دروس حوزه علمیه جدید پایه 1

مشخصات کتاب

سرشناسه : مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1387

عنوان و نام پدیدآور : دروس حوزه علمیه جدید پایه 1/ واحد تحقیقات مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان

مشخصات نشر : اصفهان : مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1399.

مشخصات ظاهری : نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع : حوزه و دانشگاه.

موضوع : حوزه های علمیه-- ایران.

موضوع : دانشگاه ها و مدارس عالی-- ایران.

شناسه افزوده : مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان

توضیح : مجوعه حاضر،متن کتب متداول حوزه از پایه اول تا دهم می باشد.

ص: 1

عقاید

الباب الحادی عشر (به همراه دو شرح النافع یوم الحشر و مفتاح الباب)

اشاره

سرشناسه : فاضل مقداد، مقداد بن عبدالله، - 826ق

عنوان قراردادی : الباب الحادی عشر. شرح

عنوان و نام پدیدآور : الباب الحادی عشر/ مقداد بن عبدالله السیوری/ ابی الفتح بن مخدوم الحسینی ؛ حققه و قدم علیه مهدی محقق.

مشخصات نشر : مشهد : آستان قدس رضوی، موسسه چاپ و انتشارات، 1368.

مشخصات ظاهری : پانزده صفحه مقدمه ، 292ص.

موضوع : کلام -- عقاید شیعه امامیه

شماره کتابشناسی ملی : 1632714

توضیح : کتاب «الباب الحادی عشر مع شرحیه النافع یوم الحشر و مفتاح الباب»، متن کتاب معروف «باب حادی عشر»، تالیف علامه حلی، به همراه دو شرح مهم «النافع یوم الحشر»، نوشته فاضل مقداد و «مفتاح الباب»، تالیف ابوالفتح بن مخدوم حسینی است.

کتاب «الباب الحادی عشر»، کتابی است دربردارنده موضوعات عمده کلامی در اصول عقاید امامیه. مؤلف این کتاب، ابومنصور حسن بن یوسف بن علی بن مطهر، معروف به علامه حلّی متوفای 726ق است. نویسنده به درخواست وزیر محمد بن محمد قوهدی کتاب «مصباح المتهجد» شیخ طوسی را که موضوع آن فروع دین و ادعیه و عبادات بود، در 10 باب خلاصه کرد و آن را «منهاج الصلاح فی مختصر المصباح» نامید. سپس باب دیگری با عنوان «الباب الحادی عشر فیما یجب علی عامه المکلفین من معرفه اصول الدین» در اصول دین بر آن افزود تا کتاب را تکمیل کرده باشد. این باب از جهت اختصار و جامعیت مورد توجّه اهل علم واقع شد به نحوی که آن را جدا از ده باب دیگر مورد نسخ و تدوین قرار دادند و شروح و تعلیقات فراوانی بر آن نگاشته شد.

ص: 1

فهرست مطالب کتاب النافع یوم الحشر

ص: 1

ص: 2

(١) النافع یوم الحشر

پیشگفتار٩

مقدمه مؤلّف١

الباب الحادی عشر فیما یجب علی عامّه المکلّفین٢

أجمع العلماء کافّه علی وجوب معرفه الله تعالی٣

بالدّلیل لا بالتّقلید٤

الفصل الأوّل فی إثبات واجب الوجود لذاته٥

کلّ معقول إمّا أن یکون واجب الوجود٥

الفصل الثانی فی صفاته الثبوتیّه٩

انّه تعالی قادر مختار٩

وقدرته یتعلّق بجمیع المقدورات١١

انّه تعالی عالم١٢

وعلمه یتعلّق بکلّ معلوم١٣

انّه تعالی حیّ١٣

انّه تعالی مرید وکاره١٤

انّه تعالی مدرک١٥

انّه تعالی قدیم أزلی باق أبدی١٦

انّه تعالی متکلّم بالإجماع١٦

ص: 3

انّه تعالی صادق١٨

الفصل الثّالث فی صفاته السلبیّه١٨

انّه تعالی لیس بجسم ولا عرض١٩

ولا یجوز أن یکون فی محلّ١٩

ولا یصحّ علیه اللّذه والألم٢٠

ولا یتّحد بغیره٢١

انّه تعالی لیس محلّا للحوادث٢١

انّه تعالی یستحیل علیه الرّؤیه البصریّه٢٢

فی نفی الشّریک عنه٢٣

فی نفی المعانی والأحوال عنه٢٤

انّه تعالی غنیّ لیس بمحتاج٢٤

الفصل الرّابع فی العدل٢٥

إنّ من الأفعال ما هو حسن وبعضها ما هو قبیح٢٥

انّا فاعلون بالاختیار٢٧

فی استحاله القبح علیه تعالی٢٨

یستحیل علیه تعالی إراده القبیح٢٨

فی أنّه تعالی یفعل لغرض٢٩

ولیس الغرض الإضرار٢٩

فی انّه تعالی یجب علیه اللّطف٣٢

فی انّه تعالی یجب علیه عوض الآلام٣٣

الفصل الخامس فی النّبوه٣٤

فی نبوه نبیّنا محمّد بن عبد الله صلی الله علیه و آله٣٥

فی وجوب عصمته٣٧

فی أنّه معصوم من أوّل عمره إلی آخره٣٨

ص: 4

یجب أن یکون أفضل زمانه٣٨

یجب أن یکون منزّها عن دناءه الآباء وعهر الأمّهات٣٩

الفصل السّادس فی الإمامه٣٩

یجب أن یکون الإمام معصوما٤١

الإمام یجب أن یکون منصوصا علیه٤٣

الإمام یجب أن یکون أفضل الرّعیّه٤٤

الإمام بعد رسول الله صلی الله علیه و آله علیّ بن أبی طالب٤٤

ثمّ من بعده ولده الحسن علیه السلام ثمّ الحسین علیه السلام٥٠

الفصل السّابع فی المعاد٥٢

اتّفق المسلمون کافّه علی وجوب المعاد البدنیّ٥٢

وکلّ من له عوض أو علیه یجب بعثه٥٣

ویجب الإقرار بکلّ ما جاء به النّبیّ صلی الله علیه و آله٥٣

ومن ذلک الثّواب والعقاب٥٤

ووجوب التّوبه٥٧

والأمر بالمعروف والنّهی عن المنکر٥٧

فهرست نامهای خاصّ وفرقه ها وگروه ها٦٠

ص: 5

فهرست مطالب کتاب مفتاح الباب

(٢) مفتاح الباب

الفصل الأوّل فی إثبات واجب الوجود٧٩

الفصل الثّانی فی إثبات صفاته الثبوتیّه٩٨

الصّفه الأولی انّه تعالی قادر مختار٩٩

الصّفه الثّانیه انّه تعالی عالم١٠٨

الصّفه الثّالثه انّه تعالی حیّ١١٣

الصّفه الرّابعه انّه تعالی مرید وکاره١١٤

الصّفه الخامسه انّه تعالی مدرک١١٧

الصّفه السّادسه انّه تعالی قدیم أزلیّ باق أبدیّ١١٩

الصّفه السّابعه انّه تعالی متکلّم بالإجماع١٢١

الصّفه الثّامنه انّه تعالی صادق١٢٦

الفصل الثّالث فی صفاته السّلبیّه١٢٩

الصّفه الأولی انّه تعالی لیس بمرکّب١٢٩

الصّفه الثّانیه انّه تعالی لیس بجسم ولا عرض١٣١

الصّفه الثّالثه انّه تعالی لیس محلا للحوادث١٣٦

الصّفه الرّابعه انّه یستحیل علیه الرّؤیه البصریّه١٣٨

الصّفه الخامسه نفی الشّریک عنه١٤٣

ص: 6

الصّفه السّادسه نفی المعانی والأحوال عنه١٤٨

الصّفه السّابعه انّه تعالی غنیّ لیس بمحتاج١٥٠

الفصل الرّابع فی العدل١٥١

المبحث الأوّل فیما یتوقّف علیه معرفه العدل١٥١

المبحث الثّانی فی أنّا فاعلون بالاختیار١٥٥

المبحث الثّالث فی استحاله طریان القبح علیه تعالی١٥٩

المبحث الرّابع فی أنّه تعالی یفعل لغرض١٦٠

المبحث الخامس فی أنّه تعالی یجب علیه اللّطف١٦٥

المبحث السّادس فی انّه تعالی یجب علیه عوض الآلام١٦٦

الفصل الخامس فی النّبوه١٦٩

المبحث الأوّل فی نبوّه نبیّنا محمّد صلی الله علیه و آله١٧٠

المبحث الثّانی فی وجوب عصمته١٧٤

المبحث الثّالث فی انّه معصوم من أوّل عمره إلی آخره١٧٦

المبحث الرّابع فی تفضیل النّبیّ صلی الله علیه و آله١٧٧

المبحث الخامس فی تنزیه النّبیّ١٧٧

الفصل السّادس فی الإمامه١٧٩

المبحث الأوّل فی بیان وجوبها١٧٩

المبحث الثّانی فی بیان عصمه الإمام١٨٢

المبحث الثّالث فی طریق معرفه الإمام١٨٥

المبحث الرّابع فی أفضلیّه الإمام من الرّعیّه١٨٧

المبحث الخامس فی تعیین الأئمّه علیهم السلام بعد رسول الله صلی الله علیه و آله١٨٧

الفصل السابع فی المعاد٢٠٦

ص: 7

فهارس

فهرست آیات قران٢٢١

فهرست أحادیث ومنقولات٢٢٨

تعاریف برخی از اصطلاحات٢٣٤

فهرست نام های خاصّ٣٤٣

فهرست نام فرقه ها وگروه ها٢٦٦

فهرست نام کتابها٢٨٧

فهرست نام جاها٢٩١

ص: 8

بسم الله الرّحمن الرّحیم

پیشگفتار

باب حادی عشر علّامه حلّی

ابو منصور حسن بن یوسف بن علی بن مطهّر حلّی معروف به علامه حلّی متوفی ٧٢٦ کتاب مصباح المتهجّد شیخ ابو جعفر طوسی متوفّی ٤٦٠ را که در ادعیه وعبادات بود بنا به خواهش وزیر محمّد بن محمّد قوهدی تلخیص کرد وآن را به نام منهاج الصّلاح فی مختصر المصباح در ده باب گردانید وسپس از جهت آنکه شناخت عبادت ودعا فرع شناخت معبود ومدعوّ است وصحّت عبادت بستگی به صحّت اعتقاد وایمان دارد بابی به نام باب یازدهم در شناخت اصول دین بآن افزود که در این باب مسائل معرفت خدا ووحدانیّت وصفات او وعدل ونبوّت انبیا وامامت امامان ومعاد بیان شده است.

علّامه حلّی می گوید که او در این باب یازدهم آنچه را که بر همه مکلّفان از اصول دین واجب است یاد کرده وسپس آن اصولی را که باجماع علما بر هر مسلمانی واجب است چنین برمی شمارد : شناخت خدا وصفات ثبوتیّه وسلبیّه او وآنچه که بر او صحیح واز او ممتنع است ، شناخت نبوّت وامامت ومعاد. او کتاب را در هفت فصل قرار داده : فصل اوّل در اثبات واجب الوجود. فصل دوم در صفات ثبوتیّه او که عبارتست از قدرت واختیار ، علم ، حیاه ، اراده وکراهت ، ادراک ، قدیم وازلی وباقی وابدی بودن او ، تکلّم ، صدق. فصل سوم در صفات سلبیّه او که عبارتست : مرکّب نبودن ، جسم وعرض وجوهر نبودن ، لذّت والم نداشتن ، متّحد به چیزی

ص: 9

نشدن ، محلّ حوادث نبودن ، رؤیت بصری نداشتن ، شریک نداشتن ، از معانی واحوال بدور بودن. فصل چهارم در عدل است که در این فصل اختیار بشر واستحاله قبح بر خداوند ولطف او را باثبات می رساند. فصل پنجم در نبوّت است ودر این فصل پس از تعریف پیغبر باثبات نبوّت پیغمبر ، صلی الله علیه و آله ووجوب عصمت او واینکه او فاضل ترین مردمان بوده واز دنائت پدران وعهر مادران ورذائل خلقی (بضم خا) وعیوب خلقی (بفتح خا) بر کنار است می پردازد. فصل پنجم در امامت است که بدین گونه تعریف شده : «ریاست عامّه در امور دنیا ودین برای یک شخص بعنوان نیابت از پیغمبر» وآن را از طریق عقل واجب می داند ودر این فصل باثبات معصوم بودن ومنصوص علیه بودن وفاضل ترین مردمان بودن امام می پردازد وسپس امامت حضرت علیّ بن ابی طالب علیه السلام را پس از پیغمبر صلی الله علیه و آله با دلیلها عقلی ونقلی بیان می کند. فصل هفتم در معاد است وآن را از طریق عقلی که قبح تکلیف خداوند بدون آن باشد اثبات وسپس آیاتی را که بر آن دلالت دارد بیان می کند. در این فصل مساله ثواب وعقاب وتوبه وامر بمعروف ونهی از منکر بیان شده است ،

باب حادی عشر از جهت اختصار وجامعیّت مورد توجّه اهل علم واقع شد چنانکه آن جدا از ده باب دیگر مورد نسخ وتدوین وطبع قرار گرفت وشروح وتعلیقات فراوانی بر آن نگاشته گردید ، مؤلّف الذریعه إلی تصانیف الشیعه متجاوز از بیست شرح برای آن یاد کرده است.

النافع یوم الحشر فاضل مقداد

از میان شروح باب حادی عشر شرح فاضل ابو عبد الله مقداد بن عبد الله محمد بن الحسین بن محمد اسدی سیوری حلّی معروف به فاضل مقداد متوفی ٨٢٦ به نام النّافع یوم الحشر فی شرح باب الحادی عشر بیش از شروح دیگر مورد توجّه اهل علم وتدریس در مدارس وحوزه ها قرار گرفته وبارها طبع ونشر شده است.

از شرح مزبور ترجمه های متعددی به فارسی صورت گرفته که از معروفترین آنها

ص: 10

الجامع فی ترجمه النافع حاجی میرزا محمد علی حسینی شهرستانی متوفی ١٣٤٤ هجری قمری است وهمچنین ترجمه ای به زبان انگلیسی که توسطW.M.Miller صورت پذیرفته ودر سال ١٩٢٨ در لندن چاپ شده از آن در دست است.

متأسفانه چاپهای متعدّد سنگی وحروفی که از باب حادی عشر صورت گرفته بر اساس نسخ صحیح ومضبوط نبوده واغلاط فراوان خاصّه آنجا که ضبط اسامی دانشمندان است در آن دیده می شود که برای نمونه برخی از آنها را که در صفت چهارم از صفات ثبوتیّه است یاد می کنیم : در این فصل از ابو الحسین محمّد بن علی بن الطیّب البصری المعتزلیّ متوفّی ٤٢٦ از بزرگان اهل اعتزال ومؤلّف المعتمد فی اصول الفقه (چاپ مؤسسه فرانسوی دمشق ١٩٦٤) تعبیر به «حسن بصری» شده واز حسین بن محمّد النّجار رئیس نجاریّه از فرق معتزله که شرح احوالش در فرق المعتزله ابن المرتضی آمده تعبیر به «البخاری» شده است.

راقم سطور در طی بیست سال أخیر این کتاب را بارها در درس «سیر عقائد اسلامی» دوره دکتری زبان وادبیات فارسی دانشگاه تهران وهمچنین در درس اندیشه شیعی Shi'iThought برای دانشجویان دوره دکتری مؤسّسه مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل کانادا تدریس کرده وهمواره مورد اعتراض دانشجویان قرار می گرفت که چرا چاپی مرغوب از این کتاب مطلوب صورت نمی گیرد واین خود برای او تکلیفی ایجاد می کرد که مسئول آنان را اجابت کند وچند بار نیز باین امر مهم پرداخت وهر بار موانعی پیش می آمد که آن را به تعویق می انداخت وگوئی مصداق ثانی خود مؤلّف یعنی فاضل مقداد شده بود که می گوید : «ثمّ عاقنی عن إتمامه عوائق الحدثان ومصادمات الدّهر الخوّان ، إذ کان صادّا للمرء عن بلوغ إرادته وحائلا بینه وبین طلبته» ویا بگفته ، شاعر :

فرشته ای است بر این بام لاجورد اندود***که پیش آرزوی سائلان کشد دیوار

تا در یکی از سفرها که از گرفتاری های مختلف بر کنار بود توفیق آغاز کار نصیب او

ص: 11

گردید وخداوند از راه لطف این توفیق را ادامه داد که علی رغم گرفتاری های گوناگون بتواند این عمل مهم را به پایان رساند.

در تصحیح متن شرح باب حادی عشر فاضل مقداد از نسخ چاپ تهران سنگی وحروفی وچاپ بمبئی استفاده وبا نسخه خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران به شماره ٣٢٣ مقابله وبر مبنای انتخاب الأصحّ فالأصحّ متن مصحّح فراهم آمده است.

برای اینکه مبتدیان از موضوع وهدف این شرح آگاهی بر اساس گفته مؤلّف بیابند ترجمه فارسی مقدمه فاضل مقداد را در اینجا یاد می کنیم :

«سپاس خداوندی را که فقر ممکنات دلیل بر وجوب وجود او ، واستواری مصنوعات نشانه توانائی وعلم اوست ، برتر از مشابهت جسمانیّات ، وبا جلالت قدسش منزّه از مناسبت ناقصات است. شکر می کنیم او را شکری که اقطار زمین وآسمانها را پر کند ، وسپاس می گوئیم او را بر نعمت های متظاهر ومتواتر او ، ویاری می جوئیم از او بر دفع سختی ها وبر طرف ساختن رنج ها. ودرود بر پیمبر او محمّد صلی الله علیه و آله ، صاحب آیات وبیّنات ، که با طریقت وشریعتش تکمیل کننده همه کمالات است ، وبر خاندان او که بر شبهه ها وگمراهی ها رهنمون هستند ، آنان که خداوند پلیدی را از ایشان برده واز لغزش ها آنان را پاک کرده درودی که بر آنان پیاپی باشد همچون پیاپی بودن لحظه ها.

أمّا بعد ، خداوند بزرگ جهان را بیهوده نیافریده تا از بازیگران باشد ، بلکه برای غایت وحکمتی آفریده که آن برای نگرندگان آشکار است ، وآن غایت را به تعیین تصریح کرده آنجا که گفته است : «نیافریدم پریان وآدمیان را مگر برای اینکه پرستش کنند» پس واجب است بر هرکه از جمله خردمندان است که پروردگار جهانیان را پاسخ گوید وچون این پاسخ گفتن بدون شناخت او از روی یقین ناممکن است واجب است بر هر دانا ومکلّفی که غافلان را آگاه وگمراهان را ارشاد کند با بیان مقدّماتی که آموزنده وآشکارکننده است.

از میان این مقدّمات مقدّمه ای است که به یازدهمین باب (- باب حادی عشر) موسوم است از تالیفات شیخ وپیشوای ما ، امام عالم اعلم افضل اکمل ، سلطان ارباب

ص: 12

تحقیق ، استاد خداوندان تنقیح وتدقیق ، مقرّر مباحث عقلیّه ، مهذب دلائل شرعیّه ، نشانه خداوند در میان عالمیان ، وارث علوم انبیا ومرسلان ، جمال ملّت ودین ، ابو منصور حسن بن یوسف بن علیّ بن مطهّر حلّی - خداوند روح او را پاک وضریح او را روشن گرداناد - زیرا آن با کمی لفظ علم فراوان وبا اختصار تقریر غنیمت بسیار را در بردارد.

در روزگار گذشته به خاطر من آمده بود که چیزی بنویسیم که با تقریر دلائل وبرهان کمک به گشودن آن کند ، ودر ضمن خواهش یکی از دوستان را هم پاسخ گفته باشم ، سپس مرا عوائق حدثان ومصادمات روزگار خوّان که همیشه مرد را از رسیدن به هدفش بازمی دارند ومیان او ومطلوبش حائل می شوند ، مرا از اتمام آن بازداشت ، سپس اجتماع ومذاکره در یکی از سفرها ، با وجود تراکم اشغال وتشویش افکار رخ داد ویکی از سروران بزرگ از من خواهش نمود تا دوباره آنچه را که نوشته بودم نظر ویادآوری وبه آنچه که گرد آورده بودم مراجعه کنم. من خواهش او را اجابت گفتم زیرا خداوند بزرگ بر من این اجابت را واجب گردانیده است با کمی بضاعت وبسیاری مشغله ای که با توانائی بر آن منافات دارد واکنون آن را آغاز می کنم ویاری بر آن را از خدا استمداد می طلبم وبا آن به سوی خدا تقرّب می جویم واین کتاب را به نام یاری گر روز رستاخیز در شرح یازدهمین باب (- النافع یوم الحشر فی شرح باب الحادی عشر) موسوم گردانیدم وتوفیق من فقط از سوی خدا است ، بر او توکّل می کنم وبه سوی او بازگشت می نمایم».

در این اینجا مناسب است یاد شود که فاضل مقداد کتابهای متعدّدی در علم کلام نوشته است که از میان آن ها دو کتاب زیر اخیرا چاپ شده وشرح حالی هم از مؤلّف در آغاز هر دو کتاب آمده است :

١ - اللّوامع الالهیّه فی المباحث الکلامیّه با مقدّمه وتعلیقات سیّد محمد علی قاضی طباطبائی که در سال ١٣٩٦ هجری قمری در تبریز چاپ شده است.

٢ - ارشاد الطّالبین إلی نهج المسترشدین به تحقیق سیّد مهدی رجائی وباهتمام

ص: 13

سیّد محمود مرعشی که در سال ١٤٠٥ هجری قمری در قم بوسیله کتابخانه آیه الله العظمی مرعشی نجفی چاپ شده است.

مفتاح الباب ابن مخدوم

این کتاب که برای نخستین بار چاپ می شود بوسیله ابو الفتح بن مخدوم الخادم الحسینی العربشاهی متوفی ٩٧٦ از أحفاد میر سیّد شریف جرجانی تالیف شده وبه شاه طهماسب صفوی أوّل متوفی ٩٨٠ تقدیم گردیده است. از همین مؤلّف کتابی دیگر به نام آیات الاحکام که به تفسیر شاهی معروف است در سال ١٣٦٢ باهتمام حاج میرزا ولیّ الله اشراقی در دو مجلّد بوسیله انتشارات نوید چاپ شده وشرح حالی هم از ابو الفتح بن مخدوم در آغاز آن آمده است.

شرح ابو الفتح بر باب حادی عشر شرحی مزجی است بر خلاف شرح فاضل مقداد که بر مبنای «قال» «أقول» است وچنانکه ملاحظه می شود این شرح مفصّل تر وو مبسوطتر از شرح فاضل مقداد است ومؤلّف در آن به نقد آراء فلاسفه ومتکلّمان اشعری ومعتزلی پرداخته واز مواضع شیعه در مسائل مختلف کلامی بصورت عالمانه ای دفاع کرده است. از مقدّمه کتاب چنین بر می آید که او مدتی در درگاه ودربار شاه طهماسب بوده واز همین فرصت برای تحریر این کتاب استفاده برده است واز این روی بصورت مبالغه آمیزی یک صفحه کامل در تعریف وتوصیف او می آورد واو را «ملجأ فرقه ناجیه» و «مرجع شیعه راجیه» می خواند وبالاخره کتاب را به پیشگاه او تقدیم می دارد وچنانکه از پایان کتاب بر می آید تالیف کتاب یک سال پیش از زمان رحلت مؤلّف صورت گرفته است.

کتاب بر اساس سه نسخه تصحیح شده است :

١ - نسخه متعلّق به مؤسّسه مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل ، شعبه تهران. این نسخه در ضمن مجموعه ای است که نخستین آن مفتاح الباب است وبنظر می آید که بوسیله دانشمندی استنساخ شده است وبجهت روشنی ودرستی خط وکم غلط بودن این

ص: 14

نسخه اصل قرار داده شد وبا دو نسخه دیگر مقابله گردید والأصحّ فالأصحّ در متن آورده شد.

٢ - نسخه متعلّق به کتابخانه شخصی استاد ارجمند آقای حسن زاده آملی که نسخه ای است روشن وخوانا ولی افتادگی ها واغلاط در آن مشاهده می شود وتاریخ کتابت آن هم ظاهرا قلم خوردگی دارد ولی در بسیاری موارد راه گشا بوده است بنابراین مراتب تشکر خود را از معظّم له که با سماحت مخصوص خودشان این نسخه را در اختیار مؤسّسه گذاشتند اظهار می دارد.

٣ - نسخه متعلّق به کتابخانه ملّی ملک شماره ٢٩٢٧ این نسخه هم خوش خط وخوانا است ولی سقطاتی در آن مشاهده می شود ولی در بسیاری از جاها مکمّل متن بوده است.

احتمال قوی می رود که نسخه آملی وملک أقدم از نسخه مؤسّسه مطالعات اسلامی باشد ولی در اینجا ما ملاک اصحیّت را مقدّم بر أقدمیّت دانسته وآن را اصل قرار دادیم ودر مقابله با دو نسخه دیگر هنگام اختلاف نسخ ، موارد راجح را از میان آن سه انتخاب ودر متن آوردیم.

در طرح اصلی کار تصمیم بر این بود که شرح حال مفصلّی از علّامه حلّی وفاضل مقداد وابو الفتح ابن مخدوم بیاوریم ومطالب هر سه کتاب را مورد تحلیل وبررسی قرار دهیم وتطبیق ومقایسه ای هم با آراء متکلمان غیر شیعی به آن بیفزائیم ولی اشتغال به برخی از مشاغل ظاهرا علمی وباطنا اداری از یک سوی وکمبود کاغذ وضیق مالی مؤسّسه از سوی دیگر ما را ازین مأمول بازداشت. امید است که هر دو مانع هرچه زودتر بر طرف گردد تا هنگام تجدید چاپ آن مطالب در آغاز کتاب بیاید إن شاء الله تعالی (١).

بیستم آذر ماه ١٣٦٤

مهدی محقق

ص: 15

وکان قد سلف منّی فی سالف الزّمان أن أکتب شیئا یعین علی حلّها بتقریر الدّلائل والبرهان ، إجابه لالتماس بعض الإخوان ، ثم عاقنی عن إتمامه عوائق الحدثان ، ومصادمات الدّهر الخوّان ، اذ کان صادّا للمرء عن بلوغ إرادته وحائلا بینه وبین طلبته. ثم اتّفق الاجتماع والمذاکره فی بعض الأسفار مع تراکم الأشغال ، وتشویش الأفکار ، فالتمس منّی بعض السّادات الأجلّاء أن أعید النّظر والتّذکّر لما کنت قد کتبت أوّلا ، والمراجعه إلی ما کنت قد جمعت ، فأجبت ملتمسه ، إذ قد أوجب الله تعالی علیّ إجابته ، هذا مع قلّه البضاعه ، وکثره الشّواغل المنافیه للاستطاعه ، وها أنا أشرع فی ذلک مستمدّا من الله تعالی المعونه علیه ، ومتقرّبا به إلیه. وسمّیته النافع یوم الحشر فی شرح باب الحادی عشر وما توفیقی الا بالله علیه توکّلت وإلیه انیب.

قال - قدّس الله روحه - :

الباب الحادی عشر فیما یجب علی عامّه المکلّفین من معرفه أصول الدّین

اقول : انما سمّی هذا الباب الحادی عشر لان المصنّف اختصر مصباح المتهجد الّذی وضعه الشیخ ابو جعفر الطّوسی - رحمه الله - فی العبادات والأدعیه ، ورتّب ذلک المختصر علی عشره ابواب ، وسمّاه کتاب منهاج الصلاح فی مختصر المصباح. ولمّا کان ذلک الکتاب فی فنّ العمل والعبادات والدّعاء ، استدعی ذلک الی معرفه المعبود والمدعوّ ، فاضاف إلیه هذا الباب. قوله : فیما یجب علی عامّه المکلّفین الوجوب فی اللّغه الثبوت والسّقوط ، ومنه قوله تعالی : (فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها). واصطلاحا ، الواجب هو ما یذم تارکه علی بعض الوجوه ، وهو علی قسمین : واجب عینا ، وهو ما لا یسقط عن البعض بقیام البعض الآخر به ، وواجب کفایه ، وهو بخلافه. والمعرفه من القسم الاوّل ، فلذلک قال : یجب علی عامّه المکلّفین والمکلّف هو الانسان الحیّ البالغ العاقل ، فالمیّت والصّبیّ والمجنون لیسوا بمکلّفین. والأصول جمع الأصل ، وهو ما یبتنی علیه غیره. والدّین لغه ، الجزاء ، منه قول النبیّ - صلّی الله علیه وآله وسلّم - : کما تدین تدان واصطلاحا ، هو الطّریقه والشّریعه ، وهو المراد هنا. وسمّی

[شماره صفحه واقعی : 2]

ص: 2

هذا القن اصول الدّین ، لأنّ سائر العلوم الدّینیه من الحدیث والفقه والتّفسیر مبنیّه علیه ، فانّها متوقّفه علی صدق الرّسول ، وصدق الرّسول متوقّف علی ثبوت المرسل وصفاته وعدله وامتناع القبح علیه. وعلم الأصول وهو ما یبحث فیه عن وحدانیّه الله تعالی وصفاته وعدله ، ونبوّه الأنبیاء والاقرار بما جاء به النّبیّ ، وإمامه الأئمّه والمعاد.

قال : أجمع العلماء کافّه علی وجوب معرفه الله تعالی وصفاته الثّبوتیّه والسّلبیّه ، وما یصحّ علیه وما یمتنع عنه ، والنّبوّه والإمامه والمعاد.

اقول : اتّفق أهل الحلّ والعقد من أمّه محمّد - صلّی الله علیه وآله وسلّم - علی وجوب هذه المعارف ، وإجماعهم حجّه اتّفاقا أما عندنا فلدخول المعصوم فیهم ، وأما عند الغیر ، فلقوله صلی الله علیه و آله : لا تجتمع أمّتی علی خطأ والدلیل علی وجوب المعرفه سندا للاجماع علی وجهین : عقلیّ وسمعیّ.

أمّا الأوّل فلوجهین : الاوّل ، انّها دافعه للخوف الحاصل للانسان من الاختلاف ، ودفع الخوف واجب ، لانّه ألم نفسانیّ یمکن دفعه ، فیحکم العقل بوجوب دفعه ، فیجب دفعه. الثانی ، انّ شکر المنعم واجب ، ولا یتمّ الا بالمعرفه ، أما انّه واجب ، فلاستحقاق الذّمّ عند العقلاء بترکه ، وأما انه لا یتمّ الا بالمعرفه ، فلان الشّکر انّما یکون بما یناسب حال المشکور ، فهو مسبوق بمعرفته ، والّا لم یکن شکرا. والباری تعالی منعم ، فیجب شکره ، فیجب معرفته ، ولمّا کان التکلیف واجبا فی الحکمه کما سیأتی ، وجب معرفه مبلّغه ، وهو النّبیّ صلی الله علیه و آله ، وحافظه والامام ، ومعرفه المعاد لاستلزام التکلیف وجوب الجزاء.

وامّا الدلیل السّمعی فلوجهین : الاوّل ، قوله تعالی : (فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللهُ) والامر للوجوب. والثانی ، لما نزل قوله تعالی : (إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ) قال النبیّ : ویل لمن لاکها

[شماره صفحه واقعی : 3]

ص: 3

بین لحییه ثمّ لم یتدبّرها رتّب الذّم علی تقدیر عدم تدبّرها ، ای عدم الاستدلال بما تضمّنه الآیه عن ذکر الاجرام السّماویه والأرضیّه ، بما فیها من آثار الصّنع والقدره والعلم بذلک الدّاله علی وجود صانعها ، وقدرته وعلمه ، فیکون النّظر والاستدلال واجبا وهو المطلوب.

قال : بالدّلیل لا بالتّقلید.

اقول : الدّلیل لغه ، هو المرشد والدّال ، واصطلاحا هو ما یلزم من العلم به العلم بشیء آخر ، ولمّا وجبت المعرفه وجب ان تکون بالنّظر والاستدلال ، لانّها لیست ضروریّه ، لانّ المعلوم ضروره هو الّذی لا یختلف فیه العقلاء ، بل یحصل العلم بادنی سبب من توجّه العقل إلیه ، والاحساس به ، کالحکم بانّ الواحد نصف الاثنین ، وانّ النّار حارّه والشّمس مضیئه ، وانّ لنا خوفا وغضبا وقوه وضعفا وغیر ذلک. والمعرفه لیست کذلک لوقوع الاختلاف فیها ، ولعدم حصولها بمجرّد توجّه العقل إلیها ، ولعدم کونها حسیّه. فتعیّن الاوّل لانحصار العلم فی الضّروری والنّظری ، فیکون النّظر والاستدلال واجبا ، لان ما لا یتمّ الواجب المطلق الّا به ، وکان مقدورا علیه ، فهو واجب لانه اذا لم یجب ما یتوقّف علیه الواجب المطلق فإمّا أن یبقی الواجب علی وجوبه أولا ، فمن الأوّل یلزم تکلیف ما لا یطاق ، وهو محال کما سیأتی ، ومن الثّانی یلزم خروج الواجب المطلق عن کونه واجبا مطلقا ، وهو محال أیضا.

والنّظر هو ترتیب امور معلومه للتادّی الی امر آخر وبیان ذلک هو انّ النّفس یتصوّر المطلوب أوّلا ، ثم یحصّل المقدّمات الصّالحه للاستدلال علیه ، ثمّ یرتّبها ترتیبا یؤدّی الی العلم به.

ولا یجوز معرفه الله بالتّقلید. والتّقلید هو قبول قول الغیر من غیر دلیل. وانّما قلنا ذلک لوجهین : الاوّل ، انّه اذا تساوی النّاس فی العلم ، واختلفوا فی المعتقدات ، فإمّا أن یعتقد المکلّف جمیع ما یعتقدونه ، فیلزم اجتماع المتنافیات ، أو البعض دون بعض ، فاما أن یکون لمرجّح أولا ، فإن کان الاوّل ، فالمرجّح هو الدلیل. وان کان الثّانی ، فیلزم الترجیح بلا مرجّح ، وهو محال. الثانی ، انه تعالی ذمّ التّقلید بقوله :

[شماره صفحه واقعی : 4]

ص: 4

(قَالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّهٍ وَإِنَّا عَلی آثارِهِمْ مُهتَدُونَ) ، وحثّ علی النّظر والاستدلال قوله تعالی (ائْتُونِی بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَهٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ).

قال : فلا بدّ من ذکر ما لا یمکن جهله علی أحد من المسلمین ، ومن جهل شیئا من ذلک خرج عن ربقه المؤمنین ، واستحقّ العقاب الدّائم.

اقول : لمّا وجبت المعارف المذکوره بالدّلیل السّابق ، اقتضی ذلک وجوبها علی کلّ مسلم ، أی مقرّ بالشّهادتین ، لیصیر بالمعرفه مؤمنا لقوله تعالی : (قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا) نفی عنهم الایمان مع کونهم مقرّین بالالهیّه والرّساله لعدم کون ذلک بالنّظر والاستدلال ، وحیث أنّ الثّواب مشروط بالایمان ، کان الجاهل بهذه المعارف مستحقا للعقاب الدّائم ، لانّ کلّ من لا یستحقّ الثّواب أصلا مع اتّصافه بشرائط التّکلیف ، فهو مستحقّ للعقاب بالاجماع.

والرّبقه - بکسر الرّاء وسکون الباء - حبل مستطیل فیه عری تربط فیها البهم ، واستعاره المصنّف هنا للحکم الجامع للمؤمنین ، وهو استحقاق الثّواب الدّائم والتّعظیم.

قال : وقد رتّبت هذا الباب علی فصول :

الفصل الأول : فی إثبات واجب الوجود لذاته تعالی

فنقول کلّ معقول إمّا أن یکون واجب الوجود فی الخارج لذاته ، وإمّا ممکن الوجود لذاته ، وإمّا ممتنع الوجود لذاته.

اقول : المطلب الاقصی والعمده العلیا فی هذا الفنّ هو اثبات الصّانع تعالی ، فلذلک ابتدأ به ، وقدّم لبیانه مقدّمه فی تقسیم المعقول ، لتوقّف الدّلیل الآتی علی بیانها وتقریرها ، أنّ کلّ معقول ، وهو الصّوره الحاصله فی العقل ، اذا نسبنا إلیه الوجود

[شماره صفحه واقعی : 5]

ص: 5

الخارجی ، فإمّا أن یصحّ اتّصافه به أولا ، فإن لم یصحّ اتّصافه به لذاته ، ممتنع الوجود لذاته ، کشریک الباری. وان صحّ اتصافه به فإما ان یجب اتّصافه به لذاته أولا ، والاوّل هو الواجب الوجود لذاته ، وهو الله تعالی لا غیر. والثّانی ، هو ممکن الوجود لذاته ، وهو ما عدا الواجب من الموجودات. وانّما قیّدنا الواجب بکونه لذاته ، احترازا من الواجب لغیره ، کوجوب وجود المعلول عند حصول علّته التّامه ، فانّه یجب وجوده ، لکن لا لذاته ، بل لوجود علّته التّامه. وقیّدنا الممتنع أیضا بکونه لذاته احترازا من الممتنع لغیره ، کامتناع وجود المعلول عند عدم علّته. وهذان القسمان داخلان فی قسم الممکن. وأمّا الممکن فلا یکون وجوده لغیره ، فلا فائده فی قیده لذاته الّا لبیان أنّه لا یکون الا کذلک لا للاحتراز عن غیره.

ولنتمّ هذا البحث بذکر فائدتین یتوقّف علیهما المباحث الآتیه :

الاولی ، فی خواصّ الواجب لذاته ، وهی خمسه : الأولی ، انه لا یکون وجوده واجبا لذاته ولغیره معا ، والّا لکان وجوده مرتفعا عند ارتفاع وجود ذلک الغیر ، فلا یکون واجبا لذاته ، هذا خلف. الثانیه ، انه لا یکون وجوده ووجوبه زائدین علیه ، والّا لافتقر إلیهما فیکون ممکنا. الثالثه ، انه لا یکون صادقا علیه الترکیب ، لان المرکّب مفتقر الی اجزائه المغایره له ، فیکون ممکنا ، والممکن لا یکون واجبا لذاته. الرابعه ، انه لا یکون جزء من غیره ، والا لکان منفصلا عن ذلک الغیر ، فیکون ممکنا. الخامسه نه لا یکون صادقا علی اثنین کما یأتی فی دلائل التوحید.

الثانیه ، فی خواصّ الممکن ، وهی ثلاثه : الأولی ، انّه لا یکون أحد الطرفین اعنی الوجود والعدم أولی به من الآخر ، بل هما معا متساویان بالنّسبه إلیه ککفّتی المیزان ، فان ترجّح أحدهما فإنّه انما یکون بالسّبب الخارجی عن ذاته ؛ لانّه لو کان أحدهما اولی به من الآخر ، فإمّا ان یمکن وقوع الآخر أولا ، فان کان الاوّل ، لم یکن الأولویّه کافیه ، وان کان الثّانی کان المفروض الاولی به واجبا له ، فیصیر الممکن إمّا واجبا أو ممتنعا وهو محال. الثّانی ، انّ الممکن محتاج الی المؤثّر ، لانّه لمّا استوی

[شماره صفحه واقعی : 6]

ص: 6

الطرفان ، أعنی الوجود والعدم بالنّسبه الی ذاته ، استحال ترجیح أحدهما علی الآخر الا لمرجّح ، والعلم به بدیهیّ. الثالث ، انّ الممکن الباقی محتاج الی المؤثّر ، وانما قلنا ذلک لانّ الامکان لازم لماهیّه الممکن ، ویستحیل رفعه عنه ، والّا لزم انقلابه من الإمکان الی الوجوب والامتناع ، وقد ثبت انّ الاحتیاج لازم للإمکان ، والإمکان لازم لماهیّه الممکن ، ولازم اللّازم لازم ، فیکون الاحتیاج لازما لماهیّه الممکن ، وهو المطلوب.

قال : ولا شکّ فی أنّ هنا موجودا بالضّروره ، فإن کان واجب الوجود لذاته ، فهو المطلوب ، وإن کان ممکنا افتقر إلی موجد یوجده بالضّروره ، فإن کان الموجد واجبا لذاته فهو المطلوب ، وإن کان ممکنا افتقر إلی موجد آخر ، فإن کان الأوّل دار وهو باطل بالضّروره ، وإن کان ممکنا آخر تسلسل وهو باطل أیضا ، لأنّ جمیع آحاد تلک السّلسله الجامعه لجمیع الممکنات تکون ممکنه بالضّروره ، فتشترک فی إمکان الوجود لذاتها ، فلا بدّلها من موجد خارج عنها بالضّروره ، فیکون واجبا بالضّروره وهو المطلوب.

اقول : للعلماء کافّه فی اثبات الصّانع طریقان : الاوّل ، هو الاستدلال بآثاره المحوجه الی السّبب علی وجوده ، کما اشار إلیه فی کتابه العزیز بقوله تعالی : (سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ) وهو طریق ابراهیم الخلیل ، فانه استدلّ بالأفول الّذی هو الغیبه المستلزمه للحرکه المستلزمه للحدوث

[شماره صفحه واقعی : 7]

ص: 7

المستلزم للصّانع تعالی. والثانی ، هو أن ینظر فی الوجود نفسه ، ویقسّمه الی الواجب والممکن حتی یشهد القسمه بوجود واجب صدر عنه جمیع ما عداه من الممکنات ، وإلیه الاشاره فی التنزیل بقوله تعالی : (أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ). والمصنّف ذکر فی هذا الباب الطّریقین معا. فأشار الی الاوّل عند اثبات کونه قادرا وسیأتی بیانه ، واما الثّانی فهو المذکور هنا. وتقریره ان نقول لو لم یکن الواجب تعالی موجودا ، لزم إمّا الدّور أو التّسلسل ، واللّازم بقسمیه باطل ، فالملزوم وهو عدم الواجب مثله فی البطلان. فیحتاج هنا الی بیان أمرین : أحدهما بیان لزوم الدّور والتّسلسل ، وثانیهما بیان بطلانهما. اما بیان الامر الاوّل ، فهو انّ هاهنا ماهیّات متّصفه بالوجود الخارجی بالضّروره ، فانّ کان الواجب موجودا معها فهو المطلوب ، وان لم یکن موجودا یلزم اشتراکها بجملتها فی الامکان ، اذ لا واسطه بینهما ، فلا بدّ لها من مؤثّر حینئذ بالضّروره ، فمؤثّرها إن کان واجبا فهو المطلوب ، وإن کان ممکنا افتقر الی مؤثّر ، فمؤثّره إن کان ما فرضناه أوّلا لزم الدّور ، وإن کان ممکنا آخر غیره ننقل الکلام إلیه ونقول کما قلناه أوّلا ویلزم التّسلسل ، فقد بان لزومها. وأما بیان الأمر الثّانی ، وهو بیان بطلانهما ، فنقول أمّا الدّور فهو عباره عن توقّف الشّیء علی ما یتوقّف علیه کما یتوقّف (ا) علی (ب) و (ب) علی (ا) وهو باطل بالضّروره ، اذ یلزم منه أن یکون الشیء الواحد موجودا ومعدوما معا ، وهو محال. وذلک لانه اذا توقّف (ا) علی (ب) کان الألف متوقّفا علی (ب) وعلی جمیع ما یتوقّف علیه (ب) ومن جمله ما یتوقّف علیه (ب) هو الألف نفسه ، فیلزم توقّفه علی نفسه ، والموقوف علیه متقدّم علی الموقوف فیلزم تقدّمه علی نفسه ، والمتقدّم علی نفسه من حیث انه متقدّم یکون موجودا قبل المتأخّر ، فیکون الألف حینئذ موجودا قبل نفسه ، فیکون موجودا ومعدوما معا ، وهو محال. وأما التّسلسل فهو ترتّب علل ومعلولات بحیث یکون السّابق علّه فی وجود لاحقه وهکذا ، وهو أیضا باطل ، لان جمیع آحاد تلک السّلسله الجامعه لجمیع الممکنات تکون ممکنه لاتّصافها بالاحتیاج ، فتشترک بجملتها فی الامکان ،

[شماره صفحه واقعی : 8]

ص: 8

فتفتقر الی المؤثّر ، فمؤثّرها إمّا نفسها أو جزئها أو الخارج عنها ، والاقسام کلّها باطله قطعا. أمّا الأوّل فلاستحاله تاثیر الشّیء فی نفسه ، والّا لزم تقدّمه علی نفسه ، وهو باطل کما تقدّم. وأمّا الثانی فلأنه لو کان المؤثّر فیها جزئها ، لزم ان یکون الشّیء مؤثّرا فی نفسه ، لانه من جملتها وفی علّته أیضا ، فیلزم تقدّمه علی نفسه وعلله ، وهو أیضا باطل. وأمّا الثّالث فلوجهین : الاوّل ، أنه یلزم ان یکون الخارج عنها واجبا ، اذ الفرض اجتماع جمله الممکنات فی تلک السّلسله ، فلا تکون موجودا خارجا عنها الّا الواجب إذ لا واسطه بین الواجب والممکن ، فیلزم مطلوبنا. الثانی ، انه لو کان المؤثّر فی کلّ واحد واحد من آحاد تلک السّلسله أمرا خارجا عنها ، لزم اجتماع علّتین مستقلّتین علی معلول واحد شخصی ؛ وذلک باطل ، لانّ الفرض ان کلّ واحد من آحاد تلک السّلسله مؤثّر فی لاحقه ، وقد فرض تاثیر الخارج فی کلّ واحد منها ، فیلزم اجتماع علّتین علی علی معلول واحد شخصی وهو محال ، والّا لزم استغنائه عنهما حال احتیاجه إلیهما ، فیجتمع النقیضان وهو محال ، فبطل التّسلسل المطلوب ، وقد بان بطلان الدّور والتّسلسل فیلزم مطلوبنا ، وهو وجود الواجب تعالی.

الفصل الثّانی : فی صفاته الثّبوتیه
اشاره

قال : الفصل الثّانی : فی صفاته الثّبوتیه و هی ثمانیه :

الأولی : أنّه تعالی قادر مختار

لأنّ العالم محدث لانّه جسم ، وکلّ جسم لا ینفکّ عن الحوادث ، أعنی الحرکه والسّکون ، وهما حادثان لاستدعائهما المسبوقیّه بالغیر ، وما لا ینفکّ عن الحوادث فهو محدث بالضّروره ، فیکون المؤثّر فیه ، وهو الله تعالی قادرا مختارا ، لأنّه لو کان موجبا ، لم یتخلّف أثره عنه بالضّروره ، فیلزم من ذلک إمّا قدم العالم أو حدوث الله تعالی ، وهما باطلان.

[شماره صفحه واقعی : 9]

ص: 9

اقول : لما فرغ من اثبات الذّات ، شرع فی اثبات الصّفات ، وقدّم الصّفات الثّبوتیه لانّها وجودیّه ، والسّلبیّه عدمیّه ، والوجود أشرف من العدم ، والأشرف مقدّم علی غیره ، وابتدأ بکونه قادرا لاستدعاء الصّنع القدره. ولنذکر هنا مقدّمه تشتمل علی تصوّر ذکر مفردات هذا البحث ؛ فنقول :

القادر المختار هو الّذی إذا شاء أن یفعل فعل ، وإن شاء أن یترک ترک ، مع وجود قصد وإراده ، والموجب بخلافه ، والفرق بینهما من وجوه : الاوّل ، انّ المختار یمکنه الفعل والترک معا بالنّسبه الی شیء واحد ، والموجب بخلافه. الثانی ، انّ فعل المختار مسبوق بالعلم والقصد والإراده بخلاف الموجب. الثالث ، انّ فعل المختار یجوز تاخیره عنه وفعل الموجب لا ینفکّ عنه کالشّمس فی إشراقها ، والنّار فی إحراقها.

والعالم کلّ موجود سوی الله تعالی.

والمحدث هو الّذی وجوده مسبوق بالغیر أو بالعدم ، والقدیم بخلافه.

والجسم هو المتحیّز الّذی یقبل القسمه فی الجهات الثلث.

والحیّز والمکان شیء واحد ، وهو الفراغ المتوهّم الذی یشغله الأجسام بالحصول فیه.

والحرکه هی حصول الجسم فی مکان بعد مکان آخر. والسّکون حصول ثان فی مکان واحد.

اذا تقرّر هذا فنقول ، کلّما کان العالم محدثا ، کان المؤثّر فیه وهو الله تعالی قادرا مختارا ، فهنا دعویان : الأولی انّ العالم محدث ، والثانیه انه یلزمه اختیار الصّانع. أما بیان الدعوی الاولی ، فلانّ المراد بالعالم عند المتکلّمین هو السّماوات والأرض وما فیهما وما بینهما. وذلک إمّا أجسام أو أعراض ، وکلاهما حادثان. أمّا الأجسام فلانّها لا یخلو من الحرکه والسّکون الحادثین ، وکلّ ما لا یخلو من الحوادث فهو حادث ، أما انّها لا یخلو من الحرکه والسّکون ، فلان کلّ جسم لا بدّ له من مکان ضروره ، وحینئذ إمّا ان یکون لابثا فیه فهو السّاکن ، او منتقلا عنه ، وهو المتحرّک ، اذ لا واسطه بینهما

[شماره صفحه واقعی : 10]

ص: 10

بالضّروره ، وأما انّهما حادثان ، فلانهما مسبوقان بالغیر ، ولا شیء من القدیم مسبوق بالغیر ، فلا شیء من الحرکه والسکون بقدیم ، فیکونان حادثین ، اذ لا واسطه بین القدیم والحادث ، امّا انّهما مسبوقان بالغیر ، فلانّ الحرکه عباره عن الحصول الأوّل فی المکان الثانی ، فیکون مسبوقا بالمکان الأوّل ضروره. والسّکون عباره عن الحصول الثانی فی المکان الأوّل ، فیکون مسبوقا بالحصول الأوّل بالضّروره ، وأما انّ کلّ ما لا یخلو من الحوادث فهو حادث ، فلانه لو لم یکن حادثا لکان قدیما وحینئذ إما ان یکون معه فی القدم شیء من تلک الحوادث اللّازمه له او لا یکون ؛ فان کان الأوّل لزم اجتماع القدم والحدوث معا فی شیء واحد ، وهو محال ، وإن کان الثّانی ، یلزم بطلان ما علم بالضّروره ، وهو امتناع انفکاک الحوادث عنه وهو محال. أمّا الأعراض ، فلانّها محتاجه فی وجودها الی الأجسام ، والمحتاج الی المحدث أولی بالحدوث. وأمّا بیان الدّعوی الثّانیه ، فهو انّ المحدث لما اتّصف ماهیّته بالعدم تاره ، وبالوجود أخری کان ممکنا ، فیفتقر الی المؤثّر ، فان کان مختارا فهو المطلوب ، وإن کان موجبا ، لم یتخلّف أثره عنه فیلزم قدم أثره لکن ثبت حدوثه ، فیلزم حدوث مؤثّره للتّلازم وکلا الامرین محال. فقد بان انه لو کان الله تعالی موجبا ، لزم إما قدم العالم أو حدوث الله تعالی ، وهما باطلان ، فثبت انّه تعالی قادر ومختار ، وهو المطلوب.

قال : وقدرته یتعلّق بجمیع المقدورات ، لأنّ العلّه المحوجه إلیه هی الإمکان ، ونسبه ذاته إلی الجمیع بالسّویّه ، فیکون قدرته عامّه.

اقول : لما ثبت کونه قادرا فی الجمله ، شرع فی بیان عموم قدرته ، وقد نازع فیه الحکماء حیث قالوا انّه واحد لا یصدر عنه الّا الواحد والثنویّه حیث زعموا انه لا یقدر علی الشرّ. والنّظّام حیث اعتقد أنه لا یقدر علی القبیح. والبلخی حیث منع قدرته علی مثل مقدورنا والجبائیان حیث أحالا قدرته علی عین مقدورنا والحقّ خلاف ذلک کلّه. والدلیل علی ما ادّعیناه انّه قد انتفی المانع بالنّسبه الی ذاته وبالنسبه إلی المقدور ،

[شماره صفحه واقعی : 11]

ص: 11

فیجب التّعلّق العامّ. وأمّا بیان الاوّل ، فهو انّ المقتضی لکونه تعالی قادرا هو ذاته ، ونسبتها الی الجمیع متساویه لتجرّدها ، فیکون مقتضاها أیضا متساویه النّسبه ، وهو المطلوب. وأمّا الثّانی فلانّ المقتضی لکون الشّیء مقدورا هو إمکانه ، والإمکان مشترک بین الکلّ ، فیکون صفه المقدوریّه أیضا مشترکا بین الممکنات ، وهو المطلوب. واذا انتفی المانع بالنّسبه الی القادر وبالنّسبه الی المقدور ، وجب التّعلّق العامّ ، وهو المطلوب. واعلم انه لا یلزم من التّعلّق الوقوع ، بل الواقع بقدرته تعالی هو البعض ، وإن کان قادرا علی الکلّ. والأشاعره اتّفقوا فی عموم التّعلّق ، وادّعوا معه الوقوع کما سیأتی بیان ذلک ان شاء الله تعالی.

قال :

الثّانیه : أنّه تعالی عالم

لأنّه فعل الأفعال المحکمه المتقنه ، وکلّ من فعل ذلک فهو عالم بالضّروره.

اقول : من جمله الصّفات الثّبوتیّه کونه تعالی عالما. والعالم هو المتبیّن له الأشیاء ، بحیث تکون حاضره عنده ، غیر غائبه عنه والفعل المحکم المتقن هو المشتمل علی أمور غریبه عجیبه والمستجمع لخواصّ کثیره والدّلیل علی کونه عالما وجهان : الأوّل أنّه مختار ، وکلّ مختار عالم. امّا الصّغری فقد مرّ بیانها. وامّا الکبری فلأنّ فعل المختار تابع لقصده ، ویستحیل قصد شیء من دون العلم به. الثّانی انه فعل الأفعال المحکمه والمتقنه ، وکلّ من کان فعله کذلک فهو عالم بالضّروره. أمّا انّه فعل ذلک فظاهر لمن تدبّر مخلوقاته. اما السّمائیه فیما یترتّب علی حرکاتها من خواصّ فصول الأربعه وکیفیّه نضد تلک الحرکات وأوضاعها ، وهو مبیّن فی فنّه. وامّا الأرضیه فممّا یظهر من حکمه المرکّبات الثّلث ، والأمور الغریبه الحاصله فیها ، والخواصّ العجیبه المشتمله علیها ، ولو لم یکن الّا فی خلق الإنسان ، لکفی الحکمه المودعه فی انشائه وترتیب خلقه وحواسّه وما یترتّب علیها من المنافع کما أشار إلیه بقوله : (أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللهُ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ وَما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ) فإنّ من العجائب المودعه فی بنیه

[شماره صفحه واقعی : 12]

ص: 12

الإنسان انّ کلّ عضو من أعضائه له قوی أربعه : جاذبه وماسکه وهاضمه ودافعه. أمّا الجاذبه فحکمتها أنّ البدن لما کان دائما فی التحلیل ، افتقر الی جاذبه یجذب بدل ما یتحلّل منه. وأمّا الماسکه فلانّ الغذاء المجذوب لزج ، والعضو أیضا لزج ، فلا بدّ له من ماسکه حتی تفعل فیه الهاضمه ، وأمّا الهاضمه فلانّها تغیّر الغذاء إلی ما یصلح أن یکون جزء للمتغذّی ، وأمّا الدّافعه فهی التی تدفع الغذاء الفاضل مما فعلته الهاضمه المهیأ لعضو آخر إلیه. وأمّا انّ کلّ من فعل الأفعال المحکمه المتقنه فعالم فهو بدیهیّ لمن زاول الأمور وتدبّرها.

قال : وعلمه یتعلّق بکلّ معلوم لتساوی نسبه جمیع المعلومات إلیه ، لأنه حیّ وکلّ حیّ یصحّ أن یعلم کلّ معلوم ، فیجب له ذلک لاستحاله افتقاره إلی غیره.

اقول : الباری تعالی عالم بکل ما یصحّ أن یکون معلوما ، واجبا کان او ممکنا ، قدیما کان او حادثا ، خلافا للحکماء حیث منعوا من علمه بالجزئیّات علی وجه جزئی ، لتغیّرها المستلزم لتغیّر العلم الذّاتیّ. قلنا المتغیّر هو التعلّق الاعتباری لا العلم الذّاتیّ. والدّلیل علی ما قلناه أنّه یصح أن یعلم کلّ معلوم ، فیجب له ذلک. أمّا انه یصحّ ان یعلم کلّ معلوم ، فلانّه حیّ وکلّ حیّ یصحّ منه أن یعلم ، ونسبه هذه الصّحه إلی جمیع ما عداه نسبه متساویه ، فیتساوی نسبه جمیع المعلومات إلیه أیضا. وأمّا انّه اذا صحّ له تعالی شیء وجب له ، فلأنّ صفاته تعالی ذاتیّه ، والصّفه الذّاتیّه متی صحّت وجبت ، والّا لافتقر اتّصاف الذّات بها إلی الغیر ، فیکون الباری تعالی مفتقرا فی علمه الی غیره ، وهو محال.

قال :

الثّالثه : أنّه تعالی حیّ

لأنّه قادر عالم فیکون حیّا بالضّروره.

اقول : من صفاته الثّبوتیه کونه تعالی حیّا ، فقال الحکماء وابو الحسین البصریّ

[شماره صفحه واقعی : 13]

ص: 13

حیاته عباره عن صحّه اتّصافه بالقدره والعلم. وقال الاشاعره هی صفه زایده علی ذاته مغایره لهذه الصّحه ، والحق هو الأول اذ الأصل عدم الزّائد. والباری تعالی قد ثبت انه قادر عالم ، فیکون حیا بالضّروره ، وهو المطلوب.

قال :

الرّابعه : أنّه تعالی مرید وکاره

لانّ تخصیص الأفعال بایجادها فی وقت دون آخر ، لا بدّ له من مخصّص وهو الإراده ، ولأنّه تعالی أمر ونهی ، وهما یستلزمان الإراده والکراهه بالضّروره.

اقول : اتّفق المسلمون علی وصفه بالإراده ، واختلفوا فی معناها. فقال ابو الحسین البصری هی عباره عن علمه تعالی بما فی الفعل من المصلحه الدّاعی الی إیجاده وقال الجبائی معناها أنّه غیر مغلوب ولا مکروه ، فمعناها إذن سلبی ، لکن هذا القائل أخذ لازم الشّیء فی مکانه وقال البلخی هی فی أفعاله عباره عن علمه بها ، وفی أفعال غیره امره بها ، فإن أراد العلم المطلق فلیس بإراده کما سیأتی وإن اراد المقیّد بالمصلحه ، فهو کما قال ابو الحسین البصری. واما الأمر فهو مستلزم للإراده لا نفسها. وقالت الاشاعره والکرّامیه وجماعه من المعتزله انّها صفه زائده مغایره للقدره والعلم مخصّصه للفعل. ثم اختلفوا ، فقالت الاشاعره ذلک الزائد معنی قدیم ، وقالت المعتزله والکرامیه هو معنی حادث. فالکرامیه قالوا هو قائم بذاته تعالی ، والمعتزله قالوا لا فی محلّ ، وسیأتی بطلان الزیاده ، فإذن الحقّ ما قاله ابو الحسین البصری. والدّلیل علی ثبوت الإراده من وجهین الأوّل ، انّ تخصیص الأفعال بالإیجاد فی وقت دون وقت آخر ، وعلی وجه دون آخر ، مع تساوی الأوقات والأحوال بالنّسبه الی الفاعل والقابل ، لا بدّ له من مخصّص. فذلک المخصّص إمّا القدره الذّاتیّه ، فهی متساویه النّسبه ، فلیست صالحه للتخصیص ، ولانّ من شأنها التأثیر والإیجاد من غیر ترجیح ، وإما العلم المطلق فذلک تابع لتعیین الممکن

[شماره صفحه واقعی : 14]

ص: 14

وتقدیر صدوره ، فلیس مخصّصا والا لکان متبوعا. وأمّا باقی الصّفات فظاهر انها لیست صالحه للتخصیص. فإذن المخصّص هو علم خاصّ مقتضی لتعیین الممکن ووجوب صدوره عنه ، وهو العلم باشتماله علی مصلحه لا تحصل الا فی ذلک الوقت او علی ذلک الوجه ، وذلک المخصّص هو الإراده. الثانی : أنّه تعالی أمر بقوله (أَقِیمُوا الصَّلاهَ) ونهی بقوله (وَلا تَقْرَبُوا الزِّنی) فالامر بالشّیء یستلزم إرادته ضروره والنّهی عن الشّیء یستلزم کراهته ضروره ، فالباری تعالی مرید وکاره وهو المطلوب. وهاهنا فائدتان : الأولی ، کراهته تعالی هی علمه باشتمال الفعل علی المفسده الصّارفه عن إیجاده کما انّ ارادته هی علمه باشتماله علی المصلحه الدّاعیه إلی إیجاده. الثّانیه ، انّ إرادته لیست زائده علی ما ذکرناه ، وإلّا لکانت إمّا معنا قدیما کما قالت الأشاعره ، فیلزم تعدّد القدماء ، او حادثا ، فإما فی ذاته کما قالت الکرامیه فیکون محلّا للحوادث ، وهو باطل کما سیأتی ، وإمّا فی غیره ، فیلزم رجوع حکمه الی الغیر لا إلیه ، وإمّا لا فی محل کما تقول المعتزله. ففیه فسادان : الاول ، یلزم منه التّسلسل ، لأن الحادث مسبوق بإراده المحدث ، فهی اذن حادثه ، فننقل الکلام إلیه ویتسلسل. الثانی استحاله وجود صفه لا فی محل.

قال :

الخامسه : أنّه تعالی مدرک

لأنّه حیّ ، فیصحّ أن یدرک. وقد ورد القرآن بثبوته له ، فیجب إثباته له.

اقول : قد دلّت الدلائل النّقلیه علی اتّصافه تعالی بالإدراک ، وهو زائد علی العلم ، فإنا نجد تفرقه ضروره بین علمنا بالسّواد والبیاض ، والصّوت الهائل والحسن وبین ادرکنا لها ، وتلک الزّیاده راجعه الی تأثّر الحاسّه ، لکن قد دلّت الدلائل العقلیّه علی استحاله الحواسّ والآلات علیه تعالی ، فیستحیل ذلک الزّائد علیه. فادراکه هو علمه حینئذ بالمدرکات. والدلیل علی صحّه اتّصافه به هو ما دلّ علی کونه عالما بکلّ المعلومات من کونه حیا ، فیصحّ أن یدرک. وقد ورد القرآن بثبوته له ، فیجب إثباته له.

[شماره صفحه واقعی : 15]

ص: 15

فإدراکه هو علمه بالمدرکات ، وذلک هو المطلوب.

قال :

السّادسه : أنّه تعالی قدیم أزلیّ باق أبدی

لأنّه واجب الوجود ، فیستحیل العدم السّابق واللّاحق علیه.

اقول : هذه الصّفات الأربعه لازمه لوجوب وجوده. فالقدیم والأزلیّ هو المصاحب بمجموع الأزمنه المحقّقه والمقدّره بالنّسبه الی جانب الماضی. والباقی هو المستمرّ الوجود المصاحب لجمیع الأزمنه. والأبدیّ هو المصاحب بجمیع الأزمنه محقّقه کانت او مقدّره بالنّسبه الی الجانب المستقبل. والسّرمدیّ یعمّ الجمیع. والدلیل علی ذلک هو انه قد ثبت انه واجب الوجود ، فیستحیل علیه العدم مطلقا ، سواء کان سابقا علی تقدیر ان لا یکون قدیما ازلیا ، أو لاحقا علی تقدیر ان لا یکون باقیا ابدیّا. واذا استحال العدم المطلق علیه ، ثبت قدمه وازلیّته وبقاؤه وابدیّته ، وهو المطلوب.

قال :

السّابعه : أنّه تعالی متکلّم بالإجماع

والمراد بالکلام الحروف والأصوات المسموعه المنتظمه. ومعنی أنّه تعالی متکلّم أنّه یوجد الکلام فی جسم من الأجسام. وتفسیر الأشاعره غیر معقول.

اقول : من جمله صفاته تعالی کونه متکلّما ، وقد اجمع المسلمون علی ذلک. واختلفوا بعد ذلک فی مقامات أربع : الأوّل ، فی الطّریق الی ثبوت هذه الصّفه.

وقالت الأشاعره هو العقل. وقالت المعتزله هو السّمع. وهو قوله تعالی (وَکَلَّمَ اللهُ مُوسی تَکْلِیماً) وهو الحقّ لعدم الدلیل العقلیّ ، وما ذکروه دلیلا فلیس بتامّ. وقد اجمع الأنبیاء علی ذلک ، وثبوت نبوّتهم غیر موقوف علیه لجواز تصدیقهم بغیر الکلام ، بل موقوف علی المعجزات ، ولا یلزم الدّور ، فیجب اثباته. الثّانی فی ماهیّه کلامه ، فزعم الأشاعره أنّه معنی قدیم قائم بذاته ، یعبّر عنه بالعبارات المختلفه المتغیّره المغایره للعلم والقدره ، فلیس بحرف ولا صوت ولا أمر ولا نهی ولا خبر ولا استخبار وغیر ذلک

[شماره صفحه واقعی : 16]

ص: 16

من أسالیب الکلام. وقالت المعتزله والکرّامیّه والحنابله هو الحروف والأصوات المرکّبه ترکیبا مفهما. والحقّ الأخیر لوجهین : الأوّل ، انّ المتبادر إلی أفهام العقلاء هو ما ذکرناه ، ولذلک لا یصفون بالکلام من لم یتّصف بذلک کالسّاکت والأخرس. الثّانی ، انّ ما ذکروه غیر متصوّر ، فان المتصوّر إمّا القدره الذّاتیّه التی تصدر عنها الحروف والأصوات ، وقد قالوا هو غیرها ، أو العلم وقد قالوا هو غیره ، وباقی الصّفات لیست صالحه لمصدریّه ما قالوه ، واذا لم یکن متصوّرا لم یصحّ إثباته اذا التّصدیق مسبوق بالتصوّر. الثّالث ، فیما تقوم به تلک الصّفه امّا الأشاعره فلقولهم بالمعنی قالوا انّه قائم بذاته تعالی. وأمّا القائلون بالحروف والصّوت ، فقد اختلفوا فقالت الحنابله والکرّامیّه انّه قائم بذاته تعالی ، فعندهم هو المتکلّم بالحروف والصّوت. وقالت المعتزله والامامیّه وهو الحقّ انّه قائم بغیره لا بذاته ، کما أوجد الکلام فی الشّجره فسمعه موسی علیه السلام ، ومعنی انه متکلّم انّه فعل الکلام لا قام به الکلام. والدلیل علی ذلک انه أمر ممکن ، والله تعالی قادر علی کلّ الممکنات. وأمّا ما ذکروه فممنوع ، وسند المنع من وجهین : الأوّل ، انّه لو کان المتکلّم من قام به الکلام لکان الهواء الّذی یقوم به الحرف والصّوت متکلّما ، وهو باطل ؛ لانّ اهل اللغه لا یسمّون المتکلّم إلّا من فعل الکلام ، لا من قام به الکلام ، ولهذا کان الصّدی غیر متکلّم. وقالوا : تکلّم الجنّیّ علی لسان المصروع لاعتقادهم انّ الکلام المسموع من المصروع فاعله الجنّیّ. الثّانی ، انّ الکلام إمّا المعنی وقد بان بطلانه ، أو الحرف والصّوت ، ولا یجوز قیامهما بذاته وإلّا لکان ذا حاسّه لتوقّف وجودهما علی وجود آلتیهما ضروره ؛ فیکون الباری تعالی ذا حاسّه ، وهو باطل. الرّابع ، فی قدمه أو فی حدوثه ، فقالت الأشاعره بقدم المعنی ، والحنابله بقدم الحروف ، وقالت المعتزله بالحدوث ، وهو الحقّ لوجوه : الأوّل ، أنّه لو کان قدیما لزم تعدّد القدماء وهو باطل ، لإن القول بقدم غیر الله کفر بالإجماع. ولهذا کفرت النّصاری لاثباتهم قدم الأقنوم. الثّانی ، انه مرکّب من الحروف والأصوات الّذی یعدم السّابق منها بوجود لاحقه ، والقدیم لا یجوز علیه العدم. الثّالث ،

[شماره صفحه واقعی : 17]

ص: 17

انّه لو کان قدیما لزم الکذب علیه واللّازم باطل ، فالملزوم مثله. بیان الملازمه انه اخبر بإرسال نوح فی الأزل بقوله : (إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلی قَوْمِهِ) ولم یرسله إذ لا سابق علی الازل ، فیکون کذبا. الرّابع ، انه یلزم منه العبث فی قوله : (أَقِیمُوا الصَّلاهَ وَآتُوا الزَّکاهَ) إذ لا مکلّف فی الأزل ، والعبث قبیح ، فیمتنع علیه تعالی. الخامس ، قوله تعالی : (ما یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ) والذّکر هو القرآن ، لقوله : (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَلِقَوْمِکَ) وصفه بالحدوث فلا یکون قدیما. فقول المصنّف - رحمه الله - وتفسیر الأشاعره غیر معقول اشاره الی ما ذکرناه فی هذه المقدّمات.

قال :

الثّامنه : انّه تعالی صادق

لأنّ الکذب قبیح بالضّروره ، والله تعالی منزّه عن القبیح لاستحاله النّقص علیه.

اقول : من صفاته الثّبوتیه کونه صادقا ، والصّدق هو الاخبار المطابق. والکذب هو الاخبار الغیر المطابق ، لأنّه لو لم یکن صادقا لکان کاذبا ، وهو باطل ، لانّ الکذب قبیح ضروره ، فیلزم اتّصاف الباری بالقبیح ، وهو باطل لما یأتی. وأیضا الکذب نقص ، والباری تعالی منزّه عن النّقص.

الفصل الثالث : فی صفاته السّلبیّه
اشاره

قال : الفصل الثالث : فی صفاته السّلبیّه و هی سبع :

الأولی : أنّه تعالی لیس بمرکّب

وإلّا لکان مفتقرا إلی أجزائه ، والمفتقر ممکن.

اقول : لمّا فرغ من الثّبوتیه شرع فی السّلبیه ؛ وتسمّی الأولی صفات الکمال ، والثّانیه صفات الجلال ، وإن شئت کان مجموع صفاته صفات جلال. فإنّ اثبات قدرته باعتبار سلب العجز عنه ، وإثبات العلم باعتبار سلب الجهل عنه ، وکذا باقی الصّفات. وفی الحقیقه المعقول لنا من صفاته لیس الا السّلوب والإضافات. وأمّا کنه ذاته ، و

[شماره صفحه واقعی : 18]

ص: 18

صفاته ، فمحجوب عن نظر العقول ، ولا یعلم ما هو الّا هو. وقد ذکر المصنّف سبعا : الأولی ، انه لیس بمرکّب. والمرکّب هو ماله جزء ، ونقیضه البسیط ، وهو ما لا جزء له. ثمّ التّرکیب قد یکون خارجیّا کترکیب الأجسام من الجواهر الأفراد. وقد یکون ذهنیا کترکیب الماهیّات والحدود من الأجناس والفصول. والمرکّب بکلا المعنیین مفتقر الی جزئه ، لامتناع تحقّقه وتشخّصه خارجا وذهنا بدون جزئه وجزئه غیره ؛ لانّه یسلب عنه ، فیقال الجزء لیس بکلّ ، وما یسلب عنه الشّیء فهو مغایر له فیکون مرکّبا مفتقرا الی الغیر ، فیکون ممکنا. فلو کان الباری جلّت عظمته مرکّبا ، لکان ممکنا وهو محال.

قال :

الثّانیه : أنّه لیس بجسم ولا عرض ولا جوهر

وإلّا لافتقر إلی المکان ، ولامتنع انفکاکه من الحوادث ، فیکون حادثا وهو محال.

اقول : الباری تعالی لیس بجسم خلافا للمجسمه. والجسم هو ماله طول وعرض وعمق. والعرض هو الحالّ فی الجسم ، ولا وجود له بدونه. والدّلیل علی کونه لیس بجسم ولا عرض وجهان : الأوّل ، انّه لو کان أحدهما ، لکان ممکنا ؛ واللّازم باطل ، فالملزوم مثله. بیان الملازمه ، انّا نعلم بالضّروره أنّ کلّ جسم فهو مفتقر الی المکان ، وکلّ عرض مفتقر الی المحلّ والمکان والمحلّ غیرهما ، والمفتقر الی غیره ممکن. فلو کان الباری تعالی جسما أو عرضا ، لکان ممکنا. الثّانی ، أنّه لو کان جسما لکان حادثا وهو محال. بیان الملازمه ، ان کلّ جسم فهو لا یخلو من الحوادث ، وکلّ ما لا یخلو من الحوادث فهو حادث. وقد تقدّم بیانه فلو کان جسما لکان حادثا ، لکنّه قدیم فیجتمع النقیضان.

قال : ولا یجوز أن یکون فی محلّ ، وإلّا لافتقر إلیه ؛ ولا فی جهه ، وإلّا لافتقر إلیها.

اقول : هذان وصفان سلبیّان : الأوّل ، انّه لیس فی محلّ خلافا للنصاری وجمع

[شماره صفحه واقعی : 19]

ص: 19

من المتصوّفه والمعقول من الحلول هو قیام موجود بموجود علی سبیل التّبعیّه ، فإن أرادوا هذا المعنی ، فهو باطل ، وإلّا لزم افتقار الواجب ، وهو محال. وإن أرادوا غیره ، فلا بدّ من تصوّره أوّلا ، ثم الحکم علیه بالنّفی والإثبات : الثّانی انّه تعالی لیس فی جهه ، والجهه مقصد المتحرّک ومتعلّق الإشاره. وزعمت الکرّامیّه انه تعالی فی الجهه الفوقیّه لما تصوّروه من الظّواهر النّقلیّه ، وهو باطل : لانّه لو کان فی الجهه ، لکان إمّا مع استغنائه عنها ، فلا یحلّ فیها ، أو مع افتقاره إلیها ، فیکون ممکنا. والظّواهر النّقلیّه لها تاویلات ومحامل مذکوره فی مواضعها. لانّه لمّا دلّت الدلائل العقلیّه علی امتناع الجسمیّه ولواحقها علیه ، وجب تأویل غیرها لاستحاله العمل بهما ، والّا لاجتمع النقیضان أو الترک لهما ، وإلّا لارتفع النقیضان ، أو العمل بالنّقل واطّراح العقل ، والّا لزم اطّراح النّقل أیضا ، لاطّراح أصله ، فیبقی الأمر الرّابع ، وهو العمل بالعقل وتأویل النقل.

قال : ولا یصحّ علیه اللّذه والألم لامتناع المزاج علیه تعالی.

اقول : الألم واللّذه أمران وجدانیّان ، فلا یفتقران الی تعریف ، وقد یقال فیهما : اللّذه إدراک الملائم من حیث هو ملائم ، والألم إدراک المنافی من حیث هو المنافی ، وهما قد یکونان حسیّین ، وقد یکونان عقلیّین ، فإنّ الإدراک اذا کان حسیّا فهما حسیّان ، والّا فعقلیّان.

اذا تقرّر هذا فنقول ، أمّا الألم فهو مستحیل علیه إجماعا من العقلاء اذ لا منافی له تعالی. وامّا اللّذه فان کانت حسیّه ، فکذلک ، لانّها من توابع المزاج ، والمزاج یستحیل علیه تعالی ، وإلا لکان جسما. وإن کانت عقلیّه ، فقد أثبتها الحکماء له تعالی وصاحب الیاقوت منّا ، لان الباری تعالی متّصف بکماله اللّائق به ، لاستحاله النّقص علیه ، ومع ذلک فهو مدرک لذاته وکماله. فیکون أجلّ مدرک لأعظم مدرک باتمّ ادراک. ولا نعنی باللّذه إلّا ذلک. وامّا المتکلمون فقد أطلقوا القول بنفی اللّذه ، إمّا لاعتقادهم نفی اللّذات العقلیّه ، أو لعدم ورود ذلک فی الشّرع فإنّ صفاته تعالی وأسماؤه توقیفیه ، لا یجوز لغیره التهجّم بها الا باذن منه ، لانّه وان کان ذلک جائزا فی نظر

[شماره صفحه واقعی : 20]

ص: 20

العقل ، لکنّه لیس من الأدب لجواز أن یکون غیر جائز من جهه لا نعلمها.

قال : ولا یتّحد بغیره لامتناع الاتّحاد المطلوب.

اقول : الاتّحاد یقال علی معنیین : مجازیّ وحقیقیّ ، أمّا المجازی فهو صیروره الشّیء شیئا آخر بالکون والفساد إمّا من غیر اضافه شیء آخر ، کقولهم : صار الماء هواء ، ووصار الهواء ماء ، أو مع اضافه شیء آخر ، کما یقال : صار التّراب طینا بانضیاف الماء إلیه. وأمّا الحقیقی فهو صیروره الشّیئین الموجودین شیئا واحدا موجودا. اذا تقرّر هذا فاعلم ، أنّ الأوّل مستحیل علیه تعالی قطعا ، لاستحاله الکون وو الفساد علیه. وأمّا الثّانی فقد قال بعض النّصاری انّه اتّحد بالمسیح ، فانّهم قالوا اتّحدت لاهوتیّه الباری مع ناسوتیه عیسی علیه السلام. وقالت النصیریّه انه اتّحد بعلی علیه السلام. وقال المتصوّفه انّه اتّحد بالعارفین. فان عنوا غیر ما ذکرناه ، فلا بد من تصوّره أوّلا ، ثم یحکم علیه ، وان عنوا ما ذکرناه ، فهو باطل قطعا ، لانّ الاتّحاد مستحیل فی نفسه ، فیستحیل إثباته لغیره. أمّا استحالته فهو انّ المتّحدین بعد اتّحادهما إن بقیا موجودین فلا اتّحاد ، لأنّهما اثنان لا واحد. وإن عدما معا ، فلا اتّحاد بل وجد ثالث. وان عدم أحدهما ، وبقی الآخر فلا اتّحاد أیضا ، لأنّ المعدوم لا یتّحد بالموجود.

قال :

الثّالثه : أنّه تعالی لیس محلا للحوادث

لامتناع انفعاله عن غیره ، وامتناع النّقص علیه.

اقول : اعلم انّ صفاته تعالی لها اعتباران : أحدهما بالنّظر الی نفس القدره الذّاتیّه والعلم الذّاتیّ إلی غیر ذلک من الصّفات. وثانیهما بالنّظر الی تعلّق تلک الصّفات بمقتضیاتها ، کتعلّق القدره بالمقدور ، والعلم بالمعلوم ؛ فهی بهذا المعنی لا نزاع فی کونها أمورا اعتباریّه إضافیّه متغیّره بحسب تغیّر المتعلّقات وتغایرها. وأمّا باعتبار الأوّل ، فزعمت الکرّامیّه أنها حادثه متجدّده بحسب تجدّد المتعلّقات. قالوا انه لم یکن قادرا فی الأزل ثمّ صار قادرا ، ولم یکن عالما ثم صار عالما ، والحقّ خلافه ، فانّ

[شماره صفحه واقعی : 21]

ص: 21

المتجدّد فیما ذکروه هو التّعلّق الاعتباریّ ، فان عنوا ذلک فمسلّم وإلّا فباطل لوجهین : الأوّل ، لو کانت صفاته حادثه متجدّده لزم انفعاله وتغیّره ، واللّازم باطل ، فالملزوم مثله. بیان اللّازم من وجهین : الأوّل ، انّ صفاته ذاتیّه فتجدّدها مستلزم لتغیّر الذّات ، وانفعالها. الثّانی ، انّ حدوث الصّفه یستلزم حدوث قابلیّه فی المحلّ لها ، وهو مستلزم لانفعال المحلّ وتغیّره ، لکن تغیّر ماهیّته تعالی وانفعالها محال ، فلا یکون صفاته حادثه وهو المطلوب. الثّانی ، انّ صفاته تعالی صفات کمال لاستحاله النّقص علیه ، فلو کانت حادثه متجدّده لزم خلوّه من الکمال ، والخلوّ من الکمال نقص تعالی الله عنه.

قال :

الرّابعه : أنّه تعالی یستحیل علیه الرّؤیه البصریّه

لأنّ کلّ مرئی فهو ذو جهه ، لأنّه إمّا مقابل أو فی حکم المقابل بالضّروره ، فیکون جسما وهو محال ، ولقوله تعالی : (لَنْ تَرانِی) ولن النّافیه للتّأبید.

اقول : ذهب الحکماء والمعتزله الی استحاله رؤیته بالبصر لتجرّده ، وذهب المجسّمه والکرّامیّه الی جواز رؤیته بالبصر مع المواجهه. وأمّا الأشاعره فاعتقدوا تجرّده ، وقالوا بصحّه رؤیته ، وخالفوا جمیع العقلاء. وتحذلق بعضهم وقال لیس مرادنا بالرّؤیه الانطباع ، أو خروج الشّعاع ، بل الحاله التی تحصل من رؤیه الشّیء بعد حصول العلم به. وقال بعضهم معنی الرّؤیه هو أن ینکشف لعباده المؤمنین فی الآخره انکشاف البدر المرئیّ. والحقّ انّهم ان عنوا بذلک الکشف التّام فهو مسلّم ، فإنّ المعارف تصیر یوم القیمه ضروریّه ، والّا فلا یتصوّر منه الا الرؤیه ، وهو باطل عقلا وسمعا. أمّا عقلا فلانّه لو کان مرئیا ، لکان فی جهه فیکون جسما ، وهو باطل لما تقدّم.

بیان الأوّل ، انّ کلّ مرئیّ ، فهو إمّا مقابل أو فی حکم المقابل ، کالصّوره فی المرآه ، وذلک ضروریّ ، وکلّ مقابل أو فی حکمه فهو فی جهه ، فلو کان الباری تعالی مرئیا لکان فی

[شماره صفحه واقعی : 22]

ص: 22

جهه. وأمّا سمعا فلوجوه : الأوّل ، انّ موسی علیه السلام لمّا سئل الرؤیه أجیب ب (لَنْ تَرانِی) ولن لنفی التّأبید نقلا عن أهل اللّغه ، واذا لم یره موسی لم یره غیره بطریق أولی. الثّانی ، قوله : (لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ) تمدح بنفی ادراک الأبصار له ، فیکون إثباته له نقصا. الثّالث ، انّه تعالی استعظم طلب رؤیته ، ورتّب الذّم علیه والوعید ، فقال : (فَقَدْ سَأَلُوا مُوسی أَکْبَرَ مِنْ ذلِک فَقالُوا أَرِنَا اللهَ جَهْرَهً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَهُ بِظُلْمِهِمْ) ، (وَقالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَهُ أَوْ نَری رَبَّنا لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ وَعَتَوْا عُتُوًّا کَبِیراً).

قال :

الخامسه : فی نفی الشّریک عنه

للسّمع و للتّمانع ، فیفسد نظام الوجود ، ولاستلزامه التّرکیب لاشتراک الواجبین فی کونهما واجبی الوجود ، فلا بدّ من مائز.

اقول : اتّفق المتکلمون والحکماء علی سلب الشّریک عنه تعالی لوجوه : الأوّل ، الدّلائل السّمعیه الدّاله علیه وإجماع الأنبیاء ، وهو حجّه هنا لعدم توقّف صدقهم علی ثبوت الوحدانیّه. الثّانی ، دلیل المتکلّمین ویسمّی دلیل التّمانع ، وهو مأخوذ من قوله تعالی : (لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَهٌ إِلَّا اللهُ لَفَسَدَتا). وتقریره انّه لو کان معه شریک لزم فساد نظام الوجود وهو باطل. بیان ذلک انه لو تعلّقت إراده أحدهما بإیجاد جسم متحرّک ، فلا یخلو أن یمکن للآخر إراده سکونه أولا ، فان أمکن فلا یخلو إمّا أن یقع مرادهما ، فیلزم اجتماع المتنافیین ، أولا یقع مرادهما ، فیلزم خلوّا الجسم عن الحرکه والسّکون ، أو یقع مراد احدهما ففیه فسادان : احدهما الترجیح بلا مرجّح ، وثانیهما عجز الآخر ، فإن لم یکن للآخر إراده سکونه ، فیلزم عجزه ، اذ لا مانع الّا تعلّق إراده ذلک الغیر لکن عجز الإله والترجیح بلا مرجّح محال ، فیلزم فساد النّظام وهو محال أیضا. الثّالث ، دلیل الحکماء ، وتقریره أنّه لو کان فی الوجود واجبا وجود لزم امکانهما. وبیان ذلک انهما حینئذ یشترکان فی وجوب

[شماره صفحه واقعی : 23]

ص: 23

الوجود ، فلا یخلو إمّا أن یتمیّزا أولا ، فان لم یتمیّزا لم تحصل الاثنینیّه ، وان یتمیّزا لزم ترکیب کلّ واحد منهما ممّا به المشارکه وممّا به الممایزه ، وکلّ مرکّب ممکن ، فیکونان ممکنین ، هذا خلف.

قال :

السّادسه : فی نفی المعانی و الأحوال عنه تعالی

لأنّه لو کان قادرا بقدره ، وعالما بعلم ، وغیر ذلک ، لافتقر فی صفاته إلی ذلک المعنی ، فیکون ممکنا ، هذا خلف.

اقول : ذهب الأشاعره إلی انّه تعالی قادر بقدره ، وعالم بعلم ، وحیّ بحیاه الی غیر ذلک من الصّفات ، وهی معان قدیمه زائده علی ذاته ، قائمه بها. وقالت البهشمیه أنّه تعالی مساو لغیره من الذّوات ، وممتاز بحاله تسمّی الألوهیّه ، وتلک الحاله توجب له احوالا أربعه : وهی القادریّه والعالمیّه والحییّه والموجودیّه. والحال عندهم صفه لموجود ولا توصف بالوجود ولا بالعدم. والباری تعالی قادر باعتبار تلک القادریّه او عالم باعتبار تلک العالمیّه ، الی غیر ذلک. وبطلان تلک الدعوی ضروریّ ، لان الشّیء إمّا موجود أو معدوم ، اذ لا واسطه بینهما. وقالت الحکماء والمحققون من المتکلّمین انه تعالی قادر لذاته ، وعالم لذاته ، الی غیر ذلک من الصّفات. وما یتصوّر من الزّیاده من قولنا : ذات عالمه وقادره فتلک أمور اعتباریّه زائده فی الذّهن لا فی الخارج وهو الحقّ. وقولنا ، انّه لو کان قادرا بقدره أو قادریّه ، او عالما بعلم او عالمیّه ، إلی غیر ذلک من الصّفات ، لزم افتقار الواجب فی صفاته إلی غیره ؛ لأنّ تلک المعانی والأحوال مغایره لذاته قطعا ، وکلّ مفتقر إلی غیره ممکن ، فلو کانت صفاته زائده علی ذاته لکان ممکنا ، هذا خلف.

قال :

السّابعه : أنّه تعالی غنیّ لیس بمحتاج

لأنّ وجوب

[شماره صفحه واقعی : 24]

ص: 24

وجوده دون غیره یقتضی استغناؤه عنه ، وافتقار غیره إلیه.

اقول : من صفاته السّلبیّه کونه لیس بمحتاج إلی غیره مطلقا ، لا فی ذاته ولا فی صفاته وذلک لأنّ وجوب الوجود الثّابت له یقتضی استغنائه مطلقا عن مجموع ما عداه ، فلو کان محتاجا لزم افتقاره ، فیکون ممکنا ، تعالی الله عنه ، بل الباری جلّت عظمته مستغن عن مجموع ما عداه ، والکلّ رشحه من رشحات وجوده ، وذرّه من ذرّات فیض جوده.

الفصل الرّابع : فی العدل
اشاره

قال : الفصل الرّابع : فی العدل وفیه مباحث :

1- إنّ من الأفعال ما هو حسن و بعضها ما هو قبیح

الأوّل ، العقل قاض بالضّروره أنّ من الأفعال ما هو حسن ، کردّ الودیعه والإحسان والصّدق النّافع ، وبعضها ما هو قبیح ، کالظّلم والکذب الضّارّ ، ولهذا حکم بهما من نفی الشّرائع ، کالملاحده وحکماء الهند ، ولأنّهما لو انتفیا عقلا لانتفیا سمعا ، لانتفاء قبح الکذب حینئذ من الشّارع.

اقول : لمّا فرغ من مباحث التّوحید ، شرع فی مباحث العدل. والمراد بالعدل هو تنزیه الباری تعالی عن فعل القبیح ، والاخلال بالواجب. ولمّا توقف ذلک علی معرفه الحسن والقبح العقلیّین ، قدّم البحث فیه. واعلم ان الفعل الضّروریّ التّصوّر ، وهو إمّا ان یکون له وصف زائد علی حدوثه أولا ، والثّانی کحرکه السّاهی والنّائم ، والأوّل إمّا ان ینفر العقل من ذلک الزّائد أولا ، والأوّل هو القبیح. والثّانی وهو الّذی لا ینفر العقل منه ، إمّا أن یتساوی فعله وترکه وهو المباح ، أو لا یتساوی ، فان ترجّح ترکه فهو إمّا مع المنع من النقیض وهو الحرام وإلا فهو المکروه ، وان ترجّح فعله ، فإمّا مع المنع من ترکه وهو الواجب ، أو مع جواز ترکه وهو المندوب.

[شماره صفحه واقعی : 25]

ص: 25

اذا تقرّر هذا فاعلم ، انّ الحسن والقبح یقالان علی ثلاثه معان : الأوّل ، کون الشّیء صفه کمال ، کقولنا العلم حسن ، او صفه نقص کقولنا الجهل قبیح. الثّانی ، کون الشّیء ملائما للطّبع کالمستلذّات او منافرا عنه کالآلام. الثّالث ، کون الحسن ما یستحقّ علی فعله المدح عاجلا والثّواب آجلا والقبیح ما یستحق فاعله علی فعله الذّمّ عاجلا والعقاب آجلا ، ولا خلاف فی کونهما عقلیّین بالاعتبارین الأوّلین ، وأمّا باعتبار الثّالث فاختلف المتکلمون فیه ، فقالت الأشاعره لیس فی العقل ما یدلّ علی الحسن والقبح بهذا المعنی ، بل الشّرع ، فما حسّنه فهو الحسن ، وما قبّحه فهو القبیح. وقالت المعتزله والإمامیه فی العقل ما یدلّ علی ذلک ، فالحسن حسن فی نفسه ، والقبیح قبیح فی نفسه ، سواء حکم الشّارع بذلک أولا. ونبّهوا علی ذلک بوجوه : الأوّل ، انّا نعلم ضروره حسن بعض الأفعال کالصّدق النّافع والإنصاف والإحسان وردّ الودیعه وانقاذ الهلکی وأمثال ذلک ، وقبح بعض کالکذب الضّار والظّلم والإساءه الغیر المستحقّه وأمثال ذلک من غیر مخالجه شکّ فیه. ولذلک کان هذا الحکم مرکوزا فی الجبلّه الإنسان ، فانّا اذا قلنا لشخص : إن صدقت فلک دینار وإن کذبت فلک دینار ، واستوی الأمران بالنّسبه إلیه ، فإنّه بمجرّد عقله یمیل الی الصّدق. الثّانی ، انّه لو کان مدرک الحسن والقبیح هو الشّرع لا غیره ، لزم ان لا یتحقّقا بدونه ، واللّازم باطل ، فالملزوم مثله. أمّا بیان اللّزوم فلامتناع تحقّق المشروط بدون شرطه ضروره. واما بیان بطلان اللّازم ، فلانّ من لا یعتقد الشّرع ، ولا یحکم به کالملاحده وحکماء الهند یعتقدون حسن بعض الأفعال ، وقبح بعض من غیر توقّف فی ذلک.

فلو کان مما یعلم بالشّرع لما حکم به هؤلاء. الثّالث ، انّه لو انتفی الحسن والقبح العقلیّان ، انتفی الحسن والقبح الشّرعیّان ، واللّازم باطل اتفاقا ، فکذا الملزوم وبیان الملازمه بانتفاء قبح الکذب حینئذ من الشّارع ، اذا العقل لم یحکم بقبحه ، وهو لم یحکم بقبح کذب نفسه ، وما اذا انتفی قبح الکذب منه انتفی الوثوق بحسن ما یخبرنا بحسنه وقبح ما یخبرنا بقبحه.

[شماره صفحه واقعی : 26]

ص: 26

2- انّا فاعلون بالاختیار

قال : الثّانی ، إنّا فاعلون بالاختیار ، والضّروره قاضیه بذلک ، للفرق الضّروریّ بین سقوط الإنسان من سطح ، ونزوله منه علی الدّرج ، ولامتناع تکلیفنا بشیء فلا عصیان ، ولقبح أن یخلق الفعل فینا ، ثمّ یعذّبنا علیه ، وللسّمع.

اقول : ذهب ابو الحسن الاشعری ومن تابعه الی ان الأفعال کلّها واقعه بقدره الله تعالی ، وانه لا فعل للعبد اصلا. وقال بعض الاشعریّه ان ذات الفعل من الله ، والعبد له الکسب ، وفسّروا الکسب بانه کون الفعل طاعه او معصیه. وقال بعضهم معناه انّ العبد اذا صمّم العزم علی الشّیء ، خلق الله تعالی الفعل عقیبه. وقالت المعتزله والزیدیّه والإمامیّه ، ان الافعال الصّادره من العبد وصفاتها ، والکسب الّذی ذکروه کلّها واقعه بقدره العبد واختیاره ، وانه لیس بمجبور علی فعله ، بل له ان یفعل وله ان لا یفعل وهو الحقّ لوجوه : الأوّل ، انا نجد تفرقه ضروره بین صدور الفعل منّا تابعا للقصد والدّاعی کالنّزول من السّطح علی الدّرج ، وبین صدور الفعل لا کذلک ، کالسّقوط منه إمّا مع القاهر أو مع الغفله ، فانا نقدر علی التّرک فی الأوّل دون الثّانی ، ولو کانت الأفعال لیست منا لکانت علی وتیره واحده من غیر فرق ، لکنّ الفرق حاصل ، فیکون منّا ، وهو المطلوب. الثّانی ، لو لم یکن العبد موجدا لأفعاله ، لامتنع تکلیفه وإلّا لزم التّکلیف بما لا یطاق. وانما قلنا ذلک لانه حینئذ غیر قادر علی ما کلّف به ، فلو کلّف کان تکلیفا بما لا یطاق وهو باطل بالإجماع. وإذا لم یکن مکلّفا لم یکن عاصیا بالمخالفه ، لکنّه عاص بالإجماع. الثّالث ، انّه لو لم یکن العبد قادرا موجدا لفعله لکان الله أظلم الظّالمین. وبیان ذلک أن الفعل القبیح إذا کان صادرا منه تعالی ، استحالت معاقبه العبد علیه ، لانه لم یفعله ، لکنّه تعالی یعاقبه اتّفاقا ، فیکون ظالما ، تعالی الله عنه. الرّابع ، الکتاب العزیز الّذی هو فرقان بین الحقّ والباطل مشحون بإضافه الفعل الی العبد ، وانه واقع بمشیّته کقوله تعالی : (فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ) ، (إِنْ یَتَّبِعُونَ

[شماره صفحه واقعی : 27]

ص: 27

إِلَّا الظَّنَّ) ، (حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ) ، (مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ) ، (کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهِینٌ) ، (جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ) الی غیر ذلک ، وکذلک آیات الوعد والوعید والذّمّ والمدح وهی اکثر من ان تحصی.

3- فی استحاله القبح علیه تعالی

قال : الثّالث ، فی استحاله القبح علیه تعالی ، لأنّ له صارفا عنه وهو العلم بالقبح ، ولا داعی له إلیه ، لأنّه إمّا داعی الحاجه الممتنعه علیه ، أو الحکمه وهو منتف هنا ؛ ولأنّه لو جاز صدوره لامتنع إثبات النّبوّات.

اقول : یستحیل ان یکون الباری تعالی فاعلا للقبیح ، وهو مذهب المعتزله ، وعند الأشاعره ، هو فاعل الکلّ حسنا کان او قبیحا ، والدلیل علی ما قلناه وجهان : الأوّل ، ان الصّارف عنه موجود ، والدّاعی إلیه معدوم ، وکلّما کان کذلک امتنع الفعل ضروره. أمّا وجود الصّارف فهو القبح ، والله تعالی عالم به. وأمّا عدم الدّاعی فلانه إمّا داعی الحاجه إلیه وهو علیه محال ، لانّه غیر محتاج ، وإمّا داعی الحکمه الموجوده فیه وهو محال ، لان القبیح لا حکمه فیه. الثّانی ، انه لو جاز علیه القبیح ، امتنع اثبات النّبوّات ، واللّازم باطل اجماعا ، فالملزوم مثله. بیان الملازمه ، انه حینئذ لا یقبح منه تصدیق الکاذب ومع ذلک لا یمکن الجزم بصحّه النّبوّه ، وهو ظاهر.

قال : فحینئذ یستحیل علیه إراده القبیح ، لأنّها قبیحه.

اقول : ذهب الأشاعره إلی انّه تعالی مرید بمجموع الکائنات حسنه کانت أو قبیحه ، شرّا کان او خیرا ، إیمانا کان أو کفرا ، لانّه موجد للکلّ ، فهو مرید له. وذهبت المعتزله الی استحاله ارادته للقبیح او الکفر ، وهو الحقّ ، لأن إراده القبیح ، أیضا قبیحه ، لأنّا نعلم ضروره أنّ العقلاء کما یذمّون فاعل القبیح ، فکذا مریده ، والامر به.

[شماره صفحه واقعی : 28]

ص: 28

فقول المصنف : فحینئذ أتی بفاء النتیجه ، أی یلزم من امتناع فعل القبیح امتناع ارادته.

4- فی أنّه تعالی یفعل لغرض

قال : الرّابع ، فی أنه تعالی یفعل لغرض لدلاله القرآن علیه ، ولاستلزام نفیه العبث ، وهو قبیح.

اقول : ذهبت الأشاعره الی أنّه تعالی لا یفعل لغرض ، وإلّا لکان ناقصا مستکملا بذلک الغرض ، وقالت المعتزله أنّ أفعال الله معلّله بالأغراض ، وإلّا لکان عابثا ، تعالی الله عنه ، وهو مذهب اصحابنا الامامیه ، وهو الحقّ لوجهین : نقلی وعقلی ، اما النّقلی فدلاله القرآن علیه ظاهره کقوله تعالی : (أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَأَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ) ، (وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ) ، (وَما خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَما بَیْنَهُما باطِلاً ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا).

وأمّا العقلی فهو انه لو لا ذلک لزم أن یکون عابثا ، واللّازم باطل ، فالملزوم مثله. أمّا بیان اللّزوم فظاهر ، وأمّا بطلان اللّازم ، فلان العبث قبیح ، والقبیح لا یتعاطاه الحکیم. وأمّا قولهم : لو کان فاعلا لغرض لکان مستکملا بذلک فإنّما یلزم الاستکمال ان لو کان الغرض عائدا إلیه ، لکنّه لیس کذلک بل هل هو عائد إمّا إلی منفعه العبد أو لاقتضاء نظام الوجود ، وذلک لا یلزم منه الاستکمال.

قال : ولیس الغرض الإضرار لقبحه ، بل النّفع.

اقول : لما ثبت أنّ فعله تعالی معلّل بالغرض ، وأنّ الغرض عائد الی غیره ، فلیس الغرض حینئذ إضرار ذلک الغیر ، لأنّ ذلک قبیح عند العقلاء کمن قدّم الی غیره طعاما مسموما یرید به قتله. فإذا لم یکن الغرض الإضرار ، تعیّن أن یکون النّفع وهو المطلوب.

قال : فلا بدّ من التّکلیف ، وهو بعث من تجب طاعته علی

[شماره صفحه واقعی : 29]

ص: 29

ما فیه مشقّه علی جهه الابتداء بشرط الإعلام.

اقول : لما ثبت الغرض من فعله تعالی نفع العبد ، ولا نفع حقیقیّ الا الثّواب ، لأن ما عداه إمّا دفع ضرر أو جلب نفع غیر مستمرّ ، فلا یحسن أن یکون ذلک غرضا لخلق العبد. ثمّ الثّواب یقبح الابتداء به کما یأتی ، فاقتضت الحکمه توسّط التّکلیف والتّکلیف لغه مأخوذ من الکلفه وهی المشقّه ، واصطلاحا علی ما ذکره المصنّف. فالبعث علی الشّیء هو الحمل علیه ، ومن تجب طاعته هو الله تعالی ، فلذلک قال : علی جهه الابتداء لأنّ وجوب طاعه غیر الله کالنّبی صلی الله علیه و آله والامام علیه السلام والوالد والسیّد والمنعم تابع ومتفرّع علی طاعه الله. وقوله : علی ما فیه مشقّه احتراز عما لا مشقّه فیه ، کالبعث علی النکاح المستلذّ وأکل المستلذّات من الأطعمه والأشربه. وقوله : بشرط الاعلام أی بشرط إعلام المکلّف بما کلّف به ، وهو من شرائط حسن التکلیف. وشرائط حسنه ثلاثه.

الأوّل ، عائد الی التّکلیف نفسه وهو أربع : الأوّل ، انتفاء المفسده فیه لأنه قبیح. الثّانی ، تقدّمه علی وقت الفعل. الثّالث ، إمکان وقوعه لأنّه یقبح التکلیف بالمستحیل.

الرّابع ، ثبوت صفه زائده علی حسنه اذ لا تکلیف بالمباح.

الثّانی ، عائد الی المکلّف وهو فاعل التکلیف وهو اربع : الأوّل ، علمه بصفات الفعل من کونه حسنا او قبیحا. الثّانی ، علمه بقدر ما یستحقّه کلّ واحد من المکلّفین من ثواب وعقاب. الثّالث ، قدرته علی إیصال المستحقّ حقّه. الرّابع ، کونه غیر فاعل للقبیح.

الثّالث ، عائد الی المکلّف وهو محلّ التّکلیف وهی ثلاثه : الأوّل ، قدرته علی الفعل لاستحاله تکلیف ما لا یطاق کتکلیف الاعمی نقط المصحف والزمن بالطّیران. الثّانی ، علمه بما کلّف به او إمکان علمه به ، فالجاهل المتمکّن من العلم غیر معذور.

الثّالث ، إمکان آله الفعل.

ثم متعلّق التّکلیف إمّا علم أو ظنّ أو عمل. أمّا العلم فإمّا عقلیّ کالعلم بالله و

[شماره صفحه واقعی : 30]

ص: 30

صفاته وعدله والنّبوّه والإمامه ، أو سمعیّ کالشّرعیّات. وأمّا الظّنّ فکما فی جهه القبله ، وأمّا العمل فکالعبادات.

قال : وإلّا لکان مغریا بالقبیح حیث خلق الشّهوات والمیل إلی القبیح والنّفور عن الحسن ، فلا بدّ من زاجر وهو التّکلیف

اقول : هذا اشاره الی وجوب التّکلیف فی الحکمه ، وهو مذهب المعتزله ، وهو الحقّ خلافا للاشعریه ، فانهم لم توجبوا علی الله تعالی شیئا لا تکلیفا ولا غیره. والدّلیل علی ما قلناه أنه لو لا ذلک لکان الله فاعلا للقبیح. وبیان ذلک انه خلق فی العبد الشّهوات والمیل الی القبائح والنّفره والتّأبیّ عن الحسن ، فلو لم یقرّر عبده عقله ، ولم یکلّفه بوجوب الواجب وقبح القبیح ، ویعده ویتوعّده لکان الله تعالی مغریا له بالقبیح ، والإغراء بالقبیح قبیح.

قال : والعلم غیر کاف لاستسهال الذّمّ فی قضاء الوطر.

اقول : هذا جواب عن سؤال مقدّر ، تقدیر السّؤال انه لم لا یکون العلم باستحقاق المدح علی الحسن داعیا إلیه وحینئذ لا حاجه الی التّکلیف لحصول الغرض بدونه أجاب المصنّف بان العلم غیر کاف لانّه کثیرا ما یستسهل الذّم علی القبیح مع قضاء الوطر منه خاصّه مع حصول الدّواعی الحسیّه الّتی هی فی الأکثر تکون قاهره للدواعی العقلیّه.

قال : وجهه حسنه التّعریض للثّواب ، اعنی النّفع المستحقّ المقارن للتّعظیم والإجلال الّذی یستحیل الابتداء به.

اقول : هذا أیضا جواب عن سؤال مقدّر ، تقدیر السّؤال : أن جهه حسن التّکلیف إمّا حصول العقاب وهو باطل قطعا ، أو حصول الثّواب وهو أیضا باطل لوجهین : الأوّل ، انّ الکافر الّذی یموت علی کفره مکلّف مع عدم حصول الثّواب له. الثّانی ، أنّ الثّواب مقدور لله تعالی ابتداء فلا فائده فی توسّط التکلیف. أجاب عنه بأنّ جهه

[شماره صفحه واقعی : 31]

ص: 31

حسنه هو التّعریض للثّواب لا حصول الثّواب ، والتّعریض عامّ بالنّسبه الی المؤمن والکافر ، وکون الثّواب مقدورا لله تعالی ابتداء مسلّم ، لکن یستحیل الابتداء به من غیر توسّط التّکلیف ، لأنّه مشتمل علی التعظیم ، وتعظیم من لا یستحقّ التّعظیم قبیح عقلا. وقول المصنّف فی تعریف الثّواب : النفع المستحقّ المقارن للتعظیم فالنّفع یشتمل الثّواب والتفضّل والعوض ، فبقید المستحقّ خرج التفضّل ، وبقید المقارن للتّعظیم خرج العوض.

5- فی انّه تعالی یجب علیه اللّطف

قال : الخامس ، فی أنّه تعالی یجب علیه اللّطف ، وهو ما یقرّب العبد إلی الطّاعه ویبعّده عن المعصیه ، ولا حظّ له فی التّمکین ، ولا یبلغ الإلجاء لتوقّف غرض المکلّف علیه. فإنّ المرید لفعل من غیره إذا علم أنّه لا یفعله إلّا بفعل یفعله المرید من غیر مشقّه لو لم یفعله لکان ناقضا لغرضه وهو قبیح عقلا.

اقول : ما یتوقّف علیه إیقاع الطّاعه وارتفاع المعصیه تاره یکون التوقّف علیه لازما ، وبدونه لا یقع الفعل وذلک کالقدره والآله ، وتاره لا یکون کذلک بل یکون المکلّف باعتبار الطاعه المتوقّف علیه أدنی وأقرب إلی فعل الطّاعه وارتفاع المعصیه وذلک هو اللّطف. بقوله : ولا حظّ له فی التمکین اشاره الی القسم الأوّل کالقدره ، فإنّها لیست لطفا فی الفعل بل شرطا فی إمکانه. وقوله : ولا یبلغ الالجاء لأنّه لو بلغ الإلجاء لکان منافیا للتّکلیف.

اذا تقرّر هذا فاعلم ، انّ اللطف تاره یکون من فعل الله فیجب علیه ، وتاره یکون من فعل المکلّف ، فیجب علیه تعالی إشعاره به وإیجابه علیه ، وتاره من فعل غیرهما فیشترط فی التّکلیف العلم به وإیجاب الله ذلک الفعل علی ذلک الغیر وإثابته علیه. وانما قلنا بوجوب ذلک کلّه علی الله ، لانّه لو لا ذلک لکان ناقضا لغرضه ، ونقض

[شماره صفحه واقعی : 32]

ص: 32

الغرض قبیح عقلا. وبیان ذلک انّ المرید من غیره فعلا من الأفعال ، ویعلم المرید أنّ المراد منه لا یفعل الفعل المطلوب إلّا مع فعل یفعله المرید مع المراد منه من نوع ملاطفه أو مکاتبه أو إرسال إلیه أو السّعی إلیه وأمثال ذلک من غیر مشقّه علیه فی ذلک ، فلو لم یفعل ذلک مع تصمیم إرادته لعدّه العقلاء ناقضا لغرضه وذمّوه علی ذلک. وکذلک القول فی حقّ الباری تعالی مع إراده إیقاع الطّاعه وارتفاع المعصیه ، لو لم یفعل ما یتوقّفان علیه لکان ناقضا لغرضه ، ونقض الغرض قبیح ، تعالی الله عن ذلک.

6- فی انّه تعالی یجب علیه عوض الآلام

قال : السّادس ، فی أنّه تعالی یجب علیه فعل عوض الآلام الصّادره عنه ، ومعنی العوض هو النّفع المستحقّ الخالی من التّعظیم والإجلال وإلّا لکان ظالما ، تعالی الله عن ذلک. ویجب زیادته علی الألم وإلّا لکان عبثا.

اقول : الا لم الحاصل للحیوان إمّا أن یعلم فیه وجه من وجوه القبح فذلک یصدر عنّا خاصّه ، أو لا یعلم فیه ذلک فیکون حسنا. وقد ذکر لحسن الألم وجوه : الأوّل ، کونه مستحقّا. الثّانی ، کونه مشتملا علی النّفع الزّائد العائد الی المتالّم. الثّالث ، کونه مشتملا علی وجه دفع الضّرر الزّائد علیه. الرّابع ، کونه بما جرت به العاده. الخامس ، کونه مشتملا علی وجه الدّفع. وذلک الحسن قد یکون صادرا عنه تعالی وقد یکون صادرا عنّا ، فأمّا ما کان صادرا عنه تعالی علی وجه النّفع فیجب فیه أمران : احدهما ، العوض عنه وإلّا لکان ظالما ، تعالی الله عنه. ویجب أن یکون زائدا علی الألم إلی حدّ الرّضا عند کلّ عاقل ، لأنّه یقبح فی الشّاهد إیلام شخص لتعویضه عوض ألمه من غیر زیاده لاشتماله علی العبثیّه. وثانیهما اشتماله علی اللّطف إمّا للمتألّم او لغیره لیخرج من العبث. وأمّا ما کان صادرا عنّا مما فیه وجه من وجوه القبح ، فیجب علی الله الانتصاف للمتألّم من المولم لعدله ، ولدلاله السّمع علیه ، ویکون العوض هنا مساویا للألم ، والّا لکان ظالما.

[شماره صفحه واقعی : 33]

ص: 33

وهنا فوائد : الأولی ، العوض هو النّفع المستحقّ الخالی من تعظیم وإجلال ، فبقید المستحقّ خرج التفضّل ، وبقید الخلوّ عن التّعظیم خرج الثّواب. الثّانیه ، لا یجب دوام العوض لأنّه لا یحسن فی الشّاهد رکوب الأهوال الخطیره ومکابده المشاقّ العظیمه لنفع منقطع قلیل. الثّالثه ، العوض لا یجب حصوله فی الدّنیا لجواز أن یعلم الله المصلحه فی تأخیره بل قد یکون حاصلا فی الدّنیا وقد لا یکون. الرّابعه ، الّذی یصل إلیه عوض ألمه فی الآخره إمّا أن یکون من أهل الثّواب أو من أهل العقاب ، فإن کان من أهل الثّواب فیکفیه إیصال اعواضه إلیه بان یفرّقها الله تعالی علی الأوقات ، او یتفضّل علیه بمثلها. وإن کان من أهل العقاب اسقط بها جزء من عقابه بحیث لا یظهر له التّخفیف بان یفرّق القدر علی الأوقات. الخامسه ، الألم الصّادر عنّا بأمره تعالی أو إباحته والصّادر عن غیر العاقل کالعجماوات وکذا ما یصدر عنه من تفویت المنفعه لمصلحه الغیر وإنزال الغموم الحاصله من غیر فعل العبد یجب عوض ذلک کلّه علی الله تعالی لعدله وکرمه.

الفصل الخامس : فی النّبوه
اشاره

اقول : الفصل الخامس فی النبوه.

النّبیّ صلی الله علیه و آله هو الإنسان المخبر عن الله تعالی بغیر واسطه أحد من البشر.

اقول : لمّا فرغ من مباحث العدل أردف ذلک بمباحث النبوّه لتفرّعها علیه ، وعرّف النبیّ بأنّه الإنسان المخبر عن الله تعالی بغیر واسطه أحد من البشر. فبقید الإنسان یخرج الملک ، وبقید المخبر عن الله یخرج المخبر عن غیره ، وبقید عدم واسطه بشر یخرج الإمام والعالم فانهما مخبران عن الله تعالی بواسطه النبی.

اذا تقرّر هذا فاعلم ، انّ النّبوّه مع حسنها خلافا للبراهمه واجبه فی الحکمه خلافا للأشاعره ، والدّلیل علی ذلک هو أنّه لما کان المقصود من إیجاد الخلق هو المصلحه العائده إلیهم ، کان إسعافهم بما فیه مصالحهم وردعهم عما فیه مفاسدهم واجبا فی الحکمه ، وذلک إمّا فی أحوال معاشهم أو احوال معادهم. أمّا احوال معاشهم

[شماره صفحه واقعی : 34]

ص: 34

فهو أنّه لمّا کانت الضروره داعیه فی حفظ النّوع الإنسانی إلی الاجتماع الّذی یحصل معه مقاومه کلّ واحد لصاحبه فیما یحتاج إلیه ، استلزم ذلک الاجتماع تجاذبا وتنازعا یحصلان من محبّه کلّ واحد لنفسه وإراده المنفعه لها دون غیرها بحیث یفضی ذلک إلی فساد النّوع واضمحلاله ، فاقتضت الحکمه وجود عدل یفرض شرعا یجری بین النّوع بحیث ینقاد کلّ واحد الی أمره وینتهی عند زجره. ثمّ لو فرض ذلک الشّرع إلیهم لحصل ما کان أوّلا ، اذ لکلّ واحد رأی یقتضیه عقله ومیل یوجبه طبعه ، فلا بدّ حینئذ من شارع متمیّز بآیات ودلالات تدلّ علی صدقه کی یشرع ذلک الشّرع مبلغا له عن ربّه یعد فیه المطیع ، ویتوعّد العاصی لیکون ذلک ادعی إلی انقیادهم لأمره ونهیه. وأمّا فی أحول معادهم فهو انّه لما کانت السّعاده الأخرویّه لا تحصل الّا بکمال النّفس بالمعارف الحقّه والأعمال الصّالحه ، وکان التّعلّق بالأمور الدّنیویّه وانغمار العقل فی الملابس الدّنیّه البدنیّه مانعا من ادراک ذلک علی الوجه الأتمّ والنهج الأصوب ، أو یحصل إدراکه لکن مع مخالجه الشّکّ ومعارضه الوهم ، فلا بدّ حینئذ من وجود شخص لم یحصل له التعلّق المانع بحیث یقرّر لهم الدلائل ویوضحها لهم ویزیل الشّبهات ویدفعها ویعضد ما اهتدت إلیه عقولهم ، ویبیّن لهم ما لم یهتدوا إلیه ، ویذکرهم خالقهم ومعبودهم ، ویقرّر لهم العبادات والأعمال الصّالحه ما هی؟ وکیف هی علی وجه یوجب لهم الزّلفی عند ربّهم ، ویکرّرها علیهم لیستحفظ التذکیر بالتکریر کی لا یستوی علیهم السّهو والنّسیان اللّذان هما کالطبیعه الثانیه للإنسان ، وذلک الشّخص المفتقر إلیه فی احوال المعاش والمعاد هو النّبیّ. والنبیّ واجب فی الحکمه وهو المطلوب.

1- فی نبوه نبیّنا محمّد بن عبد الله صلی الله علیه و آله

قال : وفیه مباحث : الأوّل ، فی نبوّه نبیّنا محمّد بن عبد الله بن عبد المطلب رسول الله صلی الله علیه و آله ، لأنّه ظهر المعجزه علی یده کالقرآن ، وانشقاق القمر ، ونبوع الماء من بین أصابعه ، وإشباع الخلق الکثیر من الطّعام القلیل ، وتسبیح الحصی فی کفّه وهی أکثر

[شماره صفحه واقعی : 35]

ص: 35

من أن تحصی. وادّعی النّبوّه فیکون صادقا ، وإلّا لزم إغراء المکلّفین بالقبیح فیکون محالا.

اقول : لمّا کانت المصالح تختلف بحسب اختلاف الأزمان والأشخاص ، کالمریض الّذی یختلف أحواله فی کیفیّه المعالجه واستعمال الأدویه بحسب اختلاف مزاجه فی تنزّلاته فی المرض بحیث یعالج فی وقت بما یستحیل معالجته به فی وقت آخر ، کانت النبوّه والتّشریع مختلفین بحسب اختلاف مصالح الخلق فی أزمانهم وأشخاصهم. وذلک هو السّر فی نسخ الشّرائع بعضها ببعض الی انتهت النّبوّه والشّریعه إلی نبیّنا محمد الّذی اقتضت الحکمه کون نبوّته وشریعته ناسختین لما تقدّمهما ، باقیتین ببقاء التّکلیف. والدّلیل علی صحّه نبوّته هو انه ادّعی النّبوّه ، وظهر المعجزه علی یده ، وکلّ من کان کذلک کان نبیّا حقّا. فیحتاج الی بیان أمور ثلاثه : الأوّل ، إنّه ادّعی النّبوّه. الثّانی ، انه ظهر المعجزه علی یده. الثّالث ، انه کلّ من کان کذلک فهو نبیّ حقّ. أمّا الأوّل ، فهو ثابت إجماعا من النّاس بحیث لم ینکره أحد. وأمّا الثّانی ، فلانّ المعجز هو الأمر الخارق للعاده المطابق للدّعوی المقرون بالتحدّی المعتذر علی الخلق الإتیان بمثله. أمّا اعتبار خرق العاده إذ لولاه لما کان معجزا کطلوع الشمس من مشرقها ، وأمّا مطابقته الدّعوی فلدلالته علی صدق ما ادّعاه ، إذ لو خالف ذلک کما فی قضیه مسیلمه الکذّاب لما دلّ علی الصّدق ، وأمّا التّعذّر علی الخلق فلانّه لو کان أکثریّ الوقوع لما دلّ أیضا علی النّبوّه. ولا شکّ أیضا فی ظهور المعجزات علی ید نبیّنا ، وذلک معلوم بالتّواتر الّذی یفید العلم ضروره. فمن ذلک القرآن الکریم الّذی تحدّی به الخلق ، وطلب منهم الإتیان بمثله فلم یقدروا علی ذلک ، عجزت عنه مصاقع الخطباء من العرب العرباء حتّی دعاهم عجزهم الی محاربته ومسایفته الّذی حصل به ذهاب نفوسهم وأموالهم وسبی ذراریهم ونسائهم ، مع انّهم کانوا أقدر علی دفع ذلک لتمکّنهم من مفردات الالفاظ وترکیبها ، مع أنهم کانوا من أهل الفصاحه والبلاغه والکلام والخطب والمحاورات والأجوبه. فعدولهم عن ذلک الی المحاربه دلیل علی عجزهم ، إذ العاقل لا یختار الأصعب مع إنجاع الأسهل إلّا لعجزه عنه ، ومن ذلک انشقاق القمر

[شماره صفحه واقعی : 36]

ص: 36

ونبوع الماء من بین أصابعه ، وإشباع الخلق الکثیر من الطّعام القلیل ، وتسبیح الحصی فی کفّه ، وکلام الذّراع المسموم ، وحنین الجذع وکلام الحیوانات الصّامته ، والأخبار بالغائبات واستجابه دعائه وغیر ذلک مما لا یحصی کثره وذلک معلوم فی کتب المعجزات والتواریخ حتی حفظ عنه ما ینیف علی الألف الّذی أعظمها وأشرفها الکتاب العزیز الّذی لا یأتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه ، لا تملّه الطّباع ولا تمجّه الأسماع ، ولا یخلق بکثره الرّد إلیه ولا تنجلی الظّلمات الّا به. واما الثّالث ، فلأنّه لو لم یکن صادقا فی دعوی النّبوّه لکان کاذبا ، وهو باطل ، اذ یلزم منه إغراء المکلّفین باتّباع الکاذب ، وذلک قبیح لا یفعله الحکیم.

2- فی وجوب عصمته

قال : الثّانی ، فی وجوب عصمته. العصمه لطف خفیّ یفعل الله تعالی بالمکلّف بحیث لا یکون له داع إلی ترک الطّاعه وارتکاب المعصیه مع قدرته علی ذلک ، لأنّه لو لا ذلک لم یحصل الوثوق بقوله فانتفت فائده البعثه وهو محال.

اقول : اعلم انّ المعصوم یشارک غیره فی الألطاف المقرّبه ویحصل له زائد علی ذلک لأجل ملکه نفسانیّه ، لطف یفعل الله بحیث لا یختار معه ترک طاعه ولا فعل معصیه مع قدرته علی ذلک. وذهب بعضهم الی انّ المعصوم لا یمکنه الإتیان بالمعاصی وهو باطل ، وإلّا لما استحقّ مدحا.

اذ تقرّر هذا فاعلم ، انّ النّاس اختلفوا فی عصمه الأنبیاء صلی الله علیه و آله فجوّزت الخوارج علیهم الذّنوب ، وعندهم کلّ ذنب کفر. والحشویّه جوّزوا الإقدام علی الکبائر ، ومنهم من منعها عمدا لا سهوا ، وجوّزوا تعمّد الصغائر. والأشاعره منعوا الکبائر مطلقا وجوّزوا الصّغائر سهوا. والإمامیه أوجبوا العصمه مطلقا عن کلّ معصیه عمدا وسهوا وهو الحقّ لوجهین : الأوّل ما أشار إلیه المصنّف وتقریره أنّه لو لم یکن الأنبیاء معصومین لا نتفت فائده البعثه ، واللّازم باطل ، فالملزوم مثله. بیان الملازمه أنّه إذا جازت المعصیه علیهم

[شماره صفحه واقعی : 37]

ص: 37

لم یحصل الوثوق بصحّه قولهم لجواز الکذب حینئذ علیهم ، وإذا لم یحصل الوثوق لم یحصل الانقیاد لأمرهم ونهیهم ، فینتفی فائده بعثهم وهو محال. الثّانی ، لو صدر عنهم الذّنب لوجب اتّباعهم لدلاله النّقل علی وجوب اتّباعهم ، لکنّ الامر حینئذ باتّباعهم محال لانه قبیح ، فیکون صدور الذّنب عنهم محال وهو المطلوب.

3- فی أنّه معصوم من أوّل عمره إلی آخره

قال : الثّالث ، فی أنّه معصوم من أوّل عمره إلی آخره لعدم انقیاد القلوب إلی طاعه من عهد منه فی سالف عمره أنواع المعاصی والکبائر وما تنفر النّفس عنه.

اقول : ذهب القائلون بعصمتهم فیما نقلناه عنهم الی اختصاص ذلک بما بعد الوحی.

وأمّا قبله فمنعوا عنهم الکفر والاصرار علی الذّنب. وقال اصحابنا بوجوب العصمه مطلقا قبل الوحی وبعده إلی آخر العمر. والدّلیل علیه ما ذکره المصنّف وهو ظاهر. وامّا ما ورد فی الکتاب العزیز والأخبار مما یتوّهم صدور الذّنب عنهم فمحمول علی ترک الأولی جمعا بین ما دلّ العقل علیه وبین صحّه النّقل ، مع انّ جمیع ذلک قد ذکر له وجوه ومحامل فی مواضعه ، وعلیک فی ذلک بمطالعه کتاب تنزیه الأنبیاء الّذی رتّبه السید المرتضی علم الهدی الموسوی - رحمه الله - وغیره من الکتب. ولو لا خوف الإطاله لذکرنا نبذه من ذلک.

4- یجب أن یکون أفضل زمانه

قال : الرّابع ، یجب أن یکون أفضل أهل زمانه لقبح تقدیم المفضول علی الفاضل عقلا وسمعا. قال الله تعالی : (أَفَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ).

اقول : یجب اتّصاف النّبیّ بجمیع الکمالات والفضائل ، ویجب ان یکون فی ذلک أفضل وأکمل من کلّ واحد من أهل زمانه ، لانه یقبح من الحکیم الخبیر أن یقدّم المفضول

[شماره صفحه واقعی : 38]

ص: 38

المحتاج الی التّکمیل علی الفاضل المکمّل عقلا وسمعا. أمّا عقلا فظاهر اذ یقبح فی الشّاهد أن یجعل مبتدئا فی الفقه مقدّما علی ابن عباس وغیره من الفقهاء ، ویجعل مبتدئا فی المنطق مقدّما علی ارسطو ، ومبتدئا فی النّحو مقدّما علی سیبویه والخلیل ، وکذا فی کل فنّ من الفنون. وامّا سمعا فما اشار إلیه سبحانه فی الآیه المذکوره وغیرها.

5- یجب أن یکون منزّها عن دناءه الآباء و عهر الأمّهات

قال : الخامس ، یجب أن یکون منزّها عن دناءه الآباء وعهر الأمّهات ، وعن رذائل الخلقیّه والعیوب الخلقیّه لما فی ذلک من النّقص فیسقط محلّه من القلوب ، والمطلوب خلافه.

اقول : لما کان المطلوب من الخلق هو الانقیاد التّامّ للنبیّ واقبال القلوب علیه ، وجب أن یکون متّصفا بأوصاف المحامد من کمال العقل والذّکاء والفطنه وعدم السّهو وقوه الرّأی والشّهامه والنّجده والعفو والشّجاعه والکرم والسّخاوه والجود والإیثار والغیره والرّأفه والرّحمه والتواضع واللّین وغیر ذلک ، وأن یکون منزّها عن کلّ ما یوجب التنفیر عنه ، وذلک إمّا بالنّسبه إلی الخارج عنه فکما فی دناءه الآباء وعهر الأمّهات وإمّا بالنسبه إلیه ، فإمّا فی أحواله فکما فی الأکل علی الطّریق ومجالسه الأراذل ، وان یکون حائکا او حجّاما او زبّالا او غیر ذلک من الصّنائع الرّذیله ، وإمّا فی أخلاقه فکالحقد والجهل والخمود والحسد والفظاظه والغلظه والبخل والجبن والجنون والحرص علی الدّنیا والإقبال علیها ومراعات أهلها ومعافاتهم فی أوامر الله وغیر ذلک من الرّذائل. وإمّا فی طباعه فکالبرص والجذام والجنون والبکم والبله والأبنه ، لما فی ذلک کلّه من النّقص الموجب لسقوط محلّه من القلوب.

الفصل السّادس : فی الإمامه
اشاره

قال : الفصل السّادس : فی الامامه وفیه مباحث :

1- الإمامه رئاسه عامّه فی أمور الدّنیا و الدّین

الأوّل ، الإمامه رئاسه عامّه فی أمور الدّنیا والدّین لشخص من الأشخاص نیابه عن النّبیّ. وهی واجبه عقلا ، لأنّ الإمامه لطف

[شماره صفحه واقعی : 39]

ص: 39

فانّا نعلم قطعا انّ النّاس إذا کان لهم رئیس مرشد مطاع ینتصف للمظلوم من الظّالم ویردع الظّالم عن ظلمه کانوا إلی الصّلاح أقرب ومن الفساد ابعد. وقد تقدّم أنّ اللّطف واجب.

اقول : هذا البحث وهو بحث الإمامه من توابع النّبوّه وفروعها. والإمامه رئاسه عامّه فی أمور الدّین والدّنیا لشخص انسانّی. فالرّیاسه جنس قریب ، والجنس البعید هو النّسبه ، وکونها عامّه فصل یفصلها عن ولایه القضاه والنّوّاب. وفی أمور الدّین والدّنیا بیان لمتعلّقها ، فانّها کما تکون فی الدّین فکذا فی الدّنیا. وکونها لشخص انسانّی فیه إشاره إلی أمرین : أحدهما ، انّ مستحقّها یکون شخصا معیّنا معهودا من الله تعالی ورسوله ، لا ایّ شخص اتّفق. وثانیهما ، انه لا یجوز ان یکون مستحقّها أکثر من واحد فی عصر واحد ، وزاد بعض الفضلاء فی التّعریف بحقّ الأصاله. وقال فی تعریفها : الإمامه رئاسه عامّه فی أمور الدّین والدّنیا لشخص انسانیّ بحقّ الأصاله واحترز بهذا عن نائب یفوّض إلیه الإمام عموم الولایه ، فانّ رئاسته عامّه لکن لیست بالأصاله. والحقّ ان ذلک تخرج بقید العموم ، فانّ النّائب المذکور لا رئاسه له علی إمامه فلا یکون رئاسته عامّه ومع ذلک کلّه فالتّعریف ینطبق علی النّبوّه فحینئذ یزاد فیه بحقّ النّیابه عن النّبیّ صلی الله علیه و آله أو بواسطه بشر.

اذا عرفت هذا فاعلم ، ان النّاس اختلفوا فی الإمامه هل هی واجبه أم لا. فقالت الخوارج انّها لیست بواجبه مطلقا. وقالت الأشاعره والمعتزله بوجوبها علی الخلق ثم اختلفوا. وقالت الاشاعره ذلک معلوم سمعا. وقالت المعتزله عقلا. وقال اصحابنا الامامیه هی واجبه عقلا علی الله تعالی ، وهو الحقّ. والدلیل علی حقیّته هو انّ الإمامه لطف وکلّ لطف واجب علی الله تعالی ، فالإمامه واجبه علی الله تعالی. أمّا الکبری فقد تقدّم بیانها. وامّا الصّغری فهو ان اللّطف کما عرفت هو ما یقرّب العبد الی الطّاعه ویبعّده عن المعصیه ، وهذه المعنی حاصل فی الإمامه. وبیان ذلک أنّ من عرف عوائد

[شماره صفحه واقعی : 40]

ص: 40

الدّهماء ، وجرّب قواعد السیاسه ، علم ضروره انّ النّاس اذا کان لهم رئیس مطاع مرشد فیما بینهم یردع الظّالم عن ظلمه ، والباغی عن بغیه ، وینتصف المظلوم من ظالمه ، ومع ذلک یحملهم علی القواعد العقلیّه والوظائف الدینیّه ، ویردعهم عن المفاسد الموجبه لاختلال النّظام فی أمور معاشهم وعن القبائح الموجبه للوبال فی معادهم ، بحیث یخاف کلّ واحد من مؤاخذته علی ذلک ، کانوا مع ذلک الی الصّلاح أقرب ومن الفساد ابعد. ولا نعنی باللّطف الّا ذلک ویکون الإمامه لطفا وهو المطلوب.

واعلم انّ کل ما دلّ علی وجوب النّبوّه فهو دالّ علی وجوب الإمامه إذ الإمامه خلافه عن النّبوّه قائمه مقامها الا فی تلقّی الوحی الالهی بلا واسطه ، وکما ان تلک واجبه علی الله تعالی فی الحکمه ، فکذا هذه. وأمّا الّذین قالوا بوجوبها علی الخلق ، فقالوا یجب علیهم نصب الرّئیس لدفع الضّرر من أنفسهم ، ودفع الضّرر واجب. قلنا لا نزاع فی کونها دافعه للضّرر وکونها واجبه ، وانّما النّزاع فی تفویض ذلک الی الخلق لما فی ذلک من الاختلاف الواقع فی تعیین الأئمّه فیؤدّی الی الضّرر المطلوب زواله. وأیضا اشتراط العصمه ووجوب النّص یدفع ذلک کلّه.

2- یجب أن یکون الإمام معصوما

قال : الثّانی یجب أن یکون الإمام معصوما ، وإلّا تسلسل ، لأنّ الحاجه الدّاعیه إلی الإمام هی ردع الظّالم عن ظلمه والانتصاف للمظلوم منه ، فلو جاز أن یکون غیر معصوم لافتقر إلی إمام اخر ویتسلسل وهو محال. ولأنّه لو فعل المعصیه ، فإن وجب الإنکار علیه سقط محلّه من القلوب وانتفت فائده نصبه ، وإن لم یجب سقط وجوب الأمر بالمعروف والنّهی عن المنکر وهو محال ، ولانّه حافظ للشّرع فلا بدّ من عصمته لیؤمن من

[شماره صفحه واقعی : 41]

ص: 41

الزّیاده والنّقصان. وقوله تعالی : (لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ).

اقول : لما ثبت وجوب الإمامه شرع فی تبیین الصّفات التی هی شرط فی صحّه الإمامه. فمنها العصمه وقد عرفت معناها ، واختلف فی اشتراطها فی الإمام. فاشترطها اصحابنا الاثنی عشریه والاسماعیلیّه خلافا لباقی الفرق. واستدلّ المصنّف علی مذهب اصحابنا بوجوه : الأوّل ، انّه لو لم یکن الإمام معصوما ، لزم عدم تناهی الأئمّه ، واللّازم باطل ، فالملزوم مثله. بیان الملازمه أنا قد بینا انّ العله المحوجه إلی الإمام هی ردع الظّالم عن ظلمه ، والانتصاف للمظلوم منه ، وحمل الرّعیه علی ما فیه مصالحهم وردعهم عما فیه مفاسدهم. فلو کان هو غیر معصوم ، افتقر إلی إمام آخر یردعه عن خطائه ، وینقل الکلام الی الآخر ، ویلزم عدم تناهی الأئمّه وهو باطل. الثّانی ، لو لم یکن معصوما لجازت المعصیه علیه ، ولنفرض وقوعها وحینئذ یلزم إمّا انتفاء فائده نصبه أو سقوط الامر بالمعروف والنّهی عن المنکر ، واللّازم بقسمیه باطل ، فکذا الملزوم. وبیان للّزوم انّه إذا وقعت المعصیه عنه ، فإمّا أن یجب الإنکار علیه أولا ، فمن الأوّل یلزم سقوط محلّه من القلوب ، وأن یکون مأمورا بعد ان کان آمرا ، أو منهیّا عنه بعد ان کان ناهیا ، وحینئذ تنتفی الفائده المطلوبه من نصبه ، وهی تعظیم محلّه فی القلوب والانقیاد لأمره ونهیه. ومن الثّانی ، یلزم عدم وجوب الأمر بالمعروف والنّهی عن المنکر وهو باطل اجماعا. الثّالث ، انه حافظ للشّرع ، وکلّ من کان کذلک وجب أن یکون معصوما. اما الأوّل فلانّ الحافظ للشّرع إمّا الکتاب أو السنّه المتواتره او الإجماع أو البراءه الأصلیه أو القیاس أو خبر الواحد أو الاستصحاب. فکلّ واحد من هذه غیر صالح للمحافظه. أمّا الکتاب والسّنه فلکونهما غیر وافیین بکلّ الأحکام ، مع انّ لله تعالی فی کلّ واقعه حکما یجب تحصیله. وأمّا الإجماع فلوجهین : الأوّل ، تعذّره فی أکثر الوقائع مع انّ لله فیها حکما. الثّانی ، انه علی تقدیر عدم المعصوم لا یکون فی الإجماع حجّیّه ، فیکون الإجماع غیر مفید لجواز الخطاء علی کل واحد منهم وکذا علی الکلّ. ولجواز الخطاء علی الکلّ اشار تعالی بقوله : (أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ

[شماره صفحه واقعی : 42]

ص: 42

عَلی أَعْقابِکُمْ) وقال صلی الله علیه و آله : ألا لا ترجعوا بعدی کفّارا فانّ هذا الخطاب لا یتوجّه إلّا الی من یجوز علیه الخطاء قطعا. اذ لا یقال للانسان : لا تطر إلی السّماء لعدم جواز ذلک علیه. وأمّا البراءه الاصلیّه فلانه یلزم منه ارتفاع أکثر الأحکام الشّرعیّه إذ یقال الاصل براءه الذّمّه من وجوب أو حرمه. وأمّا الثلاثه الباقیه فتشترک فی إفادتها الظّنّ ، و (الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً) خصوصا والدّلیل قائم فی منع القیاس ، وذلک لان مبنی شرعنا علی اختلاف المتّفقات کوجوب صوم آخر شهر رمضان وتحریمه أوّل شوّال ، واتّفاق المختلفات کوجوب الوضوء من البول والغائط ، واتّفاق القتل خطاء والظهار فی الکفّاره ، هذا مع أنّ الشّارع قطع ید سارق القلیل دون غاصب الکثیر ، وجلد بقذف الزنا وأوجب فیه أربع شهادات دون الکفر. وذلک کلّه ینافی القیاس وقد قال رسول الله صلی الله علیه و آله : تعمل هذه الأمّه برهه بالکتاب وبرهه بالسّنّه وبرهه بالقیاس ، فإذا فعلوا ذلک فقد ضلّوا وأضلّوا فلم یبق ان یکون الحافظ للشّرع إلا الإمام وذلک هو المطلوب. وقد اشار الباری تعالی بقوله (وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَإِلی أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ). وأمّا الثّانی فلانه إذا کان حافظا للشّرع ولم یکن معصوما لما آمن فی الشّرع من الزّیاده والنّقصان والتّغییر والتبدیل. والرّابع ، انّ غیر المعصوم ظالم ولا شیء من الظالم بصالح للإمامه ، فلا شیء من غیر المعصوم بصالح للامامه. أما الصغری ، فلان الظالم واضع للشیء فی غیر موضعه ، وغیر المعصوم کذلک. واما الکبری ، فلقوله تعالی : (لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ) والمراد بالعهد عهد الامامه لدلاله الآیه علی ذلک.

3- الإمام یجب أن یکون منصوصا علیه

قال : الثّالث ، الإمام یجب أن یکون منصوصا علیه ، لأنّ العصمه من الأمور الباطنه الّتی لا یعلمها إلّا الله تعالی ، فلا بدّ من نصّ من یعلم عصمته علیه أو ظهور معجزه علی یده تدلّ علی صدقه.

اقول : هذه إشاره إلی طریق تعیین الإمام ، وقد حصل الإجماع علی أن التّنصیص

[شماره صفحه واقعی : 43]

ص: 43

من الله ورسوله او إمام سابق سبب مستقلّ فی تعیین الإمام. وانّما الخلاف فی انّه هل یحصل تعیینه بسبب غیر النّصّ أم لا. فمنع اصحابنا الامامیه من ذلک ، وقالوا لا طریق إلّا النّصّ لأنا قد بیّنا أن العصمه شرط فی الإمامه ، والعصمه أمر خفیّ لا اطلاع علیه لأحد إلا الله ، فلا یحصل حینئذ العلم بها فی أیّ شخص هی إلّا بإعلام عالم الغیب. وذلک یحصل بأمرین : أحدهما ، إعلامه بمعصوم کالنّبیّ فیخبرنا بعصمه الإمام وتعیینه. وثانیهما ، إظهار المعجزه علی یده الدّاله علی صدقه فی ادّعائه الإمامه. وقال اهل السّنه اذا بایعت الأمّه شخصا غلب عندهم استعداده لها ، واستولی بشوکته علی خطط الإسلام ، صار إماما. وقالت الزّیدیّه کلّ فاطمیّ عالم زاهد خرج بالسّیف وادّعی الإمامه فهو إمام. والحق خلاف ذلک من وجهین : الأوّل أنّ الإمامه خلافه عن الله ورسوله فلا یحصل إلا بقولهما. والثّانی ، انّ إثبات الإمامه بالبیعه والدّعوی یفضی إلی الفتنه لاحتمال أن یبایع کلّ فرقه شخصا ، أو یدّعی کلّ فاطمیّ عالم الإمامه فیقع التحارب والتجاذب.

4- الإمام یجب أن یکون أفضل الرّعیّه

قال : الرّابع ، الإمام یجب أن یکون أفضل الرّعیّه لما تقدّم فی النّبیّ.

اقول : یجب أن یکون الإمام أفضل اهل زمانه لانّه مقدّم علی الکلّ ، فلو کان فیهم من هو أفضل منه لزم تقدّم المفضول علی الفاضل ، وهو قبیح عقلا وسمعا ، وقد تقدّم بیانه فی النّبوّه.

5- الإمام بعد رسول الله صلی الله علیه و آله علیّ بن أبی طالب علیه السلام

قال : الخامس ، الإمام بعد رسول الله صلی الله علیه و آله علیّ بن أبی طالب علیه السلام للنّصّ المتواتر من النّبیّ صلی الله علیه و آله ولأنّه أفضل اهل زمانه لقوله تعالی : (وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ) ومساوی الأفضل أفضل ، ولاحتیاج النّبیّ إلیه فی المباهله ، ولأنّ الإمام یجب أن یکون معصوما ، ولا أحد من غیره ممن ادّعی له الإمامه بمعصوم إجماعا ، فیکون هو الإمام. ولأنّه

[شماره صفحه واقعی : 44]

ص: 44

أعلم لرجوع الصّحابه فی وقائعهم إلیه ، ولم یرجع هو إلی أحد منهم ، ولقوله صلی الله علیه و آله : أقضاکم علیّ. والقضاء یستدعی العلم ، ولأنّه أزهد من غیره حتّی طلّق الدّنیا ثلاثا.

اقول : لما فرغ من شرائط الإمامه ، شرع فی تعیین الإمام. وقد اختلف النّاس فی ذلک ، فقال قوم إنّ الإمام بعد رسول الله العبّاس بن عبد المطلب بارثه. وقال جمهور المسلمین هو أبو بکر بن ابن أبی قحافه باختیار النّاس له. وقالت الشّیعه هو علیّ بن أبی طالب علیه السلام بالنّصّ علیه من الله ورسوله ، وذلک هو الحقّ. وقد استدلّ المصنّف علی حقیّته بوجوه :

الأوّل ، ما نقلته الشّیعه نقلا متواترا بحیث أفاد العلم یقینا من قول النّبیّ صلی الله علیه و آله فی حقّه : سلّموا علیه بامره المؤمنین وأنت الخلیفه من بعدی وأنت ولیّ کلّ مؤمن ومؤمنه بعدی وغیر ذلک من الفاظ الدّاله علی المقصود ، فیکون هو الإمام ، وذلک هو المطلوب.

الثّانی ، انّه أفضل النّاس بعد رسول الله صلی الله علیه و آله فیکون هو الإمام لقبح المفضول علی الفاضل. أمّا انه افضل فلوجهین :

الأوّل ، انه مساو للنبیّ صلی الله علیه و آله والنبیّ أفضل فکذا مساویه ، وإلا لم یکن مساویا. أمّا انه مساوله فلقوله تعالی فی آیه المباهله : (وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ) والمراد بانفسنا هو علی بن ابی طالب علیه السلام لما ثبت بالنّقل الصحیح ، ولا شکّ انه لیس المراد به انّ نفسه هی نفسه لبطلان الاتّحاد ، فیکون المراد انّه مثله ومساویه ، کما یقال : زید الاسد أی مثله فی الشّجاعه ، واذا کان مساویا له کان أفضل وهو المطلوب. الثّانی ، ان النّبی صلی الله علیه و آله احتاج إلیه فی المباهله فی دعائه دون غیره من الصّحابه والأنساب ، والمحتاج إلیه أفضل من غیره خصوصا فی هذه الواقعه العظیمه الّتی هی من قواعد النّبوّه ومؤسّساتها. الثّالث ، انّ الامام یجب أن یکون معصوما ولا شیء من غیر علیّ علیه السلام ممّن ادّعیت له الإمامه بمعصوم ، فلا شیء من غیره بإمام. أما الصّغری فقد تقدّم بیانها ، واما الکبری

[شماره صفحه واقعی : 45]

ص: 45

فللإجماع علی عدم عصمه العبّاس وابی بکر ، فیکون علی علیه السلام هو المعصوم ، فیکون هو الإمام ، وإلّا لزم إمّا خرق الإجماع لو اثبتناها لغیره ، أو خلوّ الزّمان من إمام معصوم ، وکلاهما باطلان.

الرّابع ، انّه أعلم النّاس بعد رسول الله فیکون هو الإمام. أمّا الأوّل فلوجوه : الأوّل ، انّه کان شدید الحدس والذّکاء والحرص علی التعلّم ودائم المصاحبه للرّسول الّذی هو الکامل المطلق بعد الله ، وکان شدید المحبّه له والحرص علی تعلیمه. وإذا اتّفق هذا الشّخص وجب أن یکون أعلم من کلّ أحد بعد ذلک المعلّم وهو ظاهر. الثّانی ، انّ اکابر العلماء من الصّحابه والتّابعین کانوا یرجعون إلیه فی الوقائع الّتی تعرض لهم ویأخذون بقوله ویرجعون عن اجتهادهم وذلک بیّن فی کتب التواریخ والسّیر. والثّالث ، انّ أرباب الفنون فی العلوم کلّها یرجعون إلیه فانّ أصحاب التّفسیر یأخذون بقول ابن عباس ، وهو کان أحد تلامذته ، حتی قال : انه شرح لی فی باء بسم الله الرّحمن الرّحیم من أوّل اللیل الی آخره وأرباب الکلام یرجعون إلیه. أمّا المعتزله فیرجعون إلی أبی علی الجبائی ، وهو یرجع فی العلم الی ابی هاشم بن محمد بن الحنفیه وهو یرجع إلی أبیه علیه السلام. وامّا الأشاعره فلانّهم یرجعون الی أبی الحسن الأشعری ، وهو تلمیذ أبی علی الجبائی. وأمّا الامامیه فرجوعهم إلیه ظاهر ، ولو لم یکن إلّا کلامه فی نهج البلاغه وغیره الّذی قرّر فیه المباحث الالهیّه فی التّوحید والعدل والقضاء والقدر وکیفیّه السّلوک ومراتب المعارف الحقیّه وقواعد الخطابیّه وقوانین الفصاحه والبلاغه وغیر ذلک من الفنون ، لکان فیه غنیه للمعتبر وعبره للمتفکّر. وأمّا ارباب الفقه فرجوع رؤساء المجتهدین من الفرق الی تلامذته مشهور ، وفتاویه العجیبه فی الفقه مذکوره فی مواضعها ، کحکمه فی قضیه الحالف انه لا یحلّ قید عبده حتی یتصدّق بوزنه فضّه ، وحکمه فی قضیه صاحب الأرغفه وغیر ذلک. الرّابع ، قول النبیّ صلی الله علیه و آله فی حقه أقضاکم علیّ ومعلوم انّ القضاء یحتاج فیه الی العلوم الکثیره فیکون محیطا بها. الخامس قوله صلی الله علیه و آله : لو ثنّیت لی الوساده فجلست علیها لحکمت

[شماره صفحه واقعی : 46]

ص: 46

بین أهل التّوریه بتوراتهم ، وبین أهل الفرقان بفرقانهم ، وبین أهل الإنجیل بإنجیلهم ، وبین أهل الزّبور بزبورهم. والله ما من آیه نزلت فی لیل أو نهار أو سهل أو جبل إلّا وأنا أعلم فیمن نزلت وفی أیّ شیء نزلت وذلک یدلّ علی إحاطته بمجموع العلوم الإلهیه ، وإذا کان أعلم کان متعیّنا للإمامه وهو المطلوب.

الخامس ، انه أزهد النّاس بعد رسول الله صلی الله علیه و آله ، فیکون هو الإمام ، لأن الأزهد أفضل. أمّا انّه أزهد فناهیک فی ذلک تصفّح کلامه فی الزّهد والمواعظ والأوامر والزّواجر والاعراض عن الدّنیا ، وظهرت آثار ذلک عنه حتی طلّق الدّنیا ثلثا ، وأعرض عن مستلذّاتها فی المأکل والملبس ولم یعرف له احد ورطه فی فعل دنیوی حتّی انه کان یختم اوعیه خبزه فقیل له فی ذلک فقال : أخاف أن یضع لی فیه أحد ولدی اداما. ویکفیک بزهده أنّه اثر بقوته وقوت عیاله المسکین والیتیم والأسیر ، حتی نزل فی ذلک قران دلّ علی افضلیّته وعصمه.

قال : والأدلّه فی ذلک لا تحصی کثره

اقول ، الدّلائل علی إمامه علی علیه السلام أکثر من أن تحصی ، حتّی انّ المصنّف وضع کتابا فی الإمامه وسمّاه کتاب الالفین وذکر فیه الفی دلیل علی إمامته ، وصنّف فی هذه الفنّ جماعه من العلماء مصنّفات کثیره لا یمکن حصرها ، ونذکرها جمله من ذلک تشریفا وتیمّنا بذکر فضائله وهو من وجوه :

الأوّل ، قوله تعالی : (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَهُمْ راکِعُونَ) وذلک یتوقّف علی وجوه : الأوّل ، إنّما للحصر بالنّقل عن أهل اللغه. قال الشّاعر :

انا الذّائد الحامی الذّمار وإنّما***یدافع عن أحسابهم أنا أو مثلی

فلو لم یکن للحصر لم یتمّ افتخاره. الثّانی ، انّ المراد بالولیّ إمّا الأولی بالتّصرّف

[شماره صفحه واقعی : 47]

ص: 47

أو النّاصر ، اذ غیر ذلک من معانیه غیر صالح هنا قطعا ، لکن الثّانی باطل لعدم اختصاص النّصره بالمذکور فتعیّن المعنی الأوّل. الثّالث ، ان الخطاب للمؤمنین لان قبله بلا فاصل (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ) ، الآیه ثم قال (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ) فیکون الضمیر عائدا إلیهم حقیقه. الرابع ، ان المراد بالّذین آمنوا فی الآیه هو بعض المؤمنین لوجهین : الأوّل ، انه لو لا ذلک لکان کلّ واحد ولیا لنفسه بالمعنی المذکور وهو باطل. الثّانی ، انه وصفهم بوصف غیر حاصل لکلّهم ، وهو ایتاء الزّکاه حال الرّکوع اذا الجمله هنا حالیه. الخامس ، ان المراد بذلک البعض وهو علی بن ابی طالب علیه السلام خاصّه للنقل الصّحیح ، واتّفاق اکثر المفسّرین علی أنه کان یصلّی ، فسأله سائل فاعطاه خاتمه راکعا. واذا کان علیه السلام أولی بالتّصرّف فینا ، تعیّن أن یکون هو الامام لأنّا لا نعنی بالإمام الا ذلک.

الثّانی ، انه نقل نقلا متواترا انّ النّبیّ صلی الله علیه و آله لما رجع من حجّه الوداع أمر بالنّزول بغدیر خم وقت الظهر ووضعت له الأحمال شبه المنبر وخطب النّاس واستدعی علیا ورفع بیده وقال : أیّها النّاس ألست أولی بکم من أنفسکم قالوا بلی یا رسول الله. قال : فمن کنت مولاه فهذا علیّ مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله وأدر الحقّ معه کیف ما دار یکرّر ذلک علیهم. والمراد بالمولی هو الأولی ، لانّ أوّل الخبر یدلّ علی ذلک وهو قوله صلی الله علیه و آله : ألست أولی بکم ولقوله تعالی فی حقّ الکفار : (مَأْواکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ) ای أولی بکم. وأیضا فان غیر ذلک من معانیه غیر جائز هنا ، کالجار والمعتق والحلیف وابن العمّ ، لاستحاله ان یقوم النبیّ فی ذلک الوقت الشّدید الحرّ ویدعوا النّاس ویخبرهم بأشیاء لا مزید فائده فیها بأن یقول من کنت جاره او معتقه او ابن عمّه ، فعلیّ کذلک. واذا کان علیّ هو الأولی بنا ، فیکون هو الإمام.

الثّالث ، ورد متواترا انّه صلی الله علیه و آله قال لعلیّ : أنت منّی بمنزله هارون من موسی إلّا انّه لا نبیّ بعدی أثبت له جمیع مراتب هارون من موسی ،

[شماره صفحه واقعی : 48]

ص: 48

واستثنی النّبوّه. ومن جمله منازل هارون من موسی انّه کان خلیفه له لکنّه توفّی قبله ، وعلیّ عاش بعد رسول الله فیکون خلافته ثابته ، إذ لا موجب لزوالها.

الرّابع قوله تعالی : (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) فالمراد بأولی الأمر إمّا من علمت عصمته أو لا ، والثّانی باطل لاستحاله أن یأمر الله بالطّاعه المطلقه لمن یجوز علیه الخطاء ، فتعین الأوّل ، فیکون هو علیّ ابن أبی طالب اذ لم تدّع العصمه الّا فیه وفی أولاده فیکونوا هم المقصودین ، وهو المطلوب. وهذا الاستدلال بعینه جار فی قوله تعالی : (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ).

الخامس ، أنه ادّعی الامامه ، وظهر المعجزه علی یده ، وکلّ من کان کذلک فهو صادق فی دعواه. أمّا انّه ادّعی الإمامه فظاهر فی کتب السّیر والتواریخ حکایه اقواله وشکایته ومخاصمته ، حتی أنّه لما رای تخاذلهم عنه قعد فی بیته واشتغل بجمع کتاب ربّه ، وطلبوه للبیعه فامتنع فاضرموا فی بیته النّار وأخرجوه قهرا. ویکفیک فی الوقوف علی شکایته فی هذا المعنی خطبته الموسومه بالشقشقیه فی نهج البلاغه. وأمّا ظهور المعجزه فکثیره ، منها قلع باب خیبر ، ومنها : مخاطبه الثّعبان علی منبر الکوفه ، ومنها : رفع الصّخره العظیمه عن فم القلیب لما عجز العسکر قلعها ، ومنها ردّ الشّمس حتی عادت الی موضعها فی الفلک وغیر ذلک مما لا یحصی. وأمّا انّ کلّ من کان کذلک فهو صادق ، فلما تقدّم فی النّبوه.

السّادس ، ان النبی صلی الله علیه و آله امّا ان یکون قد نصّ علی إمام أولا ، الثّانی باطل لوجهین : الأوّل ، انّ النّص علی إمام واجب تکمیلا للدّین وتعیینا لحافظه ، فلو أخلّ به رسول الله لزم اخلاله بالواجب. الثّانی ، انه لما کان شفقته ورأفته للمکلّفین ورعایته لمصالحهم بحیث علّمهم مواقع الاستنجاء والجنابه وغیر ذلک ممّا لا نسبه له فی المصلحه الی الإمامه ، فیستحیل فی حکمته وعصمته أن لا یعین لهم من یرجعون إلیه فی وقائعهم وسدّ عوراتهم ولمّ شعثهم ، فتعیّن الأوّل. ولم یدّع النّص لغیر علی وابی بکر اجماعا فبقی ان یکون المنصوص علیه إمّا علیا علیه السلام او أبا بکر ، الثّانی باطل ، فتعین الأوّل. وأمّا

[شماره صفحه واقعی : 49]

ص: 49

بطلان الثّانی فلوجوه : الأوّل ، انّه لو کان منصوصا علیه لکان توقیف الأمر علی البیعه معصیه قادحه فی إمامته. الثّانی ، انّه لو کان منصوصا علیه لذکر ذلک وادّعاه فی حال بیعته او بعدها او قبلها ، اذ لا عطر بعد عرس ، لکنّه لم یدّع ذلک فلم یکن منصوصا علیه. الثّالث ، انّه لو کان منصوصا علیه لکان استقالته من الخلافه فی قوله : أقیلونی فلست بخیرکم وعلیّ فیکم من اعظم المعاصی اذ هو ردّ علی الله ورسوله فیکون قادحا فی إمامته. الرّابع ، انه لو کان منصوصا علیه لما شکّ عند موته فی استحقاقه الخلافه لکنه شکّ حیث قال : یا لیتنی کنت سألت رسول الله صلی الله علیه و آله هل للأنصار فی هذا الأمر حق أم لا. الخامس ، انّه لو کان منصوصا علیه لما أمره رسول الله بالخروج مع جیش اسامه ، لانه کان علیلا وقد نعیت إلیه نفسه حتی قال : نعیت إلی نفسی ویوشک أن أقبض لأنّه کان جبرئیل یعارضنی بالقرآن کلّ سنه مرّه وانّه عارضنی به السّنه مرّتین فلو کان والحال هذه والامام هو ابو بکر لما أمر بالتخلّف عنه ، لکنّه حثّ علی خروج الکلّ ، ولعن المتخلّف ، وانکر علیه لما تخلّف عنهم. السّادس ، انّه لا واحد من غیر علیّ من الجماعه الّذین ادّعیت لهم الإمامه یصلح لها فتعیّن هو علیه السلام. أمّا الأوّل فلانّهم کانوا ظلمه لتقدّم کفرهم ، فلا ینالهم عهد الإمامه لقوله تعالی : (لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ).

قال : ثمّ من بعده ولده الحسن علیه السلام ثمّ الحسین ثمّ علیّ بن الحسین علیه السلام ثمّ محمّد بن علیّ الباقر علیه السلام ثمّ جعفر بن محمّد الصّادق علیه السلام ثمّ موسی بن جعفر الکاظم علیه السلام ثم علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام ثمّ محمّد بن علیّ الجواد علیه السلام ثمّ علیّ بن محمّد الهادی علیه السلام ثم الحسن بن علیّ العسکریّ علیه السلام ثم محمّد بن الحسن صاحب الزّمان صلوات الله علیهم بنصّ کلّ سابق منهم علی

[شماره صفحه واقعی : 50]

ص: 50

لاحقه ، وبالأدلّه السّابقه.

اقول : لما فرغ من اثبات إمامه علی علیه السلام ، شرع فی اثبات إمامه الأئمه القائمین بالأمر بعده ، والدّلیل علی ذلک من وجوه :

الأوّل ، النّصّ من النّبی صلّی الله علیه. فمن ذلک قوله للحسین علیه السلام : هذا ولدی الحسین إمام ابن امام أخو إمام أبو ائمّه تسعه تاسعهم قائمهم افضلهم.

ومن ذلک ما رواه جابر بن عبد الله الأنصاری قال لمّا قال الله تعالی : (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) قلت یا رسول الله عرفنا الله فأطعناه ، وعرفناک فأطعناک ، فمن أولی الأمر الّذی أمرنا الله تعالی بطاعتهم؟. قال : هم خلفائی یا جابر وأولیاء الأمر بعدی أوّلهم أخی علیّ ثمّ من بعده الحسن ولده ، ثمّ الحسین ، ثمّ علیّ بن الحسین ، ثمّ محمّد بن علی ، وستدرکه یا جابر فإذا أدرکته فأقرئ منّی السّلام ، ثمّ جعفر بن محمّد ، ثمّ موسی بن جعفر ، ثمّ علیّ بن موسی الرّضا ، ثمّ محمّد بن علی ، ثمّ علیّ بن محمّد ، ثمّ الحسن بن علیّ ، ثمّ محمّد بن الحسن یملأ الأرض قسطا وعدلا کما ملئت جورا وظلما.

ومن ذلک ما روی عنه صلی الله علیه و آله انه قال : انّ الله اختار من الأیّام یوم الجمعه ، ومن الشّهور شهر رمضان ، ومن اللّیالی لیله القدر ، واختار من النّاس الأنبیاء. واختار من الأنبیاء الرّسل ، واختارنی من الرّسل ، واختار منی علیّا ، واختارا من علیّ الحسن والحسین ، واختار من الحسین الأوصیاء وهم تسعه من ولده یمنعون عن هذا الدّین تحریف الضّالین ، وانتحال المبطلین ، وتأویل الجاهلین.

الثّانی ، النص المتواتر من کلّ واحد منهم علی لاحقه وذلک کثیر لا یحصی نقلته الإمامیه علی اختلاف طبقاتهم.

الثّالث ، انّ الإمام یجب أن یکون معصوما ، ولا شیء من غیرهم ، بمعصوم ، فلا شیء من غیرهم بإمام. أمّا الأوّل فقد مرّ بیانه ، وأمّا الثانی فبالإجماع انّه لم یدّع العصمه فی أحد إلا فیهم فی زمان کلّ واحد منهم ، فیکونوا هم الأئمه ، وبیانه کما تقدّم.

[شماره صفحه واقعی : 51]

ص: 51

الرّابع ، انّهم کانوا افضل من کلّ واحد من أهل زمانهم ، وذلک معلوم فی کتب السّیر والتّواریخ فیکونوا أئمه لقبح تقدیم المفضول علی الفاضل.

الخامس ، أن کلّ واحد منهم ادّعی الإمامه وظهر المعجز علی یده فیکون إماما. وبیان ذلک قد تقدّم ومعجزاتهم قد نقلتها الإمامیه فی کتبهم فعلیک فی ذلک بکتاب خرائج الجرائح للراوندی وغیره من الکتب فی هذا الفنّ.

فائده : الإمام الثّانی عشر علیه السلام حیّ موجود من حین ولادته ، وهی سنه ستّ وخمسین ومأتین إلی آخر زمان التّکلیف ، لأنّ کلّ زمان لا بدّ فیه من إمام معصوم لعموم الأدلّه ، وغیره لیس بمعصوم ، فیکون هو الإمام. وأمّا الاستبعاد ببقاء مثله فباطل ، لأنّ ذلک ممکن ، خصوصا وقد وقع فی الأزمنه السّالفه فی حقّ السّعداء والأشقیاء ما هو أزید من عمره علیه السلام. وأمّا سبب خفائه ، فإمّا لمصلحه استاثر الله بعلمها ، أو لکثره العدوّ وقلّه الناصر ، لأنّ حکمته تعالی وعصمته علیه السلام لا یجوز معهما منع اللّطف فیکون من الغیر المعادی ، وذلک هو المطلوب - اللهم عجّل فرجه وأرنا فلجه ، واجعلنا من أعوانه وأتباعه ، وارزقنا طاعته ورضاه ، واعصمنا مخالفته وسخطه بحقّ الحقّ والقائل بالصّدق.

الفصل السّابع : فی المعاد

قال : الفصل السّابع فی المعاد.

اتّفق المسلمون کافّه علی وجوب المعاد البدنیّ ، ولأنّه لولاه لقبح التّکلیف ، ولأنه ممکن ، والصّادق قد أخبر بثبوته فیکون حقّا ، والآیات الدّاله علیه والإنکار علی جاحده.

اقول : المعاد زمان العود ومکانه ، والمراد به هنا هو الوجود الثّانی للاجسام وإعادتها بعد موتها وتفرّقها ، وهو حقّ واقع خلافا للحکماء. والدّلیل علی ذلک من وجوه :

الأوّل ، إجماع المسلمین علی ذلک من غیر نکیر بینهم فیه ، وإجماعهم حجّه.

الثّانی ، انه لو لم یکن المعاد حقا لقبح التکلیف ، والتّالی باطل ، فالمقدّم مثله.

[شماره صفحه واقعی : 52]

ص: 52

بیان الشّرطیّه أنّ التّکلیف مشقّه مستلزمه للتعویض عنها ، فانّ المشقّه من غیر عوض ظلم ، وذلک العوض لیس بحاصل فی زمان التّکلیف ، فلا بدّ حینئذ من دار أخری یحصل فیها الجزاء علی الأعمال ، وإلّا لکان التّکلیف ظلما وهو قبیح ، تعالی الله عنه.

الثّالث ، أنّ حشر الأجسام ممکن ، والصّادق أخبر بوقوعه ، فیکون حقّا. وأمّا إمکانه فلانّ أجزاء المیّت قابله للجمع ، وإفاضه الحیاه علیها ، وإلّا لما اتّصف بها من قبل ، والله تعالی عالم بأجزاء کلّ شخص لما تقدّم من أنّه عالم بکلّ المعلومات ، وقادر علی جمعها لأنّ ذلک ممکن. والله تعالی قادر علی کلّ الممکنات ، فثبت أنّ إحیاء الأجسام ممکن. وأمّا انّ الصّادق أخبر بوقوع ذلک ، فلانّه ثبت بالتواتر انّ النبیّ صلی الله علیه و آله کان یثبت المعاد البدنیّ ویقول به فیکون حقّا وهو المطلوب.

الرابع ، دلاله القرآن علی ثبوته والإنکار علی جاحده فیکون حقّا. أمّا الأوّل فالآیات الدّاله علیه کثیره نحو قوله تعالی : (وَضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَنَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَهِیَ رَمِیم قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّهٍ وَهُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ) وغیر ذلک من الآیات.

قال : وکلّ من له عوض أو علیه یجب بعثه عفلا وغیره یجب إعادته سمعا.

اقول : الّذی یجب اعادته علی قسمین : أحدهما ، یجب إعادته عقلا وسمعا ، وهو کلّ من له حقّ من ثواب أو عوض لیصل حقّه إلیه ، وکلّ من علیه حقّ من عقاب أو عوض لاخذ الحقّ منه. وثانیهما من لیس له حقّ ولا علیه حقّ من باقی الأشخاص إنسانیّه کان أو غیرها من الحیوانات الإنسیّه والوحشیّه ، وذلک یجب إعادتها سمعا لدلاله القرآن والأخبار المتواتره علیه.

قال : ویجب الإقرار بکلّ ما جاء به النّبیّ صلی الله علیه و آله فمن ذلک الصّراط والمیزان وإنطاق الجوارح وتطایر الکتب لإمکانها ، وقد أخبر الصّادق بها فیجب الاعتراف بها.

[شماره صفحه واقعی : 53]

ص: 53

اقول : لما ثبت نبوه نبیّنا صلی الله علیه و آله وعصمته ثبت أنّه صادق فی کل ما أخبر بوقوعه ، سواء کان سابقا علی زمانه کإخباره عن الأنبیاء السّالفین وأممهم والقرون الماضیه وغیرها ، أو فی زمانه کإخباره بوجوب الواجبات وتحریم المحرّمات وندب المندوبات والنّص علی الأئمه وغیر ذلک من الأخبار ، أو بعد زمانه فإمّا فی دار التّکلیف کقوله صلی الله علیه و آله لعلی : ستقاتل بعدی النّاکثین والقاسطین والمارقین أو بعد التّکیف کأحوال الموت وما بعده ، فمن ذلک عذاب القبر والصّراط والمیزان والحساب وانطاق الجوارح وتطایر الکتب وأحوال القیمه وکیفیّه حشر الأجسام وأحوال المکلّفین فی البعث. ویجب الاقرار بذلک اجمع والتصدیق به ، لان ذلک کلّه امر ممکن لا استحاله فیه وقد أخبر الصّادق بوقوعه فیکون حقا.

قال : ومن ذلک الثّواب والعقاب وتفصیلهما المنقوله من جهه الشّرع صلوات الله علی الصّادع به.

اقول : انّ من جمله ما جاء به النبیّ صلی الله علیه و آله الثّواب والعقاب ، وقد اختلف فی انّهما معلومان عقلا أمّ سمعا. أمّا الأشاعره فقالوا سمعا ، وأمّا المعتزله فقال بعضهم بانّ الثّواب سمعیّ اذ لا یناسب الطّاعات ولا یکافی ما صدر عنه من النّعم العظیمه فلا یستحقّ علیه شیء فی مقابلتها وهو مذهب البلخی. وقال معتزله البصره انّه عقلی لاقتضاء التکلیف ذلک ، ولقوله : جزاء بما کانوا یعملون. وأوجبت المعتزله العقاب للکافر وصاحب الکبیره حتما. وقد تقدّم لک من مذهبنا ما یدلّ علی وجوب الثّواب عقلا. وأمّا العقاب فهو وان اشتمل علی اللطفیّه ، لکن لا یجزم بوقوعه فی غیر الکافر الّذی لا یموت علی کفره ، وهنا فوائد :

الأوّل ، یستحقّ الثّواب والمدح بفعل الواجب والمندوب وفعل ضدّ القبیح أو الإخلال به بشرط أن یفعل الواجب لوجوبه أو لوجه وجوبه والمندوب کذلک. وکذا فعل ضدّ القبیح أو الاخلال به لقبحه لا لأمر آخر غیر ذلک ، ویستحقّ العقاب والذّم بفعل القبیح والاخلال بالواجب.

[شماره صفحه واقعی : 54]

ص: 54

الثّانی ، یجب دوام الثّواب والعقاب للمستحقّ مطلقا ، کما فی حقّ من یموت علی إیمانه ومن یموت علی کفره ، لدوام المدح والذّم علی ما یستحقّان به ، ویحصل نقیض کلّ واحد منهما لو لم یکن دائما إذ لا واسطه بینهما ، ویجب أن یکونا خالصین من مخالطه الضّد وإلّا لم یحصل مفهومهما ، ویجب اقتران الثّواب بالتّعظیم والعقاب بالإهانه ، لأنّ فاعل الطّاعه مستحقّ للتّعظیم مطلقا وفاعل المعصیه مستحقّ للإهانه مطلقا.

الثّالث ، استحقاق الثّواب یجوز توقّفه علی شرط إذ لو لا ذلک لکان العارف بالله تعالی مع جهله بالنبی صلی الله علیه و آله مستحقّا له وهو باطل ، فإذن هو مشروط بالموافاه لقوله تعالی : (لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ) ولقوله تعالی : (وَمَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَهُوَ کافِرٌ فَأُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَالْآخِرَهِ وَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ).

الرّابع ، الّذین آمنوا ولم یلبسوا ایمانهم بظلم أولئک یستحقّون الثّواب الدّائم مطلقا ، والّذین کفروا وماتوا وهم کفّار اولئک یستحقّون العقاب الدّائم مطلقا ، والّذی آمن وخلط عملا صالحا وآخر سیّئا ، فإن کان السیّئ صغیرا فذلک یقع مغفورا إجماعا ، وإن کان کبیرا فإمّا أن یوافی بالتّوبه فهو من أهل الثّواب مطلقا اجماعا ، وإن لم یواف بها فإمّا أن یستحقّ ثواب إیمانه أولا ، والثّانی باطل لاستلزامه الظلم ولقوله تعالی : (فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ) فتعیّن الأوّل. فأمّا ان یثاب ثمّ یعاقب وهو باطل للإجماع ، علی انّ من دخل الجنّه لا یخرج منها فحینئذ یلزم بطلان العقاب ، أو یعاقب ثمّ یثاب وهو المطلوب. ولقوله صلی الله علیه و آله فی حق هؤلاء : یخرجون من النّار وهم کالحمم أو کالفحم فیراهم أهل الجنّه فیقولون هؤلاء جهنّمیّون فیؤمر بهم فیغمسون فی عین الحیوان فیخرجون ووجوههم کالبدر فی لیله تمامه.

وأمّا الآیات الدّالّه علی عقاب العصاه وخلودهم فی النّار ، فالمراد بالخلود هو المکث الطویل ، واستعماله بهذا المعنی کثیر. والمراد بالفجّار والعصاه الکاملون فی فجورهم

[شماره صفحه واقعی : 55]

ص: 55

وعصیانهم وهم الکفّار ، بدلیل قوله تعالی : (أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَهُ الْفَجَرَهُ) توفیقا بینه وبین الآیات الدّالّه علی اختصاص العقاب بالکفّار نحو قوله تعالی : (إِنَّ الْخِزْیَ الْیَوْمَ وَالسُّوءَ عَلَی الْکافِرِینَ) وغیر ذلک من الآیات.

ثمّ اعلم ، إنّ صاحب الکبیره إنّما یعاقب إذا لم یحصل له أحد الامرین : الأوّل ، عفو الله ، فانّ عفوه مرجو متوقّع خصوصا وقد وعد به فی قوله : (وَیَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ وَیَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ إِنَّ اللهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ ، إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَهٍ لِلنَّاسِ عَلی ظُلْمِهِمْ). وخلف الوعد غیر مستحسن من الجواد المطلق ، ولتمدّحه بأنّه غفور رحیم ، ولیس ذلک متوجّها إلی الصّغائر ولا إلی الکبائر بعد التوبه للإجماع علی سقوط العقاب فیهما فلا فائده فی العفو حینئذ ، فتعیّن أن یکون الکبائر قبل التّوبه وذلک هو المطلوب. الثّانی ، شفاعه نبینا رسول الله صلی الله علیه و آله فان شفاعته متوقّعه بل واقعه لقوله تعالی : (وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِناتِ) وصاحب الکبیره مؤمن لتصدیقه بالله ورسوله وإقراره بما جاء به النبیّ ، وذلک هو الإیمان ، إذ الایمان فی اللّغه هو التّصدیق وهو هنا کذلک. ولیست الأعمال الصّالحه جزء منه لعطفها علی الفعل المقتضی لمغایرتها له ، وإذا أمر بالاستغفار لم یترکه لعصمته ، واستغفاره مقبول لأمّته تحصیلا لمرضاته لقوله تعالی : (وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی) هذا مع قوله صلی الله علیه و آله : ادّخرت شفاعتی لأهل الکبائر من أمّتی.

واعلم إنّ مذهبنا أنّ الائمه علیهم السلام لهم الشّفاعه فی عصاه شیعتهم ، کما هو لرسول الله صلی الله علیه و آله من غیر فرق ، لأخبارهم علیهم السلام بذلک ، مع عصمتهم النّافیه للکذب عنهم.

الخامس ، یجب الاقرار والتّصدیق بأحوال القیمه وأوضاعها وکیفیّه الحساب وخروج النّاس من قبورهم عراه ، وکون کلّ نفس معها سائق وشهید ، وأحوال النّاس فی الجنّه وتباین طبقاتهم وکیفیّه نعیمها من المأکل والمشرب والمنکح وغیر ذلک ممّا لا عین رأت ، ولا أذن سمعت ، ولا خطر علی قلب بشر ، وکذا أحوال النّار وکیفیّه

[شماره صفحه واقعی : 56]

ص: 56

العقاب فیها ، وأنواع آلامها ، علی ما وردت بذلک الآیات والأخبار الصحیحه. وأجمع علیه المسلمون ، لأنّ ذلک جمیعه أخبر به الصّادق علیه السلام مع عدم استحالته فی العقل ، فیکون حقّا وهو المطلوب.

قال : ووجوب التّوبه.

اقول : التّوبه هی النّدم علی القبیح فی الماضی ، والتّرک له فی الحال والعزم علی عدم المعاوده إلیه فی استقبال ، وهی واجبه لوجوب النّدم إجماعا علی کلّ قبیح أو إخلال بواجب ، ولدلاله السّمع علی وجوبها ، ولکونها دافعه للضّرر ، ودفع الضّرر وإن کان مظنونا واجب ، فیندم علی القبیح لکونه قبیحا ، لا لخوف النّار ولا لدفع الضّرر عن نفسه وإلّا لم تکن توبه.

ثمّ اعلم ، انّ الذّنب إمّا فی حقّه تعالی أو فی حقّ آدمیّ فإن کان فی حقّه تعالی ، فإمّا من فعل قبیح فیکفی فیه النّدم والعزم علی عدم المعاوده ، أو من إخلال بواجب ، فإمّا أن یکون وقته باقیا فیاتی به ، وذلک هو التّوبه منه ، أو خرج وقته ، فإمّا أن یسقط بخروج وقته کصلاه العیدین فیکفی النّدم والعزم ، أو لا یسقط فیجب قضاؤه. وإن کان فی حقّ آدمیّ ، فإمّا أن یکون إضلالا فی دین بفتوی مخطیه ، فالتّوبه إرشاده وإعلامه بالخطاء ، أو ظلما لحقّ من الحقوق ، فالتّوبه منه إیصاله إلیه أو إلی وارثه أو الاتّهاب ، وان تعذّر علیه ذلک فیجب العزم علیه.

قال : والأمر بالمعروف والنّهی عن المنکر بشرط أن یعلم الآمر ، والنّاهی کون المعروف معروفا والمنکر منکرا ، وأن یکون مما سیقعان ، فإنّ الأمر بالماضی والنّهی عنه عبث ، وتجویز التّأثیر والأمن من الضّرر.

اقول : الأمر طلب الفعل من الغیر علی جهه الاستعلاء ، والنّهی طلب التّرک علی

[شماره صفحه واقعی : 57]

ص: 57

جهه الاستعلاء أیضا. والمعروف کلّ فعل حسن اختصّ بوصف زائد علی حسنه. والمنکر هو القبیح. اذا تقرّر هذا فهنا بحثان :

الأوّل ، اتّفق العلماء علی وجوب الأمر بالمعروف الواجب والنّهی عن المنکر ، واختلفوا من بعد ذلک فی مقامین :

الأوّل ، هل الوجوب عقلیّ أو سمعیّ؟ فقال الشیخ الطوسی - رحمه الله - بالأوّل ، والسیّد المرتضی - رحمه الله - بالثّانی ، واختاره المصنّف. واحتجّ الشیخ بانّهما لطفان فی فعل الواجب وترک القبیح ، فیجبان عقلا. قیل علیه انّ الوجوب العقلیّ غیر مختصّ باحد فحینئذ یجب علیه تعالی ، وهو باطل ، لانه ان فعلهما لزم أن یرتفع کلّ قبیح ، ویقع کلّ واجب. إذا الامر هو الحمل علی الشّیء ، والنّهی هو المنع منه ، لکنّ الواقع خلافه ، وإن لم یفعلهما لزم إخلاله بالواجب ، لکنّه حکیم. وفی هذا الایراد نظر. وأمّا الدّلیل السّمعیه علی وجوبهما فکثیره ، المقام الثّانی ، هما واجبان علی الأعیان أو الکفایه؟ فقال الشیخ بالأوّل ، والسیّد بالثّانی. احتجّ الشیخ بعموم الوجوب من غیر اختصاص بقوله تعالی : (کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ). احتجّ السیّد بانّ المقصود وقوع الواجب وارتفاع القبیح ، فمن قام به کفی عن الآخر فی الامتثال ، ولقوله تعالی : (وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّهٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ).

البحث الثّانی فی شرائط وجوبهما ، وذکر المصنّف هنا أربعه : الأوّل ، علم الآمر والنّاهی بکون المعروف معروفا والمنکر منکرا ، اذ لو لا ذلک لأمر بما لیس بمعروف ، ونهی عمّا لیس بمنکر. الثّانی ، کونهما ممّا یتوقّعان فی المستقبل ، فان الأمر بالماضی والنّهی عنه عبث والعبث قبیح. الثّالث ، أن یجوز الآمر والنّاهی تأثیر أمره أو نهیه ، فانّه اذا تحقّق عنده أو غلب علی ظنّه عدم ذلک ارتفع الوجوب. الرّابع ، أمن الآمر والنّاهی من الضّرر الحاصل بسبب الأمر او النّهی امّا إلیهما أو لأحد من المسلمین. فان غلب

[شماره صفحه واقعی : 58]

ص: 58

عندهما حصول ذلک ارتفع الوجوب أیضا ، ویجبان بالقلب واللّسان والید ولا ینتقل الی الأصعب مع إنجاع الأسهل.

فهذا ما تهیّا لی تتمیمه وکتابته ، واتّفق لی جمعه وترتیبه ، مع ضعف باعی ، وقصر ذراعی ، هذا مع حصول الأسفار ، وتشویش الأفکار ، لکنّ المرجوّ من کرمه تعالی أن ینفع به کما نفع بأصله ، وأن یجعله خالصا لوجهه ، إنّه سمیع مجیب ، والله خیر موفّق ومعین.

والحمد لله ربّ العالمین ، وصلّی الله علی محمّد وآله أجمعین.

[شماره صفحه واقعی : 59]

ص: 59

فهرست نام های خاصّ و فرقه ها و گروه ها

ابراهیم الخلیل 7 / 18

ابن عبّاس 39 / 2 ، 46 / 11

ابو بکر ، ابو بکر بن ابی قحافه 45 / 6 ، 46 / 1 ،

49 / 22 و 23 ، 50 / 12

ابو جعفر الطّوسی الطوسی

ابو الحسن الاشعری 27 / 5 ، 46 / 14

ابو الحسین البصری 13 / 22 ، 14 / 9 و 13 و 17

ابو علی الجبائی 46 / 13 و 15

ابو منصور الحسن بن یوسف الحلّی

ابو هاشم 46 / 13

ارباب الفقه 46 / 19

ارسطو 39 / 3

اسامه 50 / 9

الإسماعیلیه 42 / 4

الاشاعره ، الاشعریه 12 / 7 ، 14 / 1 و 13 ، و 15 ،

15 / 9 ، 16 / 13 و 16 و 20 ، 17 / 7 و 19 ، 18 / 7 ، 22 / 13 ، 24 / 7

، 26 / 6 ، 27 / 6 ، 28 / 9 و 17 ، 29 / 5 ، 31 / 6 ، 34 / 20 ، 37 / 19 ، 40 /

17 و 18 ، 46 / 14

اصحابنا ، اصحابنا الاثنا عشریّه ، اصحابنا - الامامیّه

29 / 7 ، 38 / 9 ، 40 / 18 ، 42 / 4 و 5 ، 44 / 2

اصحاب التفسیر 46 / 10

الامامیّه 17 / 10 ، 26 / 8 ، 27 / 9 ، 37 / 20 ،

51 / 20

اهل الإنجیل 47 / 1

اهل التوریه 47 / 1

اهل الحلّ والعقد 3 / 8

اهل الزّبور 47 / 2

اهل السّنه 44 / 1

اهل الفرقان 47 / 1

[شماره صفحه واقعی : 60]

ص: 60

الأنبیاء 16 / 18

الائمه علیهم السلام 56 / 17

البراهمه 34 / 19

بعض الاخوان 2 / 2

البلخی 11 / 21 ، 14 / 11

البهشمیّه 24 / 8

التّابعین 46 / 8

الثّنویّه 11 / 20

جابر بن عبد الله الانصاری 51 / 6 و 9 و 10

الجبائیان 11 / 22

جعفر بن محمّد الصّادق علیه السلام 50 / 17 ، 51 / 11

الحسن علیه السلام 50 / 16 ، 51 / 9 و 16

حسن بن علی العسکریّ علیه السلام 50 / 20 ، 51 / 12

الحسین علیه السلام 50 / 16 ، 51 / 4 و 5 و 10 و 16

الحکماء 11 / 20 ، 13 / 12 و 22 20 / 18 ، 22 / 12

، 23 / 11 و 21 ، 24 / 13

حکماء الهند 25 / 11 ، 26 / 18

الحنابله 17 / 1 و 9 و 20

الحشویّه 37 / 18

الحلّی ، ابو منصور الحسن بن یوسف بن

علی بن المطهّر 1 / 16 المصنّف

الخلیل 39 / 3

الخوارج 36 / 17 ، 40 / 17

الرّاوندی 52 / 5

رسول الله صلی الله علیه و آله 43 / 10 ، 44 / 17 ، 45 / 5 و 13 ،

47 / 6 ، 49 / 2 ، 50 / 9 ، 51 / 7

رؤساء المجتهدین 46 / 19

الزّیدیّه 27 / 8 ، 44 / 8

سیبویه 39 / 3

الشّاعر 47 / 20

الشّیعه 45 / 6 و 9

صاحب الارغفه 46 / 21

صاحب الیاقوت 20 / 19

الصّحابه 46 / 8

الطّوسی (الشیخ ...) 2 / 13 ، 58 / 5 و 6 و 12

العارفین 21 / 10

العبّاس ، العبّاس بن عبد المطلب 45 / 5 ، 46 / 1

العلماء 46 / 8

علیّ ، علیّ بن ابی طالب 44 / 18 ، 45 / 2

[شماره صفحه واقعی : 61]

ص: 61

و 6 و 16 و 22 ، 46 / 1 و 22 ، 47 / 14 ، 48 / 8 و

14 و 21 و 22 ، 49 / 2 و 6 و 22 و 23 ، 51 / 9 و 16 ، 54 / 4

علیّ بن الحسین علیه السلام 50 / 17 ، 51 / 10

علیّ بن محمّد الهادی علیه السلام 50 / 19 ، 51 / 12

علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام 50 / 18 ، 51 / 11

عیسی 21 / 9

الفضلاء (بعض ...) 40 / 10

القاسطین 54 / 5

الکرّامیه 14 / 15 و 16 ، 15 / 10 ، 17 / 1 و 9 ،

20 / 4 ، 21 / 21 ، 22 / 13

المارقین 54 / 5

المتکلّمین 10 / 19 ، 20 / 21 ، 23 / 11 و 13 ، 24

/ 13 و 14 ، 26 / 6

المتصوّفه 20 / 1 ، 21 / 10

المجسّمه 19 / 12 ، 22 / 13

محمّد ، محمّد بن عبد الله 1 / 5 ، 3 / 8 ، 35 / 19

، 36 / 7

محمّد بن الحسن صاحب الزّمان (عج) 50 / 20 ، 51 /

13

محمد بن الحنفیّه 46 / 13

المرتضی (السیّد ... علم الهدی الموسوی) 38 / 14 ،

58 / 6 و 12 و 14

محمّد بن علیّ الباقر علیه السلام 50 / 17 ، 51 / 10

محمّد بن علیّ الجواد علیه السلام 50 / 19 ، 51 / 12

المسلمون ، المسلمین 14 / 8 ، 16 / 14 ، 45 / 5

المسیح 21 / 8

مسیلمه الکذّاب 36 / 15

المصنّف (- الحلّی ، الحسن بن یوسف) 8 / 4 ، 19 / 1

، 29 / 1 ، 30 / 5 ، 31 / 14 ، 37 / 21 ، 38 / 10 ، 42 / 4 ، 45 / 7 و

14 ، 58 / 6 و 17

المعتزله 14 / 14 و 15 و 16 ، 15 / 12 ، 16 / 16 ،

17 / 1 و 20 ، 22 / 12 ، 26 / 8 ، 27 / 8 ، 28 / 8 و 19 ، 29 / 6 ، 31 / 5 ، 40

/ 17 و 18 ، 46 / 12 ، 54 / 13 و 16

معتزله البصره 54 / 15

[شماره صفحه واقعی : 62]

ص: 62

المفسّرین 48 / 8

الملاحده 25 / 11 ، 26 / 17

موسی علیه السلام 17 / 11 ، 23 / 1 و 2 و 5 ، 48 / 23

موسی بن جعفر الکاظم علیه السلام 50 / 18 ، 51 / 11

النبیّ صلی الله علیه و آله 3 / 18 ، 44 / 18 ، 45 / 9 و 15 / و 19

، 48 / 11 ، 46 / 21 ،

49/ 17 ، 53 / 8 ، 54 / 1 و 12 ، 55 / 7 ، 56 / 13

النّصاری 17 / 22 ، 19 / 22 ، 21 / 8

النّصیریّه 21 / 9

النّظام 11 / 21

النّجار 14 / 10

نوح علیه السلام 18 / 2

هارون 48 / 22

[شماره صفحه واقعی : 63]

ص: 63

فهرست نام کتابها

الألفین 47 / 15

الباب الحادی عشر 1 / 13 ، 2 / 12

الخطبه الشقشقیّه 49 / 13

التّنزیل (- القرآن) ، 8 / 3

تنزیه الأنبیاء 38 / 13

الحادی عشر (الباب ...) 2 / 12

خرائج الجرائح 52 / 5

القرآن الکریم 18 / 5 ، 35 / 20 ، 36 / 17 ، 47 /

12

الکتاب العزیز (- القرآن) 37 / 4 ، 38 / 11

مصباح المتهجّد 2 / 12

منهاج الصّلاح فی مختصر المصباح 2 / 14

نهج البلاغه 46 / 16 ، 49 / 13

النّافع یوم الحشر فی شرح باب الحادی عشر 2 / 8

الیاقوت 20 / 19

[شماره صفحه واقعی : 64]

ص: 64

مفتاح الباب

اشاره

از ابو الفتح بن مخدوم الخادم الحسینیّ العربشاهی

[شماره صفحه واقعی : 65]

ص: 65

[شماره صفحه واقعی : 66]

ص: 66

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

فاتحه کل باب عظیم و دیباجه کل کتاب کریم

نحمدک یا من دلّ علی ذاته بذاته ، وفتح من کلّ ذرّه من ذرّات مصنوعاته بابا إلی إثبات صفاته ، وشرح صدور عبّاد العباد بأنوار آیاته ، وأوضح طریق المبدأ والمعاد بنصب رایاته. ونشکرک یا من أنعمنا تهذیب أصول الأحکام وتحریر فروع الإسلام ، وألهمنا قواعد المنطق والکلام ، لیتوسّل بها إلی ذروه المقاصد ونهایه المرام. ونصلّی علی نبیّک محمّد مدینه العلم وعلی بابها الفاتح لباب الشّرائع والشّارح لکتابها ، وآله خزّان خزائن المعارف والحکم وأبوابها ، سیّما الباب الحادی عشر الحجّه القائم المنتظر ، مظهر کنوز الرّحمه ومظهر رموز القضاء والقدر ، صلاه دائمه قائمه إلی یوم المحشر.

وبعد ، فهذا مفتاح للباب الملحق بمختصر المصباح ، بل مصباح یغنیک نوره عن الصّباح ، مثل نوره کمشکاه فیها مصباح ، نور علی نور ، وبه یشرح الصّدور ویجری مجری اصله فی الظّهور ، رتّبه المسکین المستعین باللّطف الرّبانی والعون الالهی ، ابو الفتح بن مخدوم الخادم الحسینی العربشاهی - فتح الله علیه أبواب حقایق الأشیاء کما هی - لیتوسّل به الی تقبیل العتبه العلیّه والسّده السّنیّه ، لحضره الخاقان الأعظم الأکرم ، مالک رقاب الأمم ، سلطان سلاطین العالم ، وبرهان خواقین بنی آدم وصنادید العرب والعجم ، حارس بلاد الإیمان فی الآفاق ، وجالس سریر الخلافه بالإرث والاستحقاق ، وفارس مضمار الشّجاعه والعداله والسّخاوه بالاتّفاق ، حسامه کالسّحاب البارق علی مفارق الأعداء ، وصمصامه کالهواء المحترق المحیط بأهل الأهواء ، وأعلامه کشجره طیّبه

[شماره صفحه واقعی : 67]

ص: 67

أصلها ثابت وفرعها فی السماء ، مشیّد أرکان الشّریعه المصطفویّه والطّریقه المرتضویّه ، ومجدّد قواعد الملّه الجلیله الاثنا عشریّه ، أحیی شعائر الشّرع المبین بعد اندراسها ، وأعلی معالم الدّین المبین غبّ انطماسها ، لم یظفر الدّوران بمثله من ذریّه خیر البشر ، ولم تکتحل عین الزّمان بشبهه بعد الائمه الاثنا عشر. احمرّت الشّمس خجله من غرّته الغرّاء ، فتلألأ عنها الانوار ، وغرق السّحاب فی عرق الحیاء من راحته السّمحاء ، فتقاطر منه أقطار الأمطار.

له همم ، لا منتهی لکبارها

وهمّته الصغری أجلّ من الدّهر

له راحه لو أنّ معشار جودها

علی البرّ کان البرّ أندی من البحر

خلف الائمّه المعصومین ، وخلیفه الله فی الأرضین ، ملجأ الفرقه النّاجیه ، ومرجع الشّیعه الرّاجیه ، تراهم فی ظلّ حمایته یتنعّمون فی عیشه راضیه فی جنّه عالیه ، ناصر بلاد الایمان وناشر آثار العدل والاحسان ، واسطه العیش لاهل الدّوران ، ومقدّمه الجیش لصاحب الزّمان ، المؤیّد من عند الله العلیّ القویّ المنّان ، أبو المظفّر شاه طهماسب الحسینیّ الموسوی الصّفویّ ، بهادر خان ، خلّد الله تعالی ظلال خلافته ومعدلته علی العالمین ، وجعله من أنصار الدّین بحضره صاحب الأمر وتحت لوائه من الشّاهدین. والمسئول من فضل أمیر المؤمنین وعترته الطّیبین الطّاهرین - صلوات الله علیه وعلیهم أجمعین - سیّما سمیّه الامام الثّامن والهمام الضّامن ، الّذی وفّقت باستخراج هذا السّرّ الخفیّ من تحت نقابه أو ان استسعادی بخدمه عتبته وبابه ، أن یقع هذا المعمول فی معرض القبول ، وینتفع به الفحول من أرباب العقول ، فإن وقع من خدّام سدّته السنیّه موقع الرّضاء فهو ببرکه العتبه العلمیّه لحضره الرّضاء ، والّا فمن قصور عامله فی الاستحقاق والاسترضاء.

وها أنا أفیض فی شرح المرام مستفیضا من المبدأ الفیّاض العلّام.

فاقول : قال استاد البشر ، العقل الحادی عشر ، العلّامه المعتبر ، الشّیخ جمال الملّه والدّین حسن بن یوسف بن علی بن المطهّر ، قدّس الله تعالی روحه الأطهر وضریحه الأنور :

[شماره صفحه واقعی : 68]

ص: 68

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الباب الحادی عشر ، لمّا اختصر المصنّف کتاب مصباح المتهجد الّذی ألّفه الشّیخ ابو جعفر الطّوسی - قدّس سرّه - فی أعمال السّنه من العبادات ، ورتّب ذلک المختصر علی عشره أبواب ، ألحق به الباب الحادی عشر لبیان الاعتقادات ، بناء علی ما انعقد علیه الإجماع من أنّ العباده لا تصحّ إلّا بعد تصحیح الاعتقاد ، ولأنّ العباده لا تتحقّق إلّا بعد معرفه المعبود.

وانّما أورد بیان الاعتقادات فی الباب الحادی عشر ولم یجعل بابها أوّل الأبواب ، مع أنّ الظّاهر تقدیم الاعتقاد علی العباده ، إبقاء لترتیب المختصر المفروغ عنه علی حاله ، ورعایه لتقدیم ما هو المقصود الأهمّ فی هذا المقام ، أعنی اختصار ذلک المرام. ثمّ کلّ واحد من الأبواب المذکوره عباره عن طائفه من ألفاظ مخصوصه دالّه علی معان مخصوصه ، بناء علی القول المختار فی أسماء الکتب وأجزائها. ووجه تسمیتها بالباب ، أنّ المعانی إنّما تستفاد من الألفاظ ، کما انّ البیوت تؤتی من أبوابها.

واعلم أنّ المصنّف لم یجعل التحمید جزء لهذا الباب کالتّسمیه اکتفاء بما تضمّنه البسمله ، او بمجرّد أداء الحمد لا علی سبیل الجزئیّه هضما لنفسه. ولا یبعد أن یقال إنّه اکتفی فی التّسمیه والتّحمید فی الملحق به علی أن یکون إیراد البسمله هاهنا من تصرّف النّاسخین.

فیما یجب علی عامّه المکلّفین ، أی فی مسائل یجب معرفتها علی جمیع المکلّفین ، أو فی تحصیل ما یجب علیهم من المعارف.

والوجوب من الأحکام الشّرعیّه الّتی ینقسم إلیها فعل المکلّف. وحاصل التّقسیم

[شماره صفحه واقعی : 69]

ص: 69

أنّ فعل المکلّف إن کان بحیث یثاب علی فعله ویعاقب علی ترکه فهو الواجب ، وإن کان بحیث یثاب علی فعله ولا یعاقب علی ترکه فهو المندوب ، وإن کان یثاب علی ترکه ویعاقب علی فعله فهو الحرام ، وإن کان یثاب علی ترکه ولا یعاقب علی فعله فهو المکروه ، وإن کان بحیث لا یثاب ولا یعاقب علی فعله ولا علی ترکه فهو المباح ، وسیجیء تفصیل ذلک فی فصل العدل إن شاء الله تعالی.

فالواجب فعل مکلّف یثاب علی فعله ویعاقب علی ترکه ، وهو اعمّ من العینیّ والکفائیّ ، لکنّ المراد منه هاهنا هو العینیّ کما هو المتبادر ، ویدلّ علیه قوله : فلا بدّ من ذکر ما لا یمکن جهله علی أحد من المسلمین. وینبغی أن یعلم أنّ المراد من فعل المکلّف أعمّ من فعل الجوارح والقلب علی ما هو متعارف اللّغه لیشمل وجوب الإیمان ، ضروره أنّه من الأحکام الشّرعیه وان لم یکن عملیّا کما صرّح به فی التلویح. فعلی هذا لا حاجه الی صرف الواجب هاهنا عمّا هو المتعارف فی الأصول وحمله علی ما یکون جهله سببا لاستحقاق العقاب ، ولعرفانه مدخل فی استحقاق الثواب کما فعله بعض الشّارحین ، علی أنّ هذا المعنی غیر صحیح فیما نحن فیه ، إذ المصنّف جعل الواجب معرفه اصول الدّین ، وذلک المعنی لا یصدق علیها بل إنّما یصدق علی نفس أصول الدّین. فالاقرب إلی الصّواب أن یفسّر بمعرفه یکون تحصیلها سببا لاستحقاق الثّواب ، وترک تحصیلها سببا لاستحقاق العقاب. والمراد من المکلّفین العاقلون البالغون ، وستعرف معنی التّکلیف لغه واصطلاحا عن قریب.

من معرفه أصول الدّین بیان لمعرفه ما یجب أو لنفسه.

والمعرفه یطلق فی المشهور علی معان :

منها مطلق الإدراک علی أن یکون مرادفا للعلم بمعنی حصول صوره الشّیء فی العقل.

ومنها إدراک البسائط ، وفی مقابلتها العلم بمعنی إدراک المرکبات.

ومنها إدراک الجزئیّات ، وفی مقابلتها العلم بمعنی إدراک الکلیّات.

ومنها التّصور ، وفی مقابلتها العلم بمعنی التّصدیق ، ولعلّه بهذه المعانی یقال : عرفت الله دون علمته ، فاعرف.

[شماره صفحه واقعی : 70]

ص: 70

ومنها الادراک المسبوق بالجهل.

ومنها الأخبار من الاداراکین لشیء واحد تخلّل بینهما جهل ولا یعتبر شیء من هذین القیدین فی العلم ولهذا یقال : الله عالم لا عارف وأنت تعلم انّه یناسب حمل المعرفه هاهنا علی أکثر هذه المعانی خصوصا ما قبل الاخیر ، کما لا یخفی علی من له أدنی معرفه.

والأصول جمع الاصل ، وهو فی اللّغه ما یبنی علیه الشّیء ، وفی الاصطلاح یطلق علی الرّاجح والقاعده والدلیل والاستصحاب.

ثمّ الدین والشّریعه والملّه ألفاظ مترادفه باعتبار معناه العرفی یطلق کلّ منها علی الطّریقه المأخوذه من النّبیّ صلی الله علیه و آله ، الا انّها من حیث انّها یترتّب علیها الجزاء تسمّی دینا ، من قولهم : کما تدین تدان ، ومن حیث انّها محلّ الوصول إلی زلال الحیاه الأبدیّه وکمال السّعاده السرمدیّه تسمّی شریعه ، من شریعه الماء بمعنی مورده ، ومن حیث انّها تملّ وتتعب النفوس او تملی وتکنب تسمّی ملّه من الاملال بمعنی الاتعاب او الاملاء.

والمراد باصول الدین هاهنا الأمور الخمسه المذکوره من التوحید والعدل والنبوّه والامامه والمعاد. وتسمیتها بأصول الدّین ، إما لانّ الدّین مأخوذ من الکتاب والسّنه ، وهما موقوفان علی تلک الأمور باعتبار الحدوث أو البقاء علی قیاس تسمیه علم الکلام بذلک ، وذلک لان ثبوتهما موقوف علی ثبوت قادر حکیم منزل للکتب مرسل للرسل للدعوه إلی دار الجزاء ، وبقاءهما علی وجود إمام معصوم حافظ لهما عن التغییر والتبدیل ، کذا قیل. وفیه ما فیه ، اللهم الّا ان یبنی الکلام علی التغلیب ، وإمّا لانّ الأمور المذکوره عمده علم الکلام فسمّیت باسمه تسمیه لأشرف الأجزاء باسم الکلّ ، وإمّا لانّ صحّه الأعمال الدّینیّه موقوف علی معرفه تلک الأمور إجماعا. وهذا وجیه یناسب المقام جدّا.

أجمع العلماء کافّه ، الاجماع فی اللّغه الاتّفاق ، وفی الاصطلاح اتّفاق أهل الحلّ والعقد من أمّه محمّد صلی الله علیه و آله علی أمر من الأمور. ومدار اتّفاق أهل الحلّ والعقد عندنا علی دخول المعصوم فی المتّفقین ، وهذا بأن یکون بعضهم مجهول النّسب بحیث یحتمل کونه معصوما ولا یخالفهم أحد مجهول النّسب ، کذلک علی ما یستفاد من بعض الکتب

[شماره صفحه واقعی : 71]

ص: 71

المعتبره. فعلی هذا أهل الحلّ والعقد أعمّ من أن یکون جمیع العلماء أو بعضهم. ولا یخفی أنّ المتبادر من الجمع المحلّی باللّام ومن قوله کافّه أی جمیعا أنّ هذا الاجماع من القسم الأوّل ، ولیس کذلک لأنّ جمهور المخالفین غیر متّفقین فی الأصول المذکوره ، ضروره انّهم لا یقولون بوجوب العدل علی الله تعالی ولا بوجوب الامامه ، بل ینکرون الامامه بالمعنی المقصود ، وعلی الوجه المذکور هاهنا ، ولا بوجوب المعارف بالدّلیل بل یعتبرون إیمان المقلّد ، فلا بدّ أن یحمل الاجماع علی إجماع الفرقه النّاجیه ، ویجعل تعمیم اللّفظ مبنیّا علی تنزیل المخالفین منزله العدم فکان الاجماع عامّ.

ثمّ الظّاهر أنّ ذکر الاجماع هاهنا للاحتجاج به علی وجوب المعارف الأصولیّه بالدلیل ، ولا شکّ انّ إجماع الفرقه النّاجیه حجّه عندنا وان کان منقولا بخبر الآحاد علی ما تقرّر فی الأصول. ولذلک المطلب أدلّه أخری سنتلوها علیک عن قریب.

علی وجوب معرفه الله تعالی ، أی التّصدیق بوجوده. واختلف فی انّ لفظه الله علم للذات المقدّسه المشخّصه ، أو موضوع لمفهوم کلّی ، هو مفهوم الواجب الوجود لذاته والمستحقّ للعباده. والمختار عند المحقّقین هو الأوّل ، لکن المناسب لهذا المقام أن یحمل علی مفهوم الواجب الوجود لذاته ، إذ المطلوب هاهنا إثبات أنّ فی الخارج موجودا واجبا لذاته متّصفا بالصّفات الثّبوتیه والسّلبیّه وما یصحّ علیه وما یمتنع علیه علی ما لا یخفی.

وعلی وجوب معرفه صفاته الثّبوتیّه ، کالعلم والقدره ، وعلی وجوب صفاته السّلبیّه کعدم الجسمیّه والعرضیّه بمعنی التّصدیق باتّصافه بهما. وهذه الثّلاثه إشاره إلی باب التوحید.

والثّبوتی قد یطلق علی الموجود فی الخارج والسّلبی علی ما یقابله ، وقد یطلق علی ما لا یکون السّلب معتبرا فی مفهومه ، والسّلبی علی ما یقابله ، والمراد بهما هاهنا المعنیان الأخیران. ولیس المراد بالصّفه ما قام بالغیر کما هو المتبادر ، لأنّ ذلک یستدعی کون الصّفات زایده علی الذّات کما هو مذهب الأشاعره وهو باطل عندنا لما سیجیء فی الصّفات السّلبیّه من

[شماره صفحه واقعی : 72]

ص: 72

نفی المعانی والأحوال ، بل الصّفات الثّبوتیه عندنا عین الذّات کما هو مذهب الحکماء ، یعنی أنّ ما یترتّب فی الممکنات علی صفات زائده یترتّب فی الواجب علی الذّات علی ما ستعرفه ، وحاصله نفی تلک الصفات. فامّا أن یکتفی فی الصفه هاهنا بالقیام المطلق الشّامل للحقیقی والمجازی کما قیل فی معنی الوجود ، او یراد بها ما یحمل علی شیء مواطاه کما فی قولهم وصف الموضوع ووصف المحمول علی ان یکون المراد من الصّفات المفهومات الکلیّه المحموله علیه تعالی کالعلم المطلق والندره المطلقه وغیرهما ، فلیتأمّل.

وعلی وجوب معرفه ما یصحّ علیه وما یمتنع علیه ، أی التّصدیق باتّصافه بما یصحّ طریانه أو الحکم به علیه من الأفعال الحسنه وعدم اتّصافه بما یمتنع طریانه أو الحکم به علیه او اتّصافه بسلب ما یمتنع طریانه أو الحکم به علیه من الأفعال القبیحه ، وعلی التّقدیرین عطف قوله یمتنع علی قوله یصحّ لیس علی ما ینبغی کما لا یخفی. وهذا إشاره إلی باب العدل بخلاف ما فی رساله الالفیه فانّه عبّر فیها عن الصّفات الثّبوتیّه والسلبیّه بما یصحّ علیه ویمتنع وعن باب العدل بالعدل والحکمه.

وعلی وجوب معرفه النّبوه والإمامه والمعاد ، ای التّصدیق بنبوّه النّبیّ وإمامه الأئمّه الاثنی عشر - علیه وعلیهم السّلام - وثبوت المعاد. وانت تعلم انّ هذه المعارف لیست متناسبه ولا مناسبه للمعارف السّابقه ، اللهم الا أن یفسّر النّبوه بإرسال النّبیّ ، والامامه بنصب الأئمّه ، والمعاد بإعاده الأرواح إلی الأجساد ، فیکون معرفتهما بمعنی التّصدیق باتّصافه تعالی بها علی وفق سایر المعارف.

بالدّلیل ، لا بالتّقلید متعلّق بالمعرفه المضافه إلی الأصول المذکوره.

والدلیل عند الأصولیّین ما یمکن التوصّل بصحیح النّظر فیه إلی مطلوب خبریّ وعند المنطقیّین هو المرکّب من قضیّتین للتّأدّی إلی مجهول نظریّ. وقیل ما یلزم من العلم به العلم بشیء آخر.

والتّقلید اعتقاد غیر ثابت بحیث یمکن زواله بتشکیک المشکّک. ولا یخفی علیک أنّ الدلیل أعمّ من أن یکون یقینیّا مفیدا للیقین وهو الاعتقاد الجازم الثّابت المطابق

[شماره صفحه واقعی : 73]

ص: 73

للواقع ، أو ظنّیا مفیدا للظّنّ وهو الاعتقاد الغیر الجازم ، أو جهلیّا مفیدا للجهل وهو الاعتقاد الغیر المطابق للواقع ، أو تقلیدیّا مفیدا للتّقلید کما عرفت.

فالمراد من الدلیل ما عدا الدّلیل التّقلیدی ، أو المراد من التّقلید التّقلید المحض الخالی عن الدّلیل ، ویؤیّده قولهم فی تفسیره أنّه قبول قول الغیر من غیر حجّه. ومعنی معرفه الأصول بالدّلیل أن یحصل العلم بها منه ویطمئنّ القلب به فیها ، سواء کان علما تفصیلیّا مقارنا بمعرفه أحوال الأدلّه وشرائطها بالتّفصیل حتّی یقدر بها علی دفع الشّبهه والشّکوک ، أو علما اجمالیّا غیر مقارن بها لانّه الواجب العینیّ ، وأما العلم التفصیلیّ علی الوجه المذکور فهو واجب کفائیّ.

والحاصل أنّ معرفه الأصول علی وجهین : أحدهما واجب عینا وهو حاصل لعوامّ المؤمنین ، والآخر واجب علی الکفایه وهو الحاصل لعلماء الأعصار ، کلّ ذلک مصرّح به فی محلّه.

واعلم أنّ هاهنا مقامین :

أحدهما وجوب المعارف الاصولیّه علی المکلّفین ، وثانیهما وجوب الاستدلال علیها ، والدلیل علی کلّ منهما عقلیّ ونقلیّ.

أمّا العقلی فهو أنّ شکر الله تعالی لکونه منعما علی الاطلاق ولدفع الضّرر عن النفس وهو خوف العقوبه بسلب النعم للکفران واجب عقلا ، ولا شکّ انه موقوف علی معرفته تعالی فیکون معرفته واجبه قطعا ، واذا کانت معرفته واجبه کان الاستدلال علیها واجبا أیضا ، لانّها نظریّه موقوفه علی النّظر والدّلیل ، والمقدور الّذی یتوقّف علیه الواجب المطلق واجب کوجوبه قطعا.

وأما النّقلی فکقوله تعالی : (فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللهُ). والأمر للوجوب واذا کان معرفه الله تعالی واجبه وهی لا تتمّ إلّا بالاستدلال لکونها نظریّه ، وما لا یتمّ الواجب المطلق الّا به فهو واجب ، فیکون الاستدلال علیها واجبا أیضا. وکقوله تعالی (قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِی السَّماواتِ وَالْأَرْضِ). والمراد من النّظر هو الاستدلال فی معرفه الله تعالی

[شماره صفحه واقعی : 74]

ص: 74

بالآفاق والأنفس علی ما قالوا ، والامر للوجوب. وکقوله صلی الله علیه و آله - حین نزل قوله تعالی : (إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ) إلی آخر الآیه - : ویل لمن لاکها بین لحییه ولم یتفکّرها أی تلفّظ بهذه الآیه من غیر أن یتجاوز بین العظمین اللّذین فی طرف فمه إلی قلبه. وحاصله أن لا یتفکّر فی دلائل المعرفه المندرجه فی الآیه کما فسّره آخر الحدیث. والوعید علی ترک الفعل یدلّ علی وجوبه ، فیکون معرفه الله تعالی والاستدلال علیها واجبین ، هذا خلاصه ما ذکروا فی المقام. وفیه نظر من وجوه :

الأوّل ، أنّه إنّما یدلّ علی وجوب معرفه الله تعالی مطلقا لا علی وجوب معرفه الأصول الخمسه المذکوره هاهنا ، نعم یکفی وجوب معرفته تعالی مطلقا فی إثبات وجوب النّظر فی معرفته عقلا أو شرعا علی ما هو المتنازع فیه بین المعتزله والاشاعره ، لکن المدّعی هاهنا وجوب المعارف الأصولیه علی ما سیجیء تفصیله.

الثانی ، انّ الحکم بکون تلک المعارف نظریّه بالنّسبه إلی جمیع المکلّفین ممنوع لجواز أن یکون بعضهم بحیث یحصل له جمیع تلک المعارف أو بعضها بالبدیهه لا بالدّلیل کالنّبیّ والأئمه المعصومین - علیه وعلیهم السّلام - ویؤید ذلک ما نقل عن الغزالی والرّازی انّ وجود الواجب بدیهیّ لا یحتاج الی نظر. وما قال بعض المحققین فی ردّه من أنّ دعوی البدیهه بالنّسبه إلی جمیع الأشخاص فی محلّ المنع ، ولان سلّم فلا ریب فی أنّ سایر صفاته تعالی نظریّه لا یجدی بطائل من وجوده کما لا یخفی. وغایه التوجیه أن یقال : المراد من المکلّفین أوساطهم الذین یحتاجون فی تلک المعارف إلی النّظر علی قیاس استثناء المؤیّدین من عند الله بالنّفوس القدسیّه من بیان الحاجه إلی المنطق فی کتبه ، لکن لو قال : بالتحقیق لا بالتقلید لکان أحسن. اذ الظّاهر انّ حصول المعارف الأصولیه بالبدیهه کاف فی الایمان بالطریق الاولی علی ما یخفی.

الثالث ، ان النّبی صلی الله علیه و آله والائمّه - علیهم السّلام - کانوا یکتفون من العوامّ بالاقرار باللّسان والانقیاد لأحکام الشّرع ویقرّرونهم علی الایمان بمجرّد ذلک من غیر

[شماره صفحه واقعی : 75]

ص: 75

استفسار عن النّظر والاستدلال ، بل مع العلم بعدم حصولهما لهم ، ولو کانت المعارف بالدّلیل واجبه لما جازت ذلک.

واجیب بانّهم کانوا عالمین بانّهم یعرفون الأدلّه کما قال الأعرابی : البعره تدلّ علی البعیر وأثر الأقدام علی المسیر فسماء ذات أبراج وأرض ذات فجاج أما یدلّان علی الصّانع الخبیر. غایه ما فی الباب أنّه لم یکن العلم التّفصیلی بأحوال الادلّه ، وذلک غیر قادح فی المعرفه الواجبه علی الأعیان کما عرفت.

وفی تلک الادلّه أبحاث اخر لا یلیق ایرادها فی هذا المختصر.

فلا بدّ من ذکر ما لا یمکن ، أی لا یصحّ ولا یجوز شرعا جهله علی أحد من المسلمین وهو الأصول المذکوره وادلّتها. ومن جهل شیئا منه عطف علی قوله لا یمکن أی لا بدّ من ذکر الأصول وادلّتها الّتی من جهل شیئا منها خرج عن ربقه المؤمنین. الرّبقه فی اللغه الحبل الّذی یربط به البهم. والمراد هاهنا هو الایمان علی سبیل الاستعاره المصرّحه تشبیها له بذلک الحبل لکونه جامعا للمؤمنین حافظا لهم عن الضّلال کالحبل للبهم. ویحتمل أن یکون لفظ المؤمنین استعاره بالکنایه عن البهم والرّبقه استعاره تخییلیّه ، وعلی التقدیرین یکون ترشیحا.

والظاهر أنّ المقصود من هذا الکلام هو الاشاره إلی وجه إلحاق الباب الحادی عشر بمختصر المصباح ، والفاء للتفریع علی ما سبق. وحاصله أنّه لما ثبت وجوب معرفه الاصول المذکوره بالدّلیل ثبت أنّه لا بدّ من إیراد تلک الأصول مع أدلّتها حتی یحصل معرفتها ، لاستلزام جهلها الخروج عن ربقه المؤمنین. فوجب الحاق هذا الباب بذلک الکتاب حتی یکون مشتملا علی ما یتوقّف علیه الانتفاع بأصله من العبادات ، فعلی هذا قوله ما لا یمکن ... من قبیل وضع المظهر موضع المضمر ، للتّنبیه علی وجه التفرّع مع المبالغه وزیاده التّمکین. ویؤیّده اختیار ظاهر مشتمل علی ما هو تکرار لما سبق بحسب المعنی مع التعبیر عن عدم الصّحه بعدم الامکان. وإنّما خصّ وجوبها هنا بالمسلمین مع انّها واجبه علی جمیع المکلّفین کما صرّح به سابقا ، تعریضا علی المخالفین بانّهم مع کونهم

[شماره صفحه واقعی : 76]

ص: 76

مسلمین خوارج عن ربقه المؤمنین ودواخل فی نار جهنّم خالدین.

ولهذا قال : واستحقّ العقاب الدّائم.

وتفصیل الکلام فی المقام أنّهم اختلفوا فی أن الایمان عین الاسلام او غیره ، فعند بعضهم هو عینه وعند المحقّقین غیره واخصّ منه ، إذ الاسلام هو تصدیق النّبی صلی الله علیه و آله فیما علم مجیئه به ضروره بالقلب واللّسان. والایمان هو هنا التصدیق مع المعارف الخمس الأصولیه بالدّلیل وهو المختار عند المصنّف.

أمّا القول بأنّ من لم یحصل له المعارف الأصولیه بالدلیل مخلّد فی النّار ومستحقّ للعقاب الدّائم فلظواهر النّصوص الدالّه علی ذلک ، مثل حدیث : ستفرق أمّتی علی ثلاثه وسبعین فرقه کلّهم فی النّار إلّا واحده وحدیث : مثل أهل بیتی کمثل سفینه نوح کما هو المشهور.

أمّا القول بأنّه خارج عن الایمان فلاتّفاق الفرقه الناجیه علی انّ المؤمن بالمعنی الأخصّ لا یکون مخلّدا فی النّار ، ولا یخفی ان هذه الادلّه ظنّیّات لا تفید الیقین بالمطلوب.

واستدلّ بعض الشّارحین علی المدّعی الثّانی بأنّ الایمان هو التّصدیق القلبی واللّسانی بکلّ ما جاء به النّبیّ وعلم مجیئه به بطریق تواتریّ ، والجاهل بالأصول الخمس لیس مصدّقا بذلک ، وعلی الأوّل بانّ استحقاق الثّواب موقوف علی الایمان ، وقد ثبت انّه غیر مؤمن فلا یکون مستحقّا للثّواب ، وکلّ من لا یستحقّ الثّواب یستحقّ العقاب الدائم ، ضروره أنّ المکلف لا یخلوا عن أحد الاستحقاقین قطعا.

وفی کلا الدّلیلین نظر :

أمّا فی الأوّل فلانّ ثبوت التّواتر فی جمیع الأصول الخمس ممنوع.

وأمّا فی الثّانی فلانّا وإن سلّمنا انّ الجاهل بتلک الأصول لیس مؤمنا وانّ استحقاق الثّواب موقوف علی الایمان ، لکن لا نسلّم انّ المکلّف لا یخلوا عن أحد الاستحقاقین دائما بل لا یخلو عن أحدهما فی الجمله ، وحینئذ لا یلزم من انتفاء استحقاق الثّواب استحقاق العقاب الدّائم بل استحقاقه فی الجمله علی ما لا یخفی.

[شماره صفحه واقعی : 77]

ص: 77

وقد رتّبت هذا الباب ، الواو إمّا للعطف علی ما یتضمّنه الکلام السّابق أی فالحقت الباب الحادی عشر لمختصر المصباح وقد رتّبته علی سبعه فصول. وإمّا للحالیّه الاستیناف.

والتّرتیب فی اللغه جعل کل شیء فی مرتبته ، وفی الاصطلاح جعل الأشیاء المتعدّده بحیث یطلق علیها اسم الواحد ، ویکون لبعضها نسبه إلی بعض بالتقدیم والتأخیر.

والمتبادر هو المعنی الاصطلاحی ، لکن لاشتمال المعنی اللّغوی علی المدح یستدعی حمل الترتیب علیه. وعلی التقدیرین لا بدّ من اعتبار تضمین أو تقدیر فی الکلام حتی یصحّ التعدیه ب علی کما هو مشهور بین المحصّلین. وحمل الترتیب علی معنی آخر غیر مشهور کالتفریع وان کان مصحّحا للتعدیه بها لکنه لا یخلو عن بعد کما لا یخفی.

واسم الاشاره إشاره الی المرتّب الحاضر فی الذّهن علی التحقیق سواء کان الباب عباره عن الألفاظ المخصوصه الدّالّه علی المعانی المخصوصه علی ما هو المختار من المعانی المشهور. فی اسماء الکتب واجزائها ، أو غیرها. وذلک للتنبیه علی کمال وضوح ذلک المرتّب حتی کانّه محسوس مبصر. وصیغه المضیّ محموله علی ظاهرها ان ارید التّرتیب الذّهنی ، وعلی التجوّز إن ارید التّرتیب الخارجی ، اللهم الا ان تکون الدّیباجه إلحاقیّه.

ثمّ وجه التّرتیب علی الفصول السّبعه انّ الأولی تقدیم إثبات الذّات علی إثبات الصّفات والأفعال ، وتقدیم الصّفات علی الأفعال ، وتقدیم الصّفات الثّبوتیّه علی السّلبیّه ، وتقدیم الأفعال العامّه الثابته فی النشأتین اعنی أحکام العدل علی الخاصّه بإحداهما أعنی أحکام النبوّه والإمامه والمعاد ، وتقدیم الاوّلین علی الثّالثه ، وتقدیم الأولی علی الثانیه ، کلّ ذلک للتقدّم بالذّات أو بالشّرف او بالزّمان ، کما لا یخفی علی من تأمّل وألقی السّمع وهو شهید.

[شماره صفحه واقعی : 78]

ص: 78

الفصل الأوّل : فی إثبات واجب الوجود

الفصل الأوّل من الفصول السبعه فی إثبات واجب الوجود

أی فی بیان ثبوت ما صدق علیه مفهوم الواجب الوجود ، بمعنی انّ ما صدق علیه هذا المفهوم موجود فی الخارج ، ولا یخفی انّ هذا التّصدیق موقوف علی معرفه مفهوم الواجب الوجود لکونه ظرفا له ، ومفهوم الممکن الوجود معتبر فی مقدّمات دلیله ، وهما إنّما یتّضحان غایه الاتّضاح بعد معرفه مقابلهما اعنی مفهوم الممتنع الوجود ، إذ الأشیاء إنّما تعرف بأضدادها ، فلذا بیّن المصنّف المفهومات الثلاثه قبل الشّروع فی المقصود. فقال : فنقول : کلّ معقول وهو فی الاصطلاح المشهور ما حصل صورته فی ذات العقل ، ویقابله المحسوس والمخیّل والموهوم ، وقد یطلق ویراد به ما یقابل المحسوس بإحدی الحواسّ الظّاهره ، وقد یطلق ویراد به المعلوم مطلقا وهو ما حصل صورته عند الذّات المجرّده وهو المراد هاهنا ، وتفسیره بالصّوره الحاصله فی العقل کما وقع فی بعض الشروح لیس علی ما ینبغی. ولا یخفی انّ لفظه کلّ هاهنا لم تقع موقعها لانّها لاحاطه الافراد والتقسیم إنّما یکون للمفهوم ، اللهم إلّا أن یقال ذکرها للتنبیه علی کون التّقسیم حاصرا ، کما انّها قد یذکر فی التّعریفات للتّنبیه علی کونها جامعه او مانعه. فلو قال : المفهوم إمّا أن یکون واجب الوجود فی الخارج لذاته ، وإمّا أن یکون ممکن الوجود

[شماره صفحه واقعی : 79]

ص: 79

فی الخارج لذاته ، وإمّا ان یکون ممتنع الوجود فی الخارج لذاته لکان أظهر وأولی ، کما لا یخفی.

وانّما قیّد الوجود بقوله فی الخارج مع انّ المتبادر من الوجود هو الوجود الخارجی ، تنبیها علی انّ المقصود هاهنا تقسیم المعقول بالقیاس إلی الوجود الخارجی إلی الأقسام الثّلاثه ، وإلّا فالوجوب والامکان والامتناع کیفیّات لنسبه المحمولات الی الموضوعات ، سواء کان المحمول نفس الوجود الخارجی أو غیره من المفهومات.

ثم المشهور فی تفصیل هذا التقسیم انّ المفهوم إن کان ذاته مقتضیا للوجود فهو الواجب لذاته ، وان کان ذاته مقتضیا للعدم فهو الممتنع لذاته ، وإن لم یکن ذاته مقتضیا لشیء منهما فهو الممکن لذاته.

وفیه بحثان :

الأوّل ، انّ هذا التّقسیم لا یتمّ علی مذهب الحکماء من انّ الوجود الواجب عینه وهو المختار عند أهل الحق من الفرقه الناجیه ضروره انّ الاقتضاء یقتضی المغایره بین المقتضی والمقتضی ، فالواجب علی رأیهم یخرج عن قسم الواجب لذاته ویدخل فی قسم الممکن لذاته.

وقد یجاب عنه بأنّ هذا التّقسیم للشّیء بالقیاس الی الوجود والعدم ، وذلک لا یتصوّر إلّا فیما له وجود أو عدم مغایر لذاته فالواجب علی رأیهم خارج عن المقسم. وأمّا الواجب بمعنی ما یکون ذاته مقتضیا لوجوده فهو داخل فی المقسم فی بادی الرأی وان لم یکن متحقّقا فی نفس الأمر ، بل التحقیق یقتضی امتناعه. والتقسیم المذکور انما هو بحسب الاحتمال العقلی لا بحسب نفس الأمر.

ویرد علیه انّه لا یخفی علی المنصف انّ الغرض من هذا التّقسیم تحصیل مفهوم الواجب لذاته المتفرّع علیه إثباته وخواصّه ، واذا کان الواجب خارجا عن المقسم یکون التّقسیم بالحقیقه لغیر الواجب ویکون الواجب المذکور ممتنعا ، فکیف یثبت وکیف یتفرّع علیه خواصّه؟

[شماره صفحه واقعی : 80]

ص: 80

ویمکن توجیه الجواب بأن حاصله انّ التّقسیم المذکور مبنیّ علی ما یبدو فی بادی الرأی من أنّ الموجود سواء کان واجبا او ممکنا ما کان وجوده زائدا علی ذاته ثم یحقّق فی ثانی الحال أنّ الواجب الّذی ثبت وجوده بالبرهان وفرّع علیه خواصّه وجوده عین ذاته ، وما کان وجوده مقتضی ذاته ممتنع الوجود فی الخارج ، فکأنّهم تسامحوا فی أوّل الأمر إلی أن تبیّن حقیقه الحال فی المآل ، وأمثال ذلک کثیره فی کلام الحکماء کما لا یخفی علی من تتّبع کلامهم.

وربّما یجاب عن اصل السؤال بأنّ المراد من اقتضاء الذّات للوجود اقتضاؤه لحمل الوجود المطلق علیه مواطاه أو اشتقاقا ، وکذا المراد من اقتضاء الذات للعدم اقتضاؤه لحمل العدم المطلق علیه کذلک.

وأورد علیه انّه یلزم علی هذا أن یکون الوجودات الخاصّه للممکنات واجبه لذواتها ، ضروره انّها تقتضی حمل الوجود المطلق علیها مواطاه.

أقول : فیه نظر ، لانّ المراد من الاقتضاء التّامّ الضّروریّ کما هو المتبادر ، ومن البیّن انّ تلک الوجودات الخاصّه لا تقتضی حمل الوجود المطلق علیها اقتضاء تامّا ضروریّا ، لانّ افتقارها الی عللها یستلزم افتقاره الی تلک العلل ، فلا یکون اقتضاؤها له تامّا ضروریّا ، علی أنّ أصل الاقتضاء أیضا فی معرض المنع فلا تغفل.

ویمکن أن یجاب من أصل الاشکال بانّ حاصل التّقسیم انّ الشیء إمّا ان یکون موجودا لا باقتضاء الغیر وهو الواجب لذاته ، وإمّا أن یکون معدوما باقتضاء الغیر وهو الممتنع لذاته ، وإمّا ان یکون موجودا ومعدوما باقتضاء الغیر وهو ممکن لذاته علی نحو ما قالوا إنّ الجوهر قائم بذاته بمعنی أنّه غیر قائم بغیره. وعلی هذا لا غبار علیه ، الا انه لا یخلوا عن شوب تکلّف.

البحث الثانی فی انّ ذلک التّقسیم غیر حاصر ، لجواز أن یکون الذّات مقتضیا للوجود والعدم معا ، فالاقسام أربعه لا ثلاثه.

وأجیب عنه بانّ هذا الاحتمال مضمحلّ بادنی التفات من بدیهه العقل ، ضروره

[شماره صفحه واقعی : 81]

ص: 81

انّ الشیء لو کان ذاته مقتضیا للوجود والعدم معا یلزم اجتماع النّقیضین قطعا ، ومثل هذا الاحتمال لا یخرج التّقسیم عن کونه حصرا عقلیّا یجزم العقل فیه بالانحصار بمجرّد ملاحظه مفهومه.

أقول : فیه نظر ، لانّ الحصر العقلیّ سواء کان بمعنی الحصر الدّائر بین النفی والاثبات ، او بمعنی ما یجزم العقل بالانحصار بمجرّد ملاحظه مفهوم القسمه لا بدّ أن یکون بدیهیّا أوّلیّا صرفا کما حقّق فی محلّه ، ومن البیّن انّ مثل ذلک الاحتمال یخرجه عن هذا لانّ بطلانه موقوف علی استدلال او بیّنه کما لا یخفی. نعم ، یمکن أن یجاب بأنّ هذه القسمه لا یلزم ان یکون عقلیّه بل یجوز أن یکون قطعیّه او استقرائیّه ، والاحتمال المذکور لا یخرجها عن ذلک.

ولقائل أن یقول : هذه القسمه لیست بحسب نفس الأمر وإلّا لخرج عن المقسم الممتنع لذاته ، ضروره انّه غیر متحقّق فی نفس الأمر ، بل إنّما هی بحسب الاحتمال العقلی فی بادی الرأی ، وحینئذ الاحتمال المذکور یخرجها عن الحصر مطلقا ، إلا ان یقال تلک القسمه إنّما باعتبار الوجود الخارجی والعدم الخارجی ، ولا شکّ انّ الممتنع الوجود فی الخارج وإن لم یکن متحقّقا فی الخارج لکنّه متحقّق فی نفس الأمر ، فلو اعتبرت القسمه بحسب نفس الأمر یخرج الممتنع لذاته بخلاف الاحتمال المذکور. نعم لو اعتبرت القسمه بالقیاس الی الوجود المطلق والعدم المطلق کما یدلّ علیه تمثیلهم للممتنع لذاته باجتماع النّقیضین وشریک الباری لا یستقیم الحصر مطلقا.

ثمّ نقول لا یبعدان یقال لیس المراد من اقتضاء الذّات للوجود اقتضائها له فقط. وکذا لیس المراد من اقتضاء الذات للعدم اقتضائها له فقط ، فالاحتمال المذکور مندرج فی قسمی الواجب والممتنع. نعم ، یلزم احتمال التّداخل بین الأقسام فی بادی النّظر وهذا لا یقدح فی الحصر العقلی الّذی هو منع الخلوّ بل فی منع الجمع ، وإنّما القادح فیه احتمال الواسطه فلا اشکال.

واعلم انّ قوله ذاته فی القسم الأوّل للاحتراز عن الواجب لغیره وهو الممکن

[شماره صفحه واقعی : 82]

ص: 82

الوجود ، وفی القسم الثّالث للاحتراز عن الممتنع لغیره وهو الممکن المعدوم ، وأمّا فی القسم الثانی فلبیان الواقع رعایه لموافقه قسمیه لما تحقّق من انّه لا امکان بالغیر.

ثم اعلم انهم اختلفوا فی علّه احتیاج الممکن الی المؤثّر فذهب الحکماء الی انّها الامکان وحده وبعض المتکلّمین إلی انّها الحدوث وحده وبعضهم الی انها الامکان مع الحدوث شطرا ، وبعضهم الی انّها الامکان مع الحدوث شرطا. ومن هاهنا تری الحکماء یستدلّون علی ثبوت الواجب المؤثر فی العالم بإمکان الأثر ، وتری المتکلّمین یستدلّون علی ذلک بحدوث الأمر إمّا بحدوث الجوهر أو بامکانها مع الحدوث کما هو طریقه الخلیل - علیه السّلام - حیث قال : (لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ) وإمّا بحدوث الأعراض أو إمکانها معه کما هو طریقه الکلیم حیث قال : (رَبُّنَا الَّذِی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی) علی ما قیل. والأثر علی کلّ تقدیر إمّا آفاقیّ أو أنفسی ، کما أشیر إلیه فی قوله تعالی : (سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ). فطریقه الخلیل آفاقیّه ، وطریقه الکلیم جامعه لقسمین ، وقول امیر المؤمنین - علیه السّلام - : من عرف نفسه فقد عرف ربّه اشاره الی الطریقه النفسیه الانفسیه کما لا یخفی.

ولما کان الحق المختار عند المحققین مذهب الحکماء اختاره المصنّف واستدلّ بالإمکان علی ثبوت الواجب فلذا قال : ولا شکّ فی أنّ هاهنا ، أی فی الخارج موجودا ، یعنی انّ ثبوت موجود ما فی الخارج بدیهیّ أوّلیّ لا یشکّ فیه عاقل ولا ینازعه إلا السّوفسطائیه الّذین لا اعتداء بهم. ومن البیّن انّ الموجود فی الخارج منحصر فی الواجب الوجود لذاته والممکن الوجود لذاته ، ضروره انّ الموجود لا یمکن أن یکون ممتنع الوجود لذاته ، فإن کان ذلک الموجود واجبا لذاته فالمطلوب وهو ثبوت واجب الوجود لذاته ثابت وإن کان ذلک الموجود ممکنا افتقر فی وجوده الخارجی إلی موجد موجود یوجده ای یوجد هذا الموجود ذلک الموجود الممکن بالضّروره یعنی ان افتقار الممکن الی علّه موجده له بدیهیّ لا یفتقر الی دلیل ، وذلک لأنّ الحکم بأنّ أحد المتساویین لا یترجّح علی الآخر من

[شماره صفحه واقعی : 83]

ص: 83

غیر مرجّح ضروریّ یجزم به البله والصّبیان ، بل هو مذکور فی طبائع البهائم. وإنّما قیّدنا الموجد بالموجود إذ لو جاز کونه معدوما لم یلزم التّسلسل الّذی هو فی الامور الموجوده ، بل لم یلزم دور ولا تسلسل اصلا ، لجواز ان یکون الموجد المعدوم ممتنعا لذاته لا واجبا ولا ممکنا حتی یلزم إمّا ثبوت المطلوب وإمّا الدّور أو التسلسل فإن کان ذلک الموجد الموجود واجبا لذاته فالمطلوب ثابت أیضا وإن کان ممکنا افتقر إلی موجد موجود آخر ای مغایر للموجود الاول.

فإن کان ذلک الموجد الثانی هو الممکن الأوّل دار ، أی لزم الدّور - من قبیل نسبه الفعل الی المصدر - وهو توقّف الشّیء علی ما یتوقّف علیه بمرتبه او بمراتب ، وإن کان ممکنا آخر غیر الممکن الاول تسلسل ، ای لزم التّسلسل علی تقدیر عدم الانتهاء إلی الواجب لذاته وعدم العود اصلا ، وهو ترتّب أمور غیر متناهیه إمّا وضعا کما فی عدم تناهی الأبعاد ، وإمّا عقلا بطریق التّصاعد من المعلول إلی العلّه وهو التّسلسل من جانب العلّه کما فیما نحن فیه ، او بطریق التّنازل من العلّه إلی المعلول وهو التّسلسل من جانب المعلول ، هذا علی رأی الحکماء ، وأمّا علی رأی المتکلمین فهو وجود امور غیر متناهیه سواء کانت مترتّبه أولا علی ما سیجیء تحقیقه. وکان علیه ان یقول بعد التردید الثّانی فإمّا أن ینتهی الی الواجب لذاته او یعود فی مرتبه من المراتب الی ما سبق او یذهب الی غیر النهایه ، فان کان الاول فالمطلوب ، وان کان الثّانی دار ، وان کان الثّالث تسلسل.

وهاهنا بحث من وجوه :

الأوّل ، انّ الممکن عند التحقیق ما لا یکون ذاته مقتضیا للوجود ولا العدم اقتضاء تامّا ضروریّا ، وحینئذ یجوز ان یکون ذاته مقتضیا لاحدهما بشرط عدمیّ ، فلا یقتضی موجدا مغایرا حتی یلزم الدّور أو التّسلسل او الانتهاء إلی الواجب لذاته.

الثّانی ، انّ الممکن یجوز أن یکون أحد الطّرفین راجحا لذاته رجحانا غیر واصل الی حدّ الوجوب ، ویقع ذلک الطّرف الرّاجح بهذا الرّجحان الذاتی من غیر حاجه الی مرجّح مغایر ، لانه لا یلزم من ترجّح أحد المتساویین من غیر مرجّح بل یترجّح ، الرّاجح

[شماره صفحه واقعی : 84]

ص: 84

ولا فساد فیه. فعلی هذا أیضا لا حاجه للممکن الموجود إلی موجد مغایر فلا یلزم شیء من الأمور الثلاثه. وقد تصدّی المحقّقون لا بطال هذا الاحتمال ، لکن ما ذکروه من المقال لا یخلو عن ضعف واشکال ، فلم نتعرّض له مخافه الإطناب والاملال.

الثّالث ، أنّا لو سلّمنا انّ الممکن یحتاج إلی موجد مغایر له فلا نسلّم أنّه یحتاج إلی موجد موجود ، لجواز ان یکون وجوده لازما لماهیّه ممکن آخر ومترتبا علیها من حیث هی هی من غیر أن یکون لوجودها مدخل فیه ، وما اتّفقوا علیه من أنّ الشّیء ما لم یوجد لم یوجد ممنوع وإن ادّعوا البداهه فیه ، لجواز ان یقتضی ذات الشیء من حیث هی هی وجود ممکن کما یقول المتکلّمون فی الواجب لذاته من أنّ وجوده زائد علی ذاته ، وذاته من حیث هی هی تقتضی وجوده اقتضانا تامّا ضروریّا ، والفرق بین اقتضاء الذّات وجودها واقتضائها وجود غیرها بأن الثّانی فرع وجودها بخلاف الأوّل تحکّم بحت لا بدّ له من دلیل ولا یخفی انّ هذه المنوع الثلاثه وارده علی جمیع براهین إثبات الواجب لذاته ، فإثباته بالدلیل العقلی أمر مشکل جدّا کما اشار إلیه بعض العارفین.

الرابع ، انّ اللّازم علی تقدیر انتفاء الواجب احد الأمور الثلاثه توقّف الشیء علی نفسه او الدّور أو التسلسل. فالأولی عدم الاقتصار علی الأخیرین ، إلّا أن یقال ترک ذلک الاحتمال لظهور فساده ، حتی انّ فساد الدّور مبیّن بفساد تقدّم الشیء علی نفسه کما سیجیء وهو باطل الظّاهر انّ الضمیر راجع الی التّسلسل وکان التّصریح بدعوی البطلان فی التّسلسل وترک التّصریح بها فی الدّور مع انّه لا بدّ من دعوی البطلان فیهما معا حتی یتمّ الدّلیل اشاره الی أنّ بطلان بالدّور بدیهیّ لا یحتاج الی بیان کما ذهب إلیه الرّازی ، واختاره المحقق الطوسی ، حتّی کانّه لا حاجه فیه إلی دعوی البطلان أیضا بخلاف التّسلسل.

ویؤیّد تلک الإشاره ما وقع فی بعض النّسخ من قوله بعد هذا الکلام لان جمیع آحاد تلک السلسله ... بدون الواو علی ان یکون دلیلا علی بطلان التّسلسل ، أو اشاره الی انّ بطلان التّسلسل یستلزم بطلان الدّور لاستلزام الدّور التّسلسل علی ما قیل. ویحتمل أن یکون الضمیر راجعا الی کلّ واحد من الدّور والتّسلسل ، أو الی أحدهما باعتبار انّ

[شماره صفحه واقعی : 85]

ص: 85

اللّازم فی الحقیقه أحد الأمرین لا کلاهما ، ومن البیّن انّ إبطال أحد الأمرین یستلزم إبطال کلّ واحد منهما ، ضروره أنّ أحد الأمرین أعمّ من کلّ واحد ، وإبطال الأعمّ یستلزم إبطال الاخصّ ، فکانّه قال : واللازم بجمیع اقسامه باطل فافهم.

أمّا وجه بطلان الدور والتنبیه علیه فهو أن یقال إذا توقّف اعلی ب بمرتبه أو بمراتب ، وتوقّف ب علی ا بمرتبه أو بمراتب ، یلزم تقدّم کلّ منهما علی نفسه بمراتب.

وتأخّر کلّ منهما عن نفسه بمراتب ، وکلاهما ضروریّ البطلان لاستلزامهما اجتماع النقیضین وارتفاعهما معا. ولمّا جعل هذا الوجه تنبیها علی بطلان الدّور لا دلیلا علیه ، اندفع ما أوردوا علیه من الاعتراضات والشّبه ، اذ المناقشه فی التنبیهات مما لا یجدی کثیر نفع.

وأمّا وجه بطلان التّسلسل والدّلیل علیه فکثیر. أقواها وأشملها برهان التّطبیق الّذی هو العمده فی إبطال التّسلسل لجریانه فی کلّ ما یدّعی عدم تناهیه. وتقریره انّه لو تسلسلت أمور إلی غیر النّهایه فحصلت هناک جملتان : إحداهما مجموع تلک الأمور الغیر المتناهیه بحیث لا یشذّ عنها شیء والأخری ما سوی قدر متناه من تلک الجمله من جانب المبدأ ، فینطبق الجملتین من مبدأیهما بان تفرض الأوّل من الثّانیه بإزاء الأوّل من الأولی والثانی بإزاء الثانی ، وهلم جرّا. فان کان بإزاء کلّ جزء من الأولی جزء من الثانیه یلزم تساوی الکلّ والجزء ، وإن لم یکن کذلک فقد وجد فی الأولی جزء لا یوجد بإزائه جزء فی الثّانیه ، وهذا یستلزم تناهی الثانیه ویلزم منه تناهی الأولی لانّ زیادتها علیها بقدر متناه هو القدر المحذوف من الأولی لتحصیل الثّانیه ، والزّائد علی المتناهی بقدر متناه متناه بالضّروره ، فیلزم انقطاع السلسلتین معا وقد فرضناهما غیر متناهیین. وکلا اللّازمین محال قطعا فالملزوم مثله.

وهذا الدّلیل علی رأی المتکلّمین یجری فی الأمور الغیر المتناهیه الموجوده مطلقا ، سواء کانت متعاقبه فی الوجود کالحرکات الفلکیّه ، أو مجتمعه فیه سواء کانت بینها ترتب عقلیّ کالعلل والمعلولات ، أو وضعی کالأبعاد ، أو لم یکن بینها ترتب أصلا کالنّفوس النّاطقه المفارقه : فعندهم لا یشترط فی بطلان التّسلسل إلا الوجود.

وأمّا علی رأی الحکماء فلا یجری إلّا فی الأمور المترتّبه المجتمعه فی الوجود فیشرط

[شماره صفحه واقعی : 86]

ص: 86

عندهم فی بطلان التّسلسل التّرتّب والاجتماع فی الوجود أیضا ، فلهذا قالوا بقدم تناهی الحرکات الفلکیّه ، والحوادث الیومیّه ، والنفوس النّاطقه.

وقد أورد علی الفریقین انّ الدّلیل جار فی مراتب الأعداد ، فیلزم تناهیها مع انّها غیر متناهیّه اتّفاقا وبدیهه. وأجیب عنه بأنّ التطبیق انّما یجری فیما دخل تحت الوجود دون ما هو وهمیّ محض ، فإنّه ینقطع بانقطاع التّوهّم. وحاصله أنّ التّطبیق فرع الوجود ولو ذهنا ، ولیس الموجود من الأعداد إلّا قدرا متناهیا. وما یقال من أنّها غیر متناهیه معناه أنّها لا تنتهی إلی حدّ لا یکون فوقه آخر فلا اشکال. وکذا الکلام فی معلومات الله تعالی ومقدوراته سؤالا وجوابا. وردّ بأنّ مراتب العدد وان لم تکن بتفاصیلها موجوده فی الأذهان القاصره ، لکنّها موجوده بتفاصیلها فی المبادی العالیه ، وإلّا یلزم النّقص فی الواجب ، والحاله المنتظره فی کلّها ، وکلاهما محال عندهم. وأیضا انّ کلّ واحده من تلک المراتب متّصفه بصفه ثبوتیّه فی نفس الأمر مثل کونها فوق ما بعدها وتحت ما فوقها ، فلا بدّ أن تکون موجوده فی نفس الأمر ، ضروره انّ ثبوت شیء لشیء فی نفس الأمر یستلزم ثبوت المثبت له فیها ، ولا خفاء فی انّ التّطبیق علی الوجه المذکور لا یتوقّف علی الوجود فی الخارج ، بل یکفی فیه الوجود فی نفس الأمر سواء کان فی الخارج أو فی الذّهن. اللهم الا ان یقال انّ اکثر المتکلّمین لا یقولون بالوجود الذّهنی.

أقول : فیه نظر ، أما أوّلا فلانّا لا نسلّم انّه لو لم یکن علم المبادی العالیه محیطا بجمیع مراتب العدد تفصیلا یلزم النّقص فی الواجب والحاله المنتظره فی المبادی العالیه لجواز أن یکون الإحاطه بجمیعها تفصیلا ممتنعا وحینئذ لا یلزم النّقص فی الواجب ، ولا الحاله المنتظره فی تلک المبادی. ویؤیّد ذلک ما قیل انّ معنی عدم تناهی معلومات الله تعالی انّها لا تنتهی إلی حدّ لا یتصوّر فوقه آخر ، لا بمعنی انّ ما لا نهایه له داخل تحت علم الشّامل علی انّ استلزام علم المبادی العالیه للوجود الذهنی ممنوع.

وأمّا ثانیا فلانّ اتصاف جمیع مراتب العدد بالصّفات الثّبوتیّه غیر بیّن ولا مبیّن. ولو سلّم فیکفی فی ذلک کونها موجوده فی الذّهن إجمالا ، لانّ ثبوت شیء لشیء فی نفس

[شماره صفحه واقعی : 87]

ص: 87

الأمر انّما یستلزم ثبوت المثبت له فی نفس الأمر مطلقا ، سواء کان فی الخارج أو فی الذّهن تفصیلا أو اجمالا وثبوتها فی الذّهن إجمالا لا یکفی فی التّطبیق علی ما یخفی.

وأمّا ثالثا فلانّ الاعتذار المذکور لو تمّ لتمّ من جانب اکثر المتکلّمین المنکرین للوجود الذّهنی مع انّ الإشکال مشترک الورود بین جمیع المتکلّمین والحکماء.

ثمّ أورد علی الحکماء انّ الدّلیل جار فی الحرکات الفلکیّه والنّفوس النّاطقه البشریّه والحوادث الیومیّه مع أنّها غیر متناهیه عندهم.

فأجابوا عن الأوّل ، بأنّ ما لا یجتمع فی الوجود معدوم قطعا فلا یجری فیه التّطبیق کما فی مراتب العدد.

وفیه انّه یکفی فی التّطبیق وجود الأجزاء فی الجمله ولو متعاقبه کما لا یخفی. ولهم فی التّفصّی عن الثّانی جواب یفضی ایراده إلی إطناب لا یلیق بشرح هذا الکتاب. وانت تعلم انّ خلاصته وهی اشتراط التّرتّب جاریه فی دفع النّقض بمراتب العدد ، إذ لا ترتّب فیها أیضا فلا تغفل.

واعلم انّه یتّجه علی ذلک الدّلیل انّا لا نسلّم انه لو لم یوجد بإزاء کلّ جزء من الأولی جزء من الثّانیه یلزم تناهی النّاقصه ، لجواز أن یکون إحدی الجملتین أنقص من الأخری مع کون کلّ منهما غیر متناهیه لا بدّ لنفی ذلک من دلیل ، ودعوی البداهه غیر مسموعه.

ثم أقول بعد لزوم تناهی النّاقصه لا حاجه الی اثبات تناهی الزائده بالمقدّمات المذکوره. لأنّه إنّما یحتاج إلی ذلک لو کانت الجمله الثّانیه خارجه عن الأولی ، وأما اذا کانت داخله فیها من جانب عدم التّناهی کما فیما نحن فیه فتناهی النّاقصه هو تناهی الزّائده بعینه ، فلا حاجه إلی ذلک علی ما لا یخفی.

لا یقال : إذا کان الاجتماع فی الوجود شرطا فی بطلان التّسلسل عند الحکماء لم یتمّ دعوی بطلانه فیما نحن فیه علی رأیهم ، لجواز أن یکون الممکنات المتسلسله متعاقبه فی الوجود لا مجتمعه ، مع انّ هذا الدّلیل واقع علی رأیهم. لانّا نقول : اتّفق الحکماء علی انّ علّه الحدوث عله البقاء وهو الحقّ المختار عند المحقّقین ، وحینئذ لا بد أن یکون تلک

[شماره صفحه واقعی : 88]

ص: 88

الممکنات المتسلسله مجتمعه فی الوجود قطعا. ولأنّ عطف علی ما یفهم من فحوی الکلام کانّه قال واجب الوجود موجود لانّه لا شک فی انّ هاهنا موجودا الخ ، ولأنّ جمیع آحاد تلک السّلسله الخ. وإنّما أورد دلیلین علی ثبوت الواجب الوجود لذاته تنبیها علی ان ادلّه إثبات الواجب علی قسمین : أحدهما ما یتوقّف علی إبطال الدّور ، وثانیهما ما لا یتوقّف علی ذلک بل یدلّ علی ثبوت الواجب أوّلا ثم ینتقل منه الی بطلان التسلسل کما سیرد علیک. وفی بعض النّسخ لانّ بدون الواو علی ان یکون دلیلا علی بطلان التّسلسل. وفیه انّه یأبی عنه قوله فی آخر الکلام فیکون واجبا فهو المطلوب کما لا یخفی. جمیع آحاد تلک السّلسله الجامعه لجمیع الممکنات ، أی لو لم یوجد واجب لذاته لکان کلّ موجود ممکنا مستند إلی ممکن آخر فیتحقّق هناک سلسله مرکّبه من ممکنات غیر متناهیه ، فمجموع تلک السّلسله الجامعه لجمیع الممکنات بحیث لا یشذّ عنها شیء منها موجوده ممکنه. أمّا کونها موجوده فلانّ أجزائها بأسرها موجوده قطعا ، وما یوجد جمیع اجزائه فهو موجود ضروره ، وأمّا کونها ممکنه فلانّها موجوده محتاجه الی کلّ واحد من الممکنات الّتی هی أجزائها ، والموجود المحتاج وخصوصا الی الممکن ممکن قطعا ، کذا قالوا.

ویمکن أن یقال الکلام مبنیّ علی فرض انتفاء الواجب لذاته فلا بدّ أن یکون مجموع تلک السّلسله ممکنه وإلّا لزم خلاف الفرض ، ضروره انّ الموجود منحصر فی الواجب لذاته والممکن.

وهاهنا بحث من وجهین :

الأوّل ، انّا لا نسلّم انّ مجموع تلک السّلسله موجود لانّ ما یوجد جمیع أجزائه انّما یکون موجودا اذا لم تکن عینیّه الأجزاء للکلّ مشروطه بشرط. وأمّا اذا کانت عینیّتها له مشروطه بشرط فلا یلزم من وجودها وجوده لجواز انتفاء ذلک الشّرط کما فی القضیّه وأجزائها الأربعه المشروطه عینیّتها لها بتعلّق الإیقاع أو الانتزاع بالجزء الرّابع الّذی هو الوقوع او اللاوقوع.

[شماره صفحه واقعی : 89]

ص: 89

وجوابه : انّ وجود الکلّ عین موجودات أجزائه مطلقا بالضّروره فلا وجه لوجود الأجزاء بدون وجود الکلّ قطعا ، ومنع ذلک مکابره غیر مسموعه. وأمّا حدیث القضیّه وأجزائها فمردود بأنّ الجزء الرّابع منها هو الوقوع أو اللاوقوع بشرط الإیقاع أو الانتزاع لا ذات الوقوع أو اللّاوقوع ، إلّا انّ الذّات والتّقیید لما أدّیا فی القضیّه بعباره واحده عدّ مجموعهما جزءا واحدا وجعل الأجزاء أربعه لا خمسه.

الثّانی ، انّ ذلک المجموع إنّما یکون موجودا إذا کانت أجزائها مجتمعه فی الوجود ، وأمّا اذا کانت متعاقبه فیه فلا نسلّم کون المجموع موجودا ولا ممکنا ، واجتماع الأجزاء فیما نحن فیه ممنوع لجواز أن لا یکون علّه الحدوث علّه البقاء کما ذهب إلیه بعضهم.

وجوابه : انّ المراد بوجود ذلک المجموع وإمکانه اعمّ من أن یکون موجودا بوجودات مجتمعه أو متعاقبه ، وأن یکون ممکنا باعتبار الوجودات المجتمعه او المتعاقبه ، ویکفی هذا فی إثبات المرام إذ لا خفاء فی انّ الموجود المرکّب یحتاج إلی المؤثّر باعتبار مجموع وجودات أجزائه ، سواء کانت مجتمعه أو متعاقبه. علی أنّه یجوز أن یکون هذا الاستدلال علی رأی الحکماء القائلین بأنّ علّه الحدوث علّه البقاء کما هو الحقّ. واذا کان مجموع آحاد تلک السّلسله ممکنه.

فتشترک أی تشارک تلک الجمیع مع کلّ واحد من آحادها. ویحتمل ان یکون الضّمیر راجعا إلی مجموع الجمیع والآحاد وحینئذ یکون الاشتراک علی ظاهره أی یشترک جمیع الآحاد. وکلّ واحد منهما فی امتناع الوجود بذاتها إذ لو کانت موجوده بذاتها لکانت واجبه لذاتها ، هذا خلف. ویتّجه علی الملازمه بعض المنوع السّابقه فتذکر. فلا بدّ لها من موجد أی موجد موجود لیتفرّع علیه قوله فیکون واجبا بالضّروره. وهذا مبنیّ علی أنّ کلّ ممکن محتاج إلی موجد موجود. وقد عرفت ما فیه فلا تغفل. خارج عنها بالضّروره وذلک لأنّ موجد المجموع لو لم یکن خارجا عنه لکان إمّا نفسه او جزء منه ، وکلاهما باطل ، فتعیّن ان یکون خارجا عنه.

أمّا بطلان الأوّل ، فلانّ موجد الکلّ لو کان نفسه من حیث هو هو یلزم أن یکون

[شماره صفحه واقعی : 90]

ص: 90

واجبا لذاته ، وقد ثبت انّه ممکن ، هذا خلف ، مع انّه مستلزم للمطلوب ، ولو کان نفسه من حیث انّه موجود یلزم إمّا تقدم الشیء علی نفسه وإما کون الشیء موجودا بوجودین فصاعدا. ضروره تقدّم العلّه من حیث الوجود علی المعلول بالوجود. وهذا توضیح ما قیل : انّ العلّه التّامه للشیء لو کانت نفسه لکان واجبا لذاته لا ممکنا.

وأمّا بطلان الثّانی ، فلان موجدا لکلّ موجد لکلّ جزء من اجزائه وإلّا لم یکن موجدا للکلّ بل للبعض ، فیلزم کون ذلک الجزء علّه لنفسه ولعلله.

وهاهنا أبحاث :

الأوّل ، انه إن أرید بالموجد الفاعل مطلقا فلا نسلّم انّ موجد الکلّ موجد لکلّ جزء منه لجواز أن یکون الفاعل فی إیجاده محتاجا الی شیء لا یستند إلیه ، وإن ارید الفاعل المستقلّ فی التأثیر بمعنی ما لا یستند المعلول إلّا إلیه أو إلی ما صدر عنه فلا نسلّم انّ الممکن لا بدّ له من فاعل مستقلّ فی التّأثیر بهذا المعنی.

أقول : یمکن أن یجاب عنه بأنّ المراد هو مطلق الفاعل کما هو الظّاهر. ولا بدّ أن یکون فاعل الکلّ فاعلا لکلّ جزء منه ، بناء علی انّ وجود الکلّ عین وجودات الأجزاء ، فلو لم یکن مفید وجود الکلّ مفیدا لجمیع وجودات الأجزاء لم یکن مفیدا لوجود الکلّ ضروره انّ مفید الشیء مفید لما هو عینه ، إلّا انّ فیه ما ستعرف عن قریب.

الثّانی ، انّه إن أرید بکون موجد الکلّ موجدا لکلّ جزء منه بعینه ، منعناه لجواز أن یکون موجد الکلّ مجموع موجدات الأجزاء لا موجدا لشیء منها اصلا ، کما اذا کان موجد بعض الأجزاء غیر موجدا للبعض الآخر کما فیما نحن فیه. وإن أرید انّ موجد الکلّ إمّا عین موجد کلّ جزء منه أو مشتمل علیه فلا نسلّم انّ موجد الکلّ لو کان جزئه یلزم کون ذلک الجزء علّه لنفسه ، ولعدّه لجواز أن یکون موجد الکلّ مجموع موجدات الأجزاء علی سبیل التوزیع وهو هاهنا ما قبل المعلول الأخیر. ولا محذور فیه ، لانّه لما کان وجود الکلّ عین وجودات الأجزاء قطعا ، ولا فرق بین الکلّ والأجزاء إلّا باعتبار انّ ما لوحظ فی الثّانی بدفعات لوحظ فی الأوّل دفعه واحده ، کان موجدات الأجزاء

[شماره صفحه واقعی : 91]

ص: 91

کافیه فی وجود الکلّ ولا حاجه له إلی موجد آخر ضروره.

وأمّا ما قیل انّ لکلّ واحد من تلک الأجزاء موجدا متقدّما علی ما قبل المعلول الأخیر ، فهو أولی بأن یکون موجدا للکلّ. ففساده ظاهر ، لأنّ ما قبل المعلول الأخیر أولی بان یکون موجدا للکلّ لانّه الموجد لجمیع اجزائه توزیعا مع أنّه أکثر اشتمالا علی علل الأجزاء ، وکذا الکلام فیما قبل المعلول الأخیر ، وهکذا.

الثّالث : انّ ذلک الدّلیل لو تمّ بجمیع مقدّماته یلزم تعدّد الواجب بل عدم تناهیه ، لانّ المجموع المرکّب من جمیع الممکنات الموجوده والواجب موجود ممکن لا بدّ له من موجد ، وموجده لا یکون نفسه ولا جزئه لما ذکر بعینه فلا بدّ أن یکون خارجا ، والموجود الخارج عن جمیع الممکنات والواجب واجب آخر وهکذا. وکذا الکلام فی المرکّب من الواجب ومعلوله الأوّل کالعقل الأوّل ، فإنّ موجده لیس نفسه ولا جزئه ولا ممکنا آخر ، فتعیّن أن یکون واجبا آخر ، وهکذا.

لا یقال : امکان المرکبات المذکوره إنّما هو باعتبار أجزائها الممکنه ، وأمّا الأجزاء الواجبه فلا دخل لها فی إمکان تلک المرکّبات ، فالممکن بالحقیقه هو تلک الأجزاء الممکنه وموجدها الأجزاء الواجبه فلا محذور ، بخلاف ما نحن فیه ، فإنّ اجزاء السّلسله المفروضه ممکنات صرفه.

لانّا نقول. المرکّب من حیث هو مرکّب ممکن ، سواء کان مرکّبا من الممکن أولا حتّی انّ المرکّب من الواجبین ممکن ، وکذا المرکّب من الممتنعین ، إذ التّحقیق أنّ التّرکیب مطلقا یستلزم الإمکان الذّاتی ولهذا حکموا بان البساطه من لوازم الوجوب الذاتی.

نعم ، یمکن أن یجاب بأنّ المرکّب من الواجب والممکن وإن کان ممکنا لکن لا یحتاج إلی موجد یفید الوجود لنفسه ، بل یکفیه ما یفید الوجود لجزئه الممکن ، بخلاف الممکن المرکّب من الممکنات الصّرفه اذ لا بدّ من موجد یفید الوجود لنفسه بالضّروره.

الرّابع : انّهم جعلوا هذا الدّلیل من الأدلّه الغیر المفتقره الی ابطال الدّور والتّسلسل.

[شماره صفحه واقعی : 92]

ص: 92

وما ذکر فیه من انّ موجد الکلّ لو کان جزئه یلزم کون ذلک الجزء علّه لنفسه ولعلّه یتضمّن إبطال الدّور قطعا.

وأجیب عنه بانّه یکفی فی بطلان کون الجزء موجدا للکلّ لزوم کونه علّه لنفسه ، وأمّا لزوم کونه عله لعلله فانّما ذکر تبرّعا ، لا لتوقّف المطلوب علیه.

اقول : یمکن أن یجاب عنه بانّ المراد من عدم افتقار هذا الدّلیل إلی إبطال الدّور والتّسلسل عدم افتقاره علی کلّ منهما علی معنی رفع الإیجاب الکلّی لا عدم افتقاره إلی ابطال شیء منهما علی معنی السّلب الکلّی ، إذ القسیم المقابل هو الدّلیل المفتقر إلی کلّ منهما. وأیضا یجوز أن یکون المراد ببطلان کون الجزء علّه لعلله بطلانه لا من حیث انه دور یستلزم تقدم الشیء علی نفسه ، بل من حیث انّه یستلزم توارد العلّتین المستقلّتین علی کلّ واحد من الأجزاء الغیر المتناهیه ، ضروره انّ لکلّ واحده من علله علّه مستقلّه أخری علی ما فرض ، علی أنّه فرق بین الدّور وکون الشیء علّه لعلله ولو بالاعتبار فلیتامّل.

وإذا کان موجدا لجمیع خارجا عنه فیکون واجبا بالضّروره ، إذ الموجود الخارج عن جمیع الممکنات واجب لذاته.

واعترض علیه بانّه إن ارید بتلک السّلسله الجامعه لجمیع الممکنات بحیث لا یشذ عنها ممکن اصلا فهی غیر لازمه من الکلام السّابق ، وإن ارید بها السّلسله الجامعه لجمیع الممکنات المتسلسله المذکوره فالموجود الخارج عنها لا یلزم ان یکون واجبا لذاته بل یجوز أن یکون ممکنا آخر.

وأجیب عنه بأنّا ننقل الکلام الی ذلک الممکن ، فیحصل هناک سلسله أخری موجدها إمّا واجب لذاته أو ممکن آخر ، وننقل الکلام إلیه وهکذا ، فإمّا أن ینتهی إلی الواجب لذاته أو یحصل هناک سلاسل غیر متناهیه ، فمجموع السّلسله المشتمله علی تلک السّلاسل الغیر المتناهیه جامعه لجمیع الممکنات بحیث لا یشذّ عنها ممکن أصلا والخارج عنها لا بدّ أن یکون واجبا لذاته وهی المراد بتلک السّلسله الجامعه لجمیع تلک الممکنات ، إذ الکلام بالأخره ینجرّ إلیه.

[شماره صفحه واقعی : 93]

ص: 93

أقول : لا یلزم أن یکون تلک السّلسله المشتمله علی جمیع تلک السّلاسل المترتّبه الغیر المتناهیه أیضا جامعه لجمیع الممکنات بحیث لا یشذّ عنها ممکن أصلا ، لجواز ان یکون الخارج عنها ممکنا آخر أیضا ، ولو نقل الکلام آخرا الی مجموع المرکبات الموجوده الغیر المتناهیه بحیث لا یشذّ عنها ممکن أصلا فلا یلزم أن یکون بین جمیع أجزائها ترتّب لجواز أن یکون بعض أجزائها غیر مستند إلی بعض آخر أصلا ، فلا یکون هناک تسلسل باطل علی رأی الحکماء ، ولا یدلّ هذا الدلیل علی بطلان التّسلسل اصلا ، ولهذا اخذوا الترتّب بین أجزاء تلک السّلسله ولم یردّدوا من أوّل الأمر فی مجموع الممکنات الموجوده بحیث لا یشذّ عنها ممکن آخر موجود. إلّا أن یقال انّما ننقل الکلام آخرا الی السّلسله المشتمله علی جمیع السّلاسل المرتبه الغیر المتناهیه ، والموجود الخارج عنها وإن جاز ان یکون ممکنا آخر لکن لا یجوز ان یکون الموجود الخارج عنها الموجد لها ممکنا آخر والّا لحصل هناک سلسله أخری غیر متناهیه فتکون داخله فی تلک السّلسله المفروضه ضروره ، أنّها فرضت مشتمله علی جمیع السّلاسل المترتّبه الغیر المتناهیه ، فحینئذ لا بدّ أن یکون موجد تلک السّلسله المفروضه واجبا لذاته. لکن علی هذا یکون المراد بقولهم الموجود الخارج عن جمیع الممکنات واجب لذاته ، انّ الموجود الخارج عن جمیع الممکنات الموجد لها واجب لذاته بقرینه انّ الکلام فی موجدها فلا اشکال.

نعم لو قالوا : الموجود الخارج عن جمیع الممکنات واجب لذاته أو مستلزم له لکان أولی ، لجواز أن یکون موجد تلک السّلسله ممکنا آخر مستندا إلی الواجب ابتداء أو بواسطه او مرکّبا من الواجب وممکن آخر أو ممکنا آخر مستندا الی هذا المرکّب کما لا یخفی ، وهو المطلوب.

أورد علیه انّ ثبوت الواجب علی تقدیر عدم ثبوته یکون خلفا لانّها علی تقدیر نقیض المطلوب لا مطلوبا ، کانّه قیل عدم ثبوت الواجب یستلزم ثبوته فیکون محالا ، ضروره انّ ما کان مستلزما لنقیضه کان محالا فیکون ثبوت الواجب حقّا.

وأجیب عنه بأنّ الحال کما ذکر ، لکن الخلف اللّازم قد یکون عین المطلوب

[شماره صفحه واقعی : 94]

ص: 94

ولذلک یقال : هذا خلف ، ومع ذلک هو مطلوبنا.

أقول : ذلک الإشکال إنّما یتّجه لو قرّر الدّلیل بطریق الخلف ، ویمکن تقریره بطریق القیاس الاستثنائی مع وضع المقدّم بأن یقال إذا کان هاهنا موجود فالواجب ثابت ، لکن هاهنا موجود ، فالواجب ثابت. أمّا وضع المقدّم فظاهر ، وأمّا الملازمه فلانّه إذا کان هاهنا موجود یلزم إمّا کونه واجبا وإمّا استناده إلیه بواسطه أو بغیر واسطه ، وإمّا الدّور او التّسلسل ، وعلی کلّ تقدیر یلزم ثبوت الواجب. أمّا علی التقدیر الأوّل فظاهر وأمّا علی التّقدیرین الأخیرین فلانّهما یستلزمان وجود سلسله غیر متناهیه مشتمله علی جمیع الممکنات قطعا ، وتلک السّلسله ممکن موجود لا بدّ لها من موجد موجود خارج عنها وهو الواجب ، فیلزم ثبوت الواجب علی کلّ تقدیر ، وهو المطلوب.

وعلی هذا الإشکال علی انّه یمکن أن یقال المراد بقوله هو المطلوب انّه المطلوب الّذی فرض نقیضه باطلا فیکون المطلوب حقّا فتفطّن. هذا تقریر الکلام علی تقدیر کونه دلیلا برأسه علی ثبوت الواجب لذاته کما هو المطلوب ، وامّا تقریر الکلام علی تقدیر کونه دلیلا علی بطلان التّسلسل فبأن یقال التّسلسل اللّازم هاهنا باطل ، لانّ کون الواجب لذاته موجدا لتلک السّلسله یستلزم انقطاعها ، قطعا إذ الواجب الموجد لها ان لم یوجد بعض آحادها لم یکن موجدا لها ، ضروره انّ موجد الکلّ لا بد أن یکون موجدا لبعض أجزائه وإن کان موجدا لبعض آحادها فلا بدّ أن ینقطع السّلسله عنده وإلّا لزم توارد العلّتین المستقلّتین علی معلول واحد.

وأورد علیه انّ هذا إنّما یلزم إذا کان لکلّ واحد من آحاد السّلسله علّه مستقلّه فی تلک السّلسله ، وأمّا إذا لم یکن کذلک فلا یلزم ذلک لجواز أن یکون موجد کلّ واحد من آحادها هو الواجب مع ما فوقه من العلل ، فلا یلزم بطلان التّسلسل مطلقا.

ویمکن أن یجاب منه بأنّ المفروض فی تلک السّلسله أن یکون لکلّ واحد من آحادها موجدا فیها ، فلو کان الواجب موجدا لشیء منها یلزم توارد العلّتین الفاعلتین علی معلول واحد ، ولا شکّ انّه یستلزم توارد العلّتین المستقلّتین علی معلول واحد ،

[شماره صفحه واقعی : 95]

ص: 95

إلّا انّ هذا الدّلیل إنّما یدلّ علی بطلان التسلسل فی العلل الفاعلیّه أو المستقلّه دون العلل مطلقا ولا محذور فیه ، لانّه کما لا یبطل التّسلسل فی المعلولات یجوز أن لا یبطل التّسلسل فی العلل مطلقا بناء علی انّ المقصود هاهنا ابطال التّسلسل فی الجمله. وأمّا ابطاله مطلقا فانّما هو بادلّه أخری.

وقد یجاب بأنّ المفروض فی السّلسله المذکوره أن یکون لکلّ من واحد آحادها علّه مستقلّه فیها ، فعلی هذا یلزم توارد العلّتین المستقلّتین علی معلول واحد قطعا.

وفیه نظر ، لانّ العلّه المستقلّه لا یجب أن تکون موجوده ، فلو کان الکلام السّابق فی العلّه المستقلّه للممکن لم یحصل هناک سلسله فضلا عن سلسله غیر متناهیه موجوده ، فلیتأمّل.

فان قلت ، الحکم ببطلان التّسلسل فیما سبق کان مقدّمه لدلیل إثبات الواجب ، فلو کان قوله لأنّ جمیع آحاد تلک السّلسله الخ ، دلیلا علی هذه المقدّمه ومن مقدّماته إثبات الواجب حیث قال فیکون واجبا بالضّروره یلزم الدّور والمصادره علی المطلوب.

قلت ، یمکن تقریر هذا الدّلیل بأنّ التّسلسل مستلزم لوجود سلسله جامعه لجمیع الممکنات ووجود تلک السلسله مستلزم لوجود الواجب المؤثّر فیها ، ووجود الواجب المؤثّر فیها مستلزم لانقطاع السلسله علی ما عرفت بیانه ، فیکون وقوع التّسلسل مستلزما لانتفائه ، ضروره انّ المستلزم للمستلزم للشیء مستلزم لذلک الشیء ، وما کان وقوعه مستلزما لانتفائه له یکون باطلا قطعا. وعلی هذا لا یستدعی قوله فیکون واجبا بالضّروره أن یکون إثبات الواجب من مقدّمات دلیل إبطال التسلسل حتّی یستلزم المصادره علی المطلوب. نعم لو اکتفی فی موجد تلک السّلسله بکونه موجدا خارجا عنها ، ولم یتعرّض یکونه واجبا لکفی إبطال التّسلسل وسلّم عن توهّم الدّور. وهذا أیضا یؤیّد أن یکون قوله ولأنّ بالواو العاطفه دلیلا آخر علی إثبات الواجب علی وفق ما اشتهر فیما بینهم ، علی ما لا یخفی.

أقول : یمکن أن یستدلّ علی بطلان التّسلسل المذکور بأن یقال جمیع آحاد تلک

[شماره صفحه واقعی : 96]

ص: 96

السلسله الجامعه ممکن موجود لا بدّ له من موجد ، وموجدها لا یجوز أن یکون نفسها ولا جزئها لما بیّنا سابقا ولا خارجا عنها ، وإلّا یلزم توارد العلّتین المستقلّتین علی معلول واحد قطعا ، فیکون التّسلسل المستلزم لوجود تلک السّلسله الجامعه باطلا بالضّروره.

أو یقال لا یجوز أن یکون لتلک السّلسله موجدا اصلا ، والّا یلزم توارد العلّتین المستقلّتین علی معلول واحد ، سواء کان ذلک الموجد نفسها أو جزء منها أو خارجا عنها ، لما تقرّر أن موجد الکلّ لا بد ان یکون موجدا لکلّ جزء منه فیکون التّسلسل المستلزم لوجود تلک السّلسله باطلا قطعا.

أو یقال لو کان لتلک السّلسله موجد سواء کان نفسها أو جزء منها أو خارجا عنها یلزم انقطاعها قطعا ، لأنّ ذلک الموجد لا بدّ أن یکون موجدا لکلّ جزء منها ، فلا محاله یکون موجدا لبعض آحادها بحیث یلزم الانقطاع عنده لما عرفت آنفا.

وأیضا یمکن أن یستدلّ علی ثبوت الواجب بأنّ مجموع الممکنات الموجوده معا أو فی الجمله ممکن موجود قطعا ، فلا بدّ من موجد. وذلک الموجد لا یمکن أن یکون نفس ذلک المجموع ولا اجزائه فلا بدّ أن یکون خارجا عنه ، والموجود الخارج عن جمیع الممکنات الموجوده واجب لذاته ، کما لا یخفی.

[شماره صفحه واقعی : 97]

ص: 97

الفصل الثّانی : فی إثبات صفاته الثّبوتیّه
اشاره

الفصل الثّانی من الفصول السبعه فی إثبات صفاته الثّبوتیّه

وهی صفات ثمان : القدره والعلم والحیاه والإراده مع الکراهه والإدراک والسّرمدیّه والکلام والصدق.

وقد زاد صاحب التّجرید علی هذه الصّفات صفات ثبوتیه أخری مثل : الجود والملک والحکمه والقیّومیّه ونحوها. والحقّ أنّه إن أرید أصول الصّفات الثبوتیه فهی منحصره فی القدره والعلم والحیاه بحسب المفهوم. وأما الإراده والکراهه والإدراک والصّدق فهی من فروع العلم وراجعه إلیه ، والکلام من فروع القدره وراجع إلیها ، والسّرمدیّه راجعه إلی الوجود ، وإن کان الکلّ بحسب الذّات راجعا إلی الذّات ومتّحدا معه بالذّات. وإن أرید مطلق الصّفات سواء کانت أصولا أو فروعا فهی غیر منحصره فیما ذکره المصنّف بل فیما ذکره صاحب التجرید أیضا ، إلا ان یقال المقصود بیان الاصول وإنّما ذکر بعض الفروع لزیاده اعتنائه بشأنه لما فیه من الاختلاف فی الجمله. فالمراد من الصّفات الثّبوتیّه هاهنا الصّفات الثّبوتیّه الّتی لها زیاده اهتمام بشأنها ، کذا الکلام فی الصّفات السّلبیّه فلیتأمّل.

[شماره صفحه واقعی : 98]

ص: 98

الصّفه الأولی : أنّه تعالی قادر مختار

القدره والاختیار لفظان مترادفان ومشترکان بین معنیین :

أحدهما کون الفاعل بحیث یصحّ منه الفعل والتّرک بمعنی انّه لا یلزمه أحدهما إلا بشرط الإراده ، ویقابله الإیجاب وهو کونه بحیث یلزمه أحد الطّرفین بلا اشتراط الإراده.

وثانیهما کون الفاعل بحیث إن شاء فعل وإن لم یشأ لم یفعل ، والمراد هاهنا المعنی الأوّل لانّه المختلف فیه بین المتکلّمین والحکماء القائلین بالإیجاب. وأمّا کونه تعالی مختارا بالمعنی الثّانی فمتّفق علیه بین الفریقین إلا انّ الحکماء ذهبوا الی أنّ المشیّه من لوازم ذاته من حیث هی هی یمتنع انفکاکها عنه ، فمقدّم الشّرطیّه الأولی واجب الصّدق ومقدّم الثّانیه واجب الکذب ، وکلتا الشّرطیّتین صادقتان فی حقّه تعالی ، فهذا المعنی لا ینافی الإیجاب ، ضروره أن الفعل إذا کان لازما للمشیّه وهی لازمه للذّات من حیث هی هی کان الفعل لازمان للذّات من حیث هی هی وهو الإیجاب ، بخلاف المعنی الأولی فإنّه یقتضی أن لا یکون الإراده لازمه للذّات من حیث هی هی ، فلا یکون فعل اللّازم للإراده لازما للذّات من حیث هی هی فیکون منافیا للإیجاب قطعا. وبهذا التّحقیق اندفع ما توهّم أنّ المعنی الأوّل أیضا لا ینافی الإیجاب لأنّ أحد الطّرفین لا یلزم الذّات بدون الإراده اتّفاقا ویلزمها مع الإراده اتّفاقا فلا تغفل.

وإنّما قدّم صفه القدره علی صفه العلم مع أنّ العلم أعمّ من القدره لشمولها الممکنات والممتنعات واختصاص القدره بالممکنات ، وتقدیم الأعمّ أولی کما لا یخفی ، لأنّ القدره بالمعنی المقصود مختلف فیها بین الحکماء والمتکلّمین بخلاف العلم ، اذ لم ینکره إلا شرذمه قلیله من قدماء الحکماء ففیها زیاده اهتمام یقتضی تقدیمها.

وأمّا ما قیل من أنّ تقدیم القدره علی العلم لکونها اصلا بالنّسبه إلیه متضمّنه له فانّ القدره مشتمله علی الدّاعی وهو العلم بالمصلحه. وما قیل انّ تقدیم القدره لاستدعاء القدره الصّنع ففیها ما لا یخفی ، لانّ العالم هو ما سوی الله من أجناس الموجودات کما یقال : الإنسان عالم والحیوان عالم والنّبات عالم وربّما یطلق علی الکلّ وهو المراد

[شماره صفحه واقعی : 99]

ص: 99

هاهنا ، أی جمیع ما سوی الله من الموجودات محدث ، أی موجود مسبوق وجوده بعدمه سبقه زمانیّه. والمراد أنّ مجموع العالم محدث بجمیع أجزائه خلافا لجمهور الحکماء فان من عدا افلاطون وجالینوس منهم ذهبوا إلی أنّ العالم قدیم فی الجمله.

أمّا الفلکیّات فبموادّها وصورها الجسمیّه والنوعیّه وأعراضها غیر الحرکات والأوضاع الشّخصیّه ، وأمّا العنصریّات فبموادّها وصورها الجسمیّه المطلقه بذواتها وصورها النّوعیه إمّا بجنسها أو بنوعها. وأمّا الحدوث والقدم الذّاتیّان وهما الاحتیاج فی الوجود إلی الغیر وعدم الاحتیاج فیه إلیه فهو من مصطلحات الفلاسفه ولا خلاف فی کون العالم حادثا بهذا المعنی. والدّلیل علی کون العالم محدثا بجمیع أجزائه أن العالم إمّا أجسام وإمّا أجزائها سواء کانت هیولیات وصورا أو جواهر فرده أو ما فی حکمها من الخطوط والسّطوح الجوهریّه ، وإما أعراض قائمه بها ، وکلّ واحد من اقسام الثّلاثه محدث ، فالعالم بجمیع أجزائه محدث. أمّا حدوث القسمین الأوّلین فظاهر ، لأنّ کلّ جسم فلکیّا کان أو عنصریّا وکذا أجزائه فإنّه لا ینفکّ عن الحوادث ، أی کلّ جسم یوجد فانه لا ینفکّ عن شیء من الحوادث ، ولذا صحّ دخول الفاء فی خبر أنّ علی القول المختار ، والحوادث جمع حادث وهو بمعنی المحدث ، کالکواهل جمع کاهل أعنی الحرکه والسّکون وذلک لأنّ الجسم وأجزائه لا ینفکّ عن التحیّز ، وما لا ینفکّ عن التحیّز لا ینفکّ عن الحرکه والسّکون.

أمّا الصّغری فلانّ کلّ واحد من الجسم وأجزائه جوهر وهو عباره عمّا قام بذاته ، ومعنی القیام بالذّات عند المتکلّمین هو التحیّز بالذّات. وأمّا الکبری فلأنّ التحیّز هو الکون فی الحیّز ، وهو إن کان کونا أوّلا فی حیّزان فهو حرکه ، وإن کان کونا ثانیا فی حیّز أوّل فهو سکون وهو المراد بقول بعضهم : انّ الحرکه کون الأوّل فی مکان ثان والسّکون کون ثان فی مکان أوّل حیث أراد بالمکان الحیّز وإلّا فهو أخصّ من الحیّز ، لانه بعد موجود أو موهوم ینفذ فیه بعد الجسم ، والحیّز بعد یشغله شیء ممتدّا أو غیر ممتد ، وهو المراد حتی یشتمل الجواهر الفرده وما فی حکمها. فمن قال المراد بالمکان بعد الجسم

[شماره صفحه واقعی : 100]

ص: 100

فقد بعد عن المقصود وهاهنا بحث من وجهین :

أحدهما انّا لا نسلّم أنّ کلّ واحد من أجزاء الجسم جوهر ، لجواز تقوّم الجوهر بالعرض کالسّریر المرکّب من القطع الخشبیّه والهیئه الاجتماعیه علی التّحقیق.

وجوابه أنّ الکلام هاهنا مبنی علی ما هو المشهور من امتناع تقوّم الجوهر بالعرض ، علی انّه اذا ثبت حدوث الأجزاء الجوهریّه ثبت حدوث الأجزاء لما سیجیء من انّ حدوث الجوهر یستلزم حدوث الأعراض قطعا.

وثانیهما ان حصر التحیّز فی الحرکه والسکون ممنوع ، لجواز أن یکون کونا أوّلا فی حیّز أوّل کما فی آن الحدوث فلا یکون حرکه ولا سکونا.

وأجیب عنه بأنّ هذا المنع لا یضرّ لما فیه من تسلیم المدّعی علی أنّ الکلام فیما ثبت وجوده من العالم وهی الأعیان الّتی تعدّدت فیه الأکوان وتجدّدت علیه الأعصار والأزمان.

أقول فیه نظر ، لانّما إنّه إنّما یتم إذا أورد المنع المذکور علی حصر التحیّز بالنّسبه إلی ذات المتحیّز مع قطع النّظر عن غیره فی الحرکه والسّکون من حیث أنّه مقدّمه لدلیل حدوث العالم. وأمّا إذا أورد علی حصره فیهما من حیث أنّه من المقدّمات الکلامیّه ، فإنّ جمهور المتکلّمین حصروه فیهما فی بیان حصر مطلق التحیّز فی الأکوان الأربعه وهی الحرکه والسّکون والاجتماع والافتراق فهو نافع موجّه ، ولهذا قال بعضهم انّه لا ینحصر فی الأربعه لمکان القسم الخامس وهو الکون الأوّل ، وغیّروا تعریف السّکون إلی عدم الحرکه حتی یشتمل الکون الأوّل. وعلی هذا لا یقدح فی ذلک المنع تخصیص الکلام بالأعیان الّتی فیه یتعدّد الأکوان علی أنّ تخصیص الکلام بتلک الأعیان لا یدفع ذلک المنع علی تقدیر ایراده علی مقدّمه الدّلیل أیضا إذ لا یثبت عدم انفکاک تلک الأعیان الحرکه والسّکون فلا یتمّ التّقریب.

واعلم انّ المراد بأوّلیّه الکون وثانویّته أعمّ من أن یکون بحسب ذاته او بحسب الآن الّذی یقارنه ، فلا اشکال فی تعریف الحرکه والسّکون سواء بنی الکلام علی القول

[شماره صفحه واقعی : 101]

ص: 101

بتجدّد الأکوان بحسب الآنات أولا ، کما توهّم بعضهم علی ما لا یخفی وهما ، أی الحرکه والسّکون حادثان لاستدعائهما المسبوقیّه بالغیر ضروره انّ الحرکه مسبوقه بالکون فی الحیّز الأوّل سبقا زمانیّا ، والسّکون مسبوق بالکون الأوّل فی هذا الحیّز کذلک ، وما لا ینفکّ عن الحوادث فهو محدث بالضّروره ، ضروره انّه لو کان قدیما یلزم قدم الحادث وهو محال قطعا.

وفیه بحث وهو ان عدم انفکاک الشّیء عن الحادث عباره عن کونه بحیث لا یجری علیه زمان إلّا ومعه حادث فیه ، ویجوز ان یکون القدیم بحیث لا ینفکّ عن حادث بهذا المعنی بأن یتّصف فی کلّ زمان من الأزمنه الماضیه بواحد من الحوادث علی سبیل البدلیّه لا إلی بدایه ، وعلی هذا لا یلزم قدم الحادث لجواز أن یکون المطلق قدیما والجزئیات بأسرها حادثه کما هو مذهب الحکماء فی الحرکات الفلکیّه.

نعم لو ثبت انّ الحرکه والسّکون المطلقتین حادثان یلزم أن یکون ما لا ینفکّ عنها محدثا ، لکنّ الدّلیل المذکور لا یدلّ علی ذلک لجواز أن یکون المسبوق بالغیر منهما هو الأشخاص الغیر المتناهیه لا الماهیه من حیث هی هی ولا الفرد المنتشر.

وأجیب عنه بأنّه إذا کان کلّ واحد من الجزئیّات حادثا یلزم أن یکون الماهیّه من حیث هی هی والفرد المنتشر حادثین ، ضروره أنّه لا وجود للمطلق إلّا فی ضمن الجزئیّ فلا یتصوّر قدم المطلق مع حدوث کلّ واحد من الجزئیّات.

وردّ بأنّ المطلق کما یوجد فی ضمن کلّ جزئیّ له بدایه ، کذلک یوجد فی ضمن مجموع الجزئیّات الّتی لا بدایه لها ، فیجوز أن یکون قدیما باعتبار وجوده فی ضمن المجموع وان کان حادثا باعتبار وجوده فی کلّ واحد منها ، لامکان اتّصاف المطلق بالمتقابلات بحسب الاعتبارات. فالصّواب أن یجاب بتناهی الجزئیّات بناء علی برهان التّطبیق علی رأی المتکلّمین.

اقول : فیه نظر ، لانّه إذا کان کلّ واحد من الجزئیّات حادثا کان المجموع من حیث هو مجموع أیضا حادثا ، ضروره انّ حدوث الجزء یستلزم حدوث الکلّ ، ومن

[شماره صفحه واقعی : 102]

ص: 102

البیّن انّه لیس للمطلق وجود غیر وجود کلّ واحد من الجزئیّات ووجود المجموع فلا محاله یکون حادثا أیضا.

أما حدوث القسم الثالث فلانّه لما ثبت أنّ الأعیان محدثه ومن البیّن انّ وجود الأعراض یتوقّف علی وجود الأعیان ، ثبت أنّ الأعراض محدثه أیضا ، فإنّ ما یتوقّف علی الحادث حادث بالضّروره ، فثبت أنّ العالم بجمیع أجزائه محدث وهو المطلوب.

واعترض علیه بان حصر العالم فی الأقسام الثّلاثه ممنوع ، لجواز أن یکون منه ما لا یکون متحیّزا أصلا کالعقول والنّفوس المجرّده الّتی قال بها الحکماء ، والبعد المجرّد الّذی قال به افلاطون ومن تابعه والأعراض القائمه بها.

وأجیب عنه بأنّ المدّعی حدوث ما ثبت وجوده من العالم وهو الأجسام وأجزائها والأعراض القائمه بها ، وأمّا المجرّدات والأعراض القائمه بها فلم یثبت وجودها کما لم یثبت عدمها علی ما بیّن فی محلّه.

وأنّت تعلم انّه علی هذا لا یتفرّع علی حدوث العالم قوله فیکون المؤثّر فیه هو الله تعالی ، أی الواجب لذاته لوجوب انتهاء الممکنات إلیه ، وإلّا لزم الدّور او التّسلسل قادرا مختارا ، وذلک لجواز أن ینتهی ما ثبت وجوده وحدوثه من الممکنات إلی ما لم یثبت وجوده وحدوثه منها کالمجرّدات ، فیکون ذلک المجرّد قدیما فیؤثّر فی الممکنات الحادثه علی سبیل الاختیار ، ویؤثّر فیه الواجب لذاته علی سبیل الإیجاب ، فلا یثبت کونه تعالی قادرا مختارا.

ولمّا کان ذلک التفریع نظریّا محتاجا إلی البیان مع قطع النّظر عن ذلک الاحتمال ، بیّنه بقوله لانّه لو کان موجبا ، أی لو کان الله المؤثّر فی العالم موجبا فی إیجاده ، فإمّا أن یکون موجبا بالاستقلال ، أو بشرط قدیم أو حادث وعلی کلّ تقدیر لم یتخلّف أثره عنه بالضّروره ،

أمّا علی التّقدیرین الأوّلین فظاهر ، ضروره امتناع تخلّف المعلول عن علّته المستقلّه ، وأمّا علی التقدیر الثّالث فلانّ ذلک الشّرط الحادث أیضا اثر له تعالی ، فهو

[شماره صفحه واقعی : 103]

ص: 103

إمّا ان یکون مؤثّرا فیه بالاستقلال أو بشرط قدیم أو حادث فإن کان مؤثّرا فیه بالاستقلال أو بشرط قدیم امتنع تخلّفه عنه قطعا ، وان کان مؤثّرا فیه بشرط حادث ننقل الکلام إلیه وهلمّ جرّا.

فإمّا أن ینتهی إلی حادث یکون الله تعالی مؤثّرا فیه بالاستقلال أو بشرط قدیم أو یدور أو یتسلسل ، والدّور والتّسلسل باطلان بناء علی برهان التّطبیق علی رأی المتکلّمین فتعیّن الأوّل فیلزم امتناع تخلّف أثره عنه ضروره. واذا کان تخلّف اثره عنه ممتنعا فیلزم إمّا قدم العالم علی تقدیر أن یکون علّته المستقلّه قدیمه أو حدوث الباری تعالی علی تقدیر أن یکون علّته المستقلّه حادثه ، اذ المفروض أنّ الشّرط قدیم ، فلو کان الله تعالی قدیما یلزم أن یکون العلّه المستقله قدیمه ، هذا خلف.

وهما ، أی قدم العالم ، وحدوث الله تعالی باطلان. أما الأوّل فلانّه قد ثبت حدوث العالم ، وأمّا الثّانی فلان الواجب لذاته لا بدّ أن یکون قدیما بالضّروره. فقد انشرح بما شرحنا الکلام انّه لا حاجه إلی تخصیص الکلام هاهنا بالتقدیرین الأوّلین من التقادیر الثّلاثه المذکوره فی کونه تعالی موجبا وإبطال التّقدیر الثّالث بدلیل آخر کما توهّمه بعض الشّارحین.

وهاهنا بحث وهو انّ الحصر فی تلک التقادیر ممنوع ، لجواز ان یکون الله تعالی موجبا بشروط عدمیّه متجدّده إلی غیر النّهایه ، والتّسلسل فی الأمور الاعتباریّه لیس بمحال اتّفاقا علی ما مرّ.

لا یقال : التّسلسل فی الأمور العدمیّه المتجدّده یستلزم التّسلسل فی الأمور الموجوده فی الخارج ، ضروره انّ العدم رفع الوجود وذلک محال مطلقا علی رأی المتکلّمین کما عرفت.

لأنّا نقول : هذا إنّما یتم إذا کانت تلک الأمور عدمیّه بمعنی رفع الوجود فی نفسه ، وامّا إذا کانت عدمیه بمعنی رفع الوجود لغیره ، او کانت ثبوتیه غیر موجوده فی الخارج کمراتب العدد فلا کما لا یخفی.

[شماره صفحه واقعی : 104]

ص: 104

فالجواب انّ تلک الأمور العدمیّه لا بد أن یکون متحقّقه فی نفس الأمر وإن لم یکن موجوده فی الخارج ، وکذا الوجودات السّابقه علیها لو کانت ، وبرهان التّطبیق کما یدلّ علی بطلان التّسلسل فی الأمور الموجوده فی الخارج کذلک یدلّ علی بطلان الأمور الموجوده فی نفس الأمر بلا تفاوت علی ما تقدّم.

اقول : بقی هنا انّ هذا الدّلیل یمکن إجرائه فی نفی القدره والاختیار بأن یقال : لو کان الله تعالی قادرا مختارا لم یتخلّف أثره عنه بالضّروره ، لأنّ تاثیره فی العالم بالاختیار إمّا أن یکون علی سبیل الاستقلال أو بشرط قدیم أو حادث وعلی کلّ تقدیر یمتنع تخلّف الأثر عنه قطعا لعین ما ذکر ، وما هو جوابنا فهو جوابکم. والفرق بأنّ الشرط علی تقدیر الاختیار هو تعلّق الإراده وعلی تقدیر الإیجاب غیره لیس بمؤثّر علی ما لا یخفی. وسیأتی فی بحث الإراده ما یتعلّق بهذا المقام ویفید مزید کشف للمرام.

ولمّا بیّن انّه تعالی قادر ردّا علی الحکماء أراد أن یبین أنّ قدرته شامله لجمیع الممکنات ردّا علی الثّنویه حیث زعموا أنّه تعالی لا یقدر علی الشّر ، وعلی النّظام حیث ذهب الی أنّه تعالی لا یقدر علی القبائح ، وعلی البلخی حیث ذهب الی أنه تعالی لا یقدر علی مثل مقدور العبد ، وعلی اکثر المعتزله حیث ذهبوا الی أنّه تعالی لا یقدر علی نفس مقدور العبد ، فقال :

قدرته تعالی متعلّق بجمیع المقدورات ، أی الممکنات بالإمکان الخاصّ ، وأمّا ما قیل فیه ردّا علی الحکماء حیث زعموا أنّه تعالی لا یقدر علی أکثر من واحد بناء علی أنّ الواحد لا یصدر عنه إلّا الواحد کما هو المشهور فهو مردود ، لأنّ سلب قدرته تعالی علی أکثر من واحد بمعنی عدم إمکان ذلک عنه کما یدلّ علیه بیانهم ، وإلا فسلب القدره بالمعنی المتنازع فیه غیر مختصّ عندهم باکثر من واحد ، علی انّ تحقیق مذهبهم أنّه لا مؤثر فی الحقیقه إلّا الله ، والوسائط شرائط وآلات کما حقّقه بعض المحققین وعلی هذا یلزم کونه تعالی قادرا عندهم علی اکثر من واحد ، لکن لا من حیث انّه واحد بل من حیث تکثیر الشّرائط والآلات کما لا یخفی.

[شماره صفحه واقعی : 105]

ص: 105

لأنّ العله المحوجه الی المؤثّر القادر هی الإمکان وهو مشترک بین جمیع الممکنات. فبعد ما ثبت أنّ قدرته تعالی متعلّق ببعض الممکنات یلزم ان یکون شاملا لجمیعها ، ضروره انّ اشتراک العلّه یستلزم اشتراک المعلول.

اقول : فیه نظر ، لانّه مبنیّ علی ما ذهب إلیه الحکماء من أنّ عله الاحتیاج إلی المؤثّر هی الإمکان وحده وهو ممنوع ، لجواز أن یکون علّه الاحتیاج إلیه هی الحدوث وحده أو الامکان مع الحدوث شرطا او شطرا ، کما هو عند المتکلّمین ، ولو سلّم انّ الإمکان وحده علّه الاحتیاج فلا نسلّم انه علّه الاحتیاج إلی المؤثّر القادر ، لانّ المؤثّر أعمّ من القادر والموجب ، وعلّه الاحتیاج إلی الأعمّ لا یلزم أن یکون الاحتیاج إلی الاخصّ ، ولو سلّم ذلک فلا نسلّم انّه علّه الاحتیاج إلی القادر الّذی هو الله تعالی ، إذا القادر أعمّ من أن یکون هو الله تعالی أو غیره. ویجوز أن یکون لبعض الممکنات کالممکنات الموجوده خصوصیّه بالنسبه إلیه تعالی یقتضی تلک الخصوصیّه کونه مقدورا له ، وللبعض الآخر کالممکنات المعدومه خصوصیه بالنسبه إلی غیره یقتضی تلک الخصوصیه کونه مقدورا لذلک الغیر ، ولو سلّم ذلک فلا نسلّم انّ علّه الاحتیاج إلی القادر الواجب بلا واسطه ، والظّاهر انّ المدّعی هاهنا شمول قدرته تعالی بجمیع الممکنات بلا واسطه کما هو کذهب المتکلّمین فلیتأمّل.

لا یقال : هذا التّعمیم ینافی ما تقرّر عند اهل الحقّ من انّ الله تعالی لیس فاعلا للشّرور والقبائح ولا للافعال الاختیاریه للعباد ، ولهذا یقول النّظام انّه لا یقدر علی القبیح واکثر المعتزله انّه لا یقدر علی نفس مقدور العباد.

لأنّا نقول : فرق بین تعلّق القدره بشیء وتأثیرها فی وقوعه ، لأنّ معنی تعلّق القدره بشیء تأثیرها فی صحّه وقوعه من الفاعل ، وهو لا یستلزم تأثیرها فی وقوعه لجواز أن یمنع مانع عن وقوعه وهو عدم تعلق الإراده به ، إمّا لقبحه أو لحکمه کما فی الممکنات المعدومه ولما لم یفرّق النّظام وجمهور المعتزله بین التّأثیر فی صحّه الوقوع والتأثیر فی الوقوع منعوا من تعلّق القدره بالقبائح ومقدورات العباد. وأنت تعلم أنّه یلزمهم أن یتّفقوا علی

[شماره صفحه واقعی : 106]

ص: 106

عدم تعلّق قدرته تعالی بالشّرور والقبائح ومقدورات العباد والمعدومات الممکنه جمیعا علی ما لا یخفی.

والظّاهر أنّ قوله ونسبه ذاته أی الله تعالی إلی الجمیع ای المقدورات بالسّویّه إشاره إلی دلیل آخر علی عموم قدرته لجمیع الممکنات وهو المشهور فی إثبات هذا المطلب. وتقریره أنّ المقتضی للقدره هو الذّات لوجوب استناد صفاته إلی ذاته ، والمصحّح للمقدوریّه هو الإمکان ، فانّ الوجوب والامتناع یحیلان المقدوریّه ، ونسبه الذّات إلی جمیع الممکنات علی السّواء ، فاذا ثبت قدرته علی بعضها ثبت علی کلّها.

وحاصله أنّ الذّات علّه مقتضیه لمقدوریّه الممکنات ، وإمکانها یستلزم ارتفاع الموانع عن مقدوریّتها ، فلا جرم ثبت مقدوریتها بناء علی وجود المقتضی وارتفاع الموانع.

اقول : فیه نظر ، لأنّ القول باقتضاء الذّات القدره لوجوب استناد الصّفات إلی ذاته مبنیّ علی مذهب الأشاعره من أنّ الصّفات زائده علی الذّات مترتّبه علیها. وأمّا علی مذهب المحقّقین من أنّها عین الذّات فلیس هناک اقتضاء واستناد قطعا ، ولو سلّم ذلک فلا نسلّم أنّ الذّات یقتضی مقدوریّه الممکنات وتعلّق القدره بها ، ولو سلّم فاستواء نسبه الذّات إلی جمیع الممکنات ممنوع ، لجواز ان یکون لبعضها خصوصیّه تقتضی الذّات مقدوریّته ، دون بعض آخر ، ولو سلّم فلا نسلّم کون الإمکان مصحّحا للمقدوریّه ، وما ذکره فی بیانه إنّما یدل علی أن لا یکون نفس الإمکان مانعا لا علی کونه مصحّحا ومستلزما لارتفاع موانعها ، لجواز أن یکون هناک امر آخر یمنع عن مقدوریّه بعض الممکنات ، سواء کان ذلک الأمر فی ذاته أو فی غیره. وعلی هذا فالقول بأن هذا الاستدلال مبنیّ علی ما ذهب إلیه اهل الحقّ من أن المعدوم لیس بشیء خلافا للمعتزله ، وانّ المعدوم لا مادّه له ولا صوره خلافا للحکماء وإلّا فعلی قاعده الاعتزال یجوز أن یکون لبعض المعدومات المتمیّزه خصوصیّه مانعه من تعلّق القدره به وعلی قانون الحکمه یجوز ان یکون لبعض المعدومات مادّه مستعدّه لتعلّق القدره به دون بعض لا یجدی نفعا ، لانّه فی الحقیقه کلام علی السّند الأخصّ کما لا یخفی.

[شماره صفحه واقعی : 107]

ص: 107

وقد جعل بعض الشّارحین مجموع المقدّمتین إشاره إلی دلیل واحد علی المطلوب ، وهذا وان کان ملائما لسیاق الکلام ویؤیده قوله فیکون قدرته عامّه لکنّه مخالف لما هو المشهور فیما بینهم فتأمّل تعرف.

الصّفه الثّانیه : انّه تعالی عالم

الصّفه الثّانیه من الصّفات الثّبوتیه أنّه تعالی عالم.

قد یطلق العلم ویراد به مطلق الإدراک وهو الصّوره الحاصله عن الشیء عند الذّات المجرّده ، وهو بهذا المعنی یعمّ التّصورات والتّصدیقات الیقینیه وغیر الیقینیّه ، وقد یطلق ویراد به التّصدیق الیقینی ، وقد یطلق ویراد به ما یتناول التّصدیقات الیقینیّه والتّصورات مطلقا ، وهو بهذا المعنی یفسّر بانه صفه توجب تمیزا لا یحتمل النقیض ، بناء علی ما زعموا من أنّه لا نقیض للتّصوّرات. والأولی حمله هاهنا علی هذا المعنی لأنّه المتبادر من لفظ العلم شرعا ولغه علی ما قالوا ، ولانّ علم الله منحصر فی الیقین والتّصوّر ، ویمکن حمله علی المعنی الأوّل علی أن یکون المراد بالصّوره أعمّ من الصّوره العقلیّه والخارجیّه لیشتمل العلم الحصولیّ والحضوریّ ، ضروره أنّ علمه تعالی حضوری علی ما حقّق فی محله.

وإنّما قدّم العلم علی الحیاه لانّ إثباتها یتوقّف علی إثباته کالقدره علی ما ستطلع علیه ، لأنّه تعالی فعل ای اوجد وخلق الأفعال ای الآثار ، علی ان یکون المراد من الفعل الحاصل بالمصدر المحکمه المتقنه ، الإحکام والإتقان متقاربان فی اللّغه ، والمراد بهما هاهنا اشتمال الآثار علی لطائف الصنع وبدائع التّرتیب وکمال الملایمه للمنافع والمصالح المطلوبه منها ، وکل من فعل ذلک فهو عالم بالضّروره ، أمّا الصّغری فلما ثبت من أنّه تعالی خالق للعالم الواقع علی نمط بدیع ونظام منیع ، مشتمل علی ما فی الآفاق والأنفس من عجائب القدره وغرائب الصّنعه بحیث یتحیّر فیها العقول والأفهام ولا یفی بتفاصیلها الدّفاتر والأقلام.

وأمّا الکبری فبالبدیهه کما یشیر إلیه قوله : بالضّروره وقد نبّه علیه بأنّ من رای خطوطا ملیحه وسمع الفاظا فصیحه موضحه عن معان صریحه واغراض صحیحه علم قطعا انّ فاعلها عالم.

[شماره صفحه واقعی : 108]

ص: 108

واعترض علیه بأنّ بعض الحیوانات العجم قد یصدر عنها أفعال متقنه محکمه فی ترتیب مساکنها وتدبیر معایشها ، کما للنّحل والعنکبوت وکثیر من الوحوش والطّیور علی ما فی الکتب مسطور وفیما بین النّاس مشهور مع أنّها لیست من أولی العلم.

وأجیب بأنّه لو سلّم أنّ موجد هذه الآثار هو هذه الحیوانات فلم لا یجوز أن یکو لها من العلم قدر ما تهتدی به إلی تلک الآثار ویؤیّده قوله تعالی : (وَأَوْحی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً).

اقول : هذا الجواب إنّما یتمّ إذا قرّر السؤال بطریق النقض ، وأمّا إذا قرّر بطریق المنع علی بداهه الکبری بأنّه لما جاز صدور تلک الآثار عن هذه الحیوانات من غیر علم فلم لا یجوز أن یکون ما نحن فیه أیضا کذلک لا بد لنفی ذلک من دلیل. فلا یتمّ ، لأنّ ملاحظه تلک الآثار یوجب دغدغه للناظر فی دعوی البداهه کما لا یخفی. ثمّ أقول هذا الدّلیل منقوض بالنّائم او ممنوع بأنّه فاعل للأفعال الحکمه المتقنه اختیارا عند الجمهور وإن کانت قلیله مع أنّه لیس عالما عندهم ، فلم لا یجوز أن یکون صانع العالم أیضا کذلک. والفرق بکثره الآثار المحکمه وقلّتها وإن کان نافعا فی رفع النقض لکنّه غیر نافع فی رفع المنع. علی أنّه إن أرید من العلم فی الکبری المعنی المختص بالیقین من التّصدیقات فهی ممنوعه ، لجواز أن یکون التّصدیق الغیر الیقینیّ کافیا فی خلق تلک الآثار المحکمه المتقنه ، وإن ارید المعنی الشّامل للتّصدیقات الیقینیّه وغیر الیقینیّه فهی مسلمه لکن لا یتمّ التّقریب ، إذا الظّاهر أنّ المطلوب إثبات العلم بالمعنی المختصّ بالتّصدیقات الیقینیّه ومطلق التّصورات إلیه سابقا.

وعلمه تعالی یتعلّق بکلّ معلوم ، ای کلّ ما من شأنه أن یعلم بوجه ما ، سواء کان واجبا او ممکنا ممتنعا ، وسواء کان ذاته أو غیره ، وسواء کان جزئیّا او کلیّا ، حادثا أو قدیما قبل وقوعه ، أو بعده لتساوی نسبه جمیع المعلومات ای جمیع الاشیاء إلیه ، أی إلی الله فی صحّه کونها معلومه له ، أو إلی علمه تعالی فی صحّه تعلّقه بها. والحاصل أنّه تعالی یصحّ أن یعلم کلّ شیء لانّه حیّ وکلّ حی یصحّ

[شماره صفحه واقعی : 109]

ص: 109

أن یعلم کلّ معلوم ، أی کل شیء. أمّا الصّغری فلما سیجیء الدّلیل ، وأمّا الکبری فلأنّ الحیاه إمّا نفس صحّه العلم والقدره ، أو صفه توجب صحّه العلم والقدره ، وأیّاما کان فصحّه العلم المعتبره فی مفهومها مشترکه بین جمیع الاشیاء ، لا اختصاص لها بشیء دون شیء فثبت انّه تعالی یصحّ أن یعلم کل شیء.

اقول : فیه نظر ، لأنّا لا نسلّم انّ صحّه العلم المعتبره فی مفهوم الحیاه مشترکه بین جمیع الأشیاء لجواز أن یکون لبعض الأشیاء خصوصیّه تقتضی امتناع تعلّق العلم به کالممتنعات بالنسبه إلی القدره هذا ، وإذا صحّ أن یعلم کلّ شیء فیجب له ذلک ای العلم لکلّ شیء لأنّ العلم صفه الکمال.

وحینئذ لو لم یجب لذاته أن یعلم لافتقر فی علمه ببعض الأشیاء إلی غیره ، والتّالی باطل لاستحاله افتقاره فی صفه کمال إلی غیره علی ما سیأتی بیانه فالمقدّم مثله.

أقول : ذلک الدّلیل لو تمّ بجمیع مقدّماته لزم أن یکون قدرته تعالی أیضا متعلّقه بجمیع الأشیاء بعین ما ذکره ، مع أنّها لا تتعلّق إلّا بالممکنات. وأیضا یمکن أن یستدلّ علی أنّ علمه تعالی لا یمکن أن یتعلّق بالمعدومات کالعنقاء وشریک الباری بأنّ العلم بالأشیاء یکون علی وجهین : أحدهما یسمّی حصولیّا وهو حصول صور الأشیاء فی القوی المدرکه. وثانیهما یسمّی حضوریّا وهو حضور الأشیاء أنفسها عند العالم کعلمنا بذواتنا ، وبالأمور القائمه بها ، وهو أقوی من الأوّل ، ضروره أنّ انکشاف الشّیء لاجل حضوره بنفسه أقوی من انکشافه لاجل حصول مثاله ، ولما زادهم قائم البرهان عن القول بحصول صور الأشیاء فی ذاته تعالی حکم بعضهم بأنّ علمه تعالی بالأشیاء بحضورها أنفسها عنده ، وبعضهم بأنّ علمه بها بحصول صورها فی مجرّد آخر ، وإذا ثبت أن علمه تعالی إما حضوریّ أو حصولیّ بحصول صور الأشیاء فی مجرّد آخر ، فنقول الثّانی باطل لاستلزام قیام العلم بغیر العالم کما لا یخفی فتعیّن الأوّل کما هو المشهور. ومن البیّن أن العلم الحضوری لا یمکن أن یتعلّق بالمعدومات خصوصا الممتنعات ، إذ لا حقایق لها ثابته حتی نتصوّر حضورها بنفسها فتدبّر جدّا.

[شماره صفحه واقعی : 110]

ص: 110

واعلم انّ المصنّف قد اشار فی هذا الکلام إلی ردّ أقوال المنکرین بعموم علمه تعالی.

منهم من قال انّه تعالی لا یعلم ذاته ، لأنّ العلم نسبه والنسبه تقتضی تغایر المنتسبین ولا تغایر بین الشیء وذاته.

وأجیب عنه ، بانا لا نسلّم کون العلم نسبه محضه ، بل هو صفه حقیقیّه ذات نسبه إلی المعلوم ، ونسبه الصفه الی الذات ممکنه.

أقول : فیه نظر ، لأنّ العلم وإن لم یکن نسبه محضه بین العالم والمعلوم ، لکنّه یستلزم نسبه بینهما ، سواء کان المعلوم عین العالم أو غیره وهو کون العالم عالما لذلک المعلوم ، ولا شکّ ان هذه النسبه معتبره بینهما بالذّات لا بالعرض کما توهّم ، فلا یجوز ان یکونا متّحدین.

فالصّواب فی الجواب أن یقال : التّغایر الاعتباری بین المنتسبین کاف فی تحقّق النسبه کما بین الحدّ التّام والمحدود ، علی أنّه لو صحّ ما ذکره لزم أن لا یکون النّفس الإنسانیّه أیضا عالمه بذاتها بعین ما ذکره ، مع انّ ذلک بدیهیّ البطلان فتأمّل.

ومنهم من قال انّه تعالی لا یعلم غیره مع کونه عالما بذاته ، وذلک لأنّ العلم صوره مساویه للمعلوم ومرتسمه فی العالم ولا خفاء فی أنّ صور الأشیاء المختلفه مختلفه فیلزم بحسب کثره المعلومات کثره الصّور فی الذّات الأحدیّ من کل وجه.

وأجیب عنه بما سبق من أنّ علمه تعالی بالأشیاء لیس بار تسام صورها فیه بل بحضورها أنفسها عنده.

اقول : یمکن أن یجاب بمنع کون العلم صوره مساویه للمعلوم ، لجواز أن یکون صوره مشترکه بینه وبین غیره کما فی العلم بشیء بوجه أعمّ منه ، وبما ذکره بعض المحقّقین من الفرق بین حصول الصّوره فی الذّات المجرّده وبین قیامها بها ، وبمنع کونه تعالی أحدیّا من کلّ وجه فتوجّه ، علی إنّه لو تمّ لدلّ علی امتناع کونه تعالی عالما بذاته أیضا علی ما لا یخفی.

ومنهم من قال انّه تعالی لا یعلم الجزئیات المادیّه من حیث هی جزئیات بل بوجوه

[شماره صفحه واقعی : 111]

ص: 111

کلیّه منحصره فیها ، لأنّها متغیّره والعلم بالمتغیّر متغیّر ، فلو کان عالما بها من حیث هی جزئیات یلزم التغییر فی ذاته تعالی وهو محال.

والجواب عنه بوجهین :

الأوّل ، أنّه تعالی لما لم یکن مکانیّا کان نسبته الی جمیع الامکنه علی سواء فلیس فیها بالقیاس إلیه قریب وبعید ومتوسّط ، کذلک لمّا لم یکن هو وصفاته زمانیّه لم یتّصف الزّمان مقیسا إلیه بالمضیّ والحالیّه والاستقبالیّه ، بل کان نسبته علی جمیع الأزمنه علی سواء ، وهی من الأزل الی الأبد بالقیاس إلیه بمنزله نقطه الحال ، والموجودات فیها معلومه له فی کلّ وقت ، ولیس فی علمه تعالی کان وکائن وسیکون ، بل هی حاضره عنده فی أوقاتها فهو عالم بخصوصیّات الجزئیّات وأحکامها ، لکن لا من حیث دخول الزّمان فیها بحسب أوصافها الثّلاثه ، إذ لا یتحقّق لها بالنسبه إلیه ، ومثل هذا العلم یکون ثابتا مستمرّا لا یتغیّر أصلا ، وان کان معلومه متغیّرا کالعلم بالکلیّات.

الثّانی ، أنّه إنّما یلزم التغیّر فی إمر اعتباری هو تعلّق العلم بتلک الجزئیّات المتغیّره وهو لیس بمحال ، وإنّما المحال هو التغیّر فی صفه موجوده فیه وهو لیس بلازم.

ثمّ المشهور أنّ ذلک القول مذهب الفلاسفه وقد شنّع علیه المتاخّرون حتی العلّامه الطّوسی مع توغّله فی الانتصار لهم ، وربما ینقل عنه ان من نسب هذا القول إلیهم لم یفهم معنی کلامهم ، وذلک لأنّ الجزئیات المادیّه معلوله له تعالی وهو عاقل لذاته عندهم ، ومذهبهم ان العلم بالعلّه یوجب العلم بالمعلول فکیف یتصوّر منهم نفی کونه تعالی عالما بها.

وقال بعض المحقّقین نفی العلم بالجزئیّات من حیث هی جزئیّات لا یستلزم نفی العلم بها مطلقا ، بل هم قائلون بأنّه تعالی عالم بها بوجوه کلّیه. فالاختلاف فی نحو الإدراک لا فی أصله وذلک لا ینافی مذهبهم.

أقول : فیه نظر ، لانّه إنّما یتمّ إذا کان العلم بالشّیء أعمّ من أن یکون بذاته أو بأمر صادق علیه ، کما هو المشهور بین الجمهور ، وأمّا إذا کان مختصّا بالصّوره الأولی فإنّ المعلوم

[شماره صفحه واقعی : 112]

ص: 112

حقیقه فی الصّوره الثّانیه هو الوجه ، وإنّما یوصف ذو الوجه بالمعلومیّه بالعرض کما هو التحقیق عند المحقّقین ، فلا یتمّ هذا الکلام کما لا یخفی علی ذوی الأفهام.

ومنهم من قال أنّه تعالی لا یعلم الحوادث قبل وقوعها ، وإلّا یلزم أن یکون تلک الحوادث ممکنه وواجبه معا ، والثانی باطل ، فالمقدّم مثله. أمّا الشرطیه فلأنّها ممکنه لکونها حادثه وواجبه أیضا لأنّ علمه تعالی بها یقتضی وجوبها ، ضروره أنّ إمکانها یستلزم إمکان انقلاب علمه جهلا وهو محال.

وأجیب بأن العلم تابع للمعلوم فلا یکون علّه موجبه له ، ولو سلّم فالإمکان الذّاتی لا ینافی الوجوب بالغیر.

أقول : یمکن أن یقال لو صحّ ذلک الدّلیل لزم أن لا یتعلّق علمه تعالی بالحوادث بعد وقوعها أیضا بعین ما ذکره ، بل یلزم أن لا یوجد ولا یعدم ممکن أصلا ، ضروره أنّ کلّ ممکن موجود محفوف بوجوبین ، وکذا کلّ ممکن معدوم محفوف بامتناعین ، وکما انّ الوجوب ینافی الإمکان کذلک الامتناع ینافیه قطعا.

وقد یتمسّک فی کونه تعالی قادرا وعالما بالکتاب مثل قوله تعالی : (وَاللهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ) وبالسّنّه وإجماع الأمّه علی ذلک ، بل علی کونه تعالی متّصفا بصفات الکمال مطلقا ، ومنزّها عن صفات النّقصان جمیعا ، حتی انّ بعضهم استدلّ علی وحده الواجب بأنّ الوحده أولی من الشّرکه ، والواجب یجب أن یکون فی أعلی مراتب الکمال إجماعا.

وأورد علیه أنّ التّصدیق بإرسال الرّسل وإنزال الکتب یتوقّف علی التّصدیق بالقدره والعلم فیدور. وأجیب عنه بمنع التّوقف.

أقول : هذا المنع موجّه لدلاله المعجزه علی صدق الرّسل فی کلّ ما أخبروا به ، وإن لم یخطر بالبال کون المرسل قادرا وعالما علی ما حقّق فی محلّه ، فالقول بأنّ ذلک المنع مکابره تقوّل ، نعم یتّجه أنّ تلک الأدله لا یفید الیقین والمطالب الیقینیّه فلا تغفل.

الصّفه الثّالثه : انّه تعالی حیّ

الصّفه الثّالثه من الصّفات الثبوتیه أنّه تعالی حیّ.

[شماره صفحه واقعی : 113]

ص: 113

اتّفق جمهور العقلاء علی أنّه تعالی حیّ ، واختلفوا فی معنی حیاته ، فقال جمهور المتکلّمین إنّها صفه توجب صحّه العلم والقدره ، وقال الحکماء وبعض المعتزله إنّها کونه بحیث یصحّ أن یعلم ویقدر. وللحیاه معنی آخر وهی بهذا المعنی من الکیفیّات النّفسانیّه الموجوده فی الحیوان ، وهی ما یقتضی الحسّ والحرکه لأنّه تعالی قادر عالم وکلّ قادر عالم حیّ فیکون حیّا بالضّروره.

أمّا الصّغری ، فلما تقدّم من الدّلیلین الدّالین علی کونه قادرا عالما ، وأمّا الکبری ، فلأنّ الحیاه سواء کانت نفس صحّه العلم والقدره أو مبدأ لها شرط للعلم والقدره ، والشّرط لازم للمشروط قطعا.

واعلم انه قد یتوّهم أنّ إثبات الحیاه بالعلم یستلزم الدّور ، لانه قد أثبت العلم سابقا بالحیاه ، حیث قال : لأنّه حیّ یصحّ أن یعلم کلّ معلوم ولیس بشیء ، لأنه إنّما أثبت الحیاه بنفس العلم ، والّذی أثبت بالحیاه هو شمول العلم لا نفسه فلا دور ، علی أنّ فیه إشاره إلی أنّ لعلمه تعالی أدلّه أخری لا یتوقّف علی التّصدیق بحیاته ، کاستناد کلّ شیء إلیه ، وغیره من الأدلّه السّمعیه الدّاله علی ما فصّل فی محله ، فیصحّ إثبات الحیاه بالعلم الثّابت بهذه الأدلّه ، وإن کان الدّلیل المذکور هاهنا موقوفا علی التصدیق بها فلیتأمّل.

الصّفه الرّابعه : أنّه تعالی مرید وکاره

المراد من الإراده هاهنا ما یخصّص الفعل المقدور بالوقوع ، ومن الکراهه ما یخصّص الترک المقدور به ، وربّما یطلق الإراده علی ما یخصّص أحد الطّرفین المقدورین بالوقوع ، سواء کان فعلا أو ترکا ، وهذا هو المشهور بین الجمهور ، ولهذا یکتفی فی الأکثر بذکر الإراده کما لا یخفی ، لأنّ الآثار تصدر عنه تعالی فی بعض الأوقات دون بعض ، کوجود زید فی وقت کذا ، مع أنّ نسبه الذّات إلی جمیع الأوقات علی السّویه ، وتخصیص الأفعال ، ای الآثار بإیجادها فی وقت معیّن دون وقت معیّن آخر ، مع استواء نسبه الذّات إلی جمیع الأوقات لا بدّ له ، ای لذلک التخصیص من مخصّص تخصیص تلک الآثار بایجادها فی

[شماره صفحه واقعی : 114]

ص: 114

أوقاتها المعیّنه وإلّا لزم الترجیح بلا مرجّح وهو محال بدیهه واتفاقا.

وأیضا بعض الممکنات یوجد دون بعض آخر منها ، کما انّ العنقاء لا یوجد فی شیء من الأوقات مع انّ نسبه الذّات إلی جمیع الممکنات علی السّواء ، ولا شکّ انّ هذا التّخصیص أیضا لا بدّ له من مخصّص ، فلو قال تخصیص بعض الممکنات بالایجاد فی وقت کما وقع فی التجرید لکان أحسن وأولی کما لا یخفی. وهو ، أی ذلک المخصّص الّذی یخصّص تلک الآثار بالإیجاد فی أوقاتها المعیّه دون أوقات ، وکذا المخصّص الّذی یخصّص تلک الآثار بالإیجاد فی أوقاتها المعیّه دون أوقات ، وکذا المخصّص الّذی تخصّص بعض الممکنات بالایجاد دون بعض آخر منها مطلقا الإراده یعنی بها المعنی الاخصّ المقابل للکراهه علی وفق ما ذکره فی الدّعوی ، إلّا انّه علی هذا یکون دلیلا للکراهه متروکا بالمقایسه وهو أنّ تخصیص الأفعال بترک إیجادها فی وقت معیّن دون وقت معیّن آخر لا بدّ له من مخصّص وهو الکراهه.

ویمکن حمل المخصّص علی ما یعمّ مخصّص الفعل والترک ، بناء علی أنّ تخصیص الأفعال بالإیجاد فی وقت معیّن یستلزم تخصیصها بترک الإیجاد فی وقت معیّن آخر ، لا بدّ له من مخصّص یترتّب علیه کلا التخصیصین ، وحینئذ یحمل الإراده علی المعنی الأعمّ الشّامل لإراده الفعل والتّرک کما هو المشهور علی معنی أنّ المخصّص فی التّخصیص الأوّل إراده الفعل وفی التخصیص الثّانی إراده التّرک ، فیکون فی کلام المصنّف إشاره إلی أنّ الإراده یطلق فیما بینهم علی معنیین أحدهما خاصّ والآخر عامّ کما أشرنا إلیه آنفا.

واعترض علی هذا الدّلیل بأنّه لو سلّم استواء نسبه الذّات إلی جمیع الأوقات وإلی جمیع الممکنات ، فلا نسلّم انّ المخصّص هو الإراده ، ضروره أنّها صفه له تعالی ، ومن الجائز أن لا یکون المخصّص ذاته ولا صفته ، بل امرا منفصلا من الحرکات الفلکیّه أو الحوادث الیومیّه.

وأجیب عنه بأل المخصّص إن کان قدیما لم یصلح أن یکون مخصّصا لأحد طرفی الممکن ببعض الأوقات وإن کان حادثا لا بدّ له من مخصّص آخر وهلمّ جرّا ، فإمّا أن ینتهی إلی الإراده أو یلزم التّسلسل فی الأمور الموجوده فی نفس الأمر وهو محال علی رأی المتکلّمین

[شماره صفحه واقعی : 115]

ص: 115

مطلقا علی ما مرّ غیر مرّه.

أقول : فیه نظر ، لأنّه یمکن إجراء الکلام فی الإراده بأن یقال لو کان تعلّق الإراده بأحد طرفی الممکن قدیما لم یصلح لأن یکون مخصّصا له ببعض الأوقات ، ولو کان حادثا لا بدّ له من مخصّص کما فی القدره ، فیلزم التسلسل فی الأمور الموجوده بحسب نفس الأمر وما هو جوابنا فهو جوابکم.

وأمّا قیل من أنّ الإراده لو استوی نسبتها إلی الطّرفین فلا بدّ فی تعلّقها بأحدهما من مخصّص کما فی القدره ویلزم التّسلسل وإلّا یلزم الإیجاب فهو مندفع بما قدّمنا فی تحقیق الفرق بین القدره والإیجاب فلا تغفل. ولأنّه تعالی أمر المکلّفین بالطاعات والحسنات ونهی عن المعاصی والسیئات وهما ای الامر والنهی یستلزمان الإراده والکراهه علی طریق اللّف والنّشر المرتّب ، أی الأمر یستلزم الإراده والنّهی الکراهه ، ضروره أنّ الأمر بما لا یراد والنّهی عمّا یراد قبیحان ، والقبح من الله تعالی محال قطعا علی ما سیأتی بیانه ، فیثبت أنّه مرید وکاره وهو المطلوب.

وأمّا الأشاعره منعوا القول بأنّ الأمر بما لا یراد والنّهی عمّا یراد قبیحان ، مستندا بأنه ربّما لا یکون غرض الآمر الإتیان بالمأمور به ، کما إذا أمر السّید عبده بفعل امتحانا هل یطیعه أولا؟ فإنّه لا یرید منه شیئا من الطاعه والعصیان او اعتذار عن ضربه بأنّه لا یطیعه فإنّه یرید منه العصیان ، وکما إذا أکره شخص بنهب أمواله فإنّه لا یرید بهذا الأمر نهب أمواله قطعا وکذا النّهی.

ویمکن أن یجاب عنه بأنّ الموجود فی الصّور المفروضه إنّما هو صوره الأمر والنّهی والکلام فی حقیقتها ، ولا شکّ أنّ حقیقه الأمر طلب الفعل وحقیقه النّهی طلب التّرک وطلب فعل ما لا یراد وطلب ترک ما یراد قبیحان بدیهه. ولهم أنّ یناقشوا بأنّه یجوز أن یکون الأمر والنّهی الصّادر عن الله تعالی أیضا صوره الأمر لا حقیقتهما ، وبأنّ الأمر بما لا یراد والنّهی عما یراد إنّما قبیحان منّا لا من الله تعالی ، بناء علی ما ذهبوا إلیه من أنّه لا قبیح منه أصلا ، لکن لا یخفی ما فیهما من المکابره والعناد علی ما هو رأیهم.

[شماره صفحه واقعی : 116]

ص: 116

واعلم انّ العلماء بعد اتّفاقهم علی القول بإراده الله تعالی لوجود الممکن وعدمه اختلفوا فی أنّها ما هی؟ فقال الحکماء هی علمه تعالی لوجود النّظام الأکمل ویسمّونه عنایه ، وقالت الأشاعره هی صفه زایده مغایره للعلم والقدره توجب تخصیص أحد المقدورین بالوقوع ، وقال بعض المعتزله هی عدم کونه مکرها ولا مغلوبا ، وبعضهم هی فی فعله تعالی العلم بما فیه من المصلحه ، وفی فعل غیره الأمر به. وقال أهل الحق واختاره جمهور المعتزله هی العلم بالنّفع والمصلحه الدّاعیه إلی الإیجاد فی الفعل أو المفسده الصّارفه عنه فی التّرک ، ویسمی الأوّل داعیا والثّانی صارفا ، واستدلّ علیه بعض المحققین بأنّها لو کانت أمرا آخر سوی الدّاعی والصّارف یلزم التّسلسل وتعدّد القدماء ، لأنّ ذلک لو کان قدیما لزم تعدّد القدماء ولو کان حادثا احتاج إلی مخصّص آخر ویلزم التّسلسل.

وفیه نظر ، لأنّه إنّما یدلّ علی کون الإراده غیر زایده علی الذّات وأمّا علی کونها عین الدّاعی والصّارف فلا کما لا یخفی ، علی أنّ تعدّد القدماء غیر مسلّم عند الخصم ، إلّا أن ینتهی الکلام علی التحقیق.

الصّفه الخامسه : انّه تعالی مدرک

الصّفه الخامسه من الصفات الثبوتیه أنّه تعالی مدرک أطبق المسلمون حتّی فلاسفه الإسلام علی أنّه تعالی مدرک أی سمیع بصیر ، لکنّهم اختلفوا فی معناهما :

فقال جمهور المتکلّمین : انّهما صفتان زائدتان علی العلم ، وقال بعضهم کالاشعری والکعبی انّهما عبارتان من علمه تعالی بالمسموعات والمبصرات وهو الحقّ المختار عند المحقّقین. أمّا کونه مدرکا فلأنّه یصحّ أن یتّصف بالإدراک الّذی هو صفه الکمال ، وکلّما یصحّ أن یتّصف به من صفات الکمال فهو متّصف به بالفعل ، فیکون متصفا بالإدراک بالفعل وهو المطلوب.

أمّا الصّغری فهی لأنّه تعالی حیّ لما تبیّن فیما تقدّم ، وکلّ حیّ یصحّ أن یدرک ، اذ الحیاه مصحّحه للإدراک قطعا ، فیصحّ له تعالی أن یدرک.

وأمّا الکبری فلأنّ الخلوّ عن صفه الکمال فی حق من یصحّ اتّصافه بها نقص ، وهو علی الله تعالی محال. وفیه نظر :

[شماره صفحه واقعی : 117]

ص: 117

أمّا أوّلا ، فلأنا لا نسلّم انّ حیاته تعالی مثل حیاتنا مصحّحه للسّمع والبصر ، لأنّه قیاس الغائب علی الشّاهد ، مع المخالفه فی کثیر من الصّفات ، علی أن یکون حیاتنا أیضا مصحّحه لهما أیضا محلّ النّظر لجواز أن یکون ما یصحّحهما لنا أمر آخر

وأمّا ثانیا فأنّا لا نسلّم انّ الخلوّ عن صفه الکمال نقص.

وأمّا ثالثا فلأنّ العمده فی تنزیه الله تعالی عن صفات النقص هو الإجماع الّذی ثبت حجیّته بظواهر الآیات والأحادیث ، وقد انعقد الإجماع علی کونه تعالی سمیعا بصیرا ، ونطقت النّصوص به أیضا ، فلیعوّل فی هذه المسأله علی الإجماع ابتداء ، بل علی النّصوص الدّالّه علی ذلک ، لأنّ النّصوص الدّالّه علی کونه سمیعا بصیرا أقوی من الظّواهر الدّاله علی حجّیه الإجماع ، وإن ثبت حجّیه الإجماع بالعلم الضّروری الثّابت من الدّین ، فذلک العلم الضّروری ثابت فی السمع والبصر سواء بسواء فلا حاجه فی إثباتهما إلی التّمسک بدلیل بعض مقدّماته ، وقیل ثابت بالإجماع. ثمّ التّمسّک فی حجّیه الإجماع بظواهر النّصوص أو العلم الضّروری فإنّه تطویل بلا طائل بل الأولی أن یتمسّک فی ذلک ابتداء بالإجماع أو بالنّصوص أو العلم الضّروری.

وکان المصنّف أشار إلی التّمسّک بالنّصوص الدّاله علی کونه سمیعا بصیرا بقوله : وقد ورد القرآن وکذا الحدیث بثبوته أی الإدراک له تعالی بحیث لا یمکن إنکاره ولا تأویله مثل قوله تعالی : (إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ). فیجب إثباته له قطعا وإلّا لزم کذبه تعالی وهو محال کما سیجیء.

ویحتمل أن یکون قوله : وقد ورد القرآن الخ مع ما قبله دلیلا واحدا علی الإدراک. وتقریره أنّه یصحّ اتّصافه تعالی بالإدراک ، وقد ورد القرآن بثبوته له ، وکلما ورد القرآن بثبوته له مع صحّته وامکانه علیه فهو ثابت له ، بخلاف ما ورد القرآن به ولم یکن ثبوته له تعالی کقوله تعالی : (الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی) إذ لا بدّ فیه من التأویل. وأمّا کونه تعالی سمیعا بصیرا بمعنی علمه بالمسموعات والمبصرات. فللقطع بأنّه یمتنع السّمع والبصر بمعنی الإحساس بالسّامعه والباصره علیه تعالی ، ضروره أنّ القواطع

[شماره صفحه واقعی : 118]

ص: 118

العقلیّه دلّت علی کونه تعالی منزّها عن الآلات. وما أجاب به الجمهور عن ذلک من أنّ احتیاجنا فی السّمع والبصر إلی آلاته إنّما هو بسبب عجزنا وقصورنا ، وذات الواجب لبراءته عن القصور یحصل له بلا آله ما لا یحصل لنا إلّا بها ، ولیس هذا إلّا قیاس الغائب علی الشّاهد مع الفرق الواضح بینهما ، فهو خروج عن المعقول کما هو فی دأبهم فی کثیر من الأصول ، علی أنّه قد وقع من بعضهم قیاس الغائب علی الشّاهد فی هذا المقام فی الدّلیل المذکور لإثبات أصل الإدراک کما أشرنا إلیه آنفا.

وما استدلّوا به علی أنّ السّمع والبصر صفتان زائدتان علی العلم من أنّا إذا علمنا شیئا علما تامّا جلیّا ، ثمّ أبصرناه نجده بالبدیهه بین حالتین فرقا ، ونعلم بالضّروره أنّ الحاله الثّانیه تشتمل علی أمر زائد مع حصول العلم فیهما ، فذلک الزّائد هو الإبصار. وکذا الکلام فی السّمع وسایر الإدراکات بالحواسّ ، فذلک علی تقدیر تمامه إنّما یدلّ علی کون السّمع والبصر زائدین علی العلم فی الإنسان ، وأمّا فی الواجب تعالی فکلّا ، إلّا أن یبنی الکلام علی قیاس الغائب علی الشّاهد ، وفیه ما لا یخفی مع انّهم استبعدوا ذلک فی هذا المقام وغیره من المقامات.

الصّفه السّادسه : انّه تعالی قدیم أزلیّ باق أبدیّ

الصّفه السّادسه من الصّفات الثّبوتیه أنّه تعالی قدیم أزلیّ باق أبدیّ ،

القدیم ما لا یکون وجوده مسبوقا بالعدم ویقابله الحادث. والأزلیّ ما لا بدایه له سواء کان موجودا فی الخارج أولا ویقابله المتجدّد فهو أعمّ من القدیم. والبقاء استمرار الوجود ، والأبدیّ ما لا نهایه له ، فالأزلیّ مؤکّد للقدیم ، والأبدیّ مخصّص للباقی.

وإنّما عدّ هذه الصّفات الأربع صفه واحده باعتبار أنّ مجموعها راجع الی السّرمدیه وهی کون الشّیء لا بدایه ولا نهایه له. وإنّما قلنا باتّصافه تعالی بتلک الصّفات لأنّه واجب الوجود لذاته کما برهن علیه فیما سبق ، والواجب الوجود لذاته یستحیل علیه العدم مطلقا ، ضروره انّ مقتضی الذّات یمتنع أن ینفکّ عنه قطعا فیستحیل العدم السّابق واللّاحق علیه فیثبت اتّصافه بتلک الصّفات ، لأنّ استحاله العدم السّابق تستلزم القدم والأزلیّه ، واستحاله العدم اللّاحق یستلزم البقاء والأبدیّه.

[شماره صفحه واقعی : 119]

ص: 119

واعلم انّ البقاء یفسّر تاره باستمرار الوجود ، أی الوجود فی الزّمان الثّانی وتاره بصفه یعلّل بها الوجود فی الزّمان الثّانی. والوجوب الذّاتی کما یدلّ علی نفس البقاء یدلّ علی نفی کونه صفه وجودیّه زائده علی الذّات بکلا المعنیین ، وهو مذهب جمهور المعتزله وبعض الأشاعره ، وذلک لأنّ الواجب لذاته موجود لذاته ، وما هو موجود لذاته فهو باق لذاته ، ضروره انّ ما بالذّات لا یزول أبدا. ولا شکّ انّ البقاء لو کان زائدا علی الذّات لاحتاج الذّات فی بقائه الی غیره ، فلم یکن باقیا لذاته هذا خلف.

واذا فسّر البقاء بالمعنی الثّانی کان لزوم المحال أظهر ، إذ من البیّن انّه یلزم علی هذا أن یکون الواجب لذاته محتاجا فی وجوده فی الزّمان الثّانی إلی غیره الّذی هو البقاء بهذا المعنی کما لا یخفی. وربما یستدل علی ذلک بانّ البقاء هو استمرار الوجود وحقیقه الوجود فی الزّمان الثّانی ، والوجود لیس صفه زایده ، فکذا البقاء.

واعترض صاحب الصّحائف علی الدّلیل الأوّل بأن اللّازم ممّا ذکر لیس إلّا افتقار صفه ، إلی صفه أخری نشأت من الذّات ، ولا امتناع فیه کالإراده فإنّها یتوقّف علی العلم والعلم علی الحیاه.

وأجیب عنه بأنّ الافتقار فی الوجود إلی أمر سوی الذّات ینافی الوجوب الذّاتی.

وردّ بأنّ الدّلیل الأوّل علی هذا یعود إلی الدّلیل الثّانی ، إذ لا بدّ فی إتمامه من أنّ البقاء وجود خاصّ فباقی المقدّمات مستدرک.

أقول : لا یخفی أن الدّلیل الأوّل لا یکون مقدّمه واحده ، بل لا یکون إلّا مقدّمتین.

فتقریر الدّلیل الأوّل أنّ البقاء لو کان زائدا لزم افتقار الواجب فی وجوده إلی أمر سوی الذّات ، بناء علی کون البقاء وجودا خاصا ، واللازم باطل فالملزوم مثله. وتقریر الدّلیل الثّانی أنّ البقاء وجود خاصّ والوجود الخاصّ لیس زائدا فلا یکون البقاء زائدا. والتفاوت بین الدّلیلین بیّن لا ستره به ، واشتراکهما فی بعض المقدّمات اعنی کون البقاء وجودا خاصّا لا یستلزم اتّحادهما ، فلا یلزم عود الأوّل إلی الثّانی ولا استدراک باقی المقدّمات.

نعم ، کون البقاء وجودا خاصّا یستلزم افتقار الواجب فی وجوده إلی غیره علی تقدیر

[شماره صفحه واقعی : 120]

ص: 120

کونه زائدا ، ضروره انّ الوجود الخاصّ لا یختلف باختلاف الأزمان ، وذلک ینافی الوجود الذّاتی ، فثبت المنافات بین کون البقاء زائدا والوجوب الذّاتی ولا حاجه فی إثباتها إلی قوله : لأنّ الواجب لذاته موجود لذاته ، والموجود لذاته باق لذاته فیلزم الاستدراک.

ویمکن أن یقال : حاصل الجواب تغییر الدّلیل علی وجه یندفع الاعتراض فلا استدراک ، بقی انّ المنافی للوجوب الذّاتی هو الافتقار إلی غیر لا یکون مستندا إلی الذّات. وأمّا الافتقار إلی ما یستند إلیه فلا ینافی الوجوب الذّاتی علی ما حقّقه بعض المحققین والبقاء علی تقدیر کونه زائدا یجوز أن یکون مستندا إلی الذّات علی کلا التّفسیرین ، فلا یتمّ الدّلیل الأوّل.

لا یقال : یتّجه علی الدّلیلین انّ البقاء علی تقدیر کونه وجودا فی الزّمان الثّانی إنّما یلزم من کونه زائدا افتقار الواجب فی وجوده فی الزّمان الثّانی إلی الغیر ، وهو لا ینافی الوجوب الذّاتی إذ الواجب لذاته علی ما خرج من القسمه ما یکون ذاته مقتضیا لوجوده مطلقا ، وهذا إنّما یستلزم الاستغناء فی مطلق الوجود المقیّد. وأیضا یجوز أن یکون مطلق الوجود عین الذّات ، والوجود المقیّد زائدا علیه.

لأنّا نقول : هذا من قبیل اشتباه المفهوم بما صدق علیه ، لأنّ الکلام فیما صدق علیه البقاء ، ولا شکّ انّ ما صدق علیه وجود خاص ، والوجود الخاصّ واحد لا یختلف باختلاف الزّمان ، فلو کان زائدا یلزم افتقار الواجب لذاته فی وجوده الخاصّ إلی الغیر وهو مناف للوجوب الذّاتیّ ضروره. وأیضا قد تقرّر أنّ الوجود الخاصّ للواجب لذاته عینه فکیف یکون ما صدق علیه البقاء زائدا علیه.

الصّفه السّابعه : انّه تعالی متکلّم بالإجماع

الصّفه السّابعه من الصفات الثبوتیه أنّه تعالی متکلّم بالإجماع أجمع المسلمون علی کونه تعالی متکلما ، لکن اختلفوا فی معنی کونه متکلما وقدم الکلام وحدوثه.

فقالت الاشاعره کما انّ کلامه تعالی یطلق علی الألفاظ المنظومه المترتّبه الّتی هی حادثه ویسمّی کلاما لفظیّا ، کذلک یطلق علی معنی قائم بذاته یعبّر عنه بالعبارات

[شماره صفحه واقعی : 121]

ص: 121

المختلفه ، وهو مغایر للعلم والقدره وسایر الصّفات المشهوره قدیم مثلها ، ویسمّی کلاما نفسیّا. ومعنی کونه متکلّما أنّه متّصف بالکلام النّفسیّ.

وقالت المعتزله والکرامیّه والحنابله کلامه تعالی من الألفاظ والحروف المنظومه المترتّبه لا غیر ، لکن المعتزله والکرامیّه قالوا بحدوثها والحنابله بقدمها حتّی أنّهم بالغوا فقالوا بقدم الجلد والغلاف ، ویلزمهم القول بقدم المجلّد والکاتب وامثالها بطریق الأولی کما لا یخفی.

ومعنی کونه متکلّما عند المعتزله کونه موجدا للکلام وعند الکرامیّه والحنابله کونه متّصفا به ، ومنشأ الخلاف فی القدم والحدوث أنّ هاهنا قیاسین متعارضین :

أحدهما أنّ کلامه تعالی صفه له ، وکلّ ما هو صفه له فهو قدیم ، فکلامه قدیم.

وثانیهما أنّ کلامه مرکّب من حروف مترتّبه متعاقبه فی الوجود ، وکلما هو کذلک فهو حادث ، فکلامه حادث.

فاختارت الأشاعره والحنابله القیاس الأوّل ، واضطرّوا إلی القدح فی القیاس الثّانی.

فمنعت الأشاعره صغراه بناء علی أنّ کلامه تعالی لیس مرکّبا من الألفاظ والحروف ، بل هو معنی قائم به. ومنعت الحنابله کبراه.

واختارت المعتزله والکرامیّه القیاس الثّانی واضطرّوا إلی القدح فی القیاس الأوّل ، فمنعت المعتزله صغراه ، بناء علی أنّ کلامه لیس صفه قائمه به ، بل بجسم من الأجسام ومنعت الکرامیّه کبراه ، بناء علی تجویزهم قیام الحوادث بذاته کذا قالوا.

وفیه نظر ، لأنّ القیاسین لیسا متعارضین علی رأی الأشاعره فانّ المراد بالکلام فی القیاس الأوّل عندهم غیر ما هو المراد به فی القیاس الثّانی ، إذا المراد به فی الأوّل هو الکلام النّفسیّ ، وفی الثّانی الکلام اللّفظی ، فلا تعارض بینهما ، بل هم قائلون بکلا القیاسین. والنزاع بینهم وبین غیرهم راجع الی إثبات الکلام النّفسیّ ونفیه علی ما لا یخفی.

ولا یذهب علیک أنّه یتّجه علی القیاس الأوّل أنّه إن أرید بالصّفه الصّفه الموجوده منعنا الصّغری ، وإن أرید بها مطلق الصّفه منعنا الکبری. لأنّه وإن لم یجز

[شماره صفحه واقعی : 122]

ص: 122

قیام الحوادث به تعالی لکن یجوز أن تقوم به صفات اعتباریه متجدّده اتّفاقا مثل کونه مع زید وبعده. وأیضا للمعتزله أن یمنعوا کبری القیاس الأوّل بناء علی أنّهم جوّزوا کون صفاته تعالی حادثه من غیر أن یکون قائمه به تعالی ، حیث قالوا فی إرادته تعالی انّها حادثه قائمه بذاتها لا بذاته علی ما بیّن فی محلّه.

واعلم ، ان قوله بالاجماع إشاره الی أنّ طریق إثبات الکلام هو السّمع لا العقل علی ما ذهب إلیه جماعه. وتقریره أنّه اتّفق جمیع المسلمین علی أنّه تعالی متکلّم ، بل أجمع علیه کافه الملیّین من الأوّلین والآخرین بحیث صار من ضروریات الدّین.

وربّما یستدلّ علیه بقوله تعالی : (وَکَلَّمَ اللهُ مُوسی تَکْلِیماً) وبانّه قد تواتر وتوارث عن الأنبیاء علیهم السلام أنّه تعالی متکلّم ، وقد ثبت صدقهم بدلاله المعجزات من غیر توقّف علی ثبوت صفه الکلام حتّی یلزم الدّور ، وفی کلّ منهما کلام لا یخفی علی ذوی الأفهام ، علی أنّ صاحب التلویح صرّح بأنّ ثبوت الشّرع موقوف علی أمور منها صفه الکلام وعلی هذا لا یصحّ اثبات الکلام بالسّمع کما لا یخفی.

وأمّا ما استدلّ به بعض المحقّقین من أنّ عمومیّه القدره یدلّ علی ثبوت الکلام ففیه نظر ، لأنّ عموم قدره الله تعالی بجمیع الممکنات علی تقدیر تسلیمه إنّما یدلّ علی مقدوریّه الکلام لا علی کونه متکلّما بالفعل وهو المطلوب.

ومنهم من تصدّی لاتمام الدّلیل بضمّ مقدّمات فقال : لمّا ثبت أنّ قدرته تعالی عامّه شامله لجمیع الممکنات ، وخلق الألفاظ الدّاله علی المعانی ممکن ثبت صحّه اتّصافه بالتّکلّم بمعنی خلق تلک الألفاظ. ولا شکّ أنّ عدم التّکلّم ممّن یصحّ اتّصافه به نقص یجب تنزیه الله تعالی عنه ، وإن نوقش فی کونه نقصا سیّما إذا کان مع القدره علی التّکلّم کما فی السّکوت ولا خفاء فی انّ المتکلّم أکمل من غیر المتکلّم ، ویمتنع أن یکون المخلوق أکمل من الخالق ، فثبت أنّه متکلّم بمعنی أنّه خالق للألفاظ الدّاله علی المعانی وهو المطلوب.

اقول : فیه أنّه لو سلّم إمکان خلق الألفاظ من الله تعالی وکون المخلوق خالقها ، فلا نسلّم المتکلّم أکمل من غیره کما فی القیام والقعود وأمثالهما فلیتأمّل.

[شماره صفحه واقعی : 123]

ص: 123

وإذا تمهّد هذه المقدّمات فنقول :

الحقّ المختار عند الفرقه النّاجیه مذهب المعتزله وإلی هذا اشار بقوله : والمراد بالکلام المستند الی الله تعالی فی الشّرع الحروف لا معانیها کما هو المشهور عند الأشاعره المسموعه لا المتخیّله کما اختاره بعض المحقّقین فی تحقیق کلام الأشعری وسیجیء بیانه. المنتظمه ای المرتّبه ترتیبا یدلّ علی الحدوث لا کما زعمت الحنابله من أنّ الحروف المسموعه قدیمه ومعنی أنّه یوجد الکلام فی جسم من الأجسام کشجره موسی علیه السلام او الملک او النّبی علیه السلام لا کما زعمت الأشاعره من أنّ معنی کونه تعالی متکلّما بالکلام النفسی ، ولا کما زعمت الحنابله والکرامیّه من أن معنی کونه تعالی متکلّما أنّه متّصف بالکلام مع کونه عندهم عباره عن تلک الحروف المسموعه المنظومه.

أمّا بیان أنّ کلامه تعالی تلک الحروف المذکوره الحادثه فمن وجوه :

منها أنّه علم بالضّروره من الدّین أنّ کلام الله تعالی هو هذا المؤلّف المنتظم من الحروف المسموعه بحیث لا ینصرف الذّهن منه إلّا إلیه.

ومنها أنّ کلامه تعالی لو کان أزلیّا لزم الکذب فی أخباره الماضویّه کقوله تعالی : (إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحاً) و (قالَ مُوسی) وغیرهما.

ومنها أنّ کلامه تعالی یشتمل علی أمر ونهی ونحوهما ، فلو کان أزلیّا لزم الأمر بلا مأمور والنّهی بلا منهیّ وذلک سفه.

وأجیب عن الأوّل بأنّه لا نزاع فی إطلاق کلام الله علی هذا المؤلّف الحادث وهو المتعارف عند عامّه القرّاء والفقهاء والاصولیّین ، إلّا انّه کما یطلق علی هذا یطلق علی المعنی النّفسیّ القائم بذاته تعالی وهو أزلیّ ، وفیه ان النّفسانیّ غیر معقول ، وسیأتی تحقیقه إن شاء الله تعالی.

وعن الثّانی والثّالث بأنّ کلامه تعالی لم یتّصف فی الأزل بالماضی والحال والاستقبال والأمر والنّهی وغیرهما ، بل إنّما یتّصف بها فیما لا یزال بحسب التعلّقات.

[شماره صفحه واقعی : 124]

ص: 124

وحاصله انّ المتّصف بها هو الکلام اللّفظی لا النّفسی المتعلّق به. وفیه انّ اتّصاف الکلام اللّفظی بتلک الصّفات یستلزم اتّصاف الکلام النّفسی الّذی هو مدلول کلام اللّفظی کما لا یخفی ، علی أنّ المدّعی حدوث الکلام اللّفظی وأمّا انتفاء الکلام النّفسیّ فبنا علی أنّ النّفسانی غیر معقول. وأمّا انّ معنی کونه تعالی متکلّما کونه موجدا للکلام لا کونه متّصفا به فلامتناع قیام الحوادث بذاته تعالی.

وتفسیر الأشاعره لکلام الله تعالی بالمعنی القائم بذاته تعالی المسمّی بالکلام النّفسی غیر معقول ، أی غیر متصوّر لأنّه غیر العلم والقدره والإراده وسایر الصّفات المشهوره ، وغیر هذا الصّفات غیر متصور ، فالکلام النّفسی غیر متصوّر وما لا یکون متصورا لا یصحّ اثباته ، کذا قالوا.

وفیه انّ الکلام النّفسی وإن کان غیر متصور بالکنه وبخصوصه لکنّه متصور بوجه ما ، والتّصور بوجه ما کاف فی الإثبات ، علی انّ المطلوب نفی الثّبوت لا نفی الإثبات ، اللهم إلّا أن یقال المراد ما لا یکون متصورا بوجه ما لا یکون إثباته علی تقدیر وقوعه صحیحا صادقا لعدم ثبوته فی الواقع بناء علی امتناع المجهول المطلق.

ویحتمل أن یکون قوله : غیر معقول بمعنی باطل کما هو المتبادر عرفا. ووجهه أنّ الأشاعره فسّروا الکلام النّفسیّ بالمعنی القائم بالنّفس الّذی هو المدلول الکلام. اللّفظی ، ومغایر للصّفات المشهوره ، ولا شکّ انّ ذلک المدلول مرکّب من ذوات وصفات یمتنع قیامها بذاته تعالی ، فقیامه به باطل قطعا.

واعلم انّ لصاحب المواقف رساله مفرده فی تحقیق الکلام النفسی ، محصّلها أنّ لفظ المعنی یطلق تاره علی مدلول اللّفظ ، وتاره علی معنی القائم بالغیر ، والأشعری لمّا قال الکلام هو المعنی النّفسیّ توهّم الأصحاب أنّ مراده مدلول اللّفظ وهو القدیم عنده ، وهو الّذی فهموه منه له مفاسد کثیره کعدم إکفار من أنکر کلامه ما بین دفّتی المصحف مع انه علم من الدّین ضروره انّه کلام الله تعالی حقیقه ، وکعدم المعارضه والتّحدّی بکلامه الحقیقی إلی غیر ذلک مما لا یخفی علی المتفطّن فی الأحکام الدّینیّه ، فوجب حمل کلام

[شماره صفحه واقعی : 125]

ص: 125

الشّیخ علی أنّه اراد بالمعنی القائم بالغیر فیکون الکلام النّفسیّ عنده أمرا شاملا للّفظ والمعنی جمیعا قائما بذات الله تعالی.

وما یقال من أنّ الحروف والألفاظ مترتّبه متعاقبه ، فجوابه انّ ذلک التّرتّب إنّما هو فی التّلفّظ لعدم مساعده الآله ، فالحادث هو التّلفّظ دون الملفوظ انتهی. وقال بعض المحقّقین فی شرح المواقف هذا الحمل لکلام الشیخ ممّا اختاره محمّد الشّهرستانی فی کتابه المسمی بنهایه الاقدام ولا شبهه فی أنّه أقرب إلی الأحکام الظّاهریه المنسوبه الی قواعد الملّه وفیه نظر:

أمّا أوّلا ، فلانّ اشتراک کلام الله تعالی بین اللّفظی والنّفسی یدفع تلک المفاسد قطعا.

وأمّا ثانیا ، فلأنّه إن اراد بقیام ذلک الأمر الشّامل للّفظ والمعنی جمیعا بذاته تعالی قیامه باعتبار صوره العلمیّه به تعالی کالفاظ القرآن بالنسبه إلی الحافظ فهو راجع إلی صفه العلم ، مع أنّهم اتّفقوا علی أنّ کلامه تعالی مغایر للعلم والإراده وسایر الصّفات المشهوره ، علی أنّه لا اختصاص للقیام باعتبار صوره العلمیّه بکلام الله تعالی بل کلام البشر أیضا قائم به تعالی بهذا الاعتبار وکذا سایر الموجودات. وإن اراد قیامه به باعتبار صورته الخارجیّه فمن البیّن المکشوف انّ الملفوظ حادث کالتّلفّظ ، والفرق بینهما فی ذلک خارج عن طور العقل علی ما لا یخفی.

الصّفه الثّامنه : انّه تعالی صادق

الصّفه الثّامنه من الصّفات الثّبوتیّه أنّه تعالی صادق فی جمیع أخباره

. اتّفق المسلمون علی أنّ کلامه تعالی صادق ، والکذب فیه محال ، وهما یطلقان تاره علی ما هو صفه الکلام وتاره علی ما هو صفه للمتکلّم. فالصدق علی الأوّل عند الجمهور وهو المذهب المنصور کون الخبر بحیث یکون حکمه مطابقا للواقع ویقابله الکذب بمعنی خبر لا یکون حکمه مطابقا للواقع. والصّدق علی الثّانی هو الإخبار عن الشّیء علی ما هو علیه فی نفس الأمر ویقابله الکذب بمعنی الإخبار عن الشّیء لا علی ما هو علیه فی نفس الأمر. والدّلیل علی ذلک انّه لو لم یکن کلامه الخبری صادقا لکان کاذبا بالانحصار

[شماره صفحه واقعی : 126]

ص: 126

الخبر فیهما علی التحقیق ، لکن اللّازم باطل ، لأنّ الکذب قبیح بالضّروره والقبیح محال علیه تعالی کما سیجیء بیانه فالملزوم مثله. وأیضا اللّازم باطل لأنّ الله تعالی منزّه عنه أی عن الکذب لاستحاله النّقص علیه أی لأنّ الکذب نقص بدیهه ، والنّقص محال علیه بالإجماع. وفی بعض النّسخ ولاستحاله النّقص علیه بالواو وحینئذ یکون قوله : والله تعالی منزّه عنه ای عن القبیح من الدّلیل الأوّل وهی أحسن کما لا یخفی.

واعلم انّ الدّلیل الأوّل من الأدلّه المعتزله ، والثّانی من أدلّه الأشاعره ، وفیه انّ المطلب یقینیّ ، والدّلیل المستند إلی الإجماع لا یفید الیقین إلّا إذا کان الإجماع مقطوعا به وهو فیما نحن فیه ممنوع. علی أنّ الإجماع المقطوع به لا یلزم أن یفید الیقین علی رأیهم ، وأیضا الإجماع عندهم إنّما یکون حجّه لاستناده إلی النّص ، ودلاله النّص موقوفه علی صدق کلام الله تعالی ، فإثبات صدق کلامه تعالی بما یستند إلی النّصّ یستلزم الدّور.

وما قال صاحب المواقف من أنّ صدق النّبیّ صلی الله علیه و آله لا یتوقّف علی صدق کلامه تعالی بل علی تصدیق المعجزه وهو تصدیق فعلیّ منه تعالی لا قولیّ علی ما بیّن فی محلّه منظور فیه ، لأنّ المعجزه إنّما یدلّ علی صدق النّبی فی دعوی النّبوّه وکونه رسول الله ، وأمّا صدقه فی سایر الاحکام فالظّاهر من کلامه انّه لاستدعاء الرّساله أن یکون أحکامه من عند الله فیتوقّف علی صدق کلامه تعالی ، کیف وقد حکم هذا القائل بأن الدّلیل الأوّل مبنیّ علی کون الحسن والقبح عقلیّین ، مع أنّه لو لم یتوقّف صدق کلام النّبیّ صلی الله علیه و آله علی صدق کلام الله تعالی لتمّ ذلک الدّلیل علی تقدیر کون الحسن والقبح شرعیّین أیضا. والحقّ أنّه لیس الدّلیل الأوّل مبنیّا علی کون الحسن والقبح عقلیّین ، ولا الدّلیل الثّانی مستلزما للدّور کما لا یخفی.

وأمّا ما أورده علی الدّلیل الثّانی من أنّه إنّما یدلّ علی صدق الکلام النّفسیّ دون اللّفظیّ مع أنّ المقصود الأهمّ إثبات صدقه ، وذلک لأنّ النّقص فی کلام اللّفظی معناه القبح فی ایجاده وخلقه ، وحاصله القبح العقلی وهم لا یقولون به ، فلا یصحّ منهم إثبات صدق

[شماره صفحه واقعی : 127]

ص: 127

الکلام اللّفظی بلزوم النّقص.

فأقول : یمکن دفعه بأنّه إذا ثبت صدق الکلام النّفسی بأیّ دلیل کان یلزم صدق الکلام اللّفظی قطعا ، بناء علی أنّ الکلام النفسی هو مدلول الکلام اللّفظی ، ولا شکّ انّ صدق الدّال وکذبه راجعان إلی صدق المدلول وکذبه. فالفرق فی ذلک بین الأدلّه الدّاله علی صدق الکلام النّفسیّ مما وقع من بعض المحقّقین لیس علی ما ینبغی.

تأمّل فی هذا المقام حتی ینکشف المرام فإنّه من مزالّ أقدام الأفهام.

[شماره صفحه واقعی : 128]

ص: 128

الفصل الثّالث : فی صفاته السّلبیّه
اشاره

الفصل الثّالث من الفصول السبعه فی صفاته السّلبیّه

وقد یسمّی بصفات الجلال ، کما انّ الثبوتیّه تسمّی بصفات الکمال ، وهی أی الصّفات السّلبیّه کثیره جدّا ، لکن المذکوره منها هاهنا صفات سبع :

الصّفه الأولی : انّه تعالی لیس بمرکّب

الصّفه الأولی منها أنّه تعالی لیس بمرکّب لا من الأجزاء الخارجیّه ولا من الأجزاء الذّهنیّه وإلّا ، أی لأنّه لو کان مرکبا لکان مفتقرا إلی أجزائه أی کلّ واحد من أجزائه ، واللّازم باطل ، فالملزوم مثله. وأمّا بیان الملازمه فلأنّ کلّ مرکّب موجود مفتقر إلی کلّ واحد من أجزائه بالضّروره ، وأمّا بطلان اللّازم فلأنّ المفتقر إلی الجزء مفتقر إلی الغیر ، والمفتقر إلی الغیر مطلقا سواء کان ذلک الغیر جزء أو خارجا ممکن ضروره أنّ الوجوب الذّاتی ینافی الافتقار إلی الغیر ، وقد ثبت أنّه واجب الوجود لذاته ، هذا خلف. وما قیل فی تقریر هذا الدّلیل من أنّه تعالی لو کان مرکّبا لزم الانقلاب لیس علی ما لا ینبغی کما لا یخفی.

ثمّ فی هذا الدّلیل نظر ، لأنّه إن أراد من الافتقار الافتقار فی الوجود الخارجی ، فلا نسلّم أنّه تعالی لو کان مرکّبا من الاجزاء الذّهنیه لکان مفتقرا فی الوجود الخارجی إلی الغیر ، وإن أراد الافتقار فی شیء من الوجودین مطلقا ، فلا نسلّم أنّ المفتقر إلی الغیر

[شماره صفحه واقعی : 129]

ص: 129

فی الوجود الذّهنی ممکن ، لأنّ الوجوب الذّاتی لا ینافی الافتقار إلی الغیر فی الوجود الذّهنیّ. نعم یلزم إمکانه بحسب الوجود الذّهنیّ لکنّه لیس خلاف المفروض ، ضروره أنّ الوجوب الذّاتیّ باعتبار الوجود الخارجی لا ینافی الإمکان باعتبار الوجود الذّهنی.

وبالجمله هذا الدّلیل إنّما یدلّ علی نفی التّرکیب من الأجزاء الخارجیّه ، والمطلوب علی ما تقرّر نفی التّرکیب مطلقا ، فلا یتمّ التّقریب ، إلّا أن یقال المدّعی هاهنا نفی التّرکیب من الأجزاء الخارجیّه فتدبّر.

الصّفه الثّانیه : انّه تعالی لیس بجسم و لا عرض

الصّفه الثّانیه من الصّفات السّلبیّه أنّه تعالی لیس بجسم ولا عرض الجسم عند الحکماء وبعض المتکلّمین هو الجوهر القابل للأبعاد الثّلاثه ، وعند بعضهم هو الجوهر المرکّب من جزءین فصاعدا ، والجوهر عندهم هو الحادث المتحیّز لذاته ، والعرض هو الحالّ فی المتحیّز لذاته ، وإلّا أی إن کان جسما او عرضا لافتقر إلی المکان واللّازم باطل ، فالملزوم مثله ، أمّا الملازمه فلأنّ کلّ جسم متمکّن ، أی متحیّز لما عرفت سابقا ، وکلّ متمکّن محتاج إلی المکان ای الحیّز ، وهو عند المتکلّمین الفراغ الموهوم الّذی یشغله الجوهر ، فیکون کلّ جسم مفتقر إلی المکان ، وکذا کلّ عرض حالّ فی المتمکّن مفتقر إلیه ، والمفتقر إلی المفتقر إلی الشّیء مفتقر إلی ذلک الشّیء ، فیکون کلّ عرض مفتقر إلی المکان ، فثبت انّه تعالی لو کان جسما أو عرضا لکان مفتقرا إلی المکان. وأمّا بطلان اللّازم فلانّ الافتقار إلی الغیر یستلزم الإمکان ، هذا خلف.

وفیه نظر ، لأنّه إن أراد بالافتقار إلیه فی الوجود فالملازمه ممنوع ، لأنّ المتمکن إنّما یفتقر إلی المکان فی تمکّنه لا فی وجوده ، وإن أراد الافتقار فی التّمکن ، فالملازمه مسلّمه ، لکن بطلان اللّازم ممنوع ، إذ الافتقار فی التّمکّن لا یستلزم الإمکان المنافی للوجوب الذّاتی کما لا یخفی.

أقول یتّجه أیضا أنّه لو صحّ ذلک الدّلیل لزم أن یکون الله تعالی مع العالم مثلا ، وهو باطل بدیهه واتّفاقا ، وذلک لأنّه تعالی لو کان مع العالم لافتقر إلی العالم ، واللّازم باطل فالملزوم مثله ، وما هو جوابنا فهو جوابکم.

[شماره صفحه واقعی : 130]

ص: 130

وأیضا العرض علی ما فسّره المتکلّمون هو الحالّ فی المتمکّن ، ولا نسلّم انّ کلّ حالّ فی شیء مفتقر إلیه فی الوجود ، لجواز أن یکون المحلّ مفتقر إلی الحالّ فیه کما فی الصّوره الجسمیّه الحالّه فی الهیولی المفتقره إلیها فی الوجود علی رای الفلاسفه ، وهذا وإن لم یقل به المتکلّمون لکنّه کاف فی إیراد المنع علی دلیلهم. وأمّا علی ما فسّره الفلاسفه ، وهو الحالّ فی الموضوع ، ای المحلّ المقوّم لما حلّ فیه فهو لا یستلزم المکان فضلا عن الافتقار إلیه ، إذ الموضوع أعمّ من أن یکون متمکّنا أولا ، اللهم إلّا أن یفسّر العرض هاهنا بالحالّ فی المتمکّن المفتقر إلیه وسیجیء زیاده تحقیق لهذا المقام ، علی أنّه لو تمّ افتقار العرض إلی محلّه المتمکّن لکفی فی نفی العرضیّه فلا حاجه إلی بیان افتقاره إلی المکان فتأمّل جدّا.

وأیضا لو کان الله تعالی جسما أو عرضا لامتنع انفکاکه عن الحوادث واللّازم باطل فالملزوم مثله. أمّا الملازمه فلأنّ کلّ جسم وعرض یمتنع انفکاکه عن الحرکه والسّکون کما مرّ بیانه ، وأمّا بطلان اللّازم فلأنّ کلّما یمتنع انفکاکه عن الحوادث فهو حادث وقد مرّ بیانه أیضا ، فیکون الله تعالی علی تقدیر امتناع انفکاکه عن الحوادث حادثا وهو محال ، لأنّه قد ثبت قدمه فیما سبق ، هذا خلف. أو لأنّه قد ثبت وجوبه الذّاتی والحدوث یستلزم الإمکان ، هذا خلف. ویمکن الاستدلال علی نفس الجسمیّه والعرضیّه علی رأی المتکلّمین بأنّهما قسمان للحادث عندهم فیکونان حادثین قطعا.

ولا یجوز أن یکون الباری تعالی فی محلّ أی لا یمکن حلوله فی شیء أصلا وإلّا أی وإن أمکن حلوله فی شیء لا فتقر إلیه أی لا لأمکن افتقاره تعالی فی وجوده إلی ذلک الشّیء ، وامکان افتقاره فی الوجود إلی العیر باطل کافتقاره فیه إلیه ، ضروره انّ امکان المحال محال أیضا ، أو المعنی إن حلّ الباری تعالی فی شیء لافتقر إلیه ، لکن افتقاره إلیه محال قطعا ، فیکون حلوله فی شیء محالا ، وهذا معنی عدم امکان حلوله فی شیء.

والدّلیل علی أنّ الحلول یستلزم الافتقار إلی المحلّ أنّ المعقول من الحلول هو الحصول علی سبیل التّبعیّه ، وهو یستلزم الافتقار إلی المحلّ هذا خلاصه ما قیل.

اقول : فیه نظر ، لأنّا لا نسلّم أنّ الحلول هو الحصول علی سبیل التّبعیّه ، سواء أرید

[شماره صفحه واقعی : 131]

ص: 131

به التّبعیّه فی الوجود أو التّبعیّه فی التّحیّز بمعنی أن یکون المحلّ واسطه فی عروض التّحیّز له علی ما قیل ، بل الحلول هو الاختصاص الناعت بالمنعوت لیتأوّل حلول الصّفات فی ذات الواجب علی رأی الاشاعره ، علی أنّ استلزام التّبعیّه فی التّحیّز للافتقار إلی المحلّ غیر مسلّم ، ألا یری أنّ صاحب المواقف جعل الاستدلال بکون الحلول هو الحصول علی سبیل التّبعیّه مقابلا للاستدلال باستلزامه الافتقار إلی المحلّ ، وبالجمله کون الحلول مستلزما للافتقار إلی المحلّ ممنوع کما فی حلول الصّوره فی الهیولی علی رای الحکیم ، نعم الحلول بمعنی التّبعیّه فی التّحیّز یستلزم الافتقار إلی الحیّز بناء علی ما ادّعوا من أنّ التّحیّز یستلزم الافتقار إلی الحیّز ، وسیجیء الکلام فیه تفصیلا.

واعلم انّه قد نقل عن بعض المتصوفه أنّه تعالی یحلّ فی العارفین وعن النّصاری انّه حلّ فی عیسی علیه السلام ، فإن أرادوا بالحلول المعنی المذکور فلا شکّ فی بطلانه لما عرفت ، وإن أرادوا معنی آخر فلیبین أوّلا حتی نتکلّم علیه ثانیا. وأمّا ما نقل عن الإنجیل مما یدلّ علی أنّ عیسی علیه السلام عبّر عن الله تعالی بالأب وصرّح بحلوله فیه فی جواب یوحنا وهو واحد من الحواریین ، فعلی تقدیر صحّته وعدم تحریفه محمول علی أنّه من قبیل المتشابهات وهی کثیره فی الکتب الالهیّه ، ویردها العلماء بالتّأویل إلی ما علم صحّته بالدّلیل ، فیجوز أن یکون المراد من الحلول الاختصاص واللّطف ومن الأب المبدأ کما انّ القدماء کانوا یسمّون المبادی بالآباء.

وقد نقل عن بعض غلاه الشیعه أنّه تعالی حلّ فی الأئمه المعصومین علیهم السلام ، بناء علی أنّ الظهور الرّوحانی فی صوره الجسمانی ممکن کظهور جبرئیل فی صوره دحیه الکلبی ، فلا یبعد أن یظهر الله تعالی فی صوره بعض الکاملین کامیر المؤمنین علیه السلام وعترته الطّاهرین ، لأنّهم أکمل الخلق وأشرفهم ، وأنت تعلم أنّ الظهور غیر الحلول وأنّ جبرئیل لم یحلّ فی دحیه الکلبی بل ظهر بصورته ، فالظّاهر أنّهم أرادوا بالحلول الظهور.

ولا یجوز أن یکون فی جهه کالعلو والسّفل وغیرهما. وهی إمّا حدود وأطراف الأمکنه ، أو نفس الأمکنه باعتبار عروض الإضافه إلی شیء وإلّا أی وإن کان الله تعالی

[شماره صفحه واقعی : 132]

ص: 132

فی جهه افتقر إلیها لأن کلّ ما هو فی جهه یفتقر إلیها ضروره ، فیلزم افتقار الواجب بالذّات إلی الغیر وهو ینافی الوجوب الذّاتی قطعا.

اقول : فیه نظر ، لأنّ ما یکون فی جهه إنّما یفتقر إلیها فی کونه فیها لا فی وجوده ، وما ینافی الوجوب الذّاتی إنّما هو الافتقار إلی الغیر فی الوجود لا غیر ، علی أنّه لو صحّ هذا الدّلیل لزم امتناع اتّصافه تعالی بالصّفات النسبیّه مثل کونه رازقا وخالقا إلی غیر ذلک کما أشرنا إلیه.

وقد خالف فیه المشبّهه واتّفقوا علی أنّه تعالی فی جهه الفوق ، لکن اختلفوا فی کونه فی الجهه مثل کون الأجسام فیها أولا ، والأوّل باطل لما عرفت ، والنّزاع فی الثّانی راجع إلی اطلاق اللفظ دون المعنی ، ومستندهم فی ذلک الظّواهر السّمعیّه وهی متأوّله قطعا علی ما فصّل فی محلّه. ولا یصحّ أی لا یمکن طاریه علیه اللّذه والألم أی لا یصحّ طریانها.

اعلم انّ الظّاهر المشهور عند المتکلّمین أنّ اللّذه والألم مطلقا من الکیفیّات النّفسانیّه ، وتصوّرهما علی وجه تمیّزهما عمّا عداهما بدیهی لا یحتاج إلی تعریف ، فإنّ الإحساس الوجدانیّ بجزئیاتهما قد أفاد العلم بمفهومهما علی وجه یتأتّی تحصیل مثله بطریق الاکتساب کما فی سایر المحسوسات علی ما لا یخفی علی ذوی انصاف ، وانّه یمتنع اتّصافه تعالی بمطلق اللّذه والألم وهو المتبادر من عباره الکتاب لأنّهما من الکیفیّات المختصّه بذوات الأنفس ، والله تعالی منزّه عن النّفس. ولکونهما تابعین للمزاج المستلزم للتّرکیب ، لان السّبب القریب للّذّه اعتدال المزاج والألم سوءه علی ما هو المختار عند المحقّقین. ویبتنی علیه قوله لامتناع طریان المزاج علیه تعالی وهذا لأنّ المزاج کیفیّه متشابهه حاصله للمرکّبات العنصریّه بسبب انکسار الکیفیّات المتضادّه لأسطقساتها المتفاعله عند امتزاجها وتماسّها ، إمّا بأن تخلع تلک الأسطقسات کیفیّاتها المتعدّده وتلبس کیفیّه واحده حقیقه علی ما هو مذهب الأطباء ، أو ینکسر تلک الکیفیّات عن صورتها ویتقارب بحیث تصیر کیفیّه واحده ملتئمه من تلک الکیفیّات المنکسره

[شماره صفحه واقعی : 133]

ص: 133

علی ما هو مذهب الحکماء فالمزاج علی المذهبین یستلزم التّرکیب ، وقد ثبت امتناع التّرکیب علیه تعالی ، فیلزم امتناع اتّصافه تعالی بالمزاج وتوابعه من اللذّه والألم وغیرهما ، وللمناقشه فی الدّلیلین مجال واسع علی ما لا یخفی.

وقال الحکماء اللّذه إدراک الملائم من حیث هو ملائم ، والألم إدراک المنافر من حیث هو منافر ، وکلّ منهما حسّی إن کان إدراکا بالحسّ ، وعقلیّ إن لم یکن ادراکا به ، فهم یثبتون له تعالی اللّذه العقلیّه ، لأن من أدرک کمالا فی ذاته التذّ به ضروره ، ولا شکّ انّ کمالاته تعالی أجلّ الکمالات ، وإدراکه أقوی الإدراکات ، فوجب أن یکون لذّته أقوی اللّذات ، ولذا قالوا أجلّ مبتهج هو المبدأ الأوّل بذاته ، وینفون عنه اللّذه الحسّیه لکونها من توابع المزاج ، والألم مطلقا لأنّه تعالی منزّه عن أن یکون شیء منافرا ومنافیا له ، إذ الشیء لا یکون منافیا لمبدئه ، ووافقهم بعض المحقّقین منّا.

وفیه نظر ، أمّا أوّلا فلأنّا لا نسلّم أنّ اللّذه نفس الإدراک بل هی مسبّبه عنه ، ولو سلّم ذلک فلا نسلّم أنّها مطلق الإدراک ، بل هی الإدراک النّفسانیّ دون ادراکه تعالی لکونهما مختلفین قطعا.

وأیضا لا نسلّم أنّ الشیء لا یکون منافیا لمبدئه بوجه ما ، لجواز أن یکون المعلول منافیا للعلّه من بعض الوجوه کبعض أفعال العباد بالنّظر إلیه تعالی وهو علّه لها ولو بواسطه فلیتأمّل.

فقد بان من ذلک البیان أنّ امتناع مطلق الألم علیه تعالی متّفق علیه بین العقلاء ، وأمّا امتناع مطلق اللّذّه فمختلف فیه بین جمهور المتکلّمین والحکماء ، فالقول بأنّ نفی مطلق اللّذّه عنه تعالی من المتکلّمین یحتمل أن یکون لعدم ورود الشّرع بذلک ، فإنّ أسماء الله تعالی توقیفیّه لیس من الأدب إطلاق شیء منها علیها إلّا بإذن الشّارع غیر ظاهر کما لا یخفی.

ولا یتّحد أی لا یمکن اتّحاده تعالی بغیره الاتّحاد الحقیقی أن یصیر شیء بعینه شیئا آخر من غیر أن یزول عنه شیء أو ینضمّ إلیه. وقد یطلق الاتّحاد بطریق المجاز

[شماره صفحه واقعی : 134]

ص: 134

علی معنیین آخرین : أحدهما أن یصیر شیء ما شیئا آخر بطریق الاستحاله فی ذاته أو صفته الحقیقیّه کما یقال صار الماء هواء أو صار الأسود أبیض وثانیهما أن یصیر شیء بانضمام شیء آخر إلیه حقیقه واحده بحیث یکون المجموع شخصا واحدا حقیقیّا کما یقال : صار التّراب طینا والکلّ محال فی حقّه تعالی. أمّا الأوّل ، فلامتناعه فی الواجب والممکن مطلقا وقد ادّعوا أنّه ممّا یحکم به بدیهه العقل ، وما یذکر فی توضیحه إنّما هو من قبیل التّنبیهات فالمناقشه لا یجدی کثیر نفع. وأمّا الثّانی ، فلأنّ الاستحاله الذّاتیّه تستلزم انتفاء الذّات ، وهو ینافی الوجوب الذّاتی قطعا. والاستحاله الوصفیّه تستلزم تبدّل الصّفه الحقیقیّه وهو مستلزم للنّقص فی ذاته تعالی مع کونه منزّها عن ذلک إجماعا. وأمّا الثّالث ، فلأنّه إن لم یکن شیء من الواجب وما انضمّ إلیه حالّا فی الآخر امتنع أن یتحصّل منهما حقیقه واحده بالضّروره ، وإن کان أحدهما حالّا فی آخر ، فإن کان الواجب حالّا یلزم احتیاجه إلی الغیر وهو محال ، وإن کان الآخر حالّا فیه لکان الحالّ عرضا ضروره استغناء المحلّ لکونه واجبا ، ولا یحصل من العرض ومحلّه حقیقه واحده حقیقیّه بل ماهیّه اعتباریّه.

اقول : فیه نظر ، أمّا أوّلا ، فلأنّا لا نسلّم أنّ تبدّل صفته الحقیقیّه یستلزم النّقص فی ذاته وسیجیء تفصیله. وأمّا ثانیا ، فلأنّا لا نسلّم أنّه لو لم یکن احدهما حالّا فی الآخر امتنع أن یتحصّل منهما حقیقه واحده حقیقیّه ، ولو سلّم فیجوز أن یکون الواجب حالّا ولا یلزم احتیاجه فی الوجود إلی الغیر ، إذا الحلول لا یستلزم احتیاج الحالّ إلی المحلّ فی الوجود علی ما قالوا فی حلول الصّوره والهیولی ، ولو سلّم فیجوز أن یکون الحالّ عرضا ، والحکم بأنّه لا یتحصّل من العرض ومحلّه حقیقه واحده حقیقیّه ممنوع علی ما قالوا فی السّریر انّه مرکّب من القطع الخشبیّه والهیئه الاجتماعیّه الّتی هی عرض هذا. والظاهر أنّ المراد من الاتّحاد هاهنا هو الاتحاد الحقیقی ومعنی قوله لامتناع الاتّحاد مطلقا أنّ الاتّحاد الحقیقی محال فی کلّ موجود سواء کان واجبا أو ممکنا کما یشهد به البدیهه ، فیلزم امتناعه فی حقّه تعالی بطریق الأولی ، وحمل الاتّحاد علی الأعمّ من المعنی الحقیقیّ والمعنیین

[شماره صفحه واقعی : 135]

ص: 135

المجازیین ، وجعل قوله : مطلقا إشاره الی هذا التّعمیم کما وقع فی بعض الشروح تکلّف لا یخلو عن تعسّف.

وربما ینسب الی النّصاری القائلین بحلوله فی المسیح القول باتّحاده تعالی به والی بعض المتصوفه القائلین بحلوله تعالی فی العارفین القول باتّحاده تعالی بهم ، بناء علی أنّ کلام هاتین الفرقتین مضطرب بین الحلول والاتّحاد ، والکلام معهم فی الاتحاد کالکلام معهم فی الحلول. فلیتأمّل.

وانت تعلم أنّه لا یظهر وجه مناسب لجمع المصنّف عده من الصّفات وعدّها صفه واحده من الصّفات السّلبیّه کما لا یخفی.

الصّفه الثّالثه : انّه تعالی لیس محلا للحوادث

الصّفه الثّالثه من الصفات السّلبیه أنّه تعالی لیس محلّا للحوادث أی یمتنع أن یقوم به حادث ، خلافا للکرامیّه فإنّهم یجوّزون قیّام الحوادث به تعالی کالإراده والکلام کما مرّت إلیه الإشاره ، وللمجوس فإنّهم یجوّزون قیام کلّ صفه حادثه من صفات الکمال به تعالی. وأمّا قیام الصّفات الاعتباریّه المتجدّده به تعالی مثل کونه مع العالم بعد ما لم یکن معه ، وکونه رازقا لزید فی حیاته غیر رازق له بعد مماته فجائز اتّفاقا.

واحتجّوا علی ذلک بوجوه أورد المصنّف وجهین منها وأشار إلی أحدهما بقوله : لامتناع انفعاله عن غیره وتقریره أنّه لو قام به حادث لکان منفعلا ومتأثّرا عن غیره واللّازم باطل فالملزوم مثله. أمّا الملازمه ، فلأنّ الحادث لا بدّ له من علّه ، ولا یجوز أن یکون علّته عین الذّات أو شیئا من لوازم الذّات وإلّا لزم قدم الحادث لقدم علّته فیلزم أن یکون علّته أمرا منفصلا عن الذّات فیکون الذّات متأثّرا عنه. وأمّا بطلان اللّازم فلأنّ تأثّره تعالی عن غیره یستلزم احتیاجه فی صفته الکمالیه إلی الغیر وهو محال.

وفیه نظر ، أمّا أوّلا فلأنّه یجوز أن یکون علّه ذلک الحادث عین الذّات إمّا بطریق الاختیار بأن یکون الذّات مقتضیا له بانضمام الإراده علی ما هو رأی المتکلّمین

[شماره صفحه واقعی : 136]

ص: 136

کما فی سایر الحوادث. وإمّا بطریق الإیجاب بأن یکون ذلک الحادث مسبوقا بحادث آخر هو أیضا من صفات الکمال له تعالی ، وذلک الأمر مسبوقا أیضا بحادث آخر کذلک لا إلی نهایه علی ما هو رأی الحکماء کما قالوا فی حرکات الأفلاک ، وعلی هذا لا یلزم تأثّره تعالی عن غیره بل إنّما یلزم احتیاجه فی صفاته الکمالیّه إلی صفات کمالیّه أخری ، ولا استحاله فیه.

لا یقال : لو تسلسلت الحوادث فی ذاته تعالی یلزم أن لا یکون خالیا عن الحوادث ، وما لا یکون خالیا عن الحوادث حادث وإلا یلزم قدم الحادث فیلزم حدوث الواجب لذاته ، فلا بدّ من الانتهاء إلی صفه حادثه یکون مستنده إلی أمر منفصل عن الذّات فیلزم تأثّره عن الغیر واحتیاجه إلیه فی صفته الکمالیّه.

لأنّا نقول : لا نسلّم أنّ کلّما لا یخلو عن الحادث حادث ، وقد مرّ الکلام فیه تفصیلا.

لا یقال : التّسلسل فی الحوادث المتعاقبه باطل علی رأی المتکلّمین وبرهان التّطبیق والتضایف وغیرهما فیتمّ الاحتجاج علی رأیهم.

لانّا نقول : قد استدلّ الحکماء أیضا بهذا الدّلیل حتی قیل هو المعتمد علیه عندهم فی إثبات ذلک المطلوب ویرد الإشکال علیهم قطعا ، لأنّ التّسلسل فی الأمور المتعاقبه فی الوجود جائز عندهم علی ما مرّ غیر مره.

وأمّا ثانیا ، فلأنّا لا نسلّم أنّ کلّ صفه قائمه به تعالی صفه الکمال ، ولو سلّم فلا نسلّم أنّ احتیاجه تعالی إلی الغیر فی صفته الکمالیه محال ، إنما المحال احتیاجه إلی الغیر فی وجوده وهو غیر لازم ، اللهم إلّا أن یتمسّک بالإجماع وفیه ما فیه ، وأمّا فی بعض الشروح من انّ الانفعال یستلزم المادّه ، والواجب لذاته یمتنع ان یکون مادیّا ففیه ما لا یخفی.

وأمّا ثالثا ، فلأنّ هذا الدّلیل لو تمّ یدلّ علی امتناع اتّصافه تعالی بالصّفات الاعتباریه المتجدّده أیضا ، وقد عرفت أنّه جائز بالاتّفاق ، وأشار إلی الوجه الثّانی بقوله وامتناع النّقص علیه أی لامتناع طریان النّقص وجریانه علیه تعالی. وتقریره ، انّه لو قام به تعالی حادث لکان ناقصا قبل قیام ذلک الحادث به ، واللّازم باطل

[شماره صفحه واقعی : 137]

ص: 137

والملزوم مثله. أمّا الملازمه فلأنّ جمیع صفاته صفات الکمال ، فلو کان شیء منها حادثا لکان الذّات خالیا عنه قبل حدوثه ، والخلوّ عن صفه الکمال نقص. وأمّا بطلان اللّازم فلإجماع علی تنزیهه تعالی عن النّقص.

وفیه أیضا نظر من وجوه : الأوّل ، انّا لا نسلّم أنّ جمیع صفاته تعالی صفات الکمال ، لجواز أن یکون له صفه لا کمال فی وجوده ولا نقص فی عدمه ، الثّانی ، انّا لا نسلّم انّ الخلوّ عن صفه الکمال نقص ، لجواز ان یکون صفه کمالیّه موقوفه علی حدوث صفه کمالیّه أخری وانتفائه ، وهی علی حدوث صفه کمالیّه أخری وانتفائه لا إلی نهایه کما قالوا فی حرکات الأفلاک ، فلا یکون خلّوه تعالی عن صفته الکمالیّه الحادثه نقصا بل هو عین الکمال حیث یتوقّف علیه اتّصافه بصفه کمالیّه أخری ، بل استمرار کمالات غیر متناهیه له.

ویمکن دفعه بأنّ مثل هذا التّسلسل باطل ببرهان التّطبیق والتّضایف وغیرهما علی رأی المتکلّمین وهذا الدّلیل مبنی علی رأیهم لابتنائه علی الاجماع والحکماء لا یقولون به کما لا یخفی. الثّالث ، أنّ دعوی الإجماع علی تنزیهه تعالی عن النّقص ممنوعه لا بدّ له من دلیل قطعی ، علی أنّ الإجماع لا یفید علی رأی الأشاعره فلا یتمّ الاحتجاج به علی المطلب الیقینی علی رأیهم. الرّابع ، أنّ هذا الدّلیل أیضا منقوض بالصّفات الاعتباریّه المتجدّده له تعالی ، وما هو جوابنا فهو جوابکم.

الصّفه الرّابعه : انّه یستحیل علیه الرّؤیه البصریّه

الصّفه الرّابعه من الصّفات السّلبیّه أنّه یستحیل علیه الرّؤیه البصریّه أی یمتنع طریان الکون مرئیا مبصرا علیه تعالی علی أن یکون الرّؤیه بالمعنی المبنیّ للمفعول ، وهذا مذهب المعتزله والحکماء ، وخالفهم الأشاعره والمجسّمه والکرامیّه.

وتحریر محلّ النّزاع أنّا إذا علمنا الشّمس علما جلیّا ثمّ أبصرناها ثم اغمضنا العین یحصل ثلاث مراتب من الانکشاف متفاوته فی الجلاء ، فالحاله الثالثه أقوی وأجلی من الحاله الأولی ، والثّانیه من کلتا الحالتین ، کما یشهد به الوجدان. فمحل النّزاع هو الحاله الثّانیه وهی المراد من الرّؤیه فی هذا المقام ، فمنعها المعتزله والحکماء فی الباری تعالی مطلقا ، وجوّزها الأشاعره فی الدّنیا والآخره عقلا ، وحکموا بوقوعها فی الآخره سمعا ، لکن من

[شماره صفحه واقعی : 138]

ص: 138

غیر مقابله ومواجهه وقرب وبعد وانطباع صوره من المرئیّ فی الباصره أو خروج شعاع منها إلیها کما هو حکم الرّؤیه البصریّه فی غیره تعالی. وأمّا المجسّمه والکرامیّه فهم یوافقون الأشاعره فی تجویز أصل الرّؤیه ، ویخالفونهم فی کیفیاتها ، فانّهم یجوّزون الرؤیه فیه بطریق المواجهه والمقابله بناء علی أنّ الضّروره قاضیه بامتناع الرّؤیه البصریّه بدونها ، کما یبتنی علیه مذهب المعتزله والحکماء. والظّاهر أنّ جمهورهم سیما القائلین بجسمیّته تعالی حقیقه علی صوره إنسان - تعالی الله عن ذلک علوّا کبیرا - یجوّزون الرّؤیه فیه بطریق انطباع الصّوره فی الباصره ، أو خروج الشّعاع منها. فالقول بأنّه لا نزاع للنافین فی جواز الرّؤیه بمعنی الانکشاف العلمی ، ولا للمثبتین فی امتناع الرّؤیه بانطباق الصّوره فی الباصره ، أو خروج الشّعاع منها ، بل النّزاع إنّما هو الانکشاف التّام الّذی یحصل لغیره تعالی عند الإبصار کما وقع من بعض المحقّقین لیس بظاهر.

واذا تمهّد هذا فنقول : المختار عند أهل الحق مذهب المعتزله والحکماء. والدلیل العقلیّ علی ذلک أنّه لو کان الباری تعالی مرئیّا بالبصر لکان فی جهه ، واللّازم باطل فالملزوم مثله. أمّا الملازمه فهی لأنّ کلّ مرئیّ بالبصر فهو ذو جهه ومکان. وإنّما قلنا کلّ مرئیّ فهو ذو جهه ومکان ، لأنّه أی کل مرئیّ إمّا أن یکون مقابلا للرائی کما فی رؤیه الأجسام والأعراض ، أو فی حکم المقابل کما فی رؤیه العکس فی المرآه إذ لا مقابل هاهنا حقیقه بل حکما بالضّروره أی اشتراط الرؤیه البصریّه بالمقابله ، أو ما فی حکمها ممّا یحکم به العقل بالبدیهه وإنکارها مکابره غیر مسموعه.

فیقول الأشاعره بأنّ الرّؤیه البصریّه جائزه فیه تعالی من غیر مقابله أو ما فی حکمها کقولهم بأنّه یجوز رؤیه أعمی الصّین بقّه اندلس کلام واه وقع من محض التعنّت والعناد کما هود أبهم ، وإذا کان کلّ مرئیّ بالبصر مقابلا للرائی أو فی حکم المقابل ، ومن البیّن أنّ کلّما هو مقابل أو فی حکم المقابل ذو جهه فکلّ مرئیّ بالبصر ذو جهه. وأمّا بطلان اللازم فلأنّه تعالی إذا کان ذا جهه فیکون جسما لأنّ کلّ ذی جهه جسم وهو أی کونه تعالی جسما محال. وکما بیّن فی الصّفه الثّانیه من الصّفات السّلبیّه. ویحتمل أن یکون الضّمیر

[شماره صفحه واقعی : 139]

ص: 139

فی قوله فیکون راجعا إلی کلّ مرئی بالبصر. وتقریر الدّلیل هکذا : لو کان الباری تعالی مرئیّا بالبصر لکان جسما وهو محال لما تقدّم ، والملازمه لأنّه لو کان مرئیّا بالبصر لکان ذا جهه وکل ذی جهه جسم. وإنّما قلنا کلّ مرئیّ بالبصر ذو جهه لأنّه مقابل الخ. ویتّجه علی التّقریرین أنّه لا حاجه فی إثبات المطلوب أی التعرّض لکونه تعالی جسما ، بل یکفی التعرّض لکونه ذا جهه لأنّه کما ثبت امتناع الأوّل ثبت امتناع الثّانی بلا تفاوت ، علی أنّ قولنا کلّ ذی جهه جسم ممنوع کما لا یخفی.

اللهم إلّا أن یقال المراد من الجسم أعمّ من الجسم والجسمانیّ ، والتّعرّض للجسمیّه تعریض للاشاعره بأنّهم من المجسّمه فی الحقیقه. ولک ان تجعل قوله فیکون جسما من تتمّه قوله لانه إمّا مقابل ... وقوله وهو محال اشاره إلی بطلان اللّازم فی أصل الدّلیل.

وتقریره أن یقال : لو کان الباری تعالی مرئیّا بالبصر لکان ذا جهه وهو محال لما تقدّم ، والملازمه ، لأنّ کلّ مرئیّ بالبصر ذو جهه لأنّه مقابل أو ما فی حکمه ، وکلّما هو کذلک جسم فیکون کلّ مرئیّ بالبصر جسما ، وکلّ جسم ذو جهه فکلّ مرئیّ بالبصر ذو جهه.

وفیه ما لا یخفی مع أنّ قولنا کلّما هو مقابل أو ما فی حکمه جسم بظاهره ممنوع فلیتأمّل.

ویقرب من هذا الدّلیل ما قیل أنّ الرّؤیه البصریّه یستلزم خروج الشّعاع من الباصره إلی المرئیّ ، أو انطباع صوره المرئیّ فیها علی اختلاف المذهبین ، واللّازم بقسمیّه محال فیه تعالی ضروره فکذا الملزوم تأمّل.

ومن الادلّه السّمعیه علی هذا المطلوب ما أشار إلیه بقوله - ولقوله تعالی لموسی علیه السلام (لَنْ تَرانِی) حیث قال : (رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ) والحال أنّ کلمه لن النّافیه موضوعه للتّأبید أی لتأبید نفی الفعل الّذی هو مدخولها بالنّقل عن أهل اللّغه ، فتدلّ الآیه علی نفی رؤیه موسی علیه السلام له تعالی أبدا ، وإذا لم یره موسی علیه السلام أبدا لم یره غیره إجماعا.

واعترض بأنّا لا نسلّم أنّ کلمه لن للتأبید مطلقا ، بل هی لتأکید النّفی فی

[شماره صفحه واقعی : 140]

ص: 140

المستقبل ، أو للتأبید فی الدّنیا بدلیل قوله تعالی : (وَلَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً) أی الموت ، لأنّهم یتمنّونه فی الآخره للتّخلّص عن العذاب ، وقوله تعالی : (فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی) لأنّ حتّی یدلّ علی الانتهاء وهو ینافی التأبید المطلق.

اقول : إذا أثبتنا أنّ کلمه لن للتأبید مطلقا بالنّقل عن أهل اللّغه ، فالظاهر أنّها فی الآیتین المذکورتین وأمثالهما محموله علی المجاز ، وهذا القدر کاف فی هذا المقام إذ المقصود تأیید الدّلیل العقلی بالدّلیل النّقلی ، وإلّا فالمطلب یقینیّ والدّلائل النّقلیّه فی الأکثر ظنّیات.

فالأولی فی تقریر الاعتراض أن یقال : أهل اللّغه اختلفوا فی کلمه لن فقال بعضهم للتأبید مطلقا ، وبعضهم انّها للتأبید فی الدّنیا ، وقیل هو الحقّ وبعضهم للتأکید فی المستقبل ، وقال بعضهم لا دلاله لها علی التّأبید ولا علی التّأکید أصلا فلا یثبت کونها للتّأبید مطلقا ، ولو سلّم فلا یدلّ تأبید النّفی مطلقا علی الاستحاله ، والمدّعی استحاله الرّؤیه البصریّه. اللهم إلّا أن یستند بالإجماع المرکّب وفیه ما فیه.

والحقّ أنّ کلمه لن فی هذه الآیه لتأبید نفی الرّؤیه بل لامتناعها بقرینه ما بعدها أعنی قوله : (وَلکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی) الآیه ، لأنّ حاصله بحسب الظّاهر استدلال علی ذلک بأنّ رؤیه موسی علیه السلام یستلزم استقرار الجبل فی حال التجلّی ، واللّازم محال فالملزوم مثله. نعم یمکن جعل هذا الاستدلال أیضا دلیلا علی امتناع رؤیته علی ما لا یخفی. وأیضا هذا الکلام یدلّ علی أنّ الجبل مع عظم جسامته وغایه صلابته لا یقدر علی ورود التّجلّی علیه بل یضمحلّ ویصیر کأنّ لم یکن شیئا مذکورا ، فکیف یقدر موسی علیه السلام علی رؤیته بالبصر. وربما یفهم من سیاق هذا الکلام بحسب الظّاهر أنّ المراد استحاله الرّؤیه البصریّه لا انتفائها فی الجمله کما لا یخفی علی المنصف المتفطّن فی معرفه أسالیب التّراکیب.

واحتجّ المخالف بتلک الآیه علی إمکان الرّؤیه البصریّه من وجهین :

أحدهما أنّ موسی علیه السلام سأل الرّؤیه حیث قال : (رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ)

[شماره صفحه واقعی : 141]

ص: 141

ولو امتنعت لما سألها ، لانه لو علم امتناعها کان سؤالها منه عبثا لا یصدر عن العاقل فضلا عن النّبیّ الکامل ، ضروره انّ طلب المحال عبث ، ولو لم یعلم امتناعها لم یصحّ کونه نبیّا کلیما ، بل لم یصلح للنّبوّه ، إذ المقصود من البعثه هو الدّعوه ، إلی العقائد الحقّه والأعمال الصالحه.

وثانیهما أنّ قوله تعالی. (فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی) تعلیق للرّؤیه البصریّه علی استقرار الجبل ، ولا شک انّ استقراره أمر ممکن ، والمتعلّق علی الممکن ممکن لأنّ معنی التّعلیق انّ المعلّق یقع علی تقدیر وقوع المعلّق علیه ، والمحال لا یقع علی شیء من التقادیر الممکنه ، وفی کلا الوجهین نظر :

أمّا الأوّل فمن وجهین :

أحدهما انّا نختار الشّقّ الأوّل من التّردید ، ونمنع کون السؤال عبثا لجواز أن یکون لاظهار امتناع الرّؤیه علی القوم علی أبلغ وجه وآکد طریق ، أو لمزید الاطمینان بتعاضد العقل والنّقل کما فی سؤال إبراهیم علیه السلام عن کیفیه إحیاء الموتی حیث قال : (وَلکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی).

وثانیهما انّا نختار الشّقّ الثّانی ، ونمنع کون الجاهل ببعض الأحکام فی بعض الأوقات غیر صالح للنّبوّه والتکلیم ، إذ المقصود من البعثه هو الدّعوه إلی الأحکام الشّرعیّه علی سبیل التّصریح بحسب تدریج نزول الوحی ، فیجوز أن لا یکون الأنبیاء عالمین ببعضها فی بعض الأوقات حتّی نزول الوحی.

وأمّا الثّانی فمن وجهین أیضا :

أحدهما النّقض ، وهو أن یقال : لو صحّ هذا الدّلیل لزم أن یکون عدم الواجب لذاته ممکنا ، ضروره انّه یصحّ تعلیق عدمه بعدم العقل الأوّل علی رأی الفلاسفه ، وبعدم الصّفات الحقیقیّه علی رأی الأشاعره بأن یقال إنّ عدم العقل الأوّل ممکن قطعا ، وکذا عدم الصّفات الحقیقیّه علی ما لا یخفی.

وثانیهما الحلّ ، وهو أن یقال : إن أرید بامکان المعلّق فی الآیه إمکانه فی ذاته فمسلّم،

[شماره صفحه واقعی : 142]

ص: 142

لکن لا نسلّم أن المعلّق علی الممکن فی ذاته ممکن لجواز أن یکون الممکن فی ذاته محالا فی نفس الأمر ، والمحال فی نفس الأمر جاز أن یستلزم محالا کما انّ عدم العقل الأوّل یستلزم عدم الواجب لذاته. وإن أرید إمکان المعلّق علیه فی نفس الأمر فهو مسلّم ، لجواز ان یکون المعلّق علیه استقرار الجبل فی حاله التّجلّی الواقع بعد النّظر بدلاله ال فاء فی قوله تعالی (وَلکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ) ومن الجائز أن یکون استقرار الجبل فی تلک الحاله ممتنعا فی نفس الأمر لاقتضاء التّجلّی ذلک. ولقد بان من هذا البیان أنّ ما فی بعض الشروح من الاستدلال علی استحاله رؤیه البصریّه بذلک التعلیق بناء علی أنّ استقرار الجبل حال تحرّکه محال ، والمعلّق علی المحال محال ضعیف جدّا کما لا یخفی.

وقد اعترض علی الوجهین المذکورین بوجوه أخر لا نطول الکلام بایرادها.

الصّفه الخامسه : نفی الشّریک عنه

الصّفه الخامسه من الصّفات السلبیّه نفی امکان الشّریک عنه أی کون إمکان الشّریک منفیا عنه تعالی ، بمعنی کونه تعالی بحیث لا یمکن له شریک وهو المقصود بالوحدانیّه الّتی هی أعظم أصول الدّین وحقیقه التّوحید هی التصدیق بأنّه تعالی واحد فی صفته کما انّه واحد فی ذاته ، وإلّا لکان الحکم بالوحده لغوا ، وکأنّه المراد فی مثل قوله تعالی : (قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ) ، والصّفه الّتی یعتبر الوحده فیها فی الشّرع علی ما یستفاد من کلام بعض المحقّقین ثلاث : الوجوب الذّاتی ، والخالقیّه أی الصّنع علی وجه الکمال ، والقدره التّامّه والمعبودیه أی استحقاق العباده. فالوحدانیّه. إمّا انتفاء الشّریک فی الوجوب الذّاتی وفی الصّنع علی وجه القدره التامّه ، أو فی استحقاق العباده

والمخالف فی الأخیر جمع المشرکین من الوثنیّه وغیرهم ، وفی الأوّلین الثّنویه منهم المانویّه والدّیصانیه والمجوس فإنّهم قالوا بوجود واجبین أحدهما خالق الخیر والآخر خالق الشّر إلّا انّ المجوس ذهبوا الی إنّ خالق الخیر هو یزدان وخالق الشّرّ اهرمن أی الشّیطان. والمانویّه والدّیصانیّه إلی أن خالق الخیر هو النّور وخالق الشّر هو الظلمه علی ما یستفاد من شرح المواقف. والظاهر من عباره الکتاب أن المراد هاهنا نفی الشّریک فی وجوب الوجود حیث قال فی تقریر الدّلیل الثّانی : لاشتراک الواجبین فی

[شماره صفحه واقعی : 143]

ص: 143

کونهما واجبی الوجود.

وأمّا نفی الشّریک فی الصّنع مع القدره التّامّه فربما یستدل علیه بأنّه التّمانع علی ما هو المتبادر منها ، إذ الظّاهر أنّ المراد یکون الآلهه فی السّماء والأرض کونها مؤثّره فیهما صانعه لهما لا ممکنه فیهما.

وأمّا نفی الشّریک فی استحقاق العباده ، وهو (وَلا یُشْرِکْ بِعِبادَهِ رَبِّهِ أَحَداً) ، فقد دلّ علیه الدّلائل السّمعیّه ، وانعقد علیه إجماع الأنبیاء علیهم السّلام فإنّ جمیعهم کانوا یدعون المکلّفین أوّلا إلی هذا التّوحید وینهونهم عن الاشتراک فی العباده کما لا یخفی.

للسّمع یعنی انّ الدّلیل علی نفی الشّرکه فی وجوب الوجود بمعنی أنّه لا یمکن أن یصدق مفهوم الواجب لذاته فی نفس الأمر إلّا علی ذات واحده سمعی وعقلی أمّا السّمعی فکقوله تعالی : (اللهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ) و (إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ) ، وغیرهما من الأدلّه السّمعیّه وإجماع الأنبیاء. وفیه نظر ، لأنّ تلک الأدلّه لا یدلّ علی نفی إمکان الشّریک فی وجوب الوجود صریحا علی ما لا یخفی. وأمّا العقلی فکبرهان التمانع وغیره.

واعلم انّ هذا المطلب مما اتّفق علیه جمهور العقلاء من المتکلّمین والحکماء ولکلّ منهما أدلّه عقلیه علی ذلک. والمشهور منها بین المتکلّمین برهان التّمانع المشار إلیه بقوله تعالی : (لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَهٌ إِلَّا اللهُ لَفَسَدَتا) فأراد المصنّف بعد الإشاره إلی ادلّتهم السّمعیّه أن یشیر إلیه ، وإلی واحد من أدلّه الحکماء فقال :

وللتّمانع أی لإمکان التّمانع. وتقریره أنّه لو أمکن وجود واجبین لزم أن لا یمکن وجود العالم فضلا عن أن یوجد بالفعل فیفسد ای لم یکوّن ولم یوجد نظام عالم الوجود واللّازم باطل بدیهه فالملزوم مثله. وبیان الملازمه انّه لو أمکن وجود العالم علی تقدیر إمکان تعدّد الواجب لا لأمکن بینهما تمانع وتخالف ، بأنّ یرید أحدهما وجود العالم والآخر عدمه معا ، لأن الإمکان مصحّح للقدره واجتماع الإرادتین ممکن أیضا ، إنّما الممتنع اجتماع المرادین ، وحینئذ إمّا یحصل المرادان معا أو لا یحصل شیء منهما ، أو یحصل أحدهما دون الآخر ، والأوّل یستلزم اجتماع النّقیضین ، والثّانی ارتفاعهما مع عجز کلیهما ، والثّالث

[شماره صفحه واقعی : 144]

ص: 144

یستلزم عجز أحدهما ، والعجز دلیل الإمکان لما فیه من شائبه الاحتیاج. فإمکان العالم علی تقدیر إمکان تعدّد الواجب یستلزم إمکان التّمانع المستلزم للمحال. ولا شکّ انّ إمکان المحال محال. وأیضا فعلی تقدیر إمکان تعدّد الواجب یلزم أن لا یمکن العالم بل شیء من الأشیاء حتی لا یمکن التّمانع المستلزم للمحال.

أقول : فیه بحث ، أمّا أوّلا فلأنّا لا نسلّم أنّ الإمکان مصحّح للقدره علی ما عرفت فی بحث القدره. وأمّا ثانیا فلأنّ إمکان اجتماع الإرادتین ممکن ، لجواز أن یکون اجتماعهما ممتنعا لامتناع اجتماع المرادین. وأمّا ثالثا فلانا لا نسلّم أن العجز دلیل الإمکان لأنّه إنّما یستلزم الاحتیاج فی الإیجاد أو الإعدام ، وهو لا یستلزم الإمکان والإمکان لازم للاحتیاج فی الوجود وهو غیر لازم للعجز. اللهم إلّا أن یقال المدّعی نفی امکان واجبین قادرین علی الکمال. وما قیل إنّ الاحتیاج نقص یستحیل علیه بالإجماع القطعیّ ففیه أنّ الإجماع القطعی لو ثبت وروده هاهنا فإنّما هو استحاله النقص علی هذا الواجب المحقّق الوجود لا علی مطلق

الواجب. وأمّا رابعا فلأنّ هذا الدّلیل لو صحّ بجمیع مقدّماته لزم أن لا یوجد واجب أصلا ، لأنّه لو وجد واجب لزم أن لا یمکن وجود العالم وإلّا لأمکن أن یتعلّق ارادته بوجود العالم وعدمه معا بعین ما ذکر من الدّلیل وذلک یستلزم إمکان المحال علی الوجه المذکور بعینه وما هو جوابنا فهو جوابکم. وما قیل فی دفعه من أنّ تعلّق إراده الواحد لوجود العالم وعدمه غیر ممکن مردود بأنّه منع مشترک لا یقدح فی النّقص کما لا یخفی. وانت تعلم أنّه یندفع بذلک التقریر الّذی أوردناه فی الدّلیل.

قال بعض المحقّقین بعد تسلیم خلاصه تلک المقدّمات : أنّ قوله تعالی : (لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَهٌ ، إِلَّا اللهُ لَفَسَدَتا) حجّه إقناعیّه والملازمه ظنیّه عادیه علی ما هو اللائق بالخطابیّات فان العاده جاریه بوجود التّمانع والتّغالب عند تعدّد الحاکم علی ما أشرنا إلیه فی قوله تعالی : (وَلَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ) وإلّا فإن أرید الفساد بالفعل أی خروجهما عن هذا النّظام المشاهد فمجرّد التّعدد لا یستلزمه لجواز الاتّفاق علی هذا النّظام ، وإن أرید إمکان الفساد بالفعل فلا دلیل علی انتفائه ، بل النّصوص شاهده بطیّ السّماوات

[شماره صفحه واقعی : 145]

ص: 145

ورفع هذا النّظام فیکون ممکنا لا محاله ، وذلک لأنّ المراد بفسادهما عدم تکوّنهما وعلی هذا یتمّ الملازمه وبطلان اللّازم قطعا کما عرفت ، ولا حاجه فی دفعه إلی أن یقال الآیه محموله علی نفی تعدّد الواجب المؤثّر فی السّماء والأرض کما هو المتبادر من قوله فیهما والمراد بفسادهما عدم تکوّنهما ، وعلی هذا یکون الملازمه قطعیّه لأنّ وجود الآلهه المؤثّره فیهما یستلزم إمکان التّمانع فی التّأثیر وهو یستلزم امتناع تعدّد الواجب المؤثّر فیهما ، ویلزم منه عدم تکوّنهما قطعا ، ضروره أنّ تاثیر الواجبین فیهما لا یمکن أن یکون علی سبیل التوارد ، فهو إمّا علی سبیل الاجتماع أو التّوزیع فیلزم عدم تکوّن الکلّ أو البعض علی تقدیر انتفاء أحدهما ، لأنّه إمّا جزء علّه تامّه للکلّ أو علّه تامّه للجزء فیلزم فسادهما قطعا بمعنی عدم تکوّن هذا المجموع المشاهد کلّا أو بعضا ، لأنّه یتّجه علی هذا التّقریر أنّ الظّاهر نفی تعدّد الواجب المؤثّر فی السّماء والأرض غیر کاف فی التّوحید المعتبر شرعا ، علی أنّه لا یلزم من امتناع تعدّد الواجب المؤثّر انتفاء جزء العلّه أو علّه الجزء ، لجواز أن یکون امتناعه بأن لا یکون هناک إلّا واجب واحد مؤثّر فیهما ابتداء مع انّ المطلوب ذلک الامتناع ، فلا حاجه إلی بیان استلزامه لشیء آخر علی ما لا یخفی ، فلیتأمل فی هذا المقام جدّا. وفی هذا المقام أبحاث أخر یستدعی إیرادها رساله مفرده والله ولیّ التّوفیق.

وأیضا لا یمکن أن یکون له تعالی شریک فی وجوب الوجود لاستلزامه أی إمکان الشّرکه فی الوجوب التّرکیب ، أی إمکان التّرکیب الّذی قد ثبت فیما تقدّم استحالته علیه تعالی وفیه ما فیه. وذلک الاستلزام لاشتراک الواجبین علی تقدیر تعدّد الواجب فی کونهما واجبی الوجود ، أی فی وجوب الوجود الّذی هو الهیئه المشترکه بینهما علی هذا التّقدیر قطعا ، ولا شکّ أنّ التّشارک فی الماهیّه یستلزم الامتیاز بتشخّص داخل فی هویّه کلّ واحد من المتشارکین فلا بدّ للواجبین من مائز أی ممیّز داخل فی هویّتهما فیلزم علی تقدیر تعدّد الواجب ترکیب کلّ واحد من الواجبین من الماهیّه المشترکه والممیّز.

وفیه نظر ، لأنّه إنّما یتم إذا کان الوجوب وجودیّا موجودا فی الخارج ، لأنّه

[شماره صفحه واقعی : 146]

ص: 146

إذا کان وجودیّا امتنع أن یکون زائدا علی الواجب لما تقرّر فی محلّه من أنّ الوجوب متقدّم علی الوجود ، ولو کان زائدا علی تقدیر کونه وجودیّا یجب أن یکون متأخّرا عن الوجود ، ضروره انّ الصّفات الوجودیّه متأخّره عن وجود الموصوف ، فیلزم الدّور علی تقدیر تعدّد الواجب لا یمکن أن یکون الوجوب عین شیء منهما وإلّا لم یکن مشترکا بینهما ، فتعیّن أن یکون جزءا مشترکا بینهما ، فیلزم التّرکیب قطعا. وأمّا إذا کان الوجوب أمرا عدمیّا غیر موجود فی الخارج فلا یتمّ الکلام ، لجواز أن یکون الصّفات العدمیّه متقدّمه علی وجود الموصوف کالإمکان والاحتیاج إلی المؤثّر فی الممکنات فلا یلزم التّرکیب علی هذا التّقدیر ، وإلّا لزم التّرکیب علی تقدیر التوحید أیضا لاشتراک الممکنات فی کثیر من الصّفات کالوجود المطلق والشّیئیّه والامکان العام.

وقد أشار صاحب الواقف إلی هذا البحث قال : هذا الوجه مبنیّ علی أن الوجوب وجودیّ فان تمّ لهم ذلک تمّ الدّست. ونحن نقول لا یتمّ الدّلیل علی هذا التّقدیر أیضا ، لجواز أن یکون الوجوب المطلق وجودیّا زائدا علی الواجب ذهنا ومتّحدا معه خارجا ، والوجوب الخاص عینه ذهنا وخارجا کما هو مذهب الحکماء فی الوجوب والوجود وغیرهما من الصّفات. وعلی هذا قیاس سایر الکلیّات الطبیعیّه العرضیّه الموجوده فی ضمن أفراده کالکاتب والضّاحک وغیرهما ، وحینئذ لا یلزم الدّور لأنّ تقدّم الوجوب علی الوجود إنّما هو علی تقدیر مغایرتهما للّذات کما هو مذهب جمهور المتکلّمین. وأمّا علی تقدیر اتّحادهما معه فلا تقدّم هناک قطعا مع أنّ هذا الدّلیل من أدله الحکماء ولهذا بنی علی کون الممیّز داخلا فی الهویّه کما هو رأیهم. وأمّا علی رأی المتکلّمین فیجوز أن یکون الممیّز خارجا عنهما ، حتّی أنّهم قالوا بأنّ للواجب ماهیّه کلّیه ولا یلزم التّرکیب ، لأنّ التّشخّص خارج عن هویّته فلیتأمّل جدّا.

وفی بعض الشروح أنّه لا یجوز أن یکون الواجب علی تقدیر اشتراک الواجبین فیه زائدا علیهما ، وإلّا لزم احتیاج کلّ منهما إلی أمر زائد منفصل عنه وهو محال. ولا یخفی انه کلام خال عن التحصیل. وأنت تعلم أنّ هذا الدّلیل کما یدلّ علی نفی الشّریک فی

[شماره صفحه واقعی : 147]

ص: 147

وجوب الوجود یدلّ علی نفی المثل والنّدّ ، لأنّ المثل فی اصطلاح الحکماء والمتکلّمین هو المشارک فی تمام الماهیّه ، ولا شکّ انّ المشارکه فی الماهیّه یستلزم التّرکیت ممّا به اشتراک وممّا به امتیاز. والنّدّ أخصّ من المثل لأنّه المثل المناوی أی المخالف علی ما قیل ، ونفی الأعمّ یستلزم نفی الأخصّ قطعا. فظاهر انّ ما فی بعض الشروح من أنّ نفی الشّریک یستلزم نفی المثل لأنّ المثل أخصّ من الشّریک فی تمام الحقیقه والنّدّ بمعنی المثل فاسد من وجهین فتوجّه.

ومن ادقّ ما استدلّ به علی امتناع تعدّد الواجب لذاته ، أنّه لو تعدّد الواجب لکان مجموعهما ممکنا فلا بدّ من علّه فاعلیّه مستقلّه لکن لا یمکن أن یکون تلک العلّه نفس المجموع لاستحاله کون الشیء علّه لنفسه ولا جزأ منه ولا خارجا عنه ، لأنّ فاعل الکلّ لا بدّ أن یکون فاعلا لجزء ما منه ، فیلزم کون الواجب معلولا لغیره وهو محال.

اقول : فیه نظر امّا أوّلا فلأنّه یجوز أن یکون مجموع الواجبین واجبا ، إذ الواجب الخارج عن القسمه علی رأی الحکماء ما کان وجوده عین ذاته وعلی رأی المتکلّمین ما کان ذاته مقتضیا لوجوده اقتضاء تامّا ضروریّا ، وکلا المعنیین صادق علی هذا المجموع قطعا ، واحتیاجه إلی الجزء لا ینافی ذلک. وأمّا ما حقّق فی محلّه من أنّ لوازم الوجوب الذّاتی استحاله کون الواجب مرکّبا فهو علی تقدیر تمامه مبنی علی امتناع تعدّد الواجب ، فاثبات هذا بذلک دور. وأمّا ثانیا ، فلجواز أن یکون مجموع الواجبین ممکنا وعلّته أحدهما ، ولا یلزم أن یکون فاعل الکلّ فاعلا لجزئه وإنّما یلزم ذلک إذا کان إمکان الکلّ واحتیاجه إلی الفاعل باعتبار جزء ما منه ، وأمّا إذا کان باعتبار نفسه من غیر حاجه لشیء من الأجزاء إلی الفاعل کما فیما نحن فیه فلا علی ما لا یخفی. وقد سمعت منافی أوائل الکتاب ما ینفعک فی هذا الباب.

الصّفه السّادسه : نفی المعانی و الأحوال عنه

الصّفه السّادسه من الصّفات السّلبیّه نفی المعانی والأحوال عنه أی کونه تعالی بحیث لا یثبت له شیء من المعانی والأحوال ، والمراد من المعانی الصّفات الوجودیّه الزّائده علی الذّات ، ومن الأحوال الصّفات الّتی هی غیر موجوده ولا معدومه قائمه بموجود

[شماره صفحه واقعی : 148]

ص: 148

علی ما توهّمه مثبتوا الحال من المتکلّمین.

وتلخیص الکلام فی هذا المقام أنّ المختار عند أهل الحق وهو مذهب الحکماء أنّه لیس للواجب صفه موجوده زایده علی ذاته ، بل وجوده وسایر صفاته عین ذاته ، بمعنی أنّ ما یترتّب فی الممکنات علی صفه زایده قائمه بها من الوجود والحیاه والعلم والقدره وغیرها یترتّب فی الواجب علی ذاته المقدّسه ، خلافا للاشاعره حیث قالوا جمیعا بسبع صفات حقیقیّه له تعالی هی : العلم والقدره والحیاه والإراده والسّمع والبصر والکلام ، وبعضهم بها مع التّکوین ولبعض المعتزله حیث قالوا بأحوال خمسه له تعالی هی : العالمیّه والقادریّه والحییّه والموجودیه والألوهیّه ، ولبعض المتکلّمین من الأشاعره والمعتزله حیث قالوا بصفات وجودیّه أخری کالبقاء والقدم والید والوجه وغیرها.

والدّلیل علی نفی المعانی والاحوال عنه تعالی أنّه لو کان الباری تعالی قادرا بقدره زایده وعالما بعلم زائد وغیر ذلک أی أو کان غیر ذلک بأن یکون مریدا بإراده زایده أو قادرا بقادریّه زایده وعالما بعالمیّه زایده وعلی هذا القیاس فی سایر المعانی والاحوال لافتقر فی صفه من صفاته إلی ذلک المعنی المغایر له أی مثلا ، إذ المراد بالمعنی هاهنا أعمّ من الصّفه الموجوده والحال لیشتمل الأحوال أیضا ، ولا شک انّ کلّ مفتقر إلی الغیر ممکن فیکون الباری تعالی ممکنا وقد ثبت وجوبه هذا خلف.

فلمّا کان ثبوت صفه زایده من المعانی والأحوال له تعالی مستلزما للمحال وهو افتقاره فی صفته الی الغیر المستلزم لإمکان الواجب کان ذلک الثّبوت محالا قطعا ، فظهر انّ هذا الدّلیل کما یدلّ علی نفی المعانی یدلّ علی نفی الأحوال فلا حاجه إلی تخصیصه بنفی المعانی کما یوهمه لفظ المعنی فی نظم الدّلیل وإثبات نفی الأحوال بدلیل آخر وهو انّ ثبوت الأحوال من توابع ثبوت المعانی فیلزم نفیها من نفی المعانی کما فی بعض الشروح مع أنّ فیه ما لا یخفی.

واعلم انّ ذلک الدّلیل أولی مما قیل أنّه لو کان له تعالی صفه زایده وجودیّه ، فإن کانت واجبه لذاتها یلزم تعدّد الواجب ، وان کانت ممکنه فان کان موجدها ذاته تعالی

[شماره صفحه واقعی : 149]

ص: 149

یلزم أن یکون شیء واحد فاعلا وقابلا ، وإن کان غیر ذاته یلزم احتیاج الواجب الی الغیر ، واللّوازم کلّها باطله وذلک لأنّه یرد علیه انّ امتناع کون الشیء الواحد فاعلا وقابلا لو تم إنّما یتمّ إذا کان ذلک الشیء واحدا من کلّ وجه حتّی یکون فاعلا وقابلا من جهه واحده وهو فیما نحن فیه ممنوع مع انّ الافتقار إلی الغیر لازم علی جمیع التّقادیر ، فلا حاجه إلی ذلک التّردید والتفصیل. نعم یتّجه علی الدّلیلین انّهما مبنیّان علی ثبوت المعنی المطلق له تعالی علی ما سیجیء بیانه وسیأتی الکلام فیه تفصیلا.

الصّفه السّابعه : انّه تعالی غنیّ لیس بمحتاج

الصفه السّابعه من الصفات السلبیه أنّه تعالی غنیّ ، ای لیس بمحتاج إلی غیره أصلا لا فی وجوده ولا فی صفه من صفاته مطلقا ، وذلک لأنّ وجوب وجوده لما تقدّم من دلیل إثبات الواجب من دون غیره لما سبق دلیل نفی الشّرکه فی وجوب الوجود یقتضی استغنائه أی الواجب تعالی عنه أی عن غیره وإلّا لکان ممکنا ، ضروره أنّ الاحتیاج إلی الغیر ینافی وجوب الوجود وافتقار غیره إلیه أی افتقار غیر الواجب مطلقا إلی الواجب وإلّا لکان بعض أغیاره واجبا ، ضروره انّ الممکن لا بد له من الاستناد إلی الواجب ابتداء او بواسطه علی ما سبق بیانه تفصیلا.

أقول : فیه نظر ، لأنّ الافتقار إلی الغیر فی صفه غیر الوجود لا ینافی الوجوب الذّاتی علی أنّ الافتقار فی الوجود إلی الغیر إنّما ینافی الوجوب الذّاتیّ لو استند ذلک الغیر إلیه علی ما مرّت الإشاره إلیه فلیتأمّل.

وأنت تعلم أنّ بیان افتقار غیر الواجب إلیه زائد لا دخل له فی اثبات المدّعی إلّا أن یقال فیه إشاره إلی دلیل آخر علی ذلک المدّعی ، وتقریره أنّ افتقار غیر الواجب إلیه یستلزم عدم احتیاجه إلی الغیر وإلّا لزم الدّور علی ما لا یخفی.

[شماره صفحه واقعی : 150]

ص: 150

الفصل الرّابع : فی العدل
اشاره

الفصل الرّابع من الفصول السبعه فی العدل

وهو تنزّهه تعالی عن فعل القبیح والإخلال بالواجب ، ولا یخفی علیک أنّه فی الحقیقه من الصّفات السّلبیّه ، وکان الأظهر إدراجه فیها إلّا انّه قد جرت العاده بإفراده عنها فی البحث لکثره مباحثه وعظم شأنه حتّی انّ المعتزله سمّوا أنفسهم أصحاب العدل والتوحید ، ولأنّ حاصله انّ الله تعالی یفعل الواجب ولا یفعل القبیح فهو راجع الی الأفعال الثّبوتیّه والسلبیّه وهی غیر الصّفات الثّبوتیّه والسّلبیّه المذکوره ، ویؤیّده انّ صاحب التجرید عنون الفصل السّابق بإثبات الصّانع وصفاته وهذا الفصل بافعاله تعالی ، وفیه ای فی هذا الفصل مباحث سته

المبحث الأوّل : فیما یتوقّف علیه معرفه العدل

المبحث الأوّل فیما یتوقّف علیه معرفه العدل من تقسیم الفعل إلی القبیح والحسن المنقسم إلی الواجب وغیره مع بیان أنّ الحسن والقبح عقلیّان لا شرعیّان.

وتحقیق التقسیم أنّ الفعل الاختیاری الصّادر بالاختیار عن أولی العلم سواء کان فعل الله تعالی أو فعل العبد ، وسواء کان من أفعال اللّسان أو الجنان أو الأرکان إن تعلّق بفعله ذمّ یسمّی قبیحا ، وإن لم یتعلّق بفعله ذمّ یسمّی حسنا. وهو إمّا أن یتعلّق بفعله مدح

[شماره صفحه واقعی : 151]

ص: 151

أولا فالأوّل واجب أن تعلّق بترکه ذمّ وإلّا فمندوب ، والثانی مکروه إن تعلّق بترکه مدح وإلّا فمباح فافعال الله تعالی مطلقا والواجب والمندوب من أفعال العباد داخله فی الحسن اتّفاقا وکذا المکروه والمباح علی قول الأکثرین. وربما یقال إن تعلّق بفعله مدح فهو حسن کالواجب والمندوب ، وإن تعلق بفعله ذم فهو قبیح کالحرام ، وما لا یتعلق بفعله مدح ولا ذمّ کالمکروه والمباح خارج عنهما. وأمّا فعل النّائم والسّاهی وأفعال البهائم فلا یوصف بالحسن والقبح بالاتّفاق ، وفی افعال الصّبیان خلاف کذا فی شرح المواقف. ومن هاهنا تبیّن أنّ ما زعمه الأشاعره انّه لا معنی لوجوب الشیء علی الله تعالی توهّم فاسد للقطع باستحقاق ترک بعض الأفعال عند العقل الذّم سواء صدر من الله او من غیره.

ثمّ اختلف فی أنّ الحسن والقبح بالمعنیین المذکورین شرعیّان أو عقلیّان ، فذهب المعتزله إلی أنّهما عقلیّان بمعنی أنّ الحاکم بهما العقل والفعل حسن أو قبیح فی نفسه إمّا لذاته أو لصفه حقیقیّه لازمه له أو لوجوده واعتبارات فیه علی اختلاف فیما بینهم ، والشّرع کاشف ومبیّن للحسن والقبح الثّابتین له علی احد الأنحاء الثّلاثه ، ولیس له أن یعکس القضیّه بأنّ یحسّن ما قبّحه العقل ویقبّح ما حسّنه. نعم قد یبدل الجهه المحسّنه أو المقبّحه بحسب تبدّل الأشخاص والأوقات ویکشف الشّرع عن ذلک التبدّل کما فی صوره النّسخ. وقالت الأشاعره لا حکم للعقل فی حسن الأشیاء وقبحها بل الشّرع هو المثبت والمبیّن لهما فلا حسن ولا قبح قبل ورود الشّرع ، وله أن یعکس القضیّه فیصیر الحسن قبیحا والقبیح حسنا کما فی النّسخ.

وللحسن والقبح معنیان آخران لا نزاع فی کونهما عقلیّین : أحدهما کون الصّفه صفه الکمال وکون الصفه صفه النّقصان ، کما یقال العلم حسن أی صفه الکمال والجهل قبیح أی صفه النقصان. وثانیهما ملائمه الغرض ومنافرته ، یقال هذا حسن أی موافق للغرض وذاک قبیح أی مخالف له.

والمختار عند أهل الحق مذهب المعتزله لقولهم ولهم فی إثبات ذلک وجوه کثیره اشار المصنّف إلی اثنین منها. احدهما أنّه لو کان الحسن والقبح شرعیّین لما حکم العقل بهما مع

[شماره صفحه واقعی : 152]

ص: 152

قطع النّظر عن ورود الشّرع قطعا ، لکنّ اللّازم باطل لأنّ العقل قاض ای حاکم بالضّروره أی بالبدیهه مع قطع النّظر عن ورود الشّرع أن ای بانّ من الأفعال الاختیاریّه للعباد ما هو حسن کردّ الودیعه إلی صاحبها والإحسان أی الإنفاق علی الفقراء والمساکین ، والصّدق النّافع فی الدّین والدّنیا ، وبعضها الأحسن ومنها أی الأفعال ما هو قبیح کالظّلم هو التّعدّی علی الغیر ، أو وضع شیء فی غیر محلّه مطلقا والکذب الضّار فی الدّین والدّنیا. ولهذا أی لأنّ العقل یحکم بحسن بعض الأفعال وبقبح بعضها بالضروره مع قطع النظر عن الشّرع حکم بهما أی بحسن بعض الأفعال وقبح بعضها من نفی الشّرائع وأنکرها کالملاحده هم الّذین مالوا عن الإسلام إلی الکفر ، وعن ظواهر النّصوص إلی بواطنها إسقاطا للأحکام الشّرعیّه ، وتخریبا للأرکان الدّینیّه من الإلحاد وهو المیل والعدول وسمّوا باطنیّه أیضا لادعائهم أنّ النّصوص لیست علی ظواهرها بل لها معان باطنه لا یعرفها إلّا المعلّم ، بناء علی ما زعموا أنّ النّظر الصحیح لا یفید العلم المنجی من غیر معلّم. وحکماء الهند هم جماعه من الحکماء مشهورون بإنکار الشّرائع والأدیان ، فثبت أنّ العقل حاکم بحسن بعض الأفعال وقبح بعضها مع قطع النّظر عن الشّرع ، والّا لما حکم بهما منکروه فقوله : ولهذا ... اشاره الی دلیل قوله : العقل قاض بالضروره علی ما یدلّ علیه سیاق الکلام ویقتضیه قوله : لهذا إذ المشهور فی مثله ان ما بعده إنّ لما قبله لمّ لما بعده وهو المطابق لکلام القوم فی تقریر هذا الدلیل ، فجعله إشاره الی دلیل علی حده علی أصل الدّعوی کما یستفاد من کلام بعض الشارحین لیس علی ما ینبغی. لکن یرد علیه أنّ حکم منکر الشّرع بحسن بعض الأفعال وقبح بعضها لا یدلّ علی کون العقل حاکما بالبدیهه علی ذلک ، اللهم إلّا أن یجعل قوله : بالضّروره جهه للقضیّه لا إشاره إلی بداهه حکم العقل ویراد بحکم العقل بذلک حکمه به مع قطع النّظر عن الشّرع.

ثمّ أقول هذا الدّلیل إنّما یدلّ علی أنّه لیس جمیع أفراد الحسن والقبح شرعیّه بمعنی رفع الإیجاب الکلّی لا علی أنّه لا شیء من أفرادهما شرعیّا بمعنی السّلب الکلّی ،

[شماره صفحه واقعی : 153]

ص: 153

لأنّ حکم العقل مع قطع النّظر عن الشّرع لا یجری فی جمیعها ، حیث قالوا إنّ حکم العقل بالحسن والقبح قد یکون ضروریّا من غیر ملاحظه الشّرع کحسن الصّدق الضّار وقبح الکذب النّافع. وقد یکون موقوفا علی ملاحظه الشّرع بمعنی أنّه لما ورد الشّرع بحسن شیء أو قبحه علم انّ هناک جهه عقلیّه للحسن أو القبح کحسن صوم آخر رمضان وقبح صوم أوّل شوّال ، فحکم العقل بالحسن والقبح فی هذا القسم موقوف علی کشف الشّرع عنهما ، وفی القسمین الأوّلین مؤیّد به. وبالجمله المدّعی أنّ الحسن والقبح عقلیان بمعنی الإیجاب الکلّی والدّلیل إنّما ینتهض علی أنّهما عقلیّان فی الجمله بمعنی الإیجاب الجزئیّ فلا یتمّ التّقریب. اللهم إلّا أن یقال اذا بطل کون جمیع افراد الحسن والقبح شرعیّه ثبت کون جمیعها عقلیّه بناء علی أنّه لا قائل بالفصل ، وفیه ما فیه مع أنّه ینافی ما صرّحوا به من أنّ هذا الدّلیل من الأدلّه التحقیقیّه لهم علی هذا المطلب.

وقد أجیب عن ذلک الدّلیل بأنّ العقل إنّما یحکم بالحسن والقبح فی الصّوره المذکوره بمعنی ملائمه الغرض ومنافرته أو الکون صفه کمال والکون صفه نقص لا بالمعنی المتنازع فیه.

أقول العقل کما یحکم بحسن الصّدق النّافع وقبح الکذب الضّارّ مثلا بالمعنیین الأوّلین من غیر ملاحظه الشّرع ، کذلک یحکم بهما بالمعنی المتنازع فیه من غیر ملاحظته بل مع إنکاره أیضا ، ومنع ذلک مکابره غیر مسموعه کما لا یخفی علی من له أدنی إنصاف. وثانیهما ما یدلّ علیه قوله : ولأنّهما أی الحسن والقبح وهو عطف علی ما یفهم من فحوی الکلام کأنّه قال الحسن والقبح عقلیّان لأنّ العقل قاض بالضّروره ... ولأنّهما وقال : ولو انتفیا عقلا لکان أخصر وأظهر أی لو انتفی الحسن والقبح فی العقل أی کونهما عقلیّین لانتفیا سمعا أی فی السّمع أی انتفی کونهما شرعیّین أیضا واللّازم باطل فالملزوم مثله. أمّا الملازمه فلأنّ الشّرع إنّما یدلّ علی الحسن والقبح بالمعنی المتنازع فیه باعتبار دلالته علی الاخبار عنهما صریحا أو ضمنا فی ضمن الأمر والنّهی وقبح الکذب وتنزّه الشّارع عن القبیح ، ولو لم یکن الحسن والقبح عقلیّین لم تثبت المقدّمه الثّانیه لانتفاء

[شماره صفحه واقعی : 154]

ص: 154

ثبوت قبح الکذب حینئذ أی حین اذ لم یکن الحسن والقبح عقلیّین حال کون الکذب صادرا من الشّارع ، لا عقلا إذا المفروض خلافه ، ولا شرعا لأنّه لو کان ثبوت قبح الکذب بالشّرع الّذی یتوقّف دلالته علی الحسن والقبح علی ثبوت قبح الکذب لزم الدّور قطعا. وأمّا بطلان اللّازم فلاستلزامه انتفاء الحسن والقبح مطلقا وهو باطل بدیهه واتّفاقا.

وأجیب عنه بأنّا لا نجعل الشّرع دلیل الحسن والقبح لیرد ما ذکرتم ، بل نجعل الحسن عباره عن کون الفعل متعلّق الأمر والمدح والقبح عباره عن کون الفعل متعلّق النّهی والذّمّ أقول : یمکن دفعه بأنّ الحسن والقبح لو کانا شرعیّین بالمعنی المتنازع فیه لامتنع إثباتهما والعلم بهما ، لأنّ إثباتهما علی هذا التّقدیر إنّما یکون بالشّرع وقد عرفت ان إثباتهما بالشّرع یستلزم الدّور فیمتنع إثباتهما حینئذ مع اتّفاق المتخاصمین علی إمکان اثباتهما ، فعلی هذا یبطل کونهما شرعیین ، والمفروض انّهما لیسا عقلیین فیبطلان رأسا ، هذا خلف ، علی أنّ قوله : بل نجعل الحسن عباره ... لا یوافق تحریر محلّ النّزاع کما لا یخفی. نعم هذا الدّلیل أیضا إنّما یدل علی رفع الإیجاب الکلّی لا علی سلب الکلّی الّذی هو المطلوب ، إلّا أن ینتهی الکلام علی انّه لا قائل بالفصل فیکون من الأدلّه الإلزامیّه لهم علی هذا المطلب من وجهین ، مع أنّ فیه ما أشرنا إلیه فی صفه الصّدق من الصّفات الثّبوتیّه فلیتأمّل.

المبحث الثّانی : فی أنّا فاعلون بالاختیار

المبحث الثّانی من المباحث السته فی انّا فاعلون بالاختیار

اعلم انّهم اختلفوا فی أفعال العباد اختلافا عظیما ، فذهب جمهور المعتزله إلی أنّ المؤثّر فیها قدره العباد فقط علی سبیل الاختیار ، والفلاسفه وامام الحرمین إلی أنّ المؤثّر فیها قدرتهم فقط لکن علی سبیل الإیجاب وامتناع التّخلّف. والجبریّه إلی أنّ المؤثّر فیها قدره الله تعالی فقط من غیر قدره لهم اصلا ، واکثر الأشاعره إلی أنّ المؤثّر فیها قدره الله تعالی فقط مع مقارنه قدرتهم من غیر تأثیر لها والاستاد إلی تأثیر مجموع القدرتین فی أصل الفعل والقاضی إلی تأثیر قدره الله تعالی فی أصل الفعل وقدره العبد فی وصفه مثل کونه طاعه ومعصیه.

[شماره صفحه واقعی : 155]

ص: 155

فالمذاهب فی افعال العباد ستّه وکذا الکلام فی أفعال سایر الحیوانات علی التفصیل علی ما قیل ، إلّا انّه قد جرت العاده بالبحث عن أفعال العباد لعدم جریان بعض الأدلّه فی غیر المکلّف.

والمختار عند اهل الحق مذهب المعتزله وهم فرقتان : إحداهما ذهبوا إلی أنّ أنّ الحکم بکون أفعال العباد صادره عنهم بقدرتهم واختیارهم ضروریّ لا یحتاج إلی دلیل ، وقد نبّهوا علیه بأنّ بین حرکه السّاقط والنّازل فرقا ضروریا یجده کلّ عاقل من نفسه بأن الأولی اضطراریّه والثّانیه اختیاریّه. وأخراهما ذهبوا إلی أنّ ذلک نظریّ ، واستدلّوا علیه بوجوه والمصنف أشار إلی الأوّل بقوله الضّروره أی البدیهه قاضیه ای حاکمه بذلک أی بأنّا فاعلون بمعنی أنّ أفعال العباد صادره عنهم بقدرتهم واختیارهم للفرق الضّروریّ أی البدیهیّ بین سقوط الإنسان من سطح قهرا أو غفله ونزوله بالاختیار منه علی الدّرج أی الدّرجات الّتی بین السّطح والأرض کما فی السّلّم.

وأجیب عنه بأنّ الفرق الضّروریّ بین الأفعال الاختیاریّه وغیر الاختیاریّه إنّما هو بأن الأولی مقارنه للقدره والاختیار ، والأخری غیر مقارنه ، لا بأنّ القدره مؤثّره فی إحداهما دون الأخری.

اقول : فیه أنّ من أنصف من نفسه علم الفرق بینهما بأن القدره مؤثّره فی الأولی دون الأخری ، ومنع ذلک مکابره غیر مسموعه. نعم یتّجه انّ الضّروریّ هو الفرق بینهما بتأثیر القدره فی الاختیاریّه دون غیرها ، وأمّا استقلال تأثیر قدره العبد فیها بالاختیار وهو المطلوب هاهنا علی ما عرفت فلیس بضروریّ بل هو ممکن لا بدّ له من دلیل ، لجواز أن یکون المؤثّر مجموع القدرتین کما هو مذهب الاستاد ، أو یکون المؤثّر قدره العبد فقط علی سبیل الإیجاب کما هو مذهب الفلاسفه. اللهم إلّا أن یقال المقصود هاهنا بیان مدخلیّه قدره العبد فی الجمله فی بعض أفعاله ردّ المذهب الأشاعره والجبریّه لا بیان خصوص مذهب الحقّ وفیه ما فیه.

واعلم إنّ القول بتأثیر قدره العبد فقط فی أفعاله الاختیاریّه علی ما هو مذهب اهل الحقّ

[شماره صفحه واقعی : 156]

ص: 156

وغیرهم ینافی ما تقرّر عندهم انّ قدره الله تعالی شامله لجمیع الممکنات علی ما سبق بیانه ، لأنّ الأفعال الاختیاریّه ممکنات قطعا إلّا أن یقال المراد بتأثیر قدره العبد فیها تأثیرها فی وجودها بالفعل بانضمام الإراده ، والمراد بشمول قدرته تعالی للممکنات تأثیرها فی صحّه وجودها وعدمها کما مرّت الإشاره إلیه ، فلا منافاه. وأشار إلی بعض وجوه الفرقه الثانیه بقوله : ولامتنع وهو جزاء لشرط محذوف أی لو لم یکن أفعالنا صادره عنّا باختیارنا لامتنع تکلیفنا بشیء من الأفعال ، ضروره أنّ تکلیف العبد بما لا یکون مستقلّا فی إیجاده بالقدره والاختیار غیر معقول ، وإذا امتنع التّکلیف فلا عصیان ولا طاعه ، بل لا ثواب ولا عقاب ، ولا فائده فی بعثه الأنبیاء واللّوازم کلها باطله إجماعا فکذا الملزوم.

وأجیب عنه بأنّ تکلیف العباد باعتبار أنّ لهم قدره علی الأفعال فیصرفون قدرتهم إلیها وإن لم یکن لقدرتهم تأثیر فیها ، بل یؤثّر قدره الله فیها عقیب صرفهم القدره إلیها ، فمدار الطّاعه والعصیان والثّواب والعقاب وبعثه الأنبیاء علی ذلک الصّرف ، وهذا هو المسمّی بالکسب الواقع من العبد فی مقابله الخلق الواقع من الله تعالی.

أقول : هذا لیس بشیء ، إذ من البیّن المکشوف أنّه لا یکفی فی التّکلیف مجرّد تحقّق القدره ، بل لا بدّ أن یکون لها تأثیر فی المکلّف به ، لأنّ صرف القدره الّتی لیس من شأنها التأثیر سیّما مع العلم بعدم تأثیرها کما فی الأفعال الاختیاریّه الصّادره عن بعض المخالفین لا یصلح أن یتعلّق به التّکلیف وفروعه قطعا ، علی أنّ صرف القدره إن کان فعلا اختیاریّا فلا فایده للعدول عن اصل الفعل إلیه بل الکلام فیه کالکلام فی ذلک ، وإن لم یکن اختیاریا لم یصحّ جعل التّکلیف باعتباره ، ضروره أنّ التّکلیف لغیر الفعل الاختیاری غیر معقول ، مع أنّه علی هذا یلزم الجبر لأنّ ما عدا الأفعال الاختیاریّه مقدور الله تعالی فقط بالاتّفاق ، ومن ثمّ اشتهر أنّه لا معنی لحال البهشمی وکسب الأشعری.

لا یقال : یلزم الجبر علی تقدیر تأثیر قدره العبد أیضا ، ضروره أنّ قدره العبد وإرادته مقدورتان مخلوقتان لله تعالی فقط اتّفاقا.

لأنّا نقول : نعم لکن تأثیرهما وصرفهما إلی الفعل من العبد وقدرته فلیتأمّل فی هذا

[شماره صفحه واقعی : 157]

ص: 157

المقام فإنّه من غوامض علم الکلام. ثمّ یتّجه علی هذا الدّلیل مثل ما یتّجه علی الدّلیل الأوّل فلا تغفل.

ومن أوهام الأشاعره فی ردّ هذا الدّلیل نقضا أو معارضه أنّ الله تعالی عالم بأفعال العباد وجودا وعدما ، ولا شکّ انّ ما تعلّق علمه تعالی بوجوده فهو واجب الصّدور عنهم ، وما تعلّق علمه بعدمه فهو ممتنع الصّدور عنهم ، فیبطل اختیارهم فی أفعالهم قطعا ، اذ لا قدره علی الواجب والممتنع وعلی هذا یبطل التّکلیف وما یتفرّع علیه لابتنائهما علی القدره والاختیار بالاستقلال علی ما یقتضیه ذلک الدّلیل فما لزمنا فی مسئله خلق الأعمال فقد لزمکم فی مسئله علم الله تعالی بالأشیاء. واستصعبوا هذا الأشکال حتّی قال بعض أئمّتهم لو اجتمع جمله العقلاء لم یقدروا علی أن یوردوا علی هذا الوجه حرفا إلّا بالتزام مذهب هشام وهو أنّه تعالی لا یعلم الأشیاء قبل وقوعها ، ولا یذهب علیک أنّه لیس بشیء لأنّ العلم تابع للمعلوم دون العکس ، فلا یدخل لعلمه تعالی فی وجوب الفعل وامتناعه علی أنّ وجوب الفعل أو امتناعه لغیره لا ینافی تعلّق القدره کما مرّ فی بحث العلم.

وأیضا لو تمّ ذلک لزم أن لا یکون الله فاعلا مختارا لکونه عالما بأفعاله أیضا وجودا وعدما ، علی أنّه یلزم حینئذ بطلان مذهبهم أیضا وهو أنّ للعباد اختیارا فی افعالهم بلا تاثیر له فیها وذلک لأنّهم قائلون بعموم علمه تعالی علی ما لا یخفی.

وأیضا لو لم یکن أفعالنا صادره عنّا باختیارنا لامتنع تعذیبنا علی شیء من الأفعال لقبح أن یخلق الله تعالی الفعل ثمّ یعذّبنا علیه أی لقبح تعذیبه علی ما خلقه فینا بالضّروره ، ولا شکّ أنّه تعالی منزّه عن القبائح کما سیجیء ، واللّازم باطل إجماعا فالملزوم مثله. وأنت تعلم أنّ هذا الدّلیل قریب إلی الدلیل السّابق ومثله فی الأبحاث المذکوره فیه کما لا یخفی وأنّ قوله : لقبح عطف علی ما یفهم من فحوی الکلام علی ما مرّ شرحه غیر مرّه فلا تغفل.

وأیضا أفعال العباد صادره عنهم باختیارهم للسّمع أی للادلّه السّمعیّه الدّاله علی ذلک کقوله تعالی (فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ) وقوله تعالی :

[شماره صفحه واقعی : 158]

ص: 158

(فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلی رَبِّهِ سَبِیلاً) وقوله تعالی (اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ) وقوله تعالی : (الْیَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) وقوله تعالی : (فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ) الی غیر ذلک مما لا یعدّ ولا یحصی لدلالتها بحسب الظّاهر علی ما هو المطلوب وفیه ما فیه فلیتدبّر.

ثمّ هذه النّصوص معارضه بأمثالها کقوله تعالی : (وَاللهُ خَلَقَکُمْ وَما تَعْمَلُونَ) وقوله : (قُلِ اللهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ) وقوله : (لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فَاعْبُدُوهُ) وغیر ذلک. وأنت تعلم أنّ ظواهر النّصوص إذا تعارضت لم تقبل شهادتها خصوصا فی المطالب الیقینیّه ، بل وجب الرّجوع إلی غیرها من الدّلائل القطعیّه ، لکن ما أوردنا من الأدلّه العقلیّه القطعیّه ترجّح ما یوافقها من الأدلّه السّمعیّه ، کما انّ هذه الادلّه السّمعیّه یؤیّد تلک الأدلّه العقلیّه.

المبحث الثّالث : فی استحاله طریان القبح علیه تعالی

البحث الثالث فی استحاله طریان القبح وهو ما یذمّ فاعله عند العقل علی ما عرفت ویندرج فیه الإخلال بالواجب ، ضروره أنّه یوجب استحقاق فاعله للذّم عند العقل علیه تعالی.

قد اجتمعت الأمّه علی انّه تعالی لا یفعل القبیح ولا یترک الواجب ، لکن الأشاعره من جهه أنّه لا قبیح منه ولا واجب علیه ، ولذلک أسندوا خلق جمیع الأفعال إلیه تعالی سواء کانت حسنه أو قبیحه ، والمعتزله من جهه أنّه یترک القبیح ویفعل الواجب ، وهذا الخلاف مبنیّ علی الخلاف فی أنّ الحسن والقبح عقلیّان أو شرعیّان.

والمختار عند أهل الحق مذهب المعتزله. وقد استدلّوا علیه بأنّ الممکن لا یوجد إلّا عند وجود المقتضی وارتفاع الموانع فیمتنع وجوده عند ارتفاع المقتضی أو وجود المانع قطعا ، والقبیح بالنّسبه إلیه تعالی لا مقتضی له اصلا وله مانع دائما ، فیستحیل علیه تعالی ضروره وذلک لأنّ له تعالی صارفا أی مانعا عن فعل القبیح وهو القبح وعلمه تعالی به ولا داعی ای مقتضی له تعالی إلیه لأنّه ای الداعی له تعالی إلی فعل القبیح إمّا داعی الحاجه ای داع هو حاجته تعالی إلیه الممتنعه علیه تعالی

[شماره صفحه واقعی : 159]

ص: 159

أی الحاجه الممتنعه طریانها علیه تعالی. وفیه اشاره الی بطلان هذا الشّقّ ، أی لا یجوز أن یکون ذلک الدّاعی حاجته تعالی إلی فعل القبیح لامتناع الحاجه علیه تعالی علی ما سبق بیانه أو داعی الحکمه أی داع هو حکمته تعالی وعلمه بمصالح الأمور وهو أی داعی الحکمه أیضا منفیّ أی منتف هنا أی فی فعل القبیح ، ضروره أنّه لا حکمه فی القبائح ، وفیه نظر فانظر ولأنّه لو جاز صدوره أی القبیح منه تعالی لامتنع إثبات النّبوّات أی النّبوّه وما یتفرّع علیها ، إذ یجوز حینئذ تصدیق الکاذب فی دعوی النّبوّه منه تعالی مع کونه قبیحا فتبطل دلاله المعجزه علیها ، واللّازم باطل اتفاقا فالملزوم مثله ، واذا استحال علیه تعالی فعل القبیح مطلقا فحینئذ أی حین إذا کان الفعل مستحیلا علیه تعالی یستحیل علیه إراده القبیح لأنّها قبیحه.

وفی هذا التّفریع تصریح بالرّدّ علی الأشاعره حیث ذهبوا الی أنّ القبیح کالحسن بإرادته تعالی ، بناء علی أنّ إراده القبیح منه کخلقه لیست قبیحه ، وفیه من المکابره والعناد ما لا یخفی.

المبحث الرّابع : فی أنّه تعالی یفعل لغرض

البحث الرابع فی أنّه تعالی یفعل أی یقع منه الفعل لغرض وباعث علی ذلک الفعل وهو العلّه الغائیه.

اختلفوا فی أنّ افعال الله تعالی هل هی معلّله بالأغراض أولا؟ فذهبت المعتزله إلی أنّه یجب تعلیل أفعاله تعالی بالأغراض والعلل الغائیه ، والأشاعره إلی أنّه لا یجوز تعلیل أفعاله بشیء منها ، وقال جماعه لا یجب ذلک لکن افعاله معلله بها تفضّلا وإحسانا ، والمختار عند أهل الحقّ مذهب المعتزله وذلک لدلاله القرآن علیه أی علی أنّه تعالی یفعل لغرض کقوله تعالی : (وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ) وغیره من الآیات الدّاله علی تعلیل أفعاله بالأغراض بحسب الظّاهر. وأنت تعلم انّ العدول عن الظّاهر فی الأدلّه النّقلیّه غیر قادح فی الاستدلال بها علی ما لا یخفی. نعم یتّجه أنّ تلک الادلّه إنّما تدلّ علی وقوع تعلیل أفعاله تعالی فی الجمله بالأغراض لا علی وجوب تعلّقها بها مطلقا وهو المذهب فتدبّر.

[شماره صفحه واقعی : 160]

ص: 160

ولاستلزام نفیه أی نفی فعله تعالی لغرض أو نفی الغرض فی فعله تعالی العبث أی کون فعله عبثا خالیا عن فایده وغرض وهو محال لأنّه قبیح والقبیح علیه تعالی محال کما مرّ آنفا.

واعترض علیه بأنّ العبث هو الخالی عن الفائده والمصلحه لا الخالی عن الغرض والعلّه الغائیه ، وافعاله تعالی مشتمله علی حکم ومصالح لا یحصی لکنّها لیست أسبابا باعثه علیها وعللا مقتضیه لها فلا یکون أغراضا وعللا غائیه فلا عبث ولا قبیح.

اقول : یمکن أن یجاب عنه بأنّ الفاعل إذا فعل فعلا من غیر ملاحظه فائده ومدخلیّتها فیه یعدّ ذلک الفعل عبثا أو فی حکم العبث فی القبح وان اشتمل علی فوائد ومصالح فی نفس الأمر ، لأنّ مجرّد الاشتمال علیها لا یخرجه عن ذلک ، ضروره ان ما لا یکون ملحوظا للفاعل عند إیقاع الفعل ولا مؤثّرا فی إقدامه علیه فی حکم العدم کما لا یخفی علی من أنصف من نفسه. نعم ، إبطال العبث فی فعله تعالی بالأدلّه النقلیّه مثل قوله تعالی: (أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً) وقوله تعالی : (وَما خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَما بَیْنَهُما باطِلاً ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا) کما ذکره الشّارحون منظور فیه علی ما لا یخفی.

وأمّا استدلال الاشاعره علی مذهبهم بأنّه لو کان فعله تعالی معلّلا بالغرض لکان ناقصا فی ذاته مستکملا بغیره الّذی هو ذلک الغرض ، ضروره أنّه لو لم یکن کمالا بالنسبه إلیه تعالی لم یکن باعثا له علی ذلک الفعل.

ففیه نظر ، لأنّه لا یجوز أن یکون الغرض کمالا ونفعا بالنّسبه إلی غیره تعالی لا بالنّسبه إلیه ، ودعوی العلم الضّروریّ بانّه لو لم یکن أولی وأکمل بالنّسبه إلیه تعالی لم یصلح أن یکون غرضا له ممنوعه علی أنّ بطلان استکماله تعالی بغیره فی حیّز المنع ، اللهم إلّا أن یدّعی الإجماع ویبنی الکلام علی الإلزام ، وفیه ما فیه فتأمّل. ولیس الغرض من فعله تعالی هو الإضرار المحض لقبحه ضروره ألا تری أنّ من قدّم إلی غیره طعاما مسموما لیقتله یذمّه العقلاء ویعدّون ذلک الفعل منه قبیحا. وما قیل من أنّه کیف یدّعی

[شماره صفحه واقعی : 161]

ص: 161

هذا وانّا نعلم بالضروره انّ خلود أهل النّار فیها من فعل الله تعالی ولا نفع فیه لهم ولا لغیرهم مدفوع بأنّ خلود أهل النّار فیها نفع عائد إلی أهل الجنّه وسبب لزیاده مسرّتهم فیها کما لا یخفی.

بل الغرض من فعله تعالی هو النّفع العائد إلی غیره لا إلیه لامتناع استکماله بغیره علی ما عرفت آنفا.

ولما بیّن أنّه لا بدّ من فعله تعالی من غرض هو نفع عائد إلی غیره أراد ان یبیّن ما هو الغرض من التّکلیف الّذی اختصّ به نوع الإنسان من بین المخلوقات فقال فلا بدّ من التّکلیف أی اذا عرفت ذلک فاعلم انّ التّکلیف واجب وهو فی اللّغه من الکلفه وهی المشقّه ، وفی الشّرع بعث من یجب طاعته أی حمل من یجب إطاعته ، واحترز بالإضافه عن بعث من لم یجب إطاعته من الناس علی ما فیه مشقّه أی فی الجمله ولو بالنّسبه إلی ترکه. واحترز به عن بعث من یجب إطاعته علی ما لا مشقّه فیه کالأفعال العادیه والشّهوانیّه مثل النّوم والأکل والشّرب من حیث أنّها عادیه أو شهوانیه ، وأمّا الإتیان بها لإبقاء الحیاه أو تحصیل القوّه علی العباده فهو واجب أو مندوب وفیه مشقّه ما ، والبعث من الله تعالی علیها بهذا الاعتبار تکلیف شرعیّ.

وقوله علی جهه الابتداء أی وجوبا أو بعثا واقعا علی طریقه الابتداء لا بواسطه وجوب أو بعث آخر ، یخرج بعث غیر الله من النّبیّ صلی الله علیه و آله والامام علیه السلام والوالدین والسیّد علی ما فیه مشقّه ، لأنّ وجوب إطاعتهم بواسطه وجوب إطاعه الله تعالی وإیجابه إطاعتهم وبعثهم بواسطه بعثه. وأنت تعلم أنّ الأفعال العادیه والشّهوانیّه من حیث أنّها کذلک لا یتعلّق بها بعث الله تعالی ، لأنّها من المباحات ، والظاهر انّ بعثه تعالی لا یتعلّق بها بل انّما یتعلّق بها بعث غیره کالوالدین ، فلو اکتفی فی إخراجها بالقید الأخیر لکفی إلّا انّه قصد التفصیل والإشاره إلی وجه المناسبه بین المعنی الشّرعی واللّغوی فذکر قوله : علی ما فیه مشقّه قبل قوله : علی جهه الابتداء فلا تغفل. والظّاهر انّ قوله : بشرط الاعلام من تتمّه التّعریف متعلّق بالبعث أی بعث مشروط بالاعلام أو بالوجوب ، أی بعث من یجب

[شماره صفحه واقعی : 162]

ص: 162

وجوبا مشروطا بالإعلام. وجعله متعلّقا بمحذوف أی إنّما یصحّ التّکلیف أو إنّما یحسن التّکلیف بشرط الإعلام بعید جدّا ، وعلی کلّ تقدیر فیه إشاره إلی أنّ التّکلیف مشروط بإعلام المکلّف لقبح التّکلیف من غیر إعلام ضروره. والمراد من الإعلام التّمکین علی العلم لا الإعلام بالفعل لأنّ الجهّال حتّی الکفّار مکلّفون بالشّرائع عند أهل الحقّ إذا کانوا متمکّنین علی العلم بها بالرّجوع الی الفقهاء مثلا بخلاف ما إذا کان لهم مانع شرعیّ من ذلک کالجنون إذا المجنون غیر مکلّف.

واعلم انّ للتّکلیف شرائط کثیره ، کعلم المکلّف وقدرته ، وإمکان المکلّف به ، وغیرها. وانّما خصّ ذلک الشّرط بالذّکر لمزید الاهتمام به فتأمل. وإلّا عطف علی قوله لا بد من التکلیف ودلیل علیه ، ای وان لم یکن التکلیف واجبا لکان الله تعالی مغریا بالقبیح أی داعیا علیه حیث خلق الشّهوات النّفسانیّه فی طبیعه الإنس والجنّ ، وهی المیل إلی القبیح والنّفور عن الحسن المستدعیان لفعل القبیح وترک الحسن ، ولا شکّ انّ خلق ما یستدعی فعل القبیح وترک الحسن من غیر زجر ومنع عنهما یقاوم المیل والنّفور الطبیعیّین ویغلب علیهما إغراء وبعث علی القبیح والإغراء علی القبیح قبیح ، فلا بدّ من زاجر یمنع ذلک ویغلب علیه وهو التّکلیف المشتمل علی الوعد بالثّواب العظیم والوعید علی العقاب الألیم الغالبین علی المیل والنّفور الطبیعیّین.

واعلم انّه یستفاد من کلام بعض الشّارحین أنّ قول المصنّف : فلا بدّ من التکلیف تفریع علی ما قبله من وجوب الغرض فی افعاله تعالی وتوجیه التفریع انّه لما ثبت انّ الغرض من فعله تعالی نفع العبد ولا نفع حقیقی یستحقّ أن یکون غرضا لحق العباد إلا الثّواب وهو مما یقبح الابتداء به کما سیجیء ، اقتضت الحکمه توسیط التّکلیف ، وفیه ما فیه مع أنّه لا حاجه علی هذا إلی قوله : وإلّا لکان مغریا بالقبیح اللهم إلّا أن یکون الإشاره إلی دلیل آخر علی وجوب التّکلیف وفیه ما لا یخفی.

ولمّا کان هاهنا مظنّه سؤالین : أحدهما ، المنع وهو انّا لا نسلّم حصر الزّاجر فی التّکلیف لجواز أن یکون الزّاجر هو العلم الضّروری بقبح القبیح وترتّب الذّم علیه و

[شماره صفحه واقعی : 163]

ص: 163

وبحسن الحسن وترتّب المدح علیه بناء علی أنّ الحسن والقبح عقلیّان. وثانیهما ، المعارضه وهی انّ جهه حسن التّکلیف إمّا حصول الثّواب والعقاب وکلاهما باطلان فالتکلیف باطل. أمّا الأوّل فلانّ الثّواب مقدور لله تعالی ابتداء فلا فائده فی توسیط التّکلیف. وأمّا الثّانی فلأنّ العقاب إضرار محض وهو قبیح علیه تعالی کما مرّ.

أشار المصنّف الی جواب الأوّل بقوله : والعلم الضّروری بقبح القبیح وحسن الحسن ترتّب الذّمّ والمدح علیهما غیر کاف فی الزّاجر لاستسهال الذّم أی استسهال طبع الخلق الذّمّ وعدّه ایاه سهلا حقیرا فی مقابل قضاء الوطر أی المقصود الطبیعیّ فی الأکثر ، فلا بد من التّکلیف المشتمل علی ما هو أقوی وأعظم شأنا مما یقتضیه الطّبیعه کما لا یخفی.

فإن قلت : هذا الجواب إبطال للسّند الأخصّ وهو خارج عن قانون المناظره.

قلت : لما بطل کون العلم الضّروری کافیا فی الزّاجر ثبت أنّه لا بد من أمر زائد فاختیر التّکلیف لاستلزامه ما هو الواجب فتأمّل ،

وأشار إلی جواب الثّانی بقوله : وجهه حسنه أی الغرض الباعث علی وجوب التّکلیف التّعریض للخلق بالثّواب وهو حاصل للمؤمن والکافر لا حصول الثّواب حتّی یختصّ بالمؤمن أعنی بالثّواب النّفع المستحقّ أی الّذی استحقّه العبد المقارن ذلک النّفع للتّعظیم والاجلال للعبد. فالنّفع جنس یشتمل المنافع کلّها. وقید الاستحقاق احتراز عن التفضّل وقید المقارنه للتّعظیم عن العوض الّذی صفه کاشفه للنّفع المذکور یستحیل الابتداء به من غیر توسیط التّکلیف ضروره انّ تعظیم من لا یستحقّ التّعظیم قبیح عقلا ، ألا تری أنّ السّلطان إذا أمر بزبّال واعطاه مالا کثیرا لا یستقبح ذلک منه بل یعدّ جودا وفضلا ، لکنّه مع ذلک إذا نزل لدیه وقام بین یدیه تعظیما له وتکریما إیّاه ، وامر خواصّ خدمه بتقبیل أنامله یستقبح ذلک منه جدّا وینسب عند العقلاء بقلّه العقل وخفّه الطّبع. فالله سبحانه لمّا أراد أن یعطی عباده منافع دائمه مقرونه باجلال وإکرام منه ومن ملائکته المقرّبین لم یحسن أن یتفضّل بذلک علیهم ابتداء من غیر استحقاق سابق. وتلخیص الجواب انّا

[شماره صفحه واقعی : 164]

ص: 164

لا نسلّم حصر جهه الحسن فی حصول الثّواب والعقاب ، ولو سلّم فنختار الشّقّ الأوّل ونمنع عدم الفائده فی توسیط التّکلیف.

المبحث الخامس : فی أنّه تعالی یجب علیه اللّطف

المبحث الخامس فی أنّه تعالی یجب علیه اللّطف فسّروا مطلق اللّطف بأنّه ما یقرّب العبد إلی الطّاعه ویبعّده عن المعصیه بحیث لا یؤدّی إلی الإلجاء وهو قسمان : لطف محصّل وهو یحصل فعل الطاعه وترک المعصیه علی سبیل الاختیار بأن لا یتوقّف حصولهما علیه کالقدره والآله ، ولطف مقرّب وهو ما یقرّب العبد إلی الطّاعه ویبعده عن المعصیه هذا کالجنس مشترک بین قسمی اللّطف ، وقوله ولا حظّ له فی التّمکین أی لا دخل له فی الفعل والتّرک احتراز عن اللّطف المحصّل لکن الأولی أن یقول : ولا حظّ له فی الحصول إذا المتبادر من الحظّ والتّمکین المدخلیّه فی الأقدار ، فیصدق علی نفس القدره انّه لا حظّ لها فی التّمکین ، مع أنّها من افراد اللّطف المحصّل. وقوله ولا یبلغ الالجاء أی لا یصل إلی حدّ الاضطرار اشاره إلی شرط معتبر فی مطلق اللّطف ، لأنّ الإلجاء ینافی التّکلیف وما یتفرّع علیه من الثّواب والعقاب ، وذلک کبعثه الأنبیاء ونصب الأئمّه ، فإنّ العباد معهما أقرب إلی الطّاعات وأبعد من المعاصی منهم بدونهما کما لا یخفی. لتوقّف متعلق بقوله یجب علیه اللّطف ودلیل علیه غرض المکلّف من التّکلیف وهو امتثال المکلّفین لما فیه من الأمر والنّهی علیه أی علی اللّطف.

والحاصل أنّ إتمام الغرض من التّکلیف موقوف علی اللّطف ، وکلّ ما یتوقّف علیه إتمام الغرض فهو واجب ، فاللّطف واجب. أمّا الأوّل فإنّ المرید لفعل من غیره إذا علم أنّه لا یفعله أی لا یفعل ذلک الغیر الفعل المراد بسهوله إلا بفعل یفعله المرید من غیر مشقّه وتعب لو لم یفعله أی المرید ذلک الفعل المبنیّ علیه سهوله الفعل المراد لکان المرید ناقضا لغرضه من الإراده وهو الإتیان بالفعل المراد ، وهذا حکم ضروری کمن دعی شخصا إلی طعام وهو یعلم أنّه لا یجیبه بسهوله إلّا بعد إرسال عبده إلیه ولا مشقّه له فی ذلک الإرسال ، فلو لم یرسل عبده إلیه لعدّ العقلاء ناقضا لغرضه علی ما لا یخفی. وأمّا الثّانی فلأنّ ترک ما یتوقّف علیه إتمام الغرض نقض له وهو

[شماره صفحه واقعی : 165]

ص: 165

قبیح عقلا بالضّروره والقبح مستحیل علیه تعالی ، فیکون ما یتوقّف علیه إتمام الغرض واجبا علیه قطعا. وإنّما حملنا توقّف غرض المکلّف علی اللّطف علی توقّف إتمامه علیه أولا وفعل الغیر للمراد علی فعله له بسهوله ثانیا ، لأنّ الکلام فی اللّطف المقرّب وهو مما یتوقّف علیه إتمام الغرض لا نفسه. وعورض هذا الدّلیل بأنّه لو کان اللّطف واجبا علیه تعالی لکان مثل نصب الإمام المعصوم فی کلّ ناحیه ، وتعیین حاکم مجتهد فی کلّ بلد إلی غیر ذلک مما لا یجب علیه تعالی اتّفاقا وبدیهه واجبا علیه تعالی لکونه لطفا بالضروره ، ویمکن تقریره نقضا إجمالیّا أیضا کما لا یخفی. وفیه نظر ، لأنّا لا نسلّم انّ مثل هذه الأمور لطف یتوقّف علیه إتمام الغرض لجواز اشتمالها علی مفسده مثل قیام الفتن والمخالفه بین المسلمین بحیث یختلّ نظام أمور الدّین فلیتأمّل ، وللمخالفین هاهنا شبه اخری لا نطول الکلام بإیرادها ودفعها.

واعلم انّ المراد بوجوب اللّطف علیه تعالی وجوب نفسه علیه إن کان من مقوله فعله تعالی کبعثه الأنبیاء أو نصب الائمّه ووجوب الإشعار به للملطوف وإیجابه علیه ان کان فعل الملطوف کنصب الادلّه علی ما یجب معرفته بالدّلیل ووجوب إعلامه به ، وتحصیله له إن کان فعل غیرهما کالإعانه فی تحصیل المصالح ودفع المفاسد.

المبحث السّادس : فی انّه تعالی یجب علیه عوض الآلام

المبحث السّادس فی أنّه تعالی یجب علیه عوض الآلام الصّادره عنه ابتداء من غیر سبق استحقاق کالأمراض والغموم المستنده إلی علم ضروریّ أو کسبی یقینیّ أو ظنیّ وتفویت المنافع لمصلحه الغیر کالزّکاه ، والمضارّ الصّادره عن العباد بأمره کالذّبح فی الهدی والأضحیه ، أو باباحته کالصّید ، والمضارّ الصّادره عن غیر عاقل بتمکینه کالألم الصّادره عن السّباع المولمه وبالجمله کلّ ألم للعبد کان الله تعالی هو الباعث علی حصوله ابتداء سواء کان لقدره العبد واختیاره مدخل فیه أولا ، فیجب عوضه علیه تعالی. وأمّا ما کان الباعث علی حصوله هو العبد عقلا أو شرعا کالاحتراق عند إلقاء إنسان فی النّار والقتل عند شهاده الزّور ، أو کان الباعث علیه هو الله تعالی لکنّ بسبق استحقاق المکلّف له بارتکاب معصیه کآلام الحدود فلا یجب عوضه علیه تعالی ، بل عوض الأوّل للعبد ولا

[شماره صفحه واقعی : 166]

ص: 166

عوض للثّانی. ومعنی العوض هو النّفع المستحقّ أی الّذی استحقّه شخص الخالی من تعظیم وإجلال ، فالقید الأوّل لإخراج التفضّل والثّانی لإخراج الثّواب.

إذا عرفت هذا فنقول : یجب علی الله تعالی إیصال عوض الآلام الصّادره عنه بالتفضّل المذکور إلی المتألّم بها ، وإلّا أی وإن لم یوصل عوض تلک الآلام إلی المتألّم بها لکان الإیلام بها ظلما منه تعالی علیه ، واللازم باطل لأنّه تعالی الله عن ذلک أی عن الظّلم لکونه قبیحا عقلا فالملزوم مثله ، ووجه الملازمه أنّ الإیلام بکلّ واحد من تلک الآلام علی تقدیر عدم عوض إیصال العوض یکون إضرارا محضا منه غیر مستحقّ لکونه باعثا علیهما ابتداء ، ولا شکّ فی أنّ الإضرار المحض من غیر استحقاق ظلم فیکون الإیلام بها علی ذلک التّقدیر ظلما قطعا. وإذا ثبت أنّ عدم إیصال العوض فی تلک الآلام إلی المتألّم بها باطل ممتنع ثبت أنّ إیصال العوض إلیه واجب علیه تعالی وهو المطلوب.

هذا خلاصه الکلام فی المقام علی ما یستفاد من کلامهم فی تقریر المرام. وانت تعلم ان الفرق بین الغم المستند إلی علم ضروری او کسبی والإحراق عند إلقاء شخص فی النّار بأن الباعث علی حصول الأوّل هو الله تعالی وعلی حصول الثّانی هو العبد الملقی مشکل جدّا فلیتأمّل.

ولمّا بیّن أنّه قد یجب العوض علی الله تعالی خلافا للأشاعره لأنّهم لا یوجبون شیئا علیه تعالی ، أراد أن یشیر إلی الفرق بین العوض الواجب علیه تعالی والعوض الواجب علی العباد ، فقال ویجب زیادته أی زیاده العوض الواجب علیه تعالی علی قدر الألم بحیث ینتهی إلی حدّ الرّضا عند کل عاقل وإلّا ای وان لم یجب الزیاده بل جاز الاقتصار علی قدر استحقاق الآلام المعتبر فی العوض لکونه کافیا فی دفع الظّلم لکان أی لا لأمکن أن یکون ذلک الإیلام عبثا خالیا عن الفائده والتّالی باطل ، فالمقدم مثله ، بخلاف العوض الواجب علی العباد فإنّه لا یجب زیادته علیهم. والمشهور أنّ بینهما فرقا آخر وهو أنّه لا بدّ فی العوض الواجب علیه تعالی من اشتمال الألم المعوّض عنه تعالی اللّطفیه بالنّظر الی المتألّم به أو إلی غیره وإلّا لکان عبثا بخلاف العوض الواجب علی العباد وهاهنا نظر.

واعلم أنّه کما یجب علیه تعالی إیصال العوض الواجب علیه إلی المتألّم کذلک

[شماره صفحه واقعی : 167]

ص: 167

یجب علیه إیصال العوض الواجب علی العباد إلی المتألّم إمّا بأخذه منهم ان کان لهم عوض أو بالتفضّل من قبلهم ان لم یکن.

وهذا معنی قولهم : انتصاف المظلوم من الظّالم واجب علیه تعالی أمّا عقلا فلأنّه مکّن الظّالم وخلّی بینه وبین المظلوم مع قدرته علی منعه ، فلو لم ینتصف منه لضاع حقّ المظلوم ، وتضییع حق المظلوم قبیح. وأمّا سمعا فلما ورد فی القرآن من أنّ الله تعالی یقضی بین عباده بالحقّ وهاهنا زیاده تفصیل لا یسعه المقام.

[شماره صفحه واقعی : 168]

ص: 168

الفصل الخامس : فی النّبوه
اشاره

الفصل الخامس من الفصول السبعه فی النّبوه

النّبیّ هی إمّا من النّبوه بمعنی الارتفاع لما فی الأنبیاء من علوّ الشّأن وسطوع البرهان ، أو من النّبی بمعنی الطّریق لکونهم وسائل إلی الله تعالی ، أو من النّبإ بمعنی الخبر لإخبارهم عنه تعالی. وهی علی الأوّلین علی أصلها ، وعلی الثّالث أصلها النّبوءه بالهمزه فقلبت واوا وادغمت کالمروءه. ومعناها العرفی کون انسان مخبرا عن الله تعالی بلا واسطه بشر علی ما یناسب تعریف المصنّف وهو الأنسب للوجه الثّالث من وجوه الاشتقاق. وربما یعتبر کون الإنسان مبعوثا من الحقّ إلی الخلق علی ما یناسب التّعریف المشهور للنّبیّ ، وهو إنسان بعثه الله تعالی إلی الخلق لتبلیغ الأحکام.

والظّاهر أنّ المقصود بالذّات هاهنا إثبات النّبوّه لنبیّنا علیه السّلام کما فی المبحث الأوّل ، وبیان سایر الأحکام الّتی فی سایر المباحث واقع علی سبیل الاستطراد علی أن یکون کلمه فی فی العنوان داخله علی المحمول ، ویحتمل ان یکون المقصد بیان أحکام النّبوّه من کونها ثابته لنبیّنا صلی الله علیه و آله ومشروطه بالعصمه وغیرهما علی أن یکون کلمه فی داخله علی الموضوع. ولما کان النّبیّ محمولا فیما قصد هاهنا علی ما هو الظّاهر فسّره بقوله النّبیّ وهو فی اللغه فعیل بمعنی الخبیر او الرفیع او الطریق وفی العرف هو

[شماره صفحه واقعی : 169]

ص: 169

الإنسان المخبر عن الله تعالی بغیر واسطه أحد من البشر ، فالإنسان احتراز عن غیره کالملک وقید الإخبار عن الله لإخراج غیر المخبر عنه من الإنسان وقید عدم وساطه البشر لإخراج الإمام والقائم لکونهما مخبرین عن الله تعالی بواسطه الرّسول أو الإمام. ولا یخفی ان المتبادر من الإخبار هو الإخبار المطابق للواقع فلا یتوهّم صدق التّعریف علی المتنبّی.

واعلم انّ الرّسول عند بعضهم مساوق للنّبیّ ، والجمهور علی أنّه أخصّ منه ویؤیّده قوله تعالی : (وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَلا نَبِیٍّ) ، وقد دلّ الحدیث علی أنّ عدد الأنبیاء أکثر من عدد الرّسول ، فاشترط بعضهم فی الرّسول الکتاب ، وبعضهم الشّرع الجدید.

واعترض علی الأوّل بأنّ الرّسل ثلاثمائه وثلاثه عشر ، والکتب مائه وأربعه علی ما تقرّر فی الشّرع. اللهم إلّا أن یکتفی بالمقارنه من غیر اشتراط النّزول ، إذ یجوز تکرار النّزول کما فی الفاتحه. وعلی الثّانی بأنّ اسماعیل من الرّسل مع أنّه لیس له شرع جدید علی ما صرّح به بعض المحقّقین.

وفیه أی فی الفصل الخامس خمسه مباحث :

المبحث الأوّل : فی نبوّه نبیّنا محمّد صلی الله علیه و آله

الأوّل من تلک المباحث ، فی بیان نبوّه نبیّناصلی الله علیه و آله ویتفرّع علیه نبوّه سایر الأنبیاء علیهم السلام والمراد بضمیر الجمیع آخر الامم ، ومعنی الإضافه کونه صلی الله علیه و آله مبعوثا لتبلیغ الأحکام إلیهم بواسطه أو بغیر واسطه ، وإنّما آثر طریق الإضافه لکونها أخصر طریق إلی إحضاره فی ذهن السّامع ، وفیها من الدّلاله علی تعظیم شأن المضاف إلیه ما لا یخفی. محمّد بن عبد الله بن عبد المطلّب بن هاشم بن عبد مناف صلی الله علیه و آله ذکر النّسب لزیاده التّوضیح ، وإلّا فلا یتبادر الذهن من اسم محمّد هاهنا إلّا إلی المسمّی المقصود منه المتصور بوجوه کلیه منحصره فی ذلک الفرد ، مثل کونه خاتم النبیین ، وسیّد المرسلین ، والمبعوث إلی آخر الأمم ، وأفضل العرب والعجم. وهذا الاسم مشتقّا له من الحمد للمبالغه فی محمودیّته ، کما یدلّ علیه باب التّفعیل للتّکثیر ، کما انّ احمد مشتقّ له منه للمبالغه

[شماره صفحه واقعی : 170]

ص: 170

فی حامدیّته ، والأوّل أشهر وأبلغ لدلالته علی ما له من مقام المحبوبیّه ، ولذا خصّ به کلمه التّوحید رسول الله أی نبیّ الله بالحقّ المبعوث منه إلی الخلق لتبلیغ الأحکام علی القول بالمساوقه بین الرّسول والنّبیّ.

ولک أن تحمل الرّسول علی المعنی الأخصّ ، بناء علی تضمّن دعوی الرّساله لدعوی النّبوّه ، لاستلزام الخاصّ العامّ قطعا لأنّه ادّعی النّبوّه.

وظهر علی یده المعجزه المشهور بین الجمهور أنّها أمر خارق للعاده قصد به إظهار صدق من ادّعی انّه نبیّ الله ، ولها شروط مثل أن یکون فعل الله أو ما یقوم مقامه من التّروک ، وأن یکون واقعا مقام التّحدّی والمعارضه صریحا أو ضمنا ، وأن یکون علی وفق الدّعوی إلی غیر ذلک. وقد فسّرها بعض المتأخرین من أهل الحق بثبوت ما لیس بمعتاد أو نفی ما هو معتاد ومع خرق العاده ومطابقه الدّعوی. ولعلّ فی هذه العباره تنبیها علی بعض تلک الشّروط ، وعلی أیّ تقدیر هی من العجز المقابل للقدره ، والتّاء إمّا للنّقل أو للتّأنیث علی اعتبار الموصوف مؤنّثا کالحاله والصوره.

وأنت تعلم انّ القید الأخیر فی التّعریفین لإخراج سایر أقسام الخارق من الکرامه والإرهاص والمعونه والإهانه والاستدراج علی ما هو المشهور ، ولا یبعد أن یقال المراد من الدّعوی فی التّعریف الثّانی أعمّ من دعوی النّبوّه والإمامه کما هو الظّاهر علی أن یکون الکرامه عند أهل الحق داخله فی المعجزه حقیقه ، ویؤیّده شیوع إطلاق المعجزه علی کرامه الأئمه المعصومین علیهم السلام فی کلام مشایخ المحققین کما سیجیء فی کلام المصنف غیر مرّه ، وکأنّه لهذا خصّ علماء الأشاعره التّعریف الأوّل بقولهم عندنا. وأمّا قوله مع خرق العاده فهو متعلّق بقوله نفی ما هو معتاد احتراز عن مثل ترک الأکل والشّرب وغیرهما ، ضروره انّه یصدق علیه انّه نفی ما هو معتاد لکون المتروک معتادا لکنّه لیس خارقا للعاده ، لأنّه معتاد أیضا کالمتروک وخارق العاده ما لا یکون معتادا بل یمتنع عاده علی ما لا یخفی. فالاعتراض علیه ب أنّه لغو محض ، ولعلّه من طغیان القلم کما وقع من بعض المحققین سهو محض وکأنّه من طغیان القلم ، نعم یتّجه علی هذا التّعریف انّه لا

[شماره صفحه واقعی : 171]

ص: 171

یصدق علی أکثر المعجزات کالقرآن وانشقاق القمر وغیرهما ، بل إنّما یصدق علی ثبوتها کما یرد علی التّعریف الأوّل أنّه صادق علی ثبوت مثل القرآن والانشقاق وخلقهما أیضا مع أنّ المعجزه إنّما یطلق علی نفسهما. اللهم إلّا أن یتکلّف فی التّعریف ، أو فی الإطلاق فاعرف ذلک هذا کلام وقع فی البین ، فلنرجع إلی بیان المقصود فنقول : العمده فی الاستدلال علی ذلک المطلب أنّ النّبیّ صلی الله علیه و آله أظهر المعجزه کالقرآن هو اسم للنّظم الحادث المنقول إلینا بین دفّتی المصاحف تواترا ، فإنّ ظهوره علی یده وو أعجازه کلاهما معلومان قطعا علی ما سیأتی تفصیله ، وقد نطق به کثیر من الآیات کقوله : (وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ) وقوله تعالی : (قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ ، لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً) إلی غیر ذلک ، وانشقاق القمر بإشارته العالیه علی ما روی عن جمع کثیر وجمّ غفیر انّه انشقّ القمر شقین متباعدین بحیث کان الجبل بینهما ، وقد نطق به القرآن کقوله : (اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ) وکان فی مقام التّحدّی فیکون معجزه ، علی أنّ جمیع الحکماء حتّی السّحره اتّفقوا علی أنّ السّحر لا تأثیر له فی شیء من السّماویات ونبوع الماء أی فورانه من بین أصابعه الشّریفه علی ما روی فی صوره متعدّده.

منها ما روی أنّه أتی النّبیّ صلی الله علیه و آله بقدح زجاج وفیه ماء قلیل وهو بقباء فوضع یده فیه فلم یدخل فأدخل أصابعه الأربع ولم یستطع إدخال الإبهام ، وقال للنّاس : هلموا إلی الشّراب قال الرّاوی : فلقد رأیت الماء وهو ینبع من بین أصابعه ولم یزل النّاس یردون حتی رووا ، وروی أنّ عدد الواردین کان ما بین السّبعین الی الثّمانین ، ولا یخفی أنّ هذا أعجب وأعظم من انفجار العین لموسی علیه السلام بضربته العصا علیه وإشباع الخلق الکثیر من الطّعام الیسیر هذا أیضا مرویّ فی صور متعدّده. منها ما روی انّه لما نزل قوله تعالی : (وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ) قال سید المرسلین لامیر المؤمنین علیه السلام : سوّ فخذ شاه فجئنی بعرّ أی قصعه من لبن وادع لی

[شماره صفحه واقعی : 172]

ص: 172

بنی هاشم ففعل أمیر المؤمنین علیه السلام ذلک ودعاهم ، وکانوا أربعین رجلا فأکلوا حتّی شبعوا ، وما کان یری إلا أثر اصابعهم وشربوا من العرّ حتی اکتفوا واللّبن علی حاله ، فأراد النّبیّ صلی الله علیه و آله أن یدعوهم إلی الإسلام. قال ابو لهب : سحرکم محمّد فقوموا قبل أن یدعوکم فقال النّبیّ لأمیر المؤمنین علی : افعل غدا مثل ما فعلت ففعل. فلمّا أراد النبی صلی الله علیه و آله أن یدعوهم قال ابو لهب : مثل ما قال ، فقال النّبیّ صلی الله علیه و آله لأمیر المؤمنین علیه السلام افعل هذا مثل ما فعلت ففعل مثل ذلک فی الیوم الثّالث ، ودعاهم النّبیّ صلی الله علیه و آله إلی الإسلام وقال : کلّ من آمن فالخلافه من بعدی له فما أجابه إلی ذلک أحد منهم ، فأظهر أمیر المؤمنین کلمه الشهاده وفیه دلیل علی حقیه إمامه أمیر المؤمنین علیه السلام وبطلان المخالفین کما لا یخفی.

وتسبیح الحصی علی ما روی أنّه صلی الله علیه و آله أخذ کفّا من الحصی فسجن فی یده حتی سمع التسبیح ، وهی المعجزات الظّاهره علی یده أکثر من أن تحصی أی من الأمور الّتی من شأنها أن تعدّ وتحصی ومثل تسبیح العنب والرّمّان الّذین أکل النّبیّ منها حین مرض فاتاه جبرئیل بهما علی طبق علی ما روی عن ابی عبد الله الصادق عن ابیه الباقر علیهما السلام. وحرکه الشّجر من شطّ الوادی إلیه ، وشهادتها له بالنبوّه والرّساله ، وشهاده الذئب بذلک ، وشهاده النّاقه عنده ببراءه صاحبها من السّرقه ، وقصه سؤال الظبیه الّتی ربطها الأعرابی الاطلاق عنه ورجوعها إلیه ، وکلام الذّراع لمسمومه ، او حنین الجذع من مفارقته صلی الله علیه و آله عند صعوده علی المنبر ، وإخباره عن المغیبات کمقتل الحسن والحسین علیهما السلام ، وهدم الکعبه إلی غیر ذلک من المعجزات المشهوره المسطوره فی الکتب المبسوطه عند المخالف والموافق.

وبالجمله أظهر النّبیّ صلی الله علیه و آله تلک المعجزات وادّعی النّبوّه وکلّ من ادّعی النّبوّه وأظهر المعجزه فهو رسول الله وصادق فی دعوی النبوه ، فکان صلی الله علیه و آله صادقا فی دعوی النّبوّه والرّساله. أمّا الصّغری فدعوی النّبوّه معلومه بالتواتر الملحق بالمعاینه وإظهار المعجزه بوجهین :

[شماره صفحه واقعی : 173]

ص: 173

أحدهما ، أنّه قد نقل عنه من إظهار المعجزات ما بلغ القدر المشترک منه حدّ التواتر ، وإن کان تفاصیلها آحاد کما فی وجود حاتم ، وکلام المصنف إنّما یلائم هذا الوجه کما لا یخفی.

وثانیهما ، أنّه أتی بالقرآن وتحدّی به البلغاء والفصحاء من العرب العرباء ، فعجزوا عن الإتیان بمقدار ، أقصر سوره منه مع کثرتهم وعصبتهم وتهالکهم علی ذلک حتی أعرضوا عن المعارضه بالحروف إلی المنازعه بالسّیوف ولم ینقل عن أحد منهم مع توفّر الدّواعی الإتیان بشیء یدانیه ، فدلّ ذلک قطعا علی أنّه من عند الله ، وعلم به کونه معجزه علما عادیا لا یقدح فیه شیء من الاحتمالات العقلیّه ، سواء کان إعجازه لبلاغته کما ذهبوا إلیه الجمهور ، أو لا سلوبه الغریب ونظمه العجیب علی ما اختاره بعض المعتزله ، أو لاجتماعهما علی ما قیل ، أو للصرفه إمّا بسلب قدرتهم عند المعارضه کما اختاره السیّد المرتضی ، أو بصرف دواعیهم إلی المعارضه عنها مع قدرتهم کما ذهب إلیه بعض المعتزله ، أو لاشتماله علی الإخبار عن المغیبات علی ما هو المختار عند بعض ، أو لخلوّه عن الاختلاف والتّناقض علی ما هو المختار عند بعض آخر. وأمّا الکبری فلانّ المعجزه تدلّ علی تصدیق الله تعالی لمن أظهرها ، وکلّ من صدّقه الله تعالی فهو صادق وإلّا لزم إغراء المکلّفین بالقبیح وهو تصدیق الکاذب ، واللّازم باطل فالملزوم مثله ، أما الملازمه فظاهر ، وأمّا بطلان اللّازم فلأنّ الإغراء بالقبیح عقلا قبیح ، والقبیح محال علیه تعالی لما مرّ ، فیکون الإغراء بالقبیح منه محالا قطعا.

المبحث الثّانی : فی وجوب عصمته

المبحث الثّانی من المباحث الخمسه فی وجوب عصمته أی فی بیان أنّ النّبیّ صلی الله علیه و آله یجب أن یکون معصوما عن جمیع المعاصی ما دام نبیّنا أو فی الجمله ، لیظهر فائده المبحث الثّالث بعد هذا المبحث. والضّمیر إمّا عائد إلی نبیّنا أو إلی مطلق النّبیّ علیه السلام لاشتراک ما ذکر من الدّلیل. وفیه ردّ علی الفرقه المخالفین. فإنّ الخوارج جوّزوا مطلق الذّنوب علی الأنبیاء مع قول بعضهم بأنّ کلّ ذنب کفر وعامه المخالفین جوّزوا الصّغائر الغیر الخسیسه علیهم سهوا ، وجوّز الجمهور تلک الصّغائر عمدا والکبائر الّتی من غیر الکذب فی أحکام الشّرع سهوا ، وبعضهم جوّز تلک الکبائر مطلقا ، ومنهم

[شماره صفحه واقعی : 174]

ص: 174

من جوّز الکذب فی أحکام الشّرع أیضا سهوا. ولمّا توقّف تقریر الدّلیل علی تحریر الدّعوی فسّر العصمه بقوله :

العصمه عن المحقّقین لطف أی شیء یقرّب العبد إلی الطّاعه ویبعّده عن المعصیه یفعله الله تعالی بالمکلّف ویوجده فیه أی ملکه خلقها الله فیه لطفا بحیث لا یکون له داع یفضی إلی ترک الطّاعه وارتکاب المعصیه أی لا یترک طاعه ولا یرتکب معصیه أصلا مع قدرته علی ذلک المذکور من ترک الطّاعه وارتکاب المعصیه. وهذا معنی قولهم : هی لطف من الله یحمله علی فعل الخیر ویزجره عن فعل الشّرّ مع بقاء الاختیار تحقیقا للابتلاء وفیه إشاره إلی ردّ ما قیل فی تفسیر العصمه إلی انّها خاصّه فی نفس الشّخص أو فی بدنه یمتنع بسببها صدور الذّنب عنه ، کیف ولو کان الذّنب ممتنعا عن المعصوم لما صحّ تکلیفه بترک الذّنب ولما کان مثابا علیه واللازم باطل اتّفاقا ، ویؤیّده قوله تعالی : (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إِلَیَّ) وقوله تعالی : (وَلا تَجْعَلْ مَعَ اللهِ إِلهاً آخَرَ) ، إلی غیر ذلک من النّصوص.

وإذا عرفت هذا فنقول النّبیّ یجب عصمته عن جمیع المعاصی عند أهل الحق لأنّه لو لا ذلک الوجوب لم یحصل الوثوق بقوله أی لجاز أن لا یحصل الوثوق والاعتماد علی قول النّبیّ ، والتّالی باطل فالمقدّم مثله. أمّا الشّرطیّه فلأنّ انتفاء وجوب العصمه یستلزم جواز صدور المعصیه وهو مستلزم لجواز عدم الوثوق. وأمّا بطلان التّالی فلأنّه حینئذ یحتمل أن یکون کاذبا فی أقواله ، وعلی هذا لا یحصل الانقیاد فی أمره ونهیه ، فینتفی فائده البعثه وهی اجراء الأحکام الشّرعیّه وهو أی انتفاء فائده البعثه محال لاستلزامه العبث الممتنع علیه تعالی لکونه قبیحا.

وأورد علیه أنّ صدور الذّنب عن النّبیّ صلی الله علیه و آله سیّما الصّغیره سهوا لا یخلّ بالوثوق بقوله بل إنّما یخلّ بذلک صدور الکذب فیما یتعلّق بالأحکام الشّرعیّه ، ضروره أنّه یبطل دلاله المعجزه فلا یثبت وجوب العصمه عن جمیع المعاصی وهو المطلوب.

[شماره صفحه واقعی : 175]

ص: 175

أقول المراد من الوثوق الوثوق التّام الزّاجر المانع عن متابعه مشتهیات النّفس ، ضروره أنّ فائده البعثه والتّکلیف إنّما یبتنی علی ذلک ، ولا یخفی علی المتأمّل المنصف انّ صدور ذنب ما بل جواز صدوره عنه یستلزم احتمال صدور الکذب فی الأحکام الشّرعیّه عند العقل ، فیحیل الوثوق ، فلا یحصل ذلک الوثوق التّام إلّا اذا وجب الاجتناب عن المعاصی کلّها. نعم یتّجه انّ اللّازم مما ذکر وجوب الاجتناب عن المعاصی لا وجوب ملکه الاجتناب عنها ، والمدّعی وجوب العصمه الّتی هی ملکه الاجتناب عنها علی أنّ المخلّ بالوثوق إنّما هو ظهور المعصیه لا صدورها والکلام فی صدور المعصیه لا فی ظهورها فلیتأمّل.

المبحث الثّالث : فی انّه معصوم من أوّل عمره إلی آخره

المبحث الثّالث فی أنّه أی نبیّنا صلی الله علیه و آله أو مطلق النّبیّ علیه السلام معصوم من أوّل عمره إلی آخره قبل البعثه وبعدها عن جمیع أنواع المعاصی عمدا وسهوا خلافا لجمهور المتکلمین من الخوارج القائلین بجواز الکفر علیه قبل البعثه وبعدها ، وغیرهم ممّن جوّز صدور الکبائر والصّغائر عمدا وسهوا قبل البعثه ، وذلک لعدم انقیاد القلوب إلی طاعه من عهد أی علم منه فی سالف عمره أی قبل البعثه شیء من أنواع المعاصی والکبائر وما تنقر النّفس منه من الصّغائر الخسیسه کسرقه لقمه وتطفیف حبّه ولا یخفی انّ ذکر الکبائر هذه والصّغائر بعد المعاصی تخصیص بعد تعمیم لکونها أقوی المعاصی وأبعدها من الصّدور عن الأنبیاء ، ولهذا اتّفق جمهور المخالفین علی امتناع صدورها عنهم بعد البعثه. والحق أنّ صدور المعاصی عنهم قبل البعثه کصدورها عنهم بعدها موجب لعدم إطاعتهم وعدم انقیاد أمرهم ونهیهم فینتفی فائده البعثه کما عرفت آنفا.

وأنت خبیر بأنّ هذا الدّلیل راجع إلی الدّلیل المتقدّم فالکلام فیه کالکلام فی ذلک ، ولا یثبت عصمه الأنبیاء عن جمیع المعاصی مطلقا. فما ورد فی الکتاب والسّنّه مما یوهم صدور معصیه عنهم فمحمول علی ترک الأولی بناء علی ما قیل : حسنات الأبرار سیئات المقرّبین أو ما دل بوجه آخر کما حقّقه سید المرتضی فی تنزیه الأنبیاء وغیره فی غیره.

[شماره صفحه واقعی : 176]

ص: 176

المبحث الرّابع : فی تفضیل النّبیّ صلی الله علیه و آله

المبحث الرابع فی تفضیل النّبیّ صلی الله علیه و آله علی غیره ممن بعث إلیه یجب أن یکون النّبیّ صلی الله علیه و آله أفضل أهل زمانه المبعوث هو إلیهم أی أعلم وأکمل منهم ، لأنّه لو لم یکن أفضل منهم لکان إمّا مساویا أو مفضولا لهم وکلاهما باطلان ، الأوّل لامتناع الترجیح من غیر مرجّح ، والثّانی لقبح تقدیم المفضول النّاقص علی الفاضل الکامل عقلا وسمعا. أمّا عقلا فظاهر وأمّا سمعا فلأنّه قال الله تعالی : (أَفَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ) ومن البیّن انّ هذا الاستفهام التّقریریّ یدلّ علی قبح تقدیم المفضول علی الفاضل سمعا بل عقلا أیضا. وکان الأفضلیّه هاهنا لیست بمعنی الأفضلیّه فی قولهم : الأنبیاء أفضل من الملائکه لکونها بمعنی اکثریه الثّواب عند الله ، بخلاف ما نحن فیه لکونها بمعنی الأکملیّه وهو المراد من أفضلیّه الإمام من الرّعیه علی ما سیجیء وان کانت أکثریّه الثّواب ثابته للنّبیّ والإمام أیضا.

المبحث الخامس : فی تنزیه النّبیّ

المبحث الخامس فی تنزیه النّبیّ صلی الله علیه و آله یجب أن یکون النّبیّ صلی الله علیه و آله منزّها عن جمیع ما یوجب التنزّه عنه سواء کان فیما یتعلّق به مثل عن دناءه الاباء لکفر أو بدعه أو صنعه دنیّه کالحیاکه وعهر الأمّهات أی زنائهنّ کما روی عن النّبیّ صلی الله علیه و آله : لم یزل ینقلنی الله من الأصلاب الطّاهره إلی الأرحام الزّکیّه أو کان فی نفسه إمّا فی أحواله من الصّفات الخسیسه کالبول فی الطّریق والصّنائع الرّدیه والرّذایل الخلقیّه - بالضمّ - أی الأخلاق الذّمیمه ، کالفظاظه والغلظه والبخل والحسد وما أشبه ذلک ، وإمّا فی ذاته وخلقته من الأمراض المزمنه والعیوب الخلقیّه - بالکسر - الدّاله علی خسّه صاحبها کالبرص والجذام والأبنه وما أشبه ذلک لما فی ذلک المذکور کلّه من النّقص الموجب لسقوط وقعه عن القلوب فیسقط محلّه ومنزلته أی وقعه وشأنه عن القلوب أی قلوب الأمّه فلا ینقادون لأوامره ونواهیه والمطلوب من البعثه خلافه أی خلاف ذلک السّقوط وهو ارتفاع وضع النّبیّ صلی الله علیه و آله وعظم شأنه فی القلوب ، فیختلّ

[شماره صفحه واقعی : 177]

ص: 177

بذلک أمر البعثه ، بل یجب أن یکون النّبیّ صلی الله علیه و آله متّصفا بصفات الکمال من کمال العقل والذّکاء وقوّه الرّأی والتّدبیر وفرط الشّجاعه والسّخاوه إلی غیر ذلک لیحصل المطلوب من البعثه وتنظیم أمرها علی ما ینبغی.

[شماره صفحه واقعی : 178]

ص: 178

الفصل السّادس : فی الإمامه
اشاره

الفصل السّادس من الفصول السبعه فی الإمامه

أی فی إثبات الإمامه للأئمه علیهم السلام أو فی بیان أحکامها علی قیاس ما عرفت فی عنوان فصل النّبوّه وفیه خمسه مباحث :

المبحث الأوّل : فی بیان وجوبها

المبحث الأوّل فی بیان وجوبها ، ولما توقّف معرفه وجوبها علی معرفه مفهومها فسّرها بقولها الإمامه وهی فی الأصل بمعنی الایتمام والاقتداء ، ومنها الإمام لمن یؤتمّ به کالإزار لما یؤتزر به ، کذا فی الکشاف وفی العرف رئاسه عامّه بالنّسبه إلی جمیع النّاس فی الدّین والدّنیا جمیعا لشخص واحد من الأشخاص. فالرّیاسه جنس شامل للمحدود وغیره ، وقید العموم لإخراج الرّئاسه الخاصّه کالرّئاسه فی بعض النّواحی ، وإیراد الظرفین للتنبیه علی أنّ المعتبر فی الإمامه هو الرّئاسه بحسب الدّین والدّنیا معا ، والقید الأخیر للتنبیه علی أنّه لا بد أن یکون الإمام فی کلّ عصر واحدا متعدّدا. وأمّا ما قیل إنّ الرّئاسه جنس قریب والجنس البعید هو النسبه المشترکه بین المقولات السّبع العرضیّه النّسبیّه ففیه نظر ، لأنّ کون النّسبه جنسا ممنوع ، لأنّ تلک المقولات أجناس عالیه ، والنّسبه عرض عام لها علی رأیهم ، ولو سلّم فکون النّسب من الأعراض النّسبیّه ممنوع ، ولو سلّم فکون

[شماره صفحه واقعی : 179]

ص: 179

الرّئاسه جنسا قریبا ممنوع ، لجواز أن یکون جنسا متوسّطا ، وکذا ما قیل انّها بمنزله الجنس محلّ نظر ، إذ الظّاهر انّ هذا التّعریف حدّ اسمیّ للإمامه والرّئاسه جنس اسمی لها ، لکونها ماهیّه اعتباریه. وأمّا ما قیل انّ الظّرفین للاحتراز عن الرّئاسه العامّه فی أحدهما ففیه انّ الرّئاسه العامّه بهذا الوجه احتمال عقلیّ لا یلتفت إلی الاحتراز عنه فی التعریفات. وما قیل انّ القید الأخیر یجوز أن یکون للاحتراز عن النّبوّه المشترکه کنبوّه موسی وهارون علیهما السّلام - أو عن رئاسه الامّه إذا عزلوا الإمام لفسقه ، یرد علیه انّه لا بدّ فی التّعریف من قید آخر لإخراج النّبوّه مثل النّیابه عن النّبیّ کما هو المشهور ، وعلی هذا الاحاجه فی الاحتراز عن النّبوّه المشترکه إلی ذلک القید. والقول بانّ المحدود هو الإمامه المطلقه الشّامله للنّبوّه فلا حاجه إلی قید النّیابه عن النّبیّ لإخراجها لا یساعده العرف المشهور وسوق الکلام فی هذا المقام ، مع أنّه لا حاجه حینئذ إلی اخراج النّبوّه المشترکه أیضا. وأمّا حدیث رئاسه الأمّه عند عزل الإمام فکلام مبنیّ علی رأی أهل السّنّه علی وفق أئمّتهم الفاسقه الفاسده.

وقد توهّم بعضهم أنّه لا بدّ فی التّعریف من قید بحقّ الأصاله لإخراج رئاسه نائب فوّض الإمام إلیه عموم الولایه ، وفیه أنّه إن اراد بعموم الولایه العموم المعتبر فی ذلک التّعریف فهو احتمال عقلیّ لا یقدح فی التعریفات ، وإن اراد العموم فی الجمله کعموم الولایه الثّابت للمجتهدین فلا شکّ انّ قید العموم المذکور اخرج تلک الرّئاسه ، علی أنّ قید النّیابه عن النّبیّ صلی الله علیه و آله کاف فی إخراجها علی التّقدیرین کما لا یخفی.

وهی أی الإمامه واجبه عقلا. اختلفوا فی أنّ نصب الامام بعد انقراض زمن النّبوّه واجب أولا وعلی تقدیر وجوبه واجب علی الله أو علی العباد وإمّا عقلا أو سمعا ، فذهب أهل الحقّ إلی أنّه واجب علی الله تعالی عقلا ، ووافقهم الاسماعیلیّه إلّا أنّ أهل الحق یوجبون علیه تعالی لحفظ قواعد الشّرع والاسماعیلیّه لیکون معرّ فالذات الله وصفاته بناء علی ما هو مذهبهم من أنّه لا بدّ فی معرفته تعالی من معلّم. وذهب أهل السّنّه إلی أنّه واجب علی العباد سمعا ، واکثر المعتزله والزّیدیّه إلی وجوبه علیهم عقلا وقیل عقلا وسمعا معا ، وذهب الخوارج إلی عدم وجوبه مطلقا ، وقیل یجب عند الخوف لا مع الأمن وقیل بالعکس.

[شماره صفحه واقعی : 180]

ص: 180

فمقصود المصنّف أنّ نصب الإمام واجب علی الله تعالی عند انتفاء النّبیّ صلی الله علیه و آله لحفظ الشّرع عقلا لا سمعا ، وذلک لأنّ الامامه الأظهر أن یقول لأنّها أی الإمامه یعنی الإمام لطف فإنّا نعلم قطعا أنّ النّاس إذا کان لهم رئیس أی حاکم ینصف أی ینتقم للمظلوم أی لأجله من الظّالم ویردع الظّالم ویمنعه عن ظلمه بل یزجر النّاس عن جمیع المعاصی والمحظورات ، ویحثّهم علی الطّاعات والعبادات ، وبالجمله یؤیّد قوانین الشّرع وینفذ أحکامه علی أبلغ وجه وأتمّ طریق کانوا أی النّاس إلی الصّلاح فی الدّین أقرب ومن الفساد فیه أبعد منهم إذا لم یکن رئیس کذلک قطعا ، ومن البیّن انّ الإمام جامع لتلک الصّفات فیکون مقرّبا للعباد إلی الطّاعات ومبعّدا لهم من المحظورات ، فیکون لطفا إذ لا معنی للّطف إلا هذا. وإذا ثبت أنّ الإمام لطف وقد تقدّم انّ اللّطف واجب علی الله عقلا ، فنصب الإمام واجب علیه تعالی عقلا.

وأقوی شبه الخصم أنّه إن ارید انّ امام الظّاهر المتصرّف فی أمور العباد لطف واجب فهو خلاف المذهب ، وإن أرید انّ الإمام مطلقا کذلک فهو ممنوع لأنّ الإمام إنّما یکون لطفا إذا کان ظاهرا زاجرا عن القبائح ، قادرا علی تنفیذ الأحکام ، واعلاء لواء الإسلام ، وهو مدفوع بأنّ وجود الإمام مطلقا لطف وتصرّفه لطف آخر ، ضروره أنّ لکلّ منهما مدخلا فی القرب إلی الطّاعه والبعد عن المعصیه ، إلّا انّ الثّانی أقوی من الأوّل ، بناء علی تفاوت مراتب القرب والبعد ، لکنّ الأوّل لطف لا مانع عنه ، فکان واجبا قطعا ، وأمّا الثّانی فهو لطف له موانع من جهه العباد لشدّه عنادهم وغلبه مخالفتهم للحقّ ومتابعتهم للأهواء حتی کاد أن یقعوا فی الفساد وتکثیر الفتن فی البلاد ، ویؤیّده ما روی عن أمیر المؤمنین علیه السلام انّه قال : لا یخلو الأرض من قائم لله بحجّته إمّا ظاهرا مشهورا أو خائفا مغمورا لئلا یبطل حجج الله وبیّناته.

اقول : بهذا التّقریر ظهر فساد ما قال بعض المحقّقین انّه لو کفی فی کون الإمام لطفا وجوده مطلقا من غیر ظهوره وتصرّفه لکان العلم بکونه مخلوقا فی وقت ما مع عدم

[شماره صفحه واقعی : 181]

ص: 181

وجوده بالفعل کافیا أیضا فلا یکون وجوده بالفعل واجبا ، وذلک للقطع بأنّ وجود الإمام بالفعل لطف لا مانع عنه ، وان کان مجرّد کونه مخلوقا فی وقت ما لطف أیضا وقد تقرّر انّ کلّ لطف لا مانع عنه واجب علی الله تعالی ، فوجوده بالفعل واجب علیه - تعالی قطعا.

المبحث الثّانی : فی بیان عصمه الإمام

المبحث الثّانی من المباحث الخمسه فی بیان عصمه الامام یجب أن یکون الامام معصوما عند اهل الحقّ ، ووافقهم الاسماعیلیه خلافا لسائر فرق المخالفین ، والدّلیل علی ذلک من وجوه بعضها عقلی وبعضها نقلی ، والمصنّف أورد هاهنا ثلاثه عقلیه وواحدا نقلیه فقال وإلّا تسلسل أی وان لم یجب کون الامام معصوما لجاز التّسلسل ، أو ان لم یکن معصوما لوقع التّسلسل ، وعلی التقدیرین اللّازم باطل قطعا فالملزوم مثله ، والملازمه لأنّ الحاجه الثّابته للعباد الدّاعیه إلی الإمام إنّما هی من جهه الأمور المقرّبه إلی الطّاعه والمبعّده عن المعصیه ، مثل ردّ الظّالم عن ظلمه والانتصاف للمظلوم منه أی من الظالم لیکون لطفا بناء علی جواز ترک الطّاعه وارتکاب المعصیه من العباد لعدم عصمتهم علی ما عرفته تفصیلا ، فلو جاز أن یکون الإمام غیر معصوم بل جائز الخطاء بترک الطاعه وارتکاب المعصیه لا فتقر إلی إمام آخر لیکون لطفا بالنسبه إلیه ، ضروره أنّ اشتراک العلّه یستلزم اشتراک المعلول ، وذلک الامام الآخر علی تقدیر عدم عصمته یفتقر إلی ثالث وهو إلی رابع وهکذا إلی غیر النّهایه لظهور امتناع الدور اللّازم علی تقدیر العود ، فلو جاز أن یکون الإمام غیر معصوم ذهب سلسله الأئمّه إلی غیر النّهایه وتسلسل ولزم التّسلسل.

أقول لا یخفی علیک أنّ هذا الدّلیل إنّما یدلّ علی وجوب عصمه الإمام فی الجمله لا علی وجوب عصمته مطلقا ، لجواز انتهاء تلک السّلسله إلی إمام معصوم ، اللهم إلّا أن یقال لا قائل بالفصل ، فوجوب عصمه الإمام فی الجمله یستلزم وجوب عصمته مطلقا.

ثمّ أقول یمکن الاستدلال علی هذا المطلب بالخلف ، بأن یقال لو جاز أن یکون

[شماره صفحه واقعی : 182]

ص: 182

الإمام غیر معصوم لافتقر إلی امام آخر لما ذکر ، فوجب أن یکون ذلک الإمام الآخر موجودا معه لکونه لطفا بالنسبه إلیه ، واللطف واجب علی الله علی ما تقدّم ، وحینئذ یلزم أن یکون هذا الإمام إماما ، ضروره انّه لا رئاسه له علی إمامته فلا یکون رئاسته عامّه هذا خلف. ولانّه عطف علی ما یفهم من فحوی الکلام ، کأنّه قال یجب أن یکون الإمام معصوما لأنّه لو لم یکن معصوما لتسلسل ، ولانّ الإمام لو لم یکن معصوما لجاز أن یفعل معصیه والتالی باطل فالمقدّم مثله ، أمّا الشّرطیّه فظاهره غنیّه عن البیان وأمّا بطلان التّالی فلانّه لو فعل المعصیه فلا یخلو إمّا أن یجب الإنکار علیه أولا ، فإن وجب الإنکار علیه أی علی الإمام الفاعل للمعصیه بطریق الفرض أو علی فعله لها سقط محلّه ای وقع الامام من القلوب وإذا سقط من القلوب انتفت فائده نصبه وهی فائده أقواله وأفعاله لیحصل القرب الی الطّاعه والبعد عن المعصیه بسببه ، فیکون نصبه عبثا محالا علی الله تعالی لقبحه هذا خلف.

ویمکن الاستدلال علی استحاله وجوب الإنکار بظاهر قوله تعالی : (أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) لدلالته علی وجوب إطاعه الإمام ظاهرا ، وإن لم یجب الإنکار علیه سقط حکم الأمر بالمعروف والنّهی عن المنکر أی وجوبهما وهو أی سقوط حکمهما محال کما سیأتی فی آخر الباب ، وإذا ثبت استحاله کلّ من اللّازمین ثبت استحاله الملزوم قطعا ، فیکون فعل الإمام معصیه باطلا وهو المطلوب. وأنت تعلم انّه لو استدلّ بأنّه لو فعل المعصیه لسقط عن القلوب وانتفت فائده نصبه کما استدلّ بذلک علی وجوب عصمه النّبیّ صلی الله علیه و آله من أوّل عمره إلی آخره لکان أولی کما لا یخفی. ولأنّه أی الإمام حافظ للشّرع أی مؤیّد له منفذ لأحکامه بین النّاس جمیعا ، وکلّ من کان حافظا للشّرع بهذا الوجه فلا بدّ من عصمته أی الإمام ، أمّا الصّغری فلاعتبار عموم الرّئاسه فی الدّین والدّنیا فی الإمامه علی ما سبق ، وأمّا الکبری فلأنّ من کان حافظا للشّرع بالوجه المذکور لا بدّ ان یکون آمنا عند النّاس من تغییر شیء من أحکامه بالزّیاده والنّقصان ، وإلّا لم یحصل الوثوق بقوله وفعله فلا یتابعه

[شماره صفحه واقعی : 183]

ص: 183

العباد فیهما ، فیختلّ الرّئاسه العامّه وینتفی فائده الامامه هذا خلف. فلا بدّ أن یکون معصوما لیؤمن علی صیغه المضارع المجهول من الایمان المأخوذ من الأمن للتّعدیه من الزّیاده والنّقصان أی لیجعل آمنا من الزیاده والنّقصان فی تبلیغ الأحکام ، فثبت رئاسته العامّه فی الدّین والدّنیا ، وإلّا لم یکن آمنا من ذلک علی ما لا یخفی.

أقول : هذا الدّلیل قریب إلی ما استدلّ به علی وجوب عصمه النّبیّ صلی الله علیه و آله من أنّه لو لم یکن معصوما لم یحصل الوثوق بقوله فینتفی فائده البعثه وعلی هذا لا یرد علیه بعض ما أورده بعض المحقّقین من أنّ الإمام لیس حافظا للشّرع بذاته بل بالکتاب والسّنّه وإجماع الأمّه واجتهاده الصّحیح ، وأیضا لا حاجه إلی إثبات الصّغری بأنّها اتّفاقیّه أو بأنّ الشّرع لا بدّ له من حافظ وحافظه لا یجوز أن یکون الکتاب ولا السّنّه ولا الإجماع ولا القیاس ولا البراءه الأصلیّه ، فتعیّن أن یکون هو الإمام کما فی بعض الشروح ، لأنّ دعوی الاتّفاق لا بیّنه لها ، وحصر الحافظ فی الأقسام المذکوره ممنوع لجواز أن یکون الحافظ هو الله تعالی او ملکا علی أنّ ما ذکره فی إبطال کون الحافظ غیر الإمام من تلک الأقسام محلّ تأمّل وهکذا حقّق ودع عنک ما قیل أو قال.

وأعلم أنّه ربّما یختلج فی بعض الأوهام أنّ هذا الدّلیل یقتضی أن یکون العصمه شرطا فی المجتهد لانه حافظ للشّرع ، فلا بدّ أن یکون معصوما لیؤمن الزّیاده والنّقصان ، وکذا الدّلیل المذکور قبله ، لأنّه لو فعل المعصیه سقط من القلوب وانتفت فائده الاجتهاد ، أو سقط حکم الأمر بالمعروف والنّهی عن المنکر وکلاهما باطلان لکنّها لیست شرطا فیه علی ما تقرّر فی محلّه ، وهو مدفوع بأنّ المجتهد لیس حافظا للشّرع بین جمیع النّاس بل مظهر له علی من قلّده ولا یجب فیه أن یکون آمنا من الزّیاده والنّقصان علی سبیل القطع ، بل یکفی حسن الظّنّ به ، وکذا فعل المجتهد معصیه لا یلزم انتفاء فائده الاجتهاد لأنّ فائده وجوب العمل بقوله علی من قلّده ، ویکفی فیه حسن الظّنّ بصدقه بعد ثبوت الاجتهاد ، وذلک بشرط العداله فیه ، وبالجمله مرتبه الاجتهاد لکونها دون مرتبه الإمامه یحصل باجتماع شرائطها المشهوره المسطوره فی کتب الاصول. ویکفی فی وجوب العمل

[شماره صفحه واقعی : 184]

ص: 184

بقول المجتهد حسن الظّنّ بصدقه المتفرّع علی ثبوت عدالته بعد حصول شرائط الاجتهاد کما تقرّر فی محلّه ، بخلاف مرتبه الإمامه فإنّها رئاسه عامّه بحسب الدّین والدّنیا ، ومن البیّن انّها لا یحصل لشخص إلّا بعد أن یکون معصوما آمنا من الخطاء والزّیاده والنّقصان فی أحکام الشرع ، وإلّا لاختلّت تلک الرّئاسه العامّه وانتفت فایده الإمامه کما لا یخفی علی من له طبع سلیم وعقل مستقیم.

ولقوله تعالی : (لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ) فی جواب ابراهیم حین طلب الإمامه لذریته بدلاله سابق الآیه ، فیکون معناه انّ عهد الإمامه لا ینال الظّالمین ، وغیر المعصوم ظالم ولو علی نفسه ، فیلزم أن لا یناله الإمامه قطعا.

واعترض علیه بأنّه یجوز أن یکون المراد من العهد عهد النّبوّه ، وبأنّه یجوز أن یکون المراد من الظّلم المعصیه المسقط للعداله مع عدم التّوبه والإصلاح أو التّعدّی علی الغیر ، وکلّ منهما أخصّ من مطلق المعصیه فلا یستلزمه عدم العصمه ، والکلّ مدفوع بأنّ العهد أعمّ من النّبوّه والإمامه ، والتّخصیص خلاف الأصل مع انّ سابق الآیه یؤیّد ذلک کما لا یخفی ، والاستدلال مبنیّ علی الظّاهر وتخصیص الظلم بما ذکر مع انه غیر ظاهر لا یقدح فی المقصود لعدم الفرق بین المعاصی اتّفاقا فمنافاه بعضها للامامه یستلزم منافاه کلّها لها ، نعم یتّجه أنّ العصمه علی ما فسّرت هی ملکه الاجتناب عن المعاصی ، فانتفاؤها لا یستلزم ثبوت المعصیه. اللهم إلّا أن یفسّر العصمه بعدم خلق الله الذّنب فی العبد علی ما قیل.

واعلم انّ ما ذکره فی النّبیّ من وجوب عصمته من أوّل عمره إلی آخره وتنزیهه عما لا یلیق بشأنه مع دلیلها جاز فی الإمام بعینه ، وإنّما ترک بالمقایسه ، والحقّ أنّ الإمامه بمنزله النّبوّه فی أکثر الأحکام والأدلّه لکون الامام نائبا عن النّبیّ قائما مقامه من عند الله سیما امیر المؤمنین علیه السلام کما یشیر إلیه قوله تعالی : (وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ) الحمد لله الّذی هدانا لهذا.

المبحث الثّالث : فی طریق معرفه الإمام

المبحث الثّالث من المباحث الخمسه فی طریق معرفه الامام ، اتّفقوا علی انّ

[شماره صفحه واقعی : 185]

ص: 185

الإمامه یثبت بالتّخصیص من الله ومن یعلمه بها من نبیّ أو إمام لکن ذهب أهل السّنّه إلی أنّها تثبت ببیعه أهل الحلّ والعقد أیضا ، ویوافقهم بعض المعتزله والصّالحیه من الزّیدیّه ، وقالت الجارودیه یثبت أیضا بخروج کلّ فاطمی بالسّیف إذا کان عالما بأمور الدّین شجاعا داعیا إلی الحق.

وقال أهل الحق من الشّیعه الإمام یجب أن یکون منصوصا علیه أی لا یثبت الإمامه بالبیعه أو الخروج کما زعم المخالفون ، بل یجب أن یکون منصوصا علیها من عند الله إمّا بإعلام معصوم أو باظهار معجزه ، لأنّ الإمامه مشروطه بالعصمه ، وکل ما هو مشروط بالعصمه یجب ان یکون منصوصا علیه کذلک. فالإمامه یجب أن یکون منصوصا علیها کذلک ، أمّا الصّغری فلما تقدّم من البراهین ، واما الکبری فهی لأنّ العصمه من الأمور الباطنه الّتی لا یعلمها إلّا الله العلّام الغیوب أو من یعلمه بها وإذا کانت العصمه کذلک فکلّ ما هو مشروط بها یجب أن یکون منصوصا علیه من الله بأحد الوجهین حتّی یظهر علی النّاس ویثبت عندهم ، ویؤیّد ذلک ما روی عن قائم آل محمّد ابی القاسم محمّد المهدیّ صاحب الأمر علیه وعلی آبائه الصّلاه والسّلام انه سئل فی حال صباه بحضره أبیه الإمام الزّکیّ الحسن العسکری علیه السلام انّه ما المانع عن أن یختار القوم أماما لأنفسهم؟ فقال علیه السلام : علی مصلح أم مفسد؟ قال السّائل : بل علی مصلح ، فقال علیه السلام : بل یجوز أن یقع خیرتهم علی المفسد بعد أن لا یعلم أحد ما یخطر ببال غیره من صلاح أو فساد؟ قال : بلی ، فقال ، علیه السلام : فهی العلّه ، ثمّ أیّد ذلک بواقعه موسی علیه السلام واختیاره من أعیان قومه لمیقات ربّه سبعین رجلا مع کونهم منافقین فی الواقع علی ما نطق به القرآن. فلا بدّ فی ثبوت الامامه من نصّ من یعلم عصمته من نبیّ أو إمام مثلا علیه أی علی إمامه امام.

الظّاهر انّ المراد من النّص هاهنا ما یقابل الظّاهر کما هو مصطلح الأصولیین ، ویحتمل أن یراد به مطلق التعیین کما یلائمه وقوع لفظ التّعیین مقام النّص مع ترک ما یتعلّق به اعنی قوله علیه فی بعض النّسخ. وأنت تعلم أنّ فی النّسخه الأولی احتمالات کثیره

[شماره صفحه واقعی : 186]

ص: 186

من حیث التّرکیب ، وفی الثّانیه أکثر منها فلا تغفل ، أو من ظهور معجزه علی یده أی الإمام تدلّ تلک المعجزه علی صدقه فی دعوی الإمامه. ممّا استدلّ به علی هذا المطلب انّه لا شکّ انّ الإمامه من أهمّ أمور الدّین وأعظم أرکانه قطعا ، وعاده الله وسیره النّبیّ صلی الله علیه و آله انّهما لا یهملان التّنصیص علی أدنی ما یحتاج إلیه من أحکام الشرع مثل ما یتعلّق بالاستنجاء وقضاء الحاجه فما ظنّک بأعظمها.

المبحث الرّابع : فی أفضلیّه الإمام من الرّعیّه

المبحث الرّابع فی أفضلیه الامام من الرعیه ، یجب أن یکون الإمام أفصل وأکمل فی الفضائل من الرّعیّه أی جمیع من هو تحت إمامته ورئاسته خلافا للجمهور لما تقدّم فی النّبیّ علیه السلام مما یدلّ علی أفضلیّته من الأمّه عقلا وسمعا. والظّاهر انّ الرّعیه فعیله بمعنی المفعول من الرّعایه لرعایه الإمام ایّاهم ، والتّاء إمّا للنّقل أو للتّأنیث لجریانها علی موصوف مؤنّث محذوف کالفرقه کما قالوا فی الحقیقه.

المبحث الخامس : فی تعیین الأئمّه علیهم السلام بعد رسول الله صلی الله علیه و آله

المبحث الخامس فی تعیین الأئمه - علیهم السّلام - بعد رسول الله صلی الله علیه و آله ، الإمام بعد الرّسول صلی الله علیه و آله بلا فصل امیر المؤمنین وامام المتّقین علیّ بن أبی طالب ، علیه السلام الظّاهر انّ الإمام لا یطلق إلّا ، علی من هو حقّ فی دعوی الإمامه وأمّا الکاذب الغاصب لها کأبی بکر وعمر وعثمان فانما یطلق علیه عند أهل الحق الخلیفه دون الإمام فلا حاجه إلی تقیید الإمام بالحقّ هاهنا کما وقع فی بعض العبارات ، وأنت تعلم انّه علی هذا لا بدّ من حمل الرّئاسه فی تعریف الإمامه علی الرّئاسه الصّحیحه کما هو المتبادر منها.

فالامام بعد رسول الله صلی الله علیه و آله بلا فصل عند قوم العبّاس بن عبد المطلب عمّ الرّسول ، وعند جمهور المخالفین ابو بکر بن ابی قحافه وعند أهل الحق امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام للنّص هو اللّفظ المفید الّذی لا یحتمل غیر المقصود ، وقد یطلق ویراد به الدّلیل النّقلی من الکتاب والسّنّه وکأنّه المراد هاهنا المتواتر هو ما اخبر به جمع کثیر لا یتصوّر تواطؤهم علی الکذب ولا یعتبر فیه عدد معین کما قیل بل مصداقه العلم بلا شبهه من کثره المخبرین علی ما هو التحقیق من النّبیّ علیه السلام علی إمامه امیر المؤمنین علیه السلام کحدیث الغدیر وبیانه أنّه لما نزل قول تعالی : (یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ

[شماره صفحه واقعی : 187]

ص: 187

إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ ، وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ) الآیه حین رجوعه عن حجّه الوداع نزل النّبی صلی الله علیه و آله بغدیر خم وهو موضع بین مکه والمدینه بالجحفه وقت الظهیره فی یوم شدید الحرّ حتّی انّ الرّجل کان یضع ردأه تحت قدمه من شدّه الحرّ قام النّبیّ صلی الله علیه و آله بجمع الرجال فصعد علیها وقال : معاشر المسلمین! ألست أولی بکم من أنفسکم؟ قالوا : بلی ، فاخذ بضبع أمیر المؤمنین علیه السلام ورفعه حتّی نظر النّاس إلی بیاض ابط رسول الله صلی الله علیه و آله وقال من کنت مولاه فعلیّ مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله فلم ینصرف النّاس حتی نزل قوله تعالی : (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً) فقال النّبیّ صلی الله علیه و آله : الحمد لله علی إکمال الدّین وإتمام النّعمه ورضاء الله برسالتی وبولایه علی بعدی. ولا یخفی ان الحدیث المذکور علی الوجه المسطور یدلّ علی إمامه امیر المؤمنین علیه السلام بعد النّبیّ صلی الله علیه و آله بلا فصل.

وأجاب المخالفون عنه بمنع صحّه الحدیث ومنع دلالته علی المدّعی بوجوه مختلفه مذکوره فی الکتب المشهوره والکلّ مکابره. أمّا الأوّل. فلأنّ الحدیث متواتر معنی ، ومنع التواتر إمّا لمحض العناد أو لأنّه (خَتَمَ اللهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَعَلی سَمْعِهِمْ وَعَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ). وأمّا الثّانی ، فلأنّ کلّ ذی عقل له شائبه من الإنصاف یعلم انّ نزول النّبیّ صلی الله علیه و آله فی زمان ومکان لا یتعارف فیهما النّزول وصعوده علی منبر من الرّحال ، وقوله فی حقّ مثل امیر المؤمنین علیه السلام من کنت مولاه فعلی مولاه ودعاه بالوجه المذکور لیس إلّا لأمر عظیم الشّأن جلیل القدر کنصبه للإمامه ، لا بمجرّد إظهار محبّته ونصرته سیّما مع قوله : ألست أولی بکم من أنفسکم مع وقوع هذه الصّوره بعد نزول الآیه السّابقه ونزول الآیه اللّاحقه بعدها ، فلا بدّ أن یکون المراد من المولی هو المتولّی للتّصرف فی أمور العباد لا النّاصر والمحبّ ولا غیرهما من معانی المولی أی هو الأولی بالتّصرف فی حقوق النّاس والتدبیر لأمورهم بعدی کما إنّی کذلک الآن ، ولا معنی للإمامه إلا هذا ، والمنازع فی ذلک مکابر لا یلتفت إلیه. وکحدیث المنزله وهو

[شماره صفحه واقعی : 188]

ص: 188

قوله صلی الله علیه و آله لامیر المؤمنین علیه السلام حین خرج إلی غزوه تبوک واستخلفه علی المدینه أنت منّی بمنزله هارون من موسی علیه السلام إلّا انّه لا نبیّ بعدی. ومن البیّن المکشوف أنّ مقام الاستخلاف وقوله : إلا انه لا نبیّ بعدی یدلّان علی أنّ المراد من المنزله هو المرتبه المتعلّقه باستحقاق التّولّی والتّصرف فی أمور العباد ، وقد کانت مرتبه هارون من موسی فی ذلک الاستحقاق أقوی من مرتبه غیره من أصحاب موسی علیه السلام فکذا مرتبه امیر المؤمنین علیه السلام فیه یکون أقوی من مرتبه غیره فیکون هو الإمام ، وأیضا الاستثناء یدلّ علی أنّ کلّ منزله کانت لهارون بالنّسبه الی موسی مما تتعلّق بإعانته ونصره دینه ثابته لامیر المؤمنین علیه السلام سوی النّبوه ، ومن منازل هارون من موسی انّه قد کان شریکا له فی النّبوه ومن لوازم ذلک استحقاق الطّاعه العامّه بعد وفاه موسی لو بقی ، فوجب أن یثبت هذا لأمیر المؤمنین علیه السلام لکن امتنع الشّرکه فی النّبوه بالاستثناء ، فوجب أن یبقی مفترض الطّاعه علی الأمّه بعد النّبیّ صلی الله علیه و آله بلا فصل عملا بالدّلیل باقصی ما یمکن.

وأجاب الخصم هاهنا بمثل ما اجاب سابقا ولا یخفی علی المنصف ما فیه من المکابره والعناد کما هو عاده اهل الفساد.

ولأنّه عطف علی قوله : للنّص والضمیر لامیر المؤمنین علیه السلام أفضل من جمیع الصّحابه وأکمل منهم فی الفضائل والکمالات لقوله تعالی : (وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ) حیث جعله الله تعالی نفس الرّسول بناء علی ما صرّح به أئمّه التّفسیر من أنّ المراد من أنفسنا هو امیر المؤمنین علیه السلام عبّر عنه بصیغه الجمع تعظیما لشأنه. ومن البیّن أنّه لیس المراد من النّفسیه حقیقه الاتّحاد بل المراد المساوات فیما یمکن المساوات فیه من الفضائل والکمالات لانّه أقرب المعانی المجازیه إلی المعنی الحقیقی فیحمل علیها عند تعذّر الحقیقه علی ما هو قاعده الأصول. ولا شکّ انّ الرّسول أفضل الناس اتّفاقا ومساوی الأفضل علی جمیع النّاس أفضل علیهم قطعا.

ولاحتیاج النّبیّ صلی الله علیه و آله عطف علی قوله تعالی إلیه أی امیر المؤمنین فی المباهله دون غیره ممن وقع النّزاع فی أفضلیّتهم بعد النّبیّ صلی الله علیه و آله ، وذلک لأنّه

[شماره صفحه واقعی : 189]

ص: 189

لما نزلت آیه المباهله وهی قوله تعالی (فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَی الْکاذِبِینَ) دعا رسول الله صلی الله علیه و آله وفد نجران الی المباهله وهی الدعاء علی الکاذب من الفریقین ، وخرج معه علیّ وفاطمه والحسن والحسین علیهم السلام لا غیر ، وهو یقول إذا أنا دعوت فأمّنوا ، وقد اتّفق أئمّه التّفسیر علی أنّ المراد من قوله (أَبْناءَنا) هو الحسن والحسین علیهما السلام ومن قوله (نِساءَنا) هو فاطمه علیها السلام ومن قوله (أَنْفُسَنا) امیر المؤمنین علیه السلام ولا شک انّ ذلک یدلّ علی احتیاج النّبیّ صلی الله علیه و آله فی إتمام أمر المباهله إلیهم دون غیرهم ، ومن احتاج النّبیّ إلیه فی امر الدّین خصوصا مثل هذه الواقعه العظیمه الّتی هی من قواعد النّبوّه ودلایل علوّا المنزله عند الله تعالی أفضل من غیره قطعا ، والمنازعه فی ذلک مکابره غیر مسموعه ، فیکون امیر المؤمنین علیه السلام أفضل من غیره ولأفضلیّته أدلّه لا تحصی سنذکر بعضا منها عن قریب. وإذا ثبت أنّه علیه السلام أفضل النّاس بعد النّبیّ صلی الله علیه و آله وقد تقدّم أنّ الإمام لا بدّ أن یکون أفضل من الرّعیه ، فلا یصلح غیره ممن وقع النزاع فی إمامتهم أن یکون إماما فیکون هو الإمام قطعا.

ولأنّ الإمام ای من ادلّه إمامه امیر المؤمنین انّ الإمام یجب أن یکون معصوما لما تقدّم من الأدلّه الدّالّه علی وجوب عصمه الإمام ولا أحد من غیره ای غیر امیر المؤمنین علیه السلام ممّن ادّعی له الإمامه من العباس وابی بکر بمعصوم إجماعا ، لسبق الکفر وغیره ممّا ینافی العصمه اتّفاقا ، فلا یکون غیره إماما ، فیکون هو الإمام لما تقدّم من أنّ الإمامه واجب علی الله تعالی.

ولأنّه أی أمیر المؤمنین علیه السلام أعلم من جمیع الصّحابه لقوه حدسه وشدّه ملازمته للنّبیّ صلی الله علیه و آله لأنّه کان فی صغره فی حجره ، وفی کبره ختنا له یدخله کلّ وقت ، وکثره استفادته منه حتّی قال : علّمنی رسول الله ألف باب من العلم فانفتح لی من کلّ باب ألف باب. وقال : والله لو کسرت لی الوساده ثمّ جلست علیها لحکمت بین أهل التّوریه بتوریتهم وبین أهل الإنجیل

[شماره صفحه واقعی : 190]

ص: 190

بإنجیلهم وبین أهل الزّبور بزبورهم وبین أهل الفرقان بفرقانهم وقال : والله ما من آیه نزلت فی برّ أو بحر أو سهل أو جبل أو سماء أو أرض أو لیل أو نهار إلّا وأنا أعلم فیمن نزلت وفی أیّ شیء نزلت لرجوع الصّحابه هی فی الأصل مصدر من صحب یصحب نقل إلی معنی الصّفه ثمّ غلب استعماله فی أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله فی وقائعهم المشکله ومسائلهم المعضله إلیه أی أمیر المؤمنین علیه السلام بعد غلطهم فی کثیر منها ولم یرجع أمیر المؤمنین علیه السلام إلی أحد منهم فی شیء من العلوم أصلا فیکون أعلم منهم.

ولقوله : صلی الله علیه و آله عطف علی قوله لرجوع الصّحابه أقضاکم علیّ لأنّ القضاء یحتاج إلی کثیر من العلوم فیکون أعلم منهم جمیعا ، ولاستناد العلماء فی علومهم إلیه کالأصول الکلامیه والفروع الفقهیّه وعلم التّفسیر والحدیث وعلم التّصوّف وعلم النّحو وغیرها ، حتّی انّ ابن عباس رئیس المفسرین تلمیذه ، وأبا الأسود الدؤلی دوّن النّحو بتعلیمه وارشاده ، وخرقه المشایخ ینتهی إلیه. وإذا ثبت انّه أعلم الصّحابه ولا شکّ انّ الأعلم أفضل والأفضل هو المتعیّن للإمامه لما عرفت ، فیکون هو الإمام لا غیر.

ولأنّه أزهد من غیر النّبیّ صلی الله علیه و آله وأکثر إعراضا عن متاع الدّنیا ولذّاتها وشهواتها لما ثبت انّه کان تارکا لمنافع الدّنیا بالکلیّه مع القدره لاتّساع أبوابها خصوصا بالنّسبه إلیه حتّی طلّق الدّنیا ثلاثا وقال : یا دنیا یا دنیا إلیک عنّی إلیّ تعرضت أم إلیّ تشوّقت لا حان حینک ، هیهات هیهات غرّی غیری لا حاجه لی فیک قد طلّقتک ثلاثا لا رجعه فیها ، فعیشک قصیر وخطرک یسیر وأملک حقیر. وقال : والله لدنیاکم هذه أهون فی عینی من عراق خنزیر فی ید مجذوم ، وقال : إنّ دنیاکم عندی لأهون من ورقه فی فم جراده تقضمها ما لعلیّ ونعیم یفنی ولذّه لا تبقی وتخشّن فی الماکل والمجلس حتّی قال عبد الله بن رافع : دخلت علیه یوما فقدم جرابا مختوما فوجدنا فیه خبزا شعیرا یابسا مرضوضا فأکلنا منه فقلت یا امیر المؤمنین لم ختمته قال : خفت هذین

[شماره صفحه واقعی : 191]

ص: 191

الوالدین یلتانه بزیت أو سمن وکان نعلاه من لیف ویرقّع قمیصه تاره بجلد وتاره بلیف وقلّ أن یأتدم وکان لا یأکل اللّحم إلّا قلیلا وقال : لا تجعلوا بطونکم مقابر الحیوان ولا شکّ انّه لم یکن أحد غیر النّبیّ صلی الله علیه و آله وأمیر المؤمنین علیه السلام بهذه المرتبه من الزّهد. وکان أمیر المؤمنین أزهد النّاس بعد النّبیّ صلی الله علیه و آله ، ومن کان أزهد کان أفضل ، فثبت أنّه الإمام بعد النّبیّ صلی الله علیه و آله لا غیره. وأنت تعلم أنّه کان الأولی تقدیم قوله ولانّه أعلم إلی هاهنا علی قوله ولأنّ الإمام یجب أن یکون معصوما الخ لیکون فی عداد أدلّه الأفضلیّه کما وقع فی التجرید ، ضروره انّ هذه الصّفات إنّما تدلّ علی الإمامه بواسطه دلالتها علی الأفضلیّه.

والأدلّه علی إمامه أمیر المؤمنین علیه السلام بعد النّبیّ صلی الله علیه و آله بلا فصل لا تحصی أی لا یمکن إحصائها وعدّها کثره أی لکثرتها منها سایر صفات الکمال الدّالّه علی أفضلیّه علی علیه السلام مثل کونه أشجع النّاس بعد النّبیّ صلی الله علیه و آله ، وأکثر جهادا معه وأعظم بلاء فی وقائعه ، حتّی لم یبلغ أحد درجته فی غزاه بدر وأحد ویوم الأحزاب وغزاه خیبر وحنین وغیرها من غزوات النّبیّ علیه السلام علی ما اشتهر وتقرّر فی کتب السیر حتّی قال النّبیّ صلی الله علیه و آله فی الیوم الأحزاب لضربه علیّ خیر من عباده الثّقلین. وقال فی غزاه خیبر : لأسلّمن الرّایه غدا إلی رجل یحبّه الله ورسوله ویحبّ الله ورسوله کرّار غیر فرّار ، ائتونی بعلی بعد ما سلمها إلی ابی بکر وعمر وانهزم المسلمون وقال امیر المؤمنین علیه السلام : ما قلعت باب خیبر بقوه جسمانیّه ولکن قلعته بقوه ربانیّه ولا شک انّ من کان هذا شأنه کان افضل لقوله تعالی : (فَضَّلَ اللهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَی الْقاعِدِینَ دَرَجَهً). ومثل کونه علیه السلام أجود النّاس بعد النّبیّ صلی الله علیه و آله کما اشتهر عنه من إیثار المجاوع علی نفسه وأهل بیته حتی أنزل الله تعالی فی شأنهم : (وَیُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ). (وَیُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیراً) ، وتصدّق فی الصّلاه بخاتمه حتی نزل فی حقه : (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ) الآیه. ومثل کونه علیه السلام أعبد النّاس حتّی روی أن جبهته علیه السلام صارت کرکبه الإبل لطول سجوده ، وکانوا

[شماره صفحه واقعی : 192]

ص: 192

یستخرجون النّصول من جسده وقت اشتغاله بالصّلاه لالتفاته بالکلّیه الی الله تعالی ، واستغراقه فی المناجات معه. وأحلمهم حتی ترک ابن ملجم علیه اللّعنه فی دیاره وجواره واعطاه العطاء مع علمه بحاله ، وعفی عن مروان حین أخذ یوم الجمل مع شدّه عداوته له ، وعفی عن سعید بن العاص وغیره من الأعداء. وأحسنهم خلقا وأطلقهم وجها حتی نسب إلی الدعابه مع شدّه بأسه وهیبته ، وأفصحهم لسانا علی ما یشهد به کتاب نهج البلاغه حتی قال البلغاء : کلامه دون کلام الخالق وفوق کلام المخلوق ، وأحفظهم للقرآن حتّی انّ أکثر القرّاء کأبی عمرو وعاصم وغیرهما یستندون قراءتهم إلیه ، فإنّهم تلامذه ابی عبد الله السّلمی وهو تلمیذ امیر المؤمنین علیه السلام إلی غیر ذلک من صفات الکمال ، حتی انّه سئل الخلیل بن احمد العروضی عن فضائله فقال : ما أقول فی حقّ رجل أخفی أعدائه فضائله بغیا وحسدا ، وأخفی أحبّائه فضائله خوفا ووجلا ، فخرج من بین الفریقین ما ملاء الخافقین. ومن البیّن ان تلک الصّفات تدلّ علی الأفضلیّه الدّالّه علی الإمامه.

ومنها انّه علیه السلام ادّعی الإمامه بعد النّبیّ صلی الله علیه و آله بلا فصل ، وأظهر المعجزه ، وکلّ من کان کذلک فهو إمام بعد النّبیّ صلی الله علیه و آله بلا فصل ،

أمّا دعوی الإمامه فمشهوره فی کتب السیر حتی ثبت انّه لمّا عرف مخالفه المخالفین وإصرارهم علی ضلالتهم قعد فی بیته واشتغل بکتاب ربّه ، فطلبوه للبیعه فامتنع ، وأضرموا فی بیته النار وأخرجوه قهرا ، وکفاک شاهدا صادقا فی هذا المعنی خطبته الموسومه بالشقشقیه فی نهج البلاغه.

وأمّا إظهار المعجزه فلما ثبت عنه من قلع باب خیبر ورمیه اذرعا وقد عجز من اعادته سبعون رجلا من الأقویاء ، ومخاطبته الثّعبان علی منبر الکوفه ، ورفع الصّخره العظیمه عن القلیب حین توجّهه إلی صفین ، ومحاربه الجنّ حین مسیره مع النّبیّ صلی الله علیه و آله الی غزوه بنی المصطلق ، وردّ الشّمس لإدراک الصّلاه فی وقتها ، والإخبار عن الغیب واستجابه الدعاء وغیر ذلک من الوقائع المشهوره المنقوله عنه.

[شماره صفحه واقعی : 193]

ص: 193

وأمّا الکبری فلما ذکرنا فی إثبات النّبوّه.

والجواب عنه بانّا لا نسلّم انّه علیه السلام ادّعی الإمامه بعد النّبیّ صلی الله علیه و آله بلا فصل ، ولو سلّم فلا نسلّم ظهور تلک المعجزات فی مقام التّحدّی لیس بشیء ، أمّا الأوّل فلانّه مکابره غیر مسموعه ، لما فصّلنا آنفا. وأمّا الثّانی فلانّ الحقّ انّه لا یشترط التّصریح بالتّحدّی فی دلاله المعجزه ، بل یکفی التّحدّی الضّمنی بقرائن الأحوال علی ما حقّق فی محلّه ، ومنع التّحدّی الضّمنی فی امیر المؤمنین مکابره غیر مسموعه أیضا کما لا یخفی.

ومنها النّصوص الجلیّه من النّبیّ صلی الله علیه و آله کقوله مخاطبا لاصحابه : سلّموا علی علیّ بإمره المؤمنین والإمره بالکسر الاماره ، وقوله لأمیر المؤمنین : أنت الخلیفه بعدی فاستمعوا له وأطیعوه ، وقوله صلی الله علیه و آله فی مجمع بنی عبد المطلب : أیّکم یبایعنی ویوازرنی یکون أخی ووصیّی وخلیفتی من بعدی وقاضی دینی بکسر الدّال ، وقوله مشیرا إلیه : هذا ولیّ کلّ مؤمن ومؤمنه ، وقوله : إنّه سیّد المسلمین وإمام المتّقین وقائد الغرّ المحجّلین ، وقوله : خیر من أترکه بعدی علیّ ، وقوله : إنا سیّد العالمین وعلیّ سیّد العرب ، وقوله صلی الله علیه و آله لفاطمه : إنّ الله أطلع علی أهل الأرض فاختار منهم أباک فاتّخذه نبیّا ، ثمّ أطلع ثانیا واختار منهم بعلک ، وقوله لها : أمّا ترضین انی زوّجتک من خیر أمتی وقوله صلی الله علیه و آله فی ذی الثّدیه : یقتله خیر الخلق وفی روایه خیر هذه الأمّه وقد قتله امیر المؤمنین مع خوارج نهروان ، وخبر المؤاخاه وهو مشهور بین الجمهور جدّا ، وخبر الطّائر المشویّ وهو قوله حین أهدی إلیه طایر مشویّ : اللهم ائتنی بأحبّ خلقک إلیک یأکل معی فجاء أمیر المؤمنین علیه السلام وأکل معه ، وخبر مساواه الأنبیاء وهو قوله : من أراد أن ینظر إلی آدم فی علمه ، وإلی نوح فی تقواه ، وإلی ابراهیم فی حلمه ، وإلی موسی فی هیبته ، وإلی عیسی فی عبادته ، فلینظر إلی علی بن ابی طالب علیه السلام ، إلی غیر ذلک من الأخبار الدّالّه علی إمامه الأئمه الاثنی عشر علی ما سیجیء بیانها وغیرها. ولا یخفی علی المتأمّل الصّادق انّ تلک النّصوص تدلّ بحسب الظّاهر علی إمامه أمیر المؤمنین بعد النّبیّ صلی الله علیه و آله بلا فصل ، وهذا القدر کاف

[شماره صفحه واقعی : 194]

ص: 194

فی الاستدلال بعد إقامه الادلّه القطعیّه علی المطلوب. فاندفع ان کلّ واحد من النّصوص المذکوره خبر واحد فی مقابله الإجماع ، ولو صحّت لما خفیت علی الصّحابه والتّابعین والمحدّثین وذلک لأنّ الخبر الواحد یفید الظّنّ. واما حدیث مقابله الإجماع فکلام واه مبنیّ علی مذهب أهل الضلال ، کیف وإجماع من عدا أهل البیت باطل بالإجماع ، علی انّ القدر المشترک بین تلک النّصوص متواتر قطعا.

واعلم انّ الشّارحین جعلوا بعض تلک النّصوص من قبیل النّصّ المتواتر الّذی استدلّ به المصنّف أوّلا علی إمامه امیر المؤمنین وهو مخالف لکلام صاحب التجرید علی ما لا یخفی.

ومنها قوله تعالی (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَهُمْ راکِعُونَ). وبیانه انّه نزل باتّفاق المفسّرین فی أمیر المؤمنین علیه السلام حیث سأله سائل وهو فی الصّلاه فتصدّق بخاتمه. وکلمه إنّما للحصر باتّفاق أئمّه التّفسیر والعربیّه والولیّ إمّا بمعنی المتولّی لحقوق النّاس والمتصرّف فی أمورهم ، أو بمعنی المحبّ والنّاصر ، أو بمعنی الحریّ والحقیق ، لکن لا یصحّ هاهنا حمله علی الثّالث وهو ظاهر ، ولا علی الثّانی لأنّ الولایه بمعنی المحبّه والنّصره یعمّ المؤمنین لقوله تعالی : (وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ) فلا یصحّ حصرها فی بعضهم ، فتعیّن الأوّل. والمراد بالموصولین هو أمیر المؤمنین لانحصار اجتماع الأوصاف المذکوره فیه ونزول الآیه فی شأنه اتّفاقا ، فثبت أنّه المتولّی والمتصرّف فی حقوق النّاس فیکون هو الإمام لا غیر.

وللمخالفین فی جوابه کلمات شتّی :

منها انّ الظّاهر أن یراد من الولیّ المحبّ والنّاصر لیوافق السّابق واللّاحق من الآیتین المشتملتین علی الولایه ، والتّولّی بمعنی المحبّه والنّصره.

اقول : هذا مردود ، بما بیّنا من أنه لا یصحّ حمل الولیّ هاهنا علی المحبّ والنّاصر ، ورعایه التّوافق إنّما یجب إذا لم یمنع عنها مانع.

[شماره صفحه واقعی : 195]

ص: 195

ومنها انّ الحصر إنّما یکون نفیا لما وقع فیه تردّد ونزاع ، ولم یکن عند نزول الآیه نزاع فی التّولّی والإمامه ، بل بعد وفاه النبی صلی الله علیه و آله.

اقول : هذا أیضا مردود بما عرفت من أنّ کلمه إنّما للحصر إجماعا ، والولیّ بمعنی المتولّی لحقوق النّاس قطعا. ویجوز أن یکون الحصر لدفع التردّد الواقع من بعضهم عند نزول الآیه بین انحصار الولایه فی الله ورسوله واشتراکها بینهما وبین غیرهما علی أن یکون القصر لتعیین الاشتراک کما انّ القصر فی قوله تعالی : (وَما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّهً لِلنَّاسِ) قصر القلب بتحقیق اشتراک الرّساله وعمومها لجمیع النّاس وردّ اختصاصها بالعرب کما زعمته الیهود والنصاری ، علی انّه یجوز أن یکون هذا القصر قصر الصّفه علی الموصوف قصرا حقیقیّا ، ودفع التردّد والنّزاع وردّ الخطاء إنّما یشترک فی القصر الإضافی.

ومنها انّ ظاهر الآیه ثبوت الولایه فی الحال ، ولا شبهه فی أنّ إمامه امیر المؤمنین إنّما کانت بعد وفات النّبیّ صلی الله علیه و آله فکیف تحمل الولایه علی الإمامه.

اقول : هذا أیضا مردود بما عرفت مع أنّه لا مانع عن ثبوت الولایه فی الحال ، بل الظّاهر انّ المراد إثباتها علی سبیل الدّوام بدلاله اسمیّه الجمله وکون الولیّ صفه مشبّهه وهما دالّتان علی الدّوام والثّبات ، ویؤیّد ذلک استخلاف النّبیّ لامیر المؤمنین علی المدینه فی غزوه تبوک وعدم عزله إلی زمان الوفاه ، فیعمّ الأزمان والأمور للإجماع علی عدم الفصل ، علی أنّه لا یبعد أن یکون الحصر لدفع التردّد والنّزاع الواقع فی الاستقبال وإثبات إمامه امیر المؤمنین بعد وفاه النّبیّ بمعونه المقام.

ومنها انّ (الَّذِینَ) صیغه الجمع فلا یحمل علی الواحد إلّا بدلیل ، وقول المفسّرین انّ الآیه نزلت فی حقّه علیه السلام لا یقتضی اختصاصها به ، ودعوی انحصار الصّفات المذکوره فیه مبنیّه علی جعل (وَهُمْ راکِعُونَ) حالا عن فاعل (یُؤْتُونَ) ومن الجائز أن یکون معطوفا علی (یُقِیمُونَ الصَّلاهَ) بمعنی یرکعون فی الصّلاه لا کصلاه الیهود بلا رکوع ، وأن یکون حالا أو معطوفا بمعنی انّهم خاضعون فی إقامه الصلاه وإیتاء الزکاه أو فی جمیع الاحوال.

اقول : هذا أیضا مردود بما عرفت من إجماع المفسّرین علی أنّ الآیه نزلت فی

[شماره صفحه واقعی : 196]

ص: 196

امیر المؤمنین علیه السلام حین تصدّق بخاتمه فی الصّلاه ، وعلی هذا لا وجه للتّوجیهات المذکوره مع رکاکتها فی حدّ ذاتها ، بل یجب حمل الصّفات المذکوره علی ظاهرها ولا شک انّها منحصره فی امیر المؤمنین ، والتعبیر عنه بصیغه الجمع للتّعظیم والتبجیل أو ترغیب النّاس فی هذا الفعل هکذا. وینبغی ان یحقّق المقام حتی یتوصّل إلی ذروه المرام.

ومن الأدلّه قوله تعالی : (أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) حیث أمر بطاعه أولی الأمر وهم الأئمّه المعصومون ، إذ المتبادر من أولی الأمر سیّما بعد الله ورسوله من یقوم مقام الرّسول فی التّولّی لأمور المسلمین مطلقا. ومن البین أنّ تفویض أمورهم لغیر المعصوم قبیح ، ولم یکن بعد النّبیّ معصوم غیر امیر المؤمنین وأولاده اتّفاقا ، فهم أولی الأمر الّذین أمر المسلمون بإطاعتهم مطلقا ، فیکونون بعد النّبیّ صلی الله علیه و آله أئمّه مطلقا ، وأمیر المؤمنین إماما بعد النّبیّ بلا فصل ، ویؤید ذلک حدیث جابر علی ما سنذکره مفصّلا ومنع المقدمات مکابره غیر مسموعه علی ما لا یخفی.

ومنها انّه کان لکلّ واحد من أبی بکر وعمر وعثمان قبائح مشهوره دالّه علی کونه ظالما ، والظّالم لا یصلح للإمامه لقوله تعالی : (لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ) علی ما تقدّم بیانه. ولا شکّ فی أنّ بطلان إمامتهم یدلّ علی ثبوت إمامه امیر المؤمنین علیه السلام کما أنّ ثبوت إمامته یدلّ علی بطلان إمامتهم قطعا.

أمّا قبائح الثّلاثه فلسبق کفرهم وما یترتّب علیه اتّفاقا ، ومخالفتهم رسول الله صلی الله علیه و آله فی التّخلّف عن جیش اسامه علی ما روی أنّه صلی الله علیه و آله قال فی مرض موته نفّذوا جیش اسامه ولعن من تخلّف عنه ، وقد کانوا ممّن یجب علیهم تنفیذ ذلک الجیش فلم یفعلوا مع علمهم بأنّ مقصود النّبیّ صلی الله علیه و آله بعدهم عن المدینه حتی لا یتواثبوا علی الخلافه ، وتستقرّ علی أمیر المؤمنین ، ولهذا لم یجعله من الجیش خاصّه.

وأمّا قبائح ابی بکر فلأنّه خالف کتاب الله حیث منع الإرث عن رسول الله بخبر رواه وحده وهو قوله : نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث مما ترکناه صدقه ، وأیضا منع سیّده النّساء عن فدک وهی قریه بخیبر مع ادّعائها لها وشهاده أمیر المؤمنین وأمّ أیمن

[شماره صفحه واقعی : 197]

ص: 197

بذلک ، ومع ذلک لم یصدّقهم وصدّق أزواج النّبیّ صلی الله علیه و آله فی ادّعاء الحجره لهنّ من غیر شاهد ، وقباحه هذا العمل واضحه جدّا ، ولهذا ردّها عمر بن عبد العزیز إلی أولاد سیّده النّساء. وأیضا اعترف بعدم استحقاقه للخلافه بقوله : أقیلونی فلست بخیرکم وعلیّ فیکم وبأنّ له شیطانا یعتریه بقوله : إنّ لی شیطانا یعترینی فإن استقمت أعینونی وإن عصیت جنّبونی ، ومع ذلک کان مشتغلا بأمر الخلافه ، وهذا قبیح جدا. وأیضا أظهر الشّکّ عند موته فی استحقاقه للخلافه حیث قال : وددت أنّی سألت رسول الله عن هذا الأمر فیمن هو فکنّا لا ننازع أهله ومع ذلک کان مشتغلا بذلک الأمر. وأیضا اعترف عمر آخرا بعدم استحقاقه للخلافه مع کمال محبّته ونصرته له فی هذا الأمر حیث قال : کانت بیعه ابی بکر فلته وفی الله شرّها ، فمن عاد إلی ذلک مثلها فاقتلوه ومع ذلک اشتغل به وهذا من قبائح عمر أیضا کما لا یخفی.

وأیضا خالف رسول الله صلی الله علیه و آله فی الاستخلاف حیث لم یستخلفه ولا عمر وهو أخذ الخلافه واستخلف عمر. وأیضا خالف الرسول فی تولیته عمر جمیع امور المسلمین مع انّ النّبیّ صلی الله علیه و آله عزله بعد ما ولّیه أمر الصّدقات. وأیضا قطع یسار سارق مع أنّه کان الواجب شرعا قطع یمینه ، وأحرق بالنّار فجاءه السلمی مع انّ النّبیّ صلی الله علیه و آله نهی عن ذلک حیث قال : لا یعذّب بالنّار إلّا ربّ النّار ، ولم یعرف الکلاله حیث سئل عنها فلم یقل فیها شیئا ، ثمّ قال : أقول فی الکلاله برأیی فإن اصبت فمن الله وإن أخطأت فمن الشّیطان ، وهی عندنا علی ما روی عن أمیر المؤمنین علیه السلام الأخ والأخت لاب أو أمّ وعند المخالفین وارث لم یکن ولدا للمورّث ولا ولدا له. ولم یعرف میراث الجدّه حیث سألت جدّه میّت عن میراثها فقال : لا اجد لک شیئا فی کتاب الله ولا سنّه نبیّه فأخبره المغیره ومحمد بن مسلمه انّ النّبیّ صلی الله علیه و آله أعطاها السّدس. واضطرب کلامه فی کثیر من احکامه وکلّ ذلک دلیل علی جهله وقبح حاله ، وأیضا لم یحدّ خالدا ولا اقتصّ منه مع أنّه قتل مالک بن نویره وهو مسلم طمعا فی التزویج بزوجته لجمالها فتزوّج بها من لیلته وضاجعها فأثار علیه عمر بقتله قصاصا فقال : لا اغمد سیفا شهره الله علی الکفّار وأنکر عمر علی

[شماره صفحه واقعی : 198]

ص: 198

ذلک وقال : لئن ولیّت لأقیدنّک. وأیضا بعث إلی بیت أمیر المؤمنین علیه السلام لما امتنع عن البیعه فأضرم فیه النّار وفیه سیده نساء العالمین. وأیضا لما بایعه النّاس فصعد المنبر لیخطب جاءه الإمامان الحسن والحسین وقالا : هذا مقام جدّنا ولست له أهلا ومع ذلک لم یتنبّه ، وأیضا کشف بیت سیده النّساء ثم ندم علی ذلک إلی غیر ذلک.

وأمّا قبائح عمر فلأنّه أمر برجم امرأه حامله وأخری مجنونه وأخری امرأه ولدت لستّه اشهر ، فنهاه أمیر المؤمنین عن ذلک وقال فی الأولی : ان کان لک علیها سبیل فلا سبیل علی حملها ، وقال فی الثانیه : القلم مرفوع عن المجنون وقال فی الثالثه : انّ قوله تعالی : (وَالْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ) مع قوله تعالی : (وَحَمْلُهُ وَفِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً) تدلّ علی أنّ أقلّ مده الحمل ستّه أشهر ، فقال عمر : لو لا علیّ لهلک عمر. وأیضا فی موت النّبیّ صلی الله علیه و آله حین قبض فقال : والله ما مات محمّد حتّی تلا علیه أبو بکر : إنّک میّت وإنّهم میّتون فقال : کأنّی لم اسمع هذه الآیه وأیضا لمّا قال فی خطبته : من غالی فی صداق ابنته جعلته فی بیت المال فقالت امرأه : کیف تمنعها ما احلّه الله فی کتابه بقوله : (وَآتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً) فقال : کلّ أفقه من عمر حتی المخدّرات فی الحجال. وأیضا خالف الله ورسوله حیث أعطی أزواج النّبیّ صلی الله علیه و آله ومنع أهل البیت من خمسهم ، وأیضا قضی فی الحدّ بمائه قضیب. وأیضا فضّل فی القسمه والعطاء المهاجرین علی الأنصار والأنصار علی غیرهم والعرب علی العجم ولم یکن ذلک فی زمن النّبیّ صلی الله علیه و آله. وأیضا منع المتعتین حیث صعد المنبر وقال : أیّها النّاس ثلاث کنّ فی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله أنا انهی عنهنّ وأحرمهنّ وأعاقب علیهنّ وهی متعه النّساء ومتعه الحجّ وحیّ علی خیر العمل ولا شکّ انّ ذلک کلّه مخالفه لله ورسوله. وأیضا خرق کتاب سیّده نساء العالمین علی ما روی أنّه لما طالت المنازعه بینها وبین ابی بکر فی فدک ردّها إلیها وکتب لها فی ذلک کتابا. فخرجت والکتاب فی یدها فلقیها عمر فسألها عن حالها فقصّت القصّه فاخذ منها الکتاب وخرقه ، ثمّ دخل علی ابی بکر وعاتبه علی ذلک واتّفقا فی منعها عن فدک إلی غیر ذلک من القبائح.

[شماره صفحه واقعی : 199]

ص: 199

وأمّا قبائح عثمان فلأنّه ولی من ظهر فسقه حتی أحدثوا فی الدّین ما أحدثوا ، حیث ولیّ الولید بن عتبه فشرب الخمر وصلّی وهو سکران ، واستعمل سعد بن الوقّاص علی کوفه فظهر منه ما أخرجه أهل الکوفه ، وولیّ معاویه بالشّام فظهر منه الفتن العظیمه إلی غیر ذلک. وأیضا آثر أهله وأقاربه بالأموال العظیمه حتی نقل انّه أعطی أربعه نفر منهم أربعمائه ألف دینار. وأیضا أخذ الحمی لنفسه مع انّ النّبیّ صلی الله علیه و آله جعل النّاس فی الماء والکلاء شرعا. وأیضا ضرب ابن مسعود حتی مات وأحرق مصحفه ، وضرب عمّار حتی أصابه فتق ، وضرب أبا ذر ونفاه الی ربذه وکلّ ذلک منکر فی الشّرع. وأیضا أسقط القود عن عبد الله بن عمر والحدّ عن ولید بن عتبه مع وجوبهما علیهما ، امّا وجوب القود علی ابن عمر فلأنّه قتل هرمزان ملک اهواز وقد أسلم بعد ما أسر فی فتح اهواز. وأمّا وجوب الحدّ علی الولید فلشربه الخمر ولذلک حدّه امیر المؤمنین علیه السلام ، إلی غیر ذلک من القبائح الشنیعه الصّادره عنه حتی خذله المؤمنون وقتلوه وقال أمیر المؤمنین علیه السلام قتله الله ولم یدفن ثلاثه ایام.

وأمّا ما ذکروا فی تأویل تلک القبائح وتوجیهها فهی أقبح منها لغایه بعدها ورکاکتها کما لا یخفی علی من تأمّل فیها وأنصف واستقام التأمّل ولم یتعسّف.

وأنت تعلم انّ کل واحده من تلک القبائح الصّادره عنهم دلیل واضح علی إمامه امیر المؤمنین علیه السلام ، کما انّ کلّ واحد من ادلّه إمامته برهان قاطع علی بطلانهم. وادلّه إمامته أکثر من أن تحصی حتّی انّ المصنّف ألف کتابا فی الإمامه وأورد فیه ألفی دلیل علی إمامته وسمّاه الفین ، ولغیره من العلماء مصنّفات کثیره فی هذا ، وکفاک حجّه قاطعه علی إمامته قول النّبیّ صلی الله علیه و آله : أنا مدینه العلم وعلیّ بابها وقوله : أنا وعلی من نور واحد لکن المخالفین (یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللهِ بِأَفْواهِهِمْ وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ).

ثمّ الإمام من بعده أی بعد وفات أمیر المؤمنین علیه السلام ولده الأسنّ ابو محمّد الحسن ولد بالمدینه وقبض بها مسموما.

ثمّ بعد وفاته أخوه ابو عبد الله الحسین الشّهید ولد بالمدینه وقتل بکربلاء.

[شماره صفحه واقعی : 200]

ص: 200

ثمّ بعد وفاته ابو محمّد علیّ بن الحسین زین العابدین ولد بالمدینه وقبض بها مسموما.

ثمّ بعد وفاته ابو جعفر محمّد بن علیّ الباقر ولد بالمدینه وقبض بها مسموما.

ثمّ بعد وفاته ابو عبد الله جعفر بن محمّد الصّادق ولد بالمدینه وقبض بها مسموما.

ثمّ بعد وفاته أبو علی موسی بن جعفر الکاظم ولد بالأبواء وقبض ببغداد مسموما.

ثمّ بعد وفاته ابو الحسن علیّ بن موسی الرّضا ولد بالمدینه وقبض ببغداد مسموما.

ثمّ بعد وفاته أبو جعفر محمّد بن علیّ الجواد ولد بالمدینه وقبض ببغداد مسموما.

ثمّ بعد وفاته ابو الحسن علیّ بن محمّد الهادی ولد بالمدینه وقبض بسرّمن رأی مسموما.

ثمّ بعد وفاته ابو محمّد الحسن بن علیّ العسکری ولد بالمدینه وقبض بها مسموما.

ثمّ بعد وفاته ابو القاسم محمّد بن الحسن المهدیّ صاحب الزّمان ولد بسرّمن رأی وبقی ، صلوات الله علیه وعلیهم اجمعین.

ثبت إمامه هؤلاء الأحد عشر بالتّرتیب المذکور بنصّ کلّ إمام سابق من الأئمّه الاثنی عشر علی إمامه لاحقه بان نصّ الإمام الأوّل وهو امیر المؤمنین علیه السلام علی إمامه الثّانی أعنی أبا محمد الحسن علیه السلام ، والثّانی علی إمامه الثّالث ، وهکذا إلی أن نصّ الإمام الحادی عشر وهو أبو محمّد الحسن العسکری علی إمامه الإمام الثّانی عشر أعنی أبا القاسم محمّد المهدیّ صاحب الزمان وذلک لما ثبت بالتّواتر أنّ أمیر المؤمنین علیه السلام وصیّ ولده الحسن علیه السلام وأشهد علی وصیته الحسین ومحمدا وجمیع ولده ورؤساء شیعته وأهل بیته ، ثمّ دفع

[شماره صفحه واقعی : 201]

ص: 201

إلیه الکتاب والسّلاح وقال له : یا بنیّ أمرنی رسول الله صلی الله علیه و آله أن أوصی إلیک کتابی وسلاحی کما أوصی إلی ودفع إلی کتابه وسلاحه ، وأمرنی أن آمرک إذا حضر الموت أن أن تدفعها إلی أخیک الحسین ، ثمّ أقبل علی الحسین وقال : أمرک رسول الله صلی الله علیه و آله أن تدفع إلی ابنک هذا ، ثمّ أخذ بید علی بن الحسین فقال : وأمرک رسول الله أن تدفع إلی ابنک محمد فأقرئه من رسول الله ومنّی السّلام ، وهکذا نصّ کلّ سابق علی اللّاحق بالخلافه والإمامه نصّا متواتر إلینا کما تقرّر عند المحقّقین.

وأیضا ثبت إمامه الأئمّه الأحد عشر بالأدلّه السّابقه أی بخلاصه الأدلّه المذکوره فیما سبق صریحا فی إمامه أمیر المؤمنین علیه السلام وهی النّص المتواتر من النّبیّ صلی الله علیه و آله والأفضلیّه والعصمه.

أمّا النّص المتواتر من النّبیّ علی إمامه هؤلاء الأئمه فکقوله صلی الله علیه و آله لابی عبد الله الحسین : هذا إمام بن إمام اخو إمام ابو أئمه التّسعه تاسعهم قائمهم ، وکحدیث جابر بن عبد الله الانصاری وهو أنّه لما نزل قوله تعالی : (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) قلت : یا رسول الله عرفنا الله فأطعناه ، وعرفناک فاطعناک ، فمن أولی الأمر الّذین أمرنا بطاعتهم فقال : هم خلفائی یا جابر وأولیاء الأمر بعدی أوّلهم أخی علیّ ، ثمّ من بعده الحسن ولده ، ثمّ الحسین ، ثمّ علیّ بن الحسین ، ثمّ محمّد بن علی وستدرکه یا جابر فإذا ادرکته فأقرئه منی السّلام ، ثم جعفر بن محمّد ، ثمّ موسی بن جعفر ، ثمّ علی بن موسی الرّضا ، ثمّ محمّد بن علیّ ، ثمّ علیّ بن محمّد ، ثمّ الحسن بن علیّ ، ثمّ محمّد بن الحسن صاحب الزمان یملأ الأرض قسطا وعدلا کما ملئت ظلما وجورا.

وکما روی عن ابن عبّاس انّه قال رسول الله صلی الله علیه و آله : خلفائی وأوصیائی وحجج الله علی الخلق بعدی اثنی عشر أوّلهم أخی وأخرهم ولدی ، قیل یا رسول الله من اخوک قال علیّ بن ابی طالب علیه السلام ، قیل من ولدک قال المهدیّ الّذی یملأ الأرض قسطا وعدلا کما ملئت ظلما وجورا ، والّذی بعثنی بالحقّ بشیرا لو لم یبق من الدّنیا إلا یوم واحد یطول الله تعالی ذلک الیوم حتّی یخرج فیه ولدی المهدیّ فینزل روح الله عیسی بن مریم علیه السلام

[شماره صفحه واقعی : 202]

ص: 202

فیصلّی خلفه وتشرق الارض بنور ربّها ویبلغ سلطانه المشرق والمغرب.

وکما روی أنّه قال رسول الله صلی الله علیه و آله : إن الله اختار من الایام یوم الجمعه ، ومن الشّهور شهر رمضان ، ومن اللّیالی لیله القدر ، واختار من النّاس الأنبیاء ، واختار من الأنبیاء الرّسل ، واختارنی من الرّسل ، واختار منّی علیّا ، واختار من علیّ الحسن والحسین ، واختار من الحسین الأوصیاء وهم تسعه من ولده ینفون عن هذا الدّین تحریف الضّالّین وانتحال المبطلین ، تأویل الجاهلین.

وکما روی ان شخصا یهودیّا اسمه جندل أسلم عند رسول الله صلی الله علیه و آله وسئل عن الأئمّه والخلفاء من بعده فقال صلی الله علیه و آله : أوصیائی من بعدی بعدد نقباء بنی إسرائیل ، أوّلهم سیّد الأوصیاء ووارث الأنبیاء ابو الأئمّه النّجباء علی بن ابی طالب ، ثمّ ابناه الحسن والحسین ، فإذا انقضت مدّه الحسین قام الأمر بعده علیّ ابنه ویلقّب بزین العابدین ، فإذا انقضت مدّه علیّ قام بالأمر بعده ابنه جعفر یدعی بالصّادق ، فاذا انقضت مدّه جعفر قام بالأمر بعده ابنه موسی یدعی بالکاظم ، فاذا انقضت مدّه موسی قام بالأمر بعده ابنه علیّ یدعی بالرضا ، فاذا انقضت مدّه علیّ قام بالأمر بعده ابنه محمد یدعی بالتقی ، واذا انتهت مدّه محمّد قام بالأمر بعده ابنه علیّ یدعی بالنقی ، فاذا انتهت مدّه علیّ قام بالأمر بعده ابنه الحسن یدعی بالأمین ، فاذا انقضت مده الحسن قام بالأمر بعده ابنه الخلف الحجّه ویغیب عن الأمّه.

ثم قال جندل : قد وجدنا ذکرهم فی التوراه وقد بشّرنا موسی بن عمران علیه السلام بک وبالأوصیاء من ذریّتک. ثم تلا رسول الله صلی الله علیه و آله : (وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً).

ثم قال جندل : فما خوفهم یا رسول الله؟

فقال صلی الله علیه و آله : فی زمن کلّ واحد منهم شیطان یمرّ به ویؤذیه فإذا عجّل الله خروج قائمنا یملأ الأرض عدلا وقسطا کما ملئت ظلما وجورا ، ثم قال صلی الله علیه و آله : طوبی للصّابرین

[شماره صفحه واقعی : 203]

ص: 203

فی غیبته ، طوبی للمقیمین علی حجّته ، اولئک من وصفهم الله فی کتابه فقال : (الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ) وقال : (أُولئِکَ حِزْبُ اللهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).

وکما روی انّه قال رسول الله صلی الله علیه و آله للحسین : یا حسین یخرج من صلبک تسعه من الأئمّه ، منهم مهدیّ هذه الأمه ، فإذا استشهد ابوک فالحسن بعده ، فإذا سمّ الحسن فانت ، فاذا استشهدت فعلیّ ابنک ، فاذ مضی علیّ فمحمّد ابنه ، فاذا مضی محمّد فجعفر ابنه ، فاذا قضی جعفر فموسی ابنه ، فاذا قضی موسی فعلیّ ابنه ، فاذا قضی علیّ فمحمّد ابنه ، فاذا قضی محمّد فعلیّ ابنه ، فاذا قضی علیّ فالحسن ابنه ، ثم الحجّه بن الحسن یملأ الأرض قسطا وعدلا کما ملئت جورا وظلما.

وکما روی من طریق المخالفین عن مسروق انّه قال : بینا نحن عند عبد الله بن مسعود إذ یقول لنا شابّ : هل عهد إلیکم نبیّکم کم یکون من بعده خلیفه؟ فقال : انّک لحدیث السّنّ وانّ هذا شیء ما سألنی عند أحد ، نعم عهد إلینا نبیّنا أن یکون بعده اثنی عشر خلیفه عدد نقباء بنی اسرائیل إلی غیر ذلک من الأخبار المسطوره المشهوره عند الموافق والمخالف والنّصوص المذکوره ، وان لم یکن بعضها متواترا لکن القدر المشترک منها هو إمامه الأئمّه الأحد عشر بالتّرتیب المذکور وقد بلغ حد التّواتر عند أهل الحق فمنع ذلک ضعیف جدّا علی ما لا یخفی.

وأمّا الأفضلیّه فلمّا ثبت انّ کلّ واحد من هؤلاء الأئمّه المعصومین کان أفضل أهل زمانه فی الکمالات العلمیّه والعملیّه ، حتّی انّ أبا یزید البسطامی مع علوّ شأنه کان سقّاء فی دار ابی عبد الله جعفر الصادق علیه السّلام أی کان یستفیض ماء المعرفه من بحر علم الإمام ویفیضه علی الطّالبین العطشانین. وکان معروف الکرخی مع رفعه مکانه بوّاب دار ابی الحسن علی بن موسی الرضا ، والأفضل هو المتعیّن للإمامه ، لامتناع خلوّ الزّمان عن الإمام ، وقبح تقدیم المفضول علی الفاضل علی ما تقدّم بیانه قطعا. وأنت تعلم انّه یندفع بهذا التّقریر ما قیل انّ الافضلیّه بذلک الاعتبار لا تدلّ علی الإمامه

[شماره صفحه واقعی : 204]

ص: 204

فلیتامّل.

وأمّا العصمه فلانّ الإمام یجب أن یکون معصوما ولم یکن أحد غیر الأئمّه المعصومین معصوما ، فبقیت الإمامه لهم لامتناع خلوّ الزّمان عن الإمام علی ما تبیّن ، والمناقشه فی تلک المقدّمات غیر مسموعه علی ما لا یخفی.

وأمّا الادلّه المذکوره ضمنا فی قوله : والادلّه لا تحصی کثره فبعضها یجری هنا أیضا کدعوی الإمامه وإظهار المعجزه علی ما بیّنه العلماء الامامیه فی کتبهم ، وکذا النّصوص الجلیّه الغیر المتواتره کما نقله العلماء ، وقد نقلنا بعضا منها سابقا. ولک أن تجعل أدلّه أمامه أمیر المؤمنین علیه السلام جمیعا أدله علی إمامه باقی الأئمّه علیهم السلام بناء علی تنصیصه بإمامتهم قطعا ، کما انّ ادلّه النّبوّه ادلّه علی الإمامه مطلقا. فعلی هذا لا یبعد أن یکون قول المصنّف : وبالأدلّه السّابقه إشاره إلی جمیع الأدلّه المذکوره فی إمامه امیر المؤمنین صریحا وضمنا فاعرف ذلک.

واعلم انّ الإمام الثّانی عشر أعنی محمّد المهدیّ علیه السلام حیّ موجود من حین ولادته وهو سنه ستّ وخمسین ومأتین من الهجره إلی آخر زمان التّکلیف ، لأنّ الإمام لطف وهو یجب علی الله تعالی ما بقی مکلّف علی وجه الأرض ، وقد ثبت فی الأخبار الصحیحه انّه علیه السّلام آخر الأئمّه وقد سمعت منّا بعضا منها فیجب بقائه إلی آخر زمان التّکلیف قطعا.

وأمّا استبعاد طول حیاته فجهاله محضه ، لأنّ طول العمر امر ممکن بل واقع شایع کما نقل فی عمر نوح علیه السلام ولقمان علیه السلام وغیرهما. وقد ذهب العظماء من العلماء إلی انّ أربعه من الأنبیاء فی زمره الأحیاء : خضر والیاس فی الأرض وعیسی وادریس فی السّماء ، علی أنّ خرق العاده جائز إجماعا سیّما من الأولیاء والأوصیاء ، والباعث علی اختفائه إمّا قوّه المخالفین وضعف المؤالفین ، أو مصلحه متعلّقه بالمؤمنین ، أو حکمه غامضه لا یطلع علیها إلّا ربّ العالمین.

اللهم اطلع علینا نیّر إقباله ونوّر أعیننا بنور جماله بحقّ محمّد وعترته وآله.

[شماره صفحه واقعی : 205]

ص: 205

الفصل السابع : فی المعاد

الفصل السابع من الفصول السبعه فی المعاد

وهو فی اللّغه إمّا مصدر میمی أو اسم مکان أو زمان من العود بمعنی الرّجوع ، وفی عرف الشّرع عباره من عود الرّوح إلی الحیوان بعد الموت ، إمّا بأن یعید الله بدنه المعدوم بعینه ویعید الرّوح إلیه عند اکثر المتکلّمین ، وإمّا بأن یجمع أجزائه الأصلیّه کما کانت أوّلا ویعید الرّوح إلیها عند من لا یجوّز إعاده المعدوم ، ومنهم علی ما هو مذهب الفلاسفه أو عن زمان ذلک العود کما یقال : الآخره معاد الخلق هذا هو المعاد الجسمانیّ والبدنیّ. وقد یطلق المعاد علی الرّوحانیّ وهو مفارقه النّفس عن بدنها وإیصالها بعالم المجرّدات وسعادتها وشقاوتها هناک لفضائلها النّفسانیّه ورذائلها.

وأعلم ان العقلاء اختلفوا فی المعادین علی خمسه اقوال :

أحدهما ، القول بثبوت المعاد البدنیّ فقط وهو مذهب جمهور المتکلّمین النّافین للنّفس النّاطقه المجرّده.

وثانیهما ، القول بثبوت المعاد الرّوحانی وهو مذهب الفلاسفه الإلهیّین.

وثالثها ، القول بثبوتهما معا وهو مذهب المحقّقین من قدماء المعتزله ومتأخری الامامیه وغیرهم ، فإنّهم قالوا : الإنسان بالحقیقه هو النّفس النّاطقه وهی المکلّف والمطیع

[شماره صفحه واقعی : 206]

ص: 206

والعاصی والمثاب والمعاقب ، والبدن یجری مجری الآله لها ، والنفس باقیه بعد خراب البدن.

ورابعها ، القول بعدم ثبوت شیء منهما وهو مذهب القدماء من الفلاسفه الطبیعیّین.

وخامسها ، القول بالتّوقّف فی هذه الأقسام وهو المنقول عن جالینوس.

والمقصود هاهنا إثبات المعاد البدنیّ وهو مما وقع علیه الإجماع ، ولذا قال المصنّف اتّفق المسلمون کافّه أی جمیعا لیشمل جمیع أهل الملل ، علی وجوب المعاد البدنیّ وثبوته قطعا ، وکلّ ما اتّفق المسلمون کافّه علی وجوبه فهو حقّ ثابت لأنّ الإجماع حجّه إجماعا ، فالمعاد البدنیّ حقّ ثابت. وبملاحظه هذا الدّلیل قال ولأنّه عطف علی ما یفهم من فحوی الکلام أی المعاد البدنی لو لاه ثابت لقبح التّکلیف والتّالی باطل فالمقدّم مثله ، أمّا الشّرطیّه فلأنّ التّکلیف بالأوامر والنّواهی علی تقدیر عدم ثبوت المعاد البدنیّ تکلیف بالمشقّه بلا فائده ، ضروره انّ إیصال الفائده موقوف علی المعاد البدنی ، ولا شک انّ التّکلیف بالمشقّه من غیر فایده ظلم قبیح. وأمّا بطلان التّالی فلما تقدّم من استحاله القبیح علیه تعالی.

وأیضا لو لم یکن المعاد البدنی ثابتا لم یتصوّر ایفاء الله تعالی بوعده بالثّواب علی الطّاعه وبتوعّده بالعقاب علی المعصیه ، واللّازم باطل فالملزوم مثله ، أمّا الملازمه فلأنّه لا یتصوّر الثّواب والعقاب بعد الموت ، إلّا بالمعاد البدنیّ ، وأمّا بطلان اللّازم فلأنّه تعالی وعد المکلّفین بالثّواب وتوعّدهم بالعقاب بعد الموت ، ومن البیّن انّ الإیفاء بالوعد والوعید واجب وعدمه قبیح یستحیل علیه تعالی.

وفی کلا الدّلیلین نظر ، لأنّ التّکلیف والإیفاء بالوعد والوعید لا یستدعیان المعاد البدنیّ بل مطلق المعاد ، لإمکان إیصال الثّواب والعقاب إلی النّفس النّاطقه فی عالم المجرّدات من غیر عودها إلی البدن. وما قیل فی دفعه من أنّ بعض التّکالیف بدنیّه فیجب إعاده البدن وإیصال مستحقّها إلیها بمقتضی العدل لیس بشیء ، لأنّ کون التّکلیف بدنیّا لا یستلزم کون الثّواب والعقاب بدنیّین کما لا یخفی. نعم یمکن توجیه الدّلیل الثّانی بأنّ الله تعالی وعد بالثّواب البدنیّ مثل دخول الجنّه والتلذّذ بلذّاتها ، وتوعّد بالعقاب البدنیّ مثل

[شماره صفحه واقعی : 207]

ص: 207

دخول النار وادراک درکاتها ، وهما موقوفان علی المعاد البدنی. ولو بنی الکلام علی انتفاء النّفس النّاطقه کما هو مذهب جمهور المتکلمین کما بنی علی ما ثبت من أنّ الدّنیا دار العمل لا دار الجزاء لتمّ الدلیلان فلیتأمّل جدّا. ثمّ هذان الدّلیلان مبنیّان علی القول بالحسن والقبح العقلیّین ووجوب العدل علی الله تعالی کما هو مذهب اهل الحق.

وأمّا ما یصح الاستدلال به عند الکلّ فهو ما ذکره بقوله : ولأنّه ای المعاد البدنی ممکن فی ذاته والمخبر الصّادق قد أخبر بثبوته وکل ما کان کذلک فهو ثابت فیکون المعاد البدنیّ حقّا ثابتا ، أمّا الصّغری فلأنّ جمیع الأجزاء علی ما کانت علیه ، واعاده التّألیف المخصوص والرّوح إلیها أمر ممکن لذاته ، ضروره انّ الأجزاء المتفرّقه قابله للجمع علی الوجه المخصوص ، وعود الرّوح إلیها بلا ریبه. ولو فرض انها عدمت فلا شکّ فی أنّه یجوز إعادتها أیضا ثم جمعها وإعاده التّألیف المخصوص والرّوح إلیها بناء علی جواز إعاده المعدوم. وقد تواتر انّ النّبیّ صلی الله علیه و آله کان یخبر بثبوت هذا المعاد ویدعو المکلّفین إلی الإیمان به ویبشّر المطیع وینذر العاصی منه کما یدلّ علیه قوله تعالی : (قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا هَلْ نَدُلُّکُمْ عَلی رَجُلٍ یُنَبِّئُکُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ) ، وأمّا الکبری فلعصمه الشّارع ولدلاله المعجزه علی صدقه سیّما فی الأحکام التبلیغیّه هذا.

أقول : فی بیان الصّغری نظر ،

أمّا أوّلا ، فلانّا لا نسلّم إمکان جمع الأجزاء المتفرّقه علی الوجه المذکور لجواز أن یکون اجتماعها کذلک بعد افتراقها واختلاطها بغیرها ممتنعا لذاته. وأمّا ثانیا فلانّ جواز إعاده المعدوم غیر مسلّم عند الخصم وما ذکروه فی بیانه مدخول کما لا یخفی علی من یتأمّل فیه ، وللآیات الدّالّه علیه أی علی ثبوت المعاد البدنی بحیث لا یقبل التّأویل حتّی صار من ضروریّات الدّین وعلی الإنکار والردّ علی جاحده أی منکره کقوله تعالی : (أَیَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ بَلی قادِرِینَ عَلی أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ). وقوله تعالی : (أَفَلا یَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِی الْقُبُورِ) وقوله تعالی :

[شماره صفحه واقعی : 208]

ص: 208

(ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ تُبْعَثُونَ) وقوله تعالی : (أَوَلَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَهٍ فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ. وَضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَنَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَهِیَ رَمِیمٌ قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّهٍ وَهُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ) قال المفسّرون نزلت هذه الآیه فی ابیّ ابن خلف حیث خاصم النّبیّ صلی الله علیه و آله وأتاه بعظم قد رمّ وبلی ففتّه بیده ، وقال : یا محمّد أتری الله یحیی هذا بعد ما رمّ؟ ، قال : نعم ویبعثک ویدخلک النار. وأنت تعلم انّ هذا مما یقلع عرق التأویل ، ولذلک قال الرّازی : الإنصاف انّه لا یمکن الجمع بین ایمان بما جاء به النّبیّ صلی الله علیه و آله وبین إنکار حشر الجسمانی ، وغیر ذلک من الآیات الوارده فی هذا المعنی کثیر جدّا. ولا یذهب علیک انّ الاستدلال بالآیه علی ثبوت المعاد البدنیّ إنّما یتمّ بملاحظه إمکانه وصدق المخبر فیها فیکون هذا الدّلیل راجعا إلی الدّلیل السّابق علیه فالأولی ترکه ، أو ایراد قوله للآیات الخ اشاره بدون العطف قبل نتیجه الدّلیل السّابق دلیلا علی اختیار الشّارع بثبوته کما انّ الاولی أن یقول علی الإنکار باعاده حرف الجرّ لیوافق المذهب المشهور المنصور عند الجمهور فی العطف علی الضمیر المجرور علی ما لا یخفی.

واعلم انّ ثبوت المعاد البدنیّ لکلّ إنسان مما یجب اعتقاده ویکفر جاحده ، لما عرفت انّه من ضروریّات الدّین ، وان لم یکن بعض ادلّه المصنف دالّا علی ذلک. وأمّا المعاد الرّوحانی فلا یتعلّق التّکلیف باعتقاده لا إثباتا ولا نفیا ، بل هو من وظائف الفلسفه ، والقائلون بهما معا أرادوا أن یجمعوا بین الشّریعه والحکمه علی ما یستفاد من کلام الشیخ الرئیس فی الشفا وصرّح به الرازی فی بعض تصانیفه.

لا یقال إذا أکل إنسان إنسانا آخر بحیث صار جزء من الماکول جزء للآکل ، فذلک الجزء إمّا أن یعاد فیهما وهو محال ، أو فی احدهما فلا یکون الآخر معادا ، فلا یصح الحکم بثبوت المعاد البدنیّ لکلّ انسان.

لأنّا نقول : المعتبر فی المعاد البدنیّ جمع الأجزاء الأصلیّه الباقیه من أوّل العمر إلی آخره لا جمیع الأجزاء ، وأجزاء الإنسان الماکول فضله فی الآکل لا اصلیّه.

[شماره صفحه واقعی : 209]

ص: 209

لا یقال یجوز أن یتولّد من الأجزاء الأصلیّه للمأکول الفضله فی الآکل نطفه یتولّد منها إنسان آخر فیعود المحذور.

لأنّا نقول لا نسلّم وقوع هذه الصّوره ومجرّد الجواز العقلی غیر نافع فی مقام المعارضه علی ما لا یخفی.

ویمکن أن یجاب عن الإشکالین بأنّ المحال إعاده الأجزاء الماکوله فیهما معا لا اعادتها فیهما علی سبیل التعاقب ، ولا ینافیه ما ثبت من أنّ الآخره دار الخلد لجواز تعاقب الإعاده لا إلی نهایه ، وحمل الخلد علیه بأدنی تمحّل فلیتأمّل.

واحتجّ الحکماء علی امتناع المعاد البدنیّ بما ذهبوا إلیه من امتناع إعاده المعدوم.

وأجیب عنه بأنّ امتناع اعاده المعدوم ممنوع ، وما ذکروه فی بیانه لا یتمّ ، ولو سلّم فإنّما یلزم منه امتناع المعاد البدنیّ بإعاده البدن الأوّل بعینه بعد انعدامه لامتناعه بجمع الأجزاء المتفرّقه لذلک البدن.

ویرد علیه انّ امتناع إعاده المعدوم یستلزم امتناع المعاد البدنیّ بجمیع الأجزاء المتفرّقه ، لأنّه إن کان البدن الأوّل بعینه فلا یتصوّر المعاد وإلّا فإن أعید ذلک البدن بعینه یلزم إعاده المعدوم وقد فرضنا امتناعه ، وان اعید مثله یلزم التّناسخ ولذا قیل : ما من مذهب إلّا وللتّناسخ فیه قدم راسخ. وجوابه انّ المعاد البدنیّ عباره عن عود الرّوح إلی أجزاء البدن الأوّل بعد تفرّقها ، وان لم یکن الهیئه الاجتماعیه السّابقه معاده ، ولا یقدح تبدّل بعض الأجزاء والأوصاف فی عود البدن الأوّل عرفا وشرعا کما انّ زیدا مثلا یتبدّل بعض أجزائه وأوصافه عند انتقاله من الطّفولیّه إلی الشّباب ومنه إلی الشّیب ومع ذلک یعدّ شخصا واحدا من أوّل عمره إلی آخره فی الشّرع والعرف ، ولیس ذلک من قبیل التّناسخ ، لأنّه عباره عن انتقال النّفس من البدن إلی بدن آخر مغایر الأوّل بحسب ذوات الاجزاء ، ولا تغایر هاهنا فی الذّوات بل فی الهیئه ، ولو سمّی هذا تناسخا کان مجرّد اصطلاح لا یضرّنا إذا لم یقم دلیل علی استحالته قطعا.

وکلّ من کان له عوض علی الله تعالی أو علی غیره من المکلّفین ای نفع

[شماره صفحه واقعی : 210]

ص: 210

مستحق سواء کان مقرونا بالتّعظیم أولا لیشمل الثّواب أیضا أو کان علیه عوض لغیره کعامّه المؤمنین یجب علی الله تعالی بعثه وفی بعض النّسخ إعادته عقلا لأنّ عدم إعادته یستلزم عدم إیصال حقّه إلیه أو أخذ حق الغیر منه وکلّ منهما ظلم قبیح یستحیل علیه تعالی وغیره أی غیر من له عوض أو علیه کبعض الأطفال الکفّار یجب إعادته سمعا للنّصوص الوارده علیها فی الشّرع علی ما سبقت الإشاره إلیها لا عقلا لعدم لزوم محال عقلی علی تقدیر عدم إعادته.

ویجب الإقرار والتصدیق بکلّ ما جاء به النّبیّ صلی الله علیه و آله أی بحقیقته بمعنی انّ کلّ ما اخبر به من الأمور الممکنه حق ثابت فی نفس الأمر سواء علم مجیئه به یقینا کما فی الخبر المتواتر أو ظنیا کما فی غیره من الأخبار الوارده فی الأحکام الشّرعیّه لأفعال المکلّفین وأحوال الأنبیاء السّابقین والأئمه المعصومین والأمم الأوّلین والآخرین وأحوال أهل الدنیا والآخره اجمعین ، وذلک لان النّبیّ صلی الله علیه و آله یجب أن یکون معصوما والعصمه یستلزم الصّدق فی جمیع الأحکام ، وإذا دلّ الدّلیل علی حقّیه ما جاء به النّبیّ وإن کان ظنّیا وجب التّصدیق بحقّیه ذلک ولو ظنّا لما ثبت انّ موجب الظنّ قطعیّ واجب ، فتخصیص ما جاء به النّبیّ صلی الله علیه و آله بما علم مجیئه به بطریق التّواتر کما وقع فی بعض الشروح لیس علی ما ینبغی ، علی انّه لا یساعد ذلک ما ذکره المصنّف من جمله ذلک هاهنا من الصّراط والمیزان وغیرهما ، لأنّ کون تلک الأمور ممّا علم مجیء النّبیّ به یقینیّا محلّ تأمّل ، وان کانت النّصوص المشتمله علیها ثابته بالتّواتر ، نعم المعتبر فی الإیمان شرعا هو الإقرار بکلّ ما جاء به النّبیّ صلی الله علیه و آله من عند الله وعلم مجیئه به بالضّروره ، إمّا تفصیلا وإمّا اجمالا فیما علم إجمالا ، حتّی من أنکر شیئا من ذلک فهو کافر بخلاف ما علم مجیئه به بطریق الظّنّ کما فی الاجتهادیّات فانّ الإقرار به لیس بایمان وانکاره لا یوجب الکفر.

ثمّ فی الإیمان الشّرعی أقوال :

أحدهما ، انّ التّصدیق القلبی بما علم مجیء النّبیّ به ضروره وهو المختار

[شماره صفحه واقعی : 211]

ص: 211

عند اکثر المحقّقین.

وثانیهما ، انّه التّصدیق بالجنان والإقرار باللّسان وهو المرویّ عن بعض المخالفین وقد اختاره صاحب التجرید منّا.

وثالثها ، انّه التّصدیق بالجنان والإقرار باللسان والعمل بالأرکان وهو المختار عند بعض العلماء من المحدّثین والفقهاء ، وقیل هو الإقرار اللّسانیّ بکلمتی الشهاده ، وقیل الإقرار اللّسانی بهما مع مواطاه القلب ، وقیل العمل بالطّاعات مطلقا ، وقیل العمل بالطّاعات المفروضه دون النّوافل. وتحقیق الکلام لا یناسب المقام.

إذا عرفت هذا فاعلم انه یجب الإقرار بکلّ ما جاء به النّبیّ من الأمور الممکنه فمن ذلک الصّراط هو علی ما ورد فی بعض الأخبار جسر ممدود علی متن جهنّم أدقّ من الشّعر وأحدّ من السّیف تعبره اهل الجنّه ویزلّ به أقدام أهل النّار ، ویوافقه ما صرّح به ابن بابویه فی الاعتقادات من انّه جسر جهنّم ویمرّ علیه جمیع الخلق والمیزان هو فی المشهور میزان له کفّتان ولسان وشاهین یوزن به الأعمال ، وقد ورد تفسیره بذلک فی بعض الاحادیث وإنطاق الجوارح أی انطاق الله تعالی جوارح المکلّفین یوم القیامه لیشهدوا علیهم بما کانوا یکسبون ، وتطایر الکتب المثبته فیها طاعات المکلّفین ومعاصیهم یوم القیامه فیؤتی للمؤمنین بایمانهم وللکافرین بشمائلهم ووراء ظهورهم لإمکانها دلیل علی کون الأمور المذکوره مما جاء به النّبیّ من الأمور الممکنه. وقد أخبر المخبر الصّادق وهو النّبیّ المؤیّد بالمعجزات بها أی بتلک الأمور فیکون ما جاء به النّبیّ من الأمور الممکنه ، وکلّ ما جاء به النّبیّ من الأمور الممکنه یجب الاعتراف به لما عرقت من وجوب عصمته ، فیجب الاعتراف بها أی بتلک الأمور قطعا. أمّا إمکانها فمعلومه بدیهه وإن کانت مخالفه للعاده.

وأمّا الاخبار بالأوّل فلقوله تعالی : (وَإِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها) والمراد بالورد علیها المرور علی الصّراط. ولقوله صلی الله علیه و آله لعلیّ : یا علیّ إذا کان یوم القیامه أقعد أنا وأنت وجبرئیل علی الصّراط فلا یجوز علی الصّراط إلّا من کانت له براءه بولایتک.

[شماره صفحه واقعی : 212]

ص: 212

وأمّا الاخبار بالثّانی فلقوله تعالی : (فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَهُوَ فِی عِیشَهٍ راضِیَهٍ وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ فَأُمُّهُ هاوِیَهٌ). وأمّا قوله تعالی : (وَنَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ) فقد سئل الإمام الصّادق علیه السلام فقال : الموازین الأنبیاء والأوصیاء.

وأما الاخبار بالثّالث فلقوله تعالی : (وَقالُوا لِجُلُودِهِمْ : لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا؟ قالُوا : أَنْطَقَنَا اللهُ الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ).

وأمّا الاخبار بالرّابع فلقوله تعالی : (وَکُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً).

ویمکن ان یجعل قوله : لإمکانها متعلّق بقوله یجب الإقرار بکلّ ما جاء به النّبیّ والضّمائر راجعه إلی کلمه ما باعتبار معناها لکونها عباره من الأمور الممکنه وعلی هذا ثبت وجوب الاعتراف بتلک الأمور المفصّله ضمنا.

وأنکر بعض المعتزله الصّراط لأنّه لا یمکن العبور علیه وإن أمکن فهو تعذیب للمؤمنین والصّلحاء المتّقین ولا عذاب علیهم یوم القیامه اتّفاقا.

وجوابه انّ إمکان العبور ظاهر کالمشی علی الماء والطّیران فی الهواء ، والله تعالی قادر علی أن یسهّل علی المؤمنین حتّی انّ منهم من یجوزه کالبرق الخاطف ، ومنهم کالریح العاصف ، ومنهم کالجواد إلی غیر ذلک مما ورد فی الخبر.

وأنکر بعضهم المیزان لأنّ الأعمال أعراض إن أمکن إعادتها لا یمکن وزنها قطعا ، ولانها معلومه لله تعالی فوزنها عبث. والجواب عن الأوّل ، انّ المراد بوزن الأعمال وزن کتبها ، وقیل یجعل الحسنات أجساما نورانیّه والسّیئات أجساما ظلمانیّه. وعن الثّانی ، انّ عدم اطّلاعنا علی فائده الوزن لا یستلزم کونه عبثا ، علی انّه یجوز أن یکون الفائده إلزام العصاه وإتمام الحجّه علیهم.

واعلم انّ مما جاء به النّبیّ صلی الله علیه و آله ویجب الاعتراف به مسئله القبر ونعیم المؤمنین المطیعین وتعذیب الکافرین العاصین فیه ، وکذا الحسنات والسؤال یوم القیامه وحوض

[شماره صفحه واقعی : 213]

ص: 213

الکوثر لإمکانها واخبار النّبیّ بوقوعها. أمّا إمکانها فظاهر.

وأمّا الاخبار بوقوع الأوّل فکقوله تعالی : (النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَعَشِیًّا وَیَوْمَ تَقُومُ السَّاعَهُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ) ، وقوله تعالی حکایه : (رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ) وأخذ الاحیائین فی القبر وثبوت الإحیاء فیه یدلّ علی سایر الأحوال المذکوره لعدم الفصل. وکقوله صلی الله علیه و آله : القبر روضه من ریاض الجنّه أو حفره من حفرات النّیران ولحدیث فاطمه أمّ المؤمنین علیها السلام علی ما اشتهر وتقرّر عند المحقّقین ولغیره من الأحادیث.

وأنکر بعض المعتزله لأنّ المیّت جماد لا حیاه له ولا إدراک فتعذیبه محال.

وجوابه انّه یمکن أن یخلق الله تعالی فی المیّت نوعا من الحیاه إمّا بإعاده الرّوح أیضا أو بدونها علی اختلاف وقع بین المحقّقین قدر ما یدرک ألم التّعذیب أو لذه التنعیم من غیر ان یتحرّک ویضطرب أو یری علیه أثر العذاب والنّعیم ، حتی انّ الغریق فی الماء والمصلوب فی الهواء والمأکول فی بطون الحیوانات ینعم أو یعذّب وإن لم یطلع علیه ولا استحاله فی ذلک وإن کان مخالفا للعاده فإنّ من أخفی النّار فی الشّجر الأخضر قادر علی إخفاء ذلک الأثر.

وأمّا الاخبار بوقوع الثّانی ، فکقوله تعالی : (إِنَّ إِلَیْنا إِیابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا حِسابَهُمْ) وقوله صلی الله علیه و آله : حاسبوا أنفسکم قبل أن تحاسبوا وفیه خلاف المعتزله أیضا علی وزان ما عرفت فی المیزان.

وأمّا الاخبار بوقوع الثّالث ، فکقوله تعالی : (فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ).

وأمّا الاخبار بوع الرابع ، فکقوله تعالی : (إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ) علی وجه وکقوله صلی الله علیه و آله : لیختلجنّ قوم من أصحابی دونی وأنا علی الحوض فیؤخذ دونهم ذات الشّمال ، فأنادی یا ربّ أصحابی أصحابی فیقال لی انّک لا تدری ما أحدثوا بعدک ومن ذلک القبیل الجنّه والنّار وسایر السّمعیات.

ومن ذلک الثّواب قد مرّ تفسیره والعقاب وهو الضّرر المستحقّ المقارن

[شماره صفحه واقعی : 214]

ص: 214

للاهانه والتحقیر وتفاصیلهما أی أحوالهما المفصّله المنقوله من جهه الشّرع أی بطریق الشّرع صلوات الله علی الصّادع به بعنی الشّارع من الصّدع بمعنی الإظهار ومنه قوله تعالی : (فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ). أمّا انّ ثبوت الثّواب والعقاب مما جاء به النّبیّ من الأمور الممکنه فلظهور إمکانها وکثره الأخبار الوارده بهما بحیث لا یقبل التّأویل ، حتّی کانّه من ضروریّات الدّین. واختلفوا فی أنّ ثبوتهما عقلی أو سمعی ، فقالت الأشاعره انّه سمعی. وقال أهل الحق الثّواب واجب عقلا وسمعا ، أمّا عقلا فلما عرفت من أن انتفائه یستلزم الظلم ولاشتماله علی اللّطف ، وأمّا سمعا فللآیات والأحادیث الوارده فی ذلک علی ما لا یخفی. وکذا العقاب علی الکافر واجب عقلا وسمعا لاشتماله علی اللّطف ولقوله تعالی : (إِنَّ اللهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ). وأمّا العقاب علی غیر الکافر من عصاه المؤمنین فجائز عقلا وسمعا ، لأنّ استحقاق العقاب بارتکاب المعصیه مشتمل علی اللّطف وللأدلّه السّمعیه وفیه ما فیه فتأمّل تعرف.

وأمّا تفاصیلهما فهی إشاره إلی اسبابهما وکیفیّاتهما ، أمّا سبب الثّواب فهو فعل الواجب لوجه وجوبه او لوجوبه ، وفعل المندوب کذلک وترک القبیح والإخلال به لقبحه ، وسبب العقاب ترک الواجب أو الإخلال به وفعل القبیح علی ما تقرّر فی الشّرع.

وأمّا کیفیّاتهما فهی دوام الثّواب للمؤمن المطیع والعقاب علی الکافر ، وانقطاع عذاب المؤمن العاصی وإن ارتکب الکبیره لإیمانه وسقوط عذابه بالعفو والشّفاعه وزیاده الثّواب لأهله بالأخیر لورود الشّرع بذلک کلّه. ومنها دخول الجنّه والنّار المخلوقتین الآن ، وحصول النّعیم الباقی فی الجنّه مع کثره أنواعه ولطافه أصنافه مما لا عین رأت ولا أذن سمعت ولا خطر علی قلب بشر ، ووقوع العذاب الدّائم فی النّار مع شدّه آلامه وغلظه أقسامه علی ما ورد به الکتاب والسنّه واجماع الامه.

ومن ذلک وجوب التّوبه علی العاصی مؤمنا کان أو کافرا ، وهی فی اللّغه الرّجوع فاذا أسندت إلی الله تعالی یراد بها الرّجوع إلی العبد بالنّعمه والمغفره ، وإذا

[شماره صفحه واقعی : 215]

ص: 215

أسندت الی العبد یراد بها الرّجوع من المعصیه ، ومنه قوله تعالی : (ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا) وفی الشّرع النّدم علی المعصیه من حیث هی معصیه فی الماضی مع ترکها فی الحال والعزم علی عدم العود إلیها فی الاستقبال. والظّاهر انّه لا حاجه إلی القیدین الأخیرین لأنّ قید الحیثیّه مغن عنهما کما لا یخفی. والدلیل علی وجوبها عقلا أنّها دافعه لضرر المعصیه وهو العقاب ، ودفع الضّرر وإن کان مظنونا واجب عقلا وکذا ما یدفع به ، وسمعا قوله تعالی : (وَتُوبُوا إِلَی اللهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ) وقوله تعالی : (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَی اللهِ تَوْبَهً نَصُوحاً) واختلف فی أنّه هل یصحّ التّوبه عن معصیه دون معصیه أولا ، فاختار المحقّقین الثّانی مع العلم بکون کلّ منهما معصیه وعدم استحقاق إحداهما. والتحقیق أنّه إن اعتبر فی الثّواب أن یکون النّدم علی المعصیه للقبح المطلق فالحقّ هو الثّانی ، وإن اعتبر کونها لقبحها المخصوص فالحقّ الأوّل.

وأعلم انّ المعصیه إن کانت فی حقّ الله تعالی من فعل قبیح یکفی فی براءه الذمّه عنها بالتّوبه حصول مفهومها کشرب الخمر ، وإلا کانت فی حقّه تعالی من الإخلال بواجب فإن أمکن تدارکها شرعا باداء أو قضاء فلا بدّ منه أیضا کترک أداء الزّکاه والصّلاه والصّوم ولا یکفی حصول مفهومها کترک صلاه العیدین ، وإن کانت فی حق آدمیّ فإن کانت إضلالا له فلا بدّ من إرشاده أیضا ، وان کانت ظلما علیه بالاغتیاب الواصل إلیه أو غصب ماله فلا بدّ فی الأوّل من الاعتذار أیضا ، وفی الثّانی من إیصال الحقّ إلیه أو إلی وارثه أو استبراء ذمته عنه عن إحداهما بوجه من الوجوه الشّرعیه أیضا ، کلّ ذلک مع الإمکان فی الحال وأمّا مع التّعذّر مطلقا فیکفی حصول المفهوم ومع التّعذّر فی الحال والإمکان فی الاستقبال لا بدّ من العزم علی ذلک أیضا.

ومن ذلک وجوب الامر هو طلب الفعل علی وجه الاستعلاء بالمعروف أی الفعل الحسن والمراد به هاهنا الواجب والنّهی هو طلب التّرک علی وجه الاستعلاء عن المنکر أی القبیح. والحاصل انّ حمل المکلف علی الواجب ومنعه عن القبیح واجبان علی المکلّف بالأدلّه السّمعیّه من الکتاب والسّنه وإجماع الأمّه. أمّا الکتاب

[شماره صفحه واقعی : 216]

ص: 216

فلقوله تعالی : (وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّهٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ). وقوله تعالی : (کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ) وأمّا السّنّه فلقوله صلی الله علیه و آله لتأمرون بالمعروف وتنهون عن المنکر أو لیسلّطنّ الله شرارکم علی خیارکم فیدعو خیارکم فلا یستجاب لهم وأمّا الإجماع فلاتّفاق کافّه المسلمین علی ذلک قطعا. وکما انّ الأمر بالواجب والنّهی عن القبیح واجبان ، الأمر بالمندوب والنّهی عن المکروه مندوبان ، لکن لا مطلقا بل کلّ ذلک مشروط بشرط أن یعلم الآمر والنّاهی المکلّفان کون المعروف معروفا والمنکر منکرا یعنی انّ وجوب الأمر بالواجب مشروط بأن یعلم الآمر کون الواجب المأمور به واجبا ، ووجوب النّهی عن المنکر القبیح مشروط بأن یعلم النّاهی کون القبیح المنهیّ عنه قبیحا ، وکذا ندب الامر بالمندوب والنّهی عن المکروه مشروط بعلم کون المندوب مندوبا والمکروه مکروها ، لئلا ینجرّ الأمر إلی الأمر بالقبیح أو المکروه والنّهی إلی النّهی عن الواجب او المندوب وبشرط أن یکونا أی المعروف والمنکر ممّا سیقعان والأولی حذف قوله ممّا کما فی بعض النّسخ ، والأحسن أن یقال : وأن یکون المعروف سیقع والمنکر سیترک کما فی الدروس والمقصود کونهما استقبالین لأنّ الأمر بالماضی والنّهی عنه عبث وکذا الحال علی ما لا یخفی ، وبشرط تجویز التّأثیر أی تأثیر الأمر والنّهی فی المأمور والمنهیّ بحسب الظّنّ لئلا یلزم العبث أیضا وبشرط ظنّ الأمن من الضّرر الغیر المستحقّ بالنّسبه إلیهما أو غیرهما من المؤمنین نفسا أو مالا لأنّه مفسده ، والواجب لا یجوز اشتماله علیها بل یحرم الأمر بالمعروف والنّهی عن المنکر عند بعض الفقهاء. ثم طریق الأمر والنّهی التّدریج ، فالأوّل الإعراض ثمّ الکلام اللّیّن ثمّ الخشن ثم الأخشن ثم الضّرب. أمّا الجرح والقتل فالأقرب تفویضهما إلی الإمام عند بعضهم. وأمّا الأمر والنّهی بالقلب فیجبان مطلقا.

وأعلم انّهم اختلفوا فی أنّ وجوب الأمر بالمعروف والنّهی عن المنکر عقلی أو

[شماره صفحه واقعی : 217]

ص: 217

سمعی ، فذهب الشّیخ مع بعض المعتزله إلی الأوّل ، والسیّد مع الأشاعره إلی الثّانی ،

واحتجّوا علی الأوّل بأنّهما لطفان فی فعل الواجب وترک القبیح ، واللّطف واجب عقلا فیجبان عقلا. وعلی الثّانی بأنّهما لو وجبا عقلا لوجبا علی الله تعالی ، واللّازم باطل فالملزوم مثله ، أمّا الملازمه فلأنّ کلّ واجب عقلیّ واجب علی من حصل فی حقّه وجه الوجوب ، وأمّا بطلان اللّازم فلأنّهما لو وجبا علیه تعالی فأن کان فاعلا لهما وجب وقوع المعروف وانتفاء المنکر وهو خلاف الواقع ، وإن کان تارکا لهما یلزم الإخلال بالحکم وهو محال علیه تعالی.

اقول : فی کلا الدّلیلین ، نظر أمّا الأوّل فلأنّا لا نسلّم انّ الأمر بالمعروف والنّهی عن المنکر لطف مطلقا ، ولو سلّم فوجوب اللطف علی العباد محال لا بد له من بیان.

وأمّا الثّانی فلأنّا لا نسلّم انّ وجوبهما عقلا یستلزم وجوبهما علی الله تعالی لجواز ان لا یکون وجه الوجوب حاصلا فیه تعالی ، ولو سلّم فاللّازم وجوب الأمر بالمعروف والنّهی عن المنکر علیه تعالی ، ولا یلزم من کونه آمرا أو ناهیا وقوع المأمور به وانتفاء المنهیّ عنه لعدم الإلجاء کسائر الأوامر والنّواهی. واختلفوا أیضا فی انّ وجوبهما عینیّ أو کفائیّ ، فقال الشّیخ بالأوّل والسیّد بالثّانی. واحتج الشّیخ بظاهر الآیه الثانیه من الآیتین المذکورتین فی بیان وجوبهما ، والسیّد بظاهر الآیه الأولی منهما. وأنت تعلم انّ ظاهر الحدیث المذکور یؤیّد الشّیخ ، وباب التأویل لدفع التّعارض مفتوح علی المتخاصمین فلیتأمّل.

ولا یخفی علی المتفطّن حسن خاتمه هذه الرّساله الشریفه حیث وقع اختتامها بالأمن من الضّرر کما انّ حسن فاتحتها حیث اتّفق افتتاحها بلفظ الباب کما لا یخفی علی أولی الألباب.

اللهم افتح بالخیر واختم ، واجعل عاقبه أمورنا بالخیر. ربّنا افتح بیننا وبین قومنا بالحقّ وأنت خیر الفاتحین ، بحقّ نبیّک محمّد سیّد المرسلین ، وآله الطّیّبین الطّاهرین ، وعبادک الصّالحین من الأوّلین والآخرین.

اتّفق الفراغ عن نقله من المسودّه إلی البیاض علی ید العبد الضّعیف المرتاض

[شماره صفحه واقعی : 218]

ص: 218

أبی الفتح ابن المخدوم الحسینی - فتح الله علیه أبواب المعانی - فی أوسط شهر محرّم الحرام من سنه 975.

الحمد لله الّذی قد أتمّ کتابه هذه الکتاب بتوفیقه وکرمه بید أقلّ العباد وتراب الأقدام سیّما المخلصین لعلوم الدّین محمد تقی بن محمّد علی ارومجی ، غفر الله ذنوبهما وستر عیوبهما وکثر أولادهما وطاب نسلهما وغیرهما من المؤمنین والصّالحین ، بحقّ محمّد وآله فی 6 شهر شوال المکرّم فی یوم الخمیس قریب الزّوال سنه 1266.

[شماره صفحه واقعی : 219]

ص: 219

[شماره صفحه واقعی : 220]

ص: 220

فهرست ها

فهرست آیات قرآن

صفحه

سطر

74

20

(فَاعْلَمْ

أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللهُ) ،

سوره محمّد آیه 19.

74

22

(قُلِ

انْظُرُوا ما ذا فِی السَّماواتِ وَالْأَرْضِ) ،

سوره یونس آیه 101.

75

2

(إِنَّ

فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ) ،

سوره بقره آیه 164.

83

8

(لا

أُحِبُّ الْآفِلِینَ) ،

سوره انعام آیه 76.

83

9

(قالَ

رَبُّنَا الَّذِی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی) ،

سوره طه آیه 50.

83

10

(سَنُرِیهِمْ

آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ ، أَنَّهُ

الْحَقُ) ،

سوره فصلت آیه 53.

109

5

(وَأَوْحی

رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً) ،

سوره النحل آیه 68.

113

13

(وَاللهُ

عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) ،

سوره البقره آیه 284.

113

14

(وَهُوَ

بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ) ،

سوره البقره آیه 29.

118

16

(إِنَّهُ

هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ) ،

سوره الاسراء آیه 1.

[شماره صفحه واقعی : 221]

ص: 221

118

21

(الرَّحْمنُ

عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی) ،

سوره طه آیه 5.

123

8

(کَلَّمَ

اللهُ مُوسی تَکْلِیماً) ،

سوره النساء آیه 164.

124

15

(قالَ

مُوسی ...) ،

سوره اعراف آیه 104.

124

15

(إِنَّا

أَرْسَلْنا نُوحاً) ،

سوره نوح آیه 1.

140

19

(رَبِّ

أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ) ،

سوره الاعراف آیه 143.

141

1

(لَنْ

یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً) ،

سوره البقره آیه 95.

141

2

(فَلَنْ

أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی) ،

سوره یوسف آیه 80.

141

14

(وَلکِنِ

انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی) ،

سوره الاعراف آیه 143.

144

10

(لا

إِلهَ إِلَّا اللهُ) ،

سوره الصافات آیه 35.

144

10

(إِلهُکُمْ

إِلهٌ واحِدٌ) ،

سوره البقره آیه 163.

144

15

(لَوْ

کانَ فِیهِما آلِهَهٌ إِلَّا اللهُ لَفَسَدَتا) ،

سوره الأنبیاء آیه 22.

145

20

(وَلَعَلا

بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ) ،

سوره المؤمنون آیه 91.

158

23

(فَمَنْ

شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ) ،

سوره الکهف آیه 29.

159

1

(فَمَنْ

شاءَ اتَّخَذَ إِلی رَبِّهِ سَبِیلاً) ،

سوره المزّمل آیه 19.

159

2

(الْیَوْمَ

تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) ،

سوره الجاثیه آیه 27.

159

2

(فَوَیْلٌ

لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ) ،

سوره البقره آیه 79.

159

5

(وَاللهُ

خَلَقَکُمْ وَما تَعْمَلُونَ) ،

سوره الصافات آیه 96.

159

6

(قُلِ

اللهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ) ،

سوره الرعد آیه 16.

159

6

(لا

إِلهَ إِلَّا هُوَ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فَاعْبُدُوهُ) ،

سوره الانعام آیه 102.

[شماره صفحه واقعی : 222]

ص: 222

160

19

(وَما

خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ) ،

سوره الذاریات آیه 56

161

11

(وَما

خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَما بَیْنَهُما باطِلاً ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ

کَفَرُوا) ،

سوره ص آیه 27.

161

12

(أَفَحَسِبْتُمْ

أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً) ،

سوره المؤمنون آیه 115.

170

7

(وَما

أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَلا نَبِیٍ) ،

سوره الحج آیه 52.

172

2

(وَأَنْذِرْ

عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ) ،

سوره الشعراء آیه 214.

172

8

(وَإِنْ

کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ

مِثْلِهِ) ،

سوره البقره آیه 23.

172

9

(قُلْ

لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا

الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً) ،

سوره الاسراء آیه 88.

172

12

(اقْتَرَبَتِ

السَّاعَهُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ) ،

سوره القمر آیه 1.

175

11

(قُلْ

إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إِلَیَ) ،

سوره الکهف آیه 110.

175

11

(وَلا

تَجْعَلْ مَعَ اللهِ إِلهاً آخَرَ) ،

سوره الاسراء آیه 22.

183

12

(أَطِیعُوا

اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) ،

سوره النسا آیه 59.

185

21

(وَأَنْفُسَنا

وَأَنْفُسَکُمْ) ،

سوره آل عمران آیه 61.

187

23

(یا

أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ

تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ) ،

سوره المائده آیه 67.

188

8

(الْیَوْمَ

أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ

لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً) ،

سوره مائده آیه 3.

[شماره صفحه واقعی : 223]

ص: 223

190

1

(فَمَنْ

حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ

أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ

ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَی الْکاذِبِینَ) ،

سوره آل عمران آیه 61.

192

18

(فَضَّلَ

اللهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَی الْقاعِدِینَ

دَرَجَهً) ،

سوره النسا آیه 95.

192

20

(وَیُؤْثِرُونَ

عَلی أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ) ،

سوره الحشر آیه 9.

192

21

(وَیُطْعِمُونَ

الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیراً) ،

سوره الإنسان آیه 8.

192

22

(إِنَّما

وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ) ،

سوره المائده آیه 55.

195

9

(إِنَّما

وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ

الصَّلاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَهُمْ راکِعُونَ) ، سوره

المائده آیه 55.

195

15

(وَالْمُؤْمِنُونَ

وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ) ،

سوره التوبه آیه 71.

196

6

(وَما

أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّهً لِلنَّاسِ) ،

سوره سبا آیه 28.

197

7

(أَطِیعُوا

اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) ،

سوره النساء آیه 59.

197

13

(لا

یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ) ،

سوره البقره آیه 124.

199

8

(وَالْوالِداتُ

یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ) ،

سوره البقره آیه 233.

[شماره صفحه واقعی : 224]

ص: 224

199

8

(وَحَمْلُهُ

وَفِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً) ،

سوره الاحقاف آیه 15.

199

13

(وَآتَیْتُمْ

إِحْداهُنَّ قِنْطاراً) ،

سوره النسا آیه 20.

200

20

(یُرِیدُونَ

لِیُطْفِؤُا نُورَ اللهِ بِأَفْواهِهِمْ وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ

الْکافِرُونَ) ،

سوره الصف آیه 8.

202

12

(یا

أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی

الْأَمْرِ مِنْکُمْ) ،

سوره النساء آیه 59.

202

18

(وَعَدَ

اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ

لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ

قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ

وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً) ،

سوره النور آیه 55.

204

1

(الَّذِینَ

یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ) ،

سوره البقره آیه 3.

204

2

(أُولئِکَ

حِزْبُ اللهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) ،

سوره المجادله آیه 22.

208

13

(قالَ

الَّذِینَ کَفَرُوا هَلْ نَدُلُّکُمْ عَلی رَجُلٍ یُنَبِّئُکُمْ إِذا

مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ) ،

سوره سبا آیه 7.

208

22

(أَیَحْسَبُ

الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ بَلی قادِرِینَ عَلی أَنْ نُسَوِّیَ

بَنانَهُ) ،

سوره القیامه آیه 3.

208

23

(أَفَلا

یَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِی الْقُبُورِ) ،

سوره العادیات آیه 9.

209

1

(أَوَلَمْ

یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَهٍ فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ

وَضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَنَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَهِیَ

رَمِیمٌ قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّهٍ وَهُوَ بِکُلِّ

خَلْقٍ عَلِیمٌ) ،

سوره ،

[شماره صفحه واقعی : 225]

ص: 225

یس آیه 77.

209

1

(ثُمَّ

إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ تُبْعَثُونَ) ،

سوره المؤمنون آیه 16.

212

21

(إِنْ

مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها) ،

سوره مریم آیه 71.

213

3

(وَنَضَعُ

الْمَوازِینَ الْقِسْطَ) ،

سوره الأنبیاء آیه 47.

213

5

(وَقالُوا

لِجُلُودِهِمْ : لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا؟ قالُوا : أَنْطَقَنَا اللهُ الَّذِی

أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ) ،

سوره فصلت آیه 21.

213

7

(وَکُلَّ

إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ

کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً) ،

سوره الاسراء آیه 13.

214

1

(فَأَمَّا

مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَهُوَ فِی عِیشَهٍ راضِیَهٍ وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ

مَوازِینُهُ فَأُمُّهُ هاوِیَهٌ) ،

سوره القارعه آیه 6 و 7.

214

2

(النَّارُ

یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَعَشِیًّا وَیَوْمَ تَقُومُ السَّاعَهُ

أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ) ،

سوره غافر آیه 46.

214

4

(رَبَّنا

أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ) ،

سوره غافر آیه 11.

214

14

(إِنَّ

إِلَیْنا إِیابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا حِسابَهُمْ) ،

سوره الغاشیه آیه 26.

214

17

(فَلَنَسْئَلَنَّ

الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ) ،

سوره الاعراف آیه 6.

214

19

(إِنَّا

أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ) ،

سوره الکوثر آیه 1.

215

3

(فَاصْدَعْ

بِما تُؤْمَرُ) ،

سوره الحجر ، آیه 94.

215

9

(إِنَّ

اللهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ) ،

سوره النساء آیه 48.

216

1

(ثُمَّ

تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا) ،

سوره التوبه آیه 118.

[شماره صفحه واقعی : 226]

ص: 226

216

6

(وَتُوبُوا

إِلَی اللهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ) ،

سوره النور آیه 31.

216

7

(یا

أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَی اللهِ تَوْبَهً نَصُوحاً) ،

سوره التحریم آیه 8.

217

2

(وَلْتَکُنْ

مِنْکُمْ أُمَّهٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ

وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ) ،

سوره آل عمران آیه 104.

217

2

(کُنْتُمْ

خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ

عَنِ الْمُنْکَرِ) ،

سوره آل عمران آیه 110.

[شماره صفحه واقعی : 227]

ص: 227

فهرست احادیث ومنقولات

75

3

ویل لمن لاکها بین لحییه ولم یتفکّرها (رسول الله).

76

3

البعره تدلّ علی البعیر ، وأثر الأقدام علی المسیر

، فسماء ذات أبراج وأرض ذات فجاج أما یدلّان علی الصّانع الخبیر (الأعرابی).

77

8

ستفترق أمّتی علی ثلاثه وسبعین فرقه ، کلّهم فی

النّار إلّا واحده (رسول الله).

77

9

مثل أهل بیتی کمثل سفینه نوح (رسول الله).

83

12

من عرف نفسه فقد عرف ربّه (علی بن ابی طالب).

176

22

حسنات الأبرار سیّئات المقرّبین (قیل).

177

14

لم یزل ینقلنی الله من الأصلاب الطّاهره إلی

الأرحام الزّکیّه (رسول الله).

181

20

لا یخلو الأرض من قائم لله بحجّته إمّا ظاهرا مشهورا

أو خائفا مغمورا لئلّا یبطل حجج الله وبیّناته (علی بن ابی طالب).

188

6

من کنت مولاه فعلیّ مولاه ، اللهمّ وال من والاه

وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله (رسول الله).

188

9

الحمد لله علی إکمال الدّین وإتمام النّعمه ورضاء

الله برسالتی

[شماره صفحه واقعی : 228]

ص: 228

وبولایه علیّ بعدی (رسول الله).

189

1

أنت منّی بمنزله هارون من موسی إلّا إنّه لا نبیّ

بعدی (رسول الله).

190

21

علّمنی رسول الله ألف باب من العلم فانفتح لی من

کلّ باب ألف باب (علی بن ابی طالب).

190

22

والله لو کسرت لی الوساده ثمّ جلست علیها لحکمت بین

أهل التّوریه بتوراتهم وبین أهل الإنجیل بإنجیلهم وبین أهل الزّبور بزبورهم وبین

أهل الفرقان بفرقانهم (علی بن ابی طالب).

191

2

والله ما من آیه نزلت فی برّ أو بحر أو سهل أو جبل

أو سماء أو أرض أو لیل أو نهار إلّا وأنا أعلم فیمن نزلت وفی أیّ شیء نزلت (علی

بن ابی طالب).

191

8

أقضاکم علی (رسول الله).

191

16

یا دنیا إلیک عنّی إلی تعرّضت أم إلی تشوّقت لا حان

حینک هیهات هیهات غرّی غیری لا حاجه لی فیک قد طلّقتک ثلاثا لا رجعه فیها فعیشک

قصیر وخطرک یسیر وأملک حقیر.

191

19

والله لدنیاکم هذه أهون فی عینی من عراق خنزیر فی

ید مجذوم (علی بن ابی طالب).

191

20

والله دنیاکم عندی أهون من ورقه فی فم جراده تقضمها

، ما لعلیّ ونعیم یفنی ولذّه لا تبقی (علی بن ابی طالب).

192

2

لا تجعلوا بطونکم مقابر الحیوان (علی بن ابی طالب).

192

14

لضربه علیّ خیر من عباده الثّقلین (رسول الله).

[شماره صفحه واقعی : 229]

ص: 229

192

15

لأسلّمنّ الرّایه غدا إلی رجل یحبّه الله ورسوله

ویحب الله ورسوله کرّار غیر فرّار ائتونی بعلیّ (رسول الله).

192

17

ما قلعت باب خیبر بقوّه جسمانیّه ولکن قلعته بقوّه

ربّانیّه (علی بن ابی طالب).

193

9

ما أقول فی حقّ رجل أخفی أعدائه فضائله بغیا وحسدا

وأخفی أحبّائه فضائله خوفا ووجلا ، فخرج من بین الفریقین ما ملاء الخافقین (خلیل

بن احمد العروضی).

194

7

سلّموا علی علیّ بإمره المؤمنین (رسول الله).

194

8

أنت الخلیفه بعدی فاستمعوا له وأطیعوه (رسول الله).

194

9

أیّکم یبایعنی ویوازرنی یکون أخی ووصیّی وخلیفتی من

بعدی وقاضی دینی (رسول الله).

194

11

هذا ولیّ کلّ مؤمن ومؤمنه (رسول الله).

194

12

إنّه (- علیّا) سیّد المسلمین وإمام المتّقین وقائد

الغرّ المحجّلین (رسول الله).

149

12

خیر من أترکه بعدی علیّ (رسول الله).

194

13

إنّ الله أطلع علی أهل الأرض فاختار منهم أباک فاتّخذه

نبیّا ثمّ أطلع ثانیا واختار منهم بعلک (رسول الله).

194

14

أمّا ترضینّ أنّی زوّجتک من خیر أمّتی (رسول الله).

184

15

یقتله خیر الخلق (رسول الله).

194

18

اللهمّ ائتنی بأحبّ خلقک إلیک یأکل معی (رسول الله).

194

19

من أراد أن ینظر إلی آدم فی علمه وإلی نوح فی تقواه

وإلی إبراهیم فی حلمه وإلی موسی فی هیبته وإلی عیسی

[شماره صفحه واقعی : 230]

ص: 230

فی عبادته فلینظر إلی علیّ بن أبی طالب (رسول الله).

197

17

نفّذوا جیش أسامه (رسول الله).

197

20

نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث ممّا ترکناه صدقه (رسول

الله).

198

3

أقیلونی فلست بخیرکم وعلیّ فیکم (ابو بکر).

198

4

إنّ لی شیطانا یعترینی فإن استقمت أعینونی وإن عصیت

جنّبونی (ابو بکر).

198

6

وددت أنّی سألت رسول الله عن هذا الأمر فیمن هو

فکنّا لا ننازع أهله (ابو بکر).

198

9

کانت بیعه أبی بکر فلته وفی الله شرّها (عمر).

198

15

لا یعذّب بالنّار إلّا ربّ النّار (ابو بکر).

198

16

أقول فی الکلاله برأیی فإن أصبت فمن الله وإن أخطأت

فمن الشّیطان (ابو بکر).

198

19

لا أجد لک شیئا فی کتاب الله ولا سنّه نبیّه (ابو

بکر).

198

23

لا أغمد سیفا شهره الله علی الکفّار (عمر).

199

3

هذا مقام جدّنا ولست له أهلا (الحسن والحسین).

199

6

إن کان لک علیها سبیل فلا سبیل علی حملها (علی).

199

7

القلم مرفوع عن المجنون (علی).

199

9

لو لا علیّ لهلک عمر (عمر).

199

10

والله ما مات محمّد (عمر).

199

13

کلّ أفقه من عمر حتّی المخدّرات فی الحجال (عمر).

199

18

أیّها النّاس ثلاث کنّ فی عهد رسول الله أنا أنهی

عنهنّ وأحرّمهنّ وأعاقب علیهنّ وهی متعه النّساء ومتعه الحجّ

[شماره صفحه واقعی : 231]

ص: 231

وحیّ علی خیر العمل (عمر).

200

19

أنا مدینه العلم وعلیّ بابها (رسول الله).

200

19

أنا وعلیّ من نور واحد (رسول الله).

202

1

یا بنیّ أمرنی رسول الله صلی الله علیه و آله أن أوصی إلیک کتابی

وسلاحی کما أوصی إلی ودفع إلی کتابه وسلاحه وأمرنی أن آمرک إذا حضر الموت أن

تدفعها إلی أخیک الحسین (علی بن ابی طالب).

202

11

هذا إمام بن إمام أخو إمام أبو أئمّه التّسعه

تاسعهم قائمهم (رسول الله)

202

12

هم خلفائی یا جابر وأولیاء الأمر بعدی أوّلهم أخی

علیّ ثمّ بعده الحسن الخ (رسول الله).

202

19

خلفائی وأوصیائی وحجج الله علی الخلق بعدی اثنی عشر

أوّلهم أخی وآخرهم ولدی (رسول الله).

203

2

إنّ الله اختار من الأیّام یوم الجمعه (رسول الله).

203

8

أوصیائی من بعدی بعدد نقباء بنی إسرائیل أوّلهم

سیّد الأوصیاء ووارث الأنبیاء وأبو الأئمّه النّجباء علیّ بن أبی طالب الخ (رسول

الله).

203

22

فی زمن کلّ واحد منهم (- الأئمّه) شیطان یمرّ به

ویؤذیه فإذا عجّل الله خروج قائمنا یملأ الأرض عدلا وقسطا کما ملئت ظلما وجورا (رسول

الله).

203

23

طوبی للصّابرین فی غیبته ، طوبی للمقیمین علی حجّته

الخ (رسول الله).

204

4

یا حسین یخرج من صلبک تسعه من الأئمّه منهم مهدی

[شماره صفحه واقعی : 232]

ص: 232

هذه الأمّه الخ (رسول الله).

206

8

الآخره معاد الخلق (یقال).

209

7

الإنصاف أنّه لا یمکن الجمع بین إیمان بما جاء به

النّبیّ وبین إنکار حشر الجسمانیّ (الرازی).

212

22

یا علیّ إذا کان یوم القیامه أقعد أنا وأنت وجبرئیل

علی الصّراط فلا یجوز علی الصّراط إلّا من کانت له براءه بولایتک (رسول الله).

213

3

الموازین الأنبیاء والأوصیاء (الامام الصّادق).

214

5

القبر روضه من ریاض الجنّه أو حفره من حفرات

النّیران (رسول الله).

214

15

حاسبوا أنفسکم قبل أن تحاسبوا (رسول الله).

217

3

لتأمرون بالمعروف وتنهون عن المنکر أو لیسلّطنّ

الله شرارکم علی خیارکم فیدعو خیارکم فلا یستجاب لهم (رسول الله).

[شماره صفحه واقعی : 233]

ص: 233

تعاریف برخی از اصطلاحات

الأبدی

ما لا نهایه له ، 119 / 16.

الاتّحاد الحقیقی

أن یصیر شیء بعینه شیئا آخر من غیر أن یزول عنه شیء أو ینضمّ إلیه ، 134 / 22.

الإجماع

الإجماع فی اللّغه الاتّفاق ، وفی الاصطلاح اتّفاق أهل الحلّ والعقد من أمّه محمّد صلی الله علیه و آله علی أمر من الأمور ، 71 / 19.

الإحکام والإتقان

اشتمال الآثار علی لطائف الصّنع وبدائع التّرتیب وکمال الملایمه للمنافع والمصالح المطلوبه منها ، 108 / 14.

الأحوال

الصّفات الّتی هی غیر موجوده ولا معدومه ، 148 / 23.

الاختیار

کون الفاعل بحیث یصحّ منه الفعل والترک بمعنی أنّه لا یلزمه أحدهما إلّا بشرط الإراده ، 99 / 3.

إراده الله

هی علمه تعالی لوجود النّظام الأکمل ویسمّونه عنایه (الحکماء).

[شماره صفحه واقعی : 234]

ص: 234

هی صفه زائده مغایره للعلم والقدره توجب تخصیص أحد المقدورین بالوقوع (الأشاعره).

هی عدم کونه مکرها ولا مغلوبا (بعض المعتزله).

هی فی فعله تعالی العلم بما فیه من المصلحه وفی فعل غیره الأمر به (بعض آخر من المعتزله).

هی العلم بالنّفع والمصلحه الدّاعیه إلی الإیجاد فی الفعل أو المفسده الصّارفه عنه فی التّرک. ویسمّی الأوّل داعیا والثّانی صارفا. (اهل الحقّ وجمهور المعتزله) 117 / 2.

الأزلیّ

ما لا بدایه له ، 119 / 15.

الإسلام

الإسلام هو تصدیق النّبی صلی الله علیه و آله فیما علم مجیئه به ضروره بالقلب واللّسان ، 77 / 4.

الأصول

جمع الأصل ، وهو فی اللّغه ما یبنی علیه الشّیء ، وفی الاصطلاح یطلق علی الرّاجح والقاعده والدّلیل والاستصحاب ، 71 / 5.

أصول الدّین

المراد بها هاهنا الأمور الخمسه المذکوره من التّوحید والعدل والنّبوه والإمامه والمعاد ، 71 / 12.

الأکوان الأربعه

وهی الحرکه والسّکون والاجتماع والافتراق ، 101 / 14.

الله

إنّ لفظه الله علم للذّات المقدّسه المشخّصه ، أو موضوع لمفهوم کلّی هو مفهوم الواجب الوجود لذاته والمستحقّ للعباده ، 72 / 12.

الألم

[شماره صفحه واقعی : 235]

ص: 235

إدراک المنافر من حیث هو منافر ، 134 / 4.

الإمامه

رئاسه عامّه فی الدّین والدّنیا لشخص من الأشخاص ، 179 / 7.

الإیجاب

هو کون الفاعل بحیث یلزمه أحد الطّرفین (- الفعل والترک) بلا اشتراط الإراده ، 909 / 4.

الإیمان

الإیمان هو هنا التّصدیق مع المعارف الخمس الأصولیّه بالدّلیل ، 17 / 5

الإیمان هو التّصدیق القلبی واللّسانی بکلّ ما جاء به النّبی وعلم مجیئه به بطریق تواتری ، 77 / 13.

الإیمان الشّرعی

التّصدیق القلبی بما علم مجیء النبی به ضروره (اکثر المحقّقین).

التصدیق بالجنان والإقرار باللّسان. (صاحب التجرید)

التّصدیق بالجنان والإقرار باللّسان والعمل بالأرکان (بعض العلماء) ، 211 / 23.

البقاء

استمرار الوجود ، 119 / 16 ، استمرار الوجود ، أی الوجود فی الزّمان الثّانی ، صفه یعلّل بها الوجود فی الزّمان الثّانی ، 120 / 1.

التحیّز

هو الکون فی الحیّز ، 100 / 18.

التّرتیب

التّرتیب فی اللّغه جعل کلّ شیء فی مرتبته ، وفی الاصطلاح جعل الأشیاء المتعدّده بحیث یطلق علیها اسم الواحد ، ویکون لبعضها نسبه إلی بعض بالتّقدیم والتّأخیر ، 78 / 4.

التّسلسل

[شماره صفحه واقعی : 236]

ص: 236

هو ترتّب أمور غیر متناهیه إما وضعا کما فی عدم تناهی الأبعاد ، وإمّا عقلا بطریق التّصاعد من المعلول إلی العلّه وهو التّسلسل من جانب العلّه ، أو بطریق التّنازل من العلّه إلی المعلول وهو التّسلسل من جانب المعلول. (رأی الحکماء) هو وجود أمور غیر متناهیه سواء کانت مترتّبه أولا (رأی المتکلّمین) ، 84 / 10.

التقلید

التّقلید اعتقاد غیر ثابت بحیث یمکن زواله بتشکیک المشکّک. وقالوا فی تفسیره :انّه قبول قول الغیر من غیر حجّه ، 73 / 22.

التکلیف

هو فی اللّغه من الکلفه وهی المشقّه ، وفی الشّرع بعث من یجب طاعته علی ما فیه مشقّه علی جهه الابتداء ، 162 / 8.

التّوبه

النّدم علی المعصیه فی الماضی مع ترکها فی الحال والعزم علی عدم العود إلیها فی الاستقبال ، 216 / 2.

الجسم

هو الجوهر القابل للأبعاد الثّلاثه ، 130 / 8.

الجوهر

هو الحادث المتحیّز ، 130 / 9.

الحادث

ما یکون وجوده مسبوقا بالعدم ، 119 / 15.

الحدوث الذاتی

هو الاحتیاج فی الوجود إلی الغیر ، 100 / 6.

الحرام

إن کان فعل المکلّف بحیث یثاب علی ترکه ویعاقب علی فعله فهو الحرام ، 70 / 2.

[شماره صفحه واقعی : 237]

ص: 237

الحرکه

کون الأوّل فی مکان ثان ، 100 / 20.

الحسن

إن لم یتعلّق بالفعل الاختیاری ذمّ یسمّی حسنا ، 151 / 16.

الحیّز

بعد یشغله شیء ممتدا أو غیر ممتد ، 100 / 22.

الحیّز

الفراغ الموهوم الّذی یشغله الجوهر ، 130 / 12.

الدّلیل

الدّلیل عند الأصولیّین ما یمکن التوصّل بصحیح النّظر فیه إلی مطلوب خبریّ ، وقیل : یلزم من العلم به العلم بشیء آخر ، 73 / 19.

الدّین

الدّین والشّریعه والملّه ألفاظ مترادفه باعتبار معناه العرفی یطلق کلّ منها علی الطّریقه المأخوذه من النّبیّ ، 71 / 7.

الرّبقه

الرّبقه فی اللّغه الحبل الّذی یربط به البهم ، 76 / 11.

الرّویه البصریّه

انطباع صوره من المرئیّ فی الباصره أو خروج شعاع منها إلیها ، 139 / 1.

السّرمدیه

کون الشّیء لا بدایه ولا نهایه له ، 119 / 19.

السّکون

کون ثان فی مکان أوّل ، 100 / 21.

سمیع بصیر

[شماره صفحه واقعی : 238]

ص: 238

علمه تعالی بالمسموعات والمبصرات ، 117 / 16.

الصّدق

کون الخبر بحیث یکون حکمه مطابقا للواقع ، 126 / 20.

الصّراط

جسر ممدود علی جهنّم أدقّ من الشّعر وأحدّ من السّیف تعبره أهل الجنّه ویزلّ به أقدام أهل النّار ، 212 / 9.

العالم

ما سوی الله من الموجودات ، 99 / 22.

العدل

هو تنزّهه تعالی عن فعل القبیح والإخلال بالواجب ، 151 / 5.

العرض

هو الحالّ فی المتحیّز لذاته ، 130 / 10 ، هو الحالّ فی المتمکّن ، 131 / 1 هو الحالّ فی الموضوع ، 131 / 1.

العلم

مطلق الإدراک وهو الصّوره الحاصله عن الشیء عند الذّات المجرّده.

التصدیق الیقینی.

ما یتناول التصدیقات الیقینیّه والتّصورات مطلقا ، 108 / 5.

العلم الحصولی

هو حصول صور الأشیاء فی القوی المدرکه ، 110 / 14.

العلم الحضوری

هو حضور الأشیاء أنفسها عند العالم کعلمنا بذواتنا وبالأمور القائمه بها ، 110 / 15.

العوض

هو النّفع المستحقّ الخالی من تعظیم وإجلال ، 167 / 1.

[شماره صفحه واقعی : 239]

ص: 239

القبیح

إن تعلّق بالفعل الاختیاری ذمّ یسمّی قبیحا ، 151 / 16.

القدیم

القدیم ما لا یکون وجوده مسبوقا بالعدم ، 119 / 15.

القدم الذّاتی

هو عدم الاحتیاج فی الوجود إلی الغیر ، 100 / 6.

القرآن

هو اسم للنّظم الحادث المنقول إلینا بین دفّتی المصاحف تواترا ، 172 / 5.

القیام بالذّات

عند المتکلّمین هو التحیّز بالذّات ، 100 / 18.

الکذب

کون الخبر بحیث لا یکون حکمه مطابقا للواقع ، 126 / 20.

کلامه تعالی

الألفاظ المنظومه المترتّبه الّتی هی حادثه ویسمّی کلاما لفظیّا.

معنی قائم بذاته یعبّر عنه بالعبارات المختلفه ویسمّی کلاما نفسیّا ، 121 / 22.

اللّذه

إدراک الملائم من حیث هو ملائم ، 134 / 4.

اللّطف

ما یقرّب العبد إلی الطّاعه یبعّده عن المعصیه بحیث لا یؤدّی إلی الإلجاء ، 165 / 4.

المباح

إن کان فعل المکلّف بحیث لا یثاب ولا یعاقب علی فعله ولا علی ترکه فهو المباح ، 70 / 4.

المتجدّد

[شماره صفحه واقعی : 240]

ص: 240

ماله بدایه ، 119 / 16.

متکلّم (کون الله متکلّما)

کونه موجدا للکلام ، 122 / 7.

المثل

هو المشارک فی تمام الماهیّه ، 148 / 2.

محدث

هو موجود مسبوق وجوده بعدمه سبقه زمانیّه ، 100 / 1.

المعاد

عباره عن عود الرّوح إلی الحیوان ، 206 / 5.

المعانی

الصّفات الوجودیّه الزائده علی الذّات ، 148 / 62.

المعجزه

هی أمر خارق للعاده قصد به إظهار صدق من ادّعی انّه نبی الله ، 171 / 6.

المعرفه

یطلق فی المشهور علی معان :

منها مطلق الإدراک علی أن یکون مرادفا للعلم بمعنی حصول صوره الشّیء فی العقل.

ومنها إدراک البسائط ، وفی مقابلتها العلم بمعنی إدراک المرکّبات.

ومنها إدراک الجزئیّات ، وفی مقابلتها العلم بمعنی إدراک الکلّیات.

ومنها التّصور وفی مقابلتها العلم بمعنی التّصدیق ، ولعلّه بهذه المعانی یقال : عرفت الله دون علمته فاعرف. ومنها الإدراک المسبوق بالجهل.

ومنها الأخیر من الإدراکین لشیء واحد تخلّل بینهما جهل ولا یعتبر شیء من هذین القیدین فی العلم ولهذا یقال : الله عالم لا عارف ، 70 / 18.

معقول

[شماره صفحه واقعی : 241]

ص: 241

هو فی الاصطلاح المشهور ما حصل صورته فی ذات العقل ، ویقابله المحسوس والمخیّل والموهوم.

ما حصل صورته عند الذّات المجرّده ، 79 / 10.

المکروه

إن کان فعل المکلّف بحیث یثاب علی ترکه ولا یعاقب علی فعله فهو المکروه ، 70 / 3.

الممتنع لذاته

المفهوم إن کان ذاته مقتضیا للعدم فهو الممتنع لذاته ، 80 / 8.

الممکن

ما لا یکون ذاته مقتضیا للوجود ولا للعدم اقتضاء تامّا ضروریّا ، 84 / 18.

الممکن لذاته

المفهوم إن لم یکن ذاته مقتضیا لشیء من الوجود والعدم فهو الممکن لذاته ، 80 / 8.

المندوب

إن کان فعل المکلّف بحیث یثاب علی فعله ولا یعاقب علی ترکه فهو المندوب ، 70 / 2.

النّبیّ

هو الإنسان المخبر عن الله تعالی بغیر واسطه أحد من البشر ، 169 / 23.

النّصّ

هو اللّفظ المفید الّذی لا یحتمل غیر المقصود ، 187 / 19.

الواجب

إن کان فعل المکلّف بحیث یصاب علی فعله ویعاقب علی ترکه فهو الواجب ، 70 / 1 ما کان ذاته مقتضیا لوجوده اقتضاء تماما ضروریّا ، 148 / 13.

الواجب لذاته

المفهوم إن کان ذاته مقتضیا للوجود فهو الواجب لذاته ، 80 / 8 ،

[شماره صفحه واقعی : 242]

ص: 242

فهرست نامهای خاص

آدم

من أراد أن ینظر إلی آدم فی علمه 194 / 19.

ابراهیم

... کما فی سؤال إبراهیم عن کیفیّه إحیاء الموتی 142 / 12 ، حین طلب الإمامه لذریّته 185 / 6 ، من أراد أن ینظر إلی إبراهیم فی حلمه 194 / 20.

ابن بابویه

صرّح بأنّ الصّراط جسر جهنّم ویمرّ علیه جمیع الخلق 212 / 11.

ابن عباس

رئیس المفسّرین تلمیذه 191 / 11 ، روی أنّه قال رسول الله : خلفائی وأوصیائی ... 202 / 29.

ابن عمر

امّا وجوب القود علی ابن عمر فلانّه قتل هرمزان ملک اهواز 200 / 92.

ابن مسعود

ضرب (- عثمان) ابن مسعود حتی مات وأحرق مصحفه 200 / 6.

ابن ملجم

... وأحلمهم حتّی ترک ابن ملجم علیه اللّعنه فی دیاره وجواره 193 / 2.

[شماره صفحه واقعی : 243]

ص: 243

ابو الاسود الدؤلی

إنّه دوّن النّحو بتعلیمه وإرشاده 191 / 11.

ابو بکر ، ابو بکر بن أبی قحافه

ثمّ دخل (- عمر) علی ابی بکر وعاتبه علی ذلک (- ردّ فدک الی سیّده نساء العالمین) 119 / 23 ، یطلق علیه عند أهل الحق الخلیفه دون الامام 187 / 13 ، هو الامام بعد رسول الله عند جمهور المخالفین 187 / 17 ، ممّن ادّعی له الامامه 90 / 16 ، ... بعد ما سلّم الرایه الی ابی بکر وعمر وانهزم المسلمون 192 / 16 ، لکلّ واحد من ابی بکر وعمر وعثمان قبائح مشهوره 197 / 12 ، خالف کتاب الله حیث منع الارث عن رسول الله بخبر رواه وحده 197 / 21 ، منع سیّده النّساء عن فدک 197 / 23 ، تلا علیه (- عمر) : (إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَیِّتُونَ) ، 199 / 11 ، طالت المنازعه بینها (- سیّده نساء العالمین) وبین ابی بکر فی فدک 199 / 21.

ابو الحسن علی بن محمد الهادی علی بن محمد الهادی.

ابو الحسن علی بن موسی الرضا علی بن موسی الرضا

کان معروف الکرخی مع رفعه مکانه بوّاب داره 204 / 21.

ابو جعفر الطّوسی (الشیخ ...)

الّف کتاب مصباح المتهجّد فی اعمال السّنه من العبادات 69 / 2.

ابو جعفر محمد بن الباقر محمد بن علی الباقر

ابو جعفر محمد بن علی الجواد محمد بن علی الجواد.

ابو ذر

ضرب (- عثمان) أبا ذر ونفاه إلی ربذه 200 / 7

ابو عبد الله الحسین الحسین

قوله صلی الله علیه و آله لأبی عبد الله الحسین : هذا إمام بن إمام ... 202 / 10.

ابو عبد الله السّلمی

[شماره صفحه واقعی : 244]

ص: 244

... وهو تلمیذ أمیر المؤمنین 193 / 8

ابو عبد الله الصادق ، ابو عبد الله جعفر الصادق ، جعفر بن محمد الصادق

روی عنه عن ابیه الباقر ... 173 / 13 ، إنّ أبا یزید البسطامی مع علوّ شانه کان سقّاء فی دار أبی عبد الله جعفر الصّادق 204 / 19.

ابو علی موسی بن جعفر الکاظم موسی بن جعفر الکاظم.

ابو عمرو أکثر القرّاء کأبی عمرو وعاصم وغیرهما یستندون قراءتهم إلیه 193 / 7.

ابو الفتح بن مخدوم الخادم الحسینی العربشاهی ، ابو الفتح بن المخدوم الحسینی فتح الله علیه ابواب حقائق الاشیاء کما هی 67 / 12 ، اتفق الفراغ عن نقل الکتاب من المسودّه الی المبیضّه علی یده 219 / 1.

ابو القاسم محمد المهدی صاحب الامر ، ابو القاسم محمد بن الحسن المهدی صاحب الزمان ، محمد بن الحسن المهدی روی عنه انه سئل فی حال صباه انه ما المانع عن ان یختار القوم إماما لانفسهم 186 / 13 ، نصّ الإمام الحادی عشر علی إمامته 201 / 21.

ابو لهب قال : سحرکم محمد فقوموا قبل أن یدعوکم 163 / 3 ، قال مثل ما قال 173 / 5.

ابو المظفر شاه طهماسب الحسینی الموسوی الصفوی بهادر خان

خلّد الله تعالی ضلال خلافته ومعدلته علی العالمین 68 / 11.

أبو محمد الحسن الحسن

نصّ الإمام الاوّل وهو أمیر المؤمنین علی إمامته 201 / 20.

افلاطون

انّ من عدا افلاطون وجالینوس منهم ذهبوا إلی انّ العالم قدیمه فی الجمله 100 / 3 ،

[شماره صفحه واقعی : 245]

ص: 245

ابو محمد الحسن العسکری الحسن بن علی العسکری

نصّ علی إمامه الإمام الثّانی عشر أعنی أبا لقاسم محمد المهدی صاحب الزمان 391 / 21.

ابو محمد علی بن الحسین علی بن الحسین.

أبو یزید البسطامی

مع علوّ شانه کان سقّاء فی دار أبی عبد الله جعفر الصّادق علیه السّلام 204 / 18.

ابیّ بن خلف

قال المفسّرون نزلت هذه الآیه (- وضرب لنا مثلا ...) فی أبیّ بن خلف 209 / 4.

إدریس أربعه من الأنبیاء فی زمره الأحیاء خضر والیاس فی الأرض وعیسی وإدریس فی السّماء 205 / 19.

أسامه

مخالفتهم (- ابی بکر وعمر وعثمان) رسول الله فی التخلّف عن جیش أسامه 197 / 16.

الأستاد

المؤثّر فی أفعال العباد مجموع القدرتین علی مذهبه 156 / 19 ، ذهب إلی أنّ المؤثّر فی أفعال العباد تاثیر مجموع القدرتین فی أصل الفعل 155 / 21.

اسماعیل

انّه من الرّسل مع أنّه لیس له شرع جدید 170 / 12.

الأشعری

قال انّهما (- کونه تعالی سمیعا وبصیرا) عبارتان من علمه تعالی بالمسموعات والمبصرات 117 / 16 ، قال الکلام هو المعنی النفسی 125 / 19 ، اشتهر أنّه لا معنی لحال البهشمی وکسب الاشعری 157 / 20.

الأعرابی

قال : البعره تدلّ علی البعیر ... 76 / 3.

[شماره صفحه واقعی : 246]

ص: 246

البعد المجرّد الّذی قال به افلاطون 103 / 9.

الیاس

أربعه من الأنبیاء فی زمره الأحیاء خضر والیاس فی الأرض وعیسی وإدریس فی السّماء 205 / 19.

الإمام الثّامن علیه السلام

الّذی وفّقت باستخراج هذا الخفیّ من تحت نقابه 68 / 15.

إمام الحرمین

ذهب إلی أن المؤثّر فی أفعال العباد قدرتهم علی سبیل الإیجاب 155 / 18.

أمّ أیمن

شهاده أمیر المؤمنین وأمّ أیمن بذلک 197 / 23.

امیر المؤمنین علیه السلام

المسئول من فضله أن یقع هذا المعمول فی معرض القبول 68 / 14 ، قوله : من عرف نفسه فقد عرف ربّه إشاره إلی الطریقه النّفسیّه الأنفسیّه 83 / 12 ، فلا یبعد أن یظهر انّه تعالی فی صوره بعض الکاملین کأمیر المؤمنین (علی رأی بعض غلاه الشیعه) 132 / 9 ، قال سیّد المرسلین له : سوّ فخذ شاه فجئنی بعرّ ... 172 / 23 ، أظهر کلمه الشّهاده 173 / 8 ، أخذ النّبیّ بضبع أمیر المؤمنین ورفعه 188 / 6 ، قال : لا یخلو الأرض من قائم ... 181 / 20 ، الإمام نائب عن النّبیّ قائم مقامه من عند الله سیّما أمیر المؤمنین 185 / 21 ، الأدلّه علی إمامته بعد النّبیّ لا تحصی 192 / 2 ، کان أزهد النّاس بعد النّبیّ 192 / 4 ، لم یکن أحد غیر النّبیّ وأمیر المؤمنین بهذه المرتبه من الزّهد 192 / 3 ، حین خرج إلی غزوه تبوک 189 / 1 ، أعلم من جمیع الصّحابه 190 / 19 ، من أدلّه إمامته أنّ الإمام یجب أن یکون معصوما 190 / 14 ، ... فیکون أمیر المؤمنین أفضل من غیره 190 / 11 ، المراد من قوله (أَنْفُسَنا) أمیر المؤمنین 190 / 7 ، ... لرجوع الصّحابه وقائعم إلیه

[شماره صفحه واقعی : 247]

ص: 247

191 / 6 ، قال : ما قلعت باب الخیر ... 192 / 17 ، فانّهم (- أکثر القراء) تلامذه أبی عبد الله السّلمی وهو تلمیذ أمیر المؤمنین 193 / 8 ، منع التحدّی الضّمنی فی أمیر المؤمنین مکابره غیر مسموعه 194 / 6 ، قد قتله (- ذی الثّدیه) أمیر المؤمنین مع خوارج نهروان 194 / 15 ، ... فجاء أمیر المؤمنین وأکل معه (- النّبیّ) 194 / 18 ، تلک النّصوص تدلّ علی إمامه أمیر المؤمنین بعد النّبی بلا فصل 194 / 23 ، ... النّص المتواتر الّذی استدلّ به المصنف علی إمامته 195 / 7 ، إنّه (- إنّما ولیکم الله ...) نزل باتفاق المفسّرین فی أمیر المؤمنین 195 / 10 ، إنّ إمامته إنّما کانت بعد وفات النّبی 196 / 10 ، استخلاف النّبی له علی المدینه فی غزوه تبوک 196 / 14 ، إثبات إمامته بعد وفاه النّبی 196 / 1 ، إجماع المفسّرین علی أنّ الآیه (- انما ولیکم الله ...) نزلت فیه حین تصدّق بخاتمه فی الصّلاه 197 / 4 ، ولا شکّ أنّها (- الصّفات المذکوره فی آیه : إنّما ولیّکم الله ...) منحصره فیه 197 / 3 ، ولم یکن بعد النّبی معصوم غیر أمیر المؤمنین وأولاده اتّفاقا 197 / 8 ، ویکون إماما بعد النّبی بلا فصل 197 / 10 ، لم یجعله النّبی من الجیش (- جیش اسامه) خاصّه حتی تستقرّ الخلافه علیه 197 / 20 ، شهاده أمیر المؤمنین وأم أیمن بذلک 197 / 23 ، الکلاله علی ما روی عن أمیر المؤمنین علیه السلام الأخ والأخت لأب وأمّ 198 / 17 ، بعث (أبو بکر) إلی بیت أمیر المؤمنین لمّا امتنع عن البیعه 199 / 1 ، فنهاه (- عمر) عن ذلک (- رجم امراه حامله ...) 199 / 6 ، ولذلک حدّه (- الولید بن عتبه) أمیر المؤمنین 300 / 10 ، قال أمیر المؤمنین قتله (- الولید بن عتبه) الله 200 / 12 ، تلک القبائح الصّادره عنهم دلیل واضح علی إمامه أمیر المؤمنین 200 / 16 ، لک أن تجعل أدلّه أمامه أمیر المؤمنین جمیعا أدلّه علی إمامه باقی الأئمه 205 / 8 ، الإمام من بعده ولده الأسنّ أبو محمد الحسن 200 / 21 ، نصّ علی إمامه الثّانی أعنی أبا محمّد الحسن 201 / 19 ، وصّی ولده الحسن وأشهد علی وصیّته الحسین ومحمّدا 201 / 22 ،

[شماره صفحه واقعی : 248]

ص: 248

اهرمن

المجوس ذهبوا إلی أنّ خالق الخیر هو یزدان وخالق الشرّ أهرمن أی الشیطان 143 / 20.

باب (- باب مدینه العلم ، علی بن أبی طالب)

الفاتح لباب الشّرائع والشّارح لکتابها 67 / 6.

باقر محمد بن علی الباقر

روی عن أبی عبد الله الصّادق عن أبیه الباقر 173 / 14.

البلخی الکعبی

ذهب إلی أنّه تعالی لا یقدر علی مثل مقدور العبد 105 / 13.

جابر ، جابر بن عبد الله الأنصاری

ویؤیّد ذلک (- کون امیر المؤمنین إماما بعد النّبی بلا فصل) حدیث جابر 197 / 10 ، هم خلفائی یا جابر وأولیاء الأمر بعدی 202 / 10.

جالینوس

انّ من عدا أفلاطون وجالینوس منهم ذهبوا إلی أنّ العالم قدیم فی الجمله 100 / 3 ، المنقول عنه القول بالتّوقّف فی هذه الأقسام (- المعاد) 207 / 3.

جبرئیل

کظهوره فی صوره دحیه الکلبی 132 / 18 ، إنّه لم یحلّ فی دحیه الکلبی بل ظهر بصورته 132 / 20 ، أتا النبی بهما (- العنب والرّمان) علی طبق 173 / 13.

جعفر ، جعفر بن محمّد ، جعفر بن محمد الصّادق ، جعفر یدعی بالصّادق

ولد بالمدینه وقبض بها مسموما 201 / 4 ، ثمّ جعفر بن محمّد 202 / 16 ، فإذا انقضت مدّه جعفر قام بالأمر بعده ابنه موسی 203 / 11 ، فإذا مضی محمد فجعفر ابنه 204 / 7 ، فقد سئل فقال : الموازین الأنبیاء والأوصیاء 213 / 3.

جندل

[شماره صفحه واقعی : 249]

ص: 249

إنّ شخصا یهودیا اسمه جندل أسلم عند رسول الله 203 / 7 ، قال جندل قد وجدنا ذکرهم فی التّوراه 203 / 17.

حاتم

... بلغ حد التّواتر کوجود حاتم 174 / 2.

الحجّه القائم المنتظر المهدی

الحجّه بن الحسن مظهر کنوز الرّحمه ومظهر رموز القضاء والقدر 67 / 7 ، یملأ الأرض قسطا وعدلا کما ملئت ظلما وجورا 204 / 9.

الحسن ، الحسن بن علی

اخباره (- النبیّ) عن المغیبات کمقتل الحسن والحسین 173 / 18 ، خرج مع رسول الله للمباهله 190 / 5 ، المراد من قوله (أَبْناءَنا) الحسن ولحسین 190 / 6 ، جاءه (- أبا بکر) الحسن والحسین وقالا : هذا مقام جدّنا ولست له أهلا 199 / 3 ، الإمام بعد وفاه أمیر المؤمنین ولده الأسنّ أبو محمد الحسن 200 / 22 ، ثمّ من بعده الحسن 202 / 15 ، ثمّ الحسن بن علیّ 202 / 17 ، واختار من علیّ الحسن والحسین 203 / 4 ، إذا استشهد أبوک فالحسن بعده 204 / 5 ، فاذا قضی علیّ فالحسن ابنه 204 / 8.

الحسن العسکری ، الحسن یدعی بالامین

روی عن قائم آل محمّد أنّه سئل فی حال صباه بحضره أبیه الإمام الزّکیّ الحسن العسکری انّه ما المانع عن أن یختار القوم إماما لانفسهم 186 / 14 ، ولد بالمدینه وقبض بها مسموما 201 / 14 ، فإذا انقضت مده الحسن قام بالأمر بعده ابنه الخلف الحجّه 203 / 15.

حسن بن یوسف بن علی بن المطهرّ المصنّف

استاد البشر ، العقل الحادی عشر ، العلامه المعتبر ، الشیخ جمال الملّه والدّین 68 / 22.

[شماره صفحه واقعی : 250]

ص: 250

الحسن والحسین

ثمّ ابناه الحسن والحسین 203 / 9.

الحسین

اخباره (- النبیّ) عن المغیبات کمقتل الحسن والحسین 173 / 18 ، خرج مع رسول الله للمباهله 190 / 5 ، المراد من قوله (أَبْناءَنا) الحسن والحسین 190 / 6 ، جاءه (- أبا بکر) الحسن والحسین وقالا : هذا مقام جدّنا ولست له أهلا 199 / 3 ، ثمّ بعد وفاته (- الحسن) ابو عبد الله الحسین الشّهید 200 / 23 ، وصیّ امیر المؤمنین ولده الحسن وأشهد علی وصیّته الحسین ومحمدا 201 / 23 ، ثمّ أقبل علی الحسین وقال : أمرک رسول الله أن تدفع إلی ابنک هذا (- کتابی وسلاحی) 202 / 3 ، ... أن تدفعها (- کتابی وسلاحی) إلی أخیک الحسین 202 / 3 ، ثمّ الحسین 202 / 15 ، واختار من علیّ الحسن والحسین 203 / 5 ، فإذا انقضت مدّه الحسین قام الأمر بعده علی ابنه 203 / 10 ، قال رسول الله للحسین : یا حسین یخرج من صلبک تسعه من الأئمه 204 / 4.

خالد

لم یحدّ (- ابو بکر)خالدا ولا اقتصّ منه مع أنّه قتل مالک بن نویره 198 / 22 ،

الخصم

جواز إعاده المعدوم غیر مسلّم عند الخصم 208 / 19.

خضر

أربعه من الأنبیاء فی زمره الأحیاء خضر والیاس فی الأرض وعیسی وإدریس فی السّماء 205 / 19.

خلف الأئمه المعصومین

ابو المظفر شاه طهماسب الحسینی الموسوی الصّفوی 68 / 8.

الخلف الحجّه

[شماره صفحه واقعی : 251]

ص: 251

فإذا انقضت مده الحسن قام بالأمر بعده ابنه الخلف الحجّه 203 / 16.

الخلیل علیه السلام

حیث قال : (لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ) 83 / 7 ، طریقته آفاقیّه 83 / 11.

خلیل بن احمد العروضی

سئل عن فضائله (- علیّ) فقال : ما أقول فی حقّ رجل أخفی أعدائه فضائله ... 193 / 3.

دحیه الکلبیّ

کظهور جبرئیل فی صورته 132 / 18 ، إنّ جبرئیل لم یحلّ فیه بل ظهر بصورته 132 / 21.

ذی الثّدیه

قوله صلی الله علیه و آله فیه : یقتله خیر الخلق 194 / 15.

الرّازی

نقل عنه أنّ وجود الواجب بدیهیّ لا یحتاج إلی نظر 75 / 15 ، ذهب إلی انّ بطلان الدّور بدیهیّ لا یحتاج إلی بیان 85 / 18 ، قال : الإنصاف أنّه لا یمکن الجمع بین إیمان بما جاء به النبیّ صلی الله علیه و آله وبین إنکار الحشر الجسمانیّ 209 / 7 ، أن یجمعوا بین الشّریعه والحکمه علی ما یستفاد من کلام الشیخ الرئیس فی الشّفا وصرّح به الرّازی 209 / 18.

رسول الله سید المرسلین ، محمد ، النبی

ای نبیّ الله بالحقّ المبعوث منه إلی الخلق لتبلیغ الإحکام 171 / 2 ، الإمام بعده عند قوم العبّاس بن عبد المطلب 187 / 17 ، ... حتّی نظر الناس إلی إبط رسول الله 188 / 6 ، دعا وفد نجران إلی المباهله 190 / 4 ، أولی الامر من یقوم مقام الرّسول فی التولّی لأمور المسلمین 197 / 7 ، مخالفتهم (- ابی بکر وعمر وعثمان) رسول الله فی التّخلف عن جیش أسامه 197 / 16 ، خالف (- ابو بکر) کتاب الله

[شماره صفحه واقعی : 252]

ص: 252

حیث منع الإرث عن رسول الله بخبر رواه وحده 197 / 21 ، خالف (- ابو بکر) الرّسول فی تولیته عمر 198 / 12 ، قال (- ابو بکر) وددت أنّی سالت رسول الله عن هذا الأمر 198 / 7 ، خالف ابو بکر رسول الله فی الاستخلاف 198 / 11 ، قال (- عمر) ایّها الناس ثلاث کنّ فی عهد رسول الله أنا أنهی عنهنّ ... 199 / 18 ، أمرنی رسول الله أن أوصی إلیک (- الحسن) کتابی وسلاحی 202 / 1 ، أمرک رسول الله أن تدفع إلی ابنک هذا (کتابی وسلاحی) 202 / 3 ، ثمّ أخذ بید علیّ بن الحسین فقال : أمرک رسول الله أن تدفع إلی ابنک محمّد 202 / 4 ، قال رسول الله : خلفائی وأوصیائی وحجج الله علی الخلق بعدی اثنی عشر 202 / 19 ، قال رسول الله : إنّ الله اختار من الأیّام یوم الجمعه ... 203 / 1 ، إنّ شخصا یهودیّا اسمه جندل أسلم عند رسول الله 203 / 7 ، ثمّ تلا رسول الله صلی الله علیه و آله : (وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ ...) 203 / 18 ، قال رسول الله للحسین : یا حسین یخرج من صلبک تسعه من الأئمّه 204 / 4.

سعد بن الوقّاص

استعمل (- عثمان) سعد بن الوقّاص علی کوفه فظهر منه ما أخرجه أهل الکوفه 200 / 3.

سعید بن العاص

وعفی عن سعید بن العاص وغیره من الأعداء 192 / 4.

السید ، السید المرتضی

ذهب إلی أنّ وجوب الأمر بالمعروف والنّهی عن المنکر سمعیّ 218 / 1 ، قال بأنّ وجوب الأمر بالمعروف والنّهی عن المنکر کفائیّ 218 / 14 ، اختار القول بأنّ إعجاز القرآن للصّرفه 174 / 8 ، حقّق عصمه الأنبیاء فی تنزیه الأنبیاء 176 / 23.

سید المرسلین رسول الله ، محمّد ، النبی

قال لأمیر المؤمنین : سوّ فخذ شاه فجئنی بعرّ ... 172 / 23 ،

[شماره صفحه واقعی : 253]

ص: 253

سیّده النساء ، سیّد نساء العالمین فاطمه

منع أبو بکر سیّده النساء عن فدک 197 / 23 ، ردّها (- الفدک) عمر بن عبد العزیز إلی أولاد سیّده النّساء 198 / 3 ، فأضرم فیه (- ابو بکر فی بیت أمیر المؤمنین) النّار وفیه سیّده نساء العالمین 199 / 2 ، کشف (- أبو بکر) بیت سیّده النّساء ثم ندم علی ذلک 199 / 4 ، خرق (- عمر) کتاب سیّده - نساء العالمین 919 / 19.

الشّارع انتفاء قبح الکذب منه علی تقدیر عدم کون الحسن والقبح عقلیّین 155 / 2.

الشّارحین (بعض ...)

صرف الواجب هاهنا عمّا هو المتعارف فی الأصول وحمله علی ما یکون جهله سببا لاستحقاق العقاب 70 / 12 ، استدلّ بأنّ الإیمان هو التّصدیق القلبیّ واللّسانی بکلّ ما جاء به النّبیّ صلی الله علیه و آله 77 / 13 ، توهّمه 104 / 14 ، جعل مجموع المقدّمتین إشاره إلی دلیل واحد علی المطلوب 108 / 1 ، جعلهم ولهذا ... إشاره علی دلیل علی حده لیس علی ما ینبغی 153 / 17 ، یستفاد من کلامه أنّ قول المصنّف : فلا بدّ من التّکلیف تفریع علی ما قبله 163 / 16.

الشّیخ

وجب حمل کلامه علی أنّه أراد بالمعنی القائم بالغیر 126 / 1 ، هذا الحمل لکلامه مما اختاره محمّد الشهرستانی 126 / 5 ، ذهب إلی أنّ وجوب الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر عقلیّ 218 / 1 ، قال بأنّ وجوب الأمر بالمعروف والنّهی عن المنکر عینیّ 218 / 14.

الشیخ الرئیس

أرادوا أن یجمعوا بین الشّریعه والحکمه علی ما یستفاد من کلامه فی الشفاء 209 / 18.

الشّهرستانی محمد الشهرستانی

اختار هذا الحمل لکلام الشّیخ 126 / 5.

[شماره صفحه واقعی : 254]

ص: 254

صاحب التجرید

قد زاد علی هذه الصّفات صفات ثبوتیّه اخری مثل الجود والملک والقیومیّه ونحوها 98 / 7 ، إن أرید بالصّفات مطلق الصفات فهی غیر منحصره فیما ذکره المصنّف وصاحب التّجرید 98 / 13 ، عنون الفصل السّابق باثبات الصّانع وصفاته 151 / 9 ، ... النّص المتواتر الّذی استدلّ به المصنّف علی إمامه امیر المؤمنین وهو مخالف لکلام صاحب التجرید 195 / 7.

صاحب التلویح

صرّح بأنّ ثبوت الشّرع موقوف علی أمور منها صفه الکلام 123 / 11.

صاحب الصحائف

اعترض بأنّ اللّازم مما ذکر لیس إلا افتقار صفه إلی أخری نشأت من الذّات 120 / 11.

صاحب المواقف

له رساله مفرده فی تحقیق الکلام النّفسیّ 125 / 18 ، ما قال من أنّ صدق النّبیّ لا یتوقّف علی صدق کلامه تعالی منظور فیه 127 / 12 ، جعل الاستدلال بکون الحلول هو الحصول علی سبیل التبعیّه 132 / 3 ، قال : ... هذا الوجه مبنیّ علی أنّ الوجوب وجودی 147 / 10.

طهماسب (شاه ...) ابو المظفر

الطّوسی المحقّق الطوسی ، العلّامه الطّوسی

عاصم

أکثر القراء کأبی عمرو وعاصم وغیرهما یستندون قراءتهم إلیه (- علیّ) 193 / 7.

العبّاس ، العبّاس بن عبد المطلب

هو الإمام بعد رسول الله عند قوم 187 / 17 ، ممن ادّعی له الإمامه 190 / 16.

عبد الله بن رافع

قال : دخلت علیه یوما فقدّم جرابا مختوما ... 191 / 22.

[شماره صفحه واقعی : 255]

ص: 255

عبد الله بن عمر

أسقط (- عثمان) القود عن عبد الله بن عمر 200 / 8.

عبد الله بن مسعود

بینا نحن عند عبد الله بن مسعود إذ یقول لنا شابّ ... 204 / 10.

عثمان

یطلق علیه عند أهل الحقّ الخلیفه دون الإمام 177 / 14 ، لکلّ واحد من أبی بکر وعمر وعثمان قبائح مشهوره 197 / 12 ، أمّا قبائح عثمان فلانّه ولیّ من ظهر فسقه 200 / 1.

العلّامه للطّوسی ، الطّوسی ، المحقّق الطّوسی

شنّع علی الفلاسفه مع توغّله فی الانتصار لهم 112 / 15.

علیّ ، علی بن ابی طالب ، امیر المؤمنین

قال النبیّ له : افعل هذا مثل ما فعلت 173 / 4 و 5 ، الإمام بعد الرّسول بلا فصل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب 187 / 12 ، من کنت مولاه فعلیّ مولاه 188 / 17 ، خرج مع رسول الله للمباهله 190 / 5 ، قوله صلی الله علیه و آله : أقضاکم علیّ 191 / 8 ، کونه أشجع النّاس بعد النّبی 192 / 11 ، ما لعلیّ ونعیم یفنی ولذّه لا تبقی 191 / 21 ، ائتونی بعلیّ 192 / 16 ، وقوله : أنا سید العالمین وعلیّ سیّد العرب 194 / 13 ، من أراد أن ینظر إلی آدم فی علمه .... فلینظر إلی علیّ بن أبی طالب 194 / 21 ، قال عمر : لو لا علیّ لهلک عمر 199 / 9 ، أوّلهم أخی علیّ 202 / 15 ، قیل یا رسول الله : من أخوک؟ قال : علیّ بن أبی طالب 202 / 21 ، واختار من علیّ الحسن والحسین 203 / 4 ، أوّلهم سیّد الأوصیاء ووارث الأنبیاء أبو الأئمه النّجباء علیّ بن أبی طالب 203 / 9 ، یا علیّ إذا کان یوم القیامه اقعد أنا وأنت وجبرئیل علی الصّراط 212 / 22.

علی بن الحسین ، علی ویلقّب بزین العابدین

[شماره صفحه واقعی : 256]

ص: 256

ثمّ بعد وفاته (- الحسین) أبو محمّد علیّ بن الحسین زین العابدین 201 / 1 ، ثم أخذ بید علیّ بن الحسین فقال : أمرک رسول الله أن تدفع إلی ابنک محمّد 202 / 4 ، ثم علیّ بن الحسین 202 / 25 ، فإذا انقضت مدّه علیّ قام الأمر بعده ابنه محمّد 203 / 11 ، فإذا استشهدت فعلیّ ابنک 204 / 6.

علی بن محمد ، علی بن محمد الهادی ، علی یدعی بالنقی

ولد بالمدینه وقبض بسرّمن رأی مسموما 201 / 12 ، ثمّ علی بن محمّد 202 / 17 فإذا انقضت مدّه علیّ قام بالأمر بعده ابنه الحسن 203 / 13 ، فإذا قضی محمّد فعلیّ ابنه 204 / 8.

علی بن موسی الرضا ، علی یدعی بالرضا

ولد بالمدینه وقبض ببغداد مسموما 201 / 10 ، ثمّ علی بن موسی الرّضا 202 / 17 ، فإذا انقضت مدّه علیّ قام بالأمر بعده ابنه محمّد 203 / 12 ، فإذا قضی موسی فعلیّ ابنه 204 / 7.

عمار

ضرب (- عثمان) عمّار حتی أصابه فتق 200 / 7.

عمر

یطلق علیه عند أهل الحقّ الخلیفه دون الإمام 187 / 13 ، بعد ما سلّم الرّایه إلی أبی بکر وعمر وانهزم المسلمون 192 / 16 ، لکلّ واحد من أبی بکر وعمر وعثمان قبائح مشهوره 197 / 12 ، وهو (- ابو بکر) أخذ الخلافه واستخلف عمر 198 / 12 ، خالف (- ابو بکر) الرّسول فی تولیته عمر 198 / 12 ، أنکر علی ذلک (- قتل خالد مالک بن نویره) 198 / 23 ، أمّا قبائحه فلانّه أمر برجم امراه حامله 199 / 5 ، قال : لو لا علیّ لهلک عمر 199 / 9 ، قال : کلّ أفقه من عمر حتی المخدّرات فی الحجال 199 / 14 ، فلقیها (- سیّده نساء العالمین) عمر فأخذ منها الکتاب وخرقه 199 / 22.

[شماره صفحه واقعی : 257]

ص: 257

عمر بن عبد العزیز

ردّها (- الفدک) إلی أولاد سیّده النّساء 198 / 2.

عیسی ، عیسی بن مریم المسیح

نقل عن النّصاری انّه تعالی حلّ فیه 132 / 10 ، ما نقل عن الإنجیل مما یدلّ علی أنّه عبّر عن الله تعالی بالأب وصرّح بحلوله فیه 132 / 12 ، من أراد أن ینظر إلی عیسی فی عبادته 194 / 20 ، فینزل روح الله عیسی بن مریم فیصلّی خلفه 202 / 23 ، أربعه من الأنبیاء فی زمره الأحیاء خضر وإلیاس فی الارض وعیسی وإدریس فی السّماء 205 / 19.

الغزالی

نقل عنه أنّ وجود الواجب بدیهیّ لا یحتاج إلی نظر 75 / 14.

فاطمه سیده النساء

خرجت مع رسول الله للمباهله 190 / 5 ، المراد من قوله (نِساءَنا) فاطمه 190 / 7 ، قوله صلی الله علیه و آله لفاطمه : إنّ الله أطلع علی أهل الارض فاختار منهم أباک ... 193 / 13.

فجاءه السلمی

أحرق (- ابو بکر) بالنّار فجاءه السّلمی مع أنّ النّبیّ نهی عن ذلک 198 / 14.

القاضی

ذهب إلی أنّ المؤثر فی أفعال العباد قدره الله تعالی فی أصل الفعل وقدره العبد فی وصفه 155 / 22.

الکعبی البلخی

قال انّهما (- کونه تعالی سمیعا وبصیرا) عبارتان من علمه تعالی بالمسموعات والمبصرات 117 / 16.

الکلیم موسی

[شماره صفحه واقعی : 258]

ص: 258

حیث قال : ربّی الّذی أعطی کل شیء خلقه ثم هدی 83 / 9 ، طریقته جامعه القسمین (- آفاقیّه وانفسیّه) 83 / 12.

لقمان

کما نقل فی عمر نوح لقمان 205 / 18.

المحقق الطوسی الطّوسی ، العلامه الطّوسی

اختار القول بأن بطلان الدّور بدیهیّ لا یحتاج إلی بیان 85 / 18.

محمد رسول الله ، سیّد المرسلین ، النّبیّ

مدینه العلم 67 / 6 ، الاجماع اتّفاق أهل الحلّ العقد من أمّه محمّد صلی الله علیه و آله 71 / 21 ، ذکر نسبه لزیاده التوضیح 190 / 18. قال عمر فی موت النّبیّ : والله ما مات محمّد 199 / 11 ، یا محمّد أتری الله یحیی هذا بعد ما رمّ 209 / 5.

محمد بن علی الباقر باقر

ولد بالمدینه وقیض بها مسموما 201 / 3 ، أمرک رسول الله أن تدفع إلی ابنک محمّد 202 / 5 ، ثمّ محمد بن علی 202 / 15 ، ثمّ أخذ بید علی بن الحسین فقال : وأمرک رسول الله أن تدفع إلی ابنک محمّد 204 / 5 ، فإذا مضی علیّ فمحمّد ابنه 204 / 6.

محمد بن علی الجواد ، محمد یدعی بالتقی

ولد بالمدینه وقبض ببغداد مسموما 201 / 10 ثمّ محمّد بن علیّ 202 / 17 ، فإذا انقضت مدّه علیّ قام بالأمر بعده ابنه محمد بدعی بالتقی 203 / 13 ، فإذا قضی علیّ فمحمّد ابنه 204 / 7 ، وإذا انتهت مدّه محمّد قام بالأمر بعده ابنه علی 203 / 14.

محمد بن الحسن المهدی صاحب الزمان المهدی

ولد بسرّمن رأی وبقی 201 / 16 ، یملأ الأرض قسط وعدلا کما ملئت ظلما وجورا 202 / 18.

[شماره صفحه واقعی : 259]

ص: 259

محمد [بن حنفیه]

وصّی أمیر المؤمنین ولده الحسن وأشهد علی وصیّته الحسین ومحمدا 201 / 23.

محمد الشهرستانی الشهرستانی

محمد بن مسلمه

لم یعرف (- ابو بکر) میراث الجدّه فأخبره المغیره بن مسلمه 198 / 20.

المرتضی السیّد المرتضی

مروان

عفی عن مروان حین أخذ یوم الجمل مع شدّه عداوته له 193 / 3.

مسروق

روی من طریق المخالفین عن مسروق 204 / 10.

المسیح عیسی

... النّصاری القائلین بحلوله تعالی فی المسیح 136 / 3.

المصنّف حسن بن یوسف بن علی بن المطهر [العلّامه الحلّی].

اختصر کتاب مصباح المتهجّد 69 / 1 ، لم یجعل التحمید جزء لهذا الباب کالتسمیه اکتفاء بما تضمّنه البسمله 69 / 12 ، جعل الواجب معرفه أصول الدین 70 / 13 ، المختار عنده الإیمان هو التّصدیق مع المعارف الخمس الأصولیه بالدّلیل 77 / 6 ، بیّن المفهومات الثّلاثه (- الواجب الوجود ، الممکن الوجود ، الممتنع الوجود) قبل الشّروع فی المقصود 79 / 9 ، اختار مذهب الحکماء فی الاستدلال بالإیمان علی ثبوت الواجب 83 / 14 ، إن أرید بالصّفات مطلق الصّفات فهی غیر منحصره فیما ذکره المصنف 98 / 13 ، أشار إلی ردّ أقوال المنکرین بعموم علمه تعالی 111 / 1 ، فی کلامه إشاره إلی أنّ الإراده یطلق فیما بینهم علی معنیین أحدهما خاصّ والآخر عامّ 115 / 15 ، أشار الی التمسّک بالنّصوص الدّاله علی کونه سمیعا بصیرا 218 / 14 ، لا وجه مناسب لجمعه عدّه من الصّفات وعدّها صفه واحده

[شماره صفحه واقعی : 260]

ص: 260

من الصّفات السّلبیه 136 / 7 ، احتجّ علی قیام الصّفات الاعتباریّه المتجدّده به تعالی 136 / 15 ، أراد أن یشیر إلی برهان التّمانع بعد الإشاره إلی أدلّتهم السّمعیّه 144 / 15 ، أشار إلی اثنین من أدلّه المعتزله فی الحسن والقبح 152 / 23 ، أشار إلی أنّ الضروره قاضیه بانّ أفعال العباد صادره عنهم بقدرتهم 156 / 8 ، أشار إلی أنّ العلم الضروری بقبح القبیح وحسن الحسن غیر کاف فی الزّاجر 164 / 5 ، قوله : فلا بدّ من التّکلیف تفریع علی ما قاله من وجوب الغرض فی أفعاله تعالی 163 / 6 ، المعنی العرفی للنّبوّه یناسب تعریفه 169 / 9 ، شیوع إطلاق المعجزه علی کرامه الأئمّه المعصومین فی کلام مشایخ المحقّقین سیجیء فی کلامه 171 / 17 ، کلامه یلائم هذا الوجه 174 / 2 ، مقصوده أنّ نصب الإمام واجب علی الله تعالی عند انتفاء النّبیّ 181 / 1 ، ... النّص المتواتر الّذی استدلّ به علی إمامه أمیر المؤمنین 195 / 7 ، الّف کتابا فی الإمامه وسمّاه الفین 200 / 18 ، قال : اتّفق المسلمون کافّه علی وجوب المعاد البدنیّ 207 / 4.

معاویه

ولیّ (- عثمان) معاویه بالشّام فظهر منه الفتن العظیمه 200 / 3.

معروف الکرخی

مع رفعه مکانه کان بوّاب دار أبی الحسن علیّ بن موسی الرّضا 204 / 21.

المعصوم

مدار اتّفاق الحلّ والعقد عندنا علی دخول المعصوم فی المتّفقین 71 / 22.

المغیره

لم یعرف (- ابو بکر) میراث الجدّه فأخبره المغیره 198 / 19.

موسی ، موسی بن عمران الکلیم

إنّ موسی سأل الرّویه حیث قال : (رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ) 141 / 23 ، فتدلّ

[شماره صفحه واقعی : 261]

ص: 261

الآیه علی نفی رؤیه موسی له تعالی أبدا وإذا لم یره موسی أبدا لم یره غیره 140 / 21 ، کیف یقدر موسی علی رؤیته بالبصر 141 / 15 ، إنّ رؤیه موسی یستلزم استقرار الجبل فی حال التجلّی 141 / 15 ، انفجار العین له بضربته العصا علیه 172 / 20 ، النّبوّه المشترکه کنبوّه موسی وهارون 180 / 5 ، من أراد أن ینظر إلی موسی فی هیبته 194 / 20 ، قد بشّرنا موسی بن عمران بک وبالأوصیاء من ذرّیتک 203 / 17.

موسی بن جعفر ، موسی یدعی بالکاظم

ولد بالابواء وقبض ببغداد مسموما 201 / 6 ، ثمّ موسی بن جعفر 202 ، فإذا انقضت مده موسی قام بالأمر بعده ابنه علیّ 203 / 12 ، فإذا قضی جعفر فموسی ابنه 204 / 7.

المهدی ، محمد بن الحسن المهدی صاحب الزمان الحجّه القائم المنتظر

قیل : من ولدک؟ قال : المهدی الّذی یملأ الأرض قسطا وعدلا 202 / 21 ، یخرج فیه ولدی مهدی فینزل روح الله عیسی بن مریم 202 / 23 ، یا حسین یخرج من صلبک تسعه من الأئمّه منهم مهدی هذه الامّه 204 / 5.

النّبیّ رسول الله ، سیّد المرسلین ، النبیّ

یحصل له جمیع تلک المعارف أو بعضها بالبدیهه لا بدلیل 75 / 14 ، إنّ النبیّ صلی الله علیه و آله والأئمه علیهم السلام کانوا یکتفون من العوام بالإقرار باللّسان والانقیاد لأحکام الشّرع 75 / 22 ، الإسلام هو تصدیق النّبیّ 77 / 4 ، ما قال صاحب المواقف من أنّ صدق النّبی لا یتوقّف علی صدق کلامه تعالی منظور فیه 127 / 12 ، لو لم یتوقّف صدق کلامه علی صدق کلام الله تعالی ... 127 / 17 ، إنّه أظهر المعجزه کالقرآن 172 / 5 ، أراد أن یدعوهم (- بنی هاشم) إلی الإسلام 173 / 3 و 5 ، إنّه أتی بقدح زجاج فیه ماء قلیل ... 172 / 16 ، قال لأمیر المؤمنین علی : افعل غدا مثل ما فعلت 173 / 4 و 5 ، أظهر تلک المعجزات وادّعی النّبوّه 173 / 20 ،

[شماره صفحه واقعی : 262]

ص: 262

الرّمان الّذی أکل منها حین مرض 173 / 12 ، إنّ النبی یجب أن یکون معصوما 174 / 18 ، صدور الذّنب عنه سهوا لا یخلّ بالوثوق 175 / 20 ، یجب أن یکون منزّها عن جمیع ما یوجب التّنزّه عنه 177 / 2 ، یجب أن یکون متّصفا بصفات الکمال 178 / 1 ، فمقصود المصنّف أنّ نصب الإمام واجب علی الله تعالی عند انتفاء النّبی لحفظ الشّرع 181 / 1 ، وجوب عصمه من أوّل عمره إلی آخره 183 / 18 ، الاستدلال علی وجوب عصمه النّبیّ 184 / 5 ، یجب أن یکون أفضل زمانه ما ذکره من وجوب عصمه النّبیّ جاز فی الإمام بعینه 185 / 17 ، النّصّ المتواتر منه إمامه أمیر المؤمنین 187 / 23 ، رجوعه عن حجّه الوداع نزل بغدیر خم حین 188 / 2 قال : الحمد لله علی إکمال الدین الخ 188 / 9 ، من احتاج النّبی إلیه فی أمر الدّین أفضل من غیره 190 / 8 ، احتیاجه فی إتمام أمر المباهله إلیهم دون غیرهم 190 / 8 ، ثبت انّه (- علی) أفضل النّاس بعد النّبیّ 190 / 12 ، لم یکن أحد غیره وأمیر المؤمنین بهذه المرتبه من الزّهد 192 / 3 ، کان أمیر المؤمنین أزهد النّاس بعده 192 / 4 ، ثبت انّه (علی) الإمام بعد النّبی لا غیره 192 / 5 ، الأدلّه علی إمامه أمیر المؤمنین بعد النّبی لا نحصی 192 / 9 ، کونه (- علی) أشجع النّاس بعده 192 / 11 ، قال فی یوم الأحزاب : لضربه علیّ ... 192 / 14 ، کونه (- علی) أجود النّاس بعد النّبی 192 / 19 ، انّه (- علی بن ابی طالب) ادّعی الإمامه بعد النّبی بلا فصل 193 / 13 ، ... فهو (- علی بن ابی طالب) إمام بعد النّبیّ بلا فصل 193 / 14 ، ومحاربه الجنّ حین مسیره (- علی بن أبی طالب) مع النبیّ إلی غزوه نبی المصطلق 193 / 21 ، انّه (- علی بن ابی طالب) ادّعی الإمامه بعد النبیّ بلا فصل 194 / 2 ، النّصوص الجلیّه منه کقوله : سلّموا علی علیّ بإمره المؤمنین 194 / 5 ، تلک النّصوص تدلّ علی إمامه امیر المؤمنین بعد النبیّ بلا فصل 194 / 23 ، ولم یکن عند نزول الآیه نزاع بل بعد وفاه النبیّ 196 / 2 ،

[شماره صفحه واقعی : 263]

ص: 263

إنّ إمامه امیر المؤمنین إنّما کانت بعد وفاته 196 / 10 ، إثبات إمامه امیر المؤمنین بعد وفاه النبی 196 / 11 ، استخلاف النبیّ الأمیر المؤمنین علی المدینه فی غزوه تبوک 196 / 14 ، ولم یکن بعد النّبیّ معصوم غیر أمیر المؤمنین وأولاده اتّفاقا 197 / 8 ، فیکونون (- أمیر المؤمنین وأولاده) بعد النّبیّ أئمه مطلقا 197 / 9 ، ویکون أمیر المؤمنین إماما بعد النّبی بلا فصل 197 / 10 ، إنّ مقصود النبیّ بعدهم (- أبی بکر وعمر وعثمان) عن المدینه 197 / 19 ، صدق (- أبو بکر) أزواج النبیّ صلی الله علیه و آله فی ادّعاء الحجره لهنّ من غیر شاهد 198 / 1 ، عزله (- أبا بکر) بعد ما ولیه أمر الصّدقات 198 / 13 ، أحرق (- أبو بکر) بالنّار فجاءه السلمی مع أنّ النّبیّ نهی عن ذلک 198 / 14 ، إنّ النّبی أعطاها (- الجدّه) السّدس 198 / 20 ، قال عمر فی موت النّبیّ لم والله ما مات محمّد 199 / 10 ، أعطی (- عمر) أزواج النّبیّ صلی الله علیه و آله ومنع أهل البیت من خمسهم 199 / 15 ، ولم یکن ذلک (- تفضیل العرب علی العجم) فی زمن النّبیّ 199 / 17 ، جعل الناس فی الماء والکلاء شرعا 200 / 5 ، قوله : أنا مدینه العلم وعلیّ بابها 200 / 19 النّصّ المتواتر من النّبیّ علی إمامه هؤلاء الأئمه 202 / 10 ، کان یخبر بثبوت هذا المعاد 208 / 11 ، یجب الإقرار بکلّ ما جاء به النّبیّ 211 / 7 ، یجب أن یکون معصوما 211 / 11 ، المعتبر فی الإیمان شرعا هو الإقرار بکلّ ما جاء به النبیّ 211 / 18 ، کل ما جاء به من الأمور الممکنه یجب الاعتراف به 212 / 18 ، مما جاء به ویجب الاعتراف به مسأله القبر 213 / 22 ، إنّ ثبوت الثّواب والعقاب مما جاء به النبیّ 215 / 3.

النظام

ذهب إلی أنّه تعالی لا یقدر علی القبائح 105 / 12 ، یقول أنّه تعالی لا یقدر علی القبیح 106 / 17 ، لم یفرق بین التّأثیر فی صحّه الوقوع 106 / 22.

نوح

[شماره صفحه واقعی : 264]

ص: 264

من أراد أن ینظر إلی نوح فی تقواه 194 / 19 ، کما نقل فی عمر نوح ولقمان 205 / 18 الولید ، الولید بن عتبه

ولیّ (- عثمان) الولید بن عتبه فشرب الخمر وصلّی وهو سکران 200 / 2 ، أسقط (عثمان) الحدّ عن ولید بن عتبه 200 / 8 ، أمّا وجوب الحدّ علی الولید فلشربه الخمر 200 / 10.

هرمزان

امّا وجوب القود علی بن عمر فلانّه قتل هرمزان ملک أهواز 200 / 9.

یزدان المجوس ذهبوا إلی أنّ خالق الخیر هو یزدان وخالق الشّرّ أهرمن أی الشّیطان 143 / 20.

یوحنا

وهو واحد من الحواریّین 132 / 12.

[شماره صفحه واقعی : 265]

ص: 265

فهرست نام فرقه ها وگروه ها

آله (- آل محمّد)

خزّان خزائن المعارف والحکم وأبوابها 67 / 7.

أزواج النبیّ

أعطی (- عمر) أزواج النّبیّ ومنع أهل البیت من خمسهم 199 / 15.

الإسماعیلیه

یوجبون الإمامه علی الله تعالی لیکون معرّفا لذاته وصفاته 180 / 19 ، وافقوا أهل الحقّ فی أنّ الإمامه واجب علی الله تعالی عقلا 180 / 19 ، وافقوا أهل الحقّ فی أنّ الإمام یجب أن یکون معصوما 182 / 6.

الأشاعره

مذهبهم کون الصّفات زائده علی الذّات 72 / 23 ، یکفی وجوب معرفته تعالی مطلقا فی إثبات وجوب النّظر فی معرفته عقلا أو شرعا علی ما هو المتنازع بین المعتزله والأشاعره 75 / 10 ، ذهبوا إلی أنّ الصّفات زائده علی الذّات مترتّبه علیها 107 / 11 ، منعوا القول بأنّ الأمر بما یراد والنّهی عمّا یراد قبیحان 116 / 13 ، مذهب [بعض] هم أنّ الوجوب الذّاتی کما یدلّ علی نفس البقاء یدلّ علی نفی کونه صفه وجودیّه زائده علی الذّات 120 / 3 ، قالوا إنّ کلامه تعالی یطلق علی معنی قائم بذاته یعبّر عنه بالعبارات المختلفه 121 / 22 ، اختارت القیاس الأوّل واضطرّوا إلی القدح فی القیاس الثّانی 122 / 12 ، منعوا صغری القیاس بناء علی

[شماره صفحه واقعی : 266]

ص: 266

أنّ کلامه تعالی لیس مرکّبا من الألفاظ والحروف 122 / 13 ، القیاسین متعارضین علی رأیهم 122 / 18 ، المراد بالکلام الحروف لا معانیها کما هو المشهور عندهم 124 / 4 ، زعموا من أنّ معنی کونه تعالی متکلّما أنّه متّصف بالکلام النّفسیّ 124 / 7 ، إنّ الدّلیل الثّانی (- انّ الله تعالی منزّه عن الکذب لاستحاله النّقص علیه) من أدلّه الأشاعره 127 / 7 ، حلول الصّفات فی ذات الواجب علی رأیهم 132 / 3 ، الإجماع لا یفید علی رأیهم فلا یتمّ الاحتجاج به علی المطلب الیقینی 137 / 13 ، خالفوا المعتزله والحکماء فی رؤیه الله 138 / 18 ، جوّزوا الرّویه فی الباری تعالی فی الدّنیا والآخره عقلا 138 / 23 ، المجسّمه والکرّامیّه یوافقونهم فی تجویز أصل الرّویه 139 / 3 ، یقولون بأنّ الرّویه البصریّه جائزه فیه تعالی من غیر مقابله 139 / 18 ، والتعرّض للجسمیّه تعریض للأشاعره بأنّهم من المجسّمه فی الحقیقه 140 / 8 ، تعلیق عدم الواجب بعدم الصّفات الحقیقیه علی رأیهم 142 / 21 ، قالوا بسبع صفات حقیقیّه له تعالی 149 / 5 ، قالوا لا حکم للعقل فی حسن الأشیاء وقبحها 152 / 15 ، زعموا أنّه لا معنی لوجوب الشّیء علی الله تعالی ، 152 / 7 بعض المتکلّمین منهم قالوا بصفات وجودیّه أخری کالبقاء والقدم والید والوجه وغیرها ، 149 / 9 ذهب [أکثرهم] إلی أنّ المؤثّر فی أفعال العباد قدره الله تعالی فقط مع مقارنه قدرتهم 155 / 20 ، المقصود بیان مدخلیّه قدره العبد ردّا لمذهب الأشاعره 156 / 21 ، قالوا أنّه لا قبیح منه تعالی ولا واجب علیه ، 159 / 14 من أوهامهم فی بطلان اختیار العباد ، 158 / 3 ذهبوا إلی أنّه لا یجوز تعلیل أفعاله بشیء من الأغراض 160 / 16 ، ذهبوا إلی أنّ القبیح کالحسن بإرادته تعالی ، 160 / 10 استدلّوا بأنّ الله تعالی لو کان فعله معلّلا بالغرض لکان ناقصا فی ذاته ، 161 / 15 قد یجب الغرض علی الله تعالی خلافا لهم لأنّهم لا یوجبون شیئا علیه تعالی 167 / 14 ، قالت إنّ ثبوت الثّواب والعقاب سمعیّ 215 / 6 ، ذهبوا إلی أن وجوب الأمر بالمعروف والنّهی عن المنکر سمعی 218 / 1

[شماره صفحه واقعی : 267]

ص: 267

أصحاب

توهّموا أنّ مراد الأشعری (من قوله : إنّ الکلام هو المعنی النفسی) مدلول اللّفظ وهو القدیم عنده 125 / 20.

اصحاب العدل والتوحید

المعتزله سمّوا أنفسهم أصحاب العدل والتّوحید 151 / 7.

الاصولیّین

الدّلیل عندهم ما یمکن التوصّل بصحیح النّظر فیه إلی مطلوب خبریّ 73 / 19 ، المتعارف عندهم إطلاق کلام الله علی هذا المؤلّف الحادث 124 / 19 ، المراد من النّص هاهنا ما یقابل الظّاهر کما هو مصطلحهم 186 / 21.

الأطباء

المزاج کیفیّه متشابهه حاصله للمرکّبات العنصریّه علی مذهبهم 133 / 20

الأنبیاء

قد تواتر وتوارث عنهم انّه تعالی متکلّم 123 / 9 ، انعقد علی نفی الشّریک عنه تعالی اجماع الأنبیاء علیهم السّلام 144 / 6 ، یجوز أن لا یکونوا عالمین ببعض الأحکام الشّرعیّه فی بعض الأوقات حتّی نزول الوحی 142 / 16 ، الدّلیل السّمعی علی نفی الشّریک عنه تعالی إجماع الأنبیاء 144 / 11 ، کونها (- الکبائر) أقوی المعاصی وأبعدها من الصّدور عنهم 176 / 16 ، الخوارج جوّزوا مطلق الذّنوب علیهم 174 / 20 ، خبر مساواه الأنبیاء 194 / 19.

الأنصار

فضّل (- عمر) فی القسمه والعطاء المهاجرین علی الأنصار 199 / 16.

أهل الإنجیل

لحکمت بین أهل الإنجیل بإنجیلهم 190 / 23.

أهل البیت

[شماره صفحه واقعی : 268]

ص: 268

إجماع من عدا أهل البیت باطل بالإجماع 195 / 4 ، أعطی (- عمر) أزواج النّبیّ ومنع أهل البیت خمسهم 199 / 15.

أهل التوریه

لحکمت بین أهل التّوریه بتوراتهم 190 / 23.

أهل الحق

... ما تقرّر عندهم من أنّ الله تعالی لیس فاعلا للشّرور والقبائح 106 / 16 ، ذهبوا إلی أنّ المعدوم لیس بشیء خلافا للمعتزله 107 / 19 ، قالوا : إراده الله تعالی هی العلم بالنّفع والمصلحه الدّاعیه إلی الإیجاد فی الفعل أو المفسده الصّارفه عنه فی التّرک 117 / 5 ، المختار عندهم مذهب المعتزله والحکماء (- فی مسأله رویه الباری تعالی) 139 / 11 ، المختار عندهم أنّه لیس الواجب صفه موجوده زایده علی ذاته 149 / 2 ، المختار عندهم مذهب المعتزله فی أفعال العباد 156 / 4 ، المختار عندهم مذهب المعتزله فی الحسن والقبح 152 / 22 ، مذهبهم تاثیر قدره العبد فقط فی أفعاله الاختیاریّه 156 / 23 ، المختار عندهم مذهب المعتزله فی أنّه تعالی یترک القبیح ویفعل الواجب 159 / 18 ، المختار عندهم مذهب المعتزله فی أنّه تعالی یفعل لغرض 160 / 18 ، إنّ الجهال حتّی الکفّار مکلّفون بالشّرائع عندهم 163 / 4 ، فسر المعجزه بعض المتاخّرین من أهل الحقّ بثبوت ما لیس بمعتاد أو نفی ما هو معتاد 171 / 9 ، النّبیّ یجب عصمته عندهم 175 / 13 ، ذهبوا إلی أنّ الإمامه واجب علی الله تعالی عقلا 180 / 19 ، یوجبون الإمامه علی الله تعالی لحفظ قواعد الشّرع 180 / 20 ، یجب أن یکون الإمام معصوما عندهم 182 / 5 ، یطلق علی أبی بکر وعمر وعثمان الخلیفه دون الإمام عندهم 187 / 14 ، الإمام بعد رسول الله أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب عند أهل الحقّ 187 / 18 ، قد بلغ حد التّواتر عند أهل الحقّ 204 / 15 ... ووجوب العدل علی الله تعالی علی ما هو مذهبهم 208 / 4 ، قال أهل الحقّ الثّواب واجب عقلا وسمعا 215 / 6.

[شماره صفحه واقعی : 269]

ص: 269

اهل الحق من الفرقه الناجیه

المختار عندهم أنّ وجود الواجب عینه 80 / 12.

أهل الحلّ والعقد

مدارا اتّفاقهم عندنا علی دخول المعصوم فی المتّفقین 71 / 21 ، اعمّ من أن یکون جمیع العلماء أو بعضهم 72 / 1 ، ذهب أهل السنّه إلی أنّ الإمامه تثبت ببیعه أهل الحلّ والعقد 116 / 2.

أهل الزّبور

لحکمت بین أهل الزّبور بزبورهم 191 / 1.

اهل السنه

ذهبوا إلی أنّ الإمامه واجب علی العباد سمعا 180 / 21 ، ذهبوا إلی أنّ الامامه تثبت ببیعه اهل الحلّ والعقد 186 / 1.

اهل الفرقان

لحکمت بین أهل الفرقان بفرقانهم 191 / 1.

اهل الضلال

امّا حدیث مقابله الإجماع فکلام واه مبنیّ علی مذهب أهل الضّلال 295 / 4.

اهل الکوفه

استعمل (- عثمان) سعد بن الوقّاص علی کوفه فظهر منه ما أخرجه أهل الکوفه 200 / 3.

الاولیاء والأوصیاء

إنّ خرق العاده جائز إجماعا سیّما من الأولیاء والأوصیاء 205 / 20.

الأئمه

إنّ النّبیّ والأئمه کانوا یکتفون من العوامّ بالإقرار باللّسان والانقیاد لأحکام الشّرع 75 / 23 ، فی إثبات الإمامه لهم 179 / 1 ، لک أن تجعل أدلّه إمامه أمیر المؤمنین جمیعا أدلّه علی إمامه باقی الأئمه 205 / 8.

[شماره صفحه واقعی : 270]

ص: 270

الأئمه الأحد عشر

ثبت إمامه الأئمّه الأحد عشر بالأدلّه السّابقه 202 / 7 ، ثبت إمامتهم بالأدلّه السّابقه 202 / 7 ، لکنّ القدر المشترک منها هو إمامه الأئمّه الأحد عشر 204 / 15.

الأئمه الاثنی عشر

... إلی غیر ذلک من الأخبار الدّاله علی إمامتهم 194 / 21 ، بنصّ کلّ إمام سابق منهم علی إمامه لاحقه 201 / 18.

أئمه التفسیر

اتّفقوا علی أنّ المراد من قوله (أَبْناءَنا) الحسن والحسین 190 / 6 ، کلمه انما للحصر باتّفاق أئمّه التّفسیر 195 / 12.

ائمه العربیه

کلمه انما للحصر باتفاق أئمّه التّفسیر والعربیّه 195 / 12.

الائمه المعصومون علیهم السلام

یحصل لهم جمیع تلک المعارف أو بعضها بالبدیهه لا بالدّلیل 75 / 14 ، نقل عن بعض غلاه الشّیعه أنّه تعالی حلّ فی الأئمّه المعصومین 132 / 17 ، شیوع إطلاق المعجزه علی کرامتهم فی کلام مشایخ المحقّقین 171 / 17 ، أولی الأمر وهم الأئمّه المعصومون 197 / 6 ، ثبت انّ کلّ واحد منهم کان أفضل أهل زمانه 204 / 17 ، لم یکن أحد غیرهم معصوما 205 / 2.

الائمه والخلفاء

سئل جندل عن الأئمّه والخلفا من بعده 203 / 7.

بنی هاشم

... ففعل أمیر المؤمنین علیه السلام ذلک ودعاهم 173 / 1.

البهشمی

اشتهر أنّه : لا معنی لحال البهشمی وکسب الأشعری 157 / 20

[شماره صفحه واقعی : 271]

ص: 271

البلغاء

أتی النّبیّ بالقرآن وتحدّی به البلغاء والفصحاء 174 / 3 ، قالوا : کلامه دون کلام الخالق وفوق کلام المخلوق 193 / 6.

بنی المصطلق

ومحاربه الجنّ حین مسیره (- علی بن ابی طالب) غزوه بنی المصطلق 193 / 22.

بنی عبد المطلب

قوله صلی الله علیه و آله فی مجمع بنی عبد المطلب : ایّکم یبایعنی یوازرنی ... 194 / 9.

الثنویه

زعموا أنّه تعالی لا یقدر علی الشّرّ 105 / 12 ، قالوا بوجود واجبین أحدهما خالق الخیر والآخر خالق الشّر 143 / 19.

الجارودیه

قالت إنّ الإمامه تثبت أیضا بخروج کلّ فاطمیّ بالسّیف 176 / 3.

الجبریه

المقصود بیان مدخلیّه قدره العبد ردّا لمذهب الجبریّه 156 / 21.

جماعه

قالوا أفعاله تعالی معلّله بالأغراض تفضّلا وإحسانا 160 / 17.

الجمهور

النائم فاعل للأفعال المحکمه المتقنه اختیارا عند الجمهور 109 / 11 ، قالوا انّ احتیاجنا فی السّمع والبصر إلی آلاته إنّما هو بحسب عجزنا وقصورنا 119 / 1 ، الصّدق عندهم کون الخبر بحیث یکون حکمه مطابقا للواقع 126 / 20 ، ذهبوا إلی أنّ إعجاز القرآن لبلاغته 174 / 8 ، جوّزوا الصّغائر علی الأنبیاء عمدا والکبائر سهوا 174 / 20.

الحکماء

[شماره صفحه واقعی : 272]

ص: 272

الصّفات الثّبوتیّه عندنا عین الذّات کما هو مذهبهم 73 / 1 ، مذهبهم أنّ الوجود وجود الواجب عینه 80 / 11 ، ذهبوا إلی أنّ علّه احتیاج الممکن إلی المؤثّر الإمکان وحده 83 / 2 ، وأمثال ذلک (- التّسامح فی أوّل الأمر الی أنّ یتبیّن حقیقه الحال فی المآل) کثیره فی کلامهم 81 / 5 ، یستدلّون علی ثبوت الواجب المؤثّر فی العالم بإمکان الأثر 83 / 5 ، مذهبهم الاستدلال بالإمکان علی ثبوت الواجب 83 / 14 ، التّسلل علی رأیهم هو ترتّب أمور غیر متناهیه 84 / 13 ، برهان التّطبیق علی رأیهم لا یجری إلّا فی الأمور المترتّبه المجتمعه فی الوجود 84 / 13 ، الإشکال فی برهان التّطبیق مشترک الورود بین جمیع المتکلّمین والحکماء 88 / 4 ، أورد علیهم انّ الدّلیل جار فی الحرکات الفلکیّه والنفوس الناطقه البشریه والحوادث الیومیّه 88 / 5 ، کان الاجتماع فی الوجود شرطا فی بطلان التّسلسل عندهم 88 / 20. اتّفقوا علی انّ علّه الحدوث عله البقاء 88 / 22 ، القائلین بأنّ علّه الحدوث علّه البقاء 90 / 13 ... فلا یکون هناک تسلسل باطل علی رأیهم 94 / 5 ، القائلین بإیجاب الفاعل 99 / 6 ، ذهبوا إلی أنّ المشیّه من لوازم ذاته من حیث هی هی 99 / 7 ، القدره بالمعنی المقصود مختلف فیها بین الحکماء والمتکلمین 99 / 18 ، إنّ مجموع العالم محدث بجمیع أجزائه خلافا لجمهور الحکماء 100 / 2 ، مذهبهم فی الحرکات الفلکیّه 102 / 10 ، ... کالعقول والنّفوس المجرّده الّتی قال بها الحکماء 103 / 7 ، لما بیّن أنّه تعالی قادر ردّا علی الحکماء 105 / 11 ، ذهبوا إلی إنّ علّه الاحتیاج إلی المؤثّر هی الإمکان وحده 106 / 4 ، إنّ المعدوم لا مادّه له ولا صوره خلافا للحکماء 107 / 20 ، قالوا : ارادته تعالی هی علمه تعالی لوجود النّظام الأکمل ویسمّونه عنایه 217 / 2 ، انّه تعالی لیس بجسم ولا عرض عندهم 130 / 8 ، المزاج کیفیّه متشابهه حاصله للمرکّبات العنصریّه علی مذهبهم 134 / 1 ، قالوا اللّذه إدراک الملائم من حیث هو ملائم والألم إدراک المنافر من حیث هو منافر 134 / 4 ، امتناع مطلق اللّذه مختلف فیه بین جمهور

[شماره صفحه واقعی : 273]

ص: 273

المتکلّمین والحکماء 134 / 18 ، ... بان یکون ذلک الحادث مسبوقا بحادث آخر لا إلی نهایه علی رأیهم 137 / 3 ، التّسلسل فی الأمور المتعاقبه فی الوجود جائز عندهم 137 / 13 ، لا یقولون بإبطال مثل هذا التّسلسل 138 / 11 ، مذهبهم أنّه یستحیل علیه تعالی الرّویه البصریّه 138 / 18 ، منعوا الرّویه فی الباری مطلقا 138 / 22 ، الضّروره قاضیه بامتناع الرّویه البصریه بدون المواجهه علی مذهبهم 139 / 5 ، المختار عند أهل الحقّ مذهب المعتزله والحکماء (- فی مسأله رویه الباری تعالی) 139 / 11 ، اتّفق علی نفی الشّریک عنه تعالی جمهور العقلاء من المتکلّمین والحکماء 144 / 13 ، أراد المصنّف أن یشیر إلی واحد من أدلّتهم علی نفی الشّریک عنه تعالی 144 / 16 ، مذهبهم تجویز أن یکون الواجب المطلق وجودیّا زائدا علی الواجب ذهنا ومتّحدا معه خارجا 147 / 11 ، کون الممیّز داخلا فی الهویّه علی رأیهم 147 / 18 ، المثل فی اصطلاحهم هو المشارک فی تمام الماهیّه 148 / 1 ، الواجب علی رأیهم ما کان وجوده عین ذاته 148 / 12 ، لیس للواجب صفه موجوده زایده علی ذاته علی مذهبهم 149 / 2 ، حکماء الهند جماعه من الحکماء مشهورون بانکار الشّرائع والادیان 153 / 12 ، انّ جمیعهم حتی السّحره اتّفقوا علی أنّ السّحر لا تاثیر له فی شیء من السّماویات 172 / 14 ، احتجّوا علی امتناع المعاد البدنیّ 210 / 8.

حکماء الهند

هم جماعه من الحکماء مشهورون بانکار الشّرائع والأدیان 153 / 12 ،

الحکیم

کما فی حلول الصّوره فی الهیولی علی رأیه 132 / 6.

الحنابله

قالوا : کلامه تعالی من الألفاظ والحروف المنظومه المترتّبه لا غیر 122 / 3.

[شماره صفحه واقعی : 274]

ص: 274

قالوا بقدم کلامه تعالی 122 / 4 ، معنی کونه متکلّما عندهم کونه متّصفا بالکلام 122 / 7 ، اختارت القیاس الأوّل واضطرّوا إلی القدح فی الثّانی 122 / 12 ، منعوا کبری القیاس 122 / 14 ، زعموا من أنّ الحروف المسموعه قدیمه 124 / 6 ، زعموا من أنّ معنی کونه تعالی متکلّما أنّه متّصف بالکلام مع کونه عباره عن تلک الحروف المسموعه 124 / 8.

الخوارج

جوّزوا مطلق الذّنوب علی الأنبیاء 174 / 20 ، ذهبوا إلی عدم وجوب الإمامه مطلقا 180 / 23.

خوارج نهروان

وقد قتله (- ذی الثّدیه) أمیر المؤمنین مع خوارج نهروان 194 / 16.

الدیصانیه

قالوا بوجود واجبین أحدهما خالق الخیر والآخر خالق الشّرّ 143 / 19 ، ذهبوا إلی أنّ خالق الخیر هو النّور وخالق الشّرّ هو الظّلمه 143 / 21.

الزیدیه

ذهبوا إلی وجوب الإمامه علی العباد عقلا 180 / 22 ، الصّالحیّه منهم یوافقون أهل السّنه فی أنّ الإمامه تثبت ببیعه أهل الحلّ والعقد 186 / 3.

السّحره إنّ جمیع الحکماء حتی السّحره اتّفقوا علی أنّ السّحر لا تاثیر له فی شیء من السّماویات 172 / 14.

السوفسطائیّه

إنّ ثبوت موجود ما فی الخارج بدیهیّ أوّلی لا یشکّ فیه عاقل ولا ینازعه إلّا السّوفسطائیه 83 / 17.

الشارحین

[شماره صفحه واقعی : 275]

ص: 275

إنّ الشّارحین جعلوا بعض تک النّصوص من قبیل النّص المتواتر 195 / 6.

الشیعه الرّاجیه (مرجع ...)

ابو المظفر شاه طهماسب الحسینی الموسوی الصّفوی 68 / 8.

الصالحیه من الزیدیه

یوافق أهل السّنه فی أنّ الإمامه تثبت ببیعه أهل الحلّ والعقد 186 / 2.

الصحابه

أمیر المؤمنین أعلم من جمیع الصّحابه 190 / 19 ، ... لرجوع الصّحابه فی وقائعهم إلی أمیر المؤمنین 191 / 4 ، انّه أعلم الصّحابه 191 / 12.

العارفین

أشار بعضهم إلی أنّ إثبات الواجب لذاته بالدّلیل العقلیّ أمر مشکل جدّا 85 / 12 ، نقل عن بعض المتصوّفه أنّه تعالی یحلّ فیهم 132 / 9 ، ... بعض المتصوّفه القائلین بحلوله تعالی فی العارفین ، 136 / 4.

العجم

فضّل (- عمر) فی القسمه والعطاء العرب علی العجم 199 / 16.

العرب

... ردّ اختصاصها (- الرساله) بالعرب کما زعمته الیهود والنصاری 196 / 8 ، فضّل (- عمر) فی القسمه والعطاء العرب علی العجم 199 / 16.

العقلاء (جمهور ...)

إنّ هذا المطلب (- نفی الشّریک عنه تعالی) ممّا اتّفق علیه جمهور العقلاء 144 / 13 ، اتّفقوا علی أنّه تعالی حیّ 114 / 1.

العلماء

یردّون المتشابهات بالتأویل إلی ما علم صحّته بالدّلیل 132 / 14 ، أجمعوا کافّه

[شماره صفحه واقعی : 276]

ص: 276

علی وجوب معرفه الله تعالی 71 / 20 ، العظماء منهم ذهبوا إلی أنّ أربعه من الأنبیاء فی زمره الأحیاء 205 / 18.

العلماء الامامیه

کدعوی الإمامه وإظهار المعجزه علی ما بیّنه العلماء الإمامیّه فی کتبهم 205 / 6.

العلماء من المحدثین والفقهاء

المختار عند بعضهم أنّ الإیمان هو التّصدیق بالجنان والإقرار باللّسان والعمل بالأرکان 212 / 4.

غلاه الشیعه

قد نقل عن بعضهم أنّه تعالی حلّ فی الأئمّه المعصومین 132 / 17.

الفرقه الناجیه

إجماعهم حجّه عندنا 72 / 9 ، اتّفاقهم علی أنّ المؤمن بالمعنی الأخصّ لا یکون مخلّدا فی النّار 77 / 11 ، المختار عند أهل الحقّ منهم أنّ وجود الواجب عینه 80 / 11 ، المختار عندهم مذهب المعتزله (- فی کلام الله تعالی) 124 / 1.

الفصحاء

أتی النّبیّ بالقرآن وتحدّی به البلغاء والفصحاء 174 / 3.

الفقهاء

المتعارف عندهم إطلاق کلام الله علی هذا المؤلّف الحادث 124 / 19 ، حتّی الکفّار مکلّفون بالشّرائع إذا کانوا متمکّنین علی العلم بها بالرّجوع إلی الفقهاء 163 / 5.

الفلاسفه

الحدوث والقدم الذّاتیّان من مصطلحاتهم 100 / 7. إنّ ذلک القول مذهب الفلاسفه وقد شنّع علیه المتأخّرون 112 / 14 ، ... کما فی الصّوره الجسمیّه الحالّه فی الهیولی المفتقره إلیها فی الوجود علی رأی الفلاسفه 131 / 3 ، فسّر العرض

[شماره صفحه واقعی : 277]

ص: 277

بأنّه هو الحالّ فی الموضوع 131 / 4 ، تعلیق عدم الواجب بعدم العقل الأوّل علی رأیهم 142 / 20 ، ذهبوا إلی أنّ المؤثر فی أفعال العباد قدرتهم علی سبیل الإیجاب 155 / 18 ، المؤثّر فی أفعال العباد قدره العبد علی سبیل الایجاب علی مذهبهم 156 / 20 ، ومنهم علی ما هو مذهب الفلاسفه 206 / 6.

فلاسفه الاسلام

أطبقوا علی أنّه تعالی مدرک أی سمیع بصیر 117 / 14.

الفلاسفه الالهیین

القول بثبوت المعاد الرّوحانیّ وهو مذهبهم 206 / 14.

الفلاسفه الطبیعیین

القول بعدم ثبوت شیء منهما (- المعاد البدنیّ والرّوحانیّ) مذهب القدماء منهم 207 / 2.

القراء

المتعارف عند عامّتهم اطلاق کلام الله علی هذا المؤلّف الحادث 124 / 19 أکثرهم کأبی عمرو وعاصم وغیرهما یستندون قراءتهم إلیه 193 / 7.

الکاملین

بعضهم کأمیر المؤمنین علیه السلام وعترته الطّاهرین 132 / 19.

الکرّامیّه

قالوا : کلامه تعالی من الألفاظ والحروف المنظومه المترتّبه لا غیر 122 / 3 ، قالوا بحدوث کلامه تعالی 122 / 4 ، معنی کونه متکلّما عندهم کونه متّصفا بالکلام 122 / 7 ، اختاروا القیاس الثّانی واضطرّوا إلی القدح فی القیاس الأوّل 122 / 15 ، منعوا کبری القیاس بناء علی تجویزهم قیام الحوادث بذاته 122 / 16 ، زعموا من أنّ معنی کونه تعالی متکلّما أنّه متّصف بالکلام مع کونه عباره عن تلک الحروف المسموعه 124 / 8 ، یجوّزون قیام الحوادث به تعالی 136 / 10 ، خالفوا المعتزله

[شماره صفحه واقعی : 278]

ص: 278

والحکماء فی رؤیه الله 138 / 18 ، یوافقون الأشاعره فی تجویز أصل الرّویه ویخالفونهم فی کیفیّاتها 139 / 2.

المانویه

قالوا بوجود واجبین أحدهما خالق الخیر والآخر خالق الشّرّ 143 / 19 ، ذهبوا إلی انّ خالق الخیر هو النّور وخالق الشّرّ هو الظلمه 143 / 21.

المتأخرون

إنّ ذلک القول مذهب الفلاسفه وقد شنّع علیه المتأخّرون 112 / 14 ، بعضهم فسّر المعجزه بثبوت ما لیس بمعتاد أو نفی ما هو معتاد 171 / 9.

بعض المتصوفه

قد نقل عن بعضهم أنّه تعالی یحلّ فی العارفین 132 / 9 ، القائلین بعضهم بحلوله تعالی فی العارفین 136 / 4.

المتکلّمین

ذهب بعضهم إلی أنّ احتیاج الممکن إلی المؤثّر الحدوث وحده 83 / 4 ، یستدلّون علی ثبوت الواجب المؤثّر فی العالم بحدوث الأمر إما بحدوث الجوهر أو بامکانها مع الحدوث 83 / 6 ، الدّور والتّسلسل باطلان بناء علی برهان التّطبیق علی رأیهم 104 / 5 ، التّسلسل علی رأیهم هو وجود أمور غیر متناهیه سواء کانت مترتّبه أولا 84 / 13 ، یقولون فی الواجب لذاته من أنّ وجوده زائد علی ذاته 84 / 8 ، برهان التّطبیق علی رأیهم یجری فی الأمور الغیر المتناهیه الموجوده مطلقا 86 / 19 ، أکثرهم لا یقولون بالوجود الذّهنیّ 87 / 15 ، المنکرین للوجود الذّهنیّ 88 / 3 ، الإشکال فی برهان التّطبیق مشترک الورود بین جمیع المتکلّمین والحکماء 88 / 4 ، القائلین بإیجاب الفاعل 99 / 6 ، القدره بالمعنی المقصود مختلف فیها بین الحکماء والمتکلّمین 99 / 18 ، معنی القیام بالذّات عندهم هو التحیّز بالذّات 100 / 18 ، إنّ جمهورهم حصروا التحیّز فی الحرکه والسّکون 101 / 12 ، فالصّواب أن یجاب بتناهی الجزئیّات بناء علی برهان التّطبیق علی رأیهم 102 / 21 ، التّسلسل فی الأمور

[شماره صفحه واقعی : 279]

ص: 279

العدمیّه المتجدّده محال علی رأیهم 104 / 19 ، انّ علّه الاحتیاج إلی المؤثّر هی الحدوث وحده أو الإمکان مع الحدوث عندهم 106 / 16 ، مذهبهم أنّ شمول قدرته تعالی بجمیع الممکنات بلا واسطه 106 / 15 ، قالوا أنّ الحیاه صفه توجب صحّه العلم والقدره 114 / 2 ، التّسلسل فی الأمور الموجوده فی نفس الأمر محال علی رأیهم 115 / 23 ، قالوا انّهما (- کونه تعالی سمیعا وبصیرا) صفتان زائدتان علی العلم 117 / 15 ، بعضهم کالأشعری والکعبیّ 117 / 15 ، أنّه لیس بجسم ولا عرض عندهم 130 / 8 ، الحیّز عندهم الفراغ الموهوم الّذی یشغله الجوهر 130 / 13 ، العرض علی ما فسّره المتکلّمون هو الحالّ فی المتمکّن 131 / 1 ، لم یقل بافتقار المحلّ إلی الحالّ 131 / 4 ، یمکن الاستدلال علی نفس الجسمیّه والعرضیّه علی رأی المتکلّمین 131 / 15 ، إنّ اللّذه والألم مطلقا من الکیفیّات النّفسانیّه عندهم 132 / 12 ، امتناع مطلق اللّذه لله تعالی مختلف فیه بین جمهور المتکلّمین والحکماء 134 / 18 ، نفیهم مطلق اللّذه عنه تعالی یحتمل أن یکون لعدم ورود الشّرع بذلک ، 134 / 19 ، ... بأن یکون الذّات مقتضیا للحادث بانضمام الإراده علی رأیهم 136 / 22 ، التّسلسل فی الحوادث المتعاقبه باطل علی رأیهم 136 / 11 ، التّسلسل باطل ببرهان التّطبیق والتّضایف وغیرهما علی رأیهم 138 / 11 ، المشهور من الأدلّه العقلیه علی نفی الشّریک عنه تعالی بین المتکلّمین برهان التّمانع 144 / 14 ، اتّفق علی نفی الشّریک عنه تعالی جمهور العقلاء من المتکلّمین والحکماء 144 / 13 ، تقدّم الوجوب علی الوجود إنّما هو علی تقدیر مغایرتهما للذّات کما هو مذهبهم 147 / 15 ، المثل فی اصطلاحهم هو المشارک فی تمام الماهیّه 148 / 1 ، الواجب علی رأیهم ما کان ذاته مقتضیا لوجوده 148 / 12 ، ... علی ما توهّمه مثبتوا الحال منهم 149 / 1 ، من الأشاعره قالوا بصفات وجودیّه أخری کالبقاء والقدم والید والوجه وغیرها 149 / 9 ، بأن یعید الله بدنه المعدوم ویعید الرّوح إلیه عند أکثرهم 206 / 6 ، جمهورهم النّافین للنّفس النّاطقه المجرّده 206 / 12 ، ولو

[شماره صفحه واقعی : 280]

ص: 280

بنی الکلام علی انتفاء النّفس النّاطقه کما هو مذهب جمهورهم 208 / 2.

المتکلمین من الخوارج

نبینا معصوم من أوّل عمره إلی آخره خلافا لجمهورهم 176 / 11.

المجسّمه

خالفوا المعتزله والحکماء فی رؤیه الله تعالی 138 / 18 ، یوافقون الأشاعره فی تجویز أصل الرّویه ویخالفونهم فی کیفیّاتها 139 / 2 ، والتّعرّض للجسمیّه تعریض للأشاعره بأنّهم من المجسّمه فی الحقیقه 140 / 8.

المجوس

یجوّزون قیام کل صفه حادثه من صفات الکمال به تعالی 136 / 11 ، قالوا بوجود واجبین أحدهما خالق الخیر والآخر خالق الشّرّ 143 / 19 ، ذهبوا إلی أنّ خالق الخیر هو یزدان وخالق الشّرّ أهرمن أی الشیطان 143 / 20.

المحصّلین

المشهور بینهم من اعتبار تضمین أو تقدیر فی الکلام حتّی یصحّ التّعدیه ب علی 78 / 7.

المحققین

المختار عندهم لفظه الله علم للذّات المقدّسه المشخّصه 72 / 13 ، عندهم الإیمان غیر الإسلام 77 / 4 ، الحقّ المختار عندهم الاستدلال بإمکان علی ثبوت الواجب 83 / 14 ، تصدّی لإبطال احتمال عدم حاجه الممکن الموجود إلی موجد مغایر 85 / 2 ، المختار عندهم انّ علّه الحدوث علّه البقاء 88 / 23 ، حقّق بعضهم أنّه لا مؤثّر فی الحقیقه إلّا الله والوسائط شرائط وآلات 105 / 21 ، ذهبوا إلی انّ الصّفات عین الذّات 107 / 12 ، ذکر بعضهم الفرق بین حصول الصّوره فی الذّات المجرّده وبین قیامها بها 111 / 20 ، قال بعضهم نفی العلم بالجزئیّات من حیث هی جزئیّات لا یستلزم نفی العلم بها مطلقا 112 / 19 ، التّحقیق عندهم أنّ المعلوم

[شماره صفحه واقعی : 281]

ص: 281

حقیقه هو الوجه وإنّما یوصف ذو الوجه بالمعلومیّه بالعرض 113 / 2 ، استدلّ بعضهم بأنّ إرادته تعالی لو کانت أمرا سوی الدّاعی والصّارف یلزم التّسلسل وتعدّد القدماء 117 / 7 ، المختار عندهم أنّهما (- کونه تعالی سمیعا وبصیرا) عبارتان من علمه تعالی بالمسموعات والمبصرات 117 / 17 ، حقّق بعضهم بأنّ الافتقار إلی ما یستند إلیه فلا ینافی الوجود الذّاتیّ 121 / 7 ، ما استدلّ به بعضهم من أنّ عمومیّه القدره یدلّ علی ثبوت الکلام ، فیه نظر 123 / 13 ، المراد بالکلام الحروف المسموعه لا المتخیّله کما اختاره بعضهم 124 / 4 ، قال بعضهم فی شرح المواقف هذا الحمل لکلام الشیخ مما اختاره محمّد الشهرستانی 126 / 5 ، الفرق فی ذلک بین الأدلّه الدّاله علی صدق الکلام النّفسی مما وقع من بعضهم لیس علی ما ینبغی 128 / 5 ، السّبب القریب للّذه اعتدال المزاج والألم سوءه عندهم 133 / 19 ، وافق بعضهم الحکماء فی إثبات اللذّه العقلیّه له تعالی ونفی اللّذه الحسیّه عنه 134 / 10 ، القول بأنّه لا نزاع للنّافین والمثبتین (- فی مسأله رویه الله تعالی) کما وقع من بعضهم لیس بظاهر 139 / 10 ، والصّفه الّتی یعتبر الوحده فیها فی الشّرع علی ما یستفاد من کلام بعضهم ثلاث ، 143 / 15 قال بعضهم أنّ قوله تعالی : (لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَهٌ إِلَّا اللهُ لَفَسَدَتا) حجّه إقناعیه 145 / 17 ، صرّح بعضهم بأنّ اسماعیل من الرّسل مع أنّه لیس له شرع جدید 170 / 13 ، العصمه عندهم لطف 175 / 3 ، ظهر فساد قول بعضهم فی مسأله کون الإمام لطفا وجوده 181 / 22 ، اختاروا عدم صحّه التّوبه عن معصیه دون معصیه 216 / 8.

المحقّقین من قدماء المعتزله ومتأخری الإمامیّه

مذهبهم القول بثبوتهما (- المعاد البدنی والروحانی) 206 / 15.

المخالفین

جمهورهم لا یقولون بوجوب العدل علی الله 72 / 3 ، إنّهم مع کونهم مسلمین خوارج

[شماره صفحه واقعی : 282]

ص: 282

عن ربقه المؤمنین 76 / 23 ، ولهم هاهنا شبه أخری لا نطول الکلام بإیرادها 166 / 9 ، فیه (- وجوب عصمه النّبیّ) ردّ علیهم 174 / 20 ، جوّز عامّتهم الصّغائر الغیر الخسیسه علی الأنبیاء 174 / 22 ، اتّفق جمهورهم علی امتناع صدور الکبائر من الأنبیاء بعد البعثه 176 / 17 ، ولهم فی جوابه (- استدلال بآیه إنّما ولیّکم الله ...) کلمات شتّی 195 / 19 ، الکلاله عندهم وارث لم یکن ولدا للمورّث ولا ولدا له 198 / 17 ، روی من طریق المخالفین عن مسروق 204 / 10 ، المرویّ عن بعضهم إنّ الإیمان هو التّصدیق بالجنان والإقرار باللّسان 212 / 2.

المسلمین

لا یصحّ ولا یجوز شرعا جهل الأصول المذکوره علی أحد منهم 76 / 9 ، إنّما خصّ وجوب الأصول المذکوره بالمسلمین مع أنّها واجبه علی جمیع المکلّفین 76 / 22 ، المخالفین مع کونهم مسلمین خوارج عن ربقه المؤمنین 77 / 1 ، أطبقوا علی أنّه تعالی مدرک أی سمیع بصیر 117 / 13 ، اتّفق جمیعهم علی انّه تعالی متکلّم 123 / 6 ، اتّفقوا علی أنّ کلامه تعالی صادق 126 / 18 ، فهم (- امیر المؤمنین وأولاده) أولی الأمر الّذین أمر المسلمون بإطاعتهم مطلقا 197 / 9 ، اتّفق المسلمون کافّه علی وجوب المعاد البدنیّ 207 / 5.

المشایخ

خرقتهم یرجع إلیه (- علی بن ابی طالب) 191 / 12.

مشایخ المحقّقین

شیوع إطلاق المعجزه علی کرامه الأئمه المعصومین علیهم السلام فی کلامهم 171 / 17.

المشبّهه

اتّفقوا علی أنّه تعالی فی جهه الفوق 33 / 7.

المشرکین

المخالف فی نفی الشّریک عنه تعالی جمیع المشرکین من الوثنیّه وغیرهم 143 / 18.

[شماره صفحه واقعی : 283]

ص: 283

المعتزله

یکفی وجوب معرفته تعالی مطلقا فی إثبات وجوب النّظر فی معرفته عقلا أو شرعا علی ما هو المتنازع بین المعتزله والأشاعره 75 / 10 ، أکثرهم ذهبوا إلی انّه تعالی لا یقدر علی نفس مقدور العبد 105 / 14 ، لم یفرق جمهورهم بین التّأثیر فی صحّه الوقوع والتأثیر فی الوقوع 106 / 22 ، إنّ المعدوم لیس بشیء خلافا للمعتزله 107 / 19 ، قال بعضهم إراده الله تعالی هی صفه زایده مغایر للعلم القدره 117 / 4 قالوا بعضهم إرادته تعالی هی فی فعله تعالی العلم بما فیه من المصلحه وفی فعل غیره الأمر به 117 / 4 ، اختار جمهورهم قول اهل الحقّ فی إرادته تعالی 117 / 6 ، مذهب جمهورهم ان الوجوب الذّاتی کما یدلّ علی نفس البقاء یدلّ علی نفی کونه صفه وجودیّه زائده علی الذّات 120 / 3 ، قالوا : کلامه تعالی من الألفاظ والحروف المنظومه المترتّبه لا غیر 122 / 3 ، قالوا بحدوث کلامه تعالی 122 / 4 ، معنی کونه متکلّما عندهم کونه موجدا للکلام 122 / 7 ، منعوا صغری القیاس بناء علی أنّ کلامه لیس صفه قائمه به 122 / 16 ، لهم أن یمنعوا کبری القیاس الأوّل بناء علی علی أنّهم جوّزوا کون صفاته تعالی حادثه من غیر أن یکون قائمه به تعالی 123 / 2 ، المختار عند الفرقه النّاجیه مذهبهم (- فی کلام الله تعالی) 124 / 2 ، اختاروا القیاس الثّانی واضطرّوا إلی القدح فی القیاس الأوّل 122 / 15 ، انّ الدّلیل الأوّل (- لانّ الکذب قبیح بالضروره) من الأدلّه المعتزله 127 / 7 ، مذهبهم أنّه یستحیل علیه تعالی الرّؤیه البصریّه 138 / 18 ، منعوا الرّویه فی الباری تعالی مطلقا 138 / 22 ، الضّروره قاضیه بامتناع الرّؤیه البصریّه بدون المواجهه علی مذهبهم 139 / 5 ، المختار عند أهل الحقّ مذهب المعتزله والحکماء (- فی مسأله رؤیه الباری تعالی) 139 / 11 ، المختار عند اهل الحقّ مذهب المعتزله فی أفعال العباد 156 / 4 ، قالوا إنّ الحسن والقبح عقلیّان 152 / 10 ، سمّوا انفسهم أصحاب العدل والتوحید 151 / 7 ، بعض المتکلّمین منهم قالوا بصفات وجودیه أخری کالبقاء والقدم

[شماره صفحه واقعی : 284]

ص: 284

والید والوجه وغیرها 149 / 9 ، قال بعضهم بأحوال خمسه له تعالی 149 / 7 ، المختار عند اهل الحقّ مذهبهم فی الحسن والقبح 152 / 22 ، ذهبوا جمهورهم إلی أنّ المؤثّر فی أفعال العباد قدرتهم علی سبیل الاختیار 155 / 18 ، المختار عند أهل الحقّ مذهبهم فی أنّه تعالی یفعل لغرض 160 / 18 ، ذهبت إلی أنّه یجب تعلیل أفعاله تعالی بالأغراض 160 / 15 ، المختار عند أهل الحق مذهبهم فی أنّه تعالی یترک القبیح ویفعل الواجب 159 / 18 ، قالوا أنّه تعالی یترک القبیح ویفعل الواجب 159 / 16 ، ذهب بعضهم إلی أنّ إعجاز القرآن لأسلوبه الغریب 174 / 8 ، ذهب بعضهم إلی أنّ إعجاز القرآن للصّرفه 174 / 9 ، أنکر بعضهم الصّراط 213 / 12 ، ذهب بعضهم إلی أنّ وجوب الأمر بالمعروف والنّهی عن المنکر عقلیّ 218 / 1 ، ذهب أکثرهم إلی وجوب الإمامه علی العباد عقلا 180 / 22 ، بعضهم یوافق أهل السّنه فی أنّ الإمامه تثبت ببیعه أهل الحلّ والعقد 186 / 2.

المفسّرین

انّه (- إنّما ولیّکم الله ...) نزل باتّفاق المفسّرین فی أمیر المؤمنین 195 / 10 ، قول المفسّرین انّ الآیه (- انّما ولیّکم الله ...) نزلت فی حقّه 196 / 18 ، إجماعهم علی أنّ الآیه (- انما ولیکم الله ...) نزلت فی أمیر المؤمنین حین تصدّق بخاتمه فی الصّلاه 196 / 23 ، قال المفسّرون نزلت هذه الآیه (- وضرب لنا مثلا ...) فی أبیّ ابن خلف 209 / 4.

الملاحده

هم الّذین ما لوا عن الإسلام إلی الکفر 153 / 8.

الملیّین (کافه ...)

أجمعوا علی أنّه تعالی متکلّم 123 / 6.

المنطقیّین

الدّلیل عندهم هو المرکّب من قضیّتین للتادّی إلی مجهول نظریّ 73 / 20.

[شماره صفحه واقعی : 285]

ص: 285

المؤمنین

من جهل شیئا من الأصول المذکوره خرج من ربقتهم 76 / 11 ، إنّ المخالفین مع کونهم مسلمین خوارج عن ربقه المؤمنین 77 / 1.

المؤیّدین من عند الله بالنفوس القدسیّه

لا یحتاجون فی تلک المعارف إلی النّظر 75 / 19.

المهاجرین

فضّل (- عمر) فی القسمه والعطاء المهاجرین علی الأنصار 199 / 16.

النّصاری

نقل عنهم أنّه تعالی حلّ فی عیسی 132 / 9 ، القائلین بحلوله تعالی فی المسیح 136 / 3 ، ردّ اختصاصها (- الرساله) بالعرب کما زعمته الیهود والنّصاری 196 / 8 ،

نقباء بنی اسرائیل

أوصیائی من بعدی بعدد نقباء بنی إسرائیل 203 / 7 ، أن یکون بعده اثنی عشر خلیفه عدد نقباء بنی إسرائیل 204 / 13.

الوثنیّه

المخالف فی نفی الشّریک عنه تعالی جمیع المشرکین من الوثنیّه وغیرهم 143 / 18.

الیهود

... ردّ اختصاصها (- الرساله) بالعرب کما زعمته الیهود والنصاری 196 / 8 ، (یُقِیمُونَ الصَّلاهَ) بمعنی یرکعون فی الصّلاه لا کصلاه الیهود بلا رکوع 196 / 21.

[شماره صفحه واقعی : 286]

ص: 286

فهرست نام کتابها

الاعتقادات

صرّح ابن بابویه فی الاعتقادات بأنّ الصّراط جسر جهنّم ویمرّ علیه جمیع الخلق 212 / 11.

الفین

إنّ المصنّف (- العلّامه الحلّی) ألّف کتابا فی الإمامه وسمّاه ألفین 200 / 18.

الألفیه

عبّر فیها عن الصّفات الثبوتیه والسّلبیه بما یصحّ علیه ویمتنع 73 / 11.

الإنجیل

ما نقل عنه ممّا یدلّ علی أنّ عیسی علیه السلام عبّر عن الله تعالی بالأب وصرّح بحلوله فیه ... 132 / 11 ، لحکمت بین أهل انجیل بإنجیلهم 191 / 1.

الباب الحادی عشر

فیما یجب علی عامّه المکلّفین 69 / 1 ، ألحق به الباب الحادی عشر لبیان الاعتقادات (- ألحق العلّامه الحلّی بکتاب مصباح المتهجّد) 69 / 3 ، وإنّما أورد بیان الاعتقادات فی الباب الحادی عشر ... 69 / 6 ، وجه إلحاقه بمختصر المصباح 76 / 15.

بعض الشروح

[شماره صفحه واقعی : 287]

ص: 287

فی بعض الشّروح أنّه لا یجوز أن یکون الوجوب علی تقدیر اشتراک الواجبین فیه زائدا علیهما 147 / 22 ، فتعیّن أن یکون هو (- حافظ الشّرع) الإمام کما فی بعض الشّروح 184 / 10.

التجرید

الامام یجب أن یکون معصوما لیکون فی عداد ادلّه الأفضلیّه کما وقع فی التجرید 192 / 7.

التلویح

صرّح فیه بأنّ الإیمان من الأحکام الشّرعیّه وإن لم یکن عملیّا 70 / 10.

تنزیه الأنبیاء

حقّق السّیّد المرتضی عصمه الأنبیاء فیه 176 / 23.

التوریه

لحکمت بین أهل التّوریه بتوریتهم 190 / 23 ، قال جندل قد وجدنا ذکرهم فی التّوریه 203 / 17.

الخطبه الموسومه بالشقشقیه الشقشقیّه.

الدّروس

فیه أنّ کون المعروف والمنکر استقبالیّین 217 / 14.

رساله الالفیه الالفیه

الزبور

لحکمت بین أهل الزّبور بزبورهم 192 / 1.

الشرح المواقف

قال بعض المحقّقین فیه هذا الحمل لکلام الشّیخ مما اختاره محمد الشهرستانی 126 / 5 ، یستفاد منه أنّ المانویّه والدّیصانیّه ذهبوا إلی أنّ خالق الخیر هو النّور وخالق الشّر هو الظّلمه 143 / 21 ، فعل النّائم والسّاهی وأفعال البهائم لا یوصف

[شماره صفحه واقعی : 288]

ص: 288

بالحسن والقبح کذا فی شرح المواقف 152 / 6 ، وفی أفعال الصّبیان خلاف ، کذا فی شرح المواقف 152 / 6.

الشروح (- شروح باب الحادی عشر) - بعض الشّروح.

الشفا

أن یجمعوا بین الشّریعه والحکمه علی ما یستفاد من کلامه فی الشّفاء 209 / 18.

الشقشقیه

کفاک شاهدا صادقا فی هذا المعنی خطبته الموسومه بالشّقشقیه فی نهج البلاغه 193 / 17.

الفرقان (- القرآن)

لحکمت بین أهل الفرقان بفرقانهم 191 / 1.

فی تحقیق الکلام النّفسی

لصاحب المواقف 125 / 18.

القرآن

کالفاظ القرآن بالنسبه إلی الحافظ 126 / 11 ، وفیه من أنّ الله تعالی یقضی بین عباده بالحق 168 / 5 ، إنّ النّبیّ أظهر المعجزه کالقرآن 172 / 5.

کتب الأصول

یحصل (- مرتبه الاجتهاد) باجتماع شرائطها المشهوره المسطوره فی کتب الأصول 184 / 23.

الکتب الالهیّه

انّه (- ما نقل عن الإنجیل) من قبیل المتشابهات وهی کثیره فی الکتب الإلهیّه 132 / 14.

کتب السیر

من غزوات النّبی علی ما اشتهر وتقرّر فی کتب السّیر 192 / 13.

مختصر المصباح

[شماره صفحه واقعی : 289]

ص: 289

فهذا مفتاح للباب الملحق بمختصر المصباح 67 / 9 ، وجه إلحاق الباب الحادی عشر به 76 / 16.

مصباح المتهجّد

الّذی الّفه الشّیخ ابو جعفر الطّوسی قدّس سرّه فی أعمال السنّه من العبادات 96 / 1

مفتاح الباب

الملحق بمختصر المصباح 67 / 9.

المواقف

ما قال صاحب المواقف من أنّ صدق النّبیّ لا یتوقّف علی صدق کلامه منظور فیه 127 / 12 ، إنّ صاحب المواقف جعل الاستدلال بکون الحلول هو الحصول علی سبیل التبعیّه 132 / 3.

نهایه الاقدام

هذا الحمل لکلام الشّیخ مما اختاره محمّد الشّهرستانی فی کتاب المسمّی بنهایه الأقدام 126 / 6.

نهج البلاغه

... وافصحهم لسانا علی ما یشهد به کتاب نهج البلاغه 193 / 5 ، وکفاک شاهدا صادقا فی هذا المعنی خطبته الموسومه بالشقشقیه فی نهج البلاغه 193 / 17.

[شماره صفحه واقعی : 290]

ص: 290

فهرست نام جاها

احد

لم یبلغ أحد درجته فی غزاه بدر وأحد ... 192 / 12.

اهواز

وقد أسلم (- هرمزان ملک اهواز) بعد ما أسر فی فتح أهواز 200 / 9.

بدر

لم یبلغ أحد درجته فی غزاه بدر واحد ... 192 / 12.

تبوک

استخلاف النّبیّ لأمیر المؤمنین علی المدینه فی غزوه تبوک 196 / 14.

حنین

لم یبلغ أحد درجته فی غزاه ... وخیبر وحنین 192 / 12.

خیبر

لم یبلغ أحد درجته فی غزاه ... وخیبر وحنین 192 / 12 ، قال النّبیّ فی غزاه خیبر : لأسلّمن الرایه غدا رجلا ... 192 / 15 ، ... فلما ثبت عنه (- علی ابن أبی طالب) من قلع باب خیبر ورمیه أذرعا 193 / 19.

ربذه

ضرب (- عثمان) أبا ذر ونفاء إلی ربذه 200 / 7.

الشّام

[شماره صفحه واقعی : 291]

ص: 291

ولیّ (- عثمان) معاویه بالشّام فظهر منه الفتن العظیمه 200 / 3.

صفّین

... ورفع الصّخره العظیمه عن القلیب حین توجّهه (- علی بن أبی طالب) إلی صفّین 193 / 21.

غدیر خم

وهو موضع بین مکّه والمدینه بالجحفه 188 / 2.

فدک

وهی قریه بخیبر 197 / 23 ، طالت المنازعه بینهما (- سیّده نساء العالمین) وبین أبی بکر فی فدک 199 / 21 ، واتّفقا (- أبو بکر وعمر) فی منعها (- سیّده نساء العالمین) عن فدک 199 / 23.

الکوفه

ومخاطبته (- علی بن أبی طالب) الثّعبان علی منبر الکوفه 193 / 20 ، استعمل (- عثمان) سعد بن الوقّاص علی کوفه فظهر منه ما أخرجه أهل الکوفه 200 / 3.

المدینه

غدیر خم وهو موضع بین مکّه والمدینه بالجحفه 188 / 3 ، استخلاف النّبیّ لأمیر المؤمنین علی المدینه فی غزوه تبوک 196 / 14 ، إنّ مقصود النّبیّ بعدهم (- أبی بکر وعمر وعثمان) عن المدینه 197 / 19.

مکّه

غدیر خم وهو موضع بین مکّه والمدینه بالجحفه 188 / 3.

نجران

دعا رسول الله وفد نجران إلی المباهله 190 / 4.

[شماره صفحه واقعی : 292]

ص: 292

اصول اعتقادات در چهل درس

مشخصات کتاب

سرشناسه : قائمی، اصغر، 1336 -

عنوان و نام پدیدآور: اصول اعتقادات در چهل درس/ تهیه و تنظیم اصغر قائمی.

مشخصات نشر : قم : نشر ادباء، 1394.

مشخصات ظاهری : 240 ص

موضوع : شیعه -- عقاید

رده بندی کنگره : BP211/5/ق2الف6 1394

رده بندی دیویی : 297/4172

شماره کتابشناسی ملی : 4952447

توضیح :

کتاب «اصول اعتقادات در چهل درس»، اثر اصغر قائمی ، یک دوره کلیات اصول دین، توحید، عدل ، نبوت، امامت و معاد است، این کتاب با زبانی ساده و به دور از پیچیدگی ، در صدد تبیین مسایل اعتقادی برآمده است.

این کتاب درقالب چهل درس، به همراه تمرین هایی متناسب با آن تالیف شده تا بتواند درسنامه ای برای سطح ابتدایی و نخستین آموزش اعتقادات شیعه باشد .درس های این کتاب در عین سادگی، همراه با استدلال عقلی و تبیین روایات است که در نتیجه برای سطح عمومی جامعه که می خواهند در اعتقادات خود از تقلید به تحقیقی ابتدایی رسند مناسب است.

ص: 1

اشاره

[شماره صفحه واقعی : 1]

ص: 293

[شماره صفحه واقعی : 2]

ص: 294

[شماره صفحه واقعی : 3]

ص: 295

[شماره صفحه واقعی : 4]

ص: 296

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحیم

وبه نستعین ، الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمّد وآله الطیبین الطاهرین ، سیّما بقیه الله فی الارضین ولعنه الله علی اعدائهم و مخالفیهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

اصول عقاید پایه و اساس دین اسلام است، اعتقادات هر مسلمانی باید از راه دلیل و برهان باشد از همین رو دانشمندان بزرگ اسلامی از قرنها قبل تا کنون به تبیین و تشریح مسائل عقیدتی پرداخته و آثاری ارزشمند به یادگار گذاشته اند.

حقیر بیش از ده سال است در مدارس تحت برنامه مدیریت حوزه علمیه قم به تدریس اصول عقاید مشغول هستم، در این مدت جزوه ای از توحید تا معاد تهیه کرده و در اختیار محصلین قرار می دادم برای تهیه این جزوه بسیاری از کتابهای عقاید قدیم و جدید را مورد بررسی قرار داده و از آنها مطالبی که مناسب حال طلاب جوان بود گلچین کردم.

این جزوه بارها مورد تجدید نظر قرار گرفت و نواقص آن در حد امکان بر طرف گردید تا اینکه بعضی از مدیران مدارس علمیه و اساتید و دوستان و بسیاری از طلاب پیشنهاد چاپ آنرا داشتند، اکنون بحمد الله آن پیشنهاد عملی شده و این کتاب در چهل درس با ویژگیهای زیر عرضه می گردد امید است مورد قبول حضرت بقیه الله الاعظم - عجل الله تعالی فرجه

[شماره صفحه واقعی : 5]

ص: 297

الشریف - قرار گیرد.

١- چون در تدوین این مجموعه دهها کتاب اعتقادی قدیم و جدید مورد بررسی قرار گرفته و از آنها استفاده شده است سعی شده که امتیازات هر کدام را داشته و از پیچیدگیها و مشکلات آنها به دور باشد.

٢- درسهای این کتاب در عین اینکه ساده و قابل فهم برای عموم می باشد در مباحث مختلف همراه با استدلالهای عقلی و نقلی است و در نتیجه برای جوانانی که می خواهند در عقاید از تقلید به تحقیق برسند کافی بوده ملال آور و سنگین نیست.

٣- این کتاب نتیجه چندین سال تجربه و تدریس برای طلاب جوان بوده و می تواند مورد استفاده در کلاسداری و سوژه جالبی برای مبلغین در ایام تبلیغ باشد.

٤- در این مجموعه سعی شده به سؤالاتی که احیاناً در رابطه با هر یک از اصول پنجگانه اعتقادی پیش می آید پاسخ داده شده و برای بهتر آموختن در پایان هر درس سؤالات مربوطه طرح شده است.

٥- در پایان ذکر این نکته ضروری است که در این مجموعه از کتابهای فراوانی که نام آنها در پی خواهد آمد استفاده شده و در مواردی عبارات برخی از آنها عیناً آمده است که مرهون و مدیون زحمات آنها هستم، از اساتید و دانش پژوهان محترم تقاضا دارم با انتقادات و پیشنهادات سازنده خود اینجانب را مورد لطف قرار داده تا در چاپهای بعدی مورد توجه قرار گیرد. و ما توفیقی الا بالله علیه توکلت و الیه انیب.

حوزه علمیه قم - اصغر قائمی.

[شماره صفحه واقعی : 6]

ص: 298

درس اول : اهمیت مباحث اعتقادی

اشاره

اهمیت و ارزش هر علمی بستگی به موضوع آن دارد و در میان تمام علوم علم اعتقادات شریف ترین و با ارزش ترین موضوع را دارد.

اساس و زیر بنای تمام حرکات مادی و معنوی هر انسانی اصول عقاید اوست که اگر سالم و صحیح، قوی و بی عیب باشد اعمال و حرکات، افکار و بینش های مختلف او صحیح و شایسته خواهد بود.

بنابراین کیفیت و کمیت توجه هر انسانی به فروع دین (که برنامه های عملی اسلام است) بستگی به میزان اعتقاد وی به اصول دین دارد. از طرف دیگر در میان اصول اعتقادی مساله خداشناسی از اهمیت و شرف خاصی برخوردار است، زیرا اساس و ریشه همه مسائل عقیدتی و هسته مرکزی تمام افکار جهان بینی انسان موحد، خداشناسی اوست.

قال الصادق علیه السلام: لَوْ یَعْلَمُ اَلنَّاسُ مَا فِی فَضْلِ مَعْرِفَهِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا مَدُّوا أَعْیُنَهُمْ إِلَی مَا مَتَّعَ اَللَّهُ بِهِ اَلْأَعْدَاءَ مِنْ زَهْرَهِ اَلْحَیَاهِ اَلدُّنْیَا وَ نَعِیمِهَا وَ کَانَتْ دُنْیَاهُمْ أَقَلَّ عِنْدَهُمْ مِمَّا یَطَئُونَهُ بِأَرْجُلِهِمْ « اگر مردم می دانستند که شناخت خدا چقدر با ارزش است به شکوفه های رنگین دنیا چشم نمی دوختند و دنیا نزد آنان بی ارزشتر از خاک بود »(١).

__________________

(١) وافی، جلد ١٠، صفحه ٤٢.

[شماره صفحه واقعی : 7]

ص: 299

با این مقدمه کوتاه اهمیت بحث در اصول عقاید به ویژه اصل توحید روشن می شود، لیکن پیش از آنکه مبحث توحید را آغاز کنیم فواید و نتایج اعتقاد به دین را بیان می کنیم.

آثار اعتقاد به دین

١- «دین به زندگی محتوی می دهد» ، اگر دین را از زندگی جدا کنیم جز پوچی و سرگردانی و تکرار، چیزی نمی یابیم.

٢- «دین رفع تحیر می کند» ، تحیر از اینکه: کجا بودم - کجا هستم - برای چه هستم - به کجا میروم. قال علی علیه السلام: رحم اللَّه امرء ... علم من أین و فی أین و إلی أین. حضرت علی علیه السلام فرموده: خداوند رحمت کند کسی را که بداند کجا بوده و کجا هست و کجا خواهد رفت.

٣- «انسان ذاتا تشنه و عاشق کمال است و تنها دین است که انسان را به کمال واقعی هدایت می کند.»

قال الباقر علیه السلام: الْکَمَالُ کُلُّ الْکَمَالِ التَّفَقُّهُ فِی الدِّینِ وَ الصَّبْرُ عَلَی النَّائِبَهِ وَ تَقْدِیرُ الْمَعِیشَه «امام باقر علیه السلام فرمود: کمال کامل در بصیرت در دین و صبر بر مشکلات و اقتصاد در امور زندگی است».(١)

٤- «آرامش روانی تنها در پناه دین است» ، انسان فاقد دین همیشه همراه با اضطراب، ترس، ناراحتی، پریشانی و سرگردانی می باشد. اگر توجهی به آمارهای جهانی کنیم بیشترین بیماریهای روانی و عصبی در جامعه هایی است که در آنها از دین خبری نیست. الَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یَلْبِسُوا إِیمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَ-ٰئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ «آنها که ایمان آوردند خود

__________________

(١) منتهی الامال، کلمات امام باقر علیه السلام.

[شماره صفحه واقعی : 8]

ص: 300

را با ستم آلوده نکردند آرامش و امنیت برای آنهاست و آنها ره یافتگانند».(١)

٥- « تلاش و امید در پناه دین » ، آنگاه که حوادث سخت و پیچیده در زندگی انسان رخ می دهد و همه درها را به روی خود بسته می بیند و در برابر مشکلات احساس ضعف و ناتوانی می کند تنها ایمان به مبدا و معاد است که به یاری او شتافته و به او نیرو می دهد و دراین هنگام می فهمد که تنها نیست و تکیه گاهی بزرگ دارد، پس با عشق و امید به تلاش و کوشش ادامه می دهد و بر سختیها چیره می شود. بنابراین ایمان به مبدا و معاد تکیه گاه بزرگی برای انسان و مایه استقامت و پایمردی اوست و از همین رو رسول گرامی اسلام می فرماید: المومن کالجبل الراسخ لاتحرکه العواصف «مومن همانند کوه استوار است که او را بادهای سخت حرکت نمی دهد».

چند حدیث از حضرت علی علیه السلام در فواید دین

(٢)

١- الدِّینُ أَقْوَی عِمَاد «دین قوی ترین تکیه گاه است».

٢- صِیَانَهُ الْمَرْءِ عَلَی قَدْرِ دِیَانَتِه «حفظ شدن انسان به مقدار دیانت اوست».

٣- الدِّینُ أَفْضَلُ مَطْلُوب «دین بهترین طلب شده است».

٤- اجْعَلِ الدِّینَ کَهْفَک «دین را پناهگاه خودت قرار ده».

٥- الدِّینُ یَصُدُّ عَنِ الْمَحَارِم «دین انسان را از گناهان باز می دارد».

٦- سَبَبُ الْوَرَعِ صِحَّهُ الدِّین «درستی دین باعث پرهیزکاری است».

٧- یَسِیرُ الدِّینِ خَیْرٌ مِنْ کَثِیرِ الدُّنْیَا «مقدار کمی از دین، از دنیای فراوان

__________________

(١) سوره انعام، آیه ٨٢.

(٢) غرر و درر، جلد ٧، واژه دین.

[شماره صفحه واقعی : 9]

ص: 301

بهتر است».

٨- من رزق الدین فقد رزق خیر الدنیا و الاخره «به هر کس دین روزی شد همانا خیر دنیا و آخرت داده شده است».

٩- الدِّینُ نُورٌ «دین نور است».

١٠- نِعْمَ الْقَرِینُ الدِّین «دین همراه خوبی است».

دین و تامین عدالت اجتماعی

حقیقتاً قلم و بیان از تبیین آثار شناخت خداوند و نقش آن در زندگی فردی اجتماعی انسان ناتوان است و اگر انسان ارزش این شناخت را به درستی بداند به هیچ چیزی جز آن نمی اندیشد.

از امام رضا علیه السلام پرسیدند فلسفه عقیده به خدا و پیغمبران و امامان و آنچه از جانب او آمده چیست؟ حضرت فرمودند:

لِعِلَلٍ کَثِیرَهٍ مِنْهَا أَنَّ مَنْ لَمْ یُقِرَّ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَجْتَنِبْ مَعَاصِیَهُ وَ لَمْ یَنْتَهِ عَنِ ارْتِکَابِ الْکَبَائِرِ وَ لَمْ یُرَاقِبْ أَحَداً فِیمَا یَشْتَهِی وَ یَسْتَلِذُّ مِنَ الْفَسَادِ وَ الظُّلْم ...(١)، « علتهای بسیاری دارد یکی از آنها این است که کسی که معتقد به خدا نیست از گناهان اجتناب نمی کند و مرتکب معصیتهای بزرگ می شود و در انجام هر ظلم و فسادی که برایش لذت بخش است از هیچ کسی حساب نمی برد ».

طبیعی است کسی که اعتقاد به خدا و قیامت ندارد ، عدالت - برابری - ایثار - از خود گذشتگی و بطور کلی همه مسائل اخلاقی از نظر او پوچ و بی محتوی و خالی از مفهوم است، برای چنین فردی فرقی بین ظالم و عادل - نیکوکار و جنایتکار نیست زیرا در نظر او همه با

__________________

(١) میزان الحکمه، واژه معرفت.

[شماره صفحه واقعی : 10]

ص: 302

مرگ به یک نقطه مساوی می رسند، پس چه چیزی می تواند مانع این انسان از فساد و هوسرانی باشد؟ در نتیجه اعتقاد به خدا و قیامت باعث می شود انسان خود را در برابر هر حرکتی مسئول بداند، انسان معتقد باور دارد که کوچک ترین عمل زشت و زیبای او حساب دارد. فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ خَیْرًا یَرَهُ وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ (١) «هر کس به اندازه ذره ای خوبی یا بدی کند آنرا خواهد دید».

این اعتقاد زمینه ساز عدالت اجتماعی است اینجاست که بایدها و نبایدهای اخلاقی معنا پیدا می کند و معتقدین به دین انسانهایی ایثارگر - متقی و پرهیزکار - جدی و کوشا خواهند بود.

چرا بسیاری از مسلمانان به نتایج فوق نرسیده اند؟

پس از بیان مباحث گذشته و نتایج و فوایدی که برای دین و اعتقاد به آن بیان کردیم این سوال مطرح می شود که اگر دین به زندگی محتوی می دهد و انسان را از تحیر و سرگردانی نجات می دهد و سبب کمال و سعادت است و اگر دین موجب آرامش و زمینه ساز عدالت اجتماعی است پس چرا بیشتر مسلمانان به این نتایج نرسیده اند؟!

جواب این سوال را با روایتی از امیر المومنین علیه السلام بیان می کنیم که فرمودند: الْإِیمَانُ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ، وَ مَعْرِفَهٌ بِالْقَلْبِ، وَ عَمَلٌ بِالْجَوَارِح (٢)، « ایمان اقرار به زبان و شناخت قلبی و عمل با اعضا و جوارح است ».

روشن است که دین و ایمان اغلب مسلمانان از مرحله اول تجاوز نکرده و در نتیجه ایمان زبانی بدون معرفت و بدون عمل اثر و فایده ای

__________________

(١) سوره زلزال، آیه ٧ و ٨.

(٢) بحار الانوار، جلد ٦٦، صفحه ٦٨.

[شماره صفحه واقعی : 11]

ص: 303

ندارد و به فرمایش امام صادق علیه السلام: ...وَ لَا مَعْرِفَهَ إِلَّا بِعَمَلٍ فَمَنْ عَرَفَ دَلَّتْهُ الْمَعْرِفَهُ عَلَی الْعَمَلِ وَ مَنْ لَمْ یَعْمَلْ فَلَا مَعْرِفَه... ، شناخت و معرفت نیست مگر با عمل و هر کس معرفت پیدا کرد به عمل راهنمائی می شود پس هر کس عمل ندارد معرفت ندارد(١).

در نتیجه ، آن فواید و آثار هنگامی ظاهر می شود که ایمان به قلب رسیده و از قلب بوسیله عمل در جوارح و اعضا ظاهر شود.

تمرین

١- چرا بحث در اصول دین اهمیت دارد؟

٢- آثار اعتقاد به دین را بطور فشرده بیان کنید؟

٣- فلسفه عقیده به خدا و پیامبران و امامان چیست؟

٤- چرا جوامع مذهبی به آثار و فواید دین نرسیده اند؟

__________________

(١) اصول کافی، باب کسی که ندانسته عمل کند (حدیث دوم).

[شماره صفحه واقعی : 12]

ص: 304

درس دوم : توحید فطری

اشاره

فطرت در لغت به معنای سرشت یا طبیعت و در اصطلاح به معنای غریزه معنوی هر انسان می باشد، انسان دارای دو نوع غریزه است:

١- غرایز مادی که برای تامین احتیاجات مادی در درون انسان نهفته است مانند حب ذات، تشنگی، گرسنگی، ترس، امید و ...

٢- غرایز معنوی مانند کمال طلبی، نوع دوستی، ایثار و از خود گذشتگی، احسان و شفقت، و بالاخره وجدان اخلاقی، که این غرایز در وجود انسان برای عبور از مرز حیوانیت و رسیدن به کمال واقعی نهاده شده است.

فطرت یا غریزه معنوی

غریزه معنوی یا فطرت یعنی آنچه را انسان خود می یابد و نیاز به فراگیری در مورد آن ندارد.

فطرت یکی از منابع الهام بخش معرفت و شناخت است، گاهی از این منبع شناخت به قلب نیز تعبیر می شود و با عقل که مرکز تفکر و ادراکات نظری است تفاوت روشنی دارد و همه اینها شاخه های یکی درخت و ثمره های شجره مبارکه روح انسان هستند.

[شماره صفحه واقعی : 13]

ص: 305

این فطرت معنوی در وجود هر انسانی هست فقط گاهی حجابهای ظلمانی مانع بروز آن می شود و بعثت انبیاء و آمدن امامان معصوم برای رفع این حجابها و رشد این فطرت الهی بوده است و گرنه هر انسانی با فطرت پاک توحیدی به دنیا می آید. فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّ-هِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّ-هِ ذَٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَ-ٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ (١) «ملتزم و پذیرا باش دین حقی که خداوند آفرینش انسانها را بر اساس آن قرار داده است که هیچ تبدیل و دگرگونی در آفرینش خداوند نیست این است دین و آیین محکم ولی اکثر مردم نمی دانند».

فطرت در روایات

قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم: کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَی الْفِطْرَهِ حَتَّی یَکُونَ أَبَوَاهُ یُهَوِّدَانِهِ وَ یُنَصِّرَانِه (٢) رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود هر نوزادی بر فطرت (توحید و اسلام) متولد می شود و این فطرت همچنان هست تا پدر و مادر او را به آیین یهود یا نصرانیت بار آورند.

عَنْ زُرَارَهَ قَال: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّه علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل : فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها ، قَالَ فَطَرَهُمْ جَمِیعاً عَلَی التَّوْحِید.(٣) زراره می گوید از امام صادق علیه السلام از تفسیر قول خدای عزوجل (فِطْرَتَ اللَّهِ...) پرسیدم، حضرت فرمودند: خداوند همه را بر فطرت خداشناسی آفرید.

از امام صادق علیه السلام سوال شد مقصود از فطرت در آیه مذکور چیست؟ حضرت فرمودند: مقصود اسلام است که وقتی خداوند پیمان بر توحید

__________________

(١) سوره روم، آیه ٣٠.

(٢) بحار الانوار، جلد ٣، صفحه ٢٨١.

(٣) همان منبع، صفحه ٢٧٨.

[شماره صفحه واقعی : 14]

ص: 306

و شناسایی خود را از بشر گرفت نیاز به دین را هم در وجودشان قرار داد.(١)

عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهم السلام فِی قَوْلِهِ: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها قَالَ: هُوَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله وسلم عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام إِلَی هَاهُنَا التَّوْحِید.(٢) « امام رضا علیه السلام از پدرشان و ایشان از جدشان امام باقر علیه السلام نقل کرده که فرموده مقصود از (فِطْرَتَ اللَّهِ...) لا اله الا الله محمد رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم علی امیر المومنین علیه السلام است ». یعنی اعتقاد کامل به توحید، باورمندی به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و امامت و ولایت علی علیه السلام را در بر دارد.

ابو بصیر از امام باقر علیه السلام نقل کرده که فرمودند منظور از آیه فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا ولایت است. (٣)

در نتیجه می بینیم هر انسانی در وجود خود احساس نیاز به آفریدگار می کند و این حالتی است که خداوند در سرشت و فطرت انسانها قرار داده است این مساله ای است که حتی دانشمندان غیر مسلمان هم به آن اعتراف کرده اند که به نمونه هایی از آن اشاره می کنیم.

فطرت مذهبی در کلمات دانشمندان

یک عقیده و مذهب بدون استثنا در همه وجود دارد... من آنرا احساس مذهبی آفرینش نام می گذارم... در این مذهب انسان کوچک بودن آرزوها و هدفهای بشری، عظمت و جلالی که در ماورای این امور و

__________________

(١) همان منبع، صفحه ٢٧٨ ، حدیث ٧.

(٢) همان منبع، صفحه ٢٧٧.

(٣) همان منبع، صفحه ٢٧٧.

[شماره صفحه واقعی : 15]

ص: 307

پدیده ها نهفته است حس می کند. (انیشتین)(١)

***

دل دلایلی دارد که عقل را به آن دسترسی نیست. (پاسکال)(٢)

***

من به خوبی می پذیرم که سرچشمه زندگی مذهبی دل است... (ویلیام جیمز)(٣)

***

اسلاف ما از آن موقع به درگاه خداوند سر فرود آورده بودند که حتی برای خدا نام هم نتوانسته بودند بگذارند. (ماکس مولر) (٤)

***

حقیقتا چنین به نظر می رسد که احساس عرفانی جنبشی است که از اعماق فطرت ما سرچشمه گرفته است و یک غریزه اصلی است... انسان همچنانکه به آب و اکسیژن نیازمند است به خدا نیز محتاج است. (الکسیس کارل)(٥)

***

انسان درک می کند که احتیاج به آب و غذا دارد همچنین روح ما درک می کند که احتیاج فراوانی به غذای روح دارد، این احساس عبارت است از دینی که اولین انسان به آن هدایت شد. دلیل این مطلب اینکه: اگر بچه ای را از وحشی ترین اقوام دنیا بگیریم و او را آزاد بگذاریم که هر گونه که می خواهد زندگی کند و حتی هیچ دینی به او تلقین نکنیم وقتی بزرگ

__________________

(١) دنیایی که من می بینم، صفحه ٥٣.

(٢) سیر حکمت در اروپا، صفحه ١٤.

(٣) همان منبع، صفحه ٣٢١.

(٤) مقدمه نیایش، صفحه ٣١.

(٥) نیایش، صفحه ٢٤ و ١٦.

[شماره صفحه واقعی : 16]

ص: 308

شد و کامل گشت مشاهده می کنیم که دنبال گمشده ای می گردد و دائما روی اصل غریزه و اندیشه فطرتش به این طرف و آن طرف می زند تا در مغز خود چیزی تصور کند که ما آن را عقیده یا دین می نامیم. (سقراط حکیم)

شورش عشق تو در هیچ سری نیست که نیست

منظر روی تو زیب نظری نیست که نیست

نه همین از غم تو سینه ما صد چاک است

داغ تو لاله صفت، بر جگری نیست که نیست

انقطاع و ظهور فطرت

از آیات و روایات بسیار روشن می شود که هنگام اضطرار و انقطاع از ما سوی الله هر انسانی به خداوند قادر متعال توجه پیدا می کند و فطرتا خود را نیازمند به آن وجود بی نیاز می بیند و اگر در هر زمان این حالت پیدا شود انسان می یابد که بین او و معبودش فاصله نیست.(١)

امیر المومنین علیه السلام در تفسیر کلمه (الله) می فرمایند: هُوَ الَّذِی یَتَأَلَّهُ إِلَیْهِ عِنْدَ الْحَوَائِجِ وَ الشَّدَائِدِ- کُلُّ مَخْلُوقٍ، عِنْدَ انْقِطَاعِ الرَّجَاءِ مِنْ جَمِیعِ مَنْ دُونَهُ، وَ تَقَطُّعِ الْأَسْبَابِ مِنْ کُلِّ مَنْ سِوَاه. خدا کسی است که هر آفریده ای به هنگام نیازها و سختیها (وقتی امیدش از غیر او قطع شد و از اسباب طبیعی مایوس شد) به او پناهنده می شود.(٢)

شخصی به امام صادق علیه السلام عرض کرد ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم خدا را به من معرفی کن زیرا اهل مجادله با من سخن بسیار گفته اند و مرا سرگردان کرده اند. حضرت فرمودند: آیا تا کنون کشتی سوار شده ای؟ گفت آری، فرمود: برایت اتفاق افتاده که کشتی دچار سانحه شود و در آنجا نه کشتی دیگری و نه شناگری باشد که تو را نجات دهد؟ عرض کرد آری.

__________________

(١) قرآن کریم، به ترتیب آیات ١٢، ١١، ٦٥، ٣٣ و ٣٢ از سوره های یونس، زمر، عنکبوت، روم و لقمان.

(٢) میزان الحکمه، واژه صانع.

[شماره صفحه واقعی : 17]

ص: 309

حضرت فرمود: آیا در آن هنگام احساس نمودی که هم اکنون نیز قدرتی هست که می تواند تو را از آن ورطه هولناک نجات دهد؟ گفت آری، فرمود: همان خداست که می تواند تو را نجات دهد آنجا که نجات دهنده ای نیست و به فریاد رسد آنجا که فریادرسی نیست.(١)

خداوندی که بی قرن و عدیل است

وجود او نه محتاج دلیل است

اگر افتی به دام ابتلائی

به جز او از که می جوئی رهایی

بنابراین فطرت خداشناسی از سرمایه های اصیل و اساسی وجود انسان است که آینه سان حقیقت را می نماید. لیکن، چه بسا تیره تبلیغات، تلقینات، محیط فاسد و در یک کلمه: گناه، مانع حق نمائی فطرت می گردد. گناه، این آینه صافی را زنگاری و غبار اندود می کند.

«ثُمَّ کَانَ عَاقِبَهَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوأَیٰ أَنْ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّ-هِ وَکَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُونَ» سر انجام کسانی که بسیار گناه کردند این شد که نشانه های خدا را تکذیب و مسخره کردند.(٢)

تمرین

١- فطرت در لغت و در اصطلاح چه معنایی دارد؟

٢- منظور از فطرت در آیه فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها چیست؟

٣- سقراط درباره فطرت توحیدی چه می گوید؟

٤- امام صادق علیه السلام در جواب مردی که گفت خدا را به من معرفی کن چه فرمودند؟

__________________

(١) بحار الانوار، جلد ٣، صفحه ٤١.

(٢) سوره روم، آیه ١٠.

[شماره صفحه واقعی : 18]

ص: 310

درس سوم : نشانه های خداوند در وجود انسان

اشاره

سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّیٰ یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ.(١)

ما نشانه های خود را در سراسر جهان و در وجود خود انسانها به آنها نشان می دهیم تا بدانند او بر حق است.

وَفِی خَلْقِکُمْ وَمَا یَبُثُّ مِنْ دَابَّهٍ آیَاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ. (٢) و در آفرینش شما و جنبندگانی که همه جا منتشرند نشانه هائی است برای گروهی که اهل یقین اند.

وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ.(٣) و از نشانه های خداوند این است که شما را از خاک آفرید سپس انسان شدید و در روی زمین پراکنده شدید.

با اینکه دانشمندان دانشهای گوناگونی را فرا گرفته اند و در زمینه های مختلف سرگرم تحقیق و بررسی هستند ولی خود انسان به صورت یک موجود ناشناخته باقی مانده است و سالیانی دراز می طلبد تا دانشمندان جهان بتوانند این معمای بزرگ عالم هستی را گشایند و زوایای آنرا روشن سازند و شاید هیچگاه نتوانند این کار را انجام دهند.

دکتر کارل فرانسوی پس از سالها مطالعه و بررسی بالاخره می گوید:

__________________

(١) سوره فصلت، آیه ٥٣.

(٢) سوره جائیه، آیه ٤.

(٣) سوره روم، آیه ٢٠.

[شماره صفحه واقعی : 19]

ص: 311

هنوز زیست شناسان به حقیقت اسرار بدن انسان پی نبرده اند و نام کتابش را که در این زمینه نوشته، «انسان موجود ناشناخته» گذاشته است. و اینجاست که باید اعتراف کنیم قبل از هر چیز وجود خود انسان نشانه ای بزرگ از عظمت خداوند است.

شناخت خویشتن

یکی از نشانه های مهم علم و حکمت و تدبیر پروردگار آفرینش انسان است که شناخت او موجب شناخت خالق و آفریننده اش می باشد.

قال علی علیه السلام: مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه (١)، هر کس خودش را شناخت خدایش را شناخته است.

عَجِبْتُ لِمَنْ یَجْهَلُ نَفْسَهُ کَیْفَ یَعْرِفُ رَبَّه (٢)، تعجب دارم از کسی که خودش را نشناخته چگونه خدایش را می شناسد.

مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدِ انْتَهَی إِلَی غَایَهِ کُلِّ مَعْرِفَهٍ وَ عِلْم (٣)، هر کس خودش را شناخت به تحقیق به هر شناخت و علمی رسیده است.

مَعْرِفَهُ النَّفْسِ أَنْفَعُ الْمَعَارِف (٤)، شناخت نفس بهترین شناختها است.

عَجِبْتُ لِمَنْ یَنْشُدُ ضَالَّتَهُ وَ قَدْ أَضَلَّ نَفْسَهُ فَلَا یَطْلُبُهَا (٥)، در شگفتم از کسی که دنبال گمشده اش می گردد در حالی که خودش را گم کرده و آنرا طلب نمی کند.

در این بخش به گوشه ای از ابعاد وجود این موجود اسرارآمیز (انسان) اشاره می کنیم تا بیاری خدا زمینه ای برای معرفت پروردگار که آفریننده این همه اسرار است پدید آید.

__________________

(١) الی (٥) - غرر و درر، واژه عرف.

[شماره صفحه واقعی : 20]

ص: 312

یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام می گوید از هشام بن حکم (از شاگردان امام صادق) پرسیدم اگر کسی از من پرسید چگونه خدایت را شناختی به او چه پاسخی بدهم؟ هشام گفت، می گویم: من خداوند جل جلاله را بوسیله خودم شناختم زیرا او نزدیکترین چیزها به من است، می بینم ساختمان بدنم اجزاء مختلفی دارد که هر کدام با نظم خاصی در جای خود قرار گرفته اند، ترکیب این اجزاء قطعی و روشن است آفرینش آنها متین و دقیق است و انواع و اقسام نقاشی ها در آن بکار رفته است، می بینم برای من حواس مختلف و اعضاء گوناگونی از قبیل چشم، گوش، شامه، ذائقه و لامسه ایجاد شده است و عقل همه عاقلان محال می داند که ترکیب منظمی بدون ناظم، و نقشه دقیقی بدون نقاش بوجود آید، از این راه پی بردم که نظام وجودم و نقاشی های بدنم از این قانون مستثنی نیست و نیازمند به آفریدگار است.(١)

شخصی از امام رضا علیه السلام تقاضا کرد که دلیل بر وجود خداوند را بیان نمایند، حضرت فرمودند: نَظَرْتُ إِلی جَسَدِی ...عَلِمْتُ أَنَّ لِهَذَا الْبُنْیَانِ بَانِیاً فَأَقْرَرْتُ بِه ، من در ساختمان وجودم نظر کردم دانستم که این بنا بنیانگذاری دارد پس به آن اقرار کردم.(٢)

امام صادق علیه السلام می فرماید تعجب از مخلوقی که می پندارد خدا از بندگانش پنهان است در حالیکه آثار آفرینش را در وجود خود می بیند با ترکیبی که عقلش را مبهوت و انکارش را باطل می سازد و بجان خودم سوگند اگر در نظام آفرینش فکر می کردند قطعا با دلائلی قانع کننده به آفریدگار جهان رهنمون می شدند.(٣)

__________________

(١) بحار الانوار، جلد ٣، صفحه ٥٠.

(٢) اصول کافی، کتاب التوحید، باب ١، حدیث ٣.

(٣) بحار الانوار، جلد ٣، صفحه ١٥٢.

[شماره صفحه واقعی : 21]

ص: 313

ساختمان اسرار آمیز بدن انسان

دانشمندان برای شناساندن خصوصیات انسان علومی را پایه گذاری کرده و توانسته اند به گوشه ای از اسرار آن آگاه گردند زیرا در هر عضوی از اعضاء انسان یک جهان اسرار توحید نهفته است این اسرار را می توان در امور ذیل جستجو نمود:

١- ساختمان اسرار آمیز سلولهای بدن انسان: بدن انسان مانند یک ساختمان از سلولهائی تشکیل یافته که هر کدام به تنهائی موجود زنده ای است که مانند سایر جانداران زندگی، هضم، جذب، دفع و تولید دارند. در بدن یک انسان معمولی تعداد این سلولها که مرتبا بوسیله خون و به کمک قلب تغذیه می شوند معادل ده میلیون میلیارد می باشد، هر یک از این سلولها موظفند به گونه ای خاص درآیند، گاهی بصورت گوشت، گاهی به صورت پوست، گاه مینای دندان و گاهی اشک چشم را تشکیل می دهند، طبیعی است که هر کدام غذای خاصی می خواهند که قلب باید بوسیله خون به آنها برساند.

٢- دستگاه گوارش که آبدارخانه و آشپزخانه بدن بشمار می رود.

٣- دستگاه گردش خون که سرویس سریع پخش غذای کشور تن حساب می شود.

٤- دستگاه تنفس که تصفیه خانه خون بدن انسان است.

٥- دستگاه مغز و اعصاب که ستاد فرماندهی کل قوای انسان است.

٦- گوش و چشم و بینی که شبکه آگاهی و سازمان اطلاعات مغز محسوب می شود.

٧- سایر اعضاء بدن.

سازمان هر یک از این دستگاههای شگفت آور ما را به وجود

[شماره صفحه واقعی : 22]

ص: 314

آفریدگاری دانا و توانا راهنمائی می کند.(١)

برای پی بردن به چگونگی فعالیت و فیزیولوژی هر یک از اعضاء بدن انسان هزاران دانشمند مطالعه کرده و هزاران کتاب درباره آن نوشته اند، آیا هیچکس باور می کند که برای شناخت هر یک از این اعضاء این همه عقل و هوش و درایت لازم باشد اما برای ساختن آنها علم و عقلی لازم نبوده باشد؟ چگونه ممکن است پی بردن به طرز کار و فعالیت هر یک از این اعضاء بدن انسان سالها مطالعه لازم باشد اما آفرینش آنها بدست عوامل بیشعور (طبیعت) صورت گیرد؟ کدام عقلی باور می کند؟

آفرینش شگفت انگیز مغز

مهمترین و دقیق ترین دستگاه بدن انسان مغز اوست، مغز وسیله ای برای فرماندهی قوای بدن و اداره تمام دستگاههای وجود انسان می باشد. مغز برای کسب اطلاعات لازم، درک احتیاجات اعضاء و رساندن دستورهای لازم به تمام بدن از رشته های باریکی که در سراسر بدن پخش است استفاده می کند این رشته ها سلسله اعصاب نامیده می شوند.

توجه به چگونگی فعالیت این دستگاه عظیم که در جمجمه انسان با حجمی کوچک قرار گرفته ما را به عظمت و قدرت و حکمت آفریدگار جهان رهنمون می سازد.

روح انسانی اعجوبه عالم خلقت

بُعد دیگر وجود انسان روح اوست، روح از عجیب ترین و

__________________

(١) راه خداشناسی، استاد سبحانی.

[شماره صفحه واقعی : 23]

ص: 315

اسرار آمیزترین پدیده های عالم هستی محسوب می گردد و علیرغم اینکه از همه چیز به ما نزدیکتر است از معرفت و شناخت آن بسیار ناتوانیم، با اینکه دانشمندان تلاش و کوشش فراوانی برای شناخت روح داشته و دارند ولی همچنان چهره اسرارآمیز روح در پرده ابهام است. وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا (١)، از تو درباره روح سوال می کنند؟ بگو: روح از فرمان پروردگار من است و جز اندکی از دانش به شما داده نشده است. این پاسخ سربسته، اشاره ای پر معنی به اسرار آمیز بودن این پدیده بزرگ عالم هستی است و با این دانش کم جای تعجب نیست که از اسرار روح آگاه نشویم، این اعجوبه نشانه ای بزرگ از وجود خدای قادر متعال است.

فعالیتهای مختلف روح انسان

ما فعالیتهای روحی و فکری فراوانی داریم، چه در بخش خود آگاه و چه در بخش ناخودآگاه که هر کدام موضوع بحث جداگانه ای هستند و در کتابهای فراوانی از آنها بحث شده است. قسمتی از این فعالیتها به شرح زیر است:

١- اندیشیدن: برای راهیابی به مجهولات و حل مشکلات.

٢- ابتکار: برای رفع نیازهای مختلف، مقابله با حوادث گوناگون، اختراعات و اکتشافات.

٣- حافظه: برای نگهداری انواع معلومات که از طریق حس یا تفکر و اندیشه برای انسان حاصل شده است و بعد طبقه بندی و بایگانی آنها و

__________________

(١٣) سوره اسراء، آیه ٨٥.

[شماره صفحه واقعی : 24]

ص: 316

سپس یاداوری به هنگام لزوم.

٤- تجزیه و تحلیل مسائل: برای پیدا کردن علل و ریشه های حوادث از طریق جدا کردن مفاهیم ذهنی از یکدیگر و بعد ترکیب آنها با هم و سپس رسیدن به علل و نتایج حوادث.

٥- تخیل: یعنی ایجاد صورتهای ذهنی که احیانا در خارج وجود ندارد بعنوان مقدمه ای برای فهم مسائل جدید.

٦- تصمیم و اراده: برای انجام کارها، یا متوقف ساختن و یا دگرگون کردن آنها.

٧- محبت و دوستی، دشمنی و دهها پدیده دیگر که در اعمال انسان اثرات مثبت یا منفی دارد.(١)

تمرین

١- یک حدیث از حضرت علی علیه السلام درباره معرفت نفس بنویسید؟

٢- دلیل هشام بن حکم برای شناخت خداوند چه بود؟

٣- بطور خلاصه بنویسید بدن انسان از چه چیزهایی تشکیل یافته است؟

٤- خلاصه ای از فعالیتهای روح را بیان کنید؟

__________________

(١) پیام قرآن، جلد ٢، بحث روح.

[شماره صفحه واقعی : 25]

ص: 317

درس چهارم : نشانه های خداوند در آفاق (بخش اول)

زمین

وَفِی الْأَرْضِ آیَاتٌ لِلْمُوقِنِینَ و در زمین نشانه هایی برای اهل یقین هست(١)، در قرآن حدود ٨٠ مرتبه درباره آفرینش زمین بحث شده و از پیروان قرآن دعوت به شناخت عظمت خلقت زمین شده است. امام صادق علیه السلام خطاب به مفضل می فرمایند: فکر کن در خصوصیات آفرینش این زمین که بگونه ای قرار داده شده که محکم و استوار محل استقرار اشیاء باشد و مردم بتوانند در احتیاجاتشان بر آن کوشش کنند و هنگام آرامش و استراحت بروی زمین نشسته و یا بخواب روند... و عبرت بگیر، از آنچه هنگام زلزله ها بمردم می رسد که دیگر زمین آرامشی ندارد و مردم ناچار به ترک خانه ها شده و فرار می کنند. (٢)

تعجب اینجاست که این سفینه فضایی با این عظمت و میلیاردها مسافر و با سرعتی فوق العاده مانند گهواره ای با قرار و آرام می باشد بفرموده مولا علی علیه السلام در دعای صباح: یَا مَنْ أَرْقَدَنِی فِی مِهَادِ أَمْنِهِ وَ أَمَانِه ، ای کسی که مرا بخواب بردی در گهواره امن و آرام.

__________________

(١) سوره ذاریات، آیه ٢٠.

(٢) بحار الانوار، جلد ٣، صفحه ١٢١.

[شماره صفحه واقعی : 26]

ص: 318

قسمت عمده زمین را اقیانوسها و دریاها گرفته، عجایبی در آنها وجود دارد که خود احتیاج به بحث مفصل و جداگانه ای دارد یَا مَنْ فِی الْبِحَارِ عَجَائِبُه «ای کسیکه شگفتیهای قدرتت در دریاهاست».(١)

از حضرت علی علیه السلام در مناجات دیگری آمده: أَنْتَ الَّذِی فِی السَّمَاءِ عَظَمَتُکَ وَ فِی الْأَرْضِ قُدْرَتُکَ وَ فِی الْبِحَارِ عَجَائِبُک «خدایا تو هستی که عظمتت در آسمان و قدرتت در زمین و شگفتیهای خلقتت در دریاهاست».(٢)

امام صادق علیه السلام خطاب به مفضل می فرماید: اگر می خواهی وسعت حکمت آفریدگار و کوتاهی دانش مخلوقات را بدانی نظر کن به آنچه در اقیانوسها از انواع ماهیان و جنبندگان آب و صدفها وجود دارد انواعی که شماره ندارد و منافع آن تدریجا برای بشر روشن می شود. (٣)

خورشید و ماه

وَمِنْ آیَاتِهِ اللَّیْلُ وَالنَّهَارُ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ «و از نشانه های خداوند شب و روز و خورشید و ماه است» (٤) و در سوره یونس می فرماید: او خدایی است که خورشید را روشنایی و ماه را نور قرار داد و برای آنها جایگاهایی قرار داد تا تعداد سالها و حساب را بدانید و خداوند این را جز به حق نیافریده، او نشانه ها را برای گروهی که اهل دانش هستند بیان می کند.

خورشید با نور جهانتاب خود نه تنها بستر موجودات را گرم و روشن می سازد بلکه سهم بزرگی در پرورش گیاهان و زندگی حیوانات

__________________

(١) دعای جوشن کبیر.

(٢) جلد ٩٧، بحار الانوار، صفحه ٩٧.

(٣) بحار الانوار، جلد ٣، صفحه ١٠٣.

(٤) سوره فصلت، آیه ٣٧.

[شماره صفحه واقعی : 27]

ص: 319

دارد - امروز این حقیقت ثابت شده که هر حرکت و جنبشی در کره زمین از برکت تابش نور خورشید است.

کره خورشید یک میلیون و سیصد هزار مرتبه از زمین بزرگتر است، حرکت منظم خورشید در برجهای آسمانی، و طلوع و غروب حساب شده آن که با نظم دقیقی صورت می گیرد علاوه بر تشکیل فصلهای مختلف به پیدایش تقویم و حساب منظم زمان که برای زندگی اجتماعی بشر فوق العاده اهمیت دارد کمک می کند. ماه در هر ساعت ٣٦٠٠ کیلومتر به دور زمین می گردد که در هر ماه قمری (کمی بیش از ٢٩ روز) یک بار به دور زمین گردش می کند و همراه زمین سالی یکبار به دور خورشید می چرخد.

برای حرکت هر یک از ماه و خورشید و زمین خواص فوق العاده ای است که فکر و درک بشر از آن عاجز است. آنچه ما می یابیم اینست که این حرکت منظم و دقیق وسیله محاسبه زمان و سبب پیدایش شب و روز و ماه و سال است.

امام صادق علیه السلام در روایت مفضل می فرماید: در طلوع و غروب خورشید اندیشه کن که خداوند حاکمیت روز و شب را با آن برپا می کند.

اگر طلوع خورشید نبود نظم جهان به کلی به هم می خورد... و زندگی با نبودن نور خورشید و آثار آن ناگوار می شد... و اگر غروب آن نبود مردم آرامش و قرار نداشتند با اینکه احتیاج زیادی برای آسایش جسم و آرامش روح دارند.

«...سپس در ارتفاع و انخفاض خورشید که سبب پیدایش فصول

[شماره صفحه واقعی : 28]

ص: 320

چهارگانه است و منافع و آثاری که برای آنست بیندیش.

... بوسیله ماه خدا را بشناس که مردم با نظام مخصوصش ماه ها را می شناسند و حساب سال را نگه می دارند.

ببین چگونه شبهای تاریک را روشن می سازد و چه فایده ای در آن نهفته است».(١)

ستارگان: إِنَّا زَیَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْیَا بِزِینَهٍ الْکَوَاکِبِ (٢) «ما آسمان پایین را به زیور ستارگان زینت دادیم».

علی علیه السلام در حدیثی می فرمایند: این ستارگانی که در آسمانند شهرهایی همچون شهرهای روی زمینند که هر شهری از آن با شهر دیگر باستونی از نور مربوط است. (٣)

عظمت کهکشان ها

یکی از نشانه های بزرگ خداوند این است که: با ستونهای نامرئی و نظاماتی که بر قانون جاذبه و دافعه حکمفرماست کرات آسمانی را برپا داشته که اگر کمترین تغییری در این موازنه پیدا شود و تعادل آنها به هم بخورد یا با شدت به یکدیگر برخورد می کنند و متلاشی می شوند و یا به کلی دور می شوند و رابطه آنها از هم گسسته می شود.

تا آنجا که دانشمندان تحقیق کرده اند کهکشانی که منظومه شمسی ما در آن واقع شده است یکصد میلیارد ستاره در آن می باشد که خورشید

__________________

(١) بحار الانوار، جلد ٥٥، صفحه ١٧٥.

(٢) سوره صافات، آیه ٦.

(٣) بحار الانوار، جلد ٥٥، صفحه ٩١.

[شماره صفحه واقعی : 29]

ص: 321

یکی از ستارگان متوسط آن محسوب می شود. برپایه آخرین تحقیقات حداقل یک میلیارد کهکشان در عالم وجود دارد، اینجاست که عقل و دانش بشری با تحیر وصف ناپذیری اعتراف می کند که عظمت و بزرگی از آن خداوندی است که این عالم بی نهایت بزرگ را آفریده است.

تمرین

١- امام صادق علیه السلام درباره آفرینش زمین چه می فرماید؟

٢- امام صادق علیه السلام درباره خورشید چه می فرمایند؟

٣- تعداد کهکشانها و تعداد ستاره های کهکشان ما چقدر است؟

[شماره صفحه واقعی : 30]

ص: 322

درس پنجم : نشانه های خداوند در آفاق (بخش دوم)

اشاره

خدای متعال می فرماید: إِنَّ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآیَاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ (١) «بدون شک در آسمانها و زمین نشانهای فراوانی (خداشناسی) برای اهل ایمان هست».

إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لَآیَاتٍ لِأُولِی الْأَلْبَابِ (٢) «همانا در آفرینش آسمانها و زمین و رفت و آمد شب و روز نشانه هایی برای اندیشمندان هست».

قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِی اللَّ-هِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ (٣) «رسولان آنها گفتند: آیا درخدا شک است؟! کسی که آسمانها و زمین را آفریده است؟!»

دقت در آفرینش آسمانها

در حدیث معروفی در ذیل آیه ١٩١ آل عمران رسیده است، شبی از شبها پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم پس از استراحت کوتاهی از جا برخاسته وضو گرفت و مشغول نماز شد آنقدر در نماز اشک ریخت که جلوی لباس آنحضرت تر شد سپس سر به سجده گذاشت و چندان گریست که زمین از اشک چشمش مرطوب شد و همچنان تا طلوع صبح

__________________

(١) سوره جاثبه، آیه ٣.

(٢) سوره آل عمران، آیه ١٩١.

(٣) سوره ابراهیم، آیه ١٠.

[شماره صفحه واقعی : 31]

ص: 323

منقلب و گریان بود هنگامیکه بلال موذن مخصوص پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم او را به نماز صبح خواند حضرت را گریان دید عرض کرد یا رسول خدا چرا گریه می کنی در حالیکه مشمول لطف و عفو خداوند هستی؟ فرمود آیا من بنده شاکر خداوند نباشم؟ چرا نگریم؟ در حالیکه در این شب آیات تکان دهنده ای بر من نازل شد، سپس آیه فوق از سوره آل عمران و چهار آیه پشت سر آن را تلاوت فرمود و در پایان فرمود: ویل لمن قرا ها ولم یتفکر فیها وای بر کسی که آنها را بخواند و در آن اندیشه نکند. (١)

اولین نکته ای که در مطالعه فضا مورد توجه واقع می شود وسعت حیرت آور آن می باشد اگر شبی تاریک که نور ماه در آسمان نمی درخشد نظری به آسمان بیندازیم منطقه ای طولانی مانند قوسی که از افق تا افق کشیده شده ملاحظه می کنیم که به سفیدی آب نهری در سیاهی زمین شباهت دارد و به آن کهکشان گفته می شود. در هر کهکشان ستارگان بی شماری وجود دارد، قطر کهکشان ما (که منظومه شمسی ما در آن قرار دارد) یکصد هزار سال نوری است یعنی اگر بخواهند با سرعت سیصد هزار کیلومتر در ثانیه از طرفی تا طرف دیگر این کهکشان مسافرت کنند صد هزار سال طول می کشد و خورشید با سرعت فوق العاده ای که دارد و به دور این کهکشان در حرکت است ٢٥٠ میلیون سال طول می کشد که یک دور گرد این کهکشان بچرخد (٢) (قبلا بیان کردیم که طبق آخرین تحقیقات دانشمندان حداقل یک میلیارد کهکشان در عالم وجود دارد و تنها در کهکشان ما یکصد میلیارد ستاره وجود دارد).(٣)

__________________

(١) پیام قرآن، جلد دوم، صفحه ٦٢ (با نقل از تفاسیر متعدد).

(٢) راه تکامل، جلد ٦، صفحه ١٠٣.

(٣) پیام قرآن، جلد ٢، صفحه ١٧٦.

[شماره صفحه واقعی : 32]

ص: 324

در هر صورت یکی از آیات و نشانه های با عظمت خداوند متعال آفرینش آسمانهاست که قرآن هم با عظمت خاصی از آن یاد نموده و ٣١٣ مرتبه نام آسمان به لفظ مفرد و جمع در آیات قرآن آمده است و در مواردی آشکارا بشر را دعوت کرده که در خلقت آسمانها دقت کند تا بر معرفت او افزوده شود.

در سوره (ق) می فرماید: أَفَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَی السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ کَیْفَ بَنَیْنَاهَا وَزَیَّنَّاهَا وَمَا لَهَا مِنْ فُرُوجٍ «آیا به آسمانی که بر فراز آنان است توجه نکردند که چگونه آنرا بنا کردیم و بوسیله ستارگان زینت بخشیدیم و هیچ شکافی در آن نیست». مخصوصاً در روایات اسلامی آمده است که سحر خیزان وقتی برای نماز شب بر می خیزند نخست به آسمان نگاه کنند و آیات آخر سوره آل عمران را بخوانند.

توجه و نظر معصومین به آفرینش آسمانها

پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم آنگاه که برای نماز شب بر می خاست نخست مسواک می کرد و سپس نظری به آسمان می افکند و این آیات را تلاوت می کرد: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ... .(١)

مناجات علی علیه السلام هنگام مطالعه آسمان

یکی از اصحاب امیر المومنین علیه السلام بنام حبّه عرنی می گوید شبی من با نوف در حیاط دار الاماره کوفه خوابیده بودیم اواخر شب ناگهان متوجه شدیم علی علیه السلام در صحن دار الاماره مانند افراد واله و حیران دستها را به دیوار نهاده و این آیات را تلاوت می فرمود: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ

__________________

(٧) مجمع البیان ذیل آیه مذکور.

[شماره صفحه واقعی : 33]

ص: 325

وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لَآیَاتٍ لِأُولِی الْأَلْبَابِ * الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّ-هَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَیٰ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَ-ٰذَا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ * رَبَّنَا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ * رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیًا یُنَادِی لِلْإِیمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَکَفِّرْ عَنَّا سَیِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ * رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدْتَنَا عَلَیٰ رُسُلِکَ وَلَا تُخْزِنَا یَوْمَ الْقِیَامَهِ إِنَّکَ لَا تُخْلِفُ الْمِیعَادَ.

حبه گوید: حضرت این آیات را مکرر تلاوت می فرمود و چنان مجذوب مطالعه آسمان زیبا و خالق این زیبائیها بود که گویا هوش از سرش پریده بود کم کم بالای سرم رسیده و پرسیدند حبه خوابی یا بیدار؟، جواب دادم بیدارم، آقا شما که با این جهاد و کوشش و با آنهمه سوابق درخشان و آنهمه زهد و تقوی، چنین اشک می ریزی ما بیچارگان چه کنیم؟ حضرت چشمها را به پایین انداخته و شروع به گریه کردند و فرمودند: ای حبه همگی ما در برابر خداوند ایستگاهی داریم که هیچ یک از اعمال ما بر او پوشیده نیست ای حبه بطور قطع خداوند از رگ گردن به من و تو نزدیکتر است، ای حبه هیچ چیز نمی تواند من و تو را از خدا پنهان دارد آنگاه حضرت رفیقم نوف را مورد خطاب قرار داده و فرمود: ای نوف خوابی؟ جواب داد: نه یا علی حالت حیرت انگیز و شگفت آور شما موجب شد که امشب فراوان بگریم حضرت فرمود: ای نوف اگر امشب از خوف خدا فراوان گریه کردی فردا در پیشگاه خدا چشمانت روشن خواهد شد، ای نوف: هیچ قطره اشکی از دیدگاه کسی از خوف خدا جاری نمی شود مگر آنکه دریایی از آتش را خاموش می کند. آخرین جمله حضرت به ما این بود که: از خداوند در ترک انجام مسئولیتها بترسید آنگاه در حالیکه زمزمه می کرد از جلوی ما گذشت و فرمود: خدایا ای کاش

[شماره صفحه واقعی : 34]

ص: 326

می دانستم هنگامیکه غافلم تو از من اعراض نموده ای یا به من توجه داری و ای کاش می دانستم با این خواب طولانیم و کوتاهی در سپاسگزاری نعمتهایت حالم در نزد تو چگونه است . نوف می گوید بخدا قسم حضرت تا صبح در همین حال بود.(١)

امام سجاد علیه السلام برای نماز شب بیدار شدند دست در آب نموده که وضو بگیرند به آسمان نظر نموده و مشغول تفکر در اوضاع آنها می شوند و همچنان مبهوت عظمت آسمانها شده و فکر می کردند تا صبح شد و موذن اذان گفت و هنوز دست حضرت در آب بود.

امیر المومنین علیه السلام می فرماید: سُبْحَانَکَ مَا أَعْظَمَ مَا نَرَی مِنْ خَلْقِکَ وَ مَا أَصْغَرَ کُلَّ عَظِیمَهٍ فِی جَنْبِ قُدْرَتِکَ وَ مَا أَهْوَلَ مَا نَرَی مِن مَلَکُوتِکَ وَ مَا أَحْقَرَ ذَلِکَ فِیمَا غَابَ عَنَّا مِنْ سُلْطَانِکَ وَ مَا أَسْبَغَ نِعَمَکَ فِی الدُّنْیَا وَ مَا أَصْغَرَهَا فِی نِعَمِ الْآخِرَه (٢) «خداوندا منزهی تو چقدر بزرگ است آنچه از آفرینش تو مشاهده می کنیم و چقدر هر بزرگی کنار قدرت تو کوچک است و چقدر شگفت انگیز است آنچه از ملکوت تو می بینیم و چقدر اینها نسبت به آنچه از سلطنت تو بر ما پنهان است کوچک می باشد و چقدر نعمتهای تو در دنیا فراوان است و چه اینها نسبت به نعمتهای آخرت اندک می باشد».

تمرین

١- گریه پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم برای چه بود و به بلال چه فرمودند؟

٢- کهکشان چیست و قطر کهکشان ما چقدر است؟

٣- خلاصه داستان حبه عرنی درباره مناجات علی علیه السلام را بنویسید.

__________________

(١) سفینه البحار، جلد ١، صفحه ٩٥ - بحار الانوار ٤١، صفحه ٢٢.

(٢) نهج البلاغه

[شماره صفحه واقعی : 35]

ص: 327

درس ششم : برهان نظم

اشاره

از مباحث گذشته روشن شد که نظم خاصی در همه موجودات جهان به چشم می خورد و تصور نمی شود هیچ عاقلی در وجود نظمی که در موجودات گوناگون برپاست تردید کند. از کوچکترین موجود مادی جهان (اتم) تا بزرگترین کهکشانها و سحابیها در همه جا و بر همه چیز نظامی حساب شده و دقیق فرمان می راند، از انسان تا جانوران و از گیاهان تا جمادات و از موجودات زمین تا آسمانها همه و همه بر اساس هدفی خاص بوجود آمده و یک رشته قوانین دقیق بر همه آنها حکومت می کند. روشن است که اگر نظم بر جهان حکومت نمی کرد علم در دنیا یافت نمی شد چرا که علوم عبارت از کشف همان نظام و قوانین عمومی است که بر جهان حکمفرماست. اگر جنب و جوش سلولهای بدن انسان و گردش چرخهای جسم بر یک روال و نظام خاصی صورت نمی گرفت فیزیولوژی و تشریح و علم طب چگونه پدید می آمد؟ و یا اگر گردش سیارات و حرکت کرات بر اساس نظمی دقیق استوار نبود علم نجوم و ستاره شناسی چگونه پدید می آمد؟ و یا اگر نظم دقیق نبود منجمین چگونه می توانستند خسوف و کسوف را پیش بینی کنند؟ و چگونه تقویم همیشگی برای طلوع و غروب خورشید می نوشتند؟ و در اثر همین نظم

[شماره صفحه واقعی : 36]

ص: 328

که بر جهان حاکم است دانشمندان با استفاده از محاسبات ریاضی و فیزیکی سفینه ای را بدون سرنشین برای سفری طولانی به کرات بالا می فرستند. در نتیجه علم تبیین همان نظام است که در هر رشته ای وجود دارد و رابطه نظم و علم از بدیهیات است. قرآن مجید در آیات فراوانی برای مساله خداشناسی روی برهان نظم تکیه کرده که به مواردی از آنها قبلا اشاره کردیم یعنی از نظر قرآن بهترین و روشنترین راه برای شناخت خداوند مطالعه نظام آفرینش و آثار هستی است.

اساس برهان نظم

این برهان بر دو پایه اصلی (صغری و کبری) و یک نتیجه قرار گرفته است:

١- جهان هستی بر اساس یک نظام دقیق و حساب شده ای آفریده شده و بر هر ذره ای از موجودات یک سلسله قوانین تغییر ناپذیری حکومت می کند.

٢- هر جا نظم و تدبیر حساب شده ای هست ممکن نیست زاییده رویدادهای تصادفی باشد و حتما باید از علم و قدرتی سرچشمه گرفته شده باشد.

نتیجه: نظم و تدبیر جهان آفرینش گواه اینست که صانعی توانا و سازنده ای دانا با محاسباتی دقیق نقشه آن را طرح و سپس کاخ عظیم عالم هستی را بر پایه آن بنا نهاده است.

پدیده نشانگر پدیدآورنده

اگر وجود اتومبیل گواه سازنده آن و کتاب شاهنامه حاکی از سراینده

[شماره صفحه واقعی : 37]

ص: 329

آن است و اگر وجود ساختمانی گواه سازنده آن است این نظام بزرگ و این خلقت عظیم جهان آفرینش نشانه بزرگی بر وجود حکیمی دانا و مقتدر یعنی خداوند متعال است.

برای ساختن یک قمر مصنوعی صدها دانشمند مدتها تلاش می کنند و سپس با محاسبات دقیق ریاضی آنرا به فضا پرتاب کرده و به حرکت در می آورند آیا وجود میلیونها کهکشان که هر کدام دارای میلیونها منظومه شمسی که هر کدام دارای میلیونها کره و ستاره است و همگی در فضا بدون کوچکترین انحراف و تصادم با نظمی دقیق حرکت می کنند دلیل بر وجود خدای قادر متعال نیست؟!

مباحثه نیوتن با دانشمند مادی

نیوتن منجم و ریاضی دان مشهور به یک مکانیک ماهر دستور داد که ماکت کوچکی از منظومه شمسی بسازد سیارات این منظومه توپهای کوچکی بودند که با تسمه به یکدیگر پیوسته بودند و برای آن هندل کوچکی قرار داده که با حرکت آن تمام توپها به طرز بسیار جالبی در مدار خود حرکت می کردند و دور هسته مرکزی به گردش در می آمدند. یکروز نیوتن کنار میز مطالعه خود نشسته بود و این ماکت هم در مقابلش قرار داشت در این هنگام دوست او که یک دانشمند ماتریالیست بود وارد شد هنگامیکه چشمش به آن ماکت زیبا افتاد تعجب کرد و زمانیکه نیوتن هندل ماکت را حرکت داد و آن سیارات با سبکی جالب به دور هسته مرکزی حرکت کرد تعجب آن دانشمند بیشتر شد و فریاد زد: وه! چه چیز جالبی چه کسی این را ساخته است؟! نیوتن جواب داد هیچکس، خودش تصادفا بوجود آمده است. دانشمند مادی گفت آقای نیوتن

[شماره صفحه واقعی : 38]

ص: 330

فکر کردید من احمقم چگونه ممکن است این ماکت با این سبک جالب خودش تصادفا بوجود آمده باشد نه تنها سازنده دارد بلکه سازنده اش نابغه بوده است، اینجا بود که نیوتن به آرامی برخاست و دست روی شانه آن مادی گذاشت و گفت دوست من آنچه شما می بینید جز یک ماکت کوچک نیست که از روی سیستم واقعی عظیم منظومه شمسی ساخته شده است با این حال شما حاضر نیستید بپذیرید که تصادفا و خودبخود بوجود آمده باشد پس چگونه اعتقاد دارید خود آن منظومه شمسی با همه وسعت و پیچیدگی که دارد آفریننده ای عاقل و قادر نداشته و بدون سازنده است اینجا بود که دانشمند مادی شرمنده شد و جوابی برای گفتن نداشت آری این همان برهان نظم برای وجود آفریدگار قادر و تواناست.(١)

برهان وزیر موحّد برای پادشاه منکر

پادشاهی منکر خدا وزیری موحد داشت هر چه وزیر برایش استدلال توحید و خدا شناسی می کرد اثری نداشت تا اینکه بدون اطلاع پادشاه دستور داد در مکانی خوش آب و هوا قصری با شکوه و جالب ساختند و انواع و اقسام درختان میوه و گلهای مختلف در آن قرار دادند روزی پادشاه را به بازدید قصر دعوت نمود، پادشاه بسیار خوشش آمد و پرسید مهندس و بناهای این قصر چه کسانی هستند؟ وزیر گفت: پادشاها! این قصر هیچ مهندسی و سازنده ای ندارد ما ناگاه دیدیم این قصر اینجا پیدا شده است پادشاه گفت مرا مسخره می کنی مگر ممکن است چیزی در عالم خودش بوجود بیاید؟ وزیر گفت اگر ممکن نیست این قصر

__________________

(١) (هستی بخش)، صفحه ١٤٩، شهید هاشمی نژاد.

[شماره صفحه واقعی : 39]

ص: 331

کوچک بدون سازنده باشد چگونه ممکن است این جهان بزرگ با همه عظمتش از آسمان و زمین و دریاها و آنهمه موجوداتی که در آنهاست بدون آفریدگار باشد پادشاه متنبه شد و بر وزیر آفرین گفته و خداشناس گردید.

خلاصه و نتیجه برهان نظم

مجموعه کل آفرینش از:

١- کهکشانها، منظومه ها و کرات

٢- انسان با تمام رموزی که در خلقتش بکار رفته

٣- اتمها، ملکولها و سلولها

٤- جهان حیوانات با انواع بی شمار آنها

٥- جهان گیاهان با خواص و ترکیبات آنها

٦- اقیانوسها، دریاها با عجایب موجود در آنها

٧- نظامها و قوانین دقیق که در کل جهان آفرینش هست

٨- آنچه در جهان هستی عقل و علم بشر هنوز به آن نرسیده است.

همگی دلالت بر خداوندی دانا و حکیم قادر متعال خواهند داشت.

تمرین

١- چگونه علم زائیده نظم جهان است؟

٢- اساس برهان نظم چیست؟

٣- خلاصه ای از مباحثه نیوتن با دانشمند مادی را بیان کنید؟

٤- برهان وزیر موحد برای پادشاه منکر چه بود؟

[شماره صفحه واقعی : 40]

ص: 332

درس هفتم : توحید و یگانگی خداوند

اشاره

فَإِلَ-ٰهُکُمْ إِلَ-ٰهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا (١) «خدای شما یکی است پس همه در برابرش سر تسلیم فرود آورید». لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّ-هِ إِلَ-ٰهًا آخَرَ (٢) «با خداوند، خدای دیگری قرار مده». لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَهٌ إِلَّا اللَّ-هُ لَفَسَدَتَا (٣) «اگر در آسمان و زمین غیر از خداوند، خدای دیگری بود به فساد و ویرانی کشیده می شد».

توحید شعار اصلی همه پیامبران الهی بوده است و حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم با این شعار از کوه حراء آمد: قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا و در حدیثی فرمود: أَفْضَلُ الْعِبَادَهِ قَوْلُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه.

دلائل توحید و یگانگی

١- خداوندی که کمال مطلق است و هیچ حد و مرز و اندازه ای در او راه ندارد، آفریدگاری که ازلی و ابدی است، پروردگاری که زمان و مکان مخلوق اوست جز یکی نمی تواند باشد اگر به معنای نامحدود و نامتناهی بودن خداوند توجه کنیم می فهمیم که نامحدود جز یکی

__________________

(١) سوره حج، آیه ٣٦.

(٢) سوره اسراء، آیه ٢٣.

(٣) سوره انبیاء، آیه ٢٢.

[شماره صفحه واقعی : 41]

ص: 333

نمی تواند باشد زیرا تعدد موجب محدودیت و متناهی بودن است.

٢- در جهان نظم واحدی وجود دارد و نظم واحد، دلیل بر ناظم واحد است همان نظامات و قوانینی که دانشمندان ستاره شناس در کرات و کهکشانها می بینند همان ها را دانشمندان اتم شناس در دل اتم مشاهده می کنند و همین نظم در سراسر کشور تن و جسم انسان وجود دارد قهراً اگر جز یک مُنَظِّم وجود داشت نظام عالم به هم می خورد و این است معنای لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَهٌ إِلَّا اللَّ-هُ لَفَسَدَتَا (١)

٣- اخبار همه انبیاء بر یگانگی خداوند دلیل قاطعی بر وحدانیت اوست، تمام پیامبرانی که از جانب خداوند مامور تبلیغ و ارشاد شده اند او را یگانه خوانده اند قال علی علیه السلام: وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّهُ لَوْ کَانَ لِرَبِّکَ شَرِیکٌ لَأَتَتْکَ رُسُلُهُ وَ لَرَأَیْتَ آثَارَ مُلْکِهِ وَ سُلْطَانِهِ وَ لَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَ صِفَاتِهِ وَ لَکِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ کَمَا وَصَفَ نَفْسَه.(٢)

علی علیه السلام در وصیت به فرزندش امام حسن علیه السلام می فرماید: بدان ای پسرم اگر پروردگارت شریک و همتایی داشت رسولان او به سوی تو می آمدند و آثار ملک و قدرتش را می دیدی و افعال و صفاتش را می شناختی اما او خداوندی یکتاست همانگونه که خویش را توصیف کرده است.

وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لَا إِلَ-ٰهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ «ما پیش از تو هیچ پیغمبری را نفرستادیم مگر اینکه به او وحی کردیم که معبودی

__________________

(١) سوره انبیاء، آیه ٢٢.

(٢) نهج البلاغه، نامه ٣١، وصیت به امام حسن علیه السلام.

[شماره صفحه واقعی : 42]

ص: 334

جز من نیست پس فقط مرا پرستش کنید».(١)

مساله توحید زیربنای شناخت تمام صفات خداوند است زیرا یگانگی او از نامحدود بودن وجود او سرچشمه می گیرد و این وجود است که جامع جمیع کمالات و خالی از هر گونه عیب و نقص می باشد در نتیجه اگر ما خداوند را به توحید حقیقی بشناسیم همه صفاتش را شناخته ایم.

عن ابی عبدالله علیه السلام قال: مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُخْلِصاً دَخَلَ الْجَنَّهَ وَ إِخْلَاصُهُ أَنْ تَحْجُزَهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَل.

امام صادق علیه السلام فرمود: هر کس با اخلاص بگوید لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ داخل بهشت می شود و اخلاصش اینست که لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ او را از آنچه خدای عزوجل حرام کرده باز دارد.(٢)

قال ابوعبدالله علیه السلام: مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مِائَهَ مَرَّهٍ کَانَ أَفْضَلَ النَّاسِ ذَلِکَ الْیَوْمَ عَمَلًا إِلَّا مَنْ زَاد ، امام صادق علیه السلام فرمود: هر کس صد مرتبه لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ بگوید از جهت عمل در آنروز افضل مردم است مگر اینکه کسی بیشتر گفته باشد. (٣)

پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: هیچ کلامی نزد خداوند عزوجل محبوبتر از گفتن لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ نیست و هر کس صدایش را به لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ بِکشد گناهانش زیر قدمهایش می ریزد همانگونه که برگ درخت زیر آن می ریزد. (٤)

__________________

(١) سوره انبیاء، آیه ١٥.

(٢) توحید صدوق، باب ثواب الموحدین، حدیث ٢٦.

(٣) همان منبع، حدیث ٣٣.

(٤) همان منبع، حدیث ١٥.

[شماره صفحه واقعی : 43]

ص: 335

مراتب توحید

١- توحید ذات: یعنی بی نظیر از هر جهت و مطلق از جمیع جهات لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَهُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ (١) همانند او چیزی نیست و او شنوا و بینا است، وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ (٢) هرگز برای خداوند شبیه و مانندی نیست.

٢- توحید صفات: یعنی همه صفات او به یک چیز بر می گردد و عین ذات خداوند است یعنی اوست که عالم و قادر و حیّ و ... است.

شخصی نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم آمد و پرسید اساس علم چیست؟ حضرت فرمودند: مَعْرِفَهُ اللَّهِ حَقَّ مَعْرِفَتِه شناخت خدا آنچنان که شایسته اوست. پرسید حق معرفت خدا چیست؟ حضرت فرمودند: َ أَنْ تَعْرِفَهُ بِلَا مِثَالٍ وَ لَا شَبَهٍ وَ تَعْرِفَهُ إِلَهاً وَاحِداً خَالِقاً قَادِراً أَوَّلًا وَ آخِراً وَ ظَاهِراً وَ بَاطِناً لَا کُفْوَ لَهُ وَ لَا مِثْلَ لَهُ فَذَاکَ مَعْرِفَهُ اللَّهِ حَقَّ مَعْرِفَتِه. «اینکه بدانی او نه مثلی دارد و نه شبیهی، و او را معبود واحد و خالق و قادر و اول و آخر و ظاهر و باطن بشناسی که مثل و مانندی ندارد این است حق معرفت خداوند». (٣)

٣- توحید افعال: منظور از توحید افعال اینست که همه کارها در دو جهان فعل خداوند است و هر موجودی هر خاصیتی که دارد از ذات پاک خداوند است، زیبایی گل، درخشندگی آفتاب و درمان دردها، همه و همه از اوست یعنی هیچ موجودی در عالم از خود استقلال ندارد و موثر مستقل در عالم فقط خداوند است به تعبیر دیگر همانگونه که موجودات

__________________

(١) سوره شوری، آیه ١١.

(٢) سوره توحید.

(٣) بحار الانوار، جلد ٣، صفحه ١٤.

[شماره صفحه واقعی : 44]

ص: 336

در اصل وجود خود وابسته به ذات او هستند در تاثیر و فعل خود نیز چنین هست.

البته این معنی هرگز نفی قانون علیت و عالم اسباب را نیمی کند و طبق فرمایش امام صادق علیه السلام: أَبَی اللَّهُ أَنْ یُجْرِیَ الْأَشْیَاءَ إِلَّا بِأَسْبَاب «خداوند خواسته است که همه کارها از طریق اسباب آن جاری گردد»(١) و نیز اعتقاد به توحید افعالی هرگز موجب اعتقاد به جبر و سلب آزادی از انسان نمی گردد (ان شاء الله بعدا به آن اشاره می کنیم که انسان در انجام افعال خود مختار و آزاد است ولی تمام قدرت و نیرو و حتی آزادی اراده او از سوی خداست) قُلِ اللَّ-هُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ «بگو خداوند خالق همه چیز است و او یکتای پیروز است» (٢) ذَٰلِکُمُ اللَّ-هُ رَبُّکُمْ لَا إِلَ-ٰهَ إِلَّا هُوَ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلَیٰ کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ «خداوند پروردگار شماست هیچ معبودی جز او نیست آفریدگار همه چیز است پس او را بپرستید و او حافظ و مدیر همه موجودات است». (٣)

٤- توحید در عبادت: حساسترین بخش توحید، توحید عبادت است که جز خداوند را نپرستیم و در برابر غیر او سر تسلیم فرود نیاوریم. توحید در عبادت لازمه توحید ذات و صفات است زیرا وقتی مسلم شد که واجب الوجود تنها خداست و هر چه غیر اوست ممکن و محتاج و نیازمند است پس عبادت مخصوص اوست و او کمال مطلق است. و غیر از او کمال مطلق وجود ندارد و عبادت هم برای رسیدن به کمال است

__________________

(١) اصول کافی، باب معرفه الامام، حدیث ٧.

(٢) سوره رعد، آیه ١٦.

(٣) سوره انعام، آیه ١٠٢.

[شماره صفحه واقعی : 45]

ص: 337

بنابراین عبادت مخصوص خداوند است سر لوحه دعوت پیامبران مساله توحید در عبادت بوده و قرآن آیات فراوانی در مورد توحید عبادت دارد.

قرآن و توحید در عبادت

وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّ-هَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ «ما در هر امتی رسولی فرستادیم که خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید». (١)

وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لَا إِلَ-ٰهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ «ما پیش از تو هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه به او وحی کردیم که معبودی جز من نیست فقط مرا عبادت کنید».(٢)

وَإِنَّ اللَّ-هَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هَ-ٰذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ «خداوند پروردگار من و شماست او را پرستش کنید این است راه راست». (٣)

توجه به این نکته لازم است که احترام و تواضع و خشوع ، مراتب و درجاتی دارد و آخرین درجه و بالاترین مرحله آن همان پرستش و عبودیت است و این مرحله مخصوص خداوند است که مصداق روشن آن همان سجده می باشد و به همین دلیل سجده برای غیر خداوند جایز نیست بدیهی است که اگر انسان به این مرحله از عبودیت برسد و در مقابل خداوند به خاک افتاده سجده نماید بزرگترین گام را در مسیر اطاعت خدا و تکامل خویش برداشته است.

__________________

(١) سوره نحل، آیه ٣٦.

(٢) سوره انبیاء، آیه ٢٥.

(٣) سوره مریم، آیه ٣٦.

[شماره صفحه واقعی : 46]

ص: 338

چنین عبادت خالصانه ای آمیخته با محبت محبوب است و جاذبه این محبت عامل مهم حرکت به سوی خداوند است و حرکت به سوی آن کمال مطلق عامل جدایی از گناه و سایر آلودگیهاست.

عبادت کننده حقیقی تلاش می کند خود را به معبود و محبوبش شبیه سازد و از این طریق پرتوئی از صفات جمال و جلال را در خود منعکس می کند این امور در تربیت و تکامل انسان نقش مهمی دارد.

تمرین

١- دلائل توحید و یگانگی خداوند را بیان کنید.

٢- مراتب توحید را بیان کنید.

٣- منظور از توحید افعال چیست؟

٤- توحید در عبادت را توضیح دهید.

[شماره صفحه واقعی : 47]

ص: 339

درس هشتم : صفات خداوند متعال (بخش اول)

اشاره

به آن اندازه که شناخت خداوند و پی بردن به اصل وجودش آسان است پی بردن به صفات او آسان نیست. زیرا در مرحله شناخت خداوند، به تعداد ستارگان آسمان، برگهای درختان، انواع گیاهان و جانداران بلکه به تعداد ذرات اتم دلیل بر وجود او داریم (خود اینها آیه ها و نشانه های وجود و عظمت او هستند) اما در راه شناسایی صفات خداوند باید دقت کنیم تا از خطر تشبیه و قیاس در امان باشیم و نخستین شرط شناخت صفات، نفی تمام صفات مخلوقات از خداوند و تشبیه نکردن او به مخلوقات است زیرا هیچیک از صفات خداوند با صفات مخلوقات قابل مقایسه نیست و هیچ صفتی از صفات ماده در ذات مقدسش راه ندارد، چون هر صفت و کیفیت مادی موجب محدودیت است و خداوند نامحدود است. او هستی محض است و هیچ مرزی برایش تصور نمی شود و دارای همه مراتب کمال است بنابراین ما هرگز به ذات خداوند پی نخواهیم برد و نباید چنین انتظاری داشته باشیم.

س - چرا عقل به کنه ذات و صفات خداوند نمی رسد؟

ج - زیرا او وجودی است از هر نظر بی نهایت، علم و قدرت و همه صفات خداوند مانند ذات او بی نهایت است و از سوی دیگر ما و هر چه مربوط به ما می شود (علم و قدرت و حیات و زمان و مکانی که در اختیار

[شماره صفحه واقعی : 48]

ص: 340

داریم) همه محدود و متناهی است، بنابراین با این همه محدودیت چگونه می توانیم به کنه آن وجود نامحدود و صفاتش برسیم و چگونه می توانیم به کنه وجودی پی ببریم که هیچ گونه مثل و مانندی ندارد.

صفات ثبوتیه و سلبیه

صفات خداوند را به دو بخش تقسیم می کنند: صفات ثبوتیه و صفات سلبیه، اما در حقیقت، صفات سلبی را نمی توان صفت نامید زیرا موصوف به آنها متصف نیست مثلاً «لَیْسَ بِجِسْم» را نمی شود یک صفت نامید.

صفات ثبوتیه یا جمالیه:

عالم و قادر و حیّ است و مرید و مدرک

هم سمیع است و بصیر و متکلم صادق

یا: هم قدیم و ابدی دان متکلم صادق

خداوند متعال بی نهایت کمال است و آنچه به عنوان صفات ثبوتیه گفته می شود اصول صفات اوست نه اینکه منحصر در آنها باشد.

صفات سلبیه یا جلالیه:

نه مرکب بود و جسم نه مرئی نه محل

بی شریک است و معانی تو غنی دان خالق

(بی معانی یعنی صفات او عین ذات اوست و زاید بر ذات او نیست)

صفات ذات و صفات فعل

صفات ثبوتیه بر دو قسم است:

صفات ذات: که عین ذات خداوند است و نمی شود آنها را از خداوند متعال سلب نمود. صفات ذات عبارتند از علم و قدرت و حیات و هر چه به این سه بازگشت کند مانند: سمیع، بصیر، قدیم، ازلی، ابدی، مدرک، حکیم، غنی، کریم، عزیز و ....

[شماره صفحه واقعی : 49]

ص: 341

صفات فعل: صفاتی است که به افعال خداوند بستگی دارد یعنی تا آن فعل از او صادر نشود آن وصف بر او اطلاق نمی گردد مانند خالق و رازق و امثال آن که گاه خداوند به آنها متصف می شود و گاهی هم از او سلب می شود مانند: کان الله و لم یخلق شیئا ثم خلق - اراد الله شیئا و لم یرد شیئا آخر - شاء و لم یشاء «یعنی خداوند بود و خلق نکرده بود و سپس خلق کرد - خداوند چیزی را اراده کرد و چیز دیگری را اراده نکرد - خواست و نخواست»، تکلم مع موسی و لم یتکلم مع فرعون - یحب من اطاعه و لا یحب من عصاه «با موسی علیه السلام تکلم کرد و با فرعون تکلم نکرد - دوست می دارد هر کس که اطاعتش کند و دوست نمی دارد هر کس را که معصیتش کند».

در صفات فعل اذا و إنْ داخل می شود مانند اذا اراد شیئاً و ان شاء الله و در صفات ذات نمی توان گفت اذا علم الله یا ان علم.

علم خداوند

هستی بی نهایت ، علم بی نهایت دارد، نظم و هماهنگی حیرت انگیزی که در همه جای عالم است دلیل علم بی نهایت اوست، نسبت به علم خداوند، گذشته و حال و آینده یکی است، آگاهی او بر ازل و ابد یکسان و احاطه علمی او به میلیونها سال گذشته و یا آینده همچون آگاهی او از امروز است. همچنین از اینرو که آفریدگار همه هستی، خداوند متعال است تعداد تمام موجودات و اسرار و دقایق آنها را می داند، از افعال خوب و بد انسان و حتی از نیات و مقاصد و راز دل او نیز کاملا آگاه است، علم خداوند عین ذات اوست و از ذات او جدا نیست.

وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّ-هَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ «بدانید خداوند به هر چیزی آگاه

[شماره صفحه واقعی : 50]

ص: 342

است». (١) وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لَا یَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ إِلَّا یَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّهٍ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ «کلیدهای غیب فقط نزد اوست و جز او کسی نمی داند، آنچه در خشکی و دریاست می داند هیچ برگی نمی افتد مگر اینکه از آن آگاه است و هیچ دانه ای در مخفیگاه زمین و هیچ تر و خشکی نیست مگر اینکه در کتابی آشکار (علم خداوند) ثبت است».(٢)

وَهُوَ اللَّ-هُ فِی السَّمَاوَاتِ وَفِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَجَهْرَکُمْ وَیَعْلَمُ مَا تَکْسِبُونَ «اوست خداوند در آسمانها و در زمین، پنهان و آشکار شما را می داند و از آنچه انجام می دهید با خبر است». (٣)

أَلَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ «آیا کسیکه موجودات را آفرید از حال آنها آگاه نیست در حالیکه او لطیف خبیر است». (٤)

وَیَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ «از آنچه که در آسمان و زمین است آگاه است». (٥)

تمرین:

١- چرا عقل به کنه ذات و صفات خداوند نمی رسد؟

٢- صفات ثبوتیه و صفات سلبیه خداوند را بیان کنید.

٣- فرق صفات ذات و صفات فعل چیست؟

__________________

(١) سوره بقره، آیه ٣٣١.

(٢) سوره انعام، آیه ٥٩.

(٣) سوره انعام، آیه ٣.

(٤) سوره ملک، آیه ١٤.

(٥) سوره آل عمران، آیه ٢٨.

[شماره صفحه واقعی : 51]

ص: 343

درس نهم : صفات خداوند متعال (بخش دوم)

اشاره

هستی مطلق ، قدرت بی نهایت دارد، جهان هستی با پدیده های عظیم و شگرفش، کرات عظیم آسمانها، کهکشانها، منظومه ها، اقیانوسها و دریاها و موجودات مختلفی که در آنهاست نشانه هایی از قدرت خداوند است. خداوند بر هر چیزی قادر است و قدرت او بر تمام اشیاء یکسان است.

تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَهُوَ عَلَیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ «پر برکت و زوال ناپذیر است خداوندی که حکومت جهان هستی بدست اوست و او بر همه چیز قادر است» (١) لِلَّ-هِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا فِیهِنَّ وَهُوَ عَلَیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ «حکومت آسمانها و زمین و آنچه در آنهاست از آن خداوند است و او بر هر چیزی توانا است»(٢). فَلَا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ «سوگند به پروردگار مشرق ها و مغرب ها که ما قادریم».(٣)

از آیات فراوانی که در قرآن قدرت خداوند را بیان می کند فهمیده می شود که قدرت خداوند هیچ گونه حد و مرزی ندارد هر زمان اراده کند انجام می دهد و هر زمان اراده محو و نابودی چیزی را بکند آن چیز از

__________________

(١) سوره ملک، آیه ١.

(٢) سوره مائده، آیه ١٢٠.

(٣) سوره معارج، آیه ٤٠.

[شماره صفحه واقعی : 52]

ص: 344

میان می رود و بطور کلی هیچ گونه ضعف و ناتوانی در او تصور نمی شود، آفرینش کرات عظیم آسمانها با خلقت موجود کوچکی برای او یکسان است.

عن علی علیه السلام: وَ مَا الْجَلِیلُ وَ اللَّطِیفُ وَ الثَّقِیلُ وَ الْخَفِیفُ وَ الْقَوِیُّ وَ الضَّعِیفُ فِی خَلْقِهِ إِلَّا سَوَاء «آشکار و نهان، سنگین و سبک، قوی و ناتوان، از جهان آفرینش در برابر قدرت خداوند یکسان و مساوی است». (١)

امام صادق علیه السلام فرمود: وقتی موسی علیه السلام به سوی طور رفت گفت پروردگارا خزائنت را به من نشان ده پس خداوند فرمود: همانا خزائن من چنین است که هر زمان اراده کنم به چیزی بگویم بوده باش پس آن چیز خواهد بود. (٢)

سوال در مورد قدرت خداوند

گاهی سوال می شود آیا خدا می تواند موجودی مانند خودش بیافریند؟ اگر بگویید می تواند پس تعدد خدایان ممکن است و اگر بگویید نمی تواند قدرت خداوند را محدود کرده اید و یا اینکه خداوند می تواند این جهان پهناور را درون تخم مرغی جای دهد بدون اینکه جهان را کوچک کند یا تخم مرغ را بزرگ؟ در جواب باید گفت در اینگونه موارد کلمه نمی شود بکار می رود نه کلمه نمی تواند و به عبارتی روشن تر طرح سوال نادرست است زیرا وقتی می گوییم آیا خداوند می تواند موجودی مانند خودش بیافریند کلمه آفریدن معنایش این است که آن شیی ممکن الوجود و مخلوق است و هنگامی که می گوییم مثل خداوند معنایش این است که آن شیی واجب الوجود باشد.

__________________

(١) نهج البلاغه، خطبه ٨٠.

(٢) توحید صدوق، باب ٩، حدیث ١٧.

[شماره صفحه واقعی : 53]

ص: 345

و نتیجه اش این می شود که آیا خداوند می تواند چیزی بیافریند که هم واجب الوجود باشد و هم نباشد، هم ممکن الوجود باشد و هم نباشد (هم خالق باشد و هم مخلوق). طرح این سوال نادرست است و خداوند بر هر چیزی قادر است.

همچنین وقتی گفته می شود آیا خدا می تواند جهان ار در تخم مرغی قرار دهد بطوریکه نه جهان کوچک شود و نه تخم مرغ بزرگ؟ معنایش این است که جهان در همان حال که بی نهایت بزرگ است بی نهایت کوچک باشد و با توجه به غلط بودن این سوال نوبتی به جواب نمی رسد زیرا تعلق قدرت به محال محال است.

همین سوال را مردی از امیر المومنین علیه السلام نمود حضرت فرمودند: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَا یُنْسَبُ إِلَی الْعَجْزِ وَ الَّذِی سَأَلْتَنِی لَا یَکُون «بدرستیکه خداوند تبارک و تعالی به عجز و ناتوانی نسبت داده نمی شود ولی آنچه تو می پرسی نشدنی است». (١)

و در روایتی از امام رضا علیه السلام نقل شده که فرمود: بله خدا می تواند و در کوچکتر از تخم مرغ هم می تواند، خداوند دنیا را در چشم تو قرار داده در حالیکه از تخم مرغ کوچکتر است (البته این یک نوع جواب اقناعی است زیرا سوال کننده قدرت تحلیل این گونه مسائل را نداشته است).(٢)

خداوند حی و قیوم

خداوند دارای حیات جاویدان و ثابت و برقرار است او به ذات خویش قائم است و موجودات دیگر قائم به او هستند حیات در مورد

__________________

(١) توحید صدوق، باب ٩، حدیث ٩.

(٢) پیام قرآن، جلد ٤، صفحه ١٨٣.

[شماره صفحه واقعی : 54]

ص: 346

خداوند با آنچه در مورد موجودات دیگر گفته می شود متفاوت است زیرا حیات خداوند عین ذات اوست نه عارضی است و نه موقت، حیات خداوند به معنی علم و قدرت اوست. حیات خداوند ذاتی، ازلی، ابدی، تغییر ناپذیر و خالی از هر گونه محدودیت است. قیوم است یعنی امور مختلف موجودات بدست اوست ارزاق و عمر و حیات و مرگ مخلوقات به تدبیر اوست.

اللَّ-هُ لَا إِلَ-ٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ «معبودی جز خداوند یگانه، زنده و پایدار و نگهدارنده کائنات نیست».(١) وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ «همه چهرها در برابر خداوند حی قیوم خاضع می شوند». (٢)

بعد از آنکه علم و قدرت خداوند ثابت شد حی و قیوم بودن هم ثابت است زیرا همه صفات به حیات بر می گردد اگر علم محدود و قدرت ناچیز انسان دلیل بر حیات اوست خداوندی که علمش بی پایان و قدرتش بی انتهاست دارای برترین و کاملترین حیات است بلکه حیات عین ذات اوست به این ترتیب ذکر یا حی یا قیوم یکی از جامعترین ذکرهاست زیرا «حیّ» اشاره به عمده ترین صفات ذات یعنی علم و قدرت و «قیّوم» مجموعه صفات فعل می باشد. لذا امیر المومنین علیه السلام می فرماید: فَلَسْنَا نَعْلَمُ کُنْهَ عَظَمَتِکَ إِلَّا أَنَّا نَعْلَمُ أَنَّکَ حَیٌّ قَیُّومُ لَا تَأْخُذُکَ سِنَهٌ وَ لا نَوْم. ما هرگز کنه عظمت تو را درک نمی کنیم تنها این را می دانیم که تو حی و قیوم هستی و هیچگاه از حال بندگان خود غافل نیستی. (٣)

از علی علیه السلام نقل شده که روز جنگ بدر آمدم ببینم پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم چه می

__________________

(١) سوره آل عمران، آیه ٢.

(٢) سوره طه، آیه ١١١.

(٣) نهج البلاغه، خطبه ١٦٠.

[شماره صفحه واقعی : 55]

ص: 347

کند دیدم سر بر سجده گذاشته و پیوسته می گوید یا حی یا قیوم چند مرتبه رفتم و برگشتم و او را در همین حال دیدم تا خداوند پیروزی را نصیب او ساخت. (١)

آنچه بیان شد اصول صفات خداوند متعال است و صفات دیگر به آنها بر میگردد که تنها به ترجمه ای از آنها اکتفا می کنیم.

قدیم و ابدی: یعنی همیشه بوده و همیشه خواهد بود. برای او آغاز و پایانی تصور نمی شود، هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ «اول و آخر و ظاهر و باطن اوست و او از هر چیز آگاه است».(٢)

مُرید: یعنی صاحب اراده می باشد و در کارهایش مجبور نیست و هر کاری انجام می دهد دارای هدف و حکمت است. (حکیم است)

مُدرک: همه چیز را درک می کند همه را می بیند و همه صداها را می شنود (سمیع و بصیر است).

متکلم: یعنی خداوند می تواند امواج صدا را در هوا ایجاد کند و با پیامبران خود سخن بگوید نه اینکه تکلم از زبان و لب و حنجره باشد.

صادق: یعنی هر چه خداوند می گوید راست و عین واقیعت است زیرا دروغ یا از جهل و نادانی و یا از ضعف می باشد و خداوند منزه است.

در نتیجه خداوند کمال بی نهایت است و هیچ گونه نقصی در ذات اقدسش راه ندارد و ما باید درباره شناخت صفات هم به عجز خود اعتراف کنیم و با کمال ادب عرض می کنیم:

ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم

وز هر چه خوانده ایم و شنیده ایم و گفته ایم

مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر

ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم

__________________

(١) تفسیر روح البیان، ذیل تفسیر آیه الکرسی.

(٢) سوره حدید، آیه ٣.

[شماره صفحه واقعی : 56]

ص: 348

تفکر در ذات ممنوع

بعد از بیان مختصری که درباره صفات داشتیم باید بدانیم صفات خداوند عین ذات اوست بنابراین نه درباره ذات و نه درباره صفات خداوند نباید هیچ تفکری داشته باشیم زیرا موجب تحیر و سرگردانی است و فقط در مخلوقات فکر کنیم.

قال ابوجعفر علیه السلام: تَکَلَّمُوا فِی خَلْقِ اللَّهِ وَ لَا تَکَلَّمُوا فِی اللَّهِ فَإِنَّ الْکَلَامَ فِی اللَّهِ لَا یَزِیدُ إِلَّا تَحَیُّراً «امام باقر علیه السلام فرمود: در آفرینش خدا تکلم کنید و در خدا تکلم نکنید زیرا تکلم در خدا زیاد نمی کند مگر تحیر صاحبش را».

مرحوم علامه مجلسی و دیگران گفته اند منظور منع تفکر و تکلم در ذات و صفات خداوند و در کیفیت است.

و قال علیه السلام: إِیَّاکُمْ وَ التَّفَکُّرَ فِی اللَّهِ وَ لَکِنْ إِذَا أَرَدْتُمْ أَنْ تَنْظُرُوا إِلَی عَظَمَتِهِ فَانْظُرُوا إِلَی عَظِیمِ خَلْقِه «و فرمود بر حذر باشید از تفکر در خداوند و لکن هر وقت خواستید عظمتش را بنگرید به بزرگی جهان خلقت بنگرید».(١)

تمرین

١- نشانه های قدرت خداوند چیست؟

٢- قدیم و ابدی، متکلم و صادق را معنی کنید؟

٣- چرا تفکر در ذات خداوند ممنوع است؟

__________________

(١) اصول کافی، باب نهی از کلام در کیفیت، حدیث ١ و ٧.

[شماره صفحه واقعی : 57]

ص: 349

درس دهم : صفات سلبیه

اشاره

در یک جمله می توان گفت منظور از صفات سلبیه این است که خداوند از هر گونه عیب و نقصی و عوارض و صفات ممکنات پاک و منزه است، ولی قسمتهای مهمی از این صفات مورد بررسی قرار گرفته از جمله اینکه او مرکب نیست، جسم ندارد، قابل رویت نمی باشد، مکان و زمان و محل و جهت برای او نیست، از هر گونه نیاز و احتیاج مبرا است، هرگز ذات او محل حوادث و عوارض و تغییر و دگرگونی نمی باشد، و صفات خداوند عین ذات اوست و زائد بر ذاتش نیست.

امیر المومنین علیه السلام در آغاز خطبه ای می فرماید: لَا یَشْغَلُهُ شَأْنٌ وَ لَا یُغَیِّرُهُ زَمَانٌ وَ لَا یَحْوِیهِ مَکَانٌ وَ لَا یَصِفُهُ لِسَانٌ «هیچ چیزی او را به خود مشغول نمی دارد و گذتشت زمان در او دگرگونی ایجاد نمی کند هیچ مکانی او را در بر نمی گیرد و هیچ زبانی را یارای توصیفش نیست».(١)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام آمده است که فرمود: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَا یُوصَفُ بِزَمَانٍ وَ لَا مَکَانٍ وَ لَا حَرَکَهٍ وَ لَا انْتِقَالٍ وَ لَا سُکُونٍ بَلْ هُوَ خَالِقُ الزَّمَانِ وَ الْمَکَانِ وَ الْحَرَکَهِ وَ السُّکُونِ وَ الِانْتِقَالِ تَعَالَی عَمَّا یَقُولُ الظَّالِمُونَ عُلُوّاً کَبِیرا «خداوند توصیف به زمان و مکان و حرکت و انتقال و سکون

__________________

(١) نهج البلاغه، خطبه ١٧٨.

[شماره صفحه واقعی : 58]

ص: 350

نمی شود بلکه او خالق زمان و مکان و حرکت و سکون و انتقال است، خداوند بسیار برتر است از آنچه ظالمان و ستمگران در حق او می گویند». (١)

توضیح صفات سلبی

خداوند مرکب نیست یعنی اجزاء ترکیبی ندارد زیرا هر مرکبی محتاج اجزاء خویش است در حالیکه خداوند احتیاج به هیچ چیز ندارد. در بحث یگانگی خداوند گفتیم خداوند کمال مطلق است و هیچ حد و مرزی در او راه ندارد. پس باید دقت کنیم که آنچه موجب محدودیت و یا نیاز است مخصوص ممکنات است و خداوند از آنها منزه است تَعَالَی اللَّهُ عَنْ ذَلِکَ عُلُوّاً کَبِیراً.

خداوند جسم نیست و دیده نمی شود.

لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ «چشمها او را درک نمی کنند ولی او همه چشمها را درک می کند و او لطیف و آگاه است».(٢)

سوال : چرا دیدن خداوند محال است؟

جواب: زیرا لازمه دیده شدن اموری است که هیچیک از آنها در مورد خداوند امکان پذیر نیست یعنی اگر بخواهد دیده شود باید جسم داشته باشد، مکان داشته باشد، جهت داشته باشد، دارای اجزاء باشد، زیرا هر جسمی دارای اجزاء و عوارضی مانند رنگ و حجم و ابعاد است. بعلاوه همه اجسام در حال تغییر و دگرگونی بوده و احتیاج به مکان دارند و تمام

__________________

(١) بحار، جلد ٣، صفحه ٣٠٩.

(٢) سوره انعام، آیه ١٠٣.

[شماره صفحه واقعی : 59]

ص: 351

اینها از ویژگیهای ممکنات است و موجب نیاز و احتیاج بوده و خداوند از آنها منزه است. در نتیجه خداوند متعال نه جسم است و نه دیده می شود (گروهی از اهل تسنن می گویند خداوند روز قیامت تجسم پیدا کرده و دیده می شود در این زمینه مطالبی از آنها نقل شده که مضحک است و با هیچ منطقی سازگار نیست).

از امام رضا علیه السلام نقل شده که فرمودند: إِنَّهُ لَیْسَ مِنَّا مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ جِسْمٌ نَحْنُ مِنْهُ بِرَاءٌ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَه «کسی که گمان کند خداوند متعال جسم است از ما نیست و ما در دنیا و آخرت از او بیزاریم».(١)

بی محل است و در همه جا هست

شناختن یک وجود مجرد از ماده برای انسانهائیکه همیشه در زندان عالم ماده اسیرند و به آن خو گرفته اند بسیار مشکل است و نخستین گام در شناختن خداوند منزه شمردن او از ویژگیهای مخلوقات است و تا خداوند را بی مکان و بی محل ندانیم او را به درستی نشناخته ایم اصولا محل و مکان داشتن لازمه جسمانی بودن است و قبلا بیان کردیم که خداوند جسم نیست.

در همه جا هست

وَلِلَّ-هِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّ-هِ إِنَّ اللَّ-هَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ «مشرق و مغرب از آن خدا است و به هر سو رو کنید خدا آنجاست خداوند بی نیاز و داناست».(٢)

__________________

(١) توحید صدوق، باب ٦، حدیث ٢٠.

(٢) سوره بقره، آیه ١١٥.

[شماره صفحه واقعی : 60]

ص: 352

وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ وَاللَّ-هُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ «او با شماست هر جا که باشید و خداوند به آنچه انجام می دهید بصیر است».(١)

قال موسی ابن جعفر علیه السلام: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی کَانَ لَمْ یَزَلْ بِلَا زَمَانٍ وَ لَا مَکَانٍ وَ هُوَ الْآنَ کَمَا کَانَ لَا یَخْلُو مِنْهُ مَکَانٌ وَ لَا یَشْغَلُ بِهِ مَکَانٌ وَ لَا یَحُلُّ فِی مَکَان «بدرستیکه خداوند متعال همیشه وجود داشت بدون زمان و مکانی و الان نیز همانگونه است هیچ مکانی از او خالی نیست و در عین حال هیچ مکانی را اشغال نمی کند و در هیچ مکانی حلول نکرده است».(٢)

شخصی از علی علیه السلام پرسید پروردگار ما قبل از آنکه آسمان و زمین را بیافریند کجا بود؟! حضرت فرمودند: کجا، سوال از مکان است خداوند وجود داشت و هیچ مکانی وجود نداشت.(٣)

خداوند کجاست

در کتاب ارشاد و احتجاج آمده است که یکی از دانشمندان یهود نزد یکی از خلفاء آمد (ابوبکر یا عمر) و گفت تو جانشین پیغمبری؟ گفت آری پرسید خداوند کجاست آیا در آسمان یا در زمین است؟ خلیفه گفت در آسمان بر عرش قرار دارد یهودی گفت بنابراین زمین از او خالی است خلیفه گفت از من دور شو و الا تو را به قتل می رسانم یهودی با تعجب برگشت و اسلام را مسخره می کرد علی علیه السلام با خبر شد و به او فرمود من از سوال تو و از جوابی که شنیدی با خبرم ولی ما می گوییم خداوند متعال مکان را آفرید بنابراین ممکن نیست خودش مکانی داشته باشد و برتر از

__________________

(١) سوره حدید، آیه ٤.

(٢) توحید صدوق، باب ٢٨، حدیث ١٢.

(٣) همان منبع، حدیث ٤.

[شماره صفحه واقعی : 61]

ص: 353

آن است که مکانی او را در خود جای دهد... آیا در یکی از کتابهای خود ندیده ای که روزی موسی به عمران علیه السلام نشسته بود فرشته ای از شرق آمد حضرت موسی فرمود از کجا آمده ای؟ گفت از نزد پروردگار، سپس فرشته ای از غرب آمد فرمود: تو از کجا آمده ای؟ گفت از نزد پروردگار، فرشته ای دیگر از آمد فرمود: تو از کجا آمده ای؟ گفت از زمین هفتم از نزد پروردگار، در اینجا فرمود منزه است کسی که هیچ مکانی از او خالی نیست و هیچ مکانی به او نزدیکتر از مکان دیگر نمی باشد: یهودی گفت: من گواهی می دهم که، حق مبین همین است و تو از همه شایسته تر به مقام پیامبرت هستی.(١)

چرا هنگام دعا دست به سوی آسمان بر می داریم؟

هشام بن حکم می گوید: کافری خدمت امام صادق علیه السلام آمد و از تفسیر آیه الرَّحْمَ-ٰنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَیٰ سوال کرد، امام علیه السلام ضمن توضیحی فرمودند: خداوند متعال نیاز به هیچ مکانی و هیچ مخلوقی ندارد که هنگام دعا دست به سوی آسمان بلند کنید یا به سوی زمین فرود آورید، حضرت فرمود: این موضوع در علم و احاطه و قدرت خدا یکسان است ولی خداوند متعال دوستان و بندگان خود را دستور داده که دستهای خود را به سوی آسان به طرف عرش بردارند زیرا معدن رزق آنجاست ما آنچه را قرآن و اخبار رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم اثبات کرده است تثبیت می کنیم آنجا که فرمود: دستهای خود را به سوی خداوند متعال بردارید و این سخنی است

__________________

(١) پیام قرآن، جلد ٤، صفحه ٢٧٤.

[شماره صفحه واقعی : 62]

ص: 354

که تمام امت بر آن اتفاق نظر دارند.(١)

علی علیه السلام فرمود: هنگامیکه یکی از شما نمازش را تمام می کند دست به سوی آسمان بردارد و مشغول دعا شود، مردی گفت مگر خداوند همه جا نیست فرمود آری پرسید پس چرا بندگان دست به سوی آسمان بر می دارند؟ فرمود آیا (در قرآن) نخوانده ای (در آسمان رزق شماست و آنچه به شما وعده داده می شود) پس از کجا انسان روزی را بطلبد جز از محلش، محل رزق و وعده الهی آسمان است.(٢)

تمرین:

١- منظور از صفات سلبیه چیست؟

٢- چرا دیدن خداوند محال است؟

٣- حضرت علی علیه السلام در جواب دانشمند یهودی که پرسیده بود خداوند کجاست چه فرمودند؟

٤- چرا هنگام دعا دست به آسمان بر می داریم؟

در بحث توحید از این کتابها استفاده و اقتباس شده است: اصول کافی - نهج البلاغه - پیام قرآن - اصول عقاید آقایان: مکارم شیرازی، سبحانی، استادی، محمدی ری شهری، شهید هاشمی نژاد.

__________________

(١) پیام قرآن، به نقل از بحار الانوار، جلد ٣، صفحه ٣٣٠.

(٢) همان منبع، به نقل از بحار الانوار، جلد ٩٠، صفحه ٣٠٨.

[شماره صفحه واقعی : 63]

ص: 355

درس یازدهم : عدل الهی

اشاره

اصل دوم از اصول اعتقادی اسلام عدل خداوند متعال است، عدل یکی از صفات جمالیه خداوند متعال است مساله عدل الهی از یک سو با اصل ایمان به خدا ارتباط دارد و از سوی دیگر با مساله معاد، و از سویی با مساله نبوت و امامت و از طرفی با مساله فلسفه احکام، پاداش و جزا، جبر و تفویض مربوط می شود از این جهت اعتقاد به اصل عدالت یا نفی آن می تواند چهره تمام معارف و اعتقادات دینی را دگرگون سازد، اضافه بر این بازتاب عدل الهی در مساله عدالت اجتماعی و عدالت اخلاقی و مسائل تربیتی نیز قابل انکار نیست به خاطر این ویژگیهاست که در بین صفات خداوند عدل از اصول اعتقادی شمرده شده است.

تاریخچه مساله عدل

طایفه ای از اهل سنت که اشعری نامیده می شوند به این اصل معتقد نیستند اینها منکر عدالت خداوند نیستند ولی می گویند از این نظر که خداوند مالک جهان هستی است هر کاری بکند (حتی از نیکوکاران را مجازت کرده و بدکاران را پاداش دهد) عین عدالت است اعتقاد این

[شماره صفحه واقعی : 64]

ص: 356

گروه این است که حسن و قبح در رابطه با افعال خداوند راه ندارد و هر چه انجام دهد حسن و نیکو است رئیس این طایقه ابوالحسن اشعری از نوادگان ابوموسی اشعری است. انگیزه اصلی پیدایش این عقیده از یک سو گرفتاری آنها درچنگال مساله جبر بود زیرا اشاعره از طرفداران سر سخت جبر، و اختیار نداشتن بندگان در افعال خود بودند آنها می گویند انسان محکوم سرنوشت و اراده خداوند است و هر چه انجام دهد خواست خداوند بوده است، از طرف دیگر آنها در برابر این سوال قرار می گرفتند که چگونه انسانی که در کارهایش مجبور است عذاب می شود و چگونه با عدالت خداوند سازگار است لذا ناچار شدند عدل الهی را انکار کرده و بگویند: خداوند هر کاری بکند عین عدالت است.

شیعه با الهام از قرآن و کلمات معصومین علیهم السلام عدالت خداوند را یکی از اصول اعتقادی اسلام معرفی نموده و می گوید اعتقاد به عدل از اصول دین است شیعه معتقد است که حسن و قبح عقلی وجود دارد و مسلک جبریون را رد می کند.

امیر المومنین علیه السلام در عبارت فشرده و پرمحتوایی توحید و عدل را در کنار هم قرار داده و می فرمایند: التَّوْحِیدُ أَنْ لَا تَتَوَهَّمَهُ وَ الْعَدْلُ أَنْ لَا تَتَّهِمَه «توحید آنست که او را در وهم و اندیشه خویش نیاوری (زیرا هر چه در وهم آید محدود است) و عدل آن است که او را متهم نسازی (اعمال

[شماره صفحه واقعی : 65]

ص: 357

قبیحی که از تو سر زده به او نسبت ندهی).» (١)

دلائل عدل الهی

دلیل عقلی: ظلم قبیح است و خداوند حکیم هرگز کار قبیح انجام نمی دهد، زیرا عوامل ظلم چند چیز است و خداوند منزه از آنهاست.

عوامل و ریشه های ظلم:

١- نیاز: کسی ظلم می کند که برای رسیدن به اموری نیازمند باشد و از راه ظلم بتواند به آنها برسد.

٢- جهل و نادانی: کسی ظلم می کند که زشتی و قبیح بودن ظلم را نداند.

٣- رزائل اخلاقی: کسی ظلم می کند که در وجودش کینه، عداوت، حسد، خودخواهی و هواپرستی باشد.

٤- عجز و ناتوانی: کسی ظلم می کند که از دفع ضرر و خطر از خودش عاجز است و برای رسیدن به هدف راهی جز ظلم ندارد.

هر ظلمی در عالم واقع می شود در اثر یکی از این عوامل است و اگر این عوامل نبود هیچ ظلم و ستمی در هیچ کجا واقع نمی شد و هیچ یک از عوامل مذکور به ساحت قدس پروردگار راه ندارد زیرا خداوند:

الف - غنی و بی نیاز مطلق است.

ب - علمش نامحدود و بی پایان است.

__________________

(١) کلمات قصار، نهج البلاغه، حکمت ٤٧٠.

[شماره صفحه واقعی : 66]

ص: 358

ج - تمام صفات کمال را دارا است و از تمام عیوب و نواقص پاک و مبری است.

د - دارای قدرت نامتناهی و بی حد می باشد پس او عادل است.

در دعای چهل و پنجم صحیفه سجادیه چنین آمده است: وَ عَفْوُکَ تَفَضُّلٌ، وَ عُقُوبَتُکَ عَدْل «خدایا عفو تو تفضل است و مجازات تو عین عدالت می باشد».

و از ائمه معصومین علیهم السلام نقل شده که در پایان نماز شب این دعا خوانده شود: وَ قَدْ عَلِمْتُ یَا إِلَهِی أَنَّهُ لَیْسَ فِی نَقِمَتِکَ عَجَلَهٌ وَ لَا فِی حُکْمِکَ ظُلْمٌ وَ إِنَّمَا یَعْجَلُ مَنْ یَخَافُ الْفَوْتَ وَ إِنَّمَا یَحْتَاجُ إِلَی الظُّلْمِ الضَّعِیفُ وَ قَدْ تَعَالَیْتَ یَا إِلَهِی عَنْ ذَلِکَ عُلُوّاً کَبِیرا «خدای من، من می دانم که در مجازات تو عجله نیست و در حکم تو ظلمی وجود ندارد کسی عجله می کند که می ترسد فرصت از دست برود و کسی ظلم می کند که ضعیف و ناتوان است و تو ای خدای من از اینها برتر و بالاتری».(١)

معنای عدالت خداوند

غیر از معنای مشهوری که برای عدل هست (خداوند عادل است و به کسی ظلم نمی کند) معنای وسیعتری هم وجود دارد:

١- عدل در خداوند یعنی دوری آفریدگار از انجام هر عملی که بر خلاف مصلحت و حکمت است.

__________________

(١) مصباح المتهجد شیخ طوسی، صفحه ١٧٣، (دعاهای بعد از نماز شب).

[شماره صفحه واقعی : 67]

ص: 359

٢- عدل یعنی: همه انسانها در پیشگاه خداوند از هر جهت یکسان و برابرند و هیچ انسانی نزد او بر دیگری برتری ندارد مگر کسیکه با تقوا و اعمال نیک خود را از فساد و تباهی دور بدارد. إِنَّ أَکرَمَکُم عِندَ اللَّ-هِ أَتقاکُم إِنَّ اللَّ-هَ عَلیمٌ خَبیرٌ «همانا گرامی ترین شما نزد خداوند کسی است که پرهیزکارتر باشد بدرستی که خداوند دانای خبیر است».(١)

٣- قضاوت و پاداش به حق: یعنی خداوند هیچ عملی را هر چند خیلی ناچیز و کوچک باشد از هیچ کس ضایع نکرده و بی اجر و پاداش نیمی گذارد و بدون تبعیض به هر کس جزای عملش را خواهد داد. فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ خَیْرًا یَرَهُ * وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ «پس هر کس ذره ای کار خوب انجام دهد آنرا خواهد دید و هر کس ذره ای کار بد کند آنرا خواهد دید».(٢)

٤- قرار دادن هر چیز در محل خودش: الْعَادِلُ: الواضع کل شی ء موضعه «عادل کسی است که هر چیزی را در جای خود قرار می دهد».(٣)

خداوند هر پدیده و مخلوقی را در جای خود آفریده و مواد ترکیبی هر موجودی را به اندازه لازم آن معین کرده است و تعادل و تناسب در تمام پدیده های جهان آفرینش وجود دارد وَأَنبَتنا فیها مِن کُلِّ شَیءٍ مَوزونٍ «و رویاندیم در روی زمین از هر چیزی به اندازه و حساب شده».(٤)

جهان چون خد و خال و چشم و ابروست

که هر چیزی به جای خویش نیکوست

٥- عمل بر مبنای هدف: یعنی تمام آفرینش در جهان هستی بر مبنای

__________________

(١) سوره حجرات، آیه ١٤.

(٢) سوره زلزال، آیه ٧.

(٣) مجمع البحرین، واژه عدل.

(٤) سوره حجر، آیه ١٩.

[شماره صفحه واقعی : 68]

ص: 360

هدف است و در ایجاد همه عالم اسرار و دلائلی نهفته است و هیچ چیز بیهوده و عبث نیست. أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُونَ «آیا گماان کردید ما شما را عبث و بیهوده آفریدیم و شما به سوی ما بازگشت نمی کنید».(١)

اعتقاد و یقین به عدل با معانی مذکورش و پیاده کردن هر یک از معانی را در خویشتن آثار اخلاقی فوق العاده ای دارد (عادل عدالت خواه است).

تمرین

١- چرا عدل از اصول اعتقادی شمرده می شود؟

٢- دلیل عقلی عدل خداوند چیست؟

٣- عوامل و ریشه های ظلم چیست؟

٤- بطور فشرده معانی عدالت را بیان کنید.

__________________

(١) سوره مومنون، آیه ١١٧.

[شماره صفحه واقعی : 69]

ص: 361

درس دوازدهم : فلسفه بلاها و مصائب (بخش اول)

اشاره

بعد از بحث در اینکه خداوند عادل است و تمام کارهای او بر مبنای حکمت است بعضی مسائل ظاهرا ابهام دارد که باید پاسخ آنها روشن شود یعنی بدانیم چگونه آفات و بلاها، دردها و رنجها، ناکامیها و شکستها، نقصها و کبودها با عدالت خداوند سازگار است. با کمی دقت روشن می شود که این امور همه در مسیر عدل الهی بوده و مخالف عدالت نیست. در برابر سوالات مذکور دو پاسخ عمده وجود دارد:

١- کوتاه و اجمالی

٢- تفصیلی

پاسخ اجمالی: وقتی با دلائل عقلی و نقلی ثابت شد که خداوند حکیم و عادل است و تمام آفرینش او از روی هدف و حکمت است و اینکه خداوند هیچگونه نیاز به هیچ کس و هیچ چیز ندارد و از همه چیز آگاه است در نتیجه هیچ کاری بر خلاف حکمت انجام نمی دهد و ظلم که زائیده جهل و عجز است درباره ذات مقدس او تصور نمی شود پس اگر ما نتوانستیم فلسفه حوادث مذکور را بفهمیم باید اعتراف کنیم که این از محدودیت آگاهی ماست، هر کس خداوند را با صفاتش شناخت این پاسخ برایش کافی و قانع کننده است.

پاسخ تفصیلی (مصائب خود ساخته): در زندگی مصائب زیادی دامن انسان را می گیرد که عامل اصلیش خود اوست عامل بسیاری از ناکامیها،

[شماره صفحه واقعی : 70]

ص: 362

سستی و تنبلی و ترک تلاش و کوشش است، بسیاری از بیمارها ناشی از شکم پرستی و هوای نفس است، بی نظمیها همیشه عامل بدبختی بوده و اختلاف و پراکندگی همیشه مصیبت زا و بدبختی آفرین است و عجب این است که بسیاری از مردم این روابط علت و معلولی را فراموش کرده و همه را به حساب دستگاه آفرینش می گذارند، علاوه بر اینها بسیاری از نقصها و کمبودها، از قبیل ناقص الخلقه بودن (کور، کر و لال، فلج شدن) بعضی از نوزادان در اثر سهل انگاری پدر و مادر و مراعات نکردن دستورات شرع و امور بهداشتی است، گرچه کودک بی تقصیر است ولی این اثر طبیعی ظلم و جهل پدر و مادر است، (خوشبختانه از پیشوایان معصوم علیهم السلام دستوراتی برای جلوگیری از نقصها رسیده، حتی برای خوش استعداد شدن و یا زیبایی نوزاد دستوراتی فرموده اند).

طبیعی است اگر والدین این دستورات را مراعات نکنند مسئول نواقص خواهند بودن و هیچ یک از اینها را نمی شود به حساب کار خداوند گذاشت بلکه همه اینها مصائب خود ساخته است که انسان برای خودش یا دیگران فراهم ساخته است، قرآن در این رابطه می فرماید: مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللَّ-هِ وَمَا أَصَابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفْسِکَ «آنچه از حسنات (خوبیها و پیروزیها) به تو می رسد از ناحیه خداوند است و آنچه از بدیها (ناراحتیها و شکستها) دامنگیر تو می شود از ناحیه خود تو است».(١) در جای دیگر می فرماید: ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ «فساد در خشکی و دریا به خاطر کارهایی که مردم انجام می دهند آشکار شده خداوند می خواهد نتیجه بعضی

__________________

(١) سوره نساء، آیه ٧٩.

[شماره صفحه واقعی : 71]

ص: 363

از اعمال آنها را به آنها بچشاند شاید بازگردند».(١)

حوادث ناگوار و مجازات الهی

در احادیث اسلامی نیز به طور گسترده چنین آمده: بخش زیادی از مصائبی که دامنگیر انسانها می شود جنبه مجازات و کیفر گناهان دارد.

در حدیثی از امام رضا علیه السلام رسیده: کُلَّمَا أَحْدَثَ الْعِبَادُ مِنَ الذُّنُوبِ مَا لَمْ یَکُونُوا یَعْمَلُونَ أَحْدَثَ اللَّهُ لَهُمْ مِنَ الْبَلَاءِ مَا لَمْ یَکُونُوا یَعْرِفُون «هر زمان بندگان گناهان تازه ای که قبلا نمی کردند انجام دهند، خداوند بلاهای تازه و ناشناخته ای بر آنها مسلط می سازد». (٢)

از امام صادق علیه السلام نقل شده: إِنَّ الرَّجُلَ لَیُذْنِبُ الذَّنْبَ فَیُحْرَمُ صَلَاهَ اللَّیْلِ وَ إِنَّ عَمَلَ السَّیِّئِ أَسْرَعُ فِی صَاحِبِهِ مِنَ السِّکِّینِ فِی اللَّحْم «گاه انسان گناهی می کند و از نماز شب محروم می گردد تاثیر شوم عمل شر در صاحبش از کارد در گوشت سریعتر است». (٣)

علی علیه السلام می فرمایند: به خدا قسم رفاه و خوشی از ملتی زائل نمی گردد مگر به واسطه کردار زشتی که انجام دادند زیرا خداوند به بندگان ستم نمی کند. (٤)

در جای دیگر امیرالمومنین علیه السلام می فرمایند: از گناهان اجتناب کنید که تمام بلاها و کمبود روزی به واسطه گناه است حتی خراش بدن و زمین خوردن و مصیبت دیدن، خداوند عزوجل می فرماید: هر مصیبتی که به شما می رسد نتیجه و اعمال خود شماست.(٥)

__________________

(١) سوره روم، آیه ٤١.

(٢) بحار الانوار، جلد ٧٠، صفحه ٣٥٤.

(٣) همان منبع، صفحه ٣٥٨.

(٤) نهج البلاغه، خطبه ١٧٨.

(٥) سوره نساء آیه ٧٩ - بحار الانوار، جلد ٨٣، صفحه ٣٥٠ (برای توضیح بیشتر به تفسیر برهان، جلد ٤، صفحه ١٢٧ و نور الثقلین ذیل آیه ٧٨ و بحار الانوار، جلد ٧٨، صفحه ٥٢ مراجعه شود).

[شماره صفحه واقعی : 72]

ص: 364

سوال در مورد عمومیت مجازات

از نظر قرآن و روایات و شواهد تاریخی بسیاری از مصائب و بلاها جنبه مجازات و کیفر دارد، سوالی که مطرح می شود این است که اقوام گرفتار عذاب و مجازات از دو طبقه ظالم و مظلوم، مومن و کافر بودند چرا همه گرفتار عذاب شده و هلاک شدند؟

جواب: از دیدگاه اسلام مصائب و گرفتاریهای مظلومین و یا مومنین به خاطر ترک نمودن نهی از منکر و مبارزه نکردن با فساد و ظالمین است، وَاتَّقُوا فِتْنَهً لَا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّهً «بپرهیزید از فتنه ایکه آثارش فقط برای ستمگران نیست بلکه همه را می گیرد» (١)

قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم : لَتَأْمُرُنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لَتَنْهُنَّ عَنِ الْمُنْکَرِ، أَوْ لَیَعُمَّنَّکُمْ عِقَابُ اللَّه «حتما امر به معروف و نهی از منکر کنید و گرنه عذاب عمومی خداوند شما را فرا می گیرد». (٢)

سوال دیگر اینکه: گاهی ستمگران و گنهکاران را می بینیم وضع زندگی دنیوی آنها خیلی خوب است و هیچ گرفتاری و عذابی بر آنها نیست و در مقابل انسانهای شایسته و مومنی را گرفتار می بینیم.

جواب: از آیات و روایات استفاده می شود که نعمتها و مهلتها برای ستمگران و گنهکاران موجب شدت عذاب آنهاست: وَلَا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ «هرگز گمان نکنند کسانیکه کافر شدند مهلتی که به آنها داده ایم خیر آنهاست ما به آنها ملهت دادیم تا گناهانشان را بیشتر کنند و برای آنها

__________________

(١) سوره انفال، آیه ١٥.

(٢) وسائل الشیعه، جلد ١١، صفحه ٤٠٧.

[شماره صفحه واقعی : 73]

ص: 365

عذابی خوار کننده است».(١)

قال علی علیه السلام: یَا ابْنَ آدَمَ إِذَا رَأَیْتَ رَبَّکَ سُبْحَانَهُ یُتَابِعُ عَلَیْکَ نِعَمَهُ وَ أَنْتَ تَعْصِیهِ فَاحْذَرْه. علی علیه السلام فرمود: زمانیکه دیدی پروردگارت مرتب به تو نعمت می دهد و تو معصیت او را می کنی پس برحذر باش از او.(٢)

عن الصادق علیه السلام: إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً فَأَذْنَبَ ذَنْباً أَتْبَعَهُ بِنَقِمَهٍ وَ یُذَکِّرُهُ الِاسْتِغْفَارَ وَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ شَرّاً فَأَذْنَبَ ذَنْباً أَتْبَعَهُ بِنِعْمَهٍ لِیُنْسِیَهُ الِاسْتِغْفَارَ وَ یَتَمَادَی بِهَا وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ بِالنِّعَمِ عِنْدَ الْمَعَاصِی «هنگامیکه که خداوند خیر و سعادتی برای بنده ای بخواهد اگر گناهی کرد او را به ناراحتی مبتلا می کند و استغفار را به یاد او می آورد و زمانیکه برای بنده ای (بر اثر طغیانگری او) شری بخواهد اگر گناهی کرد نعمتی به او می دهد تا استغفار را فراموش کند و به راه خود ادامه دهد و این همان چیزی است که خداوند فرموده: ما آنها را از آنجا که نمی دانند تدریجا به سوی عذاب می بریم به اینگونه که هنگام معصیت به آنها نعمت می دهیم». (٣)

تمرین

١- پاسخ اجمالی که برای حوادث ناگوار هست بیان فرمائید.

٢- منظور از حوادث خود ساخته چیست؟

٣- مصائب و گرفتاریهای مظلومین و مومنین برای چیست حدیث پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم را بیان کنید.

٤- استدراج یا عذاب تدریجی را تعریف کنید.

__________________

(١) سوره آل عمران، آیه ١٧٣.

(٢) شرح ابن ابی الحدید، جلد ١٩، صفحه ٢٧٥.

(٣) اصول کافی، جلد ٢، باب استدراج، حدیث ١.

[شماره صفحه واقعی : 74]

ص: 366

درس سیزدهم : فلسفه بلاها و مصائب (بخش دوم ابتلاء مومنین)

اشاره

بلاها و مصائب مومنین باعث زیاد شدن درجاتشان و گاهی برای تنبه و بیداری آنها و در مواردی کفاره گناهان آنهاست که تمامش لطف خداوند بر مومنین است: عن الصادق علیه السلام: إِنَّ عَظِیمَ الْأَجْرِ لَمَعَ عَظِیمِ الْبَلَاءِ وَ مَا أَحَبَّ اللَّهُ قَوْماً إِلَّا ابْتَلَاهُم «از امام صادق علیه السلام نقل شده که اجر زیاد با بلای زیاد است و دوست نمی دارد خداوند قومی را مگر اینکه آنها را مبتلا می کند». (١)

عن ابی جعفر علیه السلام: لَوْ یَعْلَمُ الْمُؤْمِنُ مَا لَهُ فِی الْمَصَائِبِ مِنَ الْأَجْرِ لَتَمَنَّی أَنْ یُقَرَّضَ بِالْمَقَارِیض از امام باقر علیه السلام است که: اگر مومن می دانست که چه اجری در مصائب وارده می برد آرزو می کرد که با قیچی ها قطعه قطعه شود. (٢)

قال علی علیه السلام: مَنْ قَصَّرَ فِی الْعَمَلِ ابْتُلِیَ بِالْهَمِّ وَ لَا حَاجَهَ لِلَّهِ فِیمَنْ لَیْسَ لِلَّهِ فِی نَفْسِهِ وَ مَالِهِ نَصِیبٌ. علی علیه السلام فرمود: هر کس در عمل کوتاهی کرد به غم و غصه مبتلا می شود و هر که در خودش و مالش مشکلی پیش نیاید

__________________

(١) بحار الانوار، جلد ٦٧، صفحه ٢٠٧.

(٢) بحار الانوار، جلد ٨١، صفحه ١٩٢.

[شماره صفحه واقعی : 75]

ص: 367

مستحق لطف خداوند نیست.(١)

عن الصادق علیه السلام: سَاعَاتُ الْأَوْجَاعِ یَذْهَبْنَ بِسَاعَاتِ الْخَطَایَا. از امام صادق علیه السلام نقل شده: ساعات درد می برد ساعات خطاها را (امراض کفاره گناهان است). (٢)

و عنه علیه السلام: لَا تَزَالُ الْغُمُومُ وَ الْهُمُومُ بِالْمُؤْمِنِ حَتَّی لَا تَدَعَ لَهُ ذَنْباً. از امام صادق علیه السلام نقل است که: مومن همیشه گرفتار غم و غصه است تا برایش گناهی نماند.(٣)

قال الرضا علیه السلام: الْمَرَضُ لِلْمُؤْمِنِ تَطْهِیرٌ وَ رَحْمَهٌ وَ لِلْکَافِرِ تَعْذِیبٌ وَ لَعْنَهٌ وَ إِنَّ الْمَرَضَ لَا یَزَالُ بِالْمُؤْمِنِ حَتَّی لَا یَکُونَ عَلَیْهِ ذَنْبٌ. امام رضا علیه السلام فرمود: مریضی مومن باعث رحمت و پاک شدن اوست و برای کافر عذاب و لعنت برای اوست و همیشه برای مومن مریضی هست تا برایش گناهی نماند.(٤)

قال ابوجعفر علیه السلام: إِنَّمَا یُبْتَلَی الْمُؤْمِنُ فِی الدُّنْیَا عَلَی قَدْرِ دِینِهِ أَوْ قَالَ عَلَی حَسَبِ دِینِهِ. امام باقر علیه السلام فرمود: همانا مومن در دنیا به مقدار دینش مبتلا می شود. (٥)

هر که در این بزم مقرب تر است

جام بلا بیشترش می دهند

و در حدیثی دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم: مومن چهل شب بر او نمی گذرد مگر اینکه حادثه غم انگیزی برای او رخ می دهد که ما به تذکر و بیداری او گردد.(٦)

__________________

(١) همان منبع، صفحه ١٩١.

(٢) همان منبع.

(٣) بحار الانوار، جلد ٦٧، باب ابتلاء المومن.

(٤) بحار الانوار، جلد ٨١، صفحه ١٨٣.

(٥) همان منبع، صفحه ١٩٦.

(٦) بحار الانوار، جلد ٦٧، باب ابتلاء المومن.

[شماره صفحه واقعی : 76]

ص: 368

بلا و امتحان

حدود بیست مرتبه در قرآن از مساله آزمایش الهی سخن به میان آمده است، این آزمایش جهت آگاهی خداوند از وضع ما نیست زیرا خداوند از ابتدا بر همه چیز آگاه است بلکه آزمایش جنبه پرورشی دارد یعنی آزمونهای الهی وسیله تکامل و پرورش روح و جسم انسان و از طرف دیگر استحقاق پاداش و کیفر بعد از امتحان است.

وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ «قطعا شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، زیان مالی و جانی و کمبود میوه ها آزمایش می کنیم و بشارت ده صابران و استقامت کنندگان را».(١)

وَنَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَهً وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ «ما شما را با بدیها و نیکیها آزمایش می کنیم و سر انجام به سوی ما باز می گردید».(٢)

از امیر المومنین علیه السلام چنین نقل شده: ...وَ لَکِنَّ اللَّهَ یَخْتَبِرُ عِبَادَهُ بِأَنْوَاعِ الشَّدَائِدِ وَ یَتَعَبَّدُهُمْ بِأَنْوَاعِ الْمَجَاهِدِ وَ یَبْتَلِیهِمْ بِضُرُوبِ الْمَکَارِه «ولی خداوند بندگانش را به انواع شداید و سختیها می آزماید و با اقسام مشکلات به عبادت فرا می خواند و به انواع گرفتاریها مبتلا می نماید».(٣)

خلاصه و نتیجه فلسفه مصائب

بسیاری از اشکالات در مورد عدل به خاطر جهل و درک نکردن

__________________

(١) سوره بقره، آیه ١٥٥.

(٢) سوره انبیاء، آیه ٣٥.

(٣) نهج البلاغه، خطبه ١٩٢.

[شماره صفحه واقعی : 77]

ص: 369

فلسفه وقایع و مصائب است مثلا خیال می کنیم مرگ نابودی است و اشکال می گیریم که چرا فلانی جوان مرد و ناکام شد؟، خیال می کنیم دنیا جای ماندن است و می گوییم چرا سیل و زلزله عده ای را نابود کرد؟، و فکر می کنیم دنیا جای آسایش است و می گوییم چرا گروهی محرومند؟ مانند کسی که در کلاس شروع به ایراد و اشکال می کند که چای چطور شد؟ چرا غذا نمی آورند؟ چرا رختخواب نیست؟ که فقط باید به او گفت اینجا کلاس درس است نه سالن پذیرائی! در نتیجه بهترین راه برای حل اشکالات، شناخت دنیا و پی بردن به هدف از آفرینش موجودات است.

تمرین

١- چرا مومنین در دنیا گرفتار بلاها و مصیبتها می شوند؟

٢- آزمایش خداوند از بندگان برای چیست؟

٣- خلاصه و نتیجه فلسفه مصائب را بیان کنید.

[شماره صفحه واقعی : 78]

ص: 370

درس چهاردهم : اختیار و امر بین الامرین

اشاره

شیعه به پیروی از معصومین علیهم السلام عقیده دارد که با وجود مشیت الهی، انسان در کارها و افعالش دارای اختیار است قبلا اشاره کردیم که گروهی از اهل تسنن به خاطر انگیزه های سیاسی و غیره معتقد به جبر شدند اینها با این اعتقاد بر سر دو راهی قرار گرفتند زیرا طبق آیات صریح قرآن و ضرورت دین اسلام خداوند نیکوکاران را به بهشت و کفار و بدکاران را به دوزخ می برد.

اینجا در برابر این سوال قرار گرفتند که اگر انسان در کارهای خود مجبور است ثواب و عقاب (بهشت و دوزخ) در برابر اعمال غیر اختیاری چه معنایی دارد و چگونه با عدالت خداوند سازگار است؟

لذا معتقدین به جبر ناچار شدند که یا جبر را بپذیرند و عدالت را انکار کنند و یا عدل را پذیرا شده و جبر را رد کنند و همانگونه که در بحثهای قبل گفتیم اینها عدالت را رها کردند و معتقد به جبر شدند. وجود اختیار و قدرت انتخاب و تصمیم گیری، یک امر بدیهی و غیر قابل انکار است در عین حال گروهی با فطرت و وجدان خویش هم مخالفت کرده و نپذیرفتند و گروه دیگری در مقابل تفویضی شدند در نتیجه در این بحث سه نظریه وجود دارد:

١- جبر و بی ارادگی: پیروان این نظریه می گویند انسانها در اعمال و

[شماره صفحه واقعی : 79]

ص: 371

رفتار خود کوچکترین اراده ای ندارند و بشر مانند ابزاری بی شعور در دست استاد است و آنچه واقع می شود همان مشیت خداوند است.

٢- تفویض یا واگذاری: پیروان این نظریه می گویند خداوند انسان را آفرید و او را با دستگاه مغز و اعصاب مجهز کرده و کارهایش را به خودش واگذار نمود بنابر این خداوند هیچ تاثیری در افعال و رفتار انسان ندارد و قضا و قدر هم اثری ندارند.

٣- اختیار یا امر بین الامرین: نه جبر نه تفویض بلکه اختیار و امری بین امرین.

مذهب اختیار

این عقیده را شیعه به پیروی از بیانات امامان معصومش اختیار کرده است یعنی: سرنوشت انسان به دست خود اوست و در اعمال و رفتارش صاحب اختیار می باشد اما با خواست خداوند و با اثری که برای قضا و قدر الهی هست، یعنی در یک پدیده و یک عمل انسانی دو اراده تاثیر می کند (اراده خداوند و اراده انسان) و تا این دو اراده نباشد عملی واقع نخواهد شد، البته این دو اراده در عرض یکدیگر نیست (یعنی از باب تاثیر دو علت در معلول واحد نیست) بلکه در طول یکدیگر است یعنی همانگونه که وجود هر موجودی در سایه وجود الهی و قدرت هر قادری بسته به قدرت خداوند است و علم هر عالمی در پرتو علم اوست همین طور اراده و اختیار هر مختاری در پرتو اراده و اختیار خداوند متعال است.

بنابراین انسان برای انجام اعمال و رفتار خودش اراده و اختیار می کند اما این اختیار و قدرت را از خداوند متعال دارد یعنی در سایه قدرت و اراده خداوندی می تواند اراده کرده و کاری را انجام دهد این است

[شماره صفحه واقعی : 80]

ص: 372

معنای: وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ یَشَاءَ اللَّ-هُ رَبُّ الْعَالَمِینَ «شما نمی خواهید و اراده نمی کنید جز آنکه خدا بخواهد» (١) یعنی اراده شما خواست خداوند است نه اینکه عمل شما خواست و اراده خداوند باشد. (٢)

اشاعره با تکیه نادرست بر توحید افعالی قائل به جبر شده و عدل خداوند را زیر سوال بردند و معتزله قائل به استقلال مطلق انسان شدند (تفویض) و عملا توحید افعالی را مورد انکار قرار داده و دچار شرک افعالی شدند ولی شیعه به پیروی از امامان معصومش راهی را در پیش گرفت که از افراط و تفریط دور است این راه همانست که در روایات و احادیث اهل بیت علیهم السلام به امر بین الامرین تعبیر شده است.

احادیث معصومین در مذهب اختیار

احمد بن محمد می گوید به امام رضا علیه السلام عرض کردم: بعضی اصحاب ما قائل به جبر و بعضی قائل به استطاعت (تفویض) هستند حضرت فرمود:

بنویس: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام: قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: یَا ابْنَ آدَمَ، بِمَشِیئَتِی کُنْتَ أَنْتَ الَّذِی تَشَاءُ، وَ بِقُوَّتِی أَدَّیْتَ إِلَیَّ فَرَائِضِی، وَ بِنِعْمَتِی قَوِیتَ عَلی مَعْصِیَتِی؛ جَعَلْتُکَ سَمِیعاً بَصِیراً «ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفْسِکَ»، وَ ذلِکَ أَنِّی أَوْلی بِحَسَنَاتِکَ مِنْکَ، وَ أَنْتَ أَوْلی بِسَیِّئَاتِکَ مِنِّی، وَ ذلِکَ أَنِّی لَاأُسْأَلُ عَمَّا أَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْأَلُونَ، قَدْ نَظَمْتُ لَکَ کُلَّ شَیْ ءٍ تُرِید «علی بن الحسین علیه السلام فرمود خدای عزوجل فرمود: ای فرزند آدم به خواست من، تو اراده می کنی و به قوه و قدرت من واجبات مرا انجام می دهی و با نعمت من بر

__________________

(١) سوره تکویر، آیه آخر.

(٢) گمشده شما، محمد یزدی.

[شماره صفحه واقعی : 81]

ص: 373

معصیت من قوت و قدرت پیدا کردی، تو را شنوای بینا قرار دادم، هر خوبی که به تو می رسد از خداوند است و هو بدی که به تو می رسد از خود توست زیرا من به خوبیهای تو از تو سزاوارترم و تو به بدیهایت از من سزاوارتری زیرا من از آنچه انجام می دهم سوال و بازخواست نمی شوم و آنها سوال و بازخواست می شوند، آنچه اراده داشتی برایت منظم کردم».(١)

یکی از اصحاب از امام صادق علیه السلام پرسید؟ آیا خداوند بندگانش را بر اعمالشان مجبور ساخته است؟ حضرت در پاسخ فرمود: اللَّهُ أَعْدَلُ مِنْ أَنْ یُجْبِرَ عَبْداً عَلَی فِعْلٍ ثُمَّ یُعَذِّبَهُ عَلَیْه «خداوند عادلتر از آن است که بنده ای را مجبور به کاری کند سپس او را بر انجام آن مجازات نماید». (٢)

در حدیث دیگری امام رضا علیه السلام جبر و تفویض را رد کرده و در جواب یکی از اصحاب که پرسید آیا خداوند کارها را به بندگان واگذار و تفویض نمود؟ فرمود: اللَّهُ أَعَزُّ مِنْ ذَلِک «خداوند تواناتر از آن است که چنین کند» پرسید آیا آنها را مجبور بر گناهان کرده؟ فرمود: اللَّهُ أَعْدَلُ وَ أَحْکَمُ مِنْ ذَلِک «خداوند عادلتر و حکیمتر از آن است که چنین کند».(٣)

راه حل روشن برای مساله جبر و ختیار

وجدان عمومی و فطرت همگانی یکی از روشنترین دلائل اختیار است و طرفداران اختیار و حتی جبریون عملا اصل اختیار و آزادی را پذیرفته اند لذا می بینیم:

١- همه نیکوکاران را مدح و تمجید می کنند و بدکاران را ملامت و

__________________

(١) اصول کافی، باب امربین الامرین، حدیث ١٢.

(٢) بحار الانوار، جلد ٥، صفحه ٥١.

(٣) اصول کافی، باب امربین الامرین، حدیث ٣.

[شماره صفحه واقعی : 82]

ص: 374

سرزنش می کند، اگر جبر بود و انسانها در رفتارشان بی اختیار بودند، تمجید و تعریف نیکوکاران یا سرزنش بدکاران معنایی نداشت.

٢- همه در تعلیم و تربیت فرزندان خود کوشش می کنند اگر انسانها مجبور بودند تعلیم و تربیت مفهومی نداشت.

٣- انسان گاهی از اعمال گذشته خویش پشیمان می شود و تصمیم می گیرد در آینده از تجربه گذشته استفاده کند اگر در کارهایش مجبور بود پشیمانی نداشت و تصمیم برای آینده معنایی نداشت.

٤- در تمام دنیا مجرمان و بدکاران را محاکمه و مجازات می کنند و اگر آنها در رفتارشان مجبور بوده اند، محاکمه و مجازات آنها صحیح نیست.

٥- انسان در خیلی از کارها فکر می کند و اگر فکرش به جایی نرسد با دیگران مشورت میکند، اگر انسان مجبور بود فکر و مشورت چه تاثیری داشت.(١)

تمرین

١- نظریه های جبر، تفویض و اختیار را معنی کنید.

٢- نظر شیعه درباره اختیار انسان چیست؟

٣- حدیث حضرت علی بن الحسین علیه السلام در مذهب اختیار چیست؟

٤- راه حل روشن مساله جبر و اختیار را بیان کنید.

در بحث عدل از این کتابها استفاده و اقتباس شده است: اصول کافی - نهج البلاغه - پیام قرآن - تفسیر نمونه - اصول عقاید آقایان: محمدی ری شهری، یزدی، قرائتی، سبحانی.

__________________

(١) تفسیر نمونه، جلد ٢٦، صفحه ٦٤ (با تلخیص).

[شماره صفحه واقعی : 83]

ص: 375

درس پانزدهم : نبوت عامه (بخش اول)

اشاره

اصل سوم از اصول اعتقادی اسلام نبوت است، پس از بحث توحید و عدل فطرتا انسان متوجه می شود که به رهبر و راهنما و پیشوای معصوم نیازمند است. و اینجا مساله وحی و شناخت حاملان وحی که هدایت جامعه و ارائه طرح تکامل انسانها را بر عهده گرفته اند، مطرح می شود.

در این بحث ابتدا اصل نیاز انسان به وحی و لزوم بعثت انبیاء و خصائص و صفات انبیاء مطرح می شود که در اصطلاح علم کلام به آن نبوت عامه می گویند و سپس اثبات نبوت پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم و خاتمیت وی که به آن نبوت خاصه می گویند.

ضرورت وحی و لزوم بعثت انبیاء

١- لزوم بعثت جهت شناخت آفرینش: وقتی انسان به جهان آفرینش نظر کند نمی تواند باور کند که جهان آفرینش بی هدف آفریده شده است در بحثهای قبل روشن شد که خداوند حکیم است و هرگز کار عبث و بیهوده نمی کند، نظام و پیوستگی جهان آفرینش و هماهنگی همه موجودات حکایت از یک هدف مشخص و معین در اصل آفرینش دارد

[شماره صفحه واقعی : 84]

ص: 376

در نتیجه این سوال مطرح می شود که؟

الف - خداوند حکیم برای چه جهان آفرینش را آفریده و هدف از خلقت ما چیست؟

ب - از چه راهی می توان به هدف از خلقت خویش برسیم و راه سعادت و کمال چیست و چگونه باید پیمود؟

ج - پس از مرگ چه خواهد شد؟ (آیا با مردن نابود می شویم یا حیات دیگری در کار است و زندگی پس از مرگ چگونه خواهد بود؟)

برای آگاهی از پاسخ اینگونه سوالات متوجه می شویم که باید شخصی از طرف خداوند مبعوث گردد که فلسفه آفرینش و راه رسیدن به کمال و سعادت و چگونگی جهان پس از مرگ را به ما یاد دهد.

انسان با عقل خود مسائل مربوط به زندگی دنیوی را درک می کند اما در مسائل مربوط به سعادت و کمال، آینده زندگی و جهان گسترده پس از مرگ ناتوان است از اینرو خداوند حکیم باید پیامبرانی معصوم را برای راهنمائی انسانها جهت رسیدن به کمال واقعی بفرستد.

هشام بن حکم می گوید: یک مرد غیر مذهبی از امام صادق علیه السلام پرسید لزوم بعثت پیامبران را چگونه ثابت می کنید؟ حضرت فرمودند: چون ثابت کردیم که ما آفریننده و صانعی داریم که از ما و همه مخلوقات برتر و با حکمت و رفعت است و با توجه به این که مردم نمی توانند با او تماس بگیرند به این نتیجه می رسیم که او در میان مخلوقات خود پیامبرانی دارد که مردم را به مصالح و منافع آشنا می سازد و همچنین از اموری که بقای انسانها وابسته به آنست و ترکش موجب نابودی آنهاست آنان را آگاه

[شماره صفحه واقعی : 85]

ص: 377

سازند بنابراین ثابت شد که آمران و ناهیانی از سوی خداوند حکیم علیم در میان خلق او هستند که فرمانهای او را به مردم می رسانند و آنها همان پیامبران هستند.(١)

امام رضا علیه السلام می فرمایند: چون در متن آفرینش انسان و در میان غرائز و نیروهای مرموز و مختلفی که در وجود انسان است نیرویی نیست که بتواند رسالت تکامل انسان را به عهده بگیرند چاره ای جز این نیست که خداوند پیامبری داشته باشد که پیام او را به مردم ابلاغ کند و آنها را به آنچه موجب رسیدن به منافع و دوری از ضررهاست آگاه سازد.(٢)

٢- نیاز به پیامبران جهت آوردن قانون تکامل انسان: برای اینکه انسان به هدف اصلی خلقتش که همان کمال واقعی است برسد احتیاج به قانونگذاری دارد که شرایط زیر را بطور کامل دارا باشد:

١- کاملا انسان را بشناسد و از تمام رموز و اسرار جسم و جان انسان، عواطف و غرائز، امیان و شهوات او آگاهی کامل داشته باشد.

٢- از تمام استعدادها و شایستگی هائی که در وجود انسانها نهفته است و همه کمالاتی که بالامکان برای آنان میسر است مطلع باشد.

٣- نسبت به همه اصولیکه موجب تکامل انسان است مطلع بوده و موانع کمال او را بشناسد و آگاه به شرایط کمالش باشد.

__________________

(١) اصول کافی، کتاب الحجه، باب الاضطرار الی الحجه، حدیث ١.

(٢) بحار الانوار، جلد ١١، صفحه ٤٠.

[شماره صفحه واقعی : 86]

ص: 378

٤- هرگز خطا و لغزش گناه و اشتباه از او سر نزدند به علاوه فردی دلسوز و مهربان، قوی و با شهامت بوده و از هیچ قدرتی نهراسد.

٥- خودش هیچ گونه منافعی در اجتماع نداشته باشد تا تحت تاثیر منافع شخصی، بر خلاف مصالح اجتماع قانون وضع نکند.

کسیکه شرایط مذکور را دارا باشد بهترین قانونگذار است.

آیا می توانید کسی را پیدا کنید که با جرات بگوید من از تمام رموز و ساختمان وجود انسان باخبرم؟ با اینکه همه دانشمندان بزرگ اعتراف می کنند که هنوز به گوشه ای از اسرار خلقت انسان پی نبرده اند و بعضی انسان را موجودی ناشناخته نامیده اند.

آیا کسی را پیدا می کنید که بتواند بگوید من تمام استعدادهای وجود انسان را کشف کرده ام و شرایط و موانع کمالش را می دانم؟ آیا کسی را پیدا می کنید که از خطا و لغزش مصون بوده و هرگز اشتباه نکند؟

مسلم است که اگر در تمام جهان جستجو کنیم کسی که شرایط مذکور و حتی بعضی از آنها را داشته باشد نخواهیم پیدا کرد و همین دلیل اختلاف قوانین در زمانها و مکانهای مختلف است، پس نتیجه خواهیم گرفت که تنها قانونگذار با صلاحیت، آفریدگار انسان است که از همه اسرار وجود مخلوق آگاه است، اوست که گذشته و آینده جهان را می داند و اوست که از همگان بی نیاز بوده و هیچ منفعتی در جامعه ندارد خداوندی که نسبت به همه مشفق و مهربان است و آگاه به شرایط و عوامل کمال انسانها است.

پس تنها خداوند و آنان که مستقیما با او ارتباط دارند (پیامبران)

[شماره صفحه واقعی : 87]

ص: 379

صلاحیت قانونگذاری برای انسان را دارند و اصول و قوانین را باید از مکتب انبیاء و از مجرای وحی آموخت.

قرآن به این حقیقت اینگونه اشاره می کند:

وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ «همانا انسان را آفریدیم و (پنهان و آشکار او) حتی آنچه که در خاطرش می گذرد می دانیم». (١)

وَمَا قَدَرُوا اللَّ-هَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللَّ-هُ عَلَیٰ بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ «خداوند را درست نشناختند که گفتند خداوند بر بشری پیام نفرستاده است».(٢)

در نتیجه: إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّ-هِ «حکم و قانون در انحصار خداوند است». (٣)

تمرین

١- چرا برای شناخت هدف آفرینش بعثت انبیاء لازم است؟

٢- فرمایش امام صادق علیه السلام برای لزوم بعثت انبیاء چیست؟

٣- حضرت امام رضا علیه السلام برای لزوم بعثت چه فرمودند؟

٤- بطور فشرده شرایط قانوگذار را بیان کنید؟

__________________

(١) سوره ق، آیه ١٦.

(٢) سوره انعام، آیه ١٩١.

(٣) سوره انعام، آیه ٥٧.

[شماره صفحه واقعی : 88]

ص: 380

درس شانزدهم : نبوت عامه (بخش دوم)

هدایت فطرت و تعدیل غرائز

مقتضای بعثت انبیاء هدایت فطرت و تعدیل غرائز است. تردیدی نیست که انسان از فطریات و غرائزی برخوردار است که هر کدام خواسته هایی دارند، غرائز برای تامین احتیاجات مادی در درون انسانها نهفته اند و فطریات برای عبور انسان از مرز حیوانیت و رسیدن به کمال واقعی در وجود بشر قرار گرفته است.

اگر فطرت هدایت شود انسان به اوج کمال می رسد و گرنه تحت تاثیر غرائز حیوانی تا اسفل السافلین سقوط می کند. بنابراین غرائز باید تعدیل شوند و فطریات نیاز به هدایت دارند و بدون تردید کسی می تواند این امر مهم را به عهده گیرد که کاملا به اسرار و رموز خلقت انسان آگاه بوده و چگونگی تعدیل غرائز و هدایت فطریات را بداند و همانگونه که گفته شد دانشمندان اعتراف کرده اند که انسان موجودی ناشناخته و اسرار آمیز است.

در نتیجه تنها خالق انسان که پروردگار همه موجودات است آگاه به همه خصوصیات اوست و لطف او ایجاب می کند که برای تکمیل نعمتهایش و برای رسیدن انسان به عالیترین مدارج انسانیت، پیامبرانی را که از طریق وحی مستقیما با او ارتباط دارند برای هدایت انسانها بفرستد.

[شماره صفحه واقعی : 89]

ص: 381

هدف از بعثت پیامبران

در قرآن کریم اصولی به عنوان هدف از بعثت انبیاء ذکر شده است.

١- پرورش و آموزش: هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ «اوست خدایی که در میان عرب امی پیامبری از خودشان بر انگیخت تا بر آنها آیات وحی خداوند را تلاوت کند و آنها را پاک نموده و کتاب و حکمت را بیاموزد. پیش از این در جهالت و گمراهی بودند».(١)

تردیدی نیست که نخستین پایه تکامل مادی و معنوی انسان علم است زیرا یافتن راه کمال بدون علم ممکن نیست و قطعا منظور از علم در آیات فوق علوم مادی نیست زیرا علوم مادی تنها ضامن آسایش دنیاست و انبیاء ضامن سعادت و آسایش دنیا و آخرت انسانها هستند.

٢- عبادت خداوند و اجتناب و مبارزه با طاغوت: وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّ-هَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ... «به تحقیق فرستادیم در هر امتی رسولی که مردم را به عبادت خداوند و دوری از طاغوت دعوت کند».(٢)

٣- تامین عدالت و آزادی: لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ... «ما پیامبران را با دلیلهای روشن فرستادیم و همراه آنها کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم گرایش به عدالت پیدا کنند». (٣)

هدف نهایی: اصولیکه به عنوان فلسفه بعثت پیامبران بیان شد همه برای تکامل انسان است یعنی فلسفه نهایی آمدن انبیاء الهی خدا گون

__________________

(١) سوره جمعه، آیه ٢.

(٢) سوره نحل، آیه ٣٩.

(٣) سوره حدید، آیه ٢٦.

[شماره صفحه واقعی : 90]

ص: 382

شدن انسان است که آن هم از راه عبادت با معرفت خداوند میسر می شود هدف از آفرینش انسان همین بوده است: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ «نیافریدم جن و انس را مگر برای اینکه عبادت کنند مرا». (١)

راه شناسایی پیامبران

بعد از بحث در ضرورت بعثت انبیاء جهت هدایت بشر این بحث مطرح می شود که از کجا بفهمیم مدعی نبوت و پیامبر در ادعایش راستگوست؟

اگر کسانی مقاماتی مانند: سفارت، فرمانداری، استانداری و امثال آنرا ادعا کنند تا سند زنده ای به مردم نشان ندهند احدی زیر بار آنها نمی رود چه رسد به مدعیان مقام رسالت و نمایندگی از جانب خداوند متعال، چه مقام و منصبی بالاتر از اینکه فردی ادعا کند من سفیر الهی و نماینده خداوند در روی زمین هستم و همه باید از من پیروی کنند.

فطرت هیچ انسانی اجازه نمی دهد ادعای بدون دلیلی را بپذیرد زیرا صفحات تاریخ هم گواه است که در گذشته عده ای جاه طلب گروهی ساده دل را فریب داده و مدعی نبوت و رسالت شدند، از این جهت دانشمندان عقاید برای شناسایی پیامبران راهها و نشانه هایی را معین کرده اند که هر کدام می تواند سند زنده ای برای حقانیت انبیاء باشد.

نشانه اول (معجزه): دانشمندان عقاید و مذاهب می گویند معجزه کار خارق العاده ای است که مدعی نبوت آن را برای اثبات ارتباط خود با خداوند متعال انجام می دهد و همه را برای مقابله و معارضه دعوت

__________________

(١) سوره ذاریات، آیه ٥٦.

[شماره صفحه واقعی : 91]

ص: 383

می کند و هیچ کس نمی تواند مانند آنرا انجام دهد بنابراین معجزه سه جهت دارد:

١- کاری که از توانایی نوع بشر (حتی نوابغ) خارج باشد.

٢- آورنده معجزه ادعای منصب نبوت و رسالت نموده و عمل او مطابق ادعای او باشد.

٣- جهانیان از مقابله و معارضه (آوردن مانند آن) عاجز و ناتوان باشند.

پس حتی اگر یکی از جهات سه گانه در آن نباشد معجزه نیست.

ابوبصیر می گوید از امام صادق علیه السلام پرسیدم به چه علت خداوند عزوجل به انبیاء و رسولان و به شما معجزه عطا کرده است؟ حضرت فرمودند: برای اینکه دلیل بر راستگویی آورنده اش باشد و معجزه علامتی است که خداوند فقط به انبیاء و رسولان و امامان می دهد تا بوسیله آن راستگویی صادق و دروغگویی کاذب شناخته شود. (١)

تمرین:

١- چرا برای هدایت فطرت و تعدیل غرائز وجود انبیاء لازم است؟

٢- هدف بعثت انبیاء از نظر قرآن چیست؟

٣- راه شناسایی پیامبران چیست؟

٤- معجزه چیست جهات آن را بیان کنید؟

__________________

(١) بحار الانوار، جلد ١١، صفحه ٧١.

[شماره صفحه واقعی : 92]

ص: 384

درس هفدهم : نبوت عامه (بخش سوم)

فرق معجزه با سحر و جادو و کارهای مرتاضان

هنگامی که سخن از معجزه به میان می آید و گفته می شود معجزه یک کار خارق العاده ای است که از توانایی دیگران ساقط است، این سوال مطرح می شود که چگونه معجزه را از کارهای شگفت انگیز مرتاضان و ساحران تمیز دهیم؟

جواب: معجزه با کارهای دیگر چندین فرق دارد:

١- کارهای مرتاضان و ساحران تمرینی است و آنها استاد می بینند از این جهت کارهای آنها محدود به اموری است که استادش را دیده و تمرین کرده اند و قادر به انجام هر کاری نیستند اما پیامبران معلم و استادی نداشته اند و قادر بانجام هر کاری بوده اند مثلا از حضرت صالح می خواهند که از کوه شتری خارج کند و او انجام داد، و یا وقتی از مریم درباره فرزندش سوال می کنند حضرت عیسی علیه السلام که در گهواره کودکی چند روزه است می فرماید: قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّ-هِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا «من بنده خدا هستم که خداوند به من کتاب داده و مرا پیغمبر کرده است» (١) یا وقتی از حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم معجزه خواستند سنگریزه ها در دست حضرت شهادت به رسالت آن حضرت داد.

__________________

(١) سوره مریم، آیه ٣٠.

[شماره صفحه واقعی : 93]

ص: 385

٢- کارهای ساحران و مرتاضان محدود به زمان و مکان و شرایط خاصی است و محتاج به ابزار معینی می باشند ولی معجزات پیامبران چونکه از نیروی لایزال الهی سرچشمه گرفته هیچ محدودیتی ندارد و هر معجزه ای را در هر موقعیتی انجام می دادند.

٣- کار ساحران و مرتاضان غالبا با هدف مادی همراه است (یا برای جمع مال یا جلب نظر مردم و امور دیگر) اما هدف انبیاء ساختن انسانهای شایسته و جامعه ایده آل بود و می فرمودند: وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلاَّ عَلی رَبِّ الْعالَمین «من از شما مزد نمی خواهم مزد من فقط بر پروردگار عالمیان است».(١)

٤- عمل ساحران و مرتاضان قابل معارضه است یعنی دیگران هم می توانند مثل آن را انجام دهند اما کسی نمی تواند مانند معجزه پیامبران را بیاورد.

چرا هر پیامبری معجزه ای مخصوص به خود داشت؟

با اینکه پیامبران هر کار خارق العاده ای را می توانستند انجام دهند و هر کدام معجزات بسیاری داشتند اما به یکی از آنها مشهورند. یکی از دانشمندان (ابن سکیت) از امام هادی علیه السلام پرسید چرا خداوند موسی بن عمران علیه السلام را با عصا و ید (بیضاء) و کارهایی که شبیه عمل ساحران بود بر انگیخت؟ و حضرت مسیح علیه السلام را با شفای بیماران و زنده کردن مردگان؟، و حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم را با کلام و سخن خارق العاده (قرآن) به سوی مردم مبعوث کرد؟ حضرت در پاسخ فرمودند: هنگامی که خداوند حضرت موسی علیه السلام را به رسالت برانگیخت فن رایج در زمان او سحر بود او هم از طرف خداوند معجزاتی شبیه فن رایج آن عصر آورد که

__________________

(١) سوره شعراء، آیه های ١٨٠، ١٦٤، ١٤٥، ١٢٧، ١٠٩.

[شماره صفحه واقعی : 94]

ص: 386

مقابله با آن برای کسی ممکن نبود و با معجزات خود سحرهای ساحران را باطل ساخت و حجت را بر آنها تمام نمود، وقتی حضرت عیسی علیه السلام برای هدایت مردم مبعوث شد طبابت و پزشکی رونق بسزایی داشت او از طرف خداوند با معجزاتی شبیه فن رایج زمان خود برانگیخته شد و کسی نمی توانست با او مقابله کند او با زنده کردن مردگان و شفا بخشیدن به نابینایان و بیماران مبتلا به برص حجت را بر مردم آن زمان تمام نمود، وقتی که حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم از ناحیه خداوند مبعوث گردید فصاحت و بلاغت، خطبه و انشاء، فن رایج عصر او بود، حضرت از جانب خداوند برای آنان نصایح و حکم و مواعظ و نصایح خود را در قالب کلام فصیح و بلیغ ریخت (قرآن) و حجت را بر آنها تمام نمود و قول آنها را باطل ساخت.

نشانه دوم:

راه دوم برای شناخت پیامبر آنست که پیامبر قبلی که نبوت او با دلیل ثابت شده است با ذکر نام و مشخصات پیامبر آینده را معرفی نماید از باب نمونه بشارتهایی که در تورات و انجیل درباره ظهور و رسالت پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم آمده است قرآن از این بشارتها نمونه ای از قول حضرت عیسی علیه السلام بیان می کند که: وَإِذْ قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّ-هِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاهِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ... «عیسی گفت ای بنی اسرائیل من رسول خدا به سوی شما هستم تصدیق کننده تورات و بشارت دهنده به رسولی که بعد از من می آید و اسمش احمد است» (١) و همچنین سوره اعراف، آیه ١٥٧ (الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاهِ وَالْإِنْجِیلِ...).

__________________

(١) سوره صف، آیه ٦.

[شماره صفحه واقعی : 95]

ص: 387

نشانه سوم:

راه سوم برای شناخت انبیاء، قرائن و شواهدی است که به طور قطع نبوت و رسالت را ثابت کند.

بطور خلاصه:

١- بررسی خصوصیات روحی و اخلاقی کسی که ادعای پیامبری دارد (از قرینه های صداقت مدعی نبوت داشتن صفات عالی و اخلاق فاضله انسانی است بطوریکه بین مردم مشهور به پاکی و فضیلت بوده باشد).

٢- بررسی محتویات آئین و دستورات او از نظر عقلی و منطبق بودن آئینش با معارف الهی و فضائل انسانی، قرینه دیگری است.

٣- ثبات و استقامت او در دعوت و مطابقت عمل او با قولش.

٤- بررسی وضع پیروان او و شناخت مخالفینش.

٥- چگونگی تبلیغ او و همچنین توجه به اینکه برای اثبات آئینش از چه وسائل و چه راههایی استفاده می کند.

این قبیل قرائن که دست به دست هم بدهند ممکن است موجب یقین به نبوت مدعی نبوت گردد.

تمرین:

١- فرقهای معجزه و سحر و کارهای مرتاضان را بیان کنید؟

٢- چرا هر پیغمبری معجزه ای مخصوص به خود داشت؟

٣- قرائن و شواهد قطعی شناخت انبیاء چیست؟

[شماره صفحه واقعی : 96]

ص: 388

درس هجدهم : نبوت عامه (بخش چهارم)

عصمت پیامبران

یکی از مهمترین ویژگیهای انبیاء، معصوم بودن آنهاست، عصمت در لغت به معنای منع، حفظ، جلوگیری و پیشگیری از ناملایمات است و در مباحث عقیدتی وقتی عصمت انبیاء و یا امامان مطرح می شود یعنی مصونیت آنها از گناه و مصونیت آنها از خطا و اشتباه، بنابراین انبیا و امامان نه گناه می کنند و نه فکر گناه و هیچگاه از آنها اشتباه سر نمی زند.

سوال: چرا انبیاء باید معصوم باشند و از خطا و اشتباه معصوم باشند؟

ج ١ - هدف از بعثت انبیاء تربیت و راهنمایی انسانهاست و معلوم می باشد که در تربیت عمل مربی بیش از گفتار و راهنمائیهای او موثر است پس اگر مربی خودش گرفتار گناه و آلودگیها شود چگونه می تواند دیگران را بر حذر دارد.

ج ٢ - انبیاء که مربیان واقعی بشر هستند باید مورد اعتماد و پذیرش مردم باشند و به قول مرحوم سیدمرتضی، کسیکه درباره او احتمال

[شماره صفحه واقعی : 97]

ص: 389

آلودگی می دهیم و اطمینان نداریم که خود را به گناه آلوده نمی کند هرگز با قلبی آرام به گفته هایش گوش نمی دهیم و به همین دلیل انبیاء باید از خطا و اشتباه مصون باشند زیرا خطا و اشتباه موجب بی اعتمادی مردم می شود و آنها باید مورد اعتماد باشند.

فلسفه عصمت

چگونه ممکن است انسانی در برابر گناه معصوم باشد و حتی فکر و خیال انجام گناه در وجودش راه پیدا نکند؟ در پاسخ این سوال می گوییم خود ما در اموری که علممان از مغز به دل رسید و به اصطلاح به یقین رسیدیم مرتکب خلاف و خطائی نمی شویم. آیا هیچ انسان عاقلی به فکر خوردن آتش و کثافات می افتد؟ آیا هیچ انسان با شعوری خود را در گودالی از آتش می اندازد یا کاسه ای پر از سم و زهر را می نوشد؟ حتما در جواب این سوالات خواهید گفت هیچ عاقلی این کارها را نکرده و حتی آرزو یا فکر آنرا هم در سر ندارد و اگر کسی چنین کرد مبتلا به یک نوع بیماری است.

در نتیجه هر انسان عاقل در برابر چنین اعمالی یک نوع مصونیت و یا به تعبیر دیگر یک نوع عصمت دارد و اگر از شما بپرسند چرا انسان در مقابل این کارها معصوم است می گویید به علت اینکه عیب و ضرر حتمی آنها را یقین و باور دارد و می داند که ارتکاب آن اعمال جز نابودی و نیستی چیزی به دنبال ندارد بنابر این اگر انسانی به مفاسد و زیانهای گناه یقین و باور پیدا کند با غلبه نیروی عقل بر شهوات هرگز گرد گناه

[شماره صفحه واقعی : 98]

ص: 390

نمی گردد و حتی فکر آنرا در مغز راه نمی دهد.

چنین انسانی چنان به خدا و دادگاه عدل او ایمان و یقین دارد که گویی همه آنها را در برابر چشمان خود می بیند برای چنین کسی گناه و حرام همان آتش و همان زهر کشنده است پس هرگز به آن نزدیک نگشته و فرار می کند.

پیامبران الهی با این یقین و اعتماد که به نتیجه و آثار گناه داشتند نه تنها از گناه بلکه از فکر گناه نیز معصوم بودند.

جالب است برای توجه به آثار عمل و جدیت در خوبیها و ترک گناهان به روایتی از علی علیه السلام دقت کنیم: مَنْ أَیْقَنَ أَنَّهُ یُفَارِقُ الْأَحْبَابَ وَ یَسْکُنُ التُّرَابَ وَ یُوَاجِهُ الْحِسَابَ وَ یَسْتَغْنِی عَمَّا خَلَّفَ وَ یَفْتَقِرُ إِلَی مَا قَدَّمَ کَانَ حَرِیّاً بِقِصَرِ الْأَمَلِ وَ طُولِ الْعَمَل «هر کس یقین پیدا کند که حتما از دوستان جدا می شود و در خاک ساکن می شود و با حساب روبرو می شود و از آنچه گذاشته بی نیاز و به آنچه پیش فرستاده محتاج می شود حتما آرزویش کوتاه و عملش طولانی می گردد». (١)

عصمت انبیاء و امامان اکتسابی یا خدادادی است؟

درباره عصمت معصومین علیهم السلام مباحث بسیاری از طرف دانشمندان علم عقاید مطرح شده است آنچه نزد همه آنها مسلم شده است اینکه نیروی عصمت در انبیاء و امامان اجباری نیست یعنی اینطور نیست که آنها به پاکی مجبور باشند بلکه مانند همه مردم کاملا توانایی بر انجام گناه

__________________

(١) بحار الانوار، جلد ٧٣، صفحه ١٦٧.

[شماره صفحه واقعی : 99]

ص: 391

دارند ولی چون از یک طرف مفاسد و خطرات گناه را می دانند و از سوی دیگر معرفت و شناخت آنها نسبت به خداوند متعال بسیار وسیع است بطوریکه همیشه خویشتن را در محضر خداوند می بینند از این نظر با اراده و اختیار خویش گناه و نا پاکی را ترک کرده و گرد آن نمی روند بنابراین عصمت انبیاء و امامان علیهم السلام نتیجه اراده و انتخاب خودشان و تلاشهای پیگیر و فداکاریهای بی دریغشان در راه خداوند متعال است.

البته چون خداوند متعال قبل از خلقت آنها می دانست که اینگونه فداکار و ایثارگر هستند از نخستین روز زندگی آنها را مورد لطف قرار داده و از لغزشها حفظشان کرده و به آنها علوم و آگاهیها و امتیازاتی عنایت می کند از این جهت هیچ ایرادی ندارد که انبیاء و امامان از یک سلسله امتیازات جسمی و روحی برخوردار باشند زیرا ریشه این امتیازات عمل خود آنهاست و این پاداشی است که خداوند متعال قبل از عمل به آنها عنایت کرده است.

نتیجه: خداوند با علمی که به آینده همه انسانها دارد می داند که در بین آنها عده ای شایستگی خاصی خواهند داشت (علمی که تخلف ندارد و قطعا تحقق پیدا می کند) لذا آنها را به خاطر رهبری جامعه امتیازاتی داده است زیرا نماینده و جانشین خداوند این امتیازات را لازم دارد. قال الباقر علیه السلام: إِذَا عَلِمَ اللَّهُ تَعَالَی حُسْنَ نِیَّهٍ مِنْ أَحَدٍ اکْتَنَفَهُ بِالْعِصْمَه. امام باقر علیه السلام فرمودند: وقتی خداوند حسن نیت و انتخاب کسی را دانست او را به وسیله عصمت حفظ می نماید.(١)

__________________

(١) بحار الانوار، جلد ٧٨، صفحه ١٨٨.

[شماره صفحه واقعی : 100]

ص: 392

فلسفه امتیاز معصومین علیهم السلام

عن ابی عبدالله علیه السلام: أَنَّ اللَّهَ أَوْحَی إِلَی مُوسَی فَقَالَ یَا مُوسَی إِنِّی اطَّلَعْتُ إِلَی خَلْقِی اطِّلَاعَهً فَلَمْ أَجِدْ فِی خَلْقِی أَشَدَّ تَوَاضُعاً لِی مِنْکَ فَمِنْ ثَمَّ خَصَصْتُکَ بِوَحْیِی وَ کَلَامِی مِنْ بَیْنِ خَلْقِی... امام صادق علیه السلام فرمودند: خداوند به موسی وحی فرستاد که من به همه انسانها توجهی کردم و در بین آنها تواضع تو را نسبت به خودم از همه کس بیشتر یافتم پس به همین جهت تو را به وحی خود اختصاص داده و از بین همگان برگزیدم.(١)

قال علی علیه السلام: عَلَی قَدْرِ النِّیَّهِ تَکُونُ مِنَ اللَّهِ الْعَطِیَّه. علی علیه السلام فرمودند: عنایت و عطای خداوند به اندازه نیت انسان است. (٢)

قرآن در آیه آخر از سوره عنکبوت به همین نکته اشاره می فرماید: وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنین کسانیکه در راه ما مجاهده و کوشش می کننند حتما آنها را به راههای خودمان هدایت می کنیم و بدرستیکه خداوند با نیکوکاران است.

مباحثه مرد مادی با امام صادق علیه السلام

مرد مادی از امام صادق علیه السلام پرسید؟ چرا خداوند یک دسته را شریف و با ویژگیهای نیک و دسته دیگر را پست و با خصائص زشت پدید آورده است؟ حضرت فرمود: شریف کسی است که اطاعت خداوند کند و پست کسی است که نافرمانی او کند. پرسید آیا در میان مردم ذاتا گروهی بهتر از گروه دیگر نیستند؟ امام علیه السلام فرمودند: نه، تنها ملاک فضیلت و برتری تقوا

__________________

(١) وسائل الشیعه، جلد ٤، صفحه ١٠٧٥.

(٢) غرر الحکم.

[شماره صفحه واقعی : 101]

ص: 393

است مرد مادی پرسید؟ به عقیده شما همه فرزندان آدم در اصل یکسانند و ملاک امتیاز تنها تقوا است؟ حضرت فرمود: چنین یافتم که آفرینش همه از خاک است، پدر و مادر همه آدم و حوا هستند خدای یکتا آنها را آفریده و آنها بندگان خدایند البته خدای عزوجل از فرزندان آدم گروهی را انتخاب کرده تولد آنها را پاکیزه ساخته و بدنها آنان را پاک نموده و در صلب پدران و رحم مادران آنها را از آلودگی حفظ کرده و از میان آنها پیامبران را انتخاب نموده است که آنها پاکیزه ترین شاخه های آدم هستند و فلسفه این امتیاز این است که خداوند هنگام آفرینش آنها می دانست که آنها از او اطاعت می کنند و همتایی برای او نمی گیرند پس علت این امتیاز و مقام بلند اطاعت و عمل آنهاست ... (١)

تمرین:

١- چگونه ممکن است انسانها از گناه و حتی فکر و خیال آن معصوم باشند؟

٢- عصمت انبیاء و امامان اکتسابی یا خدادادی است؟

٣- فلسفه امتیاز معصومین به فرمایش امام صادق علیه السلام چیست؟

__________________

(١) بحار الانوار، جلد ١٠، صفحه ١٧٠.

[شماره صفحه واقعی : 102]

ص: 394

درس نوزدهم : نبوت عامه (بخش پنجم)

آیا قرآن به پیامبران نسبت گناه داده است؟

بعد از بحث درباره عصمت پیامبران این سوال مطرح می شود که مقصود از: ذنب، عصیان و ظلم بر نفس که درباره بعضی پیامبران در قرآن آمده چیست؟ برای روشن شدن مطلب به چند نکته باید توجه کنیم:

١- مقصود از عصمت انبیاء همان گونه که قبلا توضیح دادیم این است که انبیاء کار حرام و گناه نمی کنند اما کاری که ترک آن بهتر است ولی انجام آن حرام نیست از انبیاء گذشته ممکن و جایز است و هیچ منافاتی با عصمت آنان ندارد.

٢- نکته مهم توجه کردن به معنای صحیح کلمات قرآن است زیرا قرآن بر لغت عرب نازل شده است و باید دید که فرهنگ عرب کلمات قرآن را چگونه معنی کرده است ولی متاسفانه گاهی در اثر بی توجهی به این مهم برخی آیات قرآن نادرست معنی می شود.

٣- توجه جدی به تفسیرهایی که از اهل بیت عصت و طهارت علیهم السلام برای آیات قرآن شده است، زیرا آنان مفسر اصلی قرآنند.

ما اکنون به چند مورد از آیاتی که بعضی تصور کرده اند در آنها به

[شماره صفحه واقعی : 103]

ص: 395

پیامبران نسبت گناه داده شده اشاره می کنیم تا رفع اشکال گردد.

الف - وَعَصَیٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَیٰ : بعضی این آیه را اینگونه معنی کرده اند: آدم معصیت کرد پروردگار خود را پس گمراه شد در حالیکه معنای صحیح آیه چنین است: و نافرمانی کرد آدم پروردگارش را پس بی بهره شد.

مرحوم طبرسی در مجمع البیان ذیل آیه می گوید: آدم مخالفت نمود امر پروردگارش را پس از ثواب آن بی بهره شد و مراد از معصیت و عصیان، مخالفت با امر است خواه آن امر واجب باشد یا مستحب، محدث قمی در "سفینه البحار، واژه عصم" از مرحوم مجلسی چنین نقل می کند: ان ترک المستحب و فعل المکروه قد سمی ذنبا «ترک مستحب یا انجام مکروه را نیز گاهی ذنب و عصیان می گویند».

برای اثبات آنچه گفته شد ابتدا به لغت مراجعه می کنیم: المنجد (یکی از فرهنگهای مشهور) می نویسد عصیان ترک اطاعت و فرمانبرداری نکردن است و همچنین یکی از معانی غوی: (خاب) یعنی بی بهره شدن و دچار ضرر شدن است.

اگر به داستان آدم و حوا در این مورد توجه شود معلوم می شود که منظور از عصیان (عصی) انجام حرام یا ترک واجب نبوده است.

عصیان آدم چه بود؟

قرآن داستان را اینگونه بیان می کند: ما به آدم گفتیم: شیطان دشمن تو و همسر تو است پس بیرون نکند شما را از بهشت،تا در رنج و زحمت

[شماره صفحه واقعی : 104]

ص: 396

قرار گیرید، پس شیطان آدم را وسوسه کرد و آنها از آن درخت خوردند پس لباسهای بهشتی از بدنشان فرو ریخت (پس آدم نافرمانی کرد و از درخت نهی شده خورد و در نتیجه از نعمتهای بهشت بی بهره شد). (١)

همانگونه که ملاحظه می کنید نهی خداوند نسبت به آدم و حوا فقط جنبه ارشاد و راهنمایی داشت و نخوردن از درخت فقط شرطی بود برای جاوید ماندن در بهشت.

پس از آیات مذکور فهمیدیم که نافرمانی آدم یک گناه نبود بلکه ثمره آن تنها اخراج از بهشت و دچار مشکلات زندگی دنیا شدن بود و اگر سوال شود که اگر آدم گناه نکرد پس توبه او که در دنبال همین آیات به آن اشاره شد چیست؟ درجواب می گوییم هر چند (خوردن از آن درخت) یک گناه نبود امام به همین اندازه که آدم ترک یک فرمان ارشادی کرد از مقام قرب پروردگار تنزل کرد لذا حضرت آدم برای دست یافتن به همان مقام اول توبه کرد و خداوند توبه اش را پذیرفت.

امام رضا علیه السلام در جواب مامون که از عصیان آدم سوال کرد چنین فرمودند: و لم یکن ذلک بذنب کبیر یستحق به دخول النار، و إنما کان من الصغائر الموهوبه التی تجوز علی الأنبیاء قبل نزول الوحی علیهم... «آنچه آدم انجام داد گناهی نبود تا در برابر آن مستحق دخول آتش باشد بلکه از لغزشهای کوچکی بود که بخشیده شد و انبیاء قبل از نزول وحی، ممکن است مرتکب شوند». (٢)

__________________

(١) سوره طه، آیه های ١٢١ تا ١١٦.

(٢) تفسیر برهان، جلد ٣، صفحه ٤٦.

[شماره صفحه واقعی : 105]

ص: 397

ظلم چیست و غفران به چه معناست؟

رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی «پروردگارا من به نفس خود ظلم کردم پس تو غفرانت را شامل من گردان».(١) از موارد دیگری که باز تصور شده قرآن نسبت گناه به انبیاء داده این آیه است، آیه مربوط به داستان حضرت موسی علیه السلام است که وقتی آن قبطی (همکار فرعون) را کشت چنین گفت: رب انی....

المنجد می نویسد: الظلم وضع الشیء فی غیر محله ظلم یعنی قرار دادن چیزی در غیر موردش (عملی را در غیر مورد انجام دادن) فرق نمی کند آن عمل صحیح باشد و در غیر موردش انجام گیرد یا اینکه عمل خلاف و حرامی باشد پس هر ظلمی حرام نیست.

و المنجد در واژه غفر می نویسد: غفر الشیء غطاه و ستره «یعنی هنگامی غفر گفته می شود که چیزی را پوشانده و مخفی کرده باشند» بنابر این معنای آیه چنین می شود که موسی می گوید: پروردگارا من با کشتن یکی از یاران فرعون عملی در غیر مورد انجام دادم هر چند کشتن او بر من جایز بود اما الان موقعش نبود. فاغفرلی یعنی خداوند بر این کار من پرده بپوشان تا دشمنان بر من ظفر نیابند پس هیچ گونه گناه و ظلم حرام به موسی نسبت داده نشده است.

حضرت رضا علیه السلام در جواب مامون که درباره آیه فوق و معنای ظلم از حضرت سوال کرده بود فرمودند: : إنی وضعت نفسی غیر موضعها بدخول هذه المدینه، فاغفر لی، أی استرنی من أعدائک لئلا یظفروا بی فیقتلونی «یعنی

__________________

(١) سوره قصص، آیه ١٥.

[شماره صفحه واقعی : 106]

ص: 398

موسی به خداوند گفت من با داخل شدن در این شهر (و قتل یکی از یاران فرعون) عملی در غیر مورد انجام دادم فاغفرلی یعنی مرا از دشمنان مستور بدار تا بر من دست پیدا نکرده و به قتلم نرسانند».

در نتیجه: مقصود از ظلم و غفران همان معنای کلی و لغوی آنهاست نه آن معانی خاصی که ما از این الفاظ تصور می کنیم پس این آیه هم منافات با عصمت ندارد.

تمرین:

١- برای اینکه بفهمیم قرآن نسبت گناه به انبیاء نداده به چه نکاتی باید توجه کنیم؟

٢- منظور از عصی آدم ربه فغوی چیست؟

٣- منظور از ظلمت نفسی فاغفرلی چیست؟

[شماره صفحه واقعی : 107]

ص: 399

درس بیستم : نبوت عامه (بخش ششم)

مقصود از ذنب در سوره فتح چیست؟

إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا * لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّ-هُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ «ما فتح کردیم برای تو فتحی آشکار تا بپوشانیم ذنب گذشته تو را...» (١). این هم از مواردی است که تصور شده قرآن نسبت گناه به پیامبر عزیز اسلام داده و سپس بخشیده شده است در این مورد نیز معانی اصلی ذنب و غفران در نظر گرفته نشده است و متاسفانه از اصل معنی غفلت شده است.

فرهنگ عرب معنای اصلی و مفهوم اصلی و مفهوم کلی ذنب را دنباله یا اثر و به عبارت دیگر نتیجه و عکس العمل می داند المنجد می نویسد: ذنب ذنباً: تبعه فلم یفارق اثره «ذنب عبارت است از نتایج عمل و آثاری که از آن جدا نمی گردد» ، و اینکه به گناه ذنب گفته می شود به علت این است که گناه دنباله عمل نادرست و اثر و نتیجه آنست. بنابراین با توجه به معنایی که قبلا برای غفران (پوشش) بیان کردیم معنای آیه روشن می شود برای توضیح بیشتر به حدیثی توجه کنید:

امام رضا علیه السلام در توضیح آیه مذکور فرموده اند: از نظر مشرکین مکه هیچ

__________________

(١) سوره فتح، آیه ١.

[شماره صفحه واقعی : 108]

ص: 400

فردی گناهش بیشتر از پیغمبر اسلام نبود زیرا هنگامیکه آن حضرت قوم خود را به توحید و خدای یگانه دعوت می کرد آنها دارای سیصد و شصت بت بودند و آنها را عبادت می کردن، پس وقتی حضرت آنها را به خدای یگانه خواند بسیار بر آنها گران آمد و گفتند آیا خدایان متعدد را یک خدا قرار داد؟ همانا این چیزی شگفت آور است ما چنین چیزی نشنیده ایم پس بروید و بر عبادت بتها بمانید.

پس زمانی که خداوند مکه را برای پیامبر خود فتح کرد به او فرمود: انا فتحنا لک ... یعنی فتحی آشکار برای تو کردیم تا بپوشانیم برای تو آن ذنبی که در نزد مشترکین داشتی و آنها را به خدای یگانه خوانده بودی، زیرا روز فتح مکه جمعی از مردم مکه مسلمان شدند و بعضی خارج شدند و آنها هم که ماندند قدرت نداشتند که یگانگی خداوند را انکار کنند پس گناه و ذنبی که مردم مکه برای پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم می شمردند با پیروزی و غلبه آن حضرت بر آنان پوشیده شد و مستور گردید.(١)

پیامبران همراه تاریخ

از نظر قرآن تاریخ انسان با تاریخ وحی و نبوت یکی است و از همان زمان که بشر پدید آمده وحی نیز به عنوان برنامه تکامل او وجود داشته است. وَإِنْ مِنْ أُمَّهٍ إِلَّا خَلَا فِیهَا نَذِیرٌ «هیچ امتی در تاریخ نبوده مگر اینکه هشدار دهنده ای داشته است».(٢)

حضرت علی علیه السلام می فرماید: وَ لَمْ یُخْلِ اللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِیٍّ مُرْسَلٍ أَو

__________________

(١) تفسیر برهان، جلد ٤، صفحه ١٩٣.

(٢) سوره فاطر، آیه ٢٥.

[شماره صفحه واقعی : 109]

ص: 401

کِتَابٍ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّهٍ لَازِمَهٍ أَوْ مَحَجَّهٍ قَائِمَه... «خداوند در طول تاریخ هیچگاه جامعه بشر را از پیامبر یا کتابی آسمانی یا برهانی محکم و یا راهی متین و استوار خالی نگذاشته است». (١) و در خطبه ٩٣ از آنجناب نقل شده که فرمودند: کُلَّمَا مَضَی مِنْهُمْ سَلَفٌ قَامَ مِنْهُمْ بِدِینِ اللَّهِ خَلَف حَتَّی أَفْضَتْ کَرَامَهُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی إِلَی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله. «هر گاه پیامبری رسالت خویش به پایان رسانده و از دنیا رفت پیامبر دیگری برای بیان دین خدا بر می خواست و این روش همچنان ادامه داشت تا کرامت خداوند متعال به محمد صلی الله علیه وآله وسلم تعلق گرفت».

تعداد پیامبران

عن ابی جعفر علیه السلام قال : قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله وسلم : ...کَانَ عَدَدُ جَمِیعِ الْأَنْبِیَاءِ مِائَهَ أَلْفِ نَبِیٍّ وَ أَرْبَعَهً وَ عِشْرِینَ أَلْفَ نَبِیٍّ خَمْسَهٌ مِنْهُمْ أُولُو الْعَزْمِ نُوحٌ وَ إِبْرَاهِیمُ وَ مُوسَی وَ عِیسَی وَ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه وآله وسلم... «رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: تعداد همه پیامبران یکصد و بیست و چهار هزار نفر است که پنج نفر از آنان اولو العزم هستند: نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمد صلی الله علیه وآله وسلم». روایت دیگری به همین مضمون در بحار الانوار جلد ١١ ذکر شده است.(٢)

از نظر قرآن کریم اعتقاد به همه پیامبران ضروری و لازم است: قُولُوا آمَنَّا بِاللَّ-هِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَیٰ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَیٰ وَعِیسَیٰ وَمَا أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ «بگویید ایمان آوردیم به خداوند و آنچه نازل شده برای

__________________

(١) نهج البلاغه، خطبه اول.

(٢) بحار الانوار، جلد ١١، صفحه ٤١.

[شماره صفحه واقعی : 110]

ص: 402

ابراهیم و اسماعیل و اسحق و یعقوب و فرزندانش و آنچه موسی و عیسی و پیامبران از طرف خدا آوردند فرقی بین آنها نمی گذاریم و ما تسلیم خدا هستیم».(١)

تمرین:

١- مقصود از ذنب و غفران در اول سوره فتح چیست؟

٢- تعداد پیامبران و اسامی اولو العزم را بیان کنید؟

__________________

(١) سوره بقره، آیه ١٣٦.

[شماره صفحه واقعی : 111]

ص: 403

درس بیست و یکم : نبوت خاصه (بخش اول)

نبوت خاصه و بعثت حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم

چهارده قرن پیش (سال ٦١٠ میلادی) در زمانیکه شرک و بت پرستی سراسر جهان را فرا گرفته بود و انسانهای مظلوم زیر فشار طبقه حاکم دست و پا می زدند و همه مردم گرفتار یاس و نا امیدی بودند از خاندانی شریف مردی برخاست و خود را حامی مظلومان، خواستار عدل و آزادی، پاره کننده زنجیرهای اسارت و طرفدار علم و دانش خوانده و اساس رسالت خود را فرمانهای الهی و وحی آسمانی معرفی نمود و خود را خاتم پیامبران نامید.

او محمد بن عبدالله صلی الله علیه وآله وسلم است او از بنی هاشم است، یعنی همان طایفه ای که در شجاعت و سخاوت و پاکی و اصالت در بین همه قبایل عرب مشهور بوده اند شایستگی و کمال روحی آن بزرگوار تا آنجا بود که همه تواریخ جهان از دوست و دشمن بر آن گواهی داده اند تاریخ چهل ساله حیات پر افتخار حضرت پیش از رسالت آسمانی وی در دسترس است، حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم در آن محیط نامساعد و تیره جزیره العرب در همه جنبه های فضیلت زبانزد خاص و عام بود و آنچنان مورد اعتماد همگان بود که محمد امین شهرت یافته بود، درود فراوان خداوند بر او و خاندان پاکش باد.

[شماره صفحه واقعی : 112]

ص: 404

سند های رسالت حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم

راههایی که برای شناخت پیامبران بیان کردیم دلیل رسالت حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم است (یعنی اعجاز، معرفی پیامبران قبلی، قرائن و شواهد قطعی) تاریخ گواه قرائن و شواهد رسالت و بعثت حضرت است و کتابهای آسمانی و انبیاء قبل بشارت بعثت پیامبر گرامی اسلام را داده اند.

اما معجزات پیامبر گرامی اسلام دو نوع است:

نوع اول: معجزاتی که به تقاضای فردی یا جمعی انجام می گرفت و حضرت هم از خداوند می خواست و سپس آن معجزه بدست حضرت عملی می شد مانند سلام کردن سنگ و درخت بر آن حضرت، شهادت دادن سوسمار به رسالت حضرت، شق القمر، زنده کردن مردگان و اخبار حضرت از مغیّبات، که ابن شهر آشوب می گوید ٤٤٤٠ معجزه برای پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم بوده که سه هزار از آنها ذکر شده است.

قرآن معجزه دائمی پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم

نوع دوم: قرآن معجزه دائمی حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم است که جاویدان و برای همه زمانها و مکانها تا قیامت می باشد تفاوتی که میان پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم و سایر پیامبران وجود دارد این است که رسالت آنان از جهاتی محدود بود، مثلا آنان برای امت و گروه محدودی مبعوث شده بودند بعضی محدود به زمان و مکان خاصی بودند و اگر بعضی از آنان از نظر مکانی محدود نبودند ولی مدت و زمان رسالت آنها کاملا محدود و موقت بود و هرگز مدعی رسالت دائمی نبودند.

ازاین جهت معجزات آنان هم، فصلی و مقطعی بود و اما حضرت

[شماره صفحه واقعی : 113]

ص: 405

محمد صلی الله علیه وآله وسلم رسالتش دائمی و همیشگی است لذا غیر از معجزات فصلی، معجزه دائمی (قرآن) دارد که برای همیشه باقی است و برای همیشه دلالت بر رسالت آن جناب دارد.

در نتیجه از ویژگیهای قرآن این است که:

١- مرز زمان و مکان را در هم شکسته و تا قیامت معجزه است.

٢- قرآن معجزه ای روحانی است یعنی معجزات دیگر چشم و گوش را تسخیر می کند ولی قرآن در اعماق جان و روان نفوذ می کند.

٣- قرآن یک معجزه گویا است که برای همیشه تا قیامت مخالفان را به مبارزه دعوت می کند و می گوید اگر می توانید سوره ای مانند من بیاورید و چهارده قرن از این دعوت گذشته و کسی نتوانسته مقابله کند و تا قیامت هم نمی توانند.

قُل لَئِنِ اجتَمَعَتِ الإِنسُ وَالجِنُّ عَلیٰ أَن یَأتوا بِمِثلِ ه-ٰذَا القُرآنِ لا یَأتونَ بِمِثلِهِ وَلَو کانَ بَعضُهُم لِبَعضٍ ظَهیرًا «بگو اگر جن و انس پشت در پشت یکدیگر جمع شوند تا مثل این قرآن را بیاورند هرگز نخواهند توانست» (١). در مرحله دوم برای اثبات عجز از مقابله می فرماید: اگر راست می گویید ده سوره مانند قرآن بیاورید (٢) و در مرتبه سوم می فرماید: وَإِن کُنتُم فی رَیبٍ مِمّا نَزَّلنا عَلیٰ عَبدِنا فَأتوا بِسورَهٍ مِن مِثلِهِ وَادعوا شُهَداءَکُم مِن دونِ اللَّ-هِ إِن کُنتُم صادِقینَ «اگر در آنچه بر بنده خود فرستادیم (قرآن) شک دارید پس یک سوره مانند قرآن بیاورید و گواهان و همفکران خود را هم دعوت کنید اگر راست می گویید».(٣) نتیجه اینکه حتی از آوردن یک سوره مانند قرآن عاجزند.

__________________

(١) سوره اسراء، آیه ٨٨.

(٢) سوره هود، آیه ١٦.

(٣) سوره بقره، آیه ٢٣.

[شماره صفحه واقعی : 114]

ص: 406

خیلی روشن و واضح است که اگر فُصَحا و بُلَغاء آن زمان می توانستند حتی سوره ای مانند قرآن بیاورند آن همه جنگها بر علیه پیامبر گرامی صلی الله علیه وآله وسلم و مسلمانها راه نمی انداختند و با همان سوره به مقابله و معارضه با اسلام بر می خواستند و همینطور در طول چهارده قرن بعد از بعثت، میلیونها دشمن لجوج و سر سخت اسلام که به عناوین مختلف با مسلمانها ستیزه جویی می کردند اگر توانسته بودند سوره ای مانند قرآن بیاورند حتما از این راه به مبارزه بر خواسته بودند.

استادان بلاغت اعتراف نموده اند که هرگز مبارزه با قرآن ممکن نیست، فصاحت و بلاغت آن خارق العاده، قوانین آن محکم و استوار، گزارشها و پیشگوئیهای آن حتمی و صحیح و بطور کلی فوق زمان ومکان و علم است و این خود دلیل بر آن است که ساخته و پرداخته فکر انسانها نبوده و معجزه همیشگی است.

یک داستان تاریخی در اعجاز قرآن

بعد از آنکه قرآن با آن آیات، همگان را به مبارزه دعوت کرد دشمنان اسلام از تمام مردان فصیح و بلیغ عرب کمک خواستند ولی هر بار که به مبارزه آمدند شکست خوردند و به سرعت عقب نشینی کردند، از جمله کسانیکه برای این مبارزه دعوت شد ولید بن مغیره بود از او خواستند فکری کرده و نظرش را اعلام کند ولید از پیامبر اسلام خواست آیاتی از قرآن را بر او بخواند حضرت قسمتی از آیات سوره حم سجده را تلاوت فرمود این آیات چنان شور و هیجان در ولید ایجاد کرد که بی اختیار از جا برخاست و به محفل دشمنان آمده و گفت: به خدا سوگند از محمد سخنی شنیدم که نه شبیه گفتار انسانها است و نه پریان... إِنَّ لَهُ لَحَلَاوَهً وَ إِنَّ

[شماره صفحه واقعی : 115]

ص: 407

عَلَیْهِ لَطَلَاوَهً وَ إِنَّ أَعْلَاهُ لَمُثْمِرٌ وَ إِنَّ أَسْفَلَهُ لَمُغْدِقٌ وَ إِنَّهُ لَیَعْلُو وَ لَا یُعْلَی «گفتار او شیرینی خاص و زیبائی مخصوص دارد بالای آن همچون شاخه های درخت پر ثمر و ریشه آن پرمایه است گفتاری است که بر همه چیز پیروز می شود و چیزی بر آن پیروز نخواهد شد» این سخن سبب شد که در میان قریش گفتند ولید دلباخته محمد شده و مسلمان شده است.

این اظهار نظر ضربه سختی برای مشرکان بود لذا ابوجهل مامور شد چاره ای بیندیشد او هم نزد ولید آمد و ماجرای مشرکان قریش را گفت و او را به مجلس آنها دعوت کرد، ولید به مجلس آنها آمده و گفت آیا فکر می کنید محمد دیوانه است؟ آیا هرگز آثار جنون در او دیده اید؟ حاضران گفتند: نه. گفت تصور می کنید دروغگو است مگر او بین شما به راستگو و امین معروف نبود؟ بعضی از سران قریش گفتند: پس باید چه نسبتی به او بدهیم؟ ولید فکری کرد و گفت بگویید او ساحر است زیرا هر کس به او ایمان آورد در راه او از همه چیز می گذرد. مشرکان این شعار را همه جا پخش کردند تا توده های مردم را که شیفته قرآن شده بودند از پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم دور کنند ولی با همه تلاشی که انجام دادند نقشه آنان اثر نکرد و تشنگان حقیقت گروه گروه به سوی حضرت می آمدند و از این پیام آسمانی و جذابیتش سیراب می شدند در سوره مدّثر اشاره به شیطنت قریش و ولید بن مغیره شده است.

نسبت سحر در حقیقت یک اعتراف به جذابیت قرآن بود. آنها اسم این جاذبه را سحر گذاشتند در حالیکه ربطی به سحر ندارد.

قرآن خزینه همه فضائل و علوم است، کتاب فقه نیست اما دارای قوانین عبادی، سیاسی، اجتماعی، کیفری، جزائی و غیره است، قرآن

[شماره صفحه واقعی : 116]

ص: 408

کتاب فلسفه نیست اما براهین فلسفی بسیار دارد، کتاب نجوم نیست ولی نکاتی بسیار دقیق درباره ستاره شناسی و علوم نجوم دارد که همه دانشمندان را به خود جذب کرده است قرآن کتاب علوم طبیعی نیست ولی آیات فراوانی درباره علوم طبیعی دارد پس قرآن معجزه است و فوق علم و دانش است.

حضرت علی علیه السلام درباره قرآن می فرماید: وَ إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ لَا تَفْنَی عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِی غَرَائِبُه «بدرستیکه قرآن ظاهری زیبا و باطنی عمیق دارد شگفتیهایش پایان ندارد و غرائب و تازگیهایش تمام نمیشود».(١)

و در خطبه ١٧٥ آمده: فِیهِ رَبِیعُ الْقَلْبِ وَ یَنَابِیعُ الْعِلْمِ وَ مَا لِلْقَلْبِ جِلَاءٌ غَیْرُه «بهار دلها در قرآن است، چشمه های علم دارد و برای دل روشنی غیر آن نیست».

تمرین:

١- ویژگیهای قرآن را بیان کنید؟

٢- داستان ولید بن مغیره در اعجاز قرآن چیست؟

٣- حضرت علی علیه السلام درباره قرآن چه فرموده اند؟

__________________

(١) نهج البلاغه، خطبه ١٨.

[شماره صفحه واقعی : 117]

ص: 409

درس بیست و دوم : نبوت خاصه (بخش دوم)

جهان بینی قرآن

اگر توجه به محیطی که قرآن در آن نازل شد بکنیم بیشتر به عظمت قرآن و پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم پی می بریم.

سرزمین حجاز به اعتراف همه مورخان از عقب افتاده ترین مناطق جهان در آن زمان بود، از نظر عقیدتی به بت پرستی علاقه فراوان داشتند از توحید و یگانه پرستی سخت تعجب می کردند و هنگامیکه پیامبر گرامی اسلام آنها را به یکتا پرستی دعوت می کرد می گفتند أَجَعَلَ الآلِهَهَ إِل-ٰهًا واحِدًا إِنَّ ه-ٰذا لَشَیءٌ عُجابٌ «آیا این همه خدایان را میخواهد تبدیل به خدای واحدی کند این راستی چیز عجیب و باور نکردنی است». (١)

در محیطی که کمتر کسی پیدا می شود که حتی سواد خواندن و نوشتن داشته باشد فردی درس نخوانده و مکتب و استاد ندیده برخاست و کتابی آورد آنچنان پرمحتوا که بعد از چهارده قرن هنوز دانشمندان به تفسیر آن مشغولند و هر زمان حقایق تازه ای از آن کشف می کنند. ترسیمی که قرآن از جهان هستی می کند بسیار دقیق و حساب شده است توحید را به کاملترین صورت بیان می کند، اسرار آفرینش زمین و آسمان و خلقت

__________________

(١) سوره صاد، آیه ٥.

[شماره صفحه واقعی : 118]

ص: 410

شب و روز و وجود انسان و ... را به عنوان نشانه های وجود خداوند با بیانات بسیار متنوع می شمرد گاه سخن از توحید فطری و گاه به توحید استدلالی می پردازد پیرامون احاطه خداوند به همه چیز تعبیرات بلند دارد، هنگامی که سخن از معاد و قیامت به میان می آورد در برابر تعجب مشرکان میگوید: آیا کسی که آسمانها و زمین را با آنهمه عظمت آفرید نمی تواند مثل شما را بیافریند آری او قادر و آفریننده داناست قدرتش تا حدی است که هر چیزی را اراده کند، فرمان می دهد موجود باش و آن فوری موجود می شود و خلاصه قرآن کتابی است که فقط آورنده اش (پیامبر) و مفسرینش (امامان معصوم) آنرا بطور کامل شناختند و در عین حال قرآن همیشه برای ما هم طراوت و شادابی خاصی دارد هر چه بخوانیم شادابتر می شویم چون بهار دلها است آری قرآن همیشه تازه است و تا ابد زنده است زیرا معجزه جاویدان حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم است.

خاتمیت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم

حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم آخرین پیامبر خداست و سلسله نبوت به او ختم می شود و از القاب حضرت، خاتم الانبیاء است. خاتم به کسر یا فتح تاء (خاتَم، خاتِم) هر دو به معنای تمامیت و پایان هر چیزی است از این نظر عرب به انگشتر خاتم (به فتح) می گوید چونکه انگشتر در آن زمان مهر و به منزله امضای افراد بوده و چون نامه ای می نوشتند آخر آن را با انگشتر خود مهر می کردند.

خاتمیت پیامبر گرامی اسلام از ضروریات اسلام است و هر مسلمانی می داند که بعد از حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم تا قیامت پیامبری نخواهد آمد.

[شماره صفحه واقعی : 119]

ص: 411

برای این اصل سه دلیل هست:

١- ضروری بودن خاتمیت.

٢- آیات قرآن.

٣- احادیث فراوان.

١- ضروری بودن:

اگر کسی اسلام را از طریق دلیل و منطق کافی پذیرفت، خاتمیت پیامبر اسلام را هم پذیرفته است و هیچ گروهی از مسلمانان در انتظار آمدن پیامبر جدیدی نیست یعنی خاتمیت از ضروریات و بدیهیات در نظر مسلمین است.

٢- آیات قرآن:

ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِن رِجالِکُم وَل-ٰکِن رَسولَ اللَّ-هِ وَخاتَمَ النَّبِیّینَ «محمد صلی الله علیه وآله وسلم پدر هیچ یک از شما نیست او فقط رسول خدا و خاتم پیامبران است».(١)

وَما أَرسَلناکَ إِلّا کافَّهً لِلنّاسِ «نفرستادیم تو را مگر برای همه انسانها».(٢)

٣- احادیث:

در حدیث منزلت که شیعه و سنی از پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده اند حضرت خطاب به علی علیه السلام چنین فرمود: أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی «تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسی هستی جز اینکه بعد از من پیامبری نخواهد بود».

و در حدیث معتبری از جابر بن عبد الله انصاری نقل شده: که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: مثل من در میان پیامبران همانند کسی است که خانه ای را بنا کرده و کامل و زیبا شده، تنها محل یک خشت آن خالی

__________________

(١) سوره احزاب، آیه ٤٠.

(٢) سوره سبا، آیه ٢٨.

[شماره صفحه واقعی : 120]

ص: 412

است هر کس نگاه به آن خانه کند می گوید چه زیباست ولی این جای خالی را دارد من همان خشت آخرم و پیامبران همگی به من ختم شده اند.(١)

امام صادق علیه السلام فرمود: حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَهِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَهِ.(٢) إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِکْرُهُ خَتَمَ بِنَبِیِّکُمُ النَّبِیِّینَ فَلَا نَبِیَّ بَعْدَهُ أَبَدا «خداوند با پیامبر شما پیامبری را ختم فرمود بنابراین پیامبری بعد از او نخواهد بود».(٣)

پیامبر اکرم ضمن خطبه ای چنین فرمود: أَنَا خَاتَمُ النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ الْحُجَّهُ عَلَی جَمِیعِ الْمَخْلُوقِینَ مِنْ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِین «من آخرین پیامبر و فرستاده شده الهی و حجت بر تمام مخلوین اهل آسمانها و زمین هستم».(٤)

از علی علیه السلام از خطبه ٩١ نهج البلاغه نقل شده که فرمودند: حَتَّی تَمَّتْ بِنَبِیِّنَا مُحَمَّد صلی الله علیه وآله وسلم حُجَّتُهُ وَ بَلَغَ الْمَقْطَعَ عُذْرُهُ وَ نُذُرُهُ «تا اینکه خداوند به پیامبر ما حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم حجتش را به پایان رسانید و تمام دستورات لازم را برایشان بیان نمود».

و در خطبه ١٧٣ در توصیف پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم چنین می خوانیم: أَمِینُ وَحْیِهِ وَ خَاتَمُ رُسُلِهِ وَ بَشِیرُ رَحْمَتِه «محمد صلی الله علیه وآله وسلم امین وحی خدا و خاتم رسولان و بشارت دهنده رحمت اوست».

فلسفه خاتمیت

ممکن است سوال شود با اینکه جامعه بشری دائما در حال تحول و دگرگونی است چگونه می شود با قوانین ثابت و بدون تغییر پاسخگوی نیازهای جامعه بوده و چگونه می شود پیامبر اسلام خاتم پیامبران باشد و

__________________

(١) نقل از تفسیر مجمع البیان مرحوم طبرسی.

(٢) اصول کافی، جلد ١، صفحه ٥٨.

(٣) همان منبع، صفحه ٢٦٩.

(٤) مستدرک الوسائل، جلد ٣، صفحه ٢٤٧.

[شماره صفحه واقعی : 121]

ص: 413

دیگر نیاز به پیامبری نباشد؟ دو جواب می دهیم:

١- دین اسلام با فطرت انسانها هماهنگ است و روشن می باشد که در فطریات هیچگونه تغییری نیست. فَأَقِم وَجهَکَ لِلدّینِ حَنیفًا فِطرَتَ اللَّ-هِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها لا تَبدیلَ لِخَلقِ اللَّ-هِ ذٰلِکَ الدّینُ القَیِّمُ وَل-ٰکِنَّ أَکثَرَ النّاسِ لا یَعلَمونَ «پایدار باش برای دین حنیفی که مطابق فطرت است آن فطرتی که خداوند انسانها را بر اساس آن آفرید و هیچ تبدیل و تغییری در آن نیست» (١) و خلاصه دین اسلام جامع و فطری است و می تواند در هر زمان و مکان و در هر حالی جوابگوی بشریت باشد.

٢- شکی نیست که خداوند کریم بشریت را بدون رهبر رها نکرده و همانگونه که ان شاء الله در بحث امامت بیان خواهیم کرد، جانشینانی (امامان معصوم علیهم السلام) برای حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم هست و تا قیامت انسانها امام دارند و حتی بعد از حضرت مهدی (عج) رجعت است.(٢)

تمرین:

١- بطور فشرده ترسیمی که قرآن از جهان هستی دارد بیان کنید؟

٢- دلائل خاتمیت پیامبر گرامی اسلام را بیان کنید؟

٣- با توجه به تحول و دگرگونی که همیشه در جامعه هست چگونه می شود اسلام خاتم ادیان و پیامبرش خاتم پیامبران باشد؟

__________________

(١) سوره روم، آیه ٣٠.

(٢) در بحث نبوت از این کتابها استفاده و اقتباس شده است: اصول عقل (مکارم شیرازی) وحی و نبوت (ری شهری)، خدا و پیامبر و پیامبران اسلام (سبحانی، استادی)، اصول عقاید را اینگونه تدریس کنیم (امامی، آشتیانی، حسنی)، رهبران راستین (شهید هاشمی نژاد).

[شماره صفحه واقعی : 122]

ص: 414

درس بیست و سوم : امامت

اشاره

چهارمین اصل از اصول اعتقادی اسلام امامت است، امام در لغت به معنای پیشوا و رهبر و در اصطلاح، جانشینی پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و رهبری و امامت امامان معصوم علیهم السلام است.

امامت در مکتب تشیع یکی از اصول دین است و وظایف امام در این مکتب، امتداد وظایف پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم می باشد یعنی فلسفه بعثت پیامبران با فلسفه نصب و تعیین امام از طرف خداوند یکی است و همان دلائل که ایجاب می کند خداوند رسولی را بفرستد همانها ایجاب می کند که پس از پیامبر اسلام امامی را منصوب کند تا عهده دار وظایف رسالت باشد.

علم وسیع و گسترده، عصمت و مصونیت از گناه و خطا از شرایط اصلی و اساسی امام است و شناسایی چنین فردی جز از راه وحی ممکن نیست از این جهت شیعه معتقد است که مقام امامت یک منصب الهی است و امام باید از جانب خداوند منصوب و معین گردد.

پس بحث درباره خلافت و امامت یک بحث تاریخی نیست بلکه بحث در ماهیت حکومت اسلام و شیوه فرمانروایی پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم تا پایان جهان است و با سرنوشت ما ارتباط کامل دارد همچنین باید دید که مردم بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در مسائل

[شماره صفحه واقعی : 123]

ص: 415

فکری و عقیدتی و غیر آنها به چه کسی باید رجوع کنند.

شیعه معتقد است پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم حضرت علی علیه السلام و یازده نفر از فرزندانش یکی پس از دیگری جانشینان بحق پیامبر می باشند و همین اصل اساسی در اختلاف بین شیعه و سنی می باشد.

هدف ما در این بحث این است که امامت را بر پایه دلائل عقلی و تاریخی، آیات قرآنی و سنت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم پی گیری کنیم و چون معتقدیم که تبلور اسلام راستین در مذهب شیعه است و این شیعه است که می تواند اسلام راستین را در تمام ابعادش به جهان معرفی کند، باید حقانیتش را با دلیل و منطق بیاموزیم.

دلائل لزوم امام، امامت عامه
١- دلیل لطف

به عقیده شیعه لطف و محبت گسترده خداوند و حکمت بی انتهای او ایجاب می کند که پس از پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نیز مردم بی رهبر نباشند یعنی همان دلیلی که برای لزوم بعثت بیان شد ایجاب می کند که پس از پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم نیز امامی باشد که بتواند جامعه را همانند خود آن حضرت بسوی سعادت دنیوی و اخروی رهبری کند و ممکن نیست که خداوندی چنین مهربان جامعه انسانها را پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بی سرپرست و رهبر گذارد.

مناظره هشام بن حکم

هشام از شاگردان امام صادق علیه السلام است، می گوید روز جمعه ای وارد بصره شدم به مسجد رفتم عمرو بن عبید معتزلی (از دانشمندان اهل

[شماره صفحه واقعی : 124]

ص: 416

تسنن) نشسته بود و گروه زیادی اطرافش بودند و از او پرسشهایی می کردند، من هم در آخر جمعیت نشسته و پرسیدم ای دانشمند من اهل این شهر نیستم اجازه می دهی سوالی مطرح کنم؟ گفت هر چه می خواهی بپرس: گفتم آیا چشم داری گفت مگر نمی بینی این چه سوالی است؟! گفتم پرسشهای من اینگونه است گفت بپرس گرچه بی فایده است آری چشم دارم گفتم با چشم چه می کنی گفت دیدنیها را می بینم و رنگ و نوع آنها را تشخیص می دهم، گفتم آیا زبان داری؟ گفت دارم پرسیدم با آن چه می کنی گفت طعم و مزه غذاها را تشخیص می دهم گفتم آیا شامه داری؟ گفت آری گفتم با آن چه می کنی گفت بوها را استشمام کرده و بوی خوب و بد را تمیز می دهم گفتم آیا گوش هم داری؟ گفت آری پرسیدم با آن چه می کنی گفت صداها را می شنوم و از یکدیگر تمیز می دهم پرسیدم آیا غیر از اینها قلب (عقل) هم داری گفت دارم گفتم با آن چه می کنی گفت اگر دیگر اعضا و جوارح من دچار شک و تردید شوند قلبم شک آنها را برطرف می کند (پس قلب و عقل راهنمای جوارح است) هشام می گوید: او را تایید کردم و گفتم آری خداوند متعال برای راهنمایی اعضاء و حواس قلب را آفریده است، ای دانشمند آیا صحیح است کسی بگوید خدائیکه چشم و گوش و دیگر اعضای انسان را بدون راهنما نگذاشته است، مسلمانان را پس از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم بدون راهنما و پیشوا گذاشته است تا مردم گرفتار شک و تردید و اختلاف باشند تا نابود شوند؟ آیا هیچ عقل سالمی این مطلب را قبول می کند؟!

٢- هدف آفرینش

در قرآن آیات زیادی از این قبیل هست هُوَ الَّذی خَلَقَ لَکُم ما فِی الأَرضِ

[شماره صفحه واقعی : 125]

ص: 417

جَمیعًا «او خداوند است که انچه در روی زمین است برای شما آفریده است».(١) وَسَخَّرَ لَکُمُ اللَّیلَ وَالنَّهارَ وَالشَّمسَ وَالقَمَرَ «خداوند مسخر نمود برای شما شب و روز و خورشید و ماه را».(٢) پس همه چیز برای انسان است که گل سر سبد موجودات است و هدف از آفرینش انسان هم عبادت و حرکت به سوی خدا و در نتیجه رسیدن به تکامل است و برای رسیدن به چنین هدفی به چیزهایی نیاز است:

١- راه

٢- وسیله

٣- هدف

٤- رهبر

در این میان نقش رهبر از بقیه مهمتر است. زیرا اگر رهبر نباشد انسان، هم راه را گم می کند و هم هدف را، وسیله هم بی جهت بکار می افتد و نتیجه اش نابودی انسان است بنابراین همه موجودات برای انسان آفریده شده اند و انسان برای عبادت و حرکت الی الله، تا به تکامل لایق خویش برسد و در این حرکت احتیاج به راهنما و رهبر دارد و امام راهنما و رهبر این حرکت است.

٣- پیامبر دلسوز و مهربان و مساله امامت

لَقَد جاءَکُم رَسولٌ مِن أَنفُسِکُم عَزیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُّم حَریصٌ عَلَیکُم بِالمُؤمِنینَ رَءوفٌ رَحیمٌ «پیامبری برایتان آمده است که از خودتان می باشد گرفتاری و سختی شما برای او ناگوار و سخت است به همه شما علاقمند و به

__________________

(١) سوره بقره، آیه ٢٨.

(٢) سوره نحل، آیه ١٣.

[شماره صفحه واقعی : 126]

ص: 418

مومنان دلسوز و مهربان است».(١) پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم همین که می خواست چند روز برای جنگ یا حج از مدینه خارج شود برای اداره مردم کسی را به جای خود می گماشت برای شهرها فرماندار می فرستاد بنابراین هرگز نمی توان باور کرد پیامبری که به تصریح قرآن نسبت به امت خود اینگونه دلسوز و مهربان است (که در زمان حیاتش حتی برای مدت کوتاهی مردم را بدون سرپرست نمی گذاشت) مردم را رها کرده و نسبت به امامت و جانشینی بعد از خود بی تفاوت بوده و آنها را سرگردان و بلا تکلیف گذاشته باشد در نتیجه عقل و فطرت سالم می گوید: پیامبری که از جزئی ترین مسائل مادی و معنوی مردم غفلت نداشته و همه چیز را بیان کرده است از مهمترین مساله یعنی رهبری و جانشینی بعد از خودش غافل نبوده و آن را با صراحت هر چه تمامتر بیان فرموده است.

تمرین:

١- دلیل لطف برای لزوم امام را توضیح دهید؟

٢- فشرده ای از مناظره هشام بن حکم با عمرو بن عبید را بیان کنید؟

٣- چگونه با آیه ١٢٨ برائت: لقد جائکم رسول ... برای امامت استدلال می کنید؟

__________________

(١) سوره برائت، آیه ١٢٨.

[شماره صفحه واقعی : 127]

ص: 419

درس بیست و چهارم : عصمت و علم امام، و روش تعیین امام

اشاره

از نظر قرآن و سنت و ضرورت عقلی، عصمت یکی از شرایط اساسی امامت می باشد و غیر معصوم هرگز لایق این مقام نمی باشد به دلائلی که در بحث نبوت برای لزوم عصمت انبیاء بیان کردیم توجه شود.

قرآن و عصمت امام

وَإِذِ ابتَلیٰ إِبراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِمامًا قالَ وَمِن ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهدِی الظّالِمینَ «و زمانیکه خداوند ابراهیم را با حقایقی امتحان کرد و آنها را به اتمام رسانید به او گفت تو را به مقام امامت می رسانم ابراهیم گفت از نسل من هم کسی به امامت می رسد خداوند فرمود عهد من «امامت» به ستمگران نمی رسد». (١)

ستمگر و ظالم کیست؟

برای اینکه روشن شود چه کسانی می توانند مقام بزرگ امامت را

__________________

(١) سوره بقره، آیه ١٢٤.

[شماره صفحه واقعی : 128]

ص: 420

داشته باشند و چه کسانی لایق نیستند باید ببینیم از نظر قرآن ظالم کیست زیرا خداوند فرمود امامت من به ظالمین نمی رسد قرآن سه گروه را ظالم نامیده است:

١- کسانیکه شرک به خداوند بیاورند: یا بُنَیَّ لا تُشرِک بِاللَّ-هِ إِنَّ الشِّرکَ لَظُلمٌ عَظیمٌ «لقمان به فرزندش می گوید شرک به خداوند نیاور بدرستیکه شرک ظلم بزرگی است».(١)

٢- ظلم انسانی بر انسان دیگر: إِنَّمَا السَّبیلُ عَلَی الَّذینَ یَظلِمونَ النّاسَ وَیَبغونَ فِی الأَرضِ بِغَیرِ الحَقِّ أُول-ٰئِکَ لَهُم عَذابٌ أَلیمٌ «راه تعرض بر علیه کسانی است که به مردم ظلم می کنند و در زمین به تا حق سرکشی می نمایند برای آنها عذابی دردناک است». (٢)

٣- ظلم انسان بر نفس خویش: فَمِنهُم ظالِمٌ لِنَفسِهِ وَمِنهُم مُقتَصِدٌ وَمِنهُم سابِقٌ بِالخَیراتِ «بعضی مردم به نفس خویش ظلم می کنند و بعضی معتدلند و گروهی از آنها به نیکی سبقت می گیرند». (٣)

انسان برای رسیدن به سعادت و کمال آفریده شده است پس هر کس از این مسیر عدول کرد و از حدود الهی تجاوز کرد ظالم است ... وَمَن یَتَعَدَّ حُدودَ اللَّ-هِ فَقَد ظَلَمَ نَفسَهُ «هر کس از حدود الهی تجاوز کند بر خودش ظلم کرده است». (٤)

در قرآن ظلم به این سه اطلاق شده است ولی در حقیقت قسم اول و دوم هم برگشتش به ظلم بر خویشتن است.

__________________

(١) سوره لقمان، آیه ١٣.

(٢) سوره شوری، آیه ٤٢.

(٣) سوره فاطر، آیه ٣٢.

(٤) سوره طلاق، آیه ١.

[شماره صفحه واقعی : 129]

ص: 421

نتیجه: مردم چهار دسته اند:

١- کسانیکه از اول تا آخر عمر مرتکب خلاف و معصیت می شوند.

٢- کسانیکه اول عمر گناه کرده ولی آخر عمر گناه نمی کنند.

٣- کسانیکه اول عمر گناه نکرده ولی آخر عمر مرتکب گناه می شوند.

٤- کسانیکه از اول عمر تا آخر عمر گناه نمی کنند.

از نظر قرآن سه دسته اول هرگز نمی توانند به مقام امامت برسند زیرا از ظالمین هستند و خداوند به حضرت ابراهیم علیه السلام فرمود ظالمین به مقام امامت نمیرسند پس از آیه مذکور بخوبی استفاده می شود که امام و پیشوای مردم حتما باید معصوم باشد (قسم چهارم) و از هر خطا و اشتباه مصون باشد.

بنابراین حتی اگر به احادیث صریحی که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم برای امامت حضرت علی علیه السلام و یازده فرزندش رسیده توجه نکنیم، از نظر قرآن مدعیان خلافت لایق جانشینی پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نبوده اند زیرا به شهادت قطعی تاریخ آنها از مصادیق واقعی ظالمین بودند و خداوند فرمود ظالمین به امامت نمی رسند . و اینک شما قضاوت کنید: ١ - آیا کسانیکه لااقل قسمتی از عمرشان را مشرک بودند.

٢- کسانیکه به بشریت عموما و به حضرت علی و فاطمه علیه السلام خصوصاً ظلمها کردند.

٣- کسانیکه حتی به اعتراف خودشان تعدی و تجاوز از حدود خداوند کرده و بر خودشان ظلم کردند.

می توانند خلیفه و جانشین پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم باشند؟!

[شماره صفحه واقعی : 130]

ص: 422

علم امام

امام باید احکام و قوانینی که برای سعادت دنیوی و اخروی مردم ضرورت دارد بداند یعنی امام باید از همه مردم روی زمین علمش بیشتر باشد تا لیاقت رهبری آنها را داشته باشد.

همان دلائلی که برای اثبات لزوم امام بیان کردیم برای اثبات اینکه امام باید اعلم و افضل از همه باشد کافی است. قرآن به این موضوع اینگونه اشاره می کند: أَفَمَن یَهدی إِلَی الحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لا یَهِدّی إِلّا أَن یُهدیٰ فَما لَکُم کَیفَ تَحکُمونَ «آیا کسیکه به سوی حق هدایت می کند سزاوارتر است که پیروی شود یا کسیکه خودش نیازمند هدایت است شما چگونه حکم می کنید».(١)

شیوه تعیین امام

بعد از اینکه صفات و ویژگیهای امام را شناختیم باید بدانیم که چنین امامی چگونه تعیین می گردد. در جوامع امروز بهترین راه تعیین هر مقام مسئولی انتخابات است اما این انتخابات ممکن است راه حل باشد اما همیشه راه حق نیست زیرا انتخابات هرگز واقعیات را تغییر نمی دهد نه حقی را باطل و نه باطلی را حق می کند گر چه در مقام عمل ، اکثریت مورد نظر قرار می گیرد ولی این دلیل حقانیت انتخاب شده نمی باشد.

بارها تاریخ نشان داده که در انتخابات افرادی با رای اکثریت انتخاب

__________________

(١) سوره یونس، آیه ٣٥.

[شماره صفحه واقعی : 131]

ص: 423

شده اند و سپس دیر یا زود اشتباه اینگونه انتخابات روشن شده است، راستی ما با نداشتن علم غیب و بی خبری از آینده و باطن افراد چگونه می توانیم نظر قطعی و صحیحی درباره شخصی داشته باشیم؟ پس هیچ وقت اکثریت دلیل حقانیت و اقلیت دلیل باطل بودن نیست از سوی دیگر قرآن حدود هشتاد مرتبه از اکثریت مذمت نموده است و در سوره انعام آیه ١١٥ می فرماید: وَإِن تُطِع أَکثَرَ مَن فِی الأَرضِ یُضِلّوکَ عَن سَبیلِ اللَّ-هِ إِن یَتَّبِعونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِن هُم إِلّا یَخرُصونَ «اگر از اکثر آنها که روی زمین هستند اطاعت کنی تو را از راه خدا گمراه می کنند زیرا آنان از گمان و حدس شخصی خود پیروی می کنند» بعلاوه امامت و رهبری دینی جامعه فقط اداره زندگی جامعه نیست بلکه امام حافظ و نگهبان دین و دنیای مردم است از این رو باید از هر خطا و لغزشی معصوم باشد و اعلم و افضل از همه انسانها بوده باشد و مردم قطعا نمی توانند چنین شخصی را انتخاب کنند، مردم از کجا می دانند که چه شخصی از نیروی ملکوتی عصمت و مقام شامخ علوم الهی و دیگر فضائل انسانی برخوردار است تا او را انتخاب کنند؟ پس فقط باید خداوند متعال که از باطن و آینده همه انسانها آگاه است سزاوارترین شخص را برای امامت انتخاب کرده و شئون لازم را به او عنایت نموده و به مردم معرفی نماید.

امام چگونه تعیین می شود؟

امامت و پیشوایی پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم همان انجام وظایف مقام رسالت است و تنها تفاوتی که بین رسول و امام است این است که پیامبر

[شماره صفحه واقعی : 132]

ص: 424

پایه گذار و موسس دین و دارای کتاب است و امام بعنوان جانشین او حافظ و نگهبان دین و مبین اصول و فروع و تعقیب کننده تمام وظایف مقام نبوت است و همانگونه که انتخاب پیغمبر از طرف خداست تعیین امام هم باید از طرف خداوند باشد و به تعبیر آیه ١٢٤ از سوره بقره امامت عهد خداوند است.

لذا حضرت ابراهیم علیه السلام که می پرسد آیا از ذریه من هم کسی به مقام امامت می رسد! خدا می فرماید: لا یَنالُ عَهدِی الظّالِمینَ «عهد من به ظالمین نمی رسد» خداوند امامت را عهد خود می داند و عهد خداوند با انتخاب و شوری تعیین نمی گردد زیرا شوری و انتخاب مربوط به کارهای مردم است و در دو آیه ای که مساله شوری بیان شده کلمه امر آمده: وَأَمرُهُم شوریٰ بَینَهُم و وَشاوِرهُم فِی الأَمرِ «مشورت در دو آیه مربوط به امور اجتماعی و کارهای مردم است و هرگز شامل عهد و پیمان خداوند نمی شود» در آیه ٦٧ سوره قصص می فرماید: وَرَبُّکَ یَخلُقُ ما یَشاءُ وَیَختارُ ما کانَ لَهُمُ الخِیَرَهُ «و پروردگار تو می آفریند هر چه را بخواهد و اختیار می کند و مردم در برابر اختیار خداوند حق اختیار ندارند».

مرحوم فیض کاشانی در تفسیر صافی ذیل آیه مذکور احادیثی نقل می کند که: خداوند هر گاه کسی را به امامت برگزید مردم نباید به سراغ دیگری بروند و در حدیث دیگری می خوانیم با وجود امکان انحراف در انتخاب ارزش آن از بین می رود و انتخابی می توان کاملا ارزش داشته باشد که از طرف خداوند باشد، خداوندی که آگاه بر باطن و آینده انسانهاست.

لَمَّا کَانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه وآله وسلم یَعْرِضُ نَفْسَهُ عَلَی القَبَائِلِ جَاءَ إِلَی بَنِی کِلَابٍ فَقَالُوا:

[شماره صفحه واقعی : 133]

ص: 425

نُبَایِعُکَ عَلَی أَنْ یَکُونَ لَنَا الْأَمْرُ بَعْدَکَ فَقَالَ: الْأَمْرُ لِلَّهِ فَإِنْ شَاءَ کَانَ فِیکُمْ وَ کَانَ فِی غَیْرِکُم... «زمانیکه پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم خودش را بر قبیله ها برای دعوت مردم عرضه می کرد بسوی طایفه بنی کلاب آمد آنها گفتند با تو بیعت می کنیم بشرطی که امامت بعد از تو برای ما باشد حضرت فرمود: امر امامت با خداوند است پس اگر خواست بین شما قرار می دهد یا در غیر شما ...» .(١)

تمرین:

١- دلیل قرآنی عصمت امام را بیان کنید.

٢- از نظر قرآن ظالمین چه کسانی هستند؟

٣- چرا امام از طریق شوری و یا انتخابات تعیین نمی گردد؟

٤- امام چگونه تعیین می شود؟

__________________

(١) بحار الانوار، جلد ٢٣، صفحه ٧٤.

[شماره صفحه واقعی : 134]

ص: 426

درس بیست و پنجم : امامت خاصه

اثبات امامت و ولایت حضرت علی و یازده فرزندش علیه السلام

در مباحث قبل با صفات و ویژگیهایی که امام حتما باید دارا باشد (از نظر قرآن، احادیث، عقل) آشنا شدیم اکنون باید بررسی کنیم که امام بحق بعد از پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم کیست و آن ویژگیها در چه کسی بوده تا آنچه عقیده داریم با استدلالهای نقلی و عقلی تقویت شده و در ضمن بتوانیم راهنمای گمراهان باشیم.

دلیل عقل بر امامت و ولایت علی علیه السلام

دو مقدمه و یک نتیجه: ١ - حضرت امیر المومنین علیه السلام دارای جمیع کمالات نفسانی و فضائل انسانی همچون: علم، تقوی، یقین، صبر، زهد، شجاعت، سخاوت، عدالت، عصمت و سایر اخلاق حمیده بوده و بدون تردید (حتی به اعتراف دشمن) در همه کمالات از دیگران افضل و بالاتر بوده و این فضائل در کتابهای شیعه و سنی فراوان ذکر شده است.

٢- از دیدگاه عقل ترجیح مرجوح بر راجح نارواست و هر گاه کسی که فضائل یاد شده را ندارد بخواهد پیشوای کسی شود که دارای این فضائل است ترجیح مرجوح بر راجح می شود.

[شماره صفحه واقعی : 135]

ص: 427

علاوه بر آن هدف از گزینش امام هدایت امت و تکمیل اخلاق و ایمان آنهاست و در امامت ناقص بر کامل این هدف بدست نمی آید.

از این رو از دیدگاه عقل امام باید اعلم و افضل از همه مردم باشد تا بتواند هادی و راهنمای آنان قرار گیرد.

نتیجه: بعد از دو مقدمه ای که روشن شد می گوییم: با توجه به اینکه حضرت علی علیه السلام اعلم و افضل از همه مردم بعد از پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم است حتما او خلیفه و جانشین پیغمبر است و گرنه ترجیح مرجوح بر راجح می شود و غرض حاصل نمی گردد. علاوه بر آن قبلا بیان کردیم که از نظر عقل و نقل، امام باید معصوم بوده و از هر خطا و اشتباهی منزه و مبری باشد و بطوریکه که در بحث بعدی ان شاء الله (از نظر قرآن و حدیث) ثابت خواهیم کرد این ویژگی هم مخصوص اهل بیت عصمت و طهارت می باشد بنابراین غیر از حضرت علی علیه السلام و یازده فرزندش هیچ کس لایق مقام امامت نخواهد بود.

عصمت و آیه تطهیر

گفتیم امام حتما باید معصوم باشد فعلا ببینیم معصوم کیست؟ إِنَّما یُریدُ اللَّ-هُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَیتِ وَیُطَهِّرَکُم تَطهیرًا «همانا خداوند اراده کرده است که ناپاکی و آلودگی را از شما اهل بیت بر طرف کرده و شما را پاک و طاهر گرداند». (١)

اَهلَ البیت چه کسانی هستند؟

طبق احادیث متواتر و بیشماری که از طریق شیعه و سنی وارد شده

__________________

(١) سوره احزاب، آیه ٣٣.

[شماره صفحه واقعی : 136]

ص: 428

است آیه تطهیر درباره پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم و اهل بیت او نازل شده است این احادیث در کتب معتبر اهل تسنن از قبیل: صحیح مسلم، مسند احمد، در المنثور، مستدرک حاکم، ینابیع الموده، جامع الاصول، الصواعق المحرقه، سنن ترمذی، نور الابصار، مناقب خوارزمی و ... موجود است و در کتب شیعه که فراوان می باشد.

از جمله این احادیث: امام حسن علیه السلام ضمن خطبه ای فرمود: ما اهل بیتی هستیم که خدا درباره آنها فرمود: إِنَّما یُریدُ اللَّ-هُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَیتِ وَیُطَهِّرَکُم تَطهیرًا. (١)

انس به مالک می گوید: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم تا مدت شش ماه هنگام نماز که به خانه زهرا (س) می رسید می فرمود: ای اهل بیت برای نماز برخیزید، إِنَّما یُریدُ اللَّ-هُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَیتِ وَیُطَهِّرَکُم تَطهیرًا. (٢)

ابن عباس می گوید: دیدیم که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم تا مدت نه ماه وقت هر نمازی درب خانه علی علیه السلام می رفتند و می فرمودند: سلام علیکم یا اهل البیت: إِنَّما یُریدُ اللَّ-هُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَیتِ وَیُطَهِّرَکُم تَطهیرًا. (٣)

حضرت علی علیه السلام فرمود: رسول خدا هر روز صبح درب منزل ما تشریف آورده و می فرمود خدا شما را رحمت کند برای نماز برخیزید، إِنَّما یُریدُ اللَّ-هُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَیتِ وَیُطَهِّرَکُم تَطهیرًا. (٤)

پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم مدتی برنامه مذکور را ادامه داد که مصداق اهل البیت برای همه مشخص شود و به اهمیت موضوع توجه پیدا کنند.

__________________

(١) ینابیع الموده، صفحه ١٢٦.

(٢) جامع الاصول، جلد ١، صفحه ١١٠.

(٣) الامام الصادق و المذاهب الاربعه، جلد ١، صفحه ٨٩.

(٤) غایه المرام، صفحه ٢٩٥.

[شماره صفحه واقعی : 137]

ص: 429

شریک ابن عبدالله می گوید: بعد از رحلت پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم حضرت علی علیه السلام خطبه خوانده و فرمود شما را به خدا سوگند آیا جز من و اهل بیتم کسی را سراغ دارید که آیه: إِنَّما یُریدُ اللَّ-هُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَیتِ وَیُطَهِّرَکُم تَطهیرًا درباره اش نازل شده باشد مردم عرض کردند نه. (١)

حضرت علی علیه السلام به ابوبکر فرمود: تو را به خدا سوگند آیه تطهیر درباره من و همسر وفرزندانم نازل شده یا درباره تو و خانواده ات؟ جواب داد درباره تو و خانواده ات ... .(٢)

اشکال: بعضی گفته ایند آیه تطهیر درباره زنان پیغمبر نازل شده زیرا آیات قبل و بعد از آن هم درباره زنهای پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم است یا لااقل زنان پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم هم مشمول آیه تطهیر می شوند و بنابراین دلیل عصمت نیست زیرا کسی زنان پیغمبر را معصوم نمی داند.

جواب: علامه سید عبدالحسین شرف الدین (ره) به چند وجه جواب داده اند:

١- این احتمال اجتهاد در مقابل نص است زیرا روایات زیادی که به حد تواتر رسیده و در شان نزول آیه آمده می گوید درباره پیغمبر و فاطمه و علی و حسن و حسین علیهم السلام می باشد.

٢- اگر درباره زنهای پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم بود باید به صورت خطاب مؤنث آمده باشد نه مذکر یعنی باید چنین باشد: انّما یرید الله لیذهب عنکن الرجس اهل البیت ویطهرکن تطهیرا.

٣- آیه تطهیر بین آیه های قبل و بعد جمله معترضه است و این بین عربهای فصیح مرسوم است و در قرآن هم آمده: فَلَمّا رَأیٰ قَمیصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ

__________________

(١) غایه المرام، صفحه ٢٩٣.

(٢) نور الثقلین، جلد ٤، صفحه ٢٧١.

[شماره صفحه واقعی : 138]

ص: 430

قالَ إِنَّهُ مِن کَیدِکُنَّ إِنَّ کَیدَکُنَّ عَظیمٌ یوسُفُ أَعرِض عَن ه-ٰذا وَاستَغفِری لِذَنبِکِ إِنَّکِ کُنتِ مِنَ الخاطِئینَ (١) که جمله (یوسُفُ أَعرِض عَن ه-ٰذا) خطاب به یوسف و معترضه است و قبل و بعدش خطاب به زلیخا می باشد.

آیه تطهیر و عصمت و امامت علی و یازده فرزندش علیهم السلام

حضرت علی علیه السلام می فرماید: من در خانه ام السلمه در خدمت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم بودم که آیه، إِنَّما یُریدُ اللَّ-هُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَیتِ وَیُطَهِّرَکُم تَطهیرًا نازل شد، به من فرمود این آیه درباره تو و فرزندانت حسن و حسین و امامانیکه از نسل تو بوجود می آیند نازل شده است گفتم یا رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم بعد از تو چند نفر به امامت می رسند؟ فرمود بعد از من تو امام می شوی بعد از تو حسن و بعد از حسن حسین بعد از حسین فرزندش علی بعد از علی فرزندش محمد بعد از محمد فرزندش جعفر بعد از جعفر فرزندش موسی بعد از موسی فرزندش علی بعد از علی فرزندش محمد بعد از محمد فرزندش علی بعد از علی فرزندش حسن و بعد از حسن فرزندش حجت به امامت می رسند نامهای ایشان به همین ترتیب بر ساق عرش نوشته شده بود از خدا پرسیدم اینها کیستند؟ فرمود امامهای بعد از تو می باشند پاک و معصومند و دشمنانشان ملعون هستند. (٢)

بنابراین آیه تطهیر در شأن چهارده معصوم علیهم السلام می باشد و رسول گرامی اسلام در احادیث متعددی (که ان شاء الله به بعضی از آنها اشاره می کنیم) به مردم فهماندند که منصب امامت تا قیامت برای این عدّه معین باقی می ماند زیرا آنها دارای عصمت و شرایط دیگر این مقام هستند.

__________________

(١) سوره یوسف، آیه ٢٩.

(٢) غایه المرام، صفحه ٢٩٣.

[شماره صفحه واقعی : 139]

ص: 431

دو حدیث در عصمت

عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وآله وسلم یَقُولُ: أَنَا وَ عَلِیٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ تِسْعَهٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ مُطَهَّرُونَ مَعْصُومُونَ. «ابن عباس می گوید از رسول خدا شنیدم می فرمود: من و علی و حسن و حسین و نه نفر از اولاد حسین پاک و معصوم هستیم». (١)

عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین علیه السلام: قَالَ: إِنَّ اللَّهَ طَهَّرَنَا وَ عَصَمَنَا وَ جَعَلَنَا شُهَدَاءَ عَلَی خَلْقِهِ وَ حُجَّتَهُ فِی أَرْضِهِ وَ جَعَلَنَا مَعَ الْقُرْآنِ وَ جَعَلَ الْقُرْآنَ مَعَنَا لَا نُفَارِقُهُ وَ لَا یُفَارِقُنَا «حضرت امیر المومنین علیه السلام فرمودند: بدرستیکه خدای تبارک و تعالی ما را پاک و معصوم قرار داده و ما را شاهدان بر خلقتش و حجت خودش در روی زمین قرار داده است ما را با قرآن و قرآن را با ما قرار داده نه ما از قرآن و نه او از ما جدا می شود». (٢)

تمرین:

١- دلیل عقلی امامت علی علیه السلام را بیان کنید؟

٢- منظور از اهل البیت در آیه تطهیر چه کسانی هستند حدیثی نقل کنید؟

٣- چرا نمی شود آیه تطهیر در شان زنهای پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم باشد؟

٤- حدیث حضرت علی علیه السلام را در امامت دوازده امام بیان کنید؟

__________________

(١) ینابع الموده، صفحه ٥٣٤.

(٢) اصول کافی، کتاب الحجه.

[شماره صفحه واقعی : 140]

ص: 432

درس بیست و ششم : قرآن و امامت حضرت علی علیه السلام

آیه ولایت

إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّ-هُ وَرَسولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمونَ الصَّلاهَ وَیُؤتونَ الزَّکاهَ وَهُم راکِعونَ «ولی و رهبر شما تنها خداست و پیامبرش و آنها که ایمان آورده و نماز بر پا می دارند و در حال رکوع زکات می پردازند». (١)

خداوند در این آیه با توجه به کلمه انّما که برای انحصار است ولی و سرپرست مسلمانان را در سه مورد خلاصه می کند (خدا، پیامبر، کسانیکه ایمان آورده و نماز را به پا داشته و در حال رکوع زکات می پردازند).

شان نزول آیه: از خود آیه ولایت و رهبری خدا و رسولش معلوم است اما قسمت سوم (وَالَّذینَ آمَنُوا) از طریق شیعه و سنی احادیث بسیاری وارد شده که آیه در شان حضرت علی علیه السلام در حالیکه در رکوع انگشتری به سائل داد نازل شد.

شیعه در این مورد اتفاق نظر دارد و از اهل سنت: فخر رازی در تفسیر کبیر، زمخشری در کشاف، ثعلبی در الکشف و البیان، نیشابوری و بیضاوی و بیهقی و نظیری و کلبی در تفاسیرشان، طبری در خصایص، خوارزمی در مناقب، احمد بن حنبل در مسند و ... تا جائیکه تفتازانی و

__________________

(١) سوره مائده، آیه ٦٠.

[شماره صفحه واقعی : 141]

ص: 433

قوشچی ادعای اتفاق مفسرین را کرده اند (در غایه المرام ٢٤ حدیث در این باره از طریق اهل سنت نقل شده برای اطلاع بیشتر به جلد دوم االغدیر و کتاب المراجعات مراجعه شود).

این مساله بقدری شایع و معروف بوده و هست که حسان بن ثابت (شاعر معروف عصر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم) مضمون جریان را در اشعار خود سروده و خطاب به علی علیه السلام می گوید:

فانت الذی اعطیت اذ کنت راکعا

زکاتا فدتک النفس یا خیر راکع

فانزل فیک الله خیر ولایه

و بیّنها فی محکمات الشرایع

«یا علی تو بودی که در حال رکوع زکات بخشیدی جان فدای تو ای بهترین رکوع کنندگان و خداوند بهترین ولایت را درباره تو نازل کرده و در قرآن بیان نمود».

بنابراین: امیر المومنین علیه السلام ولایت کلیه بر جمیع طبقات مومنین دارد و به حکم عقل چنین کسی نمی شود تابع امر ابوبکر و عمر و عثمان باشد بلکه اگر آنها جزء مومنین بودند باید تحت امر امیر المومنین علیه السلام می بودند.

دو اشکال و جواب آنها

بعضی از اهل تسنن گفته اند «ولی» به معنای دوست و یاور است نه اولی به تصرف و صاحب اختیار.

جواب: اولاً این سخن خلاف ظاهر و خلاف نص آیه است، به علاوه لفظ «ولی» به حسب وضع لغوی و استعمال عرفی در ولایت و صاحب اختیار بودن است و معانی دیگر محتاج به قرینه است چنانچه لفظ «اولی»

[شماره صفحه واقعی : 142]

ص: 434

در آیه شریفه: النَّبِیُّ أَولیٰ بِالمُؤمِنینَ مِن أَنفُسِهِم و «مولی» در حدیث غدیر: مَنْ کُنْتُ مَوْلَاه هم صریح در معنای ولایت است.

ثانیاً: در آیه ولایت کلمه «انّما» برای حصر است و دوستی و یاوری منحصر به خدا و رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم و علی علیه السلام نمی باشد بلکه جمیع مومنین با یکدیگر دوست هستند چنانچه خداوند می فرماید وَالمُؤمِنونَ وَالمُؤمِناتُ بَعضُهُم أَولِیاءُ بَعضٍ. (١)

بنابراین چونکه صفت دوستی و یاری منحصر به خدا و رسولش و علی علیه السلام نیست و این صفت برای همه مومنین است و با توجه به اینکه آیه: انّما و لیکم الله برای حکمی انحصاری است پس حتما به معنای ولایت و رهبری است.

بعضی از متعصبان از اهل سنت ایراد کرده اند که علی علیه السلام با آن توجه خاصی که در حال نماز داشت و حتی تیر را از پایش در آوردند و متوجه نشد چگونه ممکن است صدای سائلی را شنیده و به او توجه پیدا کند؟

جواب: علی علیه السلام در حال نماز کاملا متوجه خداست و از خودش و امور مادی که با روح عبادت سازگار نیست بر کنار بوده است ولی شنیدن صدای فقیر و کمک کردن به او توجه به خویشتن نیست بلکه عین توجه به خداست و به تعبیر دیگر کار حضرت، عبادت در ضمن عبادت است.

بعلاوه غرق شدن در توجه به خداوند این نیست که اختیار خود را از دست بدهد و یا بی احساس شود بلکه با اراده خویش توجه خود را از آنچه در راه خدا و برای خدا نیست بر می گیرد اینجا نماز عبادت و زکات هم عبادت است و هر دو در مسیر رضای خداست بنابراین توجه

__________________

(١) سوره بقره، آیه ٢٥٨.

[شماره صفحه واقعی : 143]

ص: 435

حضرت علی علیه السلام صرفا برای خدا بوده است و دلیلش نزول آیه می باشد که به تواتر ثابت است.

آیه اطاعت از اُولو اْلأمر

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنوا أَطیعُوا اللَّ-هَ وَأَطیعُوا الرَّسولَ وَأُولِی الأَمرِ مِنکُم «ای کسانیکه ایمان آوردید خدا و رسول او و صاحبان امر خودتان را اطاعت کنید» (١) در این آیه اطاعت از صاحبان امر بدون هیچ قید و شرط در کنار اطاعت خدا و رسول قرار گرفته و واجب شمرده است.

جماعت شیعه اتفاق نظر دارند که منظور او اولو الامر امامان معصوم علیهم السلام می باشند و از اهل تسنن هم روایاتی نقل شده که منظور امامان معصومند، (ابوحیان اندلسی مغربی مفسر مشهور در تفسیر بحر المحیط و ابوبکر مؤمن شیرازی در رساله اعتقادی خویش و سلیمان قندوزی در کتاب ینابیع الموده، نمونه ای از این روایات را ذکر کرده اند)، در تفاسیر شیعه هم می توانید ذیل آیه شریفه به تفسیرهای برهان، نور الثقلین، تفسیر عیاشی و کتاب غایه المرام و کتب متعدد دیگر مراجعه کنید در اینجا به بعضی از آن احادیث اشاره می کنیم.

جابر بن عبد الله انصاری از پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم سوال می کند اولو الامر که ماموریم از آنها اطاعت کنیم چه کسانی هستند؟ حضرت فرمودند خلفا و متصدیان امر بعد از من، اول آنها برادرم علی است بعد از او حسن و حسین علیه السلام سپس علی بن الحسین آنگاه محمد باقر (تو او را درک می کنی ای جابر وقتی که ملاقاتش نمودی سلام مرا به او برسان) بعد از او

__________________

(١) سوره نساء، آیه ٦٢.

[شماره صفحه واقعی : 144]

ص: 436

جعفر صادق بعد از او موسی کاظم بعد از او علی الرضا بعد از او محمد جواد بعد از او علی هادی بعد از او حسن عسگری بعد از او قائم منتظر مهدی علیه السلام بعد از من امام و پیشوا خواهند بود. (١)

حدیث مذکور با ذیل بیشتر درباره امام زمان علیه السلام در جلد اول تفسیر نور الثقلین صفحه ٤٩٩ آمده است.

عن ابی جعفر علیه السلام: أَوْصَی النَّبِی صلی الله علیه وآله وسلم إِلَی عَلِیٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْن علیهم السلام ثُمَّ قَالَ فِی قَوْلِ اللَّه عزوجل یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنوا أَطیعُوا اللَّ-هَ وَأَطیعُوا الرَّسولَ وَأُولِی الأَمرِ مِنکُم قَالَ: الْأَئِمَّهُ مِنْ وُلْدِ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَهَ إِلَی أَنْ تَقُومَ السَّاعَهُ. «از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود: وصیت کرد رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم (برای امامت) به علی و حسن و حسین علیهم السلام سپس اشاره به قول خدای عزوجل: یا ایها الذین آمنوا .... کرده و فرمود: امامان از فرزندان علی و فاطمه هستند تا قیامت بر پا شود». (٢)

بنابر این آیه اطاعت اولی الامر از چند جهت بر امامت علی علیه السلام و یازده فرزندش دلالت می کند.

١- اطاعت از اولو الامر مقرون به اطاعت خدا و رسول خدا می باشد و چون اطاعت بطور مطلق واجب است باید آنها را بشناسیم.

٢- همانگونه که خداوند اطاعت رسول را واجب کرده و شخص رسول را معین کرده است، وقتی به اطاعت اولو الامر امر می کند باید آنها را معین کند و گرنه تکلیف ما لا یطاق می شود (یعنی اطاعت از شخصی که نمی شناسیم ممکن نیست).

__________________

(١) اثبات الهداه، جلد ٣، صفحه ١٢٣.

(٢) تفسیر نور الثقلین، جلد اول، صفحه ٥٠٥ و دلائل الامامه، صفحه ٢٣١.

[شماره صفحه واقعی : 145]

ص: 437

٣- روایات متعدد، شأن نزول آیه (اولی الأمر) را علی و یازده فرزندش معین کرده است.

آیه انذار و حدیث یوم الدار و امامت علی علیه السلام

حدیث یوم الدار: پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم سال سوم بعثت مامور شد که دعوت خود را در مورد اسلام، علنی سازد وَأَنذِر عَشیرَتَکَ الأَقرَبینَ بستگان نزدیک خود را انذار کن. (١)

به دنبال این ماموریت پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم بستگانش را به خانه ابوطالب دعوت کرد بعد از صرف غذا چنین فرمود: ای فرزندان عبدالمطلب به خدا قسم هیچ کس را در عرب نمی شناسم که برای قومش چیزی بهتر از آنچه من آورده ام آورده باشد من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام و خداوند به من دستور داده است که شما را به توحید و یگانگی وی و رسالت خودم دعوت کنم، کدامیک از شما مرا یاری خواهید کرد تا برادر من و وصی و جانشین من باشید هیچ کس تمایلی به این امر نشان نداد مگر علی علیه السلام که برخاست و عرض کرد یا رسول الله من در این راه یار و یاور تو هستم، تا سه مرتبه پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم این جملات را تکرار کرد و کسی جز علی علیه السلام پاسخ نداد در این موقع پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم دست بر گردن علی علیه السلام گذاشت و فرمود: إنّ هذا أخی و وصیّی و خلیفتی فیکم، فاسمعوا له و أطیعوا «بدرستیکه این علی برادر و وصی و جانشین من در میان شماست سخن او را بشنوید و فرمانش را اطاعت کنید».

این حدیث را بسیاری از دانشمندان اهل سنت مانند: ابن ابی جریر،

__________________

(١) سوره حجر، آیه ٩٤.

[شماره صفحه واقعی : 146]

ص: 438

ابو نعیم، بیهقی، ثعلبی، ابن اثیر، طبری و دیگران نقل کرده اند برای آگاهی بیشتر به کتاب المراجعات صفحه ١٣٠ به بعد و احقاق الحق جلد ٤ صفحه ٦٢ به بعد مراجعه شود این حدیث هم به صراحت ولایت و امامت علی علیه السلام را ثابت می کند.

تمرین:

١- چگونه به آیه ولایت: انما ولیکم الله... برای امامت حضرت علی علیه السلام استدلال میکنید؟

٢- ولی در آیه انما ولیکم به چه معنایی است و دلیلش چیست؟

٣- وجه دلالت آیه: اطاعت اولو الامر را بیان کنید؟

٤- چگونه به آیه انذار و حدیث یوم الدار برای امامت علی علیه السلام استدلال می شود؟

[شماره صفحه واقعی : 147]

ص: 439

درس بیست و هفتم : آیه تبلیغ و امامت علی علیه السلام

اشاره

یا أَیُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما أُنزِلَ إِلَیکَ مِن رَبِّکَ وَإِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ وَاللَّ-هُ یَعصِمُکَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللَّ-هَ لا یَهدِی القَومَ الکافِرینَ «ای پیغمبر آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده به مردم برسان و اگر این کار را نکنی رسالت خدا را انجام نداده ای و خداوند تو را از مردم حفظ می کند و خداوند کافران را هدایت نمی کند»، لحن آیه سخن از ماموریتی سنگین است که با ترک آن رسالت ناقص است و حتما مربوط به توحید و مبارزه و غیر آن نبود زیرا تا زمان نزول آیه این مسائل کاملا حل شده بود و با توجه به اینکه آیه در سال آخر عمر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نازل شده بدون تردید مربوط به مساله امامت و جانشینی پیامبر می باشد و حتی گروه عظیمی از دانشمندان اهل سنت (از مفسران و مورخان) اعتراف کرده اند که آیه مذکور درباره حضرت علی علیه السلام و داستان روز غدیر نازل شده است.

مرحوم علامه امینی در کتاب شریف الغدیر حدیث غدیر را از صد و ده نفر از صحابه و از سیصد و شصت دانشمند و کتاب معروف اسلامی نقل کرده اند و هیچ کس در صدور حدیث تردید نکرده است بگونه ای که اگر جز این آیه تبلیغ و حدیث غدیر هیچ آیه و حدیث دیگری هم نبود برای اثبات خلافت بلافصل علی علیه السلام کافی بود.

[شماره صفحه واقعی : 148]

ص: 440

البته آیات بسیار دیگری در شان علی علیه السلام و فرزندانش و امامت آنها نازل شده است و معتقدیم که بطور کلی قرآن مفسر اهل بیت و اهل بیت مفسر قرآن هستند و این دو طبق حدیث ثقلین هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد.

در این رابطه می توانید به تفسیرهای روایی از قبیل نور الثقلین، تفسیر برهان، تفسیر عیاشی و کتاب غایه المرام، و کتابهای دیگر مراجعه فرمائید، ما به همین مقدار اکتفا می کنیم و برای تکمیل بحث حدیث مشهور غدیر را نقل می کنیم.

حدیث شریف غدیر و امامت علی علیه السلام

پیامبر گرامی اسلام در سال دهم هجرت به مکه عزیمت نموده تا فریضه حج بگذارند این آخرین حج حضرت بود لذا در تاریخ به آن حجه الوداع می گویند همراهان پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم را در این سفر تا صد و بیست هزار نقل کرده اند هنگام بازگشت به مدینه روز هیجدهم ذیحجه در غدیر خم (محلی بین مکه و مدینه) جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد: یا أَیُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما أُنزِلَ إِلَیکَ مِن رَبِّکَ وَإِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ یَعصِمُکَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهدِی القَومَ الکافِرینَ. (١)

پیش از آنکه مسلمانان متفرق شوند پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم دستور توقف دادند آنها که گذشته بودند به بازگشت دعوت شدند و آنها که عقب بودند رسیدند هوا بسیار داغ و سوزان بود مسلمانان نماز ظهر را با پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم اداء کردند، بعد از نماز حضرت خطبه ای خواندند و در ضمن آن

__________________

(١) سوره مائده، آیه ٧١.

[شماره صفحه واقعی : 149]

ص: 441

فرمودند: من به زودی دعوت خدا را اجابت کرده و از میان شما می روم سپس فرمود ای مردم آیا صدای مرا می شنوید گفتند آری پیامبر فرمود: أیها الناس من أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟ «مردم چه کسی به مومنین از خودشان سزاوارتر است» گفتند خدا و پیامبر داناترند حضرت فرمود: خدا مولی و رهبر من است و من مولی و رهبر مومنانم و نسبت به مومنان ازخودشان سزاوارترم سپس دست علی علیه السلام را بلند کرده چنانچه سفیدی زیر بغل هر دو نمایان شد سپس افزود: مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاه «هر کس من مولا و رهبر او هستم علی مولا و رهبر اوست» این سخن را سه بار تکرار کرد سپس سر به جانب آسمان بلند کرده و فرمود: اللّهمّ و ال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله ، فرمود همه حاضران این خبر را به غائبان برسانند هنوز صفوف جمعیت از هم متفرق نشده بود که جبرئیل نازل شد و این آیه را بر پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم آورد: الیَومَ أَکمَلتُ لَکُم دینَکُم وَأَتمَمتُ عَلَیکُم نِعمَتی وَرَضیتُ لَکُمُ الإِسلامَ دینًا «امروز دینتان را کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام کردم و راضی شدم که اسلام دین شما باشد». (١)

در این هنگام پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: اللَّهُ أَکْبَرُ ، اللَّهُ أَکْبَرُ عَلَی إِکْمَالِ الدِّینِ، وَ إِتْمَامِ النِّعْمَهِ، وَ رِضَی الرَّبِّ بِرِسَالَتِی وَ بِالْوَلَایَهِ لِعَلِیٍّ مِنْ بَعْدِی «خدا بزرگتر است خدا بزرگتر است بر کامل نمودن دین و تمام کردن نعمت و رضایت پروردگار به رسالت من و ولایت علی علیه السلام بعد از من» در این هنگام شور و غوغایی در میان مردم افتاد و همگان به علی علیه السلام این مقام را تبریک گفتند حتی عمر در حضور مردم به علی علیه السلام گفت: بَخٍ بَخٍ لَکَ یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ

__________________

(١) سوره مائده، آیه ٥.

[شماره صفحه واقعی : 150]

ص: 442

أَصْبَحْتَ مَوْلَایَ وَ مَوْلَی کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَه «آفرین و تبریک بر تو یا علی که صبح و عصر کردی در حالیکه مولای من و هر مومن و مومنه هستی».

این حدیث با عبارات مختلف گاهی مفصل و گاهی فشرده از طریق گروه کثیری از دانشمندان اسلام نقل شده است بطوریکه احدی در صدور آن تردید نکرده است مرحوم بحرانی در کتاب غایه المرام این حدیث را با ٨٩ سند از اهل سنت و ٤٣ سند از شیعه نقل کرده است و بهترین کتابی که در این مورد نوشته شده است کتاب شریف الغدیر تالیف علامه امینی (ره) است.

اشکال و جواب در معنای کلمه مولی

جمعی از کسانیکه دیدند سند حدیث هیچ قابل انکار نیست در معنای کلمه (مولی) تردید کرده و گفتند به معنای دوست است.

جواب: به ده دلیل کلمه مولی فقط به معنای ولایت و رهبری است و نمی شود به معنای دوست باشد:

١- خود پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم قبل از معرفی علی علیه السلام فرمود: أیها الناس من أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟ و سپس جمله من کنت مولاه فعلی مولاه را فرمود: پس همانطور که جمله قبل در ولایت است جمله بعد هم باید چنین باشد تا ارتباط دو جمله محفوظ باشد.

٢- آیه تبلیغ که قبل از معرفی علی علیه السلام نازل شد خطاب به پیغمبر می فرماید: اگر وظیفه ات را انجام ندهی رسالت ناقص است، آیا اگر پیغمبر اعلام دوستی نمی کرد رسالت ناقص بود؟ بعلاوه پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بارها محبت و دوستی شدیدش را نسبت به حضرت علی علیه السلام بیان

[شماره صفحه واقعی : 151]

ص: 443

فرموده و این مطلب ناگفته و جدید نبود.

٣- آیا معقول است پیامبری که: وَما یَنطِقُ عَنِ الهَویٰ در آن بیابان سوزان و گرمای شدید هزاران نفر را معطل کرده و بگوید: مردم هر کس من دوست او هستم علی هم دوست اوست؟!

٤- آیه ای که بعد از معرفی نازل شد: الیَومَ أَکمَلتُ لَکُم دینَکُم... امروز دین کامل شد نعمتها را بر شما تمام کردم، اسلام را بر شما پذیرفتم.(١) و آیه دیگر: الیَومَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَروا... امروز کفار از شما مایوس شدند، (٢) آیا همه اینها به خاطر این بود که پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم علی علیه السلام را به دوستی خود معرفی کرده است؟!

٥- آن همه شادباش و تبریک (حتی از عمر) آیا برای دوستی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و علی علیه السلام بوده آیا این مطلب تازه ای بود؟!

٦- پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم و امامان معصوم روز غدیر را از بزرگترین اعیاد رسمی مسلمانان اعلام کردند تا هر سال این خاطره تجدید شود آیا اعلام دوستی باعث شد این روز از بزرگترین اعیاد اسلام شود؟!

٧- در آیه قبل از معرفی آمده: وَاللَّ-هُ یَعصِمُکَ مِنَ النّاسِ ، آیا پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم از اعلام دوستی نسبت علی علیه السلام دلهره داشت که خداوند فرمود: «خدا تو را از دشمنان حفظ می کند» یا مساله مهم امامت و جانشینی او بوده است؟!

٨- اشعاری که شاعران و ادیبان از آن زمان تا الان درباره غدیر سروده اند همه آنها خطبه غدیر را مربوط به ولایت و امامت دانسته اند و جانشینی حضرت علی علیه السلام را بیان کرده اند این اشعار را مرحوم علامه امینی در جلد اول الغدیر آورده است.

__________________

(١) سوره مائده، آیه ٥.

(٢) سوره مائده، آیه ٤.

[شماره صفحه واقعی : 152]

ص: 444

٩- امیر المومنین و امامان علیهم السلام در موارد متعددی به حدیث غدیر برای امامت خود احتجاج می کردند و همه از کلام آنها ولایت و رهبری فهمیده و مجاب می شدند.

١٠- مرحوم علامه امینی در جلد اول الغدیر صفحه ٢١٤ از مفسر و مورخ معروف اهل سنت (محمد بن جریر طبری) نقل می کند که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم بعد از نزول آیه تبلیغ فرمود: جبرئیل از طرف خدا دستور آورد که در این جایگاه بایستم و به هر سیاه و سفید اعلام کنم که: علی فرزند ابی طالب برادر من، وصی من، جانشین و امام پس از من است.

تمرین:

١- چرا آیه تبلیغ بر امامت علی علیه السلام دلالت می کند؟

٢- خلاصه ای از حدیث شریف غدیر را بیان کنید؟

٣- چرا کلمه مولی در حدیث غدیر فقط برای ولایت و رهبری است؟

[شماره صفحه واقعی : 153]

ص: 445

درس بیست و هشتم : حضرت مهدی علیه السلام (بخش اول)

اشاره

پس از مباحثی که راجع به امامت داشتیم نوبت آن رسیده که بحث مختصری راجع به حضرت مهدی علیه السلام داشته باشیم ابتدا چند روایت که از طریق اهل سنت وارد شده نقل می کنیم تا بر آنان حجت باشد.

قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم: یخرج فی آخر الزمان رجل من ولدی اسمه کاسمی و کنیته ککنیتی، یملأ الأرض عدلا کما ملئت جورا فذلک هو المهدی. «در آخر زمان مردی از فرزندان من قیام می کند که اسمش مانند اسم من و کنیه اش مانند کنیه من است زمین را پر از عدل می کند همانطور که از ظلم پر شده است و آن مرد حضرت مهدی است». (١)

قال النبی صلی الله علیه وآله وسلم: لَوْ لَمْ یَبْقَ مِنَ الدَّهْرِ إِلَّا یَوْمٌ لَبَعَثَ اللَّهُ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ بَیْتِی یَمْلَأُهَا عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْرا «اگر از عمر دنیا باقی نماند مگر یک روز خداوند بر می انگیزد مردی از اهل بیت مرا تا دنیا را پر از عدل کند همانگونه که از ظلم پر شده است». (٢)

قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم: لا تذهب الدنیا حتی یقوم من أمتی رجل من ولد

__________________

(١) التذکره، صفحه ٢٠٤ و منهاج السنه، صفحه ٢١١.

(٢) ینابیع الموده، جلد ٣، صفحه ٨٩ - سنن سجستانی، جلد ٤، صفحه ١٥١ - مسند، جلد ١، صفحه ٩٩ - نور الابصار، صفحه ٢٢٩.

[شماره صفحه واقعی : 154]

ص: 446

الحسین یملأ الأرض عدلا کما ملئت ظلما «دنیا از بین نمی رود تا اینکه مردی از امت من و از فرزندان حسین قیام کند که زمین را پر از عدل کند همانگونه که از ظلم پر شده است». (١)

البته دانشمندان شیعه کتابها و احادیث بسیار زیادی درباره حضرت مهدی علیه السلام آورده اند که واضح بوده و احتیاج به نقل نیست.

تولد مخفیانه حضرت مهدی علیه السلام

حضرت حجه ابن الحسن المهدی علیه السلام سال ٢٥٥ هجری قمری در پانزدهم شعبان به دنیا آمد مادرش نرجس و پدرش امام حسن عسگری علیه السلام است، علت مخفی بودن تولدش این بود: میلاد آن حضرت مقارن زمانی بود که خلفای ستمگر و جابر عباسی بر ممالک اسلام سیطره داشتند آنها به مصداق احادیث بسیار می دانستند که از امام حسن عسگری علیه السلام فرزندی به جهان خواهد آمد و ریشه ستمگران را قطع می کند لذا آنها در کمین بودند تا هر گونه اثری را از قائم آل محمد نابود کنند چنانچه متوکل عباسی در سال ٢٣٥ هجری قمری فرمان داد حضرت هادی علیه السلام و بستگانش را از مدینه به سامراء (پایتخت حکومت) آوردند و در محله ای به نام عسکر تحت نظر قرار دادند و نیز معتمد عباسی به شدت در پی یافتن نوزاد امام عسگری علیه السلام بود و به گروهی مفتش و قابله تکلیف کرده بود که منازل علویین و مخصوصا خانه امام حسن عسگری علیه السلام را گاه و بی گاه بازرسی کنند تا اگر نوزادی یافتند که گمان است منجی بشریت باشد او را بی درنگ نابود کنند.

__________________

(١) موده القربی، صفحه ٩٦ و ینابع الموده، صفحه ٤٥٥.

[شماره صفحه واقعی : 155]

ص: 447

از این جهت، در احادیث معصومین ولادت پنهانی حضرت مهدی علیه السلام به تولد مخفی حضرت موسی علیه السلام تشبیه و تمثیل شده است و به همین جهت در وجود مادر آن حضرت همانند مادر حضرت موسی علیه السلام آثار خارجی حمل پیدا نبود و کسی از حاملگی وی آگاهی نداشت، حتی حکیمه خاتون (عمه امام عسگری) شب نیمه شعبان که امام علیه السلام از او خواستند امشب در خانه بمان (که آن موعود جهانی به دنیا می آید) تعجب کرد زیرا هیچ گونه علامتی از حمل در نرجس خاتون مشاهده نمی کرد، پس از آنکه حضرت مهدی علیه السلام به دنیا آمد پدرش او را پنهان و پوشیده می داشت و جز به معدودی از خواص اصحاب او را نشان ندادند.

شیخ صدوق قدس سره در کتاب اکمال الدین از احمد بن حسن قمی روایت می کند که از امام عسگری علیه السلام نامه ای به جدم (احمد بن اسحق) رسید نوشته بودند: فرزندی برایم زاده شد خبرش از مردم پوشیده باشد که آن را فقط به خویشان نزدیک یا دوستان خاص خود اعلام می کنیم.

خصوصیات حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشریف

١- نور آن حضرت در میان انوار امامان علیهم السلام مانند ستاره درخشان در میان کواکب است.

٢- شرافت نسب از طرف پدر سلسله امامان و پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و از طرف مادر قیصر روم تا شمعون الصفا وصی حضرت عیسی علیه السلام می باشد.

٣- روز ولادت آن حضرت را به عرش بردند و از طرف خداوند خطاب شد مرحبا به تو ای بنده من برای نصرت دین من و اظهار امر من و

[شماره صفحه واقعی : 156]

ص: 448

مهدی بندگان من.

٤- میان کنیه و اسم رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم برای حضرت جمع شده است.

٥- وصایت به آن حضرت ختم شده است و همانگونه که پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم خاتم الانبیاء است حضرت مهدی علیه السلام خاتم الاوصیاء است.

٦- از روز ولادت به روح القدس سپرده شده و در عالم نور وفضای قدس تربیت شده و مجالست با ملا اعلی و ارواح قدسیه دارد.

٧- بیعت احدی از جباران و طاغوتها در گردن آن حضرت نبوده و نیست و نخواهد بود.

٨- برای ظهور آن حضرت آیات غریبه و علامات سماویه و ارضیه ظاهر می شود که برای هیچ حجتی نبوده است.

٩- نزدیک ظهورش منادی آسمانی با اسم آن حضرت ندا می کند.

١٠- مصحفی که امیر المومنین علیه السلام بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم جمع کرده و مخفی بود ظاهر می شود.

١١- ابر سفیدی همیشه بر سر آن حضرت دیده می شود.

١٢- طول عمر و گردش شب و روز در مزاج و اعضاء و هیات آن حضرت تاثیر نمی کند به طوری که هنگام ظهور به صورت یک مرد سی یا چهل ساله می باشد.

١٣- زمین در زمان ظهورش گنجها و دخیره هایش را ظاهر می کند.

١٤- عقلهای مردم به برکت وجود آن حضرت تکمیل می شود دست مبارکش را بر سر مردم می گذارد و کینه و حسد از دلهای مردم بیرون می رود و علم در دلهای مومنین جای می گیرد.

١٥- اصحاب آن حضرت عمرشان بسیار طولانی می شود.

[شماره صفحه واقعی : 157]

ص: 449

١٦- ناراحتی و امراض و بلاها و ضعف از بدن یاران آن حضرت زائل می شود به طوریکه هر کدام قدرت چهل مرد را دارند.

١٧- مردم به نور آن حضرت از نور آفتاب و ماه بی نیاز می شوند.

١٨- رایت و علم رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم نزد آن حضرت است.

١٩- سلطنت و حکومت آن حضرت مشرق و مغرب و عالم را فرا می گیرد.

٢٠- تمام زمین پر از عدل و داد می شود.

٢١- جمعی از مردگان زنده شده و در رکاب حضرت حاضر می شوند، از جمله: بیست و هفت نفر از اصحاب موسی علیه السلام و هفت نفر اصحاب کهف و یوشع بن نون، سلمان، ابوذر، مقداد، مالک اشتر، و آنان حاکمان شهرها می شوند و هر کس چهل صباح دعای عهد را بخواند از یاران آن حضرت است و اگر پیش از ظهور حضرت بمیرد خداوند او را زنده می کند تا در خدمت آن بزرگوار باشند.

٢٢- احکام مخصوصه ای که تا عهد آن حضرت اجرا نشده بود اجراء می کند.

٢٣- تمام علوم را که بیست و هفت حرف است و تا آن زمان دو حرفش ظاهر شده منتشر و ظاهر می کند.

٢٤- زره رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم که بر قامت هیچ کس اندازه نیست به اندازه قد و قامت آن حضرت است.

٢٥- تقیه کردن از کفار و مشرکین در زمان او برداشته می شود.

٢٦- بینه و شاهد از هیچ کس نمی خواهد و آن حضرت مانند حضرت داود به علم امامت حکم می کند.

[شماره صفحه واقعی : 158]

ص: 450

٢٧- باران وگیاه و درختان و میوه ها و دیگر نعمتهای زمین فراوان می شود.

٢٨- از پشت کوفه که مقر سلطنت آن حضرت است دو نهر آب و شیر از سنگ حضرت موسی علیه السلام همیشه بیرون می آید.

٢٩- حضرت عیسی علیه السلام برای یاری حضرت از آسمان نزول می کند و پشت سر آن حضرت نماز می خواند.

٣٠- سلطنت جباران و دولت ظالمین دنیا به ظهور حضرت به پایان می رسد.

لکل اناس دوله یرقبونها

و دولتنا فی آخر الدهر یظهر

نقل شده است که امام صادق علیه السلام مکرر به این بیت شعر مترنم بود (یعنی برای همه مردم در هر زمان دولتی است که به آن چشم داشته و انتظارش را دارند و دولت ما در آخر روزگار ظاهر خواهد شد) بعد از دولت و حکومت حضرت مهدی علیه السلام رجعت سایر امامان علیهم السلام خواهد بود.(١)

تمرین:

١- حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم درباره ظهور و عدالت گستری حضرت مهدی علیه السلام بیان کنید؟

٢- چرا تولد حضرت مهدی علیه السلام مخفیانه بود؟

٣- فشرده ای از خصوصیات حضرت مهدی علیه السلام را بنویسید؟

__________________

(١) خلاصه ای از خصوصیات به نقل محدث قمی در منتهی الامال.

[شماره صفحه واقعی : 159]

ص: 451

حضرت مهدی علیه السلام (بخش دوم)
شمائل امام زمان علیه السلام

روایت شده که حضرت مهدی علیه السلام شبیه ترین مردم به رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم است و آنچه از شمائل حضرت رسیده چنین است:

١- سفید رو که سرخی به آن آمیخته است.

٢- گندم گون که از بیداری شب مایل به زردی است.

٣- پیشانی فراخ و سفید و تابان.

٤- ابروان بهم پیوسته و بینی مبارک باریک و بلند.

٥- خوش صورت.

٦- نور رخسارش غالب بر سیاهی محاسن و سر مبارکش می باشد.

٧- بر گونه راست حضرت خالی است مانند ستاره.

٨- میان دندانها گشاده.

٩- چشمان سیاه و سرمه گون و در سر حضرت علامتی است.

١٠- میان دو کتف عریض.

١١- در شکم و ساق، مانند امیر المومنین علیه السلام.

١٢- روایت شده: المهدی طاووس اهل الجنه وجهه کالقمر الدری علیه جلابیب النور (حضرت مهدی علیه السلام طاووس اهل بهشت است چهره اش مانند ماه درخشنده و بر بدن مبارکش جامه ها از نور است).

[شماره صفحه واقعی : 160]

ص: 452

١٣- نه بلند و نه کوتاه بلکه معتدل القامه است.

١٤- هیات خوشی دارد بطوریکه هیچ چشمی به آن اعتدال و تناسب ندیده است صلی الله علیه و علی آبائه الطاهرین.

غیبت صغرای امام زمان علیه السلام

غیبت صغرای حضرت مهدی علیه السلام پس از شهادت پدر بزرگوارش و خواندن نماز بر جنازه پدر شروع شد در این غیبت حضرت برای خود نائب و نماینده خاص تعیین کردند که بوسیله او حوایج و سوالات شیعیان را دریافت کرده و جواب می دادند تا مدتی به همین صورت چهار نایب یکی پس از دیگری دستورات و اوامر حضرت را از حضرتش می گرفتند و به شیعیان می رساندند.

نائب خاص اول: ابو عمر و عثمان بن سعید العمری الاسدی که از سال ٢٦٠ هجری قمری تا ٢٨٠ از طرف حضرت نماینده خاص بود.

نائب دوم: پسر او محمد بن عثمان العمری که بعد از وفات پدرش از سال ٢٨٠ تا ٣٠٥ نیابت کرد.

نائب سوم: ابوالقاسم الحسین بن روح نوبختی از سال ٣٠٥ تا ٣٢٦.

نائب چهارم: ابوالحسن علی بن محمد سمری از سال ٣٢٦ تا سال ٣٢٩ که نیمه شعبان این سال وفات کرد.

محل نیابت این چهار نفر بغداد بوده و در همانجا مدفونند و بعد از این غیبت کبری شروع شد.

[شماره صفحه واقعی : 161]

ص: 453

غیبت کبرای امام زمان علیه السلام

شش روز پیش از وفات علی بن محمد سمری توقیعی شریف از طرف امام زمان علیه السلام به این عنوان صادر شد: بسم الله الرحمن الرحیم یَا عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ السَّمُرِیَّ أَعْظَمَ اللَّهُ أَجْرَ إِخْوَانِکَ فِیکَ فَإِنَّکَ مَیِّتٌ مَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ سِتَّهِ أَیَّامٍ فَاجْمَعْ أَمْرَکَ وَ لَا تُوصِ إِلَی أَحَدٍ یَقُومُ مَقَامَکَ بَعْدَ وَفَاتِکَ فَقَدْ وَقَعَتِ الْغَیْبَهُ الثَّانِیَهُ فَلَا ظُهُورَ إِلَّا بَعْدَ إِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ذَلِکَ بَعْدَ طُولِ الْأَمَدِ وَ قَسْوَهِ الْقُلُوبِ وَ امْتِلَاءِ الْأَرْضِ جَوْراً وَ سَیَأْتِی شِیعَتِی مَنْ یَدَّعِی الْمُشَاهَدَهَ أَلَا فَمَنِ ادَّعَی الْمُشَاهَدَهَ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْیَانِیِّ وَ الصَّیْحَهِ فَهُوَ کَاذِبٌ مُفْتَرٍ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیم (ای علی بن محمد سمری خداوند برادران دینی تو را در مصیبت تو اجر عظیم دهد تو بعد از شش روز از دنیا می روی امر خود را جمع کن و آماده باش و به احدی وصیت برای نیابت نکن همانا غیبت کبری واقع گردید و مرا ظهوری نخواهد بود مگر به اذن خداوند متعال و این ظهور بعد از این است که غیبت طول بکشد و دلها را قساوت می گیرد و زمین پر از ظلم و ستم می شود و می آیند بعضی از شیعیان من که ادعای مشاهده مرا می نمایند آگاه باشید که هر کس پیش ازخروج سفیانی و صیحه آسمانی ادعای مشاهده نماید او کذاب و افترا زننده است و لا حول ولاقوه الا بالله العلی العظیم). (١)

بنابراین در زمان غیبت کبری مردم باید به علما و مجتهدین مراجعه کنند، چنانچه خود امام زمان علیه السلام در توقیعی در جواب مسائل اسحاق بن یعقوب به توسط محمد بن عثمان بن سعید عمروی فرمودند: وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَهُ فَارْجِعُوا فِیهَا إِلَی رُوَاهِ حَدِیثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیْکُمْ وَ أَنَا حُجَّهُ اللَّه ِ

__________________

(١) منتهی الامال به نقل از شیخ طوسی و شیخ صدوق.

[شماره صفحه واقعی : 162]

ص: 454

عَلَیْهِم (در حوادثی که واقع می شود به راویان احادیث مراجعه کنید همانا آنها حجت من بر شما و من حجت خداوند بر آنها هستم) اللهم عجل فرجه و اجعلنا من انصاره و اعوانه آمین. (١)

تمرین:

١- فشرده ای از شمائل امام زمان علیه السلام را بیان کنید.

٢- منظور از غیبت صغری چیست و تا چه سالی طول کشید؟

٣- اسامی نواب اربعه را بنویسید.

__________________

(١) در تدوین بحث امامت از کتابهای ذیل استفاده و اقتباس شده: بحار الانوار و حق الیقین (مرحوم مجلسی)، اثبات الهداه (شیخ حر عاملی)، المراجعات (سید شرف الدین)، بررسی مسائل کلی امامت (ابراهیم امینی)، اصول عقاید را اینگونه تدریس کنیم (امامی - آشتیانی - حسنی)، کتابهای عقاید آقایان (مکارم شیرازی - سبحانی - استادی - ری شهری - قرائتی)، (کلم الطیب از مرحوم طیب).

[شماره صفحه واقعی : 163]

ص: 455

درس بیست و نهم : ولایت فقیه

اشاره

در زبان عربی برای ولایت، دو معنا ذکر کرده اند

١- رهبری و حکومت

٢- سلطنت و چیرگی (١)

هنگامی که ولایت در مورد فقیه بکار می رود، مراد از آن حکومت و زمامداری امور جامعه است. اگر نظام سیاسی اسلام تشریح گردد و مکتب سیاسی آن باز شناسانده شود یکی از مبانی این مکتب ولایت فقیه در عصر غیبت امامان معصوم علیهم السلام خواهد بود.

از دیدگاه شیعه، ولایت فقیه در عصر غیبت ادامه ولایت امامان معصوم علیهم السلام است، همانگونه که ولایت امامان در امتداد ولایت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم قرار داشت و حاصل آن اعتقاد به این نکته است که در راس هرم قدرت در جامعه اسلامی باید یک اسلام شناس قرار گیرد که اگر معصوم حضور داشت شخص او و اگر نبود فقیه جامع شرایط، این مسئولیت را بر عهده خواهد داشت، زیرا وظیفه اصلی حکومت از دیدگاه اسلام بسط ارزشها و احکام الهی در جامعه می باشد و برای تحقق این آرمان، لازم است در بالاترین مصدر تصمیم گیری شخصی آگاه به دین

__________________

(١) قاموس المحیط ص ١٧٣٢ - مصباح المنیر، ج ٢ ص ٣٩٦ - تاج العروس، ج ١٠، ص ٣٩٨.

[شماره صفحه واقعی : 164]

ص: 456

قرار گیرد.

دلایل ولایت فقیه

دلیل عقلی: بدون شک هر جامعه ای به زمامدار و رهبر نیاز دارد، حال اگر حکومت و زمامداری بر یک جامعه اسلامی باشد عقل حکم می کند که بر قله چنین حکومتی می بایست کسی قرار گیرد که به احکام و وظایف اسلام آگاهی دارد و می تواند زمامدار مردم باشد اگر معصوم در میان مردم بود عقل او را سزاوار این منصب می شمارد ولی در عصر غیبت معصوم، فقیه عادل و قادر بر اراده جامعه، لایق این مقام است.

به دیگر سخن: بهترین فرد برای اجرای احکام و قوانین اسلام کسی است که سه ویژگی دارد

١- بهترین قانون شناس.

٢- بهترین مفسر برای قوانین اسلام

٣- بهترین مجری برای این قوانین که هیچ انگیزه ای برای تخلف ندارد این ویژگیها را در عصر غیبت ولی فقیه داراست، ولایت فقیه یعنی رجوع به اسلام شناس عادلی که از دیگران به امام معصوم نزدیکتر است.

دلیل نقلی: برای اثبات ولایت فقیه به احادیث فراوانی استناد شده که به بعضی از آنها اشاره می کنیم:

١- توقیع شریفی که مرحوم صدوق از اسحاق بن یعقوب نقل می کند که حضرت ولی عصر (عج) در پاسخ به پرسشهای او به خط مبارکشان نوشتند:

[شماره صفحه واقعی : 165]

ص: 457

وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَهُ فَارْجِعُوا فِیهَا إِلَی رُوَاهِ حَدِیثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیْکُمْ وَ أَنَا حُجَّهُ اللَّهِ عَلَیْهِم (در رویدادهایی که اتفاق می افتد به راویان حدیث ما مراجعه کنید زیرا آنها حجت من بر شما و من حجت خدا بر آنان هستم).(١)

مرحوم شیخ طوسی در کتاب الغیبه همین حدیث را آورده و به جای وَ أَنَا حُجَّهُ اللَّهِ عَلَیْهِم ، چنین آمده: وَ أَنَا حُجَّهُ اللَّهِ عَلَیْکُم: من حجه خدا بر شما هستم شیوه استدلال به این حدیث چنین است: حضرت مهدی علیه السلام دو جمله فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیْکُمْ وَ أَنَا حُجَّهُ اللَّهِ را بگونه ای فرموده اند که به وضوح می رساند: حکم راویان حدیث که همان فقیهان هستند مانند حکم خود امام علیه السلام است یعنی فقیهان، نائب امام زمان علیه السلام در بین مردم هستند.

٢- حدیثی که از امام صادق علیه السلام نقل شده و به مقبوله عمر بن حنظله معروف است:

مَنْ کَانَ مِنْکُمْ قَدْ رَوَی حَدِیثَنَا وَ نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْکَامَنَا فَارْضَوْا بِهِ حَکَماً فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً فَإِذَا حَکَمَ بِحُکْمِنَا فَلَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا بِحُکْمِ اللَّهِ قَدِ اسْتَخَفَّ وَ عَلَیْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَیْنَا الرَّادُّ عَلَی اللَّهِ وَ هُوَ عَلَی حَدِّ الشِّرْکِ بِاللَّهِ.

امام صادق علیه السلام فرمودند: هر کس از شما حدیث ما را نقل می کند در حلال و حرام ما نظر دارد و احکام ما را می شناسد به حکومت او رضایت دهید همانا من او را حاکم شما قرار دادم پس وقتی او به حکم ما حکم کرد اگر قبول نشود، سبک شمردن حکم خدا و رد بر ما است و رد ما رد

__________________

(١) اکمال ادین صدوق، ج ٢، ص ٤٨٣.

[شماره صفحه واقعی : 166]

ص: 458

خداست و آن در حد شرک به خداست. (١)

فقیه در اصطلاح امروز همان شخصی است که در حدیث با تعبیر عارف به حلال و حرام معرفی شده است.

شیوه استدلال به این حدیث چنین است: وقتی در زمان حضور معصوم علیه السلام و در صورت دسترسی نداشتن به معصوم و حاکمیت نداشتن او وظیفه مردم مراجعه به فقیهان جامع الشرایط است، در زمان غیبت که اصلا معصوم حضور ندارد به طریق اولی وظیفه مردم مراجعه به فقیهان جامع الشرایط است.

٣- حدیثی که مرحوم صدوق از امیر المومنین علی علیه السلام نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَائِی (خدایا جانشینان مرا مورد رحمت خویش قرار ده) از آن حضرت سوال شد جانشینان شما چه کسانی هستند؟ حضرت فرمود: الَّذِینَ یَأْتُونَ مِنْ بَعْدِی یَرْوُونَ حَدِیثِی وَ سُنَّتِی. (آنان که بعد از من می آیند و حدیث و سنت مرا نقل می کنند)(٢) برای دلالت این حدیث برای ولایت فقیه باید به دو نکته توجه کرد:

الف: رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم از سه شان عمده برخوردار بودند

١- تبلیغ آیات الهی و رساندن احکام شرعی و راهنمایی مردم

٢- قضاوت در موارد اختلاف و رفع خصومت

٣- زمامداری جامعه اسلامی و تدبیر آن یعنی ولایت.

__________________

(١) اصول کافی، ج ١، ص ٦٧.

(٢) من لا یحضره الفقیه، ج ٤، ص ٤٢٠ - وسائل الشیعه، ج ١٨، ص ٦٥.

[شماره صفحه واقعی : 167]

ص: 459

ب: منظور از کسانی که بعد از حضرت می آیند و حدیث و سنت او را نقل می کنند فقیهان هستند نه راویان و محدثان، زیرا راوی فقط نقل حدیث می کند و نمی داند آنچه که نقل می کند حدیث و سنت خود حضرت است یا نه؟ معارض و مخصص را نمی شناسد و کسی این امور را می شناسد که به مقام اجتهاد و درجه فقاهت رسیده باشد.

با توجه به این دو نکته از حدیث چنین استفاده می کنیم: فقیهان جانشینان پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم می باشند و شئونی که برای حضرت بود (تبلیغ دین - قضاوت - زمامداری و ولایت) برای جانشینان او نیز خواهد بود.

شرایط ولی فقیه

١- اجتهاد و فقاهت: از آن رو که در حکومت دینی اداره جامعه بر اساس قوانین اسلامی است کسی که در راس قدرت قرار می گیرد باید آگاهی کافی به قوانین اسلام داشته باشد تا در جربان اداره اجتماع از این قوانین سرپیچی نشود این آشنایی باید در حد اجتهاد باشد.

٢- عدالت و تقوی: زیرا اگر حاکم و فقیه از تقوی و عدالت برخوردار نباشد قدرت، او را تباه می کند و ممکن است منافع شخصی یا گروهی را بر منافع اجتماعی و ملی مقدم بدارد برای ولی فقیه درستکاری و امانت و عدالت شرط است تا مردم با اطمینان و اعتماد زمام امور را به او بسپارند.

[شماره صفحه واقعی : 168]

ص: 460

٣- آگاهی واهتمام به مصالح اجتماعی، یعنی مدیر و مدبر باشد.

قال علی علیه السلام: أَیُّهَا النَّاسُ! إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَیْهِ، وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ فِیه (١) (علی علیه السلام فرمودند: ای مردم شایسته ترین مردم برای حکومت کسی است که از دیگران تواناتر و به دستور خدا در امر حکومت داناتر باشد) (٢)

تمرین:

١- ولایت در لغت عربی به چه معنایی آمده و مراد از ولایت فقیه چیست؟

٢- دلیل عقلی ولایت فقیه را بیان کنید.

٣- توقیع شریف امام زمان علیه السلام درباره رجوع به فقیهان چیست؟

٤- شیوه استدلال به مقبوله عمر بن حنظله را بیان کنید.

٥- شئون ولایت فقیه در حدیث اللهم ارحم خلفائی چیست؟

٦- شرایط ولی فقیه را بیان کنید.

__________________

(١) نهج البلاغه، خطبه ١٧٣.

(٢) بحث ولایت فقیه اقتباس از بحثهای آیت الله مصباح یزدی و جناب استاد هادوی تهرانی.

[شماره صفحه واقعی : 169]

ص: 461

درس سی ام : معاد

اشاره

بعد از مساله توحید هیچ یک از مسائل عقیدتی به اهمیت مساله معاد نمی رسد در قرآن حدود یکهزار و دویست آیه درباره معاد است و تقریبا در تمام صفحات قرآن ذکری از معاد شده است و تقریبا حدود سی مورد بعد از ایمان به خداوند موضوع ایمان به جهان دیگر مطرح شده است مانند: یُؤمِنونَ بِاللَّ-هِ وَالیَومِ الآخِرِ، بنابراین ایمان به خداوند و حکمت و قدرت و عدالت او بدون ایمان به معاد کامل نمی گردد.

آثار اعتقاد به معاد

١- ایمان و اعتقاد به معاد به زندگی انسان مفهوم می بخشد و زندگی این جهان را از پوچی در می آورد.

٢- اعتقاد به معاد انسان را در روند تکاملی خویش قرار داده و او را از تحیر و سرگردانی نجات می هد.

٣- ایمان به معاد ضامن اجرای تام قوانین الهی، احقاق حقوق می گردد و به انسان در برابر سختیها نیرو می بخشد.

٤- اعتقاد به معاد انگیزه اصلی تهذیب نفس، عمل به تکالیف شرع، فداکاری و ایثار می باشد.

٥- ایمان به معاد روح دنیا پرستی را که ریشه همه خطایا و جنایات

[شماره صفحه واقعی : 170]

ص: 462

است از بین می برد و خود عامل ترک گناه است.

در نتیجه ایمان به معاد تاثیر بسیار عمیق و گسترده ای در اعمال انسانها دارد زیرا اعمال انسان بازتاب اعتقادات اوست و به تعبیر دیگر رفتار هر انسانی با جهانبینی او ارتباط و پیوند مستقیم دارد، کسی که به قیامت اعتقاد دارد در اصلاح خویش و انجام اعمال گوناگون فوق العاده سخت گیر و موشکاف است. او هر لحظه بخواهد هر کاری انجام دهد آثار قطعی آن را در مقابل چشمان خود می بیند بنابراین همیشه مراقب رفتار خویش است.

در مقابل انسانهائیکه عقیده و توجه به جهان پس از مرگ ندارند زندگی دنیا برایشان پوچ و بی محتوا و تکراری است اگر زندگی دنیا را بدون جهان دیگر در نظر بگیریم درست مانند این است که زندگی دوران جنین را بدون زندگی این دنیا فرض کنیم که چیزی جز یک زندان تاریک نخواهد بود، راستی اگر انتهای این دنیا فنا و نیستی همیشگی باشد چقدر تاریک و وحشتناک است حتی مرفه ترین زندگی پوچ و بی معنی خواهد بود!.

مدتی خام و بی تجربه تا پخته شدن ، مدتی رنج تحصیل و تشکیل زندگی و سپس پیری و آنگاه مرگ و نابودی چه معنایی خواهد داشت؟! پس برای چه زنده ایم؟ خوردن غذا، پوشیدن لباس، کار و تلاش، این زندگی تکراری را دهها سال ادامه دادن که آخر چی؟! آیا واقعا این آسمان گسترده، این زمین پهناور این همه تحصیل علم و اندوختن تجربه و این همه استادان و مربیان همه برای چند روز زندگی و سپس نابودی همیشگی است؟! اینجاست که پوچی زندگی برای آنها که عقیده به معاد ندارند قطعی می شود.

اما کسانیکه عقیده به معاد دارند، دنیا را مزرعه ای برای آخرت

[شماره صفحه واقعی : 171]

ص: 463

می دانند، کشتزاری که باید در آن بذر افشانی کرده تا محصول آن را در یک زندگی جاویدان و ابدی برداشت کنیم، دنیا گذرگاه و پلی است که باید از آن عبور کرده و به مقصد برسیم آن هم مقصدی که بقول قرآن: وَفیها ما تَشتَهیهِ الأَنفُسُ وَتَلَذُّ الأَعیُنُ (در بهشت آنچه انسانها میل دارند موجود است، آنچه از دیدنش چشمها لذت می برند). (١)

عظمت چنین عالمی را لَا عَیْنٌ رَأَتْ وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَت (نه هیچ چشمی مانندش را دیده و نه هیچ گوشی شنیده)، چقدر گوارا و شیرین است رنج و تلاش برای رسیدن به چنین مقامی و چقدر آسان است تحمل مشکلات و نارحتیها، زیرا در نهایت آرامش ابدی و جاودانی است.

پس نخستین اثر اعتقاد به جهان پس از مرگ، مفهوم دادن و هدف بخشیدن به زندگی است زیرا از نظر معتقدین به قیامت، مرگ نیستی و نابودی بلکه دریچه ای به یک زندگی جاویدان است.

آثار عقیده به معاد از نظر قرآن

از آنجا که عقیده به معاد عاملی مهم در تربیت انسانهاست و محرکی نیرومند برای اعمال نیک و خدمت به جامعه، و در ضمن عامل بازدارنده قوی در برابر گناه و خطا کاری می باشد، در قرآن قسمت مهمی از مسائل تربیتی از این راه دنبال شده است، در بعضی آیات می فرماید نه تنها ایمان و اعتقاد بلکه ظن و گمان به معاد آثاری عمیق دارد.

١- أَلا یَظُنُّ أُول-ٰئِکَ أَنَّهُم مَبعوثونَ * لِیَومٍ عَظیمٍ * یَومَ یَقومُ النّاسُ لِرَبِّ العالَمینَ. (آیا گمان نمی کنند آنها که در روز بزرگی بر انگیخته خواهند شد روزی که همه مردم در پیشگاه پروردگار حاضر می شوند). (٢)

__________________

(١) سوره زخرف، آیه ٧١.

(٢) سوره مطففین، آیه ٥ - ٧.

[شماره صفحه واقعی : 172]

ص: 464

٢- در آیه دیگر می فرماید حتی امید و رجاء به جهان دیگر برای جلوگیری از گناه و انجام عمل صالح کافی است: فَمَن کانَ یَرجو لِقاءَ رَبِّهِ فَلیَعمَل عَمَلًا صالِحًا وَلا یُشرِک بِعِبادَهِ رَبِّهِ أَحَدًا (پس کسیکه امید به ملاقات پروردگارش دارد باید عمل صالح انجام داده و هرگز شرک به او نیاورد). (١)

٣- قرآن تصریح می فرماید که اعمال و رفتار انسان رنگ ابدیت به خود می گیرد و فردای قیامت از او جدا نخواهد شد، یَومَ تَجِدُ کُلُّ نَفسٍ ما عَمِلَت مِن خَیرٍ مُحضَرًا وَما عَمِلَت مِن سوءٍ تَوَدُّ لَو أَنَّ بَینَها وَبَینَهُ أَمَدًا بَعیدًا (روزی که انسان هر کار نیک خود را حاضر می بیند و همچنین بدیهایش را می بیند بطوریکه آرزو می کند ای کاش بین من و این بدیها فاصله ای طولانی بود). (٢)

٤- معتقد به قیامت هیچ کار خوب یا بدی را کوچک نمی پندارد زیرا طبق آیات قرآن به ذرات کوچک هم رسیدگی می شود فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّهٍ خَیرًا یَرَهُ * وَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ (پس کسیکه به مقدار ذره ای کار نیک انجام دهد می بیند آنرا و کسیکه مقدار ذره ای بدی کند می بیند آنرا). (٣)

شخصی وارد مسجد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم شد و گفت یا رسول الله به من قرآن بیاموز حضرت یکی از یاران را معرفی کردند که به او قرآن تعلیم دهد همان روز گوشه ای از مسجد نشستند معلم سوره زلزال را به او تعلیم داد وقتی به آیه مذکور رسیدن آن مرد کمی فکر کرد و پرسید این جمله وحی است؟ معلم گفت آری، گفت بس است مرا، من درس خود را از این آیه گرفتم حالا که همه کارهای ما از کوچک و بزرگ، خوب و بد حساب دارد تکلیف من روشن شد و همین جمله برای زندگی من کافی است خداحافظی کرده و رفت، معلم خدمت پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم آمده و جریان

__________________

(١) سوره کهف، آیه آخر.

(٢) سوره آل عمران، آیه ٢٩.

(٣) سوره زلزال، آیه آخر.

[شماره صفحه واقعی : 173]

ص: 465

را به عرض رسانید، حضرت فرمودند رجع فقیها یعنی اگر چه رفت ولی همه چیز را فهمید و رفت.

٥- معتقد به قیامت در راه خداوند سخت ترین مشکلات را تحمل نموده و برای رسیدن به سعادت اخروی حتی از زندگی دنیا می گذرد، مانند ساحران که وقتی معجزه حضرت موسی علیه السلام را دیدند و دانستند او از جانب خداست همه به رسالتش ایمان آوردند فرعون به آنها گفت دست و پای شما را قطع می کنم و شما را بر دار می کشم آنها در جواب گفتند: فَاقضِ ما أَنتَ قاضٍ إِنَّما تَقضی ه-ٰذِهِ الحَیاهَ الدُّنیا * إِنّا آمَنّا بِرَبِّنا لِیَغفِرَ لَنا خَطایانا وَما أَکرَهتَنا عَلَیهِ مِنَ السِّحرِ وَاللَّ-هُ خَیرٌ وَأَبقیٰ (هر چه می خواهی بکن که نهایت کاری که می توانی بکنی فقط بر دنیای ماست بدرستیکه ما ایمان به پروردگارمان آوردیم تا بیامرزد گناهان ما را و آن سحری که تو ما را بر آن مجبور کردی و خداوند بهتر و پاینده تر است). (١)

در مقابل کسانیکه عقیده ندارند: (بگو آیا خبر دهم به شما که زیانکارترین شما کیست آنانکه تمام کوشش آنها در زندگی دنیا ضایع شده و فکر می کنند درست عمل می کنند کسانیکه آیات خداوند و ملاقات او را انکار کردند پس کارهایشان تباه شد).(٢)

تمرین:

١- آثار اعتقاد به معاد را بیان کنید.

٢- زندگی کسی که اعتقاد به معاد ندارد چگونه است؟

٣- فشرده ای از آثار عقیده به معاد را بیان کنید.

__________________

(١) سوره طه، آیه ٧٥.

(٢) سوره کهف، آیه ١٠٤.

[شماره صفحه واقعی : 174]

ص: 466

درس سی و یکم : دلائل قرآن برای اثبات معاد

اشاره

یادآوری آفرینش نخستین: وَهُوَ الَّذی یَبدَأُ الخَلقَ ثُمَّ یُعیدُهُ وَهُوَ أَهوَنُ عَلَیهِ (خداوندیکه ایجاد نمود آفرینش را سپس آنها را بر می گرداند و بازگرداندن برای خدا آسان است). (١)

کَما بَدَأَکُم تَعودونَ (همانگونه که اول شما را آفرید بار دیگر (قیامت) باز می گرداند) .(٢)

وَیَقولُ الإِنسانُ أَإِذا ما مِتُّ لَسَوفَ أُخرَجُ حَیًّا * أَوَلا یَذکُرُ الإِنسانُ أَنّا خَلَقناهُ مِن قَبلُ وَلَم یَکُ شَیئًا (انسان می گوید آیا وقتی مُردم دو مرتبه زنده می شوم آیا فکر نمی کند که او هیچ بود و ما او را آفریدیم). (٣)

فَسَیَقولونَ مَن یُعیدُنا قُلِ الَّذی فَطَرَکُم أَوَّلَ مَرَّهٍ (می پرسند چه کسی ما را دوباره بر می گرداند بگو همان خدائیکه بار اول شما را آفرید). (٤)

عربی بیابانی قطعه استخوان پوسیده ای از انسانی را پیدا کرد و با عجله به سوی شهر آمده و سراغ پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم آمد و فریاد زد چه کسی این استخوانهای پوسیده را زنده می کند؟ قُل یُحییهَا الَّذی أَنشَأَها أَوَّلَ مَرَّهٍ وَهُوَ بِکُلِّ خَلقٍ عَلیمٌ (بگو زنده می کند آنها را همان خدائیکه اول بار او را

__________________

(١) سوره روم، آیه ٢٧.

(٢) سوره اعراف، آیه ٢٩.

(٣) سوره مریم، آیه ٦٦ - ٦٧.

(٤) سوره اسراء، آیه ٥٣.

[شماره صفحه واقعی : 175]

ص: 467

آفرید و او بر هر خلقی داناست). (١)

وَلَقَد عَلِمتُمُ النَّشأَهَ الأولیٰ فَلَولا تَذَکَّرونَ (ای منکران معاد شما که آفرینش نخستین را می دانید چرا متنبه نمی شوید). (٢)

ما بَدَأنا أَوَّلَ خَلقٍ نُعیدُهُ وَعدًا عَلَینا إِنّا کُنّا فاعِلینَ (همانگونه که ایجاد کردیم آفرینش را اعاده می کنیم آنرا وعده ای است بر ما که حتما انجام دهیم). (٣)

از مجموع آیات مذکور و آیات مشابه استفاده می کنیم که با توجه به آفرینش نخستین و خلقت انسانها بازگرداندن دوباره آنها برای خداوند متعال آسان است یعنی برای خداوندی که قدرت بی نهایت دارد همه چیز آسان است (آفریدن در مرتبه اول و بازگرداندن آنها در قیامت یکی است).

چون قدرت او منزه از نقصان است

آوردن خلق و بردنش آسان است

نسبت به من و تو هر چه دشوار بود

در قدرت پر کمال او آسان است

معاد و قدرت مطلقه خداوند

قدرت خداوند: یکی از صفات خداوند متعال قدرت بی پایان اوست که در بحث توحید بیان شد وسعت آسمانها و کهکشانها و منظومه ها، کثرت و عظمت کرات، تنوع گوناگون موجودات و ... همه نشانه ای از قدرت بی پایان خداوند است، با قبول چنین اصلی جای سوال نمی ماند که چگونه انسانها دو مرتبه زنده می شوند.

__________________

(١) سوره یس، آیه ٨٠.

(٢) سوره واقعه، آیه ٦١.

(٣) سوره انبیاء، آیه ١٠٤.

[شماره صفحه واقعی : 176]

ص: 468

أَوَلَم یَرَوا أَنَّ اللَّ-هَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَالأَرضَ وَلَم یَعیَ بِخَلقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلیٰ أَن یُحیِیَ المَوتیٰ بَلیٰ إِنَّهُ عَلیٰ کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ (آیا ندانستند خداوندیکه آسمانها و زمین را آفرید و از آفرینش آنها ناتوان نشد قادر است مردگان را زنده کند آری او بر همه چیز توانا است). (١)

أَوَلَیسَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَالأَرضَ بِقادِرٍ عَلیٰ أَن یَخلُقَ مِثلَهُم بَلیٰ وَهُوَ الخَلّاقُ العَلیمُ (آیا کسیکه آسمانها و زمین را آفرید قدرت ندارد همانند آنها را بیافریند؟! آری او آفریدگار داناست). (٢)

أَیَحسَبُ الإِنسانُ أَلَّن نَجمَعَ عِظامَهُ * بَلیٰ قادِرینَ عَلیٰ أَن نُسَوِّیَ بَنانَهُ (آیا گمان می کند انسان که ما استخوانهایش را جمع نمی کنیم آری قادریم حتی سر انگشتانش را درست کنیم). (٣)

أَیَحسَبُ الإِنسانُ أَن یُترَکَ سُدًی * أَلَم یَکُ نُطفَهً مِن مَنِیٍّ یُمنیٰ * ثُمَّ کانَ عَلَقَهً فَخَلَقَ فَسَوّیٰ * فَجَعَلَ مِنهُ الزَّوجَینِ الذَّکَرَ وَالأُنثیٰ * أَلَیسَ ذٰلِکَ بِقادِرٍ عَلیٰ أَن یُحیِیَ المَوتیٰ (آیا انسان گمان می کند که مهمل و بی حساب رها می شود آیا او نطفه ای از منی نبود که خون بسته شد پس آفرید و درست نمود پس او را مذکر و مونت قرار داد آیا آن خداوند قادر نیست که زنده کند مردگان را ؟!). (٤)

قُل سیروا فِی الأَرضِ فَانظُروا کَیفَ بَدَأَ الخَلقَ ثُمَّ اللَّ-هُ یُنشِئُ النَّشأَهَ الآخِرَهَ إِنَّ اللَّ-هَ عَلیٰ کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ (بگو در زمین سیر کنید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده سپس خداوند (همین گونه) جهان آخرت را ایجاد می کند همانا خداوند بر هر چیز قادر است) . (٥)

__________________

(١) سوره احقاف، آیه ٣٣.

(٢) سوره یس، آیه ٨١.

(٣) سوره قیامه، آیه ٣ و ٤.

(٤) سوره قیامه، آیه ٣٧.

(٥) سوره عنکبوت، آیه ٢٠.

[شماره صفحه واقعی : 177]

ص: 469

برهان عدالت و مساله قیامت

معاد و عدالت خداوند: مردم در برابر دستورات خداوند دو دسته اند: گروهی مطیع و فرمانبردار و گروهی عاصی و گنه کار. و همین طور مردم نسبت به یکدیگر گروهی ظالم و ستمگر و گروهی مظلوم و تحت آزارها و شکنجه ها هستند و از نظر زندگی هم عده ای از هر راه شده عمری را در رفاه و آسایش بسر می برند وعده ای در مقابل، یک عمر در فقر و سختی و محرومیت می باشند، عدالت پروردگار اقتضا می کند که پس از این جهان قیامتی باشد و حساب و جزائی بوده باشد که به همه این برنامه ها رسیدگی شود.

أَم حَسِبَ الَّذینَ اجتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ أَن نَجعَلَهُم کَالَّذینَ آمَنوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ سَواءً مَحیاهُم وَمَماتُهُم ساءَ ما یَحکُمونَ * وَخَلَقَ اللَّ-هُ السَّماواتِ وَالأَرضَ بِالحَقِّ وَلِتُجزیٰ کُلُّ نَفسٍ بِما کَسَبَت وَهُم لا یُظلَمونَ (آیا کسانی که مرتکب گناه شدند گمان می کنند که ما آنها را همچون کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام دادند قرار می دهیم که حیات و مرگشان یکسان باشد؟! چه بد داوری می کنند و خداوند آسمانها و زمین را بحق آفریده است تا هر کس در برابر اعمالی که انجام داده است جزاء داده شود و به آنها ستمی نخواهد شد) . (١)

أَفَمَن کانَ مُؤمِنًا کَمَن کانَ فاسِقًا لا یَستَوونَ (آیا کسی که مومن است با فاسق یکسان است مسلما مساوی نیستند). (٢)

أَفَنَجعَلُ المُسلِمینَ کَالمُجرِمینَ * ما لَکُم کَیفَ تَحکُمونَ (آیا مومنان را همچون

__________________

(١) سوره جائیه، آیه ٢٢ - ٢١.

(٢) سوره سجده، آیه ١٨.

[شماره صفحه واقعی : 178]

ص: 470

مجرمان قرار می دهیم شما را چه می شود چگونه حکم می کنید). (١)

أَم نَجعَلُ الَّذینَ آمَنوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ کَالمُفسِدینَ فِی الأَرضِ أَم نَجعَلُ المُتَّقینَ کَالفُجّارِ (آیا کسانی را که ایمان آورده و عمل صالح انجام دادند همچون مفسدان در زمین قرار دهیم یا پرهیزکاران را همچون فاجران ؟!). (٢)

إِلَیهِ مَرجِعُکُم جَمیعًا وَعدَ اللَّ-هِ حَقًّا إِنَّهُ یَبدَأُ الخَلقَ ثُمَّ یُعیدُهُ لِیَجزِیَ الَّذینَ آمَنوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ بِالقِسطِ وَالَّذینَ کَفَروا لَهُم شَرابٌ مِن حَمیمٍ وَعَذابٌ أَلیمٌ بِما کانوا یَکفُرونَ (بازگشت همه به سوی خداوند خواهد بود این وعده حق خداست که خلقی آفریده و سپس به سوی خود بر می گرداند تا آنها که ایمان آورده و عمل صالح انجام دادند به پاداش خویش به عدالت برساند و آنها که کیفر کفرشان، شرابی از حمیم دوزخ و عذابی دردناک معذب گرداند). (٣)

تمرین:

١- چگونه آفرینش نخستین دلیل معاد می شود؟

٢- چگونه قدرت خداوند دلیل معاد است آیه ای در این مورد بیان کنید؟

٣- برهان عدالت برای اثبات معاد چیست؟

__________________

(١) سوره قلم، آیه ٣٥ - ٣٦.

(٢) سوره ص، آیه ٢٨.

(٣) سوره یونس، آیه ٤.

[شماره صفحه واقعی : 179]

ص: 471

درس سی و دوم : قرآن و معاد

معاد فلسفه آفرینش

در قرآن حدود صد مرتبه خداوند به کلمه حکیم توصیف شده است و ما نشانه های حکمت خداوند را در همه جهان هستی مشاهده می کنیم، حال اگر چنین فرض کنیم که مرگ برای انسان پایان همه چیز است و اگر بعد از این جهان قیامتی نباشد آفرینش پوچ و عبث و بیهوده خواهد بود و هرگز خداوند حکیم کار عبث نمی کند آیا صحیح است که کسی فکر کند آن همه حکمتی که در خلقت جهان هستی بکار رفته عبث بوده و نهایت هستی، نیستی و فنا باشد؟ آیا باور کردنی است که خداوند سفره ای به اندازه جهان هستی بگستراند و همه وسائل را برای انسان فراهم کند و سپس با مردن همه چیز تمام شده و سفره برچیده شود؟! رَبَّنا ما خَلَقتَ ه-ٰذا باطِلًا (خداوندا این جهان هستی را پوچ و باطل نیافریدی).(١)

در نتیجه ایمان به خداوند علیم و حکیم مساوی با ایمان به زندگی پس از مرگ است یعنی هر کس معتقد به توحید بود حتما معتقد به

__________________

(١) آل عمران، آیه ١٩١.

[شماره صفحه واقعی : 180]

ص: 472

قیامت نیز خواهد بود قرآن در این رابطه آیاتی دارد که به بعضی از آنها اشاره می کنیم.

أَفَحَسِبتُم أَنَّما خَلَقناکُم عَبَثًا وَأَنَّکُم إِلَینا لا تُرجَعونَ (آیا گمان کردید که شما را بیهوده آفریدیم و به سوی ما بازگشت نخواهید کرد). (١)

وَما خَلَقنَا السَّماءَ وَالأَرضَ وَما بَینَهُما باطِلًا ذٰلِکَ ظَنُّ الَّذینَ کَفَروا فَوَیلٌ لِلَّذینَ کَفَروا مِنَ النّارِ (و ما آسمان و زمین و آنچه بین آنهاست بیهوده نیافریدیم این گمان آنهاست که کافر شدند پس وای بر آنان از آتش). (٢)

وَما خَلَقنَا السَّماواتِ وَالأَرضَ وَما بَینَهُما إِلّا بِالحَقِّ وَإِنَّ السّاعَهَ لَآتِیَهٌ فَاصفَحِ الصَّفحَ الجَمیلَ (و ما آسمانها و زمین و آنچه بین آنهاست جز به حق نیافریدیم و قیامت حتما فرا خواهد رسید پس در گذر درگذشتی خوب). (٣)

أَیَحسَبُ الإِنسانُ أَن یُترَکَ سُدًی * أَلَم یَکُ نُطفَهً مِن مَنِیٍّ یُمنیٰ * ثُمَّ کانَ عَلَقَهً فَخَلَقَ فَسَوّیٰ * فَجَعَلَ مِنهُ الزَّوجَینِ الذَّکَرَ وَالأُنثیٰ * أَلَیسَ ذٰلِکَ بِقادِرٍ عَلیٰ أَن یُحیِیَ المَوتیٰ (آیا انسان گمان می کند بیهوده رها می شود آیا از منی ریخته شده نبود که خون بسته شد پس آفرید و جفت گردانید آیا چنین کسی (خداوند) قادر نیست که مردگان را زنده کند؟!). (٤)

نمونه های عینی معاد در قرآن

داستان عُزیر یا ارمیای پیغمبر: أَو کَالَّذی مَرَّ عَلیٰ قَریَهٍ وَهِیَ خاوِیَهٌ عَلیٰ

__________________

(١) سوره مومنون، آیه ١١٥.

(٢) سوره ص، آیه ٢٧.

(٣) سوره حجر، آیه ٨٥.

(٤) سوره قیامه، آیه ٣٦ - ٤٠.

[شماره صفحه واقعی : 181]

ص: 473

عُروشِها قالَ أَنّیٰ یُحیی ه-ٰذِهِ اللَّ-هُ بَعدَ مَوتِها فَأَماتَهُ اللَّ-هُ مِائَهَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَم لَبِثتَ قالَ لَبِثتُ یَومًا أَو بَعضَ یَومٍ قالَ بَل لَبِثتَ مِائَهَ عامٍ فَانظُر إِلیٰ طَعامِکَ وَشَرابِکَ لَم یَتَسَنَّه وَانظُر إِلیٰ حِمارِکَ وَلِنَجعَلَکَ آیَهً لِلنّاسِ وَانظُر إِلَی العِظامِ کَیفَ نُنشِزُها ثُمَّ نَکسوها لَحمًا فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ أَعلَمُ أَنَّ اللَّ-هَ عَلیٰ کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ (ارمیا یا عُزیر از کنار قریه ای گذشت که خراب و ویران شده بود با تعجب گفت خداوند چگونه این مردگان را زنده می گرداند پس خداوند او را صد سال می میراند سپس او را زنده کرد و پرسید چقدر درنگ کرده ای گفت یک روز یا قسمتی از روز را، خدا فرمود بلکه صد سال است که تو در اینجایی نگاه به غذا و نوشیدنی خود کن که از بین نرفته و نگاهی به الاغ خود کن که چگونه از هم متلاشی شده تا قرار دهیم تو را نشانه ای برای مردم (درباره معاد) اکنون به استخوانها نگاه کن که چگونه آنها را برداشته و به آن گوشت می پوشانیم چون این مطلب برای او روشن شد گفت می دانم که خداوند بر همه چیز توانا و قادر است). (١)

آن شهر ویران شده طبق بسیاری از روایات (بیت المقدس) بوده و این ویرانی به وسیله بخت النصر واقع شده است حضرت عزیر یا ارمیا علیه السلام در حالیکه بر الاغ خود سوار بود خوردنی و نوشیدنی به همراه داشت و از کنار آن شهر می گذشت دید خانه ها ویران شده و اهالی آن از بین رفته و استخوانهای پوسیده آنها در زمین پراکنده شده است آن منظره غمناک این پیغمبر خدا را به فکر فرو برد و با خود زمزمه کرد که چگونه و چه

__________________

(١) سوره بقره، آیه ٢٥٩.

[شماره صفحه واقعی : 182]

ص: 474

زمانی خداوند اینها را زنده خواهد کرد؟ خداوند به او پاسخ عملی داده او و مرکبش را می میراند و بعد از صد سال ، اول خود آن پیغمبر را زنده کرد تا قدرت خداوند را در تغییر نکردن غذاها (با اینکه غذا زود فاسد می شود) و زنده شدن مردگان ، با چشم خود ببیند بنابراین آیه مذکور و قضیه این پیغمبر الهی بهترین دلیل برای اثبات معاد جسمانی می باشد همانطور که حضرت عزیر زنده شدن مرکب خود را دید گفت می دانم که خداوند بر هر چیزی قدرت و توانایی دارد.

داستان حضرت ابراهیم علیه السلام: وَإِذ قالَ إِبراهیمُ رَبِّ أَرِنی کَیفَ تُحیِی المَوتیٰ قالَ أَوَلَم تُؤمِن قالَ بَلیٰ وَل-ٰکِن لِیَطمَئِنَّ قَلبی قالَ فَخُذ أَربَعَهً مِنَ الطَّیرِ فَصُرهُنَّ إِلَیکَ ثُمَّ اجعَل عَلیٰ کُلِّ جَبَلٍ مِنهُنَّ جُزءًا ثُمَّ ادعُهُنَّ یَأتینَکَ سَعیًا وَاعلَم أَنَّ اللَّ-هَ عَزیزٌ حَکیمٌ (ابراهیم گفت خدایا به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده می کنی؟ خداوند فرمود مگر ایمان نیاورده ای عرض کرد چرا ولکن می خواهم قلبم آرام شود فرمود چهار نوع مرغان (خروس، طاوس، کبوتر، کلاغ) را انتخاب کرده و پس از ذبح آنها را به سوی خود بخوان که به سرعت به سویت می آیند و بدان که خداوند توانای دانا است). (١)

در ذیل آیه شریفه مفسرین نوشته اند که حضرت ابراهیم علیه السلام از کنار دریایی می گذشت مرداری را دید که در ساحل دریا افتاده است و لاشخوران اطراف آن جمع شده و از آن مردار می خورند وقتی حضرت

__________________

(١) سوره بقره، آیه ٢٦٠.

[شماره صفحه واقعی : 183]

ص: 475

ابراهیم علیه السلام این منظره را دید به فکر چگونگی زنده شدن مردگان افتاد که به چه کیفیتی زنده می شوند (زیرا اجزاء آن مردار پراکنده، و حتی جزء بدن دیگران شده بود) حضرت ابراهیم علیه السلام با اینکه به علم الیقین می دانست که خداوند مرگان را زنده می کند لکن می خواست آنچه می داند با چشم کیفیت آنرا ببیند. این آیه و شان نزول آن هم از بهترین دلائل معاد جسمانی است.

داستان مقتول بنی اسرائیل: وَإِذ قَتَلتُم نَفسًا فَادّارَأتُم فیها وَاللَّ-هُ مُخرِجٌ ما کُنتُم تَکتُمونَ * فَقُلنَا اضرِبوهُ بِبَعضِها کَذٰلِکَ یُحیِی اللَّ-هُ المَوتیٰ وَیُریکُم آیاتِهِ لَعَلَّکُم تَعقِلونَ (و هنگامی که یک نفر را کشتید سپس درباره او به نزاع پرداختید، خداوند آنچه را کتمان کردید آشکار می کند پس گفتیم قسمتی از آن را بر بدن مقتول بزنید خداوند مردگان را اینگونه زنده می کند و آیات خود را به شما نشان می دهد شاید درک کنید). (١)

یک نفر از افراد سرشناس بنی اسرائیل به طرز مرموزی کشته شد برای پیدا کردن قاتل بین بنی اسرائیل اختلاف شد و هر قبیله ای به دیگری نسبت می داد نزدیک بود فتنه بزرگی برپا شود آنها از حضرت موسی علیه السلام کمک خواستند او هم با استمداد از الطاف خداوند دستور داد گاوی را سربریدند و قسمتی از آنرا بر بدن مقتول زدند او برای لحظه ای زنده شد و قاتل را معرفی کرد و در ضمن دلیلی برای معاد و زنده شدن مردگان شد.

__________________

(١) سوره بقره، آیه ٧١.

[شماره صفحه واقعی : 184]

ص: 476

داستان زنده شدن هفتاد نفر از قوم حضرت موسی علیه السلام:

وَإِذ قُلتُم یا موسیٰ لَن نُؤمِنَ لَکَ حَتّیٰ نَرَی اللَّ-هَ جَهرَهً فَأَخَذَتکُمُ الصّاعِقَهُ وَأَنتُم تَنظُرونَ * ثُمَّ بَعَثناکُم مِن بَعدِ مَوتِکُم لَعَلَّکُم تَشکُرونَ. (و هنگامیکه که گفتید ای موسی به تو ایمان نمی آوریم مگر وقتی که خدا را آشکارا ببینیم پس صاعقه (مرگ) شما را فراگرفت و شما نگاه می کردید پس زنده کردیم شما را بعد از مرگتان شاید که شما شکر کنید). (١)

نمایندگان بنی اسرائیل همراه حضرت موسی علیه السلام به کوه طور رفتند و تقاضای دیدن خدا را با چشم ظاهر کردند که صاعقه ای مرگبار به کوه زده شد، کوه متلاشی شد، حضرت موسی علیه السلام بی هوش گردید و نمایندگان بنی اسرائیل مردند سپس خداوند آنها را زنده کرد شاید شکر نعمت او را بجای آورند، این هم نمونه ای دیگر از زنده شدن مردگان پس از مرگ دلیلی برای اثبات معاد از نظر قرآن می باشد.

تمرین:

١- چگونه از راه فلسفه آفرینش اثبات معاد می کنید؟

٢- داستان عزیر یا ارمیای پیغمبر علیه السلام را بیان کنید.

٣- داستان حضرت ابراهیم علیه السلام را بیان کنید؟

٤- داستان مقتول بنی اسرائیل را بیان کنید.

__________________

(١) سوره بقره، آیه ٥٥.

[شماره صفحه واقعی : 185]

ص: 477

درس سی و سوم : برهان بقاء روح

اشاره

بقاء و استقلال روح: وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّ-هِ أَمواتًا بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ (هرگز گمان نبرید که آنهائیکه در راه خدا کشته شدند مردگانند بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند). (١)

وَلا تَقولوا لِمَن یُقتَلُ فی سَبیلِ اللَّ-هِ أَمواتٌ بَل أَحیاءٌ وَل-ٰکِن لا تَشعُرونَ (و به آنهائیکه در راه خدا کشته می شوند مرده نگویید بلکه آنها زنده هستند ولی شما نمی فهمید). (٢)

قُل یَتَوَفّاکُم مَلَکُ المَوتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُم ثُمَّ إِلیٰ رَبِّکُم تُرجَعونَ (بگو فرشته مرگ که بر شما مامور شده جان شما را می گیرد سپس به سوی پروردگارتان باز می گردید). (٣)

این تعبیرات در آیات مذکور بخوبی دلیل بقاء روح می باشد و اگر زندگی انسان با مرگ پایان می یافت این تعبیرات حتی درباره شهیدان هیچ مفهومی نداشت، دو آیه اول مربوط به شهداء راه خدا و بقاء روح آنهاست و آیه سوم عمومی است و بازگشت همه انسانها بسوی پروردگار که دلیل بقاء همه انسانها می باشد و به قول راغب در کتاب مفردات (وافی) در اصل به معنای چیزی است که به حد کمال برسد

__________________

(١) سوره آل عمران، آیه ١٦٩.

(٢) سوره بقره، آیه ١٥٤.

(٣) سوره سجده، آیه ١١.

[شماره صفحه واقعی : 186]

ص: 478

بنابراین (توفّی) گرفتن کامل است این تعبیر به وضوح می فهماند که مرگ به معنای فنا و نابودی نیست بلکه نوع کاملی از قبض و دریافت است (توفّی = دریافت کامل).

وَیَسأَلونَکَ عَنِ الرّوحِ قُلِ الرّوحُ مِن أَمرِ رَبّی وَما أوتیتُم مِنَ العِلمِ إِلّا قَلیلًا (ای پیغمبر از تو از روح می پرسند بگو روح از امر پروردگار من است و به شما داده نشده از علم مگر اندکی). (١)

انسان حالت خواب و مرگ را می بیند و متوجه می شود بدون اینکه جسم تغییری پیدا کند دگرگونی عجیبی در هنگام خواب یا مرگ در وجود انسان پیدا می شود و از همین جا ظاهر می شود که گوهر دیگری غیر از جسم در اختیار انسان است.

هیچ کس منکر وجود روح نشده و حتی مادیها وجود روح را پذیرفته اند و بر همین اساس روانشناسی و روانکاوی از علومی هستند که در دانشگاههای بزرگ دنیا مورد تحقیق و بررسی هستند، تنها بحثی که بین الهیون (خدا پرستان) و مادیها هست استقلال و عدم استقلال روح است که دانشمندان اسلامی با الهام از فرهنگ غنی اسلام روح را باقی و مستقل می دانند.

دلائل فراوانی برای استقلال روح هست که ابتدا دلائل عقلی و سپس دلائل نقلی آنرا بیان می کنیم گرچه معتقدین به قرآن بهترین دلیل را کلام خداوند می دانند و این اصل مسلم را پذیرفته اند.

دلائل عقلی استقلال روح

١- ما بالوجدان احساس می کنیم که (من) متفکر و مرید و مدرک غیر از

__________________

(١) سوره اسراء، آیه ٨٨.

[شماره صفحه واقعی : 187]

ص: 479

فکر و ادراک است به دلیل اینکه می گوییم فکر من - درک من - اراده من - پس من غیر از فکر و اراده و درک هستم و اینها از (من) است و بالوجدان درک می کنیم که من غیر از مغز و قلب و اعصاب هستم این (من) همان روح است.

٢- هرگاه انسان خود را از تمام بدن غافل کند و همه اعضایش را از خود منقطع فرض کند باز هم می یابد که هست با آنکه اجزاء بدن نیست و این وجود روح است که مستقلا می تواند باشد.

٣- وحدت شخصیت در طول عمر: این (من) از اول تا آخر عمر یکی است این (من) همان من ده سال قبل است و پنجاه سال بعد هم اگر چه علم و قدرت و زندگی من تکامل یابد ولی همان من هستم، با اینکه علم ثابت کرده است که در طول عمر بارها سلولهای بدن حتی سلولهای مغز تعویض می گردد، در هر شبانه روز میلیونها سلول در بدن ما می میرند و میلیونها سلول دیگر جانشین آن می شود (مانند استخر بزرگی که از یک طرف آب وارد می شود و از طرف دیگر خارج می شوند بدیهی است که آبهای استخر مرتب عوض می شود اگرچه افراد ظاهربین توجه نداشته و آنرا همیشه به یک حال می بینند).

در نتیجه: اگر انسان فقط همان اجزاء بدن بود و تنها مغز و اعصاب بود (یعنی روح نداشت) نمی بایست مسئول اعمال گذشته خود باشد یعنی اگر مثلا کسی ده سال قبل مرتکب جرمی شده است الان نمی شود او را مواخذه و محاکمه کرد زیرا علم ثابت کرده است که تقریبا هفت سال یک مرتبه تمام سلولهای بدن عوض می شوند، پس اگر انسان همیشه مسئول است و حتی خود انسان به این مساله اعتراف دارد به دلیل این است که اگر همه سلولهایش عوض شود خودش همان است که بوده و

[شماره صفحه واقعی : 188]

ص: 480

خواهد بود (این همان روح است) اجزاء بدن برای انسان است و انسان فقط مغز و اعصاب و جسم نیست همه اینها تعویض می شوند و خود انسان در طول عمر یکی است، گوهری غیر از اجزاء بدن همیشه با اوست این گوهر (روح) آدمی است.

دلائل نقلی استقلال و بقاء روح

در تاریخ اسلام موارد بسیاری از ارتباط با ارواح بعد از مرگ آمده است، که به بعضی از آنها شاره می کنیم.

بعد از جنگ بدر پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم دستور دادند کشتگان دشمن را در چاهی بریزند سپس حضرت سر در چاه کرده و فرمودند: هَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَکُمْ رَبُّکُمْ حَقّاً فَقَدْ وَجَدْتُ مَا وَعَدَنِی رَبِّی حَقّا (آیا شما به وعده خداوند رسیدید؟ ما که وعده خدا را به حق یافتیم) بعضی حاضران گفتند آیا با افراد بی جان که به صورت جیفه ای در آمده اند سخن می گویی؟! پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: آنها بهتر از شما سخن مرا می شنوند و به عبارت دیگر فرمودند: شما سخنان مرا بهتر از آنها نمی شنوید. (١)

سلمان فارسی از طرف امیر المومنین علیه السلام فرماندار مدائن بود اصبغ بن نباته می گوید: روزی به دیدن سلمان رفتم مریض بود روز به روز مرضش شدت پیدا کرد تا یقین به مرگ نمود روزی به من فرمود ای اصبغ رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به من فرموده اند موقعی که مرگت نزدیک می شود میتی با تو سخن می گوید مرا به قبرستان ببرید طبق دستورش او را به قبرستان بردند گفت مرا متوجه قبله نمائید آنگاه با صدای بلند گفت: السلام علیکم یا أهل عرصه البلاء السلام علیکم یا محتجبین عن الدنیا (سلام بر شما ای اهل

__________________

(١) سیره ابن هشام، جلد ١، صفحه ٦٣٩.

[شماره صفحه واقعی : 189]

ص: 481

وادی بلاء سلام بر شما ای رو پوشیدگان از دنیا) آنگاه روح مرده ای جواب سلامش را داد و گفت هر چه می خواهی بپرس، سلمان پرسید آیا اهل بهشتی یا دوزخ؟ گفت خداوند مرا مشمول عفو قرار داده و اهل بهشتم سلمان از چگونگی مرگش و اوضاع و احوال بعد از مرگ پرسید و او همه را جواب گفت و به دنبال آن سلمان از دنیا رفت. (١)

وقتی حضرت امیر المومنین علیه السلام از جنگ صفین بر می گشتند در کنار قبرستانی که پشت شهر کوفه قرار داشت ایستاده و رو به قبرها نموده فرمودند: ای ساکنان قبرهای وحشتناک و تاریک ... شما پیشرو این قافله بودید و ما به دنبال شما می آئیم اما خانه های شما به دست دیگران افتاده و همسران شما ازدواج کردند و اموال شما تقسیم شد، اینها خبرهای ما، نزد شما چه خبر؟ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَی أَصْحَابِهِ فَقَالَ لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِی الْکَلَامِ لَأَخْبَرُوکُمْ أَنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی (سپس به سوی اصحابش نظر افکنده و فرمودند: بدانید اگر ایشان اجازه سخن داشتند به شما خبر می دادند که: بهترین توشه تقوی و پرهیزکاری است). (٢)

تمرین:

١- قرآن درباره بقاء روح چه می گوید آیه ای بیان کنید؟

٢- دلائل عقلی استقلال روح را بیان کنید؟

٣- یکی از دلائل نقلی بقاء روح را بیان فرمائید؟

__________________

(١) بحار الانوار، جلد ١، معاد فلسفی، صفحه ٣١٥.

(٢) نهج البلاغه فیض السلام، کلمات قصار، حکمت ١٢٥.

[شماره صفحه واقعی : 190]

ص: 482

درس سی و چهارم : معاد جسمانی و روحانی است

آیا حیات بعد از مرگ روحانی است؟ یعنی بدن می پوسد و متلاشی می شود و زندگی آخرت تنها مربوط به روح است و یا فقط جسمانی است و روح هم از خواص و آثار جسم است؟ یا اینکه روحانی و نیمه جسمانی است (جسم لطیفی که برتر از این جسم دنیوی است)؟ و یا زندگی پس از مرگ هم با جسم مادی و هم روح است و بار دیگر با یکدیگر متحد شده و حاضر می شوند؟

هر چهار نظریه، طرفدارانی دارد. اما شیعه عقیده دارد که آیاتی از قرآن، و احادیث فراوانی دلالت دارد که معاد جسمانی و روحانی است: و در این مورد جای هیچ تردیدی نیست.

١- در موارد متعددی قرآن به منکرانی که می پرسیدند چگونه ما وقتی خاک شدیم و یا به صورت استخوانهای پوسیده در آمدیم زنده می شویم؟ پاسخ می گوید که در بخش استدلالهای قرآن برای معاد بیان کردیم (مانند سوره یس آیه ٨٠) که با صراحت معاد جسمانی و روحانی را تبیین می کند.

٢- نمونه دیگر آیه ٣ و ٤ از سوره قیامت که می فرماید: آیا انسان می پندارد که ما استخوانهای او را جمع نخواهیم کرد، آری قادریم که حتی خطوط سر انگشتانش را مرتب کنیم. که قدرت خداوند بر جمع استخوانها و تسویه سر انگشتان دلیل دیگری بر معاد جسمانی و روحانی می باشد.

[شماره صفحه واقعی : 191]

ص: 483

٣- نمونه سوم، آیاتی که می گوید انسانها از قبرها بر می خیزند، روشن است که قبرها جایگاه جسم انسانهاست البته در نزد دانشمندان اسلام مسلم است که بازگشت جسم بدون روح ممکن نیست (جسم بی روح همان مرده است). در نتیجه آیاتی از این قبیل دلیل روشنی بر معاد جسمانی و روحانی است: وَأَنَّ السّاعَهَ آتِیَهٌ لا رَیبَ فیها وَأَنَّ اللَّ-هَ یَبعَثُ مَن فِی القُبورِ (شکی در قیامت نیست و حتما خداوند تمام کسانیکه در قبرها هستند زنده می کند) (١) و سوره یس آیه ٥١ - ٥٢ و آیات دیگر.

٤- آیاتی که از انواع نعمتهای مادی بهشت (میوه ها - نهرها - خوردنیها و نوشیدنیها - لباسهای مختلف و انواع لذائذ جسمانی دیگر) سخن می گوید. البته لذتها و نعمتهای بهشت منحصر به مادیات نیست و لذائذ معنوی و روحی فراوانی دارد که در بحث بهشت ان شاء الله خواهد آمد، ولی آیاتی از قبیل آنچه در سوره الرحمن آمده به وضوع می فهماند که معاد هم جسمانی و هم روحانی است و برای روح و جسم لذائذی هست. درست است که نعمتهای بهشتی با آنچه در دنیا است فرق دارند و خیلی عالی تر است لیکن همه دلیل معاد جسمانی و روحانی است.

٥- آیاتی که از انواع کیفرها و عذابهای مختلف مجرمان سخن می گوید که بسیاری از آنها بر جسم است این آیات در قرآن فراوان است که به چند آیه اشاره می کنیم:

یَومَ یُحمیٰ عَلَیها فی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکویٰ بِها جِباهُهُم وَجُنوبُهُم وَظُهورُهُم (روزیکه آنها را در آتش جهنم گرم و سوزنده کرده و با آنها صورتها و پهلوها و پشتهایشان را داغ می کنند). (٢)

یَومَ یُسحَبونَ فِی النّارِ عَلیٰ وُجوهِهِم ذوقوا مَسَّ سَقَرَ (در آن روز که در آتش

__________________

(١) سوره حج، آیه ٧.

(٢) سوره توبه، آیه ٣٥.

[شماره صفحه واقعی : 192]

ص: 484

دوزخ بر صورتهایشان کشیده می شوند و به آنها می گویند بچشید آتش دوزخ را). (١)

تَصلیٰ نارًا حامِیَهً * تُسقیٰ مِن عَینٍ آنِیَهٍ * لَیسَ لَهُم طَعامٌ إِلّا مِن ضَریعٍ * لا یُسمِنُ وَلا یُغنی مِن جوعٍ (و در آتش سوزان وارد می گردند - از چشمه ای فوق العاده داغ به آنها می نوشانند - طعامی غیر از ضریع (خار خشک تلخ و بدبو) ندارند - غذایی که نه آنها را فربه می کند و نه رفع گرسنگی می کند). (٢)

کُلَّما نَضِجَت جُلودُهُم بَدَّلناهُم جُلودًا غَیرَها لِیَذوقُوا العَذابَ إِنَّ اللَّ-هَ کانَ عَزیزًا حَکیمًا (هر چه پوست کفار پخته و سخته گردد بجای آن پوست دیگرشان می دهیم تا بچشند عذاب را بدرستیکه خداوند توانای درستکار است). (٣)

از این قبیل آیات بسیار است که در بحث جهنم به آن اشاره می شود و همه دلالت بر معاد جسمانی و روحانی می کند زیرا اگر معاد فقط جنبه روحانی داشت عذابهای جسمانی چه معنایی داشت؟

٦- آیاتی که در قرآن از سخن گفتن اعضای بدن انسان در روز قیامت سخن می گوید که دلیل روشنی بر جسمانی و روحانی بودن معاد می باشد این آیات هم فراوانند که به نمونه هایی اشاره می کنیم:

الیَومَ نَختِمُ عَلیٰ أَفواهِهِم وَتُکَلِّمُنا أَیدیهِم وَتَشهَدُ أَرجُلُهُم بِما کانوا یَکسِبونَ (امروز بر دهان آنها مهر می نهیم و دستهایشان با ما سخن می گویند و پاهایشان به کارهایی که انجام دادند شهادت می دهند). (٤)

حَتّیٰ إِذا ما جاءوها شَهِدَ عَلَیهِم سَمعُهُم وَأَبصارُهُم وَجُلودُهُم بِما کانوا یَعمَلونَ (وقتی به آن می رسند گوشت و چشم و پوست تنشان به آنچه عمل

__________________

(١) سوره قمر، آیه ٤٨.

(٢) سوره غاشیه، آیه ٤ تا ٧.

(٣) سوره نساء، آیه ٥٦.

(٤) سوره یس، آیه ٦٥.

[شماره صفحه واقعی : 193]

ص: 485

کرده اند گواهی می دهند).

وَقالوا لِجُلودِهِم لِمَ شَهِدتُم عَلَینا قالوا أَنطَقَنَا اللَّ-هُ الَّذی أَنطَقَ کُلَّ شَیءٍ وَهُوَ خَلَقَکُم أَوَّلَ مَرَّهٍ وَإِلَیهِ تُرجَعونَ (آنها به پوست تنشان می گویند چرا بر ضد ما گواهی دادی آنها در جواب می گویند آن خدایی که همه را به نطق آورد ما را گویا کرد). (١)

٧- آیاتی که نمونه هایی از معاد را در همین دنیا به صورت جسمانی و روحانی ثابت می کند مانند داستان حضرت ابراهیم و مرغهای چهارگانه که زنده شدند (سوره بقره آیه ٢٦٠)، داستان مقتول بنی اسرائیل که زنده شد (سوره بقره آیه٧١)، داستان عزیر یا ارمیای پیغمبر علیه السلام (سوره بقره آیه ٢٥٩)، داستان حزقیل پیغمبر و زنده شدن گروهی کثیر بعد از مرگشان که در سوره بقره آیه ٢٤٤ به آن اشاره شده، زنده شدن مردگان توسط حضرت عیسی علیه السلام (که در سوره مائده آیه ١١٠ و آل عمران ٤٨ آمده است) و زنده شدن هفتاد نفر بعد از مرگشان در زمان حضرت موسی علیه السلام (بقره آیه ٥٥) همه اینها دلائل محکمی برای جسمانی و روحانی بودن معاد است.

تمرین:

١- درباره چگونگی حیات بعد از مرگ چه نظریاتی وجود دارد؟

٢- شیعه حیات بعد از مرگ را چگونه می داند؟ یک دلیل قرآنی بیاورید.

٣- نمونه هایی از معاد جسمانی و روحانی که در همین دنیا اتفاق افتاده بیان کنید.

__________________

(١) سوره فصلت، آیه ٢٠ و ٢١.

[شماره صفحه واقعی : 194]

ص: 486

درس سی و پنجم : برزخ

اشاره

لحظه مرگ انسان در مرز دنیا و آخرت قرار می گیرد و به فرمایش امیر المومنین علیه السلام: لکل دار باب و باب دار الآخره الموت (برای هر خانه ای دری هست و درب خانه آخرت مرگ است). (١)

بطوری که بعضی از احادیث استفاده می شود هنگام مرگ اموری برای ما روشن و آشکار می گردد:

١- دیدن ملک الموت و ملائکه دیگر.

٢- مشاهده پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و امامان معصوم علیهم السلام.

٣- دیدن جایگاه خود در بهشت یا دوزخ.

٤- تجسم اعمال و توجه به پرونده عمر گذشته.

٥- تجسم اموالی که جمع کرده.

٦- تجسم اولاد و خویشان و دوستان.

٧- تجسم شیطان.

این حالتی است که حتی خوبان و نیکوکاران از آن دلهره دارند و پناه بر خدا می برند. در این هنگام انسان وقتی بعضی از اسرار پشت پرده

__________________

(١) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید.

[شماره صفحه واقعی : 195]

ص: 487

دنیا (جهان برزخ) را می بیند، نتیجه اعمالش آشکار گشته و دست خود را خالی از حسنات و پشت خود را سنگین از بار گناهان می بیند، به شدت از گذشته خویش پشیمان شده و تقاضای بازگشت برای جبران گذشته می کند، حَتّیٰ إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ المَوتُ قالَ رَبِّ ارجِعونِ * لَعَلّی أَعمَلُ صالِحًا فیما تَرَکتُ کَلّا إِنَّها کَلِمَهٌ هُوَ قائِلُها (زمانی که مرگ یکی از آنها می رسد می گوید پروردگار من مرا باز گردانید شاید آنچه ترک کردم جبران کرده وعمل صالحی انجام دهم، به او می گویند چنین نیست این سخنی است که او می گوید). (١)

یعنی این سخن را به زبان می گوید و اگر برگردد اعمالش چون گذشته است همانگونه که وقتی مجرمان گرفتار مجازات می شوند چنین می گویند ولی وقتی گرفتاری یا مجازات بر طرف شد غالبا اعمال قبل را تکرار می کنند.

وَ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ: یَا بُنَیَّ إِنَّ الدُّنْیَا بَحْرٌ عَمِیقٌ وَ قَدْ هَلَکَ فِیهَا عَالَمٌ کَثِیرٌ فَاجْعَلْ سَفِینَتَکَ فِیهَا الْإِیمَانَ بِاللَّهِ وَ اجْعَلْ زَادَکَ فِیهَا تَقْوَی اللَّهِ وَ اجْعَلْ شِرَاعَهَا التَّوَکُّلَ عَلَی اللَّهِ فَإِنْ نَجَوْتَ فَبِرَحْمَهِ اللَّهِ وَ إِنْ هَلَکْتَ فَبِذُنُوبِکَ وَ أَشَدُّ سَاعَاتِهِ یَوْمَ یُولَدُ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَث.... (جناب لقمان به فرزندش فرمود: ای فرزند عزیزم همانا دنیا دریای عمیقی است و افراد زیادی در آن غرق شدند پس قرار بده کشتی خودت را در دنیا ایمان به خدا و توشه خودت را پرهیزکاری و بادبان آنرا توکل بر خدا پس اگر نجات پیدا کردی به رحمت خداوند است و اگر هلاک شدی به گناهان توست و سخت ترین ساعات انسان روزی است که به دنیا می آید و روزی که می میرد و روزی که مبعوث می شود). (٢)

__________________

(١) سوره مومنون، آیه ٩٩ و ١٠٠.

(٢) بحار الانوار، جلد ٦، صفحه ٢٥٠.

[شماره صفحه واقعی : 196]

ص: 488

برزخ یا قیامت صغری

هر کس قدم به این جهان میگذارد ناچار چهار دوره را خواهد دید:

١- دوران تولد تا مرگ که عالم دنیاست.

٢- دوره مرگ تا برپایی قیامت که به آن عالم برزخ گفته می شود.

٣- قیامت کبری.

٤- بهشت یا دوزخ.

برزخ به معنای فاصله و حائل بین دو چیز است، در اینجا منظور از برزخ جهانی است که بین دنیا و آخرت است. هنگامی که روح از بدن جدا می شود (قبل از آنکه بار دیگر در قیامت به بدن اصلی برگردد) در یک جسم لطیفی که به آن بدن مثالی می گویند قرار می گیرد و تا برپا شدن قیامت با او خواهد بود، برای اثبات عالم برزخ آیات قرآن و احادیث بسیاری وارد شده است گرچه از طریق عقلی یا حسی (ارتباط با ارواح) هم به اثبات رسیده است.

آیات قرآن درباره برزخ: حَتّیٰ إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ المَوتُ قالَ رَبِّ ارجِعونِ * لَعَلّی أَعمَلُ صالِحًا فیما تَرَکتُ کَلّا إِنَّها کَلِمَهٌ هُوَ قائِلُها وَمِن وَرائِهِم بَرزَخٌ إِلیٰ یَومِ یُبعَثونَ (زمانی که مرگ یکی از آنها می رسد می گوید: پروردگار من! مرا بازگردان شاید عمل صالحی در آنچه ترک کردم انجام دهم، چنین نیست این سخنی است که او به زبان می گوید و پشت سر آنها برزخ است تا روزی که مبعوث شوند) (١) (این آیه صریحا به برزخ اشاره کرده است).

وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّ-هِ أَمواتًا بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ (هرگز

__________________

(١) سوره مومنون، آیه ٩٩ و ١٠٠.

[شماره صفحه واقعی : 197]

ص: 489

گمان مکن آنها که در راه خدا کشته شدند مردگانند بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند). (١)

وَلا تَقولوا لِمَن یُقتَلُ فی سَبیلِ اللَّ-هِ أَمواتٌ بَل أَحیاءٌ وَل-ٰکِن لا تَشعُرونَ (به آنها که در راه خدا کشته می شوند مرده نگویید بلکه آنها زنده اند ولی شما نمی فهمید). (٢)

این دو آیه حیات برزخی را ثابت می کند، و روزی خوردن شهدا را، و در مقابل عذاب کافران: النّارُ یُعرَضونَ عَلَیها غُدُوًّا وَعَشِیًّا وَیَومَ تَقومُ السّاعَهُ أَدخِلوا آلَ فِرعَونَ أَشَدَّ العَذابِ (صبح و شام آتش عذاب است که بر آنان عرضه می شوند و روزی که قیامت برپا شد دستور می دهد آل فرعون را در سخت ترین عذابها وارد کنید) (٣) (از امام صادق روایتی وارد شده است که در دنیا آل فرعون هر صبح و شام در برابر آتش قرار می گیرند (برزخ) و اما در قیامت وَیَومَ تَقومُ السّاعَهُ است (٤)، آیه به وضوح عذاب آل فرعون را دو قسمت کرده: ١ - آتش صبح و شام در برزخ ٢ - شدیدترین عذاب در قیامت.

قبر اولین منزل جهان دیگر

سوال قبر: هنگامی که انسان را در قبر گذاشتند دو فرشته از فرشته های الهی که به آنها نکیر و منکر یا ناکر و نکیر می گویند به سراغ او می آیند و از توحید و نبوت و ولایت و نماز و غیره سوال می کنند.

__________________

(١) سوره آل عمران، آیه ١٦٩.

(٢) سوره بقره، آیه ١٥٤.

(٣) سوره مومن، آیه ٤٦.

(٤) بحار الانوار، جلد ٦، صفحه ٢٨٥.

[شماره صفحه واقعی : 198]

ص: 490

عن ابی عبدالله علیه السلام قال: مَنْ أَنْکَرَ ثَلَاثَهَ أَشْیَاءَ فَلَیْسَ مِنْ شِیعَتِنَا، الْمِعْرَاجَ وَ الْمُسَاءَلَهَ فِی الْقَبْرِ وَ الشَّفَاعَهَ. (از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمودند: هر کس سه چیز را منکر شود از شیعیان ما نیست معراج و سوال در قبر و شفاعت).

امام زین العابدین علیه السلام هر جمعه ای در مسجد پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم مردم را موعظه می کرد به گونه ای که مردم آن را حفظ کرده و می نوشتند می فرمود: أَیُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا اللَّهَ، وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ، فَتَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ فِی هذِهِ الدُّنْیَا مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً، وَ مَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهَا وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً، وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ، وَیْحَکَ یَا ابْنَ آدَمَ الْغَافِلَ وَ لَیْسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ.

ابْنَ آدَمَ، إِنَّ أَجَلَکَ أَسْرَعُ شَیْ ءٍ إِلَیْکَ، قَدْ أَقْبَلَ نَحْوَکَ حَثِیثاً یَطْلُبُکَ، وَ یُوشِکُ أَنْ یُدْرِکَکَ، وَ کَأَنْ قَدْ أَوْفَیْتَ أَجَلَکَ، وَ قَبَضَ الْمَلَکُ رُوحَکَ، وَ صِرْتَ إِلی قَبْرِکَ وَحِیداً، فَرَدَّ إِلَیْکَ فِیهِ رُوحَکَ، وَ اقْتَحَمَ عَلَیْکَ فِیهِ مَلَکَانِ نَاکِرٌ وَ نَکِیرٌ لِمُسَاءَلَتِکَ وَ شَدِیدِ امْتِحَانِکَ.

أَلَا وَ إِنَّ أَوَّلَ مَا یَسْأَلَانِکَ عَنْ رَبِّکَ الَّذِی کُنْتَ تَعْبُدُهُ، وَ عَنْ نَبِیِّکَ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکَ، و عَنْ دِینِکَ الَّذِی کُنْتَ تَدِینُ بِهِ، وَ عَنْ کِتَابِکَ الَّذِی کُنْتَ تَتْلُوهُ، وَ عَنْ إِمَامِکَ الَّذِی کُنْتَ تَتَوَلَّاهُ، ثُمَّ عَنْ عُمُرِکَ فِیمَا أَفْنَیْتَهُ، وَ مَالِکَ مِنْ أَیْنَ اکْتَسَبْتَهُ وَ فِیمَا أَنْفَقْتَهُ، فَخُذْ حِذْرَکَ، وَ انْظُرْ لِنَفْسِکَ، وَ أَعِدَّ الْجَوَابَ قَبْلَ الِامْتِحَانِ وَ الْمُسَاءَلَهِ وَ الِاخْتِبَار... (ای مردم تقوای الهی را پیشه کنید و بدانید که به سوی او باز می گردید پس هر کسی خوبیهایی که در این دنیا کرده می یابد و همچنین بدیهایش را که آرزو می کند ای کاش بین من و گناهان فاصله ای طولانی بود و خداوند شما را بر حذر می دارد، وای بر تو ای انسان غافل که از تو غفلت نشده، ای فرزند آدم مرگ تو سریعترین چیز به تو است رو به تو دارد و نزدیک است که تو را بگیرد و گویا اجل رسیده و

[شماره صفحه واقعی : 199]

ص: 491

فرشته روحت را گرفته و تو به منزل تنهایی وارد شده ای و روح به تو برگشته و نکیر و منکر برای سوال و امتحان شدید تو حاضرند، آگاه باش: اول چیزی که از تو می پرسند از خدایی است که عبادت می کردی و از پیامبری که به سوی تو فرستاده شده بود و از دینی که به آن معتقد بودی و از قرآنی که می خواندی و از امامی که ولایتش را پذیرا بودی سپس از عمرت که در چه فنا کردی؟ و مالت را که از کجا بدست آوردی؟ و در چه تلف کردی؟ پس احتیاط را مراعات کن و درباره خود بیندیش و قبل از آزمایش و سوال و امتحان خود را آماده کن... ). (١)

تمرین:

١- انسان در لحظه مرگ چه می بیند؟

٢- هر انسان از تولد به بعد چند دوره را می گذراند؟

٣- برزخ یعنی چه و چه دوره ای است؟

٤- قرآن درباره برزخ چه می گوید؟ آیه ای بنویسید.

__________________

(١) بحار الانوار، جلد ٦، صفحه ٢٢٣.

[شماره صفحه واقعی : 200]

ص: 492

درس سی و ششم : نفخه صور -- نامه اعمال

پایان دنیا و آغاز جهان دیگر با صیحه ای عظیم

در آیات فراوانی از قرآن مجید اشاره به نفخ صور شده است و از مجموع این آیات استفاده می شود که: دو مرتبه در صور دمیده می شود:

١- در پایان جهان که همه خلایق می میرند و این نفخه مرگ است.

٢- در آستانه برپایی قیامت که همه زنده می شوند و این نفخه حیات است، درباره این دو حادثه مهم قرآن تعبیرات مختلفی دارد: نفخ صور - صیحه - نقر در ناقور - صاخّه - قارعه - زجره.

وَنُفِخَ فِی الصّورِ فَصَعِقَ مَن فِی السَّماواتِ وَمَن فِی الأَرضِ إِلّا مَن شاءَ اللَّ-هُ ثُمَّ نُفِخَ فیهِ أُخریٰ فَإِذا هُم قِیامٌ یَنظُرونَ (و در صور دمیده می شود و تمام کسانی که در آسمانها و زمین هستند می میرند مگر کسانی که خدا بخواهد سپس بار دیگر در صور دمیده می شود که ناگهان همه به پا می خیزند و در انتظار حساب و جزا هستند) و آیه های ٨٧ از سوره نمل، ٥١ از سوره یس، ١٣ از سوره حاقه، ١٠١ از سوره مومنون، ٩٩ از کهف، ١٠٢ طه، ١٨ نبا، ٧٣ انعام، و آیه ٥٣ از سوره یس از این واقعه به عنوان صیحه یاد کرده است:

[شماره صفحه واقعی : 201]

ص: 493

إِن کانَت إِلّا صَیحَهً واحِدَهً فَإِذا هُم جَمیعٌ لَدَینا مُحضَرونَ (صیحه واحدی بیش نیست که با این صیحه و فریاد همگی نزد ما حاضر می شوند) و نیز ٤٩ یس، ١٥ ص، ٤٢ ق.

و آیه ٨ از سوره مدثر نقر در ناقور: فَإِذا نُقِرَ فِی النّاقورِ * فَذٰلِکَ یَومَئِذٍ یَومٌ عَسیرٌ (هنگامی که در ناقور کوبیده می شود آن روز، روز سختی است).

و آیه ٣٣ سوره عبس صاخه: فَإِذا جاءَتِ الصّاخَّهُ (هنگامی که آن صدای مهیب بیاید).

و آیه ٣ - ١ سوره قارعه از این واقعه مهم به عنوان قارعه یاد کرده است: القارِعَهُ * مَا القارِعَهُ * وَما أَدراکَ مَا القارِعَهُ (آن حادثه کوبنده و چه حادثه کوبنده ای و تو چه می دانی که حادثه کوبنده چیست؟)

و آیه ١٩ صافات به عنوان زَجْره بیان کرده است: فَإِنَّما هِیَ زَجرَهٌ واحِدَهٌ فَإِذا هُم یَنظُرونَ (تنها یک فریاد عظیم واقع می شود که ناگهان همه برخاسته و نگاه می کنند).

از مجموع آیات مذکور استفاده می شود که پایان این دنیا و آغاز جهان دیگر به صورت ناگهانی و با یک صیحه عظیم رخ می دهد و عناوین مذکور همه کنایی می باشد (نفخ به معنای دمیدن و صور به معنای شیپور است)، البته روشن است این حادیث عظیم بوده و دمیدن در یک شیپور عادی نیست بلکه صیحه ای عجیب می باشد که خداوند بزرگ با یک فرمان به سادگی دمیدن در یک شیپور اهل آسمان و زمین را می میراند و با فرمانی دیگر همه را برای برپا شدن قیامت زنده می کند، فاصله این دو فرمان برای ما معلوم نیست.

[شماره صفحه واقعی : 202]

ص: 494

صحیفه یا نامه اعمال

در آیات قرآن و احادیث معصومین علیهم السلام بحث گسترد های درباره نامه اعمال آمده است نامه هایی که تمام اعمال انسان در آن ثبت می شود و روز قیامت کشف و ظاهر می شود.

١- ثبت و ضبط اعمال: وَنَکتُبُ ما قَدَّموا وَآثارَهُم وَکُلَّ شَیءٍ أَحصَیناهُ فی إِمامٍ مُبینٍ. (و می نویسیم آنچه پیش فرستاده اند و همه چیز را در کتابی ضبط کرده ایم). (١)

وَکُلُّ شَیءٍ فَعَلوهُ فِی الزُّبُرِ * وَکُلُّ صَغیرٍ وَکَبیرٍ مُستَطَرٌ (و هر چه انجام داده اند در کتابی «نامه های اعمال» ثبت است و هر عمل کوچک یا بزرگی نوشته می شود). (٢)

إِنَّ رُسُلَنا یَکتُبونَ ما تَمکُرونَ (حتما فرشتگان ما آنچه مکر می کنید می نویسند). (٣)

أَم یَحسَبونَ أَنّا لا نَسمَعُ سِرَّهُم وَنَجواهُم بَلیٰ وَرُسُلُنا لَدَیهِم یَکتُبونَ (آیا فکر می کنند که ما نمی شنویم سر و رازشان را، آری فرشتگان ما نزد آنها هستند و کارهایشان را می نویسند). (٤)

فَمَن یَعمَل مِنَ الصّالِحاتِ وَهُوَ مُؤمِنٌ فَلا کُفرانَ لِسَعیِهِ وَإِنّا لَهُ کاتِبونَ (هر کس کار شایسته ای انجام دهد و او مومن باشد کوشش او کفران و ضایع نمی شود و حتما برایش می نویسیم). (٥)

٢- ظهور و کشف اعمال: وَإِذَا الصُّحُفُ نُشِرَت...عَلِمَت نَفسٌ ما أَحضَرَت

__________________

(١) سوره یس، آیه ١٢.

(٢) سوره قمر، آیه ٣ - ٥٢.

(٣) سوره یونس، آهی ٢١.

(٤) سوره زخرف، آیه ٨٠.

(٥) سوره انبیاء آیه ٩٤.

[شماره صفحه واقعی : 203]

ص: 495

(روزیکه پرونده ها باز می شود... هر انسانی می فهمد چه آورده است) (١)، بَل بَدا لَهُم ما کانوا یُخفونَ مِن قَبلُ (بلکه ظاهر می شود بر آنها آنچه را که قبلا پنهان می کردند). (٢)

یُنَبَّأُ الإِنسانُ یَومَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَأَخَّرَ (روز قیامت انسان به آنچه قبلا فرستاده و به دنبال داشته آگاه می شود). (٣)

وَکُلَّ إِنسانٍ أَلزَمناهُ طائِرَهُ فی عُنُقِهِ وَنُخرِجُ لَهُ یَومَ القِیامَهِ کِتابًا یَلقاهُ مَنشورًا (و نامه عمل هر انسانی را بر گردنش آویزان می کنیم و روز قیامت آن نامه را مقابلش باز کنیم). (٤)

وَوُضِعَ الکِتابُ فَتَرَی المُجرِمینَ مُشفِقینَ مِمّا فیهِ وَیَقولونَ یا وَیلَتَنا مالِ ه-ٰذَا الکِتابِ لا یُغادِرُ صَغیرَهً وَلا کَبیرَهً إِلّا أَحصاها وَوَجَدوا ما عَمِلوا حاضِرًا وَلا یَظلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا (نامه عمل گشوده می شود پس می بینی که گنه کاران از آنچه در آن است می ترسند و می گویند وای بر ما این چه نامه ای است که هر کوچک و بزرگی را ضبط کرده و آنچه عمل کرده بودند حاضر می بینند و پروردگارت به احدی ظلم نمی کند). (٥)

نامه اعمال در احادیث معصومین علیهم السلام

امام باقر علیه السلام در تفسیر آیه ١٤ از سوره اسراء (نامه عمل هر انسانی را بر گردنش قرار می دهیم) می فرماید: خَیْرُهُ وَ شَرُّهُ مَعَهُ حَیْثُ کَانَ لَا یَسْتَطِیعُ فِرَاقَهُ حَتَّی یُعْطَی کِتَابَهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ بِمَا عَمِل (خیر و شر انسان به گونه ای همراه

__________________

(١) سوره تکویر، آیه ١٠ و ١٤.

(٢) سوره انعام، آیه ٢٨.

(٣) سوره قیامت، آیه ١٤.

(٤) سوره اسراء، آیه ١٤.

(٥) سوره کهف، آیه ٤٩.

[شماره صفحه واقعی : 204]

ص: 496

اوست که نمی تواند از آن جدا شود تا اینکه کتابش را که حاوی آنچه عمل کرده به او می دهند). (١)

عن ابی عبد الله علیه السلام قَالَ: إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَهِ دُفِعَ إِلَی الْإِنْسَانِ کِتَابُهُ ثُمَّ قِیلَ لَهُ اقْرَأْ قُلْتُ فَیَعْرِفُ مَا فِیهِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ یُذَکِّرُهُ فَمَا مِنْ لَحْظَهٍ وَ لَا کَلِمَهٍ وَ لَا نَقْلِ قَدَمٍ وَ لَا شَیْ ءٍ فَعَلَهُ إِلَّا ذَکَرَهُ کَأَنَّهُ فَعَلَهُ تِلْکَ السَّاعَهَ فَلِذَلِکَ قَالُوا یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَهً وَ لا کَبِیرَهً إِلَّا أَحْصاها (امام صادق علیه السلام فرمودند: هنگامی که قیامت برپا می شود نامه عمل انسان را به دست او می دهند سپس به او گفته می شود بخوان، راوی می گوید آیا آنچه در آن هست می شناسد؟ حضرت فرمودند: خداوند به او یادآوری می کند بطوری که هیچ لحظه و سخن گفتن و قدم برداشتن و چیز دیگری که عمل کرده نیست مگر اینکه خداوند همه را به یاد او می آورد به گونه ای که گویا در همان ساعت انجام داده است و لذا می گویند ای وای بر ما! این چه کتابی است که هیچ کار کوچک و بزرگی نیست مگر اینکه آن را شمارش کرده و ثبت نموده است). (٢)

نامه عمل چیست؟

آنچه حتمی و مسلم است اینکه تمام اعمال و رفتار انسانها ثبت و ضبط می شود، آیا مانند ورقها و کاغذها و کتاب است یا بصورتی دیگر؟ تفسیرهای مختلفی در این باب آمده است، مرحوم فیض کاشانی در تفسیر صافی می گوید: نامه اعمال کنایه از روح آدمی است که آثار

__________________

(١) نور الثقلین، جلد سوم، صفحه ١٤٤.

(٢) پیام قرآن، جلد ٦، صفحه ١٠١.

[شماره صفحه واقعی : 205]

ص: 497

اعمالش در آن نقش می بندد و مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان می فرماید: نامه اعمال حقایق اعمال انسان را در بر دارد و مانند خطوط و نقوش معمولی در کتابهای دنیا نیست بلکه آن نفس اعمال انسانی است که خداوند آدمی را آشکارا بر آن آگاه می کند و هیچ دلیلی بهتر از مشاهده نیست، ایشان از آیه ٣٠ سوره آل عمران استفاده کرده که می فرماید: (روزی که هر انسانی اعمال نیک و بد خود را حاضر می بیند). (١)

و بعضی نامه اعمال را تشبیه به فیلمهای ویدئویی و نوارهای ضبط صوت نموده اند، در هر صورت چونکه نامه اعمال در قرآن و روایات بسیاری آمده است ما باید به آن اعتقاد داشته باشیم هر چند کیفیت آنرا تفصیلا ندانیم.

تمرین:

١- منظور از نفخ صور چیست و چه زمانی واقع می شود؟

٢- امام باقر علیه السلام درباره نامه عمل چه می فرمایند؟

٣- نامه عمل چیست توضیح دهید؟

__________________

(١) المیزان، جلد ١٣، صفه ٥٨.

[شماره صفحه واقعی : 206]

ص: 498

درس سی و هفتم : شاهدان قیامت و میزان اعمال

اشاره

خداوند متعال بر کلیه اعمال خوب و بد مردم آگاهی کامل دارد چه کارهایی که آشکارا انجام داده اند و چه آنها که در نهان بوده است ولی مشیت حکیمانه خداوند بر این تعلق گرفته که در قیامت حسابهای مردم بر معیار پرونده اعمال و شهادت گواهان رسیدگی شود، این شاهدان عبارتند از:

١- خداوند: که نخستین گواه است: إِنَّ اللَّ-هَ عَلیٰ کُلِّ شَیءٍ شَهیدٌ (همانا خداوند بر همه چیز گواه است) (١)، إِنَّ اللَّ-هَ کانَ عَلَیکُم رَقیبًا (همانا خداوند مراقب شماست) (٢)، فَإِلَینا مَرجِعُهُم ثُمَّ اللَّ-هُ شَهیدٌ عَلیٰ ما یَفعَلونَ (بازگشت همه به سوی ماست پس خداوند گواه است بر آنچه انجام می دهند). (٣)

٢- انبیاء و امامان علیهم السلام: وَیَکونَ الرَّسولُ عَلَیکُم شَهیدًا (پیغمبر بر شما گواه می باشد)(٤)، وَجِئنا بِکَ عَلیٰ ه-ٰؤُلاءِ شَهیدًا (و می آوریم تو را در حالیکه بر آنها گواه و شاهد هستی)(٥)، وَیَومَ نَبعَثُ فی کُلِّ أُمَّهٍ شَهیدًا عَلَیهِم مِن أَنفُسِهِم (و روزی که می آوریم در هر امتی گواه و شاهدی از خودشان). (٦)

__________________

(١) سوره مومن، آیه ٥١.

(٢) سوره نساء آیه ١.

(٣) سوره یونس، آیه ٤٦.

(٤) سوره بقره، آیه ١٣٧.

(٥) سوره نساء، آیه ٤٣.

(٦) سوره نحل، آیه ٨٦.

[شماره صفحه واقعی : 207]

ص: 499

ابوبصیر از امام صادق علیه السلام در تفسیر قول خداوند متعال: وَکَذٰلِکَ جَعَلناکُم أُمَّهً وَسَطًا لِتَکونوا شُهَداءَ عَلَی النّاسِ وَیَکونَ الرَّسولُ عَلَیکُم شَهیدًا چنین فرمودند: نَحْنُ الشُّهَدَاءُ عَلَی النَّاسِ بِمَا عِنْدَهُمْ مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ مَا ضَیَّعُوا مِنْهُ. (ما شاهدان بر مردم هستیم به آنچه نزد آنها ار حلال و حرام هست و آنچه را ضایع کردند) (١)، در حدیث دیگر فرمودند: (ما امت وسطی و شاهدان خداوند بر خلقش و حجتهای خداوند در زمین هستیم). (٢)

٣- فرشتگان: وَجاءَت کُلُّ نَفسٍ مَعَها سائِقٌ وَشَهیدٌ (و می آید هر انسانی در حالیکه فرشته ای او را می برد و فرشته ای شاهد کارهای اوست)، ما یَلفِظُ مِن قَولٍ إِلّا لَدَیهِ رَقیبٌ عَتیدٌ (هیچ کلمه ای بیان نمی شود مگر اینکه برایش مراقبی حاضر است). (٣)

امیر المومنین در دعای کمیل می فرماید: وَ کُلَّ سَیِّئَهٍ أَمَرْتَ بِإِثْبَاتِهَا الْکِرَامَ الْکَاتِبِینَ الَّذِینَ وَکَّلْتَهُمْ بِحِفْظِ مَا یَکُونُ مِنِّی وَ جَعَلْتَهُمْ شُهُوداً عَلَیَّ مَعَ جَوَارِحِی (... خداوند! ببخش هر گناهی که به فرشتگان شایسته امر فرمودی ثبت و حفظ کنند و آنها را همراه اعضایم شاهدان من قرار دادی).

٤- زمین: یَومَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخبارَها (زمین در قیامت اخبارش را بازگو می کند)، پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم وقتی آیه مذکور را خواندند فرمودند: أتدرون ما أخبارها؟ جاءَنی جبرئیل وقال: خبرها، إذا کان یوم القیامه أخبرت بکل عملٍ عُمِلَ علی ظهرها (آیا می دانید اخبار زمین چیست؟ جبرئیل به من گفت روز قیامت

__________________

(١) تفسیر نور الثقلین، جلد ١، صفحه ١٣٤.

(٢) همان منبع.

(٣) سوره ق، آیه ٢١ و ١٨.

[شماره صفحه واقعی : 208]

ص: 500

زمین خبر می دهد به آنچه بر آن انجام گرفته است). (١)

قال علی علیه السلام: صَلُّوا مِنَ الْمَسَاجِدِ فِی بِقَاعٍ مُخْتَلِفَهٍ فَإِنَّ کُلَّ بُقْعَهٍ تَشْهَدُ لِلْمُصَلِّی عَلَیْهَا یَوْمَ الْقِیَامَه (حضرت علی علیه السلام فرمود: در قسمتهای مختلف مساجد نماز بخوانید زیرا هر قسمتی روز قیامت برای نمازگزار شهادت می دهد) و همچنین امیر المومنین علیه السلام وقتی موجودی بیت المال را بین صاحبان حق تقسیم می کرد و خزینه خالی می شد دو رکعت نماز می خواند و خطاب به زمین بیت المال می فرمود: در قیامت شهادت بده که من به حق اموال را در تو جمع کرده و به حق توزیع کردم. (٢)

٥- زمان (شب و روز): قال ابوعبد الله علیه السلام: مَا مِنْ یَوْمٍ یَأْتِی عَلَی ابْنِ آدَمَ إِلَّا قَالَ لَهُ ذَلِکَ الْیَوْمُ: یَا ابْنَ آدَمَ أَنَا یَوْمٌ جَدِیدٌ وَ أَنَا عَلَیْکَ شَهِیدٌ فَقُلْ فِیَّ خَیْراً وَ اعْمَلْ فِیَّ خَیْراً أَشْهَدْ لَکَ بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَهِ فَإِنَّکَ لَنْ تَرَانِی بَعْدَهَا أَبَداً (امام صادق علیه السلام فرمودند: هیچ روزی برای انسان نمی آید مگر اینکه آن روز می گوید: ای فرزند آدم! من روز جدیدی هستم و بر تو شاهدم پس در این روز خیر بگو تا روز قیامت بر تو شهادت دهم پس تو هرگز بعد از این مرا نخواهی دید).

و عنه عن ابیه علیه السلام قَالَ: اللَّیْلُ إِذَا أَقْبَلَ نَادَی مُنَادٍ بِصَوْتٍ یَسْمَعُهُ الْخَلَائِقُ إِلَّا الثَّقَلَیْنِ یَا ابْنَ آدَمَ إِنِّی خَلْقٌ جَدِیدٌ إِنِّی عَلَی مَا فِیَّ شَهِیدٌ فَخُذْ مِنِّی فَإِنِّی لَوْ طَلَعَتِ الشَّمْسُ لَمْ أَرْجِعْ إِلَی الدُّنْیَا وَ لَمْ تَزْدَدْ فِیَّ مِنْ حَسَنَهٍ وَ لَمْ تَسْتَعْتِبْ فِیَّ مِنْ سَیِّئَهٍ وَ کَذَلِکَ یَقُولُ النَّهَارُ إِذَا أَدْبَرَ اللَّیْلُ (امام صادق علیه السلام از پدرشان امام باقر علیه السلام نقل کرده که فرمودند: زمانی که شب می شود منادی فریاد می زند که غیر از جن و انس همه می شنوند:

__________________

(١) الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور ، جلد ٦، صفحه ٣٨٠.

(٢) لئالی الاخبار، صفحه ٤٦٢.

[شماره صفحه واقعی : 209]

ص: 501

می گوید: ای فرزند آدم همانا من بر آنچه که در من واقع می شود شاهد هستم پس توشه ات را از من بگیر زیرا اگر خورشید طلوع کرد دیگر نمی توانی کار خوبی در من زیاد کنی و نمی توانی از گناهی در من باز گردی و همین فریاد را روز دارد وقتی که شب گذشت).(١)

٦- اعضاء و جوارح انسان: یَومَ تَشهَدُ عَلَیهِم أَلسِنَتُهُم وَأَیدیهِم وَأَرجُلُهُم بِما کانوا یَعمَلونَ (روزیکه زبانها و دستها و پاهای مردم بر آنها گواهی می دهد) (٢)، الیَومَ نَختِمُ عَلیٰ أَفواهِهِم وَتُکَلِّمُنا أَیدیهِم وَتَشهَدُ أَرجُلُهُم بِما کانوا یَکسِبونَ (روزیکه بر لبها مهر می زنیم و دستها و پاهایشان به آنچه عمل کردند گواهی می دهد) (٣)، شَهِدَ عَلَیهِم سَمعُهُم وَأَبصارُهُم وَجُلودُهُم بِما کانوا یَعمَلونَ (روز قیامت گوش و چشم و پوستهایشان به آنچه عمل کرده اند شهادت می دهند). (٤)

٧- حضور خود عمل (تجسم عمل که فوق شهادت است): یَومَئِذٍ یَصدُرُ النّاسُ أَشتاتًا لِیُرَوا أَعمالَهُم * فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّهٍ خَیرًا یَرَهُ * وَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ (در آنروز مردم به صورت گروههای مختلف از قبرها خارج می شوند تا اعمالشان به آنها نشان داده شود، پس هر کس ذره ای کار خوب کرده آنرا می بیند و هر کس ذره ای کار بد کرده آنرا می بیند)(٥)، وَوَجَدوا ما عَمِلوا حاضِرًا وَلا یَظلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا (و همه اعمال خود را حاضر می بینند و پروردگارت به احدی ظلم نمی کند) (٦)، یَومَ تَجِدُ کُلُّ نَفسٍ ما عَمِلَت مِن خَیرٍ مُحضَرًا وَما عَمِلَت مِن سوءٍ تَوَدُّ لَو أَنَّ بَینَها وَبَینَهُ أَمَدًا بَعیدًا

__________________

(١) بحار الانوار، جلد ٧، صفحه ٣٢٥.

(٢) سوره نور، آیه ٢٤.

(٣) سوره یس، آیه ٦٥.

(٤) سوره فصلت، آیه ٢٠.

(٥) سوره زلزال، آیه ٦ تا آخر.

(٦) سوره کهف، آیه ٤٩.

[شماره صفحه واقعی : 210]

ص: 502

(روزی که هر کس آنچه کار نیک انجام داده حاضر می بیند و دوست دارد میان او و بدیهایش که حاضر شده، فاصله زیاد بود). (١)

مساله حضور و تجسم عمل در احادیث بسیاری وارد شده است، به گونه ای که مرحوم شیخ بهائی می گوید: تجسم الأعمال فی النشأه الأخرویه قد ورد فی أحادیث متکثره من طرق المخالف و المؤالف (تجسم اعمال در جهان دیگر در احادیث بسیاری از شیعه و سنی نقل شده است). (٢)

برای نمونه به یک حدیث از پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم اشاره می کنیم: ...فإذا خرجوا من قبورهم، خرج مع کل إنسان عمله الذی کان عمله فی دار الدنیا، لأن عمل کل إنسان یصحبه فی قبره (زمانیکه انسانها از قبرهایشان خارج می شوند همراه هر انسان عملی که در دنیا انجام داده هم می آید زیرا عمل هر انسانی در قبر همراه اوست). (٣)

میزان اعمال در قیامت

در قرآن و احادیث معصومین علیهم السلام از میزان قیامت سخن بسیار گفته شده است، میزان وسیله سنجش است، میزان هر چیز مناسب با همان چیز است، میزان بقال ترازوی اوست و میزان آب و برق کنتور مخصوص هر کدام، و میزان گرمی و سردی هوا دماسنج است و بالاخره میزان قیامت وسیله سنجش اعمال مردم می باشد.

قبل از اینکه به تفسیر و معنای میزان قیامت بپردازیم به آیات قرآن در

__________________

(١) سوره آل عمران، آیه ٣٠.

(٢) بحار الانوار، جلد ٧، صفحه ٢٢٨.

(٣) تفسیر برهان، جلد ٤، صفحه ٨٧.

[شماره صفحه واقعی : 211]

ص: 503

این امور دقت کنیم:

وَنَضَعُ المَوازینَ القِسطَ لِیَومِ القِیامَهِ فَلا تُظلَمُ نَفسٌ شَیئًا وَإِن کانَ مِثقالَ حَبَّهٍ مِن خَردَلٍ أَتَینا بِها وَکَفیٰ بِنا حاسِبینَ (و قرار می دهیم میزانهای عدالت برای روز قیامت پس به احدی ظلم نمی شود و اگر عمل ذره ای کوچک باشد آن را می آوریم و کافی است ما را که حسابگر هستیم).(١)

وَالوَزنُ یَومَئِذٍ الحَقُّ فَمَن ثَقُلَت مَوازینُهُ فَأُول-ٰئِکَ هُمُ المُفلِحونَ * وَمَن خَفَّت مَوازینُهُ فَأُول-ٰئِکَ الَّذینَ خَسِروا أَنفُسَهُم بِما کانوا بِآیاتِنا یَظلِمونَ (وزن و سنجش در قیامت حق است پس هر کس میزانش سنگین باشد از رستگاران است و هر که میزانش سبک باشد از کسانی است که زیان کرده اند چون به آیات ما ستم کردند). (٢)

فَأَمّا مَن ثَقُلَت مَوازینُهُ * فَهُوَ فی عیشَهٍ راضِیَهٍ * وَأَمّا مَن خَفَّت مَوازینُهُ * فَأُمُّهُ هاوِیَهٌ (پس هر کس میزانش سنگین باشد او در یک زندگی پسندیده ای است و هر کس میزانش سبک باشد پس جایگاهش در دوزخ است). (٣)

میزان قیامت چیست؟ مرحوم طبرسی می گویند: وزن عبارت از عدل در آخرت است و اینکه به احدی ظلم نمی شود یا مراد از وزن ظهور مقدار عظمت و ارزش مومن، و ذلت و بی ارزشی کافر است همانطور که در سوره کهف آیه ١٠٥ درباره مشرکین چنین آمده: فَلا نُقیمُ لَهُم یَومَ القِیامَهِ وَزنًا (برای آنان وزن و ارزشی قرار نمی دهیم) و منظور از آیه: ثَقُلَت مَوازینُهُ یعنی برتری داشته باشد خوبیهایش و زیاد باشد خیراتش، و منظور از

__________________

(١) سوره انبیاء، آیه ٤٨.

(٢) سوره اعراف، آیه ٧.

(٣) سوره قارعه، آیه ٥.

[شماره صفحه واقعی : 212]

ص: 504

خَفَّت مَوازینُهُ یعنی سبک باشد خوبیها و کم باشد طاعاتش (١) (آنچه از مرحوم طبرسی نقل شد در ضمن روایتی که هشام بن حکم از امام صادق علیه السلام نقل می کند آمده است). (٢)

موازین قیامت چه کسانی هستند؟ در ذیل صفحه ٢٤٢ از جلد هفتم بحار الانوار، خلاصه ای از تفسیر صافی در بیان معنای میزان آورده شده و در نهایت چنین آمده: میزان مردم در روز قیامت آن چیزی است که قدر و قیمت هر انسانی با آن چیز به حسب عقیده و خلق و عملش سنجیده می شود تا اینکه جزای هر انسانی داده شود. این وسیله سنجش، انبیاء و اوصیاء هستند، زیرا قیمت و ارزش هر انسانی به مقدار متابعتش از آنها و نزدیکی او به سیره آنهاست و بی وزنی هر کسی به میزان دوری او از انبیاء و اوصیاء است، در کافی و معانی الاخبار از امام صادق علیه السلام نقل شده که در تفسیر آیه: وَنَضَعُ المَوازینَ القِسطَ لِیَومِ القِیامَهِ (ما میزانهای عدالت را در روز قیامت قرار می دهیم) فرمودند: هُمُ الْأَنْبِیَاءُ وَ الْأَوْصِیَاء یعنی آنها میزان ها انبیاء و اوصیاء هستند، در روایت دیگری فرمودند: نحن الْمَوازِینَ الْقِسْطَ (ما میزانهای عدالت هستیم). (٣)

مرحوم علامه مجلسی از شیخ مفید نقل می کند که در روایت آمده: أن أمیر المؤمنین، و الأئمه من ذریته علیهم السلام هم الموازین (همانا امیر المومنین و امامان و ذریه او علیهم السلام میزانهای عدل در قیامت هستند). (٤)

در زیارت مطلقه اول از زیارات حضرت علی علیه السلام آمده است: السَّلَامُ

__________________

(١) بحار الانوار، جلد ٧، صفحه ٢٤٧ و ٢٤٣.

(٢) بحار الانوار، جلد ٧، صفحه ٢٤٨.

(٣) بحار الانوار، جلد ٧، صفحه ٢٤٣.

(٤) همان منبع، صفحه ٢٥٢.

[شماره صفحه واقعی : 213]

ص: 505

عَلَی مِیزَانِ الْأَعْمَال (سلام بر میزان اعمال). (١)

بنابر آنچه بیان شد میزان همان عدل الهی است و پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و امامان معصوم علیهم السلام نمونه و مظهر عدل او هستند و به قول بعضی محققین، پیشوایان معصوم به منزله یک کفه ترازو هستند و انسانها با اعمال و عقاید و نیاتشان به منزله کفه دیگر هستند و با یکدیگر موازنه و مقایسه می شوند و هر اندازه اعمال و عقاید ما به عقاید و اعمال آنها شباهت و نزدیکی داشته باشد میزان عمل ما سنگین است، چنانچه مرحوم طبرسی در مجمع البیان ذیل آیه ١٠٥ سوره کهف می گوید: در روایت صحیح داریم که پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: إنّه لیأتی الرّجل العظیم السّمین یوم القیامه لا یزن جناح بَعُوضَه (در روز قیامت مردانی فربه و عظیم الجثه را می آورند که به اندازه بال مگسی وزن ندارند)، یعنی بی وزن و بی ارزش هستند چرا که اعمال و افکار و شخصیت آنها بر خلاف قیافه ظاهرشان کوچک و سبک بوده است.

تمرین:

١- شاهدان قیامت چه کسانی هستند؟ بطور فشرده بیان کنید.

٢- میزان یعنی چه و میزان قیامت چیست؟

٣- موازین قیامت چه کسانی هستند؟

__________________

(١) مفاتیح الجنان.

[شماره صفحه واقعی : 214]

ص: 506

درس سی و هشتم : در قیامت از چه چیزهائی سوال می شود؟

اشاره

روز قیامت ابتدا از مواردی سوال می شود که توجه به آنها اهمیت داشته و سازنده است.

عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِی علیه السلام قَالَ: قَالَ النَّبِی صلی الله علیه وآله وسلم: أَوَّلُ مَا یُسْأَلُ عَنْهُ الْعَبْدُ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ (امام رضا از پدرانش از علی علیه السلام نقل کرده که پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: اول چیزی که از انسان سوال می شود محبت ما اهلبیت است). (١)

عن ابی بصیر قال: سمعت اباجعفر علیه السلام یقول: أَوَّلُ مَا یُحَاسَبُ الْعَبْدُ الصَّلَاهُ فَإِنْ قُبِلَتْ قُبِلَ مَا سِوَاهَا (ابو بصیر می گوید از امام باقر علیه السلام شنیدم می فرمود: اول چیزی که مورد محاسبه قرار می گیرد نماز است که اگر قبول شد دیگر عبادات هم قبول است). (٢)

حدیث قبل اولین سوال در عقیده است و حدیث دوم اولین سوال در عمل می باشد.

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّه علیه السلام: فِی قَوْلِ اللَّه: إِنَّ السَّمعَ وَالبَصَرَ وَالفُؤادَ کُلُّ أُول-ٰئِکَ کانَ عَنهُ مَسئولًا ًقَالَ: یُسْأَلُ السَّمْعُ عَمَّا یَسْمَعُ وَ الْبَصَرُ عَمَّا یَطْرِفُ وَ الْفُؤَادُ عَمَّا عَقَدَ عَلَیْه (امام صادق علیه السلام در تفسیر قول خداوند (همانا نسبت به گوش و چشم و

__________________

(١) بحار الانوار، جلد ٧، صفحه ٢٦٠.

(٢) بحار الانوار، جلد ٧، صفحه ٢٦٧.

[شماره صفحه واقعی : 215]

ص: 507

قلب مسئول است) فرمودند: سوال می شود از آنچه گوش شنیده و از آنچه چشم دیده و از آنچه که قلب دلبستگی پیدا کرده است). (١)

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّه علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّه صلی الله علیه وآله وسلم أَنَا أَوَّلُ قَادِمٍ عَلَی اللَّهِ ثُمَّ یَقْدَمُ عَلَیَّ کِتَابُ اللَّهِ ثُمَّ یَقْدَمُ عَلَیَّ أَهْلُ بَیْتِی ثُمَّ یَقْدَمُ عَلَیَّ أُمَّتِی فَیَقِفُونَ فَیَسْأَلُهُمْ مَا فَعَلْتُمْ فِی کِتَابِی وَ أَهْلِ بَیْتِ نَبِیِّکُم (از امام صادق علیه السلام نقل شده که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: من اولین کسی هستم که به پیشگاه خداوند حاضر می شوم سپس کتاب خدا (قرآن) بر من وارد می شود و آنگاه اهل بیتم و سپس امتم بر من وارد می شوند آنها می ایستند و خداوند از آنها می پرسد با کتاب من و اهلبیت پیغمبرتان چه کردید؟). (٢)

عن الکاظم عن آبائه علیهم السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم : لَا تَزُولُ قَدَمُ عَبْدٍ یَوْمَ الْقِیَامَهِ حَتَّی یُسْأَلَ عَنْ أَرْبَعٍ: عَنْ جَسَدِهِ فِیمَا أَبْلَاهُ، وَ عَنْ عُمُرِهِ فِیمَا أَفْنَاهُ، عَنْ مَالِهِ مِمَّا اکْتَسَبَهُ وَ فِیمَا أَنْفَقَهُ، وَ عَنْ حُبِّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ (امام کاظم علیه السلام از پدرانشان نقل کرده که رسول خدا فرمودند: در قیامت هیچ بنده ای قدم از قدم بر نمی دارد تا از چهار چیز بازپرسی شود از عمرش که در چه راهی صرف کرده و از جوانیش که در چه راهی آنرا از دست داده؟ و از مالش که از کجا آورده و در چه راهی مصرف کرده؟ و از محبت ما اهلبیت). (٣)

محاسبه حق الناس در روز قیامت

از مواردی که محاسبه اش بسیار سخت و دقیق است حقوقی است که مردم بر یکدیگر دارند این حقوق را تا صاحب حق نبخشد خداوند نمی بخشد احادیث بسیاری در این مورد آمده است که به بعضی از آنها

__________________

(١) همان منبع.

(٢) بحار الانوار، جلد ٧، صفحه ٢٦٥.

(٣) بحار الانوار، جلد ٧، صفحه ٢٥٨.

[شماره صفحه واقعی : 216]

ص: 508

اشاره می کنیم:

قال علی علیه السلام : ...أَمَّا الذَّنْبُ الَّذِی لَا یُغْفَرُ فَمَظَالِمُ الْعِبَادِ بَعْضِهِمْ لِبَعْضٍ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی إِذَا بَرَزَ لِخَلْقِهِ أَقْسَمَ قَسَماً عَلَی نَفْسِهِ فَقَالَ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَا یَجُوزُنِی ظُلْمُ ظَالِمٍ وَ لَوْ کَفٌّ بِکَفٍّ ... فَیَقْتَصُّ لِلْعِبَادِ بَعْضِهِمْ مِنْ بَعْضٍ حَتَّی لَا تَبْقَی لِأَحَدٍ عَلَی أَحَدٍ مَظْلِمَه (علی علیه السلام فرمودند: ... گناهی که بخشیده نمی شود ظلم و ستم بندگان نسبت به یکدیگر است همانا خداوند روز قیامت به عزت و جلال خود سوگند یاد می کند که از ظلم هیچ ظالمی نمی گذرد اگر چه به مقدار زدن دستی به دست دیگر باشد پس خداوند به طور کامل حقوق ضایع شده را باز می گیرد تا از کسی نزد دیگری مظلمه ای نماند). (١)

علی علیه السلام فرمود: روزی رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم با اصحاب خود نماز گزارده سپس فرمود در اینجا کسی از قبیله بنی نجار نیست؟ دوست آنها جلوی درب بهشت زندانی گشته است (به او اجازه ورود نداده اند) به خاطر سه درهم که به فلان شخص یهودی بدهی داشته با آنکه مدیون از شهداء است. (٢)

قال ابوجعفر علیه السلام: کُلُّ ذَنْبٍ یُکَفِّرُهُ الْقَتْلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ إِلَّا الدَّیْنَ لَا کَفَّارَهَ لَهُ إِلَّا الْأَدَاءُ أَوْ یُرْضَی صَاحِبُهُ أَوْ یَعْفُوَ الَّذِی لَهُ الْحَقُّ (امام باقر علیه السلام فرمودند: کشته شدن در راه خداوند کفاره هر گناهی است مگر بدهی زیرا بدهی هیچ کفاره ای ندارد مگر پرداخت آن یا دوستش بپردازد یا طلبکار ببخشد). (٣)

روزی رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم خطاب به مردم فرمودند: می دانید فقیر و مفلس کیست؟ عرض کردند: ما به کسی که مال و منال ندارد مفلس می گوییم، حضرت فرمودند: مفلس امت من کسی است که با داشتن نماز و

__________________

(١) معاد فلسفی، جلد ٣، صفحه ١٧٢، از کافی.

(٢) معاد فلسفی، جلد ٣، صفحه ١٩٤، احتجاج طبرسی.

(٣) همان منبع، صفحه ١٩٥، از وسائل الشیعه.

[شماره صفحه واقعی : 217]

ص: 509

روزه و زکات وارد محشر می شود اما کسانی را دشنام یا نسبت ناروا داده و به مال بعضی تجاوز کرده و به بعضی کتک زده ... برای جبران گناهانش از حسناتش به این و آن می دهند اگر حسناتش تمام شود از گناهان صاحبان حق به حساب او می گذارند سپس او را در آتش می اندازند. (١)

قال ابوعبدالله علیه السلام: أَمَا إِنَّهُ مَا ظَفِرَ أَحَدٌ بِخَیْرٍ مِنْ ظَفَرٍ بِالظُّلْمِ أَمَا إِنَّ الْمَظْلُومَ یَأْخُذُ مِنْ دِینِ الظَّالِمِ أَکْثَرَ مِمَّا یَأْخُذُ الظَّالِمُ مِنْ مَالِ الْمَظْلُوم (امام صادق علیه السلام فرمودند: آگاه باشید که کسی از راه ظلم به خیری نمی رسد بدانید که مظلوم می گیرد از دین ظالم بیشتر از آنچه از مال مظلوم گرفته است). (٢)

صراط دنیا و آخرت چیست؟

صراط در لغت به معنای طریق و راه است و در اصطلاح آیات قرآن و احادیث اهلبیت علیهم السلام صراط بر دو معنا استعمال شده است یکی صراط دنیوی و دیگر صراط اخروی.

صراط دنیا عبارت است: از راه سعادت و نجات و رستگاری، چنانچه در قرآن آمده: وَأَنَّ ه-ٰذا صِراطی مُستَقیمًا فَاتَّبِعوهُ وَلا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُم عَن سَبیلِهِ (همانا این راه من است که مستقیم می باشد پس آنرا متابعت کنید و راههای دیگر را پیروی نکنید که شما را از حق جدا می کند). (٣)

وَه-ٰذا صِراطُ رَبِّکَ مُستَقیمًا (این راه پروردگار توست که مستقیم است) (٤)، این صراط دنیا در احادیث به تعبیرات مختلفه آمده، از قبیل: راه معرفت خداوند، اسلام، دین، قرآن، پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم، امیر المومنین علیه السلام،

__________________

(١) معاد فلسفی، جلد ٣، از مسند احمد و صحیح مسلم.

(٢) همان منبع، از کافی.

(٣) سوره انعام، آیه ١٥١.

(٤) سوره انعام، آیه ١٢٦.

[شماره صفحه واقعی : 218]

ص: 510

ائمه طاهرین علیهم السلام و همه به یک معنی اشاره دارد که همان طریق سعادت و رستگاری است و مراد از عبور از این صراط تحصیل عقاید حقه (از معرفت خداوند و صفات او و معرفت انبیاء و ائمه علیهم السلام و سایر اعتقادات) و عمل به وظایف دینی و تحصیل اخلاق حمیده است، معلوم است که این صراط از مو باریکتر و از شمشیر برنده تر می باشد و هر کس با دقت و توجه سیر کرد از صراط آخرت می گذرد.

صراط آخرت عبارت است از جسر و پلی که روی جهنم کشیده شده است و آخر این پل بهشت برین می باش و هر کس آنرا به سلامت طی کند به سعادت ابدی رسیده و در بهشت جاودان مستقر می گردد و هر کس نتواند بگذرد در آتش دوزخ سقوط کرده و معذب خواهد بود.

وَإِن مِنکُم إِلّا وارِدُها کانَ عَلیٰ رَبِّکَ حَتمًا مَقضِیًّا * ثُمَّ نُنَجِّی الَّذینَ اتَّقَوا وَنَذَرُ الظّالِمینَ فیها جِثِیًّا (و هیچ یک از شما نیست مگر اینکه وارد دوزخ می شود این امر از طرف پروردگار تو حتمی است سپس پرهیزکاران را نجات می دهیم و ستمکاران را به حال ذلت و زبونی در آن رها می کنیم). (١) ذیل آیه مذکور حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نقل شده که فرمودند: بعضی مانند برق از صراط عبور می کنند و بعضی چون باد و گروهی مانند اسب و گروهی مانند کسی که در حال دویدن است و بعضی مانند راه رفتن انسان و این بستگی به اعمال هر کدام دارد و جابر بن عبدالله انصاری می گوید: از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم شنیدم که فرمودند: هیچ نیکوکار و یا فاجری نیست مگر اینکه داخل دوزخ می شود اما برای مومنین سرد و سالم است همینطور که آتش برای ابراهیم علیه السلام بود سپس متقین نجات پیدا می کنند و ستمکاران در آتش می افتند. (٢)

__________________

(١) سوره مریم، آیه ٧٢.

(٢) تفسیر نور الثقلین، جلد ٣، صفحه ٣٥٣.

[شماره صفحه واقعی : 219]

ص: 511

هر کس بر صراط دنیا ثابت باشد بر صراط آخرت نمی لغزد

عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ الصِّرَاطِ فَقَالَ هُوَ الطَّرِیقُ إِلَی مَعْرِفَهِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُمَا صِرَاطَانِ صِرَاطٌ فِی الدُّنْیَا وَ صِرَاطٌ فِی الْآخِرَهِ فَأَمَّا الصِّرَاطُ الَّذِی فِی الدُّنْیَا فَهُوَ الْإِمَامُ الْمَفْرُوضُ الطَّاعَهِ مَنْ عَرَفَهُ فِی الدُّنْیَا وَ اقْتَدَی بِهُدَاهُ مَرَّ عَلَی الصِّرَاطِ الَّذِی هُوَ جِسْرُ جَهَنَّمَ فِی الْآخِرَهِ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ فِی الدُّنْیَا زَلَّتْ قَدَمُهُ عَنِ الصِّرَاطِ فِی الْآخِرَهِ فَتَرَدَّی فِی نَارِ جَهَنَّمَ. (مفضل می گوید از امام صادق علیه السلام درباره صراط سوال کردم فرمودند: صراط همان طریق به سوی معرفت خداوند متعال است و دو صراط هست یکی در دنیا و دیگری در آخرت، اما صراط دنیا همان امام واجب الاطاعه است هر کس او را بشناسد و از هدایتش پیروی کند از صراط آخرت که پلی روی جهنم است می گذرد و هر کس او را نشناسد قدمش بر صراط آخرت می لغزد و در آتش جهنم سقوط می کند). (١)

ذیل آیه اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقیمَ از سوره حمد احادیث بسیاری در تفاسیر روایی وارده شده که به بعضی از آنها از تفسیر نور الثقلین اشاره می کنیم. قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم: ...اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ صِرَاطَ الْأَنْبِیَاءِ وَ هُمُ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِم (رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: صراط مستقیم، راه انبیاء است و آنها هستند که خداوند بر ایشان نعمت داده است).

امام صادق علیه السلام فرمود صراط مستقیم راه و معرفت امام است.

و در حدیث دیگر فرمود: و الله نحن الصراط المستقیم.

و در حدیث دیگر در تفسیر صِراطَ الَّذینَ أَنعَمتَ عَلَیهِم فرمود: یعنی

__________________

(١) بحار الانوار، جلد ٨، صفحه ٦٦.

[شماره صفحه واقعی : 220]

ص: 512

محمّدا و ذریته صلوات اللّه علیهم.

امام باقر علیه السلام در تفسیر آیه فرمود: ما طریق واضح و صراط مستقیم به سوی خدای عزوجل هستیم و ما از نعمتهای خدا بر خلقش هستیم. (١)

و در حدیث دیگر امام صادق علیه السلام فرمودند: وَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِیمُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِین علیه السلام.

قال النبی صلی الله علیه وآله وسلم: إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَهِ وَ نُصِبَ الصِّرَاطُ عَلَی جَهَنَّمَ لَمْ یَجُزْ عَلَیْهِ إِلَّا مَنْ کَانَ مَعَهُ جَوَازٌ فِیهِ بِوَلَایَهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِب علیه السلام وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَی: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ یَعْنِی عَنْ وَلَایَهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام (پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: وقتی قیامت برپا شود و صراط را بر جهنم قرار دهند هیچ کس از آن عبور نمی کند مگر کسی که با او جوازی باشد که در آن ولایت علی بن ابیطالب علیه السلام باشد و این است قول خداوند: نگه دارید آنها را که مسئولند یعنی از ولایت علی بن ابیطالب سوال می شوند).

و در حدیث دیگر پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: ثابت قدم ترین شما بر صراط کسی است که محبتش به اهلبیت من بیشتر باشد. (٢)

تمرین:

١- در قیامت از چه چیزهایی سوال می شود؟

٢- از نظر پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فقیر و مفلس کیست؟

٣- صراط دنیا و آخرت چیست؟

٤- امام صادق علیه السلام درباره صراط (به مفضل) چه فرمودند؟

__________________

(١) تفسیر نور الثقلین، جلد ١، صفحه ٢٠ تا ٢٤.

(٢) بحار الانوار، جلد ٨، صفحه ٦٨ و ٦٩.

[شماره صفحه واقعی : 221]

ص: 513

درس سی و نهم : بهشت و بهشتیان، دوزخ و دوزخیان

اشاره

سرنوشت نهایی انسان سرانجام بهشت و یا دوزخ است، این پایان قیامت و ابتدای زندگی نوین است بهشت یعنی کانون انواع نعمتهای معنوی و مادی و دوزخ یعنی کانون انواع رنجها و شکنجه ها و سختیها، آیات و احادیث بسیاری درباره صفات بهشت و بهشتیان و نعمتهای مختلف آن آمده است این نعمتها روحانی و جسمانی است و قبلا بیان شد که معاد جسمانی و روحانی است و باید جسم و روح بهره مند گردند.

فقط فهرستی از این نعمتها را بیان می کنیم.

نعمتهای جسمانی

١- باغهای بهشتی: که در بیش از یکصد آیه قرآن مجید تعبیر جنت و جنات و ... آمده است، باغهایی که قابل مقایسه با باغهای دنیا نیست و اصلا برای ما قابل درک نیست.

٢- قصرهای بهشت: تعبیرهایی مانند و وَمَسَ-ٰکِنَ طَیِّبَهً می فهماند که محل سکونت بهشتیان تمام مزایا را دارد.

٣- فرشها و تختهای گوناگون: از نعمتهای جالب بهشت فرشهای زیبا

[شماره صفحه واقعی : 222]

ص: 514

و دل انگیز است که با تعبیرهای مختلف نقل شده است.

٤- غذاهای بهشتی: از مجموع آیات قرآن استفاده می شود که غذاهای بهشت کاملا متنوع است و جمله مِمَّا یَشْتَهُونَ (از هر نوع بخواهند) معنای وسیعی دارد و قسمت عمده آن میوه های مختلف است.

٥- شرابهای طهور: نوشیدنیهای بهشت کاملا متنوع و نشاط آفرین است و به قول قرآن لَذَّهٍ لِّلشَّ-ٰرِبِینَ (مایه لذت نوشندگان است) و همیشه تازه و هیچ وقت طعم آن تغییر نمی کند، زلال و خوشبو است.

٦- لباسها و زینتها: لباس زینت مهمی برای انسان است به تعبیرهای مختلفی از لباسهای اهل بهشت (در آیات و احادیث) توصیف شده است که همه حکایت از زیبایی و جذابیت آن می کند.

٧- همسران بهشتی: همسر شایسته وسیله آرامش انسان است بلکه اساس لذت روحانی هم هست در قرآن و احادیث معصومین علیهم السلام به تعبیرهای مختلف از این نعمت بهشت سخن به میان آمده است و از آن توصیف بسیار شده است یعنی همسران بهشتی دارای تمام امتیازات ظاهری و باطنی هستند.

٨- هر چه بخواهند: وَفِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ ٱلْأَنفُسُ وَتَلَذُّ ٱلْأَعْیُنُ (در بهشت آنچه دل می خواهد و چشم از آن لذت می برد موجود است) این بالاترین تعبیری است که درباره نعمتهای بهشت آمده است یعنی همه لذتهای جسمی و روحی هست.

[شماره صفحه واقعی : 223]

ص: 515

لذات روحانی

نعمتهای روحانی بهشت به مراتب از لذتهای مادی و جسمانی والاتر و پرشکوه تر است ولی از آنجا که نعمتهای معنوی معمولا در وصف نمی گنجد (یعنی گفتنی و شنیدنی نیست بلکه رسیدنی، یافتنی و چشیدنی است) لذا در قرآن و احادیث غالبا سر بسته به آن اشاره شده است بطور فشرده و خلاصه:

١- احترام مخصوص: از هنگام ورود به بهشت استقبال فرشتگان و احترامات ویژه آغاز می شود و از هر دری فرشته ها وارد شده و می گویند سلام بر شما به جهت صبر و استقامتتان چه عاقبت خوبی پیدا کردید.

٢- محیط آرامش: بهشت دار السلام است، خانه امن و امان است: ادخُلُوا الجَنَّهَ لا خَوفٌ عَلَیکُم وَلا أَنتُم تَحزَنونَ (داخل بهشت شوید که دیگر هیچ ترس و هیچ غصه ای بر شما نخواهد بود). (١)

٣- دوستان و همراهان باوفا: یکی از بهترین لذات روحانی بهره مند شدن از دوستان باصفا و با کمال است آنچه قرآن تعبیرش چنین است ...وَحَسُنَ أُول-ٰئِکَ رَفیقًا (چه رفیقان خوبی این فضل و مرحمت خداوند است).

٤- برخوردهای آمیخته از محبت: در بهشت صفا و صمیمیت و محبت فضا را پر نشاط می کند هیچ سخن بیهود ای نیست فقط سلام است، فی شُغُلٍ فاکِهونَ (سرگرمیهای خوشحال کننده دارند).

٥- نشاط و خوشحالی فوق العاده: تَعرِفُ فی وُجوهِهِم نَضرَهَ النَّعیمِ (در چهره های آنان طراوت و نشاط نعمت را می بینی) (٢)، وُجوهٌ یَومَئِذٍ مُسفِرَهٌ * ضاحِکَهٌ مُستَبشِرَهٌ (صروتهایی که در آن روز، نورانی، گشاده، خندان و

__________________

(١) سوره اعراف، آیه ٤٩.

(٢) سوره مطففین، آیه ٢٤.

[شماره صفحه واقعی : 224]

ص: 516

مسرور است).(١)

٦- احساس خشنودی خداوند: لذت درک رضای محبوب از بزرگترین لذتهای معنوی است در آیه ١٥ سوره آل عمران بعد از ذکر باغهای سرسبز بهشتی و همسران پاکیزه می فرماید: وَرِضْوَ ٰنٌ مِّنَ ٱللَّهِ (خشنودی خداوند) رَضِیَ اللَّ-هُ عَنهُم وَرَضوا عَنهُ ذٰلِکَ الفَوزُ العَظیمُ (هم خداوند از آنها خشنود است و هم آنها از خداوند، این است رستگاری بزرگ). (٢)

٧- ابدیت و جاودانگی نعمتهای بهشتی: همیشه ترس و نگرانی از زوال و نیستی است اما بهشت و نعمتهایش جاودانه است هرگز ترس زوال نیست و این ارزش فوق العاده ای است أُکُلُها دائِمٌ وَظِلُّها (میوه ها و خوردنیها و سایه اش همیشگی است). (٣)

٨- آنچه در تصور نمی گنجد: فَلا تَعلَمُ نَفسٌ ما أُخفِیَ لَهُم مِن قُرَّهِ أَعیُنٍ (هیچکس نمی داند چه پاداشهایی که موجب روشنی چشمها است برای آنها نهفته شده است) و به قول پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم آنچه هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و به هیچ قلبی خطور نکرده است در بهشت موجود می باشد. (٤)

دوزخ و دوزخیان

جهنم کانون قهر و غضب الهی است، عذابهای جهنم جسمانی و روحانی است و اگر کسی فقط به مجازاتهای روحی و معنوی تفسیر کند

__________________

(١) سوره عبس، آیه ٣٩.

(٢) سوره مائده، آیه ١١٩.

(٣) سوره رعد، آیه ٣٥.

(٤) المیزان و مجمع البیان و ...

[شماره صفحه واقعی : 225]

ص: 517

بخشی عظیمی از آیات قرآن را نادیده گرفته است در بحث معاد جسمانی و روحانی بیان شد که معاد جسمانی و روحانی است پس بهشت و جهنم هم چنین است.

عذابهای جسمانی دوزخیان

١- شدت عذاب: عذاب جهنم به اندازه ای شدید است که شخصی گنهکار دوست می دارد فرزندان، همسر، برادر، دوست، قبیله و حتی همه روی زمین را فدا کند تا سبب نجاتش شود یَوَدُّ المُجرِمُ لَو یَفتَدی مِن عَذابِ یَومِئِذٍ بِبَنیهِ * وَصاحِبَتِهِ وَأَخیهِ * وَفَصیلَتِهِ الَّتی تُؤویهِ * وَمَن فِی الأَرضِ جَمیعًا ثُمَّ یُنجیهِ (گنهکار دوست می دارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا کند و همسر و برادرش و قبیله اش را که همیشه از او حمایت می کردند و تمام مردم روی زمین را، تا مایه نجاتش شود). (١)

٢- غذاها و نوشیدنیهای دوزخیان: إِنَّ شَجَرَتَ الزَّقّومِ * طَعامُ الأَثیمِ * کَالمُهلِ یَغلی فِی البُطونِ * کَغَلیِ الحَمیمِ (همانا درخت زقوم غذای گنهکاران است همانند فلز گداخته در شکمها می جوشد، جوششی چون آب سوزان). (٢)

٣- لباس جهنمیان: وَتَرَی المُجرِمینَ یَومَئِذٍ مُقَرَّنینَ فِی الأَصفادِ * سَرابیلُهُم مِن قَطِرانٍ وَتَغشیٰ وُجوهَهُمُ النّارُ (در آن روز گنهکاران را همراه هم در غل و زنجیر می بینی لباسشان از قطران (ماده چسبنده بدبوی قابل اشتعال) است و صورتهایشان را آتش می پوشاند). (٣) فَالَّذینَ کَفَروا قُطِّعَت لَهُم ثِیابٌ مِن نارٍ یُصَبُّ مِن فَوقِ رُءوسِهِمُ الحَمیمُ * یُصهَرُ بِهِ ما فی بُطونِهِم وَالجُلودُ (پس

__________________

(١) سوره معارج، آیه های ١٤ - ١١.

(٢) سوره دخان، آیه های ٤٦ - ٤٣.

(٣) سوره ابراهیم، آیه های ٥٠ - ٤٩.

[شماره صفحه واقعی : 226]

ص: 518

کسانیکه کافر شدند لباسهایی از آتش بر آنها بریده می شود و مایعی سوزان و جوشان بر سر آنها می ریزند چنانچه ظاهر و باطنشان را ذوب می کند). (١)

٤- عذابهای گوناگون: همه چیز جهنم رنگ عذاب دارد زیرا جهنم کانون قهر و غضب است إِنَّ الَّذینَ کَفَروا بِآیاتِنا سَوفَ نُصلیهِم نارًا کُلَّما نَضِجَت جُلودُهُم بَدَّلناهُم جُلودًا غَیرَها لِیَذوقُوا العَذابَ إِنَّ اللَّ-هَ کانَ عَزیزًا حَکیمًا (همانا کسانی که به آیات ما کافر شدند بزودی آنها را در آتشی وارد می کنیم که هر چه پوستهای آنها سوخت پوستهای دیگری به جای آن قرار می دهیم تا عذاب را بچشد، خداوند توانا و حکیم است). (٢)

از مجموع آیاتی که درباره عذاب جهنمیان آمده، به دست می آید که کیفر اهل جهنم به وصف نمی گنجد و بسیار شدید و دردناک است.

عذابهای روحی

١- غم و اندوه و حسرت بی پایان: کُلَّما أَرادوا أَن یَخرُجوا مِنها مِن غَمٍّ أُعیدوا فیها وَذوقوا عَذابَ الحَریقِ (هر زمان بخواهند از غم و غصه های جهنم خارج شوند آنها را بر می گردانند و گفته می شود بچشید عذاب سوزان را). (٣)

٢- خواری و ذلت فراوان: وَالَّذینَ کَفَروا وَکَذَّبوا بِآیاتِنا فَأُول-ٰئِکَ لَهُم عَذابٌ مُهینٌ (و کسانی که کافر شدند و آیات ما را تکذیب کردند برای آنها عذاب خوار کننده ای است). (٤)

__________________

(١) سوره حج، آیه های ٢١ - ١٩.

(٢) سوره نساء، آیه ٥٦.

(٣) سوره حج، آیه ٢٢.

(٤) سوره قبل، آیه ٥٧.

[شماره صفحه واقعی : 227]

ص: 519

در موارد متعددی از قرآن ذلت و خواری اهل جهنم را بیان می کند همانگونه که آنها در دنیا مؤمنین را خوار می پنداشتند.

٣- تحقیر و سرزنش بسیار: وقتی دوزخیان می گویند پروردگارا ما را از دوزخ خارج کن اگر به اعمال گذشته برگردیم قطعا ستمگریم، به آنها گفته می شود: اخسَئوا فیها وَلا تُکَلِّمونِ (دور شوید در دوزخ و با من سخن نگویید). (١)

این تعبیر اخسأ جمله ای است که هنگام دور ساختن سگ به کار می رود و این جمله برای تحقیر ستمگران و گنهکاران است.

٤- جاودانگی عذاب و کیفر: وَمَن یَعصِ اللَّ-هَ وَرَسولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها أَبَدًا (کسی که نافرمانی خدا و رسولش کند برای او آتش جهنم است که همیشه در آن خواهد ماند). (٢)

خلود و همیشگی که برای گروهی از اهل جهنم هست بسیار دردناک و سخت خواهد بود زیرا هر کس در مشکلی بسر می برد فقط شادیش امید نجات است اما شدت بیچارگی در موردی است که هیچ امید نجات نباشد. علاوه به اینها دوری از رحمت خداوند از شدیدترین آلام روحی است: فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَی فِرَاقِک.

سوال: چگونه می شود انسانی که حداکثر صد سال گناه کرده است هزاران میلیون سال بلکه همیشه عذاب شود البته این سوال درباره جاودانگی بهشت هم هست ولی آنجا لطف بی پایان خداوند است، عذاب همیشگی چگونه با عدل سازگار است؟

جواب: بعضی گناهان مانند کفر اثر طبیعیش عذاب همیشگی است

__________________

(١) سوره مومنون، آیه ١٠٨ - ١٠٧.

(٢) سوره جن، آیه ٢٣.

[شماره صفحه واقعی : 228]

ص: 520

مثلا اگر راننده ای با تخلف از قوانین رانندگی موجب تصادف و مثلا قطع پاها گردد، تخلف او یک لحظه بوده ولی تا آخر عمر از نعمت پاها محروم است یک کبریت کوچک می تواند شهری را به آتش بکشد اعمال انسان نیز چنین است قرآن می فرماید: وَلا تُجزَونَ إِلّا ما کُنتُم تَعمَلونَ (هرگز جزا داده نمی شوید مگر به آنچه عمل کرده اید). (١) خلود اثر خود عمل است.

تمرین:

١- پنج مورد از نعمتهای جسمانی بهشت را بیان کنید.

٢- پنج مورد از نعمتهای روحانی بهشت را بیان کنید.

٣- سه مورد از عذابهای جسمانی اهل دوزخ را بیان کنید.

٤- سه مورد از عذابهای روحی جهنمیان را بیان کنید.

__________________

(١) سوره یس، آیه ٥٤.

[شماره صفحه واقعی : 229]

ص: 521

درس چهلم : مساله شفاعت

اشاره

مساله شفاعت یکی از مسائل مهم اعتقادی و دینی است و در قرآن مجید و روایات معصومین علیهم السلام از آن یاد بسیار شده است برای روشن شدن بحث به مطالبی باید توجه کنیم:

١- معنی شفاعت چیست؟ در لسان العرب واژه شفع چنین آمده است: الشَّافِعُ: الطالب لغیره یَتَشَفَّعُ به إِلی المطلوب. (شافع کسی است که چیزی برای غیر خود طلب می کند...) و در مفردات راغب واژه شفع چنین آمده است الشَّفَاعَهُ: الانضمام إلی آخر ناصرا له و سائلا عنه (شفاعت منضم شدن کسی به دیگری است به منظور اینکه او را یاری داده و از طرف او خواسته هایش را بخواهد)، و حضرت علی علیه السلام در این مورد چنین می فرمایند: الشَّفِیعُ جَنَاحُ الطَّالِب (شفاعت کننده برای طالب آن به منزله بالی است که با کمک آن به مقصد می رسد). (١)

٢- آنچه مورد بحث ما است شفاعتی است که یک طرف آن خداوند باشد یعنی شفاعت کننده بین خلق و خالق واسطه شود و در اینجا شفاعت بین دو مخلوق مورد بحث نیست و به تعبیر دیگر شفاعت، قرار گرفتن موجودی قویتر و بهتر در کنار موجود ضعیفتر و کمک کردن به او

__________________

(١) نهج البلاغه، حکمت ٦٣.

[شماره صفحه واقعی : 230]

ص: 522

برای پیمودن مراتب کمال است. و شفاعت اولیاء خداوند برای مردم بر اساس ضابطه ها است و به حساب رابطه ها نخواهد بود و این خود تفاوت بین شفاعت و پارتی بازی می باشد.

اثبات شفاعت

٣- اصل شفاعت از ضروریات مذهب شیعه است و آیات و اخبار بسیار بر آن دلالت می کند، وَلا تَنفَعُ الشَّفاعَهُ عِندَهُ إِلّا لِمَن أَذِنَ لَهُ (شفاعت سودی ندارد مگر برای کسیکه خداوند اذن داده باشد) (١)، یَومَئِذٍ لا تَنفَعُ الشَّفاعَهُ إِلّا مَن أَذِنَ لَهُ الرَّحم-ٰنُ وَرَضِیَ لَهُ قَولًا (روز قیامت شفاعت نفعی ندارد مگر برای کسی که خداوند رحمان برایش اذن داده و از سخنش راضی باشد) (٢)، ما مِن شَفیعٍ إِلّا مِن بَعدِ إِذنِهِ (هیچ شفاعت کننده ای جز به اذن خداوند نیست) (٣). مَن ذَا الَّذی یَشفَعُ عِندَهُ إِلّا بِإِذنِهِ (چه کسی جز به اذن او شفاعت می کند؟) (٤)، وَلا یَشفَعونَ إِلّا لِمَنِ ارتَضیٰ (و آنها شفاعت نمی کنند مگر برای کسی که خدا از او خشنود است) (٥). در آیات مذکور که شفاعت را مشروط به اذن و رضایت خداوند می کند در حقیقت اثبات شفاعت می کند و واضح است که شفاعت پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و دیگر معصومین علیهم السلام با اذن خداوند است.

سوال - چرا در بعضی از آیات قرآن، شفاعت نفی شده است؟ مانند آیه ٤٨ از سوره مدثر: فَما تَنفَعُهُم شَفاعَهُ الشّافِعینَ (شفاعت شافعین برای آنها سودی ندارد) وَاتَّقوا یَومًا لا تَجزی نَفسٌ عَن نَفسٍ شَیئًا وَلا یُقبَلُ مِنها شَفاعَهٌ

__________________

(١) سوره سبا، آیه ٢٣.

(٢) سوره طه، آیه ١٠٩.

(٣) سوره یونس، آیه ٣.

(٤) سوره بقره، آیه ٢٥٥.

(٥) سوره انبیاء، آیه ٢٨.

[شماره صفحه واقعی : 231]

ص: 523

وَلا یُؤخَذُ مِنها عَدلٌ وَلا هُم یُنصَرونَ (از روزی بترسید که کسی به جای دیگری مجازات نمی شود و شفاعتی پذیرفته نمی شود و غرامت و بدلی گرفته نمی شود و نه آنها یاری می شوند). (١)

جواب - آیه اول مربوط به آنهاست که نماز و اطعام را ترک کرده و قیامت را تکذیب می کردند، آیه می فرماید برای آنها شفاعت سودی ندارد که به طور ضمنی شفاعت اثبات شده است یعنی می فهمیم که در قیامت شفیع و شفاعت هست اما برای بعضی مجرمین نیست و آیه دوم به قرینه آیه سابقش مخصوص قوم یهود است که راه کفر و دشمنی با حق را پیش گرفته و حتی انبیاء را به قتل رساندند پس هیچ شفاعتی برای آنها پذیرفته نمی شود بنابراین آیات فوق به طور کلی شفاعت را نفی نمی کند علاوه بر اینکه آیات قبل و روایات متواتره و اجماع امت شفاعت را اثبات می کند.

سوال - چرا در بعضی آیات شفاعت مخصوص خداوند شمرده شده است؟ مانند: ما لَکُم مِن دونِهِ مِن وَلِیٍّ وَلا شَفیعٍ (هیچ ولی و شفاعت کننده جز خداوند برای شما نیست) (٢)، قُل لِلَّ-هِ الشَّفاعَهُ جَمیعًا (بگو تمام شفاعت برای خداوند است) (٣).

جواب - بدیهی است که ذاتا و استقلالا شفاعت منحصر به خداوند است و این منافات با شفاعت دیگران به اذن خداوند ندارد به دلیل آیاتی که قبلا شفاعت را با اذن و رضایت خداوند بیان می کرد، در نتیجه قرآن شفاعت را با شرایطی برای گروهی اثبات می کند.

__________________

(١) سوره بقره، ایه ٤٨.

(٢) سوره سجده، آیه ٤.

(٣) سوره زمر، آیه ٤٤.

[شماره صفحه واقعی : 232]

ص: 524

فلسفه شفاعت

شفاعت یک مساله مهم تربیتی است که از جهات مختلف آثار مثبت و سازنده دارد از جمله:

١- ایجاد رابطه معنوی با اولیاء الله و شفیعان: واضح و روشن است کسی که به مسائل روز قیامت و اضطراب و ترس آنجا توجه دارد، امید به شفاعت پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و دیگر معصومین علیهم السلام دارد سعی می کند که نوعی رابطه با آنها برقرار سازد و آنچه موجب رضای آنها است انجام داده و آنچه موجب ناراحتی آنها است ترک کند زیرا از مفهوم شفاعت می فهمیم که باید رابطه ای معنوی بین شفاعت شوندگان و شفیعان وجود داشته باشد.

٢- تحصیل شرایط شفاعت: در آیاتی که قبلا به آن اشاره کردیم و در احادیث بسیار شرایط مختلفی برای شفاعت ذکر شده است، مسلما کسی که امید و انتظار شفاعت دارد کوشش می کند که این شرایط را در خود ایجاد کند از همه مهمتر اذن و رضایت پروردگار است یعنی باید کاری انجام دهیم که محبوب و مطلوب خداوند است و آنچه موجب محرومیت از شفاعت است ترک کنیم.

بعضی از شرایط شفاعت

الف - ایمان از شرایط اصلی است و افرادی که ایمان و عقیده ندارند شفاعت شامل حال آنها نمی شود.

ب - تارک الصلاه نباشد و حتی طبق روایت امام صادق علیه السلام نماز را سبک نشمرده باشد.

[شماره صفحه واقعی : 233]

ص: 525

ج - تارک زکات نباشد.

د - تارک حج نباشد.

ه - ظالم نباشد ما لِلظّالِمینَ مِن حَمیمٍ وَلا شَفیعٍ یُطاعُ یعنی برای ظالمین هیچ مهربان و هیچ شفیع مطاعی نباشد.

و در سوره مدثر می فرماید: چند چیز موجب محروم شدن از شفاعت است:

١- بی اعتنایی به نماز

٢- بی توجهی به طبقه محروم جامعه

٣- سرگرم باطل شدن

٤- نپذیرفتن معاد.

مجموعه این جهات سبب می شود که امیدواران شفاعت، در اعمال خویش تجدید نظر کنند و نسبت به آینده تصمیمهای بهتری بگیرند پس شفاعت آثار مثبت و سازنده ای داشته و یک عامل مهم تربیتی است. (١)

(و الحمد لله رب العالمین)

تمرین:

١- شافع کیست و شفاعت چیست؟

٢- آثار مثبت و سازنده شفاعت را بیان کنید؟

٣- شرایط شفاعت را بیان فرمائید؟

__________________

(١) در بحث معاد از این کتابها استفاده و اقتباس شده است: نهج البلاغه - بحار الانوار تسلیه الفواد مرحوم شبر - کلم الطیب (مرحوم طیب) - محجه البیضاء (مرحوم بیض) معاد آقای فلسفی - معاد آقای مکارم - معاد آقای قرائتی - معاد آقای سلطانی - تفسیر نمونه و بیشترین استفاده و اقتباس از تفسیر پیام قرآن ٥٦.

[شماره صفحه واقعی : 234]

ص: 526

منابع

قرآن نهج البلاغه

بحار الانوار تفسیر نور الثقلین

تفسیر برهان تفسیر المیزان

تفسیر پیام قرآن تفسیر نمونه

توحید صدوق اصول کافی

المراجعات مرحوم سید شرف الدین عاملی

الغدیر مرحوم علامه امینی

اثبات الهداه مرحوم حرّ عاملی

کلم الطیّب مرحوم طیّب اصفهانی

غایه المرام مرحوم علامه بحرانی

غرر و درر مرحوم آمدی

منتهی الامال مرحوم محدث قمی

بررسی مسائل کلّی امامت آیه الله ابراهیم امینی

تسلیه الفؤاد مرحوم شبّر

سلسله بحثهای اعتقادی آیه الله مکارم شیرازی

سلسله بحثهای اعتقادی آیه الله سبحانی

سلسله بحثهای اعتقادی آیه الله استادی

سلسله بحثهای اعتقادی حجه الاسلام والمسلمین محمد ری شهری

درسهایی از قرآن حجه الاسلام والمسلمین قرائتی

هستی بخش و رهبران راستین شهید هاشمی نژاد

اصول عقاید را اینگونه تدریس کنیم آقایان (آشتیانی – امامی - حسنی)

خدا شناسی در کلاس درس استاد هریسی

معاد حجه الاسلام والمسلمین فلسفی

معاد حجه الاسلام والمسلمین سلطانی

[شماره صفحه واقعی : 235]

ص: 527

فهرست

مقدمه٥

١- اهمیت مباحث اعتقادی٧

٢- توحید فطری١٣

٣- نشانه های خداوند در وجود انسان١٩

٤- نشانه های خداوند در آفاق ١٢٦

٥- نشانه های خداوند در آفاق ٢٣١

٦- برهان نظم٣٦

٧- توحید و یگانگی خداوند٤١

٨- صفات خداوند متعال (بخش اول)٤٨

٩- صفات خداوند متعال (بخش دوم)٥٢

١٠- صفات سلبیه٥٨

١١- عدل الهی٦٤

١٢- فلسفه بلاها و مصائب (بخش اول)٧٠

١٣- فلسفه بلاها و مصائب (بخش دوم ابتلاء مومنین)٧٥

١٤- اختیار و امر بین الامرین٧٩

١٥- نبوت عامه ١ (ضرورت وحی و لزوم بعثت انبیاء)٨٤

١٦- نبوت عامه ٢ (هدایت فطرت و تعدیل غرائز)٨٩

١٧- نبوت عامه ٣ (فرق معجزه با سحر)٩٣

١٨- نبوت عامه ٤ (عصمت پیامبران)٩٧

١٩- نبوت عامه ٥ (آیا قرآن به پیامبران نسبت گناه داده است؟)١٠٣

٢٠- نبوت عامه ٦ (مقصود از ذنب در سوره فتح چیست؟)١٠٨

[شماره صفحه واقعی : 236]

ص: 528

٢١- نبوت خاصه ١ (بعثت حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم)..................... ١١٢

٢٢- نبوت خاصه ٢ (جهان بینی قرآن)١١٨

٢٣- امامت١٢٣

٢٤- عصمت و علم امام، و روش تعیین امام١٢٨

٢٥- امامت خاصه١٣٥

٢٦- قرآن و امامت حضرت علی علیه السلام١٤١

٢٧- آیه تبلیغ و امامت علی علیه السلام١٤٨

٢٨- حضرت مهدی علیه السلام (بخش اول)١٥٤

حضرت مهدی علیه السلام (بخش دوم)١٦٠

٢٩- ولایت فقیه١٦٤

٣٠- معاد١٧٠

٣١- دلائل قرآن برای اثبات معاد١٧٥

٣٢- قرآن و معاد١٨٠

٣٣- برهان بقاء روح١٨٦

٣٤- معاد جسمانی و روحانی است١٩١

٣٥- برزخ١٩٥

٣٦- نفخه صور -- نامه اعمال٢٠١

٣٧- شاهدان قیامت و میزان اعمال٢٠٧

٣٨- در قیامت از چه چیزهائی سوال می شود؟٢١٥

٣٩- بهشت و بهشتیان، دوزخ و دوزخیان٢٢٢

٤٠- مساله شفاعت٢٣٠

منابع و مآخذ٢٣٥

فهرست٢٣٦

[شماره صفحه واقعی : 237]

ص: 529

صرف

کتاب الأمثله

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور : کتاب الأمثله/ میر سید شریف علی جرجانی

مشخصات نشر : دیجیتالی،مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اصفهان،1398.

زبان : فارسی.

مشخصات ظاهری : 4 صفحه.

موضوع : زبان عربی -- صرف

توضیح : کتاب «الامثله»، تألیف میر سید شریف جرجانی، کتابی است پیرامون علم صرف. این رساله که بسیار مختصر است، شامل یک دوره کامل صرف افعال عربی می باشد.این کتاب، به زبان فارسی قدیم بوده و نثر آن، متفاوت با نثر امروزی است.مؤلف، در چند صفحه به طور خلاصه، مشتقات مصدر؛ یعنی صیغه های ماضی، مضارع، اسم فاعل، اسم مفعول، امر، نهی، جحد، نفی و استفهام را بیان کرده است.

این کتاب در ضمن مجموعه «جامع المقدمات» می باشد.

ص: 1

کتاب الامثله

بسم الله الرحمن الرحیم

بدانکه مصدر اصل کلام است واز وی نه وجه بازمی گردد : ماضی ، مستقبل ، اسم فاعل ، اسم مفعول ، امر ، نهی ، جحد ، نفی واستفهام.

واز ماضی چهارده وجه بازمی گردد : شش مغایب را بود وشش مخاطب را ودو حکایت نفس متکلّم را بود. وآن شش که مغایب را بود : سه مذکّر را بود وسه مؤنّث را ، آن سه که مذکّر را بود : ضرب ، ضربا ، ضربوا ، وآن سه که مؤنّث را بود : ضربت ضربتا ، ضربن ، وآن شش که مخاطب را بود : سه مذکّر را بود وسه مؤنّث را ، آن سه که مذکّر را بود : ضربت ، ضربتما ، ضربتم ، وآن سه که مؤنّث را بود : ضربت ، ضربتما ، ضربتنّ ، وآن دو که حکایت نفس متکلّم را بود : ضربت ، ضربنا.

واز مستقبل نیز چهارده وجه بازمی گردد : شش مغایب را بود وشش مخاطب را ودو حکایت نفس متکلّم را ، آن شش که مغایب را بود : سه مذکّر را بود وسه مؤنّث را ، آن سه که مذکّر را بود : یضرب ، یضربان ، یضربون ، وآن سه که مؤنّث را بود : تضرب ، تضربان ،

[شماره صفحه واقعی : 1]

ص: 530

یضربن ، وآن شش که مخاطب را بود : سه مذکّر را بود وسه مؤنّث را ، آن سه که مذکّر را بود : تضرب ، تضربان ، تضربون وآن سه که مؤنّث را بود : تضربین ، تضربان ، تضربن ، وآن دو که حکایت نفس متکلّم را بود : أضرب ، نضرب.

واز اسم فاعل شش وجه بازمی گردد : سه مذکّر را بود وسه مؤنّث را ، آن سه که مذکّر را بود : ضارب ، ضاربان ، ضاربون ، وآن سه که مؤنّث را بود : ضاربه ، ضاربتان ، ضاربات.

واز اسم مفعول نیز شش وجه بازمی گردد : سه مذکّر را بود وسه مؤنّث را ، آن سه که مذکّر را بود : مضروب ، مضروبان ، مضروبون ، وآن سه که مؤنّث را بود : مضروبه ، مضروبتان ، مضروبات.

واز فعل امر نیز چهارده وجه بازمی گردد : شش مغایب را بود وشش مخاطب را ودو حکایت نفس متکلّم را ، آن شش که مغایب را بود : سه مذکّر را بود وسه مؤنّث را ، آن سه که مذکّر را بود : لیضرب ، لیضربا ، لیضربوا ، وآن سه که مؤنّث را بود : لتضرب ، لتضربا ، لیضربن ، وآن شش که مخاطب را بود : سه مذکّر را بود وسه مؤنّث را ، آن سه که مذکر را بود : اضرب ، اضربا ، اضربوا ، وآن سه که مؤنّث را بود : اضربی ، اضربا ، اضربن ، وآن دو که حکایت نفس متکلّم را بود : لأضرب ، لنضرب.

واز نهی نیز چهارده وجه بازمی گردد : شش مغایب را بود وشش مخاطب را ودو حکایت نفس متکلّم را ، آن شش که مغایب را بود : سه مذکّر را بود وسه مؤنّث را ، آن سه که مذکّر را بود : لا یضرب ، لا یضربا ، لا یضربوا ، وآن سه که مؤنّث را بود : لا تضرب ، لا تضربا ، لا یضربن. وآن شش که مخاطب را بود : سه مذکّر را بود وسه مؤنّث

[شماره صفحه واقعی : 2]

ص: 531

را ، آن سه که مذکّر را بود : لا تضرب ، لا تضربا ، لا تضربوا ، وآن سه که مؤنّث را بود : لا تضربی ، لا تضربا ، لا تضربن ، وآن دو که حکایت نفس متکلّم را بود : لا أضرب ، لا نضرب.

واز جحد نیز چهارده وجه بازمی گردد : شش مغایب را بود وشش مخاطب را ودو حکایت نفس متکلّم را ، آن شش که مغایب را بود : سه مذکّر را بود وسه مؤنّث را ، آن سه که مذکّر را بود : لم یضرب ، لم یضربا ، لم یضربوا ، وآن سه که مؤنّث را بود : لم تضرب ، لم تضربا ، لم یضربن ، وآن شش که مخاطب را بود : سه مذکّر را بود وسه مؤنّث را ، آن سه که مذکّر را بود : لم تضرب ، لم تضربا ، لم تضربوا ، وآن سه که مؤنّث را بود : لم تضربی ، لم تضربا ، لم تضربن ، وآن دو که حکایت نفس متکلّم را بود : لم أضرب ، لم نضرب.

واز نفی نیز چهارده وجه بازمی گردد : شش مغایب را بود وشش مخاطب را ودو حکایت نفس متکلّم را ، آن شش که مغایب را بود : سه مذکّر را بود وسه مؤنّث را ، آن سه که مذکّر را بود : لا یضرب ، لا یضربان ، لا یضربون ، وآن سه که مؤنّث را بود : لا تضرب ، لا تضربان ، لا یضربن ، وآن شش که مخاطب را بود : سه مذکّر را بود وسه مؤنّث را ، آن سه که مذکّر را بود : لا تضرب ، لا تضربان ، لا تضربون ، وآن سه که مؤنّث را بود : لا تضربین ، لا تضربان ، لا تضربن ، وآن دو که حکایت نفس متکلّم را بود : لا أضرب ، لا نضرب.

واز استفهام نیز چهارده وجه بازمی گردد : شش مغایب را بود وشش مخاطب را ودو حکایت نفس متکلّم را ، آن شش که مغایب را

[شماره صفحه واقعی : 3]

ص: 532

بود : سه مذکّر را بود وسه مؤنّث را ، آن سه که مذکّر را بود : هل یضرب ، هل یضربان ، هل یضربون. وآن سه که مؤنّث را بود : هل تضرب ، هل تضربان ، هل یضربن ، وآن شش که مخاطب را بود : سه مذکّر را بود وسه مؤنّث را ، آن سه که مذکّر را بود : هل تضرب ، هل تضربان ، هل تضربون ، وآن سه که مؤنّث را بود : هل تضربین ، هل تضربان ، هل تضربن ، وآن دو که حکایت نفس متکلّم را بود : هل أضرب ، هل نضرب.

[شماره صفحه واقعی : 4]

ص: 533

کتاب شرح الأمثله

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور : کتاب شرح الأمثله/ میر سید شریف علی جرجانی

مشخصات نشر : دیجیتالی،مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اصفهان،1398.

زبان : فارسی.

مشخصات ظاهری : 52 صفحه.

موضوع : زبان عربی -- صرف

توضیح : کتاب «شرح الامثله» (یا شرح امثله) ، تألیف میر سید شریف جرجانی ، شرح مختصری بر کتاب «الأمثله» تألیف خود مؤلف می باشد.نویسنده در این اثر، پس از تعریف واژه های کتاب، برای آن ها مثال زده و سپس، قاعده ساختن هر کدام از افعال را به صورت کامل و همراه با ترجمه، بیان نموده است.موضوع آن بخشی از علم صرف است که در نهایت اخت-صار، مشت-قاتِ مصدر، یعنی صیغه های ماضی، مضارع، اس-م فاعل، اس-م مفعول، امر، نهی، جحد، نفی و استفهام را بیان کرده است.

نسخه حاضر از این کتاب در ضمن مجموعه «جامع المقدمات» با تعلیقات و حواشی مرحوم علّامه مدرس افغانی می باشد.

ص: 1

اشاره

کتابٌ شرحِ الأمْثِلَهِ(1)

بسم الله الرحمن الرحیم

قال النبیّ ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) : «أوّل العلم معرفه الجبّار(2) وآخر العلم تفویض الأمر إلیه».(3)

[شماره صفحه واقعی : 1]

ص: 534


1- امثله بر وزن اَفْعِلَه جمع مثال است و مثال مصدر باب مفاعله است. اگر کسی بحث کند که وزن افعله از اوزان جمع قله است، و جمع قله در کمتر از ده استعمال میشود و حال آنکه مثال هائی که در این کتاب ذکر شده از ده بیشتر است، در جواب میگوئیم که گاهی جمع قله بمعنای جمع کثره استعمال میشود و بالعکس چنانکه در الفیه میگوید: أفعِلَهٌ أفعُلٌ ثم فِعلَه***ثمه أفعالٌ جموع قله وبعض ذی بکثره وضعا یفی***کارجل والعکس جاء کالصفی
2- (الجبار) بر وزن شداد نام باری تعالی است. در منتهی الارب گوید: لانه جبر الخلق علی امره من امره و نهیه وقیل لانه جبر مفاقرهم وکفاهم وقیل لعلوه من جبار النخل. قال فی لسان العرب: الجبار الله عز اسمه القاهر خلقه علی ما اراد من امر و نهی. ابن الانباری: الجبار فی صفه الله عزوجل الذی لایُنال. ومنه جبار النخل الفراء لم اسمع فعّالا من افعل الا فی حرفین وهو جبار من اجبرت ودرّاک من ادرکت. قال الأزهری: جعل جبارا فی صفه الله تعالی او فی صفه العباد من الاجبار وهو القهر والاکراه لا من جبر ابن الأثیر، و یقال جبر الخلق واجبرهم واجبر اکثر. وقیل الجبار العالی فوق خلقه وفعّال من ابنیه المبالغه ومنه قولهم نخله جباره وهی العظیمه التی تفوت ید المتناول. واقول للجبار معان اخر ذکرت فی محلها فلیراجع.
3- (تفویض الامر الیه) باز گذاشتن کار بر خدا. قال فی لسان العرب: فوّض الأمرالیه، صیّره الیه وجعله الحاکم فیه. وفی حدیث الدعاء فوّضت امری الیک، ای رددته الیک یقال فوّض أمره الیه اذا رده الیه وجعله الحاکم فیه. ومن هذا المعنی قولنا : أفوّض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد.

تعریف چند اصطلاح

بدان که هر آوازی که بوده باشد آن را عرب صوت خواند ؛ و هرچه از دهن بیرون آید و معتمد بر مخرج (1)فم بوده باشد آن را لفظ (2)خوانند. و لفظ بر دو قسم است مُهْمَل(3) و مُسْتَعْمَل ؛ مهمل آن است که آن را معنی نباشد چون لفظ دَیْز ، ( مقلوبَ زَیْد ) و مستعمل آن است که آن را معنی باشد چون زَیْد و ضَرَبَ و سَوْفَ. و لفظ مستعمل را کلمه گویند و کلمه بر سه قسم است : اسم است و فعل است و حرف. و اسم بر دو قسم است : مصدر و غیر مصدر ، مصدر آن است که در آخر

[شماره صفحه واقعی : 2]

ص: 535


1- مخرج یعنی مکان خارج شدن و فم یعنی دهن. بدانکه مخارج حروفی که در کلام عرب است شانزده است. قال ابن الحاجب فی الشافیه: مخارج الحروف سته عشر تقریبا فلیراجع لمعرفه ذلک شرح النظام.
2- لفظ در لغه مصدر است بمعنای سخن گفتن قال فی اللسان: لفظ بالشئ یلفظ لفظا تکلم وفی التنزیل العزیز: (ما یلفظ من قول إلا لدیه رقیب عتید) ولفظت بالکلام وتلفّظت به، ای تکلّمت به واحد الالفاظ وهو فی الأصل مصدر. قال جامی فی شرح الکافیه: اللفظ فی اللغه الرمی یقال: اکلت التمره ولفظت النواه أی رمیتها. ثم نقل فی عرف النحاه، ابتداء او بعد جعله بمعنی الملفوظ، کالخلق معنی المخلوق، إلی مایتلفّظ به الإنسان حقیقه او حکما، مهملاً کان او موضوعاً، مفرداً کان او مرکباً. واللفظ الحقیقی کزید وضرب، والحکمی کالمعنوی فی: زید ضرب و إضرب، اذ لیس من مقوله الحرف والصوت اصلا ولم یوضع له لفظ. وانما عبّروا عنه باستعاره.
3- قال فی اللسان: المهمل من الکلام خلاف المستعمل. وقال فی منتهی الإرب: مهمل کمکرم، سخنی که آنرا استعمال نکنند. وهکذا قال الطریحی نقلا عن صحاح اللغه. وقال القوشجی فی شرح التجرید ان الحروف اذا تألفت تألفا مخصوصا یسمّی المتألفه کلاما، وهو مهمل وموضوع. والموضوع مفرد و مؤلف تام خبرا وانشاء بأقسامه، وغیر تام تقییدی وغیره، فجمیع اقسام الکلام مؤلف من هذه الحروف. ولایذهب علیک ان کلمات القوم فی المقام، مضطربه غایه الاضطراب، حیث أن المفهوم من بعضها، أن المراد من الکلام معناه اللغوی، أعنی مطلق مایتلفظ به، کما یصرح بذلک عنقریب. والمفهوم من بعض اخر، أن المراد من الکلام، معناه الاصطلاحی، والاضطراب فی المقام کالاضطراب فی کلام الفقهاء فی المراد من الکلام المبطل للصلوه، وان شئت أن تعرف صدق هذا المقال، فعلیک بالشرط السادس من شروط الصلوه، المذکور فی اللمعه الدمشقیه وحواشیها هناک.

وی به فارسی تا و نون ، یا دال و نون باشد چون : اَلْقَتْل ( کشتن ) وَالضَّرْب ( زدن ).

و بدان که مصدر اصل(1) کلام است(2) و از وی نُه وجه باز می گردد(3) : ماضی ، مستقبل ، اسم فاعل ، اسم مفعول ، امر ، نهی ، جحد ، نفی و استفهام.(4)

مَصْدَر در لغت «بازگشتنگاهِ اِبِل و غَنَم» را گویند. و در اصْطِلاح

«اَلْمَصْدَرُ ما یَصْدُرُ عَنْهُ الْفِعْلُ أو شِبْهُهُ» یعنی : مصدر چیزی است که صادر گردیده شود از او فعل چون : ضَرَبَ وَیَضْرِبُ و نَحْوهُمَا ، یا شبه فعل چون : ضارِبٌ ومَضْرُوبٌ و نحوهما.

اصل ، در لغت بیخ چیزی را گویند ؛ و در اصطلاح «اَلْأصْلُ ما یُبْنَی عَلیْهِ شَیءٌ غَیْرُهُ» یعنی : اصل چیزی است که بنا نهاده می شود بر او چیزی غیر آن ، چون پایه دیوار که بنا می شود بر او دیوار.

[شماره صفحه واقعی : 3]

ص: 536


1- ولا یخفی علیک أن فی کون المصدر اصلا للکلام، کلام یاتی فی شرح التصریف انشاء الله.
2- یعنی اصل مشتقات است. هکذا سمعناه من الأساتید، وقد صرح بذلک فی المنجد وهذا نصه: المصدر ج مصادر، موضع الصدور، ومنه مصادر الأفعال، لان المصادر المجرده هی اصل المشتقات.
3- بازگشتن از مصدر یا بدون واسطه است، مثل باز گشتن فعل ماضی؛ یا به یک واسطه است، مثل بازگشتن فعل مستقبل؛ یا به دو واسطه ، مثل بازگشتن اسم فاعل واسم مفعول؛ و یا آنکه بسبب داخل کردن حرفی از حروف بر فعل مستقبل، مثل أمر، بنابر قولی و نهی وجحد و نفی و استفهام.
4- و اسم آله و اسم زمان و اسم مکان، چنانکه بیاید در صرف، پس بنابراین از مصدر دوازده وجه باز میگردد. قال فی لسان العرب: الموضع مصدر و منه مصادر الأفعال التهذیب قال اللیث : المصدر أصل الکلمه التی تصدر عنها صوادر الأفعال ، وتفسیره أن المصادر کانت أول الکلام، کقولک الذهاب والسمع والحفظ. وانما صدرت الأفعال عنها فیقال ذهب ذهابا، وسمع سمعا و سماعا، وحفظ حفظا. وقال فی منتهی الارب: مصدر بالفتح بازگشتن و جای باز گشتن و اسمی که صفات وافعال آید از او، مصادر جمع. ولابدّ علیک ان فی کلام هولاء اشاره الی ما نقلناه عن المنجد، فتدبّر جیّداً.

کَلام در لغت ، سخن گفتن را گویند. و در اصْطِلاح «الْکَلامُ مَا أفادَ الْمُسْتَمِعَ فائِدَهً تَامَّهً یَصِحُّ السُکُوتُ عَلَیْها» یعنی : کلام چیزی است که فایده بدهد شنونده را فائده تامّی که صحیح باشد سکوت بر او چون : زَیْدٌ قَائِمٌ ، یعنی زید ایستاده است.

ماضی در لغت ، گذشته را گویند. و در اصطلاح «اَلْماضِی مَا مَضَی وَقْتُهُ وَلَزِمَ أجَلُهُ» یعنی : ماضی چیزی است که گذشته باشد وقت او و بسر آمده باشد اَجَل او مثل : ضَرَبَ ، یعنی بزد یک مرد.

مُسْتَقْبِل(1) در لغت ، آینده را گویند. و در اصطلاح «الْمُسْتَقْبِلُ ما یُنْتَظَرُ وُقُوعُهُ وَلَمْ یَقَعْ» یعنی : مستقبل در اصطلاح چیزی است که انتظار کشیده شود واقع شدن آن و هنوز واقع نشده باشد مثل : یضرب ، یعنی می زند یک مرد.

اِسْمِ فاعِل (2)در لغت ، کننده را گویند ، و در اصطلاح الْفَاعِلُ مَا صَدَرَ عَنْهُ الْفِعْلُ» یعنی : فاعل چیزی است که صادر شود از او فعل(3)

چون ضَارِبٌ (4)، یعنی اوست

[شماره صفحه واقعی : 4]

ص: 537


1- لفظ مستقبل، جائز است، بفتح باء خوانده شود، و جائز است بکسر باء خوانده شود. و تفصیل این دو وجه خواهد آمد در شرح تصریف، در بحث فعل مضارع.
2- فاعل
3- یا آنکه قائم شود بر او فعل.
4- که اسم فاعل است، و چون «باردٌ» یعنی اوست یک چیز سرد.

یک مرد زننده.

اِسْمِ مَفْعُول(1) در لغت ، کرده شده را گویند ، و در اصطلاح «اَلْمَفْعُولُ مَا وَقَعَ عَلَیْهِ الْفِعْلُ» یعنی : مفعول چیزی است که واقع بشود بر او فعل ، چون : مَضْرُوبٌ (2)، یعنی یک مرد زده شده.

اَمْر در لغت ، فرمودن را گویند. و در اصطلاح «اَلْأمْرُ طَلَبُ الْفِعْلِ مِمَّنْ هُوَ دُونَهُ (3)عَلی سَبیلِ الاسْتِعْلاءِ» یعنی : امر طلب نمودن فعل است از کسی که پست تر است از او بر سبیل طلب بلندی ، چون : اِضْرِبْ ، یعنی بزن تو یک مرد حاضر.

نَهی در لغت ، بازداشتن را گویند. و در اصْطِلاح «اَلنَهْیُ طَلَبُ تَرْکِ الْفِعلِ مِمَّنْ هُوَ دُونَهُ عَلی سَبیلِ الْاسْتِعْلاءِ» یعنی : نهی طلب نمودنِ ترکِ فعل است از کسی که پست تر است از او بر سبیل طلب بلندی ، چون : لَا یَضْرِبْ ، یعنی باید نزند آن یک مرد غایب.

جَحْد(4) در لغت ، انکار کردن را گویند. و در اصطلاح «اَلْجَحْدُ هُوَ الْاِخْبَارُ بِعَدَمِ وُقُوعِ الْفِعْلِ فِی الزَمانِ الْمَاضِی بِلَفْظِ الْمُسْتَقْبِل» یعنی : جحد خبر دادنِ بواقع نشدن فعل است در زمان ماضی بلفظ مستقبِل ، چون : لَمْ یَضْرِبْ ، یعنی نزده

[شماره صفحه واقعی : 5]

ص: 538


1- مفعول.
2- که اسم مفعول است.
3- ای دون الطالب.
4- قال فی اللسان: الجحد والجحود نقیض الاقرار کالإنکار والمعرفه جَحَدَه یَجحَدُهُ جَحداً و جُحُوداً.الجوهری قال فی منتهی الارب: جَحده حقه و یحقه جحداً وجحوداً : انکار کرد حق او را با علم و دانست خود. والی القولین اشار الطریحی حیث یقول قوله تعالی: (وجحدوا بها واستیقنتها انفسهم) ای جحدوا بالآیات بالسنتهم واستیقنوها فی قلوبهم والاستیقان أبلغ من الایقان والجحود هو الانکار مع العلم. یقال: جحد حقه جحداً وجُحودا ای انکره مع علمه بثبوته.قوله تعالی: (یجحدون ای ینکرون ما تستیقنه قلوبهم).

است یک مرد غایب.

نفی در لغت ، برطرف کردن و نیست کردن را گویند. و در اصطلاح «النَفْیُ هُوَ الْإخْبَارُ بعَدَمِ وُقُوع الْفِعْلِ فِی الزَمانِ الْمُسْتَقْبِل(1) بِلَفْظِ الْمُسْتَقْبِلِ» یعنی نفی خبر دادن بواقع نشدن فعل است در زمان مستقبل بلفظ مستقبل ، چون : لَا یَضْرِبُ یعنی نمی زند او.

إسْتِفْهام در لغت ، طلب فهم کردن را گویند. و در إِصْطِلاح «اَلْاسْتِفْهَامُ هُوَ طَلَبُ الْمُتَکَلِّمِ مِنْ الْمُخَاطَبِ فَهْمَ الْفِعْلِ» یعنی : استفهام ، طلب کردن متکلم است از مخاطب ، فهمیدنِ فعل را چون : هَلْ یَضْرِبُ ، یعنی آیا می زند او ؟

صیغه های فعل ماضی

و از ماضی چهارده وجه باز می گردد : شش مغایب را بود ، و شش مخاطب را ، و دو حکایت نفس متکلّم را.

آن شش که مغایب(2) را بود : سه مذکّر را بود و سه مؤنّث را.

آن سه که مذکّر را بود : ضَرَبَ ، ضَرَبا ، ضَرَبُوا.

ضَرَبَ : یعنی زد او یک مرد غایب در زمان گذشته. صیغه مفرد (3)مذکّر غایب

[شماره صفحه واقعی : 6]

ص: 539


1- قال فی شرح أمثله السروری ما حاصله: أن ما النافیه لنفی الحال ولا النافیه لنفی الاستقبال.
2- ظاهرا لفظ غائب از لفظ مغائب بهتر است چنانکه از عبارت بعد دانسته میشود.
3- قال فی حاشیه کتاب بناء: الصیغه والبناء والوزن حقیقه فی الهیئه الحاصله للکلمه، باعتبار عدد حروفها المرتبه،وحرکتها المعینه و سکونها، واعتبار الحروف الأصلیه والزائده، کل فی موضعه. وقد یقال لمجموع الماده و الهیئه ایضا. و قریب من ذلک قول ابن منظور فی اللسان وهذا نصه: الصوغ مصدر، صاغ الشی ء یصوغه صوغاً وصیاغه وصُغته، اصوغه صیاغه وصیغوغه، إلی أن قال فلان: حسن الصیغه، ای حسن الخلقه والقدّ. واقرب من ذلک ما قاله فی منتهی الارب وهذا نصه: صاغ الله فلاناً صیغه حسنه، فتحصل من جمیع ذلک ان الصیغه مصدر من الاجوف، معناه بالفارسی هیکل و قواره چنانکه گفته میشود فلانی خوش هیکل و خوش قواره است یعنی شکل و قواره خوبی دارد و الی ذلک أشار فی أساس اللغه، حیث یقول: ومن المجاز،فلان حسن الصیغه وهی الخلقه.

است از فعل ماضی صحیح(1) و ثُلاثی و مُجَرَّد و معلوم.

ضَرَبَ در اصل الضَّرْب بود ( مصدر بود ) خواستیم که فعل بنا کنیم ، الف و لام مصدری را از اولش انداختیم و راء و باء را فتحه دادیم ضَرَبَ شد بر وزن فَعَلَ. ضاد ، فاء الفعل ، راء ، عین الفعل ، باء ، لام الفعل. ضمیر هو در او مستتر است به استتار جایزی(2) ، محلّاً مرفوع است تا فاعلش بوده باشد.

ضَرَبَا : یعنی بزدند ایشان دو مرد غایب در زمان گذشته. صیغه تثنیه مذکّر غایب است از فعل ماضی صحیح و ثلاثی و مجرّد و معلوم.

ضَرَبَا در اصل ضَرَبَ بود ( مفرد بود ) خواستیم تثنیه بنا کنیم ، چون به تثنیه رسیدیم دو بار

[شماره صفحه واقعی : 7]

ص: 540


1- صحیح، یعنی در او حرف علّه یعنی واو و یاء و الف منقلبه از واو و یاء نیست؛ و ثلاثی یعنی حروف اصلی آن سه حرف است؛ و مجرد یعنی در او حرف زائد بر حروف اصلی نیست، که اگر در او حرف زائد می بود،او را مزید فیه مینامیدند. قال بعض المحققین فی حاشیه کتاب بناء والعهده علیه: أن لفظ الثلاثی بضم الثاء،منسوب إلی ثلاثه علی الشذوذ. وکان القیاس فتح الثاء. وکذا الرباعی فی اربعه والخماسی فی خمسه والسداسی فی سته کما فی الکتب المعتبره.
2- نقطه یاء در لفظ «جایزی»، برداشته شود و در عوض دو نقطه، همزه در بالا گذاشته شود، تا بشود جائز. چنانکه خواهد آمد در شرح تصریف، در قول مصنف و اسم الفاعل من الثلاثی المجرد. یعتل عینه بالهمزه . پس بنایزاین لفظ جایز و بایع و امثال آن با یاء ، قاعده غلط است و صحیحش با همزه است. و این استتار، وقتی است که فاعل اسم ظاهر نباشد؛ و اگر فاعل اسم ظاهر باشد، چون ضربَت هند، ضمیر در او مستتر نیست. پس دانسته شد که تاء در ضربَت ضمیر نیست، چونکه در ضربت هند حذف نمیشود و اگر ضمیر باشد، باید حذف میشد، چونکه یک فعل دو فاعل نمیگیرد.

می بایست گفت ضَرَبَ ضَرَبَ ، زاید بر یکی را حذف نمودیم عوض از محذوف ، الف که علامت تثنیه بود در آخرش درآوردیم ، ضَرَبَا شد بر وزن فَعَلَا. ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، الف ، علامتِ تثنیه و هم ضمیر فاعل ، و ضمیر منفصلش ، هُمَاست.

ضَرَبُوا : یعنی بزدند ایشان گروه مردان غایب در زمان گذشته. صیغه جمع مذکّر مغایب است از فعل ماضی صحیح و ثلاثی و مجرّد و معلوم.

ضَرَبُوا در اصل ضَرَبَ بود ( واحد بود ) خواستیم جمع بنا کنیم ؛ چون به جمع رسیدیم سه بار یا بیشتر می بایست گفت ضَرَبَ ضَرَبَ ضَرَبَ ، زاید بر یکی را حذف کردیم ، عوض از محذوف ، واو که علامت جمع بود در آخرش درآوردیم ضَرَبَوا شد ، فتحه لام الفعل را به مناسبت واو بَدَلَ به ضَمَّه نمودیم ضَرَبُوا شد بر وزن فَعَلُوا. ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، واو علامت جمع مذکّر وهَمْ ضمیر فاعل است و ضمیر منفصلش ، هُمْ است.

* * *

و آن سه که مؤنّث را بود : ضَرَبَتْ ، ضَرَبَتَا ، ضَرَبْنَ.

ضَرَبَتْ : یعنی بزد او یک زن غائبه در زمان گذشته. صیغه واحده غائبه مؤنّث است از فعل ماضی صحیح و ثلاثی و مجرد ومعلوم.

ضَرَبَتْ در اصل ضَرَبَ بود ( مفرد مذکّر غایب بود ) خواستیم مفرده مغایبه مؤنّث بنا کنیم ، تای ساکنه که علامت مؤنّث بود در آخرش درآوردیم ضَرَبَتْ شد بر وزن فَعَلَتْ. ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، تای ساکنه علامت واحده مؤنّث ، و ضمیر هِیَ در او مستتر است به استتار جایزی ، محلّاً مرفوع است تا فاعلش بوده باشد.

[شماره صفحه واقعی : 8]

ص: 541

ضَرَبَتَا(1) : یعنی بزدند ایشان دو زنان غائبه در زمان گذشته. صیغه تثنیه مؤنّث غایبه است از فعل ماضی ، صحیح و ثلاثی و مجرّد و معلوم.

ضَرَبَتَا ، در اصل ضَرَبَتْ بود ( مفرد بود ) خواستیم که تثنیه بنا کنیم چون به تثنیه رسیدیم دو بار می بایست گفت ضَرَبَتْ ضَرَبَتْ ، زاید بر یکی را حذف کردیم ، عوض از محذوف ، الف که علامت تثنیه بود در آخرش درآوردیم ضَرَبَتَا شد بر وزن فَعَلَتا. ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، الف ، علامت تثنیه و هَم ضمیر فاعل است و ضمیر منفصلش ، هُمَاست.

ضَرَبْنَ : یعنی بزدند ایشان گروه زنان غائبه در زمان گذشته. صیغه جمع مؤنّث غایبه است از فعل ماضی صحیح و ثلاثی و مجرّد و معلوم.

ضَرَبْنَ در اصل

[شماره صفحه واقعی : 9]

ص: 542


1- اگر کسی بحث کند که در ضربتا نیز توالی اربع حرکات است، پس چرا باء ساکن نشده؟ جواب گوئیم که حرکت تاء، عارضی است، چونکه در اصل ساکن بوده، و حرکتش بسبب الف تثنیه میباشد؛ چنانکه بیاید توضیح این مطلب، در شرح تصریف، در بحث معتل اللام، در کلمه رَمَتَا، صیغه تثنیه مؤنث غائبه، از فعل ماضی. و اگر کسی بحث کند که اگر توالی اربع حرکات در کلام عرب سنگین است، پس چرا در مثل ضَرَبَکَ سنگین نمی باشد ؟ در جواب میگوئیم که توالی اربع حرکات در کلمه واحده، یا کالکلمه الواحده، سنگین است. و چون نون در ضَرَبْنَ، و تاء در ضَرَبْتَ و ضَرَبْتُ، و ناء در ضَرَبْنا، فاعل میباشند؛ و فاعل بمنزله جزء فعل است، پس فاعل با فعل کالکلمه الواحده هست، و همین جزء بودن فاعل، سبب شده است که جائز نیست عطف بر ضمائر مذکوره، بدون تأکید منفصل یا فاصل دیگری، چنانکه در علم نحو گفته شده. أما کاف در ضَرَبَکَ چون مفعول است، و مفعول فَضله است. و جزء فعل نمیباشد، پس با فعل کالکلمه الواحده نیست، بلکه دو کلمه می باشند. از این جهت توالی اربع حرکات در ضربک و امثال آن سنگین نیست. اما لفظ هُدَبِدُ و عُلَبِطُ، اگر چه در ظاهر، توالی اربع حرکات در کلمه واحده میباشد، لکن در واقع چنین نیست؛ چونکه در اصل، هُدابِدُ و عُلابِطُ بوده، و الف برای تخفیف حذف شده.

ضَرَبَتْ بود ( مفرد بود ) خواستیم جمع بنا کنیم ، چون به جمع رسیدیم دیدیم سه بار می بایست گفت ضَرَبَتْ ضَرَبَتْ ضَرَبَتْ ، زاید بر یکی را حذف کردیم ، عوض از محذوف ، نون که علامت جمع مؤنّث بود در آخرش درآوردیم ضَرَبَتْنَ شد ، تاء دلالت می کرد بر تأنیث ، نون دلالت می کرد هم بر جمع و هم بر تأنیث ، با وجود نون از تاء مستغنی شدیم و تاء را حذف کردیم ضَرَبَنَ شد ، توالیِ اربع حرکات شد و آن در کلام عرب سنگین بود لهذا باء را ساکن کردیم ضَرَبْنَ شد بر وزن فَعَلْنَ. ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، نون علامت جمع مؤنّث و هم ضمیر فاعل و ضمیر منفصلش ، هُنَّ است.

* * *

و آن شش که مخاطب(1) را بود : سه مذکّر را بود و سه مؤنّث را.

آن سه که مذکّر را بود : ضَرَبْتَ ، ضَرَبْتُما ، ضَرَبْتُمْ.

ضَرَبْتَ : یعنی بزدی تو یک مرد حاضر در زمان گذشته ، صیغه مفرد مذکّر حاضر است از فعل ماضی صحیح و ثلاثی و مجرد و معلوم.

ضَرَبْتَ در اصل ضَرَبَ بود ( مفرد مذکّر مغایب بود ) خواستیم مفرد مخاطب مذکّر بنا کنیم ، تایِ مفتوحه که علامت مفرد مخاطب بود به او مُلْحَق ساختیم و لام الفعل را ساکن(2) کردیم ، ضَرَبْتَ شد بر وزن فَعَلْتَ. ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، و تاء علامت مفرد مذکّر مخاطب و هم ضمیر فاعل و ضمیر منفصلش ، اَنْتَ است.

ضَرَبْتُما : یعنی بزدید شما دو مردان حاضر در زمان گذشته. صیغه تثنیه مذکّر

[شماره صفحه واقعی : 10]

ص: 543


1- چون تحقق خطاب، به دو نفر توقف دارد: یکی خطاب کننده و یکی خطاب کرده شده، لذا صیغه اسم مفعول، از باب مفاعله آورد، بخلاف غیبه که یک نفر کافیست. لذا اسم فاعل ثلاثی مجرد لازم آورد.
2- سبب سکون باء در ضَرَبْتَ دانسته شد، محتاج بتکرار نیست.

حاضر است از فعل ماضی صحیح و ثلاثی و مجرد و معلوم.

ضَرَبْتُمَا در اصل ضَرَبْتَ بود ، ( واحد بود ) خواستیم که تثنیه بنا کنیم ، چون به تثنیه رسیدیم دو بار می بایست گفت ضَرَبْتَ ضَرَبْتَ ، زاید بر یکی را حذف کردیم ، عوض از محذوف(1) ، الف که علامت تثنیه بود در آخرش درآوردیم ضَرَبْتَا شد. الف تثنیه مشتبه شد به الف إشْباع در آنجا که شاعر شِئْتَ را شئتا خوانده مثل :

تَحَکَّمْ یا إِلهی کَیْفَ شِئْتَا***فَإنّی قَدْ رَضِیتُ بِمَا رَضِیتَا (2)

یعنی : حکم بفرما ای پروردگار من به هر قسمی که اراده و خواهش تو است به سبب اینکه به تحقیق راضیم به آنچه که رضای تو است.

از برای رفع اشتباه ، میمی(3) فیما بین الف و تاء درآوردیم و ما قبل میم را به جهت مناسبتِ میم ضمّه دادیم ، ضَرَبْتُمَا شد بر وزن فَعَلْتُمَا. ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، وتُمَا علامتِ تثنیه مخاطب مذکّر و هَم ضمیر فاعل ، و ضمیر منفصلش ، اَنْتُماست.

[شماره صفحه واقعی : 11]

ص: 544


1- الف اطلاق نیز نامیده میشود.
2- لم یسم قائله. قوله: تحکم، بالحاء المهمله والکاف المشدده أمر من التحکم. یقال تحکم فلان فی الأمر، ای جار فیه حکمه و شئتا مخاطب من المشیئه و الفه اطلاق وکذا رضیتا بالألف الاطلاق من الرضا ضد السخط. یعنی: حکم کن ای خدای من هر قسم که خواسته باشی، پس بدرستی که من بتحقیق راضی هستم بآن چنان چیزی که خوشنود هستی. شاهد در شئتا و رضیتا است که بواسطه داخل شدن الف اطلاق در آن دو مشتبه می شود بآن دو لفظ ضربتما هرگاه میم داخل نمی کردند، و ضَربََتا میگفتند. (جامع الشواهد).
3- اگر کسی بحث کند که اگر علت زیاد شدن میم، رفع اشتباه است، پس چرا زیاد شدن مخصوص میم شد چونکه رفع اشتباه، بزیاد شدن حرف دیگری از حروف زیاده، یعنی حروف (سئلتمونیها) میشد؟ جواب گوییم: جهت مخصوص شدن میم آن است که در ضمیر منفصل ضربتما، یعنی أنتما، میم موجود است، پس سبب اختصاص میم، تطابق بین ضمیر متصل و منفصل میباشد.

ضَرَبْتُمْ : یعنی بزدید شما گروه مردان حاضر در زمان گذشته. صیغه جمع مخاطب مذکّر است از فعل ماضی صحیح و ثلاثی و مجرد و معلوم.

ضَرَبْتُمْ در اصل ضَرَبْتَ بود ( مفرد بود ) خواستیم جمع بنا کنیم ، چون به جمع رسیدیم سه بار یا بیشتر می بایست گفت ضَرَبْتَ ضَرَبْتَ ضَرَبْتَ ، زاید بر یکی را حذف کردیم عوض از محذوف ، واو که علامت جمع بود به او ملحق کردیم ضَرَبْتَوا شد ، و ماقبل واو(1) را به جهت مناسبت با واو ضمّه دادیم ضَرَبْتُوا شد. واو جمع مشتبه شد به واو اِشباع ، در آنجا که شاعر در شعر خود دَنَوْتُ را دَنَوتُو خوانده مثل :

یَا قَوْمِ قَدْ حَوْقَلْتُ أوْ دَنَوتُو***وَبَعْدَ حِیْقَالِ الرِّجَالِ مَوتُوا (2)

[شماره صفحه واقعی : 12]

ص: 545


1- ظاهر عبارت در اینجا آن است که میم بعد از واو زیاد شده، ولکن جناب نجم الأئمه میفرماید که: میم قبل از واو زیاد شده است. فانه قال: و زادوا المیم، قبل الف المثنی، فی تُما، و قبل واو الجمع فی تُموا، لئلا یلتبس المثنی بالمخاطب، إذا اشبعتْ فتحته للإطلاق، والجمع بالمتکلم المشبع ضمته، وکان أولی الحروف بالزیاده، المیم، لأن حروف العله مستقله قبل الالف والواو، والمیم اقرب الحروف الصحیحه إلی حرف العله، لغنتها ولکونها من مخرج الواو، أی شفویه. ولذلک ضم ما قبلها، کما یضم ما قبل الواو، وحذف واو الجمع، مع اسکان المیم، ان لم یلها ضمیر، اشهر من اثبات الواو مضموماً ما قبلها. وذلک لانهم ثنوا الضمائر وجمعوها والقصد بوضع متصلها التخفیف، لم یأتوا بنونی المثنی والمجموع بعد الألف والواو کما أتوا بها فی هذان و اللذان و اللذین فوقع الواو فی الجمع فی الاخر مضموماً ما قبلها وهو مستثقل حسا، کما فی الترخیم، فحذفوا الواو و سکنوا المیم التی ضموها لاجله للأمن من الالتباس بالمثنی بثبوت الالف دون الجمع ومن اثبت الواو مضموما ما قبلها فلان ذلک مستثقل فی الاسم المعرب کما یجیئ فی التصریف. واما أن ولی میم الجمع ضمیر نحو ضربتموه،وجب فی الأعرف رجوع الضم والواو، لان الضمیر لاتصاله صار کبعض حروف الکلمه، فکان الواو لم یقع طرفا. وجوّز یونس حذف الواو وتسکین المیم مع الضمیر ایضا. ولم یثبت ما ذهب إلیه واذا لقی میم الجمع ساکن بعدها ضمت المیم ردّاً لها الی اصلها وقد تکسر کا یجیء. والی بعض ماتقدم أشار بعض ارباب الحواشی حیث یقول فی حاشیته علی المختصر فی باب الانشاء حیث یمثل بقوله تعالی (انلزمکموها) وهذا نصه: الهمزه للاستفهام ونلزم فعل مضارع مرفوع بالضمیر والکاف مفعول به والمیم علامه الجمع وضم المیم واجب حیث ولیها ضمیر متصل کما هنا عند ابن مالک وراجح مع جواز السکون عند سیبویه ویونس نحو ضربتموه وانلزمکموها وقرء انلزمکها بالسکون ووجه الضم ان الاضمار یرد الأشیاء الی اصولها غالبا والأصل فی ضمیر الجمع الاشباع بالواو کما اشبع ضمیر التثنیه بالألف.
2- هو من ابیات رؤبه بن الحجاج بن رؤبه التمیمی یشکوالشیب و بعده: مالی اذا اجدب بها ضأیت***اکبر قد غالبنی ام بیت لیت وهل ینفع شیئا لیت***لیت شباباً بوع فاشتریت - قوله : یا قوم - بکسر المیم - اصله یا قومی حذفت منه یاء المتکلم وابقیت الکسره لتدل علیه. وحوقلتُ بالحاء المهمله والواو والقاف، متکلم من حوقل الشیخ حوقله وکذا حیقالاً علی خلاف القیاس اذا کبر و فتر عن الجماع. ودنوت بالدال المهمله والنون والواو متکلم من الدنو بمعنی القرب ای دنوت منه، أی من الحیقال. یعنی ای قوم، من بتحقیق که پیر شدم و از کار جماع ماندم یا آنکه نزدیک شده ام به آن حالت، و بعد از پیر شدن و از کار بازماندن مردان، مرگ و زمان مردن است. شاهد در دنوت است باشباع تاء و یا حصول واو که اگر در مثل صیغه ضربتم میم در آن نمی آوردند و ضرَبْتُوا می گفتند مشتبه می شد به دنوتُ صیغه متکلم در حالت اشباع در این بیت.پس دخول میم در ضربتم بجهت رفع اشتباه است (جامع الشواهد ).

یعنی : ای قوم من ، به تحقیق که پیر شدم یا نزدیک است که پیر شوم و بعد از پیر شدن مردمان مرگ است.

لهذا از برای رفع اشتباه ، میمی را به او ملحق کردیم ضَرَبْتُوْم شد. التقایِ ساکنَیْن شد میان واو ومیم ، خواستیم که واو را حذف کنیم ، علامت جمع بود ، خواستیم که میم را حذف کنیم ، خلاف مقصود حاصل می شد. چون مایَدُلُّ علی الواو که ضمّه باشد در کلام بود ، لهذا واو را حذف کردیم ، ضَرَبْتُمْ شد بر وزن فَعَلْتُمْ ، ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، و تاء و میم علامت جمع مذکّر مخاطب و هم ضمیر فاعل است. و ضمیر منفصلش ، اَنْتُمْ است.

* * *

وآن سه که مؤنّث را بود : ضَرَبْتِ ، ضَرَبْتُما ، ضَرَبْتُنَّ.

ضَرَبْتِ : یعنی زدی تو یک زن حاضره در زمان گذشته. صیغه مفرده مؤنّث حاضره

[شماره صفحه واقعی : 13]

ص: 546

است از فعل ماضی ، صحیح و ثلاثی و مجرد و معلوم.

ضَرَبْتِ در اصل ضَرَبَ بود ( مفرد مذکّر غایب بود ) خواستیم مفرده مؤنّث حاضره بنا کنیم ، تایِ مکسوره را که علامت مفرده حاضره مؤنّث بود در آخرش درآوردیم و ماقبل تاء را به جهت شدّتِ اِتّصال ضمیر به فعل ، ساکن کردیم ضَرَبْتِ شد بر وزن فَعَلْتِ. ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل و تایِ مکسوره علامت مفرده مخاطبه مؤنّث و هم ضمیر فاعل است و ضمیر منفصلش اَنْتِ است.

ضَرَبْتُما : یعنی بزدید شما دو زنان حاضره در زمان گذشته. صیغه تثنیه مؤنث حاضره است از فعل ماضی صحیح و ثلاثی و مجرد و معلوم.

ضَرَبْتُما در اصل ضَرَبْتِ بود ( مفرد بود ) خواستیم تثنیه بنا کنیم ،چون به تثنیه رسیدیم دو بار می بایست گفت ضَرَبْتِ ضَرَبْتِ ، زاید بر یکی را حذف کردیم و عوض از محذوف ، الف که علامت تثنیه بود در آخرش درآوردیم و ماقبل الف را فتحه دادیم ضَرَبْتا شد ، الف تثنیه مشتبه شد به الف اشباع ، در آنجا که شاعر در شعر خود شِئْتَ را شِئْتا خوانده مثل :

تَحَکَّمْ یا اِلهی کَیْفَ شِئْتا***فاِنّی قَدْ رَضیتُ بِما رَضیتا

از برای رفع اشتباه میمی فیما بین تاء و الف درآوردیم و ماقبل میم را ضمّه دادیم ضَرَبْتُما شد بر وزن فَعَلْتُما. ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، وتُما نشانه تثنیه مخاطبه مؤنّث است و هم ضمیر فاعل و ضمیر منفصلش اَنْتُماست.

ضَرَبْتُنَّ (1): یعنی بزدید شما گروه زنان حاضره در زمان گذشته. صیغه جمع

[شماره صفحه واقعی : 14]

ص: 547


1- ظاهر عباره الرضی أنه زیدت النون المشدده ابتداء لا أنه شددت بسبب ادغام المیم الزائده فی النون الخفیفه وهذا نص کلام الرضی زیدت نون مشدده للمؤنث لتکون بازاء المیم والواو فی المذکر.

مخاطبه مؤنّث است از فعل ماضی صحیح و ثلاثی و مجرد و معلوم.

ضَرَبْتُنَّ در اصل ضَرَبْتِ بود ( مفرد بود ) خواستیم جمع بنا کنیم چون به جمع رسیدیم سه بار یا زیادتر می بایست گفت ضَرَبْتِ ضَرَبْتِ ضَرَبْتِ ، زاید بر یکی را حذف کردیم عوض از محذوف ، نون که علامت جمع مخاطبه مؤنّث بود در آخرش درآوردیم ضَرَبْتِنَ شد. چون در جمع مذکّر مخاطب که اصل بود میم در آوردیم در این جمع مؤنّث که فرع است نیز میم درآوردیم تا فرع مطابق اصل گردد ضَرَبْتِمْنَ شد. ماقبل میم را از برای مناسبت میم ضمه دادیم ضَرَبْتُمْنَ شد. میم و نون قریب المَخْرَج بودند ، میم را قلب به نون و نون را در نون ادغام کردیم ضَرَبْتُنَّ شد بر وزن فَعَلْتُنَّ. ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل وتُنَّ علامت جمع مخاطبه مؤنّث و هم ضمیر فاعل است و ضمیر منفصلش اَنْتُنَّ است.

* * *

و آن دو که حکایت نفس متکلّم را بود : ضَرَبْتُ ، ضَرَبْنا.

ضَرَبْتُ : یعنی بزدم من یک مرد یا یک زن در زمان گذشته. صیغه متکلّم وحده است از فعل ماضی صحیح و ثلاثی و مجرد و معلوم.

ضَرَبْتُ در اصل ضَرَبَ بود ( مفرد مذکّر غایب بود ) خواستیم متکلّم وحده بنا کنیم ، تاء مضمومه که علامت متکلّم وحده بود در آخرش درآوردیم و لام الفعل را از برای شدّت اتّصال ضمیر به فعل ، ساکن کردیم ضَرَبْتُ شد بر وزن فَعَلْتُ. ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، و تای مضمومه علامت متکلّم وحده و هم ضمیر فاعل است و ضمیر منفصلش ، اَنَا است.

ضَرَبْنَا : یعنی بزدیم ما دو مردان یا دو زنان یا گروه مردان یا گروه زنان در زمان

[شماره صفحه واقعی : 15]

ص: 548

گذشته. صیغه متکلّم مع الغیر است از فعل ماضی صحیح و ثلاثی و مجرد و معلوم.

ضَرَبْنَا در اصل ضَرَبَ بود ( مفرد مغایب مذکّر بود ) خواستیم متکلّم مع الغیر بنا کنیم «نا» که علامت متکلّم مع الغیر و هم ضمیر فاعل بود ، در آخرش در آوردیم و لام الفعل را از برای شدّت اِتّصال ضمیر به فعل ، ساکن کردیم ضَرَبْنَا شد بر وزن فَعَلْنَا ، ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، نَا علامت متکلّم مع الغیر و هم ضمیر فاعل است و ضمیر منفصلش ، نَحْنُ است.

صیغه های فعل مستقبل

و از مستقبل نیز چهارده وجه باز می گردد : شش مغایب را بود و شش مخاطب را و دو حکایت نفس متکلّم را.

آن شش که مغایب را بود : سه مذکّر را بود و سه مؤنّث را.

آن سه که مذکّر را بود : یَضْرِبُ ، یَضْرِبَانِ ، یَضْرِبُونَ.

یَضْرِبُ : یعنی می زند او یک مرد غایب در زمان آینده. صیغه مفرد مذکّر غایب است از فعل مستقبل صحیح و ثلاثی و مجرد و معلوم.

یَضْرِبُ در اصل ضَرَبَ بود ( مفرد مذکّر غایب بود از فعل ماضی ) خواستیم مفرد مذکّر غایب بنا نمائیم از فعل مضارع ، یاء که علامت و حرف استقبال بود در اولش درآوردیم ، فاء الفعل را ساکن(1) و عین الفعل را مکسور و لام الفعل را مضموم کردیم یَضْرِبُ شد بر وزن یَفْعِلُ. ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل و یاء علامت غیبت و حرف استقبال است و ضمیر هُوَ در او مستتر است به استتار جایزی ، محلّاً مرفوع است تا فاعلش بوده باشد.

[شماره صفحه واقعی : 16]

ص: 549


1- قال فی المراح واسکنت الفاء فی مثل یضرب فراراً عن توالی الحرکات و عُینت الفاء للسکون لان توالی الحرکات لزم من الیاء، فاسکان الحرف الذی هو قریب منه، یکون اولی ومن ثمه عُینت الباء فی ضربن للاسکان، لانه قریب من النون، الذی لزم منه توالی الحرکات.

یَضْرِبَانِ : یعنی می زنند ایشان دو مردان غایب در زمان آینده ، صیغه تثنیه مذکّر غایب است از فعل مضارع ، صحیح و ثلاثی و مجرد و معلوم.

یَضْرِبَانِ در اصل یَضْرِبُ بود ( مفرد بود ) خواستیم تثنیه بنا کنیم ، الف که علامت تثنیه و ضمیر فاعل بود با نون عوض رفع در آخرش در آوردیم ، یَضْرِبَانِ شد بر وزن یَفْعِلانِ. یاء ، حرف استقبال ، ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، و الف علامت تثنیه و هم ضمیر فاعل و ضمیر منفصلش ، هُماست ، و نون عوض رفعی است که در واحد بوده.

یَضْرِبُونَ : یعنی می زنند ایشان گروه مردان غایب در زمان آینده. صیغه جمع مذکّر غایب است از فعل مستقبل ، صحیح و ثلاثی و مجرد و معلوم.

یَضْرِبُونَ در اصل یَضْرِبُ بود ( مفرد بود ) خواستیم که جمع مذکّر غایب بنا کنیم ، واو که علامت جمع مذکّر و هم ضمیر فاعل بود با نون عوض رفع در آخرش درآوردیم ، یَضْرِبُونَ شد بر وزن یَفْعِلُونَ. یاء ، حرف استقبال ، ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، واو علامت جمع مذکّر و هم ضمیر فاعل است و ضمیر منفصلش ، هُمْ است ، و نون عوض رفعی است که در واحد بوده.

* * *

و آن سه که مؤنّث را بود : تَضْرِبُ ، تَضْرِبَان ، یَضْرِبْنَ.

تَضْرِبُ : یعنی می زند او یک زن غایبه در زمان آینده. صیغه مفرده غایبه مؤنّث است از فعل مضارع ، صحیح و ثلاثی و مجرد و معلوم.

تَضْرِبُ در اصل ضَرَبَ بود ( مفرد مذکّر بود از فعل ماضی ) خواستیم مفرده مؤنّث بنا کنیم از فعل مضارع ، تاء که علامت استقبال بود در اولش درآوردیم ، و فاء الفعل را ساکن و عین الفعل را

[شماره صفحه واقعی : 17]

ص: 550

مکسور ولام الفعل را مضموم کردیم ، تَضْرِبُ شد بر وزن تَفْعِلُ. ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، وضمیر هِیَ در وَیْ مُسْتَتِر است به استتار جایزی ، محلّاً مرفوع است تا فاعلش بوده باشد.

تَضْرِبَانِ : یعنی می زنند ایشان دو زنان غایبه در زمان آینده. صیغه تثنیه مؤنّث غایبه است از فعل مضارع ، صحیح و ثلاثی و مجرد و معلوم.

تَضْرِبَانِ در اصل تَضْرِبُ بود ( واحده مغایبه مؤنّث بود ) خواستیم تثنیه بنا کنیم ، الف که علامت تثنیه و هم ضمیر فاعل بود با نون عوض رفع در آخرش درآوردیم تَضْرِبَانِ شد بر وزن تَفْعِلَانِ. ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، و الف علامت تثنیه و هم ضمیر فاعل و نون عوض رفعی است که در واحد بوده. و ضمیر منفصلش ، هُماست.

یَضْرِبْنَ : یعنی می زنند ایشان گروه زنان غایبه در زمان آینده. صیغه جمع مؤنّث غایبه است از فعل مستقبل ، صحیح و ثلاثی و مجرد و معلوم.

یَضْرِبْنَ در اصل تَضْرِبُ بود ( مفرد بود ) خواستیم که جمع مغایبه مؤنّث بنا کنیم ، نون که علامت جمع مؤنّث و هم ضمیر فاعل بود در آخرش درآوردیم و لام الفعل را ساکن کردیم تَضْرِبْنَ شد ، مشتبه شد به جمع مخاطبه مؤنّث ، از جهت رفع اشتباه و مناسبت یاء با غایب ، تاء را بدل کردیم بیاء یَضْرِبْنَ شد بر وزن یَفْعِلْنَ. ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، نون ، علامت جمع مؤنّث و هم ضمیر فاعل و ضمیر منفصلش ، هُنَّ است.

* * *

و آن شش که مخاطب را بود : سه مذکّر را بود و سه مؤنّث را. آن سه که مذکّر را بود : تَضْرِبُ ، تَضْرِبَانِ ، تَضْرِبُونَ.

[شماره صفحه واقعی : 18]

ص: 551

تَضْرِبُ : یعنی می زنی تو یک مرد حاضر در زمان آینده. صیغه واحد مذکّر مخاطب است از فعل مضارع ، صحیح و ثلاثی و مجرد و معلوم.

تَضْرِبُ در اصل ضَرَبَ بود ( مفرد مذکّر مغایب بود از فعل ماضی ) خواستیم مفرد مذکّر مخاطب بنا کنیم از فعل مستقبل ، تاء که علامت استقبال بود در اولش درآوردیم ، و فاء الفعل را ساکن و عین الفعل را مکسور و لام الفعل را مضموم کردیم تَضْرِبُ شد بر وزن تَفْعِلُ. ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، و ضمیر منفصلش اَنْتَ است که در وی مستتر است به استتار واجبی ، محلّاً مرفوع است تا فاعلش بوده باشد.

تَضْرِبَانِ : یعنی می زنید شما دو مردان حاضر در زمان آینده. صیغه تثنیه مذکّر حاضر است از فعل مضارع صحیح و ثلاثی و مجرد و معلوم.

تَضْرِبَانِ در اصل تَضْرِبُ بود ( مفرد بود ) خواستیم تثنیه بنا کنیم ، الف که علامت تثنیه و هم ضمیر فاعل بود با نون عوض رفع در آخرش درآوردیم تَضْرِبانِ شد بر وزن تَفْعِلانِ ، ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، و الف علامت تثنیه و هَم ضمیر فاعل و نون عوض رفعی است که در واحد بوده ، و ضمیر منفصلش اَنْتُماست.

تَضْرِبُونَ : یعنی می زنید شما گروه مردان حاضر در زمان آینده. صیغه جمع مذکّر مخاطب است از فعل مضارع ، صحیح و ثلاثی و مجرد و معلوم.

تَضْرِبُونَ در اصل تَضْرِبُ بود ( واحد بود ) خواستیم که جمع بنا کنیم واو که علامت جمع مذکّر و ضمیر فاعل بود با نون عوض رفع در آخرش درآوردیم تَضْرِبُونَ شد بر وزن تَفْعِلُونَ. ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، واو علامت جمع و هم ضمیر فاعل ، و نون عوض رفعی است که در واحد بوده. و ضمیر منفصلش ، اَنْتُمْ است.

* * *

[شماره صفحه واقعی : 19]

ص: 552

وآن سه که مؤنّث را بود : تَضْرِبِینَ ، تَضْرِبَانِ ، تَضْرِبْنَ.

تَضْرِبِینَ : یعنی می زنی تو یک زن حاضره در زمان آینده ، صیغه واحده مخاطبه مؤنّث است از فعل مضارع ، صحیح و ثلاثی و مجرد و معلوم.

تَضْرِبِینَ در اصل تَضْرِبُ بود ( واحد مذکّر مخاطب بود ) خواستیم مفرده مخاطبه مؤنّث بنا کنیم ، یای ساکنه که علامت واحده مخاطبه مؤنّث بود با نون عوض رفع در آخرش درآوردیم و ماقبل یاء را از برای مناسبت یاء ، کسره دادیم تَضْرِبِینَ شد بر وزن تَفْعِلِینَ ، ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل و یای ساکنه علامت مخاطبه مؤنّث و هم ضمیر فاعل ، و نون ، عوض رفع واحد ، و ضمیر منفصلش ، اَنْتِ است.

تَضْرِبَانِ : یعنی می زنید شما دو زن حاضره در زمان آینده. صیغه تثنیه مخاطبه مؤنّث است از فعل مضارع ، صحیح و ثلاثی و مجرد و معلوم.

تَضْرِبَانِ در اصل تَضْرِبِینَ بود ( مفرد بود ) خواستیم تثنیه بنا کنیم ،الف که علامت تثنیه و ضمیر فاعل است ، قبل از یاء درآوردیم ، التقای ساکنین شد میان یاء والف ، یاء به التقای ساکنین بیفتاد تَضْرِبَانَ شد ، فتحه نون را بدل به کسره کردیم تَضْرِبَانِ شد بر وزن تَفْعِلانِ. ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، و ضمیر منفصلش اَنْتُماست.

تَضْرِبْنَ : یعنی می زنید شما گروه زنان حاضره در زمان آینده. صیغه جمع مؤنّث حاضره است از فعل مضارع ، صحیح و ثلاثی و مجرد و معلوم.

تَضْرِبْنَ در اصل تَضْرِبِینَ بود ( واحد بود ) خواستیم جمع بنا کنیم ، نون که علامت جمع مؤنّث و

[شماره صفحه واقعی : 20]

ص: 553

ضمیر فاعل بود در آخرش درآوردیم تَضْرِبینَنَ شد ، اجتماع نُونَیْن شد نون اوّل ، نون اعراب و نون ثانی ، نون بنا ، اجتماع اعراب و بنا در کلمه واحده جایز نبود ، لهذا نون اعرابی را حذف کردیم تَضْرِبِینَ شد ، مشتبه شد به مفرد خودش از برای رفع اشتباه ، یاء را حذف کردیم و لام الفعل را ساکن کردیم تَضْرِبْنَ شد بر وزن تَفْعِلْنَ ، ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل. نون علامت جمع مؤنّث و هَم ضمیر فاعل است ، و ضمیر منفصلش ، اَنْتُنَّ است.

* * *

و آن دو که حکایت نفس متکلّم را بود : اَضْرِبُ ، نَضْرِبُ.

أضْرِبُ : یعنی می زنم من یک مرد یا یک زن در زمان آینده. صیغه متکلّم وحده است از فعل مضارع ، صحیح و ثلاثی و مجرّد و معلوم.

اَضْرِبُ در اصل ضَرَبَ بود ( مفرد مذکّر غایب بود از فعل ماضی ) خواستیم متکلّم وحده بنا کنیم از فعل مستقبل ، همزه مفتوحه که حرف استقبال و علامت متکلّم وحده بود در اولش درآوردیم و فاء الفعل را ساکن وعین الفعل را مکسور و لام الفعل را مضموم کردیم ، اَضْرِبُ شد بر وزن اَفْعِلُ ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، و ضمیر منفصلش ، اَنَا است که در وی مستتر است به استتار واجبی ، محلّاً مرفوع است تا فاعلش بوده باشد.

نَضْرِبُ : یعنی می زنیم ما دو مردان یا دو زنان یا گروه مردان یا گروه زنان در زمان آینده. صیغه متکلّم مع الغیر است از فعل مضارع ، صحیح و ثلاثی و مجرّد و معلوم.

نَضْرِبُ در اصل ضَرَبَ بود ( مفرد مذکّر غایب بود از فعل ماضی ) خواستیم که متکلّم مع الغیر بنا کنیم از فعل مضارع ، نون که علامت استقبال و متکلّم مع الغیر بود در اولش درآوردیم و فاء الفعل را ساکن و عین الفعل را کسره

[شماره صفحه واقعی : 21]

ص: 554

ولام الفعل را ضمه دادیم نَضْرِبُ شد بر وزن نَفْعِلُ. نون ، حرف استقبال و علامت متکلّم مع الغیر و ضاد ، فاء الفعل راء ، عین الفعل باء ، لام الفعل و نَحْنُ در او مستتر است به استتار واجبی ، محلّاً مرفوع است تا فاعلش بوده باشد.

صیغه های اسم فاعل

و از اسم فاعل شش وجه بازمی گردد : سه مذکّر را بود و سه مؤنّث را.

آن سه که مذکّر را بود : ضَارِبٌ ، ضَارِبانِ ، ضَارِبُونَ.

ضارِبٌ : یعنی یک مرد زننده. صیغه مفرد مذکّر است از اسم فاعل.

ضارِبٌ در اصل یَضْرِبُ بود ( مفرد مذکّر غایب بود از فعل مضارع ) خواستیم مفرد مذکّر بنا کنیم از اسم فاعل ، یاء که حرف استقبال بود از اولش انداختیم و الف که علامت اسم فاعل بود در میانه فاء الفعل و عین الفعل درآوردیم و تنوین که از خواصِّ اسم بود به او ملحق نمودیم ، ضارِبٌ شد. و آن [ ضاربٌ ] یک لفظ است بجای سه معنی(1) چنان که گویی : هُوَ ضارِبٌ یعنی اوست یک مرد زننده ، و اَنَا ضارِبٌ یعنی منم یک مرد زننده ، و اَنْتَ ضارِبٌ یعنی تویی یک مرد زننده.

وضارِبٌ بر وزن فاعِلٌ ، ضاد فاء الفعل ، الف علامت اسم فاعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل

[شماره صفحه واقعی : 22]

ص: 555


1- اشاره است به مطلبی که در مطول در بحث تقدیم مسند الیه گفته شده و خلاصه آن مطلب آن است که اسم فاعل با ضمیر مستتر در او جمله نیست، بخلاف فعل که با ضمیر مستتر در او جمله است. قال ثمه شبه السکاکی قائم مع انه متضمن للضمیر بالخالی عنه من جهه عدم تغیره فی التعلم والخطاب والغیبه کما لایتغیر الخالی عنه نحو انا غلام وانت غلام وهو غلام و لهذا ای و لشبهه بالخالی عن الضمیر لم یحکم بانه مع الضمیر جمله ولا عومل قائم مع الضمیر معاملتها ای معامله الجمله فی البناء حیث أعرب فی نحو رجل قائم ورجلا قائما ورجلٍ قائم. ثم قال فان قیل لو کان الحکم بالافراد والاعراب فی قائم من زید قائم بناء علی شبهه بالخالی عنه لوجب أن لایحکم بالافراد والاعراب فیما أسند إلی الظاهر نحو زید قائم ابوه او الضمیر المنفصل نحو أراغب انت لانه کالفعل بعینه اذا الفعل لایتغیر عند الاسناد الی الظاهر او الضمیر المنفصل قلنا جعل تابعا للمسند الی الضمیر وحمل علیه فی حکم الافراد والاعراب انتهی باختصار وتغییر مّا للتقریب الی الفهم وهکذا الحکم فی سائر صیغ اسم الفاعل فتدبر جیدا.

و تنوین علامت اسم فاعل ، ضمیر هُوَ یا اَنَا یا اَنْتَ در او مستتر است به استتار جایزی ، محلّاً مرفوع است تا فاعلش بوده باشد.

ضَارِبَانِ : یعنی دو مردان زننده. صیغه تثنیه مذکّر است از اسم فاعل.

در اصل ضارِبٌ بود ( مفرد بود ) خواستیم که تثنیه بنا کنیم ، چون به تثنیه رسیدیم دو بار می بایست گفت ضارِبٌ ضارِبٌ ، زاید بر یکی را حذف کردیم وعوض از محذوف ، الف(1) که علامت تثنیه بود با نون عوض تنوین در آخرش درآوردیم ضارِبانِ شد بر وزن فاعِلانِ. ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، الفِ اوّل علامت اسم فاعل ، الفِ دوم علامت تثنیه ، نون ، عوض تنوین ، ضمیر هُما یا اَنْتُما یا نَحْنُ در او مستتر است به استتار جایزی ، محلّاً مرفوع است تا فاعلش بوده باشد.

واو [ ضاربان ] یک لفظ است به جای سه معنی ، چنانکه گویی : هُما ضارِبانِ یعنی ایشانند دو مردان زننده ، و اَنْتُمَا ضَارِبَانِ یعنی شمایید دو مردانِ زننده ، ونَحْنُ ضارِبانِ یعنی ماییم دو مردانِ زننده.

[شماره صفحه واقعی : 23]

ص: 556


1- قال الرضی الألف و الواو فی مثنیات الاسماء وجموعها الجامده کالزیدان والزیدون حروف زیدت علامه للمثنی والمجموع بلا ریب فجعلت مثنیات الصفات وجموعها علی نهج مثنیات الجامده وجموعها لان الصفات فروع الجامده لتقدم الذوات علی صفاتها فصارت الألف علامه المثنی والواو علامه الجمع فلم یمکن أن یوصل الف الضمیر و واوه بالمثنی والمجموع لئلا یجتمع الفان و واوان فاستکن الضمیران الألف فی المثنی و الواو فی المجموع و الدلیل علی أن الالف و الواو الظاهرین لیسا بضمیرین انقلابهما بالعوامل نحو لقیت ضارِبَیْنِ وضارِبینَ والفاعل لایتغیر بالعوامل الداخله علی عامله نحو قولک جائنی زید راکبا غلامه فلم یعمل جائنی فی غلامه. والی اجمال ذلک أشار فی مراح الارواح حیث یقول ولا یجوز أن یکون الف ضاربان ضمیرا لانه یتغیر فی حاله النصب والجر والضمیر لایتغیر کالف یضربان. پس دانسته شد که در اسم فاعل باید فاعلش یا اسم ظاهر باشد مثل ضارب زید یا ضمیر مستتر مثل زید ضارب ابوه با ضمیر منفصل مثل قول خداوند (اراغب انت).

ضَارِبُونَ : یعنی گروه مردان زننده. صیغه جمع مذکّر است از اسم فاعل ، صحیح و مجرّد و معلوم.

ضارِبُونَ در اصل ضارب بود ( مفرد بود ) خواستیم که جمع بنا کنیم چون به جمع رسیدیم دیدیم سه بار یا زیادتر می بایست گفت ضَارِبٌ ضَارِبٌ ضَارِبٌ ، زاید بر یکی را حذف کردیم و عوض از محذوف ، واو که علامت جمع بود با نون عوض تنوین در آخرش درآوردیم ضَارِبُونَ شد بر وزن فَاعِلُونَ. ضاد فاء الفعل ، الف علامت اسم فاعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، واو علامت جمع ، نون عوض تنوین.

و ضارِبُونَ نیز یک لفظ است از برای سه معنی چنانکه گویی : هُمْ ضَارِبُونَ یعنی ایشانند گروه مردانِ زننده ، و اَنْتُمْ ضَارِبُونَ یعنی شمایید گروه مردان زننده ، و نَحْنُ ضارِبُونَ یعنی ماییم گروه مردان زننده.

* * *

و آن سه که مؤنّث را بود : ضارِبَهٌ ، ضارِبَتانِ ، ضارِباتٌ.

ضارِبَهٌ : یعنی یک زن زننده.

صیغه مفرده مؤنّث است از اسم فاعل ، صحیح و مجرّد و معلوم.

ضارِبَهٌ در اصل ضارِبٌ بود ، واحد مذکّر بود خواستیم واحده مؤنّث بنا کنیم ، تاء مُنَوَّنه که علامت واحده مؤنّث بود در آخرش درآوردیم و ماقبل تاء را فتحه دادیم ضارِبَهٌ شد بر وزن فاعِلَهٌ ، ضاد فاء الفعل ، الف علامت اسم فاعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، تاء منوّنه از جمله خواصّ اسم.

و ضارِبَهٌ نیز یک لفظ است به جای سه معنی چنانکه گویی : هِیَ ضارِبَهٌ یعنی اوست یک زن زننده. و اَنْتِ ضارِبَهٌ یعنی تویی یک زن زننده ، و اَنَا ضارِبَهٌ یعنی منم یک زن زننده.

ضارِبَتانِ : یعنی دو زنان زننده. صیغه تثنیه مؤنّث است از اسم فاعل ، صحیح و مجرد و معلوم.

ضارِبَتانِ در اصل ضارِبَهٌ بود ( مفرد بود ) خواستیم تثنیه بنا کنیم

[شماره صفحه واقعی : 24]

ص: 557

الف که علامت تثنیه بود با نون عوض تنوین در آخرش در آوردیم ضارِبَتانِ شد بر وزن فاعِلَتانِ. ضاد فاء الفعل ، الف علامت اسم فاعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، الف ثانی علامت تثنیه ، نون عوض تنوین که در واحده بوده.

و ضارِبَتانِ یک لفظ است به جای سه معنی چنانکه گویی : هُما ضارِبَتانِ یعنی ایشانند دو زنان زننده ، و اَنْتُما ضارِبَتانِ یعنی شمایید دو زنان زننده ، و نَحْنُ ضارِبَتانِ یعنی ماییم دو زنان زننده.

ضَارِباتٌ : یعنی گروه زنان زننده. صیغه جمع مؤنّث است از اسم فاعل ، صحیح و مجرّد و معلوم.

ضارِباتٌ در اصل ضارِبَهٌ بود ( مفرد بود ) خواستیم جمع بنا کنیم ، الف و تاء که علامت جمع مؤنّث بود در آخرش درآوردیم ضارِبَتات شد. تایِ اوّل ، دلالت می کرد بر تأنیث و الف و تایِ دوم دلالت می کرد هم بر جمع و هم بر تأنیث ، با وجود الف و تایِ ثانی از تای اوّل مستغنی شده و او را حذف کردیم ضارِبات شد بر وزن فاعِلات. ضاد فاء الفعل ، الف اوّلی علامت اسم فاعل ، و راء عین الفعل ، باء لام الفعل الف ثانی و تاء علامت جمع مؤنث است.

و آن [ ضاربات ] نیز یک لفظ است به جای سه معنی چنانکه گویی : هُنَّ ضارِبات ، و اَنْتُنّ ضارِبات ، و نَحْنُ ضارِبات. یعنی ایشانند گروه زنان زننده ، و شمایید گروه زنان زننده ، و ماییم گروه زنان زننده.

صیغه های اسم مفعول

و از اسم مفعول نیز شش وجه باز می گردد : سه مذکّر و سه مؤنّث.

آن سه که مذکّر را بود : مَضْرُوبٌ ، مَضْروبَانِ ، مَضْرُوبُونَ.

مَضْرُوبٌ : یعنی یک مرد زده شده. صیغه مفرد مذکّر است از اسم مفعول.

مَضْرُوبٌ در اصل یُضْرَبُ یا تُضْرَبُ یا اُضْرَبُ بود ( عَلَی اَیِّ تقدیر ) حرف استقبال را از اولش انداختیم و به جای او میم مضموم ، درآوردیم و تنوین که از

[شماره صفحه واقعی : 25]

ص: 558

جمله خواصّ اسم بود به او ملحق نمودیم مُضْرَبٌ شد ، مشتبه شد به اسم مفعول باب اِفْعال بر وزن مُکْرَمٌ ، از برای رفع اشتباه ضمّه میم را بدل کردیم به فتحه ، مَضْرَبٌ شد ، اشتباه شد بر اسم زمان و مکان بر وزن مَقْتَل ، حَذَراً مِنَ الْاِشْتِباه فتحه عین الفعل را بدل کردیم به ضمّه ، مَضْرُبٌ شد بر وزن مَفْعُلٌ ، و آن در کلام عرب بدون واو و تاء یافت نمی شد(1) بنابراین ضمّه را اشباع کردیم ، واو از اشباع ضمّه تولّد یافت مَضْرُوبٌ شد بر وزن مَفْعُولٌ.

و آن [ مضروبٌ ] یک لفظ است به جای سه معنی چنانکه گویی : هُوَ مَضْرُوبٌ یعنی اوست یک مرد زده شده ، و اَنْتَ مَضْرُوبٌ یعنی تویی یک مرد زده شده ، و اَنَا مَضْرُوبٌ یعنی منم یک مرد زده شده.

مَضْرُوبانِ : یعنی دو مرد زده شده.

اصلش مَضْرُوبٌ بود ( واحد بود ) خواستیم که

[شماره صفحه واقعی : 26]

ص: 559


1- یعنی وزن مفعل در کلام عرب باید. تاء داشته باشد مثل مَکْرُمهٌ یا واو داشته باشد مثل مضروبٌ چنانکه بیاید در آخر شرح تصریف در بحث اسم زمان و مکان وقال فی اللسان والمَکرُمَهُ والمُکرَمُ فعل الکرم وفی الصحاح واحده المکارم ولا نظیر له الا مَعُون من العون لان کل مفعُله فالهاء لها لازمه الا هذین واتقن من ذلک ما قاله ابن جنی عند قول نجم الائمه فی بحث اوزان المصادر وجاء فی بعث القراءات (فنظره إلی میسُرِه) فقال ابن جنی هذه القرائه قرائه مجاهد قال هو من باب معون ومکرم بضم العین وقیل هو علی حذف الهاء. وقال الجوهری و قرء بعضهم (فنظره الی میسره) بالاضافه قال الأخفش وهو غیر جائز لانه لیس فی الکلام مفعل بضم العین بغیر الهاء (ای التاء) أما مَکرُم ومَعْوُن فهما جمع مکرمه ومعونه. الی هنا کان الکلام فی لزوم التاء واما لزوم الواو فقال فی المراح فی بحث اسم المفعول هو اسم مشتق من یُفْعَلُ (مبنیا للمفعول) لمن وقع علیه الفعل وصیغته من الثلاثی علی وزن مفعول، نحو مضروب وهی مشتق من یُضرَبُ (او تُضرَبُ أو اُضرَبُ) لمناسبه بینهما (فی الاسناد الی مفعول لم یذکر فاعله ) فادخل المیم مقام الزائد (ای حرف المضارعه) فصار مُضرب (بضم المیم) ثم فتح المیم حتی لا یلتبس بمفعول باب الإفعال فصار مَضرب ثم ضم الراء حتی لا یلتبس بالموضع ای (باسم المکان أو الزمان) فصار مَضرُب (بضم الراء) ثم اشبع الضمه لانعدام مفعُل (بضم العین) فی کلام العرب بغیر التاء فصار مضروب. بادنی تغییر فتحصل من جمیع ماذکر ان الکلمه اذا کانت علی وزن مفعل فلابد من أن یلحق بها التاء او تزید فیها الواو حتی تخرج من وزن مفعل قال فی تدریج الادانی انهم رفضوا مفعُلا بضم العین الا مَکرُماً و مَعْوُناً وهما مصدران بمعنی الاکرام والاعانه ثم قال وجاء ایضا مهلک بضم اللام و میسر بضم السین و مالک بضم اللام بمعنی الرساله انتهی باختصار.

تثنیه بنا کنیم الف که علامت تثنیه بود با نون عوض تنوین در آخرش درآوردیم مَضْرُوبانِ شد.

و آن [ مضروبان ] یک لفظ است به جای سه معنی چنانکه گویی هُما مَضْرُوبانِ ، واَنْتُما مَضْرُوبانِ ، ونَحْنُ مَضْرُوبانِ ، یعنی ایشانند دو مردان زده شده ، وشمایید دو مردان زده شده ، وماییم دو مردان زده شده.

مَضْرُوبُونَ : یعنی گروه مردان زده شده.

اصلش مَضْرُوبٌ بود ، خواستیم که جمع بنا کنیم واو که علامت جمع مذکّر بود با نون عوض تنوین در آخرش درآوردیم مَضْرُوبُونَ شد.

و آن [ مضروبون ] نیز یک لفظ است به جای سه معنی چنانکه گویی : هُمْ مَضْرُوبُونَ و اَنْتُمْ مَضْروبُونَ ، و نَحْنُ مَضْرُوبُونَ یعنی ایشان و شمایید گروه مردان زده شده ، و ماییم گروه مردان زده شده.

* * *

و آن سه که مؤنّث را بود : مَضْرُوبَهٌ ، مَضْرُوبَتانِ ، مَضْرُوبات.

مَضْرُوبَهٌ : یعنی یک زن زده شده.

در اصل مَضْرُوبٌ بود ( مفرد مذکّر بود ) خواستیم مفرده مؤنّث بنا کنیم تاء منوّنه که علامت تأنیث اسم بود در آخرش درآوردیم و ماقبل تاء را فتحه دادیم مَضْرُوبَهٌ شد.

و آن [ مضروبهٌ ] یک لفظ است به جای سه معنی چنانکه گویی : هِیَ مَضْرُوبَهٌ ، و اَنْتِ مَضْرُوبَهٌ ، و اَنَا مَضْرُوبَهٌ ، یعنی اوست یک زن زده شده ، و تویی یک زن زده شده ، و منم یک زن زده شده.

مَضْرُوبَتانِ : یعنی دو زن زده شده. صیغه تثنیه مؤنّث است از اسم مفعول.

اصلش مَضْرُوبَه بود ، ( مفرد بود ) خواستیم تثنیه بنا کنیم ، الف که علامت تثنیه بود با نون عوض تنوین در آخرش درآوردیم مَضْرُوبَتانِ شد.

و آن [ مضروبتان ] یک لفظ است به جای سه معنی چنانکه گویی : هُما مَضْرُوبَتانِ ، و اَنْتُما مَضْرُوبَتانِ ، و نَحْنُ مَضْرُوبَتانِ ، یعنی ایشانند دو زنان زده شده ، و شمایید دو زنان زده شده ، و

[شماره صفحه واقعی : 27]

ص: 560

ماییم دو زنان زده شده.

مَضْرُوبات : یعنی گروه زنان زده شده.

در اصل مَضْرُوبَه بود ( مفرد بود ) خواستیم جمع بنا کنیم ، الف و تاء که علامت جمع مؤنّث بود در آخرش درآوردیم مَضْرُوبَتات شد. تایِ اوّل دلالت می کرد بر تأنیث و تایِ ثانی هم دلالت می کرد بر جمع و هم بر تأنیث ، بنابراین از تایِ اوّل مستغنی شده و آن را حذف کردیم مَضْرُوبات شد.

وآن [ مضروبات ] یک لفظ است به جای سه معنی ، چنانکه گویی : هُنَّ مضروبات ، یعنی ایشانند گروه زنان زده شده ، و اَنْتُنَّ مَضْرُوبات یعنی شمایید گروه زنان زده شده ، و نَحْنُ مَضْرُوبات یعنی ماییم گروه زنان زده شده.

صیغه های فعل أمر

و از امر نیز چهارده وجه باز می گردد : شش مغایب ، و شش مخاطب ، و دو حکایت نفس متکلّم را. آن شش که مغایب را بود سه مذکّر را بود و سه مؤنّث را.

آن سه که مذکّر را بود : لِیَضْرِبْ ، لِیَضْرِبا ، لِیَضْرِبُوا.

لِیَضْرِبْ : یعنی باید بزند او یک مرد غایب در زمان حال یا زمان آینده. صیغه مفرد مذکّر غایب است از فعل امر ، صحیح و مجرّد و معلوم.

لِیَضْرِبْ در اصل یَضْرِبُ بود ، لام امر در سرش درآوردیم(1) و آخرش را وقف کردیم لِیَضْرِبْ (2)شد بر وزن لِیَفْعِلْ. لام ، لام امر ، یاء ، حرف استقبال ، ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ،

[شماره صفحه واقعی : 28]

ص: 561


1- اگر کسی بحث کند که چرا لام کسره داده شده در جواب میگوئیم که در مراح فرموده: کسرت اللام لانها مشابهه بلام الجاره لان الجزم فی الأفعال بمنزله الجر فی الاسماء (ای کما أن لام الجر اذا دخل علی غیر المضمر یکسر کذلک لام الأمر).
2- قال فی المراح و ینجزم أخر الامر فی الغائب باللام اجماعا لان اللام مشابهه بکلمه الشرط فی النقل (ای النقل من الاخبار الی الانشاء).

باء لام الفعل ، لام امر غایب در سرش دو عمل کرد : لفظاً و مَعنًی ، لفظاً حرکت آخرش را به جزمی ساقط کرده ، و معنًی خبر را بدل به انشاء کرد.

لِیَضْرِبا : یعنی باید بزنند ایشان دو مردان غایب در زمان حال یا زمان آینده. صیغه تثنیه مغایب مذکّر است از فعل امر ، صحیح و مجرّد و معلوم. لِیَضْرِبا بر وزن لِیَفْعِلا. لام ، لام امر غایب ، یاء ، حرف استقبال ، ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، الف علامت تثنیه و هَم ضمیر فاعل.

لِیَضْرِبا در اصل یَضْرِبانِ بود ( تثنیه مذکّر غایب بود از فعل مضارع ) خواستیم تثنیه مذکّر غایب بنا کنیم از فعل امر غایب ، لام امر غایب را در سرش درآوردیم ، دو عمل کرد : لفظاً و معنًی ، لفظاً نون اعرابی را به جزمی ساقط کرد ، و معنًی خبر را بدل به انشاء کرد لِیَضْرِبا شد.

لِیَضْرِبُوا : یعنی باید بزنند ایشان گروه مردان غایب در زمان حال یا زمان آینده.

صیغه جمع مذکّر غایب است از فعل امر ، صحیح و مجرّد و معلوم. لِیَضْرِبُوا بر وزن لِیَفْعِلُوا. لام ، لام امر غایب ، یاء ، حرف استقبال ، ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، و واو علامت جمع مذکّر و ضمیر فاعل.

[ لِیَضْرِبُوا ] در اصل یَضْرِبُونَ بود ( مستقبل بود ) خواستیم امر غایب بنا کنیم لام امر بر سرش درآوردیم ، دو عمل کرد : لفظاً ومعنًی ، لفظاً نون اعرابی را به جزمی ساقط کرد ، ومعنًی خبر را بدل به انشاء نمود لِیَضْرِبُوا شد.

* * *

و آن سه که مؤنّث را بود : لِتَضْرِبْ ، لِتَضْرِبا ، لِیَضْرِبْنَ.

لِتَضْرِبْ : یعنی باید بزند او یک زن غایبه در زمان حال یا زمان آینده. صیغه مفرده مؤنّث غایبه است از فعل امر غایب ، صحیح و مجرّد و معلوم بر وزن لِتَفْعِلْ.

[شماره صفحه واقعی : 29]

ص: 562

لام ، لام امر غایب ، تاء ، علامت استقبال ، ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل.

لِتَضْرِبْ در اصل تَضْرِبُ بود ( واحده مؤنّث غایبه بود از فعل مضارع ) خواستیم مفرده مؤنّث بنا کنیم از فعل امر غایب ، لام امر بر سرش درآوردیم ، دو عمل کرد : لفظاً ومعنًی ، لفظاً حرکت آخر را به جزمی ساقط کرد ، ومعنًی خبر را بدل به انشاء کرد لِتَضْرِبْ شد.

لِتَضْرِبا : یعنی باید بزنند ایشان دو زنان غایبه در زمان حال یا زمان آینده. صیغه تثنیه مؤنّث غایبه است از فعل امر غایب ، صحیح و مجرّد و معلوم بر وزن لِتَفْعِلا. لام ، لام امر غایب ، تاء علامت استقبال ، ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، الف علامت تثنیه.

[ لتضربا ] در اصل تَضْرِبانِ بود ( تثنیه مؤنّث غایبه بود از فعل مضارع ) خواستیم تثنیه مؤنّث بنا کنیم از فعل امر غایب لام امر در سرش درآوردیم ، دو عمل کرد : لفظاً و معنًی ، لفظاً عمل کرد نون عوض رفع را به جزمی ساقط کرد ، ومعنًی عمل کرد خبر را بدل به انشاء کرد لِتَضْرِبا شد.

لِیَضْرِبْنَ : یعنی باید بزنند ایشان گروه زنان غایبه در زمان حال یا زمان آینده. صیغه جمع مؤنّث غایبه است از فعل امر غایب ، صحیح و مجرد و معلوم. لِیَضْرِبْنَ بر وزن لِیَفْعِلْنَ. لام ، لام امر غایب ، یاء ،

حرف استقبال ، ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، نون علامت جمع مؤنّث و ضمیر فاعل.

[ لیضربن ] در اصل یَضْرِبْنَ بود ( جمع مؤنّث غایبه بود از فعل مضارع ) خواستیم جمع مغایبه مؤنّث بنا کنیم از فعل امر غایب ، لام امر غایب بر سرش درآوردیم ، لفظاً عمل نکرد زیرا که نون علامت جمع است نه عوض رفع ، ومعنًی عمل نموده وخبر را بدل به انشاء کرده لِیَضْرِبْنَ شد.

* * *

و از امر حاضر نیز شش وجه بازمی گردد : سه مذکّر را بود ، و سه مؤنّث را.

[شماره صفحه واقعی : 30]

ص: 563

آن سه که مذکّر را بود : اِضْرِبْ ، اِضْرِبا ، اِضْرِبُوا.

اِضْرِبْ : یعنی بزن تو یک مرد حاضر در زمان حال یا در زمان آینده. صیغه مفرد مذکّر حاضر است از فعل امر حاضر ، صحیح و مجرّد و معلوم. اِضْرِبْ بر وزن اِفْعِلْ. همزه علامت امر حاضر ، ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل.

اِضْرِبْ امر است از تَضْرِبُ (1)، تاء که حرف مضارع بود از اوّلش انداختیم (2)، ما بعد تاء ساکن و ابتداء بساکن محال بود محتاج بهمزه وصل شدیم ، نظر کردیم به عین الفعلش مکسور بود ، همزه وصل مکسور بر سرش درآوردیم وآخرش را وقف کردیم ، حرکت آخر به وقفی بیفتاد اِضْرِبْ شد.

اِضْرِبا : یعنی بزنید شما دو مردان حاضر در زمان حال یا زمان آینده. صیغه تثنیه مذکّر است از فعل امر حاضر ، صحیح و مجرّد و معلوم. اِضْرِبا بر وزن اِفْعِلا. همزه ، علامت امر حاضر ، ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، الف ، علامت تثنیه و ضمیر فاعل است.

اِضْرِبا امر است از تَضْرِبانِ ، تاء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم ما بعد حرف مضارع ساکن و ابتداء بساکن محال بود محتاج شدیم به همزه وصل ، به عین الفعلش نظر کردیم مکسور بود ، همزه وصل مکسوره در اولش درآوردیم و آخرش را وقف کردیم ، نون اعرابی به وقفی بیفتاد اِضْرِبا شد.

اِضْرِبُوا : یعنی بزنید شما گروه مردان حاضر در زمان حال یا زمان آینده. صیغه

[شماره صفحه واقعی : 31]

ص: 564


1- قال فی المراح الأمر مشتق من المضارع لمناسبه بینهما فی الاستقبالیه.
2- قال فی المراح حذفت حرف الاستقبال فی امر المخاطب للفرق بینه و بین مخاطب المضارع وعین الحذف فی المخاطب لکثرته ومن ثمه لا یحذف اللام فی مجهوله اعنی یقال لِتُضْرَبْ لقله استعماله.

جمع مذکّر است از فعل امر حاضر ، صحیح و مجرّد و معلوم. اِضْرِبُوا بر وزن اِفْعِلُوا ، همزه ، علامت امر حاضر ، ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، واو ، علامت جمع مذکّر و هَم ضمیر فاعل.

اِضْرِبُوا امر است از تَضْرِبُونَ ، تاء که حرف مضارع بود از اولش برداشتیم مابعد تاء ، ساکن و ابتداء بساکن محال بود محتاج شدیم به همزه وصل و نظر به عین الفعل او کردیم مکسور بود ، همزه وصل مکسوره در سرش درآوردیم و آخرش را وقف کردیم ، نون اعرابی به وقفی بیفتاد اِضْرِبُوا شد.

* * *

و آن سه که مؤنّث را بود : اِضْرِبی ، اِضْرِبا ، اِضْرِبْنَ.

اِضْرِبی : یعنی بزن تو یک زن حاضره در این زمان یا زمان آینده. صیغه مفرده مؤنّث است از فعل امر حاضر ، صحیح و مجرّد و معلوم.

اِضْرِبی بر وزن اِفْعِلی ، همزه ، علامت امر حاضر ، ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، یاء ، علامت مخاطبه مؤنّث و هَم ضمیر فاعل است.

اِضْرِبی امر است از تَضْرِبِینَ ، تاء که حرف استقبال است از اولش انداختیم ما بعد تاء ، ساکن ، ابتداء بساکن محال بود محتاج شدیم به همزه وصل ، نظر به عین الفعل او کردیم مکسور بود ، همزه وصل مکسوره در اولش درآوردیم و آخر را وقف نمودیم ، نون اعرابی به وقفی بیفتاد اِضْرِبی شد.

اِضْرِبا : یعنی بزنید شما دو زنان حاضره در زمان حال یا زمان آینده. صیغه تثنیه مخاطبه مؤنّث است از فعل امر حاضر ، صحیح و مجرّد و معلوم.

اِضْرِبا بر وزن اِفْعِلا ، همزه ، علامت امر حاضر ، ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، الف علامت تثنیه و ضمیر فاعل.

اِضْرِبا امر است از تَضْرِبانِ ، تاء که حرف استقبال بود از اولش برداشتیم ، ما بعد حرف مضارع ساکن ، ابتداء بساکن محال بود

[شماره صفحه واقعی : 32]

ص: 565

محتاج شدیم به همزه وصل ، نظر به عین الفعل او کردیم مکسور بود همزه وصل مکسوره در اولش درآوردیم وآخرش را وقف کردیم ، نون اعرابی به وقفی بیفتاد اِضْرِبا شد.

* * *

اِضْرِبْنَ : یعنی بزنید شما گروه زنان حاضر در زمان حال یا زمان آینده. صیغه جمع مؤنّث حاضره است از فعل امر ، صحیح و مجرّد و معلوم.

اِضْرِبْنَ بر وزن اِفْعِلْنَ ، همزه علامت امر حاضر ، ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل ، نون ، علامت جمع مؤنّث و هَم ضمیر فاعل است.

اِضْرِبْنَ در اصل تَضْرِبْنَ بود ، ( جمع مؤنّث بود از فعل مضارع ) خواستیم که جمع مؤنّث بنا کنیم از فعل امر حاضر ، تاء که حرف استقبال بود از اولش برداشتیم ما بعد آن ساکن بود ، ابتداء بساکن محال بود همزه وصل مکسور در اولش درآوردیم وآخرش را وقف نکردیم ونون را بر حال خود گذاشتیم زیرا که نون علامت جمع است نه عوض رفع ( وَالْعَلامَهُ لا تُغَیَّرُ وَلا تُحْذَفُ ، یعنی : علامت ، تغییر داده و حذف کرده نمی شود ) اِضْرِبْنَ شد.

* * *

و آن دو که حکایت نفس متکلّم را بود : لِاَضْرِبْ ، لِنَضْرِبْ.

لِأضْرِبْ : یعنی باید بزنم من یک مرد یا یک زن در زمان حال یا زمان آینده. صیغه متکلّم وحده است از فعل امر ، صحیح و مجرّد و معلوم.

لِاَضْرِبْ بر وزن لِاَفْعِلْ ، لام ، لام امر غایب ، همزه ، علامت متکلّم وحده ، ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل.

لِاَضْرِبْ در اصل اَضْرِبُ بود ( متکلّم وحده بود از فعل مضارع ) خواستیم متکلّم وحده بنا کنیم از فعل امر ، لام امر غائب را بر سرش درآوردیم ، دو عمل کرد : لفظاً و معنًی ، لفظاً عمل کرد حرکت آخر را به جزمی ساقط کرد ، و معنًی عمل کرد خبر را بدل به انشاء کرد لِاَضْرِبْ شد.

[شماره صفحه واقعی : 33]

ص: 566

لِنَضْرِبْ : یعنی باید بزنیم ما دو مردان یا دو زنان یا گروه مردان یا گروه زنان در زمان حال یا زمان آینده. صیغه متکلّم مع الغیر است از فعل امر ، صحیح و مجرد و معلوم. لِنَضْرِبْ بر وزن لِنَفْعِلْ ، لام ، لام امر غایب و نون ، علامت متکلم مع الغیر ، ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل.

لِنَضْرِبْ در اصل نَضْرِبُ بود ، متکلّم مع الغیر بود از فعل مضارع خواستیم متکلّم مع الغیر بنا نماییم از فعل امر لام امر غایب بر سرش درآوردیم دو عمل کرد : لفظاً و معنًی ، لفظاً عمل کرد حرکت آخر را به جزمی ساقط کرد ، و معنًی عمل کرد خبر را بدل به انشاء کرد لِنَضْرِبْ شد.

صیغه های فعل نهی

و از نهی نیز چهارده وجه باز می گردد : شش مغایب را بود و شش مخاطب را و دو حکایت نفس متکلّم را. آن شش که مغایب را بود سه مذکّر را بود ، و سه مؤنّث را.

آن سه که مذکّر را بود : لا یَضْرِبْ ، لا یَضْرِبا ، لا یَضْرِبُوا.

لا یَضْرِبْ : یعنی باید نزند او یک مرد غایب در زمان حال یا زمان آینده.

صیغه واحد مذکّر غایب است از فعل نهی ، صحیح و مجرّد و معلوم.

لا یَضْربْ در اصل یَضْربُ بود ، واحد مذکّر مغایب بود از فعل مضارع خواستیم واحد مذکّر غایب بنا کنیم از فعل نهی ، لای ناهیه(1) بر سرش درآوردیم دو عمل کرد : لفظاً و معنی ، لفظاً عمل کرد حرکت آخر را به جزمی ساقط کرد ، و معنی عمل کرد خبر را بدل به انشاء نمود لا یَضْربْ شد.

[شماره صفحه واقعی : 34]

ص: 567


1- هی بهتر است بقرینه لام امر و وجه دیگر اینکه لا نهی کننده نیست بلکه متکلم نهی کننده است اما لاء نافیه یحتمل که صحیح باشد چونکه لفظ لا مدخول خود را نفی میکند نه متکلم فتامل جیدا.

لا یَضْرِبا : یعنی باید نزنند ایشان دو مردان غایب در این زمان یا در زمان آینده.

صیغه تثنیه مذکّر غایب است از فعل نهی ، صحیح و مجرّد و معلوم.

لا یَضْرِبا در اصل یَضْرِبانِ بود ( تثنیه مذکّر مغایب بود از فعل مضارع ) خواستیم تثنیه مذکر مغایب بنا کنیم از فعل نهی ، لایِ ناهیه بر سرش درآوردیم دو عمل کرد : لفظاً و معنًی ، لفظاً عمل کرد نون عوض رفع را به جزمی ساقط کرد ، معنًی عمل کرد خبر را بدل به انشاء کرد لا یَضْرِبا شد.

لا یَضْرِبُوا : یعنی باید نزنند ایشان گروه مردان غایب در زمان حال یا زمان آینده. صیغه جمع مذکّر غایب است از فعل نهی ، صحیح و مجرد و معلوم.

لا یَضْرِبُوا در اصل یَضْرِبُونَ بود (جمع مذکّر غایب بود از فعل مضارع) خواستیم جمع مذکّر غایب بنا کنیم از فعل نهی ، لایِ ناهیه بر سرش درآوردیم دو عمل کرد : لفظاً و معنًی ، لفظاً عمل کرد نون عوض رفع را به جزمی ساقط کرد ، و معنًی عمل کرد خبر را بدل به انشاء نمود لا یَضْرِبُوا شد.

* * *

وآن سه که مؤنّث را بود : لا تَضْرِبْ ، لا تَضْرِبا ، لا یَضْرِبْنَ.

لا تَضْرِبْ : یعنی باید نزند او یک زن غایبه در زمان حال یا زمان آینده. صیغه واحده مؤنّث غایبه است از فعل نهی ، صحیح و مجرد و معلوم.

لا تَضْرِبْ در اصل تَضْرِبُ بود ( مفرده مؤنّث غایبه بود از فعل مضارع ) خواستیم مفرده مؤنّث مغایبه بنا کنیم از فعل نهی ، لایِ ناهیه بر سرش آوردیم دو عمل کرد : لفظاً و معنًی ، لفظاً حرکت آخر را به جزمی ساقط کرد ، و معنًی عمل کرد خبر را بدل به انشاء کرد لا تَضْرِبْ شد.

[شماره صفحه واقعی : 35]

ص: 568

لا تَضْرِبا : یعنی باید نزنند ایشان دو زنان غایبه در این زمان یا زمان آینده. صیغه تثنیه مؤنّث غایبه است از فعل نهی ، صحیح و مجرد و معلوم.

لا تَضْرِبا در اصل تَضْرِبانِ بود ( تثنیه مؤنّث غایبه بود از فعل مضارع ) خواستیم تثنیه مؤنّث غایبه بنا کنیم از فعل نهی ، لایِ ناهیه بر سرش درآوردیم دو عمل کرد : لفظاً و معنًی ، لفظاً عمل کرد نون اعرابی را به جزمی ساقط کرد ، معنی عمل کرد خبر را بدل به انشاء کرد لا تَضْرِبا شد.

لا یَضْرِبْنَ : یعنی باید نزنند ایشان گروه زنان غایبه در زمان حال یا آینده. صیغه جمع مؤنّث غایبه است از فعل نهی ، صحیح و مجرد و معلوم.

لا یَضْرِبْنَ در اصل یَضْرِبْنَ بود ( جمع مؤنّث غایبه بود از فعل مضارع ) خواستیم جمع مؤنّث غایبه بنا کنیم از فعل نهی ، لایِ ناهیه بر سرش درآوردیم ، لفظاً عمل نکرد زیرا که نون علامت جمع است نه عوض رفع ، و لکن معنًی عمل کرد خبر را بدل کرد به انشاء ، لا یَضْرِبْنَ شد.

* * *

وآن شش که مخاطب را بود سه مذکّر را و سه مؤنّث را بود.

آن سه که مذکّر را بود : لا تَضْرِبْ ، لا تَضْرِبا ، لا تَضْرِبُوا بود.

لا تَضْرِبْ : یعنی باید نزنی تو یک مرد حاضر در زمان حال یا زمان آینده. صیغه مفرد مذکّر مخاطب است از فعل نهی ، صحیح و مجرد و معلوم.

لا تَضْرِبْ در اصل تَضْرِبُ بود ( مفرد مذکّر حاضر بود از فعل مضارع ) خواستیم مفرد مذکّر حاضر بنا کنیم از فعل نهی ، لایِ ناهیه بر سرش درآوردیم دو عمل کرد : لفظاً و معنًی ، لفظاً عمل کرد حرکت آخر را به جزمی ساقط کرد و معنیً عمل کرد خبر را بدل به انشاء نمود لا تَضْرِبْ شد.

[شماره صفحه واقعی : 36]

ص: 569

لا تَضْرِبا : یعنی باید نزنید شما دو مردان حاضر در زمان حال یا آینده. صیغه تثنیه مذکّر حاضر است از فعل نهی ، صحیح و مجرد و معلوم.

لا تَضْرِبا در اصل تَضْرِبانِ بود ( تثنیه مذکّر مخاطب بود از فعل مضارع ) خواستیم تثنیه مخاطب مذکّر بنا کنیم از فعل نهی ، لایِ ناهیه در سرش درآوردیم دو عمل کرد : لفظاً و معنیً ، لفظاً عمل کرد نون اعرابی را به جزمی ساقط کرد ، و معنًی عمل کرد خبر را بدل به انشاء کرد لا تَضْرِبا شد.

لا تَضْرِبُوا : یعنی باید نزنید شما گروه مردان حاضر در زمان حال یا زمان آینده. صیغه جمع مذکّر حاضر است از فعل نهی ، صحیح و مجرد و معلوم.

لا تَضْرِبُوا در اصل تَضْرِبُونَ بود ( جمع مذکر مخاطب بود از فعل مضارع ) خواستیم جمع مذکّر حاضر بنا کنیم از فعل نهی ، لایِ ناهیه بر سرش درآوردیم دو عمل کرد : لفظاً و معنیً لفظاً عمل کرد نون اعرابی را به جزمی ساقط کرد ، و معنیً عمل کرد خبر را بدل به انشاء کرد لا تَضْرِبُوا شد.

* * *

و آن سه که مؤنّث را بود : لا تَضْرِبی ، لا تَضْرِبا ، لا تَضْرِبْنَ.

لا تَضْرِبی : یعنی باید نزنی تو یک زن حاضره در این زمان یا زمان آینده. صیغه مفرده مؤنّث مخاطبه است از فعل نهی ، صحیح و مجرد و معلوم.

لا تَضْرِبی در اصل تَضْرِبینَ بود ( مفرد مخاطبه مؤنّث بود از فعل مستقبل ) خواستیم مفرده مخاطبه مؤنّث بنا نمائیم از فعل نهی ، لایِ ناهیه بر سرش درآوردیم دو عمل کرد : لفظاً ومعنًی ، لفظاً عمل کرد نون اعرابی را به جزمی ساقط کرد ، و معنیً عمل کرد خبر را بدل به انشاء کرد لا تَضْرِبِی شد.

[شماره صفحه واقعی : 37]

ص: 570

لا تَضْرِبا : یعنی باید نزنید شما دو زنان حاضره در زمان حال یا زمان آینده. صیغه تثنیه مؤنّث حاضره است از فعل نهی ، صحیح و مجرد و معلوم.

لا تَضْرِبا در اصل تَضْرِبانِ بود ( تثنیه حاضره مؤنّث بود از فعل مضارع ) خواستیم تثنیه حاضره مؤنّث بنا کنیم از فعل نهی ، لایِ ناهیه بر سرش درآوردیم دو عمل کرد : لفظاً و معنًی ، لفظاً عمل کرد نون اعرابی را به جزمی ساقط کرد ، و معنیً عمل کرد خبر را بدل کرد به انشاء لا تَضْرِبا شد.

لا تَضْرِبْنَ : یعنی باید نزنید شما گروه زنان حاضره در زمان حال یا زمان آینده. صیغه جمع مؤنّث حاضره است از فعل نهی ، صحیح و مجرد ومعلوم.

لا تَضْرِبْنَ در اصل تَضْرِبْنَ بود ( جمع مخاطبه مؤنّث بود از فعل مضارع ) خواستیم جمع مخاطبه مؤنّث بنا کنیم از فعل نهی ، لایِ ناهیه بر سرش درآوردیم ، لفظاً عمل نکرد زیرا که نون علامت جمع است نه عوض رفع ، و معنیً عمل کرد خبر را بدل به انشاء نمود لا تَضْرِبْنَ شد.

* * *

وآن دو که حکایت نفس متکلّم را بود : لا اَضْرِبْ ، لا نَضْرِبْ.

لا أضْرِبْ : یعنی باید نزنم من یک مرد یا یک زن در این زمان یا زمان آینده. صیغه متکلّم وحده است از فعل نهی ، صحیح و مجرد و معلوم.

لا اَضْرِبْ در اصل اَضْرِبُ بود ( متکلّم وحده بود از فعل مضارع ) خواستیم متکلّم وحده بنا کنیم از فعل نهی ، لایِ ناهیه بر سرش درآوردیم دو عمل کرد : لفظاً و معنیً ، لفظاً عمل کرد حرکت آخر را به جزمی ساقط کرد ، و معنیً عمل کرد خبر را بدل به انشاء کرد لا اَضْرِبْ شد.

[شماره صفحه واقعی : 38]

ص: 571

لا نَضْرِبْ : یعنی باید نزنیم ما دو مردان و یا دو زنان و یا گروه مردان و یا گروه زنان در این زمان و یا زمان آینده. صیغه متکلّم مع الغیر است از فعل نهی ، صحیح و مجرد و معلوم.

لا نَضْرِبْ در اصل نَضْرِبُ بود ( متکلّم مع الغیر بود از فعل مضارع ) خواستیم متکلّم مع الغیر بنا کنیم از فعل نهی ، لایِ ناهیه بر سرش درآوردیم دو عمل کرد : لفظاً و معنیً ، لفظاً عمل کرد حرکت آخر را به جزمی ساقط کرد ، و معنیً عمل کرد خبر را بدل کرد به انشاء لا نَضْربْ شد.

صیغه های فعل جَحد

واز جحد نیز چهارده وجه باز می گردد : شش مغایب را و شش مخاطب را و دو حکایت نفس متکلّم را. و آن شش که مغایب را بود سه مذکّر را بود و سه مؤنّث را.

آن سه که مذکّر را بود : لَمْ یَضْرِبْ ، لَمْ یَضْرِبا ، لَمْ یَضْرِبُوا.

لَمْ یَضْرِبْ : یعنی نزده است او یک مرد غایب در زمان گذشته. صیغه مفرد مذکّر غایب است از فعل جحد ، صحیح و مجرد و معلوم.

لَمْ یَضْرِبْ در اصل یَضْرِبُ بود ( واحد مذکّر غایب بود از فعل مضارع ) خواستیم مفرد مذکّر غایب بنا کنیم از فعل جحد ، لم جازمه بر سرش درآوردیم دو عمل کرد : لفظاً و معنیً ، لفظاً حرکت آخر را به جزمی ساقط کرد ، و معنیً نقل نمود معنای مضارع را بسوی ماضی و نفی در ماضی کرد لَمْ یَضْرِبْ شد.(1)

لَمْ یَضْرِبا : یعنی نزدند ایشان دو مردان غایب در زمان گذشته. صیغه تثنیه مذکّر غایب است از فعل جحد ، صحیح و مجرد و معلوم.

لَمْ یَضْرِبا در اصل یَضْرِبَانِ بود ( تثنیه مذکّر غایب بود از فعل مضارع ) خواستیم تثنیه مذکّر غایب بنا کنیم از

[شماره صفحه واقعی : 39]

ص: 572


1- اول معنی چنین بود که میزند یک مرد غایب الآن یا در زمان آینده و حالا معنایش چنین است که نزده است یک مرد غایب در زمان گذشته.

فعل جحد ، لم جازمه در سرش درآوردیم دو عمل کرد : لفظاً و معنیً ، لفظاً نون عوض رفع را به جزمی ساقط کرد ، و معنیً نقل کرد معنی مضارع را بسوی ماضی و نفی در ماضی کرد لَمْ یَضْرِبا شد.

لَمْ یَضْرِبُوا : یعنی نزده اند ایشان گروه مردان غایب در زمان گذشته. صیغه جمع مذکّر غایب است از فعل جحد ، صحیح و مجرد و معلوم.

لَمْ یَضْرِبُوا در اصل یَضْرِبُونَ بود ( جمع مذکّر غایب بود از فعل مضارع ) خواستیم جمع مذکّر غایب بنا کنیم از فعل جحد ، لم جازمه بر سرش درآوردیم دو عمل کرد : لفظاً و معنیً ، لفظاً نون عوض رفع را به جزمی ساقط کرد ، و معنیً نقل کرد معنای مضارع را بسوی ماضی و نفی در ماضی نمود لَمْ یَضْرِبُوا شد.

* * *

وآن سه که مؤنّث را بود : لَمْ تَضْرِبْ ، لَمْ تَضْرِبا ، لَمْ یَضْرِبْنَ.

لَمْ تَضْرِبْ : یعنی نزده است او یک زن غایبه در زمان گذشته. صیغه مفرده مؤنّث غایبه است از فعل جحد ، صحیح و مجرد و معلوم.

لَمْ تَضْرِبْ در اصل تَضْرِبُ بود ( مفرده مؤنّث غایبه بود از فعل مضارع ) خواستیم واحده مؤنّث غایبه بنا کنیم از فعل جحد ، لم جازمه بر سرش درآوردیم دو عمل کرد : لفظاً و معنیً ، لفظاً حرکت آخر را به جزمی ساقط گردانید ، و معنیً نقل کرد معنای مضارع را بسوی ماضی و نفی در ماضی کرد لَمْ تَضْرِبْ شد.

لَمْ تَضْرِبا : یعنی نزده اند ایشان دو زنان غائبه در زمان گذشته. تثنیه مؤنّث غایبه است از فعل جحد ، صحیح و مجرد و معلوم.

لَمْ تَضْرِبا در اصل تَضْرِبان بود ، ( تثنیه مؤنّث غایبه بود از فعل مضارع ) خواستیم تثنیه مؤنّث غایبه بنا کنیم از فعل جحد لم جازمه بر سرش درآوردیم دو عمل کرد لفظاً و معنیً، لفظاً نون اِعْرَابی را

[شماره صفحه واقعی : 40]

ص: 573

به جزمی ساقط کرد و معنیً نقل کرد معنای مضارع را بسوی ماضی و در ماضی نفی کرد لَمْ تَضْرِبا شد.

لَمْ یَضْرِبْنَ : یعنی نزده اند ایشان گروه زنان غایبه در زمان گذشته. صیغه جمع مؤنّث غایبه است از فعل جحد ، صحیح و مجرد و معلوم.

لَمْ یَضْرِبْنَ در اصل یَضْرِبْنَ بود ( جمع مؤنّث غایبه بود ، از فعل مستقبل ) خواستیم جمع مؤنّث غایبه بنا کنیم از فعل جحد ، لم جازمه بر سرش درآوردیم ، لفظاً عمل نکرد زیرا که نون علامت جمع مؤنّث است نه عوض رفع ( وَالْعَلامَهُ لا تُغَیَّرُ وَلا تُحْذَفُ ) و لکن معنیً عمل کرد معنای مضارع را نقل بسوی ماضی و نفی در ماضی نمود لَمْ یَضْرِبْنَ شد.

* * *

وآن شش که مخاطب را بود سه مذکّر را بود و سه مؤنّث را.

آن سه که مذکّر را بود : لَمْ تَضْرِبْ ، لَمْ تَضْرِبا ، لَمْ تَضْرِبُوا.

لَمْ تَضْرِبْ : یعنی نزدی تو یک مرد حاضر در زمان گذشته. صیغه مفرد مذکّر حاضر است از فعل جحد ، صحیح و مجرد و معلوم.

لَمْ تَضْرِبْ در اصل تَضْرِبُ بود ( مفرد مذکّر مخاطب بود از فعل مضارع ) خواستیم مفرد مذکّر حاضر بنا کنیم از فعل جحد ، لم جازمه بر سرش درآوردیم دو عمل کرد : لفظاً و معنیً ، لفظاً عمل کرد حرکت آخر را به جزمی ساقط کرد ، معنیً عمل کرد نقل کرد معنای مضارع را بسوی ماضی و در ماضی نفی کرد لَمْ تَضْرِبْ شد.

لَمْ تَضْرِبا : یعنی نزده اید شما دو مردان حاضر در زمان گذشته. صیغه تثنیه مذکّر حاضر است از فعل جحد صحیح و مجرد و معلوم.

لَمْ تَضْرِبا در اصل تَضْرِبانِ بود ( تثنیه مذکّر مخاطب بود از فعل مضارع ) خواستیم تثنیه مذکّر حاضر بنا کنیم

[شماره صفحه واقعی : 41]

ص: 574

از فعل جحد ، لم جازمه بر سرش درآوردیم دو عمل کرد : لفظاً و معنیً ، لفظاً نون اعرابی را به جزمی ساقط کرد ، و معنیً نقل کرد معنای مضارع را بسوی ماضی و نفی در ماضی کرد لَمْ تَضْرِبا شد.

لَمْ تَضْرِبُوا : یعنی نزده اید شما گروه مردان حاضر در زمان گذشته. صیغه جمع مذکّر حاضر است از فعل جحد ، صحیح و مجرد و معلوم.

لَمْ تَضْرِبُوا در اصل تَضْرِبُونَ بود ( جمع مذکّر حاضر بود از فعل مستقبل ) خواستیم جمع مذکّر حاضر بنا کنیم از فعل جحد لم جازمه بر سرش درآوردیم دو عمل کرد : لفظاً و معنیً ، لفظاً نون اعرابی را به جزمی ساقط گردانید. و معنیً نقل کرد معنای مضارع را بسوی ماضی و نفی در ماضی کرد لَمْ تَضْرِبُوا شد.

* * *

آن سه که مؤنّث را بود : لَمْ تَضْرِبی ، لَمْ تَضْرِبا ، لَمْ تَضْرِبْنَ.

لَمْ تَضْرِبی : یعنی نزده ای تو یک زن حاضره در زمان گذشته. صیغه مفرده مؤنّث حاضره است از فعل جحد ، صحیح و مجرد و معلوم.

لَمْ تَضْرِبی در اصل تَضْرِبینَ بود ( مفرده مؤنّث حاضره بود از فعل مضارع ) خواستیم مفرده مؤنّث حاضره بنا کنیم از فعل جحد ، لم جازمه بر سرش درآوردیم دو عمل کرد : لفظاً و معنیً ، لفظاً نون اعرابی را به جزمی ساقط کرد. و معنیً نقل کرد معنای مضارع را بسوی ماضی و نفی در ماضی کرد لَمْ تَضْرِبِی شد.

لَمْ تَضْرِبا : یعنی نزده اید شما دو زنان حاضره در زمان گذشته. صیغه تثنیه مؤنّث حاضره است از فعل جحد ، صحیح و مجرد و معلوم.

لَمْ تَضْرِبا در اصل تَضْرِبانِ بود ( تثنیه مؤنّث مخاطبه بود از فعل مضارع ) خواستیم تثنیه مؤنّث حاضره بنا کنیم از فعل جحد ، لم جازمه بر سرش درآوردیم دو عمل کرد : لفظاً و معنیً ،لفظاً

[شماره صفحه واقعی : 42]

ص: 575

نون اعرابی را به جزمی ساقط نمود ، و معنیً نقل کرد معنای مضارع را بسوی ماضی و نفی در ماضی کرد لَمْ تَضْرِبا شد.

لَمْ تَضْرِبْنَ : یعنی نزده اید شما گروه زنان حاضره در زمان گذشته. صیغه جمع مؤنّث حاضره است از فعل جحد صحیح و مجرد و معلوم.

لَمْ تَضْرِبْنَ در اصل تَضْرِبْنَ بود ( جمع مؤنّث مخاطبه بود از فعل مضارع ) خواستیم جمع مؤنّث حاضره بنا کنیم از فعل جحد ، لم جازمه در سرش درآوردیم ، لفظاً عمل نکرد زیرا نون علامت جمع مؤنّث است نه عوض رفع ، و معنیً عمل کرد نقل نمود معنای مضارع را بسوی ماضی و نفی در ماضی کرد لَمْ تَضْرِبْنَ شد.

* * *

و آن دو که حکایت نفس متکلّم را بود : لَمْ اَضْرِبْ ، لَمْ نَضْرِبْ.

لَمْ أضْرِبْ : یعنی نزده ام من یک مرد یا یک زن در زمان گذشته. صیغه متکلّم وحده است از فعل جحد صحیح و مجرد و معلوم.

لَمْ اَضْرِبْ در اصل اَضْرِبُ بود ، ( متکلّم وحده بود از فعل مضارع ) خواستیم متکلّم وحده بنا نمائیم از فعل جحد ، لم جازمه بر سرش درآوردیم دو عمل کرد : لفظاً و معنیً ، لفظاً حرکت آخر را به جزمی ساقط کرد ، و معنیً نقل کرد معنای مضارع را بسوی ماضی و در ماضی نفی کرد لَمْ اَضْرِبْ شد.

لَمْ نَضْرِبْ : یعنی نزده ایم ما دو مردان یا دو زنان یا گروه مردان یا گروه زنان در زمان گذشته. صیغه متکلّم مع الغیر است از فعل جحد ، صحیح و مجرد و معلوم.

لَمْ نَضْرِبْ در اصل نَضْرِبُ بود (متکلّم مع الغیر بود از فعل مضارع) خواستیم متکلّم مع الغیر بنا کنیم از فعل جحد ، لم جازمه بر سرش درآوردیم دو عمل کرد : لفظاً و معنیً ، لفظاً حرکت آخر را به جزمی ساقط نمود ، و معنیً نقل کرد معنای

[شماره صفحه واقعی : 43]

ص: 576

مضارع را بسوی ماضی و نفی در ماضی کرد لَمْ نَضْرِبْ شد.

صیغه های فعل نفی

واز نفی(1) نیز چهارده وجه باز می گردد : شش مغایب را بود و شش مخاطب را و دو حکایت نفس متکلّم را. و آن شش که مغایب را بود سه مذکّر را بود و سه مؤنّث را.

آن سه که مذکّر را بود : لا یَضْرِبُ ، لا یَضْرِبانِ ، لا یَضْرِبُونَ.

لا یَضْرِبُ : یعنی نمی زند او یک مرد غایب در زمان آینده. صیغه واحد مذکّر غایب است از فعل نفی ، صحیح و مجرد و معلوم.

لا یَضْرِبُ در اصل یَضْرِبُ بود ( مفرد مذکّر غایب بود از فعل مضارع ) خواستیم مفرد مذکّر غایب بنا کنیم از فعل نفی لاء نافیه بر سرش درآوردیم مضارع مثبت را منفیّ کرد لا یَضْرِبُ شد.

لا یَضْرِبانِ : یعنی نمی زنند ایشان دو مردان غایب در زمان آینده. صیغه تثنیه مذکّر غایب است از فعل نفی ، صحیح و مجرد و معلوم.

لا یَضْرِبانِ در اصل یَضْرِبانِ بود (تثنیه مذکّر غایب بود از فعل مضارع ) خواستیم تثنیه مذکّر غایب بنا نمائیم از فعل نفی ، لاء نافیه بر سرش درآوردیم مضارع مثبت را منفی کرد لا یَضرِبانِ شد.

[شماره صفحه واقعی : 44]

ص: 577


1- بدانکه فرق دارد میانه فعل نهی وفعل نفی هم لفظ وهم معنا أما لفظا زیرا که در فعل نهی لاء ناهیه در مفرد حرکه آخر را بجزمی ساقط نماید و در تثنیه و جمع نون عوض رفع را ساقط کند بخلاف لاء نافیه که از آخر مضارع نه حرکه را می اندازد و نه نون اعراب را چنانکه در امثله متن مشاهد است و اما فرق معنوی آن است که لاء ناهیه طلب ترک فعل را میکند یعنی معنای خبری فعل مضارع را بدل به انشاء مینماید چنانکه گوئی لایَضْرِبْ یعنی باید نزند یک مرد غایب در زمان حال یا آینده که در اصل یضرب بود و معنایش چنان بود که میزند یک مرد غایب در زمان حال یا آینده یعنی خبر می دهد از زدن یک مرد غایب ولاء ناهیه که آمد این معنی خبری را بدل بانشاء نمود یعنی طلب ترک زدن را نمود از یک مرد غایب بخلاف لاء نافیه که معنای خبری فعل مضارع را بدل بانشاء نمیکند لکن معنی مثبت فعل مضارع را منفی مینماید چنانکه گوئی لایَضْرِبُ یعنی نمیزند یک مرد غایب در زمان آینده و خبر میدهی از عدم زدن یکمرد غایب، نه اینکه طلب ترک زدن را مینمائی, عبدالرحیم ره.

لا یَضْرِبُونَ : یعنی نمی زنند ایشان گروه مردان غایب در زمان آینده. صیغه جمع مذکّر غایب است از فعل نفی ، صحیح و مجرد و معلوم.

لا یَضْرِبُونَ در اصل یَضْرِبُونَ بود ( جمع مذکّر غایب بود از فعل مضارع ) خواستیم که جمع مذکّر غایب بنا کنیم از فعل نفی ، لاء نافیه بر سرش درآوردیم مضارع مثبت را منفی کرد لا یَضْرِبُونَ شد.

* * *

و آن سه که مؤنّث را بود : لا تَضْرِبُ ، لا تَضْرِبانِ ، لا یَضْرِبْنَ.

لا تَضْرِبُ : یعنی نمی زند او یک زن غایبه در زمان آینده. صیغه مفرده مؤنّث غایبه است از فعل نفی ، صحیح و مجرد و معلوم.

لا تَضْرِبُ در اصل تَضْرِبُ بود ، ( مفرده مؤنّث غایبه بود از فعل مضارع ) خواستیم مفرده مؤنّث غایبه بنا نمائیم از فعل نفی ، لاء نافیه بر سرش درآوردیم مضارع مثبت را منفی کرد لا تَضْرِبُ شد.

لا تَضْرِبانِ : یعنی نمی زنند ایشان دو زنان غایبه در زمان آینده. صیغه تثنیه مؤنّث غایبه است از فعل نفی ، صحیح و مجرد و معلوم.

لا تَضْرِبانِ در اصل تَضْرِبْانِ بود ( تثنیه مؤنّث غایبه بود از فعل مضارع ) خواستیم تثنیه مؤنّث غایبه بنا نمائیم از فعل نفی ، لاء نافیه بر سرش درآوردیم مضارع مثبت را منفی کرد لا تَضْرِبانِ شد.

لا یَضْرِبْنَ : یعنی نمی زنند ایشان گروه زنان غایبه در زمان آینده. صیغه جمع مؤنّث غایبه است از فعل نفی ، صحیح و مجرد و معلوم.

لا یَضْرِبْنَ در اصل یَضْرِبْنَ بود ( جمع مؤنّث غایبه بود از فعل مضارع ) خواستیم جمع مؤنّث مغایبه بنا نمائیم از فعل نفی ، لاء نافیه بر سرش درآوردیم مضارع مثبت را منفی کرد

[شماره صفحه واقعی : 45]

ص: 578

لا یَضْرِبْنَ شد.

* * *

و آن شش که مخاطب را بود : سه مذکّر را بود و سه مؤنّث را.

آن سه که مذکّر را بود : لا تَضْرِبُ ، لا تَضْرِبانِ ، لا تَضْرِبُونَ.

لا تَضْرِبُ : یعنی نمی زنی تو یک مرد حاضر در زمان آینده. صیغه مفرد مذکّر حاضر است از فعل نفی ، صحیح و مجرد و معلوم.

لا تَضْرِبُ در اصل تَضْرِبُ بود ( مفرد مذکّر حاضر بود از فعل مضارع )

خواستیم مفرد مذکّر حاضر بنا کنیم از فعل نفی ، لاء نافیه بر سرش درآوردیم مضارع مثبت را منفی کرد لا تَضْرِبُ شد.

لا تَضْرِبانِ : یعنی نمی زنید شما دو مردان حاضر در زمان آینده. صیغه تثنیه مذکّر مخاطب است از فعل نفی ، صحیح و مجرد و معلوم.

لا تَضْرِبانِ اصلش تَضْرِبانِ بود ( تثنیه مذکّر حاضر بود از فعل مضارع ) خواستیم تثنیه مذکّر مخاطب بنا کنیم از فعل نفی ، لاء نافیه بر سرش درآوردیم مضارع مثبت را منفی کرد لا تَضْرِبانِ شد.

لا تَضْرِبُونَ : یعنی نمی زنید شما گروه مردان حاضر در زمان آینده. صیغه جمع مذکّر حاضر است از فعل نفی ، صحیح و مجرد و معلوم.

لا تَضْرِبُونَ اصلش تَضْرِبُونَ بود ( جمع مذکّر مخاطب بود از فعل مضارع ) خواستیم جمع مذکّر مخاطب بنا نمائیم از فعل نفی ، لاء نافیه بر سرش درآوردیم مضارع مثبت را منفی کرد لا تَضْرِبُونَ شد.

* * *

و آن سه که مؤنّث را بود : لا تَضْرِبینَ ، لا تَضْرِبانِ ، لا تَضْرِبْنَ.

لا تَضْرِبینَ : یعنی نمی زنی تو یک زن حاضره در زمان آینده. صیغه واحده مؤنّث

[شماره صفحه واقعی : 46]

ص: 579

حاضره است از فعل نفی ، صحیح و مجرد و معلوم.

لا تَضْرِبینَ در اصل تَضْرِبینَ بود ( واحده مؤنّث حاضره بود از فعل مضارع ) خواستیم که واحده مؤنّث حاضره بنا کنیم از فعل نفی ، لاء نافیه بر سرش درآوردیم مضارع مثبت را منفی کرد لا تَضْرِبینَ شد.

* * *

لا تَضْرِبانِ : یعنی نمی زنید شما دو زنان حاضره در زمان آینده. صیغه تثنیه مؤنّث حاضره است از فعل نفی ، صحیح و مجرد و معلوم.

لا تَضْرِبانِ اصلش تَضْرِبانِ بود ( تثنیه مؤنّث مخاطبه بود از فعل مستقبل ) خواستیم تثنیه مؤنّث حاضره بنا کنیم از فعل نفی ، لاء نافیه بر سرش درآوردیم مضارع مثبت را منفی کرد لا تَضْرِبانِ شد.

لا تَضْرِبْنَ : یعنی نمی زنید شما گروه زنان حاضر در زمان آینده. صیغه جمع مؤنّث حاضره است از فعل نفی ، صحیح و مجرد و معلوم.

لا تَضْرِبْنَ اصلش تَضْرِبْنَ بود ( جمع مؤنّث حاضره بود از فعل مضارع ) خواستیم جمع مؤنّث حاضره بنا نمائیم از فعل نفی ، لاء نافیه بر سرش درآوردیم مضارع مثبت را منفی کرد لا تَضْرِبْنَ شد.

* * *

و آن دو که حکایت نفس متکلّم را بود : لا اَضْرِبُ ، لا نَضْرِبُ.

لا أضْرِبُ : یعنی نمی زنم من یک مرد یا یک زن در زمان آینده. صیغه متکلّم وحده است از فعل نفی ، صحیح و مجرد و معلوم.

لا اَضْرِبُ در اصل اَضْرِبُ بود ( متکلّم وحده بود از فعل مضارع ) خواستیم متکلّم وحده بنا کنیم از فعل نفی ، لاء نافیه بر سرش درآوردیم مضارع مثبت را منفی کرد لا اَضْرِبُ شد.

[شماره صفحه واقعی : 47]

ص: 580

لا نَضْرِبُ : یعنی نمی زنیم ما دو مردان یا دو زنان یا گروه مردان یا گروه زنان در زمان آینده. صیغه متکلّم مع الغیر است از فعل نفی ،صحیح و مجرد و معلوم.

لا نَضْرِبُ اصلش نَضْرِبُ بود ( متکلّم مع الغیر بود از فعل مضارع ) خواستیم متکلّم مع الغیر بنا نمائیم از فعل نفی ، لاء نافیه بر سرش درآوردیم مضارع مثبت را منفی کرد لا نَضْرِبُ شد.

صیغه های فعل استفهام

و از استفهام نیز چهارده وجه باز می گردد : شش مغایب را بود و شش مخاطب را و دو حکایت نفس متکلّم را. و آن شش که مغایب را بود : سه مذکّر را بود و سه مؤنّث را.

آن سه که مذکّر را بود : هَلْ یَضْرِبُ ، هَلْ یَضْرِبانِ ، هَلْ یَضْرِبُونَ.

هَلْ یَضْرِبُ : یعنی آیا می زند او یک مرد غایب در زمان آینده ، صیغه واحد مذکر غایب است از فعل استفهام ، صحیح و مجرد و معلوم.

هَلْ یَضْرِبُ در اصل یَضْرِبُ بود ( مفرد مذکّر غایب بود از فعل مستقبل ) خواستیم مفرد مذکّر غایب بنا کنیم از فعل استفهام ، هل استفهامیّه بر سرش درآوردیم خبر را بدل به انشاء کرد(1) هَلْ یَضْرِبُ شد.

هَلْ یَضْرِبانِ : یعنی آیا می زنند ایشان دو مردان غایب در زمان آینده. صیغه تثنیه مذکّر غایب است از فعل استفهام ، صحیح و مجرد و معلوم.

هَلْ یَضْرِبانِ در اصل یَضْرِبانِ بود ( تثنیه مذکّر غایب بود از فعل مضارع ) خواستیم تثنیه مذکّر غایب بنا کنیم از فعل استفهام ، هل استفهامیّه بر سرش درآوردیم خبر را بدل به انشاء کرد

[شماره صفحه واقعی : 48]

ص: 581


1- لکن لفظا عمل نکرد.

هَلْ یَضْرِبانِ شد.

هَلْ یَضْرِبُونَ : یعنی آیا می زنند ایشان گروه مردان غایب در زمان آینده. صیغه جمع مذکّر غایب است از فعل استفهام ، صحیح و مجرد و معلوم.

هَلْ یَضْرِبُونَ در اصل یَضْرِبُونَ بود ( جمع مذکّر مغایب بود از فعل مضارع ) خواستیم جمع مذکّر غایب بنا کنیم از فعل استفهام ، هل استفهامیّه بر سرش درآوردیم خبر را بدل به انشاء نمود هَلْ یَضْرِبُونَ شد.

* * *

و آن سه که مؤنّث را بود : هَلْ تَضْرِبُ ، هَلْ تَضْرِبانِ ، هَلْ یَضْرِبْنَ.

هَلْ تَضْرِبُ : یعنی آیا می زند او یک زن غایبه در زمان آینده. صیغه مفرده مؤنّث غایبه است از فعل استفهام ، صحیح و مجرد و معلوم.

هَلْ تَضْرِبُ ، در اصل تَضْرِبُ بود ( مفرده مؤنّث غایبه بود از فعل مضارع ) خواستیم که مفرده مؤنّث غایبه بنا کنیم از فعل استفهام هل استفهامیّه بر سرش درآوردیم خبر را بدل به انشاء کرد هَلْ تَضْرِبُ شد.

هَلْ تَضْرِبانِ : یعنی آیا می زنند ایشان دو زنان غایبه در زمان آینده. صیغه تثنیه مؤنّث غایبه است از فعل استفهام ، صحیح و مجرد و معلوم.

هَلْ تَضْرِبانِ در اصل تَضْرِبانِ بود ( تثنیه مؤنّث غایبه بود از فعل مستقبل ) خواستیم تثنیه مؤنّث غایبه بنا نمائیم از فعل استفهام ، هل استفهامیّه بر سرش درآوردیم خبر را بدل به انشاء کرد هَلْ تَضْربانِ شد.

هَلْ یَضْرِبْنَ : یعنی آیا می زنند ایشان گروه زنان غایبه در زمان آینده. صیغه جمع مؤنّث غایبه است از فعل استفهام ، صحیح و مجرد و معلوم.

هَلْ یَضْرِبْنَ اصلش

[شماره صفحه واقعی : 49]

ص: 582

یَضْرِبْنَ بود ( جمع مؤنّث غایبه بود از فعل مضارع ) خواستیم جمع مؤنّث غایبه بنا کنیم از فعل استفهام ، هل استفهامیّه بر سرش درآوردیم خبر را بدل به انشاء کرد هَلْ یَضْرِبْنَ شد.

* * *

و آن شش که مخاطب را بود : سه مذکّر را بود و سه مؤنّث را.

آن سه که مذکّر را بود : هَلْ تَضْرِبُ ، هَلْ تَضْرِبانِ ، هَلْ تَضْرِبُونَ.

هَلْ تَضْرِبُ : یعنی آیا می زنی تو یک مرد حاضر در زمان آینده. صیغه مفرد مذکّر حاضر است از فعل استفهام ، صحیح و مجرد ومعلوم.

هَلْ تَضْرِبُ در اصل تَضْرِبُ بود (مفرد مذکّر مخاطب بود از فعل مستقبل) خواستیم مفرد مذکّر حاضر بنا کنیم از فعل استفهام ، هل استفهامیّه بر سرش درآوردیم خبر را بدل به انشاء کرد هَلْ تَضْرِبُ شد.

هَلْ تَضْرِبانِ : یعنی آیا می زنید شما دو مردان حاضر در زمان آینده. صیغه تثنیه مذکّر مخاطب است از فعل استفهام ، صحیح ومجرد و معلوم.

هَلْ تَضْرِبانِ در اصل تَضْرِبانِ بود (تثنیه مذکّر حاضر بود از فعل مضارع) خواستیم تثنیه مذکّر مخاطب بنا کنیم از فعل استفهام ، هل استفهامیّه بر سرش درآوردیم خبر را بدل به انشاء کرد هَلْ تَضْرِبانِ شد.

* * *

هَلْ تَضْرِبُونَ : یعنی آیا می زنید شما گروه مردان حاضر در زمان آینده. صیغه جمع مذکّر مخاطب است از فعل استفهام ، صحیح و مجرد و معلوم.

هَلْ تَضْرِبُونَ در اصل تَضْرِبُونَ بود ( جمع مذکّر حاضر بود از فعل مضارع ) خواستیم جمع مذکّر حاضر بنا نمائیم از فعل استفهام ، هل استفهامیّه بر سرش درآوردیم خبر را بدل به انشاء کرد هَلْ تَضْرِبُونَ شد.

* * *

[شماره صفحه واقعی : 50]

ص: 583

وآن سه که مؤنّث را بود : هَلْ تَضْرِبینَ ، هَلْ تَضْرِبانِ ، هَلْ تَضْرِبْنَ.

هَلْ تَضْرِبینَ : یعنی آیا می زنی تو یک زن حاضره در زمان آینده. صیغه واحده مخاطبه مؤنّث است از فعل استفهام ، صحیح و مجرد و معلوم.

هَلْ تَضْرِبینَ در اصل تَضْرِبینَ بود ( مفرده مؤنّث حاضره بود از فعل مضارع ) خواستیم مفرده مؤنّث حاضره بنا نمائیم از فعل استفهام هل استفهامیّه بر سرش درآوردیم خبر را بدل کرد به انشاء هَلْ تَضْرِبینَ شد.

هَلْ تَضْرِبانِ : یعنی آیا می زنید شما دو زنان حاضره در زمان آینده ، صیغه تثنیه مخاطبه مؤنّث است از فعل استفهام ، صحیح و مجرد و معلوم.

هَلْ تَضْرِبانِ در اصل تَضْرِبانِ بود ( تثنیه مؤنّث مخاطبه بود از فعل مضارع ) خواستیم تثنیه مؤنّث مخاطبه بنا کنیم از فعل استفهام ، هل استفهامیّه بر سرش درآوردیم خبر را بدل به انشاء کرد هَلْ تَضْرِبانِ شد.

هَلْ تَضْرِبْنَ : یعنی آیا می زنید شما گروه زنان حاضره در زمان آینده. صیغه جمع مؤنّث مخاطبه است از فعل استفهام ، صحیح و مجرد و معلوم.

هَلْ تَضْرِبْنَ در اصل تَضْرِبْنَ بود ( جمع مؤنّث مخاطبه بود از فعل مضارع ) خواستیم جمع مؤنّث حاضره بنا کنیم از فعل استفهام ، هل استفهامیّه بر سرش درآوردیم خبر را بدل به انشاء کرد هَلْ تَضْرِبْنَ شد.

* * *

و آن دو که حکایت نفس متکلّم را بود : هَلْ اَضْرِبُ ، هَلْ نَضْرِبُ.

هَلْ أضْرِبُ : یعنی آیا می زنم من یک مرد یا یک زن در زمان آینده. صیغه متکلّم وحده است از فعل استفهام ، صحیح و مجرد و معلوم.

هَلْ اَضْرِبُ در اصل اَضْرِبُ بود ،

[شماره صفحه واقعی : 51]

ص: 584

( متکلّم وحده بود از فعل مضارع ) خواستیم متکلّم وحده بنا کنیم از فعل استفهام ، هل استفهامیّه بر سرش درآوردیم خبر را بدل به انشاء کرد هَلْ اَضْرِبُ شد.

هَلْ نَضْرِبُ : یعنی آیا می زنیم ما دو مردان ، یا دو زنان ، یا گروه مردان ، یا گروه زنان در زمان آینده. صیغه متکلّم مع الغیر است از فعل استفهام ، صحیح و مجرد و معلوم.

هَلْ نَضْرِبُ در اصل نَضْرِبُ بود ( متکلّم مع الغیر از فعل مضارع ) خواستیم متکلّم مع الغیر بنا نمائیم از فعل استفهام ، هل استفهامیّه بر سرش درآوردیم خبر را بدل به انشاء کرد هَلْ نَضْرِبُ شد. هل حرف استفهام و نون علامت متکلّم مع الغیر ، ضاد فاء الفعل ، راء عین الفعل ، باء لام الفعل.

[شماره صفحه واقعی : 52]

ص: 585

صرف ساده

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور : صرف ساده / محمدرضا طباطبائی

عنوان دیگر : صرف مقدماتی.

مشخصات نشر : دیجیتالی،مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اصفهان،1398.

زبان : فارسی.

مشخصات ظاهری : 416 صفحه.

موضوع : زبان عربی -- صرف

توضیح : کتاب «صرف ساده» تألیف محمد رضا طباطبایی کتابی مقدماتی در علم «صرف» می باشد که در پایه اول حوزه علمیّه تدریس می گردد.این کتاب مباحث صرفی را در دو بخش «فعل» و «اسم» بیان می کند که بخش اول به زبان فارسی و بخش دوم به زبان عربی می باشد.

ص: 1

اشاره

[شماره صفحه واقعی : 1]

ص: 586

[شماره صفحه واقعی : 2]

ص: 587

[شماره صفحه واقعی : 3]

ص: 588

[شماره صفحه واقعی : 4]

ص: 589

فهرست اجمالی

پیشگفتار 7

مقدّمه 17

بخش یکم:فعل

مقدمه 43

مبحث اول:فعل ثلاثی مجرد 49

مبحث دوم:فعل ثلاثی مزید 130

مبحث سوم:فعل رباعی 172

مبحث چهارم:فعل منحوت-فعل غیر متصرف-فعل جامد-اسم فعل 177

القسمُ الثّانی:الاسم

تمهیدٌ 187

المقدِّمَه 190

المَبحَثُ الأَوَّل:المَصدَرُ و غیرُ المَصدَر 201

المَبحَثُ الثّانی:الجامِدُ و المُشتَقّ 211

المبحث الثّالث:المذکَّرُ و المؤنَّث 235

[شماره صفحه واقعی : 5]

ص: 590

المبحث الرّابع:المُتَصَرِّفُ و غَیْرُ المتصرِّف 250

المَبحَثُ الخامِس:المَعْرِفَهُ و النَّکِرَه 307

المَبحَثُ السادِس:المُعْرَبُ و المَبْنِیّ 322

خاتِمَهٌ:فی مَباحِثَ شَتّی 341

فهرست منابع و مآخذ 377

نمایه 381

فهرست تفصیلی 407

[شماره صفحه واقعی : 6]

ص: 591

بسم اللّه و لهُ الحمد

پیشگفتار

اشاره

خدای منان را سپاس،بر توفیقی که عطا فرمود،و کتاب صرف ساده که اکنون نزدیک به 40 سال از نشر آن می گذرد و بیش از 70 بار به چاپ رسیده است و به عنوان متن درسی مورد استفاده طلاب علوم دینی و دانش پژوهان دیگر قرار گرفته است، مورد بازنگری و اصلاحات قرار گرفت.

در طول مدتی که از انتشار این کتاب می گذرد دو بار اصلاحاتی روی آن صورت گرفت اما هیچ یک به گستردگی آنچه که این بار تحقق یافت نبود.

در بازنگری اخیر علاوه بر اصلاح شکلی برخی عبارات،در مواردی نارسایی های محتوایی نیز برطرف گردید و تا اندازه ای مطالبی جدید و مورد نیاز بر مطالب سابق افزوده شد.

ویژگی ها

از ویژگی های ویرایش اخیر ذکر نسبتا پرشمار منابع و مآخذ در پاورقی هاست.

این اقدام نه تنها برای ارائه سند،بلکه بیشتر برای کمک به طلاب گرانقدر در تحقیق و پی گیری مطالب است،لذا ممکن است در مواردی هماهنگی کامل میان مطلب متن و منبع ارائه شده دیده نشود.

[شماره صفحه واقعی : 7]

ص: 592

از ویژگی های دیگر این ویرایش که می تواند کمک نسبتاً خوبی برای اساتید و مراجعات بعدی صرف آموختگان باشد فهرست کلمات(واژگان)است.این فهرست،جاهای درج برخی از واژه هایی را که در این کتاب از جهت صرفی مورد بحث قرار گرفته یا مطرح شده اند،نشان می دهد.

صرف مقدماتی

کتاب«صرف مقدماتی»را می توان پیش نیاز«صرف ساده»به حساب آورد.این کتاب نیز در ویرایش جدید مورد بازنگری و اصلاحات قرار گرفته است،و آنچه که به آن مزیت ویژه ای می دهد همراه شدن آن با دو متن اخلاقی موجز اما مهم و معتبر است.امید می رود طلاب عزیز با خواندن این کتاب،آمادگی علمی و فکری بیشتری برای پرداختن اساسی به علم صرف و دیگر رشته های علوم دینی پیدا کنند.

خوب است ترتیب بحث به این گونه باشد که استاد محترم از نخستین جلسه درس صرف مقدماتی تا پایان آن،2 تا 3 صفحه از متون اخلاقی پیوست کتاب را برای طلاب بخوانند و سپس به بحث صرفی بپردازند.

حجم کتاب و فرصت لازم

حجم کتاب صرف ساده با محتوای فعلی هرچند بیش از نسخه قبل شده است،اما باتوجه به نظم و نسق بهتری که مطالب به خود گرفته است و امکانات چاپی برتر امروز نسبت به سابق،با التزام به خوانده شدن 30 تا 35 سطر متن در هر جلسه،و اختصاص یافتن یک ساعت به درس صرف در هر روز درسی،تدریس و تدرّس صرف مقدّماتی و این کتاب،بیش از یک سال تحصیلی به طول نخواهد انجامید (1).

[شماره صفحه واقعی : 8]

ص: 593


1- افزون بر آنچه گفته شد،مباحثی در کتاب وجود دارد که استاد می تواند-درصورت صلاحدید-تدریس آنها را به تأخیر بیندازد تا در پایان سال چنانچه وقت باقی ماند به آنها پرداخته شود و در غیر این صورت در برنامه مطالعاتی طلاّب قرار گیرد و از آنها امتحان گرفته شود.

یادآور می شود که لازم است مدیران و اساتید محترم به گونه ای برنامه ریزی کنند که بخش پایانی صرف ساده(خاتمه)نیز متروک نماند.اهمیت تمارین نیز درخور توجه است و اساتید گرانقدر و طلاب عزیز توجه داشته باشند که علم صرف بیش از علوم دیگر نیازمند تمرین است؛لذا لازم است حل همه تمرین ها و پاسخ به همه پرسشهای کتاب در برنامه کاری قرار گیرد. (1)

درخواست

در پیراستن نسخه فعلی این کتاب از اغلاط چاپی و غیر چاپی هرچند تلاش بسیاری صورت گرفت و پیش از چاپ در چند حوزه درسی توسط اساتید ماهر مورد تدریس واقع شد،اما تردیدی نیست که محصول کار بشر عادی هیچگاه خالی از نقص و عیب نخواهد بود.از این رو از اساتید محترم و فضلا و طلاب ارجمند درخواست می شود در خلال بهره برداری از این کتاب و یا بررسی آن،هرگونه کاستی

[شماره صفحه واقعی : 9]

ص: 594


1- از جمله اموری که موجب سرعت تدریس می شود مطالعه کامل استاد است.استاد برای هر جلسه تدریس سه مطالعه لازم دارد: 1)برای خوب فهمیدن و در ذهن حاضر کردن آنچه را که می خواهد در هر جلسه تدریس کند. 2)برای منظم کردن و دسته بندی نمودن مطالبی که می خواهد در کلاس به شاگردان خود عرضه نماید.استاد باید مطالب را در مطالعه دوم به مقدمه و ذی المقدمه و نتیجه تقسیم کند،شواهد و مؤیدات مناسبی(از قبیل:آیات، احادیث،سخنان بزرگان،اشعار،شرح کلمات به نقل از لغت نامه های معتبر،مثال های مناسب و...)برای مطالب درس در نظر بگیرد. 3)مطالعه سوم،برای این است که خود را به جای شاگردان کنجکاو و پرسشگر قرار دهد و سؤالاتی را که ممکن است درباره مطالب درس مطرح شود شناسایی و پاسخ آنها را آماده نماید. از اساتید محترم درخواست می شود در تدریس این کتاب حتما شیوه مذکور را رعایت فرمایند.

و نادرستی مشاهده کردند آن را به اینجانب منتقل فرمایند تا در اولین فرصت ممکن به اصلاح اغلاط اقدام گردد.

تشکر

در خلال سال های گذشته نقد و نظر و پیشنهادهای گوناگونی درباره مطالب این کتاب از سوی فضلای محترم و صاحبنظران گرانقدر واصل گردید،اما آنچه از دوست ارجمندم حجه الاسلام داود فائزی نسب دریافت کردم از مزایای ویژه ای برخوردار بود که فرصت را مغتنم شمرده از ایشان و دیگر نقدکنندگان گرامی تشکر و قدردانی می کنم.

همچنین از حجه الاسلام محمد حسین محمدی که با تلاش و حوصله،شرح مبسوطی به نام«تصاریف»در دو جلد،بر صرف ساده نوشته اند،تشکر می کنم.

بی شک،باز تنظیم آن شرح براساس صرف ساده جدید،برای مؤلف محترم کار دشواری نخواهد بود.

از جمعی از خواهران محترم با سمت استادی در جامعه الزّهراء علیها السّلام نیز که دریافتن خلل های کتاب همکاری مؤثری داشتند،سپاسگزارم.

در پایان این پیشگفتار پس از درخواست علوّ درجات برای معمار کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی قدّس سِرُّه،و آرزوی توفیقات همه جانبه برای نظام با عظمت جمهوری اسلامی و رهبری عالیقدر آن،به روان پاک دو مشعل فروزان روحانیت شیعه شهید مظلوم آیه اللّه دکتر بهشتی و شهید عظیم الشأن آیه اللّه قدوسی(رضوان اللّه علیهما)که زبان و قلم این بنده از بیان مراتب کمال و اخلاص و بلندای اندیشه آنان قاصر است و این کتاب نیز از آثار و برکات وجودی آن دو بزرگوار به ویژه آیه اللّه قدوسی قدّس سِرُّه به شمار می آید درود می فرستم و برای آنان رفعت مقام و حشر با انبیا و ائمه علیهم السّلام خواستارم.

[شماره صفحه واقعی : 10]

ص: 595

همچنین دست دو استاد بزرگوار خود حضرت آیه اللّه جنتی و حضرت آیه اللّه خزعلی(دامت برکاتهما)را-که این کتاب با هدایت و حمایت آنان پا به عرصه وجود گذاشت-می بوسم و خواهان سلامتی و عنایات ویژه الهی برای آنان هستم.

آرزو

آخرین سخن اینکه امید است این اثر که ذره ای بیش نیست از نیم نگاه خورشیدوش حضرت ولی عصر عجل اللّه تعالی فرجه و أرواحنا فداه برخوردار باشد،که در این صورت باید گفت:

قلیلٌ مِنْکَ یَکْفینی وَ لکِنْ

قَلیلُکَ لا یُقالُ لَهُ قَلیلٌ

رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً .

و السلام علی عباد اللّه الصّالحین.

تیرماه 1390-رجب المرجب 1432

حوزه علمیه قم-مدرسه شهیدین بهشتی و قدوسی رحمهما اللّه سید محمد رضا طباطبائی

[شماره صفحه واقعی : 11]

ص: 596

[شماره صفحه واقعی : 12]

ص: 597

گزیده و برگرفته ای از مقدمه استاد شهید آیه اللّه قدوسی قدّس سِرُّه که آن را بر یکی از چاپ های اولیه صرف ساده نگاشته اند

بسمه تعالی موضوع اصلاح کتب درسی در حوزه های علمیه بحثی است که در سال های اخیر مورد استقبال قرار گرفته است و در محافل علمی با شوق وافری از آن سخن به میان می آید.

اینک که با عنایات خاصّۀ حضرت ولی عصر ارواحنا فداه اولین قدم به سوی این هدف مقدس از ابتدائی ترین عناوین درسی حوزه(صرف)برداشته شده است خداوند بزرگ را بر این نعمت شاکر و توفیق ادامۀ خدمتگزاری را از او خواهانیم.

بر اهل فضل و ادب پوشیده نیست که کتاب های صرفی ای که از دیرزمان در حوزه های علمیه مورد استفاده بوده است دارای نواقصی از این قبیل می باشد:

1.ترتیب مباحث مبتنی بر موازین آموزشی نیست،بدون مناسبت فصلی پس از فصلی قرار گرفته و گهگاه مطالب درون یک فصل نیز،نابسامان است.

2.در بیشتر کتاب های ابتدایی،مانند:شرح امثله،صرف میر و تصریف،از«اسم» که رکن دوم موضوع علم صرف است بحث چندانی نشده است؛و کتاب های تفصیلی،مانند شرح نظام و شرح رضی اولا از همه مباحث صرفی بحث نکرده و برخی مباحث را به علم نحو واگذارده اند،ثانیا به دلیل پرداختن به جزئیات فراوان، شرح و بسط مطالب و سنگینی عبارات برای طلاّب مبتدی،این گونه کتاب ها از سطح کتاب درسی خارج شده و به فضلا و اساتید اختصاص یافته اند.

کتاب«صرف ساده»با نظارت دو تن از اساتید محترم جناب آقای خزعلی و جناب

[شماره صفحه واقعی : 13]

ص: 598

آقای جنّتی دامت برکاتهما تألیف گردید و نتیجه بررسی بیش از 20 کتاب صرفی قدیم و جدید است.این کتاب قبل از اینکه به چاپ برسد[توسط مؤلف و اساتید دیگر] مورد تدریس قرار گرفت و با ارزیابی هایی که به عمل آمد،به مفید و مناسب بودن آن اطمینان نسبی حاصل گردید.

صرف ساده دارای امتیازاتی از این قبیل است:

1.مباحث این کتاب بسان مسائل ریاضی و زنجیروار چیده شده و غالبا هر فصل بر فصل و فصل های پیش از خود مترتّب است،به طوری که جلو افتادن فصلی بر فصل قبلی یا عقب افتادن فصلی از فصل پس از خود،روا نمی باشد (1).

2.از به کار بردن عبارات مغلق و پیچیده خودداری شده و در روان سازی عبارات و وضوح مطالب کوشش به عمل آمده است.

3.مطالب در حدی که برای طلاب و نوآموزان علم صرف لازم است بیان گردیده و از تفصیلات و طرح مطالبی در سطح بالاتر که درخور فهم و مورد نیاز اساتید و متخصصین است خودداری شده است (2).

4.برای مباحث و مطالب،پرسش و تمرین های مناسب تهیه شده است.بدیهی است حل این تمارین در ورزیدگی و دقت نظر متعلم و جلوگیری از سطحی پرورش یافتن محصل،سهم به سزایی دارد.

5.مطالب از منابع معتبر و مآخذ متقن گرفته شده است.

من اللّه التوفیق و علیه التّکلان

علی قدّوسی-1355 ه.ش.

[شماره صفحه واقعی : 14]

ص: 599


1- صرف ساده را در ارتباط با این توصیف شهید قدوسی قدّس سِرُّه و در مقایسه با کتب صرفی پیش از آن،می توان به اعداد 1 تا 100-مثلا-که از میان ده ها عدد درهم ریخته استخراج گردیده و به ترتیب چیده شده است تشبیه کرد. نگاهی به فهرست کتاب های شرح امثله،صرف میر و تصریف-که هریک در جای خود بسیار ارزشمند است- بر درستی این تشبیه دلالت می کند.(مؤلف)
2- در بازنگری اخیر،در برخی موارد،مطالبی ویژه اساتید،در پاورقی ها آورده شده است.(مؤلف)
نامه آیه الله جنتی

بسمه تعالی

برادر عزیز و بزرگوار جناب حجه الاسلام و المسلمین سید محمد رضا طباطبائی دامت توفیقاته

با سلام،بازگشت به نامه مورخ 90/4/22:

نسخه جدید صرف ساده آماده چاپ را در حد فرصت مرور و با نسخه مطبوع مقایسه کردم.انصافا بسیار عالی تنظیم شده است،هم متن و هم پاورقی های دقیق،با توضیحات لازم،قابل تقدیر است.از جنابعالی و کلیه دست اندرکاران تهیه این نسخه تشکر می کنم.پیش بینی می شود استقبال بالایی از آن بشود،إن شاء اللّه.

ضمنا حضرت آیه اللّه خزعلی هم پس از مرور اجمالی از این نسخه بسیار تمجید و از اقدامات ارزنده حضرتعالی تشکر کردند.خلأهای مشکل آفرینی برای استاد و شاگرد بود که بحمد اللّه پر شد.موفق باشید.

دبیر شورای نگهبان احمد جنّتی

90/5/16

[شماره صفحه واقعی : 15]

ص: 600

[شماره صفحه واقعی : 16]

ص: 601

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمدُ للّه ربِّ العالَمینَ و صَلَواتُ اللّهِ علی سَیِّدِ المُرسَلینَ محمَّدٍ و آلهِ الطاهرینَ لا سیَّما بقیَّهَ اللّهِ فی الأرَضینَ و اللّعنُ الدّائمُ عَلی أعدائِهِم أجمعینَ

مقدّمه

فصل 1.تعریف علم صرف
اشاره

علم صرف که به آن علم تصریف نیز می گویند علمی است که از ساختار کلمه و از تغییراتی که در کلمات رخ می دهد،بحث می کند. (1)مثلا علم صرف به ما می آموزد که کلمه قَوْل براساس برخی از قواعد صرفی می شود:قَوَلَ و قَوَلَ براساس برخی دیگر از همین قواعد می شود:قالَ. (2)

توجه کنید

اسم هایی را که به عنوان مثال به کار می بریم-مانند کلمه قَوْل در عبارت بالا-در بیشتر موارد بدون«أل»و بدون«تنوین»به کار خواهیم برد؛مگر در مواردی که وجود «أل»یا«تنوین»به دلیلی لازم باشد که در آن جا آورده خواهد شد.

[شماره صفحه واقعی : 17]

ص: 602


1- برای استاد:ابن حاجب گفته است:«التصریفُ علمٌ بأُصولٍ تُعْرَفُ بها أحوالُ أبنیهِ الْکَلِمِ...»و علامه رضیّ الدین محمد بن حسن استرآبادی قدّس سرّه بر او خرده گرفته و گفته است این تعریف شامل خود«أبنیه الکلم»نمی شود(شرح شافیه،ج 1،ص 1 تا 5).بنابراین علم صرف را می توان چنین تعریف کرد:«عِلمٌ بأُصولٍ تُعرَفُ بها أبنیهُ الکَلِمِ و أحوالُ تِلْکَ الأبْنِیَهِ».
2- دگرگونی های کلمات گاهی برای غرض معنوی یعنی برای بیان معنای موردنظر است،مانند:قَوْل-قَوَلَ،و گاهی برای غرض لفظی(مثلا سهولت در تلفظ)است،مانند:قَوَلَ-قالَ و قُوِلَ-قیلَ(شرح أشمونی بر الفیه ابن مالک،ج 4،ص 236).
فصل 2.فایده علم صرف

فایده علم صرف عبارت است از:

1.کلمه شناسی(شناخت ساختار کلمات و معنی آن)؛

2.کلمه سازی(قدرت بر ساختن کلمات مناسب برای معانی موردنظر).

دو فایده مذکور نتیجه شناخت تغییراتی است که در کلمات رخ می دهد،و با علم صرف می توان به آن تغییرات پی برد.

فصل 3.موضوع علم صرف
اشاره

موضوع علم صرف«کلمه»است.یعنی در این علم،درباره ساختار کلمه و تغییرات آن بحث می شود.

تعریف کلمه و اقسام آن

لفظی را که دارای معنا و مفرد باشد«کلمه»می نامند (1)،و آن بر سه قسم است:فعل، اسم و حرف.

فعل کلمه ای است که بر معنایی مستقل(انجام دادن کاری یا پدید آمدن حالتی)و بر

[شماره صفحه واقعی : 18]

ص: 603


1- شرح رضی بر کافیه،ج 1،ص 22،س 14.لفظ(صدایی که از دهان انسان بیرون آید و متکی بر مخارج حروف باشد)بر دو قسم است: 1)مُسْتَعْمَل و آن لفظی است که دارای معنا باشد،مانند:کتاب و کتاب زید. 2)مُهْمَل و آن لفظ بی معناست،مانند:مِتاب(بر وزن کتاب). لفظ مستعمل بر دو قسم است: 1)مفرد و آن لفظی است که جزء آن بر جزء معنای آن دلالت نکند،مانند:«کتاب»و«زید».همچنین است «عبد اللّه»چنانچه عَلَم برای فرد خاصی باشد.به چنین لفظی«کلمه»نیز گفته می شود. 2)مرکب و آن لفظی است که جزء آن بر جزء معنای آن دلالت کند مانند:کتابِ زید و عبد اللّه(بنده خدا).

واقع شدن آن معنا در زمان گذشته یا حال یا آینده دلالت کند،مانند:حَسُنَ،یَذْهَبُ، اعْلَمْ.

اسم کلمه ای است که بر معنایی مستقل دلالت کند بی آنکه دلالتی بر واقع شدن آن معنا در یکی از زمان های سه گانه داشته باشد،مانند:العِلْم و المال.

حرف کلمه ای است که معنای آن مستقل نیست بلکه وابسته به کلمه یا کلماتی دیگر است،مانند:«أل»در الرَّجُل و«هَلْ»در هَلْ زیدٌ قائمٌ (1)و (2).

به حروفی مانند«أل»و«هَل»که قسمی از اقسام کلمه اند،«حروف معانی»گفته می شود (3).

تغییرات ساختاری حرف مانند:الکِتابُ لِزَیْدٍ و لَهُ،و کَتَبْتُ إلی زَیْدٍ و إلَیْهِ،بسیار کم

[شماره صفحه واقعی : 19]

ص: 604


1- شرح رضی قدّس سرّه برکافیه،ج 1،ص 35 و ج 4،ص 5 و 259.
2- برای استاد:فعل و اسم و حرف را دوگونه می توان تعریف کرد(و هر دو درست است): یکم:تعریفی است که در متن ذکر شد. دوم:این است که بگوییم:کلمه چنانچه مستقلاًّ یعنی بدون وابستگی به کلمه یا کلمات دیگری بر معنای خود دلالت کند آن را فعل یا اسم گویند و چنانچه با اتکا به کلمه یا کلمات دیگری بر معنای خود دلالت نماید آن را حرف می نامند.فرق میان فعل و اسم این است که فعل بر واقع شدن معنای خود در یکی از زمان های گذشته، حال یا آینده دلالت می کند و اسم چنین دلالتی ندارد(النحو الوافی،ج 1،ص 25،45 و 62). مکمل هر دو تعریف این است که بگوییم:فعل کلمه ای است که به لحاظ ماده بر معنایی مستقل(یا مستقلا بر معنایی)دلالت کند و به لحاظ هیئت بر وقوع آن معنا در یکی از زمان های سه گانه دلالت نماید،و اسم کلمه ای است که بر معنایی مستقل(یا مستقلاً بر معنایی)دلالت کند بی آنکه به لحاظ هیئت بر وقوع آن معنا در زمان دلالت نماید،هرچند ممکن است به لحاظ ماده چنین دلالتی داشته باشد. با این مکمل،کلماتی مانند:صَبوح،غَبوق،سُری،ماضی،حال،مُسْتَقْبَل و...که همگی اسم هستند،در تعریف فعل داخل نمی شوند(شرح رضی بر کافیه،ج 1،ص 39).
3- واژه«حرف»مشترک میان دو معناست: 1)قسمی از اقسام کلمه مانند:مِنْ،فی و إلی.به این گونه حروف«حروف معانی»می گویند. 2)جزئی از اجزاء کلمه،مانند:«م»و«ن»در«مِنْ»و:«ف»،«ع»و«ل»در«فِعْل».به این گونه حروف«حروف مبانی»،گفته می شود.تعداد حروف مبانی در زبان عربی با دو حرف حساب کردن همزه و الف،29 حرف است (النحو الوافی،ج 1،ص 13).

است (1)،و همین تغییرات اندک هیچ گاه برای حصول معنای جدید نیست.از این رو بحث های صرفی بیشتر درباره فعل و اسم است و مباحث اساسی این کتاب نیز در دو بخش«فعل»و«اسم»ارائه می گردد (2).

پرسش و تمرین

1.علم صرف را تعریف کنید.

2.موضوع علم صرف چیست؟

3.فایده علم صرف را با ذکر مثال توضیح دهید.

4.لفظ مهمل و مستعمل را تعریف کنید و برای هریک چند مثال بزنید.

5.فرق کلمه با لفظ مهمل چیست؟

6.اقسام لفظ مستعمل را با ذکر مثال توضیح دهید.

7.اسم،فعل و حرف را تعریف کنید و توضیح دهید که آیا«حرف»که یکی از اقسام کلمه است شامل اجزاء(حروف)یک کلمه هم می شود یا نه.

8.اسماء،افعال و حروف زیر را در ستون های جداگانه بنویسید:

ضُحی،شَعْر،مِن،یَأْتی،أَسَد،کَبیر،مَسْجِد،صُبْح،لاتَشْرَبْ،رَجُل،حَتّی،اعْلَمْ،نَصَرْتُمْ، یَقْتُلُ،لِ،شارع،زُقاق،نَما،نامَ،سَماء،لَیْل،ذَهاب،نَهار،بَقَر،طائِر،إلی،جِنّ،مَلَک.

9.به کلمات هر ستون چند کلمه جدید بیفزایید.

10.فرق میان فعل و اسم از جهت معنا چیست؟

11.چرا در علم صرف از حرف بحث نمی شود؟

12.حروف معانی چگونه حروفی هستند و حروف مبانی چگونه حروفی؟

[شماره صفحه واقعی : 20]

ص: 605


1- شرح رضی بر شافیه،ج 1،ص 8.
2- از آن رو که تغییرات ساختاری فعل بیش از اسم است،در این کتاب بخش فعل پیش از بخش اسم آمده است.
فصل 4.اشتقاق

«اشتقاق»در علم صرف عبارت است از گرفته شدن کلمه ای از کلمه دیگر.کلمه ای را که از کلمه دیگر گرفته شده است«مشتق»،کلمه ای را که کلمه یا کلماتی از آن مشتق شده است«مشتقٌّ منه»و کلماتی را که با یکدیگر رابطه اشتقاق دارند«کلمات متجانس»یا«کلمات همجنس»می نامند.مثلا چون کلمات عَلِمَ(دانست)،یَعْلَمُ (می داند)و اعْلَمْ(بدان)از کلمه عِلْم(دانستن)گرفته شده اند،عِلْم را مشتقٌّ منه و سه کلمه دیگر را مشتقات آن و چهار کلمه مذکور را«کلمات متجانس»می نامند.همچنین کلمه های رُجَیْل(مرد کوچک)و رِجال(مردها)چون از کلمه رَجُل(مرد)گرفته شده اند کلمات متجانس اند (1).

فصل 5.حروف اصلی و زاید

از حروف کلمه حرفی را که در همه کلمات متجانس می آید«حرف اصلی»و آن را

[شماره صفحه واقعی : 21]

ص: 606


1- برای استاد:به رُجَیْل-مثلا-که اسم و گرفته شده از رَجُل است«اسم مشتق»گفته نمی شود،زیرا در علم صرف «اسم مشتق»اصطلاحا به اسمی گفته می شود که از فعل مشتق شده باشد،مانند:عالِم،معلوم و علاّمَه که از فعل مضارع گرفته شده اند.در برابر اسم مشتق«اسم جامد»قرار دارد و آن اسمی است که از فعل مشتق نشده بلکه یا مستقیما از حروف الفبا گرفته شده،مانند:عِلْم،رَجُل،شَجَر و حَجَر،یا از اسم جامد دیگر یا از جمله گرفته شده است،مانند:عُلوم،رُجَیْل،رِجال،إصْباح-داخل صبح شدن،حَسْبَلَه-حَسْبِیَ اللّه گفتن(جامع الدّروس العربیّه، ج 2،ص 3؛المعجم المفصل فی اللغه و الأدب،ج 1،ص 111 و 122).به«مشتقٌّ منه»و«مأخوذٌ منه»که خود از حروف الفبا گرفته شده باشد«مبدأ اشتقاق»می گویند،مانند:عِلْم و صُبْح در مثال های مذکور.همچنین به مبدأ اشتقاقی که«مصدر»باشد«اصل»گفته می شود،گرچه اصطلاح«اصل»اختصاص به مصدر ندارد و حالت پیشین کلمه را نیز اصل می نامند،مثلا می گویند:«ابْن در اصل بَنَوٌ بوده است».مصدر را در اوایل بخش فعل و در بخش اسم تعریف خواهیم کرد.«فعل جامد»نیز در اصطلاح علم صرف معنای ویژه ای دارد که در مبحث چهارم بخش فعل مطرح خواهد شد. اسماء مشتق عبارتند از:اسم فاعل،اسم مفعول،صفت مشبّهه،اسم مبالغه،اسم تفضیل،اسم مکان،اسم زمان و اسم آلت که در بخش دوم کتاب از آنها بحث خواهد شد.

که در بعضی از کلمات متجانس می آید-نه در همه آنها-«حرف زاید»می نامند.مثلا در کلمات:علم،علوم،عالم،علیم،أعلم و علاّمه،حروف«ع-ل-م»و در کلمات:رَجُلْ، رُجَیْل و رِجال حروف«ر-ج-ل»اصلی،و حروف دیگر زایدند.

تبصره 1:گاهی در حروف اصلیِ کلمه تغییراتی از قبیل«ادغام»یا«تبدیل به حرف دیگر»یا«حذف»رخ می دهد.این گونه تغییرات موجب زاید شمردن حرف اصلی نمی شود،و در شمارش حروف اصلی چنین کلمه ای حالت قبل از تغییر مورد توجه قرار می گیرد،مانند:

حالت قبلی حالت کنونی

مَدَدَ مَدَّ

إئمان إیمان

قُوِلَ قیلَ

خافْ خَفْ

لَمْ یَرْضَیْ لَمْ یَرْضَ

أبَوٌ أبٌ

وِعْد عِدَه

تبصره 2:گاهی حرف زاید در همه کلمات متجانس آورده می شود مثل«واو»در کوکب،کَواکِب و کُوَیْکِب.در این صورت تشخیص حرف زاید راه دیگری دارد که در خاتمه کتاب بیان خواهد شد (1)و (2).

[شماره صفحه واقعی : 22]

ص: 607


1- خاتمه،فصل 7.
2- برای استاد:زاید شدن حرف در کلمه،گاهی برای افاده معنی است،مانند:«الف»در«عالِم»،گاهی به عنوان عوض از حرف اصلی محذوف است،مانند:همزه در«این»،گاهی برای افزایش حروف کلمه است،مانند«ألف» در«قَبَعْثَری»،و گاهی برای الحاق کلمه به کلمه دیگر است،مانند یکی از دو«دال»در«قَرْدَد»و یکی از دو«باء»در «جَلْبَبَ».معنی«الحاق»در فصل 10 همین مقدمه و بحث تفصیلی آن در فصل 7 خاتمه خواهد آمد.
فصل 6.ابنیه کلمه
اشاره

وضعیتی را که برای هر کلمه باتوجه به تعداد حروف آن و اصلی و زاید بودن حروف-صرف نظر از حرکت و سکون آنها-حاصل می شود،«بِناء»آن کلمه می نامند.

بر این اساس،کلمه در زبان عربی شش بِنا دارد؛زیرا یا سه حرف اصلی دارد که به آن «ثُلاثی»می گویند و یا چهار حرف اصلی دارد که به آن«رُباعی»گفته می شود و یا دارای پنج حرف اصلی است که آن را«خُماسی»نامیده اند.هریک از این سه قسم یا حرف زاید ندارد که به آن«مجرد»می گویند و یا دارای حرف زاید است که«مزیدٌ فیه» -و اختصارا«مزید»-نامیده می شود.به نمونه های زیر توجه فرمایید:

ثلاثی مجرد:عَلِمَ و رَجُل،ثلاثی مزید:أَعْلَمَ و جُنْدَب،رباعی مجرد:دَحْرَجَ و جُخْدَب،رباعی مزید:تَدَحْرَج و قِنْدیل،خماسی مجرد:سَفَرْجَل،خماسی مزید:خُزَعْبیل.

سه نکته

1.حروف و اسم های مبنی (1)مشمول این تقسیم نمی باشند.

2.خماسی بودن مختصّ به اسم است و فعل خماسی نداریم،فعل یا ثلاثی است و یا رباعی.بنابراین فعل چهار بِنا دارد:ثلاثی مجرد،ثلاثی مزید،رباعی مجرد و رباعی مزید.اما اسم شش بنا دارد:ثلاثی مجرد،ثلاثی مزید،رباعی مجرد،رباعی مزید، خماسی مجرد،خماسی مزید.

3.فعل مجرد به فعلی می گویند که در صیغه اول ماضی آن حرف زاید نباشد و فعل مزیدٌ فیه به فعلی گفته می شود که صیغه اول ماضی آن دارای حرف زاید باشد. (2)

[شماره صفحه واقعی : 23]

ص: 608


1- اسم مبنی در پاورقی بحث مضارع معلوم توضیح داده شده است.
2- برای استاد:معنای آنچه در متن گفته شد این نیست که مثلا در مورد صیغه های 4 و 5 ماضی ثلاثی مجرد و صیغه های مضارع و امر و جز اینها که همگی با حرف یا حروف زایدی همراه هستند گفته شود اینها ثلاثی مجردند!زیرا مزیدٌ فیه بودن چنین کلماتی واقعیت آشکار است.بلکه باید چنین گفت:عَلِمَتْ-مثلا-صیغه 4 ماضی ثلاثی مجرد است،یَعْلَمُ مضارع ثلاثی مجرد است،اعْلَمْ امر ثلاثی مجرد است،دَحْرَجَتا صیغه 5 ماضی رباعی مجرد است،یُدَحْرِجُ مضارع رباعی مجرد است و...یادآور می شود که صیغه های 2،3 و 6 به بعد ماضی از این بحث خارجند زیرا علائم آخر آنها(همچنین الف آخر صیغه 5 ماضی)ضمایرند،و ضمیر اسم است نه حرف.
توجه کنید

اسم ثلاثی مجرد ده وزن دارد که عبارتند از:فَعْل،فَعَل،فَعِل،فَعُل،فِعْل،فِعَل، فِعِل،فُعْل،فُعَل و فُعُل،مانند:فَلْس،فَرَس،کَتِف،عَضُد،حِبْر،عِنَب،إِبِل،قُفْل،صُرَد و عُنُق (1).

اسم رباعی مجرد شش وزن دارد که عبارتند از:فَعْلَل،فِعْلِل،فُعْلُل،فِعْلَل،فِعَلّ و فُعْلَل،مانند:جَعْفَر،زِبْرِج،بُرْثُن،دِرْهَم،قِمَطْر و جُخْدَب.

اسم خماسی مجرد چهار وزن دارد که عبارتند از:فَعَلَّل،فَعْلَلِل،فِعْلَلّ و فُعَلِّل مانند:سَفَرْجَل،جَحْمَرِش،قِرْطَعْب و قُذَعْمِل.

اوزان اسم های مزیدٌ فیه(ثلاثی،رباعی و خماسی)فراوان است و قابل شمارش نیست.اوزان افعال ثلاثی مجرد،ثلاثی مزید،رباعی مجرد و رباعی مزید،در بخش یکم بیان خواهد شد.

پرسش و تمرین

1.اشتقاق،مشتقّ،مشتقٌّ منه و کلمات متجانس(کلمات همجنس)را با ذکر مثال برای مشتق و مشتقٌ منه،تعریف کنید.

2.حروف اصلی و زاید را تعریف کنید.

[شماره صفحه واقعی : 24]

ص: 609


1- گفته شده است: اوزان ثلاثی ده بود ای عاقل یک یک شمرم نگار بر صفحه دل فَلْسُ،فَرَسٌ،کَتِف،عَضُد حِبْر و عِنَب قُفْلٌ صُرَدٌ دگر عُنُق دان و ابِل

3.در چه صورت تغییر حروف کلمه موجب زاید شمردن آن حروف نمی شود؟

4.در دسته های زیر حروف اصلی و زاید را معین کنید:(خُروج،خارِج،مَخْرَج،خَراج،خَرّاج، مَخارج)؛(صبر،اصطبار،صبور،صابرین،یصبِرُ،اصبر،صابر)و(سؤال،مسأله،سائل،مسائِل، مسؤول،سؤالات).

5.دو دسته کلمات متجانس جدید ذکر کنید.

6.بنای کلمات زیر را مشخص کنید:حَسَن،حُسَیْن،صابِر،صَبْر،دِرهَم،دَراهِم،دُرَیْهِم، خَرْج،خُروج،خارِج،قِمَطْر،قِرْطَعْب،بُرثُن،صَدَقَ،صَدیق،بُرْقُع،خُزَعْبِل،خَزَعْبَل،خُزَعْبیل، قِرْطاس،حُلْقُوم.

7.هریک از اسم و فعل را در چه صورت«مجرد»و در چه صورت«مزیدٌ فیه» می نامند؟

8.هریک از اسم و فعل چند بنا دارد؟برای هریک از ابنیه اسم و فعل،سه مثال جدید ذکر کنید.

9.هریک از اسم های ثلاثی مجرد،رباعی مجرد و خماسی مجرد چند وزن دارد؟برای هر وزن یک مثال جدید بیاورید.

فصل 7.وزن
اشاره

فصل 7.وزن (1)

وزن هر کلمه قالبی است که از«ف»،«ع»و«ل»و احیاناً حرف یا حروفی دیگر درست می شود و بنای آن کلمه را نشان می دهد.

در ساختن وزن کلمات،قواعد زیر باید رعایت شود:

قاعده 1.در برابر حروف اصلی به ترتیب«ف»،«ع»و«ل»قرار می گیرد؛مثلا:ذَهَبَ بر وزن فَعَلَ است.

[شماره صفحه واقعی : 25]

ص: 610


1- شرح رضی بر شافیه،ج 1،ص 10؛مبحث تصریف الفیّه و شروح آن.

قاعده 2.چنانچه کلمه ای بیش از سه حرف اصلی داشته باشد لام وزن تکرار می شود،درنتیجه وزن کلمه رباعی دارای دو«لام»و وزن کلمه خماسی دارای سه «لام»خواهد بود.مثلاً می گوییم:دِرْهَم بر وزن فِعْلَل و سَفَرْجَل بر وزن فَعَلَّل است. (1)

توجه

در کلمه،حرفی را که«ف»برابر آن است فاءُ الفِعْل،حرفی را که«ع»برابر آن واقع می شود عینُ الفِعْل و حرفی را که«ل»برابر آن است لامُ الفِعْل می نامند.لام الفعل های رباعی را لام الفعل اوّل و دوم و لام الفعل های خماسی را لام الفعل اول،دوّم و سوّم نامیده اند. (2)

قاعده 3.درصورتی که برخی از حروف اصلی کلمه ای براساس قواعد اعلال یا غیر آن حذف شود،از وزن نیز حرفی که برابر حرف محذوف است،حذف می شود؛ مثلاً:قُلْ(از قالَ یَقُولُ)بر وزن«فُلْ»و هَبْ(از وَهَبَ یَهَبُ)بر وزن«عَلْ»و فِ(از وَفی یَفی)بر وزن«عِ»است.

قاعده 4.چنانچه در کلمه ای که حرف مشدد ندارد حرف زایدی وجود داشته باشد، درصورتی که آن حرف زاید تکرار حرف اصلی باشد در وزن نیز حرفی که برابر حرف تکراری است تکرار می شود،مانند:جَلْبَبَ-فَعْلَلَ،در غیر این صورت خود حرف زاید را در وزن می آورند،مانند:عالِم-فاعِل،مَعْلُوم-مَفْعُول (3).حکم کلمه ای که حرف مشدد دارد در قاعده 6 بیان خواهد شد.

[شماره صفحه واقعی : 26]

ص: 611


1- برای استاد:قاعده 1 از قواعد ادغام که در فصل 10 بخش 1 بیان خواهد شد در اوزان کلمات نیز جاری می شود و لذا:فِعَلْلٌ-فِعَلٌّ،فَعَلْلَلٌ-فَعَلَّلٌ،فُعَلْلِلٌ-فُعَلِّلٌ،فِعْلَلْلٌّ-فِعْلَلٌّ،افْعِلْلال-اِفْعِلاّل.
2- 2) التصریح بمضمون التوضیح،مبحث تصریف.
3- برای استاد:مگر اینکه حرف زاید بدل از تاء باب افتعال باشد که دراین صورت در اینکه در وزن کدام حرف را می آوریم دو نظر وجود دارد،یکم اینکه حرف زاید بدل را می آوریم،دوم اینکه حرف زاید مبدل منه را می آوریم، مانند:اِضْطَرَبَ-افْطَعَلَ یا افْتَعَلَ(شرح رضی بر شافیه،ج 1،ص 10 و 18).

قاعده 5.حرکت هریک از حروف وزن باید مانند حرکت همان حرفی باشد که در برابر آن است؛بنابراین عَلِمَ بر وزن فَعِلَ و عَلیم بر وزن فَعیل و عُلُوم بر وزن فُعُول می باشد؛مگر اینکه حرکت حرفی از حروف کلمه بر اثر قواعد اعلال یا ادغام یا تخفیف همزه تغییر کرده باشد که در این صورت حرکت اصلی آن حرف مراعات می شود؛مثلاً می گوییم:قالَ بر وزن فَعَلَ،قیلَ بر وزن فُعِلَ،مَدَّ بر وزن فَعَلَ و یَمُدُّ بر وزن یَفْعُلُ است،زیرا:قالَ،قَوَلَ؛قیلَ،قُوِلَ؛مَدَّ،مَدَدَ و یَمُدُّ،یَمْدُدُ بوده است.

تبصره:در وزن کلمه ای که برخی از حروف(اصلی یا زاید)آن حذف،و یا به خاطر اجرای قاعده صرفی حرفی بر حروف کلمه افزوده شده باشد،حرکت و سکون فعلی حروف مراعات می شود.

مورد اول،مانند:خَشِیُوا-فَعِلُوا-خَشُوا(صیغه 3 ماضی)-فَعُوا،قالْنَ-فَعَلْنَ- قُلْنَ(صیغه 6 ماضی)-فُلْنَ،یَقُوْلْنَ-یَفْعُلْنَ-یَقُلْنَ(صیغه 6 مضارع)-یَفُلْنَ، مَصْوُوْن-مَفْعُوْل-مَصُوْوْن-مَفْعُوْل-مَصُوْن(صیغه 1 اسم مفعول)-مَفُعْل (1).

مورد دوم،مانند:تَدارَکَ(ماضی باب تفاعُل)-تَفاعَلَ-اِدّارَکَ-اِفّاعَلَ.فاء اول (مُدْغَم)که ساکن است،مقابل تاء تدارکَ می باشد که مفتوح است.مجوّز این اختلاف، افزوده شدن همزه در این کلمه است.

قاعده 6.چنانچه در کلمه ای حرف مشدد-که نشان دهنده دو حرف همجنس است-باشد با مراجعه به کلمات متجانس آن کلمه،باید ببینیم آن دو حرف هردو اصلیند یا هردو زایدند یا یکی اصلی است و دیگری زاید.

درصورتی که هردو اصلی باشند وزن را بدون حرف مشدد می آوریم،مانند:مَدَّ که می گوییم بر وزن فَعَلَ و یَمُدُّ بر وزن یَفْعُلُ است (2).

[شماره صفحه واقعی : 27]

ص: 612


1- شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 147 و شرح أشمونی،ج 4،ص 324.
2- 2) برای استاد:از همین قبیل است صیغه های امر-و مضارع مجزوم-مضاعف در حالت ادغام،مانند:لِیَمُدَّ-لِیَفُعْلَ،لِیَمُدِّ-لِیَفُعْلِ،لِیَمُدُّ-لِیَفُعْلُ؛مُدَّ-فُعْلَ،مُدِّ-فُعْلِ،مُدُّ-فُعْلُ؛لِیَعَضَّ-لِیَفَعْلَ،عَضِّ-فَعْلِ؛لِیَفِرَّ-لِیَفِعْلَ،فِرَّ- فِعْلَ؛لِیُعِدَّ-لِیُفِعْلَ،أَعِدِّ-أَفِعْلِ؛لِیَمْتَدَّ-لِیَفْتَعْلَ،امْتَدِّ-اِفْتَعْلِ و... چنانچه گفته شود:باتوجه به اینکه یَمُدُّ-مثلاً-بر وزن یَفْعُلُ است،چرا لِیَمُدُّ بر وزن لِیَفُعْلُ می باشد و نه بر وزن لِیَفْعُلُ؟ خواهیم گفت:در این گونه کلمات(صیغه های امر و مضارع مجزوم)از حین پیدایش و ساخته شدن کلمه،عین الفعل ساکن،و ماقبل آن متحرک است،برخلاف مثل یَعَضُّ،یَفِرُّ و یَمُدُّ که یَعْضَضُ،یَفْرِرُ و یَمْدُدُ و مندرج در قاعده 5 بوده اند.

درصورتی که هر دو زاید باشند حرف زاید مشدد را در وزن می آوریم، مانند:اِجْلِوّاذ(به سرعت رفتن،شتاب کردن،از جَلَذَ)که می گوییم بر وزن افْعِوّال است.

درصورتی که یکی از دو حرف،اصلی و دیگری زاید باشد چنانچه نتوان تشخیص داد که حرف اول از دو حرف همجنس زاید است یا حرف دوم،هرکدام از«ف»،«ع»و«ل»وزن را که مقابل آن حرف قرار گرفته باشد،مشدد می کنیم.

مثلاً می گوییم:سَلَّمَ بر وزن فَعَّلَ،احْمَرَّ بر وزن افْعَلَّ و اطْمَأَنَّ بر وزن افْعَلَلَّ است؛

و هرگاه بدانیم کدام یک از آن دو حرف زاید است و کدام اصلی،چنانچه آن دو از یک جنس باشند وزن را بدون حرف مشدّد می آوریم،مانند:وَفِیّ-فَعیل،دُنُوّ-فُعول، و چنانچه همجنس نباشند،غالباً چنین است که هرگاه حرف اصلی-به منظور ادغام- صورت حرف زاید را به خود گرفته است،وزن را بدون حرف مشدد می آوریم،مانند:

سُودَد-سَیْوِد-سَیْیِد-سَیِّد-فَیْعِل؛عُلُوّ-عَلیو-عَلِیّ-فَعیل؛وَحْدَه-اِوْتَحَدَ -اِتْتَحَدَ-اِتَّحَدَ-اِفْتَعَلَ؛ذِکْر-اِذْتَکَرَ-اِذْدَکَرَ-اِدَّکَرَ-اِفْتَعَلَ (1).

و چنانچه برعکس،حرف زاید-به منظور ادغام-صورت حرف اصلی را به خود گرفته است،وزن را با حرف مشدد(با تشدید هریک از«ف»و«ع»و«ل»که برابر

[شماره صفحه واقعی : 28]

ص: 613


1- التصریح بمضمون التوضیح،مبحث تصریف.

حرف اصلی مشدد است)می آوریم مانند:اِخْتَصَمَ(حروف اصلی:خ-ص-م)- اخْصَصَمَ-اِخَصَّمَ-خَصَّمَ-فَعَّلَ؛اذْتَکَرَ(حروف اصلی:ذ-ک-ر)-اِذْذَکَرَ- اذَّکَرَ-اِفَّعَلَ؛تَدارَکَ(حروف اصلی:د-ر-ک)-اِدْدارَکَ-اِدّارَکَ-اِفّاعَلَ (1).

در مواردی هم برخلاف آنچه گفته شد عمل می شود،مانند:هِدایَه-مَهْدُویٌ- مَهْدُیٌّ-مَهْدِیٌّ-مَفْعُولٌ (2).

قاعده 7.هرگاه در کلمه ای«قلب»(قلب مکانی،جابه جایی حروف)واقع شده باشد،یعنی ترتیب حروف اصلی کلمه به هم خورده باشد،در وزن نیز ترتیب«ف»، «ع»و«ل»به هم خواهد خورد.مثلاً می گوییم:جاه بر وزن عَفَل است،زیرا با مراجعه به کلمات متجانس آن از قبیل وَجْه،وَجیه،وَجاهَه و غیره معلوم می شود«ج»عین الفعل است و«ا»که منقلب از«واو»است فاء الفعل می باشد (3).

فایده وزن

با دانستن وزن کلمه به امور زیر می توان پی برد:

1.حروف اصلی و زاید؛

2.حرکت و سکون و نوع حرکت هریک از حروف؛

3.جابه جایی حروف اصلی(به هم خوردن ترتیب طبیعی حروف)در موردی که حروف کلمه جابه جا شده باشد؛

4.حذف برخی از حروف اصلی چنانچه حذفی در حروف اصلی رخ داده باشد.

[شماره صفحه واقعی : 29]

ص: 614


1- برای استاد:رضی قدّس سرّه می گوید:«یُعَبَّرُ عن الزّائدِ بلفظِه،إلاّ المُدْغَمَ فی أصلیٍّ فإنَّهُ بما بعدَه،و المکرَّرَ فإنَّهُ بما قبلَه...نحوُ قولِک:اِزَّیَّنَ و ادّارَکَ علی وزنِ افَّعَّلَ و افّاعَلَ...و اطَّلَبَ علی وزنِ افَّعَلَ»(شرح رضی بر شافیه، ج 1،ص 19).
2- در این مثال،واو که حرف زاید است-به منظور ادغام-به یاء تبدیل و سپس در یاء ادغام شده است.
3- شرح نظام بر شافیه،ص 65.
توضیح و تکمیل

وزن در دو مقام مورد استفاده قرار می گیرد:

1.در مقام تعلیم.هرگاه استاد بخواهد حروف اصلی و زاید کلمه ای را به دانش آموز یاد بدهد،به جای اینکه یک یک حروف اصلی و زاید را معرفی کند،وزن کلمه را به وی می گوید و او باتوجّه به وزن،حروف اصلی و زاید و دیگر خصوصیات کلمه را تشخیص می دهد. (1)

2.در مقام تعلّم و فراگیری.در این مقام دانستن وزن از این جهت وسیلۀ تشخیص حروف اصلی از زاید و دیگر خصوصیات کلمه است که علمای صرف ابنیه اسماء و افعال و اوزان هر بنا را به دست آورده و معرفی کرده اند.متعلّم با حفظ کردن و در نظر گرفتن اوزان اسماء و افعال،به هنگام برخورد با کلمه ای بدون مراجعه به کلمات متجانس،وزن آن را از میان اوزان مضبوطه پیدا می کند و در بسیاری از موارد حروف اصلی و زاید آن را باتوجه به وزن مربوط به آن،به دست می آورد. (2)

پرسش و تمرین

1.وزن چیست و فایده دانستن آن چه می باشد؟

2.در تعیین وزن هر دسته از کلمات زیر،چه قواعدی-از قواعد وزن-به کار برده می شود؟ وزن همه کلمات داده شده را ذکر کنید:

[شماره صفحه واقعی : 30]

ص: 615


1- 1) شرح رضی قدّس سرّه بر شافیه،ج 1،پاورقی ص 12.
2- برای استاد:در مواردی که وزن کلمه میان مجرد و مزید(رباعی مجرد و ثلاثی مزید یا خماسی مجرد و ثلاثی مزید یا خماسی مجرد و رباعی مزید)مشترک است(مانند:جَلْبَبَ-فَعْلَلَ،عَمَلَّس-فَعَلَّل و قِرْشَبّ-فِعْلَلّ)وزن کارساز نیست و برای تشخیص حروف اصلی و زاید باید راههای دیگر(مانند:مراجعه به کلمات متجانس و غیر آن)را پیمود.

دسته اول:کَرُمَ،کَتَبَ،فَرَس،قُفْل،کَتِف،عَضُد،صَعْب،عِنَب،ضِرْس.

دسته دوم:عالِم،عُلَماء،عَلاّمَه،مَخارِج،خُرُوج،إسلام،مُسْلِم،دَراهِم،دُرَیْهِم،دِحْراج، تَدَحْرَجَ.

دسته سوم:غَفّار،جَعْفَرِیّ،تَعَلُّم،خَرّاج،سَلَّمَ،قَرار،مَقَرّ،مِداد،مَدَّ،إسْتَمَدَّ،مُدُن،تَمَدُّن، جَیِّد،لَیِّن،عَلَوِیّ،نَبِیّ،وَفِیّ،خُدّام،جَبّار،قَوِیّ.

دسته چهارم:قِ(باتوجه به وَقی،وِقایَه)،سَلْ(باتوجّه به سَأَلَ و سُؤال)،حادی (باتوجه به واحِد،وَحْدَه و تَوْحید)،أَیِسَ(باتوجه به یَأْس،یَؤوس و یائِسَه)،طَأْمَنَ(با توجه به طَمْأَنَ،اطْمَأَنَّ و اطْمِئْنان)،اطَّلَبَ(باتوجه به طلب و اطْتَلَبَ)،اذّکر(باتوجه به ذَکَرَ و اذْدَکَرَ)،ادَّکَرَ(باتوجّه به ذَکَرَ و اذْذَکَرَ)،اثّاقَلَ(باتوجه به ثَقُلَ و تَثاقَلَ)،اصّادَقَ(با توجه به صَدَقَ و تصادَقَ)،یَشَّقَّقُ(باتوجه به شَقَّ و یَتَشَقَّقُ)،یَدَّبَّرُوا(باتوجه به دَبَرَ و یَتَدَبَّرُوا).

3.باتوجه به همه قواعد وزن،وزن کلمات زیر را معین کنید:اِسْتِعْلام،مُعَلِّم، مُتَعَلِّم،إحْسان،اسْتِحْسان،تَحْسین،تَکامُل،اسْتِکْمال،کَمال،کُمَیْل،مُکَمِّل، تَکْمِلَه.

4.فاء الفعل،عین الفعل و لام الفعل کلمات زیرا را معین کنید:کَلام،تَکَلُّم،اسْتِسلام، اسْتِغْفار،غَفّار،صَبُور،سُؤال،تَفَؤُّل،فَعّال،سَفَرْجَل،رُجَیْل،دِرْهَم،زِبْرِج،صَدْر، کَریم.

5.باتوجه به اوزان اسم رباعی مجرد و اسم خماسی مجرد بنای کلمات زیر را معین کنید:

جَعافِر،قُذَعْمِل،دَراهِم،زِبْرِج،قِرْمِز،جَحْمَرِش،ثَعْلَب.

6.حروف اصلی و زاید کلمات موزون زیر را معین کنید:

احْمارَّ-اِفْعالَّ،تَوَکُّل-تَفَعُّل،اسْتیحاش-اِسْتِفْعال،إِجارَه-إِفالَه و فِعالَه،صَبُور-فَعُول، میثاق-مِفْعال،تَوْکیل-تَفْعیل،تَقاعُد-تَفاعُل،تِجارَه-فِعالَه،جَوَلان-فَعَلان، کَراهِیَه-فَعالِیَه،ضَرُورَه-فَعُولَه،جَهْوَرَ-فَعْوَلَ،حَوْقَلَ-فَوْعَلَ،شَیْطَنَه-فَیْعَلَه،تَمَسْکُن-

[شماره صفحه واقعی : 31]

ص: 616

تَمَفْعُل،اسْتَحی-اِسْتَفَلَ،مَقْضِیّ-مَفْعُول،مَهْدِیّ-مَفْعُول،یَخْشَوْنَ-یَفْعَوْنَ،مَلیّ-فَعیل، طَیِّء (1)-فَیْعِل،مَبیع-مَفِعْل یا مَفْعِل (2)،مَقُول-مَفُعْل (3)،مَشُوب-مَفُعْل.

7.فرق بِنا با وزن در علم صرف چیست؟

فصل 8.انواع کلمه
اشاره

کلمه-که مراد از آن اینجا،اسم معرب و فعل می باشد (4)-به لحاظ وضعیت حروف اصلی آن،پنج نوع است به این شرح:

نوع یکم-معتل

معتل،کلمه ای است که در حروف اصلی آن«حرف عِلّه»باشد،و حروف عله عبارتند از:«واو»،«یاء»و«الف».سایر حروف را«حروف صحیح»می نامند (5).

معتل هفت قسم است:

1.معتل الفاء که آن را مِثال گویند،مانند:یَسَرَ و وَقْت.

2.معتل العین که آن را اجوف می نامند،مانند:خافَ و بَیْع.

3.معتل اللام که آن را ناقص گویند،مانند:دَعا و رَمْی.

4.معتل الفاء و اللام که آن را لفیف مفروق گویند،مانند:وَفی و وَحْی.

5.معتل العین و اللام که آن را لفیف مقرون گویند،مانند:لَوی و حَیّ.

[شماره صفحه واقعی : 32]

ص: 617


1- لسان العرب،ماده«طوأ».
2- برای استاد:بنابر قاعده 5 وزن و تبصره آن،مَبیع چنانچه اسم مفعول باشد وزن آن مَفِعْل و چنانچه اسم زمان یا اسم مکان باشد وزن آن مَفْعِل است.
3- نظر به اینکه مَقُول در اصل مَقْوُوْل-مَفْعول بوده و بنابر قاعده 10 اعلال-که خواهد آمد-واو دوم آن که حرف زاید می باشد حذف شده است،وزن آن«مَفُعْل»می باشد.
4- النحو الوافی،ج 1،ص 169،پاورقی 2؛فتح الخبیر اللطیف علی متن الترصیف فی علم التصریف،ص 62.
5- مبادئ العربیّه،المقدّمه،ص 3 و ج 1،ص 9.

6.معتل الفاء و العین که آن را نیز لفیف مقرون گویند،مانند:وَیْل و یَوْم.

7.معتل الفاء و العین و اللام،مانند:«واو»و«یاء».اصل واو«وَوَو» (1)،و اصل یاء«یَیَی» است.

توضیح 1:بیشتر اقسام معتل،مختص کلمات ثلاثی است و تنها رباعی معتل الفاء و معتل الفاء و اللاّم شنیده شده است،مانند:وَرَنْتَل (2)،وَأْوَأَ،یَأْیَأَ.معتل الفاء و العین و معتل الفاء و العین و اللام،مخصوص اسم است و چنین فعل معتلی شنیده نشده است (3).

توضیح 2:سه حرف«واو»،«یاء»و«الف»را از آن رو که بیش از حروف دیگر در معرض تغییرند«حروف علّه»نامیده اند (4).

توضیح 3:معتل بودن کلمه مشروط به این نیست که حرف عله بالفعل حرف اصلی آن باشد،زیرا چنانچه حرف عله کلمه معتلی براساس قاعده اعلال حذف شود،مانند:

قُوْل-قُل،یا تبدیل به همزه شود،مانند:قاوِل-قائل،یا تبدیل به حرف صحیح شود،مانند:اِوْتَحَدَ-اِتْتَحَدَ-اِتَّحَدَ،آن کلمه همچنان معتل به شمار می آید.

توضیح 4:به حرف علّه اگر ساکن باشد«حرف لین»هم گفته می شود،مانند:قَوْل، بَیْع،دار،أَمیر و سُوء؛و به حرف لین اگر حرکت ماقبل آن مناسب با آن باشد«حرف مدّ»هم گفته می شود،مانند:دار،أَمیر و سُوء (5).حرکت مناسب با«واو»ضمّه،حرکت مناسب با«یاء»کسره و حرکت مناسب با«الِف»،فتحه است.بنابراین«الِف»همیشه

[شماره صفحه واقعی : 33]

ص: 618


1- برخی گفته اند اصل واو«وَیَو»است(شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 74).
2- شر،بدی،امر عظیم.نون در این کلمه زاید است(شرح رضی بر شافیه،ج 2،ص 375).
3- مگر به ندرت،مانند:«یَیَّیْتُ یاءً»و«أوَّیْتُ واواً»(شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 74).
4- وجه این نامگذاری این است که«علّت»به معنی«بیماری»است و حالِ شخصِ بیمار بیش از شخص سالم در معرض دگرگونی است.
5- شرح رضی بر شافیه،ج 1،پاورقی ص 250؛النحو الوافی،ج 4،ص 699.

حرف مدّ است زیرا همیشه ساکن و پیش از آن فتحه است.«الِف»تا پیش از آن فتحه نباشد قابل تلفّظ نیست.

توضیح 5:«واو»،«یاء»و«الف»در موارد زیر اصلی و اصیل (1)می باشند:در حروف معانی،در اسم مبنی و در بیشتر اسماء حروف مبانی.حروف معانی،مانند:«لو»،«فی»، «لا»؛اسم مبنی،مانند هُوَ،أیْنَ،إذا؛و اسماء حروف مبانی،مانند:باء،جیم،نون؛به خلاف الفِ«واو»و«یاء»که در اصل واو یا یاء بوده است.

«الف»در اسم معرب (2)و فعل،هیچ گاه هم اصلی و هم اصیل نیست،بلکه یا زاید و اصیل است،مانند:مفتاح و کاتَبَ،و یا اصلی و منقلب است،مانند حال و قالَ (3).اما«واو» و«یاء»گاهی اصلی و اصیل،گاهی اصلی و منقلب،گاهی زاید و اصیل و گاهی زاید و منقلب اند،مانند:بَیْع،وَعَدَ،میزان،یُوقِنُ،مضروب،تَبَیَّنَ؛مُصَیْبیح،ضُورِبَ. (4)

نوع دوم-صحیح

کلمه صحیح کلمه ای است که هیچ یک از حروف اصلی آن حرف عله نباشد.

نوع سوم-مهموز

مهموز کلمه ای است که در حروف اصلی آن همزه باشد و آن پنج قسم است:

[شماره صفحه واقعی : 34]

ص: 619


1- اصیل،اینجا یعنی:غیر منقلب از حرف دیگری.
2- اسم معرب در پاورقی بحث مضارع معلوم توضیح داده شده است.
3- بنابراین،اینکه گفته شده است: حرف علّه سه بود ای طلبه واو و یاء و الف منقلبه نظر به برخی از موارد الف(حرف اصلی اسم معرب و فعل)دارد،نه به همه آنها.زیرا الف اصیل(غیر منقلب از واو یا یاء)به صورت حرف زاید در اسم معرب و فعل،و به صورت حرف اصلی در اسم مبنی و حرف نیز،حرف علّه است.
4- شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 66؛شرح مفصّل،ج 5،ص 418.

1.مهموز الفاء مانند:أبی،آمِر،إصْطَبْل.

2.مهموز العین مانند:رأی،بِئْر،زِئْبِر(پُرز).

3.مهموز اللاّم مانند:جاءَ،جُزْء.

4.مهموز الفاء و اللاّم مانند:أَبَأَ(أَبَأَهُ بالسَّهم:او را با تیر زد)،الأَباء(نی، قصَب).

5.مهموز العین و اللام،مانند:جَأْجَأَ و دَأْدَأَ.

توضیح:مهموز بودن کلمه مشروط به این نیست که همزه در حال حاضر حرف اصلی آن باشد،زیرا چنانچه همزه کلمه مهموزی براساس قاعده تخفیف همزه حذف شود،مانند:أُءْخُذْ-خُذْ،یا تبدیل به حرف عله شود،مانند:

رأس و شُؤم و ذِئب-راس،شوم و ذیب،آن کلمه همچنان مهموز شمرده می شود.

نوع چهارم-مضاعف
اشاره

کلمات مضاعف عبارتند از:

1 و 2.ثلاثی ای که فاء الفعل و عین الفعل آن،یا عین الفعل و لام الفعل آن همانند باشند،مانند:دَدَن(لهو و لعب)و مَدَّ(مَدَّ،مَدَدَ بوده است) (1).

ثلاثی ای که فاء الفعل و لام الفعل آن همانند باشند،مانند:سَلِسَ و قَلَق،مضاعف نامیده نشده است (2).

3 و 4.رباعی یا خماسی ای که فاء الفعل و لام الفعل اول و عین الفعل و لام الفعل آخر آن متماثل باشند،مانند:زَلْزَلَ و سَلْسَبیل (3).

[شماره صفحه واقعی : 35]

ص: 620


1- فعل ثلاثی مجرّدی که فاء الفعل و عین الفعل آن همانند باشد نداریم.
2- شرح رضی بر شافیه،ج 1،ص 34.
3- همان،ج 2،ص 366.
به خاطر بسپارید

در زبان عربی کلمه رباعی یا خماسی ای که دو حرف اصلی آن متماثل و متصل به هم باشند نداریم (1).بنابراین کلماتی مانند:جَلْبَبَ،قَرْدَد،اقْعَنْسَسَ و خَفَیْدَد،ثلاثی مزیدند،نه رباعی یا خُماسی (2).

نوع پنجم-سالم
اشاره

کلمه سالم کلمه ای است که معتل،مهموز و مضاعف نباشد،مانند:صَبَرَ و عِلْم.

توجه کنید

یک کلمه ممکن است هم صحیح باشد و هم مهموز،مانند:أَمَرَ و سائِل؛یا هم صحیح باشد و هم مضاعف،مانند:مَدَّ و دَدَن؛یا هم صحیح باشد و هم مهموز و هم مضاعف،مانند:أَزَّ و أَنین.

همچنین یک کلمه می تواند هم معتل باشد و هم مهموز،مانند:أبی و یَأس؛یا هم معتل باشد و هم مضاعف،مانند:حَیَّ و وُدّ؛یا هم معتل باشد و هم مهموز و هم مضاعف،مانند:وَأْوَأَ،وَأْواء،یَأْیَأَ،یَأْیاء.

کلمه سالم،همواره صحیح است.

یک نکته مهم:

بحث هایی مانند:حروف اصلی و زاید،ابنیه،وزن و انواع کلمه،همه در مورد کلمه ای مطرح می شود که میان آن کلمه و کلماتی دیگر رابطه اشتقاق وجود داشته باشد.بنابراین،بحث های مذکور در مورد حروف مبانی،حروف معانی و بیشتر اسم های مبنی مطرح نخواهد شد (3).

[شماره صفحه واقعی : 36]

ص: 621


1- همان،ج 1،ص 61.
2- در مثل اقْعَنْسَسَ احتمال خماسی بودن نمی رود،می دانید چرا؟
3- شرح رضی بر شافیه،ج 1،ص 8؛شرح نظام،ص 44،پاورقی 2.
فصل 9.ادغام،تخفیف همزه و اعلال

مضاعف ثلاثی در معرض«ادغام»است.ادغام این است که نخستین حرف از دو حرف کنار هم را به طوری در دومی داخل کنیم که در تلفّظ حرف دوم به صورت مشدد شنیده شود،مانند مَدَدَ-مَدَّ،یَمْدُدُ-یَمُدُّ.بحث گسترده درباره ادغام،در فعل مضاعف ثلاثی مجرد خواهد آمد.

«همزه»در معرض تغییر است.تغییر همزه را«تخفیف»گویند و آن به دو صورت است:قلب و حذف.قواعد تخفیف همزه،در فعل مهموز ثلاثی مجرد خواهد آمد.

حروف علّه نیز در معرض تغییرند.تغییر حرف عله را«اعلال»گویند و آن بر سه قسم است:سکون،قلب و حذف که اعمال هریک از آنها طبق قواعدی خاص و در شرایط معینی صورت می گیرد.قواعد اعلال در فعل معتل ثلاثی مجرد،مقدمه فعل ثلاثی مزید،مقدمه بخش دوم کتاب،بحث تصغیر و برخی مباحث دیگر،خواهد آمد (1).

توضیح:تغییر،اختصاص به حروف عله و همزه ندارد،برخی از حروف صحیح نیز تحت عنوان ابدال و تعویض تغییر می کنند.اما تغییر حروف صحیح،فراوانی تغییر حروف عله و همزه را ندارد.بحث ابدال در خاتمه مطرح می شود،و با تعویض حروف در اثنای مباحث این کتاب آشنا خواهیم شد.

فصل 10.اِلحاق

در زبان عربی به کلماتی یک یا دو حرف اضافه می شود تا در وزن و احکام لفظی (چگونگی صرف شدن در فعل،و چگونگی جمع بسته شدن و مصغّر شدن در اسم)

[شماره صفحه واقعی : 37]

ص: 622


1- برای استاد:تغییر حروف عله درصورتی«اعلال»نامیده می شود که به منظور تخفیف لفظی کلمه و سهولت در تلفظ صورت گرفته باشد؛لذا به آن دسته از تغییرات حروف عله که ناشی از دگرگونی اعرابی باشد-مانند آنچه در اسماء ستّه و تثنیه و جمع پدید می آید-اعلال گفته نمی شود(شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 66 و 67).

همانند کلمات دیگری شوند.این عمل را«الحاق»و کلمه ای که در آن چنین حرف زایدی وجود داشته باشد را«مُلْحَق»می نامند.

مُلْحَق،دو ویژگی اساسی دارد به این شرح:

1.حرف زایدی که برای الحاق آورده می شود و همچنین جای آن در کلمه،نباید به گونه ای باشد که از آن برای به دست آمدن معنای خاصّی استفاده می شود.بنابراین، همزه أکْرَمَ و میمِ مُکْرِم نمی تواند برای الحاق باشد.

2.وزن ظاهری کلمه مُلْحَق ثابت است و قواعدی که موجب تغییر وزن ظاهری آن شود(مانند قواعد ادغام و اعلال)در آن جاری نخواهد شد؛مثلاً قاعده ادغام در مَهْدَد (1)جاری نمی شود.بحث تفصیلی درباره الحاق در خاتمه خواهد آمد.

پرسش و تمرین

1.نوع و بنای کلمات موزون زیر را معین کنید (2):

مَرْء-فَعْل،ثَعْلَب-فَعْلَل،سَلْسَلَه-فَعْلَلَه،سَئِمَ-فَعِلَ،قَذارَه-فَعالَه،إِجارَه-فِعالَه،بَراءه -فَعالَه،فَرار-فَعال،بِئْر-فِعْل،رَأْی-فَعْل،قَویّ-فَعیل،سائِل-فاعِل،جَرَیان-فَعَلان، جاری-فاعِل،قَساوَه-فَعالَه،فَیْض-فَعْل،فَیَضان-فَعَلان،فَیّاض-فَعّال،مِداد-فِعال،ذَرّ -فَعْل،سَلام-فَعال،سالِم-فاعِل.

2.معتل،مهموز،مضاعف و سالم را در کلمات موزون زیر معین کنید:حَیّ-فَعْل،وَلیّ- فَعیل،یاء-فَعَل،مُؤْتَمَر-مُفْتَعَل،أتی-فَعَلَ،مَرْأَه-فَعْلَه،المَرْأی-المَفْعَل،حَریر-فَعیل، تَوْدیع-تَفْعیل،حُکّام-فُعّال،طَیْر-فَعْل،طَیّارَه-فَعّالَه،یاقُوت-فاعُول،وَحْشَه-فَعْلَه،

[شماره صفحه واقعی : 38]

ص: 623


1- اسم زنی است.
2- در چنین مواردی مثلاً می گوییم:مَرْء:ثلاثی مجرّد و مهموز،ثَعْلَب:رباعی مجرد،و...

وُصُول-فُعُول،صابِر-فاعِل،سَدّ-فَعْل،صُدُود-فُعُول،سَمّاک-فَعّال،أَیِّم(از أیم)- فَیْعِل،دَیّان-فَعّال،عَلیّ-فَعیل،عَلَویّ-فَعَلِیّ،أَحْمَر-أَفْعَل،جائر(از جَوْر)-فاعِل،مَصائب (از صَوْب)-مَفاعِل،شَوائب(از شَوْب)-فَواعِل،فَرائد(از فرد)-فَعائل،عائد(از عَوْد)-فاعِل، مَکائد(از کَیْد)-مَفاعل،بائِن(از بَیْن)-فاعِل،مُوسِر(از یُسْر)-مُفعِل،میقات(از وقت)- مِفْعال،مُوقِن(از یقین)-مُفْعِل،میعاد(از وَعْد)-مِفْعال،مُوئِس(از یأس)-مُفْعِل.

3.حروف اصلی و زاید کلمات زیرا را معین کنید:أَلَنْدَد-أَفَنْعَل،عَفَنْجَج-فَعَنْلَل،مَهْدَد- فَعْلَل،دِرْهَم-فِعْلَل،جَعْفَر-فَعْلَل،شَرْشَرَه-فَعْلَلَه،یَلَنْدَد-یَفَنْعَل،زَمْزَمَه-فَعْلَلَه،احْرَنْجَمَ- افْعَنْلَلَ،تَزَلْزُل-تَفَعْلُل،خِدَبّ-فِعَلّ،بُرْثُن-فُعْلُل و نِئْطِل-فِعْلِل.

4.برای هریک از انواع کلمه دو مثال جدید(ترجیحاً یک فعل و یک اسم)بیاورید.

5.«الف»،چرا همیشه حرف مد است؟

6.حروف عله،مد و لین را در کلمات تمرین شماره 2 مشخص کنید.

7.اصطلاحات زیر را معنا کنید:حرف عله،اعلال،حرف صحیح،حرف لین،حرف مد، ادغام،مضاعف،مهموز،صحیح،معتل،مثال،اجوف،ناقص،لفیف مفروق،لفیف مقرون و سالم.

8.موارد اصیل و اصلی بودن هریک از حروف عله را بیان کنید.

9.در چه مواردی با اینکه حرف عله در کلمه وجود ندارد آن کلمه را معتل می نامند؟

10.در چه مواردی با اینکه حرف عله در کلمه وجود دارد آن کلمه را معتل به شمار نمی آورند؟

11.در چه مواردی با اینکه همزه در کلمه وجود ندارد آن کلمه را مهموز می نامند؟

12.در چه مواردی با اینکه همزه در کلمه وجود دارد آن کلمه را مهموز نمی دانند؟

[شماره صفحه واقعی : 39]

ص: 624

[شماره صفحه واقعی : 40]

ص: 625

بخش یکم فعل

اشاره

[شماره صفحه واقعی : 41]

ص: 626

[شماره صفحه واقعی : 42]

ص: 627

مقدمه
1.تعریف و تقسیم

فعل-همان گونه که پیشتر گفته شد-کلمه ای است که بر معنایی مستقل(کاری یا حالتی)و بر واقع شدن آن معنا در زمان گذشته یا حال یا آینده دلالت کند،و آن بر سه قسم است:ماضی،مضارع و امر.

فعل ماضی فعلی است که بر انجام دادن کار یا پدید آمدن حالتی در زمان گذشته دلالت کند،مانند:ذَهَبَ و حَسُنَ.

فعل مضارع فعلی است که بر انجام دادن کار یا پدید آمدن حالتی در زمان حال یا آینده دلالت کند،مانند:یَذْهَبُ و یَحْسُنُ.

فعل امر فعلی است که بر طلب انجام دادن کار یا ایجاد حالتی در زمان آینده دلالت کند،مانند:اِذْهَبْ و احْسُنْ (1).

[شماره صفحه واقعی : 43]

ص: 628


1- چگونگی انقسام فعل به سه قسم:ماضی،مضارع و امر چنین است: زمان که جزئی از معنای فعل است،سه قسم است:ماضی،حال و مستقبل(گذشته،حال و آینده).فعل نیز ابتدا به این سه قسم تقسیم می شود.فعل مستقبل دو قسم است:امر و غیر امر.فعل مستقبل غیر امر و فعل حال را که در لفظ مشترکند فعل«مضارع»نامیده اند و در نتیجه فعل به سه قسم ماضی،مضارع و امر تقسیم شده است. نمودار زیر،این فرایند را نشان می دهد: برای استاد:زمان فعل امر به لحاظ ماده آن که به مأمور مربوط می شود-و مقصود از صدور امر نیز تحقق یافتن ماده فعل است-مستقبل است؛هرچند به لحاظ هیئت آن که به آمر مربوط می شود،حال می باشد.(حاشیه صَبّان،ج 1،ص 59،س 21؛الحدائق الندیَّه،ج 1،ص 195؛النحو الوافی،ج 1،ص 61).توضیح اینکه:دالّ بر زمان در هر دو لحاظ،هیئت فعل امر است.در نگرشی دیگر به فعل امر،ممکن است گفته شود:فعل امر،انشاء طلب است و انشاء مقید به زمان نیست.سخن رضی قدّس سرّه در شرح کافیه،ج 1،ص 39،سطر 15،حلاّل این مشکل نمی باشد و ظاهراً راه حل آن،پذیرش سخن ابن هشام در مغنی،مبحث لام جازمه است،آنجا که می گوید:«وَ زَعَمَ الکوفیّونَ و أبو الحسنِ[الأخْفَش]أنَّ لامَ الطَّلَبِ حُذِفَتْ حَذْفاً مستمرّاً فی نحوِ قُمْ وَاقْعُدْ...و بقولِهِم أقولُ...» (مغنی اللبیب،ص 300).
2.اصل(مبدأ اشتقاق)فعل

فعل-و مشتقّات آن-از مصدر گرفته می شود.از این رو مصدر را«اصل کلام» می نامند (1).مصدر،از حروف الفبا گرفته می شود.

توضیح 1.مصدر اسمی است که بر انجام کار یا پدیدار شدن حالتی دلالت کند بی آنکه بر زمان معنا دلالتی داشته باشد،مانند:ذَهاب(رفتن)،عِلْم(دانستن)،بُرْء (خوب شدن) (2).

توضیح 2.آنچه مستقیماً از مصدر گرفته می شود فعل ماضی معلوم است.سایر اقسام فعل-به گونه ای که در شماره 4 این مقدمه به آن اشاره خواهد شد-از ماضی معلوم مشتق می شود.

[شماره صفحه واقعی : 44]

ص: 629


1- جامع المقدمات،کتاب الأمثله،ص 1.
2- به دیگر سخن:مصدر اسمی است که بر حَدَث دلالت کند،وَ حَدَث،عبارت است از معنایی که قائم به غیر خود باشد.

توضیح 3.لازم نیست مصدری که فعل از آن مشتق شده است مستعمل باشد.مثلاً عَسی(امید است)از مصدر العَسْی گرفته شده است بااینکه العَسْی کاربرد ندارد (1).

توضیح 4.اسم های مشتق از فعل که به آنها«اسماء مشتقّه»گفته می شود عبارتند از:

اسم فاعل،اسم مفعول،صفت مشبَّهَه،اسم مبالَغَه،اسم تفضیل،اسم مکان،اسم زمان و اسم آلت.

توضیح 5.اینکه گفته شد فعل از مصدر گرفته می شود براساس نظر بصریّین است.

کوفیّون-برعکس بصریّین-معتقدند مصدر از فعل گرفته می شود،و هریک برای نظر خود ادله ای ذکر کرده اند (2).

توضیح 6.اینکه گفته شد فعل از مصدر،و مصدر از حروف الفبا گرفته می شود،به لحاظ غالب است،وگرنه افعالی وجود دارد که مصدر آنها از اسم جامد غیر مصدر یا از چند کلمه یا از جمله گرفته می شود (3)،مانند:قُطْن-قَطَنَتِ الْأَرْضُ(پنبه زمین زیاد شد)،تاج-تَوَّجَ،حَجَر-اِسْتَحْجَرَ (4).

3.معلوم و مجهول

فعل یا معلوم است یا مجهول.

فعل معلوم فعلی است که به فاعل آن نسبت داده شود،مانند:نَصَرَ عَلیٌّ محمّداً(علی محمد را یاری کرد).

فعل مجهول فعلی است که فاعل آن در کلام ذکر نشود و مفعول به جای آن بنشیند، مانند:نُصِرَ محمَّدٌ(محمد یاری شد).

[شماره صفحه واقعی : 45]

ص: 630


1- ابن الأنباری،الانصاف فی مسائل الخلاف،چاپ دار الحجه للثقافه،ج 1،ص 194.
2- المعجم المفصّل فی اللّغه و الأدب،ج 1،واژه اشتقاق.
3- شرح این مطلب در مبحث چهارم خواهد آمد.
4- المعجم المفصّل فی اللغهِ و الأدب،واژه اشتقاق،پاورقی 2 و 3؛النحو الوافی،ج 3،پاورقی ص 184.

در فعل مجهول،مفعول را که به جای فاعل قرار می گیرد«نایب فاعل»می نامند.

مفعول چون نایب فاعل شود اعراب خود را که نصب است از دست می دهد و اعراب فاعل را که رفع است می پذیرد (1).

4.اشتقاق اقسام فعل

اشتقاق اقسام فعل(ماضی،مضارع و امر-معلوم و مجهول)به شرح زیر است:

ماضی معلوم از مصدر.مضارع معلوم و ماضی مجهول از ماضی معلوم.امر معلوم و مضارع مجهول از مضارع معلوم.امر مجهول از مضارع مجهول.

مصدر-ماضی معلوم-مضارع معلوم -امر معلوم ماضی مجهول-مضارع مجهول-امر مجهول

5.صیغه های فعل

فاعل یا نایب فاعل،یا غایب است یا مخاطب و یا متکلم.به همین مناسبت،فعل را در سه حالت مذکور به ترتیب:غایب،مخاطب و متکلم می نامند.

فعل های غایب و مخاطب با مذکر یا مؤنث بودن فاعل یا نایب فاعل و نیز با مفرد یا مُثَنّا و یا جمع بودنِ آن تغییر می کنند و در هر مورد صورت خاصی دارند.فعل متکلم فقط با مفرد یا غیر مفرد بودن فاعل یا نایب فاعل تغییر می کند و دارای دو صورت است.

هریک از صوَر فوق را«صیغه»می نامند و آن را به نام فاعل یا نایب فاعل می خوانند.مثلاً می گویند:صیغۀ مفرد مذکر غایب،صیغۀ مُثَنّای مذکر غایب،صیغۀ جمع مذکر غایب و...

[شماره صفحه واقعی : 46]

ص: 631


1- حالتهای آخر کلمات که بر اثر عواملی خاص پدید می آید«اعراب»نام دارد.

بنابراین،فعل غایب و مخاطب هریک دارای شش صیغه،فعل متکلم دارای دو صیغه و هر فعل دارای 14 صیغه می باشد.

پرسش و تمرین

1.اقسام فعل و چگونگی انقسام آن را ذکر کنید.

2.فرق میان فعل و مصدر چیست؟

3.در کلمات زیر فعل و مصدر را مشخّص کنید:إحْسان(نیکی کردن)،نَوْم(خوابیدن)،جاءَ (آمد)،یَنْصُرُ(یاری می کند)،نَسْج(بافتن)،أَقولُ(می گویم)،قُلْ(بگو)،القَول(گفتن)،یَکْتُبُ (می نویسد)،سَیَجیءُ(به زودی خواهد آمد)،جِئْ(بیا)،مَجیْء(آمدن).

4.اسم هایی را که از فعل مشتق می شوند نام ببرید.

5.هریک از اقسام فعل(ماضی،مضارع و امر-معلوم و مجهول)مشتق از چیست؟

6.فاعل،نایب فاعل،معلوم و مجهول را در جملات زیر معین کنید:قَرأَ زَیْدٌ الکِتابَ،قُرِیءَ الْکِتابُ،کَتَبْتُ الدَّرْسَ،أَکَلَتْ فاطِمَهُ الْخُبْزَ،أُکِلَ الخُبْزُ،شَرِبْتُ الماءَ،شُرِبَ الماءُ،عَرَفَ زَیْدٌ أباه، عُرِف أَبو زَیدٍ،سَأَلَ التّلْمیذُ الأُستاذَ،سُئِلَ الأُستاذُ،نَصَرَ عَلیٌّ محمداً،نُصِرَ محمَّدٌ،قُتِلَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام.

7.فعل غایب،مخاطب و متکلم را تعریف کنید و برای هریک،از زبان فارسی سه مثال بیاورید.

[شماره صفحه واقعی : 47]

ص: 632

8.چرا هریک از دو فعل غایب و مخاطب شش صیغه و فعل متکلم دو صیغه دارد؟آیا در زبان فارسی هم همینطور است؟توضیح دهید.

9.شماره صیغه های زیر چیست؟متکلم وحده،متکلم مع الغیر،مفرد مؤنث مخاطب، مفرد مؤنث غایب،جمع مؤنث غایب،جمع مؤنث مخاطب،جمع مذکر غایب،جمع مذکر مخاطب،مثنّای مذکر غایب،مثنّای مؤنث مخاطب.

10.نام صیغه های زیر را ذکر کنید:1،4،7،13 و 14.

6.مباحث بخش یک

مطالب بخش یکم این کتاب در چهار مبحث با عناوین زیر مطرح خواهد شد:

مبحث اول:فعل ثلاثی مجرد،

مبحث دوم:فعل ثلاثی مزید،

مبحث سوم:فعل رباعی،

مبحث چهارم:فعل منحوت،فعل غیر متصرف،فعل جامد،اسم فعل.

[شماره صفحه واقعی : 48]

ص: 633

مبحث اول:
اشاره

فعل ثلاثی مجرد

فصل 1.ماضی معلوم
اشاره

فعل ماضی معلوم ثلاثی مجرد از مصدر گرفته می شود.برای گرفتن ماضی معلوم ثلاثی مجرد از مصدر،باید حرف یا حروف زاید مصدر را-چنانچه حرف زاید داشته باشد-انداخت و فاء الفعل و لام الفعل را مفتوح و عین الفعل را متحرک کرد.نوع حرکت عین الفعل در ماضی هر مصدر،سَماعی است.بنابراین ماضی ثلاثی مجرد معلوم به یکی از سه وزن:فَعَلَ،فَعِلَ،فَعُلَ می آید،مانند:اَلذَّهاب-ذَهَبَ،السَّلامَه- سَلِمَ،الْحُسْن-حَسُنَ.

صیغه ها

هریک از سه وزن مذکور،صیغه یکم ماضی معلوم ثلاثی مجرد است.سیزده صیغه دیگر را به ترتیب زیر از صیغه یکم می گیریم:

صیغه دوم:با اضافه کردن الف به آخر صیغه یکم(فَعَلَ-فَعَلا).

صیغه سوم:با اضافه کردن واو ساکن به آخر صیغه یکم و مضموم کردن لام الفعل (فَعَلَ-فَعَلُوا). (1)

[شماره صفحه واقعی : 49]

ص: 634


1- واو علامت جمع مذکر چون در آخر فعل قرار گیرد بعد از آن الِفی نوشته می شود که خوانده نمی شود.

صیغه چهارم:با اضافه کردن تاء ساکن(تْ)به آخر صیغه یکم(فَعَلَ-فَعَلَتْ).

صیغه پنجم:با اضافه کردن«تا»به آخر صیغه یکم(فَعَلَ-فَعَلَتا).

صیغه ششم:با اضافه کردن نون مفتوح(نَ)به آخر صیغه یکم و ساکن کردن لام الفعل(فَعَلَ-فَعَلْنَ).

صیغه هفتم:با اضافه کردن تاء مفتوح(تَ)به آخر صیغه یکم و ساکن کردن لام الفعل(فَعَلَ-فَعَلْتَ).

صیغه هشتم:با اضافه کردن«تُما»به آخر صیغه یکم و ساکن کردن لام الفعل(فَعَلَ -فَعَلْتُما).

صیغه نهم:با اضافه کردن«تُمْ»به آخر صیغه یکم و ساکن کردن لام الفعل(فَعَلَ- فَعَلْتُمْ).

صیغه دهم:با اضافه کردن تاء مکسور(تِ)به آخر صیغه یکم و ساکن کردن لام الفعل(فَعَلَ-فَعَلْتِ).

صیغه یازدهم:با اضافه کردن«تُما»به آخر صیغه یکم و ساکن کردن لام الفعل(فَعَلَ -فَعَلْتُما).

صیغه دوازدهم:با اضافه کردن«تُنَّ»به آخر صیغه یکم و ساکن کردن لام الفعل(فَعَلَ -فَعَلْتُنَّ).

صیغه سیزدهم:با اضافه کردن تاء مضموم(تُ)به آخر صیغه یکم و ساکن کردن لام الفعل(فَعَلَ-فَعَلْتُ).

صیغه چهاردهم:با اضافه کردن«نا»به آخر صیغه یکم و ساکن کردن لام الفعل(فَعَلَ -فَعَلْنا).

بنابراین،صیغه های ماضی ثلاثی مجرد معلوم چنین صرف (1)می شود:

[شماره صفحه واقعی : 50]

ص: 635


1- درآوردن کلمه به صورت ها(صیغه ها)ی مختلف را«صرف کردن»می گویند.بنابراین صرف کردن فعل عبارت است از ذکر کردن صیغه های چهارده گانه آن.

فَعَلَ\فَعَلا\فَعَلُوا\فَعَلَتْ\فَعَلَتا\فَعَلْنَ فَعَلْتَ\فَعَلْتُما\فَعَلْتُمْ\فَعَلْتِ\فَعَلْتُما\فَعَلْتُنَّ فَعَلْتُ فَعَلْنا

صرف صیغه های دو وزن دیگر یعنی:فَعِلَ و فَعُلَ نیز همین گونه است.

ضمایر ماضی معلوم

از آنچه گذشت دانستیم که علائم صیغه های 2 تا 14 ماضی معلوم ثلاثی مجرد به ترتیب عبارتند از:«ا-وْ-تْ-تا-نَ-تَ-تُما-تُمْ-تِ-تُما-تُنَّ-تُ-نا».

هریک از این علامت ها«ضمیر»نیز می باشد بجز«ت»در صیغه های 4 و 5 که تنها علامت مؤنث بودن فاعل است،نه ضمیر.«الف»آخر صیغه 5 همانند«الف»آخر صیغه 2،ضمیر فاعل است (1).ضمیر صیغه 1«هُوَ»و ضمیر صیغه 4«هِیَ»است.هریک از این دو ضمیر را چون مُقَدَّر است«ضمیر مُسْتَتِر»و سایر ضمایر را«ضمایر بارِز» می نامند.

ضمیر در صیغه های غایب به جای اسم ظاهر می نشیند،از این رو چنانچه بعد از فعلی فاعل به صورت اسم ظاهر آورده شود،آن فعل خالی از ضمیر-بارز یا مستتر- خواهد بود.مثلاً می گوییم:ذَهَبَ الرَّجُلُ،ذَهَبَ الرَّجُلانِ،ذَهَبَ الرِّجالُ،قالَتْ هِنْدٌ،قالَتِ الْمَرْأتانِ و قالَتِ النِّساءُ (2).

[شماره صفحه واقعی : 51]

ص: 636


1- شرح رضی بر کافیه،ج 2،ص 413.
2- هرگاه دیده شود که با بودن ضمیر بارز در آخر صیغه ای از فعل،اسم ظاهر نیز به عنوان فاعل آورده شده است، باید آنچه را در آخر چنین صیغه ای دیده می شود را تنها علامت فاعل دانست نه ضمیر،مانند:«أَکَلُونِیَ الْبَراغیثُ». همین توجیه در دو آیه شریفه: وَ أَسَرُّوا النَّجْوَی الَّذِینَ ظَلَمُوا (الأنبیاء3/)و ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا کَثِیرٌ مِنْهُمْ (المائده71/)محتمل است(تفسیر مجمع البیان).چنین مواردی توجیه دیگری نیز دارد که در علم نحو بیان شده است(شرح رضی بر کافیه،ج 1،ص 258).
چهار نکته درباره ضمایر ماضی معلوم

1.فاعل در شش صیغه غایب می تواند به دو صورت-ضمیر یا اسم ظاهر-آورده شود و در هشت صیغه دیگر(صیغه های مخاطب و متکلم)لزوماً باید به صورت ضمیر باشد.

2.فاعل شش صیغه غایب چنانچه ضمیر باشد در صیغه های 1 و 4 مستتر،و در چهار صیغه دیگر بارز است.

3.به هریک از ضمایر صیغه های مخاطب و متکلم«ضمیر حاضر»نیز گفته می شود.

4.علت مستتر دانستن ضمیر در صیغه های 1 و 4 ماضی معلوم این است که در آخر این دو صیغه چیزی که بتوان آن را ضمیر بارز دانست وجود ندارد (1).

پرسش و تمرین

1.فعل و خصوص فعل ماضی را تعریف کنید.

2.چرا ماضی معلوم ثلاثی مجرد سه وزن دارد؟

3.در ماضی معلوم ثلاثی مجرد هریک از علامت های زیر مخصوص چه صیغه ای است؟

وْ،تا،نَ،تَ،تُما،تِ،تُ.

4.صیغه های زیر چگونه ساخته می شوند؟2،4،5،8،9،13 و 14.

5.معنای صیغه های فوق را از فعل«ذَهَبَ»بیان کنید.

6.به جای هریک از جملات زیر،صیغه مناسب بگذارید:دو زن رفتند،من دانستم،تو رفتی،شما دو مرد رفتید،زنان نیکو شدند،ما دانستیم،شما گروه زنان رفتید،مردها دانستند.

7.افعال زیر را صرف کنید:سَأَلَ،قَتَلَ،عَظُمَ،شَهِدَ،کَبُرَ،رَحِمَ،صَدَقَ،رَؤُفَ.

[شماره صفحه واقعی : 52]

ص: 637


1- تاء آخر صیغه 4-چنانکه گفته شد-ضمیر نیست و لذا در هرحال ثابت است،می گوییم:هِنْدٌ ذَهَبَتْ،ذَهَبَتْ هِنْدٌ، ذهَبَت الامْرَأتانِ،ذَهَبَت النِّساءُ.

8.مفاد هریک از ضمایر فعل ماضی را بیان کنید.

9.در فعل ماضی،ضمیر هریک از صیغه های زیر چیست؟1،4،7،13،14،2،5،8،10، 6 و 12.

10.اغلاط زیر را برطرف کنید:اَلرَّجلُ جاءَتْ،المرأتانِ جاءا،نَصَرُوا الرِّجالُ،الْمَرْأَهُ جاءَ، النِّساءٌ شَرِبُوا،حَسُنَتِ الرَّجُلانِ،عَلِمَتَا امْرَأَتانِ،عَلِمُوا النِّساءُ،نَحْنُ ضَرَبْنَ،أَنْتُما ضَرَبْتُمْ،زَیْدٌ ضَرَبَتْ،هِنْدٌ وَ سَعیدَهٌ قَرَءَ،ضَرَبُوا الرَّجُلانِ.

فصل 2.مضارع معلوم
اشاره

فعل مضارع معلوم ثلاثی مجرد از ماضی معلوم ثلاثی مجرد گرفته می شود بدین ترتیب:

یاء مفتوح(یَ)به اول صیغه یکم ماضی می افزاییم،فاء الفعل را ساکن،لام الفعل را مضموم و عین الفعل را غالباً طبق سَماع،مفتوح یا مکسور یا مضموم می کنیم.آنچه به دست می آید صیغه یکم مضارع معلوم است.بنابراین صیغه یکم مضارع معلوم ثلاثی مجرد به یکی از سه وزن:یَفْعَلُ،یَفْعِلُ،یَفْعُلُ می باشد،مانند:عَلِمَ-یَعْلَمُ،عَرَفَ- یَعْرِفُ،کَرُمَ-یَکْرُمُ.

صیغه ها

هریک از سه وزن مزبور صیغه یکم مضارع معلوم ثلاثی مجرد است.سیزده صیغه دیگر را به شرح زیر از صیغه یکم می گیریم:

صیغه دوم:با اضافه کردن الف و نون مکسور(انِ)به آخر صیغه یکم و مفتوح کردن لام الفعل(یَفْعَلُ-یَفْعَلانِ).

صیغه سوم:با اضافه کردن واو ساکن و نون مفتوح(وْنَ)به آخر صیغه یکم(یَفْعَلُ -یَفْعَلُونَ).

صیغه چهارم:با تبدیل یاء اول صیغه به تاء مفتوح(یَفْعَلُ-تَفْعَلُ).

[شماره صفحه واقعی : 53]

ص: 638

صیغه پنجم:با تبدیل یاء اول صیغه به تاء مفتوح و مفتوح کردن لام الفعل و اضافه کردن الف و نون مکسور(انِ)به آخر آن(یَفْعَلُ-تَفْعَلانِ).

صیغه ششم:با ساکن کردن لام الفعل و اضافه کردن نون مفتوح(نَ)به آخر آن (یَفْعَلُ-یَفْعَلْنَ).

صیغه هفتم:با تبدیل یاء اول صیغه به تاء مفتوح(یَفْعَلُ-تَفْعَلُ).

صیغه هشتم:با تبدیل یاء اول صیغه به تاء مفتوح و مفتوح کردن لام الفعل و اضافه کردن الف و نون مکسور(انِ)به آخر آن(یَفْعَلُ-تَفْعَلانِ).

صیغه نهم:با تبدیل یاء اول صیغه به تاء مفتوح و اضافه کردن واو ساکن و نون مفتوح(وْنَ)به آخر آن(یَفْعَلُ-تَفْعَلُونَ).

صیغه دهم:با تبدیل یاء اول صیغه به تاء مفتوح و مکسور کردن لام الفعل و اضافه کردن یاء ساکن و نون مفتوح(یْنَ)به آخر آن(یَفْعَلُ-تَفْعَلینَ).

صیغه یازدهم:با تبدیل یاء اول صیغه به تاء مفتوح و مفتوح کردن لام الفعل و اضافه کردن الف و نون مکسور(انِ)به آخر آن(یَفْعَلُ-تَفْعَلانِ).

صیغه دوازدهم:با تبدیل یاء اول صیغه به تاء مفتوح و ساکن کردن لام الفعل و اضافه کردن نون مفتوح(نَ)به آخر آن(یَفْعَلُ-تَفْعَلْنَ).

صیغه سیزدهم:با تبدیل یاء اول صیغه به همزه مفتوح(یَفْعَلُ-أَفْعَلُ).

صیغه چهاردهم:با تبدیل یاء اول صیغه به نون مفتوح(یَفْعَلُ-نَفْعَلُ).

حروف مضارَعه

حروف یاء،تاء،همزه و نون(أَتَیْنَ)را که یکی از آنها در اول هریک از صیغه های فعل مضارع وجود دارد«حروف مضارَعه»یا«علائم فعل مضارع»می نامند (1).

[شماره صفحه واقعی : 54]

ص: 639


1- حرکت این حروف در مضارع معلومی که صیغه یکم ماضی معلوم آن چهار حرفی(ثلاثی مزید دارای یک حرف زاید یا رباعی مجرد)باشد ضمّه،و در مضارع معلومی که صیغه یکم ماضی معلوم آن کمتر از چهار حرفی(ثلاثی مجرد)یا بیشتر از چهار حرفی(ثلاثی مزید دارای بیش از یک حرف زاید یا رباعی مزید)باشد،فتحه است.تنها در صیغه 13 مضارع یَخالُ به معنی یَظُنُّ،کسر همزه(إِخالُ)فصیح تر از فتح آن دانسته شده است(لسان العرب، ماده«خیل»).

بنابر آنچه گذشت صرف مضارع معلوم ثلاثی مجرد چنین است:

یَفْعَلُ\یَفْعَلانِ\یَفْعَلُونَ\تَفْعَلُ\تَفْعَلانِ\یَفْعَلْنَ

تَفْعَلُ\تَفْعَلانِ\تَفْعَلُونَ\تَفْعَلینَ\تَفْعَلانِ\تَفْعَلْنَ أَفْعَلُ نَفْعَلُ

صرف صیغه های دو وزن دیگر یعنی«یَفْعِلُ»و«یَفْعُلُ»نیز به همین گونه است.

ضمایر مضارع معلوم

الف در مثناها،واو در جمع های مذکر،نون در جمع های مؤنث و یاء در مفرد مؤنث مخاطب،ضمایر بارز فاعلی هستند.در صیغه های 1،4،7،13 و 14 ضمایر فاعلی به این شرح مستترند:در صیغه 1 هُوَ،در صیغه 4 هِیَ،در صیغه 7 أَنْتَ،در صیغه 13 أَنَا و در صیغه 14 نَحْنُ.

چهار نکته درباره ضمایر مضارع معلوم

1،2 و 3.نکته های 1،2 و 3 مذکور در مورد ضمایر ماضی معلوم،درباره ضمایر مضارع معلوم نیز باید مورد توجه قرار گیرد،با این فرق که ضمیر در فعل مضارع،در صیغه های 7،13 و 14 نیز-چنانکه گذشت-مستتر است.

4.علت مستتر دانستن ضمیر در صیغه های 1،4،7،13 و 14 فعل مضارع، این است که در آخر این صیغه ها چیزی که بتوان آن را ضمیر بارز دانست،وجود ندارد.

[شماره صفحه واقعی : 55]

ص: 640

اعراب و بِنا

اعراب و بِنا (1)در فعل مضارع

جز دو صیغه 6 و 12 فعل مضارع که مبنی اند دیگر صیغه های آن مُعْرَب و به خودی خود مرفوعند.علامت رفع،در صیغه های 1،4،7،13 و 14 ضمۀ لام الفعل و در مثنّاها،جمع های مذکر و مفرد مؤنث مخاطب،نون آخر صیغه است که به آن «نون عوض رفع»می گویند.«نون عوض رفع»در مثنّاها مکسور،و در جمع مذکر و مفرد مؤنث مخاطب مفتوح است.در دو صیغه جمع مؤنث(صیغه های 6 و 12)نون مفتوح(نَ)ضمیر است نه علامت رفع.این دو صیغه اعراب محلی می گیرند و به خودی خود محلاًّ مرفوعند.

ابواب ثلاثی مجرد معلوم

مضارع ماضی بر وزن«فَعَلَ»ممکن است به یکی از سه وزن یَفْعَلُ،یَفْعِلُ یا یَفْعُلُ باشد و مضارع ماضی بر وزن«فَعِلَ»ممکن است به یکی از دو وزن یَفْعَلُ یا یَفْعِلُ باشد.

و مضارعِ ماضی بر وزن«فَعُلَ»فقط بر وزن یَفْعُلُ است (2).بنابراین در فعل معلوم ثلاثی مجرد شش گونه ماضی-مضارع داریم به این شرح:

1.فَعَلَ یَفْعَلُ،مانند:مَنَعَ یَمْنَعُ 2.فَعَلَ یَفْعِلُ،مانند:ضَرَبَ یَضْرِبُ

3.فَعَلَ یَفْعُلُ،مانند:نَصَرَ یَنْصُرُ 4.فَعِلَ یَفْعَلُ،مانند:سَمِعَ یَسْمَعُ

5.فَعِلَ یَفْعِلُ،مانند:حَسِبَ یَحْسِبُ (3)فَعُلَ یَفْعُلُ،مانند:کَرُمَ یَکْرُمُ

[شماره صفحه واقعی : 56]

ص: 641


1- «اعراب»عبارت است از حالت آخر کلمه که به اقتضای عامل حاصل می شود،و«بِناء»عبارت است از حالت ثابت آخر کلمه.کلمه ای را که اعراب بپذیرد«مُعْرَب»و کلمه ای را که اعراب نپذیرد«مَبْنِیّ»می نامند.
2- در مورد وزن مضارع فَعَلَ و فَعِلَ قواعدی وجود دارد که برای شناخت آنها می توان به شرح رضی بر شافیه،ج 1 ص 117 تا 138 مراجعه نمود.همچنین مضارع برخی ماضی ها به دو وزن آمده است،مانند:حَسَدَ یَحْسِدُ و یَحْسُدُ،فَسَقَ یَفْسِقَ و یَفْسُقُ و...(همان،ص 118).
3- یَحْسَبُ نیز درست است بلکه بیش از یَحْسِبُ به کار می رود.

هریک از ماضی-مضارع های مذکور را«باب»می نامند و می گویند:فعل ثلاثی مجرد معلوم شش باب دارد.

برخی از افعال ثلاثی مجرد در بیش از یک باب از ابواب مذکور به کار رفته اند، مانند:ماتَ یَماتُ-فَعَلَ یَفْعَلُ و ماتَ یَمُوتُ-فَعَلَ یَفْعُلُ (1).

پرسش و تمرین

1.فعل مضارع را تعریف کنید.

2.مضارع معلوم ثلاثی مجرد چه وزن هایی دارد؟چرا؟

3.مضارع معلوم ثلاثی مجرد از چه گرفته می شود و چگونه؟

4.صیغه های زیر در فعل مضارع معلوم ثلاثی مجرد چگونه ساخته می شوند؟1،4،7، 13،14،6،12،8 و 11.

5.نام صیغه های سؤال 4 چیست؟

6.مضارع های زیر را صرف کنید:یَعْمَلُ،یَحْسُدُ،یَقْذِفُ،یَشْرُفُ،یَکْتُبُ،یَقْرَءُ و یَصْبِرُ.

7.صیغه های زیر را از یَعْلَمُ معنا کنید:1،4،7،13،14،2،5،8،11،3 و 10.

8.وضعیت ضمایر فعل مضارع را توضیح دهید.

9.حروف مضارعه و حرکت آنها در مضارع معلوم ثلاثی مجرد و جای هریک از آنها را بیان کنید.

10.اعراب و علامت رفع در صیغه های فعل مضارع چگونه است؟

11.در چه صیغه هایی از مضارع معلوم ثلاثی مجرد،لام الفعل ساکن است؟خصوصیت مشترک میان این صیغه ها چیست؟

12.ضمایر فعل ماضی و مضارع را در دو ستون کنار هم بنویسید و باهم مقایسه کنید؟.

[شماره صفحه واقعی : 57]

ص: 642


1- مصباح المنیر.

13.جمله«فعل معلوم ثلاثی مجرد شش باب دارد»را توضیح دهید.

14.ماضی و مضارع مصادر زیر را بسازید:الأَکْل از باب 3،القُعُود از باب 3،الشَّهادَه از باب 4،الضَّرْب از باب 2،الرُّکُوع از باب 1،السَّآمَه از باب 4،القَتْل از باب 3.

15.صیغه های 1،4،7،13 و 14 ماضی و مضارع های تمرین فوق را معنا کنید.

16.شماره ابواب زیر را معین کنید:جاءَ یَجیءُ،فَهِمَ یَفْهَمُ،سَأَلَ یَسْأَلُ،عَمِلَ یَعْمَلُ،حَلُمَ یَحْلُمُ،ذَهَبَ یَذْهَبُ،قَتَلَ یَقْتُلُ،عَلِمَ یَعْلَمُ،حَسُنَ یَحْسُنُ،بَعُدَ یَبْعُدُ،بَعِدَ یَبْعَدُ.

فصل 3.امر معلوم
اشاره

فعل امر معلوم از مضارع معلوم ساخته می شود بدین صورت که هریک از صیغه های فعل امر از همان صیغه فعل مضارع گرفته می شود.

هریک از شش صیغه غایب و دو صیغه متکلم با درآوردن«لام امر»بر سر صیغه مربوطه از فعل مضارع ساخته می شود،لذا این هشت صیغه را«امر به لام»نامیده اند.

هریک از شش صیغه مخاطب با تغییر خاصی در صیغه مربوط به آن از فعل مضارع ساخته می شود،از این رو این شش صیغه را«امر به صیغه»می نامند.

به صیغه های امر به لام«امر غایب و متکلم»و به صیغه های امر به صیغه«امر حاضر» و«امر مخاطب»نیز گفته می شود.

چگونگی اشتقاق امر معلوم از مضارع معلوم به شرح زیر است:

الف)برای ساختن هریک از صیغه های امر غایب و متکلم لام مکسوری که به آن «لام امر»گفته می شود در اول صیغه مربوط به آن از فعل مضارع درمی آوریم و علامت رفع را از آخر آن می اندازیم.

ب)برای ساختن هریک از صیغه های امر مخاطب کارهای زیر را انجام می دهیم:

1)حرف مضارعه را از اول هریک از صیغه های فعل مضارع که می خواهیم از آن امر بسازیم،می اندازیم.

[شماره صفحه واقعی : 58]

ص: 643

2)چنانچه حرفی که بعد از حرف مضارعه قرار دارد متحرک بود از همان جا امر را بنا می کنیم و نیاز به افزودن چیزی نیست و چنانچه ساکن بود همزه متحرکی در اول صیغه می آوریم.حرکت این همزه بستگی به حرکت عین الفعل کلمه دارد،چنانچه عین الفعل مضموم بود همزه را مضموم و در غیر این صورت همزه را مکسور می آوریم.

3)علامت رفع را از آخر صیغه می اندازیم.

بنابراین صرف صیغه های امر معلوم از مضارع یَفْعَلُ چنین است:

لِیَفْعَلْ\لِیَفْعَلا\لِیَفْعَلُوا\لِتَفْعَلْ\لِتَفْعَلا\لِیَفْعَلْنَ افْعَلْ\اِفْعَلا\اِفْعَلُوا\اِفْعَلی\اِفْعَلا\اِفْعَلْنَ (1)لِأَفْعَلْ لِنَفْعَلْ (2)

صرف صیغه های امر معلوم از مضارع یَفْعِلُ چنین است:

لِیَفْعِلْ\لِیَفْعِلا\لِیَفْعِلُوا\لِتَفْعِلْ\لِتَفْعِلا\لِیَفْعِلْنَ افْعِلْ\اِفْعِلا\اِفْعِلُوا\اِفْعِلی\اِفْعِلا\اِفْعِلْنَ لِأَفْعِلْ لِنَفْعِلْ

صرف صیغه های امر معلوم از مضارع یَفْعُلُ چنین می باشد:

لِیَفْعُلْ\لِیَفْعُلا\لِیَفْعُلُوا\لَتَفْعُلْ\لِتَفْعُلا\لِیَفْعُلْنَ افْعُلْ\اُفْعُلا\اُفْعُلُوا\اُفْعُلی\اُفْعُلا افْعُلْنَ لِأَفْعُلْ لِنَفْعُلْ

سه نکته

1.لام امر چنانچه بعد از«واو»یا«فاء»یا«ثُمَّ»قرار گیرد می توانیم آن را ساکن

[شماره صفحه واقعی : 59]

ص: 644


1- نون مفتوح در دو صیغه 6 و 12 چون ضمیر است-نه علامت رفع-نمی افتد.
2- صیغه های فعل امر را چنانچه بخواهیم به فارسی برگردانیم،در ترجمه صیغه های امر به لام از کلمه«باید»استفاده می کنیم و می گوییم:لِیَقْرَأْ-باید بخواند،لِأَقْرَأْ-باید بخوانم و...اما در ترجمه امر حاضر می گوییم:اِقْرَأْ-بخوان.

کنیم (1)،مانند: وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ (2)فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ (3)، ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ (4).

2.همزه امر حاضر«همزه وصل»است،و آن همزه ای است که چون در اثنای کلام واقع شود در تلفظ حذف و ماقبل آن به مابعد وصل می شود،مانند: ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ (5).همزه ای را که در اثنای کلام در تلفظ حذف نمی شود چون موجب قطع شدن مابعد خود از ماقبل می شود«همزه قطع»می نامند،مانند: لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ (6).

همزه صیغه 13 فعل مضارع-و به تبع آن صیغه 13 فعل امر-همزه قطع است.

3.«فعل امر»در اصطلاح علم صرف اختصاص به«امر مخاطب»دارد و أمر غایب و متکلم را«مضارع مجزوم به لام امر»می نامند (7).

ضمایر امر معلوم

وضعیت ضمایر فعل امر معلوم مانند ضمایر مضارع معلوم است.

پرسش و تمرین

1.فعل امر را تعریف کنید.

2.چگونگی اشتقاق امر معلوم از مضارع معلوم را-به طور کلی-بیان کنید.

[شماره صفحه واقعی : 60]

ص: 645


1- برای استاد:ابن هشام در این باره می گوید:«إسْکانُها بعدَ الفاءِ وَ الواوِ أکثرُ مِنْ تَحریکها...وَ قَدْ تُسْکَنُ بعدَ ثُمَّ» (مغنی اللبیب،چاپ بیروت،ص 294).
2- الحشر18/.
3- القریش3/.
4- الحج29/.
5- الملک4/.
6- الکافرون2/.
7- شرح رضی بر کافیه،ج 4،ص 123؛شرح مفصل،ج 4،ص 289.

3.قاعده ساختن امر غایب و متکلم و امر حاضر را بیان کنید.

4.امر صیغه های زیر چیست:یَذْهَبُ،یَعْلَمُونَ،نَعْلَمُ،أَذْهَبُ،تَذْهَبینَ،تَذْهَبانِ،یَذْهَبانِ، یَعْلَمْنَ،تَعْلَمْنَ،تَذْهَبُ،تَعْلَمُ.

5.امر یَقْرَءُ،یَکْتُبُ و یَصْبِرُ را صرف و صیغه های 1،4،7،13،14،2،5،6 و 9 آنها را معنا کنید.

6.ضمایر فعل امر را شرح دهید.

7.ضمایر زیر در چه صیغه هایی از مضارع و امر به کار می روند:ا،نَ،یْ،هُوَ،أَنَا،نَحْنُ.

8.در صیغه های زیر از مضارع و امر چه ضمیری به کار می رود؟در هر مورد مشخص کنید که ضمیر مربوط بارز است یا مستتر:2،3،4،5،12،13،14.

فصل 4.ماضی مجهول

فعل ماضی مجهول را از فعل ماضی معلوم می گیریم.برای تبدیل ماضی معلوم به مجهول،ماقبل آخر را اگر مکسور نیست مکسور و حروف متحرک پیش از آن را-که در ثلاثی مجرد فقط فاء الفعل است-مضموم می کنیم.مانند:نَصَرَ عَلیٌّ محمّداً-نُصِرَ محمّدٌ (1).

بنابراین فعل ماضی مجهول ثلاثی مجرد بیش از یک وزن ندارد و آن«فُعِلَ»است.

صیغه های ماضیِ مجهول را همانند ماضی معلوم می سازیم و روشن است که اختلاف صیغه ها در فعل مجهول،به خاطر اختلاف ضمایر نایب فاعلی است،نه ضمایر فاعلی. (2)وضعیت ضمایر نایب فاعلی ماضی مجهول،عیناً همانند ضمایر فاعلی ماضی معلوم است.

[شماره صفحه واقعی : 61]

ص: 646


1- در فعل مجهول-همان گونه که در شماره 3 مقدمه گفته شد-مفعول به جای فاعل می نشیند و اعراب آن را به خود می گیرد.یادآور می شود که صیغه سازی در فعل مجهول،متناسب با نایب فاعل صورت می گیرد،نه با فاعل.
2- ضمایر فاعلی و ضمایر نایب فاعلی را از آن رو که اعراب فاعل و نایب فاعل«رفع»است،«ضمایر مرفوع» می نامند.

صرف صیغه های ماضی مجهول ثلاثی مجرد چنین است:

فُعِلَ\فُعِلا\فُعِلُوا\فُعِلَتْ\فُعِلَتا\فُعِلْنَ فُعِلْتَ\فُعِلْتُما\فُعِلْتُمْ\فُعِلْتِ\فُعِلْتُما\فُعِلْتُنَّ فُعِلْتُ فُعِلْنا

پرسش و تمرین

1.ماضی مجهول را تعریف کنید.

2.این مطلب را که در فعل مجهول اختلاف صیغه ها به خاطر اختلاف ضمایر نایب فاعلی است توضیح دهید.

3.ضمایر ماضی مجهول را شرح دهید.

4.صیغه های 1 تا 6 مجهول عَلِمَ،صیغه های 7 تا 12 مجهول ضَرَبَ و صیغه های متکلم مجهول نَصَرَ را بسازید.

5.مجهول أَکَلَ،قَتَلَ،عَلِمَ و أَمَرَ را صرف کنید.

فصل 5.مضارع مجهول

فعل مضارع مجهول از مضارع معلوم گرفته می شود.برای تبدیل مضارع معلوم ثلاثی مجرد به مجهول،حرف مضارَعَه را مضموم و ماقبل آخر را چنانچه مفتوح نباشد مفتوح می کنیم،مانند:یَنْصُرُ زَیْدٌ بَکْراً-یُنْصَرُ بَکْرٌ.بنابراین مضارع مجهول ثلاثی مجرد-همانند ماضی مجهول-فقط یک وزن دارد و آن«یُفْعَلُ»است.

یُفْعَلُ صیغه یکم مضارع مجهول است و سیزده صیغه دیگر را به ترتیبی که در مضارع معلوم گفته شد از صیغه یکم می گیریم.

ضمایر مضارع مجهول همانند ضمایر مضارع معلوم است با این فرق که ضمایر مضارع مجهول ضمایر نایب فاعلی است.

[شماره صفحه واقعی : 62]

ص: 647

صرف صیغه های مضارع مجهول بسان مضارع معلوم و بدین صورت است:

یُفْعَلُ\یُفْعَلانِ\یُفْعَلُونَ\تُفْعَلُ\تُفْعَلانِ\یُفْعَلْنَ تُفْعَلُ\تُفْعَلانِ\تُفْعَلُونَ\تُفْعَلینَ\تُفْعَلانِ\تُفْعَلْنَ أُفْعَلُ\نُفْعَلُ

پرسش و تمرین

1.مضارع مجهول را تعریف کنید.

2.مضارع مجهول ثلاثی مجرد چند وزن دارد؟چرا؟

3.مجهول افعال زیر را صرف کنید:یَنْصُرُ،یَعْلَمُ،یَکْتُبُ.

4.صیغه های زیر را از مجهول های تمرین شماره 3 بسازید:1،4،7،13 و 14.

5.اختلاف ضمایر در فعل مضارع مجهول به چه مناسبت است؟

6.مضارع معلوم و مضارع مجهول در اشتقاق باهم چه فرقی دارند؟

7.ضمایر مضارع مجهول را شرح دهید.

فصل 6.امر مجهول

فعل امر مجهول از مضارع مجهول گرفته می شود و همانند امر معلوم هر صیغه آن از همان صیغه مضارع مشتق می گردد.برای تبدیل هریک از صیغه های چهارده گانه مضارع مجهول به امر مجهول،«لام امر»(لِ)به اول آن می افزاییم و علامت رفع را از آخر آن می اندازیم،مانند:یُنْصَرُ-لِیُنْصَرْ.

بنابراین فعل امر مجهول-همانند ماضی مجهول و مضارع مجهول-تنها یک وزن دارد و همه صیغه های آن با«لام امر»ساخته می شود.

وضعیت ضمایر امر مجهول همانند ضمایر مضارع مجهول است.

صرف صیغه های امر مجهول چنین است:

[شماره صفحه واقعی : 63]

ص: 648

لِیُفْعَلْ\لِیُفْعَلا\لِیُفْعَلُوا\لِتُفْعَلْ\لِتُفْعَلا\لِیُفْعَلْنَ لِتُفْعَلْ\لِتُفْعَلا\لِتُفْعَلُوا\لِتُفْعَلی\لِتُفْعَلا\لِتُفْعَلْنَ لِأُفْعَلْ\لِنُفْعَلْ

پرسش و تمرین

1.امر معلوم و مجهول در ساخته شدن صیغه ها چه فرقی باهم دارند؟

2.امر معلوم و مجهول یَعْلَمُ،یَکْتُبُ و یَنْصُرُ را صرف کنید.

3.صیغه های 1،4،7،13،14،3،9،6 و 12 امر مجهول فعل های تمرین شماره 2 را معنا کنید.

4.چه صیغه هایی از امر مجهول ضمیر مستتر دارند؟آن ضمیر یا ضمایر چیست؟

5.ضمایر بارز امر مجهول و جای هریک را ذکر کنید.

6.فرق ضمایر امر مجهول با ضمایر امر معلوم را توضیح دهید.

7.به چه ضمیری ضمیر فاعلی و به چه ضمیری ضمیر نایب فاعلی می گویند؟

فصل 7.مجهول فعل متعدی به حرف جر
اشاره

دانستیم (1)که فعل مجهول فعلی است که فاعل آن در کلام ذکر نشود و مفعول به جای فاعل بنشیند و اعراب آن را به خود بگیرد.بنابراین هرگاه بخواهیم فعلی را مجهول کنیم باید آن فعل «متعدی»،یعنی معنای آن خواهان«مفعولٌ بِه»باشد، (2)مانند:فعل ضَرَبَ که معنی آن از فاعل صادر و بر مفعولٌ بِه واقع می شود،می گوییم:«ضَرَبَ زَیْدٌ بَکْراً»و«ضُرِبَ بَکْرٌ».

اما فعل لازم-یعنی فعلی که معنای آن ملازم با فاعل است و بر مفعولٌ بِه واقع

[شماره صفحه واقعی : 64]

ص: 649


1- در شماره 3 مقدمه.
2- «متعدی»در لغت به معنای«از حد خارج شونده»است و فعلِ دارای مفعول را ازاین رو«متعدی»می نامند که معنای آن از محدوده فاعل خارج می شود و به مفعولٌ بِه می رسد.

نمی شود،مانند:ذَهَبَ-را نمی توان مجهول کرد مگر اینکه آن را به وسیله حرف جَر متعدی کنیم.

متعدی کردن فعل لازم با حرف جر چنین است که حرف جر مناسبی بر سر اسم یا ضمیری درآوریم و آن دو(جار و مجرور)را مفعول فعل قرار دهیم،مانند:ذَهَبَ زَیْدٌ (زید رفت)-ذَهَبَ زَیْدٌ بِبَکْرٍ(زید بکر را برد).پس از این اقدام می توان فعل مورد نظر را مجهول کرد.فعلی را که خود متعدی باشد«متعدی بنفسه»و فعلی را که به وسیله حرف جر متعدی شود«متعدی به حرف جر»می نامند. (1)

مجهول کردن فعل متعدی به حرف جر بدین صورت است که:صیغه یکم فعل را مجهول و فاعل یا ضمیر فاعلی-هرکدام وجود داشته باشد-و همچنین علامت تأنیث فاعل را حذف می کنیم،سپس جار و مجرور را نایب فاعل قرار می دهیم،مانند:

ذَهَبَ زَیْدٌ بِبَکْرٍ-ذُهِبَ بِبَکْرٍ(بکر بُرده شد)،ذَهَبَتْ هِنْدٌ بِزَیْدٍ-ذُهِبَ بِزَیْدٍ.

توضیح:در مجهول فعل متعدی به حرف جر که هریک از صیغه ها از دو بخش تشکیل می شود(فعل و جار و مجرور)از آن رو که نایب فاعل،ضمیر متصل به فعل نیست بلکه جار و مجرور نایب فاعل است،اختلاف نایب فاعل موجب تغییر بخش اول صیغه نمی شود.می گوییم:ذُهِبَ بِرَجُلٍ،ذُهِبَ بِرَجُلَیْنِ،ذُهِبَ بِرِجالٍ،ذُهِبَ بِامْرَأَهٍ، و...یُذْهَبُ بِرَجُلٍ،یُذْهَبُ بِرَجُلَیْنِ،یُذْهَبُ بِرِجالٍ،یُذْهَبُ بِامْرَأَهٍ و...لِیُذْهَبْ بِرَجُلٍ، لِیُذْهَبْ بِرَجُلَیْنِ،لِیُذْهَبْ بِرِجالٍ،لِیُذْهَبْ بِامْرَأَهٍ و...

[شماره صفحه واقعی : 65]

ص: 650


1- حرف جَر«باء»چنانچه با افعال دال بر حرکت آورده شود غالباً مفهوم فعل لازم را با متعدی شدن تغییر می دهد، مانند مثالی که در متن ذکر شد،و مانند:جاءَ زَیْدٌ(زید آمد)-جاءَ زَیْدٌ بِبَکْرٍ(زید بکر را آورد).قال تعالی: فَلَمّا قَضی مُوسَی الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً (القصص29/).خلاف غالب،مانند:سَبَحَ بالنّهر(در رودخانه شنا کرد).سایر حروف جر غالباً تأثیر متعدی ساختن فعل ندارند.اینها گاهی تغییر دیگری هم در معنای فعل ایجاد نمی کنند،مانند:جَلَسَ زیدٌ(زید نشست)-جَلَسَ زَیْدٌ علی الْکُرسِیِّ(زید روی صندلی نشست).و گاهی تغییر دیگری ایجاد می کنند،مانند:دَعا لَهُ(او را دعا کرد)،دَعا عَلَیْهِ(او را نفرین کرد)،رَغِبَ فیه(به او رغبت پیدا کرد)و رَغِبَ عَنْهُ(از او روی گردان شد).

با در نظر گرفتن آنچه گفته شد،صرف ماضی مجهول متعدی به حرف جر چنین است:

فُعِلَ بِهِ\فُعِلَ بِهِما\فُعِلَ بِهِمْ\فُعِلَ بِها\فُعِلَ بِهِما\فُعِلَ بِهِنَّ فُعِلَ بِکَ\فُعِلَ بِکُما\فُعِلَ بِکُمْ\فُعِلَ بِکِ\فُعِلَ بِکُما\فُعِلَ بِکُنَّ فُعِلَ بِی\فُعِلَ بِنا

و صرف مضارع مجهول متعدی به حرف جر این گونه است:

یُفْعَلُ بِهِ\یُفْعَلُ بِهِما\یُفْعَلُ بِهِم\یُفْعَلُ بِها\یُفْعَلُ بِهِما\یُفْعَلُ بِهِنَّ یُفْعَلُ بِکَ\یُفْعَلُ بِکُما\یُفْعَلُ بِکُم\یُفْعَلُ بِکِ\یُفْعَلُ بِکُما\یُفْعَلُ بِکُنَّ یُفْعَلُ بی یُفْعَلُ بِنا

و صرف امر مجهول متعدی به حرف جر چنین است:

لِیُفْعَلْ بِهِ\لِیُفْعَلْ بِهِما\لِیُفْعَلْ بِهِمْ\لِیُفْعَلْ بِها\لِیُفْعَلْ بِهِما\لِیُفْعَلْ بِهِنَّ لِیُفْعَلْ بِکَ\لِیُفْعَلْ بِکُما\لِیُفْعَلْ بِکُمْ\لِیُفْعَلْ بِکِ\لِیُفْعَلْ بِکُما\لِیُفْعَلْ بِکُنَّ لِیُفْعَلْ بِی لِیُفْعَلْ بِنا

توجه کنید

مجرور حرف جر را در نایب فاعل صیغه های 1 تا 6 مجهول متعدی به حرف جر می توانیم به صورت اسم ظاهر یا ضمیر بیاوریم.مثلاً می توانیم بگوییم ذُهِبَ بِزَیْدٍ یا ذُهِبَ بِهِ،یُذْهَبُ بِامْرَأَهٍ یا یُذْهَبُ بِها و لِیُذْهَبْ بِنِساءٍ یا لِیُذْهَبْ بِهِنَّ.اما در هشت صیغه دیگر(صیغه های 7 تا 14)مجرور حرف جر حتماً باید به صورت ضمیر باشد، می گوییم:ذُهِبَ بِکَ،یُذْهَبُ بِکُنَّ،لِیُذْهَبْ بِنا.

ضمایر مجهول متعدی به حرف جر

همان گونه که ملاحظه شد،ضمایر فعل مجهول متعدی به حرف جر به گونه ای

[شماره صفحه واقعی : 66]

ص: 651

متفاوت با ضمایر دیگر اقسام فعل است.ضمایر فعل مجهول متعدی به حرف جر عبارتند از:«هُ،هُما،هُمْ،ها،هُما،هُنَّ،کَ،کُما،کُمْ،کِ،کُما،کُنَّ،یْ،نا»که به وسیله حرف جر به ترتیب،نایب فاعل صیغه های چهارده گانه فعل قرار می گیرند.

فصل 8.فعل مجهول سَماعی

در زبان عربی فعل هایی به صورت فعل مجهول وجود دارند که یا فعل معلوم ندارند و یا میان آنها و فعل معلوم آنها تنها تشابه لفظی وجود دارد،نه ارتباط معنوی.

این گونه فعل های مجهول را که غالباً معنی مرض و آفت دارند«فعل مجهول سَماعی» می نامند (1).برخی از این فعل ها عبارتند از:جُنَّ-دیوانه شد،حُمَّ-تب کرد،سُلَّ-مبتلا به سل شد،غُشِیَ علیهِ-بی هوش شد و به همین معناست:غُمِیَ علیه و أُغْمِیَ علیه،سُقِطَ فی یَده-پشیمان شد،عُنِی به-به او اهتمام ورزید،أُولِعَ به-به او علاقه شدید پیدا کرد،دُهِشَ-سرگردان شد،زُهِیَ-کبر ورزید،طُلَّ دَمُه-خونش هدر رفت،أَتُری؟- آیا گمان می کنی؟و...

یادآور می شود که جز مورد اخیر(أَ تُری؟)که همین صیغه آن شنیده شده است، سایر مثالها تا حدی تصریف پذیر می باشند.در قرآن مجید آمده است: وَ لَمّا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا (2).

پرسش و تمرین

1.معنای اصطلاحات زیر را بیان کنید:فعل لازم،فعل متعدی،فعل متعدی بنفسه،فعل متعدی به حرف جر،جار و مجرور.

[شماره صفحه واقعی : 67]

ص: 652


1- النحو الوافی،ج 2،ص 106.
2- الأعراف149/.

2.از ده سوره آخر قرآن برای اصطلاحات مذکور در تمرین 1 نمونه بیاورید.

3.فعل لازم را چگونه مجهول می کنند؟چرا؟

4.ماضی مجهول و مضارع مجهول افعال زیر را صرف کنید:رَغِبَ عَنْهُ،فَزِعَ إِلَیْهِ،غَضِبَ عَلَیْهِ،نَظَرَ فیهِ.

5.صیغه های زیر را از ماضی و مضارع های مجهول تمرین شماره 4 معنی کنید:1،4،7، 13 و 14.

6.امر مجهول مضارع های تمرین شماره 4 را صرف کنید و صیغه های 2،3،6،9 و 12 از امر مجهول ها را معنا کنید.

7.ضمایر مجهول فعل متعدی به حرف جر را ذکر و بیان کنید در چه صیغه هایی از آن آوردن ضمیر ضروری است و در چه صیغه هایی می توان ضمیر یا اسم ظاهر آورد.

8.به نظر شما دلیل آوردن فعل مجهول به جای فعل معلوم(یعنی ذکر نکردن فاعل)چه چیزهایی می تواند باشد؟

9.به نظر شما آیا قواعدی که برای ساختن فعل مجهول گفته شد مختص به فعل ثلاثی مجرد است یا در سایر اقسام فعل نیز جاری می شود؟چرا؟

10.یکی از افعال تصریف پذیر از مجهول های سماعی مذکور در درس را صرف کنید.

فصل 9.صوَر فعل معلوم متعدی

پیشتر گفتیم که هر فعل 14 صیغه دارد.اکنون یادآور می شویم که این عدد در مورد فعل معلوم لازم و فعل مجهول(اعم از لازم و متعدی)درست است.اما در مورد فعل معلوم متعدی(اعم از متعدی بنفسه و متعدی به حرف جر)باتوجه به صورت های قابل تصور برای مفعول،برای هریک از صیغه های چهارده گانه فعل،14 صورت قابل فرض است.از ضرب 14 در 14،196 صورت به دست می آید،هرچند تعدادی

[شماره صفحه واقعی : 68]

ص: 653

از این صورت ها کاربرد ندارند.دو جدول زیر 196 صورت مورد اشاره را در حالتی که فعل،ماضی است و مفعول آن ضمیر متصل است،نشان می دهد (1).

جدول شماره 1:صُوَر ماضی معلوم متعدی بنفسه با ضمایر منصوب متصل.

جدول شماره 2:صُوَر ماضی معلوم متعدی به حرف جر با ضمایر مجرور.

[شماره صفحه واقعی : 69]

ص: 654


1- در هریک از دو جدول مورد اشاره 40 صورت غیر کاربردی وجود دارد و آنها صوَری هستند که دو ضمیر به کار گرفته شده در آنها هر دو ضمیر مخاطب یا هر دو ضمیر متکلم است.ظَلَمْتُنی-مثلاً-درست نیست و برای بیان چنین معنایی باید گفت:ظَلَمْتُ نَفْسی.صورت های غیر کاربردی در هر دو جدول،با زمینه متفاوت مشخص شده اند. برای استاد:برای فعل قلبی(بجز تَعَلَّمْ)می توان ضمیر مرفوع و ضمیر منصوبی که هر دو،ضمیر مخاطب یا ضمیر متکلم اند،آورد،مانند:«رأیتُنی أسْبَحُ فی النّهر».

جدول شماره 1:صُوَر ماضی معلوم متعدی بنفسه با ضمایر منصوب متصل

شماره صیغه\صُوَر فرضی\1\2\3\4\5\6\7\8\9\10\11\12\13\14

ه\هما\هم\ها\هما\هنَّ\کَ\کُما\کُم\کِ\کُما\کُنَّ\یْ\نا

1\نَصَرَ\نَصَرَهُ\نَصَرَهُما\نَصَرَهُم\نَصَرَها\نَصَرَهُما\نَصَرَهُنَّ\نَصَرَکَ\نَصَرَکُما\نَصَرَکُم\نَصَرَکِ\نَصَرَکُما\نَصَرَکُنَّ\نَصَرَنی (1)\نَصَرَنا

2\نَصَرا\نَصَراهُ\نَصَراهُما\نَصَراهُم\نَصَراها\نَصَراهُما\نَصَراهُنَّ\نَصَراکَ\نَصَراکُما\نَصَراکُم\نَصَراکِ\نَصَراکُما\نَصَراکُنَّ\نَصَرانی\نَصَرانا

3\نَصَرُوا\نَصَرُوهُ\نَصَرُوهُما\نَصَرُوهُم\نَصَرُوها\نَصَرُوهُما\نَصَرُوهُنَّ\نَصَرُوکَ\نَصَرُوکُما\نَصَرُوکُم\نَصَرُوکِ\نَصَرُوکُما\نَصَرُوکُنَّ\نَصَرُونی\نَصَرُونا

4\نَصَرَتْ\نَصَرَتْهُ\نَصَرَتْهُما\نَصَرَتْهُم\نَصَرَتْها\نَصَرَتْهُما\نَصَرَتْهُنَّ\نَصَرَتْکَ\نَصَرَتْکُما\نَصَرَتْکُم\نَصَرَتْکِ\نَصَرَتْکُما\نَصَرَتْکُنَّ\نَصَرَتْنی\نَصَرَتْنا

5\نَصَرَتا\نَصَرَتاهُ\نَصَرَتاهُما\نَصَرَتاهُم\نَصَرَتاها\نَصَرَتاهُما\نَصَرَتاهُنَّ\نَصَرَتاکَ\نَصَرَتاکُما\نَصَرَتاکُم\نَصَرَتاکِ\نَصَرَتاکُما\نَصَرَتاکُنَّ\نَصَرَتانی\نَصَرَتانا

6\نَصَرْنَ\نَصَرْنَهُ\نَصَرْنَهُما\نَصَرْنَهُم\نَصَرْنَها\نَصَرْنَهُما\نَصَرْنَهُنَّ\نَصَرْنَکَ\نَصَرْنَکُما\نَصَرْنَکُم\نَصَرْنَکِ\نَصَرْنَکُما\نَصَرْنَکُنَّ\نَصَرْنَنی\نَصَرْنَنا

7\نَصَرْتَ\نَصَرْتَهُ\نَصَرْتَهُما\نَصَرْتَهُم\نَصَرْتَها\نَصَرْتَهُما\نَصَرْتَهُنَّ\نَصَرْتَکَ\نَصَرْتَکُما\نَصَرْتَکُم\نَصَرْتَکِ\نَصَرْتَکُما\نَصَرْتَکُنَّ\نَصَرْتَنی\نَصَرْتَنا

8\نَصَرْتُما\نَصَرْتُماهُ\نَصَرْتُماهُما\نَصَرْتُماهُم\نَصَرْتُماها\نَصَرْتُماهُما\نَصَرْتُماهُنَّ\نَصَرْتُماکَ\نَصَرْتُماکُما\نَصَرْتُماکُم\نَصَرْتُماکِ\نَصَرْتُماکُما\نَصَرْتُماکُنَّ\نَصَرْتُمانی\نَصَرْتُمانا

9\نَصَرْتُم\نَصَرْتُموهُ (2)\نَصَرْتُموهُما\نَصَرْتُموهُم\نَصَرْتُموها\نَصَرْتُموهُما\نَصَرْتُموهُنَّ\نَصَرْتُموکَ\نَصَرْتُموکُما\نَصَرْتُموکُم\نَصَرْتُموکِ\نَصَرْتُموکُما\نَصَرْتُموکُنَّ\نَصَرْتُمونی\نَصَرْتُمونا

10\نَصَرْتِ\نَصَرْتِهِ\نَصَرْتِهِما\نَصَرْتِهِم\نَصَرْتِها\نَصَرْتِهِما\نَصَرْتِهِنَّ\نَصَرْتِکَ\نَصَرْتِکُما\نَصَرْتِکُم\نَصَرْتِکِ\نَصَرْتِکُما\نَصَرْتِکُنَّ\نَصَرْتِنی\نَصَرْتِنا

11\نَصَرْتُما\نَصَرْتُماهُ\نَصَرْتُماهُما\نَصَرْتُماهُم\نَصَرْتُماها\نَصَرْتُماهُما\نَصَرْتُماهُنَّ\نَصَرْتُماکَ\نَصَرْتُماکُما\نَصَرْتُماکُم\نَصَرْتُماکِ\نَصَرْتُماکُما\نَصَرْتُماکُنَّ\نَصَرْتُمانی\نَصَرْتُمانا

12\نَصَرْتُنَّ\نَصَرْتُنَّهُ\نَصَرْتُنَّهُما\نَصَرْتُنَّهُم\نَصَرْتُنَّها\نَصَرْتُنَّهُما\نَصَرْتُنَّهُنَّ\نَصَرْتُنَّکَ\نَصَرْتُنَّکُما\نَصَرْتُنَّکُم\نَصَرْتُنَّکِ\نَصَرْتُنَّکُما\نَصَرْتُنَّکُنَّ\نَصَرْتُنَّنی\نَصَرْتُنَّنا

13\نَصَرْتُ\نَصَرْتُهُ\نَصَرْتُهُما\نَصَرْتُهُم\نَصَرْتُها\نَصَرْتُهُما\نَصَرْتُهُنَّ\نَصَرْتُکَ\نَصَرْتُکُما\نَصَرْتُکُم\نَصَرْتُکِ\نَصَرْتُکُما\نَصَرْتُکُنَّ\نَصَرْتُنی\نَصَرْتُنا

14\نَصَرْنا\نَصَرْناهُ\نَصَرْناهُما\نَصَرْناهُم\نَصَرْناها\نَصَرْناهُما\نَصَرْناهُنَّ\نَصَرْناکَ\نَصَرْناکُما\نَصَرْناکُم\نَصَرْناکِ\نَصَرْناکُما\نَصَرْناکُنَّ\نَصَرْنانی\نَصَرْنانا

[شماره صفحه واقعی : 70]

ص: 655


1- هرگاه«یاء»ضمیر متکلم به عنوان ضمیر منصوب در آخر یکی از صیغه های فعل متعدی بنفسه در آید،بین ضمیر و فعل،حرف«نون»-که چون مانع مکسور شدن حرف آخر فعل می شود به آن«نون وقایه»می گویند-فاصله می شود.
2- هرگاه ضمیری از ضمایر منصوب در آخر صیغه 9 فعل ماضی متعدی بنفسه درآید«میم»ضمیر فاعلی«تُمْ»مضموم،و ضمّه آن به اندازه ای که«واو»از آن تولید شود،اشباع می شود.قال تعالی: إِنَّ هذا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَهِ (الأعراف123/).
جدول شماره 2:صُوَر ماضی معلوم متعدی به حرف جر با ضمایر مجرور

شماره صیغه\صُوَر فرضی\1\2\3\4\5\6\7\8\9\10\11\12\13\14

ه\هما\هم\ها\هما\هنَّ\کَ\کُما\کُم\کِ\کُما\کُنَّ\یْ\نا

1\ذَهَبَ بِ\ذَهَبَ بِهِ\ذَهَبَ بِهِما\ذَهَبَ بِهِمْ\ذَهَبَ بِها\ذَهَبَ بِهِما\ذَهَبَ بِهِنَّ\ذَهَبَ بِکَ\ذَهَبَ بِکُما\ذَهَبَ بِکُمْ\ذَهَبَ بِکِ\ذَهَبَ بِکُما\ذَهَبَ بِکُنَّ\ذَهَبَ بی\ذَهَبَ بِنا

2\ذَهَبا بِ\ذَهَبا بِهِ\ذَهَبا بِهِما\ذَهَبا بِهِم\ذَهَبا بِها\ذَهَبا بِهِما\ذَهَبا بِهِنَّ\ذَهَبا بِکَ\ذَهَبا بِکُما\ذَهَبا بِکُم\ذَهَبا بِکِ\ذَهَبا بِکُما\ذَهَبا بِکُنَّ\ذَهَبا بی\ذَهَبا بِنا

3\ذَهَبُوا بِ\ذَهَبُوا بِهِ\ذَهَبُوا بِهِما\ذَهَبُوا بِهِم\ذَهَبُوا بِها\ذَهَبُوا بِهِما\ذَهَبُوا بِهِنَّ\ذَهَبُوا بِکَ\ذَهَبُوا بِکُما\ذَهَبُوا بِکُم\ذَهَبُوا بِکِ\ذَهَبُوا بِکُما\ذَهَبُوا بِکُنَّ\ذَهَبُوا بی\ذَهَبُوا بِنا

4\ذَهَبَتْ بِ\ذَهَبَتْ بِهِ\ذَهَبَتْ بِهِما\ذَهَبَتْ بِهِم\ذَهَبَتْ بِها\ذَهَبَتْ بِهِما\ذَهَبَتْ بِهِنَّ\ذَهَبَتْ بِکَ\ذَهَبَتْ بِکُما\ذَهَبَتْ بِکُم\ذَهَبَتْ بِکِ\ذَهَبَتْ بِکُما\ذَهَبَتْ بِکُنَّ\ذَهَبَتْ بی\ذَهَبَتْ بِنا

5\ذَهَبَتا بِ\ذَهَبَتا بِهِ\ذَهَبَتا بِهِما\ذَهَبَتا بِهِم\ذَهَبَتا بِها\ذَهَبَتا بِهِما\ذَهَبَتا بِهِنَّ\ذَهَبَتا بِکَ\ذَهَبَتا بِکُما\ذَهَبَتا بِکُم\ذَهَبَتا بِکِ\ذَهَبَتا بِکُما\ذَهَبَتا بِکُنَّ\ذَهَبَتا بی\ذَهَبَتا بِنا

6\ذَهَبْنَ بِ\ذَهَبْنَ بِهِ\ذَهَبْنَ بِهِما\ذَهَبْنَ بِهِم\ذَهَبْنَ بِها\ذَهَبْنَ بِهِما\ذَهَبْنَ بِهِنَّ\ذَهَبْنَ بِکَ\ذَهَبْنَ بِکُما\ذَهَبْنَ بِکُم\ذَهَبْنَ بِکِ\ذَهَبْنَ بِکُما\ذَهَبْنَ بِکُنَّ\ذَهَبْنَ بی\ذَهَبْنَ بِنا

7\ذَهَبْتَ بِ\ذَهَبْتَ بِهِ\ذَهَبْتَ بِهِما\ذَهَبْتَ بِهِم\ذَهَبْتَ بِها\ذَهَبْتَ بِهِما\ذَهَبْتَ بِهِنَّ\ذَهَبْتَ بِکَ\ذَهَبْتَ بِکُما\ذَهَبْتَ بِکُم\ذَهَبْتَ بِکِ\ذَهَبْتَ بِکُما\ذَهَبْتَ بِکُنَّ\ذَهَبْتَ بی\ذَهَبْتَ بِنا

8\ذَهَبْتُما بِ\ذَهَبْتُما بِهِ\ذَهَبْتُما بِهِما\ذَهَبْتُما بِهِم\ذَهَبْتُما بِها\ذَهَبْتُما بِهِما\ذَهَبْتُما بِهِنَّ\ذَهَبْتُما بِکَ\ذَهَبْتُما بِکُما\ذَهَبْتُما بِکُم\ذَهَبْتُما بِکِ\ذَهَبْتُما بِکُما\ذَهَبْتُما بِکُنَّ\ذَهَبْتُما بی\ذَهَبْتُما بِنا

9\ذَهَبْتُم بِ\ذَهَبْتُم بِهِ\ذَهَبْتُم بِهِما\ذَهَبْتُم بِهِم\ذَهَبْتُم بِها\ذَهَبْتُم بِهِما\ذَهَبْتُم بِهِنَّ\ذَهَبْتُم بِکَ\ذَهَبْتُم بِکُما\ذَهَبْتُم بِکُم\ذَهَبْتُم بِکِ\ذَهَبْتُم بِکُما\ذَهَبْتُم بِکُنَّ\ذَهَبْتُم بی\ذَهَبْتُم بِنا

10\ذَهَبْتِ بِ\ذَهَبْتِ بِهِ\ذَهَبْتِ بِهِما\ذَهَبْتِ بِهِم\ذَهَبْتِ بِها\ذَهَبْتِ بِهِما\ذَهَبْتِ بِهِنَّ\ذَهَبْتِ بِکَ\ذَهَبْتِ بِکُما\ذَهَبْتِ بِکُم\ذَهَبْتِ بِکِ\ذَهَبْتِ بِکُما\ذَهَبْتِ بِکُنَّ\ذَهَبْتِ بی\ذَهَبْتِ بِنا

11\ذَهَبْتُما بِ\ذَهَبْتُما بِهِ\ذَهَبْتُما بِهِما\ذَهَبْتُما بِهِم\ذَهَبْتُما بِها\ذَهَبْتُما بِهِما\ذَهَبْتُما بِهِنَّ\ذَهَبْتُما بِکَ\ذَهَبْتُما بِکُما\ذَهَبْتُما بِکُم\ذَهَبْتُما بِکِ\ذَهَبْتُما بِکُما\ذَهَبْتُما بِکُنَّ\ذَهَبْتُما بی\ذَهَبْتُما بِنا

12\ذَهَبْتُنَّ بِ\ذَهَبْتُنَّ بِهِ\ذَهَبْتُنَّ بِهِما\ذَهَبْتُنَّ بِهِم\ذَهَبْتُنَّ بِها\ذَهَبْتُنَّ بِهِما\ذَهَبْتُنَّ بِهِنَّ\ذَهَبْتُنَّ بِکَ\ذَهَبْتُنَّ بِکُما\ذَهَبْتُنَّ بِکُم\ذَهَبْتُنَّ بِکِ\ذَهَبْتُنَّ بِکُما\ذَهَبْتُنَّ بِکُنَّ\ذَهَبْتُنَّ بی\ذَهَبْتُنَّ بِنا

13\ذَهَبْتُ بِ\ذَهَبْتُ بِهِ\ذَهَبْتُ بِهِما\ذَهَبْتُ بِهِم\ذَهَبْتُ بِها\ذَهَبْتُ بِهِما\ذَهَبْتُ بِهِنَّ\ذَهَبْتُ بِکَ\ذَهَبْتُ بِکُما\ذَهَبْتُ بِکُم\ذَهَبْتُ بِکِ\ذَهَبْتُ بِکُما\ذَهَبْتُ بِکُنَّ\ذَهَبْتُ بی\ذَهَبْتُ بِنا

14\ذَهَبْنا بِ\ذَهَبْنا بِهِ\ذَهَبْنا بِهِما\ذَهَبْنا بِهِم\ذَهَبْنا بِها\ذَهَبْنا بِهِما\ذَهَبْنا بِهِنَّ\ذَهَبْنا بِکَ\ذَهَبْنا بِکُما\ذَهَبْنا بِکُم\ذَهَبْنا بِکِ\ذَهَبْنا بِکُما\ذَهَبْنا بِکُنَّ\ذَهَبْنا بی\ذَهَبْنا بِنا

صُوَر مضارع معلوم متعدی و امر معلوم متعدی نیز همین گونه است.

[شماره صفحه واقعی : 71]

ص: 656

در مجهول کردن هریک از صیغه های جدول شماره 2 فعل را مجهول و فاعل یا ضمیر فاعلی-هرکدام وجود داشته باشد-و همچنین علامت تأنیث فاعل را حذف می کنیم و جار و مجرور را به عنوان نایب فاعل می آوریم،مانند:

ذَهَبَ زیدٌ بِرَجُلٍ-ذُهِبَ بِرَجُل،زیدٌ ذَهَبَ بِرَجُلٍ-ذُهِبَ بِرَجُلٍ،زیدٌ و بَکرٌ ذَهَبا بِرَجُلٍ-ذُهِبَ بِرَجُلٍ،زیدٌ و بکرٌ و خالِدٌ ذَهَبُوا بِرَجُلٍ-ذُهِبَ بِرَجُلٍ،ذَهَبَ زیدٌ بِرَجُلَیْنِ-ذُهِبَ بِرَجُلَیْن،زیدٌ ذَهَبَ بِرَجُلَیْنِ-ذُهِبَ بِرَجُلَیْنِ،زیدٌ و بَکرٌ ذَهَبا بِرَجُلَیْنِ-ذُهِبَ بِرَجُلَیْنِ،ذَهَبَ زیدٌ و بَکرٌ بِرَجُلَیْنِ-ذُهِبَ بِرَجُلَیْنِ،زیدٌ و بَکرٌ و خالدٌ ذَهَبُوا بِرَجُلَیْن-ذُهِبَ بِرَجُلَیْنِ،هِنْدٌ ذهَبَتْ بِزَیْدٍ-ذُهِبَ بِزَیْدٍ و... (1)

در مجهول کردن هریک از صیغه های جدول شماره 1،فعل را مجهول و فاعل یا ضمیر فاعلی-هرکدام وجود داشته باشد-و همچنین علامت تأنیث فاعل را حذف می کنیم و مفعول را به عنوان نایب فاعل با تبدیل اعراب نصب آن به رفع،می آوریم و چنانچه مفعول ضمیر منصوب است،آن را به ضمیر مرفوع معادل خود تبدیل می کنیم،مانند:

نَصَرَ عَلیٌّ محمّداً-نُصِرَ محمّدٌ،عَلیٌّ نَصَرَ محمّداً-نُصِرَ محمّدٌ،زیدٌ و سعیدٌ نَصَرا عَلیّاً -نُصِرَ عَلیٌّ،زیدٌ و سعیدٌ و خالدٌ نَصَرُوا عَلیّاً-نُصِرَ عَلیٌّ،نَصَرَ زیدٌ سعیداً و خالداً-نُصِرَ سعیدٌ و خالدٌ،زیدٌ نَصَرَ سعیداً و خالداً-نُصِرَ سعیدٌ و خالدٌ،زیدٌ و سعیدٌ نَصَرا بَکراً و خالداً -نُصِرَ بَکرٌ و خالدٌ،نَصَر زیدٌ و سعیدٌ بَکراً و خالداً-نُصِرَ بَکرٌ و خالدٌ،زیدٌ و سعیدٌ و بَکرٌ نَصرُوا خالداً و جعفراً-نُصِرَ خالِدٌ و جعفرٌ،هِنْدٌ نَصَرَتْ زیداً-نُصِرَ زَیْدٌ،نَصَرَهُ-نُصِرَ، نَصَرَهُما-نُصِرا،نَصَرَهُنَّ-نُصِرْنَ،نَصَرَکَ-نُصِرْتَ،نَصَرَکُم-نُصِرْتُمْ،نَصَرَنی- نُصِرْتُ و...

یادآور می شود که در برخی از صیغه ها(صیغه های 1 و 4 ماضی و 1،4،7،13 و 14

[شماره صفحه واقعی : 72]

ص: 657


1- نایب فاعل واقعی در این گونه موارد،مجرور به حرف جر است هرچند به لحاظ صناعت ادبی جار و مجرور، نایب فاعل دانسته می شود(شرح رضی بر کافیه،ج 4،ص 137؛النحو الوافی،ج 2،ص 115).

مضارع و امر)ضمیر نایب فاعلی مستتر خواهد بود،مانند:نَصَرتُهُ-نُصِرَ،تَنْصُرُنی -أُنْصَرُ،انْصُرونا-لِنُنْصَرْ.

در جدول زیر معادله میان ضمایر مرفوع و ضمایر منصوب(و مجرور)مشخص شده است:

شماره صیغه\ضمایر مرفوع فعل ماضی\ضمایر مرفوع فعل مضارع و امر\ضمایر منصوب متصل و مجرور

1\هُوَ(مستتر)\هُوَ(مستتر)هُ

2\ا\ا\هُما

3\وْ\وْ\هُمْ 4\هِیَ(مستتر)\هِیَ(مستتر)\ها

5\ا\ا\هُما

6\نَ\نَ\هُنَّ

7\تَ\أَنْتَ(مستتر)\کَ

8\تُما\ا\کُما

9\تُم\وْ\کُمْ

10\تِ\یْ\کِ

11\تُما\ا\کُما

12\تُنَّ\نَ\کُنَّ

13\تُ\أَنَا(مستتر)یْ

14\نا\نَحْنُ(مستتر)نا

تمرین

1.به جای هریک از جملات زیر با استفاده از ضمایر مرفوع و منصوب،صیغه مناسب-به

[شماره صفحه واقعی : 73]

ص: 658

عربی-قرار دهید:شما مردان بر آن مردان خشم کردید،شما مردان مرا یاری کردید،آن زنان بر آن زن خشم کردند،شما زنان ما زنان را یاری کنید،آن دو مرد آن مرد را بردند،شما مردان ما مردان را بردید،تو یک مرد ما مردان را می بری،ما دو مرد بر شما دو مرد خشم می کنیم،تو یک مرد بر آن مردان خشم کن،شما دو زن بر آن دو زن خشم کنید،شما دو مرد ما زنان را یاری کنید،تو یک زن آن یک زن را یاری کن،شما مردان ما زنان را یاری کردید،تو یک زن آن دو زن را یاری کن،شما مردان ما زنان را یاری کنید،آن دو مرد شما مردان را یاری کردند، شما مردان آن دو مرد را یاری کردید،ما زنان شما دو زن را یاری کردیم،شما زنان ما زنان را یاری کردید،آن دو زن آن یک زن را یاری می کنند،آن دو زن تو یک مرد را یاری می کنند، باید آن زنان شما زنان را یاری کنند،باید آن مردان ما مردان را یاری کنند،شما دو مرد ما مردان را یاری کنید،باید من آن دو مرد را یاری کنم،تو زن آن زنان را یاری کن،باید آن دو مرد آن یک مرد را ببرند،شما دو مرد ما مردان را ببرید.

2.صیغه هایی را که در تمرین شماره 1 ساخته اید مجهول کنید.

فصل 10.فعل مضاعف
اشاره

فعل مضاعف ثلاثی مجرد فعلی است که عین الفعل و لام الفعل آن متماثل باشند، مانند مَدَدَ(-مَدَّ)،عَضِضَ(-عَضَّ) (1).

از آنجا که مضاعف در معرض ادغام است،لازم است پیش از تشریح جریان ادغام در صیغه های فعل ثلاثی مجرد مضاعف،ادغام را تعریف و موارد،انواع،احکام و قواعد آن را بیان کنیم.

[شماره صفحه واقعی : 74]

ص: 659


1- در ثلاثی مجرد فعلی که فاء الفعل و عین الفعل آن همانند باشند نداریم.در ثلاثی مزید نمونه های نادری از این گونه فعل مضاعف(مانند:یَیَّیْتُ یاءً)دیده می شود. یادآور می شود کلمه ثلاثی ای که فاء الفعل و لام الفعل آن همانند باشند مانند:سَلِسَ و قَلَق،مضاعف نامیده نشده است(شرح رضی بر شافیه،ج 1،ص 34).
الف)تعریف ادغام

ادغام این است که اولی از دو حرف مجاور هم را در دومی داخل کنیم به گونه ای که از مجموع آن دو حرف،یک حرف مشدد ادا شود.حرف اول را«مُدغَم»و حرف دوم را«مُدغمٌ فیه»می نامند (1).

ب)موارد ادغام

ادغام در دو جاست:

1.بین دو حرف متماثل،مانند:مَدَدَ-مَدَّ.

2.بین دو حرف متقارب،مانند:اَلْرَجُل-اَلرَّجُل.دو حرف را درصورتی متقارب گویند که در مخرج به هم نزدیک یا در صفت باهم متحد باشند. (2)

ج)انواع ادغام

ادغام بر دو نوع است:

1.لفظی،که در آن مدغم را فقط در تلفظ در مدغمٌ فیه داخل می کنند اما در نوشتن، آن دو را جدای از هم می نویسند،مانند:اَلْرَجُل-اَلرَّجُل.

2.لفظی و کتبی،که در آن مُدغَم،هم در تلفظ و هم در نوشتن داخل در مدغمٌ فیه می شود،مانند:مَدَدَ-مَدَّ.

د)احکام ادغام

ادغام در مواردی واجب،در مواردی جایز و در مواردی ممتنع است.

[شماره صفحه واقعی : 75]

ص: 660


1- همه حروف صلاحیت مدغم و مدغمٌ فیه شدن را دارند جز«الف»که نه مدغم واقع می شود و نه مدغمٌ فیه.
2- مخارج و صفات حروف،در علم تجوید،علم معانی و کتب تفصیلی علم صرف مطرح شده است(شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 250 تا 264).

موارد وجوب،جواز و امتناع ادغام در اثنای بحث از قواعد ادغام روشن خواهد شد.

ه)قواعد ادغام

ه)قواعد ادغام (1)

ادغام 10 قاعده دارد.بیشتر قواعد ادغام هم در فعل جاری می شود و هم در اسم و برخی از آنها در حرف نیز جاری می شود.قواعد ادغام به این شرح است:

قاعده یکم:ادغام دو حرف متماثل چنانچه اولی ساکن،دومی متحرک و هر دو در یک کلمه باشند،واجب است.ادغام در این صورت،لفظی و کتبی است.مانند:مُعَلْلِم -مُعَلِّم و مَقْرُووُ-مَقْرُوُّ (2).

قاعده دوم:ادغام دو حرف متماثل چنانچه اولی متحرک جایز التسکین،دومی متحرک،و هر دو در یک کلمه باشند و آن کلمه اسم ثلاثی مجرد متحرک العین یا ثلاثی مزید ملحق نباشد،واجب است (3).ادغام در این مورد لفظی و کتبی است.مانند:مَدَدَ- مَدَّ،یَمْدُدُ-یَمُدُّ.

توضیح:حرف متحرک درصورتی جایز التسکین است که خود مدغمٌ فیه یا حرف اول کلمه نباشد.بنابراین«دال مشدد»در مَدَّدَ و«میم اول»در مُمِدٌّ جایز التسکین

[شماره صفحه واقعی : 76]

ص: 661


1- شرح نظام،ص 672؛شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 233؛جامع الدّروس العربیه،ج 2،ص 98؛شرح أشمونی، ج 4،ص 345.
2- در مورد مذکور چنانچه وضعیت کلمه به گونه ای است که در صورت ادغام،وزن کلمه با وزن قیاسی دیگری اشتباه می شود،ادغام جایز نیست(ممتنع است)،مانند:قُووِلَ و تُقُووِلَ.
3- به دیگر سخن،پنج شرط لازم است تا قاعده 2 ادغام،جاری شود.آن شرطها عبارتند از:1)دو حرف متماثل باشند.2)هر دو حرف در یک کلمه باشند.3)حرف اول متحرک جایز التسکین باشد.4)کلمه موردنظر اسم ثلاثی مجرد متحرک العین نباشد.5)آن کلمه،ثلاثی مزید ملحق نباشد.کلمات ملحق،در بحث الحاق در خاتمه کتاب معرفی خواهند شد.

نیست.برای ساکن کردن حرف اول متحرک،در دو مورد زیر حرکت را به ماقبل می دهیم:1)حرف قبل از مماثل اول،صحیح و ساکن باشد،مانند:یَمْدُدُ-یَمُدُّ، اطْمَأْنَنَ-اِطْمَأَنَّ (1).2)حرف قبل از مماثل اول،حرف عله ساکن و فاء الفعل باشد، مانند:یَوْدَدُ-یَوَدُّ.در سایر موارد حرکت را می اندازیم،مانند:مَدَدَ-مَدَّ،مارِرٌ- مارٌّ،دُوَیْبِبَه(مصغّر دابَّه)-دُوَیْبَّه.

تبصره 1:حرفی که ساکن وضع شده است چنانچه به علت واقع شدن پیش از الِف متحرک به حرکت عارضی شود،ساکن شمرده می شود،مانند:تاء دوم در«ماتَتا» (صیغه 5 فعل ماتَ).

تبصره 2:قاعده یکم ادغام بر قاعده دوم مقدم است،یعنی چنانچه در کلمه ای زمینه هر دو قاعده وجود داشت قاعده یکم جاری می شود،نه قاعده دوم،مانند:مَدْدَدَ- مَدَّدَ،نه:مَدَدَّ (2).

قاعده سوم:ادغام دو حرف متماثل چنانچه اولی ساکن،دومی متحرک و آن دو حرف در دو کلمه باشند نیز واجب است.ادغام در این مورد چنانچه حرف دوم ضمیر رفعی یا جرّی باشد لفظی و کتبی،و در غیر این صورت فقط لفظی است.قسم اول، مانند:سَکَتْتُ-سَکَتُّ،سَکَنْنا-سَکَنّا،مِنْ نا-مِنّا.قسم دوم،مانند:لَمْ یَسْفَهْهُ- لَمْ یَسْفَههُّ (3)،لَمْ یُشْبِهْهُ-لَمْ یُشْبِههُّ،اکْتُبْ بِالْقَلَم-اُکْتُب بِّالْقَلَم،أَکْرِمْ مُحَمَّداً-أَکْرِم مُّحَمَّداً، وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی. (4)

تبصره:ادغام در مورد مذکور چنانچه حرف اول،همزه یا حرف مد و یا هاء سکت

[شماره صفحه واقعی : 77]

ص: 662


1- «أصْلُ اطْمَأَنَّ اطْمَأْنَنَ»(شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 303).
2- اجرای این قاعده(قاعده دوم)در باب افتعال-از ابواب فعل ثلاثی مزید-در موردی که عین الفعل آن تاء باشد، مانند:اِقْتَتَلَ،واجب نیست(جایز است)چنانکه در آن باب خواهد آمد.
3- سَفِهَ الحقَّ:جَهِلَهُ(مصباح المنیر).
4- طه29/.

باشد،جایز نیست(ممتنع است)مانند:لَمْ یَقْرَأْ أَحْمَدُ،اقْرَأْ آیَهً (1)،فی یَوْمِ کذا،قالُوا وَ ما، ما أَغْنی عَنِّی مالِیَهْ- هَلَکَ عَنِّی سُلْطانِیَهْ (2).

قاعده چهارم:ادغام«لام أل»در حروف شمسی که عبارتند از چهارده حرفِ:ت،ث، د،ذ،ر،ز،س،ش،ص،ض،ط،ظ،ل،ن،واجب است (3).ادغام در این مورد فقط لفظی است.

تذکر:«لام أل»نسبت به«لام»از حروف شمسی،متماثل و نسبت به سایر حروف شمسی،متقارب است.

قاعده پنجم:ادغام نون ساکن(نْ)در هریک از حروف«یَرْمَلُون»(ی،ر،م، ل،و،ن)درصورتی که در دو کلمه باشند واجب است.آن دو،چنانچه در یک کلمه باشند ادغام جز در مورد دو نون که واجب است،مانند:مَنْنَ-مَنَّ، در بقیه موارد جایز نیست،مانند:دُنْیا،صِنْوان و أنْمار (4).إدغام نون«إنْ»و«أنْ»در لام «لا»و ادغام نون«مِنْ»و«عَنْ»در میم«ما»،لفظی و کتبی و در سایر موارد فقط لفظی است،مانند:إِنْ لا-إِلاّ،أَنْ لا-أَلاّ،مِنْ ما-مِمّا،عَنْ ما-عَمّا، مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً (5)،مُحَمَّدٌ رَّسُولُ اللّه صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ و اله (6)

[شماره صفحه واقعی : 78]

ص: 663


1- امتناع ادغام در مورد همزه در چنین شرایطی مبتنی بر این است که همزۀ اول،تخفیف(قلب به حرف مد)شود، اما چنانچه براساس قاعده 2 تخفیف همزه-که در فصل 11 خواهد آمد-این تخفیف صورت نگرفت،ادغام همزه اول در دوم لازم است(شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 236 و 247).
2- الحاقّه28/ و 29.
3- چهارده حرف دیگر-به جز الف-را که«لام أل»در آنها ادغام نمی شود«حروف قمری»می نامند.وجه تسمیه حروف به شمسی و قمری این است که حکم«لام أل»با دسته اول مانند حکم آن در کلمه«الشمس»است و حکم آن با دسته دوم مانند حکم آن در کلمه«القمر»می باشد.الف،نه از حروف شمسی است و نه از حروف قمری.
4- شرح أشمونی،ج 4،ص 354.
5- الطّلاق2/.
6- مدغم در اینجا نون ساکن تنوین است.

تذکر:نون ساکن نسبت به«ن»از حروف«یرملون»متماثل و نسبت به سایر حروف «یرملون»متقارب است.

قاعده ششم:ادغام دو حرف متماثل در موردی که اولی متحرک جایز التسکین (1)و دومی ساکن و سکون آن عارضی باشد،جایز است.سکون لام الفعل در صیغه های 1،4،7،13 و 14 مضارع مجزوم و امر را عارضی دانسته اند (2).در چنین موردی، چنانچه ادغام را انتخاب کردیم،باید حرف دوم را حرکت دهیم.حرکت،می تواند فتحه یا کسره و چنانچه عین الفعل مضموم بود،فتحه یا کسره یا ضمه باشد،مانند:

لَمْ+یَعَضُّ-لَمْ یَعْضَضْ،لم یَعَضَّ،لم یَعَضِّ(صیغه 1 مضارع مجزوم).

لِ+تَفِرُّ-لِتَفْرِرْ،لِتَفِرَّ،لِتَفِرِّ(صیغه 4 امر به لام).

لِ+أَمُدُّ-لِأَمْدُدْ،لِأَمُدَّ،لِأَمُدِّ،لِأَمُدُّ(صیغه 13 امر به لام).

به خلاف مثل:لَمْ یُمَدِّدْ.

قاعده هفتم:ادغام دو حرف متماثل متحرک واقع در دو کلمه جایز است و ادغام در این مورد در برخی موارد فقط لفظی و در برخی دیگر کتبی و لفظی است.مانند:زیدٌ کَتَبَ بِالْقَلَم و کَتَب بِّالْقَلَم، قالَ ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ (3)که مَکَّنَنی نیز قرائت شده است.

قاعده هشتم:ادغام دو حرف متقارب واقع در یک کلمه درصورتی که موجب اشتباه نشود جایز است.ادغام در این مورد لفظی و کتبی است.مانند:اِصْطَبَرَ-اِصَّبَرَ، یَتَصَعَّدُ-یَصَّعَّدُ.به خلاف مثل وَطَدَ که درصورت ادغام،با وَدَّ اشتباه خواهد شد.

قاعده نهم:ادغام دو حرف متقارب درصورتی که در دو کلمه باشند و حرف اول

[شماره صفحه واقعی : 79]

ص: 664


1- معنای جایز التسکین در توضیح قاعده 2 بیان گردید.
2- سکون لام الفعل امر در صیغه های 1،4،13 و 14 به خاطر مجزوم بودن امر به لام و در صیغه 7 به خاطر مبنی بودن امر به صیغه(امر مخاطب)است.همین جا یادآور می شویم که فعل ماضی نیز-همانند امر مخاطب-مبنی است و فعل مضارع،دو صیغه 6 و 12 آن مبنی و دیگر صیغه های آن معرب می باشند.
3- الکهف95/.

ساکن-و غیر از لام«أل»-باشد جایز است (1).ادغام در این مورد فقط لفظی است،مانند:

مَدَدْتُ و مَدَدتُّ،هَلْ رَأَیْتَ و هَل رَّأَیْتَ، کَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ (2)و قُلْ رَبِّ إِمّا تُرِیَنِّی ما یُوعَدُونَ (3).

قاعده دهم:ادغام در موارد زیر ممتنع است:

1.حرف اول از دو حرف متماثل یا متقارب متحرک و حرکت آن لازم باشد(مدغمٌ فیه و یا حرف اول کلمه باشد)مانند:مَدَّدَ و دَدَن (4).

2.حرف دوم از دو حرف متماثل یا متقارب ساکن و سکون آن،به علت اتصال به ضمیرِ رفعِ متحرک باشد،مانند:مَدَدْنَ و شدَدْنا (5).

3.وزن«أَفْعِلْ»در باب تعجب،مانند:أَعْزِزْ بِزَیدٍ.

4.موارد مذکور در پاورقی قاعده 1 و تبصره قاعده 3 و مواردی که فاقد شرط وجوب یا جواز ادغام است.

5.موارد سَماعی که مشمول ضابطه ای نیست،مانند:قَطِطَ الشَّعْرُ،أَلِلَتِ الْأَسْنانُ، ضَبُبَ و ضَبِبَ الْمَکانُ و...

[شماره صفحه واقعی : 80]

ص: 665


1- اما ادغام لام أل،پیشتر-در قاعده 4-گفته شد که در حروف متقارب با آن،واجب است.
2- المطفّفین14/.
3- المؤمنون93/.
4- برای استاد:در باب های تفعُّل و تفاعُل-از ابواب ثلاثی مزید-در مواردی حرف اول کلمه را به منظور ادغام ساکن می کنیم و یک همزه وصل مکسور در اول کلمه می آوریم.
5- برای استاد:در مواردی،حذف مماثل اول از دو حرف متماثلی که وضعیت مذکور را داشته باشند نیز جایز دانسته شده است.دراین صورت،چنانچه ماقبل مماثل اول ساکن باشد حرکت آن را به ماقبل می دهیم،مانند: أحْسَسْنَ-أحَسْنَ،أحْسَسْتَ-أحَسْتَ،یُحْسِسْنَ-یُحِسْنَ؛و چنانچه ماقبل مماثل اول متحرک باشد،دو وجه جایز است:یکم انداختن حرکت مماثل اول،دوم نقل حرکت آن مشروط به این که کسره یا ضمه باشد به ماقبل پس از سلب حرکت ماقبل.بنابراین،در اینگونه موارد سه وجه جایز خواهد بود:1)ظَلِلْنَ،لَبُبْنَ،2)ظَلْنَ، لَبْنَ،3)ظِلْنَ،لُبْنَ.این حذف،در ماضی بیشتر و در مضارع و امر کمتر شنیده شده است(شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 245؛شرح نظام،ص 728؛شرح أشمونی،ج 4،ص 344.قال اللّه تعالی: وَ انْظُرْ إِلی إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً (طه97/)و لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ (الواقعه65/).
تبصره بر قواعد ادغام

1.در بیشتر موارد جواز ادغام،فک ادغام رواج بیشتری دارد.فک ادغام،مانند: وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ (1)، وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ (2)و وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی (3).ادغام،مانند: وَ مَنْ یُشَاقِّ اللّهَ فَإِنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ (4)و«تزولُ الجِبالُ و لا تَزُلْ،عَضَّ علی ناجِذِک...و غُضَّ بَصَرَک» (5).

2.آیات قرآنی مشتمل بر موارد ادغام را باید-همانند دیگر آیات-طبق قرائتی که معتبر و پذیرفته شده است قرائت کرد.بنابراین باید وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَ هُوَ کافِرٌ (6)، وَ قِیلَ مَنْ راقٍ (7)و کَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ (8)را به فک ادغام،و مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ (9)، قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ (10)، قالَ بَلْ رَبُّکُمْ (11)و قُلْ رَبِّ إِمّا تُرِیَنِّی ما یُوعَدُونَ (12)را با ادغام قرائت نمود.

***

[شماره صفحه واقعی : 81]

ص: 666


1- لقمان19/.
2- المدّثّر6/.
3- النّساء115/.
4- الحشر4/.
5- نهج البلاغه،خطبه 11.
6- البقره217/.
7- القیامه27/.
8- المطفّفین14/.
9- المائده54/.
10- المؤمنون86/.
11- الأنبیاء56/.
12- المؤمنون93/.

اکنون به بحث اصلی برمی گردیم و می گوییم:ادغام در برخی از صیغه های فعل مضاعف ثلاثی مجرد واجب،در بعضی از صیغه های آن جایز و در برخی دیگر از صیغه های آن ممتنع است،به این شرح:

ماضی مضاعف:ادغام،در صیغه های 1 تا 5 ماضی مضاعف ثلاثی مجرد بنابر قاعده دوم واجب و در صیغه های 6 تا 14 آن بنابر بند 2 قاعده دهم ممتنع است.صرف مَدَّ- فَعَل(ماضی معلوم مضاعف ثلاثی مجرد)چنین است:

مَدَّ\مَدّا\مَدُّوا\مَدَّتْ\مَدَّتا\مَدَدْنَ مَدَدْتَ\مَدَدْتُما\مَدَدْتُم\مَدَدْتِ\مَدَدْتُما\مَدَدْتُنَّ مَدَدْتُ مَدَدْنا

صرف مُدَّ-فُعِلَ(ماضی مجهول مضاعف ثلاثی مجرد) این گونه است:

مُدَّ\مُدّا\مُدُّوا\مُدَّتْ\مُدَّتا\مُدِدْنَ مُدِدْتَ\مُدِدْتُما\مُدِدْتُم\مُدِدْتِ\مُدِدْتُما\مُدِدْتُنَّ مُدِدْتُ مُدِدْنا

مضارع مضاعف:ادغام در دو صیغه جمع مؤنث(صیغه های 6 و 12)مضارع مضاعف ثلاثی مجرد بنابر بند 2 قاعده دهم ممتنع،و در سایر صیغه ها بنابر قاعده دوم واجب است.

صرف یَمُدُّ-یَفْعُلُ(مضارع معلوم مضاعف ثلاثی مجرد)به این شرح است:

یَمُدُّ\یَمُدّانِ\یَمُدُّونَ\تَمُدُّ\تَمُدّانِ\یَمْدُدْنَ تَمُدُّ\تَمُدّانِ\تَمُدُّونَ\تَمُدِّینَ تَمُدّانِ\تَمْدُدْنَ أَمُدُّ نَمُدُّ

صرف یُمَدُّ-یُفْعَلُ(مضارع مجهول مضاعف ثلاثی مجرد)چنین است:

یُمَدُّ\یُمَدّان\یُمَدُّون\تُمَدُّ\تُمَدّان\یُمْدَدْنَ تُمَدُّ\تُمَدّانِ\تُمَدُّون\تُمَدِّینَ\تُمَدّان\تُمْدَدْنَ أُمَدُّ نُمَدُّ

[شماره صفحه واقعی : 82]

ص: 667

امر مضاعف:ادغام در صیغه های 1،4،7،13 و 14 امر مضاعف ثلاثی مجرد بنابر قاعده ششم جایز،در صیغه های 6 و 12 آن بنابر بند 2 قاعده دهم ممتنع و در سایر صیغه های آن بنابر قاعده دوم،واجب است.

در صیغه هایی که ادغام جایز است(صیغه های 1،4،7،13 و 14)-همان گونه که در قاعده ششم گفته شد-چنانچه عین الفعل مفتوح یا مکسور باشد سه وجه،و چنانچه عین الفعل مضموم باشد چهار وجه جایز است:

لِیَعْضَضْ،لِیَعَضَّ،لِیَعَضِّ-لِیَفْرِرْ،لِیَفِرَّ،لِیَفِرِّ-لِیَمْدُدْ،لِیَمُدَّ،لِیَمُدِّ،لِیَمُدُّ

در امر مخاطب(امر حاضر معلوم)در صیغه اول(صیغه 7 امر)در صورت ادغام و در چهار صیغه بعد که ادغام واجب است،نیازی به آوردن همزه وصل نیست،زیرا فاء الفعل به حرکتی که از عین الفعل به آن منتقل می شود متحرک می گردد.

صرف صیغه های امر معلوم یَعَضُّ(از باب فَعِلَ یَفْعَلُ)چنین است:

«لِیَعْضَضْ\لِیَعَضَّ\لِیَعَضِّ»لِیَعَضّا\لِیَعَضُّوا«لِتَعْضَضْ\لِتَعَضَّ\لِتَعَضِّ»لِتَعَضّا لِیَعْضَضْنَ«اعْضَضْ\عَضِّ\عَضِّ»عَضّا\عَضُّوا\عَضّی\عَضّا\اِعْضَضْنَ «لِأَعْضَضْ\لِأَعَضَّ\لِأَعَضِّ»«لِنَعْضَضْ\لِنَعَضِّ\لِنَعَضِّ»

صرف صیغه های امر معلوم یَفِرُّ(از باب فَعَلَ یَفْعِلُ)چنین است:

«لِیَفْرِرْ\لِیَفِرَّ\لِیَفِرِّ»لِیَفِرّا\لِیَفِرُّوا«لِتَفْرِرْ\لِتَفِرَّ\لِتَفِرِّ»لِتَفِرّا\لِیَفْرِرْنَ «افْرِرْ\فِرَّ\فِرِّ»فِرّا\فِرُّوا\فِرّی\فِرّا\اِفْرِرْنَ «لِأَفْرِرْ\لِأَفِرَّ\لِأَفِرِّ»«لِنَفْرِرْ\لِنَفِرَّ\لِنَفِرِّ»

صرف صیغه های امر معلوم یَمُدُّ(از باب فَعَلَ یَفْعُلُ)به این شرح است:

«لِیَمْدُدْ\لِیَمُدَّ\لِیَمُدِّ\لِیَمُدُّ»لِیَمُدّا\لِیَمُدُّوا«لِتَمْدُدْ\لِتَمُدَّ\لِتَمُدِّ\لِتَمُدُّ» لِتَمُدّا\لِیَمْدُدْنَ«امْدُدْ\مُدَّ\مُدِّ\مُدُّ»مُدّا\مُدُّوا\مُدّی\مُدّا\اُمْدُدْنَ «لِأَمْدُدْ\لِأَمُدَّ\لِأَمُدِّ\لِأَمُدُّ»«لِنَمْدُدْ\لِنَمُدَّ\لِنَمُدِّ\لِنَمُدُّ»

[شماره صفحه واقعی : 83]

ص: 668

صرف صیغه های امر مجهول یَمُدُّ چنین است:

«لِیُمْدَدْ\لِیُمَدَّ\لِیُمَدِّ»لِیُمَدّا\لِیُمَدُّوا«لِتُمْدَدْ\لِتُمَدَّ\لِتُمَدِّ»لِتُمَدّا لِیُمْدَدْنَ «لِتُمْدَدْ\لِتُمَدَّ\لِتُمَدِّ»لِتُمَدّا\لِتُمَدُّوا\لِتُمَدّی\لِتُمَدّا\لِتُمْدَدْنَ «لِأُمْدَدْ\لِأُمَدَّ\لِأُمَدِّ»«لِنُمْدَدْ\لِنُمَدَّ\لِنُمَدِّ» (1)

تبصره:ادغام در هیچ یک از صیغه های 1 تا 5 ماضی معلوم و مجهول ماده های «الحَیاه»و«العَیّ»-که فعل آنها هم مضاعف است و هم لفیف-واجب نیست و در هیچ یک از صیغه های معلوم و مجهول مضارع و امرِ آنها-بنابر مشهور-جایز نمی باشد.

بنابراین در ماضی معلوم الحَیاه که فعل آن از باب فَعِلَ یَفْعَلُ آمده است،گفته می شود:

حَیَّ\حَیّا\حَیُّوا (2)\حَیَّتْ\حَیَّتا\حَیِیْنَ...و می توان گفت:

حَیِیَ\حَیِیا\حَیُوا (3)\حَیِیَتْ\حَیِیَتا حَیِیْنَ...و در ماضی مجهول می گوییم:

حُیَّ حُیّا حُیُّوا حُیَّتْ حُیَّتا حُیِیْنَ...و می توان گفت:

حُیِیَ\حُیِیا\حُیُوا\حُیِیَتْ\حُیِیَتا\حُیِیْنَ...اما در مضارع و امر باید گفت:

یَحْیا\یَحْیَیانِ\یَحْیَونَ...لِیَحْیَ\لِیَحْیَیا\لِیَحْیَوْا...اِحْیَ\اِحْیَیا\اِحْیَوْا...یُحْیا یُحْیَیانِ یُحْیَوْنَ...لِیُحْیَ... (4).و همچنین است صرف افعال العَیّ. (5)

[شماره صفحه واقعی : 84]

ص: 669


1- در صیغه های 1،4،7،13 و 14 امر مجهول-و مضارع مجزومِ مجهول-یَمُدُّ و امثال آن،نظر به اینکه عین الفعل مضموم نیست،سه وجه جایز است.
2- برای استاد:«حَیُّوا»در آیه شریفه وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّهٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها (النساء86/)،صیغه 9 امر باب تفعیل است و مشمول این تبصره نمی باشد.
3- این صیغه به صورت حَیِیُوا نیز نقل شده است(جامع المقدمات،ص 65 و 123).
4- برخی تغییرات در تعدادی از صیغه های این مادّه و ماده العَیّ ناشی از قواعد اعلال است که در فصل 12 خواهد آمد.
5- علت عدم اجرای قاعده ادغام در یَحْیَیُ و یَعْیَیُ و یُحْیَیُ و یُعْیَیُ-و به تبع آن در امر این دو ماده-و اجرای قاعده اعلال در آنها هرچند بدواً زمینه اجرای هر دو قاعده وجود دارد،این است که تخفیفی که با اعلال عاید کلمه می شود بیش از تخفیف حاصل از ادغام است؛لذا اعلال بر ادغام پیشی می گیرد و پس از اعلال،زمینه ای برای ادغام باقی نمی ماند(شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 112 تا 122).با این وجود،برخی از معاجم لغوی چونان قاموس المحیط یَحَیُّ،و لسان العرب و المنجد یَحَیُّ و یَعَیُّ را مستعمل دانسته اند.

پرسش و تمرین

1.ادغام چیست و موارد آن کدام است؟

2.حکم ادغام در موارد زیر چیست؟چرا؟یَجْرُرُ،مَرَرْتُ،سارِرٌ،عُووِدَ،مُحْمَرِرٌ،دُرْرٌ،حُرْرٌ، مَمْسُوحٌ،تَنْوین،مُحَلِّل،مَرْرَه،إِشْتَدَدَ،یَشْدُدْنَ،تُعُووِنَ،مُضارِرٌ،تَحَرْرَرَ،بَبْر،لَمْ یَعْضَضْ،افْرِرْ، احْلِلْنَ،قَرَرْتُمْ،مُسْتَقْرَرٌ،سَدَدْتُما،مِنْوال،یَوْبُبُ.

3.حروف متقارب چه حروفی هستند؟

4.آیا انقسام به صحیح،معتل،مهموز،مضاعف و سالم مخصوص کلمه ثلاثی است؟

5.چرا ضمایر فعل را ضمیر رفع یا مرفوع می گویند؟

6.عَدَّ-فَعَلَ،بَحَّ-فَعِلَ،یَبَرُّ-یَفْعَلُ،یَخِلُّ-یَفْعِلُ و یَسُرُّ-یَفْعُلُ را صرف کنید.

7.ادغام در چه مواردی واجب،در چه مواردی جایز و در چه مواردی ممتنع است؟

8.خصوصیت امر از جهت ادغام نسبت به مضارع چیست؟

9.علت هریک از وجوه صیغه های چند وجهی فعل امر چیست؟

10.امر یَمَلُّ،یَقِلُّ و یَهُبُّ را صرف کنید.

11.ماضی مجهول مَدَّ و مضارع مجهول سَدَّ و امر مجهول عَضَّ را صرف کنید.

12.معلوم و مجهول ماضی،مضارع و امر الْعَیّ-که فعل آن از باب فَعِلَ یَفْعَلُ می آید-را صرف کنید.

فصل 11.فعل مهموز
اشاره

فعل مهموز ثلاثی مجرد چهار قسم است:

1.مهموز الفاء،مانند:أَمَرَ،2.مهموز العین،مانند:سَأَلَ،3.مهموز اللاّم، مانند:قَرَأَ،4.مهموز الفاء و اللاّم،مانند:أَبَأَ و أَثَأَ(أَبَأَهُ بِالسَّهْمِ-أَثَأَهُ:او را با تیر زد).

[شماره صفحه واقعی : 85]

ص: 670

نظر به اینکه همزه در کلمه مهموز در معرض تخفیف می باشد،لازم است به شرح قواعد کلی تخفیف همزه بپردازیم،لذا می گوییم:

تخفیف همزه دو گونه است:الف)قلبی یعنی تبدیل شدن به حرف علّه،ب)حذفی.

تخفیف همزه-هر دو گونه آن-در مواردی واجب و در مواردی جایز است.

قواعد زیر چگونگی تخفیف همزه را روشن می سازد.

قواعد تخفیف همزه

قواعد تخفیف همزه (1)و (2)

قاعده یکم:همزه ساکن هرگاه در یک کلمه بعد از همزه متحرک واقع شود،به حرف مد مناسب با حرکت همزه اول تبدیل می شود.قلب همزه در این مورد واجب است.

از جمله موارد اجرای این قاعده،صیغه های 13 مضارع معلوم و مجهول،7 تا 13 امر معلوم و 13 امر مجهول مهموز الفاء است،مانند:أَأْمُرُ(صیغه 13 مضارع معلوم)- آمُرُ،أُؤْمَرُ(صیغه 13 مضارع مجهول)-أُوْمَرُ،أُؤْمُرْ...لِأَأْمُرْ(صیغه های 7 تا 13 امر معلوم)-أُومُرْ...لِآمُرْ،لِأُؤْمَرْ(صیغه 13 امر مجهول)-لِأُوْمَرْ.

موارد دیگر،مانند:أَأْمَنَ-آمَنَ،أُؤْثِرَ-أُوثِرَ،إئْمان-إیمان،أَأْخَر-آخَر،أَأْدَم- آدَم.

تبصره:حرف مد ناشی از این قاعده در صورت حذف همزه اول،به اصل خود(همزه)بر می گردد،مانند: وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاهِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها (3)و فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ (4)و (5).

[شماره صفحه واقعی : 86]

ص: 671


1- شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 30؛شرح نظام،ص 494؛جامع الدروس العربیه،ج 2،ص 120.
2- برای استاد:استاد محترم می تواند آموزش برخی از قواعد تخفیف همزه و صرف افعال مهموز ناقص را به دلیل ترتّب بر مباحثی که پس از این خوانده می شود،به تأخیر بیندازد.
3- طه132/.
4- البقره258/.از همین قبیل است: یَدْعُونَهُ إِلَی الْهُدَی ائْتِنا (الأنعام71/)، وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ ائْذَنْ لِی (التوبه/ 49)و فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ (البقره283/).
5- وَ أْمُرْ،و اؤْمُرْ(اوْمُر)بوده،همزه وصل در اثناء کلام افتاده و واو مقلوب از همزه فاء الفعل به اصل خود(همزه) برگشته است.همچنین فَأْتِ،فاِئْتِ(ایْتِ)بوده،همزه وصل در درج کلام افتاده و یاء مقلوب از همزه فاء الفعل به اصل خود(همزه)برگشته است.و همچنین است سایر موارد.

قاعده دوم:همزه ساکن هرگاه بعد از حرف متحرکی غیر از همزه قرار گیرد،به حرف عله مناسب با حرکت حرف پیش از خود تبدیل می شود.قلب همزه در این مورد جایز است،مانند:تأریخ و تاریخ،شُؤْم و شُوم،قَرَأْتُ و قَراتُ،سُؤْتُ و سُوْتُ و جِئْتُ و جیتُ (1).این قاعده،شامل مواردی که تبصره قاعده 1 در آن اجرا شده باشد نیز می شود (2).

قاعده سوم:همزه متحرک هرگاه در یک کلمه بعد از همزه متحرک دیگری واقع شود چنانچه مفتوح یا مضموم باشد به واو و چنانچه مکسور باشد به یاء تبدیل می شود.قلب همزه به واو و یاء در این مورد واجب است،مانند:أَآمِر(جمع أمر)- أَوامِر،الْأَؤُبّ(جمع الْأَبّ به معنی چراگاه)-الْأَوُبّ،أُؤَیْدِم-(مصغر آدم)-أُوَیْدِم، أَئِلُ(صیغه 13 مضارع معلوم وَأَلَ یَئِلُ)-أَیِلُ و أَئِی(صیغه 13 مضارع معلوم وَأی- یَئِی)-أَیِی.

تبصره 1:اجرای این قاعده در کلمه«أَئِمَّه»و در صیغه 13 مضارع مهموز الفاء مضاعف ثلاثی جایز است نه واجب (3)،می گوییم:أَئِمَّه و أَیِمَّه،أَؤُمُّ و أَوُمُّ،أُؤَمُّ و أُوَمُّ،أَئِنُّ و أَیِنُّ. (4)

تبصره 2:همزه متحرک دوم چنانچه لام الفعل باشد،به هر حرکتی متحرک باشد وجوباً قلب به یاء می شود،مانند:الجائِئَ(از جاءَ)-الجائِی و الخَطائِئُ(جمع الخَطیئَه) -الخطائِی(-الخَطایَی (5)-الخَطایا).

[شماره صفحه واقعی : 87]

ص: 672


1- به اسرای اهل بیت علیهم السّلام نسبت داده شده است که هنگام ورود به مدینه گفته اند: مدینهَ جَدِّنا لا تقبَلینا فبالحسراتِ و الأحزانِ جینا
2- شرح مفصّل،ج 5،ص 266.
3- شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 53-59؛النحو الوافی،ج 4،ص 713.
4- امیر مؤمنان علیه السّلام می فرماید:«أَتَئِنُّ مِنَ الأذی وَ لا أئِنُّ مِنْ لَظی»(نهج البلاغه،خ 224).
5- طبق قاعده ششم که در پی می آید.

تذکر:همزه دوم در وزن أفْعَل مهموز الفاء مضاعف(أَمَّ-أَأْمَم)پس از آنکه فتحه عین الفعل به آن منتقل شد-تا زمینه ادغام عین الفعل در لام الفعل فراهم گردد-(أَأْمَمُ-أَأَمُّ)براساس این قاعده(قاعده 3)قلب به واو می شود،مانند:

أَأَمُّ-أَوَمُّ (1).

قاعده چهارم:همزه متحرک هرگاه بعد از واو یا یاء زاید ساکن واقع شود،به حرف مماثل ماقبل خود تبدیل می شود و سپس ادغام صورت می گیرد.قلب همزه در این مورد هرچند غالب است لکن سماعی است.قلب،مانند:نَبیءٌ-نَبیٌّ،بَریْئَه-بَریَّه، مَقْرُوءٌ-مَقْرُوٌّ،نُبُوءَه-نُبُوَّه (2)؛عدم قلب،مانند:نَسیء،بَریءٌ،هَنیءٌ،مَریءٌ.

قاعده پنجم:همزه مفتوح هرگاه پس از حرفی غیر از همزه قرار گیرد و آن حرف مکسور یا مضموم باشد،به حرف عله مناسب با حرکت حرف پیش از خود تبدیل می شود.قلب همزه در این مورد جایز است،مانند:مِائَه (3)و مِیَه،ذِئاب و ذِیاب،مُؤَرِّخ و مُوَرِّخ،یُؤَمُّ و یُوَمُّ.

قاعده ششم:همزه مکسور هرگاه در صیغه جمع بر وزن«فَعائِل»بعد از الف و قبل از یاء لام الفعل واقع شود وجوباً قلب به یاء مفتوح می شود،خواه یاء لام الفعل، غیر منقلب باشد،مانند:بَقائِی(جمع بَقِیَّه)-بَقایَی(-بَقایا)و خواه منقلب از همزه، مانند:خطائِی(جمع خَطیئَه)-خَطایَی(-خَطایا (4)).

قاعده هفتم:همزه لام الفعل واقع در آخر کلمه چنانچه بعد از حرف متحرک قرار

[شماره صفحه واقعی : 88]

ص: 673


1- شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 94(سطر 9 متن و پاورقی 2).
2- بنابراین در مثل«سُوْء»و«شَیْء»قاعده فوق جاری نمی شود،زیرا همزه بعد از واو و یاء اصلی واقع شده است. تبدیل همزه به یاء در مَشیئَه-مَشیَّه-با اینکه یاء ساکن قبل از همزه،زاید نیست،بلکه اصلی است-به خاطر کثرت کاربرد این کلمه است(شرح شافیه،ج 3،ص 33-36).
3- الف«مِائَه»خوانده نمی شود.
4- شرح شافیه،ج 3،ص 60.قلب یاء لام الفعل به الف در این گونه موارد،طبق قاعده هشتم اعلال است.

گیرد،جایز است به حرف عله مناسب با حرکت ماقبل خود تبدیل شود،مانند:مَلَأ- مَلا،قارِئ-قاری،خاطِئ-خاطی،تبَرُّؤ-تَبَرُّو(-تَبَرُّی-تَبَرّی (1))،تَکَفُّؤ-تَکَفُّو (-تَکَفُّی-تَکَفّی (2))،تَخاجُؤ-تَخاجُو(-تَخاجُی-تَخاجی (3)) (4).

قاعده هشتم:همزه عین الفعل ماده سُؤال(پرسیدن،خواستن)در ماضی معلوم، مضارع معلوم و امر معلوم آن قلب به الف می شود (5).قلب همزه به الف در این مورد جایز است،می گوییم:سَأَلَ و سالَ،یَسْأَلُ و یَسالُ،اسْأَل و سَلْ (6).

[شماره صفحه واقعی : 89]

ص: 674


1- مفردات راغب.این کلمه با این تخفیف،کاربرد فراوانی در حدیث دارد.
2- لسان العرب.
3- قاموس المحیط.
4- جامع الدروس العربیه،ج 2،ص 122.دلیل تغییرات بعدی کلماتی مانند تَبَرُّو،تَکَفُّو و تَخاجُو در قاعده اعلال مخصوص اسم خواهد آمد.
5- شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 47 نسبت به ماضی معلوم؛مصباح المنیر؛لسان العرب و...محمد محیی الدّین عبد الحمید نیز در«دروس التصریف»می گوید:«و قد یخفّف مهموز العین نحو سَأَلَ فیقال سالَ و فی مضارعه یَسالُ و فی أمره سَلْ»(دروس التصریف،ص 155).او سپس در پاورقی همین صفحه می گوید:«و علی هذا فلا یکون حذف العین من أمر سَأَلَ شاذّاً فی القیاس...بل إنما یکون الحذف للتخلّص من التقاء الساکنین کالحذف فی خَفْ و نَمْ».گفتنی است که علت حذف همزه در این ماده،کثرت کاربرد آن است و لذا در جَأَرَ یَجْأَرُ جُؤاراً (گریه و زاری کردن،تضرّع)جاری نمی شود(شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 42).
6- برای اجرای قاعده بالا در مضارع-و به تبع آن در امر-فتحه همزه به«سین»که فاء الفعل و ساکن است منتقل می شود و سپس قلب همزه به الف صورت می گیرد:یَسْأَلُ-یَسَأْلُ-یَسالُ. در امر حاضر در صورت اجرای این قاعده،نیازی به همزه وصل نیست زیرا در این صورت مابعد حرف مضارع متحرک خواهد بود:تَسالُ-سالْ-سَلْ. در صیغه های زیر،در صورت قلب همزه به الف،الفِ مقلوب وجوباً حذف می شود:در صیغه های 6 تا 14 ماضی معلوم؛6 و 12 مضارع معلوم؛1،4،6،7،12،13 و 14 امر معلوم به دلیل التقاء ساکنین و در صیغه های 8 تا 11 امر حاضر به دلیل کثرت کاربرد.می گوییم: ماضی:سَأَلَ\سَأَلا\سَأَلُوا\سَأَلَتْ\سَأَلَتا\سَأَلْنَ\سَأَلْتَ... و یا:سالَ\سالا\سالُوا\سالَتْ\سالَتا\سَلْنَ\سَلْتَ... مضارع:یَسْأَلُ\یَسْأَلانِ\یَسْأَلُونَ\تَسْأَلُ\تَسْأَلانِ\یَسْأَلْنَ\تَسْأَلُ...و یا:یَسالُ\یَسالانِ\یَسالُونَ\تَسالُ\تَسالانِ\یَسَلْنَ\تَسالُ.. امر:لِیَسْأَلْ\لِیَسْأَلا\لِیَسْأَلُوا\لِتَسْأَلْ\لِتَسْأَلا\لِیَسْأَلْنَ اسْأَل\اِسْأَلا\اِسْأَلُوا\اِسْأَلی\اِسْأَلا\اِسْأَلْنَ لِأَسْأَلْ لِنَسْأَلْ و یا:لِیَسَلْ\لِیَسالا\لِیَسالُوا\لِتَسَلْ\لِتَسالا\لِیَسَلْنَ سَلْ\سَلا\سَلُوا\سَلی\سَلا\سَلْنَ لِأَسَلْ لِنَسَلْ

بنابراین امر حاضر این ماده را به دو صورت زیر می توان صرف کرد:

اسْأَلْ\اِسْأَلا\اِسْأَلُوا\اِسْأَلی\اِسْأَلا\اِسْأَلْنَ

یا:سَلْ\سَلا\سَلُوا\سَلی\سَلا\سَلْنَ

هریک از صیغه های امر حاضر این ماده چنانچه در آغاز جمله قرار گیرد، بهتر است آن را به صورت محذوف العین بیاوریم،مانند: سَلْهُمْ أَیُّهُمْ بِذلِکَ زَعِیمٌ (1)،و چنانچه در اثنای جمله واقع شود عدم حذف عین الفعل(همزه) بهتر است (2)،مانند: وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا (3)، فَسْئَلِ (4)الْعادِّینَ (5)و«قُلْتُ لکَ اسْأَلْ».

قاعده نهم:همزه وصل اول کلمه،درصورتی که بعد از همزه استفهام واقع شود، چنانچه مفتوح باشد قلب به الف و چنانچه مکسور یا مضموم باشد حذف می شود، مانند:أَأَلْآن-آلْآن؟أَاِصْطَفی-أَصْطَفی؟أَاُصْطُفِیَ-أَصْطُفِیَ؟

قاعده دهم:همزه در موارد زیر حذف می شود:

1 و 2.همزه هرگاه فاء الفعلِ امرِ حاضرِ«أَخَذَ یَأْخُذُ»یا«أَکَلَ یَأْکُلُ»باشد،حذف آن

[شماره صفحه واقعی : 90]

ص: 675


1- القلم40/.
2- دروس التصریف،ص 153.
3- الزخرف45/.
4- کتابت وَسْئَلْ و فَسْئَلْ مخصوص قرآن است.در غیر قرآن این دو کلمه را چنین می نویسیم:وَاسْأَل و فَاسْأَلْ.
5- المؤمنون113/.

واجب است (1)،مانند:اُؤْخُذْ و اؤْکُل-اُفْعُلْ-خُذْ و کُلْ (2).صرف امر حاضر این دو فعل، چنین است:

خُذْ\خُذا\خُذُوا\خُذی\خُذا\خُذْنَ

کُلْ\کُلا\کُلُوا\کُلی\کُلا\کُلْنَ

3.همزه هرگاه فاء الفعلِ امرِ حاضرِ«أَمَرَ یَأْمُرُ»باشد،حذف آن جایز است (3)، می گوییم:اُوْمُرْ (4)یا:مُرْ (5).بنابراین صرف آن به دو صورت زیر ممکن و به صورت دوم افصح است:

اوْمُرْ\اُوْمُرا\اُوْمُرُوا\اُوْمُری\اُوْمُرا\اُوْمُرْنَ

مُرْ\مُرا\مُرُوا\مُری\مُرا\مُرْنَ

هریک از صیغه های امر حاضر این ماده چنانچه در آغاز جمله قرار گیرد بهتر است آن را به صورت محذوف الفاء بیاوریم،مانند:«یا کمیلُ،مُرْ أهلَکَ أنْ یَرُوحُوا فی کسبِ المکارِم» (6)،و چنانچه در اثنای جمله واقع شود عدم حذف همزه بهتر از حذف آن است (7)،مانند: وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاهِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها (8)،و مانند:«قلتُ لَکَ اؤْمُرْ».

4.همزه هرگاه عین الفعل کلمه ای از مشتقات«الرَّأْی» (9)باشد و متحرک و ماقبل آن

[شماره صفحه واقعی : 91]

ص: 676


1- شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 50.
2- با حذف شدن همزه(فاء الفعل)و قرار گرفتن عین الفعل متحرک پس از همزه وصل،از همزه وصل بی نیاز می شویم و آن را حذف می کنیم،اؤْخُذْ-اُخُذْ-خُذْ و اؤْکُلْ-اُکُلْ-کُلْ.
3- شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 50.
4- اُومُرْ،اؤْمُرْ بوده است که بنابر قاعده یکم تخفیف،همزه آن به حرف مد تبدیل شده است.
5- دلیل حذف همزه وصل در این مورد،همان است که در مورد«خُذْ»و«کُلْ»بیان شد.
6- نهج البلاغه،حکمت 257.
7- شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 50.
8- طه132/.
9- به معنی:دیدن،معتقد شدن،خواب دیدن و...(شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 41).

ساکنِ جایز التحریک باشد،پس از نقل حرکت آن به ماقبل،حذف می شود.حذف همزه در این مورد واجب است (1)،مانند:یَرْأی-یَری،یُرْأی-یُری،لِیَرْءَ-لِیَرَ،ارْءَ-رَ (2)و (3).

تبصره:برخی از کلمات این ماده از قبیل:مَرْئِیّ،مَرْأی،مَرْآه،مِرْآه،رَأَّی،اسْتَرْأی، تَمَرْأی و مشتقات هریک از این کلمات از قاعده فوق استثنا شده اند و همزه آنها حذف نمی شود (4).

5.همزه باب إفْعال(از ابواب فعل ثلاثی مزید)از مضارع آن حذف می شود:أَفْعَلَ -یُؤَفْعِلُ-یُفْعِلُ،یُؤَفْعِلانِ-یُفْعِلانِ...

6.گفته می شود:کلمه«ناس»در اصل أُناس-از أُنْس-بوده و همزه آن سَماعاً افتاده است (5).

تذکر:قاعده های 1 تا 8-از قواعد دهگانه تخفیف همزه-درباره تخفیف قلبی، قاعده 9 درباره تخفیف قلبی و حذفی و قاعده 10 درباره تخفیف حذفی است.

*** اکنون با رعایت قواعد تخفیف همزه به صرف برخی از افعال مهموز ثلاثی مجرد می پردازیم:

الأمْر(مهموز الفاء از باب فَعَلَ یَفْعُلُ):

ماضی معلوم:أَمَرَ\أَمَرا\أَمَرُوْا...أَمَرْتُ\أَمَرْنا

مضارع معلوم:یَأْمُرُ\یَأْمُرانِ\یَأْمُرُون...آمُرُ\نَأْمُرُ

یا:یامُرُ\یامُرانِ\یامُرُوْنَ..آمُرُ\نامُرُ

[شماره صفحه واقعی : 92]

ص: 677


1- شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 33.علت حذف همزه در این ماده کثرت کاربرد آن است و لذا در«یَنْأَی»و«أنْأی یُنْئِی»حذف نمی شود.
2- این کلمه صیغه یکم امر حاضر است.همزه اول آن همزه وصل بوده که به دلیل متحرک شدن حرفِ بعد و منتفی شدن نیاز به آن،حذف شده است.
3- این قاعده در إرْءاء(باب افعال رَأی)و مشتقات آن نیز جاری می شود چنانکه در باب افعال خواهد آمد.
4- شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 41.
5- همان،ص 37.

امر به لام:لِیَأْمُرْ\لِیَأْمُرا\لِیَأْمُرُوْا...لِآمُرْ\لِنَأْمُرْ

یا:لِیامُرْ\لِیامُرا\لِیامُرُوْا...لِآمُرْ\لِنامُرْ

امر به صیغه:اُومُرْ\اُومُرا\اُومُرُوا\اُومُری\اُومُرا\اُومُرْنَ

یا:مُرْ\مُرا\مُرُوْا\مُری\مُرا\مُرْنَ

ماضی مجهول:أُمِرَ\أُمِرا\أُمِرُوْا...أُمِرْتُ\أُمِرْنا

مضارع مجهول:یُؤْمَرُ\یُؤْمَرانِ\یُؤْمَرُونَ...أُومَرُ\نُؤْمَرُ

یا:یُومَرُ\یُومَرانِ\یُومَرُونَ...أُومَرُ\نُومَرُ

امر مجهول:لِیُؤْمَرْ\لِیُؤْمَرا\لِیُؤْمَرُوْا...لِأُومَرْ\لِنُؤْمَرْ

یا:لِیُومَرْ\لِیُومَرا\لِیُومَرُوا...لِأُومَرْ\لِنُومَرْ

الجُؤار(مهموز العین از باب فَعَلَ\یَفْعَلُ):

ماضی معلوم:جَأَرَ\جَأَرا\جَأَرُوْا...جَأَرْتُ\جَأَرْنا

مضارع معلوم:یَجْأَرُ\یَجْأَرانِ\یَجْأَرُونَ...أَجْأَرُ\نَجْأَرُ

امر به لام:لِیَجْأَرْ\لِیَجْأَرا\لِیَجْأَرُوْا...لِأَجْأَرْ\لِنَجْأَرْ

امر حاضر:اِجْأَرْ\اِجْأَرا\اِجْأَرُوْا...

ماضی مجهول:جُئِرَ\جُئِرا\جُئِرُوا...جُئِرْتُ\جُئِرْنا

مضارع مجهول:یُجْأَرُ\یُجْأَرانِ\یُجْأَرُونَ...أُجْأَرُ\نُجْأَرُ

امر مجهول:لِیُجْأَرْ\لِیُجْأَرا\لِیُجْأَرُوْا...لِأُجْأَرْ\لِنُجْأَرْ

الرَّأْی(مهموز العین و ناقص از باب فَعَلَ یَفْعَلُ):

ماضی معلوم:رَأی\رَأَیا\رَأَوْا\رَأَتْ\رَأَتا\رَأَیْنَ\رَأَیْتَ...

مضارع معلوم:یَری\یَرَیانِ\یَرَوْنَ\تَری\تَرَیانِ\یَرَیْنَ...

امر به لام:لِیَرَ\لِیَرَیا\لِیَرَوْا\لِتَرَ\لِتَرَیا\لِیَرَیْنَ...

لِأَرَ\لِنَرَ

امر حاضر:رَ\رَیا\رَوْا\رَیْ\رَیا\رَیْنَ

[شماره صفحه واقعی : 93]

ص: 678

ماضی مجهول:رُئِیَ\رُئِیا\رُؤُوا\رُئِیَتْ\رُئِیَتا\رُئِیْنَ...

مضارع مجهول:یُری\یُرَیانِ\یُرَوْنَ\تُری\تُرَیانِ\یُرَیْنَ...

امر مجهول:لِیُرَ\لِیُرَیا\لِیُرَوْا\لِتُرَ\لِتُرَیا\لِیُرَیْنَ لِتُرَ\لِتُرَیا\لِتُرَوْا\لِتُرَیْ\لِتُرَیا\لِتُرَیْنَ لِأُرَ\لِنُرَ

النَّأْی(مهموز العین و ناقص از باب فَعَلَ\یَفْعَلُ):

ماضی معلوم:نَأَی\نأَیا\نَأَوْا\نَأَتْ\نَأَتا\نَأَیْنَ\نَأَیْتَ...

مضارع معلوم:یَنْأَی\یَنْأَیانِ\یَنْأَوْنَ\تَنْأَی\تَنْأَیانِ\یَنْأَیْنَ تَنْأَی\تَنْأَیانِ\تَنْأَوْنَ\تَنْأَیْنَ\تَنْأَیانِ\تَنْأَیْنَ أَنْأَی\نَنْأَی

امر به لام:لِیَنْأَ\لِیَنْأَیا\لِیَنْأَوْا\لِتَنْأَ\لِتَنْأَیا\لِیَنْأَیْنَ...

لِأَنْأَ\لِنَنْأَ

امر به صیغه:اِنْأَ\اِنْأَیا\اِنْأَوْا\اِنْأَیْ\اِنْأَیا\اِنْأَیْنَ

ماضی مجهول:نُئِیَ\نُئِیا\نُؤُوْا\نُئِیَتْ\نُئِیَتا\نُئِیْنَ...

مضارع مجهول:یُنْأی\یُنْأَیانِ\یُنْأَوْنَ\تُنْأَی\تُنْأَیانِ\یُنْأَیْنَ...

امر مجهول:لِیُنْأَ\لِیُنْأَیا\لِیُنْأَوْا\لِتُنْأَ\لِتُنْأَیا\لِیُنْأَیْنَ لِتُنْأَ\لِتُنْأَیا\لِتُنْأَوْا\لِتُنْأَیْ\لِتُنْأَیا\لِتُنْأَیْنَ لِأُنْأَ\لِنُنْأَ

الأَنین(مهموز الفاء و مضاعف از باب فَعَلَ\یَفْعِلُ):

ماضی معلوم:أَنَّ\أَنّا\أَنُّوا\أَنَّتْ\أَنَّتا\أَنَنَّ\أَنَنْتَ...

مضارع معلوم:یَئِنُّ\یَئِنّانِ\یَئِنُّونَ\تَئِنُّ\تَئِنّانِ\یَأْنِنَّ تَئِنُّ\تَئِنّانِ\تَئِنُّونَ\تَئِنّینَ\تَئِنّانِ\تَأْنِنَّ أَئِنُّ(أَیِنُّ)نَئِنُّ

[شماره صفحه واقعی : 94]

ص: 679

امر به لام:«لِیَأْنِنْ\لِیانِنْ\لِیَئِنَّ\لِیَئِنِّ»لِیَئِنّا\لِیَئِنُّوا...

امر به صیغه:«اینِنْ\إِنَّ\إِنِّ»إنّا\إنُّوا\إِنِّی\إِنّا\اِیْنِنَّ

الأَمّ(مهموز الفاء و مضاعف از باب فَعَلَ یَفْعُلُ):

ماضی معلوم:أَمَّ\أَمّا\أَمُّوا\أَمَّتْ\أَمَّتا\أَمَمْنَ\أَمَمْتَ...

مضارع معلوم:یَؤُمُّ\یَؤُمّانِ\یَؤُمُّونَ\تَؤُمُّ\تَؤُمّانِ\یَأمُمْنَ تَؤُمُّ\تَؤُمّانِ\تَؤُمُّونَ\تَؤُمّینَ\تَؤُمّانِ\تَأْمُمْنَ أَؤُمُّ(أَوُمُّ)نَؤُمُّ

امر به لام:«لِیَأْمُمْ\لِیامُمْ\لِیَؤُمَّ\لِیَؤُمِّ\لِیَؤُمُّ»لِیَؤُمّا\لِیؤُمُّوا...

امر به صیغه:«اوْمُمْ\أُمَّ\أُمِّ\أُمُّ»أُمّا\أُمُّوا\أُمِّی\أُمّا\اُومُمْنَ

ماضی مجهول:أُمَّ\أُمّا\أُمُّوا\أُمَّتْ\أُمَّتا\أُمِمْنَ\أُمِمْتَ...

مضارع مجهول:یُؤَمُّ\یُؤَمّانِ\یُؤَمُّونَ\تُؤَمُّ\تُؤَمّانِ\یُؤْمَمْنَ تُؤَمُّ\تُؤَمّانِ\تُؤَمُّونَ\تُؤَمّینَ\تُؤَمّانِ\تُؤْمَمْنَ أُؤَمُّ\نُؤَمُّ (1)

امر مجهول:«لِیُؤْمَمْ\لِیُؤَمَّ\لِیُؤَمِّ»لِیُؤَمّا\لِیُؤَمُّوا «لِتُؤْمَمْ\لِتُؤَمَّ\لِتُؤَمِّ»لِتُؤَمّا\لِیُؤْمَمْنَ «لِتُؤْمَمْ\لِتُؤَمَّ\لِتُؤَمِّ»لِتُؤَمّا\لِتُؤَمُّوا لِتُؤَمِّی\لِتُؤَمّا\لِتُؤْمَمْنَ «لِأُوْمَمْ\لِأُؤَمَّ\لِأُؤَمِّ» «لِنُؤْمَمْ\لِنُؤَمَّ\لِنُؤَمِّ»

تذکر:در مضارع مجهول مهموز الفاء مضاعف ثلاثی و امر مجهول آن،در همه صیغه هایی که ادغام صورت می گیرد،قلب همزه مفتوح به واو،جایز است.در صیغه

[شماره صفحه واقعی : 95]

ص: 680


1- در همه این صیغه ها،قلب همزه به واو جایز است چنانکه در«تذکر»خواهد آمد.

13 به دلیل تبصره 1 قاعده 3 و در دیگر صیغه ها به مقتضای قاعده 5.در صیغه های 6 و 12 هم به دلیل قاعده 2،تخفیف همزه جایز است.از این رو،فعل مذکور را می توانیم چنین صرف کنیم:

مضارع مجهول:یُوَمُّ\یُوَمّانِ\یُوَمُّونَ\تُوَمُّ\تُوَمّانِ\یُوْمَمْنَ تُوَمُّ\تُوَمّانِ\تُوَمُّونَ\تُوَمّینَ\تُوَمّانِ\تُوْمَمْنَ أُوَمُّ\نُوَمُّ

امر مجهول:«لِیُوْمَمْ\لِیُوَمَّ\لِیُوَمِّ»لِیُوَمّا\لِیُوَمُّوا «لِتُوْمَمْ\لِتُوَمَّ\لِتُوَمِّ»لِتُوَمّا\لِیُوْمَمْنَ «لِتُوْمَمْ\لِتُوَمَّ\لِتُوَمِّ»لِتُوَمّا\لِتُوَمُّوا لِتُوَمِّی\لِتُوَمّا\لِتُوْمَمْنَ «لِأُوْمَمْ\لِأُوَمَّ\لِأُوَمِّ»«لِنُوْمَمْ\لِنُوَمَّ\لِنُوَمِّ»

پرسش و تمرین

1.سالم،صحیح،مضاعف و مهموز را تعریف کنید.

2.قاعده های یکم و دوم تخفیف همزه را-حسب مورد-در کلمات زیر جاری و در هر مورد مشخص کنید که تخفیف همزه واجب است یا جایز:أَأْدَم،مَأْلوف،رَأْس،أَأْثار،إئْثار،أُؤْمِنَ،أَأْفاق، مُؤْمِن،إئْذاء،بِئْر،ذِئْب،قَرَأْتَ،لَمْ یَقْرَأْ،لَمْ یُقْرِئْ،أَأْثام،أَأْلام،مِئْزَر،أَأْباء،دَأْب،تُؤْفَکُونَ،أَأْخَر.

3.قاعده های سوم،پنجم و ششم تخفیف همزه را-حسب مورد-در کلمات زیر جاری و در هر مورد مشخص کنید که کدام قاعده جاری شده است و اجرای آن واجب است یا جایز:

لِئام،مُؤَلِّف،فِئَه،أُؤاخِذُ،رَزائِئ(جمع رزیئه)،ذِئاب،بَلائِئ(جمع بلیّه)،مُؤَرَّخ،مُرْجِئَه،مُؤَدِّب، أَؤُبُّ(صیغۀ 13 یَؤُبُّ)،مُؤَثِّر،فِئام،مُؤَجَّل،أَأَمّ-أَفْعَل از أَمَّ،النّائِئ-الفاعل از ناءَ،بَرائِئ(جمع بریئَه)أَآدِم(جمع آدَم)،مُؤَدَّب،عَطائِئ(جمع عطیّه)،أَؤُوْبُ(صیغه 13 یَؤُوْبُ)،یُؤَبُّ(صیغه 1 مضارع مجهول یَؤُبُّ)،الرِّئاسَه.

[شماره صفحه واقعی : 96]

ص: 681

4.آیا قاعده چهارم تخفیف همزه در کلمات زیر جاری می شود یا خیر؟چرا؟:سَوْء،مَمْلُوء، فَیْء،جَریء،مَجیء،سیءَ بِهِم،بَریء،مَریء،مُرُوءَه،مَلیء،خَطیئَه،بَریئَه،نُبُوءَه،رَزیئَه،رَدیء.

5.باتوجه به مورد 2 از تبصره 2 قاعده سوم تخفیف همزه و نیز قاعده ششم آن،مراحل تغییر در هریک از کلمات زیر و صورت نهایی و وزن آن را مشخص کنید:الف)وزن«فاعل» از کلمات:ناءَ،جاءَ،باءَ و فاءَ.ب)وزن«فَعائِل»از کلمات:رزیئَه،ثنیَّه،بریئَه،هدیَّه،عطیَّه، بلیَّه.

6.در کلمات زیر کدام قاعده از قواعد تخفیف همزه جاری شده است؟:أَوُبُّ،مُوْتَمَرٌ، أَسْتَکْبَرْتَ؟،آخُذُ،آللّهُ؟إیلاف،أَتَّخَذْنا؟،آبِقُ،آهَلُ،أُوتِیَ،آجَلُ،آلْحَسَنُ؟،أَفْتَری؟آجال،آبار.

7.حکم تخفیف همزه در هریک از کلمات زیر چیست؟چرا؟و در کدام یک از این کلمات تخفیفی در همزه رخ نمی دهد؟چرا؟:مُؤَبَّد،نَسیء،تَأْسیس،طَوارِیء،مُؤانَسَه،مُؤاخاه،مَسائِل، مُؤَن،بِئر،شُؤم،وَسائِل،صابِؤُون،البائِئ،الجائِئ،تَخطِئَه،سُؤال،خَبیئَه،مَخابِئ،قارِئ،نَواشِئ، مَناشِئ،تَخَطُّؤ،تَبَرُّؤ،تَجَزُّؤ.

8.معلوم و مجهول مضارع و امر یَأْمَنُ،یَأْخُذُ،یَأْکُلُ،یَأْمُرُ،أَزّ یَأَزُّ از باب فَعَلَ یَفْعَلُ،أَبَّ یَؤُبُّ از باب فَعَلَ یَفْعُلُ را صرف کنید.

9.معلوم ماضی و معلوم و مجهولِ مضارع و امر«رَأی»و نیز معلوم و مجهولِ ماضی، مضارع و أمر«سَأَلَ»را به وجوه ممکن صرف کنید.

10.چرا قاعده تخفیف همزه در مشتقات السُّؤال و الرَّأْی جاری می شود و در مشابه آنها مانند:الجُؤار و النَّأْی جاری نمی شود؟

فصل 12.فعل معتل
اشاره

اعلال(سکونی،قلبی و حذفی)حروف عله تغییراتی را در اقسام فعل معتل(مثال، اجوف،ناقص و لفیف)-و در اسم معتل-پدید می آورد.این تغییرات براساس قواعد اعلال صورت می گیرد.

[شماره صفحه واقعی : 97]

ص: 682

قواعد اعلال دو قسم اند:

1.قواعد خصوصی که در نوع خاصی از کلمه جاری می شوند،مانند:«مضارع و مصدر مثال واوی ثلاثی مجرد»،«ماضی اجوف ثلاثی مجرد»،«فعل امر و مضارع مجزوم ناقص»،«مصدر ثلاثی مزید»،مصغَّر و....

2.قواعد عمومی که به قسم خاصی از کلمه اختصاص ندارند.

قسم یکم در خلال بحث از آن نوع خاص و در مقدمه ثلاثی مزید و مقدمه بخش اسم خواهد آمد،و قسم دوم هم اکنون،مورد بحث قرار می گیرد.

قواعد عمومی اعلال

قواعد عمومی اعلال (1)

قاعده یکم:هریک از«واو»و«یاء»چنانچه عین الفعل کلمه و متحرک باشد و حرف پیش از آن صحیح و ساکن باشد،حرکت آن به ماقبل داده می شود،مانند:یَقْوُلُ- یَقُولُ،یَبْیِعُ-یَبیعُ،یَخْوَفُ-یَخَوْفُ(-یَخافُ) (2)؛به خلاف کلماتی مانند:فِتْیَه،إخْوَه، غَزْوَه،ثَرْوَه،دَعْوَه،دَعوی که حرف عله در آنها لام الفعل است،نه عین الفعل،و به خلاف کلماتی مانند:جَهْوَرَ و تَرَهْوَکَ که حرف عله در آنها زاید است (3)و (4).

قاعده دوم:هریک از«واو»و«یاء»چنانچه عین الفعل یا لام الفعل و در اثناء کلمه و مضموم یا مکسور باشد و حرف پیش از آن حرف صحیح مضموم یا مکسور باشد، حرکت آن پس از سلب حرکت ماقبل به ماقبل داده می شود،مانند:قُوِلَ-قِوْلَ

[شماره صفحه واقعی : 98]

ص: 683


1- شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 66؛شرح نظام،ص 537.
2- چند مورد از این قاعده استثنا می شود که در«تبصره بر قواعد اعلال»خواهد آمد.
3- حرف زاید دو کلمه مزبور برای الحاق است.
4- برای استاد:در این گونه کلمات علاوه بر اینکه مقتضی اعلال-به دلیل زاید بودن حرف عله-وجود ندارد،مانع اعلال نیز وجود دارد و آن تغییر وزن ظاهری ملحق در صورت اعلال است.به عبارت دیگر:بر فرض که اعلال مشروط به اصلی بودن حرف عله نبود،باز هم چنین حرف عله ای به دلیل اینکه به منظور الحاق زاید شده است و وزن ظاهری کلمه ملحق باید محفوظ بماند،اعلال نمی شد.

(-قیلَ)،بُیِعَ-بیعَ،یَدْعُوُوْنَ-یَدْعُوْوْنَ(-یَدْعُوْنَ)،رَضِیُوا-رَضُیْوْا(-رَضُوْا)،به خلاف مثل:طُوی.

قاعده سوم:هریک از«واو»مضموم ماقبل مضموم و«یاء»مضموم یا مکسور ما قبل مکسور،چنانچه در آخر کلمه قرار گیرد،حرکت آن می افتد،مانند:یَدْعُوُ-یَدْعُوْ، یَرْمِیُ-یَرْمی،رامِیِ-رامی،ثانِیُ-ثانی،(أدْلُوُ؟؟؟-أدْلُیُ؟؟؟-)أدْلِیُ؟؟؟-أدْلی،(أظْبُیُ؟؟؟-) أظْبِیُ؟؟؟-أظْبی (1)و (2).

قاعده چهارم:«واو»ساکن ماقبل مکسور قلب به«یاء»می شود،مانند:قِوْلَ-قیلَ، مِوْزان-میزان،صِوْغَه-صیغَه.

قاعده پنجم:«واو»درصورتی که لام الفعل و ماقبل آن مکسور باشد قلب به «یاء»می شود،مانند:قَوِوَ-قَوِیَ،رَضِوَ-رَضِیَ،دُعِوَ-دُعِیَ،دُعِوْنَ-دُعینَ، أُعْطِوَ-أُعْطِیَ،داعِوٌ-داعِیٌ(داعِیُنْ-داعِیْنْ-داعٍ)؛به خلاف رَجَوَ(-رجا) و رَخُوَ.

توجه کنید:در کلماتی مانند قَوِوَ که هم زمینه قاعده ادغام وجود دارد و هم زمینه قاعده اعلال،قاعده اعلال جاری می شود،نه قاعده ادغام،قَوِوَ-قَوِیَ.

قاعده ششم:«واو»چنانچه لام الفعل و حرف چهارم به بعد کلمه باشد و ماقبل آن مفتوح باشد قلب به«یاء»می شود،مانند:یَرْضَوُ-یَرْضَیُ(-یَرْضی)،یُدْعَوُ-یُدْعَیُ (-یُدْعی)،یُدْعَوْنَ-یُدْعَیْنَ،مُدَّعَوُ-مُدَّعَیُ(-مُدَّعی)،زَکَّوَ-زَکَّیَ(-زَکّی)؛به خلاف دَعَوَ(-دَعا).

[شماره صفحه واقعی : 99]

ص: 684


1- قلب واو أدْلُو به یاء بنابر قاعده 7 از قواعد اعلال مخصوص اسم صورت می گیرد،و مکسور شدن ماقبل یاء در أدْلُی و أظْبُی براساس قاعده 10 قواعد مذکور است.
2- افتادن حرکت حرف عله آخر در مثل:رامی،ثانی،أدْلی و أظْبی منافاتی با تنوین گرفتن آن حرف ندارد،لکن پس از تنوین گرفتن چنین حرفی،میان آن حرف و نون تنوین التقاء ساکنین رخ می دهد و حرف عله براساس قاعده 10 که در ادامه خواهد آمد،می افتد،مثلاً رامِیٌ یا رامِیٍ-رامٍ.

این قاعده بر قاعده هشتم اعلال مقدم است،یعنی در مواردی که امکان اجرای هر دو قاعده(6 و 8)باشد ابتدا این قاعده و سپس قاعده هشتم جاری می شود.

قاعده هفتم:«یاء»چنانچه فاء الفعل و ساکن و ماقبل آن مضموم باشد قلب به«واو» می شود،مانند:یُیْسِرُ-یُوسِرُ،مُیْسِر-مُوسِر.

قاعده هشتم:هریک از«واو»و«یاء»متحرِک ماقبل مفتوح،چنانچه فاءالفعل نباشد و حرکت آن نیز عارضی نباشد قلب به«الف»می شود،مانند:قَوَل-قالَ،بَیَعَ-باعَ، دَعَوَ-دَعا،(یُدْعَوُ-)یُدْعَیُ-یُدْعی،المُدَّعَیُ-المُدَّعی،اسْلَنْقَیَ-اِسْلَنْقی،الأرْطَیِ -الأرْطی.

به خلاف مثل:یَوَدُّ و تَیَسَّرَ که حرف عله فاءالفعل است،و به خلاف مثل:دَعَوَا، رَضَوِیّ،فَتَیانِ،فَتَیَیْنِ،اخْشَوُنَّ(صیغه نهم امر معلوم مؤکد به نون تأکید ثقیله)و اخْشَیِ اللّهَ،که حرکت حرف عله عارضی است.

هریک از«واو»و«یاء»چنانچه در کلمه ای،ساکنِ در موضع حرکت باشد-یعنی به جهت جریان قواعد اعلال سکونی در همین کلمه ساکن شده باشد-نیز مشمول قاعده هشتم است،مانند:(یَخْوَفُ-)یَخَوْفُ-یَخافُ،(یُبْیَعُ-)یُبَیْعُ-یُباعُ.

توضیح:دو نوع حرکت را«حرکت عارضی»می نامند (1):

نوع یکم حرکتی که به منظور«دفع التقاء ساکِنَیْن»به حرفی داده می شود،مانند:

اخْشَیِ اللّهَ،اخْشَیَنْ،اخْشَیِنْ،اخْشَوُنَّ، وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ (2).

نوع دوم حرکتی که به حرفی به خاطر حرف پس از آن داده می شود،و آن سه حرکت زیر است:فتحه قبل از الف،فتحه قبل از علامت تثنیه اسم(انِ-یْنِ)،کسره قبل از یاء نسبت،مانند:أَتَیَا،أَخَوانِ،أَخَوَیْنِ،عَلَوِیٌّ.

[شماره صفحه واقعی : 100]

ص: 685


1- شرح مفصّل،ج 5،ص 363.
2- البقره237/.

قاعده نهم:«الف»ماقبل مضموم قلب به«واو»و«الف»ماقبل مکسور قلب به«یاء» می شود،مانند:(قابَلَ-)قُابِلَ-قُوبِلَ،(مِصْباح-)مُصَیْبِاح-مُصَیْبیح.

قاعده دهم:حرف عله ساکن در التقاء با حرف صحیح و ساکن پس از خود،چنانچه هر دو در یک کلمه باشند حذف می شود،مانند:قُوْلْ-قُلْ،بِیْعْ-بِعْ،خَافْ-خَفْ، مگر اینکه ساکن اول حرف مَد یا لین و ساکن دوم مُدْغَم باشد،مانند:دابَّه و دُوَیْبَّه.

دو ساکن واقع در یک کلمه چنانچه هر دو،حرف عله باشند،ساکن دوم حذف می شود،مانند:(مَبْیُوْع،اسم مفعول اجوف یائی-)مَبُیْوْع-مَبُیْع(-مَبیع (1))،مگر اینکه ساکن دوم علامت(ضمیر)جمع مذکر یا مفرد مؤنث مخاطب باشد که در این صورت ساکن اول حذف خواهد شد (2)،مانند:(یَرْمِیُوْنَ-)یَرْمُیْوْن-یَرْمُوْن، (تَرْمِیِیْنَ-)تَرْمِیْیْنَ-تَرْمیْنَ (3).

تبصره:حرکت حرف صحیح پس از حرف عله ساکن،در دو مورد سکون به حساب می آید و زایل کننده زمینه این قاعده نمی شود:

1.حرفی که به صورت ساکن وضع شده و به خاطر واقع شدن پیش از الف حرکت عارضی به خود گرفته است،مانند:تاء در مثل دَعَتَا (4).

2.حرف ساکنی که به خاطر دفع التقاء ساکنین حرکت عارضی به خود گرفته است، مانند:قُلِ الْحقَّ و سَلِ الْعالِمَ.

در غیر دو مورد مذکور متحرک شدن حرف صحیح-هرچند حرکت آن عارضی

[شماره صفحه واقعی : 101]

ص: 686


1- مکسور شدن ماقبل یاء در«مَبُیْع»برطبق قاعده ای است که در مقدمه بخش دوم(اسم)خواهد آمد.
2- آنچه گفته شد(حذف شدن حرف عله دوم از دو حرف عله ساکنِ در کنار هم،مگر اینکه حرف دوم ضمیر باشد که در این صورت حرف اول حذف می شود)قول سیبویه است،اما اخفش می گوید در هر صورت حرف اول حذف می شود(شرح أشمونی،ج 4،324).
3- الممتع الکبیر فی التصریف،ص 296.
4- شرح رضی بر کافیه،ج 4،ص 480.

باشد-زایل کننده زمینه این قاعده خواهد شد (1)،مانند:قُوْلا و بیعا، وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلاّ أَنْ یَشاءَ اللّهُ (2)و (3).

تذکر

قاعده های 1،2 و 3-از قواعد دهگانه اعلال-درباره اعلال سکونی،قاعده های 4 تا 9 درباره اعلال قلبی و قاعده 10 درباره اعلال حذفی است.

گفتنی است که جز سکون و قلب و حذف،نوع دیگری از تغییر نیز در کلمه معتل به چشم می خورد که در خود حرف عله نیست،بلکه ناشی از حرف عله است،مانند:

(مَبْیُوع-مَبُیْوْع-)مَبُیْع-مَبیع،(مَهدُوی-)مَهْدُیّ-مَهْدِیّ.قاعده مربوط به این نوع تغییر در مقدمه بخش اسم خواهد آمد.

تبصره بر قواعد اعلال

حرف عله در موارد زیر در حکم حرف صحیح است و اعلال نمی شود:

1.عین الفعل ماضی،مضارع،امر و برخی مصادر لفیف مقرون،مانند:قَوِیَ،یَحْیا، الْوِ،اللَّوْی،الْهَوی،اسْتَوی،به خلاف الطَّیّ و الرَّیّ (4).

2.عین الفعل کلمه ای که به معنای عیب ظاهر یا رنگ یا حِلْیَه(صفت،خلقت، شکل (5))باشد،مانند:عَوِرَ،حَوِلَ،غَیِدَ،هَیِفَ،قَوِدَ،أبْیَض،أَعْوَر،اسْتَعْوَرَ،اسْوَدَّ،ابْیَضَّ.در برخی کلمات این مورد اعلال رخ داده است،مانند:باضَ،عابَ،ساءَ.

3.عین الفعل اسم آلت،مانند:مِقْوَد و مِخْیَط.

4.عین الفعل جمع قِلّه،مانند:أدْوُر،أعْیُن،أنْیاب،أسْوِرَه،أحْوال،أحْوِلَه.

[شماره صفحه واقعی : 102]

ص: 687


1- همان.
2- الکهف23/.
3- در خاتمه،درباره التقاء ساکنین به تفصیل بحث خواهد شد.
4- در دو کلمه اخیر قاعده پنجم از قواعد اعلالِ اسم،جاری شده است.
5- معجم الوسیط.

5.عین الفعل مصدر مشهور باب تفعیل،مانند:تَقْویم و تَعْیین.

6.عین الفعل أفْعَل تفضیل مانند:أهْوَن.عین الفعل أفْعَل وصفی(صفت مشبَّهَه)نیز همین گونه است که حکم آن از بند 2 به دست آمد.

7.عین الفعل صیغه تعجب،مانند:ما أقْوَمَ زَیداً و أقْوِمْ بِزَیدٍ.

8.عین الفعل وزن فَعَلان مانند:جَوَلان،حَیَوان،فَوَران،طَیَران.

9.عین الفعل کلمه ای که بعد از عین الفعل آن حرف مد است،مانند:طَویل،غَیُور.

در برخی کلمات این مورد اعلال رخ داده است،مانند:صِوام-صِیام،مبْیُوع-مَبُیْوْع -مَبُیْع-مَبیع.

10.حرف عله غیر آخر کلمه ملحق-به علت اینکه اعلال آن موجب تغییر وزن ظاهری آن کلمه می شود-مانند:جَهْوَرَ و تَرَهْوَکَ (1)؛به خلاف حرف عله آخر ملحق، مانند:اِسْلَنْقَیَ-اِسْلَنْقی.

11.حرف عله مشدد،مانند:صُیِّرَ و مُصَوِّر.

12.در کلمات سَماعی،مانند:اِسْتَحْوَذَ،اسْتَنْوَقَ،أطْیَبَ،أغْیَمَتِ السَّماءُ،أخْوَصتِ النَّخْلَهُ (2)،مَشْوَرَه،مَصْیَدَه،خَوَنَه،مَهْیَع،مَدْیَن،مَرْیَم (3).

*** اکنون با درنظر گرفتن قواعد عمومی اعلال،به بحث درباره اقسام فعل معتل می پردازیم و قواعد مذکور را در صیغه های این گونه افعال-حسب مورد-اجرا می کنیم.

[شماره صفحه واقعی : 103]

ص: 688


1- درست است که در کلماتی مانند:جَهْوَرَ و تَرَهْوَکَ-بنابر آنچه ما اختیار کردیم-زمینه ای برای اجرای قاعده 1 اعلال وجود ندارد،اما مفاد بند 10 این است که چنانچه کسی قاعده مذکور را شامل حرف عله زاید نیز بداند، اجرای آن در این گونه کلمات با مانع مواجه است.
2- أخاصَتْ هم شنیده شده است.
3- سماعی بودن عدم اعلال در دو کلمه اخیر،بنابراین است که وزن آن دو«مَفْعَل»باشد.اما چنانچه وزن آنها را فَعْیَل بدانیم،یاء برای الحاق است و عدم اعلال آن براساس بند 10 همین تبصره می باشد.(شرح رضی بر شافیه، ج 2،ص 391 و ج 3،ص 105؛مصباح المنیر؛لسان العرب؛قاموس المحیط).

پرسش و تمرین

1.معتل را تعریف کنید و اقسام آن را نام ببرید.

2.چند قسم قاعده اعلال داریم؟آنها را توضیح دهید.

3.قواعد عمومی اعلال به چند دسته تقسیم می شوند؟توضیح دهید.

4.حرکت عارضی چیست؟موارد آن را برشمارید.

5.مفاد تبصره قاعده دهم اعلال را با ذکر نمونه های جدید توضیح دهید.

6.در چه مواردی حرف عله در حکم حرف صحیح است و اعلال نمی شود؟

7.قاعده هشتم اعلال چرا در کلمات زیر جاری نشده است:النَّوی،الرَّوی،الشَّوی،الدَّوی، اللَّوی،احْتَوی،اشْتَوی،احْتِواء.

8.صورت اعلال شده هریک از کلمات زیر-چنانچه اعلال می شود-و شماره قاعده ای را که در آن اجرا می شود بنویسید:تَجْرِیُ،نَوَس،أقْوِمْ،دانِوَه،یَبْدُوُ،مَقْوُوْلَه،مُهْوِن،یَمْیِلُ،یَمْیَلُ، حُووِلَ،دُمْیَه،یَأتِیُونَ،مُحِوَ،غَزَوا،اعْفُوُوا،بَدَوَتْ،اشْتَرَیُوا،مَثْوَبَه،یُیْقِضُ،غازِوُ،إوْراد،تَغْیِبُ، مُعْتَوِد،أرْجُوُ،تُیْبِسُ،رامِیِینَ،تُعْلَوْنَ،مَقْوَم،مُیْقِنُونَ،تُغْزَوُ،لُوِمَتا،تُعْلَوُونَ،تُقُووِل،مُحِوا، مُکَیْوِن.

9.در افعال ثلاثی مجرد موجود در این آیات چه اعلالی رخ داده است؟براساس چه قاعده ای؟بقره207/،دخان29/،کهف35/،شعراء72/،قصص23/،هود5/،ابراهیم/ 16،انبیاء29/،فرقان6/ و 7.

فصل 13.مثال
اشاره

فعل ثلاثی مجرد مثال دو قسم است:1.مثال واوی،مانند:وَعَدَ،2.مثال یائی،مانند:یَسَرَ.

مثال واوی ثلاثی مجرد دارای دو قاعده خصوصی است:

قاعده 1.در مصدر-و اسم مصدر-مثال واوی چنانچه بر وزن«فِعْل»باشد،غالباً

[شماره صفحه واقعی : 104]

ص: 689

واو فاء الفعل پس از نقل حرکت آن به مابعد می افتد و به جای آن یک تاء(ه)در آخر کلمه آورده می شود و ماقبل تاء مفتوح می گردد،مانند:وِعْد-عِدَه،وِصْل-صِلَه، وِصْف-صِفَه،به خلاف مثل:وِرْد.

این قاعده گاهی در مصدر-و اسم مصدر-بر وزن«فَعْل»مثال واوی نیز جاری می شود،مانند:وَسْع-سَعَه،وَضْع-ضَعَه و غالباً جاری نمی شود،مانند:وَقْت،وَزْن، وَعْد،وَطْأ،وَحْی و...

قاعده 2.فاء الفعل مضارع معلوم مثال واوی ای که بر وزن«یَفْعِلُ»باشد حذف می شود،مانند:یَوْعِدُ-یَعِدُ،به خلاف دو وزن دیگر مضارع معلوم(یَفْعَلُ و یَفْعُلُ)که فاء الفعل حذف نمی شود،مانند:یَوْجَلُ و یَوْجُهُ.

تبصره:فاء الفعل چند مضارع مفتوح العین مثال واوی نیز استثناءً حذف شده است.آنها عبارتند از:یَدَعُ،یَذَرُ،یَرَعُ،یَزَعُ،یَسَعُ،یَضَعُ،یَطَأُ،یَقَعُ،یَهَبُ،یَلَعُ،یَلَغُ.در برخی از این موارد ابقاء فاء الفعل نیز شنیده شده است،مانند:یَوْرَعُ،یَوْسَعُ،یَوْضَعُ.

امر معلوم مثال واوی در حذف فاء الفعل و عدم حذف آن،تابع مضارع معلوم است،مانند:یَعِدُ-لِیَعِدْ،تَعِدُ-عِدْ؛یَذَرُ-لِیَذَرْ،تَذَرُ-ذَرْ؛یَوْجَلُ-لِیَوْجَلْ،تَوْجَلُ -اِوْجَلْ-اِیْجَلْ؛یَوْجُهُ-لِیَوْجُهْ،تَوْجُهُ-اُوجُهْ.

فاء الفعل مثال واوی در مضارع مجهول و امر مجهول مطلقا حذف نمی شود، می گوییم:یُوعَدُ،لِیُوعَدْ،لِتُوعَدْ؛یُوجَلُ،لِیُوجَلْ،لِتُوجَلْ.

توجه کنید

قلب واو در یَفْعَلُ مثال واوی(مضارع معلوم مفتوح العین)،به الف یا یاء،جایز دانسته شده است،مانند:یَوْجَلُ-یاجَلُ یا یَیْجَلُ،یَوْحَلُ-یاحَلُ یا یَیْحَلُ (1).

[شماره صفحه واقعی : 105]

ص: 690


1- شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 92.

پرسش و تمرین

1.مثال را تعریف کنید و اقسام فعل ثلاثی مجرد مثال را نام ببرید.

2.مثال واوی ثلاثی مجرد چند قاعده خصوصی دارد؟آنها را توضیح دهید.

3.مصادر زیر در اصل چه بوده اند؟هِبَه،سِعَه،جِدَه،مِقَه،دِیَه.

4.مضارع معلوم یَعِدُ و یَرِثُ،مضارع مجهول یَجدُ و یَصِلُ،امر معلوم یَکِلُ و یَهَبُ و امر مجهول یَضَعُ و یَطَأُ را صرف کنید.

5.برای عدم حذف فاء الفعل در یَفْعَلُ و یَفْعُلُ مثال واوی،با مراجعه به کتاب لغت جمعاً 20 نمونه جدید بیاورید.

6.امر حاضر یَدَعُ،یَرِدُ،یَذَرُ و یَقِفُ را صرف کنید.

فصل 14.اجوف
اشاره

فعل اجوف ثلاثی مجرد دارای دو قاعده خصوصی به شرح زیر است:

قاعده 1:فاء الفعل ماضی(معلوم و مجهول)اجوف ثلاثی مجرد،در صیغه های 6 تا 14 درصورتی که مضارع آن یَفْعُلُ(مضموم العین)باشد مضموم و درصورتی که مضارع آن یَفْعَلُ یا یَفْعِلُ باشد،مکسور می شود.

بنابراین:

در ماضی معلوم السَّوْق که فعل آن از باب فَعَلَ یَفْعُلُ است می گوییم:

ساقَ\ساقا\ساقُوا\ساقَتْ\ساقَتا\سُقْنَ\سُقْتَ...

و در مجهول آن می گوییم:

سیقَ\سیقا\سیقُوا\سیقَتْ\سیقَتا\سُقْنَ\سُقْتَ...

در ماضی معلوم الْبَیْع که فعل آن از باب فَعَلَ یَفْعِلُ است می گوییم:

باعَ\باعا\باعُوا\باعَتْ\باعَتا\بِعْنَ\بِعْتَ...

[شماره صفحه واقعی : 106]

ص: 691

و در مجهول آن می گوییم:

بیعَ\بیعا\بیعُوا\بیعَتْ\بیعَتا\بِعْنَ\بِعْتَ... (1)

و در ماضی معلوم الْخَوْف که فعل آن از باب فَعِلَ یَفْعَلُ است می گوییم:

خافَ\خافا\خافوا\خافَتْ\خافَتا\خِفْنَ\خِفْتَ...

و در مجهول آن نظر به اینکه این فعل هم لازم به کار برده شده است و هم متعدی،می گوییم:خیفَ\خیفا\خیفُوا\خیفَتْ\خیفَتا\خِفْنَ\خِفْتَ...

و یا:خیفَ مِنْهُ\خیفَ مِنهُما\خیفَ مِنْهُم\خیفَ مِنْها\خیفَ مِنْهُما\خیفَ مِنْهُنَّ خیفَ مِنْکَ...

تبصره 1:فعل ماضی«ماتَ»را نظر به اینکه مضارع آن هم بر وزن یَفْعَلُ آمده است و هم بر وزن یَفْعُلُ (2)دو گونه می توان صرف کرد:1)ماتَ...مِتْنَ، 2)ماتَ...مُتْنَ.قالَ اللّهُ تعالی: أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ (3)، وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَی اللّهِ تُحْشَرُونَ (4).

تبصره 2:در فعل ماضی«لَیْسَ»فاء الفعل(ل)در همه صیغه ها مفتوح است، می گوییم:لَیْسَ\لَیْسا\لَیْسُوا\لَیْسَتْ\لَیْسَتا لَسْنَ\لَسْتَ...

قاعده 2:در وزن«فِعال»مصدر اجوف واوی ثلاثی مجرد،واو عین الفعل غالباً قلب به یاء می شود (5)،مانند:صامَ صِیاماً،نامَ نِیاماً،قامَ قِیاماً (6).غیر غالب،

[شماره صفحه واقعی : 107]

ص: 692


1- قول کسانی که میان معلوم و مجهول فرق گذاشته و مثلاً صیغه 6 ماضی مجهول ساقَ را سِقْنَ و صیغه 6 ماضی مجهول باعَ را بُعْنَ دانسته اند لازم القبول نمی باشد(شرح رضی بر کافیه،ج 4،ص 130 و 131؛شرح ابن عقیل بر الفیه،باب نایب فاعل،ذیل:و إنْ بشَکلٍ خیفَ لَبسٌ یُجْتَنَب...).
2- ماتَ الإنسانُ یَموتُ موتاً،و ماتَ یَماتُ لُغَهٌ(مصباح المنیر).
3- الأنبیاء34/.
4- آل عمران158/.
5- الممتع الکبیر فی التصریف،ص 53؛النحو الوافی،ج 4،ص 714،شماره 2.
6- برای استاد:قِیَم در آیه شریفه دِیناً قِیَماً (الأنعام161/)مصدری است که صفت دین قرار گرفته مانند زیدٌ عدلٌ،و چون مخفف قِیام است واو عین الفعل قلب به یاء شده است(همان).

مانند:لاذَ لِواذاً (1)و (2).

توجه کنید

تغییراتی که براساس قواعد عمومی اعلال در صیغه های مختلف اجوف ثلاثی مجرد پدید می آید،به این شرح است:

الف)در پنج صیغه نخست ماضی معلوم،قاعده هشتم جاری می شود و در بقیه صیغه ها پس از قاعده 8،قاعده دهم جاری می گردد.

ب)در همه صیغه های مضارع معلوم وزن یَفْعَلُ نخست قاعده 1 و سپس قاعده 8 و در دو صیغه 6 و 12 آن پس از دو قاعده مذکور قاعده 10 جاری می شود،و در همه صیغه های مضارع معلوم دو وزن دیگر(یَفْعِلُ و یَفْعُلُ)قاعده 1 و در دو صیغه 6 و 12 آنها پس از قاعده 1 قاعده 10 جاری می شود.

ج)به خاطر اجرای قاعده های 1 و 10،امر یَقُولُ را چنین صرف می کنیم:

لِیَقُلْ\لِیَقُولا\لِیَقُولُوا...قُلْ\قُولا\قُولُوا\قُولی\قُولا\قُلْنَ...

و امر یَبیعُ را چنین:

لِیَبِعْ\لِیَبیعا\لِیَبیعُوا...بِعْ\بیعا\بیعُوا\بیعی\بیعا\بِعْنَ...

و امر یَخافُ را چنین:

لِیَخَفْ\لِیَخافا\لِیَخافُوا...خَفْ\خافا\خافُوا\خافی\خافا\خَفْنَ...

همچنین سیقَ(مجهول ساقَ)سُوِقَ بوده که به خاطر اجرای قاعده های 2 و 4 بدین صورت درآمده است،و بیعَ(مجهول باعَ)بُیِعَ بوده که به دلیل اجرای قاعده 2 چنین شده است،و همین طور...

[شماره صفحه واقعی : 108]

ص: 693


1- مصباح المنیر.
2- این قاعده در مصدر ثلاثی مزید نیز جاری می شود،چنانکه در مقدمه مبحث ثلاثی مزید خواهد آمد؛بلکه اختصاص به مصدر نیز ندارد،چنانکه در مقدمه بخش اسم خواهد آمد.بنابراین«خصوصی»بودن آن نسبی است،نه مطلق.

پرسش و تمرین

1.در کلمات زیر کدام قاعده از قواعد اعلال جاری می شود؟یَزْیِنُ،یَرْوُعُ،لُوِمَ،قُوِمَ بِهِ،صَیَرَ، یَجْیِءُ،حِوْلَه،جِوْران،عِوْد،الْقِوْل،مُیْقِظ،مُخْتَیِر،مُیْسِر،مُعْتَوِد،مُیْقِن،مُرْتَوِض،أَجْوَدَ،قَوَمَ، یُقْوَلُ،مُحْوَل،رَوَیَ،مِوْثاق،اجْلِوّاذ،غُیَّبٌ،قَوَلْتُ،سَیَرْتُ،سِیْرْ،قَوَمْنَ،یَهْیَبْنَ.

2.معلوم و مجهول ماضی قامَ یَقُومُ و خافَ یَخافُ(اجوف واوی)و سارَ یَسیرُ و هابَ یَهابُ (اجوف یائی)را صرف کنید.

3.معلوم مضارع های تمرین سابق را صرف کنید و بیان کنید در صیغه های 1،6،10 و 12 یَقُومُ چه قاعده یا قواعدی جاری می شود؟

4.در پنج صیغه نخست ماضی مجهول ساقَ و باعَ چه قاعده یا قواعدی جاری می شود و در بقیه صیغه های آنها چه قواعدی؟

5.امر معلوم و امر مجهول افعال تمرین شماره 2 را صرف کنید.

6.می دانید که در امر اجوف ثلاثی مجرد همیشه از صیغه های 1،4،7،13،14،6 و 12، عین الفعل حذف می شود،علت این حذف چیست؟

7.مجهول ماضی،مضارع و امرِ:خافَ مِنْهُ،سارَ إلَیْهِ و قامَ فیهِ را صرف کنید.

8.باتوجه به قواعد وزن،وزن صیغه های ماضی معلوم الْخَوْف و مضارع مجهول الْبَیْع و امر معلوم الْقَول را ذکر کنید.

9.دو قاعده خصوصی اجوف را بیان نمایید و برای هریک سه مثال بیاورید.

10.لَیْسَ را صرف کنید و ده فعل ثلاثی مجرد مثال و ده فعل ثلاثی مجرد اجوف از قرآن مجید بیاورید و اعلال آنها را بیان کنید.

فصل 15.ناقص

فعل ناقص ثلاثی مجرد دارای یک قاعده خصوصی است و آن اینکه در امر-و

[شماره صفحه واقعی : 109]

ص: 694

مضارع مجزوم-آن در صیغه های 1،4،7،13 و 14 که علامت رفع،ضمۀ لام الفعل است،خود لام الفعل می افتد (1).

جریان قواعد عمومی اعلال نیز در فعل ناقص ثلاثی مجرد تغییراتی پدید می آورد.از این رو برخی از افعال ناقص را صرف می کنیم:

الدُّعاء و الدَّعْوَه(ناقص واوی از باب فَعَلَ یَفْعُلُ):

ماضی معلوم:دَعا\دَعَوَا (2)دَعَوْا\دَعَتْ\دَعَتا (3)دَعَوْنَ\دَعَوْتَ\دَعَوْتُما...

مضارع معلوم:یَدْعُوْ\یَدْعُوانِ\یَدْعُونَ\تَدْعُوْ\تَدْعُوانِ\یَدْعُونَ تَدْعُوْ\تَدْعُوانِ\تَدْعُونَ\تَدْعینَ\تَدْعُوانِ\تَدْعُوْنَ أَدْعُو\نَدْعُوْ

امر معلوم:لِیَدْعُ\لِیَدْعُوَا\لِیَدْعُوْا\لِتَدْعُ\لِتَدْعُوَا\لِیَدْعُوْنَ ادْعُ\اُدْعُوا\اُدْعُوْا\اُدْعی\اُدْعُوا\اُدْعُونَ لِأَدْعُ\لِنَدْعُ

ماضی مجهول:دُعِیَ\دُعِیا\دُعُوا\دُعِیَتْ\دُعِیَتا\دُعینَ\دُعیتَ...

مضارع مجهول:یُدْعی\یُدْعَیانِ\یُدْعَوْنَ\تُدْعی\تُدْعَیانِ\یُدْعَیْنَ تُدْعی\تُدْعَیانِ\تُدْعَوْنَ\تُدْعَیْنَ\تُدْعَیانِ\تُدْعَیْنَ أُدْعی\نُدْعی

امر مجهول:لِیُدْعَ\لِیُدْعَیا\لِیُدْعَوْا\لِتُدْعَ\لِتُدْعَیا\لِیُدْعَیْنَ\لِتُدْعَ...

الرَّمْی(ناقص یائی از باب فَعَلَ\یَفْعِلُ):

ماضی معلوم:رَمی\رَمَیَا\رَمَوْا\رَمَتْ\رَمَتا\رَمَیْنَ\رَمَیْتَ...

[شماره صفحه واقعی : 110]

ص: 695


1- این قاعده در ناقص ثلاثی مزید نیز جاری می شود.بنابراین مراد از«خصوصی»بودن آن این است که قلمرو آن گستره قواعد عمومی اعلال را ندارد.
2- فتحه لام الفعل در مثل:دَعَوَا و رَمَیَا،چون عارضی است زمینه ساز قاعده هشتم اعلال نمی شود.
3- حرکت عارضی تاء تأنیث در مثل«دَعَتا»به دلیل آنچه که در تبصره قاعده دهم اعلال گذشت،زایل کننده زمینه آن قاعده(قاعده دهم)نمی شود.

مضارع معلوم:یَرْمی\یَرْمِیانِ\یَرْمُونَ\تَرْمی\تَرْمِیانِ\یَرْمینَ تَرْمی\تَرْمِیانِ\تَرْمُونَ\تَرْمینَ\تَرْمیانِ\تَرْمینَ أَرْمی\نَرْمی

امر معلوم:لِیَرْمِ\لِیَرْمِیا\لِیَرْمُوا\لِتَرْمِ\لِتَرْمِیا\لِیَرْمینَ ارْمِ\اِرْمِیا\اِرْمُوا\اِرْمی\اِرْمِیا\اِرْمینَ لِأَرْمِ\لِنَرْمِ

ماضی مجهول:رُمِیَ\رُمِیا\رُمُوا\رُمِیَتْ\رُمِیَتا\رُمینَ\رُمیتَ...

مضارع مجهول:یُرْمی\یُرْمَیانِ\یُرْمَوْنَ\تُرْمی\تُرْمَیانِ\یُرْمَیْنَ تُرْمی\تُرْمَیانِ\تُرْمَوْنَ\تُرْمَیْنَ\تُرْمَیانِ\تُرْمَیْنَ أُرْمی\نُرْمی

امر مجهول:لِیُرْمَ\لِیُرْمَیا\لِیُرْمَوْا\لِتُرْمَ\لِتُرْمَیا\لِیُرْمَیْنَ\لِتُرْمَ...

پرسش و تمرین

1.دَعا و رَمی را صرف کنید و اعلال همه صیغه های آن دو را بیان نمایید.

2.دُعِیَ و رُمِیَ را صرف کنید و چگونگی اعلال هریک از صیغه های آن دو را بیان نمایید.

3.یَدْعُوْ و یَرْمی را صرف کنید و کیفیّت اعلال همه صیغه های آن دو را بیان نمایید.

4.در یُدْعی چه قواعدی جاری است و در یُرْمی چه قاعده ای؟

5.امر معلوم یَبْکی و یَعْلُوْ و امر مجهول یَخْلُوْ و یَجْری را صرف کنید.

6.هریک از دو کلمه «هُدْنا» در آیه 156 سوره اعراف و «هُدُوا» در آیه 24 سوره حج چه صیغه ای است از چه فعلی؟

7.ماضی و مضارع های این افعال را صرف کنید:بَدا یَبْدُوْ،مَشی یَمْشی،مَحا یَمْحُوْ.

8.باتوجه به قواعد وزن،وزن هریک از صیغه های ماضی معلوم السَّعْی و مضارع معلوم الدُّعاء و مضارع مجهول الرَّمْی را ذکر کنید.

[شماره صفحه واقعی : 111]

ص: 696

9.چرا قاعده هشتم اعلال در کلماتی مانند:عَلَوَا،سَعَیَا،أبَوَانِ،أبَوَیْنِ،رَبَوِیّ و ارْضَوُا اللّهَ،با اینکه حرف عله متحرک و ماقبل آن مفتوح است،جاری نمی شود؟

10.باتوجه به تبصره قاعده 10 پاسخ دهید که چرا در کلماتی مانند:رَجَتا،جَرَتَا و خَفِ اللّهَ بااینکه التقاء ساکنین نسبت به حرف عله محذوف به چشم نمی خورد،قاعده دهم اعلال جاری شده است؟و چنانچه گفته شود علت آن عارضی بودن حرکت حرف صحیح در این موارد است،گفته می شود پس چرا در مثل قُوْلا و لا تَبیْعَا-که در آنها نیز حرکت حرف صحیح عارضی است-قاعده 10 اجرا نشده است؟

فصل 16.لفیف
اشاره

در فصل 8 مقدمه کتاب دانستیم که[فعل]لفیف بر دو قسم است:لفیف مَفروق و لفیف مقرون.

فعل لفیف مفروق ثلاثی مجرد به لحاظ فاء الفعل مانند مثال و به لحاظ لام الفعل مانند ناقص است،لذا علاوه بر قواعد عمومی اعلال،قواعد خصوصی مثال و ناقص نیز در آن جاری می شود.به نمونه زیر توجه فرمایید:

الوَقْی(لفیف مفروق از باب فَعَلَ یَفْعِلُ):

ماضی معلوم:وَقی...،مضارع معلوم:یَقی...،امر معلوم:لِیَقِ...قِ... (1)و مجهول آنها به ترتیب:وُقِیَ...یُوقی...لِیُوقَ...می باشد.

همچنین است وَدی\یَدی\دِیَهً\و وَشی\یَشی\شِیَهً

لفیف مقرون گرچه به لحاظ عین الفعل مانند اجوف و به لحاظ لام الفعل در حکم

[شماره صفحه واقعی : 112]

ص: 697


1- صیغه هفتم امر(صیغه اول امر حاضر)لفیف مفروق چنانچه از مضارع یَفْعِلُ و فاء الفعل آن«واو»باشد به جهت جریان قواعد خصوصی مثال و ناقص،یک حرفی خواهد شد،مانند:یَفی(وفا می کند)-فِ،یَئی(وعده می دهد)-إِ.یادآور می شود که چنانچه از کلمه ای بر اثر اجرای قواعد اعلال تنها یک حرف باقی بماند و در کلام بر آن کلمه وقف شود،«هاء سکت»وجوباً به آخر آن ملحق می گردد،قِ-قِهْ،فِ-فِهْ و....

ناقص است،اما در ماضی،مضارع و امر آن فقط احکام ناقص(قواعد عمومی اعلال و قاعده خصوصی ناقص)جاری می شود و در عین الفعل آن نه تنها قاعده خصوصی اجوف اجرا نمی شود بلکه قواعد عمومی اعلال نیز جاری نخواهد شد. (1)به نمونه زیر توجه فرمایید:

اللَّوْی(لفیف مقرون از باب فَعَلَ یَفْعِلُ):

ماضی معلوم:لَوی...،مضارع معلوم:یَلْوی...،امر معلوم:لِیَلْوِ...اِلْوِ...و مجهول آنها به ترتیب:لُوِیَ...یُلْوی...لِیُلْوَ...می باشد (2).

تبصره:در دو ماده«الحَیاه»و«العَیّ»که فعل آنها هم مضاعف است و هم لفیف مقرون،علاوه بر حکم بالا این خصوصیت نیز وجود دارد که ادغام فقط در پنج صیغه نخست ماضی معلوم و مجهول آنها جایز بلکه راجح است و در هیچ یک از صیغه های مضارع معلوم و مجهول و امر آنها،ادغام صورت نمی گیرد (3).

توجه کنید

هریک از افعال ثلاثی مجرد معتل(مثال،اجوف،ناقص،لفیف مفروق و لفیف مقرون)از باب های مشخصی آمده اند.شیخ بهائی قدّس سرّه(953-1031 ه.ق)باب های هریک از این افعال را با کلمات رمزی مشخص کرده و گفته است:

وَضْمَسَکَحْ یَضْکَسُ نَوسٌ سَیَضْ

نَسْکُو و ضَمْسی سَضَوی وَضْحِیَسْ (4)

[شماره صفحه واقعی : 113]

ص: 698


1- عین الفعل لفیف مقرون-چنانکه در بند 1 تبصره بر قواعد عمومی اعلال گفته شد-در ماضی،مضارع و امر و در برخی مصادر آن،در حکم حرف صحیح است و اعلال نمی شود.
2- عین الفعل مصدر لفیف مقرون گرچه در برخی موارد-همانند عین الفعل ماضی،مضارع و امر-در حکم حرف صحیح است و اعلال نمی شود،مانند:نَوی یَنْوی نَوَیّ،اما در بیشتر موارد اعلال شده است،مانند:طَوی یَطْوی طَیّاً،غَوی یَغْوی غَیّاً،نَوی یَنْوی نِیَّهً(و نَوَیً)،شَوِیَ یَشْوی شَیّاً،رَوی یَرْوی رَیّاً و لَوی یَلْوی لَیّاً(و لَوْیاً).
3- ر.ک:آخرین تبصره فصل 10(مضاعف).در پاورقی آن تبصره به علت اجرای قاعده اعلال در مضارع و امر و عدم اجرای قاعده ادغام در آن دو،اشاره شده است.
4- مثلاً در«وَضْمَسَکَحْ»واو اشاره است به مثال واوی،ضاد اشاره است به باب ضَرَبَ یَضْرِبُ،میم اشاره است به باب مَنَعَ یَمْنَعُ،سین اشاره است به باب سَمِعَ یَسْمَعُ،کاف اشاره است به باب کَرُمَ یَکْرُمُ و حاء اشاره است به باب حَسِبَ یَحْسِبُ(جامع المقدمات،حاشیه ص 37 و چند صفحه پس از آن).

پرسش و تمرین

1.وجه تسمیه لفیف چیست؟(لفیف یعنی پیچیده شده).

2.در فعل ثلاثی مجرد لفیف مقرون چه قواعدی جاری است؟و عین الفعل آن چه حکمی دارد؟

3.معلوم و مجهول ماضی،مضارع و امر افعال زیر را صرف کنید:وَفی یَفی،وَأی یَئی، وَجِیَ یَوْجی،شَوی یَشْوی،عَیِیَ یَعْیی،حَیِیَ یَحْیی.

4.در مضارع معتل اللام چه صیغه هایی لفظاً مشابه یکدیگرند و وزن هرکدام چیست؟

5.امر ثلاثی مجرد لفیف مفروق در چه صورت یک حرفی است؟و چرا؟

6.باتوجه به قواعد وزن،وزن صیغه های مضارع معلوم الْوَعْی و امر مجهول الْوَقْی را ذکر کنید.

7.در فعل ثلاثی مجرد لفیف مفروق چه قواعدی جاری است؟

8.در پنج صفحه از قرآن مجید،افعال ثلاثی مجرد معتل،مضاعف و مهموز را بیابید و در هر مورد که قاعده ای از قواعد اعلال،ادغام و تخفیف همزه جاری شده است توضیح دهید.

فصل 17.خصوصیات فعل ماضی

فعل ماضی می تواند یکی از سه خصوصیت زیر را دارا باشد:

1.هم به لحاظ لفظ و هم به لحاظ معنا ماضی باشد،مانند:ذَهَبَ زیدٌ.بیشتر افعال ماضی از این قسم است (1).

[شماره صفحه واقعی : 114]

ص: 699


1- این قسم در دستور زبان فارسی به اقسام:ماضی مطلق،ماضی نقلی،ماضی بعید،ماضی استمراری و ماضی التزامی تقسیم می شود(لغت نامه دهخدا،واژه ماضی).در زبان عربی،مفاد ماضی مطلق فارسی با خود فعل ماضی بیان می گردد و برای افاده معانی اقسام دیگر ماضی از ترکیب های ویژه ای استفاده می شود که در علم نحو تبیین شده است.

2.به لحاظ لفظ،ماضی و به لحاظ معنا حال باشد،مانند:بِعْتُ،اشْتَرَیْتُ،أَنْکَحْتُ، آجَرْتُ؛و مانند:«الاسم ما دلَّ علی معنیً فی نفسه...».

3.به لحاظ لفظ،ماضی و به لحاظ معنا مستقبل باشد،مانند:أَیَّدَک اللّهُ،لعنهُ اللّه،إِنْ صُمْتَ صُمْتُ (1).

پرسش و تمرین

خصوصیات فعل ماضی را شرح دهید و برای هریک از آنها سه مثال جدید عربی و سه مثال فارسی بیاورید.

فصل 18.خصوصیات فعل مضارع
اشاره

فعل مضارع دارای پنج خصوصیت است به این شرح:

1.می تواند در زمان حال یا آینده به کار برده شود (2).

2.معنای آن خبری است و از تحقق چیزی خبر می دهد (3).

3.مثبت است،یعنی دلالت بر واقع شدن کار یا حالتی می کند،نه واقع نشدن کار یا حالتی.

[شماره صفحه واقعی : 115]

ص: 700


1- برای استاد:افعالی مانند:بِعْتُ،اشَتَرَیْتُ،أنْکَحْتُ،آجَرْتُ،أیَّدَکَ اللّهُ و...انشائی هستند(یعنی برای ایجاد معانی خود به کار می روند،نه برای گزارش از امری که در خارج از ذهن واقع شده است یا واقع خواهد شد)و انشاء مقید به زمان نیست.بنابراین،آنچه در متن آمده است از دید مسامحی است،نه دید دقّی.رضی قدّس سرّه لحاظ زمان برای افعال انشائی را به اعتبار وضع اصلی این گونه افعال و پیش از به کارگیری آنها در انشاء،دانسته است(شرح کافیه،ج 1،ص 39).
2- هرچند فعل مضارع مجرد از قرینه،غالباً بر وقوع کار یا حالت در زمان حال دلالت می کند.
3- جمله بر دو قسم است:1)«خبری»و آن جمله ای است که معنای آن می تواند به صدق و کذب متصف شود، مانند:ذَهَبَ زَیدٌ.2)«انشائی»و آن جمله ای است که معنای آن قابل اتصاف به صدق و کذب نباشد،مانند:اِذْهَبْ، لا تَذْهَبْ،هَلْ تَذْهَبُ و....

4.مرفوع است.

5.معنا را بدون تأکید بیان می کند. (1)

با افزوده شدن برخی از حروف معانی به اول یا آخر فعل مضارع،برخی از خواص مذکور زایل می گردد و فعل مضارع خصوصیت تازه و نام ویژه ای پیدا می کند.حروف اثرگذار در فعل مضارع عبارتند از:حروف تعیین،حروف استفهام،حروف نفی،حروف جزم،حروف نصب،حروف تأکید.

فعل مضارع با حروف تعیین«فعل حال»یا«فعل مستقبل»،با حروف استفهام «مضارع استفهامی»،با حروف نفی«مضارع منفی»،با حروف جزم«مضارع مجزوم»،با حروف نصب«مضارع منصوب»،و با حروف تأکید«مضارع مؤکد»نامیده شده است.

اکنون به توضیح عناوین مذکور می پردازیم (2):

1.فعل حال و مستقبل

هرگاه لام مفتوح در اول فعل مضارع بیاید،مضارع مختص به زمان حال می شود،مانند:لَیَذْهَبُ(دارد می رود)و هرگاه سین مفتوح یا سَوْفَ بر سر آن درآید،مضارع به زمان مستقبل اختصاص می یابد،مانند:سَیَذْهَبُ یا سَوْفَ یَذْهَبُ (خواهد رفت).گفته شده است زمان مستقبلی که از سَوْفَ فهمیده می شود بیشتر از

[شماره صفحه واقعی : 116]

ص: 701


1- خصوصیات مذکور از تحلیل تعریف فعل مضارع و از اینکه فعل مضارع معرب و به خودی خود مرفوع است، به دست می آید.
2- مطالبی که در بحث های پیش رو در این فصل مطرح می شود هرچند بعضاً جنبه نحوی دارد،اما به دلیل اثرگذاری حروف معانی درصورت و صیغه فعل مضارع،در این کتاب آورده می شوند؛بگذریم از اینکه محقق رضی قدّس سرّه-همانند متقدمین-علم صرف را بخشی از علم نحو دانسته و گفته است:«وَ اعْلَمْ أنَّ التصریفَ جزءٌ من أجزاءِ النَّحو بِلا خلافٍ من أهلِ الصَّناعَهِ»(شرح شافیه،ج 1،ص 6)و بر همین اساس در خلال این اثر گران سنگ خود بارها مطالب صرفی را به نحویین نسبت داده است.

زمان مستقبلی است که از سین فهمیده می شود (1).به سین و سوف«حروف تنفیس»نیز گفته می شود (2).

این حروف را از آن جهت که زمان فعل مضارع را معین می کنند«حروف تعیین» می نامیم (3).

2.مضارع استفهامی

هریک از«همزه»و«هل»چنانچه سر فعل مضارع درآیند معنای خبری آن را به انشائی-که در اینجا سؤال است-تبدیل می کنند.«هل»علاوه بر اثر مذکور،فعل مضارع را مختص به مستقبل نیز می کند (4).این دو حرف،اثر لفظی در فعل مضارع ندارند.می گوییم:أَتَذْهَبُ؟یعنی:آیا می روی؟هَلْ تُسافِرُ؟یعنی:آیا به سفر خواهی رفت؟

«همزه»و«هل»اختصاص به فعل مضارع ندارند و سر فعل ماضی نیز درمی آیند.

پرسش و تمرین

1.هریک از خصوصیات پنجگانه فعل مضارع چگونه به دست می آید؟

2.ده فعل مضارع را با حروف تعیین به کار ببرید و معنا کنید.

[شماره صفحه واقعی : 117]

ص: 702


1- شرح رضی بر کافیه،ج 4،ص 6،17 و 29؛مغنی اللبیب،ص 184،185 و 300.
2- تنفیس به معنی وسعت دادن است،و چون زمان مستقبل-برخلاف حال-وسعت دارد،به سین و سوف «حروف تنفیس»گفته شده است.
3- حروف-و غیر حروف-دیگری نیز هستند که چون سر فعل مضارع درآیند یا به آخر آن ملحق شوند،زمان فعل مضارع را ماضی،یا مختص به حال یا مختص به مستقبل می کنند.مثلاً:لَمْ و لَمّا زمان مضارع را ماضی می کنند؛ ما نافیه،إن نافیه و لَیْسَ،زمان مضارع را مختصّ به حال؛حروف نصب،عوامل جزم به جز لَمْ و لَمّا،و نون تأکید (همانند هل استفهامیه)زمان مضارع را مختصّ به مستقبل می کنند(شرح رضی بر کافیه،ج 4،ص 28 و 29).
4- الحدائق الندیَّه،ج 2،ص 701؛مغنی اللبیب،ص 457؛حاشیه الصبّان،ج 2،ص 37.

3.معلوم افعال زیر را با«هَلْ»و مجهول آنها را با«همزه استفهام»صرف کنید:یَقْبَلُ، یَجُرُّ،یَعیبُ،یَهْدی.

4.اثر یا آثار هریک از دو حرف استفهام در فعل مضارع را توضیح دهید.

3.مضارع منفی

حروف نفی کنندۀ معنای فعل مضارع عبارتند از:«ما»،«لا»و«إنْ».مثلاً:یَذْهَبُ یعنی:می رود،ما یَذْهَبُ یعنی:نمی رود و لا یَذْهَبُ یعنی:نخواهد رفت.قرآن مجید می فرماید: قُلْ إِنْ أَدْرِی أَ قَرِیبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً (1).«ما»و«إنْ»زمان فعل مضارع را مختص به حال می کنند و«لا»زمان آن را مختص به استقبال می کند.

حروف نفی(ما،لا و إن)به فعل مضارع اختصاص ندارند بلکه سر فعل ماضی نیز درمی آیند و معنای آن را منفی می کنند (2).

علاوه بر حروف مذکور«لَمْ»و«لَمّا»نیز سر فعل مضارع درمی آیند و معنای آن را منفی می کنند که چون علاوه بر منفی کردن معنا،فعل مضارع را مجزوم نیز می کنند،در بحث از مضارع مجزوم به آنها خواهیم پرداخت.

پرسش و تمرین

1.یَعْلَمُ،یَعِدُ،یَقُولُ،یَهدی،یَقی و یَرْوی را با«ما»و«لا»صرف کنید و صیغه های یکم هر یک را معنا نمایید.

2.شش صیغه نخست فعل های ماضی زیر را با«ما»و«لا»صرف کنید و صیغه یکم هر

[شماره صفحه واقعی : 118]

ص: 703


1- الجنّ25/.
2- درآمدن«ما»و«إنْ»بر سر فعل ماضی بدون شرط است(ما ضَرَبَ یعنی:نزد)، إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ الْحُسْنی (التوبه/ 108).ولی«لا»درصورتی بر سر آن درمی آید که دو فعل ماضی در یک عبارت آمده باشد و هر دو را بخواهیم منفی کنیم،مانند: فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلّی (القیامه31/).

یک را معنا کنید(در منفی کردن به«لا»به تکرار«لا»و وجود فعل ماضی دیگر توجه داشته باشید):أَکَلَ،جاءَ،رَأی،وَفی،حَوی.

3.هریک از حروف تعیین،حروف استفهام و حروف نفی کدام خصوصیت را از فعل مضارع می گیرند؟

4.مضارع مجزوم
اشاره

حروف جزم دهندۀ فعل مضارع عبارتند از:لَمْ،لَمّا،لام امر،لای نهی،حروف شرط.

اسماء شرط نیز فعل مضارع را جزم می دهند،و مجموع اسماء شرط و حروف شرط را«ادوات شرط»می نامند،چنانکه مجموع حروف و اسماء جزم دهنده فعل مضارع را«عوامل جزم»نامیده اند.

مجزوم شدن فعل مضارع به حذف علامت رفع از آخر آن است.

بنابراین در پنج صیغه 1،4،7،13 و 14 ضمۀ لام الفعل و در مثناها،جمع های مذکر و مفرد مؤنث مخاطب،نون عوض رفع می افتد. (1)در فعل ناقص،خود لام الفعل از پنج صیغۀ 1،4،7،13 و 14 می افتد و در فعل اجوف،عین الفعل این پنج صیغه به دلیل التقاء ساکنین حذف می شود.حکم مضارع مجزوم مضاعف،حکم امر مضاعف است.می گوییم:

لَمْ یَذْهَبْ\لَمْ یَذْهَبا\لَمْ یَذْهَبُوا\لَمْ تَذْهَبْ\لَمْ تَذْهَبا\لَمْ یَذْهَبْنَ...

لَمْ یَقُلْ\لَمْ یَقُولا\لَمْ یَقُولُوا\لَمْ تَقُلْ\لَمْ تَقُولا\لَمْ یَقُلْنَ...

لَمْ یَدْعُ\لَمْ یَدْعُوا\لَمْ یَدْعُوْا\لَمْ تَدْعُ\لَمْ تَدْعُوا\لَمْ یَدْعُوْنَ...

«لَمْ یَمْدُدْ\لَمْ یَمُدَّ\لَمْ یَمُدِّ\لَمْ یَمُدُّ»لَمْ یَمُدّا...

«لَمْ یَضْلِلْ\لَمْ یَضِلَّ\لَمْ یَضِلِّ»لَمْ یَضِلاّ...

«لَمْ یُمْدَدْ\لَم یُمَدَّ\لَمْ یُمَدِّ»لَمْ یُمَدّا...

[شماره صفحه واقعی : 119]

ص: 704


1- جمع مؤنث فعل مضارع(صیغه های 6 و 12)مبنی است و لفظاً تغییر نمی کند.

حروف مذکور علاوه بر جزم که اثر لفظی است،در معنای فعل مضارع نیز اثر می گذارند.اثر معنوی آنها از این قرار است:

هریک از«لم»و«لمّا»زمان فعل مضارع را ماضی و معنای آن را منفی می کنند، مانند:لَمْ یَذْهَبْ-نرفت،لَمّا یَذْهَبْ-هنوز نرفته است (1).

لام امر،معنای خبری فعل مضارع را به انشائی-که در اینجا طلب انجام فعل است- تبدیل می کند،مانند:لِیَذْهَبْ-باید برود.به مضارع مدخول لام امر«مجزوم به لام امر» می گویند (2).

لای نهی نیز معنای خبری فعل مضارع را به انشائی-که در اینجا بازداشتن از انجام فعل است-تبدیل می کند،مانند:لا یَذْهَبْ-نباید برود،و لا تَذْهَبْ-نرو.به فعل مضارع مدخول لای نهی«فعل نهی»می گویند. (3)

حروف شرطِ جزم دهندۀ فعل مضارع عبارتند از:«إِنْ»و«إِذْما» (4).پس از«إنْ»و «إذْما»دو جمله واقع می شود،جمله نخست را که همیشه فعلیه است،فعل شرط،و جمله دوم را جواب یا جزای شرط،می نامند.هریک از این دو جمله چنانچه فعل

[شماره صفحه واقعی : 120]

ص: 705


1- بین لَم و لَمّا سه فرق است:1)لَمّا منفی بودن فعل را تا زمان تکلم می فهماند بخلاف لَمْ.2)در لَمّا غالباً توقع و انتظار وقوع هست به خلاف لم.3)حذف منفی به لمّا با وجود قرینه جایز است،می گوییم:«دَخَلَ زَیدٌ الدّارَ وَ لَمّا» یعنی:لَمّا یَخْرُجْ،برخلاف لَمْ.برخی از صرفیّین فعل مضارع منفی شده به لم[و لمّا]را«فعل جحد»نامیده و گفته اند:«جحد عبارت است از خبر دادن به عدم وقوع فعل در زمان گذشته با لفظ مستقبل»(جامع المقدمات، ص 3 و 20).
2- پیش از این گفتیم که فعل مضارع درصورتی که معلوم باشد لام امر بر سر هشت صیغه آن و چنانچه مجهول باشد بر سر همه صیغه های آن درمی آید.
3- برخی از صاحب نظران گفته اند:به کار رفتن لای نهی با دو صیغه متکلم مضارع معلوم،قیاسی نیست بلکه سماعی است و به موارد سماعی نمی توان قیاس کرد(النحو الوافی،ج 4،ص 385).
4- برخی از ادبا«لو»شرطیه را نیز جزم دهنده فعل مضارع دانسته اند اما بیشتر محققین آن را جازم نمی دانند(مغنی اللّبیب،مبحث«لو»،المسأله الثالثه).همچنین برخی از محققین«إذما»را اسم شرط دانسته اند(شرح المفصّل،ج 4، ص 266).

مضارع باشد لفظاً مجزوم می شود،مانند: إِنْ یَعْلَمِ اللّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمّا أُخِذَ مِنْکُمْ (1).

اسماء شرط که عبارتند از:«مَنْ»،«ما»،«مَهْما»،«أیُّ»،«مَتی»،«أیّانَ»،«أَیْنَ»، «حَیْثُما»و«أَنّی»همانند«إنْ»و«إذْما»عمل می کنند.

«لم»،«لمّا»،«لام امر»و«لای نهی»به فعل مضارع اختصاص دارند،اما ادوات شرط مختص به فعل مضارع نمی باشند.

یک مورد استثنایی

در صیغه هایی از مضارع«کانَ»که جزم آن به سکون باشد(صیغه های 1،4،7،13 و 14)چنانچه حرف پس از آن متحرک باشد و ضمیر نباشد، حذف لام الفعل(نون)جایز است (2)،مانند:«زیدٌ لَمْ یَکُنْ کاذباً»،یا:«لَمْ یَکُ کاذباً».قالَ اللّهُ تعالی: فَإِنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُمْ (3)، وَ إِنْ تَکُ حَسَنَهً یُضاعِفْها (4)، فَلا تَکُ فِی مِرْیَهٍ مِمّا یَعْبُدُ هؤُلاءِ (5)، وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا (6)، قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ (7)؛ و قال تعالی: وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ (8)، اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (9)، إِذْ لَمْ أَکُنْ مَعَهُمْ شَهِیداً (10).به خلاف مثل:«لا تَکُنِ الظّالِمَ»و«لَمْ أکُنْهُ».

[شماره صفحه واقعی : 121]

ص: 706


1- الأنفال70/.
2- شرح الأشمونی،ج 1،ص 245.ابن مالک گفته است: و مِنْ مُضارعٍ لِکانَ مُنْجَزِم تُحْذَفُ نونٌ وَ هْوَ حَذْفُ ما الْتُزِم
3- التوبه74/.
4- النساء40/.
5- هود109/.
6- مریم20/.
7- المدَّثِّر43/.
8- الإخلاص4/.
9- آل عمران60/.
10- النساء72/.

پرسش و تمرین

1.عوامل جزم دهنده فعل مضارع را برشمارید و آثار لفظی و معنوی آنها را بیان کنید.

2.تغییر لفظی مضارع مجزوم را توضیح دهید.

3.افعال زیر را با«لم»صرف کنید:یَأْمَنُ،یَسیرُ،یَدْعُو،یَفِرُّ.

4.افعال زیر را با«لمّا»صرف کنید:یَخْرُجُ،یَجُوزُ،یَعْصی،یَعْفُو.

5.جملات زیر را معنا کنید:لَمْ أسْأَلْ،لَم أُومَرْ،لَم تَکْتُبنَ،لَم تَکْتُبُوا،لَم یَقْرَءا،لَم تَدْخُلی، لَمْ نُؤخَذْ،لَمْ نَعُدْ،لَمّا نُوعَدْ،لَم یَصْبِرْ،لَمّا تَخْرُجْ،لَمّا نَخْرُجْ.

6.در آیه 14 سوره حجرات تأمّل کنید و باتوجه به کاربرد«لم»و«لمّا»در این آیه،آنچه را به نظرتان رسید بنویسید.

7.آثار لام امر در فعل مضارع را توضیح دهید.

8.معلوم و مجهول افعال زیر را با«لام امر»صرف کنید:یَحْمَدُ،یَسُرُّ،یَعِدُ،یَدُلُّ،یَعُودُ إلیه، یَدْعُو.

9.آیا میان ترجمه«امر به لام»و«امر به صیغه»در زبان فارسی،فرقی هست؟آن را بیان کنید.

10.فرق میان اثر«لام امر»و«لای نهی»در فعل مضارع را بیان کنید.

11.معلوم و مجهول افعال زیر را با«لای نهی»صرف کنید:یَکْذِبُ،یَکْتُبُ،یَضِلُّ،یَهِنُ، یَقِلُّ،یَغیبُ،یَدْعُو عَلَیْهِ.

12.به جای جمله های زیر-با به کار بردن ضمیر برای بیان فاعل-صیغه مناسب قرار دهید:شما مردها نزنید،آن دو زن نباید بیایند،آن مردها نباید بروند،ما نباید خواسته شویم، من نباید زده شوم،تو یک مرد گوش نکن،تو یک زن نگو،من نباید یاری شوم،شما زنها راه نروید.

13.اثر ادوات شرط در فعل مضارع را بیان کنید.

[شماره صفحه واقعی : 122]

ص: 707

14.فرق عوامل جزم با حروف جزم چیست؟

15.فرق ادوات شرط با حروف شرط چیست؟

5.مضارع منصوب

حروف نصب دهندۀ فعل مضارع عبارتند از:«أَنْ»،«لَنْ»،«کَیْ»،«إِذَنْ».نصب فعل مضارع چنین است که در صیغه های 1،4،7،13 و 14 لام الفعل مفتوح می شود و از مثناها،جمع های مذکر و مفرد مؤنث مخاطب نون عوض رفع می افتد (1).

فتحه لام الفعل در صیغه های 1،4،7،13 و 14 ناقص الِفی (2)،مقدر است ولی در ناقص واوی و یائی،مانند:یَدْعُو و یَرْمی ظاهر می شود،می گوییم:

أَنْ یَذْهَبَ\أَنْ یَذْهَبا\أَنْ یَذْهَبُوْا\أَنْ تَذْهَبَ\أَنْ تَذْهَبا\أنْ یَذْهَبْنَ...

أَنْ یَدْعُوَ\أَنْ یَدْعُوا\أَنْ یَدْعُوْا\أَنْ تَدْعُوَ\أَنْ تَدْعُوا\أَنْ یَدْعُونَ...

أنْ یَرْمِیَ\أنْ یَرْمِیا\أنْ یَرْمُوا\أنْ تَرْمِیَ\أنْ تَرْمِیا\أنْ یَرْمینَ...

أَنْ یَرْضی أَنْ یَرْضَیا\أَنْ یَرْضَوْا\أَنْ تَرْضی\أَنْ تَرْضَیا\أَنْ یَرْضَیْنَ...

و همین طور است سایر حروف نصب،و مضارع مجهول مانند مضارع معلوم است.

حروف نصب در معنای فعل مضارع نیز مؤثرند.تأثیر معنوی آنها علاوه بر مختص کردن فعل مضارع به مستقبل به این شرح است:

«أنْ»فعل مضارع را تأویل به مصدر می برد یعنی معنایی به آن می دهد که می توان به جای«أن»و فعل مضارع،مصدر آن فعل را گذاشت،مانند: فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها (3)یعنی:أَرَدْتُ عیبی إیّاها.

[شماره صفحه واقعی : 123]

ص: 708


1- جمع مؤنّث مضارع(صیغه های 6 و 12)چون مبنی است در حالت نصبی نیز لفظاً تغییر نمی کند.نون آخر دو صیغه جمع مؤنّث مضارع ضمیر است نه علامت رفع،لذا در حالت نصب و جزم نیز ثابت می ماند.
2- یعنی فعل ناقصی که در آخر آن الف مقلوب باشد،مانند:یَرْضی و یُدْعی.
3- الکهف79/.

«لَنْ»معنای فعل مضارع را به صورت مؤکد نسبت به زمان آینده منفی می کند (1)، مانند: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّی تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ (2).

«کَیْ»فعل مضارع را تأویل به مصدر می برد و مصدر مؤوَّل را علت ماقبل خود قرار می دهد،مانند: فَرَدَدْناهُ إِلی أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها (3).

«إذَنْ»فعل مضارع را جواب و جزای مطلب معهودی قرار می دهد،مثلاً در جواب کسی که گفته است«أَزُورُکَ»می گوییم:«إِذَنْ أُکْرِمَکَ».

حروف ناصبه مختص به فعل مضارعند و سر فعل ماضی و امر درنمی آیند (4).

پرسش و تمرین

1.تغییر لفظی مضارع منصوب را توضیح دهید.

2.افعال زیر را با«لَنْ»صرف کنید:یَظْلِمُ،یَهَبُ،یَجُوزُ،یُعْصی،یُوفی بِهِ،یَسْهُو،یُرْمی.

3.برای هریک از حروف نصب با فعل مضارع دو مثال جدید بیاورید و آنها را معنا کنید.

4.حروف جزم و حروف نصب چه تأثیراتی بر فعل مضارع می گذارند؟

6.مضارع مؤکد
اشاره

حروف تأکید عبارتند از نون تأکید ثقیله(که مشدد و متحرک است)و نون تأکید خفیفه (که ساکن است).نون تأکید در آخر فعل مضارعی که زمان آن مستقبل باشد(خواه معلوم باشد و

[شماره صفحه واقعی : 124]

ص: 709


1- شرح رضی بر کافیه،ج 4،ص 38.
2- آل عمران92/.
3- القصص13/.
4- گفته شده است أن ناصبه سر فعل ماضی نیز درمی آید،اما محققین این نظر را قبول ندارند(شرح رضی بر کافیه، ج 4،ص 441).

خواه مجهول)درمی آید (1)و آن را مؤکد می کند (2).تأکید در ثقیله بیش از خفیفه است.

نون ثقیله به همه صیغه های فعل مضارع ملحق می شود ولی خفیفه در آخر مثناها و جمع های مؤنث درنمی آید و فقط به هشت صیغه ملحق می شود.نون ثقیله در مثنا و جمع مؤنث،مکسور و در بقیه صیغه ها مفتوح است.

اثر لفظی نون تأکید در فعل مضارع چنین است:

الف)حرف پیش از نون تأکید(لام الفعل)در صیغه های 1،4،7،13 و 14 مفتوح می شود (3)و چنانچه لام الفعل،الفِ مقلوب باشد به یاء برمی گردد:یَذْهَبُ-یَذْهَبَنَّ و یَذْهَبَنْ،یَدْعُوْ-یَدْعُوَنَّ و یَدْعُوَنْ،یَرْمی-یَرْمِیَنَّ و یَرْمِیَنْ،یَرْضی-یَرْضَیَنَّ و یَرْضَیَنْ، یُدْعی-یُدْعَیَنَّ و یُدْعَیَنْ.

ب)در صیغه هایی که نون عوض رفع وجود دارد آن نون می افتد:یَذْهَبانِ-یَذْهَبانِّ و تَذْهَبانِ-تَذْهَبانِّ.

ج)در جمع مذکر و مفرد مؤنث مخاطب،علاوه بر نون عوض رفع«واو»و«یاء» ضمیر نیز می افتد مگر اینکه ماقبل ضمیر،مفتوح(فعل،ناقص الِفی (4))باشد که دراین صورت ضمیر ثابت می ماند و برای اینکه التقاء ساکِنَیْن پیش نیاید به حرکت مناسب خود متحرک می شود-واو،مضموم و یاء،مکسور می گردد (5)-بنابراین:

[شماره صفحه واقعی : 125]

ص: 710


1- لازم به ذکر است که فعل مضارع درصورتی که مؤکد می شود که دارای معنی طلب یعنی:استفهام،امر،نهی،تَمَنّی، عَرْض و...باشد و یا با حرف«لا»منفی شده باشد و یا درحالی که مثبت است بعد از قَسَم یا بعد از«إمّا»(إن شرطیّه و ما زائده)واقع شود.این امور در علم نحو شرح داده شده است.بنابراین،اینجا که فعل مضارع ساده با حروف تأکید صرف می شود،به منظور روشن شدن صیغه و صورت فعل است.
2- گفته شده است:«حروف تأکید(نون خفیفه و نون ثقیله)از آن رو اختصاص به فعل مستقبل دارند که آنچه در زمان حال واقع است یا در گذشته واقع شده است نیاز به تأکید ندارد»(شرح رضی بر کافیه،ج 4،ص 28 و 484).
3- این فتحه را برای دفع التقاء ساکنَیْن دانسته اند(شرح رضی بر کافیه،ج 4،ص 490).
4- ناقص الِفی ناشی از ناقص یائی،مانند:یَخْشی،یا ناقص الِفی ناشی از ناقص واوی،مانند:یُدْعَوُ-یُدْعی.
5- شرح نظام،ص 356.گفته شده است:«در غیر ناقص الِفی که ضمیر حذف می شود،ضمه لام الفعل دلیل بر واو محذوف و کسره لام الفعل دلیل بر یاء محذوف است.اما در ناقص الِفی که چنین وضعی وجود ندارد،نمی توان ضمیر را که رکن کلام است بدون نشانه ای که دالّ بر آن باشد حذف کرد»(علوم العربیه).

یَذْهَبُونَ-یَذْهَبُنَّ و یَذْهَبُنْ،تَذْهَبُونَ-تَذْهَبُنَّ و تَذْهبُنْ،تَذْهَبینَ-تَذْهَبِنَّ و تَذْهَبِنْ، یَخْشَوْنَ-یَخْشَوُنَّ و یَخْشَوُنْ،تَخْشَوْنَ-تَخْشَوُنَّ و تَخْشَوُنْ،تَخْشَیْنَ-تَخْشَیِنَّ و تَخْشَیِنْ (1).

د)در جمع مؤنث،میان نون جمع و نون تأکید ثقیله،«الف»فاصله می شود:یَذْهَبْنَ و تَذْهَبْنَ-یَذْهَبْنانِّ و تَذْهَبْنانِّ.

بنابر آنچه گذشت،صرف صیغه های یَذْهَبُ با نون تأکید ثقیله چنین است:

یَذْهَبَنَّ\یَذْهَبانِّ\یَذْهَبُنَّ\تَذْهَبَنَّ\تَذْهَبانِّ\یَذْهَبْنانِّ تَذْهَبَنَّ\تَذْهَبانِّ\تَذْهَبُنَّ\تَذْهَبِنَّ\تَذْهَبانِّ\تَذْهَبْنانِّ أَذْهَبَنَّ\نَذْهَبَنَّ

و با نون خفیفه چنین:

یَذْهَبَنْ\یَذْهَبُنْ\تَذْهَبَنْ\تَذْهَبنْ\تَذْهَبُنْ\تَذْهَبِنْ\أذْهَبَنْ\نَذْهَبَنْ

1 3 4 7 9 10 13 14

و صرف یَرْمی با ثقیله چنین است:

یَرْمِیَنَّ\یَرْمِیانِّ\یَرْمُنَّ\تَرْمِیَنَّ\تَرْمِیانِّ\یَرْمینانِّ تَرْمِیَنَّ\تَرْمِیانِّ\تَرْمُنَّ\تَرْمِنَّ\تَرْمِیانِّ\تَرْمینانِّ أرْمِیَنَّ\نَرْمِیَنَّ

با خفیفه چنین:

یَرْمِیَنْ\یَرْمُنْ\تَرْمِیَنْ\تَرْمِیَنْ\تَرْمُنْ\تَرْمِنْ\أرْمِیَنْ\نَرْمِیَنْ

1 3 4 7 9 10 13 14

[شماره صفحه واقعی : 126]

ص: 711


1- علت قلب به الف نشدن واو و یاء در مثل یرضَیَنَّ،یَخشَوُنَّ و تُدْعَیِنَّ،عارضی بودن حرکت آنهاست چنانکه در قاعده هشتم از قواعد عمومی اعلال گذشت.

و صرف یَدْعُوْ با ثقیله چنین است:

یَدْعُوَنَّ\یَدْعُوانِّ\یَدْعُنَّ\تَدْعُوَنَّ\تَدْعُوانِّ\یَدْعُونانِّ تَدْعُوَنَّ\تَدْعُوانِّ\تَدْعُنَّ\تَدْعِنَّ\تَدْعُوانِّ\تَدْعُونانِّ أَدْعُوَنَّ\نَدْعُوَنَّ

و با خفیفه چنین:

یَدْعُوَنْ\یَدْعُنْ\تَدْعُوَنْ\تَدْعُوَنْ\تَدْعُنْ\تَدْعِنْ\أَدْعُوَنْ\نَدْعُوَنْ

1 3 4 7 9 10 13 14

و صرف یَخْشی با نون ثقیله چنین است:

یَخْشَیَنَّ\یَخْشَیانِّ\یَخْشَوُنَّ\تَخْشَیَنَّ\تَخْشَیانِّ\یَخْشَیْنانِّ تَخْشَیَنَّ\تَخْشَیانِّ\تَخْشَوُنَّ\تَخْشَیِنَّ\تَخْشَیانِّ\تَخْشَیْنانِّ أَخْشَیَنَّ\نَخْشَیَنَّ

و با خفیفه چنین:

یَخْشَیَنْ\یَخْشَوُنْ\تَخْشَیَنْ\تَخْشَیَنْ\تَخْشَوُنْ\تَخْشَیِنْ\أَخْشَیَنْ\نَخْشَیَنْ

1 3 4 7 9 10 13 14

توجه کنید

نون تأکید به آخر فعل امر نیز ملحق می شود و معنای آن را تأکید می کند.

اثر لفظی آن در فعل امر همان است که در مضارع گذشت.افزون بر آن،هنگام تأکید،عین الفعل صیغه های 1،4،7،13 و 14 امر اجوف و لام الفعل همین صیغه ها از امر ناقص برمی گردد و در مضاعف این صیغه ها فقط یک وجه جایز است، می گوییم:

لِیَذْهَبَنَّ\لِیَذْهَبانِّ\لِیَذْهَبُنَّ...اِذْهَبَنَّ\اِذْهَبانِّ\اِذْهَبُنَّ...

لِیَذْهَبَنْ\لِیَذْهَبُنْ...اِذْهَبَنْ\اِذْهَبُنْ...

لِیَقُولَنَّ\لِیَقوُلانِّ\لِیَقُولُنَّ...قُولَنَّ\قُولانِّ\قُولُنَّ...

[شماره صفحه واقعی : 127]

ص: 712

لِیَقُولَنْ\لِیَقُولُنْ...قُولَنْ\قُولُنْ...

لِیَخْشَیَنَّ\لِیَخْشَیانِّ\لِیَخْشَوُنَّ...اِخْشَیَنَّ\اِخْشَیانِّ\اِخْشَوُنَّ...

لِیَخْشَیَنْ\لِیَخْشَوُنْ...اِخْشَیَنْ\اِخْشَوُنْ...

لِیَمُدَّنَّ...مُدَّنَّ...لِیَمُدَّنْ...مُدَّنْ...

در آخر فعل نهی(مضارع مقرون به لای ناهیه)نیز نون تأکید درمی آید و اثر آن همانند اثر آن در امر است.

از آنچه گفته شد،حکم صیغه های فعل مؤکد به نون تأکید در دیگر مواردی که فعل می تواند مؤکد به نون تأکید شود به دست می آید.

پرسش و تمرین

1.فرق حرف تأکید با سایر حروفی که بر فعل مضارع داخل می شوند چیست؟

2.حروف تأکید چند اثر در فعل مضارع دارند؟بیان کنید.

3.فرق اثر لفظی حروف تأکید با حروف نصب چیست؟

4.فرق نون تأکید ثقیله با نون تأکید خفیفه چیست؟

5.می تواند بگویید چرا میان نون ثقیله و نون جمع مؤنث«الف»فاصله می شود؟

6.یَضْرِبُ،یَمُدُّ،یَقُولُ،یَهْدی و یَفی بِه را با نون ثقیله صرف کنید و صیغه یکم مؤکد هریک از آنها را معنا نمایید.

7.مجهول افعال تمرین بالا را با نون خفیفه صرف نمایید و صیغه یکم هریک از آنها را معنا کنید.

8.معلوم و مجهول امر افعال تمرین 6 را با نون ثقیله و خفیفه صرف کنید و صیغه یکم هریک را معنا نمایید.

9.حروف تأکید چه خصوصیاتی از خصوصیات فعل مضارع را زایل می کنند؟

10.نهی مؤکد افعال تمرین 6 را صرف کنید.

[شماره صفحه واقعی : 128]

ص: 713

11.فعل جحد(مضارع منفی به لم و لمّا)چرا مؤکد به نون تأکید نمی شود؟

12.چرا در صیغه های 1،4،7،13 و 14 مضاعف مؤکد به نون تأکید فقط یک وجه جایز است؟

[شماره صفحه واقعی : 129]

ص: 714

مبحث دوم:
اشاره

فعل ثلاثی مزید

مقدمه
1.مبدأ اشتقاق ثلاثی مزید

فعل ثلاثی مزید-همانند فعل ثلاثی مجرد-از مصدر گرفته می شود،بدین صورت که:صیغه یکم ماضی معلوم ثلاثی مزید از مصدر ثلاثی مزید،بقیه صیغه های ماضی معلوم از صیغه یکم،و سایر افعال ثلاثی مزید(ماضی مجهول،مضارع معلوم و مجهول،و امر معلوم و مجهول)به ترتیبی که در فعل ثلاثی مجرد شرح داده شد از ماضی معلوم گرفته می شود:

مصدر ثلاثی مزید-ماضی معلوم-ماضی مجهول مضارع معلوم-امر معلوم مضارع مجهول-امر مجهول

بنابراین،

فعل ثلاثی مزید فعلی است که صیغه یکم ماضی معلوم آن دارای سه حرف اصلی و یک یا چند حرف زاید باشد.

توضیح:درباره اشتقاق فعل ثلاثی مزید سه نظر وجود دارد:

1.بصریون و بیشتر محققین فعل مزیدٌ فیه را همانند فعل مجرد مشتق از مصدر

[شماره صفحه واقعی : 130]

ص: 715

می دانند؛فعل مجرد از مصدر مجرد و فعل مزیدٌ فیه از مصدر مزیدٌ فیه (1)و (2)و (3).

2.کوفیون مصدر را-مطلقا-مشتق از فعل ماضی معلوم دانسته اند (4).

3.برخی دیگر از اهل نظر فعل ماضی مجرد را مشتق از مصدر،[ماضی مزیدٌ فیه را مشتق از ماضی مجرد]و مصدر فعل مزیدٌ فیه را مشتق از فعل ماضی خود دانسته اند (5).

بنابراین،مبدأ اشتقاق در این مبحث(مبحث ثلاثی مزید)بنابر نظر بصریین مصدر،و بنابر دو نظر دیگر ماضی معلوم می باشد (6).

2.چگونگی اشتقاق ثلاثی مزید

برای ساختن مصدر ثلاثی مزید از یک ماده-پس از آنکه با مراجعه به زبان عربی

[شماره صفحه واقعی : 131]

ص: 716


1- الحدائق الندیّه،ج 2،ص 171؛شرح رضی بر کافیه،ج 3،ص 399.
2- تبصره:ظاهر نظر بصریین این است که مصدر چه مجرد باشد چه مزیدٌ فیه،برگرفته از حروف الفباست.لیکن مانعی به نظر نمی رسد که مصدر مزیدٌ فیه را در مواردی که مصدرِ مجردِ متجانسِ با آن وجود دارد مشتق از مصدر مجرد بدانیم،مثلاً بگوییم:إحْضار(مصدر باب إفْعال)مشتق از حُضور(مصدر ثلاثی مجرد)و استخراج(مصدر باب اسْتِفْعال)مشتق از خُرُوج(مصدر ثلاثی مجرد)است.عبارت تفتازانی در شرح تصریف،قابل حمل بر این نظر است.او درباره«اصل»بودن مصدر می گوید:«و اعلَمْ أنَّ مُرادَنا بالمصدَرِ هُوَ المصدرُ المجرَّدُ،لأنَّ المزیدَ فیهِ مشتقٌّ مِنْهُ لِمُوافَقَتِهِ إیّاهُ بِحُروفِهِ و مَعناه»(جامع المقدمات،ص 70).
3- برای استاد:رضی قدّس سرّه پس از آنکه احتمال می دهد از رهنمود او برای چگونگی ساختن مصادر ثلاثی مزید تصور شود که مصدر مزیدٌ فیه از ماضی خود گرفته می شود،دفع توهم کرده و گفته است:«و لیسَ هذا بِناءٌ علی أنَّ المصدرَ مَشتقٌّ من الفعل،بل ذلک لبیان کیفیَّهِ مجیءِ المصدرِ قیاساً لمن اتَّفَقَ لَهُ سبقُ علمٍ بالفعل»(شرح کافیه، ج 3،ص 401).
4- شرح رضی بر کافیه،ج 3،ص 399؛الحدائق الندیه،ج 2،ص 172.ظاهر یا لازمه نظر کوفیین این است که فعل ماضی(چه مجرد باشد و چه مزیدٌ فیه)برگرفته از حروف الفباست.
5- مبادئُ العربیه،ج 4،ص 54؛المعجم المفصل فی اللّغه و الأدب،ذیل عنوان«الاسم الجامد»؛المنجد،در شرح کلمه«المصدر»،با اندکی اختلاف در آراء.عبارت تفتازانی در شرح تصریف-که اخیراً از او نقل کردیم-قابل حمل بر این نظر نیز می باشد.
6- در صرف ساده قدیم نظر سوم برگزیده شده بود؛اما اکنون نظر بصریین ترجیح داده شد،و ما بحث را براساس این نظر و بدون لحاظ تبصره ای که در پاورقی بر نظر آنان زده شد،ادامه می دهیم.

دانستیم که آن ماده،ثلاثی مزید دارد-وزن مصدر را در نظر می گیریم و براساس آن مصدر را می سازیم.اشتقاق هریک از اقسام فعل ثلاثی مزید به ترتیب مذکور در بند 1 این مقدمه و با لحاظ وزن فعل موردنظر،صورت می گیرد.حرف یا حروف زایدی که برای ساختن هر فعل ثلاثی مزید و مصدر یا مصدرهای آن به کار گرفته می شود حروف مخصوصی است،و در جاهای خاص از کلمه قرار می گیرد و حروف کلمه مزیدٌ فیه ممکن است در حرکت و سکون با حروف کلمه مجرد متفاوت باشد.به همه این خصوصیات،به وسیله اوزان ثلاثی مزید پی می بریم،و کلمه موردنظر(فعل یا مصدر)را هماهنگ با وزن آن که مشخص و مضبوط است،می سازیم.

توضیح 1:وزن های ماضی معلوم ثلاثی مزید شناسایی شده و مضبوط است.در غیر ثلاثی مجرد(ثلاثی مزید،رباعی مجرد و رباعی مزید)مضارع هر ماضی بیش از یک وزن ندارد و لذا وزن مضارع معلوم هر ماضی معلوم نیز مشخص و معلوم است، و وزن مصدر یا اوزان مصدرهای هر ماضی-مضارع ثلاثی مزید نیز مشخص و معلوم می باشد.

توضیح 2:در ثلاثی مزید،چگونگی ساختن ماضی مجهول،مضارع مجهول،امر معلوم و مجهول و صیغه سازی هریک از این افعال،همان است که در ثلاثی مجرد بیان گردید.

3.ابواب ثلاثی مزید

هریک از«ماضی-مضارع»های ثلاثی مزید را همانند«ماضی-مضارع»ثلاثی مجرد«باب»می نامند و هر باب را به نام مصدر خود می خوانند.

در ثلاثی مزید ده باب مشهور-یعنی پرکاربرد-وجود دارد که ثلاثی مجردهای فراوانی طبق هریک از آنها مزیدٌ فیه می شوند.پانزده باب،غیر مشهور است،یعنی در مقایسه با بیشتر ابواب مشهور،ثلاثی مجردهای کمتری طبق آنها مزیدٌ فیه می شوند،

[شماره صفحه واقعی : 132]

ص: 717

و تعدادی هم ابواب نادر وجود دارد که ثلاثی مجردهای اندکی طبق هریک از آنها مزیدٌ فیه می گردند.اوزان ماضی،مضارع و مصدر ابواب ثلاثی مزید-به ویژه ابواب مشهور-را باید به خاطر سپرد.

ابواب مشهور ثلاثی مزید و اوزان ماضی،مضارع و مصدر آنها عبارتند از:

نام باب\وزن ماضی\وزن مضارع\وزن مصدر

1.باب إفعال\أَفْعَلَ\یُفْعِلُ\إِفْعالاً

2.باب تفعیل\فَعَّلَ\یُفِعِّلُ\تَفْعیلاً

3.باب مُفاعَله\فاعَلَ\یُفاعِلُ\مُفاعَلَهً

4.باب افتعال\اِفْتَعَلَ\یَفْتَعِلُ\اِفْتِعالاً

5.باب انفعال\اِنْفَعَلَ\یَنْفَعِلُ\اِنفِعالاً

6.باب تَفَعُّل\تَفَعَّلَ\یَتَفَعَّلُ\تَفَعُّلاً

7.باب تَفاعُل\تَفاعَلَ\یَتَفاعَلُ\تَفاعُلاً

8.باب افْعِلال\اِفْعَلَّ\یَفْعَلُّ\اِفْعِلالاً

9.بابِ استفعال\اِسْتَفْعَلَ\یَسْتَفْعِلُ\اِسْتِفْعالاً

10.باب افْعیلال\اِفْعالَّ\یَفْعالُّ\اِفْعیلالاً (1)

توضیح 1:برای گرفتن ماضی معلوم ثلاثی مزید از مصدر ثلاثی مزید،حرف یا حروف زاید موجود در مصدر را با مراجعه به کلمات متجانس آن شناسایی و حذف می کنیم،حروف اصلی کلمه را در قالب(وزن)ماضی معلوم موردنظر می ریزیم و آنچنان که آن وزن رهنمون می شود حرف یا حروف زاید می آوریم و حروف اصلی و زاید لفظ پدیدآمده را حرکت و سکون می دهیم،مثلاً:

[شماره صفحه واقعی : 133]

ص: 718


1- حروف مضارَعه-همان گونه که پیشتر گفته شد-در مضارع معلوم ابوابی که صیغه یکم ماضی آن چهار حرفی است مضموم و در غیر آن مفتوح است.این خصوصیت در همه ابواب ثلاثی مزید و رباعی(مجرد و مزید)به چشم می خورد.

إِکْرام-إِفْعال،حروف اصلی:ک ر م-أَکْرَمَ

تَقْریْب-تَفْعیل،حروف اصلی:ق ر ب-قَرَّبَ

مُکاتَبَه-مُفاعَلَه،حروف اصلی:ک ت ب-کاتَبَ

توضیح 2:هر فعل ثلاثی مجردی را نمی توان به دلخواه خود به یک یا چند باب ثلاثی مزید برد،زیرا برخی از افعال ثلاثی مجرد اصلاً مزیدٌ فیه ندارند و آنهایی هم که مزیدٌ فیه دارند،اینکه به چه باب یا باب هایی برده می شوند و در آن باب چه معنایی پیدا می کنند،سَماعی است. (1)

توضیح 3:بردن فعلی از افعال ثلاثی مجرد به بابی از باب های ثلاثی مزید،به معنای گرفته شدن فعل ثلاثی مزید از فعل ثلاثی مجرد نمی باشد.

4.ضمایر و قواعد در ثلاثی مزید

چگونگی ضمایر در فعل ثلاثی مزید،همانند فعل ثلاثی مجرد است.

قواعد ادغام،تخفیف همزه،قواعد عمومی اعلال و قاعده خصوصی ناقص نیز در همه ابواب ثلاثی مزید-در صورت وجود زمینه-جاری می گردد.همچنین ماضی و مضارع ثلاثی مزید،دارای خصوصیات ماضی و مضارع ثلاثی مجرد است.

سه قاعده خصوصی اعلال نیز در مصدر ثلاثی مزید جاری می شود که عبارتند از:

قاعده 1.واو و یاء چنانچه بعد از الف زاید و در آخر کلمه قرار گیرند،قلب به همزه می شوند،مانند:إِرْخاو-إِرْخاء،إِجْرای-إِجْراء،افْتِرای-اِفْتِراء،اسْتِعلاو-اِسْتِعلاء.

قاعده 2.ماقبل یاءِ لام الفعل چنانچه مضموم باشد مکسور می شود،مانند:تَرَجُّیْ- تَرَجّی(مصدر باب تَفَعُّل از فعل ناقص)،تَبانُیْ-تَبانی(مصدر باب تَفاعُل از فعل ناقص)،تَجَرُّؤ-تَجَرُّو-تَجَرُّی-تَجَرِّی(مصدر باب تَفَعُّل از فعل مهموز اللام) (2).

[شماره صفحه واقعی : 134]

ص: 719


1- شرح رضی بر شافیه،ج 1،ص 84.
2- صورت کامل این دو قاعده در مقدمه باب اسم خواهد آمد.

قاعده 3:در مصدر اجوف واوی ثلاثی مزید-همانند ثلاثی مجرد-واو عین الفعل چنانچه پس از کسره و پیش از الف واقع شود قلب به یاء می شود مشروط به اینکه در فعل ماضی اعلال شده باشد،مانند:اِنْقادَ-اِنْقِواداً-اِنْقِیاداً،اعْتادَ اعْتِواداً-اِعْتِیاداً،به خلاف قاوَمَ قِواماً،لاوَذَ لِواذاً،اجْتَوَرَ اجْتِواراً،احْتَوی احتواءً (1).

پرسش و تمرین

1.اشتقاق همه اقسام فعل ثلاثی مزید را بیان کنید.

2.آیا در ثلاثی مزید با داشتن وزن ماضی یا مضارع یا مصدر می توان وزن دوتای دیگر را به دست آورد؟چرا؟

3.مضارعِ ماضی های زیر چیست؟أَفْعَلَ،افْعَلَّ،افْتَعَلَ،اسْتَفْعَلَ،فاعَلَ.

4.ماضیِ مضارع های زیر چیست؟یُفْعِلُ،یَتَفَعَّلُ،یَتَفاعَلُ،یَفْعَلُّ،یَفْعالُّ.

5.مضارعِ مصادر زیر چیست؟إفْعال،افْعِلال،افْعیلال،افْتِعال،تَفاعُل.

6.چرا به مضارع ثلاثی مجرد با اینکه دارای حرف زاید است مزیدٌ فیه گفته نمی شود؟

7.شهرت در ابواب ثلاثی مزید به چه معناست؟

8.ابواب مشهور ثلاثی مزید را نام ببرید.

9.غیر از ابواب مشهور،چه نوع ابواب دیگری در ثلاثی مزید وجود دارد؟

10.اوزان زیر را صرف کنید:أَفْعَلَ،فاعَلَ،انْفَعَلَ،تَفاعَلَ،یَتَفَعَّلُ،یَفْعَلُّ،یَسْتَفْعِلُ،یَفْعالُّ.

11.مجهول افعال شماره 10 را صرف کنید.

12.افعال ماضی مذکور در تمرین شماره 10 را به مضارع تبدیل و آن را با لای نهی و نون تأکید ثقیله صرف کنید.

[شماره صفحه واقعی : 135]

ص: 720


1- خصوصی بودن این سه قاعده نسبی است،نه مطلق.این سه قاعده در موارد دیگری-جز مصدر ثلاثی مزید-نیز جاری می شوند که در مقدمه بخش اسم خواهد آمد.

13.سماعی بودن ابواب مزیدٌ فیه را توضیح دهید.

14.وضعیت ضمایر ماضی،مضارع و امر را شرح دهید.

اکنون به شرح خصوصیات ابواب مشهور می پردازیم:

فصل 1.باب افعال
اشاره

أَفْعَلَ\یُفْعِلُ\إفْعالاً،مانند:أَخْرَجَ\یُخْرِجُ\إِخْراجاً

باب افعال دارای این خصوصیت است که همزه آن در مصدر،ماضی و امر،همزه قطع است؛یعنی چون در اثنای کلام واقع شود تلفظ می شود و مابعد خود را از ماقبل خود قطع می کند (1).

همزه فعل امر باب افعال همان همزه ای است که در ماضی آن بوده است،زیرا فعل امر را-این جا-از مضارع اصلی می گیریم و مضارع اصلی باب افعال،یُؤَفْعِلُ است (أَفْعَلَ-یُؤَفْعِلُ)،که چون در صیغه 13 مضارع دو همزه(همزه متکلم و همزه باب افعال)جمع(أُؤَفْعِلُ)می شد،همزه باب را از همه صیغه های فعل مضارع انداخته اند.

صرف برخی از افعال باب افعال چنین است:

ماضی معلوم:أَکْرَمَ\أَکْرَما\أَکْرَمُوا...

مضارع معلوم:یُکْرِمُ\یُکْرِمانِ\یُکْرِمُونَ...

ماضی مجهول:أُکْرِمَ\أُکْرِما\أُکْرِمُوا...

مضارع مجهول:یُکْرَمُ\یُکْرَمانِ\یُکْرَمُونَ...

امر معلوم:لِیُکْرِمْ\لِیُکْرِما\لِیُکْرِمُوا...أَکْرِمْ\أَکْرِما\أَکْرِمُوا...

امر مجهول:لِیُکْرَمْ\لِیُکْرَما\لِیُکْرَمُوا...

[شماره صفحه واقعی : 136]

ص: 721


1- در خاتمه از همزه وصل و قطع و موارد هریک از آن دو،بحث خواهد شد.

مثال:أَوْعَدَ\یوُعِدُ\إیعاداً\لِیُوعِدْ...أَوْعِدْ...

اجوف:أَقامَ\یُقیمُ\إِقامَهً\لِیُقِمْ...أَقِمْ...

مهموز الفاء و ناقص:آتی\یُؤْتی\إیتاءً\لِیُؤْتِ...آتِ...

توجه کنید

1.در مصدر اجوف باب افعال پس از اینکه عین الفعل براساس قواعد اعلال حذف شد،عوض آن-غالباً-یک تاء(ه)در آخر آورده می شود،مانند:إقْوام-إقامَه، إعْوان-إعانَه.در موارد غیر غالب(بدون تاء)معمولاً مصدر اضافه می شود (1)،مانند:

رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَ إِقامِ الصَّلاهِ

(2)

، وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاهِ (3).

2.عین الفعل اجوف باب افعال در برخی موارد سَماعاً اعلال نشده است،مانند:

أطْیَبَ الشیْءَ،أغْیَمَتِ السَّماءُ،أجْوَدَ الفَرَسُ (4).

3.همزه هرگاه عین الفعل کلمه ای از مشتقات«إرْءاء»(باب افعال الرَّأی)باشد و متحرک و ماقبل آن ساکن جایز التحریک باشد،پس از نقل حرکت آن به ماقبل،حذف می شود.أرْأیَ-أری،یُرْئی-یُری،أرْءِ-أرِ.در آخر مصدر این ماده،عوض همزه محذوف،تاء تأنیث آورده می شود،إرْءای-إرْءاء-إراءَه (5)و (6).

[شماره صفحه واقعی : 137]

ص: 722


1- شرح رضی بر شافیه،ج 1،ص 165.
2- النور37/.
3- الأنبیاء73/.
4- شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 96.
5- همان،ص 33؛لسان العرب،ج 14،ص 296؛مجمع البحرین،ج 2،ص 126.علت حذف همزه در این مورد کثرت کاربرد این ماده است،لذا در مشابه آن:أنْأی یُنْئی إنْئاءً همزه حذف نمی شود.
6- تذکر برای طلاب:با لحاظ آنچه که در شماره 4 از موارد حذف همزه در قاعده دهم تخفیف همزه گفته شد، صیغه 13 مضارع معلوم ثلاثی مجرد ماده رَأی و صیغه یکم ماضی معلوم باب افعالِ آن در لفظ یکسانند(صیغه 13 مضارع ثلاثی مجرد:أرْأیُ-أرْأی-أری،صیغه 1 ماضی باب افعال:أَرْأَیَ-أرْأی-أری).وزن هر دو نیز«أَفَلْ»می باشد(تبصره قاعده 5 وزن).

4.ماده های الحیاه و العَیّ چنانچه به باب افعال برده شوند در ماضی معلوم و مضارع (معلوم و مجهول)آنها فقط حکم معتل جاری میشود،نه مضاعف.می گوییم:أَحْیا یُحْیی یُحْیا،أَعْیا یُعْیی یُعْیا.اما در پنج صیغه اول ماضی مجهول این دو ماده حکم مضاعف را نیز می توان جاری کرد؛می گوییم:

أُحْیِیَ\أُحْیِیا\أُحْیُوا...و یا:أُحِیَّ\أُحِیّا\أُحِیُّوا... (1)

معانی باب افعال

1.تَعْدِیه یعنی متعدی کردن فعل ثلاثی مجرد،مانند:ذَهَبَ زَیدٌ-زید رفت- أَذْهَبَ بَکْرٌ زَیداً-بکر زید را روانه کرد،و:فَهِمَ زیدٌ المسأَلَهَ-زید مسأله را فهمید- أَفْهَمْتُ زیداً الْمَسْأَلَهَ-مسأله را به زید فهماندم.تعدیه معنای غالبی باب افعال است.

2.داخل شدن فاعل در زمان یا مکان.این معنا در افعالی است که از کلماتی که به معنی زمان یا مکان است مشتق شده باشد،مانند:صَباح-أَصْبَحَ زَیدٌ-زید داخل صبح شد، مَساء-أَمْسی بَکْرٌ-بکر داخل عصر شد،صَحراء-أَصْحَرَ علیٌّ-علی وارد صحرا شد،نَجْد-أَنْجَدَ خالدٌ-خالد وارد سرزمین نجد شد.

3.رسیدن وقت،یعنی فرا رسیدن وقت ماده فعل (2)برای فاعل،مانند:أَحْصَدَ الزَّرْعُ- وقت حَصاد(درو شدن)زراعت رسید،أَقْطَفَ الثَّمَرُ-وقت چیده شدن میوه رسید.

4.مفعول را دارای صفتی یافتن،مانند:أَعْظَمْتُ اللّهَ-خدا را با عظمت یافتم و أَبْخَلْتُ زیداً-زید را بخیل یافتم.

[شماره صفحه واقعی : 138]

ص: 723


1- شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 112 تا 122.
2- منظور از«ماده فعل»یا«مبدأ فعل»در معانی ابواب یا غیر آن،چیزی است که فعل نهایتاً از آن گرفته شده است (یعنی مصدر و در مواردی اسم جامد غیر مصدر یا غیر آن،به شرحی که در مبحث چهارم خواهد آمد).

5.صیرورت،یعنی دارای مبدأ فعل شدن فاعل،یا مفعول را دارای مبدأ فعل کردن، مانند:أثْری زیدٌ-زید ثروتمند شد،أَرْکَبْتُ زیداً-زید را دارای مرکب کردم،أَقْفَرَ الْبَلَدُ -شهر به صورت قَفْر(تهی از آب و علف و حیوان و انسان)درآمد.

6.سلب،یعنی سلب مبدأ فعل از مفعول،مانند:أَعْجَمْتُ الْکِتابَ-عُجْمه و ابهام کتاب را(با نقطه دار کردن حروف آن)برطرف کردم (1)،أَنْشَطْتُ الْحَبْلَ-گره ریسمان را باز کردم (2).از این قبیل است سخن امیر مؤمنان علی علیه السّلام:«فَقَدْ أعْذَرَ اللّهُ إلیکم بحُجَجٍ مُسْفِرَهٍ ظاهِرَهٍ» (3)و«أوصیکم بتقوی اللّهِ الّذی أعْذَرَ بما أنْذَرَ» (4).

باب افعال گاهی در سلب مبدأ فعل از فاعل به کار می رود،مانند:أَفْلَسَ زیدٌ-زید اموال خود را از دست داد،بی پول شد(فَلْس-پول،نوعی پول).

7.تعریض،یعنی در معرض قرار دادن،مانند:أَباعَ زَیْدٌ کِتابَهُ-زید کتابش را در معرض فروش گذاشت.

8.مطاوعه(اثرپذیری).این معنا عکس معنای تعدیه است،مانند:کَبَّ زَیْدٌ الإناءَ-زید کاسه را واژگون کرد-أَکَبَّ الْإناءُ-کاسه واژگون شد.أَکَبَّ به معنی«کَبَّ»(معنای ثلاثی مجرد با تأکید و مبالغه-معنای نهم باب)نیز آمده است (5).

توجه کنید:هرگاه معنای فعلی مطاوعه باشد اسمی می تواند فاعل آن شود که مفعول فعل دیگری باشد.

[شماره صفحه واقعی : 139]

ص: 724


1- به حروف هجاء«حروف مُعْجَم»می گویند،زیرا از برخی از آنها به خاطر نقطه دار شدن،و از برخی دیگر به خاطر نقطه دار شدن حروف نقطه دار،رفع ابهام شده است؛مثلاً از«ذ»به خاطر نقطه دار شدن خود آن،و از«د»به خاطر نقطه دار شدن«ذ»رفع ابهام گردیده است(لسان العرب).
2- معنای ثلاثی مجرد این ماده عکس معنای مذکور است:نَشَطْتُ الْحَبْلَ-ریسمان را گره زدم.
3- نهج البلاغه،شرح عبدُه،ص 130(خطبه 77).
4- همان،ص 142(خطبه 79).
5- لسان العرب،ج 1،واژه«کبّ».

9.معنای ثلاثی مجرد همراه با تأکید و مبالغه،مانند:قالَ (1)زَیْدٌ الْبَیْعَ-زید معامله را به هم زد-أقالَ زیدٌ البیعَ-زید معامله را با جدیت به هم زد (2).از همین قبیل است:أوفی زیدٌ بعَهْدِه.

10.ضد معنای ثلاثی مجرد،مانند:نَشَطْتُ الْحَبْلَ و أَنْشَطْتُهُ،و مانند:فَرَطَ-کوتاهی کرد و أَفْرَطَ-زیاده روی کرد،از حد گذشت.

سه نکته

1.از باب افعال-و دیگر ابوابی که در بیان معانی متعدد به کار می روند-ممکن است در یک کاربرد بیش از یک معنا استفاده شود،مانند:«أَعْظَمْتُ اللّهَ»،که هم مفید تعدیه است و هم مفعول را دارای صفتی یافتن.

2.ممکن است فعلی که به بابی برده می شود گاهی به یک معنا و گاهی به معنای دیگری باشد،مانند:«أَکَبَّ»که در مواردی لازم و در مواردی متعدی به کار برده شده است (3).

[شماره صفحه واقعی : 140]

ص: 725


1- از قالَ یَقیلُ قَیْلاً و صرف آن چنین است: قالَ\قالا\قالُوا\قالَتْ\قالَتا\قِلْنَ قِلْتَ\قِلْتُما\قِلْتُم\قِلْتِ\قِلْتُما\قِلْتُنّ قِلْتُ قِلْنا یَقیلُ\یَقیلانِ\یَقیلونَ... لِیَقِلْ\لِیَقیلا\لِیَقیلُوا... قِلْ\قیلا\قِیلُوا...
2- «مبالغه»در باب افعال و دیگر ابوابی که در این معنا به کار می روند ناظر به کیفیت انجام فعل و بیانگر اهتمام فاعل به فعل می باشد. برای استاد:رضی قدّس سرّه می فرماید:«اعْلَمْ أنَّ المزیدَ فیه لغیر الإلحاقِ لابُدَّ لِزیادتِهِ من معنیً،لأنَّها إذا لم تکنْ لغرضٍ لفظیٍّ کما کانَتْ فی الإلْحاق و لا لمعنیً،کانَتْ عَبَثاً.فإذا قیل مثلاً:إنَّ أقالَ بمعنی قال فذلک منهم تسامُحٌ فی العبارَهِ...و...لا بدَّ فی الهمزهِ فی أقالَنی من التأکیدِ و المبالَغَه»(شرح رضی بر شافیه،ج 1،ص 83).از موارد کاربرد ماده إقالَه به معنی قَیْل،سخن أبی بکر بن أبی قُحافه است که پس از ماجرای سقیفه و پوشیدن لباس خلافت گفته (می گفته)است:«أقیلُونی فَلَسْتُ بِخَیْرِکم»(شرح ابن ابی الحدید بر نهج البلاغه،ج 1،ص 169).
3- اصول کافی،ج 1،ص 296 و ج 2،ص 309 و 310.

3.معناهایی که برای باب افعال برشمردیم-همانند معنا یا معناهایی که برای دیگر ابواب ذکر خواهد شد-معنا یا معانی انحصاری آن ابواب نیست،بلکه هر باب ممکن است در معنا یا معناهای دیگری نیز به کار رود که می توان با مراجعه به زبان عربی، منابع صرفی و کتب لغت،به آنها پی برد.

پرسش و تمرین

1.امر مخاطب معلوم باب افعال بر چه وزنی است؟همزه آن چه حرکتی دارد؟ چرا؟

2.«همزه»بر چند قسم است و خصوصیت هرکدام چیست؟برای هریک از اقسام آن پنج مثال از قرآن مجید بیاورید.

3.افعال زیر را به باب افعال ببرید:خَرَجَ،مَدَّ،وَعَدَ،ماتَ،رَأی،حَیَّ(توجه:هرگاه گفته شود فلان فعل را به فلان باب ببرید باید صیغه یکم ماضی و صیغه یکم مضارع و سپس مصدر آنرا ذکر کنید).

4.از باب افعالِ افعال تمرین شماره 3،ماضی معلوم سه فعل اول،مضارع معلوم سه فعل دوم،مضارع مجهول سه فعل اول،ماضی مجهول سه فعل دوم،امر معلوم سه فعل دوم و امر مجهول سه فعل اول را صرف کنید.

5.با مراجعه به کتاب لغت معتبر مشخص کنید که در افعال زیر کدام یک از معانی باب افعال مراد است؟

أَحْسَنَ زیدٌ فِعلَه،أَخْوَصَتِ النَّخْلَهُ،أَضْحی زَیْدٌ،أَجْمَعَ زیدٌ الناسَ،أَرْدَفَ زیدٌ خالداً،أَحْمَدَ علیُّ،أَحْمَدْتُ زَیْداً،أَکْمَلَ،أَفْطَرَ الصّائِمُ،أسْرَعَ زیدٌ فی المشی،أَثْمَرَتِ الشَّجَرَهُ،أَنْتَجَتِ الفَرَسُ، أَشْفَیْتُ الْمَریضَ عَسَلاً،أَفْزَعْتُ زَیداً،أَقْتَلْتَنَی،أَخْفَیْتُ أَمْری، فَلَمّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ (1)، أَقِیمُوا

[شماره صفحه واقعی : 141]

ص: 726


1- یوسف31/.

اَلصَّلاهَ وَ آتُوا الزَّکاهَ

(1)

، آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ... أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً (2)، فَسُبْحانَ اللّهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ وَ لَهُ الْحَمْدُ... حِینَ تُظْهِرُونَ (3)، ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ (4)،أَعَرْقَ(از عراق)،أَحْجَزَ(از حجاز)،أَجْبَلَ(از جَبَل).

6.تغییرات رخ داده در کلماتی مانند:إراءَه،إساءَه و إحاطَه را شرح دهید.

7.این کلمات قرآنی را که همگی از باب افعال هستند،معرفی کنید:أُوتُوا،آذَوا،أُجیبَتْ، تُدیرونَ،تُرِدْنَ،أُغْوِیَنَّ،أَنیبُوا،أنْسَوْا،أُعیذُ.

فصل 2.باب تفعیل
اشاره

فَعَّل\یُفَعِّلُ\تَفْعیلاً،مانند:صَرَّفَ\یُصَرِّفُ\تَصْریفاً

مصدر این باب گاهی علاوه بر وزن تَفْعیل بر وزن های زیر نیز می آید:

فِعّال و فِعال،مانند:کَذَّبَ\یُکَذِّبُ\تَکْذیباً و کِذّاباً و کِذابا (5)

تَفْعال،مانند:کَرَّرَ\یُکَرِّرُ\تَکْرِیراً و تَکْراراً

تَفْعِلَه،مانند:کَرَّمَ\یُکَرِّمُ\تَکْریماً و تَکْرِمَهً (6)

مصدر ناقص(معتل اللام)این باب فقط بر وزن تَفْعِلَه می آید (7)،مانند:زکّی یُزَکِّی تَزْکِیَهً (8).

[شماره صفحه واقعی : 142]

ص: 727


1- البقره43/.
2- الکهف96/.
3- الروم17/ و 18.
4- عبس21/.
5- شرح رضی بر شافیه،ج 1،ص 163 و 166.کلماتی مانند سَلام از سَلَّمَ و کَلام از کَلَّمَ اسم مصدر دانسته شده اند، نه مصدر.
6- از نمونه های کاربرد تَفْعِلَه در مصدر صحیح باب تفعیل،تَحِلَّه است،قالَ اللّهُ تَعالی: قَدْ فَرَضَ اللّهُ لَکُمْ تَحِلَّهَ أَیْمانِکُمْ وَ اللّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (التحریم2/).نمونه های دیگر:تَجْرِبَهِ،تَذْکِرَه،تَقْدِمَه و تَکِرَّه از کَرَّرَ یُکَرِّرُ.
7- تَفْعِلَه به جای تفعیل است،یاء تفعیل حذف شده و عوض آن،تاء تأنیث در آخر کلمه آورده شده است(شرح رضی بر شافیه،ج 1،ص 165).
8- صَلّی یُصَلّی به معنی دعا کرد یا نماز خواند مصدر بر وزن تَفْعِلَه ندارد و«صَلاه»که اسم مصدر است به جای مصدر آن به کار می رود(قاموس المحیط و لسان العرب،ماده«صلا»).

مصدر مهموز اللام این باب بر وزن تفعیل و تَفْعِله می آید،گرچه تَفْعِلَه رایج تر است (1)،مانند:هَنَّأَ\یُهَنِّئُ\تَهْنِئَهً و تَهْنیئاً (2).

توجه کنید

برخی از افعال مضاعف چون به باب تفعیل برده شوند و سه حرف همجنس کنار هم جمع شود لام الفعل تبدیل به یاء می شود.این تبدیل عمومیت ندارد و منوط به سَماع است،مانند:قَصَّ-قَصَّصَ-قَصّی (3).

صرف برخی از افعال باب تفعیل چنین است:

ماضی معلوم:صَرَّفَ\صَرَّفا\صَرَّفُوا...

مضارع معلوم:یُصَرِّفُ\یُصَرِّفانِ\یُصَرِّفُونَ...

امر معلوم:لِیُصَرِّفْ\لِیُصَرِّفا\لِیُصَرِّفُوا...صَرِّفْ\صَرِّفا\صَرِّفُوا...

ماضی مجهول:صُرِّفَ\صُرِّفا\صُرِّفُوا...

مضارع مجهول:یُصَرَّفُ\یُصَرَّفانِ\یُصَرَّفُونَ...

امر مجهول:لِیُصَرَّفْ لِیُصَرَّفا\لِیُصَرَّفُوا...

مضاعف:مَدَّدَ\یُمَدِّدُ\تَمْدیداً\لِیُمَدِّدْ...مَدِّدْ...

قَصَّصَ\یُقَصِّصُ\تَقْصیصاً\لِیُقَصِّصْ...قَصِّصْ...-قَصّی\یُقَصّی\تقصیصاً (4)لِیُقَصِّ...قَصِّ...

اجوف:حَوَّلَ\یُحَوِّلُ\تَحْویلاً\لِیُحَوِّلْ...حَوِّلْ...

[شماره صفحه واقعی : 143]

ص: 728


1- النحو الوافی،ج 3،ص 199.
2- قاموس المحیط.
3- شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 209.
4- درباره تبدیل یا عدم تبدیل لام الفعل مصدر مضاعف باب تفعیل به یاء،تصریحی از صرفیّین دیده نشد،لکن به نظر می رسد به دلیل عدم اجتماع سه حرف همجنس در مصدر،تبدیل مذکور رخ ندهد.

لفیف مفروق:وصّی\یُوَصّی\تَوْصِیَهً\لِیُوَصِّ...وَصِّ...

لفیف مقرون:حَیّا\یُحَیِّی\تَحِیَّهً\لِیُحِیِّ...حَیِّ... (1)

معانی باب تفعیل

1.تکثیر،و آن گاهی تنها در فعل است،مانند:طَوَّفَ زَیْدٌ حَوْلَ البَیْتِ،گاهی در فعل و فاعل است،مانند:مَوَّتَ الإبِلُ،و گاهی در فعل و مفعول است،مانند:قَتَّلْتُ الحَیَّهَ و غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ... (2).

2.تعدیه،مانند:فَرِحَ زَیْدٌ-زید خوشحال شد-فَرَّحَ بَکْرٌ زَیْداً-بکر زید را خوشحال کرد.تکثیر و تعدیه،دو معنای غالبی باب تفعیل هستند (3).

3.نسبت،یعنی نسبت دادن مبدأ اشتقاق فعل به مفعول،مانند:أُوَحِّدُ اللّهَ-خدا را یگانه می دانم،کَفَّرْتُ بَکْراً-بکر را کافر شمردم،به او نسبت کفر دادم.

4.ابداع و ایجاد،مانند:کَوَّفَ الکوفَهَ،بَصَّرَ الْبَصْرَهَ.قال تعالی: هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ (4).

5.سلب،یعنی سلب مبدأ فعل از مفعول،مانند:قَرَّدَ البَعیرَ-قراد(کَنَه)را از شتر جدا کرد،جَلَّدَ الشاهَ-پوست گوسفند را-پس از ذبح-کند.

6.به سمت وسوی مکانی رفتن یا به آن رسیدن،مانند:شَرَّقَ و غَرَّبَ-به سمت مشرق و مغرب رفت،کَوَّفَ-به سوی کوفه رفت،بَصَّرَ-به بصره رسید،یا به بصره آمد.

[شماره صفحه واقعی : 144]

ص: 729


1- تذکر برای طلاب:صیغه 9 امر باب تفعیل ماده الْحَیاه،حَیُّوا(حَیِّ حَیِّیا حَیُّوْا)و وزن آن فَعُّوا است؛صیغه 3 ماضی معلوم ثلاثی مجرد آن که از باب فَعِلَ یَفْعَلُ است نیز حَیُّوا(حَیَّ حَیّا حَیُّوْا)است،اما وزن آن فَعِلُوْا می باشد(به قاعده 6 وزن و پاورقی آن-برای استاد-مراجعه شود).
2- یوسف23/.
3- جامع الدّروس العربیّه،ج 1،ص 224.
4- آل عمران6/.

7.صیرورت،مانند:عَجَّزَتِ المرأَهُ-زن،عجوزه شد.

8.معنای ثلاثی مجرد همراه با تأکید و مبالغه،مانند:غَلَقْتُ البابَ و غَلَّقْتُهُ،قَشَر الشیءَ و قَشَّرَه،فَرَطَ و فَرَّطَ؛و مانند: وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدی (1).این معنای باب تفعیل محتمل است در دو آیه مقابل نیز موردنظر باشد: وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ (2)و فَزَیَّلْنا بَیْنَهُمْ (3).

پرسش و تمرین

1.ماضی و مضارع مصادر زیر را ذکر کنید:تَقْدِمَه،تَحِیَّه،تَهْیِئَه،تکلیم،تَمْثال.

2.افعال زیر را به باب تفعیل ببرید:صَغُرَ،وَسِعَ،جازَ،حَدَّ،یَسَرَ،سَما،وَفی،حَوی، أَدُبَ،بَرِئَ،خَطَأَ،عَدا،صَلا و جَزَأَ.

3.ماضی معلوم فعل اول،ماضی مجهول فعل دوم،مضارع معلوم فعل سوم، مضارع مجهول فعل چهارم،امر معلوم فعل پنجم،امر مجهول فعل ششم،نهی معلوم فعل هفتم،مضارع معلوم مقرون به«لَنْ»فعل هشتم و مضارع مجهول مؤکّد به نون ثقیله فعل نهم از افعال تمرین سابق را صرف کنید،و ابواب ثلاثی مجرد بقیه افعال را مشخص نمایید.

4.در افعال زیر کدام یک از معانی باب تفعیل منظور است؟

عُدِّلَ الرّاوی،عَدَّلَ فلانٌ المتاعَ،عَرَّفَنی زیدٌ کتابَه،جَلَّدَ الشّاهَ،صَدَّقَهُ، یُسَوّی الأرضَ،قَسَّمَ مالَه،قَدَّمَهُ،کَثَّرَ الشّیءَ،نَظَّمَ الأشیاءَ،أَدَّبَهُ،قَرَّدَ الْبَعیرَ، یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ (4)، قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ (5)،حَمَّدَ،سَبَّحَ،أَمَّنَ،سوَّف،فَوَّزَ(از مَفازَه)،

[شماره صفحه واقعی : 145]

ص: 730


1- الأعلی3/.
2- یوسف23/.
3- یونس28/.
4- البقره49/.
5- یوسف31/.

یَیَّا الیاءَ،نَوَّنَ النُّونَ،ضَوَّءَ السِّراجَ،أَلَّفَ سعیدٌ فی الفقه،صَنَّفَتْ سُعادُ فی اللُّغَه، بَوَّبَ البابَ،بَوَّبَ الکِتابَ،بَیَّتَ الْبَیْتَ،بَیَّضَ الجِدارَ،بَیَّنَ الشَّیْءَ،توَّجَ التاجَ، تَوَّمَ الصَّبِیَّهَ،ثَیّبَتِ المرأَهُ،شَوَّقَ التِّلمیذَ،شَجَّعَ الْجُندیَّ،عَرَّفَ الحُجّاجُ، کَلَّمَ اللّهُ مُوسی تَکْلِیماً (1).

5.سه فعل لازم را با باب تفعیل متعدی کنید.

6.افعال زیر را که از باب تفعیل هستند،معرفی کنید:عَدَّتْ،حَدِّدْنَ،تُوَفُّونَ،وُلُّوا، سَمِّ.

فصل 3.باب مفاعَله
اشاره

فاعَلَ\یُفاعِلُ\مُفاعَلَهً،مانند:جاهَدَ\یُجاهِدُ\مُجاهَدَهً و جِهاداً

مصدر مثال یائی این باب فقط بر وزن مُفاعَلَه می آید،مانند:یاسَرَ\یُیاسِرُ\مُیاسَرَهً؛

ولی مصدر سایر اقسام آن غالباً علاوه بر وزن مُفاعَلَه بر وزن فِعال و در برخی أفعال علاوه بر دو وزن مذکور بر وزن فیعال نیز می آید،مانند:قاتَلَ\یُقاتِلُ\مُقاتَلَهً و قِتالاً و قیتالاً (2).

صرف برخی از افعال باب مفاعَله به این شرح است:

ماضی معلوم:ضارَبَ\ضارَبا\ضارَبُوا...

مضارع معلوم:یُضارِبُ\یُضارِبانِ\یُضارِبُونَ...

امر معلوم:لِیُضارِبْ\لِیُضارِبا\لِیُضارِبُوا...ضارِبْ\ضارِبا\ضارِبُوا...

ماضی مجهول:ضُورِبَ\ضُورِبا\ضُورِبُوا...

مضارع مجهول:یُضارَبُ\یُضارَبانِ\یُضارَبُونَ...

[شماره صفحه واقعی : 146]

ص: 731


1- النساء164/.
2- جامع المقدمات،ص 50؛شرح أشمونی،ج 2،ص 309؛قاموس المحیط.گفته می شود«فِعال»در اصل«فیعال» بوده است(شرح رضی بر کافیه،ج 3،ص 401؛النحو الوافی،ج 3،ص 209).

امر مجهول:لِیُضارَبْ\لِیُضارَبا\لِیُضارَبُوا...

مضاعف:ضارَّ\یُضارُّ\مُضارَّهً و ضِراراً

«لِیُضارِرْ\لِیُضارَّ\لِیُضارِّ»...«ضارِرْ\ضارَّ\ضارِّ»...

مهموز:آمَرَ\یُؤامِرُ\مُؤامَرَهً\لِیُؤامِرْ...آمِرْ...

اجوف:قاوَمَ\یُقاوِمُ\مُقاوَمَهً\لِیُقاوِمْ...قاوِمْ (1)...

لفیف مقرون:ساوی\یُساوی\مُساواهً\لِیُساوِ...ساوِ...

معانی باب مفاعله

1.مشارکت،مانند:ضارَبَ زَیْدٌ بَکْراً-زید بکر را زد،بکر هم زید را زد(زید و بکر با هم زدوخورد کردند).از این قبیل است:مُذاکَرَه،مُکالَمَه،مُکاتَبَه،مُناظَرَه،مُحاجَّه، مُنازَعَه،مُقاتَلَه و...مشارکت معنای غالبی باب مفاعله است.

2.تعدیه،مانند:بَعُدَ زیدٌ-زید دور شد-باعَدْتُهُ-او را دور کردم.

3.تکثیر،مانند:ناعَمَ اللّهُ زیداً-خدا نعمت زید را زیاد کرد یا زیاد کند.

4.صیرورت،یعنی مفعول را دارای مبدأ فعل کردن،مانند:عافاکَ اللّهُ-جَعَلَکَ اللّهُ ذا عافِیه،راعِنا سَمْعَکَ-اِجْعَلْ سَمْعَکَ ذا رِعایَهٍ لَنا،عاقَبْتُ فلاناً-جَعَلْتهُ ذا عُقوبَهٍ (2).

5.معنای ثلاثی مجرد همراه با تأکید و مبالغه،مانند:سَافَرَ زَیْدٌ-زید باتوجه به سختی سفر،مسافرت کرد.فعلی از این باب چنانچه به خداوند متعال نسبت داده شود غالباً به این معناست،مانند: قاتَلَهُمُ اللّهُ (3).

[شماره صفحه واقعی : 147]

ص: 732


1- در ماضی مجهول باب مفاعله اجوف واوی که دو واو در کنار هم واقع می شوند مانند:قُوْوِمَ،براساس تبصره قاعده یکم ادغام،ادغام صورت نمی گیرد.
2- شرح رضی بر شافیه،ج 1،ص 99.
3- التوبه30/.

پرسش و تمرین

1.افعال زیر را به باب مفاعله ببرید:عَمِلَ،وَضَعَ،عادَ،عانَ،عَدا،سَوی.

2.معلوم و مجهول ماضی فعل اول،مضارع فعل دوم و امر فعل سوم را صرف کنید، همچنین مضارع معلوم«عدا»را با«لای ناهیه»،مضارع مجهول«عانَ»را با«لام امر»و امر مجهول«سَوی»را با«نون تأکید ثقیله»صرف کنید(در تمام این افعال صرف باب مفاعله آنها منظور است).

3.در افعال زیر کدام یک از معانی باب مفاعله منظور است:

بارَکَ اللّهُ فی عُمْرِک،صافَحَ زَیدٌ بَکْراً،شاهَدْتُ زیداً،عایَنَ زَیدٌ،صالَحَ سَعیدٌ زَیْداً، فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ (1)، إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللّهَ (2)، سارِعُوا إِلی مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ (3).

4.این افعال را که از باب مفاعله هستند،معرفی کنید:داوی،آذَوا،نُودُوا،قاوِمْنَ.

فصل 4.باب افتعال
اشاره

افْتَعَلَ\یَفْتَعِلُ\اِفْتِعالاً،مانند:اِکْتَسَبَ\یَکْتَسِبُ\اِکْتِساباً

باب افتعال دارای شش قاعده خصوصی است:

قاعده 1.هرگاه فاء الفعل باب افتعال حرف عله(واو یا یاء)باشد،حرف عله به«تاء» تبدیل و سپس در تاء باب ادغام می شود (4)،مانند:وَحَدَ-اِتَّحَدَ،وَعَدَ-اِتَّعَدَ،یَسَرَ- اتَّسَرَ.ایتَعَدَ و ایتَسَرَ نیز شنیده شده است.

[شماره صفحه واقعی : 148]

ص: 733


1- التوبه111/.
2- الفتح10/.
3- آل عمران133/.
4- شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 80 و 219.

تبصره:در مهموز الفاء باب افتعال پس از اجرای قاعده تخفیف همزه،غالباً قاعده مذکور جاری نمی شود:اِئْتَمَنَ-ایتَمَنَ،ائْتَمَّ-ایتَمَّ.خلاف غالب،مانند:اِتَّزَرَ (1)و مانند:أَخَذَ-اِئْتَخَذَ-ایتَخَذَ-اِتَّخَذَ (2).

قاعده 2.هرگاه فاء الفعل این باب یکی از چهار حرف:«ص،ض،ط،ظ»باشد«تاء» باب به«طاء»تبدیل می شود (3)،مانند:صَبَرَ-اِصْطَبَرَ،ضَرَبَ-اِضْطَرَبَ،طَرَدَ-اِطَّرَدَ، ظَلَمَ-اِظْطَلَمَ.

در مورد صاد و ضاد و ظاء،چنانچه بخواهیم قاعده هشتم ادغام را جاری کنیم،طاء مقلوب از تاء را همجنس فاء الفعل کرده و سپس ادغام می کنیم،مثلاً می گوییم:اِصَّبَرَ، اضَّرَبَ و اظَّلَمَ.در مورد اخیر اطَّلَمَ نیز جایز است.در همه این موارد،فک ادغام بهتر از ادغام است.

قاعده 3.هرگاه فاء الفعل باب افتعال یکی از سه حرف:«د،ذ،ز»باشد«تاء»باب به «دال»تبدیل می شود (4)،مانند:دَرَکَ-اِدَّرَکَ،ذَکَرَ-اِذْذَکَرَ،زَجَرَ-اِزْدَجَرَ (5).در دو مورد اخیر پس از قلب تاء به دال،درصورتی که فاء الفعل ذال باشد ادغام،به دو صورت جایز است:1)تبدیل ذال به دال:اِدَّکَرَ،2)تبدیل دال به ذال:اِذَّکَرَ؛و چنانچه فاء الفعل زای باشد ادغام با تبدیل دال به زای جایز است:اِزَّجَرَ.اِدَّجَرَ شنیده نشده است.

[شماره صفحه واقعی : 149]

ص: 734


1- ادغام در اتَّزَرَ و مشتقات آن را هرچند زمخشری خطا دانسته(شرح مفصل،ج 5،ص 430)،اما باتوجه به کار برد فراوان آن در روایات،و عدم اشاره برخی از کتب لغت-مانند:معجم الوسیط و المنجد-به شذوذ،نظر مذکور پذیرفتنی نیست.
2- «اتَّخَذَ»را برخی از صاحب نظران مشتق از«تَخِذَ»دانسته اند که با این فرض خارج از محل بحث است.
3- شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 226 و 286.
4- همان،ص 227 و 286.
5- برخی از صرفیین اجرای این قاعده را در موردی که فاء الفعل باب افتعال جیم(ج)باشد نیز جایز دانسته اند. بنابر این نظر،در مثل اجْتَمَعَ القَوْمُ و اجْتَزَّ الصُّوفَ می توان گفت:اِجْدَمَعَ و اجْدَزَّ.(شرح أَشمونی،ج 4،ص 332 و 338؛شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 228).

قاعده 4.چنانچه فاء الفعل باب افتعال یکی از دو حرف:«ث،س»باشد جایز است «تاء»باب را همجنس فاء الفعل کرده سپس ادغام کنیم (1)،مانند:ثَأَرَ-اِثْتَأَرَ و اثَّأَرَ،سَمِعَ -اِسْتَمَعَ و اسَّمَعَ.در مورد«ث»تبدیل ثاء به تاء و سپس ادغام(اتَّأَرَ)نیز جایز است.در مورد«س»تبدیل نکردن بهتر از تبدیل و ادغام است.

قاعده 5.هرگاه عین الفعل باب افتعال یکی از ده حرف:«ت،ث،د،ذ،ز،س،ص،ض، ط،ظ»باشد جایز است«تاء»باب را همجنس عین الفعل نموده و پس از نقل حرکت (فتحه)آن به ماقبل یا اسقاط حرکت آن،آن را در عین الفعل ادغام کنیم و در صورت دوم چون التقاء ساکنَیْن رخ می دهد فاء الفعل را مکسور می کنیم؛و در هر صورت چون از همزه باب بی نیاز می شویم آن را می اندازیم (2)و (3)،مانند:اِخْتَصَمَ-اِخْصَصَمَ- اخَصَّمَ؟؟؟(به فتح خاء و کسر آن)-خَصَّمَ؟؟؟(به فتح خاء و کسر آن)،یَهْتَدی-یَهَدّی؟؟؟(به فتح هاء و کسر آن).

اجرای این قاعده درصورتی که عین الفعل دال یا صاد باشد رایج،و درصورتی که یکی دیگر از حروف مذکور باشد نادر است،و در مضاعف مثل:اِمْتَدَّ و اقْتَصَّ مطلقاً جاری نمی شود (4).

تاء مثل:اِقْتَتَلَ،ثاء مثل:اِعْتَثَرَ(یعنی:اتخذ لنفسه عاثوراً أی حُفْرَهً)،دال مثل:اِقْتدَیْ، ذال مثل:اِعْتَذَرَ،زای مثل:اِرتَزَقَ،سین مثل:اِقْتَسَرَ(یعنی:غَلَبَ و قَهَرَ)،صاد مثل:

اقْتَصَدَ،ضاد مثل:اِحْتَضَرَ،طاء مثل:اِرتَطَمَ و ظاء مثل:اِعْتَظَلَ.

قاعده 6.باب افتعال چنانچه به معنی مشارکت باشد عین الفعل اجوف واوی آن

[شماره صفحه واقعی : 150]

ص: 735


1- شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 286 و 287؛شرح مفصل،ج 5،ص 552.
2- شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 280،285 و 286؛جامع المقدمات،ص 54.
3- در علم صرف گفته می شود همزه ای که در ابتدای ماضی و مصدر باب های مزیدٌ فیه-به استثنای باب افعال- وجود دارد برای دفع ابتدا به ساکن است و لذا همزه وصل است و در درج کلام می افتد.
4- برای استاد:زیرا غرض از اجرای این قاعده فراهم شدن زمینه ادغام(ادغام حرف مُبْدَل از تاء در عین الفعل) است درحالی که عین الفعل به دلیل اینکه برای ادغام شدن در لام الفعل ساکن شده است نمی تواند مدغمٌ فیه شود؛و ترجیح ادغام موردنظر بر ادغام موجود،ترجیح بلا مرجح است برخلاف عکس این صورت.

اعلال نمی شود (1)،مانند:«ازْدَوَجَ عَلیٌّ وَ فاطِمَهُ وَ اعْتَوَنا»و مانند:اِزدواج،به خلافِ:اِعْتادَ و اعْتِیاد،ابْتاعُوا و اکْتالَ (2).

تذکر:عدم اعلال واو در مثل احْتَوی و احْتِواء به دلیل لفیف مقرون بودن کلمه و در حکم حرف صحیح بودن عین الفعل در چنین کلماتی است (3).

صرف برخی از افعال باب افتعال چنین است:

باب افتعال از صَفا\یَصْفُو\صَفْواً:

اصْطَفی\یَصْطَفی\اِصْطِفاءً لِیَصْطَفِ\اِصْطَفِ

باب افتعال از ذَخَرَ\یَذْخَرُ\ذَخْراً\و ذُخْراً:

ادَّخَرَ\یَدَّخِرُ\اِدِّخاراً\لِیَدَّخِرْ\اِدَّخِرْ

باب افتعال از وَسِعَ\یَسَعُ\سِعَهً\و سَعَهً:

اتَّسَعَ\یَتَّسِعُ\اِتِّساعاً\لِیَتَّسِعْ\إتَّسِعْ

باب افتعال از الإزار(شلوار):

ایتَزَرَ\یَأْتَزِرُ\ایتِزاراً\لِیَأْتَزِرْ\ایتَزِرْ

باب افتعال از السِّواک:

اسْتاکَ\یَسْتاکُ\اِسْتِیاکاً\لِیَسْتَکْ\اِسْتَکْ

باب افتعال از سَلَبَ\یَسْلُبُ\سَلْباً:

اسَّلَبَ\یَسَّلِبُ\اِسِّلاباً\لِیَسَّلِبْ\اِسَّلِبْ

باب افتعال از هَدی\یَهْدی\هُدیً و هَدْیاً و هِدایَهً:

ماضی معلوم:اِهْتَدَی\اِهْتَدَیا\اِهْتَدَوْا\اِهْتَدَتْ\اِهْتَدَتا\اِهْتَدَیْنَ...

[شماره صفحه واقعی : 151]

ص: 736


1- شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 123.
2- اِعْتادَ و اعتیاد اجوف واوی است اما معنای آن مشارکت نیست؛ابْتاعُوا اجوف یائی با معنای مشارکت و اکْتالَ اجوف یائی بدون معنای مشارکت است.
3- ر.ک:همین کتاب،تبصره بر قواعد اعلال.

یا:هَدّی\هَدَّیا\هَدَّوْا\هَدَّتْ\هَدَّتا\هَدَّیْنَ...

یا:هِدَّی\هِدَّیا\هِدَّوْا\هِدَّتْ\هِدَّتا\هِدَّینَ...

مضارع معلوم:یَهْتَدی\یَهْتَدِیانِ\یَهْتَدُونَ\تَهْتَدی\تَهْتَدِیانِ\یَهْتَدینَ...

یا:یَهَدِّی\یَهَدِّیانِ\یَهَدُّونَ\تَهَدّی\تَهَدِّیانِ\یَهَدِّینَ...

یا:یَهِدِّی\یَهِدِّیانِ\یَهِدُّوْنَ\تَهِدّی\تَهِدِّیانِ\یَهِدِّینَ...

امر معلوم از مضارع یَهِدِّی:

لِیَهِدِّ\لِیَهِدِّیا\لِیَهِدُّوْا\لِتَهِدِّ\لِتَهِدِّیا\لِیَهِدِّینَ هِدِّ\هِدِّیا\هِدُّوْا\هِدِّی\هِدِّیا\هِدِّینَ\لِأَهِدِّ\لِنَهِدِّ

باب افتعال از مَدَّ\یَمُدُّ\مَدّاً:اِمْتَدَّ\یَمْتَدُّ\اِمْتِداداً

امر معلوم آن:لِیَمْتَدِدْ\لِیَمْتَدَّ\لِیَمْتَدِّ...اِمْتَدِدْ\اِمْتَدَّ\اِمْتَدِّ...

باب افتعال اجوف واوی با معنای مشارکت از«الْجَوار»:اِجَتَوَرَ\یَجْتَوِرُ\اِجْتِواراً

ماضی معلوم آن:اِجْتَوَرَ\اِجْتَوَرا\اِجْتَوَرُوا\اِجْتَوَرَتْ\اِجْتَوَرَتا\اِجْتَوَرْنَ...

باب افتعال اجوف واوی بدون معنای مشارکت از عادَ\یَعُودُ\عَوْداً و عَوْدهً:

اعْتادَ\یَعْتادُ\اِعْتیاداً (1).

ماضی معلوم آن:اِعتادَ\اِعْتادا\اِعْتادُوا\اِعْتادَتْ\اِعْتادَتا\اِعْتَدْنَ\اِعْتَدْتَ...

باب افتعال اجوف یائی با معنای مشارکت از«السَّیف»:اِستافَ\یَسْتافُ\اِسْتیافاً

ماضی معلوم آن:اِسْتافَ\اِسْتافا\اِسْتافُوْا\اِسْتافَتْ\اِسْتافَتا\اِسْتَفْنَ\اِسْتَفْتَ...

باب افتعال اجوف یائی بدون معنای مشارکت از«الْکَیْل»اکتالَ\یَکْتالُ\اِکتیالاً

ماضی معلوم آن:اِکتالَ\اِکْتالا\اِکْتالُوْا\اِکْتالَتْ\اِکْتالَتا\اِکْتَلْنَ\اِکْتَلْتَ...

باب افتعال از رَضِیَ\یَرْضی\رِضاً و رِضاءً و رِضْواناً:

ارْتَضی\یَرْتَضی\اِرْتضاءً (2)لِیَرْتَضِ\اِرْتَضِ

[شماره صفحه واقعی : 152]

ص: 737


1- اعلال اعتیاد-و امثال آن-براساس قاعده 3 ثلاثی مزید می باشد.
2- اعلال ارْتِضاء-و اصْطِفاء-براساس قاعده 1 ثلاثی مزید می باشد.
معانی باب افتعال

1.مطاوعه،مانند:جَمَعْتُ النّاسَ فَاجْتَمَعُوا-مردم را جمع کردم پس جمع شدند، أبْعَدْتُ فلاناً فابْتَعَدَ،و قَرَّبْتُهُ فَاقْتَرَبَ.مطاوعه معنای غالبی باب افتعال است،و همان گونه که از مثالها پیداست باب افتعال در معنای مطاوعه می تواند برای مطاوعه ثلاثی مجرد متعدی یا مطاوعه باب افعال یا مطاوعه باب تفعیل باشد.

2.مشارکت،مانند:اِخْتَصَمَ زَیْدٌ وَ بَکْرٌ-زید و بکر با یکدیگر نزاع کردند،اختصمَ القومُ -مردم باهم دشمنی کردند.

3.اتخاذ،یعنی فراهم آوردن و تهیه کردن مبدأ فعل،مانند:اِحْتَطَبَ زَیدٌ وَ اخْتَبَزَ وَ اشْتَوی؛یا:زَیدٌ احتَطَبَ الحَطَبَ و اخْتَبَزَ الخُبْزَ و اشْتَوی اللَّحمَ-زید هیزم جمع کرد و نان تهیه کرد و گوشت کباب کرد.مبدأ فعل در این معنا،اسم جامد غیر مصدر است (1).

4.طلب،یعنی خواستن مبدأ فعل از مفعول مانند:اِکْتَدَّ زَیدٌ بَکْراً-زید از بکر خواست بکوشد(الکَدّ:کوشش).

5.معنای ثلاثی مجرد همراه با مبالغه،مانند اجْتَذَبْتُ رِداءَ زَیْدٍ-عبای زید را کشیدم، اکْتَسَبْتُ الْمالَ-با کوشش،مال به دست آوردم.

پرسش و تمرین

1.افعال زیر را به باب افتعال ببرید:کَسَبَ،حَوی،وَسِعَ،غابَ،عادَ،رَضِیَ،وَقی،خارَ،باعَ، مازَ،جازَ،خانَ،دَرَأَ،زَاجَ،زَلَفَ،مَدَّ،عَدَّ،زَحَمَ،صَکَّ،ضَجَعَ،صادَ،صَفا،طَلَبَ،ظَأَرَ،ذَخَرَ،دَعا، أَفِکَ،أَلِفَ،أَکَلَ،أَوی،أَلِیَ،أَمَّ،وَهَمَ،وَصَلَ.

2.در افعال زیر کدام معنا از معانی باب افتعال منظور است:اِجْتَمَعَ الْقَوْمُ،اخْتَصَمَ الجُنْدُ،

[شماره صفحه واقعی : 153]

ص: 738


1- شرح رضی بر شافیه،ج 1،ص 109.

اکْتَحَلَتِ المرأهُ،اصْطادَ زَیدٌ حَجَلَهً،اقْتَسَمَ القومُ المالَ بینَهم،اقْتَرَبَ الجُنْدانِ،اجْتَوَرَ الإخْوان، احْتاطَ،اکْتَری دابَّهً، وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی (1)، فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَهَ (2)، وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ (3)، إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلاّ هُزُواً (4)، هذَا الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ (5)، وَ قالَ الَّذِی نَجا مِنْهُما وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّهٍ (6)، أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاّ أَنْ یُهْدی (7).

3.این کلمات قرآنی را از باب افتعال شناسایی کنید:اِلْتَقَتا،أَضْطَرُّ،تَهْتَدونَ،اتَّبِعُوا،افْتَدَتْ، اعْتَدَوْا،ازْدُجِرَ،یَخِصِّمونَ،نَزْدادُ،تَتَّقونَ.

فصل 5.باب انفعال

انْفَعَلَ\یَنْفَعِلُ\اِنْفِعالاً،مانند:اِنْصَرَفَ\یَنْصَرِفُ\اِنْصِرافاً

خصوصیت باب انفعال این است که افعال خارجی یعنی افعالی که اثر ظاهری دارند به آن برده می شوند نه افعالی مانند عَلِمَ وَ ظَنَّ.این باب همیشه لازم است و کاربرد متعدی ندارد.

معنای باب انفعال مطاوعه است،مطاوعه ثلاثی مجرد متعدی،مانند:صَرَفْتُهُ فَانْصَرَفَ،قَسَمْتُهُ فَانْقَسَمَ،یا مطاوعه باب افعال،مانند:أغْلَقْتَ البابَ فانْغَلَقَ.

تمرین

افعال زیر را به باب انفعال ببرید و معنا کنید و چنانچه فعلی از افعال داده شده به این باب برده

[شماره صفحه واقعی : 154]

ص: 739


1- طه41/.
2- البلد11/.
3- الأنفال19/.
4- الأنبیاء36/.
5- الملک27/.
6- یوسف45/.
7- یونس35/.

نمی شود علت آن را یادآور شوید:عَقَدَ-محکم کرد،عَزَلَ-دور کرد،هَدَمَ-خراب کرد،صَرَفَ- برگرداند،عَرَفَ-دانست،فَکَرَ-فکر کرد،یَقِنَ-یقین کرد،قَسَمَ-تقسیم کرد،شَقَّ الشیءَ- آن چیز را شکافت،کَسَبَ-به دست آورد،قادَ-در پی خود آورد،ساق-راند،سَمِعَ-شنید، سَدَّ-بست،عَقَلَ-دریافت،فهمید؛ذَهَبَ-رفت،جاءَ-آمد،لَبِسَ-پوشید،عاد-برگشت.

فصل 6.باب تفعُّل
اشاره

تَفَعَّلَ\یَتَفَعَّلُ\تَفَعُّلاً،مانند:تَصَرَّفَ\یَتَصَرَّفُ\تَصَرُّفاً

در باب تفعل چهار قاعده خصوصی جاری می شود.

قاعده 1.در صیغه هایی از مضارع معلوم باب تفعّل-و به تبع آن امر غایب،نهی و... که دو«تاء»مفتوح در اول صیغه قرار می گیرد(صیغه های 4 و 5 غایب و شش صیغه مخاطب)حذف یکی از دو تاء جایز است (1)،مانند:تَتَصَرَّفُ-تَصَرَّفُ و تَتَصَرَّفانِ- تَصَرَّفانِ.قال اللّه تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ (2).

در مضارع مجهول هر دو«تاء»باقی می ماند (3)،مانند:تُتَبَنّی،تُتَبَنَّیانِ.

قاعده 2.هرگاه فاء الفعل باب تفعّل یکی از دوازده حرف:«ت،ث،ج،د،ذ،ز،س، ش،ص،ض،ط،ظ»باشد جایز است«تاء»باب را همجنس فاء الفعل نموده در آن ادغام کنیم،و در مواردی که با این عمل،اول کلمه ساکن می شود،از آنجا که ابتدا به ساکن مُحال یا مشکل است،همزه وصل مکسوری در اول کلمه می آوریم (4).بنابراین:

[شماره صفحه واقعی : 155]

ص: 740


1- سیبویه گفته است تاء دوم را حذف می کنیم،کوفیون گفته اند تاء اول حذف می شود(شرح رضی بر شافیه،ج 3، ص 290).نظر سیبویه-این جا-راجح است.
2- الأنفال20/.
3- شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 291.
4- همان.

تَثَبَّتَ...-اِثَّبَّتَ\یَثَّبَّتُ\اِثَّبُّتاً\لِیَثَّبَّتْ\اِثَّبَّتْ،تَتَبَّعَ...-اِتَّبَّعَ\یَتَّبَّعُ\اِتَّبُّعاً

لِیَتَّبَّعْ\اِتَّبَّعْ،تَدَثَّرَ...-اِدَّثَّرَ\یَدَّثَّرُ\اِدَّثُّراً\لِیَدَّثَّرْ\اِدَّثَّرْ.

از این قبیل است: أَ فَلَمْ یَدَّبَّرُوا (1)، وَ ما یَذَّکَّرُ (2)، وَ ازَّیَّنَتْ (3)، لا یَسَّمَّعُونَ (4)، یَشَّقَّقُ (5)، فَأَصَّدَّقَ (6)، یَضَّرَّعُونَ (7)، فَاطَّهَّرُوا (8).

تبصره:در مواردی که زمینه اجرای دو قاعده 1 و 2 وجود داشته باشد،اجرای قاعده 1 رجحان دارد،مانند: لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (9).

قاعده 3.فعل مضاعف چنانچه به باب تفعّل رود و سه حرف همجنس کنار هم جمع شود،لام الفعل آن در بیشتر موارد به«یاء»تبدیل می شود.

این تبدیل در عینِ فراوانی منوط به سَماع است (10)،مانند:ظَنَّ-تَظَنَّنَ -تَظَنَّیَ(تَظَنّی)مَطَّ(به معنی مَدَّ:کشید)-تَمَطَّطَ-تَمَطَّیَ(تَمَطّی).قال تعالی: ثُمَّ ذَهَبَ إِلی أَهْلِهِ یَتَمَطّی (11).تَسَرّی،تَصَدّی و تَقَصّی نیز از این قبیل است.

قاعده 4.در مصدر باب تفعّل ناقص واوی،«واو»لام الفعل قلب به«یاء»و ماقبل یائی که پدید می آید مکسور می شود همان گونه که در مصدر ناقص یائی این باب نیز

[شماره صفحه واقعی : 156]

ص: 741


1- المؤمنون68/.
2- البقره269/.
3- یونس24/.
4- الصّافات8/.
5- البقره74/.
6- المنافقین10/.
7- الأعراف94/.
8- المائده6/.
9- الأنعام152/.
10- شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 209.
11- القیامه33/.

ماقبل یاء لام الفعل مکسور می گردد (1)،مانند:تَرَجُّو-تَرَجُّی-تَرَجّی،تَوَلُّی-تَوَلّی.

در مصدر باب تفعل مهموز اللام نیز چنانچه قاعده تخفیف همزه جاری شود، قاعده مذکور جاری خواهد شد،مانند:تَبَرُّؤ-تَبَرُّو-تَبَرُّی-تَبَرِّی (2)،تَکَفُّؤ- تَکَفّی (3).به خلاف:تَبَوُّؤ،تَهَیُّؤ،تَوَکُّؤ،تَضَیُّؤ.

تذکر:خصوصی بودن قاعده های این باب نسبی است.سه قاعده 1،2 و 4 در باب تفاعل،قاعده 1 علاوه بر باب تفاعل در برخی از ابواب غیر مشهور و نادر ثلاثی مزید و باب 1 رباعی مزید،و قاعده 3 در باب تفعیل نیز جاری می شود.

صرف برخی از افعال باب تفعُّل چنین است:

مضاعف:تَخَلَّلَ\یَتَخَلَّلُ\تَخَلُّلاً\لِیَتَخَلَّلْ\تَخَلَّلْ

تَظَنَّنَ\یَتَظَنَّنُ\تَظَنُّناً\لِیَتَظَنَّنْ\تَظَنَّنْ-تَظَنّی\یَتَظَنّی\تَظَنِّیاً\لِیَتَظَنَّ تَظَنَّ

مثال:تَوَهَّمَ\یَتَوَهَّمُ\تَوَهُّماً\لِیَتَوَهَّمْ\تَوَهَّمْ (4)

ناقص:تَعَدّی\یَتَعَدّی\تَعَدِّیاً\لِیَتَعَدَّ\تَعَدَّ

لفیف:تَوَلّی\یَتَوَلّی\تَوَلِّیاً\لِیَتَوَلَّ\تَوَلَّ

معانی باب تفعل

1.مطاوعۀ باب تفعیل،مانند:أَدَّبْتُهُ فَتَأَدَّبَ.مطاوعه معنای غالبی باب تفعّل است.

[شماره صفحه واقعی : 157]

ص: 742


1- شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 161.
2- مفردات راغب.
3- لسان العرب.
4- در«مثال»این باب،فاء الفعل قلب به الف نمی شود(قاعده هشتم از قواعد اعلال).

2.تکلف،یعنی با زحمت و دشواری کاری را انجام دادن یا صفتی را از خود نشان دادن،مانند:تَعَلَّمَ-به زحمت آموخت،تَشَجَّعَ-به سختی از خود شَجاعت نشان داد، و مانند:تَحَلَّمَ،تصدَّقَ و تَکَفَّلَ.

3.اتخاذ،به همان معنا که در باب افتعال گذشت مانند:تَوَسَّدَ الْحَجَرَ-سنگ را برای خود بالش قرار داد،تَبَنّی زَیْداً-زید را به فرزندی گرفت.

4.طلب،یعنی خواستن ماده فعل،مانند تَعَجَّلْتُ الشّیْءَ-خواستار سرعت آن چیز شدم،تَنَجَّزْتُ الْوَعْدَ-وفای به وعده را خواستار شدم.

5.تدریج،مانند:تَجَرَّعَ الْماءَ-آب را جُرعه جُرعه نوشید،تَفَهَّمَ الْمَسْأَلَهَ-مسأله را اندک اندک فهمید.

6.تجنب،یعنی دوری کردن فاعل از ماده فعل مانند:تَأَثَّمَ-از گناه دوری کرد،تَذَمَّمَ -از مذمت کردن اجتناب کرد.

7.صیرورت،مانند:تَأَیَّمَتِ الْمَرْأَهُ-زن أَیِّم(بی همسر)شد.

8.شکایت،مانند:تَظَلَّمَ-از ظلم شکایت کرد.

9.معنای ثلاثی مجرد با تأکید و مبالغه،مانند:بَسَمَ و تَبَسَّمَ-لبخند زد،بانَ و تَبَیَّنَ- واضح شد.

پرسش و تمرین

1.افعال زیر را به باب تفعل ببرید:دَرَجَ،سَطَحَ،شَرُفَ،صَدَرَ،ضَرَّ،ذَلَّ،لَطَّ،ثَبَطَ، تَرِحَ.

2.این افعال را به باب تفعل ببرید:یَسَرَ،طاعَ،حالَ،صَبا،وَقی،رَوی،جَزَأَ،وَلِیَ.

3.ماضی معلوم فعل اول،مضارع معلوم فعل دوم و سوم،امر معلوم فعل چهارم و پنجم، ماضی مجهول فعل ششم و هفتم و مضارع و امر مجهول فعل هشتم از افعال تمرین شماره 2 را صرف کنید.

[شماره صفحه واقعی : 158]

ص: 743

4.کلمات زیر چه صیغه ای هستند از چه فعلی؟إدَّرُّج،یَصَّدَّرُ،إطَّوَّعَ،إزَّکّی،لِیَزَّکَّ،تَصَّدَّرانِ، تَصَّرَّفینَ،اضَّرَّرْنا،اتَّرَّحْنَ، فَأَنْتَ لَهُ تَصَدّی (1)، تَنَزَّلُ الْمَلائِکَهُ (2)، أَ فَلا تَذَکَّرُونَ (3)، فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما (4)، تَمَنَّوْا مَکانَهُ بِالْأَمْسِ (5).

5.صَرَفَ و نَظَرَ را به باب تفعل ببرید و مضارع آن دو را به وجوه ممکن صرف کنید.

6.معنی باب تفعل را در افعال زیر بیان کنید:تَصَدَّقَ،تَعَلَّمَ،تَکَسَّرَ الزُّجاجهُ،تَصَرَّفَ،تَلَحَّفَ، تَجَسَّمَ،تَغَیَّرَ،تَخَلَّقوُا بِأَخْلاقِ اللّهِ (6)،تَجَهَّزُوا رَحِمَکُمُ اللّه (7)،تَسَحَّرُوا فَإِنَّ السَّحُورَ بَرَکَهً (8)، التَّذَلُّلُ لِلْحَقِّ أقْرَبُ إِلَی الْعِزِّ مِنَ التَّعَزُّزِ بِالْباطِلِ (9)، فَأَنْتَ لَهُ تَصَدّی (10)، تَنَزَّلُ، الْمَلائِکَهُ (11)، فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها (12)إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا (13)، اَلَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یَتَزَکّی (14)أَ فَلا تَذَکَّرُونَ (15).

7.چرا در مضارع مثال باب تفعل قاعده هشتم اعلال جاری نمی شود؟

[شماره صفحه واقعی : 159]

ص: 744


1- عبس6/.
2- القدر4/.
3- یونس3/.
4- البقره158/.
5- القصص82/.
6- بحار الأنوار،ج 58،ص 129.
7- نهج البلاغه،خطبه 204.
8- بحار الأنوار،ج 59،ص 292.
9- میزان الحکمه،ح 12551.
10- عبس6/.
11- القدر4/.
12- الأعراف13/.
13- الحجرات6/.
14- اللیل18/.
15- یونس3/.
فصل 7.باب تفاعل
اشاره

تَفاعَلَ\یَتَفاعَلُ\تَفاعُلاً،مانند:تَعامَلَ\یَتَعامَلُ\تَعامُلاً

قواعد 1،2 و 4 باب تفعُّل عیناً در باب تفاعل نیز جاری می شود.همچنین در مصدر مهموز اللام باب تفاعل چنانچه قاعده تخفیف همزه جاری شود قاعده 4 نیز جاری خواهد شد.بنابراین:

الف)تَتَعامَلُ-تَعامَلُ،تَتَعامَلانِ-تَعامَلانِ و...

ب)تَتابَعَ...-اِتّابَعَ\یَتّابَعُ\اِتّابُعاً\لِیَتّابَعْ\اِتّابَعْ

تَثاقَلَ...-اِثّاقَلَ\یَثّاقَلُ\اِثّاقُلاً لِیَثّاقَلْ\اِثّاقَلْ

و همین طور:تَدارَکَ،تَذابَحَ،تَزاوَرَ،تَسارَعَ،تَشاعَرَ،تَصاعَدَ،تَضارَعَ،تَطابَقَ و تَظاهَرَ.

ج)تَداعُو-تَداعُی-تَداعی،تَوالُی-تَوالی.

د)خَجَأَ(زد)-تَخاجُؤ-تَخاجُو-تَخاجُی-تَخاجی (1).

صرف برخی از افعال باب تفاعل چنین است:

مثال:تَواعَدَ\یَتَواعَدُ\تَواعُداً\لِیَتَواعَدْ\تَواعَدْ (2)

اجوف:تَعاوَنَ\یَتَعاوَنُ\تَعاوُناً\لِیَتَعاوَنْ\تَعاوَنْ (3)

ناقص:تَراضی\یَتَراضی\تَراضِیاً\لِیَتَراضَ\تَراضَ

لفیف مقرون:تَساوی\یَتَساوی\تَساوِیاً\لِیَتَساوَ\تَساوَ

معانی باب تفاعل

1.مشارکت که معنای غالبی این باب است،مانند:تَضارَبَ زَیدٌ و بَکرٌ-زید و بکر یکدیگر را زدند.

[شماره صفحه واقعی : 160]

ص: 745


1- قاموس المحیط.
2- در«مثال»این باب،فاء الفعل قلب به الف نمی شود(قاعده هشتم از قواعد عمومی اعلال).
3- در ماضی مجهول باب تفاعل اجوف واوی که دو واو در کنار هم واقع می شوند بنابر تبصره قاعده یکم ادغام، ادغام صورت نمی گیرد،می گوییم:تُعُوْوِنَ\تُعُوْوِنا\تُعُوْوِنُوا...

تبصره:سه باب مفاعله،افتعال و تفاعل-همان گونه که گذشت-می توانند در بیان مشارکت به کار روند با این فرق که بعد از باب مفاعله لازم است دو اسم ذکر شود یکی به صورت فاعل(مرفوع)و دیگری به صورت مفعول(منصوب)،ولی در دو باب دیگر می توانیم یک اسم که دارای افرادی است به صورت فاعل بیاوریم و مثلاً بگوییم:اِخْتَصَمَ الْقَوْمُ و تَضارَبَ الرَّجُلانِ یا دو اسم بیاوریم که در این صورت هر دو به صورت فاعل خواهند بود،مثلاً بگوییم:اِخْتَصَمَ زَیدٌ و بَکْرٌ و تَضارَبَ زَیدٌ وَ بَکْرٌ (1).

2.مطاوعۀ باب مفاعله،مانند:باعَدْتُهُ فَتَباعَدَ-او را دور کردم پس دور شد.

3.تظاهر و تشبه،یعنی اظهار حالتی از سوی فاعل که آن حالت در او نیست،مانند:

تَمارَضَ-خود را بیمار نشان داد،و تَجاهَلَ-تظاهر به نادانی کرد.

4.تکلف،مانند:تَباکی-به زحمت گریه کرد.

5.تکرار،مانند:تَتابَعَ-پی درپی تبعیت کرد،و تَساقَطَ-پی درپی سقوط کرد.

6.معنای ثلاثی مجرد همراه با تأکید و مبالغه،مانند:تَعالَی اللّهُ-عَلا،یعنی خدا بلند مرتبه است.

پرسش و تمرین

1.در باب تفاعُل چه قواعدی جاری است؟بیان کنید.

2.افعال زیر را به باب تفاعُل ببرید و مضارع آنها را به دو وجه ممکن صرف کنید:عَهِدَ، وَلِیَ،عانَ.

3.افعال تمرین شماره 2 را به باب تفاعُل ببرید و از فعل اول مجهول ماضی و مضارع،از

[شماره صفحه واقعی : 161]

ص: 746


1- توضیح:آنچه گفته شد،فرق لفظی بود.مشارکت باب مفاعله فرق دیگری نیز با مشارکت باب افتعال و تفاعل دارد و آن اینکه:در باب مفاعَله،بالصّراحه فاعل بودن اسم اول و مفعول بودن اسم دوم و به طور ضمنی عکس آن فهمیده می شود؛اما در دو باب افتعال و تفاعل از خود لفظ همزمان به فاعل و مفعول بودن دو طرف پی می بریم (شرح رضی بر شافیه،ج 1،ص 98 و 100).

فعل دوم معلوم و مجهول امر و از فعل سوم مضارع معلوم را مؤکد به نون خفیفه صرف کنید.

4.افعال زیر را به باب تفاعُل ببرید:تَرَکَ،ثَقِفَ،دَرَسَ،ذَکَرَ،سَرَّ،شَرَطَ،صَدَفَ،ضَحِکَ، طالَ،ظَرُفَ،زاجَ،یَسَرَ،وَلِیَ،سَوِیَ،عَلا.

5.در افعال زیر کدام یک از معانی باب تفاعُل مراد است:

تَعاضَدْنا،تَساوَیا،تَجاهَرَ،تَهاجَمُوا،تَعاهَدُوا،تَغافَلَ،تَواضَعْ لِلْمُحْسِنِ إِلَیْک(نهج الفصاحه).

6.با مراجعه به آیات قرآنی زیر،افعال باب تفاعل را شناسایی و معرفی کنید و معنای باب را در هریک از موارد مشخص نمایید:النجم55/،التوبه38/،النّمل66/،الکهف17/، العصر3/،النبأ1/،البقره72/ و 85،الحجرات11/،المائده2/.

فصل 8.باب افعلال
اشاره

افْعَلَّ\یَفْعَلُّ\اِفْعِلالاً،مانند:اِحْمَرَّ\یَحْمَرُّ\اِحْمِراراً

این باب غالباً در مورد رنگ ها و عیب های ظاهری به کار می رود و همیشه لازم است.

معنای باب افعلال

1.صیرورت،یعنی دارای مبدأ فعل شدن فاعل،مانند:اِسْوَدَّ اللَّیْلُ-شب،تاریک شد.

2.تأکید و مبالغه،مانند:اِحْمَرَّ الحدیدُ-آهن کاملاً سرخ شد.

صرف برخی از فعل های باب افعِلال چنین است:

ماضی معلوم:اِحْمَرَّ\اِحْمَرَّا\اِحْمَرُّوا\اِحْمَرَّتْ\اِحْمَرَّتا\اِحْمَرَرْنَ\اِحْمَرَرْتَ...

مضارع معلوم:یَحْمَرُّ\یَحْمَرّانِ\یَحْمَرُّونَ\تَحْمَرُّ\تَحْمَرّانِ\یَحْمَرِرْنَ...

امر معلوم:«لِیَحْمَرِرْ\لِیَحْمَرَّ\لِیَحْمَرِّ»لِیَحْمَرّا\لِیَحْمَرُّوا...

«احْمَرِرْ\اِحْمَرَّ\اِحْمَرِّ»احْمَرّا...

ماضی مجهول:اُحْمُرَّ بِهِ\اُحْمُرَّ بِهِما\اُحْمُرَّ بِهِم...

مضارع مجهول:یُحْمَرُّ بِهِ\یُحْمَرُّ بِهِما\یُحْمَرُّ بِهِم...

[شماره صفحه واقعی : 162]

ص: 747

تمرین

1.باب افعلال ماده های حُمْرَه،بَیاض و سَواد را بسازید و سپس معلوم و مجهول ماضی فعل اول،مضارع فعل دوم و امر فعل سوم را صرف کنید.

2.معنای باب افعلال را در افعال زیر شناسایی کنید:

اقْطَرَّ النَّبتُ،اعْوَرَّ زیدٌ،تَخْضَرُّ الْحَقْلَهُ فِی الرَّبیع،احْوَلَّ،یَصْفَرُّ لَوْنُ زَیدٍ، یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ (1)،«وَ لَعَمْری لَوْ کُنّا نَأْتی ما أَتَیْتُمْ ما قامَ لِلدّینِ عَمُودٌ وَ لا اخْضَرَّ لِلْإیْمانِ عُودٌ» (2).

فصل 9.باب استفعال
اشاره

اسْتَفْعَلَ\یَسْتَفْعِلُ\اِسْتِفْعالاً،مانند:اِسْتَخْرَجَ\یَسْتَخْرِجُ\اِسْتِخْراجاً

باب استفعال قاعده خصوصی ندارد و صرف افعالی از آن چنین است:

ماضی معلوم:اِسْتَخْرَجَ\اِسْتَخْرَجا\اِسْتَخْرَجُوا...

مضارع معلوم:یَسْتَخْرِجُ\یَسْتَخْرِجانِ\یَسْتَخْرِجُونَ...

امر معلوم:لِیَسْتَخْرِجْ\لِیَسْتَخْرِجا\لِیَسْتَخْرِجُوا...اِسْتَخْرِجْ...

ماضی مجهول:اُسْتُخْرِجَ\اُسْتُخْرِجا\اُسْتُخْرِجُوا...

مضارع مجهول:یُسْتَخْرَجُ\یُسْتَخْرَجانِ\یُسْتَخْرَجُونَ...

مضاعف:اِسْتَمَدَّ\یَسْتَمِدُّ\اِسْتِمْداداً

«لِیَسْتَمْدِدْ\لِیَسْتَمِدَّ\لِیَسْتَمِدِّ»لِیَسْتَمِدّا\لِیَسْتَمِدُّوا...

«اسْتَمْدِدْ\اِسْتَمِدَّ\اِسْتَمِدِّ»اسْتَمِدّا\اِسْتَمِدُّوا...

[شماره صفحه واقعی : 163]

ص: 748


1- آل عمران106/.
2- نهج البلاغه،خطبه 56.

مثال:اِسْتَوْضَحَ\یَسْتَوْضِحُ\اِسْتیضاحاً\لِیَسْتَوْضِحْ\اِسْتَوْضِحْ

اجوف:اِسْتَقامَ\یَسْتَقیمُ\اِسْتِقامَهً\لِیَسْتَقِمْ\اِسْتَقِمْ

ناقص:اِسْتَفْتی\یَسْتَفْتی\اِسْتِفْتاءً\لِیَسْتَفْتِ\اِسْتَفْتِ

توجه کنید

1.در مصدر اجوف باب استفعال-همانند باب افعال-پس از آنکه عین الفعل بر اثر قواعد اعلال حذف شد عوض آن یک تاء(ه)در آخر آورده می شود،مانند:اِسْتِقْوام- اسْتِقامَه.از همین قبیل است:اِستعاذه،استفاده،استحاله.

2.عین الفعل اجوف باب استفعال در برخی از موارد سماعاً اعلال نشده است، مانند:اِسْتَحْوَذَ-مسلط شد،اسْتَنْوَقَ الجَمَلُ (1)-جمل،ناقه شد،اسْتَغْیَلَتِ الشجرهُ- شاخه های درخت درهم پیچید،اسْتَتْیَسَتِ العَنْزُ-بز ماده نر شد.

دو مورد استثنایی

1.در استفعال حَیِیَ یَحْیا حَیاهً و حَیَواناً،و حَیِیَ یَحْیا حَیاءً،دو لغت وجود دارد:

الف:ابقاء عین الفعل(اسْتَحیی\یَسْتَحْیِی\اِسْتِحْیاءً).

ب:حذف عین الفعل پس از نقل حرکت آن به ماقبل(اسْتَحی\یَسْتَحِی\اِسْتِحاءً) (2).

در این ماده در صورت ابقاء عین الفعل،حکم ناقص جاری می شود؛حکم اجوف مطلقا در آن جاری نمی شود (3)،و حکم مضاعف(ادغام)را تنها می توان در پنج صیغه نخست ماضی مجهول آن اجرا کرد؛لذا می گوییم:

[شماره صفحه واقعی : 164]

ص: 749


1- مَثَلی است که برای خارج شدن سخن از مسیر خود زده می شود.گویند شخصی نزد حاکمی شعر می خواند و در شعر خود شتر نری را توصیف می کرد که ناگهان به توصیف ناقه(شتر ماده)پرداخت و طرفه بن العبد که در مجلس حاضر بود گفت:«قَدِ اسْتَنْوَقَ الْجَمَلُ».این جمله از آن زمان به صورت مثل بر زبانها ماند(شرح رضی بر شافیه،ج 1،پاورقی ص 86).
2- همان،ج 3،ص 119.
3- عین الفعل لفیف مقرون در ماضی،مضارع و امر و برخی مصادر در حکم حرف صحیح است و اعلال نمی شود (تبصره بر قواعد اعلال).

اسْتَحْیی\اِسْتَحْیَیا\اِسْتَحْیَوْا...یَسْتَحْیِی\یَسْتَحْیِیانِ\یَسْتَحْیُونَ...

یا:اِسْتَحی\اِسْتَحَیا\اِسْتَحَوْا...یَسْتحی\یَسْتَحِیانِ\یَسْتَحُونَ...

اسْتُحْیِیَ\اُسْتُحْیِیا\اُسْتُحْیُوا...

یا:اُسْتُحِیَ\اُسْتُحِیا\اُسْتُحُوا...

یا:اُسْتُحِیَّ\اُسْتُحِیّا\اُسْتُحِیُّوا...

توضیح:در پنج صیغه نخست ماضی مجهول سه وجه جایز است:ابقاء عین الفعل بدون ادغام،حذف عین الفعل،ابقاء عین الفعل با ادغام (1).

2.در باب استفعال طاعَ یَطُوعُ طَوْعاً جایز است-سَماعاً-«تاء»باب را حذف نمود و گفت:اِسْطاعَ\یَسْطیعُ\اِسْطاعَهً،و یا«تاء»را نگه داشت و گفت:

اسْتَطاعَ\یَسْتَطیعُ\اِسْتِطاعَهً.قال اللّه تعالی: فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً (2)و (3).

معانی باب استفعال

1.طلب،که معنای غالبی این باب است،مانند:أَسْتَغْفِرُ اللّهَ-از خدا آمرزش می خواهم،اسْتَنْصَرَ-یاری طلبید و اسْتَخْرَجْتُ الْمَعْدِنَ-معدن را استخراج کردم.

2.تحول،یعنی از حالتی به حالت دیگر درآمدن،مانند:اِسْتَحْجَرَ الطینُ-گِل،سنگ شد.

3.مفعول را دارای صفتی یافتن،مانند:اِسْتَعْظَمْتُ اللّهَ-خدا را بزرگ یافتم،اسْتَکْرَمْتُ

[شماره صفحه واقعی : 165]

ص: 750


1- شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 112 تا 122.ظاهراً این حکم اختصاص به ماده«الحَیاه»دارد و در ماده«العَیّ» جاری نمی شود.
2- الکهف97/.
3- حذف«طاء»و ابقاء«تاء»نیز در این مورد شنیده شده است(اسْتاعَ...)(شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 293).

زیداً-زید را کریم یافتم،اسْتَحْلی زیدٌ الفاکِهَهَ-زید میوه را شیرین یافت.

4.تکلف،مانند:اِسْتَجْرَأَ-جرأت نشان داد،اسْتَکْبَرَ-از خود بزرگی نشان داد.

5.مطاوعۀ باب افعال،مانند:أَرَحْتُ زَیْداً فَاسْتَراحَ-راحتی زید را فراهم کردم پس او راحت شد،أبَنْتُ المسأَلَهَ فَاسْتَبانَتْ-مسئله را توضیح دادم پس واضح شد.

6.اتخاذ،مانند:اِسْتَلْأَمَ-لَأْمَه(زره)پوشید،اسْتَوْقَدَ-وِقاد(هیزم)فراهم کرد.

7.معنای ثلاثی مجرد با تأکید و مبالغه،مانند قَرَّ و اسْتَقَرَّ-آرام گرفت.

پرسش و تمرین

1.افعال زیر را به باب استفعال ببرید:خَرَجَ،مَدَّ،أَمِنَ،وَضَحَ،خارَ،فَتا،وَفی،حَبَّ،غاثَ، جازَ،حالَ.

2.باب استفعال افعال تمرین شماره 1 را به دستور زیر صرف کنید:ماضی معلوم فعل اول، مضارع معلوم فعل دوم،امر معلوم فعل سوم،ماضی مجهول فعل چهارم،مضارع مجهول فعل پنجم،نهی مجهول فعل ششم و مضارع معلوم مؤکد به نون ثقیله فعل هفتم.

3.معنای باب استفعال را در افعال زیر معین کنید:اِسْتَمَرَّ،اسْتَحَلَّ الشَّیْءَ،اسْتَنْوَقَ الْجَمَلُ، إسْتَجازَ،أَسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْت؟،اسْتَوْحَشَ،اسْتَسْقی،اسْتَحْسَنَ زیدٌ خالِداً،إنَّ البُغاثَ بِأرضِنا یَسْتَنْسِرُ (1)، وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ (2)، وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها فَاسْتَغْفِرُوهُ (3)، أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی (4)، فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ (5)، إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی (6)، أَبی وَ اسْتَکْبَرَ (7)، أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی

[شماره صفحه واقعی : 166]

ص: 751


1- شرح رضی بر شافیه،ج 1،ص 111.
2- نوح7/.
3- هود61/.
4- العلق7/.
5- المؤمنون76/.
6- الأعراف150/.
7- البقره34/.

هُوَ أَدْنی بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ

(1)

، فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ (2)، قالَ عَسی رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ (3).

فصل 10.باب افعیلال
اشاره

افْعالَّ\یَفْعالُّ\اِفْعیلالاً،مانند:اِحْمارَّ\یَحْمارُّ\اِحْمیراراً

این باب غالباً در الوان و عیوب حسی و ظاهری به کار می رود و همیشه لازم است.

معنای این باب بیان تدریج و مبالغه است مانند:اِحْمارَّ الْحَدیدُ(آهن تدریجاً بسیار سرخ شد).صرف اجمالی باب افعیلال چنین است:

ماضی معلوم:اِحْمارَّ...اِحْمارَرْنَ...

مضارع معلوم:یَحْمارُّ...یَحْمارِرْنَ...

ماضی مجهول:اُحْمُورَّ بِهِ...

مضارع مجهول:یُحْمارُّ بِهِ...

امر معلوم:«لِیَحْمارِرْ\لِیَحْمارَّ\لِیَحْمارِّ»لِیَحْمارّا...

نهی:«لا یَحْمارِرْ\لا یَحْمارَّ\لا یَحْمارِّ»لا یَحْمارّا...

توجه کنید

معناهایی که برای ابواب مشهور ثلاثی مزید برشمردیم و یا برای ابواب غیر مشهور یا نادر ثلاثی مزید یا ابواب رباعی مجرد و رباعی مزید ذکر خواهد شد -همان گونه که در باب افعال متذکر شدیم-معانی انحصاری این ابواب نیست،بلکه هریک از ابواب مذکور ممکن است در معنا یا معانی دیگری نیز به کار رود که با مراجعه به زبان عربی و منابع صرفی و کتب لغت،می توان به آنها پی برد. (4)

[شماره صفحه واقعی : 167]

ص: 752


1- البقره61/.
2- القصص18/.
3- الأعراف129/.
4- شرح رضی قدّس سرّه،بر شافیه،ج 1،ص 113.

تمرین

شَهِبَ،دَهِمَ،صَفِرَ،سَوِدَ را به باب افعیلال ببرید و ماضی معلوم و مجهول فعل اول، مضارع معلوم و مجهول فعل دوم و امر معلوم و مجهول فعل سوم و چهارم را صرف کنید.

فصل 11.ابواب غیر مشهور و نادر

ابواب غیر مشهور ثلاثی مزید عبارتند از:

1.باب فَعْلَلَه:فَعْلَلَ\یُفَعْلِلُ\فَعْلَلَهً،مانند:شَمْلَلَ\یُشَمْلِلُ\شَمْلَلَهً(تند رفتن).

2.باب فَوْعَلَه:فَوْعَلَ\یُفَوْعِلُ\فَوْعَلَهً،مانند:حَوْقَلَ\یُحَوْقِلُ\حَوْقَلَهً(پیر شدن).معنای این باب،تأکید و مبالغه است.

3.باب فَعْوَلَه:فَعْوَلَ\یُفَعْوِلُ\فَعْوَلَهً،مانند:جَهْوَرَ\یُجَهْوِرُ\جَهْوَرَهً(صدا بلند کردن).

4.باب فَیْعَلَه:فَیْعَلَ\یُفَیْعِلُ\فَیْعَلَهً،مانند:شَیْطَنَ\یُشَیْطِنُ\شَیْطَنَهً(شیطان صفت شدن).

این باب،مفید معنای صیرورت است.

5.باب فَعْنَلَه:فَعْنَلَ\یُفَعْنِلُ\فَعْنَلَهً،مانند:قَلْنَسَ\یُقَلْنِسُ\قَلْنَسَهً(کلاه پوشاندن).

6.باب فَعْلاه:فَعْلی\یُفَعْلی\فَعْلاهً،مانند:قَلْسی\یُقَلْسی\قَلْساهً(کلاه پوشاندن).

7.باب تَفَعْلُل:تَفَعْلَلَ\یَتَفَعْلَلُ\تَفَعْلُلاً،مانند:تَجَلْبَبَ\یَتَجَلْبَبُ تَجَلْبُباً(لباس گشاد پوشیدن).

8.باب تَفَوْعُل:تَفَوْعَلَ\یَتَفَوْعَلُ\تَفَوْعُلاً،مانند:تَجَوْرَبَ\یَتَجَوْرَبُ\تَجَوْرُباً(جوراب پوشیدن).

9.باب تَفَعْوُل:تَفَعْوَلَ\یَتَفَعْوَلُ\تَفَعْوُلاً،مانند:تَرَهْوَکَ\یَتَرَهْوَکُ\تَرَهْوُکاً(به گونه ای خاص راه رفتن).

10.باب تَفَیْعُل:تَفَیْعَلَ\یَتَفَیْعَلُ\تَفَیْعُلاً،مانند:تَشَیْطَنَ\یَتَشَیْطَنُ\تَشَیْطُناً(شیطان صفت شدن).این باب در معنای صیرورت همراه با مبالغه به کار می رود.

[شماره صفحه واقعی : 168]

ص: 753

11.باب تَمَفْعُل:تَمَفْعَلَ\یَتَمَفْعَلُ\تَمَفْعُلاً،مانند:تَمَسْکَنَ\یَتَمَسْکَنُ\تَمَسْکُناً(خود را شبیه مسکین ساختن).

12.باب افْعِنْلال:اِفْعَنْلَلَ\یَفْعَنْلِلُ\اِفْعِنْلالاً،مانند:اِقْعَنْسَسَ\یَقْعَنْسِسُ\اِقْعِنْساساً(عقب ماندن و برگشتن).

13.باب افْعِنْلاء:اِفْعَنْلی\یَفْعَنْلی\اِفْعِنْلاءً،مانند:اِسْلَنْقی\یَسْلَنْقی\اِسْلِنْقاءً(به پشت افتادن).این باب برای مطاوعه است.سَلْقاهُ-او را به پشت انداخت.

14.باب افْعِوّال:اِفْعَوَّلَ\یَفْعَوِّلُ\اِفْعِوّالاً،مانند:اِجْلَوَّذَ\یَجْلَوِّذُ\اِجْلِوّاذاً(به سرعت رفتن).

این باب برای بیان تأکید و مبالغه به کار می رود و غالباً لازم است مانند مثال مذکور و در برخی موارد متعدی است،مانند:اِعْلَوَّطَ زَیْدٌ بَعیرَه-زید از گردن شتر خود بالا رفت و بر آن سوار شد.

15.باب افْعیعال:اِفْعَوْعَلَ\یَفْعَوْعِلُ\اِفْعیعالاً،مانند:اِحْلَوْلی\یَحْلَوْلی\اِحْلیلاءً(شیرین شدن).

باب افعیعال در یکی از سه معنای زیر به کار برده می شود:1)مبالغه،مانند:

اعْشَوشَبَتِ الأرضُ-زمین بسیار گیاه دار شد.2)صیرورت مانند:اِحْلَولی الصَّبیُّ بنُطقه- کودک،با به سخن درآمدن شیرین شد.3)مفعول را دارای صفتی یافتن،مانند:اِحلَوْلی زیدٌ الفاکِهَهَ-زید میوه را شیرین یافت.

باب افعیعال،هم لازم به کار برده می شود و هم متعدی.

ابواب نادر ثلاثی مزید عبارتند از:

1.باب فَعْیَلَه:فَعْیَلَ\یُفَعْیِلُ\فَعْیَلَهً،مانند:رَهْیَأَ\یُرَهْیِئُ\رَهْیَأَهً(ضعیف و ناتوان شدن).

این باب،هم لازم به کار برده می شود و هم متعدی.گفته می شود:رَهْیَأَ رَأْیَ نَفْسِه-رأی خود را فاسد کرد.

2.باب فَنْعَلَه:فَنْعَلَ\یُفَنْعِلُ\فَنْعَلَهً.این باب هم لازم به کار برده می شود و هم متعدی.

مثال لازم،مانند:سَنْبَلَ\یُسَنْبِلُ\سَنْبَلَهً(خوشه درآوردن گیاه).مثال متعدی مانند:شَنْتَرَ الثَّوْبَ(لباس را پاره کرد).

[شماره صفحه واقعی : 169]

ص: 754

3.باب تَفَعْنُل:تَفَعْنَلَ\یَتَفَعْنَلُ\تَفَعْنُلاً،مانند:تَقَلْنَسَ\یَتَقَلْنَسُ\تَقَلْنُساً(پوشیدن کلاه را پذیرفتن) (1).

4.باب تَفَعْلی:تَفَعْلی\یَتَفَعْلی\تَفَعْلِیاً،مانند:تَقَلْسی\یَتَقَلْسی\تَقَلْسِیاً(پوشیدن کلاه را پذیرفتن) (2).

5.باب تَفَعْیُل:تَفَعْیَلَ\یَتَفَعْیَلُ\تَفَعْیُلاً،مانند:تَرَهْیَأَ\یَتَرَهْیَأُ\تَرَهْیُؤاً(مضطرب شدن).

6.باب افْتِعلاء:اِفْتَعْلی\یَفْتَعْلی\اِفْتِعْلاءً،مانند:اِسْتَلْقی\یَسْتَلْقی\اِستلقاءً(به پشت خوابیدن،به پشت افتادن) (3).

تکمله 1:ابواب غیر مشهور و نادر منحصر در ابوابی که برشمردیم نیست،ابواب دیگری را نیز می توان با مراجعه به منابع صرفی شناسایی کرد (4).

تکمله 2:ممکن است با پژوهش در کاربرد فعلی ابواب،معلوم شود که برخی از ابوابی که به عنوان غیر مشهور معرفی شده اند در حد مشهور یا نادر کاربرد پیدا کرده اند،و برخی ابواب نادر،در حد مشهور یا غیرمشهور.

تکمله 3:در هریک از ابواب غیر مشهور و نادر ثلاثی مزید می توانیم در صیغه هایی از مضارع معلوم که دو«تاء»در آغاز آنها کنار هم قرار می گیرد،یک«تاء»را بیندازیم؛ مثلاً در صیغه های 4 و 5 و در شش صیغه مخاطب مضارع معلوم تَمَسْکَنَ می توانیم بگوییم:تَتَمسْکَنُ\تَتَمَسْکَنانِ...یا:تَمَسْکَنُ\تَمَسْکَنانِ...

تکمله 4:از یک اصل می توان بی آنکه ثلاثی مجردِ مستعمل داشته باشد،ثلاثی مزید ساخت،مانند:اِجْلِوّاذ(باب 14 از ابواب غیر مشهور).همچنین شدنی است که ثلاثی مجرد یک ماده در معنایی به کار رود و ثلاثی مزید آن در معنایی نامتناسب با معنای

[شماره صفحه واقعی : 170]

ص: 755


1- قاموس المحیط.
2- همان.
3- لسان العرب.
4- شرح رضی بر شافیه،ج 1،ص 68 و 69.

ثلاثی مجرد خود به کار برده شود،مانند:اِغْرِنْداء(باب 13 از ابواب غیر مشهور).این دو گونه مزیدٌ فیه را«مرتجَل»می نامند (1).

پرسش و تمرین

1.با مراجعه به قواعد ادغام بیان کنید که چرا در افعالِ باب های:فَعْلَلَه،تَفَعْلُل و افْعِنْلال از ابواب غیر مشهور ثلاثی مزید،ادغام صورت نمی گیرد.

2.هریک از افعال زیر از چه بابی است؟تَصَدَّعَ،اخَّصَّمَ،اغْدَودَنَ،اعْلَوَّطَ،اعْوارَّ،اعْشَوْشَبَ، اثّاقَلَ،شَرْیَفَ،بَیْطَرَ،سَیْطَرَ،هَوْجَلَ،رَوْدَنَ،دَهْوَرَ،جَلْبَبَ،تَشَمْلَلَ،تَمَنْدَلَ،تَکَوْثَرَ،تَسَیْطَرَ، تَجَعْبی،اقْعَنْدَدَ،احْرَنْبی،اجْتَعْبی (2).

3.معانی واژه های تمرین شماره 2 را به دست آورید.

[شماره صفحه واقعی : 171]

ص: 756


1- شرح رضی بر شافیه،ج 1،ص 112.
2- تکلمهُ فی تصریف الأفعال،ص 118 و 119.
مبحث سوم:
اشاره

فعل رباعی

مقدمه

تقسیمات فعل رباعی همانند ثلاثی است:

فعل رباعی مجرد از مصدر رباعی مجرد و فعل رباعی مزید از مصدر رباعی مزید گرفته می شود (1).

قاعده ساختن اقسام فعل رباعی و صیغه های هریک و خصوصیات ماضی و مضارع و ضمایر آنها همان گونه است که در مبحث ثلاثی مجرد و مقدمه ثلاثی مزید گذشت.

رباعی مجرد دارای یک باب و رباعی مزید دارای سه باب به شرح زیر است:

فصل 1.رباعی مجرد

ماضی معلوم رباعی مجرد بر وزن فَعْلَلَ،مضارع معلوم آن بر وزن یُفَعْلِلُ و مصدر

[شماره صفحه واقعی : 172]

ص: 757


1- ر.ک:مقدمه مبحث دوم،مبدأ اشتقاق ثلاثی مزید و توضیح آن.

آن بر وزن فَعْلَلَه است.مصدر برخی از افعالی که به این باب می رود علاوه بر وزن فَعْلَلَه بر وزن فِعْلال نیز می آید.بنابراین،فعل رباعی مجرد دارای یک باب می باشد و آن عبارت است از:فَعْلَلَ\یُفَعْلِلُ\فَعْلَلَهً(و فِعْلالاً)،مانند:دَحْرَجَ\یُدَحْرِجُ\دَحْرَجَهً و دِحْراجاً(غلطاندن) (1).

باب رباعی مجرد در برخی افعال لازم است،در برخی دیگر متعدی است و در برخی دیگر هم لازم است و هم متعدی.لازم،مانند:شَقْشَقَ الْبَعیرُ-شتر صدای خود را به گلو برگرداند.متعدی،مانند:دَحْرَجَ-غلطاند.لازم و متعدی،مانند:دَأْدَأَ،گفته می شود:دَأْدَأَ زَیْدٌ-زید دوید،و:دَأْدَأ الشیْءَ-آن چیز را حرکت داد.

ماضی مجهول:دُحْرِجَ...

مضارع مجهول:یُدَحْرَجُ...

امر معلوم:لِیُدَحْرِجْ...دَحْرِجْ...

امر مجهول:لِیُدَحْرَجْ...

نهی:لا یُدَحْرِجْ...

نفی:لا یُدَحْرِجُ...

تأکید:هَلْ یُدَحْرِجَنَّ\هَلْ یُدَحْرِجانِّ\هَلْ یُدَحْرِجُنَّ...

هَلْ یُدَحْرِجَنْ\هَلْ یُدَحْرِجُنْ...

تمرین

1.اشتقاق اقسام فعل رباعی را توضیح دهید.

2.کلمات زیر یک بخش از باب رباعی مجردند؛دو بخش دیگر هریک را ذکر کنید:

زَمْزَمَه،یُزَخْرِفُ،صَحْصَحَ،یُشَقْشِقُ،شَرْشَرَه،زَحْلَفَه،دَأْدَأَ.

[شماره صفحه واقعی : 173]

ص: 758


1- برخی از رباعی مجردهای مضاعف علاوه بر فِعْلال،وزن فَعْلال هم دارد که اسم مصدر است،مانند:زَلْزال، قَلْقال و...(شرح رضی بر شافیه،ج 1،پاورقی ص 178؛مصباح المنیر؛قاموس المحیط).

3.باب(ماضی-مضارع-مصدر)زَلْزَلَ و زَحْزَحَ را ذکر نمایید و ماضی معلوم و مجهول فعل اول،مضارع و امر معلوم فعل دوم را صرف کنید.

4.مشخص کنید رباعی مجردهای زیر کدام لازم و کدام متعدی است:دَرْبَخَ،زَلْزَلَ، صَحْصَحَ،شَرْشَرَ،زَحْلَفَ،شَعْبَذَ،حَتْحَتَ،قَرْدَحَ،کَتْکَتَ،حَبْحَبَ،شَفْشَفَ،شَعْشَعَ،شَغْشَغَ.

فصل 2.رباعی مزید
اشاره

فعل رباعی مزید سه باب دارد به این شرح:

1.باب تَفَعْلُل:تَفَعْلَلَ\یَتَفَعْلَلُ\تَفَعْلُلاً،مانند:تَدَحْرَجَ\یَتَدَحْرَجُ\تَدَحْرُجاً-غلطیدن.

در این باب قاعده 1 باب تفعُّل جاری می شود و نمونه اقسام مختلف آن از این قرار است:

ماضی معلوم:تَدَحْرَجَ...

مضارع معلوم:یَتَدَحْرَجُ...تَتَدَحْرَجُ...یا:تَدَحْرَجُ...

امر معلوم:لِیَتَدَحْرَجْ...تَدَحْرَجْ...

ماضی مجهول:تُدُحْرِجَ بِهِ تُدُحْرِجَ بِهما...

مضارع مجهول:یُتَدَحْرَجُ بِهِ یُتَدَحْرَجُ بِهِما...

امر مجهول:لِیُتَدَحْرَجْ بِهِ لِیُتَدَحْرَجْ بِهِما...

نهی:لا یَتَدَحْرَجْ...

استفهام:هَلْ یَتَدَحْرَجُ...

تأکید:هَلْ یَتَدَحْرَجَنَّ...هَلْ یَتَدَحْرَجَنْ...

این باب برای بیان مطاوعۀ رباعی مجردِ متعدی به کار می رود،مانند:دَحْرَج الْکُرَهَ فَتَدَحْرَجَتْ-توپ را غلطاند،پس توپ غلطید.

2.باب افْعِنْلال:اِفْعَنْلَلَ\یَفْعَنْلِلُ\اِفْعِنْلالاً،مانند:اِحْرَنْجَمَ\یَحْرَنْجِمُ\اِحْرِنْجاماً(جمع شدن،گردهم آمدن).

[شماره صفحه واقعی : 174]

ص: 759

ماضی مجهول:اُحْرُنْجِمَ بِهِ احْرُنْجِمَ بِهِما...

مضارع مجهول:یُحْرَنْجَمُ بِهِ یُحْرَنْجَمُ بِهِما...

امر مجهول:لِیُحْرَنْجَمْ بِهِ لِیُحْرَنْجَمْ بِهِما...

این باب غالباً در معنای مطاوعۀ رباعی مجردِ متعدی به کار برده می شود،مانند:حَرْجَمَ زیدٌ الإِبِلَ فَاحْرَنْجَمَتْ-زید شتران را جمع کرد،پس جمع شدند.

3.باب افْعِلاّل:اِفْعَلَلَّ\یَفْعَلِلُّ\اِفْعِلاّلاً مانند:اِطْمَأَنَّ\یَطْمَئِنُّ\اِطْمِئْناناً(آرام شدن،استقرار یافتن).از این قبیل است:اِقْشَعَرَّ\یَقْشَعِرُّ\اِقْشِعْراراً(به لرزه افتادن پوست بدن،مُو بر بدن راست شدن)،اشْمَأَزَّ\یَشْمَئِزُّ\اِشْمِئْزازاً و...

امر معلوم:«لِیَطْمَأْنِنْ\لِیَطْمَئِنَّ\لِیَطْمَئِنِّ»لِیَطْمَئِنّا...

ماضی مجهول:اُطْمُئِنَّ بِهِ...

مضارع مجهول:یُطْمَأَنُّ بِهِ...

امر مجهول:«لِیُطْمَأْنَنْ بِهِ\لِیُطْمَأَنَّ بِهِ\لِیُطْمَأَنِّ بِهِ» «لِیُطْمَأْنَنْ بِهِما\لِیُطْمَأَنَّ بِهِما\لِیُطْمَأَنِّ بِهِما»

این باب مفید تأکید و مبالغه است و کاربرد متعدی ندارد (1).

توجه کنید

صورت ظاهر باب«فَعْلَلَه»ثلاثی مزید(باب 1 از ابواب غیر مشهور)با باب رباعی

[شماره صفحه واقعی : 175]

ص: 760


1- برای استاد:برخی از صرفیّین وزن چهارمی نیز برای رباعی مزید ذکر کرده اند و آن افْعَلَّلَ\یَفْعَلِّلُ\اِفْعِلاّلاً، مانند:اِجْرَمَّزَ\یَجْرَمِّزُ\اِجْرِمّازاً(جمع شدن و منقبض شدن)است(فتح الخبیر اللّطیف،ص 18).لکن نظر به اینکه از یک سو جز اجْرَمَّزَ نمونه دیگری برای این وزن یافت نشد،و از سوی دیگر اجْرَنْمَزَ\یَجْرَنْمِزُ\اِجْرنْمازاً نیز در همین معنا به کار رفته و ازهری(صاحب تهذیب اللّغه)گفته است اجْرَمَّزَ همان اجْرَنْمَزَ است که دو حرف متقارب(نون و میم)درهم ادغام شده اند(لسان العرب،ج 5،ص 318)،بهتر است وزن چهارمی برای رباعی مزید قائل نشویم و اجْرَمَّزَ را از مصادیق باب افْعِنْلال(باب 2 رباعی مزید)بدانیم،مگر اینکه نمونه های دیگری مشابه اجْرَمَّز یافت شود بی آنکه وضعیت اجْرَمَّز را-از جهت داشتن مشابه لفظی و معنوی از باب افْعِنْلال-داشته باشد.

مجرد یکی است،لیکن فرق آنها با یکدیگر در داشتن و نداشتن حرف زاید است.

همچنین صورت ظاهر باب 7 از ابواب غیر مشهور ثلاثی مزید با باب 1 رباعی مزید و باب 12 از ابواب غیر مشهور ثلاثی مزید با باب 2 رباعی مزید یکی است و فرق آنها با یکدیگر در تعداد حروف زاید است.میان برخی از ابواب مزید و مجرد ارتباط ویژه ای وجود دارد که در خاتمه کتاب در بحث«الحاق»،به آن خواهیم پرداخت، انشاء اللّه.

تمرین

1.معلوم و مجهول ماضی،مضارع و امر تَطَأْمَنَ و تَزَلْزَلَ-تَفَعْلَلَ،احْرَنْجَمَ-اِفْعَنْلَلَ، اقْشَعَرَّ-اِفْعَلَلَّ و اجْرَمَّزَ-اِفْعَلَّلَ را صرف کنید.

2.این کلمات قرآنی را معرفی کنید:اِشْمَأَزَّتْ،تَقْشَعِرُّ،تَطْمَئنُّ.

3.استاد محترم چند کلمه مشتبه میان ثلاثی مزید بودن،یا رباعی مجرد یا رباعی مزید بودن،به شاگردان خود بدهند و از آنها بخواهند هویت هر کلمه را مشخص کنند.

[شماره صفحه واقعی : 176]

ص: 761

مبحث چهارم:
اشاره

فعل منحوت-فعل غیر متصرف-فعل جامد-اسم فعل

فصل 1.فعل منحوت

فصل 1.فعل منحوت (1)

در زبان عربی علاوه بر افعال متعارف که مصدر آنها از حروف الفبا گرفته می شود (2)،به افعال دیگری نیز برمی خوریم که مصدر آنها از اسم جامد دیگر یا از چند کلمه(مرکب اضافی)یا از جمله گرفته شده است.به چنین فعلی«فعل منحوت» (3)می گویند و غالباً بر وزن یکی از افعال ثلاثی مزید یا رباعی مجرد یا رباعی مزید ساخته می شود.

فعل منحوتی که مصدر آن از اسم جامد غیر مصدر گرفته می شود باید حاوی همه حروف اصلی مبدأ اشتقاق خود(اسم جامد غیر مصدر)باشد؛مانند:أَصْبَحَ-داخل صبح شد،أَمْسی-داخل عصر شد،قَشَّرَهُ-پوستش را کند،تَبَنّی زَیداً-زید را به فرزندی گرفت،أَغَدَّ الْبَعیرُ-شتر دارای غدّه شد،أَقْفَرَ الْبَلَدُ-شهر خالی از آب و آبادانی شد،دَرَّعَهُ-به او زِرِه پوشانید،أَدْرَعَ و ادَّرَعَ-زره پوشید،اسْوَدَّ-

[شماره صفحه واقعی : 177]

ص: 762


1- المعجم المفصّل فی اللّغه و الأدب،ماده«اشتقاق»و«نحت»؛النحو الوافی،ج 3،پاورقی ص 184؛جامع الدروس العربیه،ج 1،ص 226.
2- ر.ک:مقدمه کتاب،فصل اشتقاق و پاورقی آن؛همچنین مقدمه مبحث دوم،فصل مبدأ اشتقاق ثلاثی مزید.
3- «نَحْت»در لغت به معنی تراشیدن است.

سیاه شد،اخْضَرَّ-سبز شد،اصْفَرَّ-زرد شد،ابْیَضَّ-سفید شد،احْمَرَّ-سرخ شد، احْمارَّ-به تدریج بسیار سرخ شد،از همین قبیل است:اِسْوادَّ،اصْفارَّ،ابْیاضَّ؛ سافَهُ و تَسَیَّفَهُ-او را با شمشیر زد،سایَفَ زیدٌ بکراً و اسْتافا و تَسایَفا-با شمشیر زدوخورد کردند،اخْتَبَزَ الْخُبْزَ-نان پخت،احتَطَبَ-هیزم جمع کرد،تَوَجَّهُ- تاج بر سر او نهاد،تَتَوَّجَ-تاج بر سر گذاشت،اسْتَحْجَرَ الطّینُ-گِل سنگ شد، فَلْفَلَ الطَّعامَ-در غذا فلفل ریخت،عَصْفَرَ الثَّوْبَ-لباس را با عُصْفُر رنگ آمیزی کرد و...آیه شریفه فَسُبْحانَ اللّهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ... (1)و حدیث نبوی:«کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَی الْفِطْرَهِ فَأبَواهُ یُهَوِّدانِهِ وَ یُنَصِّرانِهِ وَ یُمَجِّسانِه» (2)،مشتمل بر این نوع فعل است.

از نمونه های این قسم،ساخته شدن مصدر فعل منحوت از اسماء حروف مبانی یا از حروف معانی است مانند:یَیَّا الْیاءَ-حرف یاء را نوشت،سَوَّفَ زیدٌ-زید در سخن خود حرف سوفَ به کار برد (3)و (4).

فعل منحوتی که مصدر آن از چند کلمه(مرکب اضافی)یا از جمله(اسمیه یا فعلیه)ساخته می شود باید بیشتر حروف آن از مبدأ موردنظر گرفته شود و حروف اخذشده به صورت فعلی که بیانگر مضمون آن مبدأ است درآید.مانند:کَبَّرَ-اللّهُ أکبر گفت،هَلَّلَ-لا إلهَ إلاّ اللّه گفت،هَنَّأَهُ-به او هنیئاً لک گفت،سَقَّیْتُهُ-به او سقیاً لک گفتم،اسْتَرْجَعَ-إنّا لِلّه و إنّا إلَیْهِ راجعون گفت،بَسْمَلَ،حَمْدَلَ،حَوْقَلَ،حَسْبَلَ،سَبْحَلَ-

[شماره صفحه واقعی : 178]

ص: 763


1- الرّوم17/.
2- بحار الأنوار،ج 58،ص 187.
3- بسیاری از افعال ثلاثی مزید غیر مشهور و نادر از این قبیل است.
4- برای استاد:هرگاه-مثلاً-گفته شود:«زید در سخن خود سَوْفَ به کار برد»کلمه«سَوْفَ»در این جمله اسم است،نه حرف.رضی قدّس سرّه این نکته را مطرح کرده که شایسته است به آن توجه شود(شرح رضی بر کافیه،ج 1، ص 28 و 29).

(به ترتیب):بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم،الْحَمْدُ لِلّهِ،لا حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ إلاّ بِاللّهِ،حَسْبِیَ اللّهُ، سُبْحانَ اللّهِ،گفت. (1)

فصل 2.فعل غیر متصرف و جامد

فصل 2.فعل غیر متصرف و جامد (2)

فعل به لحاظ داشتن یا نداشتن ماضی،مضارع و امر و صیغه های گوناگون،سه قسم است:

1.فعل متصرف و آن فعلی است که ماضی،مضارع،امر،مصدر و اسم هایی که از فعل مشتق می شوند را با صیغه های مربوط به هریک،داشته باشد،مانند:عَلِمَ و کَتَبَ.

2.فعل غیر متصرف و آن فعلی است که همۀ آنچه را که گفته شد ندارد (3).

انواعی از فعل غیر متصرف عبارت است از:

الف)ماضی و مضارع دارد،امر ندارد،مانند:زالَ یَزالُ،بَرِحَ یَبْرَحُ،فَتِئَ یَفْتَؤُ،انْفَکَّ یَنْفَکُّ،کادَ یکادُ و أَوشَکَ یُوشِکُ.

ب)ماضی دارد،مضارع و امر ندارد،مانند:مادامَ،لَیْسَ،عَسی،حَری،اخْلَوْلَقَ،أَنْشَأَ، طَفِقَ،جَعَلَ (4)،أَخَذَ،عَلِقَ،کَرَبَ و أَرَأَیْتَکَ (5).

ج)امر دارد،ماضی و مضارع ندارد،مانند:تَعالَ-بیا،هاتِ و هاءِ-بده،بیاور،حاضر

[شماره صفحه واقعی : 179]

ص: 764


1- زمخشری کلمۀ«بُعْثِرَتْ»در آیه شریفه وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ (الانفطار4/)را منحوت از«بُعِثَ و أُثیرَ تُرابُها» دانسته است.
2- جامع الدروس العربیه،ج 1،ص 53 و 62؛المعجم المفصّل فی اللغه الأدب،ماده«فعل متصرف»و«فعل جامد»؛ النحو الوافی،ج 1،ص 514،و ج 2،ص 4،پاورقی 1.
3- برخی صاحب نظران قسم دوم را نیز«متصرف»نامیده و متصرف را به دو قسم تام التصرف و ناقص التصرف تقسیم کرده اند،و برخی دیگر آن را همانند قسم سوم«جامد»نامیده اند.
4- برای طَفِقَ و جَعَل غیر متصرف،مضارع هم حکایت شده است(شرح ابن عقیل بر الفیه،مبحث افعال مقاربه).
5- «أرَأیْتَکَ»را برخی اسم فعل دانسته اند ولی قول دیگر که آن را فعل غیر متصرف می داند راجح است.مثنّا و جمع این ماده نیز کاربرد دارد،گفته می شود:أرَأَیْتَکُما أَرَأَیْتَکُم(قاموس المحیط،لسان العرب).

کن؛هاءَ-بگیر (1)؛هَبْ-فرض کن (2)و تَعَلَّمْ-بدان (3)،معتقد شو.

د)مضارع دارد،ماضی و امر ندارد،مانند:تَقُولُ به معنی تَظُنُّ (4).

ه)مضارع و امر دارد،ماضی ندارد،مانند:یَذَرُ،ذَرْ (5).

3.فعل جامد و آن کلمه ای است که صورت و وزن فعل را دارد لکن معنای آن مقید به زمان گذشته یا حال یا آینده نیست و لذا ماضی،مضارع و امر و صیغه های گوناگون ندارد و در قالب یک یا چند صیغه خاص به کار برده می شود،مانند:تبارکَ و تَبارَکْتَ و تَعالی و تَعالَیْتَ درصورتی که این افعال به خداوند متعال نسبت داده شوند،یَنْبَغی، افعال استثنا(لا یکونُ،خَلا،حاشا و عَدا)،افعال مدح و ذم(نِعْمَ،حَبَّذا،بِئْسَ،ساءَ،لا حَبَّذا)، دو صیغه تعجب(ما أفْعَلَهُ و أَفْعِلْ بِهِ)،قَلَّما،کَثُرَ ما،طالَما،شَدَّ ما،سُقِطَ فی یَدِه (6)و... (7)

[شماره صفحه واقعی : 180]

ص: 765


1- تعالَ،هاتِ،هاءِ و هاءَ را کسانی اسم فعل دانسته اند.این اختلاف نظر در بخش اسم(در مبحث معرب و مبنی) مطرح خواهد شد.
2- از فعل«هَبْ»به معنی«فرض کن»-ظاهراً-جز همین صیغه،صیغه دیگری به کار نرفته است.«هَبْ»در معنای «فرض کن»غیر متصرف است و چنانچه به معنی«هبه کن»(امر وَهَبَ یَهَبُ)یا به معنی«بترس»(امر هابَ یَهابُ) باشد،متصرف خواهد بود.
3- از فعل«تَعَلَّمْ»به معنی«بدان»-ظاهراً-جز همین صیغه،صیغه دیگری به کار نرفته است.تَعَلَّمْ،چنانچه به معنی «یاد بگیر»(امر باب تفعُّل)باشد،متصرف است.
4- النحو الوافی،ج 2،ص 49.
5- جامع الدروس العربیه،ج 1،ص 62؛مصباح المنیر.
6- برای پنج فعل اخیر ر.ک:جامع الدروس العربیه،ج 1،ص 55-57.
7- توضیحات: 1)«زالَ یَزالُ»از افعال ناقصه و غیر متصرف است. 2)فعل های:بَرِحَ یَبْرَحُ،فتِئَ یَفْتَؤُ و انْفَکَّ یَنْفَکُ هم می توانند از افعال ناقصه باشند و هم غیر آن؛درصورتی که از افعال ناقصه باشند غیر متصرفند.این سه فعل و زالَ یَزالُ معنای نفی دارند و چون دائماً با اداه نفی به کار می روند، مفید دوام و اتصال می باشند. 3)فعل های کادَ یَکادُ و أوشَکَ یُوشِکُ درصورتی غیرمتصرفند که از افعال مقاربه باشند. 4)«دامَ»چنانچه پس از«ما»مصدریه ظرفیه قرار گیرد از افعال ناقصه و غیر متصرف است.این فعل در صورت های زیر متصرف است:1)پس از«ما»مصدریه غیر ظرفیه باشد.2)پس از«ما»نافیه باشد.3)مسبوق به«ما» نباشد. 5)«لَیْسَ»از افعال ناقصه و غیر متصرف است. 6)افعال دسته«ب»به جز مادامَ و لَیْسَ و أرَأیْتَکَ همگی از افعال مقاربه اند و در این معنا غیر متصرف می باشند. برخی از این افعال معنا یا معناهای دیگری هم دارند که در آن معنا متصرفند. 7)درباره«عَسی»دو نظر وجود دارد(شرح مفصل ج 4،ص 380)،یکم اینکه:فقط صیغه 1 آن به کار برده می شود،و چنانچه صیغه دیگری جز آن شنیده شد به مورد سماع اکتفا می شود.نظر دیگر این است که می توان 14 صیغه برای آن به کار برد و گفت: عَسی\عَسَیا\عَسَوْا\عَسَتْ\عَسَتا\عَسَیْنَ عَسَیْتَ\عَسَیْتُما\عَسَیْتُمْ\عَسَیْتِ\عَسَیْتُما\عَسَیْتُنَّ عَسَیْتُ\عَسَیْنا در قرآن مجید تنها«عَسی»و«عَسَیْتُم»به کار رفته است. 8)تعالَ 6 صیغه دارد به این شرح:تَعالَ\تَعالَیا\تَعالَوْا\تَعالَیْ\تَعالَیا\تَعالَیْنَ 9)هاتِ 6 صیغه دارد به این شرح:هاتِ\هاتِیا\هاتُوا\هاتی\هاتِیا\هاتینَ 10)هاءِ 6 صیغه دارد به این شرح:هاءِ\هائیا\هاؤوا\هائی\هائیا\هائینَ 11)هاءَ 6 صیغه دارد به این شرح:هاءَ\هاؤما\هاؤم\هاءِ\هاؤما\هاؤنَّ 12)افعال لا یکون،خلا،حاشا و عدا در غیر معنای استثنا متصرفند. 13)افعال غیر متصرف و جامد-غالباً-مصدر مستعمل ندارند(النحو الوافی،ج 3،ص 396،س 9). 14)افعال غیر متصرف و جامد منحصر در آنچه ذکر شد نیست،افعال دیگری هم موصوف به دو صفت مذکور وجود دارد که آنها را می توان در بحثهای مربوط به افعال مقاربه و غیر آن جستجو کرد. 15)برای بررسی بیشتر هریک از افعال بالا می توان به مبحث های:افعال ناقصه،افعال مقاربه،افعال تعجب، افعال مدح و ذم،استثنا و...در کتب نحوی مراجعه کرد.توضیح و تکمیل مطالب این فصل مربوط به علم نحو است.
فصل 3.اسم فعل

اسم فعل کلمه ای است که دارای اثر و معنی فعل می باشد ولی وزن فعل را ندارد یا اگر دارد بعضی از خواص اسم-مثلاً تنوین-را می پذیرد،مانند:

هَیْهاتَ،صَهٍ.

[شماره صفحه واقعی : 181]

ص: 766

اسماء افعال سه دسته اند:

دسته یکم:آنهایی که به معنی فعل ماضی هستند،مانند:هَیْهاتَ-دور شد.

دسته دوم:آنهایی که به معنی فعل مضارعند،مانند:أُفٍّ-آخ،ناراحتم،به تنگ آمده ام (1).

دسته سوم:آنهایی که به معنی فعل امر می باشند،مانند:صَهْ،صَهٍ-ساکت شو.

اسم فعل با تأکید و مبالغه بر معنای فعل مرادف خود دلالت می کند.

در بخش اسم توضیح بیشتری درباره اسم فعل خواهد آمد.

پرسش و تمرین

1.فعل منحوت چه فعلی است؟

2.برای قسم یکم از دو قسم فعل منحوت بیست مثال از ابواب ثلاثی مزید ذکر کنید.

3.برای قسم دوم فعل منحوت پنج مثال ذکر کنید و بیان نمایید از چه و چگونه گرفته شده است.

4.چه فعلی را متصرف و چه فعلی را غیر متصرف گویند و اقسام فعل غیر متصرف چیست؟

5.اسم فعل چیست و چند قسم است؟

6.چرا می گویند«تصریف در فعل،بیشتر از اسم است (2)»؟این جمله را توضیح دهید.

7. «قَرْنَ» در آیه 33 سوره احزاب چه صیغه ای است؟ (3)

[شماره صفحه واقعی : 182]

ص: 767


1- «أُفٍّ»در مقام اظهار دلتنگی و افسردگی و انزجار به کار برده می شود.
2- جامع المقدمات،ص 28.
3- پاسخ:«قَرْنَ»صیغه 6 امر حاضر است از قارَ\یَقارُ\قَوْراً(قارَ-اجْتَمَعَ)و در این صورت اجوف است؛یا از قَرَّ َقَرُّ که لغتی است از قَرَّ\یَقِرُّ\قَرّاً و قَراراً(ساکن شدن،آرام گرفتن)و در این صورت مضاعف است. کلمه مزبور«قِرْنَ»هم قرائت شده است.قِرْنَ نیز صیغه 6 امر حاضر است از وَقَرَ\یَقِرُ\قِرَهً و وَقاراً(سنگینی، متانت)و در این صورت مثال است؛یا از قَرَّ یَقِرُّ و در این صورت مضاعف است. قَرْنَ یا قِرْنَ را چنانچه مضاعف دانستیم مأخوذ از اقْرَرْنَ یا اقْرِرْنَ می باشد که عین الفعل پس از نقل حرکت آن به ماقبل(فاء الفعل)حذف شده و سپس همزه امر نیز به خاطر متحرک شدن فاء الفعل و مرتفع شدن نیاز به آن، حذف شده است. در توجیه حذف عین الفعل،دو قول است: الف)عین الفعل پس از نقل حرکت آن به ماقبل حذف شده است. ب)عین الفعل به«یاء»تبدیل شده است همان گونه که اولی از دو حرف همجنس در کلماتی مانند دنّار و قِرّاط قلب به«یاء»می شود و کلمه به صورت دینار و قیراط درمی آید؛سپس حرکت یاء به فاء الفعل داده شده و یاء به خاطر التقاء ساکنین افتاده است:اِقْرَرْنَ-اِقْیَرْنَ-اِقَیْْرْنَ-قَرْنَ؛اقْرِرْنَ-اِقْیِرْنَ-اِقِیْرْنَ-قِرْنَ(تفاسیر: مجمع البیان،المیزان و کشاف؛شرح رضی بر شافیه،ج 3،ص 245؛شروح الفیه ابن مالک،بیت 990:«...و قِرْنَ فی اقْرِرْنَ و قَرْنَ نُقِلا»؛مجمع البحرین،ماده ق ر ر).

8.«قیل»در آیه 88 سوره زخرف چه کلمه ای است؟

9.اِسْتَکانَ یَسْتَکینُ اسْتِکانَهً از چه ماده ای است و از چه بابی؟ (1)

10.برای مباحث بخش یکم کتاب،نمودار گویایی رسم کنید.

پایان بخش فعل

و الحمد لِلّه

[شماره صفحه واقعی : 183]

ص: 768


1- پاسخ:این باب یا افتعال از ماده«سکون»است که در این صورت حرف مد آن خلاف قاعده و سماعی است؛یا استفعال از ماده«کَوْن»است که حرف مد آن برابر قاعده است(شرح رضی بر شافیه،ج 1،ص 67).

[شماره صفحه واقعی : 184]

ص: 769

القسمُ الثّانی الاسم

اشاره

[شماره صفحه واقعی : 185]

ص: 770

[شماره صفحه واقعی : 186]

ص: 771

تمهیدٌ

کَأنْ قد یُسْتَشْکَلُ علی احتواءِ هذا القسمِ من الکتابِ لبعضِ المباحثِ التی یُتَراءی أَنّها نحویَّهٌ حتّی أنَّ بعضَ الأفذاذِ من الأساتذه-دام ظله-تنحّی عن تدریسِ تلک الأبحاث علی ما یُقال! (1)فَلْیُلاحَظْ:

أوَّلاً:أنَّ الصرفَ و النحوَ لَمْ یَزَلا و لا یزالانِ یتَشابکان بحیثُ قد یُطلَقُ«النحوُ»و یرادُ به الصرفُ و النحوُ معاً (2).و لذلک کانَ یَری استاذُنا الأکبر،الشهید المظلوم،آیه اللّه الدکتور بهشتی قدّس سرّه الأُسلوبَ المزجیَّ أُسلوباً مقبولاً فی تعلیمِ الصَّرفِ و النَّحوِ العربیِّ، ذاکَ الأُسلوبُ الّذی نراه متّخَذاً فی الألفیّهِ لابنِ مالک و شروحِها و جامعِ الدروس العربیّهِ للغلایینی و بعضٍ آخَرَ من الکتبِ غیرِهما.

و ثانیاً أنَّ هذا لَیْسَ بِأوَّلِ قارورَهٍ...!فهذه ألفیّهُ ابنِ مالکٍ التی وُضِعَتْ فی النحوِ کما یقولُ هو فی طلیعهِ أبیاتِه:

فأستعینُ اللّهَ فی ألفیّهٍ

مقاصِدُ النَّحوِ بِها مَطویَّه

مع أنَّک تری ما یقرُبُ مِن ثُلثها-أو أکثر-باحثٌ عنْ مسائلِ التصریفِ المَحْضِ!و

[شماره صفحه واقعی : 187]

ص: 772


1- تصاریف(شرح صرف ساده)،ج 2،ص 207.
2- شرح الرّضی رحمه اللّه علی الشافیه،ج 1،ص 6.

لَمْ یُعترَضْ علیه،بل اقتدی به کلُّ من شرحَ الألفیّهَ و هم عددٌ ضخمٌ من کِبارِ العُلماء؛و من المتأخرین منهم:عباس حسن،فی موسوعَتِهِ المسمّی ب«النَّحوِ الوافی».

و لیتَ شِعْری کیفَ لَمْ یأبَ أولئک الأساتذهُ-دام إفضالُهم-عن تدریسِ تلک المباحثِ الصَّرفیّهِ الصِّرفهِ المتدخِّلَهِ فی کتبٍ وُضِعَتْ صِراحاً فی علمِ النّحوِ من نحوِ السُّیوطی(البهجه المرضیّه)و شرحِ ابنِ عقیل و غیرِهِما؟!

و ثالثاً أنَّ الناظرَ بعینِ الإنصاف فی الأبحاثِ المستَشْکَلِ علیها من هذا الکتاب،یری و یُصَدِّقُ أنّا نَحْتَرِزُ من التعرُّضِ للمباحثِ النّحویهِ التی لا صِلَهَ لها بصیاغهِ الکَلِمِ و نَتَتَبَّعُ الجوانبَ الصَّرفیّهَ من الموضوعاتِ التی اعتادَ القومُ اطِّراحَها فی کُتُبِ النحو.

علی أنَّ عدَّهً من الموضوعات التی شاع البحثُ عنها فی علمِ النَّحو لامِساسَ لها بالنَّحو حقّاً عندَ مَن دَقَّقَ النظرَ فی تعریفِ هذا العِلمِ.

فَخُذْ لذلک مِثالاً المعارفَ من الأسماء و النَکِراتِ،من نحوِ:«رَجُل»و«زَیْد»و «الرَّجُل»و«هُوَ»و«هذا»و«الّذی»و«غلامُ زیدٍ»،ثمَّ انْتَبِهْ لتعریفِ علمِ النَّحوِ القائل «علمٌ بأُصولٍ تُعْرَفُ بها أحوالُ الکَلِماتِ العربیّهِ من حیثُ الإعرابِ و البِناء أی من حیثُ ما یعرِضُ لها فی حالِ ترکیبِها،فبهِ نَعرِفُ ما یجبُ علیه أن یکونَ آخِرُ الکلمهِ من رفعٍ أو نصبٍ أو جرٍّ أو جزمٍ أو لزومِ حالهٍ واحدهٍ بعدَ انتظامِها فی الجُملَهِ» (1).ثم اجعل هذا التعریف فی جانبٍ،و فی جانبٍ آخرَ تعریفَ علمِ الصرفِ القائل:«علمٌ بأُصولٍ تُعرَفُ بها صِیَغُ الکَلِماتِ العربیّهِ و أحوالُها الّتی لیست بإعرابٍ و لا بناءٍ.فهو علمٌ یبحثُ عن الکَلِمِ من حیثُ ما یعرِضُ لهُ[لَها]من تصریفٍ و إعلالٍ و إدغامٍ و إبدالٍ و به نعرفُ ما یجبُ أن تکونَ علیه بِنْیهُ الکلمهِ قبلَ انتظامِها فی الجمله» (2)،ثُمَّ قِسِ الکلماتِ التی مَثَّلنا بِها آنِفاً(رَجُل،زَیْد

[شماره صفحه واقعی : 188]

ص: 773


1- جامع الدروس العربیّه،ج 1،ص 6.
2- نفس المصدر،ص 5.

و...)إلی التعریفَیْنِ کِلَیْهِما،وَ انظُر أنَّها إلی أیَّهما أوفَق؟أو أیُّ التعریفَیْنِ للانطباقِ علیها أرفَق؟

ألا تری معی أنَّها إذا کانت إلی تعریف علم الصرف بعیداً فإلی تعریفِ علمِ النحوِ أبْعَد؟

فما نَصْنَعُ إذاً؟أفنحسِبُها مُهمَلاتٍ و نترُکُها شارِدات؟أو الأفضلُ أن نُدرِجَها تحتَ عنوانٍ بینَهُ و بینَها أقلُّ البُعد؟و لا ضَیْرَ فی أنْ نُسَمِّیَ ذاک العنوانَ«مُلْحَقاً»کما سَنَفْعَلُ إن شاء اللّه.

و رابعاً-و بالأخرهِ-حَسْماً لمادّهِ النزاعِ،نُسمِّی الأبْحاثَ المومأَ إلیها ب«المُلحَقاتِ بالصَّرف»کَیْ لا یفوتَ علینا الوقتُ فی کیتَ و کیتَ.

فَعلی ذلک،نُرَتِّبُ البحثَ إنْ شاءَ اللّهُ تعالی فی هذا القسمِ فی مُقَدِّمهٍ و سِتَّهِ مباحثَ، نُسَمِّی الأخیرَیْنِ مِنْها مُلْحَقَیْنِ بِالصَّرفِ.و المَباحِثُ هِیَ ذِه:

1.المصدَرُ و غیرُ المصدَر؛

2.الجامدُ و المشتَق؛

3.المذکَّرُ و المؤنَّث؛

4.المتصرفُ و غیرُ المتصرف؛

5.المعرفهُ و النَکِرَه؛

6.المعربُ و المبنیُّ.

[شماره صفحه واقعی : 189]

ص: 774

المقدِّمَه
الفصل 1.تعریفُ الاسم

الاِسمُ-کما سبقَ فی مقدِّمهِ الکتاب-کلمهٌ تدلُّ علی معنیً مستقِلٍّ غیرِ مقترِنٍ وَضْعاً بزمانٍ خاصٍّ (1).

الفصل 2.أبنیهُ الاسم

أبنیهُ الاِسمِ-کما مرَّ أیضاً فی مقدِّمه الکتاب-ستّهٌ:الثُّلاثیُّ المجرَّد،الثُّلاثیُّ المزیدُ فیه،الرُّباعیُّ المجرَّد،الرُّباعیُّ المزیدُ فیه،الخُماسیُّ المجرَّد و الخُماسیُّ المزیدُ فیه.

فَلِلثُّلاثیِّ المجرَّدِ عشرهُ أوزانٍ،هِیَ:فَعْل،فَعَل،فَعِل،فَعُل،فِعْل،فِعَل،فِعِل،فُعْل،فُعَل

[شماره صفحه واقعی : 190]

ص: 775


1- للأُستاذ:قد یقترِنُ معنیَ الاسمِ بزمانٍ من دونِ أنْ یکونَ ذاک الاسمُ موضوعاً لذاک الزّمان،و ذلکَ مثلُ اسمَیِ الفاعلِ و المفعول عند اعمالِهِما،نحوُ:أنا ضاربٌ زیداً(شرح الرّضی علی الکافیه،ج 1،ص 39). ثُمَّ إنَّهُم قَسمُوا الاِسمَ مِنْ ناحیهٍ إلی اسمِ عینٍ و اسمِ معنیً و اسم مشتقٍّ و قالُوا:«الاِسمُ إن وُضِعَ لذاتٍ فاسمُ عینٍ کزَیْد أو لحدَثٍ فاسمُ معنیً کضَرْب أو لمنسوبٍ إلیهِ حَدَثٌ فمشتَقٌّ کضارِب»(الفوائد الصّمدیّه،الحدیقَهُ الأُولی).و فسَّروا الذّاتَ و العینَ هُنا بالمحسوسِ القائمِ بنفسِه،و المعنی و الحدَثَ بغیرِ المحسوسِ القائمِ بغیره(المعجم المفصّل فی اللغه و الأدب،ج 1«اسم الذّات»و«اسم العین»و«اسم المعنی»).وَلْیُلاحَظْ أنْ لا صِلَهَ بینَ«استقلالِ المعنی»المأخوذِ فی تعرِیفِ الاِسمِ و بینَ«القائمِ بنفسِهِ»المأخوذِ فی تفسیرِ الذّات و العین.فتعریفُ الاِسم یَشمُلُ کِلا القسمَیْنِ(اسمِ العینِ و اسمِ المعنی)بلا فرقٍ.هذا،و قد یُعَبَّرُ عن«اسمِ العینِ»ب«اسمِ الذّات»فلا تشتبه.

و فُعُل،نحوُ:شَمس و سَهْل،قَمَر و بَطَل،کَبِد و نَکِد،رَجُل و یَقُظ،حِبْر و جِلْف، عِوَض و زِیَم،إبِل و بِلِز،خُمْس و حُلْو،رُطَب و حُطَم،أُفُق و جُنُب (1).و فُعِل نحوُ دُئِل،قلیلٌ.

و للرُّباعیِّ المجرَّدِ ستَّهُ أوزانٍ،هِیَ:فَعْلَل،فِعْلِل،فُعْلُل،فِعْلَل،فِعَلّ و فُعْلَل،نحوُ:

جَعْفَر،زِبْرِج،بُرْثُن،دِرْهَم،قِمَطْر و جُخْدَب.

و للخُماسیِّ المجرَّدِ أَربَعَهُ أوزانٍ،هِیَ:فَعَلَّل،فَعْلَلِل،فِعْلَلّ و فُعَلِّل،نحوُ:سَفَرْجَل، جَحْمَرِش،قِرْطَعْب و قُذَعْمِل.

ثُمَّ إنَّ مزیداتِ الاسمِ الثلاثیِّ کثیرهٌ لا تُحصی عادهً؛مِنها:جُنْدَب و رَعْشَن.

و مَزیداتُ الاسمِ الرُّباعیِّ غیرُ قلیلٍ،مِنها:عُصفُور و قِنْدیل.

و مَزیداتُ الاسمِ الخُماسِیِّ قلیلٌ،عَدَّها بعضُهم خمسهَ أوزانٍ (2)،مِنها:فُعَلّیل،نحوُ:

خُزَعْبیل (3).

وَ لتَمییزِ الحروفِ الزّائدِ عن الأصلیِّ طُرُقٌ تأتی فی الخاتِمَهِ إنْ شاءَ اللّهُ تعالی.

هذا،و قد یُحذَفُ مِنَ الثُّلاثیِّ بعضُ أحرُفهِ الأصلیَّهِ،وَ حینئذٍ:

قد یُعَوَّضُ فیهِ من المحذوفِ شیءٌ،نحوُ:سِمْوٌ-اِسْم (4)،بَنَوٌ-اِبْن (5)و بِنْت (6)،أخَوٌ-

[شماره صفحه واقعی : 191]

ص: 776


1- الأمثِلَهُ الأُوَلُ موصوفاتٌ و الثوانی صفاتٌ،و سیأتی معنی الصِّفَهِ و الموصوفِ فی المبحَثِ الثانی(مبحثِ الجامدِ و المشتَق).
2- ابنُ الحاجِب،شرح الرَّضی علی الشّافیه،ج 1،ص 47.
3- للأُستاذ:المصادرُ و المثنَّیات و الجمُوعُ و المصغَّراتُ و المنسوباتُ و نحوُها و إنْ لا تخلو غالباً عن الزّائدِ و تکونُ تلک الکلماتُ مزیداتٍ فیها،إلاّ أنَّ«الاسمَ المزیدَ فیه»لا یُطلَقُ بِحَسَبِ الاصطلاحِ علی تلک الأسْماءِ،بل یُقالُ لِ «رَجُلَیْنِ»مثلاً«مثنّی الاسم الثلاثیِّ المجرَّدِ»؛کما أنَّهُ لا یقالُ لِ«یَعْلَمُ»مثلاً:إنَّهُ الفعلُ المزیدُ فیهِ،بل یُقالُ فیهِ: «مضارعُ الثُّلاثیِّ المجرَّدِ»،و یُضْرَبُ المثالُ للفِعْلِ الثُّلاثیِّ المزیدِ فیهِ بِ«أعْلَمَ»و«یُعْلِمُ»و نَحوِهِما.
4- و قیلَ أصلُ اسْم،وِسْم(المصباحُ المنیر).
5- المصباحُ المنیر.
6- شرح الرّضی علی الشّافیه،ج 1،ص 220.

أُخْت (1)،أمَوٌ-أمَه (2)،لُغَوٌ-لُغَه،شَفَهٌ-شَفَه (3)،سنَهٌ-سَنَه (4)،کُرَوٌ-کُرَه،شَوَهٌ-شاهٌ (5)، مَوَهٌ-ماء (6)،مِئْیٌ (7)-مِائَه (8)،فَأْو(فَأْی)-فِئَه (9)،عِزْو(عِزْی)-عِزَه (10)و(فَوَهٌ-)فَوٌ-فَم، وِعْدٌ-عِدَه.

و قد لا یُعَوَّضُ فیهِ من المحذوفِ شیءٌ،نحوُ:أبَوٌ-أبٌ (11)،أخَوٌ-أخٌ،حَمَوٌ-حَمٌ، هَنَوٌ-هَنٌ،دمَوٌ-دمٌ،غدَوٌ-غَدٌ،یَدَیٌ-یَدٌ،فَوَهٌ-فَوٌ(-فَمٌ)،أمْوَهٌ أو أمَوَه-أَمَهٌ (12).

و هناک أسْماءٌ وُضِعَتْ فی الأصْلِ علی حَرْفٍ أو حَرْفَیْنِ کالتّاءِ و الکافِ فی«نَصَرْتُکَ»و «مَنْ»و«ما»الشَّرِطیَّتَیْنِ أو المَوصولَتَیْنِ أو الاستفهامیَّتَیْنِ و«کَمْ»الاستفهامیَّهِ أوِ الخَبَریَّه.

الفصل 3.تَقْسیماتُ الاسم

لِلاِسمِ تَقْسِیماتٌ؛فَإِنَّهُ إِمّا:مَصدَرٌ أَوْ غیرُ مَصْدَرٍ،جامِدٌ أَو مُشْتَقٌّ،مُذَکَّرٌ أَو مُؤَنَّثٌ و مُتَصَرِّفٌ أَو غیرُ مُتَصَرِّفٍ.

[شماره صفحه واقعی : 192]

ص: 777


1- أصْلُ أُخْت،أَخَوٌ؛حُذِفَتْ لامُها و عُوِّضَ عنها التّاءُ و غُیِّرتِ الصِّیغهُ من فَعَل إلی فُعْل.و هکذا بِنْت،أصلُها بَنَوٌ فُعِلَ بها ما فُعِلَ بأُخْت غیرَ أنَّ الصِّیغَهَ غُیِّرَتْ إلی فِعْل(شرح الرّضی علی الشّافیه،ج 1،ص 220،متناً و هامشاً).
2- مجمع البحرین.
3- و قیلَ أصلُ شَفه،شَفَوٌ(المصباح المنیر).
4- و یُحتَمَلُ أنْ یکونَ أصل سنَه،سَنَوٌ(المصدرُ السّابق).
5- أصلُ الشاه،شَوَهٌ علی ما فی القاموس و المقاییس و المصباح لجمعها علی شِیاه؛و فی اللّسانِ أنَّ أصْلَها شاهَه لِتصغیرها علی شُوَیْهَه.
6- المصباحُ المنیر.
7- نفسُ المصدر.
8- ألِفُ«مِائَه»و«مِائَتانِ»تُکْتَبُ و لا تُقْرَأُ.
9- القاموس المحیط.
10- الجماعَهُ من الناس و کذلک الفِئَه(المصدر نفسُه).
11- و التاءُ فی«یا أبَتِ»معوَّضٌ عن المضافِ إلیهِ-أصلُهُ:أبی-لا عن حرفٍ من أحْرُفِ الکَلِمَه(شرحُ الرَّضی علی الکافیَه،ج 3،ص 329).
12- القاموس المحیط.

ففی إطارِ هذهِ التقسیماتِ نَبحَثُ عَنْ تغییراتٍ صرفیِّهٍ تَعرِضُ الأسماءَ و یلحَقُ بتلک التقسیماتِ تقسیمُ الاسمِ إلی المعرفَهِ و النکره و إلی المُعرَبِ و المبنیِّ.فإنَّ فی الأقسامِ الحاصِلَهِ من هذینِ التقسیمینِ أیضاً عوارِضَ صرفیَّهً،سنتعرَّضُ للجمیع إنْ شاء اللّه.

وَ لِخُصُوصِ الاِسمِ المُعرَبِ تَقسیمٌ آخَرُ بِاعْتِبارِ حَرْفِهِ الْأَخیر إلَی المَقْصُورِ و الْمَمْدودِ وَ الْمَنقُوصِ وَ الصَّحیح،و شِبْهِ الصَّحیح (1)،نُورِدُهُ هُنا لِقِلَّهِ الْبَحثِ فیهِ وَ لِوِجْهَتِهِ الصّرفیَّه:

فَالْمَقْصُورُ ما خُتِمَ بِأَلِفٍ مقصورهٍ ثابتهٍ (2)و هی الألفُ الواقِعهُ فی آخرِ الاسمِ المعرَبِ لا همزهَ بعدَها سَواءٌ أکانَت مُنْقَلِبَهً عن حرفٍ أصلیٍّ کَ عَصا وَ فَتی أوْ مَزیدَهً لِلتَّأْنیثِ کَ عَطْشی (3)وَ مُوسی إذا سُمِّیَ بهِ رَجُلٌ (4)أوْ لِلْإلحاقِ کَ أَرْطی (5)أو لتکثیرِ حروفِ الکلمهِ کَ قَبَعْثَری (6)؛بخلافِ المختومِ بألفٍ غیرِ ثابتهٍ،مثلِ«رأیتُ زیدا»فی الوقف،و مثلِ «جاءَنی غُلاما زَیْدٍ».

وَ الْمَمْدُودُ ما خُتِمَ بألفٍ ممدودهٍ و هی الهمزهُ الواقعهُ فی آخرِ الاسمِ المعرَبِ قَبْلَها أَلِفٌ زائِدهٌ سَواءٌ أ کانَتِ الْهَمْزَهُ أصْلِیَّهً أَو بَدَلاً مِن حرفٍ أصْلیٍّ کَ قَرّاء و کِساء و رِداء،أو

[شماره صفحه واقعی : 193]

ص: 778


1- جامع الدّروس العربیّه،ج 1،ص 102؛النحوُ الوافی،ج 1،ص 169 و ج 4،ص 558 و 563.
2- سَواءٌ أ کُتِبَتْ بصوره الألِفِ کَعَصا أم بصوره الیاء کموسی.قالوا إنَّما سُمِّیَ المقصُورُ مَقْصُوراً لِأنَّهُ حُبِسَ آخِرُهُ عن الحرکات و القَصْرُ الحَبْس.فإنَّ الألِفَ لا یظهرُ فیها شیءٌ من الحرکاتِ الثلاثِ.
3- للأُستاذ:الألِفُ المقصورَهُ-کممدودَتِها-إذا کانت للتَّأنیثِ مَنَعَتِ الصَّرفَ-أی تنوینَ التمکُّنِ-خلافاً لِأقسامِها الأُخَرَ:قالَ تعالی: وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ (الشوری38/).فَلَمْ یَقُل«شُوریً»کما قال تعالی: قالُوا سَمِعْنا فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ (الأنبیاء60/)،(شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 333).
4- ألِفُ«موسی»و إن کانت ألفَ التأنیث بِناءً علی أنَّ حروفَها الأصلیَّهَ«م،و،س»و أنَّ وَزنَها«فُعْلی»و لَها حُکْمُها مِنْ عدمِ قَبولِ التَّنوینِ،إلاّ أنَّها فی المذکّر الحقیقیِّ لا تُفیدُ تأنیثَ الکلمهِ کما سیأتی فی مبحثِ المذکَّرِ و المؤنَّث.
5- أرْطی ملحقٌ بِ جَعْفَر و یأتی البحثُ عنِ الإلْحاقِ فی الخاتِمه إنْ شاءَ اللّه.
6- سیأتی حکمُ الألِفِ المزیدَهِ لتکثیرِ حروفِ الکلمَهِ فی مَبْحَثِ المذکَّرِ و المؤنَّث،فی الفصل 4.

مَزیدَهً لِلتّأنیثِ ک حَمْراءَ وَ زَکَریّاءَ (1)أو لِلْإلْحاقِ کَ حِرْباءٍ (2).و المختوم بهمزهٍ قبلَها ألِفٌ أصلیَّهٌ،مثلُ الماءِ و الدّاء لا یُسمّی مَمْدوداً فی عِلمِ التصریفِ و إن سُمّی به فی عِلمَیِ اللُّغهِ و القِراءَه (3).

وَ المنقوصُ ما خُتِمَ بِیاءٍ ثابِتَهٍ مکسورٍ ما قَبْلَها غیرِ مُشَدَّدَهٍ ک شَجی (4)،قاضی،مُنادی؛ بخلافِ غَیْر الثابِتَهِ نَحْوُ:أَحْسِنْ الی أخیکَ،و بِخلافِ ما لَمْ یُکْسَرْ ما قَبْلَها نَحوُ:ظَبْی و سَعْی،و بخلافِ المشدَّدَهِ،نحوُ:کُرسیِّ.

وَ الصَّحیحُ ما خُتِمَ بِحَرفٍ صَحیحٍ غَیْرِ الْهَمْزَهِ الَّتی قَبْلَها ألِفٌ زائِدَهٌ (5)،نَحْوُ:رجُل،مَرْء و مَرْأَه.

وَ شِبْهُ الصَّحیحِ ما خُتِمَ بواوٍ أوْ یاءٍ ساکِنٍ ما قَبْلَهُما نَحْوُ دَلْو،ظَبْی،مَدْعُوّ،مَرْمِیّ، کُرْسِیّ.

تذکارُ:«الصَّحیحُ»وَ«المَنْقُوصُ»ههُنا اصْطِلاحٌ خاصٌّ غَیْرُ ما سَبَقَ فِی مُقَدِّمَهِ الکتاب مِنْ تَقْسیمِ الکَلِمَهِ إلَی الصَّحیحِ وَ المعتلّ و غیرِهما و تقسیمِ المعتلِّ إلی الناقصِ و غیرِه.

السّؤال و التّمرین

1.بَیِّنْ مَعْنَی الاِسمِ وَ الفَرْقَ بَیْنَه و بَیْنَ قَسیمَیْهِ:الفِعْلِ وَ الْحَرْفِ.

[شماره صفحه واقعی : 194]

ص: 779


1- ألِفُ«زکریاء»المسمّی به الرَّجُلُ و إنْ کانَتْ ألِفَ التَّأنیثِ إلاّ أنّها فی المذکَّرِ الحقیقیِّ لا تُفیدُ تأنیثَ الکلمَهِ،کما سیأتی فی مبحث المذکَّرِ و المؤنَّثِ،فی الفصل 4.
2- حِرْباء ملحقٌ بِ قِرطاس.
3- للأُستاذ:اِنَّما سُمِّیَتِ الهمزهُ فی الألِفِ الممدودَهِ ألِفاً لاعتِقادِهِمْ أنَّ همزهَ الألفِ الممدودَهِ أصلُها ألِفٌ مقصورَهٌ، زیدَتْ قَبلَها ألِفٌ فاجتمعتْ ألِفانِ.فلو حُذِفَتْ إحْداهُما أو انْقَلَبَتْ أُولی الألِفَیْنِ حرفاً یقبَلُ الحرکَهَ لعادَ الاسمُ مقصوراً کما کان أوَّلاً و ضاعَ العَمَلُ.فَقُلِبَتِ الثّانیَهُ همزهً لتقبَلَ الحَرَکَهَ.و لم تُقلَبْ واواً أو یاءً،إذ لو قُلِبَتْ إلی إحداهُما لانقلَبَتْ همزهً مآلاً،کما فی نحوِ:کِساء و رِداء.قالوا:فإن زالَتِ الألِفُ الزّائدَهُ بالانقِلابِ،زالَتِ الهمزَهُ أیضاً أی انقَلَبَتْ،نحوُ:صَحراء-صَحارِیّ(شرح الرَّضی علی الکافیَه،ج 3،ص 323).
4- شَجِیَ من بابِ تَعِبَ:حَزِنَ فهو شجٍ بالنَّقص(المصباح المنیر).
5- إذ لَوْ خُتِمَتِ الکلمهُ بِالهَمزهِ الّتی قَبلَها ألِفٌ زائدَهٌ،سُمِّیَتْ ممدودهً.

2.أَعْطِ لِکُلٍّ مِنْ أَقْسامِ الاِسْمِ خَمْسَهَ أمْثِلَهٍ.

3.بَیِّنْ أَبْنِیَهَ الاسمِ وَ الفِعل.

4.أَعْطِ ثَلاثَهَ أَمْثِلَهٍ عَلی کُلٍّ مِن أوْزانِ الاسمِ الثُّلاثیّ وَ مِثالَیْنِ عَلی کُلٍّ مِن أَوْزانِ الرُّباعیّ و مِثالاً عَلی کُلٍّ مِن أوْزانِ الخُماسیّ.

5.لِمَ لَمْ یُذْکَر أوزانُ الاِسم الْمَزیدِ فیه؟

6.بَیّنْ أنواعَ الاِسمِ الّذی له أقلُّ من ثلاثهِ أُصول.

7.ما مَعْنی تَقْسیماتِ الاسمِ السِّتَّهِ؟هَلْ یَتَأَتّی جَمیعُها فِی اسمٍ واحِدٍ أوْ یَخْتَصُّ کُلُّ اسمٍ بِقِسْمٍ؟بَیِّنْ ذلک.

8.لِمَ أُخِّرَ قِسْمُ الاسمِ عَنِ الفِعْلِ وَ لِمَ لا یُبْحَثُ فِی الصَّرْفِ عَنِ الْحَرْفِ؟

9.عَرِّفْ کُلّاً مِنَ الصَّحیحِ وَ شِبْهِ الصَّحیحِ و المَقْصُورِ وَ الْمَمْدُودِ وَ الْمَنْقُوصِ وَ اضْرِبْ لِکُلٍّ خَمْسَهَ أَمْثِلَهٍ.

10.ما هو الفرقُ بینَ الکلمهِ الصَّحیحهِ و الاسمِ الصحیحِ فی اصطلاحِ علمِ الصّرفِ؟

11.ما هو الفرقُ بینَ الاسمِ الصَّحیحِ و الفعلِ الصحیحِ و بینَ الاسمِ المنقوصِ و الفعلِ الناقِص؟

الفصل 4.قَواعِدُ الإعْلالِ الْخاصَّهُ بِالاِسم
اشاره

هُناکَ قَواعِدُ لِلْإعْلالِ تَجْرِی فِی الاسمِ المعرَبِ خاصَّهً،و هی:

القاعدَهُ الأُولی:تُقْلَبُ الواوُ وَ الْیاءُ هَمْزَهً وجوباً إذا تَطَرَّفَتا بَعْدَ ألِفٍ زائدَهٍ (1)،نَحوُ:دُعاو -دُعاء،بِنای-بِناء،إجْرای-إجْراء،بِخلافِ نحوِ:معاوَضَه وَ مُبایع لعدم التَّطرُّف،و نحوِ«واو»و«زای»لأصالهِ الألِفِ.و أمّا«یاء»(أصلُهُ یَیَی)فمسموعٌ و أمّا«ماء»فأصلُهُ مَوَه.

[شماره صفحه واقعی : 195]

ص: 780


1- شرح الرّضی علی الشّافیه،ج 3،ص 173.

القاعدهُ الثّانیه:تُقْلَبُ الواوُ و الیاءُ همزهً أیضاً وجوباً إذا کانتا عینَ«فاعِل»و فروعِه مُعَلَّیْنِ فی فعلِهما (1)،نحوُ قاوِل-قائل،بایِعانِ-بائِعانِ،بِخلافِ نحوِ:عاوِر(مِن عَوِرَ فلانٌ أی صارَ أعْوَر و ذهبَ بَصَرُ إحدی عَیْنَیْه)و عایِن(مِن عَیِنَ فلانٌ أی اتَّسَعَتْ عینُه و حَسُنَتْ).

القاعدهُ الثّالِثه:تُقْلَبُ کلٌّ من الواوِ و الیاءِ و الألفِ همزهً وجوباً إذا وَقعَتْ بعد ألِفِ جَمْعٍ عَلی«فَعائِل»وَ شِبْهِهِ (2)بِأَحَدِ شَرْطَیْنِ:

1)أنْ تَکونَ تلکَ الواوُ أو الیاءُ أو الألِفُ مَدَّهً زائدهً فی المُفرَدِ (3)،نَحوُ:عَجُوز- عَجائِز،صَحیفَه-صَحائف،رِسالَه-رَسائِل.بخلاف غیرِ المدّ سَواءٌ کانت زائدهً أو أصلیّهً،نحوُ:جدوَل-جَداوِل،عِثْیَر-عثایِر (4)،مَسْوَءَه(-مَساءَه)-مَساوی (5)؛و بخلاف الأصلیّه (6)،نحوُ:مَثُوبَه-مَثاوِب،مَعیشَه-مَعایِش و مفازَه-مَفاوِز.و أمّا نحوُ:مُصیبَه-مَصائِب فشاذٌّ لا یُقاسُ علیه.

2)أو تقعَ ألِفُ الْجَمْعِ بَیْنَ حَرْفَیْ عِلَّهٍ (7)،نحوُ:أَواوِل(جَمعُ أَوَّل)-أَوائِل،عَیایِل (جمعُ عَیِّل و أصله عَیْوِل من عالَ یَعُولُ)-عَیائل.

القاعدهُ الرّابِعَه:تُقْلَبُ أُولَی الْواوَیْنِ هَمْزَهً وجوباً إذا اجْتَمَعَتا فی أوَّلِ الکلمهِ[بشرطِ ألاّ تکونَ ثانیتهُما مَدَّهً مُنْقَلِبَهً عن حرفٍ زائدٍ] (8)،نحوُ:وَواصِل(جمعُ واصِلَه (9))-أواصِل،

[شماره صفحه واقعی : 196]

ص: 781


1- نفس المصدر،ص 204.
2- اَلْمُرادُ بِشِبْهِ فَعائِل،کُلُّ جَمْعٍ وافَقَ«فَعائِل»فی عددِ الحروف مع مقابَلهِ المتحرِّکِ بمتحرِّکٍ و السّاکنِ بِساکنٍ. فیشمُلُ هذا العنوانُ:«فعالِل»کجداوِل و«مفاعِل»کمکایِد و غیرَهما(النحو الوافی،ج 4،ص 612).
3- شرحُ ابنِ عقیل علی الألفیّه،مبحثُ الإبدال؛شرح الرَّضی علی الشّافیه،ج 3،ص 102.
4- الواو و الیاء فی جدوَل و عِثیَر مزیدتانِ للإلحاق(شرح الرَّضی علی الشّافیه،ج 3،ص 102).
5- المصباح المنیر.
6- شرح الرَّضی علی الشّافیه،ج 3،ص 134.
7- شرحُ ابنِ عقیل،مبحثُ الإبدال؛شرح الرَّضی علی الشّافیه،ج 3،ص 101.
8- شرح الرَّضی علی الشّافیه،ج 3،ص 76 و 204.
9- امرأهٌ تصِلُ شَعْرَها بِشَعْرِ غیرِها.

وَواقی(جمعُ واقِیَه)-أواقی،وُوْلی(مؤنّثُ أوَّل،و هو«أفْعَل»من وَوَل کما سیأتی فی بابِ اسمِ التفضیل)-أُولی،وُوَل(جمعُ أُوْلی)أُوَل (1)؛[بخلافِ نحوِ:وُوْرِیَ مجهولِ واری].

القاعدهُ الخامِسه:تُقْلَبُ الواوُ یاءً وجوباً إذا جاوَرَتِ الیاءَ فی کَلِمَهٍ أوْ ما یُشْبِهُ الْکَلِمهَ (2)وَ کانَ أوّلُهُما ساکِناً غَیْرَ مُنْقَلِبٍ (3)،نحوُ:سَیْوِد-سَیِّد،طَوْی-طَیّ،مَرْمُوْی-مَرْمُیّ(- مَرْمِیّ)،ضارِبُویَ-ضارِبُیَّ(-ضارِبِیَّ)؛بِخِلافِ نحوِ:زَیْتُون لِعَدَمِ المجاوَرَه و نحوِ:

«أبو یاسر»لکونِهما فی کَلِمَتَیْنِ و نحوِ:طَویل و غَیُور لِکَوْنِ أوّلِهِما مُتَحَرِّکاً و نحوِ:

دیوان لِکَوْنِ الأوّلِ مُنْقَلِباً (4).

تبصرهٌ:بِلِحاظِ أنَّ عینَ الفِعْلِ فی مُعتَلِّ العینِ و اللاّمِ بمنزلهِ الصحیح غالباً،لا تجری هذهِ القاعدهُ فی تلک المعتلاّتِ غالباً و یقالُ:اللَّوْی و الرِّوْی مَثَلاً؛و قد تجری و یُقالُ:

اللَّیّ و الرِّیّ.

القاعدهُ السادِسَه:تُقْلَبُ الواوُ-أیضاً-یاءً وجوباً إذا وَقَعَتْ بَعْدَ کَسْرَهٍ وَ قَبْلَ أَلِفٍ فی مَوْضِعَیْنِ:

الف)فی مَصْدَرِ الأجْوَفِ بِشَرْطِ أَنْ یَکُونَ الواوُ مُعَلاًّ فِی الماضی (5)،نحوُ صامَ صِیاماً، قامَ قِیاماً،احْتاطَ احْتِیاطاً،ارْتاضَ ارْتِیاضاً(و نَدَرَ نحوُ لاذَ لِواذاً)؛بخلافِ نحوِ:لاوَذَ لِواذاً، قاوَمَ قِواماً و احْتوی احْتِواءً لعدمِ الإعلالِ فی الماضی؛و بخلافِ نحوِ:حالَ حِوَلاً لعدَمِ الألِف.

[شماره صفحه واقعی : 197]

ص: 782


1- فَتَنْقَلِبُ أُولی الواوَیْنِ-علی هذه القاعدَهِ-فی ثلاثهِ مواضِعُ:1)فیما لا تکونُ الثانِیَهُ مَدّهً سواءٌ أکانَ غیرُ المدِّ أصلیّاً، نحوُ:وُوَل،أو زائداً،نحوُ:وَ واصِل فإنَّ الواوَ الثانیهَ هُنا منقلِبَهٌ عن الألفِ الزّائدَهِ فی واصِلَه؛2)فیما تکونُ الثانِیَهُ مَدَّهً أصلِیَّهً،نحوُ:وُولی؛3)فیما تکونُ الثانیَهُ مَدَّهً منقلِبَهً عن حرفٍ أصلیٍّ،نحوُ:أُولی علی مذهبِ الکوفیِّینَ،فإنَّ أصْلَهُ عندَهُم:وُؤْلی،قُلِبَتِ الهمزَهُ واواً فاجْتَمَعَتْ واوانِ ثُمَّ قُلِبَتِ الواوُ الأُولی همزَهً.
2- یعنی المضاف إلی یاء المتکلّم.
3- شرح الرّضی علی الشافیه،ج 3،ص 139.
4- أصلُ دیوان،دِوّان قُلِبَتِ الواوُ الأُولی یاءً عَلی غَیْرِ الْقیاس.
5- النحو الوافی،ج 4،ص 714،الرّقم 2.

ب)فی الاسمِ الأَجْوَفِ إذا جُمعَ تکسیراً بِشَرْطِ أَنْ یَکُونَ الواوُ ساکِناً أو مُعَلاًّ فی المُفْرَدِ (1)،نحوُ:ثَوْب-ثِواب-ثِیاب،حَوْض-حِواض-حِیاض،رَوضه-رِواض- رِیاض،و نحوُ:دار-دِوار-دِیار،بِخِلافِ نحوِ:طَویل و طویلَه-طِوال،لِأَنَّ الواو لا یکونُ ساکِناً فِی المفرَدِ و لا مُعَلاًّ فیه (2)،و نحوِ:کُوز-کِوَزَه،لِعَدَمِ الألِف.و مثلُه:عَوْد (المُسِنُّ من الإبِل)-عِوَدَه و ثَوْر-ثِوَرَه و شَذَّ ثِیَرَه.

تبصرهُ:جَوَّزوا الإعلالَ و التَّصحیحَ(یعنی الإعلالَ فی بعضِ الأمثلهِ و التصحیحَ فی بعض آخر)فی«فِعَل»الأجوَفِ المکسَّرِ،مع سکونِ الواوِ فی مُفرَدِه أو إعلالِها و قالُوا فی:قَوَمَه-قامَه-قِیَم (3)،حَوَجَه-حاجَه-حِوَج (4)،حِوْلَه(من حالَ یَحُولُ)-حِوَل- حِیَل و یجوزُ حِوَل أیضاً،صِوْغَه(من صاغَ یَصُوغُ)-صِوَغ-صِیَغ.قالوا التَّصحیحُ هنا قلیلٌ و الإعلالُ غالِب (5).

القاعِدَهُ السّابِعَه:و کذلک تُقْلَبُ الواوُ یاءً وجوباً إذا تَطَرَّفَتْ وَ سَبَقَتْها ضَمَّهٌ (6)(و تنقلبُ الضمّهُ بَعْدَئِذٍ کسرهً کما سیأتی)نحوُ:تَرَجُّو-تَرَجُّی(-تَرَجِّی)،تَداعُو- تَداعُی(-تَداعِی)،(تَبَرُّؤ-)تَبَرُّو-تَبَرُّی(-تَبَرّی)،(تَخاجُؤ-)تَخاجُو-تَخاجُی(- تَخاجی)،أَدْلُو(جمعُ دَلْو)-أَدْلُی(-أدْلی)؛بِخِلافِ غَیْرِ الْمُتَطَرِّفَهِ،نحوُ:غَیُور و قَلَنْسُوَه،أو الْمَسْبُوقَهِ بِغَیْرِ الضَّمَّهِ،نحوُ:القَفَو(-القَفا).

تنبیهٌ:إنَّ هذه القاعدَهَ تتقدَّمُ علی القاعدهِ الثالثَهِ من قواعِد الإعلالِ العامَّهِ، فتَبَصَّرْ.

[شماره صفحه واقعی : 198]

ص: 783


1- شرح ابن عقیل،مبحث الإبدال،عند شرح قوله:«و جمعُ ذی عینٍ...»؛شرح الرَّضی علی الشّافیه،ج 3،ص 138.
2- و شذَّ طِیال(شرح الرّضی علی الشافیه،ج 3،ص 138)،و جِیاد جمعُ جَواد(النجیب من الخَیْل).
3- القامهُ من الإنسان،ج قامات و قِیَم:قَدُّهُ(المنجد).
4- الحاجَه،ج حِوَج و حاجات:ما یُحتاج إلیه(المنجد).
5- شرح ابن عقیل،مبحث الإبدال،عند قوله: و صَحَّحُوا فِعَلَهً وَ فی فِعَل وَجْهانِ وَ الإعلالُ أولی کالحِیَل
6- شرح الرَّضی علی الشّافیه،ج 3،ص 161.

القاعِدَهُ الثّامِنَه:تُقْلَبُ الواوُ-أیضاً-یاءً وجوباً إذا وَقَعَتْ لاماً لِصِفَهٍ (1)عَلی وَزْنِ «فُعْلی» (2)،نحوُ:دُنْوی-دُنْیی(-دُنْیا)،عُلْوی-عُلْیی(-عُلْیا)؛بِخلافِ نحوِ حُزْوی (اسمُ موضعٍ)لأنَّها موصوفٌ (3)،وَشَذَّ نحوُ:قُصْوی.

و زادَ الکوفیّونَ ما إذا کانتِ الواوُ لامَ«فُعَل»و قالوا:عُلَو-عُلَی-عُلی.و من هذا القبیل:قُوی و ضُحی (4).

القاعِدَهُ التّاسِعه:تُقْلَبُ الیاءُ واواً وجوباً إذا وَقَعَتْ لاماً لِمَوْصُوفٍ عَلی وَزْنِ «فَعْلی» (5)،نحوُ:تَقْیی (6)-تَقْوی،فَتْیی-فَتْوی (7)؛بخلافِ نحوِ:صَدْیا(مؤنَّثُ صَدْیان)و رَیّا(مؤنَّثُ رَیّان)لأنَّهما وصفان.أمّا رَیّا الموصوف(الرّائحهُ الطیِّبه)فَخارجٌ عن مصَبِّ هذه القاعدِهِ لِجَرْیِ القاعدهِ الخامسهِ فیه (8).

القاعِدَهُ العاشِره:تُبْدَلُ الضَّمَّهُ قَبْلَ الیاءِ کَسْرَهً وجوباً إذا کانتِ الیاءُ غَیْرَ فاءٍ(أَیْ فاءِ الفِعْلِ) (9)نحوُ مَبُیْع-مَبیع،مَرْمُیّ-مَرْمِیّ،تَرَجُّی-ترَجّی،تَداعُیْ-تَداعی،(أدْلُو-) أدْلُی-أدْلی،أظْبُی-أظْبی؛بخلافِ ما إذا کانتِ الیاءُ فاءً،نحوُ:مُیَسِّر.

تنبیهٌ

لِلْمُصَغَّرِ قواعدُ إعلالٍ خاصَّهٌ ستأتی إن شاءَ اللّهُ فی فصلِ المصغَّرِ.

[شماره صفحه واقعی : 199]

ص: 784


1- معنی الصّفهِ سیأتی فی مبحثِ الجامدِ و المشتقِّ.
2- النحو الوافی،ج 4،ص 716،الرّقم 7.
3- معنی الموصوفِ سیأتی فی مبحثِ الجامدِ و المشتقِّ.
4- شرح الرَّضی علی الشّافیه،ج 3،ص 12.
5- المصدر نفسُه،ص 177؛النحو الوافی،ج 4،ص 722،الرّقم 3؛شرحُ ابنِ عقیل عند قوله:«مِنْ لام فَعْلی اسْماً...».
6- تَقْیی،أصلُهُ وَقْیی من الوَقْی و الوِقایَه،أُبْدِلتِ الواوُ تاءً علی غیرِ القیاسِ(شرح الرَّضی علی الشّافیه،ج 3،ص 80) کما سیأتی فی بحث الإبدالِ فی الخاتِمه.
7- فی المصباح المنیر:«الفتوی...یقالُ أصلُهُ من الفَتِیِّ و هو الشابُّ القویّ».
8- شرح الرَّضی علی الشّافیه،ج 3،ص 178.
9- نفسُ المصدر،ص 161 و 168.

السّؤال و التمرین

1.ما هُوَ إعلالُ الکَلِماتِ التابعهِ و طِبْقاً لأیَّهِ قاعِدهٍ؟

استیلای،فَرّاو،جاوِز،غَرایِز،سرایِر،وُوَیْصِل(مصغَّرُ واصل)،حَیای،غِنای،خاوِف،کبایِر، مَیْوِت،مَطیوَه،حِواکه،التَّعَدُّو،اقْتِواد،جِواد،سِواط،سَماو،غَنای،ابْتِلاو،بَلاو،وِلای،ثَنای، سایِر،حایِر،قاوِد،حاوِل،کایِد،جَرایم،رِعای،استِثنای،إقْرای،افْتِرای،صاوِم،مایِل،استِغْنای، جاوِر،ضَمایِر،وُوَیْقِیَه(مصغَّرُ واقیَه)،وَواثِق(جمعُ واثِقَه)،شُوای،حِرْبای،عِلبای،إروای،سایِف، هایِم،رَکیوَه،أیْوام(جمعُ یَوْم)،قَیْوُوم،دُلَیْوَه(مُصغَّرُ دَلْو)،مَعَلِّمُویَ،طَوْی،لَوْی،عُجَیْوِز(مصغَّرُ عُجُوز)،عُمَیْوِد(مصغَّرُ عَمود)،تَقافُو،تَعالُو،تَغالُو،شَرْیا(المِثل)،وَواقِف(جمعُ واقفه).

2.لِمَ لَمْ تُعَلَّ الکلماتُ التّالیه؟

صایِد،مُقاوِم،مُبایِن،حاوِل،قَساوِر،أساوِر،طَواویس،سِواک،خُوان(المائدَه)،صِوان(ما تُصانُ فیه الثِّیاب)،عُنْفُوان،أُفْعُوان(ذَکَرُ الأفاعی)،عَنْصُوَه(القلیل المتفرِّق من النَّبت أو غیرِه)، حُزْوی(اسمُ مکانٍ).

[شماره صفحه واقعی : 200]

ص: 785

المَبحَثُ الأَوَّل:
اشاره

المَصدَرُ و غیرُ المَصدَر

مُقَدِّمَهٌ

المَصدَرُ اسمٌ یَدُلُّ عَلی حَدَثٍ أی معنیً قائمٍ بغیرِهِ صادرٍ عنه (1)،نَحوُ:الضَّرْب و البُرْء.وَ ما سواهُ من الأسماءِ«غیرُ المصدَر»،و لا یُبْحَثُ عنهُ بعُنوانِهِ إذا لیسَ له حکمٌ من حیثُ هو غیرُ المصدَر.

فَالْمَصْدَرُ أصْلِیٌّ أو میمِیٌّ أو صِناعِیٌّ؛و هو أیضاً قد یُؤتی به لبیانِ المرَّه أو الهیئَه؛کما أنَّهُ قد یکونُ صریحاً و قد یکونُ مؤوَّلاً؛هاکَ الْبَحْثَ عن هذه العناوینَ فِی فُصُولٍ:

الفَصْل 1.المَصْدَرُ الأَصلیّ

المصدرُ الأصلیُّ عَلی نَوْعَیْنِ:مَصْدرُ الفِعْلِ الثُّلاثِیِّ المُجَرَّد،وَ مصدرُ غیرِهِ مِنَ الأفْعالِ.

أ)مصدرُ الفعلِ الثلاثیِّ المُجَرَّدِ لا قیاسَ فی وَزْنِه،بَلْ هُو مَوْقوفٌ عَلَی السَّماعِ،إلاّ أنَّ هُناکَ ضَوابِطَ غالبِیَّهً (2)،أهَمُّها:

[شماره صفحه واقعی : 201]

ص: 786


1- الحَدَثُ هو المعنی القائمُ بغیرِه،و یُقَیَّدُ هذا المعنی بالنسبَهِ إلی المصدَرِ و ما یُشْتَقُّ منه-کالفعلِ و الأسماءِ المتَّصِلَهِ بالفعلِ أی المشتَقَّهِ منه-بالصُّدورِ عن غیرِه(شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 399).
2- شرح الرّضی علی الشّافیهِ،ج 1،ص 152.

1.الدّالُّ عَلی داءٍ و مَرَضٍ،فُعال،نحوُ:زَکَمَ زُکاماً،سَعَلَ سُعالاً.

2.الدّالُّ عَلی الصَّوْتِ،فُعال أو فَعیل،نحوُ:صَرَخَ صُراخاً،صَهَلَ صَهیلاً.

3.الدّالُّ عَلی امْتِناعٍ وَ مُخالَفَهٍ،فِعال،نحوُ:أبی إباءً،نَفَرَ نِفاراً.

4.الدّالُّ عَلی حِرْفَهٍ وَ صَنْعَهٍ أو إمارَهٍ و حُکومَهٍ،فِعالَه،نحوُ:تَجَرَ تِجارَهً،حاکَ حِیاکَهً، أمَرَ إمارَهً،وَلِیَ وِلایَهً.

5.الدّالُّ عَلی لَوْنٍ،فُعْلَه،نحوُ:خَضِرَ خُضْرَهً.

6.الدّالُّ عَلی سَیْرٍ وَ انْتِقالٍ،فَعیل،نحوُ:رَحَلَ رَحیلاً.

7.الدّالُّ عَلی اضْطِرابٍ وَ انْقِلابٍ،فَعَلانِ،نحوُ جالَ جَوَلاناً،غَلی غَلَیاناً.

و فی غیر الموارد المذکورَهِ فالأغلَبُ:

1.مصدرُ فَعَلَ إذا کانَ لازِماً،فُعُول،نحوُ:جَلَسَ جُلُوساً.

2.مصدرُ فَعِلَ إذا کانَ لازماً،فَعَل،نحوُ:فَرِحَ فَرَحاً.

3.مصدرُ فَعُلَ و یکُونُ لازِماً دائِماً،فُعُولَه أَوْ فَعالَه أوْ فَعَل،نحوُ:سَهُلَ سُهُولَهً،فَصُحَ فَصاحَهً،کَرُمَ کَرَماً.

4.مصدرُ فَعَلَ وَ فَعِلَ اذا کانا مُتَعَدِّیَیْنِ،فَعْل،نحوُ:کَسَبَ کَسْباً،فَهِمَ فَهْماً.

و لَهُ اوْزانٌ لا ضابِطَ لَها،و دُونَکَ بعْضَها:شُرْب،حِفْظ،کَذِب،صِغَر،هُدی،رَحْمَه، نِشْدَه،غَلَبَه،سَرِقَه،ذَهاب،سُؤال،قَبُول،سُودَد،سُؤْدُد،زَهادَه،دِرایَه،کَراهِیَه،بَیْنُونَه، حِرْمان،غُفْران،تِلقاء،حُضُور و...

ب)مصدرُ غیرِ الثلاثیِّ المُجَرَّد قیاسیٌّ کَما مَرَّ فی بابِ الفِعْلِ.فَقَدْ سَبَقَ أَنَّ لَهُ مِنَ الثُّلاثِیِّ المزیدِ فیه أَزیدَ مِن خمسهٍ و عشرینَ وَزناً هِیَ:إفعال،تَفْعیل،مُفاعَله إلی آخِرِها؛ و مِنَ الرُّباعیِّ أرْبَعَهَ أوْزانٍ هِیَ:فَعْلَلَه،تَفَعْلُل،افْعِنْلال و افْعِلاّل؛و أَنَّ لِبَعضِ الأبواب مَصادِرَ أُخری غَیرَ مَعروفهٍ أو مختَصّهً ببعضِ الْمَوارِد کَبابِ التَّفْعیلِ وَ الْمُفاعَلَهِ و الفَعْلَلَه،فَراجِعْ إنْ شِئْت.

[شماره صفحه واقعی : 202]

ص: 787

السّؤالُ و التّمرین

1.مَا هوَ الْفَرْقُ بینَ المَصدرِ و الفِعل؟

2.أورِدْ مَصادِرَ الأفعالِ التّالیهِ:قَعَد،حَضَرَ،عَمِلَ،غَرَبَ،سَمُحَ،بَرَدَ،ضَرَبَ،نَصَرَ،غَضِبَ، وَعَدَ،رَمی،سَلَکَ(یُقالُ سَلَکَ المکانَ أیْ دَخَلَ فیه و سَلَکَ الطّریقَ أیْ سار فیه)،حَرَثَ،عَدِمَ، قَلَبَ(قَلَبَهُ أیْ حَوَّلَهُ عَنْ وَجْهه)،نَعَسَ،عَطِشَ،حَمِدَ،شَهِقَ الحِمارُ،خارَ الْبَقَرُ،عَجَّ،ضَجَّ،نَعَقَ الغُرابُ،بَکی،فَرَّ،خاطَ،زَرَعَ،دَلَّ،صَفَرَ،هاجَ،فارَ،طارَ،حَیَّ،ماتَ،حَرَبَ،رَکَعَ،سَجَدَ،جَمَدَ،دارَ.

3.أعْطِ ما تَسْتَطیعُ مِنَ المِثالِ لِمصادر الثُّلاثِیِّ المُجَرَّد وَ اذْکُر الوَزْنَ الغالِبیَّ مِنْها.

4.أوْرِدْ مَصادِرَ الأفعالِ التّالِیَه:أجارَ،آجَرَ،قاتَلَ،ساوی،اعْتادَ،اتَّقی،أری،انْقادَ، اسْتَراحَ،أبْصَرَ،کَرَّرَ،اشْهابَّ،آمَنَ،آذی،أوْعَدَ،قاوَمَ،سَلْسَلَ،دَأْدَأَ،تَزَلْزَلَ،احْرَنْجَمَ، اقْشَعَرَّ.

الفصل 2.المَصدَرُ المیمیّ
اشاره

الفصل 2.المَصدَرُ المیمیّ (1)

للفِعلِ-ثُلاثیّاً کانَ أو رُباعیّاً،مُجرَّداً أو مزیداً فیه-مصدرٌ قِیاسِیٌّ غیرُ ما سَبَقَ یُقالُ لَهُ «المصدرُ المیمیّ»لوجودِ میمٍ زائدهٍ فی أوَّلِه وَ هُوَ فِی المَعنی کالمصدَرِ الأَصلیِّ بِلا فَرقٍ.

وزنُ المصدرِ المیمیّ

أ)لِلْمصدرِ المیمیِّ فی الثُّلاثِیِّ الْمُجَرَّدِ وزنانِ:

1.مَفْعِل،فی المثالِ الواویِّ المحذوفِ الفاءُ فی المضارع،نحوُ:مَوْعِد و مَوْضِع.

و یغلِبُ هذا الوزنُ فی یَفْعِلُ المعتلِّ العین-و لا یکونُ إلاّ یائیّاً-نحوُ:مَزید،مَبیت،مَصیر،

[شماره صفحه واقعی : 203]

ص: 788


1- شرح الرّضی علی الشّافیه،ج 1،ص 168؛النحو الوافی،ج 3،ص 231 و 331.

مَجیء،مَحیض.قالَ تعالی: وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذیً (1).فنحوُ مَعاش (2)قلیلٌ و وَرَدَ مَعیش أیضاً.

2.مَفْعَل،لِسِوی ما مرَّ،من نحوِ:مَقْصَد،مَصْرَف،مَجْری،مَأخَذ،مَمَرّ،مَوْجَل،مَوْفی، مَقال (3)،مَعاد (4)،مَهابَه (5)،مَحْیا،مَلْهی (6).قالَ اللّهُ تعالی: وَ مِنْ آیاتِهِ مَنامُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُکُمْ مِنْ فَضْلِهِ (7)و قالَ تعالی: أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما یَحْکُمُونَ (8).فنحوُ مَرْجِع قلیلٌ، قالَ اللّهُ تعالی: إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (9).

هذا،وَ قَدْ یُصاغُ المصدَرُ المیمیُّ من الثلاثیِّ المجرَّدِ بزِیادهِ تاءٍ مربوطهٍ فی آخرِهِ- مضافاً إلی المیمِ الزّائدَهِ فی أوَّلِه-نحوُ:مَسْأَلَه،مَحَبَّه،مَوَدَّه،مَهابَه،مَحْمِدَه،مَغْفِرَه،مَعْرِفَه، مَعْذِرَه،مَعْصِیَه و مَعیشَه.

ب)وزنُ هذا المَصدَرِ فی غَیرِ الثّلاثیِّ المُجَرّدِ عَلی وَزنِ مُضارِعِهِ المَجْهُولِ بإتیانِ میمٍ زائدهٍ مَضْمومَهٍ مکانَ حَرفِ المُضارَعَهِ،نحوُ:یُکْرَمُ-مُکْرَم،یُصَرَّفُ- مُصَرَّف،یُقاتَلُ-مُقاتَل،یُدَحْرَجُ-مُدَحْرَج.و لا یصحَبُ مصدرَ الفعلِ المتعدِّی بحرفِ الجرِّ المیمیِّ جارٌّ و مجرورٌ خلافاً لمضارِعِهِ المجهولِ فَ یُتَدَحْرَجُ بِهِ- مُتَدَحْرَج.

[شماره صفحه واقعی : 204]

ص: 789


1- البقره222/.
2- مضارِعُهُ:یَعیشُ.
3- مضارِعُهُ:یَقُولُ.
4- مضارِعُهُ:یَعُودُ.
5- مضارِعُهُ:یَهابُ(یَهْیَبُ).
6- مضارِعُهُ:یَلْهُو.
7- الرّوم23/.
8- الجاثیه21/.
9- هود4/.

تنبیهٌ:إنَّ المصدرَ المیمیَّ لا یُعَدُّ من الأسماءِ المشتقّهِ-الآتیهِ فی المبحثِ القادِمِ-و إن قد یُسْتَعانُ فی اشتِقاقِهِ بالفعلِ المضارعِ (1).

السّؤالُ و التّمرین

1.عَرِّفِ الْمصدرَ المیمِیَّ وَ بیِّنِ الْفَرْقَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْمصدرِ الأصْلیِّ.

2.اِبْنِ المَصْدَرَ المیمیَّ مِمّا یَلی مِنَ الأفْعال:دَخَلَ،خَرَجَ،ظَهَرَ،حَضَرَ،جَلَسَ،شَرِبَ،أوی، سَعی،وَمِقَ،رَضِیَ،جَری،هَلَکَ،عَصی،وَدَّ،اکْتَسَبَ،إستَفْتی،انْقادَ،اخْتارَ.

3.ما هی کلمهُ«معنی»أهی مصدرٌ مِیمیٌّ أم لا؟نَعَم أو لا،لماذا (2)؟

الفصل 3.المصدرُ الصِّناعیّ

الفصل 3.المصدرُ الصِّناعیّ (3)

الْمَصدرُ الصِّناعیُّ (4)کلمهٌ تُصاغُ من زیادَهِ یاءٍ مُشَدَّدَهٍ (5)و تاءٍ مَربوطهٍ فی آخرِ الاسمِ مطلقاً،لَها معنی المصدرِ تقریباً،نحوُ:إنسانیَّه،حیوانِیَّه،جاهِلیَّه،تَبَعِیَّه و...

الفصل 4.المصدرُ المجهول

الفصل 4.المصدرُ المجهول (6)

الْمَصدَرُ کَما یَکُونُ مَصْدَراً لِلْفِعْلِ المَعلُومِ-و هو الکثیرُ الشّائع-و یُقالُ لَهُ«المَصْدَرُ

[شماره صفحه واقعی : 205]

ص: 790


1- النحو الوافی،ج 3،ص 235.
2- الجواب:معنی«المعنی»واضحٌ و هو:«ما دلَّ علیه اللَّفظ»؛و فی ماهیَّتِهِ احتمالانِ: أحدُهُما أن یکونَ اسمَ مکانٍ لما ینتهی إلیهِ اللَّفظُ و یستقِرُّ فیه من بابِ وضعِ اسمِ المعنی موضعَ اسمِ العینِ تجوُّزاً، کما یقالُ فی«مَغْزَی الکلامِ»إنَّهُ«مَقْصِدُه». الثانی أنَّهُ«مَفْعَلٌ»بمعنی المفعول لِما یُقالُ من أنَّ«مَعْنَی الکلامِ و مَعْنِیُّهُ واحدٌ»(القاموس المحیط).
3- النحو الوافی،ج 3،ص 186؛مبادئُ العربیّه،ج 4،ص 60.
4- قیلَ:«الصَّناعَهُ تُسْتَعْمَلُ فی المحسوسات و الصِّناعَهُ فی المعانی»(المنجد).
5- قد یُقالُ إنَّ الیاءَ هذه یاءُ النَّسَبِ،عَیْناً(جامعُ الدّروس العربیّه،ج 1،ص 181؛النحوُ الوافی،ج 3،ص 187، الهامش 3؛مبادئُ العربیّه،ج 4،ص 60).
6- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 409؛النحو الوافی،ج 3،ص 211،الهامش 1،السطر 4.

الْمَعْلوم»نحوُ:ضَرَبَ زَیْدٌ بَکْرَاً ضَرْبَاً،و منهُ قولُهُ تعالی: قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلی نِعاجِهِ (1)،کذلک قَدْ یکونُ مَصْدَراً لِلْفِعْلِ الْمَجْهُولِ و یُقالُ لَهُ«الْمَصدرُ المَجْهول» نحوُ:ضُرِبَ بَکرٌ ضَرْباً،و منهُ قولُهُ تعالی: غُلِبَتِ الرُّومُ- فِی أَدْنَی الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ (2).وَ مِنْ ذلِکَ قَوْلُ الشاعرِ:

إنْ یَقْتُلُوکَ فَإنَّ قَتْلَکَ لَمْ یَکُنْ

عاراً عَلَیْکَ وَ رُبَّ قَتْلٍ عارٌ

فالمصدَرانِ-المعلومُ و المجهولُ-یَتَّحِدانِ لفظاً و یَخْتَلِفانِ معنیً و یَتَمایَزانِ بالقَرینه.

السّؤالُ و التّمرین

1.صُغِ المَصدَرَ الصِّناعِیَّ مِمّا یلی مِنَ الأسماء:عَرَب،رَحْمن،رَؤُف،فَوْق،تَحْت،قَبْل،بَعْد، لَیْل،قَوْم،أَشَدّ،مَظْلُوم،صادِق.

2.مَا الفَرْقُ بَیْنَ الْمَصدرِ الصِّناعیِّ و المَصْدَرِ المیمِیّ،و مَا الفرقُ بینَهُ وَ بَیْنَ الأَصلیِّ.

3.مَا هوَ الفَرْقُ بینَ المَصدرِ المَعْلومِ و الْمَصدرِ المجهولِ و مَا هوَ المُمَیِّزُ بَیْنَهُما؟

4.عَرِّف المصدرَ المعلومَ و المصدرَ المجهولَ فیما یلی مِنَ الأمثِلَه:القَتْلُ دونَ الأهْلِ و المالِ شهادهٌ، فَکُّ رَقَبَهٍ- أَوْ إِطْعامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَهٍ (3)، لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً (4)،و«أسْألُکَ أن تَجْعَلَ وَ فاتی قَتْلاً فی سبیلِک تَحْتَ رایَهِ نَبِیِّک مَعَ أوْلِیائِک» (5)،«وَ قَتْلاً فی سَبیلِکَ فَوَفِّقْ لَنا» (6)،«الظُّلْمُ ظُلُماتُ یومِ القیامَه»،قَتَلَ زیدٌ بَکْراً و بعدَ قتلِ بَکْرٍ فَرَّ،أعجَبَنی أکْلُ الخُبْزِ.

[شماره صفحه واقعی : 206]

ص: 791


1- ص24/.
2- الرّوم2/ و 3.
3- البلد13/ و 14.
4- النّور63/.
5- مفاتیح الجنان،الدّعاءُ الموسومُ بدعاءِ الحجِّ من أعمالِ شهرِ رمضانَ المشتَرَکَهِ.
6- المصدر نفسه،دعاءُ لیالی شهرِ رمضان.
الفصل 5.اَلمَرَّهُ و الهَیئَه

الفصل 5.اَلمَرَّهُ و الهَیئَه (1)

قَدْ یُذْکَرُ المصدرُ لِبَیانِ وقوعِ الفِعْلِ مَرَّهً واحدهً أو لِبَیانِ هیئَهِ الفعلِ أو الفاعِلِ.

فَالأَوَّلُ(المصدرُ الَّذی یُؤتی به لبیانِ المَرَّهِ)یُبْنی مِنَ الثُّلاثِیِّ المُجَرَّدِ عَلی فَعْلَه،نحوُ:

«لَضَرْبَهُ عَلیٍّ[یومَ الخندَقِ]خیرٌ-أو أفضلُ-مِن عِبادَهِ الثَّقَلَیْنِ» (2)؛و یُبنی مِنْ غَیرِ الثلاثیِّ المجرَّدِ مِنَ الْمَصْدَرِ الأصلیّ بِزیادهِ تاءٍ فی آخِرِه،نحوُ:أکْرَمْتُهُ إکْرامَهً.

و الثّانی(المصدرُ الَّذی یُؤتی بهِ لبیانِ الهیئَهِ)یَأْتی مِنَ الثُّلاثِیِّ الْمُجرَّدِ علی فِعْلَه، نحوُ:جَلَسْتُ جِلْسَهً،أو جِلْسَهً حَسَنَهً (3)،قِعْدَهُ الْوَقورِ جَمیلهٌ (4).وَ أمّا غَیْرُ الثّلاثیِّ المجرَّدِ فلا صیغهَ لهُ خاصَّهً تدلُّ علی الهیئَهِ إلاّ شُذوذاً،بل تُزادُ قرینهٌ علی المصدرِ الأصلیِّ لبیانِ المُرادِ (5)،نحوُ قولِهِ تعالی: أَوْ إِطْعامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَهٍ (6).

فَلَو کانَ الْمَصدرُ الأصلیُّ مِنَ الثُّلاثِیِّ المجرّد عَلی فَعْلَه و مِنْ غیرِه مَختوماً بتاءٍ، احْتیجَ لِبَیانِ المرّهِ إلی قَیدٍ یُفیدُ ذلِکَ،نحوُ: إِنْ کانَتْ إِلاّ صَیْحَهً واحِدَهً (7)،و نحوُ:اِسْتِعانَهٌ واحدهٌ بأریَحیٍّ قد تمنَعُ خَطراً داهِماً (8).و قد توصَفُ الفَعْلَهُ بالوَحْدَهِ تأکیداً لِلمرَّهِ،نحوُ قولِه تعالی: فَإِنَّما هِیَ زَجْرَهٌ واحِدَهٌ (9).

[شماره صفحه واقعی : 207]

ص: 792


1- النحو الوافی،ج 3،ص 225؛جامع الدّروس العربیّه،ج 1،ص 175.
2- محمد ابراهیم آیتی،تاریخ پیامبر اسلام،ص 395؛الغدیر،ج 7،ص 206.
3- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 1،ص 299.
4- النحو الوافی،ج 3،ص 228.
5- نفس المصدر،ص 229.
6- البلد14/.
7- یس29/ و 53.قال فی المصباحِ المنیر:صاحَ بالشیءِ یصیحُ به صحیحهً و صیاحاً:صَرَخَ.
8- النحو الوافی،ج 3،ص 228.الأریَحیُّ:واسع الخلق،النشیط إلی المعروف.دَهِمهُ الأمرُ أی غَشِیَهُ(المعجم الوسیط).
9- الصّافّات19/.

و إذا کان المصدر الثُّلاثی علی فِعْلَه أُضیفَ إلِیها قیدٌ یفیدُ الهیئهَ المقصوده،نحوُ:

العِزّهُ الجاهلیّهُ تحمِلُ صاحبَها علی الطُّغیان (1).

تبصرهٌ:من المسموعِ مجیءُ فِعْلَه و فُعْلَه للمرَّهِ.الأوَّلُ،قولُ القائلِ:«حَجَّ فُلانٌ حِجَّهً»، و الثانی کأن تقولَ:«رَأیْتُهُ رُؤیَهً»مع إرادَهِ المرَّهِ فی کلا المثالَیْنِ.قیل و لا مانعَ من القیاس فی الوزنینِ أیضاً (2).

مُلاحَظهٌ:إفادهُ المرَّهِ أو الهیئَهِ تختصُّ بالمصدرِ الأصلیِّ و لا یَتأتّی هذا المعنی للمصدرِ المیمیِّ و لا الصِّناعیِّ.

ملاحظهٌ أُخری:الهیئَهُ(المصدرُ الدّالُّ علی الهیئَهِ)و إن کانتْ تُفیدُ نوعَ الفعلِ أیضاً، لکن لبیانِ نوعِ الفعل أسالیبُ أُخری تنضافُ إلی هذا الأُسلوبِ لا تتَّصِلُ بِبَحثِنا الصَّرفیِّ و المتکفِّلُ لبیانِها علمُ النَّحو (3).

الفصل 6.المصدر المُؤَوَّل

ینقسم المصدر إلی صریحٍ و مُؤَوَّلٍ؛فالصَّریحُ هو کلُّ ما سبقَ من أقسامِ المصدرِ من الأصلیِّ و المیمیِّ و الصِّناعیِّ و غیرِها،و المُؤَوَّلُ ما یُسْتَنْتَجُ منَ الأحرفِ المصدریَّهِ(أعنی:ما،أنْ،أنَّ،کَیْ،لَوْ (4))و ما بعدها،نحوُ قولِهِ تعالی: حَتّی إِذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ (5)أی بِرُحْبِها،و قولِهِ تعالی: وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ (6)أی وَدُّوا إدْهانَک.

[شماره صفحه واقعی : 208]

ص: 793


1- النحو الوافی،ج 3،ص 229.
2- نفس المصدر،ص 227،الهامش 1.
3- شرحُ الرّضی علی الکافیه،ج 1،ص 298.
4- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 4،ص 440.
5- التوبه118/.
6- القلم9/.
الفصل 7.اسمُ المَصدر

هُوَ اسمٌ یَدُلُّ عَلَی حاصِلِ مَعْنَی الْمَصدرِ و نتیجَتِهِ،نحوُ:اَلْغُسْلِ و الْحُبِّ و الْبُغْضِ (1)و الْمَشیِ و الْهُدْنَهِ (2).و لا قِیاسَ فی وَزنهِ،بَلْ قَدْ یَکونُ مُوازِناً لِلْمَصدرِ نحوُ الحُبِّ و المَشیْ،و قَدْ یکونُ مغایراً لَهُ،نحوُ:الْغُسْل و البُغْض فإنَّ مَصْدَرَیْهِما الغَسل و الإبغاض.

و لَیْسَ لِکُلِ فعلٍ اسمُ مَصدرٍ بَلْ صَوغُهُ أیضاً سَماعیٌّ (3).

[شماره صفحه واقعی : 209]

ص: 794


1- قال الفَیُّومی فی المصباح المنیر:«غَسَلْتُه غَسْلاً من باب ضَرَبَ و الاسمُ الغُسْل بالضمّ؛حَبَبْتُه أحِبُّهُ من باب ضَرَبَ...و الحُبُّ اسمٌ منه؛أبْغَضْتُهُ إبغاضاً...و الاسمُ البُغض».
2- و من ذلک الطُّمَأْنینَه و القُشَعْریرَه(حاشیه الصَّبّان،ج 2،ص 309).
3- للأستاذ: فی تحقیقِ معنی اسمِ المصدر:قد یعثُرُ المُتَتَبِّعُ بادِئَ بَدْءٍ علی تشتُّتٍ فی أنظارِ القوم فی معنی اسم المصدر،من بینِ قائلٍ: هو شیئانِ:1)ما دلَّ علی معنی المصدرِ مزیداً فی أوّلِهِ میمٌ کالمَقْتَلِ،2)اسمُ عینٍ مستعمَلاً بمعنی المصدر کالعطاء و هو اسمٌ لما یُعْطی(شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 412)؛ و قائلٍ:هو اسمٌ دالٌّ علی الحدَثِ من غیرِ تعرُّضٍ لِزمانٍ و هو ثلاثهُ أشیاءَ:1)عَلَمٌ موضوعٌ علی معنیً کَفجارِ للفَجرَهِ [و سبحانَ للتسبیح]،2)مبدوٌّ بمیم زائدهٍ لغیر المفاعَلَهِ کمَضْرَب،3)ما نقصَتْ حروفُه من حروف المصدر کَغُسْل لاِغْتَسَلَ و وُضوء لِتَوَضَّأَ(التصریح بمضمون التوضیح،باب إعمالِ المصدر)؛ و قائلٍ هو ثلاثهُ أُمورٍ:1 و 2 ما ذُکر أولاً و ثانیاً فی«التصریح...»،3)ما کان اسماً لغیرِ حَدَثٍ فاستُعْمِلَ له ک«الکلام» فإنه فی الأصل اسمٌ للملفوظ به من الکلمات ثم نُقِلَ إلی معنی التکلیم،و مثل«الثَّواب»فإنَّه فی الأصلِ اسمٌ لما یُثابُ به العُمّالُ ثم نُقِل إلی معنی الإثابَه(شرح شذور الذّهب،ص 410-412). و یقرُبُ منهما ما فی شرح الأشمونی(ج 2،ص 287)بعد تعریف اسمِ المصدرِ بما ناقَشَ فیه الصَّبّان. و قائلٍ إنَّ المرادَ باسمِ المصدرِ اسمُ الجنسِ المنقولِ عن موضوعِهِ إلی إفادَهِ الحدَثِ کالکلامِ و الثوابِ(ابن هشام الأنصاری،متن شذور الذهب،ص 410). و قائلٍ إنّ اسمَ المصدرِ هو اسمٌ للمعنی الصادرِ عنِ الإنسان کسُبحانَ الدّالِّ علی التسبیح الصادرِ عن المسَبِّح [الحاصل من فعل التسبیح]لالفظ:ت،س،ب،ی،ح(النحو الوافی،ج 3،ص 210،سطر 6)،و هو تعبیر آخر عمّا قاله ابنُ هشام فی الشُّذور. فنقول:الحاصلُ لاسمِ المصدرِ من تلک التعبیراتِ أربَعَهُ معانٍ:1)المصدرُ المیمیّ،2)اسمٌ غیرُ مَصدرٍ اسْتُعْمِلَ فی معنی المصدر،3)مصدرٌ لفعلٍ نقصت حروفُه من مصدرِ ذاک الفعل،4)عَلَمٌ موضوعٌ علی معنیً. أما تفسیرُ اسمِ المصدرِ بالمصدرِ المیمیِّ فقد أبطَلَهُ ابنُ هشام نفسُه فی الشُّذور(ص 410 و 411)قائلاً:«إنَّه- یعنی ما بُدِئَ بمیمٍ زائدَهٍ لغیرِ المفاعَلَه-المصدرُ فی الحقیقه و یسمّی المصدرُ المیمیُّ و إنَّما سمَّوهُ أحیاناً اسمَ مصدرٍ تجوُّزاً...و یُسمّی اسمَ مصدرٍ مجازاً»؛و حکاهُ الأزهریُّ أیضاً فی«التصریح...»و الظاهرُ أنَّهُ مرتضیه. و أما الثلاثهُ الأُخَرُ فالظاهرُ أنَّ الجمیعَ یرجع إلی معنیً واحدٍ،و ذلک بدلیلَیْنِ:أحدُهُما أنَّ بعضَهم یذکُرُ هذا و یترکُ ذاک،و بعضاً آخر یترک هذا و یذکر ذاک؛و الدّلیلُ الثانی أنَّ الأمثِلَهَ متقاربهٌ بل متماثله؛فکأنَّ المعنی المرادَ واحِدٌ ذو وجوهٍ یُمکِن أن یُنْظَرَ إلیه من جِهاتٍ. فالمعنی الّذی یرجع إلیه الکلُّ و یکونُ جامعاً للجمیع هو ما أفصحَ عنهُ ابنُ یَعیش-و هو من أئمَّهِ العلومِ العربیَّهِ- قائلاً:«السَّرّاءُ و الضَّرّاءُ...الصَّواب أنَّها أسماءٌ للمصادر و لیست أنفُسَها،فالسَّرّاءُ الرَّخاء،و الضَّرّاءُ الشِّدَّه،و النعماءُ النِّعمَه،فهی أسماءٌ لهذه المعانی.فإذا قلنا إنَّها مصادرُ کانت عبارهً عن نفسِ الفعلِ الّذی هو المعنی،و إذا کانت أسماءً لها کانت عبارهً عن المحصّل لهذه المعانی»(شرح المفصل،ج 3،ص 389). هذا الّذی لخَّصَهُ ابنُ یَعیش من الأنظارِ هو ما اخترناهُ سابقاً و دَعِمناهُ آنفاً؛فلاوجهَ لما یُتَراءی من تخطئهِ هذا التعریفِ فی بعضِ المکتوبات و نسبَتِه إلی الخلطِ بینَ المصطَلَحات؛و لا اختلافَ هُنا بینَ مصطَلَحاتٍ.

السّؤالُ و التَّمرین

1.بَیِّن معنی اسمِ المصدرِ و أعطِ أمثلهً له.

2.صُغِ المَرَّهَ مِنَ الأَفْعالِ التّالِیَه:قَرَأَ،کَتَبَ،مَشی،نامَ،دَرَسَ،تَصافَحَ،اسْتَراحَ،قاتَلَ،سارَ، عادَ.

3.بَیِّن الهَیئَهَ مِنَ الأمثلهِ المذکورهِ فی الرَّقم 2.

[شماره صفحه واقعی : 210]

ص: 795

المَبحَثُ الثّانی:
اشاره

الجامِدُ و المُشتَقّ

مُقَدِّمَهٌ

الاسمُ جامدٌ أو مشتقٌّ.

الاسمُ المشتقُّ ما دلَّ علی حَدَثٍ(أی معنیً قائمٍ بغیرِه)و صاحبِه (1)و اشتُقَّ من الفِعل (2)؛و الجامدُ ما دلَّ علی ذاتٍ(أی معنیً قائمٍ بنفسِه)أو حَدَثٍ و لَمْ یَکُ مشتقّاً من الفعلِ،و إنْ أُخِذَ من جامدٍ آخَرَ.

الأسماء المشتقّهُ (3)ثمانیهٌ،هی:اسمُ الفاعل و اسمُ المفعول و الصِّفَهُ المُشبَّهَهُ و اسمُ المُبالَغَهِ و اسمُ التّفضیل و اسمُ المکانِ و اسمُ الزّمان و اسمُ الآله (4).و ما سِواهُنَّ من الأسماء جوامِدُ،نحوُ:رجُل،رُجَیْل،رجُلانِ،رِجال،عِلْم،عِلْمیّ،عِلْمیَّه،مَقال (5).

یُبنی کلُّ الأسماءِ المشتقّهِ مِنَ الفِعلِ المضارع (6)،و قد تقرَّرَ أنّ المضارعَ مشتقٌّ من

[شماره صفحه واقعی : 211]

ص: 796


1- شرح الأشمونی،ج 3،ص 62؛الحدائقُ النّدیَّه،ج 1،ص 167.
2- الحدائق النّدیّه،ج 2،ص 173؛جامع الدّروس العربیّه،ج 1،ص 182-210.
3- و تسمّی«الأسماءُ المتَّصِلَهُ بالأفعال»أیضاً(شرح المفصّل،ج 4،ص 45).
4- الحدائق الندیَّه،ج 1،ص 167.
5- المَقال مَصْدَرٌ میمیٌّ معناهُ القَوْل.
6- التّصریح بمضمون التوضیح،بابُ...أبنیَهِ أسماءِ الفاعلین و بابُ...أبنیَهِ أسماءِ المفعولین.

الماضی،و الماضیَ من المصدَر؛فیُلاحَظُ وزنُ المشتقِّ عندَ صوغِهِ من المضارع و یُعمَلُ علی حَسَبِه (1)کما سَیَلی.

الفصل 1.اسمُ الفاعِل
اشاره

اسمُ الفاعلِ اسمٌ یَدُلُّ علی ذاتٍ صدرَ عنهُ حَدَثٌ-أی فِعْلٌ-علی وجهِ الحدوثِ، نحوُ:کاتِب و مُکرِم.فما دلَّ علی الثبوتِ فلیسَ باسمِ فاعلٍ و إن کانَ علی زِنَتِه،نحوُ طاهرِ القَلْبِ و ضامرِ البَطْن،بل هو صفهٌ مشبَّهَهٌ کما سیأتی (2).

صَوْغُهُ و صِیَغُه

یُبْنی اسمُ الفاعلِ مِنَ المُضارعِ المَعلوم (3)؛وَ وَزْنُهُ مِنَ الثُّلاثِیِّ المجرّدِ عَلی«فاعِل» نحوُ:یَعْلَمُ-عالِم؛وَ مِن غَیرِهِ علی وزنِ المُضارعِ المَعْلُوم بإتیانِ میمٍ زائِدَهٍ مَضْمُومَهٍ مَکانَ حَرفِ الْمُضارَعَه وَ کَسْرِ ما قَبْلَ الآخِرِ إنْ لَمْ یَکُنْ مَکْسُوراً،نحوُ:یُکْرِمُ-مُکْرِم، یَتَعَلَّمُ-مُتَعَلِّم،یَتَدَحْرَجُ-مُتَدَحْرِج وَ هکَذا...

و لاِسمِ الفاعِلِ سِتُّ صِیَغٍ:الأُولی لِلْمُفْرَدِ الْمُذَکَّر وَ هِیَ ما ذُکِر.الثّانِیَهُ لِلْمُثَنَّی المُذَکَّر، تُؤخَذُ مِنَ الأُولی بِفَتْحِ اللاّمِ وَ زیادَهِ ألِفٍ وَ نونٍ مَکسُورَهٍ فی آخِرِها.الثّالِثَهُ لِلجَمعِ المُذَکَّر،تُؤخَذُ مِنَ الأُولی بِضَمّ اللامِ وَ إلحاقِ واوٍ ساکِنَهٍ و نُونٍ مَفْتُوحَهٍ بِآخِرِها.الرّابِعَهُ لِلمُفردِ المُؤَنَّث،تُؤخَذُ مِنَ الأُولی بِفَتحِ اللامِ و إلحاقِ تاءِ تأنیثٍ مَربُوطَهٍ بِآخِرِها.

[شماره صفحه واقعی : 212]

ص: 797


1- النحو الوافی،ج 3،ص 245 و ما بعدَها.
2- الحدائق النّدیّه،ج 2،ص 190؛جامع الدّروس العربیّه،ج 1،ص 182.للأستاذ:فی الحدائقِ الندیّهِ أنَّ هذا التعریفَ لا ینتقضُ بما یُری من الثبوتِ فی مثل الرّازِقِ و العالِمِ من أسماءِ اللّه تعالی و فی مثل الخالِدِ و الدّائِمِ و الثابِتِ و الرّاسِخِ و المستَمِرّ،لأنَّ الثبوتَ فی القسمِ الأوّلِ لِما ثبتَ فی محلّهِ من أنَّ صفاتِ اللّهِ تعالی ثابتٌ مستمرٌّ و فی القسمِ الثانی مدلولُ المادّهِ لا الصّیغه.
3- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 414.وَلْیُلاحَظْ أنَّهُم قد یُعَبِّرونَ عن الفعلِ المعلومِ بالمبنیِّ للفاعل،کتعبیرِهم عَنِ الفعلِ المجهولِ بالمبنیِّ للمفعول.

الخامِسَهُ لِلمُثَنّی المُؤنَّثِ،تُؤخَذُ مِنَ الرّابِعَهِ بِفَتح التاءِ المَرْبوطَهِ و إلحاقِ ألفٍ و نونٍ مَکسُورَهٍ بِآخِرِها و السّادِسَهُ لِلجَمْعِ الْمُؤَنَّثِ،تُؤخَذُ مِنَ الرّابِعَهِ بِإسقاطِ التّاءِ المَربُوطَهِ و إلحاقِ ألِفٍ و تاءٍ مَبسُوطَهٍ بِآخِرِها (1).

فَصِیَغُهُ من الثلاثیِّ المجرَّدِ هکذا:

فاعِلٌ\فاعِلانِ\فاعِلونَ\فاعِلَهٌ\فاعِلَتانِ\فاعِلاتٌ

نحوُ:عالِمٌ\عالِمانِ\عالِمونَ\عالِمَهٌ\عالِمَتانِ\عالِماتٌ

و من مزید الثُّلاثی،من بابِ الإفعال کذا:

مُفْعِلٌ\مُفْعِلانِ\مُفْعِلونَ\مُفْعِلَهٌ\مُفْعِلَتانِ\مُفْعِلاتٌ

نحوُ:مُکْرِمٌ\مُکْرِمانِ\مُکْرِمُونَ\مُکْرِمَهٌ\مُکْرِمَتانِ\مُکْرِماتٌ

و من باب التَّفَعُّلِ کذا:

مُتَفَعِّلٌ\مُتَفَعِّلانِ\مُتَفَعِّلُونَ\مُتَفَعِّلَهٌ\مُتَفَعِّلَتانِ\مُتَفَعِّلاتٌ

نحوُ:مُتَعَلِّمٌ\مُتَعَلِّمانِ\مُتَعَلِّمُونَ\مُتَعَلِّمَهٌ\مُتَعَلِّمَتانِ\مُتَعَلِّماتٌ

و من الرُّباعیِّ المزیدِ فیه،من باب التَّفَعْلُل هکذا:

مُتَفَعْلِلٌ\مُتَفَعْلِلانِ\مُتَفَعْلِلُونَ\مُتَفَعْلِلَهٌ\مُتَفَعْلِلَتانِ\مُتَفَعْلِلاتٌ

نحوُ:مُتَدَحْرِجٌ\مُتَدَحْرِجانِ\مُتَدَحْرِجُونَ\مُتَدَحْرِجَهٌ\مُتَدَحْرِجَتانِ\مُتَدَحْرِجاتٌ

[شماره صفحه واقعی : 213]

ص: 798


1- تنبیهٌ:إنَّما یُکْتَفی فی اسمِ الفاعلِ بِسِتِّ صِیَغٍ و لا تُسْرَدُ لَهُ أربَعَ عَشَرَهَ صیغهً نظیرُ ما یُصانَعُ معَ الفعلِ،لأنَّ«قائم»- مثلاً-یُخْبَرُ به المفردُ المذکَّرُ الغائبُ و المفردُ المذکّرُ المخاطبُ و المتکلِّمُ المفردُ علی السّواء.تقولُ:هوَ قائمٌ،أنتَ قائمٌ و أنا قائمٌ.و هکذا«قائمانِ»یُخْبَرُ به المثنی المذکرُ الغائبُ و المثنی المذکرُ المخاطَبُ و متکلِّمٌ مع غیرِه علی حدٍّ سواء.یُقالُ مثلاً:هما قائِمانِ و أنتما قائمانِ و أنا و زیدٌ قائمان.و کذلکَ«قائمون»یُخْبَرُ به الجمعُ المذکَّرُ الغائبُ أو المخاطَبُ أو المتکلِّمُ سواءً.فتقولُ:هم قائمونَ أو أنتم قائمونَ أو نحنُ(الرِّجال)قائمونَ.و«قائمهٌ»تُخْبَرُ به المفردهُ المؤنَّثهُ الغائبهُ أو المخاطَبهُ أو المتکلِّمَهُ،فیُقالُ:هی قائمَهُ أو أنتِ قائمهٌ أو أنا قائمهٌ.و هکذا«قائمتانِ»یُخْبَرُ به المثنی المؤنَّثُ الغائبُ و المثنی المؤنَّثُ المخاطَبُ،فیقالُ معَ قصدِ امرأتینِ:هُما قائمتانِ أو أنتُما قائمتانِ،بل و متکلِّمهٌ مع غیرِها،فتقولُ زینبُ مثلاً:أنا و أمُّ کلثوم قائمتانِ.و کذلک«قائماتٌ»تُخْبَرُ بِها النساءُ الغائباتُ و المخاطَباتُ و المتکلِّماتُ.یُقالُ:هُنَّ أو أنتُنَّ أو نحنُ(النساء)قائِماتٌ.هذا هُوَ السّرُّ فی اقتصارِ صیغِ اسمِ الفاعلِ علی السِّتِّ.

وَلْیُلاحَظْ أَنَّ النُّونَ فِی المثنّی وَ الجَمعِ،فی حکمِ التَّنْوینِ فِی المُفرَد مِن بعضِ الجِهات (1)،وَ الألِفَ وَ الواوَ فیهِما عَلامتانِ للتَّثْنِیَهِ و الْجَمع تُبْدَلانِ یاءً فی حالَتَیِ النَّصبِ و الجَرِّ-عَلی ما سَیَأتی-وَ لَیسا بِضَمیرَین (2).

تنبیهٌ فی ضَمائِرِ اسمِ الفاعِل

إنَّ اسمَ الفاعِلِ یَعمَلُ عَمَلَ فِعْلِهِ الَّذی یُشْتَقُّ مِنه،و لذلک یَرْفَعُ إمّا اسماً ظاهِراً،نحو:

هِنْدٌ قائمٌ أبوها،أو ضمیراً،نحوُ:زیدٌ قائِمٌ(هُوَ)،الزّیدانِ قائمانِ(هُما)،هِنْدٌ قائمَهٌ(هِیَ)، الهِندانِ قائمَتانِ(هُما)و الهِنداتُ قائماتٌ(هُنَّ).و هذا الضمیرُ المُتعاقِبُ للظّاهرِ یَجِبُ استِتارُهُ لا یُبْرَزُ إلاّ لِضَرورَهٍ (3)و (4).

[شماره صفحه واقعی : 214]

ص: 799


1- ککونِهما علامَتَیِ الإعْراب،لا فی جمیعِ الجِهاتِ کعدَمِ اجتماعِ التنوینِ مَعَ«أل».
2- تبصرَهٌ:هل صوغُ اسمِ الفاعلِ من الأفعالِ المضارِعَهِ قیاسیٌّ أم موقوفٌ علی السَّماع؟مثلاً هل یُبنَی اسمُ الفاعلِ من حَسُنَ یَحْسُنُ علی حاسِن و هکذا کَرُمَ یَکرُم و شَبعَ یَشْبَعُ و غیرِ ذلک مما لا یُستأنَسُ وزنُ«فاعِل»منها؟أجاب المحقِّق عباس حسن عن هذا السُّؤال قائلا:لا مکان للتَّوهُّم بأنَّ بَعْضَ أنواعِ...الثّلاثیِّ المتصرِّفِ اللاّزمِ لا یُصاغُ مِنْ...هُ اسمُ الفاعِل علی صیغهِ«فاعِل».ثم نصَّ علی أنَّ اسمَ الفاعلِ مِن کَرُم،کارِم؛و من بَخِلَ،باخِل؛و من شَرُف، شارِف؛و مِن حَسُنَ،حاسِن؛و من غَنِی،غانٍ و...(النحو الوافی،ج 3،ص 242).و قال الرّضی(ره)أیضاً:«إنّ صیغهَ الفاعل موضوعه للحدوث...و لهذا اطّرَدَ تحویلُ الصِّفَهِ المشبَّهَهِ إلی فاعِل ک حاسِن...عند قصدِ النَّصِّ علی الحدوث»(شرح الرَّضی علی الکافیه،ج 3،ص 431).
3- الحدائق الندیّه،ج 1،ص 329.
4- تنبیهٌ فیه سؤالٌ و جواب: السُّؤالُ هوَ ما إذا کان اسمُ الفاعلِ رافعاً للضمیر،مثلُ ما إذا قیلَ-مَثلاً-هُوَ أو أنْتَ أو أنا قائمٌ(و قد سبق أنَّ الصیغهَ مُشْتَرَکهٌ بینَ الثلاث)أو قیلَ:هِیَ أو أنتِ أو أنا قائمهٌ،فالضمیرُ المستتِرُ ما هُوَ؟أهُوَ ضمیر واحدٌ أو ضمائرُ متفاوِتهٌ مُناسِبهٌ لما یعودُ إلیه؟ أجابَ بعضُ العلماء-مستظهِراً بقولِ بعضٍ آخَرَ-بأنَّ الضّمیرَ واحدٌ؛و هوَ فی المثالِ الأول«هُوَ»،و فی المثال الثانی«هی»و فی المثنی المذکَّرِ و المؤنَّثِ مُطلقا«هُما»و فی الجمع المذکَّرِ مطلقاً«هُم»و فی الجمع المؤنَّثِ مطلقاً «هُنَّ».قال:فإذا قلتَ:«أنا أو أَنْتَ قائمٌ»فالتقدیرُ:أنا رَجُلٌ قائمٌ أو أنتَ رجلٌ قائمٌ.و إذا قیل:«أنا أو أنْتِ قائِمَهٌ» فالتقدیر:أنا امرأهٌ قائِمَهٌ أو أنتِ امرأهٌ قائِمَهٌ،و هکذا فی سائرِ الأمْثِلَه(عباس حسن،النحو الوافی،ج 1،ص 243 و ج 3،ص 252).

السّؤال و التّمرین

1.عَرِّفِ الْجامِدَ وَ الْمُشتَقَّ.

2.بَیِّنْ معنی اسْمِ الْفاعِلِ و أوضِحْهُ فی أَمْثِلَهٍ.

3.ما هی نسبَهُ اسْمِ الفاعِلِ بالفعلِ المعلوم؟

4.عَملیَّهُ اشتِقاقِ اسمِ الفاعِلِ من الفعلِ المضارِع کیف هی؟

5.صُغِ اسْمَ الْفاعِلِ مِنَ الأَفْعالِ التّالِیَه:یَأْکُلُ،یَشْرَبُ،یَسْأَلُ،یُوصی،یُعاهِدُ،یَمْشی،یَصْبِرُ، یَقُومُ،یَبیعُ،یَعِدُ،یَهَبُ،یَصِلُ،یَمیلُ،یَسیلُ،یَجُوزُ،یَسْلَمُ،یَخْتارُ،یَسْتَخْرِجُ،یُسَلِّمُ،یَقْشَعِرُّ، یُزَلْزِلُ،یَتَزَلْزَلُ،یَصَّدَّقُ،یَزَّمَّلُ،یَثّاقَلُ،یَهْتَدی،یَدْعُو،یَرْجُو،یَرْمی،یَرْضی.

6.صَرِّفْ أسْماءَ الفاعلینَ التّالِیَهَ:عالِم،صابِر،قائِد،قاضٍ،والٍ،صائِم،مُحْرِم،مُجاهِد، مُختار،مُسْتَغْفِر،مُزَلْزِل،مُحْمارّ،مُحْمَرّ.

7.لِمَ لا یَکونُ لاِسْمِ الْفاعِلِ أکْثَرُ مِنْ سِتِّ صِیَغٍ وَ لا یَکُونُ کَالْفِعْل فی عددِ الصِّیَغ؟

8.ما هُوَ الْفَرْقُ بَیْنَ أَلِفِ یَضْرِبانِ وَ أَلِفِ ضارِبانِ،مَثَلاً؟

الفصل 2.اسمُ المفعول
اشاره

اسمُ المفعولِ اسمٌ یَدُلُّ عَلی ذاتٍ وقع عَلَیْهِ حَدَثٌ حُدُوثاً،نحوُ:مکتُوب و مُکْرَم.

صَوْغُهُ و صِیَغُه

یُبنَی اسمُ المفعولِ مِنَ الْمُضارعِ المَجْهُول (1)،وَ وَزْنُهُ مِنَ الثُّلاثِیِّ الْمُجَرَّدِ عَلی «مَفْعُول»نحوُ:یُعْلَمُ-مَعْلُوم؛و مِن غَیرهِ علی وزنِ المُضارعِ الْمَجهُولِ بإتْیانِ میمٍ زائدهٍ

[شماره صفحه واقعی : 215]

ص: 800


1- شرح الرّضیّ علی الکافیه،ج 3،ص 428.

مَضْمُومَهٍ مَکانَ حَرفِ المُضارَعَه،نحو:یُکْرَمُ-مُکْرَم،یُدَحْرَجُ-مُدَحْرَج،یُحْرَنْجَمُ بِهِ -مُحْرَنْجَمٌ به و هکذا...

ثُمَّ إنَّ اسمَ المَفْعُولِ لِصِیاغتِهِ مِنَ الْفِعلِ المَجْهُولِ یُبنی مِنَ الفِعلِ المُتَعدّی(بنَفسِهِ أَو بِحَرفِ الجَرّ).

فَإن بُنِیَ مِنَ المُتَعَدّی بِنَفْسِه کَیُنْصَرُ و یُکْرَمُ،فَلَهُ سِتُّ صِیَغٍ نظیرُ ما مَرَّ فِی اسمِ الفاعِل فی کیفیَّهِ اشتقاقِ الصِّیَغِ مِنَ الصّیغهِ الأُولی وَ فی المَعنی(إفراداً و تثنیهً و جمعاً و تذکیراً و تأنیثاً)وَ فی الضَمائرِ،إلاّ أنَّ الضَّمائرَ هُناک للفاعِل و ههُنا للنائبِ عن الفاعل.

فتصریفُهُ مِنَ الثُّلاثیِّ المجرَّدِ(یُنْصَرُ)هکذا:

مَنْصُورٌ\مَنْصُورانِ\مَنْصُورُونَ\مَنْصورَهٌ\مَنْصُورَتانِ\مَنْصُوراتٌ

و مِنَ الثلاثیِّ المزیدِ فیه،مِن بابِ الإفعال(یُکْرَمُ)کذا:

مُکْرَمٌ\مُکْرَمانِ\مُکْرَمُونَ\مُکْرَمَهٌ\مُکْرَمَتانِ\مُکْرَماتٌ

و مِن بابِ التَفَعُّل(یُتَصَوَّرُ)هکذا:

مُتَصَوَّرٌ\مُتَصَوَّرانِ\مُتَصَوَّرونَ\مُتَصَوَّرَهٌ\مُتَصَوَّرَتانِ\مُتَصَوَّراتٌ

و مِن الرُّباعِیِّ المجرَّدِ(یُدَحْرَجُ)کذا:

مُدَحْرَجٌ\مُدَحْرَجانِ\مُدَحْرَجُونَ\مُدَحْرَجَهٌ\مُدَحْرَجَتانِ\مُدَحْرَجاتٌ

و قِسْ علی ذلک سائرَ الأبواب.هذا کله فی السّالم،و أمّا المعتلُّ فلا یَکادُ حکمُه یخفی، فَ:یُوعَدُ-مَوْعود،یُزارُ-مَزور،یُباعُ-مَبیع،یُدْعَوُ-مَدْعُوّ،یُهْدی-مَهْدِیّ و هکذا...

و إن بُنِیَ مِنَ المُتَعدِّی بِحَرفِ الجَرِّ ک یُمَرُّبِهِ،فَلَهُ أربَعَ عَشَرَهَ صیغَهً نظیرُ ما سَبقَ فی بابِ الفعلِ فی مَجهولِ المُتَعَدِّی بِحَرْفِ الجَرِّ.فَتَصْریفُهُ هکذا:

مَمْرورٌ به\مَمْرورٌ بِهِما\مَمْرورٌ بِهِم\مَمْرورٌ بِها\مَمْرورٌ بِهِما\مَمْرورٌ بِهِنَّ مَمْرورٌ بِکَ\مَمْرورٌ بِکُما\مَمْرورٌ بِکُمْ\مَمْرورٌ بکِ\مَمْرورٌ بِکُما\مَمْرورٌ بِکُنَّ مَمْرورٌ بی\مَمْرورٌ بِنا

و قِسْ علیهِ نُظَرائَه.

[شماره صفحه واقعی : 216]

ص: 801

تَنبیهٌ:تَبَیَّنَ مِمّا سَبَقَ أَنَّهُ فی غَیرِ الثُّلاثِیِّ المُجَرَّدِ یَتَّحِدُ وَزنُ اسْمِ المَفْعُولِ مَعَ المَصدَرِ المیمیِّ (1)فیُفرَّقُ بَینَهُما بِالقَرینَه.

تَبْصرَهٌ:وَرَدَت صِیَغٌ سَماعِیَّهٌ تُؤَدّی ما یُؤَدّیهِ اسْمُ المَفْعُولِ؛وَ مِن تلک الصِّیَغِ:فَعْل، نحوُ:خَلْق-مَخْلُوق؛فَعُول،نحوُ:رَسُول-مُرْسَل؛فَعیل،نحوُ:قَتیل-مَقْتُول و فِعال، نحوُ:إله-مَعْبُود.

و من الطَّریفِ أنَّهُ قد تُؤَدِّی صیغهُ«المَفْعول»مؤدَّی المصدرِ.فَمِنْ ذلک:المَیْسُور- الیُسْر،المَعْسور-العُسْر و المَفْتُون-الفُتُون و الفِتْنَه،قالَ تعالی: فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ- بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ (2).

السّؤال و التّمرین

1.مِمَّ یُشْتَقُّ اسْمُ الْمَفْعولِ و کَیْفَ یُشْتَقُّ مِنْهُ؟

2.هَلْ هُناکَ فَرْقٌ بَیْنَ اسْمِ الْفاعِلِ و اسْمِ الْمَفْعُولِ فی عَدَدِ الصِّیَغ؟و لِمَ ذلک؟

3.بَیِّنْ ضَمائِرَ اسْمِ المَفْعُولِ المَصُوغِ مِنَ المُتَعدِّی بنَفْسِهِ و المتعدّی بحرفِ الجرِّ.

4.صُغِ اسمَ الْمَفعولِ مِن مَجهولِ ما یَلی مِنَ الأَفعالِ المَعلومَه:یَظْلِمُ،یَخْتارُ،یَرْغَبُ عَنْهُ، یَفْزَعُ إلَیْهِ،یَغْضِبُ عَلَیْهِ،یُخْرِجُ،یَسْتَخْرِجُ،یَکْسِبُ،یَکْتَسِبُ،یَأکُلُ،یَمُوتُ،یَصْفَرُّ بِهِ،یَحْمارُّ بِهِ، یَقولُ،یَصونُ،یَصیدُ،یَکیلُ،یَرْضی،یَقرَأُ،یَبْنی،یَعْتَدُّ،یُضادُّ.

5.صَرِّف أسماءَ المَفعولینَ التّالِیَه:مَمدُوح،مَقتُول،مَمرُورٌ بِهِ،مُصطَفی،مُقتَدی بِهِ،مُدَّعی عَلَیهِ،مُحْمارٌّ بِهِ،مُدَحرَج،مُحْرَنْجَمٌ فِیه.

6.ابنِ اسمَیِ الفاعلِ و المفعولِ منَ الأفعالِ التالیَه:اِخْتارَ،اعْتَدَّ،احْمَرَّ،اصفَرَّ،انْصَبَّ،حابَّ- فاعَلَ و تَحابَّ-تفاعَلَ.

[شماره صفحه واقعی : 217]

ص: 802


1- ملاحَظاً أنَّ المصدَر المیمیَّ للفعلِ المتعدِّی بحرفِ الجرِّ لا یصحَبُهُ الجارُّ و المجرورُ کما سبَق.
2- القلم5/ و 6.
الفصل 3.الصِّفَهُ المُشَبَّهه
اشاره

الفصل 3.الصِّفَهُ المُشَبَّهه (1)

الصِّفَهُ المُشَبَّهَهُ باسمِ الفاعلِ اسمٌ مشتقٌّ یَدُلُّ عَلی صِفَهٍ و صاحِبِها و ثُبوتِ تِلکَ الصِّفَهِ لَهُ (2).و الْغالِبُ فیها أنْ تَکُونَ بمعنی الْفاعِل،نحوُ:کَریم و شُجاع؛و قد تکون بمَعْنَی الْمَفْعُولِ،نحوُ:عَلیل.و وجهُ شَبَهِها باسمِ الفاعلِ،دَلالتُها علی المعنی و صاحِبِه و قبولُها التَّثنِیهَ و الجمعَ و التَّذکیرَ و التَّأنیثَ و بعضُ جِهاتٍ أُخْری (3)و (4).

صَوْغُها

أ)تُصاغُ الصِّفَهُ المشبَّهَهُ مِنَ الفعلِ الثلاثیِّ المجرَّدِ اللازمِ قیاساً (5)،و إن لا یُقاسُ فی وَزْنِها إلاّ فی بابَیْنِ:

الأوَّلُ ما إذا دلَّ الفِعلُ علی لونٍ أو حِلْیَهٍ (6)أو عیبٍ ظاهرٍ (7)،فتأتی صِفَتُهُ المشبَّهَهُ علی «أفْعَل»للمذکَّر و مؤنَّثُهُ:«فَعْلاء»،نحوُ:خَضِرَ-أخْضَر خَضْراء،بَلِجَ-أَبْلَج بَلْجاء،عَرِجَ -أعْرَج عَرْجاء (8).

[شماره صفحه واقعی : 218]

ص: 803


1- شرح الرّضی علی الشافیه،ج 1،ص 143؛و شرحه علی الکافیه،ج 3،ص 431؛النحو الوافی،ج 3،ص 281؛ التصریح بمضمون التوضیح،باب کیفیّه أبنیهِ أسماء الفاعلین و الصِّفات المشبَّهَهِ بها و باب إعمال الصِّفَهِ المشبَّهَه.
2- لِلْأُسْتاذ:لِلرَّضی رَحمَه اللّهُ فی کَوْنِ الصِّفَهِ المشَبَّهَهِ موضوعَهً للثُّبوتِ ملاحَظَهٌ یَجْدُرُ الرُّجوعُ إلیها(شرح الرَّضی علی الکافیه،ج 3،ص 431،قولُه:وَ الَّذی أری...).
3- النحو الوافی،ج 3،ص 300؛التصریح بمضمونِ التوضیح،باب إعمالِ الصفه المشبّهه.
4- عَرَّفَ بعضُ الفُضلاءِ اسمَ الفاعلِ بِما دلَّ علی ما صدرَ عنهُ الفعلُ و الصِّفَهَ المشبَّهَهَ بما دلَّ علی ما قامَ به الوصفُ؛و هو سَلِسٌ خالٍ من الغُموض لا بأسَ بهِ ظاهراً.و رُبَما یُستَأنَسُ لَهُ بما قالَهُ الرّضی قدّس سرّه-و قد أحَلْنا إلیه آنفاً-من خُلُوِّ الصِّفَهِ المشبَّهَهِ عن الدِّلالَهِ علی الثبوتِ وضعاً،فَتَدَبَّرْ.
5- شرح الأشمونی،ج 3،ص 3؛النحو الوافی،ج 3،ص 291،الهامش 2.
6- الحِلْیَهُ بالکسرِ الصِّفَه و الجمع حُلی؟؟؟ مقصورٌ و تُضَمُّ الحاءُ و تُکْسَرُ(المصباحُ المنیر).الحِلْیَهُ من الرَّجُل صِفَتُهُ و خِلقَتُهُ و صُورَتُه(المعجمُ الوسیط).
7- شرح الرَّضی علی الشّافیه،ج 1،ص 144.
8- نفسُ المصدر.

فائدَهٌ:قد تکونُ«فَعْلاء»صِفَهً مشبَّهَهً من دونِ أنْ یکونَ مذکَّرُها«أفْعَل»،نحوُ:

حَسْناء (1).و قد لا یکونُ لفَعْلاء مذکَّرٌ أصلاً،نحوُ:عَذْراء،صَحْراء،بَطْحاء و أسْماء اسمُ (امرَأهٍ (2)).

الثّانی ما إذا دلَّ الفِعْلُ اللاّزمُ علی خُلُوٍّ أو امتِلاءٍ أو حَرارَهٍ باطنیَّهٍ أو ضِدِّها،فتأتی صِفَتُهُ المشبَّهَهُ علی«فَعْلان»للمذکَّرِ و مُؤَنَّثُهُ«فَعْلی»غالباً أو«فَعْلانَه»،نحوُ:عَطْشان، ظَمْآن،صَدْیان،رَیّان،جَوْعان،غَرْثان،خَمْصان (3)،شَبْعان،غَضْبان،لَهْفان،ثَکْلان،نَدْمان، قَشْوان،کَسْلان،یَقْظان،سَیْفان،عَلاّن (4)،سَکْران.

و فی غیرِ ذلک تأتی الصِّفَهُ المشَبَّهَهُ علی أوزانٍ شتّی سَماعیّهٍ،نحوُ:شَریف،شُجاع، جَبان،سیِّد،صَعْب،صُلْب،ذَلول،بَطَل،صِفْر،نَجِس،عُریان و...

ب)تُصاغُ الصِّفَهُ المشبَّهَهُ من الفعلِ الثلاثیِّ المجرَّدِ المتعدّی أیضاً،و صیاغَتُها منهُ بصیغهٍ خاصَّهٍ موقُوفَهٌ علی السَّماع (5)و (6)،فمِنَ المسموعِ منهُ:رَحیم و عَلیم.

ج)تُصاغُ الصِّفَهُ المشبَّهَهُ من غیرِ الثلاثیِّ المجرَّدِ علی وزنِ اسمَیِ الفاعِلِ أو المفعولِ من ذاک الفعل مراداً بهِ الثبوت،نحوُ:مستقیمُ الفِکْر و مُسَدَّدُ الرَّأی.

تبصرهٌ:زِنَهُ کلٍّ من اسمَیِ الفاعلِ و المفعولِ مطلقاً (7)إذا أُریدَ بها الثبوتُ-و یُعلَمُ ذلک بِالقرینه-جارِیهٌ مجری الصِّفهِ المشبَّهه و لَها حُکمُها (8)،نحوُ:طاهرُ القلب،محمودُ

[شماره صفحه واقعی : 219]

ص: 804


1- شرح الرّضی علی الکافیّه،ج 3،ص 336.
2- فإنَّها فَعْلاءُ من الوَسامَه(شرح الرَّضی علی الشّافیه،ج 3،ص 79).
3- خَمصان و خَمْصانَه لُغَهٌ و خُمْصان و خُمْصانَه لُغَهٌ أُخری.
4- رَجُلٌ عَلاّنٌ أی جاهلٌ،و امرأهٌ عَلاّنَهٌ(القاموس المحیط).
5- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 432؛شرح الأشمونی،ج 3،ص 3.
6- أمّا بصیغه اسم الفاعل أو اسم المفعول فهی قیاسیّهٌ کما سیأتی.
7- ثلاثیّاً کان الفعلُ المشتقُّ منه أم غیرَ ثلاثیٍّ و مجرّداً کانَ أم مزیداً فیه و لازماً کانَ أم متَعدِّیاً.
8- قال الأزهری:«إنَّ اسمَیِ الفاعلِ و المفعولِ إذا قُصِدَ بِهما الثبوتُ جَرَیا مَجْرَی الصِّفهِ المُشَبَّهَه»(التصریح بمضمون التوضیح،باب إعمال الصّفه المشبَّهَه).

المَقاصد،معتدِلُ القامَه،مُنْکَسِرُ الظَّهر،مُؤَدَّبُ الخُدّام.قالَ تعالی: جَنّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَهً لَهُمُ الْأَبْوابُ (1).

صِیَغُها

لِلصِّفَهِ المُشَبَّهَهِ سِتُّ صِیَغ،لأنَّها تُؤَنَّثُ و تُثَنّی و تُجْمَعُ؛تقولُ فی«جَمیل»مثلاً:

جمیلٌ\جَمیلانِ\جَمیلونَ\جَمیلَهٌ\جَمیلَتانِ\جَمیلاتٌ (2)

و الکلامُ فی صَوغِ الصِّیَغِ من الصّیغَهِ الأُولی،و فی الضّمائرِ و غیرِها،الکلامُ فی اسمِ الفاعلِ.

و لیُلاحَظْ أنَّ الصِّیَغَ السِّتَّهَ بتلک الصُّوَرِ لبعضِ الصِّفاتِ المشبَّهات لا لجمیعِها،فإنَّ بعضَ تلک الصِّفاتِ یُسْتَعْمَلُ فی المذکَّرِ و المؤنَّثِ علی السَّواءِ کما سیأتی فی مبحثِ المذکَّرِ و المؤنَّثِ،و بعضَها لجموعِها صیغَهٌ أُخْری غیرُ ما ذُکِرَ ههُنا کما سیأتی فی بابِ الجمع (3).

السّؤال و التّمرین

1.ما هو الفَرْقُ بَینَ اسْمِ الفاعِلِ و الصِّفَهِ المُشَبَّهَه؟

2.صُغِ الصِّفَهَ المُشَبَّهَهَ مِنَ الْأَفعالِ التّالِیَه:اِبْیَضَّ،عَوِرَ،حَوِلَ،بَکِمَ،زَرِقَ،بَهِجَ،انْبَسَطَ، اسْتَمَرَّ،اعْتَلَّ،اسْتَقامَ،اسْتَدارَ،أَقامَ،أَشْرَقَ،تَوَقَّدَ.

[شماره صفحه واقعی : 220]

ص: 805


1- ص50/.
2- النحو الوافی،ج 3،ص 301.
3- تقولُ-مثلاً-فی أعْمی: أعْمی\أعمَیانِ\عُمْیٌ\عَمْیاءُ\عَمْیاوانِ\عُمْیٌ و تقول فی عَطْشان: عَطْشانُ\عَطْشانانِ\عِطاشٌ\عَطْشی\عَطْشَیانِ\عِطاشٌ و تقولُ فی نَدْمان: نَدْمانٌ\نَدْمانانِ\نَدامیً\نَدْمانَهٌ\نَدمانَتانِ\نَدامیً

3.مَیِّزِ الصِّفَهَ المُشَبَّهَهَ عَنْ غَیرِها فیما یَلی:فَصیحُ اللِّسان،صادِقُ الْقَوْل،حُرُّ الضَّمیر،یَقِظُ الْفُؤاد،حَدیثُ السِّنّ،حَسَنُ النِیَّه،جَلیسی فی قِطار،حادُّ الْبَصَر،صاحِبی فی طَریق،أنا حامِی الْحَقّ،کُنْتُ حامیک مَتی کُنْتَ مُحِقّا،الوَفِیّ،کَریهُ المَنْظَر،أنکَرُ الأصْوات،حَسَنُ الْخُلْق، الحامِض،السّالِم،الشّابّ،الدّاءُ القاتِل.

5.مِمَّ تُشْتَقُّ الصِّفَهُ الْمُشَبَّهَهُ وَ کَیفَ تُشْتَقُّ مِنْهُ؟

6.اِکْتَسِبْ مُؤَنَّثات الأمثلَهِ المذکورَهِ فی الدَّرس للصِّفَهِ المشبَّهَهِ من المعاجمِ اللُّغَویَّه.

الفصل 4.اسمُ المُبالَغَه
اشاره

الفصل 4.اسمُ المُبالَغَه (1)

اسمُ المُبالَغَهِ اسمٌ یَدُلُّ عَلی ما یَکْثُرُ صُدورُ فِعْلٍ عنه أوْ قِیامُ وَصْفٍ به،نحوُ:سَئّال و حُسّان.

صَوْغُهُ و صِیَغُه

یُبنی اسمُ المُبالَغَهِ مِنَ الثّلاثِیِّ المجرَّدِ کثیراً وَ مِنْ غیرِهِ قلیلاً أو نادراً.

و وزنهُ سَماعیٌّ مُطْلَقا غَیرَ أنَّ الأکثرَ أنْ یأتیَ من الثلاثیِّ المجرَّدِ علی فَعّال أو مِفْعال أو فَعُول،نحوُ:نَظّام و مِفْضال و صَدُوق.

و قد یأتی منهُ(أی من الثلاثیِّ المجرَّدِ)علی أوزانٍ أُخری،منها:فَعِل نحوُ:حَذِر،فَعیل نحوُ:نَصیر،فِعِّیل نحوُ:شِرِّیر،مِفْعیل نحوُ:مِسْکین،فُعال نحوُ:عُجاب،فُعّال نحوُ:حُسّان، فُعَلَه نحوُ:سُؤَلَه،ضُحَکَه،نُکَحَه.و منها أیضاً:فَیْعول نحوُ:قَیُّوم،فُعُّول نحوُ:قُدُّوس،فاعول نحوُ:فاروق،فاعِلَه نحوُ:راوِیه.قالَ تعالی: إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفّارٌ (2)، یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً (3)، وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً (4)، سَیَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْکَذّابُ

[شماره صفحه واقعی : 221]

ص: 806


1- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 420؛شرحُ الأشمونی علی الألفیَّه،ج 2،ص 296؛النحو الوافی،ج 3، ص 257؛جامعُ الدّروس العربیَّه،ج 1،ص 198.
2- ابراهیم34/.
3- نوح11/.
4- الأحزاب72/.

اَلْأَشِرُ

(1)

، أَ جَعَلَ الْآلِهَهَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ (2)، وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبّاراً (3)، وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَهٍ لُمَزَهٍ (4)، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبّارٍ شَکُورٍ (5).

و یأتی اسمُ المبالَغَهِ مِن الثلاثیِّ المزیدِ فیه من بابِ الإفْعالِ قلیلاً،نحوُ:أدْرَکَ یُدْرِکُ دَرّاک،أحَسَّ یُحِسُّ حَسّاس؛أعْطی یُعطی مِعْطاء،أنَذَرَ یُنْذِرُ نَذیر؛و من غیره نادراً،نحوُ:

فَخور من افْتَخَرَ.قال طَرْفَهُ ابنُ العبد:

ثُمَّ زادوا أنَّهُم فی قومِهِمْ

غُفُرٌ ذَنْبَهُم غیرَ فُخُر (6)

هذا،و قد تلحقُ اسمَ المُبالَغَهِ تاءٌ لِتَأکیدِ المُبالَغَهِ،نحوُ:عَلاّمَه و فَهّامَه.

تنبیهان

1.یُثنّی اسمُ المبالَغَهِ-کاسمِ الفاعلِ-و یُجْمَع،نحوُ:فَخور-مثلاً--فَخورانِ و فَخورَیْنِ،فَخورونَ و فَخورینَ و فُخُر (7).أمّا تأنیث اسمِ المبالَغَهِ فسیأتی حکمُه فی مبحثِ التذکیرِ و التأنیث.

2.کَثُرَ مجیءُ فَعّال فی الحِرْفَهِ و صاحبیَّهِ الشَّیءِ مِنْ غیرِ أن یُرادَ بِهِ المبالَغَهُ،نحوُ:عَطّار، لَبّان،جَمّال (8).قیلَ و منهُ قولُهُ تعالی: وَ أَنَّ اللّهَ لَیْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِیدِ (9)،أی بِذی ظُلْمٍ (10).

[شماره صفحه واقعی : 222]

ص: 807


1- القمر26/.
2- ص38/.
3- نوح22/.
4- الهُمَزَه1/.
5- لقمان31/.
6- «غُفُر»جمعُ غَفور مبالَغَهُ غافِر،و«فُخُر»جمع فَخور من الافتخار(التصریح بمضمونِ التوضیح،مبحثُ إعمالِ اسمِ الفاعل).
7- «فَخورونَ»و«فَخورینَ»جمع المذکَّرِ السالم و«فُخُر»جمعُ تکسیرٍ.
8- شرح الرّضی علی الشّافیه،ج 2،ص 84؛النحو الوافی،ج 3،ص 269.
9- الأنفال51/.
10- شرحُ ابنِ عقیل علی الألفیّه،بابُ النَّسَب؛النحوُ الوافی،ج 3،ص 270.

السّؤال و التّمرین

1.مِمَّ یُشْتَقُّ اسْمُ المبالَغَهِ و ما هو معناه و ما هی صِیَغُه؟

2.هاتِ عَشَرَهَ أمْثِلَهٍ لاِسمِ المبالَغَهِ،غیرَ ما مُثِّلَ به فی الدَّرس.

الفصل 5.اِسمُ التَّفضیل
اشاره

الفصل 5.اِسمُ التَّفضیل (1)

اسمُ التَّفضیلِ اسمٌ مشتقٌّ یَدُلُّ عَلی مَوصُوفٍ وَ زِیادهِ وَصْفِهِ عَلی غَیرِه (2)؛وَ وَزْنُهُ أَفْعَل وَ قَدْ یُونَّثُ فِی الْمؤَنَّثِ وَ یُقال فُعْلی عَلی ما سَیَأْتی،قالَ تعالی: وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً (3).

صَوْغُهُ

یُسْتَرَطُ فیما یُبْنی منهُ اسمُ التّفضیلِ أن یجتمعَ فیه ثمانیهُ شروطٍ:الأوَّلُ أن یکونَ فِعلاً،الثانی أنْ یکونَ ثلاثیّاً مجرَّداً،الثالثُ أن یکونَ معلوماً،الرّابعُ أن یکونَ مثبَتاً، الخامسُ أن یکونَ تامّاً،السّادسُ أن یکون متصرِّفاً تصرُّفاً کاملاً،السّابعُ أن یکونَ قابلاً للتَّفضیلِ،و الثامنُ (4)أن لا یکونَ ممّا یدلُّ علی لونٍ أو عیبٍ ظاهرٍ أو حِلْیَهٍ (5).

فلا یُصاغُ اسمُ التَّفضیلِ من الاسمِ،و لا مِنَ الفعلِ المزیدِ فیه أو الرُّباعیِّ،و لا مِنَ الفعلِ المجهول،و لا من الفعلِ المنفیِّ ک ماقامَ مثلاً،و لا من الفعلِ الناقصِ-و هو ما لا یتمُّ الکلامُ بمرفوعِه و قد بُیِّنَ فی عِلمِ النَّحو-ک کانَ و کادَ،و لا من الفعلِ الجامدِ و غیرِ المتصرِّف ک نِعْمَ و بِئسَ،و لا من غیرِ القابلِ للتفضیلِ ک ماتَ،و لا مِمّا یَدُلُّ علی لونٍ أو

[شماره صفحه واقعی : 223]

ص: 808


1- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 447؛جامع الدّرس العربیّه،ج 1،ص 199؛النحو الوافی،ج 3،ص 394.
2- أو فَقُلْ:اسمُ التفضیلِ اسمٌ یَدُلُّ فی شَیْئَیْنِ اشْتَرَکا فی وَصْفٍ عَلی أنَّ لأَحَدِهما المُعیَّنِ زِیادَهً عَلَی الآخَرِ.
3- النساء122/.
4- اشتراطُ هذا الشرطِ الثامنِ رأیُ الجمهور،و هناک قولٌ بعدمِ اشتراطِه،و فی احتجاجِ القائلِ بعدمِ الاشتراطِ شواهدُ من فُصَحاءِ العرب(النحو الوافی،ج 3،ص 398،الهامش 1 و ص 351،الهامش 2).
5- سبق معناه فی الصِّفَهِ المشبَّهَهِ،فی الهامش.

عیبٍ ظاهرٍ أو حِلْیَهٍ ک خَضِرَ و عَمِیَ و بَلِجَ لأنَّ«أفْعَل»فیه(أی فی هذا الأخیرِ)للصِّفَهِ المُشَبَّهَهِ (1).

و ما یُری مِن نحوِ:أوَّل من«وَوَلٍ»،ألَصّ مِن«اللِّصّ (2)»،أقْفَر مِن«أقْفَرَ المکانُ إذا لم یُوجَدْ فیه نباتٌ و لا ماءٌ»،أعْطی من«یُعْطی»،أحْمَد مِن«یُحْمَدُ (3)»،أحَبَّ مِن«یُحَبُّ (4)»، أعْنی مِن«یُعْنی بِهِ»،أخْصَر مِن«یُخْتَصرُ»،أبْیَضُ مِنَ اللَّبَن،أسْوَدُ مِنْ حَلَکِ الغُراب،نادرٌ أو شاذٌّ لا یُقاسُ علیه (5).

و إذا أُریدَ بَیانُ التّفضیلِ مِنَ الفاقِد لِبَعْضِ الشُّروطِ،

1)فَإمّا أن لا یکونَ فِعلاً،أی یکونُ فاقِدُ الشَّرطِ اسماً.

2)و إمّا أنْ یَکونَ فعلاً رُباعیّاً،أو مَزیداً فیه،أو ناقصاً،أو دالاًّ علی لونٍ أو عیبٍ ظاهرٍ أو حِلْیَهٍ.

3)و إمّا أنْ یکونَ منفیّاً أو مجهولاً.

4)و إمّا أن یکونَ فِعلاً لا یشتقُّ منه أفْعَل و لا یوجَدُ له مصدرٌ لجموده و عدمِ تصرُّفِهِ،أو لا یَقْبَلُ المفاضَلَهَ.

[شماره صفحه واقعی : 224]

ص: 809


1- شرحُ الأشمونی و حاشیهُ الصَّبّان،ج 3،ص 21 و 43.فإذا لم تکن الصِّفَهُ المشبَّهَهُ من الفعلِ الدّالِّ علی لونٍ أو عیبٍ ظاهرٍ أو حِلیَهٍ علی وزنِ أفْعَل،فلا مانعَ إذاً من صوغِ اسمِ التفضیلِ منهُ علی«أفْعَل»،نحوُ:یَحْسُنُ-أحْسَن، قالَ تعالی: وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّهٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها (النّساء86/)،لمجیءِ صفَتِهِ المشبَّهَهِ علی حَسَن و حَسْناء؛ یَقْبُحُ-أقْبَح،لمجیءِ صفتِهِ المشبَّهَهِ علی قَبیح و قَبیحَه؛یَشْنَعُ-أشْنَع،لمجیءِ صِفَتِهِ المشبَّهَهِ علی شَنیع و شَنیعَه(مبادیءُ العربیّه،ج 4،ص 70).
2- بناءً علی أن لا فِعْلَ له،و الظاهر أنَّ له فِعْلاً،یقالُ:لَصَّ الشیءَ أی سَرَقَهُ.
3- المفردات للرّاغب.و فی القاموسِ:«أحْمَد أی أکثرُ حمداً...[فهو فی هذا المعنی بمعنی الفاعِل،یعنی مشتقٌّ من الفعل المعلومِ]أو هو أفْعَل مِنَ المفعولِ أیْ...أحَقُّ بِأنْ یَحْمَدُوهُ[یَعنی:بأنْ یُحْمَدَ،فهُوَ فی هذا المعنی مشتقٌّ من الفعلِ المجهولِ]».
4- الکشّاف و روح المعانی فی تفسیر القرآن و الجدول فی إعراب القرآن،فی تفسیر قوله تعالی: إِذْ قالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلی أَبِینا مِنّا وَ نَحْنُ عُصْبَهٌ (یوسف8/).
5- و فی«أخْصَر»شذوذٌ من جِهَتَینِ:صوغُ أفعَلِ التفضیلِ من الفعلِ المجهولِ المزیدِ فیه(شرحُ الأشمونی و حاشیهُ الصَّبّان،ج 3،ص 44).

فالأوَّلُ-أی الاسم-یُؤتی بنفسِهِ منصوباً بعدَ أفْعَلِ المَصوغِ مِن فعلٍ مناسبٍ للتَّفضیلِ المقصودِ(من نحوِ:أشَدّ،أقْوی،أکْبَر،أکْثَر،أعْظَم،أحْسَن،أضْعَف،أصْغَر، أقَلّ،أحْقَر،أقْبَح و ما أشبَهَ ذلک)،کَقولِهِ تَعالی: إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مالاً وَ وَلَداً (1)و قوله تَعالی: فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً (2).

و الثانی یُؤتی بِمصدرهِ إثْرَ أفعَلِ المَصُوغِ من فعلٍ مُناسِبٍ،نحوُ:«الْفِعْلُ أکْثرُ تَصرُّفاً مِنَ الاسمِ»،«زیْدٌ أکثرُ کَوْنِهِ(أو أنْ یکونَ)قائماً من بکرٍ»،«هذا أَشَدُّ حُمْرَهً أو سَواداً أو بَیاضاً مِنْ ذاک».

و الثالث مثلُ الثانی غیرَ أنَّ المصدرَ هُنا المصدرُ المؤوَّلُ لا الصّریح،نحوُ:«زیدٌ أکثرُ أنْ لا یقومَ من عمرٍو»و«خالدٌ أشدُّ ما ضُرِبَ من بَکرٍ» (3).

و الرّابعُ لا یُتَفاضَلُ فِیهِ مطلقاً.

و لا بأسَ بِاستِخْدامِ«أفْعَل و المصدر»فی المُسْتَوفی لِلشُّروطِ أیضاً،کما قالَ تعالی:

إِنَّ ناشِئَهَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِیلاً

(4)

.

وجوهُ استِعمالِهِ

لابُدَّ لاِسْمِ التَّفْضیلِ مِن أن یُستعْمَلَ عَلی أحدِ وجوهٍ أربَعَهٍ:

1.أن یُذکَرَ بَعدَهُ«مِنْ»مَعَ مجرورِهِ،نحوُ:علیٌّ علیْهِ السّلام أفْضَلُ مِنْ غیرِهِ.و قد یُحذَفُ«مِنْ»

[شماره صفحه واقعی : 225]

ص: 810


1- الکهف39/.
2- الکهف34/.
3- لِلأُستاذ:مَنَعَ الأزهَریُّ فی التَّصریحِ بمضمونِ التَّوضیح هذا الأُسلوبَ فی المنفیِّ و المجهولِ.قالَ قُبَیلَ قولهِ: «فصلٌ و لاسمِ التفضیلِ ثلاثُ حالات...»:«..یُقالُ هو أشدُّ استِخراجاً و حُمْرَهً و یُسْتَثنی من ذلک فاقدُ الصَّوغِ للفاعِلِ و الفاقِدُ للإثباتِ،فإنَّ أشَدَّ یأتی هُناک(یعنی فی بابِ التعجُّب)و لا یأتی هُنا».و ذَهَبَ الأکثرونَ إلی الجواز.قالَ الأشمونی فیهما(أی فی المنفیِّ و المجهول)فی باب التَعَجُّبِ:«و کذا المنفیُّ و المبنیُّ للمفعولِ إلاّ أنَّ مصدرَهُما یکونُ مؤوَّلاً لا صَریحاً،نحوُ ما أکْثَرَ أنْ لا یَقُومَ،و ما أعْظَمَ ما ضُرِبَ»(شرحُ الأشمونی علی الألفیَّه،ج 3،ص 23).
4- المُزَّمِّل6/.

و مجرورُهُ لفظاً و یُقدَّرانِ معنیً کقوله تعالی: وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ وَ أَبْقی (1)،أی خیرٌ من الدُّنْیا و أبقی منها (2).و مِن ذلک قولُنا:«اللّهُ أکْبَرُ»أی:أکبرُ من أنْ یُوصَفَ (3)،أو أکبرُ من کلِّ شیءٍ (4)و اجتمعَ الإثباتُ و الحذفُ فی قولِهِ تعالی: فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً (5)أی أعَزُّ مِنْکَ.

2.أن یُضافَ إلی نَکِرَه،نحوُ:أبو ذَرٍّ أصدَقُ رجُلٍ.و یجوزُ أن یکون منه قُولُنا:أللّهُ أکْبَر، أی أکبَرُ کُلِّ شیءٍ (6).

3.أن یَکُونَ مَدخولاً لِألِ التَّعریف،نحوُ:فُلانٌ الأَعْلَمُ.

4.أن یُضافَ إلی مَعْرفهٍ،نحوُ:فلانٌ أفضَلُ الطُّلاّبِ.

فإذا اسْتُعْمِلَ عَلی الوَجهِ الأوَّلِ أوِ الثّانی فَوَزنُهُ سَواءٌ فِی المذکَّرِ وَ المُؤَنَّثِ وَ المُفْرَدِ و المُثنّی وَ الجَمع.یُقالُ:علیٌّ أفضَلُ مِن...فاطِمَهُ أفضَلُ مِن...الحَسَنانِ أفضَلُ مِن...و کذلک یُقالُ:علیٌّ أفضلُ رَجُلٍ،فاطِمَهُ أفضَلُ امرَأهٍ،الحَسَنانِ أفضَلُ رَجُلَینِ و...

وَ إذا اسْتُعْمِلَ عَلَی الوَجهِ الثّالِثِ وَجَبَتْ مُطابَقَتُهُ لِمَوْصوفِه یُقالُ:«علیٌّ الأَفضَلُ»، «فاطِمَهُ الفُضْلی»،«الحَسَنانِ الأَفضَلانِ»و...

و إذا اسْتُعمِلَ عَلی الوَجهِ الرّابِعِ جازَ فیهِ المطابقهُ و عدمُها،تقولُ مثلاً:

هذانِ أفْضَلُ الطُّلاّبِ و أفضَلا الطُّلاّبِ،هؤلاءِ أفْضَلُ الطُّلاّبِ و أفْضَلُوا الطُّلاّبِ،فاطِمَهُ أفْضَلُ النِّساءِ و فُضْلی النِّساءِ،هاتانِ أفْضَلُ النِّساءِ و فُضْلَیا النِّساءِ،هُنَّ أفْضَلُ النِّساءِ و فُضْلَیاتُ النِّساءِ (7).قال اللّهُ تعالی علی المطابَقَه: وَ کَذلِکَ جَعَلْنا فِی کُلِّ قَرْیَهٍ أَکابِرَ (8)

[شماره صفحه واقعی : 226]

ص: 811


1- الأعلی17/.
2- النحو الوافی،ج 3،ص 402.
3- الأصول من الکافی،ج 1،ص 117 و 118.
4- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 453.
5- الکهف34/.
6- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 453.
7- جامع الدّروس العربیّه،ج 1،ص 203.
8- «أکابر»جمعُ تکسیرٍ لأکْبَر کما سیأتی فی بابِ الجمع.

مُجْرِمِیها

(1)

و التقدیرُ:رجالاً أکابِرَ،و علی عَدَمِ المُطابَقَهِ: وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النّاسِ عَلی حَیاهٍ (2).

تنبیهاتٌ

1.تَبَیَّنَ مِمّا سَبَقَ آنِفاً أنَّ اسمَ التَّفضیلِ إذا استُعْمِلَ مَعَ«مِن»الجارَّهِ و مجرورِهِ أو أُضیفَ إلی اسمٍ نَکِرَهٍ،یُصاغُ بصیغهٍ واحدَهٍ،وَ هِیَ«أفْعَل».و إذا استُعْمِلَ مُعَرَّفاً ب«أل»صیغَتْ لَهُ سِتُّ صِیَغٍ،هی:

الأفْعَلُ\الأفْعَلانِ\الأفْعَلُونَ و الأَفاعِلُ\الفُعْلی\الفُعْلَیانِ\الفُعْلَیاتُ و الفُعَلُ

و إذا أُضیف إلی اسمٍ معرِفَهٍ جازَ فیهِ الوجْهانِ (3).

2.اسمُ التفضیلِ کأمثالِهِ(یَعنی اسمَیِ الفاعلِ و المفعولِ و اسمَ المبالَغَهِ و الصِّفَهَ المشبَّهَهَ)یَحْتَوی ضمیراً بارزاً أو مُسْتَتِراً.فإذا قُلْتَ مثلاً:«زیدٌ أفضلُ من بَکْرٍ»تقدیرُهُ:

أفْضَلُ هُوَ،کما قالوا (4).

3.قَدْ یُجَرَّدُ اسمُ التَّفضیلِ مِنْ الْمُفاضَلَه و یُسْتَعْمَلُ بمعنی الصِّفَهِ المشبَّهَهِ أو اسْمِ الفاعِلِ؛و أکْثَرُ ما یکونُ ذلک عند ما عَرِیَ عن«مِنْ»و«ألْ»و الإضافه (5)،کقولِهِ تَعالی: وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلی فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (6)،أی هیِّنٌ علی قولٍ (7)،و قولِهِ تَعالی: قالَ یا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ (8)،أی هِیَ طاهِرَهٌ[هُنَّ طاهِراتٌ] (9)،و قولِهِ تعالی: وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ (10).

[شماره صفحه واقعی : 227]

ص: 812


1- الأنعام123/.
2- البقره96/.
3- للأُستاذ:وَلْیُلاحَظْ أنَّ المضافَ دائماً خالٍ من أل و التنوینِ و النونِ المبدلِ من التنوینِ کما تقرَّرَ فی محلِّه.
4- النحو الوافی،ج 3،ص 427 و ج 1،ص 209.
5- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 459.
6- الرّوم27/.
7- تفسیرُ شُبَّر.
8- هود78/.
9- تفسیرُ المیزان.
10- النساء128/.

4.قد تکونُ مشارَکَهُ المفضَّلِ و المجرور ب«مِنْ»تقدیراً لا تحقیقاً،کما فی قولِهِ تَعالی: قُلْ ما عِنْدَ اللّهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَهِ (1)،أی لو فُرِضَ لِلَّهوِ و التجارَهِ فضلٌ فما عندَ اللّهِ خیرٌ و أفضَلُ.و من ذلک قولُ علیٍّ علیْهِ السّلام:«اللّهُمَّ...أبْدِلْنی بهم خَیراً منهُم و أبْدِلْهُم بی شرّاً مِنّی» (2)،أی لو فُرِضَ فیهم خیراً أبْدِلْنی بِهم خیراً منهم،و لو فُرِض فِیَّ شرّاً أبْدِلْهُم بی شرّاً مِنّی (3).

5.کَلِمَتا«خَیْر»و«شَرّ»اسما تَفضیلٍ فی بعضِ استعمالاتِهما،أصلُهُما أَخْیَر و أَشَرّ، حُذِفَتِ الهمزهُ مِنهُما لکثرهِ الاستِعمال (4).تُؤَنَّثُ خَیْر عَلی خَیْرَه (5)و شَرّ عَلی شَرَّه و شُرّی (6).

6.کلمهُ«أوَّل»أفْعَلُ تفضیلٍ شذوذاً من«وَوَلٍ»کَدَدَنٍ-و لم تُسْتَعْمَلْ هذه المادَّهُ إلاّ فی أوَّل و متصرِّفاتِه-فأوَّل یَؤنَّثُ علی أُوْلی،و أصلُ أُوْلی:وُوْلی،أُبْدِلَتِ الواوُ الأُولی همزهً لما مضی فی قواعدِ الإعلالِ الخاصَّهِ بالاسم و سیأتی فی باب الإبدالِ أیضاً.هذا مذهبُ البصرِّیینَ؛و قالَ الکوفیُّونَ:«أوَّل فَوْعَلٌ من وَأَلَ،قُلِبَتِ الهمزَهُ إلی موضعِ الفاء».فَأُولی عِنْدَهم وُؤْلی،ثُمَّ خُفِّفَتِ الهمزهُ فصارت وُوْلی،ف قُلِبَتِ الواوُ الأُولی همزهً لقاعِدَهِ الإبدال (7).

السّؤال و التّمرین

1.مِمَّ یُشْتَقُّ اسمُ التفضیل و ما هُوَ معناه و ما هی صیغتُهُ و شرائطُ صَوْغِهِ؟

2.بَیَّنِ التَّفضیلَ فیما یَلی:یَغْفُلُ،یَحْضُرُ،یَعْتادُ،یَحْمَرُّ،یَتَزَلْزَلُ،یَبْهَجُ،یَعیشُ،یَسُودُ،یَجُوزُ، یَکْثُرُ،یَقِلُّ،یَغیبُ،یَدُومُ،یَنْقَلِبُ.

[شماره صفحه واقعی : 228]

ص: 813


1- الجمعه11/.
2- نهج البلاغه،الخطبه 25.
3- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 455.
4- شرح الأشمونی،ج 3،ص 43.
5- المصباح المنیر.
6- القاموس المحیط.
7- شرح الرّضی علی الشافیه،ج 2،ص 340،و شرحه علی الکافیه،ج 3،ص 460.

3.أَصْلِح الأغلاطَ الَّتی تجدُها فی العباراتِ التّالیهِ:أنتَ الْأَفضلُ مِنّی،هِیَ الْأَفْضَلُ مِنّا، أنا أسَنُّ مِنها،زینَبُ کُبْری مِن أُخْتِها،فاطمهُ کُبری النِّساء،هِیَ أَکْبَرُ النِّساء،هِیَ فُضْلی من غیرِها،أُختُکَ الأصْغَر،أبِی الْأکبَرُ مِنْ أُمّی،هُوَ الْحُسْنی،هِیَ أحْسَنُ مِنْ غَیرِها،هُمْ أَفْضَلُوا رَجُلٍ.

الفصل 6.اسمُ المَکان
اشاره

الفصل 6.اسمُ المَکان (1)

اسمُ المَکانِ اسمٌ مُشْتَقٌّ یدلُّ علی مکانِ وقوعِ الفعلِ،نحوُ:مَسْجِد و مُصَلّی.

صَوْغُهُ و صِیَغُه

یُبنی هذا الاسمُ من الفعلِ المُضارعِ و یقرُبُ وزنهُ من المصدرِ المیمیِّ،و لصَوْغِهِ دُسْتوران:أ)فی الثلاثیِّ المجرَّد،ب)فی غیر الثلاثیِّ المجرَّد؛بالتّفصیل التّالی:

أ)لَهُ من الثلاثیِّ المُجَرَّدِ وزنان (2):

1.مَفْعِل،و لَهُ مَورِدانِ:أحدُهما یَفْعِلُ بشرطِ أنْ یکونَ صحیحَ اللاّمِ،نحوُ:یَجْلِسُ- مَجْلِس،یَحْفِلُ-مَحْفِل،یَقْصِدُ-مَقْصِد،یَرْجِعُ-مَرْجِع،یَعْدِنُ-مَعْدِن،یَسیلُ- مَسیل،یَصْرِفُ-،مَصْرِف،قالَ تعالی: وَ رَأَی الْمُجْرِمُونَ النّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها وَ لَمْ یَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً (3)أی مکاناً ینصرفونَ إلیه،یَحِلُّ-مَحِلّ،قالَ تعالی: حَتّی یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ (4)،یَرِدُ-مَوْرِد،یَعِدُ-مَوْعِد،یَسِمُ-مَوْسِم.الثّانی یَفْعَلُ المثالُ الواوی بشرطِ أن یکونَ صحیحَ اللاّم أیضاً،نحوُ:یَوْجَلُ-مَوْجِل،یَضَعُ-موضِع،یَقَعُ-مَوْقِع،

[شماره صفحه واقعی : 229]

ص: 814


1- شرح الرّضی،علی الشافیه،ج 1،ص 181؛النحو الوافی،ج 3،ص 318 و 331؛جامع الدّروس العربیّه،ج 1،ص 207.
2- و إذا حَسِبتَ کُلاًّ منهما مزیداً علیه تاءُ التأنیثِ-کما سیأتی-وزناً علیحِدَهٍ،تَصیرُ الأوزانُ أربَعَهً.
3- الکهف53/.
4- البقره196/.

یَطَأُ-مَوْطِئ،قالَ تعالی: وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً یَغِیظُ الْکُفّارَ وَ لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلاً إِلاّ کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ (1).

2.مَفْعَل،و هو لِسِوی ما مَرَّ،من نحوِ:یَفْعِلُ المعتلِّ اللاّمِ-و لا یکونُ إلاّ یائیّاً-نحوُ:

یَجْری-مَجْری،یَثْوی-مَثْوی،یَأوی-مَأوی،قالَ تعالی: وَ قالَ ارْکَبُوا فِیها بِسْمِ اللّهِ مَجْراها وَ مُرْساها إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (2)،و قالَ تعالی: أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْویً لِلْکافِرِینَ (3)،و قالَ تعالی: فَإِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوی (4)،قیلَ و منهُ:یَلی-مَولی (5)،قال تعالی: وَ هُوَ کَلٌّ عَلی مَوْلاهُ (6)؛و یَفْعُلُ،نحوُ:یَنْظُرُ-مَنْظَر،یَدْخُلُ-مَدْخَل،یَطْبُخُ- مَطْبَخ،یَکتُبُ-مَکْتَبْ،یَطوُفُ-مَطاف،یَحُلُّ-مَحَلّ،یَلْهُو-مَلْهی؛و یَفْعَلُ الصَّحیحِ نحوُ:یَشْرَبُ-مَشْرَب،یَلْعَبُ-مَلْعَب،یَطْعَمُ-مَطْعَم؛أو المعتَلِّ العینِ أو اللاّمِ،نحوُ:

یَنامُ-مَنام،یَسْعی-مَسْعی.

و المخالِف لما مَرَّ قَلیلٌ،منهُ:یَنْبُتُ-مَنْبِت،یَسْجُدُ-مَسْجِد،یَشْرُق-مَشرِق، یَغْرُبُ-مَغْرِب،قالَ تعالی: قُلْ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (7)،یَطْلُعُ-مَطْلِع،قالَ تعالی: حَتّی إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ (8).

هذا،و قد وَرَدَتْ صیغَتا مَفعِل و مَفْعَل لاسمِ المکان مختومَتَیْنِ بتاءِ التأنیثِ-کأنَّها قُصِدَ منهما البُقْعَه-نحوُ:مَطْبَعَه،مَحْکَمَه،مَقْبَرَه،مَزِلَّه،مَزْرِعَه،مَظِنَّه (9).

[شماره صفحه واقعی : 230]

ص: 815


1- التوبه120/.
2- هود41/.
3- الزّمر32/.
4- النّازعات41/.
5- التحقیق فی کلماتِ القرآنِ الکریم،ط 1،ج 13،ص 204.
6- النحل76/.
7- البقره142/.
8- الکهف90/.
9- النحو الوافی،ج 3،ص 325.

ب)و وزنُهُ من غیرِ الثلاثیِّ المجرَّدِ وزنُ اسمِ المفعول،و یُفْرَّقُ بینَهُما-و بینَهُما و بینَ المصدرِ المیمیِّ-بالقرینَه.

ولیُلاحَظْ أن لا حاجَهَ فی اسمِ المکانِ المَصوغِ منَ المضارعِ المتعدّی بحرفِ الجرّ إلی الجارِّ و المجرور،فیقال مثلاً:«المُسْتَشْفی»لمکان مداواه المرْضی و«المُجْتَمَع» لِمَکانِ الاجتماع.

تنبیهٌ:قد یُبنی من بعضِ الأسماءِ الجوامدِ الثُّلاثیَّهِ صیغهٌ عَلی وزنِ مَفْعَلَه،تَدُلُّ عَلی کَثْرَهِ أفرادِ ذاکَ الاسْمِ فِی الْمَکان،نحوُ:مَکْتَبَه-مکانٌ یکثُرُ فیهِ الکِتاب،مَأْسَدَهِ-أرضٌ یَکثُرُ فیها الأسَد،مَکْلَبَه-أرضٌ یکثُرُ فیها الکَلْب،مَسْبَعَه-أرضٌ یکثُرُ فیها السَّبُع و مَبْطَخَه-أرضٌ یکثُرُ فیها البِطّیخ.فلیسَتْ هذه الکلماتُ من اسم المکانِ المُصْطَلَحِ بشَیءٍ و إن لا یَخْلو من شَبَهٍ باسمِ المکان (1).

الفصل 7.اسمُ الزّمان

اسمُ الزّمانِ اسمٌ مشتقٌّ یَدُلُّ عَلی وَقتِ وُقُوعِ الْفِعْل،نحوُ قَوْلِنا:«مَغْرِبُ الشّمسِ السّاعَهُ کَذا».

اسمُ الزَّمانِ حُکْمُهُ حُکْمُ اسْمِ الْمَکانِ فِی الصَّوْغِ و الوَزْنِ،فَیجْری فیهِ کُلٌّ ما سَبَقَ فی اسمِ المکان و یُفْرَّقُ بینَهُما-کما یُفْرَّقُ بَیْنَ کُلٍّ مِنْهُما و بَیْنَ الْمَصْدَرِ المیمّیِ أیضاً- بالقرینَه،قالَ تعالی: سَلامٌ هِیَ حَتّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ (2).و من الطَّریفِ اجتماعُهُما فی قولِهِ تعالی: وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَهِ لَوْ یُؤاخِذُهُمْ بِما کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلاً (3).

هذا،و قَدْ تَلْحَقُ باسمِ الزَّمانِ تاءُ التأنیثِ و إن لا یبلُغُ فی الکثرهِ حدَّ اسمِ

[شماره صفحه واقعی : 231]

ص: 816


1- نفس المصدر،ص 327.
2- القدر5/.
3- الکهف58/.

المکان؛منهُ قولُهُ تعالی: وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَهٍ فَنَظِرَهٌ إِلی مَیْسَرَهٍ (1).أیْ إلی زَمانِ الْیُسْر.

أمّا الصَّوْغُ مِنَ الاسمِ الجامِدِ،فَیَخْتَصُّ بِاسْمِ المکانِ-أو فَقُلْ بِما یشبَهُ باسمِ المکان- و لا یُصاغُ اسْمُ الزّمانِ إلاّ مِنَ الفِعْل.

سؤالٌ و تَمرینٌ

1.صُغِ اسْمَیِ الْمَکانِ و الزَّمانِ مِنْ مضارِعاتِ الأفعالِ التّالِیَهِ:وَلَدَ،ذَهَبَ،نامَ،قَتَلَ،صَلّی، اغْتَسَلَ،غَسَلَ،اسْتَشْفی،فَرَّ،قَرَّ،احْمارَّ،انْقَلَبَ،کَسَبَ،زَرَعَ،ازْدَحَمَ،اصْطادَ.

2.ما هِیَ الکلماتُ التّابعه؟عرِّفها:میعاد،میقات،میثاق،میلاد.

الفصل 8.اسمُ الآله

الفصل 8.اسمُ الآله (2)

اسمُ الآلَهِ اسمٌ مشتقٌّ یَدُلُّ عَلی آلَهِ إیجادِ الفعلِ،نحوُ:مِنْشَر و مِفْتاح.

یُصاغُ اسمُ الآلَهِ مِنَ الفعلِ الثُّلاثیِّ المجرّدِ عَلی عدَّهِ أوزانٍ أکثَرُها شُیوعاً ثلاثهٌ،هِیَ:مِفْعَل و مِفْعَلَه و مِفْعال،نحوُ:یَحْلِبُ-مِحْلَب؛یَکْسَحُ-مِکْسَحَه؛ یَفْتَحُ-مِفْتاح.

و منها:فَعّالَه،نحوُ:ثَلاّجَه و غَسّالَه،فاعِلَه،نحوُ:رافِعَه؛مُفْعُل،نحوُ:مُدُقّ،مُنْخُل و مُدْهُن؛مُفْعُلَه،نحوُ:مُکْحُلَه.

و صوغُها من غیر الثُّلاثیِّ المجرَّدِ نحوُ:غِربال من غَرْبَلَ یُغَرْبِلُ،نادرٌ.

تنبیهٌ:هُناک أسماءٌ جوامِدُ وُضِعَتْ لِآلاتِ الأفعالِ،خارِجَهٌ عن اسمِ الآلَهِ المُصْطَلَحِ، نحوُ:قَلَم،إبرَه،مِشْط،سِکِّین،ساطور،سَیْف،فَأس،جَرَس.

[شماره صفحه واقعی : 232]

ص: 817


1- البقره280/.
2- شرح الرّضی علی الشافیه،ج 1،ص 186؛النحو الوافی،ج 3،ص 333.

سُؤالٌ فیه تَمرینٌ

ما هُوَ اسْمُ الآلَهِ من الأفعالِ التّالیه؟یَعْرُجُ،یَبْرُدُ،یَرْقی،یَطْرُقُ،یَدْفَعُ،یَنْدِفُ،یَلْعَقُ،یَنْشُرُ، یَسْطُرُ،یَکْنُسُ،یَزِنُ،یَظِلُّ،یَطْوی،یَشْوی،یَلْهُو،یَحْرُثُ،یَنْقُلُ.

الفصل 9.فی تسمیَهِ الجامِدِ و المشتَقِّ بالْمَوصوفِ و الصِّفَه

الجامدُ-فی اصطلاحِ التَّصریفِ و بلحاظِ الغالِبِ-یُسمّی موصوفاً و المشتقُّ وَصْفاً أو صِفَهً (1).و مَنْشَأُ هذه التَّسمِیَهِ غَلَبَهُ وقوعِ الجامدِ فی النحوِ منعوتاً و المشتقِّ نعتاً (2).

فالموصوفُ-کالجامِدِ-اسمٌ دَلَّ علی ذاتٍ أو حَدَثٍ،و الصِّفَهُ-کالمشتقِّ-اسمٌ دلَّ علی حَدَثٍ و صاحِبِه.

فالْجَوامِدُ مَوْصوفاتٌ عَدا ما یَلْحَقُ مِنْها بِالْمُشْتَقِّ،و سَیَأْتی.

و یَلْحَقُ بِالْجامِدِ هُنا ما تُرِکَ فیهِ مَعنیَ الْوَصفیَّه مِنَ الْمُشْتَقّات،نحوُ:الخَلیفَه، الجَریدَه،الصَّحیفَه،السَّفینَه،السَّیّارَه،الطّائِرَه و ما إلی ذلک.و من ذلک ما اسْتُعْمِلَ عَلَماً من المشتقّات،نحوُ:مُحمَّد،أحْمَد،قاسِم،مَنْصُور.

و المُشتقاتُ صِفاتٌ عَدا ما لَحِقَ منها بالْجامِد و قد مَرَّ آنفاً؛و ألْحَقُوا بالجامِدِ أسماءَ الزّمانِ و المکانِ و الآلَه،و قالوا إنَّ حکمَها حکمُ الجوامِدِ المحضَهِ فهی موصوفاتٌ (3).

وَ یَلْحَقُ بِالْمُشْتَقِّ هُنا أسماءٌ جَوامِدُ،مِنها المَنْسوبُ،نحوُ:ایرانیّ؛و مِنْها الْمُصَغَّرُ،

[شماره صفحه واقعی : 233]

ص: 818


1- النحو الوافی،ج 3،ص 182،الهامش؛الحدائق الندیّه،ج 1،ص 167 و 329؛مبادئ العربیّه،ج 4،ص 99.
2- شرح الأشمونی،ج 3،ص 62؛النحو الوافی،ج 3،ص 458؛شرح المفصّل،ج 2،ص 234.للأُستاذ:فمُصطَلَحُ المَوْصُوفِ وَ الصِّفَهِ هُنا غَیرُ ما یُبْحَثُ عَنْهُ فِی عِلْمِ النّحو.إنَّ الوصفَ و الموصوفَ هُناک-و یُعبَّرُ عَنْهُما بِالنَّعتِ وَ المَنْعُوت غالباً-یُبَیِّنانِ رابِطَهً خاصَّهً بَیْنَ جُزْأَیْنِ مِنْ أجْزاء الْکَلام،فَلا تُعَنْوَنُ کَلِمَهٌ وَحْدَها بِأنَّها مَوْصوفٌ أو صِفَه (أو فقُلْ نَعْتٌ أو مَنْعُوتٌ).أمَّا الْوَصْفِیَّهُ وَ الْمَوْصُوفِیَّهُ ههُنا،کلٌّ منهُما عُنْوانٌ للکلمَهِ بِالنَّظَرِ إلی نَفْسِها مَعَ قَطْعِ النَّظَرِ عَنْ نِسبَتِها إلی کلمهٍ أُخری.
3- الحدائق الندیّه،ج 1،ص 329؛مبادئ العربیّه،ج 4،ص 99.

نحوُ:رُجَیل.و مِنْها ما أُتِیَ بِهِ بِقَصْدِ الْمُبالَغَه،نحوُ:زیدٌ عَدْلٌ أی کاملُ العدل،أو ثِقَهٌ أی موثوقٌ به بِلا رَیْبٍ،أو أسدٌ أی شُجاع جدّاً (1).

السّؤال و التَّمرین

1.اَلْمَوْصُوفُ ما هُو و الصِّفَهُ ما هِیَ؟أیُّ اسْمٍ مَوْصوفٌ و أَیُّهُ صِفَه؟

2.مَیِّزِ الْمَوْصُوفَ مِنَ الصِّفَهِ فیما یلی:اَلصَّبْرُ مِفتاحُ الْفَرَج،الصَّمْتُ زَیْنٌ وَ السُّکوتُ سَلامهٌ، الْعِلْمُ خیرٌ مِنَ الْمال،التَّجْرِبَهُ عِلمٌ مُسْتَفادٌ،الْفَقْرُ سَوادُ الوَجْهِ فِی الدَّارَیْنِ،العالمُ سِراجٌ،لا فَضْلَ لِعَرَبِیٍّ عَلی عَجَمیٍّ إلاّ بِالتَّقْوی،الصَّلاهُ معراجُ الْمُؤمِن،صَدْرُ الْعالِم بَحْرٌ،الْحَکیمُ نَمْلَهٌ،الْعَدُوُّ أفْعیً،المُنافِقُ ثَعْلَب،أَسَدٌ عَلَیَّ و فِی الْحُروب نَعامَهٌ،العِلْمُ مِکْسَحَهُ الأَوْهام،المَوْتُ مَعَ العِزِّ حَیاهٌ وَ الْحَیاهُ مَعَ الذِّلَّهِ مَوْتٌ،إنَّما الْحَیاهُ عقیدَهٌ وَ جِهادٌ، هُوَ اللّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبّارُ الْمُتَکَبِّرُ (2)،محمَّدٌ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ و اله رَسُولُ اللّه و خاتَمُ النَّبیّین، مَجاری الْأُمور بِیَدِ الْعُلَماءِ بِاللّهِ،أنَا مَدینَهُ الْعِلْمِ وَ عَلِیُّ بابُها،أقْضیکُمْ عَلِیٌّ،مَرْحَباً بِقَومٍ قضَوُا الْجِهادَ الْأَصْغَرَ و بَقِیَ عَلَیْهِمُ الْجِهادُ الْأَکْبَرُ.

[شماره صفحه واقعی : 234]

ص: 819


1- النحو الوافی،ج 3،ص 182.
2- الحشر23/.
المبحث الثّالث:
اشاره

المذکَّرُ و المؤنَّث (1)

الفصل 1.فی أقسامِ المذکَّرِ و المؤنَّث
اشاره

الاسمُ (2)مذکَّرٌ أو مؤنَّثٌ،و کلٌّ مِنهُما حقیقیٌّ و مجازیٌّ.الحقیقیُّ مِنَ المذکَّرِ هُوَ ما دلَّ علی مذکَّرٍ من الإنسانِ أو الحیوانِ،نحو:رَجُل و جَمل؛و الحقیقیُّ مِنَ المؤنَّثِ هُوَ ما دلَّ علی مؤنَّثٍ من الإنسانِ أو الحیوانِ،نحوُ:امرَأه و ناقَه.و أمّا المجازیُّ من المذکَّر و المؤنَّثِ فهوَ ما ذُکِّرَ أو أُنِّثَ مَجازاً و اعتباراً.فَالمذکَّرُ المجازِیُّ،نحوُ:شَجَر و حَجَر؛و المؤنَّثُ المجازیُّ،نحوُ:أرض و سَماء.

ثُمَّ إنَّ علاماتِ التأنیثِ اللاّحقَهَ بالاسمِ ثلاثَهٌ،هِیَ:التاءُ (3)و الألِفُ المقصورَهُ و الألِفُ

[شماره صفحه واقعی : 235]

ص: 820


1- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 321؛النحو الوافی،ج 4،ص 542؛جامع الدّروس العربیّه،ج 1،ص 98؛ مبادئ العربیّه،ج 4،ص 103.
2- خَصَّ بَعْضُهُم التقسیمَ إلی المذکَّرِ و المؤَنَّثِ بِ«الاسمِ المتمکِّن»و هو حسنٌ(حاشیه الصَّبان،ج 4،ص 94؛النحو الوافی،ج 4،ص 545).
3- تاءُ التأنیثِ اللاّحقَهُ بالاسمِ متحرِّکَهٌ دائماً،مَرْبوطَهٌ غالباً،منقَلِبَهٌ فی الوقفِ هاءً،نحوُ:امْرَأه.و إنَّما قُلنا«مربوطَهٌ غالباً»،لأنَّها تُکْتَبُ مَبْسوطَهً فی المثنّاهِ و جَمعِ المؤَنَّثِ السّالمِ و المضافَهِ إلی شیءٍ من الضَّمائر،نحوُ:امْرَأتَیْنِ و مُسْلِماتٍ و ابْنَتی.و کُتِبَتْ مَبْسوطَهً فی آیٍ من القرآنِ الکریمِ فی غیرِ هذه الموارد أیضاً،نحوُ قولِهِ تعالی: أُولئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّهِ (البقره218/)، إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ (آل عمران35/)، بَقِیَّتُ اللّهِ خَیْرٌ لَکُمْ (هود86/)، وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ (التحریم12/)،إلاّ أنَّ کتابَهَ القرآنِ تَوقیفیَّهٌ. و لیُلاحَظْ أنَّ التّاءَ الأصلیَّهَ کما فی وَقْت و سَبْت أو المُبْدَلَهَ من حرفٍ أصلیٍّ کما فی أُخْت و بِنْت أو المعوَّضهَ من المضافِ إلیهِ کما فی یا أبَتِ،تُکْتَبُ جمیعُها مبسوطَهً کما سیأتی فی الخاتِمَهِ و لیسَ شیءٌ منها لِلتّأنیث علی الأظهر کما سیأتی فی الفصلین 3 و 4 من هذا المبحث.

الممدودَه (1).تُزادُ کلٌّ مِنْها فِی آخر الاسمِ و یُفْتَحُ ما قَبلَها؛نحوُ:فاطِمَه و صُغْری و حَمْراء (2).

تنبیهٌ:الأصلُ فی الاسمِ أن یُعتَبَرَ مذکَّراً إلاّ ما ثَبَتَ اعتبارُ التّأنیثِ فیه،و لهذا لا یَحتاجُ المذکَّرُ إلی عَلامَهٍ (3).

تقسیمٌ خاصٌّ بالمذکَّر

الاسمُ الْمُذَکَّرُ-المجرَّدُ من علامهِ التأنیث-عَلی قِسْمَین خاصَّیْنِ بِهِ،هُما:1)ما یَلحَقُهُ إحدی عَلاماتِ التأنیثِ الثلاثَهِ و تُفیدُ فیه التأنیثَ الحقیقیَّ أو المجازیَّ کما سیأتی فی الفصل 2 و 3؛2)ما لا یَلْحَقُهُ شیءٌ مِنْ تِلْکَ الْعَلامات (4)،و ینقَسِمُ إلی قِسْمَیْنِ رَئیسیَّیْنِ:

أ)الاسمُ الجامِدُ فی مَوارِدَ:

منها اسمُ جنسٍ موضوعٌ لمذکَّرٍ حقیقیٍّ و لِمُؤَنَّثِهِ لَفْظٌ یَخُصُّهُ،نحوُ:أب و یقابِلُهُ:أُمّ؛ أَخ و یقابلُهُ:أُخْت؛جَمَل و یُقابِلُهُ:ناقَه؛أو لَیْسَ لمؤنَّثِهِ لفظٌ یَخُصُّهُ و لا یلحقُهُ علامهُ التأنیث،نحوُ:ثَوْر و دیک.

[شماره صفحه واقعی : 236]

ص: 821


1- سبق تعریفُهُما(أی الألفَیْنِ)فی المقدِّمَهِ،فی الفصل 3.
2- قد سَبَقَتِ الإشارهُ إلی شیءٍ من خواصِّ ألِفَیِ التأنیثِ-المقصورَهِ و الممدودَهِ-فی الهامش علی کلمهِ«عَطْشی» فی الفصل 3 من المقدِّمَهِ،فراجِعْ إنْ شِئْت.
3- شرح الأشمونی علی الألفیّه،ج 4،ص 95.
4- للأُستاذ:المرادُ بنفیِ اللُّحوقِ هُنا نفیُ جَوازِ اللُّحوقِ بِالنِّسبَهِ إلی بعض الموارد الآتیه،و نفیُ وجوبِه بِالنِّسبَهِ إلی بعضٍ آخَرَ و النفیُ بِحَسَبِ الغالِبِ بِالنسبَهِ إلی طائفهٍ ثالِثَهٍ مِنَ المَواردِ و سَیُبَیَّنُ.و هذا الّذی قُلناهُ لیسَ من استعمالِ اللَّفظِ فی أکثَرَ من معنیً واحدٍ بشیءٍ.لأنّ ذلک فیما لا جامعَ بَیْنَ المعانی المُرادَهِ،و ههنا الجامعُ موجودٌ و هُوَ:«نفی ضرورَهِ اللّحوقِ»مثلاً،فَتَدَبَّرْ.

و منها المذکَّرُ المجازیُّ نحوُ؛قَلَم و قَمَر.و من هذا القَبیل المصدرُ المجرَّدُ عن علامهِ التأنیثِ،نحوُ:إیاب و ذهاب،و منهُ المصدَرُ الّذی أُتِیَ بِهِ بِقَصْدِ المبالَغَهِ،نحوُ:زیدٌ عَدْلٌ و زینبُ عدلٌ (1).

ب)الاسمُ المُشتقُّ فی موارِدَ:

منها فَعُول،فَعّال،فُعّال،مِفْعال،مِفْعیل و فِعِّیل من أوزانِ المبالَغَه (2)،نحوُ:رَجُلٌ صَبُور و امرأهٌ صَبُور،رَجُلٌ مِفْضال و امرأهٌ مِفْضال.و هذا القسمُ قد تدخلهُ تاءُ التَّأنیثِ لتوکیدِ المبالغَهِ،نحوُ:عَلاّمَه و نَسّابَه (3).

و منها وَزنا فَعُول و فَعیل،بشرطِ أن یکون فَعُول بمعنیَ فاعِل سواءٌ أکانَ اسمَ مبالَغَهٍ کَ صَبُور أو صِفَهً مشَبَّهَهً کَ عَدُوّ،و أن یکونَ فَعیل بمعنیَ مَفعول ک جَریح و قَتیل مذکوراً معه موصوفُه،نحوُ:رَجُلٌ جَریحٌ و امرأهٌ جَریح؛فإنْ لم یُذْکَرْ مَعَهُ موصوفُهُ و استُعْمِلَ استعمالَ الأسماءِ لَزِمَتِ التاءُ فی المؤنَّثِ، کقولک:«رأیتُ قتیلَهً»إذا أردتَ امرَأهً قتیلَهً.أمّا فی فَعول فتقولُ:رأیتُ صبوراً أو عدوّاً قاصداً به رَجُلاً أو امرأهً،کما تقولُ:رأیتُ رَجُلاً صبوراً أو امرأهً صبوراً؛و قد یُزادُ التاءُ و یقالُ:عَدُوَّهُ اللّهِ،مثلاً.

فإن کانَ الأمرُ بالعکسِ من ذلک بأنْ کانَ فَعُول بمعنَی مَفعول-و لا یکونُ إذاً اسمَ مبالَغَهٍ-نحوُ:رَسُول،أو کانَ فَعیل بِمعنی فاعِل،نحوُ:کَریم،لَحِقَتْ بِهِما التّاءُ فی المؤنَّث،یُقالُ:رَجُلٌ رَسُولٌ و امرأهٌ رَسُولَه،رَجُلٌ کریمٌ و امرأهٌ کَریمَه.

[شماره صفحه واقعی : 237]

ص: 822


1- للأُستاذ:فی قِبالِ هذا القسم أسماءٌ صیغَتْ فی أصلِ الوضعِ مؤنَّثهً مجازاً،مصدراً أو غیرَ مصدرٍ،نحوُ:حَیَّه(قالَ الفَیُّومی فی المصباح المنیر:الحَیَّهُ الأفْعی،تُذَکَّرُ و تُؤَنَّثُ فَیُقالُ هُوَ الحَیَّهُ و هِیَ الحَیَّهُ)،أفْعی(أصلُ أفعی،فعی، فألِفُها لامُ الفعل لا للتأنیث،فهی منصرِفَهٌ تقبلُ التنوینَ خلافاً لما قد یُتَوَهَّمُ؛شرحُ الرَّضی علی الکافیه،ج 1، ص 129)،رَحْمَه(مَصدرُ رَحِمَ)،بَرَدی(نهرٌ فی دمشق)،رُجْعی(مصدرُ رَجَعَ)،صَحراء،صَنْعاء.
2- جامع المقدمات،ص 36.
3- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 326.

هذا هو الغالِبُ و المخالِفُ لَهُ قلیلٌ،منهُ قولُهُ تَعالی: قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ (1).

و منها الصِّفات الخاصَّه بالأُنثی،نحوُ:طامِث،حائِض،حائِل،حامِل،مُرْضِع و طالِق؛ یُقالُ:فتاهٌ طامِثٌ أو امرأهٌ حائضٌ،أو حائل،أو حامِلٌ،أو مُرْضِعٌ أو طالِقٌ،و إنْ جازَ لحوقُ التاء بها أیضاً و أنْ یُقالَ:طامِثَه،حائِضَه،حائِلَه،حامِلَه،مُرْضِعَه و طالِقَه (2).و من ذلک «عاصِف»فی الرِّیح،قالَ تعالی: جاءَتْها رِیحٌ عاصِفٌ (3)،و قالَ تعالی: وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَهً تَجْرِی بِأَمْرِهِ إِلی الْأَرْضِ الَّتِی بارَکْنا فِیها (4)و (5).

و من الصِّفاتِ الخاصَّهِ بِالنِّساءِ«عَجُوز»،و قد تدخلُها التاءُ لتأکیدِ التَّأنیثِ (6).

تقسیمٌ خاصٌّ بالمؤنَّث

الاسمُ المؤنَّثُ-أیضاً-علی قِسمَیْنِ خاصَّیْنِ بِهِ (7)،هُما:الَّلفظیُّ،و المعنویّ.

المؤنَّثُ اللَّفظیُّ ما فی آخِرِهِ إحدی علاماتِ التَّأنیثِ،و المعنویُّ ما خَلَتْ مِنْها.

فالأقسامُ-إذاً-بملاحظه الحقیقیِّ و المجازیِّ أربَعهٌ:المؤَنَّثُ اللَّفظیُّ الحقیقیُّ،نحوُ:

امْرَأَه،حُبْلی و نُفَساء؛المؤنَّثُ اللَّفظیُّ المجازیُّ،نحوُ:تَمْرَه،رُجْعی و صَحْراء؛المؤنَّثُ المعنویُّ الحقیقیُّ،نحوُ:مَرْیَم؛المؤنَّثُ المعنویُّ المجازیُّ،نحوُ:شَمْس.

[شماره صفحه واقعی : 238]

ص: 823


1- یس78/.
2- لم یُسْمَعْ«حابِل»مِنْ حَبِلَتِ المرأهُ إذا حَمَلَتْ،بل المسموعُ حابِلَه و حُبْلی.
3- یونس22/.
4- الأنبیاء81/.
5- للأستاذ:قد یُقالُ إنَّ لُحوقَ التاءِ بهذهِ الصِّفاتِ،فیما إذا أریدَ بِها الحدوثُ،لا الثبوتُ؛فلذلِکَ اخْتَلَفَتِ الآیَتانِ فی اللُّحوقِ و عَدَمِه(شرح المفصّل،ج 3،ص 371).و من قبیل الآیَهِ الثّانِیَهِ قولُهُ تعالی: یَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَهٍ عَمّا أَرْضَعَتْ (الحج2/).
6- المصباحُ المنیر؛شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 328.
7- المرادُ ب«المؤنَّثِ»المقسَمِ لهذا التقسیم-کما سبقَ فی المذکَّر-أعمُّ من المؤنَّثِ الحقیقیِّ و المجازیِّ.

ثُمَّ المؤنَّثُ المَعْنویُّ قِیاسیٌّ فی مواردَ و سَماعیٌّ فی أُخری.فمواردُ القیاسیِّ:

منها المُؤَنَّثُ الحَقیقِیُّ،نحوُ:مَرْیَمْ،زَیْنَب،أُمّ.

و منها أسْماءُ بَعْضِ الأَعْضاءِ المُزدَوِجَهِ مِنَ البَدَن،نحوُ:عَیْن،أُذُن،یَد،رِجْل و قَدَم.

و مِنْ أسماءِ الأعْضاءِ المزدَوِجَهِ ما یُذَکَّرُ،نحوُ:فَمْ،خَدّ،حاجِب،مَرْفِق،ساعِد،زَنْد؛و مِنْها ما یُذَکَّرُ و یُؤَنَّثُ،نحوُ:عَضُد و إبْط (1).

و منها أسْماءُ الرِّیاح،نحوُ:صَبا،شَمال،جَنُوب،قَبُول،دَبُور،حاصِب.

و مَوارِدُ السَّماعِیِّ لا ضابِطَ لَها،مِنْها:أرْض،إصْبَع،أفْعی،بِئْر،جَحیم،جَهَنَّم،خَیْل، سَقَر،دار،رَحی،سِنّ،شَمْس،ضَبُع،ضُحی،عَرَب (2)،عَصا،عَیْن،قِدْر،کَأْس،نار،نَعْل، یَمین (3).

وَ یُعْرَفُ هذا القِسْمُ(القِسْمُ السَّماعِیُّ من المؤنَّثِ المعنویِّ)بِجَرَیانِ أحْکامِ الْمُؤَنَّثِ فیه بِأَنْ یُسْنَدَ إلیهِ الْفِعلُ المُؤَنَّث أوْ یُشارَ إلَیْهِ بِاسْمِ الْإشارَهِ الْمُؤَنَّث أوْ یُوصَفَ بِالْمُؤَنَّث أوْ یُرْجَعَ إلَیه الضَّمیرُ الْمُؤنَّث أو غیرِ ذلک (4).قالَ تعالی: وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها (5)، وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ (6)، هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ (7)، فِیها عَیْنٌ جارِیَهٌ (8)و وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها (9).

[شماره صفحه واقعی : 239]

ص: 824


1- المصباح المنیر،الخاتمه،فصلٌ،الأعضاءُ ثلاثهٌ.
2- العَرَبُ اسم[جنسٍ جمعیٍّ]مؤنَّث...و هم خلافُ العَجَمِ...و أمّا الأعرابُ...فأهلُ البَدْوِ من العَرَب، الواحد أعرابیٌّ...و العُرْبُ وِزانُ قُفْل لُغَهٌ فی العَرَب،و یُجْمَعُ العَرَبُ علی أعْرُب...و علی عُرُب بضَمَّتَیْنِ (المصباح المنیر).
3- راجِعْ لأکثرِ الکلماتِ المصباحَ المنیر.
4- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 324.
5- الزَّلْزَله2/.
6- الشّعراء91/.
7- یس62/.
8- الغاشیه12/.
9- الشمس1/.
الفصل 2.فی التَّأنیثِ الحقیقیِّ

التّاءُ تُفیدُ التَّأنیثَ الحَقیقیَّ إذا زیدَتْ فی مَوضعَیْنِ:

أحدهُما فی بعضِ الجوامِدِ لازمَهً کما فی نحوِ:ناقَه و نَعْجَه،أو غیرَ لازمَهٍ کما فی نحوِ:

امرَأه و نَمِرَه.

الثانی فیما یقبلُها من المشتقّاتِ-کاسمَیِ الفاعلِ و المفعولِ و الصِّفَهِ المشبَّهَهِ-و کذا المنسوبُ إذا وُصِفَ بها المؤنَّثُ الحقیقیُّ،نحوُ:امْرَأهٌ عالِمَهٌ مُؤَدَّبَّهٌ شریفَهٌ قُرَشِیَّهٌ.

وَ الألِفُ الْمَقْصُورَهُ تُفیدُ التَّأنیثَ الحقیقیَّ فی مَواضِعَ:

مِنْها فی فُعْلی إذا وُصِفَتْ بِها المرأَهُ أو الأُنْثی من الحیوانِ سواءٌ کانَ مؤَنَّثاً لِأفْعَلِ التَّفضیلِ،نحوُ:صُغْری و کُبْری أو لم یَکُنْ،نحوُ:أُنْثی و حُبْلی (1).

و مِنْها فی فَعْلی مؤنَّثِ فَعْلان الصِّفَهِ المشبَّهَهِ إذا وُصِفَتْ بِها المرأَهُ أو الأُنْثی من الحیوانِ،نحوُ:غَضْبان-غَضْبی (2)،أو غیرِهِ،نحوُ:سَلْمی اسمُ امرأهٍ.

و مِنْها فِعْلی إذا وُصِفَ بِها المؤنَّثُ الحقیقیُّ،نحوُ:إحْدی.

و الألِفُ الْمَمْدُودَهُ تُفیدُ التَّأنیثَ الْحقیقیَّ فِی مَوارِدَ؛مِنْها:فَعْلاء مؤنَّثُ أفْعَلِ الصِّفَهِ المشبَّهَهِ،نحوُ:أحْمَر-حَمْراء،أعْمی-عَمْیاء،أَبْلَج-بَلْجاء،إذا وُصِفَت بِها المرأَهُ أو الأُنْثی مِنَ الحیوانِ.

الفصل 3.فی التَّأنیثِ المَجازیِّ

أحرفُ التأنیثِ إذا لم تُفِدِ التأنیثَ الحقیقیَّ أفادتِ التأنیثَ المجازیَّ.

[شماره صفحه واقعی : 240]

ص: 825


1- شرح الرضی علی الکافیه،ج 3،ص 334.
2- هذا لا یعنی أنَّ صیغهَ«فَعْلان»لا تؤنَّثُ تأنیثاً حقیقیّاً إلاّ بالألفِ المقصورَهِ.فإنَّها قد تُؤَنَّثُ بالتاءِ،نحوُ:المرأهُ رَیْحانَهٌ أو خَمْصانَهٌ،و قد تُؤَنَّثُ بالتاءِ و الألِفِ المقصورَهِ کِلْتَیْهِما،نحوُ:سَکْری و سَکْرانَه،غَضْبی و غَضْبانَه،کَسْلی و کَسْلانَه،شَبْعی و شَبْعانَه.

فالتاء المفیدهُ للتأنیثِ المجازیِّ نحوُ:غُرْفَه،سَخْلَه،شاه،حَیَّه،تَمْرَه،ضَرْبَه، عِدَه،إقامَه من الجوامِدِ؛و نحوُ:عَیْنٌ جارِیَه،بِئرٌ مَمْلوءَه،أرضٌ صُلْبَه،من المشتقات.

و الألِفُ المقصورهُ المفیدهُ للتأنیثِ المجازیِّ نحوُ:بُشْری،أُرَبی (1)،بَرَدی (2)،حُباری (3)، جُمادی (4)،سَلْمی(اسمُ جَبَلٍ (5))من الجوامِدِ؛و نحوُ:غَیْبَهٌ صُغْری و کُبْری،أکبادٌ حَرّی،من المشتقّات.قال اللّهُ تعالی: فَتَرَی الْقَوْمَ فِیها صَرْعی (6)(7).

و الألفُ الممدودَهُ المفیدهُ للتأنیثِ المجازیِّ نحوُ:صحراء،سَرّاء،عُلَماء،أرْبعَاء، کِبْریاء،عاشوراء،کَرْبلاء من الجوامد؛و نحوُ:وَرْدَهٌ حَمْراء،عَیْنٌ عَمْیاء،عبادٌ صُلَحاء،إخوَهٌ أصْدِقاء من المشتقات.

و التاءُ تفیدُ غالباً-مُضافاً إلی التَّأنیثِ المجازیِّ-معنیً آخَرَ أیضاً (8).

فَمِنَ المعانی الَّتی تُفیدُها التاءُ تأکیدُ التأنیثِ،نحوُ:عَجوزَه.

و مِنْها توکیدُ المبالَغَه،نحوُ:عَلاّمَه و نَسّابَه.

و مِنْها الوحدَه،نحوُ:نَخْلَه و ضَرْبَه.

و مِنْها الجمع،نحوُ:کوفیَّه،أُمَویَّه،قِرَدَه.

و مِنْها الجنس،نحوُ:کَمْأَه(واحِدُهُ:کَمْأٌ)و فِقَعَه(نوعٌ من الکَمْأه واحِدُهُ:

فَقْعٌ).

[شماره صفحه واقعی : 241]

ص: 826


1- الدّاهیه.
2- نهرٌ بدمشق.
3- اسم طائرٍ.
4- من أسماءِ الشهور.
5- القاموس المحیط.
6- جمع صَریع بمعنی مصروع.
7- الحاقَّه7/.
8- النحو الوافی،ج 4،ص 547،الهامش 1؛شرح الرّضی علی الکافیّه،ج 3،ص 324.

و مِنْها تأکیدُ تأنیثِ الجمعِ إمّا لازمَهً،نحوُ:غِلْمَه و أغْلِمَه؛أو غیرَ لازِمَهٍ،نحوُ:

مَلائکَه.

و مِنْها العِوَضُ إمّا عن فاءِ الفعل،نحوُ:عِدَه و زِنَه؛أو عن عینِ الفِعْلِ،نحو:إقامَه و اسْتِقامَه؛أو عن لامِ الفعلِ،نحوُ:کُرَه و شَفَه؛أو عن الزّائد،نحوُ:تَبْصیر-تَبْصِرَه؛قیلَ:أو عن یاءِ المتکلّمِ،نحوُ:یا أبَتِ و یا أُمَّتِ (1)،و الظاهرُ أنَّها(أی المعوَّضَّهَ عن یاءِ المتکلِّمِ) لیسَتْ للتأنیث.و من قبیل العِوَضِ عن لامِ الفعلِ تاءُ«الصَّلاه»و«الزَّکاه»(صَلی یَصْلی صِلاءً-صَلاهً،زَکا یَزْکو زَکاءً-زَکاهً (2).

و مِنْها الدِّلالَهُ علی انتقالِ الکلمَهِ من الوصفِیَّهِ إلی الاسمِیَّه(الموصوفیَّه)و أنَّ الوصفَ غالباً غیرُ مُحتاجٍ إلی الموصوف؛نحوُ:خَلیفَه،ذَبیحَه،نَطیحَه.

هذا،و ممّا تَلْزَمُهُ تاءُ التّأنیثِ المَرَّهُ و الهیئَهُ و النَّوعُ؛المَرَّهُ کقولک:«حَجَجْتُ حِجَّهً»، و الهیئَهُ کقولک:«بِذْلَهُ الکریمِ خَفِیَّهٌ»و النوعُ کقولِ النَّبیِّ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ و اله:«مَنْ ماتَ و لا یَعْرِفُ إمامَهُ ماتَ مِیْتَهً جاهِلِیَّهً» (3).

الفصل 4.فیما لا تُفیدُ التّاءُ و الألِفانِ تأنیثَ الکَلِمَه

التّاءُ و الألِفانِ المقصورَهُ و الممدودَهُ إذا کُنَّ أصلیَّاتٍ أو منقلباتٍ عن حرفٍ أصلیٍّ -و لَمْ یَکُنَّ زوائدَ التَّأنیثِ-لَمْ یُفِدْنَ التَّأنیثَ مُطلقاً(لا الحقیقیَّ و لا المجازیَّ)،نحوُ:

وَقْت و سَبْت،الرِّضا و الْمَرْمی،القَرّاء و الدُّعاء و الرَّماء و الوَأْواء،و هذا واضِحٌ.

و قد تُبْدَلُ من لامِ کلمهٍ موضوعَهٍ للمؤنَّثِ تاءٌ مبسوطَهٌ لیسَتْ بتاءِ التأنیثِ و إن

[شماره صفحه واقعی : 242]

ص: 827


1- إذا قُلْتَ:یا أبَتِ أو یا أُمَّتِ،فالتاءُ عِوَضٌ عن یاءِ المتکلِّمِ(شرح الرَّضی علی الکافیه،ج 3،ص 329).و مثلُهُ:یا أبَتَ و یا أبَتاه(القاموسُ المحیط،باب الواو و الیاء،ص 1).و تُبْدَلُ تاءُ یا أبَتِ و یا أبَتَ فی الوقفِ هاءً و یُقالُ:یا أبَهْ.
2- المفرَدات للرّاغِب.
3- الأصول من الکافی،ج 2،ص 20.

لا تخلو من رائحَهِ تأنیثٍ،نحوُ:أُخْت و بِنْت (1)و ثِنْتانِ و کلماتٍ أُخری (2).فالتاءُ هذِهِ کالتّاءِ الأصلیَّهِ فی عَدَمِ إفادَهِ التَّأنیث (3).

و تُلْحَقُ بالأصلیَّهِ فی هذا الحُکْمِ أحْرُفُ التَّأنیثِ الْمَزیدَهُ فی المذکَّرِ الحقیقیِّ،نحوُ:طَلْحَه و مُعاوِیَه،مُوسی و عیسی (4)،زَکَرِیّاء و فَلْحاء (5).یُقالُ:جاءَ طَلْحَهُ،هذا مُعاوِیَهُ،مُوسی الکاظِم علیْهِ السّلام، عیسی بنُ مَرْیَمَ علیْهِ السّلام.قالَ تعالی: ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیّا (6)* إِذْ نادی رَبَّهُ نِداءً خَفِیًّا (7).

فهذا القِسمُ من التّاءِ و الألِفَیْنِ و إن یُسَمّی حرفَ التأنیثِ (8)و لَها حُکْمُها (9)،إلاّ أنَّها لا تُفیدُ تَأنیثَ الکلِمَهِ فی بابِ اسنادِ الفعلِ و الإشارَهِ و الضَّمیرِ و النَّعتِ و غیرِها عدا بابِ مَنْعِ الصَّرفِ علی ما تَقَرَّرَ فی محلِّه.

و کذلک تُلْحَقُ بالأصلیَّهِ فی هذا الحکمِ(یعنی عدمَ إفادَهِ التَّأنیثِ مطلقاً)الألِفُ المقصورهُ الْمَزیدَهُ لتکثیرِ حروفِ الکلمه،نحوُ:القَبَعْثَری (10)أو للإلحاق،نحوُ الأرْطی (11)؛ و الألِفُ الممدودهُ الْمَزیدَهُ للإلحاق،نحوُ:الحِرْباء (12).

[شماره صفحه واقعی : 243]

ص: 828


1- مَضی تصریفُهُما فی المقدِّمَه،فی الفصل 2،فی الهامش.
2- شرح الرَّضی علی الکافیه،ج 1،ص 93 و ج 3،ص 323.و أمّا تاءُ اثْنَتانِ فهیَ للتأنیثِ و یُفَرَّقُ بینَها و بینَ تاءِ ثِنْتانِ کما یُفَرَّقُ بینَ تاءِ بِنْت و تاءِ ابْنَه(شرح المفصّل،ج 3،ص 407).و قد یُقالُ:ثِنْتانِ لُغَهٌ فی اثْنَتانِ(المصباح المنیر،کلمه«ثنی»).
3- نفس المصدر،ج 1،ص 92 و 131؛ج 3،ص 323.
4- بِناءً علی أنَّ حروفَهُما الأصلیَّهَ«م و س»و«ع ی س»،راجِعْ المصباحَ المنیر.
5- لَقَبُ رَجُلٍ،راجع مَقاییسَ اللُّغَه.
6- زَکریّا بالقَصرِ لغهٌ فی زکریّاء بالمدّ(مجمع البحرین).
7- مریم2/ و 3.
8- قال شیخُنا البهائیُّ قدّس سرّه:«و التأنیثُ...إن کان بالتاءِ کَطلحَهَ...»(جامع المقدِّمات،ص 320).
9- کَعَدَمِ قبولِ الألفَیْنِ التنوینَ مطلقاً و کذا التاءُ إذا لَحِقَتِ الأعلامَ،نحوُ:حَمْزَه و طَلْحَه.
10- قال الرّضی قدّس سرّه:«لیستِ الألِفُ فیه(فی قَبَعْثَری)للإلحاقِ،إذ لیسَ فوقَ الخُماسیِّ بِناءٌ أصلیٌّ(لفظٌ علی هذه الزِّنَهِ) یُلْحَقُ به،و لیست أیضاً للتأنیثِ لأنَّهُ یُنَوَّنُ و یلحقهُ التاءُ نحوُ:قَبَعْثَراه بل الألفُ لزیادَهِ البناء(شرحه علی الشافیه، ج 1،ص 52).و قال السیِّد علیخان قدّس سرّه:وَهَمَ الجوهریُّ فی جَعْلِ ألِفِها للإلحاق(الحدائق الندیَّه،ج 2،ص 254).
11- أرْطی مُلحقٌ بِجَعْفَر(النحو الوافی،ج 4،ص 241).
12- حِرباء مُلحقٌ بِقِرْطاس(شرح الأشمونی،ج 4،ص 105).

السّؤالُ و التَّمرین

1.أَعْطِ ما تستطیعُ من الأمثلَهِ لِلْمَوارِدِ الّتی یُمْکِنُ أنْ تُفیدَ فیهِ التّاءُ التّأنیثَ الحَقیقیَّ.

2.عَیِّن الحقیقیَّ و المَجازِیَّ فیما یَلی:سَماحَه،عَلاّمَه،عالِمَه،شُوری،حُسْنی،حَسْناء، طَیِّبَه،وَدیعَه،صُغْری،صَحراء،شَهلاء،ندمانهَ،رَیحانَه،غضبی،عوراء،عَطِیَّه،رَضِیَّه،عَشِیَّه، سَوداء،عاشُورا،قُرَشِیَّه،زَکِیَّه،زَکَویَّه،سُوءی،حُبْلی،سَلْمی،صَفْراء.

3.ما هِیَ أحرُفُ التّأنیث؟و فی أیَّهِ مواضِعَ لا تدُلُّ تلک الأحرُفُ علی الأنوثَه؟هاتِ لِذلِکَ أمثِلَهً.

4.هَل الأَسماءُ التّالِیَهُ مؤنَّثَهٌ أمْ لا و مَا الدَّلیلُ عَلیهِ؟:عَطِیَّه(إسمُ رَجُلٍ)،عیسی،یحیی، عِلْباء(مُلْحَقٌ)،صَمْت،فتوی،زحمَه،حَمزَه،هَمزَه،نُباتَه(اسمُ رَجُلٍ)،زَبّاء(اسمُ امرأهٍ).

5.ما هو معنی التاء فی الأمثلهِ التالیَهِ:تَمْرَه،نَمْلَه،بَصْرَه،بَصْریَّه،عَبّاسیَّه،رَجُلَه،اسْتِغاثَه، إراءَه،جِمالَه،حِجارَه،عِمامَه،ظُبَه،عیشَهٌ راضیَه.

الفصل 5.جوازُ التَّذکیرِ و التَّأنیث

یَجُوزُ اعتبارُ التَّذْکیرِ أوِ التّأنیثِ فی أسماءٍ،وَ ذلِکَ قِیاسیٌّ فی مَوارِدَ و سَماعیٌّ فی أُخْری.

فَمِنَ القیاسیِّ کَلِماتٌ قُصِدَتْ ألْفاظُها.فَالتَّذْکیرُ باعْتِبارِ«اللَّفظ»وَ التَّأنیثُ بِاعْتِبارِ «الکَلِمَه» (1)،تَقُولُ مثَلاً:«الألِفُ»أحَدُ حُروفِ الْهِجاءِ أو إحْدیها،«مِنْ»یَأتی لِمَعانٍ أو تأتی،یَدْخُلُ«کانَ»عَلَی الْمُبْتَدَأ و الْخَبَرِ أو تَدْخُلُ،«زیدٌ»ثلاثیٌّ أو ثلاثیَّهٌ (2).

و مِنْهُ أسماءُ البلاد و الأقالیم،تقولُ مثلاً:قُم المشرَّفَه و کربلاء المقدَّسَه،کما تقول:

[شماره صفحه واقعی : 244]

ص: 829


1- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 1،ص 140.
2- النحو الوافی،ج 2،ص 83،(د)و ج 3،ص 326،الهامش،الرّقم 1.

النجفُ الأشرَف و المشهدُ المقدَّس.فالتذکیر باعتبارِ المکان و التأنیثُ باعتبارِ البقعه (1).قال اللّهُ تعالی: إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُویً (2)،و قال علیٌّ علیْهِ السّلام:«بَلی کانَتْ فی أیدینا فَدَکً مِنْ کُلِّ ما أظَلَّتْهُ السَّماءُ فَشَحَّتْ عَلَیْها نفوسُ قومٍ و سَخَتْ عَنْها نفوسُ قومٍ آخَرینَ» (3).

وَ مِنْهُ أسْماءُ القَبائلِ،نحوُ:عاد،ثَمُود،أوْس،خَزْرَج.قالَ اللّهُ تعالی: کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ (4)،و قالَ تعالی: وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ (5).التَّأْنیثُ بِاعْتبارِ الْقَبیلَه،و التَّذکیرُ باعتبار الحیِّ (6).

وَ مِنْهُ اسمُ الجِنْسِ الجَمْعِیِّ(و هُوَ ما یُفْرَّقُ بَیْنَهُ و بَیْنَ مُفْرَدِهِ بِتاءِ التَّأنیثِ أو یاءِ النَّسَبِ فی المُفْرَدِ)،نحوُ:نَخْل(واحده نَخْلَه)و رُوم(واحده رُومیّ (7))قالَ تَعالی: کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَهٍ (8)،و قالَ تعالی: کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ (9).فَالتذکیرُ بِاعْتِبارِ اللَّفْظِ وَ التأنیثُ بِاعْتِبارِ الجَماعَه.

و أما اسمُ الجمعِ (10)فبعضُهُ واجبُ التأنیثِ ک الإبِلِ و الغَنَمِ و الخَیْل،نحوُ:الإِبِلُ الرّاویَه،الغَنَمُ السّائمَه،الخیلُ المُسَوَّمَه؛و بعضُهُ یجوزُ تذکیرُهُ و تأنیثُه،نحوُ:الرَّکْب،یُقالُ:

مَضَی الرَّکْبُ و مَضَتِ الرَّکْبُ،الرَّکبُ مَضَتْ و مَضی،فهو کاسمِ الجِنس الجمعیِّ (11).و من

[شماره صفحه واقعی : 245]

ص: 830


1- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 1،ص 139.
2- طه12/.
3- نهج البلاغه،الرّساله 45.
4- القمر23/.
5- فصّلت17/.
6- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 1،ص 139.
7- الرُّوم:جَیْلٌ من الناس،واحدُهُ الرُّومِیُّ(المعجم الوسیط).
8- الحاقّه7/.
9- القمر20/.
10- سیوضحُ معناهُ و معنی اسمِ الجنسِ الجمعیِّ فی باب الجمع.
11- شرح الرَّضی علی الکافیه،ج 3،ص 345.

هذا القبیل«القوم»،قالَ تعالی: وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ وَ هُوَ الْحَقُّ (1)وَ قالَ تعالی: کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَکَذَّبُوا عَبْدَنا (2).فالتذکیرُ-کما سبق-باعتبارِ الحیِّ و التأنیثُ باعتبارِ القبیلَه (3).

وَ السَّماعِیُّ فی أسماءٍ لا ضابِطَ لَها،مِنْها:حال،حانُوت،حَرْب،خَمْر،دِرْع،دَلْو،ذَهَب، رَحِم،ریح،زُقاق،سَبیل،سِکّین،سُلَّم،سَماء،سُوق،أضْحی،طَریق،عُنُق،عَنْکَبُوت،فَرَس، کَبِد،مَنْجَنیق (4).قیل و منه فُلْک (5)،و قیل إنَّها یُذَکَّرُ مُفْرَداً و یُوَنَّثُ جمعاً (6)،قالَ اللّهُ تعالی:

فَأَنْجَیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ

(7)

،و قالَ تعالی: حَتّی إِذا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَهٍ (8).

السّؤال و التّمرین

1.مَیِّزِ الحَقیقیَّ عنِ المَجازیِّ فیما یَلی مِنَ الاِسْمِ المُذکَّر:شَجَر،لِباس،ثَوْر،دیک،کَلْب، سِنَّور،ماء،حَجَر،جَمَل،زَیْد،ابْن،باب،فَحْل،یَوْم،لَیْل،شَهْر.

2.عَیِّن الحَقیقِیَّ وَ المَجازیَّ فیما یَلی مِنَ الاِسْمِ المُؤنَّث:ساعَه،أرْض،زَیْنَب،شاه،بِئر، عَیْن،کَفّ،کَأْس،نَعْل،نار،جَهَنَّم،دار،هِنْد،مَرْیَم،عَصا،ساق.

3.عَیِّنْ نوعَ التَّأْنیثِ-الحقیقیَّ و المجازیَّ،اللّفظیَّ و المعنویَّ-فی الکَلِماتِ التَّابِعَه:کُلْثُوم، رُقَیَّه،رُباب،امّ،عَمَّه،أُخْت،فَخِذ،تَمْرَه،صَحْراء،سَلْمی،قیمَه،ضَبُع،سَماء،أرْض،شَمْس،

[شماره صفحه واقعی : 246]

ص: 831


1- الأنعام66/.
2- القمر9/.
3- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 1،ص 140.
4- راجِعْ لِأکثَرِ الکلماتِ،المصباحَ المنیر.
5- لسان العرب.
6- المصباح المنیر.
7- الشعراء119/.
8- یونس22/.

سَعیدَه،بِنْت،ریح،یَد،رِجْل،إمْرَأَه،حَسْناء،بَطْحاء،حُجْرَه،دَواه،قِدْر،شَجَرَه،حَوْزَه،نَمْل،نَحْل، إلی،حَتّی،صارَ،أَصْبَحَ،صاد،فاء،عاد،تُبَّع.

4.ما هِیَ الموارِدُ القیاسیُّ للمؤنَّثِ المعنویِّ و لجواز التَّذکیرِ و التَّأنیث؟

5.ما هِیَ الأقسامُ الخاصَّهُ بِالمذَکَّرِ و الأقسامُ الخاصَّهُ بالمؤَنَّثِ؟

الفصل 6.إسْنادُ الفِعْلِ إلی المُؤَنَّث

الفصل 6.إسْنادُ الفِعْلِ إلی المُؤَنَّث (1)

إنَّ مِنْ أحْکامِ المُؤَنَّثِ تَأْنیثَ الفعلِ المُسْنَدِ إلَیهِ،وُجوباً فی بعضِ المواردِ و جوازاً فی بعضٍ آخَرَ بالتفصیلِ التالی:

یَجِبُ تَأْنیثُ الْفِعْلِ إذا أُسْنِدَ إلی المؤنَّثِ الْحَقِیقِیِّ،لَفْظِیّاً کانَ،نحوُ:فاطِمَه،أمْ معنویّاً،نحوُ:

مَرْیَم؛إلی ظاهِرِهِ أُسْنِدَ الفِعْلُ أوْ إلی ضَمیرِهِ،نحوُ:جاءَتْ فاطِمَهُ و ذَهَبَتْ،سَأَلَتْ مَرْیَمُ و أُجیبَتْ.

و الحُکمُ هُوَ ذا إذا أُسْنِدَ الفِعْلُ إلی ضَمیرِ الْمُؤَنَّثِ الْمَجازِیِّ،نحوُ:الشّمسُ طَلَعَتْ و البِئْرُ امْتَلأَتْ؛أمّا إذا أُسْنِدَ إلی ظاهِرِهِ فلا یَجِبُ تَأْنیثُه بل یجوزُ التذکیرُ و التأنیث،نحوُ:

طَلَعَ الشَّمْسُ أو طَلَعَتِ الشَّمْسُ.

کلُّ ذلک فیما إذا لم یَفْصِلْ بَیْنَ الفعلِ و الفاعِلِ المؤنَّثِ الظاهرِ فاصِلٌ،أمّا إذا فَصَلَ بَیْنَهُما فاصِلٌ فَفِی المؤَنَّثِ الحقیقیِّ یَحْسُنُ تأنیثُ الْفِعْلِ وَ فِی المُؤَنَّثِ المجازیِّ یَحْسُنُ تَذکیرُه،نحوُ:جاءَتِ الیَومَ فاطِمَهُ،و طَلَعَ الْیَوْمَ الشَّمْسُ فی السّاعَهِ کذا.نَعَم،إذا کانَ الفاصلُ«إلاّ»ففی المؤنَّثِ الحقیقیِّ أیضاً یَحْسُنُ تذکیرُ الفعلِ،نحوُ:ما جاءَ الاّ سُعادُ.

تنبیهٌ:إذا أُسْنِدَ الفِعْلُ إلی ظاهرِ جمعِ المذَکَّرِ السّالِمِ أُفْرِدَ الفِعلُ مذَکَّراً،کما قالَ اللّهُ تعالی: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ (2)؛و إذا أُسْنِدَ إلی ضمیرِهِ،جُمِعَ مُذَکَّراً،کقولِهِ تعالی: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّهً (3).

[شماره صفحه واقعی : 247]

ص: 832


1- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 340؛شرح المفصّل،ج 3،ص 375 و 378.
2- المؤمنون1/.
3- التوبه122/.

أمّا جمعُ المؤنَّثِ السالمِ و جمعُ المکسَّرِ فَإذا أُسْنِدَ الفِعلُ إلی ظاهِرِهِما وَجَبَ فیهِ-أی فی الفعل-الإفْرادُ مَعَ جَوازِ التَّذکیرِ و التّأنیثِ،تقولُ:جاءَ الرّجالُ و جاءَتِ الرِّجالُ،جاءَ الْمُسْلِماتُ و جاءَتِ الْمُسْلِماتُ،مَضَی الأیّامُ و مَضَتِ الأَیّامُ (1).

قالَ اللّهُ تعالی: وَ قالَ نِسْوَهٌ فِی الْمَدِینَهِ (2)،و قالَ تعالی: إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ (3)،و قالَ تعالی: قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ (4).و إذا أُسْنِدَ إلی ضمیرِهِما جازَ أمرانِ:

أ)رِعایَهُ المَعنی أی الجمعیَّه و الذکوره و الأنوثه،نحوُ:الرِّجالُ جاؤُوْا،الْمُسْلِماتُ جِئْنَ،الدُّورُ هُدِمْنَ.قالَ اللّهُ تعالی: إِنَّ رُسُلَنا یَکْتُبُونَ ما تَمْکُرُونَ (5).

ب)رِعایَهُ اللَّفْظِ و اعتبار الجماعَهِ،فیُفردُ الضمیرُ،و یُؤَنَّثُ،مطلقاً،نحوُ:

الرِّجالُ جاءَتْ،المُؤمِناتُ ذَهَبَتْ،الدُّورُ هُدِمَتْ.قالَ اللّهُ تَعالی: وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ (6).

هذا کلُّهُ فی الجموع.أمّا فی اسمِ الجنسِ الجمعیِّ فلک أن تُراعِیَ ظاهرَ لفظِهِ و تعتَبِرَهُ مفرداً مذکّراً و تقولَ مثلاً:اِنْقَعَرَ النَّخلُ و النَّخْلُ انْقَعَرَ،أو تراعِیَ المعنی الجمعیَّه و تقولَ:انْقَعَرَتِ النَّخلُ و النخلُ انْقَعَرَت (7).

[شماره صفحه واقعی : 248]

ص: 833


1- للأُستاذ:أمّا وجوبُ الإفراد فلِما سَبَقَ فی بابِ الفعلِ من أنَّ مثنَّیاتِ الأفعالِ و جموعَها تشتمِلُ علی ضمیرِ الفاعلِ صِناعَهً فلا یقعُ بعدَها فاعلٌ ظاهرٌ(شرح الرّضی علی الکافیه،ج 2،ص 413 و 414).و أمّا جوازُ التذکیرِ فی مثلِ قالَ نِسْوَهٌ و جاءَ المؤمناتُ و جوازُ التأنیثِ فی مثل قالَتْ رُسُلُهُم و جاءتِ الرِّجالُ فقالوا لإزالهِ التأنیثِ المجازیِّ الطّاری من جِههِ صیغَهِ الجمعِ،التأنیثَ الحقیقیَّ و التذکیرَ الحقیقیَّ(نفس المصدر،ج 3،ص 342).
2- یوسف30/.
3- الممتحنه12/.
4- إبراهیم10/.
5- یونس21/.
6- المرسلات11/.
7- شرح الرَّضی علی الکافیه،ج 3،ص 345.

السّؤال و التّمرین

1.أسْنِدْ إلی کُلٍّ مِنَ الْأَسْماءِ التّالِیَهِ فِعْلاً،مَرَّهً إلی ظاهِرِهِ وَ أُخْری إلی ضَمیرِه:حالَه، عَروُس،حانُوت،سِنّ،شِمال،کَأس،قَدَم،عَلاّم،أَمَه،أُمّ،أُخْت،أَیّام،دار،غُرْفَه،شَمْس،رَسُولَه، مُرْضِع،حامِل،صاحِبات،طالِبَه،أَزْمِنَه،آیات،أَحْوال،قُضاه،مسائِل،رِیاح،قانِتات،أَخَوات، مُصْطَلَحات.

2.أُرْسُمْ جَدْوَلاً یُبَیِّنُ أقْسامَ المُذَکَّرِ وَ المؤَنَّثِ وَ أعْطِ لِکلِّ قِسْمٍ مِثالاً و الأفْضَلُ أن تَکونَ الأمْثِلَهُ مِنَ القرآنِ الکریم.

3.ما هُوَ الأصلُ فی الاسمِ من جِهَهِ التذکیرِ و التأنیثِ؟

[شماره صفحه واقعی : 249]

ص: 834

المبحث الرّابع:
اشاره

المُتَصَرِّفُ و غَیْرُ المتصرِّف

مُقدِّمهٌ

الاسمُ إمّا مُتَصَرِّفٌ و إمّا غَیْرُ مُتَصَرِّفٍ.المتصرِّفُ ما یُثَنّی و یُجْمَعُ و یُصَغَّرُ و یُنْسَبُ إلَیهِ،نحوُ:أَسَد-أَسَدانِ،أُسُود،أُسَیْد،أَسَدِیّ.و غیرُ المتصرِّفِ ما لا یَعْرِضُهُ شیءٌ من هذِهِ الحالاتِ،نحوُ:«مَنْ»و«ما» (1).

الفصل 1.المثنّی
اشاره

الفصل 1.المثنّی (2)

المثنّی اسمٌ نابَ عن مفرَدَیْنِ متَّفِقَیْنِ لفظاً و معنیً بزیادهِ ألِفٍ-لابُدَّ من فَتْحِ ما قبلَها- و نونٍ مکسورَهٍ(انِ) (3)أو یاءٍ مفتوحٍ ما قبلَها مع نونٍ مکسورَهٍ(یْنِ) (4)فی آخِرِه،نحوُ:

رَجُلانِ و امْرَأتَیْنِ (5).

[شماره صفحه واقعی : 250]

ص: 835


1- مبادئُ العربیَّهِ،ج 4،ص 53.
2- جامع الدروس العربیَّه،ج 2،ص 9؛شرح الرَّضی علی الکافیه،ج 3،ص 347؛النحو الوافی،ج 1،ص 108.
3- فی حالهِ الرَّفع.
4- فی حالتَیِ النَّصبِ و الجَرِّ.
5- للأُستاذ:لِیُراجَعْ لماهیَّهِ علامه المثنّی-و الجمعِ المذکّرِ السالمِ الآتی فی الفصل 3-شرح الرّضی علی الکافیه،ج 1،ص 83-89.

فما فی آخِرِهِ علامَهُ المثنّی وَ لم یَنُبْ عن مُفْرَدَیْنِ نحوُ:اثْنانِ و اثْنَیْنِ،اثْنَتانِ و اثْنَتَیْنِ، ثِنْتانِ و ثِنْتَیْنِ (1)،أو لَمْ یَکُنْ مُفْرداهُ متَّفِقَیْنِ لفظاً و معنیً،نحوُ:الأبَوانِ و الأبَوَیْنِ(الأب و الأُمّ)أو القَمَرانِ و القَمَرَیْنِ(الشمس و القمر)،لیسَ بِمُثَنّیً بَلْ مُلْحَقٌ بِه.و إذا سُمِّیَ المفردُ بالمثنّی أو بما یُشْبِهُه،نحوُ:حَسَنَیْن و مَرْوان(اسما رَجُلین)،شَعْبان(اسمُ شَهْرٍ) و بَحْرَیْن(اسمُ بَلَدٍ)،فلیسَ مثنّیً و لا مُلْحقاً به (2).

صَوْغُهُ

أ)الصَّحیحُ و شِبْهُهُ و المنقوصُ تَلْحَقُها عَلامَهُ التَّثنِیَهِ بِلا تغییرٍ،نحوُ:أسَد و ظَبْی و هادی-أَسَدانِ و ظَبْیانِ و هادیانِ،أسَدَیْنِ و ظَبْیَیْنِ و هادِیَیْنِ (3).

ب)المَقْصُورُ إنْ کان ثُلاثِیّاً (4)و کانَتْ أَلِفُهُ مُنْقَلِبَهً عَنْ الواوِ رُدَّت الألِفُ إلی أصْلِها،نحوُ:عَصا- عَصَوانِ و عَصَوَیْنِ،رِبا-رِبَوانِ و رِبَوَیْنِ؛و إلاّ قُلِبَتْ یاءً،نحوُ:فَتی،مُصْطفی،مُسْتَشْفی،حُبْلی، حُباری،أرطی و قَبَعْثَری-فَتَیانِ و فَتَیَیْنِ (5)،مُصْطَفَیانِ و مُصْطَفَیَیْنِ،مُسْتَشْفَیانِ و مُسْتَشْفَیَیْنِ، حُبْلَیانِ و حُبْلَیَیْنِ،حُبارَیانِ و حُبارَیَیْنِ،أرْطَیانِ و أرْطَیَیْنِ،قَبَعثَرَیانِ و قَبَعْثَرَیَیْنِ (6).

[شماره صفحه واقعی : 251]

ص: 836


1- للأُستاذ:قال الفَیُّومی فی المصباحِ المنیر:«الثِّنی بالکسرِ و القصرِ الأمرُ یُعادُ مرَّتَیْنِ،و الاثْنانِ من أسْماءِ العدَد اسمٌ للتثْنِیَهِ حُذِفَتْ لامُهُ و هِیَ یاء.و تقدیرُ الواحِدِ ثَنَی وِزانُ سَبَب،ثم عُوِّضَ همزَهُ وصلٍ فقیلَ اثْنانِ و للمؤنَّثَهِ اثْنَتانِ کما قیلَ ابْنانِ و ابْنَتانِ،و فی لغهِ تمیم ثِنْتانِ بغیرِ همزهِ وصلٍ؛و لا واحِدَ لَهُ مِنْ لفظِه...و قیلَ أصلُهُ ثِنْی وزانُ حِمْل و لهذا یقالُ ثِنْتانِ».
2- للأُستاذ:شرح الرضی علی الکافیه،ج 3،ص 266.
3- تذکرهٌ للطُّلاب:المنقوصُ الَّذی حُذِفَ لامُهُ لاِلتِقاءِ السّاکِنَیْنِ یُرَدُّ لامُهُ عِنْدَ التَّثْنِیَهِ لِزَوالِ مُوجِبِ الحذفِ،نحوُ:هادٍ -هادِیانِ و هادِیَیْنِ،مُهْتَدٍ-مُهْتَدِیانِ و مُهْتَدِیَیْنِ،و هذا واضِحٌ.
4- اَلْمُرادُ بِ«الثُّلاثِیِّ»هُنا و فِی بعضِ الأَبْحاثِ الآتیه ما کانَ لَهُ ثَلاثَهُ أحْرُفٍ،و بالرُّباعیِّ أو الخُماسیِّ ما کانَ أحُرُفُهُ اکْثَرَ من ثلاثَهٍ،أصْلِیَّهً کانَتْ کلُّ الأحْرُفِ أمْ لَمْ تَکُنْ.
5- بناءً علی أنَّ ألِفَ فَتی مَقْلُوبهٌ من الیاء.و سُمِعَ فَتَوانِ و فَتَوَیْنِ،بناءً علی أنَّ ألِفَ فَتی مقلوبَهٌ من الواو(تاج العروس).
6- تذکرهٌ أُخْری لِلطُّلاّب:المقصورُ الَّذی حُذِفَ لامُهُ لاِلْتِقاءِ الساکِنَیْنِ یُرَدُّ لامُهُ عِنْدَ التَّثْنیهِ لِزَوالِ موجِبِ الحذفِ، نحوُ:عَصاً-عَصَوانِ و عَصَوَیْنِ،فَتیً-فَتَیانِ و فَتَیَیْنِ،و هو واضِحٌ.

ج)المَمْدُودُ إنْ کانَتْ هَمْزَتُهُ أصْلِیَّهً بَقِیَتْ عَلی صورَتِها،نحوُ:قَرّاء-قَرّاءانِ و قَرَّائَیْنِ؛ و إن کانَتْ لِلتّأنیثِ قُلِبَتْ واواً،نحوُ:حَمراء-حَمْراوانِ و حَمْراوَیْنِ،زَکَریّاء- الزَّکَرِیّاوانِ و الزَّکَرِیّاوَیْنِ؛و إنْ کانَتْ مُنْقَلِبهً عن واوٍ أو یاءٍ أو مزیدهً لِلإلْحاقِ جازَ فی الهمزَهِ وَجْهانِ:إبقاؤُها علی حالِها و قَلْبُها واواً،نحوُ:دُعاء-دُعاءانِ و دُعاوانِ،إهْداء- إهْداءانِ و إهْداوانِ،عِلْباء-عِلْباءانِ و عِلْباوانِ (1).

د)الثُّلاثِیُّ المَحْذُوفُ لامُهُ إنْ لَمْ یُعَوَّضْ مِنْهُ شَیْءٌ رُدَّ لامُهُ عِنْدَ التَّثنیهِ،نحوُ:أب-أبَوانِ و أخ-أخَوانِ،إلاّ«یَد»و«فَم»و«غَد»،فَإنَّ المَحْذُوفَ مِنْها لا یُرَدُّ،نحوُ:یَد-یَدانِ و یَدَیْنِ،فَم-فَمانِ و فَمَیْنِ،غَد-غَدانِ و غَدَیْنِ؛و کَذلِکَ«دَم»عَلَی الأَصَحِّ.و إنْ عُوِّضَ مِنَ اللاّمِ شَیْءٌ ثُنِّیَ معَ العِوَضِ،نحوُ:سَنَه-سَنَتانِ و سَنَتَیْنِ،اسْم-اِسْمانِ و اسْمَیْنِ،ابْن- ابنانِ و ابْنَیْنِ (2)؛و کذلک المحذوفُ الفاءُ المعوَّضُ عنه بالتاءِ(تاءِ التأنیث)،نحوُ:ثِقَه-ثِقَتانِ (3).

ه)المُرَکَّبُ الإضافِیُّ یُثَنّی جُزْؤُهُ الأَوَّلُ،نحوُ:عَبدُ اللّه-عَبْدَ اللّهِ و عَبْدَیِ اللّهِ،دار النَّدْوَه-دارا النَّدْوَه و دارَیِ النَّدْوَه؛و أَمّا المَزْجِیُّ و الإسْنادِیُّ فَیُضافُ إلَیْهِما«ذَوَا»أو «ذَوَیْ»فی المذکَّرِ و«ذَواتا»أو«ذَواتَیْ»فی المؤنَّثِ،نحوُ:سیْبَوَیْهِ-ذَوا أو ذَوَیْ سیْبَوَیْه و تأَبَّطَ شَرّاً-ذَوا أو ذَوَیْ تَأَبَّطَ شَرّاً.

تَبْصِرَهٌ:قَد یُجْعَلُ الجمعُ مکانَ المثنّی إذا دَلَّت القرینهُ علی المعنی المُراد،کقولِهِ تعالی: إِنْ تَتُوبا إِلَی اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما (4)و قولِهِ تَعالی: اَلسّارِقُ وَ السّارِقَهُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما. (5)و (6)

[شماره صفحه واقعی : 252]

ص: 837


1- هذا،و لکنَّ إبْقاءَ الهمزَهِ المنقلَبهِ عن واوٍ أو یاءٍ أصلیٍّ-فی التثنِیَهِ-علی صورتِها،نحوُ:دُعاءانِ و دعاءَیْنِ،و إهداءانِ و إهداءَیْنِ،و قلبُ المزیدَهِ للإلحاقِ واواً،نحوُ:عِلباوانِ و علباوَیْنِ،أفْضَل.
2- شرح الأشمونی علی الألفیَّه،ج 4،ص 119.
3- همعُ الهَوامِع،ج 1،ص 105.
4- التحریم4/.
5- المائده38/.
6- و فی بعض المفَصَّلات تفصیلٌ راجِعْهُ إنْ شِئت(شرح المفصَّل،ج 3،ص 209).

و قَدْ یُقْصَدُ مِنَ المُثَنّی الْجمعُ کَما فی قَولِهِ تَعالی: ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ (1)،أی کَرّاتٍ،و نحوُ:لَبَّیْکَ و سَعْدَیْکَ (2).

السُّؤالُ و التَّمرین

1.عَرِّفِ المُتَصَرِّفَ و غَیْرَ المتصرِّفِ.

2.ما هو المُثنّی و التَثْنِیَهُ و عَلامَهُ التَّثْنِیَه؟

3.مَیِّزْ غَیْرَ الْمُثَنّی مِنَ الْمُثَنّی فیما یَلی وَاذْکُرْ لِمَ لا یَکُونُ مُثَنّیً:جَوَلان،خِذْلان،سَبَلان (مِنْ جبالِ آذربایجان)،خُمَیْن،جَبان،عَیان،حُنَیْن،ثِنْتَیْن،غِزْلان.

4.کَیْفَ یُثَنّی المُفْرَدُ الصَّحیحُ و شِبْهُ الصَّحیح؟أَعْطِ أَمْثِلَهً علی ذلِکَ.

5.کَیْفَ یُثَنّی المقصورُ و الممدودُ و المنقوصُ و محذوفُ اللاّمِ و المُرَکَّبُ؟أعْطِ لِکُلِّ نَوْعٍ أمْثِلَهً.

6.ثَنِّ الکلماتِ التّالِیهَ:صَحْراء،سَماء،رِضاً،الرِّضا،بابَوَیْهِ،قُولَوَیْهِ،بَیْت لَحْم،بَعْلَبَکّ، أَبُو الْحَسَن،دار،مَسْجِد،المَسْعی،رَفیق،سُؤال،نِداء،المَوْلی،عِدَه،زِنَه،صِلَه،راعٍ،نامٍ،المُحیی، مُحْیٍ.

الفصل 2.الجَمْع
اشاره

الفصل 2.الجَمْع (3)

الجمعُ اسمٌ نابَ عن ثلاثَهِ مُفْرَداتٍ فصاعِداً متَّفِقاتٍ لفظاً و معنیً،بزیادهِ واوٍ ساکِنَهٍ و نونٍ مفتوحَهٍ(وْنَ)،أو یاءٍ ساکِنَهٍ و نونٍ مفتوحَهٍ(یْنَ)،أو ألِفٍ و تاءٍ(ات)فی آخِرِ المُفْرَدِ،نحوُ:مُسْلِم-مُسْلِمُوْنَ،مُسْلِمینَ و مُسْلِماتٌ؟؟؟؛أو بتغیُّرِ بِناءِ المُفْرَدِ،نحوُ:رَجُل- رِجال و کِتاب-کُتُب.

[شماره صفحه واقعی : 253]

ص: 838


1- الملک4/.
2- ذلِکَ لِأَنَّ المُثَنّی فی حُکْمِ المُکَرَّرِ و المُکَرَّرُ قَدْ یُفیدُ الکَثْرَهَ،نحوُ قَولِهِ تعالی: کَلاّ إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا- وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا (الفجر21/ و 22).
3- جامع الدُّروس العربیَّه،ج 2،ص 14؛شرح الرَّضی علی الکافیه،ج 3،ص 365.

فما لم یَنُبْ عن مُفْرَداتٍ متفِّقاتٍ لفظاً و معنیً،نحوُ:عِشْریْنَ و عَرَفات(اسمُ مَوْضعٍ بقُرْبِ مَکَّهَ)،لیسَ بِجَمْعٍ بَلْ مُلْحَقٌ بهِ (1).

أقسامُ الجَمْع

الجمعُ علی ثلاثَهِ أقسام:1)جمعُ المذکَّرِ السّالِم،2)جمعُ المؤنَّثِ السّالِم،3)الجمعُ المُکَسَّر (2).

الفصل 3.جمعُ المذکَّرِ السّالِم
اشاره

الفصل 3.جمعُ المذکَّرِ السّالِم (3)

هُوَ جمعٌ زیدَتْ فی آخِرِ مُفْرَدِهِ واوٌ ساکنَهٌ مضمومٌ ما قَبلَها و نونٌ مفتوحَهٌ (وْنَ) (4)أو یاءٌ ساکِنَهٌ مکسورٌ ما قَبْلَها و نونٌ مفتوحَهٌ(یْنَ) (5)،نحوُ:مُسْلِمُوْنَ و مُسْلِمینَ.

یُشتَرطُ فی المفردِ الّذی یُجْمَعُ هذا الْجَمْعَ ثلاثَهُ شُروطٍ:

1.أنْ یَکونَ اسماً لمذکَّرٍ عاقلٍ (6)أو وصفاً لَهُ،نحوُ:زید و عالِم،بخلاف نحوِ:زینَب و فَرَس و کِتاب و عالِمَه و صاهِل.

[شماره صفحه واقعی : 254]

ص: 839


1- یُلحَقُ بالجمعِ أسماءٌ غیرُ مستوفٍ للشرائطِ(شرائطِ لحوقِ علامهِ الجمعِ بِها)أیضاً سنتعرَّضُ لَها عن قریبٍ.
2- وجهُ التَّسْمِیَهِ أنَّ بِناءَ المفرَدِ یَسْلَمُ مِنَ التَّغیُّرِ فی الأوَّلیْنِ إلاّ بإلحاقِ آخِرِهِ علامَهَ الجمعِ و ما یعرِضُ لَهُ من هذا اللُّحوق،وَ یَتَغَیَّرُ فی الثّالِث.و قد یقال للأوَّلَیْنِ«المُصَحَّح»أیضا.
3- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 369؛النحو الوافی،ج 1،ص 125.
4- فی حالهِ رفعِ الکلمه.
5- فی حالَتیِ النصبِ و الجرِّ.
6- لیسَ المرادُ بالعاقلِ أن یکونَ عاقلاً بالفعل،و إنَّما المرادُ أنَّهُ من جنسٍ عاقلٍ کالآدمیّینَ و الملائکَهَ،فیَشْمُلُ المجنونَ و الطِّفلَ و نحوَهُما.و قد یُنَزَّلُ غیرُ العاقلِ منزِلَهَ العاقلِ فیُجْمَعُ جمعَ المذَکَّرِ السّالِمِ،کقولِهِ تعالی: إِذْ قالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ (یوسف4/)، و قولِهِ تعالی عن السَّماءِ: فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ (فصّلت11/-النحو الوافی، ج 1،ص 128،الهامش 2).

2.أنْ یکونَ عَلَماً (1)خالیاً عن تاءِ التأنیثِ إن کانَ موصوفاً،نحوُ:زید؛بخلافِ نحوِ:

رَجُل و طَلْحَه.

3.أنْ یَکُونَ مِمّا یُؤنَّثُ بِالتّاءِ أو أفْعَلَ تفضیلٍ إنْ کانَ وَصْفاً،نحوُ:عالِم و أعْلَم (2)بخلافِ نحوِ:أحْمَر(حَمْراء)و غَضْبان(غَضْبی)و عَلاّمَه،ممّا لا تُؤَنَّثُ بالتاءِ.

صَوْغُهُ

أ)الصَّحیحُ و شِبْهُهُ تَلْحَقُهُما علامَهُ هذا الجَمْعِ بِلا تَغْییرٍ فی بِنْیَهِ الکَلِمَهِ،نحوُ:

زیدٌ-الزَّیْدُونَ و الزَّیْدینَ (3)،المُسْلِم-المُسْلِمُوْنَ و المُسْلِمینَ،قُصَیّ (4)-القُصَیُّوْنَ و القُصَیّینَ.

[شماره صفحه واقعی : 255]

ص: 840


1- اَلعَلَمُ ما وُضِعَ لِواحِدٍ بِعَیْنِه.فَلا یُثَنّی العَلَمُ و لا یُجْمَعُ إلاّ إذا نُکِّرَ؛و سیُوضَحُ ذلک بُعَیْدَئذٍ.
2- فأفعلُ التَّفضیلِ یُجْمَعُ هذا الجمع معَ تأنُّثِهِ بالألِفِ،کما أنَّهُ یُجْمَعُ جَمْعَ التَّکسیرِ أیضاً کما سیأتی.
3- للأُستاذ:لِمَ تُزادُ«ألْ»علی«زید»و یُقالُ فی جمعِهِ«الزَّیْدونَ»و«الزَّیْدینَ»؟قد أجابُوا علی هذا السُّؤالِ بأنَّ الأصلَ فی التَّثنَیهِ و الجمعِ أنْ یکونَ مفردُهُما نَکِرَهً لِأَنَّ الأصلَ فی العَلَمِ أنْ یکونَ مُسمّاهُ شَخْصاً واحِداً مُعَیَّناً و لا یُثَنّی اللَّفْظُ و لا یُجْمَعُ إلاّ عِنْدَ اشتراکِ عِدَّهِ أفرادٍ فی اسمٍ واحِد،و لهذا شاعَ أنْ یُقالَ:«لا یُثَنّی العَلَمُ و لا یُجْمَعُ إلاّ بعدَ قصدِ تنکیرِه».فإذا أُریدَ إعادَهُ التَّعریفِ لِلَّفْظِ زیدَتْ علیهِ«أل»التَّعریفِ.قال الرَّضی(رحمهُ اللّه)فی بابِ تنکیرِ الأعلامِ:«إذا ثُنِّیَ العَلَمُ أو جُمِعَ فلابُدَّ مِنْ زَوالِ التَّعریفِ العَلَمیِّ،لأنَّ هذا التعریفَ إنَّما کانَ بسببِ وضعِ اللَّفْظِ علی مُعَیَّنٍ و العَلَمُ المثنّی أو المجموعُ لیسَ موضوعاً إلاّ فی أسماءٍ معدودهٍ...فإذا زال التعریفُ العَلَمِیُّ...قال المصنِّفُ (ابنُ الحاجِبِ)وَجَبَ جَبْرُ ذلک التَّعریفِ الفائِتِ بأخْصَرِ أداتَیِ التَّعریفِ و هی اللاّم(أل)،فلا یکونُ مثنّی العَلَمِ و مجموعُهُ إلاّ مُعرَّفَیْنِ بِاللاّمِ العهدیَّهِ...و ابنُ یعیش(شارحُ المفصَّل للزِّمخشریِّ فی شرحِهِ علی المفصَّلِ،ج 1،ص 140)لا یوجِبُ جَبْرَ التَّعریفِ الفائتِ مِنَ المثنّی و المجموع بل یُجیزُ تنکیرَهُما و وَصْفَهُما بِالنَّکِرَهِ؛و الاستقراءُ یُقَوِّی ما ذَهَبَ إلیه المصنِّفُ مع القیاسِ...و قَدْ جاءَ بعضُ المثنّی و المجموعِ غَیْرَ مجبورٍ بِاللاّمِ،و ذلک فی أشیاءَ مشتَرَکَهٍ فی الأسْماءِ لازمٍ تَصاحُبُها...[مِنْها]:جُمادَیانِ(لِجُمادی الأولی و الثانِیَهِ)»(شرح الرَّضی علی الکافیه،ج 3، ص 257).و لاحِظْ النحوَ الوافی،ج 1،ص 118،الرَّقَم(3)أیضاً.وَلْیُتَدارَکْ هذا الضّابِطُ لِبابِ المثنّی أیضاً و لیُحْفَظْ علیه هناک و هُنا و فیما سیأتی من جمعِ المؤَنَّثِ السّالِمِ.
4- اسمُ أحَدِ أجدادِ النبیِّ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ اله و مثلُهُ لُؤَیّ.

ب)الْمَنْقُوصُ تُحْذَفُ یاؤُهُ عِنْدَ الجَمْعِ بعدَ انتقالِ ضمَّتِها(قبلَ واوِ الجمع)أو کسرَتِها (قبلَ یائه)إلی ما قبلَها قضاءً لقاعِدَهِ الإعلال،نحوُ:الهادی-الهادُوْنَ و الهادینَ، المُهْتَدی-الْمُهتَدُوْنَ و الْمُهتَدینَ؛و نحوُ:هادٍ-هادُوْنَ و هادینَ،مُهْتَدٍ-مُهْتَدُوْنَ و مُهْتَدینَ.و مثلُ هادٍ،جاءٍ (1)-جاؤوْنَ و جائینَ.

ج)الْمَقْصُورُ تُحذَفُ ألِفُهُ المقصورَهُ عندَ الجمعِ قضاءً لقاعدَهِ الإعلالِ،و یَبْقی ما قبلَ الألِفِ مفتوحاً کما کانَ،نحوُ:المُعَلّی-المُعَلَّوْنَ وَ الْمُعَلَّیْنَ،موسی-المُوسَوْنَ و المُوسَیْنَ؛قالَ تعالی: وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ (2).

د)المَمْدُودُ حُکْمُهُ هُنا کَحُکْمِهِ فی التَّثنِیَهِ،نحوُ:زَکَرِیّاء-الزَّکَرِیّاوُوْنَ و الزَّکَرِیّاوینَ، وُضّاء-وُضّاؤُوْنَ وَ وُضّائینَ،فَرّاء-فَرّاؤُوْنَ و فَرّائینَ،فَرّاوُوْنَ و فَرّاوینَ.

ه)المرکَّبُ الإضافیُّ یُجْمَعُ جزؤهُ الأوّل،نحوُ:عَبْدو منافٍ و عَبْدی منافٍ؛و سائرُ الأقسامِ یُجْمَعُ بِإضافَهِ«ذَوُو»أو«ذَوی»إلَیْهِ،نحوُ:ذَوُو سیبَوَیْهِ و ذَوُو تَأَبَّطَ شَرّاً، ذوی سیبَوَیْهِ و ذوی تَأَبَّطَ شَرّاً (3).

المُلْحَقاتُ بِجَمْعِ المُذَکَّرِ السّالِم

أُلْحِقَتْ بِجَمْعِ المذکَّرِ السّالِمِ عِدَّهُ کَلِماتٍ،هی:عِلّیُّوْنَ (4)،عالَمُوْنَ (5)،عِشْروُنَ إلی

[شماره صفحه واقعی : 256]

ص: 841


1- جاءٍ(اسمُ فاعلٍ من جاءَ)أصلُها جایِئٌ،قُلِبَتِ الیاءُ همزهً فصارَتْ جاءِءٌ،ثمَّ قُلِبَتِ الهمزهُ الثانیهُ یاءً تخفیفاً فصارَ جاءیٌ،ثمَّ سُکِّنَتِ الیاءُ إعلالاً ثُمَّ حُذِفت لالتقاءِ السّاکِنَیْنِ(الیاء و نون التَّنوین)،فَلَحِقَ التَّنوینُ بالهمزهِ فصارَتْ جاءٍ. هذا قولُ سیبَوَیه فی کلِّ أسماء الفاعلینَ من الأجوفِ المهموز اللاّم.و لِلْخَلیلِ قولٌ آخَرُ مَرْجوحٌ(راجِعْ للتَّفصیلِ شرحَ الرَّضی علی الشّافیه،ج 1،ص 25 و ج 3،ص 127 و شرحَ النِّظام،ص 74).
2- ص47/.
3- شرح الأشمونی و حاشیه الصَّبّان،ج 1،ص 81.
4- اِسْمٌ لِدیوانٍ یُکتَبُ فیهِ أعمالُ الصّالِحینَ أو لِأَعْلَی الْجَنَّهِ،مُفْرَدٌ فی المَعنَیَیْنِ.أو اسمٌ لِسُکّانِ أعْلَی الجنَّه فهو جَمْعٌ فی هذا المعنی.
5- معناهُ العالَمُ أی الْخَلْقُ کُلُّه،و قیلَ مَعْناهُ العُقَلاءُ،وَ لا مفردَ لَهُ فی الْمَعْنَیَیْنِ.

تِسْعینَ،اولُو (1)،أَرَضُونَ (2)،سِنُونَ (3)و بابُ سِنینَ (4)(عِضَه (5)و عِزَه (6)و ثُبَه (7)).و مِنَ الْمُلْحَقاتِ:

أهْلُونَ (8)و بَنُونَ (9).و إنَّما أُلْحِقَتْ هذِهِ الْکَلماتُ بِالْجَمْعِ لِأَنَّ فیها علامَهَ الْجَمْعِ دُونَ حَدِّهِ أو شُروطِه.

السُّؤالُ و التَّمرین

1.مَا هُوَ الفَرْقُ بَیْنَ مَعْنی المُثَنّی و الجَمْعِ و ما هُوَ الفَرْقُ بَیْنَ عَلامَتَیْهِما؟

2.الجمعُ ما هُوَ و کَم قِسْماً لَهُ؟

3.هَلْ یُجْمَعُ ما یَلی جَمْعاً مذکَّراً سالِماً أوْ لا؟لِماذا؟:اَلْمَدینَه،زَیْنَب،سَکْران، أصْغَر،صُغْری،صَفْراء،کِتاب،قَلَم،رَسُول،بَتُول،أمَه،حَمْزَه،جُمْعَه،مُعاویَه،عَطیَّه (اسمُ رَجُلٍ)،خلیفه،سُعاد،مُرْضِع،ناعِق،عَطْشان،سَلْمان،صَبُور،شکُور،عَدِیّ،مَهْدِیّ و علوِیّ.

[شماره صفحه واقعی : 257]

ص: 842


1- بِمَعْنی أصْحاب و لا مُفْرَدَ لَهُ.
2- جَمْعُ أَرْض و أَرْض مُؤَنَّثٌ،علی أنَّ بِناءَ المفردِ قدْ تَغَیَّرَ فی الجمع.
3- جمعُ سَنَه و سَنَه مؤنَّثٌ بالتاءِ و تغیَّرَ بناءُ المفرَدِ فی الجمعِ.
4- هی کلماتٌ ثُلاثِیهٌ حُذِفَتْ لامُها و عُوِّضَتْ مِنْها تاءُ التّأنیثِ و لَمْ تُجْمَعْ جَمْعَ التَّکْسیرِ.
5- بِمَعْنیَ الْکِذْبِ أو التَّفْریقِ.فَعَلی الأَوَّلِ أصْلُها«عِضَهٌ»وَ عَلَی الثّانی اصْلُها«عِضَوٌ».
6- بِمَعْنَی الْفِرْقَهِ مِنَ النّاس،أصْلُها«عِزْیٌ».
7- بِمَعْنَی الْجَماعَهِ أصْلُها«ثُبَیٌ».فَتُجْمَعُ هذِهِ علی:عِضُونَ و عِزُونَ و ثُبُونَ.فَلَیْسَ مِنْ هذا القَبیلِ نحوُ:یَد و زِنَه و اسم و شَفَه و شاه،لِعَدِم التَّعْویضِ فی الأُولی و کَوْنِ التَّعْویضِ مِنَ الفاء فی الثّانیهِ و عدَمِ کونِ العِوَض تاءَ تأنیثٍ فی الثالثَهِ و وُجُودِ جمعِ التکسیرِ فی الأخیرَیْنِ(شَفَه-شِفاه،شاه-شِیاه).و لیسَ من هذا القبیلِ أیضاً أُخْت و بِنْت،لأنَّ التاءَ فیهِما و إن عُوِّضَتْ من لامِهِما،إلاّ أنَّها لا تُعْتَبَرُ تاءَ تأنیثٍ لعدَمِ انفتاحِ ما قبلَها و عَدَمِ تبدُّلِها هاءً عندَ الوقفِ و هُما خاصَّتا تاءِ التأنیث.
8- جمعُ أهْل،موصوفٌ و لَیْسَ عَلَماً.
9- جمعُ ابْن و هو أیْضاً موصوفٌ غَیْرُ عَلَمٍ،أو صِفَهٌ باعتبارِ کونِهِ بمعنی«المَوْلود»لکنَّ بِناءَ المفردِ مُتَغَیِّرٌ فی الجمعِ.هذا،ولیُلاحَظْ أنَّ هُناک مواردَ استُعْمِلَتْ فیها لفظَهُ«ابْن»فی غیرِ ذی العقل،ففیها تُجْمَعُ«ابْن»بِ«بَنات»، کما سیأتی.

4.اِجْمَعِ الکلماتِ التالِیَهَ جمعَ المذکّرِ السّالِمَ:القاضی،المُفْتی،العالی،الرِّضا،سَلْمی،مُوسی، وَشّاء،عیسی،حَذّاء،المُرْتَضی،المُجْتَبی،الغازی،المُقتدی،شُکْرُ اللّه،بَیْت لَحْم،عَبْد مَناف، بابَویَه،عُمَیْر،زُهَیْر.

5.ما هی الْمُلْحَقاتُ بِجَمْعِ المذکّرِ السّالِمِ و لِمَ تُسَمَّی المُلْحَقاتِ؟

الفصل 4.جمعُ المُؤنَّثِ السّالِم
اشاره

الفصل 4.جمعُ المُؤنَّثِ السّالِم (1)

هُوَ جَمعٌ زیدَتْ فی آخِرِ مُفْرَدِهِ ألِفٌ-لابُدَّ مِنْ فَتْحِ ما قَبْلَها-و تاءٌ مَبْسُوطَهٌ(ات)نحوُ قولِهِ تعالی: مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَیِّباتٍ وَ أَبْکاراً (2).

فما لَهُ صورَهُ هذا الجمعِ و لیسَ جمعاً مَعْنیً،نحوُ:أذرِعات(موضعٌ بأُرْدُن (3)) و عَرَفات(موضعٌ بقُربِ مکَّهَ)؛أو لَهُ صورَتُهُ و معناهُ و لکن لا مُفْرَدَ لَهُ من لَفْظِهِ،نحوُ:

أُولات(بمعنی صاحِبات،و مفردُهُ من غیرِ لفظِهِ«ذات»بمعنی صاحِبَه)؛أو لَهُ مفردٌ من لفظِهِ غیرَ أنَّ بِناءَ المفردِ مُتَکَسِّرٌ فی الجمعِ،نحوُ:أَخَوات جمعِ أُخْت و بَنات جمعِ بِنْت (4)،فلیسَ بجمعِ مُؤَنَّثٍ سالمٍ بَلْ مُلحقٌ بِه.

و هکذا ما فی آخرِهِ ألفٌ و تاءٌ غیرَ أنَّ الألِفَ فقط زائدَهٌ(و التاءُ أصلیَّهٌ) نحوُ:أقْوات و أوْقات،أو التاءَ فقَط زائدهٌ(و الألفُ أصلیَّهٌ)نحوُ:دُعاه و رُماه، فلیسَ بجمعِ مؤنَّثٍ سالمٍ بل مُکَسَّرٌ (5).

یُشْتَرطُ فی المُفْرَدِ الَّذی یُجْمَعُ جمعَ المؤَنَّثِ السّالِمَ أحَدُ الشُّروطِ الآتیَه:

1.أنْ یَکونَ مختُوماً بتاءِ التّأنیثِ،سواءٌ أکانَ مُؤَنَّثاً حقیقیّاً نحوُ:نَعْجَه،أوْ

[شماره صفحه واقعی : 258]

ص: 843


1- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 387؛جامع الدّروس العربیّه،ج 2،ص 19؛النحو الوافی،ج 1،ص 147.
2- التحریم5/.
3- المنجد فی الأعلام.
4- شرح الأشمونی علی الألفیَّه،ج 1،ص 93.
5- علی أنَّ التاءَ فی القسمِ الثانی تُکْتَبُ مَربوطَهً کما سیأتی.

مؤنَّثاً مَجازیّاً نحوُ:غُرْفَه (1)،أوْ مُذَکَّراً حقیقیّاً نحوُ طَلْحَه؛و سَواءٌ أکانَ موصوفاً نحوُ:حَمْزَه و شَجَرَه،أو صِفَهً لِمُؤَنَّثٍ نحوُ:عالِمَه و مُرْضِعَه،أو لِمُذَکَّرٍ نحوُ:عَلاّمَه و رَبْعَه.

و یُسْتَثْنی من ذلک:امْرَأه(مَرْأه)و أمَه و أُمَّه و شاه و شَفَه و مِلَّه،فإنَّها تُجْمَعُ جمعَ التَّکسیرِ کما سیأتی (2).

2.أو یکونَ مَخْتُوماً بألِفِ التأنیثِ المقصورَهِ أو الممْدُودَه.فإنْ کانَ موصوفاً یُشْتَرطُ أنْ لا یکونَ عَلَماً لِمُذَکَّرٍ،نحوُ:لَیْلی و مَیْثاء(اسما امْرَأتَیْنِ)و بُشْری و صَحْراء؛بخلافِ نحوِ:موسی و زکریّاء (3).و إن کان صِفَهً یُشْتَرَطُ أنْ لا یکونَ المقصورُ مؤنَّثَ فَعْلان،و أنْ لا یکونَ الممدودُ مؤنَّثَ أفْعَلَ،نحوُ:حُبْلی و فُضْلی،و نحوُ:نُفَساء؛بخلافِ فَعْلی فَعْلان نحوِ:سَکْری،و فَعْلاء أفْعَل نحوِ حَمْراء (4).

3.أو یکونَ عَلَماً لِمُؤَنَّثٍ حقیقیٍّ،نحوُ:مَرْیَم و هِنْد.

4.أو یکونَ اسماً مذکَّراً غیرَ عاقلٍ بِشَرْطِ أن لا یکونَ لَهُ جمعٌ مُکَسَّرٌ،نحوُ:وُجود- وُجودات،حَمّام-حَمّامات،سُرادِق-سُرادِقات (5).

5.أو یکونَ وَصفاً لِمُذَکَّرٍ غیرِ عاقلٍ،نحوُ:شاهِق و راسی(یُوصَفُ بِهِما الجَبَلُ و غَیْرُه) -شاهِقات و راسِیات (6)،جَمیل(إذا وُصِفَ به بُستانٌ مثلاً)-جَمیلات،نُهَیْر(مُصَغَّرُ نَهْر)

[شماره صفحه واقعی : 259]

ص: 844


1- و من هذا القبیلِ سَنَه-سَنَوات بِناءً علی أنَّ أصْلَ سَنَه،سَنَوٌ.
2- جمعُ امْرَأه و مَرْأه،نِساء؛و جمعُ البواقی مکسَّرُ ألْفاظِها.
3- و قد سبق حکمُهُما من جمعِهِما جمعَ المذکَّرِ السّالِمِ.
4- اللهمَّ إلاّ أن یَغْلِبَ الاسمیَّهُ علی الوصفیَّهِ کما رُوِیَ:«لَیْسَ فی الْخَضْراواتِ صَدَقَهٌ»(شرح الرَّضی علی الکافیَه،ج 3،ص 389؛و شرحه علی الشافیه،ج 2،ص 168).و أجازَ بعضُهم سَکْرَیات و حَمْراوات-مثلاً-أیضاً(شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 376 و 389).
5- فَبُوانات؟؟؟ جمعُ بُوان؟؟؟(أَحَدُ أعمِدَهِ البَیْتِ أو الخَیْمَهِ)معَ وُجودِ«بُون»شاذٌّ(شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 389؛ و شرحُهُ علی الشافیه،ج 2،ص 208).
6- ف«راسیاتٍ»إذا وُصِفَ بها مُؤَنَّثٌ فهی جمعُ راسیَه،کقولِهِ تعالی: وَ قُدُورٍ راسِیاتٍ (سبأ13/).

-نُهَیْرات،وِجْدانیّ-وِجْدانیّات (1)؛و نحوُ:مَطْبوع-مَطْبوعات و مُلْحَق-مُلْحَقات (2).

6.أو یکونَ جَمْعاً و أُریدَ جَمْعُهُ ثانیاً و لم یَرِدْ لَهُ جمعُ تکسیرٍ،نحوُ:رِجال و بُیُوت- رِجالات و بُیُوتات،بخلافِ نحوِ أکْلُب،لجمعِهِ علی أکالِب.

7.أو یکونَ اسماً أو صِفَهً خُماسیّاً،نحوُ:سَفَرْجَل و جَحْمَرِش (3)-سَفَرْجَلات و جَحْمَرِشات.

8.أو یکونَ مُرَکَّباً إضافیّاً مُصَدَّراً بِ«ابْن»أو«ذی»مضافَیْنِ إلی غیرِ ذی العقلِ،نحوُ:

ابنِ لبونٍ و ابنِ أوبَرٍ-بَناتِ لبونٍ و بَناتِ أوبَرٍ (4)و نحوُ:ذِی القِعْدَهِ و ذِی الحِجَّهِ-ذواتِ القِعْدَهِ و ذواتِ الحِجَّهِ (5).

فَتَبَیَّنَ أنَّ مُفْرَدَ هذا الجمعِ قد یکونُ مُؤَنَّثاً حقیقیّاً،لفظیّاً،نحوُ:فاطِمَه،حُبْلی،نُفَساء؛ أو معنویّاً،نحوُ:مَرْیَم و هِنْد؛و قد یکونُ مؤنَّثاً مجازیّاً لفظیّاً،نحوُ:صَحْراء؛أو مؤنَّثاً لفظیّاً مُذَکَّراً حقیقیّاً،نحوُ:طَلْحَه؛و قد یکونُ مذکَّراً نحوُ:سُرادِق (6).

[شماره صفحه واقعی : 260]

ص: 845


1- قد سَبَقَ فی مبحثِ الجامِدِ و المشتقِّ،فی الفصل 9،أنَّ المنسوبَ و المُصَغَّرَ جامِدَانِ فی الأصْلِ مُلْحَقانِ بِالمشتَقِّ و یُسْتَعْمَلانِ صِفَتَیْنِ.
2- و من هذا القبیل-ظاهراً-کائنات جمعُ کائن،مَوْجودات جمعُ مَوْجود،مَخْلوقات جمعُ مَخْلوق،مَعْلومات جمعُ مَعْلوم،مَأکولات جمعُ مَأکول،مَشْروبات جمعُ مَشْروب،مَسْموعات جمعُ مَسْموع،مَحْفوظات جمعُ مَحْفوظ و ما إلی ذلک.و لا غَرْوَ من أنْ یکونَ بعضُ هذه الجموعِ جموعاً لمؤنَّثاتِ مُفْرَداتِها أیضاً،بأنْ یکونَ کائنات مَثلاً جمعَ کائنَه و مَوْجودات جمعَ مَوْجُودَه و هکذا...
3- العجوزُ المُسِنَّه.
4- من هذا القبیلِ:ابنُ مَخاضٍ-بَناتُ مَخاضٍ،ابنُ عِرْسٍ-بَناتُ عِرْسٍ،ابْنُ آوی-بَناتُ آوی-اِبْنُ تُمَّرهَ -بَناتُ تُمَّرَهَ،ابنُ الماءِ-بَناتُ الماءِ،ابنُ النَّعشِ-بَناتُ النَّعْشِ(راجعْ لأکثَرِ الکلماتِ لسانَ العرب و المصباحَ المنیر).
5- النحو الوافی،ج 4،ص 623.
6- و أنشأَ بعضُهُم فی الخمسهِ الأُوَل من مواردِ جمعِ المؤنَّثِ السّالمِ-علی ما فی النحوِ الوافی،ج 1،ص 153-الشِّعْرَ التالی و أراد بقوله:«و غیرُ ذا...»المواردَ المسموعَهَ من نحوِ:سَماء،أُمّ و...: وَ قِسْهُ فی ذی التا و نحوِ ذِکْری وَ دِرْهَمٍ مُصَغَّرٍ و صَحْرا وَ زَیْنَبٍ و وَصْفِ غیرِ العاقِل و غیرُ ذا مُسَلَّمٌ للنّاقِل
تنبیهٌ

قد یُجْمَعُ بهذا الجمعِ کَلِماتٌ خارِجَهٌ عمّا ذُکِرَ سَماعاً و لا ضابِطَ لَها،نحوُ:سَماء- سَماوات،امّ-أُمّات و أُمَّهات،ثَیِّب-ثَیِّبات،شَمال-شَمالات،ألِف،باء،تاء(إلی آخِرِ حروفِ الْهِجاء)-ألِفات،باءات،تاءات و...

تنبیهٌ آخَر

عَدَّ بعضُ العُلماءِ مِمّا یُجْمَعُ جمعَ المؤَنَّثِ السّالِمِ المصدرَ الَّذی لَهُ أکثرُ من ثلاثهِ أحرُفٍ،نحوُ:إکْرام-إکْرامات و تَخْریج-تَخْریجات؛و لکنَّ المحقِّقَ الرَّضیّ قدّس سرّه لَمْ یَرْتَضِ ذلک و قالَ:إنَّ الواحدَ فی مِثْلِهِا إکْرامَهٌ و تَخْریجَهٌ لا إکْرامٌ و تَخْریجٌ (1).

صَوْغُهُ

أ)الصَّحیحُ تَلْحَقُ بِآخِرِهِ عَلامَهُ هذا الجمعِ،نحوُ:مَرْیَم-المَرْیَمات (2)و سُرادِق- سُرادِقات.

ب)الْمَختُومُ بِتاءِ التَّأنیثِ تَسْقُطُ تاؤهُ عندَ جمعِهِ جمعَ المؤَنَّثِ السّالِمِ،نحوُ:عالِمَه- عالِمات،ثَمَرَه-ثَمَرات.فإن بَقِیَ الاسمُ بعد حذفِ تائِهِ مقصوراً نحوُ فَتاه،أو مَمْدوداً نحوُ بَراءَه، رُوعِیَ فیهِ عندَ جَمْعِهِ جمعَ المؤنَّثِ السّالِمَ ما یُراعی فی جمع المقصور و الممدودِ کما یَلی.

ج)الْمَقْصُورُ یُفْعَلُ بألِفِهِ المقصورَهِ هُنا ما یُفْعَلُ بِها فی التَّثْنِیَهِ.فنحوُ:عَصا-عَصَوات، فَتاه-فَتَیات،قَناه-قَنَوات؛و نحوُ:بُشْری-بُشْرَیات،حُبْلی-حُبْلَیات،فُضْلی- فُضْلَیات.

د)الْمَمْدُودُ حُکْمُهُ هُنا حُکْمُهُ فی التَّثْنِیَه.فنحوُ:إمْرَأهٌ قَرّاء-نِساءٌ قَرّاءات،صَحْراء- صَحْراوات،عَذْراء-عَذْراوات،إهداء-إهْداءات و إهْداوات،عِلباء-عِلْباوات و عِلْباءات،بَراءَه-بَراءات.

[شماره صفحه واقعی : 261]

ص: 846


1- شرح الرَّضی علی الکافیه،ج 3،ص 388.
2- سَبَقَ وجهُ زیادهِ أل التَّعریفِ فی جمع الأعلام فی جمع المذکَّرِ السّالِمِ،فی الهامِش.

ه)الثلاثیِّ المختومِ بتاءِ التَّأنیث عندَ جمعِهِ جمعَ المؤَنَّثِ السّالم،إن کانَ صِفَهً بَقِیَتْ عَیْنُهُ علی حالِها،نحوُ:ضَخْمَه-ضَخْمات،حُرَّه-حُرّات،حَسَنَه (1)-حَسَنات؛و إن کانَ موصوفاً فلا یَخْلُو إمّا أن یکونَ مفتوحَ الفاءِ أو غَیْرَ مفتوحِ الفاء.

فالأوَّلُ تَبْقی عَیْنُهُ علی حالِها إن کانَتْ متحرِّکَهً،نحوُ:ثَمَرَه-ثَمَرات،و کذا إذا کانتِ العینُ ساکِنَهً و کانَتْ حرفَ عِلَّهٍ أو مُضَعَّفَهً،نحوُ:حَوْزَه-حَوْزات، بَیْضَه-بَیْضات،غَلَّه-غَلاّت،جَدَّه-جَدّات؛و تُفْتَحُ عینُهُ إنْ کانَتِ العینُ السّاکِنَهُ صَحیحَهً غیرَ مُضَعَّفَهٍ،نحوُ:طَلْحَه-طَلَحات،تَمْرَه-تَمَرات،حَسْرَه- حَسَرات،ظَبْیَه-ظَبَیات.

و الثانی-و لا یکونُ إلاّ ساکِنَ العینِ-تبقی عینُهُ علی حالِها إن کانَتْ حرفَ عِلَّهٍ أو مُضَعَّفَهً،نحوُ:بیعَه-بیعات،سُورَه-سُورات،غُدَّه-غُدّات؛و یجوزُ فی عَیْنِهِ ثلاثَهُ أوجُهٍ إن کانت العینُ صحیحهً غیرَ مُضَعَّفَهٍ:1)إبقاءُ العَیْنِ علی حالِها،نحوُ:حِنْطَه- حِنْطات و جُمْلَه-جُمْلات.2)إتباعُ العینِ لِلْفاء فی حرکتِها،نحوُ:حِنِطات و جُمُلات.3) فتحُ العین،نحوُ:حِنَطات و جُمَلات (2).

تذکرهٌ

«نِکات»-جمعُ نُکْتَه-جمعُ تکسیرٍ کما سیأتی.

[شماره صفحه واقعی : 262]

ص: 847


1- مؤنَّثُ«حَسَن»(المصباحُ المنیر).
2- 2)

السُّؤالُ و التَّمرین

1.اِجْمَعْ جَمْعَ المؤنَّثِ السّالِمَ أیَّهَ کلمهٍ وَجَدْتَها واجِدَهً للشَّرْطِ من الکلِماتِ التّابِعَهَ:زَیْنَب، سَکینَه،سَلْمی،فاطِمَه،زَهْراء،بَیْضاء،رَحْمَه،قَساوَه،ثَورَه،حُباری،کِتاب،مُکاتَبَه،تَحِیَّه،مَقالَه، تَمایُل،نَجْدَه،صَخْرَه،هَیْبَه،دَوْرَه،ثَمَرَه،صُفْرَه،عِزْلَه،عَوْدَه،سَکْتَه،غُرْفَه،قیمَه،حیلَه،تَکامُل، کَمال،مَنْصوب،مَرْفوع،مَجْرور،مَوْصُوف،صُغْری،مُصَغَّر،صَفْراء،اخْت،امّ،بِنْت،قُوَّه،مُشَهّی، عالِم،عابِد،إقْدام،سُؤال،امْتِحان،أمَه،أُمَّه،زَکَریّاء،حَمْراء و عَطْشی.

2.ما هی المُلْحَقاتُ بِجَمْعِ المُؤَنَّثِ السّالِمِ و ما هِیَ الکَلِماتُ الَّتی تشبَهُ جَمعَ المؤَنَّثِ السّالِمِ و لیسَتْ مِنْهُ؟هاتِ لکلٍّ مِنْهُما أمْثِلَهً.

3.لِمَ سُمِّیَ الجمعُ السّالِمُ سالِماً؟

الفصل 5.الجَمْعُ المُکَسَّر
اشاره

الفصل 5.الجَمْعُ المُکَسَّر (1)

الجَمعُ المُکَسَّرُ-أو جمعُ التَّکسیرِ-جمعٌ نابَ عَنْ ثلاثَهٍ مِنْ أفرادِ مُفْرَدِهِ فَصاعِداً بِتَکَسُّرِ بِناءِ المُفْرَدِ؛و تَکَسُّرُ بِناءِ المُفْرَدِ بِتَغیُّرِ الوزنِ فقط،أو بتَغَیُّرِ الوزنِ مَعَ نُقْصانِ الأحْرُفِ أو زِیادَتِها،نحوُ:أسَد-أُسْد،کِتاب-کُتُب،رَجُل-رِجال (2).

أوزانُ جَمْعِ المُکَسَّر
اشاره

أوْزانُ جَمْعِ التَّکَسْیرِ کَثیرَهٌ،مِنْها قیاسیَّهٌ مُطَّرِدَهٌ (3)،و مِنْها سَماعیَّهٌ غیرُ مُطَّرِدَه.

[شماره صفحه واقعی : 263]

ص: 848


1- شرح الرَّضی علی الشّافیه،ج 2،ص 89؛جامع الدّروس العربیّه،ج 2،ص 25؛النحو الوافی،ج 4،ص 577.
2- للأُستاذ:هُناک مُفْرَداتٌ لا یَظْهَرُ علی ألْفاظِها تغییرُ التکسیرِ،منها:فُلْک و دِلاص و هِجان؛فلا یُنْتَقَضُ بِها التَّعریفُ (شرح الأشمونی،ج 4،ص 120).
3- الاطِّرادُ فی جَمْعِ الْمُکَسَّرِ هُوَ أَغْلَبِیَّهُ وَزْنِ جَمْعٍ لِوَزنِ مُفْرَدٍ،فَیَقْرُبُ معناه من معنی«القیاس»(النحو الوافی،ج 4، ص 584).
أ)جُموعُ التکسیرِ المُطَّرِدَه

أ)جُموعُ التکسیرِ المُطَّرِدَه (1)

أشْهَرُها:

1.أفْعِلَه\2.أفْعُل\3.فِعْلَه\4.أفْعال\5.فِعْلان

6.فُعْلان\7.فُعْل\8.فُعُل\9.فُعَل\10.فِعَل

11.فَعَلَه\12.فُعَلَه\13.فَعْلی\14.فُعَّل\15.فُعّال

16.فِعال\17.فُعُول\18.فُعَلاء\19.أفْعِلاء\20.فَواعِل

21.فَعائل\22.فَعالی\23.فَعالی\24.فُعالی\25.فَعالِیّ

26.فَعالِل\27.فَعالیل\28.ما یُماثِلُ...\29.أفاعِل\30.فَعالین

1.أفْعِلَه،یُجْمَعُ به الثُّلاثِیُّ الموصوفُ المذکَّرُ إذا وُجِدَتْ مَدَّهٌ زائدهٌ قبلَ لامِهِ،نحوُ:

طَعام-أطْعِمَه،رَغیف-أرْغِفَه،عَمود-أعْمِدَه،فُؤاد-أفْئدَه.

و لیُذْکَرْ أنَّ المَدَّهَ إنْ کانت ألِفاً و کان الاسمُ مُضاعَفاً أو معتلَّ اللاّمِ تَعَیَّنَ هذا الوزنُ فی جمعِهِ، نحوُ:زِمام-أزِمَّه،هِلال-أهِلَّه،سِنان-أسِنَّه،بِناء-أبْنیَه،فِناء-أفْنیَه،دَواء-أدْوِیَه.

و یَکْثُرُ هذا الوزنُ فی الوصفِ المُضاعَفِ معَ مَدَّهِ الیاءِ أیضاً،نحوُ:جلیل-أجِلَّه، عَزیز-أعِزَّه،ذَلیل-أذِلَّه،شَحیح-أشِحَّه.

2.أفْعُل،:تُجْمَعُ به موصوفاتٌ؛

منها«فَعْل»صحیحُ العَیْنِ،نحوُ:بَحْر-أبْحُر،کَفّ-أکُفّ،دَلْوٍ-أدْلٍ،ظَبْیٍ- أظْبٍ (2).فنحوُ:عَیْن-أعْیُن،شاذٌّ.

[شماره صفحه واقعی : 264]

ص: 849


1- نذکُرُها تسهیلاً لِلرُّجوعِ و الاتِّباعِ بِالتَّرتیبِ الَّذی اختارَهُ عَبّاس حسن فی النحوِ الوافی حدّاًمّا،و هو یحذو حذوَ ابنِ مالک فی ألفیَّتِهِ الَّتی علیها یدور البَحثُ فی عددٍ ضَخْمٍ من الشُّروحِ و المؤلَّفاتِ النحویَّه بِمَغْزاها الأعمِّ من الصَّرفِ و النَّحو.
2- أصلُ أظْبٍ،أظْبُیٍ؛سُکِّنَتِ اللاّمُ العِلَّهُ للقاعدهِ الثالِثَهِ من القواعدِ العامَّهِ للإعلال،و قُلِبَتْ ضَمَّهُ الباءِ کسرهً وِفْقاً للقاعِدَهِ العاشِرَهِ من قواعدِ الإعلالِ الخاصَّهِ بالاسمِ،ثُمَّ حُذِفَتِ اللاّمُ العِلَّهُ لالتقاء السّاکِنَیْنِ(الحرف العِلَّه و نون التَّنوین)،ثُمَّ لَحِقَتْ نونُ التَّنْوین کسرهَ الباءِ فصارتِ الکَلِمَهُ أظْبٍ.و نظیرُ ذلک إعلالُ دَلْوٍ-أدْلٍ،و قُلِبَتْ واوُ أدْلُو یاءً قبلَئذٍ للقاعدهِ 7 من قواعِد إعلالِ الاسمِ.

و منها«فَعَل»علی نُدُورٍ،نحوُ:دار-أدْوُر (1)،عَصا (2)-أعْصی (3).

و منها الثُّلاثیُّ المزیدَهُ قبلَ لامِهِ مَدّهٌ إذا کانَ مؤنَّثاً معنویّاً،نحوُ:عَناق-أعْنُق،ذِراع -أذرُع،عُقاب-أعْقُب،یَمین-أیْمُن.

3.فِعْلَه،تُجْمَعُ بِهذا الوزنِ أسماءٌ لا ضابِطَ لَها،نحوُ:غُلام-غِلْمَه،فَتی-فِتْیَه و صَبِیّ -صِبْیَه.

4.أفعال،یُجْمَعُ به الاسمُ الثُّلاثیُّ المجرَّدُ-بأیِّ وزنٍ کانَ من الأوزانِ العَشَرَهِ-إذا کانَ مَوْصوفاً.

ف«فَعْل»و لا سیَّما إذا کانَ معتلَّ العینِ،نحوُ:قَوْم-أقْوام،سَیْف-أسْیاف،وَقْت- أوْقات،عَمّ-أعْمام،لَفْظ-ألْفاظ.و من هذا القبیل رَأْی-آراء (4).و فی شَیْء-أشیاء قیلٌ و قالٌ عندَ الصَّرْفیِّینَ و اللُّغَویِّین (5).

[شماره صفحه واقعی : 265]

ص: 850


1- و قد یُهْمَزُ و یُقالُ:أدْؤُر(القاموس المحیط)أو یُقلَبُ و یُقالُ:آدُر(المصباح المنیر).
2- للأُستاذ:إنْ قیلَ لِمَ جیئَ فی الأمْثِلَهِ بِالدَّلوِ و الظّبْیِ منوَّنَیْنِ و بِالعَصا بِلا تنوینٍ؟ثم ألا یلزمُ فی«عصا»المجرَّدِ من التَّنوینِ أنْ یکونَ مصحوباً لأل؟قلنا:أوّلاً إنَّ الغَرَضَ تَعریفُ الصُّوَرِ المختلفَهِ للکَلِماتِ کی لا یَتَشَکَّلَ شَکْلٌ خاصٌّ للکلمهِ فی ذهنِ المتعلِّمِ،و ثانیاً إنَّ الکلماتِ المنفَرِدَهَ لا یَلْزَمُها الإعرابُ بل لا تکونُ مُعْرَباتٍ.قال الرّضی قدّس سرّه فی طَلیعَهِ هذا البابِ(بابِ جمعِ المکسَّرِ)فی شرحِ قولِ ابنِ الحاجبِ:«الجَمْع،الثُّلاثی،الغالبُ فی نحوِ فَلْس علی أفْلُس و فلُوس...»،(قال الشارحُ الرّضیُّ):«الجمع لا إعرابَ لَهُ و لا لقوْلِهِ الثلاثی؛لأنَّهُما اسْمانِ غیر مُرَکَّبَیْنِ کما تقولُ:باب،فصل.و یجوزُ أن یرتَفِعا علی أنَّ کُلَّ واحدٍ منهُما خبرُ المبتدأ،أی هذا بابُ الجمعِ و هذا بابُ الثلاثیِّ کیفَ یُجْمَعُ...»(شرح الرّضی علی الشافیه،ج 2،ص 89). هذا،و لا ضیرَ فی تجریدِ الکلمهِ من الإعْرابِ حتی فی درجِ الکلامِ و الترکیبِ أیضاً و ذلک عندَما أُریدَ الترکیزُ علی صورَهِ لفظِها. مثلُ أن یُقالَ:«إنَّ حَسَن مجرَّدٌ و حُسَیْن مزیدٌ فیه».فلفظَتا«حَسَن»و«حُسَیْن»هُنا،یُقدَّرُ إعرابُهُما و لا یَظْهَرُ علی ألفاظِهِما.
3- أصلُ أعْصی،أُعْصُو،قُلِبَتِ الواو یاءً للقاعده 7 من قواعد الإعلال الخاصَّهِ بالاسم،ثم أبْدِلَت ضَمَّهُ الصّادِ کسرهً للقاعِدَه 10 من تلک القواعد.
4- أصلُها:أرْءاء،مقلوبَهٌ(مجمع البحرین).
5- قالَ الفیروزآبادی فی القاموسِ المحیط:الکسائی یَری أنَّ«أشیاءَ»،«أفْعالٌ»کَفَرْخ و أفْراخ،تُرِکَ صَرْفُها لکثرهِ الاستعمال؛و عن الخَلیل أنَّها«فَعْلاء»نائبهٌ عن«أفعال»و بدلٌ منه.و قالَ الفَیُّومی فی المصباح المنیر:أصلُ أشیاء، شیْئاء عندَ الخلیل نُقِلَتْ أُولی الهمزَتَیْنِ أوَّلَ الکَلِمَهِ فَبِقِیَتْ لَفْعاء.و فی هامش شرحِ النّظامِ،ص 79 حکایهً عن جمهورِ البصریِّینَ أنَّ أشیاءَ مفردٌ لفظاً اسمُ جمعٍ معنیً؛و قیل غیرُ ذلک.

«فَعَل»و«فَعِل»و«فَعُل»نحوُ:عَلَم-أعْلام،کَتِف-أکْتاف،عَضُد-أعْضاد.

«فِعْل»و«فِعَل»و«فِعِل»نحوُ:اِسم (1)-أسْماء (2)،عِنَب-أعْناب،إبِل-آبال.

«فُعْل»إذا لَمْ یَکُنْ معتلَّ العینِ بالواو،نحوُ:قُفْل-أقْفال،خُفّ-أخْفاف.

«فُعَل»نحوُ:رُطَب-أرْطاب.

«فُعُل»نحوُ:عُنُق-أعناق.

و یُجْمَعُ بِهِ الاسمُ الثلاثیُّ المجرَّدُ إذا کانَ صفهً أیضاً فی أکثَرِ أوزانِها:

فیُجْمَعُ بِهِ«فَعْل»الصِّفَهُ إذا کانَت أجوَفَ یائِیّاً،نحوُ:شَیْخ-أشْیاخ.

و یُجْمَعُ بِهِ من الصِّفات«فَعَل»و«فَعِل»و«فَعُل»نحوُ:بَطَل-أبْطال،نَکِد-أنْکاد، یَقُظ-أیْقاظ؛و«فِعْل»نحوُ:جِلْف-أجْلاف؛و«فُعْل»نحوُ:حُرّ-أحْرار؛و«فُعُل» نحوُ:جُنُب-أجْناب.

هذا،و یُجْمَعُ ب«أفْعال»،«فَعیل»المؤنَّثُ المُجرَّدُ من التاءِ أیضاً،نحوُ:یَمین- أیْمان.و کذا«فَعیل»الصِّفه،نحوُ:شَریف-أشْراف.

و یُجْمَعُ بِهِ«فاعِل»الصِّفَه،نحوُ:شاهِد-أشْهاد،صاحِب-أصْحاب.

و جُمِعَ به«فَعول»نحوُ:عَدُوّ-أعْداء،سَواءٌ استُعْمِلَ مَوصوفاً أو وَصْفاً.

و کذا یُجْمَعُ بهِ«فَیْعِل»نحوُ:مَیِّت-أمْوات.

5.فِعْلان،تُجْمَعُ به موصوفاتٌ أو صِفاتٌ؛

مِنْها«فُعَل»نحوُ:صُرَد-صِرْدان،نُغَر-نِغْران.

و مِنْها«فُعْل»إذا کانَ أجوفَ واویّاً،نحوُ:حُوت-حیتان،کُوز-کیزان.

[شماره صفحه واقعی : 266]

ص: 851


1- أصلُ اسْم،سِمْو(المصباح المنیر).
2- لیسَ منه«أسماء»اسم امرأهٍ فإنَّها فَعْلاء من الوَسامَه(شرح الرّضی علی الشافیه،ج 3،ص 79).

و مِنْها«فَعَل»نحوُ:أخ(أصلُهُ:أخَوٌ)-إخْوان،فَتی-فِتْیان؛و لا سِیَّما إذا کان مُعَلَّ العَیْنِ،نحوُ:تاج-تیجان،نار-نیران،جار-جیران.

و مِنْها«فِعْل»نحوُ:صِنْو-صِنْوان (1).

و مِنْها«فُعال»نحوُ:شُجاع-شِجْعان،غُلام-غِلْمان،غُراب-غِرْبان.و جَمْعُ «فَعال»بِهذا الوزنِ نحوُ:غَزال-غِزْلان،شاذٌّ.

و قد یُجْمَعُ«فَعیل»بهذا الوزنِ،نحوُ:صَبِیّ-صِبْیان.

6.فُعْلان،تُجْمَعُ به موصوفاتٌ؛

منها«فَعْل»نحوُ:بَطْن-بُطْنان.

و مِنها«فَعَل»صحیحُ العینِ،نحوُ:بَلَد-بُلْدان.

و مِنْها«فاعِل»نحوُ:حاجِر-حُجْران.و یجوزُ أنْ یکونَ منهُ:حائط-حیطان (2).و کذا إذا انتقل«فاعل»الصِّفَهُ إلی الموصوف و هُجِرَ معنی الوصفِ،نحوُ:فارس-فُرْسان، راکِب-رُکبان.

و منها«فَعیل»نحوُ:رَغیف-رُغْفان.

و قَد یُجْمَعُ بِهِ«فاعِل»الصِّفَه،نحوُ:شابّ-شُبّان،راعی-رُعْیان.

و یُجْمَعُ بِهِ أیضاً«أفْعَل»الصِّفَهُ المشَبَّهَه،نحوُ:أحْمَر-حُمْران،أسْوَد-سُودان، أبْیَض-بیضان (3).و منه:أعْمی-عُمْیان؛قالَ تعالی: وَ الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها صُمًّا وَ عُمْیاناً (4).

و قد یُجْمَعُ به«فُعال»الصِّفَه،نحوُ:شُجاع-شُجْعان.

[شماره صفحه واقعی : 267]

ص: 852


1- للأُستاذ:الفرقُ بینَ«صِنْوان»المثنّی و«صِنْوان»الجمع أنَّ الأوّل یُعْرَبُ بالحرفِ و الثّانی بِالحَرکه.
2- أصلُ حیطان-علی هذا-حُیْطان؛قُلِبَت ضَمَّهُ الحاء کسرهً علی القاعدهِ العاشرهِ من قواعِدِ الإعلالِ الخاصَّهِ بالاسمِ.
3- شرح الرّضی علی الشافیه،ج 2،ص 168.وَلْیُذْکَرْ أنَّ باءَ«بیضان»مضمومٌ فی الأصْلِ،قُلِبَتْ ضَمَّتُهُ کَسْرَهً للقاعدهِ العاشِرَهِ من قَواعِدِ الإعلالِ الخاصَّهِ بالاسمِ.
4- الفرقان73/.

7.فُعْل،یُجْمَعُ به«أفْعَل»الصِّفَهُ المشبَّهَهُ و مُؤَنَّثُهُ«فَعْلاء»،نحوُ:أحْمَر و حَمْراء-حُمْر، أسْوَد و سَوْداء-سُود (1).قالَ تعالی: یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ زُرْقاً (2).

وَلْیُذْکَرْ أنَّ هذا الوزنِ(فُعْل)إذا صیغَ من أجوَفَ یائیٍّ قُلِبَت ضَمَّهُ فائهِ کسرَهً (3)،نحوُ:

أبْیَض و بَیْضاء-بُیْض-بیض،أعْیَن و عَیْناء-عُیْن-عین (4).

و یُجْمَعُ بِهِ:«فَعَل»الموصوفُ المُعَلُّ العَیْنُ أیضاً،نحوُ:دار-دُور،ساق-سُوق، ناب-نیب (5).

وَ مِنَ المسموعِ جمعُ«أسَد»و«بَدَنَه»بِهذا الوزنِ،فَ أَسَد-أُسْد،بَدَنَه-بُدْن؛قالَ تعالی: وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَکُمْ مِنْ شَعائِرِ اللّهِ (6).

و من الطَّریفِ جمعُ«فُعْل»موصوفاً بهذا الوزنِ،کَ فُلْک-فُلْک.قالَ تعالی فی الفُلْکِ الواحِدِ: وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا (7)،و فی الجمعِ: وَ تَرَی الْفُلْکَ مَواخِرَ (8)فِیهِ (9).

8.فُعُل،یُجْمَعُ به:

«فَعِل»الموصوف،نحوُ:نَمِر-نُمُر.

و اسمٌ ثلاثیٌّ صحیحُ اللاّمِ مزیدَهٌ قبلَ لامِهِ مَدَّهٌ،غیرَ أنَّ المَدَّهَ إن کانَتْ ألِفاً یُشْتَرَطُ أنْ

[شماره صفحه واقعی : 268]

ص: 853


1- من هذا القبیل:أغَرّ و غَرّاء-غُرّ،أحْوَر و حَوْراء-حُور،أعْمی و عَمْیاء-عُمْی،أحْوی و حَوّاء-حُوّ،من الحُوَّهُ،و هُوَ واویُّ العینِ و اللاّمِ،مثلُ القُوَّه.
2- طه102/.
3- طِبقاً للقاعدهِ العاشرهِ من قواعدِ الإعلالِ الخاصَّهِ بالاسمِ.
4- یقولُ ابنُ مالک فی فُعْل و فِعْلَه: فُعْلٌ لِنَحْوِ أحْمَرٍ و حَمْرا[ء] و فِعْلَهٌ جَمْعاً بِنَقْلٍ یُدْری
5- أصْلُ نیب،نُیْب؛فُعِل بِها ما فُعِلَ بنحْوِ عین و بیض و بیضان.
6- الحج36/.
7- هود37/.
8- جمعُ ماخِرَه.
9- النحل14/.

لا یکونَ الاسمُ مُضاعَفاً (1)،نحوُ:کِتاب-کُتُب،أتان-أُتُن،طریق-طُرُق،سَریر- سُرُر،نَذیر-نُذُر،رَسول-رُسُل،صَبور-صُبُر.

و«فاعل»الموصوف،نحوُ:بازِل-بُزُل،شارِف-شُرُف.

و قَدْ یُجْمَعُ بِهِ«فَعیلَه»موصوفاً،نحوُ:سفینَه-سُفُن،صَحیفَه-صُحُف.

وَلْیُسَکَّنْ عینُ هذا الوزنِ إنْ کانَ واواً (2)،نحوُ:سِوار-سُوُر-سُوْر،سِواک-سُوُک- سُوْک،صِوان-صُوُن-صُوْن،عائط(من عاطَ یَعُوطُ)-عُوُط-عُوْط.و تُبدَلُ ضَمَّهُ فائهِ کسرهً إن کانَ العینُ یاءً (3)،نحوُ:عائط(من عاطَ یَعیطُ)-عُیُط-عُیْط-عیط.

وَ مِنَ المسموعِ جمعُ«خَصِب»و«خَشَب»بهذا الوزنِ،فَ خَصِب-خُصُب و خَشَب -خُشُب؛قالَ تعالی: کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَهٌ (4).

9.فُعَل،تُجْمَعُ به ثَلاثَهُ أسماءٍ،هی:

«فُعْلی»التَّفضیلیَّه،نحوُ:کُبْری-کُبَر،أُولی-أُوَل (5)،أُخْری-أُخَر (6).بِخلافِ ما لیسَ لِلتَّفضیلِ مِن نحوِ:أُنْثی و خُنْثی و حُبْلی.و أمّا رُؤْیا-رُؤی فَشاذٌّ (7).

فِعْلَه،نحوُ:حِلْیَه-حُلی،لِحْیَه-لُحی.

«فُعْلَه»نحوُ:غُرْفَه-غُرَف،أُمَّه-أُمَم،سُورَه-سُوَر،دُولَه-دُوَل.و جمعُ«فَعْلَه» الأجوفِ الواویِّ علی«فُعَل»نحوُ:دَوْلَه-دُوَل،قلیلٌ.

[شماره صفحه واقعی : 269]

ص: 854


1- إذْ لَوْ کانَ الاسمُ الثُّلاثیُّ المزیدَهُ قَبلَ لامِهِ ألِفٌ مُضاعَفاً أو معتلَّ اللاّمِ جُمِعَ علی أفْعِلَه کما سَبَقَ،نحوُ:سِنان- أسِنَّه و فِناء-أفْنِیَه.
2- طبقاً للقاعِده الثانیه من القواعد العامَّهِ للإعلال.
3- للقاعدهِ العاشرهِ من قواعِد الإعلالِ الخاصَّهِ بالاسمِ.
4- المنافقون4/.
5- أولی و أُوَل أصلُهُما وُوْلی و وُوَل(-فُعْلی و فُعَل)أُبْدِلَتْ واوُهُما الأولی همزهً لما سیأتی فی بابِ الإبدالِ؛ فهمزتُهُما بدلٌ من فاءِ الفعلِ بخلافِ همزَهِ«أوَّل»فإنَّها زائدهٌ.
6- راجِعْ لبحثٍ فی هذهِ الکلِمَهِ شرحَ الأشمونی،ج 3،ص 239.
7- شرح الرضی علی الشافیه،ج 2،ص 166.

10.فِعَل،یُجْمَعُ به فی الصَّحیحِ و المعتلِّ اسمٌ موصوفٌ وازَنَ«فِعْلَه»نحوُ:بِدْعَه-بِدَع،مِلَّه -مِلَل،حِیلَه-حِیَل،لِحْیَه-لِحی،رِشْوَه-رِشا.و یُجْمَعُ به أیضاً سَماعاً«فَعْلَه»نحوُ:

قَصْعَه-قِصَع،خَیْمَه-خِیَم.و قد یُجْمَعُ بِهِ«فَعِلَه»أیضاً،نحوُ:نَقِمَه-نِقَم.

11.فَعَلَه،یُجْمَعُ به«فاعِل»إنْ کانَ وَصْفاً صحیحَ اللاّمِ لمذکَّرٍ عاقلٍ،نحوُ:کامِل- کَمَلَه،قاتِل-قَتَلَه و بارٌّ-بَرَرَهٌ؛بِخلافِ ما اعتَلَّ لامُهُ من نحوِ:داعٍ و رامٍ،أو کانَ موصوفاً کوادٍ و عادٍ،أو کانَ صفهً لمؤنَّثٍ کحامِل و طالِق،أو صِفَهً لغیرِ عاقلٍ کصاهِل.

ولْیُدَّکَرْ أنَّ عینَ«فَعَلَه»فی المعتلِّ العینُ تُعَلُّ،نحوُ:سائد(بمعنی سَیِّد)-سَوَدَه- سادَه (1)،قائل-قَوَلَه-قالَه،حائک-حَوَکه-حاکَه.

12.فُعَلَه،یُجْمَعُ به وزنُ«فاعِل»إذا کانَ معتلَّ اللاّمِ و کانَ وَصْفاً لمذکَّرٍ عاقلٍ،نحوُ:

داعٍ-دُعاه،هادٍ-هُداه؛بخلافِ ما صحَّ لامُهُ أو کانَ موصوفاً أو صِفَهً لِمُؤَنَّثٍ أو لِغیرِ عاقلٍ کما تبیَّنَ فی وزنِ«فَعَلَه» (2).

13.فَعْلی،یُجْمَع به کلُّ وصفٍ دلَّ علی آفَهٍ و بَلیَّهٍ(من عیبٍ و نقصٍ أو ألَمٍ أو موتٍ أو مَرَض)بأیِّ وزنٍ کانَ.فیُجْمَعُ بِهِ أوزانٌ شَتّی؛

منها«فاعِل»نحوُ:هالِک-هَلْکی.

و منها«فَعِل»نحوُ:زمِن-زَمْنی.

و منها«فعیل»بمعنی فاعِل،نحوُ:مَریض-مَرْضی،صَریع-صَرْعی.

و منها«فَعیل»بمعنی مفعول،نحوُ:أسیر-أسْری،قَتیل-قَتْلی.

و منها«فَیْعِل»نحوُ:مَیِّت-مَوْتی.

[شماره صفحه واقعی : 270]

ص: 855


1- القاموس المحیط.
2- قال ابنُ مالک فی الوَزْنَیْنِ الأخیرَیْن: فی نحوِ رامٍ ذو اطّرادٍ فُعَلَه و شاعَ نحوُ کامِلٍ و کَمَلَه

و منها أفْعَل،نحوُ:أحْمَق-حَمْقی.

و منها«فَعْلان»الصِّفَهُ المشبَّهَهُ،نحوُ:سَکْران-سَکری (1).

14.فُعَّل،یُجْمَعُ به الوصفُ المُوازِن لِ«فاعِل»أو«فاعِلَه»الصَّحیحَیْنِ اللاّمُ،نحوُ:

جاهِل-جُهَّل و جاهِلَه-جُهَّل،نائِم-نُوَّم و نائمَه-نُوَّم.و قد یُجْمَعُ به«فاعِل» المعتلُّ اللاّمُ أیضاً،نحوُ:غازی-غُزّی،لکنَّهُ نادرٌ و القیاسُ فیهِ«فُعَلَه»(غُزاه)کما سَبَقَ.

15.فُعّال،یُجْمَعُ به الوصفُ الموازِن لِ«فاعِل»الصحیحِ اللاّمُ،نحوُ:جاهِل-جُهّال و قارِئ-قُرّاء.و قَدْ یُجْمَعُ بِهِ«فاعِل»المعتلُّ اللاّمُ أیضاً علی نُدورٍ،نحوُ:غازی-غُزّاء،و الاطّرادُ فیهِ غُزاه(فُعَلَه)کما سَبَقَ (2).

16.فِعال،یُجْمَعُ به أوزانٌ کثیرهٌ؛

منها«فَعْل»و«فَعْلَه»موصوفَیْنِ کانا أم صِفَتَیْنِ،نحوُ:بَحْر-بِحار،ثَوْب-ثِیاب،ظَبْی و ظَبْیَه-ظِباء،أمَه(أصلُها:أمْوَه)-إماء،قَصْعَه-قِصاع؛و نحوُ:صَعْب و صَعْبَه-صِعاب.

و منها«فَعَل»و«فَعَلَه»إذا کانا موصوفَیْنِ صحیحَیِ اللاّمِ غیرَ مضاعفَیْنِ،نحوُ:جَبَل -جِبال،شَفَه(أصلُها:شَفَهٌ)-شِفاه،شاه(أصلها:شَوَهٌ)-شیاه،رقَبَه-رِقاب،ناقَه (أصلُها:نَوَقَهٌ)-نِیاق،دار-دِیار؛بِخلافِ نحوِ بَطَل للوصفیَّهِ،و نحوِ عصا و فَتی لاعتلالِ اللاّمِ،و نحوِ طَلَل للتَّضعیف.و حَسَن-حِسْان،أمَه(أصلُها:أمَوَه)-إماء، مَسْموعٌ غیرُ مُطَّرِدٍ،الأوَّلُ للوصفیَّه،و الثانی لاعتلالِ اللاّم.

[شماره صفحه واقعی : 271]

ص: 856


1- یُجْمَعُ سَکْران علی سَکاری و سُکاری أیضاً کما سیأتی.یقولُ ابنُ مالک فی هذا الوزنِ: فَعْلی لِوَصْفٍ کقَتیلٍ و زَمِن و هالِکٌ وَ مَیِّتٌ بِهِ قَمِن هذا،و قد تبیَّنَ أنَّ وزنَ«فَعْلی»مُشْترَکٌ بینَ أمْرَیْنِ،هُما:مُؤَنَّثُ«فَعْلان»و جمعُهُ.
2- یقول ابنُ مالک فی الوزنَینِ الأخیرَینِ: و فُعَّلٌ لفاعِلٍ و فاعِلَه وَصْفَیْنِ نحوُ عاذِلٍ و عاذِلَه و مِثْلُهُ الفُعّالُ فیما ذُکِّرا و ذانِ فی المُعَلِّ لاماً نَدَرا قولُهُ:«فیما ذُکِّرا»أی فیما کانَ مُذَکَّراً،و ألِفُ«ذُکِّرا»للإطلاق.

و منها«فُعْل»و«فُعْلَه»موصوفَیْنِ،و یُشْتَرَطُ فی«فُعْل»ألاّ یکونَ واویَّ العینِ و لا یائیَّ اللاّم،نحوُ:رُمْح-رِماح؛بُرْمَه (1)-بِرام،نُکْتَه-نِکات.بِخلافِ نحوِ:حُوت و مُدْی (2).

و منها«فَعُل»موصوفاً،نحوُ:رَجُل-رِجال.

و منها«فِعْل»موصوفاً،نحوُ:ذِئْب-ذِئاب،ریح-ریاح.

و منها«فَعال»و إن قَلَّ،نحوُ:جَواد (3)-جِیاد (4).

و منها«فاعِل»نحوُ:صاحِب-صِحاب،نائم-نِیام،راعی-رِعاء.قالَ اللّهُ تعالی:

قالَتا لا نَسْقِی حَتّی یُصْدِرَ الرِّعاءُ

(5)

.

و منها«فَعیل»بمعنی فاعِل و«فَعیلَه»بمعنی فاعِلَه إذا کانا وصفَیْنِ صحیحَیِ اللاّمِ، نحوُ:کریم و کریمَه-کِرام،شَدید و شَدیدَه-شِداد،قالَ اللّهُ تعالی: وَ بَنَیْنا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِداداً (6)؛بخلافِ نحوِ حَدید و جَریده لکونِهما موصوفَیْنِ،و غَنِیّ و غَنِیَّه لاعتلالِ اللاّمِ،و جَریح و جَریحَه لمعنی المفعول.هذا،و جمعُ هذَیْنِ الوَزْنَیْنِ(فَعیل و فَعیلَه) إذا کانا معتلَّیِ العینِ بِ«فِعال»یقرُبُ من التَّعَیُّن،نحوُ:طَویل و طَویلَه-طِوال (7).

و منها«فُعْلی»وصفاً،نحوُ:أُنْثی-إناث.

و منها«فَعْلان»الصِّفَهُ المشبَّهَهُ و مؤنَّثاه(فَعْلی و فَعْلانَه)،نحوُ:غَضْبان و غَضْبی- غِضاب،نَدْمان و نَدْمانَه-نِدام،خَمْصان و خَمْصانَه-خِماص.

و منها«فُعْلان»وصفاً و مؤنَّثُهُ:(فُعلانَه)،نحوُ:خُمْصان و خُمْصانَه-خِماص؛و إن لَمْ یُسْمَعْ فی عُرْیان،عِراء (8).

[شماره صفحه واقعی : 272]

ص: 857


1- البُرْمَه:القِدْر من الحجارَه.
2- المُدْی:نوعُ مِکیالٍ.
3- النجیبُ من الخَیْل.
4- قلبُ الواوِ یاءٌ فی«جِیاد»شاذٌّ لما مضی فی قواعدِ الإعلالِ الخاصَّهِ بالاسم.
5- القصص23/.
6- النبأ12/.
7- و شذَّ طِیال(مُعَلّاً)لما مضی فی قواعدِ الإعلالِ الخاصَّهِ بالاسمِ.
8- شرح الرّضی علی الشافیه،ج 2،ص 173.

و منها«فَعْلاء»غیرُ مُؤَنَّثِ أفْعَلِ الصِّفَهِ،سواءٌ أکانَ مُذَکَّرُهُ غیرَ أفْعَل،نحوُ:حَسْناء- حِسان،أو لَمْ یَکُنْ لَهُ مُذَکَّرٌ أصْلاً،نحوُ:بَطْحاء-بِطاح.

و منها«فُعَلاء»موصوفاً،نحوُ:نُفَساء-نِفاس،عُشَراء-عِشار (1)؛قالَ اللّهُ تعالی: وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ (2).

17.فُعُول،یُجْمَعُ به أسماءٌ موصوفاتٌ؛

منها«فَعْل»غیرَ معتلِّ العینِ بالواو،نحوُ:رأس-رؤوس،صَفّ-صُفوف،ظَبْی- ظُبِیّ (3)،عَیْن-عُیون؛بخلافِ نحوِ حَوْض لاعتلالِ العینِ بِالواو.

و منها«فِعْل»نحوُ:عِلْم-عُلوم.

و منها«فَعَل»نحوُ:أسَد-أُسُود،فَتی-فُتُوّ (4)و فُتِیّ (5)،عَصا-عُصِیّ و عِصِیّ (6).

و منها«فَعِل»نحوُ:نَمِر-نُمور.

و منها«فُعْل»نحوُ:جُنْد-جُنوُد،بُرْج-بُرُوج،قُرْء-قُروء.

و منها«فَعال»،نحوُ:عَناق-عُنوق.

و یُجْمَعُ بِهِ«فاعِل»الصِّفَه أیضاً،نحوُ:شاهِد-شُهُود.

[شماره صفحه واقعی : 273]

ص: 858


1- مقاییسُ اللُّغَه؛القاموسُ المحیط؛شرحُ الرّضی علی الشافیه،ج 2،ص 159.و فی مجمع البحرین:«قالَ الجوهری:لیس فی کلام العرب فُعَلاء یُجْمَعُ علی فِعال غیرُ نُفَساء و عُشراء».
2- التکویر4/.
3- أصلُ ظُبِیّ،ظُبُوی؛قُلِبَت الواو یاءً للقاعِدَهِ 5 من قواعدِ إعلال الاسمِ و أُبْدِلَت ضَمَّهُ الباءِ کسرهً للقاعدهِ 10 من تلک القواعِدِ.
4- بِناءً علی أنَّ أصْلَ فَتی،فَتَوٌ.
5- بِناءً علی أنَّ أصلَ فَتی،فَتَیٌ؛فأصلُ فُتِیّ،فُتُوی،قُلِبَتِ الواوُ یاءً(لِلقاعِدَهِ الخامِسَهِ من قواعِدِ الإعلالِ الخاصَّهِ بالاسمِ)ثم أُبْدِلَتْ ضَمَّهُ التاءِ کسرَهً(للقاعِدَهِ العاشرَهِ من تلک القواعِدِ).
6- أصل عِصِیّ،عُصُوْو-کما صَرَّحَ بِهِ الفَیُّومی فی المصباحِ المنیر-قُلِبَتِ الواوُ المتطرِّفَهُ یاءً اعتباطاً،ثم قُلِبَتِ الواوُ الزّائدهُ یاءً للقاعِدَهِ 5 من قواعدِ إعلالِ الاسمِ،ثم أُبْدِلَتْ ضَمَّهُ الصّادِ کسرهً للقاعدَهِ العاشِرَه من تلک القواعدِ،و بالأخَرَهِ أُبْدِلَتْ ضَمَّهُ العینِ(فاءِ الفعل)کسرهً تَبَعاً.قال الرَّضی قدّس سرّه:«یجوزُ لک فی فاء فُعُول-جمعاً کانَ أو غیرَه- بعدَ قَلبِ الواوِ یاءً أن تُتْبِعَهُ العینَ[فی الحرَکَه]»(شرح الرَّضی علی الشّافیه،ج 3،ص 173).قالَ تعالی: قالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعی (طه66/).

18.فُعَلاء،یُجْمَعُ به أرْبَعَهُ أوصافٍ؛

«فاعِل»إذا دَلَّ علی معنیً غریزیٍّ غیرِ مُکْتَسَبٍ غالِباً،نحوُ:عاقِل-عُقلاء،شاعِر- شُعَراء؛أو دَلَّ علی معنیً یُشبِهُ الغریزیَّ فی الدّوامِ و طولِ البقاءِ،نحوُ:صالِح-صُلَحاء.

«فَعیل»بمعنی فاعِل إذا کان وصفاً لمذَکَّرٍ عاقلٍ و لم یَکُنْ مُضاعَفاً و لا معتَلَّ اللاّمِ، نحوُ:کریم-کُرَماء،بَخیل-بُخَلاء.و هکذا:خَلیفه-خُلَفاء،لأنَّ التاءَ هُنا-کتاءِ طَلْحَه -لا تُفیدُ تأنیثَ الکَلِمَهِ.فإنْ أفادتِ التّاءُ تأنیثاً فَلا،إلاّ فی کلمتَیْنِ-یُقالُ-لا ثالِثَ لَهُما، هُما:فَقیرَه-فُقَراء و سَفیهَه-سُفَهاء (1).و شَذَّ جمعُ«فَعیل»المفعول بهذا الوزنِ،نحوُ:

أسیر-أُسَراء و قَتیل-قُتَلاء.

«فَعال»نحوُ:جَبان-جُبَناء.

«فُعال»نحوُ:شُجاع-شُجَعاء.

19.أفْعِلاء،یُجْمَعُ به«فَعیل»بمعنی الفاعلِ المتَّصِفِ بِما ذُکِرَ آنفاً مضاعَفاً أو معتَلَّ اللاّمِ،نحوُ:

شدید-أشِدّاء،قَوِیّ-أقْوِیاء،وَلِیّ-أوْلیاء.و قَلَّ غیرُ المضاعفِ و غیرُ معتَلِّ اللاّمِ، نحوُ:صَدیق-أصْدِقاء.و کذا قَلَّ«فعیل»بمعنی المفعولِ،نحوُ:ظَنین-أظِنّاء.

20.فَواعِل،یُجْمَعُ به عِدَّهُ أسماءٍ؛

منها«فاعِل»إذا کان موصوفاً،نحوُ:کاهِل-کَواهِل؛أو وَصْفاً خاصّاً بالمؤَنَّثِ العاقِل، نحوُ:طالِق-طَوالِق؛أو وصفاً لمذکَّرٍ غیرِ عاقلٍ،نحوُ:صاهِل-صَواهل،شاهِق- شَواهِق.و شذّ هذا الجمعُ إذا کانَ«فاعِل»وصفاً لمذکَّرٍ عاقلٍ،نحوُ:شاهِد-شَواهِد،و هکذا ما هُجِرَ فیهِ معنی الوصفیَّه،نحوُ:فارِس-فَوارس.

و منها«فاعَل»موصوفاً،نحوُ:عالَم-عَوالِم،قالَب-قَوالِب.

و منها«فاعِلَه»سواءٌ کان وصفاً أو موصوفاً،نحوُ:دابَّه-دَوابّ،ناصِیَه-نواصی،

[شماره صفحه واقعی : 274]

ص: 859


1- شرح الرّضی علی الشافیّه،ج 2،ص 150.

کاذِبَه-کَواذِب،خاطِئَه-خَواطی (1).

و منها«فَوْعَل»و«فَوْعَلَه»موصوفَیْنِ،نحوُ:جَوْهَر-جَواهِر،صَوْمَعَه- صَوامِع.

و مِنها«فاعِلاء»موصوفاً،نحوُ:نافِقاء-نَوافِق.

21.فَعائل،یُجْمَعُ به الثلاثیُّ المؤنَّثُ (2)،موصوفاً کانَ أم وصفاً إذا وُجِدَتْ مَدَّهٌ زائدَهٌ قبلَ لامِهِ،نحوُ:شَمال(اسمُ ریحٍ)-شَمائِل،شِمال(الیَدُ الیُسْری)-شَمائِل،عُقاب- عَقائب،عَجُوز-عَجائز،سَحابَه-سَحائب،رِسالَه-رَسائل،ذُؤابَه-ذَوائب،صَحیفَه -صَحائف،حَمولَه-حَمائِل.و قَلَّ فی غیرِ المؤَنَّثِ،نحوُ:نَظیر-نَظائر؛قال علیٌّ علیْهِ السّلام:

«مَتی اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِیَّ مَعَ الأوَّلِ مِنْهُمْ حَتّی صِرْتُ أُقْرَنُ إلی هذهِ النَّظائِرِ» (3).

22 و 23.فَعالی و فَعالی،یَشْتَرِکانِ فی أنْ یُجْمَعَ بِکُلٍّ منهُما أمرانِ:1)«فَعْلاء»موصوفاً کانَ،نحوُ:صَحْراء-صَحاری و صَحاری،أو صِفَهً لا مُذَکَّرَ لها،نحوُ:عَذْراء-عَذاری و عَذاری (4).2)المقصورُ المحتوی علی ألِفِ التأنیث-سِوی فَعْلی مؤنَّثَهِ فَعْلان-أو ألِفِ الإلحاقِ.الأوَّلُ،نحوُ:فَتْوی(موصوفٌ)-فَتاوی و فَتاوی و نحوُ:حُبْلی(صِفَهٌ)-حَبالی و حَبالی (5)؛و الثانی نحوُ:أرْطی-أراطی و أراطی.

و یَنْفَرِدُ کلٌّ مِنَ الوزنَینِ بِجَمْعِ بعضِ الصِّیَغِ؛

فَ«فَعالی»-خاصَّهً-یُجْمَعُ بِهِ«فَعْلان»الصِّفَهُ المشبَّهَهُ و مُؤَنَّثاهُ(فَعْلی و فَعْلانَه)،

[شماره صفحه واقعی : 275]

ص: 860


1- و من ذلک واصِلَه-أواصِل بإبدالِ الواوِ الأُولی همزهً کما سیأتی فی الخاتِمَهِ فی بابِ الإبْدال.
2- سواءٌ أ کانَ المؤَنَّثُ لفظیّاً أم معنویّاً.
3- نهج البلاغَه،الخطبه 3.
4- قال ابنُ مالک فی هذا القِسم: و بالفَعالی و الفَعالی جُمِعا صحراءُ و العذراءُ و القَیْسَ اتْبَعا
5- و مثلُ حُبْلی،خُنْثی.و أما أُنْثی فلا،لأنَّهُم لَمّا قالُوا إناث لم یَقولُوا أناثی و لَمّا قالُوا خَناثی لم یَقولُوا خِناث(شرح الرَّضی علی الشّافِیه،ج 2،ص 159).

نحوُ:سَکْران و سَکْری-سَکاری،نَدْمان و نَدْمانَه-نَدامی (1).

و«فَعالی»خاصَّهً یُجْمَعُ بِهِ الثُّلاثیُّ الَّذی زیدَ فیهِ حرفانِ:أوَّلُهُما قبلَ لامِ الفِعْل و الآخَرُ حالَ کَوْنِهِ حرفَ عِلَّهٍ بَعْدَهُ،بحذفِ أوَّلِ الزّائدَیْنِ،نحوُ:حَبَنْطی (2)-حَباطی،قَلَنْسُوَه-قَلاسی.

24.فُعالی،یُجْمَعُ به«سَکْران»و«کَسْلان»و مُؤَنَّثاهُما و«قَدیم»و«أسیر» (3).

فَ سَکران و سَکْری-سُکاری،کَسْلان و کَسْلی-کُسالی،قَدیم-قُدامی،أسیر- أُساری.قالَ تعالی: وَ تَرَی النّاسَ سُکاری وَ ما هُمْ بِسُکاری وَ لکِنَّ عَذابَ اللّهِ شَدِیدٌ (4)،و قالَ تعالی: وَ إِذا قامُوا إِلَی الصَّلاهِ قامُوا کُسالی یُراؤُنَ النّاسَ (5)،و قالَ تعالی: وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُساری تُفادُوهُمْ (6).

25.فَعالِیّ،یُجْمَعُ به کلُّ ثُلاثیٍّ ساکنِ العینِ مزیدهٍ فی آخِرِهِ یاءٌ مُشَدَّدَهٌ،سَواءٌ أکانَتْ الیاءُ لِغَیرِ النَّسَبِ،نحوُ:کُرسِیّ-کَراسِیّ،قُمْرِیّ (7)-قَمارِیّ،کُرْکِیّ (8)-کَراکِیّ؛أم کانت فی الأصلِ للنَّسَبِ و صارَ معنی النَّسبِ متروکاً،نحوُ:مُهْرِیّ و بُخْتِیّ (9)مَهارِیّ و بَخاتِیّ.فلا یُجْمَعُ بهذا الوزنِ ما فیه یاءُ النَّسبِ المتجدِّد أی الباقی علی حالِهِ،نحوُ:عِلْوِیّ و سِفْلِیّ مثلاً.

26،27 و 28.فَعالِل و فَعالیل و ما یُماثِلُهُما؛یُجْمَعُ ب«فَعالِل»الرُّباعیُّ و الخُماسِیُّ

[شماره صفحه واقعی : 276]

ص: 861


1- قالُوا:«یُجْمَعُ فی فَعْلان فَعْلانَه بَیْنَهُما(أی بینَ الجمعَیْنِ:فِعال و فَعالی)کَندامی و نِدام،و مع ألف التَّأنیثِ لم یُجْمَعْ بَیْنَهُما...فقیلَ بِطاح دونَ بَطاحی،و صَحاری دونَ صِحار»(شرح الرَّضی علی الشافیَه،ج 2،ص 173).
2- الکبیرُ البطْنِ من حَبِطَت الدّابَّهُ إذا انْتَفَخَ بَطْنُها.
3- راجِعْ لهذا الوزنِ(فُعالی)و ما یُجْمَعُ بِهِ و أرْجَحیَّتِهِ فی سَکران و کَسْلان و مؤنّثَیْهِما مِن فَعالی،شرحَ الرَّضی علی الشّافیه،ج 2،ص 174 و شرحَ الأشمونی علی الألفیه،ج 4،ص 144.
4- الحج2/.
5- النساء142/.
6- البقره85/.
7- اسمُ طائرٍ.
8- طائِرٌ مائیٌّ.
9- نوعان من الجَمَل؛الأولُ منسوبٌ فی الأصل إلی مُهْرَه بالیَمَن و الثانی إلی بُخْت بخُراسان ثم تُرِکَ معنی النسبَه فیهِما.

مجرَّدَیْنِ کانا أمْ مَزیداً فیهِما،موصوفَیْنِ أم صِفَتَیْنِ،بِحذف الزّائدِ من المزیدِ فیه مطلقاً و حذفِ اللاّمِ الثالِثِ مِنَ الخُماسِیِّ،نحوُ:دِرْهَم-دَراهِم،غَضَنْفَر-غَضافِر،سَفَرْجَل- سَفارِج،عَنْدَلیب-عنادِل.

هذا إذا لم یکن زائدُ الرُّباعیِّ مَدَّهً قبلَ لامِهِ الأخیرَه،و إلاّ جُمِعَ علی«فَعالیل»،نحوُ:

قِرْطاس-قَراطیس،حُلقُوم-حَلاقیم.

و الثّلاثیُّ المزیدُ فیهِ المُماثِلُ لِما یُجْمَعُ بفَعالِل،یُجْمَعُ بوزنٍ یُماثِلُ«فَعالِل».و المُرادُ بِالمُماثَلَهِ هو المُوافَقَهُ فی عددِ الحروفِ و ترتیبِ المتحرِّکِ و السّاکنِ مِنْها،لا فی الأصالَهِ و الزِّیادَهِ و لا فی نوعِ الحرکَه.و لا یَضُرُّ تاءُ التّأنیثِ بالمُماثَلَه.فالمُماثِلُ لِفَعالِل عِدَّهُ أوزانٍ،مِنْها فَعاعِل،نحوُ:سُلَّم-سَلالِم.و مِنْها فَواعِل،نحوُ:جَوْهَر-جَواهِر.و مِنْها فَیاعِل،نحوُ:صَیْرَف-صَیارِف.و مِنْها مَفاعِل،نحوُ:مَصْدَر-مَصادر،مَشْرَب- مَشارِب،منْفَعَه-مَنافِع،مَضَرَّه-مَضارّ.و من المَفاعِلِ مَلائِک (1)جمعُ مَلَک(أصلُهُ:

مَلْأک (2))کما سیأتی (3).

و کذلک الثّلاثیُّ المزیدُ فیهِ المُماثِلُ لِما یُجْمَعُ بِفَعالیل،یُجْمَعُ بفَعالیل، نحوُ:غِرْبیب-غَرابیب،أو بوزنٍ یُماثِلُ فَعالیل،مِنْ نحوِ أفاعیل،نحوُ:أُسْلُوب -أسالیب،أُسْطورَه-أساطیر،أُرْجوزَه-أراجیز؛و تَفاعیل،نحوُ:تَمْرین-تَمارین؛ و مَفاعیل،نحوُ:مِفْتاح-مَفاتیح،مِسْکین-مَساکین،مَطْمورَه-مَطامیر،مَکْتوب -مَکاتیب (4).

[شماره صفحه واقعی : 277]

ص: 862


1- و قد تُزادُ فیه تاءُ التأنیثِ[-مَلائکَه]تأکیداً للجَمْعِ(شرح الرّضی علی الشافیه،ج 2،ص 190).
2- قال الفیروزآبادی فی القاموسِ المحیط:«الملأَکُ:المَلَک،حُذِفَتِ الهَمْزَهُ و أُلْقِیَتْ حَرَکَتُها علی ما قبلَها».
3- سیأتی فی الخاتمه،فی الفصل 7.
4- من العُلَماء من جَعَلَ جمعَ«مَفْعول»علی«مَفاعیل»قیاسیّاً و مِنْهُم مَنْ أوقَفَهُ علی السَّماع.فمِنَ المسموعِ(مُضافاً إلی مکتوب-مکاتیب):مَضْمون-مَضامین،مَمْلوک-مَمالیک،ملعون-مَلاعین،مَجْهول-مَجاهیل، مَیْمون-مَیامین،مَشْئوم-مَشائیم و مَشْهور-مَشاهیر.(جامع الدّروس العربیّه،ج 2،ص 67 و شرح الرّضی علی الشافیه،ج 2،ص 181).

فعلیهذا،یُجْمَعُ مَفْعَل و مَفْعَلَه،مَفْعِل و مَفْعِلَه،و مِفْعَل و مِفْعَلَه،مُفْعُل و مُفْعُلَه من أسماء المکان و الزَّمانِ و الآلَهِ علی مَفاعِل؛و یُجْمَعُ مِفْعال و مِفْعیل من أسماءِ المبالَغَهِ و الآلَهِ علی مَفاعیل.

هذا،و قد تُبْدَل تاءُ التأنیثِ فی فَعالیل و ما یُماثِلُهُ من الیاء،نحوُ:جَحْجاح- جَحاجیح-جَحاجِحَه،زِنْدیق-زَنادیق-زَنادِقَه.

29.أفاعِل،یُجْمَعُ به«أفْعَل»التَّفضیل،نحوُ:أفْضَل-أفاضِل،أکْبَر-أکابِر،أوَّل- أوائِل (1).

و یُجْمَعُ بِهِ أیضاً«أفعل»الموصوفُ کیفَ تَصَرَّفَ حرکَهُ همزَتِهِ و عَیْنِهِ،نحوُ:أجْدَل -أجادِل،إصْبَع-أصابِع،أرْمَل-أرامِل و أرامِلَه (2)،أنْمُلَه-أنامِل (3).

30.فَعالین،یُجْمَعُ به،«فُعْلان»(مُثَلَّثُ الفاءِ،ساکِنُ العینِ)الموصوف،نحوُ:شَیْطان -شَیاطین،سِرْحان-سَراحین،سُلْطان-سَلاطین (4)و نحوُ:رَیْحان-رَیاحین و غِرْبان (جمعُ غُراب)-غَرابین.

ب)الجموعُ السَّماعِیَّه(غیرُ المطَّرِدَه)
اشاره

جموعُ التکسیرِ السَّماعیَّهُ یُوشِکُ أنْ تکونَ أکثَرَ عَدَداً من القیاسیّهِ المطَّرِدَهِ منها (5)؛

[شماره صفحه واقعی : 278]

ص: 863


1- «أوَّل»أفْعَل من«وَوَل»و مؤنَّثُهُ:أُوْلی،أصْلُهُ«وُوْلی»قُلِبَت الواوُ الأولی همزهً لما سیأتی فی بابِ الإبدال(شرح الرّضی علی الشافیه،ج 2،ص 340 متناً و هامشاً).
2- لا یَضُرُّ تاءُ التَّأنیثِ بالوزنِ مُفْرَداً و جَمْعاً.
3- شرح الرّضی علی الشافیه،ج 2،ص 168.
4- نفس المصدر،ص 172.للأُستاذ:قال الرَّضی قدّس سرّه هُنا«إلاّ أنْ یکونَ عَلَماً مُرْتَجَلاً کسَلْمان و عُثْمان و عَفّان و حَمْدان و عَطْفان؛و ذلک لأنَّ التکسیرَ فی المُرْتَجَلِ مُسْتَغْرَبٌ».أقول:فیُجْمَعُ الأعلامُ من هذا الوزنِ جمعَ المذکر السّالِمَ کما یظهرُ من«لسانِ العَرَب»فی«عُثْمان»و غیره.
5- قال عباس حسن فی قسمِ الأوزانِ القیاسیَّهِ:«إنَّ کلَّ صیغهٍ من هذه الصِّیَغِ المطَّرِدَهِ قد تُزاحِمُها صیَغٌ کثیرهٌ مسمُوعَه»(النحو الوافی،ج 4،ص 585).

وَ لْیُراجَع لِمَعْرِفَتِها إلی السَّماعِ من أهلِ اللُّغَهِ و المَعاجِمِ اللُّغَوِیَّه.

و لْیُلاحَظْ أنَّ السَّماعَ و عدمَ الاطِّرادِ-و لا أقلَّ فی هذا البابِ-لا یکونُ عَوْضُ بمعنی الخطَأ و الغَلَط،بَلْ لا یکونُ بمعنی الخروجِ عن القاعِدَهِ و الأصلِ أیضاً،و إن قد یُعَبَّرُ عنهُ بالشاذّ (1)؛إذ لا توجَدُ فی هذا الباب قَواعدُ تامَّهٌ حاکِمَهٌ مِثْلُما توجَدُ فی أبوابِ الإعلالِ و الإدغامِ و صِیاغَهِ الماضی و المضارعِ و الأمْرِ و صِیَغِ کلٍّ مِنْها و أبوابِ الأفعالِ المجرَّدَهِ و المزیدَهِ فیها مثلاً.إنَّ الفرقَ کلَّ الفرقِ بینَ القیاسِ و السَّماعِ-أو بینَ الاطِّرادِ و عَدَمِهِ-فی أوزانِ جمعِ التَّکسیرِ هُوَ غَلَبَهُ وزنٍ کذا فی القیاسیِّ المطَّرِدِ،و عَدَمُهُ أو نُدرَتُهُ فی السَّماعیِّ غیرِ المُطَّرِد (2).

و علی هذا،لَنا أنْ نَقُولَ:إنَّ کَثیراً من الأوزانِ القیاسِیَّهِ أیضاً لا یَکادُ یحصُلُ الوثوقُ و الاطمینانُ بِجَمْعِ کلِّ مُفْرَداتِها بِها،فیجدُرُ الرُّجوعُ إلی اللُّغه فی کثیرٍ من تلک الأوزانِ أیضاً.

و بالجُمْلَه،من الجموعِ السَّماعیّهِ ما أشرنا إلیها خِلالَ البحثِ عن الجموعِ القیاسیّهِ؛ و مِنْها ما یَلی بعضُ أمْثِلَتِها:

ثَوْر-ثیران،حَجَر-حِجارَه،عَبْد-عَبید،خُنْثی-خِناث (3)،کِسْری-أکاسِره، المَرْء و امْرُء-رِجال،امْرَأه و مَرْأه-نِساء و نِسْوَه (4)،أمَه(أصْلُها:أمَوٌ أو أمْوَهٌ أو أمَوَهٌ)

[شماره صفحه واقعی : 279]

ص: 864


1- قالَ الفَیُّومی فی المصباحِ المنیر:«الشّاذُّ فی اصطلاحِ النُّحاهِ ثلاثَهُ أقسامٍ:أحدُها ما شذَّ فی القیاسِ دونَ الاستعمالِ، فهذا قویٌّ فی نفسِهِ یَصِحُّ الاستدلالُ بِهِ.و الثانی فی الاستعمالِ دونَ القیاسِ،فهذا لا یُحْتَجُّ بِهِ فی تمهیِدِ الأُصولِ لأنَّهُ کالمرفوض...و الثالثُ ما شذَّ فیهِما،فهذا لا یُعَوَّلُ علیهِ لفقدِ أصْلَیْهِ(القیاسُ و الاستعمال)...و تقول النُّحاهُ:شذَّ مِنَ القاعدَهِ کذا أو من الضّابِطِ،و یریدونَ خروجَه مِمّا یُعْطیهِ لفظُ التحدیدِ من عمومِه،مَعَ صِحَّتِهِ قیاساً و استِعمالاً».
2- فبالنَّظَرِ إلی هذا المعنی قال الرَّضی قدّس سرّه:«اعْلَمْ أنّ جُمُوعَ التَّکسیرِ أکْثَرُها مُحتاجٌ إلی السَّماعِ،و قد یَغْلِبُ بَعْضُها فی بعضِ أوزانِ المُفْرَدِ»(شرح الرَّضی علی الشّافیه،ج 2،ص 89).
3- المصباحُ المنیر و القاموسُ المحیط و لسانُ العرب.
4- إطلاقُ جمعِ المکسَّرِ علی نحوِ«رِجال»للمَرْءِ و الامْرِئ،و«نساء و نِسْوَه»للمَرْأه و الامرَأه،مَجازٌ.

-آمٍ (1)،ناقَه(أصْلُها:نَوَقَه)-أیْنُق(-أعْفُل)،إنْسان-أناسِیّ (2)،أسْماء (3)-أسامی (4)، أهل-أهالی،لَیْل-لَیالی،أرْض-أراضی،حَدیث-أحادیث،حُسْن-مَحاسِن، أیِّم (5)-أیامی،طاهِر-طَهاری،یَتیم-یَتامی،خاتَم-خَواتیم،دانِقَ-دَوانیق،زَوْرَق -زَواریق،باطِل-أباطیل،حِمار-حَمیر،عَلامَه-أعْلام (6).

تَذْکِرَهٌ

تَبَیَّنَ مِمّا سَبَقَ أنَّ بعضَ المفْرَداتِ یُجْمَعُ بِوَزْنَیْنِ من أوزانِ جمعِ التکسیرِ أو أکْثَرَ، نحوُ:شَریف-أشْراف،شُرَفاء؛بَحْر-أبْحُر،بِحار،بُحُور؛جاهِل-جَهَلَه،جُهَّل،جُهّال، جُهَلاء.

تمرین

ارْسُمْ جَدْوَلاً یُری جموعَ المفرَداتِ لِکَیْ یتبیَّنَ أنَّ لکلِّ وزنٍ مُفْرَدٍ کم وزناً من جموعِ التکسیرِ المُطَّرِده.لِیُرْسَمْ لهذا المطلوبِ جَدْوَلٌ بِالشَّکْلِ التالی،وَ لْیُکْتَبِ الأوزانُ فیه:

[شماره صفحه واقعی : 280]

ص: 865


1- أمْوَهٌ أو أمَوَه-أءْمُوٌ-آمُیٌ(للقاعِدَه 7 من قواعدِ الإعلالِ الخاصَّهِ بالاسمِ)-آمِیٌ(للقاعده 10 من تلک القَواعِد)-آمٍ(کَداعٍ إعلالاً).
2- أصْلُهُ أناسین(شرح النّظام،ص 647)و قیلَ یُجْمَعُ«إنسان»علی«أناسِیَه»بناءً علی أنَّ أصل إنسان،إنْسِیان فحُذِفَتِ الألفُ و النونُ فی الجمع کما یُقالُ فی زَعْفَران،زَعافِر،و التاءُ لتأکید الجمعیَّه(شرح الرّضی علی الشافیه، ج 2،ص 190).
3- جمعُ اسم.
4- و أمّا أسامِیّ فی جمع الأسماء فهو القیاس(لسان العرب،ج 14،ص 402).
5- من لا زوجَ له رَجُلاً کانَ أو امرأهً.
6- وزادَ بعضُ المعاجِمِ اللُّغویَّهِ الحدیثهِ«عَلام»أیضاً فی جمع عَلامَه و لم یُثْبِتْهُ قُداماها-کالمقاییسِ و القاموسِ و المصباحِ المنیر-کما لم یُعْهَدْ وزنُ«فَعال»أیضاً-ظاهراً-فی أوزانِ جمعِ التکسیرِ.
تنبیهٌ

اشْتَهَرَ أنَّ الجمعَ المکسَّرَ یَرُدُّ الأشیاءَ إلی أُصولِها (1).و یُعْنی بالأشْیاءِ ما أُعِلَّ أو أُبْدِلَ أو عُوِّضَ منهُ أو نحوُ ذلک من الحروفِ؛و بالأصولِ حالاتُها قبلَ الإعلالِ و الإبْدالِ و التَّعویضِ و نحوِه.و ذلک مبنیٌّ علی زَوالِ أدلَّهِ هذه الأمورِ بِتَغَیُّرِ بناءِ الکلمَهِ و تکسُّرِها، نحوُ:حال-أحْوال،ناب-أنْیاب،حِیلَه(أصلُهُ حِوْلَه)-حِوَل (2)،دینار(أصله دِنّار)- دَنانیر،أخ-إخْوَه و إخْوان،أب-آباو-آباء،اسم-أسْماو-أسْماء،ماء-مِیاه،شاه -شِیاه،شَفَه-شِفاه،أمَه-إماو-إماء،نار-نِوْران-نیران،دار-أدْوُر و دُور و دِوار-دِیار و دِوْران-دیران،مَیِّت-أمْوات،فَتی-فُتُوّ و فُتِیّ.

القِلَّهُ و الکَثْرَه

الأربَعَهُ الأُوَلُ من أوزانِ الجمعِ المکسَّرِ القیاسیَّهِ(أفْعِلَه،أفْعُل،فِعْلَه و أفْعال) تدلُّ بِطَبْعِها-أیْ بِلا قرینهٍ-و بِحَسَبِ الغالبِ علی ثلاثهٍ مِنْ أفرادِ مُفْرَدِها إلی عَشَرَهٍ،و یُقالُ لَها«جموعُ القِلَّه» (3).و سائرُ الصِّیَغِ تدلُّ بالطَّبعِ و بِحَسَبِ

[شماره صفحه واقعی : 281]

ص: 866


1- النحو الوافی،ج 4،ص 627.
2- القاموس المحیط.
3- قال ابن مالک: أفْعِلَهٌ أفْعُلٌ ثُمَّ فِعْلَه ثُمَّتَ أفْعالٌ جموعُ قِلَّه

الغالِبِ علی أکثَرَ من عَشَرَهِ أفرادٍ-یعنی أحَدَ عشرَ إلی غیرِ النِّهایَه-و یُقالُ لَها«جموعُ الکَثرَه».

و إذا لَمْ یأتِ للاسمِ إلاّ بِناءُ جمعِ القلَّهِ،نحوُ:رِجْل-أرْجُل،أو لَمْ یأتِ لَهُ الاّ بِناءُ جمعِ الکَثْرَهِ،نحوُ:رَجُل-رِجال،فوزنُ الجمعِ إذاً مُشْتَرَکٌ بَیْنَ القِلَّهِ و الکَثرَه.

و قد یُسْتَعْمَلُ أحدُهما لِلْآخَرِ مَعَ وُجودِ الآخَرِ،کقولِهِ تعالی: وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَهَ قُرُوءٍ (1)؛استُعْمِلَ«قُروء»فی الثلاثَهِ مَعَ وجودِ أقْراء (2).

ثمَّ إنَّ جَمْعَیِ السّالِمِ(المذکَّرِ و المؤَنَّثِ)الظاهِرُ أنَّهُما مُشْتَرَکانِ بینَ القِلَّهِ و الکَثْرَهِ صالحانِ لَهُما (3)،قال اللّهُ تعالی: عَسی رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَکُنَّ أَنْ یُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَیْراً مِنْکُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَیِّباتٍ وَ أَبْکاراً (4)،و قالَ تعالی:

وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ

(5)

.

جمعُ الجَمْعِ،مُنْتَهَی الجُمُوع،صیغهُ مُنْتَهَی الجُمُوع

قد یُحْسَبُ الجمعُ المکسَّرُ کمُفْرَدٍ بِحَسَبِ اللَّفْظِ و یُجْمَعُ جَمْعاً سالِماً أو مَکَسَّراً و یُسَمّی«جَمْعُ الجَمْع»و یَدُلُّ-بالطَّبعِ-علی تسعَهِ أفرادٍ فصاعداً،نحوُ:بَیْت-بُیُوت- بُیُوتات.

و إذا جُمِعَ المکَسَّرُ جَمْعَ تکسیرٍ و لَمْ یَخْلُ إذاً عن أحَدِ وَزْنَیْنِ هُما:«أفاعِل»و «أفاعیل»أو ما یُماثِلُهُا (6)،نحوُ:یَد-أیْدی-أیادی،قَوْل-أقْوال-أقاویل،اسْم-

[شماره صفحه واقعی : 282]

ص: 867


1- البقره328/.
2- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 398.
3- نفسُ المصدر،ص 397؛النحو الوافی،ج 4،ص 583.
4- التحریم5/.
5- الفتح25/.
6- معنی المُماثلَهِ قد سَبَقَ فی وَزْنَی فعالِل و فَعالیل من الأوزان القیاسیَّه.

أَسْماء (1)-أسامِیّ و أسامی (2)،غُراب-غِربان-غَرابین و مَصیر-مُصْران-مَصارین (3)، سُمِّیَ«مُنْتَهَی الجُمُوع»أیضاً (4).

هذا،و هم یُسَمُّونَ کُلَّ جَمْعٍ مکسَّرٍ یُماثِلُ وَزْنُهُ وَزْنَ منتَهی الجموعِ«صیغهَ منتَهی الجُمُوع»و لَها حُکْمٌ یأتی فی محلِّه.

فَ«صیغهُ منتهَی الجُمُوع»کُلُّ جمعِ تکسیرٍ حرفُهُ الثالثُ ألِفٌ زائدَهٌ و بعدَ الألِفِ حَرْفانِ (5)أو ثَلاثَهُ أحْرُفٍ أوْسَطُها یاءٌ ساکنَهٌ (6)؛فیشمُلُ أوزاناً (7)منها:أفاعل و أفاعیل عندَ ما لم یکونا جَمْعَی جمعٍ،نحوُ:أنامِل و أباطیل؛و منها:فَعالِل و فَعالیل،نحوُ:دَراهِم و دنانیر؛ و منها:تَفاعِل و تَفاعیل،نحوُ:تَجارِب و تَماثیل؛و منها:مَفاعِل و مَفاعیل،نحوُ:مَساجِد و مَفاتیح:و منها:فَواعِل و فَواعیل،نحوُ:عَوالِم و دَوانیق؛و منها:یَفاعِل و یَفاعیل،نحوُ:یَعامِل (8)و یَنابیع؛و منها:فیاعِل و فَیاعیل،نحوُ:صَیارِف و صَیاخید (9)؛و منها:فعائل و فَعالین،نحوُ:

عَقائِب (10)و غَرابین (11)؛و منها:فَعالی و فَعالی،نحوُ:عَذاری و صَحاری؛و منها:فُعالی و فَعالِیّ، نحوُ:سُکاری و کَراسِیّ.

[شماره صفحه واقعی : 283]

ص: 868


1- لِأنَّ أصلَ اسْم،سِمْو کما سبق.
2- الأوَّلُ أفاعیل و هو القیاس،و الثّانی أفاعِل للسَّماع و التَّخفیف.
3- النحوُ الوافی،ج 4،ص 621.
4- و قد یُسَمُّونَهُ«الجمعَ المتناهی»أیضاً لاِنتهاءِ الجمعِ إلیهِ و عدمِ جوازِ أن یُجْمَعَ مَرَّهً أُخْری(نفس المصدر، ص 203).
5- و قد یکونُ أحدُهما مُدْغَماً فی الآخَر،نحوُ:خَواصّ و عَوامّ و دَوابّ.
6- و قد یکونُ الأوسَطُ الساکِنُ یاءً مُدْغَمَهً فی مِثْلِها تُشَکِّلانِ یاءً مُشَدَّدَهً،فیُشْتَرطُ إذاً أنْ تکونَ هذه الیاءُ المشدَّدَهُ مُسْتَصْحَباً للکلمَهِ من المُفرَدِ،نحوُ:کَراسِیّ.فلیسَ مِنْهُ ما یاؤهُ المُشَدَّدَهُ للنَّسبِ،نحوُ:حَوالِیّ،أو لغیرِهِ،نحوُ: حَوارِیّ،إلاّ أنْ یکون النَّسَبُ مَتْرُوکاً،نحوُ:بَخاتیّ(انْظُر:النحوَ الوافی،ج 4،ص 198،الهامش 3).
7- نفس المصدر،ص 198 و 620؛جامع الدُّروس العربیَّه،ج 2،ص 46.
8- جمعُ یَعْمَل:جملٌ نجیب،أو یَعْمَلَه:ناقَهٌ نجیبَه.
9- جمعُ صَیْخود:الصخرهُ العظیمه.فی دعاء الصَّباح:«وَ أنْهَرْتَ المِیاهَ مِنَ الصُّمِّ الصَّیاخیدِ عَذْباً و أُجاجاً».
10- جمعُ عُقاب:اسمُ طائرٍ.
11- جمعُ غِرْبان،و غِرْبان جمع غُراب:اسمُ طائرٍ.
تنبیهٌ

أُلْحِقَتْ بصیغَهِ منتهیَ الجُموعِ مفرَداتٌ ماثَلَتْها فی وَزْنِها و جری عَلَیها حُکْمُها، نحوُ:هَوازِن (1)و شَراحیل (2)و سَراویل (3).

الجمعُ بِلا مُفْرَد

الجمعُ بِلا مُفْرَد (4)

من الأسْماءِ ما لا یُسْتَعْمَلُ إلاّ بصیغهِ الجمعِ فکأنَّ مفردَهُ قد نُسِیَ،نحوُ:أبابیل (5)، عَبابید و عَبادید (6)،أعراب (7).

اِسمُ الجمعِ و اسمُ الجِنْسِ الجَمعیِّ

هُما اسمانِ یُشْبِهانِ جمعَ التکسیرِ و لَیْسا به.

فاسمُ الجمعِ اسمٌ تضمَّنَ معنی الجمعِ و لا مُفْرَدَ لَهُ من لفظِهِ،نحوُ:قَوْم،قَبیلَه،رَهْط و شَعْب(واحِدُ کلٍّ منها:رَجُل و امرَأه)،و نحوُ:خَیْل(واحِدُها:فَرَس)و إبِل(واحدُها:

جَمَل و ناقَه)و غَنَم(واحِدُها:شاه).

و اسم الجنسِ الجمعیِّ اسمٌ تضمَّنَ معنی الجمعِ و مُفْرَدُهُ یَمْتازُ بتاءِ التأنیثِ أو یاءِ النَّسَبِ،نحوُ:تَمْر و نَخْل(واحِدُهُما:تَمْرَه و نَخْلَه) (8)و نحوُ:عَرَب،

[شماره صفحه واقعی : 284]

ص: 869


1- اسمُ قبیلهٍ و رَجُلٍ.
2- اسمُ رَجُلٍ.
3- لباسٌ یُغَطِّی السُّرَّهَ و الرُّکبَتَیْنِ و ما بینَهُما.و یُحْتَمَلُ-علی ما فی القاموسِ المحیطِ-أن یکونَ جمعاً لِسِرْوال و سِرْوالَه أو سِرْویل.
4- جامع الدّروس العربیَّه،ج 2،ص 67.
5- الأبابیل:الجَماعات.
6- یُقالُ:خیلٌ عبابید أو عَبادید أی متفرِّقاتٌ فی الجِهاتِ المختلِفَه.
7- اسمٌ لأهلِ البَدْوِ من العَرَب و سُکّانِ البادیَهِ مِنهُم.قالَ الرّاغِبُ فی المفرَدات:«العَرَبُ وُلْدُ إسماعیلَ و الأعرابُ جمعُهُ فی الأصلِ و صارَ ذلک اسماً لسُکّانِ البادِیَه».
8- و من هذا القبیل:الحَصا و القَنا و الأضا(واحِدُها:الحَصاه و القَناه و الأضاه)(شرح الرّضی علی الشّافیه،ج 2،ص 107).

تُرک،رُوم،یَهُود(واحِدُها:عَرَبیّ،تُرْکِیّ،رُومِیّ،یَهودیّ) (1).و منهُ:أعْراب(واحدُهُ:

أَعرابیّ) (2)و (3).

تَسْمِیَهُ المُفْرَدِ بِصیغَهِ الجَمْع

قد یُسمّی المفردُ بصیغهِ الجَمْعِ فلا یُلاحَظُ فیه إذاً معنی الجَمْعیَّهِ،نحوُ:أسْماء(اسمُ رَجُلٍ من أصحابِ النَّبِیِّ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ و اله (4))و هَوازِن(اسم قبیلهٍ و رَجُلٍ) (5).

السّؤال و التّمرین

1.تَحَسَّسْ الجُموعَ السّالِمَهَ و المکسَّرهَ المذکورَهَ فی سُورَهِ الزُّخْرُفِ و عَیِّنْ مُفْرَداتِها.

2.اِجْمَعِ المفرَداتِ المذکورَهَ فی سُورَهِ النَبَأ حسبَ القواعِدِ و الشَّرائط.

3.اُطْلُبْ ما استطعتَ من المِثالِ للجُموعِ المکسَّرَهِ القیاسیَّهِ و السَّماعِیَّه من القرآنِ الکَریمِ و عَیِّنْ مُفرداتِها.

4.ما هُوَ الفَرْقُ بَیْنَ الجمعَیْنِ:المکسَّرِ و السّالِمِ فی الدَّلالَهِ عَلَی الْجَمعیَّهِ؟

5.باحِثْ مُباحَثَکَ فی جَمْعِ الکَلِماتِ التّالِیهِ جَمْعَ التَّکْسیرِ:حَوْل،قَوْل،عِلْم،سَهْم،هَرَم، حَمْل،قَلَم،سِرّ،رَبّ،عُذْر،سُوء،نَعَم،قَذِر،ثِقْل،سُؤال،مَتاع،طَعام،دُعاء،سَفیر،عَزیز،سَفینَه،

[شماره صفحه واقعی : 285]

ص: 870


1- و الفرقُ بینَ اسمِ الجمع و اسم الجنسِ الجمعیِّ من حیثُ المعنی أنَّ الأوَّلَ موضوعٌ لمعنی الجمع فلا یُطْلَقُ علی الفرد،و الثّانی موضوعٌ للماهیَّهِ فَیُطْلَقُ علی الواحدِ و المثنّی و المجموع علی حدٍّ سواءٍ(شرح الرّضی علی الشافیه، ج 2،ص 201).
2- المصباح المنیر.
3- قد یُقالُ:إنَّ ما دلَّ علی الجِنسِ صالحاً للقلیلِ منهُ و الکثیرِ یُسَمّی«اسمَ الجنسِ الإفرادیِّ»،نحوُ:ماء،لَبَن و عَسَل (جامع الدّروس،العربیّه،ج 2،ص 65)و فیه نظرٌ،لأنَّ هذا هو«اسمُ الجنس»لا یقلُّ عنه و لا یزیدُ علیه.
4- و أمّا«أسْماء»اسمُ امرِأهٍ فلَیْسَ«أفعال»و لیس جمعاً عند الأکثرِ،بل«فَعْلاء»من الوَسامَه کما سَبَق(شرح الرَّضی علی الشافیه،ج 3،ص 79).
5- الهَوْزَن:الغُبار و اسمُ طائِرٍ(القاموسُ المحیط و مقاییسُ اللُّغَه).

جَریمَه،عَلامَه،کَتیبَه،کاتِب،سائِل،عالِم،داعی،قافی،ساعی،باکِیَه،حامی،أصْفَر،أصْغَر، أبْیَض،أکْبَر،أعْظَم،أقْرَب،أُنْثی،کُبْری،عُظْمی،سَکْری،غَضْبی،دَعْوی،عَذْراء،زَهْراء،بَیْضاء، حَوْراء،عَمْیاء،مَیْدان،دیوان(أصْلُهُ دِوّان)،حَیْران،نَدْمان،یَقْظان،رَیْحان،مَسْجِد،مَعْبَر، مَحْمَدَه،مَکْرَمَه،مَعْصِیَه،مَعیشَه،مَصْرَف،مَحْرَم.مَعْذِرَه،مَقْدُرَه،مَسْعی،مَرْحَمَه،مَغْزی، مَسْلَخ،مَزْجَر،مَیْسَرَه،مَغْرِب،أُسْبُوع،أُعْجُوبَه،صُورَه،غُرْفَه،حُجْرَه،عِبْرَه،سِدْرَه،سُوْرَه،صیغَه، شُعْبَه،حِکْمَه،قَلْعَه،فَضْلَه،عُقْدَه،غُدَّه،صَیْحَه،أُسْطُورَه،حِلْیَه،ثُلْمَه،حَوْزَه،جَحْمَرش،جُخْدَب، ثَعْلَب،هَوْدَج،حَیْدَر،صَفْدَر،قُذَعْمِل،قَلَنْسُوَه،مَکْتَب،مِخْلَب،مُوسی،دینار(أصْلُهُ دِنّار)،غِرْبال.

6.باحِثْ مُباحَثَکَ فی رَدِّ الْجُمُوعِ التّالِیَهِ إلی مُفْرَداتِها:قَواریر،حوادِث،مَراحِم،سَلاسِل، قَرائن،دَیالَمَه،حُور،عیدان،أسْواق،أقیسَه،آبال،أعْضاء،رُقَباء،مَراثی،مَبادی،أیادی،أیْدی، غُیَّب،نَوامیس،قَراطیس،شُرَفاء،صُبَّر،أمالی،دَعاوی،فَتاوی،مَدائِح،أجانِب،أوائل،أناعیم، قَبائل،قِرَب،طِعان،حُفَر،خُضْر،أهْرام،قُبُور،بدُوُر،فَراعِنَه،فِتَن،ریاض،حِیَل،مَعارِج،أسامی، أسْماء،أراضی،زُعَماء،بَراهین،قَوانین،غِضاب،صُغَر،أصاغِر،صُفْر،مَعادِن،مَرْضی،قَذاعِم، خَنادِر،أفْئِدَه،بَنادِر،أسْهُم،سِهام،أظافیر،أساطیر.

7.ما هو معنی جمعِ القِلَّهِ و جمعِ الکَثْرَهِ و ما هی صِیَغُ جمعِ القِلَّهِ؟

8.ما هُوَ معنی جمعِ الجمعِ،و منتهی الجُموعِ و صیغهِ منتهی الجُموعِ؟

9.مَیِّز جُموعَ منتهی الجُموعِ و صیَغَ منتهی الجُموعِ فی التمرینِ الرَّقم 5.

10.ما هو الفرقُ بینَ الجمعِ و اسمِ الجمعِ و اسمِ الجنسِ الجمعیِّ؟

الفصل 6.المَنْسوب
اشاره

الفصل 6.المَنْسوب (1)

المنسوبُ اسمٌ فی آخِرِهِ یاءٌ مُشَدَّدَهٌ تَدُلُّ علی نِسبَهِ شَیْءٍ إلی ذاک الاسمِ المجرَّد عنها،نحوُ:إیرانِیّ و إیرانِیَّه.

[شماره صفحه واقعی : 286]

ص: 871


1- شرح الرّضی علی الشّافیه،ج 2،ص 4؛شرح النِّظام،ص 264؛النحو الوافی،ج 4،ص 657؛جامع الدّروس العربیّه،ج 2،ص 71.

و الاسمُ یصیرُ بِلُحُوقِ یاءِ النِّسبَهِ بِهِ صِفَهً إن کانَ قبلَئذٍ موصوفاً،نحوُ:إیران-إیرانِیّ (1).

صَوْغُهُ

1.یُکْسَرُ ما قبلَ یاءِ النِّسبَهِ أیّاً ما کانَ و لا استثناءَ (2).

2.یُحْذَفُ تاءُ التأنیثِ من الاسمِ الّذی تَلْحَقُهُ یاءُ النِّسبَهِ إن اشتملَ عَلَیْها،نحوُ:فاطِمَه -فاطِمِیّ (3).و إن خیفَ اللَّبْسُ زیدَتْ واوٌ قبلَ الیاءِ،نحوُ:ثَوْرَه-ثَوْرَوِیّ لِئلاّ یلتَبِسَ بِثَوْرِیّ (4).ثُمَّ إنْ وَقَعَ المنسوبُ وَصْفاً لِمُؤَنَّثٍ لَحِقَتْهُ تاءُ التَّأنیثِ من جَدیدٍ،نحوُ:صَحیفَهٌ فاطِمِیَّهٌ (5).

3.یُفْتَحُ ما قبلَ الواوِ المنقَلِبَهِ الواقِعَهِ قبلَ یاءِ النَّسَبِ إنْ لَمْ یَکُنْ مَفْتوحاً (6)، نحوُ:عَمی-عَمَوِیّ،ثانی-ثانَوِیّ.بخلاف غیرِ المنقَلِبَه،نحوُ:دَلْو-دَلْوِیّ،عَدُوّ -عَدُوِّی (7).

و ما قبلَ غیرِ المنقَلِبَهِ فی نحوِ:أبَوِیّ،سَنَوِیّ،کُرَوِیّ و لُغَوِیّ،فمفتوحٌ مِنْ قَبْلُ.

4.الصحیحُ و شبهُ الصَّحیح حکمُهُما فی النسبه سواءٌ،فنحوُ:أسَد-أسَدِیّ،ظَبْی و ظَبْیَه-ظَبْیِیّ،قِنْی و قِنْیَه-قِنْیِیّ،غَزْو و غَزْوَه-غَزْوِیّ،رَشْو و رَشْوَه-رَشْوِیّ.و أمّا بَدْو -بَدَوِیّ،فَشاذٌّ (8).

[شماره صفحه واقعی : 287]

ص: 872


1- شرح الرّضی علی الشافیه،ج 2،ص 13؛و قد سَبَقَتْ إشارهٌ إلی هذا المعنی فی مبحثِ الجامدِ و المشتقِّ،فی الفصل 9.
2- نفس المصدر،ج 2،ص 17.
3- فالکلمهُ المختومَهُ بالتاءِ تُلاحَظُ عندَ النِّسبهِ إلیها کفاقدتِها و یُعامَلُ الحرفُ الّذی قبلَ التاءِ کالحرفِ الآخِر.
4- مبادئ العربیّه،ج 4،ص 108.
5- النحو الوافی،ج 4،ص 686.
6- و کان مِمّا یَقْبَلُ الحرکَه،أمّا الألِفُ الواقِعَهُ قبلَ الواو،نحوُ:دُنْیاوِیّ،فَهُوَ خارجٌ عن المَقال لأنَّها لا تَقْبَلُ الحرکَهَ.
7- النحو الوافی،ج 4،ص 663؛شرح الرّضی علی الشافیه،ج 2،ص 17.
8- شرح النّظام،ص 279 و 280.

5.الثُّنائیُّ إن کانَ حرفُهُ الثانی صحیحاً جازَ فی النسبهِ إلیه تضعیفُ الثانی و جازَ ترکُهُ علی حالِه،نحوُ:قُمْ-قُمِّیّ و قُمِیّ،کَم-کَمِّیّ و کَمِیّ. (1)و (2)

6.الثُّلاثیُّ المحذوفُ الفاءُ یُرَدُّ فاؤهُ عندَ النسبهِ إلیهِ إن اعتلَّ لامُهُ،نحوُ:شِیَه- وِشَوِیّ (3)،بخلافِ صحیح اللاّمِ (4)،نحوُ:عِدَه-عِدِیّ.

7.الثُّلاثیُّ المحذوفُ اللاّمُ یُرَدُّ لامُهُ إن کانَ یُرَدُّ فی التثنیَهِ أو الجمعِ السّالِم (5)،نحوُ:

أب-أبَوِیّ،أخ-أخَوِیّ (6)،سَنَه-سَنَوِیّ (7).

و ما لا یُرَدُّ لامُهُ فی التثنیهِ أو الجمع السّالِمِ جازَ رَدُّ لامِهِ و عدمُه فی النِّسبَهِ إلیه،نحوُ:

ابْن-اِبْنِیّ و بَنَوِیّ،اسْم-اِسْمِیّ و سِمْوِیّ،یَدْ-یَدِیّ و یَدَیِیّ،غَد-غَدِیّ و غَدَوِیّ،دَم -دَمِیّ و دَمَوِیّ.و المنسوب إلی شَفَه-شَفَهیّ و شَفَوِیّ (8)و إلی کُرَه-کُرَوِیّ و إلی لُغَه -لُغَوِیّ.

و فی أُخْت و بِنْت قولان:أحَدُهُما الرَّدُّ إلی أصلِهِما و أنْ یُقالَ فی النَّسبِ إلیهِما:أخَوِیّ و بَنَوِیّ،و الآخَرُ أن یُنْسَبَ إلی ألفاظِهِما و أنْ یُقالَ:أُخْتِیّ و بِنْتِیّ (9)؛و الأخیرُ أوجَهُ (10).

[شماره صفحه واقعی : 288]

ص: 873


1- مبادئ العربیه،ج 4،ص 110.
2- و إذا کانَ الحرفُ الثانی حرفَ عِلَّهٍ یُضَعَّفُ إن کان غیرَ ألفِ،نحوُ:لَوْ-لَوِّیّ،و تُزادُ بعدَه همزهٌ أو واوٌ إن کان ألِفاً، نحوُ:لا-لائِیّ و لاوِیّ(فی شرح الرّضی علی الشافیه،ج 2،ص 60 بحثٌ فی هذا المَورِد).
3- وِشْی-وِشْیِیّ-وِشَوِی.و لا یُعامَلُ«وِشْی»-مَثَلاً-مُعامَلَهَ«قِنْی»(علی ما سبق فی الرَّقَم 3 من أنّ قِنْی- قِنْیِیّ).لِأنّ«وِشْی»لیس بمستَعْمَلٍ بَل المستَعْمَلُ«شِیَه»،فَیُعَدُّ ما قبلَ یائِهِ متحرِّکاً و یُعامَل معامَلَهَ عَمی-عَمَوِیّ علی ما سیأتی فی الرَّقم 12(شرح النِّظام،ص 288).
4- نفس المصدر.
5- جامع الدّروس العربیّه ج 2،ص 75.
6- لقولِهم فی التَّثنِیَهِ:أبَوانِ و أخَوانِ.
7- لجمعِهِ السّالِمِ علی سَنَوات بِناءً علی أنَّ أصلَ سَنَه،سَنَوٌ.
8- الأوّلُ علی أنَّ الأصل شَفَهٌ و الثانی علی أنَّ الأصلَ شَفَوٌ.
9- النحو الوافی،ج 4،ص 678.
10- إنَّما لَمْ نَتَعَرَّضْ لمحذوفِ العینِ لکونِهِ فی غایهِ النُّدرَه(راجِعْ:شرحَ الرّضی علی الشافیه،ج 2،ص 63).

8.الثلاثیُّ المجرَّدُ المکسورُ ما قبلَ آخِرِهِ یُفْتَحُ ما قبلَ آخِرِهِ(عینُهُ)عندَ النِّسبَهِ إلیهِ، نحوُ:نَمِر-نَمَرِیّ،إبِل-إبَلِیّ،دُئِل-دُؤَلِیّ (1)،بخلافِ نحوِ:یَثْرِب-یَثْرِبِیِّ،مَغْرِب- مَغْرِبِیّ،تَغْلِب-تَغْلِبِیّ،جَحْمَرِش-جَحْمَرِشِیّ؛أللّهُمَّ إلاّ أن یُخافَ اللَّبْسُ،فَیُقالُ فی النِّسبَهِ إلی مَلِک،مَلِکِیّ لِئلاّ یَلْتَبِسَ بالمنسوب إلی مَلَک،و فی النِّسبَهِ إلی کَبِد،کَبِدِیّ لِئَلاّ یَلْتَبِسَ بالمنسوبِ إلی کَبَد.

9.الثلاثیُّ المزیدُ الّذی قبلَ آخره یاءٌ مشدَّدَهٌ مکسورَهٌ تُحْذَفُ یاؤهُ الثانیهُ عندَ النِّسبهِ إلیه،نحوُ:طَیِّب-طَیْبِیّ،مَیِّت-مَیْتِیّ (2)؛بخلافِ المفتوحَهِ،نحو:مُعَیَّن-مُعَیَّنیّ.

10.المقصورُ تُقْلَبُ ألِفُهُ واواً إن کانَت ثالِثَهً (3)،نحوُ:رِبا-رِبَویّ،فَتی-فَتَوِیّ؛و کذا إذا کانَت رابِعَهً و سَکَنَ الحرفُ الثّانی من أحرُفِ الکَلِمَه،نحوُ:دُنْیا-دُنْیَوِیّ،حُبْلی- حُبْلَوِیّ،أرْطی-أرْطَوِیّ،مَثْنی-مَثْنَوِیّ؛و یجُوزُ:دُنْیاوِیّ و حُبْلاوِیّ و أرْطاوِیّ أیضاً.و إن تحرَّکَ الثّانی حُذِفَتِ الألفُ المقصورَهُ الرّابِعَهُ،نحوُ:بَرَدی-بَرَدِیّ،جَمَزی-جَمَزِیّ؛ و کذا إذا کانَتِ الألِفُ خامِسَهً فصاعِداً مطلقاً (4)،نحوُ:حُباری-حُبارِیّ،حَبَرْکی (5)- حَبَرْکِیّ،مُصْطَفی-مُصْطَفِیّ،مُسْتَشْفی-مُسْتَشْفِیّ (6).

11.الممدودُ حُکْمُهُ هُنا حُکْمُهُ فی التَّثنِیَهِ،نحوُ:قَرّاء-قَرّائِیّ،صَحْراء-صَحْراوِیّ، سَماء-سَمائِیّ و سَماوِیّ،إهْداء-إهْدائِیّ و إهداوِیّ،عِلْباء-عِلْباوِیّ و عِلْبائِیّ (7).

[شماره صفحه واقعی : 289]

ص: 874


1- شرح الرّضی علی الشّافیه،ج 2،ص 17؛شرح المفصَّل،ج 3،ص 444.
2- نفس المصدر،ص 32.
3- شرح النّظام،ص 276؛شرح الرّضی علی الشافیه،ج 2،ص 35.
4- أی سواءٌ تحرّکَ الحرفُ الثانی أو سَکَن.
5- الحَبَرْکی ذَکَرُ القُراد(شرحُ ابنِ عقیل،بابُ النسب).
6- علی هذا أطبقَتْ کَلِماتُهُم فی نحوِ مُصْطَفی و مُرْتَضی و مُجْتَبی؛و لکنَّ الظّاهرَ جوازُ إبقاءِ الألِفِ و قلبُها واواً و أن یقالَ:مُصْطَفَوِیّ،مُرْتَضَوِیّ و مُجْتَبَوِیّ کما أجازُوا فی نحوِ مُعَلّی مِمّا کانت الألِفُ الخامِسَهُ مُنقَلِبَهً و قبلَها حرفٌ مُشَدَّدٌ-مُعَلَّوِیّ(شرح الرَّضی علی الشافیه،ج 2،ص 40)،و فی نحوِ مَرْمِیّ-مَرْمَوِیّ کما سیأتی فی الرَّقم 13.
7- شرح النِّظام،ص 282.

12.المنقوصُ یَقْرُبُ حُکْمُهُ فی هذا البابِ من حُکْمِ المقصورِ (1).توضیحُ ذلک أنَّ الیاءَ الأخیرَهَ المکسورَ ما قبلَها إنْ کانَت ثالِثَهً قُلِبَت واواً،نحوُ:عَمی-عَمَوِیّ،شَجی- شَجَوِیّ؛و کذا إن کانَت رابِعَهً و سَکَنَ الحرفُ الثانی من أحرفِ الکَلِمَهِ،نحوُ:ثانی- ثانَوِیّ،قاضی-قاضَوِیّ،مُسْری-مُسْرَوِیّ.و إن تحرَّک الثانی حُذِفَتِ الیاءُ،نحوُ:قِرَأی (2)-قِرَئِیّ (3)؛و کذا إذا کانت الیاءُ خامِسَهً فصاعداً،نحوُ:مُشْتَری-مُشْتَرِیّ،مُسْتَسْقی- مُسْتَسْقِیّ.

13.المختومُ بِالیاءِ المشدَّدَهِ،إنْ سَبَقَ فیه الیاءَ حرفٌ واحدٌ قُلِبَت الیاءُ الثانیَهُ عندَ لُحُوقِ یاءِ النِّسبَهِ واواً و رُدَّ الأولی إلی أصْلِها،نحوُ:حَیّ-حَیَوِیّ،طَیّ- طَوَوِیّ (4).و إن سَبَقَها حرفانِ حُذِفَت أُولی الیاءَیْنِ و قُلِبَتِ الثانیهُ واواً،نحوُ:عَلِیّ و عَلِیَّه-عَلَوِیّ،غَنِیّ و غَنِیَّه-غَنَوِیّ،قُصَیّ و قُصَیَّه-قُصَوِیّ،أُمَیّ (5)و أُمَیَّه (6)- أُمَوِیّ (7).و إن سَبَقَتْها ثَلاثَهُ أحْرُفٍ فَصاعداً حُذِفَتْ،نحوُ:کُرْسِیّ-کُرْسِیّ، بُختِیّ-بُخْتِیّ،إلاّ أن یکونَ إحدی الیاءَیْنِ أصلیَّهً فإبْقاءُ الأصلِیَّهِ و قَلْبُها واواً أحْسَنُ من حَذْفِها،نحوُ:مَعْنِیّ-مَعْنَوِیّ،مَهْدِیّ-مَهْدَوِیّ،مَرْمِیّ-مَرْمَوِیّ؛و إن کانَ الحذفُ أفْصَحَ کما قیلَ (8).

14.فَعیلَه و فَعُولَه-فَعَلِیّ،فُعَیْلَه-فُعَلِیّ.توضیحُ ذلک أنَّهُ:یُحْذَفُ عندَ النَّسَبِ

[شماره صفحه واقعی : 290]

ص: 875


1- المصدر نفسُه،ص 278.
2- کقِمَطْر من قَرَأ(شرح الرّضی علی الشافیه،ج 2،ص 43).
3- نفس المصدر،ص 44.
4- شرح النِّظام،ص 280.
5- مصغَّرُ أمَه بناءً علی أنَّ أصْلَها أمَوٌ.
6- مصغَّرُ أمَه،بناءً علی أنَّ أصلَها أمْوَه أو أمَوَه و بالمصَغَّرِ سُمِّیَ الرَّجُل(المصباح المنیر).
7- أَمَوِیّ شاذٌ أو مَنْسوبٌ إلی أمَه.
8- شرح النِّظام،ص 281.قال ابن مالک: و قیلَ فی المرمیِّ مَرْمَوِیُّ وَ اختیرَ فی استِعمالِهِم مَرْمِیُّ

الیاءُ أو الواوُ من کلِّ فَعیلَهٍ و فَعُولَهٍ بشرطِ صِحَّهِ العینِ و عَدَمِ التَّضعیفِ،و کذا الیاءُ من کلِّ فُعَیْلَهٍ بشرطِ عَدَمِ التَّضعیفِ،و یُفْتَحُ العینُ من الجمیع،نحوُ:مَدینَه-مَدَنِیّ، شَنُوءَه (1)-شَنَئِیّ،جُهَیْنَه (2)-جُهَنِیّ،عُیَیْنَه (3)-عُیَنِیّ؛بخلافِ نحوِ:طَویلَه-طَویلِیّ لاعتلالِ العینِ،شَدیدَه-شَدیدِیّ و أُمَیْمَه (4)-أُمَیْمِیّ للتَّضعیف (5)،عَقیل-عَقیلِیّ و أُوَیْس-أُوَیْسِیّ لعدَمِ التّاء.

فَ سَلیمَه (6)-سَلیمِیّ شاذٌّ و القیاسُ سَلَمِیّ؛و رُدَیْنَه (7)-رُدَیْنِیّ شاذٌّ و کذا نُوَیْرَه (8)- نُوَیرِیّ و القیاسُ رُدَنِیّ و نُوَرِیّ.

و ثَقیف-ثَقَفِیّ شاذٌّ و کذا هُذَیل-هُذَلِیّ،قُرَیْش-قُرَشِیّ و القیاسُ ثَقیفیّ و هُذَیلِیّ و قُریْشِیّ لِعَدمِ التاء.

15.المثنّی و الجمعُ یُنْسَبُ إلی مُفْرَدِهِما،نحوُ:الزَّیدانِ-زیدِیّ،مَساجِد- مَسْجِدِیّ،صُحُف-صَحَفِیّ؛إلاّ أن یکونا عَلَمَیْنِ فَیُنْسَبُ إلی ألْفاظِهِما،نحوُ:کاظِمَیْن- کاظِمَیْنِیّ،أنْصار (9)-أنصارِیّ،کِلاب (10)-کِلابِیّ،مَدائن-مَدائِنیّ (11).

و حکمُ المُلْحَقِ بالمُثنّی و الجمعِ السّالمِ حکمُهُما فی النَّسَب (12)بمعنی أنّه یُحْذَفُ

[شماره صفحه واقعی : 291]

ص: 876


1- حَیٌّ من الیَمَن.
2- مُصَغَّرُ جُهانَه و هی جاریَهُ شابَّه(مقاییس اللُّغَه)،اسمُ قبیلَهٍ و مکان(القاموس المحیط).
3- مُصَغَّرُ عَیْن.
4- مُصَفَّرُ أُمّ.
5- شرح النظام،ص 269-272.
6- اسمُ بَطْنٍ من قَبیلَهٍ.
7- اسمُ امْرَأهٍ کانت تُقَوِّمُ الرِّماح.
8- مُصَغَّرُ نار؛ناحِیَهٌ بِمِصْر(القاموس المحیط).
9- عَلَمٌ بالغلَبَه.
10- اسمُ قبیلَهٍ.
11- جامع الدّروس العربیّه،ج 2،ص 78؛شرح النّظام،ص 295.
12- شرح الأشمونی علی الألفِیَّهِ،ج 4،ص 184.

منه ما یُشْبِهُ عَلامَهَ المُثنّی أو الجمعِ و یُنْسَبُ إلَیْهِ،نحوُ:اِثْنانِ و اثْنَیْنِ-اِثْنِیّ،عِشرُونَ و عِشْرینَ-عِشْرِیّ،عِلِّیُّونَ و عِلِّیِّینَ-عِلِّیّ؛إلاّ أنْ یَکونَ المُلْحَقُ مُفْرَداً نحوُ:عَرَفات (اسمُ موضعٍ)فیُنْسَبُ إلی لفظِهِ و یُقالُ:عَرَفاتِیّ.

16.المرکَّبُ الإسنادیُّ یُنْسَبُ إلی صَدْرِهِ،نحوُ:تَأبَّطَ شَرّاً-تَأَبَّطِیّ،و کذا المرکَّبُ المَزْجیُّ،نحوُ:بَعْلَبَکَّ-بَعْلِیّ،و إن خیفَ اللَّبسُ یُنْسَبُ إلی الکُلِّ، نحوُ:إیرانْشَهْر-إیرانشَهْرِیّ.و أمّا الإضافِیّ فیُراعی فی النسبهِ إلیهِ برُمَّتِهِ أو إلی صَدْرِهِ أو إلی عَجُزِه دَفْعُ اللَّبْس،فَ عَیْن إبِل-عَیْن إبَلِیّ،امرِئ القَیْس-اِمْرِئِیّ،عَبْد مَناف- مَنافِیّ (1).

شَواذُّ النَّسَب

شَواذُّ النَّسَب (2)

قَدْ وَرَدَ منسوباتٌ علی غیرِ ما ذُکِرَ من القیاسِ یُوقَفُ کلٌّ علی مَوْرِدِهِ؛ منها:ما سَبَقَ ذِکْرُهُ من مثلِ البَدَوِیِّ و السَّلیمیِّ و الرُّدَیْنِیِّ و النُّوَیْرِیِّ،و کذا الثَّقَفِیُّ و القُرَشِیُّ وَ الهُذَلِیُّ؛و منها:رَبّ-رَبّانِیّ،رُوح-رُوحانِیّ (3)،رَوحاء (4)-رَوْحانِیّ، رَیّ-رازِیّ،مَرْو-مَرْوَزِیّ،هَرات-هَرَوِیّ،صَنْعاء-صَنْعانِیّ،یَمَن-یَمانی و تِهامَه-تِهامی(بتَخْفیفِ یاء النَّسَبِ فیهِما)،بَحْرَیْن-بَحْرانِیّ،طَیِّء-طائیّ (5)، حیرَه-حارِیّ (6)،امْرِئ القَیْس-مَرَئیّ (7)،سُورِیا-سُورِیّ (8)،شَعْر-شَعْرانِیّ،

[شماره صفحه واقعی : 292]

ص: 877


1- شرح النظام،ص 292؛جامع الدّروس العربیّه،ج 2،ص 80؛النحو الوافی،ج 4،ص 680.
2- شرح الأشمونی علی الألفیَه،ج 4،ص 202،جامع الدّروس العربیه،ج 2،ص 84.
3- القاموس المحیط.
4- موضعٌ بِقُربِ المدینه(شرح الرّضی علی الشافیه،ج 2،ص 58).
5- لسان العَرَب،مادَّهُ طوَأ.
6- المصدر نفسُه.
7- شرح الرّضی علی الشافیه،ج 2،ص 67.
8- و مقتضی القاعدهِ:سورَویّ لما سبق فی الرّقم 10 و 12.

لِحْیَه-لِحْیانِیّ،رَقَبَه-رَقَبانِیّ،وَحْدَه-وَحْدانِیّ،بادِیَه-بَدَوِیّ (1)،حَرُوراء (2)- حَرُورِیّ (3).

تبصِرَهٌ

قد تَلْحَقُ الاسمَ یاءٌ مُشَدَّدَهٌ تُشْبِهُ یاءَ النَّسَبِ-و إنْ قد یُقالُ لَهُ یاءُ النَّسَبِ (4)-للدَّلالَهِ علی الواحِدِ من الجِنْس،نحوُ:رُوم-رُومِیّ،زَنْج-زَنْجِیّ،تُرْک-تُرْکِیّ،أعْراب- أعْرابیّ.وَ احْتُمِلَ أن یکونَ من هذا القبیلِ:أنصار-أنْصارِیّ (5).و قد یُؤتی بهذِهِ الیاءِ للدِّلالَهِ علی المبالَغَهِ،نحوُ:أحَدِیّ،صَمَدِیّ،سَرْمَدِیّ،دائمیّ،واقعیّ (6).

تَتِمَّهٌ

هُناک صِیَغٌ بِلا یاءِ النِّسبَهِ تدلُّ علی معنیً یَقرُبُ من معنی النِّسبَهِ و هو الحِرْفَهُ أو صاحِبیَّهُ الشیءِ (7)،مِنها-و هو أکْثَرُ استعمالاً-فَعّال،نحوُ:حَدّاد، عَطّار،جَمّال،بَغّال و سَیّاف،أی صاحِبُ الحَدیدِ و العِطْرِ و الجَمَلِ و البَغْلِ و السَّیف أو مَن حرفتُهُ التصدّی بأمور هذه الأشیاء.و حَمَل علیه بعضُهُم قولَهُ تعالی: وَ أَنَّ اللّهَ لَیْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِیدِ (8)،أی بذی ظُلْمٍ (9).و مِنها فَعِل،نحوُ:طَعِم

[شماره صفحه واقعی : 293]

ص: 878


1- شرح المفصَّل،ج 3،ص 475.
2- اسم مکانٍ بِقُربِ الکوفَه.
3- قد یُقالُ:إنّ فی الفارسیَّهِ أیضاً شواذّاً من النَّسَب،منها:رِی(شهر ری)-رِی شهری،کاشان-کاشی،ساوَه- ساوَجی،میانَه-میانَجی،أرُومِیَّه-أُرْمَوی و...(تصاریف،ج 2،ص 188).
4- حاشیه الصَّبّان،ج 4،ص 202 عن الدَّمامینیّ.
5- شرح الرّضی علی الشّافیه،ج 2،ص 79.
6- شرح الأشمونی علی الألفیّه،ج 4،ص 202؛علوم العربیَّه،ص 318.
7- شرح الرّضی علی الشّافیه،ج 2،ص 84.
8- الأنفال51/.
9- شرح ابن عقیل علی الألفیّه،فی شرح قوله:«و معَ فاعلٍ و فَعّالٍ فَعِل...»؛النحوُ الوافی،ج 3،ص 270.

و لَبِس أی صاحبُ طَعامٍ و لِباس.و مِنها فاعِل،نحوُ:تامِر و لابِن أی صاحبُ تَمْرٍ و لَبَن.

هذا،و سیبَوَیْهِ لا یقیسُ علی شیءٍ من هذه الصِّیَغِ و یوقِفُها علی مَوارِدها (1).

السّؤال و التّمرین

1.عَرِّفِ النَّسَبَ وَ الْمَنْسُوبَ و المَنْسُوبَ إلَیْهِ و اذْکُرْ أمْثِلَهً لِذلِکَ.

2.اِنْسِبْ إلی الکَلِماتِ التّابِعَه:دِیَه،قیمَه،إبِل،صِلَه،سَیِّد،مَیِّت،عادَه،مِائَه،حِلَّه، رِبا،عُلْیا،لِواء،مُسْتَشْفی،صَحْراء،زَهْراء،بَیْضاء،رَبَضَه،عِلْباء،غَرّاء،حامی،عالی، مُشْتَری،مُوسَوِیّ،غَیّ،وَلِیّ،رَضِیّ،رَدیء،جَیِّد،مَرْضِیّ،کَبِد،کَتِف،قَزوین،أولاد، نِساء،جاریات،العادِیات،قَوانین،عَبْدُ اللّه،ابْن عِرْس،بَیْتَ لَحْم،فَیْضُ الإسْلام،زَیْنُ العابدین، رِباط،سَکینه،سَفینه،رُقَیَّه،أمیر،عَلِیَّه،عَویل،حُسَیْن،شَریف،قَضِیَّه،سُلَحْفاه،جِنایَه، رِیاضَه،جُعالَه،حُنَیْن،صَفِیّ،صَفِیَّه،غُرُوب،صُعُوبَه،حَرارَه،بُرُودَه،کَفیل،أرَضُونَ،سِنُونَ، عالَمُونَ،قَمَرانِ.

3.جَرِّدِ الْکَلِمات التالیه،عَنْ عَلامَهِ النَّسَبِ:غَرَوِیّ،شُرْطِیّ،أهْلِیّ،حِلِّیّ،فاطِمِیّ،طَنْطاوِیّ، وِلائِیّ،عَمِّیّ،عَمَوِیّ،مَعْدِی کَرَبِیّ،شیعِیّ،سُنِّیّ.

الفصل 7.المُصَغَّر
اشاره

الفصل 7.المُصَغَّر (2)

المصغَّرُ اسمٌ زیدَتْ بعدَ حرفِهِ الثانی یاءٌ ساکنَهٌ لِیَدُلَّ علی تقلیلٍ.و هذا المعنی بالنِّسبَهِ إلی الجسمِ تَصْغیرٌ،نحوُ:جَبَل-جُبَیْل؛و إلی الشَّأن تحقیرٌ، نحوُ:عَبْد-عُبَیْد؛و إلی العَدَدِ تقلیلٌ،نحوُ:دَراهِم-دُریْهِمات؛و إلی الزّمانِ

[شماره صفحه واقعی : 294]

ص: 879


1- شرح الأشمونی علی الألفیّه،ج 4،ص 201.
2- شرح الرّضی علی الشّافیه،ج 1،ص 189؛النحو الوافی،ج 4،ص 629؛جامع الدّروس العربیّه، ج 2،ص 85.

و المکانِ تقریبٌ،نحوُ:قَبْل-قُبَیْلَ الظُّهْرِ،بَعْد-بُعَیْدَ الجِدار؛و إلی المحبوبِ إشفاقٌ و تَلَطُّفٌ،نحوُ:یا أُخَیُّ،یا بُنَیُّ (1)،یا أُخَیَّهُ.قیلَ و قد یَدُلُّ التَّصغیرُ علی التَّعَجُّب (2)،نحوُ:ما أُمَیْلِحَ.و قیلَ قد یُصَغَّرُ الاسمُ للتَّعظیم (3)،کقول الشاعِر:

فُوَیْقَ جُبَیْلٍ شاهِقِ الرَّأسِ لَمْ تَکُنْ

لِتَبْلُغَهُ حَتّی تَکِلَّ و تَعْمَلا

یُشْتَرَطُ فی الاسمِ الَّذی یُصَغَّرُ أن یکونَ معناهُ قابِلاً للتَّصغیرِ؛فلا تُصَغَّرُ الأسْماءُ الَّتی یلازمُها التَّعظیمُ کأسماءِ اللّهِ تعالی و الملائکهِ و الأنبیاءِ و الأئمَّهِ علیهِم السَّلام و لا الاسمُ الَّذی یُنافی معناه التَّصغیرَ،نحوُ:کُلّ و قاطِبَه (4).فإنْ أرَدْتَ الإشفاقَ-مثلاً-علی بَعضِ هذهِ الأسماءِ أفَدْتَهُ بأُسلوبٍ آخَرَ.

و الاسمُ بالتَّصغیرِ یصیرُ صِفَهً معنًی إن کان قبلَ ذلک موصوفاً،أو فَقُلْ یصیرُ صِفَهً و موصوفاً معاً معنیً،نحوُ:رَجُل-رُجَیْل أیْ رَجُلٌ صَغیرٌ (5)و (6).

[شماره صفحه واقعی : 295]

ص: 880


1- للأُستاذ:أصلُ ابْن،بَنَوٌ و مصغَّرُهُ:بُنَیْوٌ-بُنَیٌّ.فإذا أُضیفَ بُنَیٌّ إلی یاءِ المتکلِّم صارت الکَلِمَهُ:بُنَیِّی و اجْتَمَعَتْ ثلاثُ یاءاتٍ و هو ثقیلٌ مستنکَرٌ،فیُحذَفُ یاءُ المتکلِّم.فحینَئذٍ إمّا أنْ یُکْسَرَ الیاءُ المشدَّدَهُ لِتَدُلَّ علی یاءِ المتکلِّم و یُقالُ:بُنَیِّ،و إمّا أن یُفْتَحَ الیاءُ المشدَّدَهُ بتقدیرِ إبدالِ الفَتْحَهِ فی بُنَیِّی من الکسرهِ، و الألِف من الیاء(بُنَیّا)و حَذْفِ الألفِ لِلتَّخفیفِ(مجمع البیان،فی تفسیر قوله تعالی: وَ نادی نُوحٌ ابْنَهُ وَ کانَ فِی مَعْزِلٍ یا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنا وَ لا تَکُنْ مَعَ الْکافِرِینَ هود42/؛النحو الوافی،ج 3،ص 170،الهامش 1). ثُمَّ إذا نودِیَ بِبُنَیّ،فإن أُریدَ الإضافَهُ إلی یاءِ المتکَلِّمِ قیلَ یا بُنیَّ أو یا بُنَیِّ لِما تَقَرَّرَ و بِهِما قُرِئَتِ الآیاتُ المشتَمِلَهُ علی«یا بُنَیّ»،و إن أُریدَ المجرَّدُ عن الإضافهِ قیلَ یا بُنَیُّ کما یُقالُ یا زیدُ.هذا،و کلُّ ما قُرِّرَ فی«ابن» جارٍ فی«أخ»أیضاً.
2- المعجم المفصل فی اللُّغهِ و الأدب،ج 1،ص 419.
3- شرح الرّضی علی الشافیه،ج 1،ص 191.
4- النحو الوافی،ج 4،ص 632.
5- شرح الرَّضی علی الشّافیه،ج 1،ص 237 و شرحُهُ علی الکافیه،ج 3،ص 375؛و قد سَبَقَتِ الإشارَهُ إلی هذا المعنی فی مبحثِ الجامدِ و المشتقِّ،فی الفصل 9.
6- و ما قیلَ من أنَّ العَلَمَ لا یُصَغَّر،لیسَ بشیءٍ؛فَ زید-زُیَیْد،عُمَر أو عَمْرو-عُمَیْر(شرح الرّضی علی الشافیه، ج 1،ص 238 و 279).
صِیَغُ المُصَغَّرِ

للمصغَّرِ ثلاثُ صِیَغٍ (1)،هِیَ:

1.فُعَیْل أو ما یُماثِلُه (2)لاسمٍ ذی ثلاثَهِ أحْرُفٍ،و ذلک بِضَمِّ أوَّلِهِ و فَتْحِ ثانیهِ و زیادَهِ یاءٍ ساکِنَهٍ بعدَ الثّانی من حروفِه تُسمّی«یاءَ التَّصغیر»،نحوُ:جُنْد-جُنَیْد،رَجُل-رُجَیْل، أوْس-أُوَیْس،و نحوُ:جاه-جُوَیْه (3).

2.فُعَیْلِل أو ما یُماثِلُه لاسمٍ لَهُ أرْبَعَهُ أحْرُفٍ فصاعِداً بِلا حرفِ عِلَّهٍ رابِعَهٍ فصاعداً،و ذلک بِجَرْیِ ما سَبَق فی الثلاثیِّ فیهِ مضافاً إلی کَسْرِ ما بعدَ الیاءِ،نحوُ:دِرْهم-دُرَیْهِم، مُکْرِم-مُکَیْرِم،مُسْلِمَه-مُسَیْلِمَه،زَلْزَلَه-زُلَیْزِلَه،سَفَرْجَل-سُفَیْرِج (4).

3.فُعَیْلیل أو ما یُماثِلُه لاسمٍ لَهُ أکْثَرُ من أرْبَعَهِ أحْرُفٍ رابِعُها فصاعداً حرفُ عِلَّهٍ (5)،و ذلک بجریِ ما سَبَقَ فی فُعَیْلِل فیه مضافاً إلی قلبِ حرفِ العِلَّهِ یاءً ساکنَهً-إن لم تکن کذلک (6)- نحوُ:دِحْراج-دُحَیْریج،مِفْتاح-مُفَیْتیح،تِمِلاّق (7)-تُمَیْلیق،فِرْعَوْن-فُرَیعین، مُسَرْوَل-مُسَیْریل،مُشَرْیَف-مُشَیْریف،قِنْدیل-قُنَیْدیل،قَلَنْسُوَه-قُلَیْسِیَه (8).هذا،و الکسرهُ المجتَلِبَهُ بعد یاءِ التَّصغیرِ فی فُعَیْلِل و فُعَیْلیل تُسمّی«کسرهَ التَّصغیر».

و یُسْتَثْنی من کسرِ ما بعدَ الیاءِ أربَعَهُ موارِدَ (9):

[شماره صفحه واقعی : 296]

ص: 881


1- شرح النِّظام،ص 230،شرح الرّضی علی الشّافیه،ج 1،ص 202.
2- معنی المُماثَلَهِ قد سبقَ فی البحثِ عن وَزْنَی فَعالِل و فَعالیل من أوزانِ الجمعِ المکسَّرِ.
3- فی الجاهِ قلبٌ بدلیلِ أمْثِلَهِ اشتقاقه،ف جُوَیْه-عُفَیْل(شرح الرّضی علی الشافیه،ج 1،ص 23).
4- الخُماسِیُّ یُحْذَفُ أحَدُ أصولِهِ عندَ التصغیرِ کما سیأتی.
5- شرح النِّظام،ص 253.
6- شرح الرَّضی علی الشّافیه،ج 1،ص 250.و یُستثنی من سکونِ الیاء الواقع بعدَ الکسرَهِ ما إذا اتَّصلَتْ بها تاءُ التأنیث فتُفْتَحُ،نحوُ:قُلَیْسِیَه،کما سیأتی فی قواعدِ الإعلالِ الخاصَّهِ بالمصغَّرِ.
7- مصدرُ تَمَلَّقَهُ أی تَوَدَّدَ إلیهِ.
8- قلبُ الألفِ و الواوِ یاءً فی نحوِ:دِحْراج،مِفتاح،تِمِلاّق،فِرْعَوْن و...و تسکینُ الیاءِ المقلوبَهِ مِنْهُما أو الأصیلَهِ، للقاعدهِ الرّابِعَهِ من قواعدِ الإعلالِ الخاصَّهِ بالمصغَّر و ستأتی.
9- شرح الرَّضی علی الشافیه،ج 1،ص 189،204 و 250.

أ)إذا اتَّصَلَ ما بعدَ یاءِ التصغیرِ بعلامَهِ التأنیثِ،نحوُ:طَلْحَه-طُلَیْحَه،سَلْمی- سُلَیْمی،حَمْراء-حُمَیْراء.

ب)إذا اتَّصَلَ ما بعدَ الیاءِ ب«ان»فُعْلان-بتَثلیثِ الفاء-إذا کان عَلَماً أو وَصْفاً،نحوُ:

سَلْمان-سُلَیْمان،عِمْران-عُمَیْران،عُثْمان-عُثَیْمان،غَضْبان-غُضَیْبان،نَدْمان- نُدَیْمان؛بخلافِ غیرِ العلَمِ و الوَصْفِ،نحوُ:سِرْحان-سُرَیْحین (1).

ج)إذا اتَّصَلَ ما بعدَ الیاء بعَلامَهِ المثنّی أو واوِ الجمعِ المذکَّرِ أو ألِفِ جمعِ المؤَنَّثِ،نحوُ:بَحْرانِ-بُحَیْرانِ أو بُحَیْرَیْنِ،عُمَرُونَ أو العَمْرونَ-العُمَیْرُونَ، دَوْرات (2)-دُوَیْرات.

د)إذا اتَّصَلَ ما بعدَ الیاءِ بألِفِ«أفْعال»جمعاً،نحوُ:أطْفال-أُطَیْفال.

فَتَحَصَّلَ أنَّ للمصغَّرِ ثلاثُ صِیَغٍ،و ما یُری فی بعضِها من علامهِ التأنیثِ و«ان»و علامهِ المثنیّ أو الجمعِ السّالمِ و ألفِ أفعال جمعاً،إنّما یُزادُ علی تلک الصِّیَغِ،کما قد یُزادُ علیها یاءُ النَّسب أیضاً فی المصغَّرِ المنسوبِ أو المنسوبِ المصغَّر،نحوُ:مُشَیْهِد أو مَشْهَدِیّ-مُشَیْهِدِیّ (3).

صَوْغُهُ

1.تاءُ التأنیثِ تثبُتُ فی المصغَّرِ مُطْلَقاً،نحوُ:غَفْلَه-غُفَیْلَه،سَلْهَبَه (4)-سُلَیْهِبَه (5)،و کذا ألِفُهُ المَمْدُودَه،نحوُ:سَوْداء-سُوَیْداء،خُنْفَساء (6)-خُنَیْفِساء (7).و أمّا ألِفُ التأنیثِ

[شماره صفحه واقعی : 297]

ص: 882


1- نفس المصدر،ص 196.
2- جمعُ دَوْرَه.
3- شرح الرَّضی علی الشّافیه،ج 1،ص 202 و 203.
4- المرأهُ الجَسیمَه.
5- شرح الرّضی علی الشّافیه،ج 1،ص 202؛شرح المفصّل،ج 3،ص 415.
6- دُوَیْبَّهُ أصغَرُ من الجُعَلِ مُنْتِنَهُ الرّیح.
7- شرح الرَّضی علی الشّافیه،ج 1،ص 237 و 246.

المقصورَهِ فَإنَّما تَثْبُتُ فی المصغَّرِ إذا کانَتْ رابِعَهً،نحوُ:زَلْخی-زُلَیْخا (1)؛أمّا إذا کانَت خامِسَهً فصاعداً فتُحْذَفُ،نحوُ:عِرَضْنی (2)-عُرَیْضِن (3)و (4).

2.یُحْذَفُ ممّا یُرادُ تصغیرُهُ کلُّ حرفٍ زائدٍ سِوی ما تَقَدَّمَ (5)و ما سیأتی فی الرُّباعی، کما یُحْذَفُ من الخُماسی أحَدُ أصولِهِ أیضاً؛و التفصیلُ کما یلی:

أ)الثلاثیُّ المزیدُ فیهِ حرفانِ یُحْذَفُ منهُ أحدُ الزّائدیْنِ،و المزیدُ فیه ثلاثهُ أحرُفٍ یُحْذَفُ منه اثنانِ من الزَّوائدِ،وَلْیَکُنِ المحذوفَ فی المورِدَیْنِ غیرُ الأوَّلِ،نحوُ:مُنْطَلِق -مُطَیْلِق (6)،مُسْتَخْرِج-مُخَیْرِج.و إن کانَ کِلا الزّائدَیْنِ(فیما زیدَ فیه زائدانِ)أو کُلُّ الزَّوائِدِ(فیما زید فیه ثلاثهُ زوائد)غیرَ الأوَّلِ،حَذَفْتَ ما شِئْتَ و أبْقَیْتَ ما شِئتَ،نحوُ:

قَلَنْسُوَه-قُلَیْنِسَه أو قُلَیْسِیَه (7).

ب)الرُّباعیُّ المزیدُ فیه یُحْذَفُ منهُ ما زیدَ فیه،نحوُ:مُدَحْرِج-دُحَیْرِج، مُتَدَحْرِج-دُحَیْرِج؛إلاّ«ان»الزّائدَتَیْنِ،فإنَّهُما لا تُحْذَفانِ من الرُّباعی عندَ التَّصغیر،نحوُ زَعْفران-زُعَیْفِران (8)؛و إلاّ المدَّهَ الواقعهَ بعدَ کسرهِ التصغیرِ،

[شماره صفحه واقعی : 298]

ص: 883


1- اشتهر کتابَهُ ألِفِ زُلَیْخا بصورهِ الألفِ و مقتضی القاعدَهِ کتابَتُها بصورَهِ الیاء بملاحَظَهِ أَنَّ القاموسَ المحیط أثبتَ لفْظَهَ«زَلْخان»،و مؤنَّثُ زَلْخان:زَلْخی؛و فسَّرَ دهخدا«زُلَیْخا»بأنها مصغَّرَهٌ.
2- نوعٌ من المَشْی،و النونُ للإلحاق.
3- إلاّ أن یکونَ فی الأحرُف الَّتی تسبِقُها مَدٌّ زائدٌ،فیجوزُ حذفُ الألفِ المقصورَهِ أو حذفُ المدِّ الزّائد، نحوُ:حُباری-حُبَیِّر أو حُبَیْری(شرح الرّضی علی الشافیه،ج 1،ص 237 و 244-246؛شرح النظام، ص 249 و 250).
4- للأُستاذ:لا یجری حکمُ ألِفَیِ التأنیثِ هذا،فی ألِفَیِ الإلحاقِ،فنحوُ:أرْطی-أُرَیْطی،حِرْباء-حُرَیْبِیّ.و فی المشتَبَهِ قولان،نحوُ:عَلْقی-عُلَیْقی أو عُلَیْقی،غَوْغاء-غُوَیْغاء أو غَوَیْغِیّ(شرح الرّضی علی الشافیه،ج 1، ص 195).أمّا الألِفانِ الأصلیَّتانِ فَلَهُما مقتضی القواعد،نحوُ:رِبا-رُبَیّ،کِفاء-کُفَیِّئ،رِداء-رُدَیّ کما سبق أو سیأتی فی قواعد الإعلال الخاصَّهِ بالمصغَّر.
5- من علامهِ التأنیثِ و«ان»فُعْلان و علامهِ المثنّی و الجمعِ السّالمِ و ألفِ أفعال جمعاً و یاءِ النَّسبِ.
6- و من هذا القبیل:مُعاویَه-مُعَیْوِیَه(-مُعَیَّه لِما سیأتی فی قواعدِ الإعلالِ الخاصَّهِ بالمصغَّر).
7- شرح النّظام،ص 252.و قلبُ الواوِ یاءً فی قُلَیْسِیَه لما سیأتی فی قواعدِ الإعلالِ الخاصَّهِ بِالمصغَّر.
8- شرح الرّضی علی الشافیه،ج 1،ص 199 و 246؛شرح النّظام،ص 228.

فإنَّها تبقی و تنقلِبُ یاءً إنْ لَمْ تکُنْها،نحوُ:اِحْرنجام-حُریجیم،عُصفور-عُصَیْفیر، مَنْجَنیق-مُجَیْنیق (1).

ج)الخُماسیُّ المجرَّدُ یُحْذَفُ لامُهُ الثالِثُ،نحوُ:سَفَرْجَل-سُفَیْرِج،إلاّ أنْ یکونَ غیرُ الثالثِ مُماثِلاً لإحدی حروفِ الزِّیادَهِ (2)أو مُقارِباً لَها و لم یوصَفِ الثالثُ بهذا الوصفِ فَیُحْذَفُ غیرُ الثالثِ،نحوُ:فَرَزْدَق-فُرَیْزِق،جَحْمَرِش (3)-جُحَیْرِش.

د)الخُماسِیُّ المزیدُ فیهِ تَحْذِفُ زائدَه و إحدی لاماتِهِ مُراعیاً فی الحذفِ ما ذُکِرَ آنفاً، نحوُ:خَنْدَریس-خُنَیْدِر.

3.المثنّی و الجمعُ السّالِمُ و اسمُ الجمعِ و اسمُ الجنسِ الجمعیِّ یُصَغَّرُ کُلٌّ علی صُورَتِه،نحوُ:جُنْدانِ-جُنَیْدانِ،العَمْرُونَ-العُمَیْرُونَ،المَرْیَمات-المُرَیِّمات،قَوْم- قُوَیْم،نَخْل-نُخَیْل؛و کذا جمعُ المکَسَّرِ إنْ کانَ جمعَ قِلَّهٍ،نحوُ:أکْلُب-أُکَیْلِب،أفْراس -أُفَیْراس،أفْئدَه-أُفَیْئِدَه،غِلْمَه-غُلَیْمَه.

و أمّا جمعُ الکَثْرَهِ من جموعِ التکسیرِ فَیُرَدُّ إلی واحِدِه ثمَّ یُصَغَّرُ ذاک الواحدُ ثمَّ یُجْمَعُ جمعَ السّالِمِ؛فاِن کانَ الواحدُ مذکَّراً عاقِلاً جُمِعَ جَمْعَ المذکَّر باعتبارِ وصفیَّهِ المصغَّرِ،نحوُ:رِجال-رَجُل-رُجَیْل-رُجَیْلُونَ (4)؛و إلاّ جُمِعَ جَمْعَ المؤَنَّثِ سواءٌ کانَ مذکَّراً غیرَ عاقِلٍ،نحوُ:کُتُب-کِتاب-کُتَیِّب-کُتَیِّبات،أو مؤنَّثاً،نحوُ:إماء-أمَه- أُمَیَّه-أُمَیّات،دُور-دار-دُوَیْرَه-دُوَیْرات.نَعَم،إذا کان جمعُ الکَثْرَهِ مِمّا لَهُ جمعُ القِلَّهِ أیضاً،نحوُ:کِلاب و فُلوس،فلک التَّخییرُ بینَ ما ذُکِرَ و بینَ ردِّ جمعِ الکثرهِ إلی قلَّتِهِ و تصغیرِ القِلَّه.فتقولُ فی کِلاب مثلاً:کِلاب-کَلْب-کُلَیْب-کُلَیْبات،أو:کِلاب-

[شماره صفحه واقعی : 299]

ص: 884


1- شرح النّظام،ص 253؛شرح الرّضی علی الشافیه،ج 1،ص 249 و 261.
2- حروفُ الزِّیادَهِ حروفُ«سَألْتُمُونیها».
3- العجوزُ المُسِنَّه.
4- شرح الرَّضی علی الشافیه،ج 1،ص 237.

أکْلُب-أُکَیْلِب؛و تقول فی فُلوس مثلاً:فُلوس-فَلْس-فُلَیْس-فُلَیْسات،أو:فُلوس -أفْلُس-أُفَیْلِس (1).

تَذْکارٌ:کما لا یُصَغَّرُ صِیَغُ جمعِ التکسیرِ الّتی ترادُ بِها الکَثْرَهُ،لا یُجْمَعُ المصَغَّرُ أیضاً علی تلک الصِیَّغِ؛قالوا للمنافاهِ بَیْنَ القِلَّهِ المرادَهِ بالتَّصغیرِ غالباً و بَیْنَ الکَثْرَه (2).

4.المؤَنَّثُ المعنویُّ إن کانَ ثُلاثیّاً تَظْهَرُ فی مُصَغَّرِهِ تاءُ التَّأنیثِ،نحوُ:عَصا-عُصَیَّه، دار-دُوَیْرَه،عَیْن-عُیَیْنَه،أُذُن-أُذَیْنَه،یَد-یُدَیَّه؛فَ عَرَب-عُرَیْب،شاذٌّ.و إن کان فوقَ الثُّلاثیِّ صُغِّرَ بِلا تاءٍ حَذَراً من الثِّقل،نحوُ:عُقاب-عُقَیِّب،عَقْرَب-عُقَیْرِب (3)؛ اللهمَّ إلاّ أن یُصَغَّرَ تصغیرَ ترخیمٍ علی ما سیأتی،نحوُ:عُقاب-عُقَیْبَه (4)؛أو یکونَ ممّا تجتمعُ فیهِ مع التَّصغیرِ ثلاثُ یاءاتٍ فتُحْذَفُ الأخیرَهُ منها-کما سیأتی فی قواعد الإعلالِ الخاصَّهِ بالمصغَّر-و تظهَرُ فی مصغَّرِهِ التاءُ،نحوُ:سَماءٌ-سُمَیْیِوٌ-سُمَیْیِیٌ- سُمَیٌّ-سُمَیَّهٌ.

5.قد یُصَغَّرُ الاسمُ تصغیرَ ترخیمٍ و هو أن یُجَرَّدَ الاسمُ من أیِّ حرفٍ زائدٍ-إن کانَ فیهِ زائدٌ أو زوائدُ-ثُمَّ یُصَغَّرَ؛فَتَنْحَصِرُ صیغتُهُ فی فُعَیْل و فُعَیْلِل.ف أفْضَل،فاضِل، مَفْضُول،مُفَضَّل-فُضَیْل؛عُصْفور-عُصَیْفِر؛قِرْطاس-قُرَیْطِس؛و یُعْرَفُ ما صُغِّرَ بالقَرائن.نَعَم تُزادُ تاءُ التَّأنیثِ علی المؤنَّث،نحوُ:فُضْلی-فُضَیْلَه،حَمْراء-حُمَیْرَه (5).

6.اشتَهَرَ أنَّ التَّصغیرَ-کالتکسیرِ-یَرُدُّ الأشیاءَ إلی أُصولِها (6)،فلذلک:اسم-سُمَیّ، أب-أُبَیّ،أخ-أُخَیّ،ابن-بُنَیّ،فَم-فُوَیْه،عِدَه-وُعَیْدَه،بِنت-بُنَیَّه،أُخْت-

[شماره صفحه واقعی : 300]

ص: 885


1- نفس المصدر،ص 265 و 266.
2- المصدر السّابق،ص 267.
3- فإصْبَع-أُصَیْبِعَه شاذٌّ.
4- شرح الرَّضی علی الشافیه،ج 1،ص 237-239.
5- النحو الوافی،ج 4،ص 654.
6- شرح الرَّضی علی الشافیه،ج 1،ص 205 و 217؛شرح النّظام،ص 237 و 249؛النحو الوافی،ج 4، ص 653.

أُخَیَّه (1)،باب-بُوَیْب،ناب-نُیَیْب،قیل (2)-قُوَیل،ریح-رُوَیْحَه،عَصا-عُصَیْوَه- عُصَیْیَه-عُصَیَّه،فَتی-فُتَیْی-فُتَیّ،مِیزان-مُوَیْزین،مُوقِن-مُیَیْقِن،مُوسِر- مُیَیْسِر،مُتَّعِد-مُوَیْعِد،مُتَّسِر-مُیَیْسِر.و مرجِعُ الکُلِّ إلی تغیُّر بِنیَهِ الکلمَهِ بالتصغیرِ و زَوالِ أدلَّهِ الحالاتِ السّابِقَه (3).

7.تصغیرُ الصِّفاتِ لا یُفیدُ غالباً تحقیرَ الذّواتِ المنعوتَهِ بِها؛فَ ضارب-ضُوَیْرِب -ذو ضربٍ حقیر،أحْمَر-أُحَیْمِر-لیس هذا اللّونُ تامّاً فیه،هُوَ مُثَیلُ زیدٍ-المماثَلَهُ بینَهُما قلیلَهٌ،أخی أُسَیْنُّ (4)مِنّی-زیادَتُهُ فی السِّنِّ عَلَیَّ قلیلَهٌ (5).و مِمّا فیهِ معنی التحقیرِ قولُ علیٍّ علیْهِ السّلام:«یا عُدَیَّ نَفْسِه لَقَدِ اسْتَهامَ بِکَ الخَبیثُ» (6).

8.التصغیرُ خاصٌّ بالاسمِ المُعْرَبِ فلا تُصَغَّرُ الأفعالُ و لا الحروفُ و لا الأسماءُ المبنیَّه (7).فما وردَ من تصغیرِ هذهِ الأمورِ مسموعٌ یوقَفُ علیه.هذا مع غضِّ البَصَرِ عن أنَّ هذه المصغَّراتِ لا تخضَعُ غالباً لِقواعِدِ التَّصغیرِ و لا تندَرِجُ تحتَ صِیَغِ التَّصغیرِ الموضوعَه.

و بالجمله،من المسموعِ:ذا-ذَیّا؛تا-تَیّا؛أُولی (8)-أُولَیّا؛أُولاءِ-أُولَیّاءِ؛الَّذی،

[شماره صفحه واقعی : 301]

ص: 886


1- مضی تصریفُ أُخْت و بِنْت فی المقدِّمَه،فی الفصل 2،فی الهامش؛و سبقَ الکلامُ عن تائِهِما فی مبحثِ المذکَّرِ و المؤنَّث،فی الفصل 4.و قد ظَهَرَ بالمثالَیْنِ أنَّ التاءَ المبسوطَهَ تُبْدَلُ منها التاءُ المربوطهُ فی التصغیرِ،یعنی تُحْذَفُ التاءُ المبسوطَهُ و تُلْحَقُ تاءُ التأنیثِ المربوطَهُ(شرح الأشمونی علی الألفیّه،ج 4،ص 172)
2- بمعنی:قَوْل.
3- و إذا صُغِّرَتْ کلمهٌ فیها قلبٌ نحوُ حادی،لا تُرَدُّ الحروفُ إلی أماکِنِها لعدَمِ زوال عِلَّهِ القَلْبِ بالتصغیر(شرح الرَّضی علی الشافیه،ج 1،ص 294).
4- إذا حَصَلَ بعد یاءِ التصغیرِ مثلانِ أُدْغِمَ أحَدُهُما فی الآخَر و یُعَدُّ هذا من بابِ التقاء السّاکنَیْنِ علی حدِّه(شرح الرّضی علی الشافیه،ج 1،ص 193).
5- المصدر السّابق،ص 279؛شرح النّظام،ص 256.
6- نهج البلاغه،الخطبه 209.
7- سیأتی بحثٌ مّا عَنِ الاسم المبنیِّ فی المبحثِ السادس.
8- یُکتَبُ واوٌ غیرُ مَقْرُوٍّ فی أُولی الإشاریَّه-و تتبعُها فی ذلک أُولاءِ و مصغَّراهُما-لئلاّ تشتَبِهَ بإلی الجارَّه(حاشیه الصَّبّان،ج 1،ص 148).

اللَّذانِ،الَّذینَ-اَللَّذَیّا و اللُّذَیّا،الَّلذَیّانِ،اللَّذَیُّونَ؛الَّتی،اللَّتانِ،اللاّتی-اللَّتَیّا و اللُّتَیّا، الَّلَتَیّانِ،اللَّتَیّاتِ؛ما أفْعَلَ(لِلتَّعَجُّب)-ما أُفَیْعِلَ،نحوُ:ما أمْلَحَهُ-ما أُمَیْلِحَهُ؛کَیْتَ- کُیَیّ؛ذَیْتَ-ذُیَیّ (1).

9.الاسمُ المُرَکَّبُ-فیما سُمِعَ تصغیرُهُ-إن کانَ إضافیّاً أو مَزْجیّاً صُغِّرَ صدرُهُ،نحوُ:

عبدُ اللّهِ-عُبَیْدُ اللّهِ،أبو بَکْر-أُبَیُّ بَکْر،بَعْلَبَکّ-بُعَیْلَبَکّ،خَمْسَهَ عَشَرَ-خُمَیْسَهَ عَشَرَ، مَعْدی کَرَب-مُعَیْدی کَرَب،حَسَنْعَلی-حُسَیْنْعَلی؛و أمّا الإسنادِیُّ من نحوِ:تَأبَّطَ شرّاً و جادَ الحقُّ،فلا یُصَغَّرُ (2).

10.قد یُجْعَلُ المصغَّرُ اسماً بِلا لِحاظِ معنی التَّصغیرِ فیهِ-کما أنَّ الجمعَ أیضاً قد یُجْعَلُ اسماً بلا لِحاظِ معنی الجمعیَّهِ فیهِ کما سَبَق-نحوُ:جُمَیْل و کُعَیْت (3)،قیلَ و منه کُمَیْت أیضاً (4).هذا،و قد یُعَدُّ من هذا القبیلِ:سُلَیْمان،شُعَیْب،قُرَیْش،حُسَیْن،کُمَیْل،زُبَیْر، زُهَیْر،بُرَیْر،خُضَیْر،جُنَیْد،عُمَیْر و نحوُ ذلک عندَما اتُّخِذَت هذه الکلماتُ أسماءً لمعانیها بلا إرادَهِ معنی التَّصغیرِ بِها (5)؛و هو حَسَنٌ.

قواعِدُ الإعلالِ الخاصَّهُ بِالمصغَّر

القاعِدَهُ الأُولی:المدَّهُ الزّائدَهُ الثانیهُ تُقْلَبُ فی التصغیر واواً إنْ لم تَکُنْها نحوُ:ضارَبَ -ضُوَیْرِب،ضیراب-ضُوَیریب؛بخلافِ نحو:قیر-قُیَیْرِ لأصالَهِ المدَّه،و ناب- نُیَیْب لبدلیَّهِ المدَّهِ عن الأصلیَّه (6).و أمّا نحوُ:ریح-رُوَیْحَه فللرَّدِّ إلی الأصل کما سَبَق.

[شماره صفحه واقعی : 302]

ص: 887


1- شرح الرّضی علی الشّافیه،ج 1،ص 279،و 284؛النحو الوافی،ج 4،ص 630.
2- نفس المصدر،ص 273؛شرح المفصّل،ج 3،ص 430؛جامع الدّروس العربیّه،ج 2،ص 95.
3- اسما طائرَیْنِ یَشْبَهانِ العُصفورَ.
4- شرح الرَّضی علی الشافیه،ج 1،ص 280؛شرح المفصّل،ج 6،ص 429.
5- تصاریف،ج 2،ص 196.
6- شرح الرّضی علی الشافیه،ج 1،ص 217؛شرح النّظام،ص 236.و فی نحوِ:قائل و بائِع قولان:أحدُهما قُوَیْئل و بُوَیْئع و الثانی قُوَیِّل و بُوَیِّع(شرح المفصَّل،ج 3،ص 410؛شرح الرَّضی علی الشّافیه،ج 1،ص 215).

القاعِدَهُ الثانیه:إذا وَلِیَ یاءَ التَّصغیرِ ألِفٌ قُلِبَت یاءً و أُدْغِمَت یاءُ التَّصغیرِ فیها،نحوُ:کِتاب-کُتَیِّب،رِسالَه-رُسَیِّلَه (1)؛فَ جُهَیْنَه (2)فی تصغیرِ جُهانَه (3)شاذٌّ إلاّ أن تکونَ تصغیرَ ترخیمٍ.

و هکذا تُقْلَبُ الواو الّتی ولِیَتْ یاءَ التصغیرِ یاءً-و تُدْغَمُ یاءُ التَّصغیرِ فیها-لقاعدَهِ إعلال الاسمِ-لا الخاصَّهِ بالمصغَّرِ-نحوُ:عَصا-عُصَیْوَه (4)-عُصَیَّه،عُرْوَه-عُرَیْوَه -عُرَیَّه (5)،عَجُوز-عُجَیْوِز-عُجَیِّز،أسْوَد-أُسَیْوِد-أُسَیِّد،جَدْوَل- جُدَیْوِل-جُدَیِّل (6).فَ أُسَیْوِد و جُدَیْوِل مرجوحٌ.

القاعِدَهُ الثّالثه:إنِ اجتَمَعَ فی المصغَّرِ-بعدَ القلبِ المذکورِ فی القاعدهِ الثانیه أو لقَلْبٍ تقتضیهِ قاعِدَهٌ أُخْری أو لِقَلْبٍ قبلَ التَّصغیرِ أو بِلا قلبٍ-ثَلاثُ یاءاتٍ،حُذِفَتِ الأخیرَهُ منها (7)و (8)،نحوُ:عطاءٌ-عُطَیْیِوٌ (9)-عُطَیْیِیٌ (10)-عُطَیْیٌ (11)-عُطَیٌّ،إداوَه (12)- أُدَیْیِوَه-أُدَیِّیَه-أُدَیِّه-أُدَیَّه،مُعاوِیَه-مُعَیْوِیَه-مُعَیْیِیَه-مُعَیِّیَه-مُعَیِّه-

[شماره صفحه واقعی : 303]

ص: 888


1- شرح النِّظام،ص 241؛شرح الرَّضی علی الشافیه،ج 1،ص 226.
2- مقاییس اللُّغه.
3- جاریَهٌ شابَّه.
4- ازدیادُ التاءِ لِکَوْنِ عَصا مؤنَّثاً معنویّاً و أنَّ التَّصغیرَ-کالجمعِ المکسَّرِ-یَرُدُّ الأشیاءَ إلی أُصولِها کما سَبَقَ.و لهذا الأصلِ رُدَّت ألِفُ عَصا إلی أصلِها و هو الواو.
5- إبْدالُ الواوِ یاءً فی عُرَیْوَه و عُصَیْوَه و نحوِهِما للقاعدَهِ الخامِسهِ من قَواعدِ الإعلالِ الخاصَّهِ بالاسمِ.
6- شرح المفصّل،ج 3،ص 411.الواو فی أسْوَد أصلیَّهٌ و فی جَدْوَل زائدَهٌ.
7- شرح الرَّضی علی الشّافیه،ج 1،ص 226؛شرح النّظام،ص 243.
8- للأُستاذ:لِحذفِ الثالثِ من الیاءاتِ المجتَمِعَهِ شروطٌ ذکرَها الرّضی قدّس سرّه فی شرح الشافیه،ج 1،ص 231.
9- واو عُطَیْیِوٌ نَشَأَت من ردِّ همزهِ عطاء إلی أصلِها فی التَّصغیر.
10- قُلِبَتِ الواوُ یاءً للقاعده الخامسهِ من القواعِدِ العامَّهِ للإعلال.
11- لِلأُستاذ:المحذوفُ من عُطَیْیِیٌ و نحوِه مما اجتَمَعَ فیه ثلاثُ یاءاتٍ هو الیاءُ الأخیرَه.إنَّهُم قالوا«إنَّ الیاءَ الثالِثَ یُحْذَفُ نَسْیاً»و یُریدونَ بِهِ أنَّ الثانِیَ یَسُدُّ مَسَدَّ الثالِثِ،فلا تُعْرَبُ الکَلِمَهُ إعرابَ قاضٍ بل تعرِضُ الیاءَ الثانی-بعدَ حذفِ الثالِثِ-الحرکاتُ الإعرابیَّه و یُفْتَحُ إن وَلِیَتْهُ تاءُ التأنیثِ(شرح النظام،ص 243).
12- إناءٌ یُحْمَلُ فیه الماءُ.

مُعَیَّه،غاوِیَه (1)-غُوَیْوِیَه (2)-غُوَیْیِیَه-غُوَیِّیَه-غُوَیِّه-غُوَیَّه (3).و القلبُ قبلَ التَّصغیرِ نحوُ:صَبیوٌ-صَبییٌ-صَبِیٌّ-صُبیْیِیٌ-صُبَیٌّ.و اجتماعُ الیاءاتِ بِلا قلبٍ نحوُ:

یَحْیی (4)-یُحَیِّیٌ-یُحَیٌّ (5).

القاعِدَهُ الرّابعه:الألِفُ أو الواوُ الواقِعَهُ بعدَ کسرَهِ التَّصغیرِ تُقْلَبُ یاءً و تُسَکَّنُ الیاءُ المنقَلِبهُ أو الأصیلَهُ الواقِعَهُ بعدَ تلک الکسرَهِ إذا لم تُتْبَعْ بحرفِ تأنیثٍ و إلاّ فَتُفْتَحُ (6)، نحوُ:دِحْراج-دُحَیْریج،مِفْتاح-مُفَیْتیح،فِرْدَوْس-فُرَیْدیس،قَلَنْسُوَه-قُلَیْسِیَه، مُسَرْوَل-مُسَیْریل،مُشَرْیَف-مُشَیْریف.و أما نحوُ:قِنْدیل و مِنْدیل فلا حاجَهَ لَهُ إلی قلبٍ و إعلال،فتقول فی تصغیرِهِما:قُنَیْدیل و مُنَیْدیل.

القاعِدَهُ الخامِسَه:إذا وَلِیَ یاءَ التَّصغیرِ واوٌ بعدَها یاءٌ مُشَدَّدَهٌ مُتَطَرِّفَهٌ،حُذِفَتِ المشدَّدَهُ المتطَرِّفَهُ حَذَراً من استثقالِ اجتماعِ المشدَّدَتَیْنِ (7)،نحوُ:مَرْوِیٌّ (8)-مُرَیْوِیٌّ-مُرَیِّیٌّ- مُرَیٌّ؛اللّهُمَّ إلاّ أنْ یکونَ المشدَّدَهُ المتطَرِّفَهُ یاءَ النِّسبَهِ فتبقی،نحوُ:عَلَوِیٌّ-عُلَیْوِیٌّ- عُلَیْیِیٌّ-عُلَیِّیٌّ (9).

[شماره صفحه واقعی : 304]

ص: 889


1- مُؤَنَّثَهُ غاوٍ من غَوی یَغْوی إذا ضَلَّ.
2- الواو الأُولی مقلوبُ الألِفِ الزّائدَهِ فی غاوِیَه.
3- شرح النِّظام،ص 243؛شرح الرّضی علی الشافیه،ج 1،ص 231.
4- اسمٌ منقولٌ من فِعل.
5- شرح الرَّضی علی الشافیه،ج 1،ص 233.
6- المصدر السّابق،ص 250؛شرح النِّظام،ص 250.
7- المصدر السّابق،ص 235.
8- اسمُ مفعولٍ من یُری.
9- للأُستاذ:ظَهَرَ بما ذُکِرَ أنَّ هُناک فرقاً بینَ المصغَّرِ إذا نُسِبَ إلیهِ و بینَ المنسوبِ إذا صُغِّرَ.فالمصغَّرُ یُحْذَفُ منهُ یاءُ التَّصغیرِ إذا طَرَأ علیهِ النِّسبَهُ و صارَتْ یاءُ التصغیرِ إحْدی یاءاتٍ،أو کانَ المصغَّرُ علی فُعَیْلَه،نحوُ:أُمَیّ و أُمَیَّه- أُمَوِیّ،جُهَیْنَه-جُهَنِیّ،کما مرّ فی فصل المنسوبِ،الرّقم 13 و 14.و أمّا المنسوبُ إذا صُغِّرَ فلا ضیرَ فی قَبولِهِ یاءَ التصغیرِ،لا مع اجتماعِ الیاءاتِ و لا فی وزنِ فُعَیْلَه،نحوُ:عَلَوِیّ-عُلَیِّیّ،جُهَنِیّ-جُهَیْنِیّ(انْظُرْ شرحَ الرّضی علی الشافیه،ج 1،ص 236 و 237).

هذا،وَلْیُلاحَظْ أنَّ المصغَّرَ-کأیِّ اسمٍ آخَرَ-تجری فیه القواعِدُ العامَّهُ للإعلالِ و قواعِدُ الإعلالِ الخّاصَّهِ بالاسمِ أیضاً عندَ توفُّرِ شرطِها أو شُروطِها.

السّؤال و التّمرین

1.ما هِیَ معانی المصَغَّر؟

2.ما هِیَ صِیَغُ المصَغَّر؟

3.أیُّ اسمٍ یُصَغَّرُ علی فُعَیْل و أیُّهُ یُصَغَّرُ علی فُعَیْلِل و أیُّهُ یُصَغَّرُ علی فُعَیْلیل؟

4.ما معنی عدمِ ازدیادِ حروفِ المصغَّرِ علی أربعهِ أحْرُفٍ؟

5.ما هُوَ حکمُ المقصورِ و الممدودِ و المنقوصِ فی التَّصغیرِ؟

6.تصغیرُ جمعِ المکسَّرِ کیف هُوَ؟مَثِّل لذلک أمثِلَهً.

7.ما هُوَ حکمُ المؤنَّثِ المعنویِّ فی التَّصغیر؟

8.تصغیرُ التَّرخیمِ ما هُوَ؟مثِّل لَهُ.

9.ما معنی ردِّ التصغیرِ الأشیاءَ إلی أُصولِها؟مَثِّل لذلک أمثِلَهً.

10.ما هُوَ الفرقُ بین تصغیرِ الموصوفاتِ و الصِّفات؟

11.هل تدری مصغَّراً لا مُکَبَّرَ لَهُ؟ما هُوَ؟

12.کم قاعدهً للإعلال تخصُّ المصغَّرَ؟

13.صَغِّرِ الکلماتِ التابِعَه:حُجْر،حُجْرَه،بَیْت،بَرّ،قَرْضَه،غَضَنْفَر،ثَعلَب،حِمار، ناقَه،بَعیر،صَحراء،قبضَه،أسْرار،بصرَه،عِدَه،دِیَه،قاتِل،مقتُول،مُسْتَشفی،مسجِد، معبَر،أطراف،غِربال،سِرْبال،عُثْمان،عِمْران،یَقْظان،طِهْران،سامَرّاء،کُبْری،مُوسی،صَفراء، رِوایَه،قُبَّه،کَرَّه،سفینَه،جَزیرَه،جَریدَه،قُضاه،عابِدات،عَرَفات،کاظِمَیْن،بَحْرَیْن،أُمّ،اسْم، قَلیل،دَلیل،وَعد،ریَه،سِمَه،غالِب،مَغْلُوب،مُنْتَظِر،مُضْطَرِب،مُحْمارّ،مُسْتَوْحِش،مُسْتَوْلی، قِرْمِز،صُورَه،قُذَعمِل،قِرْطَعْب،سَلْسَبیل،قِرْطاس،دَواه،جَوْرَب،إزار،غُفْران،مَسْبَعَه،حَمْراء، هِنْدات،مَهدَویّ،عَلَوِیّ،أکباد،أَغْلِمَه،سادَه،شَجَرَه،شَجَر،جَیْش،قَطیع،أَرْض،قِدْر،نَفْس،

[شماره صفحه واقعی : 305]

ص: 890

کأس،بِئر،أَرْنَب،أفْعی،قِرْطَبوس،مَرْمِیّ،قَبَعْثری،فِنْجان،حَنْظَلَه،جَوْهَرَه،قُرْفُصاء، حَضْرَمُوت.

14.کَبِّرِ الْمُصَغَّراتِ الآتِیَهَ:دُوَیْبَّه،دُوَیْهِیَه،دُوَیْرَه،عُذَیْراء،سُلَیْمَه،ثُوَیْب،مُیَیْقِن،سُکَیْران، کُبَیِّر،فُرَیْس،قُدَیْرَه،قُدَیْمَه،أُرَیْضَه،رُحَیَّه،أُصَیْبِعَه،نُعَیْلَه،سُفَیِّنَه،فُرَیْدیس،دُلَیَّه،جُهَیْنِمَه، أُولَیّا،ذُیَیّ،جُحَیِّمَه.

15.مَثِّل لکلٍّ من قواعدِ الإعلالِ الخاصّهِ بِالْمُصَغَّرِ من غیرِ ما مثَّلْنا لها فی الدَّرسِ.

[شماره صفحه واقعی : 306]

ص: 891

المَبحَثُ الخامِس:
اشاره

المَعْرِفَهُ و النَّکِرَه (1)

مُقَدِّمَهٌ

الْمَعْرِفهُ اسْمٌ یَدُلُّ علی مُعَیَّنٍ معلوُمٍ،نحوُ:مُحَمَّد،مَکَّه،هُوَ،هذا.و النَّکِرَهُ اسمٌ یَدُلُّ علی غیرِ مُعَیَّنٍ،نحوُ:رَجُل و کِتاب (2).

ثُمَّ النَّکِرَهُ عَلامَتُها أنْ تقبَلَ«أل»التعریفِ،نحوُ:رَجُل-الرَّجُل؛أوْ تکونَ بِمعنی کَلِمَهٍ هی تقبَلُ أل،نحوُ:ذُو بِمعنی صاحِب-الصّاحِب.و المعرفَهُ علی سَبْعَهِ أقسام:

العَلَمُ،الْمُعَرَّفُ بأل،الضَّمیرُ،اسْمُ الإشارَهِ،المَوصُولُ،المُعَرَّفُ بالإضافَهِ و المعرَّفُ بالنِّداء؛ و التوضیحُ فی فُصُولٍ:

الفصل 1.اَلعَلَم
اشاره

العَلَمُ اسمٌ وُضِعَ لشیءٍ واحدٍ مُعَیَّنٍ،نحوُ:مُحَمَّد و مَکَّه (3)،و لَهُ تقسیماتٌ:

[شماره صفحه واقعی : 307]

ص: 892


1- و هو أوَّلُ المبحَثَیْنِ الْمُلْحَقَیْنِ بالصَّرفِ حَسَبَ الموقفِ المقَرَّرِ فی تمهیدِ هذا القِسْمِ.
2- شرح المفصّل،ج 3،ص 347 و 351.و قالَ المحقِّقُ الرَّضی قدّس سرّه:«الأصْرَحُ فی رسمِ المعرفَهِ أن یُقالَ:«ما أُشیرَ بِهِ إلی خارجٍ مختصٍّ إشارَهً وَضعیَّهً».و قالَ فی النَکَرَهِ:«حَدُّها...ما لم یُشَرْ بِهِ إلی خارجٍ إشارَهً وَضعیَّهً»(شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 235 و 279).
3- المصدر الأخیر،ص 245.إنَّ هذا التَّعریفَ لا یَنْتَقِضُ بالأعلامِ المُشْتَرَکَهِ کَ«زید»مثلاً إذا کانَ اسماً لِفردَیْنِ أو أکثَرَ، إذْ لِکُلِّ واحدٍ من الأعلامِ وضعٌ عَلیحِدَهٍ.

التقسیمُ الأوَّل:العَلَمُ إمّا مُفرَدٌ،نحوُ:زَیْد و إمّا مُرَکَّبٌ.و المرکّبُ إمّا إضافِیٌّ،نحوُ:

عبدُ اللّه و بیتُ اللّه؛و إمّا إسْنادِیٌّ،نحوُ:تَأَبَّطَ شَرَّاً؛و إمّا مَزْجِیٌّ،نحوُ:سیبَوَیْهِ (1).

التقسیمُ الثّانی:العَلَمُ إمّا اسمٌ و هو ما دَلّ علی ذاتِ المُسمّی و لا یُقْصَدُ به مَدْحٌ و لا ذَمٌّ (2)،نحوُ:مُحَمَّد و مُوسی؛و إمّا لَقَبٌ و هو ما یُقْصَدُ بِهِ مدحٌ أو ذَمٌّ،نحوُ:صَدُوق و سَفّاح؛ و إمّا کُنْیَهٌ و هی ما تَرَکَّبَ من کلمَهِ«أب»أو«أُمّ»أو«ابن»أو«بِنْت»مضافَهً إلی کَلِمَهٍ أُخْری،نحوُ:أبو العَلاء،أمُّ کُلْثُوم،ابنُ آوی،بِنْتُ وَرْدان.

و یُقصَدُ بِالکُنْیَهِ التعظیمُ و التوقیرُ غالباً و ذلک لأنَّ کثیراً من النفوسِ تأنَفُ من أن تُخاطَبَ باسمِها.و قد یُقْصَدُ بِها التحقیرُ و الذَّمُّ،نحوُ:أبو لَهَب،أبو جَهل،أمُّ المَفاسِد.

و قد یُکَنّی الشخصُ بِوَلَدِه،نحوُ:أبو الحسن لأمیر المؤمنینَ علیٍّ علیْهِ السّلام،و قد یُکَنَّی الشخصُ فی الصِّغرِ تَفاؤلاً.

و فی اجتماع الاسمِ و اللَّقَبِ یُقَدَّمُ الاسمُ علی اللَّقَبِ،نحوُ:قالَ جعفَرٌ الصّادِقُ علیْهِ السّلام؛أمّا فی اجتماعِ الاسمِ و الکُنْیَهِ أو اللَّقَبِ و الکُنْیَهِ فتُقَدِّمُ ما شِئت و تقولُ مثلاً:قال علیٌّ أبو الحسنِ أو قال أبو الحسنِ علیٌّ علیْهِ السّلام (3).قالَ ابنُ مالک:

و اسماً أتی و کُنیَهً و لَقَباً

و أخِّرَنْ ذا إن سِواهُ[ها (4)]صَحِبا

التقسیمُ الثالث:العَلَمُ إمّا مُرْتَجَلٌ (5)و هو ما استُعْمِلَ من أوّلِ أمْرِه عَلَماً و لَمْ یُستَعْمَلْ قبلَ ذلک فی معنیً آخَرَ،نحوُ:أُدَد لِرَجُلٍ و سُعاد لامْرَأهٍ؛و إمّا منقولٌ.و المنقولُ ما نُقِلَ عن اسمِ عینٍ،نحوُ:أسَد إذا سُمِّیَ به رَجُلٌ؛أو عن اسمِ معنیً،نحوُ:فَضْل المسمّی به

[شماره صفحه واقعی : 308]

ص: 893


1- شرح المفصَّل،ج 1،ص 95.
2- کلمهُ«اسم»مشترکٌ لفظاً بینَ الاسمِ بهذا المعنی و بینَ ما یقابلُ الفعلَ و الحرفَ؛و کذلک قد یُطْلَقُ«الاسم» و یُرادُ به«الموصوفُ»بالمعنی الّذی سَبَقَ فی مبحثِ الجامدِ و المشتقِّ،فی الفصل 9،فَیکونُ أطرافُ الاشتراکِ ثلاثَهً.
3- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 264؛النحو الوافی،ج 1،ص 276 و 284.
4- شرح ابن عقیل علی الألفیَّه.
5- مِنْ ارْتَجَلَ الْأمرَ أی اخْتَرَعَهُ کَأَنَّهُ فَعَلَهُ قائماً علی رِجْلَیْهِ مِنْ غیرِ أنْ یقْعُدَ مُتأَنِّیاً فیهِ.

رَجُلٌ،أو عن فعلٍ ماضٍ،نحوُ:شَمَّرَ اسمُ رَجُلٍ و فَرَسٍ،أو عن فعلٍ مضارعٍ،نحوُ:یَزید اسمُ رَجُلٍ و تَغْلِب اسمُ قبیلهٍ؛أو عن فعلِ أمرٍ،نحوُ:أطْرِقا اسمُ بَلَدٍ،أو عن المثنَّی،نحوُ:

کاظِمَیْن اسمُ بَلْدَهٍ؛أو عن الجمعِ،نحوُ:عَرَفات(بِناءً علی أنها جمعٌ لِعَرَفَهَ)اسمُ رَجُلٍ؛أو عن اسمِ جنسٍ،نحوُ:النَّجْم لنجمٍ خاصٍّ و هو الثُّرَیّا و المَدینَه لمدینهِ النبیِّ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ و اله؛أو عن جُملَهٍ،نحوُ«ما شاءَ اللّه»اسمُ رَجُلٍ و«نحنُ هُنا»اسمُ کتاب (1).قالَ ابنُ مالک:

و منهُ منقولٌ کفَضْلٍ و أسَد

و ذو ارتجالٍ کسُعادَ و أُدَد

تنبیهٌ

إذا سُمِّیَتْ بالعَلَمِ المُرْتَجَلِ مُسَمَّیاتٌ لِمَرّاتٍ بَقِیَ العَلَمُ مُرْتَجَلاً ما لم یختَلِفِ النوعُ، مثلُ أن تُسَمّی أناسِیُّ کثیرَهٌ ب أُدَد أو سُعاد.أمّا إنِ اختلفَ النوعُ مثلُ أن یُسمَّی إنسانٌ ب أسَد مَثَلاً،فهو بالنسبَهِ إلی الإنسانِ منقولٌ (2).

التقسیمُ الرّابع:العَلَمُ إمّا عَلَمٌ بالوضعِ،نحوُ:مُحَمَّد،عَلیّ و فاطِمَه؛و إمّا عَلَمٌ بالغَلَبَهِ و هو فی نَکِرَهٍ اختصَّ بفردٍ خاصٍّ باللاّمِ(أل)أو بِالإضافَهِ،لکثرَهِ استعماله فیه،نحوُ:

أمیرُ المؤمنینَ لعلیِّ بنِ أبی طالب علیْهِ السّلام،ابنُ عباس و ابنُ مسعود و ابنُ عُمَر و ابنُ زُبَیْر للعَبادِلَه،أُمُّ البَنین لفاطِمَهَ الکِلابیَّهِ،البَیْت لبیتِ اللّهِ الحَرامِ،المدینَه لمدینَهِ النبیِّ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ و اله و الکِتاب لکتابِ سیبِوَیْهِ (3).

التقسیمُ الخامس:العَلَم إمّا عَلَمُ شخصٍ و هو عَلَمٌ حقیقهً ککُلِّ ما سَبَقَ من الأمثلَهِ و نحوِها؛و إمّا عَلَمُ جِنْسٍ و هو عَلَمٌ لفظاً،نحوُ:أُسامَه للأسَد (4).

[شماره صفحه واقعی : 309]

ص: 894


1- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 262؛النحوُ الوافی،ج 1،ص 271؛شرح المفصّل،ج 1،ص 93 و 106.
2- النحو الوافی،ج 1،ص 272،الهامش 1.
3- شرح الرَّضی علی الکافیه،ج 3،ص 255.و تُحذَفُ«أل»هذه وجوباً فی الإضافه و النِّداء،نحوُ:مدینهُ النبیِّ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ و اله.
4- المصدر السّابق،ص 245.هذا التقسیمُ یُشْبِهُ تقسیمَ المؤنَّثِ إلی الحقیقیِّ و المجازیِّ؛فکما أنَّ غُرْفَهَ و بُشْری و صَحْراء مؤنَّثاتٌ لفظاً و مجازاً لا معنیً و حقیقهً،فکذلک أسامَه-مثلاً-عَلَمٌ(مَعْرِفَهٌ)لفظاً لا معنیً و حقیقهً.ذلک لأنَّ فی العربیَهِ أسماءً وُضِعَت أعْلاماً لِأَجناسِ مَعانیها بأسْرِها سَمَّوْها«أعْلامَ الأجناسِ»لِوجودِ آثارِ العَلَمِ اللفظیَّهِ-مِن التوصیف بِالمعرفَهِ و منعِ الصَّرفِ و عدمِ قبولِ أل-فیها و إنْ لَمْ تَکُنْ أعْلاماً مِنْ جِهَهِ مَعانیها؛و هی عِدَّهُ کَلِماتٍ. مِنْها:سُبْحانَ لِلتَّسبیحِ،بَرَّه لِلْمَبرَّهِ أُسامَه لِلْأَسَد،ثُعالَه للثَّعلَب و أُمُّ عِرْیَطْ لِلعقرَب.
تبصره

قد یُنَکَّرُ الاسمُ العَلَمُ (1)کأنْ تقولَ:رُبَّ زیدٍ لقیتُهُ،و کما یُقالُ:لِکُلِّ فِرْعَوْنٍ موسیً.و لا یُثنّی العلَمُ و لا یُجْمَعُ و لا یدخُلُهُ أل التعریف و لا یُضافُ إلاّ إذا نُکِّرَ.و العَلَمُ المُنَکَّرُ إذا ثُنِّیَ أو جُمِعَ،دخَلَهُ«أل»التعریفِ جَبْراً لتعریفِ العلمیَّهِ الفائت،نحوُ:الزَّیدانِ و الزَّیدونَ (2).

الفصل 2.اَلمُعَرَّفُ بِ«أل»
اشاره

الفصل 2.اَلمُعَرَّفُ بِ«أل» (3)

«أل»علی ثَلاثَهِ أقْسامٍ:مَوْصُولهٌ و زائدَهٌ و حرفُ تعریفٍ (4).أمّا الموصُولَهُ فَسَیَأتی الْبَحْثُ عنها؛و الزّائِدهُ ما لَیْسَتْ بِمَوصُولَهٍ و لا لِلتَّعریفِ؛و ما للتَّعریفِ-و قد یُطْلَقُ علیه لام التعریف (5)-عَلی قِسْمینِ:

الأوَّلُ ما تُفیدُ التَّعریفَ الحَقیقِیَّ و هی ما إذا کانت لِلعَهْدِ و تُسَمّی لامَ العَهْد؛و العهدُ عَلی ثلاثَهِ أقسامٍ:حُضُورِیٌّ،کَقولِهِ تعالی: اَلْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ

[شماره صفحه واقعی : 310]

ص: 895


1- إنَّ هذا الحکمَ موضوعُهُ قسمُ الاسمِ من الأعلامِ و لا یجری فی الکُنی و الألقاب.
2- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 257؛شرح المفصَّل،ج 1،ص 132 و 139.و قد سَبَق توجیهُ هذا الحُکْمِ فی البحث عن جمع المذکَّرِ السّالِم،فی الهامش.
3- إذا ذُکِرَ«أل»فی الکلامِ کَکلِمَهٍ مستقِلَّهٍ غیرِ داخلَهٍ علی کلمهٍ أُخری فهمزَتُها همزهُ قطعٍ یجبُ إظهارُها نُطقاً و کتابَهً لأنَّ«أل»فی هذه الحالَهِ اسمٌ عَلَمٌ لحرفِ«أل»و همزتُها کهمزَهِ«ألا»و«أمّا»مثلاً.
4- إذا أُطْلِقَ«أل»فی الکلامِ یُرادُ بِها«أل»التعریفِ،و إذا أریدَ بها القسمانِ الآخَرانِ فلا بُدَّ من التقییدِ و أنْ یُقالَ:أل الموصولَه أو أل الزّائدَه.
5- اختلفوا فی أنَّ حرفَ التعریفِ هل هو«أل»کَمَلاً و هی ک«هَل»و همزتُها أصلیَّهٌ قطعیَّهٌ حُذِفَتْ فی الوصلِ لکثرَهِ الاستعمالِ کما قال الخلیل،أو هو«أل»أیضاً لکنَّ الهمزهَ زائدهٌ وَصْلیَّهٌ کما نُسِبَ إلی سیبوَیْهِ،أو هو اللاّمُ وحدَها و الهمزهُ زائدهٌ وَصلیَّهٌ أیضاً جُلِبَتْ بها قبلَها لتعذُّر الابتداءِ بالسّاکنِ کما نُسبَ إلی سیبویهِ أیضاً و إلی المحقِّقینَ؟فعلی الأوَّلِ یعبَّرُ عنهُ ب«أل»و لا یحسُنُ أن یُعَبَّرَ عنه بالألفِ و اللاّم کما لا یُعَبَّرُ عن«قَدْ»مثلاً بالقافِ و الدّال،و علی الثالثِ یُعَبَّرُ عنه باللاّم و علی الثانی یجوزُ أن یُعَبَّرَ عنه ب«أل»و أن یُعَبَّرَ عنهُ بالألفِ و اللاّم و فی«الکتاب»التعبیرُ بالأمرَیْنِ (الحدائق الندیّه،ج 1،ص 176؛شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 240،شرح المفصّل،ج 5،ص 133).

وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً

(1)

، و نحوُ قولِک لِمَن لا تعرِفُهُ باسمِهِ:یا أیُّها الرَّجُل (2)؛وَ ذِکْرِیٌّ،کَقولِهِ تعالی: کَما أَرْسَلْنا إِلی فِرْعَوْنَ رَسُولاً- فَعَصی فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ (3)؛و ذِهْنِیٌّ کقولِهِ تعالی: إِذْ هُما فِی الْغارِ (4).

و الثّانی ما تُفیدُ التّعریفَ اللّفظیَّ وَ هی ما إذا کانت للجنسِ و تُسَمّی لامَ الجِنْسِ؛ و هی أیضاً علی ثَلاثَهِ أقْسامٍ:لامُ الْحَقیقَهِ و هی ما تَدُلُّ علی نفسِ الحَقیقَهِ و الْماهیَّهِ بلا دِلالَهٍ علی کَمِّیَّهِ الأفرادِ (5)،کَما فی قولِهِ تَعالی: وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ (6)و قولِهِ تعالی: أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ (7)؛و لامُ الإسْتِغْراقِ و هی ما تَدُلُّ علی جَمیع أفراد الماهِیَّهِ (8)،کَما فی قولِهِ تعالی: إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ (9).أی کُلُّ إنسَانٍ؛و لامٌ تَدُلُّ -بمَعونَهِ القَرینَهِ-علی بَعضٍ مجهُولٍ مِنَ الماهِیَّهِ (10)،کَقولِهِ تعالی حِکایَهً عن یَعْقُوبَ علیْهِ السّلام:

وَ أَخافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ

(11)

،و کَما فی قَوْلِکَ:رَکِبْتُ السَّیارَهَ.

و بِالجُمْلَهِ،لا یدلُّ مدخولُ لامِ الجنسِ علی مُعَیَّنٍ،فهُوَ نَکِرَهٌ فی المعنی و الحَقیقَهِ، و یُعامَلُ مُعامَلَهَ المعرِفَهِ فی اللَّفظِ فَقط کعَلَمِ الجنس.

تنبیهٌ

فی لُغهِ حِمْیَر و نَفَرٍ مِن طَیِّءٍ یُبْدَلُ المیمُ مِنْ لامِ«ألْ»و یُقالُ«أمْ»؛فَفِی الحَدیثِ أنَّ

[شماره صفحه واقعی : 311]

ص: 896


1- المائده3/.
2- شرح المفصّل،ج 5،ص 138.
3- المزّمّل15/ و 16.
4- التوبه40/.
5- مغنی اللَّبیب،ص 73؛شرح الرَّضی علی الکافیه،ج 1،ص 24.
6- الأنبیاء30/.
7- الغاشیه17/.
8- مغنی اللَّبیب،ص 73؛شرح الرّضی علی الکافیه،ج 1،ص 23.
9- العصر3/.
10- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 237؛شرح الأشمونی،ج 1،ص 179 و 180.
11- یوسف13/.

أحَدَهُم سَأَلَ رَسُولَ اللّهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ و اله:أمِنَ امْبِرِّ امْصِیامُ فیِ امْسَفَرِ؟فَأجابَهُ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ و اله علی لُغَتِهِمْ وَ قالَ:

لَیْسَ مِنَ امْبِرِّ امْصِیامُ فِی امْسَفَرِ (1).

السُّؤالُ و التَّمرین

1.عَرِّف المعرِفَهَ و النَّکِرَهَ و العَلَمَ و اذْکُرْ أقسامَ العَلَمِ.

2.کَم قِسْماً لِأل؟اذْکُرْها.

3.لِمَ لا یَکونُ عَلَمُ الجِنْس عَلَماً حَقیقَهً و لِمَ یُسَمیّ عَلَماً؟

4.مَتی تُفیدُ«أل»التّعریفَ الحَقیقیَّ و متی تُفیدُ التّعریفَ اللّفظیَّ؟

5.عَرِّف لکلٍّ من أقسامِ العَلَمِ و المُعَرَّفِ باللاّمِ ما تیَسَّرَ لک من الأمثلَهِ من القرآنِ الکَریم.

الفصل 3.اَلضَّمیر
اشاره

الضَّمیرُ ما وُضِعَ لِلْغائِبِ أوِ المُخاطَبِ أوِ المُتَکَلِّمِ،نحوُ:هُ،کَ،یْ،هُوَ،أنْتَ،أنَا؛و هُوَ علی قِسْمَینِ:متَّصِلٌ یَتَّصِلُ بکَلِمَهٍ أُخْری وَ یکونُ کَجُزْءٍ مِنْها،نحوُ:ضَرَبَهُ،غُلامُکَ،إنّی، و نحوُ: إِنّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ (2)؛و مُنْفَصِلٌ لا یَتَّصِلُ بِشَیْءٍ.و لِکُلٍّ مِنْهُما أربَعَ عَشَرهَ صیغَهً، سِتٌّ لِلْغائبِ و سِتٌّ لِلْمُخاطَبِ و اثْنَتانِ لِلْمُتَکَلِّمِ.

ثُمَّ الْمُنْفَصِلُ علی قِسْمینِ:مَرْفوعٍ و مَنْصوبٍ؛و المُتَّصِلُ علی ثلاثَهِ أقْسامٍ:مَرْفوعٍ و مَنْصُوبٍ و مَجْرُور.

الْمُتَّصِلُ المرفوعُ قد یَکُونُ بارِزاً و قد یَکونُ مُسْتَتِراً.وَ المُسْتَتِرُ علی ضَرْبَیْنِ:واجِبِ الاْسْتِتار و جائِزِ الاْسْتِتار.و أمّا المُنْفَصِلُ فلا یکونُ إلاّ بارِزاً.

فَتَحَصَّلَ لِلضَّمیرِ سبعَهُ أقْسامٍ (3):

[شماره صفحه واقعی : 312]

ص: 897


1- شرح الرّضی،علی الکافیه،ج 3،ص 241؛شرح المفصّل،ج 1،ص 86.
2- القصص7/.
3- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 2،ص 408-426؛شرح المفصّل،ج 2،ص 292؛النحو الوافی،ج 1،ص 196-214.

1.المُنْفَصِلُ الْمَرْفوعُ،و لَهُ أرْبَعَ عَشَرَهَ صیغَهً،هِیَ:

هُوَ\هُما\هُمْ\هِیَ\هُما\هُنَّ 3أنْتَ\أنْتُما\أنْتُمْ\أنْتِ\أنْتُماأنْتُنَّ أنَا\نَحْنُ

نحوُ:هُوَ قالَ،هُما جاءا و...

2.المُنْفَصِلُ المَنْصُوبُ و لَهُ أرْبَعَ عَشَرَهَ صیغَهً،هِیَ:

إیّاهُ\إیّاهُما\إیّاهُمْ\إیّاها\إیّاهُما\إیّاهُنَّ إیّاک\إیّاکما\إیّاکم\إیّاکِ\إیّاکما\إیّاکنَّ إیّایَ\إیّانا

نحوُ:لا نَعبُدُ إلاّ إیّاهُ،إیّاهُما سَأَلْتُ و...

3.المُتَّصِلُ المَنْصُوبُ و لَهُ أرْبَعَ عشرَهَ صیغَهً،هِیَ:

هُ\هُما\هُمْ\ها\هُما\هُنَّ کَ\کُما\کُم\کِ\کُما\کُنَّ یْ\نا

نحوُ:لَقیتُهُ،سَألْتُهُما،رَأیتُکَ،أمَرْتَنی و...

4.المتَّصِلُ المَجْرُورُ و لَهُ أربَعَ عشرَهَ صیغَهً،هِیَ عینُ ما مرَّ فی القِسْمِ السّابِقِ(المُتَّصِلِ الْمنصوبِ)نحوُ:مَررتُ بِهِ،قُلْتُ لَهُما:دَعَوْتُ لَکَ و...

5.المُتَّصِلُ المرفُوعُ البارِزُ و هو ما فی صِیَغِ الفعلِ الماضی عَدا الْأُولی و الرّابِعَهَ و ما فی صِیَغِ المُضارعِ و الأَمْرِ إلاّ خَمسَ صِیَغٍ مِنْها،هِیَ:1،4،7،13،14 و قد بُیِّنَ فی الْقِسْمِ الْأوَّلِ(قِسْمِ الْفِعْلِ)فَراجِعْ.

6.المتّصلُ المرفوعُ المُسْتَتِرُ وُجوباً و هی ما فی الصِّیَغِ 7،13 و 14 مِنَ الْمُضارعِ و الأَمرِ.

7.المتّصلُ المرفوعُ المُسْتَتِرُ جَوازاً و هی ما فی الصِّیغَتَینِ 1 و 4 مِنَ الماضی

[شماره صفحه واقعی : 313]

ص: 898

و المُضارعِ و الأمرِ و صِیَغِ اسْمِ الفاعِلِ و صِیَغِ اسم المفعولِ المتعدِّی بِنَفْسِه و شِبْهِهِما (1).

تنبیهٌ

لابُدَّ للضَّمیرِ الغائبِ من مَرْجعٍ یَعُودُ عَلَیْهِ و لابُدَّ أنْ یَتَقَدَّمَ المرجِعُ علی

[شماره صفحه واقعی : 314]

ص: 899


1- توضیحاتٌ: 1)هاءُ الضَّمیرِ-سَواءٌ کانَتْ مُفْرَدَهً ک«هُ»أو معَ میمٍ ک«هُما»و«هُم»أو مع نونٍ ک«هُنَّ»تُکْسَرُ إذا وَقَعَتْ بعدَ کسرَهٍ أو یاءٍ ساکِنَهٍ،نحوُ:بِهِ،بِهِما،فیهِمْ،عَلَیْهِنَّ؛و تُضَمُّ فیما سِوی ذلک،نحوُ:لَهُ،مالُهُ،مِنْهُما،مِنْهُمْ،لَهُنَّ.هذا،و أهلُ الحجاز -علی ما یُقال-یَضُمُّونَ هاءَ الضَّمیرِ مطلقاً(شرح الرَّضی علی الکافیه،ج 2،ص 421)؛و علیه قراءهُ حَفْصٍ قولَهُ تعالی: قالَ أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَی الصَّخْرَهِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِیهُ إِلاَّ الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ (الکهف63/)،و قولَه تعالی: وَ مَنْ أَوْفی بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً (الفتح10/)بضمِّ الهاء فی«أنْسانیهُ»و«علیهُ اللّهَ» (مجمع البیان فی تفسیرِ آیهِ الکهف). 2)میمُ«تُمْ»ساکِنَهٌ إلاّ فیما وَقعَ بَعْدَها ضَمیرٌ مَنْصُوبٌ فَتُضَمُّ و تُشْبَعُ ضَمَّتُهُ حَتّی یُوجَدَ واوٌ،نحوُ:ضَرَبْتُمُوهُ. 3)یاءُ المُتَکَلِّمِ یَجِبُ فیه الفَتْحُ إذا اتَّصَلَ بِما فی آخِرِهِ ألِفٌ أوْ یاءٌ،نحوُ:عَصایَ و مَوْلایَ و مُعَلِّمَیْنِ+ی-مُعَلِّمَیْ+ ی-مُعَلِّمَیِّ،مُعَلِّمینَ+ی-مُعَلِّمی+ی-مُعَلِّمِیَّ؛و إذا اتَّصَلَ بِما فی آخِرِهِ یاءانِ تُحْذَفُ إحْدی الیاءَیْنِ و تُدْغَمُ الأُخْری فی یاءِ المُتکَلِّمِ نحو بُنَیٌّ-بُنَیَّ و أُخَیٌّ-أُخَیَّ؛و یَجبُ فیه السُّکُونُ إذا اتَّصَلَ بالفِعْل أو بالحُروفِ المُشَبَّهَهِ بِهِ-و هِیَ إِنَّ،أَنَّ،کَأَنَّ،لَیْتَ،لکِنَّ،لَعَلَّ-أوْ بِمِنْ أو عَنْ أو لَدُنْ أو قَطْ،أو قَدْ،نحوُ:یَنْصُرانی،إنِّی؛ و یَجوزُ فیهِ الأَمْرانِ فی غَیْر هذهِ المَوارِدِ،نحوُ:غُلامِیْ و غُلامِیَ،لِیْ و لِیَ.هذا،و قد یُری فی یاءِ المتکلِّمِ المتَّصلِ بما فی آخِرِه یاءٌ مشدَّدٌ قولٌ آخَرُ سَبَقَ بِنا فی البحثِ عن المصغَّرِ فی الهامش علی«یا أُخَیُّ و یا بُنَیُّ». 4)یَفْصِلُ بینَ یاءِ المُتَکَلِّمِ و بَیْنَ بعضِ الأفعالِ و الحروفِ نُونٌ تُسَمّی نُونَ الْوِقایَهِ-لِأَنَّها تَقی آخِرَ الکَلِمَهِ مِنْ دُخُولِ الکَسْرَهِ-و ذلِک واجِبٌ إذا اتَّصَلَ الیاءُ بفِعْلٍ لا یَکُونُ فیهِ النُّونُ الإعْرابِیُّ،نحوُ:نَصَرَ-نَصَرَنی،یَنْصُرُ-یَنْصُرُنی، لَمْ یَنْصُرا-لَمْ یَنْصُرانی؛أوِ اتَّصَلَ بمِنْ أو عَنْ،نحوُ:مِنّی و عَنّی؛و جائزٌ فی غَیْرِ هذه الموارِدِ،نحوُ:یَنْصُرانِ- یَنْصُرانی و یَنْصُرانِنی،إنّ-اِنّی و إنَّنی،لَدُن-لَدُنی و لَدُنّی(شرح الرَّضی علی الکافیه،ج 2،ص 449؛النحو الوافی،ج 1،ص 252). 5)إذا وَقَعَ«نا»بعدَ ما فی آخرِهِ نُونانِ مِثْلُ إنَّ،أنَّ،کَأَنَّ و لکِنَّ،یَجُوزُ حذفُ إحْدَی النُّوناتِ،نحوُ:إنّا و إنَّنا،لکِنَّا و لکِنَّنا. 6)إذا اتَّصَلَ ضَمیرٌ بِ«إلی»أو«عَلی»أو«لَدی»أُبْدِلَتْ أَلِفُها یاءً ساکِنَهً،نحوُ:إلَیْه،عَلَیْکَ،لَدَیْنا. 7)إذا وَقَعَ هُوَ أو هِیَ بَعْدَ الواوِ أوِ الْفاءِ یَجُوزُ إسْکانُ هائِهِما،نحوُ:وَ هْوَ و فَهْیَ. 8)کَثیراً مّا یَدْخُلُ هاءُ التَّنْبیهِ عَلی الضَّمائِرِ المُنْفَصِلَهِ نحوُ:ها أنْتَ و ها أنْتُمْ.

الضَّمیرِ؛غیرَ أنَّ تقدُّمَ المرجِعِ علی الضَّمیرِ إمّا لفظیٌّ و إمّا تقدیریٌّ و إمّا معنویٌّ و إمّا حُکمیٌّ (1).

التقدُّمُ اللَّفظیُّ،نحوُ:ضَرَبَ زیدٌ غُلامَهُ.و مِنْ هذا القسمِ قولُهُ تعالی: اِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی (2)،فَإنَّ الضَّمیرَ(هُوَ)عائدٌ عَلی«العَدْلِ»الَّذی یَتَضَمَّنُهُ اعْدِلُوا.

التقدُّمُ التقدیریُّ،نحوُ:ضَرَبَ غُلامَهُ زیدٌ.فَإنَّ ضمیرَ«غُلامَهُ»یعودُ عَلی«زید»و زیدٌ لِکَونِهِ فاعِلاً فی تقدیرِ التَّقدُّمِ عَلَی الْمفعُولِ لِتَقَدُّمِ رُتْبَهِ الفاعِلِ عَلی المفعولِ.

التقدُّمُ المعنویُّ،مثلُ أنْ تَتَّجِهَ إلی المَشْرِقِ صَباحاً وَ تَقُولَ:أشْرَقَتْ،أو تَتَّجِهَ إلی المَغْرِب مَساءً و تَقُولَ:غَرَبَتْ،أی«الشَّمس»فیهِما.و مِنْ ذلِکَ قولُهُ تَعالی: إِنّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ (3)أی القرآن،و قولُهُ تعالی: حَتّی تَوارَتْ بِالْحِجابِ (4)أی الشَّمس.

التقدُّمُ الحُکْمیُّ،أنْ یعودَ الضّمیرُ عَلی مُتَأَخِّرٍ لفظاً و رُتْبَهً لِنُکْتَهٍ،نحوُ:نِعْمَ رَجُلاً زیدٌ، حیثُ إنَّ ضمیرَ«نِعْمَ»یعودُ عَلی«رَجُلاً»مِن جِهَهِ أنَّ المتکلِّمَ فی مِثْلِ المَقامِ یَتَصَوَّرُ ما یَعودُ عَلیهِ الضمیرُ و یَقصِدُه ثُمَّ یَأتی بالضّمیرِ و یُعیدُهُ عَلَیهِ عِنْدَ نفسِهِ ثُمَّ یأتی بما یُفَسِّرُ ذاک المَرْجِعَ.و فی هذا الأُسْلُوبِ توضیحٌ بعدَ إبهامٍ،و هو یُفیدُ التّفخیمَ (5)،و یَکُونُ الکَلامُ مَعَهُ أوقَعَ فی نفسِ المُخاطَب.فَتَسْمِیَهُ مَرْجِعِ الضَّمیرِ فی مِثْلِ ذلک بالْمُتَقَدِّمِ حُکْماً إمّا لِأَنَّ التَأَخُّرَ لإفادَتِهِ هذِهِ الْفائدهَ فی حُکْمِ التَّقَدُّمِ و إمّا لِأَنَّ ما تَصَوَّرَهُ المُتَکَلِّمُ و أرْجَعَ الضّمیرَ إلیهِ فی حُکْمِ الْمَذکُورِ الْمُتَقَدِّمِ.

و هذا النّوعُ مِنَ التَقَدُّم فی مَوارِدَ،مِنْها:بابُ«نِعْمَ»و«بِئسَ»کما مَرَّ؛و مِنْها المجرورُ بِ«رُبَّ»نحوُ:رُبَّهُ رَجُلاً...و رُبَّهُ صَدیقاً...؛و مِنْها ضَمیرُ الشّأنِ و القِصَّهِ (6)،نحوُ قولِهِ

[شماره صفحه واقعی : 315]

ص: 900


1- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 2،ص 402؛النحو الوافی،ج 1،ص 230.
2- المائده8/.
3- القدر1/.
4- ص32/.
5- أی الإجلالَ و التعظیم.
6- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 2،ص 464.

تعالی: قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ (1)و قولِهِ تعالی: فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ (2).

السُّؤالُ و التَّمرین

1.اِسْتعمِلْ کُلاًّ مِنْ صِیَغِ المُنْفَصِلِ المرفوعِ و المنصُوبِ فی جُمْلَهٍ.

2.صِلِ الضَّمیرَ المتَّصِلَ الْمَنْصُوبَ بِالماضِی الْمَعلُومِ مِنَ«النَّصْرِ»و اسْتَعْمِلْ صِیَغَ المُتَّصِلِ المجرُورِ فی جُمَلاتٍ.

3.أوضِحْ کیفِیَّهَ الضّمیرِ فِی الْماضی و المُضارِعِ و الأمرِ أنَّهُ فی أیِّ صیغَهٍ یَبْرُزُ و فی أیَّهٍ یَسْتَتِرُ.

4.کَیْفَ الْحَرَکَهُ و السُّکُونُ فی یاءِ الْمُتَکلِّمِ؟و ما هِیَ مَوارِدُ نُونِ الوِقایَهِ و ما هُوَ حُکْمُهُ؟

5.اُرْسُمْ جَدْوَلاً یحتَوی جمیعَ الْأقسامِ السّبعَهِ لِلضَّمیرِ وَ اکْتُبْ تُجاهَ کُلِّ قِسْمٍ أرقامَ صِیَغِهِ.

6.بَیِّنْ أقسامَ الْمرجِعِ لِلضَّمیر الْغائِبِ وَ اذْکُرْ وجهَ تسمِیَهِ الْمُتَقَدِّمِ الْحُکْمِیّ بِهذا الاسْمِ.

الفصل 4.اسمُ الإشارَه

الفصل 4.اسمُ الإشارَه (3)

اسمُ الإشارَهِ اسمٌ یَدُلُّ علی مُعَیَّنٍ بإشارَهٍ،نَحوُ:ذا،تا،هُنا؛و هُوَ عَلی قِسْمینِ (4):

1)ما یَشتَرِکُ بینَ المَکانِ و غیرِهِ؛2)ما یختَصُّ بالمَکانِ.

فالأوَّلُ علی ثَلاثَهِ أقْسامٍ:

1.ما یُسْتعمَلُ فِی القریبِ و لَهُ سِتُّ صِیَغٍ،هِیَ:ذا لِلْمُفرَدِ المُذَکَّرِ،ذانِ أو ذَینِ لِلْمُثَنَّی

[شماره صفحه واقعی : 316]

ص: 901


1- التوحید1/.
2- الحج46/.
3- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 2،ص 471؛شرح المفصّل،ج 2،ص 351؛النحو الوافی،ج 1،ص 289.
4- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 2،ص 484.

المذکّرِ،أُولی و أُولاءِ لِلْجمعِ المذکَّرِ،تا و تی و تِهْ و تِهِ و ذی و ذِهْ و ذِهِ لِلْمفردِ المؤنَّثِ، تانِ أو تَینِ لِلمُثَنّی المؤنَّثِ،أُولی و أُولاءِ (1)لِلْجَمْعِ المؤنَّثِ.و تَدخُلُ غالباً علی هذِهِ الصِیَغِ هاءُ التَّنبیهِ فَیُقالُ:هذا،هذانِ،هذَینِ و...

2.ما یُسْتَعْمَلُ فی الإشارَهِ إلی المُتَوسِّطِ و لَهُ سِتُّ صِیَغٍ،هِیَ:ذاکَ،ذانِکَ أو ذَیْنِکَ، أولئکَ؛تاکَ و تیکَ،تانِکَ أو تَیْنِکَ،أُولئکَ.و المَواردُ کَما مَرَّ فی القریبِ.و قد تَدْخُلُ علی ذاکَ و تاکَ و تیکَ هاءُ التّنبیهِ و یُقالُ:هذاکَ و هاتاکَ و هاتیکَ.

3.ما یُسْتَعْمَلُ فی البَعیدِ و لَهُ أیضاً سِتُّ صِیَغٍ،هِیَ:ذلِکَ،ذانِّکَ،أُولالِکَ؛تِلْکَ،تانِّکَ، أُولالِکَ،و مورِدُ کُلٍّ کَما مَرَّ فی القریب و المتوسِّطِ.

فَتَبَیَّنَ أنَّهُ إذا اتَّصَلَ بِاسْمِ الإشارَهِ القَریبِ کافُ الخِطابِ دَلَّ عَلَی المُتَوسِّطِ و إذا اتَّصَلَ بِهِ لامٌ مَعَ کافِ الخطابِ دَلَّ عَلی الْبَعیدِ.و کافُ الخِطابِ یَختَلِفُ باخْتِلافِ المُخاطَبِ کَکافِ الضَّمیر؛یُقالُ:ذاکَ یا رَجُلُ،ذاکِ یا امْرَأَهُ،ذاکُمْ یا رِجالُ،ذلِکَ یا رَجلُ، ذلِکِ یا امْرأَهُ (2).قالَ تَعالی: قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ (3).

و الثّانی أیضاً علی ثَلاثَهِ أقسامٍ:

1.للمکانِ القَریبِ،و هُوَ:هُنا،و کَثیراً مّا یَتَّصِلُ بِهِ هاءُ التَّنبیهِ و یُقال:ههُنا.

2.للمکانِ المُتَوَسِّطِ،و هُوَ:هُناکَ.

3.للمکانِ البَعیدِ،و هُوَ:هُنالِکَ،هَنّا،هِنّا،ثَمَّ و ثَمَّهَ.

الفصل 5.المَوْصُول

الاسمُ الموصولُ اسمٌ مُبْهَمٌ یَحتاجُ فی تَعْیینِ مَدْلولِهِ إلی صِلَهٍ-هی جُمْلَهٌ

[شماره صفحه واقعی : 317]

ص: 902


1- الواو فی أُولی و أُولاءِ سواءٌ أُشیرَ بِهِما إلی الجمعِ المذکَّرِ أو إلی الجمعِ المؤنَّثِ و هکذا فی أُولئکَ و أُولالِکَ مکتوبٌ غیرُ مقرُوٍّ.
2- شرح الأشمونی علی الألفیَّه،ج 1،ص 141 و 143.
3- یوسف32/.

أو شِبهُ جُمْلَهٍ-تَقَعُ بعدَهُ (1)،نحوُ:«الَّذی»فی قولِهِ تَعالی: تَبارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ (2).

اسمُ الموصولِ علی قِسْمینَ:مُخْتَصٍّ و مُشْتَرَکٍ.

الموصولُ المختصُّ ما یختصُّ بالمُفرَدِ أوِ المثنّی أوِ الجمعِ،و بِالمذکَّرِ أوِ الْمُؤَنَّثِ.

فَلَهُ سِتُّ صِیَغٍ،هِیَ:اَلَّذی لِلْمفردِ المذکَّرِ،اللَّذانِ و اللَّذَینِ لِلْمثَنّی المذکَّر،الَّذینَ،الْأُلی (3)و الْأُلاءِ لِلْجمعِ المذکَّر،الَّتی لِلْمفردِ المؤنَّثِ،اللَّتانِ و اللَّتَینِ لِلْمُثَنّی المؤنَّثِ،اللاّتِ و اللاّتی و اللَّواتی و اللاّءِ و اللاّئی و اللَّوائی لِلْجمعِ المؤنَّثِ؛نحوُ:زیدٌ الَّذی...زیدانِ اللَّذانِ...القومُ الَّذینَ...هِندٌ الَّتی... (4).

و أمّا الموصولُ المُشْتَرَکُ فَهُوَ ما یُسْتَعْمَلُ فی المذکَّرِ و المؤنَّثِ و فی المفرد و المثنّی و الجمعِ و لَهُ سِتَّهُ ألفاظٍ،هِیَ:مَنْ،ما،أل،أیُّ،ذا و ذُو (5)؛نحوُ

[شماره صفحه واقعی : 318]

ص: 903


1- المعجم المفصَّل فی اللُّغهِ و الأدب،ج 1،ص 126.
2- الملک1/.
3- الأُلی-و قد یُمَدُّ و یُقالُ الأُلاءِ-یلزمُهُ«أل»فلا یشتبه بإلی الجارَّه و لهذا یُکتَبُ بغیر واوٍ بخلافِ أُولی الإشارِیَّه فتُکْتَبُ بواوٍ بعدَ الهمزهِ لعدَمِ«أل»فیها لئلاّ تشتبِهَ بإلی الجارَّه(حاشیه الصَّبّان،ج 1،ص 148).
4- الموصولُ المختَصُّ یُسْتَعْمَلُ فی العاقِلِ و غیرِهِ کأن یُقالَ:«القاضی الَّذی حَکَمَ فلانٌ وَ الحُکْمُ الَّذی أصْدَرَه کذا»، إلاّ«الَّذینَ»فَإنَّهُ یختَصُّ بِجمعِ العُقَلاء و یُسْتَعمَلُ«الَّتی»فی جمعِ غیرِ العُقَلاء،نحوُ قولِهِ تعالی: وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ (الحج46/).
5- «مَنْ»یختَصُّ بِالعاقِلِ،نحوُ:مَنْ کَتَبَ،من کَتَبا،مَنْ کَتَبُوا،مَنْ کَتَبَتْ و...؛و یُسْتَعْمَلُ فی غیرِهِ مَعَ الْقَرینَهِ کَقولِهِ تَعالی: وَ اللّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّهٍ مِنْ ماءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلی بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلی رِجْلَیْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلی أَرْبَعٍ (النور/ 45). «ما»یختَصُّ بغیرِ العاقِلِ،نحوُ:أعجَبَنی ما قالَ زیدٌ؛و یُسْتَعْمَلُ فِی الْعاقِلِ مَعَ الْقَرینَهِ نحوُ:صاحِبْ ما شِئْتَ مِنَ العُلماء. «أل»الدّاخلَهِ عَلی اسْمَیِ الفاعِلِ و المفعُولِ و اسمِ المبالَغَه-قیلَ و الصِّفَهِ المُشَبَّهَهِ أیضاً-موصولَهٌ إذا لَم تَکُنْ لِلْعهدِ و تأتی لِلْعاقِلِ و غیرِهِ،نحوُ قولِهِ تعالی: هُوَ اللّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ (الحشر24/).ای الَّذی خَلَقَ،و نحوُ: نارُ اللّهِ الْمُوقَدَهُ (الهمزه6/).ای الَّتی تُوقَدُ،بِخِلافِ ما للعهدِ،نحوُ:جاءَنی عالمٌ فَأَکْرَمْتُ العالِمَ. و الدَّلیلُ عَلی موصولِیَّهِ ألِ الدّاخِلَهِ عَلی الصِّفاتِ أمرانِ:الأوَّلُ أنَّ الصِّفَهَ لِمُشابَهَتِها الفِعْلَ فی الدِّلالَهِ علی الحَدَثِ قد تَعمَلُ عَمَلَ الفِعْلِ و یُعْطَفُ الفِعْلُ عَلَیْها نحوُ:زیدٌ الضارِبُ بَکْراً،و نحوُ: وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً... فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً (العادیاتِ1/-4).فَلَو کانَتْ«ألِ»الدّاخِلَهُ عَلَیها حَرفَ تعریفٍ-و هو مِنْ خواصِّ الاسمِ-لَبَعُدَتِ الصِّفَهُ عن شَبَهِ الفِعْلِ و ما عَمِلت عَمَلَهُ و ما جاز عطفُ الفِعْلِ عَلیها.و الثّانی عودُ الضَّمیر الظّاهِرِ أو المُسْتَتِرِ فی الصِّفَهِ،عَلیهِ، نحوُ:الضّارِبُ زیدٌ و الْممرُورُ بِهِ عَمروٌ.فَلا مَحالَهَ تَکُونُ«أل»اسْماً مَوصُولاً لِأَنَّ الضَّمیرَ لا یَعودُ إلاّ عَلی الاسْمِ؛کذا قالوا.و یُمْکِنُ أنْ یناقَشَ فی الثانی بجواز تقدیرِ«الرّجل»مثلاً-فی المثالِ المذکور-کما سَبَقَ نظیرُهُ فی البحثِ عن اسمِ الفاعِلِ،فی الهامِش. «ذا»یختَصُّ بالوُقْوعِ بَعدَ مَنْ أوْ ما الإستِفْهامِیَّتَیْنِ-فَمَعَ الأَوَّلِ یُسْتَعْمَلُ فی العاقِلِ و مَعَ الثّانی فی غیرِ العاقِلِ-نحوُ: مَنْ ذا رَأَیتَ؟أی مَنِ الَّذی رَأیْتَ؟و:ماذا قُلْتَ؟أی مَا الَّذی قُلْتَ؟و یُشْتَرَطُ فی کونِهِ مَوصُولاً ثَلاثَهُ شُروُطٍ:1)أنْ یَقَعَ بعدَ مَنْ أو ما الإسْتِفْهامِیَّتَیْنِ کَما مَرَّ.2)أن لا یُرَکَّبَ مَعَهُما فَیَکونَ المَجمُوعُ أداهَ اسْتِفْهامٍ،نحوُ:مَن ذَا الصَّرفِیُّ و ماذا عِلمُ الصَّرْفِ؟؛و مِنْهُ قَولُهُ تَعالی: قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ (یونس101/)،و قولُهُ تعالی: مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً (البقره 245).3)أنْ لا یَکُونَ اسْمَ إشارَهٍ و عَلامَهُ«ذا»الإشارِیَّهِ دُخُولُهُ عَلَی المُفْرَدِ، نحوُ:من ذا الشّاعِرُ؟و:ماذا الْکِتابُ؟؛فَإنَّ الموصولَ یَجِبُ وُقُوعُ الجُمْلَهِ بعدَهُ کما مَرَّ. «ذُو»یَخْتَصُّ بِلُغَهِ الطَّیِّءِ و یُسْتَعمَلُ فی العاقِلِ و غیرِه کقول شاعرِهِمْ: فقُولا لهذا المرءِ ذُو جاءَ ساعیاً هَلُمَّ فَإنَّ المشرَفِیَّ الْفَرائضُ و قولِ آخَرَ: فإنَّ الماءَ ماءُ أبی و جَدِّی و بِئری ذو حَفَرْتُ و ذو طَوَیتُ «أیُّ»یُسْتَعمَلُ فی العاقِلِ و غیرِهِ،نحوُ:سَیَسْعَدُ أیُّهُم مُجِدٌّ و:اِشْتَرِ أیّاً أنفَعُ مِنَ الْکُتُبِ. هذا،و لِأکثَرِ هذِه الکَلِماتِ(الموصولاتِ المُشْتَرَکَهِ)مَعانٍ أُخَرُ-غیرُ الموصُولِیَّهِ-تُذْکَرُ فی مَحَلِّها.

قولِهِ تعالی: أَلا إِنَّ لِلّهِ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ (1).

الفصل 6.المُعَرَّفُ بالإضافَه

الإضافَهُ هِیَ نسبهٌ بین اسمَیْنِ توجِبُ لثانیهِما الجَرَّ،یُسَمَّی الْأوَّلُ مُضافاً وَ الثّانی مُضافاً إلَیْه (2)؛و هِیَ علی قِسْمَیْنِ:مَعْنَویَّهٍ و لَفْظِیَّهٍ.

[شماره صفحه واقعی : 319]

ص: 904


1- یونس66/.
2- المعجم المفصَّل فی اللُّغَهِ و الأدب،ج 1،ص 152. هذا،و لا یخلو التعریفُ من مُسامَحَهٍ مّا لجوازِ کونِ الجملَهِ أیضاً مضافاً إلیها کما تقرَّرَ فی مَحَلِّه(مغنی اللَّبیب، ص 547).

الْمَعْنَویَّهُ ما أفادَتْ کَوْنَ الْمُضافِ إلَیْه مالِکاً لِلْمُضافِ،نحوُ:غلامُ زیدٍ؛أوْ ظرفاً له، نحوُ:صَلاهُ اللَّیلِ؛أو جِنْساً له،نحوُ:خاتَمُ فِضَّهٍ.

و اللَّفظِیَّهُ إضافَهُ الصِّفَهِ-أی اسمَیِ الفاعِلِ (1)و المفعولِ و الصِّفَهِ المشبَّهَهِ (2)-إلی مَعْمولِها،نحوُ:علیٌّ ناصِرُ محمَّدٍ.

الإضافَهُ اللَّفظیَّهُ لا تُفیدُ إلاّ التَّخْفیفَ فی لَفْظِ الْمُضافِ بِإسْقاطِ التَّنوینِ منهُ أو ما عُوِّضَ مِنَ التَنْوینِ،نحوُ:علیٌّ ناصِرٌ مُحمَّداً-علیٌّ ناصِرُ مُحَمَّدٍ،الحَسَنانِ ناصِرانِ علیّاً- الحَسَنانِ ناصِرا علیٍّ.

و أمّا الْمَعْنَویَّهُ فَتُفیدُ تَعْریفَ الْمُضافِ بِشَرْطِ أنْ تُضافَ نَکِرَهٌ إلی مَعْرِفَهٍ،نَحوُ:غُلامُ زیدٍ؛وَ أمّا إذا اضیفَتْ نَکِرَهٌ إلی مِثْلِها نحوُ ثَوْبُ رَجُلٍ،فَتُفیدُ الْإضافَهُ التَّخْصیصَ لا التَّعْریفَ.

فَتَبَیَّنَ أنَّ إضافَهَ نَکِرَهٍ إلی مَعْرِفَهٍ إضافَهً مَعنَویَّهً تُفیدُ تَعریفَ المضافِ.

الفصل 7.المعرَّفُ بالنِّداء

الْمُنادی ما وَقَعَ بَعْدَ أحْرُفِ النّدِاءِ ک:یا و أیا.وَ هُوَ علی أرْبَعَهِ أقْسامٍ:

1.اَلْمنادَی الْمُضافُ،نحوُ:یا عَبْدَ اللّهِ.

2.اَلْمُفْرَدُ الْمَعْرِفَهُ،نحوُ:یا زَیدُ.

3.اَلنَّکِرَهُ غَیْرُ الْمَقْصودَهِ،کَقولِ الْأعْمی:یا رجُلاً خُذْ بِیَدی.

4.اَلنَّکِرَهُ الْمَقْصودَهُ،کَقولِک:یا شُرْطِیُّ.

وَ الْقِسْمُ الْأخیرُ و هُوَ النّکِرَهُ الْمَقْصُودَهُ یَصیرُ مَعْرِفَهً بِوُقوعِهِ مُنادی.

فَأحَدُ الْمَعارِفِ ما یُعَرَّفُ بالنِّداءِ.

[شماره صفحه واقعی : 320]

ص: 905


1- بالمعنی الشّامِل لاسم المبالَغَه(حاشیه الصَّبّان،ج 2،ص 240).
2- النحو الوافی،ج 3،ص 6.

السُّؤالُ و التَّمرین

1.اَلموصُولُ ما هُوَ؟عَرِّفهُ.

2.کَمْ قِسماً یَکوُنُ للمَوْصولِ و ما هِیَ ألفاظُ کُلِّ قِسْمٍ؟وَ ما هُوَ مَوْرِدُ کلِّ لَفظٍ؟

3.اُذْکُرْ لِکُلٍ مِنَ الْکَلِماتِ التّابِعَهِ ما یَصْلَحُ لَهُ مِنِ اسْمِ الْإشارَهِ المُشْتَرَکِ و الموصُولِ المُخْتَصِّ:رَجُلانِ،أبَوَیْنِ،زید،الهِنْدات،الزَّیْنَبَیْنِ،المَریَمانِ،فاطِمَه،الزَّیدوُنَ،قاصِدینَ،آمِرینَ، غُلام،سَکْران،غَضْبی،أفضَل،صُغْری،کُبْرَیات،الفُضْلَیانِ،عُنْصُرَیْنِ،صُغْرَیَیْنِ،نُجُوم،سَماء، والِدَیْنِ،أولاد،أخَوات،إخْوَه،عُزْلَه،سِهام،سُرُور،قُبُور،یَدَیْنِ،مِرْفَقَیْنِ،حاجِبانِ،رَجُلَیْنِ.

4.ما هِیَ الْإضافَهُ وَ کَمْ قِسْماً یَکونُ لَها؟وَ أیُّها یُفیدُ التَّعریفَ؟

5.ما هُوَ الْمُنادی وَ ما هِیَ أقْسامُهُ وَ أیُّها یُفیدُ التَّعریفَ؟أُذْکُرْ لِهذَا الْقِسْمِ خَمْسَهَ أمْثِلَهٍ.

[شماره صفحه واقعی : 321]

ص: 906

المَبحَثُ السادِس:
اشاره

المُعْرَبُ و المَبْنِیّ (1)

مُقَدِّمَهٌ

الْمُعْرَبُ ما یَقْبَلُ الإعْرابَ-و هُوَ اخْتِلافُ آخِرِ الکَلِمَهِ بِاخْتِلافِ الْعَوامِل-وَ الْمَبْنِیُّ ما لا یَقْبَلُه.

وَ لِلاِعْرابِ أنْواعٌ وَ لِلْمَبْنِیِّ طوائِفُ،نَبْحَثُ عَنْهُما فی فُصولٍ:

الفصل 1.أنواعُ الإعرابِ و علائمُه

إعْرابُ الاسْمِ عَلی ثلاثَهِ أنْواعٍ:اَلرَّفْعُ وَ النَّصبُ وَ الْجَرُّ؛وَ لکُلٍّ مِنْها عَلامَتانِ:أصْلِیَّهٌ وَ فَرْعِیَّهٌ.

الأصْلِیَّهُ هِیَ الضَّمَّهُ لِلرَّفْعِ وَ الْفَتْحَهُ لِلنَّصْبِ وَ الْکَسْرَهُ لِلْجَرِّ،نحوُ:جاءَ زیدٌ،رأیْتُ زیداً،مَرَرْتُ بِزَیْدٍ.

وَ الْفَرعِیَّهُ ما تَنُوبُ عَنِ الْأصلیَّهِ،و هِیَ خَمْسُ عَلاماتٍ:

1.الواو،تَنوبُ عَنِ الضَّمَّهِ فی الْأسماءِ السِّتَّهِ-و هی:أب،أخ،حَم،هَن و فَم إذا انفَصَلَ عنهُ المیمُ،و ذو بمعنی صاحِب-و فی جَمْعِ الْمُذَکَّرِ السّالِمِ،نحوُ:جاءَنی أبُوکَ و فازَ الْمُسْلِمُونَ.

2.الیاء،تَنوبُ عَنِ الْکَسْرَهِ فی الْأسْماءِ السِّتَّهِ وَ فی الْمُثَنّی و جَمْعِ الْمُذَکَّرِ السّالِمِ،و عَنِ الْفَتْحَهِ فی الأخیرَیْنِ،نحوُ:کَتَبْتُ إلی أبیکِ،قُلْتُ لِرَجُلَیْنِ،دَعَوْتُ لِلْمُسْلِمینَ؛و نحوُ:

رأیْتُ رَجُلَیْنِ و نَصَرْتُ الْمُسْلِمینَ.

[شماره صفحه واقعی : 322]

ص: 907


1- هذا المبحثُ ثانی المبحَثَیْنِ الْمُلْحَقَیْنِ بالصَّرفِ حسبَ ما تَقَرَّرَ فی التمهیدِ لِهذا القسمِ دفعاً للنِّزاع.

3.الألِف،تَنُوبُ عَنِ الْفَتحهِ فی الْأسماءِ السِّتَّهِ،وَ عَنِ الضَّمَّهِ فی الْمُثَنّی،نحوُ:رأیْتُ أباکَ و جاءَنی رَجُلانِ.

4.الکَسْرَه،تنُوبُ عَنِ الْفَتحهِ فی جَمْعِ الْمؤَنَّثِ السّالِمِ،نحوُ:أحْمِی الْمُسْلِماتِ.

5.الفَتحَه،تَنُوبُ عَنِ الْکَسْرَهِ فی غَیرِ الْمُنْصَرِفِ،نحوُ:مَرَرْتُ بِأحْمَدَ (1).

الفصل 2.الإعرابُ التَّقدیریُّ

یُقَدَّرُ الْإعْرابُ فی سَبْعَهِ أسماءٍ:

1.فی الْمَنْقوصِ،وَ یُقَدَّرُ فیه حَرَکتانِ:اَلضَّمَّهُ وَ الْکَسْرَهُ،نحوُ:اَلْخُلْقُ الْعالی سِلاحٌ لِصاحِبِه فَتَمَسَّکْ بِالْخُلْقِ الْعالی؛وَ تَظْهرُ فیهِ الْفَتحهُ،نحوُ:إنَّ الْخُلْقَ الْعالِیَ سِلاحٌ لِصاحِبِه (2).

2.فی الْمَقْصورِ،وَ یُقَدَّرُ فیهِ جَمیعُ الْحَرَکاتِ،کَقولِهِ تَعالی: إِنَّ الْهُدی هُدَی اللّهِ (3)، و قولِهِ تعالی: أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَی الْهُدی (4).

3.فی الْمُضافِ إلی یاءِ الْمُتَکَلِّمِ وَ یُقَدَّرُ فیهِ جَمیعُ الْحَرَکات،نحوُ:هذا کِتابی،قَرَأتُ کِتابی،انْتَفَعْتُ بکِتابی (5).

4.فیما وُقِفَ عَلَیْهِ و یُقَدَّرُ فیهِ جَمیعُ الْحَرَکاتِ،نحوُ:قالَ الْأُسْتاذْ،رَاَیْتُ الْأُسْتاذْ، انْتَفَعْتُ بِدَرْسِ الْأُسْتاذْ؛إلاّ أنْ یکونَ ما یوقَفُ علیه منصوباً مُنَوَّناً فَیُوقَفُ علیه بإبدالِ التنوینِ ألِفاً،نحوُ:نَصَرْتُ مُحَمَّدا (6).

5.فی الْأَسْماءِ السِّتَّهِ،وَ تُقَدَّرُ فیها الْأحْرُفُ الْإعْرابِیَّهُ لفظاً-لا کِتابَهً-عِنْدَ الْتِقاءِ

[شماره صفحه واقعی : 323]

ص: 908


1- الاسمُ غَیْرُ الْمَنْصَرِفِ اسْمٌ مُعْرَبٌ لا یَدْخُلُهُ الْکَسْرَهُ و لا تَنْوینُ التَّمَکُّنِ،و سیأتی البحثُ عنهُ فی الخاتِمَهِ.
2- الحُکمُ فی المنقوصِ غیرِ المُنوَّنِ ظاهرٌ،و الحکم هُوَ هُوَ فی المنقوصِ المُنوَّن،غیرَ أن الیاءَ السّاکِنَهَ تُحْذَفُ هُنا فی حالَتیِ الرَّفْعِ و الجَرِّ لقاعدهِ الإعلال(النحو الوافی،ج 1،ص 173).
3- آل عمران73/.
4- العلق11/.
5- شرح الأشمونی،ج 2،ص 283.
6- النحو الوافی،ج 1،ص 179.

السّاکِنَیْنِ،نحوُ:قالَ أبُو الْحَسَنِ،رَأیْتُ أبَا الْحَسَنِ،قُلْتُ لِأبِی الْحَسَنِ.

6.فی الْمُثَنّی،و یُقَدَّرُ فیهِ الْألِفُ الْإعْرابِیُّ نُطْقاً-لا کِتابَهً-عِنْدَ الْتِقاءِ السّاکِنَیْنِ،نحوُ:

یَوْمَا الْعیدِ حَرامٌ صُوْمُهُما.

7.فی جَمْعِ الْمُذَکَّرِ السّالِمِ،وَ یُقَدَّرُ فیهِ الواوُ بالإبدالِ یاءً عِنْدَ الإضافَهِ إلی یاءِ الْمُتَکَلِّمِ،نحوُ:عَلَّمَنی مُعَلِّمِیَّ (1)؛وَ یُقَدَّرُ فیهِ الْواوُ وَ الْیاءُ لفظاً-لا کِتابَهً-عِنْدَ الْتِقاءِ السّاکِنَیْنِ،نحوُ:عامِلُوا الْخَیْرِ وَ عامِلِی الْخَیْرِ.و یُشْتَرَطُ فی تقدیرِ الإعرابِ فی المورِدِ الأخیرِ ألاّ تکونَ قَبْلَ الْواوِ وَ الْیاءِ فَتْحَهٌ،وَ إلاّ بَقِیَتا و تَحَرَّکَتا بِالْحَرکَهِ الْمُناسِبَه لَهُما،نحوُ:

مُصْطَفَوُ الْقَوْمِ و مُصْطَفَیِ الْقَوْمِ.

الفصل 3.المَبْنِیُّ

الفصل 3.المَبْنِیُّ (2)

الْحروفُ کُلُّها مَبْنِیَّهٌ لِعَدَمِ اخْتِلافِ الْمَعانی فیها.وَ الاِسْمُ حَقُّهُ الْإعراب لاخْتِلافِ أحْوالِهِ بوُقوعِهِ فاعِلاً وَ مَفْعولاً و دُخُولِ الْجارِّ عَلَیْهِ وَ غَیْرِ ذلک،وَ کُلُّ واحِدٍ مِنْ هذِهِ الْمَعانی یَقْتضی عَلامَهً خاصَّهً وَ رَمْزاً مُعَیَّناً،فَلابُدَّ أن تَتَغَیَّرَ الْعَلامَهُ فی آخِرِ الاِسْمِ،و ما شَذَّ عَنْ ذلِک قلیلٌ یُسَمّی بالْمَبْنِیّ.فَإنْ بُنِیَ اسْمٌ فَلِشَبَهٍ فیهِ لِلْحَرْف فِی الْوَضْعِ-أیْ عَدَدِ الْحُروفِ-أوِ الْمَعْنی أوِ الْاِسْتِعْمال أو غَیْرِ ذلک.وَ الْمَبْنِیُّ قَدْ یَکونُ مَبْنِیّاً عَلَی السّکونِ،نحوُ:«مَنْ»وَ قَدْ یَکونُ مَبْنِیّاً عَلَی الْحَرَکَهِ،نحوُ:حَیْثُ، أیْنَ،أمْسِ.

هذا،وَ لِلْمَبْنِیِّ أرْبَعَهَ عَشَرَ قِسْماً،هِیَ:الضَّمیرُ و اسْمُ الْإشارَهِ و الْمَوصولُ و اسْمُ الشَّرْطِ و اسْمُ الاسْتِفْهامِ و بعضُ الظُّروفِ و بعضُ أسماءِ الْکِنایاتِ و أسماءُ الأفعالِ و الأصواتِ و الْمُرَکَّبُ المَزْجِیُّ و اسْمُ لا لِنَفْیِ الْجِنْسِ و الْمُنادَی الْمُفْرَدُ الْمَعْرِفَهُ و

[شماره صفحه واقعی : 324]

ص: 909


1- أصلُ«مُعَلِّمِیَّ»هذه،مُعَلِّمُویَ-مُعَلِّمُیْیَ(للقاعدهِ الخامِسَهِ من قواعدِ الإعلالِ الخاصَّهِ بالاسمِ)-مُعَلِّمُیَّ- مُعَلِّمِیَّ(للقاعِدَهِ العاشرهِ من قواعدِ الإعلال الخاصَّهِ بالاسمِ).
2- شرح المفصَّل،ج 2،ص 285؛النحو الوافی،ج 1،ص 72.

الْحِکایَهُ و ما لَمْ یُرَکَّبْ و کَلِماتٌ مُتَفَرِّقَهٌ أُخْری.

توضیحاتٌ
1.الضَّمیر

جَمیعُ أقسامِ الضمیرِ بجَمیعِ صِیَغِها مَبْنِیَّهٌ و ما یُری من اختلافِ الحَرِکاتِ فی مثلِ «لَهُ»و«بِهِ»کُلُّها حَرَکاتٌ بِنائیَّهٌ لأنَّها لَیْسَتْ لاختلافِ العوامل.

2.اسمُ الإشارَه

قالَ بعضُ الأساطینَ فی مُثَنَّیاتِ اسمِ الإشارَهِ:«قالَ الأکثرونَ إنَّ المثنّی مبنیٌّ لقیامِ عِلَّهِ البِناءِ فیهِ کما فی المفردِ و الجمعِ و ذانِ صیغهٌ مَرْتَجَلَه...ف ذانِ صیغهٌ للرَّفعِ و ذَیْنِ صیغهٌ أُخْری للنَّصبِ و الجَرِّ؛و قال بعضُهُم بل هو مُعْرَبٌ لاختلافِ آخِرِهِ باختلافِ العوامِلِ...و قد جاءَ ذان و تانِ...فی الأحوالِ الثلاثِ و علیه حَمَلَ بعضُهُم قولَهُ تعالی: إِنْ هذانِ (1)...و لمثنّاهُ(لمثنّی«تا»)تانِ و تَیْنِ علی الخلافِ المذکور فی «ذانِ و ذَیْنِ» (2).

3.الموصول

و قالَ أیضاً فی مُثَنَّیاتِ الموصولِ المختَصِّ(اللَّذانِ و اللَّتانِ):«هل هُما مُعْرَبانِ أو مَبْنِیّانِ؟علی الخلافِ الَّذی مَرَّ فی ذانِ و تانِ،و قد جاءَ اللَّذانِ و اللَّتانِ فی الأحْوالِ الثّلاثَهِ فی غیرِ الأفْصَحِ و الأولی القولُ بإعرابِهِما عندَ الاختلاف» (3).

هذا،و أمّا أیُّ-من ألفاظِ الموصولاتِ المشتَرَکَهِ-فمُعْرَبَهٌ فی أکثَرِ حالاتِها و مَبْنِیَّهٌ

[شماره صفحه واقعی : 325]

ص: 910


1- طه63/.
2- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 2،ص 474-476.
3- المصدر نفسه،ج 3،ص 19.

علی الضَّمِّ عندَ الأکثرینَ فی حالَهٍ واحدَهٍ هی حالَهُ أنْ تکونَ مُضافَهً و صِلَتُها جُمْلَهٌ اسمیَّهٌ و صدرُ هذهِ الجملهِ-أیْ جُزْؤُها الأوَّلُ-ضمیرٌ محذوفٌ (1)،کقولِهِ تعالی: ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ کُلِّ شِیعَهٍ أَیُّهُمْ أَشَدُّ عَلَی الرَّحْمنِ عِتِیًّا (2).قالَ ابنُ مالک:

أیٌّ کَ«ما»و أُعْرِبَتْ ما لَمْ تُضَفْ

وَ صَدْرُ وَصْلِها ضَمیرٌ انْحَذَف

4.اسمُ الشَّرط

أسماءُ الشَّرْطِ أحَدَ عَشَرَ اسماً،تسعهٌ مِنْها تَجْزِمُ المضارعَ،هِیَ:مَنْ،ما،مَهْما،أیُّ، مَتی،أیّانَ،أیْنَ،حَیْثُما،أنّی؛و اثنانِ مِنْها لا تجزِمُ علی الأرجَح،هُما:کیفَ(کَیْفَما)و إذا (3).

قال ابنُ مالک:

وَاجْزِمْ بإنْ وَ مَنْ وَ ما و مَهْما

أیٍّ مَتی أیّانَ أیْنَ إذْما

وَ حَیْثُما أنّی وَ حرفٌ إذْما (4)

کإنْ وَ باقی الأدَواتِ أسْما (5)

هذا،و کُلُّ أسماءِ الشَّرطِ مَبْنِیَّهٌ عدا أیُّ (6).

5.اسمُ الاستفهام

أسماءُ الاستفهامِ-أیضاً-أحَدَ عَشَرَ اسماً،هِیَ:مَنْ،ما،مَنْ ذا،ماذا،مَتی،أیُّ،أنّی، أیْنَ،أیّانَ،کَیْفَ،کَمْ؛و کُلُّها مبنیَّهٌ إلاّ أیُّ (7).

[شماره صفحه واقعی : 326]

ص: 911


1- نفس المصدر،ص 59؛النحو الوافی،ج 1،ص 327.
2- مریم69/.
3- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 4،ص 81؛شرح الأشمونی،ج 4،ص 11 و 13،النحو الوافی،ج 4،ص 413.
4- بالرَّغمِ من تصریحِ ابنِ مالک و سیبویهِ و کثیرٍ من الآخَرینَ بحرفیَّهِ«إذْما»عَدَّها بعضُ المحقِّقینَ من الأسماء أی أسماءِ الشَّرطِ(شرح المفصَّل،ج 4،ص 266).
5- أصله:أسماء.
6- مغنی اللَّبیب،مبحث أیُّ،ص 107.
7- جامع الدُّروس العربیَّه،ج 1،ص 141؛مبادئ العربیَّه،ج 4،ص 143؛مغنی اللَّبیب،مبحث أیُّ.
6.بعضُ الظُّروف

الظَّرفُ اسمٌ یدلُّ علی زمانِ الفعلِ أو مکانِه،نحوُ:یَوْم،أمام،الآنَ،هُنا.

من الظُّروف ما هو مَعْرَبٌ،نحوُ:«مَع»لموضعِ الاجتماعِ،و نحوُ کثیرٍ من أسماءِ الأزمانِ و الأمْکِنَهِ من السّاعاتِ و الأیّامِ و اللَّیالی و الأسابیعِ و الشُّهورِ و الأعوامِ و القرونِ و البلادِ و البراری و البحُور؛و منها ما هو مُعْرَبٌ فی بعضِ استعمالاته و مَبْنِیٌّ فی بعضٍ آخَرَ ک أمْسِ للیومِ الّذی قبلَ هذا الیومِ فإنَّهُ مَبْنِیٌّ إذا استُعْمِلَ بِلا أل و مُعْرَبٌ إذا استعمل مع أل؛و من هذا القبیل(مِمّا یُعْرَبُ فی بعضِ الحالات و یُبْنی فی بعضٍ):قبلُ و بعدُ و أوَّلُ و دونُ و أکثرُ أسماءِ الجِهاتِ السِّتِّ و هی:أمام،قُدّام،خَلْف،وَراء،أسْفَل، عَل،فوق،تحت (1)؛و منها ما هو مَبْنِیٌّ.

الظروف المبنیَّه کثیرهٌ-کمُعْرَبَتِها-منها:قَطُّ لاستغراقِ زمانِ الماضی،عَوْضُ لاستِغْراقِ زمانِ المستَقْبَل؛بَیْنَ لما بینَ زمانَیْنِ أو مکانَیْنِ؛بَیْنا و بَیْنَما لما بینَ زَمانَیْنِ؛إذْ للزَّمَنِ المستقبَل متضمِّنٌ لمعنی الشَّرطِ غالباً؛أیّانَ للزَّمَنِ المستقبَلِ متضمِّنٌ لمعنی الشَّرطِ أو الاستِفْهام؛مَتی للزَّمانِ متضمِّنٌ لمعنی الشرطِ أو الاستِفْهام؛أینَ و أنّی للمکانِ متضمِّنانِ لمعنی الشَّرطِ أو الاستِفْهام؛لَدی و لَدُن للزَّمانِ و المکان؛هُنا للإشارَهِ إلی المکانِ القریب؛ثَمَّ للإشارَهِ إلی المکانِ البعید؛حَیْثُ للمکانِ و قیلَ قد تَرِدُ للزَّمانِ أیضاً؛حیثُما بمعنی حَیْثُ غیرَ أنَّها تتضمَّنُ معنی الشَّرط؛مُذْ و مُنْذُ للزَّمان (2)؛الآنَ للزَّمَنِ الحاضِر؛دونَ للمکانِ و هو نقیضُ فَوْق،و قد یأتی بمعنی أمام،و قد یأتی بمعنی وَراء (3).

[شماره صفحه واقعی : 327]

ص: 912


1- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 167.
2- مُذْ و مُنْذُ تدخُلان علی ما معناه الزّمان فتکونانِ بمعنی«مِن»إن کان الزَّمانُ ماضیاً،نحوُ:ما رأیتُک مُذْ یومِ الجُمعهِ،و بمعنی«فی»إن کان الزَّمانُ حاضراً،نحوُ:ما رأیتُک مُذْیومِنا هذا،و بمعنی«من»و«إلی»جمیعاً إن کانَ الزَّمانُ معدوداً،نحوُ:ما رأیتک مُنْذُ ثلاثهِ أیّامٍ(مغنی اللّبیب،ص 441).
3- النحو الوافی،ج 3،ص 141-147؛شرح المفصَّل،ج 3،ص 104؛مغنی اللَّبیب.
7.بعضُ الکِنایات

الکِنایَهُ هی التعبیرُ عن شیءٍ معیَّنٍ بلفظٍ غیرِ صریحٍ فی الدِّلالَهِ علیهِ للإبهام علی بعضِ السّامعینَ،کقولک:جائنی فلانٌ و أنتَ تُریدُ زیداً مثلاً،أو لشناعَهِ المعبَّرِ عنه ک هَن،أو لقُبح الفعلِ ک الغائط أو لنوعٍ من الفصاحَه ک کثیرِ الرَّمادِ للکریمِ،أو لغیرِ ذلک من الأغراض (1).

و الأسماءُ الَّتی یُکَنّی بها-و یقالُ لها«أسماءُ الکنایات»أو«الکنایات»فقط-منها ما هو مُعْرَبٌ ک فُلان و فُلانَه للأشخاص (2)،قالَ تعالی: یا وَیْلَتی لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلاً (3)؛ بِضْع و بِضْعَه للعدَدِ من الثَّلاثهِ إلی التِّسْعَه،قالَ تعالی: فِی بِضْعِ سِنِینَ (4)؛نیِّف و نَیْف لما بین عَقْدَیْنِ من العدَد،یقالُ مثلاً:عشرونَ و نیِّفٌ أو ثلاثونَ و نَیْفٌ؛و منها ما هو مَبْنِیٌّ.

الکنایاتُ المَبْنِیَّهُ المشهورَهُ بعُنوانِها خمسهُ ألفاظٍ،هی:کَمْ،کَأیٍّ(کَأَیِّن)،کذا،کَیْتَ،ذَیْتَ (5).

یُکَنّی ب کَمْ عن العدَد،و هی علی نوعَیْنِ:استفهامیَّهٍ،نحوُ:کَمْ کِتاباً قَرَأْتَ؟و خَبَریَّهٍ، نحوُ:کَمْ کِتابٍ أو کُتُبٍ،أو کَمْ مِنْ کِتابٍ أو کُتُبٍ قَرَأْتُ (6).فالاستفهامیَّهُ للکنایَهِ عن عدَدٍ مُبْهَمٍ عندَ المتکَلِّمِ،معلومٍ فی ظنِّهِ عندَ المخاطبِ،و الخبریَّهُ لعدَدٍ مُبْهَمٍ عندَ المخاطَبِ و رُبَّما یَعْرِفُهُ المتکلِّم (7).و المرادُ بِکَمِ الخبریَّهِ الکِنایَهُ عن الکَثْرَهِ (8)و الافتخارُ بها غالباً (9).

[شماره صفحه واقعی : 328]

ص: 913


1- شرح الرَّضی علی الکافیه،ج 3،ص 147.
2- قالَ الفَیُّومیُّ فی المصباح المنیر:«فُلان و فُلانَه بغَیرِ ألفٍ و لامٍ کِنایَهٌ عن الأناسِیِّ و بِهِما(أی بالألفِ و اللاّمِ)کنایَهٌ عن البهائمَ،فیُقالَ:رَکِبْتُ الفُلانَ و حَلَبْتُ الفُلانَهَ».و فی القاموسِ المحیطِ:«فُلان و فُلانَه...کِنایَهٌ عن أسمائنا».و معنی«أسمائنا»أعلامُ العُقلاءِ کما صَرَّحَ به المعجَمُ الوسیط.
3- الفرقان28/.
4- الرّوم4/.
5- عَدَّ الرَّضی قدّس سرّه جمیعَ أسماءِ الشَّرطِ و الاستفهامِ و ضمائرِ الغائبِ من الکنایات،و قال إنَّما لم تُعَدَّ هذه هُنا لأنَّ لَها أبواباً أُخری(شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 148 و 149).
6- المصدر السّابق،ص 153-155.
7- نفس المصدر،ص 154.
8- المصدر نفسه،ص 150.
9- مبادئ العربیّه،ج 4،ص 145.

یُکَنّی ب کَأیٍّ(کَأیِّن)أیضاً عن العدَد و یُراد بِها الکثره ککَمِ الخبریَّهِ غیرَ أنَّهُ یَلْزَمُ ذِکرُ «مِنْ»الجارَّه بَعْدَها (1)بخلافِ کَمْ حیثُ یَکْثُرُ ذلک و لا یَلْزَمُ،قالَ تعالی: وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ (2).

یُکَنّی ب کَذا عن العدَدِ أو الحدیثِ بِلا دِلالهٍ علی الکثرَهِ،و الغالبُ فیها أن تُستَعْمَلَ مُکَرَّرَهً مع العطفِ بالواو،نحوُ:عِنْدی کَذا و کَذا کتاباً،و إن جازَ إفرادُها أو تکریرُها بِلا عطفٍ (3).

یُکَنّی ب کَیْتَ و ذَیْتَ فی الأغلَبِ عن جُمْلَهٍ-قولاً کانَتْ أو فِعلاً-و لا تُسْتَعْمَلانِ إلاّ مُکرَّرَهً مع العطفِ بالواو (4)،نحوُ:قال زیدٌ کَیْتَ و کَیْتَ،فَعَلَ بَکْرٌ ذَیْتَ و ذَیْتَ.

8.أسماءُ الأفعالِ و الأصوات
اشاره

اسمُ الفعلِ اسمٌ لَهُ معنی الفعلِ مُؤکَّداً و عَمَلُه من دونِ أنْ یُوافِقَهُ وزناً و تصرُّفاً أو یَقْبَلَ علائمَهُ أو یتأثَّرَ بالعوامل،و إن وافَقَهُ وزناً ابتعَدَ عنهُ ببعضِ خواصِّ الاسمِ، نحوُ:صَهٍ (5)و (6).

هذا،و أسماءُ الأفعال مبنیَّهٌ علی ما تُخْتَمُ بِهِ من سکونٍ أو فتحَهٍ أو کسرَهٍ أو ضَمَّهٍ،کَما سیأتی.

[شماره صفحه واقعی : 329]

ص: 914


1- شرح الرَّضی علی الکافیه،ج 3،ص 165.
2- آل عمران146/.
3- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 165.
4- یُقال:قالَ فلانٌ کَیْتَ و کَیْتَ،و کان من الأمرِ ذَیْتَ و ذَیْتَ(المصدر المذکور،ص 153).
5- نفس المصدر(شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3)،ص 83 و 89؛النحو الوافی،ج 4،ص 137.
6- للأُستاذ:بعدَ امتناعِ أنْ یکونَ اسمُ الفعلِ فِعْلاً یتَعیَّنُ أن یکونَ اسماً لوقوعِهِ فی الکلام مُسْنَداً و المسنَدُ لا یکونُ إلاّ الفعلَ أو الاسمَ(المصدر الأخیر،ص 151،الهامش 1).هذا،و قال الرّضی قدّس سرّه:«کانَ القیاسُ ألاّ یُقالَ لاسمِ الفعل الّذی هو فی الأصلِ جارٌ و مجرورٌ نحوُ علیک و إلیک اسمُ فعلٍ...إلاّ أنَّهم طَرَدُوا هذا الاسمَ فی کلِّ لفظٍ منقولٍ إلی معنَی الفعلِ»(شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 86).

یَنقَسِمُ اسمُ الفعلِ بحسبِ المعنی إلی ثلاثهِ أقسامٍ،هِیَ:ما هو بمعنی الفعلِ الماضی، ما هو بمعنی الفعلِ المضارع و ما هو بمعنی الفعلِ الأمر.

أ)اسمُ الفعلِ الماضی،و لَهُ ألفاظٌ،المعروفُ منها خَمْسَهُ ألفاظٍ،هی:هیهاتُ(بتثلیث التاءِ (1))بمعنی بَعُدَ،قالَ تعالی: هَیْهاتَ هَیْهاتَ لِما تُوعَدُونَ (2)أی بَعُدَ الأمْرُ أو الوَعدُ (3)؛شَتّانَ بمعنی افْتَرَقَ أو بَعُدَ و یختصُّ بالأُمورِ المعنویَّه (4)،یُقالُ علی الأوَّلِ:

شَتّانَ عَلیٌّ علیْهِ السّلام و معاویهُ فی الشَّجاعَه و علی الثانی:شَتّانَ ما بینَهُما فی الشَّجاعَه؛سَرْعانَ و وَشْکانَ(مُثَلَّثَیِ الفاءِ)بمعنی سَرُعَ و قَرُب مع تعجُّبٍ (5)؛بَطْآنَ(بضَمِّ الباءِ و فَتْحِها) بمعنی بَطُؤَ. (6)

ب)اسمُ الفعلِ المضارعِ،و لَهُ عِدَّهُ ألفاظٍ،مِنْها:أوِّه(و فیها لُغاتٌ)بمعنی أتَوَجَّعُ (7)؛أُفٍّ (و فیها لغاتٌ)بمعنی أتَضَجَّرُ (8)؛بَجَلْ و قَدْ و قَطْ بمعنی یکفی و لهذهِ الثلاثهِ مَعانٍ أُخری حرفیَّهٌ أو اسمیَّهٌ (9)؛بَخْ و بَخٍّ و بَهْ و تُکَرَّرُ و یُقالُ:بَخْ بَخْ،بخٍّ بَخٍّ و بَهْ بَهْ بمعنی أتَعَجَّبُ أو أمْدَحُ أو أسْتَحْسِنُ أو أرضی أو أفْتَخِرُ (10)؛زِهْ بمعنی أسْتَحْسِنُ (11)وا،واهاً،وَیْ و وَیْکَ بمعنی أعْجَبُ (12).

[شماره صفحه واقعی : 330]

ص: 915


1- و فیها لغاتٌ أُخْری أیضاً(المصدر السابق،ص 102).
2- المؤمنون36/.
3- الرّاغبِ فی المفردات.
4- النحو الوافی،ج 4،ص 141.
5- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 104.
6- نفس المصدر.
7- شرح المفصّل،ج 3،ص 24.
8- المصدر نفسه.
9- مغنی اللَّبیب،بَجَل و قَدْ و قَطْ.
10- جامع الدّروس العربیه،ج 1،ص 161؛مبادئ العربیّه،ج 4،ص 151؛المعجم الوسیط.
11- مبادئ العربیه،ج 4،ص 151.
12- مغنی اللَّبیب،کلمهُ«وا»؛جامع الدّروس العربیّه،ج 1،ص 161.

ج)اسمُ الفعلِ الأمر و ألفاظُهُ أکثرُ من قَسیمَیْهِ؛

منها عَلَیْکَ،یُقالُ:عَلَیْکَ زیداً بمعنی خُذْهُ (1)أو الزَمْهُ (2)،قالَ تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ (3)،أی الْزَموها و لا تُفارِقوها.

و منها إلَیْکَ بمعنی ابْعُد،یُقالُ«إلَیْکَ عَنّی»أی تَنَحَّ عَنّی (4)،قیل و قد یَتَعدّی«إلَیْکَ» بنفسِهِ فیکونُ بمعنی خُذْ،نحوُ:«إلیکَ الکتابَ»أی خُذْهُ (5)،و لیسَ«إلَیَّ»بمعنی ادنُ مِنّی اسمَ فعلٍ،بل جارٌّ و مجرورٌ متعلِّقٌ ب«تَعالَ»المقدَّرِ.

و منها دونَکَ و عِنْدَکَ و لَدَیْکَ بمعنی خُذْ (6)،نحوُ:دونَکَ أو عِنْدَکَ أو لَدَیْکَ القَلَمَ،أی خُذْهُ.

و منها أمامَکَ أی تَقَدَّمْ أو احْذَرْ من جِهَهِ أمامِکَ (7).

و منها وراءَکَ أی تأخَّرْ (8).

و منها مَکانَکَ أی الْزَمْ مکانَک وَ اثْبُتْ فیه (9)،قالَ تعالی: وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا مَکانَکُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَکاؤُکُمْ (10).

و منها آمینَ-بتخفیفِ المیمِ-بمعنی اللّهُمَّ اسْتَجِبْ (11).

و منها رُوَیْدَ بمعنی أمْهِلْ،کقولِکَ:«رُویدَ زیداً»أی أمْهِلْهُ (12).

[شماره صفحه واقعی : 331]

ص: 916


1- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 106.
2- النحو الوافی،ج 4،ص 142.
3- المائده105/.
4- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 106.
5- النحو الوافی،ج 4،ص 143؛جامع الدّروس العربیّه،ج 1،ص 161.
6- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 105.
7- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 106.
8- نفس المصدر.
9- المصدر نفسه.
10- یونس28/.
11- شرح المفصّل،ج 3،ص 17؛المصباح المنیر.
12- نفس المصدر،ص 8 و لیسَ منه«رُوَیْداً»فی قولِهِ تعالی: فَمَهِّلِ الْکافِرِینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً (الطارق17/)؛و فی نحوِ:«رُوَیْدَکَ زیْداً»احتمالانِ(شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 95).

و منها صَهْ بمعنی اسْکُتْ،و قد یُنَوَّنُ فیُکْسَرُ الهاءُ لالتقاءِ السّاکنَیْنِ و یقالُ:صَهٍ (1).

و منها مَهْ بمعنی انْکَفِفْ (2).و قد یُنَوَّنُ فَیُکْسَرُ الهاءُ لالتقاءِ السّاکنَیْنِ و یُقالُ مَهٍ.

و منها ها بمعنی خُذْ،و قد تلحقُها کافُ الخطاب فیتَصَّرَفُ حَسَبَ المخاطَبِ و یُقالُ:

هاکَ\هاکُما\هاکُمْ\هاکِ\هاکُما\هاکُنَّ. (3)

و منها هَیْتُ؟؟؟(بتثلیث التاءِ و فیه لُغَهٌ رابِعَهٌ هی:هِیْتَ)بمعنی أقْبِلْ و تعالَ (4).

و منها هَیَّ بمعنی أسْرِعْ و یقالُ فی الوقفِ هَیّا،و قد تلحقُها کافُ الخطابِ فیُخَفَّفُ و یُقالُ هَیْکَ أو یُضَعَّفُ و یُقالُ هَیَّکَ (5).

و منها حَیَّ بمعنی أقْبِلْ و یتعدّی ب«علی»،نحوُ:حَیَّ علی الصَّلاهِ و حَیَّ علی الفَلاح (6).

و منها حَیَّهَل فیکونُ بمعنی أقْبِل-ک حَیَّ-فیتعدّی ب عَلی أو بمعنی أسْرِعْ فیتعدّی ب إلی أو بمعنی إیْتِ فیتعدّی بنفسِه،کما فی:حَیَّهَلِ الثَّریدَ.و قد یُنَوَّنُ و یقالُ حَیَّهَلاً و إذا وُقِف علی المنوَّنِ قیلَ:حَیَّهَلا (7).

و منها إیْهِ بمعنی حَدِّث أو زِدْ فی حدیثِکَ أو عَمَلِک و قد یُنَوَّنُ و یقالُ:إیْهٍ (8).

و منها إیْهاً بمعنی کُفَّ عن حدیثِکَ واقطَعْهُ (9).

[شماره صفحه واقعی : 332]

ص: 917


1- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 95.
2- شرح الأشمونی علی الألفیّه،ج 3،ص 196؛النحو الوافی،ج 4،ص 140.
3- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 92.
4- نفس المصدر،ص 96.
5- شرح المفصّل،ج 3،ص 14؛شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 97.
6- المصدر الأخیرِ،ص 98.
7- نفس المصدر،ص 98 و 99.
8- نفس المصدر،ص 95؛شرح المفصَّل،ج 3،ص 10.
9- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 96؛شرح المفصل،ج 3،ص 11.

و منها بَلْهَ بمعنی دَعْ،یُقالُ:بَلْهَ زیداً-مثلاً-أی دَعْهُ (1).

و منها وزنُ«فَعالِ»من الفعل الثلاثیِّ المجرَّد،نحوُ:نَزالِ أی انْزِلْ،نَظارِ أی انْظُرْ،تَراکِ أی اتْرُکْ،بَراکِ أی ابْرُک فی الحرب و اثبُت فیه،مَناعِ زیداً أی امْنَعْهُ،نَعاءِ فُلاناً أی انْعَهُ أی أظْهِر خَبَرَ وَفاتِه (2).و شذّ من مزیدِ الثُّلاثیِّ،نحوُ:دَراکِ أی أدْرِکْ و بَدارِ أی بادِرْ (3).

تنبیهاتٌ

1.إنَّ کافَ الخطابِ فی ما فیه کافُ الخطابِ من أسماءِ الأفعالِ تختَلِفُ باختلافِ المخاطَبِ،فیقالُ مَثلاً:عَلَیْکَ عَلَیْکُما علَیْکُم عَلَیْکِ عَلَیْکُما عَلَیْکُنَّ.فَهَلِ الکافُ هذه حرفُ خطابٍ أو اسمٌ(ضمیرُ المخاطَبِ)؟فیه خِلافٌ (4).و هل یُتَعَدّی من کافِ الخطابِ إلی هاءِ الغائبِ و یاءِ المتکلِّمِ أیضاً أم لا؟الظاهرُ أنَّ الجوابَ«لا»إلاّ شذوذاً. (5)أمّا ما خلا منها من کافِ الخطابِ ک«صَه»مثلاً فلا یختصُّ ببعضٍ دونَ بَعْضٍ،فیؤتی به للمفرَدِ و المثنّی و الجمعِ و المذکَّرِ و المؤنَّثِ جمیعاً (6).

2.التنوینُ اللاّحقُ لبعضِ أسماءِ الأفعالِ تنوینُ التنکیرِ و ترکُهُ فی خصوصِ هذهِ الألفاظِ دلیلُ التعریف.ف صَهْ-مثلاً-معناه اسْکُتْ عن هذا الکلامِ المعیَّن،و صَهٍ معناه اسْکُتْ مطلقاً أی عن کلِّ کلامٍ (7).

3.هناک ألفاظٌ اختَلَفَتِ الأنْظارُ فی أنَّها هل هِیَ أفعالٌ غیرُ مُتَصَرِّفَهٍ أو أسماءُ أفعالٍ.

[شماره صفحه واقعی : 333]

ص: 918


1- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 93.و لیس منهُ ما فی الحدیث:«یقولُ اللّهُ تعالی:أعْدَدْتُ لعِبادیَ الصّالحینَ ما لا عینٌ رأتْ و لا أذُنٌ سَمِعَتْ و لا خطَرَ علی قَلْبِ بَشَرٍ ذُخْراً بَلْهَ ما أُطْلِعْتُمْ عَلَیْهِ»(المصدر نفسه،ص 94،شرح الأشمونی علی الألفیَّه،ج 3،ص 204)،أی سِوی ما أُعْلِمْتُم.
2- شرح المفصّل،ج 3،ص 49.
3- التصریحُ بضمونِ التوضیح،بابُ أسماءِ الأفعال.
4- شرح الرَّضی علی الکافیه،ج 3،ص 90؛شرح المفصل،ج 3،ص 86.
5- نفس المصدر،ص 105 و 106.
6- النحو الوافی،ج 4،ص 152؛حاشیه الصَّبان،ج 3،ص 205،س 16.
7- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 91؛شرح المفصَّل،ج 3،ص 79.

فمن قالَ إنَّها أفعالٌ نَظَرَ إلی تصرُّفِها (1)و من قالَ إنَّها اسماءُ أفعالٍ نَظَرَ إلی خواصِّ اسمِ الفعلِ فیها.

فهاک فیما یَلی أشهرَ تلک الألفاظِ:

منها هاتِ بمعنی أعْطِ(أعْطِنی (2)).تتصرَّفُ هاتِ بِحَسَبِ المأمورِ إفراداً و تثنیهً و جمعاً و تذکیراً و تأنیثاً،و یقالُ:

هاتِ\هاتیا\هاتُوا\هاتی\هاتیا\هاتینَ (3)

و منها هاءِ بمعنی هاتِ(أعْطِ،أعْطِنی)و تتصرَّفُ کتصرُّفِ هاتِ؛یقالُ:

هاءِ\هائیا\هاؤوا\هائی\هائیا هائینَ (4)

و منها هاءَ بمعنی خُذْ و تتصرَّفُ تصرُّفَ هاکَ،غیر أنَّ هاکَ اسمُ فعلٍ بلا خِلافٍ و فی هاءَ خلافٌ،فیقالُ:

هاءَ\هاؤما\هاوم\هاءِ\هاؤما\هاؤنَّ (5)

و منها تعالَ و أصلُهُ أن یَدْعُوَ العالی السافِلَ أن یقدِمَ إلیه ثمَّ جُعِلَ للدُّعاءِ إلی کلِّ مکانٍ؛و یتصرَّفُ بِحَسَبِ المخاطَبِ فیُقالُ:

تَعالَ\تَعالَیا\تَعالَوْا\تَعالَیْ\تَعالَیا\تَعالَیْنَ (6)

و منها هَلُمَّ بمعنی أقْبِلْ أو أحْضِرهُ.فعلی الأول قالَ تعالی: قَدْ یَعْلَمُ اللّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ وَ الْقائِلِینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا (7)،و علی الثانی قالَ تعالی: قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ (8).

[شماره صفحه واقعی : 334]

ص: 919


1- شرح الأشمونی علی الألفیه،ج 3،ص 205.
2- القاموس المحیط.
3- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 93؛شرح المفصَّل،ج 3،ص 9؛شرح الأشمونی علی الألفیّه،ج 3،ص 205.
4- نفس المصدَرَیْن،ص 93 للأول و ص 34 للثانی.
5- نفس المَصْدَریْن،ص 92 و 93 للأوَّل و ص 33 للثانی.
6- شرح الأشمونی علی الألفیَّه،ج 3،ص 205؛مبادئ العربیّه،ج 4،ص 152،الهامش؛المصباح المنیر.
7- الأحزاب18/.
8- الأنعام150/.

و فی استعمالِ«هَلُمَّ»مذهبانِ:

أحدهُما أن تکونَ بلفظٍ واحدٍ مَعَ المفردِ و المثنّی و الجمعِ و المذکَّرِ و المؤنَّثِ و یُقالَ مثلاً:هَلُمَّ یا رجُلُ،هَلُمَّ یا رَجُلانِ،هَلُمَّ یا رِجالُ،هَلُمَّ یا امْرَأهُ،هَلُمَّ یا امْرَأتانِ،هَلُمَّ یا نِساءُ،و به وَرَدَ التَّنزیلُ کما سَبَقَ؛

و الثانی تصریفُها تصریفَ الفعلِ المخاطَبِ بأنْ یُقالَ:

هَلُمَّ\هَلُمّا\هَلُمُّوا\هَلُمّی\هَلُمّا\هَلْمُمْنَ

فَهَلُمَّ فی الاستعمالِ الأوّلِ اسمُ فعلٍ و فی الثانی مُخْتَلَفٌ فیهِ (1).

هذا،وعَدَّ بعضُهُم«أرأیْتَکَ»بمعنی«أخْبِرْنی»أیضاً من أسماءِ الأفعالِ (2)و لم یُثْبِتْهُ المحقِّقونَ (3).

تَتِمَّهٌ یُلْحَقُ بأسماءِ الأفعالِ أسماءُ الأصواتِ و هی فی أحَدِ أقسامِها أصواتٌ یُصَوَّتُ بِها للأطفالِ عندَ تنویمِها مثلاً،أو للحیواناتِ عندَ طَلَبِ شیءٍ منها کالمجیءِ و الذَّهابِ و الشُّربِ و التسکینِ و نحوِها.فإنَّها أیضاً مبنیَّهٌ علی ما یُخْتَمُ بِه؛و هی کثیرهٌ:منها هَلا لزَجْرِ الخیلِ،هَیْدَ لزَجْرِ الإبِل و کذا حَوْب(مُثلَّثُ الباءِ بتنوینٍ و دونِه)،حَوْتَ دعاءٌ لِلإبِلِ إلی شُرْبِ الماءِ،هِدَعْ تسکینٌ لِصغارِ الإبِلِ إذا نَفَرَتْ،نَخَّ و نَخْ و هیخ و إیخ لِإناخَهِ البعیر، عَدَس لزَجْرِ البَغلِ-و قد یُسمّی البغلُ بِهِ أیضاً-إسْ و هِسْ و هُسَّ و هَجْ لِزَجْرِ الغَنَم (4).

9.المرکَّبُ المزجِیّ

المرکَّبُ المزجِیُّ إمّا عَدَدٌ و إمّا غیرُ عَدَدٍ.فإن کانَ عَدَداً و هو من أحَدَ عَشَرَ إلی تِسْعَهَ عَشَرَ،بُنِیَ جُزءاهُ علی الفتحِ إلاّ الجزءَ الأوَّلَ فی إحدی عَشَرَهَ و حادی عَشَرَ و ثانی

[شماره صفحه واقعی : 335]

ص: 920


1- شرح الأشمونی علی الألفیّه،ج 3،ص 206؛شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 100؛شرح المفصّل،ج 3، ص 29.
2- مبادئ العربیّه،ج 4،ص 151،و کأنَّهُ قولُ الفَرّاءِ و الکوفیِّینَ(شرح الرّضی علی الکافیه،ج 4،ص 163).
3- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 4،ص 161-163.
4- شرح الرَّضی علی الکافیه،ج 3،ص 118-122؛شرح المفصَّل،ج 3،ص 87؛النحو الوافی،ج 4،ص 156.

عَشَرَ،فَإنَّهُ یُبنی فیها علی السُّکونِ،و إلاّ الجزءَ الأوَّل أیضاً فی اثنَیْ عَشَرَ و إثنَتَیْ عَشَرَهَ، فإنَّهُ یُعْرَبُ إعرابَ المثنّی.

و إنْ کانَ-المرکَّبُ المزجِیُّ-غیرَ عَدَدٍ،فالجزءُ الأوَّلُ یُلْفَظُ علی ما رُکِّبَ علیه،و الثانی إنْ کانَ«وَیْهِ»بُنِیَ علی الکسرِ،نحوُ:جاءَ سیبَوَیْهِ،و إنْ کانَ غیرَه بُنِیَ أو مُنِعَ من الصَّرفِ-أی من الجرِّ و تنوینِ التَّمَکُّنِ-أو أُعْرِبَ؛فیه وجوهٌ و تفصیلٌ (1)،تقولُ علی أوسطِ الوجوهِ:سافَرْتُ إلی بَعْلَبَکَّ و زُرْتُ بَعْلَبَکَّ (2).

[شماره صفحه واقعی : 336]

ص: 921


1- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 130-146؛شرح المفصل،ج 3،ص 143-164.
2- بحثٌ فی العَدَد یُناسِبُ الْمَقامَ بَحْثٌ فی الْعَدَدِ فَنَقولُ: الْعَدَدُ عَلی قِسْمَین:أصْلِیٌّ و ترتیبیٌّ.اَلأصْلِیُّ ما دَلَّ عَلی عَدَدِ الْأشیاءِ نَحوُ:واحِد،اثْنَیْن،ثَلاثَه؛وَ التَّرتیبیُّ ما دَلَّ عَلی مَرْتَبَتِها،نحوُ أوَّل،ثانی،ثالِث.وَ کُلٌّ مِنْهُما عَلی أرْبَعَهِ أقْسامٍ. 1.الْمُفْرَد،وَ هُوَ مِن الواحِد إلی الْعَشَرَه فی الْاَصْلِیِّ وَ مِن الأوَّلِ إلی العاشِر فی التَّرتیبِیِّ وَ کذا الْمِائَهُ و الْألْفُ فیهِما. 2.اَلْمُرَکَّب وَ هُوَ مِنْ أحَدَ عَشَرَ إلی تِسْعَهَ عَشَرَ فِی الْأصْلِیِّ وَ مِن حادی عَشَرَ إلی تاسِعَ عَشَرَ فِی التَّرتیبیِّ. 3.اَلْعَقْد وَ هُوَ عِشْرون وَ ثَلاثُونَ إلی تِسْعین فِی الْأصْلِیِّ وَ التَّرتیبیَّ بِلا فَرْقٍ. 4.اَلْمَعطوفُ وَ هُوَ مِنْ واحِدٍ وَ عِشْرینَ إلی تِسْعَهٍ وَ تِسْعینَ فِی الْأصْلِیِّ وَ مِنْ حادٍ و عِشْرینَ إلی تاسِعٍ وَ تِسْعینَ فِی التَّرتیبیِّ. و لابُدَّ مِنْ ذِکْرِ مَعْدُودٍ مَعَ الْعَدَدِ إمّا قَبْلَهُ،نحوُ: اَلسَّماواتِ السَّبْعِ (المؤمنون86/)أوْ بَعْدَهُ،نحوُ: سَبْعَ سَماواتٍ (الملک3/).وَلْنَتَبَیَّنْ حُکْمَ الْعَدَدِ و الْمَعدُودِ فی جِهاتٍ ثَلاثٍ،هُنَّ:1)الإعراب،2)الإفْرادُ وَ الْجَمْع،3)التَّذْکیرُ و التأنیث،فنقولُ: أمّا الْعَدَدُ الْأصْلِیُّ فإنْ ذُکِرَ الْمَعْدُودُ بَعْدَ الْعَدَدِ-و یُسَمّی إذاً بِالتَمْییزِ-فَحُکمُهُما: 1)مِنْ جِهَهِ الْإعْرابِ،یُجَرُّ الْمَعْدُودُ مَعَ الثَّلاثِ إلَی الْعَشْرِ و مَعَ الْمِائَهِ و الألْفِ و مُثَنّاهُما و جَمْعِهما،و یُنْصَبُ فی غَیْرِها مُطْلَقاً.وَلْیُلاحَظْ أنْ لا معدُودَ بَعدَ الْواحِدِ و الْاِثْنَیْنِ فی کَلامِهِمْ بَلْ یَقُولُونَ فیهما:اَلرَّجُلُ الْواحِدُ-مَثَلاً- المَرأَتانِ الاِثْنَتانِ وَ نَحْوُ ذلِک. 2)مِنْ جِهَهِ الْإفْرادِ و الجمعِ،یُجْمَعُ الْمَعْدُودُ مَعَ الثّلاثِ إلَی العَشْرِ إلاّ إذا کانَ المَعْدُودُ«مِائهً»و یُفْرَدُ فی غَیْرِ ذلِکَ مُطْلَقاً. 3)مِنْ جِهَهِ التَّذکیرِ وَ التأنیثِ،فَالعَدَدُ إنْ کانَ مُفْرَداً کانَ بِالعَکسِ مِنَ الْمَعْدُودِ-وَلْیُلاحَظْ أنَّ المعدودَ إنْ کانَ جمعاً یُراعی مفردُهُ دائماً-نحوُ:ثَلاثَهُ رِجالٍ و ثَلاثُ نِساءٍ.قالَ تعالی: سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَهَ أَیّامٍ (الحاقَه7/). و إنْ کانَ مُرَکَّباً فَالْجُزْءانِ فی أَحَدَ عَشَرَ و إثْنی عَشَرَ یُوافِقانِ الْمَعْدُودَ،نحوُ: أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً (یوسف4/)، اِثْنَتا عَشْرَهَ عَیْناً (البقره60/).و أمّا الْبَواقی فَالْجُزْءُ الْأوَّلُ منها یُخالِفُ الْمَعْدُودَ و الثّانی یُوافِقُهُ،نحوُ:ثَلاثَهَ عَشَرَ رَجُلاً،ثَلاثَ عَشْرَهَ امْرأهً.و إنْ کانَ عَقداً کانَ عَلی حالٍ واحِدٍ و کَذا الْمِائهُ و الْأَلْفُ و مُثَنّاهُما و جَمْعُهُما،نحوُ: عِشْرُونَ رَجلاً أوِ امْرأهً،مِائهُ رَجُلٍ أوِ امْرَأهٍ،ألْفُ رَجُلٍ أوِ امْرَأهٍ،مِائتا رَجُلٍ أوِ امْرَأهٍ،الْفا رَجُلٍ أوِ امْرَأهٍ،مِئاتُ أو آلافُ رَجُلٍ أوِ امْرَأهٍ.وَ إنْ کانَ مَعْطُوفاً فَالْجُزْءُ الأَوَّلُ یُذَکَّر و یُؤنَّثُ عَلی حَدِّ ما ذُکِرَ فِی الْجُزْءِ الْأوَّلِ مِنَ الْمُرَکَّب و حُکْمُ الثّانی حُکْمُ الْعُقُودِ،نَحوُ:ثلاثهٌ و عِشْرونَ کَبْشاً و: تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَهً (ص23/). وَ إن ذُکِرَ المعدودُ قبلَ العَدَدِ توافَقا فی الإعرابِ و فی الإفرادِ و التّثنیهِ و الجمع،و أمّا من جِهَهِ التذکیرِ و التأنیثِ فَیُراعی فیهما ما سَبَقَ بلا فَرْقٍ،و مِن جِهَهِ التعریفِ و التنکیرِ یَتَوافقانِ مطلقاً.تقولُ:رَجُلٌ واحدٌ،مَرْأتانِ اثْنَتانِ، الخُلَفاءُ الثَّلاثُ،الأدِلَّهُ الأَرْبَعَهُ،الصَّلَواتُ الخَمْسُ،الرّکَعاتُ الواحِدَهُ و الخَمْسونَ. وَ أمّا التَّرتیبِیُّ فَإنْ ذُکِرَ الْمَعْدُودُ قَبْلَ الْعَدَدِ تَوافَقا فِی الْجِهاتِ الثَّلاثِ-مُلاحِظاً أنَّ الْعُقوُدَ وَ الْمِائهَ و الْألْفَ و مُثَنّاهُما و جَمْعَهما فی التَّذکیر و التَأنیثِ سَواءٌ-تَقُولُ قَرَأْتُ الدَّرْسَ الْأوَّلَ،کَتَبْتُ الْمَقالَهَ الْخامِسَهَ،الفَصْلُ الْخامِسَ عَشَرَ، الدَّوْرَهُ التّاسِعَهَ عَشَرَهَ،الْبابُ الثانی وَ الْعِشْروُنَ،السَّنَهُ الثّالِثَهُ و الخَمْسُونَ،الیَوْمُ الْأَرْبَعونَ،اللَّیْلَهُ الْأرْبَعُونَ،العامُ الْمِائَهُ، السَّنَهُ الْأَلْفُ. وَ إنْ ذُکِرَ الْمعدودُ بَعْدَ الْعَدَدِ،ف: 1)جُرَّ بِاِضافَهِ الْعَدَدِ إلَیْهِ إذا کانَ العدَدُ مُفْرَداً و ب«مِنْ»إذا کان العددُ مُرکَّباً أو عَقداً أو مَعطوفاً. 2)هُو-ای المعدودُ-جمعٌ أو اسمُ جَمْعٍ أو مُفْرَدٌ ذو أجزاءٍ مستَقِلَّهٍ. 3)تَوافَقا فِی التَّذکیرِ وَ التأنیثِ دائماً؛تَقُولُ:أوَّلُ الْقَوْمِ،أُولَی النِّساءِ،عاشِرُ الرِّجالِ،الْخامِسَ عَشَرَ مِنْ الرِّجالِ، التّاسِعَهَ عَشَرَهَ مِنَ النِّساءِ،الثّالِثُ و العِشرونَ من رَمَضانَ أو من شهرِ رَمَضان.و قد یُقالُ:ثالِثُ ثَلاثَهٍ-مثلاً-و معناهُ أحَدُ الثَّلاثَهِ،قالَ تعالی: ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ (التوبه40/). تنبیهاتٌ: 1)«واحِد»و«واحِدَه»تُسْتَعْمَلانِ،مُفْرَداً و مَعْطُوفاً،تَقُولُ:رَجُلٌ واحِدٌ،امْرَأهٌ واحِدَهٌ،واحِدٌ و عِشْرُونَ،واحِدَهٌ و عِشْرونَ؛و«أحَد»و«إحْدی»تُسْتَعْمَلانِ مُرَکَّباً،تَقُولُ:أحَدَ عَشَرَ و إحْدی عَشَرَهَ؛و تُسْتَعْمَلُ إحْدی خاصَّهً فی الْمَعْطُوفِ أیْضاً تَقُولُ:إحْدی و عِشرُونَ. 2)فیما إذا کانَ المعدودُ مذکّراً حقیقیّاً مؤنَّثاً لَفْظاً،نحوُ:طَلْحَه،أو مُؤَنَّثاً مجازیّاً مَعْنَوِیّاً،نحوُ:دار،أو کانَ مِمّا یَجُوزُ فیه التذکیرُ و التأنیثُ،نحوُ:طَریق،جازَ فی عَدَدِهِ وَجْهانِ:التذکیرُ و التأنیثُ،تَقُولُ:ثَلاثُ أو ثَلاثَهُ طَلَحاتٍ أو أَدْوُرٍ أو طُرُقٍ،مثلاً. 3)إذا کانَ الْعَدَدُ مُفْرَداً و لَهُ مَعْدُودانِ وافَقَ فی التَّذکیرِ و التّأنیثِ أسْبَقَهُما،تَقُوْلُ:ثَلاثَهُ رِجالٍ و نِساءٍ،ثَلاثُ نِساءٍ و رِجالٍ.و إنْ کانَ مرکَّباً وافَقَ أفْضَلَهُما،تَقُولُ:خَمْسَهَ عَشَرَ جارِیَهً و عَبْداً،خَمْسَ عَشْرَهَ جَمَلاً و جاریَهً.فَإنْ لَمْ تَکُنْ بَیْنَهُما أفْضَلِیَّهٌ وافَقَ أسْبَقَهُما أیضاً کَقَولِکَ:خَمْسَ عَشَرَهَ ناقَهً و جَمَلاً،خَمْسَهَ عَشَرَ جَمَلاً و ناقَهً.و المعطوفُ هُنا کالمرکَّبِ بِالنّسبَهِ إلی جزئهِ المعطوفِ علیهِ،فتنبَّهْ. 4)إذا کانَ المَعْدُودُ اسْمَ جَمْعٍ أو اسْمَ جِنْسٍ جمعیٍّ کَثُرَ جَرُّهُ بِمِنْ تَقولُ:رَأیْتُ أرْبَعَهً مِنَ الْقَومِ،فی حَدیقَتِنا ثَلاثٌ أو ثلاثهٌ مِنَ النَّخْلِ.قالَ تعالی: فَخُذْ أَرْبَعَهً مِنَ الطَّیْرِ (البقره260/)، وَ کانَ فِی الْمَدِینَهِ تِسْعَهُ رَهْطٍ (النمل48/). 5)بِضْع و بضْعَه لِما بَیْنَ الثلاثَهِ و التِسْعَهِ و حُکْمُهُما حُکْمُ تِلْکَ الْأعْدادِ فی الإفْرادِ و التّرکیبِ و العَطْف.تَقُولُ: بِضْعَهُ رِجالٍ و بِضْعُ نِساءٍ،بِضْعَهَ عَشَرَ یَوْماً و بِضْعَ عَشَرَهَ لَیْلَهً،بِضْعَهٌ و عِشْرُونَ رَجُلاً و بِضْعٌ و تِسْعُونَ امْرَأهً. 6)نَیِّف(بتشدیدِ الیاءِ و کسرِها و قد یُسَکَّنُ مُخَفَّفَهً و یُقالُ نَیْف)لِما بَیْنَ عَقْدَیْنِ و لا تستعملُ إلا بَعْدَ الْعَقْدِ أو الْمِائَهِ أو الألْفِ،تَقُولُ:عِشْرُونَ و نَیِّفٌ،مِائهٌ و نَیِّفٌ و... 7)شینُ عَشْر ساکِنَهٌ فی المُفرَدِ و مَفتوحَهٌ فی المرکَّبِ و شینُ عَشَرَه مَفْتُوحَهٌ فی المفرَدِ جائزهُ الْوَجْهَیْنِ فی المرکَّبِ. 8)فی سَرْدِ الأَعْدادِ تُقَدَّمُ ألاُلُوفُ عَلَی الْمِئاتِ و المِئاتُ عَلَی الْآحاد وَ الْآحادُ عَلَی الْعَشَراتِ تَقُولُ:أحَدَ عَشَرَ رَجُلاً، تِسْعٌ و تِسْعُونَ امْرَأهً،مِائهٌ و خَمْسَهٌ و سِتُّونَ رَجُلاً،ثَلاثَهُ آلافٍ و خَمْسُمِائهٍ و أرْبَعٌ و ثمانُونَ امْرَأَهً». 9)إذا أرَدْتَ تَعریفَ الْعَدَد ب«أل»فَالمفرَدُ تُعَرَّفُ نَفْسُهُ أو مُمَیِّزُهُ،تقولُ:ما فَعَلْتَ بِالْعَشرَهِ دَراهِمَ أو عَشَرهِ الدّراهمِ؟ و المرکَّبُ یُعَرَّفُ جُزؤهُ الْأوَّل،تقولُ:اَلأئِمَّهُ الاِثنی عَشَرَ،وَ المعطوفُ یُعَرَّفُ جُزءاهُ کقولِک:قَرأتُ الْخَمْسهَ وَ الْعِشرینَ جُزءاً مِنَ الْقُرآنِ مَثَلاً. 10)راجع لتفصیل البحثِ فی العددِ شرحَ الرّضیّ علی الکافیه،ج 3،ص 281-320 و شرحَ المُفَصَّل،ج 4، ص 3-32؛النحو الوافی،ج 4،ص 482؛و لإجمال البحث فیه کتابَ الهدایَهِ فی النَّحوِ.

[شماره صفحه واقعی : 337]

ص: 922

10.اسمُ لا لنفیِ الجنس

اسمُ«لا»الَّتی لنفیِ الجنسِ إذا کانَ مُفْرَداً بُنِیَ علی الفتحِ،نحوُ:لا إلهَ إلاّ اللّهُ.و المرادُ بالمفردِ هُنا ما یُقابِلُ المضافَ،فَیَشْمُلُ المثنّی و الجمعَ أیضاً.و بِناؤهُما إذاً علی ما ینوبُ عنِ الفتحِ،نحوُ:لا رَجُلَیْنِ فی الدّارِ،و لا قارئینَ فی المسجدِ (1).

11.المنادی المفردُ المعرِفَه

المنادی المفرَدُ المعرِفَهُ یُبْنی علی الضَّمِّ،سواءٌ أکانَ معرفَهً قبلَ النِّداء،نحوُ:یا زیدُ، أو کان نَکِرَهً و عُرِّفَ بالنِّداءِ-و یُقالُ لمثلِهِ النَّکِرَهُ المقصودَهُ-نحوُ:یا شُرْطِیُّ.و المرادُ

[شماره صفحه واقعی : 338]

ص: 923


1- النحو الوافی،ج 1،ص 628.

بالمفرَدِ هُنا أیضاً ما یُقابِلُ المضافَ فیَشْمُلُ المثنّی و الجمعَ فیُبْنَیانِ علی ما یَنُوبُ عن الضَّمِّ،نحوُ:یا رَجُلانِ و یا مُسْلِمونَ (1).

12.الحِکایَه

الأصواتُ الصادِرَهُ عن الحیواناتِ العُجْمِ أو عنِ الجماداتِ مبنیَّهٌ علی ما یُصاتُ به، نحوُ:غاقِ لصوتِ الغُرابِ،طَقْ لوقعِ الحجارَه،قَبْ لوقعِ السَّیف (2).

13.ما لَمْ یُرَکَّبْ

الأسماءُ المُرْدَفَهُ بِلا ترکیبٍ تُبْنی علی السکونِ غالباً (3)لِعدَمِ موجبِ الإعرابِ لها، نحوُ:ألف،با،تا،ثا؛عَلیّ،حَسَنْ،حُسَیْنْ؛المؤمنونْ،المؤمِناتْ (4).

14.کلماتٌ متفرِّقَه

أضِفْ إلی ما سَبَقَ من أصنافِ الاسمِ المبنیِّ أسماءً أُخری مبنیَّهً لا یَجْمَعُها ضابِطٌ و لاحَدٌّ؛

منها وزنُ فَعالِ،فإنَّ ما یُوازِنُهُ یُبْنی علی الکسرِ إذا کانَ صِفَهً،نحوُ:قَطاطِ بمعنی قاطَّهٍ کافیه؛أو کانَ موصوفاً عَلَما،نحوُ:قَطامِ،حَذامِ و سَجاحِ(أسماءُ نِسوَهٍ مُعَیَّنَهٍ) (5).

و منها حَسْبُ بمعنی«لا غیر»یُبْنی علی الضَّمِّ مثل أنْ یُقالَ:لی درهمٌ فَحَسْبُ (6).

و منها غَیرُ،فإنَّه یُبنی علی الضَّمِّ فی بعضِ استعمالاتِهِ علی قولٍ (7).

[شماره صفحه واقعی : 339]

ص: 924


1- نفس المصدر،ج 4،ص 8 و 24.
2- المصدر نفسه،ص 157؛شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 117؛شرح المفصَّل،ج 3،ص 102.
3- کلمه«غالباً»قیدٌ للسُّکون و ذلک لأنَّ الأسماءَ غیرَ المرکَّبَهِ قد تُبنی علی غیرِ السُّکون،نحوُ:بِ،تِ،ثِ مثلاً.
4- شرح الرّضی علی الشافیه،ج 2،ص 210-218 و شرحه علی الکافیه،ج 1،ص 53 و ج 2،ص 397.
5- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 107؛شرح المفصّل،ج 3،ص 45-72.
6- النحو الوافی،ج 3،ص 150.
7- نفس المصدر،ص 134؛مغنی اللَّبیب،کلمه«غیر».

السُّؤالُ و التَّمرین

1.عیِّن الأسماءَ المشتَرَکَهَ بینَ أسماءِ الشَّرطِ و أسماءِ الاستفهامِ.

2.تَرْجِمِ الْجُمَلَ التّابِعَهَ:ایْهِ أیُّها الْفُکاهِیُّ،هاکَ جَزاءَ الْأمانَهِ،وَراءَکَ یا غلامُ،مَکانَکَ وَ إلاّ تُصْرَعْ صَرْعَهَ هَوانٍ،آهْ مِنْ هذِهِ الْمُصیبَهِ الْفادِحَهِ،هَیْهاتَ بَیْنَ الجِدِّ و الْمُجُونِ،شَتّانَ ما بَیْنَ الْفَریقَیْنِ فی النَّدی،أمامَکَ لا تَخْشَ مَلامَهَ لائِمٍ،یا سَرْعانَ ما کاَنَ طَرَبی عِنْدَ لقاءِک،هاکَ ما عِنْدی،هَیّا إلی نادِی الکِرامِ،أفٍّ من هذِه الدُّنیا الْغَدّارَهِ،إلَیْکَ عَنّی أیُّها الْمُداهِنُ،إلَیْکَ رَسْمی یا عُنْوانَ الْوَفاءِ،هَیُّوا بِنا إلی حَیْثُ الأُنْسِ و الصَّفاء،رُوَیْدَ أخاکَ فِی السَّفَرِ،بَلْهَ التّوانیَ إنَّهُ آفَهُ الْفَلاحِ،دُونَکَ الْعِلْمَ فَهُوَ خَیْرُ حِلْیَهٍ،عَلَیْکَ بِأخِی النُّصحِ فی آوِنَهِ الْمِحَن،عَلَیْکَ أخاکَ إنَّهُ مَوْرِدُ عَزائِکَ فِی الشَّدائِدِ،زِهْ یا قارِئَ القُرآنِ،بَدارِ أیُّها الطُّلابُ (1).

3.کَمْ قِسْماً یکونُ لِلْعَدَدِ وَ کَمْ هِیَ أقْسامُ کُلٍّ؟اذْکُرِ الْاَقْسامَ وَ أعْطِ علی کُلِّ قِسْمٍ خَمْسَهَ أمْثِلَهٍ.

4.اُذْکُرِ الْأعْدادَ الْمُناسِبَهَ مَکانَ الْأرقامِ:11 کوکباً،99 نَعْجَهً،7 سِنینَ،7 بَقَراتٍ،8 أزْواجٍ،7 لَیالٍ،8 أیّامٍ،30 لَیْلَهً،2 یَوْم،4 أیّامٍ،12 عَیْناً،1000 سَنَهٍ،50 عاماً،27 رَجُلاً،72 امْرَأَهً،116 کِتاباً،519 وَرَقَهً،8 أقْلامٍ،6 أقْدامٍ،810 أشْجارٍ،64 مَنّاً،56 أُسْبوعاً.

5.ضَعْ مکانَ الأرقامِ أسماءَ عددٍ ترتیبیٍّ:الصحیفه 22،الدَّرس 15،العِظه 18،النافِذه 12، الباب 6،البحث 5،المطلب 2،الفِئَه 2،الفَصیله 21،المَقاله 1،الشّارع 11،البَیْت 51،الطبقه 13،المَجَلَّه 4،الجُزْء 12،الورَق 191،المرحَلَه 9،زَلَّه 6،نَصیحَه 1،خِطاب 2 (2).

تَمَّ القِسْمُ الثانی و لِلّهِ الحَمْدُ

[شماره صفحه واقعی : 340]

ص: 925


1- اِقتِباسٌ مِنْ مَبادِئ العرَبِیَّه،ج 4،ص 152.
2- اِقتباسٌ مِنْ مبادئ العربیه،ج 4،ص 158.

خاتِمَهٌ فی مَباحِثَ شَتّی

اشاره

یُعَنْوَنُ فِی الخاتِمَهِ هذِهِ ما لا یَخْتَصُّ بِالْفِعْلِ و لا بِالاسْم بَلْ یَجْری فِی الْکَلِمَهِ مُطلقاً وَ یَعُمُّ الْقِسْمَیْنِ،بَلْ قَد یَجْری فِی الْحَرفِ أیْضاً کَما سَیَأتی،وَ فیها فصولٌ:

الفصل 1.القِراءَهُ وَ الْکِتابَه
اشاره

الفصل 1.القِراءَهُ وَ الْکِتابَه (1)

و فیه أرْبَعَهُ أبْحاثٍ:

البحثُ الأوَّلُ:الکِتابَه

تُکْتَبُ ألْ و الباءُ و التّاءُ و الکافُ و اللاّمُ و الفاءُ و السّینُ مِنْ حُرُوفِ المَعانی و أحْرُفُ الْمُضارَعَهِ عَدا الْهَمْزَهَ مِنْها مُتَّصِلَهً بما بَعْدَها،نحوُ:اَلْکِتاب،بِاللّهِ،تَاللّهِ،کَزَیْدٍ،لِبَکْرٍ، لَأذْهَبَنَّ،لِیَذْهَبْ،فَذَهَبَ،سَیَذْهَبُ.

تُکْتَبُ أن المصدَریَّهُ مُتَّصِلَهً ب«لا»الْواقِعَهِ بَعْدَها،کَقَوْلِهِ تَعالی: أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ

[شماره صفحه واقعی : 341]

ص: 926


1- شرح الرّضی علی الشافیه،ج 3،ص 312؛شرح النِّظام،ص 751؛جامع الدّروس العربیّه،ج 2،ص 139 و 160 إلی 165؛مبادئ العربیّه،ج 4،ص 162.

إِیّاهُ

(1)

و قولِهِ تعالی: لِئَلاّ (2)یَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتابِ... (3)،بِخلافِ«أن»الْمُخَفَّفَهِ مِنَ الثَّقیلَهِ، کَقَوْلِهِ تَعالی: وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاّ إِلَیْهِ (4)،و«أن»التَّفسیریَّه،کقوله تَعالی: فَنادی فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ (5)،و قولِ أحَدِنا:«أشَهَدُ أن لا إلهَ إلاّ اللّهُ».

تُکْتَبُ إن الشَّرطیَّه متَّصِلَهً ب«ما»و«لا»الواقعتَیْنِ بَعدَها،کقولِهِ تعالی: وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَهً (6)،وقولِهِ تعالی: إِلاّ تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَهٌ فِی الْأَرْضِ وَ فَسادٌ کَبِیرٌ (7)؛بخلافِ «إن»المخفَّفَهِ من الثَّقیلَهِ أو الزّائدَهِ (8).

تُکتَبُ إذْ مُتَّصِلَهً بِما اضیفَ إلَیْها،کَقَوْلِهِ تَعالی: یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها (9).

تُکْتَبُ الضّمائِرُ الْمُتَّصِلَهُ و نُونُ التأکید و یاءُ النَّسَب و هاءُ السَّکْتِ مُتَّصِلَهً بِما قَبْلَها، کقَوْلِهِ تَعالی: هاؤُمُ اقْرَؤُا کِتابِیَهْ (10)،و باقِی الأَمْثِلَهِ ظاهِرٌ.

تُکْتَبُ ما الْحَرْفِیَّهُ-غیرُ المصدریَّهِ (11)-مُتَّصِلَهً بِما قَبْلَها إذا کانَ ما قبلَها حَرْفاً أو شِبْهَ حَرْفٍ (12)،نحوُ:إنَّما،أنَّما،کَأَنَّما،لَیْتَما،أیْنَما،حَیْثُما،کَیْفَما،کُلَّما و...و یُسْتثنی من ذلک «متی»فلا تتّصِلُ ما الحرفیَّهُ بِها.

[شماره صفحه واقعی : 342]

ص: 927


1- یوسف40/.
2- «لا»هذه زائدهٌ(مجمع البیان).
3- الحدید29/.
4- التوبه118/.
5- الأنبیاء87/.
6- الأنفال58/.
7- الأنفال73/.
8- شرح النّظام،ص 775.
9- الزلزله4/.
10- الحاقّه19/.
11- شرح الرّضی علی الشافیه،ج 3،ص 325.
12- الاسمُ شبهُ الحرفِ هو الاسمُ الّذی فیه معنی الشرطِ أو الاستفهام(نفس المصدر).

تُکْتَبُ مَنْ و ما الاسمیَّهُ مُتَّصِلَتَیْنِ ب«مِنْ»و«عَنْ»و«فی»الواقِعَهِ قَبْلَهُما،تَقُولُ و تَکْتُبُ بإبدالِ نونِ«مِنْ»و«عَنْ»میماً و إدغامِها فیما بعدَها:مِمّا و عَمّا وَ فیما و مِمَّنْ و عَمَّنْ و فیمَنْ.

تُکْتَبُ«علی»مُتَّصِلَهً بِ«هذا»بعدَها و تُکْتَبُ:عَلیهذا.

و فی سِوی ما مَرَّ تُکْتَبُ کُلُّ کَلِمَهٍ مُنْفَصِلَهً عَمّا سِواها.

یُکْتَبُ الْمُشَدَّدُ حرفاً واحِداً إذا کانَ الْمُدْغَمُ وَ الْمُدْغَمُ فیه فی کَلِمَهٍ واحِدَه،نحوُ:شَدَّ و أمَّلَ و ادَّکَرَ،و یُلحَقُ به نحوُ:فَتَتُّ لِشِدَّهِ اتِّصالِ الفاعلِ بالفعلِ و للمثلیَّهِ،بخلافِ نحوِ:

وَعَدْتُ لعدَمِ المثلیَّهِ،و نحوِ:إجبَهْهُ لأنّ اتِّصالَ المفعولِ بالفعلِ أضعفُ من اتِّصالِ الفاعِل.

و یُکْتَبُ-المشدَّدُ-بِصورَهِ حَرفَیْنِ إذا کانَ المُدْغَمُ و المُدْغَمُ فیهِ فی کَلِمَتَیْنِ،نحوُ:اَللَّحم و الرَّجُل؛إلاّ فی عِدَّهِ کلماتٍ یجمعُها شِدَّهُ الاِتِّصالِ و کثرَهُ الاستعمال (1)،مِنْها:اَلَّذی و الَّذینَ و الَّتی،مِمّا(مِمَّ)،عَمّا(عَمَّ)،أمّا المُرَکَّبهُ مِن أمْ و ما أوِ المُرَکَبَّهُ من أنْ و ما (2)،إمّا المُرَکَّبَهُ من إنْ و ما (3)،ألاّ المرکَّبَهُ من أنْ و لا فی بعض الصُّوَر،لِئَلاّ،إلاّ المرکَّبَهُ من إنْ و لا،أمَّنْ المرکَّبه من أم و مَنْ وَ نحوُها.

تُکْتَبُ إذَنْ بالنون إن عَمِلَتْ عَمَلَها-و هو نصبُ المضارعِ-و إلاّ فبالتنوین (4).

تُکْتَبُ تاءُ التّأنیثِ بِصورَهِ«ت»إذا لَحِقَتْ آخِرَ الْفِعْل،نحوُ:عَلِمَتْ،أو آخِرَ جَمْعِ الْمُؤَنَّثِ،نحوُ:العالِمات،و کذا فی المثنّاهِ و المضافَهِ إلی یاءِ المتکلِّمِ،نحوُ:

[شماره صفحه واقعی : 343]

ص: 928


1- شرح الرّضی علی الشافیه،ج 3،ص 330.
2- مغنی اللَّبیب،مبحثُ أمّا،التنبیهُ الثانی.
3- نفس المصدر،مبحث إمّا،تنبیهٌ.
4- مغنی اللبیب،مبحث إذَنْ؛شرح المفصل،ج 4،ص 227.

امرأتینِ و ابْنَتی،و یُقالُ لَها«المَبْسوطَهُ»؛وَ بِصورَهِ الْهاءِ الْمَنْقوطَهِ«ه»إذا لَحِقَتِ الاِسْمَ الْمُفْرَدَ نحوُ:عالِمَه،أوِ الْجَمْعَ الْمُکَسَّر،نحوُ:قُضاه،و یُقالُ لَها«الْمَرْبوطَهُ» (1).

الألِفُ الثالِثَهُ فی آخِرِ الفعلِ أو الاسمِ المعرَب إنْ کانَتْ عن یاءٍ کُتِبَتْ بصورَهِ الیاءِ، نحوُ:رَمی و فَتی و إلاّ فبصورَهِ الألِفِ نحوُ:دَعا و عَصا (2)؛و خُصَّتِ الصَّلاهُ و الزَّکاهُ (3)و الحیاهُ و المِشْکاهُ و الرِّبا بجَوازِ کِتابَهِ ألِفاتِها بصورَهِ الواوِ تفْخیماً (4)،نحوُ:صَلوه،زَکوه، حَیوه،مِشْکوه،رِبو.

الألِفُ الرّابِعَهُ فصاعداً فی آخر الفعلِ أو الاسمِ المعرَب تُکْتَبُ بصورَهِ الیاءِ،نحوُ:

یُرْمی،یُدْعی،یُهْتَدی به،إحْدی،موسی،عیسی،مصطَفی،صُغْری و حُباری؛إلاّ فیما قبلَها یاءٌ فَتُکْتَبُ ألِفاً،نحوُ:أحْیا،دُنیا،عُلْیا و مَحْیا؛إلاّ إذا اتُّخِذَ اسماً عَلَماً،نحوُ:یَحْیی (5).

ألِفُ مَتی،أنّی،لَدی،أُولی و الأُلی من الأسماءِ المبنیَّهِ تُکْتَبُ بالیاءِ کما تری.

ألِفُ الحروفِ تُکْتَبُ ألِفاً،نحوُ:ألا،ألاّ،إلاّ،أما،أمّا،إمّا،إذما،کَلاّ،لَمّا،لَوْلا،لَوْما،ما،لا، ها،وا،یا؛إلاّ فی:بَلی،إلی،عَلی و حَتّی،فَتُکْتَبُ بصورَهِ الیاء (6).

الألِفُ المتوسِّطَهُ تُکْتَبُ ألِفاً مُطلقاً،نحوُ:رَماهُ،أعْطاهُ،فتاه،فَتایَ و مَولاهُ (7).

[شماره صفحه واقعی : 344]

ص: 929


1- اَلتّاءُ الْمُتَطَرِّفَهُ اذا کانَتْ مِنْ أُصولِ الْکَلِمَهِ نحوُ وَقْت و سَبْت،أو مُبْدَلَهً من حرفٍ أصلیٍّ،نحوُ:أُخْت وَ بِنْت،أو مُعَوَّضَهً من یاءِ المتکلِّمِ،نحوُ:یا أبَتِ و یا أُمَّتِ،تُکْتَبُ مَبْسوطَهً وَ یُقالُ لَها«الْمُجَرَّدَهُ».
2- شرح النّظام،ص 785.
3- نفس المصدر،ص 786.
4- التفخیم فی القراءَهِ-و هو المرادُ هُنا-تغلیظُ الحرفِ عند النطقِ به و ترکُ الإمالَه(المعجمُ المفصَّل فی اللُّغَهِ و الأدب،کلمه:التفخیم).
5- شرح النّظام،ص 785.
6- المصدر نفسه،ص 787.
7- نَظَمَ بعضُهم فی أحکامِ کتابَهِ الألِفِ علی ما فی شرح النّظام،ص 787،فی الهامش،شِعراً و قالَ:... و اکتُبْ مَزیداً عن ثلاثیٍّ بیا فِعلاً أو اسماً إنَّ ذا لا یَخْتَلِف فإنِ الْتَقی یاءانِ تُکْتَب بالألِف و استَثْنِ یحیی اسماً و رَیّ و اعْتَرِفْ و استَثْنِ من مبنیِّ الأَسْما الأُلی و أُولی،متی،أنّی،لَدی،بالیا عُرِف و من الحروفِ إلی،بَلی،حَتّی،عَلی بالیاءِ و اکْتُبْ غیرَ ذلک بالألِف و کذاکَ عندَ توَسُّطٍ کفَتایَ؛مَنْ أعطاهُ مولاهُ و أرضاهُ یَعِف

تبصرهٌ:تُبدَلُ ألِفُ لَدی،إلی و علی یاءً ساکنَهً إذا اتَّصَلَ بها ضمیرٌ مجرورٌ،نحوُ:لَدَیْهِ، إلَیْکَ،عَلَیْنا (1).

البحثُ الثانی:کِتابَهُ الهمزَه

البحثُ الثانی:کِتابَهُ الهمزَه (2)

الهمزهُ المبدوُّ بها تُکْتَبُ بصورَهِ الألِفِ مطلقاً،نحوُ:أحَد،إبِل،أُحُد،أخَذَ،اعْلَمْ،أُکْرِمُ.

و لا یُغَیِّرُ هذا الحُکْمَ دخولُ حرفٍ من حروف المعانی علیها،نحوُ قولِهِ تعالی: لِإِیلافِ قُرَیْشٍ (3)و قولِهِ تعالی: إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَهً لِأُولِی الْأَبْصارِ (4)،إلاّ فی:لَئِنْ و لِئَلاّ،فإنَّها تُکْتَبُ فیهما بصورَهِ الیاء (5)؛و کذلک حینَئذٍ و نحوُه.

و الهمزهُ المتطرِّفَهُ-أی الواقِعَهُ فی آخرِ الکَلِمَهِ-اِنْ سَکَنَ ما قبلَها کُتِبَتْ بصورَهِ نَفْسِها،نحوُ:جُزْء،ضَوْء،وُضُوْء،نَبیء؛و إن تَحَرَّکَ ما قبلَها کُتِبَتْ بِحرفِ حرکهِ ما قبلَها، سواءٌ کانتِ الهمزهُ متحرِّکَهً،نحوُ:قَرَأَ،یَقْرَأُ،بَرِئَ،جَرُؤَ،یُقْرِئُ،یَرْدُؤُ،و نحوُ:تَهَیُّؤ و تَبَوُّؤ، أم ساکنَهً،نحوُ:لَمْ یَقْرَأْ،لَمْ یُقْرِئْ،لَمْ یَرْدُؤْ.

و أمّا الهمزهُ المتوسِّطهُ فإن کانَتْ ساکِنَهً کُتِبَتْ بصورَهِ حرفٍ یُناسِبُ حرکَهَ ما قبلَها، نحوُ:یأْکُلُ،بِئْسَ،یُؤْمِنُ،بَأْس،بِئْر،بُؤْس؛إلاّ أن تکونَ بعدَ همزهِ وَصلٍ و سَقَطَتِ الهمزهُ فی الدَّرْجِ،فَتُکْتَبُ کما کانت تُکْتَبُ قبلَ سقوطِ همزهِ الوَصلِ (6)،نحوُ: قالَ ائْتُونِی بِأَخٍ

[شماره صفحه واقعی : 345]

ص: 930


1- نفس المصدر،ص 787.
2- المصدر نفسه،ص 768؛شرح الرّضی علی الشافیه،ج 3،ص 321؛جامع الدّروس العربیه،ج 2،ص 145؛ مبادئ العربیّه،ج 4،ص 42.
3- قریش1/.
4- آل عمران13/.
5- شرح النّظام،ص 771.
6- نفس المصدر،ص 498؛شرح المفصَّل،ج 5،ص 266.

لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ

(1)

، فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ (2)، فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا (3)،إلاّ أن تَقَعَ بعدَ واوٍ أو فاءٍ فَتُکْتَبُ بصورهِ الألِفِ مطلقاً،نحوُ قولِهِ تعالی: وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاهِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها (4)و فَأْتُوا بِکِتابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (5).

و إنْ کانتِ الهمزَهُ المتوسِّطَهُ متحرِّکَهً کُتِبَتْ بحرفِ حرکهِ نفسِها سَواءٌ سَکَنَ ما قبلَها أو تحرَّکَ،نحوُ:سَأَلَ،یَسْأَلُ،یَئِسَ،یَیْئِسُ،یَیْأَسُ،لَؤُمَ،یَلْؤُمُ،سُئِلَ،مَسْأَلَه،مَسْؤُول،سائِل و رُؤُوس،إلاّ أنْ تکونَ مفتوحَهً بعدَ مکسورٍ أو مضمومٍ فَتُکْتَبُ بحرفِ حرکهِ ما قبلَها، نحوُ:فِئَه،مِائَه و مُؤَنَّث،أو تکونَ مفتوحهً بعد ألِفٍ فَتُکْتَبُ بصورَهِ نَفْسِها-أی بصورَهِ الهمزَهِ-نحوُ:ساءَلَ (6).

و تُلْحَقُ بالهمزَهِ المتوسِّطَهِ-فی الکتابَهِ-الهمزهُ الأخیرهُ الَّتی اتَّصَلَ بها ما لا یستَقِلُّ (7)کالضَّمیرِ المتَّصِلِ أو علامَهِ التَّأنیثِ أو یاءِ التثنیَهِ أو یاءِ النَّسَبِ (8).

فإنْ لَحِقَ الهمزَهَ ضمیرٌ مُتَّصِلٌ،فإن کانَ الضمیرُ ألِفاً أو یاءَ المتکلِّمِ بلا فَصْلٍ فسیأتی حکمُهُما،و إن کانَ غیرَهُما کُتِبَتْ کالمتوسِّطَهِ،نحوُ:یَقْرَأْنَ،لَمْ یُبْرِئْهُ،تَجْرُؤْنَ،جُزْأَکَ، جُزْئِکَ،جُزْؤُکَ،بارِأَهُ،مُقْرِئِنا،اقْرَؤُوا،بَقائِکَ،لِقاؤُنا؛إلاّ أنْ تکونَ مفتوحهً بعدَ مَدٍّ فَتُکْتَبُ بصورَهِ نَفْسِها،نحوُ:جاءَکَ،بَقاءَهُم،مَقْرُوءَنا.و تُکْتَبُ کالمتوسِّطَهِ أیضاً إذا کان الضمیرُ یاءَ المتکلِّمِ معَ فصلِ نونِ الوِقایَهِ،نحوُ:لَمْ یُقْرِئْنی،لَمْ یَسُؤْنی،أقْرَأَنی،یُقْرِؤنی.و أمّا إنْ کانَ الضمیرُ یاءَ المتکَلِّمِ بلا فصلٍ فیجوزُ أن تُکْتَبَ الهمزَهُ بصورَهِ نفسِها أو بصورَهِ الیاءِ،

[شماره صفحه واقعی : 346]

ص: 931


1- یوسف59/.
2- البقره283/.
3- طه64/.
4- طه132/.
5- الصّافّات157/.
6- شرح الرّضی علی الشافیه،ج 3،ص 321.
7- نفس المصدر،ص 322.
8- شرح النّظام،ص 770.

نحوُ:مُقْرِءی و مُقْرِئی،رِداءی و رِدائی؛و مثلُهُ حکمُ ما لو لَحِقَ الهمزهَ یاءُ النَّسَبِ،نحوُ:

جُزْءِیّ و جُزْئِیّ،غیرَ أنَّ الأَولی فی یاءِ المتکلِّمِ الصورَهُ الأُولی و فی یاءِ النَّسبِ الثانیهُ.

و أمّا إنْ لَحِقَتِ الهمزهَ علامهُ التَّأنیثِ أو یاءُ التثنیَهِ-و لابُدَّ أنَّ الهمزَهَ مَعَهُما مفتوحَهٌ دائماً-فإن کانَ ما قبلَ الهمزَهِ متحرِّکاً کُتِبَتِ الهمزَهُ بحرفِ حرکهِ ما قبلَها،نحوُ:مَقْنَأَه (1)، سَیِّئَه،لُؤلُؤَه،و نحوُ:مَلَأَیْن،حَمِئَیْنِ،لُؤْلُؤَیْنِ،و إن کانَ ما قبلَ الهمزَهِ ساکناً فإن کانَ حرفاً صحیحاً کُتِبَتِ الهمزَهُ بصورَهِ الألِفِ،نحوُ:مَرْأَه،نَشْأَه،جُزْأَیْنِ و إن کانَ لیناً أو مَدّاً فإنْ کانَ ألِفاً أو واواً کُتِبَتِ الهمزَهُ بصورَهِ نفسِها،نحوُ:جاءَت،قِراءَه،سَوْءَه،مُروءَه،سُوءی، سَوْءاء،مائَیْن،سوئَیْن،و إن کانَ یاءً کُتِبَتِ الهمزَهُ بصورَهِ الیاءِ،نحوُ:هَیْئَه،خَطیئَه،شَیْئَیْنِ، بَریئَیْنِ (2).

[شماره صفحه واقعی : 347]

ص: 932


1- الموضعُ الَّذی لا تُصیبهُ الشَّمسُ فی الشِّتاء.و مثلُ مَقْنَأَه حُکماً و معنیً مَقْنُؤَه و مَقْمُؤَه(القاموس المحیط).
2- إلیک فیما یلی صُوَرُ کِتابَهِ الهمزَهِ الَّتی اتَّصَلَ بها ما لا یستقِلُّ:

تَتِمَّهٌ:إذا جاوَرَتِ الهمزَهُ المتوسِّطَهُ المفتوحَهُ ألِفاً،فإن کانتِ الألِفُ متقَدِّمَهً علی الهمزَهِ المفتوحَه(اءَ)فقد سبق حکمُ کتابهِ الهمزهِ،نحوُ:ساءَلَ،راءی،تَراءی؛و إن تقدَّمَتِ الهمزهُ المفتوحَه علی الألِفِ(ءَا)کُتِبَتِ الهمزَهُ ألِفاً طبقاً لقاعِدَتِها و طُرِحَتْ ألِفُ المدِّ و عُوِّضَ عنها بِمَدَّهٍ علی ألِفِ الهمزَهِ،نحوُ:سَءَامَه-سَآمَه،و هکذا:قُرْآن، جُزْآنِ،مَلَآنِ،أآدِم،آمُرُ،إلاّ فی صورتینِ:

إحدیهُما أن تکونَ الألِفُ الواقِعَهُ بعدَ الهمزَهِ ضمیراً فَتُکْتَبُ کلٌّ علی صورتِها أو تُکْتَبانِ ألِفَیْنِ أو تُطْرَحُ الألِفُ و تُعَوَّضُ عنها المدَّهُ.فیُکْتَبُ-علیهذا-مثنّی قَرَأَ:قَرَءا،أو قَرَأا،أو قَرَآ،و الأُولی أولی.

الثانیه أن تتلوَ الألِفَ همزهٌ أُخْری متطرِّفَه(ءاء)فتُکتَبُ الهمزهُ المتوسِّطَهُ بصورَهِ نفسِها،نحوُ:رِءاء و إرْءاء.

البحثُ الثالثُ:ما یُکْتَبُ و لا یُقْرَأُ

أ)یُکْتَبُ الْألِفُ وَ لا یُقْرَأُ فی خَمْسَهِ مَواضِعَ:

1.بَعْدَ واوِ الْجَمْعِ الْمُتَطَرِّفَهِ فِی الْفِعْل،نحوُ:عَلِمُوا،أنْ یَعْلَمُوا،اعْلَمُوا؛بِخِلافِ غَیرِ الْمُتَطَرِّفَهِ نحوُ ضَرَبُوهُ؛وَ فی الْمُتَطَرِّفَهِ فِی الاِسْمِ وَجْهانِ:«ساکِنُو الدّارِ»و«ساکِنُوا الدّارِ» مثلاً (1).

2.بَعْدَ تَنوینِ الْفَتح فی غَیْر الْمَقصورِ وَ الْمَمدودِ وَ الْمُؤَنَّثِ بالتّاءِ،نحوُ:رجُلاً،و مِثْلُهُ:

إذاً (2)؛بِخِلافِ غُرْفَهً،فَتًی،کِساءً وَ نَحْوِها (3).وَ یُلْحَقُ بالتّنوینِ هُنا نونُ ضمیرِ المتکلّمِ وحدَه(أنَا)،یُکْتَبُ بَعْدَها ألِفٌ وَ لا یُقْرَأُ.

3.مکانَ هَمْزَهِ الْوَصل فی أثْناءِ الْکَلامِ،نحوُ:«یا رَجُلُ اجْلِسْ»وَ«أنَا ابْنُ فلانٍ»،إلاّ فی

[شماره صفحه واقعی : 348]

ص: 933


1- شرح النّظام،ص 777.
2- مغنی اللّبیب،مبحث«إذن»،المسألَه الثالثه.
3- شرح النّظام،ص 764.

موردَیْنِ:1)أمرِ مهموزِ الفاءِ الواقعِ بعدَ واوٍ أو فاءٍ،نحوُ:«وَ أْذَنْ لی»و«فَأْتِنی»،2)ألِ الواقعِ بعدَ اللاّمِ،نحوُ:لِلرَّجُلِ و لَلرَّجُلُ (1)،فلا یُکْتَبُ الألِفُ فیهِما کما لا یُقْرَأُ و سیأتی.

4.عِنْدَ التِقاءِ السّاکِنَیْنِ،نحوُ:کِتابَا الأُستاذِ،فَتًی،هُدًی.

5.فی مِائَه وَ مِائَتانِ و مائتَیْنِ؛بخلافِ مِئات (2).

ب)یُکْتَبُ الْواوُ وَ لا یُقْرَأُ فی أربَعَهِ مَواضِعَ:

1.فی«عَمْرو»عَلَماً فی حالَتَیِ الرَّفْعِ و الْجَرِّ لِئَلاّ یَلْتَبِسَ بِ«عُمَرَ»نَحوُ:جاءَ عَمْرٌو وَ قُلْتُ لِعَمْرٍو.وَ أمّا فی حالَهِ النَّصْبِ فَلا،لِعَدمِ اللَّبْس،لِأنَّ ألِفَ التَّنوینِ فی«عَمْراً»یُمَیِّزُهُ عن عُمَرَ (3).بِخلافِ«عَمْر»مصدراً،فلا واوَ غیرَ مَقْرُوٍّ فیه؛و بخلافِ«عُمَیْرٍ»مُصَغَّرُ عَمْروٍ و عُمَرَ لِأنَّ الصّیغَهَ مُشْتَرَکَهٌ بینَهُما؛و بخلافِ العَمْر(المحلّی ب أل)لعدمِ دخولِ أل علی عُمَرَ (4)و (5).

2.عِنْدَ الْتِقاءِ السّاکِنَیْنِ،نحوُ:مُعَلِّمُو الْأَخَواتِ.

3.فی أُولُو و أُولات بِمَعْنی صاحِبونَ و صاحِبات (6).

4.فی أُولی،أُولاءِ،أُولئِکَ،أُوللِکَ من أسْماءِ الإشارَه (7).

ج)یُکْتَبُ الیاءُ و لا یُقْرَأُ عِنْدَ الْتِقاءِ السّاکِنَیْنِ نحوُ:ناصِرِی الإسْلامِ.

[شماره صفحه واقعی : 349]

ص: 934


1- المصدر نفسه،ص 782.
2- المصدر المذکور،ص 778.
3- مِنْ جِهَهِ أنَّ عُمَرَ غیرُ مُنْصَرِفٍ لا یدخُلُهُ الجرُّ و لا التَّنوین.
4- شرح النّظام،ص 778؛فعلی ذلک لا تُکْتَبُ الواوُ فی العَمْرانِ و العَمْرینَ أیضاً للزومِ أل فی مثنَّی العَلَمِ و جَمْعِهِ کما تَقَرَّرَ فی محلِّه.هذا،و دخولُ«أل»علی عَمْروٍ و عدمُ دخولِهِ علی عُمَرَ سَماعیٌّ کما تدخلُ علی الحسنِ و الحسینِ و لا تدخلُ علی مُحَمَّدٍ و عَلیٍّ.
5- و أمّا المنسوبُ إلی عَمْرٍو فالظّاهرُ لزوم الواو فیه أیضاً حذَراً من اللَّبس سواءٌ المجرَّدُ من اللاّمِ و المحلّی بِها- لدخول أل علی عُمَرَ المنسوب-نحوُ:عَمْرِویّ و العَمْرِویّ.
6- شرح النّظام،ص 780.
7- المصدر المذکور.
البحثُ الرّابعُ:ما یُقْرَأُ و لا یُکْتَبُ

أ)یُقْرَأُ الْأَلِفُ وَ لا یُکْتَبُ فی أرْبَعَهِ مَواضِعَ:

1.فِی اسْمِ الْجَلالَه(اللّه جَلَّ جلالُه)،وَ کَذلِک فی رَحْمن و إله.

2.بَعْدَ هَمْزَهٍ مکتوبَهٍ بصورَهِ الْألِفِ،نحوُ:سَآمَه و مَلَآنِ؛بِخِلافِ مُؤانَسَه، مَثَلاً.

3.فی بَعْضِ أسْماء الْإشارَهِ وَ هِیَ:هذا،هذانِ،هذَیْنِ،هؤُلاءِ،هذِهِ،ههُنا (1)،ذلک،أُولئک، أُللِکَ؛بخلافِ هاتا و هاتی و بخلافِ ما جاءَ معهُ الکافُ ممّا تَصدَّرَ بالهاءِ من تلک الألفاظِ من نحوِ:ها ذاکَ و ها ذانِکَ (2).

4.فی عِدَّهِ کَلِماتٍ أُخْری،هِیَ:هکَذا،لکِنْ،لکِنَّ،إبْرهیم،اسمعیل،اسْحق،هرون، سُلَیْمن،مَلئِکَه،سَموات،ثَلث،ثَلثین؛وَ إنْ کانَ الأَولی کِتابَتُهُ فی غَیْرِ الثَّلاثَهِ الْأُوْلی (3).

ب)یُقْرَأُ الْواوُ وَ لا یُکْتَبُ فی مَوْرِدَیْنِ:

1.بَعْدَ هَمْزَهٍ مَکْتوبَهٍ بِصورَهِ الْواوِ،نحوُ:رُؤُس،مَؤُنَه،مَسْؤل؛و قد یُکْتَبُ رُؤوس و مَؤُونَه و مَسْؤول أیضاً.

2.بعدَ واوٍ مضمومَهٍ مَسْبوقَهٍ بِألِفٍ،نحوُ:داوُد و طاوُس؛و قد یُکْتَبُ داوُوْد و طاوُوْس أیضاً (4).

ج)یُقْرَأُ الْمُدْغَمُ وَ لا یُکتَبُ إذا کانَ الْمُدْغَمُ و المُدْغَمُ فیه فی کَلِمَهٍ واحِدَهٍ،نحوُ:شَدَّ؛ وَ إلاّ یُقْرَأْ و یُکْتَبْ نحوُ:اَللَّحْم وَ الرَّجُل،إلاّ أن یکونَ المُدْغَمُ لاماً واقِعاً بَیْنَ لامَیْنِ أُخْرَیَیْنِ،نحوُ:لِلَّحْم،فَفیهِ أیضاً یُقْرَأُ المُدْغَمُ وَ لا یُکْتَبُ.

[شماره صفحه واقعی : 350]

ص: 935


1- قد یُبْقی ألِفُ ههُنا و یُکْتَبُ:هاهُنا(شرح المفصِّل،ج 2،ص 370).أمّا کتابهُ ألِفِها بالیاءِ فَلَحْنٌ.
2- شرح النّظام،ص 784.
3- المصدر نفسه.
4- شرح الرّضی علی الشافیه،ج 3،ص 332.
البحثُ الخامِسُ:ما لا یُقْرَأُ و لا یُکْتَبُ

أ)همزَهُ الْقَطْعِ حُذِفَتْ کَتْباً و لَفْظاً مِن لفظِ الْجَلالَهِ(اللّه جَلَّ جَلالُه)،بِناءً علی أنَّ أصْلَهُ الْإله؛و یجوزُ فیها الحذفُ و الإبقاءُ إذا وقَعَتْ بعدَ همزهِ الاستفهامِ،تقولُ:أنتَ زیدٌ؟أو أأنْتَ زیدٌ؟مَثَلاً،قالَ تعالی: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ (1).

ب)هَمْزَهُ الْوَصلِ تُحْذَفُ کتْباً و لفظاً فی خَمْسَهِ مَواضِعَ:

1.مِن«بسمِ اللّهِ»و«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»لِکَثْرَهِ الاستعمالِ،وَ لِذا لا تُحْذَفُ مِنْ «بِاسْمِ رَبِّکَ»وَ نحوِهِ (2).

2.مِنْ«ابْن»اذا وَقَع صِفَهً بَیْنَ عَلَمَیْنِ وَ لَمْ یَقَعْ أوّلَ السَّطْرِ،نحوُ:محمَّدُ بنُ عبدِ اللّهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ اله،بِخِلافِ نحوِ:محمّدٌ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ و اله ابنُ عَبْدِ اللّهِ،إذا کانَ الاِبْنُ خَبَراً لا صِفَهً،و نحوِ:

الإمامُ ابنُ الإمامِ،و یا ابنَ آدمَ،و جاءَنی زیدُ ابنُ أخی ممّا لَمْ یَقَع الابنُ بینَ عَلَمَیْنِ.و لا یُحْکَمُ علی مثنَّی الابْنِ حُکْمُ الاِبْنِ،نحوُ:الحَسَنانِ علیهِما السّلام ابنا رَسولِ اللّه صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ و اله إمامانِ.

هذا،و قالوا:حیثُ إنَّ همزَهَ الابنِ الواقعِ صفهً بینَ عَلَمَیْنِ إنَّما تُحْذَفُ لکثرَهِ استعمالِ ذاک الأُسْلُوبِ،یُحْذَفُ تنوینُ موصوفِهِ أیضاً،فیقالُ:محمّدُ بنُ عبدِ اللّه صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ و اله و لا یقالُ:محمّدٌ...و یقالُ:علیُّ بنُ أبی طالب علیْهِ السّلام و لا یقالُ عَلیٌّ...مثلاً (3).

3.مِنْ«أل»الواقِعَهِ بَعْدَ اللاّمِ کَقَوْلِهِ تَعالی: لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ (4)و قولِهِ تَعالی: وَ لَلدّارُ الْآخِرَهُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ (5)؛بخلافِ نحوِ:

بالرَّجُلِ و کالرَّجُلِ (6).

[شماره صفحه واقعی : 351]

ص: 936


1- المائدَه116/.
2- شرح النّظام،ص 782.
3- شرح الرّضی علی الشافیه،ج 3،ص 331.
4- النساء32/.
5- الأنعام32/.
6- شرح النّظام،ص 782.

فعلی هذا یُحْذَفُ کتباً من نحوِ لِلَّحْمِ و لَلَّبَنُ حرفانِ:همزَهُ الوصلِ و اللاّمُ المُدْغَمُ؛ علی أنَّ همزهَ الوصلِ تُحْذَفُ هُنا لفظاً أیضاً.

4.فیما إذا کانَتْ مکسورَهً أو مضمومَهً و وَقَعَتْ بَعْدَ هَمْزَهِ الاستفهامِ،کَقَوْلِهِ تَعالی:

سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ

(1)

،أی أَاِسْتَغْفَرْتَ،و نحوُ:أبْنُک بارٌّ؟أی أاِبْنُک...؟و أصْطُفِیَ زیْدٌ؟أی أاُصْطُفِیَ (2)...؟.أمّا المفتوحَهُ فتبقی و تنقَلِبُ ألِفاً لدفع لَبْسِ الاستخبارِ بالخَبَرِ،نحوُ:أَاَلْآنَ؟-آلْآنَ؟و نحوُ:آیْمُنُ اللّهِ یَمینُک؟ (3).

5.فی أمرِ مهموزِ الفاءِ الواقعِ بعدَ الواوِ أوِ الْفاءِ،نحوُ:«وَأْذَنْ»و«فَأْتِ».

ج)تُحْذَف کتباً و لفظاً ألِفُ«ما»الاستفهامیَّهِ المجْرُورَهِ بالإضافَهِ أو بحرفِ الجرِّ،نحوُ:اِقْتضاءَمَ؟عَمَّ؟مِمَّ؟فیمَ؟لِمَ؟بِمَ؟و... (4)،قالَ تعالی: عَمَّ یَتَساءَلُونَ (5).

تنبیهانِ

1.لأکثَرِ وجوهِ القراءاتِ و الکتاباتِ أدِلَّهٌ،راجِعْ لَها المفصَّلاتِ إنْ شِئْتَ.

2.لبعضِ حروفِ القرآنِ الکریمِ و کلماتِهِ کتابَهٌ تخُصُّهُ،وَ یُحافَظُ عَلَیْها حِرْصاً علی حفظِ ذلکَ الکتابِ العظیمِ. (6)

التَّمرین

1.أصْلِحِ الْأغْلاطَ التّالِیَه:یَوْمَ إذٍ یَصْدُرُ النّاسُ أشْتاتاً،فَلَوْلا إذا بَلَغَتِ الْ حُلْقُومَ وَ أنْتُمْ حینَ ئِذٍ تَنْظُرُونَ،أطیعُوا اللّه وَ أطیعُوا الرَّسُولَ و أُولیِ الْئَمْرِ مِنْکُمْ،إنَّما الْمُئْمِنونَ إخْوَهٌ،لَإنْ أشْرَکْتَ

[شماره صفحه واقعی : 352]

ص: 937


1- المنافقون6/.
2- شرح النّظام،ص 783.
3- شرح الرّضی علی الشافیه،ج 3،ص 331 و ج 2،ص 224.
4- مغنی اللَّبیب،مبحثُ«ما»الاستفهامیَّه.
5- النبأ1/.
6- همع الهوامع،ج 3،ص 356.

لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ،سَئلَ ساإلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ،وَ إذا أنْعَمْنا عَلَی الئِنْسانِ أعْرَضَ و نَئی بِجانِبِهِ، لا یَسْئَمُ الْإنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَیْرِ وَ إنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَیَؤْسٌ قَنُوطٌ،وَ أمّا السّائِلَ فَلا تَنْهَرْ،وَ یُأثِرُونَ عَلی أنْفُسِهِمْ،رُزِءَ،رَبیأَه،ائذَن،مُأَخَّر،وطْئَه،إئْثار،وَفااٍ،فُئاد،مُئانَسَه،مَرْئی،مَرْاِیّ،مَأبَد،رَزیأه، یُهَنِّءُ،رِداءُکَ،سإِمَ،بَئْس،بِأْسَ،بِأْر،مَساأَه،یَقْرَئانِ،فِأات،بَرائه،مِرْءات،مِرْئات،ؤُلاءِکَ،لُئْلُؤ، لَئالِء،وَداءِع،بَریْئ،رَأُوف،رَئفَه،هُدات،قُضات،صابِراه،مؤمِناه،حَیات،سَماواه،کُبْرا،فُضْلا، یَسْعا،دَعی،حَوا،اللَّذینَ آمَنُو وَ عَمِلُوا الصّالِحات،أُلئِکَ،الأُلی،قُتِلَ عَمْرُ بْنُ عَبدِوَدٍّ بِیَدِ عَلِیِّ بْنِ أبی طالِب علیْهِ السّلام،باِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّه،بِاسْمِ اللّهِ الرَّحْمانِ الرَّحیمِ،إلاهُکُم إلهٌ واحِدٌ.

2.اُرْسُمْ جَدولاً وَ بَیِّنْ فیه کِتابَهَ الْهَمْزَهِ کَمَلاً.

3.عَرِّفْ الکتاباتِ الخاصَّهِ فی الجزء 30 من القرآنِ الکریمِ.

الفصل 2.اِلْتِقاءُ السّاکِنَیْن
اشاره

الفصل 2.اِلْتِقاءُ السّاکِنَیْن (1)

یَجُوزُ الْتِقاءُ السّاکِنَیْنِ-وَ هُوَ أنْ یَتَجاوَرَ حَرفانِ ساکِنان-فی أرْبَعَهِ مَواضِعَ:

1.فِی الْوقفِ علی کَلِمَهٍ ما قَبْلَ آخِرِها ساکنٌ،نحوُ:قالَ زَیْدْ و جاءَ بَکْرْ.

2.فیما بُنِیَ علی السُّکونِ لِعَدَمِ التَّرکیبِ-وَقْفاً و وَصْلاً-و ما قبلَ آخرِهِ ساکنٌ:نحوُ:

زَیْدْ،بَکْرْ،باءْ،تاءْ (2).

3.فی الهمزَهِ المقلوبَهِ ألِفاً بَعْدَ هَمْزَهِ الاسْتفهامِ،نحوُ:آللّه؟،آلْآن؟آلْحَسَن؟آیْمُنُ اللّه یَمینُک؟؛وَ وَجْهُهُ ما سَبَقَ آنفاً من دفعِ لَبْسِ الاستخبار بالإخبار.

4.فیما کانَ أوّلُ الساکِنَیْنِ لیناً أو مَدّاً وَ الثانی مُدْغَماً وَ هُما فی کَلِمهٍ واحِدَه (3)،نحوُ:

[شماره صفحه واقعی : 353]

ص: 938


1- شرح الرّضی،علی الشافیه،ج 2،ص 210؛شرح النّظام،ص 349.
2- قالوا لا یجوزُ التقاءُ السّاکنَیْنِ فیما بُنِیَ لمانعٍ(شرح النّظام،ص 350،الهامش 5)؛و معنی ذلک أنَّ مبنِیَّ الأصلِ و ما بُنِیَ لِشَبَهٍ بِهِ إذا کان ما قبلَ آخِرِهِ ساکناً لا یکونُ مبنِیّاً علی السّکونِ أبداً.هذا،و رُبِّما یَنْتَقِضُ هذِهِ القاعدهُ بنحوِ:إیخ و هیخ من أسماءِ الأصوات.
3- یُسَمّی هذا النُوع من التقاءِ الساکنَیْنِ«علی حَدِّه»أو«علی حَدِّهِما»،و إذا فُقِدَ کلٌّ من الشرطینِ یُسَمّی التقاءُ الساکنَیْنِ«علی غیرِ حَدِّه»أو«علی غیرِ حَدِّهما»(شرح النّظام،ص 364،الهامش؛شرح المفصّل،ج 5،ص 286).

دابَّه،خاصَّه و مُصَغّراهُما:دُوَیْبَّه،خُوَیْصَّهُ،تُمُوْدَّ الثَّوْبُ(مجهولُ تَمادَدْنا الثَّوْبَ).قالَ تَعالی: وَ لاَ الضّالِّینَ (1)، وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونِّی فِی اللّهِ (2)، قُلْ أَ فَغَیْرَ اللّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجاهِلُونَ (3).بخلافِ ما لو کانا فی کلمتَیْنِ کما سیأتی بُعَیْدَ هذا.و حُمِلَ نحوُ یَنْصُرانِّ-و هُما کلمتانِ-علی الکَلِمَهِ الواحدَهِ لِشدَّهِ الاتّصالِ و لِئَلاّ یَلْتَبِسا خطّاً بِالمُفْرَدِ.

و فی سِوی ما مَرَّ یُعالَجُ الْتِقاءُ الساکِنَیْنِ بحذفِ إحداهُما أو تحریکِهِ بالتَّفصیلِ التّالی:

1.إذا کانَ السّاکنانِ فی کَلِمَهٍ واحِدَهٍ وَ لَمْ یَکونا مِنَ المواردِ السّالِفَهِ و کان أحدُهما أو کِلاهُما حرفَ علَّهٍ حُذِفَتِ العِلَّهُ أو إحدی العِلَّتَیْنِ (4)،نحوُ:لِیَقُمْ،قُمْ،یَرْمُونَ،مَبیع.

2.إذا کانَ السّاکنانِ فی کلمتَیْنِ حُرِّکَ الأوَّلُ منهُما بِحَرَکَهٍ تُجانِسُه إنْ کانَ حرفَ لینٍ، نحوُ:«اخْشَیِ اللّهَ وَ لا تَخْشَوُا الْقَوْمَ»،و یُحذَفُ لفظاً-لا خَطّاً-إنْ کانَ حرفَ مدٍّ،نحوُ:اُدْعُوا النّاسَ،داعِی الْقَومِ،قاضِیَا (5)الْمَدینَهِ،و نحوُ قولِهِ تعالی: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ (6)، ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ (7)، وَ إِذْ قالُوا اللّهُمَّ (8)،حیثُ یُحْذَفُ السّاکِنُ الأوَّلُ لفظاً و إنْ یَبْقی خطّاً.و حکمُ ما کانَ السّاکنانِ فی کلمتَیْنِ بَیْنَهُما شِدَّهُ الاتِّصالِ قد سَبَقَ آنِفاً فَتَذَکَّرْ.

3.إذا کانَ أوّلُ السّاکِنَیْنِ نونَ«مِنْ»یُفْتَحُ مَعَ لامِ ألْ،نحوُ قولِهِ تعالی: مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ (9)، وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ (10)،وَ یُکْسَرُ

[شماره صفحه واقعی : 354]

ص: 939


1- الفاتحه7/.
2- الأنعام80/.
3- الزّمر64/.
4- طِبْقاً للقاعَدهِ العاشرهِ من قواعدِ الإعلالِ العامَّه.
5- أصلُ قاضیا:قاضیانِ،حُذِفَتِ النونُ للإضافَهِ.
6- الأنفال65/.
7- الحج78/.
8- الأنفال32/.
9- الأحزاب23/.
10- البقره8/.

معَ غیرِها،کقولِ الوالِدِ لِوَلَدِهِ:«سُرِرْتُ مِنِ احْتِفاظِکَ علی صَلاتِک».

4.یُضَمُّ أوَّلُ السّاکنَیْنِ إن کانَ ذالَ«مُذْ»أو میمَ ضمیرِ الجَمْع،نحوُ:لا أقُولُ کذا مُذُ الْیَوْمِ،و قولِهِ تعالی: أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ (1)و هُمُ الْمُفْلِحُونَ (2).

5.یُحَرَّکُ ثانی السّاکِنَیْنِ فی المضاعف بإحدی الحرکاتِ الثَّلاثِ أو الحرکتَیْنِ إذا سُکِّنَ الْأوَّلُ منهُما للاِدْغامِ،نحوُ:لِیَمُدَّ،لِیَمُدِّ،لِیَمُدُّ؛لِیَفِرَّ،لِیَفِرِّ.

6.یُکْسَرُ أوَّلُ السّاکِنَین فی غیرِ ما مَرَّ (3)،نَحوُ: لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ (4)، قُلِ اللّهُ (5)، أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَهً (6)، عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ (7)، ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ (8).

تَذْکارٌ

إذا حُذِفَ السّاکنُ الأوَّلُ لالتقاءِ السّاکنَیْنِ،نحوُ:خَفْ،ثُمَّ حُرِّکَ السّاکنُ الباقی لالتقائِهِ مع ساکنٍ جدیدٍ بعدَه،نحوُ:خَفِ اللّهَ،فهذِهِ الحرکَهُ المُجْتَلِبَهُ دفعاً لالتِقاءِ السّاکنَیْنِ لا توجِبُ عَوْدَ المحذوفِ کما لا توجِبُ انقلابَ الیاءِ و الواوِ ألِفاً فی نحوِ:اِخْشَیِ اللّهَ و اخْشَوُا اللّهَ (9)،کما سبَقَ فی القاعدَهِ العاشرهِ من القواعِدِ العامَّهِ للإعلال.

[شماره صفحه واقعی : 355]

ص: 940


1- فاطر15/.
2- البقره5/.
3- قالوا:الأصلُ فیما یُحَرَّکُ لالتقاءِ السّاکنَیْنِ هو الکسر(شرح النّظام،ص 359؛شرح الرّضی علی الشافیه،ج 2،ص 235).
4- غافر16/.
5- النساء176/.
6- الأنبیاء24/.
7- النبأ2/.
8- الملک4/.
9- شرح الرَّضی علی الشافیه،ج 2،ص 228؛شرح النّظام،ص 354.

السُّؤالُ و التَّمرین

1.حصِّلْ علی عشرینَ مورداً یجوزُ فیه التقاءُ الساکنَیْنِ من القرآنِ الکریم.

2.کیفَ یُعالَجُ التقاءُ الساکنَیْنِ إذا لَمْ یَجُزْ التقاءُهُما؟بَیِّن أنواعَ العِلاجِ و مثِّلْ لکلٍّ غیرَ ما مُثِّل به فی الدَّرس.

الفصل 3.الْوَقْف

الفصل 3.الْوَقْف (1)

الْوَقْفُ هُوَ السُّکوتُ عَلی آخِرِ الْکَلِمَه جَعْلاً لَها آخِرَ الْکَلام لِلتَّخفیفِ وَ الاسْتِراحَه.

وَ الْمَشْهُورُ مِن وُجُوهِهِ:إسکانٌ و إبْدالٌ و زیادَهُ ألِفٍ و حَذْفٌ و إلحاقُ هاءِ السَّکْتِ؛وَ لِکُلِّ واحِدٍ منها مَوْرِدٌ أو مَوارِدُ:

فَالْإسْکانُ إمّا بِإسْقاطِ الْحَرَکَهِ وَ هُوَ أکْثَرُ وُجُوهِ الْوَقْفِ وَ جارٍ فِی جَمیعِ الْکَلِمات إلاَّ الْمُنَوَّنَ الْمَنْصوبَ،نحوُ:جاءَ زیْدْ،قُلْتُ لِبَکْرْ،هذا صُرَدْ.

وَ إمّا بِنَقْلِ الضَّمَّهِ و الکسرَهِ إلی ما قبلَ الآخِرِ و یُشْتَرَطُ فیهِ أنْ یَکونَ ما قَبْلَ الْآخِرِ صَحیحاً ساکِناً،نحوُ:هذا بَکُرْ وَ قُلْتُ لِبَکِرْ.فلا یَجْری فی نحوِ:قالَ زَیْدٌ و جِئْتُ بِصُرَدٍ و رأیتُ بَکْراً.و فی نَقْلِ الفَتْحَهِ من نحوِ:رأیتُ البَکْرَ قولانِ:

المنعُ و الجَوازُ؛و اتَّفَقُوا علی الجَوازِ فی المنصوبِ غیرِ المنوَّنِ إذا کانَ مهموزَ اللاّمِ، نحوُ:رأیتُ الخَبَأْ (2).

تنبیهٌ:الإسکانُ فی الوقفِ علی نحوِ قاضٍ-رَفْعاً و جَرّاً-یوجبُ عَوْدَ الیاءِ المحذوفِ لالتقاءِ السّاکنَیْنِ(الیاءُ و نونُ التنوینِ)،نحوُ:قال قاضی و قُلْتُ لِقاضی.

[شماره صفحه واقعی : 356]

ص: 941


1- شرح الرّضی علی الشّافیه،ج 2،ص 271؛شرح النّظام،ص 376.
2- شرح الرّضی علی الشافیه،ج 2،ص 321.

وَ الْإبدالُ لِلْوَقْفِ فی ثَلاثَهِ مَواضِعَ:

1.إبدالُ تَنْوینِ الْمُنَوَّنِ الْمَفْتوحِ (1)ألِفاً،نحوُ:رَاَیْتُ زیدا أو بَکْرا أو صُرَدا.

2.إبدالُ نونِ«إذَنْ»(إذاً)وَ نونِ التأکیدِ الْخَفیفَهِ الْمَفْتوحِ ما قَبْلَها ألِفاً،نحوُ:دَخَلْتُ فِی الصِّفِّ فَإذا،یا زَیدُ قِفا.

3.إبدالُ تاءِ التَّأنیثِ الْمَرْبوطَهِ هاءً،نحوُ:عَلیکَ السَّلامُ و الرَّحْمَه.

و زیادهُ الألِفِ للوقْفِ،أکثَرُ ما تکونُ فی الوقفِ علی«أنَا»،نحوُ:قُلْتُ أنا (2).

و من طریفِ هذا البابِ قولُ الشاعِر:

بِالخَیْرِ خَیْراتٍ (3)و إنْ شرّاً فا

و لا أُریدُ الشَّرَّ إلاّ أنْ تا

أی إنْ شَرّاً فشرٌّ و لا أریدُ الشَّرَّ إلاّ أنْ تَشائی،أی إلاّ أنْ تُریدی الشَّرَّ.وَقَفَ علی الحرفِ الأوَّلِ من«فَشَرٌّ»و«تَشائی» (4).

وَ الْحَذفُ لِلوَقْفِ فی یاءِ الْمتکلِّم اللاّحِقَهِ لِلْفِعْلِ،نحوُ قولِهِ تَعالی: فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ... فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ (5)،أوِ الاسمِ،کقولِهِ تعالی: فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعِیدِ (6)، و قولِهِ تَعالی: فَذُوقُوا عَذابِی وَ نُذُرِ (7)،و قولِهِ تَعالی: فَسَتَعْلَمُونَ کَیْفَ نَذِیرِ (8)،و إن کانَ إثباتُها أکْثَرَ من حَذْفِها.

[شماره صفحه واقعی : 357]

ص: 942


1- «المفتوح»هُنا وصفُ«التنوین»و عُبِّر بِهِ لِیَشْمُلَ نحوَ:«هذِهِ عَصاً».
2- و من ذلک قولُهُ تعالی: لکِنَّا هُوَ اللّهُ رَبِّی وَ لا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً (الکهف38/).أصلُ لکِنّا:لکِنْ أنَا،حُذِفَتْ همزَهُ أنَا اعتباطاً بعدَ نقلِ حرکتِها إلی نونِ لکِنْ و أُدْغِمَتِ النونُ فی النونِ،ثُمَّ وُقِفَ عَلَیْها بزیادهِ الألِفِ فَصارَتْ لکنّا؛ثُمَّ أُبْقِیَتْ ألِفُ الوقفِ فی الوصلِ أیضاً لدفعِ التباسِ لکِنْ ب لکِنَّ،لامتناعِ أن تکونَ الکلمهُ لکنَّ،إذ لو کانت لکنَّ لکانَت الآیَهُ: لکنَّهُ اللّهُ رَبّی(شرح النّظام،ص 388 و 389).
3- أی أفعلُ خیراتٍ.
4- شرح الرّضی علی الشّافیه،ج 2،ص 323 و ج 4،ص 262.
5- الفجر15/ و 16.
6- ق45/.
7- القمر37/ و 39.
8- الملک17/.

وَ إلْحاقُ هاءِ السَّکت لِلْوَقْفِ لازِمٌ غالباً فیما بَقِیَ علی حَرْفٍ واحِدٍ،نحوُ:رَهْ(الأمر من رَأی یَری)و قِهْ(الأمْر من وَقی یَقی)،و جائِزٌ فی مواضِعَ:

1.فیما حُذِفَ مِنْهُ بَعْضُ حُروفِه وَ بَقِیَ عَلی أکْثَرَ مِنْ حَرْفٍ واحدٍ،نحوُ:لَمْ یَدْعُهْ وَ لا تَخْشَهْ.قالَ تعالی: أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَی اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ (1).

2.فیما کانَ حَرْفاً واحِداً مُتَّصِلاً بِغَیْرِه بِحَیْثُ صارَ کَجُزْءٍ مِنْهُ،نحوُ:لِمَهْ،کِتابِیَهْ، حِسابَیَهْ،رَأیْتُکَهْ.

3.فیما لَو لا هاءُ السَّکْتِ لالْتَقی بالوَقفِ ساکِنانِ،نحوُ:إنَّهْ،کَیْفَهْ،لَیْتَهْ،قالَ تَعالی:

فَانْظُرْ إِلی طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ

(2)

.

4.فی کَلِماتٍ أُخْری،نحوُ:هُوَهْ و هِیَهْ.

هذا،و رُبَما یُوصَلُ بهاءِ السَّکْتِ ناویاً للوَقْف. (3)

تمرینٌ

لَخِّصْ أقسامَ الوقفِ و أحکامَهُ فی عَشَرَهِ سُطورٍ ثم قِفْ علی کلِّ کَلِمَهٍ ممّا کتبتَ.

الفصل 4.هَمْزَهُ الْوَصْل

الفصل 4.هَمْزَهُ الْوَصْل (4)

کَما لا یُوقَفُ بمتحرِّکٍ لا یُبْتَدَأُ بِساکنٍ؛فَإن سَکَنَ أوَّلُ کَلِمَهٍ جیءَ بِهَمْزَهٍ مُتَحَرِّکَهٍ فی ابتدائِها،تُسَمّی«هَمْزَهَ الْوَصْلِ»لأنَّها تسقُطُ فی دَرْجِ الکلامِ و تَتَّصِلُ ما بعدَها بما قبلَها (5)؛ و مواضِعُها أربَعَهُ:

[شماره صفحه واقعی : 358]

ص: 943


1- الأنعام90/.
2- البقره259/.
3- مغنی اللّبیب،مبحثُ حرفِ الهاء.
4- شرح الرّضی علی الشافیه،ج 2،ص 250؛شرح النّظام،ص 365.
5- شرح النّظام،ص 371.

1.فی اثنَی عَشَرَ اسماً،هِیَ:اِبْن،ابْنَه،ابْنُم (1)،اسْم،اسْت (2)،امْرُؤ،امْرَأه،اثْنانِ،اثْنَتانِ، أیْمُ،أیْمُنُ (3)،ألِ الموصولَه (4).

2.فی مصادرِ الأبوابِ المزیدَهِ فیها المُصَدَّرَهِ بالهمزَهِ عدا بابِ الإفعال،و هی اثنا عَشَرَ باباً (5)-کما سَبَقَ-و أفعالِها الماضیَهِ و أوامِرِها،نحوُ:اِصْطَبَرَ،اصْطَبِرْ،اصطِبار.و یُؤْتی بِهَمْزَهِ الْوَصلِ فی بابَی التَّفَعُّلِ و التَّفاعُلِ أیضاً إذا أُدْغِمَت تاءُهُما فی فاءِ الْفِعْلِ، نحوُ:اِصَّدَّقَ و اصّادَقَ و فُروعِهما.

3.فِی أفعالِ الأوامِرِ المُصَدَّرَهِ بالهمزَهِ مطلقاً عدا أمرِ بابِ الإفعالِ،نحوُ:اِعْلَمْ،اصْبِرْ، اکْتُبْ،اسْتَعِنْ،قالَ تَعالی: فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ (6).

4.فی«أل»للتعریفِ کانَتْ أمْ موصولَهً أم غیرَهُما.وَ یَلْحَقُ بِه:اَلَّذی وَ الَّتی وَ فُروعُهُما وَ فی حُکْمِهِ أمْ علی لُغَهِ طَیِّء.

ثُمَّ حَرَکَهُ هَمْزَهِ الْوَصْلِ کَسْرَهٌ إلاّ فی أل وَ ایْمُ و ایْمُنُ فَتُفْتَحُ،وَ فیما بَعْدَ ساکِنِهِ ضَمَّهٌ أصْلِیَّهٌ فَتُضَمُّ،نحوُ:اُنْصُرْ و اسْتُنْصِرَ؛و فی حُکْمِه:اُغْزی،بِخِلافِ الضَّمَّهِ غَیرِ الْأصْلِیَّهِ، نحوُ:اِرْمُوا وَ امْرُؤٌ وَ ابْنُمٌ (7).

هذا،و تبقی هَمْزَهُ الْوَصْلِ فی الدَّرْجِ فیما أوْجَبَ حَذْفُهُ الْتِباسَ الاستِخْبارِ

[شماره صفحه واقعی : 359]

ص: 944


1- لُغَهٌ فی ابْن و تتحرَّکُ نونُهُ بحرکَهِ المیمِ رفعاً و نصباً و جرّاً(المعجم الوسیط).
2- العَجُز و أصلُها السَّتَه(نفس المصدر).
3- اَیْمُ و ایْمُنُ(ایْمَنُ)اسمانِ بمعنی،یختَصّانِ بالقَسَمِ و یلزَمانِ الرَّفْعَ و الإضافَهَ إلی اسمِ اللّهِ سبحانَه(مغنی اللّبیب، مبحث ایْمُن؛المصباح المنیر).
4- شرح الأشمونی علی الألفیَّه و حاشیه الصَّبان،ج 4،ص 277.
5- الأبوابُ هی ذِه:اِفْتِعال،انْفِعال،افْعِلال،استِفْعال،افْعیلال،افْعِنلال،افْعِنْلاء،افْعِوّال،افْعیعال،افْتِعلاء،افْعِنلال، افْعِلاّل.عَدَّ الرَّضی قدّس سرّه أحدَ عَشَرَ منها و ترکَ واحداً(شرح الرّضی علی الشافیه،ج 2،ص 260).
6- مریم65/.
7- (شرح الرَّضی علی الشافیه،ج 2،ص 262).عَدَمُ أصالَهِ الْحَرَکَهِ فی نَحْوِ«ارْمُوا»ظاهِرٌ و أمّا فی«امْرُؤٌ»و«ابْنُمٌ» فَلِاَنَّ حَرَکَهَ الرّاءِ فِی الْأوَّلِ وَ حَرَکَهَ النّونِ فیِ الثّانی تَتْبَعُ الْحَرَکَهَ الْإعْرابِیَّهَ فی لامِ الْفِعْلِ،یُقالُ:اِمْرَأً،امْرُؤٌ،امْرِئٍ وَ هکَذا فی ابْنِمٍ.

بالخَبَرِ (1)و فی ضرورَهِ الشِّعْر (2).الأوَّلُ کما فی:آلْحَسَنُ علیْهِ السّلام أفْضَلُ أمْ فُلانٌ؟و آیْمُنُ اللّهُ یمینُک؟و یُغْتَفَرُ التِقاءُ السّاکِنَیْنِ.فلو أُمِنَ مِنَ اللَّبْسِ حُذِفَت،نحوُ:أاِبْنُکَ بارٌّ-أبْنُکَ بارُّ؟.و الثانی،کقولِ الشاعِر:

کلُّ سِرٍّ جاوَزَ الاِثنَیْنِ شاعَ

کلُّ عِلْمٍ لَیْسَ فی الْقِرْطاسِ ضاعَ

الفصل 5.همزَهُ القَطْع

الهمزهُ إذا کانَتْ تُلْفَظُ فی دَرْجِ الکلامِ-کما تُلْفَظُ فی الابتداءِ-و أوْجَبَ قطعَ ما بعدَها عَمّا قبلَها تُسَمّی«همزَهَ القَطْع» (3)؛و مواضِعُها خَمْسَهٌ:

1.ما إذا کانَتْ بِنَفْسِها کَلِمَهً کهمزَهِ النِّداءِ و الاستِفهامِ و فعلِ الأمرِ من«وَأی یَئی».

2.ما إذا کانَتْ حَرْفاً أصلیّاً للکَلِمَهِ ک أذِنَ و الأمَل،أو کانَ جُزْءاً لحرفٍ من حروف المعانی،نحوُ:أم،ألا،ألاّ،إلی،إلاّ،إمّا،أمّا،إنَّ،أنَّ،إذَنْ،و نحوِها.

3.ما إذا کانَتْ من الأحرُفِ المضارَعَهِ و هی الزّائدَهُ فی الصیغه 13 من الفعلِ المضارعِ،نحوُ:أقولُ.

4.فی بابِ الإفعال،ماضیهِ و أمْرِهِ و مصدرِه،نحوُ:أکْرَمَ،أکْرِم،إکْرام.

5.فی بداءَهِ الاسمِ مطلقاً عدا ما سَبَقَ فی الفصل 4 أنَّ همزَتَها وصلٌ،نحوُ:ألِف،أرْبَع، أرْنَب،أفْعی،إصْبَع،أُسْلوب،أُسْطُوانَه.و من هذا القبیلِ جموعُ التکسیرِ،نحوُ:أغْلِمَه، أشْهُر،أنْیاب،أکاسِرَه.و منها أفَعَلُ التفضیلِ و الصِّفَهُ المشَبَّهَهُ،نحوُ:أفْضَل و أعمی.

سُؤالٌ و تَمرینٌ

1.ما هی همزهُ الوصلِ و ما هی همزهُ القطعِ و ما هی مواضعُ کلٍّ منهُما.

[شماره صفحه واقعی : 360]

ص: 945


1- شرح الرّضی علی الشافیه،ج 2،ص 224.
2- شرح النّظام،ص 371 و 372.
3- نفس المصدر،ص 371.

2.هاتِ من القرآنِ المجیدِ عِشْرینَ کلِمَهً فیها همزَهُ الوصلِ و عِشْرینَ کلِمَهً فیها همزَهُ القطع.

الفصل 6.الإبدال

الفصل 6.الإبدال (1)

الإبدالُ جعلُ حرفٍ مکانَ حرفٍ غیرِه،نحوُ:اِصْتَبَرَ-اصْطَبَرَ (2).و حروفُهُ-أی الحروفُ الَّتی تُبْدَلُ من غیرِها-عَشَرَهٌ،هِیَ:الهاءُ و الدّالُ و الهمزَهُ و التّاءُ و المیمُ و الواوُ و الطّاءُ و الیاءُ و الألِفُ و الصّاد (3).

تُبْدَلُ الْهاءُ مِنَ التّاءِ الْمَربُوطَهِ عِنْدَ الْوَقْفِ عَلَیْها،نحوُ:زیدٌ ثِقَه (4).

تُبْدَلُ الدّالُ مِنَ التّاءِ فی بابِ الإفْتِعالِ إذا کانَ فاءُ الْفِعْلِ ذالاً أو زایاً،نحوُ:اِذْدَکَرَ و ازْدَجَرَ.

تُبْدَلُ الْهَمْزَهُ مِنَ الأحْرُفِ العِلَّهِ،نحوُ:قائِل،بائِع،عَجائز،صَحائف،رسائل،کِساء،رِداء، کما تقرَّرَ فی القاعدتینِ 1 و 2 من قواعدِ الإعلال الخاصَّهِ بالاسمِ؛و فی نحوِ:أواصِل (5).و قد تُبْدَلُ

[شماره صفحه واقعی : 361]

ص: 946


1- شرح الرّضی علی الشافیه،ج 3،ص 197؛شرح النّظام،ص 633؛شرح المفصل،ج 5،ص 347.
2- الإبدال أعمُّ من الإعلالِ و التَّخفیف لِأنَّهما یَخْتَصّانِ فی اصطلاحِ الصَّرفیِّینَ بأحرفِ العلَّهِ و الهمزَهِ،و أخصُّ من التعویضِ لِأنَّ التعویضَ لا یَلْزَمُ فیهِ جعلُ العِوَضِ مکانَ المُعَوَّضِ منه،نحوُ:وِثْق-ثِقَه،بَنَوٌ-اِبن،فَأو(فَأی)- فِئَه(النحو الوافی،ج 4،ص 695).
3- یَجْمَعُ التِّسعَهَ الأُوَلَ منها«هَدَأتُ موطیا»و اکتفی ابنُ مالک فی ألفیَّتِهِ بها و قال: «أحْرُفُ الإبدالِ هَدَأتُ موطیا فَأَبْدِلِ الهمزهَ من واوٍ و یا...»؛و زادَ بعضهم أحْرُفاً أُخری علیها و أبْلَغَ العدَدَ إلی أربَعَهَ عَشَرَ(شرح النّظام،ص 635). وَلْیُلاحَظْ أنَّ الإبدالَ نوعانِ:اِبدالٌ للإدغامِ و هو أن یتجاوَرَ حرفانِ متقاربانِ فی المخرجِ أو فی الصِّفَهِ فیُجْعَلُ أحدُهُما من جنسِ الآخَرِ لغرضِ الإدغامِ،و هذا یجری فی کلِّ الحروفِ إلاّ الألِف؛و إبدالٌ لغیرِ الإدغام و هو مَحَطُّ البحثِ فی هذا الفصل؛و لهذا یُعَدُّ ممّا نحنُ فیه نحوُ:اِصْطَبَرَ و لا یُعَدُّ منهُ نحوُ:اِذَّکَرَ و اسَّمَعَ و اظَّلَمَ(شرح الرّضی علی الشافیه،ج 3،ص 203؛شرح النّظام،ص 637،الهامش).
4- قیلَ:و قد تُبْدَلُ الهاءُ من الهمزَهِ أیضاً و مُثِّل لَهُ بنحوِ:أراقَ یُریقُ إراقَهً-هَرْیَقَ(یُهَرْیِقُ-)یُهَریقُ(هَرْیَقَهً-) هَراقَهً مُهَریقٌ مُهَراقٌ(شرح النّظام،ص 655؛المصباح المنیر،مادَّهُ:ریق).
5- جمعُ واصِلَه(المرأهُ الَّتی تَصِلُ شَعْرَها بشعْرِ غیرِها)أصلُهُ:وَواصِل،و مثلُهُ أُوَیْصِل مُصَغَّرُ واصِل أصلُهُ:وُوَیْصِل،و أواقی جمعُ واقِیَه،أصلُهُ وَ واقی،و هکذا:أوصال جمعُ وُصل؟؟؟(بتثلیثِ الواوِ)بمعنی المفصَل،أصلُهُ وَوْصال.و ضابِطُ هذا الإبدالِ اجتماعُ واوَیْنِ فی أوَّلِ الکلمهِ لَیْسَتْ ثانیتُهُما مَدَّهً مُنْقَلِبَهً عن حرفٍ زائدٍ،فَتُقْلَبُ أُولی الواوَیْنِ همزهً کما مَرّ؛بخلافِ نحوِ:وُوْرِی و وُوْسِیَ(شرح الرّضی علی الشافیه،ج 3،ص 76).و من هذا القبیلِ:أَوَّیْتُ واواً بمعنی کتَبْتُها،بناءً علی أن أصل الواو:«وَوَو»،أُبْدِلَتْ أُولی الواواتِ همزهً لما تَقَرَّرَ و ثالثَتُها یاءً للقاعدَهِ السّادِسَهِ من القواعدِ العامَّهِ للإعلال(نفس المصدر،ص 74).و من هذا القبیل أیضاً:أُوْلی(مؤنَّثُ أَوَّل)و فروعُه(أُولَیانِ،أُولَیاتٌ، أُوَل).فأصلُ أُوْلی:وُوْلی أُبْدِلَتِ الواوُ الأُولی همزَهً لقاعدَهِ الإبدال(شرح الرّضی علی الکافیه،ج 3،ص 460).

سَماعاً من الهاء،نحوُ:مَوَه-ماء؛و من الواوِ،نحوُ:وَحَد-أحَد (1)،وَسْماء-أسْماء (اسمُ امرأهٍ (2)).

تُبْدَلُ التّاءُ مِنَ الْواوِ وَ الْیاءِ فی بابِ الاِفْتِعال،نحوُ:اِوْتَعَدَ-اِتَّعَدَ،ایتَسَرَ-اِتَّسَرَ (3)؛وَ فی کَلِماتٍ أُخْری سَماعِیَّهٍ،نحوُ:وُراث-تُراث،وُجاه-تُجاه،وُهَمَه-تُهَمَه،وَقْوی- تَقْوی،وُقاه-تُقاه،وَتْری-تَتْری،وَوْراه-تَوْراه،وَوْأم-تَوْأم،أخَوٌ-أُخْت،بَنَوٌ-بِنْت.

قالَ تعالی: ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا (4)(5).

تُبْدَلُ الْمیمُ مِنَ الْواوِ،نحوُ:فَو(أصْلُهُ فَوَهٌ)-فَم.و طَیِّءٌ تُبْدِلُ المیمَ من اللاّمِ فی أل، فألْ عندَهُم-أمْ.و تُبدَلُ المیمُ أیضاً-لَفْظاً لا کَتْباً-من کلِّ نونٍ ساکِنَهٍ بعدَها باءٌ،سواءٌ کانَتا فی کلمهٍ،نحوُ:عَنْبَر،أو فی کلمتَیْنِ،نحوُ:سمیعٌ بَصیر.

تُبْدلُ الْواوُ مِنْ أُخْتَیْها(الألِفُ و الیاءُ)وَ مِنَ الْهَمْزَهِ،نحوُ:ضارَبَ-ضُارِبَ- ضُورِبَ،مُیْقِن-مُوقِن،أُؤْمِنَ-أُومِنَ،شُؤْم-شُوم،تَبَرُّؤ-تَبَرُّو(-تَبَرُّی-تَبَرِّی) (6).

و من هذا القبیلِ:عَوالِم،ضُوَیْرِب،رَحَوِیّ،عَصَوِیّ،طُوبی.

[شماره صفحه واقعی : 362]

ص: 947


1- مؤنَّثُهُ:إحْدی.
2- شرح الرّضی علی الشافیه،ج 3،ص 79.
3- الإبدالُ هُنا لمکانِ حرفِ العلَّهِ و للزومِ إعلالِها مَهْما أمْکَنَ،و الإدغامُ أمْرٌ یَتَرَتَّبُ علیه-أی علی الإبدالِ؛و بهذا یَفْتَرِقُ هذا المورِدُ عن مثلِ اذَّکَرَ و اسَّمَعَ و اظَّلَمَ ممّا یکونُ الإبدالُ للإدغام.
4- تَتْرا،أصْلُها تَتْریً،وُقِفَ عَلَْیْها فصارَتْ تَتْرا،ثمَّ أُبْقِیَتْ ألِفُ الوقفِ فی الوصلِ کما فی لکِنَّا هُوَ اللّهُ رَبِّی (الکهف 38/)،أو وُصِلَ بنیَّهِ الوَقْف.
5- المؤمنون44/.
6- إبدالُ الهمزهِ واواً فی نحوِ أُؤْمِنَ لازمٌ و فی نحوِ:شُؤْم غیرُ لازمٍ و فی نحو تَبَرُّؤ مسموعٌ.

تُبدلُ الطّاءُ مِنَ التّاءِ فی بابِ الإفْتِعالِ إذا کانَ فاؤُهُ صاداً أو ضاداً أو طاءً أو ظاءً،نحوُ:

اصْتَبَرَ-اِصْطَبَرَ،اضْتَرَبَ-اِضْطَرَبَ،اطْتَرَدَ-اِطْطَرَدَ،اظْتَلَمَ-اِظْطَلَمَ.

تُبْدَلُ الْیاءُ مِنْ أُخْتَیْها(الألِفُ و الواوُ)وَ مِنَ الْهَمْزَهِ قیاساً،وَ مِن لامِ الفعلِ من مضاعَفِ الإفعالِ و التفعیلِ وَ التّفعُّلِ سَماعاً،نحوُ:مِفْتاح-مَفاتیح،مِوْقات-میقات، ائْتِ-ایتِ،جِئْنا-جینا (1)،أمَلَّ-أمْلی (2)،قَصَّصَ-قَصّی،تَظَنَّنَ-تَظَنّی.

تُبْدَلُ الیاءُ من أوَّلِ حَرْفَیِ التَّضعیفِ فی«فِعّال»غیرِ المصدَر أیضاً،نحوُ:دِنّار- دینار،دِبّاج-دیباج؛و لا یُبْدَلُ فی نحوِ:«کِذّاب»المصدر.

و هکذا قَدْ تُبْدَلُ الیاءُ من النونِ،نحوُ:أناسین(جمعُ إنْسان)-أناسِیّ (3).

تُبْدَلُ الْألِفُ مِنْ أُخْتَیْها(الواوُ و الیاءُ)وَ مِنَ الْهَمْزَهِ،کما تُبْدَلُ من نونِ تنوینِ النَّصبِ فی الوقف،نحوُ:قالَ،باعَ،آدَم،راس (4)و رأیتُ مُحَمَّدا.و قد تُبدَلُ الألِفُ من الهاءِ أیضاً، نحوُ:آل علی رأیٍ (5).

تُبدَلُ الصّادُ جَوازاً مِنَ السّینِ إذا کانَتْ بَعْدَها متَّصِلَهً أو بفصلِ حرفٍ أو حَرْفَیْنِ خاءٌ أو غَیْنٌ أوْ طاءٌ أوْ قافٌ،نحوُ:سَلَخَ-صَلَخَ،أسْبَغَ-أصْبَغَ،یَبْسُطُ-یَبْصُطُ،سَقَر-صَقَر، سِراط-صِراط،سَمْلَقَ-صَمْلَقَ.

تنبیهٌ:هُناک مواردُ أُخْری للإبدال کما فی بابی التفعُّلِ و التّفاعُل،غیرَ أنَّ القومَ بَنَوا علی سَرْدِ ما لم یکن للإدغامِ،فی هذا الباب (6).

[شماره صفحه واقعی : 363]

ص: 948


1- إبدالُ الهَمْزَهِ یاءً فی ائْتِ لازمٌ و فی جِئْنا غیرُ لازمٍ.
2- قالَ تعالی: وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ (البقره282/)،و قالَ: وَ قالُوا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ اکْتَتَبَها فَهِیَ تُمْلی عَلَیْهِ بُکْرَهً وَ أَصِیلاً (الفرقان5/).
3- شرح النّظام،ص 645-647؛شرح الرّضی علی الشافیه،ج 3،ص 209-211.
4- إبدالُ الهمزَهِ ألِفاً فی نحوِ أأدَم لازمٌ و فی نحوِ رأس غیرُ لازمٍ.
5- یعنی رأیَ البصریِّینَ و هو أنَّ أصلَ آل،أهْل.و قیلَ أصلُه أوْل و قیلَ أصْلُهُ أَأْل(شرح النّظام،ص 644 و 645).
6- شرح الرّضی علی الشافیه،ج 3،ص 203.
الفصل 7.المزیدُ فیه
اشاره

الفصل 7.المزیدُ فیه (1)

تُعْرَفُ زوائدُ الکَلِماتِ بأوزانِها-إن وُجِدَتِ الأوزانُ فی مَنْبَعٍ وثیقٍ-و قد سَبَقَ البحثُ عن الوزنِ بالتَّفصیلِ فی مقدِّمَهِ الکتاب.ثمَّ إن لم نَتَحَصَّلْ علی الوزنِ فمعرفَهُ الزّائدِ بالاِشتِقاقِ،و إنْ فُقِدَ الاشتِقاقُ فَبوُجودِ بَعْضِ الزَّوائِدِ-یعنی الحروفَ المعروفَهَ بالزَّوائِد-فی الْکَلِمَهِ،وَ إنْ لَم تَکُنْ فبعدَمِ النَّظیرِ و خُرُوجِ الکَلِمَهِ عَنْ أبْنِیَهِ الْأصولِ (2).

فههُنا ثلاثَهُ أبْحاثٍ:

البحثُ الأوَّلُ:الاِشْتِقاق

الْمُرادُ بِالاِشْتِقاقِ کَوْنُ إحْدَی الْکَلِمَتَیْنِ مَأخوذَهً مِنَ الْأُخْری أو کَونُهُما مَأخوذَتَیْنِ مِنْ ثالِثٍ (3).فَبِرَدِّ بَعْضِ الْمُشْتَقّاتِ إلی بَعْضٍ یُعْرَفُ الْحَرْفُ الزّائدُ؛ کما تُعْرَفُ زِیادَهُ الألِفِ فی عالم و زیادهُ المیمِ و الواوِ فی معلوم بردِّهِما إلی عِلْم.و هکذا یُعْرَفُ أنَّ عِرَضْنَهَ (4)فِعَلْنَهٌ لِرَدِّها إلی الاعتِراضِ و العَرْضِ،و لو لا

[شماره صفحه واقعی : 364]

ص: 949


1- شرح الرّضی علی الشافیه،ج 2،ص 330؛شرح النّظام،ص 411؛شرح المفصّل،ج 5،ص 314.
2- قدَّمَ ابنُ الحاجبِ فی الشافیهِ عدمَ النظیرِ علی الزّوائدِ و استشکَلَ الرّضیُّ فی الشرحِ علی هذا الترتیبِ و رأی العکسَ أولی(شرح الشافیه،ج 2،ص 356 و 358).
3- الاشتقاقُ-کما قالوا-ثلاثَهُ أقسامٍ:1)أصْغَرُ-و قد یُسمُّونَهُ صَغیراً-و هو تناسُبُ اللَّفظَینِ(المشتقُّ و المشتَقُّ منه) فی المعنی و اتفاقُهُما فی الحروفِ الأصلیَّهِ و الترتیب،نحوُ:عِلْم،عالِم،مَعْلوم؛حُسْن،حَسَن،حُسَیْن؛صَبْر، صابِر،صَبُور و ما إلی ذلک،و إذا أُطْلِقَ«الاشتِقاقُ»فالمتبادِرُ منهُ هو هذا المعنی.2)أوسَطْ-و قد یُسَمُّونَهُ کبیراً-و هو تناسبُهما فی المعنی و اتفاقُهُما فی الحروفِ الأصلیَّهِ دونَ الترتیبِ،نحوُ:جَبَذَ و جَذَبَ،حَمَدَ و مَدَح،وَجْه و جاه،کَلِمَ(بمعنی جَرَحَ)و لَکِمَ(بمعنی ضَرَبَ)،طَمْأَنَ و طَأْمَنَ و نحوِ ذلک.3)أکْبَرُ و هو تناسُبُهُما فی المعنی و اتفاقُهما فی بَعْضِ الحروفِ الأصلیَّهِ دونَ بَعْضٍ،نحوُ:ثَلَبَ و ثَلَمَ،فَصَلَ و فَصَمَ،فَطَرَ و فَطَمَ و نحوِها(الحدائقُ النّدیَّه،ج 2،ص 174،مبحثُ الأسماءِ المشبَّهَهِ بالأفعال،الأوَّل المصدر؛جامع الدّروس العربیّه،ج 1،ص 213؛ المعجمُ المفصَّلُ فی اللُّغَهِ و الأدَب،مادّه الاشتقاق).
4- مِشْیَهٌ تأخُذُ عَرْضَ الطَّریقِ من النِّشاط.

ذلک(یعنی لَو لا الاِشْتِقاقُ)لَکانَ ک قِمَطْر (1).

ثُمَّ إنْ رَجَعَتِ الْکَلِمَهُ إلیَ اشْتِقاقَیْنِ أو أکْثَرَ رُجِّحَ الْأظْهَرُ،نَحْوُ:مَلْأَک (2)،فقیلَ إنَّهُ مَأخوذٌ مِنَ الْأَلُوکَه(وَ هِیَ الرِّسالَه)،وَ قیلَ مأخوذٌ مِنْ لَأَکَ(أیْ أرْسَلَ)،وَ الْأخیرُ أولی لاِسْتِلْزامِ الْأوَّلِ الْقَلْبَ دونَ الثّانی.فَمَلأک-علیهذا-مَصْدَرٌ میمیٌّ اسْتُعْمِلَ فی مَعْنَی الْمَفْعول (3).وَ إنْ تَساوَی الاشْتِقاقانِ أوِ الاِشْتِقاقاتُ فِی الظُّهورِ احْتُمِلَ الْجَمیعُ،نحوُ:

أوْلَق (4)فَإنَّهُ یُحْتَمَلُ أنْ یَکونَ فَوْعَل بِدَلیلِ مَألوق وَ أنْ یَکونَ أفْعَل بِدَلیلِ مَوْلوق (5)، وَ لا رُجْحانَ لِأحَدِهِما عَلَی الْآخَرِ.

[شماره صفحه واقعی : 365]

ص: 950


1- وَ مِنْ أمْثِلَهِ ذلِکَ«مَعَدّ»،فَاِنَّهُ یُوازِنُ«فَعَلّ»لِمَجیء تَمَعْدَدَ(حُکِیَ عن عُمَرَ أنَّهُ قالَ:«اخْشَوْشِنُوا وَ تَمَعْدَدُوا»أیْ تَشَبَّهُوا بِمَعَدَّ،وَ هُوَ مَعَدُّ بْنُ عَدْنانَ أبُو الْعَرَبِ،أیْ دَعُوا التَّنَعُّمَ وَ زِیَّ الْعَجَمِ)وَ لَوْ لا الاِشْتِقاقُ لَحُکِمَ بِزِیادَهِ الْمیمِ کَما هُوَ الْغالِبُ فی أمثالِه.وَ مِنْ ذلِک«خَنْفَنیق»(وَ هُوَ الدّاهِیَه)،فَإنَّهُ علی وَزْنِ«فَنْعَنیل»لِمَجیءِ الْخَفَق وَ الْخَفَقان،وَ لَوْ لاَ الاِشْتِقاقُ لَجازَ احْتِمالُ أصْلِیَّهِ النُّونِ وَ زیادَهِ الْمَدَّهِ وَ التَّضعیفِ.
2- مَلَک،أصلُهُ مَلْأَک بدلیل جمعهِ علی مَلائِکَه و قولِ الشاعِر:«وَلَسْتَ لإنسِیٍّ و لکن لِمَلْأکٍ تَنَزَّلَ من جَوِّ السَّماءِ یَصوبُ»،فالتَزَمُوا فی مَلْأک التخفیفَ بحذفِ الهمزَهِ لکثْرَهِ الاستعمال.
3- وَ مِنْ أمْثِلَهِ ذلِک«إنْسان»فقیلَ إنَّهُ مَأخوذٌ مِنَ«الْأُنس»بِدَلیلِ أنَّهُ یَأنِسُ بِخِلافِ الْوَحْش.وَ قیلَ مَأخوذٌ مِنَ«الإیناس» وَ هُوَ الْإبْصار،وَ مِنْهُ قَوْلُهُ تَعالی حِکایَهً عَنْ موسی علیْهِ السّلام: إِنِّی آنَسْتُ ناراً (القصص29/).وَ وَجْهُهُ أنَّهُ یُؤْنَسُ أیْ یُبْصَر وَ لا یَجْتَنُّ بِخِلافِ الْجِنِّ.وَ قیلَ إنَّهُ مَأخوذٌ مِنَ«النِّسیان»بِدَلیلِ أنَّ أصْلَ الْإنْسانِ آدم علیْهِ السّلام وَ قالَ تَعالی فیه: فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً (طه115/).هذا،وَ قَدْ رَجَّحَ الْمُحَقِّقُ الرَّضِیُّ قدّس سرّه الاِشْتِقاقَ الأوَّلَ وَ جَعَلَ الأخیرَ فی غایَهِ الْبُعد.وَ مِن ذلک«مؤُنَه»قیلَ هُوَ مَأخوذٌ مِنْ«مانَ یَمُونُ»(مانَهُ أی احْتَمَلَ مَؤُنَتَهُ وَ قامَ بکِفایَتِهِ)فَأصْلُهُ«مَوُونَه»قُلِبَتِ الْواوُ هَمْزَهً.وَ قیلَ بَلْ هُوَ مُشْتَقٌّ مِنَ«الْأوْن»وَ هُو أحَدُ الْعِدْلَیْن(بِکَسْرِ الْعَیْن)لِأنَّ الْمَؤُنَهَ ثقیلهٌ کَالْعِدْل فَهَمْزَتُهُ أصْلِیَّهٌ وَ أصْلُهُ«مأوُنَه».هذا،وَ الْاَخیرُ مَرْجوحٌ مِنْ جِهَهِ الْمَعْنی لِأنَّ الثِقْلَ مِنْ لَوازِم الْمَؤُنَه،مَعَ أنَّهُ غالِبیُّ لا دائِمیّ.وَ مِنْ ذلِکَ أیْضاً«مَنْجَنیق»فَإنَّهُ یُحْتَمَلُ اشْتِقاقُه مِنْ«جَنَقَ»(بِمَعْنی رَمی)فَیَکونُ«مَنْفَعیل»لکِنَّهُ مَرْجوحٌ لِأنَّ زیادَهَ حَرْفَیْنِ فی أوَّلِ الاِسْمِ غَیْرِ الْجاری عَلَی الْفِعلِ نادِرٌ بِخِلافِ الْجاری عَلَی الْفِعْل کَمُنْطَلِق وَ نَحْوِه.وَ یُحْتَمَلُ أنْ یَکونَ «فَنْعَلیل»بِدَلیلِ جَمْعِهِ علی«مَجانیق»،فَإنَّ سُقوطَ النّونِ دَلیلُ زیادَتِهِ فَإذا ثَبَتَ زِیادَهُ النّونِ فَالْمیمُ مَحْکومٌ بِالْأصالَه لِئلاّ یَلْزَمَ زِیادَهُ حَرْفَیْنِ فی أوَّلِ الاِسْم.و الأرْجَحُ أنْ یَکونَ«فَعْلَلیل»کَسَلْسَبیل وَ بَرْقَعید وَ غَیرِهِما لِأنَّ الْأصْلَ أنْ لا یُحْکَمَ بِزِیادَهِ حَرْفٍ إلاّ لِضَرُورَهٍ.
4- أولَق:الجُنون.
5- یُقالُ رَجُلٌ مَألوقٌ أو مَوْلوقٌ أی مَجْنونٌ.
البحثُ الثانی:الزَّوائد

حروفُ الزِّیادَهِ عَشَرَهٌ،هِیَ:السّینُ و الهمزَهُ و اللاّمُ و التاءُ و المیمُ و الواوُ و النُّونُ و الیاءُ و الهاءُ و الألِف،تَجْمَعُها:«سأَلْتُمُونیها».وَ لَیْسَ مَعْنی زِیادَهِ هذهِ الْحروفِ أنّها زائداتٌ دائماً،بَلِ الْمَعنی أنَّ زَوائدَ الکَلِماتِ إنَّما تکونُ مِنْ هذِه الْحروفِ إلاّ أنْ یکونَ الزّائدُ تَضْعیفاً فیکونُ مِنْ حُروفِ الزّیادَهِ ک عَلَّمَ أو مِنْ غَیرها ک قَطَّعَ،أو مزیداً لِلْإلحاق.نحوُ:

قَرْدَد و أرطی.ثُمَّ لِزِیادَهِ کُلٍّ مِن تِلکَ الْحروفِ فِی الْکَلِمَهِ مَواضِعُ خاصَّهٌ تَغْلِبُ زیادَتُها فیها،إلَیْکَ فیما یَلی بَیانَها:

السّینُ تَطَّرِدُ زیادَتُها فی بابِ الاِسْتِفْعال.

الْهَمْزَهُ تَغْلِبُ زیادَتُها فی مَوْضِعَیْن:1.أوَّلِ الْکَلِمَهِ إذا کانَ بَعْدَها ثَلاثَهُ أُصولٍ،نحوُ:أفْکَلٌ (1)،وَزْنُهُ أفْعَلُ،بِخِلافِ ما إذا کانَ بَعْدَها أکْثَرُ مِنْ ثَلاثَهِ أُصول فَتَکونُ أصْلِیَّهً،نحوُ:إصْطَبْلٌ،وَزْنُهُ فِعْلَلٌّ،إلاّ ما کانَ جارِیاً عَلَی الْفِعْل نحوُ:اِحْرِنْجام و اقْشِعْرار.2.فی آخِرِ الْکَلِمَه بِشَرْطِ أنْ تَقَعَ بَعْدَ ألِفٍ زائِدَهٍ قَبْلَها ثَلاثَهُ أُصولٍ أو أکثَرُ،نحوُ:عِلْباء،سَوْداء،احْبِنْطاء (2)،بِخِلاف وَفاء و مَلَأ و نحوِهما.

اللاّمُ زائِدَهٌ فی بَعْضِ أسْماءِ الإشارَهِ،نحوُ:ذلِک،تِلْک،هُنالِکَ،اولالِکَ.

التّاءُ تَطَّرِدُ زیادَتُها أوّلاً فی التَّفعیلِ وَ التَّفَعُّلِ و التَّفاعُلِ و التَّفَعْلُلِ و نحوِها،وَ وَسَطاً فِی الاِفْتِعالِ وَ الاستفعال و نَحْوِهِما و آخِراً فِی المؤَنَّثِ المُفْرَدِ وَ الْجَمْع،نحوُ:مُسْلِمَه و مُسْلِمات.

الْمیم یَغْلِبُ زیادَتُها أوَّلَ الکَلِمَه إذا کانَ بَعْدَها ثَلاثَهُ أُصولٍ،نحوُ:مَقْتَل،بِخِلافِ ما

[شماره صفحه واقعی : 366]

ص: 951


1- رَعْدَهٌ تعرِضُ الإنسانَ من بَرْدٍ أو خَوفٍ.
2- اَلْحَبَنْطی:العظیمُ البطن،و احْبَنْطی احْبِنْطاءً کاِحْرَنْجَمَ احْرِنجاماً.

کانَ بَعْدَها أکْثَرُ من ثلاثَهٍ،نحوُ:مَرْزَنْجُوش (1)،فَهُوَ فَعْلَنْلُول،إلاّ أنْ یکونَ جارِیاً عَلَی الْفِعْل نحوُ:مُدَحْرِج وَ مُحْرَنْجِم.

الْواوُ تَطَّرِدُ زیادَتُها فی غَیْرِ الْأوَّلِ مَعَ ثَلاثَهِ أُصولٍ فصاعِداً نحوُ:کَوْکَب،عُروض، عُصْفُور،قَرَبوس (2)،قَرْطَبوس (3)و حِنْطَأْو (4)بِخِلافِ وَرَنْتَل (5)،فإنَّهُ فَعَنْلَل.

النُّونُ تَطَّرِدُ زیادَتُها فی الاِنْفعال و الاِفْعِنْلال وَ نَحْوِهِما،وَ تَغْلِبُ زیادَتُها فی مَوْضِعَیْن:1.فیما إذا وَقَعَت آخِرَ الْکَلِمَه بَعْدَ ألِفٍ زائِدَهٍ قَبلَهُما ثَلاثهُ أُصولٍ فَصاعِداً نحوُ:سَکْران،قَبّان (6)و زَعْفَران.2.ما إذا وَقَعَتْ ثالِثَهً ساکِنَهً بَعْدَها حَرْفانِ أوْ أکْثَرُ، نحوُ:شَرَنْبَث (7)،قَلَنْسُوَه،جِعِنْظار (8)؛بِخِلافِ عُرُنْد (9)،فَإنَّ نونَهُ وَ إنْ کانَت زائِدَهً وَ لکِنْ یُعْرَفُ زیادَتُها مِنْ جِهَهِ الاِشْتِقاقِ لِأَنَّهُ مِنَ الْعَرْد (10)لا مِنْ جِهَهِ غَلَبَهِ زیادَتِها فی هذا الْمَوضِع.

الْیاءُ تَغْلِبُ زیادَتُها إذا کانَ مَعَ ثلاثَهِ أُصولٍ فَصاعِداً نحوُ:یَلْمَع (11)،فُلَّیْق (12)،خَیْتَعور (13)لَیالی،سَلْسَبیل (14).

[شماره صفحه واقعی : 367]

ص: 952


1- اسم نَبْتٍ و مَرْزَجُوش لُغَهٌ فیه.
2- مقدَّمُ السَّرْج.
3- الدّاهیَه.
4- القصیر.
5- الشرُّ و الأمرُ العظیم.
6- دُوَیْبَّهٌ.
7- الأسَدُ و القَبیح.
8- قَصیرُ الرِّجْلَیْنِ غلیظُ الجِسم.
9- الشدیدُ من کُلِّ شیءٍ.
10- بمعنی الصُّلب.
11- السَّراب.
12- ضربٌ من الفَواکه.
13- المرأهُ السَّیِّئَهُ الخُلْق.
14- اللَّبَنُ الَّذی لا خُشُونَهَ فیه و قد یوصَفُ به الماءُ،و اسمُ عینٍ فی الجنَّه.

الْهاءُ زیدَتْ فی جَمْعِ أُمّ-أُمَّهات وَ فی بابِ إراقَه-أهْراقَ یُهْریقُ إهْراقَهً(بِمَعْنی أراقَ یُریقُ إراقَهً)وَ فی الْوَقْف،نحوُ:رَهْ و قِهْ.

الألِفُ تَطَّرِدُ زیادَتُها فِی غَیْرِ الْأوَّلِ مَعَ ثَلاثَهِ أُصولٍ فَصاعِداً،نحوُ:حِمار،سِرْداح (1)، أرْطی (2)،قَبَعْثَری (3).

البحثُ الثّالثُ:عدمُ النّظیر
اشاره

إن فُقِدَ الاِشتِقاقُ و غَلَبَهُ الزِّیادَهِ فی کَلِمَهٍ،یُعْرَفُ الزّائدُ عنِ الأصلِیِّ بإیجابِ الحُکْمِ بأصالَهِ حرفٍ خروجَ الکلمهِ عن الأبْنِیَهِ المشهورَهِ المعروفَهِ لعدمِ النَّظیرِ لَها فی تلک الأبنیَهِ،فَیُحْکَمُ بزیادتِها؛نحوُ:تَتْفُل (4)،فإنَّ التاءَ الأُولی لو حُکِمَ بأصالِتها صارَ وزنُ الکَلِمَهِ فَعْلُل و لیسَ لَهُ فی الأوزانِ الرُّباعیِّ المجرَّدِ نظیرٌ،فیُحْکَمُ بزیادتِها کَیْ تکونَ الکلمهُ تَفْعُل،و المجالُ فی أوزانِ الاسمِ المزیدِ فیه واسِعٌ (5).و هکذا الأمرُ فی کُنْتَأل (6)و کَنَهْبُل (7)،فإنَّ النونَ فیهما لو حُکِمَ بأصالتِها أدّی إلی وَزْنَی فُعْلَلّ و فَعَلُّل و لیس لَهُما فی أوزانِ الخماسیِّ المجرَّدِ نظیرٌ،فیُحْکَمُ بزیادتِها کَیْ تکونَ الکلمتانِ فُنْعَلّ و فَنَعْلُل؛بخلافِ کَنَهْوَر (8)فهُو فَعَلَّلٌ کسَفَرْجَل.

[شماره صفحه واقعی : 368]

ص: 953


1- ناقَهٌ سِرْداح:سریعَهٌ کریمَه(مقاییس اللُّغَه).
2- شَجَرٌ یَنْبُتُ فی الرَّمل.
3- العظیمُ الشدید.
4- وَلَدُ الثَّعلَب.
5- قولُنا:«و المجالُ...واسِعٌ»جوابٌ عن إشکالٍ مُقَدَّرٍ و هو أنَّ وزنَ تَفْعُل أیضاً لیس من الأوزانِ المشهورهِ المعروفهِ للثلاثیِّ المزیدِ فیه.
6- القصیر.
7- من أشجارِ البادِیَه.
8- السَّحابُ العظیم.

ثُمَّ إذا کان لکلمهٍ وزنانِ فَوُجِدَ لأحَدِهِما نظیرٌ دونَ الآخَرِ،حُکِمَ بزیادَهِ الحرفِ المشکوکِ أصالتُها و زیادتُها فی کِلا الوزنَیْنِ،نحوُ:تُتْفُل (1)،فالتاءُ الأُولی فیها زائدَهٌ و إنْ یُوجَدُ لفُعْلُل نظیرٌ و هو بُرْثُن،لِعدَمِ النَّظیرِ للزِّنَهِ الأخْری و هو تَتْفُل کما سَبَقَ.

تَتِمَّهٌ

إذا کانَ فی کَلِمَهٍ ثَلاثَهُ أُصولٍ فَصاعِداً و ضُعِّفَ بَعْضُ أُصولِهِ-أیْ کُرِّرَ- فَالْمُکَرَّرُ زائدٌ غالِباً،نحوُ:قَرْدَد (2)،أصْلُهُ قرد،وَ مَرْمَریس (3)،أصْلُهُ مرس وَ عَصَبْصَب (4)أُصْلُهُ عصب،بِخِلافِ زَلْزَلَه وَ نَحْوِهِ إذْ لا یَبْقی فیهِ بَعْدَ حَذْفِ الْمُضَعَّفِ ثَلاثَهُ أُصولٍ.

ثُمَّ التَّضعیفُ یَکونُ لِلإلْحاق غالِباً،وَ لْنَبْحَثْ عَنِ الْإلْحاقِ آنَئذٍ.

الفصل 8.الإلحاق
اشاره

الفصل 8.الإلحاق (5)

الإلْحاقُ أنْ تزیدَ حَرْفاً أوْ حَرْفَیْنِ فی کَلِمَهٍ لِتُوازِنَ کلمهً أُخْری أکْثَرَ حروفاً مِنها و تُعامَلَ مُعامَلَتَها اللَّفظیَّهَ (6)،من التصریفاتِ و التصرُّفاتِ (7)؛نحوُ:شَمْلَلَ (8)

[شماره صفحه واقعی : 369]

ص: 954


1- بمعنی تَتْفُل.
2- الأرض المستوِیَه.
3- الدّاهیَه.
4- الشَّدید.
5- شرح الرّضی علی الشافیه،ج 1،ص 52 و ج 2،ص 330؛شرح المفصّل،ج 3،ص 318 و ج 5،ص 514؛جامع الدّروس العربیّه،ج 1،ص 228.
6- فالغرضُ الأصلیُّ من الإلحاقِ لفظیٌّ و إن لا یخلو الإلحاقُ غالباً من معنیً جدیدٍ بالنِّسبَهِ إلی أصلِهِ-إن کان له أصلٌ- و لا أقلَّ من التأکیدِ و المبالَغَهِ.
7- التصریفاتُ فی الأفعالِ،کتصریفاتِ الماضی و المضارع و الأمرِ و الأسماءِ المشتقَّهِ من الأفعالِ کاسمَیِ الفاعلِ و المفعولِ و غیرِهما.و التصرُّفاتُ فی الأسماءِ،کالتَّصغیرِ و التکسیرِ و نحوِهما.
8- أسْرَعَ فی المشْی.

مُلْحَقٌ ب دَحْرَجَ،تَجَلْبَبَ (1)مُلْحَقٌ ب تَدَحْرَجَ،مَهْدَد (2)مُلْحَقٌ ب جَعْفَر،ألَنْدَد (3)مُلْحَقٌ ب سَفَرْجَل.

و لا یَجِبُ أنْ یکونَ لأصلِ المُلْحَقِ معنیً،أی قد یکونُ أصلُ المُلْحَقِ مُهْمَلاً مُفْتَرَضاً، نحوُ:کَوْکَب (4)،زَیْنَب (5)،هَرْوَلَ (6)،قَلْنَسَ (7).

و للمُلْحَقِ أمارَتانِ یُعْرَفُ بِهِما:

1.زِیادَهُ الإلحاقِ غیرُ مُطَّرِدَهٍ فی إفادَهِ معنیً،نحوُ:قرد-قَرْدَد؛بخلافِ قَتَلَ- مَقْتَل (8).

2.لا یَعْرِضُ المُلْحَقَ إدغامٌ و لا إعلالٌ لِئَلاّ یَفُوتَ وَزنُهُ الظاهرُ الّذی أُلْحِقَتِ الکَلِمَهُ لأجْلِه بِکَلِمَهٍ أُخری،نحوُ:مَهْدَد،ألَنْدَد،جَهْوَرَ (9)،تَرَهْوَکَ (10)،اقْعَنْسَسَ (11)،

[شماره صفحه واقعی : 370]

ص: 955


1- لَبِسَ الجِلْبابَ.
2- اسمُ امْرَأهٍ.
3- الشّدیدُ الخصومَه.
4- النَّجم.
5- اسمُ شَجَرٍ حَسَنِ المنظَر طیِّبِ الرّائحَه و تُسَمّی به المرأه.
6- أسْرَعَ بینَ المَشْیِ و العَدْو.
7- قَلْنَسَهُ:ألْبَسَهُ القَلَنْسُوَه.
8- فلا تکونُ زیادَهُ الهمزهِ فی أفعلِ التفضیلِ و أفعلِ الصِّفَهِ و زیادَهُ المیمِ فی المصدرِ و أسماءِ الزّمانِ و المکانِ و الالَهِ لِلْإلحاقِ و إنْ صارتِ الکلمهُ بهما کالرُّباعی فی الوزنِ و التصغیرِ و التکسیرِ مثلاً؛کما لا تکونُ زیاداتُ أفْعَلَ و فَعَّلَ و فاعَلَ أیضاً للإلحاق و إن صارَتِ الأبوابُ المذکورَهُ کبابِ دَحْرَجَ یُدَحْرِجُ دِحْراجاً؛و قِسْ علی ذلک فَعْلَلَ و تَفَعْلَلَ.ثم عدمُ اطِّرادِ زیادَهِ الإلحاق فی إفادهِ معنیً لا یعنی عدمَ تغیُّرِ المعنی بزیادهِ الإلحاقِ؛فمعنی حَوْقَلَ-مثلاً-غیرُ معنی حَقَلَ أو حَقِلَ،و معنی شَمْلَلَ غیرُ معنی شَمَلَ أو شَمِلَ،و معنی کَوْثَر غیرُ معنی کثر(شرح الرَّضی علی الشافیه،ج 1،ص 52).
9- رفَعَ صوتَه.
10- مَشی کأنَّهُ یَموجُ فی مَشْیِه.وَلْیُلاحَظْ أنَّ التمثیلَ بمثلِ جَهْوَرَ و تَرَهْوَکَ-بعدَ مُماشاهِ القومِ-مبنیٌّ علی فرضِ جریانِ الإعلالِ فی مثلِهِما،و لا یخفی أنَّهُ لا یجری الإعلالُ فیهِما و لا فی مثلِهِما لما أسَّسْنا من اختصاصِ الإعلالِ فی مثلِ المقامِ بالحرفِ الأصلیِّ،فَتَدَبَّرْ.
11- رَجَعَ و تأخَّرَ.

و کذا مَدْیَن و مَرْیَم بناءً علی أنَّهُما مُلْحَقانِ (1)؛بخلافِ نحوِ:مَعَدّ (2)و قُمُدّ (3)، حیثُ یُعْلَمُ بالإدغامِ المغَیِّرِ للوزنِ الظّاهرِ أنَّهُما غیرُ ملحَقیْنِ.

نَعَم،جَری الإدغامُ فی نحوِ:خِدَبّ (4)(مُلْحَقٌ بِ قِمَطْر (5))و عَمَلَّس (6)(مُلْحَقٌ بِ سَفَرْجَل)و قِرْشَبّ (7)(مُلْحَقٌ بِ قِرْطَعْب (8))و هَمَّرِش (9)(مُلحقٌ بِ جَحْمَرِش (10))،لعَدَمِ فَواتِ الوَزْنِ الظاهرِ؛کما جَری الإعلالُ أیضاً فی نحوِ:قَلْسی (11)و سَلْقی (12)(مُلْحَقانِ ب دَحْرَجَ)لِأنَّ إعلالَ آخِرِ الکَلِمَهِ قلباً و تسکیناً لا یَضُرُّ بوَزْنِها کما قد یُسَکَّنُ الآخِرُ بالوقْفِ بلا بأسٍ (13).

تنبیهٌ

الأصلُ فی الملحقِ أن یُلْحَقَ بِالمجرَّدِ.فالثُّلاثِیُّ المجرَّدُ یُزادُ فیه حرفٌ واحدٌ و یُلْحَقُ بالرُّباعیِّ المجرَّدِ،نحوُ:حَوْقَلَ (14)،و نحوُ:کَوْثَر (15)؛و الاسمُ الثلاثیُّ المجرَّدُ قد یُزادُ

[شماره صفحه واقعی : 371]

ص: 956


1- شرح الرّضی علی الشافیه،ج 3،ص 105.
2- اسمُ حَیٍّ(القاموس المحیط).
3- القویُّ الشَّدید.
4- العظیمُ الجافی.
5- ما یُصانُ فیه الکُتُب.
6- الذِّئبُ أو الکلبُ الخبیثان.
7- السَّیِّءُ الحال.
8- السَّحاب.
9- العجوزُ المظرِبَهُ الخُلْق.
10- العجوز المُسِنَّه.
11- قَلْساهُ:ألْبَسَهُ القَلَنْسُوَه.
12- سَلقاهُ،ألقاهُ علی ظَهْرِه.
13- و قالوا لا بأسَ بانکسارِ الوزنِ بالإعلالِ الحذفیِّ فی نحوِ أرطَیً-مثلاً-لأنَّهُ غیرُ دائمٍ لرجوعِ الألفِ مع أل و الإضافَهِ،نحوُ:الأرطی هذا أرطی الموضِع(شرح الرَّضی علی الشافیه،ج 1،ص 58).
14- کبُرَ و هَرِمَ.
15- الکثیر من کلِّ شیء،الخیرُ الکثیر.

فیهِ حرفانِ و یُلْحَقُ بالخُماسِیِّ المجرَّدِ،نحوُ:یَلَنْدَد (1)؛و الاسمُ الرُّباعیُّ المجرَّدُ قد یُزادُ فیه حرفٌ واحدٌ و یُلْحَقُ بالخُماسِیِّ المجرَّدِ،نحوُ:جَحَنْفَل (2)؛و هذا هو الغالِب.

و لکِنْ قَد یُری فی بابِ الإلحاقِ ما أُلْحِقَ بالمجرَّدِ ثُمَّ أُلْحِقَ هذا الْمُلْحَقُ بالمزیدِ فیه،فیُشْتَرَطُ إذاً أنْ یُزادَ فیه نفسُ ما زیدَ فی المزیدِ فیه فی مثلِ مکانِه؛نحوُ:شطن-شَیْطَنَ-تَشَیْطَنَ (3)(أُلْحِقَ الثلاثیُّ المجرَّدُ بالرُّباعیِّ المجرَّدِ ثم أُلْحِقَ هذا الملحقُ بالرُّباعیِّ المزیدِ فیه).و قد یُری المجرَّدُ أُلْحِقَ بالمزیدِ فیه بادِئَ بَدْءٍ،نحوُ:سکن-تَمَسْکَنَ و قعس-اِقْعَنْسَسَ(أُلْحِقَ الثلاثیُّ المجرَّدُ بِالرُّباعیِّ المزیدِ فیهِ بِلا لُحوقٍ قبلَ ذاکَ بالرُّباعیِّ المجرَّدِ) (4).

تنبیهٌ آخَر

یفترِقُ الاسمُ المُلْحَقُ بالخُماسِیِّ عن الخُماسیِّ فی حُکْمِ التَّصغیرِ و التکسیرِ.و ذلک لأنَّ الخماسیَّ یُحْذَفُ حرفُهُ الآخِرِ فی التصغیرِ و التکسیرِ-علی تفصیلٍ فی التصغیرِ قد سَبَقَ فی مَحَلِّه-نحوُ:سَفَرْجَل-سَفارِج و سُفَیْرِج،بخلافِ المُلْحَقِ بالخماسِیِّ حیثُ یُحْذَفُ منهُ حرفُهُ الزّائدُ أینَ کانَ،نحوُ:جَهَنْفَل-جُهَیْفِل،کَنَهْوَر (5)- کَناهیر.و لا یَخْلو الإلحاقُ-معَ ذلک-هُنا مِنْ فائدَهِ التَّماثُلِ و التَّوَسُّعِ (6).

الإلحاقُ و أبوابُ الفعلِ المزیدِ فیه

الإلحاقُ و أبوابُ الفعلِ المزیدِ فیه (7)

الأبوابُ العَشَرَهُ المشهورَه من أبوابِ الفعلِ الثلاثیِّ المزیدِ فیه کُلُّها غیرُ

[شماره صفحه واقعی : 372]

ص: 957


1- بمعنی ألَنْدد،الشدیدُ الخصومَه.
2- الغلیظ.
3- شَطَنَ و تَشَیْطَنَ:صارَ کالشَّیطانِ و فَعَلَ فِعْلَه.
4- شرح الرَّضی علی الشّافیه،ج 1،ص 55.
5- السَّحابُ العظیم.
6- قال الرَّضیُّ قدّس سرّه:«فائدهُ الإلحاقِ أنَّهُ رُبما یُحتاجُ فی تلک الکلمهِ إلی مثلِ ذلک التَّرکیبِ فی شِعْرٍ أو سَجْعٍ(شرح الرَّضی علی الشافیه،ج 1،ص 52).
7- شرح المفصَّل،ج 4،ص 431؛تکملَهٌ فی تصریفِ الأفعال،ص 118؛المعجم المفصّل فی تصریف الأفعالِ العربیَّه،ص 46.

مُلْحَقَهٍ و کذلک بابانِ من الأبواب غیرِ المشهورَهِ،هُما:اِفْعَوَّلَ و افْعَوْعَلَ (الرَّقَمَیْنِ 14 و 15 حَسَبَ ما رتَّبْناه)و بابٌ واحدٌ من الأبوابِ النادِرَه،هو بابُ افْتَعْلی(الباب 6 من تلک الأبْواب).أمّا سائرُ الأبْوابِ فکُلُّها مُلْحَقاتٌ بالشَّرحِ التّالی:

أ)أُلْحِقَتْ ب فَعْلَلَ(دَحْرَجَ-الرُّباعیُّ المجرَّد)ثَمانیَهُ أبوابٍ،هی:فَعْلَلَ،فَوْعَلَ،فَعْوَلَ، فَیْعَلَ،فَعْنَلَ،فَعْلی(الأبواب:1،2،3،4،5،6 من الأبوابِ غیرِ المشهورَهِ)و فَعْیَلَ و فَنْعَلَ (البابانِ 1 و 2 من الأبوابِ النادِرَهِ).

ب)أُلْحِقَتْ ب تَفَعْلَلَ(تَدَحْرَجَ-الرُّباعیُّ المزیدُ فیه)ثمانِیَهُ أبوابٍ أیضاً،هی:

تَفَعْلَلَ،تَفَوْعَلَ،تَفَعْوَلَ،تَفَیْعَلَ،تَمَفْعَلَ(الأبواب:7،8،9،10،11 من الأبوابِ غیرِ المشهورَه)و تَفَعْنَلَ،تَفَعْلی،تَفَعْیَلَ(الأبواب 3،4،5 من الأبوابِ النادِرَهِ)؛ غیرَ أنَّ تَمَفْعَلَ(الباب 11)مُلْحَقٌ من الثلاثیِّ إلی الرُّباعیِّ المزید فیه و البَواقی مُلْحَقاتٌ أوَّلاً من الثلاثیِّ إلی الرُّباعیِّ المجرَّدِ ثُمَّ تُلْحَقُ هذه المُلْحَقاتُ ثانیاً إلی الرُّباعیِّ المزیدِ فیه.

ج)أُلْحِقَ ب افْعَنْلَلَ(احْرَنْجَمَ-الرُّباعیُّ المزیدُ فیه)بابانِ هُما:اِفْعَنْلَلَ و افْعَنْلی(البابانِ 12 و 13 من الأبوابِ غیرِ المشهورَهِ)و کِلاهُما مُلْحَقانِ بادِئَ بَدْءٍ بالرُّباعیِّ المزیدِ فیه من دونِ اللُّحوقِ قَبْلَئذٍ بالرُّباعیِّ المجرَّدِ،هذا.

السُّؤالُ و التَّمرین

1.ما هِیَ أحرفُ الإبدالِ؟اذْکُرْ لکلٍّ منها أمْثِلَهً من غیرِ ما مُثِّلَ به فی الدَّرس.

2.حروفُ الزِّیادهِ ما هِیَ؟هاتِ لزیادَهِ کلٍّ منها أمْثِلَهً من غَیرِ ما مَثَّلْنا به فی الدَّرس.

3.تَحَسَّسْ ما تستَطیعُ من المِثالِ-و لا أقَلَّ من عشرینَ مِثالاً-لِلْمُلْحَقِ من غیرِ ما مَثَّلْنا به فی المَتْن.

[شماره صفحه واقعی : 373]

ص: 958

الفصل 9.غَیْرُ الْمُنْصَرِف

الفصل 9.غَیْرُ الْمُنْصَرِف (1)

غَیْرُ الْمُنْصَرِفِ اسْمٌ مُعْرَبٌ لا تَدْخُلُهُ الْکَسْرَهُ و لا التَّنْوینُ(تَنْوینُ التَّمَکُّنِ)؛و قَدْ یُقالُ لَهُ:«الممنوع من الصَّرف».

أَسْبابُ مَنْعِ صَرْفِ الاسمِ أرْبَعَهٌ،هِیَ:الْعَلَمِیَّهُ،الْوَصْفِیَّهُ،ألِفُ التَّأْنیثِ و صیغَهُ مُنْتَهَی الْجُموع.أمّا ألِفُ التّانیثِ فَتمنَعُ الصَّرفَ مطلقاً،و أمّا البَواقی فتأثیرُها فی منعِ الصَّرفِ مشروطٌ کما یلی:

أ)تُوجبُ الْعَلَمِیَّهُ منعَ الصَّرفِ بأحَدِ الشُّروطِ الآتیهِ:

1.أنْ یَکُونَ مَخْتوماً بألِفٍ وَ نونٍ زائِدَتَیْن،نحوُ:عُثْمان.

2.أوْ یَکونَ علی وزنِ الْفِعْل،نحوُ:أحْمَد و یَزید.

3.أو یَکُونَ مُرَکَّباً تَرْکَیبَ مَزْجٍ و لم یَکُ جُزْؤهُ الثانی«وَیْهِ»،نحوُ:بَعْلَبَکّ و بَیْتَ لَحْم.

4.أو یَکونَ مَعْدولاً-وَ مَعْنَی«الْعَدْلِ»هنا،أنْ یُشْتَقَّ کَلِمَهٌ مِنْ أُخْری و لَمْ یَفْتَرِق معنی المشتقِّ من المشتقِّ منه-نحوُ:«عُمَر»فَإنَّهُ مَعْدُولٌ عَنْ«عامِر»؛وَ مِثْلُهُ کُلُّ ما کانَ مِثْلَهُ،نحوُ:«غُدَر»معدول غادِر و«فُسَق»معدولُ فاسق.

5.أوْ یکونَ مُؤنَّثاً،نحوُ:مَرْیَم،جُوْر (2)،سَقَر؛إلاّ إذا کانَ ثُلاثِیّاً ساکِنَ الْوَسَطِ غیرَ أعْجَمیٍّ،نحوُ:هِنْد،فَیَجُوزُ فیهِ الصَّرْفُ و عَدَمُه.

6.أوْ یَکونَ أعْجَمیّاً زائداً عَلی ثَلاثَهِ أحْرُفٍ،نحوُ:إبْراهیم و یَعْقوب.

ب)تُوجِبُ الصِّفَهُ مَنْعَ الصَّرفِ بأحَدِ الشُّروطِ الآتیهِ:

1.أنْ یَکونَ عَلی وَزْنِ«فَعْلان»إذا کانَ«فَعْلان»یُؤَنَّثُ بِالألِف،نحوُ:رَیّان؛و لا ضَیْرَ فی أنْ یُؤَنَّثَ بالتاءِ أیضاً،نحوُ:سَکْران؛بخلافِ ما یُؤَنَّثُ بالتاءِ فقط،نحوُ:رَیْحان.

[شماره صفحه واقعی : 374]

ص: 959


1- شرح الرّضی علی الکافیه،ج 1،ص 100؛جامع الدّروس العربیّه،ج 2،ص 216؛مبادئ العربیّه،ج 4،ص 121.
2- اسمُ بلدَهٍ.

2.أوْ یَکونَ عَلی وَزْنِ أفْعَل،نَحْوُ:أحْمَر و أفْضَل.

3.أوْ یکونَ معدُولاً؛وَ الوَصْفُ الْمَعْدُولُ فی مَوْضِعَیْنِ:

الأوَّلُ:الأعْدادُ عَلی وَزْن«فُعال»أو«مَفْعَل»،و هما معدولانِ مِنَ الواحِدِ إلی العَشَرَهِ، نحوُ:«أُحاد»أو«مَوْحَد»أی«واحِد واحِد»،«ثُناء»أو«مَثْنی»أی«اثنَیْن اثْنَیْن»،و هکذا إلی«عُشار»أو«مَعْشَر»أی«عَشَرَه عَشَرَهَ»،قالَ تعالی: أُولِی أَجْنِحَهٍ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ (1).

الثانی لَفْظَهُ«أُخَر»بِمَعْنی«غَیْر»مَعْدولٌ عَنْ«آخَر»(بِفَتْحِ الْخاء)کَما فی قَوْلِهِ تَعالی:

فَعِدَّهٌ مِنْ أَیّامٍ أُخَرَ

(2)

.

و إنَّما عَدُّوا«اخَرَ»مَعْدُولاً عَنْ«آخَر»لِأنَّ قِیاسَ اسمِ التَّفْضیلِ الْمُجَرَّدِ مِنْ«أل»و الإضافَهِ أنْ یُسْتَعْمَلَ مُفرداً مذکّراً مُطْلقاً کَما سَبَقَ.لکِنَّهُمْ حَیْثُ رأوا قَوْلَ الْعَرَبِ «رَجُلانِ آخَرانِ»،«رِجالٌ آخَروُنَ»،«امْرَأهٌ أُخْری»،«امْرَأتانِ اخْرَیانِ»و«نِساءٌ أُخَرُ»، عَدُّوا کُلَّ هذِهِ الصِّیَغِ مَعْدُولاتٍ عَنْ«آخَرَ».وَ انَّما خَصُّوا«أُخَرَ»بالذِّکْرِ لِأنَّ«آخَرانِ»و «آخَروُنَ»و«أُخْرَیانِ»تُعْرَبُ بالْحُرُوفِ،فَلا تکُونُ مَوارِدَ لِمَنْعِ الصَّرْفِ؛و فی«أُخْری» ألِفُ التّأنیثِ،و بِها مُنِعَتْ مِنَ الصَّرْفِ؛وَ«آخَرُ»لا عَدْلَ فیهِ وَ منعُ صَرْفِهِ لِلْوَصْفیَّه وَ وزنِ الفِعْل؛فَبَقِیَ«اخَرُ»فریدَهً لِلْذِّکرِ.و أمّا«الأَواخِرُ»و«الأُخَرَیاتُ»فلا تُسْتَعْمَلانِ إلاّ مَعَ اللاّمِ أو مَعَ الإضافَهِ إلی ما فیه اللاّمُ وِفْقاً للقاعدَهِ فی اسمِ التّفضیلِ.

هذا و قد تَکُونُ لَفْظَهُ«أُخَر»جَمْعاً لِ«أُخْری»مُؤنَّثِ«آخِرِ»(بِکَسْرِ الخاءِ،مُقابِلُ أوَّل)فَتَکُونُ مُنْصَرِفاً لِأنَّهُ غَیْرُ مَعْدُولٍ.

ج)ألِفُ التّانیثِ مَقْصُورهً کانَتْ أمْ مَمْدُودهً،تَمْنَعُ الصَّرْفَ بِلا شَرْطٍ،نحوُ:سَلْمی، عَذْراء،سَکْری،حَمْراء.

[شماره صفحه واقعی : 375]

ص: 960


1- فاطر1/.
2- البقره184/.

د)صیغَهُ مُنْتَهَی الْجُمُوعِ تَمْنَعُ الصَّرْفَ بِشَرْطِ ألاّ تَلْحَقَها التّاءُ،نحوُ:أرامِل و أساتید بِخِلافِ:أرامِلَه وَ أساتِذَه.

تَنبیهٌ:المَمْنُوعُ مِن الصَّرْفِ إذا أُضیفَ أوْ دَخَلَهُ«أل»انْصَرَفَ،نَحوُ:«صَلِّ عَلی أشْرَفِ الْأنبِیاء»و«سَلِّمْ عَلَی النبیِّ الْأَفْضَلِ».

هذا،و قد یَدْخُلُ التَنْوینُ غیرَ المُنْصَرِفِ لِلْاِضْطِرارِ أو لِلتَّناسُبِ وَ نَحْوِه،کَقَوْلِ الشاعِرِ:تَبَصَّرْ خَلیلی هَلْ تری مِنْ ظَعائنٍ (1)،وَ کَقَوْلِهِ تَعالی: وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَهٍ مِنْ فِضَّهٍ وَ أَکْوابٍ کانَتْ قَوارِیرَا (2).

تَمَّ الکتابُ و سُبْحانَ اللّهِ وَ لَهُ الحَمْدُ

[شماره صفحه واقعی : 376]

ص: 961


1- ظَعائن جمع ظَعینَه وَ هی الْهَوْدَج.
2- الإنسان15/.

فهرست منابع و مآخذ

اشاره

1.قرآن مجید.

2.نهج البلاغه.

3.مفاتیح الجنان.

4.آیتی،محمد ابراهیم،تاریخ پیامبر اسلام،انتشارات دانشگاه تهران،1366.

5.ابراهیم مصطفی و...،المعجم الوسیط،دار الدّعوه،استانبول،1410 ه.ق.

6.ابن الأنباری،کمال الدّین أبی البرکات عبد الرّحمن بن محمد بن أبی سعید الأنباری النحوی، الانصاف فی مسائل الخلاف بین النحویین البصریین و الکوفیین،دار الحجّه للثقافه، 1380 ه.ق.

7.ابن أبی الحدید،عزّ الدّین أبو حامد بن هبه اللّه،شرح نهج البلاغه،دار إحیاء الکتب العربیّه، 1378 ه.ق.

8.ابن عصفور الإشبیلی،أبو الحسن علی بن مؤمن،الممتع الکبیر فی التصریف،مکتبه لبنان الناشرون،1996 م.

9.ابن عقیل،بهاء الدّین عبد اللّه،شرح ابن عقیل،مکتبه الهدایه،بیروت،1429 ه.ق.

10.ابن فارس،أبی الحسین أحمد،ترتیب مقاییس اللّغه،پژوهشگاه حوزه و دانشگاه،1387.

11.ابن منظور،جمال الدّین محمد بن مکرم،لسان العرب،دار صادر،بیروت.

[شماره صفحه واقعی : 377]

ص: 962

12.ابن هشام الأنصاری،جمال الدّین،مغنی اللبیب،بیروت،1979 م.

13.ابن یعیش،أبی البقاء یعیش بن علی بن یعیش،شرح المفصّل،دار الکتب العلمیّه،بیروت، 1422 ه.ق.

14.الأزهری،خالد بن عبد اللّه،التصریح بمضمون التوضیح.

15.الأشمونی،نور الدّین أبی الحسن علی بن محمد،شرح الأشمونی علی ألفیه ابن مالک،دار إحیاء الکتب العربیّه،منشورات الرّضی-رازی،قم،1363.

16.الأمینی،العلامه عبد الحسین،الغدیر،دار الکتب الإسلامیه،تهران،1366.

17.الأنصاری،جمال الدّین ابن هشام،شرح شذور الذهب،انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی،قم.

18.البیجوری شیخ ابراهیم،فتح الخبیر اللّطیف علی متن الترصیف فی علم التصریف،مکتبه مصطفی البابی الحلبی،1359 ه.ق،مطبعه أمیر،قم.

19.الزمخشری،أبی القاسم محمود بن عمر بن محمد،الکشّاف(فی تفسیر القرآن الکریم)،نشر البلاغه،قم،1413 ه.ق.

20.السید علی خان،الحدائق الندیّه فی شرح الفوائد الصّمدیّه،انتشارات هجرت،قم،1389.

21.السیوطی،جلال الدّین عبد الرّحمن،همع الهوامع،دار إحیاء التراث العربی،بیروت، 1431 ه.ق.

22.الصّبان،محمد بن علی،حاشیه الصّبان علی شرح الأشمونی،دار إحیاء الکتب العربیّه، منشورات الرّضی-زاهدی،قم،1363.

23.الطباطبائی،علامه سید محمد حسین،المیزان فی تفسیر القرآن،دار الکتب الإسلامیّه،تهران، 1389 ه.ق.

24.الطریحی،فخر الدّین بن محمد علی،مجمع البحرین،دفتر نشر فرهنگ اسلامی،1408 ه.ق.

25.الغلایینی،مصطفی،جامع الدروس العربیّه،مطبعه العصریّه،صیدا،لبنان،1388 ه.ق.

26.الکلینی،أبو جعفر محمد بن یعقوب،الأصول من الکافی،دار الکتب الإسلامیّه،تهران، 1388 ه.ق.

[شماره صفحه واقعی : 378]

ص: 963

27.المجلسیّ،محمد باقر،بحار الأنوار،مؤسسه الوفاء،بیروت،1403 ه.ق.

28.المصطفوی،حسن،التحقیق فی کلمات القرآن الکریم،وزاره الثقافه و الإرشاد الإسلامی، 1371.

29.الهدایه فی النحو(جامع المقدمات)،دار الحکمه،قم،1370.

30.أبی علی فضل بن الحسن الطبرسی،مجمع البیان فی تفسیر القرآن،دار المعرفه،بیروت، 1408 ه.ق.

31.جامع المقدّمات،چاپ سنگی،دار الحکمه،قم،1370.

32.حسینی تهرانی،سید هاشم،علوم العربیّه،نشر اخلاق،قم،1388.

33.محمد محی الدّین عبد الحمید،دروس التصریف،مطبعه السعاده،مصر،1378 ه.ق.

34.دهخدا،علی اکبر،لغت نامه،انتشارات و چاپ دانشگاه تهران،1373 ه.ش.

35.راغب اصفهانی،أبو القاسم حسین بن محمد،المفردات فی غریب القرآن،المکتبه المرتضویّه،تهران.

36.رشید الشرتونی،مبادئ العربیّه،انتشارات اسماعیلیان،قم،1366.

37.رضی الدّین استرآبادی،محمد بن حسن،شرح شافیه ابن حاجب،دار الکتب العلمیه،بیروت، 1395 ه.ق.

38.رضی الدّین استرآبادی،محمد بن حسن،شرح کافیه ابن حاجب،مؤسسه الصادق،تهران، 1398 ه.ق.

39.عباس حسن،النحو الوافی،دار المعارف،مصر،1966 م،انتشارات ناصر خسرو، تهران.

40.فیروزآبادی،مجد الدّین محمد بن یعقوب،القاموس المحیط،دار إحیاء التراث العربی، بیروت،1424 ه.ق.

41.فیّومی،احمد بن محمد بن علی،المصباح المنیر،دار الکتب العلمیّه،بیروت،1398 ه.ق.

42.لویس معلوف،المنجد فی اللّغه و الأعلام،دار المشرق،بیروت،1908 م.

[شماره صفحه واقعی : 379]

ص: 964

43.محمد باسل عیون السّود،المعجم المفصّل فی تصریف الأفعال العربیّه:دار الکتب العلمیّه، بیروت،1420 ه.ق.

44.محمد محی الدّین عبد الحمید،تکملهٌ فی تصریف الأفعال،این کتاب به صورت ضمیمه شرح ابن عقیل منتشر شده است.

45.محمدی الرّی شهری،میزان الحکمه،مکتب الإعلام الإسلامی،1362.

46.محمدی،محمد حسین،تصاریف(شرح صرف ساده)،شمیم قلم،قم،1387.

47.میشال عاصی و إمیل بدیع یعقوب،المعجم المفصل فی اللغه و الأدب،دار العلم،بیروت، 1987 م.

48.نظام الدّین،أبی محمد الحسن بن محمد بن الحسین،شرح النّظام علی الشافیه،دار الحجّه للثقافه،قم،1428 ه.ق.

[شماره صفحه واقعی : 380]

ص: 965

نمایه

آیات

روایات

اشعار

واژگان

[شماره صفحه واقعی : 381]

ص: 966

[شماره صفحه واقعی : 382]

ص: 967

آیات

آتُونی زُبَرَ الْحَدیدِ...أُفْرِغَ ْ عَلَیْهِ قِطْراً، 142

اثْنَتا عَشَرَهَ عَیْناً، 337

ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونی و أُمِّیَ إلهَیْنِ، 351

إذا جاءَکَ الْمُؤمِناتُ، 248

إذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ، 235

إذْ قالُوا لَیُوسُفُ و أخوهُ أحَبُّ إلی أبینا مِنّا، 224

إذْ قالَ یوسُفُ لِأبیهِ یا أبَتِ إنّی رَأَیْتُ أحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً، 254

إذْ لَمْ أَکُن مَّعَهُمْ شَهیداً، 121

إذْ هُما فِی الغارِ، 311

اعْدِلُوا هُوَ أقرَبُ لِلتَّقْوی، 315

إلاّ تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَهٌ فی الْأرْضِ و فَسادٌ کَبیرٌ، 342

اَلْحَقُّ مِن رَّبِّک فلا تَکُن مِّنَ المُمْتَرین، 121

اَلَّذی یُؤْتی مالَهُ یَتَزَکّی، 159

السّارِقُ و السّارِقَهُ فاقْطَعُوا أیْدِیَهُما، 252

إلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیٍ قدیرٌ، 204

الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ، 310

إنّا أنْزَلناهُ فی لَیْلَهِ الْقَدْرِ، 315

إنّا رادُّوهُ إلَیْکِ، 312

إنَّ الإنْسانُ لَظَلُومٌ کَفّارٌ، 221

إنَّ الإنْسانَ لَفی خُسْرٍ، 311

إِنَّ الّذینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللّهَ، 148

إنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی، 166

إنَّ الْهُدی هُدَی اللّهِ، 323

إن تَتُوبا إلَی اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما، 252

إنْ تَرَنِ أنَا أَقَلَّ مِنْکَ مالاً وَ وَلَداً، 225

إِنْ جاءَکُم فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا، 159

أنْ رَآهُ اسْتَغْنی، 166

إنَّ رُسُلَنا یَکْتُبُونَ ما تَمْکُرُوْنَ، 248

إنَّ فی ذلک لآیاتٍ لِکُلِّ صَبّارٍ شَکُورٍ، 222

إنَّ فی ذلِکَ لَعِبْرَهً لِأُولِی الأبْصارِ، 345

إنْ کانَتْ إلاّ صَیْحَهً واحدهً، 207

[شماره صفحه واقعی : 383]

ص: 968

إنَّکَ بِالوادِ الُْمُقَدَّسِ طُویً، 245

إنَّ ناشِئَهَ اللَّیلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَ أَقْوَمُ قیلاً، 225

إنَّ هذانِ، 325

إنّی آنَسْتُ ناراً، 365

إِنْ یَتَّخِذُونَکَ إِلاّ هُزُواً، 154

إنْ یَعْلَمِ اللّهُ فی قُلوبِکُمْ خَیْراً، 121

أَبی وَاسْتَکْبَرَ، 166

أَتَسْتَبْدِلُونَ الّی هُوَ أدْنی بِالّذی هُوَ خَیْرٌ، 166

أجَعَلَ الآلِهَهَ إلهاً واحِداً إنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ، 222

أرَأیْتَ إنْ کانَ عَلَی الْهُدی، 323

أَرَدْتُ أَنْ أعیبَها، 123

أفَإنْ مِتَّ فَهُمُ الخالِدُونَ، 107

أَفَلا تَذَکَّرُونَ، 159

أفَلا یَنْظُرُونَ إلَی الإبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ، 311

أَفَلَمْ یَدَّبَّرُوا، 156

أَفَمَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ، 154

أَقیمُوا الصَّلوهَ وَ آتُوا الزَّکوهَ، 141

ألا إنَّ لِلّهِ مَنْ فِی السَّموتِ وَ مَنْ فِی الأَرْضِ، 319

ألَیْسَ فی جَهَنَّمَ مَثْویً لِّلْکافِرینَ، 230

أمِ اتِّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَهً، 355

أمْ حَسِبَ الَّذینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ، 204

أمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إلاّ إیّاهُ، 341

أنْتُمُ الْفُقَراءُ إلَی اللّهِ، 355

أو إطعامٌ فی یومٍ ذی مَسْغَبَهٍ، 207

أُولی أجْنِحَهٍ مَثْنی و ثُلاثَ و رُباعَ، 375

أولئکَ الَّذینَ هَدَی اللّهُ فَبِهُدیهُمُ اقْتَدِهْ، 358

أولئکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّهِ، 235

بَقِیَّتُ اللّهِ خَیْرٌ لَکُمْ، 235

تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ، 318

تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَهً، 337

تَمَنَّوْا مکانَهُ بِالْأمسِ، 159

تَنَزَّلُ الْمَلائِکَهُ، 159

ثانِیَ اثْنَیْنِ إذْ هُما فِی الْغارِ، 337

ثُمَّ ارْجِعِ البَصَرَ کَرَّتَیْنِ، 60،253،355

ثُمَّ أرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا، 362

ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرََهُ، 142

ثُمَّ ذَهَبَ إلی أهْلِهِ یَتَمَطّی، 156

ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا کَثیرٌ مِنْهُمْ، 51

ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ کُلِّ شیعَهٍ أَیُّهُمْ أشَدُّ...، 326

ثُمَّ لَْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْیُوفُوا نُذُورَهُم، 60

جاءَتْها ریحٌ عاصِفٌ، 238

جَنّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَهً لَهُمُ الْأَبْوابُ، 220

حَتّی إذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ، 230

حَتّی إذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأرْضُ بِما رَحُبَتْ، 208

حَتّی إذا کُنْتُمْ فی الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ، 246

حَتّی تَوارَتْ بِالْحِجاب، 315

حَتّی یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ، 229

دیناً قِیَماً، 107

[شماره صفحه واقعی : 384]

ص: 969

ذِکْرُ رَحْمَهِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکریّا-إذ نادی رَبَّهُ، 243

رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ، 137

سارِعُوا إِلی مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبَّکُمْ، 148

سَخَّرَها عَلََیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ و ثَمانِیَهَ أیّامٍ، 336

سَلامٌ هِیَ حَتّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ، 231

سَلْهُمْ أیُّهُمْ بِذلِکَ زَعیمٌ، 90

سَواءٌ عَلَیْهِم أسْتَغْفَرْتَ لَهُم أم لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُم، 352

سَیَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْکَذّابُ الأَشِرُ، 221

عَسی رَبُّهُ إنْ طَلَّقَکُنَّ أنْ یُبْدِلَهُ أزْواجاً، 282

عَمَّ یَتَساءَلُونَ، 352

عَنِ النَّبَأِ العَظیم، 355

غَلَّقَتِ الأَبْوابَ...، 144

فَإِذا الَّذی اسْتَنْصَرَهُ بِالأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ، 167

فَاسْتَبْشِرُْوْا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِهِ، 148

فَاطَّهَّرُوا، 156

فَاعْبُدْهُ واصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ، 359

فإنَّ الجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوی، 230

فإنَّما هِیَ زَجْرَهٌ واحِدَهٌ، 207

فإنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ، 316

فإنْ یَتُوبُوا یَکُ خیراً لَهُم، 121

فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ، 86

فَأْتُوا بِکِتابِکُمْ إنْ کُنْتُمْ صادِقینَ، 346

فَأجْمِعُوا کَیْدَکُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفّاً، 346

فَأَصَّدَّقَ، 156

فَأَنْتَ لَهُ تَصَدّی، 159

فَأَنْجَیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ الْمَشْحونِ، 246

فَتَرَی الْقَومَ فیها صَرْعی، 241

فَخُذْ أرْبَعَهً مِنَ الطَّیْر، 338

فَذَکِّرْ بِالْقُرآنِ مَنْ یَخافُ وعیدِ، 357

فَذُوقُوا عَذابی و نُذُرِ، 357

فَرَدَدْناهُ إِلی أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّعَیْنُها، 124

فَزَیَّلْنا بَیْنَهُمْ، 145

فَسْئَلِ الْعادّینَ، 90

فَسُبْحانَ اللّهِ حینَ تُمْسُونَ...، 142،178

فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ-بِأَییِّکُمُ الْمَفْتُونُ، 217

فَسَتَعْلَمُونَ کَیْفَ نَذیرِ، 357

فَعِدَّهٌ مِنْ أیّامٍ أُخَرَ، 375

فَعَصی فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ، 311

فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً، 225،226

فَقالَ لَها و لِلْأرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أوْ کَرْهاً، 254

فَکُّ رَقَبَهٍ-أوْ إطعامٌ فی یَوْمٍ ذی مَسْغَبَهٍ، 206

فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَهَ، 154

فَلا تَکُ فی مِرْیَهٍ مِمّا یَعْبُدُ هؤلاءِ، 121

فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أنْ یَطَّوَّفَ بِهِما، 159

فَلَمّات رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ، 141

فَلَمّا قضی مُوسَی الْأَجَلَ، 65

فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هذا الْبَیْتِ، 60

[شماره صفحه واقعی : 385]

ص: 970

فََلْیُؤَدِّ الَّذی اؤْتُمِنَ أمانَتَهُ، 346

فَمَا اسْتَکانُوْا لِرَبِّهِم، 166

فَما اسْطاعُوا أنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً، 165

فَما یَکُونَ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فیها، 159

فَمَهِّلِ الْکافِرینَ أمْهِلْهُمْ رُوَیْداً، 331

فَنادی فیِ الظُّلُماتِ أنْ لا إلهَ إلاّ أنتَ، 342

فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً، 365

فی بِضْعِ سِنینَ، 328

فَیَقُوُ رَبّی أکْرَمَنِ...فیقولُ رَبّی أهانَنِ، 357

فیها عَیْنٌ جارِیَهٌ، 239

قاتَلَهُمُ اللّهُ، 147

قالَ ائْتُونی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أبیکُمْ، 345

قالَ أرَءَیْتَ إذْ أوَیْنا إلَی الصَّخْرَهِ، 314

قالَ بَلْ ألْقُوا فَإذا حِبالُهُمْ و عِصِیُّهُمْ، 273

قالَ بَل رَّبُّکُمْ، 81

قالَتا لا نَسْقی حَتّی یُصْدِرَ الرِّعاءُ، 272

قالَتْ رُسُلُهُمْ أ فی اللّهِ شَکٌّ، 248

قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذی لُمتُنَّنِی فیهِ، 317

قالَ عَسی رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ، 167

قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إلی نِعاجِهِ، 206

قالَ ما مَکَّنّی فیهِ رَبّی خَیْرٌ، 79

قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ، 238

قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ، 121

قالَ یا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتی هُنَّ أطْهَرُ لَکُمْ، 227

قَدْ أفَْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، 247

قَدْ فَرَضَ اللّهُ لَکُمْ تَحِلَّهَ أیْمانِکُمْ، 142

قَدْ یَعْلَمُ اللّهُ المُعَوِّقینَ مِنْکُمْ، 334

قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ، 145

قُلِ اللّهُ، 355

قُلْ إنْ أدْری أقَریبٌ ما تُوعَدُونَ، 118

قُلِ انْظُروا ما ذا فی السَّمواتِ و الأرضِ، 319

قُل أفَغَیْرَ اللّهِ تَأْمُرُونّی أَعْبُدُ أیُّهَا الْجاهِلونَ، 354

قُل رَّبِّ إمّا تُرِیَنِّی ما یُوعَدُونَ، 80،81

قُلْ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغٌّْرِبُ، 230

قُلْ ما عِنْدَ اللّهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التَّجارَهِ، 228

قُلْ مَن رَّبُّ السَّمواتِ السَّبْعِ، 81

قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَکُمْ، 334

قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ، 316

کأنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَهٍ، 245

کَأنَّهُمْ أعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ، 245

کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَهٌ، 269

کَذَّبَتْ ثَمُودُ بالنُّذُر، 245

کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نوحٍ فَکَذَّبُوا عَبْدَنا، 246

کَلاّ إذا دُکَّتِ الأَرْضُ دَکّاً دَکّاً-و جاءَ رَبُّکَ و المَلَکُ صَفّاً صَفّاً، 253

کَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ، 80،81

کَلَّمَ اللّهُ مُوسی تَکْلیماً، 146

لا أعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ، 60

[شماره صفحه واقعی : 386]

ص: 971

لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ...، 206

لا یَسَّمَّعُونَ، 156

لِإیلافِ قُرَیْشٍ، 345

لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُوْنَ، 156

لکِنّا هُوَ اللّهُ رَبّی و لا أُشْرِکُ بِرَبّی أحَداً، 357

لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ...، 351

لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ، 355

لَنْ تَنالُوْا البِرَّ حَتّی تُنْفِقُوْا مِمّا تُحِبُّونَ، 124

لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ، 80

لِئَلاّ یَعْلَمَ أهلُ الکِتابِ...، 342

ما أَغْنی عَنّی مالِیَهْ-هَلَکَ عَنّی سُلْطانیَهْ، 78

ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فی الدّینِ مِنْ حَرَجٍ، 354

مُسْلِماتٍ مؤمِناتٍ...، 258

مِنَ الْمُؤمِنینَ رِجالٌ، 354

مَنْ ذَا الَّذی یُقرِضُ اللّهَ قََرْضاً حَسَناً، 319

مَن یَّتَّقِ اللّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجاً، 78

مَن یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ...، 81

نارُ اللّهِ الْمُوقَدَهُ، 318

وَاجْعَل لّی وَزیراً مِّنْ أهْلی، 77

وَ إذا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ، 248

وَ إذا العِشارُ عُطِّلَتْ، 273

وَ إِذا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ، 179

وَ إذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّهٍ فَحَیُّوْا بِأحْسَنَ مِنْها أو، 224

وَ إذا قامُوا إلیَ الصَّلاهِ قامُوا کُسالی، 276

وَ إذْ قالوا اللّهُمَّ، 354

وَازَّیَّنَتْ، 156

وَاسْتَعْمَرَکُم فیها فَاسْتَغْفِرُوْهُ، 166

وَاسْتَغْشَوْا ثِیابَهُم، 166

وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِیْ، 154

وَاصْنَعِ الْفُلْکَ بِأعْیُنِنا و وَحْیِنا، 268

وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ، 81

و الآخِرَهُ خَیْرٌ وَ أبْقی، 226

وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَکُمْ مِنْ شَعائِرِ اللّهِ، 268

وَ الَّذی قَدَّرَ فَهَدی، 145

وَ الَّذینَ إذا ذُکِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ 267

وَ الشَّمْسِ وَ ضُحیها، 239

وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ، 227

وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً...فَأثَرْنَ بِهِ نَقْعاً، 319

وَ اللّهُ خَلَقَ کُلَّ دابَّهٍ مِنْ ماءٍ، 318

وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأنْفُسِهِنَّ ثَلاثَهَ قُرُوءٍ، 282

و إمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَهً، 342

وَ إنْ تَکُ حَسَنَهً یُضاعِفْها، 121

وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ، 154

وَانْظُرْ إِلی إلهِکَ الَّذی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً، 80

وَانْظُرْ إلی طَعامِکَ و شرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ، 358

وَ إنْ کانَ ذوُ عُسْرَهٍ فَنَظِرَهٌ إلی مَیْسَرَهٍ، 232

و إنَّهُم عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأخْیارِ، 256

وَ إنْ یَأْتُوکُمْ أُسری تُفادُوهُمْ، 276

[شماره صفحه واقعی : 387]

ص: 972

وَ أخافُ أنْ یَأُْکُلَهُ الذِّئْبُ، 311

وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أثْقالَها، 239

وَ أسَرُّوا النَّجْوی الّذینَ ظَلَمُوا، 51

و أمّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ، 245

وَ أمُرْ أهْلَکَ بِالصَّلاهِ وَاصْطَبِرْ عَلَیْها، 86،91،346

وَ أنَّ اللّهَ لَیْسَ بِظَلّمٍ لِلْعَبیدِ، 222،293

و أوْحَینا إلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إقامَ الصَّلاهِ، 137

وَ بُرِّزَتِ الْجَحیمُ للغاوینَ، 239

و بَنَیْنا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِداداً، 272

وَ تَریَ الْفُلْکَ مَواخِرَ فیهِ، 268

وَ تَرَی النّاسَ سُکاری وَ ما هُمْ بِسُکاری، 276

وَ جَعَلْنا من الماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ، 311

و حاجَّهُ قومُهُ قالَ أتُحاجُّونّی فی اللّهِ، 354

وَ حَمَلَها الإنْسانُ إنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً، 221

وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ 208

وَ رَأی المُجْرِمُونَ النّار، 229

وَ ربُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَهِ، 231

وَسْئَلْ مَنْ أرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِن رُّسُلِنا، 90

و ظَنُّوا أنْ لا مَلْجأَ مِنَ اللّهِ إلاّ إلَیْهِ، 342

و غَلَّقَتِ الأَبْوابَ، 145

وَ قالَ ارْکَبُوا فیها بِسْمِ اللّهِ مَجْریها، 230

و قالَ الّی نَجا مِنْهُما وَادّکَرَ بَعْدَ أُمَّهٍ، 154

و قالَ نِسْوَهٌ فی المدینَهِ، 248

وَ قالُوا أساطیرُ الأوّلینَ اکْتَتَبَها، 363

وَ قُدُورٍ راسِیاتٍ، 259

وَ قیلَ مَنْ راقٍ، 81

وَ کانَ فِی المَدینَهِ تِسْعَهُ رَهْطٍ، 338

وَ کَأیِّن مِّنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کثیرٌ، 329

وَ کَذَّبَ به قَوْمُکَ و هُوَ الْحَقُّ، 246

وَ کَذلِکَ جَعَلْنا فی کُلِّ قَرْیَهٍ أکابِرَ مُجْرِمیها، 226

وَ لَئِنْ مُتُّم أَوْ قُتِلْتُمْ لَإلَی اللّهِ تُحْشَرُونَ، 107

و لا الضّالّینَ، 354

وَ لا تَقُوْلَنَّ لِشَیءٍ إنّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً، 102

وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ، 81

و لا تَنْسَوُا الفَضْلَ بَیْنَکُمْ، 100

و لا یَطَئُونَ مَوْطِئاً یَغیظُ الْکُفّارَ، 230

وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النّاسِ عَلی حَیوهٍ، 227

وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ، 60

وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَهً، 238

و لکِنْ تَعْمَی القُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ، 318

وَ لَلدّارُ الْآخِرَهُ خَیْرٌ لِلَّذینَ یَتَّقُونَ، 351

و لَمّا سُقِطَ فی أَیْدیهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوْا، 67

وَ لَمْ أکُ بَغیّاً، 121

وَ لَمْ یَکُن لَّهُ کُفُواً أحَدُ، 121

وَلَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُوْنَ و نِساءٌ مُؤْمِناتٌ، 282

وَلْیُمْلِلِ الَّذی عَلَیْهِ الحقُّ، 363

وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیََنْفِرُوا کافَّهً، 247

و ما یَذَّکَّرُ، 156

[شماره صفحه واقعی : 388]

ص: 973

وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ، 236

و مَکَرُوا مَکْراً کُبّاراً، 222

وَ مِنْ آیاتِهِ مَنامُکُمْ بِاللَّیْلِ، 204

وَ مِنَ النّاسِ مَن یَقُولُ آمَنّا باللّهِ، 354

وَ مَنْ أصْدَقُ مِنَ اللّهِ قیلاً، 223

وَ مَنْ أوْفی بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللّهَ، 314

وَ مَن یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَیَمُتْ وَ هُوَ کافِرٌ، 81

وَ مَن یُشاقِّ اللّهَ فَإِنَّ اللّهَ شَدیدُ الْعِقابِ، 81

وَ مَن یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّن لَهُ الْهُدی، 81

وَ هُوَ الَّذی یَبْدَؤُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعیْدُهُ، 227

وَ هُوَ کَلٌّ عَلی مَوْلیهُ، 230

وَ یَسْألُونَکَ عَنِ الْمَحیضِ قُلْ هُوَ أذیً، 204

وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَهٍ مِنْ فِضَّهٍ، 376

وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَهٍ لُمَزَهٍ، 222

وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمیعاً، 331

هاؤُمُ اقْرَؤُوا کِتبِیَه، 342

هذا الذَّی کُنْتُمْ به تَدَّعُونَ، 154

هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتی کُنْتُمْ توُعَدوُنَ، 239

هُمُ الْمُفٌّْلِحونَ، 355

هُوَ الَّذی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ، 144

هُوَ اللّهُ الخالِقُ البارِئُ، 318

هُوَ اللّهُ الَّذی لا إلهَ إِلاّ هُوَ، 234

هَیْهاتَ هَیْهاتَ لِما تُوعَدُونَ، 330

یا أَیُّهَا الَّذیْنَ آمَنُوْا أَطیعُوْا اللّهَ وَ رَسُولَهُ، 155

یا أیُّها الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أنْفُسَکُمْ، 331

یا أیُّها النَّبیُّ، 354

یا وَیْلَتی لَیْتَنی لَمْ أتَّخِذْ فُلاناً خَلیلاً، 328

یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُم، 145

یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً، 221

یَشَّقَّقُ، 156

یَضَّرَّعُونَ، 156

یُوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أخْبارَها، 342

یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ، 163

یَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَهٍ عَمّا أَرْضَعَتْ، 238

یَوْمَ یَنْفَخُ فی الصُّوْرِ وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمینَ، 268

[شماره صفحه واقعی : 389]

ص: 974

روایات

اَلتَّذَلُّلُ لِلْحَقِّ أقْرَبُ إِلَی الْعِزِّ مِنَ التَّعَزُّزِ بِالْباطِلِ، 159

الظُّلْمُ ظُلُماتُ یومِ القیامَه،206

اللّهُمَّ...أبْدِلْنی بهم خَیراً منهُم و أبْدِلْهُم بی شرّاً مِنّی، 228

أسْألُکَ أن تَجْعَلَ وَفاتی قَتْلاً فی سبیلِک تَحْتَ رایَهِ نَبِیِّک مَعَ أوْلِیائِک،206

أوصیکم بتقوی اللّهِ الّذی أعْذَرَ بما أنْذَرَ،139

بَلی کانَتْ فی أیدینا فَدَکٌ مِنْ کُلِّ ما أظَلَّتْهُ السَّماءُ فَشَحَّتْ عَلَیْها نفوسُ قومٍ،245

تَجَهَّزُوا رَحِمَکُمُ اللّه،159

تَخَلَّقوُا بِأَخْلاقِ اللّهِ،159

تزولُ الجِبالُ و لا تَزُلْ،عَضَّ علی ناجِذِک...و غُضَّ بَصَرَک،81

تَسَحَّرُوا فَإِنَّ السَّحُورَ بَرَکَهٌ،159

فَقَدْ أعْذَرَ اللّهُ إلیکم بحُجَجٍ مُسْفِرَهٍ ظاهِرَهٍ،139

کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَی الْفِطْرَهِ فَأبَواهُ یُهَوِّدانِهِ وَ یُنَصِّرانِهِ وَ یُمَجِّسانِه،178

لَضَرْبَهُ عَلیٍّ[یومَ الخندَقِ]خیرٌ-أو أفضلُ-مِن عِبادَهِ الثَّقَلَیْنِ،207

مَتی اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِیَّ مَعَ الأوَّلِ مِنْهُمْ حَتّی صِرْتُ أُقْرَنُ إلی هذهِ النَّظائِرِ،275

مَنْ ماتَ و لا یَعْرِفُ إمامَهُ ماتَ مِیْتَهً جاهِلِیَّهً،242

نَکِد،191

وَ أنْهَرْتَ المِیاهَ مِنَ الصُّمِّ الصَّیاخیدِ عَذْباً و أُجاجاً، 283

وَ قَتْلاً فی سَبیلِکَ فَوَفِّقْ لَنا،206

وَ لَعَمْری لَوْ کُنّا نَأْتی ما أَتَیْتُمْ ما قامَ لِلدّینِ عَمُودٌ وَ لا اخْضَرَّ لِلْإیْمانِ عُودٌ،163

یا عُدَیَّ نَفْسِه لَقَدِ اسْتَهامَ بِکَ الخَبیثُ،301

یا کمیلُ،مُرْ أهلَکَ أنْ یَرُوحُوا فی کسبِ المکارِم، 91

[شماره صفحه واقعی : 390]

ص: 975

اشعار

إنْ یَقْتُلُوکَ فَإنَّ قَتْلَکَ لَمْ یَکُنْ/

عاراً عَلَیْکَ وَ رُبَّ قَتْلٍ عارٌ،206

اوزان ثلاثی ده بود ای عاقل/

یک یک شمرم نگار بر صفحه دل،24

أفْعِلَهٌ أفْعُلٌ ثُمَّ فِعْلَه/

ثُمَّتَ أفْعالٌ جموعُ قِلَّه،281

أیٌّ کَ«ما»و أُعْرِبَتْ ما لَمْ تُضَفْ/

وَ صَدْرُ وَصْلِها ضَمیرٌ انْحَذَف،326

بِالْخَیْرِ خَیْراتٍ و إنْ شرّاً فا/

و لا أُریدُ الشَّرَّ إلاّ أنْ تا،357

تَبَصَّرْ خَلیلی هَلْ تری مِنْ ظَعائنٍ،376

ثُمَّ زادوا أنَّهُم فی قومِهِمْ/

غُفُرٌ ذَنْبَهُم غیرَ فُخُر،222

فإنَّ الماءَ ماءُ أبی و جَدِّی/

و بِئری ذو حَفَرْتُ و ذو طَوَیتُ،319

فُعْلٌ لِنَحْوِ أحْمَرٍ و حَمْرا[ء]/

و فِعْلَهٌ جَمْعاً بِنَقْلٍ یُدْری،268

فَعْلی لِوَصْفٍ کقَتیلٍ و زَمِن/

و هالِکٌ وَ مَیِّتٌ بِهِ قَمِن،271

فقُولا لهذا المرءِ ذُو جاءَ ساعیاً/

هَلُمَّ فَإنَّ المشرَفِیَّ الْفَرائضُ،319

فُوَیْقَ جُبَیْلٍ شاهِقِ الرَّأسِ لَمْ تَکُنْ/

لِتَبْلُغَهُ حَتّی تَکِلَّ و تَعْمَلا،295

فی نحوِ رامٍ ذواطّرادٍ فُعَلَه/

و شاعَ نحوُ کامِلٍ و کَمَلَه،270

کلُّ سِرٍّ جاوَزَ الاِثنَیْنِ شاعَ/

کلُّ عِلْمٍ لَیْسَ فی الْقِرْطاسِ ضاعَ،360

مدینهَ جَدِّنا لا تقبَلینا/

فبالحسراتِ و الأحزانِ جینا،87

وَ اجْزِمْ بإنْ وَ مَنْ وَ ما و مَهْما/

أیٍّ مَتی أیّانَ أیْنَ إذْما،326

[شماره صفحه واقعی : 391]

ص: 976

و اسماً أتی و کُنیَهً و لَقَباً/

و أخِّرَنْ ذا إن سِواهُ[ها]صَحِبا،308

و اکتُبْ مَزیداً عن ثلاثیٍّ بیا/

فِعلاً أو اسماً إنَّ ذا لا یَخْتَلِف،344

و بالفَعالی و الفَعالی جُمِعا/

صحراءُ و العذراءُ و القَیْسَ اتْبَعا،275

و صَحَّحُوا فِعَلَهً وَ فی فِعَل/

وَجْهانِ وَ الإعلالُ أولی کالحِیَل،198

وَضْمَسَکَحْ یَضْکَسُ نَوسٌ سَیَضْ/

نَسْکُو و ضَمْسی سَضَوی وَضْحِیَسْ،113

و فُعَّلٌ لفاعِلٍ و فاعِلَه/

وَصْفَیْنِ نحوُ عاذِلٍ و عاذِلَه،271

وَ قِسْهُ فی ذی التا و نحوِ ذِکْری/

وَ دِرْهَمٍ مُصَغَّرٍ و صَحْرا،260

و قیلَ فی المرمیِّ مَرْمَوِیُّ/

وَ اختیرَ فی استِعمالِهِم مَرْمِیُّ،290

و مِنْ مُضارعٍ لِکانَ مُنْجَزِم/

تُحْذَفُ نونٌ وَ هْوَ حَذْفُ ما الْتُزِم،121

و منهُ منقولٌ کفَضْلٍ و أسَد/

و ذو ارتجالٍ کسُعادَ و أُدَد،309

[شماره صفحه واقعی : 392]

ص: 977

واژگان

در این فهرست جای برخی از کلمات(واژگان)که در این کتاب از جهت صرفی مورد بحث قرار گرفته یا مطرح شده اند،مشخص شده است.

آبال،266

آباء،281

آجَرْتُ،115

آراء،265

آل،363

آلْآن،90،352،353

آلْحَسَن،353،360

آللّه،353

آمٍ،280

آیٍ،235

آیْمُنُ،353،360

إِ،112

أَئِلُ،87

أَئِمَّه،87

أَئِنُّ(أَیِنُّ)،87،94

أَئِی،87

أَآمِر،87

أَأَمُّ،88

أبابیل،284

أباطیل،280،283

أَباعَ،139

أَبَأَ،35،85

أبَتِ،192،236،242،344

ابْتاعُوا،151

إبْراهیم،374

إبرَه،232

إبْط،239

إِبِل،24،191،284

إبَلِیّ،289

ابْن،21،191،252

ابنُ آوی،308

ابنانِ،252

ابنُ زُبَیْرِ،309

ابنُ عباس،309

ابنُ عُمَر،309

أبْنُکَ بارُّ،360

ابنُ مسعود،309

ابْنَه،243،359

ابْنِیّ،288

أبَه،242

أبو یاسر،197

أُبَیّ،300

ابْیاضَّ،178

أُبَیُّ بَکْر،302

ابْیَضَّ،102،178

اتّابَعَ،160

اتَّأَرَ،150

اتَّبَّعَ،156

[شماره صفحه واقعی : 393]

ص: 978

اِتَّحَدَ،28،33،148

اتخاذ،153،158،166

اتَّخَذَ،149

أَتُری؟،67

اتَّزَرَ،149

اتَّسَرَ،148

اتَّسَعَ،151

اتَّعَدَ،148

أُتُن،269

اثّاقَلَ،160

اثَّأَرَ،150

اثَّبَّتَ،156

اثْتَأَرَ،150

اثْنانِ،251،292،359

اثْنَتانِ،243،251

اثْنِیّ،292

إِجارَه،31،38

اجْأَرْ،93

اجْتَذَبْتُ،153

اجْتَوَرَ،135،152

اجْدَزَّ،149

اجْدَمَعَ،149

اجْرِمّازاً،175

اجْرنْمازاً،175

اجْلِوّاذ،28،170

أُحاد،375

اِحْبِنْطاء،366

إحْدی،240،344،362

أحَدِیّ،293

أحَسْتَ،80

أحْسَسْتَ،80

أحْمَد،374

أُحِیَّ،138

أُحِیُّوا،138

أُحْیُوا،138

أُحْیِیَ،138

إِخالُ،55

أُخْت،192،236،243،257، 258،288،362

اخْتَبَزَ،153،178

اخْتَصَمَ،29،153،161

أُخَر،269،375

اخْشَوُا اللّهَ،355

اخْشَیِ اللّهَ،100،355

اخْلَوْلَقَ،179

إخْوان،267،281

إخْوَه،98،281

ادّارَکَ،27،29

ادَّثَّرَ،156

ادَّجَرَ،149

ادَّخَرَ،151

أُدَد،308،309

اِدَّرَعَ،177

ادَّرَکَ،149

ادَّکَرَ،28،149،343

أدْلٍ،264،265

أدْلی،99،198،199

أدْوُر،102،265،281

اذْدَکَرَ،28،29،149،361

اذَّکَرَ،29،149،361،362

إِذْما،120،121،126،344

إِذَنْ،123،124،301،343، 348،357،360

أراطی،275

أراطی،275

أرامِل،278،376

أرامِلَه،278،376

إِراءَه،137

أرَأیْتَکَ،179،180،181

أُرَبی،241

أُرْجوزَه،277

أرْطاوِیّ،289

أرْطَوِیّ،289

أرْطی،193،368

أُرَیْطی،298

إرْءاء،92،137

ازَّجَرَ،149

ازْدَجَرَ،149،361

[شماره صفحه واقعی : 394]

ص: 979

اِزَّیَّنَ،29

أساتِذَه،376

أساتید،376

أُساری،276

أساطیر،277

أسالیب،277

أُسامَه،309،310

أسامی،280،283

أسامِیّ،280،283

اسْتاعَ،165

اسْتافَ،152

اسْتاکَ،151

اسْتَتْیَسَت،164

اسْتِحاءً،164

اسْتِحْیاءً،164

اسْتَطاعَ،165

اسْتَغْیَلَتِ،164

اسْتَکانَ،183

اسْتَلْقی،170

أُسَراء،274

أسْری،270

اسْطاعَ،165

أُسْطُوانَه،360

أُسْطورَه،277

اسَّلَبَ،151

اسْلَنْقی،100،103،169

أُسْلوب،277،360

أسْماء،219،266،281، 283،285،362

اسماء ستّه،37،323

أُسَیْنُّ،301

أَشَرّ،228

اشْمَأَزَّ،175

أشیاء،265

أَصْطُفِیَ،90

أَصْطَفی،90

أطْرِقا،309

أظْبٍ،264

أظْبی،99،199

أظِنّاء،274

أعْراب،284،285

أَعرابیّ،239،285،293

أعْرُب،239

أعْصی،265

اعْلَوَّطَ،169

اغْرِنْداء،171

أفْعی،237،239،360

أفْکَلٌ،366

أَفَلْ،138

اقْعَنْسَسَ،36،169،370، 372

الأَباء،35

الأرْطی،100،243

الأضا،284

الأضاه،284

الأعرابُ،239

الْأَلُوکَه،365

الْأَوُبّ،87

الْأَؤُبّ،87

البَدَوِیّ،292

الثُّنائیُّ،288

الثِّنی،251

الجائِئُ؟؟؟،87

الحِرْباء،243

الحَصا،284

الحَصاه،284

الْخَضْراواتِ،259

الخَطائِئُ؟؟؟،87

الخَطایا،87

الرَّماء،242

الرِّوْی،197

الرَّیّ،102

الرِّیّ،197

الزَّکاه،242

الزَّکَرِیّاوانِ،252

الزَّکَرِیّاوُوْنَ،256

السَّرّاءُ،210

السَّفینَه،233

[شماره صفحه واقعی : 395]

ص: 980

السَّلیمیِّ،292

السَّیّارَه،233

الصَّلاه،242

الضَّرّاءُ،210

الطّائِرَه،233

الطُّمَأْنینَه،209

الطَّیّ،102،197

العَجَمِ،239

العُرْبُ،239

العَسْی،45

العَمْرونَ،297

العَمْرِویّ،349

العُمَیْرُونَ،297،299

الْغُسْلِ،209

الفَتِیِّ،199

القَبَعْثَری،243

القَرّاء،242

القُرَشِیُّ،292

القُشَعْریرَه،209

القُصَیُّوْنَ،255

القَفا،198

القَمَرانِ،251

القَنا،284

القَناه،284

أَلِلَتِ الْأَسْنانُ،80

اللُّتَیّا،302

اللَّتَیّا،302

اللُّذَیّا،302

اللَّذَیّا،302

المَرْیَمات،261

المُرَیِّمات،299

المَعْسور،217

المُعَلَّوْنَ،256

المُعَلّی،256

المَفْتُون،217

المُوسَوْنَ،256

المَیْسُور،217

النجفُ،245

أَلنْدَد،39،370،372

النعماءُ،210

النُّوَیْرِیِّ،292

الوَأْواء،242

الوَسامَه،219،266،285

أَمَّ،95

أُمُّ،95

أُمِّ،95

أُمَّ،95

أُمّ،239

أَمّا،95

أُمّا،95

أُمّات،261

أُمُّ البَنین،309

أمُّ المَفاسِد،308

أَمَّتْ،95

أُمَّتِ،242،344

امْرِئِیّ،292

امرِئ القَیْس،292

أُمُّ عِرْیَطْ،310

أمُّ کُلْثُوم،308

أمَلَّ،363

أمْلی،363

أمَوٌ،279

أمْوَه،271،279،290

أمَوَه،279،290

أُمَوِیّ،290

أَمَوِیّ،290

أُمَویَّه،241

أمَه،259،271،279،290

أُمَّه،259

أُمَّهات،261،368

أُمِّی،95

أُمَیّ،290

أُمَیّات،299

أُمَیْمَه،291

أُمَیْمِیّ،291

أُمَیَّه،290

إِنِّ،95

إِنَّ،95

[شماره صفحه واقعی : 396]

ص: 981

أَنَّ،94

أَنّا،94

أناثی،275

أُناس،92

أناسِیّ،280،363

انْأَ،94

أَنَّتْ،94

انْغَلَقَ،154

انْفَکَّ،179،180

انْقَعَرَ،248

إنُّوا،95

إِنِّی،95

أواصِل،196،275

أواقی،197،362

أوشَکَ،180

أوصال،362

أُوَل،197،269

أوَّل،224،228،278

أُولِعَ به،67

أوْلَق،365

أُوَمُّ،87،96

أَوُمُّ،87،95

أَوَمُّ،88

اوْمُمْ،95

أَوَّیْتُ،33،362

أُوَیْدِم،87

أهْراقَ،368

إهْراقَهً،368

أهْلُونَ،257

أیادی،282

أیامی،280

ایتَزَرَ،151

أَیِلُ،87

ایْمُ،359

أَیِّم،39

أیْمُن،265

ایْمُنُ،359

أَیِمَّه،87

أَیِنُّ،87

أیْنُق،280

ایْنِنَّ،95

اینِنْ،95

أُؤَمُّ،87،95

أَؤُمُّ،87،95

أُؤَیْدِم،87

بَخاتِیّ،276،290

بَدَوِیّ،287،293

بِرام،272

بَراءَه،261

بُرْثُن،24،39،191

بَرْقَعید،365

بُزُل،269

بَطْحاء،219

بَطَل،191،219

بُطْنان،267

بِعْ،101،108

بِعْتُ،115

بَعْلَبَک،292،336،374

بِلِز،191

بِنْت،191،236،243،257، 258،288،362

بِنْتُ وَرْدان،308

بِنْتِیّ،288

بَنَوٌ،21

بُوان؟؟؟،259

بُوانات؟؟؟،259

بُون،259

بُوَیْئع،302

بُوَیْب،301

بُوَیِّع،302

بَیْتَ لَحْم،374

بیض،268

بیضان،267،268

تَأَبَّطَ شَرَّاً،292،308

تأویل به مصدر،123،124

تَبَرُّو،362

تَبَرّی،89،198،362

تبَرُّؤ،89،362

[شماره صفحه واقعی : 397]

ص: 982

تَبَوُّؤ،157

تَتْری،362

تَتْفُل،368

تُتْفُل،369

تَخاجی،89،160،198

تَخاجُؤ،89

تَخِذَ،149

تَخْریجات،261

تُراث،362

تُرک،285

تُرْکِیّ،285،293

تَرَهْوَکَ،98،103،168،370

تَرَهْیَأَ،170

تَشَیْطَنَ،168،372

تصریف،67

تَظَنّی،157،363

تَعَلَّمْ،180

تَغْلِب،289،309

تُقاه،362

تَقَصّی،156

تَقَلْسی،170

تَقَلْنَسَ،170

تَقُولُ،180

تَقْوی،199،362

تَکَفّی،89،157

تَکَفُّؤ،89

تِلقاء،202

تَماثیل،283

تَمارین،277

تِمِلاّق،296

تُمُوْدَّ الثَّوْبُ،354

تَوْأم،362

تَوْراه،362

تَوَکُّؤ،157

تَهَیُّؤ،157

ثُبَه،257

ثَکْلان،219

ثَلاّجَه،232

ثَلَبَ،364

ثَلَمَ،364

ثُناء،375

ثِنْتانِ،243،251

ثَنَی،251

ثِنْی،251

ثیران،279

ثِیَرَه،198

جاه،29

جایِئٌ،256

جاءٍ،256

جاءیٌ،256

جَأْجَأَ،35

جَأَرَ،89،93

جَبَذَ،364

جَحاجِحَه،278

جَحاجیح،278

جَحْجاح،278

جَحْمَرِش،24،191،299

جَحْمَرِشات،260

جَحْمَرِشِیّ،289

جَحَنْفَل،372

جُحَیْرِش،299

جَحیم،239

جُخْدَب،24،191

جَدّات،262

جَداوِل،196

جُدَیِّل،303

جُدَیْوِل،303

جَعْفَر،24،191

جِعِنْظار،367

جَلْبَبَ،22،26،30،36

جُمادی،241

جَمَزِیّ،289

جَمَزی،289

جُنَّ،67

جُنْدَب،23،24،191

جَنُوب،239

جُوْر،374

جَهَنْفَل،372

[شماره صفحه واقعی : 398]

ص: 983

جَهَنَّم،239

جُهَنِیّ،291

جَهْوَرَ،31،98،103،168، 370

جُهَیْفِل،372

جُهَیْنَه،291،303

جِیاد،198،272

جیتُ،87

جینا،87،363

جُؤاراً،89

حادی،301

حارِیّ،292

حاشا،180

حاصِب،239

حاکَه،270

حُباری،241،289،344

حُبارِیّ،289

حَباطی،276

حَبالی،275

حَبالی،275

حَبْحَبَ،174

حَبَّذا،180

حَبَرْکی،289

حَبَرْکِیّ،289

حُبْلاوِیّ،289

حُبْلَوِیّ،289

حُبْلی،238،240،259،260، 269

حُبْلَیات،261

حَبَنْطی،276

حَتْحَتَ،174

حَرُوراء،293

حَرُورِیّ،293

حُزْوی،199

حَسْبَلَ،178

حَسْبَلَه،21

حُلقُوم،277

حَلَکِ،224

حَمْدان،278

حَمْدَلَ،178

حُمْر،268

حُمْران،267

حَمْراوات،259

حَمْراء،375

حِنْطَأْو،367

حُوّ،268

حَوّاء،268

حِوَج،198

حُور،268

حَوْراء،268

حَوْزات،262

حَوْقَلَ،31،168،178،371

حَوِلَ،102

حِوَل،198،281

حِوَلاً،197

حِیَل،198،270

حَیُّوا،144

حَیوه،344

خاصَّه،354

خِدَبّ،39،371

خَزْرَج،245

خُزَعْبیل،23،191

خَفَیْدَد،36

خِناث،275،279

خَناثی،275

خُنْثی،269،275

خَنْدَریس،299

خَنْفَنیق،365

خُنَیْدِر،299

خُنَیْفِساء،297

خَواتیم،280

خَواطی،275

خُوان؟؟؟،200

خَوَنَه،103

خُوَیْصَّهُ،354

خَیْتَعور،367

دُئِل،191

دابَّه،101،354

[شماره صفحه واقعی : 399]

ص: 984

دَبُور،239

دَدَن،35،36،80،228

دَرْبَخَ،174

دِلاص،263

دُؤَلِیّ،289

رَبْعَه،259

رِبو،344

رِبَوانِ،251

رِبَویِّ،289

رُبَیّ،298

رَحَوِیّ،362

رَحی،239

رِعاء،272

رَعْشَن،191

رُعْیان،267

رَغِبَ عَنْهُ،65

رَغِبَ فیه،65

رُومِیّ،285،293

رُؤی،269

رَیْحان،374

زَعْفَران،298،367

زُعَیْفِران،298

زَکَرِیّاء،194،243،252، 256،259

زَکوه،344

زُلَیْخا،298

زَمْزَمَه،39

زَمْنی،270

زَنادِقَه،278

زَنادیق،278

زَنْجِیّ،293

زِنْدیق،278

زَواریق،280

زُهِیَ،67

زَیْتُون،197

زِیَم،191

سُرادِق،260

سَراویل،284

سَرّاء،241

سِرْداح،368

سِرْوالَه،284

سِرْویل،284

سُری،19

سَفَرْجَل،24،26،191،277، 372

سَفَرْجَلات،260

سُفَیْرِج،299،372

سَقَر،239،374

سُقِطَ فی یَدِه،67،180

سُکاری،271،276،283

سَکاری،271،276

سَکْران،219،367،374

سَکْرانَه،240

سَکْری،240،259،271، 375

سَکْرَیات،259

سَلْسَبیل،35،365،367

سَلْقی،371

سَلْمان،278

سَلْمی،240،375

سَلَمِیّ،291

سَلْهَبَه،297

سُلَیْمان،297،302

سَلیمِیّ،291

سُلَیْهِبَه،297

سَنْبَلَ،169

سُودَد،202

سُوْر،269

سُوْک،269

سُوَیْداء،297

سَیْفان،219

سُؤْدُد،202

شِجْعان،267

شُجْعان،267

شُجَعاء،274

شَجَوِیّ،290

شَجی،194،290

شَدَّ ما،180

[شماره صفحه واقعی : 400]

ص: 985

شَراحیل،284

شَرْشَرَ،174

شَرْشَرَه،39

شَرَنْبَث،367

شَرَّه،228

شُرّی،228

شَرْیا،200

شَعْبَذَ،174

شُعَیْب،302

شَغْشَغَ،174

شَفْشَفَ،174

شَقْشَقَ،173

شَمائِل،275

شَمال،239،275

شِمال،275

شَمالات،261

شَمَّرَ،309

شَمْلَلَ،168،369

شَنَئِیّ،291

شَنْتَرَ،169

شَنُوءَه،291

شَوائب،39

شَواهِد،274

شواهِق،274

شیْئاء،266

صَحاری،275،283

صَحاری،275،276

صَحْراوات،261

صَحْراوِیّ،289

صَحَفِیّ،291

صَدْیا،199

صَدْیان،199،219

صَلَخَ،363

صَلوه،344

صَمَدِیّ،293

صَمْلَقَ،363

صَنْعانِیّ،292

صِنْوان،78،267

صِوان،200

صواهل،274

صُوْن،269

صَهٍ،181،182

صَهْ،182

صَیاخید،283

صَیارِف،277،283

صَیْخود،283

صَیْرَف،277

صیرورت،139،145،147، 158،162

ضامرِ البَطْن،212

ضَبِبَ الْمَکانُ،80

ضَبُع،239

ضُحَکَه،221

ضُحی،199،239

طائیّ،292

طالَما،180

طامِث،238

طامِثَهٌ،238

طاهرِ القَلْبِ،212،219

طَأْمَنَ،364

طُلَّ دَمُه،67

طَمْأَنَ،364

طِوال،198،272

طُوبی،362

طُوی،99

طَهاری،280

طِیال،198،272

طَیْبِیّ،289

طَیِّء،32،311

ظِباء،271

ظَبْی،194

ظُبِیّ،273

ظَبَیات،262

ظَبْیانِ،251

ظَبْیِیّ،287

ظَلِلْنَ،80

ظِلْنَ،80

ظَلْنَ،80

[شماره صفحه واقعی : 401]

ص: 986

عاشوراء،241

عاصِف،238

عاوِر،196

عایِن،196

عَبابید،284

عَبادید،284

عَبْدَ اللّهِ،252

عَبْدو منافٍ،256

عثایِر،196

عُثْمان،278،374

عِثْیَر،196

عُثَیْمان،297

عَجائِز،196،275

عَذاری،275،283

عَذاری،275

عَذْراوات،261

عَذْراء،219،375

عِراء،272

عَرَب،239،284

عُرُب،239

عَرَبیّ،285

عَرْجاء،218

عِرَضْنَهَ،364

عِرَضْنی،298

عَرَفات،254،258،292، 309

عُرُنْد،367

عُریان،219

عُرَیْب،300

عُرَیْضِن،298

عُرَیَّه،303

عِزُونَ،257

عِزَه،192،257

عِشار،273

عُشار،375

عُشَراء،273

عِشْرِیّ،292

عَصَبْصَب،369

عَصْفَرَ،178

عُصفُور،191،367

عَصَوات،261

عَصَوانِ،251

عَصَوِیّ،362

عِصِیّ،273

عُصِیّ،273

عُصَیْفِر،300

عُصَیْفیر،299

عُصَیَّه،300،301،303

عِضُونَ،257

عِضَه،257

عَطْفان،278

عُطَیٌّ،303

عَفّان،278

عَفَنْجَج،39

عَقائِب،275،283

عُقَیِّب،300

عُقَیْبَه،300

عُقَیْرِب،300

عَقیلِیّ،291

عَلام،280

عَلاّن،219

عَلاّنَهٌ،219

عِلْبائِیّ،289

عِلْباوات،261

عِلْباوانِ،252

عِلْباوِیّ،289

عِلْباء،252،366

عِلْباءات،261

عِلْباءانِ،252

عَلَوِیّ،39،290،304

عَلِیّ،28،290،309

عِلِّیّ،292

عُلْیا،199،344

عُلَیْقی،298

عُلَیْقی،298

عُلَیِّیٌّ،304

عِلِّیِّینَ،292

عُمَرَ،349،374

[شماره صفحه واقعی : 402]

ص: 987

عَمْرو،349

عَمْرِویّ،349

عَمَلَّس،30،371

عَمَوِیّ،287،290

عَمی،287،290

عُمْی،268

عُمْیان،267

عَمْیاء،240،241،268

عُمَیْر،295،302

عُمَیْران،297

عنادِل،277

عَنْدَلیب،277

عُنْصُوَه،200

عُنْفُوان،200

عَنْکَبُوت،246

عُنِی به،67

عُوْط،269

عَیائل،196

عیسی،243،344

عیط،269

عَیِّل،196

عین،268

عَیْن إبَلِیّ،292

عُیَنِیّ،291

عُیَیْنَه،291،300

غَبوق،19

غُدَر،374

غَرابیب،277

غَرابین،278،283

غِربال،232

غِرْبان،267،283

غِرْبیب،277

غَرْثان،219

غُشِیَ علیهِ،67

غَضافِر،277

غَضَنْفَر،277

غُضَیْبان،297

غُفُرٌ،222

غُفَیْلَه،297

غُمِیَ علیه،67

غُوَیْغاء،298

غَوَیْغِیّ،298

غُوَیَّه،304

فِ،26،112

فِئَه،192

فاروق،221

فاطِمَه،236،247،260،309

فاطِمِیّ،287

فاطِمِیَّهٌ،287

فاعول،222

فَأس،232

فَتاوی،275

فَتاوی،275

فَتاه،261

فُتُوّ،273،281

فَتَوانِ،251

فَتْوی،199

فَتَوِیّ،289

فَتِئَ،179،180

فَتی،193،344

فُتِیّ،273،281

فُتَیّ،301

فَتَیات،261

فَتَیانِ،100،251

فِتْیان،267

فِتْیَه،98،265

فُخُر،222

فَرَزْدَق،299

فُرْسان،267

فَرَطَ،140

فُرَیْدیس،304

فُرَیْزِق،299

فُرَیعین،296

فُسَق،374

فَصَلَ،364

فَصَمَ،364

فِقَعَه،241

فَلْحاء،243

[شماره صفحه واقعی : 403]

ص: 988

فُلْک،246،263،268

فُلَیْسات،300

فُلَّیْق،367

قَبّان،367

قَبَعْثَری،22،193،368

قَبَعثَرَیانِ،251

قُدامی،276

قِدْر،239

قَدَم،239

قُدُّوس،221

قُذَعْمِل،24،191

قِرَأی،290

قَرَبوس،367

قَرْدَحَ،174

قَرْدَد،22،36،369،370

قِرَدَه،241

قِرْشَبّ،30،371

قِرْطاس،277

قَرْطَبوس،367

قِرْطَعْب،24،191

قَرْنَ،182

قُرَیْش،302

قُرَیْشِیّ،291

قُرَیْطِس،300

قَشْوان،219

قَصّی،143،363

قُصَیّ،290

قَطِطَ الشَّعْرُ،80

قَطَنَتِ الْأَرْضُ،45

قِلْ،140

قَلاسی،276

قَلْسی،168،371

قَلَق،35،74

قَلَّما،180

قِلْنَ،140

قَلْنَسَ،168،370

قَلَنْسُوَه،198،276،298، 367

قُلَیْسِیَه،296،298،304

قُلَیْنِسَه،298

قُم،244

قُمْ،44

قَمارِیّ،276

قُمُدّ،371

قُمْرِیّ،276

قِمَطْر،24،191

قُمِیّ،288

قُمِّیّ،288

قِنْدیل،191،296

قَنَوات،261

قُنَیْدیل،296

قِنْیِیّ،287

قُوَیْئل،302

قُوَیِّل،302

قِهْ،112

قیر،302

قَیْل،140

قِیَم،107،198

قُیَیْرِ،302

کاظِمَیْن،309

کَبَد،289

کَبِد،191،246،289

کَتْکَتَ،174

کَثُرَ ما،180

کَراسِیّ،276،283

کَراکِیّ،276

کَرْبلاء،241،244

کُرْکِیّ،276

کُفَیِّئ،298

کَمْأَه،241

کَناهیر،372

کُنْتَأل،368

کَنَهْبُل،368

کَنَهْوَر،368،372

لَأَکَ،365

لَبُبْنَ،80

لُبْنَ،80

لَبْنَ،80

[شماره صفحه واقعی : 404]

ص: 989

لَبَّیْکَ،253

لُحی،269

لِحی،270

لِحْیانِیّ،293

لَکِمَ،364

لَهْفان،219

ما شاءَ اللّه،309

مِتْنَ،107

مُتْنَ،107

مَثْنَوِیّ،289

مَثْنی،375

مُجْتَبَوِیّ،289

مُجَیْنیق،299

مُحَمَّد،233،307،308،309

مَحْمِدَه،204

مُرْتَضَوِیّ،289

مَرْزَنْجُوش،367

مَرْمَریس،369

مَرْمَوِیّ،289،290

مَرْمِیّ،197،199

مَرْوَزِیّ،292

مُرَیٌّ،304

مَرْیَم،103،238،239،247، 259،260،374

مُسَرْوَل،296،304

مُسَیْریل،296،304

مُشَرْیَف،296،304

مِشْکوه،344

مُشَیْریف،296،304

مُشَیْهِدِیّ،297

مُصْران،283

مُصْطَفَوِیّ،289

مُصْطَفِیّ،289

مَطامیر،277

مطاوعه،139،153،154، 157،161،166،174،175

مَطْمورَه،277

مُعاوِیَه،243،298،303

مَعَدّ،365،371

مَعْشَر،375

مَلائِک،243،277

مَلائکَه،242،277،295، 365

مَلْأک،277،365

مَلَک،21،277،289،365

مَلِکِیّ،289

مَوْحَد،375

مُوسی،193،243،256، 259،308،344

مَهْدَد،38،39،370

مُهْرِیّ،276

مَهْیَع،103

مَیْثاء،259

نِئْطِل،39

نحنُ هُنا،309

نِدام،272،276

نَدامی،276

نَدْمان،219

نِغْران،266

نُفَساء،238،259،260،273

نِکات،262،272

نُکَحَه،221

نُوَمُّ،96

نُوَّم،271

نُونَ الْوِقایَهِ،314

نُوَیْرَه،291

نُهَیْرات،260

نِیاق،271

نِیام،272

نیب،268

نُیَیْب،301،302

نَؤُمُّ،95

نُؤَمُّ،95

وَأَلَ،228

وَأْواء،36

وَأْوَأَ،33،36

وَجاهَه،29

وَرَنْتَل،33،367

[شماره صفحه واقعی : 405]

ص: 990

وَسْماء،219،362

وَوَلٍ،224،228،278

وُوْلی،228،278

وَوَو،33

وَیْل،33

وَیَو،33

وُؤْلی،228

هِجان،263

هجاء،139

هِدِّ،152

هُدْنا،111

هُدُوا،111

هَدّی،152

هِدَّی،152

هُدی،202

هَرْوَلَ،370

هَرَوِیّ،292

هَمَّرِش،371

هِنْد،374

هَوازِن،284،285

هَیِفَ،102

یاجَلُ،105

یاحَلُ،105

یا رجُلاً،320

یا شُرْطِیُّ،320،338

یَبْصُطُ،363

یَحْیا،102

یُحْیا،138

یُحْیی،138

یَحْیی،344

یَخالُ،55

یُخْتَصرُ،224

یَرَعُ،105

یَرْمَلُون،78

یَزَعُ،105

یَزید،374

یَسْتَطیعُ،165

یَسْطیعُ،165

یَسَعُ،105

یَشی،112

یَصَّعَّدُ،79

یَضَعُ،105

یَطَأُ،105

یُطْمَأَنُّ بِهِ،175

یَعامِل،283

یَعْقوب،374

یَعْمَلَه،283

یُعْنی بِهِ،224

یُعْیا،138

یُعْیی،138

یَفاعِل،283

یَفاعیل،283

یَقُظ،191

یَقْظان،219

یَقیلُ،140

یَلَعُ،105

یَلَغُ،105

یَلْمَع،367

یَلَنْدَد،39،372

یَنْبَغی،180

یُوَمُّ،88،96

یُومَرُ،93

یَهِدّی،150

یَهَدِّی،152

یَهِدِّی،152

یُهْریقُ،368

یَهُود،285

یَهودیّ،285

یَیْجَلُ،105

یَیْحَلُ،105

یَیَّا،146،178

یَیَی،33

یَیَّیْتُ یاءً،33،74

یُؤَفْعِلُ،136

یُؤَمُّ،88،95

یَؤُمُّ،95

[شماره صفحه واقعی : 406]

ص: 991

فهرست تفصیلی

فهرست اجمالی 5

پیشگفتار 7

ویژگی ها 7

صرف مقدماتی 8

حجم کتاب و فرصت لازم 8

درخواست 9

تشکر 10

آرزو 11

گزیده و برگرفته ای از مقدمه استاد شهید آیه اللّه قدوسی قدّس سرّه 13

نامۀ آیه اللّه جنتی 15

مقدّمه 17

فصل 1.تعریف علم صرف 17

فصل 2.فایده علم صرف 18

فصل 3.موضوع علم صرف 18

تعریف کلمه و اقسام آن 18

[شماره صفحه واقعی : 407]

ص: 992

فصل 4.اشتقاق 21

فصل 5.حروف اصلی و زاید 21

فصل 6.ابنیه کلمه 23

فصل 7.وزن 25

فایده وزن 29

فصل 8.انواع کلمه 32

معتل 32

صحیح 34

مهموز 34

مضاعف 35

سالم 36

فصل 9.ادغام،تخفیف همزه و اعلال 37

فصل 10.اِلحاق 37

بخش یکم:فعل

مقدمه 43

1.تعریف و تقسیم 43

2.اصل(مبدأ اشتقاق)فعل 44

3.معلوم و مجهول 45

4.اشتقاق اقسام فعل 46

5.صیغه های فعل 46

6.مباحث بخش یک 48

مبحث اول:فعل ثلاثی مجرد 49

فصل 1.ماضی معلوم 49

[شماره صفحه واقعی : 408]

ص: 993

صیغه ها 49

ضمایر 51

چهار نکته 52

فصل 2.مضارع معلوم 53

صیغه ها 53

حروف مضارَعه 54

ضمایر 55

چهار نکته 55

اعراب و بِنا در فعل مضارع 56

ابواب ثلاثی مجرد معلوم 56

فصل 3.امر معلوم 58

سه نکته 59

ضمایر 60

فصل 4.ماضی مجهول 61

فصل 5.مضارع مجهول 62

فصل 6.امر مجهول 63

فصل 7.مجهول فعل متعدی به حرف جر 64

توجه کنید 66

ضمایر مجهول متعدی به حرف جر 66

فصل 8.فعل مجهول سَماعی 67

فصل 9.صوَر فعل معلوم متعدی 68

فصل 10.فعل مضاعف 74

الف)تعریف ادغام 75

ب)موارد ادغام 75

ج)انواع ادغام 75

[شماره صفحه واقعی : 409]

ص: 994

د)احکام ادغام 75

ه)قواعد ادغام 76

تبصره بر قواعد ادغام 81

فصل 11.فعل مهموز 85

قواعد تخفیف همزه 86

فصل 12.فعل معتل 97

قواعد عمومی اعلال 98

تبصره بر قواعد اعلال 102

فصل 13.مثال 104

فصل 14.اجوف 106

فصل 15.ناقص 109

فصل 16.لفیف 112

فصل 17.خصوصیات فعل ماضی 114

فصل 18.خصوصیات فعل مضارع 115

1.فعل حال و مستقبل 116

2.مضارع استفهامی 117

3.مضارع منفی 118

4.مضارع مجزوم 119

5.مضارع منصوب 123

6.مضارع مؤکد 124

مبحث دوم:فعل ثلاثی مزید 130

مقدمه 130

1.مبدأ اشتقاق ثلاثی مزید 130

2.چگونگی اشتقاق ثلاثی مزید 131

[شماره صفحه واقعی : 410]

ص: 995

3.ابواب ثلاثی مزید 132

4.ضمایر و قواعد در ثلاثی مزید 134

فصل 1.باب افعال 136

معانی باب افعال 138

فصل 2.باب تفعیل 142

معانی باب تفعیل 144

فصل 3.باب مفاعَله 146

معانی باب مفاعله 147

فصل 4.باب افتعال 148

معانی باب افتعال 153

فصل 5.باب انفعال 154

فصل 6.باب تفعُّل 155

معانی باب تفعل 157

فصل 7.باب تفاعل 160

معانی باب تفاعل 160

فصل 8.باب افعلال 162

معنای باب افعلال 162

فصل 9.باب استفعال 163

معانی باب استفعال 165

فصل 10.باب افعیلال 167

فصل 11.ابواب غیر مشهور و نادر 168

مبحث سوم:فعل رباعی 172

مقدمه 172

فصل 1.رباعی مجرد 172

[شماره صفحه واقعی : 411]

ص: 996

فصل 2.رباعی مزید 174

مبحث چهارم:فعل منحوت-فعل غیر متصرف-فعل جامد-اسم فعل 177

فصل 1.فعل منحوت 177

فصل 2.فعل غیر متصرف و جامد 179

فصل 3.اسم فعل 181

القسمُ الثّانی:الاسم

تمهیدٌ 187

المقدِّمَه 190

الفصل 1.تعریفُ الاسم 190

الفصل 2.أبنیهُ الاسم 190

الفصل 3.تَقْسیماتُ الاسم 192

الفصل 4.قَواعِدُ الإعْلالِ الْخاصَّهُ بِالاِسم 195

المَبحَثُ الأَوَّل:المَصدَرُ و غیرُ المَصدَر 201

مُقَدِّمَهٌ 201

الفَصْل 1.المَصْدَرُ الأَصلیّ 201

الفصل 2.المَصدَرُ المیمیّ 203

الفصل 3.المصدرُ الصِّناعیّ 205

الفصل 4.المصدرُ المجهول 205

الفصل 5.اَلمَرَّهُ و الهَیئَه 207

الفصل 6.المصدر المُؤَوَّل 208

الفصل 7.اسمُ المَصدر 209

المَبحَثُ الثّانی:الجامِدُ و المُشتَقّ 211

مُقَدِّمَهٌ 211

[شماره صفحه واقعی : 412]

ص: 997

الفصل 1.اسمُ الفاعِل 212

الفصل 2.اسمُ المفعول 215

الفصل 3.الصِّفَهُ المُشَبَّهه 218

الفصل 4.اسمُ المُبالَغَه 221

الفصل 5.اِسمُ التَّفضیل 223

الفصل 6.اسمُ المَکان 229

الفصل 7.اسمُ الزّمان 231

الفصل 8.اسمُ الآله 232

الفصل 9.فی تسمیَهِ الجامِدِ و المشتَقِّ بالْمَوصوفِ و الصِّفَه 233

المبحث الثّالث:المذکَّرُ و المؤنَّث 235

الفصل 1.فی أقسامِ المذکَّرِ و المؤنَّث 235

تقسیمٌ خاصٌّ بالمذکَّر 236

تقسیمٌ خاصٌّ بالمؤنَّث 238

الفصل 2.فی التَّأنیثِ الحقیقیِّ 240

الفصل 3.فی التَّأنیثِ المَجازیِّ 240

الفصل 4.فیما لا تُفیدُ التّاءُ و الألِفانِ تأنیثَ الکَلِمَه 242

الفصل 5.جوازُ التَّذکیرِ و التَّأنیث 244

الفصل 6.إسْنادُ الفِعْلِ إلی المُؤَنَّث 247

المبحث الرّابع:المُتَصَرِّفُ و غَیْرُ المتصرِّف 250

مُقدِّمهٌ 250

الفصل 1.المثنّی 250

الفصل 2.الجَمْع 253

الفصل 3.جمعُ المذکَّرِ السّالِم 254

المُلْحَقاتُ بِجَمْعِ المُذَکَّرِ السّالِم 256

[شماره صفحه واقعی : 413]

ص: 998

الفصل 4.جمعُ المُؤنَّثِ السّالِم 258

الفصل 5.الجَمْعُ المُکَسَّر 263

أ)جُموعُ التکسیرِ المُطَّرِدَه 264

ب)الجموعُ السَّماعِیَّه(غیرُ المطَّرِدَه)278

القِلَّهُ و الکَثْرَه 281

جمعُ الجَمْعِ،مُنْتَهَی الجُمُوع،صیغهُ مُنْتَهَی الجُمُوع 282

الجمعُ بِلا مُفْرَد 284

اسمُ الجمعِ و اسمُ الجِنْسِ الجَمعیِّ 284

تَسْمِیَهُ المُفْرَدِ بِصیغَهِ الجَمْع 285

الفصل 6.المَنْسوب 286

شَواذُّ النَّسَب 292

الفصل 7.المُصَغَّر 294

صِیَغُ المُصَغَّرِ 296

قواعِدُ الإعلالِ الخاصَّهُ بِالمصغَّر 302

المَبحَثُ الخامِس:المَعْرِفَهُ و النَّکِرَه 307

مُقَدِّمَهٌ 307

الفصل 1.اَلعَلَم 307

الفصل 2.اَلمُعَرَّفُ بِ«أل»310

الفصل 3.اَلضَّمیر 312

الفصل 4.اسمُ الإشارَه 316

الفصل 5.المَوْصُول 317

الفصل 6.المُعَرَّفُ بالإضافَه 319

الفصل 7.المعرَّفُ بالنِّداء 320

المَبحَثُ السادِس:المُعْرَبُ و المَبْنِیّ 322

[شماره صفحه واقعی : 414]

ص: 999

مُقَدِّمَهٌ 322

الفصل 1.أنواعُ الإعرابِ و علائمُه 322

الفصل 2.الإعرابُ التَّقدیریُّ 323

الفصل 3.المَبْنِیُّ 324

توضیحاتٌ 325

1.الضَّمیر 325

2.اسمُ الإشارَه 325

3.الموصول 325

4.اسمُ الشَّرط 326

5.اسمُ الاستفهام 326

6.بعضُ الظُّروف 327

7.بعضُ الکِنایات 328

8.أسماءُ الأفعالِ و الأصوات 329

9.المرکَّبُ المزجِیّ 335

10.اسمُ لا لنفیِ الجنس 338

11.المنادی المفردُ المعرِفَه 338

12.الحِکایَه 339

13.ما لَمْ یُرَکَّبْ 339

14.کلماتٌ متفرِّقَه 339

خاتِمَهٌ:فی مَباحِثَ شَتّی 341

الفصل 1.القِراءَهُ وَ الْکِتابَه 341

البحثُ الأوَّلُ:الکِتابَه 341

البحثُ الثانی:کِتابَهُ الهمزَه 345

[شماره صفحه واقعی : 415]

ص: 1000

البحثُ الثالثُ:ما یُکْتَبُ و لا یُقْرَأُ 348

البحثُ الرّابعُ:ما یُقْرَأُ و لا یُکْتَبُ 350

البحثُ الخامِسُ:ما لا یُقْرَأُ و لا یُکْتَبُ 351

الفصل 2.اِلْتِقاءُ السّاکِنَیْن 353

الفصل 3.الْوَقْف 356

الفصل 4.هَمْزَهُ الْوَصْل 358

الفصل 5.همزَهُ القَطْع 360

الفصل 6.الإبدال 361

الفصل 7.المزیدُ فیه 364

البحثُ الأوَّلُ:الاِشْتِقاق 364

البحثُ الثانی:الزَّوائد 366

البحثُ الثّالثُ:عدمُ النّظیر 368

الفصل 8.الإلحاق 369

الإلحاقُ و أبوابُ الفعلِ المزیدِ فیه 372

الفصل 9.غَیْرُ الْمُنْصَرِف 374

فهرست منابع و مآخذ 377

نمایه 381

آیات 383

روایات 390

اشعار 391

واژگان 393

فهرست تفصیلی 407

[شماره صفحه واقعی : 416]

ص: 1001

کتاب صرف میر

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور : کتاب صرف میر/ میر سید شریف علی جرجانی

مشخصات نشر : دیجیتالی،مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اصفهان،1398.

زبان : فارسی.

مشخصات ظاهری : 87 صفحه.

موضوع : زبان عربی -- صرف

توضیح : کتاب «صرف میر» به اسم نویسنده اش میر سید شریف جرجانی است. این کتاب در علم «صرف» و به زبان فارسی است. صرف میر، در سی و یک فصل تنظیم شده و شامل مباحث افعال و اسماء با تمام مشتقاتش است.جزو متون درسی حوزه علمیه بوده، ولی در حال حاضر کتاب های دیگری مثل «صرف ساده» و «مبادی العربیه» جایگزین آن شده اند.

نسخه حاضر از این کتاب در ضمن مجموعه «جامع المقدمات» با تعلیقات و حواشی مرحوم علّامه مدرس افغانی می باشد.

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم بدان - أیّدک(1) الله تعالی فی الدّارین -(2) که کلمات لغت عرب ، بر سه گونه است:(3)

[شماره صفحه واقعی : 1]

ص: 1002


1- اگر کسی بحث کند که أیَّد فعل ماضی است چرا معنای مضارع میدهد جواب گوئیم که عرب فعل ماضی را در هشت جا بمعنای مضارع استعمال میکند چنانکه شاعر گفته است: معنی ماضی مضارع میشود در هشت جا***عطف ماضی بر مضارع یا کلام ابتداء بعد لفظ حیث دیگر در پی موصول دان***بعد حرف شرط باشد یا معه جمله دعاء بعد همزه سوی ماضی او واقع شود***نیز آن ماضی که باشد بعد لفظ کلّما اول نحو قوله تعالی: یوم ترجف الأرض والجبال و کانت الجبال کثیبا مهیلا. دوم نحو قوله تعالی: ونزعنا ما فی صدورهم من غل تجری من تحتهم الانهار. سوم نحو قوله تعالی: اُسکن أنت وزوجک الجنه و کلا منها حیث شئتما. چهارم نحو الاسم ما دل علی معنی مستقل غیر مقترن بأحد الأزمنه و نحو قوله تعالی ان الذین آمنوا وعملوا الصالحات أنا لانضیع اجر من أحسن عملا پنجم نحو قوله تعالی ان عدتم عدنا ونحو قول الشاعر: دسّت رسولا بأن القوم ان قدروا***علیک یشفوا صدورا ذات تو غیر ششم نحو ایدک الله و نحو تبّت یدا ابی لهب. هفتم نحو قوله تعالی سواء علیهم ءأنذر تهم ام لم تنذرهم لایؤمنون . هشتم نحو قوله تعالی کلما دخلت امه لعنت اختها حتی اذا ادّارکوا فیها جمیعاً. بدانکه در حاشیه نوشته شده که عرب فعل ماضی را در چهار جا بمعنی مضارع میخوانند بعد از آن چهار مثال ذکر کرده و حال آنکه مثال اول و دوم و چهارم از انشاءات است و همچنین بعضی هشت صورت در شعر شاعر با اینکه از کلام ابن هشام در آخر بحث لام عامله جزم یعنی لام أمر میگوید که انشاء دلالت بر زمان ندارد و هذا نصه:انّ المحققین علی انّ افعال الانشاء مجرده عن الزمان کبعت واقسمت وقبلت واجابوا عن کونها مع ذلک ایضا افعالا بان تجردها عن الزمان عارض لها عند نقلها عن الخبر ولا یمکنهم ادعاء ذلک فی نحو قم لانه لیس له حاله غیر هذه وحینئذ فیشکل فعلیته فاذا ادعی ان اصله لتقم کان الدال علی الانشاء اللام لا الفعل. وایضا اشکال دیگری بر حاشیه وارد است و آن اشکال اینست که اول و چهارم هر دو از اقسام دعا میباشند و اول دعا ء بخیر بودن و چهارم دعاء بشر بودن سبب تعدد نمیشود یعنی چهارم چون دعاء بشر است از دعا بودن خارج نیست فتدبر تعرف. واما صورت سوم پس ظاهر اینست که در معرض تعریف بودن اثری در معنای مضارع شدن ندارد چون احتمال دارد که بعد از موصول بودن موثر باشد چنان که در شعر صورت چهارم شمرده شده.
2- قوله: بدان ایدک الله تعالی فی الدارین ، اگر کسی بحث کند که ایّد فعل ماضی است چرا معنی مضارع میدهد جواب میگوئیم که عرب فعل ماضی را در چهار جا بمعنی مضارع میخواند: اول در معرض دعا مثل ایدک الله تعالی،دوم در معرض خطبه مثل انکحت و زوجت، سیم در معرض تعریف مثل الکلمه ما دلّ، چهارم در معرض نفرین نحو قوله تعالی: تبّت یدا أبی لهب
3- اگر کسی بحث کند که چرا کلمات لغت عرب بر سه گونه است، زیاده و کم نیست جواب میگوئیم که کلمه یا دلالت بر معنی خود فی نفسه میکند یا نمیکند ، آنکه نمیکند حرف است مثل مِن و إلی و آنکه دلالت میکند یا مقترن است بأحد أزمنه ثلاثه یا مقترن نیست، و آنکه دلالت بر معنی خود میکند و مقترن نیست بأحد ازمنه ثلاثه «اسم» است چون رجُلٌ و عِلمٌ و آنکه دلالت بر معنی خود میکند و نزدیک بأحد أزمنه ثلاثه هم میشود آن «فعل» است چون ضرَبَ ودَحْرَجَ و فعل در لغه بمعنی کار است و در اصطلاح آن کلمه ایست که خود بخود بمعنی خود دلالت کند و بیکی از سه زمان نزدیک باشد و آن را از برای آن فعل گفتند که در معنی وی معنی کار است.

[شماره صفحه واقعی : 2]

ص: 1003

اسم است(1) و فعل است و حرف. اسم چون رَجُلٌ و عِلْمٌ.(2) فعل چون ضَرَبَ و دَحْرَجَ.(3) حرف چون مِنْ وإلی.(4)

و تصریف(5) در لغت(6) : «گردانیدن چیزی است از

[شماره صفحه واقعی : 3]

ص: 1004


1- بدانکه اسم در لغه بمعنی علامت و نشانه است هرگاه از وَسُمَ مشتق باشد و بمعنی بلندی است هرگاه از سُمُوّ مشتق باشد و در اصطلاح آن کلمه ایست که خود بخود بمعنی خود دلالت کند و به یکی از سه زمان که ماضی و حال و استقبال است نزدیک نشود و چنین کلمه را از آن جهه إسم گفتند که بمعنی علامت و نشانه است بر مسمّای خود و یا رتبه اش بلند است از رتبه برادرانش،از برای آنکه کلام از دو اسم مرکب میشود و اما از دو فعل و از دو حرف یا از یک فعل و یک حرف کلام مرکّب نمیشود بلکه احتیاج باسم دارند پس رتبه اش بلند است از رتبه آنها.
2- دو مثال آورد یکی از اسم ذات که رجل باشد و یکی از اسم معنی که عِلم باشد.
3- دو مثال آورد یکی از ثلاثی و یکی ار رباعی.
4- دو مثال آورد یکی از ابتداء که مِن باشد و یکی از انتها که إلی باشد چنانچه گویی سِرتُ مِن البَصره إلی الکوفه.
5- در مجمع البحرین لفظ تصریف را در قول خداوند (وتصریف الریاح) تقریبا به همین معنی حمل کرده.
6- بدانکه تصریف در لغه بمعنی تغییر است و تغییر هم بر سه قسم است: اول تغییر ذاتی و تغییر ذاتی آن است که ذات شیء تغییر یابد مثل حرّقتُ الشجره فصارتْ رماداً ،یعنی سوزانیدم من درخت را پس گردید خاکستر دوم تغییر صفاتی و تغییر صفاتی آن است که صفه شیء تغیر یابد مثل صبغتُ القرطاس فصارت احمراً یعنی رنگ کردم من کاغذ را پس گردید قرمز سیم تغییر حالی و تغییر حالی آن است که حال شیء تغییر یابد مثل صار الخمرُ خلّاً یعنی گردید شراب سرکه یعنی اول مسکر بود و حالا مسکر نیست بدانکه در تغییر ذاتی، تغییر صفاتی و تغییر مالی هر دو هست اما بخلاف تغییر صفاتی و حالی که در آنها تغییر ذاتی نیست و اما تغییر صفاتی نسبت به تغییر حالی نیز اعم است از برای آنکه صفت شیء اگر تغییر بیابد می شود که هم حالش تغییر بیابد و هم تغییر نیابد و اما تغییر حالی از هر دو اخصّ است از برای آن که می شود حال شیء تغییر بیابد و ذاتش وصفاتش تغییر نیابد چنانکه معلوم است در مثال مذکور

جایی به جایی و از حالی به حالی» و در اصطلاح(1) علما عبارت است از : گردانیدن یک لفظ بسوی صیغه های(2) مختلفه(3) تا حاصل شود از آن معناهای متفاوته.(4)

و تصریف در اسم کمتر باشد چون : رَجُلٌ رَجُلانِ رِجالٌ و رُجَیْلٌ (5)و تصریف در فعل بیشتر باشد(6) چون : ضَرَب ضَرَبا ضَرَبُوا ضَرَبَتْ ضَرَبَتا ضَرَبْنَ ضَرَبْتَ ضَرَبْتُما ضَرَبْتُم ضَرَبْتِ ضَرَبْتُما ضَرَبْتُنَّ ضَرَبْتُ ضَرَبْنا و چون : یَضْرِبُ یَضْرِبانِ یَضْرِبُونَ تَضْرِبُ تَضْرِبانِ یَضْرِبْنَ تَضْرِبُ تَضْرِبانِ تَضْرِبُونَ تَضْرِبینَ تَضْرِبانِ تَضْرِبْنَ أضْرِبُ نَضْرِبُ.

و تصریف در حرف نباشد زیرا که در حرف تصرّف نیست.(7)

[شماره صفحه واقعی : 4]

ص: 1005


1- وقال الرضی المتاخرون علی أن التصریف علم بأبنیه الکلم و بما یکون لحروفها من اصاله و زیاده وحذف وصحه واعتلال و ادغام و اماله و ما یعرض لاخرها مما لیس باعراب ولابناء من الوقف وغیر ذلک.
2- مراد از صیغه در شرح امثله در ضرَبَ گذشت.
3- قوله: "بسوی صیغه های مختلفه.." و صیغه های مختلفه نُه تا است: ماضی مثل ضرَب و مضارع مثل یضرِبُ و امر مثل اِضرِبْ و نهی مثل لایَضربْ و اسم فاعل مثل ضارِبٌ و اسم مفعول مثل مَضروبٌ و اسم زمان و مکان مثل مَضرَبٌ و اسم آله مثل مِضرابٌ و بناء نوع مثل ضِربَهٌ و بناء مرّه مثل ضَربَهٌ ولکن عرب ها بناء نوع و بناء مرّه را یکی شمرده اند.
4- بدانکه وجود هر شیء منوط است به چهار علت: اول علت فاعلی دویّم علت مادی سیّم علت صوری چهارم علت غایی امّا علت فاعلی علم صرف مصرف و محول است از اهل صرف باشد یا غیر از اهل صرف و علت مادی اش ذات ضاد و راء و باء است یا ذات هر کلمه است و علت صوری اش صورت ضرَبَ و یَضرِبُ و غیر اینها است و علت غائی اش حصول معنی های متفاوته است.
5- رجل: یکمرد رجلان: دو مرد رجال : جمع مردان رجیل: مرد کوچک
6- قوله: "و تصریف در فعل بیشتر باشد" از برای آنکه فعل بدون فاعل نمیشود و فاعل فعل یا مفرد باشد یا تثنیه و یا جمع و هر یک از اینها یا مذکر میشود و یا مؤنث و هریک از اینها یا غائب میشود و یا مخاطب و یا متکلم ولکن در متکلم مذکر و مؤنث و تثنیه و جمع یکسان است.
7- اگر کسی بحث کند که قول مصنف: "زیرا که در حرف تصرف نیست"، مصادره بمطلوب است زیرا که دلیل عین مدعا است ،جواب میگوییم که مصادره بمطلوب وقتی لازم می آید که مراد از هر دو تصریف، معنی لغوی باشد یا از هر دو، معنی اصطلاحی.اما در اینجا مراد از تصریف اول معنی اصطلاحی است که عبارت از گردانیدن لفظ است و مراد از تصریف ثانی معنی لغوی است یعنی مطلق گردانیدن.

فصل: بنای اسم

اسم را سه بناست(1)(2) : ثلاثیّ و رباعیّ و خماسیّ (3)و هر یک از این

سه بنا ، بر دو وجه است (4): یکی مجرّد ( یعنی که همه حروف وی اصلی باشد ) و دیگری

[شماره صفحه واقعی : 5]

ص: 1006


1- بدانکه فصل را دو معنی هست از روی لغه و از روی اصطلاح، اما از روی لغه بمعنی بریدن و جدا ساختن است و امّا از روی اصطلاح: هو الحاجزُ بینَ الکَلامین المُتغایِرَین یعنی: در اصطلاح پرده ایست آویخته میان دو کلام متغایر که کلام اوّل غیر از کلام ثانی باشد.
2- در شرح امثله گذشت که صیغه و بناء و وزن به یک معنی میباشد ولکن اوضح مما تقدم ما قاله الرضی فی شرح الشافیه فی قول ابن الحاجب ابنیه الکلم، المراد من بناء الکلمه و وزنها وصیغتها ،هیئتها التی یمکن ان یشارکها فیها غیرها وهی عدد حروفها المرتّبه وحرکتها المعینه وسکونها مع اعتبار الحروف الزائده و الاصلیه کل فی موضعه فرَجُلٌ مثلا علی هیئه و صفه یشارکه فیها عَضُدٌ وهی کونه علی ثلاثه اولها مفتوح وثانیها مضموم وأما الحرف الآخر فلا تعتبر حرکته وسکونه فی البناء فرَجُلٌ و رجُلاً و رجُلٍ علی بناء واحد وکذا جعل علی بناء ضرب لان الحرف الأخیر لحرکه الاعراب وسکونه وحرکه البناء وسکونه.
3- اگر گویند چرا اسم سداسی و ثنائی نشد جواب گوئیم که در ثنائی از قدر صالح کمتر میشد و قدر صالح سه حرفی بودن کلمه است که به یکی ابتدا کرده شود و بر یکیش وقف شود و یکی فاصله شود میان اینها و یَد و دَم در اصل یَدَی و دَمَو است و مَنْ و ما از اسماء مبنیه است و گفتگوی ما در اسماء معربه است و در سداسی ثقل لازم میاید و هم التباس میشد میان دو اسم ثلاثی و یک اسم ثلاثی.
4- بدانکه از تقسیم اسم شش قسم بیرون می آید از برای آنکه ثلاثی اسم یا مجرد است از حروف زواید که از برای او ده صیغه است چنانچه خواهد آمد و یا مزیدٌ فیه است یعنی در او حرف زاید هست و این بسیار است که بحصر نیامده و همچنین است رباعی اسم و آن یا مجرد است که از برای او پنج صیغه است چنانکه باز می آید و یا مزیدٌ فیه است که این کمتر از مزیدٌ فیه ثلاثی است و بساز به حصر نیامده و همچنین است خماسی اسم یا مجرد است که از برای او چهار صیغه است چنان که نیز می آید و یا مزیدٌ فیه است و این بسیار اندک است پس مجموع شش قسم شد.

مَزِیدٌ فیه(1) ( یعنی در او حرفِ زاید باشد ).

و فعل را دو بناست ثلاثی و رباعی و هر یک از این دو بنا ، بر دو وجه است : مجرّد و مزید فیه - چنانکه در اسم گفته شد.

فصل: میزان در شناخت حروف اصلی

میزان(2) ، در شناختن حروف اصلی از حروف زواید ، فاء و عین و لام است(3) پس هر حرفی که در مقابل یکی از این حروف ثلاثه باشد اصلی بود ؛ چون رَجُلٌ که بر وزن فَعُلٌ است ونَصَرَ که بر وزن فَعَلَ است. و هر حرفی که در مقابل این حروف نباشد زاید بود ، چون ضارِبٌ وناصِرٌ که بر وزن فاعِلٌ است و یَنْصُرُ و یَطْلُبُ که بر وزن یَفْعُلُ است.

ودر بنای رباعی اسم و فعل ، لام یکبار مکرّر

[شماره صفحه واقعی : 6]

ص: 1007


1- بدانکه مزید فیه در اسم غیر از مزید فیه در فعل است چون که میزان در مزید فیه فعل و مجرد آن ماضی آن فعل است بدلیل قول مصنف در فصل پنجم که میگوید پس مجموع ابواب ثلاثی که ماضی وی مجرد است از حروف زوائد شش است اما میزان در مزید فیه اسم و مجرد بودن آن ذات کلمه و کتب لغت است پس بنابراین لفظ ضاربٌ و ناصرٌ و یَنصُرُ و یَطلُبُ را در اصطلاح مزید فیه نمی نامند چون که ماضی آنها مزید فیه نیست پس آنها در اصطلاح مجرد نامیده میشوند چون که ماضی آنها مجرد است و اما مُستَخرِجٌ و مُکتَسِبٌ و یَستَخرِجُ و یَکتَسِبُ و امثال آنها در اصطلاح مزید فیه نامیده میشوند چونکه در ماضی آنها حرف زائد شده .
2- المیزان فی اللغه ما یوزن به الاشیاء یعنی چیزی است که بآن سنجیده شود چیزها و در اصل مِوْزان بود واو ساکن ما قبل مکسور را قلب بیاء کردند،میزان شد.
3- اگر کسی بحث کند چرا مصنف فاء و عین و لام گفت و فَعَلَ نگفت ،جواب گوئیم اگر فَعَلَ میگفت بفتح عین شامل فعُلَ و فعِلَ بضم عین و بکسر عین نمیشد و اگر فعُل بضم عین میگفت شامل فعَل بفتح عین و فعِل بکسر عین نمیشد و اگر فَعِل بکسر عین میگفت شامل فَعَل بفتح عین و فَعُل بضم عین نمیشد پس از این جهت فاء و عین و لام گفت که شامل هر سه بوده باشد.

می شود و در خماسی ، اسم ، لام دو بار مکرّر می شود چنانچه معلوم گردد - انشاء الله تعالی.

فصل: صیغه های اسم ثلاثی مجرد

اسم ثلاثی مجرد را ده صیغه است(1)چون : فَلْسٌ فَرَسٌ کَتِفٌ عَضُدٌ حِبْرٌ عِنَبٌ قُفْلٌ صُرَدٌ اِبِلٌ عُنُقٌ (2).

ومزید فیه اسم ثلاثیّ بسیار است واسم رباعی مجرد را پنج صیغه ِل

است چون جَعْفَرٌ دِرْهَمٌ(3) زِبْرِجٌ بُرْثُنٌ قِمَطْرٌ (4) و مزید فیه وی اندک است و اسم خماسی مجرد را چهار صیغه است چون سَفَرْجَلٌ قُزَعْمِلٌ ج

[شماره صفحه واقعی : 7]

ص: 1008


1- اگر بحث کنند که چرا اسم ثلاثی مجرد ده صیغه است جواب گوئیم زیرا که تعدد صیغه موقوف بحرکت عین الفعل است اگر عین الفعل مفتوح باشد فاء الفعلش از چهار قسم بیرون نیست: یا مفتوح است و یا مضموم است و یا مکسور است یا ساکن. و اگر عین الفعل مکسور باشد فاء الفعلش نیز از چهار قسم بیرون نیست و اگر عین الفعل مضموم باشد باز فاء الفعلش از چهار قسم بیرون نیست و اگر عین الفعل ساکن باشد باز فاء الفعل از چهار قسم بیرون نیست پس مجموع شانزده قسم میشود.پس چهار قسم از این شانزده قسم بیرون میرود بجهه ممکن نبودن ابتدا بساکن ،دوازده قسم میماند و دو صیغه که از کسره بضمه رفتن چون حِبُک و از ضمه بکسره رفتن چون دُئِل در لغت عرب ثقیل بود استعمال نشد پس ده صیغه ماند.
2- اسماء ثلاثی ده بود ای عاقل***یک یک شمرم نگار بر صفحه دل فَلْس وفَرَس وکَتِف عَضُد حِبْر وعِنَب***قُفْل وصُرَد ودگر عنق دان واِبِل
3- قال بعض المحققین فی تعلیقته علی شرح الشافیه فی الجزء الاول علی قول الرضی ان نحو دِرْهَمٌ لیس علی وزن قَمِطْرٌ لتخالف مواضع الفتحتین و السکونین فقال القمطر الجمل القوی السریع و قیل الجمل الضخم القوی و رجل قمطر قصیر وامرئه قمطره قصیره والقمطر والقمطره ماتصان فیه الکتب.
4- معانی کلمات به ترتیب : نهر کوچک ، پول سفید ، زینت ، پنجه شیر ، صندوقچه. زبرج به معنی زینت زنان است و مشهور در زبرج کسر فاء و سکون عین است لکن در اوقیانوس به کسر فاء و عین ضبط نموده.

َحْمَرِشٌ قِرْطَعْبٌ (1) و مزید فیه وی به غایت اندک است(2) و فعل ثلاثی مجرد را سه صیغه است چون نَصَرَ عَلِمَ شَرُفَ ، و مزید فیه وی بسیار است - چنانکه می آید - و فعل رباعی مجرد را یک بناست چون دَحْرَجَ که بر وزن فَعْلَلَ است و مزید فیه وی اندک است - چنانکه مذکور خواهد شد.

فصل: اسم صحیح و غیر صحیح

هر اسمی و فعلی که در حروفِ اصولِ وَیْ همزه و تضعیف و حروف علّه نباشد آن را صحیح(3) وسالم خوانند ، چون رَجُلٌ و نَصَرَ و هر چه در وی همزه باشد(4) آن را مهموز خوانند چون اَمْرٌ و اَمَرَ و هر چه در وی تضعیف باشد یعنی دو حرف اصلی وی از یک جنس بوده باشد آن را مضاعف خوانند چون مَدٌّ و مدَّ (5)و هر چه در وی حرف عله باشد ( که آن واو و یاء و الفی است(6) که مُنْقَلِب باشد از واو و

[شماره صفحه واقعی : 8]

ص: 1009


1- معانی به ترتب : گلابی ، شتر قوی ، پیرزن ، شئ حقیر.
2- و مزید فیه اسم خماسی مجرد نیامده است مگر پنج بناء عَفَرنُوط و خزَعبل و قِرطبوس و خندریس و قبعثری
3- در اصطلاح صرفیین و امّا در اصطلاح نحویین صحیح آن را گویند که آخرش حرف عله نباشد خواه در فاء و عین باشد یا نباشد
4- یعنی در حروف اصول وی آن را مهموز خوانند و مهموز گاه صحیح می شود مثل أمر و مثل قَرَءَ و گاه معتل چون آل و وَءَلَ
5- در اصل مدَدَ بود اجتماع حرفین متجانسین متقاربین شرط ادغام موجود بود دال اول را ساکن و در ثانی ادغام نمودیم مَدَّ شد یعنی کشیده است یکمرد غائب در زمان گذشته.
6- بدانکه واو و یاء و الف را از آن جهه حروف علّه گفته اند که در اکثر مواضع صحیح و سلامت بر حال خودشان باقی نمی مانند بلکه تغییر می یابند بقلب و اسکان و حذف چنانکه حالت آدم ناخوش تغییر می یابد. و همزه اگر چه در تغییر یافتن با آنها مشترک است لکن در اصطلاح آنرا حرف عله نگفته اند. و یا از این جهه حروف عله گفته اند که آدم ناخوش در حین ناخوشی لفظ وای میگوید.

یاء ) آن را مُعْتَلّ خوانند. پس اگر حرف علّه به جای فاء بود آن را معتلّ الفاء و مثال(1) خوانند چون وَعْدٌ و وَعَدَ و اگر به جای عین بود آن را معتلّ العین و اجوف(2) خوانند چون قَوْلٌ و قالَ.(3) و اگر به جای لام بود آن را معتلّ اللّام وناقص(4) خوانند چون رَمْیٌ و رَمی.(5)

و هرگاه در معتلّ دو حرف علّه باشد آن را لفیف خوانند پس اگر حرف علّه

[شماره صفحه واقعی : 9]

ص: 1010


1- قوله: "آنرا معتل الفاء و مثال گویند"، اما معتل الفاء گویند از آن جهت که حرف عله بجای فاء است و اما مثال گویند بجهه شباهت رساندن ماضی او در عدم اخلال به صحیح مثل وَعَدَ و یَسَرَ و اجوف و ناقص چنین نیستند و بصفه ماضی مسمّی شد زیرا که مضارع فرع او است در لفظ و بعضی گفته اند از آنجهه مثال گفته اند که شباهت رسانده است به صحیح در ماضی و اسم فاعل و اسم مفعول و اسم مکان یا بجهه شباهت امر او بامر اجوف مثل عِد و زِن یا در احتمال حرکات ثلاثه و بعضی گفته اند که مثال از مثول مشتق است و آن بمعنی انتصاب است و معتل الفاء را مثال گویند از برای انتصاب و ثبوت حرف علّه در وی.
2- آن را اجوف گویند.چرا اجوف گویند زیرا که اجوف در لغت به معنی میان خالی است و چون میان این کلمه از حرف صحیح خالی است از این جهه اجوف گویند.
3- اصلش قَوَلَ بود، واو حرف عله متحرک ماقبل مفتوح بالف قلب شد قال گردید یعنی گفته است یکمرد غائب در زمان گذشته. قُلْنَ در اصل قَوَلْنَ بود واو حرف عله متحرک ما قبل مفتوح را قلب بالف کردند قالْنَ شد التقاء ساکنین شد میانه ألف و لام، الف را بجهه رفع التقاء ساکنین انداختند قَلْنَ شد و فتحه قاف را بدل بضمه کردند تا دلالت کند بر اینکه آن چه از اینجا افتاده است «واو» بود نه «یاء»، قُلْنَ شد یعنی گفته اند گروه زنان غائبه در زمان گذشته.
4- و اگر گویند وقتی که حرف علّه بجای لام بود چرا آن کلمه را ناقص گویند جواب گوئیم زیرا که ناقص در لغه به معنی دم بریده است چون این کلمه آخرش از حرف صحیح بریده شده از این جهه آن را ناقص گویند.
5- رَمَتَا: در اصل رَمَیَتا بود «یاء» حرف علّه متحرک ما قبل مفتوح را قلب بالف کردند رَماتا شد، التقاء ساکنین شد میانه «الف» و «تاء» الف را به جهه التقاء ساکنین انداختند رَمَتا شد یعنی تیر انداختند دو زنان غایبه در زمان گذشته. اگر کسی گوید که در اینجا التقاء ساکنین چطور شد حال آنکه تاء متحرک است جواب گوئیم که حرکه تاء عارضی است که در مفرد ساکن بوده. رَمَوْا در اصل رَمَیُوا بود،«یاء» حرف عله متحرک ما قبل مفتوح را قلب به ألف کردند رَماوْا شد،التقاء ساکنین شد میانه «واو» و «الف»، الف را بجهه التقاء ساکنین انداختند رَمَوْا شد.

به جای فاء و لام باشد ، آن را لفیف مفروق خوانند چون وَقْیٌ و وَقی و اگر به جای عین و لام باشد ، آن را لفیف مقرون خوانند چون طَیٌّ(1) و طَوَی.

پس مجموع اسماء و افعال بر هفت(2) نوع بود :

صحیح است ومثال است ومضاعف***لفیف وناقص ومهموز واجوف

و احوال هر یک از اینها در این کتاب روشن گردد - إن شاء الله تعالی.

فصل: صیغه های فعل ثلاثی مجرد

دانسته شد که فعل ثلاثی مجرّد را سه صیغه است فَعَلَ چون نَصَرَ و فَعِلَ چون عَلِمَ و فَعُلَ چون شَرُفَ و این هر سه فعل ماضی است که دلالت می کند بر

[شماره صفحه واقعی : 10]

ص: 1011


1- در اصل طَوْی بوده «واو» و «یاء» در یک کلمه جمع شده بودند سابق آنها ساکن بود و او را قلب بیاء کردند و «یاء» را در «یاء» ادغام کردند طَیّ شد یعنی پیچیدن.
2- اگر کسی بحث کند که چرا مجموع اسماء و افعال بر هفت نوع شد جواب گوئیم زیرا که در کلمه،حرف عله و یا ملحق بحرف عله هست یا نیست و هر گاه حرف عله باشد یا بانفراد میشود یا باجتماع و در صورت انفراد یا در اول میشود مثل وَعَدَ و یَسَرَ که آن را معتل الفاء و مثال خوانند و یا در وسط میشود مثل قالَ و باغَ که آن را معتل العین و اجوف گویند و یا در آخر مثل رَعی و دَعی که آنرا معتل اللام و ناقص گویند و در صورت اجتماع یا به جای فاء و لام باشد مثل وَقَی که آن را لفیف مفروق خوانند و یا بجای عین و لام باشد. مثل طَوَی که آن را لفیف مقرون خوانند و مثل «واو» و «یاء» نادر است و ملحق به حرف عله نیز یا بانفراد است مثل اَمَرَ و سَئَلَ و هَنَأَ که آن را مهموز خوانند و یا باجتماع مثل مَدَدَ که آن را مضاعف خوانند و همزه را ملحق به حرف علّه گفتن بدیهی است مثل آمَنَ و اومن و ایمان و مضاعف را ملحق به حرف علّه گفتن به جهت آن است که در او هم مثل معتل تغییر می شود مثل ظِلْتُ در ظَلَلْتُ که یک لامش را حذف کرده اند و اگر در کلمه حرف عله و ملحق به حرف عله نباشد آن را صحیح خوانند.

زمان گذشته و هر یکی را مستقبلی است که دلالت می کند بر زمان آینده و مستقبل فَعَلَ سه است فَعَلَ یَفْعُلُ (1)چون نَصَرَ یَنْصُرُ و فَعَلَ یَفْعِلُ (2)چون ضَرَبَ یَضْرِبُ و فَعَلَ یَفْعَلُ(3)(4) چون مَنَعَ یَمْنَعُ و مستقبل فَعِلَ دو است فَعِلَ یَفْعَلُ (5)چون عَلِمَ یَعْلَمُ و

[شماره صفحه واقعی : 11]

ص: 1012


1- این صیغه غالبا متعدی است نحو قوله تعالی ولقد نصرکم الله ببدر وانتم اذله ونحو قوله تعالی ینصُرُک الله نصرا عزیزا و گاهی لازم است نحو قوله تعالی الم تر الی الذین خرجوا من دیارهم وهم الوف و نحو قوله تعالی یخرُجُ من بطونها شراب مختلف الوانه فیه شفاء للناس.
2- این صیغه نیز غالبا متعدی است نحو قوله تعالی ضرب الله مثلا عبدا مملوکا لایقدِرُ علی شی ء ونحو قوله تعالی و یضرِبُ الله الأمثال لعلهم یتذکرون. و گاهی لازم است نحو قوله تعالی حتی اذا کنتم فی الفلک وجرین بهم بریح طیبه ونحو قوله تعالی والفلک التی تجری فی البحر بما ینفع الناس.
3- أبی یأبِی شاذّ است و اما بقَی یبقَی بفتح عین در ماضی و مضارع و فنی یفنی و قلی یقلی و مثل اینها از لغات قبیله طیّ است که از کسره فرار کرده اند بسوی فتحه یعنی اصل در اینها کسر عین ماضی بوده کسره را به فتحه قلب کردند بجهه آن که قیاس آنها آن است که کسره را قلب بیاء کنند در جائی که بعد از کسره یاء باشد. کسره یاء را بفتحه قلب کنند به جهه خفت.
4- این صیغه ایضا غالبا متعدی است نحو قوله تعالی یا هرون ما منعک اذ رایتهم ضلوا الّا تتبعن و نحو قوله تعالی و یمنعون الماعون و گاهی لازم است نحو قوله تعالی ثم ذهب الی اهله یتمطی ونحو قوله تعالی فأما الذبد فیذهب جفاء. ویاتی فی التصریف انه یشترط فی هذه الصیغه کما ظهر من الأمثله التی مثلنا بها أن یکون عین الفعل فیها او لام الفعل فیها حرفا من حروف الحلق وهی سته کما قال الشاعر: حرف حلقی شش بود ای نور عین*** هاء و همزه حاء و خاء و عین غین
5- این صیغه ایضا غالبا متعدی است نحو قوله تعالی علِم کل اناس مشربهم ونحو قوله تعالی یعلَم سرکم وجهرکم و یعلَم ما تکسبون و گاهی لازم است نحو قوله تعالی إنّما المؤمنون الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم و نحو قوله تعالی قالوا لاتوجل انا نبشرک بغلام علیم.

فَعِلَ یَفْعِلُ (1)چون حَسِبَ یَحْسِبُ. و مستقبل فَعُلَ یکی است فَعُلَ یَفْعُلُ چون شَرُفَ یَشْرُفُ.

پس مجموع ابواب ثلاثی که ماضی وی مجرّد است از حروف زواید شش است : فَعَلَ یَفْعُلُ چون نَصَرَ یَنْصُرُ و فَعَلَ یَفْعِلُ چون ضَرَبَ یَضْرِبُ و فَعِلَ یَفعَلُ چون عَلِمَ یَعْلَمُ. و این سه باب را اصول(2) خوانند ؛ زیرا که حرکت عینِ ماضی ، مخالف حرکت عینِ مستقبل است.

و فَعَلَ یَفْعَلُ چون مَنَعَ یَمْنَعُ و فَعِلَ یَفْعِلُ چون حَسِبَ یَحْسِبُ (3)و فَعُلُ یَفْعُلُ (4)چون شرُفَ یَشْرُفُ. و این سه باب را فروع خوانند ، زیرا

[شماره صفحه واقعی : 12]

ص: 1013


1- این صیغه نیز متعدی است غالبا نحو قوله تعالی فلما رأته حسبته لجّه وکشفت عن ساقیها ونحو قوله تعالی یحسب ان ماله اخلده وسیاتی فی شرح التصریف أن المضارع ان کان ماضیه علی وزن فعِل مکسور العین فمضارعه یفعَل بفتح العین نحو عَلِمَ یَعلَمُ الّا ما شذّ من نحو حسِب یَحسِب و اخواته فانها جائت بکسر العین فیها و قلّ ذلک فی الصحیح. قال فی التیسیر فی القراءات السبع قرء عاصم و ابن عامر وحمزه یحسبهم ویحسبون ویحب ویحسبن اذا کان فعلا مستقبلا بفتح السین والباقون بکسرها. وقال فی لسان العرب کل فعل کان ماضیه مکسورا فان مستقبله یاتی مفتوح العین نحو علم یعلَم الّا اربعه احرف جائت نوادر حسب یحسب ویبس ییبس ویئس ییئس و نعم ینعم فانها جائت من السالم بالکسر والفتح
2- اگر کسی بحث کند که چرا مخالف را اصل و موافق را فرع گویند، جواب گوئیم از برای آنکه لفظ تابع معنی است چون معنی مخالف است زیرا که ماضی دلالت کند بر زمان گذشته و مضارع بر زمان آینده پس اصل آن است که لفظ هم مخالف باشد تا اینکه لفظ و معنی در مخالفت،موافقت داشته باشند.
3- بعضی باب حَسِب یَحسِبُ را از شواذّ شمرده اند و گفته اند این وزن در صحیح نادر است و در معتل کثیر «وَمِقَ یَمِق» و «وَرِث یَرِثُ» و «وَرِع یَرِعُ» و «وَزِنَ یَزِنُ» و «یَئس یَیئسُ». بدانکه حسب یحسب بضم عین مضارع نیامده است بجهه آنکه نخواستند یک حرف بدو حرف ثقیل متحرک شود و از این جهت در فعل مضموم العین مضارع مکسور العین نیامد.
4- این صیغه دائما لازم است نحو قوله تعالی وحسُن اولئک رفیقا ونحو قوله تعالی و توکّل علی الحی الّذی لایمُوت.

که حرکت عین ماضی ، موافق حرکت عین مستقبل است.

فصل: صیغه های فعل ثلاثی مزید

فعل ثلاثی مزید فیه(1) را ده باب مشهور است :

باب اِفعال(2) ، اَفْعَلَ یُفْعِلُ اِفْعالًا چون اَکْرَمَ یُکْرِمُ اِکْراماً (3).

باب تفعیل(4) ، فَعَّلَ یُفَعِّلُ تَفْعیلًا چون صَرَّفَ یُصرِّفُ تَصْریفاً.

باب مفاعله ، فاعَلَ یُفاعِلُ مُفاعَلَهً و فِعالًا و فِیعالًا چون ضارَبَ یُضارِبُ مُضارَبَهً و

[شماره صفحه واقعی : 13]

ص: 1014


1- فعل ثلاثی مزیدفیه را ده باب مشهور است در نزد زمخشری و ابن حاجب و اما در نزد غیر ایشان سیزده باب است و در این باب ها یک حرف زاید کرده اند یا دو حرف و یا سه حرف و از سه حرف زیاده زاید نکرده اند تا این که مزیت فرع بر اصل لازم نیاید و مقدم کرده اند آن باب ها را که در آنها یک حرف زاید است بر آن باب هائی که در آنها دو حرف زاید است و نیز مقدم داشته اند آن بابها را که در آنها دو حرف زاید است بر آن ابواب که در آنها سه حرف زاید است از برای رعایت ترتیب طبیعی.
2- اگر کسی بحث کند چرا مصنّف باب افعال را مقدم داشته بر سایر بابها جواب گوئیم زیرا که زیاد کردن در اول است. و اگر گویند چرا همزه در مصدر این باب مکسور است جواب گوئیم تا فرق باشد میانه مصدر و جمعی که بر وزن أفعال است و چرا عکس نشد زیرا که جمع ثقیل است و فتحه خفیف به جهه تعادل
3- اَکْرَمَ در اصل کرم بود فعل ثلاثی مجرّد بود خواستیم فعل ثلاثی مزید فیه اش بنا کنیم بردیم به باب افعال قاعده باب افعال را بر وی جاری ساختیم قاعده باب افعال آن بود که هر فعل ثلاثی مجرّد را که بآن باب ببرند همزه قطع مفتوح در اوّلش بیاورند و فاء الفعل را ساکن کنند و عین الفعلش را فتحه دهند اگر مفتوح نباشد ما هم چنین کردیم کَرُمَ اَکْرَمَ شد یعنی گرامی داشته است یکمرد غائب در زمان گذشته ، و با همین الگو ، بابهای دیگر را نیز می شود ساخت.
4- و اگر بحث کنند چرا مصنّف بعد از باب افعال باب تفعیل را مقدم داشت جواب گوئیم از برای آنکه زیادتی این باب از جنس اصول است.

ضِراباً و ضِیراباً و در ماضی هر یک از این سه باب یک حرف زاید است.

باب افتعال ، اِفْتَعَلَ یَفْتَعِلُ اِفْتِعالاً چون اِکْتَسَبَ (1) یَکْتَسِبُ اکْتِساباً.

باب اِنفعال ، اِنْفَعَلَ یَنْفَعِلُ اِنفِعالاً چون اِنصَرَفَ یَنْصَرفُ اِنصِرافاً.

باب تفعّل ، تَفَعَّلَ یَتَفعَّلُ تفعُّلاً چون تَصَرَّف یَتَصَرَّفُ تَصَرُّفاً.

باب تفاعل ، تَفَاعَلَ یَتَفاعَلُ تَفاعُلاً چون تَضارَبَ یَتَضارَبُ تَضارُباً.

باب اِفعِلال ، اِفْعَلَّ یَفْعَلُّ اِفْعِلالاً چون اِحْمَرَّ یَحْمَرُّ اِحْمِراراً و در ماضی

هر یک از این پنج باب دو حرف زاید است.

باب اِستفعال ، اِسْتَفْعَلَ یَسْتَفعِلُ اِسْتِفْعالًا چون اِسْتَخْرَجَ (2) یَسْتَخْرِجُ اِسْتِخراجاً.

باب افعیلال ، اِفْعالَّ یَفْعالُّ اِفعیلالاً چون اِحْمارَّ (3) یَحْمارُّ اِحْمیراراً و در ماضی هر

[شماره صفحه واقعی : 14]

ص: 1015


1- در اصل کَسَبَ بود ، فعل ثلاثی مجرّد بود ، ما خواستیم فعل ثلاثی مزید فیه اش بنا کنیم ، بردیم به باب افتعال ، قاعده باب افتعال را بر وی جاری نمودیم ، قاعده باب افتعال آن بود که هر فعل ثلاثی مجرّدی را که بر آن باب می برند همزه وصل مکسوری در اوّلش زاید کنند و فاء الفعلش را ساکن نمایند و تایِ مفتوحه منقوطه ای میانه فاء الفعل وعین الفعلش درآورند و عین الفعلش را مفتوح کنند اگر مفتوح نباشد ، ما نیز چنین کردیم ، کسَبَ اکْتَسَبَ شد یعنی قبول کسب کرده است یک مرد غایب در زمان گذشته.
2- در اصل خَرَجَ بود ، فعل ثلاثی مجرّد بود ، خواستیم که فعل ثلاثی مزید فیه اش بنا کنیم ، بردیم به باب استفعال قاعده باب استفعال را بر وی جاری کردیم ، قاعده باب استفعال آن بود که : هر فعل ثلاثی مجرّدی را که بر آن باب می برند همزه وصل مکسوری با سین ساکن و تایِ مفتوحه منقوطه ای در اوّلش درآورند و فاء الفعلش را ساکن کنند و عین الفعل را مفتوح کنند اگر مفتوح نباشد ، ما هم چنین کردیم خَرَجَ اِسْتَخْرَجَ شد یعنی طلب خروج کرده است یکمرد غایب در زمان گذشته.
3- اِحْمارَّ در اصل حَمُرَ بود ، فعل ثلاثی مجرد بود ، ما خواستیم فعل ثلاثی مزید فیه اش بنا کنیم ، بردیم به باب افعیلال قاعده باب افعیلال را بر وی جاری نمودیم ، قاعده باب افعیلال آن است که : هر فعل ثلاثی مجرّدی را که به آن باب می برند همزه وصل مکسوری در اوّلش درآورند وفاء الفعلش را ساکن نمایند و الف ساکنی میانه فاء الفعل و عین الفعلش درآورند و لام الفعل را مفتوح و مکرّر کنند ، ما هم چنین کردیم حَمُرَ اِحْمارَرَ شد ، اجتماع حرفین متحرکین متجانسین ، شرط ادغام موجود بود و «راء» اول را ساکن کرده در ثانی ادغام نمودیم اِحْمارَّ شد ، یعنی بسیار قرمز شده است یکمرد غایب در زمان گذشته ، و باب اِفعِلال و اِفْعِلْلال را با همین راهنمایی نیز می شود ساخت.

یک از این دو باب سه حرف زاید است.

فصل: فعل رباعی مجرد

فعل رباعی مجرّد را یک بناست چنانکه مذکور شد و مستقبل او نیز یکی است چون : فَعْلَلَ یُفَعْلِلُ فَعْلَلَهً و فِعْلالاً چون دَحْرَجَ یُدَحرِجُ دَحْرَجَهً و دِحْرَاجاً و مزید فیه وی سه باب است (1).

باب تَفَعْلُل ، تَفَعْلَلَ یَتَفَعْلَلُ تَفَعْلُلاً چون تَدَحْرَجَ یَتَدَحْرَجُ تَدَحْرُجاً و در ماضی این باب یک حرف زاید است.

باب اِفعنلال ، اِفْعَنْلَلَ یَفْعَنْلِلُ اِفعِنْلالاً چون اِحْرَنْجَمَ یَحْرَنْجِمُ اِحْرِنْجاماً.

باب اِفْعِلْلال ، اِفْعَلَلَّ یَفْعَلِلُّ اِفْعِلْلالاً چون اِقْشَعَرَّ یَقْشَعِرُّ اِقْشِعْراراً و در ماضی هر یک از این دو باب دو حرف زاید است.

فصل: تقسیم اسم بر اساس موضوع له

بدانکه اسم(2) بر دو قسم است : مصدر و غیر مصدر ، مصدر آن است که در آخر

[شماره صفحه واقعی : 15]

ص: 1016


1- فعل مجرّد (ثلاثی ، رباعی) از مصدر ، و مصدر مزید فیه ، از فعل ، مشتق و گرفته می شود.
2- بدانکه اسم هر گاه وضع شده باشد از برای ذات آن را اسم ذات میگویند و هرگاه وضع شده باشد از برای حدث آن را اسم معنی و مصدر گویند و هرگاه وضع شده باشد از برای چیزی که نسبت داده میشود بر او حدث معین بنسبه تقییدیّه و غیرتامّه آن را مشتق و غیرجامد گویند و مشتق هرگاه وضع شده باشد بصدور چیزی از چیزی آن را اسم فاعل گویند و یا بر ثبوت چیزی از برای چیزی آن را صفه مشبهه گویند و یا به وقوع چیزی بر چیزی آن را اسم مفعول گویند و هرگاه وضع شده باشد از برای چیزی که مکرر میشود حدث بر آن، او را صیغه مبالغه میگویند یا از برای چیزی که مکرر میشود حَدَث بر آن چیز آن را اسم آله گویند و یا در آن چیز آن را اسم مکان و زمان گویند یا از برای چیزی که او افضل باشد بر غیر آن در موصوف شدن بر آن حدث، آن را اسم تفضیل میگویند.

معنی فارسی وی تا و نون یا دال و نون باشد(1) مثل القَتْل ( به معنی کشتن ) و الضّرب ( به معنی زدن ) و فعل ماضی و مضارع و امر و نهی(2) و اسم فاعل و اسم مفعول و اسم آلت و اسم زمان و مکان همه از مصدر مشتقّ اند.(3)(4)

[شماره صفحه واقعی : 16]

ص: 1017


1- اگر کسی بحث کند که تو گفتی مصدر آن است که در آخر معنی فارسی آن دال و نون یا تا ء و نون باشد پس چه میگوئی در جَید که معنی فارسی آن گردن است و حال آن که مصدر نیست؟ جواب گوییم که مطلق دال و نون یا تاء و نون بودن دلیل مصدریه نیست بلکه مشروط است بر اینکه اگر از آخرش نون را بیندازی باز همان معنی را بفهماند آن مصدر است و اگر نفهماند مثل جید که اگر از آخر لفظ گردن نون را بیندازی گرد میشود که بمعنی غبار است پس جید مصدر نیست بلکه اسم است.
2- وجحد ونفی و استفهام چنانکه در امثله و شرح آن گذشت
3- بدانکه آنچه از مصدر مشتق است یا اسم بود یا فعل و در صورت ثانیه یا اخباری است یا انشائی،در صورت اولی هرگاه در اولش یکی از حروف «اتین» باشد مضارع است و اگر نباشد ماضی است و انشائی هم هرگاه از برای طلب حصول فعل باشد آن امر است و اگر برای طلب ترک چیزی باشد آن نهی است و در صورت اولی هرگاه دلالت کند بصدور چیزی از چیزی یا بوقوع چیزی بر چیزی بدون واسطه یا بواسطه و در صورت وقوع بواسطه، یا بواسطه زمان است یا مکان است یا آله یا نوع و مرّه است پس قسم اول اسم فاعل است و دوم اسم مفعول و سیّم اسم زمان و مکان است چهارم اسم آله است پنجم بناء نوع و بناء مرّه است و نفی مثل نهی است لفظاً و جحد مثل ماضی است بمعنی.
4- بدانکه اشتقاق چنانکه در اول مراح و در بحث مشتق در قوانین الاصول در حاشیه گفته شده بر سه قسم است:1-صغیر و هو أن یکون بینها تناسب فی الحروف والترتیب نحو ضرب من الضرب 2-و کبیر و هو ان یکون بینها تناسب فی اللفظ دون الترتیب نحو جبذ من الجذب 3-واکبر و هو أن یکون بینهما تناسب فی المخرج نحو نعق من النهق والمراد من الاشتقاق هنا الاشتقاق الصغیر.

فصل: ابواب فعل ثلاثی مجرد

باب فَعَلَ یَفْعُلُ النّصر ( یاری کردن ) ماضی وی ، چهارده مثال بود شش مغایب و مغایبه را بود و شش مخاطب و مخاطبه را و دو حکایت نفس متکلّم را. آن شش که مغایب را بود سه مذکّر را بود و سه مؤنّث را ، آن سه که مذکّر را بود چون : نَصَرَ نَصَرا نَصَرُوا و آن سه که مؤنّث را بود چون : نَصَرَتْ نَصَرَتا نَصَرْنَ و آن شش که مخاطب را بود سه مذکّر را بود و سه مؤنّث را. آن سه که مذکّر را بود چون : نَصَرْتَ نَصَرتُما(1)(2) نَصَرْتُمْ و آن سه که مؤنّث را بود چون : نَصَرْتِ نَصَرْتُما نَصَرْتُنَّ و آن دو که حکایت نفس متکلّم را بود چون : نَصَرْتُ نَصَرنا.

و مستقبل را نیز چهارده مثال است بر آن قیاس که دانسته شد در ماضی چون : یَنْصُرُ یَنْصُرانِ یَنْصُرُونَ تَنْصُرُ تَنْصُرانِ یَنْصُرْنَ تَنْصُرُ تَنْصُرانِ تَنْصُرُونَ تَنْصُرینَ تَنْصُرانِ تَنْصُرْنَ اَنْصُرُ نَنْصُرُ.

ودیگر ابواب پنجگانه نیز بر این قیاس بود چون : ضَرَبَ ضَرَبا ضَرَبوا الی آخره و عَلِمَ عَلِما عَلِمُوا الخ و مَنَعَ مَنَعا مَنَعُوا الخ و حَسِبَ حَسِبا حَسِبُوا الخ و شَرُفَ شَرُفا شَرُفُوا الخ و مستقبل چون : یَضْرِبُ یَضْرِبانِ یَضْرِبونَ الخ و یَعْلَمُ یَعْلَمانِ یَعْلَمُون الخ و یَمْنَعُ یَمْنَعانِ یَمْنَعُونَ الخ و یَحْسِبُ یَحْسِبانِ یَحْسِبُونَ الخ و یَشْرُفُ یَشْرُفانِ یَشْرُفُونَ الخ.

فصل: نحوه ساخت فعل مستقبل

فعل مستقبل را از فعل ماضی گیرند به زیادتی یک حرف از حروف «اَتَیْنَ»

[شماره صفحه واقعی : 17]

ص: 1018


1- اما تثنیه در مخاطب مذکر و مخاطبه مؤنث اگر چه در صورت یکسانند اما در تقدیر مختلفند.
2- بدانکه بهترین حروف بر زیاده کردن حروف مدّ و لین است بجهه خفّت آنها و از این جهه بسیار شده دوَران آنها در کلام بجهه آنکه کلمه ای نیست که از خود آنها یا جزء آنها که عبارت از حرکات باشد خالی شود پس احتیاج شد بر زیاده تا از یکدیگر ممتاز شوند و از ماضی ناقص نکردند بجهه آنکه در ثلاثی از قدر صالح کمتر می ماند و مزیدفیه را به او حمل کردند و در اول افزودند بجهه آنکه هرگاه بآخر می افزودند مشتبه میشد بماضی و از ماضی مشتق کردند نه از مصدر بجهه ثبات و محقق بودن ماضی و بعضی را گمان آنست که این اشتقاق لغوی است بجهه آنکه مشتق باید بر معنی مشتق منه دلالت کند با چیز زاید و در اینجا چنین نیست و این گمان باطل است بجهه آنکه اشتقاق عبارتست از اشتراک دو کلمه در حروف اصلیه و معنی اصلی ماضی معنی مصدری است که ماده بر آن دلالت میکند و وقوع حدث در زمان سابق مدلول هیئه است که هیئت تغییر یافته است. بدانکه اولی بر زیاد کردن حروف مدّ و لین است چنانچه گذشت لکن یاء را بآخر فعل ماضی زیاد کردن مشکل است تا آخر فعل زیرا در جرّ که کسره است محفوظ ماند و یا اینکه باسم مضاف بسوی یاء متکلم مشتبه نشود در مثل ضَرَبی یعنی عسل من پس الف را به تثنیه دادند و واو را بجمع بجهه آنکه الف در مخرج مقدم بود و واو مؤخر و همچنین تثنیه مقدم بود و جمع مؤخر و مقدم را بمقدم و مؤخر را بمؤخر دادند یا بجهه افراد تثنیه الف را بوی دادند.

که در اوّل وی(1) درآورند و آخرش را مضموم نمایند. و این حروف را زواید اربعه خوانند ، و این حروف مفتوح باشند الّا در چهار باب اَفْعَلَ و فَعَّلَ و فاعَلَ و فَعْلَلَ که در این چهار باب مضموم باشند.(2)

وفعل مستقبل به معنی حال و استقبال آید(3) چنانکه

[شماره صفحه واقعی : 18]

ص: 1019


1- لفظ وی در فارسی ضمیر غائب است عود میکند بفعل ماضی نه بفعل مستقبل والّا لازم می آید که بر یَضرِبُ مثلا یاء دیگری در آورند و قطعا این معنی مراد نیست
2- بجهه آنکه این چهار باب چهار حرفی اند و رباعی فرع ثلاثی است و ضمه فرع فتحه است در خفه پس اصل را باصل و فرع را بفرع و در خماسی و سداسی مفتوح شدند بجهه بسیاری حروف آنها و امّا «هُریق» اصل آن یریق است و آن از رباعی است و هاء بخلاف قیاس افزوده شده و حروف اَتین در بعضی لغات مکسور میشود در زمانیکه عین ماضی او مکسور شود و در بعضی لغات یاء مکسور نمیشود بجهه گرانی کسره بریاء و تاء ثانیه در مثل تَتقلّدُ و تَتَباعَدُ و تَتَخَیَّرُ می افتد، بجهه اجتماع دو حرف از جنس واحد و عدم امکان ادغام و ثانی بر حذف معین شد بجهه آنکه اولی علامت است و علامت حذف نمیشود و تغییر نمی یابد.
3- بدانکه چون فعل مستقبل مشترک بین زمان حال و زمان استقبال است برای هر یک از دو زمان قرینه وضع شده چنانکه دانسته شد که «لام» قرینه زمان حال است و «سین و سوف» قرینه زمان استقبال است و اگر کسی بحث کند که جمع بین قرینه زمان حال و قرینه زمان استقبال در فعل مستقبل جائز نیست چونکه بین قرینتین منافات است پس چرا در آیه (ولسوف یعطیک ربک فترضی) بین قرینتین جمع شده جواب گوئیم که در مجمع البیان گفته شده که این لام در «لسوف» لامی که قرینه زمان حال است،نیست بلکه لام توطئه قسم است و جواب مفصل بیاید در شرح تصریف در همین مسئله انشاء الله تعالی.

گویی اَنْصُرُ یعنی یاری کنم و یاری می کنم. و هرگاه در وَیْ لام مفتوحه درآید حال را باشد چون لَیَنْصُرُ. و اگر سین یا سوف درآید استقبال را باشد چون سَیَنْصُرُ و سَوْفَ یَنْصُرُ.

فصل: «الف» در نَصَرا

الف در نَصَرا علامت تثنیه مذکّر و ضمیر فاعل است. و واو در نَصَرُوا علامت جمع مذکّر و ضمیر فاعل است و ضمّه از جهت مناسبت واو است. و تاء ساکنه در نَصَرَتْ علامت تانیث است و ضمیر فاعل نیست. و الف در نَصَرتا علامت تثنیه مؤنث وضمیر فاعل است و تاء علامت تانیث فاعل است. و نون در نَصَرْنَ علامت جمع مؤنّث و ضمیر فاعل است. و تاء مفتوحه در نَصَرْتَ علامت واحد مخاطب و ضمیر فاعل است. و تای مکسوره در نَصَرْتِ علامت واحده مخاطبه و فاعل فعل است. وتُما در نَصَرْتُما گاه ضمیر تثنیه مذکّر مخاطب و گاه ضمیر تثنیه مؤنّث مخاطبه است(1) ، و فاعل فعل است. و تُم در نَصَرْتُم ضمیر جمع مذکّر مخاطب و فاعل فعل است. و تُنَّ در نَصَرْتُنَّ ضمیر جمع مؤنّث مخاطبه و فاعل فعل است. و تاء مضمومه در نَصَرْتُ ضمیر واحد متکلّم است ، خواه مذکّر باشد و خواه مؤنّث(2) ، و فاعل فعل است. و نا در نَصَرْنا ضمیر متکلّم با غیر است و فاعل

[شماره صفحه واقعی : 19]

ص: 1020


1- یعنی یک لفظ است بجای سه معنی چنانکه به دو مرد گفته میشود نصرتما و همچنین به دو زن و همچنین به یک مرد و یک زن.
2- یعنی یک لفظ است بجای دو معنی چنانکه یک مرد میگوید نصرتُ و همچنین یک زن ولایخفی علیک ان المتکلم واحدٌ.

فعل است خواه تثنیه باشد و خواه جمع ، و خواه مذکّر باشد و خواه مؤنّث(1) و فاعل نَصَرَ و نَصَرتْ شاید که ظاهر باشد چون نَصَرَ زَیْدٌ ونَصَرَتْ هِنْدٌ وشاید که ضمیر مستتر باشد چون «زَیْدٌ نَصَرَ» اَیْ هو و «هِنْدٌ نَصَرَتْ» اَیْ هی.

فصل: «یاء» در یَنصُر و یَضرِبُ

یایِ در یَنْصُرُ و یَضْرِبُ ، علامت غیبت و حرف استقبال است. و الف در یَنْصُرانِ و یَضْرِبانِ علامت تثنیه مذکّر و ضمیر فاعل است ، و نون عوض رفع است که در واحد بوده. و یاء در یَنْصرُون و یَضْرِبُونَ هم چنان علامت غیبت و حرف استقبال است ، و واو علامت جمع مذکر و فاعل فعل است و نون عوض رفع است که در واحد بوده و این ضمّه برای مناسبت واو است. و تاء در تَنْصُرُ و تَضْرِبُ و تَنْصُرانِ و تَضْرِبانِ علامت غائبه مؤنّث است ، و الف علامت تثنیه و هَم ضمیر فاعل و نون عوض رفع است که در واحد بوده. و یایِ در یَنْصُرْنَ و یَضْرِبْنَ علامت غیبت و حرف استقبال است ، و نون علامت جمع مؤنّث و ضمیر فاعل است. و تاء در تَنْصُرُ و تَضْرِبُ علامت خطاب و حرف استقبال است و اَنْتَ در وَیْ مستتر است دائماً ، که فاعل فعل است و تایِ در تَنْصُرانِ و تَضْرِبانِ علامت خِطابِ و حرف استقبال است ، و الف علامت تثنیه مذکّر و ضمیر فاعل است و نون عوض رفع است که در واحد بوده. و تاء در تَنْصُرُونَ و تَضْرِبُونَ علامت خطاب و حرف استقبال است و واو ضمیر جمع مذکّر است و نون عوض رفع است که در واحد بوده. و تایِ در تَنْصُرِینَ و تَضْرِبینَ علامت خطاب و حرف استقبال است ، و یاء ضمیر واحد مؤنّث و فاعل فعل است و

[شماره صفحه واقعی : 20]

ص: 1021


1- یعنی یک لفظ است و در حقیقت برای شش معنی چنانکه دو مرد یا دو زن با یک مرد و یک زن میگویند نَصَرْنا و همچنین جماعت مردان با جماعت زنان یا جماعت زن و مرد میگویند نصرنا وهذه کالصوره السابقه فی أنّ المتکلم فیها واحد.

نون عوض رفع است که در واحد مذکّر بوده است. و تایِ در تَنْصُرانِ و تَضْرِبانِ علامت خطاب و حرف استقبال است ، و الف علامت تثنیه و هَم ضمیر فاعل است و نون عوض رفع است که در واحد بوده. و تایِ در تَنْصُرْنَ وتَضْرِبْنَ علامت خطاب و حرف استقبال است ، و نون ضمیر جمع مؤنّث و فاعل فعل است. و همزه ، در اَنْصُرُ و اَضْرِبُ علامت متکلّم وحده(1) و اَنَا در وی مستتر است دائماً ، که فاعلش باشد. و نون در نَنْصُرُ و نَضْرِبُ علامت متکلّم مع الغیر است و نحن در وی مستتر است دائماً ، که فاعل فعل است. و فاعل یَنْصُرُ و تَنْصُرُ شاید که ظاهر باشد چون یَنْصُرُ زَیْدٌ و تَنْصُرُ هِنْدٌ و شاید که ضمیر مستتر باشد چون «زَیْدٌ یَنْصُرُ» اَیْ هو و «هِنْدٌ تَنْصُرُ» اَیْ هی.

فصل: عمل حروف ناصبه

چون بر فعل مستقبل ، حروف ناصبه(2) درآید (یعنی اَنْ و لَنْ و کَیْ و اِذَنْ)

[شماره صفحه واقعی : 21]

ص: 1022


1- آنچه در متکلم وحده فعل ماضی گفته شد در متکلم وحده فعل مضارع نیز می آید و همچنین تثنیه مخاطب و متکلم مع الغیر.
2- بدانکه وقتی حروف ناصبه که آن چهار است اَنْ و لَنْ و کَیْ و اِذَنْ داخل فعل مضارع میشوند دو عمل دارند عمل لفظی و عمل معنوی. عمل لفظی آن است که در پنج مفرد که یکی یَطلُبُ مفرد مذکر غایب است و یکی تَطلُبُ مفرد مؤنث غایبه و یکی تَطلُبُ مفرد مذکر مخاطب و دو متکلم که یکی اَطلُبُ و یکی نَطلُبُ است حرکت آخر ضمّه باشد بدل بفتحه شود و در هفت موضع نون عوض رفع را بیندازند که آن چهار تثنیه است یکی یَطلُبانِ و سه تَطلُبانِ است و دو جمع مذکر است یکی غایب که یَطلُبُونَ باشد و یکی مخاطب که تَطلبُونَ باشد و در دو جا عمل نمیکنند و آن دو جمع مؤنث است یکی غایبه که یَطلَبْنَ باشد و یکی مخاطب که تَطلُبْنَ باشد. اما عمل معنوی پس اَنْ معنای فعل مضارع را تأویل بمصدر میکند اَن یَطلُبَ یعنی طلب کردن یک مرد غایب است در زمان آینده و لَن معنی مضارع را نفی ابدی میکند لن یَطلُبَ یعنی طلب نمی کند یکمرد غایب همیشه و کَیْ معنی مضارع را علت چیز دیگر میکند مثل أسلَمتُ کَیْ اَدْخُلَ الجنه و إذَنْ معنی فعل مضارع را جواب جزاء میکند مثل اینکه کسی گوید اَنا آتیکَ آنوقت گویی إذَن اُکْرِمَکَ و بدانکه حروف ناصبه عمل کردند بجهه اختصاص ایشان بقبیله واحده و عمل نصب کردند بجهه مشابهت اَنْ با أنَّ در صورت و تأثیر و لَنْ و کَیْ و اِذَنْ را باو حمل کردند و تابع نمودند زیرا که آنها هم مختص اند بقبیله واحده.

منصوب گردد چون اَنْ اَطْلُبَ و لَنْ اَطْلُبَ و کَیْ اَطْلُبَ و اِذَنْ اَطْلُبَ. و نونهایی که عوض رفع بودند به نصبی ساقط شوند چون لَنْ یَطْلُبا و لَنْ یَطْلُبُوا و لَنْ تَطْلُبا و لَنْ تَطْلُبُوا و لَنْ تَطْلُبِی. و نون یَطْلُبْنَ و تَطْلُبْنَ به حال خود باشد.

و چون در فعل مستقبل حروف جازمه(1) درآید حرکت آخر در پنج لفظ که آن

[شماره صفحه واقعی : 22]

ص: 1023


1- و حروف جازمه نیز داخل فعل مضارع میشوند مگر آن که در بعضی اوقات داخل فعل ماضی میشود باز دو عمل دارند عمل لفظی و معنوی و عمل لفظی آنها با حروف ناصبه یکی است مگر در پنج مفرد که حروف جازمه حرکه آخر را در پنج مفرد بیندازند اگر فعل مضارع صحیح باشد و حرف آخر را بیندازد اگر معتل باشد و مثل حروف ناصبه در هفت جا نون عوض رفع را بیندازند و در دو جمع مؤنث عمل نمیکنند. و اما عمل معنوی پس لَمْ معنی فعل مضارع را که مثبت و مشترک است میان حال و استقبال می برد به ماضی ودر ماضی نفی میکند. لَم یَضرِبْ یعنی نزده است یکمرد غایب در زمان گذشته و لَمَّا معنی مضارع را نفی میکند در ماضی ولکن نفی را میکشد بزمان حال. لَمَّا یَضرِبْ یعنی نزده است یکمرد غایب در زمان گذشته تا بحال. و لام امر طلب حصول فعل میکند لِیَضْرِبْ یعنی باید بزند یکمرد غایب الآن یا در زمان آینده و لاء نهی طلب ترک فعل میکند لایَضرِبْ یعنی باید نزند یک مرد غایب الآن و إنْ معنی فعل مضارع را شرط میکند مثل إن تَضرِبْ اَضرِبْ یعنی اگر تو زنی من هم میزنم و بدانکه حروف جازمه عمل کردند بجهه اختصاص شان بقبیله واحده و عمل جزم کردند بجهه آنکه إن شرطیه در دو فعل عمل میکرد و آن ثقیل بود خواستند جزمی بدهند که در غایت خفت باشد پس جزم را دادند و لمّا و لمْ را به اِنْ تابع کردند بجهه آنکه اِن شرطیه معنی ماضی را میبرد بمضارع بخلاف لم و لمّا که برعکس اِن بود و چون ضد را بر ضد حمل میکنند پس از این جهه اینها را باو حمل کردند ولام امر و لاء نهی را نیز به اِنْ شرطیه حمل کردند از باب حمل نظیر بر نظیر زیرا که هریک از آنها ماضی محقق الوقوع را انشاء مشکوک فیه میکنند.

یَطْلُبُ (غایب مذکّر است) وتَطْلُبُ (غایبه مؤنّث و هم مخاطب مذکّر است) و اَطْلُبُ و نَطْلُبُ (که دو حکایت نفس متکلّم است) به جزمی بیفتد. و حروف جازمه پنج است : لَمْ و لَمّا و لام امر و لایِ نهی و اِنْ شرطیّه چنانکه گویی لَمْ یَنْصُرْ لَمْ یَنْصُرا لَمْ یَنصُرُوا تا آخر و لَمّا یَنْصُرْ و لمّا یَنْصُرا و لمّا یَنصُروا تا آخر و لا یَنْصُرْ و لا یَنْصُرا و لا یَنْصُروا تا آخر و اِنْ یَنْصُر اِنْ یَنْصُرا اِنْ یَنْصُروا تا آخر. و نونهایی که عوض رفع بودند ساقط شوند به جزمی(1) و لام امر در شش غایب و غایبه داخل شود چنانکه گویی لِیَنْصُرْ لِیَنْصُرا لِیَنْصُروا لِتَنْصُرْ لِتَنْصُرا لِیَنْصُرْنَ و این را امر غایب خوانند و در دو صیغه متکلّم نیز داخل شود چون لِاَنْصُرْ لِنَنْصُرْ.

فصل: نحوه ساخت فعل امر مخاطب

امر مخاطب را از فعل مستقبل مخاطب گیرند و طریقه آن آن است که حرف مستقبل را که تاء است ، از اوّل وی بیندازند اگر مابعد حرف مضارع متحرّک باشد احتیاج به همزه نباشد و به همان حرکت امر بنا کنند و حرکت آخر ونون عوض رفع بیفتد به وقفی.

پس در باب تفعیل ، امر مخاطب بر این وجه باشد : صَرِّفْ صَرِّفا صَرّفُوا(2) صَرِّفی ، صَرِّفا ، صَرِّفْنَ و در باب مفاعله گویی : ضارِبْ(3) ضارِبا ضارِبُوا ضارِبی ضارِبا ضارِبْنَ

[شماره صفحه واقعی : 23]

ص: 1024


1- و نون در مثل یطلبن و تطلبن بحال خود باقیست چونکه نون در مثل این دو صیغه ضمیر است والضمیر لایتغیر ولا یحذف.
2- صَرِّفْ صیغه مفرد مذکر امر حاضر است از تُصَرِّفُ، خواستیم از تصرّف صیغه امر حاضر بناء کنیم تاء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم نظر کردیم بما بعد حرف مضارع ما بعد حرف مضارع متحرک بود بهمان حرکت اکتفاء نموده امر بناء کردیم و حرکه آخر بوقفی افتاد صَرِّفْ شد یعنی بگردان تو ای مرد حاضر الآن و همچنین صَرِّفا و صَرِّفُوا الخ ولکن نون در آنها بوقفی افتاد و اما نون صَرِّفْنَ نیفتاد بجهه آنکه علامت فاعل است والعلامه لا تحذف ولا تغیّر.
3- ضَارِبْ أمر است از تُضارِبُ، خواستیم از تُضارِبُ صیغه امر حاضر بنا کنیم تاء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم نظر کردیم بما بعد آن متحرک بود بهمان حرکت امر بنا کردیم حرکت آخر بوقفی افتاد ضَارِبْ شد یعنی بزن تو ای مرد حاضر الآن.

و در باب فَعْلَلَ گوئی : دَحْرِجْ§َحرِجْ امر است از تُدَحْرِجُ، خواستیم از تدحرج صیغه امر حاضر بناء کنیم تاء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم نظر کردیم بما بعد حرف مضارع و مابعد حرف مضارع متحرک بود بهمان حرکت امر بنا کردیم،حرکت آخر بوقفی افتاد و دَحرِجْ شد یعنی بغلط تو ای مرد حاضر الان و نون در تثنیه و جمع و در مفرد مؤنث بوقفی میافتد و نون دَحرِجْنَ که جمع مؤنث است بحال خود باقی میماند زیرا که علامت فاعل است و علامت حذف نمیشود (1)اُنصُرْ امر است از تَنصُرُ ما خواستیم از تنصر صیغه امر حاضر بنا کنیم تاء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم نظر کردیم بما بعد حرف مضارع، ساکن بود چون ابتداء بسکون محال بود احتیاج افتاد بهمزه وصل و چون ما بعد ساکن مضموم بود همزه وصل مضموم در اولش در آوردیم و حرکت آخر بوقفی افتاد و اُنصُرْ شد یعنی یاری کن ای مردحاضر الآن.(2)اِضرِبْنَ در اصل تَضرِبْنَ بود ما خواستیم از تضربن صیغه أمر حاضر بنا کنیم تاء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم نظر کردیم بما بعد حرف مضارع،ساکن بود و چون ابتداء به ساکن محال بود احتیاج شد بهمزه وصل چون مابعد ساکن مکسور بود همزه وصل مکسور در اولش در آوردیم و حرکت آخر بوقفی نیفتاد از برای آنکه علامت فاعلی است و علامت حذف نمیشود اِضرِبْنَ شد یعنی بزنید شما گروه زنان حاضره.(3)بدانکه کل همزه های وصل بدین تفصیل است، همزه ابن و ابنم و ابنه و امرء و امرأه و اثنین و اثنتین و اسم و است و ایمن و همزه ماضی و مصدر است از خماسی و سداسی و همزه امر حاضر است مگر از باب إفعال و همزه متصله بلام تعریف است و همزه وصل حذف میشود در تلفّظ نه در خط مگر در بسم الله و مکسور میشود مگر اَیمن و همزه لام تعریف که آنها مفتوحند و مگر همزه امر حاضر از باب نَصَر یَنصُرُ و همزه ماضی مجهول در خماسی و سداسی که در آنها مضموم شود


1- دَحْرِجا دَحْرِجوا دَحْرِجی دَحْرجا دَحْرِجْنَ. و اگر ما بعد حرف استقبال ساکن باشد ، احتیاج به همزه وصل افتد و اگر مابعد آن ساکن ضمّه باشد همزه را مضموم گردانند و حرکت آخر و نون عوض رفع را به وقفی بیندازند چون : اُنْصُرْ
2- اُنْصُرا اُنْصُروا اُنْصُری اُنْصُرا اُنْصُرْنَ و اگر ما بعد حرف ساکن فتحه باشد یا کسره همزه را مکسور گردانند و آخر را موقوف سازند چون : اِعْلَمْ اِعْلَما اِعْلَمُوا اِعْلَمی اِعْلَما اِعْلَمْنَ و اِضْرِبْ اِضْرِبا اِضْرِبوا اِضْرِبی اِضْرِبا اِضْرِبْنَ
3- و چون همزه وصل

ثابت باشد در عبارت ، چون : فَاطْلُبْ ثُمَّ اطْلُبْ.

فصل: فعل لازم و متعدّی

مجموع افعال بر دو نوع بُوَد : لازم و متعدّی. لازم آن است که فعل از فاعل تجاوز نکند وبه مفعولٌ به نرسد چون : ذَهَبَ زَیْدٌ و قَعَدَ عَمْروٌ ، و متعدّی آن است که فعل از فاعل تجاوز کند و به مفعولٌ به برسد چون : ضَرَبَ زیْدٌ عَمْرواً.

و لازم را به همزه باب افعال و تضعیف عین باب تفعیل و بایِ حرف جرّ ، متعدّی سازند (1)(2) چون «اَذْهَبْتُ زَیْداً (3)» و «فَرَّحْتُهُ وذَهَبْتُ بِهِ (4)».

[شماره صفحه واقعی : 25]

ص: 1026


1- متعدّی در لغت مطلق گذرنده را گویند و در اصطلاح آنست که فعل از فاعل گذشته و به مفعول به برسد.
2- امور دیگری نیز هست که فعل لازم بسبب آنها متعدی میشود که بیاید بیان آنها در شرح تصریف انشاء الله تعالی.
3- اَذْهَبْتُ زیداً در اصل ذَهَبَ زَیْدٌ بود ، لازم بود ، خواستیم متعدّیش بنا کنیم ، بردیم به باب افعال ، قاعده باب افعال را بر وی جاری کردیم ، اَذْهَبَ شد ، تاء که ضمیر فاعل بود در آخر اَذهب آوردیم و از زید لباس فاعلیّت را که رفع باشد برکندیم و لباس مفعولیّت که نصب باشد بر او پوشاندیم اَذْهَبْتُ زیداً شد ، اوّل معنایش چنان بود که رفته است زید ، حالا معنایش چنان است که فرستادم من زید را.
4- ذَهَبْتُ بِهِ در اصل ذَهَبَ زیدٌ بود ، فعل لازم بود ، خواستیم متعدّیش بنا کنیم به سبب حرف جرّ ، باء که حرف جرّ بود بر سر زید درآوردیم و تای مضمومه که ضمیر فاعل بود در آخر ذَهَبَ آوردیم ذَهَبْتُ بزیدٍ شد ، زید که اسم ظاهر بود انداختیم و هاء که ضمیر مفعول بود به جای وی گذاشتیم ذَهَبْتُ بِهِ شد ، اوّل ، معنایش چنان بود که رفته است زید و حالا معنایش چنان است که فرستادم من او را.

فصل: فعل معلوم و مجهول

اشاره

بدانکه فعل بر دو نوع بُوَد : معلوم (1) و مجهول (2)معلوم آن است که از برای فاعل بنا کنند چون نَصَرَ زَیْدٌ. و مجهول آن است که از برای مفعول بنا کنند چون نُصِرَ زَیْدٌ.

و چون فعل را از برای فاعل بنا کنند در ماضی ثلاثی مجرد فاء الفعل ولام الفعل را به فتحه کنند چون نَصَرَ نَصَرا نَصَروا تا آخر و ضَرَبَ ضَرَبا ضَرَبوا تا آخر و عَلِمَ عَلِما عَلِمُوا تا آخر و حَسِبَ حَسِبا حَسِبُوا تا آخر و مَنَعَ مَنَعا مَنَعُوا تا آخر و شَرُفَ شَرُفا شَرُفُوا تا آخر.

فعل ماضی مجهول

و چون فعل را از برای مفعول بنا کنند در ماضی ثلاثی مجرّد فتحه فاء الفعل را بدل به ضمّه کنند و عین الفعل را کسره دهند چون نُصِرَ (3) نُصِرا نُصِروا تا آخر.

و بر این قیاس بود باقی ابواب پنجگانه چون ضُرِبَ ضُرِبا ضُرِبُوا تا آخر و عُلِمَ عُلِما عُلِمُوا تا آخر و مُنِعَ مُنِعا مُنِعُوا تا آخر و حُسِبَ حُسِبا حُسِبُوا تا آخر و شُرِفَ شُرِفا شُرِفُوا تا آخر.

و در باب افعال ، همزه را مضموم کنند و عین الفعل را مکسور چون اُکْرِمَ اُکْرما اُکْرِمُوا تا آخر و در باب تفعیل فاء الفعل را مضموم کنند و عین الفعل را

[شماره صفحه واقعی : 26]

ص: 1027


1- بدانکه قاعده معلوم در ماضی آن است که اوّل را یا اوّل متحرک منه را با آخرش مفتوح کنند و قاعده معلوم در مضارع آن است که حرف اَتیْنَ را مفتوح کنند مگر در باب افعال و تفعیل و مفاعله و فَعْلَلَ که در آنها علامت معلوم مکسور بودن ماقبل آخر آنهاست.
2- قاعده مجهول در ماضی آن است که در شش باب ثلاثی مجرّد و در چهار باب افعال و تفعیل و مفاعله و فَعْلَلَ اوّلش را ضمّه و ماقبل آخرش را کسره دهند و در سه باب که تفعّل و تفاعل و تفعلل است تاء را با فاء الفعل ضمّه دهند و ماقبل آخر را کسره و در هفت باب همزه ها را با اوّل متحرّک منه ضمّه و ماقبل آخر را کسره دهند.
3- نُصِرَ در اصل نَصَرَ بود معلوم بود ما خواستیم مجهولش بنا کنیم اوّلش را ضمّه و ماقبل آخرش را کسره دادیم نُصِرَ شد یعنی یاری کرده شد یکمرد غایب در زمان گذشته.

مکسور چون صُرِّفَ صُرِّفا صُرِّفوا تا آخر و در باب مفاعله فاء الفعل را مضموم کنند و عین الفعل را مکسور ، لکن چون فاء مضموم شود الف منقلب گردد به واو ، چون ضُورِبَ ضُورِبا ضُوربُوا تا آخر و در باب تفعّل و تفاعل تاء و فاء مضموم شوند و عین مکسور چون تُعُهِّدَ(1) تُعُهِّدا تُعُهِّدوا تا آخر و در باب تفاعل الف منقلب گردد به واو چون تُعُوهِدَ(2) تُعُوهِدا تُعُوهِدوا تا آخر و در باب افتعال همزه و تاء مضموم شوند و عین الفعل مکسور چون اُکْتُسِبَ(3) اُکْتُسِبا اُکْتُسِبُوا تا آخر و در باب انفعال همزه و فاء مضموم شوند و عین مکسور چون اُنْصُرِفَ اُنْصُرِفا اُنْصُرِفُوا تا آخر و در باب افعلال همزه و عین مضموم شوند و لام اوّل مکسور چون اُحْمُرَّ اُحْمُرّا اُحْمُرّوا تا آخر و در باب استفعال همزه و تاء مضموم شوند و عین مکسور چون اُسْتُخْرِجَ(4) اُسْتُخْرِجا اُسْتُخْرِجُوا تا آخر و در باب افعیلال همزه و عین

[شماره صفحه واقعی : 27]

ص: 1028


1- در اصل تَعَهَّدَ بود معلوم بود، خواستیم مجهولش گردانیم اولش را که تاء است ضمّه دادیم و ماقبل آخرش را کسره تُعَهِّد شد التباس رسانید بفعل مضارع مخاطب باب تفعیل مثل تُصَرِّف خواستیم از التباس درآوریم فاء الفعلش را که عین باشد نیز ضمه دادیم تُعُهِّدَ شد یعنی عهد کَرده شد یکمرد غایب در زمان گذشته.
2- در اصل تَعاهَدَ بود معلوم بود، خواستیم مجهولش گردانیم اولش را که تاء باشد ضمه دادیم و ماقبل آخرش را کسره تُعَاهِدَ شد التباس رساند بفعل مضارع مخاطب باب مفاعله چون تُضَارِبُ خواستیم از التباس بیرون آوریم فاء الفعلش را نیز ضمه دادیم که عین باشد و بعد تلفظ ممکن نشد الف ساکن، ماقبل مضموم را قلب بواو کردیم تُعُوهِدَ شد یعنی عهد کرده شد یکمرد غایب در زمان گذشته.
3- اُکتُسِبَ در اصل اِکتَسَبَ بود فعل ماضی معلوم بود خواستیم مجهولش بنا کنیم اول متحرک منه را که تاء باشد ضمه دادیم و ماقبل آخرش را کسره و همزه بمتابعت اول متحرک منه مضموم گشت اُکتُسِبَ شد یعنی قبول کسب کرده شد یک مرد غایب در زمان گذشته
4- اُستُخرِجَ در اصل اِستَخرَجَ بود معلوم بود خواستیم مجهولش بنا کنیم اول متحرک منه را که تاء باشد ضمه دادیم و ما قبل آخر را کسره همزه بمتابعت اول متحرک منه مضموم گشت اُستُخْرِجَ شد یعنی طلب خروج کرده شد یکمرد غایب در زمان گذشته

مضموم شوند و لام اوّل مکسور و الف منقلب گردد به واو (1)چون اُحْمُورَّ (2)اُحْمُورّا اُحْمُورّوا تا آخر و در باب فَعْلَلَ فاء مضموم شود و لام الفعل اوّل مکسور چون دُحْرِجَ دُحْرِجا دُحْرِجُوا تا آخر و در باب تفعلل تاء و فاء مضموم شوند و لام اوّل مکسور چون تُدُحْرِجَ (3)تُدُحْرِجا تُدُحْرِجُوا الخ و در باب افعنلال همزه و عین مضموم شوند و لام اوّل مکسور چون اُحْرُنْجِمَ(4) اُحْرُنْجِما اُحْرُنْجِمُوا تا آخر و در باب اِفْعِلْلال نیز همزه وعین مضموم شوند و لام اوّل مکسور چون اُقْشُعِرَّ اُقْشُعِرّا اُقْشُعِرُّوا تا آخر.

[شماره صفحه واقعی : 28]

ص: 1029


1- در اُحْمُورَ التقاء ساکنین علی حده میباشد و جائز است و مراد از التقاء ساکنین در شرح تصریف بیان میشود در نزد قول مصنف و یلحق الفعل غیر الماضی والحال نونان للتاکید و نیز در همانجا بیان میشود که التقاء ساکنین علی حده جایز است وعلی غیر حده جائز نیست.
2- اُحمُورَّ در اصل اِحْمارَّ بود معلوم بود خواستیم مجهولش بنا کنیم اول متحرک منه که میم باشد ضمّه دادیم و ماقبل آخرش را کسره ،بعد تلفظ ممکن نشد الف ساکن ماقبل مضموم را قلب بواو کردیم و همزه هم بمتابعت اول متحرک منه مضموم شد اُحْمُورَّ شد یعنی قرمز کرده شد یکمرد غایب در زمان گذشته
3- در اصل تَدَحْرَجَ بود معلوم بود خواستیم مجهول بنا کنیم اولش را که تاء است ضمه دادیم و ما قبل آخرش را کسر تُدَحْرِج شد التباس رساند به مضارع مخاطب باب فعلَل خواستیم از التباس بیرون در آوریم فاء الفعلش را که دال باشد نیز ضمه دادیم تُدُحرِجَ شد یعنی غلطیده شد یک مرد غائب در زمان گذشته
4- اُحْرُنجِمَ در اصل اِحرَنْجَمَ بود معلوم بود خواستیم مجهولش بنا کنیم اول متحرک منه را که راء باشد ضمه دادیم و ما قبل آخرش را کسره و همزه نیز به متابعت اول متحرک منه مضموم شد یعنی جمع کرده شده یک مرد غائب در زمان گذشته
فعل مستقبل مجهول

فصل : چون فعل مستقبل را از برای مفعول بنا کنند ، حرف استقبال را مضموم کنند ( اگر مضموم نباشد ) و عین را مفتوح کنند ( اگر مفتوح نباشد ) چون : یُنْصَرُ و یُضْرَبُ و یُعْلَمُ و یُمْنَعُ و یُشْرَفُ و یُحْسَبُ و یُکْرَمُ و یُصَرَّفُ و یُضارَبُ و یُکْتَسَبُ و یُتَضارَبُ و یُتَصَرَّفُ و یُحْمَرُّ و یُحْمارُّ و یُسْتَخْرَجُ و در رباعیّ ، لام اوّل را مفتوح کنند به جای عین چون یُدَحْرَجُ و یُتَدَحْرَجُ و یُحْرَنْجَمُ و یُقْشَعَرُّ.

فصل : بدانکه امر حاضر در فعل مجهول به طریق امر غایب باشد چون : لِتُضْرَبَ لِتُضْرَبا لِتُضْرَبُوا لِتُضْرَبی لِتُضْرَبا لِتُضْرَبْنَ. و بر این قیاس بود امر مجهولِ مجموع ثلاثی مجرد و مزید فیه و رباعی مجرد و مزید فیه.

فصل: نون تأکید ثقیله و خفیفه

بدانکه چون نون تأکید(1) ثقیله درآید در امر حاضر معلوم گویی اُطْلُبَنَّ (2) اُطْلُبانِّ اُطْلُبُنَّ (3) اُطْلُبِنَّ اُطْلُبانِّ اُطْلُبْنانِّ (4) و در امر حاضر مجهول گویی لِتُطْلَبَنَّ

[شماره صفحه واقعی : 29]

ص: 1030


1- بدانکه نون تاکید به مستقبل داخل شود که معنای طلب را که از او فهمیده میشود تاکید می نماید و به شبه مستقبل هم داخل میشود از برای تاکید معنی طلب و آن چند قسم است امر و نهی و استفهام و تمنی و عرْض و قَسَم و نفی چون بنهی شبیه است در صورت از این جهت نون تاکید داخل میشود بآن و الّا آن از معنی طلب عاری است.
2- در اصل اُطْلُبْ بود ، مؤکد کردیم به نون تاکید ثقیله ، چون نون تاکید ثقیله در مفرد ، ماقبل خودش را مفتوح می خواهد ، ما هم فتحه دادیم اُطْلُبَنَّ شد ، یعنی طلب کن تو ای مرد حاضر الان البتّه.
3- اُطْلُبُنَّ در اصل اُطْلُبُوا بود ، مؤکد کردیم به نون تاکید ثقیله چون نون تاکید ثقیله در آخر جمع مذکر امر حاضر لاحق شد ، اُطْلُبُونَّ شد ، التقای ساکنین شد میانه واو جمع و نون تاکید ثقیله واو جمع را از برای رفع التقای ساکنین انداختیم زیرا که ما یدلّ علی الواو که ضمّه باشد موجود بود ، اُطْلُبُنَّ شد ، یعنی طلب کنید شما گروه مردان حاضر الان البتّه.
4- اُطْلُبْنانِّ در اصل اُطْلُبْنَ بود ، مؤکّد کردیم به نون تاکید ثقیله ، چون نون تاکید ثقیله در آخر جمع مؤنّث امر حاضر لاحق شد ، اجتماع ثلاث نونات شد و چون اجتماع ثلاث نونات در کلام عرب قبیح بود «الفی» میانه «نون» جمع و «نون» ثقیله درآوردیم تا فاصله شود ، اُطْلُبْنان شد و نون تاکید ثقیله در این جا به مشابهت نون تثنیه مکسور شد ، اُطْلُبْنانِّ شد ، معنایش طلب کنید شما گروه زنان حاضر الان البتّه.

لِتُطْلَبانِّ لِتُطْلَبُنَّ لِتُطْلَبِنَّ لِتُطْلَبانِّ لِتُطْلَبْنانِّ و در امر غائب معلوم گویی لِیَضْرِبَنَّ لِیَضْرِبانِّ لِیَضْرِبُنَّ لِتَضْرِبَنَّ لِتَضْرِبانِّ لِیَضْرِبْنانِّ و در امر غایب مجهول گویی لِیُضْرَبَنَّ لِیُضْرَبانِّ لِیُضْرَبُنَّ لِتُضْرَبَنَّ لِتُضْرَبانِّ لِیُضْرَبْنانِّ و بر این قیاس بود در معلوم و مجهول ، نهی چون : لا یَضْرِبَنَّ لا یَضْرِبانِّ لا یَضْرِبُنَّ لا تَضْرِبَنَّ لا تَضْرِبانِّ لا یَضْرِبْنانِّ و چون لا یُضْرَبَنَّ لا یُضْرَبانِّ لا یُضْرَبُنَّ لا تُضْرَبَنَّ لا تُضْرَبانِّ لا یُضرَبْنانِّ تا آخر.

بدانکه بعد از دخول نون تأکید ثقیله ، واو در جمع مذکّر بیفتد زیرا که التقایِ ساکنین علی غیرِ حَدِّه لازم می آید و ضمّه دلالت می کند بر حذف واو. ویاء در مخاطبه مؤنّث بیفتد زیرا که التقایِ ساکنین لازم می آید و کسره دلالت می کند بر حذف یاء. و در جمع مؤنّث الف درآورند تا فاصله شود میانه نون و ضمیر و نون تأکید ثقیله.

بدانکه به هر جا که نون ثقیله درآید نون خفیفه(1) نیز درآید الّا در تثنیه مذکّر و

[شماره صفحه واقعی : 30]

ص: 1031


1- بدانکه نون تاکید خفیفه بر تثنیه و جمع مؤنث داخل نمی شود زیرا که اگر داخل شود التقاء ساکنین غیر حدّه لازم می آید و آن هم جایز نیست اگر کسی بحث کند در تثنیه که اُطلُبا باشد اگر اُطلُبانْ گوئیم قبول داریم که التقاء ساکنین علی غیر حده لازم می آید ولکن در جمع مؤنث که اُطْلُبْنَ باشد اگر اُطلُبْنَنْ بگوئیم قبول نداریم،جواب گوئیم که اصل در تاکید فعل، نون تاکید ثقیله است و چون نون تاکید ثقیله که در جمع مؤنث داخل میشود سه نون جمع میشود و عرب ها ناخوش گرفته اند سه نون را پس الفی در میان نون جمع مؤنث و نون ثقیله درمی آورند تا فاصله شود میانه نون ضمیر و نون ثقیله،خواستیم که نون خفیفه را که فرع است داخل جمع مؤنث کنیم باید به جهه موافق بودن فرع با اصل الف بیاوریم اُطلُبْنانْ بگوئیم وقتیکه اُطْلُبْنانْ شد التقاء ساکنین علی غیر حده نیز لازم می آید.

مؤنّث و جمع مؤنّث چون اُطْلُبَنْ (1)اُطْلُبُنْ اُطْلُبِنْ و لا تَطْلُبَنْ لا تَطْلُبُنْ لا تَطْلُبِنْ.

فصل: اسم فاعل از فعل ثلاثی مجرد

اسم فاعل از ثلاثی مجرد بر وزن فاعل آید چون : طالِبٌ (2)طالِبان ، طالِبونَ طَلَبَهٌ و طُلَّابٌ(3) و طُلَّبٌ طالِبهٌ طالِبَتانِ طالِباتٌ و طَوالِبُ (4)و گاه باشد که بر وزن فعیلٌ آید چون شَرُفَ یَشْرُفُ فهو شَریفٌ. و بر وزن فَعَلٌ آید چون حَسُنَ یَحْسُنُ فَهُوَ

[شماره صفحه واقعی : 31]

ص: 1032


1- در اصل اُطلُب بود موکّد نمودیم بنون تاکید خفیفه چون نون تاکید خفیفه بر آخر مفرد مذکر در امر حاضر لاحق شد ماقبل خود را مفتوح میخواست ما هم فتحه دادیم اُطلُبَنْ شد یعنی طلب کن تو یکمرد حاضر الآن البته.
2- طالب در اصل یَطلُبُ بود خواستیم از یطلب صیغه اسم فاعل بنا کنیم یاء که حرف استقبال بود از اولش انداختیم و الف که علامت فاعلیّه بود میانه فاء الفعل و عین الفعلش در آوردیم و ما قبل آخر را کسره دادیم و تنوین که متمکن اسم بود در آخرش لاحق کردیم طالِبٌ شد یعنی طلب کننده است یک مرد الآن یا در زمان آینده.
3- طلاب که جمع مکسر است در اصل طالبٌ بود خواستیم که جمع مکسرش بنا کنیم بناء واحد را شکستیم باین نحو که الف فاعل را حذف کردیم طَلِب شد مشتبه شد بر صفه مشبهه بر وزن خَشِن خواستیم از این اشتباه بیرون آوریم کسره لام را بدل بفتحه نمودیم طَلَب شد مشتبه شد باسم ثلاثی مجرد بر وزن فَرَسٌ خواستیم از این اشتباه بیرون آوریم الفی میانه عین الفعل و لام الفعل درآوردیم طَلَابٌ شد مشتبه شد بمصدر باب تفعیل بر وزن سَلامٌ و کَلامٌ خواستیم از این اشتباه نیز بیرون آوریم عین الفعل را مکرر کردیم بعد از مکرر مشدد کردیم طَلَّابٌ شد بر وزن ضَرَّابٌ خواستیم از این اشتباه نیز بیرون آوریم فتحه فاء را بدل به ضمه کردیم طُلَّابٌ شد یعنی طلب کننده اند جمع مردان الان یا در زمان آینده.
4- طَوالِبٌ در اصل طالِبهٌ بود خواستیم از طالبه صیغه جمع مکسر بنا کنیم الف که علامت جمع مکسر بود میانه فاء الفعل وعین الفعل در آوردیم التقاء ساکنین شد میانه دو الف و هیچکدام به جهت علامت بودن حذف نتوان کرد پس الفی فاعل را بدل بواو نمودیم طَوالِبهٌ شد تاء دلالت میکرد بر وحدت و صیغه دلالت میکرد بر کثرت تاء ،وحدت را انداختیم طَوالِبٌ شد یعنی طلب کننده اند گروه زنان الان یا در زمان آینده.

حَسَنٌ. و بر وزن فَعالٌ و فَعِلٌ و فَعْلٌ و فَعُولٌ و فُعالٌ نیز آید چون جَبانٌ و خَشِنٌ و صَعبٌ و ذَلُولٌ و شُجاعٌ و هرچه بر این اوزان آید آن را صفت مشبّهه خوانند.

فصل: صیغه های اسم مبالغه

بدانکه صیغه فعّال ، مبالغه را بُوَد در فاعِل چون رَجُلٌ ضَرّابٌ و امْرَئهٌ ضَرّابٌ مذکّر و مؤنّث یکسان بود و فَعُولٌ نیز مبالغه را بود چون رَجُلٌ طَلُوبٌ و امْرَئهٌ طَلُوبٌ و گاه باشد که تاء را زیاد کنند برای زیادتی مبالغه چون رَجُلٌ عَلّامَهٌ و امْرَئهٌ عَلّامَهٌ و رَجُلٌ فَرُوقهٌ و امْرَئهٌ فَروقَهٌ و مِفْعالٌ و مِفْعیلٌ و فِعّیلٌ نیز مبالغه را بود مذکّر و مؤنّث در آنها یکسان بود چون رَجُلٌ مِفْضالٌ و امْرَئهٌ مِفْضالٌ و رَجُلٌ مِنْطیقٌ و امْرَئهٌ منطیقٌ و رَجُلٌ شِرّیرٌ و امْرَئهٌ شِرّیرٌ و فُعّالٌ نیز مبالغه را بود مذکّر و مؤنّث در آن یکسان بود چون رَجُلٌ طُوّال وامْرَئهٌ طُوّالٌ.

فصل: اسم مفعول از فعل ثلاثی مجرد

اسم مفعول از فعل ثلاثی مجرد بر وزن مَفْعُولٌ آید چون مَضْرُوبٌ(1) مَضْرُوبانِ مَضْرُوبُونَ مَضْرُوبَهٌ مَضرُوبَتانِ مَضْرُوباتٌ (2)و مَضارِبٌ.

[شماره صفحه واقعی : 32]

ص: 1033


1- مَضرُوبٌ در اصل یُضرَبُ بود خواستیم از یضرب صیغه اسم مفعول بنا کنیم یا ء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم میم مضموم بجایش گذاشتیم مُضْرَبٌ شد التباس رساند باسم مفعول باب افعال بر وزن مُکرَمٌ خواستیم از التباس بیرون درآوریم ضمه میم را بدل بفتحه کردیم مَضْرَبٌ شد التباس رساند باسم زمان و مکان مثل مشرب خواستیم از این التباس نیز بیرون کنیم فتحه عین الفعل را بضمه بدل نمودیم مضرب شد بر وزن مَفْعُلٌ ،بی واو و تاء در کلام عرب یافته نشده بود پس اشباع ضمه کردیم بحیثیتی که از او واو حاصل شد مَضرُوب شد و تنوین که متمکن اسم بود بر آخرش لاحق کردیم مَضرُوبٌ شد یعنی زده میشود یکمرد غائب الآن یا در زمان آینده.
2- مَضروباتٌ در اصل مَضروبَهٌ بود خواستیم از مضروبه صیغه جمع مؤنث اسم مفعول بنا کنیم الف و تاء که علامت جمع مؤنث بود در آخرش لاحق کردیم مَضروبَتاتٌ شد تاء اول دلالت میکند بر وحدت و تاء دوم دلالت میکند بر کثرت پس منافاه بود میانه وحدت و کثرت تاء وحدت را انداختیم زیرا که تاء دوم دلالت بر تأنیث میکند مَضرُوباتٌ شد یعنی زده میشوند جماعت زنان الآن یا در زمان آینده.

فصل: اسم فاعل از فعل ثلاثی مزید

اسم فاعل از فعل ثلاثی مزید فیه و فعل رباعی مجرّد و مزیدٌ فیه چون فعل مستقبل معلوم آن باب باشد چنانچه میم مضمومه به جای حرف استقبال نهاده شود و ماقبل حرف آخر مکسور گردد ( اگر مکسور نباشد ) چون مُکْرِمٌ و مُنْطَلِقٌ و مُسْتَخْرِجٌ و مُدَحْرِجٌ و مُتَدَحْرِجٌ و مجموع اینها دانسته می شود - اِنْ شاء الله تعالی.

فصل: اسم مفعول از فعل ثلاثی مزید

اسم مفعول از ثلاثی مزید فیه و رباعی مجرد و مزید فیه چون فعل مستقبل مجهول آن باب باشد چنانکه میم مضمومه به جای حرف استقبال نهاده شود و ماقبل حرف آخر مفتوح گردد ( اگر مفتوح نباشد )(1) چون مُکْرَمٌ و مُنْطَلَقٌ و مُدَحْرَجٌ و مُتَدَحْرَجٌ و مجموع اینها دانسته می شود - اِنْ شاء الله تعالی.

[شماره صفحه واقعی : 33]

ص: 1034


1- اگر کسی بحث کند در اینجا که اسم مفعول از فعل مضارع مجهول مشتق است بنابراین قول مصنف که ماقبل آخر مفتوح گردد اگر مفتوح نباشد درست نمیشود زیرا که وقتی که از فعل مضارع، مجهول مشتق شد همیشه ماقبل آخر مفتوح است جواب گوئیم که این بحث بر مصنف وارد نمی آید به جهت آن که مصنف گفته که اسم مفعول از ثلاثی مزید فیه و رباعی مجرد و مزید فیه چون فعل مستقبل مجهول آن باب باشد و نگفته که از فعل مستقبل مجهول مشتق است تا این بحث وارد آید پس مراد مصنف آن است که همچنان که ماقبل آخر مستقبل مجهول را فتحه دهند اگر مفتوح نباشد در اسم مفعول همچنین است یعنی مفعول در این حکم مثل مضارع مجهول است که ما قبل آخرش را فتحه دهند اگر مفتوح نباشد ولکن فرق ما بینهما آن است که در اسم مفعول میم مضمومه بجای حرف مضارع نهاده شود.

فصل: فعل معتلّ

بدانکه معتلّ الفاء از باب فَعَلَ یَفْعُلُ نیامده است در لغت فصیحه.

* * *

مثال واوی(1) (2) از باب فَعَلَ یَفْعِلُ «الوَعد : وعده کردن».

ماضی معلوم : وَعَدَ وَعَدا وَعَدُوا تا آخر - همچنانکه در صحیح دانسته شد. پس از این جهت او را مثال گویند که مثل صحیح است در احتمال حرکات ثلاثه و مستقبل معلوم : یَعِدُ یَعِدان یَعِدُونَ تا آخر اصل یَعِدُ یَوْعِدُ بود ، واو واقع شده بود میانه یایِ مفتوحه و کسره لازمه ثقیل بود انداختند یَعِدُ شد و با تاء و نون و همزه نیز انداختند برای موافقتِ باب. امر حاضر : عِدْ(3) عِدا عِدُوا عِدی عِدا عِدْنَ. چون نون تأکید ثقیله درآید گویی عِدَنَّ (4)عِدانِّ

[شماره صفحه واقعی : 34]

ص: 1035


1- مجموعه رمزهایی را که مرحوم شیخ بهایی برای وزن های فعل های غیر صحیح آورده است عبارتند از : وَضْمَسَکَحْ یَضْکَسُ نوْسٌ سَیَضْ***اِضْنسَکُمْ وَضْحَسِیَه سَنْضَدَدْ نَسکُو وضَمْسِّی و دگر مِنْسَکَأْ***مِاْسَکْ وسَضْوی بشمر این عَدَد
2- بدان که این قاعده ایست بطریق رمز و اشاره که منسوب است به جناب افضل الفضلاء شیخ الدین العاملی عامله الله بلطفه وجوده که در افکار اوست: وَضْمَسَکَحْ: واو اشاره است به معتلّ الفاء واوی که از پنج باب آمده است : اوّل از باب ضَرَبَ یَضْرِبُ مثل وَعَدَ یَعِدُ. دوّم از باب مَنَعَ یَمْنَعُ مثل وَضَع یَضَعُ. سیّم از باب سَمِعَ یَسْمَعُ مثل وَجِلَ یَوْجَلُ چهارم از باب کَرُمَ یَکْرُمُ مثل وَجُهَ یَوجُهُ. پنجم از باب حَسِبَ یَحْسِبُ مثل وَرِمَ یَرِمُ. شرح.
3- عِدْ امر است از تَعِدُ و یا از تَوعِدُ. امّا از تعد تاء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم نظر کردیم بما بعد حرف مضارع متحرک بود به همان حرکه امر بنا کردیم و حرکت آخر بوقفی افتاد و از تَوعِدُ تاء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم نظر کردیم بما بعد حرف مضارع ساکن بود چون ابتدا به ساکن محال است احتیاج افتاد بهمزه وصل و چون ما بعد ساکن مکسور بود همزه وصل مکسور در اولش در آوردیم و حرکه آخر بوقفی افتاد اِوْعِدْ شد واو ساکن ماقبل مکسور را قلب به یاء کردیم ایعِد شد اجتماع ثلاث کسرات شد چون اجتماع ثلاث کسرات قبیح بود یاء را انداختیم اِعِدْ شد بجهه حرکه یافتن عین از همزه مستغنی شدیم عِدْ شد یعنی وعده کن ای مرد حاضر الآن.
4- عِدَنَّ صیغه مفرد مؤنث امر حاضر است مؤکّد بنون تاکید ثقیله. در اصل عدی بود مؤکّد کردیم بنون تاکید ثقیله چون نون تاکید ثقیله در آخر مفرد مونث امر حاضر لاحق شد عِدینْنَ شد التقاء ساکنین شد میان یاء و نون تاکید ثقیله یاء را بجهه التقاء ساکنین انداختیم از برای آن که ما یدلّ علیه که کسره باشد موجود بود عِدَنَّ شد یعنی وعده کن تو یک زن حاضره الان

عِدُنَّ عِدِنَّ عِدانِّ عِدْنانِّ و با نون تأکید خفیفه گویی عِدَنْ عِدُنْ عِدِنْ. امر غایب : لِیَعِدْ لِیَعِدا لِیَعِدُوا لِتَعِدْ لِتَعِدا لِیَعِدْنَ و نون تاکید ثقیله وخفیفه بر قیاس گذشته. نهی : لا یَعِدْ لا یَعِدا لا یَعِدُوا تا آخر و نون تاکید ثقیله و خفیفه بر آن وجه است که دانسته شد. و حال با لَمْ و لَمّا آن چنان است که در صحیح دانسته شد.

و با حروف ناصبه گویی اَنْ یَعِدَ اَنْ یَعِدا اَنْ یَعِدُوا الخ

* * *

ماضی مجهول : وُعِدَ وُعِدا وُعِدُوا تا آخر مستقبل مجهول : یُوعَدُ یُوعَدانِ یُوعَدُونَ تا آخر واو محذوفه به جای خود آمد زیرا که کسره عین زایل شد. اسم فاعل : واعِدٌ واعِدانِ واعِدُونَ تا آخر. اسم مفعول : مُوْعُودٌ مَوْعُودانِ مَوْعُودُونَ تا آخر.

[شماره صفحه واقعی : 35]

ص: 1036

مثال یایی (1) از باب فَعَلَ یَفْعِلُ «اَلْمَیْسِر : قِمار باختن».

ماضی معلوم یَسَرَ یَسَرا یَسَرُوا تا آخر. مستقبل معلوم : ییْسِرُ یَیْسِرانِ یَیْسِرُونَ تا آخر.

امر حاضر : ایسِر(2) ایسِرا ایسِرُوا ایسِری ایسِرا ایسِرْنَ نون تاکید ثقیله ایسِرَنَّ ایسِرانِّ ایسِرُنَّ ایسِرِنَّ ایسِرانِّ ایسِرْنانِّ نون تاکید خفیفه ایسِرَنْ ایسِرُنْ ایسِرِنْ. امر غایب : لِیَیْسِر لیَیْسِرا لیَیْسِرُوا تا آخر. ونون تاکید ثقیله وخفیفه بر قیاس صحیح بود.

وچون ماضی مجهول بنا کنی(3) گویی : یُسِرَ بِهذا (4) یُسِرَ بِهذَیْنِ یُسِرَ بِهؤُلاءِ یُسِرَ

[شماره صفحه واقعی : 36]

ص: 1037


1- یَضْکَس یاء اشاره است به معتلّ الفاء یایی که از سه باب آمده است اوّل از باب ضَرَب یَضْرِبُ مثل یَسَرَ یَیْسِرُ و دوم از باب کَرُمَ یَکْرُمُ مثل یَمُنَ یَیْمُنُ سیّم از عَلِمَ یَعْلَمُ چون یَئِسَ یَیْئَسُ.
2- ایسِرْ در اصل تَیْسِرُ بود ما خواستیم از تیسر صیغه مفرد مذکر امر حاضر بنا کنیم تاء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم نظر کردیم بما بعد،مضارع ساکن بود احتیاج بهمزه وصل افتاد چون ما بعد ساکن مکسور بود همزه وصل مکسور در اولش درآوردیم و حرکت آخر بوقفی افتاد ایسِرْ شد یعنی قمار بازی کن ای مرد حاضر الآن.
3- بدانکه فعل مجهول محتاج بنائب فاعل است پس اگر فعل مجهول در اصل متعدی باشد نائب فاعل او یا ضمیریست که در او مستتر است و یا ضمیر بارز و یا اسم ظاهر است و یا جار و مجرور پس در دو صورت اول فعل مجهول در تانیث و تذکیر و در افراد و در تثنیه و جمع مثل فعل معلوم است یعنی قابل علامت تانیث و تثنیه و جمع است و در صورت سوم مثل فعل معلوم است یعنی قابل علامت تانیث هست. ولکن قابل علامت تثنیه و جمع نیست و در صورت چهارم یعنی در صورتی که نائب فاعل جار و مجرور باشد قابل هیچ یک از سه علامت یعنی علامت تانیث و تثنیه و جمع نیست زیرا که تانیث و تذکیر و افراد و تثنیه و جمع در مجرور وارد میشود. و اگر فعل مجهول در اصل لازم باشد و نائب فاعل جار و مجرور باشد حکم صورت چهارم را دارد و همچنین است اسم مفعول از فعل لازم و للکلام تتمه یذکر بعضها فی شرح التصریف و بعضها فی النحو فی باب نائب الفاعل انشاء الله .
4- در اصل یَسَر زیدٌ بود لازم بود ما خواستیم متعدیش کنیم به سبب حرف جر، باء که حرف جر بود بر سر عمرو در آوردیم یَسَر زیدٌ بعمروٍ شد و بعد معلوم بود خواستیم که مجهولش گردانیم اولش را ضمه دادیم و ماقبل آخرش را کسره یُسِرَ زیدٌ بعمروٍ شد زید که فاعل بود انداختیم و بعمرو که مفعول بود در جای او نایب گذاشتیم یُسِرَ بعمرو شد بعمرو که اسم ظاهر بود انداختیم و بهذا که اسم اشاره بود در جای او نهادیم یُسِرَ بهذا شد اول معنایش چنان بود که قمار باخته است زید با عمرو و حالا معنی چنین است که قمار باخته شده با این مرد ، همچنین است یُسِرَ بهذین.

بهاتا(1) یُسِرَ بِهاتَیْنِ یُسِرَ بِهؤُلاءِ یُسِرَ بِکَ یُسِرَ بِکُما یُسِرَ بِکُمْ یُسِرَ بکِ یُسِرَ بِکُما یُسِرَ بِکُنَّ یُسِرَ بی یُسِرَ بِنا. و چون مضارع مجهول بنا کنی گویی : یُوسَرُ بِهذا یُوسَرُ بِهذَیْنِ یُوسَرُ بِهؤُلاءِ تا آخر. در فعل مضارع مجهول یاء منقلب گردد به واو به مناسبت ضمّه ما قبل. و اسم فاعل : یاسِرٌ یاسِرانِ یاسِرُونَ یاسِرَهٌ یاسِرَتانِ یاسِراتٌ و یَواسِرُ. و اسم مفعول : مَیْسُورٌ بِهِ مَیْسُورٌ بِهِما مَیْسُورٌ بِهِمْ مَیْسُورٌ بِها مَیْسُورٌ بِهِما مَیْسُورٌ بِهِنّ.

[شماره صفحه واقعی : 37]

ص: 1038


1- یُسِرَ بِهَاتا در اصل یُسِر زیدٌ بود لازم بود ما خواستیم متعدیش بنا کنیم به سبب حرف جر، باء که حرف جر بود به سر هند در آوردیم یَسَرَ زیدٌ بهندٍ شد و بعد معلوم بود خواستیم مجهولش بنا کنیم اولش را ضمه و ماقبل آخرش را کسره دادیم یُسِرَ زیدٌ بهندٍ شد زید که فاعل بود انداختیم و بهندٍ را در جای او نائب گذاشتیم یسر بهند شد و بهند که اسم ظاهر بود انداختیم و بھاتا که اسم اشاره بود در جای او گذاشتیم یُسِر بهاتا شد اول معنایش چنان بود که قمار باخته است زید با هند و حالا معنی چنین است که قمار باخته شده با این زن.

مثال واوی از باب فَعِلَ یَفْعَلُ «الوَجَلْ : ترسیدن».

معلوم آن : وَجِلَ یَوْجَلُ. امر : ایجَلْ ایجَلا ایجَلوا تا آخر. فهو واجِلٌ [ اسم فاعل ] و ذاکَ مَوْجُولٌ [ اسم مفعول ] تا آخر. نهی : لا یَوْجَلْ لا یَوْجَلا لا یَوْجَلُوا تا آخر.

مثال واوی از باب فَعَلَ یَفْعَلُ «الوَضْع : نهادن».

ماضی معلوم : وَضَعَ ، مستقبل معلوم : یَضَعُ فهو واضِعٌ [ اسم فاعل ] و ذاک مَوْضُوعٌ [ اسم مفعول ] لام امر : لِیَضَعْ ، امر حاضر : ضَعْ ، نهی : لا یَضَعْ مستقبل مجهول : یُوضَعُ. اصل یَضَعُ یَوْضِعُ بود واو را انداختند - چنانکه در یَعِدُ - پس کسره عین الفعل را به فتحه بدل کردند به جهت تثاقل حرف حلق.

مثال واوی از باب فَعِلَ یَفْعِلُ «الْوَرَم : آماس کردن».

ماضی معلوم : وَرِمَ وَرِما وَرِمُوا تا آخر. مستقبل معلوم : یَرِمُ مجهول آن وُرِمَ یُورَمُ تا آخر فهو وارِمٌ [ اسم فاعل ] و ذاک مَوْرُومٌ [ اسم مفعول ] امر حاضر : رِمْ رِما رِمُوا چون عِدْ امر غایب : لِیَرِمْ چون لِیَعِدْ.

مثال واوی از باب فَعُلَ یَفْعُلُ «الوَسْم : داغ نهادن».

ماضی معلوم وَسُمَ مستقبل معلوم یَوْسُمُ مجهولان آن وُسِمَ یُوسَمُ امر حاضر اوُسُمْ فهو واسِمٌ [ اسم فاعل ] و ذاک مَوْسُومٌ [ اسم مفعول ].

اجوف واوی (1)(2) از باب فَعَلَ یَفْعُلُ «القَوْل : گفتن».

ماضی معلوم قَالَ قالا قالُوا قالَتْ

[شماره صفحه واقعی : 38]

ص: 1039


1- نُوْسٌ : نون ، نَصَرَ یَنْصُر ، سین ، سَمِعَ یَسْمَعُ و واو اشاره به اجوف واوی است.
2- قاعده: بدانکه وقتی حرف عله در غیر فاء الفعل واقع شد شانزده وجه تصور میشود زیرا که خود حرف عله از چهار قسم بیرون نیست یا ساکن است یا متحرک و متحرک هم یا مفتوح است یا مضموم است یا مکسور و در این چهار صورت ماقبل حرف عله نیز از چهار قسم مزبور بیرون نیست و چون چهار را بر چهار ضرب کنی شانزده وجه بیرون آید هریک از این شانزده وجه را حکمی علیحده است. اما یک وجه اعلال ندارد و آن در صورتی است که حرف عله و ماقبل او ساکن باشد می ماند پانزده وجه و چهار وجه اولی از آنها آن است که ما قبل حرف عله مفتوح باشد و خود حرف عله یا ساکن میشود مثل قَوْل که مصدر است و یا مفتوح میشود مثل بَیَعَ که فعل ماضی است و یا مکسور میشود مثل خَوِفَ و یا مضموم میشود مثل طَوُلَ اما در صورت اول که قَوْل باشد اعلال نمی شود بجهه آنکه شرط اعلال که متحرک بودن حرف عله است موجود نیست و اما در سه صورت باقی که یکی بَیَعَ باشد و یکی خَوِفَ و یکی طَوُلَ واجب است قلب کردن حرف عله بالف که باع و خاف وطال گویند. و اما چهار وجه دیگر از این پانزده وجه آن است که ما قبل حرف عله مضموم باشد و خود حرف عله یا ساکن باشد مثل یُیْسِرُ که فعل مضارع معلوم اَیْسَرَ است و یا مکسور باشد مثل بُیِعُ که ماضی مجهول است و یا مضموم مثل یَغْزُو و یَدعُو که فعل مضارعند و یا مفتوح مثل لَنْ یَدعُوَ و اما در صورت اول واجب است قلب کردن حرف عله بجنس حرکه ماقبل که یُوسِرَ گویند و در صورت ثانیه دو وجه است وجه اول آن است که کسره بر یاء ثقیل است بیندازند و یاء را به جنس حرکه ماقبلش قلب کنند که واو باشد بُوعَ گویند و وجه ثانی آن است که کسره یاء را بما قبل میدهند و یاء تابع حرکه ماقبل میشود بِیعَ گویند و در صورت ثالثه که یغزو باشد حرف عله را که در او است ساکن نمایند و تابع حرکه ما قبل کنند یَغْزُو میگویند و در صورت رابعه لَن یدعُوَ باشد حرف عله بجهه مفتوح بودنش بحال خود میماند و اما چهار وجه دیگر از این پانزده وجه آنست که ما قبل حرف عله مکسور باشد و خود حرف عله یا ساکن میشود مثل مِوْزان و یا مفتوح مثل داعِوَهٌ و یا مکسور مثل تَرمیین و یا مضموم مثل رَضیو امّا در صورت اول واجب است قلب حرف عله اگر واو باشد بیاء چنانکه میزان گویند و اگر یاء باشد تابع حرکه ماقبل میشود و اما در صورت ثانیه واو قلب بیا کنند بجهه کسره ماقبل تا خفّت حاصل شود زیرا یاء خفیف تر از واو است داعیه گویند و در صورت ثالثه حرف عله را حذف می کنند تَرمین گویند و در صورت رابعه حرف عله را بجهه حصول خفت ساکن کنند و بعد بجهه التقاء ساکنین حرف عله را حذف می کنند و می گویند و امّا سه وجه آخر از این پانزده وجه آن است که ما قبل حرف عله ساکن باشد و خود حرف عله نیز یا مفتوح است مثل یَخْوَفُ و یا مکسور است مثل یَبْیِعُ و یا مضموم است مثل یَقوُلُ .واجب است در این سه صورت نقل کردن حرکه حرف عله را بماقبل او اگر ماقبل حرف عله حرف صحیح باشد بجهه ضعیف بودن این حروف و قوی بودن حرف صحیح ولکن بعد از نقل نمودن حرکه حرف عله را بجنس حرکه ما قبل قلب میکنند مثل یَخَافُ میگویند در صورت اول و یَبیعُ گویند در صورت ثانیه و یَقُولُ گویند در صورت ثالثه .

[شماره صفحه واقعی : 39]

ص: 1040

قالَتا قُلْنَ تا آخر. اصل قالَ قَوَلَ بود ، واوِ حرفِ علّه متحرِّک ماقبل مفتوح را قلب به الف کردند ، قالَ شد. و همچنین است حال تا قُلْنَ. امّا قُلْنَ در اصل قَوَلْنَ بود چون واو منقلب به الف شد و الف به التقایِ ساکنین بیفتاد قَلْنَ شد فتحه قاف را بدل کردند به ضمّه تا دلالت کند بر آنکه عین الفعل که از این جا افتاده است واو بوده نه یاء و همچنین است حال تا آخر.

مستقبل معلوم یَقُولُ یَقُولان یَقُولُونَ تا آخر. یَقُولُ در اصل یَقْوُلُ بود ضمّه بر واو ثقیل بود(1) به ماقبل دادند یَقُولُ شد و در یَقُلْنَ و

[شماره صفحه واقعی : 40]

ص: 1041


1- قاعده: بدانکه ضمه و کسره بر واو ثقیل است خصوصا کسره همچنان که بر یاء ثقیل اند پس بنا بر این اگر «واو» و «یاء» ضمه و کسره داشته باشند یا باید حذف کنند یا به ما قبل دهند و تفصیلش این است که اگر واو و یاء مکسور باشند یا مضموم ما قبل اینها از چهار قسم بیرون نیست یا ساکن است یا مفتوح یا مکسور یا مضموم، اگر ساکن است و صحیح پس واجب است نقل حرکه واو و یا را به ما قبل لکن اگر ضمه واو را نقل کنی واو تابع حرکه ماقبل میشود چنانکه در یَقْوُلُ یَقُولُ شد و اگر کسره واو را نقل میکنی واجب است قلب کردن واو بیاء چنان که در یُقْوِمُ یُقِیمُ میگوئی و اگر کسره یاء را نقل میکنی یاء تابع حرکه ماقبل میشود چنان که در یَبْیِعُ یَبیعُ میگوئی و اگر ما قبل واو و یاء مفتوح باشد واجب است قلب کردن واو و یاء را بالف چنان که در خاف که در اصل خَوِفَ بود و طالَ که در اصل طَوُلَ بود و هابَ که در اصل هَیَبَ بود اما صورتی که یاء مضموم باشد موجود نیست اگر ماقبل واو و یاء مکسور باشد اگر خود واو و یاء مکسورند واجب است کسره واو و یاء را انداختن و واو را قلب کردن و یاء را تابع حرکه ماقبل نمودن و اگر خود واو و یاء مضمومند واجب است ضمه را از واو و یاء گرفتن بماقبل دادن و یاء را بواو قلب کردن و اگر ماقبل واو و یاء مضموم یا باز اگر خود واو و یاء مضمومند واجب است ضمه واو و یاء را انداختن و واو را تابع حرکه ما قبل نمودن و یاء را قلب کردن بواو و اگر خود واو و یاء مکسورند در این دو صورت دو وجه جایز است اول آنکه کسره واو را بیندازند و او را تابع حرکه ماقبل کنند دوم آنکه کسره واو را بماقبل دهند و واو را قلب بیاء کنند چنانکه در قُوِلَ قیلَ گویند اگر یاء است کسره اش را بماقبل دهند و یاء تابع حرکه ماقبل میشود در بُیِعَ بُوعَ و بِیعَ گویند.

تَقُلْنَ واو بالتقایِ ساکنین بیفتاد - چنانکه در ماضی دانسته شد.

امر حاضر قُلْ قُولا قُولُوا قُولی قُولا قُلْنَ. اصل قُلْ اُقْوُلْ بود مأخوذ است از تَقْوُلُ چون تاء را انداختند ما بعد آن ساکن بود همزه مضمومه به متابعت عین در اوّلش درآوردند و آخرش را وقف کردند اُقْوُلْ شد ، ضمّه بر واو ثقیل بود نقل کردند به ماقبلش پس واو بالتقایِ ساکنین افتاد اُقُلْ شد با وجود حرکت قاف ، از همزه مستغنی شدند ، همزه را نیز انداختند قُلْ شد. وتو را رسد که گویی قُلْ مأخوذ است از تَقُولُ چون تاء را انداختند لام الفعل به وقفی ساکن گشت و واو به التقایِ ساکنین بیفتاد قُلْ شد.

امر غایب لِیَقُلْ لِیَقوُلا لِیَقوُلُوا تا آخر ، نهی لا یَقُلْ لا یَقُولا لا یَقوُلُوا تا آخر ، نون تاکید ثقیله در امر حاضر قُولَنَّ قُولانِّ قُولُنَّ قُولِنَّ قُولانِّ قُلْنانِّ ، و نون تاکید خفیفه قوُلَنْ قُولُنْ قُولِنْ ودر امر غائب لِیَقُولَنَّ لِیَقُولانِّ لِیَقُولُنَّ تا آخر.

نهی لا یَقُولَنَّ الخ و در قُولَنَّ و لِیَقُولَنَّ و لا یَقُولَنَّ واو باز پس آمد زیرا که التقایِ ساکنین زایل شد. مجهول ماضی قیلَ قیلا قیلُوا قیلَتْ قیلَتا قُلْنَ قیلَ در اصل قُوِلَ بود ، کسره بر واو ثقیل بود به ما قبل دادند بعد از سلب حرکت ماقبل واو منقلب شد به یاء ، قیل شد و همچنین است تا قُلْنَ.

و در قُلْنَ تا آخر ، واو به التقایِ ساکنین بیفتاد و ضمّه اصلی قاف باز پس آمد تا دلالت کند بر اینکه عین الفعل که افتاده است واو بوده نه یاء و صورت معلوم و مجهول و امر در جمع مؤنث یکسان شد و در تقدیر مختلف ، اصل قُلْنَ معلوم قَوَلْنَ(1)

[شماره صفحه واقعی : 41]

ص: 1042


1- واو حرف عله متحرک ماقبل مفتوح قلب کردند بالف قالْنَ شد التقاء ساکنین شد میانه الف و الام، الف را بجهه دفع التقاء ساکنین انداختیم قَلْنَ شد فتحه را بدل به ضمه کردیم که دلالت کند بر اینکه از اینجا واو افتاده است نه یاء قُلْنَ شد یعنی گفته اند جمع زنان غایب در زمان گذشته.

و اصل قُلْنَ مجهول قُوِلْنَ(1) و اصل قُلْنَ امر اُقْوُلْنَ(2) است. مستقبل مجهول یُقالُ یُقالانِ یُقالُونَ تا آخر. اصل یُقالُ یُقْوَلُ بود واو حرف علّه متحرک ماقبلش حرف صحیح و ساکن فتحه واو را به ماقبل دادند واو در موضع حرکت بود ماقبلش مفتوح قلب به الف(3) کردند یُقال شد و همچنین است حال دیگر الفاظ. و در یُقَلْنَ

[شماره صفحه واقعی : 42]

ص: 1043


1- کسره بر واو ثقیل بود انداختیم التقاء ساکنین شد میانه واو و لام پس واو افتاد قَلْنَ شد یعنی گفته شده اند گروه زنان غائبه در زمان گذشته.
2- ضمه بر واو ثقیل بود به ما قبلش دادند که قاف باشد التقاء ساکنین شاد میانه واو و لام، واو را بجهه دفع التقاء ساکنین انداختیم اُقُلْنَ شد با وجود حرکه قاف از همزه مستغنی شدیم قُلنَ شد یعنی بگویید شما گروه زنان حاضره الان.
3- قاعده: بدانکه واجب است قلب واو و یاء را بالف به ده شرط: اول آن است که متحرک باشند پس از این جهه قلب نکردند در قَوْل و بَیْع ساکن اند شرط دوم آن است حرکه واو و یا ء اصلی باشند پس از این جهه در جَیَلَ و تَوَمَ قلب نکردند که حرکه شان عارضی است که در اصل جَیْئلَ و تَوْاَمَ بودند حرکه همزه را بماقبل دادند و همزه را به غیر قیاس انداختند. شرط سوم آن است که ما قبل همزه واو و یاء مفتوح باشد پس از این جهه در عِوَض و حِیَل و سِوَر قلب نکردند زیرا که ما قبل شان مفتوح نیست شرط چهارم آن است که فتحه واو و یاء در یک کلمه باشد پس از این جهت در ضَرَبَ وَاحدٌ، و ضَرَبَ یَاسرٌ قلب نشد زیرا که فتحه واو و یاء در یک کلمه نیست شرط پنجم آنست که اگر واو و یاء در عین الفعل باشند باید مابعد آنها متحرک شود از اینجه در بیان و طویل و خورنق قلب نکردند که مابعد واو و یاء ساکن است و اگر در لام الفعل باشند باید مابعد ایشان الف یا یاء مشدد نباشد و از این جهت در رَسَیا و غَزَوَا و فَتَیَان و عَصَوان و فتویّ و علویّ قلب نکردند که ما بعد آنها الف و یاء مشدد است شرط ششم آن است که واو و یاء در عین الفعل فعلی واقع نشود که بر وزن فَعِلَ است و اسم فاعل از آن بر وزن اَفْعَل است مثل هَیَفَ که اسم فاعلش اَهْیَف است و عَوِرَ که اسم فاعلش اَعْوَر است. شرط هفتم آن است که واو عین الفعلش مصدر این هم نباشد مثل هَیَفَ وعَوِرَ. شرط هشتم آن است که واو عین الفعل إفتَعَل نباشد که بمعنی تفاعل است نحو اجْتوز و اشتور که معنی تجاوز و تشاور است اما این شرط هشتم مختصّ بواو است. شرط نهم آن است که بعد از واو و یاء حرف دیگر نباشد که اعلال شده باشد مثل طَوی و حَوی و هوی زیرا واو قلب شود لازم می آید در یک کلمه دو اعلال و آن هم جایز نیست. شرط دهم آن است که واو و یاء عین الفعل کلمه نباشد که بآخر آن کلمه چیزی زاید کرده اند که مختص است به اسمها مثل وهیمان و صوری و جَیدَی.

و تُقَلْنَ الف به التقایِ ساکنین افتاد. امر غایب مجهول لِیُقَلْ لِیُقالا لِیُقالُوا تا آخر. نهی مجهول لا یُقَلْ لا یُقالا لا یُقالُوا تا آخر. اسم فاعل قائلٌ قائلانِ قائلُونَ تا آخر. قائل اصلش قاوِلٌ بود واو واقع شده بود بعد از الف زائده منقلب شد به همزه ، قائلٌ شد.

اسم مفعول مَقُولٌ (1)مَقُولانِ مَقُولُون مَقُولَهٌ مَقُولَتانِ مَقُولاتٌ و مَقائِلُ اصل مَقُولٌ مَقْوُولٌ بود ضمّه بر واو ثقیل بود به ما قبل دادند یک واو به التقایِ ساکنین بیفتاد نزد بعضی واو اصلی بیفتاد مَقُولٌ شد بر وزن مَفُولٌ و نزد بعضی واو زاید افتاد مَقُوْلٌ شد بر وزن مَفُعْلٌ.

[شماره صفحه واقعی : 43]

ص: 1044


1- در اصل یُقْوَلُ بود ما خواستیم از یقول صیغه مفرد مذکر اسم مفعول بنا کنیم یاء که حرف مضارع بود انداختیم از اولش میم مضمومه بجای او گذاشتیم و تنوین که متمکن اسم بود بر آخرش لاحق کردیم مُقْوَلٌ شد مشتبه شد باسم مفعول باب افعال بر وزن مُکْرَمٌ خواستیم از اشتباه بیرون در آوریم ضمه میم را بدل بفتحه نمودیم مَقْوَلٌ شد التباس شد باسم زمان و مکان مثل مَنصَر خواستیم از التباس بیرونش کنیم فتحه عین الفعل را به ضمه بدل کردیم مَقوُل شد بر وزن مَفْعُل چون صیغه مفعل بی واو و تاء در کلام عرب یافت نشده بود ضمه را اشباع کردیم بطوری که از او واو حاصل شد مقوُول شد ضمه بر واو ثقیل بود بماقبل دادند التقاء ساکنین شد میانه واو. پیش بعضی واو اصلی افتاد مَقول شد بر وزن مَفُولٌ و نزد بعضی واو زاید افتاد و مَقولٌ شد بر وزن مَفُعْلٌ یعنی گفته می شود یک مرد غائب الان یا در زمان آینده .

اجوف یایی (1) از باب فَعَلَ یَفْعِلُ «البَیْع : خریدن و فروختن».

ماضی معلوم : باعَ باعا باعُوا باعَتْ باعَتا بِعْن(2) تا آخر. اصل باعَ بَیَعَ بود ، یاء حرف علّه متحرک ماقبل مفتوح قلب به الف کردند باع شد ، و همچنین است حال تا بِعْنَ. و در بِعْنَ تا آخر ، الف به التقایِ ساکنین بیفتاد فتحه باء را بدل کردند به کسره تا دلالت کند بر اینکه عین الفعل که افتاده است یاء بوده است نه واو. مستقبل معلوم : یَبیعُ یَبِیعانِ یَبیعُونَ تا آخر اصل یَبیعُ یَبْیِعُ بود کسره بر یاء ثقیل بود به ماقبل دادند یَبیعُ شد و در یَبِعْنَ و تَبِعْنَ یاء به التقایِ ساکنین بیفتاد. و در امر حاضر گویی : بِعْ(3) بِیعا بِیعُوا تا آخر بر آن قیاس است که در قل گفته شد. نون تأکید ثقیله بِیعَنَّ (4)بِیعانِّ

[شماره صفحه واقعی : 44]

ص: 1045


1- سَیَض یاء اشاره است به اجوف یایی از دو باب آمده است اوّل از باب عَلِمَ یَعْلَمُ مثل هابَ یَهابُ ودوّم از باب ضَرَبَ یَضْرِبُ مثل باعَ یبیعُ.
2- در اصل بَیَعْنَ بود یاء حرف عله متحرک ماقبل مفتوح قلب بالف کردیم باعْنَ شد التقاء ساکنین شد میانه الف و عین، الف را بجهه دفع التقاء ساکنین انداختیم بَعْنَ شد فتحه باء را بدل به کسره نمودیم تا دلالت کند بر اینکه عین الفعل که از اینجا افتاده یاء بوده است نه واو بِعْنَ شد یعنی فروخته است جمع زنان غائبه در زمان گذشته
3- بعِْ امر است از تَبیعُ خواستیم از تبیع صیغه امر حاضر بنا کنیم تاء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم نظر کردیم بما بعد حرف مضارع ساکن بود چون ابتدا به ساکن محال است احتیاج افتاد بهمزه وصل و چون ما بعد ساکن مکسور بود همزه وصل مکسور به اولش در آوردیم و حرکت آخر بوقفی افتاد اِبْیِعْ شد کسره بر یاء ثقیل بود بماقبل دادند التقاء ساکنین شد میانه یاء و عین، یاء را بجهه دفع التقاء ساکنین انداختیم اِبیعْ شد و با وجود حرکه اول از همزه مستغنی شدیم بِعْ شد یعنی بفروش ای مرد حاضر الان.
4- بیعَنَّ در اصل بِعْ بود مؤکد کردیم بنون تاکید ثقیله چون نون تاکید ثقیله بآخر مفرد مذکر امر حاضر لاحق شد ماقبل خود را مفتوح میخواست ما هم فتحه دادیم پس یاء محذوفه عود کرده بجای خود آمد بیعَنَّ شد یعنی بفروش ای مرد حاضر الآن البته.

بِیعُنِّ (1)بیعِنَّ بیعانِّ بِعْنانِّ نون تأکید خفیفه بیعَنْ بیعُنْ بیعِنْ. امر غائب : لِیَبعْ(2) لِیَبیعا لِیَبِیعُوا لِتَبِعْ لِتَبِیعا لِیَبِعْنَ لِاَبِعْ لِنَبعْ. نون تأکید ثقیله لِیَبیعَنَّ لِیَبیعانِّ لِیَبیعُنَّ تا آخر. نون تأکید خفیفه لِیَبیعَنْ لِیَبیعُنْ لِیَبیعِنْ. نهی : لا یَبعْ لا یَبیعا لا یَبیعُوا تا آخر نون تأکید ثقیله لا یَبیعَنَّ تا آخر. ماضی مجهول : بیعَ بیعا بیعُوا بیعت بیعَتا بِعْنَ تا آخر اصل بیعَ بُیِعَ بود کسره بر یاء ثقیل بود به ماقبل دادند بعد از سلب حرکت ماقبل بیعَ شد و در بِعْنَ تا آخر یاء به التقایِ ساکنین بیفتاد و صورت معلوم و مجهول و امر یکسان بود و در اصل مختلف ، اصل بِعْنَ معلوم بَیَعْنَ و اصل بِعْنَ مجهول بُیِعْنَ (3)و اصل بِعْنَ امر اِبْیِعْنَ (4)بوده است.

مستقبل مجهول : یُباعُ یُباعانِ یُباعُونَ تا آخر ، و در یُبَعْنَ و تُبَعْنَ الف به التقایِ ساکنین بیفتاد بر قیاس یُقال.

[شماره صفحه واقعی : 45]

ص: 1046


1- بیعُنَّ دراصل بیعُوا بود مؤکّد کردیم بنون تاکید ثقیله چون نون تاکید ثقیله در آخر جمع مذکر امر حاضر لاحق شد بیعُونْنَ شد التقاء ساکنین شد میانه واو و نون تاکید و او را بجهه دفع التقاء ساکنین انداختیم زیرا ما یدلّ علیه که ضمه باشد موجود بود بیعُنَّ شد یعنی بفروشید شما گروه مردان حاضر الان البته.
2- لِیَبِعْ در اصل یَبیعُ بود لام امر غائب بر سر مفرد مذکر فعل مضارع داخل شد لفظا و معنیً عمل کرد لفظاً عمل کرد حرکه اخر بوقفی افتاد لِیَبیعْ شد التقاء ساکنین شد میانه یاء و عین، یاء را بجهه دفع التقاء ساکنین انداختیم لیَبِعْ شد و معنیً عمل کرد طلب حصول فعل را کرد از یک مرد غائب یعنی باید بفروشد یک مرد غایب الان.
3- کسره بر یاء ثقیل بود بماقبل دادند التقاء ساکنین شد میانه یاء و عین، یاء را بجهه دفع التقاء ساکنین انداختند بِعْنَ شد.
4- کسره بر یاء ثقیل بود بماقبل دادند التقاء ساکنین شد میانه یاء و عین، یاء را بجهه التقاء ساکنین انداختند اِبِعْنَ شد با وجود حرکه باء از همزه مستغنی شدند بِعْنَ شد یعنی بفروشید شما گروه زنان حاضر الان.

اجوف واوی(1) از باب فَعِلَ یَفْعَلُ «الخَوْف : ترسیدن».

ماضی معلوم : خافَ خافا خافُوا خافَتْ خافَتا خِفْنَ تا آخر. اصل خاف خَوِفَ بود واو حرف علّه متحرک ماقبلش مفتوح قلب به الف کردند خافَ شد و همچنین است حال تا خِفْنَ. و اصل خِفْنَ خَوِفْنَ بود کسره بر واو ثقیل بود به ماقبل دادند بعد از سلب حرکت ماقبل واو به التقایِ ساکنین بیفتاد خِفْنَ شد و در این موضع بناء باب را رعایت کردند که اصلش فَعِلَ است نه دلالت بر محذوف چنانکه در قُلْنَ کردند.

مستقبل معلوم : یَخافُ یَخافانِ یَخافُونَ تا آخر. اصل یَخافُ یَخْوَفُ بود واو حرف علّه متحرک ، ما قبلش حرف صحیح و ساکن ، فتحه واو را به ماقبل دادند واو در موضع حرکتِ ماقبل مفتوح را قلب به الف کردند یَخافُ شد.

ماضی مجهول : خِیفَ مِنْهُ (2)خِیفَ مِنْهُما(3) خِیفَ مِنْهُمْ خِیفَ مِنْها خِیفَ مِنْهُما خِیفَ مِنْهُنَّ خِیفَ مِنْکَ خِیفَ

[شماره صفحه واقعی : 46]

ص: 1047


1- نَوْسَر واو اشاره است باجوف واوی از دو باب آمده است اول از باب نصَرَ یَنصُرُ مثل قالَ یَقُولُ دوم از باب عَلِمَ یَعلَمُ مثل خَاف یَخَافُ
2- خیفَ مِنه در اصل خَوِفَ زیدٌ بود لازم بود ما خواستیم متعدیش بنا کنیم به سبب حرف جر، مِنْ که حرف جر بود بر سر عمرو در آوردیم خَوِفَ زیدٌ مِن عمروٍ شد و بعد معلوم بود خواستیم که مجهولش گردانیم اولش را ضمه و ماقبل آخرش را کسره دادیم خُوِفَ زیدٌ من عمرو شد زید که فاعل بود انداختیم مِن عمرو را بجای او نائب گذاشتیم، خُوفَ مِن عمرو شد. و عمرو که اسم ظاهر بود انداختیم و هاء که ضمیر مفعول بود بجای او گذاشتیم خُوفَ منه شد کسره بر واو ثقیل بود به ما قبل دادند بعد از سلب حرکه ماقبل واو ساکن ماقبل مکسور را قلب بیاء کردند خیفَ منه شد یعنی ترسیده شده از او
3- خیفَ مِنهما در اصل خَوِفَ زیدانِ لازم بود خواستیم متعدیش بنا کنیم بحرف جر، مِنْ که حرف جر بود بر سر عمروان درآوردیم خَوِفَ زیدان من عَمروینِ شد معلوم بود خواستیم مجهولش بنا کنیم اول را ضمه و ماقبل آخرش را کسره دادیم خُوِفَ زیدان من عمروین شد و زیدان که فاعل بود انداختیم و من عمروین را در جای او نایب گذاشتیم خُوِفَ مِن عمروین شد ،عمروین که اسم ظاهر بود انداختیم هما که ضمیر تثنیه بود بجای او گذاشتیم خُوِفَ منهما شد کسره بر واو ثقیل بود بماقبل دادیم بعد از سلب حرکه ماقبل واو ساکن ماقبل مکسور را قلب بیاء کردیم خیفَ مِنهما شد یعنی ترسیده شده از آنها در زمان گذشته

مِنْکُما خیفَ مِنْکُمْ خیفَ مِنْکِ خیفَ مِنْکُما خیفَ مِنْکُنَّ خیفَ مِنّی خیف مِنّا. اصل خیفَ خُوِفَ بود کسره بر واو ثقیل بود به ماقبل دادند بعد از سلب حرکت ماقبل ، واو را به مناسبت کسره ماقبل ، قلب به یاء کردند خیف شد.

مستقبل مجهول : یُخافُ مِنْهُ تا آخر. امر حاضر : خَفْ خافا خافُوا خافِی خافا خَفْنَ. امر غایب : لِیَخَفْ(1) نهی : لا یَخَفْ. نون تأکید ثقیله و خفیفه بر آن قیاس بُوَد که گذشت.

بدانکه اجوف از این سه باب اصول آمده است واسم فاعل از باعَ یَبیعُ بائعٌ ، بائعانِ بائعُونَ تا آخر به طریق قائِلٌ. اسم مفعول : مَبیعٌ (2)مَبیعانِ مَبیعُونَ تا آخر.

اصل

[شماره صفحه واقعی : 47]

ص: 1048


1- لِیَخَفْ در اصل یخاف بود لام امر غایب بر سرش داخل شد لفظاً و معنیً عمل کرد اما آنکه لفظا عمل کرد حرکه آخر را بوقفی انداخت لِیَخافْ شد التقاء ساکنین میانه الف و فاء، الف را بجهه دفع التقاء ساکنین انداختیم لِیَخَفْ شد و معنیً عمل کرد طلب حصول فعل نمود از یک مرد غایب یعنی باید بترسد یک مرد غایب الان.
2- مَبیعٌ در اصل یُبْیَعُ بود خواستیم از یبیع صیغه اسم مفعول بنا کنیم یاء که حرف مضارعه بود از اولش انداختیم و میم مضمومه بجای او گذاشتیم و تنوین که متمکّن اسم بود بآخرش لاحق کردیم مُبْیَعٌ شد اشتباه رساند باسم مفعول باب اَفعل بر وزن مُکرَمٌ خواستیم از اشتباه بیرون در آوریم ضمه میم را بدل بفتحه نمودیم مَبیَعٌ شد التباس رسانید باسم زمان و مکان مثل مَشرَب خواستیم از التباس بیرون درآوریم فتحه عین الفعل اش را بضمه بدل کردیم مَبْیُع شد بر وزن مَفعُل و صیغه مفعل بی واو و تاء درکلام عرب یافت نشده بود اشباع ضمه نمودیم بحیثیتی که از او واو حاصل شد مَبْیُوعٌ شد ضمه بریاء ثقیل بود بماقبل دادیم التقاء ساکنین شد میانه یاء و واو. یاء را بجهه التقاء ساکنین انداختیم مَبُوعٌ شد التباس رساند باسم مفعول اجوف واوی چون مَقُولٌ خواستیم از التباس بیرونش کنیم ضمه یاء را بکسره بدل نمودیم واو ساکن ماقبل مکسور را قلب بیاء کردیم پیش بعضی واو اصلی اقتاد مَبیُع شد و نزد بعضی واو زاید افتاد مَبیُع شد ضمّه یاء را بجهه باء بدل به کسره نمودیم مَبیعٌ شد.

مَبیعٌ مَبْیوُعٌ بود ضمّه بر یاء ثقیل بود به ماقبل دادند پیش بعضی یاء افتاد مَبُوع شد واو را قلب به یاء کردند و ماقبل یاء را مکسور کردند تا مشتبه نشود به اجوف واوی پس مَبیعٌ شد بر وزن مفیل و پیش بعضی واو زاید افتاد ضمّه باء را بدل به کسره کردند مَبِیعٌ شد بر وزن مَفِعْلٌ.

اسم فاعل از خافَ یَخافُ خائفٌ خائفانِ خائفُونَ خائفَهٌ خائفَتانِ خائفاتٌ و خَوائِفُ اعلالش به طریق اعلال قائل است اسم مفعول مَخُوفٌ (1)تا آخر بر قیاس مَقُولٌ.

ناقص واوی (2) (3) از باب فَعَلَ یَفْعُلُ «الدُّعاء و الدَّعْوَه : خواندن» ماضی معلوم دَعا دَعَوا دَعَوْا دَعَتْ دَعَتا دَعَوْنَ تا آخر. اصل دَعا ، دَعَوَ بود واو حرف علّه متحرّک ماقبل مفتوح را قلب به الف کردند دَعا شد. اصل دَعَوْا ، دَعَوُوا بود واو حرف علّه متحرک ماقبل مفتوح را قلب به الف کردند و الف به التقایِ ساکنین بیفتاد دَعَوْا شد بر وزن فَعَوْا ، و اصل دَعَتْ ، دَعَوَتْ بود چون واو منقلب به الف شد و الف به التقایِ ساکنین بیفتاد دَعَتْ شد بر وزن فَعَتْ. و اصل دَعَتا ، دَعَوَتا بود واو منقلب به الف شد و الف

[شماره صفحه واقعی : 48]

ص: 1049


1- در اصل یُخْوَفُ بود خواستیم از یخوف صیغه مفرد مذکر اسم مفعول بنا کنیم یاء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم میم مضموم بجایش گذاشتیم و تنوین که متمکن اسم بود بآخرش لاحق کردیم مُخوَفٌ شد بر وزن مُکرَمٌ، خواستیم از التباس بیرون در آوریم، ضمه میم را بدل بفتحه نمودیم مَخوَف شد بر وزن مَنصَر و مَشرَب خواستیم از التباس بیرون آوریم فتحه عین الفعل را بدل بضمه نمودیم مَخوٌف شد بر وزن مَفعُل و چون صیغه مفعل بدون واو و تاء در کلام عرب یافت نشده بود اشباع ضمه نمودیم بطوری که از او واو حاصل گشت مَخوُوفٌ ضمه بر واو ثقیل بود بماقبل دادند التقاء ساکنین شد میانه دو واو نزد بعضی واو اصلی افتاد مَخُوفٌ شد بر وزن مَفول و نزد بعضی واو زاید افتاد مَخُوفٌ شد بر وزن مَفُعْلٌ یعنی ترسیده میشود یک مرد غایب الان یا در زمان آینده.
2- ماضی و مضارع مجهول ناقص واوی همچون ماضی و مضارع مجهول ناقص یایی صرف می شود ، و صرف ماضی معلوم مکسور العین و مضارع معلوم مفتوح العین ناقص واوی نیز همانند صرف ماضی و مضارع مجهول ناقص یایی است.دقّت شود.
3- نسکو واو اشاره است به ناقص واوی که از سه باب آمده است اوّل از باب نَصَرَ یَنْصُرُ چون دعا یدعو دوّم از باب عَلِمَ یَعْلَمُ چون رَضِیَ یرضی سیّم از باب شرف یشرف چون رخو یرخو.

به التقاء ساکنین بیفتاد دَعَتا شد ، زیرا که حرکت تاء ، اصلی نیست که در واحد ساکن بوده. و دَعَوْنَ بر اصل خود است بر وزن فَعَلْنَ و هم چنین باقِی الفاظ تا آخر بر اصل خودند. مستقبل معلوم یَدْعُو یَدْعُوانِ یَدْعُونَ تا آخر.

اصل یَدعُو ، یَدْعُوُ (1)بود ضمّه بر واو ثقیل بود انداختند ، یدعو شد و همچنین است حال تَدْعوُ و اَدْعُو ونَدعُو. و اصل یَدْعُونَ (جمع مذکّر) یَدْعُوُونَ بود ضمّه بر واو ثقیل بود انداختند واو که لام الفعل بود به التقایِ ساکنین بیفتاد یَدعُونَ شد بر وزن یَفْعُونَ. و یَدْعوُنَ جمع مؤنث بر حال خود است بر وزن یَفْعُلْنَ. و تَدْعینَ (واحده مخاطبه مؤنّث) در اصل تَدْعُوینَ بود ، کسره بر واو ثقیل بود به ماقبل دادند ، بعد از سلب حرکت ماقبل ، واو به التقایِ ساکنین بیفتاد تَدْعِینَ شد بر وزن تَفْعِینَ.

و چون حروف ناصبه درآید گویی لَنْ یَدْعُوَ لَنْ یَدْعُوا لَنْ یَدْعُوا تا آخر ، و نونهایی که عوض رفعند در پنج لفظ بیفتند به نصبی ، و نون ضمیر بر حال خود باقی می ماند.

و چون حروف جازمه درآید گویی لَمْ یَدْعُ (2)لَمْ یَدْعُوا لَمْ یَدْعُوا تا آخر. واو در پنج لفظ بیفتد به جزمی ، و نون ضمیر بر حال خود باقی باشد و نونهای عوض رفع به جزمی بیفتند. امر حاضر اُدْعُ اُدْعُوا اُدْعُوا تا آخر. نون تأکید ثقیله اُدْعُوَنَّ اُدْعُوانِّ اُدْعُنَّ اُدْعِنَّ اُدْعُوانِّ اُدْعُوْنانِّ. نون تأکید خفیفه اُدْعُوَنْ اُدْعُنْ اُدْعِنْ.

[شماره صفحه واقعی : 49]

ص: 1050


1- بدانکه هر واو و یاء که در لام الفعل واقع شوند و ماقبل آنها متحرک شوند ساکن کرده میشوند مادامی که منصوب نباشند نحو یَدعُو و یَرمِی و یَخشَی از برای ثقیل بودن ضمه بر واو و یاء
2- در اصل یَدعُو بود لم جازم بر سرش داخل شد لفظ و معنی عمل کرد آنکه لفظا عمل کرد واو او را از آخرش انداخت لَم یَدْعٌ شد و آنکه معنا عمل کرد معنای فعل مضارع را که مشترک بود میانه حال و استقبال کشید در ماضی نفی نمود یعنی نخواسته است یک مرد غایب در زمان گذشته.

ماضی مجهول : دُعِیَ دُعِیا دُعُوا تا اخر. اصل دُعِیَ ، دُعِوَ بود واو برای کسره ماقبل ، قلب بیاء شد دُعِیَ شد. و همچنین است اصل دُعِیا ، دُعِوا بود واو منقلب شد بیاء دُعِیا شد ، و دُعُوا در اصل دُعِوُوا بود واو برای کسره ماقبل قلب بیا شد دُعِیوُا شد ضمّه بر یا ثقیل بود به ماقبل دادند بعد از سلب حرکت ماقبل ، یاء به التقایِ ساکنین افتاد ، دُعُوا شد بر وزن فُعُوا.

مستقبل مجهول : یُدْعی یُدْعَیانِ یُدْعَوْنَ تُدْعی تُدْعَیانِ یُدْعَیْنَ تا آخر. اصل یُدْعی یُدْعَوُ بود واو در مرتبه چهارم بود ما قبلش مضموم نبود قلب بیاء شد یاء متحرک ماقبل مفتوح را قبل به الف کردند یُدْعی شد. و همچنین است حال تُدْعی و اُدعی و نُدْعی و یُدْعَیانِ و تُدْعَیان ، در اصل یُدْعَوانِ و تُدْعَوانِ بودند واو در مرتبه چهارم بود ، ماقبل وی ضمّه نبود قلب بیاء شد یُدْعَیانِ و تُدْعَیانِ شد. و یُدْعَوْنَ و تُدْعَوْنَ در اصل یُدْعَوُون و تُدْعَوُونَ بود واو در مرتبه چهارم بود ماقبلش ضمّه نبود قلب بیاء شد یُدْعَیُونَ و تُدْعَیُونَ شد ، یایِ لام الفعل منقلب به الف شد و به التقایِ ساکنین بیفتاد یُدْعَوْنَ و تُدْعَوْنَ شد بر وزن یُفْعَوْنَ و تُفْعَوْنَ.

و یُدْعَیْنَ و تُدْعَیْنَ جمع مؤنّث در اصل یُدْعَوْنَ و تُدْعَوْنَ بودند واو در مرتبه چهارم بود ماقبلش ضمّه نبود قلب بیاء شد یُدْعَیْنَ تُدْعَیْنَ شد بر وزن یُفْعَلْنَ و تُفْعَلْنَ. و تُدْعَیْنَ (واحده مخاطبه مؤنّث) در اصل تُدْعَوِینَ بود واو در مرتبه چهارم بود ، ماقبلش ضمّه نبود قلب بیاء شد یایِ متحرِّک ماقبل مفتوح را قلب به الف کردند تُدْعایْنَ شد الف به التقاء ساکنین بیفتاد تُدْعَیْنَ شد بر وزن تُفْعَیْنَ.

[شماره صفحه واقعی : 50]

ص: 1051

اسم فاعل : داعٍ(1) داعِیَانِ داعُونَ دُعاهٌ (2)و دُعّاءٌ و دُعًّی داعِیَهٌ داعِیَتانِ داعِیاتٌ(3) ودَواعٍ.

اصل داعٍ داعِوٌ بود واو در مرتبه چهارم بود ماقبلش ضمّه نبود قلب بیاء شد داعِیٌ شد ضمّه بر یاء ثقیل بود بیفتاد. پس التقایِ ساکنین شد میانه یاء وتنوین یاء نیز به التقایِ ساکنین بیفتاد داعٍ شد بر وزن فاعٍ چون الف و لام درآوردند یاء باقی ماند و تنوین بیفتاد مانند الدّاعی.

و داعِیانِ در اصل داعوان بود ، واو در مرتبه چهارم بود ماقبل وی ضمّه نبود قلب بیاء شد داعیانِ شد اصل داعُونَ داعِوُونَ بود واو منقلب بیاء شد داعِیُونَ شد ضمّه بر یاء ثقیل بود به ماقبل دادند بعد از سلب حرکت ماقبل ، یاء به التقایِ ساکنین بیفتاد داعُونَ شد بر وزن فاعُونَ.

داعِیَهٌ در اصل داعِوَه بود ، واو در مرتبه چهارم بود ماقبلش ضمه نبود قلب به یاء شد داعِیَه شد و همچنین است حال تا آخر.

اسم مفعول مَدْعُوٌّ (4)مَدْعُوّانِ مَدْعُوّونَ مَدْعُوَّهٌ مَدْعُوَّتانِ

[شماره صفحه واقعی : 51]

ص: 1052


1- در اصل یَدْعو بود ما خواستیم از یدعو صیغه مفرد مذکر اسم فاعل بنا کنیم یاء که حرف مضارع بود از اول وی انداختیم و الف که علامت فاعلیت بود میانه فاء الفعل و عین الفعل درآوردیم و ماقبل آخر را کسره دادیم داعِوٌ شد واو در مرتبه چهارم واقع شده بود ماقبلش ضمه نبود قلب بیاء کردیم داعِیٌ شد ضمه بریاء ثقیل بود انداختیم التقاء ساکنین شد میانه یاء و تنوین یاء را بجهه دفع التقاء ساکنین حذف نمودیم و تنوین تابع حرکه ما قبل شد داعٍ شد یعنی خواننده است یک مرد غایب الان یا در زمان آینده
2- در صیغه جمع مذکر اسم فاعل است در اصل دَعَوَهٌ بود واو حرف عله متحرک ماقبل مفتوح را قلب بالف کردیم دُعاهٌ شد یعنی خواننده اند گروه مردان الان یا در زمان آینده.
3- داعیات در اصل داعِوه بود واو در مرتبه چهارم واقع شده بود ماقبلش ضمه نبود قلب بیاء شد داعِیَهٌ شد الف و تاء که علامت جمع مونث بود بآخرش لاحق شد داعیتات شد تاء اول دلالت میکرد بر وحدت و تاء دوم دلالت میکرد بر کثرت پس منافات بود میانه وحدت و کثرت تاء وحدت را انداختیم داعیاتٌ شد یعنی خواننده اند گروه زنان الان یا در زمان آینده.
4- مَدْعُوٌ در اصل یُدْعَوُ بود، خواستیم از یدعو صیغه اسم مفعول بنا کنیم یاء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم و میم مضمومه بجای او گذاشتیم مُدْعَوٌ شد بر وزن مَکرَمٌ، خواستیم از التباس بیرون درآوریم ضمه میم را بدل بفتحه کردیم مَدعَوٌ شد بر وزن مَشرَبٌ، خواستیم از اشتباه بیرون درآوریم فتحه عین الفعل را بضمه بدل کردیم مُدْعُوٌ شده بر وزن مَفُعْل چون صیغه مفعل بدون واو در کلام عرب یافت نشده بود اشباع ضمه کردیم ، بحیثیتی که از او واو حاصل شد مَدْعووٌ شد اجتماع حرفین متجانسین متقاربین شرط ادغام موجود بود و او اول را در ثانی ادغام نمودیم مَدعُوٌ شد یعنی خوانده می شود یک مرد غایب الآن، یا در زمان آینده.

مَدْعُوّاتٌ و مَداعٍ.

ناقص یایی (1) از باب فَعَلَ یَفْعِلُ «الرَّمْی : تیر انداختن و دشنام دادن».

ماضی معلوم : رَمی رَمَیا رَمَوْا رَمَتْ رَمَتا رَمَیْنَ تا آخر. رَمی در اصل رَمَیَ بود یاء حرف علّه متحرک ماقبلش مفتوح را قلب به الف کردند ، رَمی شد بر قِیاس دَعی. ماضی مجهول : رُمِیَ رُمیا رُمُوا(2) تا آخر.

مستقبل معلوم یَرْمِی یَرْمِیانِ یَرْمُونَ تَرْمِی تَرْمیان یَرْمِینَ تا آخر. واحده مؤنّث مخاطبه و جمع وی در صورت ، یکسان بود و لکن جمع بر اصل خود است بر وزن تَفْعِلْنَ و واحده مؤنّث در اصل ترمِیینَ بود ، کسره بر یاء ثقیل بود حذف کردند ، پس یایی که لام الفعل بود به التقای ساکنین افتاد تَرْمِینَ شد بر وزن تَفْعِینَ.

چون ناصبه درآید گویی لَنْ یَرْمِیَ لَنْ یَرْمِیا لَنْ یَرْمُوا تا آخر. و چون جازمه درآید گویی لَمْ یَرْمِ لَمْ یَرْمیا لَمْ یَرْمُوا تا آخر. یاء به جزمی بیفتد مثل لَمْ یَدْعُ که واو

[شماره صفحه واقعی : 52]

ص: 1053


1- ضَمْسی یاء اشاره است به ناقص یایی از سه باب آمده است اوّل از باب ضَرَبَ یَضْرِبُ چون رمی یرمی دوّم از باب مَنَعَ یمنَع چون رعی یرعی سیّم از باب عَلِمَ یَعْلَم چون خشی یخشی.
2- رُمُوا در اصل رَمَیُوا بود معلوم بود ، خواستیم مجهولش گردانیم اوّلش را ضمّه و ماقبل آخرش را کسره دادیم رَمِیُوا شد ضمه بر یاء ثقیل بود بماقبل دادیم، بعد از سلب حرکه ما قبل التقاء ساکنین شد میانه یاء و واو بجهه دفع التقاء ساکنین یاء را انداختیم رُمُوا شد یعنی تیر انداخته شده اند گروه مردان غایب در زمان گذشته.

بیفتاد. امر حاضر : اِرْمِ اِرْمیا اِرْمُوا اِرْمی اِرْمیا اِرْمینَ. نون تأکید ثقیله : اِرْمِیَنَّ اِرْمیانِّ اِرْمُنَّ اِرْمِنَّ اِرْمیانِّ اِرْمینانِّ نون تأکید خفیفه : اِرْمِیَنْ (1)اِرْمُنْ اِرْمِنْ.

مستقبل مجهول یُرمی یُرْمَیان یُرْمَوْنَ بر قیاس یُدْعی اسم فاعل رامٍ رامِیانِ رامُونَ رُماهٌ و رُمّاءٌ و رُمّیً رامِیهٌ رامِیَتانِ رامِیاتٌ و رَوامٍ. اسم مفعول مَرْمِیٌّ مَرْمِیّانِ مَرْمِیُّونَ تا آخر.

مَرْمِیٌّ در اصل مَرْمُویٌ بود بر وزن مفعول ، واو ویاء در یک کلمه جمع شده بودند سابقِ ایشان ساکن بود ، واو را قلب بیاء کردند(2) و یاء را بر یاء ادغام نمودند ، مَرْمُیٌّ شد ضمّه میم را برای مناسبت یاء بدل بکسره کردند مَرْمِیٌّ (3)شد. و همچنین در باقِی الفاظ.

[شماره صفحه واقعی : 53]

ص: 1054


1- اِرْمِیَنْ در اصل اِرم بود مفرد مذکر امر حاضر بود مؤکّد کردیم بنون تأکید خفیفه چون نون تأکید خفیفه در آخر مفرد مذکر امر حاضر لاحق شد در مفرد ماقبل خودش را مفتوح میخواست ماهم فتحه دادیم یاء محذوفه بجای خود عود کرد اِرْمِیَنْ شد یعنی تیر بینداز تو یک مرد حاضر الآن البته
2- قاعده: بدانکه واو و یاء در هرجا در یک کلمه جمع شوند و سابق آنها ساکن بود واو را قلب بیاء کنند خواه سابق یاء باشد مثل میّت که در اصل مَوْیِت بود واو را بیاء قلب کردند و یاء را به یاء ادغام نمودند میّت شد و خواه سابق واو باشد مثل طیٌّ که در اصل طَویٌ بود واو را بیاء قلب کردند و یاء را بیاء ادغام نمودند طیٌّ شد.
3- مَرْمیٌ در اصل یُرْمَی بود ما خواستیم از یرمی صیغه مفرد مذکر اسم مفعول بنا کنیم یاء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم و میم مضمومه بجای او گذاشتیم و تنوین که متمکن اسم بود بآخرش لاحق کردیم مُرمَیٌ شد بر وزن مُکرَمٌ خواستیم از التباس بیرون کنیم ضمه میم را بفتحه بدل کردیم مَرمَیٌ شد بر وزن مَنصَرٌ خواستیم از اشتباه بیرون درآوریم فتحه عین الفعل را بدل بضمه نمودیم مَرمُیٌ شده بر وزن مَفْعُلٌ چون صیغه مفعل بی واو در کلام عرب یافت نشده بود اشباع ضمه کردیم بطریقی که واو حاصل شد مَرمُویٌ شد واو و یاء در یک کلمه جمع شده بودند و سابق آنها ساکن بود و او را بیاء قلب کردیم و یاء را بیاء ادغام نمودیم مَرْمُیٌّ شد ضمه میم را بجهه مناسبت باء بکسره بدل کردیم مَرْمِیٌّ شد یعنی تیر انداخته شده می شود یک مرد غایب الان یا در زمان آینده.

ناقص واوی از باب فَعِل یَفعَلُ «الرِّضا والرّضوان : خوشنود شدن».

ماضی معلوم رَضِیَ رَضِیا رَضُوا تا آخر. اصل رَضِیَ رَضِوَ بود واو در طرف بود ماقبل مکسور قلب بیاء شد(1) رَضِیَ شد. رَضُوا در اصل رَضِیُوا بود ، ضمّه بر یاء ثقیل بود به ماقبل دادند

[شماره صفحه واقعی : 54]

ص: 1055


1- قاعده: بدانکه در ده جا واجب است قلب کردن واو بیاء: اول آنکه واو در طرف واقع شود یعنی در آخر و ماقبلش مکسور باشد چون رَضِیَ که در اصل رَضِوَ بود و قَوِیَ که در اصل قَوِوَ بود و عَفِیَ که در اصل عَفِوَ بود و الغازی و الدّاعی یا اینکه واو پیش از تاء تانیث واقع شود کشجیّه که در اصل شجیوه بود و همچنین اکْسیه و غماذیّه یا اینکه پیش از الف و نون واقع شود در کلمه ای که بر وزن قَطران باشد مثل غَریان که در اصل غروان بود دوم آنکه واو واقع شده باشد در عین الفعل مصدری که واو در فعل آن مصدر اعلال شده باشد و ماقبلش مکسور بود و بعد از او الف باشد مثل صیام و قیام و انقیاد و اعتیاد که در اصل صوام و قوام و انقواد و اعتواد بوده اند بخلاف مثل سواک وسوَرْ از برای آنکه مصدر نیستند و چنین نیست لاذَ لواذاً و جاوَر جواراً زیرا که واو در فعل این مصدرها اعلالی نشده و صحیح مانده و چنین نیست حال حولاً وعاد المریض عَوداً، زیرا که بعد از واو الف نیست سیم آنکه واو در عین الفعل جمعی واقع شود که لام الفعل آن جمع حرف صحیح باشد و ماقبل واو مکسور باشد و بعد از واو الف باشد مثل دار و یار و حیله و قیل و سوط و سیاط و حوض و حیاض و دوض و ریاض چهارم آنکه واو در مرتبه چهارم و یا پنجم یا ششم واقع باشد وما قبل واو مضموم نشود مثل اَعْطیت که در اصل اَعْطَوت بوده پنجم آنکه واو ساکن ماقبل او مکسور باشد مثل میزان ومیقاه که در اصل مِوزان و مِوقاه بوده اند ششم آنکه واو لام الفعل فعلی باشد بضم فاء الفعل و شرط است که صفه باشد نه اسم مثل انا زینا السماء الدنیا که اصلش دُنْوا بوده است و چنین نیست جَزوی که اسم مکانی است هفتم آنکه واو و یاء در یک کلمه جمع شوند و سابق آنها ساکن باشد خواه سابق واو باشد مثل طیٌّ و لیٌّ که در اصل طَویٌ و لویٌ بوده و خواه یاء باشد مثل سیّد و میّت که در اصل سَیود و مَیوت بوده اند هشتم آنکه واو لام الفعل اسم مفعولی باشد که فعل او بر وزن فَعِل است مکسور العین مثل مَرضِیٌ و مَقوِیٌ که در اصل مَرضِوٌ ومَقوِوٌ بوده اند بخلاف اینکه عین الفعل فعلش مفتوح باشد که قلب بیاء نمی شود مثل مغزو و مدعو که فعل آنها غَزَو و دَعَو مفتوح العین است نهم آنکه لام الفعل جمعی باشد که بر وزن فَعول است نحو عَصُوٌ و عَصیٌ میگویند و قَفووٌ که قِفیٌ میگویند و اگر فَعُول باشد مفرد باشد قلب نمی شود مثل عَتَوا عُتُوّاً کبیراً و مثل لایریدون عُلواً فی الارض دهم آنکه واو عین الفعل جمعی باشد که بر وزن فعل است و لام الفحش حرف صحیح مثل صیّم و نیّم و اما اکثر در اینها قلب نکردن است که صوم و نوم میگویند

بعد از سلب حرکت ماقبل ، یاء به التقایِ ساکنین بیفتاد رَضُوا شد بر وزن فَعُوا. ماضی مجهول : رُضِیَ رُضِیا رُضُوا بر قیاس رُمِیَ.

مستقبل معلوم : یَرْضی یَرْضَیانِ یَرْضَوْنَ تا آخر. واحده مؤنّث مخاطبه با جمع مؤنّث مخاطبه ، اینجا نیز در صورت موافقند و در تقدیر مخالف ، زیرا که تَرْضَیْنَ (1)جمع ، بر وزن تَفْعَلْنَ است و تَرْضَیْنَ (2)واحده ، در اصل تَرْضَیِینَ بوده است بر وزن تَفْعَلِینَ ، یاء متحرّک ماقبل مفتوح را قلب به الف کردند التقایِ ساکنین شد میانه الف ویاء ، الف به التقایِ ساکنین بیفتاد تَرْضَیْنَ شد بر وزن تَفْعَیْنَ. مستقبل مجهول : یُرْضی یُرْضَیانِ یُرْضَوْنَ تا آخر

ناقص یایی از باب فَعِلَ یَفْعَلُ «الخَشْیَه و الخَشْی : ترسیدن».

ماضی معلوم : خَشِیَ خَشِیا خَشُوا تا آخر. مستقبل معلوم : یَخْشی یَخْشَیانِ یَخْشوْنَ تا آخر ، همچون رَضِیَ یَرْضی.

ناقص واوی از فَعُلَ یَفْعُلُ «الرِّخْوَه : سُست شدن».

ماضی معلوم : رَخُوَ رَخُوا رَخُوا تا آخر. مستقبل معلوم : یَرْخُو یَرْخُوانِ یَرْخُونَ تا آخر. ماضی مجهول : رُخِیَ رُخیا رُخُوا تا آخر. مستقبل مجهول : یُرْخَی یُرْخَیانِ یُرْخَونَ.

[شماره صفحه واقعی : 55]

ص: 1056


1- یعنی خوشنود میکنید شما گروه زنان حاضره در زمان حال یا آینده.
2- یعنی خوشنود میکنی تو یک زن حاضره الان یا زمان آینده.

ناقص یایی از باب فَعَلَ یَفْعَلُ «الرَّعْی : چریدن و چرانیدن».

ماضی معلوم : رَعی رَعَیا رَعَوْا تا آخر. مستقبل معلوم : یَرْعی یَرْعَیانِ یَرْعَوْنَ تا آخر. امر حاضر : از رَضِیَ یَرْضی اِرْضَ اِرضَیا اِرْضَوا تا آخر و بر همین قیاس است اِخْشَ و اِرْعَ. وامر حاضر از رَخُوَ یَرْخُو ، اُرْخُ اُرْخُوا اُرْخُوا تا آخر. اسم فاعل : راض و خاشٍ و راعٍ وراخٍ. اسم مفعول : مَرْضِیٌّ مَرْخُوٌّ و مَخْشِیٌّ و مَرْعِیٌّ. ناقص از باب فَعِلُ یَفْعِلُ نیامده است.

بدانکه لفیف مفروق (1) از سه باب آمده : اوّل از باب فَعَلَ یَفْعِلُ «الوَقْی : نگاه داشتن».

ماضی معلوم وَقی وَقَیا وَقَوْا تا آخر ، بر قیاس رَمَی. ماضی مجهول : وُقِیَ بر قیاس رُمِیَ.

مستقبل معلوم : یَقی یَقیانِ یَقُونَ تا آخر. اصل یَقی یَوْقِیُ بود ، واو افتاد - چنانکه در یَعِدُ گفته شد - پس حکم واویِ وی ، حکم مثال است و حکم یایی وی ، حکم یایی ناقص است.

و چون حروف ناصبه درآید گویی لَنْ یَقِیَ لَنْ یَقِیا لَنْ یَقوُا تا آخر و چون جازمه درآید گویی لَمْ یَقِ لَمْ یَقِیا لَمْ یَقُوا تا آخر.

اسم فاعل : واقٍ واقیانٍ واقوُنَ تا آخر. اسم مفعول : مَوْقِیٌّ مَوْقیّانِ مَوْقیُّونَ تا آخر. امر حاضر : قِ قیا قوُا قِی قِیا قِینَ. نون تأکید ثقیله قِیَنَّ قِیانِّ قُنَّ (2)قِنَّ

[شماره صفحه واقعی : 56]

ص: 1057


1- وَضْحَسیه واو ویاء اشاره است به لفیف مفروق از سه باب آمده است اوّل از باب ضرب یضرب مثل وقی یقی دوّم از باب حسب یحسب چون ولی یلی سیّم از باب علم یعلم چون وجی یوجی.
2- در اصل قوا بود موکد کردیم بنون تاکید ثقیله چون نون تاکید ثقیله در آخر جمع مذکر أمر حاضر لاحق شد قُونْنَ شد التقاء ساکنین شد میانه واو و نون تاکید ثقیله واو را بجهه دفع التقاء ساکنین انداختیم زیرا که ما یدل علیه که ضمّه باشد موجود بود قُنَّ شد یعنی نگه دارید شما گروه مردان حاضر الان.

قِیانِّ قینانِّ ، نون تأکید خفیفه قِیَنْ قُنْ قِنْ.

دوّم از باب فَعِلَ یَفْعَلُ «الوَجْی : سوده شدن سُم ستور».

ماضی معلوم : وَجِیَ وَجِیا وَجُوا تا آخر ، بر قیاس رَضِیَ. ماضی مجهول : وُجِیَ تا آخر.

مستقبل معلوم : یَوْجی یَوْجَیانِ یَوْجَوْنَ تا آخر ، مجهول یُوجی بر قیاس یُرضی.

امر حاضر : اِیجَ چون اِرْضَ ، نون تأکید ثقیله اِیجَیَنَّ چون اِرْضَیَنَّ ، نون خفیفه ایجَیَنْ ایجَوُنْ ایجَیِن ، اسم فاعل واجٍ چون رامٍ ، اسم مفعول مَوْجِیٌّ چون مَرْمِیٌّ.

سیّم از باب فَعِلَ یَفْعِلُ «الوَلْی : دوست داشتن و نزدیک شدن».

ماضی معلوم : وَلِیَ وَلِیا وَلُوْا تا آخر ، چون رَضِیَ.

مستقبل معلوم : یلی چون یَقی ، مجهولان وُلِیَ یوُلی. امر حاضر : لِ لِیا لُوا تا آخر. نون ثقیله لِیَنَّ لِیانِّ لُنَّ تا آخر ، خفیفه لِیَنْ لُنْ لِنْ. اسم فاعل والٍ ، اسم مفعول مَوْلِیٌّ(1) چون مَوْقِیٌّ.

[شماره صفحه واقعی : 57]

ص: 1058


1- مَوْلِیٌ در اصل یُولَیُ بود ما خواستیم از یولی صیغه مفرد مذکر اسم مفعول بنا کنیم یاء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم میم مضمومه بجایش گذاشتیم و تنوین که متمکن اسم بود بر آخرش لاحق نمودیم مُولَیٌ شد بر وزن مُکرَمٌ خواستیم از التباس بیرون درآوریم ضمه میم را بدل بفتحه نمودیم مَولَیٌ شد بر وزن مَشرَبٌ خواستیم از این التباس نیز بیرونش کنیم فتحه عین الفعل را به ضمه بدل کردیم مَولُیٌ شد بر وزن مَفعُلٌ چون صیغه مفعل بدون واو در کلام عرب یافت نشده بود اشباع ضمه نمودیم بحیثیتی که واو از او حاصل شود مَولُویٌ شد واو و یا در یک کلمه جمع شد و سابق آنها ساکن بود واو را بیاء قلب کردیم و یاء را در یاء ادغام نمودیم مَولُیٌّ شد ضمه لام را بجهه مناسبت یاء بدل بکسره نمودیم مَولِیٌّ شد یعنی دوست داشته میشود یا نزدیک کرده می شود یک مرد غایب الان یا در زمان آینده

لفیف مقرون (1)(2) از دو باب آمده است.

اوّل از باب فَعِلَ یَفْعَلُ «الطّی : در نَوَرْ دیدن».

ماضی معلوم : طَوِیَ طَوِیا طَووُا تا آخر چون رَضِیَ. مستقبل معلوم : یَطْوی چون یَرْضی ، مجهولان طُوِیَ (3) یُطوی. امر حاضر : اِطْوَ اِطْوَیا اِطْوَوْا اِطْوَیْ اِطْوَیا اِطْوَیْنَ. نون تأکید ثقیله و خفیفه در اینجا بر آن قیاس است که در «ارْض» گذشت. اسم فاعل طاوٍ طاویان طاوُونَ تا آخر ، اسم مفعول مَطْوِیٌّ چون مَرْمِیٌّ.

دوّم از باب فَعَلَ یَفْعِلُ «الشَیّ : بریان کردن».

ماضی معلوم : شَوی چون رَمی. مستقبل معلوم : یَشْوِی چون یَرْمی. ماضی مجهول شُوِیَ ، مستقبل مجهول : یشوی ، امر حاضر اِشْوِ. اسم فاعل شاوٍ ، اسم مفعول مَشْوِیٌّ.(4)

[شماره صفحه واقعی : 58]

ص: 1059


1- حق این بود که : به جای طوی یطوی ، قَوِیَ یَقْوی را مثال بیاورد ، زیرا طوی یطوی از باب فَعَلَ یَفْعِلُ و همچون ضَرَبَ یَضْرِبُ است ، یَوْمَ نَطْوِی السَّمَاءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ ، أنْبیاء ١٠٤.
2- سضوی واو و یاء اشاره است بلفیف مقرون از دو باب آمده است اول از باب عَلِمَ یَعلَمُ چون رَوی یَروی و قَوی یَقوی دوم از باب ضرَب یَضرِبُ چون شوی یَشوی
3- اگر کسی بحث کند که در طُوِی قُوِی واو بالف قلب نمیشود و حال آنکه واو حرف عله متحرک ماقبلش مفتوح است جواب میگوئیم از دو جهه: اول آنکه لازم می آید دو اعلال در یک کلمه و آن هم جایز نیست از برای آنکه در ماضی اگر قلب بالف شود واجب است در مضارع نیز که یطوی و یقوی باشد واو را قلب کردن بالف و در این وقت دو اعلال در یک کلمه میشود یکی قلب یاء بالف و دیگری قلب کردن واو بالف دوم آنکه لازم می آید که یاء در مضارع مضموم شود یطایُ و یقایُ گویند و حال آنکه ضمه بر یاء ثقیل است.
4- مَشویٌّ در اصل یُشوی بود ما خواستیم از یُشوی صیغه مفرد مذکر اسم مفعول بنا کنیم یاء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم و میم مضمومه بجای وی گذاشتیم تنوین که متمکن اسم بود بر آخرش لاحق کردیم مُشوَیٌ شد التباس رسانید باسم مفعول باب افعال مثل مُکرَم خواستیم دفع التباس نمائیم ضمه میم را بفتحه بدل کردیم مَشوَیٌ شد التباس رسانید باسم زمان و مکان مثل مَشرَبٌ خواستیم دفع التباس کنیم فتحه عین الفعل را بضمّه بدل کردیم مَشوُیٌ شد بر وزن مَفعُلٌ چون صیغه مفعل بی واو و تاء در کلام عرب یافت نشده بود اشباع ضمه نمودیم بطریقی که از او واو حاصل شد مَشوُویٌ شد چون واو و یاء در یک کلمه جمع شده بود و سابق آنها ساکن بود واو را قلب بیاء نموده و یاء را در یاء ادغام نمودیم مَشوُیٌ شد بجهه مناسبت یاء ضمّه واو را بدل بکسره نمودیم مَشوِیٌ شد یعنی بریان کرده میشود یک چیز یا یک مرد غائب الان یا در زمان آینده.

فصل: فعل مهموز و مضاعف

مهموز الفاء صحیح (1) از باب فَعَلَ یَفْعُلُ «الامر : فرمودن».

ماضی معلوم : اَمَرَ اَمَرا اَمَرُوا تا آخر. مستقبل معلوم : یَأمُرُ الخ - چنانکه در صحیح دانسته شد. ماضی مجهول اُمِرَ اُمِرا اُمِرُوا تا آخر. مستقبل مجهول : یُؤْمَرُ یُؤْمَرانِ یُؤْمَرُون تا آخر. امر حاضر : اُومُرْ اُومُرا اُومُرُوا تا آخر.

اصل اُومُرْ اُءْمُرْ بود دو همزه جمع شده بودند اوّل مضموم و ثانی ساکن همزه ثانی منقلب به واو شد(2) اُومُر شد و اگر همزه اوّل مکسور باشد ثانی منقلب بیاء شود ، چنانکه از اَزَرَ یَأزِرُ ، امر حاضر ایزِرْ می آید که اصلش اِئْزِرْ

[شماره صفحه واقعی : 59]

ص: 1060


1- اضنسکم همزه اشاره است بمهموز الفاء که از پنج باب آمده است اوّل از باب ضَرَبَ یَضْرِبُ چون اَزَرَ یأْزِرُ دوّم از باب نَصَرَ یَنْصُرُ چون اَمَرَ یَأمُرُ سیّم از باب عَلِمَ یَعْلَمُ چون اَرِج یَأْرَجُ
2- قاعده: وقتی که دو همزه در یک کلمه جمع شدند از سه قسم خارج نیست یا همزه اول متحرکست و دوم ساکن یا بالعکس این و یا هر دو متحرکند اما در صورت اولی همزه ثانیه قلب بجنس حرکه ماقبل میشود مثل آمَنَ یُؤمِنُ إیماناً و در صورت ثانیه که همزه اول ساکن باشد و دوم متحرک اگر در جای عین اند همزه اول را ادغام در ثانی میکنند چون سئل و لأل و اگر در جای لام اند همزه دوم را قلب بیاء کنند چنانکه در قرءء قریء گویند و در صورت ثالثه از نُه وجه بیرون نیست زیرا که همزه ثانیه یا مفتوح است یا مضموم و یا مکسور و ماقبل هریک نیز از سه قسم بیرون نیست و سه را بر سه میزنی نُه وجه باز آید اما مثال آنکه همزه ثانی مفتوح و ماقبلش مفتوح باشد سئل است و مثال آنکه همزه ثانیه مفتوح وماقبلش مکسور مِائه است و مثال آنکه همزه ثانیه مفتوح و ماقبل مضموم شود مؤجل است و اگر همزه ثانیه مضموم باشد یا ماقبلش هم مضموم است مثل لؤم و یا مفتوح است مثل رَؤف و یا مکسور است مثل مستهزئون و اگر همزه ثانیه مکسور باشد ماقبلش نیز مکسور است مثل مستهزئین و یا مضموم است مثل سُئل و یا مفتوح است مثل سَئم و قیاس و قاعده در جمیع نه صورت مزبوره باقی ماندن همزه ثانیه است بر حال خود مگر در دو صورت اول آنکه همره ثانیه مفتوح باشد و ماقبلش مضموم در این صورت قلب بواو میشود مثل جوون که در اصل جوءن بوده دوم آنکه همزه ثانیه مفتوح باشد و ماقبلش مکسور در این صورت قلب بیاء میشود مثل میر که در اصل مِئر بوده جمع مئره که بمعنی عداوه أست.

بود و اگر همزه اوّل مفتوح باشد دوّم منقلب به الف شود چنانکه در آمَنَ که اصلش اَءْمَنَ بود.

مهموز العین (1) صحیح «الزَّءْر : آواز کردن شیر در بیشه» زَأرَ یَزْأرُ زَأراً چون مَنَعَ یَمْنَعُ مَنْعاً و زَأَرَ یَزْإِرُ زاْراً چون عَلِمَ یَعْلَمُ عِلْماً.

مهموز اللّام (2) صحیح از باب فَعَلَ یَفْعَلُ «الهَنْاء : گوارا شدن طعام» هَنَاَ یَهْنَاُ هَنْاً چِون مَنَعَ یَمْنَعُ مَنْعاً و هَنَاَ یَهْنِأ چون ضَرَبَ یَضْرِبُ.

مهموز العین مثال از باب فَعَلَ یَفْعِلُ «اَلْوَءْد : زنده در گور کردن» وَاَدَ یَاِدُ چون وَعَدَ یَعِدُ.

مهموز اللّام اجوف از باب فَعَلَ یَفْعِلُ «المَجِیئ : آمدن».

ماضی معلوم جاءَ ، مستقبل معلوم یَجِیئ ، امر حاضر جِئْ ، نهی لا یَجِئْ ، اسم فاعل جاءٍ (3) اسم مفعول مَجِییءٌ.

[شماره صفحه واقعی : 60]

ص: 1061


1- مِأْسَک : همزه اشاره است به مهموز العین و میم مَنَعَ یَمْنَعُ وسین ، سَمِعَ یَسْمَعُ ، و کاف ، کَرُمَ یَکْرُمُ.
2- مِنْسَکأْ : همزه اشاره است به مهموز اللام ، میم ، مَنَعَ یَمْنَعُ ، سین ، سَمِعَ یَسْمَعُ ، و کاف ، اشاره به کَرُمَ یَکْرُمُ است.
3- جاءٍ در اصل یجیئ بود خواستیم از یجیئ صیغه مفرد مذکر اسم فاعل بنا کنیم یاء که حرف مضارع بود از اوّلش انداختیم الف که علامت فاعلیّت بود میانه فاء و عین الفعل درآوردیم و تنوین که مُتِمّ اسم بود به آخرش لاحق نمودیم جایِءٌ شد یاء بعد از الف زایده واقع شد بود قلب به همزه کردیم جاءِءٌ شد همزه ثانیه در طرف واقع شده و ماقبلش مکسور بود قلب بیاء کردیم جاءِیٌ شد ضمّه بر یاء ثقیل بود انداختیم التقاء ساکنین شد میانه یاء و تنوین بجهت دفع التقاء ساکنین یاء را انداختیم و تنوین تابع حرکه ما قبل خود شد جاءٍ شد و این قول سیبویه است امّا قول خلیل آن است که بعد از آنکه جایِءٌ شد نقل مکانی کردیم باین طور که لام الفعل را بجای عین الفعل و عین الفعل را بجای لام الفعل نقل کردیم جاءِیٌ شد و بعد اعلال کردیم مثل اعلال غازٍ جاءٍ شد یعنی آینده است یکمرد غائب الان یا در زمان آینده.

مهموز الفاء ناقص از باب فَعَلَ یَفْعِلُ «اَتی یَأْتی» چون رَمی یَرْمی و در امر حاضر گوئی ایتِ اصلش اِئْتِ بود ، همزه برای کسره ماقبل قلب بیاء شد ، ایتِ شد.

مهموز العین لفیف مفروق از باب فَعَلَ یَفْعِلُ «الوَءْی : وعده کردن» وَای یَای چون وقی یَقی ، امر حاضر إِ(1) إِیا اُوَ إی إِیا إِینَ چون قِ ، اسم فاعل واءٍ ، اسم مفعول مَوْئِیٌّ.

مهموز الفاء لفیف مقرون از باب فَعَلَ یَفْعِلُ «الأیّ : جای گرفتن» اَوی یَاْوی چون طَوی یَطْوِی ، امر حاضر ایوِ تا آخر ، اسم فاعل آوٍ اسم مفعول مَاْوِیٌّ.

مهموز الفاء مضاعف هم از باب فَعَلَ یَفْعِلُ حکم مضاعف دارد ، چون «الأَزّ : بند دست از جای بیرون رفتن» اَزَّ یَاِزُّ چون ضَرَبَ یَضْرِبُ پس حکم مهموز هر باب ، حکم صحیح آن باب دارد.

مضاعف (2) از باب فَعَلَ یَفْعُلُ «المدّ : کشیدن».

ماضی معلوم مَدَّ مَدّا مَدُّوا تا آخر. اصل مَدَّ ، مَدَدَ بود ؛ اجتماع دو حرف اصلی در یک کلمه از یک جنس ثقیل بود اوّلی را

[شماره صفحه واقعی : 61]

ص: 1062


1- «إ» امر است از تَاِیُ ما خواستیم از تَاِیُ صیغه مفرد مذکر امر حاضر بنا کنیم تاء که حرف استقبال بود از اولش انداختیم نظر کردیم بما بعد حرف مضارع متحرک بود بهمان حرکه امر بنا کرده آخرش را بصورت جزم در آوردیم یاء از آخرش افتاد و شد «إ» یعنی وعده کن تو یک مرد حاضر الان.
2- سنضدد دو دال آخر اشاره است به مضاعف وسین ، سَمِعَ یَسْمَعُ و نون ، نَصَرَ یَنْصُرُ وضاد ، ضَرَبَ یَضْرِبُ.

ساکن کردند و در ثانی ادغام(1) نمودند مَدَّ شد. و در مَدَدْن و مابعد او چون دال دوّم ساکن بود به سکون لازم ، ادغام ممکن نبود از این جهت بر حال خود ماندند.

مستقبل معلوم : یَمُدُّ یَمُدّانِ یَمُدُّونَ تا آخر. اصل یَمُدُّ ، یَمْدُدُ بود حرکت دال اوّل را به میم دادند و در دال ثانی ادغام نمودند یَمُدُّ شد و در یَمْدُدْنَ و تَمْدُدْنَ ادغام ممکن نبود چنانکه در مَدَدْنَ معلوم شد. ماضی مجهول : مُدَّ مُدّا مُدّوا تا آخر. مستقبل مجهول : یُمَدَّ یُمَدّانِ یُمَدُّونَ تا آخر ، امر حاضر را در مفرد مذکر چهار وجه جایز است.

[شماره صفحه واقعی : 62]

ص: 1063


1- بدانکه ادغام بر سه قسم است: واجب و جائز و ممتنع. أما ادغام واجب مشروط است بیازده شرط اول آنکه دو حرف همجنس در یک کلمه باشند مثل مدّ که در اصل مَدَدَ بود و اگر در دو کلمه باشد مثل جَعلَ لَک در اینصورت جایز میشود و نه واجب. دوم آنکه هر دو حرف در اول کلمه نباشند مثل دَدَنْ. سیم آنکه اول دو حرف متصل بادغام شده نشود مثل جسّیس و چهارم آنکه این دو حرف نباشند در وزنی که لاحق کرده شده بغیر مثل اِقْعَنْسَسَ که ملحق باِحْرَنجَمَ است و مثل قَرْدَدْ که ملحق بجعفر است. پنجم آنکه این دو حرف نباشند در اسمی که بر وزن فَعَلٌ است مثل طَلَلٌ و مَدَدٌ. ششم آنکه نباشند این دو حرف در اسمی که بر وزن فُعُلٌ است مثل ذُلُل و جُدُد که جمع زاول و جدیر است. هفتم آنکه نباشند در اسمی که بر وزن فَعِل است نحو لَمِم و کَلِل. هشتم آنکه نباشند در اسمی که بر وزن فُعَل است مثل دُرَر و جُدَد که جمع جده است دامی را گویند که در کوه باشد و در این هفت صورت ادغام ممتنع است و در سه صورت باقی دو وجه جایز است ادغام وفکّ. اول آنکه حرکه حرف ثانی عارضی نباشد مثل اُخْصُصَ بی که در اصل اُخْصُصْ أبی بود حرکه همزه را بماقبل دادند که صاد باشد و همزه را بغیر قیاس انداختند اُخصُصَ بی شد دوم آنکه دو حرف هم مثل نباشند هر دو تا یاء که حرکت ثانی لام باشد مثل حَیِیَ و عَیِیَ سیم آنکه هر دو حرف نباشند در افتَعَل مثل استَتَر و اقتَتَل و در سه صورت دیگر هم دو وجه جایز است اول آنکه در اول مضارعی دو تاء جمع شود مثل تتجلّی و تتذکر و تتضارب اما در صورت ادغام باید همزه بیاوری. دوم آنکه دو حرف در مضارعی باشد که مجزوم است بسکون یا در فعل امر باشند مثل قوله تعالی وَ مَن یَرْتَدِدْ مِنکُم عَن دینِه و قوله تعالی وَاغْضُضْ مِن صَوتِکَ .اهل حجاز ادغام نمی کنند و بنوتمیم ادغام می کنند چنانکه شاعر گفته: "فَغَضِّ الطَّرْفُ إنَّکَ مِن نَمیرٍ"

مُدَّ(1) مُدِّ مُدُّ اُمْدُدْ به فکِّ ادغام ، و در باقی یک وجه چون مُدّا مُدّوُا مُدِّی مُدّا اُمْدُدْنَ و در مفرد امر غایب نیز خواه مذکّر و خواه مؤنّث باشد همین چهار وجه جایز است(2) ، چون لِیَمُدَّ لِیَمُدُّ لِیَمُدِّ لِیَمْدُدْ به فکّ ادغام ، و بر این قیاس است حال نهی چون لا یَمُدَّ لا یَمُدِّ لا یَمُدُّ لا یَمْدُدْ و حال جحد چون لَمْ یَمُدَّ لَمْ یَمُدِّ لَمْ یَمُدُّ لَمْ یَمْدُدْ

مضاعف از سه باب اصول آید از فَعَلَ یَفْعِلُ «الفَرّ : فِرار کردن».

ماضی فَرَّ مستقبل یَفِرُّ واز باب فَعِلَ یَفْعَلُ «اَلْبَرّ : نیکویی کردن» ماضی بَرَّ مستقبل یَبَرُّ و از باب فَعَلَ یَفْعُلُ چنانکه گذشت در مَدَّ یَمُدُّ و در امر حاضر و اَخَواتِ وی از این دو باب ، سه وجه جایز است زیرا که ضمّه از برای موافقت عین الفعل مستقبل بود ساقط شد و نون تأکید ثقیله مُدَّنَّ مُدّانِّ مُدُّنَّ مُدِّنَّ مُدّانِّ اُمْدُدْنانِّ خفیفه مُدَّنْ مُدُّنْ مُدِّنْ اسم

[شماره صفحه واقعی : 63]

ص: 1064


1- اگر کسی بحث کند که چرا در مُدَّ که فعل امر است و دال دوم ساکن است ادغام کردن جایز است و اما در مَدَدْنَ که جمع مؤنث فعل ماضی است ادغام کردن ممتنع است؟ جواب گوئیم در مَدَدْنَ که جمع مؤنث است دال دوم ما قبل ضمیر فاعلی است که نون باشد و نون ضمیر فاعلی بجهه شدت اتصال بفعل ما قبل خود را ساکن میخواهد و حرکه دلیل انفصال است و اگر ادغام نمائیم باید بدال دوم حرکه بدهیم که دلیل انفصال است پس از این جهه در مَدَدْنَ ادغام ممتنع و در مُدَّ جایز شد زیرا که در مُدَّ چیزی نبود که مقتضی سکون ماقبلش شود بخلاف مَدَدنَ که در آن مقتضی است و مثل مَدَدْنَ است یَمْدُدْنَ و تَمْدُدْنَ.
2- از برای اینکه چون حرکت آخر بجزمی نیفتاد هر دو دال ساکن شدند و تلفظ ممکن نشد در اینصورت جایز است که بدال دوم فتحه دهیم و مُدَّ بگوئیم زیرا که فتحه اخفّ حرکات است و جایز است بدال دوم کسره دهیم زیرا که «اِذا التَقَی السّاکنانِ حُرِّکَ بالکسر» یعنی وقتی که دو ساکن ملاقات کردند دوم را حرکت ده بکسره و مُدِّ بگوئیم و جایز است بدال دوم ضمّه دهیم و تابع حرکت ما قبل نمائیم که دال اول است و مُدُّ بگوئیم و جایز است فک ادغام نموده یعنی ادغام نکنیم و اُمْدُدْ بگوئیم.

فاعل : مادٌّ مادّانِ مادُّونَ مادَّهٌ مادَّتانِ مادّاتٌ ومَوادٌّ ، اسم مفعول مَمْدُودٌ مَمْدُودانِ مَمْدُودونَ تا آخر.

فصل: مصدر میمی و اسم زمان و اسم مکان و اسم آلت و مرّه

مصدر میمی(1) و اسم زمان و اسم مکان در فعل ثلاثی مجرّد از یَفْعَل بر وزن مَفْعَل آید چون مَشْرَب به معنی : آشامیدن و زمان آشامیدن و مکان آشامیدن و از یَفْعُلُ نیز همچنین آید چون قَتَلَ یَقْتُلُ مَقْتَل بمعنی : کشتن و زمان کشتن و مکان کشتن.

و در چند کلمه اسم زمان و مکان بر وزن مَفْعِل آید به کسر عین به خلاف قاعده و قیاس چون مطْلِعٌ و مَشْرِقٌ و مَغْرِبٌ و مَسْجِدٌ و مَسْقِطٌ و مَنْبِتٌ و مَفْرِقٌ و مَنْسِکٌ و مَجْزِرٌ و در این همه فتحه هم جایز است.

و از یَفْعِل مصدر میمی مَفْعَل آید به فتح و مکان و زمان بر وزن مَفْعِل آید به کسر چون مَجْلِس. و از مثال مطلقا (خواه مضمومُ العین و خواه مکسور العین و خواه مفتوح العین) همه بر وزن مَفْعِل آید به کسر عین چون مَوْعِدٌ و مَوْضِعٌ و مَوْجِلٌ و مَوْسِمٌ و مَیْسِرٌ. و از ناقص مُطلقاً بر وزن مَفْعَل آید به فتح عین چون مَرْمی و مَرْضی و مَرْخی. و از لفیف مفروق و مقرون و اجوف و مضاعف اسم زمان و مکان و مصدر میمی بر قیاس صحیح است.

[شماره صفحه واقعی : 64]

ص: 1065


1- قاعده بدانکه مصدر میمی و اسم زمان و اسم مکان از ثلاثی مجرد که صحیح باشد از یفعَل بفتح عین یا بضم عین بر وزن مَفْعَلٌ آید بفتح عین أما از مفتوح العین مفتوح می آید بجهه موافق بودن با عین الفعل مضارع و اما از مضموم العین مفتوح می آید بجهه ترک کردن عرب صیغه مَفْعُل را مگر در مَکْرُه و معرتا و فتح را بر کسر اختیار نمودند. بجهه خفّت و از یفعِل بکسر عین الفعل بر وزن مَفْعِلٌ آید مثل مَجلِس و اما از معتل الفاء مکسور می آید همیشه مثل مَوعِد و مَوضِع و از معتل اللام مطلقا یعنی خواه فعل مضارع مفتوح العین باشد یا مکسور العین یا مضموم العین بر وزن مفعَل آید مثل مَرْمَیٌ و مَرضَیٌ و مَرخَیٌ و از لفیف مفروق و مقرون و اجوف و مضاعف اسم زمان و مکان و مصدر میمی بر قیاس صحیح است.

و بدانکه مِفْعالٌ و مِفْعَلٌ و مِفْعَلَهٌ برای آلت بود چون مِخْیَط و مِفْتاح و مِفْرَقَه و فَعْلَه بفتح فاء از ثلاثی مجرّد برای مَرّه(1) بود چون ضَرَبْتُهُ ضَرْبَهً به معنی یکبار زدن است و فِعْله بکسر فاء برای هیأت و چگونگی فعل بود چون جَلَسْتُ جِلْسَهً که به معنی یک نوع نشستن است و فُعْلَه به ضمّ فاء برای مقدار بود چون اَکَلْتُ لُقْمَهً و فُعاله برای چیزی بود که از فعل ساقط شود چنانکه کُناسَه و قُلامَه.

و بدانکه از فعل ثلاثی مزید فیه و رباعی مجرد و مزید فیه ، مصدر میمی و اسم زمان و اسم مکان بر وزن اسم مفعول آن باب باشد.

فصل : بدانکه فَعَلَ یَفْعَلُ مشروط است به آن که عین الفعل یا لام الفعل او حرفی باشد از حروف حلق و آن شش است : «همزه و هاء و عین و غین و حاء و خاء» و واو در مثال این باب چون وَضَعَ یَضَعُ(2) بیفتد در مستقبلش ، زیراکه در اصل یَوْضِعُ بود ، واو افتاد چنانکه در یَعِدُ بعد آن کسره را بدل به فتحه کردند از جهت تثاقل حرف حلق ، به خلاف وَجِلَ یَوْجَلُ که واو باقی است به حال خود.

* * *

[شماره صفحه واقعی : 65]

ص: 1066


1- بدان که این بیان بیان ناقص است بجهه شامل نبودن این مزید را مطلقا و بثلاثی مجرد که در آن تاء باشد، اما قاعده کلیه آن است که در ثلاثی مجرد تاء زیاد کرده فَعْله گویند و در غیرثلاثی تاء را بآخر مصدرش زیاد کنند چون ضَرَبْتُ ضَرْبَهً و اَکْرَمْتُ اِکْرامَهً میگویند و در صاحب تاء موصوف بکلمه واحده میکنند و میگویند رَحِمْتُه رَحْمَهً واحِدَهً و دَحْرَجتُه دَحرَجَهً واحِدَهً.
2- اگر کسی بحث کند که در یَضَعُ بعد از فتحه دادن عین الفعل بجهه ثقل حرف حلق چرا واو بجای خود عود نمیکند چنانکه در یوضَع که فعل مضارع مجهول است عود کرده است؟ جواب گوئیم اگر عود کند معلوم نمی شود که این از باب مَنَعَ یَمنَعُ است و یا از باب ضرَبَ یَضرِبُ است که فتحه را بجهه ثقل حرف حلق داده اند.

فصل: ابواب فعل ثلاثی مزید

باب إِفْعال
باب إِفْعال از صحیح

باب إِفْعال(1) از صحیح أَکْرَمَ یُکْرِمُ إِکْراماً.

اصل یُکْرِمُ یُأکْرِمُ بود همزه را انداختند زیرا که در ءُاَکْرِمُ متکلم وحده دو همزه جمع شده بود یکی را بسبب ثقل انداختند و در باقی الفاظ نیز انداختند برای طرد باب. امر حاضر این باب را از اصل مستقبل گیرند که آن تُاَکْرِمُ است و گویند اَکْرِمْ(2) اَکْرِما اَکْرِمُوا تا آخر. و این همزه ، همزه قطع است چون متصل گردد به ماقبل خود ساقط نگردد چون فَاَکْرِمْ ثُمَّ أَکْرِمْ. و حکم نون تأکید ثقیله و خفیفه به طریقی است که دانسته شد. اسم فاعل مُکْرِمٌ اسم مفعول مُکْرَمٌ.

معانی باب إفعال

و غالب ، همزه باب افعال ، از برای تعدیه ثلاثی مجردِ لازم باشد(3) چون : أَذْهَبْتُ زَیْداً فَذَهَبَ وأَجْلَسْتُهُ فَجَلَسَ ، و شاید که به معنی دخول در وقت باشد چون : أَصْبَحَ زَیْدٌ و أَمْسی زَیْدٌ یعنی داخل شد زید

[شماره صفحه واقعی : 66]

ص: 1067


1- بدانکه همزه در مصدر باب افعال مکسور میشود و حال آنکه در ماضی مفتوح است تا اینکه مشتبه نشود بجمع قله در مثل اقوال و احوال و عکس نکردند بجهه آنکه جمع ثقیل است و فتحه خفیف تا تعادل بعمل آید و همزه قطع چند همزه است اول همزه باب اِفعال و همزه متکلم وحده است و همزه جمع قله است و همزه فعل تعجب است و افعل وصفی است و افعل تفضیل و همچنین همزه اصلیه است خواه مفتوح باشد خواه مضموم و خواه مکسور
2- أکرم امر است از تُأکرِمُ ما خواستیم از تُأکرِمُ صیغه مفرد مذکر امر حاضر بنا کنیم تاء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم نظر کردیم بما بعد حرف مضارع متحرک بود اکتفا بحرکه او کرده و حرکه آخر بوقفی افتاد اَکرِمْ شد یعنی گرامی بدار تو یک مرد حاضر الأن.
3- بدانکه گاه باشد که متعدی را بباب افعال می برند لازم میشود چنان که اَکَبَّ بمعنی دم رو انداختن(به صورت انداختن) است و اِعراض بمعنی رو گردانیدن است و این دو فعل ثالث ندارند و بمعنی صیروره می آید چون اغَدَّ البعیر أی صار ذا غُدَّهٍ و غدّه بمعنی موت و طاعون است. و بمعنی سلب می آید چون اَعْجَمتُ الکتابَ اَی اَزَلْتُ عُجْمَتَه و بمعنی تعریض امر می آید چون اَباعَ الجاریه ای عَرَضَها للبَیع و بمعنی لازم می آید چون قد أفلح المؤمنون و بمعنی مجردش چون قُلتُ و اَقُلتُ که هر دو بمعنی فسخ کردن است.

به صَباح ومَساء. و شاید که برای رسیدن چیزی باشد بهنگام چون : اَحْصَدَ الزَّرْعُ و اَصْرَمَ النَّخْلُ یعنی وقت درو کردنِ غلّه و بریدنِ خرما رسید و شاید که به معنی کثرت باشد چون : اَثْمَرَ الرَّجُلُ اَیْ صَارَ کَثیرَ الْجُودِ وَالْخَیْرِ و شاید که به معنی یافتن چیزی بر صفتی باشد(1) چون : اَحْمَدْتُ زَیْداً ای وَجَدْتُهُ مَحْمُوداً یعنی او را پسندیده یافتم.

مثال واوی از باب إِفعال

«الأِیعاد : بیم کردن یعنی ترسانیدن» اصلش إِوْعاداً بود ، واو ساکن را برای کسره ماقبل قلب بیاء کردند ایعاد شد.

ماضی معلوم أَوْعَدَ أَوْعَدا أَوْعَدُوا تا آخر ، مستقبل یُوعِدُ تا آخر ، ماضی مجهول اُوْعِدَ ، مستقبل مجهول یُوْعَدُ ، امر حاضر اَوْعِدْ مثل اَکْرِمْ

اسم فاعل مُوعِدٌ اسم مفعول مُوعَدٌ.

مثال یایی

«الأِیسار : توانگر شدن» ماضی معلوم أَیْسَرَ مستقبل معلوم یُوسِرُ اسم فاعل مُوسِرٌ (2)اسم مفعول مُوسَرٌ اصل آنها مُیْسِرٌ و مُیْسَرٌ بود یایِ ساکن برای مناسبت ضمّه ماقبل ، منقلب به واو شد.

اجوف واوی

«الأِقامه : بپا داشتن» ماضی معلوم أَقامَ أَقاما أَقامُوا تا آخر.

اصل أَقامَ

[شماره صفحه واقعی : 67]

ص: 1068


1- هرگاه أصل فعل متعدی باشد صفت بمعنی مفعول است چنان که در اَحْمَدْتُه و اگر اصل فعل لازم باشد صفه بمعنی فاعل آید چنانکه در اَبخَلتُه بمعنی وَجَدتُه بَخیلاً
2- موسِرٌ در اصل یُیْسِرُ بود ما خواستیم از ییسر صیغه فاعل بنا کنیم یاء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم میم مضمومه بجای حرف مضارع گذاشتیم و تنوین که متمکّن اسم بود بآخرش لاحق کردیم مُیسِرٌ شد یاء ساکن ماقبل مضموم را قلب بواو کردیم مُوسِرٌ شد یعنی قمار بازی کننده است یک مرد الان یا در زمان آینده

اَقْوَمَ بود ؛ واو مفتوح ، ماقبل وی حرف صحیح و ساکن بود فتحه واو را به ماقبل دادند ، واو در موضِع حرکت بود ماقبل مفتوح قلب به الف کردند اَقامَ شد. و در اَقَمْنَ (1)تا آخر الف به التقاء ساکنین بیفتاد. ماضی مجهول اُقیمَ اُقیما اُقیموُا تا آخر. اصل اُقیمَ ، اُقْوِمَ بود کسره واو را به ماقبل دادند و واو را قلب بیاء کردند اُقیمَ شد و در اُقِمْنَ تا آخر یاء به التقایِ ساکنین بیفتاد.

مستقبل معلوم یُقیمُ یُقیمانِ یُقیموُنَ تا آخر. اصل یُقیمُ یُقْوِمُ بود کسره واو را به ماقبل دادند واو برای کسره ماقبل منقلب بیاء شد یُقیمُ شد. و در یُقِمْنَ و تُقِمْنَ (2)یاء به التقایِ ساکنین بیفتاد. مستقبل مجهول یُقامُ یُقامانِ یُقامُونَ تا آخر. اصل یُقام یُقْوَمُ بود فتحه واو را به ماقبل دادند واو را قلب به الف کردند یُقامُ شد. و در یُقَمْنَ و تُقَمْنَ الف به التقای ساکنین بیفتاد. امر حاضر اَقِمْ اَقِیما اَقِیموُا اَقیِمی اَقِیما اَقِمْنَ. نون تأکید ثقیله اَقیمَنَّ اَقیمانِّ اَقیمُنَّ(3)اَقیمِنَّ اَقیمانِّ اَقِمْنانِّ. نون خفیفه اَقیمَنْ اَقیمُنْ اَقیمِنْ. اسم فاعل مُقیمٌ (4)تا آخر.

[شماره صفحه واقعی : 68]

ص: 1069


1- اَقَمنَ در اصل اَقْوَمْنَ بود واو حرف عله متحرک ما قبل حرف صحیح و ساکن ،فتحه واو را بما قبل دادند واو در موضع حرکت بود ماقبل مفتوح قلب کردیم بالف، اَقَامْنَ شد التقاء ساکنین شد میانه الف و میم، الف را بجهه التقاء ساکنین انداختیم اَقَمنَ شد یعنی بر پا داشته اند جمع زنان در زمان گذشته.
2- یُقِمْنَ و تُقِمْنَ در اصل یُقْوِمْنَ و تُقْوِمْنَ بود کسره بر واو ثقیل بود بما قبل دادند واو ساکن ماقبل مکسور را قلب بیاء کردند یُقیمْنَ و تُقیمْنَ شد التقاء ساکنین شد میانه یاء و میم، یاء را بجهه التقاء ساکنین انداختیم یُقِمْنَ و تُقِمْنَ شد
3- أقیمُنَّ در اصل اَقیمُوا بود مؤکد کردیم بنون تأکید ثقیله چون نون تأکید ثقیله بآخر جمع مذکر امر حاضر لاحق شد التقاء ساکنین شد میانه واو و نون تأکید ثقیله واو را بجهه التقاء ساکنین انداختیم زیرا مایدلّ علیه که ضمّه باشد موجود بود اَقیمُنَّ شد یعنی بر پا دارید ای جمع مردان حاضر الآن البته.
4- مُقیمٌ در اصل مُقوِمٌ بود کسره بر واو ثقیل بود بما قبل دادند واو ساکن ماقبل مکسور را قلب بیاء کردند مُقیمٌ شد یعنی بر پا دارنده است یک مرد الان یا در زمان آینده.

اصل مُقیمٌ مُقْوِمٌ بود ، اعلالش بر قیاس یُقیمُ. اسم مفعول مُقامٌ(1) ، اصل مُقامٌ مُقْوَمٌ بود اعلالش بر قیاس یُقْوَمُ. نهی لا یُقِمْ لا یُقیما لا یُقیمُوا تا آخر. جحد لَمْ یُقِمْ (2)، نفی لا یُقِیمُ ، استفهام هَلْ یُقیمُ تا آخر.

و اِقامهً در اصل اِقْواماً بود فتحه واو را نقل کردند به ماقبل واو متحرّک الاصلِ ماقبل مفتوح را قلب به الف کردند ، التقایِ ساکنین شد الف به التقای ساکنین بیفتاد إِقاماً شد ، عوض محذوف ، تاء مصدریّه در آخرش درآوردند إِقامَه شد.

اجوف یایی

«الأِطاره : پرانیدن و پریدن» ماضی اطار ، مستقبل یُطیرُ ، امر حاضر أَطِرْ(3) ، نهی لا یُطِرْ ، اسم فاعل مُطیر ، اسم مفعول مُطار.

ناقص واوی

«الاِرضاء : خوشنود گردانیدن» أَرْضی ، یُرْضِی ، إِرْضاءً ، المُرضیِ

[شماره صفحه واقعی : 69]

ص: 1070


1- اصل مقام مُقوَمٌ بود واو حرف عله متحرک ماقبل حرف صحیح و ساکن، فتحه واو را بما قبل دادند واو در موضع حرکت بود ما قبلش مفتوح، قلب به الف کردیم مُقامٌ شد یعنی بر پا داشته میشود یک مرد الان یا در زمان آینده.
2- لم یُقِمْ در اصل یُقیمُ بود، لم جازمه بر سرش داخل شد لفظاً و معنیً عمل کرد لفظا عمل کرد از آخرش حرکت انداخت لم یُقیمْ شد التقاء ساکنین شد میانه یاء و میم، یاء را بجهه التقاء ساکنین انداختیم لم یُقِمْ شد.معنیً عمل کرد معنای فعل مضارع را که مثبت بود میانه حال و استقبال، برد بماضی و در ماضی نفی کرد یعنی بر پا نداشته است یک مرد غایب در زمان گذشته
3- امر است از تاطیر، خواستیم از تاطیر صیغه امر حاضر بنا کنیم تاء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم نظر کردیم بما بعد حرف مضارع متحرک بود به همان حرکت اکتفا نموده آخرش را بصورت جزم در آوردیم اَطْیِرْ شد کسره بر یاء ثقیل بود بما قبل دادند التقاء ساکنین شد میانه یاء و راء، یاء را بجهه التقاء ساکنین انداختیم اَطِرْ شد یعنی بپران ای مرد حاضر الان

المُرضی ، أَرْضِ ، لا تُرْضِ ، نون ثقیله أَرْضِیَنَّ ، نون خفیفه أَرْضِیَنْ.

إِرضاءً در اصل اِرْضاواً بود واو واقع شده بود در آخر بعد از الف زایده منقلب گشت به همزه و همچنین است حال هر واو و یاء که در آخر بعد از الف زایده باشد چون کساءٍ و رَدَاءٍ که اصل کِساو و رِداوٍ بود.

لفیف مفروق

«الأِیجاء : سوده کردن سُمِ ستوران» اَوْجی ، یُوجِی ، اِیجاءً ، المُوجِی المُوجی ، اَوْجِ ، لا تُوْجِ.

لفیف مقرون

«الأِهْواء : قصد کردن» أَهْوی یُهْویِ إِهْواءً المُهْوی المُهْوی أَهْوِ لا تُهْوِ.

* * *

مُضاعف

«الاِحْباب : دوست داشتن» أَحَبَّ یُحِبُّ إِحْباباً المُحِبُّ المُحَبُّ أَحِبَّ أَحِبِّ أَحْبِبْ (1)لا تُحِبَّ لا تُحِبِّ لا تُحْبِبْ.

مهمُوز الفاء

«الأِیمان : بگرویدن» امَنَ یُؤْمِنُ ایماناً.

اصل ایماناً اِءْماناً بود ، دو همزه جمع شدند در یک کلمه ، دوّم ساکن اوّل مکسور بود قلب بیاء کردند ایماناً شد.

[شماره صفحه واقعی : 70]

ص: 1071


1- امر است از تُأحْبِبُ ما خواستیم از تُأحْبِبُ صیغه امر حاضر بنا کنیم تاء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم نظر کردیم بما بعد حرف مضارع بعد حرف مضارع متحرک بود اکتفاء بحرکت او کرده حرکت آخر بوقفی افتاد اَحبِبْ شد کسره باء اول را بما قبل دادند التقاء ساکنین شد میانه دو باء جایز است باء دوم را فتحه بدهیم اَحَبَّ بگویم زیرا که فتحه اخفّ حرکات است و جایز است کسره دهیم أحبِّ گوئیم زیرا که اذا التقی السّاکنان حُرّکَ بالکسر یعنی وقتی که دو ساکن بهم رسیدند حرکت میدهند بکسره و جایز است اَحْبِبْ بگوییم بفک ادغام یعنی دوست بدار ای مرد حاضر الان.

و در ءَامَنَ قلب به الف کردند و در اُومِنَ قلب به واو کردند - چنانچه در ما تقدّم گذشت - و در یُؤْمِنُ و مُؤْمِنٌ قلب همزه بواو جایز است امر حاضر امِنْ امِنا امِنُوا ، نون ثقیله امِنَنَّ (1)امِنانِّ امِنُنَّ تا آخر ، نون خفیفه امِنَنْ امِنُنْ امِنِنْ ، اسم فاعل مُؤْمِنٌ ، اسم مفعول مُؤْمَنٌ.

باب تفعیل
معانی باب تفعیل

(2)

این باب برای تکثیر بود چون فُتِحَ الْبابُ و فُتِّحَتِ الأَبْوابُ و ماتَ الْأِبِلُ و مَوَّتَتِ الأبالُ. و از برای مبالغه نیز آید چون صَرَحَ هویدا شد صَرَّحَ نیک هویدا شد. و از برای تعدیه آید چون فَرِحَ زَیْدٌ و فَرَّحْتُهُ.

و از برای نسبت آید چون فَسَّقْتُهُ و کَفَّرْتُهُ یعنی او را نسبت دادم به فسق و نسبت دادم به کفر.

و مصدر این باب بر وزن تفعیل آید و بر وزن فِعّال نیز آید چون کَذّبُوا بایاتِنا کِذّاباً و بر وزن تَفْعِلَه و فَعال هم می آید چون تَبْصِرَهً و سَلاماً و کَلاماً (3)و وَداعاً. و صحیح و مثال و اجوف و مضاعف این باب بر یک قیاس است.

[شماره صفحه واقعی : 71]

ص: 1072


1- آمِنَنَّ در اصل آمِنْ بود مؤکد کردیم بنون تاکید ثقیله چون نون تأکید ثقیله در آخر مفرد مذکر امر حاضر لاحق شد،در مفرد ما قبل خودش را مفتوح میخواهد ما هم فتحه دادیم آمِنَنَّ شد یعنی بگروید ای مرد حاضر الان البته.
2- و گاه باشد که باب تفعیل بمعنی سلب هم می آید چون جلّدتُ البعیرَ ای زایل کردم جلد او را و بمعنی فَعَل هم می آید چون زَلتُه و زَیَّلتُه.
3- در لفظ کلَّمتُ کلاماً خلاف است بعضی گفته اند که مصدر است بجهه عمل کردن مثل کلامی زیداً احسن و بعضی از نحویین گفته اند که اسم مصدر است چنان که ابن خطّاب از یقطین نقل کرده و دلیل بر اینکه اسم مصدر است که فعل ماضی مستعمل از این ماده چهار است: یکی کَلَّمَ که مصدر او تکلیم است و یکی تَکلَّم است که مصدر او تکلُّم است بضم لام و یکی کالَمَ است که مصدر او مُکالمه است و یکی تکالَم است که مصدر او تکالُماً بضم اللام فظهر انّ الکلام لیس بمصدر بل اسم مصدر است.
ناقص یایی از باب تفعیل

: ثَنّی یُثَنِّی تَثْنِیَه اَلْمُثَنّی المُثَنّی ثَنِّ(1) لا تُثَنِّ.

و مصدر وی دائماً بر وزن تفعله آید و گاه باشد که بر وزن تفعیل آید به جهت ضرورت چون شعر :

فَهِیَ تُنَزِّی دَلْوَها تَنْزِیّاً***کما تُنَزِّی شَهْلَهٌ صَبِیّاً

و مهموز هر باب همچون صحیح آن باب باشد چنانکه دانسته شد و لفیف مفروق و مقرون ، حکم ناقص دارد چون وَصّی یُوَصِّی تَوْصِیَهً و طَوّی یُطَوّی تَطْویَهً.

باب مفاعله
معانی باب مفاعله

اصل این باب آن است که در میان دو کس باشد یعنی هر یک به دیگری آن کند که دیگری با وَیْ چنین کند لکن یکی در لفظ فاعل و دیگری مفعول باشد چون ضارَبَ زَیْدٌ عَمْراً و شاید که بَیْن اثْنَیْن نباشد چون سافَرْتُ دهراً و عاقَبْتُ اللُّصَّ.

و مصدر این باب بر وزن مفاعله و فِعالاً و فیعالاً آید چون قاتَلَ یُقاتِلُ مقاتلهً قِتالاً و قیتالاً و صحیح و مثال و اجوف این باب بر یک قیاس آید چون ضارَبَ و واعَدَ و قاوَلَ.

ناقص یایی

«المُراماه : با یکدیگر تیر انداختن» رامی یُرامِی مُراماهً المُرامِی المُرامی رامِ لا یُرامِ(2) و لفیف و ناقص و مهموز هر باب همچون صحیح آن باب است.

[شماره صفحه واقعی : 72]

ص: 1073


1- ثَنِّ امر است از تُثَنّی ما خواستیم از تثنی صیغه امر حاضر بنا کنیم تاء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم نظر کردیم بما بعد حرف مضارع متحرک بود اکتفاء بحرکت او کرده آخرش را بصورت جزم در آوردیم یاء افتاد ثَنِّ شد.
2- در اصل یُرامی بود لاء ناهیه بر سرش داخل شد لفظاً و معنیً عمل کرد اما لفظا عمل کرد یاء را انداخت لایِرامِ شد و معنیً عمل کرد طلب ترک فعل کرد از یک مرد غایب یعنی باید تیر نیندازد یک مرد غایب الان یا در زمان آینده
مضاعف

«المُحابَّه وَالْحِباب : با یکدیگر دوستی کردن» حابَّ یُحابُّ مجهولان حُوبَّ یُحابُّ اصل معلوم یُحابِبُ و اصل مجهول یُحابَبُ بود بعد از ادغام هر دو یکسان شدند مگر در جمع مؤنث غایب و خطاب چون یُحابِبْنَ و تُحابِبْنَ و همچنین اسم فاعل و مفعول بر یک صورتند در لفظ ، چون مُحابٌّ لکن در تقدیر مختلفند اصل فاعل مُحابِبٌ واصل مفعول مُحابَبٌ بود امر حاضر حابَّ حابِّ حابِبْ نهی لا یُحابَّ (1)لا یُحابِّ لا یُحابِبْ.

باب افتِعال
معانی باب افتعال

این باب برای مطاوعه فَعَلَ است ؛ چون جَمَعْتُهُ فَاجْتَمَعَ و نَشَرْتُهُ فَانْتَشَرَ و معنی مطاوعه آن است که آن چیز آن فعل را قبول کند و ممتنع نشود ، چون «کَسَرْتُ الْکُوزَ فانْکَسَرَ» یعنی شکستم من کوزه را پس او قبول شکستن کرد. و شاید که بین اثنین باشد چون باب تَفاعُل چون «اِخْتَصَمَ زَیْدٌ وعَمْروٌ» و به معنی فَعَلَ باشد چون «جَذَبَ فَاجْتَذَبَ».

[شماره صفحه واقعی : 73]

ص: 1074


1- لایُحابَّ در اصل یُحابِبُ بود لاء ناهیه بر سرش داخل شد لفظا و معنا عمل کرد اما لفظا عمل کرد از آخرش حرکه انداخت لایُحابِبْ شد و معنا عمل کرد طلب ترک فعل نمود یعنی باید دوست ندارد یک مرد غایب الان یا در زمان آینده و بعد اجتماع حرفین متجانسین باء اول را ساکن کردیم پس هر دو باء ساکن شد جایز است باء دوم را حرکه بدهیم بفتحه لایُحابَّ بگویم از برای آنکه فتحه أخفّ حرکات است و جایز است حرکه کسره دهیم بقاعده وقتی که دو ساکن در یک جا جمع شدند حرکه بکسره جایز است لایُحابِّ میگوییم.
مثال واوی

«الاِتّهاب : قبول هبه کردن» اِتَّهَبَ(1) یَتَّهِبُ اِتِّهاباً المُتَّهِب المُتَّهَب اتَّهِبْ لا تَتَّهِبْ».

اصل اِوْتَهَبَ یُوْتَهِبُ ، اِوْتِهاباً بود واو را قلب به تاء کردند و تاء را در تاء ادغام نمودند ، و گاه باشد که گویند ایتَعَدَ یاتَعِدُ ایتِعاداً.

مثال یایی

ایتَسَرَ یاتَسِرُ ایتِساراً واتَّسَرَ یَتِّسَرُ اِتّساراً اِتّسِرْ لا تَتَّسِرْ اجوف واوی «الاِجتِیاب : قطع کردن بیابان» اِجْتابَ یَجْتابُ اِجْتِیاباً ، اسم فاعل واسم مفعول مُجْتابٌ ، لکن اسم فاعل در اصل مُجْتَوِبٌ بود و اسم مفعول مُجْتَوبٌ بود. امر حاضر اِجْتَبْ اِجْتابا اِجْتابوا ، لفظ ماضی و امر با هم مشتبه شدند در تثنیه و جمع ، لکن اصل ماضی اِجْتَوَبا اجْتَوَبُوا و اصل امر اجْتَوِبا اجْتَوِبُوا.

ماضی مجهول

: اَُجْتیبَ اصل اُجْتُوِبَ بود کسره واو را به ماقبل دادند بعد از حذف حرکت ماقبل ، واو قلب بیاء شد.

و در اجوف یایی گویی «الاِخْتِیار : برگزیدن» ماضی معلوم اِخْتارَ الخ.

مستقبل معلوم یَخْتارُ و در ماضی مجهول گویی اُخْتیرَ (2)اصلش اُخْتُیِرَ بود کسره یاء را به ماقبل

[شماره صفحه واقعی : 74]

ص: 1075


1- اِتَّهَبَ در اصل وَهَبَ بود فعل ثلاثی مجرد بود ما خواستیم فعل ثلاثی مزید فیه اش بنا کنیم بردیم به باب افتعال. قاعده باب افتعال را بر وی جاری کردیم قاعده باب افتعال آن بود که هر فعل ثلاثی مجرد را که در آن باب می بردند همزه وصل مکسور در اولش در آوردند و تاء مفتوحه منقوطه میانه فاء الفعل و عین الفعل در آوردند ما همچنین کردیم وَهَبَ إوْتَهَبَ شد و جایز است واو را قلب کردن بتاء و تاء را در تاء ادغام نمودن و جایز است واو را بجهه کسره ما قبل قلب بیا ء کردن که ایتَهَبَ گویند.
2- أختیر در اصل اِخْتَیَرَ بود معلوم بود خواستیم که مجهولش بنا کنیم أول متحرک منه که تاء باشد ضمه دادیم و ماقبل آخرش را کسره، همزه بمتابعت اول متحرک منه مضموم گشت اُخْتُیِرَ شد کسره بر یاء ثقیل بود بما قبل دادند بعد از سلب حرکه ما قبل أخْتیرَ شد یعنی برگزیده شده است یک مرد غائب در زمان گذشته.

دادند بعد از سلب حرکت ماقبل اُخْتیرَ شد ، امر حاضر اِخْتَرْ اِخْتارا اِخْتارُوا تا آخر ، نهی لا یَخْتَرْ ، اسم فاعل و مفعول مُخْتارٌ بر قیاس مُجْتابٌ.

ناقص یایی

«الاِجْتباء : برگزیدن» اِجْتَبی یَجْتبَی اِجْتِباءً المُجْتَبی المُجْتَبی اِجْتَبْ لا یَجْتَبْ.

مضاعف

«الاِمتِداد : کشیدن» اِمْتَدَّ یَمْتَدُّ اسم فاعل و مفعول مُمْتَدٌّ لکن اصل فاعل مُمْتَدِدٌ و اصل مفعول مُمْتَدَدٌ است. امر حاضر اِمْتَدَّ اِمْتَدِّ اِمْتَدِدْ. نهی لا یَمْتَدَّ لا یَمْتَدِّ لا یَمْتَدِدْ لفظ ماضی و امر در این باب به یک طریقند لکن به حسب تقدیر مختلف - چنان که گذشت.

باب انفِعال
معانی باب انفعال

این باب متعدّی نباشد ، از برای مطاوعه فَعَلَ باشد چون «کَسَرْتُ الکوزَ فَانْکَسَرَ و شاید که مطاوعه اَفْعَلَ باشد چون اَزْعَجْتُهُ فَانْزَعَجَ(1) و بنا نمی شود این باب مگر از چیزی که در آن علاج(2) و تاثیری باشد یعنی گفته نمی شود مثلاً اِنْکَرَمَ و اِنْعَدَمَ و غیر اینها زیراکه صرفیون چون مختصّ ساختند این باب را به مطاوعه پس التزام نمودند که بنا نهاده شود این باب از چیزهایی که

[شماره صفحه واقعی : 75]

ص: 1076


1- انزعاج چیزی را از جای برکندن است البته محتاج است باستعمال اعضاء.
2- علاج چیزی را می گویند که با إستعمال اعضاء و جوارح باشد مثل قطع که واقع نمی شود مگر تحریک دست و قول که واقع نمی گردد مگر بتحریک زبان.

اثرش ظاهر باشد از جهت تقویت این معنی که ذکر کرده شد ، و معنی مطاوعه ظاهر بودن حصول اثر است.

اجوف واوی

«الاِنْقِیاد : رام شدن» ماضی معلوم اِنْقادَ تا آخر و مجهول اُنْقیدَ که اصل اُنْقُوِدَ بود کسره بر واو ثقیل بود به ماقبل دادند بعد از سلب حرکت ماقبل واو ساکن ماقبل مکسور را قلب بیاء کردند اُنْقِیدَ شد.

مستقبل معلوم یَنْقادُ تا آخر و مجهول یُنْقادُ (1) اسم فاعل و مفعول مُنْقادٌ امر حاضر اِنْقَدْ(2) نهی لا یَنْقَدْ جحد لَمْ یَنْقَدْ نفی لا یَنْقادُ استفهام هَلْ یَنْقادُ.

ناقص یایی

«الاِنْمِحاء : سوده شدن» اِنْمَحی یَنْمَحی انْمِحاءً (3) اَلْمُنمَحِی اَلْمُنْمَحی انْمَحِ لا یَنْمَحِ و بر این قیاس بود لفیف مقرون چون اِنْزَوی ، یَنْزَوی ، فهو مُنْزَوٍ ، و ذاک مُنْزَویً ، اِنْزَوِ ، لا یَنْزَوِ.

[شماره صفحه واقعی : 76]

ص: 1077


1- یُنقَادُ در اصل یَنقَوِدُ بود معلوم بود خواستیم مجهولش بنا کنیم اول را ضمه و ماقبل آخر را فتحه دادیم یُنْقَوَدُ شد واو حرف عله متحرک ماقبل مفتوح قلب بالف کردیم یُنقَادُ شد یعنی رام کرده می شود یک مرد غایب الان یا در زمان آینده.
2- امر است از تَنقَوِدُ خواستیم از تنقود صیغه امر حاضر بنا کنیم تاء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم نظر کردیم ما بعد حرف مضارع ساکن بود چون ابتدا بسکون محال است احتیاج افتاد بهمزه وصل چون ما بعد ساکن مفتوح بوده همزه وصل مکسور در اولش درآوردیم و حرکه آخر افتاد اِنْقَوِدْ شد واو حرف عله متحرک ماقبل مفتوح را قلب بالف کردیم اِنقَادْ شد التقاء ساکنین شد میانه الف و دال الف را بجهه التقاء ساکنین انداختیم إنقَدْ شد یعنی رام شو ای مرد حاضر الان.
3- در اصل انمحایاً بود بعد از الف زاید،یاء واقع شده بود قلب بهمزه کردیم إنمِحاءً شد.
مضاعف از باب انْفِعال

«اَلْاِنْصِباب : ریخته شدن» اِنْصَبَّ یَنْصَبُّ ، فهو مُنْصَبُّ و ذاکَ مُنْصَبٌّ فِیه ، امر حاضر اِنْصَبَّ اِنْصَبِّ اِنْصَبِبْ ، نهی لا یَنْصَبَّ لا ینصَبِّ لا یَنْصَبِبْ.

باب اسْتِفْعال
معانی باب استفعال

این باب برای طلب فعل باشد چون «اِسْتَکْتَبَ و اِسْتَخْرَجَ : یعنی طلب کتابت و بدر آمدن کرد» و شاید که برای انتقال باشد از حالی به حالی چون اِسْتَحْجَرَ الطِّینُ واسْتَنْوَقَ الْجَمَل(1) و شاید که به معنی اعتقاد باشد چون إِسْتَکْبَرَ وَ إِسْتَعْظَمَ.

مثال واوی

«الاِسْتیجاب : سزاوار چیزی شدن».

ماضی معلوم اِسْتَوْجَبَ ، یَسْتَوْجِبُ ، اسْتِیجاباً فهو مُسْتَوْجِبٌ ، و ذاک مُسْتَوْجَبٌ ، اسْتَوْجِبْ ، لا یَسْتَوْجِبْ بر قیاس صحیح.

[شماره صفحه واقعی : 77]

ص: 1078


1- قوله واسْتَنْوَقَ الجَمَل یعنی شتر نر شتر ماده شد و اصل این بود که شخصی در نزد شخصی جَمَل یعنی شتر نر را تعریف می کرد باوصافی که مخصوص شتر نر است اتفاقا در میان آنها یک وصفی ذکر نمود که از اوصاف مخصوصه شتر ماده بود پس آن شخص در این وقت این کلام را گفت در مقام بحث و اعتراض. قاله طرفه بن العبد وهو غلام لمسیّب بن علس لمّا انشد بین یدی عمرو بن رشد وقد اتلافی الهمّ عند احتضاره بناج علیه الصیعریّه مکرم لان الصیعریه من سمات النّاقه دون الجمل فقال المسیب لیقتلنّه لسانه و نقل انه کان اخر امره کما تفرّس. الصیعریّه سمه فی عنق النّاقه لا البعیر و ناقه ناجیه ای سریعه ولایوصف به البعیر او یقال ناج.قاموس. ظاهر آن است که عربها هر سال بجهه قربانی شتر نر می آوردند یکسال شتر ماده آوردند این مثل را گفتند.
اجوف واوی

«الاِسْتِقامَه : راست شدن» اسْتَقامَ یَسْتَقیمُ(1) اسْتِقامَه(2) المُسْتَقیمُ المُسْتَقامُ اسْتَقِمْ لا یَسْتَقِمْ بر قیاس أَقامَ یُقیمُ إِقامَهً.

ناقص یایی

«الاِسْتِخْباء : خیمه زدن» اسْتَخبی یَسْتَخبی اسْتَخباءً(3) المُسْتَخْبی المُسْتَخْبی اسْتَخْبِ لا یَسْتَخْبِ.

لفیف مقرون

«الاستحیاء : شرم داشتن» اِسْتَحْیی یَسْتَحْیی اِسْتِحْیاءً فهو مُسْتَحْیٍ و ذاک مُسْتَحْیاً اِسْتَحْیِ لا یَسْتَحْیِ و شاید که گویند اِسْتَحی ، یَسْتَحی ، اِسْتِحاءً ، فهو مستحٍ ، وذاک مُسْتَحیً ، امر اِسْتَحِ ، نهی لا یَسْتَحِ. و در حَیِیَ جایز است که ادغام کنند و گویند حَیَّ حَیّا حَیُّوا تا آخر.

مضاعف

«الاسِتتْباب : تمام شدن» اِستَتَبّ (4) یَسْتَتِبُّ اِسْتِتْباباً اسم فاعل مُسْتَتِبٌّ اسم مفعول مُسْتَتَبٌّ امر حاضر اِسْتَتَبَّ اِسْتَتَبِّ اِسْتَتْبِبْ و بر این قیاس

[شماره صفحه واقعی : 78]

ص: 1079


1- در اصل یَسْتَقوِمُ بود کسره بر واو ثقیل بود بماقبل دادند که قاف باشد واو ساکن ماقبل مکسور قلب بیاء کردیم یستقیم شد.
2- در اصل استقواماً بود فتحه واو را بما قبل دادیم که قاف باشد واو در موضع حرکه بود ما قبل مفتوح قلب کردیم بالف التقاء ساکنین شد میانه دو الف بجهه التقاء ساکنین یکیش را انداختیم و تاء مصدریه را عوض از محذوف آوردیم استقامهً شد.
3- استخباءً در اصل استخبایاً بود یاء بعد از الف زایده واقع شده بود قلب بهمزه نمودیم استخباءً شد یعنی خیمه زدن.
4- در اصل اِسْتَتْبَبَ بود اجتماع حرفین متجانسین حرکه باء اول را بماقبل دادند و در ثانی ادغام نمودند اِسْتَتَبَّ شد.

است امر غایب و نهی و جحد.

باب تفعّل
معانی باب تفعّل

این باب مطاوعه فعل باشد چون قَطَعْتُهُ فَتَقَطَّع و به معنی تکلّف و تشبّه نیز آید چون تَحَلَّمَ و تَزَهَّدَ و به معنی مهلت آید چون تَجَرَّعَ و چون در مستقبل باب تفعّل و تفاعل و تفعلل دو تاء جمع شود جایز باشد که یکی را بیندازند چون «تَنَّزَلُ الْمَلئکَهُ و تَزاوَرُ عَنْ کهْفِهِمْ و تَصَدّی(1).

ناقص یایی

تَمَنّی یَتَمَنّی تَمَنِیّاً اصل مصدر تَمنُّیاً بود ضمه را به جهت یاء بدل به کسره کردند تَمَنّیاً شد اسم فاعل مُتَمَنٍّ ، اسم مفعول مُتَمَنیًّ ، امر حاضر تَمَنَّ ، نهی لا یَتَمَنَّ ، جحد لَمْ یَتَمَنَّ(2).

مضاعف

«التّحبّب : دوستی نمودن» تَحَبَّبَ یَتَحَبَّبُ تَحَبُّباً المُتَحَبِّبُ المُتَحَبَّبُ تَحَبَّبْ لا یَتَحبَّبْ بر قیاس صحیح.

[شماره صفحه واقعی : 79]

ص: 1080


1- اگر کسی بحث کند که چه عیب دارد تصدّی در آیه شریفه «وَ أنتَ لَه تَصَدّی» فعل ماضی باشد از باب تفعّل؟ جواب گوئیم که با آن درست نمی شود زیرا که آن ضمیر مخاطب است اگر فعل ماضی باشد باید تَصَدَّیْتَ گفته شود که با آن درست بیاید که ضمیر مخاطب مذکر است و همچنین است «ناراً تَلَظَّی» اگر تَلَظّی فعل ماضی باشد باید تَلَظَّتْ بگوید از برای آنکه نار مؤنث سماعی است.
2- لم یَتَمَنَّ در اصل یَتَمَنَّی بود لم جازمه بر سرش داخل شد لفظا و معنیً عملکرد، لفظاً عمل کرد یاء را از آخرش انداخت لم یَتَمَنَّ شد و معنا عمل کرد معنی فعل مضارع که مثبت و مشترک بود میانه حال و استقبال برد به ماضی و در ماضی نفی کرد اول معنایش چنان بود که آرزو میکند یک مرد غایب الان یا آینده و حالا معنایش چنین است که آرزو نکرده یک مرد غایب در زمان گذشته.
باب تفاعل
معانی باب تفاعل

اصل این باب آن است که در میان دو کس باشد همچنانکه در باب مفاعله لکن اینجا مجموع به حسب صورت ، فاعل باشند چون تَضارَبَ زَیْد و عمرو و در مفاعله به حسب صورت یکی فاعل باشد و دیگری مفعول و شاید که به معنی اظهار چیزی باشد که آن چیز حاصل نباشد چون تَجاهَلَ زَیْدٌ و تَمارَضَ عَمْروٌ یعنی جهل و بیماری را آشکار کرد و حال آنکه جاهل و بیمار نبودند و شاید که بمعنی أفْعَل آید چون تساقَط ای أَسْقَط کقوله تعالی(1) تُساقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جنیّاً ای تُسْقِطْ.

[شماره صفحه واقعی : 80]

ص: 1081


1- ظاهر تمثیل بآیه شریفه آنست که لفظ تساقط فعل ماضی از باب تفاعل است و حال اینکه چنین نیست بلکه فعل مضارع است بدلیل اینکه مجزوم است در جواب امر که هزّی باشد. و بدلیل اینکه خود مصنف صرف میر تساقط را تفسیر نموده بقول خودش ای تسقط لکن بعد از آنکه ثابت شد که فعل مضارع است نه فعل ماضی معلوم نیست که از کدام باب است چون که در قرآن چاپ طهران بخط مصباح زاده لفظ تساقط بضم تاء و کسر قاف نوشته شده و ظاهر این چاپ اینست که از باب مفاعله میباشد نه از باب تفاعل چونکه اگر از باب تفاعل باشد باید فعل مضارعش تتساقط با دو تاء منقوطه مفتوحتین باشد با فتح قاف و یا اینکه تساقط بفتح تاء منقوله و تشدید سین و فتح قاف باشد مثل تسّارع که در فصل بعد مصنف بیان میکند و در چاپ مصر مطبعه دار الکتب المصریه که بتصحیح جماعتی از متخصصین رسم الخط و قراءات کلام الله المجید تصحیح شده این لفظ به همان ضبط چاپ طهران نوشته شده پس دانسته شد که این لفظ با ضبط مذکور مثال برای باب تفاعل نمیشود پس باید مراجعه شود باختلاف قراءات که بنا بر بعض قراءات مثال مضارع باب تفاعل میشود. قال الزمخشری فی الکشاف فی ذیل هذه الآیه تساقط فیه تسع قراءات: تساقط بادغام التاء وتتساقط باظهار التائین وتساقط بطرح الثانیه ویساقط بالیاء وادغام التاء وتساقط و نسقط و یسقط وتسقط و یسقط. ولا یخفی علیک ما فی کلامه فی بیان القراءات التسع من الابهام حیث لم یبین ضبط شیء من القراءات من حیث الحرکات و بدونه لایعرف أن هذه اللفظه فی کل قرائه من ای باب من أبواب الثلاثی المزید فیه هی. وأما ابوالبقاء فکلامه احسن من کلام الزمخشری وهذا نصه تساقط یقرء علی تسعه اوجه: بالتاء والتشدید والأصل تتساقط وهو (ای بالتائین) احد الاوجه ( وقبله ای بالتاء والتشدید) ایضا احد الاوجه فهما وجهان والثالث بالیاء والتشدید والاصل یتساقط فأدغمت التاء فی السین والرابع بالتاء والتخفیف علی حذف الثانیه والفاعل علی هذه الأوجه (الاربعه) النخله وقیل الثمره لدلاله الکلام علیها والخامس بالتاء والتخفیف وضم القاف و السادس کذلک الا أنه بالیاء و الفاعل الجذع اوالثمر والسابع تساقط بتاء مضمومه و بالالف وکسر القاف والثامن کذلک الا انه بالیاء والتاسع تسقط بتاء مضمومه وکسر القاف من غیر الف و اظن انه یقرء کذلک بالیاء. غرض از نقل کلام زمخشری و ابوالبقاء آنست که لفظ تساقط در صرف میر بدون تشدید سین مثال مضارع باب تفاعل نمیشود پس باید بفتح تاء و تشدید سین باشد، بنابراینکه در اصل تتساقط با دو تاء بوده وتاء دوم در سین ادغام شده مثل یَصّاعد که در فصل بعد خواهد آمد یا اینکه باصل باقی بماند یعنی تتساقط بفتح تائین وفتح قاف باشد. قال ابن مجاهد فی کتاب السبعه فی القراءات اختلفوا فی التخفیف والتشدید مع التاء ولم یقرء احد منهم بالیاء من قوله (تساقط علیک رطبا جنیا) فقرء ابن کثیر ونافع و ابوعمرو ابن عامر والکسائی تَسّاقط بفتح التاء مشدده السین و قرء حمزه تساقط بفتح التاء مخففه السین واختلف عن عاصم فروی عنه أبوبکر تساقط مثل ابی عمر و روی عنه حفص تساقط بضم التاء وکسر القاف مخفّفه السین.
ناقص واوی

«التّصابی : عشق بازی کردن» تَصابا یَتَصابا تَصابِیاً ضمّه در مصدر بدل به کسره شد چنانکه در باب تفعل گذشت المُتَصابی المُتَصابی تَصابَ(1) لا یَتَصابَ.

ناقص یایی

«الترامِی : با یکدیگر تیر انداختن» تَرامی یَتَرامی تَرامِیاً بر قیاس تَصابی.

مضاعف

«التَحابب : یکدیگر را دوست داشتن» تَحابَّ یَتَحابُّ تَحابُباً فهو و ذاک مُتَحابٌّ ، امر حاضر تَحابَّ تَحابِّ تَحابَبْ ، نهی لا یَتَحابَّ لا یَتَحابِّ لا یَتَحابَبْ ، و بر این قیاس بود جحد و امر غایب. و در این باب ماضی و امر یک صورتند لکن فرق قراین است.

[شماره صفحه واقعی : 81]

ص: 1082


1- تَصَابَ امر است از تَتَصَابَی ما خواستیم از تتصابی صیغه امر حاضر بنا کنیم تاء که حرف مضارع بود از اولش انداختیم نظر کردیم بما بعد حرف مضارع متحرک بود بهمان حرکه امر بنا کردیم یاء از آخرش بوقفی افتاد تَصَابَ شد یعنی عشق بازی کن ای مرد حاضر الآن.
فصل: قاعده ای در دو باب تفعّل و تفاعل

بدانکه فاء الفعل ، در باب «تفعّل وتفاعل» هر گاه یکی از یازده حرف باشد که : تاء و ثاء و دال و ذال و زا و سین و شین و صاد و ضاد و طا و ظا است. روا باشد که تاء را از جنس فاء کنند و ساکن نمایند و در فاء ادغام کنند و هرجا که اوّل ساکن باشد همزه وصل درآورند پس در تَطَهَّرَ یَتَطَهَّرُ تَطَهُّراً فهو مُتَطَهِّرٌ و ذاک مُتَطَهَّرٌ گویی اِطَّهَّرَ (1)یَطَّهَّرُ اِطَّهُّراً فهو مُطَّهِّرٌ و ذاک مُطَّهَّرٌ و در تدارَکَ یَتَدارَکُ تَدارُکاً فهو مُتَدارِکٌ و ذاک مُتَدارَکٌ گویی ادّارَکَ یَدّارَکُ ادّارُکاً فهو مُدّارِکٌ وذاک مُدّارَکٌ.

ودر قرآن مجید آمده است المُزَّمِّل و المدَّثِّر و ازَّیَّنَتْ فَادّارَأتُم فیها و بر این قیاس بود اتَّرَّبَ یَتَّرَّبُ اتَّرُّبَاً فهو مُتّرِّبٌ و ذاک مُتَّرَّبٌ و اتّابَعَ یَتّابَعُ اتّابُعاً. واثَّبَّتَ یَثَّبَّتُ اثَّبُّتاً واثّاقَلَ یَثّاقَلُ اثّاقُلاً. و ادَّثَّرَ یَدَّثَّرُ ادَّثُرّاً و ادّارَکَ - چنانکه گذشت - و اِذَّکَّرَ یَذَّکَّرُ اِذَّکُّراً.

و اِذّابَحَ یَذّابَحُ اذّابُحاً. و اِزَّمَّلَ یَزَّمَّل و اِزَّمُّلاً. و اِزّاوَرَ یَزّاوَرُ اِزّاوُراً. و اِسَّرَّعَ یَسَّرَعُ اِسَّرُّعاً و اِسّارَعَ یَسّارَعُ اِسّارُعاً. و اِشَّجَّعَ یَشَّجَّعُ اِشّجُّعاً و اِشّاعَرَ یَشّاعَرُ اشّاعُراً. و اِصَّعَّدَ یَصَّعَّدُ اِصَّعُّداً و اِصّاعَد یَصّاعَدُ اِصّاعُداً. و اِضَّرَّعَ یَضَّرَّعُ اِضَّرُّعاً و اِضّارَعَ یَضَّارَعُ اِضّارُعاً. واِطَّهَرَّ

[شماره صفحه واقعی : 82]

ص: 1083


1- اِطَّهَّرَ در اصل تَطَهَّرَ بود در فاء الفعل باب تفعّل طاء واقع شده بود طاء حرفی است از حروف مستعلای مطبقه و تاء منقوطه حرفی است از حروف مهموسه متحفضه میان اینها تباعد و تنافر بود تاء منقوطه را قلب بطاء مؤلفه کردیم طَطَهَّر شد اجتماع حرفین متجانسین طاء اول را ساکن کردیم ابتداء بسکون شد چون ابتدا به سکون محال است همزه وصل مکسور باولش در آوردیم و بر طاء دوم ادغام نمودیم اِطَّهَّرَ شد و هم چنین است اِدَّارَکَ در اصل تَدَارَکَ بود در فاء الفعل باب تفاعل دال واقع شده بود بجهه قرب مخرج تاء را بدل کردیم بدال دَدارَکَ شد اجتماع حرفین متجانسین متحرکین دال اول را ساکن کردیم چون ابتداء به سکون محال است احتیاج افتاد به همزه وصل همزه وصل مکسور به اولش در آوردیم و بر دال دوم ادغام کردیم اِدَّارَکَ شد.

- چنانکه گذشت - واِطّابَق یَطّابَق اِطّابُقاً و اطَّرَّق یَطَّرَّق اِطَّرُّقاً و اِظَّهَّرَ یَظَّهَّرُ اِظَّهُّراً و اظّاهَرَ یَظّاهَرُ اِظّاهُراً.

فصل: قاعده ای در باب افتعال

بدانکه عین الفعل در باب افتعال چون یکی از این یازده حروف باشد روا بود که تاء افتعال را ساکن سازند و در عین ادغام کنند پس دو ساکن جمع شوند فاء وتاء بعضی حرکت تاء را بر فاء دهند ودر اِخْتَصَمَ(1) یَخْتَصِمُ اِخْتِصاماً چنین گویند خَصَّمَ یَخَصِّمُ خِصّاماً فهو مُخَصِّمٌ و ذاک مُخَصَّمٌ امر حاضر خَصِّمْ و بعضی فاء را حرکت به کسره می دهند گویند خِصَّمَ یَخِصِّمُ خِصّاماً.

باب افْعلال

(2) «الاِحْمِرار : سرخ شدن» احْمَرَّ یَحْمَرُّ اِحْمِراراً فهو و ذاک مُحْمَرٌّ ماضی

[شماره صفحه واقعی : 83]

ص: 1084


1- اِختَصَمَ در اصل خَصَمَ بود فعل ثلاثی مجرد بود خواستیم فعل ثلاثی مزید فیه اش بنا کنیم بردیم به باب افتعال قاعده باب افتعال را بر وی جاری کردیم قاعده باب افتعال آن بود که هر فعل ثلاثی مجرد را در آن باب میبرند همزه وصل مکسور در اولش درآورند و فاء الفعل اش را ساکن کنند و تاء منقوطه مفتوحه میانه فاء الفعل و عین الفعل درآورند ما همچنین کردیم اِخْتَصَمَ شد در عین الفعل صاد واقع شده بود تاء افتعال را نیز بصاد بدل کردیم اخصَصَم شد در اینصورت دو وجه جایز است یکی آنکه اجتماع حرفین متجانسین متحرکین شرط ادغام موجود بود فتحه صاد اول را بماقبل دادیم که خاء باشد و در ثانی ادغام نمودیم اِخَصَّمَ شد بجهه حرکه یافتن خاء از همزه مستغنی شدیم خَصَّمَ شد وجه دوم آن است که وقتی صاد اول را ساکن کردیم التقاء ساکنین شد میانه خاء و صاد در اینصورت که دو ساکن در یک جا جمع شدند قاعده آن است که دوم را بکسره حرکه میدهند و ما هم بصاد کسره دادیم و نقل کردیم کسره را بما قبل که خاء باشد و در ثانی ادغام نمودیم اِخِصَّمَ شد بجهه حرکه یافتن خاء از همزه مستغنی شدیم خِصَّمَ شد.
2- بدانکه باب افعلال برای مبالغه فعل لازم آید و آن فعل لازم بر دو قسم است یا از الوان است مثل إحْمَرَّ یَحمَرُّ اِحْمِراراً یا از برای عیوب است مثل إعْوَرَّ یَعْوَرُّ اِعْوِراراً.

مجهول اُحْمُرَّ مستقبل مجهول یُحْمَرُّ امر حاضر اِحْمَرَّ اِحْمَرِّ اِحْمَرِرْ و نهی وجحد بر این قیاس است.

باب افعیلال

(1) الاِحْمیرار ، إِحْمارَّ یَحْمارُّ اِحْمیراراً اسم فاعل و اسم مفعول مُحْمارُّ امر حاضر اِحْمارَّ اِحْمارِّ اِحْمارِرْ بر این قیاس است نهی وجحد.

فصل: فعل رباعی مجرد

باب فَعْلَلَ(2) دَحْرَجَ یُدَحْرِجُ دَحْرَجَهً ودِحْراجاً فهو مُدَحْرِجٌ وذاک مُدَحْرَجٌ ، امر دَحْرِجْ ، نهی لا یُدَحْرِجْ.

* * *

فصل: ابواب فعل رباعی مزید

باب تَفَعْلُل

(3) تَدَحْرَجَ یَتَدَحْرَجُ تَدَحْرُجاً ، فهو مُتَدَحْرِجٌ ، و ذاک مُتَدَحْرَجٌ ، امر تَدَحْرَجْ ، نهی لا یَتَدَحْرَج.

باب افْعِنْلال

(4) اِحْرَنْجَمَ یَحْرَنْجِمُ اِحْرِنجاماً ، فهو مُحْرَنْجِمٌ ، وذاک مُحْرَنْجَمٌ ، امر حاضر احْرَنْجِمْ ، نهی لا یَحْرَنْجِمْ.

[شماره صفحه واقعی : 84]

ص: 1085


1- بدانکه باب افعیلال نیز برای مبالغه فعل لازم آید بطریق مذکور لکن مبالغه در این باب بیشتر باشد زیرا که گفته میشود حَمُرَ زیدٌ در صورتی که زید فی الجمله سرخ باشد و گفته میشود اِحْمَرَّ زیدٌ در صورتی که سرخی زید حد وسط باشد و گفته میشود اِحمارَّ زیدٌ درصورتی که سرخی زید بیشتر از حد وسط باشد.
2- بدانکه باب فعلل مثل دحرج غالبا متعدی میباشد مثل دَحرَجَ زیدٌ الحجَرَ و گاهی لازم است مثل دَربَحَ الرجلُ یعنی پشتش خم شده و دربح با حاء حطی است قال فی لسان العرب دربج فی مشیه بالجیم اذا دبّ دبیباً وقال دربحَ الرجلُ بالحاء حنی ظَهرُهُ.
3- باب تَفَعْلُل از برای مطاوعه باب فَعلَلَ میباشد نحو دَحرَجْتُ الحَجَرَ فَتَدَحْرَجَ ذلک الحجرُ قال فی منتهی الارب دَحْرَجَه دَحْرَجَهً و دِحْراجاً گرد گردانید آن را، تَدَحْرَجَ گردید گرد
4- باب افعنلال نیز برای مطاوعه آید مثل حَرْجَمْتُ الاِبلَ فَاِحْرَنْجَمَ ذلک الإبل و برای این دو باب بیاید توضیح بیشتر در شرح تصریف انشاءالله تعالی.
باب افْعِلْلال

(1) اِقْشَعَرَّ (2)یَقْشَعِّرُ اِقْشِعْراراً فهو مُقْشَعِرٌّ و ذاک مُقْشَعَرٌّ امر حاضر اِقْشَعِرَّ اِقْشَعِرِّ اِقْشَعْرِرْ.

تذکر

بدانکه باب افعنلال(3) در ثلاثی مزید فیه آمده است چون اقْعَنْسَسَ (4)یَقْعَنْسِسُ

[شماره صفحه واقعی : 85]

ص: 1086


1- باب اِفْعِللال برای مبالغه فعل لازم میاید چون که گفته میشود قَشْعَرَ شَعرُ جِلدِ الرّجُل اذا انتشر شعر جلده فی الجمله و گفته میشود اقْشَعَرَّ شَعرُ جلد الرجل اذا انتشر شعر الجلد مبالغه.
2- إقشَعَرَّ در اصل قَشْعَرَ بود فعل رباعی مجرد بود خواستیم مزیدفیه اش بنا کنیم بردیم بباب افعللال قاعده باب افعللال را بر وی جاری نمودیم قاعده باب افعللال آن است که هر فعل رباعی مجرد را که در آن باب میبرند همزه وصل مکسور در اولش در آورند و فاء الفعل را ساکن کنند و عین الفعل را فتحه میدهند و لام الفعل دوم را مفتوح مکرر نمایند ما هم چنین کردیم قَشْعَرَ اِقْشَعْرَرَ شد اجتماع حرفین متحرکین متجانسین فتحه راء اول را بما قبل دادیم که عین باشد و در ثانی ادغام نمودیم إقْشَعَرَّ شد معنایش گویند اقشَعَرَّ جلده یعنی اخذ کرد او را قَشعَریره.
3- باب افعنلال از ملحقات باِحرَنجَمَ میباشد. یعنی ثلاثی مزید فیه است لکن ملحق است باحرنجم که رباعی مزید فیه است و المراد من الالحاق اتحاد وزن مصدری الملحق والملحق به نحو اِقْعِنساس و اِحْرنجام و بناء این باب برای مبالغه فعل لازم است لانه یقال قَعَس الرجل اذا دخل ظهرُه و خرج صدرُه فی الجمله ویقال إقْعَنْسَسَ الرجلُ اذا کثر خروجُه.
4- اقْعَنْسَسَ در اصل قَعَسَ بود فعل ثلاثی مجرد بود خواستیم مزید فیه اش بنا کنیم بردیم به باب افعنلال قاعده باب افعنلال آن است که هر فعل ثلاثی مجرد را که در آن باب میبرند همزه وصل مکسور در اولش بیاورند و فاء الفعلش را ساکن میکنند و نون ساکن میانه عین الفعل و لام الفعلش در آورند و لام الفعل را مفتوح مکرر کنند ما هم چنین کردیم قَعَسَ اقْعَنْسَسَ شد یعنی به پشت راه رفته است یعنی خلَفَ و رجَعَ.

اِقْعِنْساساً که حروف اصولش قَعَسَ است واِفْعَوَّلَ نیز آمده است چون اِجْلَوَّزَ(1)(2) یَجْلَوِّزُ إِجْلِوّازاً.

افْعیعال

(3) نیز آمده است چون اعْشَوْشَبَ یَعْشَوْشِبُ اِعْشیشاباً و اِفْعَنْلی(4) نیز آمده است چون اسْلَنْقی(5) یَسْلَنْقی اِسْلِنْقاءً.

[شماره صفحه واقعی : 86]

ص: 1087


1- بدانکه در کتب لغتی که در دست است در بعضی آنها جلذ با ذال نیامده وجلز با زای آمده از این قبیل است مجمع البحرین وأساس البلاغه و در بعض دیگر جلذ باذال و جلز با زای آمده از این قبیل است منتهی الارب و لسان العرب و نهایه ابن اثیر و در این کتب جلذ با ذال از باب إفعوّال آمده و جلز با زای از این باب ذکر نشده اما آنچه را در حاشیه نوشته اند که الجلز با زای است معنای الطّی و اللّی و المد و النزع و الذهاب فی الأرض مسرعا و در آخر این حاشیه نوشته اند الاجلوّاز با زای المضاء والسرعه فی السیر ظاهرا با زای اشتباه است چونکه این معنی برای اجلوّاذ با ذال است نه با زای. قال فی لسان العرب و الاجلوّاذ و الاجلیواذ المضاء والسرعه فی السیر. فالاشتباه فی لفظ اجلوّاز اَی کتابته بالزای اِمّا من الکاتب اَو من قاموس فتامّل جیّدا.
2- إجلَوَّزَ در اصل جَلَزَ بود فعل ثلاثی مجرد بود خواستیم که فعل ثلاثی مزید فیه اش گردانیم به باب افعوّال قاعده باب افعوّال را بر وی جاری کردیم قاعده باب افعوّال آن بود که هر فعل ثلاثی مجرد که بر آن باب برند همزه وصل مکسور در اولش در آورند و فاء الفعلش را ساکن کنند و واو مشدّده بین عین الفعل و لام الفعل در آورند ما هم چنین کردیم اِجْلَوَّزَ شد یعنی سرعت کرده است یک مرد غایب در زمان گذشته. الجلز الطّی واللّی والمدّ و النزع والذهاب فی الأرض مسرعا و الجلذّی بالذال المعجمه السیر السریع و الإجلوّاز المضاء والسرعه فی السیر. قاموس
3- باب افعیعال نیز برای مبالغه فعل لازم می آید لأنّه یقال عَشُبَ الارضُ اذا نبت وجه الأرض فی الجمله و یقال اِعْشَوشَبَ الارضُ اذا کثُرَ نباتُ وجه الارض.
4- باب اِفعَنلَی برای فعل لازم است لأنّه یقال إسلَنقَی الرجلُ اَی نام علی ظهره.
5- اِسْلَنقَی در اصل سَلَقَ بود فعل ثلاثی مجرّد بود خواستیم مزید فیه اش بنا کنیم بردیم به باب افعنلی قاعده باب افعنلی آن است که هر فعل ثلاثی مجرد را که بر آن باب میبرند همزه وصل مکسور در اولش در آورند و فاء الفعلش را ساکن کنند و نون ساکن میانه عین الفعل و لام الفعلش در آورند و الفی به آخرش لاحق نمایند ما هم چنین کردیم اِسْلَنقَی شد یعنی به پشت خوابید یک مرد غایب در زمان گذشته.

بدانکه مجموع همزه ها که در اوّل ماضی ثلاثی مزید فیه ورباعی مزید فیه است همزه وصل(1) است که در درج کلام بیفتد وهم چنین همزه هائی که در اوّل مصدرها وامرها این ابواب است اِلّا همزه باب افعال که همزه قَطع است وساقط نمی شود در درج کلام نه در ماضی ونه در امر ونه در مصدر.

* * *

ذکر دو نکته

فصل : بدانکه ذهب را چون به باء متعدّی کنی چنان گویی ذُهِبَ بِهِ ذُهِبَ بِهِما ذُهِبَ بِهِمْ ذُهِبَ بِها ذُهِبَ بِهِما ذُهِبَ بِهِنَّ ذُهِبَ بِک ذُهِبَ بِکُما ذُهِبَ بِکُمْ ذُهِبَ بِکِ ذُهِبَ بِکُما ذُهِبَ بِکُنَّ ذُهِبَ بی ذُهِبَ بِنا و در اسم مفعول گویی مَذْهُوبٌ بهِ مَذْهُوبٌ بِهِما مَذْهوبٌ بِهِم تا آخر.

بدانکه الف فاعَلَ وسین استفعال گاه باشد که لازم را متعدّی کنند. چون سارَ زَیْدٌ و سایَرْتُهُ و خَرَجَ زَیْدٌ و اسْتَخْرَجْتُهُ.

[شماره صفحه واقعی : 87]

ص: 1088


1- بدانکه اصل در همزه وصل کسر است چونکه همزه وصل در اصل ساکن بوده و چون در اول کلمه داخل شد محتاج بحرکت شد لتعذر الابتداء بالساکن یا بسبب التقاء ساکنین حرکت بکسر داده شد لان الکسر اصل فی تحرک الساکن ولم تکسر فی مثل اُنصُر و اُکتُب لان بتقدیر الکسره یلزم الخروج من الکسره الی الضمه و ذلک یوجب الثقل کما فی دُیل ولا اعتبار للنون الساکن فی انصر و الکاف الساکن فی اکتب لانّ الحرف الساکن لایکون حاجزا حصینا عندهم.

کتاب التصریف

اشاره

عنوان و نام پدیدآور : کتاب التصریف/ عبدالوهاب بن عباد الدین بن ابراهیم زنجانی

مشخصات نشر : دیجیتالی،مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اصفهان،1398.

زبان : عربی.

مشخصات ظاهری : 15 صفحه.

موضوع : زبان عربی -- صرف

توضیح : کتاب «التصریف» (یا تصریف عزی)، اثر عبدالوهاب بن عباد الدین زنجانی به زبان عربی در علم «صرف» می باشد.مؤلف در این کتاب،به طور مختصر پس از تعریف تصریف، مطالب را پیرامون فعل آغاز می نماید.

این کتاب در ضمن مجموعه «جامع المقدمات» می باشد.

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحیم

اعلم : أنّ التصریف فی اللّغه التّغییر ، وفی الصّناعه تحویل الأصل الواحد إِلی أَمثله مختلفه ، لمعانٍ مقصوده لا تحصل إلّا بها.

ثمّ الفعل : إمّا ثلاثیّ وإمّا رباعیّ وکلّ واحد منهما ، إمّا مجرّد أو مزید فیه ، وکلّ واحد منها ، إمّا سالم أو غیر سالم ، و نَعنی بالسالم ، ما سلِمت حروفه الأصلیّه ، الّتی تقابل بالفاء و العین و اللّام من حروف العلّه و الهمزه و التّضعیف.

أمّا الثّلاثی المجرّد ، فإن کان ماضیه علی فَعَلَ مفتوح العین ، فمضارعه یَفْعُلُ بضمّ العین ، أو یَفْعِلُ بکسرها ، نحو : نَصَرَ یَنْصُرُ ، و ضَرَبَ یَضْرِبُ ، و قد یجیء علی یَفْعَلُ بفتح العین ، إذا کان عین فعله أو لامه ، حرفاً من حروف الحلق ، و هی ستّه أحرف : الهمزه والهاء والعین والحاء والغَین والخاء نحو : سَأَلَ یَسأَلُ ، ومنع یَمنَعُ ، و أبی یأبی شاذّ. وإن کان ماضیه علی فَعِلَ مکسور العین ، فمضارعه علی یَفعَلُ بفتح العین ، نحو : عَلِمَ یَعْلَمُ إلّا ما شذّ مِنْ نحو : حَسِبَ یَحسِبُ و أخواته ، و إن کان ماضیه علی فَعُل مضموم العین ، فمضارعه علی یَفعُلُ بضمّ العین ، نحو : حَسُنَ یَحسُن.

وأمّا الرّباعیّ المجرّد ، فهو فَعْلَلَ کَدحْرَجَ دَحْرَجَهً ودِحراجاً.

[شماره صفحه واقعی : 1]

ص: 1089

وأمّا الثّلاثیّ المزید فیه ، فهو علی ثلاثه أقسام : الأوّل : ما کان ماضیه علی أربعه أحرف : کأفْعَلَ ، نحو : أکْرَمَ یُکْرِمُ إکراماً ، وفَعَّلَ نحو : فَرَّحَ یُفَرِّحُ تفریحاً ، وفاعَلَ ، نحو : قاتَلَ یُقاتِلُ مُقاتَله وقِتالاً وقیتالاً.

الثّانی : ما کان ماضیه علی خمسه أحرف : إمّا أوّله التّاء ، مثل تَفَعَّلَ ، نحو : تکَسَّرَ یَتَکَسَّرُ تکَسُّراً ، وتفاعَلَ ، نحو : تباعَدَ یَتَباعَدُ تَباعُداً ، وإمّا اوّله الهمزه ، مثل انْفَعَلَ ، نحو : انْقَطَعَ ینقطع انْقِطاعاً ، وافْتَعَلَ ، نحو : اجْتَمَعَ یَجْتَمِعُ اجْتِماعاً ، وافْعَلَّ ، نحو : احْمَرَّ یَحْمَرُّ احْمِراراً.

الثّالث : ما کان ماضیه علی ستّه أحرف : مثل اسْتَفْعَلَ ، نحو : اسْتَخْرَجَ یَسْتَخْرِجُ اسْتِخْراجَاً ، وافعالَّ ، نحو : احمارَّ یَحْمارُّ احْمیراراً ، وافْعَوْعَلَ ، نحو : اعْشَوْشَبَ یَعْشَوشِبُ اعْشیشاباً ، وافْعَوَّلَ ، نحو : اجْلَوَّزَ یَجْلَوِّزُ اجْلِوّازاً ، وافْعَنْلَلَ ، نحو : اقْعنْسَسَ [ یَقْعَنْسِسُ ] اقْعِنْساساً ، وافعَنْلی ، نحو : اسْلَنْقی [ یَسْلَنْقی ] اسْلِنْقاءً.

وأمّا الرّباعیّ المزید فیه ، فأمثلته تَفَعْلَلَ کَتَدَحْرَجَ [ یَتَدَحْرَجُ ] تَدَحْرُجاً ، وافْعَنلَلَ ، نحو : احْرَنْجَمَ [ یَحْرَنْجِمُ ] احْرنْجاماً ، وافْعَلَلَّ ، نحو : اقْشَعَرَّ [ یَقْشَعِرُّ ] اقْشِعْراراً.

تنبیه : الفعل إمّا متعدّ ، وهو الفعل الّذی یتعدّی من الفاعل إلی المفعول به ، کقولک ضربت زیداً ویُسمّی أیضاً واقعاً ومُجاوزاً ، وإمّا غیر متعدٍّ ، وهو الفعل الّذی لم یتجاوز الفاعل ، نحو : حَسُنَ زیدٌ ، ویسمّی لازماً وغیر واقع وتعدیته فی الثّلاثی المجرّد بتضعیف العین ، أو بالهمزه کقولک : فَرَّحْتُ زیداً وأجْلَسْتُهُ ، وبحرف الجرّ فی الکُلّ ، نحو : ذَهَبْتُ بِزَیْدٍ وانْطَلَقْتُ به.

[شماره صفحه واقعی : 2]

ص: 1090

فصل : فی أمثله تصریف هذه الأفعال

أمّا الماضی : فهو الفعل الّذی دلّ علی معنیً وجد فی الزمان الماضی ، فالمبنیّ للفاعل منه ما کان أوّله مفتوحاً ، أو کان أوّل متحرّک منه مفتوحاً ، نحو : نَصَرَ نَصَرا نَصَرُوا إلی آخره وقس علی هذه المذکوره ، أفْعَلَ وفاعَلَ وفَعْلَلَ وتَفَعْلَلَ وافْتَعَلَ وانْفَعَلَ واسْتَفْعَلَ وافْعَلَلَّ وافْعَوْعَلَ وکذا البواقی ، ولا تَعْتَبر حرکات الألفات فی الأوائل ، فإنّها زائده تثبت فی الابتداء ، وتسقط فی الدّرج ، والمبنیّ للمفعول منه ، وهو الفعل الّذی لم یسمّ فاعله ما کان أوّله مضموماً کفُعِلَ وفُعْلِلَ واُفْعِلَ وفُعِّلَ وفُوعِلَ وتُفُعِّلَ وتُفوُعِل وَتُفُعْلِلَ ، أو کان أوّل متحرّک منه مضموماً ، نحو : افْتُعِلَ واسْتُفعِلَ ، وَهمزه الوصل تتّبع هذا المضموم فی الضمّ وماقبل آخره ، یکون مکسوراً أبداً تقول : نُصِرَ زید واسْتُخْرِج المال.

وأمّا المضارع : فهو ما أوّله إحدی الزّوائد الأربع وهی : الهمزه والنّون والیاء والتّاء تجمعها اَنَیْتَ أو اَتَیْنَ اَو نَأْتی ، فالهمزه لِلمتکلّم وحده ، والنّون له إذا کان معه غیره ، والتّاء للمخاطب مفرداً ، أو مثنّیً ، أو مجموعاً ، مذکّراً کان ، أو مؤنّثاً ، وللغائبه المفرده ولمثنّاها ، والیاء للغائب المذکّر مفرداً ، أو مثنّیً ، أو مجموعاً ، ولجمع المؤنّث الغائبه ، وهذا یصلح للحال والاستقبال ، تقول : یفعل الآن ویسمّی حالاً وحاضراً ، ویفعل غداً ویسمّی مستقبلاً ، فإذا أدخلت علیه السّین ، أو سوف ، فقلت : سَیَفْعَلُ ، أو سَوْفَ یَفْعَلُ ، اختصّ بزمان الاستقبال ، فإذا أدخلت علیه اللام المفتوحه ، اختصّ بزمان الحال ، کقولک : لَیَفْعَلُ ، وفی التنزیل : إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَن تَذْهَبُوا بِهِ (1).

[شماره صفحه واقعی : 3]

ص: 1091


1- یوسف : 13.

والمبنیّ للفاعل منه ، ما کان حرف المضارعه منه ، مفتوحاً ، إلّا ما کان ماضیه علی أربعه أحرف ، فإنَّ حرف المضارعه منه ، یکون مضموماً أبداً ، نحو : یُدَحْرِجُ ویُکْرِمُ ویُفَرِّحُ ویُقاتِلُ ، وعلامه بناء هذه الأربعه للفاعل کون الحرف الّذی قبل آخره مکسوراً أبداً ، مثاله مِن یَفْعُلُ : یَنْصُرُ یَنْصُرانِ یَنْصُرُونَ الی آخره ، وقس علی هذا یَضْرِبُ وَیعْلَمُ ویُدَحْرِجُ ویُکْرِمُ ویُقاتِلُ ویُفَرِّحُ ویَتَکَسَّرُ ویَتَباعَدُ ویَنْقَطِعُ ویَجْتَمِعُ ویَحْمَرُّ ویَحْمارُّ ویَسْتَخْرِجُ ویَعْشَوْشِبُ ویَقْعَنْسِسُ ویَسْلَنْقی ویَتَدَحْرَجُ ویَحْرَنْجِمُ ویَقْشَعِرُّ.

والمبنیّ للمفعول منه ، ما کان حرف المضارعه منه مضموماً ، وما قبل آخره مفتوحاً ، نحو : یُنْصَرُ ویُدَحْرَجُ ویُکْرَمُ ویُقاتَلُ ویُفَرَّحُ ویُسْتَخْرَجُ.

واعلم : أنّه یدخل علی الفعل المضارع «ما ولا» النّافیتان ، فلا تغیّران صیغته ، تقول : لا یَنْصُرُ لا یَنْصُرانِ لا یَنْصُروُنَ الی آخره ، وکذا : ما یَنْصُرُ ما یَنْصُرانِ ما یَنْصُرُونَ الی آخره.

ویدخل الجازم فیحذف منه حرکه الواحد ، ونون التّثنیه ، والجمع المذکّر ، والواحده المخاطبه ، ولا یحذف نون جماعه المؤنّث ، فإنّها ضمیر ، کالواو فی جمع المذکّر فتثبت علی کلّ حال ، تقول : لَمْ یَنْصُرْ لَمْ ینصُرا لَمْ یَنْصُروا الی آخره.

ویدخل النّاصب فَیُبْدَل من الضّمّه فَتْحهً ، ویسقط النّونات سوی نون جماعه المؤنّث ، فتقول : لَن یَنْصُرَ لَن یَنْصُرا لن یَنْصُروا الی آخره.

ومن الجوازم لام الأمر ، فتقول فی أمر الغائب : لِیَنْصُرْ لِیَنْصُرا لِیَنْصُرُوا لِتَنْصُرْ لِتَنْصُرا لِیَنْصُرْنَ ، وکذلک لِیَضْرِبْ ولِیَعْلَمْ ولِیُدَحْرِج وغیرها.

ومنها لاء النّاهیه ، فتقول فی نهی الغائب : لا یَنْصُرْ لا یَنْصُرا لا یَنْصُرُوا لا تَنْصُرْ لا تَنْصُرا لا یَنْصُرْنَ ، وفی نهی الحاضر : لا تَنْصُرْ لا تَنْصُرا لا تَنْصُرُوا إلی آخره وکذا قیاس سائر الأمثله.

[شماره صفحه واقعی : 4]

ص: 1092

وأمّا الأمر بالصّیغه : فهو أمر الحاضر ، وهو جارٍ علی لفظ المضارع المجزوم ، فإن کان ما بعد حرف المضارعه متحرّکاً ، فتسقط منه حرف المضارعه ، وتأتی بصوره الباقی مجزوماً ، وتقول فی الأمر من : تُدَحْرِجُ ، دَحْرِجْ دَحْرِجا دَحْرِجُوا ، دَحْرِجی دَحْرِجا دَحْرِحْنَ ، وهکذا : فَرِّحْ وَقاتِلْ وتکَسَّرْ وتَباعَدْ وتَدَحْرَج إلی آخره.

فإن کان ما بعد حرف المضارعه ساکناً ، فتحذف منه حرف المضارعه ، وتأتی بصوره الباقی مجزوماً مزیداً فی أوّله همزه وصل ، مکسوره إلّا أن یکون عین المضارع منه مضموماً ، فتضمُّها ، وتقول : انْصُرْ انْصُرا انْصُروا الی آخره ، وکذلک : اضْرِبْ اضْرِبا اضْرِبُوا إلی آخره ، وَاعلَمْ وانْقَطِعْ واجتَمِعْ واسْتَخْرِج ، وفتحوا همزه أَکْرِمْ بناءً علی الأصل المرفوض ، فإنّ أصل تُکْرِمُ ، تُأکْرِمُ.

واعلم : أنّه إذا اجتمع تاءان فی أوّل مضارع تفعّل وتفاعل وتفعلل ، فیجوز إثباتُهما ، نحو : تَتَجَنَّبُ وتَتَقاتَلُ وتَتَدَحْرَجُ ویجوز حذف إحدیهما ، کما ورد فی التّنزیل : «فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّی» (1) ، و «نَارًا تَلَظَّی» (2) ، و «تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَهُ» (3).

ومتی کان فاء افتعل صاداً أو ضاداً أو طاءً أو ظاءً ، قلبت تاؤه طاءً ، تقول فی افتعل من الصّلح : اصْطَلَحَ ، ومن الضّرب : اضْطَرَبَ ، ومن الطّرد : اطَّرَد ، ومن الظّلم : اضْطَلَمَ وکذلک جمیع متصرّفاته ، نحو : یَصْطَلِحُ ، فهو مُصْطَلِحٌ ، وذاک مُصْطَلَحٌ اصْطَلِحْ لا یَصْطَلِحْ.

ومتی کان فاء افتعل دالاً أو ذالاً أو زاءً قلبت تاؤه دالاً ، وتقول فی

[شماره صفحه واقعی : 5]

ص: 1093


1- عبس : 6.
2- اللیل : 14.
3- القدر : 4.

افْتَعَلَ من الدّرء ومن الذّکر ومن الزّجر : ادَّرَأَ واذَّکَرَ وازْدَجَرَ.

وتلحق الفعل ، غیر الماضی والحال نونان للتّأکید ، خفیفهً ساکنه ، وثقیله مفتوحه ، إلّا فیما تختصّ به ، وهو فعل الاثنین ، وجماعه النّساء فهی مکسوره فیهما أبداً ، فتقول : اذهبانّ للأثنین واذْهَبْنانِّ للنّسوه ، وتدخل ألفاً بعد نون جمع المؤنّث لتفصل بین النّونات ، ولا تدخلهما الخفیفه ، لأنّه یلزم التقاء السّاکنین علی غیر حدّه ، فإنّ التقاء السّاکنین إنّما یجوز إذا کان الأوّل : حرف مدّ ، والثّانی : مدغماً فیه ، نحو : دابّه ، ویحذف من الفعل معهما النّون فی الأمثله الخمسه وهی : یَفْعَلانِ وتَفْعَلانِ ویَفْعَلُونَ وتَفْعَلُونَ وتَفْعَلینَ ، ویحذف واو یَفْعَلُونَ وتفعلُونَ ویاء تفعلین ، إلّا إذا انفتح ما قبلهما ، نحو : لا تَخْشَوُنَّ ولا تَخْشَیِنَّ ولَتُبْلَوُنَّ. «فَإِمَّا تَرَیِنَّ» (1) ویُفتح معهما آخر الفعل إذا کان فعل الواحد [ الغائب ] ، والواحده الغائبه ، ویضمّ إذا کان فعل جماعه الذّکور ، ویکسر إذا کان فعل الواحده المخاطبه ، فتقول فی أمر الغائب مؤکّداً بالنّون الثّقیله : لِیَنْصُرَنَّ لِیَنْصُرانِّ لِیَنْصُرُنَّ لِتَنْصُرَنَّ لِتَنْصُرانِّ لِیَنْصُرنانِّ ، وبالخفیفه : لِیَنْصُرَنْ لِیَنْصُرُنْ لِتَنْصُرَنْ.

وفی أمر الحاضر مؤکّداً بالثّقیله : انْصُرَنَّ انْصُرانِّ انْصُرُنَّ انْصُرِنَّ انْصُرانِّ انْصُرْنانِّ ، وبالخفیفه : انْصُرَنْ انْصُرُنْ انْصُرِنْ وقس علی هذا نظائره.

وأمّا اسم الفاعل والمفعُول : من الثّلاثی المجرّد ، فالأکثر أن یجیءَ اسم الفاعل منه علی [ وزن ] فاعل ، تقول : ناصِرٌ ناصِرانِ ناصِرُونَ ناصِرَهٌ ناصِرَتان ناصِراتٌ ونَواصِرُ ، واسم المفعول منه علی [ وزن ] مفعول ، تقول : مَنْصُوُرٌ مَنْصُوُرانِ مَنْصُوُرونَ مَنْصُورَه مَنْصُورَتانِ مَنْصُوراتٌ وَمَناصِرُ ، وتقول : مَمْرُورٌ بِهِ مَمْرُورٌ بِهِما مَمْرُورٌ بِهِمْ مَمْرُورٌ بِها مَمْرُورٌ بِهِما مَمْرُورٌ بِهِنَّ ، فتثنّی وتجم

[شماره صفحه واقعی : 6]

ص: 1094


1- مریم : 26.

وتذکّر وتؤنّث الضّمیر فیما یتعدّی بحرف الجرّ ، لا اسم المفعول.

وفعیل ، قد یجیء بمعنی الفاعل کالرّحیم بمعنی الرّاحم ، وبمعنی المفعول کالقتیل بمعنی المقتول ، وأمّا ما زاد علی الثلاثه فالضّابطه فیه أن تضع فی مضارعه المیم المضمومه موضِع حرف المضارعه ، وتکسر ما قبل آخره فی اسم الفاعل وتفتحه فی اسم المفعول ، نحو : مُکْرِمٌ ومُکْرَمٌ ومُدَحْرِجٌ ومُدَحْرَجٌ ومُسْتَخْرِجٌ ومُسْتَخْرَجٌ ، وقد یستوی لفظ الفاعل والمفعول فی بعض المواضع : کمُحابٍّ ومُتَحابٍّ ومُخْتارٍ ومُضْطَرٍّ ومُعْتَدٍّ ومُنْصَبٍّ ومُنْصَبٍّ فیه ومُنْجابٍ ومُنْجابٍ عَنْهُ ویختلف فی التّقدیر.

فصل : المضاعف ویقال له الأصمّ

[ و ] هو من الثّلاثی المجرّد ، والمزید فیه ما کان عینه ولامه من جنس واحد ، کرَدَّ وأعَدَّ ، فإنّ أصلهما : رَدَدَ  وأعْدَدَ وهو من الرّباعی ، ما کان فاؤه ولامه الأولی من جنس واحد وکذلک عینه ولامه الثّانیه ، ویقال له : المطابق أیضاً ، نحو : زَلْزَلَ زَلْزَلَهً وزِلْزالاً.

وإنّما اُلحق المضاعف ، بالمعتلّات ؛ لأنّ حرف التّضعیف یلحقه الإبدال ، کقولهم : أمْلَیْتُ بمعنی أمْلَلْتُ ، ویلحقه الحذف ، کقولهم : مَِسْتُ وَظَِلْتُ بفتح الفاء وکسرها واَحَسْتُ ، أی مَسِسْتُ وظَلِلْتُ وأحْسَسْتُ. والمضاعف یلحقه الإدغام ، وهو أن تسکن الأوّل ، وتدرج فی الثّانی ، ویسمّی الأوّل : مدغماً ، والثّانی : مدغماً فیه ، وذلک واجب فی ، نحو : مَدَّ یَمُدُّ وأعَدَّ یُعِدُّ وانْقَدَّ یَنْقَدُّ وَاعْتَدَّ یَعْتَدُّ وَاسْوَدَّ یَسْوَدُّ واستَعَدَّ یَسْتَعِدُّ واطْمَأَنَّ یَطْمَأِنُّ وتَمادَّ یَتَمادُّ ، وکذا هذه الأفعال إذا بنیتها للمفعول ، نحو : مُدَّ یُمَدُّ واُعِدَّ یُعَدُّ وانْقُدَّ یُنْقَدُّ ، وکذا نظائرها ، وفی نحو : مَدٍّ مصدراً ، وکذلک إذا اتّصل بالفعل ألف الضّمیر أو واو الضمیر أو یاؤه ، نحو : مُدّا مُدُّوا مُدّی وممتنع ، فی نحو : مَدَدْتُ وَمَدَدْنا ومَدَدْنَ الی مَدَدْتُنَّ ویَمْدُدْنَ وتَمْدُدْنَ وامْدُدْنَ ولا تَمْدُدْنَ ،

[شماره صفحه واقعی : 7]

ص: 1095

وجائز إذا دخل الجازم علی فعل الواحد فإن کان مکسور العین کیَفِرُّ ، أو مفتوحه کیَعَضُّ ، فتقول : لَمْ یَفِّرَِّ ولَمْ یَعَضَِّ بکسر اللام وفتحها ولَمْ یَفْرِرْ ولَمْ یَعْضَضْ بِفَکّ الإدغام ، وهکذا حکم یَقْشَعِرُّ ویَحْمَرُّ ویَحْمارُّ وإن کان العین منه مضموماً ، فیجوز الحرکات الثلاث مع الإدغام ، وفکّه ، فتقول : لَمْ یَمُدَِّ بحرکات الدّال ، ولَمْ یَمْدُد بفکّ الإدغام.

وهکذا حکم الأمر ، فتقول : فرَِّ وعَضَِّ بکسر اللام وفتحها وافْرِر واعْضَضْ ، ومُدَّ بحرکات الدّال وامْدُدْ ، وتقول فی اسم الفاعل : مادٌّ مادّانِ مادُّونَ مادَّه مادَّتانِ مادّاتٌ ومَوادٌّ ، والمفعول مَمْدُودٌ کَمَنْصُورٍ.

فصل : المعتلّ

هو ما کان أحد أصوله حرف علّه ، وهی الواو والیاء والألف ، وتسمّی حروف المدّ واللّین ، والألف حینَئذٍ تکون منقلبه عن واو أو یاءٍ ، وأنواعه سبعه : الأوّل المُعتلّ الفاء : ویقال له : المثال لمماثلته الصّحیح فی احتمال الحرکات أمّا الواو فتحذف من الفعل المضارع الّذی یکون علی یَفْعِل بکسر العین ومن مصدره الّذی علی فِعْلَه ، وتسلم فی سائر تصاریفه ، تقول : وَعَدَ یَعِدُ عِدَه و وَعْداً ، فهو واعِدٌ وذاک مَوْعُودٌ وعِدْ لا یَعِدْ ، وکذلک وَمِقَ یَمِقُ مِقَهً ، فإذا أزیلت کسره ما بعدها أعیدت الواو المحذوفه ، نحو : لم یُوعَدْ ، وتثبت فی یَفْعَلُ بالفتح کَوجِلَ یَوْجَلُ ایجَلْ قلبت الواو یاء لسکونها وانکسار ما قبلها ، فإن انضمّ ما قبلها أعیدت الواو ، فتقول : یا زَیْد ایجل تلفظ بالواو وتکتب بالیاء وتثبت فی یَفْعُل بضمّ العین : کَوجُهَ یَوْجُهُ اوجُهْ لا تَوْجُهْ ، وحذفت الواو من یَطَأُ ویَضَعُ ویَسَعُ ویقع ویَدَع ، لأنّها فی الأصل یَفْعِلُ بالکسر ، ففتح العین لحروف الحلق ، ومن یَذَرُ لکونه بمعنی یدع وأماتوا ماضی یَدَعُ وَیَذرُ وحذف الفاء دلیل علی أنّه واو.

[شماره صفحه واقعی : 8]

ص: 1096

وأمّا الیاء فتثبتُ علی کلّ حال ، نحو : یَمُنَ یَیْمُنُ ویَسَرَ یَیْسِرُ ویَئسَ یَیْأَسُ ، وتقول فی أفْعَلَ من الیاء : أیْسَرَ یُوسِرُ ایساراً فهو مُوسِرٌ تقلب الیاء فیهما واواً لسکونها وانضمام ما قبلها ، وفی افتعل منهما تقلبان تاء وتدغمان فی التّاء ، نحو : اتَّعَدَ یَتَعِّدُ فهو مُتَّعِدٌ واتَّسَرَ یَتَّسِرُ اتّساراً فهو مُتَّسِرٌ ، ویقال : ایتَعَدَ یاتَعِدُ فهو موتَعِدٌ ، وذاک : مُوتَعَدٌ وایتَسَرَ یا تَسِرُ فَهُوَ موتَسِرٌ وهذا مَکان مُوتَسَرٌ فیه ، وحکم وَدَّ یَوَدّ کحکم عَضَّ یَعَضُّ ، وتقول : ایدَدْ کَاعْضَضْ.

الثّانی المعتلّ العین : ویقال له : الأجوف وذو الثلاثه لکون ماضیه علی ثلاثه أحرف إذا أخبرت عن نفسک ، فالمجرّد تقلب عینه فی الماضی ألفاً سواء کان واواً أو یاءً لتحرّکهما وانفتاح ما قبلهما ، نحو : صانَ وباعَ فإن اتّصل ضمیر المتکلّم أو المخاطب أو جمع المؤنّث الغائبه نقل فَعَل من الواویّ إلی فَعُلَ ومن الیائیّ إلی فَعِلَ ، دلاله علیهما ولم یغیّر فَعُلَ ولا فَعِلَ إذا کانا أصلیّین ، ونقلت الضمّه والکسره إلی الفاء ، وحذف العین لالتقاء السّاکنین ، فتقول : صانَ صانا صانُوا صانَتْ صانَتا صُنَّ صُنْتَ صُنْتُما صُنْتُمْ صُنْتِ صُنْتُما صُنْتُنَّ صُنْتُ صُنّا ، وتقول : باعَ باعا باعُوا باعَتْ باعَتا بِعْنَ بِعْتَ بِعتُما بِعْتُمْ بِعْتِ بِعْتُما بِعْتُنَّ بِعْتُ بِعْنا ، وإذا بنیته للمفعول کسرت الفاء من الجمیع ، فقلت : صِینَ واعتلاله بالنّقل والقلب وبیع واعتلاله بالنّقل ، وتقول : فی المضارع یَصُونُ ویَبیعُ واعتلالهما بالنّقل ، ویَخافُ ویَهابُ واعتلالهما بالنّقل والقلب ، ویدخل الجازم فیسقط العین إذا اُسکن ما بعده وتثبت إذا تحرّک ، تقول : لَمْ یَصُنْ لَمْ یَصُونا لم یَصُونوا لم تَصُنْ لَمْ تَصُونا لَمْ یَصُنَّ إلی آخره ، وکذا قیاس لَمْ یَبعْ لَمْ یَبیعا لَمْ یَبیعُوا ، ولَمْ یَخَفْ لَمْ یَخافا لَمْ یَخافوا ، وقس علیه الأمر ، نحو : صُنْ صُونا صُونُوا صُونی صُونا صُنَّ ، وبالتّاکید : صُونَنَّ صُونانِّ صُونُنَّ صُونِنَّ صُونانِّ صُنّانِّ ، وبْعِ بیعا بیعُوا بیعی بیعا بِعْنَ ، وخَفْ خافا خافُوا خافی

[شماره صفحه واقعی : 9]

ص: 1097

خافا خَفْنَ ، وبالتّأکید بیعَنَّ وخافَنَّ.

ومزید الثّلاثی ، لا یعتلّ منه إلّا أربعه أبنیه وهی : أجابَ یُجیبُ إجابهً واسْتَقامَ یَسْتَقیمُ اسْتِقامَهً ، وانْقادَ یَنقادُ انقیاداً ، واختارَ یَخْتارُ اخْتِیاراً ، وإذا بنیتها للمفعول ، قلت : اُجیبَ یُجابُ ، واسْتُقیمَ ویُستَقامُ ، وانقیدَ یُنْقادُ ، واخْتیرَ یُخْتارُ.

والأمر منها : أجِبْ أجیبا أجیبوُا ، واسْتَقِمْ اسْتَقیما ، وانْقَدْ انْقادا ، واخْتَرْ اخْتارا ویَصحّ ، نحو : قَوَّلَ وقاوَلَ وتَقَوَّلَ وتَقاوَلَ ، وزَیَّنَ وتَزَیَّنَ ، وسایرَ وتَسایَرَ ، وَاسْوَدَّ واسْوَادَّ ، وابْیَضَّ وابیاضَّ ، وکذا سایر تَصاریفها.

واسم الفاعل ، من الثّلاثی المجرّد یعتلّ بالهمزه کصائِن وبائِعٍ ومن المزید فیه یعتلّ بما اعتلّ به المضارع : کمُجیبٍ ومُسْتَقیمٍ ، ومُنْقادٍ ومُخْتارٍ.

واسم المفعول ، من الثّلاثی المجرّد یعتلّ بالنقّل والحذف کمَصُونٍ ومَبیعٍ ، والمحذوف واو مفعول عند سیبویه ، وعین الفعل عند أبی الحَسن الأخفش ، وبنو تمیم یثبّتون الیاء ، فیقولون : مَبْیُوعٌ ، ومن المزید فیه یعتلّ بالنّقل والقلب إن اعتلّ فعله کمُجابٍ ومستقامٍ ومُنقادٍ ومُختارٍ.

الثّالث المعتلّ اللام : ویقال له : النّاقص وذو الأربعه لکون ماضیه علی أربعه أحرف إذا أخبرت عن نفسک ، نحو : غَزَوْتُ ورَمَیْتُ ، فالمجرّد تقلب فیه الواو والیاء ألفاً إذا تحرّکتا وانفتح ما قبلهما : کغزی ورَمی وعصا ورَحی ، وکذلک الفعل الزّائد علی الثلاثه : کأعْطی واشْتَری واسْتَقْصی ، وکذلک اسم المفعول : کالمُعْطی والمُشْتَری والمُستقصی وکذلک إذا لم یسمّ فاعله من المضارع ، کقولک : یُعطی ویُغزی ویُرْمی ، وأمّا الماضی فتحذف اللام منه فی مثال : فعلوا مطلقاً ، وفی مثال : فَعَلَتْ وفَعَلَتا إذا انْفَتحَ ما قبلها ، وتثبت فی غیرها ، فتقول : غَزا غَزَوا غَزَوْا غَزَتْ

[شماره صفحه واقعی : 10]

ص: 1098

غَزَتا غَزَوْنَ إلی آخره ، ورَمَی رَمَیا رَمَوْا إلی آخره ، ورَضِیَ رَضِیا رَضُوا إلی آخره ، وکذلک : سَرُوَ سَرُوا سَرُوْا إلی آخره ، وإنّما فتحت ما قبل واو الضّمیر فی غَزَوْا ورَمَوْا وضمّت فی رضُوا وسرُوا لأنّ واو الضّمیر إذا اتّصلت بالفعل النّاقص بعد حذف اللام ، فإن انفتح ما قبلها أبقی علی الفتحه وإن انضمّ أو انکسر ضمّ ، وأصل رَضُوا رَضیُوا فنقلت ضمّه الیاء إلی الضّاد وحذفت الیاء لالتقاء السّاکنین.

وأمّا المضارع ، فتسکن الواو والیاء والألف منه فی الرّفع ویحذفن فی الجزم ، وتفتح الواو والیاء فی النّصب وتثبت الألف ویسقط الجازم والنّاصب النّونات إلّا نون جماعه المؤنّث ، فتقول : لَمْ یَغْزُ لَمْ یَغْزُوا لَمْ یَغْزُوا ولَم یَرْم ولَمْ یَرْمِیا لَمْ یَرْمُوا ولم یَرْضَ لَمْ یَرْضَیا لَمْ یَرْضَوْا ولَنْ یَغْزُوَ ولَنْ یَرمِیَ ولَنْ یَرْضی ، وتثبت لام الفعل فی فعل الاثنین وجماعه الإناث ، وتحذف من فعل جماعه الذّکور وفعل الواحده المخاطبه ، فتقول : یَغْزُو یَغْزُوانِ یَغْزُونَ تَغْزُو تَغْزُوانِ یَغْزُوْنَ تَغْزُو تَغْزُوانِ تَغْزوُنَ تَغْزین تَغْزوان تَغْزُوْنَ ، أغْزُو نَغْزُو ، ویستوی فیه لفظ جماعه الذّکور ، والإناث فی الخطاب والغیبه ، ویختلف فی التقدیر ، فوزن المذکّر یَفْعُونَ وتَفْعُونَ ، ووزن المؤنّث یَفْعُلنَ وتَفْعُلْنَ ، وتقول : یَرْمی یَرمِیانِ یَرْمُونَ ، تَرمی تَرمیانِ یَرْمینَ ، تَرْمی تَرمیانِ تَرمُونَ ، تَرْمینَ تَرمِیانِ تَرمینَ ، أرْمی نَرْمی ، وأصل یَرْمُونَ یَرْمِیُونَ فَفُعِل به ما فعل بَرَضُوا ، وهکذا حکم ما کان قبل لامه مکسوراً : کَیْهدی ویُناجی ویَرْتَجی ویَنْبَری ویَسْتَدْعی ویَرْعَوی ویَعْرَوْری وتقول : یَرْضی یَرْضَیانِ یَرْضَوْنَ ، تَرْضی تَرْضَیانِ یَرْضَیْنَ ، تَرْضی ترْضَیانِ تَرْضَوْنَ ، تَرْضَیْنَ تَرْضیانِ تَرْضَیْنَ ، أرْضی نَرْضی.

وهکذا قیاس کلّ ما کان قبل لامه مفتوحاً ، نحو : یَتَمَطّی ویَتَصابی ویَتَقَلْسی ، ولفظ الواحده المؤنّث فی الخطاب کلفظ الجمع فی بابَی

[شماره صفحه واقعی : 11]

ص: 1099

یَرمِی ویَرْضی والتّقدیر مختلف ، فوزن الواحده تَفْعینَ وتَفْعَیْنَ ووزن الجمع تَفْعِلْنَ وتَفْعَلْنَ.

والأمر منها : اغْزُ اغْزُوا اُغْزُوا ، اغْزی اغْزُوا اغْزُونَ ، وارْمِ ارمِیا ارْمُوا ، ارْمی ارمِیا ارمینَ ، وارْضَ ارْضَیا ارْضَوا ، ارْضَی ارْضَیا ارضَیْنَ ، وإذا أدخَلْتَ علیها نون التأکید أعیدت اللام المحذوفه ، فتقول : اغْزُوَنَّ اغْزُوانِّ وارْمَیَنَّ وارْضَیَنَّ ، واسم الفاعل منها : غازٍ غازیانِ غازُونَ غازِیَه غازِیتانِ غازِیاتٌ وغَوازٍ ، وکذلک : رامٍ وراضٍ وأصل غازٍ غازوٌ فقلبت الواو یاء لتطرّفها وانکسار ما قبلها کما قُلِبَتْ فی غُزِیَ ، ثمَّ قالوا : غازِیه لأنّ المؤنّث فرع المذکّر والتّاء طارئه.

وتقول فی المفعول : من الواوی مَغْزُوٌّ ، ومنَ الیائیّ مَرْمِیٌّ تقلب الواو یاء ویکسر ما قبلها لأنَّ الواو والیاء إذا اجتمعتا فی کلمه واحده ، والاُولی منهما ساکنه تقلب الواو یاءً وأدغمت الیاء فی الیاء ، وتقول فی فعول : من الواوی عَدُوٌّ ، ومن الیائی بَغیٌّ ، وفی فعیل من الواوی صَبِیٌّ ومن الیائی شرِیٌّ ، والمزید فیه تقلب واوُهُ یاءً لأنَّ کلّ واو وقعت رابعه فصاعداً ، ولم یکن ما قبلها مضموماً تقلب یاءً ، فتقول : أعْطی یُعْطی واعْتَدی یَعْتَدی واسْتَرْشی یَسْتَرْشی ، وتقول مع الضّمیر : أعْطَیتُ واعْتَدَیْتُ واسْتَرشَیْتُ ، وکذلک : تَغازَیْنا وتَراجَیْنا.

الرّابعُ المُعتلّ العَینِ واللام : ویقال له : اللّفیف المقرون ، فتقول : شَوی یَشوی شیّاً مثل : رَمی یَرْمی رَمْیَاً ، وقَوِیَ یَقْوی قُوَّه ، ورَوِی یَرْوی رَیّاً مثل رَضِی یَرْضی رَضْیاً فهو ریّانٌ وامرأه ریّی مثل : عَطْشانٌ وعَطْشی وأرْوی کَأعْطی وحَییَ کرَضِیَ وحَیَّ یَحْیی حیاهً فهو حَیٌّ وحَیّا وحَییا فَهُما حَیّانِ وحَیُّوا وحَییُوا فهم أحْیاء ، ویجوز حَیُوا بالتخفیف کرضوا والأمر : احْیَ کَارْضَ وأحْیی یُحْیی کَأعْطی یُعْطِی وحایا یُحائی محایاهً

[شماره صفحه واقعی : 12]

ص: 1100

واسْتَحْیا یَسْتَحْیی اسْتِحْیاءً ، ومنهم من یقول : اسْتَحی یَسْتَحِی اسْتِحاءً وذلک لکثره الاستعمال ، کما قالوا : لا أدْرِ فی لا أدْری (1).

الخامسُ المعتلّ الفاء واللام : ویقال له : اللّفیف المفروق ، فتقول : وَقی کرَمی یقی یقِیانِ یَقُونَ الی آخره.

والأمر منه ، قِ فیصیر علی حرف واحد ویلزمه الهاء فی الوقف نحو : قِهْ ، وتقول فی التّأکید : قِیَنَّ قِیانِّ قُنَّ قِنَّ قِیانِّ قینانِّ ، وبالخفیفه قِیَنْ قُنْ قِنْ ، وتقول فی : وَجِیَ ویَوْجی کرَضِیَ یَرْضَی ایجَ کَارْضَ.

السادس المعتلّ الفاء والعین : کیَیْن فی اسم مکان ، ویوم (2) ، و وَیل (3) ولا یبنی منه فعل.

السابع المعتلّ الفاء والعین واللام : وذلک واوٌ ویاءٌ لاسمَی الحرفین.

فصل : حکم المهموز فی تصاریف فعله

حکم المهموز فی تصاریف فعله کحکم الصحیح لأن الهمزه حرف صحیح لکنّها قد تخفف إذا وقعت غیر أوّل لأنّها حرف شدید من أقصی الحلق ، فتقول : أمَلَ یَأْمُلُ کنَصَرَ یَنْصُرُ ، اُومل بقلب الهمزه واواً لِأنّ الهمزتین إذا التقتا فی کلمه واحده ، ثانیهما ساکنه وجب قلبها بحرکه ما قبلها ، کَآمَنَ واُومِنَ وإیماناً ، فإن کانت الاُولی همزه وصل تعود الثّانیه عند الوصل إذا انفتح ما قبلها وحذفوا الهمزه فی خُذْ وکُلْ ومُرْ علی غیر القیاس لکثره الاستعمال ، وقد یجیء اُومُرْ علی الأصل عند الوصل کقوله

[شماره صفحه واقعی : 13]

ص: 1101


1- ویَسْرِ فی یَسْرِی کقوله تعالی : «وَالَیلِ إذا یَسْر».الفجر : 4.
2- فی اسم زمان.
3- کلمه عَذابٍ أو اسم بئر فی جهنّم.

تعالی : «وَأْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلَاهِ» (1) وأزَرَ یَأْزرُ وهَنَأ یَهْنِأُ کضَرَبَ یَضْرِب ایزِرْ وأدُبَ یَأْدُبُ کَکَرُمَ یَکْرُمُ اُودُبْ وَسَألَ یَسْأَلُ کمَنَعَ یَمْنَعُ اسألْ ویجوز سال یَسالُ سَلْ وآبَ یَؤُبُ اُبْ وساءَ یَسُوءُ سُؤْ کصانَ یَصُونُ صُنْ وجاءَ یجیء جِئْ ، ککالَ یَکیلُ کِلْ ، فهو ساءٍ وجاءٍ وأسا یَأْسُو ، کدَعا یَدْعُو وأتی یَأْتی ، کرَمی یَرْمی ایتِ ، ومنهم من یقول : تِ تشبیهاً له بخُذْ ، و وَأی یأی کوَقی یَقی ، وأوی یَأوی أیّاً کشَوی یَشْوی شَیَّاً ایْوِ کَاشْوِ ونَأی یَنْأی کرَعی یَرْعی وکذا قیاس رَأی یَرْأی لکنّ العرب قد اجتمعت علی حذف الهمزه من مضارعه ، فقالوا : یَری یَرَیانِ یَرَوْنَ تَری تَریَانِ یَرَیْنَ (الخ) ، واتّفق فی الخطاب المؤنّث لفظ الواحده والجمع لکن وزن الواحده تَفَیْنَ والجمع تَفَلْنَ فإذا أمَرْتَ (2) منه ، قلت : علی الأصل ارْءَ کارْعَ وعلی الحذف رَ ، ویلزمه الهاء فی الوقف ، نحو : رَهْ رَیا رَوا رَیْ رَیا رَیْنَ ، وبالتّأکید : رَیَنَّ رَیانِّ رَوُنَّ رَیِنَّ رَیانِّ رَیْنانِّ فهو راءٍ رائیان راؤُنَ کَراع راعیان راعُونَ وذاک مَرْئیٌّ کَمَرْعیٌّ ، وبناء أفعل منه مخالف لأخواته أیضاً ، فتقول : أرَی یُری إراءً وإراءهً وإرایَهً فهو مُرٍ ، وذاک مُریً مُرَیانِ مُرَوْنَ مُراه مُراتانِ مُرَیاتٌ.

والأمر منه : أرِ أرِیا أرُوا أری أرِیا أرِیْنَ ، وبالتّأکید : أرِیَنَّ أرِیانِّ أرُنَّ أرِنَّ أرِیانِّ أرینانِّ ، وفی النّهی لا یُرِ لا یُرِیا لا یرُوا (الخ) ، وبالتّأکید : لا یُرِیَنَّ لا یُرِیانِّ لا یُرُنَّ لا تُرِیَنَّ لا تُرِیانِّ لا یُرینانِّ ، وتقول فی افتعل من مهموز الفاء : ایتال کاخْتارَ وایتَلی کاقْتضی.

* * *

[شماره صفحه واقعی : 14]

ص: 1102


1- طه : 132.
2- أی : صغت فعل الأمر.

فصل : فی بناء اسمی الزّمان والمکان

وهو من یَفْعِلُ بکسر العین علی مَفْعِل مکسور العین کالمجلِس والمبیت ، ومن یَفْعَل بفتح العین وضمّها علی مَفْعَل مفتوح العین ، کالمَذْهَب والمَقْتَل والمَشْرق والمَقام ، وشذّ المَسْجِدُ والمَشرِقُ والمَغْرِبُ والمَطْلِعُ والمَجْزِرُ والمَرْفِقُ والمفرِقُ والمَسکِنُ والمَنسِکُ والمَنبِتُ والمَسْقِطُ وحکی الفتح فی بعضها ، واُجیز الفتح فیها کلّها هذا إذا کان الفعل صحیح الفاء واللام ، وأمّا فی غیره فمن المعتلّ الفاء مکسور أبداً کالموْعِد والمَوْضِع ، ومن المعتلّ اللام مفتوح أبداً کالمَرْمی والمأوی ، وقد تدخل علی بعضها تاء التّأنیث : کالمَظَنَّه والمَقْبَرَه والمَشْرِقَه وشَذّ المَقْبُرهُ والمَشْرُقهُ بالضّمّ ، وممّا زاد علی الثلاثه کاسم المفعول کالمُدْخَل والمُقام ، وإذا کثر الشّیء فی المکان قیل فیه مَفْعَلَه من الثّلاثی المجرد ، فیقال : أرْضٌ مَسْبَعَهٌ ومَأْسَدَهٌ ومَذْئَبَهٌ ومَبْطَخَهٌ ومَقْثَأَهٌ.

وأمّا اسم الآله : فهو ما یعالِجُ به الفاعل المفعول لوصول الأثر إلیه فیجیء علی مِحْلَبٍ ومِکْسَحَهٍ ومِفْتاحٍ ومِصْفاهٍ ، وقالوا : مِرْقاه علی هذا ومن فتح المیم أراد به المکان وشَذَّ مُدْهُنٌ ومُسْعُطٌ ومُدُقّ ومُنْخُلٌ ومُکحُلهٌ ومُحْرُضَهٌ مضمومه المیم والعین ، وجاء مِدَقٌ ومِدَقَّهٌ علی القیاس.

تنبیه : المَرّه من مصدر الثلاثی المجرّد علی فَعْلَهٍ بالفتح ، تقول : ضَرَبْتُ ضَرْبَهً وقُمْتُ قَوْمَهً ، ومما زاد بزیاده الهاء کالإعْطاءه والانْطلاقَه إلّا ما فیه تاء التأنیث منهما فالوصف بالواحده ، کقولک : رَحِمْتُهُ رَحْمَهً واحِدَهً ، ودَحْرَجْتُهُ دَحْرَجَهً واحِدَهً.

والفِعْله بالکسر لنوع من الفعل ، تقول : هو حَسَنُ الطّعْمَه والجِلْسَهِ.

[شماره صفحه واقعی : 15]

ص: 1103

کتاب شرح التصریف

اشاره

عنوان و نام پدیدآور : کتاب شرح التصریف/ مسعود بن عمر القاضی التفتازانی

مشخصات نشر : دیجیتالی،مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اصفهان،1398.

زبان : عربی.

مشخصات ظاهری : 114 صفحه.

موضوع : زبان عربی -- صرف

توضیح : کتاب «شرح التصریف» (یا شرح تصریف) ، اثر مسعود بن عمر قاضی تفتازانی، به زبان عربی است که در شرح کتاب «التصریف» عبدالوهاب بن عبادالدین زنجانی نوشته است.بر کتاب «التصریف» زنجانی شروح فراوانی نوشته شده است که یکی از مهم ترین آنها، همین شرحی است که تفتازانی در سن شانزده سالگی به عنوان نخستین اثر خویش تألیف کرده است.شرح مذکور، شرحی مزجی است و شارح علاوه بر مثال های فراوان، از آیات قرآن و اشعار نیز بهره برده است.

این کتاب در ضمن مجموعه «جامع المقدمات» می باشد.

مقدمه الشارح

بسم الله الرحمن الرحیم

إنّ أروی زُهَرٍ تخرج فی ریاض الکلام من الاکمام ، وأبهی حُبُر تُحاک ببنان البیان ، وأسنان الأقلام حمداً لله تعالی سبحانه علی تواتر نعمائه الزاهره الظاهره وترادف آلائه المتوافره المتکاثره ، ثمّ الصلاه علی نبیّه محمّد المبعوث من أشرف جراثیم الأنام ، وعلی آله وأصحابه الأئمه الأعلام وأزمّه الإسلام.

أما بعد ، فیقول الحقیر الفقیر الی الله المسعود بن عمر القاضی التفتازانی بَیَّضَ الله غرّه أحواله واَورَقَ أغصان آماله : لمّا رأیت مختصر التصریف الذی صنّفه الإمام الفاضل العالم الکامل قدوه المحقّقین عزّ  الملّه والدّین عبد الوهّاب بن إبراهیم الزنجانی رحمه الله مختصراً ینطوی علی مباحث شریفه ویحتوی علی قواعد لطیفه سنح لی أن أشرحه شرحاً یذلّل من اللّفظ صعابه ویکشف عن وجوه المعانی نقابه ، ویستکشف مظنون غوامضه. ویستخرج سرّ حلوه وحامضه ، مضیفاً الیه فوائد شریفه وذوائد لطیفه ممّا عثر علیه فکری الفاتر ، ونظری القاصر بعون الله الملک القادر والمرجوّ ممن اطّلع فیه علی عثره أن یدرأ بالحَسَنه السیئه فإنه أوّل ما أفرغته فی قالب التّرتیب والتّرصیف مختصراً فی هذا المختصر ما قرأته فی علم التصریف ، ومن الله الاستعانه والیه الزّلفی وهو حَسب من

[شماره صفحه واقعی : 1]

ص: 1104

توکّل علیه وکفی ، فها انا اشرع فی المقصود بعون الملک المعبود ، فأقول : لمّا کان من الواجب علی کلّ طالب لشیء أن یتصوّر ذلک الشیء اوّلاً لیکون علی بصیره فی طلبه وأن یتصوّر غایته لانّه هو السبب الحامل علی الشروع فی طلبه بدأ مصنّف بتعریف التصریف علی وجه یتضمّن فائدته متعرّضاً لمعناه اللغوی إشعاراً بالمناسبه بین المعنیین ، فقال مخاطباً بالخطاب العامّ :

تعریف علم التصریف

[ اعلم أنّ التصریف (1) ] وهو تفعیل من الصرف للمبالغه والتکثیر [ فی اللّغه التّغییر ] تقول صرّفت الشیء ، أی غیّرته (2) یعنی أنّ للتصریف معنیین ، لغوی : وهو (3) ما (4) وضعه (5) له (6) واضع لغه العرب ، واللغه : هی الألفاظ الموضوعه من لغی بالکسر یلغی لغیً اذا لهج بالکلام واصلها لغی أو لغو والهاء عوض عنهما وجمعها لغیً مثل برهً وبریً وقد جاء اللّغات ایضاً ، وصناعی : وهو ما وضعه له أهل هذه الصناعه والیه اشار بقوله [ وفی الصناعه ] بکسر الصّاد ، وهی : العلم الحاصل من التّمرن علی العمل والمراد هاهنا صناعه التصریف أی التصریف فی الإصطلاح (تحویل الاصل الواحد) أی تغییره والاصل ما یبنی علیه شیء ، والمراد هاهنا المصدر [ الی أمثله ] أی أبنیه وصیغ ، وهی الکلم باعتبار هیئات تعرض لها من الحرکات والسّکنات ، وتقدیم بعض الحروف علی بعض وتأخیره عنه [ مختلفه ] باختلاف الهیئه نحو ضَرَبَ ویَضْرِبُ ونحوهما من مشتقات [ لمعان ] جمع معنیً ، وهو فی الأصل مصدر میمی من العنایه

[شماره صفحه واقعی : 2]

ص: 1105


1- اعلم أنّ طالب کل شیء ینبغی أن یتصوّر أوّلاً ذلک الشّیء بوجه مّا لأنَّ المجهول من جمیع الوجوه لا یمکن طلبه وینبغی أیضاً أن یتصوّر الغرض من مطلوبه لأنه إن لم یتصوّره یکون سعیه عبثاً ، سعدالدین.
2- مرجع الضمیر الشیء.
3- مرجع الضمیر لغویّ.
4- ما بمعنی شیء.
5- مرجع الضمیر الشّیء.
6- مرجع الضمیر للتّصریف.

ثم نقل الی معنی المفعول وهو ما یراد من اللفظ أی التصریف تحویل المصدر الی أمثله مختلفه لأجل حصول معان [ مقصوده لا تحصل ] تلک المعانی [ إلّا بها ] أی بهذه الأمثله وفی هذا الکلام تنبیه علی أنّ هذا العلم محتاج إلیه ، مثلاً : الضرب هو الأصل الواحد فتحویله إلی ضَرَبَ ویضربُ وغیرهما لتحصیل المعانی المقصوده من الضّرب الحادث فی الزمان الماضی أو الحال أو غیرهما هو التصریف فی الاصطلاح والمناسبه بینهما ظاهره.

والمراد بالتصریف هاهنا غیر علم التصریف الذی هو معرفه أحوال الابنیه ، واختار التحویل علی التغییر لما فی التّحویل من معنی النقل ، قال فی المغرب : التّحویل نقل الشیء من موضع إلی موضع آخر ، وقال فی الصحاح : التحویل نقل الشیء من موضع الی موضع آخر ، تقول : حوّلته فتحوّل وحوّل ایضاً یتعدّی بنفسه ولا یتعدّی والاسم منه الحِوَل ، قال الله تعالی : «لَا یَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا» (1) فهو اخصّ من التغییر ، ولا یخفی أنّک تنقل حروف الضّرب إلی ضَرَبَ ویَضْرِبُ وغیرهما ، فیکون التحویل أولی من التغییر ولا یجوز إن یفسّر التصریف لُغه بالتحویل لانّه اخصّ من التصریف ، ثم التعریف یشتمل علی العلل الأربع ، قیل : التحویل هی الصوره ویدلّ بالالتزام علی الفاعل وهو المحوّل والاصل الواحد هی المادّه وحصول المعانی المقصوده هی الغایه ، فإن قلت : المحوّل هو الواضع أم غیره ، قلت : الظاهر انّه کلّ من یصلح لذلک فهو المحوّل ، کما یقال : فی العرف صرفت الکلمه لکنّه فی الحقیقه هو الواضع لانه هو الّذی حوّل الاصل الواحد الی الامثله ، وإنّما قلنا : إنّه حوّل الاصل الواحد إلی الامثله أی اشتّق

[شماره صفحه واقعی : 3]

ص: 1106


1- الکهف : ١٠٨.

الأمثله منه ولم یجعل کلّا من الأمثله صیغه موضوعه برأسها لأنّ هذا ادخل فی المناسبه واقرب الی الضّبط واختار الاصل الواحد علی المصدر لیصحّ علی المذهبین ، فإنّ الکوفیّین یجعلون المصدر مشتقّاً من الفعل فالاصل الواحد عندهم هو الفعل والعمده فی استدلالهم أنّ المصدر یعلّ بإعلال الفعل فهو فرع الفعل وأجیب عنه بأنّه لا یلزم من فرعیّته فی الإعلال فرعیّته فی الإشتقاق کما أن ، نحو : تَعِدُ واَعِدُ ونَعِدُ فرع یَعد فی الإعلال مع أنّه لیس بمشتقّ منه ، وتاخّر الفعل عن نفس المصدر فی الإشتقاق لا ینافی کون إعلال المصدر متاخراً عن إعلال الفعل ، فتأمّل.

واعلم : أنّ مرادنا بالمصدر هو المصدر المجرد لأنَّ المزید فیه مشتقّ منه لموافقته إیّاه بحروفه ومعناه ، فإن قلت : نحن نجد بعض الأمثله مشتقّاً من الفعل ، کالامر واسم الفاعل والمفعول ونحوها ، قلت : مرجع الجمیع الی المصدر فالکلّ مشتقّ منه إمّا بواسطه أو بلا واسطه ، ویجوز أن یقال : اختار المصنّف الاصل الواحد علی المصدر لیکون اعمّ من المصدر وغیره ، فیشتمل علی تحویل الاسم الی المثنّی والمجموع والمصغّر والمنسوب ونحو ذلک ، وهذا اقرب الی الضّبط فإن قلت : لِمَ اختار التصریف علی الصّرف مَعَ أنّه بمعناه ، قلت : لأنّ فی هذا العلم تصرّفات کثیره فاختیر لفظ یدلّ علی المبالغه والتکثیر فهذا أوان نرجع الی المقصود ، فنقول معلوم أنّ الکلمات ثلاث : اسم وفعل وحرف ، ولمّا کان بحثه عن الفعل وما یشتقّ منه شرع فی بیان تقسیمه الی ماله من الأقسام.

فقال:

مباحث الفعل

أقسام الفعل باعتبار الحروف الأصلیّه
اشاره

[ ثمّ الفعل ] بکسر الفاء : لأنّه اسم لکلمه مخصوصه وأمّا بالفتح فمصدر فَعَل یَفْعَل [ إمّا ثلاثیّ وإمّا رباعیّ ] لأنه لا یخلو من أن یکون حروفه الأصلیه ثلاثه أو اربعه ، فالأوّل الثلاثی ، والثانی الرباعی إذ لم یُبْنَ منه الخماسیّ ولا الثنائی بشهاده التّتبّع والاستقراء وللمحافظه علی

[شماره صفحه واقعی : 4]

ص: 1107

الاعتدال لئلّا یؤدّی الخماسی الی الثّقل ، والثنائی الی الضعف عن قبول ما یتطرّق الیه من التغییرات الکثیره ، ولم یمنع الخماسی فی الاسم حطّاً لرتبه الفعل عن رتبته ، ولکونه اثقل من الاسم لدلالته علی الحدث والزمان والفاعل ، لا یقال هذا التقسیم تقسیم الشیء الی نفسه والی غیره لانَّ مورد القسمه فعل وکلّ فعل إمّا ثلاثی وإمّا رباعی فمورد القسمه ایضاً أحدهما وایّا ما کان یکون تقسیمه الی الثلاثیّ والرباعیّ تقسیماً للشیء الی نفسه والی غیره لأنّا نقول : الفعل الذی هو مورد القسمه أعمّ من الثلاثی والرباعی ، فانّ المراد به مطلق الفعل من غیر نظر الی کونه علی ثلاثه احرف أو اربعه ، وهکذا جمیع التقسیمات.

وتحقیق ذلک : أنّ مورد القسمه هو مفهوم الفعل لا ما صدق علیه مفهوم الفعل والمحکوم علیه فی قولنا : کل فعل إمّا ثلاثی وامّا رباعی ما  یصدق علیه مفهوم الفعل لا نفس مفهومه فلا یلزم النتیجه [ وکلّ واحد منهما ] أی من الثّلاثی والرباعی [ إمّا مجرّد أو مزید فیه ] لأنّه لا یخلو إمّا أن یکون باقیا علی حروفه الاصلیّه أولا ، فالاوّل المجرّد ، والثانی المزید فیه ، وکلّ واحد منهما أی من هذه الاربعه امّا سالم أو غیر سالم لانّه إن خَلَتْ اُصوله عن حروف العلّه والهمزه والتضعیف فسالم وإلّا فغیر سالم ، فصارت الاقسام ثمانیه ، والامثله : نَصَرَ ووَعَدَ واَکْرَمَ واوعد ودَحْرَجَ وزَلْزَلَ وتَدَحْرَجَ وتَزَلْزَلَ [ ونعنی ] فی صناعه التصریف [ بالسالم ما سَلمت حروفه الاصلیّه الّتی تقابل بالفاء والعین واللام من حروف العلّه ] وهی الواو والیاء والألف [ والهمزه والتضعیف ] وإنما قیّد الحروف بالاصلیه لیخرج عنه ، نحو : مِسْتُ وظِلْتُ بحذف أحد حرفی التضعیف فإنّه غیر سالم لوجود التضعیف فی الاصل وکذا ، نحو : قُل وبِعْ وامثال ذلک ولیدخل فیه ، نحو : اَکْرَمَ واعشوشب واحمارّ ، فإنّها من السّالم لخلوّ اُصولها

[شماره صفحه واقعی : 5]

ص: 1108

عمّا ذکرنا.

وکذا ما اُبدل عن احد حروفه الصّحیحه حروف العلّه ممّا هو مذکور فی المطوّلات ویسمّی سالماً لسلامته عن التغییرات الکثیره الجاریه فی غیر السالم ، واشار بقوله : الّتی تقابل الخ الی تفسیر الحروف الاُصول [ لکن ینبغی أن یستثنی الزائد للتضعیف ، نحو : فَرَّح أو للالحاق ، نحو : جَلْبَبَ ] والی انّ المیزان هو الفاء والعین واللام اعنی فعل لانّه أعمّ الافعال معنیً لانّ الکلّ فیه معنی الفعل فهو اَلْیَقُ من جعل لخفّته ولمجییء جعل لمعنیً آخر ، مثل : خَلَقَ وصَیَّرَ ولما فیه من حروف الشّفه والوَسط والحلق ، ثمّ الثلاثی المجرد هو الاصل لتجرّده عن الزّواید ولکونه علی ثلاثه احرف فلهذا قدّمه.

امّا الثلاثی المجرد

وقال [ أمّا الثلاثی المجرّد ] وفی بعض النّسخ : السالم وینافیه التّمثیل بِسَأَلَ یسأَلُ ولا یخلو من ان یکون ماضیه علی وزن فَعَلَ مفتوح العین او فَعِلَ مکسور العین او فَعُلَ مضمومها لانّ الفاء لا یکون الّا مفتوحاً لرفضهم الابتداء بالساکن وکون الفتحه اخفّ واللام مفتوح لما سنذکره والعین لا یکون الّا متحرّکاً لئلّا یلزم التقاء الساکنین فی نحو : ضَرَبْتَ وضَرَبْنَ والحرکات منحصره فی الفتح والکسر والضّم وامّا ما جاء من نحو : نَ-ِعْمَ وشَ-ِهْ-ِدَ بفتح الفاء وکسرها مع سکون العین فمزال عن الأصل لضرب من الخفّه والاصل فَعِل بکسر العین وفیه اربع لغات کسر الفاء مع سکون العین وکسرها وفتح الفاء مع سکون العین وکسرها وهذه القاعده جاریه فی کلّ اسم وفعل علی وزن فَعِل مکسور العین وعینه حرف حلق.

[ فإن کان ماضیه علی وزن فَعَلَ مفتوح العین فمضارعُهُ یَفْعُلُ بضمّ العین او یَفْعِلُ بکسرها ، نحو : نَصَرَ ینصُرُ ] مثال لضمّ العین ، یقال : نَصَرَهُ أی اعانَه ونَصَرَ الْغَیْثُ الارضَ أی اعانَها ، قال أبو عبیده : فی قوله تعالی : «مَن

[شماره صفحه واقعی : 6]

ص: 1109

کَانَ یَظُنُّ أَن لَّن یَنصُرَهُ اللَّ-هُ» (1) أی انْ لنْ یَرْزُقَهُ الله [ وضَرَبَ یَضْرِبُ ] مثال لکسر العین ، یقال : ضربته بالسَّوْطِ أو غیره وضَرَبَ فی الارض أی سارَ وضَرَبَ مثلاً کذا أی بَیَّنَ [ وقد یجیء ] مضارع فعل مفتوح العین [ علی وزن یَفْعَل بفتح العین اذا کان عین فعله أو لامه ] أی لام فِعله [ حرفاً من حروف الحلق ] نحو : سأل یسأل ، وانّما اشترط هذا لیقاوم ثقل حروف الحلق فتحه العین ، فانَّ حروف الحلق اثقل الحروف ولا یشکل ما ذکرناه بمثل : دَخَلَ یَدْخُلُ ونَحِتَ یَنْحِتُ وجاء یجیء وما اشبه ذلک مما عینه أو لامه حرف من حروف الحلق ولا یجیء علی یَفْعَل بالفتح لانّا نقول : انّه لا یجیء علی یَفْعَل بالفتح إلّا اذا وُجد هذا الشّرط فمتی انتفی الشّرط لا یکون علی یَفْعَلُ بالفتح لا انّه اذا وَجَد هذا الشّرط یجب ان یکون علی یفعل بالفتح اذ لا یلزم من وجود الشرط وجود المشروط.

[ وهی ] أی حروف الحلق [ ستّه الهمزه والهاء والعین والحاء ] المهملتان [ والغین والخاء ] المعجمتان [ نحو : سأل یَسْأَلُ ، ومَنَعَ یَمْنَعُ ] قُدّم الهمزه لانّ مخرجها من اقصی الحلق ثمّ الهاء ، لانّ مخرجها اعلی من مخرج الهمزه والبواقی علی هذا الترتیب ، ثمّ استشعر اعتراضاً بأنَّ اَبی یَاْبی جاء علی فَعَلَ یَفْعَلُ بالفتح مع انتفاء الشرط فاجاب عنه بقوله : [ واَبی یَاْبی شاذ ] أی مخالف للقیاس فلا یعتدّ به فلا یرد نقضاً فإن قیل : کیف یکون شاذاً وهو وارد فی افصح الکلام قال الله تعالی : «وَیَأْبَی اللَّ-هُ إِلَّا أَن یُتِمَّ نُورَهُ» (2) قلت : کونه شاذاً لا ینافی وقوعه فی الکلام الفصیح فإنّهم قالوا الشّاذّ علی ثلاثه اقسام : قسم مخالف للقیاس دون الاستعمال ، وقسم مخالف للاستعمال دون القیاس وکلاهما مقبولان ، وقسم مخالف للقیاس والاستعمال وهو مردود ، لا یقال : اِنَّ اَبی یَاْبی لامه حرف الحلق اذ الالف

[شماره صفحه واقعی : 7]

ص: 1110


1- الحج : ١٥.
2- التوبه : ٣٢.

من حروف الحلق فلهذا فتح عینه لانا نقول : لا نسلّم أنّها من حروف الحلق ولئن سلّمنا انّها من حروف الحلق لکن لا یجوز ان یکون الفتح لأجلها للزوم الدّور لانّ وجود الالف موقوف علی الفتح لانّه فی الاصل یاء قلبت الفاً لتحرّکها وانفتاح ما قبلها ، فلو کان الفتح بسببها لزم الدّور لتوقف الفتح علیها وتوقّفها علیه فهو مفتوح العین فی الأصل فلهذا لم یذکر المصنّف الألف من حروف الحلق إذ هی لا تکون هاهنا إلّا منقلبه من الواو أو الیاء وغرضه بیان حروف یفتح العین لاجلها.

وامّا قلی یقلی بالفتح فلغه بنی عامر والفصیح الکسر فی المضارع ، وامّا بقی یبقی فَلُغَه طیّ ، والاصل کسر العین فی الماضی فقلّبوها فتحه واللام الفا تخفیفاً وهذا قیاس مطرّد عندهم ، وأمّا رَکَنَ یَرْکَنُ فمن تداخل اللّغتین أعنی أنّه جاء من باب نَصَرَ یَنْصُرُ وعَلِمَ یَعْلَمُ فأخذ الماضی من الأوّل والمضارع من الثانی [ وان کان ماضیه علی ] وزن [ فَعِل مکسور العین فمضارعه یَفْعَل بفتح العین ، نحو : عَلِمَ یَعْلَمُ إلّا ما شَذَ من نحو : حَسِبَ یَحْسِبُ واخواته ] فإنّها جاءت بکسر العین فیهما وقلّ ذلک فی الصحیح نحو : حَسِبَ یَحْسِبُ ونَعِمَ یَنْعِمُ ، وکثر فی المعتلّ نحو : وَرِثَ یَرِثُ ووَرِعَ یَرِعُ ووَرِمَ یَرِمُ ووَمِقَ یَمِقُ ویَئِسُ ییْئسُ ووَسِعَ یَسِعُ واخواتها ، وأمّا فَضِلَ یَفْضُلُ ونَعِمَ یَنْعُمُ ومَیِتَ یَمُوتُ بکسر العین فی الماضی وضمّها فی المضارع فمن تداخل اللغتین لانّها جاءت من باب عَلِمَ یَعْلَمُ ونَصَرَ یَنْصُرُ فاخذ الماضی من الأوّل والمضارع من الثانی.

[ وان کان ماضیه علی ] وزن [ فَعُلَ مضموم العین فمضارعه علی وزن یفعُل بضمّ العین نحو : حَسُنَ یَحْسُنُ ] واخواته نحو : کَرُمَ یَکْرُمُ لأنّ هذا الباب موضوع للصّفات اللازمه فاختیر للماضی والمضارع حرکه لا تحصل إلّا بانضمام الشّفتین رعایه للتّناسب بین الألفاظ ومعانیها ، ویکون من

[شماره صفحه واقعی : 8]

ص: 1111

أفعال الطّبائع : کالحُسن والکرم والقبح ونحوها ، ولا یکون إلّا لازماً نحو : رَحُبَتْکَ الدار والأصل رَحُبَتْ بک الدار ، فحذف الباء إختصاراً لکثره الإستعمال [ وأمّا الرّباعی المجرّد فهو فعلل ] بفتح الفاء واللّامین وسکون العین [ کدَحْرَجَ ] فلان الشّیء أی دَوَّره [ دَحْرَجهً ودِحْراجاً ] لانَّ فعل الماضی لا یکون اوّله وآخره الّا مفتوحین ولا یمکن سکون اللّام الاُولی لإلتقاء السّاکنین فی نحو : دَحْرَجْتَ ودحْرَجْنَ فحرّکوها بالفتحه لخفّتها وسکون العین لانّه لیس فی الکلام اربع حرکات متوالیه فی کلمه واحده ویلحق به نحو : جَوْرَبَ وجَلْبَبَ وبَیْطَرَ وبَیْقَرَ وهَرْوَلَ وشَرْیَفَ ، ودلیل الإلحاق إتّحاد المصدرین.

أمّا الثلاثی المزید فیه

[ وأمّا الثلاثی المزید فیه فهو علی ثلاثه أقسام : ] لأنَّ الزّائد فیه إمّا حرف واحد أو اثنان أو ثلاثه لئلّا یلزم مزیّه الفرع علی الأصل واعلم أنّ الحروف التی تزاد لا یکون إلّا من حروف سأَلتمونیها إلّا فی الإلحاق والتّضعیف فانّه تزاد فیهما أی حرف کان ، القسم [ الاوّل ] من الاقسام الثلاثه [ ما کان ماضیه علی اربعه احرف ] وهو ما یکون الزّائد فیه حرفاً واحداً وهو ثلاثه أبواب : [ کَافْعَل ] بزیاده الهمزه نحو : [ اَکْرَمَ یُکْرِمُ اِکْراماً ] وهو للتّعدیه غالباً نحو : اکرمته ولصیروره الشیء منسوباً الی ما اشتقّ منه الفعل نحو : اَغَدَّ الْبَعَیر أی صار ذا غدّه ومنه اَصْبَحْنا أی دخلنا فی الصّبح لانّه بمنزله صِرْنا ذوی صباح ولوجود الشیء علی صفه نحو : اَحمَدْتُه أی وجدتُه محموداً ، وللسّلب نحو : اعجمت الکتاب أی أزلت عجمته ، وللزیاده فی المعنی نحو : شغلته واشغلته ، وللتعریض لِأمرٍ نحو : أباعَ الجاریه أی عرضها للبیع.

واعلم : أنّه قد ینقل الشیء الی أفعل فیصیر لازماً ، وذلک نحو أکبّ واعرض یقال : کبّه أی ألقاه علی وجهه فاکبّ ، وعَرَضَه أی أظهره فأعرض قال الزّوزنی : ولا ثالث لهما فیما سمعنا [ وَفَعَّلَ ] بتکریر العین نحو : [ فَرَّحَ

[شماره صفحه واقعی : 9]

ص: 1112

یُفَرِّحُ تَفْریحاً ] واختلف فی أنَّ الزّائد هو الاُولی أم الثانیه ، فقیل : الاُولی لأنَّ الحکم بزیاده السّاکن أولی من المتحرّک ، ذلک عند الخلیل. وقیل : الثانیه لأنّ الزّیاده بالآخر أولی والوجهان جائزان عند سیبویه. وهو للتّکثیر غالباً فی الفعل نحو : طَوَّفْتُ وجَوَّلْتُ أو فی الفاعل نحو : موّتت الأبال أو فی المفعول نحو : غَلَّقْتُ الأبواب ، ولنسبه المفعول الی اصل الفعل نحو : فسّقته أی نسبته الی الفسق ، وللتّعدیه نحو : فرّحته ، وللسّلب نحو : جلّدت البعیر أی أزلت جلده ، ولغیر ذلک نحو : قدّم بمعنی تقدّم.

[ وفاعَلَ ] بزیاده الألف [ نحو : قاتَل یقاتِلَ مُقاتله وقِتالاً وقیتالاً ] ومن قال : کَذَّبَ کِذّاباً ، قال : قاتَلَ قیتالاً وروی ما رَیْتُهُ مِرّاءً وقاتلته قتّالاً وتاسیسه علی ان یکون بین اثنین فصاعداً یفعل أحدهما بصاحبه ما فعل الصّاحب به نحو : ضارَبَ زید عمراً ، وقد یکون بمعنی فَعَّل أی للتّکثیر نحو : ضاعفته وضعّفته ، وبمعنی اَفْعَلَ نحو : عافاک الله أی اَعْفاکَ الله ، وبمعنی فعل نحو : واقع بمعنی وَقَعَ ، ودافَعَ بمعنی دَفَعَ ، وسافَرَ بمعنی سَفَرَ [ و ] القسم [ الثانی ] من الاقسام الثلاثه [ ما کان ماضیه علی خمسه احرف ] وهو ما یکون الزّائد فیه حرفین وهو نوعان والمجموع خمسه ابواب [ إمّا اوّله التّاء مثل تَفَعَّلَ ] بزیاده التّاء وتکرار العین نحو : [ تکَسَّر ] یَتَکَسَر [ تکَسّراً ] وهو لمطاوعه فعل نحو : کَسَرْتُه فتَکَسَّرَ ، والمطاوعه حصول الأثر عند تَعلّق الفعل المتعدیّ بمفعوله ، فإنّک اذا قلت : کَسَرْتُهُ فالحاصل له التّکسّر ، وللتّکلّف نحو : تَحَلَّمَ أی تکلّف الحلم ولإتّخاذ الفاعل المفعول أصل الفعل نحو : تَوسَّدْتُهُ أی أخذتُهُ وساده ، وللدّلاله علی انّ الفاعل جانب الفعل نحو : تَهجَّدَ أی جانب الهجود وللدّلاله علی حوصل أصل الفعل مرّه بعد مرّه نحو : تَجَرَّعْتُهُ أی شربته جرعه بعد جرعه ، وللّطلب نحو : تَکَبَّرَ أی طلب أن یکون کبیراً.

[شماره صفحه واقعی : 10]

ص: 1113

[ وتفاعل ] بزیاده التاء والألف نحو : [ تباعد ] یتباعَدُ [ تباعُداً ] وهو لما یصدر من اثنین فصاعداً فإن کان من فاعل المتعدّی الی مفعولین یکون متعدّیاً الی مفعول واحد نحو : نازعته الحدیث فتنازعناه وعلی هذا القیاس وذلک لأنّ وضع فاعل لنسبه الفعل الی الفاعل المتعلّق بغیره مع أنّ الغیر ایضاً فعل ذلک وتَفاعَلَ وضعه لِنسبه الفعل الی المشترکین فیه من غیر قصد الی ما تعلق به الفعل ولمطاوعه فاعل نحو : باعدته فتَباعَدَ وللتّکلّفُ نحو : تجاهل أی أظهر الجهل من نفسه والحال انّه منتف عنه ، والفرق بین التکلیف فی هذا الباب ، وبینه فی باب تَفَعُّل أنّ المتحلّم یرید وجود الحلم من نفسه بخلاف المتجاهل.

[ وامّا اوّله الهمزه مثل : انفعل ] بزیاده الهمزه والنون نحو : [ اِنْقَطَعَ ینقطِع اِنْقِطاعاً ] وهو لمطاوعه فعل نحو : قطعته فانقطع فلهذا لا یکون الّا لازماً ومجیئه لمطاوعه افعل نحو : أسقفت الباب أی ردَدْتَه فانْسَقَفَ وازعَجْتُه أی ابْعَدْته فَانْزَعَجَ من الشواذ ولا یبنی إلّا ممّا فیه علاج وتاثیر ، فلا یقال : اِنْکَرَمَ وإنْعَدمَ ونحوهما لانّهم لمّا خصّوه بالمطاوعه إلتزموا أن یکون أمره ممّا یظهر أثره وهو علاج تقویه للمعنی الذی ذکر من أنّ المطاوعه هی حصول الأثر.

[ وافتعل ] بزیاده الهمزه والتاء [ نحو : إجْتَمَعَ إجتماعاً ] وهو لمطاوعه فعل نحو : جمعته فاجتمع وللاتّخاذ نحو : اختبر أی أخذ الخبر ولزیاده المبالغه فی المعنی نحو : إکتسب أی بالغ واضطرب فی الکسب ویکون بمعنی فعل نحو : جَدَبَ واجْتَدَبَ وبمعنی تفاعل نحو : اختصموا أی تخاصموا [ وافعلّ ] بزیاده الهمزه واللّام الاُولی أو الثانیه [ نحو : إحمرّ یَحْمَرُّ إحمراراً ] وهو للمبالغه ولا یکون إلا لازماً واختصّ بالألوان والعیوب.

[ و ] القسم [ الثالث ] من الأقسام الثلاثه [ ما کان ماضیه علی سته

[شماره صفحه واقعی : 11]

ص: 1114

أحرف ] وهو ما کان الزائد فیه علی ثلاثه احرف.

[ مثل استفعل ] بزیاده الهمزه والسّین والتاء نحو : [ استخرج ] یستخرج [ استخراجاً ] وهو لطلب الفعل نحو : استخرجته أی طلبت خروجه ولإصابه الشیء علی صفه نحو استعظمته أی وجدته عظیماً وللتّحوّل نحو : استحجر الطین أی تحوّل الی الحجریّه ویکون بمعنی فعل نحو : قَرَّ فَاسْتَقَرَّ وقیل. إنّه للطّلب کانه یطلب القرار من نفسه.

[ وافعالّ ] بزیاده الهمزه والالف واللّام نحو : [ إحمارّ إحمیراراً ] وحکمه کحکم إحمرّ إلّا أنّ المبالغه فیه زائده.

[ واِفْعَوْعَل ] بزیاده الهمزه والواو واحدی العینین [ نحو : اعشوشب ] الأرض [ اعشیشاباً ] أی کثر عشبها وهو للمبالغه وفی بعض النّسخ ، [ وافعوّل نحو : اجلوّز اجلوازاً ] وهو بزیاده الهمزه والواوین.

و [ افعنلل ] بزیاده الهمزه والنّون واحدی اللّامین [ نحو : اقْعَنْسَسَ اقعِنْساساً ] أی خلف ورَجَعَ ، قال أبو عمرو : سأَلت الأصمعیّ عنه ، فقال هکذا : فقدّم بطنه وأخّر صدره.

[ وافْعَنْلی ] بزیاده الهمزه والنون والالف [ نحو : اسلنقی اسْلنقاءً ] أی نام علی ظهره ووقع علی القفا والبابان الاخیران من الملحقّات باحرنجم فلا وجه لذکرهما فی سلک ما تقدّم ، وکذا تَفَعَّلَ وتفاعل من الملحقات بتَدَحْرَجَ والمصنّف لم یفرّق بین ذلک.

أمّا الرّباعی المزید فیه

[ وأمّا الرّباعی المزید فیه فامثلته ] أی ابنیته بحکم الاستقراء ثلاثه : [ تفعلل ] بزیاده التاء [ کتدحرج تدحرجاً ] ویلحق به نحو : تَجَلْبَبَ أی لبس الجلبابُ ، وتَجَوْرَبَ أی لبس الجَورَبَ ، وتَفَیْهَقَ أی اکثر فی کلامه ، وتَرَهْوَکَ أی تَبَخْتَرَ فی المشی ، وتَمَسْکَنَ أی أظهر الذّل والمسکنه.

[شماره صفحه واقعی : 12]

ص: 1115

[ وافعنلل ] بزیاده الهمزه والنّون [ کاحْرَنْجَمَ ] أی ازدحم [ احْرِنْجاماً ] ویقال : حَرْجَمْتُ الإبل فاحرنجمت أی رَدَدْتُ بَعْضها الی بَعْض فارتددت ویلحق به نحو : اقعَنْسَسَ واسلَنْقی ولا یجوز الإدغام والإعلال فی الملحق لانّه یجب ان یکون الملحق مثل الملحق به لفظاً ، والفرق بین بابی اقعنسس واحرنجم انّه یجب فی الأوّل تکریر اللّام دون الثانی.

[ وَافْعَلَلَّ ] بزیاده الهمزه واللام وهو بسکون الفاء وفتح العین وفتح اللام الاُولی مُخفّفه والثّانیه مشدّده [ کاقْشَعَرَّ ] جلده [ اقشعراراً ] أی أخذته قشعریره.

الفعل المتعدّی و اللّازم

تنبیه [ الفعل إمّا مُتعدّ وهو الفعل الذی یتعدّی ] بنفسه [ من الفاعل ] أی یتجاوز [ الی المفعول به کقولک : ضَرَبْتُ زَیْداً ] فإنّ الفعل الّذی هو الضّرب قد جاوز من الفاعل الی زید فالدّور مدفوع فإنّ المراد بقوله یتعدّی : معناه اللّغوی وانّما قیّد المفعول بقوله به لأنّ المتعدّی وغیره متساویان فی نصب ما عدی المفعول به ، نحو : اجتمع القوم والأمیر فی السّوق یوم الجمعه اجتماعاً تأدیباً لزید ونحو ذلک ، ولا یعترض بنحو : ما ضَرَبْتُ زیداً لانَّ الفعل الّذی هو ضَرَبْتُ قد یتعدّی الی المفعول به فی نحو : ضربت زیداً وأن اُرید به لفظ الفاعل والمفعول به فهذا مدفوع بلا خفاء.

و [ یسمّی ایضاً ] المتعدّی [ واقعاً ] لوقوعه علی المفعول به [ ومجاوزاً ] لمجاوزته الفاعل بخلاف اللّازم و [ إمّا غیر متعدٍّ وهو الفعل الّذی لم یتجاوز الفاعل کقولک : حَسُنَ زَیْدٌ ] فإنّ الفعل الذی هو حَسُنَ لم یتجاوز الفاعل الّذی هو زید بل ثبت فیه و [ یُسَمّی ] غیر المتعدّی ایضاً [ لازماً ] للزومه علی الفاعل وعدم انفکاکه عنه [ وغیر واقع ] لعدم وقوعه علی المفعول به وفعل واحد قد یتعدّی بنفسه فیسمّی متعدّیاً ، وقد یتعدّی

[شماره صفحه واقعی : 13]

ص: 1116

بالحرف فیسمّی لازماً ، وذلک عند تساوی الإستعمالین نحو : شکرته وشکرت له ، ونصحته ونصحت له ، والحقّ أنّه متعدّ واللام زائده مطّرده لأنّ معناه مع اللام هو المعنی بدونها والمتعدّی واللازم بحسب المعنی وتَعدَّیْتَه أی تعدّی انت الفعل اللازم ، وفی بعض النّسخ وتَعدِیَتُه [ فی الثلاثی المجرّد ] خاصّه بشیئین [ بتضعیف العین ] أی بنقله الی باب التّفعیل [ أو بالهمزه ] أی بنقله الی باب الافعال [ کقولک : فرّحت زیداً ] فانّ قولک : فَرِحَ زید لازم ، فلمّا قلتُ : فرّحته صار متعدّیاً [ واجلسته ] فإنّ قولک : جلس زید لازم ، فلمّا قلتُ : اجلسته صار متعدیّاً [ و ] تعدیته [ بحرف الجرّ فی الکلّ ] أی من الثلاثیّ والرّباعیّ المجرّد والمزید فیه ؛ لانّ حروف الجرّ وضعت لتجرّ معنی الافعال إلی الأسماء [ نحو : ذهبتُ بزید وانْطَلَقْتُ به ] فإنّ قولک : ذَهَبَ وانطَلَقَ لازمان ، فلمّا قلت ذلک صارا متعدّیین.

[ ولا یغیّر شیء من حروف الجرّ معنی الفعل إلّا الباء ] فی بعض المواضع نحو : ذهبت به بخلاف مررت به ، والّذی یغیّر الباء معناه یجب فیه عند المبرّد مصاحبه الفاعل للمفعول به لانَّ الباء التی للتّعدیه عنده بمعنی مَعَ ، وقال سیبویه : الباء فی مثله کالهمزه والتّضعیف ، فمعنی ذهبتُ به اذهبته ، ویجوز المصاحبه وعدمها ، وأمّا فی الهمزه والتّضعیف فلا بدّ فیه من التغییر ولا حصر لتعدیه حروف الجرّ فعلا واحداً بل یجوز أن یجتمع علی فعل واحد حروف کثیره إلّا اذا کانت بمعنی واحد نحو : مررت بزیدٍ بعمرو فانه لا یجوز بخلاف مررت بزید بالبریّه أی فی البریّه ولا یتعدی کلّ فعل بالهمزه والتّضعیف فإنّ النّقل من المجرد الی بعض الأبواب المتشعّبه موکول الی السّماع ، فلا تقول : انْصَرْتُ زیداً عمرواً ولا ذهّبتُ خالداً ونحو ذلک ، کذا قال بعض المحقّقین. والحقّ أنّه لا بدّ فی الفعل المتعدّی الّذی نبحث عنه ونجعله مقابلاً للّازم من تغییر

[شماره صفحه واقعی : 14]

ص: 1117

الحرف معناه لما مرّ من انّه بحسب المعنی فلا بدّ من معنی التّغییر کما فی ذهبت به بخلاف مررت به ، نعم یصحّ أن یقال : فی کلّ جارّ ومجرور انّ الفعل متعدّ الیه کما یقال : یتعدّی الی الظرف وغیره لکن لا باعتبار هذا التّعدّی الذی نحن فیه علی أنّ فی قوله ولا یغیّر شیء من حروف الجرّ معنی الفعل إلا الباء نظراً.

فصلٌ فی أمثله تصریف هذه الافعال

هذا فصل فی أمثله تصریف [ هذه الافعال ] المذکوره من الثّلاثی والرباعی المجرّد والمزید فیه یعنی اذا صرفت هذه الافعال حصلت امثله کالماضی والمضارع والأمر وغیرها فهذا الفصل فی بیانها وقدّم الماضی لانَّ الزّمان الماضی قبل زمان الحال والمستقبل ولانّه أصل بالنسبه الی المضارع لأنّه یحصل بالزّیاده علی الماضی ولا شکّ فی فرعیّه ما حَصَل بالزّیاده وأصاله ما حَصَلَ هو منه واشتقّ منه فقال : [ امّا الماضی فهو الفعل الّذی دلّ علی معنی ] هذا بمنزله الجنس لشموله جمیع الافعال وخرج بقوله : [ وُجد ] هذا المعنی [ فی الزمان الماضی ] ما سوی الماضی واراد بالماضی فی قوله : فی الزّمان الماضی اللّغوی وبالأوّل الصّناعی فلا یلزم تعریف الشّیء بنفسه فإن قیل : هذا الحدّ غیر مانع اذ یصدق علی المضارع المجزوم بلم نحو : لَمْ یَضْرب فانّ لم قد نقل معناه الی الماضی وغیر جامع اذ لا یصدق علی نِعْم وبِئْس ولَیْس وعَسی وما اشبه ذلک.

فالجواب عن الأوّل انّ دلالته علی الماضی عارض نشأ من لَمْ والاعتبار لاصل الوضع وعن الثانی أنّه من الجوامد والمراد هاهنا الماضی الّذی هو أحد الامثله الحاصله من تصریف هذه الأفعال وان أرید

[شماره صفحه واقعی : 15]

ص: 1118

بالماضی المطلق فالجواب عنه أنّ تجرّدها عن الزّمان الماضی عارض فلا اعتداد به وکذا الکلام فی صیغ العقود نحو : بعتُ وأمثاله ثمّ اعلم انّ الماضی إمّا مبنی للفاعل أو مبنی للمفعول.

الفعل المعلوم و المجهول
فی الفعل الماضی

[ فالمبنی للفاعل منه ] أی من الماضی [ ما ] أی الفعل الماضی الذی [ کان اوّله مفتوحاً ] نحو : نَصَرَ [ أو کان أوّل متحرّک منه مفتوحاً ] نحو : إجْتَمَعَ فإنّ أوّل متحرّک منه من إجتمع هو التّاء لأنّ الفاءَ ساکنه والهمزه غیر متعدّ بها لسقوطها فی الدّرج وهو مفتوح ولو قال : ما کان اوّل متحرّک منه مفتوحاً لاندرج فیه القسمان لأنَّ أوّل متحرّک من نصَرَ هو النّون کالتّاء من إجتَمَعَ وانّما ذکر ذلک لزیاده التّوضیح ولیس أو فی قوله : أو کان ممّا یفسد الحدّ لأنّ المراد بها التّقسیم فی المحدود أی ما کان علی أحد هذین الوجهین وانّما یفسد اذا کان المراد بها الشکّ وإنّما فتح أوّل متحرّک منه ، لرفضهم الإبتداء بالساکن فی نحو : نَصَرَ ، ولئلّا یلزم إلتقاء الساکنین فی مثل : افْتَعَلَ واسْتَفْعَلَ ، وکون الفتح أخفّ الحرکات کما بنی آخر الماضی علی الفتح سواء کان مبنیّاً للفاعل أو مبنیّاً للمفعول إمّا البناء فلانّه الاصل فی الافعال وأمّا الحرکه فلمشابهه الاسم مشابهه ما فی وقوعه موقعه نحو : زیدٌ ضَرَبَ موقع زَیْدٌ ضارِبٌ ، وأمّا الفتح فلخفّته إلّا اذا اعتلّ آخره نحو : غزا ورمی أو اتّصل به الضّمیر المرفوع المتحرّک نحو : ضَرَبْتَ وَضَرَبْنَ أو واو الضّمیر نحو : ضَرَبُوا مثاله أی مثال المبنیّ للفاعل ولم یقتصر بذکر الکلّی لأنّه قد یراد ایضاحه وایصاله الی فهم المبتدی المستفید فیذکر جزئیّ من جزئیّاته ویقال له إنّه مثاله : [ نَصَرَ ] للغایب المفرد [ نَصَرا ] لمثنّاه [ نَصَروا ] لجمعه [ نَصَرَتْ ] للغایبه المفرده [ نَصَرَتا ] لمثناها [ نَصَرْنَ ] لجمعها [ نَصَرْتَ ] للمخاطب الواحد [ نَصَرْتما ] لمثّناه [ نَصَرْتُمْ ] لجمعه [ نَصَرْتِ ] للواحده المخاطبه

[شماره صفحه واقعی : 16]

ص: 1119

[ نَصَرْتُما ] لمثنّاها [ نَصَرْتُنَّ ] لجمعها [ نَصَرْتُ ] للمتکلّم الواحد [ نَصَرْنا ] له مع غیره.

وزادوا تاءً فی نَصَرَتْ للدّلاله علی التأنیث کما فی الاسم نحو : ناصِرَه واختصّوا المتحرّکه بالإسم والسّاکنه بالفعل تعادلاً بینهما اذا الفعل أثقل کما تقدّم وحرّکوها فی التثنیه لإلتقاء السّاکنین وزادوا ألفاً وواواً علامهً للفاعل فی الإثنین والجماعه وقد یحذف الواو فی النّدره کقوله : فَلو أنَّ الأطِبّاء کان حَوْلی وکان مع الأطِبّاءِ الشِّفاءُ وزادوا تاءً للمخاطب وتاءً للمخاطبه وتاء للمتکلّم وحرّکوها فی الجمیع خوفاً للّبس بتاء التّأنیث وضمّوها للمتکلّم لانّ الضّمّ أقوی ، والمتکلّم مقدّم فی الرّتبه لأنّه اعرف فأخذه وفتحوها للمخاطب إذ لم یکن الضّمّ للإلتباس بالمتکلّم والفتح راجح لخفّته والمذکّر مقدّم فأخذه فبقیت الکسره للمخاطبه فَاُعْطِیَتْها لئلّا یلتبس بالمتکلّم والمخاطب ولانّ الیاء یقع ضمیرها فی نحو : اِضْربی والکسره اُخت الیاء فتناسب إعطاؤها المخاطبه ولم یفرقوا بینهما فی المثنّی لکن زادوا میماً فرقاً بین المخاطبین وبین المغایبین وضمّوا ما قبلها لأنّ المیم شفویّه کالواو فیناسبها الضّمّ ووضعوا للمتکلّم مع غیره ضمیراً آخر وهو «نا» کما فی المنفصلات نحو : نَحْنُ ، فقالوا : فَعَلْنا وفرّقوا بین الجمع المذکّر الغایب ، وبین الجمع المؤنّث الغائبه باختصاص المذکّر بالواو والمؤنّث بالنّون دون العکس لأنّ الواو هنا أقوی من النّون لأنّها من حروف المدّ واللّین وهی بالزّیاده أولی ، والمذکّر مقدّم علی المؤنّث فأخذه ، وکذا فرّقوا بین الجمع المخاطب والمخاطبه باختصاص المذکّر بالمیم لمناسبتها الواو والّتی هی علامه له فی الغیبه واختصاص المؤنّث بالنّون کما فی جمع الغائبه ، وشَدَّدوا النّون لأنّهم قالوا : نَصَرْتُنَّ أصله نَصَرْتُمْنَ ، فادغمت المیم فی النّون ادغاماً واجباً وکذا ضمّوا ما قبل

[شماره صفحه واقعی : 17]

ص: 1120

النّون اعنی التّاء لمناسبه الضّمّ المیم وهذه مناسبات ذکروها بعد الوقوع وإلّا فالحاکم بذلک الواضع لا غیره.

[ وقس علی هذا ] المذکور من تصریف نَصَرَ [ اَفْعَلَ وفاعَلَ وفَعَّلَ وفَعْلَلَ وتَفَعْلَلَ وافْتَعَلَ وانفَعَلَ واستَفْعَلَ وافْعَلَلَّ ] نحو : اِقْشَعَرَّ اقْشَعَرّا اقشعَرّوا الخ [ وافعَوْعَلَ ] نحو : اعشَوْشَبَ الخ [ وکذلک البواقی ] فترکه لانّه لمّا ذکر واحد فالبواقی علی نهجه فلا وجه الی تکثیر الأمثله اذ لیس الادراک بکثره النّظائر ، فالفَهِمُ الذّکیّ یُدرک بالنّظیر الواحد ما لا یدرکه البلید بالف شاهد.

[ ولا تعتبر انت ] وفی بعض النسخ ولا تعتبر مبنیّاً للمفعول [ حرکات الألفات ] أی الهمزات وانّما عبّر عنها بها لأنّ الهمزه اذا کانت أوّلاً تکتب علی صوره الألف ویقال لها : الألف ، قال فی الصّحاح : الألف علی ضربین لیّنه ومتحرّکه ، فاللّینه : تسمّی ألفا ، والمتحرّکه : تسمّی همزه [ فی الأوائل ] أی فی أوائل انْفَعَلَ وافْتَعَلَ واسْتَفْعَلَ وما أشبهها ممّا فی أوّله همزه زائده سوی اَفْعَل ، فانّ همزته للقطع لأنّها لا تسقط فی الدّرج ولهذا فتحت یعنی لا یقال : إنّ اوائل هذه الافعال لیست مفتوحه بل مکسوره فلا یکون مبنیّاً للفاعل [ فانّها ] أی لأنّ هذه الألفات [ زائده ] لدفع الإبتداء بالسّاکن [ تثبت فی الإبتداء ] للإحتیاج الیها [ وتسقط فی الدّرج ] أی فی حشو الکلام لعدم الإحتیاج الیها نحو : وافتَعَلَ واسْتَفْعَلَ وانفعل بحذف الهمزه باتّصال الواو بالکلمه.

[ والمبنیّ للمفعول منه ] أی من الماضی أراد ان یذکر تعریفاً له باعتبار اللّفظ فذکر علی سبیل الإستطراد وتعریفاً لمطلق الفعل المبنیّ للمفعول باعتبار المعنی فقال : [ وهو ] أی المبنی للمفعول مطلقاً سواء کان من الماضی أو المضارع [ الفعل الّذی لم یسمّ فاعله ] کما تقول :

[شماره صفحه واقعی : 18]

ص: 1121

ضُرِبَ زیدٌ فترفع زیداً لقیامه مقام الفاعل ولا یذکر الفاعل إمّا لتعظیمه فتصونه عن لسانک أو لتحقیره فتصون لسانک عنه أو لعدم العلم به أو لقصد صدور الفعل عن أی فاعل کان ولا غرض فی الفاعل ، کقتل الخارجی ، فإنّ الغرض المهمّ قتله لا قاتله أو لغیر ذلک ممّا تقرّرَ فی علم المعانی وینتقض بالمبنی للفاعل عند من یجوّز حذف الفاعل [ ما کان ] خبر المبتدء أی المبنی للمفعول من الفعل الماضی الّذی کان [ أوّله مضموماً کفُعِلَ وفُعْلِلَ وفُعِّلَ وافعِلَ وفُوعِلَ ] بقلب الألف واواً لإنضمام ما قبلها [ وتُفُعّلَ ] بضم التّاء والفاء ایضاً لانّک لو قلت : تُفَعِّلَ بضمّ التّاء فقط لالتَبس بمضارع فعّل [ و ] کذلک قالوا : فی تفاعل [ تُفوُعِلَ ] بضمّ التّاء والفاء اذ لو اقتصر علی ضَمّ التّاء لالتبس بمضارع فاعَلَ وقلب الألف واواً لانضمام ما قبلها [ أو ] کان [ أوّل متحرّک منه مضموماً نحو : اُفْتُعِلَ ] بِضَمّ التّاء لانّه أوّل متحرّک منه کما ذکرنا فی المبنی للفاعل [ واسْتُفْعِلَ ] بضمّ التّاء.

وکذا قیاس کلّ ما کان أوّله همزه وصل ولم یذکر اِنْفَعَلَ وافعلَّ وافعَوَّلَ وافعالَّ وافعَوعل وافْعَلَلَّ ونحو ذلک لانّها من اللّوازم ، وبناء المفعول منها لا یکاد یوجد [ وهمزه الوصل فی ما ] أوّل متحرّک منه مضموم [ تتَّبع هذا المضموم ] الّذی هو أوّل متحرّک منه [ فی الضّم ] یعنی تکون مضمومه عند الإبتداء کقولک مبتدئاً : اسْتُخْرِجَ المال مثلاً بضمّ الهمزه لمتابعه التّاء [ وما قبل آخره ] أی آخر المبنی للمفعول [ یکون مکسوراً أبداً نحو : نُصِرَ زیدٌ واستُخْرِجَ المال ] وفی نحو : اُفْعُلَّ وَاُفْعُولَّ یقدّر الأصل وهو اُفْعُلِلَ واُفْعُولِلَ وفی نحو : اُفْعُلِلَّ کاُقْشُعِرَّ الأصل اُفْعُلْلِلَ فنقلت کسره اللام الثانیه الی الأولی. وادغمت الثّانیه فی الثالثه ، فلیتامّل. ولو قال : ما کان أوّل متحرّک منه مضموماً لکان کافیاً کما تقدّم ، والسّر فی الضّم

[شماره صفحه واقعی : 19]

ص: 1122

الاوّل وکسر ماقبل الآخر أنّه لا بدّ من تغییر لیفصل من المبنی للفاعل والأصل فَعَل فغیّروه الی فُعِلَ بضمّ الاوّل وکسر الثانی دون سائر الأوزان لیبعد عن أوزان الإسم ، ولو کسر الأوّل وضمّ الثانی لحصَلَ هذا الغرض لکنّ الخروج من الضمه الی الکسره أولی من العکس لأنّه طلب الخفّه بعد الثّقل ، ثمّ حمل غیر الثلاثی المجرّد علیه فی ضمّ الأوّل وکسر ما قبل الآخر وما یقال إنّ ضمّ الأوّل عوض عن المرفوع المحذوف فلیس بشیء لأنّ المفعول المرفوع عوض عنه وهو کاف ، وجاء فزْد له بسکون الزّاء والاصل فصْد له أسکن الصّاد وأبدل بالزّاء ، وحکی قطرب : ضِرْب زید بنقل کسره الرّاء الی الضّاد ، وجاء عصْرَ بسکون ما قبل الآخر وقرء قوله : رِدَّتْ الینا بکسر الرّاء ، وکلّ ذلک ممّا لا یعتدّ به نقضاً وجاء نحو : جُنَّ وسُلَّ وُزکم وحُمَّ وفُئِد ووُعِکَ مبنیّه للمفعول أبداً للعلم بفاعلها فی غالب العاده أنّه هو الله تعالی وعقّب الماضی بالمضارع لأنّ الأمر فرع علیه وکذا اسم الفاعل والمفعول لاشتقاقهما منه فقال : وأمّا الفعل المضارع فهو ما کان أی الفعل الّذی یکون فی أوّله إحدی الزوائد الاربع وهی أی الزوائد الاربع الهمزه والنون والتّاء والیاء یجمعها أی یجمع تلک الزّوائد الأربع قولک : أنیت أو أتین أو نأتی ، وإنّما زادوها فرقاً بینه وبین الماضی ، واختصّوا الزّیاده به لأنّه مؤخّر بالزّمان عن الماضی والأصل عدم الزّیاده فأخذه المقدّم ، ولقائل أن یقول هذا التّعریف شامل لنحو : اَکْرَمَ وتَکَسَّرَ وتباعد فانّ أوّله إحدی الزوائد الاربع ولیس بمضارع ویمکن أن یجاب عنه بأنّا لا نسلّم أنّ أوّله إحدی الزوائد الاربع لأنّا نعنی بها الهمزه الّتی تکون للمتکلّم وحده والنّون الّتی تکون له مع غیره ، وکذا التّاء والیاء کما أشار الیه بقوله : فالهمزه للمتکلّم وحده نحو : اَنَا اَنْصُر والنّون له أی للمتکلّم إذا کان معه غیره مذکّراً کان أو مؤنّثاً نحو :

[شماره صفحه واقعی : 20]

ص: 1123

نحن نَنْصُر ویستعمل فی المتکلّم وحده فی موضع التّعظیم والتّفخیم نحو قوله تعالی : «نَحْنُ نَقُصُّ» (1).

والتّاء للمخاطب مفرداً نحو : اَنْتَ تَنْصُر [ أو مثنّی ] نحو : أنتما تَنصرانِ أو مجموعاً کأنتم تَنْصُرونَ مذکّراً کان المخاطب فی هذه الثلاثه أو مؤنّثاً وللغائبه المفرده نحو : هی تنصر ، ولمثنّاها نحوهما تنصران والیاء للغائب المذکّر مفرداً کان نحو : هو ینصر أو مثنی نحوهما ینصران أو مجموعاً نحوهُمْ یَنْصُرون ، ولجمع المؤنّث الغائبه نحوهُنَّ یَنْصُرْنَ واعترض علیه بانه یستعمل فی الله تعالی نحو : یَفْعَل الله ما یشاء ویحکم ما یرید ، ولیس بغائب ولا مذکّر ولا مؤنّث تعالی الله عن ذلک فالأولی أن یقال : والیاء لما عدا ما ذکرناه واُجیب عنه بأنّ المراد بالغائب اللّفظ ، فاذا قلت : الله تعالی عُلوّاً کبیراً یحکم بکذا فالله لفظ مذکّر غائب لانّه لیس بمتکلّم ولا مخاطب ، وهو المراد بالغائب ، فإن قلت : لِمَ زادوا هذه الحروف دون غیرها ولم اختصّوا کلّاً منها بما اختصّوا قلت : لأنّ الزّیاده مستلزمه للثّقل وهم احتاجوا الی حروف تزاد لنصب العلامه فوجدوا أوْلی الحروف بذلک حروف المدّ واللّین لکثره دَوَرانها فی کلامهم إمّا بأنفسها أو بِاَبْعاضها أعنی الحرکات الثّلاث فزادوها وقلّبوا الألف همزه لرفضهم الإبتداء بالسّاکن ومخرج الهمزه قریب من مخرجها وأعطوها للمتکلّم لأنّه مقدّم والهمزه أیضاً مخرجها مقدّم علی مخرجها لکونها من أقصی الحلق ، ثمّ قلبوا الواو تاء لأنّه تؤدی زیادتها الی الثّقل لا سیّما فی مثل ووجل بالعطف وقلّبها تاء کثیر فی کلامهم نحو : تُراث وتجاه والاصل وراث ووُجاه فقلبوها هاهنا ایضاً تاءً وأعطوها المخاطب لأنّه مؤخّر عنهما بمعنی أنّ الکلام إنّما ینتهی الیه والواو منتهی مخرج الهمزه والیاء

[شماره صفحه واقعی : 21]

ص: 1124


1- یوسف : ٣ ، والکهف : ٣.

لکونها شفویّه وأتبعوه الغائبه والغائبتین لئلّا یلتبسا بالغائب والغائبین وحینئذٍ وإن التبسا بالمخاطب والمخاطبین لکن هذا أسهل.

ویوجدُ الفرق بین جمع المذکّر وجمع المؤنث فی الغائب بالواو والنّون نحو : یضربونَ ویَضْرِبْنَ ولم یجعل الجمع بالتاء کما فی واحده والمثنّی بل بالیاء کما هو مناسب للغائب لکون مخرج الیاء متوسّطاً بین مخرج الهمزه والواو وکون ذکر الغائب دائراً بین المتکلّم والمخاطب ولمّا کان فی الماضی فرق بین المتکلّم وحده ومع غیره أرادوا أن یفرّقوا بینهما فی المضارع ایضاً فزادوا النّون لمشابهتها حرف المدّ واللّین من جهه الخفاء والغُنّه ، فإن قلتَ : لِمَ سمّی هذا القسم مضارعاً قلت : لأنّ المضارعه فی اللّغه المشابهه من الضّرع کأنّ کِلا الشّبهین إرتضعا من ضرع واحد فهما أخوان رضاعاً ، وهو مشابه لإسْم الفاعل فی الحرکات والسّکنات ولمطلق الإسم فی وقوعه مشترکاً بین الاستقبال والحال وتخصیصه بالسّین أو سوف أو اللام کما أنَّ رجلاً یحتمل أن یکون زیداً وعمرواً وخالداً وغیرهم ، فإذا عرّفته باللّام وقلت : الرّجل اختصّ بواحد وبهذه المشابهه التّامّه اُعْرِب من بین سائر الافعال.

[ وهذا ] أی المضارع [ یصلح للحال ] والمراد بها أجزاء من طَرَفَی الماضی والمستقبل یعقب بعضها بعضاً من غیر فرط مهله وتراخ ، والحاکم فی ذلک هو العرف لا غیر [ والإستقبال ] والمراد به ما یترقّب وجوده بعد زمانک الّذی انت فیه [ تقول : یفعل الآن ویسمّی حالاً وحاضراً أو یفعل غداً ویسمّی مستقبلاً ] والمشهور انّ المستقبل بفتح الباء إسم مفعُول والقیاس یقتضی کسرها لیکون اسم فاعل لأنّه یستقبل کما یقال : الماضی ولعلّ وجه الأوّل أنّ الزّمان یستقبل فهو مستقبل اسم مفعول لکنّ الأولی أن یقال : المستقبل بکسر الباء فإنّه الصّحیح وتوجیه الأوّل لا یخلو

[شماره صفحه واقعی : 22]

ص: 1125

من حزازه (1).

قیل : انّ المضارع موضوع للحال والاستعمال فی الاستقبال مجاز وقیل : بالعکس والصحیح أنّه مشترک بینهما لأنّه یطلق علیهما اطلاق کلّ مشترک علی أفراده هذا ولکن تبادر الفهم الی الحال عند الإطلاق من غیر قرینه ینبئ عن کونه أصلاً فی الحال وایضاً من المناسب أن تکون لها صیغه خاصّه کما للماضی والمستقبل.

[ واذا دخلتْ علیه ] أی علی المضارع [ السین أو سوف فقلت : سَیفعل أو سوف یفعل ، اختصّ بزمان الاستقبال ] لأنّهما حرفا استقبال وضعاً وسمّیا حَرفَی تنفیس ، ومعناه تأخیر الفعل فی الزّمان المستقبل وعدم التّضییق فی الحال یقال : نفّسته أی وَسَعْتُه وسَوف اکثر تنفیساً وقد یخفّف بحذف الفاء فیقال : سَوْ ، وقد یقال : سَی بقلب الواو یاءً وقد یحذف الواو فتسکن الفاء الّذی کان متحرّکاً لاجل السّاکنین ، ویقال : سَفْ أفعل وقیل : إنّ السین منقوص من سوف دلاله بتقلیل الحرف علی تقریب الفعل قبل.

[ واذا ادخلت علیه لام الابتداء اختصّ بزمان الحال نحو : قولک لَیَفْعَلُ وفی التنزیل : إنّی لَیَحْزُنُنی ] امّا فی قوله تعالی : «وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَی» (2) و «لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَیًّا» (٣) فقد تمحضّت اللّام للتّوکید فیهما مُضْمَحِلّاً عنها معنی الحالیّه لأنّها انّما تفید ذلک اذا دخلت علی المضارع المحتمل لهما لا المستقبل الصّرف وفی قوله : «إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ» (3) ینزل منزله الحال اذ لا شکّ فی وقوعه وأمثال ذلک فی کلام الله کثیره.

[شماره صفحه واقعی : 23]

ص: 1126


1- قوله : لا یخلو من حزازه بفتح الحاء المهمله والزائین المعجمتین ، قال فی المنتهی : حزاره بالفتح سوزش دل از خشم وجز آن.
2- الضحی : ٥ (٣) مریم : ٦٦.
3- النحل : ١٢٤.

وعند البصریّین اللّام للتأکید فقط.

أمّا فی الفعل المضارع

واعلم أنّ المضارع ایضاً امّا مبنیّ للفاعل أو مبنیٌّ للمفعول [ فالمبنیّ للفاعل منه ] أی من الفعل المضارع [ ما ] أی الفعل المضارع الّذی [ کان حرف المضارعه منه مفتوحاً إلّا ما کان ماضیه علی اربعه احرف ] نحو : دَحْرَجَ وأکْرَمَ وفَرَّحَ وقاتَلَ [ فإنَّ حرف المضارعه منه ] أی ممّا کان ماضیه علی اربعه احرف [ یکون مضموماً أبداً نحو : یُدَحْرِجُ یُکْرِمُ ویُفَرِّحُ ویُقاتِلُ] أمّا الفتح فلکونه الاصل لِخفّته وکسر غیر الیاء فیما کان ماضیه مکسور العین لغه غیر الحجازیّین وهم یکسرون الیاء اذا کان بعده یاء اُخری فلا ینطبق التعریف علی ذلک.

وأمّا الضّمّ فیما کان ماضیه علی اربعه احرف فلانّه لو فتح فی یُکرِمُ مثلاً ، ویقال : یَکْرِمْ لم یعلم أنّه مضارع المجرّد أو المزید فیه ، ثمّ حمل علیه کلّ ما کان ماضیه علی اربعه احرف ، فإن قلت : فلِمَ لم یفتح حرف المضارع فی یدحرج ویقاتِلُ ویفرِّح ولا التباس فیها ، ثمّ یحمل یکرم علیها وحمل الاقلّ علی الأکثر أولی قلت : لأنّه لو حمل الاقلّ علی الاکثر لزم الإلتباس ولو فی صوره واحده بخلاف العکس ، فانّه لا التباس فیه أصلاً فان قلت : لم اختصّ الضّم بهذه الأمثله الاربعه والفتح بما عداها دون العکس قلت : لانّها اقلّ ممّا عداها والضّم اثقل من الفتح فاختصّ الضّم بالاقلّ والفتح بالاکثر تعادلاً بینهما هذا وقد عرفت جواب ذلک ممّا مرّ ولقائل أن یقول : ولا یدخل فی هذا التّعریف إهراق یُهریقُ واسطاع یُسطیع بضمّ حرف المضارعه ، والاصل اراق واطاع زیدت الهاء والسّین فإنّهما مبنیّان للفاعل ولیس حرف المضارعه منهما مفتوحاً ولیسا ایضاً ممّا کان ماضیه علی اربعه احرف.

ویمکن الجواب عنه بأنّ الهاء والسّین زائدتان علی خلاف القیاس

[شماره صفحه واقعی : 24]

ص: 1127

فکأنّهما علی اربعه احرف تقدیراً أو بانّهما من الشّواذّ ولا یجب أن یدخل فی الحدّ الشّواذ ونحو : خِصِّم وقتّل بالتشدید ، والاصل اختصم واقتتل ادغمت التّاء فیما بعدها وحذفت الهمزه لعدم الاحتیاج فیکون علی خمسه احرف تقدیراً فلهذا یفتح حرف المضارعه ویقال : یخصّم ویقتّل وهاهنا موضع بحث ولمّا ضمّ حرف المضارعه من هذه الاربعه کما فی المبنیّ للمفعول اراد ان یذکر علامه کون هذه الاربعه مبنیّاً للفاعل.

فقال : [ وعلامه بناء هذه الاربعه ] یعنی یکرم ویدحرج ویقاتل ویفرّح [ للفاعل کون الحرف الّتی قبل الآخر منه ] أی آخر کلّ واحد من هذه الاربعه حال کونه مبنیّاً للفاعل [ مکسوراً ابداً ] بخلاف المبنیّ للمفعول فانّه فیه مفتوح أبداً کما سنذکره فی بحثه [ مثاله ] أی مثال المبنیّ للفاعل [ من یَفْعُل ] بضّم العین [ یَنْصُرُ ینصران ینصرون الخ ] وقد یستعمل لفظ الاثنین فی بعض المواضع للواحد کقول الشّاعر : فَإن تَزْجرانی یَابْنَ عُفّانّ فَانْزَجِرُ***وإن تَرْعیانی اَحْمِ عرضاً مُمَنَّعا

وکقوله فقلت لصاحِبی لا تحبِسانا***بِنَزع اُصولِهِ واجْذَرّ شیحاً [ وقس علی هذا ] المذکور من التّصریف [ یَضْرِبُ وَیَعْلَم ویُدَحْرِجُ ویقاتِلُ ویُکْرِمُ ویُفَّرحُ وَیَتَکسَّرُ ویَتَباعدُ ویَنْقَطِعُ ویَجْتَمِعُ ویحمارّ ویستخرجُ ویتدحْرَجُ ویعشوشب ویجلوّز ویَقْعَنسسُ ویسلنقی ویحرنجم ویقشعرّ ] ونحن لا نشتغل بتفصیلها فإنّه لا یخفی علی من له أدْنی تامّل وتمیّز ولو اشکل شیء من نحو : یقشعرّ ویسلنقی یعرف فی المضاعف والنّاقص.

[ والمبنیّ للمفعول منه ] أی من المضارع [ ما ] أی الفعل المضارع الّذی [ کان حرف المضارعه منه مضموماً ] حملاً علی الماضی [ وکان

[شماره صفحه واقعی : 25]

ص: 1128

ما قبل الآخر ] منه [ مفتوحاً ] فإن کان مفتوحاً فی الأصل بقی علیه وإلّا یفتح لیعدّل الضّم بالفتح فی المضارع الّذی هو اثقل من الماضی [ نحو : یُنْصَرُ ویُدَحْرَجُ ویُکْرَم ویُقاتَل ویُفَرَّحُ ویُسْتَخرَجُ ] وتصریفها علی قیاس المبنیّ للفاعل وفی نحو : یُفْعَلُّ ویُفْعالُّ ویُفْعَلَلُّ بتقدیر الأصل وهو یُفَعْلَلُ ویُفْعالَلُ ویُفْعَلُلُ بفتح ما قبل الآخر ولم یذکر المصنّف غیر المتعدی ؛ لانّه قَلَّ ما یوجد منه.

دخول «ما و لا» النافیتان علی الفعل المضارع

[ واعلم : انّه ] الضّمیر للشّان [ تدخل علی الفعل المضارع ما ولا النّافیتان ] للفعل المضارع [ فلا تغیّران صیغته ] أی صیغه فعل المضارع وقد مرّ تفسیر الصّیغه فی صدر الکلام یعنی لا یعملان فیه لفظاً وقد سُمِعَ من العرب الجزم بلاء النّافیه اذا صلح ما قبلها کَیْ نحو : جئته کی لا یَکُنْ له عَلَیَّ حجّه وتقول : [ لا یَنْصُرُ ، لا یَنْصُرانِ لا ینصُرُون الخ ] کما تقدّم فی ینصر بعینه [ وکَذلِکَ ما ینصُرُ ما یَنْصُران ما یَنْصُرونَ الخ ].

دخول الجازم علی الفعل المضارع

واعلم : أنّه [ یدخل ] علی الفعل المضارع الجازم وهو لَمْ ولمّا ولاء فی النّهی واللام فی أمر الغائب واِنْ للشّرط والجزاء والأسماء الّتی تضّمنت معناها والغرض فی هذا الفنّ بیان آخر الفعل عند دخول الجازم علیه [ فیحذف حرکه الواحد ] نحو : لم یَنْصُرْ بسکون الرّاء ویحذف [ نون التّثنیه ] نحو : لم یَنْصُرا [ و ] یحذف [ نون الجمع المذکّر ] نحو : لَم یَنْصُروا ویحذف [ نون الواحده المخاطبه ] نحو : لَمْ تَنْصُری ؛ لانّ النّون فی هذه الامثله علامه الرّفع کالضّمّه فی الواحد فکما یحذف حرکه الواحد کذا یحذف النون ، وإنّما جعلت هذه النّون علامه الإعراب کالحرکه لانّه لمّا وجب ان تکون هذه الأفعال معربه والإعراب إنّما یکون فی آخر الکلمه وکان أواخر هذه الأفعال ساکنه وهی الضّمائر لانّها لمّا اتّصلت بالافعال صارت کأجزاء منها ولم یکن إجراء الإعراب علیها فوجب زیاده حرف

[شماره صفحه واقعی : 26]

ص: 1129

الإعراب ولم یمکن زیاده حرف المدّ واللّین فزادوا النّون لعلامه الإعراب لمناسبتها إیّاها کما سبق.

[ ولا یحذف ] الجازم [ نون جماعه المؤنّث ] فلا یقال : لَمْ یَنْصُرْ فی یَنْصُرنَ [ فإنّه ] أی لأنَّ نون جماعه المؤنّث [ ضمیر کالواو فی جمع المذکّر ] وهو فاعل فلا یحذف [ فتثبت علی کلّ حال ] بخلاف النّونات الآخر فإنّها علامات للإعراب وهذه ضمیر الفاعل لا علامه للإعراب لأنّها اذا اتّصلت بالفعل المضارع صار مبنیّاً لانّه إنّما إعرب لمشابهه الإسم ولمّا اتّصل به النّون الّتی لا یتّصل إلّا بالفعل فرجّح جانب الفعلیّه فصارت النّون من الفعل بمنزله الجزء من الکلمه کما فی بَعلبکّ ، وتعَذّر الإعراب بالحروف والحرکه علی ما لا یخفی ردّ الی ما هو الأصل فی الفعل أعنی البناء وأشار الی الأمثله بقوله [ تقول : لَمْ یَنْصُرْ لم یَنْصُرا لَمْ یَنْصُروا ] وجاء لم فی الضّروره غیر جازمه کقول الشاعر :

هجوت زبّان ثُمّ جئت معتذراً***من هجو زبّان کأن لم تهجو ولم تدع

وجاء ایضاً مفصولاً بینها وبین المجزوم کقول الشاعر :

فأضحت مغانیها قفاراً رسومها***کأن لم سوی أهل من الوحش توهل

وجاء حذف المجزوم بعده کقوله :

وَاحْفَظ ودیعَتَکَ الّتی اسْتَوَدعتها***یوم الإغاره اِنْ وَصَلتَ وان لَمْ

دخول الناصب علی الفعل المضارع

[ واعلم : أنّه یدخل ] علی الفعل المضارع [ النّاصب ] وهو اَنْ ولَنْ وکیْ واِذَنْ والأصل اَنْ والبواقی فرع علیه وإنّما عمل النّصب لکونها مُشابها لأنّ المشدّده وهو ینصب الأسماء فهذا ینصب الافعال [ فتبدّل من الضّمه فتحه ] کما هو مقتضی النّاصب فإنّ النّصب یکون بالفتحه کما أنّ الرّفع یکون بالضّمه والجزم بالسّکون ، فإن قیل : کان من الواجب أن یقول من الرّفع نصباً لأنّه معرب والفتح والضّم إنّما یستعملان فی

[شماره صفحه واقعی : 27]

ص: 1130

المبنیّات فالجواب أنّ الغرض هاهنا بیان الحرکه دون التعرّض للإعراب والبناء والحرکه من حیث هی حرکه هی الضّم والفتح والکسر لا الرّفع والنّصب والجرّ فانّ هذا أمر زائد ، فلیتأمّل.

[ وتسقط النّونات ] لأنّها علامه الرّفع [ سوی نون جماعه المؤنّث ] لما ذکرنا من أنّه ضمیر لا علامه الاعراب وإنّما أسقط النّاصب هذه النونات حملاً له علی الجازم لأنّ الجزم فی الأفعال بمنزله الجرّ فی الاسماء فکما حمل النّصب علی الجرّ فی الأسماء فی التثنیه والجمع فکذا هاهنا حمل النّصب علی الجزم وحذفت النّونات المحذوفه فی حال الجزم [ فتقول : لن یَنْصُرَ لَنْ یَنْصُرا لن یَنْصُرُوا الخ ].

ومعنی لن نفی الفعل مع التّأکید [ ومن الجوازم لام الأمر ] لانّ المضارع لمّا دخله لام الامر شابه أمر المخاطب وهو مبنیّ ولم یمکن بناء ذلک لوجود حرف المضارعه مع عدم تعذّر الإعراب فاُعرب باعراب یشبه البناء وهو السّکون لأنّه الاصل فی البناء فاللام لکون المشابهه مستفاده منه یعمل عمل الجزم وتکون مکسوره تشبیهاً باللام الجارّه لانّ الجزم بمنزله الجرّ وفتحها لغه لکن اذا دخل علیها الواو أو الفاء أو ثمّ جاز سکونها قال الله تعالی : «فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلًا وَلْیَبْکُوا کَثِیرًا» (1) ، وقال ایضاً : ﴿ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْیُوفُوا﴾ (2) وقرئ بسکون اللام وکسرها.

وقوله : [ فتقول فی أمر الغائب ] اشاره الی انّه لا یؤمر به المخاطب لانّ المخاطب له صیغه مختصّه وقرئ فَلْتَفْرحوا بالتّاء خطاباً وهو شاذّ وجائز فی المجهول نحو : لتُضْرَبْ انت الخ ؛ لأنّ هذا الأمر لیس للفاعل

[شماره صفحه واقعی : 28]

ص: 1131


1- التوبه : ٨٢.
2- الحجّ : ٢٩.

المخاطب لأن الفاعل محذوف فیه وکذا لاَضْرِبْ اَنَا ولِنَضْرِبْ نَحْنُ ونحو ذلک لأنّ الأمر بالصّیغه یختصّ بالمخاطب فلا بدّ من استعمال اللام فی هذه المواضع لأنّها غیر المخاطب فکان الواجب علی المصنّف أن یقول فی أمر غیر المخاطب ویمثّل بالمتکلّم والمخاطب المجهول وفی الحدیث : قُومُوا فلاُصلّ مَعَکم ، وفی التنزیل : ولِنَحْمِلْ خَطایاکُمْ ، واذا کان المأمور جماعه بعضهم حاضر وبعضهم غائب فالقیاس تغلیب الحاضر علی الغائب نحو : إفْعَلا وإفعَلُوا ، ویجوز علی قلّه إدخال اللام فی المضارع المخاطب لتفید التّاء الخطاب واللام الغیبه مع التّنصیص علی کون بعضهم حاضراً ، وبعضهم غائباً کقوله (صلّی الله علیه وآله) : لتأخُذُوا مَصافَّکُمْ (1).

وقد جاء فی الشّذوذ حذفها وجزم الفعل کقوله :

مُحَمَّد تَفْدِ نَفْسَکَ کُلُّ نَفْسٍ***اذا ما خِفْتَ مِنْ أمرٍ تَبالا

أی لتفد نفسک وأجاز الفرّاء : حذفها فی النَّثر کقولک : قُلْ لَهُ یَفْعَل وفی التَّنزیل : «قُل لِّعِبَادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا یُقِیمُوا الصَّلَاهَ» (2) والحقّ أنّه جواب الأمر والشّرط لا یلزم أن یکون علّه تامّه للجزاء وإنّما اختصّ هذا الأمر باللّام والمخاطب بغیرها لانّ أمر المخاطب اکثر استعمالاً فکان بالتخفیف أولی وأمثلته : لِیَنْصُرْ لِیَنْصُرا لیَنْصُرُوا لِتَنْصُرْ لِتَنْصُرا لِیَنْصُرْنَ وفی المتکلّم : لِأنْصُرْ لنَنْصُرْ وفی المجهول : لِیُنْصَرْ لِیُنْصَرا لِیُنْصَروا الخ ، وقس علی هذا لِیَضْرِبْ ولِیَعْلَمْ ولِیُدَحْرِجْ وغیرها من نحو : لِیُکْرِمْ ولِیُقاتِل ولِیَتَکَسَّرْ

[شماره صفحه واقعی : 29]

ص: 1132


1- أی مواقفکم فی القتال أمر النبی (صلی الله علیه و آله) بذلک الحاضرین عنده والغائبین عن مجلسه جمیعاً فاتی بالتّاء تنصیصاً علی کون البعض حاضراً وباللّام لکون البعض غائباً ، سعد الله. قوله : لتاخذوا مصافّکم ، المصاف : بفتح المیم وتشدید الفاء جمع المصفّ وهو الموقف فی الحرب ، سعد الله.
2- إبراهیم : ٣١.

ولِیَتَباعَدْ وَلِیَنْقَطِعْ ولِیَجْتَمِعْ ولِیُفَرِّحْ الی آخر الأمثله علی قیاس المجزوم.

و من الجوازم «لاء» الناهیه

[ ومنها ] أی من الجوازم [ لاء النّاهیه ] وهی الّتی یطلب بها ترک الفعل واسناد النّهی الیها مجاز ؛ لأنَّ النّاهی هو المتکلّم بواسطتها وإنّما عملت الجزم لکونها نظیره لام الأمر من جهه أنّهما للطّلب أو نقیضها من جهه انَّ لام الأمر لطلب الفعل وهی لطلب ترکه بخلاف لا النّافیه إذ لا طلب فیها أصلاً ، فتقول فی نهی الغائب : لا یَنْصُرْ لا یَنْصُرا لا یَنْصُرُوا الخ ، وفی نهی الحاضر : لا تَنْصُرْ لا تَنْصُرا لا تَنْصُرُوا الخ ، وهکذا قیاس سائر الامثله من نحو : لا یَضْرِبْ ولا یَعْلَمْ ولا یُدَحْرِجْ الی غیر ذلک کما مرّ فی المجزوم ، وقد جاء فی المتکلّم قلیلاً کلام الامر.

وأمّا الأمر بالصّیغه یسمّی بذلک لأنّ حصوله بالصّیغه المخصوصه دون اللام وهو أمر الحاضر أی المخاطب فهو جار علی لفظ المضارع المجزوم فی حذف الحرکات والنّونات الّتی تحذف فی المضارع المجزوم وکون حرکاته وسکناته مثل حرکات المضارع وسکناته أی لا تخالف صیغه الأمر صیغه المضارع إلّا بأن تحذف حرف المضارعه منه وتعطی آخره حکم المجزوم وإنّما قال : جار علی لفظ المضارع المجزوم لئلّا یتوهّم إنّه ایضاً مجزوم معرب کما هو مذهب الکوفیّین فانّه لیس بمجزوم بل هو مبنیّ اُجری مجری المضارع المجزوم.

امّا البناء فلأنّه الأصل فی الفعل وانّما اُعرب منه فلمشابهه الإسم وهذا لم یشبه الإسم فلم یعرب وأمّا الکوفیّون فعلی أنّه مجزوم واصل اِفْعل لِتَفْعَل فحذفت اللام لکثره الإستعمال ثمّ حذف حرف المضارعه خوف الإلتباس بالمضارعه لیس بالوجه لأنّ إضمار الجازم ضعیف کاضمار الجارّ وما ذکروه خلاف الاصل فلا یرتکب علیه.

وامّا الإجراء مجری المجزوم فلأنّ الحرکات والنّونات علامه الإعراب

[شماره صفحه واقعی : 30]

ص: 1133

فینافی البناء ، فلهذا لم یحذف نون جماعه المؤنّث واذا أجری علی المضارع المجزوم [ فإن کان ما بعد حرف المضارعه متحرّکاً ] کَتُدَحْرِجُ [ فتسقط ] انت [ منه ] أی من المضارع [ حرف المضارعه ] لیفرّق من المضارع [ وتأتی ] انت [ بصوره الباقی ] بعد حذف حرف المضارعه مجزوماً ، وفی هذا اللّفظ حزازه لأنّ صوره الباقی لیست بمجزومه بل مثل المجزوم فالتّوجیه أن یقال : حذف المضاف وهو أداه التّشبیه تنبیهاً علی المبالغه والأصل مثل المجزوم ، ومثل هذا کثیر فی الکلام أو یقال : المجزوم بمعنی المعامل معامله المجزوم مجازاً ویجعل مجزوماً مفعول تأتی والباء لغیر التّعدیه أی تأتی مجزوماً یکون بصوره الباقی فیکون من باب القلب ، والمعنی تأتی الباقی بصوره المجزوم ولم یقل مجزومه لأنّه حال من الباقی أو لأنّه وصف الفعل مقدّرا أی حال کونها فعلاً مجزوماً علی أحد التّأویلین ، فإذا حذفت حرف المضارعه وعاملت آخره معامله المجزوم.

[ فتقول فی الأمر ] الحاضر : [ من تُدَحْرِجُ دَحْرِج دَحْرِجا دَحْرجُوا دَحْرِجی دَحْرِجا دَحْرِجْنَ ] وقد یستعمل لفظ الجمع للواحد فی موضع التعظیم والتّفخیم کقول الشاعر : ألا فَارْحَمونی یا إله محمّد***فإن لم أکن أهلاً فانت لَهُ أهْلٌ [ وهکذا ] تقول : فی کلّ ما یکون بعد حرف المضارعه منه متحرّکاً [ نحو : قاتِلْ وفرِّح وتکسَّرْ وتَباعَدْ وتَدَحْرج ] وإنّما اشتقّ من المضارع لأنّ الماضی لا یؤمر به فلا مناسبه بینهما [ وإن کان ] ما بعد حرف المضارعه [ ساکنا ] کما فی تنصُرُ [ فتحذف منه حرف المضارعه وتأتی بصوره الباقی مجزوماً ] حال کون هذا الباقی [ مزیداً فی أوّله همزه وصل مکسوره ] أمّا زیادتها فلدفع الإبتداء بالسّاکن وأمّا تخصیصها بالزیاده دون

[شماره صفحه واقعی : 31]

ص: 1134

غیرها من الحروف فلانّها أقوی الحروف والإبتداء بالاقوی أولی وأمّا کسرها فلأنّها زیدت ساکنه عند الجمهور لما فیها من تقلیل الزّیاده ثُمَّ لما احتیج الی تحریکها حرّکت بالکسره کما هو الأصل وظاهر مذهب سیبویه انّها زیدت متحرّکه بالکسره الّتی هی أعدل الحرکات لأنّا نحتاج الی متحرّک لسکون أوّل الکلمه فزیادتها ساکنه لیست بوجه.

وانّما سمّیت همزه وصل لانّها للتّوصل بها الی النّطق بالسّاکن ویسمّیها الخلیل سلّم اللّسان لذلک أی لدفع الابتداء بالسّاکن فتکون مکسوره فی جمیع الأحوال إلّا فی حال أن یکون عین المضارع منه أی من الباقی أو من المضارع [ مضموماً فتضمّها ] أی تلک الهمزه لمناسبه حرکه العین لأنّها لو کسرت لثقل الخروج من الکسر الی الضّم ولو فتحت لالتبس بالمضارع اذا کان للمتکلّم [ فتقول : اُنْصُرْ اُنْصُرا اُنْصُروا الخ ، وکذا اِعْلَم واِضْرِبْ وانْقَطِعْ واجْتَمِعْ واستَخْرِج ] ثمّ استشعر إعتراضاً بأنَّ أکْرِمْ بفتح الهمزه أمر من تکرِمُ وما بعد حرف المضارعه ساکن وعینه مکسور فلم تزد فی أوّله همزه الوصل مکسوره فأجاب بقوله : [ وفتحوا همزه اَکْرِمْ بناءً علی الأصل المرفوض ] أی الاصل المتروک [ فإنّ أصل تُکْرِمُ تُاَکْرِمُ ] لأنَّ حروف المضارعه هی حروف الماضی مع زیاده حرف المضارعه فحذفوا الهمزه لاجتماع الهمزتین فی نحو : ءُأکْرِمُ ثُمَّ حملوا یُاَکْرِمُ وتُاَکْرِمُ ونُاَکْرِمُ علیه وقد استعمل الأصل المرفوض من قال شعراً :

شیخاً علی کُرْسِیّهِ مُعَمَّما***فإنَّه أهْلٌ لِأنْ یُأکْرَما

فلَمّا رأوا أنّه تزول علّه الحَذْف عند اشتقاق الأمر بحذف حرف المضارعه ردّوها لأنّ همزه الوصل إنّما هی عند الإضطرار فقالوا : من تُاَکْرِمُ اَکْرِمْ کما قالوا : من تُدَحْرِجُ دَحْرِج فلا یکون من القسم الثانی بل من القسم الاوّل ، وقوله بناء نُصب علی المصدریّه لفعل محذوف ، أو فی

[شماره صفحه واقعی : 32]

ص: 1135

موضع الحال أو علی المفعول له وهذا أولی.

قاعدهٌ

[ واعلم انّه ] الضّمیر للشّأن [ اذا اجتمع تاءان فی أوّل مضارع تفعّل وتفاعل وتفعلل ] وذلک حال کونه فعل المخاطب أو المخاطبه مطلقاً أو الغائبه المفرده أو المثنّاه إحداهما حرف المضارعه والثّانیه التّاء الّتی کانت فی أوّل الماضی [ فیجوز اثباتهما ] أی إثبات التّائین لأنّ الإثبات هو الأصل [ نحو : تَتَحَبَّبْ وتَتَدَحْرَجْ وتَتَقاتَل ویجوز حذف إحداهما ] أی إحدی التّائین تخفیفاً لانّه لمّا اجتمع مثلان ولم یمکن الإدغام لرفضهم الابتداء بالساکن حذفوا احدی التائین لیحصل التّخفیف کما تقول انت تَحَبَّبُ وتَقاتَلُ وتَدَحْرَجُ کما ورد [ وفی التّنزیل : «فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّی» (1) ] والأصل تتصدّی أی تتعرّض ، ولو کان ماضیاً لوجَبَ أن یقال تَصَدّیت لأنّه خطاب [ وناراً تَلَظّی ] أی تَتَلهّبَ والأصل تَتَلظّی ، ولو کان فعل الماضی لوجب ان یقال تلظّت لانّه مؤنّث [ وتَنَزَّلُ الملائکه ] والأصل تتنزّل واختلف فی المحذوف ، فذهب البصریّون : الی أنّه هو الثّانیه لأنّ الاُولی حرف المضارعه وحذفها مخلّ ، وقیل : الاُولی لأنّ الثانیه للمطاوعه وحذفها مخلّ ، والوجه هو الأوّل لأنّ رعایه کونه مضارعاً أولی ، ولأنّ الثقل إنّما یحصل عند الثانیه ، وانّما قال مضارع : تفعّل وتفاعل وتَفَعْلل بلفظ المبنیّ للفاعل للتّنبیه علی انّ الحذف لا یجوز فی المبنیّ للمفعول أصلاً لأنّه خلاف الاصل فلا یرتکب إلّا فی الأقوی وهو المبنیّ للفاعل ، ولانّه من هذه الأبواب اکثر استعمالاً من المبنیّ للمفعول فالتّخفیف به أوْلی ، ولانّه لو حذفت التّاء الاُولی المضمومه لالتبس بالمبنیّ للفاعل المحذوف عنه التّاء لأنّ الفارق هو التّاء المضمومه ، ولو حذفت الثّانیه لالتبس بالمبنیّ للمفعول من المضارع فعّل وفاعل وفعلل [ واعلم ] أنّه [ متی کان فاء

[شماره صفحه واقعی : 33]

ص: 1136


1- عبس : ٦.

افتعل صاداً أو ضاداً أو طاءً أو ظاءً قلبت تاؤه ] أی تاء افتعل [ طاءً ] لتعسّر النطق بالتاء بعد هذه الحروف واختیر الطاء لقربها من التّاء مخرجاً والحاصل عندنا یرجع الی السّماع ، وعند العرب الی التّخفیف [ فتقول فی افتعل من الصّلح اصطلح ] والأصل اصتلح [ وفی ] افتعل [ من الضّرب اِضْطَرَب ] والاصل اضْتَرَب ، والاضطراب الحرکه والموج یقال : البحر یَضْطرِبُ أی یموج بعضها بعضاً وفی افتعل [ من الطّرد اطّرد ] والاصل اطْتَرَدَ [ وفی ] افتعل [ من الظّلم اضطلم ] والأصل اظْتَلَمَ.

واعلم : انّ الوجه فی نحو : اصطلح واضطرب عدم الادغام لأنَّ حروف الصّفیر وهی الزّاء المعجمه والسین والصّاد المهملتان لا تدغم فی غیرها وحروف ضوی مشفر بالضّاد والشّین المعجمتین والرّاء المهمله لا تدغم فیما یقاربها وقلیلاً ما جاء اصَّلَحَ واِضّرَبَ بقلب الثّانی الی الأوّل ثمّ الادغام ، وهذا عکس قیاس الإدغام ، وانّما فعلوه رعایه لصفیر الصّاد واستطاله الضّاد ، وضعف اِطَّجَعَ فی اِضْطَجَعَ أی نام علی الجنب ، وقرئ بعض شأنهم ، ونَخْسِفْ بِهِمْ ، ویَغْفِر لَکُمْ ، وذی العَرشِ سبیلاً بالإدغام ، وأمّا فی نحو : اطّرد فلا یجوز إلّا الإدغام لاجتماع المثلین مع عدم المانع من الادغام ، وامّا فی نحو : اِضْطَلَم فثلاثه أوجه : الأوّل : اضطَلَمَ بلا إدغام ، والثّانی : اطّلَمَ بالطّاء المهمله بقلب المعجمه الیها کما هو القیاس ، والثالث : اظَّلَم بالظّاء المعجمه بقلب المهمله الیها ورویت الوجوه الثّلاثه فی قول زهیر :

هو الْجَوادُ الّذی یُعْطیک نائِلَهُ*** عفواً ویُظْلَمُ أحیاناً فَیَظْطَلِمُ

[ وکذلک جمیع متصرّفاته ] أی متصرّفات کلّ واحد منها فإنّها یجری فیها ذلک [ نحو : اِصْطَلَحَ یَصْطَلِحُ فهو مُصطَلِحٌ وذاک مُصْطَلَحٌ ] علیه والأمر [ اِصْطَلِحْ ] والنهی [ لا یَصْطَلِحْ ] وکذلک اضْطَرَبَ یَضْطَرِبُ فهو مُضْطَرِبٌ وذاک مُضْطَرَبٌ ویَطَّرِدُ فهو مُطَّرِدٌ ویظْطَلِمُ فهو مُظْطَلِمٌ ، وکذا باقی الامثله بأسرها.

[شماره صفحه واقعی : 34]

ص: 1137

[ و ] اعلم : انّه [ متی کان فاء افتعل دالاً أو ذالاً أو زاء ] معجمتین [ قلبت تاؤه ] أی تاء افتعل [ دالاً ] مهمله تخفیفاً [ فتقول فی افتعل من الدّرء ] وهو الدفع [ والذّکر ] وهو خلاف النّسیان [ والزّجر ] وهو المنع والنّهی [ اِدَّرَأَ ] والأصل اِدْتَرَأَ ولا یجوز فیه إلّا الإدغام [ واذّکَرَ ] والاصل اِذْتَکَرَ ، وفیه ثلاثه أوجه : اِذْ ذَکَرَ بلا إدغام ، واذَّکَرَ بالذّال المعجمه بقلب المهمله الیها ، وادَّکَرَ بالدّال المهمله بقلب المعجمه الیها قال الشاعر :

تنحی عَلَی الشَّوْک جِرازاً مِقْضَباً***وَالْهَرْمُ تَذریهِ إدّراءً عَجَباً

وفی التنزیل : «وَادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّهٍ» (1) [ واِزْدَجَرَ ] والأصل اِذْتَجَرَ وفیه وجهان : البیان : وهو اِزْدَجَرَ ، وفی التنزیل : «قَالُوا مَجْنُونٌ وَازْدُجِرَ» (2) والأصل اُزْتُجِرَ ، والإدغام : بقلب الدّال زاءً نحو : اِزَّجَرَ دون العکس لفوات صفیر الزّاء ، وأما قلب تاء افتعل مع الجیم دالاً کما فی قوله :

فَقُلْتُ لِصاحِبی لا تَحْبِسانا***بِنَزْعِ اُصوله واجْدَزَّ شیحا

والأصل : إجتزّ أی اقتطع فشاذّ لا یقاس علیه غیره ، والقلبان المتقدّمان علی سبیل الوجوب.

الحاق نونی التّأکید الفعل المضارع

[ ویلحق الفعل ] حال کون ذلک الفعل [ غیر الماضی والحال نونان للتّأکید ] ولا تلحقان الماضی والحال لإستدعائهما الطّلب اذا الطّالب إنّما یطلب فی العاده ما هو المراد له فکان ذلک مقتضیاً للتّأکید لأنّ غرضه فی تحصیله والطّلب انّما یتوجّه الی المستقبل الغیر الموجود ، وقیل : لانّ الحاصل فی زمان الماضی لا یحتمل التّأکید ، وامّا الحاصل فی زمان الحال فهو وإن کان محتملاً للتّأکید بأن یخبر المتکلّم بأنّ الحاصل فی الحال متّصف بالمبالغه والتّأکید لکنّه لمّا کان موجوداً وأمکَنَ للمخاطب فی الأغلب الاطّلاع علی ضعفه وقوّته اختصّ نون التّأکید بغیر الموجود

[شماره صفحه واقعی : 35]

ص: 1138


1- یوسف : ٤٥.
2- القمر : ٩.

فهو أولی بالتّأکید أی الإستقبال ولا یتوهّم جواز الحاقهما بالمستقبل الصّرف نحو : سَیَضْرِبَنَّ وسوف یَضْرِبَنْ فانّهما لا تلحقان بالمستقبل الصّرف فی السّعه إلّا بما فیه معنی الطّلب أو ما اشبهه وعلیه جمیع المحقّقین حیث قالوا : ولا تلحقان إلّا مستقبلاً فیه معنی الطّلب کالأمر والنهی والاستفهام والتّمنّی والعَرْض والقَسَم لکونه غالباً علی ما هو المطلوب ویشبه بالقَسَم نحو : إمّا تَفْعَلَنَّ فی أنَّ ما للتّأکید کلام القسم ولانّه لمّا اکّد حرف الشّرط بما کان تأکید الشّرط أولی وقد تلحق بالنّفی تشبیهاً له بالنّهی وهو قلیل ومنه قول الشّاعر :

یَحْسَبُهُ الجاهِلُ ما لم یَعْلَما***شیخاً علی کُرسیّهِ مُعَمَّما

أی ما لم یَعْلَمَنْ قلبت النّون الفاً للوقف ، قال الله تعالی : «لَنَسْفَعًا» (1) أصله لَنَسْفَعَنْ ، فإن قلت : لِمَ الحق بالمستقبل الصّرف فی قوله : رُبَما أوفیْتُ فی عَلَمٍ تَرفَعَنْ ثَوْبیّ شَمالات ؟ قلت : لأنّه مشبّه بالنّفی من حیث انّ ربّما للقلّه والقلّه تناسب النّفی والعدم والنّفی مشبه بالنّهی وهو مع ذلک خلاف الأصل والقیاس لا یعتدّ به.

وقال سیبویه : یجوز فی الضّروره اَنْتَ تَفْعَلَنْ ، وهاتان النّونان إحداهما [ خفیفه ساکنه ] کقولک : اذْهَبَنْ والاُخری [ ثقیله مفتوحه ] نحو : اِذْهَبَنَّ وفی بعض النّسخ بالنّصب أی حال کون إحداهما خفیفه ساکنه والاُخری ثقیله مفتوحه فی جمیع الاحوال [ إلّا فیما ] أی فی الفعل الّذی [ تختصّ ] النّون [ الثقیله به ] أی بذلک الفعل یعنی من بین النّونین یختصّ الثّقیله به أی بذلک الفعل أی تتفرّد بلحوق هذا الفعل کما یقال : نَخُصُّکَ بالعباده أی لا نعبد غیرک ، وبهذا ظهر فساد ما قیل إنّه کان من حقّ العباره أن یقول إلّا فی الفعل الّذی یختصّ بالثّقیله أی لا یعمّ

[شماره صفحه واقعی : 36]

ص: 1139


1- العلق : ١٥.

الثقیله والخفیفه لأنّ الثقیله لا تختصّ بفعل الاثنین وجماعه النّساء بل یعمّ الجمیع [ وهو ] أی ما یختصّ به [ فعل الاثنین ] وفعل [ جماعه النّساء فهی ] أی النّون الثقیله [ مکسوره فیه ابداً ] أی فی فعل الاثنین وجماعه النّساء فالضمیر عائد الی الفعل ویجوز أن یکون عائداً الی ما [ فتقول : اِذهبانِّ للاثنین واذهبْنانِّ للنسوه ] بکسر النون فیهما تشبیهاً لها بنون التثنیه لانّها واقعه بعد الالف مثل نون التثنیه.

وامّا ما أجازه یونس والکوفیّون من دخول الخفیفه فی فعل الاثنین وجماعه النساء باقیه علی السکون عند یونس ، ومتحرّکه بالکسر عند بعض وقد حمل علیه قوله تعالی : «وَلَا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ» (1) بتخفیف النون فلا یصلح للتّعویل لمخالفه القیاس واستعمال الفصحاءِ ، وهی لیست فی تتّبِعان للتّأکید [ فتدخل ] انت [ الفا بعد نون جمع المؤنث ] کما تقول : اِذْهَبْنانِّ والاصل اِذْهَبْنَنَّ ، فادخلت الفاً بعد نون جمع المؤنّث وقبل النّون الثقیله [ لتفصل ] تلک الألف [ بین النّونات ] الثلاث نون جمع المؤنث والمدغمه والمدغم فیها واختصّوا الألف لِخفّتها [ ولا تدخلهما ] أی فعل الاثنین وجماعه النساء [ النّون الخفیفه ] لا یقال : اِضْرِبان ولا اضْرِبْنان بالسّکون [ لانّه یلزم ] من دخولهما فیهما [ التقاء السّاکنین علی غیر حدّه ] وهما الالف والنون وحینئذٍ لو حرّکتها لأخرجتها عن وضعها ولانّها لا تقبل الحرکه بدلیل حذفها فی نحو : اِضْرِب القَوْم والاصل اِضْرِبَنْ دون تحریکها کقول الشاعر :

لا تُهینَ الفقیر علّک اَنْ تَر***کَعَ یَوْما والدهر قَدْ رفَعَه

أی لاتهینن والا لوجب ان یقال : لا تهن لأنّه نهی فحذفت النّون لالتقاء الساکنین ولم تتحرّک کما مرّ ولو حذفت الالف من فعل الاثنین لالتبس بفعل

[شماره صفحه واقعی : 37]

ص: 1140


1- الاعراف : ١٤٢.

الواحده ولو حذفتها من فعل جماعه النساء لادّی الی حذف ما زیدَ لغرض هکذا ذکروه ، ولقائل أن یقول لا نسلم انّه یلزم من دخولها فی فعل جماعه النساء التقاء الساکنین وهو ظاهر ؛ لانّک تقول : اِضْرِبْنَ فلو ادخلتها الخفیفه ، وقلت : اِضْرِبْنَنْ لا یکون من التقاء السّاکنین فی شیء ، وأشار ابن الحاجب الی جوابه : بأنّ الثقیله هی الأصل ، والخفیفه فرعها واذا دخلت الالف مع الثقیله فیلزم مع الخفیفه وإن لم یجتمع النّونات لئلّا یلزم مزیّه الفرع علی الاصل ألّا تری انّ یونس اذا ادخلها فی فعل الاثنین وجماعه النساء ادخل الالف ، وقال : اِضْرِبانْ واِضْرِبْنان دون اِضْرِبْنَنْ.

وفیه نظر لأنّ أصاله الثقیله إنّما هی عند الکوفیّین علی ما نقل مع أنّ الفرع لا یجب أن یجری مجری الأصل فی جمیع الأحکام ، ثمّ المناسبه المعلومه من قوانینهم تقتضی بینهما أصاله الخفیفه لأنّ التّأکید فی الثقیله اکثر منه فی الخفیفه ، فالمناسب ان یقال : إنّه یعدل من الخفیفه الیها ، ولمّا قال لأنّه یلزم التقاء الساکنین علی غیر حدّه کانّه قیل ما حدّه ، ومتی یجوز فقال : [ فإنّ التقاء الساکنین انّما یجوز ] أی لا یجوز إلّا [ اذا کان الاوّل ] من الساکنین [ حرف مدّ ] وهو الواو والالف والیاء السواکن [ و ] کان [ الثانی ] منهما [ مدغماً فیه ] أی فی حرف آخر [ نحو : دابّه ] فأن الالف والیاء ساکنان ، والالف حرف مدّ ، والباء مدغم فجاز ؛ لانّ اللسان یرتفع عنهما دفعه واحده من غیر کلفه ، والمدغم فیه متحرّک فیصیر الثانی من الساکنین کلا ساکن فلا یتحقّق إلتقاء الساکنین الخالص السکون ، وکان الأولی أن یقول حرف لین لیدخل فیه نحو : خُوَیْصَّه ودُوَیّبه ؛ لأنّ حرف اللّین أعمّ من حروف المدّ کما سنذکره لکنّ المصنّف لا یفرق بینهما ، وفی عبارته نظر لأنّ لفظه إنّما تفید الحصر کما بیّناه آنفاً وهذا غیر مستقیم علی ما لا یخفی ، فإنّ التقاء الساکنین جائز فی الوقف

[شماره صفحه واقعی : 38]

ص: 1141

مطلقاً لانّه محلّ التخفیف نحو : زید وعمرو وبکر سلّمنا إنّه أراد غیر الوقف لکن یجوز فی غیر الوقف فی الاسم المعرّف باللام الداخله علیه همزه الإستفهام ، نحو : الحسن عندک بسکون الالف واللام ، وهذا قیاس مطّرد لئلّا یلتبس بالخبر.

وفی التّنزیل : «الآنَ» بسکون اللام والالف ، وفی بعض القراءات من بعد ذلک ، وفی لبعض شأنهم وذی العرش سَبیلاً واللامی ومحیایَ ومَماتی ونحو ذلک فلا وجه للحصر ، ویمکن الجواب عنه بأن کلّ ذلک من الشواذ ومراده غیر الشاذّ ، فإن قلت : فَلِمَ لا یجوز فی عُقبَی الدار ، وفی الدار قالوا : ادّارانا مع انَّ الاوّل حرف مدّ والثانی مدغم ، فقلت : جوازه مشروط بذلک ولا یلزم من وجود الشرط وجود المشروط کما تقدّم فی دَخَلَ یدخل ویحذف من الفعل معهما أی مع إلحاق النونین النون التی فی الامثله الخمسه ، وهی : یفعلان وتفعلان ویفعلون وتفعلون وتفعلین لما سبق من أنّ النون فی هذه الامثله علامه الإعراب ، والفعل مع نون التأکید یصیر مبنیّا کما ذکرنا فی نون جماعه النساء.

واعلم : إنّ قوله معهما هذا یوهم منه جواز دخول کلّ من النونین فی الأمثله الخمسه واثنان منها ، وهما : یفعلان وتفعلان قد تقرّر أنّ الخفیفه لا تدخلهما ، فأجاب بعضهم : بانّه تنبیه علی انّ النون یحذف معهما علی مذهب یونس حیث أجاز دخولها فی یَفعلان وتفعلان وفساده یظهر بأدنی تامّل إذ لا أثر فی الکتاب من مذهب یونس لکن یمکن أن یجاب عنه بأن یقال : إنّ النون فی الامثله الخمسه یحذف مع النون الثقیله والخفیفه وهذا انّما یکون عند ثبوت المعیّه ، وأمّا ما لا یثبت معه المعیّه کیفعلان وتفعلان فلا یکون الحذف ثمّه ، وقد تقدّم أنّه لا معیّه بین الخفیفه وفعل الاثنین فلا یکون فیه ذلک فافهم فإنّه لطیف.

[شماره صفحه واقعی : 39]

ص: 1142

[ ویحذف ] مع حذف النون واو یَفْعَلُون وتفعلون أی فعل جماعه الذکور الغائب والمخاطب ویاء تَفْعلین أی فعل المخاطبه الواحده لانّ التقاء الساکنین وان کان علی حدّه علی ما ذکره المصنّف لکنه ثقلت الکلمه واستطالت وکانت الضمه والکسره تدلّان علی الواو والیاء فحذفتا هذا مع الثّقیله وامّا مع الخفیفه فانّ التقاء الساکنین علی غیر حدّه ولم یحذف الالف من یفعَلان وتفعَلان لئلّا یلتبسا بالواحد والقیاس یقتضی أن لا تحذف الواو والیاء ایضاً کما هو مذهب بعضهم اذ کلّ منهما فی هذه الامثله ضمیر الفاعل والتقاء الساکنین علی حدّه ولکن قد ذکرنا انّه لا یجب ان یحذف بل یجوز وان کان علی حدّه ، وقیل : حدّ التقاء الساکنین أن یکون الاوّل حرف لین والثانی مدغماً ویکونان فی کلمه واحده فهو هاهنا لیس علی حدّه لانّه فی کلمتین الفعل ونون التأکید لکن اغتفر فی الالف وإن لم یکن علی حدّه لدفع الإلتباس ولکونها أخفّ.

ولعلّه مراد المصنّف ولم یصرّح به إکتفاء بتمثیله بکلمه واحده أعنی دابّه وکذا فعل جار الله العلامه وهنا موضع تأمّل ففی الامثله الثلاثه یحذف الواو والیاء إلّا اذا انفتح ما قبلها فانّهما لا یحذفان حینئذٍ لعدم ما یدل علیهما أعنی الضم والکسر بل تحرّک الواو بالضم والیاء بالکسر لدفع التقاء الساکنین [ نحو : لا تخشَونّ ] اصله تَخْشَیُونَ حذفت ضمّه الیاء للثقل ثمَّ الیاء لالتقاء الساکنین ، وقیل : تَخْشَوْن وادخل لاء الناهیه فحذفت النون فقیل : لا تَخْشَوْا فلَمّا الحَقَ نون التأکید التقی الساکنان الواو والنون المدغمه ولم تحذف الواو لعدم ما یدلّ علیه بل حرّک بما یناسبه وهو الضمه لکونها اُخته فقیل : لا تخشونَّ وهی نهی المخاطب لجماعه الذکور.

[ ولا تَخْشَیِنَّ ] اصله تَخْشَیینَ حذفت کسره الیاء ثمّ الیاء واُدْخِلَ لا وحذفت النون فقیل : لا تَخْشَی فلمّا الحق نون التأکید التقی الساکنان

[شماره صفحه واقعی : 40]

ص: 1143

الیاء والنون فلم یحذف الیاء لما مرّ بل حرّک الیاء بالکسر لکونه مناسباً له وهی نهی المخاطبه.

[ ولَتُبْلَوُنَّ ] أصله لَتُبْلَوونَ فَاَعلّ إعلال تخشون فقیل : لَتُبْلَوْنَ واُدخل نون التأکید وحذفت نون الاعراب وضُمّت الواو کما فی لا تَخْشَوُنَّ وهو فعل جماعه الذکور المخاطبین مبنیّاً للمفعول من البلاء وهو التجربه [ وامّا تَرَیِنَّ ] اصله تَراَیینَ علی وزن تَفْعَلِینَ حذفت همزته کما سیجیء فقیل : تریینَ ثمّ حذفت کسره الیاء ثمّ الیاء لالتقاء الساکنین ولک ان تقول فی الجمیع قلبت الواو والیاء الفاً لتحرّکهما وانفتاح ما قبلهما ثمّ حذفت الالف وهذا أولی وایّاک أن تظنّ المحذوف واو الضمیر ویاؤه کما ظنّ صاحب الکواشی فی تفسیره ، فإنّه من بعض الظّن بل المحذوف لام الفعل لأنّه أولی بالحذف من ضمیر الفاعل وهو ظاهر وقیل : تَرینَ فادخل علیه إمّا وهی من حروف الشرط فحذفت النون علامه للجزم فالحق نون التأکید وکُسِرَ الیاء ، ولم یحذف لما ذکر فی لا تخشیّن فصار إمّا ترین وقد أخطأَ من قال : حذفت النون لأجل نون التأکید لانّه لا یلحقه قبل دخول إمّا لما تقدّم فی اوّل البحث ، وکذا لا تخشونّ ولا تخشینّ بخلاف لَتُبْلُونّ ، فإنّه لحقه لکونه جواب القسم وعلی هذا الخفیفه نحو : لا تَخْشَوُنْ ولا تَخْشَیِنْ ولم یقلب الواو والیاء من هذه الامثله الفاً لانّ حرکتهما عارضه لا اعتداد بها وهذا هو السر فی عدم إعاده اللام المحذوفه حیث لم یقل لا تخشاوُن.

وقال المالکی : حذف یاء الضمیر بعد الفتحه لغه طائفه نحو : اِرْضَنَّ فی اِرْضَی ، وکذا لا تَخْشَنَّ فی لا تخشی [ ویفتح مع النونین آخر الفعل إذا کان ] الفعل [ فعل الواحد ] والواحده الغائبه لانّه أصل لخفّته فالعدول عنه إنّما یکون لغرض [ ویضمّ ] آخر الفعل [ اذا کان ] الفعل [ فعل جماعه

[شماره صفحه واقعی : 41]

ص: 1144

الذکور ] لیدلّ الضمّ علی الواو المحذوفه [ ویکسر آخر ] الفعل [ اذا کان ] الفعل [ فعل الواحده المخاطبه ] لیدلّ الکسره علی الیاء المحذوفه وقیل : کان الأولی أن یقول ما قبل النون بدل آخر الفعل لیشمل نحو : لا تخشون ولا تخشین ، فإنّ الواو والیاء فیهما لیسا آخر الفعل بل کلّ واحده منهما اسم برأسه ؛ لانّ الفعل تخشی وهما ضمیر الفاعل فالجواب انّ هذا الضمیر کجزء من الفعل فکأنّه آخر الفعل وقیل : الغرض بیان آخر الفعل غیر النّاقص لانّ الناقص قد علم حکمه فی لا تخشونّ ولا تخشینّ.

[ فتقول : فی أمر الغائب مؤکّدا بالنون الثّقیله لیَنْصُرَنَّ ] بالفتح لکونه فعل الواحد [ لِیَنْصُرانِّ لِیَنْصُرُنَّ ] بالضم لکونه فعل جماعه الذکور اصله لینصُرُونّ حذفت الواو لالتقاء الساکنین [ لِتَنْصُرَنَّ ] بالفتح ایضاً لانّه فعل الواحده الغائبه [ لِتَنْصُرانِّ لِیَنْصُرْنانِّ وبالخفیفه لیَنْصُرَنْ ] بالفتح [ لِیَنْصُرُنْ ] بالضمّ [ لتَنْصُرَنْ ] بالفتح لما علم وترک البواقی لانّ الخفیفه لا تدخلها [ وتقول : فی امر الحاضر مؤکّدا بالنون الثّقیله اُنْصُرَنَّ اُنْصُرانِّ اُنْصُرُنَّ اُنْصُرِنَّ ] بالکسر لانّه فعل الواحده المخاطبه [ اُنْصُرانِّ اُنْصُرْنانِّ وبالخفیفه اُنْصُرَنْ اُنْصُرُنْ اُنْصُرِنْ ، وقس علی هذا نظائره ] أی نظائر کلّ واحد من لِیَنْصُرَنَّ واُنْصُرَنَ ... الخ من نحو : اِضربنَّ واعْلَمنَّ ولیَضَّربَنَّ ولیَعْلَمَنَّ وغیر ذلک الی سائر الافعال والامثله.

مباحث الاسم

الاسم الفاعل و المفعول

[ وامّا اسم الفاعل والمفعول من الثلاثی المجرّد فالاکثر ان یجیء اسم الفاعل منه أی من الثلاثی المجرّد علی وزن فاعل تقول : ناصر ] للواحد [ ناصران ] للاثنین حال الرفع ناصرین حال النّصب والجرّ [ ناصِرُونَ ] لجماعه الذکور فی الرفع وناصرین فی النصب والجرّ وذلک لانّهم لمّا جعلوا اعرابهما بالحروف وکانت الحروف ثلاثه اعنی الواو والیاء والالف جعلوا رفع المثنّی بالالف لخفّتها والمثنّی مقدّم فاخذها

[شماره صفحه واقعی : 42]

ص: 1145

ورفع الجمع بالواو لمناسبه الضمّه ثُمَّ جعلوا جرّ المثنّی والمجموع بالیاء وفتحوا ما قبل الیاء فی المثنّی وکسروه فی الجمع فرقاً بینهما ولمّا رأَوا انّه یفتح فی بعض الصور فی الجمع ایضاً نحو مصطفین فتحوا النّون فی الجمع وکسروه فی المثنّی ثُمّ جعلوا النصب فیهما تابعاً للجرّ [ ناصِرَه ] للواحده [ ناصِرَتانِ ] للمثنّی [ ناصرات ] لجماعه الاناث [ ونواصِرُ ] ایضاً لها والاکثران [ یجیء اسم المفعول منه علی مفعُول تقول : مَنْصُورٌ مَنْصُورانِ مَنْصُورونَ الی آخره ].

وانّما قال : فالأکثر لأنّهما قد یکونان علی غیر فاعل ومفعول نحو : ضَرَّابٌ وضَروبٌ ومِضْرابٌ وعَلیمٌ ، وحَذِر فی اسم الفاعل ونحو : قَتیلٌ وحَلُوبٌ فی اسم المفعول وهذا الصفه المشبّهه اسم فاعل عند أهل هذه الصناعه [ وتقول : ] رجُلٌ [ ممرورٌ به ] ورجلان [ مَمرورٌ بهما ] ورجال [ ممرورٌ بهم ] وامرأه [ ممرورٌ بها ] وامرأتان [ ممرورٌ بهما ] ونساء [ ممرورٌ بهنّ ] أی لا یبنی اسم المفعول من اللازم إلّا بعد أن تُعَدّیه إذ لیس له مفعول [ فتثنّی ] انت [ وتجمع وتذکر وتؤنث الضمیر فیما ] أی فی اسم المفعول الّذی [ یتعدّی بحرف الجرّ لا اسم المفعول ] فلا تقول ممروران بهما ولا ممرورون بهم ولا ممروره بها ونحو ذلک ؛ لانّ القائم مقام الفاعل لفظاً اعنی الجارّ والمجرور من حیث هو هو لیس بمؤنّث ولا مثنّی ولا مجموع.

فلا وجه لتأنیث العامل وتثنیته وجمعه وظاهر کلام صاحب الکشّاف انّ مثل هذا الفاعل یجوز ان یقدّم فیقال : زَیْدٌ بِه ممرور لانّه ذکر فی قوله تعالی : «أُولَ-ئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا» (1) انّ عنه فاعل مسؤولا قدّم علیه [ وفعیل قد یجیء بمعنی الفاعل کالرحیم بمعنی الراحم ] مع المبالغه [ وبمعنی المفعول کالقتیل بمعنی المقتول ] وامثلتهما فی التثنیه والجمع والتذکیر

[شماره صفحه واقعی : 43]

ص: 1146


1- الاسراء : ٣٦.

والتأنیث کامثله اسم الفاعل والمفعول إلّا انّه یستوی لفظ المذکّر والمؤنّث فی الفعیل الذی بمعنی المفعول إذا ذکر الموصوف نحو : رجل قتیل ، وامرأه قتیل بخلاف مررت بقتیل فلان وقتیله فلانه ، فإنّهما لا یستویان لخوف اللبس هذا فی الثلاثی المجرّد.

[ وامّا ما زاد علی الثلاثه ] ثلاثیّاً کان أو رباعیّاً [ فالضابط فیه ] أی فی بناء اسم الفاعل والمفعول منه والمراد بالضابط الأمر الکلّی الذی ینطبق علی جمیع الجزئیّات [ أن تضع فی مضارعه المیم المضمومه موضع حرف المضارعه وتکسر ما قبل آخره ] أی آخر المضارع [ فی الفاعل ] أی فی اسم الفاعل کما فعلت فی أکثر فعله وهو المبنیّ للفاعل [ وتفتح ما ] قبل الآخر [ فی اسم المفعول ] کما فتحت فعله أعنی المبنیّ للمفعول [ نحو : مُکْرِم ] بالکسر اسم الفاعل [ ومُکرَم ] بالفتح اسم المفعول [ ومُدَحْرِجٌ ومُدَحْرَجٌ ومُتَدَحْرِجٌ ومُتَدَحْرَجٌ ومُسْتَخْرِجٌ ومُسْتَخْرَجٌ ].

وکذا قیاس بواقی الأمثله إلّا ما شذّ من نحو : اسْهَبَ أی اطْنَبَ واکثر فی الکلام فهو مُسْهَبٌ ، واحصن فهو مُحْصَنٌ ، والْفَجَ أی افْلَسَ فهو مُلفَجٌ بفتح ما قبل الآخر فی الثلاثه اسم فاعل ، وکذا اعْشَبَ المکان فهو عاشب ، وأورس فهو وارسٌ ، وایفع الغلام أی ارتفع فهو یافع ، ولا یقال : معشب ولا مورسٌ ولا موفع.

[ وقد یستوی لفظ ] اسم [ الفاعل و ] اسم [ المفعول فی بعض المواضع کمحابّ ومتحابّ ومختار ومعتدّ ومضطرّ ومنصبّ فی الاسم الفاعل [ ومنصبّ فیه ] فی اسم المفعول ومنجاب أی منقطع ومنکشف فی اسم الفاعل [ ومُنجابٌ عَنْه ] فی المفعول فانّ لفظی اسم الفاعل واسم المفعول فی هذه الامثله مستویان لسکون ما قبل الآخر بالادغام فی

[شماره صفحه واقعی : 44]

ص: 1147

بعض وبالقلب فی بعض والفرق انّما کان بحرکته فلمّا ازال الحرکه استویا [ ویختلف فی التقدیر ] لانّه یقدّر کسر ما قبل الآخر فی اسم الفاعل وفتحه فی الاسم المفعول ، ویفرق فی الآخرین بانّه یلزم مع اسم المفعول ذکر الجارّ والمجرور لکونهما لازمین بخلاف اسم الفاعل لا یقال لا نسلّم استوائهما فی الآخرین لانّا نقول اسم الفاعل والمفعول فیهما لفظاً مُنْصَبٌّ ومُنْجابٌ ، والجارّ والمجرور شرط لا شطر واذ قد فرغنا من السالم فقد حان أن نشرع فی غیره فنقول قد تبیّن من تعریف السالم انّ غیر السالم ثلاثه وهی : المضاعف والمعتلّ والمهموز والمصنف یذکرها فی ثلاثه فصول مقدّماً المضاعف فانّه وان کان ملحقاً بالمعتلات فناسب ان یذکر عقیبها لکن قدّمه لمشابهه السالم فی قلّه التغییر وکون حروفه حروف الصحیح قائلاً : [ فصل المضاعف ]

فصلٌ فی المضاعف

وهو اسم مفعول من ضاعف ، قال الخلیل : التضعیف ان یزاد علی الشیء مثله فیجعل اثنین أو اکثر وکذلک الاضعاف والمضاعفه [ ویقال له ] أی للمضاعف [ الاصمّ ] لتحقّق الشدّه فیه بواسطه الادغام یقال : حَجَرٌ اصمّ أی صلب ، وکان اهل الجاهلیّه یسمّون رجباً بشهر الله الاصمّ ، قال الخلیل : انّما سمّی بذلک لانّه لا یسمع فیه صوت مستغیث ؛ لانّه من الاشهُر الحُرُم ولا یسمع فیه ایضاً حرکه قتال ولا قعقعه سلاح. ولمّا کان المضاعف فی الثلاثی غیره فی الرباعی لم یجمعهما فی تعریف واحد بل ذکر أوّلاً مضاعف الثلاثی.

وقال : [ هو ] أی المضاعف [ من الثلاثی المجرّد ، والمزید فیه ما کان عینه ولامه من جنس واحد ] یعنی إن کان العین یاء کان اللام ایضاً یاء ، وان کان دالّاً کان ایضاً دالّاً وهکذا [ کَرَدَّ ] فی الثلاثی المجرّد [ واَعَدَّ ] الشیء أی هَیَّأه فی المزید فیه فبیّن کون عینهما ولا مهما من

[شماره صفحه واقعی : 45]

ص: 1148

جنس واحد بقوله : [ فإنّ اصلهما رَدَدَ واَعْدَدَ ] فالعین واللام دالان کما تری فاسکنت الاُولی وادغمت فی الثانیه ، فقوله : المضاعف مبتدأ وهو مبتدأ ثان خبره ما کان ، والجمله خبر المبتدأ الاوّل ، وقوله : من الثلاثی حال ، ویقال له : الاصمّ جمله معترضه.

ویجوز أن یکون فصل المضاعف بالاضافه [ وهو ] اعنی المضاعف [ من الرباعی ] مجرّداً کان أو مزیداً فیه [ ما کان فاؤه ولامه الاولی من جنس واحد وکذلک عینه ولامه الثانیه ] ایضاً من جنس واحد [ ویقال له ] أی للمضاعف من الرباعی [ المطابق ایضاً ] بالفتح اسم مفعول من المطابقه أی الموافقه تقول طابقت بین الشیئین اذا جعلتهما علی حدّ واحد وقد طوبق فیه الفاء واللام الاُولی والعین واللام الثانیه نحو : زَلْزَلَ الشیء [ زَلْزَلَهً وزِلْزالاً ] أی حرّکه ویجوز فی مصدره فتح الفاء وکسرها بخلاف الصحیح فانّه بالکسر لا غیر نحو : دَحْرَجَ دحراجاً.

وقوله أیضاً اشاره الی انّه یسمّی الأصمّ أیضاً ، لأنّه وإن لم یکن فیه إدغام لیتحقّق شدّته لکنّه حمل علی الثلاثی ، ولانّ علّه الإدغام اجتماع المثلین فإذا کان مرتین کان ادعی الی الإدغام لکن لم یدغم لمانع وهو وقوع الفاصله بین المثلین فکان مثل ما امتنع فیه الإدغام من الثلاثی نحو : مَدَدْن ، فإنّه یسمّی بذلک حملاً علی الاصل ولمّا کان هاهنا مظنّه السؤال وهو انّه لم الحق المضاعف بالمعتلات وجعل من غیر السالم مثلها مع انّ حروفه حروف الصحیح اشار الی جوابه بقوله : [ وانّما الحق المضاعف بالمعتلّات لانّ حروف التضعیف یلحقه الإبدال ] وهو أن تجعل حرفاً موضع حرف آخر ، والحروف الّتی تجعلها موضع آخر حروف انصت یَوْمَ جَدّ طأزلّ ، وکلّ واحد منها یبدل من عدّه حروف لا یلیق بیان ذلک هاهنا وذلک الابدال [ کقولهم : املیت بمعنی املَلْت ] یعنی أنّ

[شماره صفحه واقعی : 46]

ص: 1149

اصله امللت قلبت اللام الاخیره یاء لثقل اجتماع المثلین مع تعذّر الادغام بسکون الثانی ، وامثال ذلک کثیره فی الکلام نحو : تَقَضَّی البازی أی تقضّض ، وحَسَیْت بالخیر أی حَسَست به ، وتَلَعّیتُ به أی تلعّعت.

وکذا الرباعی نحو : مهمهت أی معمعت ، ودَهْدَیْت أی دَهْدَهْت ، وصَهْصَیْت أی صهصهت وامثال ذلک [ و ] لانّه یلحقه [ الحذف کقولهم : مِ-َسْتُ وظِ-َلْتُ] بفتح الفاء وکسرها [ واحست أی مسست ، وظللت واحسست ] یعنی إنّ اصل مست مَسِسْت بالکسر فحذفت السین الاُولی لتعذّر الإدغام مع اجتماع المثلین والتخفیف مطلوب واختص الاُولی بالحذف لانّها تدغم ، وقیل : حذفت الثانیه لأنّ الثقل إنّما یحصل عندها وأمّا فتح الفاء فلانّه حذفت السین مع حرکتها فبقی الباقی مفتوحه بحالها وامّا الکسر فلانّه نقل حرکه السین الی المیم بعد اسکانها وحذفت السین فقیل : مِسْتُ بکسر المیم ، وکذلک ظلت بلا فرق واصل احَسْت احْسَست نقلت فتحه السین الی الحاء وحذفت احدی السینین فقیل احست ، وانشد الاخفش :

مِسْنَا السماء فَنِلْناها ودامَ لَنا***حَتّی نَری احَداً یَمشی وَشهلانا

وفی التنزیل : فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ (1) ، وروی أبو عبیده قول أبی زبید : خَلا انَّ الْعِتاقَ من المَطایا اَحَسْنَ به فَهُنَّ الَیْهِ شوسٌ وهذا من الشواذ للتخفیف ، قال فی الصحاح : مِسْتُ الشیء بالکسر امَسهُ بالفتح مَسّاً فهذه اللغه الفصیحه.

وحکی ابو عبیده : مَسْتُ الشیء بالفتح اَمُسُّه بالضم اَمِسّه بالکسر ، ویقال : ظِلْتُ افْعَل کذا بالکسر ظَلُولاً إذا عملته بالنهار دون اللیل ، واحَسْتُ بالخیر واحْسَسْتُ أی ایْقَنْتُ به ، وربّما قالوا : اَحْسَسْتُ بالخیر وحسیت یبدّلون من السین یاء ، قال ابو زبید : حَسَیْنَ به فَهُنَّ الَیْه شُوسٌ ، فلمّا

[شماره صفحه واقعی : 47]

ص: 1150


1- الواقعه : ٦٥.

الحق الابدال والحذف حرف التّضعیف کما یلحقان حرف العلّه کما سنذکره فی بابه الحق المضاعف بالمتعلّات وجعل من غیر السالم مثلها.

وفیه نظر لأنّ الابدال والحذف کما یلحقان المضاعف یلحقان الصحیح ایضاً ، امّا الحذف ففی نحو : تجنّب وتقاتل وتدحرج کما مرّ ، وامّا الإبدال فاکثر من أن یحصی ، ویمکن أن یجاب بانّهما یلحقان المضاعف فی الحروف الاصلیّه کالمعتلّ بخلاف الصحیح ، فانّهما لا یلحقان الحروف الاصلیّه بل الإبدال یلحقهما دون الحذف وقوله کقولهم امْلَیْتُ رمز خفیّ الی ذلک وکان الأولی ان یقول : لأنّ حرف التضعیف یصیر حرف علّه کما فی املیْتَ اَحْسَیت.

[ والمضاعف یلحقه الإدغام ] وهو فی اللغه الاخفاء والادخال یقال : اَدْغَمْتُ اللجام فی فم الفرس أی ادخلت فی فیهِ ، وادغمت الثوب فی الوعاءِ ، والادغام افعال من عبارات الکوفیّین ، والادغام افتعال من عبارات البصریّین ، وقد ظنّ أنّ الادّغام بالتشدید افتعال غیر متعدّ ، وهو سهو لما قال فی الصحاح : یقال أدغمت الحرف وأدغمته علی افتعلته [ وهو ] أی الادغام فی الاصطلاح [ أن تُسکّنَ ] الحرف [ الاوّل ] من المتجانسین [ وتدرج فی الثانی ] أی فی الحرف الثانی نحو : مدّ ، فإنّ اصله مَدَدَ اسکنت الدال الاُولی ، وادرجتها فی الثانیه ، وإنّما سکِّن الاوّل لیتّصل بالثانی إذ لو حرّک لم یتّصل به لحصول الفاصل وهو الحرکه ، والثانی لا یکون إلّا متحرّکا لانّ الساکن کالمیّت لا یظهر نفسه فکیف یظهر غیره.

[ ویسمّی ] الحرف [ الاوّل ] من المتجانسین إذا ادغمته [ مُدْغَما ] اسم مفعول لادغامک ایّاه [ و ] یسمّی الحرف [ الثانی مدغماً فیه ] لادغامک الاوّل فیه والغرض من الادغام التّخفیف ، فإنّ التلفّظ بالمثلین فی غایه الثّقل حسّا لا یقال انّ قوله ان تسکن الأوّل غیر شامل لنحو : مدٌّ

[شماره صفحه واقعی : 48]

ص: 1151

مصدراً لانّ الاوّل ساکن فلا یسکن لأنّا نقول انّه لمّا ذکر انّ المتحرّک یسکن عند ادغامه علم منه أنّ بقاء الساکن بحاله بالطریق الأولی [ وذلک ] أی الإدغام [ واجب فی ] الماضی والمضارع من الثلاثی المجرّد مطلقاً ومن المزید فیه من الابواب الّتی یذکرها ما لم یتّصل بها الضمائر البارزه المرفوعه المتحرّکه ، فأن اتّصلت ففیه تفصیل یذکر فعبّر عمّا ذکرنا بقوله [ نحو : مَدَّ یَمدُّ وأعدَّ یعدُّ وانْقَدَّ ینقدّ واعْتَدّ یَعْتَدّ ] ولمّا کان هاهنا افعال یجب فیها الإدغام مثل المضاعف وإن لم تکن مضاعفا ذکرها استطراداً بین ذلک لکنّه خلطها وکان الأولی أن یمیّزها.

فقال : [ واسْوَدَّ یَسْوَدُّ ] من باب الاِفْعِلال [ واسْوادّ یَسْوادُّ ] من باب الافعیلال ولیسا من باب المضاعف لانّ عینهما ولامهما لیسا من جنس واحد ، فإنّ عینهما الواو ولامهما الدال [ واسْتَعَدَّ یَسْتَعِدُّ ] مضاعف من باب الاستفعال [ واطْمَاَنَّ یَطْمَئنُّ ] أی سکن اطمیناناً وطُمانینَهً لیس من باب المضاعف ، لانّ عینه المیم ولامه النون وهو من باب الافعللال کالإقشعرار [ وتَمادَّ یَتَمادُّ ] مضاعف من باب التّفاعل فیجب فی هذه الصور الإدغام لاجتماع المثلین مع عدم مانع من الإدغام وکذا إذا لحقها تاء التأنیث نحو : مدَّتْ واعَدَّتْ وانْقَدَّتْ الخ.

[ وکذا هذه الافعال ] الّتی یجب فیها الإدغام إذا بنیتها للفاعل یجب فیها الادغام ایضاً [ اذا بنیتها للمفعول ] ماضیاً کان أو مضارعاً [ نحو : مُدُّ ] والاصل مُدِدَ [ ویُمَدُّ ] والاصل یُمْدَدُ وکذا تُمَدُّ واُمَدُّ ونُمَدُّ و [ کذا نظائره ] أی نظائر : مُدَّ یَمُدُّ کَاُعدَّ یُعَدُّ وانْقُدَّ یُنْقَدُّ فیه ، واعْتُدَّ یُعْتَدُّ بِهِ واسْتُعِدَّ یُسْتَعَدُّ وتُمُودَّ یُتَمادُّ بالتقاء الساکنین علی حدّه وکذا البواقی فهذه هی الابواب الّتی یدخل فیها الإدغام وما بقی فبعضه لم یجیء منه المضاعف وبعضه جاء ولکن لیس للإدغام الیه سبیل نحو : مَدَّدَ یُمَدِّدُ فی التفعیل وتَمَدَّدَ

[شماره صفحه واقعی : 49]

ص: 1152

یَتَمَدَّدُ فی التفعل وذلک لانَّ العین وهو الّذی یدغم متحرک ابداً لإدغام حرف آخر فیه فهو لا یدغم فی حرف آخر لامتناع اسکانه. [ وفی نحو : مدٍّ ] أعنی [ مصدراً ] أی وکذلک الإدغام واجب فی کلّ مصدر مضاعف لم یقع بین حرفی التضعیف حرف فاصل ، ویکون الثانی متحرّکا وعقّب نحو : مدّ بقوله مصدراً دفعاً لتوهّم انّه ماضٍ أو أمر.

وکذلک الإدغام واجب [ إذا اتّصل بالفعل ] المضاعف أو ما شاکله ممّا مرّ [ الف ضمیر أو واوه أو یاؤه ] سواء کان ماضیاً أو مضارعاً أو أمراً مجرّداً أو مزیداً فیه مجهولاً أو معلوماً ، ولذا قال بالفعل ولم یقل بهذه الافعال وذلک لانّ ما قبل هذه الضمائر وهو الثانی من المتجانسین یجب ان یکون متحرّکا لئلّا یلزم التقاء الساکنین وحینئذٍ الاوّل ان کان ساکناً یدرج وإلّا یسکن ویدرج فی الثانی فالالف نحو : [ مُدّا ] بفتح المیم أو ضمّه فعل الاثنین من الماضی أو الامر والواو نحو : مدّوا بفتح المیم أو ضمّه فعل جماعه الذکور من الماضی أو الامر والیاء نحو : [ مُدّی ] بضمّ المیم وهو فعل الامر من المؤنّث من تمدّین ، فإن المحقّقین علی انّ هذا الیاء یاء الضمیر کالف یفعلان وواو یفعلون وخالفهم الأخفش.

وقس علی هذا البواقی من المزید فیه والمضارع وغیر ذلک والضابط   انّه یجب فی کلّ فعل اجتمع فیه متجانسان ولم یقع بینهما فاصل   ویکون الثانی متحرّکاً ، وأمّا نحو قولهم : قطط شعره إذا اشتدّت جعودته وضبب البلد اذا اکثر ضبابها بفکّ الإدغام فشاذّ جیء به لبیان الاصل وضننوا فی قوله :

مَهْلاً اعاذِلُ قَدْ جَرَبْتُ من خُلْقی*** إنّی أجُودُ لأَقْوام وانْ ضَنِنُوا

محمول علی الضروره والشائع الکثیر ضنّوا أی بخلوا والإدغام [ ممتنع فی ] کلّ فعل اتّصل به الضمیر البارز المرفوع المتحرّک کتاء الخطاب

[شماره صفحه واقعی : 50]

ص: 1153

وتاء المتکلّم ونونه فی الماضی ونون جماعه النساء مطلقا ماضیا کان أو غیره مجرداً أو مزیداً فیه مبنیّاً للفاعل أو المفعول لانّ هذه الضمائر تقتضی ان یکون ما قبلها ساکنا وهو الثانی من المتجانسین فلا یمکن الإدغام.

وعبّر عن جمیع ذلک بقوله [نحو : مَدَدْتُ مَدَدْنا ومَدَدن الی مَدَدْتُنَّ] یعنی : مَدَدْتَ مَدَدْتُما مَدَدْتُم مَدَدْتِ مَدَدْتُما مَدَدْتُنَّ [ویَمْدُدْنَ وتَمْدُدْنَ وامْدُدْنَ ولا تَمْدُدنَ] فهذه امثله نون جماعه النساء.

والإدغام [ جائز إذا دخل الجازم علی فعل الواحد ] أیّ جازم کان فیجوز عدم الإدغام نظراً الی انّ شرط الإدغام تحرّک الحرف الثانی وهو ساکن هنا فلا یدغم ، ویقال : لم یَمْدُدْ وهو لغه الحجازیّین ، قال الشاعر :

ومَنْ یَکُ ذا فَضْلٍ فَیَبْخَل بِفَضْلِهِ*** عَلی قَوْمِهِ یُسْتَغْنَ عَنْهُ ویُذْمَم

فإنّ قوله : ویذمم مجزوم لکونه عطفاً علی قوله : یستغن وهو جواب الشرط اعنی مَنْ یک.

ویجوز الادغام نظراً الی انّ السکون عارض لا اعتداد به فیحرّک الساکن الثانی ویدغم فیه الاوّل فیقال : لَمْ یُمَدّ بضَمِّ الدال او الکسر أو الفتح لما سیاتی وهو لغه بنی تمیم ، والاوّل هو الاقرب الی القیاس وفی التنزیل : «وَلَا تَمْنُن تَسْتَکْثِرُ» (1) ، فإن قلت : إنّ السکون فی مددت ونحوه ایضاً عارض فلم لا یجوز فیه الإدغام ، قلت : لأنّ هذه الضمائر کجزء من الکلمه ویسکن ما قبلها دلاله علی ذلک فلو حرّک لزال ذلک الغرض ؛ ولانّ الإدغام موقوف علی تحرّک الثانی وهو موقوف علی الإدغام لئلّا یتوالی الحرکات الاربع فیلزم الدور.

وفی هذا نظر إذ تحرّک الثانی لا یتوقف علی الإدغام بل علی اسکان الاوّل وهو جزء الإدغام لا نفسه وانّما قال : علی فعل الواحد لأنّ

[شماره صفحه واقعی : 51]

ص: 1154


1- المدثر : ٦.

الادغام واجب فی فعل الاثنین وفعل جماعه الذکور وفعل الواحده المخاطبه کما مرّ ، وممتنع فی فعل جماعه النساء فالجائز فی فعل الواحد غائباً کان أو مخاطباً أو متکلّماً ، وکذا فی الواحده الغائبه ولفظ المصنف لا یشعر بذلک إذ لا یندرج فی فعل الواحد الواحده ولا یصحّ أن یقال : المراد فعل الشخص الواحد مذکّرا کان أم مؤنّثاً ؛ لأنّه یندرج فیه حینئذٍ فعل الواحده المخاطبه والإدغام فیه واجب لا جائز اللّهمّ إلّا أن یقال : قد علم حکمه من قبل فهو فی حکم المثنّی ولا یخلُو عن تعسّف فهذا المضارع المجزوم لا یخلو من أن یکون مکسور العین أو مفتوحه أو مضمومه [ فإن کان مکسور العین کیَفِرّ ] أی یهرب [ أو مفتوحه کَیَعَضُّ ] الشیء ویعضّ علیه أی یأخذه بالسنّ [ فتقول : لَمْ یَفِرَِّ ولَمْ یَعَضَِّ بکسر اللام وفتحها ] أمّا الکسر فلأنّ الساکن إذا حرّک حرّک بالکسر لما بین الکسر والسکون من التآخّی ولأنّ الجزم قد جعِل عوضاً عن الجرّ عند تعذّر الجرّ أعنی فی الافعال فکذا جعل الکسر عوضاً عن السکون عند تعذّر السکون.

وامّا الفتح فلکونه أخفّ ولک أن تقول الکسر فی نحو : لم یفرّ لمتابعه العین ، وکذا الفتح فی لم یعضّ [ و ] تقول : [ لم یَفْرِرْ ] ولَمْ یَعْضَضْ بفکّ الإدغام ] کما هو لغه الحجازیّین [ وهکذا حکم یقشعرّ ویحمارّ ویحمرّ ] یعنی تقول : لم یَقْشَعرّ ولم یَحْمرّ ولم یحمارّ بکسر اللام وفتحها کما مرّ ولم یَقْشَعْرِرْ ولم یحمرِرْ ولم یحماررْ بفکّ الإدغام وکسر ما قبل الآخر لانّا نقول الأصل فی یحمرّ ویحمارّ ویقشعرّ یَحْمَرِرُ یَحْمارِرُ یقشَعْرِرُ بکسر ما قبل الآخر فی المضارع ، وفی الماضی مفتوحاً حملاً علی الاخوات نحو : اجتمع یجتمع واستخرج یستخرج ، وقولهم : إرْعَوی یَرْعَوی وإحواوی یحواوی یدلّ علیه. و [ إن کان العین منه ] أی من المضارع [ مضموماً فیجوز ] عند

[شماره صفحه واقعی : 52]

ص: 1155

دخول الجازم علیه [ الحرکات الثلاث ] الضم والفتح والکسر [ مع الإدغام ] ویجوز [ فکّه ] أی فکّ الإدغام [ تقول : لم یَمُدَُِّ بحرکات الدال ] الفتح للخفّه والکسر لأنّه الاصل فی حرکه الساکن والضم لاتباع العین [ و ] تقول : [ لم یمدد بفکّ الادغام ] لما تقدّم.

وهکذا حکم الأمر یعنی أمر المخاطب وإلّا فامر الغائب قد دخل تحت المجزوم یعنی یجوز فی أمر المخاطب إذا کان فعل الواحد ما یجوز فی المضارع المجزوم فلا تنس ما تقدّم من انّه یجب الإدغام إذا اتّصل بالفعل الف الضمیر أو واوه أو یاؤه ویمتنع إذا اتّصل به نون جماعه النساء ، فإن کان مکسور العین أو مفتوحه فتقول : فِرَّ وعَضَّ بکسر اللام وفتحها کما تقدّم ، وافررْ واعْضَضْ بفکّ الإدغام وإن کان مضموم العین فتقول : مُدَُِّ بحرکات الدال الضم والفتح والکسر ، وامدُدْ بفکّ الإدغام لما ذکر فی المضارع وقد رویت الحرکات الثلاث فی قول جریر :

ذُمَِّ الْمَنازِلَ بَعْدَ مَنْزِلَهِ اللِّوی*** وَالْعَیْشَ بَعْدَ اُولئِکَ الأیّامِ

والاعرف الأفصح الکسر فی هذه الصوره اعنی التقاء الساکنین ومما جاء بفکّ الادغام قوله :

واَعْدِدْ مِنَ الرَّحْمنِ فَضْلاً ونِعْمَهً***عَلَیْکَ إذا ما جاءَ لِلْخَیْرِ طالِبٌ

والمراد جواز الإدغام وفکّه عندنا وإلّا فالإدغام واجب عند بنی تمیم وممتنع عند الحجازیّین ، قالوا : اذا اتّصل بالمجزوم فی حال الإدغام هاء الضمیر لزم وجه واحد نحو : ردَّها بالفتح وردّه بالضم علی الافصح ، وروی ردّه بالکسر وهو ضعیف.

واعلم : انَّ حکم الثلاثی المزید فیه فی جمیع ما ذکر حکم المجرّد ، وإن لم یذکر المصنّف اکتفاء بالاصل فلیعتبره النّاظر إذ لا یخفی شیء منه علی من اطّلع علی ما ذکرناه [ وتقول فی اسم الفاعل : مادّ ] بالإدغام وجوباً لإجتماع

[شماره صفحه واقعی : 53]

ص: 1156

المثلین مع عدم المانع والتقاء الساکنین علی حدّه والاصل مادِدٌ [ مادّانِ مادّوُنَ مادّه مادّتان مادّاه ومَوادُّ ] وتقول فی اسم [ المفعول : مَمْدُودٌ کمنصور ] من غیر ادغام لحصول الفاصل بین حرفی التّضعیف وهو الواو فهو کالصحیح بعینه وأمّا المزید فیه فاسم الفاعل واسم المفعول منه تابع للمضارع ، فإن کان من الابواب المذکوره یجب وإلّا یمتنع ، وأمّا الرباعی المجرّد فلا مجال للادغام فیه اصلاً ، فهذا أوان أن نشمّر الذیل لتحقیق المعتلّ والمهموز مقدّما للمعتلّ لما له من الأقسام والأبحاث لیس للمهموز فکانّه تحرّک نفس السامع فی طلبه لکونه أکثر بحثاً.

فصلٌ فی المعتلّ
اشاره

[ فصل المعتلّ ] و [ هو ] : اسم فاعل من اعتلّ أی مرض ، ویسمّی هذا القسم معتّلاً لما فیه من الإعلال ، وأمّا فی الإصطلاح فهو [ ما کان أحد اُصوله ] أی أحد حروفه الأصلیه [ حرف علّه ] واحترز بالأصلیه عن نحو : اعشوشب وقاتَلَ ویقنهق وامثالها ، ودخل فیه نحو : قُلْ وبِعْ وامثالها ، ولا یتوهّم خروج اللفیف من هذا التعریف فإنّ اثنین من اُصوله حرفا علّه ؛ لأنّه إذا کان اثنان منها حرفی علّه تصدق علیه أنّ احدها حرف علّه ضروره.

[ وهی ] أی حروف العلّه [ الواو والالف والیاء ] سمّیت بذلک ؛ لأنّ من شأنها أن یقلب بعضها الی بعض ، وحقیقه العلّه تغییر الشیء عن حاله وعند بعضهم أنّ الهمزه من حروف العلّه ، والجمهور علی خلافه إذ لا یجری فیها ما یجری فی الواو والالف والیاء فی کثیر من الابواب وبذلک خرج المهموز عن حدّ المعتلّ.

[ ویسمّی ] حروف العلّه فی اصطلاحهم [ حروف المدّ واللّین ] اطلق المصنف هذا الکلام إلّا انّ فیه تفصیلاً فلا بأس علینا ان نشیر الیه وهو انّ حرف العلّه إن کانت متحرّکه لا تسمّی حرف المدّ واللّین لانتفائهما فیها

[شماره صفحه واقعی : 54]

ص: 1157

وهذا غیر الالف ، وان کانت ساکنه تسمّی حرف اللین لما فیها من اللین لاتّساع مخرجها ، ولانّها تخرج فی لین من غیر خشونه عن اللّسان وحینئذٍ إن کانت حرکات ما قبلها من جنسها بان یکون ما قبل الواو مضموماً والالف مفتوحاً والیاء مکسوراً تسمّی حروف المدّ ایضاً لما فیها من اللین مع الإمتداد نحو : قال ویقول وباع ویَبیعُ ، وإلّا تسمّی حروف اللین لا المدّ لانتفائه فیها هذا فی الواو والیاء ، وامّا الالف فتکون حرف مدّ أبداً وهما تاره یکونان حرفی علّه فقط ، وتاره حرفی لین ایضاً وتاره حرفی مدَّ ایضاً فحروف العلّه اعمّ منهما وحروف اللین اعمّ من حروف المدّ هذا ، ولکنّهم یطلقون علی هذه الحروف حروف المدّ واللّین مطلقاً ، والمصنف جری علی ذلک ونقل عن المصنّف فی تسمیتها حرف المدّ واللین أنّها تخرج فی لین من غیر کلفه علی اللسان وذلک لاتّساع مخرجها ، فإنّ المخرج إذا اتّسع انتشر الصوت وامتدّ ولان ، وإذا ضاق انضغط فیه الصوت وصَلُبَ [ والالف حینئذٍ ] أی حین إذا کان أحد حروف الاُصول من المعتل [ تکون منقلبه عن واو او یاء ] نحو : قال وباع لانّ حروف الاُصول هی حروف الماضی من المجرّد.

وهی من الثلاثی متحرّکه أبدا فی الاصل والالف ساکنه فلا یکون أصلاً وأمّا الرباعی فلأنّ حروفه الاُصول تکون متحرّکه إلّا الثانی فلا یجوز أن یکون الثانی ألفا لالتباسه بفاعَلَ من الثلاثی المزید فیه ولانّه امتنع کونه أصلاً فی الثلاثی فحمل علیه الرباعی واحترز بقوله حینئذٍ عن الالف فی نحو : قاتَلَ واحْمارّ وتباعَدَ ممّا لیس من حروفه الاُصول ، فإنّها لیست منقبله بل هی زائده.

واعلم : أنّ الالف فی الافعال کلّها وفی الاسماء المتمکّنه إمّا ان تکون زائده أو منقلبه بخلاف الاسماء الغیر المتمکّنه والحروف نحو : مَتی ومَهما وبلی وعلی وما اشبه ذلک ، فإنّها فیها اصلیّه ، واعلم انّ المعتلّ جنس تحته انواع مختلفه الحقائق کمعتلّ الفاء والعین واللام وغیر ذلک ، فأشار الی إنحصار

[شماره صفحه واقعی : 55]

ص: 1158

انواعه بقوله :

انواع المعتلّ
اشاره

[ وانواعه سبعه ] لانّ حرف العلّه فیه إمّا أن تکون متعدّده أولا فإن لم تکن متعدّده فإمّا أن تکون فاءً أو عیناً أو لاماً ، فهذه ثلاثه اقسام وإن کانت متعدّده فإمّا أن یکون اثنین أو اکثر ، فالثانی قسم واحد ، والأوّل إمّا أن یفترقا أو یقترنا فإن افترقا فهذا قسم آخر ، وإن اقترنا فامّا ان یکون فاءً وعیناً أو عیناً ولاماً فهذان قسمان آخران فالمجموع سبعه أبواب.

الأول: المعتلّ الفاء

[ الاوّل ] من الانواع السبعه [ المعتلّ الفاء ] باضافه المعتلّ الی الفاء اضافه لفظیه أی الّذی اعتلّ فاؤه وقدّم ما یکون حرف العلّه فیه غیر متعدّده لکثره ابحاثه واستعماله ثمّ قدّم معتلّ الفاء لتقدّم الفاء علی العین واللام وهو ما یکون فاؤه فقط حرف علّه [ ویقال له المثال لمماثلته ] أی لمشابهته [ الصحیح فی احتمال الحرکات ] فی الماضی تقول : وَعَدَ وَعَدا وعَدَوا ، کما تقول ، ضَرَبَ ضَرَبا ضَرَبوا بخلاف الاجوف والناقص ، والفاء امّا یکون واواً أو یاءً اذا الالف لیس باصلیّ ولا یمکن ان یکون فاؤه الفا لسکونه وقدّم بحث الواو لانّ له احکاماً لیست للیاء فقال : [ امّا الواو فتحذف من ] الفعل [ المضارع الّذی یکون علی ] وزن [ یفعِل بکسر العین ] لأنّه لمّا وقع بین الیاء والکسره ثقل کالضمه بین الکسرتین فحذف ثمّ حملت علیه اخواته أعنی التاء والنون والهمزه [ و ] یحذف ایضاً [ من مصدره ] أی مصدر المعتلّ الفاء [ الّذی ] یکون [ علی ] وزن [ فعله ] بکسر الفاء [ وتسلم ] الواو [ فی سائر تصاریفه ] أی فی سائر تصاریف المعتلّ الفاء من الماضی واسم الفاعل واسم المفعول [ تقول : وَعَدَ ] بسلامه الواو [ ویعد ] بحذفها لما مرّ [ عدَهَ ] بحذفها لانّها علی وزن فِعْلَه والاصل وعده فنقلت کسره الواو الی العین لثقلها علیه مع اعتلال فعلها وحذفت الواو فقیل

[شماره صفحه واقعی : 56]

ص: 1159

عِدَه علی وزن عِلَه وقیل الاصل وِعْدُ حذفت الواو کما مرّ ثمّ زیدت التاء عوضاً منها.

واعلم : أنّ مراد المصنّف بقوله ومن مصدره الّذی علی فِعْله ان یکون ممّا حذفت الواو من مضارعه لانّ مصدر المعتلّ الفاء اذا لم یکن للحاله لیس علی فِعْله إلّا فیما یکون المضارع منه علی یَفْعِل بکسر العین بحکم الاستقراء والوجْهه اسم المصدر ویجوز ان یکون الضمیر فی مصدره راجعاً الی المضارع المذکور فالمصدر ان لم یکن مکسور الفاء لم یحذف الواو منه لعدم الثقل کما مثّل له واشار الیه بقوله [ ووعْداً ] وان کان مکسور الفاء لکن لم یحذف الفاء من فِعْلِهِ لا یحذف منه ایضاً نحو : الوِصال ممّا هو مصدر واصَل یُواصِلُ [ فهو واعِدٌ ] فی اسم الفاعل [ وذاک مَوْعُودٌ ] فی اسم المفعول بسلامه الواو [ عِدْ ] فی امر المخاطب بحذف الواو فإن قلت کان علیه ذکر حذفها فی الامر ایضاً قلت انّه فرع لمضارعه.

وقد علمت الحذف فی الأصل فکذا فی الفرع فلا حاجه الی ذکره أو نقول انّ الامر لیست فیه واو فیحذف لانّ المضارع هو تَعِدُ بلا واو فحذفت حرف المضارعه واسکنت آخره فقیل : عِدْ وامّا الجحد والامر باللام والنهی والنفی فهی مضارع نحو : لِیَعِدْ ولا یَعِدْ ولا یَعِدُ ولَمْ یَعِدْ [ وکذلک وَمِقَ ] أی احبَّ [ یَمِقُ مِقَهً ] بسلامتها فی الماضی وحذفها فی المضارع والمصدر وهذا من باب : حَسِبَ یَحْسِبُ ، والاصل یَوْمِقُ وِمْقَهً.

واذا کان الحذف بسبب الیاء والکسره [ فإذا ازیلت کسره ما بعدها ] أی ما بعد الواو [ اعیدت الواو المحذوفه ] لزوال علّه حذفها [ نحو : لَمْ یُوعَدْ ] فی المبنیّ للمفعول لانّ ما قبل آخره وهو ما بعد الواو مفتوح ابداً وفیه نظر لانّه ینتفض بنحو : یَطَأُ ویَسَعُ ویَضَعُ.

وامثال ذلک کما سیجیء وبنحو قولهم : لَمْ یَلْدَهُ بسکون اللام وفتح الدال

[شماره صفحه واقعی : 57]

ص: 1160

والاصل لم یَلِده نحو : لم یَعِدْهُ والواو محذوفه اسکنت اللام تشبیهاً له بکَتْف ، فإنّ أصله کِتف بکسر التاء ، فاجتمع الساکنان وهما اللام والدال ففتحوا الدال لالتقاء الساکنین اذ لو حرّک الاوّل لزال الغرض فقد زال کسره ما بعد الواو فی الصورتین ولم تعد قال الشاعر : عَجِبْتُ لِمَوْلُودٍ ولَیْسَ لَهُ أبٌ*** وذی وَلَد لَمْ یَلْدَهُ أبوانِ ویمکن أن یدفع بالعنایه.

[ وتثبت ] عطف علی قوله فتحذف أی الواو تثبت [ فی یَفْعَل بالفتح ] لعدم ما یقتضی حذفها إذ الفتحه خفیفه [ کَوجِلَ ] بالکسر أی خاف [ یَوْجَلُ ] بالفتح ، وفیه أربع لغات : الاُولی : یوجَل وهو الاصل ، والثانیه : یَیْجَلُ بقلب الواو یاء لانّها اخفّ من الواو ، والثالثه : یا جل بقلب الواو الفاً لانّها اخفّ ، والرابعه : یِیْجَل بکسر حرف المضارعه وقلب الواو یاء لسکونها وانکسار ما قبلها لانّهم یرون الواو بعد الیاء ثقیلاً کالضمه بعد الکسره فقلبوا الفتحه کسره لینقلب الواو یاء ، ولیست هذه من لغه بنی أسَدْ.

لأنّهم وإن کانوا یکسرون حرف المضارعه إلّا انّه مختص بغیر الیاء فلا یکسرون الیاء ولا یقولون هو یِعْلَمُ لثقل الکسره علی الیاء واهل هذه اللغه یکسرون جمیع حروف المضارعه یقولون : هو ییجَلُ ، وانْتَ تیجَلُ ، وانا ایجَلُ ، ونحن نیجَلُ کقول الشاعر :

قعیدَکِ الّا تُسْمِعینی مَلامَهً***ولا تَنْکَای قَرْحَ الفُؤادِ فییجعا

بکسر الیاء والاصل یَوْجِعُ [ إیجَلْ ] أمر من تَوْجَل والاصل إوْجَلْ بکسر الهمزه [ قلبت الواو یاء لسکونها وانکسار ما قبلها ] وهذا قیاس مطّرد لتعسّر النطق بالواو المکسور ما قبلها [ فإن الضم ما قبلها ] أی ما قبل الیاء منقلبه عن الواو فی نحو : إیجَلْ [ عادت الواو ] لزوال علّه القلب اعنی کسره ما قبل الواو [ وتقول : یا زید إیجَل تلفظ بالواو ] لزوال علّه القلب

[شماره صفحه واقعی : 58]

ص: 1161

وهی الکسره بسقوط الهمزه فی الدّرج [ وتکتب بالیاء ] لأنّ الأصل فی کلّ کلمه أن یکتب بصوره لفظها بتقدیر الابتداء بها والوقف علیها والابتداء فیه بالیاء نحو : إیجل فتکتب بالیاء ولو کتب فی الکتب التعلیمیّه بالواو فلا بأس به لتوضیحه وتفهیمه للمستفیدین.

[ وتثبت ] الواو [ فی یَفْعُل بالضمّ ] ایضاً لإنتفاء مقتضی الحذف [ کَوَجه ] أی صار شریفاً [ یَوْجُهُ اوجُهْ لا تَوْجُهْ ] نحو : حَسُن یَحْسُنُ احْسُنْ لا یَحْسُنْ وکذا بواقی الامثله ، ثمّ استشعر اعتراضاً علی قوله : وتثبت فی یَفْعَل بالفتح بأنّ یطأ ویسع .. الخ بالفتح ، وقد حذفت الواو فاجاب بقوله : [ وحذفت الواو من یَطَأُ ویَسَعُ ویَضَعُ ویَقَعُ ویَدَعُ ] أی یترک [ لأنّها فی الاصل یَفْعِل بکسر العین ففتح العین ] بعد حذف الواو [ لحرف الحلق ] فیکون الحذف من یفعِل بالکسر لکن یرد علی المصنّف انّه قال : إذا ازیلت کسره ما بعد الواو اعیدت الواو ، فإن قلت : کسره العین مع حرف الحلق کثیر فی الکلام فَلِمَ فتحت ، قلت حاصل الکلام : انّه قد وقعت هذه الافعال محذوفه الواو مفتوحه العین فذکروا ذلک التاویل لئلّا یلزم خرق قاعدتهم وإلّا فمن این لهم بهذا وکذا جمیع العلل ، فإنّها مناسبات تذکر بعد الوقوع وإلّا فعلی تقدیر تسلیم ذلک فی یطأ ویضع یشکل فی مثل یَسَعُ ، فإنّ ماضیه وَسِع بکسر العین کَسَلِم فَلِمَ حُکم بأنّه فی الاصل یَفْعِل مکسور العین وهو شاذّ.

[ وحذفت ایضاً من یذر ] مع أنّه لیس مکسور العین ولیس فتحه لاجل حرف الحلق لکن حذفت [ لکونه فی معنی یدع ] فکما حذفت من یدع حذفت من یذر [ وأماتوا ماضی یَدَعُ وَیَذَرُ ] یعنی لم یسمع من العرب وَدَعَ ولا وَذَرَ ، وسمع یَدَعُ وَیَذَرُ فعلم أنّهم أماتوهما أی ترکوا استعمالهما ، قال فی الصّحاح : قولهم دَعْهُ أی اترکه ، واصله ودع یَدَع ، وقد اُمیت ماضیه لا یقال :

[شماره صفحه واقعی : 59]

ص: 1162

ودَعَهُ ، وإنّما یقال : ترکه ولا وادع ، ولکن یقال : تارک وربما جاء فی الضروره فی الشعر ودع فهو مودوع قال :

لَیْتَ شعری عن خلیلی مَا الّذی*** غاله فی الحبّ حتّی وَدَعَهُ

وقال ایضاً :

إذا مَا اسْتَحَمَّت أرْضُهُ من سَمائِه*** جری وهُوَ مَوْدوُعٌ ووادعُ مُصْدِقٍ

وذره أی دَعَه وهو یذره أی یَدَعه اصله وَذَرَ یَذَرُ اُمیت ماضیه لا یقال : وذر ولا واذر ، ولکن یقال : ترک وهو تارک انتهی کلامه ، وفی جعل مَوْدوعٍ من ضروره الشعر بحث ؛ لأنّه جاء فی غیر الضروره ولمّا کان هاهنا مظنّه سؤال ، وهو أنّه اذا لم یکن ماضیهما ولا فاعلهما ولا مصدرهما مستعمله فما الدلیل علی انّ فاؤهما واو فاجاب بقوله : [ وحذف الفاء دلیل علی أنّه ] أی الفاء [ واو ] إذ لو کان یاء لم یحذف کما سیجیء.

[ وامّا الیاء فتثبت علی کلّ حال ] سواء وقعت فی الماضی أو فی المضارع أو فی الأمر أو غیرها ، وسواء ضمّ ما بعده أو فتح أو کسر فإنّها اخفّ من الواو نحو : [ یَمُنَ یَیْمُنُ ] کحَسُنَ یَحْسُنُ من الیمن وهو البرکه یقال : یَمُن الرجل اذا صار مَیْمونا [ ویَسَرَ یَیْسِرُ ] کضرب یَضرِبُ من المَیْسر وهو قمار العرب بالازلام ، وجاء یَسُرَ یَیْسُرُ بالضمّ فیهما ولکن ینبغی أن یقیّد لفظ الکتاب علی الأوّل لأنّ مثال الضم مذکور [ ویَئِسَ یَیْأَسُ ] کعلم یعلم أی قنط ، وقد جاء یَیْئِسُ بالکسر لکن ینبغی أن یقیّد لفظ الکتاب علی الأوّل ، وقد جاء یأَسُ بحذف الیاء ، ویاس بقلب الیاء الفاً تخفیفاً وهما من الشواذ.

[ وتقول فی أفعل من الیاء ] أی ممّا فاؤه یاء [ أیْسَرَ ] فی الماضی [ یوسر ] فی المضارع [ إیساراً ] بقلب الواو یاء ، ولمّا کانت الواو واقعه بین الیاء والکسره فی یُوسِرُ مثل یوعد ولم تحذف ، أجاب بأنّه لم تحذف من

[شماره صفحه واقعی : 60]

ص: 1163

یوسر مع مقتضی الحذف بقوله : [ ولا یقال یُسِر لأنّ حذف الواو مع حذف الهمزه ] إذ الأصل یُأیْسِرُ کما تقدّم.

[ إجحاف ] أی إضرار [ بالکلمه ] لتأدّیه الی حذف حرفین ثابتین فی الکلمه وهذا فی بعض النسخ ، والحقّ انّه حاشیه اُلحقت بالمتن ، ویمکن الجواب عنه ایضاً بأنّ الواو لیست واقعه بین الیاء والکسره بل بین الهمزه والکسره فی الحقیقه ؛ لأنّ المحذوف فی حکم الثابت ، ولانّ الثقل هاهنا منتفٍ لإنضمام ما قبل الواو [ فهو مُوسِرٌ ] فی اسم الفاعل [ تقلب الیاء منهما ] أی من المضارع واسم الفاعل [ واواً ] إذ الأصل یُیْسِرُ ومُیْسِرٌ ؛ لانّه یائیّ وإنّما قلبت [ لسکونها ] أی لسکون الیاء [ وإنضمام ما قبلها ] وذلک قیاس مطّرد لتعسّر النطق بالیاء الساکنه المضموم ما قبلها بشهاده الذوق والوجدان.

[ وتقول فی إفتعل منهما ] أی من الیائی والواویّ [ اتَّعَدَ ] أی قبل الوَعْد هذا فی الواویّ أصله إوْتَعَدَ قلبت الواو تاءً واُدغمت التاء فی التاء إذ الإدغام یدفع الثقل ولم تقلب یاء علی ما هو مقتضاه لأنّها إن قلبت یاءً أو لم تقلب لزم قلبها تاء فی هذه اللغه ، فالاُولی الإکتفاء بإعلال واحد کذا ذکره ابن الحاجب وفیه نظر ؛ لانّه لو قلبت الواو یاءً لا یجوز  قلب الیاء تاءً لیدغم کما فی الیاء المنقلبه عن الهمزه کما سنذکره فی المهموز وفی بعض النسخ.

[ وفی افتعل منهما تقلبان ] أی الواو والیاء [ تاء وتدغمان ] أی التاءان المنقلبتان عنهما [ فی التاء ] أی فی تاء افتعل [ نحو : اتَّعَدَ ] والأوّل أصحّ روایهً ودرایهً [ یتّعد ] أصله یَوْتَعِد فهو [ مُتّعِدٌ ] أصله موتعد قلبت الواو فیهما تاءً وادغمت فی تاء افتعل حملاً لهما علی الماضی [ واتَّسَرَ یَتَّسِرُ ] إتّساراً [ فهو مُتَّسِرٌ ] هذا فی الیائی والاصل ایتَسَرَ یَیْتَسِرُ فهو

[شماره صفحه واقعی : 61]

ص: 1164

مُیْتَسِرٌ قلبت الیاء تاءً واُدغمت لاهتمامهم بالإدغام لأنّه یصیّر حرفین کحرف واحد ولمّا جاء فی افتعل منهما لغه اُخری من غیر إدغام أشار الیها بقوله : [ ویقال ایتَعَدَ ] بقلب الواو یاء لسکونها وانکسار ما قبلها فإن زالت کسره ما قبلها لم یجز قلب الواو یاء نحو : اوتعد ولهذا حمل جار الله العلّامه قول الشاعر :

قامَتْ بها تَنْشُدُ کُلَّ المنشَدِ***وایتصَلَتْ بِمِثْل ضَوْء الْفرقَدِ

علی أنّ الیاء بدل من التاء فی اتّصلت ، ولم یجعله بدلاً من الواو ولکن یلزم علی أهل هذه اللغه ان یقولوا : واوتَعَد واوتَصَلَ بإثبات الواو إذ لا علّه للقلب اللّهمّ إلّا ان یقال لکراهتهم اجتماع الواوین ، وحینئذٍ یمکن حمل البیت علیه لکن ذلک موقوف علی النقل منهم [ یاتَعِدُ ] بقلب الواو الفاً لأنّه وجب قلبه کما فی الماضی ولم یمکن القلب بالیاء لثقلها فقلبت الفاً لخفّتها [ فهو موتَعِدٌ ] علی الأصل إن کان من یوتعد ، وإن کان من یاتَعِدُ قلبت الالف واواً لانضمام ما قبلها ، وذلک قیاس مطّرد [ وایتسَرَ ] علی الأصل [ یاتَسِرُ ] بقلب الیاء الفاً تخفیفاً لثقل اجتماع الیائین [ فهو موتسر ] بقلب الیاء واواً إن کان من یَیْتَسِرُ علی الأصل وقلب الالف واواً إن کان من یاتَسِرُ [ وهذا مکان مُوتَسَرٌ فیه ] أی فی اسم المفعول کما فی اسم الفاعل وعبّر عنه بهذه العباره ؛ لأنّ الإیتسار لازم فیجب تعدیته بحرف الجرّ لیبنی منه اسم المفعول فعدّاه بفی وقال : ذلک أی هذا مکان یلعب فیه بالقمار.

[ وحکم وَدَّ یَوَدّ کحکم عَضَّ یَعَضُّ ] یعنی أنَّ المعتل الفاء من المضاعف حکمه کحکم المضاعف من غیر المعتل فی وجوب الإدغام وامتناعه وجوازه وسائر الأحکام من الإعلال [ وتقول ] فی الأمر [ ایدَدْ

[شماره صفحه واقعی : 62]

ص: 1165

کاعْضَضْ ] والأصل إوْدَد ، ویجوز وَدَّ بالفتح والکسر کعضّ وذکر ایدَدْ لما فیه من الإعلال واعلم أنّ المضاعف المعتلّ الفاء الواوی لا یکون مضارعه إلا مفتوح العین لکون ماضیه علی فَعِل مکسور العین نحو : وَدِدَ إذ لم یبن منه مفتوح لانّه لو بنی منه ذلک لکان عین المضارع امّا مضمُوماً أو مکسوراً وکلاهما لا یجوزان أمّا الضم فلأنّه منتفٍ من المثال الواوی قطعاً إلّا ما جاء فی لغه بنی عامر من : وَجُدَ یَجُدُ بالضم وهو ضعیف والصحیح الکسر وأمّا الکسر فلأنّه لو بنی مکسور العین یجب حذف الواو والإدغام لئلّا ینحزم القاعده وحینئذٍ یلزم تغییران وتغییر الکلمه عن وضعها جدّا.

الثّانی: المعتلّ العین

النوع [ الثانی ] من الأنواع السبعه [ المعتلّ العین ] وهو ما یکون عین فعله حرف علّه وقدّمه لتقدّم العین علی اللّام [ ویقال له الأجوف ] لخلوّ ما هو کالجوف له من الصحّه [ و ] یقال له [ ذو الثلاثه ] ایضاً [ لکون ماضیه علی ثلاثه أحرف إذا اخبرت ] انت [ عن نفسک ] نحو : قُلْتُ وبِعْتُ لما نذکر ، فإنّه وإن کان جمله لکن یسمّیه أهل التّصریف فعل الماضی للمتکلّم.

[ فالمجرّد ] الثلاثی[ تقلب عینه فی الماضی ] المبنیّ للفاعل [ الفاً سواءٌ کان واواً أو یاءً لتحرّکهما وانفتاح ما قبلهما نحو : صانَ وباعَ ] والأصل صَوَنَ وبَیَعَ قلبت الواو والیاء الفاً لأنّ کلّاً منهما کحرکتین لانّ الحرکات ابعاض هذه الحروف ولمّا کانتا متحرّکتین وکان ما قبلهما مفتوحاً کان ذلک مثل أربع حرکات متوالیه وهو ثقیل فقلبوهما باخفّ الحروف وهو الالف وهذا قیاس مطّرد ، والعلّه حاصلها دفع الثقل وعلمنا به بالاستقراء ونحو : صَیَدَ البعیر وقَوَدَ من الشّواذ تنبیهاً علی الأصل وکذا

[شماره صفحه واقعی : 63]

ص: 1166

مصدرهما نحو : القود وهو القصاص والصَّید یقال : صَیَدَ إذا مال الی جانب خلفه.

فإن قلت : إنّ لَیْسَ أصله لَیِسَ بالکسر فَلِمَ لم یقلب الیاء الفاً قلت : لأنّه لمّا لم یکن من الافعال المتصرّفه الّتی یجیء لها الماضی والمضارع وغیرها ولم یجیء منه إلّا اربعه عشر بناءً للماضی وکان الکسر ثقیلاً نقلوها الی حال لا یکون للافعال المتصرّفه وهو اسکان العین لیکون علی لفظ الحرف نحو : لیت.

[ فإن اتّصل به ] أی بالماضی المجرّد المبنی للفاعل [ ضمیر المتکلّم ] مطلقاً [ أو ] ضمیر [ المخاطب ] مطلقاً أو ضمیر [ جمع المؤنّث الغائبه نقل فعل ] مفتوح العین [ من الواویّ الی فَعُلَ ] مضموم العین ونقل فَعَل مفتوح العین [ من الیائی الی فَعِلَ ] مکسور العین [ دلاله علیهما ] أی لیدلّ الضم علی الواو والکسر علی الیاء لأنّهما تحذفان کما سیقرّر فی الامثله.

[ ولم یغیّر فَعُل ] بضمّ العین [ ولا فَعِلَ ] بکسر العین [ إذا کانا اصلیّین ] وفی بعض النسخ اذا کانا اصلیین یعنی أنّ نحو : طَوُل بضمّ العین وهَیِبَ وخَوِفَ بکسر العین لم ینقل الی باب آخر لانّک تنقل مفتوح العین الیهما فیلزمک ابقائهما بطریق أولی للدلاله علی الواو والیاء فعلی هذا لا فائده فی قوله إذا کان اصلیّین لأنّ فعل وفعل منقولین هاهنا کالأصلیّین فلم یغیّرا عن حالهما لأنَّه إن أراد بعدم التغییر عدم النقل الی باب آخر فهما کذلک وإن أراد أنّهما لم یغیّر عن حالهما أصلاً فهو ممنوع لأنّه ینقل الضمه والکسره ویحذف العین کما أشار الیه بقوله : [ ونقلت الضمه ] من الواو [ والکسره ] من الیاء [ الی الفاء وحذفت العین أی الیاء ] والواو [ لالتقاء الساکنین ] فکیف یحکم بعدم التّغییر فلا حاجه

[شماره صفحه واقعی : 64]

ص: 1167

الی التّقیید بالأصلی وقیل : احترز عن غیر الاصلیّین لانّهما یُغَیَّران یعنی یرجعان الی أصلهما عند زوال الضمیر المذکور بخلاف الأصلیّین فإنّه لیس لهما أصل آخر ینقلان الیه.

وفساده یظهر بأدنی تأمّل فی سیاق الکلام وغیّر بعضهم هذا اللّفظ الی إذ کانا لیکون للتّعلیل ولیس بشیء وقد سنخ لی أنّ هذا لیس بقید اُحْترز به عن شیء لکنّه لمّا ذکر إنّ فعل الأصلیّ تغیّر أراد أن یبیّن أنّ فَعُلَ وفَعِلَ الأصلیّین لا یغیّران فالتّقیید به لازم لأنّه المقصود دون الإحتراز فلیتأمّل اذا تقرّر ما ذکرنا [ فتقول : صانَ صانا صانوا صانَتْ صانَتا صُنَّ ] والأصل صَوَنَّ نقل فَعَلَ الواویّ الی فَعُلَ مضموم العین لاتّصال ضمیر جمع المؤنّث ونقلت ضمّه الواو الی ما قبله بعد اسکانه تخفیفاً فحذف الواو لالتقاء الساکنین فصار صُنَّ وکذلک بعینه [ صُنْتَ صُنْتُما صُنْتُمْ صُنْتِ صُنْتُما صُنْتُنَّ صُنْتُ صنّا وتقول ] فی الیائی [ باع باعا باعوا باعَتْ باعَتا بِعْنَ بِعْتَ بِعْتُما بِعْتُمْ بِعْتِ بِعْتُما بِعْتُنَّ بِعْتُ بِعْنا ] والأصل بَیَعْنَ وبَیَعْتَ وبَیَعتُما وبَیَعْتُمْ .. الخ.

نقل فعل مفتوح العین یائیّ الی فَعِل مکسور العین ونقلت الکسره الی الفاء وحذفت الیاء لالتقاء الساکنین ، وانتظم فی هذا السلک امثال ذلک ممّا هو مفتوح العین بخلاف نحو : خافَ وهابَ وطالَ فإنّه لا نقل فیها الی باب آخر تقول : خِفْتَ والاصل خَوِفْتَ وهِبْتَ والاصل هَیِبْتَ وطُلْتَ والاصل طَوُلْتَ فاُعِلّت بنقل حرکه العین ثمّ حذفت ، واعلم أنّ مذهب حدیث النقل هو مذهب الاکثرین ولبعض المتاخّرین هاهنا کلام آخر یطلب من کتبهم.

[ وإذا بنیته ] أی الماضی من المجرّد [ للمفعول کسرت الفا من الجمیع ] أی من مفتوح العین ومضمومه ومکسوره واویّا کان أو یائیاً

[شماره صفحه واقعی : 65]

ص: 1168

[ فقلت صینَ ] فی الواویّ [ واعتلاله بالنقل والقلب ] لانّ اصله صُوِنَ فنقل حرکه الواو الی ما قبله بعد اسکانه ثم قلبت الواو یاء لسکونها وانکسار ما قبلها وانّما لم یذکر حذف حرکه الفاء لانّه لازم لنقل الحرکه الیه فعلم بالالتزام.

[ وبیع ] هذا فی الیائی [ واعتلاله بالنقل ] لانّ اصله بُیِعَ نقلت کسره الیاء الی ما قبله بعد حذف ضمّته فهذه هی اللغه المشهوره وفیه لغتان ایضاً أخریان احداهما : صُونَ وبُوعَ بالواو بحذف حرکه العین وقلب الیاء واواً لسکونها وانضمام ما قبلها وهذه عکس اللغه الاُولی ، والاُخری الإشمام لدلالته علی أنّ الأصل فی هذا الباب الضمّ وحقیقه الاشمام ان تنحو بکسره فاء الفعل نحو الضّمّه فتمیل الیاء الساکنه بعدها نحو الواو قلیلاً إذ هی تابعه لحرکه ما قبلها ، وهذا مراد النّحاه والقرّاء لا ضمّ الشفتین فقط مَعَ کسره الفاء کسراً خالصاً کما فی الوقف ولا الإتیان بضمّه خالصه بعدها یاء ساکنه کما قیل : لأنّه هاهنا حرکه بین حرکتین الضّمّ والکسر بعدها حرف بین الواو والیاء.

[ وتقول فی المضارع : یَصُون ] من الواوی [ ویبیع ] من الیائی [ وإعتلالهما بالنقل ] أی بنقل ضمّه الواو وکسره الیاء الی ما قبلهما إذ الأصل : یَصُونُ ویَبیع کینصُر ویَضْرِبُ [ ویَخاف ] من الواوی [ ویَهابُ ] من الیائی [ واعتلالهما بالنقل والقلب ] امّا النقل فهو نقل حرکتی الواو والیاء الی ما قبلهما فإنّ الأصل : یَخْوَفُ ویَهْیَبُ کیعلم ، وأمّا القلب فهو قلب الواو والیاء الفاً لتحرّکهما فی الأصل وانفتاح ما قبلهما حملاً للمضارع علی الماضی.

وإنّما مثّل بأربعه أمثله لأنّه امّا : واویّ أو یائیّ ، والواوی : إمّا مفتوح العین أو مضمومه ، والیائیّ : إمّا مفتوح العین أو مکسوره واعتلال المبنیّ

[شماره صفحه واقعی : 66]

ص: 1169

للمفعول من الجمیع بالنّقل والقلب ، نحو : یُصانُ ویُباعُ ویُخافُ ویُهابُ.

[ ویدخل الجازم ] علی الفعل المضارع [ فیسقط العین ] أی عین الفعل وهو الواو والیاء والالف [ إذا سکن ما بعده ] أی ما بعد العین لالتقاء السّاکنین کما تبیّن فی الأمثله [ وتثبت ] العین [ إذا تحرّک ] ما بعده بحرکه أصلیّه أو مشابهه لها لعدم علّه الحذف [ وتقول ] عند دخوله فی یصُونُ [ لم یَصُنْ ] بحذف حرکه الواو ثمّ حذف الواو لالتقاء الساکنین [ لم یَصُونا لم یَصُونُوا ] بالإثبات فیهما لتحرّک ما بعده [ لم تَصُنْ ] بالحذف [ لَم تَصُونا ] بالإثبات [ لَمْ یَصُنَّ ] کما تقول یَصُنَّ لانّ الجازم لا عمل له فیه والواو قد حذفت عند اتّصال النون لالتقاء الساکنین [ لم تَصُنْ لَمْ تَصُونا لَمْ تَصُونُوا لَمْ تَصُونی لم تَصُونا لَمْ تَصُنَّ لَمْ اَصُنْ لَمْ نَصُنْ وکذا قیاس ] کلّ ما کان عینه یاء أو الفاً ، نحو : [ لَمْ یَبِعْ ] بالحذف لسکون ما بعده [ لَمْ یَبیعا ] بالإثبات لتحرّکه [ ولَمْ یَخَفْ ] بالحذف [ لم یَخافا ] بالإثبات والضّابط أنّ المحذوف إن کان النون فلا یحذف العین وإلّا یحذف.

[ وقس علیه ] أی علی المضارع الداخل علیه الجازم [ الأمر ] بأن یحذف العین إذا سکن ما بعده [ نحو : صُنْ ] وتثبت إذا تحرّک ما بعده نحو : [ صُونا صُونُوا صُونی صونا ] وأمّا جمع المؤنث [ نحو : صُنَّ ] فقد حذف عینه فی المضارع [ و ] الأمر [ بالتاکید ] أی مع نون التاکید [ صُونَنَّ صُونانِّ صُونُنَّ صونِنَّ صُونانِّ ] بإعاده العین المحذوفه لزوال علّه الحذف لتحرّک ما بعده لما تقدّم من انّه یفتح آخر الفعل ویضمّ ویکسر دفعاً لإلتقاء الساکنین وأمّا جمع المؤنّث ، نحو : [ صُنْنانِّ ] فحذف عینه لازم قطعاً [ و ] نحو : [ بِع ] بحذف الیاء [ بیعا بیعُوا بیعی بیعا ] بالإثبات [ بِعْنَ ] بالحذف کما مرّ ، ونحو : [ خَفْ ] بحذف الألف [ خافا خافوا خافی خافا ]

[شماره صفحه واقعی : 67]

ص: 1170

بالإثبات [ خَفْنَ ] بالحذف کما تقدّم [ وبالتاکید بیعَنّ وخافَنَّ ] کصُوننَّ باعاده العین لزوال علّه الحذف.

وکذا تقول فی الخفیفه : صونَنْ وبیعَنْ وخافَنْ .. الخ ، بلا فرق ولم یعد العین فی ، نحو : صُنِ الشیءَ ، وبِعِ الفَرَس ، وخَفِ القَوْمَ ؛ لأنّ الحرَکات عارضهً لا اعتداد بها فوجودها کعدمها بخلاف الحرکه ، فی نحو : صُونا وصُونُوا وصونی وصُونَنَّ وأمثالها ، فإنّها کالأصلیّه لاتّصال ما بعدها بالکلمه اتّصال الجزء بالکلّ ، أمّا فی نحو : صُونا فلانّ ضمیر الفاعل المتّصل کالجزء ، وأمّا فی نحو : صُوننّ فلانّ نون التاکید مع ضمیر المستتر کالمتّصل.

وتحقیق هذا الکلام : إنّا نشبه ضمیر الفاعل المتصل ونون التاکید مع المستتر بجزءٍ من الکلمه فی امتناع وقوع الفاصل بینهما أصلاً ، فنشبّه الحرکه الواقعه قبلهما بحرکه أصل الکلمه حتّی کان المجموع کلمه واحده ، ثمّ نستعیر أحکام الحرکه الأصلیّه لهذه الحرکه العارضه فتثبت معها العین مثله مع الحرکه الأصلیّه ، وهذا إنّما یکون إذا لم یکن الحرف الّتی قبل ضمیر الفاعل موضوعه علی السّکون کتاء التّأنیث فی الفعل نحو : دَعَتْ دَعَتا دون دعاتا ، فلیتامّل.

فان قلت : فلم لم یعد المحذوف فی نحو : لا تخشونّ وارضونّ وأمثال ذلک ، ولم یقل : لا تخشاونّ وارضاونّ مع أنّ هاهنا ایضاً نون التاکید کجزء من الکلمه ، قلت : لأنّ کون نون التاکید کجزء من الکلمه إنّما هو مع غیر الضمیر البارز ، والضمیر فی نحو : لا تخشونّ وارْضَوُنَّ بارز ، وهو الواو بخلاف نحو : بیعَنَّ وخافَنَّ ، والسّرّ فی ذلک أنّ الأصل فیه أن یکون کالجزء لأنّه حرف التصق به لفظاً ومعنیً فأشبهت ضمیر الفاعل المتّصل ، وهذا إنّما یتحقّق فی غیر البارز إذ لا فاصل بینهما بخلاف البارز ، فإنّه فاصل بین الفعل والنون فلا یتحقّق الاتّحاد اللّفظی ولا یشبه ضمیر الفاعل المتّصل.

[شماره صفحه واقعی : 68]

ص: 1171

هذا ما اظنّ وهاهنا فائده لا بدّ من التنبیه علیها ، وهی : إنّ المراد بالمتّصل فی هذا المقام الالف الّذی هو ضمیر الاثنین دون واو الضمیر ویاؤه وإلّا یجب أن لا یجوز فی اُغْزُوا اُغْزُنَّ بدون إعاده اللام لانّه لا یعاد عند المتّصل الّذی هو الواو وکذا فی نحو : إغْزی بالکسر اغْزِنَّ بدون اعاده اللام وهو ظاهر.

[ ومزید الثلاثی لا یعتلّ منه إلّا أربعه أبنیه ] اعلم أنّ زیاده جاءت متعدّیه وغیرها یقال زاد الشیء وزاد غیره وما وقع فی الإصطلاح غیر متعدٍّ لأنّهم یقولون للحرف الزائد دون المزید فالمزید عندهم إن کان مع فی فهو اسم المفعول وإلّا فیحتمل ان یکون اسم المفعول علی تقدیر حذف حرف الجرّ أی المزید فیه ویحتمل أن یکون اسم مکان علی معنی موضع الزیاده فمعنی مزید الثلاثی المزید فیه من الثلاثی أو محلّ الزیاده منه ویحتمل أن یکون الاضافه بمعنی اللام.

فالمراد أنّ الثلاثی المزید فیه المعتلّ العین لا یعتلّ منه إلّا أربعه أبنیه [ وهی ] افعل نحو : [ اجابَ یُجیبُ ] والأصل : اجْوَبَ یُجْوِبُ نقلت حرکه الواو منهما الی ما قبلهما ، وقلبت فی الماضی الفاً لتحرّکها فی الأصل وانفتاح ما قبلها ، وفی المضارع یاء لسکونها وانکسار ما قبلها [ إجابَهً ] أصلها إجْواباً نقلت حرکه الواو وقلبت الفاً کما فی الفعل ثمّ حذفت الألف لالتقاء الساکنین فعوّضَت عنها تاء فی الآخر.

وقد یحذف نحو قوله تعالی : «أَقَامَ الصَّلَاهَ» (1) والمحذوف ألف إفعال لا عین الفعل عند الخلیل وسیبویه والوزن افعله ، وعین الفعل عند الأخفش والوزن إفاله ، ولکلّ مناسبات تطلّع علیها فی مَصُون ومَبیعٍ ، وکلام صاحب المفتاح وصاحب المفصّل صریح فی أنّ المحذوف العین ، وإنّما فعلوا هذا

[شماره صفحه واقعی : 69]

ص: 1172


1- البقره : ١٧٧ ، التوبه : ١٨.

الإعلال حملاً له علی المجرّد ولذا لم یعلّوا نحو أعْوَرَ وأسْوَدَ من الألوان والعیوب کما لم یعلّوا ، نحو : إعورّ وإسودّ ؛ لأنّهم یقولُون الأصل فی الألوان والعیوب إفعلّ وإفعالّ بدلیل إختصاصهما بهما والبواقی محذوفات منهما فلا یعلّ کما لا یعلّ الأصل وهذا عکس سائر الابواب ومنهم من لا یلمح الأصل فیعلّ ، ویقول : أعار وأسادَ وهو قلیل ، قال الشاعر :

أعارَتْ عَیْنُهُ ام لم تعارا

ونحو : أغیلت وأخیلت وأغیمت وأطیبت وأحوش وأطولت وأحول من الشواذ جییء بها تنبیهاً علی الأصل وکذا سائر تصاریفها وجاء فی هذه الأفعال الإعلال والأوّل هو الفصیح وعلیه قول إمرئ القیس :

فَمِثْلِکِ حُبْلی قَدْ طَرَقْتُ ومُرْضِعٍ*** فَاَلْهَیْتُها عن ذی تمائم مُحْوِلٍ

وروی الأصمعی : مغیل [ و ] إستفعل نحو : [ إستقام یستقیم إسْتِقامَهً ] کأجاب یجیب إجابهً بعینها ، نحو : إستحوز وإستصوب وإستَجْوَبَ وإسْتَنْوَقَ الْجَمَلُ من الشواذ تنبیهاً علی الأصل ، قال أبو زید : هذا الباب کلّه یجوز أن یتکلّم به علی الأصل کذا فی الصّحاح.

[ و ] انفعل نحو : [ إنقادَ یَنْقاد ] والأصل : إنْقَوَدَ یَنْقَوِدُ [ إنْقیاداً ] والاصل إنْقواداً قلبت الواو یاء لإنکسار ما قبلها مع إعلال الفعل ، وکذا کلّ مصدر أعلّ فعله نحو : قامَ یَقُومُ قِیاماً ، والأصل قِواماً ، وقَوْلهم : حال یحول حولاً شاذّ کذا ذکروه وفیه نظر ؛ لانّه اسم مصدر کما مرّ ، ولم ینقل حرکه الواو الی ما قبلها حتّی تقلب الفاً کما فی إقامه ، لانّ ذلک فرع الفعل فی الإعلال ولا نقل فی فعله ولئلّا یلتبس بمصدر أفعل.

[ و ] إفتعل نحو : [ إختار یختار ] والأصل : إخْتَیَرَ یَخْتَیِرُ [ إختیاراً ] علی الأصل لعدم موجب الإعلال وإن کان واویّا تقلب الواو فی المصدر یاء کما ذکرنا فی الانقیاد ، ولم یعلّوا نحو : إجتورُوا وإحتوشوا لانّهما بمعنی

[شماره صفحه واقعی : 70]

ص: 1173

تفاعلوا فحمل علیه.

[ وإذا بنیتها للمفعول ] أی هذه الأربعه [ قلت : اُجیب یُجابُ ] والأصل : اُجْوِبَ یُجْوبُ نقلت حرکه الواو الی ما قبلها وقلبت فی الماضی یاء کما فی یُجیبُ ، وفی المضارع ألفاً کما فی أجاب [ وَاسْتُقیم یُسْتَقامُ ] والأصل : اُستُقْوِمَ یُستَقْوَمُ فنقلت وقلبت الواو یاءً فی الماضی ، وفی المضارع الفاً و [ انقیدَ ] أصله اُنْقُوِدَ نقلت حرکه الواو الی ما قبلها وقلبت یاء کما فی صین [ یُنْقادُ ] أصله یُنْقَوَدُ قلبت الواو الفاً.

[ واختیرَ ] اصله اُخْتُیرَ نقلت کسره الیاء الی ما قبلها کما فی بیع [ یُخْتارُ ] أصله یُخْتَیِرُ ویجوز فیها الیاء والواو والإشمام کما فی صینَ وبیع لانّهما مثلهما فی ضمّ ما قبل حرف العلّه فی الأصل بخلاف اُجیبَ واسْتُقیمَ ، فانّه ساکن فلا وجه للواو والإشمام والإنقیاد لازم فلا بدّ من تعدیته بحرف الجرّ لیبنی منه المفعول ، نحو : اُنقید له فهو محذوف ، فهذه الأربعه مثل المجرّد فی الإعلال فأجری علیها أحکامه من حذف العین عند إتّصال الضّمیر المرفوعه المتحرّکه وعند دخول الجازم إذا سکن ما بعده ونحو ذلک.

[ والأمر منها ] أی من هذه الأربعه [ أجِبْ ] من تجوب والأصل أجْوِبْ أعلّ إعلال تُجیبُ ، وقس علی ذلک البواقی ، وإن شئت قلت : انّه مشتقّ من تجیبُ بعد الإعلال ، وحذفت العین لسکون ما بعدها کما فی بِعْ ، وأثبت فی [ أجیبا ] کما فی بیعا [ واسْتَقِم إسْتَقیما ، وانْقَدْ إنْقادا ، واخْتَرْ إختارا ] کذلک والضابط ما ذکرنا من أنّه یحذف إذا سکن ما بعده ، ویسکن إذا تحرّک بحرکه أصلیّه أو مشابهه لها نحو : أجیبا وأجیبَنَّ بخلاف نحو : اَجِبِ القوم ، واسْتَقِمِ الْاَمْرَ ، فتذَکّر لما تقدّم إذ لا حاجه الی إعادته فمن لم یستضیء بمصباح ، لم یستضیء بإصباح [ ویصحّ ] أی

[شماره صفحه واقعی : 71]

ص: 1174

لا یعلّ جمیع ما هو غیر هذه الاربعه [ نحو : قَوَّلَ وقاوَلَ وتَقَوَّلَ وتَقاوَلَ وزَیَّنَ وتَزَیَّنَ وسایَرَ وتَسایَرَ واسْوَدَّ واسْوادَّ وابْیَضَّ وابْیاضَّ وکذا ] یصحّ [ سائر تصاریفها ] أی جمیع تصاریف هذه المذکورات من المضارع والامر واسم الفاعل واسم المفعول والمصدر وغیر ذلک ، فصرّف جمیعها تصریف الصّحیح بعینه لعدم علّه الإعلال ، وکون العین فی هذه الامثله فی غایه الخفّه لسکون ما قبلها.

فإن قلت : ما قبل العین فی أفعل وإستفعل أیضاً ساکن ، وقد أعلّا حملاً للمجرّد فلم لم یعلّ هذه أیضاً حملاً علیه ، قلت : لأنّه لا مانع من الإعلال فیهما لأنّ ما قبل العین یقبل نقل الحرکه الیه بخلاف هذه لانّه لا یقبله ، أمّا الألف فظاهر ، وأمّا الواو والیاء فلانّه یؤدّی الی الإلتباس فتدبّر.

واعلم : أنّ المبنیّ للمفعول من قاوَلَ قووِلَ ، ومن تَقاوَلَ تُقُوِولَ بلا إدغام لئلّا یلتبس بالمبنیّ للمفعول من قُوِّلَ وتُقوِّل ، وکذا سُویرَ وتُسویرَ بلا قلب الواو یاء لئلّا یلتبس بنحو : زُیِّنَ وتُزُیِّنَ.

[ واسم الفاعل من الثلاثی المجرّد یعتلّ عینه بالهمزه ] سواء کان واویّاً او یائیّاً [ کصائن وبائع ] والأصل : صاون وبایع قلبت الواو والیاء همزه لانّ الهمزه فی هذا المقام اخفّ منهما هکذا قال بعضهم ، والحقّ انّهما قلبتا الفاً کما فی الفعل ، ثمّ قلبت الألف المنقلبه همزه ولم یحذف لإلتقاء السّاکنین إذ الحذف یؤدّی الی الإلتباس ، واختصّ الهمزه لقربها من الالف وإنّما کان الحقّ هذا لأنّ الإعلال فیه إنّما هو لحمله علی الفعل فالمناسب أن یعلّ مثله ، ویشهد بذلک صحّه : عاوِر وصایِد بدون القلب.

ورجّحَ الاوّل لقلّه الإعلال ، ووقع فی المفصّل فی بحث الإبدال : إنّ

[شماره صفحه واقعی : 72]

ص: 1175

الهمزه منقلبه عن الالف المنقلبه ، وفی بحث الإعلال : إنّها منقلبه عن الواو والیاء ، فکأنّه قصّر المسافه فی بحث الإعلال لما علم ذلک من بحث الإبدال ، ولفظ المصنف یصحّ أن یُحمل علی کلّ من الوجهین ، ویکتب الهمزه بصوره الیاء لأنّ الهمزه المتحرّکه الساکن ما قبلها تکتب بحرف حرکتها ، وقد جاء فی الشّواذ حذف هذه الألف دون قلبها همزه ، کقولهم : شاک ، والاصل : شاوک قلبت الواو الفاً وحذفت الالف ووزنه ، قال : ولیس المحذوف الف فاعل ؛ لانّ حروف العلّه کثیراً ما تحذف بخلاف العلامه.

قال صاحب الکشّاف : فی قوله تعالی : «شَفَا جُرُفٍ هَارٍ» (1) وزنه فعل قصّر عن فاعل ، ونظیره شاک فی شاوک وألفه لیست بالف فاعل وإنّما هو عینه وأصله هور وشوک ، وقال فی المفصّل : وربّما یحذف العین فیقال شاک والصواب هذا.

ومنهم من یقلب أی یضع العین موضع اللام ، واللام موضع العین ویقول : شاکِوٌ ، ثمّ یعلّه إعلال قاض ٍوجاءٍ کما یذکر ویقول : الشاکی ووزنه فالع ، فعلی هذا تقول : جاءنی شاک ، ومررت بشاکٍ بالکسر وحذف الیاء فیهما ، ورأیت شاکیا باثبات الیاء لخفّه الفتحه ، وعلی الحذف تقول جاءنی شاک ، ورأیت شاکاً ، ومررت بشاک بالکسر.

[ و ] اسم الفاعل [ من ] الثلاثی [ المزید فیه یعتلّ بما أعتلّ به المضارع کمجیب ] والأصل مُجوِب [ ومُسْتَقیمٌ ] والأصل مُسْتَقْوِمٌ [ ومُنْقادٌ ] والأصل منقود [ ومختار ] والأصل مختیر ، وإن لم یکن من الأبنیه الأربعه لا یعتلّ کما تقدّم [ واسم المفعول من الثلاثی المجرّد یعتلّ بالنقل والحذف : کمصون ومبیع ، والمحذوف واو مفعول عند سیبویه ] لأنّها زائده والزائد بالحذف أولی ، والأصل : مَصْوُونٌ ومَبْیُوعٌ نقلت حَرَکه

[شماره صفحه واقعی : 73]

ص: 1176


1- التوبه : ١٠٩.

العین الی ما قبلها فحذفت واو المفعول لإلتقاء السّاکنین ، ثم کسر ما قبل الیاء فی مبیع لئلّا ینقلب الیاء واواً فیلتبس بالواویّ فمصون مَفْعُل ومَبیعٌ مَفْعِل.

والمحذوف [ عین الفعل عند أبی الحسن الأخفش ] لانّ العین کثیراً ما یعرض له الحذف فی غیر هذا الموضع فحذفه أولی ، فأصل مبیع مبیُوع نقلت ضمّه الیاء الی ما قبلها وحذفت الیاء ثمّ قلبت الضّمّه کسره لیقلب الواو یاء لئلّا یلتبس بالواوی.

ومذهب سیبویه أولی لانّ التقاء السّاکنین انّما یحصل عند الثانی فحذفه أولی ولأنّ قلب الضمه الی الکسره خلاف قیاسهم ولا علّه له ولو قیل العلّه دفع الإلتباس ، فالجواب أنّه لو قیل بما قال سیبویه لدفع الإلتباس عنه أیضاً ، فإن قیل : الواو علامه والعلامه لا تحذف ، قلنا لا نسلّم أنّها علامه بل هی من اشباع الضمّه لرفضهم مفعلاً فی کلامهم إلّا مَکرُماً ومعوناً ، والعلامه إنّما هی المیم یدلّ علی ذلک کونها علامه للمفعول فی المزید فیه من غیر واو ، فإن قیل : إذا اجتمع الزائد مع الأصلیّ فالمحذوف وهو الأصلی کالیاء من غاز مع وجود التّنوین.

وإذا التقی السّاکنان والأوّل حرف مدّ یحذف الأوّل کما فی : قُلْ وبِعْ وخَفْ ، قلنا : کلّ من ذلک إنّما یکون إذا کان الثانی من السّاکنین حرفاً صحیحاً ، وأمّا هاهنا فلیس کذلک بل هما حرفا علّه ، وأمّا قولهم : مَشیبٌ فی الواویّ من الشّوب وهو الخلط ، ومَهُوبٌ فی الیائیّ من الهیبه فمن الشواذّ والقیاس مشوب ومَهیبٌ.

[ وبنو تمیم یثبتون الیاء ] وفی بعض النسخ : یتّممون الیاء دون الواو لانّها أخفّ من الواو [ فیقولون : مَبْیُوعٌ ] کما یقولون : مضروبٌ وذلک القیاس مطّرد عندهم وقال الشاعر :

[شماره صفحه واقعی : 74]

ص: 1177

حتّی تَذَکَّر بیضاتٍ وهَیَّجَه*** یوم رذاذٌ علیه الدّجْنُ مَغْیُومٌ

وقال أیضاً :

قَدْ کانَ قَوْمُکَ یَحْسَبُونَکَ سَیِّداً***واِخالُ اَنَّکَ سَیِّدُ مَعْیُونٌ

ولم یجیء ذلک فی الواویّ قال سیبویه : لأنّ الواوات أثقل من الیاءات ، وروی ثَوْبٌ مَصْوُونٌ ، ومِسْک مَدوُوق أی مبلول ، وضعف قول مَقْوول ، وفرس مقوُود.

واسم المفعول [ من ] الثلاثی [ المزید فیه یعتلّ بالقلب ] أی قلب العین الفاً کما فی المبنیّ للمفعول من المضارع [ إن أعتلّ فعله ] أی فعل إسم المفعولَ وهو المبنیّ للمفعول من المضارع بأن یکون الأبنیه من الأربعه [ کمُجاب ومُسْتَقام ومُنْقادٌ ومختارٌ ] والأصل : مُجْوَبٌ ومُسْتَقْوَمٌ ومُنْقَوَدٌ ومُخْتَیَر ، وإنّما قال هاهنا بالقلب ، وفی إسم الفاعل بما اعتلّ به المضارع لأنّ القلب هاهنا لازم کفعله بخلاف إسم الفاعل ، فإنّه قد یکون فیه وقد لا یکون کمبیع من أباع فإنّه لا قلب فیه.

الثالث: المعتلّ اللّام

النوع [ الثالث ] من الأنواع السبعه [ المعتلّ اللام ] وهو ما یکون لامه حرف علّه ویقال له الناقص لنقصان آخره من بعض الحرکات [ ویقال له ذو الاربعه ] أیضاً [ لکون ماضیه علی أربعه أحرف إذا اخبرت عن نفسک نحو : غَزَوْتُ ورَمَیْتُ ] فإن قلت : هذه العلّه موجوده فی کلّ ما هو غیر الأجوف من المجرّدات ، قلت : هو فی غیر ذلک علی الأصل بخلاف الناقص ، فإنّ کونه علی ثلاثه أحرف هاهنا أولی منه فی الأجوف لکون حروف العلّه هاهنا فی الآخر الّذی هو محلّ التغییر فلمّا خالف ذلک وبقی علی الاربعه سمّی بذلک.

وایضاً تسمیه الشیء بالشیء لا یقتضی إختصاصه به.

[شماره صفحه واقعی : 75]

ص: 1178

[ فالمجرّد تقلب الواو والیاء منه ] اللّتان هما لام الفعل من الناقص [ الفاً إذا تحرّکتا وانفتح ما قبلهما کغَزی ورمی ] فی الفعل والأصل غَزَوَ ورَمَیَ [ أو عصاً ورَحی ] فی الأسم والأصل : عَصَوٌ ورَحَیٌ قلبتا الفاً وحذفت الألف لإلتقاء السّاکنین بین الألف والتنوین والالف المنقلبه من الیاء تکتب بصوره الیاء فرقاً بینها وبین المنقلبه من الواو وقوله : إذا تحرّکتا احتراز عن نحو : غزوت ورمیت ، وقوله : وانفتح ما قبلهما احتراز عن نحو : الغزو والرمی ، ونحو : لن یَغْزُوَ ، ولن یَرْمِیَ.

وکان علیه أن یقول : إذا تحرّکتا وانفتح ما قبلهما ولم یکن ما بعدهما ما یوجب فتح ما قبله احترازاً عن نحو : غَزَوا ورَمیا وعَصَوان ورَحَیان ویرضیان وارضیا ویغزوان ویرمیان مبنیّین للمفعول ، فإنّ ألف التثنیه یقتضی فتح ما قبلها فلا یقلب اللام فی هذه الأمثله الفاً لئلّا تزول الفتحه ، ولو قلبتا الفاً وتحذف الالف لأدّی الی الإلتباس ولو فی صوره فتدبّر ، وأمّا نحو : ارضیّن واخشیّن من الواحد المؤکّد بالنون فلم تقلب یائه الفاً لأنّه مثل : ارضیا واخشیا لما مرّ من أنّ النون مع المستتر کألف التثنیه ، والمصنف ترک هذا القید إعتماداً علی الأمثله علی ما سیأتی.

[ وکذلک الفعل الذی زاد علی ثلاثه أحرف ] تقلب لامه الفاً عند وجود العلّه المذکوره [ وکذلک إسم المفعول ] من المزید فیه فإنّ ما قبل لامه یکون مفتوحاً البتّه ، ثمّ أشار الی أمثله الفعل وإسم المفعول علی طریق اللّفّ والنّشر بقوله : [ کأعطی ] والأصل : أعطو [ واشتری ] والأصل : اشْتَرَیَ [ واِسْتَقْصی ] والأصل : استقصو قلبت الواو من أعطو واستقصو یاء کما سیجیء.

ثمّ قلبت الیاء من الجمیع الفاً ، وهذا هو السّرّ فی فصل ذلک وما یلیه عمّا قبله بقوله وکذلک فافهم ، فإنّه رمز خفیّ فالواو إنّما ینقلب الفاً

[شماره صفحه واقعی : 76]

ص: 1179

بمرتبتین [ والمُعطی والمُشْتری والمُسْتَقصی ] ایضاً کذلک ولمّا ذکرنا من أنّ الألف فی الجمیع منقلبه عن الیاء یکتبونها بصوره الیاء ومثّل بثلاثه أمثله لأنّ الزّائد إمّا واحد أو اثنان أو ثلاثه وذکر اسم المفعول مع اللام لیبقی الألف فیتحقّق ما ذکرناه إذ لولا اللام لحذفت الألف بالتقاء السّاکنین بینها وبین التّنوین وکان الأولی فیما تقدّم أن یقول کالعصی والرحی.

[ وکذلک ] تقلبان الفاً ولو کان فی الواو بمرتبتین [ إذ لم یسمّ فاعله ] أی فی المبنیّ للمفعول [ من المضارع ] مجرّدا کان أو مزیداً فیه لأنّ ما قبل لامه مفتوح البتّه [ کقولک : یُعطی ویغزی ] والأصل : یعطو ویغزو قلبت الواو یاء [ ویُرمی ] أصله یُرْمَیُ قلبت الیاء من الجمیع الفاً وکذا یکتب بصوره الیاء ، وإنّما قال من المضارع لأنّ المبنیّ للمفعول من الماضی سنذکر حکمه.

[ وأمّا الماضی فیحذف اللام منه فی مثال فعلوا مطلقاً ] أی إذا اتّصل به واو ضمیر جماعه الذّکور سواء کان ما قبل اللام مفتوحاً أو مضموماً أو مکسوراً ، واواً کان اللام أو یاءً ، مجرّداً کان الفعل أو مزیداً فیه ، لأنّ اللام وما قبله متحرّکان فی هذا المثال البتّه وحرکه اللام الضمّه لاجل الواو : کَنَصَرُوا وضَرَبُوا ، فحرکه ما قبلها إن کانت فتحه تقلب اللام الفاً ویحذف الالف لإلتقاء السّاکنین ، وان کانت ضمّه أو کسره فتسقطان أو تنقلان کما سنذکره مفصّلا لثقلهما علی اللام فیسقط اللام لإلتقاء السّاکنین ففی الکلّ وجب حذف اللام.

[ و ] یحذف اللام [ فی مثال : فَعَلَتْ وفَعَلَتا ] أی إذا اتّصلت بالماضی تاء التانیث [ إذا انفتح ما قبلها ] أی ما قبل اللام : کَغَزَتْ غَزَتا ، ورَمَتْ رَمَتا ، واَعْطَتْ اَعْطَتا ، واشْتَرَتْ اشْتَرَتا ، واسْتَقْصَتْ اسْتَقْصَتا والأصل : غَزَوَتْ

[شماره صفحه واقعی : 77]

ص: 1180

غَزَوَتا ورَمَیَتْ رَمَیَتا ... الخ قلبت الواو والیاء الفاً لتحرّکهما وانفتاح ما قبلهما ثمّ حذفت الالف لإلتقاء السّاکنین وهو فی فعل الإثنین تقدیریّ لأنّ التاء ساکنه تقدیراً لأنّ المتحرّکه من خواصّ الاسم فعرضت الحرکه هاهنا لأجل ألف التّثنیه فلا عبره بحرکته ومنهم من لا یلمح هذا ویقول : غزاتا ورماتا ولیس بالوجه.

[ وتثبت ] اللام [ فی غیرها ] أی فی غیر مثال فعلوا مطلقاً وفی مثال : فَعَلَتْ وفَعَلَتا مفتوحی ما قبل اللام وهو ما لا یکون علی هذه الأمثله أو یکون علی فعلت وفعلتا لکن لا یکون مفتوح ما قبل الآخر نحو : رَضِیَتْ ورَضِیَتا وسَرُوَتْ وسَرُوَتا لعدم موجب الحذف واذا تقرّر هذا فتقول فی فعل مفتوح العین واویّاً [ غَزا غَزَوا غَزَوْا غَزَتْ غَزَتا غَزَوْنَ الخ ] وفیه یائیاً [ رَمی رَمَیا رَمَوْا ... الخ ] وفی فَعِلَ مکسور العین [ رَضِیَ رَضِیا رَضُوا ... الخ ] وهو سواء کان واوّیاً أو یائیّاً لامه یاء لأنّ الواو تقلب یاء لتطرّفها وانکسار ما قبلها کرَضِیَ أصله رَضِوَ بدلیل رضوان وبهذا صرّح فی الصحاح ، والیائی کخَشِیَ ، ولذا لم یذکر المصنّف إلّا مثالاً واحداً.

[ وکذلک ] تقول : [ سَرا ] أی صار سیّداً [ سَرُوَا سَرُوا سَرُوَتْ سَرُوَتا سَرُوْنَ ... الخ ] وإنّما قال وکذلک لانّه لم یذکر جمیع تصاریفه فأشار الی أنّ تصاریفه کالمذکور وذکر مثالاً واحداً لأنّه لا یکون یائیاً [ وانّما فَتَحْتَ ] أنت [ ما قبل واو الضمیر فی غَزَوْا ورَمَوْا ] وهو الزاء والمیم [ وضَمَمْتَ ] ما قبلها [ فی رَضُوا وسَروا ] وهو الضاد والراء [ لأنّ واو الضمیر إذا اتّصلت بالفعل الناقص بعد حذف اللام فإن انفتح ما قبلها ] أی ما قبل واو الضمیر [ أبقی ] ما قبلها [ علی الفتح ] إذ لا منع منها.

[ وإن انضمّ ] ما قبلها [ أو کسر ضمّ ] لمناسبه الواو الضّمّه ففتح فی غزوا ورموا لأنّ ما قبل الواو بعد حذف اللام مفتوح لانّهما مفتوح العین

[شماره صفحه واقعی : 78]

ص: 1181

فابقی الفتحه وضمّ فی سَرُوا لأنّه مضموم العین ، وکذا فی رضوا لأنّه مکسور العین بعد حذف اللام فقلبت الکسره ضمّه لتبقی الواو وفی هذا الکلام نظر من وجوه : الأوّل : إنّ قوله وإنّ انضمّ أو کسر ضمّ لا یخلو عن حزازه.

فإنّه إن انضمّ فکیف یضمّ فالعباره الصحیحه أن یقال : إن انفتح أو انضمّ ابقی وان کسر ضمّ. الثانی : إنّ کلامه هذا یدلّ علی أنّه لم ینقل ضمّه الیاء الی الضاد بل حذفت ، ثمّ قلبت الکسره ضمّه حیث قال : وإن کسر ضمّ وقوله [ والأصل : رَضُوا رَضِیُوا ] یعنی بعد قلب الواو یاءً إذ الأصل رضووا [ نقلت حرکه الیاء الی الضاد وحذفت الیاء لإلتقاء السّاکنین ] وهما الواو والیاء هو صریح فی أنّ الضمه نقلت من الیاء الی ما قبلها فبین الکلامین تباین. والثالث : إنّ قوله بعد حذف اللام ، الظاهر أنّه متعلّق بقوله اتّصل إذ لا یجوز تعلّقه بقوله إن انفتح ؛ لأنّ معمول الشرط لا یتقدّم علیه.

وکذا معمول ما بعد فاء الجزاء ، ولا یصحّ تعلّقه بقوله اتّصل ؛ لأنّ الإتّصال لیس بعد حذف اللام وإلّا لم یبق لحذفها علّه ، فإنّ عله الحذف إجتماع السّاکنین ، وأحدهما الواو فکیف یکون الإتّصال بعد حذفها وهذا ظاهر ، فالتوجیه أن یقال تقدیره : إذا اتّصل إتّصالاً وباقیا بعد حذف اللام.

وهذا التوجیه لو صحّ لاندفع الإعتراض الثانی بأن یقال : المراد بقوله إن انکسر ضمّ أن ینقل ضمّ اللام الیه إذ لا منافاه ، فإنّه إذا نقلت الضمّه الیه صدق أنّه ضمّ ، وکذا الإعتراض الأوّل بأن یقال : إنّه لم یقل وإن ضمّ أبقی تنبیهاً علی أنّ هذا الضمّ لیس هو الضمّ الّذی کان فی الأصل لأنّه أسکن ، ثمّ نقل ضمّ اللام الیه کما ذکر فی رضُوا فنقول أصل : سَرُوا سَرُووا نقلت ضمّه الواو الی ما قبلها فصحّ أنّه ضمّ فاندفع الإعتراضات

[شماره صفحه واقعی : 79]

ص: 1182

الثلاث وهذا موضع تامّل.

[ وأمّا المضارع فتسکن الواو والیاء والألف ] أی اللام [ منه فی الرفع ] نحو : یَغْزُوُ ویَرْمی ویَخْشی ، والاصل : یَغْزُوُ ویَرْمیُ ویَخْشَیُ [ ویحذف فی الجزم ] لأنّها قائمه مقام الإعراب کالحرکه فکما یحذف الحرکه فکذا هذه الحروف وقد شذّ قوله :

هَجَوْتَ زَبّانَ ثُمَّ جِئْتَ مُعْتَذِراً***مِنْ هَجْوِ زَبّان لَم تَهْجُو وَلَمْ تَدَعِ

حیث اثبت الواو وقوله :

ألَمْ یَأتیکَ والأنْباءُ تَنْمی*** بِما لاقَتْ لَبُونُ بَنی زِیادٍ

حیث أثبت الیاء وقوله :

وتَضْحَکُ مِنّی شَیْخَهٌ عَبْشَمِیَّهٌ***کَأَنْ لَمْ تَری قَبْلی أسیراً یَمانِیا

حیث أثبت الألف [ وتفتح الواو والیاء فی النّصب ] لخفّه الفتحه [ وتثبت الألف ] فی الواحد بحالها لأنّها لا تقبل الحرکه ولا موجب للحذف وقد جاء إثبات الواو والیاء ساکنین فی النّصب مثلهما فی الرفع کقوله : فما سَوَّدَتْنی عامِرٌ عن وراثَه***أبَی اللهُ اَنْ اَسْمُو بِاُمٍّ ولا أبٍ والقیاس أن أسْمُوَ بالفتح ویحتمل أن یکون أن غیر عامله تشبیهاً لها بماء المصدریّه کما فی قراءه مجاهدان یتمّ الرضاعه بالرفع.

منه قول الشاعر :

أنْ تَقْرَءانِ علی أسْماءَ وَیحْکُما***مِنّی السّلامَ وَأنْ لا تشعرا أحَداً

حیث أثبت النون فی تقرءان وکلاهما من الشواذ وقوله :

فَالٔیْتُ لها أرْثی لها مِنْ کَلالَهٍ***ولا من حفیً حتّی نُلاقی محمّداً

حیث لم یقل نلاقیَ بالفتح [ ویسقط الجازم والنّاصب النونات سوی نون جمع المؤنّث ] هذا لا طائل تحته إذا تقرّر هذا.

[شماره صفحه واقعی : 80]

ص: 1183

[ فتقول : لم یَغْزُ ] بحذف الواو و [ لم یَغْزُوا ] بحذف النون و [ لم یَرْم ] بحذف الیاء [ لم یَرْمیا ] بحذف النون [ لَم یَرْضَ ] بحذف الألف [ لم یَرْضَیا ] بحذف النون و [ لن یَغْزُوَ ] بفتح الواو و [ لن یَرْمِیَ ] بفتح الیاء و [لن یَرْضی ] باثبات الالف [ وتثبت لام الفعل ] واواً کان أو یاءً [ فی فعل الإثنین ] متحرّکه مفتوحه نحو : یغزوان ویرمیان ویرضیان بقلب الألف یاءً.

أمّا فی یغزوان ویرمیان فلعدم موجب الحذف ، وأمّا فی یرضیان فلأنّ الألف یقتضی فتح ما قبله فلم تقلب الیاء ألفاً إذ لو قلبت وحذف لأدّی الی الإلتباس حال النّصب.

[ وتثبت لام الفعل فی فعل جماعه الإناث ] أیضاً ساکنه نحو : یَغْزُونَ ویَرْمینَ ویرضَیْنَ لعدم مقتضی الحذف ویحذف لام الفعل من فعل جماعه الذّکور مخاطبین کانوا أو غائبین نحو : یغزون ویرمون ویرضون ، والأصل : یغزوون ویرمیون ویرضیون ، فحذفت حرکات اللام ثم اللام ، وإن شئت قل فی یغزون ویرمون نقلت حرکه اللام الی ما قبلها ، وفی یرضون قلبت اللام الفاً ثمّ حذفت.

[ و ] یحذف أیضاً [ من فعل الواحده المخاطبه ] نحو : تغزین وترمین وترضین ، والأصل : تغزوین وترمیین وترضیین فأعلّت کما مرّ آنفاً ، وقد عرفت فی بحث نون التأکید السر فی أنّ المحذوف لام الفعل دون واو الضمیر ویاؤه إذا تقرّر ذلک ، فتقول فی یفعُل بالضم : [ یَغْزُو یَغْزُوان یَغْزُوُنَ ...

الخ ویستوی فیه ] أی فی مضارع نحو : غَزا [ لفظ جماعه الذّکور والإناث فی الخطاب والغیبه ] جمیعاً أمّا فی الخطاب فلأنّک تقول : انتم تَغْزُونَ وانتنّ تَغْزوُنَ بالتاء الفوقانیّه فیهما ، وأمّا فی الغیبه فلأنّک تقول : هم یَغْزون وهنّ یَغْزون بالیاء التحتانیّه فیهما.

[شماره صفحه واقعی : 81]

ص: 1184

[ لکن التقدیر مختلف فوزن جمع المذکر یفعُونَ ] فی الغیبه ، و [ تَفعُون ] فی الخطاب بحذف اللام فیهما لما ذکرنا من أنّ الأصل : یغزوون وتغزوون حذف اللام دون واو الضمیر.

و [ وزن ] جمع [ المؤنّث یَفْعُلْنَ ] فی الغیبه [ وتَفْعُلْنَ ] فی الخطاب لما تقدّم من انّ اللام تثبت فی فعل جماعه الإناث [ وتقول ] فی یَفْعِلُ بالکسر [ یَرْمی یَرْمِیان یَرْمُونَ ، تَرمی تَرْمِیانِ یَرْمینَ ، تَرمی تَرْمِیان تَرْمُونَ تَرْمینَ تَرْمِیان تَرْمینَ ، أرْمی نَرْمی أصل : یَرْمُونَ یَرْمیون ففعل به ما فعل برَضُوا ] یعنی نقلت ضمّه الیاء الی المیم وحذفت الیاء لإلتقاء السّاکنین وخصّصه بالذکر لأنّه خالف یَغْزُونَ ویَرْمُونَ فی عدم بقاء عینه علی حرکته الأصلیّه فنبّه علی کیفیّه ضمّ العین وانتفاء الکسر.

[ وهکذا ] أی مثل یرمی [ حکم کلّ ما کان قبل لامه مکسوراً ] فی جمیع ما مرّ [ کیهْدی ویَرتَجی ویُناجی ویَنْبَری ] أی یعترض [ ویستدعی ] فأجرِ علیها أحکام یرمی فَصَرّفها تصریفه فإن کنت ذکیّاً کفاک هذا وإلّا فالبلید لا یفیده التّطویل ولو تلیت علیه التّوراه والأنجیل [ ویَرْعوی ] أی یکفّ : یَرْعَوِیان یَرْعَوُونَ تَرْعَوی تَرْعَوِیانِ یَرْعَوینَ تَرْعَوی تَرْعَوِیانِ تَرْعَوُونَ تَرْعَوینَ تَرْعَوِیانِ تَرْعَوینَ اَرْعَوی نَرْعَوی هذا من باب الاِفْعِلال ، والأصل : إرْعَوَ وَیَرْعَوِوُ ولم یدغم للثّقل ولأنّهم إنّما یدغمون بعد إعطاء الکلمه ما تستحقّه من الإعلال کما یشهد به کثیر من اُصولهم ، فلمّا اعلّوا فات إجتماع المثلین ولما یلزم فی المضارع من یرعوّ مضموم الواو وهو مرفوض ولم یَقْلَبوا الواو الاُولی ألفاً بل قلبوا الثانیه یاءً لوقوعها خامسه مَعَ عدم إنضمام ما قبلها ، ثمّ قلبت الیاء الفاً لتحرّکها وانفتاح ما قبلها.

وإنّما یقال فی فعل جماعه الذّکور والواحده المخاطبه یرعوون وترعوین ، ولم یحذف هذه الواو کما فی یرضون وترضین ؛ لأنّه قد حذفت

[شماره صفحه واقعی : 82]

ص: 1185

لام الفعل إذ الأصل یَرْعَوون وتَرْعَوِوینَ فلو حذفت هذه الواو ایضاً لکان اجحافا بالکلمه والتباساً بالثلاثی المجرّد ولم تقلب هذه الواو یاء مع وقوعها رابعه.

وعدم إنضمام ما قبلها لما سنذکره فی هذا البحث وقیل لئلّا یلزم إجتماع الاعلالین أعنی إعلال حرفین من کلمه واحده بنوع واحد وهو مرفوض وفیه نظر لأنّه ینتقض بنحو : یَقُونَ وتَقینَ ، ونحو : إیقاء والأصل : إوْقایاً وما أشبه ذلک ممّا قلب أو حذف منه حرفان فافهم ، فإنّ إمتناع إجتماع الاعلالین وإن اشتهر فیما بینهم لکنّه کلام من غیر رویّه اللّهمّ إلّا أن یخصّص علی ما قیل المراد بإجتماع الاعلالین تقاربهما بأن لا یکون بینهما فاصل وحینئذٍ لا یلزم الإنتقاض بما ذکر [ یَعْرَوْری ] یَعْروْرِیانِ یَعْرَوْرُونَ تَعْرَوْری تَعْرَوْرِیانِ یَعْرَوْرینَ تَعْرَوْری تَعْرَوْرِیانِ تَعْرَوْرُونَ تَعْرُوْرینَ تَعْروْرِیانِ تَعْرَوْرینَ أعْرَوْری نَعْرَوْری وهو اِفْعَوْعَلَ مثل اِعْشَوْشَبَ یقال : اِعْرَوْرَیْتُ الفَرَس أی رکبته عُرْیاناً والأصل إعْرَوْرَ وَیَعْرَوْرِ وُقلبت الواو یاء والأصل یَعْرَوْرُونَ یَعْرَوْرِیونَ وأصل تَعْرَوْرینَ تَعْرَوْرِیینَ أعلّ إعلال یرمون وترمین وذلک بعد قلب الواو یاء.

[ وتقول ] فی یفعل بالفتح [ یَرْضی یَرْضَیان یَرْضَوْنَ تَرْضی تَرْضَیانِ یَرْضَیْنَ ] بالیاء دون الألف لأنّ الأصل الیاء والألف منقلبه عنه وهاهنا لیست متحرّکه فلا تقلب [ تَرْضی تَرْضَیانِ تَرْضَوْنَ تَرْضَیْنَ تَرْضَیانِ تَرْضَیْنَ اَرْضی نَرْضی وهکذا قیاس کلّ ما کان قبل لامه مفتوحاً نحو : یَتَمَطّی ] والأصل یَتَمطّو مصدره التمطّی أصله التمطّو ، لأنّه من المطو وهو المدّ قلبت الواو یاء والضمّه کسره لرفضهم الواو المتطرّفه المضموم ما قبلها [ ویتصابی ] أصله یتصابو فمصدره التصابی أصله التصابو لأنّه من الصّبوه فأعلّ بإعلال المذکور و [ یَتَقَلْسی ] أصله یتقلسو مصدره التقلسی أصله التقلسو کتدحرج.

[شماره صفحه واقعی : 83]

ص: 1186

ولا یخفی علیک تصاریف هذه الأفعال وأحکامها إن أحطت علماً بیرضی فلا أذکر خوف الإعلال [ ولفظ الواحده المؤنّث فی الخطاب کلفظ الجمع ] أی لفظ جمع المؤنّث فی الخطاب [ فی بابی یَرْمی ویَرْضی ] أی فی کلّ ما کان قبل لامه مکسوراً أو مفتوحاً فإنّه یقال فی الواحده والجمع تَرْمینَ وتَهْدینَ تَرتَجینَ وتناجین ... الخ وکذا ترضین وتتمطّین وتتصابین وتتقلسین فیهما جمیعاً والتقدیر مختلف.

[ فوزن الواحده ] من ترمی [ تَفْعینَ ] بکسر العین ومن ترضی [ تَفْعَیْنَ ] بالفتح واللام محذوفه کما تقدّم [ ووزن الجمع ] من ترمی [ تَفْعِلْنَ ] بالکسر [ و ] من ترضی [ تَفْعَلْنَ ] بالفتح بإثبات اللام لأنّها تثبت فی فعل جماعه الأناث وعلی هذا القیاس تفاعین وتفاعِلْن وتَتَفَعّیْنَ وتَتَفَعَّلْنَ الی الآخر.

[ والأمر ] یعنی تقول فی الأمر [ منها ] أی من هذه الثلاثه المذکوره وهی یغزُو ویرمی ویرضی [ اُغْزُ اُغْزُوا اُغْزی اُغْزُوا اُغْزُوْنَ وإرْمِ إرْمِیا إرْمُوا إرْمی إرْمیا إرْمینَ إرْضَ إرْضَیا إرْضوا إرْضی إرْضَیا إرْضَیْنَ ] ولیس فی ذلک بحث.

[ وإذا دخلت علیه نون التأکید ] أی علی نحو : أغز وارم وارض خفیفه کان النون أو ثقیله [ اُعیدت اللّام المحذوفه فقلت [ اُغْزُوَنَّ ] بإعاده الواو [ واِرْمِیَنَّ ] باعاده الیاء [ واِرْضَیَنَّ ] بإعاده الألف وردّها الی الأصل وهو الیاء ضروره تحرّکها وذلک لانّ هذه الحروف أعنی الیاء والواو والألف فی الأمثله الثلاثه بمنزله الحرکه فی الصحیح وأنت تعید الحرکه ثمّه فکذا هاهنا تعید اللّام ولا یعاد فی فعل جماعه الذکور.

والواحده المخاطبه أمّا من إرْضَ فلانّ إلتقاء السّاکنین لم یرتفع حقیقه لعروض حرکه الواو والیاء الضمیرین وامّا من أغز وأرم فلأن سبب الحذف باق أعنی التقاء السّاکنین لو اُعیدت اللام ولغه طیّ علی ما

[شماره صفحه واقعی : 84]

ص: 1187

حکی عنهم القرّاء حذف الیاء الّذی هو لام الفعل فی الواحد المذکّر بعد الکسر والفتح نحو : والله لیرمنّ ، وارمنّ یا زید ، وارضنَّ ، ولیخشنّ زید ، ویا زید اخشنّ.

[ واسم الفاعل منها ] أی من هذه الثلاثه المذکوره [ غازٍ ] أصله : غازِوٌ [ غازیان ] أصله : غازوان [ غازُونَ ] أصله : غازوُونَ [ غازیهٌ ] أصله : غازِوَه [ غازیتان ] أصله : غازوتانِ [ غازیاتٌ ] أصله : غازواتٌ [ وغواز ] أصله : غَوازِوُ [ وکذلک رامٍ ] رامیانِ رامُونَ رامِیَهٌ رامِیتان رامِیاتٌ ورَوام [ وراضٍ ] راضیان راضَوَن راضِیَهٌ راضِیَتان راضِیاتٌ ورَواضٍ واصل [ غازٍ غازِوُ ] کناصر کما مرّ [ قلبت الواو یاء لتطرفها وانکسار ما قبلها ].

وذلک قیاس مستمرّ وکذا راضٍ أصله : راضِوٌ جعل راضیٌ وأصل رامٍ رامِیٌ فحذفت ضمّه الیاء من الجمیع استثقالاً فاجتمع ساکنان الیاء والتّنوین فحذفت الیاء لإلتقاء السّاکنین دون التّنوین لانّها حرف علّه والتّنوین حرف صحیح فحذفها اولی فإن زالت التّنوین اُعیدت الیاء نحو : الغازی والرامی والراضی ، وإنّما لم یذکر المصنّف هذا الإعلال لأنّه قد تقدّم فی کلامه مثله أعنی حذف الضمّه ثمّ اللام بخلاف قلب الواو المتطرّفه المکسور ما قبلها یاء [ کما قلبت ] الواو یاء [ فی ] المبنیّ للمفعول من الماضی نحو : [ غُزِیَ ] والأصل : غُزِوَ ، وقبیله طیّ یقلبون الکسره من المبنیّ للمفعول من المعتلّ اللام فتحه واللام ألفاً ویقولون : غُزی ورُمی ورُضی ونحو ذلک ، قال قائلهم :

نَسْتَوْقِدُ النَّبْلَ بالحضیض ونَصْطاد***نُفوساً بُنَتْ علی الْکَرَمِ

والأصل بُنِیَتْ قلبت الکسره فتحه والیاء الفاً وحذفت الالف لإلتقاء السّاکنین [ ثمّ قالوا : غازِیَه ] بقلب الواو یاءً مع عدم تطرّفها [ لانّ المؤنّث فرع المذکّر ] لکون المؤنّث غالباً علی زیاده لا سیّما فیمن یقول رجل

[شماره صفحه واقعی : 85]

ص: 1188

ورجله ، وغلام وغلامه ونحو ذلک ، فلمّا قلبوها فی الأصل قلبوها فی الفرع فقالوا : غازیه وراضیه ، وفی التنزیل «فِی عِیشَهٍ رَّاضِیَهٍ» (1).

[ والتاء طارئه ] علی أصل الکلمه ولیست منها فکأن الواو متطرّفه حقیقه فإن قلت : إنّهم یقلبون الواو المکسور ما قبلها یاء طرفا أو غیر طرف فقلبت فی غازیه ، کذلک کما ذکره العلّامه فی المفصّل ، قلت : قول المصنّف أقرب الی الصواب ، لأنّ قلب غیر المتطرّفه بسبب حملها علی الفعل کما فی المصادر أو علی المفرد کما فی المجموع ، فمجرّد کسر ما قبلها لا یقتضی القلب ، فإن قلت : التاء معتبره بدلیل قولهم : قلنسوه وقمحدوه فلو لم تعتبر التاء لوجوب قلب الواو یاء والضمّه کسره کما مرّ فی التمطی وحینئذ لا یکون الواو کالمتطرّفه ، قلت الأصل فی : قلنسوه وقَمَحْدُوه وهو المفرد علی التاء والحذف طارٍ بخلاف ما نحن فیه فإنّ الأصل بدون التاء نحو : غازٍ والتاء طارئه ولا یبعد عندی أن یقال فی مثل ذلک قلبت الواو یاء لکونها رابعه معِ عدم إنضمام ما قبلها هذا کلّه ظاهر وإنّما الإشکال فی إعلال نحو : غَوازٍ وَروامٍ ورَواضٍ ولیس علینا إلّا أن نقول : إنّ الأصل غوازی بالتنوین أعلّ بإعلال قاضٍ ولا بحث لنا عن أنّه منصرفَ أو غیره وأنّ تنوینه أیّ تنوین.

واعلم : إنّ هذا الإعلال إنّما هو حال الرفع والجرّ وأمّا حال النصب فتقول : رَاَیْتُ غازیاً ورامیاً وغوازی وروامِی کالصّحیح.

[ وتقول فی المفعول من الواویّ ] أی فی اسم المفعول من الثلاثیّ المجرّد الواویّ [ مغزوّ ] اصله مَغْزُوٌ وادغمت الواو بالواو [ ومن الیائیّ مَرْمِیٌّ بقلب الواو یاء ویکسر ما قبلها ] أی ما قبل الیاء یعنی أنّ أصله مَرْمُویٌ قلبت الواو یاءً واُدغمت الیاء فی الیاء وکسرت ما قبل الیاء

[شماره صفحه واقعی : 86]

ص: 1189


1- الحاقه : ٢١.

لتسلم الیاء وإنّما قلبت الواو یاءً [ لأنّ الواو والیاء إذا اجتمعتا فی کلمه واحده والاُولی منهما ساکنه ] سواء کانت واواً أو یاءً [ قلبت الواو یاءً واُدغمت الیاء فی الیاء ] وذلک قیاس مطّرد عندهم طلباً للخفّه واشترط سکون الاُولی لتدغم واختیر الیاء لخفّتها وفی کلام المصنّف نظر ، لأنّه ترک شرائط لا بدّ منها وهی : أنّه یجب فی الواو إذا کانت الاُولی أن لا یکون بدلاً لیتحرّز به من نحو : سویر تسویر کما تقدّم ، وإن تکونا فی الکلمه الواحده أو ما هو فی حکمها کمُسْلمیّ والأصل مسلمویَ لیتحرّز عمّا إذا کانتا فی کلمتین مستقلّتین نحو : یَغْزُوُ یوماً ، ویَقْضی وَطَراً ، وفی بعض النسخ إذا اجتمعتا فی کلمه واحده وهو الصواب ، وإن لا تکونا فی صیغه افعل نحو : اَیوم ، ولا فی الأعلام نحو : حیاه ، وان لا تکون الیاء إذا کانت الاُولی بدلاً من حرف آخر لیتحرّز من نحو : دیوان أصله : دِوْوان فإنّ الواو لا تقلب فی مثل هذه الصور یاءً ، وایضاً یجب أن لا تکون الیاء للتّصغیر إذا لم تکن الواو طرفاً حتّی لا ینتقض بنحو : اُسَیْود وجُدَیْول فإنّه لا یجب القلب بل یجوز لا یقال : إنّ قوله إذا اجتمعتا مهمله وهی لا یجب أن تصدق کلیّهً لأنّا نقول : قواعد العلوم یجب أن یکون علی وجه تصدق کلیّهً وأمّا قولهم : هذا أمر ممضوّ علیه فشاذّ ، والقیاس ممضیّ لأنّه من الیائی ، ومنهم من یقول : فی الواویّ ایضاً مغزیّ ومعدیّ ومرضیّ بقلب الواوین یاءً لکراهه اجتماع الواوین وعلیه قول الشاعر :

لقد عَلِمَتْ عِرْسی مَلیکَهُ أنَّنی*** أنَا اللَّیْثُ مَعْدِیّاً عَلَیْهِ وَعادیاً

[ والقیاس الواو لکنّ الیاء أیضاً کثیر فصیح وإن کان مخالفاً للقیاس تشبیهاً بنحو : عِتِیّ وجِثِیّ ، وفی مرضیّ أمر آخر وهو اجراؤه مجری فعله الأصلی أعنی رضی فإنّ أصله رضو.

[ وتقول فی فعول من الواویّ عَدُوٌّ ] والأصل عَدو و [ ومن الیائی بَغِیّ ]

[شماره صفحه واقعی : 87]

ص: 1190

وأصله بغوی اجتمعت الواو والیاء وسبقت إحداهما الاُخری بالسّکون قلبت الواو یاءً واُدغمت الیاء فی الیاء وکسر ما قبلها فقیل : بغیّ ، وفی التنزیل : «وَمَا کَانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا» (1) ولم اکُ بَغیّاً أی فاجره ، وقال ابن جنّی : هو فعیل ولو کان فعولاً لقیل بغوّ کما قیل فلان نهوّ عن المنکر.

کذا ذکر صاحب الکشّاف منه ، وهذا عجیب من مثل الإمام ابن جنّی ، وأظنّ إنّه سهو منه ، لأنّه لو کان فعیلا لوجب أن یقال : بغیه ، لانّ فعیلاً بمعنی الفاعل لا یستوی فیه المذکّر والمؤنّث اللّهمّ إلّا أن یقال شبّه بما هو بمعنی المفعول کما فی قوله تعالی : «إِنَّ رَحْمَتَ اللَّ-هِ قَرِیبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِینَ» (2) وهو تکلّف ولأنّ قوله لو کان فعولاً لقیل بَغوّ غیر مستقیم بلا خفاء لأنّه یائیّ وأمّا نهوّ فشاذّ والقیاس نهیّ فإن قلت : الواو فی عدوّ رابعه ، وما قبلها غیر مضمومه فَلِمَ لم یقلب یاءً قلت : لأنّ المدّه لا اعتداد بها فکان ما قبلها مضموماً ولأنّ الواو السّاکنه کالضمّه ولأنّ الغرض هو التخفیف وهو یحصل بالإدغام.

وکذا الکلام فی اسم المفعول الواوی نحو : مغزوّ ، فإن قلت : ما السرّ فی جواز مدعیّ ومغزیّ بقلبها یاءً مَعَ الکسره والإطّراد ولا سیّما فی مرضیّ وامتناع ذلک فی عدوّ ، قلت : السرّ أنّ نحو : مغز وطال فثقل والیاء أخفّ فعدل الیه بخلاف فعول أو أنّه محمول علی فعله فافهم.

[ وتقول فی فعیل من الواویّ صبیّ ] والأصل : صبیو قلبت الواو یاء واُدغمت الیاء فی الیاء وهو من الصّبوه [ ومن الیائی شریّ ] اصله شرییٌ اُدغمت الیاء فی الیاء والفرس الشّریّ هو الّذی یشری فی سیره أی یلج.

[ والثلاثی المزید فیه تقلب واوه یاءً لأنّ کلّ واو وقعت رابعه فصاعداً ولم یکن ما قبلها مضموماً قلبت ] الواو [ یاءً ] تخفیفاً لثقل

[شماره صفحه واقعی : 88]

ص: 1191


1- مریم : ٢٨.
2- الاعراف : ٥٦.

الکلمه بالطول والمزید فیه کذلک لا محاله فتقلب فیه الواو یاءً وقوله : رابعه احتراز من نحو : غزو ، وقوله : فصاعداً لیدخل فیه نحو : اعتدی واسترشی وقوله : ولم یکن ما قبلها مضموماً احتراز من نحو : یغزو [فتقول] اَعْطی یُعْطی أصله : اعطو یعطو [واعْتَدی یعتدی] والأصل : اعتدو یعتدو [واسْتَرْشی یَسْتَرشی] والأصل : استرشو یسترشو ومثّل بثلاثه أمثله لأنّها إمّا رابعه أو خامسه أو سادسه ، وتقول مع الضمیر : اعطیت واعتدیت واسترشیت وکذلک : تعازینا وتراجینا بقلب الواو یاءً من الجمیع کما ذکرنا فاحفظ هذه الضّابطه.

ولکن اعلم : إنّ المصنّف وغیره اطلقوا الحکم فی هذا القلب علی سبیل الکلّیه ، وقالوا : کلّ واو .. الخ ولی فیه نظر ؛ لأنّ هذا القلب إنّما هو فی لام الفعل فقط لأنّ وقوعه رابعاً أکثر فهو ألیق بالتخفیف بدلیل أنّهم لا یقلبونه من نحو : استقوم ، وفی التنزیل : «اسْتَحْوَذَ» (1) وکذا اعشوشب واجتور وتجاوَرَ وما أشبه ذلک ، وفی نحو : افعلّ وافعالّ لا تقلب اللام الاُولی لأنّ الاخیره منقلبه لا محاله فلو انقلبت الاُولی أیضاً لوقع الثّقل المهروب عنه لا سیّما فی المضارع بدلیل : ارعوی یَرْعوی واحواوی یحواوی وما أشبه ذلک ، ولانّه ینتقض بنحو : مدعوّ وعدوّ وکانّهم اعتمدوا علی ایراد هذا البحث فی المعتلّ اللام وعلی انّه لا اعتداد بالمدّه أو أنّ المدّه قائمه مقام الضّمّه هذا آخر الکلام فیما یکون حرف العلّه فیه واحداً فلنشرع فیما تعدّد فیه حرف العلّه فنقول.

الرابع: المعتلّ العین و اللّام(اللّفیف المقرون)

[ النوع الرابع ] من الأنواع السبعه [ المعتلّ العین واللّام ] وهو ما یکون عینه ولامه حرفی علّه وقدّمه لکثره ابحاثه بالنّسبه الی ما یلیه [ ویقال له : اللّفیف المقرون ].

[شماره صفحه واقعی : 89]

ص: 1192


1- المجادله : ١٩.

أمّا اللّفیف فلاجتماع حَرفَی العلّه فیه ، ویقال للمجتمعین من قبائل شتّی : لفیف ، وأمّا المقرون فلمقارنه الحرفین وعدم الفاصل بینهما بخلاف ما سیجیء بعده والقسمه تقتضی أن یکون هذا النوع أربعه أقسام لکن لم یجیء ما یکون عینه یاءً ولامه واواً فبقی ثلاثه ولا یکون إلّا من باب : ضَرَبَ یَضْرِبُ ، وعَلَمَ یَعْلمُ ، والتزموا فیما یکون الحرفان فیه واوین کسر العین فی الماضی نحو : قَوِیَ یقوی لیقلب الواو الأخیره یاءً دفعاً للثقل وانّما جاز فی هذا النوع یفعِل بالکسر حال کون العین واواً لانّ العبره فی هذا الباب باللام ولذا لا یعلّ العین.

[ فتقول : شوی یشوی شیّاً ، مثل : رَمی یَرمی رَمْیاً ] فجمیع ما عرفته فی رَمی یرمی فَاعرفه هاهنا بعینه ، والأصل : شَوَیَ یَشْوِیُ أعلّ إعلال رَمی یَرْمی وأصل : شیّاً شویاً اجتمعت الواو والیاء وسبقت احداهما بالسّکون فقلبت الواو یاءً واُدغمت الیاء فی الیاء ولا یجوز قلب الواو الفاً لئلّا یلزم حذف إحدی الألفین فیختّل الکلمه فإن قیل : إذا کان الأصل شوی فَلِمَ أعلّ اللام دون العین مع أنّ العلّه موجوده فیهما قلت : لأنّ آخر الکلمه أولی بالتّغییر والتّصرّف فیه فلا یعلّ العین فی صیغه من الصیغ ، لانّه لم یعلّ فی الأصل الّذی هو شوی فلا یقال فی اسم الفاعل شاءٍ بالهمزه بل شاو بالواو ویقال فی اسم المفعول مَشْوِیّ لا مَشْیِیّ.

فالحاصل أنّه یجعل مثل الناقص بعینه لا مثل الأجوف [ و ] تقول [ قویَ یقوی قوّه ] والأصل : قَوِوَ یَقْوَوُ فأعلَّ إعلال رضی یرضی ولم یدغم لأنَّ الإعلال فی مثل هذه الصوره واجب فلا یجوز أن یقال رَضِوَ مثلاً بلا إعلال بخلاف الإدغام فإنّه لا یجب إذ یجوز أن یقال حَییَ بلا إدغام فقدّم الواجب فلم یبق سبب الإدغام ولأنَّ قَوِیَ أخفّ من قوّ بالإدغام واغتفر اجتماع الواوین فی القوّه للادغام فإنّه موجب للخفّه ونظیره الجوّ أو

[شماره صفحه واقعی : 90]

ص: 1193

البوّ ولم یعلّ العین لئلّا یلزم فی المضارع یقای کیخاف بیاء مضمومه وهو مرفوض وقیل لئلّا یلزم اجتماع الإعلالین.

[ ورَوِیَ یَرْوی ریّا ] وأصله رویا ولم تقلب العین من روی ألفا وإن لم یلزم اجتماع إعلالین لئلّا یلزم فی المضارع أن یقال یَرایُ کیخاف بیاء مضمومه وهم رفضوا ذلک ولأنّ فَعِل مکسور العین فرع فَعَل مفتوح العین ولم یقلب فی المفتوح فلم یقلب فی المکسور فقوی یقوی وروی یَرْوی [ مثل رضی یَرْضی رضیاً ] فی جمیع أحکامه بلا مخالفه.

وعلیک أن لا تعلّ العین أصلاً ولمّا لم یکن اسم الفاعل من رَویَ مثل اسم الفاعل من رَضِیَ یَرْضی ومن شَوِیَ یشوی أشار الیه بقوله [ فهو ریّان ، وامرأه ریّا ، مثل عطشان وعطشی ] یعنی لا یقال : راوٍ ولا راویه بل یبنی الصفه المشبهه لأنّ المعنی لا یستقیم إلّا علیها لأنّ صیغه فاعل تدلّ علی الحدوث ، والصفه المشبّهه علی الثبوت والمعنی فی هذا علی الثبوت لا علی الحدوث ، فتأمّل.

وأصل ریّان رَویان فأعلّ إعلال شَیّاً تقول : ریّانٌ ریّانانِ رَواء رَیّا رَیَّیانِ رَواءٌ ایضاً ، وتقول فی التثنیه المؤنّث حال النصب والخفض مضافه الی یاء المتکلّم رَیَّییَّ بخمس یاءات الأوّل منقلبه عن الواو الّتی هی عین الفعل ، والثانی لام الفعل ، الثالث المنقلبه عن الف التّأنیث ، الرابع علامه التثنیه ، الخامس یاء المتکلّم.

[ واَرْوی کاَعطی ] یعنی انّ المزید فیه من هذا النوع مثل الناقص بعینه وقد عرفته فوازن هذا علیه ولا تفرق ولا تعتلّ العین أصلاً فإنّی لو اشتغل بتفصیل ذلک لیطول الکتاب من غیر طائل وتقول فی فَعِل مکسور العین ممّا الحرفان فیه یاءان حَیِیَ کَرَضِیَ بلا إعلال العین لما تقدّم وجاز عدم الإدغام نظراً الی أنّ قیاس ما یدغم فی الماضی أنّ یدغم فی المضارع.

[شماره صفحه واقعی : 91]

ص: 1194

وهاهنا لا یجوز الإدغام فی المضارع لئلّا یلزم ما تقدّم من یحیّ مضموم الیاء وهو مرفوض [ و ] یجوز [ حیّ ] بالإدغام لاجتماع المثلین وهذا هو الکثیر الشائع ، وقال تعالی : «وَیَحْیَی» مَنْ حیّ عن بیّنَهٍ ویجوز فی الحاء الفتح علی الأصل والکسر بنقل حرکه الیاء الیه ، وتقول فی مضارع : حیّ [ یَحْیی ] بلا إدغام لئلّا یلزم الیاء المضمومه وتقلب اللّام الفاً لتحرّکها وانفتاح ما قبلها وتقول : [ حیاهً ] فی المصدر بقلب الیاء الفاً وتکتب بصوره الواو علی لغه من یمیل الألف الی الواو وکذلک الصّلاه والزّکاه والرّبا کذا ذکره صاحب الکشّاف فیه ، والحقّ أنّ امثال ذلک تکتب فی المصحف بالواو اقتداء بنقل عثمان ، وفی غیره بالألف کحیاه لأنّها وإن کانت منقلبه عن الیاء لکن الألف المنقلبه عن الیاء إذا کان ما قبلها یاء تکتب بصوره الألف إلّا فی یحیی وریّی إذا کانا علمین [ فهو حیّ ] فی النعت ولم یقل حایّ لما ذکر فی روی من انّ المعنی علی الثبوت دون الحدوث ولم یجز حَیَیٌ بلا إدغام حملاً علی الفعل لأنّ اسم الفاعل فرع علی الفعل فی الإعلال دون الإدغام وعلی تقدیر حمله علیه فالحمل علی ما هو الأکثر أعنی الإدغام أولی [ وَحَیّا ] فی فعل الاثنین من حیّ بالإدغام [ وحَیِیا ] فیه بلا إدغام [ فهما حَیّان ] فی تثنیه حیّ وحیّوا فی فعل جماعه الذکور من حیّ بالإدغام قال الشاعر : عَیُّوا بِأمْرِهِمْ کما عَیَّت بِبَیْضَتَها الحمامه.

حَیِیُوا [ وحَیّؤوا فهم أحیاء ] فی جمع حیّ [ ویجوز ] فی فعل جماعه الذّکور [ حَیُوا کرَضُوا بالتخفیف ] من حَیِیَ بلا إدغام والأصل حَیِیُوا کرضِیُوا نقلت ضمّه الیاء الی ما قبلها وحذفت لإلتقاء السّاکنین ووزنه فعوا قال الشاعر :

وکُنّا حَسِبْناهم فَوارِسَ کَهْمَسٍ*** حَیُوا بَعْدَ ما ماتوا مِنَ الدهر اَعْصُر

[شماره صفحه واقعی : 92]

ص: 1195

وأمّا عند اتّصال الضّمائر فلا مدخل للإدغام کما تقدّم فی المضاعف ولذا لم یذکره ویجوز عند اتصال تاء التأنیث : حییَت وحیَّت کحِییَ وَحیَّ.

[ والأمر إحْیَ ] من تحیی [ کإرْضَ ] من ترضی فی سائر التصاریف مؤکّداً أو غیره تقول : إحْیَ إحْیَیا إحْیوا إحْیَیْ ساکنه إحْیَیا بعد یاء مفتوحه الی إحْیَیْنَ وبالتّأکید : إحْیَیَنَّ إحْیَیانِ إحْیَوُنَّ والوزن إفْعَوُنَّ إحْیَیِنَّ بکسر الیاء الثانیه والوزن : إفْعَیِنَّ إحْییانِّ إحْیَیْنانِّ.

[ و ] تقول فی افعَلَ [ أحیی یُحیی کأعْطی یُعْطی ] بعینه ولا یدغم حال النّصب أیضاً لا تقول أنْ یحیَّ حَمْلاً علی الأصل قال تعالی : «أَلَیْسَ ذَلِکَ بِقَادِرٍ عَلَی أَن یُحْیِیَ الْمَوْتَی» (1) تقول : احیی یُحْیی اِحْیاءً فهو مُحْیٍ وذاکَ مُحْیاً لَمْ یُحْیِ لِیُحْی أحْی لا تُحْی بحذف اللام وابقاء العین بحاله ولا یُحْیی بإثبات اللام وبالتأکید اَحْیِیَنَّ باعاده اللام کأعْطِیَنَّ [ و ] تقول فی فاعل [ حایا یُحایی مُحایاه ] فهو محایٍ ، وذاک مُحایاً لم تُحایِ لِیُحای حایِ لا یحایِ لا یُحایی کناجی بعینه.

[ و ] فی إستفعل [ اسْتَحْیی یَسْتَحْیی إستِحْیاءً ] فهو مُسْتَحْیٍ وذاک مُسْتَحْیاً لِیَسْتَحْیِ اِسْتَحْیِ لا یَسْتَحْیِ لم یَسْتَحِ لا یَسْتَحیْی کاسترشی بعینه [ ومنهم ] أی من العرب [ من ] یحذف احدی الیاءین و [ یقول : اِسْتَحی یَسْتَحی اِسْتِحاءً ] فهو مُسْتَحٍ وذاک مُسْتَحاً لِیَسْتَحِ لا یَسْتَحِ لم یَسْتَحِ لا یَسْتَحی اِسْتَحِ بکسر الحاء وحذف الیاء الأخیره علامه للجزم وهذه لغه تمیمیّه والاُولی حجازیّه وهو الأصل الشائع ، قال تعالی : «لَا یَسْتَحْیِی أَن یَضْرِبَ مَثَلًا مَّا بَعُوضَهً» (2) ، وقال : «یَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ» (3) ویقولون علی اللغه الثانیه إسْتَحی إسْتَحْیا بحذف العین علی وزن إسْتَفلا اسْتَحوا علی وزن استفوا اسْتَحَتْ إسْتَحَتا علی وزن استَفَتْ إسْتَفْتا إسْتَحینَ علی وزن إستفلن الخ

[شماره صفحه واقعی : 93]

ص: 1196


1- القیامه : ٤٠.
2- البقره : ٢٦.
3- البقره : ٤٩.

ویَسْتَحی یَسْتَحیانِ یَسْتَحُونَ علی وزن یستفون تَسْتَحی تَسْتَحِیانِ یَسْتحینَ علی وزن یستفلن ... الخ اِسْتَح اِسْتَحِیا اِسْتَحُوا اِسْتَحی اِسْتَحِیا اِسْتَحینَ وبالتأکید اِسْتَحِیَنَّ باعاده اللام اِسْتَحیانِّ اِسْتَحُنَّ اِسْتَحِنَّ اِسْتَحِیانِّ اسْتَحینانِّ ولمّا تقرّر أنّ هذا النوع لا تعلّ عینه البتّه وهاهنا قد حذفت أشار الی الجواب بقوله.

[ وذلک ] أی الحذف [ لکثره الاستعمال کما قالوا لا أدر فی لا أدری ] یعنی لیس الحذف للإعلال بل علی سبیل الإعتباط مثل : لا اَدْرِ وأصله لا اَدْری فحذفت الیاء لکثره استعمالهم هذه الکلمه کذا حکاه الخلیل وسیبویه ، ونظیره حذف النون من یکون حال الجزم نحو : لم یَکُ ، ولم تَکُ ، ولَمْ اَکُ ، ولم نَکُ وهذا کثیر فی الکلام ، قال سیبویه : فی إسْتَحی حذف الیاء لالتقاء السّاکنین لأنّ الیاء الاُولی تقلب الفاً لتحرّکها وانفتاح ما قبلها بعد قلب الثانیه الفاً ، وانّما فعلوا ذلک حیث کثر فی کلامهم ، وقال المازنیّ : لم یحذف الیاء لالتقاء السّاکنین وإلّا لردّوها إذا قالوا هو یَسْتَحی ولقالوا هو یستحیی قلت فیه نظر لأنّه کما نقلت حرکه الیاء من إستحی الی ما قبلها وقلبت ألفاً فکذلک هاهنا نقلت حرکه الیاء من یَسْتَحیی الی ما قبلها وحذفت الیاء لالتقاء السّاکنین والعلّه فیهما کثره الاستعمال.

وفی کلام سیبویه نظر أیضاً ، لأنّه یوهم أنّ المحذوف اللام والحقّ أنّه العین وإلّا لوجب أن یقال فی المجزوم والأمر لم یستحی واستحی باثبات الیاء لانّ حذف اللام إنّما هو لکونه قائماً مقام الحرکه ولیس العین کذلک فالمحذوف العین وحذف اللام فی المجزوم والأمر مثله فی الناقص لا لکثره الاستعمال بدلیل اعادتها فی اِسْتَحْیا واستَحینَ فلیتأمّل ، وحینئذٍ لا حاجه الی قلب الیاء الفاً لانّه یحذف قُلِبَ أم لم یقلب بل

[شماره صفحه واقعی : 94]

ص: 1197

نقل حرکته وحذف فالتشبیه بلا اَدْرِ فی الحذف لکثره الاستعمال لا فی حذف اللام.

الخامس: المعتلّ الفاء واللّام(اللّفیف المفروق)

النوع [ الخامس ] من الأنواع السبعه [ المعتلّ الفاء واللّام ] وهو الّذی فاؤه ولامه حرفا علّه [ ویقال له : اللّفیف المفروق ] لاجتماع حرفی العلّه فیه مع الفارق بینهما أعنی العین والقسمه تقتضی أن یکون أربعه أقسام ولیس فی الکلام من هذا النّوع ما کان فاؤه ولامه یاءً إلّا یَدَیْتُ بمعنی انعمت فیقال : یدی بیدی والفاء فی غیره واو فقط واللّام لا یکون إلّا یاء لانّه لیس فی کلامهم ما کان فاؤه ولامه واواً إلّا لفظه واو ولم یجیء إلّا من باب : ضَرَبَ یضربُ ، وعَلِمَ یَعْلَمُ ، وحَسِبَ یَحْسِبُ ولم یذکر المصنّف مثال الأخیر وهو : وَلِیَ یَلِی.

[ فتقول ] من باب ضَرَب یَضْرِبُ [ وَقی ] أی حَفِظَ [ وَقِیا وَقوا ] والأصل وَقیوا وَقَتْ وَقَتا وَقَیْنَ وَقَیْتَ وَقَیْتُما وَقَیْتُمْ وَقَیْتِ وَقَیْتُما وَقَیْتُنَّ وَقَیْتُ وَقَیْنا [ کرَمی ] رَمَیا رَمَوْا ... الخ ، والإعلالات کالإعلالات [ یَقی یَقِیانِ یَقُونَ ... الخ ] ولم یقل کَیَرمی لأنّه یخالفه فی حذف الفاء إذ الأصل یَوْقِیُ وأما حکم اللّام منه فکحکم یرمی والأصل فی : یقُون یَقِیُونَ وفی تَقینَ فی فعل الواحده المخاطبه : تَقْیینَ کتَعْدینَ فحذفت اللّام کما فی یَرْمُونَ وتَرْمینَ والوزن یَعُونَ وتَعینَ ، وأمّا تقین فی الجمع فوزنه تَعِلْنَ والیاء لام الفعل.

[ و ] تقول [ فی الأمر منه قِ ] یا رجل علی وزن عِ فیصیر علی حرف واحد کما تری لانّ الفاء محذوفه وقد حذفت حرف المضارعه ولام الفعل فلم یبق غیر العین وکذا تقول فی سائر المجزومات نحو : لا یَقِ ، ولم یَقِ ولِیَقِ علی وزن لا یَعِ ، ولَمْ یَعِ ولیَعِ.

[شماره صفحه واقعی : 95]

ص: 1198

[ ویلزمه ] أی الأمر لحوق [ الهاء فی الوقف نحو : قه ] لئلّا یلزم الإبتداء بالسّاکن إن أسکنت الحرف الواحد للوقف أو الوقف علی الحرکه إن لم تسکن وکلاهما ممتنع وأمّا حال الوصل فتقول : قِ یا رجل قِیا قوا أصله قیو قی أصله قیی قیا قینَ علی وزن عِلْنَ فهو واقٍ والأصل واقِیٌ وذاک موقِیٌ والأصل مَوْقویٌ فحکم اللام فی الجمیع حکم لام رَمی بلا فرق فقس.

[ وتقول فی التأکید ] بالنون قِیَنَّ باعاده اللّام لما عرفته فی اُغزون [ قِیانِّ قُنَّ ] بضمّ القاف فی فعل جماعه الذکور وحذف الواو لالتقاء السّاکنین ودلاله الضمّه علیها [ قِنّ ] بکسر القاف فی فعل الواحده المخاطبه وحذف الیاء لالتقاء السّاکنین ودلاله الکسره علیها [ قِیانِّ قینانِّ ] وبالخفیفه [ قِیَنْ قُنْ قِنْ ].

و [ تقول ] من باب علم یعلم [ وَجِیَ یَوْجی کَرَضِیَ یَرْضی ] فی جمیع الأحکام والتصاریف بلا فرق أصلاً.

[ والأمر ] فیها [ ایجَ کَاِرْضَ ] یقال إیجَ إیجَیا إیجَوْا إیجی إیجَیا إیجَیْنَ وبالتأکید ایجَیَنَّ ... الخ ، وذکر ذلک لفائده وهی : إنّ الواو تقلب یاءً لسکونها وانکسار ما قبلها فإنّ الأصل إوْجَ ویقال : وَجِیَ الفَرَسُ إذا وجدَ فی حافره وَجَعٌ.

السادس: المعتلّ الفاء والعین

النوع [ السادس ] من الأنواع السبعه [ المعتلّ الفاء والعین ] وهو ما یکون فاؤه وعینه حرفی علّه والقسمه تقتضی أن یکون أربعه أقسام ولم یجیء منه ما یکون الفاء والعین واوین لکونه فی غایه الثقل فبقی ثلاثه أقسام أشار الی أمثلته بقوله [ کیَیْنَ فی اسم مکان ] مخصوص و [ یوم ووَیْل ] وهو وادٍ فی جهنّم ووَیْل أیضاً کلمه عذاب [ ولا یبنی منه ] أی

[شماره صفحه واقعی : 96]

ص: 1199

من هذا النوع [ فعل ] لأنّ الفعل اثقل من الاسم وهذا النوع أثقل من الأنواع المتقدّمه لما فیه من الابتداء بحرفین ثقیلین ولهذا لم یجیء ممّا هو أثقل أعنی ما یکون فاؤه وعینه واوین اسم ولا فعل.

السابع: المعتلّ الفاء والعین واللّام

النوع [ السابع ] من الأنواع السبعه [ المعتلّ الفاء والعین واللّام ] وهو ما یکون فاؤه وعینه ولامه حروف علّه والقسمه تقتضی أن یکون تسعه أقسام ولم یجیء فی الکلام من هذا النوع إلّا مثالان.

[ وذلک واو ویاء لإسمی الحرفین ] وهما ووی فانّ الهمزه والیاء والجیم الی الآخر أسماء ومسمّیاتها : آ ب ج الی الآخر ، کالرجل والفرس قال الخلیل لاصحابه : کیف تنطقون بالجیم من جعفر ، فقالوا : جیم. قال : إنّما نطقتم بالاسم فلم تنطقوا بالمسؤول عنه وهو المسمّی وإنّما الجواب عنه ج لأنّه المسمّی ، وترکیب الیاء من الیاءات بالاتّفاق ویجعلون لامه همزه تخفیفاً.

وقال الاخفش : ألف الواو منقلبه من الواو وقیل من الیاء والأوّل أقرب لأنّ الواوی أکثر من الیائی فالحمل علی الأکثر أولی قلبت العین منهما ألفاً دون اللام کراهیّه اجتماع حرفی علّه متحرّکتین فی الأوّل.

فصلٌ فی المهموز

[ فصل ] فی بیان المهموز : وهو الّذی أحد حُروفه الاُصول همزه ، ولفظ المهموز مشعر بذلک وهو ثلاثه أنواع : لأنّ الهمزه إمّا فاء ویسمّی مهموز الفاء ، أو عین ویسمّی مهموز العین ، والأوسط أو لام ویسمّی مهموز اللام والعجز.

[ وحکم المهموز فی تصاریف فعله حکم الصّحیح لأنّ الهمزه حرف صحیح ] بدلیل قبولها الحرکات الثلاث بخلاف حروف العلّه یعنی انّ

[شماره صفحه واقعی : 97]

ص: 1200

تصاریف الفعل المهموز الخالی عن التضعیف وحروف العلّه کتصاریف الصحیح فإنّ لفظ المهمُوز إذا اُطلق یفهم منه الخالی عن التضعیف وحروف العلّه وإلّا فیقال المضاعف المهموز والاجوف المهموز ونحو ذلک.

والأولی أن یقال حکم المهموز فی تصاریف فعله حکم مماثله من غیر المهموز إن کان مضاعفاً فمضاعف وإن کان مثالاً فمثال الی غیر ذلک وإنّما جعل المهموز من غیر السّالم لما فیه من التّغییرات الّتی لیست فی السّالم وأیضاً کثیراً ما تقلب الهمزه حرف علّه [ لکنها ] أی الهمزه [ قد تخفّف إذا وقعت غیر أوّل ] أی غیر مبتدء بها فإنّها تخفّف إذا وقعت فی أوّل الکلمه إن لم تکن مبتدءً بها نحو : وامُرْ بالالف والأصل : وأمُرْ بالهمزه فالمراد بغیر الأوّل أن لا یکون فی أوّل الکلمه بل یتقدّم علیها شیء وإلّا لم تخفّف حینئذٍ لأنّ الإبتداء بحرف شدید مطلوب ألا تری زیادتها عند الوصل.

وأمّا حذف الهمزه من نحو : خُذْ والاصل ءُاْخُذْ فلیس من هذا الباب فإنّ الهمزه الوصل حذفها لازم عند فقد الإحتیاج الیها وإنّما تخفّف [ لأنّها حرف شدید من أقصی الحلق ] فتخفّف رفعاً لشدّتها وتخفیفها یکون بالقلب والحذف وغیرهما واستقصاء ذلک لا یلیق بهذا الکتاب فإنّه باب طویل الذیل ممتدّ السّبیل إذا تقرّر أن حکمه حکم الصّحیح.

[ فتقول : أمَلَ یأمُلُ کَنَصَر یَنْصُرُ ] فی سائر التصاریف والأمر [ أومل بقلب الهمزه ] التی هی فاء الفعل [ واواً ] فإنّ الأصل ءُاْمُلْ بهمزتین الاُولی للوصل والثانیه ألفاً فقلبت الثانیه واواً لسکونها وکون ما قبلها همزه مضمومه وذلک [ لأنّ الهمزتین إذا التقتا ] حال کونهما [ فی کلمه واحده ثانیتهما ساکنه وجب قلبها ] أی قلب الثانیه السّاکنه بجنس حرکه

[شماره صفحه واقعی : 98]

ص: 1201

ما قبلها أی بحرکه الهمزه الّتی قبلها طلباً للخفّه إذ لا یخفی ثقل ذلک وقوله ثانیتهما ساکنه جمله حالیّه وجاز خلوّها عن الواو لکونها عقیب حال غیر جمله کقوله : واللهُ یُبْقیکَ لَنا سالِماً بُرْداکَ تَبْجیلٌ وَتعظیمٌ ، فإن کانت حرکه ما قبلها فتحه تقلب بحرف الفتحه وهو الالف [ کامَنَ ] أصله أءْمَنَ قلبت الهمزه الثانیه الفاً [ و ] إن کانت ضمّه تقلب بحرف الضمّه وهو الواو نحو [ اُومِنَ ] مجهول أصله ءُاْمِنَ بهمزتین [ و ] إن کانت کسره تقلب بحرف الکسره وهی الیاء نحو [ ایماناً ] مصدر أمَنَ والأصل ءِاْماناً.

وإنّما قال : إذا التقتا لأنّ الهمزه السّاکنه الّتی ما قبلها حرف غیر همزه لا یجب قلبها بحرف حرکه ما قبلها بل یجوز نحو : رأس وبؤس ورِئم وقال فی کلمه واحده لأنّها لو کانَتا فی کلمتین لا یجب ذلک أیضاً بل یجوز نحو : یا فارئ ازر بالهمزه ویجوز بالواو وکذا قیاس الفتح والکسر لأنّ ذلک لم یبلغ مبلغ ما فی کلمه واحده لجواز انفکاکهما وقال ثانیتهما ساکنه لانّهما لو التقتا فی کلمه واحده ولم تکن الثانیه ساکنه فلها أحکام اُخر لا تلیق بهذا الکتاب وفیه نظر لأنّه ینتقض بنحو أئِمّه والأصل أءْمِمَه کأحْمِرَه فإنّه لم تقلب الثانیه الفاً کما مرّ فی أمن بل نقلت حرکه المیم الیها وقلبت یاء واُدغمت المیم فی المیم فقیل أیمّه ویمکن الجواب بأنّه شاذّ إذا عرفت هذا فنقول إذا قلبت الثانیه.

[ فإن کانت الهمزه الاُولی ] من الهمزتین المنقلبه ثانیتهما [ واواً أو یاءً همزه وصل تعود ] الهمزه [ الثانیه ] أی تصیر الهمزه المنقلبه واواً أو یاءً همزه خالصه [ عند الوصل ] أی وصل تلک الکلمه بکلمه ما قبلها یعنی عند سقوط همزه الوصل فی الدرج لأنّه یرتفع حینئذٍ التقاء الهمزتین ولا تبقی علّه القلب فتعود المنقلبه.

[شماره صفحه واقعی : 99]

ص: 1202

وقوله : الهمزه الثانیه المراد بها الواو والیاء لکن اُطلق علیهما الهمزه لکونها فی الأصل همزه ولصیرورتهما همزه ، ولأنّ قوله الاُولی یقتضی الثانیه قال فی مقابلته هذا ، ولو قال : تعود الثانیه بمعنی ترجع لکان أخصر وأوضح لکن لمّا أردفه بقوله همزه قلنا إنَّ عاد من الأفعال الناقصه بمعنی صارَ لیکون همزه خبره ولک أن تجعل همزه حالاً.

وهذا أسهل لکن قوله [ إذا انفتح ما قبلها ] أی ما قبل الثانیه بعد حذف همزه الوصل فیه نظر بل هو وهم محض لأنّ الهمزه الثانیه تعود عند سقوط همزه الوصل سواء انفتح ما قبلها أو انضمّ أو انکسر لزوال العلّه اعنی اجتماع الهمزتین مثال ما انفتح ما قبلها قوله تعالی : «إِلَی الْهُدَی ائْتِنَا» (1) الأصل : ایتِنا بالیاء فلّما سقط همزه الوصل عادت الهمزه المنقلبه.

ومثال ما انضمّ ما قبلها قوله تعالی : «وَمِنْهُم مَّن یَقُولُ ائْذَن لِّی» (2) والاصل : ایذَنْ لّی بیاء فلمّا سقط همزه الوصل اُعیدت الثانیه ومثال ما انکسر ما قبلها قوله تعالی : «فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ» (3) والاصل : اوتمن بالواو فعند سقوط الهمزه الاُولی عادت الثانیه ، وکذا فی المنقلبه واواً تقول فی : اومل یا زید اءمُلْ ویا قطام اءْمُلی باعاده الهمزه ولم یجیء ممّا تکون الاُولی همزه الوصل قلب الثانیه الفاً لانّ همزه الوصل لا تکون مفتوحه إلّا فی مواضع متعدّده معیّنه.

[ وحذفت الهمزه علی غیر قیاس من خُذْ وکُلْ ومُرْ ] یعنی أنّ القیاس یقتضی أن یکون الأمر من تأخذ وتأکل وتأمر ، اُوخُذْ واُوکُلْ واُومُرْ کَاُومُل لکنّهم لمّا اشتقّوا الأمر حذفوا الهمزه الأصلیّه [ لکثره الاستعمال ] ثمّ حذفت همزه الوصل لعدم الاحتیاج الیها لزوال الابتداء بالسّاکن وهذا حذف غیر قیاسی وفی نظم هذه الثلاثه فی سِلکٍ واحد تسامح لأنّ هذا

[شماره صفحه واقعی : 100]

ص: 1203


1- الانعام : ٧١.
2- التوبه : ٤٩.
3- البقره : ٢٨٣.

الحذف واجب فی خذ وکُلْ بخلاف مُرْ لانّهما اکثر استعمالاً.

[ وقد یجیء أومر علی الأصل عند الوصل کقوله تعالی : وَأْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلَاهِ ] أصله اُومُرْ حذفت همزه الوصل واُعیدت الثانیه فقیل وامر وهذا افصح من مُرْ لزوال الثقل بحذف همزه الوصل وجاء فی الحدیث : فَمُر برأس التمثال ، ومُرْ بالستر ، ومُرْ براس الکلب [ وأزَرَ ] أی عاوَنَ [ یَأزِرُ وَهَنَاءَ یَهْنِأُ کَضَرَبَ یَضْرِبُ ] بلا فرق والتخفیف علی القیاس المذکور والأمر من تَأْزِرُ إیزِرْ کاضْرِبْ أصله إءْزِرْ قلبت الثانیه یاءً کما فی إیمان وخصّصه بالذکر لما فیه من قلب لیس فی هَنَأَ وأدُبَ یَأْدُبُ کَکَرُمَ یَکْرُمُ والأمر اُودُبْ والأصل اُءدُْبْ قلبت الثانیه واواً ولذا ذکره.

[ وسَألَ یَسْألُ کَمَنَعَ یَمْنَعُ ] والأمر [ اِسْألْ ] کامنع ذکره وإن لم یکن فیه تغییر تفریعاً له علی تَسْأل کتفریع سَلْ علی تسال کما قال ویجوز فی سأل یسأل اِسْأل سال یسال سَلْ بقلب الهمزه الفاً ولیس بقیاس مستمرّ ولمّا فعل ذلک فی الامر استغنی عن همزه الوصل وحذفت الالف لإلتقاء السّاکنین فقیل : سل وفی قراءه السبعه سالَ سائلُ بالالف.

وقیل : هو أجوف واویّ مثل : خاف یخاف ، وقیل : یائیّ مثل : هابَ یَهابُ فإن قلت : لِمَ لم یبقوا همزه الوصل لعدم الاعتداد بحرکه السین لکونها عارضه کما قالوا فی الأمر من : تَجْأرُ وتَرأفُ إجْأرْ وإرْأفْ ، ثمّ نقل حرکه الهمزه الی ما قبلها وحذفوها ، ثمّ أبقوا همزه الوصل فقالوا : إجَر وإرَف لعدم الاعتداد بالحرکه العارضیّه قلت : لأنّ سل أکثر استعمالاً فاحبّوا فیه التّخفیف بحیث یمکن بخلاف ذلک أو قلت : إنّ سل مشتق من تَسال بالالف فحذف حرف المضارعه وأسکن الآخر ثمّ حذف الالف لإلتقاء السّاکنین فبقی سل ولیس کذلک اجر وارف فانّ التخفیف انّما هو فی الأمر دون المضارع.

[شماره صفحه واقعی : 101]

ص: 1204

[ وابَ ] أی رَجَعَ [ یَؤبُ اُب وَساء یَسُوءُ سُوء ، کصانَ یَصُونَ صُنْ ، وجاء یجیء جِئ ، ککالَ یکیلُ کِلْ ] کما تقدّم فی باع یبیع یقال : کالَ الزَّنْد إذا لم یخرجْ ناره [ فهو ساءٍ ] فی اسم الفاعل من ساءٍ [ وجاءٍ ] فیه من جاء وذکر ذلک لأنّه لیس مثل صائن وبائع ، ولأنّ فی إعلاله بحثاً وهو أنّ الأصل ساوءٌ وجایءٌ قلبت الواو والیاء همزه کما فی : صائن وبائع فقیل : ساءِءٌ وجاءِءٌ بهمزتین ، ثمّ قلبت الهمزه الثانیه یاء لإنکسار ما قبلها کما فی أیّمه فقیل : ساءِیٌ وجاءِیٌ ، ثمّ أعلّا إعلال غازٍ ورامٍ فقیل : ساءٍ وجاءٍ علی وزن فاعٍ هذا قول سیبویه ، وقال الخلیل : أصلها ساوِءٌ وجایءٌ نقلت العین الی موضع اللام ، واللام الی موضع العین فقیل ساءِوٌ وجاءِیٌ والوزن فالع ، ثمّ أعلّ إعلال غازٍ ورامٍ فقیل : ساءٍ وجاءٍ والوزن فالٍ.

ورجّح قول الخلیل بقلّه التغییر لما فی قول سیبویه من إعلالین لیسا فیه ، وهما قلب العین همزه ، وقلب اللام یاءً ، وقلب المکانی قد ثبت فی کلامهم کثیراً مع عدم الإحتیاج الیه کشاک وناء یناء والأصل : نائی ینائی وایس یایسٌ والأصل : یئس یَیْأَس ونحو ذلک ، وهاهنا قد احتیج الیه لإجتماع الهمزتین.

وقال ابن حاجب : قول سیبویه أقیس ، وما ذکره الخلیل لا یقوم علیه دلیل وهو جارٍ علی قیاس کلامهم والقلب لیس بقیاس [ واَسا ] أی داوی [ یأسُو کَدعا یَدْعُو وأَتی یَأتی کَرمی یَرْمی ].

والأمر [ إیتِ ] أصله إِئت قلبت الثانیه یاءً کإیمان ، ولذا ذکره [ ومنهم ] أی ومن العرب [ مَنْ ] یحذف الهمزه الثانیه ، ثمّ یستغنی عن همزه الوصل [ ویقول تِ ] یا رجل کقِ ، وفی الوقف قِهْ [ تشبیهاً له بخذ ] کما مرّ [ ووأی ] أی وَعَدَ [ یإی کوقی یقی قِ ].

وأصل یَإی یَوْئِیُ حذفت الواو کَیقی ولا فائده فی ذکر الأمر فإنّ

[شماره صفحه واقعی : 102]

ص: 1205

المصنّف لا یذکر شیئاً من التصاریف غیر الماضی والمضارع إلّا وفیه أمر زائد لیس فی المشبّه به وأوی یَأوِی أیّاً کَشَوی یَشْوی شَیّاً ، وأصل أیّاً أوْیاً ولا فائده فی ذکره إذ لیس فیه أمر زائد.

وکان فائدته إنّه قال حکمه فی التصاریف حکم شوی یشوی والمصدر لیس من التصاریف فلم یعلم أنّ مصدره أیضاً کمصدره فی الإعلال فأشار الیه بقوله أیّاً والأمر من تاوی إیوِ کَإشْوِ من تَشْوی والأصل اءْوِ وقلبت الثانیه یاء ولذا ذکره ، ولا یخفی علیک أنّ الیاء فی ایت وایزر وإیو نحو ذلک یصیر همزه عند سقوط همزه الوصل فی الدرج کما تقدّم ومنه قوله تعالی : «فَأْوُوا إِلَی الْکَهْفِ» (1) وهُوَ فعل جماعه الذکور وتقول : إیوِ ایوِیا ایوُوا اصله إءْوُوا بهمزتین وواوین فلمّا اتّصل به الفاء سقطت همزه الوصل وعادت الهمزه المنقلبه فصار فَأووا وقس علی هذا.

[ ونأی ] أی بَعُدَ یَنْأی کرعی یرعی وانأَ کِإرْعَ وعلیک بالتدبّر فی هذه الأبحاث ومقایستها بما تقدّم فی المعتلّات وبما مرّ من الإعلالات عند التأکید وغیره ولا اظنّها تخفی علیک إن اَتْقَنْتَ ما تقدّم وإلّا فالإعاده مع تادیتها الی الاطاله لا تفیدک.

[ وهکذا قیاس رأی یرأی ] أی قیاس یری ان یکون کَینْأی ویَرْعی لأنّه من بابهما [ لکنّ العرب قد إجتمعت علی حذف الهمزه ] الّتی هی عین الفعل [ من مضارعه ] أی مضارع رأی والأولی ظاهراً أن یقول علی حذف الهمزه منه لأنّ بحثه انّما هو فی یَری وهو مضارع وإنّما عدل عنه الی ذلک لئلّا یتوهّم أنّ الحذف مخصوص بیری فعلم من عبارته أنّ الحذف جار فی المضارع مطلقاً فافهم [ فقالوا یَری یَریَانِ یَرَوْنَ الخ ] والأصل یَرْأی نقلت حرکه الهمزه الی ما قبلها وحذف الهمزه فقیل یری

[شماره صفحه واقعی : 103]

ص: 1206


1- الکهف : ١٦.

وهذا حذف یستلزم تخفیفاً لأنّه کثر استعمال ذلک لا یقال یَرْأی أصلاً إلّا فی ضروره الشعر کقوله :

اَلم تَرَ ما لا قَیْتَ والدّهْر اَعْصُر***ومن یَتَمَلَّ العیْشَ یرأی ویَسْمَعُ

والقیاس یری وکقوله :

اُری عینیّی ما لَمْ ترأیاه*** کلانا عالمٌ بالتُّرُّهْاتِ

وقد حذف الشاعر الهمزه من ماضیه ایضاً فقال :

صاحَ هَلْ رَیْتَ أو سَمِعْتَ براعٍ*** رَدّ فی الضرع ما قَری فی الحِلاب

والقیاس رأیت بالهمزه ولم یلزم الحذف فی یَنْأی لأنّه لم یکثر کثره یری.

[ واتّفق فی خطاب المؤنّث لفظ الواحده والجمع ] لأنّک تقول تَرَیْن یا امرأه وترین یا نسوه [ لکن وزن ] ترین [ الواحده تفین ] بحذف العین واللام لأنّ أصله : تَرْأیینَ کتَرْضَیینَ حذفت الهمزه ثمّ قلبت الیاء الفاً وحذف الالف فبقی تَرَیْنَ بحذف العین واللام [ و ] وزن [ الجمع تَفَلْنَ ] لأنّ أصله تَرْأیْنَ کتَرْضَیْنَ حذفت الهمزه لما ذکرنا فَبَقی تَرَیْن بإثبات الفاء واللام والیاء هاهنا لام الفعل وفی الواحده ضمیر الفاعل.

[ فإذا أمَرْت منه ] أی إذا بَنَیْتَ الأمر من تَری [ فَقُلْت علی الأصل إرْءَ کإرْعَ ] لأنّه من تَرْأی حذفت حرف المضارعه ولام الفعل واُتِیَ بهمزه الوصل مکسوره فقیل إرءَ وتصریفه کتصریف إرْضَ وفی عبارته حزازه لأنّ الجزاء إذا کان ماضیاً بغیر قد لم یجز دخول الفاء فیه فحقّها أن یقول إذا أَمَرْتَ منه قلت کما هو فی بعض النّسخ وکان هذا سهو من الکاتب فحینئذٍ لا بدّ من تقدیر قد لیصحّ [ و ] قلت [ علی ] تقدیر [ الحذف رَ ] من تری بحذف حرف المضارعه واللام والوزن

[ ویلزمه الهاء فی الوقف ] کما ذکره فی قه [ فتقول رَه رَیا رَوا ] أصله رَیُوا [ رَیْ ] أصله رَیی [ رَیا رَینَ ] والرّاء فی الجمیع مفتوحه إذ لا داعی

[شماره صفحه واقعی : 104]

ص: 1207

الی العدول عنه [ وبالتأکید رَیَنَّ ] باعاده اللام المحذوفه کما مرّ فی أغزونّ [ ریانِّ رَوُنَّ ] بضمّ الواو دونَ الحذف کما فی اغزنّ لأنّه لا ضمّه هاهنا تدلّ علیه لأنّ ما قبله مفتوح [ رَیِنّ ] بکسر یاء الضمیر دون الحذف کذلک [ رَیانِّ رَیْنانِّ ] وبالخفیفه رَیَنْ رَوُنْ رَیِنْ [ فهو راءٍ ] فی اسم الفاعل أصله رائی أعلّ إعلال رامٍ [ رائیانِ ] فی التّثنیه [ راءُوْنَ ] فی الجمع أصله رائیُون نقلت ضمّه الیاء الی الهمزه وحذفت الیاء ووزنه فاعون وهو [ کراعٍ راعِیان راعُون وذاک مَرْئیّ کَمرعیّ ] فی اسم المفعول أصله مَرْؤیٌ قلبت الواو یاءً واُدغمت وکسر ما قبلها کما مرّ فی مَرْمیٌّ.

[ وبناء افعل ] منه أی من رَأی [ مخالف لاخواته ایضاً ] یعنی کما کان یری مخالفاً لاخواته من نحو : یَنأی فی التزام حذف الهمزه منه دون الاخوات کذلک بناء باب الافعال مطلقاً سواء کان ماضیاً أو مضارعاً أو أمراً أو غیر ذلک مخالف لاخواته من نحو : أنأی فی التزام حذف الهمزه منه دون الاخوات وذلک لکثره الاستعمال فتقول : أری فی الماضی أصله أرْی کأعطی نقلت حرکه الهمزه الی الراء وحذفت الهمزه وکذا [ أرَیا أرَوْ أرَتْ أرَتا أرَیْنَ الخ ].

[ یُری ] فی المضارع اصله یُرْئی کیعطی نقلت حرکه الهمزه الی الرّاء وحذفت الهمزه وکذا یُریانِ یُرُونَ والأصل : یرئیونَ فوزنه یفون تری تریان یُرینَ والأصل : یرئین والوزن یفعلن.

[ إرائه ] فی المصدر والأصل إرأیاً علی وزن افعالا قلبت الیاء همزه لوقوعها بعد الالف الزائده فصار إراءاً نقلت حرکه الهمزه الی الراء وحذفت الهمزه کما فی الفعل وعوّضت التاء عن الهمزه کما عوّضت عن الواو فی إقامه فقیل إرائه.

[ و ] یجوز أن تقول [ إراءً ] بلا تعویض لانّ ذلک لیس مثل إقامه لأنّها

[شماره صفحه واقعی : 105]

ص: 1208

لم تحذف من فعل إقامه بخلاف ذلک فلمّا حذف من اقامه ولم یحذف من فعله التزموا التعویض فی الأکثر وهاهنا حذفت فی المصدر ما حذف فی فعله فلم یحتجّ الی لزوم التّعویض فجوّزوا إراءً کثیراً شائعاً [ و ] تقول [ إرایَهً ] بالیاء أیضاً لأنّها إنّما تقلب همزه إذا وقعت طرفاً ، ومن قلب نظر الی أنّ التاء حکمها حکم کلمه اُخری فکأنّها متطرّفه.

[ فهو مُرٍ ] فی اسم الفاعل أصله مُرئِیٌ حذفت الهمزه کما ذکرو أعلّ إعلال رامٍ فقیل مُرٍ علی وزن مُفٍ [ مُرِیان ] أصله مُرْئیان [ مُرون ] أصله مُرئیون وأرَتْ فی فعل الواحده المخاطبه أصله أرأیت کأعطیت حذفت الهمزه کما تقدّم وقلبت الیاء الفاً وحذفت فقیل أرَت علی وزن أفَتْ فهی [ مُریه ] فی اسم الفاعل من المؤنّث أصله مرایه [ مریَتان ] أصله مریتان [ مُرِیاتٌ ] أصله مُرئیات.

[ وذاک مُریً ] فی اسم المفعول أصله مُرای حذفت الهمزه کما تقدّم وقلبت الیاء الفاً ثمّ حذفت لالتقاء السّاکنین بینها وبین التنوین فوزنه مفاً وتقول فی اسم الفاعل جاءنی مرٍ ومَرَرْتُ بِمُرٍ بالحذف ورایت مریاً بالاثبات لخفّه الفتحه وهاهنا أعنی فی اسم المفعول تقول جائنی مُریً ورایت مُریً ومررت بمریً بالحذف فی الجمیع لبقاء العلّه اعنی التحرّک وانفتاح ما قبلها.

[ وتقول فی تثنیه اسم المفعول [ مُرَیانِ ] بفتح الراء ولم تقلب الیاء الفاً لانّ الف التثنیه یقتضی فتح ما قبلها البتّه ولو قلبت وحذفت فقلت مران لزم الالتباس عند الاضافه نحو : مرا زید وفی الجمع [ مُرَوْنَ ] بفتح الراء أصله مرئیون حذفت الهمزه کما تقدّم قلبت الیاء الفاً وحذفت [ مُراه ] فی المؤنّث أصله مُریَه قلبت الیاء الفاً [ مراتان ] أصله مرئیتان [ مُرَیاتٌ ] بفتح الراء أصله مرأیات ولم یقلب الیاء الفاً لئلا یلتبس

[شماره صفحه واقعی : 106]

ص: 1209

بالواحده [ و ] تقول.

[ فی الامر منه اَرِ ] بناءً علی الأصل المرفوض وهو من تأری حذفت حرف المضارعه واللام فبقی [ أرِیا أرُوا ] أصله أرِیُوا نقلت ضمّه الیاء الی ما قبلها [ أری ] أصله أرْیی نقلت کسره الیاء فحذفت والوزن أفو وأفی [ أرِیا أرینَ ] علی وزن أفِلْنَ فالیاء هو اللّام بخلاف الواحده فإنّها فیها ضمیر وبالتأکید [ اَریَنَّ ] باعاده اللام کاغْزُوَنَّ [ أریانَّ أرُنَّ ] بحذف الواو لدلاله الضمّه علیها أَرِنَّ بحذف الیاء لدلاله الکسره علیها [ أریانِّ أرینانِّ وبالنّهی ] أی وفی النّهی [ لا تُرِ لا تُریانِ لا تُروا ] لا تُری لا تُریا لا ترینّ ... الخ [ وَبالتاکید لا یُرِیَنَّ لا یُرِیانِّ لا یُرُنَّ لا تُرِیَنَّ لا تُرِیانِّ لا یُرینانِّ ].

وکل ذلک ظاهر کما عرفت فیما تقدّم من حذف اللام فی لا تَرَ لا تَرَوا لا تری والاثبات فی البواقی والاعاده فی الواحد وحذف واو الضمیر ویاؤه عند التاکید فتامّل. فإنّی ذکرت کثیراً ممّا یستغنی عنه تسهیلاً علی المستفیدین.

واعلم : إنّ ما ترک المصنّف من المجرّد أنّ المنشعبات حکمها أیضاً حکم غیر المهموز إلّا أنّ الهمزه قد تخفّف علی حَسَب المقتضی وفیما ذکرنا ارشاد.

[ وتقول فی افتعل من المهموز الفاء إیتالَ ] أی أصلح [ کاختار وإیتلی ] أی قصر [ کإقتضی ] والأصل ءِأْتالَ وإِئْتَلی قلبت الثانیه یاءً کما فی إیمان وخصّص هذا بالذکر لئلّا یتوهّم أنّه لمّا قلبت الهمزه یاءً صار مثل إیتَسَرَ فیجوز قلب الیاء تاءً وإدغام التاء فی التاء کاتّعد واتّسر فقال : تقول : إیتالَ کاختار ، وإیتَلی کاقتضی من غیر إدغام لا کاتّعد واتّسر بالإدغام لأنّ الیاء هاهنا عارضه غیر مستمرّه ویحذف فی أکثر المواضع أعنی حذف همزه الوصل فی الدرج وقول من قال : إتّزر فی إیتَزَرَ خطأ وامّا إتَّخَذَ فَلَیْسَ

[شماره صفحه واقعی : 107]

ص: 1210

من اخذ بل من تخذ بمعنی اخذ فلذلک ادغم وإلّا لوجب أن یقال : ایتَخَذَ هذا آخر الکلام فی المهموز فلنشرع فی الفصل الّذی به نختم الفصول وهو.

فصلٌ فی اسمی الزمان و المکان

[ فصل فی بناء اسمی الزمان والمکان وهو ] اسم وضع لمکان أو زمان باعتبار وقوع الفعل فیه مطلقاً من غیر تقیید بشخص أو زمان وهو من الألفاظ المشترکه مثلاً : المَجْلِس یصلح لمکان الجلوس وزمانه فنقول فی بناء اسم الزمان والمکان [ من یَفْعِل بکسر العین علی مَفْعِل مکسور العین ] للتوافق [ کالمجلس ] فی السّالم [ والمبیت ] فی غیر السّالم أصله مَبْیِتٌ نقلت کسره الیاء الی ما قبله.

[ و ] هو [ من یفعل بفتح العین وضمّها علی مفعل بالفتح ] أمّا فی مفتوح العین فللتّوافق وأمّا فی المضموم فلتعذّر الضّمّ لرفضهم مفعلا فی الکلام إلّا مکرما ومعونا ویرجّح الفتح علی الکسر للخفّه [ کالمذهَب ] من یذهب بالفتح [ والمقتل ] من یقتل بالضمّ [ والمشرب ] من یشرب بالفتح لکن من باب علم یعلم [ والمقام ] من یقوم أجوف والأصل مَقْوَم أعلّ إعلال أقام ولمّا کان هاهنا مظنّه اعتراض بأنّا نجد اسماء من یفعل بالفتح والضّمّ علی مفعل بالکسر أشار الی جوابه بقوله [ وشذّ المسجِد والمشرِق والمغرِب والمطلِع والمجزِر ] لمکان نحر الإبل [ والمرفق ] مکان الرّفق [ والمفرِق ] مکان الفرق ومنه مفرق الرّأس [ والمسکن ] مکان السّکون [ والمنسِک ] مکان العباده [ والمنبت ] مکان النّبات [ والمسقِط ] مکان السّقوط ومنه مسقط الرّأس یعنی أنّ هذه الکلمات کلّها جاءت مکسوره العین علی خلاف القیاس.

[ والقیاس الفتح لأنّ المجزر مفتوح العین والبواقی من مضمومه

[شماره صفحه واقعی : 108]

ص: 1211

[ وحکی الفتح فی بعضها ] أی فتح العین فی بعض هذه الکلمات المذکوره علی ما هو القیاس وهو المسجَد والمسکَن والمطلَع.

[ واُجیز الفتح کلّها ] علی القیاس لکن لم یحک فی الجمیع ، قال ابن السکّیت فی إصلاح المنطق : الفتح فی کلّها جائز ولم یسمع فی الکلّ [ هذا ] أی الّذی ذکرنا إنّما یکون [ إذا کان الفعل صحیح الفاء واللام وأمّا غیره ] أی غیر صحیح الفاء واللام : [ فمن المعتلّ الفاء ] اسم الزمان والمکان [ مکسور ] عینه [ أبدا کالمَوْضِع والمَوْعِد ] لأنّ الکسر هاهنا أسهل بشهاده الوجدان ، قال ابن السکیت وزعم الکسائی : إنّه سمع مَوحَلاً بالفتح ، وسمع الفرّاء موضعاً بالفتح ، قال الشاعر علی ما رواه الکسائی :

فَأصْبَحَ العین رُکُوداً عَلَی*** الأوْشانِ إن یَرْسَخْنَ فی الْمَوْحَلِ

ونحو ذلک شاذّ.

[ ومن المعتلّ اللام ] اسم الزمان والمکان [ مفتوح ] عینه [ أبداً ] سواء کان الفعل مفتوح العین أو مضمومه أو مکسوره واویّاً أو یائیّاً قلبت اللام الفاً [ کالمأوی والمَرْمی ] مثّل بمثالین تنبیهاً علی أنّ الحکم واحد فیما عینه أیضاً حرف علّه وفیما لیس کذلک وروی مأوی الإبل ومأقی العین بالکسر فیهما ولی هاهنا نظر لانّهم یقولون معتلّ الفاء یکسر أبداً ومعتلّ اللام یفتح أبداً فلا یعلم أنّ المعتلّ الفاء واللام کیف حکمه ایفتح أم یکسر وکثیراً ما تردّدت فی ذلک حتّی وجدت فی تصانیف بعض المتاخّرین بانّه مفتوح العین کالنّاقص نحو موقی بفتح القاف.

وفی کلام صاحب المفتاح أیضاً ایماء الی ذلک [ وقد یدخل علی بعضها تاء التأنیث ] إمّا للمبالغه أو لإراده البقعه وذلک مقصور علی السماع [ کالمظنّه ] للمکان الّذی یظنّ أنّ الشیء فیه [ والمقبره ] بالفتح

[شماره صفحه واقعی : 109]

ص: 1212

للموضع الّذی یقبر فیه المیّت [ والمشرقه ] للموضع الذی یشرق فیه الشمس [ وشذ المقبُره والمشرُقه بالضمّ لأنّ القیاس الفتح لکونهما من یفعُل مضموم العین قیل : إنّما یکون شاذاً إذا اُرید به مکان الفعل ولیس کذلک فإنّ المراد هنا المکان المخصوص ، قال ابن الحاجب : وأمّا ما جاء علی مَفْعُل بضمّ العین فاسماء غیر جاریه علی الفعل لکنّها بمنزله قاروره وشبهها ، وقال بعض المحقّقین : انّ ما جاء علی مفعله بالضمّ یراد أنّها موضوعه لذلک ومتّخذه له فالمقبره بالفتح مکان الفعل وبالضمّ البقعه الّتی من شأنها أن یقبر فیها أی الّتی هی المتّخذه لذلک ، وکذلک المشرقه للموضع الّذی یشرق فیه الشمس المهیّأ لذلک فنحو ذلک لم یذهب به مذهب الفعل وجعل خروج صیغَته عن صیغه الجاری علی الفعل دلیلاً عَلی اختلاف معناه ، وکان ینبغی أن ینبّه علی أنّ المظنّه أیضاً شاذّ لأنّها بالکسر.

والقیاس الفتح لأنّها من یظنّ بالضّمّ [ و ] بناء اسمی الزمان والمکان [ ممّا زاد علی الثلاثه ] ثلاثیّاً مزیداً فیه کان أو رباعیّاً مزیداً فیه أو مجرّداً [ کاسم المفعول ] لأنّ لفظ اسم المفعول أخفّ لفتح ما قبل الآخر ولأنّه مفعول فیه فی المعنی فیکون لفظ الموضوع له أقیس [ کالمُدخَل والمُقام ] والمُدحرج والمُنطلق والمُستخرج والمُحْرنجم ، قال الشاعر : مُحْرَنْجَم الجامِل والنوی

ولمّا کان هاهنا موضع بحث یناسب اسم المکان أشار إلیه بقوله.

[ وإذا کثر الشیء بالمکان قیل فیه مَفْعَله ] بفتح المیم والعین واللام وسکون الفاء مبنیّه [ من الثلاثی المجرّد ] أی إذا کان الاسم مجرّداً یبنی وإن کان مزیداً فیه ردّ الی المجرّد ویبنی [ فیقال : أرْض مَسْبَعَه ] أی کثیره السبع [ ومَأْسَدَه ] أی کثیره الاسد [ ومَذْئَبه ] أی کثیره الذئب من المجرّد

[شماره صفحه واقعی : 110]

ص: 1213

[ ومَبْطَخَه ] ای کثیره البطّیخ [ ومَقْثأه ] أی کثیره القثّاء من المزید فیه حذفت احدی الطاءین والیاء من بطّیخ واحدی التاءین والالف من القِثّاء ووجدت فی بعض النسخ مَطْبَخَه بتقدیم الطاء علی الباء وهو سهو لکن توجیهها أن یکون من الطبیخ.

قال فی دیوان الادب : الطّبیخ لغه فی البطّیخ وهی لغه أهل الحجاز ، وفی حدیث عائشه : إنّ رسول الله صلّی الله علیه وآله یأکل الطّبیخ بالرطب. وإن کان غیر الثلاثی سواء کان رباعیّاً مجرّداً کثعلب أو مزیداً فیه کعصفور أو خماسیّاً کذلک کجحمرش وعضرفوط فلا یبنی منه ذلک للثّقل بل یقال کثیر الثعلب والعُصفور الی غیر ذلک وممّا یناسب هذا الموضع اسم الاله فنقول : [ وأمّا اسم الآله فهو ] أی الآله [ ما یعالج به الفاعِل المفعول لوصول الأثر الیه أی المفعول مثلاً المِنْحت ما یعالج به النجّار الخشب لوصول الأثر الی الخشب ، وقوله : وهو راجع الی اسم الآله وان کان مؤنثاً لأنّ ما یعالج ... الخ عباره عنها وهو مذکّر فیجوز أن یقال الآله : هی ما وهو ما ولا یجوز ان یکون راجعاً الی اسم الآله لأنّ التعریف إنّما یصدق علی الآله لا علی اسمها إلّا علی تقدیر مضاف محذوف أی اسم الآله اسم ما یعالج به.

ولیس بصحیح أیضاً لأنّه یدخل القدوم وأمثاله ولیس باسم الآله فی الاصطلاح وقد علم من تعریف الآله أنّها إنّما تکون للافعال العلاجیّه ولا تکون للافعال اللّازمه إذ لا مفعول لها [ فیجیء ] جواب أمّا إی اسم الآله فیجیء [ علی ] مثال [ مِحْلَب ] أی علی مِفْعَل [ و ] مثال [ مِکْسَحَه ] أی علی مِفْعَله بالحاق التاء ویقتصر ذلک علی السماع [ و ] مثال [ مفتاح ]

[شماره صفحه واقعی : 111]

ص: 1214

ای علی مفعال وانّما قال کذلک لئلّا یحتاج الی التمثیل [ ومِصْفاه ] هی ایضاً علی وزن مِکْسَحه لأنّ أصلها مِصْفَوه قلبت الواو الفا لکن ذکرها لئلّا یتوهّم خروجها حیث لم تکن علی وزن مِکْسَحه ظاهراً.

[ وقالوا مِرقاه ] بکسر المیم [ علی هذا ] أی أنّها اسم الآله کمِصْفاه لأنّه اسم لما یرتقی به أی یصعد وهو السّلّم وإنّما ذکرها لأنّ فیها بحثاً وهو انّها جاءت بفتح المیم وهو لیس من صیغ اسم الآله ومعناهما واحد فقال : [ ومَن فتح المیم ] وقال المَرقاه [ أراد المکان ] أی مکان الرّقی دون الآله ، وقال ابن سکیت وقالو : مِطْهَرَه وَمَطْهَرَه ومِرقاه ومِسْقاه ومَسقاه فمن کَسَرها شبّهها بالآله الّتی یعمل بها ومن فتحها قال هذا موضع یجعل فیه فجعله مخالفاً لاسم الآله بفتح المیم.

وتحقیق هذا الکلام أنّ المرقاه والمسقاه والمطهره لها اعتباران : أحدهما : إنّها أمکنه فإنّ السُّلّم مکان الرقی من حیث إنّ الراقی فیه. والآخر : إنّها آله لأنّ السُّلّم آله الرقی ، فمن نظر الی الأوّل فتح المیم ، ومن نظر الی الثانی کَسَرها ، فإنّ المکسور والمفتوح إنّما یقالان لشیء واحد لکن النظر مختلف فافهم. ولما قال : إنّ صیغ الآله هذه المذکورات وقد جاءت اسماء آلات مضمومه المیم والعین فأشار الیها بقوله [ وشذّ مُدهن ] للاناء الّذی جعل فیه الدهن [ ومُسْعُط ] الّذی یجعل فیه السعوط [ ومُدْقّ ] لما یدقّ به [ ومنخل ] لما ینخل به [ ومُکْحُلَه ] للاناء الّذی یجعل فیه الکحل [ ومُحْرُضَه ] للّذی جَعَل فیه الأشنان حال کونها [ مضمومه المیم والعین ].

والقیاس کسر المیم وفتح العین وفیه نظر لأنّها لیست باسم الآله الّتی یبحث عنه بل هی اسماء موضوعه لآلات مخصوصه فلا وجه للشذوذ

[شماره صفحه واقعی : 112]

ص: 1215

وقال سیبویه : لم یذهبوا بها مذهب الفعل ولکنّها جعلت اسماء لهذه الاوعیه إلّا المنخل والمدقّ فانّهما من اسماء الآله فیصّح أن یقال إنّهما من الشّواذ [ وجاء مدقّ ومدقّه ] بکسر المیم وفتح العین [ علی القیاس ].

هذا [ تنبیهٌ ] علی کیفیّه بناء المرّه وهی المصدر الّذی قصد به الی الواحد من مرّات الفعل باعتبار حقیقه الفعل لا باعتبار خصوصیّه نوع.

[ المرّه من مصدر الثلاثی المجرّد ] تکون [ علی فَعْلَه بالفتح تقول ضَرَبت ضَرْبَهً ] فی السالم [ وقُمْتُ قَوْمَهً ] فی غیر السّالم أی ضرباً واحداً وقیاماً واحداً ، وقد شذّ علی ذلک أتَیْتُهُ إتْیانَهً ولَقیْتهُ لِقاءَهً والقیاس أتیهً ولقیهً [ و ] المرّه [ فیما زاد ] علی الثلاثه رباعیّاً کان أو ثلاثیّا مزیداً فیه یحصل [ بزیاده الهاء ] هی تاء التانیث الموقوف علیها هاء فی آخر المصدر [ کالإعطاءه والانطلاقه ] والاستخراجه والتدحرجه.

وهذا هو الحکم فی الثلاثی المجرّد والمزید فیه والرباعی کلّها [ إلّا ما فیه تاء التأنیث منهما ] أی من الثلاثی والرباعی فإنّه إن کان فیه تاء التأنیث [ فالوصف بالواحده ] واجب [ کقولک رحمته رحمه واحده ودحرجته دحرجه واحده ] وقاتلْتُهُ مُقاتَلهً واحِدَه واطْمَأنَنْتُهُ طُمَأنینهً واحده والمصادر الّتی فیه تاء التأنیث قیاسیّ وسماعیّ.

فالقیاسیّ : مصدر فَعْلَلَ وفاعل مطلقاً ومصدر فعّل ناقصاً ومصدر اَفْعَلَ واستَفْعَلَ اجوفین ، والسماعیّ نحو : رَحْمَه ونشده وکُدْره وعلیک بالسّماع و یبنی منه أیضاً ما یدلّ علی نوع من أنواع الفعل نحو : ضَرَبْتُ ضِرْبَهً أی نوعاً من الضرب ، وجَلَسْتُ جلْسَهً أی نوعاً من الجلوس فاشار الیه بقوله.

[ والفِعْله بالکسر ] أی بکسر الفاء [ للنّوع من الفعل تقول هو حَسَن الطعمه والجلسه ] أی حسن النوع من الطعم والجلوس ، قال المصنّف فی شرح الهادی : المراد بالنوع الحاله الّتی کان علیها الفاعل تقول هو حَسَن

[شماره صفحه واقعی : 113]

ص: 1216

الرّکبه اذا کان رکوبه حسناً یعنی ذلک عاده له فی الرّکوب وهو حسن الجلسه یعنی أنّ ذلک لمّا کان موجوداً منه صار حاله له ، ومثله العذره لحاله وقت الاعتذار ، والقتله للحاله الّتی قتل علیها ، والمیته للحاله الّتی مات علیها هذا فی الثلاثی المجرّد الّذی لا تاء فیه.

وامّا غیره،فالنوع منه کالمرّه بلا فرق فی اللفظ والفارق القرائن الخارجه تقول : رحمته رحمه واحده للمرّه ورحمه لطیفه ونحوها للنوع ، وکذا دحرجه واحده ودحرجه لطیفه ونحوها ، وانطلاقه واحده للمرّه وحسنه أو قبیحه أو غیرهما للنوع ، وکذا البواقی ولیکن هذا آخر الکلام ، والحَمدُ لله ربّ العالمین.

هذا تمام الشّرح للتّصریف.

[شماره صفحه واقعی : 114]

ص: 1217

نحو

نحو مقدماتی : روش نوین در آموزش علم نحو

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور: نحو مقدماتی: روش نوین در آموزش علم نحو/ محمود ملکی اصفهانی.

مشخصات نشر : دیجیتالی،مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اصفهان،1398.

زبان : فارسی.

مشخصات ظاهری : 118 صفحه.

موضوع : زبان عربی -- نحو

توضیح : «نحو مقدماتی» کتابی است در علم «نحو» که به صورت مختصر و به زبان فارسی روان نگارش یافته و در عین حال شامل قواعد کلی نحو عربی می باشد.مؤلف در تمارین این کتاب از شواهد قرآنی و روایی بهره گرفته است تا در کنار آموزش قواعد نحو،روح طلبه از جهت معنوی نیز رشد داشته باشد و با کلمات نورانی قرآن کریم و معصومین علیهم السلام انس بگیرد.

لازم به ذکر است جهت آشنایی با متون عربی، بعضی از تعاریف از کتب معتبر ادبیات عرب انتخاب شده و خارج از مباحث کتاب تحت عنوان «برای مطالعه» مطرح گردیده است.

ص: 1

اشاره

[شماره صفحه واقعی : 1]

ص: 1218

[شماره صفحه واقعی : 2]

ص: 1219

[شماره صفحه واقعی : 3]

ص: 1220

[شماره صفحه واقعی : 4]

ص: 1221

[شماره صفحه واقعی : 5]

ص: 1222

[شماره صفحه واقعی : 6]

ص: 1223

مقدمه

الحمدُ للهِ ربِّ العالَمینَ والصلاهُ و السَّلامُ عَلی محمّد و آلهِ الطاهِرینَ.

پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی رحمه اله علیه زمینه تغییر و تحوّل و دگرگونی درتمام ابعاد زندگی اجتماعی و به ویژه امور فرهنگی را فراهم ساخت و چشمه جوشان معارف اسلامی در قالب سخنانی حکیمانه از قلب سلیم آن عارف وارسته سرازیر شد، و جانهای پاک و تشنه شناخت را سرشار کرد.

جوانانِ عاشقِ هدایت و رشد، گمشده خویش را پیدا کرده و گروه گروه به سوی فراگیری علوم اسلامی وزبان قرآنی روی آوردند وحوزه های عملیه مملوّ از تشنگان و شیفتگان حقیقت گردید، و عنایات آن مرد بزرگ الهی به حوزه های عملیه سبب رشد و شکوفایی حوزه ها گردید.

حرکت مقدسی که امام راحل آغاز گر آن بود با عنایات رهبر معظم انقلاب حضرت آیه الله خامنه ای دام ظله العالی ادامه یافت و بحمدالله در حال حاضر حوزه های علمیه در آستانه تحولی جدّی و سازنده قرار دارد تا به خواست خداوند با حضور بیشتر در مجامع علمی بین المللی و ارائه اسلام ناب محمدی به زبان روز، بشریت را از ظلمت جهل و گمراهی نجات بخشد و زمینه را برای ظهور ذخیره الهی فراهم سازد.

والا بودن هدف از طرفی، و موانع راه از سوی دیگر، ما را به تلاشی بی وقفه دعوت می کند.

و همانگونه که علمای بزرگ در طول قرنها با زحمات طاقت فرسای

[شماره صفحه واقعی : 7]

ص: 1224

خود علوم اسلامی را تکامل بخشیدند و لحظه ای از مطالعه و تحقیق و تألیف غافل نشدند تا توانستند این سرمایه عظیم را جمع آوری و به صورت گنجینه ای گرانبها در اختیار ما قرار دهند بر ما نیز لازم است تا با حداکثر تلاش و کوشش این مجموعه با ارزش را به نسل های آینده انتقال دهیم.

از جمله علومی که از علوم زیر بنایی ادبیات عرب به حساب می آید علم نحو است.

این علم نیز مانند سایر علوم در حال تکامل و پیشرفت بوده و کتابهای متعددی در ارتباط با آن تألیف شده است.

در یک تقسیم کلی می توان کتب تدوین شده در این علم را به سه دسته تقسیم نمود:

1 کتب مرحله مقدّماتی، چون شرح العوامل، کتاب الهدایه و کتاب الصمدیه.

2 کتب مرحله متوسط، چون شروح الألفیه.

3 کتب مرحله عالی و تخصصی، چون مغنی اللبیب، الکتاب سیبویه و شرح الکافیه.

نظری به کتب مقدماتی علم نحو اگر چه کتب مقدّماتی علم نحو در حد خود از جامعیت خوبی برخوردار می باشند و دارای نقاط قوت فراوانی هستند همین امر سبب شده است که سالیان متمادی جزء متون درسی حوزه های علمیه قرار گیرند ولی علی رغم این جامعیت دارای نقاط ضعف فراوانی نیز می باشند و تجربه ثابت کرده است که فراگیری علم نحو در مراحل مقدماتی از امثال این کتب کار دشوار و طاقت فرسایی است؛ در اینجا لازم است به عنوان نمونه نظری اجمالی به اوّلین کتاب نحوی که طلاب با آن مواجه می شوند یعنی (شرح العوامل) داشته باشیم:

[شماره صفحه واقعی : 8]

ص: 1225

1 متن کتاب به زبان عربی است و فهم آن برای مبتدی که تاکنون قواعد نحو را نخوانده مشکل است.

2 ترتیب مباحث به گونه ای است که موجب سردرگمی محصل می شود، مثلاً: در اوّلین صفحات این کتاب که هدف بیان حروف جرّ و معانی آنهاست عناوینی چون تأکید، تعدیه، ضمیر، اسم ظاهر، نکره موصوفه، منصوب به نزع خافض، خبر و …و در بحث حروف مشبَّه بالفعل که در سومین صفحه کتاب است عناوینی چون مبتدا، خبر، جمله اسمیه، جمله فعلیه، موصول، قَسَم، نداء و …مطرح می شود که بعضی از آنها یا در کتاب عوامل بحث نشده است و یا در آخرین صفحات آن مورد بحث قرار گرفته است.

لذا محصل در اوّلین جلسه درس با دریایی از اصطلاحات روبرو می شود و تا مدتها از درک عمق مطالب ناتوان است.

3 بدیهی است که ذکر مسائل فنّی و تخصّصی هر علمی برای مبتدی از نظر فن آموزش صحیح نیست و ذکر این گونه موارد در کتاب فوق بر مشکلات آن افزوده است.

4 مثالها و شواهدی که در کتاب ذکر شده مشکل را چند برابر کرده است؛ چون فهم آنها نیاز به تسلّط بر علم نحو دارد.

مثلاً فهم قواعد نحوی آیه شریفه " لِلّهِ الأمرُ مِن قَبلُ وَ مِن بَعدُ" یا آیه "کَفی بالله شَهیداً" و امثال آنها نیاز به مقدماتی دارد که مبتدی از فهم آنها عاجز است.

5 نبودن تمرین در کتاب مذکور از جمله نواقص دیگر آن محسوب می شود.

با توجه به مسایل فوق ضرورت وجود متنی که بتواند به راحتی مبانی و قواعد کلی علم نحو رادر اختیار محصل قرار دهد بدیهی است و هین امر ما را بر آن داشت تا متنی را پیراسته از کاستی های ذکر شده تنظیم نماییم خوشبختانه مشورت با بعض اساتید ادبیات عرب و تشویق و ترغیب ایشان بر انتشار آن موجب دلگرمی بیشتر گردید.

و اکنون با تأییدات خداوند متعال متن حاضر را به محصلین و دانش پژوهان عزیز ادبیات عرب تقدیم می کنیم.

[شماره صفحه واقعی : 9]

ص: 1226

ویژگیهای کتاب حاضر

1 به زبان فارسی روان نگارش یافته تا محصل بتواند به آسانی قواعد کلی نحو را به دور از عبارات پیچیده عربی فرا گیرد.

2 ترتیب منطقی بین مباحث مراعات شده و مطلبی متوقف بر ما بعد آن نیست و این امر در انتخاب مثالها و تمرینها نیز مراعات شده است و محصل پس از یادگیری مطالب هر درس به خوبی قادر به پاسخ دادن همه پرسشها و تمرینات آن خواهد بود.

3 شواهد و تمارین از آیات، روایات و ادعیه انتخاب شده است تا روح محصل ضمن فراگیری قواعد از جهت معنوی نیز رشد کرده و با کلمات نورانی قرآن و معصومین علیهم السلام انس بگیرد.

4 شواهد مذکور در درس ترکیب شده و روش ترکیب در عمل مورد بحث قرار گرفته است.

5 جهت آشنایی با متون عربی، بعضی از تعاریف از کتب معتبر ادبیات عرب انتخاب شده و خارج از مباحث کتاب تحت عنوان «برای مطالعه» مطرح گردیده است.

امید است اساتید محترم، محصلین را به مطالعه و دقّت در متون مذکور ترغیب کنند تا زمینه وارد شدن به متون عربی برای آنان فراهم گردد.

در پایان یادآوری می شود که چون مخاطب این کتاب طلاب مبتدی هستند، سعی شده است از طرح اقوال مختلف و مثالها و مسائل جزئی حتی الإمکان خودداری شود تا مبانی علم نحو با آرامش بیشتری در ذهن محصل نقش بندد.

در عین حال مدعی نیستیم کتاب حاضر خالی از نقص است بلکه بر عکس آن را نیازمند به تکمیل می دانیم که انشاء الله اساتید و صاحب نظران در این امر ما را یاری خواهند فرمود.

[شماره صفحه واقعی : 10]

ص: 1227

تذکر این نکته لازم است که احادیث نهج البلاغه مطرح شده در کتاب، مطابق با نهج البلاغه مرحوم فیض الإسلام و ادعیه صحیفه سجادیه مطابق با صحیفه سجادیه چاپ مدرسه امام مهدی علیه السلام قم می باشد.

در اینجا برخود لازم می دانم از همکاری و تلاش مسؤولین محترم مدرسه علمیه معصومیه در زمینه تألیف این کتاب، و همچنین از زحمات بخش حروفچینی موسسه امام صادق علیه السلام که سهم فراوانی در پردازش زیبای این نوشتار داشتند، قدردانی نموده و توفیق روز افزون همه را در خدمت به اسلام از خداوند متعال مسئلت نمایم.

"اللّهمَّ وَفَّقنا لِما تُحِبُّ وَ تَرضی"

لطفاً نظرات اصلاحی، پیشنهادات و انتقادات خود را به آدرس ذیل ارسال فرمایید:

قم: بلوار امین، روبروی اداره راهنمایی و رانندگی، مدرسه علمیه معصومیه، امور اساتید.

محمود ملکی اصفهانی

[شماره صفحه واقعی : 11]

ص: 1228

[شماره صفحه واقعی : 12]

ص: 1229

تعریف و فائده و موضوع علم نحو

تعریف علم نحو

قواعدی که به سبب دانستن آنها، احوال آخر کلمات و طریقه ترکیب آنها با یکدیگر دانسته می شود علم نحو نامیده می شود.

به عبارت دیگر: نحو علمی است که از حالات کلمات عرب هنگام ترکیب آنها با یکدیگر، سخن می گوید و راه و روش ترکیب کلمات و جمل را به ما می آموزد.

فایده علم نحو: فایده علم نحو، فهم صحیح کلام عرب و حفظ زبان از خطای در گفتار است.

تعریف کلمه و اقسام آن

کلمه: لفظِ موضوعی است که بر معنای مفردی دلالت کند، مثل: زید، نَصَرَ، مِن.

اقسام کلمه: کلمه بر سه قسم است: اسم، فعل و حرف.

اسم: کلمه ای است که بر معنای مستقلی دلالت کند و آن معنی مقترن به یکی از زمانهای سه گانه نباشد، مانند: عِلم، رَجُل، کتاب.

فعل: کلمه ای است که بر معنای مستقلی دلالت کند و آن معنی مقترن

[شماره صفحه واقعی : 13]

ص: 1230

به یکی از زمانهای سه گانه باشد، مثل: نَصَرَ: یاری کرد، ینصُرُ: یاری می کند، اُنصُره: یاری کن.

حرف: کلمه ای است که بر معنای مستقلی دلالت نمی کند و برای داشتن معنی نیازمند اسم و یا فعل است. مثل من و الی در " سرت من البصره الی الکوفه "

کلام و اقسام آن

کلام: لفظی است که از ترکیب کلمات با یکدیگر بوجود آید، و دارای معنای کاملی که سکوت بر آن صحیح است باشد، مثل: جاءَ زیدٌ، زیدٌ قائمٌ.

اقسام کلام: کلام که گاهی از آن به "جمله" نیز تعبیر می کنند بر دو قسم است: جمله اسمیه و جمله فعلیه.

جمله اسمیه: جمله ای است که با اسم شروع شود مثل: "العِلمُ حِیاتٌ"

در ترکیب این جمله گفته می شود: العِلمُ: مبتدا، حیاهٌ: خبر.

جمله فعلیه: جمله ای است که با فعل شروع شود.

مثال1: "صَدَقَ اللهُ".

در ترکیب این جمله گفته می شود: صَدَقَ: فعل، اللهُ: فاعل.

[شماره صفحه واقعی : 14]

ص: 1231

مثال2: قُضِیَ الأمرُ.

در ترکیب این جمله گفته می شود: قُضِی: فعل، الأمرُ: نایب فاعل.

توجه: گاهی ترکیب کلمات به نحوی نیست که سکوت بر آن صحیح باشد بلکه شنونده منتظر تکمیل آن از جانب متکلم است، چنین مرکّبی را "مرکّب ناقص" می نامند. یکی از این مرکّبات که در کلام عرب کاربرد بسیاری دارد مرکّب اضافی است، در این نوع مرکّب جزء دوّم غالباً "مالکِ" جزء اوّل، یا "ظرف"، یا "بیان کننده" آن می باشد؛ و جزء اوّل را "مضاف"، و جزء دوم را "مضافٌ إلیه" می نامند، مثل: "کِتابُ اللهِ" و"صِلاهُ اللَّیلِ"و"ثَوبُ قُطنٍ" (لباس پنبه ای).

مضاف الیه گاهی اسم ظاهر و گاهی ضمیر است، مانند: کتابُ اللهِ، کتابُهُ.

[شماره صفحه واقعی : 15]

ص: 1232

پرسش و تمرین

الف: به پرسش های زیر پاسخ دهید.

1 علم نحو را تعریف کرده، موضوع و فایده آن را بیان کنید.

2 کلمه و کلام را تعریف کنید.

3 اسم و فعل و حرف را تعریف کنید.

4 جمله اسمیه و فعلیه را توضیح دهید و برای هر کدام مثالی قرآنی ذکر کنید.

5 مرکّب اضافی چیست و اجزاء تشکیل دهنده آن کدامند؟

ب: جمله های اسمیه و فعلیه را مشخص کرده و هر یک را ترکیب کنید.

1 اِقتَرَبَتِ السّاعَهُ وانشَقَّ القَمَرُه (القمر/1)

2 جاءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ الباطِلُ (الإسراء/81)

3 قُتِلَ أَصحابُ الأُخدُود) البروج/4)

4 الصِّدقُ أمانَهٌ، الکِذبُ خِیانَهٌ (غرر الحکم/ح15)

5 الدُعاءُ سِلاحُ المُؤمِنِ. (نهج الفصاحه /ح1587)

6 سامعُ الغیبهِ شریکُ المَغتاب.(غرر الحکم/ح5617)

[شماره صفحه واقعی : 16]

ص: 1233

((برای مطالعه بیشتر))

النحوُ: علمٌ بِقوانینِ الفاظِ العربِ مِن حیثُ الإعرابِ والبِناءِ.

فائدتُهُ: حفظُ اللسانِ عَن الخطإِ فی المقالِ.

موضوعُهُ: الکلمهُ والکلامُ.

الکلمهُ: لفظٌ موضوعٌ مفردٌ.

الکلامُ: لفظٌ مفیدٌ بالإستنادِ.

الاسمُ: کلمهٌ معناها مستقلٌ غیرُ مقترنٍ بأحدِ الأزمنهِ الثلاثهِ.

الفعلُ: کلمهٌ معناها مستقلٌ مقترنٌ بأحدِ الأزمنهِ الثلاثهِ.

الحرفُ: کلمهٌ معناها غیرُ مستقلٍّ و لا مقترنٍ بأحدِ الأزمنهِ الثلاثهِ.

(کتاب الصمدیه)

[شماره صفحه واقعی : 17]

ص: 1234

اعراب و بناء کلمه

اشاره

مقدمه: هنگام ترکیب کلمات با یکدیگر، بعضی از کلمات در کلمه دیگر تأثیر می گذارند در این صورت کلمه تأثیر گذارنده را "عامل" و کلمه تأثیر پذیر را "معمول" می نامند.

عوامل

بر دو نوعند: لفظی و معنوی.

الف: عوامل لفظی بر سه قسمند: فعل، حرف، اسم. مهمترین عوامل لفظی افعالند و همه آنها عامل می باشند.

ب: عوامل معنوی بر دو قسمند:

1- عامل رفع در مبتدا و خبر که از آن به "ابتدائیت" تعبیر می کنند.

2- عامل رفع در فعل مضارع که از آن به "مجرّد بودن از ناصب و جازم" تعبیر می کنند.

مُعرَب و مَبنی:
اشاره

کلمه ای که آخر آن به سبب عواملِ داخل بر آن تغییر کند "معرب"؛ و کلمه ای که آخر آن به سبب عوامل تغییر نکند "مبنی" نامیده می شود.

به دو مثال زیر توجه کنید: جاءَ هذا، جاءَ زیدٌ.

در هر دو مثال جاءَ "فعل" و کلمه بعد "فاعل" است، و از طرفی

[شماره صفحه واقعی : 18]

ص: 1235

جاء "عامل" و کلمه بعد "معمول" می باشد، ولی آخر کلمه "هذا" تغییر نکرده است، به خلاف "زید" که حرف آخر آن مضموم شده است.

کلماتی مثل "هذا" را "مبنی" و کلماتی مثل "زید" را "معرب" می نامند.

همه حروف مبنی هستند، ولی اسم و فعل این گونه نبوده و بعضی معرب و بعضی مبنی می باشند.

چند مثال معرب و مبنی:

اسم معرب: رَجُل، قَلَم، کِتاب.

اسم مبنی: هذا، الّذی، هُوَ.

فعل معرب: یضرِبُ، أن یضرِبَ، لَم یضرِب.

فعل مبنی: ضَرَبَ، اِضرب، یضرِبنَ.

إعراب

اثری که به درخواست عامل در آخر کلمه بوجود می آید إعراب نام دارد، مثلاً در جمله "جاءَ زیدٌ" کلمه زید چون فاعل است دارای اعراب رفع بوده، و علامت آن ضمه می باشد. این اثر توسط فعل "جاء" در آخر کلمه "زید" پدید آمده است.

بناء

کیفیتی است در کلمه که به درخواست عامل ایجاد نشده و سبب می شود حرف آخر کلمه، بسبب اختلاف عوامل تغییر نکند، مثلاً کلماتی چون أمسِ، حَیثُ، ضَرَبَ و مِن مبنی می باشند و کیفیت موجود در آنها به درخواست عامل نبوده است.

[شماره صفحه واقعی : 19]

ص: 1236

اعراب و بنای فعل

اشاره

در بین افعال، فعل ماضی و امر حاضر و دو صیغه جمع مؤنّث از مضارع و صیغه های 1، 4، 7، 13و14 مضارع مؤکّد به نون، مبنی و بقیه صیغه های مضارع و أمر معربند.

کیفیت بناء در فعل ماضی

1 بنای بر فتح: در موارد زیر فعل ماضی مبنی بر فتح است:

الف: چیزی به آخر آن متصل نباشد، مثل: نَصَرَ.

ب: به آخر آن "تاءِ تأنیثِ ساکن" متّصل باشد، مثل: نَصَرا.

توجّه: گاهی فتحه بنایی فعل ماضی مقدّر می شود، مثل رمی.

2 بنای بر سکون: اگر به آخر فعل ماضی، "ضمیر رفع متحرّک" متّصل شود، فعل ماضی مبنی بر سکون خواهد بود، مثل: نَصَرنَ، نَصَرتَ، نَصَرنا.

3 بنای بر ضمّ: اگر به آخر ماضی، "واو جمع مذکّر" متّصل شود، فعل ماضی مبنی بر

[شماره صفحه واقعی : 20]

ص: 1237

ضم خواهد بود، مثل نَصَرُوا.

کیفیت بناء در فعل امر حاضر

1 بنای بر سکون: فعل امر در دو مورد مبنی بر سکون است:

الف: در صورتی که صحیح الآخر بوده و چیزی به آخر آن متّصل نشده باشد، مثل: اِعلَم.

ب: درصورتی که "نون جمع مرنّث" به آن متّصل شده باشد، مثل: اُنصُرنَ، اِخشَینَ.

2 بنای بر حذف حرف علّه: فعل امر، در صورتی که معتل اللّام باشد، مبنی بر حذف حرف علّه است، مثل اِرمِ (مبنی بر حذف یاء)، اِخشَ (مبنی بر حذف الف)، اُدعُ (مبنی بر حذف واو)

3- بنای بر حذف نون: در موارد زیر، فعل امر مبنی بر حذف نون است:

الف: اگر به آخر آن، "الفِ تثنیه" متّصل باشد، مثل: اُخرُجا.

ب: اگر به آخر آن، "واو جمع مذکّر" متّصل باشد، مثل: اُخرُجُوا.

ج: اگر به آخر آن، "یاءِ مخاطبه" متصّل باشد، مثل: اُخرُجِی.

کیفیت بناء در فعل مضارع

فعل مضارع در موارد زیر مبنی است:

[شماره صفحه واقعی : 21]

ص: 1238

الف: در صورتی که "نون جمع مؤنّث" به آخر آن متّصل باشد، مبنی بر فتح خواهد بود، مثل: یضرِبنَ، تضرِبَن.

ب: در صورت آمدن نون تاکید به صورت مباشر مبنی بر فتح می شود مثل: "یضربَنَّ و تضربَنَّ و … "

نکته: نون تأکید مباشر به صیغه های 1، 4، 7، 13 و14 متّصل می شود.

[شماره صفحه واقعی : 22]

ص: 1239

انواع اعراب فعل مضارع

اعراب فعل مضارع بر سه قسم است: رفع، نصب و جزم.

الف رفع: فعل مضارع مفرد، اگر تنها بوده و عاملی بر سر آن نیامده باشد مرفوع است، مثل: یضربُ، یضرِبانِ.

علامت رفع در پنج صیغه 1، 4، 7، 13 و14"ضمّه" و در بقیه صیغه های معرب، "نون عوض رفعی" است و در صورتی که پنج صیغه فوق از افعال معتل اللّام باشند علامت رفع آنها "ضمّه مقدّر" است.

ب نصب: اگر عامل نصب بر سر مضارع بیاید آن را منصوب می کند.مثل: أن یضرِبَ.

علامت نصب در پنج صیغه ذکر شده "فتحه" و در بقیه صیغه های معرب "حذف نون" است، مثل: أن یضرِبَ، أن یضرِبا، و در صورتی که پنج صیغه فوق، ناقص الفی باشند، علامت نصب آنها "فتحه مقدّر" است، مانند: أن یخشی.

ج جزم: اگر عامل جزم بر سر فعل مضارع در آید، مضارع، مجزوم می شود.

[شماره صفحه واقعی : 23]

ص: 1240

مثل: لَم یضرِب.

علامت جزم در پنج صیغه مذکور "سکون" و در بقیه صیغه های معرب "حذف نون" است و در صورتی که پنج صیغه فوق از افعال معتل اللّام باشند، علامت جزمشان "حذف حرف علّه" است، مثل: لَم یخشَ، لَم یدعُ، لَم یرمِ.

پرسش

تعریف کنید: عامل، معمول، عامل لفظی، عامل معنوی، معرب، مبنی، اعراب، بناء.

2 افعال معرب و مبنی کدامند؟

3 کیفیت بنای فعل ماضی را بیان کنید.

4 کیفیت بنای فعل امر را شرح دهید.

5 اعراب و بنای فعل مضارع را توضیح دهید.

6 علایم رفع فعل مضارع و موارد هر یک را شرح دهید.

7 علایم نصب فعل مضارع و موارد هر یک را بیان کنید.

8 علایم جزم فعل مضارع و موارد هر یک را ذکر کنید.

[شماره صفحه واقعی : 24]

ص: 1241

انواع اعراب اسم

اشاره

اسم دارای سه نوع إعراب است: رفع، نصب، جرّ.

الف: رفع

در جمله "جاءَ زیدٌ" کلمه "زید" فاعل و دارای إعراب رفع است.

و در جمله "زیدٌ قائمٌ" مبتدا، و کلمه "قائم" خبر و هر دو دارای اعراب رفع می باشند.

اسمی که دارای رفع است مرفوع نامیده می شود.

علایم رفع: علامت اصلی رفع "ضمّه" است، ولی در موارد زیر "الف" و "واو" نایب از ضمه می شوند:

1 در اسم مُثَنّی و ملحقات آن "الف" جانشین ضمّه می شود.

مثال: جاءَ رَجُلانِ.

ترکیب: جاءَ: فعل، رَجُلانِ: فاعل.

در این مثال "الف" در رجلانِ علامت رفع فاعل است.

[شماره صفحه واقعی : 25]

ص: 1242

ملحقات مُثَنّی عبارتند از: کَلا، کِلتا، اِثنانِ، اِثنَتانِ و ثِنتانِ.

2 در جمع مذکر سالم و ملحقات آن "واو" جانشین ضمّه می گردد.

مثال: جاءَ الزیدونَ.

ترکیب: جاء: فعل، الزیدون: فاعل.

در این مثال علامت رفعِ فاعل "واو" می باشد.

ملحقات جمع مذکر سالم عبارتند از: أولُو و عشرونَ، تِسعونَ.

3 در أسماء سِتَه نیز "واو" جانشین ضمّه می گردد.

مثال: جاءَ أخُوکَ.

ترکیب: جاء: فعل، أخ: فاعل و مضاف، کَ: مضاف الیه.

در این مثال نیز "واو" علامت رفع فاعل است.

اسماء ستَّه عبارتند از: أب، أخ، حَم، هَن، فُو، ذُو.

در اسماء ستّه در صورتی "واو" جانشین "ضمّه" می شود که شرایط زیر را دارا باشند:

1 مفرد باشند.

[شماره صفحه واقعی : 26]

ص: 1243

2 مُکَبَّر باشند.

3 مضاف به غیر یاء متکلم باشند.

ب: نصب

مثال: نَصَرَ زیدٌ بکراً.

ترکیب: نَصَرَ: فعل، زیدٌ: فاعل، بکراً: مفعول به.

در این مثال کلمه "بکراً" مفعول به و دارای اعراب نصب می باشد.

اسمی که دارای إعراب نصب است منصوب نامیده می شود.

علایم نصب: علامت اصلی نصب "فتحه" است ولی در موارد زیر "الف"، "یاء" و "کسره" نایب از "فتحه" می شوند:

1 در مُثَنّی و جمع مذکر سالم و ملحقات آن دو، "یاء" جانشین "فتحه" می شود، مثل: رأیتُ رَجُلَینِ، نَصَرتُ المُسلِمِینَ، با این تفاوت که ما قبل یاء در اسم مُثَنّی مفتوح، و در جمع مذکر سالم، مکسور است.

2 در اسماء ستَّه با شرایط ذکر شده، الف نایب از "فتحه" می شود، مثل: رأیتُ أخاکَ.

3 در جمع مژنث سالم "کسره" نایب از "فتحه" می شود.

مثل رأیتُ المُسلِماتِ.

[شماره صفحه واقعی : 27]

ص: 1244

ج: جرّ

مثال1: هذا یومُ الفَصلِ.

ترکیب: هذا: مبتدا، یومُ: خبر و مضاف، الفصلِ: مضاف الیه.

در این مثال کلمه "الفصل" مضاف الیه و مجرور می باشد.

مثال2: "ذَهَبَ اللهُ بِنُورِهِم" ترکیب: ذَهَبَ: فعل، اللهُ: فاعل، باء: حرف جرّ، نورِ: مجرور به باء و مضاف، هُم: مضاف الیه.

حروف جرّ عبارتند از: "باء، تاء، کاف، لام، واو، مُنذُ، مُذ، خَلا، رُبَّ، حاشا، مِن، عَدا، فی، عَن، عَلی، حَتّی، إلی".

این حروف بر اسم داخل می شوند و آن را مجرور می کنند.

در این صورت عامل را "جارّ" و معمول را "مجرور" می نامند.

علایم جرّ: علامت اصلی جرّ "کسره" است، ولی در موارد زیر "فتحه" و "یاء" نایب از "کسره" می گردند:

1 در اسم مُثَنّی و جمع مذکر سالم و ملحقاتشان و اسماء ستّه با شرایط

[شماره صفحه واقعی : 28]

ص: 1245

ذکر شده "یاء" نایب از "کسره" قرار می گیرد.

مثال: مَرَرتُ برَجُلَینِ.

مَرَرتُ بالمُسلِمینِ.

مَرَرتُ بأبیکَ.

جاءَ غلامُ أبیکَ.

2 در اسم غیر منصرف "فتحه" جانشین "کسره" شده و در حالت جرّ مفتوح می باشد. مثل: مررت بفاطمهَ و اخذت الدراهم من ابراهیم َ

إعراب تقدیری در اسم

درموارد زیر، علامت إعراب در اسم مقدّر بوده و در لفظ آن ظاهر نمی شود:

1 إعراب اسم منقوص در حالت رفع به "تقدیر ضمه" و در حالت جر به "تقدیر کسره" است ولی در حالت نصب "فتحه" آن ظاهر می شود، مثل: "جاءَ القاضِی"، "مررتُ بالقاضِی"، "رأیتُ القاضِیَ".

[شماره صفحه واقعی : 29]

ص: 1246

2 إعراب اسم مقصور در تمام حالات تقدیری است. مثل: جائنی موسی، رایت موسی و مررت بموسی

3- إعراب اسم مضاف به یاء متکلم به جز تثنیه و جمع مذکّر سالم نیز در تمام حالات تقدیری است، مثل: هذا کتابی، قرأتُ کتابی، اِنتفعتُ بکتابی.

4 إعراب جمع مذکر سالم مضاف به یاء متکلم در حالت رفع تقدیری است، مثل: جاءَ مُعَلِّمِی.

پرسش و تمرین

الف: به پرسشهای زیر پاسخ دهید.

1 انواع إعراب اسم را نام ببرید.

2 علایم اصلی ونیابتی رفع و نصب و جرّ را نام ببرید.

3 اسماء ستَّه کدامند و شرایط پذیرش إعراب نیابتی در آنها چیست؟

4 اسمهای مجرور کدامند؟

5 حروف جرّ را نام ببرید.

6 موارد اعراب تقدیری در اسم را بیان کنید.

ب: عبارات زیر را ترکیب کرده موارد رفع و نصب و جرّ را ذکر کنید.

1 و جاءَ مِن أقصَا المَدینهِ رَجُلٌ (یس/20)

[شماره صفحه واقعی : 30]

ص: 1247

2 رَضِی اللهُ عَنهُم وَرَضُوا عَنهُ)التوبه/100)

3 قال الباقر علیه السلام وَ یبتَلی المُؤمِنُونَ وَ تُلَدُ الشُّکُوکُ فی القُلُوبِ)یوم الخلاص/ص419)

4 قالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: أفضَلُ العِبادَهِ الصَّمتُ وانتظارُ الفَرَج) یوم الخلاص/192)

5 قالَ الصّادقُ علیه السلام: کَذَبَ الوَقّاتُونَ وَ هَلَکَ المُستَعجِلُونَ وَ نَجی المُسَلِّمُونَ.

(یوم الخلاص/186)

6 سامِعُ الغیبهِ أحَدُ المُغتابینَ)غررالحکم/ح5583)

7 طَلَبُ العِلمِ فَریضَهٌ عَلی کُلِّ مُسلِمٍ وَ مُسلِمَهٍ (نهج الفصاحه/ح1905)

8 إلی سَعَهِ عَفوِکَ مَدَدتُ یدی وَ بِذَیلِ کَرَمِکَ أعلِقتُ کَفِّ)الصحیفه السجادیه/415)

[شماره صفحه واقعی : 31]

ص: 1248

اسم های مبنی

1- ضمیر

ضمیر کلمه ای است که بر متکلم یا مخاطب یا غایبی که قبلاً ذکر شده باشد دلالت می کند و به جای اسم ظاهر می نشیند.

ضمیر بر دو قسم است: متّصل و منفصل.

ضمیر متصل: ضمیری است که بصورت مستقل استعمال نمی شود بلکه باید به ما قبل خود متّصل شود.

ضمیر متصل بر سه قسم است: مرفوع، منصوب و مجرور.

ضمیر متصل مرفوع: الفاظ ضمیر متصل مرفوع عبارتند از:

[شماره صفحه واقعی : 32]

ص: 1249

در فعل ماضی غایب: الف، و، نَ و در ماضی حاضر: تَ، تُما، تُم، تِ، تُما، تُنِّ و در متکلّم: تُ، نا.

در مضارع و امر: ا، و، م، ی.

ضمیر متصل منصوب و مجرور: الفاظ ضمیر متصل منصوب و مجرور عبارتند از: غایب: هُ، هُما، هُم، ها، هُما، هُنّ.

حاضر: کَ، کُما، کُم، کِ، کُما، کُنَّ.

متکلم: ی، نا.

ضمیر منفصل: ضمیری است که به صورت مستقل استعمال می شود و نیازی به اتصال به کلمه دیگر ندارد.

ضمیر منفصل بر دو قسم است: مرفوع و منصوب.

[شماره صفحه واقعی : 33]

ص: 1250

مرفوع: هو - هما - هم - هی - هما - هنّ - انت - انتما - انتم - انتِ - انتما - انتنّ - انا - نحن

منصوب: اِیّاهُ - ایّاهما - ایّاهم - ایّاها - ایاّهما - ایّاهنّ - ایّاک - ایّاکما - ایّاکم - ایّاکِ - ایّاکما - ایّاکنّ - ایّای - ایّانا

2- اسم اشاره

اسم اشاره اسمی است که بر ای معنایی همراه با اشاره به آن وضع شده است.

اسم اشاره بر دو قسم است: مشترک (بین مکان و غیر آن) و مختص (به مکان.

الفاظ اسم اشاره مشترک:

مفرد مذکر: ذا.

مذکّر تثنیه: ذانِ، ذَینِ.

جمع: اُولی، اُولاءِ.

[شماره صفحه واقعی : 34]

ص: 1251

مفرد مونث: تا، تی، تِهْ، تِهِ، ذِی، ذِهْ، ذِهَ.

مؤنث تثنیه: تانِ، تَینِ.

جمع: اُولی، اُولاءِ.

الفاظ فوق برای اشاره به قریب استعمال می شوند و گاهی بر آنها "ها"ی تنبیه داخل می شود، مانند: هذا، هؤُلاءِ.

برای اشاره به متوسط، الفاظ فوق همراه با کاف خطاب استعمال می شوند، مانند: ذاکَ، تاکَ.

برای اشاره به بعید، علاوه بر کاف خطاب، لام بُعد نیز به اسماء اشاره ملحق می شود، مانند: ذلِکَ، تِلْکَ.

تذکّر: الحاق لام به تثنیه و اُولاءِ و اسم اشاره ای که همراه با "ها"ی تنبیه باشد ممتنع است.

الفاظ اسم اشاره مختص:

الفاظ زیر در مورد اشاره به مکان استعمال می شوند:

قریب: هُنا.

متوسط: هُناکَ.

بعید: هُنالِکَ، هَنّا، هِنّا، ثَمَّ وَ ثَمَّهَ.

[شماره صفحه واقعی : 35]

ص: 1252

3- اسم موصول

اسم مبهمی است که در تعیین معنایش نیاز به جمله دارد.

مثل: الَّذی: کسی که، چیزی که.

جمله ای که ابهام موصول را بر طرف می کند "جمله صِلَه" نام دارد و باید در آن ضمیری باشد که به موصول بر می گردد، مثلاً در جمله "جاءَ الَّذی قامَ أبُوهُ" جمله "قامَ أبُوهُ" جمله صله است و ضمیر "هُ" در "أبُوهُ" به الَّذی بر می گردد.. به یاد داشته باشید که جمله صله محلی از اعراب ندارد.

اسم موصول بر دو قسم است: مختص (به مفرد یا تثنیه یا جمع و مذکر یا مؤنث) و مشترک (بین مفرد و تثنیه و جمع و مذکّر و مؤنث)

الفاظ اسم موصول مختص:

مفرد: الَّذی.

تثنیه مذکر: اللَّذان، اللَّذَینِ.

جمع مذکر: الّذِینَ، اَلأُلی و الأُلاءِ.

مفرده: الّتی.

تثنیه مؤنّث: اللَّتان، اللَّتَینِ.

جمع مؤنث: اللّاتِ، اللّاتی، اللَّواتی، اللّاءِ، اللّائی و اللَّوائی.

[شماره صفحه واقعی : 36]

ص: 1253

الفاظ اسم موصول مشترک:

اسم موصول مشترک دارای 6 لفظ است که عبارتند از: مَنْ، ما، اَلْ، أی، ذا، ذو.

تذکر: ضمیری که از جمله صله، به موصول مشترک بر می گردد؛ می تواند مطابق لفظِ موصولِ مشترک یا مطابق معنای آن باشد مثل: جاء مَنْ قامَ و جاء منَْ قامَتْ.

4- اسم استفهام

اسم استفهام اسمی است که برای پرسیدن بکار می رود و بعضی از آنها عبارتند از: مَنْ: چه کسی؟، ما: چه چیزی؟، مَتی: چه زمانی؟، أینَ: کجا؟، أیّانَ: چه زمانی؟، کَیفَ: در چه حالی؟، کَمْ: چه مقدار؟

مثال: مَنْ قامَ؟

ترکیب: مَنْ: اسم استفهام، مبتدا، قام: فعل و فاعل، خبر.

5- مرکّب مَزْجی

مرکّب مَزْجی کلمه ای است که از ترکیب دو کلمه دیگر بوجود آمده باشد بدون این که بین آن دو، نسبت اسنادی یا اضافی باشد.

مرکّب مزجی بر دو قسم است: عدد و غیر عدد.

1 اگر مرکّب مزجی عدد باشد هر دو جزء آن مبنی بر فتح است، مثل: "أحَدَ عَشَرَ" تا "تِسْعَهَ عشَرَ" مگر در جزء اوّل در دو مورد:

الف: إحْدی عَشَرَهَ و حادی عَشَرَ و ثانی عَشَرَ که در این موارد جزء اوّل مبنی بر سکون است.

[شماره صفحه واقعی : 37]

ص: 1254

ب: در اِثْنا عشَرَ و اِثْنَتا عَشَرهَ جز اوّل معرب است و حکم مثنّی را دارد.

2 اگر مرکّب مزجی غیر عدد باشد جزء دوّم آن به صورت غیر منصرف استعمال می شود و جزء اوّل بر همان حالتی که قبل از ترکیب داشته باقی می ماند، مثل: بعْلَبَک و طَبَرِستان.

تذکر: الف: إعراب اسمهای مبنی محلّی است.

چند مثال:

1 هذا زیدٌ.

ترکیب: هذا: مبتدا، محلّاً مرفوع، زیدٌ: خبر.

2 کتابُهُ موجودٌ.

ترکیب: کتابُ: مبتدا و مضاف، هُ: مضاف الیه، محلّاً مجرور

پرسش و تمرین

الف: واژه های زیر را تعریف کنید: اسم مبنی، ضمیر، اسم موصول، اسم استفهام، مرکّب مزجی، جمله

[شماره صفحه واقعی : 38]

ص: 1255

صله، ضمیر متّصل، ضمیر منفصل.

ب: ضمایر متصل و منفصل را نام ببرید.

ج: الفاظ اسم موصول را ذکر کنید.

د: اسماء استفهام را نام ببرید.

ه: عبارات زیر را ترکیب کرده، موارد رفع، نصب، جز و بناء را بیان کنید:

1 هُوَ القاهِرُ (الأنعام/18)

2 تِلْکَ حُدودُ اللهِ (البقره/187)

3 هذا یوْمُ الفَصْلِ. (الصافات/21)

4 هذِهِ جَهَنَّمُ. (الرَّحمان/ 43)

5 القُرآنُ هُوَ الدَّواءُ. (هج الفصاحه/2108)

6 خِیارُ أُمَّتی عُلَماؤُها و خِیارُ عُلَماءِها حُلَماؤُها)نهج الفصاحه/ 1469)

7 هذا مَقامُ مَنْ یبُوءُ لَکَ بِخَطِیئَتِهِ وَ یعْتَرِفُ بِذَنْبِهِ وَ یتُوبُ إِلی رَبِّهِ (مفاتیح الجنان/ 416)

برای مطالعه بیشتر

الإعرابُ: إثَرٌ یحْلِبُهُ العامِلُ فی آخِرِ الکلمهِ لفظاً أو تقدیراً.

البناءُ: کیفیهٌ فی آخِر الکلمهِ لا یحْلِبُها العاملُ.

(الصمدیه)

الْمُعْرَبُ: ما یتَغَیرُ آخِرُهُ بِسببِ العوامِل الدّاخِلَهِ عَلَیهِ وَ الْمَبْنِی بِخلافِهِ.

(قَطْرُ النَّدی)

[شماره صفحه واقعی : 39]

ص: 1256

مرفوعات

مبتدا

مبتدا بر دو قسم است: مبتدای اسمی: اسمی است مسندٌ الیه که مجرّد از عوامل لفظیه می باشد، مانند: "زیدٌ" در "زیدٌ قائمٌ".

مبتدای وصفی: وصفی است که بعد از نفی یا استفهام قرار گرفته و اسم ظاهر یا ضمیر منفصل بعد از خود را رفع داده است.

مثال 1: أقائمٌ الزّیدانِ.

ترکیب: أ: حرف استفهام، قائمٌ: مبتدا، الزّیدان: فاعل و جانشین خبر.

مثال 2: ما جالسٌ هما.

ترکیب: ما: حرف نفی، جالسٌ: مبتدا، هما: فاعل و جانشین خبر.

دو تذکر:

1 اگر وصفِ بعد از نفی یا استفهام، ضمیر مستتر را رفع دهد در ترکیب، خبر مقدّم بوده و اسم ظاهر بعد از آن، مبتدای مؤخر خواهد بود، مانند: أقائمانِ الزیدانِ.

2 اگر وصفِ بعد از نفی یا استفهام، مفرد بوده و اسم ظاهر بعد از آن نیز مفرد باشد؛ در ترکیب آن دو وجه جایز است، مثل: أقائم زیدٌ.

ترکیب اوّل: أ: حرف استفهام، قائمٌ: مبتدا، زیدٌ: فاعل و جانشین خبر.

[شماره صفحه واقعی : 40]

ص: 1257

ترکیب دوّم: أ: حرف استفهام، قائمٌ: خبر مقدّم، زیدٌ: مبتدای مؤخّر.

خبر

خبر: اسمی است مسندٌ به که مجرّد از عوامل لفظیه بوده و به همراه مبتدا مفید فایده است، مانند: "قائمٌ" در "زیدٌ قائمٌ".

توجّه: مبتدا و خبر مرفوعند.

اقسام خبر

خبر بر دو قسم است: مفرد و جمله.

مثال1: الفِکْرُ عِبادَهٌ. (خبر مفرد)

مثال2: الصّائِمُ لا تُرَدَّ دَعْوَتُهُ. (خبر جمله)

ترکیب: الصّائم: مبتدا، لا: حرف نفی، تُرَدُّ: فعل مجهول، دَعْوَهُ: ّنایب فاعل و مضاف، هُ: مضاف الیه.

جمله "لا تُرَدُّ دَعْوَتُهُ" خبر برای الصّائِم و محلا مرفوع ُ.

مثال3: وَ لِباسُ التَّقْوی ذلِکَ خَیرٌ. (خبر جمله)

ترکیب: واو: به حسب ما قبل، لباسُ: مبتدا و مضاف، التَّقوی: مضاف الیه، ذلِکَ: مبتدای دوّم، خیرٌ: خبر ذلِکَ:، جمله "ذلک خیرٌ" خبر برای مبتدای اوّل و محلا مرفوع.

مثال4: اَلحَمْدُ لِلهِ. (خبر مفرد)

ترکیب: الحمدُ: مبتدا، لِلهَ، جارّ و مجرور، متعلّق به عامل مقدّر، خبر.

[شماره صفحه واقعی : 41]

ص: 1258

تذکر:

1 جمله ای که خبر مبتدا قرار می گیرد در اصطلاح "جمله خبریه" نامیده می شود و در محلّ رفع می باشد.

بین جمله خبریه و مبتدا باید رابطی وجود داشته باشد.این رابط در مثال 2 ضمیر "هُ" و در مثال 3 اسم اشاره "ذلِکَ" و در مثال 4 ضمیر "هو" مستقرّ در جار و مجرور است.

2 گاهی خبر بر مبتدا مقدّم می شود.

مثال: للهِ الأَمْرُ.

ترکیب: للهِ: جارّ و مجرور، متعلّق به عامل مقدّر، خبر مقدّم، الأَمْرُ: مبتدای مؤخّر.

3 اصل در مبتدا، این است که معرفه باشد ولی اگر نکره دارای نوعی فایده باشد می تواند مبتدا قرار گیرد، مانند: فی الدارِ رجلٌ و سلامٌ علیک.

پرسش و تمرین

الف: به پرسشهای زیر پاسخ دهید:

1 واژه های زیر را تعریف کنید:

[شماره صفحه واقعی : 42]

ص: 1259

مبتدای اسمی، مبتدای وصفی، خبر.

2 اقسام خبر را شرح دهید.

3 جمله خبریه چیست و چه خصوصیاتی دارد؟

4 در چه صورتی ابتدا به نکره جایز است؟

ب: عبارات زیر را ترکیب کرده، موارد رفع، نصب و جرّ و علایم هر یک و نیز اعراب محلّی در اسمهای مبنی را مشخص کنید:

1 وَیلٌ لِلْمُطَفُّفینَ. (لمطفّفین/1)

2 وَ للهِ ما فِی السَّمواتِ وَ ما فِی الأَرْضِ (اَلنجم/31)

3 رُحَماءُ اُمَّتی أَوْساطُها (نهج الفصاحه/ ح1649)

4 حُبَّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَهٍ (نهج الفصاحه/ح1769)

5 زِیادهُ الْجَهْلِ تُرْدِی (غرر الحکم/5485)

6 شَرُّ النّاسِ مَنْ لا یرْجی خَیرُهُ وَ لا یؤْمَنُ شَرُّهُ (غرر الحکم/ 5732)

برای مطالعه بیشتر

المُبْتَدَأ: هُو المجرّد عن العواملِ اللفظیهِ مسنداً إلیه أو الصُّفهُ الواقعهُ بَعْدَ نفی أو استفهامٍ رافعهً لِظاهِرٍ أو حُکْمِهِ وَ الخَبَرُ: هُوَ الْمُجَرّد ا لمسندُ به (الصمدیه)

[شماره صفحه واقعی : 43]

ص: 1260

فاعل

اسم مرفوعی است که عامل مقدّم، به آن نسبت داده شده و قیام عامل به آن اسم می باشد.

مثال: کلمه "زیدٌ" در جمله "جاءَ زیدٌ" و کلمه "بکرٌ" در جمله "ماتَ بکرٌ" فاعل است.

[شماره صفحه واقعی : 44]

ص: 1261

تذکر:

1 فاعل در جواب "چه کسی؟" یا "چه چیزی؟" می آید.

2 فاعل گاهی اسم ظاهر و گاهی ضمیر است.

مثال اسم ظاهر: جاءَ زیدٌ.

مثال ضمیر: زیدٌ جاءَ (درجاء ضمیر "هو" مستتر است و فاعل آن می باشد)

احکام فعل و فاعل از جهت مفرد و تثنیه و جمع بودن:

الف: اگر فاعل، اسم ظاهر باشد فعل همواره مفرد آورده می شود، مثل: قائمَ زیدٌ، قامَ الزّیدانِ، قامَ الزّیدونَ.

ب: اگر فاعل، ضمیر باشد صیغه فعل، مطابق با مرجع ضمیر آورده می شود.

مثل: زیدٌ قامَ، الزّیدانِ قاما، الزّیدونَ قامُوا.

احکام فعل و فاعل از جهت مذکّر و مؤنّث بودن:

الف: اگر فاعل اسم ظاهر و مؤنّث حقیقی باشد فعل مؤنّث آورده می شود، مثل: قامَتْ هندٌ.

ب: اگر فاعل اسم ظاهر و مؤنث مجازی باشد مذکّر و مؤنّث بودن فعل

[شماره صفحه واقعی : 45]

ص: 1262

هر دو جایز است، مثل: طَلَعَ الشَّمْسُ، طَلَعَتِ الشَّمسُ.

ج: اگر فاعل ضمیر متّصلی باشد که مرجع آن اسمِ مؤنّث است فعل مؤنّث آورده می شود، مثل: الشَّمسُ طَلَعَتْ، هندٌ قامَتْ.

نایب فاعل

مفعولی که به جای فاعل قرار گیرد نایب فاعل نام دارد و این در صورتی است که فاعل حذف شده و فعل، بصورت مجهول به مفعول نسبت داده شود، مانند: نُصِرَ زیدٌ.

احکام ذکر شده برای فاعل در مورد نایب فاعل نیز جریان دارد.

پرسش و تمرین

الف: به پرسشهای زیر پاسخ دهید.

1 معمولهای فعل را نام ببرید.

2 فاعل را تعریف کرده و ضمایر فاعلی را ذکر کنید.

3 احکام مربوط به فعل و فاعل را بیان کنید.

4 نایب فاعل را تعریف کنید.

ب ترکیب کنید.

1 عَلَیها وَ عَلی الفُلْکِ تُحْمَلُونَ (المؤمنون/22)

[شماره صفحه واقعی : 46]

ص: 1263

2 ضُرِبَتْ عَلَیهِمُ الذِلَّهُ وَ الْمَسْکَنَهُ (البقره/61)

3 تَبَّتْ یدا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَه (المسدّ/1)

4 اِقْتَرَبَتِ السّاعَهُ وَ ا نْشَقَّ الْقَمَرُ (القمر/1)

5 کُلُوا و اشرَبُوا وَ تَصَدَّقُوا وَ ألْبِسُوا فی غَیبِ إسْرافٍ).نهج الفصاحه/ح2181)

برای مطالعه بیشتر

الفاعِلُ: ما اُسندَ إلیهِ العامِلُ فیهِ قائماً بِهِ. (الصمدیه)

نائبُ الفاعلِ: هو المفعولُ القائمُ مَقامَه. (الصمدیه)

منصوبات

اشاره

مفعول به اسم منصوبی است که فعلِ فاعل بر آن واقع شده است.

مثال: نَصَرَ زیدٌ بکراً.

ترکیب: نَصَرَ: فعل، زیدٌ: فاعل، بکراً: مفعول به.

تذکر:

1 مفعول به غالباً در جواب "چه کسی را؟" یا "چه چیزی را؟ " می آید.

2 گاهی جمله درمحل "مفعول به" واقع می شود که در این صورت "محلّاً منصوب" خواهد بود.

مثال: قُلْ صَدَقَ اللهُ.

ترکیب: قُلْ: فعل و فاعل (ضمیر "أنت" مستتر در "قُلْ" فاعل است)، صدَقَ: فعل، اللهُ: فاعل، جمله صَدَقَ اللهُ مفعول به و محلاً منصوب.

[شماره صفحه واقعی : 47]

ص: 1264

3 مفعول به گاهی اسم ظاهر و گاهی ضمیر است.

مثال ضمیر متصل: اِهْدِنا إِلی سَواءِ الصِّراطِ.

ترکیب: اِهْدِ: فعل و فاعل (ضمیر أنت فاعل آن می باشد)، نا: ضمیر متصل، مبنی بر سکون، محلاً منصوب، مفعول به، إلی: حرف جرّ، سَواء: مجرور و مضاف، الصَّراطِ: مضاف إلیه، جارّ و مجرور متعلق به اِهْدِ.

مثال: ضمیر منفصل: إیاکَ نَعْبُدُ و إیاکَ نَسْتَعینُ

ترکیب: إیاکَ: ضمیر منفصلِ منصوب، مبنی بر فتح، در محلّ نصب، مفعول به، نَعْبُدُ: فعل و فاعل،.

تذکر:

تقدیم مفعول به بر عامل خود جایز است، مانند: زیداً ضَرَبَتْ.

و اگر ضمیر منفصل یا اسمی صدارت طلب) چون اسم استفهام) مفعول به قرار گیرند تقدیم آنها بر فعل لازم است.

مثال

1 مَنْ رَأَیتَ؟ ترکیب: مَنْ: اسم استفهام، مبنی بر سکون، در محلّ نصب، مفعول به، رأیتَ: فعل و فاعل.

2 إیاکَ نَعْبُدُ وَ إیاکَ نَسْتَعینُ

[شماره صفحه واقعی : 48]

ص: 1265

پرسش و تمرین

الف: به پرسشهای زیر پاسخ دهید.

1 مفعول به را تعریف کرده و ویژگیهای آن را بیان کنید.

2 ضمایر مفعولی را نام ببرید.

3 در چه مواردی مفعول به بر فعل مقدّم می شود؟

ب: ترکیب کنید.

1 قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ (البقره/88)

2 أطیعُوا اللهَ و أطیعُوا الرَّسُولَ (النساء/59)

3 قالُوا حَرِّقُوهُ وَ النْصُرُوا آلِهَتَکُمْ (الأنبیاء/68)

4 البَطانَهُ تَقسی القَلْبَ. (هج الفصاحه/ح1111)

5 عن صاحبِ الزمانِ علیه السلام قال: کانَ علی بنُ الحسینِ زینُ العابدینَ علیه السلام یقول فی سجودِه فی هذا الموضعِ و أشار بیدِه إلی الحجرِ تحتَ المیزانِ: عُبَیدُکَ بِفِنائِکَ، مِسْکینُکَ بِفِنائِک"َ، فَقِیرُکَ بِفِنائِکَ، سائِلُکَ بِفِنائِکَ، یسْأَلُکَ مالا یقْدِرُ عَلیهِ غَیرُکَ. (لصیحفه السجادیه/536)

[شماره صفحه واقعی : 49]

ص: 1266

مفعول له

اسمی است که علت وقوع عامل خود را بیان می کند.

مثال1: ضَرَبَ زیدٌ بکراً تأدیباً.

ترکیب: ضَرَبَ: فعل، زیدٌ: فاعل، بکراً: مفعول به، تأدیباً: مفعول له.

مثال2: قَعَدَزَیدٌ عَنِ الْحَرْبِ جُبْناً.

ترکیب: قَعَدَ: فعل، زیدٌ: فاعل، عَنِ الحربِ: جارّ و مجرور متعلّق به قَعَدَ، جُبناً: مفعول له.

تذکر:

1 مفعول له در جواب سؤالِ "برای چه؟" "به چه علت؟" می آید.

2 مفعول له در صورتی که مصدر بوده و با عامل خود از جهت وقت و فاعل متحّد باشد منصوب می شود و در غیر این صورت به وسیله یکی از حروف جرّ "لام، مِن، فی، باء" که دارای معنای تعلیل می باشند مجرور می گردد.

مثال1: هُوَ الَّذی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الأَرضِ.

ترکیب: هُوَ: مبتدا، محلاً مرفوع، الَّذی: اسم موصول، در محلّ رفع، خبر، خَلَقَ: فعل و فاعل (ضمیر هو مستتر فاعل آن می باشد)، لَکُمْ: جارّ و مجرور متعلّق به خَلَقَ، ما: اسم

[شماره صفحه واقعی : 50]

ص: 1267

موصول، در محلّ نصب، مفعول به، فِی الأَرضِ: جارّ و مجرور متعلّق به عالم مقدّر) که صله ما می باشد)، جمله خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الأَرضِ صله الَّذی.

در این مثال "مخاطبین" علت برای "خلق" می باشند و ضمیر مربوط به آنها چون مصدر نیست مجرور شده است.

مثال2: تَهَیأْتُ لِلسَّفَرِ.

ترکیب: تَهَیأْتُ: فعل و فاعل (ضمیر "تُ" فاعل آن می باشد)، لِسَّفَرِ: جارّ و مجرور، متعلّق به تَهَیأْتُ.

در این مثال "سفر" علت برای "تَهَیاتُ" است و چون از جهت زمان با عامل خود متّحد نیست مجرو شده است.

مثال3: أکرَمْتُکَ لإکْرامِکَ إیای.

ترکیب: أَکْرَمْتُ: فعل و فاعل (ضمیر "تُ" فاعل آن می باشد)، کَ: ضمیر متّصل، محلاً منصوب، مفهول به، لِ: حرف جرّ، إکْرامِ: مجرور و مضاف، کَ: مضاف الیه، محلاً مجرور، إیای: ضمیر منفصل، محلاً منصوب، مفعول به برای إکرام.

در این مثال "إکرام" علت برای "أکْرَمْتُ" است و چون از جهت فاعل با عامل خود متّحد نیست مجرور شده است.

مفعول فیه

مفعول فیه اسم منصوبی است که برای بیان زمان وقوع عامل یا مکان آن آورده شده و متضمن معنای "فی" می باشد.

مفعول فیه، در اصطلاح "ظرف" نیز نامیده

[شماره صفحه واقعی : 51]

ص: 1268

می شود.

ظرف بر دو قسم است:

ظرف زمان، مانند: یوْم، دَهْر،

ظرف مکان، مانند: مَسْجِد، فَوْق.

مثال1: صامَ زیدٌ یوماً.

ترکیب: صامَ: فعل، زیدٌ: فاعل، یوماً: مفعول فیه.

مثال2: صَلّی زیدٌ خَلْفَ عَمْروٍ.

ترکیب: صَلّی: فعل، زیدٌ: فاعل، خَلْفَ: مفعول فیه و مضاف، عَمْروِ: مضاف إلیه.

مثال3: أینَ مُعِزُّ الأولیاءِ؟

ترکیب: أینَ: اسم استفهام، مبنی بر فتح، محلاً منصوب، مفعول فیه برای عامل مقدّر، خبر مقدّم، مُعِزُّ: مبتدای مؤخّر و مضاف، الأولیاءِ: مضاف إلیه.

تذکر:

1 مفعول فیه در جواب سؤال "چه موقع؟" یا "کجا؟" می آید.

2 ظرف مکان در صورتی که محدود باشد به وسیله "فی" مجرور می گردد، مانند: صلّیتُ فی المسجِد.

مفعول مطلق

مفعول مطلق مصدر منصوبی است که بعد از عامل خود قرار می گیرد تا آن را تأکید کرده و یا نوع یا عدد آن را بیان کند.

[شماره صفحه واقعی : 52]

ص: 1269

مثال:

1 مفعول مطلق تأکیدی: قُمْتَ قیاماً.

2 مفعول مطلق نوعی: قُمْتُ قیامَ الأمیرِ.

3 مفعول مطلق عددی: ضَرَبْتُ زیداً ضَرْبَتَینِ.

حال

حال غالباً اسم مشتقّی است که هیأت و چگونگی صاحب خود را بیان می کند.

حال منصوب است و در جواب سؤال "در چه حالی؟"، "چگونه؟"، "به چه کیفیتی؟" می آید.

مثال1: جاءَ زَیدٌ راکِباً.

ترکیب: جاءَ: فعل و عامل در حال، زیدٌ: فاعل و ذوالحال، راکباً حال.

مثال2: رَکِبْتُ الفَرَسَ مُسَرَّجاً.

ترکیب: رَکِبْتُ: فعل و فاعل و عامل در حال، الفَرَسَ: مفعول به و ذوالحال، مسرَّجاً: حال.

تقدیم حال بر عامل خود:

اگر حال صدارت طلب باشد لازم است بر عامل خود مقدم شود.

مثال: کَیفَ جاءَ زیدٌ؟

ترکیب: کَیفَ: اسم استفهام، مبنی بر فتح، محلّاً منصوب، حال، جاءَ: فعل و عامل در حال، زید: فاعل و ذوالحال.

[شماره صفحه واقعی : 53]

ص: 1270

جمله حالیه: گاهی جمله در محلّ حال قرار می گیرد که در این صورت محلاًّ منصوب است.

مثال: جاءَ زیدٌ یدُهُ علی رَأسِهِ.

در این مثال جمله "یدُهُ علی رأسِهِ" جمله حالیه و در محلّ نصب است.

تمییز

تمییز اسم نکره ای است که ابهامِ مستقر در ذات یا نسبت را بر طرف می کند.

تمییز غالباً منصوب است و عامل نصب آن در تمییزِ رافع ابهام از ذات، همان ذات و در تمییز رافع ابهام ازنسبت، فعل یا شبه فعل است.

مثال1: رأیتُ أحَدَ عَشَرَ کَوکباً

ترکیب: رأیتُ: فعل و فاعل، أحَدَ عَشَرَ: مفعول به، محلاً منصوب و عامل در تمییز کوکباً: تمییز.

مثال2: هذا رِطلٌ زیتاً.

ترکیب: هذا: مبتدا، رِطْلٌ: خبر، زیتاً: تمییز.

مثال3: وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیباً.

ترکیب: واو: به حسب ماقبل، اِستَعَلَ: فعل و عامل در تمییز، الرَّأسُ: فاعل، شیباً: تمییز بری اشتعل الرأس.

[شماره صفحه واقعی : 54]

ص: 1271

پرسش و تمرین

الف: به پرسشهای زیر پاسخ دهید.

1 هر یک از واژه های زیر را توضیح دهید.

مفعول له، مفعول فیه، فعول مطلق، حال، جمله حالیه، تمییز.

2 شرایط نصب مفعول له را بیان کنید.

3 مفعول فیه در چه صورتی منصوب است؟

4 اقسام مفعول مطلق را شرح دهید.

5 در چه صورتی تقدیم حال بر عامل خود لازم است؟

6 تمییز را تعریف کرده اقسام آن را نام ببرید.

7 عامل نصب تمییز چیست؟

8 آنچه از منصوبات و مرفوعات تاکنون خوانده اید نام ببرید.

ب: ترکیب کنید.

1 اللهُ یتَوفَّی الأنْفُسَ حینَ مَوْتِها (الزّمر/42)

2 یعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ وَ یعْلَم ما تَکْسِبُونَ)الأنعام/3)

3 وَ کَلَّمَ اللهُ مَوسی تَکْلیماً (النساء/164)

4 اُنْظَرْ کَیفَ یفْتَرونَ عَلَی اللهِ الکَذِب) النساء/50)

5 یجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِی ءاذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ

[شماره صفحه واقعی : 55]

ص: 1272

الْمَوتِ (البقره/19)

6 تَفْتَحُ أبوابُ السَّماءِ نِصْفَ اللَّیلِ)نهج الفصاحه/1166)

7 أدْعُوکَ دُعاءَ مَنِ اشْتَدَّتْ فاقَتُه وَ ضَعُفَتْ قُوَّتُهُ و قَلَّتْ حِیلَتُهُ. (الصحیفه السجادیه/395)

8 کَیفَ أدْعُوکَ وَ أنَا الْعاصِی وَ کَیفَ لا أدْعُوکَ و أنْتَ الکَرِیمُ (الصحیفه السجادیه/477)

برای مطالعه بیشتر

المفعولُ له: هو ما وَقَعَ علیه فِعلُ الفاعِل. (قَطْرُ النَّدی)

المفعولُ له: هُو المَصدرُ المعلِّلُ لحدثٍ شارَکَهُ وقتاً و فاعلاً. (قَطْرُ النَّدی)

المفعول فیه: هو کلُّ اسمِ زمانٍ أ مکانٍسُلِّطَ علیه عاملٌ علی معنی "فی". (قَطْرُ النَّدی)

المفعولُ المطلقُ: هو مصدرٌ یؤکِّدُ عامِلَهُ أو یبَینُ نَوعهُ أو عَدَدَهُ. (الصمدیه)

الحالُ: هی ا لصِّفَهُ المُبَینَهُ لِلْهِیئهُ غیرُ نَعْتٍ. (الصمدیه)

التمییزُ: هو النکرهُ الرّافِعَهُ لِلإبْهامِ المُسْتَقَرِّ عَن ذاتٍ إو نِسْبَهٍ. (الصمدیه)

[شماره صفحه واقعی : 56]

ص: 1273

أقسام فعل

فعل لازم و متعدی و معلوم و مجهول
لازم و متعدی

فعل لازم: فعلی است که فقط به فاعل نیاز دارد، مثل: قامَ، ذَهَبَ.

فعل متعدّی: فعلی است که علاوه بر فاعل، طالب مفعول به نیز می باشد، مثل: نَصَر، قالَ.

اقسام فعل متعدّی:

1 یک مفعولی، مثل: نَصَرَ زیدٌ بکراً، و مثل: کَتَبَ، قالَ، ضَرَبَ.

[شماره صفحه واقعی : 57]

ص: 1274

2 دو مفعولی، مثل: عَلِمَ زیدُ بکراً عالماً.

ترکیب: عَلِمَ: فعل، زیدٌ: فاعل، بکراً: مفعول اوّل، عالماً: مفعول دوم.

3 سه مفعولی، مثل: أعْلَمَ زیدٌ بکراً خالداً عالماً (زید بکر را آگاه کرد که خالد عالم است)

افعال سه مفعولی عبارتند از: أعْلَمَ، أخْبَرَ، خَبَّرَ، حَدَّثَ، أری، نَبَّأََ، أنْبَأَ.

اقسام فعل دو مفعولی

افعال دو مفعولی بر دو قسمند:

1 افعالی که دو مفعول آنها در اصل مبتدا و خبر بوده اند، و این افعال بر دو قسمند:

الف: افعال قلوب: افعالی هستند که معنای آنها توسط اعضای باطنی و قوای درونی تحقّق پیدا می کند و آنها عبارتند از: حَسِبَ، خالَ، زَعَمَ، ظَنَّ، (به معنی گمان کرد، پنداشت)، عَلِمَ، وَجَدَ، رَأی (به معنی علم پیدا کرد، یقین کرد)

مثال: حَسِبَ زیدٌ بکراً عالماً (زید گمان کرد بکر عالم است)

رَأی زیدٌ بکراً عالماً (زید دانست بکر عالم است).

ب: افعال تَصْییر: افعالی هستند که به معنای گرداندن و از حالی به حال دیگر در آوردن می باشند و آنها عبارتند از: صَارَ، اِتَّخَذَ، وَهَبَ، جَعَلَ، تَخِذَ، تَرَکَ، رَدَّ.

مثال: اِتَّخَذَ اللهُ إبْراهیمَ خَلیلاً

[شماره صفحه واقعی : 58]

ص: 1275

2 افعالی که دو مفعول آنهادر اصل مبتدا و خبر نبوده است.

مثل: أعطی، کَسی، سَمّی.

مثال: أعْطی زیدٌ بکراً در هماً (زید به بکر درهمی بخشید)

این دسته افعال به "دومفعولی باب أعْطی" مشهورند.

تذکر: افعال قلوب اگر به باب إفعال برده شوند دارای سه مفعول می گردند.

مثال: عَلِمَ زیدٌ بکراً فاضلاً، أعْلَمَ زیدٌ خالداً بکراً فاضلاً.

معلوم و مجهول

فعل معلوم: فعلی است که فاعل آن در کلام ذکر شده باشد.

مثال1: نَصَرَ زیدٌ بکراً.

ترکیب: نَصَرَ: فعل، زیدٌ: فاعل، بکراً: مفعول به.

مثال2: زیدٌ نَصَرَ بکراً.

ترکیب: زیدٌ: مبتدا، نَصَرَ: فعل و فاعل (فاعلش مستتر است)، بکراً: مفعول به، جمله "نَصَرَ بَکْراً" خبر و در محلّ رفع.

فعل مجهول: فعلی است که فاعل آن در کلام ذکر نشده و به مفعول نسبت داده شده باشد، مثل: نُصِرَ بکرٌ (بکر یاری شد)

[شماره صفحه واقعی : 59]

ص: 1276

پرسش وتمرین

الف: به پرسشهای زیر پاسخ دهید.

1 فعل لازم، متعدّی، معلوم و مجهول را تعریف کنید.

2 اقسام فعل متعدّی را توضیح دهید.

3 اقسام فعل دو مفعولی را شرح دهید.

4 افعال سه مفعولی را نام ببرید.

ب ترکیب کنید.

1اِتَّخَذَ اللهُ إبراهیمَ خلیلاً (النساء/125)

2 وَ جَعَلْنا نومَکُمْ سُباتاً (النبأ/9)

3 الصَبْحَهُ تَمْنَعُ الرِّزقَ (نهج الفصاحه/ح1875)

4 خَیرُکُمْ مَنْ تَعَلَّمَ القُرآنَ و عَلَّمَهُ (نهج الفصاحه/ ح 1524)

5 قالَ الصّادِقُ علیه السلام: .فَیجْعَلُ اللهُ قُمْ وَ أهْلَها قائمینَ مَقامَ الحُجَّهِ.(یوم الخلاص/ ص 194)

[شماره صفحه واقعی : 60]

ص: 1277

برای مطالعه بیشتر

اللازمُ: هو الفعلُ الَّذی لا یتجاوزُ الفاعلَ. (التصریف)

المتعدّی: هوالفعل الَّذی یتعدّی عَنِ الفاعلِ إلی المفعولِ به. (التصریف)

افعال ناقصه و مقاربه
افعال ناقصه

افعالی هستند که بر مبتدا و خبر داخل می شوند، و در آن دو عمل کرده مبتدا را به عنوان اسم و خبر را به عنوان خبر برای خود قرار می دهند، عمل این افعال رفع به اسم و نصب به خبر است.

مثال: زیدٌ عالمٌ کانَ زیدٌ عالماً.

ترکیب: کانَ: فعل ناقصه، زیدٌ: اسم کان، عالماً: خبر کان.

افعال ناقصه عبارتند از: کانَ، صارَ، أصْبَحَ، أمْسی، أضْحی، ظَلَّ، باتَ، مافَتَئَ، ما انْفَکَّ، ما بَرِحَ، مازالَ، مادامَ، لَیسَ.

معانی افعال ناقصه:

کانَ: برای تقریر ثبوت خبر برای اسم می باشد،

صارَ: گردید.

أصْبَحَ، أمْسی، أضْحی: برای ثبوت خبر برای اسم در هنگام صبح، شب و ظهر می باشند، مثل: أصْبَحَ زیدٌ غینّاً (زید هنگام صبح غنی شد)

ظَلَّ: برای ثبوت خبر برای اسم در طول روز بکار برده می شود، مثل: ظَلَّ زیدٌ راکباَ (زید در طول روزه سواره بود)

باتَ: برای ثبوت خبر برای اسم در طول شب بکار برده می شود، مثل: باتَ زیدٌ نائماً (زید در طول شب خواب بود)

[شماره صفحه واقعی : 61]

ص: 1278

لَیسَ: برای نفی خبر از اسم می باشد، مثل: لیس زیدٌ عالماً (زید عالم نیست)

مافَتَئَ، ما انْفَکَّ، ما بَرِحَ، مازالَ: برای دوام ثبوت خبر برای اسم، تا زمان إخبار استعمال می شوند، مثل مازالَ زیدٌ أمیراً (زید هنوز امیر است)

مادامَ: برای معلَّق کردن چیزی بر مدت ثبوت خبر برای اسم می باشد، مثل: اِجْلِسْ مادامَ زیدٌ جالساً (بنشین مدّتی که زید نشسته است)

دو ویژگی افعال ناقصه:

1 تقدیم خبر این افعال بر اسم آنها جایز است، مثل: کانَ عالماً زیدٌ.

2 تقدیم خبر آن بر خود افعال، در غیر افعالی که اوّل آنها "ما" می باشد جایز است، مثل: عالماً کانَ زیدٌ.

ذکر این نکته لازم است که حکم مذکور در مورد لیس اختلافی است.

افعال مقاربه

افعال مقاربه افعالی هستند که بر مبتدا و خبر داخل شده و مانند افعال ناقصه عمی می کنند با این تفاوت که خبر این افعال، باید فعل مضارع باشد، و از لحاظ معنی بر سه قسم تقسیم می شوند:

1 افعال رجاء: برای امید داشتن حصول خبر برای اسم می آیند و عبارتند از: عَسی، حَری، اِخْلَوْ لَقَ.

مثال: عَسی زیدٌ أنْ یکْتُب (امید است زید بنویسد)

[شماره صفحه واقعی : 62]

ص: 1279

ترکیب: عسی: فعل مقاربه، زیدٌ: اسم عسی، أنْ: ناصبه، یکْتُبَ: فعل و فاعل، أنْ یکْتُبَ: خبر عسی.

2 افعال قُرب: برای نزدیکی حصول خبر برای اسم می آیند و عبارتند از: کادَ، کَرَبَ، أوْ شَکَ.

مثال: کادَ زیدٌ یکْتُب.(نزدیک ا ست زید بنویسد)

ترکیب: کاد: فعل مقاربه، زیدٌ: اسم کادً، یکْتُبُ: فعل و فاعل، خبرِ کاد.

3 افعال شروع: در مورد شروع حاصل شدن خبر برای اسم استعمال می شوند و عبارتند از: أنْشَأَ، طَفِقَ، جَعَلَ، أخَذَ.

مثال: أخَذَ زیدٌ یکْتُب) زید شروع به نوشتن کرد)

ترکیب: أخَذَ: فعل مقاربه، زیدُ: اسم أخَذَ، یکْتُبُ: فعل و فاعل، خبرِ أخَذَ.

تذکر:

خبر افعال رجاء غالباً همراه با "أنْ" و خبر افعال قرب غالباً بدون "أنْ" استعمال می شود.

پرسش و پاسخ

الف: به پرسشهای زیر پاسخ دهید.

1 افعال ناقصه را نام ببرید.

2 ویژگیهای افعال ناقصه کدام است؟

[شماره صفحه واقعی : 63]

ص: 1280

3 افعال مقاربه کدامند و بر چند قسم می باشند؟

ب-ترکیب کنید:

1 یکادُ البَرْقُ یخْطَفُ أبْصارَهُمْ (البقره/20)

2 عَسی ربُّکُمْ أنْ یرْحَمَکُمْ (الاسراء/8)

3 حُرِّمَ عَلَیکُمْ صَیدُ الْبَرِّ مادُمْتُمْ حُرُماً. (المائده/96)

4 کادَ الحَلیمُ أنْ یکُونَ نبیاً (نهج الفصاحه/ ح 2113)

5 قالَ رسول الله صلی الله علیه و آله: یُصْبِحُ الرَّجُلُ مُؤْمِناً وَ یُمْسی کافِراً وَ یُمْسی مُؤمِناً وَ یُصْبِحُ کافِراً. (یوم الخلاص/ص360)

6 قالَ أمیرُالمؤمنین علیه السلام: تَکُونُ النِّسْوهُ کاشِفاتٍ عَارِیاتٍ مُتَبَرِّجَاتٍ،مِنَ الدِّینِ خَارِجَاتٍ وَ اِلَی الفِتَنِ مَائلاتٍ وَ اِلَی الشَّهَواتِ وَ اللَّذَاتِ مُسْرِعَاتٍ، لِلْمُحَرَّماتِ مُسْتَحَلَّاتٍ،فِی جَهَنَّمَ خَالِدَاتٍ.(یوم الخلاص/ص393)

[شماره صفحه واقعی : 64]

ص: 1281

افعال مدح ذم و تعجب
افعال مدح و ذم

افعال مدح و ذمّ افعالی هستند که برای ایجاد مدح (ستایش) و یا ذمّ (نکوهش) وضع شده اند، و بعد از آنها دو اسم مرفوع ذکر می شوند که اوّلی را فاعل و دوّمی را مخصوص به مدح یا ذمّ می نامند.

افعال مدح عبارتند از: نِعْمَ، حَبَّذا.

افعال ذمّ عبارتند از: بِئْسَ، ساءَ.

مثال: نِعْمَ الرَّجُلُ زید (زید خوب مردی است)

روش ترکیب: اسم مخصوص به مدح یا ذم، در ترکیب باید یکی از عناوین ترکیبی را دارا باشد و در ترکیب آن دو وجه ذکر شده است:

ترکیب اوّل: نِعم: فعل مدح، الرَّجُلُ: فاعل، زیدٌ: خبر برای مبتدای محذوف یعنی هو.

ترکیب دوّم: نِعْمَ: فعل مدح، الرَّجُلُ: فاعل، نِعْمَ الرَّجُلُ: خبر مقدّم، زیدٌ: مبتدای مؤخّر.

تذکر: فاعل در حبَّذا کلمه "ذا" می باشد و همیشه به همین صورت است، یعنی با مفرد و تثنیه و جمع مذکّر و مؤنّث بودن مخصوص به مدح تغییری نمی کند مثل: حَبَّذا زیدٌ و الزّیدانِ و الزّیدونَ و هُنْدٌ و... .

[شماره صفحه واقعی : 65]

ص: 1282

فعل تعجب

فعلی است که برای بیان تعجّب و شگفتی از چیزی وضع شده ست.

فعل تعجب دارای 2 صیغه است: ما أفعَلَ و أفْعِلْ بِهِ.

مثال1: ما أحْسَنَ زیداً (چقدر زید نیکوست!)

ترکیب: ما: تعجبیه، مبتدا، أحْسَنَ: فعل و فاعل، زیداً: مفعول به، جمله أحْسَنَ زیداً: خبر و در محلّ رفع.

مثال2: أحْسِن بِزید (چقدر زید نیکوست!)

ترکیب: أحْسِنْ: فعل تعجّب، ب: حرف جرّ، زیدٍ: مجرور به باء و در محلّ رفع، فاعل أحْسِنْ.

پرسش و تمرین

الف به پرسشهای زیر پاسخ دهید.

1 افعال مدح و ذمّ را تعریف کنید.

2 فعل تعجّب چیست و صیغه های آن کدام است؟

[شماره صفحه واقعی : 66]

ص: 1283

ب: ترکیب کنید.

1 نِعْمَ سِلاحُ المُؤمِنِ الصَّبْرُ و الدُّعاءُ (نهج الفصاحه/3128)

2 ما أحْسَنَ الدُّنیا و إقْبالَها إذا طاعَ اللهَ مَنْ نالَها (دیوان امیر المؤمنین علیه السلام، ص318)

3 حبِّذا نومُ الأکْیاسِ و إفْطارُهُمْ. (نهج البلاغه/ ح 137)

4 بِئْسَ الزّادُ إلی المَعادِ العُدوانُ عَلی العِبادِ. (نهج البلاغه/ح212)

5 قالَ الإمامُ الرِّضا علیه السلام: ما أحْسَنَ الصَّبْرَ و انتظارَ الفَرَجِ. (یوم الخلاص/ ص214)

برای مطالعه بیشتر

أفعالُ المدحِ و الذَّمِ: أفعالٌ وُضِعَتْ لذنشاءِ مدحٍ أو ذمٍّ. (الصمدیه)

فِعْلا التَّعَجُّبِ: فِعْلانِ وُضِعا لإنشاءِ التعجّبِ و هما "ما أفْعَلَهُ" و "أفْعِلْ بهِ".(الصمدیه)

[شماره صفحه واقعی : 67]

ص: 1284

حروف عامل

حروف جرّ
اشاره

حروف جرّ 17 حرفند که بر اسم داخل شده و آن را مجرور می کنند و آن ها عبارتند از:

باء،تاء،کاف،لام،واو،مُنْذُ،مُذْ،خَلا،رُبَّ،حاشا،مِنْ،عَدا،فی،عَن،علی،حَتَّی،إلی

[شماره صفحه واقعی : 68]

ص: 1285

معانی باء

1. إلصاق، مثل: بزیدٍداءٌ و مثل: مَرَوْتُ بزیدٍ.

2. اِستعانت، مثل: کَتَبْتُ بِالْقَلَمِ.

3. مُصاحَبت، مثل: خَرَجَ زیدٌ بِعَشرتِه.

4. مُقابَلَه، مثل: بِعْتَ هذا بِهذا.

5. تَعْدِیَه، مثل: ذَهَبْتُ بزیٍد

6. سَبَبِیِّت، مثل: ضَرَبْتُهُ بِسُوءِ أدَبِهِ.

7. ظرفیت، مثل: جَلَسْتُ بِالمَسْجِدِ.

8. تأکید (این معنی در مورد باء زائد است)، مثل: ما زیدٌ بقائمٍ.

9. قَسَم، مثل: اُقْسُمُ باللهِ لاُکْرِ مَنَّ زیداً.

تذکر:

1-حذف متعلّق باء قسم جایز است.

مثل: باللهِ لاُکْرِ مَنَّ زیداً.

2-جمله ای که در جواب قسم قرار می گیرد اصطلاحاً "جمله جواب قسم" نامیده می شود و محلی از اعراب ندارد.

مثل: اُقْسُمُ باللهِ لاُکْرِمَنَّ زیداً.

ترکیب: اُقْسُمُ فعل و فاعل باللهِ: جار ومجرور متعلّق به اُقْسُمُ لَ: لام جواب قسم، اُکْرِ مَنَّ: فاعل و نون تأکید، زیداً: مفعول به.

جمله " لاُکْرِ مَنَّ زیداً" جواب قسم

[شماره صفحه واقعی : 69]

ص: 1286

است و محلی از اعراب ندارد.

معانی مِنْ

1. ابتداء غایب در مکان، مثل: سِرْتُ مِنْ البَصْرهِ إلَی الکُوفَهِ.

2. ابتدا غایب در زمان، مثل: مُطِرْنا مِنْ الجُمْعَهِ إلَی الجُمْعَهِ.

3. بیان جنس، مثل: (فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنْ الأوثانِ)

4. تبعیض، مثل: أخَذْتُ مِنْ الدَّراهِم.

5. تأکید (این معنی در صورتی است که مِنْ زاید باشد)، مثل: ما قامَ مِنْ أحَدٍ

6. تعلیل، مثل (مِمّا خَطِیْئاتِهِمْ أُغْرِقُوا)

ترکیب: مِنْ: حروف جرّ، ما: زایده، خَطِیْئاتِ: مجرور به مِنْ و مضاف، هم: مضاف إلیه أُغْرِقُوا: فعل مجهول و نایب فاعل (ضمیر واو نایب فاعل است)، جارّ و مجرور متلّق به أُغْرِقُوا

معانی الی

1. انتهاء غایب در مکان، مثل: سِرْتُ مِنْ البَصْرهِ إلَی الکُوفَهِ.

2. انتهاء غایب در زمان، مثل: (وألْقَیْنا بینَهُمُ العَداوَهَ و البَغْضاءَ إلی یومِ القیامَه)

3. معنای مَعَ، مثل: (ولا تَأکُلُوا أمْوالَهُمْ إلی أمْوالِکُمْ)

[شماره صفحه واقعی : 70]

ص: 1287

معانی فی

1. ظرفیت، مثل: زیدٌ فی الدارِ و مثل: النّجاهُ فی الصِّدقِ

2. مصابحت، مانند: (فَخَرَجَ عَلی قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ)

ترکیب: ف: به حسب ماقبل، خَرَجَ: فعل و فاعل (ضمیر هو فاعل آن است)، علی: حروف جرّ، قومِ،: مجرور و مضاف، هُ: مضاف الیه (جاره ومجرور متعلق به خَرَجَ)، فی: حروف جرّ، زِینَتِهِ: مجرور و مضاف، هُ: مضاف الیه (جارّ و مجرور متعلق به خَرَجَ).

3. تعلیل، مانند: (فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فیهِ)

ترکیب: ف: به حسب ما قبل، ذا: اسم اشاره، مبتدا، لِ: حروف بُعد، کُنَّ: حروف خطاب، الذی: اسم موصول، خبر، لُمْتُنَّنِی: فعل و فاعل، ن: حروف وقایه، ی: ضمیر متصل، مفعول به، فی: حرف جرّ، ه: ضمیر متصل، در محل جر ّ به فی. (جمله" لُمْتُنَّنِی فیهِ" صله برای الّذی)

4. استعلاء، ماننده: (لأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ)

ترکیب: لَ: جواب قسم مقدّر، أُصَلِّبَنَّ: فعل و فاعل و نون تأکید) ضمیر أنَا فاعل آن می باشد)، کُمْ: مفعول به برای لأُصَلِّبَنَّ، فی: حروف جرّ، جُذُوعِ: مجرور به فی و مضاف، النَّخْلِ: مضاف الیه، جارو مجرور متعلّق به أُصَلِّبَنَّ.

[شماره صفحه واقعی : 71]

ص: 1288

معانی لام

1. استحقاق، مثل: الحمدُللهِ.

2. اختصاص، مثل: الکتابُ لزیدٍ و مثل: الکتابُ للمدرسهِ.

3. قَسَم، مثل: لِلّهِ لا یُؤَخَرُ الأجَلُ

4. تعلیل، مثل: ضَربتُ زیداً للتأدیب.

5. تأکید (این معنی در مورد لام زایده است)، مثل: (رَدَفَ لَکُمْ)

رُبَّ

ربّ بر اسم نکره موصوفه داخل می شود، مثل: رُبَّ رجلٍ کریمٍ فی الدارِ.

ربّ از حروفی است که در ترکیب زاید است ولی در معنی زاید نیست، به همین جهت آن را "حروف جرّ شبه زاید" می گویند و نیازی به متعلَّق ندارد.

ومحل مجرور آن در بعضی موارد چون مثال فوق رفع، بنابر ابتدائیت است.

ترکیب: رُبَّ: حروف جرّ شبه زاید، رجلٍ: مجرور به رَبّ، در محل رفع، مبتدا، کریمِ: صفت برای رجل، فی الدار: جارّ و مجرور، متعلق به عامل مقدّر، خبر مبتدا.

[شماره صفحه واقعی : 72]

ص: 1289

معانی علی

1. استعلاء، مثل: زیدٌ علی السَّطْحِ و مثل: عَلَیْهِ دَیْنٌ.

2. ظرفیت، مثل: (وَ دَخَلَ المَدینَهَ عَلی حَینِ غَفْلَهٍ مِنْ اَهْلِها)

3. مصابحت، مثل: (وَ آتَی المالَ عَلی حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبی.)

معنای عَن

عَنْ: مهمترین معنای "عَنْ" مجاوزه است، مثل: رَمَیْتُ السَّهْمَ عَنِ القََوسِ و مثل: بَلَغَنی عَنْ زیدٍ حدیثٌ.

معانی کاف

1. تشبیه و آن به دو قسم است: تشبیه در ذات، مثل: زیدٌ کأخیهِ. تشبیه در صفات، مثل زیدٌ کالأسَدِ.

2. تأکید و آن کاف زایده است، مثل: (لَیْسَ کَمِثْلِهِ شئءٌ) کاف جارّه بر ضمیر داخل نمی شود.

[شماره صفحه واقعی : 73]

ص: 1290

مُذْ و مُنْذُ

این دو حروف در زمان ماضی برای ابتداء غایت و در زمان حاضر برای ظرفیت می آیند، مثل: ما رأیتُهُ مُذْ یَوْمِ الجمعهِ و مثل: ما رأیتُهُ مُنْذُ یَوْمِنا.

معانی حتّی

1. انتهاء غایت، مثل: أکَلْتُ السَّمَکَهَ حَتّی رَأسِها. و فرق بین (حتّی) و (إلی) دراین است که ما بعد) حتّی)داخل در حکم ما قبل است بخلاف (الی)

2. به معنای مع، مثل: قَدِمَ الحاجُّ حَتّی المُشاهِ.

"حَتّی" نیز از حروفی است که بر ضمیر داخل نمی شود.

واو قَسَم

مثل وَاللهِ لأضْرِبَنَّ زیداً.

متعلّق واو قسم همواره محذوف است، پس در اینجا " وَاللهِ " متعلّق به "اُقْسِمُ" محذوف است و این حرف بر ضمیر داخل نمی شود.

تاء قَسَم

مثل: تَاللهِ لأضْرِبَنَّ زیداً.

از ویژگیهای تاء قسم این است که فقط بر سر لفظ "الله"داخل می شود.

حاشا

برای تنزیه است، مثل ساءَ القومُ حاشا زیدٍ.

[شماره صفحه واقعی : 74]

ص: 1291

خَلا و عَدا

برای استثناء استعمال می شود، مثل: جاءَ القومُ عَدا زیدٍ و أکرمتُ القومَ خَلازیدٍ.

حروف جر اصلی وزاید

اگر با فرض حذف حرف جرّ، خللی به معنای کلام وارد شود آن حرف جرّ را "اصلی" می نامند، مثل "باء" در (ذَهَبَ اللهُ بِنُورِهِمْ) و اگر با فرض حذف خللی به معنای کلام وارد نشود آن را حذف جرّ "زاید"می نامند، مثل "باء" در "مازَیدٌ بِقائمِ".

ترکیب: ما: حرف نفی، زیدٌ: مبتدا، باء: حرف جرّ زاید، قائمٍ: مجرور به باء زایده و خبر.

حرف جرّ زاید و حروفی چون کاف، حاشا، خلا و عدا متعلّق ندارد.

[شماره صفحه واقعی : 75]

ص: 1292

تمرین

جملات زیر را ترکیب کرده و معانی هریک از حروف جر را ذکر کنید:

1. ثم اتموا الصیام الی اللیل (البقره/187)

2. اهبط بسلام منا (هود/48)

3. نجیناهم بسحر (القمر/34)

4. فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق

5. فی قلوبهم مرض(البقره/10)

6. و ما الله بغافل عما تعملون (البقره/74)

7. نحن نقص علیک احسن القصص (یوسف/3)

8. فضلنا بعضهم علی بعض (البقره/253)

9. ضربت علیهم الذله و المسکنه (البقره/61)

10. یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یسارعون فی الخیرات (آل عمران/114)

11. رُبَّ قَولٍ اَنْفَذُ مِنْ صَوْلٍ (نهج البلاغه/ح388)

12. قالَ الصَّادِقُ علیه السلام: یَفْرَحُ بِه اَهْلُ السَّماءِ وَ اَهْلُ الاَرْضِ ... . (یوم الخلاص/463)

[شماره صفحه واقعی : 76]

ص: 1293

حروف ناصب و جازم مضارع
حروف ناصب مضارع

حروف ناصب فعل مضارع عبارتند از: أنْ، لَنْ، کَیْ، إذَنْ.

مثال: (لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصیراً) ترکیب: لَنْ: ناصبه، تَجِدَ: فعل مضارع، منصوب به لَنْ، ضمیر مستتر أنتَ فاعلش، لَهُمْ: جارّ و مجرور، متعلّق به تَجِدَ، نصیراً: مفعول به.

أنْ: از ویژگیهای "أنْ" این است که فعل مضارع را به تأویل مصدر می برد و اختصاص به زمان استقبال دارد.

مثال: (أنْ تَصُومُوا خَیْرٌلَکُمْ) ترکیب: أنْ: ناصبه، تَصُومُوا: فعل و فاعل، أنْ تَصُومُوا: تأویل به مصدر می رود، مصدر در محل رفع، مبتدا، خَیْرٌ: خبر، لَکُمْ: جارّ و مجرور، متعلّق به خیرٌ، تقدیر آن چنین است: تَصُومُکُمْ خَیْرٌلَکُمْ.

لَنْ: معنای آن نفی مستقبل همواره با تأکید نفی است، مثل: لَنْ یَضْرِبَ زید (زید هرگز نخواهد زد)

[شماره صفحه واقعی : 77]

ص: 1294

کَیْ: برای تعلیل است و سبب بودن ما قبل برای ما بعد را می رساند.

مثال: أسْلَمُتُ کَیْ أدْخُلَ الجَنَّهَ.

ترکیب: أسْلَمُتُ: فعل و فاعل، کَیْ: ناصبه، أدْخُلَ: فعل و فاعل، الجَنَّهَ مفعول فیه.

إذَنْ: برای جواب و جزاء است، مثل اینکه گفته شود: أ نا آتیکَ، و در جواب بگویی: إذَنْ اُکْرِمَکَ.

حروف جازم فعل مضارع

حروف جازم فعل مضارع عبارتند از: لَمْ، لَمّا، لامَ امر، "لا"ی نهی، إنْ شرطیه

لَمْ: مضارع را از جهت معنی به ماضی تبدیل کرده آن را منفی می کند.

مثل: لَمْ یَضْرِبْ زید (زید نزد)

لَمّا: مانند لم، مضارع را به ماضی قلب کرده و آن را منفی می کند ولی فعل منفی را در زمان ماضی تا حال استمرار می دهد.

[شماره صفحه واقعی : 78]

ص: 1295

مثال: (وَ لَمّا یَدْخُلِ الإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ) ترکیب: واو: به حسب ما قبل، لَمّا: جازمه، یَدْخُلِ: فعل مضارع، مجزوم به لمّا، الإیمانُ: فاعل، فی: حروف جرّ، قلوبِ: مجرور و مضاف، کُمْ: مضاف الیه در محل جرّ، جارّ و مجرور متعلق به یَدْخُلْ.

ویژگی های لَمّا:

1. نفی فعل را در زمان ماضی تا حال استمرار می دهد.

2. حذف فعل لَمّا جایز است، مثل: نَدِمَ زیدٌ ولَمّا. یعنی: لَمّا یَنْفَعْهُ النَّدَمُ به خلاف لم.

3. در مدخول لمّا توقّع حصول است، به خلاف لَمْ.

لام امر: بر فعل مضارع داخل می شود و فعل مضارع را دارای معنی طلب می نماید، مثل: لِیَضْرِبْ زیدٌ بکراً (زید باید بکر را بزند)

"لا"ی نهی: بر فعل مضارع داخل شده و فعل مضارع را دارای معنی طلب ترک فعل می نماید.

مثال: (لایَتَّخِذِ المُؤمِنُونَ الکافِرینَ أولیاءَ)

ترکیب: لا: حرف نهی، یَتَّخِذِ: فعل مضارع مجزوم به لا، المؤمنون: فاعل، الکافرینَ: مفعول اول، اولیاءَ: مفعول دوم.

[شماره صفحه واقعی : 79]

ص: 1296

إنْ: از حروف جازمه است که بر سر دو جمله داخل شده و یکی را شرط و دیگری را جواب قرار می دهد به همین جهت آن را "إن شرطیّه" می نامند.

مثال: (إنْ تَنْصُرُوا اللهَ یَنْصُرْکُمْ) ترکیب: إنْ: شرطیه، تَنْصُرُوا: فعل و فاعل، مجزوم به إنْ، فعل شرط، الله مفعول به، یَنْصُرْ: فعل و فاعل، مجزوم به إنْ، جواب شرط، کُمْ: مفعول به.

تذکر:

اگر "إن شرطیّه" بر دو فعل ماضی داخل شود، معنی آن دو را به مضارع تغییر داده و در لفظ آن دو عمل نمی کند، بلکه آنها را محلّاً مجزوم می نماید.

مثل: إنْ ضَرَبْتَ ضَرَبْتُ.

و اگر بر عکس بود، فعل اول محلاً مجزوم می شود و فعل دوم جایز الوجهین است، یعنی هم می تواند لفظاً مجزوم باشد هم می تواند مجزوم نباشد.

مثل: إنْ ضربتَ أضرِبْ یا أضرِبُ.

جمله ای که در جواب شرط جازم قرار می گیرد، اگر مقرون به فاء باشد، محلاً مجزوم خواهد بود، مثل: إنْ تَجْلِسْ فَأنَا أجْلِسُ.

[شماره صفحه واقعی : 80]

ص: 1297

ترکیب: إنْ: حرف شرط، تَجْلِسُ: فعل شرط، مجزوم به أن ضمیر مستتر أنت فاعل آن، فاء رابطه، أنا: مبتدا، أجْلِسُ: فعل و فاعل، خبر أنا و در محل رفع، جمله "أنَا أجْلِسُ" جواب شرط و محلاً مجزوم.

پرسش و تمرین

الف: به پرسشهای زیر پاسخ دهید.

1. حروف ناصب فعل مضارع را با معانی آنها بیان کنید

2. ویژگیهای ((أن ناصبه)) را ذکر کنید

3. حروف جازم فعل مضارع را با معنای آنها ذکر کنید

4. فرق بین لم و لما را شرح دهید

5. حالات فعل شرط و جواب شرط را توضیح دهید.

ب: ترکیب کنید.

1. وَ لا تَلْبِسُوا الحَقَّ بالباطِلِ (البقره /42)

2. و لا تَأْکُلُوا مِمّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللهِ عَلَیْهِ (الانعام /121)

3. یُریدُ اللهُ أنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَ خُلِقَ الإنْسانُ ضَعیفاً (النساء/28)

4. فَاُولئِکَ عَسی اللهُ أنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ (النساء/99)

5. وَ إنْ تَعُودُوا نَعُدْ. (الانفال /19)

6. وَ لا تَحْسَبَنَّ الّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللهِ أمْواتاً. (آل عمران /169)

7. لا تَضَعُوا الحِکْمَهَ عِنْدَ غَیْرِ أهْلِها. (نهج الفصاحه/ح2464)

[شماره صفحه واقعی : 81]

ص: 1298

حروف ناصب اسم
اشاره

بعضی از حروفند که اسم مابعد خود را منصوب می نمایند و آنها عبارتند از:

واو به معنای مَعَ، إلاّ ی استثنائیه، حروف نداء

"واو": به معنای "مَعَ"، واوی است که دارای معنای همراهی می باشد و اسم منصوب ما بعد آن را مفعول معه می گویند.

مثال: جئْتُ و زیداً

ترکیب: جئْتُ: فعل و فاعل، واو، به معنای مع، زیداً: مفعول معه.

"إلاّ" ی استثنائیه: برای خارج کردن مابعد خود از حکم ما قبل می آید و ما بعد آن را "مُسْتَثْنی" می گویند.

مثال: جاءَ القَومُ إلاّ زیداً

ترکیب: جاءَ: فعل، القومُ: فاعل، إلاّ: استثنائیه، زیداً: مُستثنی.

اقسام مُستثنی: مُستثنی بر دو قسم است: متصل و منقطع.

اگر مُستثنی حقیقتاً داخل در مُستثنی منه بود به وسیله ادات استثناء از حکم مُستثنی منه خارج شده باشد مُستثنی را متصل می نامند.

مانند: جاءَ القَومُ إلاّ زیداً

اگر مُستثنی، حقیقتاً داخل در مُستثنی منه نباشد بلکه حکماً داخل در آن

[شماره صفحه واقعی : 82]

ص: 1299

باشد مُستثنی را منقطع می نامند، مانند: جاءَ القَومُ إلاّ حماراً

توجه: اگر مُستثنی منه، در کلام ذکر نشده و کلام منفی باشد، مُستثنی را " مُستثنی مفرّع" می نامند، که به خواهش عامل اعراب داده می شود.

مثل: ما جاءَ إلاّ زیدٌ ترکیب: ما، نافیه، جاءَ: فعل، إلاّ استثنائیه، زیدٌ فاعل برای جاء.

حروف نداء: حروفی هستند که برای خواندن و دعوت کردن مخاطب می آیند و عبارتند از: " یا، أیا، هیا، أیْ، أ " از این حروف "أ" برای ندای قریب، "أی" برای ندای متوسط، "أیا و هیا" برای ندای بعید "یا" برای هر سه مورد استعمال می شود. اسم بعد از این حروف "منادی" نامیده می شود.

اقسام مُنادی:

1. مضاف: مانند: یا عبدَاللهِ

2. شبه مضاف: ماننده: یا وَجِیهاً عِنْدَاللهِ

[شماره صفحه واقعی : 83]

ص: 1300

3. نکره غیر مقصوده: مانند: یا غافِلاً و الموتُ یَطْلُبُهُ.

4. مفرد معرفه: مانند: یا زیدٌ، یا زیدُونَ.

5. نکره مقصود: مانند: یا رَجُلُ.

سه قسم اول منادی، منصوب و دو قسم دیگر مبنی بر علامت رفع خود می باشند.

تذکر:

گاهی حرف ندا حذف می شود مثل: (یُوسُفُ أعْرِضْ عَنْ هذا)

پرسش و تمرین

الف: به پرسشهای زیر پاسخ دهید.

1. مفعول معه را تعریف کنید.

2. استثنا چیست و اقسام مستثنی کدام است؟

3. مستثنای مفرغ چیست؟

4. حروف ندا را نام ببرید.

5. منادی در چه صورتی معرف و در چه صورتی مبنی است؟ توضیح دهید.

[شماره صفحه واقعی : 84]

ص: 1301

ب: ترکیب کنید.

1. وَ ما یَخْدَعُونَ إلاّ أنْفُسَهُمْ (البقره /9)

2. یا مُبْتَدِءاً بِالنِّعَمِ قَبْلَ اسْتِحْقاقِها. (مفاتیح الجنان /88)

3. یا مَنِ اسْمُهُ دَواءٌ و ذِکْرُهُ شِفاءٌ و طاعَتُهُ غِنیً. (مفاتیح الجنان /دعاء الکمیل)

4. یا عَفُوُّ یا غَفُورُ یا صَبُورُ یا شَکُورُ یا رَؤُفُ یا عَطُوفُ یا مَسْؤولُ یا وَدُودُ یا سُبُّوحُ یا قُدُّوسُ. (جوشن کبیر)

5. یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ و الأبصارِ یا مُدَبِّرَ اللَّیلِ و النَّهارِ یا مُحَوِّلَ الحَوْلِ و الأحْوالِ حَوِّلْ حالَنا إلی أحْسَنِ الحال (مفاتیح الجنان /ص 618)

6. قَدْ خُلَّیتُمْ وَ الطَّریقَ (نهج البلاغه /ص381)

7. مَوْلایَ مَوْلایَ أنْتَ المَوْلی و أنَا الْعَبْدُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الَْعَبْدَ إلاّ الْمَولی؟ (صحیفه السجادیه /386)

8. أیْ ربِّ جَلِّلْنی بِسِتْرِکَ وَ اعْفُ عَنْ تَوْبِیخِی بِکَرَمِ وَجْهِکَ (الصحیفه السجادیه/217)

9. اللّهمّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.

[شماره صفحه واقعی : 85]

ص: 1302

برای مطالعه

المفعول معه: هو المذکورُ بَعْدَ واو المعیَّهِ لِمصاحَبَهِ معمولِ عامِلِه (الصمدیه)

المستثنی: هو لفظٌ یُذْکَرُ بَعْدَ إلاّ وَ أخواتِها لِیُعْلَمَ أنَّهُ لا یُنْسَبُ إلَیْهِ ما یُنْسَبُ إلی ما قَبْلَها (الهدایه)

المنادی: هو اسمٌ مَدْعُوُّ به حرف النداء (الهدایه)

حروف مشبهه بالفعل
اشاره

حروفی هستند که بر مبتدا و خبر داخل شده و مبتدا را به عنوان اسم و خبر را به عنوان خبر برای خود قرار می دهند، عمل این حروف، نصب به اسم و رفع به خبر است.

حروف مشبهه بالفعل عبارتند از: إنَّ، أنَّ، کَأنََّ، لَیْتَ، لکِنَّ، لَعَلَّ مثال: إنَّ زیداً عالمٌ

ترکیب: إنَّ: مشبهه بالفعل، زیداً: اسم إنَّ، عالِمٌ: خبر إنَّ

[شماره صفحه واقعی : 86]

ص: 1303

* إنَّ و أنَّ

این دو حرف برای تأکید حکم و برطرف کردن شک از آن بکار می روند و فرق بین آن دو این است که إنَّ با اسم و خبر کلامی تام است ولی أنَّ با اسم و خبر خود در حکم مفرد است، یعنی: به جای أنَّ و اسم و خبر آن می توان اسم مفردی قرار داد به خلاف إنَّ.

اسم مفردی که به جای أنَّ و اسم و خبر آن قرار می گیرد مصدری از لفظ خبر است که مضاف به اسم أنَّ گردید است.

مثال: سَمِعْتُ أنَّ زیداً قائمٌ.

ترکیب: سَمِعْتُ: فعل و فاعل، أنَّ مشبهه بالفعل، زیداً: اسم أنَّ، قائم: خبر أنَّ، أنَّ با اسم و خبر خود به تأویل مصدر رفته و به عنوان مفعول به سمعت می باشد، تقدیر آن چنین است: سَمِعْتُ قیامَ زیدٍ.

مواردی از وجوب کسر همزه انّ: با توجه به این که گفتیم أنَّ با اسم و خبر خود کلامی تامّ است پس اگر أنَّ در جایگاهی قرار گیرد که در آن جایگاه باید کلام تام قرار گیرد لازم است همزه أنَّ را مکسور بخوانیم، مانند موارد زیر:

1. در ابتدای کلام، مثل: إنَّ زیداً قائمٌ

2. بعد از موصول، مثل: جاءَ الّذی إنّ أباهُ عالِمٌ

3. بعد از ماده قول مثل (قالَ إنَّهُ یَقُولُ إنَّها بَقَرَهٌ)

[شماره صفحه واقعی : 87]

ص: 1304

4. بعد از قسم، مثل (وَ العَصْرِ إنّ الإنْسانَ لَفی خُسْرٍ)

5. بعد از نداء مثل: (یا لُوطُ إنّا رُسُلُ رَبِّکَ)

مواردی از وجوب فتح همزه انّ:

اگر أنَّ با اسم و خبر در جایی قرار گرفت که در آن جایگاه طبق قاعده باید اسم مفرد قرار بگیرد همزه أنَّ را مفتوح می خوانیم ماننده موارد زیر:

1. اگر أنَّ با اسم و خبر در محل رفع گیرد، مثل: بَلَغَنی أنَّ زیداً عالِمٌ و مثل: عِنْدی أنَّکَ عالِمٌ

2. اگر أنَّ با اسم و خبر در محل نصب قرار گیرد، مثل: کَرِهْتُ أنَّکَ قائِمُ.

3. اگر أنَّ با اسم و خبر در محل جرّ قرار گیرد، مثل: أعْجَبَنی اشتهارُ أنَّکَ فاضِلٌ و مثل: عَجِبْتُ مِنْ أنَّکَ قائِمُ.

* لکِنَّّ

برای استدراک است.

استدراک به آن معناست که به ما بعد آن، حکمی مخالف ما قبل نسبت داده می شود.به همین جهت لکنَّ بین دو کلام که از جهت نفی و اثبات با یکدیگر مغایرت دارند واقع می شوند.

[شماره صفحه واقعی : 88]

ص: 1305

مثال 1: ما جاءَ زیدُ لکنَّ عمراً جاءَ.

مثال 2: جاءَ زیدُ لکنَّ عمراً لَمْ یَجِئْ.

* لَیتَ

برای تمنّی است و تمنّی اظهار محبت شیئ غیر ممکن یا ممکن غیر متوقع است.

مثال 1: لَیْتَ الشَّبابَ یَعُودُ.

مثال 2: لَیْتَ زیداً عالمٌ.

* لَعَلَّ: برای ترجّی است و آن طلب امر محبوبی است که حصول آن نزدیک شمرده شده است.

مثل: (لعَلَّ السّاعَهَ قریبٌ)

* کأنَّ: برای تشبیه چیزی به چیزی بکار می رود مثل: کَأنَّ زیداً الأسَدُ.

[شماره صفحه واقعی : 89]

ص: 1306

پرسش و تمرین

الف: به پرسشهای زیر پاسخ دهید.

1. حروف مشبهه بالفعل را نام ببرید و عمل آنها را توضیح دهید.

2. چرا این حروف را مشبهه بالفعل نامیده اند؟

3. معانی حروف مشبهه بالفعل چیست؟

4. فرق إن و أن را بیان کنید

5. مواردی که باید همزه ان مکسور باشد را بیان کنید

6. در چه مواردی باید همزه ان مفتوح باشد؟

7. فرق بین لیت و لعل چیست؟

ب: ترکیب کنید.

1. وَ قُلْ جاءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ الباطِلُ إنَّ الباطِلَ کانَ زَهُوقاً (الاسراء/81)

2. إنَّ اللهَ اصْطَفی آدَمَ و نُوحاً و آلَ إبْراهیمَ و آلَ عِمْرانَ عَلَی العالَمینَ (آل عمران/33)

3. إنّا أنْزَلناهُ فی لَیْلَهِ القَدْرِ (القدر /1)

4. وَ أطیعُوا اللهَ و الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (آل عمران/132)

5. إنَّ اللهَ لا یَغْفِرُ أنْ یُشْرَکَ بهِ (النساء/48)

6. کَأنَّهُنَّ الیاقُوتُ وَ المَرجانُ (الرحمن/58)

7. وَ للهِ العِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ و لِلْمُؤمِنینَ وَ لکِنَّ المُنافِقینَ لا یَعْلَمُونَ (المنافقون/8)

8. یَقُولُونَ یا لَیْتَنا أطَعْنا اللهَ وَ أطَعْنا الرَّسولا (الاحزاب/66)

[شماره صفحه واقعی : 90]

ص: 1307

حروف شبیه به لیس و لای نفی جنس
حروف شبیه به لیس

حروف شبیه به لیس دو حرف ((ما)) و ((لا)) که دارای معنای نفی می باشند بر مبتدا و خبر داخل شده و مانند لیس رفع به اسم و نصب به خبر می دهند به همین جهت این دو حرف را حروف شبیه به لیس نامیده اند.

مثال: ما رجل حاضرا.

ترکیب: ما: نافیه شبیه به لیس رجل: اسم ما حاضرا: خبر ما.

تفاوتهای "ما" و "لا":

1. "ما" برای نفی حال ولی "لا" برای مطلق نفی است

2. اسم "ما" هم می تواند معرفه باشد هم نکره به خلاف"لا" که فقط بر نکره داخل می شود

3. باء زائده در خبر "ما" داخل می شود ولی در خبر"لا" داخل نمی شود مثل: ما زید بقائم.

[شماره صفحه واقعی : 91]

ص: 1308

"لا"ی نفی جنس

لای نفی جنس یکی از حروف نفی است که بر مبتدا و خبر داخل شده مبتدا را منصوب و خبر را مرفوع می کند در این صورت مبتدا به عنوان اسم برای ((لا)) و خبر به عنوان خبر برای ((لا)) می باشد.

اسم ((لا)) در صورتی که مضاف باشد منصوب و در غیر این صورت مبنی بر علامت نصب آن است.

مثال 1: (لا إکْراهَ فی الدّین).

ترکیب: لا: نفی جنس اکراه: اسم لا مبنی بر فتح فی الدین: جار و مجرور متعلق به عامل مقدر خبر لا.

مثال 2: لا غُلامَ رجلٍ فی الدّار.

ترکیب: لا نفی جنس غلام: اسم لا منصوب و مضاف رجل: مضاف الیه فی الدار: جار و مجرور متعلق به عامل مقدر خبر.

"لا"ی نفی جنس در صورتی عمل می کند که اسم آن نکره بوده و به آن متصل باشد.

[شماره صفحه واقعی : 92]

ص: 1309

پرسش و تمرین

الف: به پرسشهای زیر پاسخ دهید.

1. حروف شبیه به لیس کدامند؟

2. فرق بین ((ما)) و ((لا)) چیست؟

3. "لا" ی نفی جنس کدام است و عمل آن چیست؟

4. اسم ((لا))ی نفی جنس در چه صورتی معرب و در چه صورتی مبنی است؟

ب: ترکیب کنید.

1. قالُوا لا عِلْمَ لَنا (المائده /109)

2. ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ (المجادله/2)

3. ما هذا بشراً (یوسف /31)

4. لا عِبادَهَ مِثْلُ التَّفَکُّرِ (نهج الفصاحه /ح2505)

5. لا عَقْلَ کالتَّدبیرِ وَ لاوَرَعَ کَالکَفِّ وَ لاحَسَبَ کَحُسْنِ الخُلْقِ (نهج الفصاحه/ح2504)

[شماره صفحه واقعی : 93]

ص: 1310

حروف عطف، استفهام، نفی و جواب
حروف عطف

حروفی هستند که مابعد خود را در حکم ماقبل قرار می دهند

[شماره صفحه واقعی : 94]

ص: 1311

مانند: واو - ثم - فاء - او - بل - لا.

واو: برای جمع بین ماقبل و مابعد در حکم بدون فایده دادن ترتیب است مثل: جاء زید وعمرو

ثم: برای جمع بین ماقبل و مابعد در حکم به همراه ترتیب و انفصال است.

فاء: برای جمع بین ماقبل و مابعد در حکم به همراه ترتیب و اتصال است.

أو: برای ثبوت حکم برای یکی از دو امر بدون تعیین آن می آید.

بل: بری اعراض از ما قبل و روی آوردن به مابعد است مثل: جاء زید بل عمرو.

لا: آنچه برای ماقبل ثابت شده است از ما بعد نفی می کند مثل: جاء زید لا عمرو.

حروف استفهام

حروفی هستند که برای پرسیدن از چیزی بکار برده می شوند و عبارتند از: همزه و هل

مثال 1: أزیدٌ قائمٌ؟

ترکیب: أ: حرف استفهام زید: مبتدا قائم: خبر

مثال 2: هَلْ یَضْرِبُ زیدٌ بکراً؟

ترکیب: هل: حرف استفهام یضرب: فعل زید: فاعل بکرا: مفعول به

[شماره صفحه واقعی : 95]

ص: 1312

حروف نفی

حروفی هستند که بری منفی کردن کلام می آیند مانند: ما و لا.

مثال: ما ارتابَ مُخْلِصً وَ لا شَکَّ مُوقِنٌ.

حروف جواب

حروفی هستند که در جواب پرسش یا کلام متکلم یا طلب او واقع می شوند مانند: نعم- بلی -لا.

نعم: برای تقریر کلام سابق می آید.

مثال 1: أجاء زید = نعم (یعنی زید آمد)

مثال 2: ألم یقم زید =نعم (یعنی زید قیام نکرد)

بلی: نفی بعد از استفهام یا خبر را به صورت اثبات جواب می دهد.

مثال 1: (ألَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی) (یعنی: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند آری تو پروردگار ما هستی)

مثال 2: لَمْ یَقُمْ زیدٌ = بَلی (یعنی زید ایستاد)

لا: برای نفی کلام سابق می آید.

[شماره صفحه واقعی : 96]

ص: 1313

مثال 1: أجاء زید =لا (یعنی زید نیامد)

مثال 2: جاء زید =لا (یعنی زید نیامد)

پرسش و تمرین

الف: به پرسشهای زیر پاسخ صحیح دهید.

1. حروف غیر عامل را نام ببرید.

2. حروف عطف کدامند و ویژگی هر کدام چیست؟

3. حروف نفی کدامند؟

4. حروف جواب را نام ببرید و ویژگی هر کدام را ذکر کنید.

ب: ترکیب کنید.

1. هَلْ یَستوی الّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ (الزمر/9)

2. إنّها بَقَرَهٌ لا فارِضٌ و لا بِکْرٌ (البقره /68)

3. أتَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أحْسَنَ الخالِقینَ (الصافات/125)

4. أتَسْتَبْدِلُونَ الَّذی هُوَ أدْنی بِالَّذی هُوَ خَیرٌ (البقره/61)

5. إنّ الّذینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبیلِ اللهِ ثُمَ ماتُوا وَ هُمْ کُفّارٌ فَلَنْ یَغْفِرَ اللهُ لَهُمْ (محمد /34)

6. زعَمَ الَّذین کَفَرُوا أنْ لَنْ یُبْعَثُوا قُلْ بَلی وَ رَبّی (التغابن/7)

7. فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّی (القیامه/32)

[شماره صفحه واقعی : 97]

ص: 1314

حرف تحقیق و تقلیل، تعریف، تنبیه، مصدر، ربط و نون وقایه
حرف تحقیق و تقلیل

حرف ((قد)) وقتی قبل از فعل ماضی بیاید حرف تحقیق و هنگامی که پیش از فعل مضارع قرار گیرد حرف تقلیل است.

مثال 1: (قَدْ أفْلَحَ مَنْ تَزَکّی) ترکیب: قد: حرف تحقیق افلح: فعل من: اسم موصول فاعل تزکی: فعل و فاعل (صله)

مثال 2: قَدْ یَغلِبُ المَغْلُوبُ.

حرف تعریف

"ال" هنگامی که بر سر اسم نکره (نامعین) در آید و آن را معرفه (معین = شناخته شده) کند "ال تعریف" نامیده می شود.

مثال: (أرْسَلْنا إلی فرْعَونَ رَسُولاً فَعَصی فِرْعَونُ الرَّسولَ) ترکیب: ارسلنا: فعل و فاعل الی فرعون: جار و مجرور متعلق به ارسلنا رسولا: مفعول به فاء: حرف عطف عصی: فعل فرعون: فاعل الرسول: مفعول به.

حروف تنبیه

حروفی هستند که برای هوشیار کردن مخاطب می آیند مثل: ألا و أما

[شماره صفحه واقعی : 98]

ص: 1315

مثال: (ألا بِذِکْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ)

ترکیب: الا: حرف تنبیه باء: حرف جز متعلق به تطمئن ذکر: مجرور به باء و مضاف الله: مضاف الیه تطمئن: فعل القلوب: فاعل.

حروف مصدر

حروفی هستند که مابعد خود را از جهت معنی همانند مصدر می کنند و می توان به جای آنها و ما بعد شان مصدر قرار داد و آنها عبارتند از: أن- ما- أنّ- لو کی.

ذکر این نکته لازم است که از میان حروف مصدریه تنها ((ما)) و ((لو)) غیر عامل می باشند.

مثال 1: (أنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ) ترکیب: ان: ناصبه مصدریه تصوموا: فعل و فاعل ان تصوموا: به تقدیر صومکم (مبتدا) خیر: خبر لکم: جار و مجرور متعلق به خیر.

مثال 2: (وضاقَتْ عَلیْکُمُ الأرضُ بِما رَحُبَتْ) ترکیب: واو: به حسب ماقبل ضاقت: فعل علیکم: جار و مجرور متعلق به ضاقت الارض: فاعل باء: حرف جر ما: مصدریه رحبت: فعل و فاعل.

تقدیر آن چنین است: ضاقَتْ عَلَیْکُمُ الأرضُ بِرُحْبِها ،مصدر در محل

[شماره صفحه واقعی : 99]

ص: 1316

جر و جار و مجرور متعلق به ضاقت می باشد.

حرف ربط

"فاء" حرفی است که بین دو جمله شرط و جواب می آید و بین آنها ربط ایجاد می کند.

مثال: (إنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإنَّهُمْ عِبادُکَ …).

ترکیب: ان: حرف شرط تعذب: فعل شرط مجزوم به ان ضمیر مستتر انت فاعلش هم: مفعول به فاء حرف ربط ان: حرف مشبهه بالفعل هم: اسم ان در محل نصب عباد: خبر ان و مضان ک: مضاف الیه جمله ((انهم عبادک)) جواب شرط و در محل جزم.

نون وقایه

نونی است که در بعضی موارد به آخر اسم فعل یا حرف متصل می شود مثل: "اکرمنی" و"اننی قائم"

پرسش و تمرین

1. ویژگیهای ((قد)) کدامند؟

[شماره صفحه واقعی : 100]

ص: 1317

2. حرف تعریف چیست؟

3. حروف تنبیه را نام ببرید.

4. منظور از حروف مصدر چیست؟

5. نون وقایه را تعریف کنید.

ب: ترکیب کنید.

1. قَدْ أفْلَحَ الْمُؤمِنُونَ (المؤمنون/1)

2. لِکَیلا یَکُونَ عَلَی المُؤمِنینَ حَرَج) الاحزاب /37)

3. أوَ لَمْ یَکْفِهِمْ أنّا أنْزَلْنا عَلَیْکَ الکِتاب) العنکبوت/51)

4. قُلْ لِلّذینَ کَفَروا إنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ وَ إنْ یَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّهُ الأوَّلینَ (الانفال /38)

5. ألا إنّ حِزْبَ اللهِ هُمُ المُفْلِحُونَ (المجادله/22)

6. قالَ الصّادِق علیه السلام: یَتَمَنَّی فی زَمَنِهِ الصَّغیرُ أنْ یَکُونَ کَبیراً وَ الکَبیرُ أنْ یَکُونَ صَغیراً. (یوم الخلاص /ص 311)

7. قال الباقر علیه السلام: وَ اللهِ لَتُمَیَّزُنَّ وَ اللهِ لَتُمَحَّصُنَّ وَ اللهِ لَتُغَرْبَلُنَّ کَما یُغَربَلُ الزُّوانُ مِنَ القَمْحِ. (یوم الخلاص /ص 199)

[شماره صفحه واقعی : 101]

ص: 1318

اسم های عامل

اسم فاعل، مفعول، تفضیل و مصدر
اسم فاعل

اسمی است که بر حدث (معنای قائم به غیر) و فاعل آن بر وجه حدوث (عدم ثبوت) دلالت می کند.

اسم فاعل هر فعلی همانند فعل خود عمل می کند یعنی اگر فعل آن

[شماره صفحه واقعی : 102]

ص: 1319

لازم بود اسم فاعل آن نیز لازم است و اگر فعل متعدی بود اسم فاعل آن نیز متعدی است.

مثال 1: زیدٌ قائمٌ أبُوهُ

ترکیب: زید: مبتدا قائم: خبر اب: فاعل قائم و مضاف ه: مضاف الیه.

مثال 2: زیدٌ ضارِبٌ أبُوهُ بَکْراً

ترکیب: زید: مبتدا ضارب: خبر اب فاعل ضارب و مضاف ه: مضاف الیه بکرا: مفعول به.

مثال 3: زیدٌ مُعْطیٍ عَمْراً درهماً.

ترکیب: زید: مبتدا معطی: خبر (هو فاعلش) عمرا: مفعول اول درهما: مفعول دوم.

تذکر:

گاهی اسم فاعل به مفعول خود اضافه می شود.

مثال: زیدٌ ضارِبُ بکرٍ ترکیب: زید: مبتدا ضارب: خبر و مضاف (ضمیر هو فاعل ضارب است) بکر: مضاف الیه (در اصل مفعول ضارب بوده است)

اسم مفعول

اسم مفعول کلمه ای است که بر حدث و مفعول آن دلالت می کند.

[شماره صفحه واقعی : 103]

ص: 1320

اسم مفعول هر فعلی مانند فعل مجهول خود عمل می کند یعنی نائب فاعل می گیرد.

مثال 1: زیدٌ مَضْروبٌ ترکیب: زید: مبتدا مضروب: خبر (هو نائب فاعلش).

مثال 2: زیدٌ مُعْطیٌ غلامُهُ درهماً.

ترکیب: زید مبتدا معطی: خبر غلام: نائب فاعل و مضاف ه: مضاف الیه درهما: مفعول دوم.

مصدر

مصدر اسمی است که بر حدث دلالت می کند و فعل از آن گرفته می شود.

مصدر هر فعلی همانند فعل خود عمل می کند در صورتی که فعل آن لازم باشد به فاعل خود اضافه می شود و اگر فعل آن متعدی باشد به فاعل اضافه شده و مفعول آن منصوب ذکر می شود.

مثال: عجِبْتُ مِنْ ضَرْبِ زیدٍ عَمْراً

ترکیب: عجبت: فعل و فاعل من: حرف جر ضرب: مجرور و مضاف جار و مجرور متعلف به عجبت زید: فاعل ضرب و مضاف الیه عمرا: مفعول به.

اسم تفضیل

اسم تفضیل اسمی است که بر موصوف و زیادی وصف آن بر موصوف دیگر دلالت می کند.

[شماره صفحه واقعی : 104]

ص: 1321

اسم تفضیل مانند فعل عمل می کند و فاعل آن غالبا ضمیر مستتر است.

مثال 1: تَرکُ الذَّنْبِ أهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوبَهِ.

ترکیب: ترک: مبتدا و مضاف الذنب: مضاف الیه اهو: خبر (فاعلش هو) من: حرف جر طلب: مجرور و مضاف جارو مجرور متعلق به اهون التوبه: مضاف الیه.

مثال 2: قالَ رَبّی أعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ

ترکیب: قال: فعل و فاعل رب: مبتدا و مضاف یاء: مضاف الیه اعلم: خبر فاعلش هو باء: حرف جر ما: اسم موصول در محل جر جارو مجرور متعلق به اعلم تعلمون: فعل و فاعل (صله) جمله (ربی اعلم بما تعلمون) در محل نصب و مفعول به برای "قال"

پرسش و تمرین

الف: به پرسشهای زیر پاسخ دهید.

1. اسم فاعل و اسم مفعول را تعریف کرده و عمل هر کدام را شرح دهید.

2. مصدر و اسم تفضیل را تعریف کرده و عمل هر یک را توضیح دهید.

ب: ترکیب کنید.

1. ألَیْسَ اللهُ بِکافٍ عَبْدَهُ (الزمر /36)

[شماره صفحه واقعی : 105]

ص: 1322

2. قالَ أراغِبٌ أنْتَ عَنْ ءَالِهَتی یا إبراهیمُ (مریم/46)

3. کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ المَوْتِ ثُمَّ إلینا تُرْجَعُونَ (العنکبوت/57)

4. إنْ یَنْصُرْکُمُ اللهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ (آل عمران /160)

5. فَقالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً رَبُّهُمْ أعْلَمُ بِهِمْ (الکهف/21)

6. العِلْمُ خَیْرٌ منَ المالِ العِلْمُ یَحْرُسُکَ وَ أنْتَ تَحْرُسُ المالَ. (غرر الحکم /ح1923)

7. نَوْمَ العالِمِ أفْضَلُ مِنْ عِبادَهِ العابِد (نهج الفصاحه /ح3138)

8. أسْألُکَ خَوْفَ الْعابِدینَ لَکَ وَ عِبادَهَ الخاشِعینَ لَکَ وَ یَقینَ المُتَوَکِّلینَ عَلیکَ وَ تَوَکُّلَ الْمُؤمِنِینَ عَلیکَ. (الصحیفه السجادیه /390)

اسم مبالغه، صفت مشبهه، اسم شرط، تمییز، اضافه و اسم فعل
اسم مبالغه

اسم مبالغه اسمی است که بر کثرت حدث همراه با فاعل آن دلالت می کند.اسم مبالغه نیز همانند فعل خود عمل می کند و اگر فعل آن لازم بود به فاعل اکتفا کرده و اگر فعل آن متعدی بود به مفعول به نیازمند است.

مثال: زیدٌ رَحیمٌ أبُوهُ عَمْراً.

ترکیب: زید: مبتدا رحیم: خبر اب: فاعل و مضاف ه: مضاف الیه عمرا: مفعول به.

اسم مبالغه گاهی به مفعول خود اضافه می شود.

[شماره صفحه واقعی : 106]

ص: 1323

مثال: (و أنّ اللهَ عَلاّمُ الغُیُوبِ) ترکیب: واو: به حسب ما قبل ان: مشبهه بالفعل الله: اسم ان علام: خبر و مضاف فاعلش هو الغیوب: مفعول به و مضاف الیه.

صفت مشبهه

صفت مشبهه اسمی است که بر حدث و صاحب آن و ثبوت حدث بری او دلالت می کند.

صفت مشبهه از فعل لازم گرفته می شود و مانند فعل لازم عمل می کند.

مثال 1: زیدٌ طاهِرٌ قَلْبُهُ.

ترکیب: زید: مبتدا طاهر: خبر قلب: فاعل و مضاف ه: مضاف الیه.

مثال 2: زیدٌ حَسَنٌ وَجْهُهُ.

ترکیب: زید: مبتدا حسن: خبر وجه: فاعل و مضاف ه: مضاف الیه.

مثال 3: و اللهُ علیمٌ بالظّالمینَ

ترکیب: واو: به حسب ما قبل الله: مبتدا علیم: خبر (فاعلش هو) بالظالمین: جار و مجرور متعلق به علیم.

اسم شرط

اسم شرط کلمه ای است که بر سر دو جلمه می آید یکی را شرط

[شماره صفحه واقعی : 107]

ص: 1324

و دیگری را جزا قرار می دهد.

بعضی از اسماء شرط عمل جزم انجام می دهند که اگر جمله شرط و جزاء فعلیه و مضارع باشند لفظا مجزوم می شوند و اگر ماضی باشند و نیز اگر جزا جمله اسمیه باشد محلا مجزوم می شوند.

اسماء شرط جازم عبارتند از: من -ما -مهما -أی -حیثما -أینما -أنّی -متی مثال: مَنْ بَرَّ والِدَیْهِ بَرَّه وَلدُهُ.

ترکیب: من اسم شرط محلا مرفوع مبتدا بر: فعل و فاعل (ضمیر هو که به من بر می گردد فاعل آن است) و فعل شرط در محل جزم است والدی: مفعول به و مضاف (در اصل والین بوده که نون آن به سبب اضابه خذف شده است) ه: مضاف الیه بر: فعل (جواب شر و در محل جزم) ه مفعول به ولد: فاعل و مضاف ه: مضاف الیه و مجموع دو جمله شر و جواب در محل رفع و خبر برای مبتدا می باشد.

عامل در تمییز

در بحث تمییز گفتیم که عالم در تمییز رافع ابهام از ذات همان ذاتی است که به وسیله تمییز ابهام آن برطرف شده است.

[شماره صفحه واقعی : 108]

ص: 1325

مضاف

همانگونه که قبلا اشاره شد یکی از ترکیبات غیر تام که در کلام عرب کاربرد بسیاری دارد ترکیب اضافی است در این ترکیب جزء اول را ((مضاف)) و جزء دوم را ((مضاف الیه)) می گویند.

مضاف عامل در مضاف الیه است و آن را جر می دهد.

مثال: هذا یَوْمُ الفَصْلِ

ترکیب: هذا: مبتدا یوم: خبر و مضاف الفصل: مضاف الیه.

توجه: در ترکیب اضافی تنوین و نون عوض تنوین از مضاف حذف می شود مانند: غلام زید غلاما زید ضاربو زید

* اقسام اضافه

اضافه بر دو قسم است: لفظی و معنوی.

1. اضافه لفظی: اضافه ای که در آن صفتی به معمول خود اضافه شده باشد اضافه لفظیه نام دارد.

[شماره صفحه واقعی : 109]

ص: 1326

مثال: زیدٌ ضارِبُ بَکرٍ ترکیب: زید: مبتدا ضارب: خبر و مضاف بکر: مضاف الیه

2. اضافه معنوی: اضافه ای که در آن مضاف صفتی نباشد که به معمول خود اضافه شده باشد اضافه معنویه نامیده می شود.

مثل: غلام زید

* فوائد اضافه

در اضافه معنویه اگر مضاف الیه معرفه باشد مضاف نکره از آن کسب تعریف می کند مثل غلام زید و اگر مضاف الیه نکره باشد مضاف نکره کسب تخصیص می کند مثل غلام رجل ولی فایده اضافه لفظیه فقط تخفیف است که از حذف تنوین یا نون عوض تنوین در مضاف حاصل می شود.

جمله مضاف الیه: گاهی جمله مضاف الیه واقع می شود که در این صورت محلا مجرور خوهد بود مانند: (هذا یومُ لا یَنطِقُونَ) ترکیب: هذا: متبدا محلا مرفوع یوم: خبر و مضاف لا: نافیه ینطقون: فعل فاعل جمله ((لاینطقون)) مضاف الیه و در حل جر.

اسم فعل

اسمی است که دارای معنی فعل بوده و همانند فعل عمل می کند ولی

[شماره صفحه واقعی : 110]

ص: 1327

سایر ویژگیهای فعل را دارا نیست.

اسم فعل بر سه قسم است:

1- اسم فعل ماضی مثل هیهات (دور شو) شتّان (جدا شد) سرعان (سرعت گرفت)

2-اسم فعل مضارع مثل اوه (بی زارم)

3- اسم فعل امر مثل روید) مهلت بده) بله (رها کن)دونک (بگیر)ها (بگیر) حیهّل (بیاور) علیک (لازم بدار- ملازم باش) هلمّ (بیاور)

پرسش و تمرین

الف: به پرسشهای زیر پاسخ دهید.

1- اسم مبالغه را تعریف کرده و عمل آن را ذکر کنید.

2- صفت مشبهه چیست و عملش کدام است؟

3- ویژگیهای اسماء شرط را توضیح دهید.

4- تمییز چیست و عامل در آن کدام است؟

5- اقسام اضافه را نام ببرید و ویژگیهای هر کدام را بیان کنید.

ب: ترکیب کنید.

1- وَ مَنْ أصْدَقُ مِنَ اللهِ حَدیثاً (النساء/78)

2- کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهینَهٌ (المدثر/38)

3- قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَ کُمْ (الانعام/150)

[شماره صفحه واقعی : 111]

ص: 1328

4- أیْنَما تَکُونُوا یُدْرِ کْکُمُ الْمَوتُ (النساء/78)

5- إنّ اللهَ عَدُوٌّ لِلکافِرینَ (البقره /93)

6- مَنْ یعْمَلْ سُوءً أو یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللهَ یَجِدِ اللهَ غَفُوراً رَحیماً (النساء/110)

7- وَ اذْکُرُو إذْ کُنْتُمْ قَلِیلاً (الاعراف/86)

8- مَنْ لایَرْحَمِ النّاسَ لایَرْحَمْهُ اللهُ. (نهج الفصاحه /ح 2899)

9- قالَ الإمامُ الحَسن علیه السلام: مَنْ ماتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ ماتَ میهً جاهِلِیَّهً (یوم الخلاص /ص 44)

برای مطالعه

اسمُ الفاعِل: ما دلَّ عَلی حَدَثٍ و فاعِلِه علی مَعنی الحُدوثِ.

اسمُ المَفعولِ: ما دلَّ علی حَدَثٍ و مفعولِه.

المصدرُ: اسمٌ للحدثِ الذی اشتقَّ منه الفعلُ.

اسم التفضیلِ: ما دلَّ علی موصوفٍ بزیادهٍ علی غیرِه.

الصّفهُ المشبّههُ: ما دلَّ علی حدَثٍ و فاعلِه علی معنی الثُبوتِ.

(الصمدیه)

[شماره صفحه واقعی : 112]

ص: 1329

توابع

اشاره

توابع: لماتی هستند که اعراب آنها به تبعیت از ماقبلشان (متبوعشان (می باشد و عامل به طور مستقیم بر سر آنها نمی آید.

توابع به پنج قسم تقسیم می شود:

1 صفت

تابعی است که بر معنایی در متبوع یا متعلق متبوع خود دلالت می کند.

مثال 1: (فَبَشِّرْهُمْ بِعذابٍ ألیمٍ) ترکیب: فاء: به حسب ما قبل بشر: فعل و فاعل هم: مفعول به بعذاب: جار و مجرور متعلق به بشر الیم: صفت.

مثال 2: مررتُ برجلٍ عالمٍ أبوهُ.

[شماره صفحه واقعی : 113]

ص: 1330

ترکیب: مررت: فعل و فاعل برجل: جار و مجرور متعل به مررت عالم: صفت اب: فاعل عالم و مضاف ه: مضاف الیه.

توجه: گاهی جمله، صفت واقع می شود در این صورت اعراب محلی آن به تبعیت از موصوف است.

مثال: جاء رجلٌ نَصَرَ بکراً.

در یان مثال جمله ((نصر بکرا)) صفت بری ((رجل)) و محلا مرفوع است.

2 تاکید

تابعی است که برای تقویت و اثبات متبوع خود یا شمول حکم بر افراد آن ذکر می شود.

تاکید گاهی با تکرار لفظ محقق می شود که آن را ((تاکید لفظی)) می نامند.

و گاهی با الفاظی مثل ((کل)) ((نفس)) ((اجمع)) و غیره همراه است که آن را تاکید معنوی می گویند.

مثال 1: جاءَ زیدٌ زیدٌ.

ترکیب: جاء: فعل زید: فاعل زید: تاکید لفظی

مثال 2: (سَجَدَ الملائِکَهُ کُلُّهُمْ أجْمَعُونَ إلاّ إبْلیسَ)

ترکیب: سجد: فعل الملائکه: فاعل کل: تاکید معنوی برای الملائکه و مضاف هم: مضاف الیه اجمعون: تاکید معنوی دیگر برای الملائکه الا: حرف استثناء

[شماره صفحه واقعی : 114]

ص: 1331

ابلیس: مستثنی.

3 بدل

تابعی است که در واقع مقصود به حکمی است که به متبوع نسبت داده شده است.

مثال 1: رایت زیدا راسه

ترکیب: رایت: فعل و فاعل زیدا: مفعول به راس: بدل و مضاف ه: مضاف الیه.

مثال 2: (یَسْألُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الحَرامِ قِتالٍ فیهِ).

ترکیب: یسالون فعل و فاعل ک: مفعول به عن الشهر: جار و مجرور متعلق به یسالون الحرام: صفت برای الشهر قتال: بدل از الشهر الحرام فیه: جار و مجرور متعلق به قتال.

4 عطف بیان

تابعی است غیر صفت که مانند صفت برای توضیح متبوع خود می آید مثل اینکه کسی دارای دو اسم یا دوعنوان باشد و دومی مشهور تر از اولی باشد

مثال 1: جاءَ زیدٌ عبدُ اللهِ.

ترکیب: جاء: فعل زید: فاعل عبد: عطف بیان و مضاف الله: مضاف الیه.

مثال 2: جاءَ زیدٌ أخُوکَ.

ترکیب: جاء: فعل زید: فاعل اخ: عطف بیان و مضاف ک: مضاف الیه.

[شماره صفحه واقعی : 115]

ص: 1332

5 عطف به حروف

تابعی است که به واسطه یکی از حروف عطف حکم متبوع به آن سرایت می کند.

مثال: جاءَ زیدٌ و عمروٌ

ترکیب: جاء: فعل زید: فاعل واو: عاطفه عمرو: عطف بر زید.

پرسش و تمرین

الف: به پرسشهای زیر پاسخ دهید.

1- منظور از تابع چیست و توابع کدامند؟

2- صفت را تعریف کنید.

3- عطف بیان و بدل را شرح دهید.

4- تاکید را تعریف کرده و اقسام آن را توضیح دهید.

ب: ترکیب کنید.

1- زُیِّنَ لِلَّذینَ کَفَرُوا الحَیاهُ الدُّنیا (البقره /212)

2- و قالَ الّذینَ کَفَروا لَنْ نُؤمِنَ بِهذا القُرّآنِ (السبا/31)

[شماره صفحه واقعی : 116]

ص: 1333

3- و عَلَّمَ ءادَمَ الأسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی المَلائکَهِ فَقالَ انْبِئُونی بِأسْماءِ هؤُلاءِ (البقره /31)

4- قُلْ إنّ صَلاتی و نُسُکی وَ مَحیایَ وَ مَماتی للهِ رَبِّ العالَمینَ) الانعام /162)

5- قال الصادق علیه السلام: النّاس ثلاثهٌ: عالمٌ و مُتَعَلِّمٌ و غُثاءٌ (اصول الکافی: ج1/ص41 ح2)

6- قال رسول الله صلی الله علیه و آله: یَخْرُجُ ناسٌ مِنَ المَشرِقِ یُوَطّئُونَ لِلْمَهْدیِّ (یوم الخلاص /ص549)

7- عن ابی حمزه الثمالی عن علی بن الحسین علیهما السلام انه کان اذا طعم قال: الحمدُ للهِ الّذی أطْعَمَنا وَ سَقانا و کَفانا و أیَّدَنا و آوانا وَ أنْعَمَ عَلَیْنا وأفْضَلَ الحمدُ للهِ الّذی یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ (الصحیفه السجادیه /601)

8- أعوذُ بِکَ مِنْ نَفْسٍ لا تَفْنَعُ وَ بَطْنٍ لا یَشْبَعُ وَ قَلْبٍ لا یَخْشَعُ وَ دُعاءٍ لا یُسْمَعُ وَ عَمَلٍ لایَنْفَعُ وَ صلاهٍ لاتُرْفَعُ (الصحیفه السجادیه /233)

9- یا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسیرَ وَ یَعْفُو عَنِ الْکَثیرِ اِقْبِلْ مِنِّی الَْیَسیرَ وَ اعْفُ عَنِّی الْکَثیرَ إنَّکَ أنْتَ الرَّحیمُ الغَفُورُ)الصحیفه السجادیه/234)

[شماره صفحه واقعی : 117]

ص: 1334

برای مطالعه

التَّوابعُ: کلُّ فَرعٍ اُعرِبَ بإعرابِ سابِقه.(الصمدیه)

النّعتُ: تابعٍ یدلُّ علی معنیً فی متبوعِه أو فی متعلَّقِ مَتبوعِه.(الهدایه)

التأکیدُ: تابعٌ یُفیدُ تَقریرَ متبوعِه أو شُمولَ الحکمِ لأفرادِه.(الصمدیه)

البَدَلُ: هو التابعُ المقصودُ أصالهً بما نُسِبَ إلی متبوعِه.(الصمدیه)

عطفُ البیانِ: تابعٌ غَیرُ صفهٍ یُوضِحُ متبوعَه و هو أشْهَرُ اسمَی شیءٍ.(الهدایه)

العطفُ بالحروفِ: هو التابع المتوسّط بینه و بین متبوعِه أحَد حروفِ العطفِ.(شرح قطر الندی)

***

اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ

[شماره صفحه واقعی : 118]

ص: 1335

شرح العوامل فی النّحو

اشاره

عنوان و نام پدیدآور : شرح العوامل فی النّحو / ملا نظرعلی بن محسن گیلانی

مشخصات نشر : دیجیتالی،مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اصفهان،1398.

زبان : عربی.

مشخصات ظاهری : 35 صفحه.

موضوع : زبان عربی -- نحو

توضیح : کتاب «شرح العوامل فی النحو» (یا شرح عوامل)، اثر ملا نظر علی گیلانی، شرحی است بر کتاب «عوامل جرجانی».در این اثر، شارح، کتاب «عوامل» را به گونه مزجی شرح داده است. وی برای تبیین مطالب، مثال هایی متنوع از آیات و اشعار و... ذکر کرده است و در بخش حروف جر، معانی تک تک آن ها را همراه با مثال آورده است.

این کتاب در ضمن مجموعه «جامع المقدمات» می باشد.

ص: 1

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله ربّ العالمین والصلاه والسلام علی سیّدنا محمّد وآله أجمعین.

أمّا بعد : فإنّ العوامل فی النّحو علی ما ألّفه الشیخ الفاضل عبد القاهر بن عبد الرّحمن الجرجانی ، مائه عامل ، وهی تنقسم الی قسمین : لفّظیّه ، ومعنویّه.

العوامل اللّفظیّه

اشاره

فاللّفظیّه منها تنقسم الی قسمین : سماعیّه ، وقیاسیّه ، والسماعیّه منها : أحَدٌ وتسعون عاملاً ، والقیاسیّه منها : سبعه عوامل ،

والمعنویّه منها : عددان ، فالجمله : مائه عامل ، والسماعیّه منها تتنوّع علی ثلاثه عشر نوعاً :

بیان انواع العوامل السّماعیّ
النوع الأوّل : حروفٌ تَجرُّ الاسمَ فَقطّ

وهی سبعه عشر حرفاً : الأوّل الباء : ولها معانٍ : الأوّل : للإلصاق إمّا حقیقه نحو : بزَیْدٍ داء ، وإمّا مجازاً ، نحو : مررت بزید ، أی : التصق مروری بموضع یقرب منه زید.

الثانی : للاستعانه ، نحو : کتبت بالقَلَمِ ، أی : باستعانته.

[شماره صفحه واقعی : 1]

ص: 1336

الثالث : للمصاحبه ، نحو : خَرَجَ زیدٌ بعشیرتِه أی : بصحبه عشیرته ، وقد یجیء بمعنی من ، نحو : «عَیْنًا یَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ» (1) ، أی : منها وبمعنی عَنْ ، نحو : فَاسْأَلْ بِهِ خَبِیرًا (2) أی : عنه.

الرابع : للمقابله ، نحو : بِعْتُ هذا بهذا ، أی : بِعْتُ هذا الشیء بمقابله هذا الشیء.

الخامس : للتعدیه ، نحو : ذهَبْتُ بِزَیدٍ.

السادس : للسببیّه ، نحو : ضَرَبْتُهُ بِسُوء أدَبِهِ.

السابعُ : للظرفیّه ، نحو : جَلَسْتُ بالمسْجِدِ.

الثامنُ : للزیاده ، قیاساً فی النفی والاستفهام ، نحو : ما زیدٌ بقائمٍ ، وهل زیدٌ بقائمٍ ، وسماعاً فی المرفوع ، نحو : «وَکَفَی بِاللَّهِ شَهِیدًا» (3) ، وفی المنصوب نحو : «وَلَا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَهِ» (4) ، ویُعرف بِأنّها لو أسقطت لم یخلّ بالمعنی.

التاسع : للتفدیه ، نحو : بأبی وأمّی وتدخُل علی المظهر کما مرّ وعلی المضمر نحو : به داءٌ وبک شفاء.

الثانی مِنْ : ولها معان : أحدها : لابتداء الغایه فی المکان ، نحو : سِرْتُ مِنَ الْبَصْرَهِ إلَی الْکُوفَهِ ، وقد یکون لِلزمانِ ، نحو : «لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِن بَعْدُ» (5) ویعرف بصحّه وضع زمان فی موضعه.

[شماره صفحه واقعی : 2]

ص: 1337


1- الإنسان : ٦.
2- الفرقان : ٥٩.
3- نساء : ٧٩.
4- بقره : ١٩٥.
5- روم : ٤.

الثانی : لتبیین الجنس ، نحو : «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ» (1) أی : الّذی هو الأوثان ، ویعرف بصحّه وضع (الذّی هو) أو (الّتی هی) مکانه.

الثالث : للتبعیض ، نحو : أخَذْتُ من الدراهم ، أی : بعض الدراهم.

الرابع : بمعنی فی ، نحو : «إِذَا نُودِیَ لِلصَّلَاهِ مِن یَوْمِ الْجُمُعَهِ» (2) ، أی : فی یوم الجمعه.

الخامس : زائده فی الکلام المنفیّ ، نحو : ما جاءنی من أحَد. وتدخل علی المظهر کما مرّ وعلی المضمر ، نحو : منه عَطاء ومِنْک ثَناءٌ.

الثالث إلی : ولها معنیان : أحدهما : لانتهاءِ الغایه فی المکان ، نحو : سِرْتُ من البَصْرَه إلَی الکُوفه ، وقد تستعمل فی الزمان ، نحو : شَرْعُ مُحَمَّد صَلّی اللهُ عَلَیهِ وآلِهِ مُسْتَمرٌّ إلی یَوْم القِیامَهِ.

وثانیهما : بمعنی مع وهو قلیل ، نحو : «وَلَا تَأْکُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَی أَمْوَالِکُمْ» (3) ، أی : مع أموالِکم ، وما أشبه ذلک ، نحو : «فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ» (4) ، أی : مَعَ المرافِق ، وتدخل علی المظهر کما مرّ وعلی المضمر ، نحو : «إِلَیْهِ یُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَهِ» (5)

[شماره صفحه واقعی : 3]

ص: 1338


1- الحج : ٣٠.
2- الجمعه : ٩.
3- النساء : ٢.
4- المائده : ٦.
5- فصّلت : ٤٧.

الرَّابعُ فی : ولها معنیان : أحَدهما : للظّرفیّه ، وهو حلول شیء فی غیره إمّا حقیقه ، نحو : زید فی الدار ، أو مجازاً ، نحو : النجاه فی الصّدق کما أنَّ الهلاک فی الکذب.

الثانی : بمعنی علی وهو قلیل أیضاً ، نحو : «وَلَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ» (1). وقد یجیء بمعنی مَعَ ، نحو : «لَوْ خَرَجُوا فِیکُم» (2) أی : مَعَکم ، وتدخل علی المظهر کما مرَّ وعلی المضمر ، نحو : فیکم وفیهِمْ.

الخامِسُ اللام : ولها معان : أحَدها : للاختصاص وهو علی ضربین : إمّا للاختصاص الملکی ، نحو : المالُ لزیدٍ ، أو للاختصاص الإضافی ، نحو : الجُلّ للفرس.

الثانی : للتعلیل ، نحو : ضَرَبْتُ زیداً لِلتّأدیب.

الثالث : للقسم ، نحو : لِلّهِ لا یُؤَخَّر الْأَجَل ، أی : والله.

الرابعُ : زائده للتأکید ، نحو : «رَدِفَ لَکُم» (3) أی رَدِفَکُمْ ، وتدخل علی المظهر کما مرّ وعلی المضمر ، نحو : «لَهُ مُعَقِّبَاتٌ» (4) لکن تفتح بإلحاق الضمیر.

الخامِسُ : بمعنی عن إذا استعمل مع القول ، نحو قوله تعالی : «قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ کَانَ خَیْرًا مَّا سَبَقُونَا إِلَیْهِ» (5) ، ولیس معنی

[شماره صفحه واقعی : 4]

ص: 1339


1- طه : ٧١.
2- التوبه : ٤٧.
3- النمل : ٧٢.
4- الرعد : ١١.
5- الاحقاف : ١١.

الآیه أنَّ الکافرین خاطبوا المؤمنین ، لأنّهُ لو کان کذلک لوجب أن یقال : ما سَبَقْتُمُونا إلْیهِ ، فعلم أنّ معناه : قالَ الَّذینَ کَفَرُوا عَنِ الَّذینَ آمنوا.

السادسُ رُبَّ : وهی للتقلیل ، ولها صَدْرُ الکلام ، وتختصّ باسم نکره موصوفه علی الأصحّ ، نحو : رُبَّ رَجُلٍ کَریمٍ لَقِیْتُه ، وقد تدخل علی مضمر مُبهم مُبیّن بنکره مَنْصُوبه نحو : رُبَّهُ رَجُلاً ، وقد تستعمل للتکثیر ، نحو : رُبَّ تالِ القُرْآنِ وَالْقُرآنُ یَلْعَنُهُ ، و واو رُبّ : نحو قول الشاعر : وبَلْدَهٍ لَیْسَ لَها أنیسٌ إلَّا الْیعافیرُ وَإلَّا الْعیسُ (1) السابعُ عَلی : وهِیَ للاستعلاء ، إمّا حقیقه ، نحو : زیدٌ علی السطح ، أو مجازاً ، نحو : علیه دَیْن ، وقد یجیء بمعنی فی ، نحو : «إِذْ وُقِفُوا عَلَی النَّارِ» (2) ، أی : فی النار ، وتدخل علی المظهر والمضمر کما مرّ.

الثامِنُ عَن : وهی للمجاوزه ، إمّا حقیقه ، نحو : رَمَیْتُ السَّهْمَ عَنِ القَوْسِ ، أی : تجاوز عن القوسِ ، وإمّا مجازاً ، نحو : بَلَغَنی عن زَیدٍ حَدیث ، ومعناه تجاوز عنه حدیث. وتدخل علی المظهر کما ذکر وعلی المضمر ، نحو : «وَرَضُوا عَنْهُ» (3)

[شماره صفحه واقعی : 5]

ص: 1340


1- یعنی : بسیار شهری است که نیست او را انیسی ، مگر گوساله های وحشی وشترهای سفید مایل به سرخی.
2- الانعام : ٢٧.
3- البیّنه : ٨.

التاسع الکاف : ولها معنیان : أحَدهما : للتشبیه فی الذات أو الصفات ، نحو : زیدٌ کأخیه ، وزیدٌ کالأسد.

الثانی : زائده ، نحو : «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» (1) ، ولا تدخل علی المضمر إلّا علی سبیل الحکایه [ نحو : ] هُوَ.

العاشر مُذ ومُنذ : وهما لابتداء الغایه فی الزمان الماضی ، نحو : ما رَأَیته مذ [ أو مُنْذُ ] یوم الجمعه ، أی : أوّل انتفاء رؤیتی یوم الجمعه ، أو للظرفیّه فی الزّمان الحاضر ، نحو : ما رأیته [ مُذْ أو ] منذ یومنا ، أی : عدم رؤیتی فی جمیع یومنا.

الحادی عشر حتّی : ولها معنیان : أحدهما لانتهاء الغایه ، مثل الی إلّا أنّ ما بعد حتّی داخل فی حکم ما قبلها ، نحو : أکلْتُ السمَکَه حتّی رأسِها ، بخلاف إلی ، نحو : «ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیَامَ إِلَی اللَّیْلِ» (2).

الثانی ، بمعنی مَعَ وهو کثیر ، نحو : جاءنی الحاجّ حتّی المُشاه ، وتدخل علی المظهر خاصّه خلافاً للمبرّد ، فانّهُ جوّز الدخول علی المضمر أیضاً ، مستدلّاً بقول الشاعر :

فلا واللهِ لا یَبْقی اُناسٌ***فَتیً حتّاک یابْنَ أبی زیادٍ (3)

[شماره صفحه واقعی : 6]

ص: 1341


1- الشوری : ١١.
2- البقره : ١٨٧.
3- پس سوگند به خدا که مردمان جوان باقی نمی مانند ، حتّی تو ای پسر ابی زیاد ، شاهد در دخول حتّی بر ضمیر مخاطب است ، جامع الشواهد.

الثانی عشر باء القَسَم : نحو : باللهِ لَأفْعَلَنَّ کَذا ، وهی تستعمل مع الفعل ، نحو : اُقسِمُ باللهِ لأفْعَلَنَّ کَذا ، وبدُونه کما عَرَفْتَ ، وتدخل علی المَظْهر کما مرّ وعلی المضمر ، نحو : بک لأفْعَلَنَّ کَذا.

الثالث عشر واو القسم : نحو : واللهِ لأفْعَلَنّ کذا ، وتستعمل بدون الفعل کما مرّ ، ولا تدخل علی المضمر فلا یقال : وَکَ لأفْعَلَنَّ کذا.

الرابعُ عشر تاء القسم : نحو : تاللهِ لأفْعَلَنَّ کذا ، وهی تدخل عَلی لفظه الله فقط ، فلا یقال : تَرَبِّ الکعبه بخلاف أخوَیْه.

الخامِس عشر حاشا : للتنزیه ، نحو : ساءَ القومُ حاشا زَیْدٍ ، وقد تستعمل للاستثناء ، نحو : جاءنی القوم حاشا زیداً.

واثنتان بقیّتان وهُما :

[ السادس عشر والسابع عشر ] خَلا وعَدا : للاستثناء ، ومعنی الاستثناء إخراج الشیء عمّا دخل فیه هو وغیره ، نحو : جاءنی القوم عدا زیدٍ ، وأکرمت القوم خلا زیدٍ ، واعلم : أنّ الحروف الثلاثه الأخیره قد یعملن عمل النصب علی أنّها أفعال ، واعلم : أنّه قد تُحذف هذه الحروف من الاسم ویقال : إنّه منصوب بنزع الخافض ، نحو : «وَاخْتَارَ مُوسَی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا» (1) أی من قومه.

[شماره صفحه واقعی : 7]

ص: 1342


1- الاعراف : ١٥٥.
النوع الثانی : حروفٌ تَنصِبُ الاسمَ و تَرفَعُ الخَبرَ

وهی ستّه أحرف وتسمّی الحروف المشبّهه بالفعل لکونها علی ثلاثه أحرف ، فصاعداً کالفعل ، وفتح آخرها کالماضی ، ووجود معنی الفعل فیها ، وکما أنَّ الفعل یرفع وینصب فکذلک هی ترفع وتنصب وهی ، إنَّ وأنَّ ، بمعنی حقّقتُ ، وکأنَّ بمعنی شبّهت ، ولکنّ ، بمعنی استدرکت ، ولیت ، بمعنی تمنّیت ، ولَعَلّ ، بمعنی تَرَجَّیْتُ ، نحو : إنَّ زَیْداً قائمٌ ، وبَلَغَنی أنَّ زَیْداً ذاهِبٌ ، والفرق بینهما أنَّ إنَّ المکسوره مَعَ اسمها وخبرها کلام تامّ بخلاف أنَّ المفتوحه فإنّها مَعَ اسمها وخبرها فی حکم المفرد ولا تفید حتّی یکون قبلها فعل کما مرّ ، أو اسم ، نحو : حَقٌّ أنَّ زَیْداً قائمٌ ، أو ظرف ، نحو : عِنْدی أنَّک قائمٌ.

وتلحقهما ما الکافّه ، فتلغیان عن العمل ، وحینئذٍ تدخلان علی الجملتین ، نحو : «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ» (1) و «إِنَّمَا یَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ» (2).

واعلم : أنّه تکسر (انَّ) فی أحد عشر موضعاً : الأوّل : عند الابتداء ، نحو : «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا» (3).

الثانی : بعد الموصول نحو : جاءنی الَّذی إنّ أباه عالم.

الثالث : بعد القول ، نحو : «قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَهٌ» (4).

الرابع : بعد القَسَم ، نحو : «وَالْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ» (5)

[شماره صفحه واقعی : 8]

ص: 1343


1- المائده : ٥٥.
2- التوبه : ١٨.
3- البروج : ١١.
4- البقره : ٦٨.
5- العصر : ١ و ٢.

الخامس : ما یکون فی خبرها اللام ، نحو : «قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ» (1) ، ونحو : «وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ» (2). لأنَّ اللام للتأکید.

السادسُ : بعد ثمّ ، نحو : «ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ» (3).

السابع : بعد کلّا ، نحو : «کَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ» (4).

الثامِن : بعد الأمر ، نحو : «ذُقْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ» (5).

التاسع : بعد النهی ، نحو : «لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا» (6).

العاشر : بعد الدعاء ، نحو : «رَّبَّنَا إِنِّی أَسْکَنتُ مِن ذُرِّیَّتِی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ» (7).

الحادی عشر : بعد النداء ، نحو : «یَا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ» (8).

ومنها کَأنَّ : للتشبیه ، نحو : کَأنَّ زیداً الأسدُ ، وقد تخفّف فتلنی عن العمل ، نحو : قول الشاعر :

ونَحْرٍ مُشْرِقِ اللّوْن کَأنْ ثَدیاه حُقّان***ومَعْشُوقٍ بِذی شادٍ کَأنْ عَیْناهُ ظبْیان (9)

[شماره صفحه واقعی : 9]

ص: 1344


1- المنافقون : ١.
2- المنافقون : ١.
3- القیامه : ١٩.
4- المطفّفین : ١٥.
5- الدخان : ٤٩.
6- التوبه : ٤٠.
7- ابراهیم : ٣٧.
8- هود : ٨١.
9- بسا بالای سینه و گودی زیر گلویی که رنگ آن درخشنده است که گویا دو پستان آن سینه مانند دو حقّه است در گِردی و کوچکی و محبوبی که خواننده است که گویا چشمانش چشمهای آهوان است ، شاهد در کَاَنْ مخفَف است که عمل نکرده است ، جامع الشواهد.

ولکنّ : للاستدراک ، وهو أن یتوسّط بین الکلامین المتغایرین بالنفی والإثبات ، معنی سواء کان تغایراً لفظیّاً ، أو لم یکن فیستدرک بها النفی بالإیجاب ، نحو : ما جاءنی زَیْدٌ لکنَّ عَمْراً جاء ، وفارقنی زَیْدٌ لکنَّ بَکْراً حاضر.

ویستدرک بها الإیجاب بالنفی ، نحو : جاءنی زیدٌ لکنّ عمراً لم یجیء ، وجاءنی زیدٌ لکنّ عمراً غائبٌ ، وقد تخفّف لکنّ فتلغی حینئذٍ عن العمل کأخواتها ، ویجوز معها ذکر الواو کقوله تعالی : ﴿وَلَکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا﴾ (1) ، بتخفیف لکنْ ورفع الشیاطین فرقاً بینها وبین لکن الّذی هو حرف عطف ، نحو : ما جاءنی زیدٌ لکنْ بکرٌ جاءَ.

ولیت : للتمنّی ، ومعناه طلب حصول الشیء سواء کان ممکناً أو ممتنعاً. فالممکن ، نحو : لیت زیداً قاعِدٌ. والممتنع ، نحو : لَیْتَ زیداً طائرٌ ، وقول الشاعر :

فَیا لَیْتَ الشبابَ یَعُود یَوْماً***فَاُخْبِرَهُ بما فَعَلَ المَشیبُ

وأجاز الفرّاء والکسائیّ لَیْتَ زَیْداً قائماً بنصب الجزءین ، لکنّ الفراء أجری له مجری أتمنّی ، والکسائیّ بتقدیر کان ، أی : لیت زیداً کان قائماً ، فقائماً فی المثال المذکور حال عند الفرّاء ، وخبر کان عند الکسائیّ.

ولَعَلَّ : للترجّی ، وتستعمل فی الممکن فقط ، نحو : «لَعَلَّ السَّاعَهَ قَرِیبٌ» (2) فیه ترجِّ للعباد. وشذّ الجرّ بها ، نحو : لَعَلَّ أبی المِغْوار مِنْک قریب.

[شماره صفحه واقعی : 10]

ص: 1345


1- البقره : ١٠٢.
2- الشوری : ١٧.
النوع الثالث : حَرفان یَرفَعان الاسمَ وَ یَنصِبان الخَبرَ

وهما : ما ، ولا ، المُشبّهتان بلیس من حیث المعنی والعمل ، نحو : ما زَیْدٌ قائماً ، ولا رَجُلٌ أفْضَلَ مِنْکَ ، والفرق بینهما أنَّ (ما) لنفی الحال بخلاف (لا) فإنّه للنفی مطلقاً ، وقیل لنفی الاستقبال. ویدخل (ما) علی المعرفه والنکره بخلاف (لا) ، فإنّه یدخل علی النکره فقط ، ویختصّ دخول الباء علی خبر (ما) دون (لا) نحو : ما زیدٌ بقائم.

النوع الرابع : حروفٌ تَنصِبُ الاسمَ فقطّ

وهی سبعه أحرف.

الواو بمعنی مع ، نحو : جِئْتُ وزَیْداً ، وإن اُکِّدَتْ بضمیر منفصل جاز الرّفع والنّصب ، نحو : جِئْتُ أنا وزَیْدٌ وزَیْداً ، وإلّا تعیّن النّصب کما مرّ.

ومنها : إلّا ، للاستثناء فی کلام موجب ، نحو : جاءنی القوم إلّا زیداً ، وإن کان فی کلام غیر موجب جاز الرّفع والنّصب ، لکن البدل أفصح ، نحو : «مَّا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ» (1) (وإلّا قَلیلاً).

ومنها : یا ، نحو : یا عبد الله. وأیا ، نحو : أیا عبدَ الله. وهیا ، نحو : هَیا عَبْدَ اللهِ. وأیْ ، نحو : أیْ عبدَ الله ، والهمزه المفتوحه نحو : أعَبْدَ اللهِ.

وهذه الخمسه للنداءِ ویَنْصبن إذا کان المنادی مضافاً کما عرفت ، أو مضارعاً له ، نحو : یا خیراً مِن زَیْدٍ. أو غیر مُعیّن کقول الأعمی ، یا رَجُلاً خُذْ بِیَدی

[شماره صفحه واقعی : 11]

ص: 1346


1- النساء : ٦٦.

والفرق بینها أنّ ( یا ) أعمّ للمنادی ، البعید والمتوسّط والقریب ، دون أخواتها و ( أیا وهیا ) وضعتا لنداءِ البعید ، و ( أی ) وضعت لنداء المتوسّط و ( الهمزه ) للقریب.

النّوع الخامس : حروفٌ تَنصِبُ الفعلَ المُضارعَ

وهی أربعه أحرف.

أنْ : وتسمّی أن الناصبه وتجعل المستقبل فی تأویل المصدر ویختصّ بزمان الاستقبال ، نحو : اُریدُ أن تَقُومَ ، أی : قِیامَکَ.

وَلَنْ : ومعناها نفی المستقبل مع التأکید ، نحو : لَنْ یَضرِبَ زَیْدٌ ، وقالت المعتزله للتأبید ، لأنّ الله تعالی نفی رؤیته بقوله : «لَن تَرَانِی» (1) ، وهو لا یری فی الدنیا والآخره لأنّه لیس فی مکان ولا فی جهه ، فرؤیته لیس ممکناً فیکون لَنْ للنفی الأبدیّ.

وکَیْ : للتعلیل ، ومعناه أنْ یکون ما قبله سبباً لما بعده ، نحو : أسْلَمْتُ کَیْ أدْخُلَ الْجَنَّه ، فیکون الإسلام سبباً لدخول الجنّه.

وإذَنْ : للجواب والجزاء ، کما إذا قیل لک : أنا آتیک ، فَتَقُولُ : إذَنْ أکرِمَک.

وإذا وقعت بعد الفاء أو الواو ، فوجهان ، کقولک مجیباً لمن قال : أنا آتیک ، فإذَنْ أکْرِمُکَ ، جاز الرفع لاعتماد ما بعدها علی ما قبلها ، وجاز النصب لأنّ الفعل مع الفاعل لمّا کان مفیداً مستقلّاً من غیر النظر إلی حرف العطف فکأنّه غیر معتمد علی ما قبلها.

وینصب الفعل المضارع بإضمار أنْ بعد خمسه أحرف وهی : حتَّی ، واللام ، وأوْ بمعنی إلی أنْ ، وواو الجمع ، والفاء فی جواب الأشیاء

[شماره صفحه واقعی : 12]

ص: 1347


1- الاعراف : ١٤٣.

الستّه ، وهی : الأمر ، والنهی والنفی ، والاستفهام ، والتّمنّی ، والعرض ، مثاله : سِرْتُ حتّی أدخُلَ البَلَدَ ، وجِئْتُکَ لِتُکْرِمَنی ، وَلَألْزَمَنَّک أو تُعْطیَنی حَقّی ، وَلا تَأْکُلِ السمَک وتَشْرَبَ اللَّبَنَ ، أی : لا تَجْمَعْ بَیْنَهُما ، وزُرنی فَاُکْرِمَک ، «وَلَا تَطْغَوْا فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی» (1) ، وَما تَأْتینا فَتُحَدِّثنا ، ومعناه نفی الجملتین ، یعنی ما تأْتینا فکَیْفَ تحدّثنا علی معنی أنّ انتفاء الجمله الاُولی سبب لانتفاءِ الجمله الثانیه ، أی : امتنع الحدیث لامتناع الإتیان ، وهَلْ أسْأَلُکَ فَتُجیبَنی ، وَلَیْتَنی عِنْدَکَ فَأفُوزَ ، وألا تَنْزِل بِنا فَتُصیبَ خیراً مِنّا ، أی لیکن منک نزول فإصابه الخیر منّا.

النّوع السادس : حروفٌ تَجزِمُ الفعلَ المُضارعَ

وهی خمسه أحرف : لَمْ : لقلب المضارع ماضیاً ونفیه فیه ، نحو : لَمْ یَضْرِبْ زَیْدٌ أمْسِ.

ولَمّا : مثلها فی قلب المضارع إلی الماضی ، ونفیه فیه لکن یختصّ لمّا باستمرار نفی الفعل فی الزمان الماضی إلی زمان الحال ، فَلَمْ لِنَفی فَعَلَ ، ولَمّا لنفی قَدْ فَعَلَ. تقول : نَدمَ زَیْدٌ ولَمْ یَنْفَعْهُ الندم ، أی عقیب النّدم. ولم لا یلزم استمرار عدم النفع من الماضی إلی وقت الإخبار ، وتقول : نَدِمَ زیدٌ ولَمّا یَنْفَعْهُ الندم ، ولزم لمّا استمرار عدم النفع من الماضی إلی وقت الإخبار ، لأنَّ زیاده معناها بزیاده ما.

وتختصّ أیضاً لمّا بجواز حذف فعله ، نحو : نَدِمَ زَیدٌ ، ولمّا ، أی لمّا ینفعه الندم لأنّ أصله لَمْ فزیدت علیه ما فنابت مناب الفعل ، وأیضاً فیه معنی التوقّع لحصول الفعل المنفیّ بخلاف لَمْ ، نحو : «لَمَّا یَدْخُلِ

[شماره صفحه واقعی : 13]

ص: 1348


1- طه : ٨١.

الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ» (1) ولَمّا یَرْکب الأمیرُ.

ومِنها : لام الأمر التی یطلب بها الفعل ، نحو : لِیَنْصُرْ ، وهِیَ تدخل علی الفعل المضارع المجهول مطلقاً أی سواء کان غائباً ، أو مخاطباً ، أو متکلّماً ، نحو : لِیَنْصُرْ ولِتَنْصُرْ ولِأنْصُرْ ، وإن کان معلوماً تدخل علی الغائب والمتکلّم ، نحو : لِیَنْصُرْ ولِأنْصُرْ.

ومنها : لاء النهی المطلوب بها الترک ، نحو : لا یَضْرِبْ ، وهی تدخل علی جمیع أنواع المضارع المبنیّ للفاعل أو المفعول غائباً ، أو مخاطباً ، أو متکلّماً ، ولا یخفی علیک أنْ لام الأمر ولاء النهی تجعلان الخبر إنشاء. إذا عرفت ذلک ، فاعلم أنّ جوازم المضارع قسمان : قسم یجزم الفعل الواحد وهو : لَم ولَمّا ولام الأمر ولاء النهی ، وقسم یجزم الفعلین وهُوَ : إن الشرطیّه وکلم المجازاه.

فإنْ : تجزم الفعلین المضارعین علی أنّهما شرط وجزاء ، نحو : إنْ تَضْرِبْنی أضرِبْکَ ، وقد تدخل علی الماضیین ، وتقلب الماضی إلی معنی المستقبل ، ولا یعمل فی لفظ ، نحو : إنْ ضَرَبْتَ ضَرَبْتُ ، وإن کان الشرط مضارعاً والجزاء ماضیاً یجزم الشرط دون الجزاء ، نحو : إنْ تَضْرِبْ ضَرَبْتُ ، وإن انعکس الحال جاز فی الجزاء الجزم وعدمه ، نحو : إنْ ضَرَبْتَنی أضْرِبْکَ وأضْرِبُکَ ، وکلم المجازاه ستذکر إنْ شاء الله تعالی.

وَاعْلَمْ : أنّ الجزم إمّا بحذف الحرکه فی غیر الناقص ، وإمّا بحذف النون فی التثنیه والجمع المذکّر والواحده المخاطبه ، وإمّا بحذف الواو والألف والیاء فی الناقص ، کما علم فی التصریف.

[شماره صفحه واقعی : 14]

ص: 1349


1- الحجرات : ١٤.

ویجزم المضارع بإنْ مقدّره فی جواب الأشیاء الستّه الّتی تجاب بالفاء إلّا النفی ، نحو : ایتنِی اُکْرِمکَ ، ولا تَکْفُرْ تَدْخُلِ الجَنَّه ، وامتنع : لا تکفر تدخل النار خلافاً للکسائی ، لأنّ التقدیر إن تکفر تدخل النار ، ونحو : أیْنَ بَیْتُکَ أزُرْکَ ، وهَلْ أسأَلُکَ تُجِبْنی ، ولَیْتَنی عِنْدَک أفُزْ ، وَألا تَنْزِلْ بنا تُصِبْ خَیْراً مِنّا ، والمعنی فی الجمیع إنْ وقع الأوّل ، وقع الثانی.

النّوع السابع : أسماءٌ تَجزِمُ الفِعلَین عَلی مَعنی إنْ لِلشّرط والجَزاء

وهی تسعه أسماء : الأوّل مَنْ : ویستعمل لاُولی العقل غالباً ، نحو : مَنْ یُکْرِمْنی أکْرِمْهُ ، وقد یکون لغیر اُولی العقل ، نحو : «فَمِنْهُم مَّن یَمْشِی عَلَی بَطْنِهِ» (1).

وما : تستعمل لغیر اُولی العقل غالباً ، نحو : «وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِکُم مِّنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ» (2) ، وقد تکون للعاقل کقوله تعالی : «وَالسَّمَاءِ وَمَا بَنَاهَا» (3).

وأیّ : نحو : أیّهمْ یَأَتِنی اُکْرِمْهُ.

ومَتی : لِلزمان نحو : مَتی تَخْرُجْ أخْرُجْ.

وإذْما : أیضاً للزمان ، نحو : إذْ ما تَنْصُرْنی أنْصُرْکَ.

ومَهْما : نحو : مَهْما تَصْنَعْ أصْنَعْ.

وأیْنَ : للمکان ، نحو : أیْنَ تَجْلِسْ أجلِسْ.

[شماره صفحه واقعی : 15]

ص: 1350


1- النور : ٤٥.
2- المزمل : ٢٠.
3- الشمس : ٥.

وأنّی : أیضاً للمکان ، نحو : أنّی تَقُمْ أقُمْ.

وحیثما : أیضاً للمکان ، نحو : حَیثُما تَقْعُدْ أقْعُدْ.

وأمّا الجزم بکیفما وإذا ، فشاذّ لاستحاله المعنی فی کیفما لأنّه من المستحیل ، أن یکون المتکلّم علی أیّ حال یکون المخاطب علیها ، نحو : کَیْفَما تَکُنْ أکُنْ. فیحتمل أن یکون المخاطب مریضاً ولا یکون المتکلّم کذلک ، والمنافاه بین إذا وإن الشّرطیّه لأنّ إذا للتخصیص وإن الشّرطیّه للعموم ، نحو : أنا آتیکَ إذا احْمَرَّ الْبُسْرُ ، وَإنْ تَأْتنی اُکْرِمْکَ.

وکلم المجازاه علی ضَرْبَین : ظرف ، وغیر ظرف. والظرف إمّا أن لا یستعمل إلّا مع ما ، وهو حیثما للمکان وإذ ما للزمان ، وإمّا أن یستعمل مع ما ومجرّداً عنها ، وهو أیْنَ للمکان ، ومتی فی الزمان ، وإمّا أن لا یستعمل مَعَ ما وهو أنّی للمکان.

وغیر الظرف ، مَنْ وما وأیّ ومَهْما وأمثلتها ظاهره ممّا سبق. واعلم أنّ إنْ الشرطیّه وکلم المجازاه تجعلان الخبر إنشاء.

النّوع الثامن : أسماءٌ تَنصِبُ الأسماءَ النّکراتِ علی التّمییز

وهی أربعه أسماء : أوّلها : عشره إذا رکّبت مع أحد واثنین إلی تسعه وتسعین ، نحو : «رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا» (1) ، و «لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَهً» (2) ، وتقول : فی المذکّر واحد واثنان ، وفی المؤنّث واحده واثنتان أو ثِنْتان جار علی القیاس المشهور ، وتقول : فی المذکّر ثلاثه إلی عشره مَعَ التاء وفی المؤنّث ثلاث إلی عشر بلا تاء غیر جار علی القیاس کقوله تعالی :

[شماره صفحه واقعی : 16]

ص: 1351


1- یوسف : ٤.
2- ص : ٢٣.

«سَخَّرَهَا عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیَالٍ وَثَمَانِیَهَ أَیَّامٍ» (1). وإذا کان المعدود مؤنّثاً ، واللّفظ مذکّراً أو بالعکس ، فوجهان ، نحو : جاءنی ثلاثه أشخص من النساء بالنظر إلی اللفظ ، وثلاث أشخص من النساء بالنظر إلی المعدود ، وجاءنی ثلاث أنْفُس من الرجال بالنظر إلی اللفظ ، وثلاثه أنفس من الرجال بالنظر إلی المعدود.

وترکیب المذکّر أحَدَ عَشَر رَجُلاً ، واثنا عشر رجلاً علی القیاس المشهور ، والمؤنّث احدی عشره امرأه ، واثنتا عشره امرأه علی القیاس المشهور ، وتقول فی المذکّر ثلاثه عشر الی تسعه عشر بتأنیث الجزء الأوّل ، وتذکیر الجزء الثانی ، وفی المؤنّث ثلاث عشره إلی تِسع عشره ، بعکس المذکّر. ویسکن الشین ، أهل الحجاز ویکسرها بنو تمیم ، لئلّا یجتمع توالی أربع فتحات فی کلمه واحده.

وتقول فی المذکّر والمؤنّث عشرون وأخواتها إلی تسعین ، وفی المذکّر ، أحَدٌ وعِشْرونَ رَجُلاً ، واثنان وعِشْرُونَ رَجُلاً ، وفی المؤنّث ، إحدی وعِشْرُون امرأه ، واثنتان وعشرون امرأه بتذکیر المعطوف علیه فی الأوّل وعکسه فی الثانی ، وفی المذکّر ثلاثه وعشرون رجلاً إلی تسعه وتسعین بتأنیث المعطوف علیه ، وفی المؤنّث ثلاث وعشرون امرأه إلی تسع وتسعین بتذکیر المعطوف علیه علی غیر القیاس ، وتقول فی مائه وألف ومائتین وألفین ، نحو : مائه رجل ، ومائتا رجل ، وألف رجل ، وألفا رجل ، ومائه امرأه ، ومائتا امرأه ، وألفا امرأه ، وإذا جاوزت مائه یستعمل ما زاد علیها علی ما عرفت من واحد إلی تسعه وتسعین ، وتعطفه علی مائه فتقول : مائه وخمسه رجال ومائه وخمس نسوه ، وفی

[شماره صفحه واقعی : 17]

ص: 1352


1- الحاقه : ٧.

ثمانی عشره فتح الیاء ، وجاز إسکانها ، وقیل : حذفها مع کسر النون لدلاله الکسره علی الیاء ، وقد شذّ فتح النون.

وممیّز الثلاثه إلی العشره مجرور ومجموع لفظاً ، نحو : ثلاثه رجال ، أو معناً ، نحو : ثلاثه رَهْطٍ إلّا فی نحو : ثلاثمائه إلی تسعمائه ، لأنّ قیاسها مئات إن اُرید غیر المذکّر العاقل ، أو مأین یا مِئین إن اُرید المذکّر العاقل.

وممیّز أحَدَ عشر إلی تسعه وتسعین منصوب مفرد کما مرّ.

وممیّز مائه وألف ، وتثنیتهما وجمعه مخفوض مفرد ، نحو : مائه رجل وألف رجل ومائتا رجل وألفا رجل وآلاف رَجل ولا یمیّز الواحد والاثنان استغناء بلفظ معدودهما عنهما فإنّ رجلاً یدلّ علی الواحد ، ورجلین یدلّ علی الاثنین بخلاف الجمع فإنّه لا یدلّ علی المعدود المعیّن.

واعلم : انّ ممیّز العشره فما دونها حقّه أن یکون جمع قِلّه ، نحو : ثلاثه أثواب وعشره أفْلُسٍ إلّا إذا اُعوِزَ ، نحو : ثلاثه شسوع.

وثانیها : کم : الاستفهامیّه ، وممیزها منصوب مفرد ، نحو : کَمْ رَجُلاً عِنْدَک ، وإذا کانت خبریّه فممیّزها مجرور مفرد ، أو مجموع ، نحو : کم رجلٍ عندی ، أو کم رجْالٍ عندی ، وتدخل مِنْ فی ممیّز ( کم ) الاستفهامیه والخبریّه ، نحو : کَمْ مِنْ رَجُلٍ ضَرَبْتَ «وَکَم مِّن قَرْیَهٍ أَهْلَکْنَاهَا» (1). ولهما صدر الکلام.

وثالثها : کَأیِّن الخبریّه ، نحو : کَأیِّنْ رَجُلاً عندی ، وقد تدخل مِن فی ممیّز کأیِّن ، نحو : «وَکَأَیِّن مِّن نَّبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ» (2).

[شماره صفحه واقعی : 18]

ص: 1353


1- الاعراف : ٤.
2- آل عمران : ١٤٦.

ورابعها : کذا : وهی کنایه عن العدد المبهم. نحو : عندی کذا درهماً.

النّوع التاسع : کلمات تسمّی أسماء الأفعال بعضها تنصب وهو ما کان بمعنی الأمر وبعضها ترفع وهو ما کان بمعنی الماضی وهو تسع کلمات. الناصبه منها ستّ کلمات : الأوّل رُوَیْدَ ، نحو : رُوَیْدَ زَیْداً أی : أمْهِلْهُ.

وبَلْهَ ، نحو : بَلْهَ زَیْداً ، أی : دَعْهُ ، ویستوی فیهما لفظ الواحد والجمع والمذکّر والمؤنّث ، نحو : یا رَجُل رُوَیْدَ زَیْداً أو بَلْهَ زَیْداً ، ویا رِجال رُوَیْدَ زَیْداً أو بَلْهَ زَیْداً ، ویا امْرأه رُوَیْدَ زَیْداً أو بَلْهَ زَیْداً.

ودُونَکَ ، نحو : دونک زیداً أی : خذه.

وعَلَیْکَ ، نحو : علیکَ زیداً أی : الزمه.

وها ، نحو : ها درهماً ، أی : خذه وذلک للواحد والاثنین والجمع ، نحو : «هَاؤُمُ اقْرَءُوا کِتَابِیَهْ» (1) ، ویقال : هاء یا امرأه ، وهاؤُنَّ یا نِسْوَه ، والهمزه فیها بمنزله کاف الخطاب ، وقد یحذف الهمزه ، ویلحق الکاف فیقال : هاک هاکُما إلی هاکُنَّ.

ومنها حَیَّهَل ، نحو : حَیَّهَلَ الثریدَ ، أی إیته.

والرافعه منها ثلاث کلمات : هَیْهات ، نحو : هَیْهات زَیْد ، أی بَعُد ، وهَیْهات أبلغ فی الإبعاد من فعله.

وشتّان ، نحو : شَتّانَ زَیْدٌ وَعَمْروٌ ، أی افترقا.

[شماره صفحه واقعی : 19]

ص: 1354


1- الحاقه : ١٩.

وسَرْعانَ ، نحو : سَرْعان زیدٌ ، أی سَرُعَ ، إلّا أنّ سَرعان أبْلَغ فی التأکید مِنْهُ.

النوع العاشر : الأفعالُ النّاقِصَه

وهی ثلاثه عشر فعلاً ، ترفع الاسم وتنصب الخبر وإنّما سمّیت هذه الأفعال ناقصه ، لأنّه لا یتمّ الکلام بالفاعل ، بل یحتاج إلی خبر منصوب ، وهِیَ : کانَ وصارَ وأصْبَحَ وأمسی وأضْحی وَظَلَّ وباتَ وما زال وما بَرحَ وما انفکَّ وما فَتِئَ وما دام ولَیْسَ. وألْحَقَ بعضهم خمسه أفعال بها ، وهِیَ : آضَ وعادَ وغَدا ووقَعَ وراحَ.

ویکون لکان معان : أحدها : ناقصه ، نحو : کانَ زَیْدٌ قائماً ، وقد تجیء للماضی ، نحو : «وَکَانَ فِی الْمَدِینَهِ تِسْعَهُ رَهْطٍ» (1) ، وقد تجیء للمستقبل ، نحو : «وَکَانَ یَوْمًا عَلَی الْکَافِرِینَ عَسِیرًا» (2) وقد تجیء للحال ، نحو : «کَیْفَ نُکَلِّمُ مَن کَانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا» (3) ، وقد تجیء جامعه لذلک ، نحو : «وَکَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا» (4) ، أی : لم یزل علیماً حکیماً فی الزمان الماضی والحال والاستقبال ، وقد تکون تامّه أی لا تحتاج إلی الخبر إذا کانت بمعنی وَقَعَ ، نحو : کانَ الْأمْرُ ، أی : وقع الأمر ، وقد تکون زائده إذا وقعت بین ما التعجّب وفعل التعجّب ، نحو : ما کان أحْسَنَ زَیْداً ، وتکون بمعنی صارَ ، نحو : «وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ» (5) ، وقد تکون فیها ضمیر الشأن ، وحینئذٍ تقع بعدها جمله تفسّر ذلک الضمیر ، نحو : کانَ ٤.

[شماره صفحه واقعی : 20]

ص: 1355


1- النمل : ٤٨.
2- الفرقان : ٢٦.
3- مریم : ٢٩.
4- الفتح : ٤.
5- ص : ٧٤.

زَیدٌ قائمٌ ، أی : کان الشأن زید قائم.

وصارَ : للانتقال من حال إلی حال ، إمّا باعتبار العوارض ، نحو : صارَ الْبِشْرُ أمیراً ، وإمّا باعتبار الحقائق ، نحو : صارَ الماءُ هَواءً ، وقد تکون تامّه إذا کانت بمعنی ذَهَبَ نحو : صارَ زیدٌ إلی عَمروٍ ، أی : ذَهَبَ إلیه.

وأصْبَحَ ، نحو : أصْبَحَ زَیْدٌ غَنِیّاً ، وقد تکون تامّه ، نحو : أصْبَحَ زَیْدٌ ، أی : دخل فی وقت الصباح ، وقد تکون بمعنی صار ، نحو : أصْبَحَ زَیْدٌ فَقیراً.

وأمْسی ، نحو : أمْسی زَیْدٌ عابداً.

وأضْحی ، نحو : أضْحی زیدٌ راکباً.

واعلم : انّ هذه الأفعال الثلاثه الأخیره تجیء علی ثلاثه معان : أحدها : اقتران مضمون الجمله بأوقاتها الخاصّه الّتی هی الصباح والمساء والضّحی ، کما قرنت غنی زید بالصباح ، وعباده زید بالمساء ورکوبه بالضّحی. واثنتان بقیّتان ذکرتا فی بیان أصْبَحَ.

وظَلَّ : لِلاستمرار فی النهار ، نحو : ظَلَّ زَیْدٌ عابِداً.

وباتَ : للاستمرار فی اللّیل ، نحو : باتَ زَیْدٌ مُصَلِّیاً ، وقد تکونان بمعنی صار ، نحو : «ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا» (1) ، فإنّه لا یختصّ زماناً دون زمانٍ ، وبات زیدٌ فقیراً ، أی : صار.

وما زال ، نحو : ما زال زَیدٌ أمیراً.

وما فَتئَ ، نحو : ما فَتئَ زَیْدٌ عالِماً.

وما بَرحَ ، نحو : ما برحَ زَیْدٌ عاقِلاً.

[شماره صفحه واقعی : 21]

ص: 1356


1- النحل : ٥٨ ، والزخرف : ١٧.

وما انْفَکَ ، نحو : ما انْفَکَ زَیْدٌ عالِماً.

واعلم : انّ هذه الأفعال الأربعه للدلاله علی استمرار خبرها لاسمها مُذْ کان قَبِلَهُ ، أی فی زمان یمکن قبول الخبر فی المعتاد ، مثل : ما زال زَیدٌ أمیراً ، أی : مذ کانَ قابلاً للإماره ، لا فی حال کونه طفلاً فیلزمها النفی لیدلّ علی استمرار خبرها لفاعلها ، فیکون هذه الأفعال حینئذٍ بمنزله کان ، لکون هذه الأفعال للنفی ودخول حرف النفی علی النفی مستلزم للإثبات ، لأنّ حرف النفی إذا دخلت علی النفی أفادت الإثبات ولهذا لم یجز أن یقال : ما زال زیدٌ إلّا قائماً ، کما لم یجز أن یقال : کان زیدٌ إلّا عالماً.

وما دام : لتوقیت أمر بمده ثبوت خبرها لاسمها ، نحو : اجْلِسْ ما دام زید جالساً ، ومن ثمّ احتاجَت إلی کلام فیما قبلها لأنّها ظرف والظرف یحتاج إلی کلام لأنّه فضله والفضله لا تجیء إلّا بعد المسند والمسند إلیه.

ولیس : لنفی مضمون الجمله حالاً عند أکثرهم لاستعمال العرب کذلک ، نحو : لَیْسَ زَیْدٌ قائماً ، الآن ، ولا تقول : غداً ، وقیل مطلقاً أی : حالاً کان ، أو غیره کما قال الله تعالی : «أَلَا یَوْمَ یَأْتِیهِمْ لَیْسَ مَصْرُوفًا عَنْهُمْ» (1) ، أی : الْعَذاب فهذه لنفی المستقبل لکون العذاب غیر مصروف عنهم یوم القیامه.

واعلم : أنّه یجوز تقدیم أخبارها کلّها علی اسمها نحو : کانَ قائماً زَیْدٌ ، لکونها أفعالاً ، وجواز تقدیم المنصوب علی المرفوع لقوّتها ، وفی تقدیم الأخبار علی الأفعال ثلاثه أقسام : قسم یجوز وهو من کان إلی

[شماره صفحه واقعی : 22]

ص: 1357


1- هود : ٨.

بات ، نحو : قائماً کانَ زید ، وقسم لا یجوز وهو ما أوّله ( ما ) فإنّه لا یتقدّم علیه معموله ولکن یتقدّم علی اسمه فَحَسْبُ ، خلافاً لابن کیسان وأتباعه ، فإنّه یُجَوِّزُ تقدیم أخبار هذا القسم علی نفسه غیر ما دام ، وقسم مختلف فیه وهو لَیْسَ.

النوع الحادی عشر : أفعالُ المُقَارَبه

وإنّما سمّیت هذه الأفعال ، أفعال المقاربه لأنّها وضعت لدنوّ الخبر إلی فاعلها رجاءً أو حصُولاً أو أخذاً فیه وهی أربعه أفعال : الأوّل : عَسی ، والثانی : کادَ ، والثالث : کَرَبَ ، والرابع : أوشک.

وعملها کعَمَلِ کان لأنّها من أخوات کان ، لکونها أیضاً لتقریر الفاعل علی صفه بسبیل المقاربه رجاءً أو حصولاً أو أخذاً فیه ، إلّا أنّه أفردها بالذّکْر لاختصاص خبرها بالفعل المضارع ، وامتناع تقدیم خبرها علیها ، وجواز تقدیم خبر کان علیها.

أمّا عسی ، فهی غیر متصرّفه وخبرها فعل المضارع مع أنْ ، نحو : عسی زَیْدٌ أن یَخْرُجَ ، وقد تحذف أن ، تشبیهاً بکاد ، نحو : عسی زید یَخْرجُ ، وقد تقع أن مَعَ الفعل المضارع فاعلاً لها ، ویقتصر علیه وحینئذٍ تکون تامّه ، نحو : عسی أن یخرج زید.

وکاد ، نحو : کاد زَیْدٌ یخرجُ ، وخبر کاد الفعل المضارع بغیر أنْ ، وقد تدخل أنْ علی خبر کادَ تشبیهاً بعسی ، نحو : کاد زیدٌ أن یخرجَ.

وأوْشَکَ ، نحو : أوشَک زَیْدٌ یَخْرُجُ ، ویستعمل استعمال عسی وکادَ ، نحو : أوْشَکَ زیدٌ أنْ یَخْرُجَ ، وأوْشَک زیدٌ یَخْرُجُ.

وکَرَبَ یستعمل استعمال کاد ، نحو : کَرَبَ زیدٌ یَخْرُجُ.

ثمّ اعْلم : أنّ معنی عسی مقاربه الأمر علی سبیل الرجاء والطمع ،

[شماره صفحه واقعی : 23]

ص: 1358

تقول : عسی الله أن یَشفی الْمَریضَ ، ترید أنّ قُرُب شفائه مرجوّ من عند الله.

ومعنی کاد مقاربه الأمر علی سبیل الحصول ، نحو : کادت الشَمْس تَغْرُب ، ترید أنّ قربها من الغروب قد حَصَل. وأمّا أوشک ، فمعناه معنی کادَ فی إثبات قرب الحصول ولیس معناه معنی عَسی ، لأنّه لیس فیه معنی الرجاء والطمع وإنّما استعمل أوشک فی اللفظ استعمال عسی وکاد لمشارکته لهما فی أصل باب المقاربه ، وکان القیاس أن یستعمل استعمال کاد لموافقته بکاد فی المعنی ، وهو إثبات قرب الحصول.

وأمّا کَرَبَ فمعناه دنوّ الخبر علی معنی الأخذ والشروع فی الخبر ، فکَرَبَ مخالف لعسی لانتفاء معنی الرجاء والطمع فیه ، ومخالف لکاد أیضاً لحصُول الشروع فی خبر کَرَبَ بخلاف کاد فلم یستعمل کَرَبَ إلّا بالفعل المضارع ، مجرداً عن أنْ لأنّ أنْ للاستقبال ، وخبر کَرَبَ محقّق فی الحال فتحقّق خبر کَرَبَ فی الحال أکثر من تحقّق خبر کاد فی الحال ، لأنّ الخبر فی کاد یصحّ تقدیره مستقبلاً علی وجه یصحّ دخول أنْ لذلک ، وهاهنا لا وجه لتقدیره مستقبلاً لکونه مشروعاً فیه ، فقد تحقّق فیه معنی الحال ، فلم یکن لدخول أنْ فی خبرها وجه لأنّ أنْ للاستقبال.

وقیل أفعال المقاربه سبعه ، فاُلحق بها جَعَل ، وطَفِق ، وأَخَذَ ، وهی مثل کاد ، لقرب معناها من معنی کاد ، تقول : طَفِقَ زَیْدٌ یَفْعَلُ ، وجَعَلَ زَیْدٌ یقول وأخذ بکر ینصُرُ.

وإذا دخل النفی علی کاد فهو کالأفعال علی الأصحّ فکما أنّ الأفعال المثبته إذا دخل علیها النفی کانت للنفّی ، فکذلک تکون کاد ، وقیل : تکون للاثبات ماضیاً کان أو مستقبلاً ، وقیل : تکون فی

[شماره صفحه واقعی : 24]

ص: 1359

الماضی للإثبات وفی المضارع کالأفعال تمسّکاً بقوله تعالی : «فَذَبَحُوهَا وَمَا کَادُوا یَفْعَلُونَ» (1) ، وقد ذبحوا فالذبح یدلّ علی الفعل ، فیکون ، وما کادوا للأثبات ، ویقول ذی الرِمّه :

إذا غَیَّرَ الهَجْرُ المُحِبّینَ لَمْ یَکَدْ***رَسیسُ الْهَوی مِنْ حُبِّ مَیَّه یَبْرَحُ (2)

النوع الثانی عشر : أفعالُ المَدْحِ وَ الذَّمّ

وهی ما وضع لإنشاء مدح أو ذمّ وهی أربعه أفعال ، فمنها نِعْمَ وبئسَ ، یدخلان علی اسمین مرفوعین. أحدهما ، یسمّی الفاعل ، والثانی المخصوص بالمدح والذمّ ، نحو : نِعْمَ الرَجُلُ زَیدٌ ، وبئسَ الرَجُل بَکْرٌ وشرطهما أن یکون معرّفاً باللام کما مرّ أو مضافاً إلی المعرّف بها ، نحو نِعْمَ غلام الرجل زیدٌ ، أو مضمراً ممیّزاً بنکره منصوبه ، نحو : نِعْمَ رجلاً زیدٌ ، أو ممیّزاً بما ، نحو : «فَنِعِمَّا هِیَ» (3) ، فما هنا نکره بمعنی شیء موضعها النصب علی التمییز ، وهو ممیّز لفاعل نِعْمَ ، أی فَنِعْمَ شیئاً هی ، وهی ضمیر الصّدقات وهی المخصوصه بالمدح ، وبعد ذکر الفاعل علی أیّ وجه یذکر المخصوص ، لأنّ ذکر الشیء مبهماً ثمّ مفسّراً أوقع فی النفوس.

والمخصوص مبتدأ ، ما قبله خبره ، أو خبر مبتدأ محذوف ، فعلی الأوّل جمله واحده ، وعلی الثانی جملتان ، وشرط المخصوص أن یکون مطابقاً للفاعل فی الجنس ، والإفراد والتّثنیه والجمع والتذکیر والتأنیث ،

[شماره صفحه واقعی : 25]

ص: 1360


1- البقره : ٧١.
2- هرگاه تغییر دهد دوری ، دوستی دوستان را چنین نیست که رشته ثابت هوی و عشق میّته با دوری زایل شود ، شاهد در دخول حرف نفی است بر مضارع کاد و مفید نفی است ، جامع الشواهد.
3- البقره : ٢٧١.

تقول : نِعْمَ الرَّجُلُ زَیْدٌ ، ونِعْمَ الرَّجُلانِ الزَیْدان ، ونِعْمَ الرِّجالُ الزیْدُونَ ، ونِعْمَتِ المرأه هِنْدٌ ، ونِعْمَتِ الْمَرْأتانِ الْهِندانِ ، ونِعْمَتِ النساء الْهِنْدات ، وقد یحذف المخصوص ، إذا عُلِم ، نحو : «نِّعْمَ الْعَبْدُ» (1) و «فَنِعْمَ الْمَاهِدُونَ» (2).

وساءَ : یجری مجری بِئسَ ، نحو : ساءَ الرَّجُلُ زَیْدٌ ، وساءَ رَجُلاً بَکْرٌ. وقد یستعمل فی الإخبار أیضاً ، نحو : ساءنی هذا الأمر ، وهو نقیض سَرَّنی وساءت الْمَرأه هِنْدٌ ، کما تقول : بئْسَتِ المرأه هِندٌ.

ومنها حَبَّذا : وهو مرکّب من حَبّ وذا ، وفاعله ذا ، ویراد به المشار إلیه فی الذهن ، کما یراد بالرجل فی نِعْمَ الرجلُ زیدٌ ، ولا یتغیّر لفظه سواء کان المخصوص مفرداً أو مثنّی أو مجموعاً أو مُذکّراً أو مؤنّثاً ، نحو : حَبَّذا زیدٌ والزّیدان والزیدون ، وحَبّذا هند والهندان والهندات ، وبعده المخصوص بالمدح وإعرابه کإعراب مخصوص نِعْمَ ، فی جواز کون المخصوص مبتدأ وما قبله خبره ، أو خبر مبتدأ محذوف.

النوع الثالث عشر : أفعالُ القُلُوب

وهی سبعه : ظَنَنْتُ ، وحَسبتُ ، وخِلْتُ ، وزَعَمْتُ ، وعَلِمْتُ ، ورَأَیْتُ ، وَوَجَدْتُ.

وإنّما سمّیت أفعال القلوب لأنّها لا تحتاج فی صدورها إلی الجوارح والأعضاء الظاهره ، بل یکفی فیها القوّه العقلیّه.

وتدخل الجمیع علی المبتدأ والخبر فتنصبهما علی المفعولیّه ، نحو : ظَنَتْتُ زَیْداً قائماً ، وحَسِبْتُ زَیْداً عالِماً ، وخِلْتُ زَیْداً کَریماً ، وزَعَمْتُ بَکْراً فاضِلاً ، وعَلِمْتُ عَمْراً بَخیلاً ، ورَأَیتُ عَمْراً فاسِقاً ، ووَجَدْتُ عَمْراً

[شماره صفحه واقعی : 26]

ص: 1361


1- ص : ٤٤.
2- الذاریات : ٤٨.

لَئیماً ، والثلاثه الاُول للظنّ وتسمّی أفعال الشکّ والثلاثه الأخیره للعلم ، وتسمی أفعال الیقین ، وزعمت للدّعوی والاعتقاد فتکون للعلم و الظنّ.

واعْلم : إنّ حَسِبْتُ وخِلْتُ لازِمان لدخولهما علی المبتدأ والخبر ، دون الخمسه الباقیه فإنّ لکلّ واحد منهما معنیً آخر ، لا یقتضی إلّا مفعولاً واحداً إذا کان بذلک المعنی ، فإنّک تقول : ظَنَنْتُهُ أی : اتَّهَمتُهُ ، وزعمته أی : قلته ، وعلمته أی : عَرَفْتُهُ ، ورأیته أی : أبْصَرْتُهُ ، ووَجَدْتُ الضالَّهَ أی : صادفتها.

ومن خصائصها ، جواز إلغاء العمل وهو إبطال العمل لفظاً ومعنیً متوسّطه أو متأخّره لاستقلال الجزءین کلاماً بخلاف باب أعطیت ، نحو : زَیْدٌ ظَنَنْتُ قائمٌ ، وزَیدٌ عالِمٌ ظَنَنْتُ.

ومنها : إذا ذکر أحدهما ذکر الآخر بخلاف باب أعطیت أیضاً فلا یجوز أن یقتصر علی أحَدِ مفعولیها ، وإن جاز أن لا یذکرا معاً کقوله تعالی : «وَیَوْمَ یَقُولُ نَادُوا شُرَکَائِیَ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ» (1) أی زَعَمْتُموهُمْ مِثلی ، لکون هذه الأفعال داخله علی المبتدأ والخَبَر فکما أنّه لا بدّ للمبتدأ من الخبر وبالعکس لا بدّ لأحد المفعولین من الآخر.

ومنها : التّعلیق ، وهو وجوب إبطال العمل لفظاً دون معنیً ، قبل لام الابتداء والنفی والاستفهام ، نحو : عَلِمْتُ لَزَیْدٌ عالِمٌ ، وعَلِمْتُ ما زَیْدٌ فی الدّار ، وعَلِمْتُ أزَیْدٌ عِنْدَکَ ، أم عَمْروٌ ، لاقتضاء کلّ واحد من هذه الثلاثه صدر الکلام ، فلو عملت لم یکن هذه الأشیاء فی صدر الکلام.

ومنها : أنّه یجوز أن یکون فاعلها ومفعولها ضمیرین لشیء واحد ، نحو : عَلِمْتُنی مُنْطَلِقاً ، وعَلِمتَک مُنْطَلِقاً ، أی علمت نفسی مُنْطَلِقاً وعَلِمْتَ

[شماره صفحه واقعی : 27]

ص: 1362


1- الکهف : ٥٢.

نَفْسَکَ منطلقاً ، ولم یجز فی سائر الأفعال فلا یقال : ضَرَبْتُنی ولا ضَرَبْتَکَ لأنَّ الغالب فی سائر الأفعال تعلّق فعل الفاعل بغیره ،

وهذه السماعیّه أحَد وتسعون عاملاً.

بیان أنواع العوامل القیاسیّ
اشاره

والقیاسِیّه منها سبعه عوامل :

النوع الأوّل : الفِعْلُ

علی الإطلاق أی سواء کان متعدّیاً أو غیر متعدٍّ فإنّه یرفع فاعله ، نحو : ضَرَبَ زَیْدٌ ، وذَهَبَ عَمْروٌ.

والمتعدّی : ما کان له مفعول به ، ویتعدّی إلی مفعول واحد ، نحو : ضَرَبْتُ زَیْداً ، أو إلی اثنین ، نحو : أعْطَیْتُ زَیْداً درهماً ، وعَلِمْتُ زیداً عالماً ، وإلی ثلاثه ، نحو : أعْلَمْتُ زَیْداً عَمْراً جاهِلاً.

والأفعال المتعدّیه إلی ثلاثه مفاعیل حکم مفعولها الأوّل ، کمفعولَی باب أعطیت ، بمعنی أنّه یجوز أن تذکره منفرداً من غیر ذکر المفعولین الآخرین ، کما أنّه یجوز أن تذکر المفعول الأوّل لأعطیت منفرداً عن الثانی ، ومفعولها الثانی والثالث کمفعولی علمت ، بمعنی أنّه یجوز ترک مفعولها الثانی والثالث معاً ولا یقتصر علی أحدهما کما لا یقتصر علی أحَدِ مفعولی علمت.

وغیر المتعدّی : ما یختصّ بالفاعل ، نحو : حَسُنَ زَیْدٌ ، ولتعدیته ثلاثه أسباب : الهمزه ، وتثقیل الحشو ، وحرف الجر ، نحو : أذْهَبْتُهُ وفَرَّحْتُهُ وخَرَجْتُ بِهِ.

والفعل المجهول یرفع المفعول القائم مقام الفاعل ، نحو : نُصِرَ زَیْدٌ ، وإنّما حذف فاعله للتعظیم ، نحو : «خُلِقَ الْإِنسَانُ» (1) ، أو للتحقیر ،

[شماره صفحه واقعی : 28]

ص: 1363


1- النساء : ٢٨.

نحو : شُتِمَ الأمیرُ ، أو للجهل ، نحو : سُرِقَ المالُ ، أو للإبهام ، نحو : قُتِلَ زَیْدٌ ، أو غیرها.

ویسند المبنیّ للمفعول إلی مفعول به ، إلّا إذا کان الثانی من باب علمت ، والثالث من باب أعلمت فإنّهما لا یقعان مقام الفاعل ولا یقال : عُلِمَ قائمٌ زَیْداً لأنَّ المفعول الثانی منه ، مسند إلی المفعول الأوّل دائماً لکونهما مبتدأ وخبراً فی الاصل ، فلو وقع مقام الفاعل لکان مسنداً ومسنداً إلیه فی حاله واحده وهو غیر جائز ، وکذا لا یقال : أعلِمَ فاضِلٌ زَیْداً عمراً ، بأن یقع الثالث مقام الفاعل. والأوّل من باب أعْطَیْتُ ، أولی من الثانی لأنّ مناسبه المفعول الأوّل للفاعل أکثر من مناسبه المفعول الثانی ، لأنّ الأوّل آخِذ والثانی مأخوذ فالأولی أن یقال : اُعْطِیَ زَیْدٌ درْهماً وإن جاز اُعْطِیَ دِرْهَمٌ زَیداً.

النوع الثانی : المَصْدَرُ

وهو الاسم الذی اشتقّ منه الفعل ، ویعمل عمل فعله لازماً ، نحو : أعْجَبَنی ذهابُ زَیْدٍ ، ومتعدّیاً ، نحو : عَجِبْتُ من ضَرْبِ زَیْدٍ عمراً ، کما تقول : أعْجَبَنی أن ذَهَبَ زَیْدٌ ، وعَجِبْتُ من أنْ ضَرَبَ زَیْدٌ عمراً ، ویجوز إضافته إلی الفاعل ، فیبقی المفعول منصوباً ، نحو : عَجِبْتُ مِنْ ضرب زَیْدٍ عمراً. وقد یضاف إلی المفعول فیبقی الفاعل مرفوعاً ، نحو : عَجِبْتُ من ضَرْبِ عمروٍ زَیْدٌ ، ولا یتقدّم علیه معموله ، فلا یقال فی مثل أعجبنی ضَرْبُ زید عمراً ، أعْجَبَنی عمراً ضَرب زیْد ، لأنّ المصدر فی تقدیر أن مع الفعل ، ولا یتقدّم معمول أن عَلیها وإعماله باللام قلیل ، کقول الشاعر :

ضَعیفُ النِکایَهِ أعْداءه***یَخالُ الْفِرارَ یُراخی الْأجَل (1)

[شماره صفحه واقعی : 29]

ص: 1364


1- یعنی آن که ناتوان است از جنگ کردن و کشتن دشمنان خود گمان می کند که فرار از جنگ، اجل و مرگ او را به تأخیر می اندازد ، شاهد در عمل مصدر با الف ولام است. (النِکایه اَعْدائه) جامع الشواهد.
النوع الثالث : اسْمُ الفاعِلِ

وهو ما اشتقّ من فعل لمن قام به الفعل بمعنی الحدوث ، ویعمل عَمَلَ یَفْعَلُ مِنْ فِعْلِهِ ، سواء کان لازماً ، أو متعدّیاً ، بشرط معنی الحال والاستقبال ، نحو : زید ذاهب أخوهُ الآن ، أوْ غداً ، وزَیْدٌ ضارِبٌ غلامُهُ عمراً ، الآن ، وغداً. ولو قلت فیهما أمْسِ لم یجز خلافا للکسائی فإنّه قال : یَعمل اسم الفاعل مطلقاً ، سواء کان بمعنی الماضی ، أو الحال ، أو الاستقبال ، بل یجب أن یضاف إذا کان بمعنی الماضی ، نحو : غُلامُ زَیْدٍ ضاربُ عَمْرو أمْسِ ، إلّا إذا اُرید به حکایه حالٍ ماضیه ، نحو : «وَکَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ» (1) ، فإنّه عمل ولم یضف.

وإن کان لاسم الفاعل الّذی بمعنی الماضی معمول آخر ، غیر الّذی اُضیف إلیه نُصِبَ بفعل مقدّر دلّ علیه اسم الفاعل ، نحو : زَیْدٌ مُعْطی عَمْرو دِرْهَماً أمس.

ویشترط أیضاً أن یعتمد اسم الفاعل علی المبتدأ ، أو ذی الحال ، أو الموصوف ، أو الموصول ، أو الهمزه ، أو ما ، نحو : زَیْدٌ قائمٌ أبُوهُ ، وجاءَ زَیْدٌ عادِیاً فَرَسَهُ ، ومَرَرْتُ بِرَجُلٍ قائم غُلامُهُ ، وجاءَ زَیْدٌ الضارِبُ أبُوه عَمْراً ، وأقائمُ الزَیْدانِ ، وما قائمُ الزَیدان.

واعلم : انّه إذا دخلت اللام علی اسم الفاعل استوی الجمیع من الماضی والحال والاستقبال ، تقول : مَرَرْتُ بالضارب أبُوهُ زَیْداً الآنَ ، أوْ غداً ، أوْ أمس.

[شماره صفحه واقعی : 30]

ص: 1365


1- الکهف : ١٨.

وما وضع منه للمبالغه ، نحو : ضَرّابٌ ، وضَروبٌ ، وصَدیقٌ ، وعَلیمٌ ، وحَذیرٌ ، مثل ما لیس للمبالغه فی العَمَل والشرایط المذکوره ، تقول : زَیْدٌ ضَرّابٌ أبُوهُ عمراً الآنَ ، أو غَداً ، وزَیْدٌ الضَرّابُ أبُوهُ عمراً الآنَ ، أو غَداً أو اَمْسِ.

وحُکم المثنّی والمجموع منه ، مثل مفرده فی العمل والشرایط المذکوره ، تقول : الزیدان ضاربان عمرواً ، والزَیْدُونَ ضارِبُونَ عَمْرواً الآن ، أو غداً ، وتقول الزیدان هما الضاربانِ عَمراً ، والزَیْدونَ هُمُ الضارِبُونَ عمراً ، الآن ، أوْ غَداً ، أوْ أمْسِ. ویجوز حذف نونی تثنیه اسم الفاعل وجمعه السالم المعرّفَیْن بلام التعریف مع العَمَل ، أی مَعَ نصب ما بعدهما تخفیفاً ، أو استطاله بالصله لکون اللام ، بمعنی الموصول ، نحو : قوله تعالی : «وَالْمُقِیمِی الصَّلَاهِ» (1).

النوع الرابع : اسْمُ المَفعُولِ

وهو ما اشتقّ من فعل لمن وقع علیه الفعل ویعمل عمل یُفْعَلُ من فعله متعدیاً الی مفعول واحد أو أکثر ، نحو : زَیْدٌ مَضْرُوبٌ غُلامُهُ.

ویشترط فی عمله ما اشترط فی عمل اسم الفاعل من کونه بمعنی الحال ، أو الاستقبال ، لا بمعنی الماضی بل یجب أن یضاف اسم المفعول الی ما بعده إذا کان بمعنی الماضی إلّا إذا کان مع الألف واللام فإنّه یعمل مطلقاً ، نحو : زَیْدٌ الْمَضْرُوبُ غُلامُه الآن ، أو غداً ، أو أمْسِ.

ویشترط أیضاً أن یعتمد علی ما اعتمد علیه اسم الفاعل من المبتدأ

[شماره صفحه واقعی : 31]

ص: 1366


1- الحجّ : ٣٥ واین بنابر بعضی از قراءات است.

وغیره ، نحو : زَیْدٌ مُعْطیً غُلامُهُ دِرْهماً.

النوع الخامس : الصِّفَهُ المُشَبَّهَه

وهو ما اشتقّ من فعل لازم ، لمن قام به الفعل بمعنی الثبوت وصیغتها مخالفه لصیغه اسم الفاعل علی حَسَبِ السماع ، نحو : حَسَن وکَریمٌ وصَعْبٌ وشدیدٌ ، وتعمل عمل فعلها مطلقاً ، أی من غیر اشتراط الزمان ، لعدم اعتبار الزمان فی مدلولها لأنّ المراد من قولنا ، زیدٌ حَسَنٌ وَجْهُهُ ، استمرار ثبوت الحُسن له ، لا حدوثه ، لکن یشترط اعتمادها علی ما اعتمد علیه اسم الفاعل واسم المفعول ، کما ذکرناه فی اسم الفاعل وإنّما سمّیت مشبّهه ، لأنّها تشبه اسم الفاعل فی الإفراد ، والتثنیه والجمع والتذکیر والتأنیث ، نحو : حَسَنٌ حَسَنانِ حَسَنُونَ حَسَنَه حَسَنَتانِ حَسَناتٌ ، نحو : زَیْدٌ کَرْیمٌ حَسَبُهُ ، وزید حَسَنٌ وَجْهُهُ ، وهِنْدٌ حَسَنٌ وَجْهُها.

النوع السادس : کُلُّ اسْمٍ اُضیفَ إلی اسْمٍ آخَرَ

نحو : غلامُ زیدٍ ، ویسمّی الأوّل مضافاً ، والثانی مضافاً إلیه ، وعمل المضاف أن یجر المضاف إلیه.

والإضافه علی ضربین : معنویّه ولفظیّه.

والمعنویّه : أن یکون المضاف غیر صفه مضافه إلی معمولها ، والمراد ، بالصفه اسم الفاعل والمفعول والصفه المشبّهه وذلک بأن لا یکون المضاف صفه ، نحو : غلامُ زیدٍ ، أو یکون صفه مضافه إلی غیر معمُولها ، نحو : مصارِعُ مِصْرٍ ، فإنّ مصارع صفه لکن غیر مضافه الی معمولها ، لأنّ مصر لیس بمعمول المصارع ، وإنّما معمولها أهل مصر ، وتفید تعریفاً مع المعرفه ، نحو : غلام زید ، وتخصیصاً مع النکره ، نحو :

[شماره صفحه واقعی : 32]

ص: 1367

غُلامُ رَجُلٍ.

واللفظیّه : أن یکون المضاف صفه مضافه إلی معمولها ، نحو : ضارِبُ زَیْدٍ ، وحَسَنُ الوجه ، ولا تفید إلّا تخفیفاً فی اللفظ ، ومن ثَمَّ جازَ : مَرَرْتُ بِرَجُلٍ حَسَنِ الْوَجْهِ ، لأنّه لو أفادت هذه الإضافه تعریفاً لکانَ حَسَنِ الوَجْهِ معرفه فلم یجز جعله صفه لرجل ، لامتناع وقوع المعرفه صفه للنکره ، وَامتنع : مَرَرْتُ بِزَیْدٍ حَسَنِ الوَجْهِ ، لأنّ زیداً معرفه وحَسَن الوجه نکره ، وامتنع وقوع النکره صفه للمعرفه ، وجاز : الضاربا زیدٍ ، والضارِبُوا زیدٍ ، لإفاده التخفیف وهو حذف النون ، وامْتَنَع : الضارِبُ زَیْدٍ ، لعدم وجود التخفیف خلافاً للفرّاء ، فإنّه جوّزه بناء علی أنّ الإضافه سابقه علی الألف واللام.

النوع السابع : کُلُّ اسْمٍ تَمَّ

فینصب اسماً علی التمییز لرفع الإبهام. وتمام الاسم إمّا بالتنوین ، نحو : عندی رِطْلٌ زَیْتاً ، أو بنون التثنیه ، نحو : مَنَوانِ سَمْناً ، أو بنون شبه الجمع ، نحو : عشرون درهماً ، أو بالإضافه ، نحو : عندی مِلؤُه عَسَلاً. وما تمّ بالتنوین ، أو بنون التثنیه جاز إضافته ، نحو : رِطْلُ زَیْتٍ وَمَنوا سَمْنٍ ، وکذا إذا تمّ بنون الجمع ، نحو : أکْرَمینَ أفْعالاً ، واکْرَمی أفْعالٍ.

العوامل المعنویّه

اشاره

وأمّا المعنویّه : فعددان

الأوّل : العَامِلُ فِی المُبتَدَأ وَ الخَبَرِ

أعنی تجرّدهما عن العوامل اللفظیّه لأجل الإسناد وهذا یرفع المبتدأ والخبر.

والمبتدأ : هو الاسم المجرّد عن العوامل اللفظیه المذکوره مسنداً إلیه ، أو الصّفه الواقعه بعد حرف النفی ، أو ألف الاستفهام رافعه

[شماره صفحه واقعی : 33]

ص: 1368

لظاهر ، نحو : زَیْدٌ قائم ، وما قائمٌ الزیدان وأقائم الزیدانِ.

وإنّما قلنا رافعه لظاهر احترازاً به عن الصفه الواقعه بعدهما رافعه لمُضْمَر ، نحو : أقائمانِ الزیدان ، وما قائمُونَ الزیدُونَ ، فإنّها لا تکون مبتدأ ، بل خبر مبتدأ ، والزیدانِ ، والزیدون ، مبتدأ لأنّها لو کانت مبتدأ والزیدان والزیدون فاعلاً لها سادّاً مَسَدّ الخَبَر ، لم تثنّ ولم تجمع ، لأنّ الفعل وشبهه إذا اُسند إلی الظاهر لم یُثَنّ ولم یجمع کما هو المقرر مِنْ قاعدتهم ، فإن طابقت الصفه مفرداً ، جاز أن تکون الصفه مبتدأ والاسم المفرد الواقع بعدها خبره ، وأن تکون الصفه خبراً ، والاسم الواقع بعدها مبتدأ ، نحو : أقائمٌ زَیْدٌ ، وما قائمٌ زَیْدٌ.

والخبر ، هو المجرّد عن العوامل اللفظیه مُسند به مغایر للصفه المذکوره والخبر قد یکون مفرداً ، وقد یکون جمله. والثانی ، علی أربعه أضرب : جمله اسمیّه ، نحو : زَیْدٌ أبوهُ قائمٌ.

وجمله فعلیّه ، نحو : زَیْدٌ قامَ أبوهُ.

وجمله شرطیّه ، نحو : زَیْدٌ إنْ تُکْرِمْهُ یُکْرِمْک.

وَجُمله ظرفیّه ، نحو : زید أمامک. وقد یتقدّم الخبر علی المبتدأ ، نحو : قائمٌ زیدٌ.

الثانی : العَامِلُ فی الفِعْلِ المُضَارِعِ

وهو ما أشبه الاسم بأحد الحروف الزوائد فی أوّله لوقوعه مشترکاً بین الحال والاستقبال ، وتخصیصهُ بالسین وسَوْفَ ، کما أنّ رجُلاً مشترک بین سائر رجال بنی آدم وتخصیصه باللام ، نحو : الرجل. ولا یعرب من الفعل غیره ، إذا لم یتّصل به نون التأکید ، ولا نون جمع المؤنّث.

[شماره صفحه واقعی : 34]

ص: 1369

والمختار عند الکوفیّین فی عامل رفع المضارع أنّ العامل تجرده عن الجوازم والنواصب ، وعند البصریّین وقوعه موقع الاسم ، نحو : زَیْدٌ یَضْرِبُ ، فی موقع زَیْدٌ ضارِبٌ مع خلوّه عن الجازِم ، والناصب فإنّ هذا المعنی یرفع المضارع.

واعلم : انّ العوامل المعنویّه ثلاثه عند الأخفش ، فاثنان ما ذکر فی الکتاب.

وأمّا الثالث : فهو ما یوجب إعراب الصفه ، نحو : جاءنی رَجُلٌ کَریمٌ ، رَأَیْتُ رَجُلاً کَریماً ، ومَرَرْتُ بِرَجُلٍ کَریمٍ ، وعنده أن الصفه تُرفع لکونها صفه لمرفوع ، وتُنصب لکونها صفه لمنصوب ، وتُجرّ لکونها صفه لمجرور ، وهذا المعنی لیس بلفظ.

فتکون العوامل علی هذا القول مائه وواحده ، لکن الجمهور اتّفقوا علی أنّ العوامل مائه لا أزید ، لأنّ الصفه من التوابع ، والتابع مُعْرب بإعراب المتبوع فما یکون عاملاً فی المتبوع ، فهو عامل فی التابع البتّه ، فهذه مائه ، ولا یستغنی الکبیر والصغیر ، والرفیع والوضیع عن معرفتها ، ومن حفظها یحصل له بَصیره فی النحو.

[شماره صفحه واقعی : 35]

ص: 1370

العوامل لملّا محسن

اشاره

عنوان و نام پدیدآور : العوامل لملّا محسن / محسن بن محمدطاهر قزوینی

مشخصات نشر : دیجیتالی،مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اصفهان،1398.

زبان : عربی.

مشخصات ظاهری : 33 صفحه.

موضوع : زبان عربی -- نحو

توضیح : کتاب «العوامل لملّا محسن» (یا عوامل ملا محسن)، اثر عربی ملا محسن قزوینی، کتابی است پیرامون عوامل اِعراب در زبان عربی.

مؤلف عوامل را بیست نوع دانسته است؛ که سیزده تای آن سماعی و بقیه قیاسی است و در تبیین مطالب، علاوه بر استفاده از شواهد قرآنی، روایی، اشعار فارسی و عربی، در لابه لای مباحث با عنوان «تنبیه»، ابهامات را روشن کرده است.

شیوه تنظیم این رساله، همان شیوه کتاب عوامل جرجانی است؛ با این تفاوت که مطالب آن، گسترده و جامع تر بوده و شواهدی که مؤلف بکار برده، در بسیاری از موارد، با آن، متمایز است.

این کتاب در ضمن مجموعه «جامع المقدمات» می باشد.

ص: 1

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحیم أحمدک یا من یرفع إلیه صالح العمل ، واُصلّی علی نبیّک محمّد وآله المبنیّ لهم کرامه المحلّ.

تعریف النحو

أمّا بعد : النحو علم باُصول تعرف بها أحوال أواخر الکلمه إعراباً وبناءً ، والکلمه : اسم ، وفعل ، وحرف ، وهی إمّا : تَعْمل وتُعْمل ، أو تَعْملُ ولا تُعْمل ، أو تُعْمَل ولا تَعْملَ ، أو لا تَعْمل ولا تُعْمل.

العوامل و انواعها

اشاره

والعوامل منها ، تتنوّع علی عشرین نوعاً ، سماعیّه وقیاسیّه ، فالسماعیّه منها : ثلاثه عشر نوعاً ، والقیاسیّه منها : سبعه أنواع ، ونحن نذکر العوامل ونشیر إلی أصناف معمولاتها بعون الله تعالی ، وحُسن توفیقه ومشیئَته.

العوامل اللفظیّه
النوع الأوّل: العوامل السماعیّه
النوع الاول : حروف الجر

النوع الأوّل : من العوامل السماعیّه ، حروف تجرّ الاسم فقط ، وهی علی المشهور سبعه عشر حرفاً. نظمتها بالفارسیّه :

با وتا وکاف ولام وواو ومُنذ ومُذ خَلا ***رُبّ حاشا مِن عَدا فی عَنْ عَلی حَتّی اِلی

[شماره صفحه واقعی : 1]

ص: 1371

وهی الظرف (1) حکماً فلا بدّ لها من متعلّق مثله ، فعلاً کان ، أو شبهه ، أو معناه. فإن کان عامّاً مقدّرا فمستقرّ وإلّا فلغو.

فَمِنْ : لابتداء الغایه مکانا ، نحو سِرْتُ مِنَ البَصْرَه إلیَ الکُوفَهِ ، أو زماناً ، نحو : صُمْتُ من یومِ الجمعه ، أو غیرهما ، نحو : قرأتُ مِن آیهِ کَذا. وللتّبیین ، نحو : قوله تعالی «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ» (2) وعِنْدی عِشْروُن من الدراهم. وللتبعیض ، نحو : أخذت من الدراهم. وللبدل ، نحو : قوله تعالی «وَلَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَا مِنکُم مَّلَائِکَهً» (3). وللتعلیل ، کقول الشاعر :

یُغْضی حَیاءً ویُغْضَی مِن مَهابَتِهِ*** فَلا یُکَلَّمُ إلّا حین یَبْتَسِمُ

وللظرفیه ، کقوله تعالی : «مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ» (4). وتکُون زائده ، فی غیر الموجب أی المنفیّ ، نحو : «مَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا اللَّهُ» (5) و «هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَیْرُ اللَّهِ» (6) وَلا تؤْذِ مِنْ اَحَدٍ.

وإلی : لانتهاء الغایه ، مکاناً ، نحو : سرتُ مِنَ الْبَصرَهِ إلی الْکُوفَهِ ، أو زماناً ، نحو : «أَتِمُّوا الصِّیَامَ إِلَی اللَّیْلِ» (7) ، أو غیرهما ، نحو : قلبی

[شماره صفحه واقعی : 2]

ص: 1372


1- واعلم أنّ متعلّق الظرف والجارّ والمجرور علی أربعه أقسام : لانّه إمّا أن یکون من الأفعال الخاصّه أو من الأفعال العامّه ، وعلی کلّ تقدیر إمّا أن یکون مذکوراً ، أو محذوفاً ، فإذا کان من الأفعال العامّه وکان محذوفاً ، فالظرف مُستقرٌّ لاستقرار ضمیر الفعل فیه (ظرف) للرّبط ، وإلّا فلَغو ، لخلوّ الظرف من هذا الضمیر ، والتوضیح مع الاستاذ ، والأفعال العامّه أو العموم ، هِیَ : کان ، ثبت ، حصل ، استقرّ ، ووُجِدَ مجهولاً ... ، والشبیه بالفعل فی حکم الفعل.
2- الحجّ : ٣٠.
3- الزخرف : ٦٠.
4- فاطر : ٤٠.
5- آل عمران : ٦٢.
6- فاطر : ٣.
7- بقره ، ١٨٧.

إلَیْک ، وتکون بمعنی مع ، قلیلاً ، نحو : «وَلَا تَأْکُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَی أَمْوَالِکُمْ» (1).

والباء : للاستعانه ، نحو : بِسْمِ اللهِ الرحْمنِ الرَّحیمْ ، ولِلْمُصاحبه ، نحو : دَخَلْتُ عَلَیْهِ بِثِیابِ السَّفَرِ ، ومنه ، سُبْحان رَبِّیَ الْعَظیمِ وبِحَمْدِه. وللإلصاقِ ، إمّا حقیقه ، نحو : بِهِ داءٌ ، أو مجازاً ، نحو : مَرَرْتُ بِزَیْدٍ ، أی قَرُبَ مروری منه. وللمقابله ، نحو : بِعْتُ هذا بِهذا. وللتعدیه ، نحو : ذَهَبْتُ بزیدٍ أی صیّرته ذاهباً. وللقَسَمِ ، نحو : بِالله لَاَفْعَلَنَّ کَذا. وللسببیّه ، نحو : ضَرَبْتُ بِسُوءِ أدَبه. وللبدل ، نحو :

فَلَیْتَ لی بِهِم قَوْماً إذا رَکِبُوا***شَنّوا الاِغارَه فُرْساناً وَرُکْباناً (2)

وللتفدیه ، نحو : بأبی أنْتَ وَاُمّی. وبمعنی عن ، نحو : «سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ» (3). وبمعنی فی ، نحو : «بِیَدِکَ الْخَیْرُ» (4) ، وبمعنی اللام ، نحو : «وَإِذْ فَرَقْنَا بِکُمُ الْبَحْرَ» (5). وبمعنی من ، نحو : «عَیْنًا یَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ» (6). وتکُونُ زائدهً قیاساً فی ثلاثه أخبار : الأوّل : خبر لیس ، نحو : لیس زید بقائم. والثانی : خبر ما النافیه ، نحو : ما زید بقائم. والثالث : خبر مبتدأ مقرون بهَلْ ، نحو : هل زید بقائم.

وسماعاً إمّا فی غیر الخبر ، نحو : بحَسْبِک زید ، «وَکَفَی بِاللَّهِ

[شماره صفحه واقعی : 3]

ص: 1373


1- النساء : ٢.
2- ای کاش بدل از آن قوم ، برای من قومی ، بود که هرگاه سوار می شدند ، متفرّق می ساختند غارتگران را ، در حالی که اسب سوار وشترسوار بودند ، شاهد در باء بِهِمْ است که برای بدل است ، جامع الشواهد.
3- المعارج : ١.
4- آل عمران : ٢٦.
5- البقره : ٥٠.
6- الانسان : ٦.

شَهِیدًا» (1) ، وألقی بِیَدِه ، وإمّا فی الخبر غیر ما ذکر ، نحو : حَسْبک بِزَیْدٍ.

وفی : للظرفیّه ، حقیقه ، نحو : الماءُ فی الکُوزِ ، ومجازاً ، نحو : النجاه فی الصدقِ ، کما أنّ الهلاک فی الکِذْبِ. وبمعنی عَلی قلیلاً ، نحو : «وَلَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ» (2). وبمعنی اللام ، نحو : إنّ امرأه دَخَلت النارَ فی هِرَّه حَبَسَتْها. وتکون فِعْلاً ، نحو : فِی بِعَهْدِک.

وعَلی : للاستعلاء ، إمّا حسّاً وهُوَ ما یُشاهَدُ ، نحو : زَیْدٌ عَلَی السَّطْحِ ، أو حکماً وهو ما لا یُشاهَدُ ، نحو : علیه دَیْن. وبمعنی فی ، نحو : دَخَلَ الْمَدینَهَ عَلی حین غَفْلَه مِنْ اَهْلها (3). وتکون اسماً. ویلزمها مِن ، لا غیر ، نحو : رَکبت مِنْ عَلَیْه ، أی من فوقِه وقد تکون فعْلاً ، نحو : «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ» (4).

واللام : للاختصاص الملکیّ ، نحو : المالُ لِزیْدٍ. ولغیر الملکیّ ، نحو : «الْحَمْدُ لِلَّهِ» (5). وللتعلیل ، نحو : ضَرَبْتهُ للتأدیبِ. وللقسم ، فی التعجب کقول الشاعر :

لِلّهِ یَبْقی عَلَی الْأَیّام ذوُحِیَدِ***بِمُشمَخَرٍّ بِهِ الظّیّانُ وَاْلآسُ (6)

[شماره صفحه واقعی : 4]

ص: 1374


1- النساء : ٧٩.
2- طه : ٧١.
3- القصص : ١٥.
4- القصص : ٤.
5- الفاتحه : ١.
6- والباء فی به بمعنی فی والظیان بالظاء المعجمه والیاء المشدده والنون کشدّاد ، الیاسمین الصحرائی والأس بالمدّ والسین المهمله ، شجر معروف. یعنی قسم بخداوند وتعجب می کنم که باقی نمی ماند در روزگار صاحب شاخی که در شاخ او گرههائی بوده باشد در کوه بلندی که در آن کوه است یاسمن صحرائی و درخت مُورِد ، و این کنایه از این است که همه چیز فانی می شود حتی گوسفند کوهی که عمر آن طولانی است. شاهد در بودن لام جارّه است در لله از برای قسم و تعجب با هم و داخل نمی شود چنین لام بر اسمی مگر بر لفظ الله. جامع الشواهد.

وللتوقیت ، نحو : «أَقِمِ الصَّلَاهَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللَّیْلِ» (1). وبمعنی عَنْ مع القول ، نحو : «قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا» (2). وبمعنی إلی ، نحو : «سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَّیِّتٍ» (3) ، وتکون زائده ، نحو قوله [ تعالی ] : «رَدِفَ لَکُم» (4) أی رَدِفَکُمْ. وتکون فعلا ، نحو : لِ زیداً. وفیها معنی النفع کما أنّ فی عَلی ، معنی الضرر ، نحو : دَعا لی ودعا عَلَیْه. ویفتح فی الاستغاثه والتعجب والتهدید ، نحو : یا لَزَید ویا لَلْماءِ ، ویا لَعَمْرو لأَقْتُلَنَّکَ. وفی کلّ مضمر إلّا الیاء ویکسر فی غیرها.

وعَن : للمجاوزه ، نحو : رَمَیْتُ السَّهْمَ عَنْ القَوْسِ ، وللبدل ، نَحو : «لَّا تَجْزِی نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَیْئًا» (5). وبمعنی بَعد ، نحو : «لَتَرْکَبُنَّ طَبَقًا عَن طَبَقٍ» (6) ، أی حالاً بعد حال. وبمعنی علی ، نحو :

لاهِ (7) ابْنَ عمِّکَ لا أفْضَلتَ فی حَسَبٍ***عَنّی ولا أنْتَ دَیّانی فَتُخزونی(8)

[شماره صفحه واقعی : 5]

ص: 1375


1- الإسراء : ٧٨.
2- الإحقاف : ١١.
3- الاعراف : ٥٧.
4- النمل : ٧٢.
5- البقره : ١٢٣.
6- الانشقاق : ١٩.
7- بکسر الهاء ، اصله لله ، حذفت منه اللامین شذوذاً. جامع الشواهد.
8- شاهد درآمدن عن در عنی است بمعنی علی ، ای لا افضلت فی حسب علیّ. جامع الشواهد.

ولاهِ مُخَفَّفُ لِلّهِ. وتکون اسماً مع مِنْ لا غیر ، نحو : جَلَسْتُ مِنْ عَنْ یَمینِکَ.

وحتّی : للانتهاء ، ومدخولها إمّا جزء ما قبلها ، نحو : أکَلْتُ السَّمَکَه حتّی رَأسِها ، أو متّصِل به ، نحو : نُمْتُ البارحه حتّی الصباحِ. وتفید لمدخولها قوّه ، نحو : مات الناس حتّی الأنْبیاء ، أو ضعفاً ، نحو : قَدِمَ الحاجُّ حتّی المشاه ، وتکون للاستئناف فما بَعده مبتدأ ولِلْعَطف ، فکالمعطوف علیه وأوّل الأمثله یحتمل هذین أیضاً وشذّ دخولها علی الضمیر ، نحو :

فَلا وَاللهِ لا یَبْقی اُناسٌ*** فتیً حَتّاکَ یابْنَ أبی زِیادٍ (1)

ورُبَّ : للتّقلیل ، نحو : رُبَّ رَجُلٍ کَریمٍ لَقِیْتهُ ، ورُبَّ رَجُلٍ صالحٍ عِنْدی. وتکون لِلتکثیر ، نحو : رُبَّ رَجلٍ فَقیرٍ أغْنَیْتُهُ. ولها صدر الکلام ، وتختصّ بنکره موصوفه وفعلها ماضٍ محذوف غالباً ، نحو : رُبَّ عصاً کَسَرتُهُ ، وتدخل علی مضمر مبهم مُمیّز بنکره منصوبه علی طبق ما قصد إفراداً وتثنیه وجمعاً ، وتذکیراً وتأنیثاً. والمضمر مفرد مذکّر لا غیر ، نحو : رُبّه رَجُلاً ورَجُلین ورجالاً وَامْرأه وامرأتین ونساء ، وتلحقها ما فتکفّها عن العمل غالباً وتدخل علی قبیلتین ، نحو : ربّما قام زید ، وربّما زید قائم ، وقد تخفّف ، نحو قوله تعالی : «رُّبَمَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کَانُوا مُسْلِمِینَ» (2)

[شماره صفحه واقعی : 6]

ص: 1376


1- لم یسمّ قائله.کلمه لا زائده قبل القسم. توطئه نفی جواب القسم. قوله : یبقی مضارع من البقاء ضد الفناء وروی مکانه یلفی بالفاء وهو مجهول بمعنی یوجد. یعنی پس قسم بخدا که باقی نمی مانند مردمان جوان حتّی تو ای پسر ابی زیاد. شاهد در دخول حتی است بر ضمیر مخاطب شذوذاً و مجرور بودن آن ضمیر به حتّی ، مختصر جامع الشواهد.
2- الحجر : ٢.

والواو : تکون بمعنی ربّ ، فتدخل علی النّکره الموصوفه وفعلها کفعلها ، نحو :

وَبَلْدَهٍ لَیْسَ لَها أنیسٌ*** إلَّا الْیَعافیرُ وَإلَّا الْعیسُ (1)

وللقسم ، نحو : وَاللهِ ما فَعَلْتُ کَذا ، ویختصّ بالظاهر و یحذف فعله ویجاب بغیر الطلب فلا یقال : وَکَ ، وَلا اُقْسِمُ وَاللهِ ، ولا والله أخبرنی ، أو لا تخبرنی.

وَالتاء : للقسم ویختصّ بلفظ الله ویحذف فعله وشذَّ مع السؤال ، نحو :

تالله یا ظَبَیات القاعِ قُلْنَ لَنا***لَیْلایَ مِنْکُنَّ اَمْ لَیْلی مِنَ الْبَشَرِ (2)

وباء القَسَم ، أعمّ منهما نحو : «لَا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَهِ» (3) وَبِکَ أخْبِرْنی ، ولا بدّ لِجَواب القَسَم فی غیر السؤال ، من إحدی الأربعه : اللام وإنْ وما ولا ، ولو تقدیراً ، نحو : «تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْکُرُ یُوسُفَ» (4) أی لا تفتؤ.  ویحذف الجواب إذا توسّط القَسَم بین أجزاء ما یدلّ علیه أو تأخّر عنها ،

[شماره صفحه واقعی : 7]

ص: 1377


1- یعافیر جمع یعفور وبه معنای گوساله وحشی است ، و عیس جمع عَیْساء و به معنای شتر سفید مایل به سرخی است ، ترجمه شعر : چه بسا و چه بسیار شهری که برای آن انیس و ساکنی باقی نمانده مگر گوساله های وحشی و شترهای سفید مایل به سرخی ، و شاهد در واو و بلده است که به جای رُبَّ بکار رفته و بلده را جرّ داده است ، جامع الشواهد.
2- وبعض النسخ بالله بالموحده مکان المثناه وهو متعلق بمحذوف ، ای انشد کنّ بالله. ای اسئلکن بالله. یعنی می پرسم یا قسم می دهم شما را به خداوند ، ای آهوان بیابان هموار و صاف که بگویید به ما که لیلای من از جنس شما آهوهاست یا اینکه لیلی از جنس آدمیان است ، جامع الشواهد.
3- القیامه : ١.
4- یوسف : ٨٥.

نحو : زید والله قائم وزید قائم والله.

والکاف : للتشبیه ، نحو : زید کالأسَدِ. وللتعلیل ، نحو : قوله تعالی : «وَاذْکُرُوهُ کَمَا هَدَاکُمْ» (1) ، وتلحقها ما الکافّه ، نحو :

أخٌ ماجِدٌ لَم یُخْزِنی یَوْمَ مَشْهَدٍ***کما سَیْفُ عمروٍ لَمْ تَخُنْهُ مضارِبُهُ (2)

والمصدریّه ، نحو :

فَلَمّا أصْبَحَ الشَّرَ وأمْسی وهُوَ عُرْیانٌ*** فَلَمْ یَبْقَ سِویَ العُدْوانِ دِنّاهُمْ کَما دانُ (3)

والزائده ، نحو : زَیْدٌ أخی کما أنَّ عَمْراً أخُوکَ. وقد تکون زائده ، نحو قوله تعالی : «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» (4). وتدخل الضمیر علی قلّه ، نحو : ما أنت إلّا کَأنَا.

[شماره صفحه واقعی : 8]

ص: 1378


1- البقره : ١٩٨.
2- هو من قصیده لنهشل بن حرس النهشلی یرثی بها اخاه مالکاً وقد قتل بصفّین بحضرت علیّ بن أبی طالب علیه الصلاه والسلام. یعنی آن مالک برادری است که این صفت دارد که بزرگوار است و این صفت دارد که ذلیل و رسوا نکرد مرا در روز جنگ صفین در نزد امیر المؤمنین علیه الصلوه والسلام ، بلکه کشته شد در حضور آن حضرت ، همچنانکه شمشیر عمرو بن معدی کرب خیانت و کندی نکرد تیزهای دم او در وقتی که زد به کمر شتر و او را دو حصه کرد با بار او. شاهد در کاف کما سیف است که به اعتبار ملحق شدن ماء کافه به او ملغی شده است از عمل جرّ. اما این بنابر روایت رفع سیف است بنابر آنکه بوده باشد ولم تخنه خبر او ، و لکن سیف ، به جرّ هم روایت شده است ، فتأمّل. مختصر جامع الشواهد.
3- سپس چونکه ظاهر شد شرّ و بدی از جانب قبیله بنی ذُهَیْل ، و یا در صبح و شام به کمال وضوح و ظهور رسید ، و جُز دشمنی چیزی باقی نماند ، جزا دادیم آنان را همانگونه که آنان جزا دادند ، یعنی جزیناهم کَجَزائهمْ ، جامع الشواهد.
4- الشوری : ١١.

ومُذْ ومُنْذُ : لابتداء الغایه فی الماضی ، نحو : ما رَأَیته مُذْ ومُنْذُ یَوْم الجمعه. وللظرفیه ، فی الحاضر ، نحو : مُذْ یَومِنا ومُنْذُ شهرنا. ویختصّ بالظاهر ویکونان اسمین بمعنی أوّل المدّه فیلیهما المفرد ، نحو : ما رَأَیته مذْ یومِ الجمعه أو جمیعها فیلیهما ما قصد ، نحو : ما رَأَیتهُ مُذْ یَوْمان أو أیّام فهما مبتدءان وما بعدهما الخبر.

وحاشا وعَدا وخَلا : للاستثناء أی إخراج الشیء عن حکم ما قبلها ، نحو : ساءَ القوم حاشا وعَدا وخَلا زیدٍ. وتکون فعلاً فتنصب ما بعدها علی المفعولیّه ، والفاعل یستتر فیها وجوباً والجمله منصُوب المحلّ علی الحالیّه ، نحو : جاءنی القوم حاشا زیداً أی حال کونهم خالیاً مجیئهم من زید وتدخل علی الأخیرتین ما المصدریّه فالجمله فی تأویل المصدر منصوب علی الظرفیّه بتقدیر الوقت ، نحو : جاءنی القوم ما عدا زیداً أو ما خلا عمراً أی وقت عُدُوّهم عن زید ووقت خلوّهم عن عمروٍ.

ومَنْ جرّ الاسم بهما جعلها زائده ولا بدّ لحروف الجرّ من متعلّق إلّا الحُروف الزائده ، نحو : «کَفَی بِاللَّهِ شَهِیدًا» (1) وکذا رُبَّ والکاف وحاشا وعدا وخلا.

النوع الثانی : حروف مشبّهه بالأفعال

وهی ستّه أحرف : إنَّ وأنَّ وکَأنَّ ولکِنَّ ولَیْتَ ولَعَلَّ ، وتدخل علی المبتدأ والخبر فتنصب الأوّل اسماً ، وترفع الثانی خبراً ولما سوی أنَّ المفتوحه صدر الکلام ، ولها التوسّط (2).

[شماره صفحه واقعی : 9]

ص: 1379


1- النساء : ٧٩.
2- قوله : ولها التوسط أی لأنّ المفتوحه ان تقع وسط الکلام وذلک لانها مع صلتها تؤوّل بالمصدر فلا یتمّ بها الکلام فیحتاج الی جزء آخر حتی یتمّ الکلام قال ابن هشام : الاصح انّها موصول حرفی مؤوّل مع معمولیه بالمصدر فتقدیر بلغنی انک منطلق أو انک تنطلق بلغنی انطلاقک ولنعم ما قال الشاعر الفارسی : اگر خواهی بدانی ای برادر***که چون اَنّ رود تاویل مصدر بدقت سوی اخبارش نظر کن***پس آنکه حذف أنَّ با خبر کن ز جنس آن خبر مصدر بیاور***اضافه کن سوی اسمش سراسر

[إنّ و أنّ] فالأوّلان : لتأکید مضمون الجمله ، لکنّ المکسوره لا تغیّرها والمفتوحه مع جملتها فی حکم المفرد ، نحو : إنَّ زَیْداً قائمٌ ، وبَلَغَنی أنَّ زَیْداً راکِبٌ ، وقد تخفّفان ، فإنّ المکسوره قد تعمل ، نحو : «وَإِنَّ کُلًّا لَّمَّا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمَالَهُمْ» (1) ، وقد تلغی فیلزمها اللام ، نحو : إنْ زید لقائم ، فرقاً بینها وبین إن النافیه. والمفتوحه تعمل وجوباً فی ضمیر الشأن مقدّراً ، نحو : «أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ» (2) ، ویلزمها مع الفعل المتصرّف ، السین ، أو سَوْف ، أو قد ، أو حرف النفی لئلّا یلتبس بالمصدریّه أو لیکون کالعوض ، نحو : عَلِمْتُ أنْ سَیَقُومُ ، أو سَوْفَ یَقُومُ ، أو قَدْ قُمْتَ ، أو لا یَقُومُ. وأمّا مع غیر المتصرّف فلا ، نحو : بَلَغَنِی أنْ لَیْسَ زَیْدٌ قائماً ، «وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَی» (3) ، وتکونان فعلین ، نحو : أنَّ زید وإنّ یا زید وتکون المکسوره اسماً ، نحو : سَمِعْتُ إنَّ زَیْدٍ ، وتکون حرف إیجاب ، نحو : «إِنْ هَذَانِ لَسَاحِرَانِ» (4).

وکَأنَّ : للتشبیه ، نحو : کَأنَّ زیداً الأسَدُ ، وقد تخفّف فتلغی عن العمل ، نحو قول الشاعر :

ونَحْرٍ مُشْرِقِ اللَّوْنِ***کَأنْ ثَدْیاهُ حُقّان (5)

[شماره صفحه واقعی : 10]

ص: 1380


1- هود : ١١١.
2- یونس : ١٠.
3- النجم : ٣٩.
4- طه : ٦٣.
5- لم یسمّ قائله الواو بمعنی ربّ والنحر بالنون والحاء والراء المهملتین کفلس موضع القلاده من الصدر والمشرق اسم فاعل من اشرق بمعنی اضاء وثدیاه تثنیه ثدی وهی بالمثلثه والدال المهمله والیاء معروفه وحقّان تثنیه حقّه وهی بضمّ الحاء المهمله وتشدید القاف والهاء معروفه أی مثلها فی الاستداره والصغر. یعنی : بسا بالای سینه و گودی زیر گلویی که این صفت دارد که درخشنده رنگ بُوَد که گویا دو پستان آن سینه مثل دو حُقّه بُوَد در گِردی و کوچکی. شاهد در کَاَنْ است که چون مخفّف شده است ملغی شده است از عمل و اگر عمل کرده بودی بایست «ثدیَیْه» به نصب بگوید و بعضی قائل شده اند به اعمال او و گفته اند که اسم او ضمیر شأن مستتر است ، جامع الشواهد.

ولکنَّ : للاستدراک ، ویقع بین الکلامین المتغایرین ، نحو : جاءنی زید لکِنَّ عَمراً لَمْ یجئ. وتخفّف فتلغی عن العَمل ، ویجوز معها مطلقاً الواو للعطف ، أو الاعتراض علی خلاف فیها ، نحو : «وَمَا کَفَرَ سُلَیْمَانُ وَلَکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا» (1).

ولیتَ : للتمنّی ، ویعمّ للممکن والمحال ، نحو : لَیْتَ زَیْداً فاضِلٌ ، ونحو :

فَیالَیْتَ الشبابَ لَنا یَعُودُ***فَاُخبِرَهُ بِما فَعَلَ الْمَشیبُ (2)

ولَعَلَّ : للترجّی ، ویختصّ بالممکن ، نحو : لعلّ زیداً فاضِلٌ ، وقوله تعالی : «فَلَعَلَّکَ تَارِکٌ بَعْضَ مَا یُوحَی إِلَیْکَ» (3) ، وفیها لغات کثیره منها عَلَّ ، ومنه قول الشاعر :

لا تُهینَ الْفَقیرَ عَلَّکَ اَنْ تَرکع***یَوْماً وَالدَّهْرُ قَدْ رَفَعَهُ (4)

[شماره صفحه واقعی : 11]

ص: 1381


1- البقره : ١٠٢.
2- پس ای کاش جوانی ما بر می گشت و در آن صورت خبر می دادم آن را از آنچه که پیری بر سر ما آورده است ، جامع الشواهد.
3- هود : ١٢.
4- هو من ابیات للأضبط بن قریع السعدی. قوله : تُهین بضمّ المضارعه من الاهانه بمعنی لإذلال. یعنی خواری مرسان و پست مشمار البته فقیر را ، شاید که تو پست شوی بحسب رتبه و قَدْر ، در روزی و حال آنکه روزگار بتحقیق که بلند سازد او را. شاهد در حذف نون خفیفه است از تهین که در اصل لا تهینن بوده است ، به جهت رفع التقای ساکنین که نون خفیفه ولام الفقیر بوده باشد بعد از اسقاط همزه وصل قبل از لام در الف و لام او ، جامع الشواهد.

ویلحق الکلّ ما ، فتکفّها عن العمل علی الأفصح ، نحو : إنَّما قامَ زَیْدٌ ، وإنَّما زَیْدٌ قائمٌ.

تَنْبیهٌ : وجه مشابهه تلک الحروف بالأفعال أنّها مثلها لفظاً ومعنیً ، أمّا لفظاً فلکونها ثلاثیّه ورباعیّه وخماسیّه ومبنیّه علی الفتح وموازنه لها مدغمه ، وأمّا معنی فلکونها بمعنی حَقَّقْتُ وشَبَّهْتُ وَاستدرکت وتَمَنَّیْتُ وتَرَجَّیْتُ.

النوع الثالث : ما ولا المُشبَّهتان بلیس

فی النفی والدخول علی المبتدأ والخبر ،[ ترفعان ] الاسم و [ تنصبان ] الخبر مثله ، وما ، أشبه بلیس من لا ، لکونها لنفی الحال بخلاف لا ومن ثمّ یعمل ما مطلقاً ولا ، یختصّ بالنکرات ، نحو : ما زَیدٌ قائماً ، وما أحَدٌ خیراً مِنْک ، وَلا رَجُلٌ أفْضَلَ منْکَ ، وقَدْ تزاد التاء مَعَ لا فی الأحیان للتأنیث ، أو المبالغه فیجب حذف أحد معمولیها والأشهر الاسم ، قال الله تعالی : «وَّلَاتَ حِینَ مَنَاصٍ» (1) وکقول الشاعر :

نَدِمَ البُغاه وَلاتَ ساعَهَ منْدَمٍ***وَالْبَغْیُ مَرْتَعٌ مُبْتَغِیهِ وَخِیمٌ (2)

أی ولات الساعه ساعه مندم.

[شماره صفحه واقعی : 12]

ص: 1382


1- ص : ٣.
2- ستمگران پشیمان شدند و هنگام ، هنگام پشیمانی نیست ، و ستمگری چرا گاهی است سنگین و بد عاقبت ، جامع الشواهد.

وإنْ ، تعمل قلیلاً کقول الشاعر :

إنْ هُوَ مُسْتَوْلیاً عَلی أحَدٍ***إلّا عَلی أضْعَفِ المَجانینِ (1)

وإذا انتقض النفی بإلّا ، أو تقدّم الخبر أو زیدَ إنْ ، بطل العمل ، نحو : ما زیدٌ إلّا قائمٌ ، وما قائمٌ زیدٌ وما إنْ زیدٌ قائمٌ ، وقد یکون لا ، لاستغراق النفی للجنس فینعکس العَمَل إنْ تلیها نکره مضافه أو مشبّهه بها ، نحو : لا غلامَ رَجلٍ أفضلَ منک ، ولا عِشْرینَ دِرْهماً لَکَ. ومَعَ الإفراد ، البناء علی ما ینصب به ، نحو : لا مُسْلِمَ أو لا مُسْلِمَیْن أو لا مُسْلِماتٍ فیها. وفی التعریف أو الفصل بینه وبین لا ، وجب الرفع والتکریر ، نحو لا زَیْدٌ فی الدار ولا عمروٌ ، ولا فی الدارِ رجلٌ ولا امرأهٌ ، وکثیراً ما یحذف أحَدَ معمُولیها ویبقی الآخر ، نحو : لا عَلَیْکَ ، أی لا بأسَ عَلَیْکَ ، ومنه : «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ».

النوع الرابعُ : حروف تنصب اسماً واحداً

وهی سبعه أحرف ، یا وأیا وهَیا وأیْ والهمزه المفتوحه والواو وإلّا.

فالخمسه الأُوَل ، حروف النداء ومدخولها المنادی وهو ینصب بها إن کان نکره کقول الأعمی ، یا رَجُلاً خُذْ بیدی ، أو مضافاً ، نحو : یا عبدَ اللهِ ، أو مضارعاً له ، نحو : یا طالعاً جَبَلاً إذ الأوّل عامل فی الثانی ، والثانی مخصّص للأوّل کالأوّل ، ویبنی علی ما یرفع به إن کان مفرداً معرفه ، نحو : یا زیدُ ویا زَیْدانِ ویا زَیْدونَ ، ویفتح بألف الاستغاثه ، نحو : یا زیداه ، ویخفض بلامها ، ولامَی التعجّب والتهدید ،

[شماره صفحه واقعی : 13]

ص: 1383


1- او جُز بر ضعیف ترین دیوانگان بر هیچ کسی تسلّط وقدرت ندارد ، و شاهد در إنْ نافیه است که هُوَ اسم آن و مستولیاً خبر آن است ، جامع الشواهد.

نحو : یاَللهِ لِلْمَظلوم ، ویا للماءِ ویا لَعَمروٍ لأقْتُلَنَّکَ.

وأمّا موارد استعمالاتها ، فالهمزه للقریب ، وأیا ، وهیا للبعید ، وأی للمتوسّط ، ویا أعمّ ویتعیّن فی اسم الله تعالی والاستغاثه والندبه ، نحو : یا وَیْلَتا ، وقد یحذف حرف النداء ، نحو : اللّهُمَّ ، فإنّ أصله یا الله ، فحذفت ( یا ) وعوّضت عنها المیم.

فائدتان : الاُولی : لا یدخل حرف النداء علی الألف واللام ، إلّا فی یا الله فلا یقال ، یا الرجل بل یتوسّط إمّا بأیّ ، نحو یا أیّها الرجل ، فأیّ منادی مفرد معرفه ، والرجل صفه له مرفوع حملاً علی لفظه ، أو باسم الإشاره ، نحو : یا هذا الرجُل ، کالأوّل أو باجتماعهما نحو : یا أیّ هذا الرجل ، فهذا مرفوع محلاً صفه لأیّ ، والرجل مرفوع علی أنّه صفه لهذا ، أو بدل عنه ، أو عطف بیان له.

الثانیه : قد یضاف المنادی الی الیاء ، نحو : یا غلامی ، فیجوز قلبها ألفاً ، نحو : یا غلاماً ، أو تاء مع الألف ، نحو : یا أبَتا ، أو بدونه ، نحو : یا أبَتَِ فتحاً وکسراً ، ویجوز الحاق هاء السکت وقفاً ، نحو : یاغلاماه ویاأبتاه.

تنبیهٌ : قد اختلف فی نصب المنادی فقیل بتلک الحروف وهو ما اخترناه ، وقیل بفعل محذوف من نحو : ادْعُو أو أطْلُبُ.

والواو ، بمعنی مَعَ ، نحو : اسْتَوَی الماء والخَشَبَه ، وکفاک وزَیْداً دِرْهمٌ ، ویُسمّی منصوبها مفعولاً معه.

وإلّا للاستثناء ، ومنصوبها المستثنی وما اعتبر مغایرته له فی الحکم ، المستثنی منه ، وشرط نصبه أن یکون المستثنی فی کلام تامّ أی ما ذکر فیه المستثنی منه موجب ، نحو : جاءنی الْقَوْمُ إلّا زَیداً ، أو مقدّماً

[شماره صفحه واقعی : 14]

ص: 1384

علی المستثنی منه ، نحو : ما جاءنی إلّا زیداً أحد ، أو منقطعاً ، أی غیر داخل فی المستثنی منه قصداً ، نحو : ما جاءنی أحَدٌ إلّا حِماراً ، ویجوز النصب ، ویختار البدل إذا کان الکلام تامّاً غیر موجب ، نحو : «مَّا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ» (1) وإلّا قلیلاً ، ویعرب بحَسَب العوامل إذا کان مفرّغاً أی لم یذکر معه المستثنی منه ، نحو : ما ضَرَبَنی إلّا زَیْدٌ ، ولَسْتُ إلّا قائماً ، وما مَرَرْتُ إلّا بزیدٍ.

تنبیهٌ : قیل انتصاب المستثنی لیس بإلّا بل بفعل مقدّر ، أی أسْتَثْنی ، وقیل بالمذکور لکن بتوسّطها.

تتمیمٌ : قد یستثنی بغیر وسوی وسواء ، والمستثنی بها مجرور بالإضافه ، وغیر ، اُعرب کالمستثنی بإلّا علی التفصیل ، وسوی وسواء ینصب علی الظرفیّه. وبحاشا وعدا وخلا وما عدا وما خلا ، علی ما مضی وبِلَیْسَ ولا یکون ، نحو : سیجیء أهلک لیس زیداً ولا یکون بِشْراً ، والمستثنی بهما نصب علی الخبریه ، والاسم مستتر فیهما وجوباً ، والجمله منصوب المحلّ علی الحالیّه.

وبلا سیَّما : نحو : اکْرِم الْقَوْمَ لا سِیَّما زیداً وسِیَّما زیداً ، بتقدیر لا وفیما بعدها ثلاثه أوجه ، الرفع علی الخبریّه لمبتدأ محذوف وما فیها موصوله أو موصُوفه أی لا سیّ الّذی ، أو شیء هو زید موجود. والجرّ علی إضافه سیّ إلیه وما زائده ، أی لا سیّ زَیْدٍ موجود والجمله حال فی الحالین. والنصب علی الاستثناء فیکون لا سیّما منقوله من أحد الأوّلین مبقاه علی ما کانت علیه وکخصوصاً إعراباً ومعنیً.

[شماره صفحه واقعی : 15]

ص: 1385


1- النساء : ٦٦.
النّوع الخامسُ : حروف تنصب الفعل المضارع

وهی أربعه أحرف : أنْ ولَنْ وکَیْ وإذَنْ.

فَأنْ : نحو : «أَن تَصُومُوا خَیْرٌ لَّکُمْ» (1). ویجیء علی وجوه اُخر غیرها کالمخفّفه عن المثقّله ، نحو : «عَلِمَ أَن سَیَکُونُ مِنکُم مَّرْضَی» (2). والزائده ، نحو : «فَلَمَّا أَن جَاءَ الْبَشِیرُ» (3). والمفسّره لما هو بمعنی القول لا صریحه ، نحو : «وَنَادَیْنَاهُ أَن یَا إِبْرَاهِیمُ» (4). والّتی بعد العلم هی المخفّفه لا الناصبه وفیما بعد الظنّ وجهان ، نحو : ظَنَنْتُ أن لا یَقُوم.

ولَنْ : لنفی الاستقبال وتنصب مطلقاً ، نحو : «فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی» (5).

وَکَیْ : تفید نوعاً من التّعلیل وتنصب إذا کان ما قبلها سبباً لما بعدها ، نحو : أسْلَمْتُ کَیْ أدْخُلَ الجنّه.

وإذَنْ : جواب وجزاء وتنصب مستقبلاً إذا لم یعتمد علی ما قبلها کقولک : إذَنْ تَدْخُلَ الجنَّهَ ، لِمَنْ قال أسْلَمْتُ ، وأمّا مَعَ الحال أو الاعتماد فلا ، کقولک لِمَنْ یحدّثک : إذاً أظنُّکَ کاذِباً ، أو إنْ أتَیْتنی إذَنْ اُکْرِمُک ، وَمَعَ العطف وجهان ، نحو : آتیکَ فَإذَنْ اُکْرِمُک.

النّوع السادسُ : حروف تجزم الفعل المضارع

وهی خمسه أحرف : لَمْ ولَمّا وَلام الأمر ولاء النهی وإن الشرطیّه.

فَلَمْ ولَمّا : لقلب المضارع ماضیاً ونفیه ، نحو : لَمْ یَضْرِبْ ولَمّا ٠.

[شماره صفحه واقعی : 16]

ص: 1386


1- البقره : ١٨٤.
2- المزّمل : ٢٠.
3- یوسف : ٩٦.
4- الصافات : ١٠٤.
5- یوسف : ٦٠.

یَضْرِبْ ، ویختصّ لم بمصاحبه حرف الشرط ، نحو : إنْ لَمْ تَفْعَلْ أفْعَل ، وجواز انقطاع منفیّها ، نحو : لَمْ یَضْرِبْ ثمَّ ضَرَبَ ، ولَمّا بجواز حذف فعلها کَشارَفْتُ المَدینَهَ فَلَمّا ، أی لمّا أدخلها ، ویتوقّع ثبوته ، نحو : «لَّمَّا یَذُوقُوا عَذَابِ» (1) وهی مَعَ المضارع جازمه ، ومَعَ الماضی ظرف ، نحو : لَمّا قُمْتَ قُمْتُ ولَمّا لَمْ تَقُمْ قُمْتُ ومَعَ غیرهما بمعنی إلّا ، نحو : «إِن کُلٌّ لَّمَّا جَمِیعٌ لَّدَیْنَا مُحْضَرُونَ» (2).

ولام الأمر : لطلب الفعل ، نحو : لِیَضْرِبْ زَیْدٌ ، ویدخل علی الغائب والمتکلّم دون المخاطب إلّا أن یکون مجهولاً.

ولاء النهی : لطلب الترک وتدخل علی الصیغ مطلقاً ، نحو : لا یَضْرِبْ ولا تَضْرِبْ ولا نَضْرِبْ.

وإنْ : یدخل علی فعلین یسمّی الأوّل شرطاً ، والثانی جزاء فیجزم ما کان مضارعاً ، وفیما قبله ماضٍ وجهان ، نحو : إنْ تَقُمْ أقُمْ ، وإنْ قُمْتَ أقُمْ أو أقُومُ.

فوائد : الاُولی : فیما عطف علی الجزاء المجزوم الجزم بالعطف والنصب بإضمار أنْ والرفع علی الاستئناف ، نحو : إنْ تَأْتِنی آتِکَ فَاُحدِّثکَ ، وفیما عطف علی الشرط المجزوم الأوّلان.

الثانیه : یجوز حذف شرطها مَعَ لا ، نحو : قُمْ وإلّا أقُمْ.

الثالثه : کثیراً ما یعطف جملتها علی ما یحذف کلَوْ الشرطیّه ، نحو : تصدّق وإنْ کان درهماً ، أی إنْ کان زایداً وإن کان درهماً ، واکْرِم الضَّیْفَ وَلَوْ کانَ کافِراً ، أی لو کان مؤمناً ولو کان کافراً.

[شماره صفحه واقعی : 17]

ص: 1387


1- ص : ٨.
2- یس : ٣٢.

الرابعه : الجزاء إن امتنع جعله شرطاً یجب فیه الفاء کالجمله الاسمیّه والطلبیّه ، والفعل الجامد کعَسی والمقرون بقَدْ ، أو السین ، أو سَوْفَ ، أو لَنْ ، أو ما ، أو لا ، وإن لم یمتنع فإن کان ماضیاً لفظاً أو معنی بغیر قد ، فیمتنع وإلّا فوجهان ، نحو : إنْ ضَرَبْتَنی فَأضْرِبْکَ أو أضربُک.

النّوع السابعُ : أفعال تسمّی الأفعال الناقصه

تدخل علی المبتدأ والخبر فترفع الأوّل اسماً لها ، وتنصب الثانی خبراً لها ، وهی کثیره منها : کانَ وصارَ وأصْبَحَ وأمْسی وأضْحی وظَلَّ وباتَ ومَا انْفَکَّ وما زال وما فتئ وَما بَرحَ وما دامَ ولَیْسَ.

فکان ، لثبوت الخبر للاسم ، نحو : کانَ زَیْدٌ قائماً ، وبمعنی صارَ ، نحو :

بِتَیْهاءَ قَفْرٍ وَالْمَطِیُّ کَأنَّها***قَطَا الحَزْن قَدْ کانَتْ فراخاً بُیُوضُها (1)

ویکون فیها ضمیر الشأن ، نحو :

إذا مِتُّ کانَ الناسُ صِنْفانِ شامِتٌ***وآخَرُ مُثْنٍ بِالَّذِی کُنْتُ أصْنَعُ (2)

[شماره صفحه واقعی : 18]

ص: 1388


1- در بیابان سرگردان و بی آب و گیاه و شتر را هوار گویا آن شتر کبوترانی هستند در زمین سخت که تخمهای آنها جوجه گردیده باشد ، و شاهد در کانت است که به جای صارت بکار رفته است ، جامع الشواهد.
2- هو من ابیات لعجیر بن عبد الله بن همام السلولی. قوله : «متّ» متکلّم من الموت خلاف الحیاه ، وصنفان ، تثنیه صنف وهو بالکسر ، القسم من الشیء ، والشامت بالشین المعجمه والمثنّاه ، فاعل من الشماته ، وهو فرح العدو ببلیه الشخص ، ومثن بالمثلثه والنون ، اسم فاعل من اثناه ، أی وصفه بمدح واصنع ، متکلم من الصنع بمعنی العمل. یعنی هرگاه بمیرم ، می باشند مردم بر دو قسم نسبت به من : بعضی از ایشان شماتت کننده اند و خوشحال می شوند از مردن من و بعضی دیگر ستایش کننده اند مرا بخوبی ، بسبب آنچنان نیکی که بودم که می کردم در حقّ ایشان. شاهد در بودن اسم کان است ، ضمیر شأن مستتر بعد از او ، و جمله الناس صنفان ، مبتدأ و خبر در محل نصب ، بنابر آنکه خبر بوده باشد از برای کان ، و مفسّر بوده باشد مر ضمیر شأن مستتر را. جامع الشواهد.

وتامّه بمعنی ثَبَتَ ووَقَعَ ، نحو : «کُن فَیَکُونُ» (1). وکانَتِ الْکائِنَهُ.

وزائده ، نحو : «کَیْفَ نُکَلِّمُ مَن کَانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا» (2). وقد تحذف إمّا وَحْدها ، نحو : أمّا اَنْتَ مُنْطَلِقاً انْطَلَقْتُ ، أی لِأَنْ کُنْتَ مُنْطَلِقاً ، أو مع أحَد معمُولیها ، نحو : إنْ خیْراً فَخَیْراً ، منصوبین ، أو مرفوعین ، أو مختلفین ، أو معهما ، نحو : افْعَل هذا ، إمّا لا ، أی : إنْ کنت لا تفعل غیره ، زِید ما عوضاً عن المحذوف ، وقد یحذف النون من مضارعها المجزوم إذا لم یتّصل به ضمیر بارز ولم یسکن ما بعده ، نحو : «لَمْ أَکُ بَغِیًّا» (3).

وصارَ ، للانتقال ، نحو : صار زیدٌ غَنِیّاً ، وتکون تامّه ، نحو : صار زیدٌ الی عَمرو أی انتقل إلیه.

وأصْبَحَ وأمْسی وأضْحی لاقتران مضمون الجمله بأوقاتها ، وهی الصباح والمسی والضُّحی ، نحو : أصْبَحَ ، وأمْسی ، وأضْحی زیدٌ أمیراً ، أی اقترن إمارته بتلک الأوقات. وتکون بمعنی صار ، نحو : أصْبَحَ ، أو أمْسی ، أو اَضْحی زیدٌ غَنیّاً ، وتامّه بمعنی الدخول فی تلک الأوقات ، نحو : أصْبَحَ ، أو أمْسی ، أو أضْحی زیدٌ أی دخل فیها.

وظلَّ وباتَ ، لاقتران مضمون الجمله بوقتهما ، نحو : ظَلَّ أوْ باتَ زیدٌ قائماً ، أی قام فی جمیع نهاره أو لیله ، ویجیئان بمعنی صار ، نحو : ظلّ أو

[شماره صفحه واقعی : 19]

ص: 1389


1- یس : ٨٢.
2- مریم : ٢٩.
3- مریم : ٢٠.

بات زیدٌ قائماً ، أی صار قائماً ، وتامّتین علی قلّه ، نحو : ظِلْتُ أو بِتُّ بمکانِ کذا ، أی کنت بها نهاراً أو لیلاً.

وما زالَ وما بَرحَ وما فَتئ ومَا انْفَکّ ، لاستمرار ثبوت الخبر للاسم ، نحو : ما زال زیدٌ کریماً ، أی استمرّ کرَمه ، وکذا أخواته ویلزمها النفی ولو تقدیراً ، نحو : «تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْکُرُ یُوسُفَ» (1).

وما دام للتوقیت ، وما فیها مصدریّه وما زال قبله کلام ، نحو : اجْلِسْ ما دامَ زیدٌ جالِساً.

ولَیْسَ ، لنفی مضمون الجمله حالاً ، نحو : لَیْسَ زَیْدٌ بَخیلاً ، ویجوز تقدیم أخبارها کلّها علی أسمائها ، نحو : کان قائماً زیدٌ ، وأمّا علیها فیمتنع فی ما دام ، واختُلِف فی لیس وما یلزمه النفی ویجوز فی البواقی.

تنبیهُ : غیر الماضی منها یعمل عمله ولیس فی لیس تصرّف.

فائده : تسمّی تلک الأفعال ناقصه لأنّها لا تتمّ بالمرفوع کسائر الأفعال.

النّوعُ الثامِنُ : أفعال تسمّی أفعال المقاربه

وهی کالأفعال الناقصه إلّا أنّه التزم فی خبرها المضارع إلّا ما شذّ وهی عَسی وحَری وَاخلَوْلَقَ وکادَ وکرَبَ وأوْشک وأنْشَأَ وطَفِقَ وجَعَلَ وأَخَذَ وعَلَقَ ، وهی لدنوّ الخبر للاسم رجاءً أو حصولاً أو أخذاً فیه.

والأوّل : عَسی وحَری وَاخلَوْلَقَ وخبرها مع أن ، نحو : عَسی زیدٌ أن یقوم ، ویجوز حذف أن فی خبرها ، نحو : عَسی زَیْدٌ یخرج ، أی عسی زیدٌ خارجاً

[شماره صفحه واقعی : 20]

ص: 1390


1- یوسف : ٨٥.

وإذا قدّم الفعل ، نحو : عَسی أن یَقُوم زَیْدٌ فیحتمل التامّ والنقص ، نحو : حَری زَیْدٌ أن یَقُومَ ، واخْلَوْلَقَ السَّماءُ أنْ تَمْطَر.

الثانی : کادَ وکرَبَ وأوْشَک ، نحو : أوْشَک زیدٌ أن یَقُومَ وکثر أنْ فی أوْشَک وقَلَّتْ فی أخَویْه.

الثالثُ : البواقی ، نحو : «وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّهِ» (1). وأنْشَاَ أو جعَلَ أو أخَذَ أو عَلَقَ السائقُ یَحْدو ، أی شرع فیه ، ولیس معها أنْ ، لأنّها للحال وأن للاستقبال ، ولم یستعمل غیر الماضی من تلک الأفعال إلّا یَکادُ ویوشک ومُوشِک اسم فاعل.

النّوع التاسِعُ : أفعال تسمّی أفعال المَدْح والذّم

ویکون بعدها اسمان مرفوعان ، أحدهما الفاعل والآخر المخصوص بأحدهما ، وهی أربعه : نِعْمَ وحَبَّذا للمدح ، وبِئسَ وَساءَ للذّم ، وفاعلها إمّا معرّف باللام ، نحو : نِعْمَ الرجُلُ زَیْدٌ ، أو مضاف إلیه ، نحو : نِعْمَ غلامُ الرجل زید ، أو مضمر مُبهم ممیّز بنکره منصوبه ، نحو نِعْمَ رَجُلاً زَیْدٌ ، أو بما ، نحو : «فَنِعِمَّا هِیَ» (2). ومخصُوصها إمّا مبتدأ وما قبله الخبر ، أو خبر لمبتدأ محذوف وهو ، هُوَ أو هِیَ. وإبهام الضمیر إنّما هو علی الثانی دون الأوّل ، وساءَ وبِئسَ مثلها ، وقد یحذف المخصوص ، نحو : «نِّعْمَ الْعَبْدُ» (3) ، أی أیّوب ( علیه السلام ). وَحَبَّذا ، نحو : حَبَّذَا الرجُلُ زَیْدٌ ، فَحَبَّ فعل ماضٍ وذا فاعله والرجل صفه للفاعل ، وقد یحذف الصفه ویأتی بتمییز أو حال. قبل المخصوص أو بعده مطابقاً له فی الافراد والتذکیر ، وغیرهما ، نحو : حَبَّذا رَجُلاً أو راکِباً زَیْدٌ ،

[شماره صفحه واقعی : 21]

ص: 1391


1- طه : ١٢١.
2- البقره : ٢٧١.
3- ص : ٤٤.

وحَبَّذا زَیْدٌ رَجُلاً أو راکباً ، وحَبَّذا رَجُلَیْن أو راکِبین الزیدان ، وحَبَّذَا الزیدان رجلین أو راکبین ، وهکذا فی البواقی.

النّوعُ العاشرُ : أفعال تسمّی أفعال القلوب

و [تسمّی أیضاً] أفعالَ الشک والیقین ، تدخل علی المبتدأ والخبر وتَنصبهما علی المفعولیه ، وهی عَلِمْتُ وَرَأَیْتُ ووَجَدْتُ للیقین ، وحَسِبْتُ وخِلْتُ وظَنَنتُ ، للشک ، وزَعَمْتُ ، لهذا تاره ولذاک اُخری ، نحو : عَلِمْتُ زیداً فاضِلاً ، وحَسِبْتُ بکراً کَریماً ، وزَعَمْتُ بِشْراً أخاک ، وهکذا سائر تصاریفها ، ولا یجوز الاختصار علی أحَد معمولیها ، ویجوز حذفهما معاً ، نحو : من یَسمَع یَخل ، أی یخل مسمُوعَه صادقاً.

تنبیهُ : واُلْحِق بها أفعال اُخر کأعْطی ، وکسی ، وسَمّی ، نحو : أعْطَیْتُ زیداً درهماً ، وکَسوتُه جُبَّهً ، وسَمَّیْتُهُ خَلیلاً ، وأفعال التصییر ، کصَیَّر وجَعَلَ ورَدَّ وتَرَک واتَّخَذَ وما یتصرّف منها ، نحو : «وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلًا» (1) ، وکذا أحوال البواقی.

النّوعُ الحادی عشر : أسماء تسمّی أسماء الأفعال

وهی أنواع : منها ما یرفع علی الفاعلیّه فقط ، ومنها ما ینصب علی المفعولیّه أیضاً ، ومنها ما یستعمل علی الوجهین.

أمّا الأوّل : فعلی ضربین ، أحدهما : ما یعمل فی الضمیر ومنه آمین ، بمعنی اسْتَجِبْ. وهَیْتَ ، بمعنی أسْرِع ، وفی التنزیل «هَیْتَ لَکَ» (2). وقطّ ، بمعنی انته ، مثل : أعطیته درهماً فقط ، وفاؤه جزائیّه والشرط محذوف أی إذاً

[شماره صفحه واقعی : 22]

ص: 1392


1- النساء : ١٢٥.
2- یوسف : ٢٣.

أعطیته درهماً فقط. واُفٍّ ، بمعنی أتضجّر ، نحو : «فَلَا تَقُل لَّهُمَا أُفٍّ» (1). ووَیْ وواهاً وآهاً ، بمعنی أتعجّب ، نحو : «وَیْکَأَنَّهُ لَا یُفْلِحُ الْکَافِرُونَ» (2). وَواهاً لک ثُمَّ آهاً.

وثانیهما : ما یعمل فی المظهر.

ومنه هَیْهاتَ ، نحو : هَیْهاتَ الأمْر أی بَعُدَ.

وشتّانَ ، نحو : شَتّانَ زَیْدٌ وعَمْروٌ ، أی افترقا ، تقول : شتّانَ ما بَیْنَ زَیْدٍ وعَمْروٍ ، وشتّان ما بینهما.

وسَرْعانَ ، نحو : سَرْعانَ زیدٌ أی سَرع ، وفی المثل سَرْعانَ ذا إهاله.

وأمّا الثانی : فکلمات ، منها رُوَیْدَ ، نحو : رُوَیْدَ زیداً أی أمْهِلْهُ ، ورُوَیْداً فی «أَمْهِلْهُمْ رُوَیْدًا» (3) ، مصدر ، وفی قولهم : ساروا رُوَیداً ، إمّا حال ، أی ساروا مُرودینَ ، أو نعت لمصدر تقدیراً کما فی ساروُا سیراً رویداً لفظاً.

وعَلَیْک نحو : عَلَیْکَ زیداً أی الزمه ، وفی الحدیث : علیک بصلاه اللیل.

وبَلْهَ ، نحو : بَلْهَ زیداً أی دَعْهُ ، وفی قولهم : بَلْهَ زیدٍ مصدر مضاف.

ودُونَک ، نحو : دونک زیداً أی خذه.

وأمامَک ، نحو : أمامَکَ زیداً أی تقدّمه.

وَحیَّهَل ، نحو : حَیّهَل الثرثید أی ایته.

وها ، نحو : ها زیداً أی خذه ، وفی التنزیل : «هَاؤُمُ اقْرَءُوا کِتَابِیَهْ» (4).

وأمّا الثالث : فنحو : هَلُمَّ جَرّاً أی تعال تجرّجَرّا ، و «هَلُمَّ شُهَدَاءَکُمُ» (5) أی هاتوهم ، ومنها فعالِ کنزال بمعنی انزل ، وتراک الأمر أی اترکه. وهذه الأسماء إمّا لازم التعریف کنزال وبله وآمین ، أو التنکیر ، نحو : آهاً وواهاً ،

[شماره صفحه واقعی : 23]

ص: 1393


1- الاسراء : ٢٣.
2- القصص : ٨٢.
3- الطارق : ١٧.
4- الحاقه : ١٩.
5- الانعام : ١٥٠.

أو جائز الأمرین کصَهٍ وصَهْ ومَهٍ ومَهْ واُفٍّ واُفْ فما نوّن نکره وما عری معرفه.

النّوعُ الثانی عشر : أسماء تجزم الفعل المضارع علی معنی إنْ الشرط

وتسمّی کلم المجازات ، وهی : مَتی وإذْ ما وحَیْثما وأیْنما وأنّی ومَهْما وما ومَنْ وأیّ وکَیْفَما وإذا. ولا جزم فی إذ وحَیْث ، إلّا مع ما.

فمتی وإذ ما للزمان ، نحو : مَتی تَقُمْ أقُمْ ، وإذ ما تقمْ أقُمْ.

وأیْنَما وحیْثما للمکان ، نحو : أیْنَما تکُنْ أکُنْ ، وحَیْثُما تَخْرج أخْرُجْ.

وأنّی کَأیْنَما ومَتی ، نحو : أنَّی تَقْعُدْ أقْعُد ، وأنّی تَصمْ أصمْ.

ومَهْما کَمتی ، نحو : مَهْما تُسافِرْ اُسافِرْ ، قیل : هی بسیطه ، وقیل : مرکّبه أمّا من ما الشرطیّه ، والزائده ، فقلبت الألف الاُولی هاءً تحرّزاً عن التکرار ، أو من مه وما الشرطیه کأنّه قیل لک أنتَ لا تفعل ما أفعل فقلت مهما تفعل أفعل.

ومَنْ لذوی العقول ، نحو : مَنْ تُکْرِم أکْرِمْ وما لِغَیْرهم ، نحو : ما تَصْنَعْ أصْنَع ، ومنه : «مَا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ» (1).

وأیّ أعم ، نحو : أیّاً تَضْرِبُ أضْرِب ، وأیّاً ما تَصْنَعْ أصْنَعْ. ولهذه الکلمات معان اُخر لا تجزم بها.

فمتی للاستفهام ، نحو : متی تقوم ، ومتی القتال فَیعمّ القبیلتین.

وأیْنَ کذلک ، نحو : أین تکون وأین زید ؟ وأنّی للاستفهام فی المکان والحال ، نحو : أنّی زید ؟ بمعنی أین هو ؟ وکیف هو ؟ وبمعنی متی الاستفهامیّه ، نحو : أنّی القتال ؟

[شماره صفحه واقعی : 24]

ص: 1394


1- البقره : ١٩٧.

ومَنْ للاستفهام ، نحو : مَنْ أنت ؟ ومهما لاستفهام الزمان ، نحو :

مَهْما لیَ اللَّیلهَ مَهْما لِیَهْ*** أَودی بِنَعْلیَّ وسِربَالِیَهْ (1)

وبمعنی ما ، نحو : مهما نذره من الهیئه المشروعه انعقد. وما للاستفهام ، نحو : ما هذا ؟ وموصُوفه ، نحو : مررتُ بما مُعْجِب لکَ ، وصفه ، نحو : اضْرِبه ضَرْباً مّا ، وموصوله ، نحو : فیه ما فیهِ ، وَتامّه ، نحو : ما أحْسَنَ زَیْداً ، وأیّ مثل ما إلّا فی التامّ. ومَنْ مثل أیّ إلّا فی الصفه ، ومن وما قد یتعاطیان المعنی فتکون ما لذوی العقول ، نحو : «وَالسَّمَاءِ وَمَا بَنَاهَا» (2) ، ومَنْ لغیر ذوی العقول ، نحو : «وَمِنْهُم مَّن یَمْشِی عَلَی أَرْبَعٍ» (3) وأمّا الجزم بکیفما وإذا فشاذّ.

تنبیهان :

الأوّل : کیف لاستفهام الحال ویقع حالاً وخبراً ومصدراً ، نحو : کیفَ سِرْت راکباً أم راجِلاً ؟ وکیفَ أَنْتَ ؟ وکَیْفَ قَرَأْتَ سِرّاً أم جَهْراً ؟

الثانی : إذا للمُضیّ ، نحو : «وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَهً أَوْ لَهْوًا انفَضُّوا إِلَیْهَا» (4) ، وعاملها الجزاء ویکون للحال بعد القسم ، نحو : «وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَی» (5) وهی مما یضاف إلی الجمله ویکون للمفاجأه فیقع بعدها المبتدأ والخبر ، نحو : خَرَجْتُ فَإذا السَّبُعُ بالباب. فقیل زمان ، وقیل

[شماره صفحه واقعی : 25]

ص: 1395


1- چه شبی است این شب من ! چه شبی است امشب من ! که ناپدید شده کفشها و پیراهن من ، شاهد در واقع شدن مهما برای استفهام زمانی است ، جامع الشواهد.
2- الشمس : ٥.
3- النور : ٤٥.
4- الجمعه : ١١.
5- اللیل : ١.

مکان ، وناصبها معنی فاجأت المفهوم من الفحوی والتقدیر خرجت ففاجأت مکان وقوف السبع أو زمانه.

النوعُ الثالث عشر : أسماء تنصب أسماء النکرات علی التمییز

وهیَ أربعه : کَمْ وکَأیّنْ وکذا بمعنی العَدَد ، وبعض العدد.

فکَمْ ، تکون استفهامیّه وخبریّه ، والاستفهامیه : تنصب بلا فصل ومعه ، نحو : کم رَجُلاً فی الدار ؟ وکم فی الدار رَجلاً ؟ ومَعَ حرف الجرّ تَنصب وتجرّ ، نحو : بکَمْ دِرْهَماً أو دِرْهَمٍ اشتریتَ ؟ وأمّا الخبریّه : وهی للتکثیر فمع الفصل ، بالجمله تنصب وجوباً ، نحو : کَمْ نالنی مِنهُمْ فَضْلاً ، وبالظرف وشبهه علی المختار ، نحو : کم عندک أو فی الدار رجلاً ، وبدونه تجرّ حملاً علی رُبَّ حمل النقیض علی النقیض ، أو النظیر علی النظیر ، نحو : کم رَجُلٍ کَریمٍ لقیته ، وتمیم ینصبون بها وممیّز الاستفهامیه یفرد ، والخبریّه یفرد ویجمع ، وقد یجرّ بمن فیهما ، نحو : کم مِنْ رَجُلٍ ضربته ، «وَکَم مِّن قَرْیَهٍ أَهْلَکْنَاهَا» (1) ، وقد یحذف ، نحو : کم مالک وکم ضربت.

وکَأیّن ، ککمْ الخبریّه فی التکثیر ودخول من علی ممیّزها ، ویتصدّر وینصب غالباً ، نحو : کَأیّنْ رجلاً عندی ، «فَکَأَیِّن مِّن قَرْیَهٍ أَهْلَکْنَاهَا» (2) ، وفیها خمس لغات کأیّن کأیٍّ بالکاف ، وکَأْیً کرَأْیٍ ، وکاءٍ کَجاءٍ ، کیء کشیءٍ ، وکَإٍکَیدٍ.

وکذا : لمطلق العدد وتنصب غالباً ، نحو : عندی کذا درهماً ، وقد یجرّ

[شماره صفحه واقعی : 26]

ص: 1396


1- الاعراف : ٤.
2- الحج : ٤٥.

الاسم بالإضافه ، نحو : عندی کذا دِرْهَمٍ ، وقد یرفع ما بعده علی البدل ، نحو : عندی کذا درهمٌ ، وقد تکون کنایه عن غیر العدد ، نحو : خرجتُ یومَ کذا فهو مضاف إلیه.

وأمّا بعض العَدَد ، فهو من أحَدَ عشر إلی تسعه وتسعین ، نحو : «رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا» (1) و «لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَهً» (2).

تنبیهُ : إذا أردت التنصیص علی کمیّه شیء فتقول رجل ورجلان مثلاً ، ثمّ تأتی بالعدد وما یمیّزه علی ما نظمت :

ثَماناً بَعْدَ ما جاوَزْتَ الإثْنَین*** بِمَجْموعٍ ومَجْروُرٍ فَمَیِّزْ

عَدا ما کانَ مِنْها قَدْ اُضیفَتْ*** إلی مائهٍ بِفَرْدٍ فَهُوَ مَیِّزْ

وَفیما بَعْدَ عَشْرٍ فَرْداً انْصِبْ*** إلی تِسْعٍ وَتِسعینَ الْمُمَیِّزْ

وَلَمّا جازَ مِنْ تِسْعٍ وتِسْعینَ*** فَجُرَّ عِنْدَ ذا فَرْداً تُمَیِّزْ

وأمّا کیفیّه تذکیر الأعداد وتأنیثه فعلی ما نظمت أیضاً تسهیلاً للضبط :

فی ثَلاثٍ وَسَبْعَهٍ بَعْدَه*** ذَکِّرْ أنِّثْ بِعَکس ما اشتَهَرَا

وَفی الإثنین قَبْلَها وَکذا***بَعْدَها ما هُوَ القیاسُ جَری

کُلُّ تِلْکَ الثَّمانِ فی التَّرکیبِ*** ما خَلاَ الْعَشْرِ فیهِ مَا اسْتُطِرا

وَادْرِ فی الْعَشْرِ عَکسَ ما مَعَه*** فی سِوی کُلّها السَّواءُ تَری

وإذا سمعت العوامل السماعیه فاستمع السبع القیاسیه.

* * *

[شماره صفحه واقعی : 27]

ص: 1397


1- یوسف : ٤.
2- ص : ٢٣.
النوع الثّانی : العوامل القیاسیّه
اشاره

السبعَ القیاسیّه :

الأول : الفعل

الأوّل منها الفعل : غیر ما ذکر وهو معلوم ومجهول ، والمعلوم لازم ومتعدّ ، فالمتعدّی یرفع اسم من قام به علی الفاعلیّه وینصب اسم من وقع علیه علی المفعولیّه ، نحو : ضَرَبَ زَیْدٌ عمراً ، واللازم مثله فی الأوّل دون الثانی إذ هو ما قام ولم یقع ، نحو : قامَ عَمْروٌ.

والفاعل ، إمّا ظاهر وقد ظهر ، أو مضمر بارز أو مستتر ، والاستتارِ یجب فی نحو : أنْتَ تَضْرِبُ ، وأنَا أضْرِبُ ، ونَحْنُ نَضْرِبُ ، وأنْتَ اضْرِب ، وما أحْسَنَ زَیْداً ، وفی عَدا وخَلا ولیس ولا یَکُون ، وأسماء الأفعال ما کانَ لغیر الماضی ، ویجوز فیما عَداها ، نحو : هُوَ ضَرَبَ ویَضْرِبُ وهِیَ ضَرَبَتْ وتَضْرِبُ.

والمفعول ، أیضاً یکون ظاهراً ، نحو : ضَرَبْتُ زَیْداً ، أو مضمراً بارزاً لا غیر ، نحو : ضَرَبْتُه.

والفعل قد یتعدّی ، إلی واحد وهو کثیر ، وإلی اثنین ثانیهما عین الأوّل أو غیره وقد مرّ ، وإلی الثلاث ، وهی أعْلَمَ وأری ونَبَّأ وأنْبَأَ وخَبَّرَ وأخْبَرَ وحَدَّثَ ، نحو : أعْلَمْتُ زَیْداً عَمْراً فاضِلاً و «أَرَاکَهُمْ کَثِیرًا» (1). وقد یحذف الأوّل ویذکر الأخیران معاً أو بالعکس کمفعولی باب أعطیت ، فالأخیران متلازمان کمفعولی باب علمت ، وله معمُولات اُخر غیرهما منصوبات.

منها : ما هو بمعناه ویسمّی مصدراً ومفعولاً مطلقاً ، نحو : ضربت ضرباً ، وقعدت جلوساً ، وقمتُ مثل قیامک ، ومنها ما هو واقع فیه من

[شماره صفحه واقعی : 28]

ص: 1398


1- الانفال : ٤٤.

زمان أو مکان ویسمّی ظرفاً ومفعولاً فیه ، نحو : صُمْتُ یوم الجمعه ، وصَلَّیْتُ أمامَک.

ومنها : ما فُعِل فعْل لأجله ویسمّی مفعولاً له ، نحو : ضربته تأدیباً وقَعَدْت عن الحرب جُبْناً.

ومنها : ما هو فاعل له معنی ویرفع الإبهام عن ذات مقدّره ، نحو : «وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْبًا» (1) ، وطاب زَیْدٌ نفساً وأباً واُبُوّهً وداراً وعِلْماً ، وأمّا ما یرفع الابهام عن ذات مذکوره فهو معمُول لقسم آخر من القیاسیّات سیجیء إن شاء الله تعالی.

وکلاهما یسمّی تمییزاً وهو لا یکون إلّا نکره.

ومنها ما یبیّن هیئه الفاعل عند صدوره عنه ، والمفعُول عند وقوعه عَلیه ویسمّی حالاً ، نحو : جِئْتُ راکباً ورَأَیتها راکبَهً ورَأَیتهم راکبین ، وقد یحذف عاملها وجوباً ، نحو : زَیْدٌ أبُوک عَطُوفاً ، أی أحقّه عَطوفا ، وبِعْه بِدِرْهمٍ فصاعِداً ، أی فاذهَبْ صاعِداً ، وتلزم لها النکاره.

ومنها المنصوب بنزع الخافض ، نحو : جاءنی وتَعسَفْنَ رَمْلاً أی جاءَ إلیَّ ، وصارت النِعاجُ فی الرَّمْل.

وأمّا المفعول معه ، والمستثنی فلیسا من معمولاته بل عاملهما سماعیّ کما قدّمناه.

وأمّا المجهول ، فیبنی من المعلوم بتغییر الصیغه ، ویحذف الفاعل ویقام معمُول آخر مقامه ویرتفع به ویسمّی مفعُول ما لم یسمّ فاعله ، ولا یصلح لذلک الثانی من باب عَلِمْتُ ، ولا المفعُول له والمفعول فیه والحال والتمییز کذلک ، وأمّا غیرها فان وُجد المفعول به تعیّن له ،

[شماره صفحه واقعی : 29]

ص: 1399


1- مریم : ٤.

والأوّل من باب أعطیت ، أولی من الثانی ، وإلّا فالجمیع سواء ، نحو : ضُرِبَ زیدٌ یوم الجُمعه أمام الأمیر ضَرباً شدیداً فی داره.

تنبیهُ : قد یحذف الفعل إمّا جوازاً کقولک : زید ، لمن قال : من قامَ ؟ وإمّا وجوباً کما فی باب التحذیر ، نحو : إیّاک والأسَد ، أی بَعِّد نَفْسَک عن الأسَد ، والأسَد من نفسک ، وإیّاک من الأسد ، أی بَعِّدْ نفسک من الأسَد ، وإیّاک أن تَحْذُفَ بتقدیر من أی بعّدْ نفسک من حذف الأرنبِ ، والطَّریق الطریق أی اتّق.

وباب ما اُضمر عامله ، وهو مفعول حذف فعله مع التفسیر ، نحو : زَیْداً ضَرَبْتُهُ ، أی ضَرَبتُ زَیداً فحذف فعله وفسّر بضربته.

وباب الاختصاص ، نحو : نحن العربَ أسْخَی الناس للضیف ، أی نخصُّ العرب.

وباب المدح والذمّ والترحّم ، نحو : الحَمدُ لله أهل الحمد ، ومَرَرْت بزید الفاسِقَ والمسکینَ ، أی أعنی أهل الحمد وأعنی الفاسق والمسکین ، وباب الإغراء ، نحو : الغَزالَ الغَزال أی ارمه.

الثانی : المصدر

وهو یعمل عمل فعله لازماً أو متعدّیاً ، معلوماً أو مجهولاً ، فالمعلوم ، نحو : بلغنی قیامُ زَیْدٍ ، وأعْجَبَنی ضَرْبُ زَیْدٍ عَمراً یومَ الجُمعهِ أمامَ الأمیر ضرباً شدیداً تأدیباً له ، ولله دَرُّهُ فارِساً ، والمجهول ، نحو : «وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ» (1) ، أی من بعد أنْ غُلبوا ، وإعماله باللام ضَعیف ، وقد یضاف إلی الفاعل والمفعول علی إعرابه ،

[شماره صفحه واقعی : 30]

ص: 1400


1- الروم : ٣.

نحو : أعْجَبَنَی ضَرْبُ زَیْدٍ عَمْراً ، وبالعکس ، نحو : أعْجَبَنی ضَرْبُ عَمْروٍ زَیْدٌ ، وقد یحذف أحدهما والآخر علی إعرابه أو مجروراً بالإضافه ، ولا یتقدّم معمُوله علیه ولا یضمر فیه ، وتابعهما فی الجرّ یتبع اللفظ والمحلّ ، نحو : عَجِبْتُ مِنْ ضَرْب زَیْد الظَّریفِ ، والظریفُ ، ومن آکِلِ الخبزِ واللَّحْمِ واللَّحْمَ ، وفی الرَّفع والنصب اللفظ.

هدایه : اسم الحدث وهو إن کان علماً کَفَجارِ للفجْره ، أو بمیم کالمَحْمده ، أو علی زنه مصادر الثلاثی وهو لغیره ، نحو : أغْتَسِل غُسْلاً ، وأتَوَضَّؤُ وُضُوءً ، فاسم مصدر وإلّا فمصدر کالضرب والإکرام.

الثالث : اسم الفاعل

وهو یعمل عمل فعله المعلوم بشرط الحال والاستقبال والاعتماد علی المخبر عنه ، أو اللام الموصُوله أو الموصُوف ، أو کان حالاً أو بالهمزه أو حرف النفی أو النداء ، نحو : یا طالعاً جبلاً ، وما قائمٌ زیدٌ ، وأضاربٌ زیدٌ أخاه ، وجاءنی زیدٌ راکباً فرسَه ، وجاءَ رَجُلٌ ضاربٌ أبُوهُ غُلامَهُ ، والضاربُ أبوه بکراً ، وزیدٌ ضاربٌ غلامه عمراً یوم الجمعه ، وإن کان باللام فیعمل مطلقاً ، والتثنیه والجمع کالمفرد. وهکذا صیغ المبالغه فی جمیع ما ذکر ، نحو : جاءَ رجل ضرّاب غلامه ، ویضاف إلی فاعله ومفعُوله ، وتابعه کتابع المصدر ، نحو : زید ضاربٌ عمروٍ وَبَکْرٍ وبکراً.

الرابع : اسم المفعول

وهو یعمل عمل فعله المجهُول بشرائط اسم الفاعل ، نحو : أمَضْروبٌ زیدٌ یومَ الجمعهِ أمام الأمیر ضرباً شدیداً فی داره وَالحَوض مَمْلُوءٌ ماءً ؟ ویضاف إلی فاعله ، نحو : زَیْدٌ مَضْروب أبیه ،

[شماره صفحه واقعی : 31]

ص: 1401

وإن شئتَ تنصبه تشبیهاً بالمفعول والفاعِل مستتر فیه ، ففیه ثلاثه أوجه وکذا اسم الفاعل اللازم.

الخامِس : الصفه المشبّهه

وهی مشتقّه من فعل لازم لمن قام به علی معنی الثبوت لا الحُدوث ویعمل عمله ، نحو : زیدٌ حَسَنٌ وجهُهُ ، وزیدٌ طیّبٌ أبوه.

ومن العوامل القیاسیّه : اسم التفضیل ، نحو : ما رأیت رجُلاً أحْسَنَ فی عَیْنِهِ الْکُحْلُ مِنْهُ فی عَیْن زَیدٍ ، وَهذا بُسراً اَطْیَبُ منه رُطَباً.

السادِس : المضاف

وهو کلّ اسْم نسب إلی شیء وجرّه بتقدیر اللام أو مِنْ أو فی ویسمّی المجرور مضافاً إلیه ، نحو : هذا غُلامُ زَیْدٍ وخاتَم فِضّهٍ ، وضَرْبُ الْیَوْم ، وقد یقع الفصل بینهما ، نحو : فی بئر لا حورٍ وهذا غلام واللهِ زَیْدٍ.

السابع : کلّ اسم مُبهم قد تمّ بأحد الاشیاء الأربعه

التنوین ونون التثنیه وشبه الجمع والاضافه ، وهی تنصب اسماً منکراً ویسمّی المنصوب ممیّزاً ، نحو : عندی رِطْلٌ زَیْتاً ومَنَوانٍ سمناً ، وعشرون دِرْهماً ، وملؤُهُ عَسَلاً ، وقد عدّ الثالث من السماعیّه.

العاملُ : إمّا لفظی وقد بانَ ، وإمّا معنویّ

العوامل المعنویّه

وهو معنیان ، معنی یرفع غیر المبتدأ والخبر وهو تجرّده عن النواصب والجوازم ، نحو : تَضْرِبُ تَضْرِبانِ. ومعنی یرفع المبتدأ وَالخبر وهو تجرّده عن العوامل اللفظیّه للإسناد ، نحو : زَیْدٌ قائم ، فزید مبتدأ وعامله تجرّده عن العوامل اللفظیّه لإسناد القیام إلیه ، وقائم خبره ، وعامله التجرّد عنها لإسناده الی زید ،

[شماره صفحه واقعی : 32]

ص: 1402

ونحو : ما قائمٌ الزیدان ، وأقائم الزیدان ؟ فقائم فی المثالین مبتدأ وعامله التجرّد لإسناده إلی زید. ونعنی بالعوامل اللّفظیّه هنا ما لا یکون زائده فدخل نحو : هذا بِحَسْبِک وبِحَسْبِک هذا.

والحمدُ لله ، وهذا خلاصه ما أوردناه وهو جزء ممّا یدّخرون لیوم لا ینفع فیه مال ولا بنون و «لِمِثْلِ هَذَا فَلْیَعْمَلِ الْعَامِلُونَ» (1)

[شماره صفحه واقعی : 33]

ص: 1403


1- الصّافات : ٦١.

الهدایه فی النحو (هدایه)

اشاره

عنوان و نام پدیدآور : الهدایه فی النحو / ابوحیان اندلسی

مشخصات نشر : دیجیتالی،مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اصفهان،1398.

زبان : عربی.

مشخصات ظاهری : 69 صفحه.

موضوع : زبان عربی -- نحو

توضیح : کتاب «الهدایه فی النحو» (یا هدایه) کتابی است در علم نحو که در آن مسائل مهم نحوی بر ترتیب کتاب «الکافیه» (نوشته ابن حاجب) نگارش یافته است.در مورد نویسنده آن اختلاف نظر وجود دارد، برخی او را ابوحیان اندلسی، بعضی زبیر بصری، بعضی ابن درستویه و برخی، دختر ابن حاجب دانسته اند.نویسنده،مسایل علم نحو را بدون بیان ادلّه آن مطرح کرده تا ذهن خواننده مبتدی مشوش نشود.

این کتاب در ضمن مجموعه «جامع المقدمات» می باشد.

ص: 1

خطبه المؤلف

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله ربّ العالمین ، والعاقبه للمتّقین ، والصلاه والسلام علی خیر خلقه سیّدنا محمّد وآله أجمعین.

أمّا بعد : فهذا مختصر مضبوط فی علم النحو جمعت فیه مهمّات النحو علی ترتیب الکافیه ، مبوّباً ومفصّلاً بعباره واضحه مع إیراد الأمثله فی جمیع مسائلها من غیر تعرّض للأدلّه والعِلَل ، لئلّا یشوّش ذهن المبتدئ عن فهم المسائل. وسمّیته بالهدایه رجاء إلی أن یهدی الله تعالی به الطالبین ، ورتّبته علی مقدّمه وثلاث مقالات وخاتمه بتوفیق الملک العزیز العلّام.

أمّا المقدّمه : ففی المبادئ التی یجب تقدیمها ، لتوقّف المسائل علیها ففیها ثلاثه فصول.

المقدمه

الفصل الأوّل : تعریف النحو

النحو علم باُصول تعرف بها أحوال أواخر الکلم الثلاث من حیث الإعراب والبناء ، وکیفیّه ترکیب بعضها مع بعض. والغرض منه صیانه اللسان عن الخطأ اللفظی فی کلام العرب. وموضوعه الکلمه والکلام.

[شماره صفحه واقعی : 1]

ص: 1404

الفصل الثانی : الکلمه و أقسامها

الکلمه لفظ وضع لمعنی مفرد وهی منحصره فی ثلاثه أقسام : اسم ، وفعل ، وحرف ، لأنّها إمّا أن لا تدلّ علی معنی فی نفسها وهو الحرف ، أو تدلّ علی معنی فی نفسها واقترن معناها بأحد الأزمنه الثلاثه وهو الفعل ، أو علی معنی فی نفسها ولم یقترن معناها بأحد الأزمنه وهو الاسم.

ثم حدّ الاسم : إنّه کلمه تدلّ علی معنی فی نفسه غیر مقترنه بأحد الأزمنه الثلاثه ، أعنی الماضی والحال والاستقبال ، ک : رَجُلٌ ، وعِلْمٌ. وعلامته أن یصحّ الإخبار عنه وبه ک : زَیْدٌ قائِمٌ ، والإضافه ک : غُلامُ زَیْدٍ ، ودخول لام التعریف ک : الرَّجُل ، والجرّ والتنوین والتثنیه والجمع والنعت والتصغیر والنداء. فإنّ کلّ هذه من خواصّ الاسم. ومعنی الإخبار عنه أن یکون محکوماً علیه ، فاعلاً أو مفعولاً ، أو مبتدأً. ویُسمّی اسماً لِسُمُوِّهِ علی قَسِیمَیْه ، لا لکونه وَسْماً علی المعنی.

وحدّ الفعل : إنّه کلمه تدلّ علی معنی فی نفسه ، ومقترنه بأحد الأزمنه الثلاثه ک : ضَرَبَ ، یَضْرِبُ ، اضْرِبْ. وعلامته أن یصحّ الإخبار به لا عنه ، ودخول : «قد» و «السین» و «سَوْفَ» ، و «الجزم» نحو : قَدْ ضَرَبَ وسَیَضْرِبُ ، وسَوْفَ یَضْرِبُ ، ولَمْ یَضْرِبْ ، والتّصریف إلی الماضی والمضارع ، وکونه أمراً ونهیاً ، واتصال الضمائر البارزه المرفوعه نحو : ضَرَبْتُ ، وتاء التأنیث الساکنه نحو : ضَرَبَتْ ، ونون التّأکید نحو : اضْرِبَنَّ. فإنّ کلّ هذا من خواص الفعل. ومعنی الإخبار به أن یکون محکوماً به کالخبر. ویسمّی فعلاً باسم أصله وهو المصدر ، لأنّ المصدر هو فعل للفاعل حقیقه.

وحدّ الحرف : إنّه کلمه لا تدلّ علی معنی فی نفسها بل فی غیرها نحو :

[شماره صفحه واقعی : 2]

ص: 1405

مِنْ ، فإنّ معناه الابتداء وهی لا تدلّ علیه إلّا بعد ذکر ما یفهم منه الابتداء کالبصره والکوفه کما تقول : سِرْتُ مِنْ الْبَصْرَهِ إلَی الْکُوفَهِ.

وعلامته أن لا یصحّ الإخبار عنه ولا به ، وأن لا یقبل علامات الأسماء ولا علامات الأفعال.

وللحرف فی کلام العرب فوائد کثیره ، کالرّبط بین الاسمین نحو : زَیْدٌ فی الدار ، أو فعلین نحو : زیدٌ إنْ تَضْرِبْ أضْرِبْ ، أو اسم وفعل کضَرَبْتُ بِالْخَشَبَهِ ، أو جملتین نحو : إنْ جاءنی زَیْدٌ فَاُکْرِمْهُ ، وغیر ذلک من الفوائد التی سیأتی تعریفها فی القسم الثالث إن شاء الله تعالی.

ویسمّی حرفاً لوقوعه فی الکلام حرفاً ، أی طرفاً ، لأنّه لیس بمقصود بالذات مثل المسند والمسند إلیه.

الفصل الثالث : الکلام و ما یتألف منه

الکلام لفظ تضمّن الکلمتین بالإسناد. والإسناد نسبه إحدی الکلمتین إلی الأُخری بحیث تفید المخاطب فائده تامه یصحّ السکوت علیها نحو : قامَ زَیْدٌ.

فعلم أنّ الکلام لا یحصل إلّا من اسمین نحو : زَیْدٌ قائِمٌ ، ویسمّی جمله اسمیّه ، أو فعل واسم نحو : قامَ زَیْدٌ ، ویسمّی جمله فعلیّه. إذ لا یوجد المسند والمسند إلیه معاً فی غیرهما ، فلا بدّ للکلام منهما.

فإن قیل : هذا ینتقض بالنداء نحو : یا زَیْدُ ، قلنا حرف النداء قائم مقام أدْعُو وأطْلُبُ ، وهو الفعل ، فلا ینتقض بالنداء. فإذا فرغنا من المقدّمه فلنشرع فی الأقسام الثلاثه والله الموفّق المعین.

القسم الأوّل : فی الاسم

اشاره

و قد مرَّ تعریفه وهو ینقسم علی قسمین معرب ومبنیّ ، فلنذکر أحکامه

[شماره صفحه واقعی : 3]

ص: 1406

فی بابین.

الباب الأوّل : فی الاسم المعرب
اشاره

وفیه مقدّمه وثلاث مقاصد وخاتمه.

المقدمه
اشاره

أمّا المقدّمه ففیها ثلاثه فصول.

الفصل الأوّل : فی تعریف الاسم المعرب

وهو کلّ اسم رُکِّبَ مع غیره ولا یشبه مبنیّ الأصل ، أعنی الحرف والفعل الماضی وأمر الحاضر نحو : زَیْدٌ ، فی قامَ زَیْدٌ ، لا زَیْدٌ وحده لعدم الترکیب ، ولا هؤُلاءِ فی : قام هؤُلاءِ ، لوجود الشبه.

ویسمّی متمکّناً وحکمه أن یختلف آخره باختلاف العوامل ، اختلافاً لفظیّاً نحو : جاءنی زَیْدٌ ، رَأَیْتُ زَیْداً ، مَرَرْتُ بِزَیْدٍ ، أو تقدیریّاً نحو : جاءنی مُوسی ، ورَأَیْتُ مُوسی ، ومَرَرْتُ بِمُوسی.

والإعراب ما به یختلف آخر المعرب کالضمّه والفتحه والکسره والواو والیاء والألف.

وإعراب الاسم ثلاثه أنواع : رفع ونصب وجرّ. والعامل ما یحصل به رفع ونصب وجرّ. ومحلّ الإعراب من الاسم هو الحرف الآخر ، مثال الکلّ نحو : قامَ زَیْدٌ ، ف- «قامَ» عامل ، و «زَیْدٌ» معرب ، و «الضَّمَّه» إعراب ، «والدّالُ» محلّ الإعراب.

اعلم أنّه لا معرب فی کلام العرب إلّا الاسم المتمکّن والفعل المضارع ، وسیجیء حکمه فی القسم الثانی ، إن شاء الله تعالی.

الفصل الثانی : فی أصناف إعراب الاسم

وهی تسعه أصناف الأوّل : أن یکون الرفع بالضمّه ، والنصب بالفتحه ، والجرّ بالکسره.

[شماره صفحه واقعی : 4]

ص: 1407

ویختصّ بالاسم المفرد المنصرف الصحیح وهو عند النّحاه ما لا یکون آخره حرف العلّه کَزیْد ، وبالجاری مجری الصحیح وهو ما یکون آخره واو أو یاء ما قبلها ساکن ک : دَلْو وظَبْی ، وبالجمع المکسّر المنصرف ک : رجال ، تقول : جاءنی زَیْدٌ ودَلْوٌ وظَبْیٌ ورجالٌ ، ورَأیْتُ زَیْداً ودَلْواً وظَبْیاً ورجالاً ، ومَرَرْتُ بِزَیْدٍ ودَلْوٍ وظَبْیٍ ورجالٍ.

الثانی : أن یکون الرفع بالضمّه والنصب والجرّ بالکسره ویختصّ بالجمع المؤنّث السالم ک : مُسْلِمات ، تقول : جاءنی مُسْلِماتٌ ، ورَأَیْتُ مُسْلِماتٍ ، ومَرَرْتُ بِمُسْلِماتٍ.

الثالث : أن یکون الرفع بالضمّه والنصب والجرّ بالفتحه ، ویختصّ بغیر المنصرف ک : عُمَر ، تقول : جاءنی عُمَرُ ، رَأیْتُ عُمَرَ ، مَرَرْتُ بِعُمَرَ.

الرابع : أن یکون الرفع بالواو والنصب بالألف والجرّ بالیاء. ویختصّ بالأسماء السته مکبّره موحّده مضافهً إلی غیر یاء المتکلّم. وهی : أخُوکَ وأبُوکَ وحَمُوکَ وهَنُوکَ وفُوکَ وذُو مالٍ. تقول : جاءنی أخُوکَ ، ورَأیْتُ أخاکَ ، ومَرَرْتُ بأخیکَ ، وکذا البواقی.

الخامس : أَن یکون الرفع بالألف والنصب والجرّ بالیاء المفتوح ما قبلها. ویختصّ بالمثنّی وکِلا وکِلْتا مضافین إلی ضمیر ، واثنین واثنتین تقول : جاءنی الرَّجُلانِ کِلاهُما واثْنانِ. ورَأیْتُ الرَّجُلیْنِ کِلَیْهِما واثْنَیْنِ ، ومَرَرْتُ بِالرَّجُلیْنِ کِلَیْهِما واثْنَیْنِ.

السادس : أن یکون الرفع بالواو المضموم ما قبلها والنصب والجرّ بالیاء المکسور ما قبلها. ویختصّ بالجمع المذکّر السالم ، واُولی وعِشْرینَ مع أخواتها تقول : جاءنی مُسْلِمُونَ وعِشْرُونَ رَجُلاً واُولُو مالٍ ، ورَأَیْتُ مُسْلِمینَ وعِشْرینَ رَجُلاً واُولی مالٍ ، ومَرَرْتُ بِمُسْلِمینَ وعِشرینَ رَجُلاً واُولی مالٍ.

واعلم أنّ نون التثنیه مکسوره أبداً ونون الجمع مفتوحه أبداً. وهما

[شماره صفحه واقعی : 5]

ص: 1408

یسقطان عند الإضافه نحو : جاءنی غُلاما زَیْدٍ ، ومُسْلِمُو مِصْرٍ.

السابع : أن یکون الرفع بتقدیر الضمّه والنصب بتقدیر الفتحه والجرّ بتقدیر الکسره. ویختصّ بالمقصور ، وهو ما آخره ألف مقصوره ک : عصا ، وبالمضاف إلی یاء المتکلّم غیر التثنیه والجمع المذکّر السالم ک : غُلامی ، تقول : جاءنی الْعَصا وغُلامی ، ورَأَیْتُ الْعَصا وغُلامی ، ومَرَرْتُ بِالعَصا وغُلامی.

الثامن : أن یکون الرفع بتقدیر الضمّه والنصب بالفتحه لفظاً والجرّ بتقدیر الکسره ، ویختصّ بالمنقوص وهو ما آخره یاء مکسور ما قبلها کالقاضی ، تقول : جاءنی الْقاضی ، ورَأَیْتُ الْقاضِیَ ، ومَرَرْتُ بِالْقاضی.

التاسع : أن یکون الرفع بتقدیر الواو والنصب والجرّ بالیاء لفظاً. ویختصّ بالجمع المذکّر السالم مضافاً إلی یاء المتکلّم. تقول : جاءنی مُسْلِمِیّ ، أصله مُسْلِمُویَ اجتمعت الواو والیاء فی کلمه واحده والاُولی منهما ساکنه فقلبت الواو یاء واُدغمت الیاء فی الیاء ، واُبدلت الضمّه بالکسره مناسبه للیاء فصار : مُسْلِمِیَّ ، ورَأَیْتُ مُسْلِمِیَّ ومَرَرْتُ بِمُسْلِمِیَّ.

الفصل الثالث : الاسم المنصرف و غیره

الاسم المعرب علی نوعین منصرف ، وهو ما لیس فیه سببان من الأسباب التسعه کَزیْد ، ویسمّی متمکّناً ، وحکمه أن تدخله الحرکات الثلاث مع التنوین مثل أن تقول : جاءنی زَیْدٌ ، رَأَیْتُ زَیْداً ، ومَرَرْتُ بِزَیْدٍ.

وغیر منصرف ، وهو ما فیه سببان من الأسباب التسعه ، أو واحده منها تقوم مقامها.

والأسباب التسعه هی : العَدل ، والوصف ، والتّأنیث ، والمعرفه ،

[شماره صفحه واقعی : 6]

ص: 1409

والعُجمه ، والجمع ، والترکیب ، ووزن الفعل ، والألف والنون الزائدتان. وحکمه أن لا تدخله الکسره والتنوین ، ویکون فی موضع الجرّ مفتوحاً کما مرّ.

أمّا العدل : فهو تغییر اللفظ من صیغته الأصلیّه إلی صیغه اُخری ، وهو علی قسمین : تحقیقاً وتقدیراً ، فلا یجتمع مع وزن الفعل أصلاً ، ویجتمع مع العَلَمِیّه کعُمَر وزُفَر. ویجتمع مع الوصف ثُلث ومَثْلَث واُخَر وجُمَع.

أمّا الوصف : فلا یجتمع مع العَلَمِیّه أصلاً ، وشرطه أن یکون وصفاً فی أصل الوضع ، فأسْوَد وأَرْقَم غیر منصرف ، وإن صارا اسمین للحیّه لأصالتهما فی الوصفیّه. وأَرْبَع فی قولک : مَرَرْتُ بِنِسْوَهٍ أَرْبَعٍ ، منصرف مع أنّ فیه وصفیّه ووزن الفعل لعدم الأصلیّه فی الوصف.

أمّا التأنیث بالتاء : فشرطه أن یکون عَلَماً کطَلْحَه ، وکذا المعنویّ کزَیْنَب. ثمّ المؤنّث المعنویّ إن کان ثلاثیّاً ، ساکن الوسط ، غیر أعجمیّ یجوز صرفه مع وجود السببین کهِنْد ، لأجل الخِفّهِ ، وإلّا یجب منعه کزَیْنَب ، وسَقَر ، وماه ، وجُوْر.

والتأنیث بالألف المقصوره کحُبْلی ، والممدوده کَحْمراء ممتنع صرفه البتّه ، لأنّ الألف ، قائم مقام السببین ، التأنیث ولزومه.

وأمّا المعرفه : فلا یعتبر فی منع الصرف بها إلّا العلمیّه ، وتجتمع مع غیر الوصف.

وأمّا العُجمه : فشرطها أن تکون عَلَماً فی العجمیّه وزائدهً علی ثلاثه أحرف ک : إبراهیم وإسماعیل ، أو ثلاثیّاً متحرّک الوسط ک : سَقَر ، فَلِجام منصرف ، لعدم العَلَمِیّه فی العجمیّه ، ونوح ولوط منصرف ، لسکون الأوسط.

أمّا الجمع : فشرطه أن یکون علی صیغه منتهی الجموع ، وهو أن یکون

[شماره صفحه واقعی : 7]

ص: 1410

بعد ألف الجمع حرفان متحرّکان کمَساجد ودَوابّ ، أو ثلاثه أحرف أوسطها ساکن غیر قابل للتاء کمَصابیح. فصَیاقِلَه وفَرازنَه منصرفان لقبولهما التاء. وهو أیضاً قائم مقام السببین ، الجمعیّه وامتناعه أن یجمع مرّه اُخری جمع التکسیر ، فکأنَّه جمع مرّتین.

أمّا التّرکیب : فشرطه أن یکون عَلَماً بلا إضافه ولا إسناد کبَعلبَک ، فعَبْد اللهِ منصرف للإضافه ، وشابَ قَرْناها ، مبنیّ للإسناد.

أمّا الألف والنون الزائدتان : فشرطهما إن کانتا فی اسم أن یکون عَلَماً کعِمْران وعُثْمان ، فسعْدان - اسم نبت - منصرف ، وإن کانتا فی الصفه فشرطهما أن لا یکون مؤنّثها فَعْلانَه کسَکْران وعَطْشان ، فنَدْمان منصرف لوجود نَدْمانَه.

أمّا وزن الفعل : فشرطه أن یختصّ بالفعل نحو : ضَرَبَ وشَمَّرَ. وإن لم یختصّ به فیجب أن یکون فی أوّله إحدی حروف المضارع ، ولا یدخله الهاء کأَحْمَد ویَشْکُر وتَغْلِب ونَرْجس ، فیَعْمل منصرف لقبوله التاء کقولهم ، ناقَه یَعْملَه.

واعلم أنّ کلّ ما یشترط فیه العَلَمیّه وهو التأنیث بالتاء والمعنویّ والعُجمه والتّرکیب والاسم الّذی فیه الألف والنون الزائدتان ، وما لم یشترط فیه ذلک لکن اجتمع مع سبب آخر فقط وهو العدل ووزن الفعل ، إذا نکّرته انصرف.

أمّا فی القسم الأوّل فلبقاء الاسم بلا سبب ، وأمّا فی القسم الثانی فلبقائه علی سبب واحد. تقول : جاءَ طَلْحَهُ وطَلْحَهٌ آخَر ، وقامَ عُمَرُ وعُمَرٌ آخر ، وقامَ أَحْمَدُ وأَحْمَدٌ آخر.

وکلّ ما لا ینصرف إذا اُضیف أو دخله اللام ، دخله الکسره فی حاله الجرّ کمَرَرْتُ بِأَحْمَدِکُمْ وبِالْأحْمَرِ. تمّت المقدّمه.

[شماره صفحه واقعی : 8]

ص: 1411

المقصد الأوّل : فی المرفوعات
اشاره

الأسماء المرفوعه وهی ثمانیه أقسام : الفاعل ، والمفعول الّذی لم یُسَمَّ فاعله ، والمبتدأ ، والخبر ، وخبر «إنَّ» وأخواتها ، واسم «کان» وأخواتها ، واسم «ما» و «لا» المشبّهتین بلیس ، وخبر «لا» الّتی لنفی الجنس.

القسم الأوّل : الفاعل

وهو کلّ اسم قبله فعل أو شبهه اُسند إلیه علی معنی أنّه قائم به لا واقع علیه نحو : قامَ زَیْدٌ ، وزَیْدٌ ضارِبٌ أبُوهُ ، وما ضَرَبَ زَیْدٌ عَمْراً.

وکلّ فعل لا بُدَّ له من فاعل مرفوع ، مظهراً کان ک : ذَهَبَ زَیْدٌ ، أو مضمراً ک : زَیْدٌ ذَهَبَ. وإن کان متعدّیاً کان له مفعول به أیضاً منصوب نحو : زیدٌ ضَرَبَ عَمْراً.

فإن کان الفاعل مظهراً وُحِّدَ الفعل أبداً نحو : ضَرَبَ زَیْدٌ وضَرَبَ الزَّیْدانِ ، وضَرَبَ الزَّیْدُونَ ، وإن کان الفاعل مضمراً وُحِّدَ الفعل للفاعل الواحد نحو : زَیْدٌ ضَرَبَ ، ویثنّی للمثنّی نحو : الزَّیْدانِ ضَرَبا ، ویجمع للجمع نحو : الزَّیْدُونَ ضَرَبُوا.

وإن کان الفاعل مؤنّثاً حقیقیّاً - وهو ما یوجد بأزائه ذکر من الحیوانات - اُنِّثَ الفعل أبداً ، إن لم تفصل بین الفعل والفاعل ، نحو : قامَتْ هِنْدٌ ، فإن فصّلت فلک الخیار فی التذکیر والتأنیث نحو : ضَرَبَ الْیَوْمَ هِنْدٌ ، وإن شئت تقول ضَرَبَتِ الْیَوْمَ هِنْدٌ.

وکذلک فی المؤنّث الغیر الحقیقیّ نحو : طَلَعَتِ الشَّمْسُ ، وإن شئت قلت : طَلَعَ الشَّمْسُ. هذا إذا کان الفعل مقدّماً علی الفاعل ، وأمّا إذا کان متأخّراً اُنّثَ الفعل نحو : الشَّمْسُ طَلَعَتْ.

[شماره صفحه واقعی : 9]

ص: 1412

وجمع التکسیر کالمؤنّث الغیر الحقیقیّ تقول : قامَ الرّجالُ ، قامَتِْ الرّجالُ. ویجب تقدیم الفاعل علی المفعول إذا کانا مقصورین وخفت اللّبس نحو : ضَرَبَ مُوسی عیسی.

ویجوز تقدیم المفعول علی الفاعل إذا کان قرینه مع کونهما مقصورین ، أو غیر مقصورین إن لم تخف اللبس نحو : أکَلَ الْکُمَّثری یَحْیی ، وضَرَبَ عَمْراً زَیْدٌ.

ویجوز حذف الفعل حیث کانت قرینه نحو : زَیْدٌ ، فی جواب من قال : مَنْ ضَرَبَ ؟ وکذا حذف الفاعل والفعل معاً کنَعَمْ فی جواب من قال : أَقامَ زَیْدٌ ؟ وقد یحذف الفاعل ویقام المفعول مقامه إذا کان الفعل مجهولاً وهو القسم الثانی من المرفوعات.

القسم الثانی : مفعول ما لم یسمّ فاعله

وهو کلّ مفعول حذف فاعله واُقیم المفعول مقامه نحو : ضُربَ زَیْدٌ ، وحکمه فی توحید فعله وتثنیته وجمعه ، وتذکیره وتأنیثه ، علی قیاس ما عرفت فی الفاعل.

القسم الثالث والرابع : المبتدأ والخبر

وهما اسمان مجرّدان عن العوامل اللّفظیه ، أحدهما : مسند إلیه ویسمّی المبتدأ ، والثانی : مسند به ویسمّی الخبر نحو : زَیْدٌ قائِمٌ.

والعامل فیهما معنویّ هو الابتداء.

وأصل المبتدأ أن یکون معرفه ، وأصل الخبر أن یکون نکره. والنکره إذا وصفت جاز أن تقع مبتدأ نحو قوله تعالی : ﴿وَلَعَبْدٌ مُّؤْمِنٌ خَیْرٌ مِّن

[شماره صفحه واقعی : 10]

ص: 1413

مُّشْرِکٍ﴾ (1) وکذا إذا تخصّصت بوجه آخر نحو : أرجُلٌ فی الدّارِ أمْ امرأهٌ ، وما أَحَدٌ خَیْراً مِنْکَ ، وشَرٌّ أَهَرّ ذا ناب ، وفی الدارِ رَجُلٌ ، وسَلامٌ عَلَیْکَ.

وإن کان أحد الاسمین معرفه والآخر نکره ، فاجعل المبتدأ معرفه والخبر نکره البتّه کما مرّ.

وإن کانا معرفتین فاجعل أیّهما شئت مبتدأ والآخر خبراً نحو : اللهُ إِلهُنا ، وآدمُ ( عَلَیْهِ السَّلامُ ) أَبُونا ، ومُحَمَّدٌ ( صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وسلّم ) نَبیُّنا.

وقد یکون الخبر جمله اسمیّه نحو : زَیْدٌ أبُوهُ قائِمٌ ، أو فعلیّه نحو : زَیْدٌ قامَ أبُوهُ ، أو شرطیّه نحو : زَیْدٌ إنْ جاءنی فَأکْرمْهُ ، أو ظرفیّه نحو : زَیْدٌ خَلْفَکَ ، وعَمْروٌ فِی الدار ، والظرف متعلّق بجمله عند الأکثر وهی اسْتَقَرَّ ، لأنَّ المقدّر عامِلٌ فی الظرف والأصل فی العمل الفعل ، فقولک : زَیْدٌ فی الدار ، تقدیره : اسْتَقَرَّ فی الدار.

ولا بدّ من ضمیر فی الجمله لیعود إلی المبتدأ ، کالهاء فیما مرّ ، ویجوز حذفه عند وجود قرینه نحو : السَّمْنُ مَنَوانِ بِدِرْهَمٍ ، والْبُرُّ اَلْکُرُّ بِسِتّینَ دِرْهَمَاً أی منه.

وقد یتقدّم الخبر علی المبتدأ إن کان ظرفاً نحو : فِی الدارِ زَیْدٌ. ویجوز للمبتدأ الواحد أخبار کثیره نحو : زَیْدٌ فاضِلٌ عالِمٌ عاقِلٌ.

واعلم أنّ لهم قسماً آخر من المبتدأ لیس بمسند إلیه ، وهو صفه وقعت بعد حرف النفی نحو : ما قائِمٌ زَیْدٌ ، أو بعد حرف الاستفهام نحو : أَقائِمٌ زَیْدٌ ؟ وهَلْ قائِمٌ زَیْدٌ ؟ بشرط أن ترفع تلک الصفه اسماً ظاهراً بعدها نحو : ما قائِمُ الزَّیْدانِ ، وأقائِمُ الزَّیْدانِ ؟ بخلاف أقائِمانِ الزَّیْدانِ ؟

[شماره صفحه واقعی : 11]

ص: 1414


1- سوره البقره : ٢٢١.
القسم الخامس : خبر إنّ وأخواتها

وهی : «أنَّ ، وکَأَنَّ ، ولکِنَّ ، ولَیْتَ ، ولَعَلَّ» ، وهذه الحروف تدخل علی المبتدأ والخبر ، تنصب المبتدأ ویسمّی اسم إِنَّ ، وترفع الخبر ویسمّی خبر إِنَّ ، فخبر إِنَّ هو المسند بعد دخولها نحو : إنَّ زَیْداً قائِمٌ.

وحکمه فی کونه مفرداً أو جمله معرفه أو نکره کحکم خبر المبتدأ. ولا یجوز تقدیمه علی اسمها إلّا إذا کان ظرفاً نحو : إنَّ فی الدارِ زَیْداً ، لمجال التوسّع فی الظروف.

القسم السادس : اسم کان وأخواتها

وهی : «صارَ ، وأصْبَحَ ، وأمسْی ، وأضْحی ، وظَلَّ ، وباتَ ، وآضَ ، وعادَ ، وغَدا ، وراحَ ، وما زالَ ، وما فَتئَ ، وما انْفَکَّ ، وما دامَ ، ولَیْسَ ، وما بَرحَ».

وهذه الأفعال الناقصه تدخل أیضاً علی المبتدأ والخبر ، ترفع المبتدأ ویسمّی اسم کان ، وتنصب الخبر ویسمّی خبر کانَ. واسم کانَ هو المسند إلیه بعد دخولها نحو : کانَ زَیْدٌ قائِماً.

ویجوز فی الکلّ تقدیم أخبارها علی [ أسمائها ] نحو : کانَ قائِماً زَیْدٌ. ویجوز تقدیم أخبارها علی نفس الأفعال أیضاً مِن کانَ إلی راحَ نحو : قائِماً کانَ زَیْدٌ ، ولا یجوز ذلک فیما أوّله «ما» ، فلا یقال : قائِماً ما زالَ زَیْدٌ ، وفی لَیْسَ خلاف. وباقی الکلام فی هذه الأفعال یجیء فی القسم الثانی إن شاء الله تعالی.

* * *

[شماره صفحه واقعی : 12]

ص: 1415

القسم السابع : اسم «ما» و «لا» المشبّهتین بلیس

هو المسند إلیه بعد دخولهما نحو : ما زَیْدٌ قائِماً ، ولا رَجُلٌ أفْضَلَ مِنْکَ. ویدخل «ما» علی المعرفه والنکره. ویختصّ «لا» بالنکرات خاصّه.

القسم الثامن : خبر «لا» الّتی لنفی الجنس.

هو المسند بعد دخولها نحو : لا رَجُلَ قائِمٌ.

المقصد الثانی : فی الأسماء المنصوبات
اشاره

وهی اثنا عشر قسماً : المفعول المطلق ، والمفعول به وفیه وله ومعه ، والحال والتمییز ، والمستثنی ، وخبر کان وأخواتها ، واسم إنّ وأخواتها ، والمنصوب بلا الّتی لنفی الجنس ، وخبر «ما» و «لا» المشبّهتین بلیس.

القسم الأوّل : المفعول المطلق

وهو مصدر بمعنی فعل مذکور قبله. ویذکر للتأکید ک : ضربتُ ضَرْباً ، ولبیان النوع نحو : جَلَسْتُ جِلْسَهً عاریاً ، ولبیان العدد ک : جَلَسْتُ جلْسَهً أو جلْسَتَیْنِ أو جَلَسات. وقد یکون من غیر لفظ الفعل نحو : قَعَدْتُ جُلُوساً.

وقد یحذف فعله لقیام قرینه جوازاً کقولک للقادم : خَیْرَ مَقْدَمٍ ، أی قَدِمْتَ قُدوماً ، فخیر اسم تفضیل ومصدریّته باعتبار الموصوف أو المضاف إلیه وهو مَقْدَم أو قُدوماً ، ووجوباً سماعاً نحو : شُکْراً وسَقْیاً.

القسم الثانی : المفعول به

وهو اسم ما وقع علیه فعل الفاعل نحو : ضَرَبْتُ زَیْداً. وقد یتقدّم علی

[شماره صفحه واقعی : 13]

ص: 1416

الفاعل ک : ضَرَبَ عَمْراً زَیْدٌ. وقد یحذف فعله لقیام قرینه جوازاً نحو : زَیْداً ، فی جواب من قال : مَنْ أضْرِبُ ؟ ، أو وجوباً فی أربعه مواضع : الأوّل : سماعیّ نحو : امرأ وَنَفْسَهُ ، أی دَعْهُ وَنَفْسه ، و «انتَهُوا خَیْرًا لَّکُمْ» (1) أی انتهوا عن التّثلیث واقصدوا خیراً لکم ؛ وأهْلاً وسَهْلاً ، أی أتیت مکاناً أهلاً وأتیت مکاناً سهلاً ، والبواقی قیاسیّه.

الثانی : التحذیر ، وهو معمول بتقدیر اتَّقِ ، تحذیراً ممّا بعده ، نحو : إیّاک وَالْأسَدَ ، أصله اتّق نفسک من الأسد ، أو ذکر المحذّر منه مکرّراً نحو : الطَّریقَ الطَّریقَ.

الثالث : ما اُضمر عامله علی شریطه التفسیر ، وهو کلّ اسم بعده فعل أو شبه فعل یشتغل ذلک الفعل عن ذلک الاسم بضمیره ، بحیث لو سلّط علیه هو ، أو مناسبه لنصبه نحو : زَیْداً ضَرَبْتُهُ ، فإنّ زیداً منصوب بفعل محذوف وهو : ضربت ، ویفسّره الفعل المذکور بعده وهو : ضربته. ولهذا الباب فروع کثیره.

الرابع : المنادی ، وهو اسم مدعوّ بحرف النداء وهی : «یا» و «أیا» و «هَیا» و «أیْ» والهمزه المفتوحه لفظاً ، نحو : یا عَبْدَ اللهِ ، أی أدعو عبد الله ، وحرف النداء قائم مقام أدْعُو وأطْلُبُ.

وقد یحذف حرف النداء لفظاً نحو قوله تعالی : «یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَ-ذَا» (2).

واعلم أنّ المنادی أقسام ، فإن کان مفرداً معرفه یبنی علی علامه الرفع کالضمّه نحو : یا زَیْدُ ، والألف نحو : یا زَیْدان ، والواو نحو : یا زَیْدُونَ ، ویخفض بلام الاستغاثه نحو : یا لَزَیْدٍ ، ویفتح بإلحاق ألفها نحو یا زَیْداه.

[شماره صفحه واقعی : 14]

ص: 1417


1- النساء : ١٧١.
2- یوسف : ٢٩.

وینصب إن کان مضافاً نحو : یا عَبْدَ اللهِ ، أو مشابهاً للمضاف نحو : یا طالِعاً جَبَلاً ، أو نکره غیر معیّنه نحو قول الأعمی : یا رَجُلاً خُذْ بِیَدی.

وإن کان معرّفاً باللام قیل : یا أیُّهَا الرَّجُلُ ، ویا أیَّتُهَا المرأَهُ.

ویجوز ترخیم المنادی ، وهو حذف فی آخره للتّخفیف کما تقول فی یا مالِکُ : یا مالِ ، وفی یا مَنْصُورُ : یا مَنْصُ ، وفی یا عُثْمانُ : یا عُثْمُ.

ویجوز فی آخر المرخّم الضمّه والحرکه الأصلیّه کما تقول فی یا حارِثُ : یا حارُِ.

واعلم أنّ «یا» من حروف النداء وقد تستعمل فی المندوب أیضاً ، وهو المتفجّع علیه ب- : «یا» أو «وا» یقال : یا زَیْداه ، ووازَیْداه. «فوا» یختصّ بالمندوب ، و «یا» مشترک بین النداء والمندوب.

القسم الثالث : المفعول فیه

وهو اسم ما وقع الفعل فیه من الزمان والمکان ، ویسمّی ظرفاً. وظرف الزمان علی قسمین : مبهم : وهو ما لا یکون له حدّ معیّن ک : دَهْر وحین.

ومحدود : وهو ما یکون له حدّ معیّن ک : یَوْم ولَیْلَه وشَهْر وسَنَه.

وکلّها منصوب بتقدیر «فی» ، تقول : صُمْتُ دَهْراً ، وسافَرْتُ شَهْراً ، أی فی دهر وفی شهر.

وظروف المکان کذلک : مبهم وهو منصوب أیضاً نحو : جَلَسْتُ خَلْفَکَ وأمامَکَ ، ومحدود وهو ما لا یکون منصوباً بتقدیر «فی» بل لا بدّ من ذکر «فی» (1) نحو : جَلَسْتُ فِی الدارِ. وفِی السُّوقِ وفی المَسْجِدِ.

[شماره صفحه واقعی : 15]

ص: 1418


1- قوله : بل لا بد من ذکر فی وقد اُشیر الی ذلک فی قول الشاعر بالفارسی : ظرف زمان مبهم ومحدودی***قابل نصبند بتقدیر فی لیک مکان آنچه معیّن بود***چاره در او نیست بجز ذکر فی
القسم الرابع : المفعول له

وهو اسم ما لأجله یقع الفعل المذکور قبله ، ینصب بتقدیر اللام نحو : ضَرَبْتُهُ تَأدیباً ، أی للتّأدیب ، وقَعَدْتُ عَنْ الْحَرْبِ جُبْناً ، أی للجبن. وعند الزجّاج هو مصدر تقدیره : أدّبته تأدیباً.

القسم الخامس : المفعول معه

وهو ما یذکر بعد الواو بمعنی «مَعَ» لمصاحبته معمول فعل نحو : جاءَ الْبَرْدُ وَالْجِلبابَ ، وجِئْتُ أنَا وَزَیْداً ، أی مع الجِلْباب ، ومع زید.

فإن کان الفعل لفظاً وجاز العطف یجوز فیه الوجهان نحو : جئتُ اَنَا وزیدٌ ، وَزَیداً ، وإن لم یجز العطف تعیّن النصب نحو : جئت وزیداً ، وإن کان الفعل معنیً وجاز العطف تعیّن العطف نحو : ما لزیدٍ وعمروٍ ، وإن لم یجز العطف تعیّن النصب نحو : ما لَکَ وَزَیْداً ، ومَا شَأْنُکَ وَعَمْراً ، لأنّ المعنی : ما تصنع؟

القسم السادس : الحال

وهی لفظ تدلّ علی بیان هیئه الفاعل أو المفعول به ، أو کلیهما نحو : جاءنی زَیْدٌ راکِباً ، وضَرَبْتُ زَیْداً مَشْدُوداً ، ولَقیتُ عَمْراً راکِبَیْنِ.

وقد یکون فعل الفاعل معنویّاً نحو : زَیْدٌ فی الدّارِ قائِماً ، لأنّ معناه زیدٌ استقرّ فی الدار قائماً ، وکذلک المفعول به نحو : هذا زیدٌ قائماً ، فإنّ معناه اُنَبِّهُ واُشیر إلیه قائماً. والعامل فی الحال فعل ، لفظاً نحو : ضَرَبْتُ زَیْداً راکِباً ، أو معنیً نحو : زَیْدٌ فی الدار قائِماً.

والحال نکره أبداً وذو الحال معرفه غالباً کما رأیت فی الأمثله ، فإن

[شماره صفحه واقعی : 16]

ص: 1419

کان ذو الحال نکره یجب تقدیم الحال علیه نحو : جاءنی راکِباً رَجُلٌ ، لئلّا یلتبس بالصفه فی حاله النصب فی قولک : رَأَیْتُ رَجُلاً راکِباً.

وقد یکون الحال جمله خبریّه نحو : جاءنی زَیْدٌ وغُلامُهُ راکِبٌ ، أو یَرْکَبُ غُلامُهُ. ومثال ما کان عامله معنی الفعل نحو : هذا زَیْدٌ قائِماً ، فإنّ معناه اُنَبِّهُ واُشیر إلیه حالَ کون زید قائماً. وقد یحذف العامل لقرینه کما تقول للمسافر : سالِماً غانِماً ، أی ترجع سالماً غانماً.

القسم السابع : التمییز

وهو اسم نکره تذکر بعد مقدار أو عدد أو کیل أو وزن أو مساحه أو غیر ذلک ممّا فیه إبهام ، لیرفع ذلک الإبهام نحو : عِنْدی عِشْرُونَ رَجُلاً ، وقَفیزان بُرّاً ومَنَوان سَمْناً ، وجَریبانِ قُطْناً ، وما فی السَّماءِ قَدْرَ راحَهٍ سَحاباً ، وعَلَی التَّمْرَهِ مِثْلُها زَبَداً.

وقد یکون من غیر مقدار نحو : عِنْدی سِوارٌ ذَهَباً ، وهذا خاتَمٌ حَدیداً ، وفیه الخفض أکثر نحو : خاتَم حَدیدٍ ، وقد یقع التمییز بعد الجمله لیرفع الإبهام عن نسبتها نحو : طابَ زَیْدٌ عِلْماً أو أباً أو خُلْقاً.

القسم الثامن : المستثنی

وهو لفظ یذکر بعد إلّا وأخواتها لیعلم أنّه لا ینسب إلیه ما ینسب إلی ما قبلها. وهو علی قسمین : متّصل وهو ما اُخرج عن المتعدّد بِإلّا وأخواتها نحو : جاءنی الْقَوْمُ إلّا زَیْداً ، أو منقطع وهو المذکور بعد إلّا غیر مخرج عن متعدّد لعدم دخوله فی المستثنی منه نحو : جاءنی الْقَوْمُ إلّا حِماراً.

واعلم أنّ إعراب المستثنی علی أقسام : فإن کان بعد إلّا فی کلام تامّ

[شماره صفحه واقعی : 17]

ص: 1420

موجب وهو کلّ کلام لا یکون فی أوّله نفی ولا نهی ولا استفهام نحو : جاءنی القومُ إلّا زیداً ، أو منقطعاً کما مرّ ، أو متقدّماً علی المستثنی منه نحو : ما جاءنی إلّا أخاکَ أحَدٌ ، أو کان بعد عَدا ، وخَلا عند الأکثر ، أو کان بعد ما خَلا ، وما عَدا ، ولَیْس ولا یَکُونَ نحو : جاءنی الْقَوْمُ ما خَلا زَیْداً کان منصوباً.

وإن کان بعد إلّا فی کلام غیر موجب ، والمستثنی منه مذکوراً یجوز فیه الوجهان : النصب ، والبدل عمّا قبلها نحو : ما جاءنی أحَدٌ إلّا زَیْداً ، وإلّا زَیْدٌ.

وإن کان مفرّغاً بأن یکون بعد إلّا فی کلام غیر موجب ، والمستثنی منه غیر مذکور کان إعرابه بحسب العوامل تقول : ما جاءنی إلّا زَیْدٌ ، وما رَأَیْتُ إلّا زیْداً ، وما مَرَرْتُ إلّا بِزَیْدٍ.

وإن کان بعد غَیر ، وسِوی ، وحاشا عند الأکثر کان مجروراً نحو : جاءنی الْقَوْمُ غَیْرَ زَیْدٍ ، وسِوی زَیْدٍ ، وحاشا زَیْدٍ.

واعلم أنّ إعراب «غَیْر» کإعراب المستثنی بإلّا تقول : جاءنی الْقَوْمُ غَیْرَ زَیْدٍ ، وغَیْرَ حِمارٍ ، وما جاءنی أحَدٌ غَیْرُ زَیْدٍ ، وما رَأَیْتُ غَیْرَ زَیْدٍ ، وما مَرَرْتُ بِغَیْرِ زَیْدٍ.

واعلم أنّ لفظ «غَیْر» موضوع للصفه ، وقد یستعمل للاستثناء. کما أنّ لفظ «إلّا» موضوعه للاستثناء وقد تستعمل للصفه کما فی قوله تعالی : «لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَهٌ إِلَّا اللَّ-هُ لَفَسَدَتَا» (1) أی غیر الله ، وکذا قولک : «لَا إِلَ-هَ إِلَّا اللَّ-هُ».

* * *

[شماره صفحه واقعی : 18]

ص: 1421


1- سوره الأنبیاء : ٢٢.
القسم التاسع : خبر کان وأخواتها

وهو المسند بعد دخولها نحو : کانَ زَیْدٌ مُنْطَلِقاً. وحکمه کحکم خبر المبتدأ إلّا أنّه یجوز تقدیمه علی اسمها مع کونه معرفه بخلاف ثمّ نحو : کانَ الْقائِم زَیْدٌ.

القسم العاشر : اسم إنَّ وأخواتها

هو المسند إلیه بعد دخولها نحو : إنَّ زَیْداً قائِمٌ.

القسم الحادی عشر : المنصوب بلا التی لنفی الجنس

هو المسند إلیه بعد دخولها وتلیها نکره مضافه نحو : لا غُلامَ رَجُلٍ فی الدار. ومشابهاً به نحو : لا عِشْرینَ دِرْهَماً فی الْکیس. وإن کان من بعد «لا» نکره مفرده یبنی علی الفتح نحو : لا رَجُلَ فی الدار. وإن کان مفرداً معرفه أو نکره مفصولاً بینه وبین «لا» کان مرفوعاً ، ویجب حینئذٍ تکریر «لا» مع الاسم الآخر ، تقول : لا زیْدٌ فی الدار ولا عَمْروٌ ، ولا فیها رَجُلٌ وَلا امرأهٌ.

واعلم أنّه یجوز فی مثل : لا حَوْلَ وَلا قُوَّه إلّا بِاللهِ ، خمسه أوجه ، فتحهما ورفعهما ، وفتح الأوّل ونصب الثانی ، وفتح الأوّل ورفع الثانی ، ورفع الأوّل وفتح الثانی.

وقد یحذف اسم «لا» للقرینه نحو : لا عَلَیْکَ ، أی لا بَأْسَ عَلَیْک.

القسم الثانی عشر : خبر «ما» و «لا» المشبّهتین بلیس

هو المسند بعد دخولهما نحو : ما زَیْدٌ قائِماً ، ولا رَجُلٌ حاضراً. وإن وقع

[شماره صفحه واقعی : 19]

ص: 1422

الخبر بعد إلّا نحو : ما زَیْدٌ إلّا قائِمٌ ، أو تقدّم الخبر نحو : ما قائِمٌ زَیْدٌ ، أو زیدَت «إنْ» بعد ما نحو : ما إنْ زَیْدٌ إلّا قائِمٌ ، بطل العمل کما رأیت هاهنا هذا لغه الحجازیّه ، ودلیلهم نحو : «مَا هَ-ذَا بَشَرًا» (1).

وأمّا بنو تمیم فلا یُعْمِلونها أصلاً کقول الشاعر من بنی تمیم :

وَمُهَفْهَفٍ کَالْبَدْرِ قُلْتُ لَهُ انْتَسِبْ***فَأجاب ماقتْلُ المُحِبّ عَلی المحِبّ حرامٌ (2)

برفع حرام.

المقصد الثالث : فی المجرورات

الأسماء المجرورات قسم واحد وهو المضاف إلیه فقط ، وهو : کلّ اسم نسب إلیه شیء بواسطه حرف الجرّ لفظاً نحو : مَرَرْتُ بِزَیْدٍ ، ویعبّر عن هذا الترکیب فی الاصطلاح بأنّه جارّ ومجرور ، أو تقدیراً نحو : غُلامُ زَیْدٍ ، تقدیره : غلامٌ لزیدٍ ، ویعبّر عنه فی الاصطلاح بأنّه مضاف ومضاف إلیه.

ویجب تجرید المضاف عن التنوین وما یقوم مقامه نحو : غُلامُ زَیْدٍ ، وغُلاما عَمْروٍ ، ومُسْلِمُو مِصْرٍ.

واعلم أنّ الإضافه علی قسمین : معنویّه ، ولفظیّه.

[شماره صفحه واقعی : 20]

ص: 1423


1- یوسف : آیه ٣١.
2- یعنی : و بسا پسر کوچک شکمی و باریک میانی که مثل ماه شب چهارده بود گفتم به او که بالا بر نسب خود را تا ببینم از کدام قبیله هستی و نسبت بده خود را به قبیله ای پس جواب گفت این فقره را که ما قتل المحب حرام یعنی نیست کشتن دوست حرام بر معشوقه. شاهد در دلالت نمودن آن پسر تمیمی است در این بیت بر اینکه بنی تمیم عمل نمی دهند ما و لا را باعتبار اینکه شاعر سؤال کرده است از نسب او و او تغییر داده است حراماً منصوب را در قول عرب ( ما قتل المحب حراماً ) وبرفع خوانده آن حرام را تا اینکه بداند شاعر باین واسطه که او از قبیله بنی تمیم است ( جامع الشواهد ).

أمّا المعنویّه : فهی أن یکون المضاف غیر صفه مضافه إلی معمولها نحو : غُلامُ زَیْدٍ ، وهی إمّا بمعنی «اللام» نحو : غُلامُ زَیْدٍ ، أو بمعنی «مِنْ» کخاتَمُ فِضَّهٍ ، أو بمعنی «فی» نحو : صلاهُ اللَّیْلِ.

وفائده هذه الإضافه : تعریف المضاف إن اُضیف إلی معرفه کما مرّ ، وتخصیصه إن اُضیف إلی نکره نحو : غُلامُ رَجُلٍ.

وأمّا اللفظیّه : فهی أن یکون المضاف صفه مضافه إلی معمولها ، وهی فی تقدیر الانفصال فی اللفظ نحو : ضاربُ زَیْدٍ ، وفائدتها تخفیف فی اللفظ.

واعلم أنّک إذا أضفت الاسم الصحیح أو الجاری مجری الصحیح إلی یاء المتکلّم کسرت آخره وأسکنت الیاء أو فتحت ، کغُلامی ، ودَلْوی ، وظَبْیی. وإن کان آخر الاسم یاء مکسوراً ما قبلها أدغمت الیاء فی الیاء وفتحت الیاء الثانیه ، لئلّا یلتقی الساکنان ، کما تقول فی القاضی : قاضِیَّ ، وفی الرَّامِی : رامِیَّ ، وإن کان فی آخره واو مضموم ما قبلها تقلبها یاء ، وعملت کما عملت الآن کما تقول : جاءنی مُسْلِمیَّ ، وفی الأسماء الستّه کما تقول : أخِیَّ ، وأبِیَّ ، وحَمِیَّ ، وهَنِیَّ ، وفِیَّ عند قوم ، و «ذو» لا یضاف إلی مضمر أصلاً.

وقول الشاعر :

[ أَهْنِأُ المعروف ما لَمْ تُبْتَذَلْ فیه الوجُوُه ]***إنَّما یَعْرفُ ذَا الْفَضْلِ مِنَ الناس ذَووهُ (1) شاذ.

وإذا قطعت عن الإضافه قلت : أخٌ ، وأبٌ ، وحَمٌ ، وهَنٌ ، وفَمٌ

[شماره صفحه واقعی : 21]

ص: 1424


1- یعنی : درست می نمایم و عطا می کنم بخشش و مال خود را به مردمان مادامی که مبتذل نشده است در طلب آن رویهای سائلان و همانا می شناسد صاحب بخشش و احسان از مردم را صاحب بخشش و کرم ، شاهد در اضافه ذو به ضمیر است ، (جامع الشواهد).

ویجوز الحرکات الثلاث ، وذو لا یقطع عن الإضافه البتّه أصلاً. هذا کلّه مجرور بتقدیر حرف الجرّ ، أمّا ما یذکر فیه حرف الجرّ لفظاً فسیأتیک فی القسم الثالث إن شاء الله تعالی.

الخاتمه : فی التّوابع
اشاره

اعلم أنّ الّتی مرّت ذکرها من الأسماء المعربه کان إعرابها بالأصاله بأن دخلها العوامل من المرفوعات والمنصوبات والمجرورات. وقد یکون الاسم إعرابه بتبعیّه ما قبله ، ویسمی التّابع ، لأنّه یتبع ما قبله فی الإعراب ، وهو کلّ ثان ، معرب بإعراب سابقه من جهه واحده.

والتّوابع خمسه أقسام : النّعت ، والعطف بالحروف ، والتأکید ، وعطف البیان ، والبدل.

القسم الأوّل : النّعت

وهو تابع یدلّ علی معنی فی متبوعه نحو : جاءنی رَجُلٌ عالِمٌ ، أو فی متعلّق متبوعه نحو : جاءنی رَجُلٌ عالِمٌ أبُوهُ ، ویسمّی الصفه أیضاً.

والقسم الأول : إنّما یتبع متبوعه فی أربعه من عشره أشیاء ، فی الإعراب الثلاث : الرفع والنصب والجرّ ، والتعریف والتنکیر ، والإفراد والتثنیه والجمع ، والتذکیر والتأنیث ؛ نحو : جاءنی رَجُلٌ عالِمٌ ، وامرأهٌ عالِمَهٌ ، ورَجُلانِ عالِمانِ ، وامرأتانِ عالِمَتانِ ، ورجالٌ عُلماءٌ ، ونِساءٌ عالِماتٌ ، وزَیْدٌ الْعالِمُ ، والزَیْدانِ الْعالِمانِ ، والزَیْدُونَ الْعالِمُونَ ، ورَأَیْتُ رَجُلاً عالِماً ، وکذا البواقی.

والثانی : إنّما یتبع متبوعه فی الخمسه الأُول فقط ، أعنی الإعراب

[شماره صفحه واقعی : 22]

ص: 1425

والتّعریف والتّنکیر ، نحو قوله تعالی : «مِنْ هَ-ذِهِ الْقَرْیَهِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا» (1).

وفائده النعت تخصیص المنعوت إن کانا نکرتین نحو : جاءنی رَجُلٌ عالِمٌ ، وتوضیح منعوته إن کانا معرفتین نحو : جاءنی زَیْدٌ الْفاضِلُ ، وقد یکون للثناء والمدح نحو : «بِسْمِ اللَّ-هِ الرَّحْمَ-نِ الرَّحِیمِ». وقد یکون للذمّ نحو : أعُوذُ باللهِ مِنْ الشَّیْطانِ الرَّجیم ، وقد یکون للتأکید نحو قوله تعالی : «نَفْخَهٌ وَاحِدَهٌ» (2).

واعلم أنّ النکره توصف بالجمله الخبریّه نحو : مَرَرْتُ بِرَجُلٍ أبُوهُ قائِمٌ ، أو قامَ أبُوهُ. والضمیر لا یوصف ولا یوصف به.

القسم الثانی : العطف بالحروف

وهو تابع ینسب إلیه ما نسب إلی متبوعه وکلاهما مقصودان بتلک النسبه ، ویسمّی عطف النسق أیضاً.

وشرطه أن یتوسّط بینه وبین متبوعه أحد حروف العطف وسیأتی ذکرها فی القسم الثالث نحو : قامَ زَیْدٌ وعَمْروٌ.

وإذا عطف علی ضمیر مرفوع متّصل یجب تأکیده بضمیر منفصل نحو : ضَرَبْتُ أنَا وَزَیْدٌ ، إلّا إذا فصل نحو : ضَرَبْتُ الْیَوْمَ وَزَیْدٌ ، وإذا عطف علی الضمیر المجرور المتّصل تجب إعاده حرف الجرّ فی المعطوف نحو : مَرَرْتُ بِکَ وَبِزَیْدٍ.

واعلم أنّ المعطوف فی حکم المعطوف علیه ، أعنی : إذا کان الأوّل صفه أو خبراً ، أو صله ، أو حالاً فالثانی کذلک. والضّابطه فیه أنّه إن کان یجوز أن یقام المعطوف مقام المعطوف علیه جاز العطف ، وحیث لا فلا.

[شماره صفحه واقعی : 23]

ص: 1426


1- النساء : ٧٥.
2- الحاقه : ١٤.

والعطف علی معمولی عاملین مختلفین جائز إذا کان عاملین مختلفین جائز إذا کان المعطوف علیه مجروراً ومقدّماً علی المرفوع ، والمعطوف کذلک أی مجرور نحو : فی الدارِ زَیْدٌ ، وَالْحُجْرَهِ عَمْروٌ. وفی هنا مذهبان آخران وهما الجواز مطلقاً عند الفرّاء ، وعدمه مطلقاً عند سیبویه.

القسم الثالث : التّأکید

وهو تابع یدلّ علی تقریر المتبوع فیما نسب إلیه نحو : جاءنی زَیْدٌ نَفْسُهُ. أو یدلّ علی شمول الحکم لکلّ أفراد المتبوع مثل : «فَسَجَدَ الْمَلَائِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» (1).

والتأکید علی قسمین : لفظیّ : وهو تکریر اللفظ الأوّل بعینه نحو : جاءنی زَیْدٌ زَیْدٌ ، وقامَ زَیْدٌ زَیْدٌ ، جاءنی جاءنی زَیْدٌ ، قامَ قامَ زَیْدٌ ، ویجوز فی الحروف أیضاً نحو : إنَّ إنَّ زَیْداً قائِمٌ.

ومعنویّ : وهو بألفاظ معدوده وهی : [ نفس وعین ] للواحد والمثنّی والمجموع باختلاف الصیغه والضمیر نحو : جاءنی زَیْدٌ نَفْسُهُ ، والزَّیْدانِ أنْفُسُهُما أو نَفْساهُما ، والزَّیْدُونَ أنْفُسُهُمْ ، وکذلک عَیْنُهُ وأعْیُنُهُما أو عَیْناهُما وأعْیُنُهُمْ.

وللمؤنّث نحو : جاءتنی هِنْدٌ نَفْسُها ، والْهِنْدانِ أنْفُسُهُما أو نَفْساهُما والْهِنْداتُ أنْفُسُهُنَّ ، وکذا عَیْنُها وأعْیُنُهُما أو عَیْناهُما ، وأعْیُنُهُنَّ.

وکِلا وکِلْتا للمثنّی خاصّه نحو : قامَ الرَّجُلانِ کِلاهُما ، وقامَتِ المرأتان کِلْتاهُما.

وکُلّ ، وأجْمَع ، وأکْتَع ، وأبْتَع ، وأبْصَع ، لغیر المثنّی باختلاف

[شماره صفحه واقعی : 24]

ص: 1427


1- الحجر : ٣٠.

الضمیر فی کلّ تقول : اشْتَرَیْتُ الْعَبْدَ کُلَّهُ ، وجاءنی الْقَوْمُ کُلُّهُمْ ، واشْتَرَیْتُ الْجاریّهَ کُلَّها ، وجاءت النساءُ کُلُّهُنَّ.

وباختلاف الصیغه فی البواقی وهی : أجْمَعُ وأخواتها تقول : اشْتَرَیْتُ الْعَبْدَ کُلَّهُ أجْمَعُ أکْتَعُ أبْتَعُ أبْصَعُ ، وجاءنی الْقَوْمُ کُلُّهُمْ أجْمَعُونَ أکْتَعُونَ أبْتَعُونَ أبْصَعُونَ ، واشْتَرَیْتُ الْجاریهَ کُلَّها جَمْعاء کَتْعاء بَتْعاء بَصْعاء ، وقامَتِ النساء کُلُّهُنَّ جُمَعُ کُتَعُ بُتَعُ بُصَعُ.

وإذا أردت تأکید الضمیر المتّصل بالنفس والعین یجب تأکیده بضمیر مرفوع منفصل تقول : ضَرَبْتَ أنْتَ نَفْسَکَ.

ولا یؤکّد بکُلّ وأجْمَع إلّا ماله أجزاء وأبعاض یصحّ افتراقها حسّاً کالقوم ، أو حکماً کما تقول : اشْتَرَیْتُ الْعَبْدَ کُلَّهُ ، ولا تقول : أکْرَمْتُ الْعَبْدَ کُلَّهُ.

واعلم أنّ أکْتَع وأخواتها أتباع لأجْمَع إذ لیس لها معنی دونها ، ولا یجوز تقدیمها علی أجْمَع ولا یجوز ذکرها دونه.

القسم الرابع : البدل

وهو تابع ینسب إلیه ما نسب إلی متبوعه وهو المقصود بالنسبه دون متبوعه وأقسام البدل أربعه : الأوّل : بدل الکلّ من الکلّ ، وهو ما کان مدلوله مدلول المتبوع نحو : جاءنی زَیْدٌ أخُوکَ.

والثانی : بدل البعض من الکلّ ، وهو کلّ ما کان مدلوله جزء المتبوع نحو : ضَرَبْتُ زَیْداً رَأسَهُ.

والثالث : بدل الاشتمال ، وهو ما کان مدلوله متعلّق المتبوع نحو : سُلِبَ زَیْدٌ ثَوْبُهُ ، وأعْجَبَنی عَمْروٌ عِلْمُهُ.

[شماره صفحه واقعی : 25]

ص: 1428

والرابع : بدل الغلط ، وهو ما یذکر بعد الغلط نحو : جاءنی زَیْدٌ جَعْفَرٌ ، ورَأَیْتُ رَجُلاً حِماراً.

والبدل إن کان نکره عن معرفه یجب نعته کقوله تعالی : «بِالنَّاصِیَهِ نَاصِیَهٍ کَاذِبَهٍ» (1). ولا یجب ذلک فی عکسه ولا فی المتجانسین.

القسم الخامس : عطف البیان

وهو تابع غیر صفه یوضح متبوعه وهو أشهر اسمی شیء نحو : قامَ أبو حفص عُمَر ، وقامَ أبو عبدُ اللهِ عُمَر ، وقد یلتبس بالبدل لفظاً مثل قول الشاعر :

أنا ابنُ التارکِ البکریّ بِشرٍ***عَلَیْهِ الطّیرُ تَرْقُبُهُ وقُوعاً (2)

الباب الثانی : فی الاسم المبنیّ
اشاره

وهو ما وقع غیر مرکّب مع غیره مثل : ألِف ، با ، تا ، ثا ... الخ ، ومثل : أحَد واثْنان وثلاثه مثلاً ، وکلفظ زَیْد وحده ، فإنّه مبنیّ بالفعل

[شماره صفحه واقعی : 26]

ص: 1429


1- العلق : ١٥ و ١٦.
2- یعنی منم پسر آنچنان کسی که واگذارنده است مرد منسوب به قبیله بکر بن وائل را که اسم آن مرد (بشر) است ، در حالتی که انتظار می کشند مرغان ، مردن او را به جهت آنکه واقع شوند بر او و بخورند گوشت او را یا آنکه مرغان انتظار می کشند مردن او را در حالتی که ایستاده اند بر بالای سر او. شاهد در بشر است که عطف بیان است از ( البکری ) و مشتبه نمی شود به بدل باعتبار آنکه اگر بدل بوده باشد باید مبدل منه در حکم سقوط باشد و صحیح باشد گفتن ( التارک بشر ) و حال آنکه جایز نیست به اعتبار آنکه لازم می آید اضافه اسم محلّی به لام که ( التارک ) بوده باشد بسوی اسم خالی از الف و لام که ( بشر ) است و این جایز نیست در نزد نحویّین. ( جامع الشواهد ).

علی السکون ومعرب بالقوّه ، وما یشابه مبنیّ الأصل بأن یکون فی الدلاله علی معناه محتاجاً إلی قرینه کأسماء الإشاره نحو : مَنْ هؤُلاءِ ؟ أو یکون علی أقلّ من ثلاثه أحرف ، أو تضمّن معنی الحروف وذلک نحو : هذا ، ومِن أحَدَ عَشَرَ إلی تِسْعَه عَشَرَ ، ومثل هذا القسم لا یصیر معرباً أصلاً ، وحکمه أن لا یختلف آخره باختلاف العوامل. وحرکاته تسمّی ضمّاً وفتحاً وکسراً ، وسکونه وقفاً. وهو علی ثمانیه أنواع : المضمرات ، وأسماء الإشارات ، والموصولات ، وأسماء الأفعال والأصوات ، والمرکّبات ، والکنایات وبعض الظروف.

النوع الأوّل : المضمرات

وهی اسم ما وضع لیدلّ علی متکلّم أو مخاطب أو غائب ، تقدّم ذکره لفظاً أو معنیً أو حکماً. وهو علی قسمین : متّصل : وهو ما لا یستعمل وحده ، إمّا مرفوع نحو : ضَرَبْتُ إلی ضَرَبْنَ ، أو منصوب نحو : ضَرَبَنی إلی ضَرَبَهُنَّ ، أو مجرور نحو : غُلامی ولی إلی غُلامِهِنَّ ولَهُنَّ.

أو منفصل : وهو ما یستعمل وحده ، وهو أیضاً إمّا مرفوع وهو : أنا إلی هُنَّ ، وإمّا منصوب نحو : إیّای إلی إیّاهُنَّ. فذلک سبعون ضمیراً.

واعلم أنّ المرفوع المتّصل یکون مستتراً ، أی مستکناً فی الماضی المغائب والمغائبه ک : ضَرَبَ هُوَ ، وضَرَبَتْ هِیَ ، وفی المضارع المتکلّم مطلقاً نحو : أضْرِبُ ، نَضْرِبُ ، والمخاطب ک : تَضْرِبُ ، والغائب والغائبه ک : یَضْرِبُ وتَضْرِبُ ، وفی الصفه أعنی اسم الفاعل والمفعول مطلقاً. ولا یجوز استعمال المنفصل إلّا عند تعذّر المتّصل ک : «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» (1) وما

[شماره صفحه واقعی : 27]

ص: 1430


1- الفاتحه : ٤.

ضَرَبَکَ إلّا أنا.

واعلم أنّ لهم ضمیراً غائباً یقع قبل جمله یفسّره الجمله المذکوره بعده ویسمّی ضمیر الشأن فی المذکّر وضمیر القصّه فی المؤنّث نحو : «قُلْ هُوَ اللَّ-هُ أَحَدٌ» (1) ، وهی هندٌ ملیحهٌ ، وإنّها زَیْنَبُ قائِمَهٌ.

وقد یدخل بین المبتدأ والخبر ضمیر مرفوع منفصل مطابق للمبتدأ إذا کان الخبر معرفه ، أو أفْعَل مِنْ کَذا ، ویسمّی فصلاً لأنّه یفصل بین المبتدأ والخبر نحو : زَیْدٌ هُوَ الْقائِمُ ، وکانَ زَیْدٌ هُوَ الْقائِمَ ، وزَیْدٌ هُوَ أفْضَلُ مِنْ عَمْروٍ ، وقال الله تعالی : «کُنتَ أَنتَ الرَّقِیبَ» (2).

النوع الثانی : أسماء الإشارات

ما وضع لیدلّ علی مشار إلیه وهی خمسه ألفاظ لستّه معانٍ : «ذا» للمذکّر ، ولمثنّاه «ذانِ» و «ذَیْنِ» ، وللمؤنّث : «تا وتی وذی وتِه وذه وتِهی وذِهی» ، ولمثنّاها «تانِ» و «تیْنِ» ولجمعهما «اُولاء» بالمدّ والقصر. وقد تدخل بأوائلها هاء التنبیه ، «کهذا» و «هؤُلاءِ».

ویتّصل بأواخرها حرف الخطاب ، وهی خمسه ألفاظ : کَ ، کُما ، کُمْ کِ ، کُما ، کُنَّ. فذلک خمسه وعشرون ، الحاصل من ضرب خمسه فی خمسه ، وهی ذاک إلی ذاکُنَّ ، وذانِکَ إلی ذانِکُنَّ ، وکذا البواقی.

واعلم أنّ «ذا» للقریب ، و «ذلک» للبعید ، و «ذاکَ» للمتوسّط.

النوع الثالث : الموصولات

الموصول : اسم لا یصلح أن یکون جزءً تامّاً من جمله إلّا بصله بعده

[شماره صفحه واقعی : 28]

ص: 1431


1- سوره الاخلاص : ١.
2- المائده : ١١٧.

وهی جمله خبریّه ولا بُدّ له من عائد فیها یعود إلی الموصول ، مثاله «الّذی» فی قولنا : جاءنی الَّذی أبُوهُ فاضِلٌ ، أو قامَ أبُوهُ. «الَّذی» للمذکّر و «الَّتی» للمؤنّث ، و «اللَّذانِ ، واللَّذَیْنِ واللَّتانِ واللَّتَیْنِ» لمثنّاهما ، بالألف فی حاله الرفع وبالیاء فی حالتی النصب والجرّ ، «والأُلی والَّذینَ» لجمع المذکّر ، «واللّاتی واللّواتی واللّائی واللّوائی» لجمع المؤنّث و «ما» و «مَنْ» و «أیّ» و «أیّه» و «ذُو» بمعنی الّذی فی لغه بنی طیّ کقوله :

فَإنَّ الْماءَ ماءَ أبی وَجَدّی***وَبِئْری ذُو حَفَرْتُ وذُو طَوَیْتُ (1)

أی الّذی حفرت والّذی طویت.

«والألف واللّام» بمعنی الّذی وصلته اسم الفاعل أو المفعول نحو : الضارِبُ زیدٌ ، أی الّذی ضَرَبَ زیدٌ ، والمضروبُ عمروٌ ، أی الّذی ضُرِبَ عمروٌ.

[شماره صفحه واقعی : 29]

ص: 1432


1- هو من ابیات لسنام بن الفحل وهو أحد من بنی اُمّ الکهف من طیّ وقد نازع قومه فی ماء لبنی اُمّ الکهف وأکثر النزاع ورادم فی الدماء فقالوا له : أمجنون أنت أم سکران فانشد الابیات وقبله : وقالوا قد جننت فقلت کلّا***وربیّ لا جننت ولا انتشبت ولکنی ظلمت فکنت أبکی***من الظلم المبین أو بکیتُ الفاء فی فإنّ للتعلیل واللام فی الماء للعهد ، أی الماء الذی فیه النزاع ، ماء أبی وجدّی أی : ورثتها إیّاه. وقوله : وبئری أی : البئر المتنازع فیها بئری التی حفرتها وطویتها. یقال حفرت الشیء أی نقبته کما تحفر الأرض بالحدیده ، وطویت البئر بالطاء المهمله والواو والیاء إذا بنیتها بالحجاره. یعنی: پس به علت آنکه به درستی که آن آبی که در آن نزاع است آب پدر من است که به میراث به من رسیده است ، وآن چاهی که در آن نزاع است چاه من است آن چنان چاهی که کندم آن را وآن چنان چاهی که سنگ چیدم دور آن را. شاهد در وقوع لفظ (ذو) است در دو موضع بمعنی (التی) بنابر لغت طیّ باعتبار بودن او صفت از برای مؤنث که بئر بوده باشد. وحفرت وطویت صله آن (ذو) است وعاید آن محذوف است ای التی حفرتها والتی طویتها. (جامع الشواهد).

ویجوز حذف العائد من اللفظ إن کان مفعولاً نحو : قام الّذی ضربتُ ، أی الّذی ضَرَبْتُهُ.

واعلم أنّ «أیّا وأیَّه» معربه إلّا إذا حذف صدر صلتها کقوله تعالی : «ثُمَّ لَنَنزِعَنَّ مِن کُلِّ شِیعَهٍ أَیُّهُمْ أَشَدُّ عَلَی الرَّحْمَ-نِ عِتِیًّا» (1) ، أی هو أشدُّ.

النوع الرابع : أسماء الأفعال

کلّ اسم بمعنی الأمر والماضی ک : رُوَیْدَ زیداً ، أی أمْهِلْهُ ، وهَیْهاتَ زَیْدٌ ، أی بَعُد ، وإن کان علی وزن فَعالِ بمعنی الأمر ، وهو من الثلاثی فهو قیاسیّ کنزال بمعنی انزل وتَراکِ بمعنی اترک. وقد یلحق به فَعال مصدراً معرفه ، کفَجار بمعنی الفجور ، أو صفه للمؤنّث نحو : یا فَساقِ بمعنی فاسقه ، ویا لَکاعِ بمعنی لاکعه ، أو عَلَماً للأعیان المؤنّثه کَقطامِ وغَلابِ وحَضارِ. وهذه الثلاثه الأخیره لیست من أسماء الأفعال وإنّما ذکرت هاهنا للمناسبه.

النوع الخامس : الأصوات

وهو کلّ اسم حُکِی به صوت ، ک : قاق لصوت الغراب ، أو لصوت یصوّت به للبهائم ک : نِخْ لإناخه البعیر ، وطاقْ حکایه الضرب ، وطَقْ حکایه وَقْع الحجاره بعضها ببعض.

النوع السادس : المرکّبات

وهو کلّ اسم رکّب من الکلمتین لیس بینهما نسبه ، أی لیس بینهما

[شماره صفحه واقعی : 30]

ص: 1433


1- مریم : ٦٩.

نسبه إضافیّه وإسنادیّه ، فإن تضمّن الثانی حرفاً فیجب بناؤهما علی الفتح کأحَدَ عَشَرَ ، إلی تِسْعَهَ عَشَرَ ، إلّا اثْنا عَشَرَ فإنّها معربه کالمثنّی.

وإن لم یتضمّن الثانی حرفاً ففیها ثلاث لغات أفصحها بناء الأوّل علی الفتح وإعراب الثانی إعراب غیر المنصرف ک : بَعْلَبَکَّ ومَعْدی کَرَبَ.

النوع السابع : الکنایات

وهی أسماء وضعت لتدلّ علی عدد مبهم وهی : کَمْ وکَذا ، أو حدیث مبهم وهو : کَیْتَ وذَیْتَ.

واعلم أنّ کم علی قسمین : استفهامیّه وهی ما بعدها مفرد منصوب علی التمییز نحو : کَمْ رَجُلاً عِنْدَک ؟ وخبریّه وهی ما بعدها مجرور ومفرد نحو : کَمْ مالٍ أنْفَقْتُهُ ، أو مجموع نحو : کَمْ رِجالٍ لَقِیتُهُمْ ؛ ومعناه التکثیر.

وقد تدخل «مِنْ» فیهما تقول : کَمْ مِنْ رَجُلٍ لقیتُهُ ؟ وکَمْ مِنْ مالٍ أنْفَقْتُهُ ؟ وقد یحذف ممیّزها لقیام قرینه ، نحو : کَمْ مالُک ؟ أی کم دیناراً مالک ؟ وکَمْ ضَرَبْتَ ؟ أی کم رجلاً ضربتَ ؟ واعلم أنّ کم فی الوجهین یقع منصوباً إذا کان بعده فعل غیر مشتغل عنه بضمیره نحو : کَمْ رَجُلاً ضَرَبْتَ ؟ وکَمْ غُلامٍ مَلَکْتَ ، کان مفعولاً به ، أو مصدراً نحو : کَمْ ضَرْبَهً ضَرَبْتَ ؟ أو مفعولاً فیه نحو : کَمْ یَوْماً سِرْتَ ؟ وکَمْ یَوْماً صُمْتَ ؟ ویقع مجروراً إذا کان ما قبلها حرف جرّ أو مضافاً نحو : بِکَمْ رَجُلٍ مَرَرْتَ ؟ وعَلی کَمْ رَجُلٍ حَکَمْتَ ؟ وغُلامُ کَمْ رَجُلٍ ضَرَبْتَ ؟ ومالُ کَمْ رَجُلٍ سَلَبْتَ ؟ ومرفوعاً إذا لم یکن شیء من الأمرین ، مبتدأ إذا لم یکن تمییزه

[شماره صفحه واقعی : 31]

ص: 1434

ظرفاً نحو : کَمْ رَجُلاً أخُوک ؟ أو کَمْ رَجُلٍ ضَرَبْتُهُ. وخبراً إن کان ظرفاً نحو : کَمْ یَوْماً سَفَرُکَ ؟ وکَمْ شَهْرٍ صَومی.

النوع الثامن : الظروف المبنیّه

علی أقسام : منها ما قطع عن الإضافه بأن حذف المضاف إلیه ک : «قَبْلُ» ، «وبَعْد» ، «وفَوْق» ، «وتَحْت» ، قال الله تعالی : «لِلَّ-هِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِن بَعْدُ» (1) ، أی من قبل کلّ شیء ومن بعده ، ویسمّی الغایات. هذا إذا کان المحذوف منویّاً للمتکلّم. وإلّا کانت معربه. وعلی هذا قرئ : «لله الأمر من قبلِ ومن بعدِ».

ومنها : «حیْثُ» وإنّما بنیت تشبیهاً بالغایات لملازمتها الإضافه ، وشرطها أن تضاف إلی الجمله ک : اجْلِسْ حَیْثُ زَیْدٌ جالِسٌ ، قال الله تعالی : «سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَیْثُ لَا یَعْلَمُونَ» (2) وقد تضاف إلی المفرد کقول الشاعر : أما تَری حَیْثُ سُهَیْلٍ طالِعاً نَجْمٌ یُضیءُ کَالشِهابِ ساطِعاً أی مکان سهیل. «فحیث» بمعنی «مکان» هنا.

ومنها : «إذا» وهی للمستقبل ، وإذا دخلت علی الماضی صار مستقبلاً نحو قوله تعالی : «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّ-هِ» (3) وفیها معنی الشرط غالباً. ویجوز أن یقع بعدها الجمله الاسمیّه نحو : أتَیْتُکَ إذا الشَّمْسُ طالِعَهٌ ، والمختار الفعلیّه نحو : أتَیْتُکَ إذا طَلَعَتِ الشَّمْسُ ، وقد یکون للمفاجأه فیختار بعدها المبتدأ نحو : خَرَجْتُ فَإذا السَّبُعُ واقِفٌ.

[شماره صفحه واقعی : 32]

ص: 1435


1- الروم : ٤.
2- الاعراف : ١٨٢ والقلم : ٤٤.
3- النصر : ١.

ومنها : «اِذْ» وهی للماضی نحو : جِئْتُکَ إذْ طَلَعَتِ الشَّمْسُ ، وإذ الشَّمْسُ طالِعَهٌ.

ومنها : «أیْنَ» و «أنّی» للمکان بمعنی الاستفهام نحو : أیْنَ تَمْشی ؟ وأنّی تَقْعُدُ ؟ وبمعنی الشرط نحو : أیْنَ تَجْلِسْ أجْلِسْ ، وأنّی تَقُمْ أقُمْ.

ومنها : «مَتی» للزمان شرطاً واستفهاماً نحو : مَتی تُسافِرْ اُسافِرْ ، ومَتی   تَقْعُدْ أقْعُدْ ؟ ومنها : «کَیْفَ» للاستفهام حالاً نحو : کَیْفَ أنْتَ ؟ أی فی أیّ حال.

ومنها : «أیّانَ» للزمان استفهاماً نحو : «أَیَّانَ یَوْمُ الدِّینِ» (1).

ومنها : «مُذْ» و «مُنْذُ» بمعنی أوّل المدّه جواباً لمَتی نحو : ما رَأیْتُ زَیْداً مُذْ یَوْمِ الْجُمُعَهِ ، فی جواب من قال : مَتی ما رَأیْتَ ؟ ، أی أوّل مدّه انقطع رؤیتی إیّاه یوم الجمعه. وبمعنی جمیع المدّه إن صلح جواباً لِکمْ نحو : ما رَأیْتُهُ مُذْ یَوْمانِ ، فی جواب من قال کَمْ مُدَّه ما رَأیْتَ زَیْداً ؟ أی جمیع مدّه ما رأیته فیها یومان.

ومنها : «لَدی» و «لَدُنْ» بمعنی «عند» نحو : الَمالُ لَدَیْکَ ، والفرق بینهما أنّ «عِنْد» للمکان ولا یشترط فیه الحضور ، ویشترط ذلک فی لَدی ولَدُنْ ، وجاء فیه لغات : لَدَنْ ، لَدُنْ ، لَدِنْ ، لَدْ ، لُدْ ، لِدْ.

ومنها : «قَطُّ» للماضی المنفیّ نحو : ما رَأیْتُهُ قَطُّ.

ومنها : «عَوْضُ» للمستقبل المنفیّ نحو : لا أضْرِبُهُ عَوْضُ.

واعلم أنّه إذا اضیف الظروف إلی جمله ، جاز بناؤها علی الفتح نحو قوله تعالی : «یَوْمُ یَنفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ» (2) ویَوْمَئِذٍ وحینَئِذٍ. وکذلک مِثْل ، وغَیْر ، مع ما ، وأنْ وأنَّ تقول : ضَرَبْتُ مِثْلَ ما ضَرَبَ زَیْدٌ ،

[شماره صفحه واقعی : 33]

ص: 1436


1- الذاریات : ١٢.
2- المائده : ١١٩.

وضَرَبْتُهُ غَیْرَ أنْ ضَرَبَ زَیْدٌ ، وقیامی مِثْلَ أنَّکَ تَقُومُ.

الخاتمه فی سائر أحکام الاسم و لواحقه غیر الإعراب والبناء
اشاره

وفیه فصول :

فصل : الاسم المعرفه و النکره

اعلم أنّ الاسم علی قسمین : معرفه ، ونکره.

المعرفه اسم وضع لشیء معیّن ، فهی ستّه أقسام : المضمرات ، والأعلام ، والمبهمات - أعنی أسماء الإشارات والموصولات - والمعرّف باللام ، والمضاف إلی أحدها إضافه معنویّه ، والمعرّف بالنداء.

فصل : العَلَم

ما وضع لشیء معیّن بحیث لا یتناول غیره بوضع واحد. وأعرف المعارف المضمر المتکلّم نحو : أنَا ونَحْنُ ، ثمّ المخاطب نحو : أنْتَ ، ثمّ الغائب نحو : هُوَ ، ثمّ العَلَم نحو : زَیْد ، ثمّ المبهمات ، ثمّ المعرّف باللام ، ثمّ المعرّف بالنداء ، ثمّ المضاف إلی أحدها ، والمضاف فی قوّه المضاف إلیه.

والنکره ما وضع لشیء غیر معیّن ک : رَجُل ، وفَرَس.

فصل : أسماء الأعداد

ما وضع لیدلّ علی کمّیّه آحاد الأشیاء واُصول العدد اثنتا عشره کلمه ، واحد إلی عَشَر ، ومائه ، وألف. واستعماله من واحِد واثْنَیْن علی القیاس ، أعنی یکون المذکّر بدون التاء ، والمؤنّث بالتاء تقول فی رجل : واحِد ، وفی رجلین : اثْنَیْنِ ، وفی امرأه : واحِدَه ، وفی امرأتین : اثْنَتَیْن. ومن ثَلاثَه إلی عَشَرَه علی خلاف القیاس ، أعنی للمذکّر بالتّاء تقول : ثَلاثهُ رجال إلی عَشَرهِ رجال ، وللمؤنّث بدونها تقول : ثَلاثُ نِسْوَهٍ إلی عَشَرَ نِسْوَهٍ. وبعد العشر تقول : أحَدَ عَشَرَ رَجُلاً ، واثنا عَشَرَ

[شماره صفحه واقعی : 34]

ص: 1437

رَجُلاً ، وإحْدی عَشَرَه امرأه ، واثنتا عَشَرَه امرأه ، وثَلاثَه عَشَرَ رَجُلاً ، وثَلاثَ عَشَرَه امرأه ، إلی تسعه عشر رجلاً ، وإلی تسع عشره امرأه. وبعد ذلک تقول : عِشْرُونَ رَجُلاً وعِشْرُونَ امرأه بلا فرق إلی تِسْعینَ رَجُلاً وامرأه ، وأحَدَ وَعِشْرُونَ رَجُلاً وإحْدی وَعِشْرُونَ امرأهً إلی تِسْعَه وَتِسْعینَ رَجُلاً والی تِسْع وتِسْعینَ امرأه. ثمّ تقول : مائهُ رَجُلٍ ومائهُ امرأه ، وألْفُ رَجُلٍ وألْف امرأه ، ومائتا رَجلٍ ، ومائتا امرأه ، وألْفا رَجُلٍ ، وألْفا امرأه بلا فرق بین المذکّر والمؤنّث. فإذا زاد علی الألف والمائه یستعمل علی قیاس ما عرفت ، وتقدّم الألف علی المائه والآحاد علی العشرات تقول : عِنْدی ألْفٌ ومائه وأحَد وعِشْرُونَ رَجُلاً ، وألْفانِ وَثَلاثمائهٍ واثْنانِ وَعِشْرُونَ رَجُلاً ، وأربعه آلاف وسبعمائه وخمسه وَأرْبَعُونَ رَجُلاً ، وعلی ذلک القیاس.

واعلم أنّ الواحد والاثنین لا ممیّز لهما ، لأنّ لفظ الممیّز مستغن عن ذکر العدد فیهما کما تقول : عِنْدی رَجُلٌ وَرَجُلانِ.

وأمّا سائر الأعداد فلا بدّ لها من ممیّز فتقول فی ممیّز الثلاثه إلی عشره مخفوضاً ومجموعاً تقول : ثَلاثَه رجالٍ وثَلاثُ نِسْوَهٍ ، إلّا إذا کان الممیّز لفظ المائه فحینئذ یکون مخفوضاً مفرداً تقول : ثلاثمائه ، والقیاس ثلاث مئات أو مِئین.

وممیّز أحَدَ عَشَرَ إلی تِسْعٍ وتِسْعینَ منصوب مفرد تقول : أحَدَ عَشَرَ رَجُلاً ، وإحْدی عَشَرَه امرأه ، وتِسْعَهٌ وتِسْعُونَ رَجُلاً ، وتِسْعٌ وتِسْعُونَ امرأهً. وممیّز مائه وألْف وتثنیتهما وجمع الألف مخفوض مفرد تقول : مائه رَجُلٍ ، ومائتا رَجُلٍ ، ومائه امرأه ، ومائتا امرأهٍ ، وَالْفُ رَجُلٍ ، وألْفا رَجُلٍ ، وألْفُ امرأهٍ ، وألْفا امرأهٍ ، وثَلاثُ آلافِ رَجُلٍ ، وثَلاثُ آلافِ امرأهٍ ، وقس علی هذا.

[شماره صفحه واقعی : 35]

ص: 1438

فصل : الاسم المذکر و المؤنث

الاسم إمّا مذکّر وإمّا مؤنّث ، والمؤنّث ما فیه علامه التأنیث لفظاً أو تقدیراً والمذکّر هو ما بخلافه.

وعلامه التأنیث ثلاثه : التاء کطَلْحَه ، والألف المقصوره کحُبلی ، والممدوده کحَمْراء وصَفْراء. والمقدّر إنّما هو التاء فقط کأرْض ودار ، بدلیل ارَیْضَه ودُوَیْرَه ، ثمّ المؤنّث علی قسمین : [اقسام المونث] حقیقیّ : وهو ما بازائه حیوان مذکّر کامرأه وناقه.

ولفظیّ : وهو مجازیّ بخلافه کظلْمَه وعَیْن. وقد عرفت أحکام الفعل إذا اُسند إلی المؤنّث فلا نعیدها.

فصل : اسم المثنّی

المثنّی اسم ما اُلحق بآخره ألفٌ أو یاءٌ مفتوح ما قبلها ونون مکسوره لیدلّ علی أنّ معه آخر مثله نحو : رَجُلانِ رفعاً ، ورَجُلَیْنِ نصباً وجرّاً ، هذا فی الصحیح.

أمّا فی المقصور : فإن کان الألف منقلبه عن الواو وکان ثلاثیّاً ردّ إلی أصله ک : عَصَوان فی عَصا.

وإن کانت عن یاء ، أو عن واو ، وکانت أکثر من الثلاثی ، أو لیس منقلبه عن شیء تقلب یاء ک : رَحَیانِ ومَلْهَیانِ وحُبارَیان.

وأمّا الممدوده : فإن کانت همزته أصلیّه کقُرّاء تثبت ک : قُرّاءان ، وإن کانت للتأنیث تقلب واواً کحَمْراوان ، وإن کانت بدلاً من واو أو یاء من الأصل جاز فیه الوجهان ک : کساوانِ وکَساءان ، ورَداوان ورداءان.

ویجب حذف نونه عند الإضافه تقول : جاءَ غُلاما زَیْدٍ.

ویحذف تاء التأنیث فی الخصیه والإلیه خاصّه تقول : خُصْیانِ وإلْیانِ لأنّهما متلازمان فکأنّهما تثنیه شیءٍ واحد لا زوج.

واعلم أنّه إذا اُرید إضافه المثنّی إلی المثنّی یعبّر عن الأوّل بلفظ الجمع

[شماره صفحه واقعی : 36]

ص: 1439

کقوله تعالی : «وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَهُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا» (1). وذلک لکراهیّه اجتماع التثنیتین فیما یکون اتّصالهما لفظاً ومعنیً.

فصل : اسم المجموع

المجموع اسم ما دلّ علی آحاد ، وتلک الآحاد مقصوده بحروف مفرده بتغییرٍ مّا ، لفظیّ کرجال ، جمع رجل ، أو تقدیریّ کفُلْک علی وزن اُسْد ، فإنّ مفرده أیضاً فُلْک لکنّه علی وزن قُفْل.

فالقوم ونحوه وإن دلّ علی آحاد لیس بجمع إذ لا مفرد له [ من لفظه ]. ثمّ الجمع علی قسمین : مصحّح : وهو ما لم یتغیّر بناء مفرده کمُسْلِمُونَ ، ومکسّر : وهو ما یتغیّر بناء واحده وذلک نحو : رجال.

والمصحّح علی قسمین : مذکّر : وهو ما لحق آخره واو مضموم ما قبلها ونون مفتوحه ک : مُسْلِمُونَ ، أو یاء مکسور ما قبلها ونون کذلک ، لیدلّ علی أنّ معه أکثر منه نحو : مُسْلِمینَ. هذا فی الصحیح ، أمّا المنقوص فتحذف یاؤه نحو : قاضُونَ وداعُونَ ، والمقصوره یحذف ألفه ویبقی ما قبلها مفتوحاً لیدلّ علی الألف المحذوف مثل مُصْطَفَونَ ، وشرطه إن کان اسماً أن یکون مذکّراً علماً لا یعقل ویختصّ باُولی العلم.

وأمّا قولهم سِنُونَ وأرَضُونَ وثُبُونَ وقُلُونَ بالواو والنون فشاذّ.

ویجب أن لا یکون أفْعَلَ مؤنّثه فَعْلاء کأحْمَر مؤنّثه حَمْراء ، ولا فَعْلان مؤنّثه فَعْلی کسَکْران مؤنّثه سَکْری ، ولا فَعیل بمعنی مَفْعُول کَجریح بمعنی مَجْرُوح ، ولا فَعُول بمعنی فاعِل کصَبُور بمعنی صَابِر. ویجب حذف نون بالإضافه نحو : مُسْلِمُو مِصْر.

ومؤنّث : وهو ما اُلحق بآخره ألف وتاء. وشرطه إن کان صفه وله

[شماره صفحه واقعی : 37]

ص: 1440


1- المائده : ٣٨.

مذکّر فأنْ یکون مذکّره قد جمع بالواو والنون کمُسْلِمات ، وإن لم یکن له مذکّر فشرطه أن لا یکون مؤنّثاً مجرّداً من التاء - کالحائِضِ والحامِلِ - وإن کان اسماً یجمع بالألف والتاء بلا شرط کهِنْدات.

والمکسّر : صیغته فی الثلاثی کثیره غیر مضبوطه تعرف بالسماع ک : أرْجُل وأضْراس وقُلُوب.

وفی غیر الثلاثی علی وزن فَعالِلْ کجَعافِر وجَداول ، جمع جَعْفَر ، وجَدْوَل قیاساً کما عرفت فی التصریف.

واعلم أنّ الجمع أیضاً علی قسمین : جمع قلّه : وهو ما یطلق علی العشره فما دونها ، وأبنیه جمع القلّه : أفْعُل وأفْعال وفِعْلَه وأفْعِلَه.

وجمع کثره : وهو ما یطلق علی ما فوق العشره وأبنیته ما عدا [ هذه الأربعه ].

ویستعمل کلّ منهما فی موضع الآخر علی سبیل الاستعاره نحو قوله تعالی : «ثَلَاثَهَ قُرُوءٍ» (1) مع وجود أقراء.

فصل : المصدر

اسم یدلّ علی الحدث فقط. ویشتقّ منه الأفعال کالضَرْب والنَصْر مثلاً ، وأبنیته من الثلاثی المجرّد غیر مضبوط تعرف بالسماع ، ومن غیر الثلاثی قیاسیّه ک : الإْفعالِ والاْنفِعالِ والاسْتِفْعال مثلاً.

والمصدر إن لم یکن مفعولاً مطلقاً یعمل عمل فعله أعنی : یرفع فاعلاً إن کان لازماً ک : أعْجَبَنی قِیامُ زَیْدٍ ، وینصب مفعولاً به أیضاً إن کان متعدّیاً نحو : ضَرْبُ زَیْدٍ عَمْراً.

[شماره صفحه واقعی : 38]

ص: 1441


1- البقره : ٢٢٨.

ولا یجوز تقدیم معمول المصدر علیه فلا یقال : أعْجَبَنی زَیْداً ضَرْبٌ.

وإن کان مفعولاً مطلقاً فالعمل للفعل الّذی قبله نحو : ضَرَبْتُ ضَرْباً عَمْراً ، فعمراً منصوب بضَرَبْتُ لا بضَرْباً.

فصل : اسم الفاعل

اسم یشتقّ من یَفْعَلُ لیدلّ علی ما قام به الفعل بمعنی الحدوث وصیغته من مجرّد الثلاثی علی وزن : الفاعِل ، کضارِب وناصِر ، ومن غیره علی وزن صیغه المضارع من ذلک الفعل بمیم مضمومه مکان حرف المضارعه وکسر ما قبل الآخر ک : مُدْخِل ومُسْتَخْرِج.

ویعمل عمل الفعل المعروف إن کان فیه معنی الحال والاستقبال ومعتمداً علی المبتدأ. نحو : زَیْدٌ قائِمٌ أبُوهُ ، أو ذی الحال نحو : جاءنی زَیْدٌ ضارباً أبُوهُ عَمْراً ، أو همزه الاستفهام نحو : أقائِمٌ زَیْدٌ ؟ أو حرف النفی نحو : ما قائِمٌ زَیْدٌ الآنَ أوْ غَداً ، أو موصوف نحو : عِنْدی رَجُلٌ ضاربٌ أبُوهُ عَمْراً.

فإن کان فیه معنی الماضی وجبت الإضافه نحو : زَیْدٌ ضاربُ عَمْروٍ أمْسِ. هذا إذا کان منکّراً ، أمّا إذا کان معرّفاً باللام یستوی فیه جمیع الأزمنه نحو : زَیْدٌ الضاربُ أبُوهُ عَمْراً الآن أو غداً أو أمْسِ.

فصل : اسم المفعول

مشتق من یُفْعَلُ بالمجهول متعدّیاً لیدلّ علی من وقع علیه الفعل وصیغته من الثلاثی المجرّد علی المَفْعُول لفظاً کمَضْرُوب ، أو تقدیراً کمَقُول ومَرْمِیَّ ، ومن غیره کاسم الفاعل منه بفتح ما قبل الآخر کمُدْخَل ومُسْتَخْرَج ویعمل عمل فعله المجهول بالشرائط المذکوره فی اسم الفاعل نحو : زَیْدٌ مَضْرُوبٌ غُلامُهُ الآن أوْ غَداً.

[شماره صفحه واقعی : 39]

ص: 1442

فصل : الصفه المشبّهه

اسم مشتقّ من فعل لازم لیدلّ علی من قام به الفعل بمعنی الثبوت. وصیغتها علی خلاف صیغه اسم الفاعل والمفعول ، وإنّما یعرف بالسماع ک : حَسَنٍ وصَعْبٍ وشُجاعٍ وشَریفٍ وذَلُولٍ.

وهی تعمل عمل فعلها مطلقاً بشرط الاعتماد المذکور ، ومثالها ثَمانِیَهَ عَشَرَ ، لأنّ الصفه إمّا باللام أو مجرّده عنها ومعمولها إمّا مضاف أو باللام أو مجرّد عنهما ، فهذه ستّه ، ومعمول کلّ واحد منهما إمّا مرفوع أو منصوب أو مجرور فلذلک کانت ثمانیه عشر.

وتفصیلها نحو : جاءنی زَیْدٌ الْحَسَنُ وَجْهَ-ِ-ُهِ ثلاثه ، کذلک الْحَسَنُ الْوَجْهَُِ ، والْحَسَنُ وَجْهًٌ ، وحَسَنٌ وَجْهَ-ِ-ُه ثلاثه وکذلک ، حَسَنُ الْوَجْهَُِ ، وَحَسَنٌ وَجْهًٌ وهی خمسه أقسام : الأوّل ممتنع الْحَسَنُ وَجْهِهِ ، والْحَسَنُ وَجْهٍ ، ومختلف فیه حَسَنٌ وَجْهِهِ ، والبواقی أحسن إن کان فیه ضمیر واحد ، وحسن إن کان فیه ضمیران ، وقبیح إن لم یکن فیه ضمیر.

ومتی رفعت بها معمولها فلا ضمیر فی الصفه ومتی نصبتَ أو جررتَ ففیها ضمیر الموصوف.

فصل : اسم التفضیل

اسم اشتقّ من فعل لیدلّ علی الموصوف بزیاده علی غیره ، وصیغته أفْعَلُ غالباً ، ولا یبنی إلّا من ثلاثیّ مجرّد لیس بلون ولا عیب نحو : زَیْدٌ أفْضَلُ الناسِ ، فإن کان زائداً علی الثلاثه ، أو کان لوناً أو عیباً یجب أن یبنی من الثلاثی المجرّد ما یدلّ علی المبالغه أو الشدّه أو الکثره ثمّ تذکر بعده مصدر ذلک الفعل منصوباً علی التمییز کما تقول : هُوَ أشَّدُ اسْتِخْراجاً ، وأقْوی حُمْرَهً ، وأقْبَحُ عَرَجاً ، وأکْثَرُ اضْطِراباً مِنْ زَیْدٍ.

وقیاسه أن یکون للفاعل کما مرّ ، وقد جاء للمفعول نحو : أنْدَر وأشْغَل وأشْهَر. واستعماله علی ثلاثه أوجه :

[شماره صفحه واقعی : 40]

ص: 1443

مضافاً ک : زَیْدٌ أفْضَلُ الْقَوْم ، أو معرّفاً باللام نحو : زَیْدٌ الْأفْضَلُ ، أو بمِنْ نحو : زَیْدٌ أفْضَلُ مِنْ عَمْروٍ.

ویجوز فی الأوّل الإفراد ومطابقه اسم التفضیل للموصوف نحو : زَیْدٌ أفْضَلُ الْقَوْمِ ، والزَّیْدانِ أفْضَلا الْقَوْمِ ، والزَّیْدُونَ أفْضَلُوا الْقَوْمِ واَفْضَلُ الْقَوْمِ ، والْهِنْدُ والهِنْدانِ فُضْلَی الْقَوْمِ وفُضْلَیَا الْقَوْمِ ، والْهِنْداتُ فُضْلَیاتُ الْقَوْمِ.

وفی الثانی یجب المطابقه نحو : زَیْدٌ الأفْضَلُ ، والزَّیْدانِ الأفْضَلانِ ، والزَّیْدُونَ الأفْضَلُونَ وهند الفضلی والهندان الفضلیان والهندات الفضلیات.

وفی الثالث یجب کونه مفرداً مذکّراً أبداً نحو : زَیْدٌ أفْضَلُ مِنْ عَمْروٍ ، والزَّیْدانِ أفْضَلُ مِنْ عمروٍ ، والزَّیْدُونَ أفْضَلُ مِنْ عمروٍ ، والهِنْدُ والهِنْدانِ والهِنْدات أفضلُ من عمروٍ.

وعلی الأوجه الثلاثه یضمر فیه الفاعل وهو یعمل فی ذلک المضمر ، ولا یعمل فی مظهر أصلاً إلّا فی مثل قولهم : ما رَأیْتُ رَجُلاً أحْسَنَ فی عَیْنِهِ الْکُحْلُ مِنْهُ فی عَیْنِ زَیْدٍ ، فإنّ الکحل فاعل لِأحْسَن وهاهنا بحث.

القسم الثانی : فی الفعل

اشاره

وقد سبق تعریفه ، وأقسامه ثلاثه : ماض ، ومضارع ، وأمر.

القسم الأوّل : الماضی

وهو فعل دلّ علی زمان قبل زمان الخبریّه ، وهو مبنیّ علی الفتح إن لم یکن معه ضمیر مرفوع متحرّک ، فهو مبنیّ علی السکون کضَرَبْتُ ، وعلی الضمّ مع الواو کَضَربُوا.

[شماره صفحه واقعی : 41]

ص: 1444

القسم الثانی : المضارع
اشاره

وهو فعل یشبه الاسم بأحد حروف «أتَیْنَ» فی أوّله لفظاً فی اتّفاق حرکاتهما وسکناتهما ک : یَضْربُ ویَسْتَخْرجُ فهو کضارب ومُسْتَخْرج ، وفی دخول لام التأکید فی أوّلهما تقول : إنَّ زَیْداً لَیَقَومُ ، کما تقول : إنَّ زَیْداً لَقائِمٌ ، وتساویهما فی عدد الحروف ، ومعنی فی أنّه مشترک بین الحال والاستقبال کاسم الفاعل ولذلک سمّوه مضارعاً ، والسین وسوف یخصّصه بالاستقبال نحو : سَیَضْربُ ، واللام المفتوحه بالحال نحو : لَیَضْربُ.

وحروف المضارعه مضمومه فی الرباعیّ کیُدَحْرجُ ، أی فیما کان ماضیه علی أربعه أحرف ، ومفتوحه فیما عداه کیَضْربُ ویَسْتَخْرجُ.

وإعرابه مع أنّ الأصل فی الفعل البناء لمضارعته ، أی لمشابهته الاسم ، والأصل فی الاسم الإعراب ، وذلک إذا لم یتّصل به نون التأکید ، ولا نون الجمع المؤنّث ، وأنواع الإعراب فیه ثلاثه أیضاً ، رفع ، ونصب ، وجزم نحو : یَضْربُ وأنْ یَضْربَ ولَمْ یَضْربْ.

فصل : فی أصناف الإعراب للفعل

وهو أربعه أصناف : الأوّل : أن یکون الرفع بالضمه والنصب بالفتحه والجزم بالسکون. ویختصّ بالمفرد الصحیح الغیر المخاطبه نحو : یَضْربُ وأنْ یَضْربَ ولَمْ یَضْربْ.

الثانی : أن یکون الرفع بثبوت النون والنصب والجزم بحذفها ویختصّ بالتثنیه والجمع المذکّر والمفرده المخاطبه صحیحاً أو غیره ، تقول : هُما یَفْعَلانِ ، وهُمْ یَفْعَلُونَ ، وأنْتِ تَفْعَلینَ ، ولَنْ تَفْعَلا ، ولَنْ تَفْعَلُوا ، ولَنْ

[شماره صفحه واقعی : 42]

ص: 1445

تَفْعَلی ، ولَمْ تَفْعَلا ، ولَمْ تَفْعَلُوا ، ولَمْ تَفْعَلی.

الثالث : أن یکون الرفع بتقدیر الضمّه ، والنصب بالفتحه ، والجزم بحذف اللام ، ویختصّ بالناقص الیائیّ الواویّ غیر التثنیه ، والجمع ، والمخاطبه تقول : هُو یَرمی ویَغْزُو ، ولَنْ یَغْزُوَ ولَنْ یَرْمِیَ ، ولَمْ یَرْمِ ولَمْ یَغْزُ.

الرابع : أن یکون الرفع بتقدیر الضمّه ، والنصب بتقدیر الفتحه ، والجزم بحذف اللام ، ویختصّ بالناقص الألفیّ فی غیر التثنیه ، والجمع ، والمخاطبه نحو : هُوَ یَسْعی ، ولَنْ یَسْعی ، ولَمْ یَسْعَ.

فصل : عامل الفعل المضارع المرفوع

المضارع المرفوع عامله معنویّ وهو تجریده عن الناصب والجازم نحو : هُوَ یَضْربُ ، وهُوَ یَغْزُو ، وهُوَ یَرْمی ، وهُوَ یَسْعی.

فصل : عامل الفعل المضارع المنصوب

المضارع المنصوب عامله خمسه أحرف : «أنْ ، ولَنْ ، وکَیْ ، وإذَنْ ، وأنْ المقدّره» ، نحو : اُریدُ أنْ تُحْسِنَ إلَیَّ ، وأنَا لَنْ أضْربَکَ ، وأسْلَمْتُ کَیْ أدْخُلَ الْجَنَّهَ ، وإذَنْ یَغْفِرَ اللهُ لَکْ.

وبتقدیر أنْ فی سبعه عشر موضعاً : بعد حتّی نحو : أسْلَمْتُ حتّی أدْخُلَ الْجَنَّه.

ولام کَیْ نحو : قامَ زَیْدٌ لِیَضْربَ ، ولام الجحود نحو قوله تعالی : «وَمَا کَانَ اللَّ-هُ لِیُعَذِّبَهُمْ» (1).

والفاء الواقعه فی جواب الأمر والنهی والاستفهام والنفی والتمنّی والعرض نحو : أسْلِمْ فَتَسْلِمَ ، ولا تَعْصِ فَتُعَذَّبَ ، وهَلْ تَعْلَمُ فَتَنْجُوَ ، وما تَزُورُنا فَنُکْرمَکَ ، وَلَیْتَ لی مالاً فَانْفِقَهُ وألا تَنْزلُ بِنا فَتُصیبَ خَیْراً.

[شماره صفحه واقعی : 43]

ص: 1446


1- الانفال : ٣٣.

وبعد الواو الواقعه کذلک فی جواب هذه الأشیاء نحو : أسْلِمْ وَتَسْلِمَ إلی آخر الأمثله.

وبعد أو بمعنی إلی نحو : جِئْتُکَ أوْ تُعْطِیَنی حَقّی.

وبعد واو العطف إذا کان المعطوف علیه اسماً صریحاً نحو : أعْجَبَنی قِیامُکَ وَتَخْرُجَ.

ویجوز إظهار أنْ مع لام کَیْ نحو : أسلَمْتُ لأنْ أدْخُلَ الجنَّهَ ، ومع واو العطف نحو : أعجبنی قیامُک وَأنْ تَخْرُجَ.

ویجب إظهارها مع لا ولام کی نحو : لِئَلّا یَعْلَمَ.

واعلم أنّ الواقعه بعد العِلم لیست هی الناصبه للمضارع بل إنّما هی المخفّفه من المثقّله نحو قوله تعالی : «عَلِمَ أَن سَیَکُونُ مِنکُم مَّرْضَی» (1) ، فالواقعه بعد الظنّ جاز فیه الوجهان : أن تنصب بها ، وأن تجعلها کالواقعه بعد العِلم.

فصل : عامل الفعل المضارع المجزوم

[ المضارع ] المجزوم عامله : «لَمْ ، ولَمّا ، ولام الامر ، ولاء النهی ، وکلمه المجازاه وهی : إنْ ، ومَهْما ، واِذْما ومتی ، وأیْنَ ، وحَیْثُما ، ومَنْ وما ، وأیّ ، وأنّی ، وإنْ المقدّره نحو : لَمْ یَضْرِبْ ، ولَمّا یَضْرِبْ ، ولِیَضْرِبْ ، ولا یَضْرِبْ ، وإنْ تَضْربْ أضْربْ ، إلی آخرها.

واعلم أنّ «لَمْ» تقلب المضارع ماضیاً منفیّاً ، و «لَمّا» کذلک إلّا أنّ فیها توقّعاً بعده ودواماً قبله ، وأیضاً یجوز حذف الفعل بعد لَمّا تقول : نَدِمَ زَیْدٌ ولَمّا ، أی لمّا ینفعه الندم ، ولا تقول : نَدِمَ زَیْدٌ وَلَمْ.

وأمّا کلمه المجازاه حرفاً کانت أو اسماً فهی تدخل علی الجملتین لتدلّ

[شماره صفحه واقعی : 44]

ص: 1447


1- المزّمل : ٢٠.

علی أنّ الاُولی سبب للثانیه ، وتسمّی الاُولی شرطاً ، والثانیه جزاء ، ثمّ إن کان الشرط والجزاء مضارعین یجب الجزم فیهما نحو : إنْ تُکْرِمْنی اُکْرِمْکَ ، وإن کانا ماضیین لم یعمل فیهما لفظاً نحو : إنْ ضَرَبْتَ ضَرَبْتُ ، وإن کان الجزاء وحده ماضیاً یجب الجزم فی الشرط نحو : إنْ تَضْربْنی ضَرَبْتُکَ ، وإن کان الشرط وحده ماضیاً جاز فیه الوجهان نحو : إنْ جِئْتَنی اُکْرِمْکَ ، وإنْ أکْرَمْتَنی اُکْرِمُکَ.

واعلم أنّه إذا کان الجزاء ماضیاً بغیر قد لم یجز الفاء فیه نحو : إنْ أکْرَمْتَنی أکْرَمْتُکَ ، قال الله تعالی : «وَمَن دَخَلَهُ کَانَ آمِنًا» (1).

وإن کان مضارعاً مثبتاً أو منفیّاً جاز الوجهان نحو : إنْ تَضْربْنی أضْرِبْکَ أو فَأضْرِبْکَ ، وإن تَشْتِمْنی لا أضْربْکَ أو فَلا أضْربْکَ.

وإن لم یکن الجزاء أحد القسمین المذکورین یجب الفاء ، وذلک فی أربع صور : إحداها : أنْ یکون الجزاء ماضیاً مع «قد» کقوله تعالی : «إِن یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ» (2).

الثانیه : أنْ یکون الجزاء مضارعاً منفیاً بغیر لا نحو قوله تعالی : «وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلَامِ دِینًا فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ» (3).

الثالثه : أنْ یکون جمله اسمیّه کقوله تعالی : «مَن جَاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا» (4).

الرابعه : أنْ یکون جمله انشائیّه إمّا امراً کقوله تعالی : «قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّ-هَ فَاتَّبِعُونِی» (5) ، وإمّا نهیاً کقوله تعالی : «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفَّارِ» (6) ، أو استفهاماً کقولک : إنْ تَرَکْتَنا

[شماره صفحه واقعی : 45]

ص: 1448


1- آل عمران : ٩٧.
2- یوسف : ٧٧.
3- آل عمران : ٨٥.
4- الانعام : ١٦٠.
5- آل عمران : ٣١.
6- الممتحنه : ١٠.

فَمَنْ یَرْحَمْنا ، أو دعاء کقولک : إنْ أکْرَمْتَنا فَیَرْحَمْکَ اللهُ.

وقد یقع «إذا» مع الجمله الاسمیّه موضع الفاء کقوله تعالی : «وَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ إِذَا هُمْ یَقْنَطُونَ» (1).

وإنّما یقدّر «إنْ» بعد الأفعال الخمسه الّتی هی : الأمر نحو : تَعَلَّمْ تَنْجَحْ ، والنهی نحو : لا تکْذِبْ یَکُنْ خَیْراً ، والاستفهام نحو : هَلْ تَزُورُنا نُکْرِمْکَ ، والتمنّی نحو : لَیْتَکَ عِنْدی أخْدِمْکَ ، والعرض نحو : ألا تَنْزلُ بِنا تُصِبْ خَیْراً.

کلّ ذلک إذا قصد أنّ الأوّل سبب للثانی کما رأیت فی الأمثله ، فإنّ معنی قولک : تَعَلَّمْ تَنْجَحْ ، هو إنْ تتعلّمْ تنجحْ ، وکذلک البواقی ، فلذلک امتنع قولک : لا تکْفُرْ تَدْخُلِ النارَ لامتناع السببیّه إذ لا یصحّ أن یقال : إنْ لا تکفرْ تدخُلِ النارَ.

القسم الثالث : الأمر

وهو فعل یطلب به الفعل من الفاعل المخاطب ک : اضْربْ ، واغْزُ ، وارْمِ ، بأن تحذف من المضارع حرف المضارعه ثمّ تنظر فإن کان ما بعد حرف المضارعه ساکناً زِدْتَ همزه الوصل مضمومه إن انضمّ ثالثه نحو : انْصُرْ ، ومکسوره إن انفتح ثالثه ک : اعْلَمْ ، أو انکسر ثالثه کاضْرِبْ واسْتَخْرجْ ، وإن کان متحرّکاً فلا حاجه إلی الهمزه نحو : عِدْ ، وحاسِبْ ، وباب الإفعال من القسم الثانی. وهو مبنی علی علامه الجزم کما فی المضارعه نحو : اِضْربْ ، واغْزُ ، وارْمِ ، واسْعَ ، واضْربا ، واضْربُوا ، ودَحْرِجْ.

[شماره صفحه واقعی : 46]

ص: 1449


1- الروم : ٣٠.
فصل : فعل ما لم یسمّ فاعله

هو فعل حذف فاعله واُقیم المفعول به مقامه ویختصّ بالمتعدّی.

وعلامته فی الماضی أن یکون لفظ الأوّل مضموماً فقط ، وما قبل آخره مکسوراً ، وذلک فی الأبواب الّتی لیس فی أوائلها همزه وصل ، ولا تاء زائده نحو : ضُرِبَ ودُحْرِجَ ، وأن یکون أوّله مضموماً وما قبل آخره مکسوراً وذلک فیما أوّله تاء زائده نحو : تُفُضِّلَ وتُقُورِئ ، أو یکون أوّل حرف متحرّک منه مضموماً وما قبل آخره مکسوراً فیما أوّله همزه وصل نحو : اُسْتُخْرِجَ واقْتُدِرَ ، والهمزه تتبع المضموم إن لم تدرج.

وفی المضارع أن یکون حرف المضارع مضموماً وما قبل آخره مفتوحاً نحو : یُضْرَبُ ویُسْتَخْرَجُ ، إلّا فی باب الإفعال والتّفعیل والمفاعله والفعلله وملحقاتها ، فإنّ العلامه فیها فتح ما قبل الآخر نحو : یُحاسَبُ ویُدَحْرَجُ.

وفی الأجوف ماضیه مکسوره الفاء نحو : بیعَ وقِیلَ ، والإشمام نحو : قُیْلَ وبُیْعَ ، وبالواو نحو : قُولَ وبُوعَ.

وکذلک باب اُخْتیرَ وانْقیدَ ، دون اُسْتُخیرَ واُقیمَ لفقدان «فُعِلَ» فیهما. ومضارعه تقلب العین ألفاً نحو : یُقالُ ویُباعُ کما مرّت فی التصریف مستقصیً.

فصل : الفعل المتعدی و اللازم

الفعل إمّا متعدٍّ وهو ما یتوقّف فهم معناه علی متعلّق غیر الفاعل ک : ضَرَبَ زَیْدٌ عَمْراً ، وإمّا لازم وهو ما بخلافه ک : قَعَدَ زَیْدٌ.

والمتعدّی یکون إلی مفعول واحد ک : ضَرَبَ زَیْدٌ عَمْراً ، وإلی مفعولین ک : أعْطی زَیْدٌ عَمْراً دِرْهَماً ، ویجوز فیه الاقتصار علی أحد

[شماره صفحه واقعی : 47]

ص: 1450

مفعولیه ک : أعْطَیْتُ زَیْداً ، وأعْطَیْتُ دِرْهَماً ، بخلاف باب عَلِمْتُ ؛ وإلی ثلاثه مفاعیل نحو : أعْلَمَ اللهُ زَیْداً عَمْراً فاضِلاً ، ومنه أری ، وأنْبَأَ ونَبَّأَ ، وأخْبَرَ ، وخَبَّرَ ، وحَدَّثَ. وهذه الأفعال السبعه مفعولها الأوّل مع الأخیرین کمفعولی أعْطَیْتُ فی جواز الاقتصار علی أحدهما نحو : أعْلَمَ اللهُ زَیْداً ، والثانی مع الثالث کمفعولی عَلِمْتُ فی عدم جواز الاقتصار علی أحدهما فلا یقال : أعْلَمْتُ زَیْداً خَیْرَ الناسِ ، بل یقال : أعْلَمْتُ زَیْداً عَمْراً خَیْرَ الناسِ.

فصل : افعال القلوب

وهی سبعه : «عَلِمْتُ ، وظَنَنْتُ ، وحَسِبْتُ ، وخِلْتُ ، ورَأَیْتُ ، وزَعَمْتُ ، ووَجَدْتُ» ، وهی تدخل علی المبتدأ والخبر فتنصبهما علی المفعولیّه نحو : عَلِمْتُ زَیْداً فاضِلاً ، وظَنَنْتُ عَمْراً عالِماً.

واعلم أنّ لهذه الأفعال خواصّ ، منها : أن لا یقتصر علی أحد مفعولیها بخلاف باب أعْطَیْتُ ، فلا تقول : عَلِمْتُ زَیْداً ، ومنها : جواز إلغائها إذا توسّطت نحو : زَیْدٌ ظَنَنْتُ عالِمٌ ، أو تأخّرت نحو : زَیْدٌ قائِمٌ ظَنَنْتُ ، ومنها : إنّها تُعَلَّقُ إذا وقعت قبل الاستفهام نحو : عَلِمْتُ أزَیْدٌ عنْدَک أم عَمْروٌ ، وقبل النفی نحو : عَلِمْتُ ما زَیْدٌ فِی الدار ، وقبل لام الابتداء نحو : عَلِمْتُ لَزَیْدٌ مُنْطَلِقٌ ، فهی فی هذه المواضع لا تعمل ، لفظاً وتعمل معنیً ولذلک سمّی تعلیقاً.

ومنها : إنّه یجوز أن یکون فاعلها ومفعولها ضمیرین متّصلین من الشیء الواحد نحو : عَلِمْتُنی مُنْطَلِقاً ، وظَنَنْتکَ فاضِلاً.

واعلم أنّه قد یکون ظَنَنْتُ بمعنی اتَّهَمْتُ ، وعَلِمْتُ بمعنی عَرَفْتُ ، ورَأَیْتُ بمعنی أبْصَرْتُ ، ووَجَدْتُ بمعنی أصَبْتُ الضالَّه ، فتنصب مفعولاً

[شماره صفحه واقعی : 48]

ص: 1451

واحداً فقط فلا تکون حینئذٍ من أفعال القلوب.

فصل : الأفعال الناقصه

أفعال وضعت لتقریر الفاعل علی صفه غیر صفه مصدرها وهی : «کانَ ، وصارَ ، وأصْبَحَ ، وأمْسی» الی آخره ، وتدخل علی الجمله الاسمیّه لإفاده نسبتها حکم معناها ، ترفع الأوّل وتنصب الثانی فتقول : کانَ زَیْدٌ قائِماً.

و «کان» تکون علی ثلاثه أقسام : ناقصه : وهی تدلّ علی ثبوت خبرها لفاعلها فی الماضی إمّا دائماً نحو : «کَانَ اللَّ-هُ عَلِیمًا حَکِیمًا» (1) أو منقطعاً نحو : کانَ زَیْدٌ شابّاً.

وتامّه : وهی بمعنی ثَبَتَ وحَصَلَ نحو : کانَ الْقِتالُ ، أی حصل القتال.

وزائده : وهی لا یتغیر به المعنی کقول الشاعر :

جِیادُ بنی أبی بَکْرٍ تَسامی***عَلی کانَ الْمُسَوَّمَهِ الْعِرابِ (2)

أی علی المسوّمه.

و «صار» للانتقال نحو : صارَ زَیْدٌ غَنِیّاً.

و «أصبح» و «أمْسی» و «أضْحی» تدلّ علی اقتران معنی الجمله بتلک الأوقات نحو : أصْبَحَ زَیْدٌ ذاکِراً ، أی کان ذاکراً فی وقت الصبح ، وبمعنی دخل فی الصباح.

وکذلک «ظَلَّ» و «باتَ» یدلّان علی اقتران معنی الجمله بوقتها ، وبمعنی صار.

[شماره صفحه واقعی : 49]

ص: 1452


1- فتح : ٤.
2- یعنی : اسبهای نجیب پسران أبی بکر بلندی دارند بر اسبهای داغدار عربی ، شاهد در وقوع «کان» است زایده در میان جار ومجرور که «علی المسوّمه» باشد بر سبیل ندرت. (جامع الشواهد).

و «ما زالَ» و «ما بَرَحَ» و «ما فَتئَ» و «ما انْفکَّ» تدلّ علی ثبوت خبرها لفاعلها نحو : ما زالَ زَیْدٌ أمیراً ، ویلزمها حرف النفی.

و «ما دام» تدلّ علی توقیت أمر بمدّه ثبوت خبرها لفاعلها نحو : أقُومُ ما دامَ الأمیرُ جالِساً ، و «لَیْسَ» تدلّ علی نفی معنی الجمله حالاً ، وقیل مطلقاً نحو : لَیْسَ زَیْدٌ قائِماً. وقد عرفت بقیّه أحکامها فی القسم الأوّل فلا نعیدها.

فصل : أفعال المقاربه

أفعال وضعت للدلاله علی دنوّ الخبر لفاعلها. وهی علی ثلاثه أقسام : الأوّل : للرجاء وهو : «عَسی» ، فعل جامد ولا یستعمل منه غیر الماضی وهو فی العمل مثل کان نحو : عَسی زَیْدٌ أنْ یَقُومَ ، إلّا أنّ خبره فعل المضارع مع «أنْ» نحو : عَسی زَیْدٌ أنْ یَخْرُجَ ، ویجوز تقدیمه نحو : عَسی أنْ یَخْرُجَ زَیْدٌ ، وقد یحذف أنْ نحو : عَسی زَیْدٌ یَقُومُ.

والثانی : للحصول وهو : «کادَ» ، وخبره مضارع دون «أنْ» نحو : کادَ زَیْدٌ یَقُومُ. وقد تدخل «أنْ» نحو : کادَ زَیْدٌ أنْ یَخْرُجَ.

والثالث : للأخذ والشروع فی الفعل وهو : «طَفِقَ» و «جَعَلَ» و «کَرَبَ» و «أخَذَ» ، واستعمالها مثل کادَ نحو : طَفِقَ زَیْدٌ یَکْتُبُ ، إلی آخره. و «أوْشَکَ» ، واستعماله نحو عَسی وکاد.

فصل : فعل التعجّب

وهو ما وضع لإنشاء التعجّب وله صیغتان : «ما أفْعَلَهُ» ، نحو : ما أحْسَنَ زَیْداً أی أیّ شیء أحسنَ زیداً ؟ وفی أحسَنَ ضمیر وهو فاعله.

«وأفْعِلْ بِه» نحو : أحْسِنْ بِزَیْدٍ.

[شماره صفحه واقعی : 50]

ص: 1453

ولا یبنیان إلّا ممّا یبنی منه أفعل التفضیل ، ویتوصّل فی الممتنع بمثل ما أشَدَّ کما عرفت.

ولا یجوز التصریف فیه ولا التقدیم ولا التأخیر ولا الفصل. والمازنی أجاز الفصل بالظرف نحو : ما أحْسَنَ الْیَوْمَ زَیْداً.

فصل : أفعال المدح و الذمّ

ما وضع لإنشاء مدح أو ذمّ. أمّا المدح فله فعلان : «نِعْمَ» ، وفاعله اسم معرّف باللام نحو : نِعْمَ الرَّجُلُ زَیْدٌ ، أو مضاف إلی المعرّف باللام نحو : نِعْمَ غُلامُ الرَّجُلِ زَیْدٌ ، وقد یکون فاعله مضمراً یجب تمییزه بنکره منصوبه نحو : نِعْمَ رَجُلاً زَیْدٌ ، أو بما نحو قوله تعالی : «فَنِعِمَّا هِیَ» (1) ، أی نِعْمَ ما هی ، وزید یسمّی المخصوص بالمدح.

ومنها : «حَبَّذا» ، نحو : حَبَّذا رَجُلاً زَیْدٌ ، فَحَبّ فعل المدح وفاعله «ذا» والمخصوص زیدٌ ، ورجلاً تمییز ، ویجوز أن یقع قبل مخصوص حبّذا أو بعده تمییز نحو : حَبَّذا رَجُلاً زَیْدٌ ، وحَبَّذا زَیْدٌ رَجُلاً ، أو حال نحو : حَبَّذا راکِباً زَیْدٌ ، وحَبَّذا زَیْدٌ راکِباً.

أمّا الذمّ فله فعلان أیضاً وهو : «بِئْسَ» ، نحو : بِئسَ الرَّجلُ زیْدٌ ، وَبِئسَ غُلامُ الرَّجُلِ زیْدٌ ، وَبِئسَ رَجُلاً زیْدٌ. «ساء» نحو : ساء الرَّجُلُ زَیْدٌ ، وساء غُلامُ الرَّجُلِ زَیْدٌ ، وساء رَجُلاً زَیْدٌ ، وساء مثل بئسَ.

القسم الثالث : فی الحرف

اشاره

وقد مضی تعریفه ، وأقسامه سبعه عشر :

[شماره صفحه واقعی : 51]

ص: 1454


1- البقره : ٢٧١.

«حروف الجرّ ، والحروف المشبّهه بالفعل ، وحروف العطف ، وحروف التنبیه ، وحروف النداء ، وحروف الإیجاب ، وحروف الزیاده ، وحرفا التفسیر ، وحروف المصدر ، وحروف التحضیض ، وحرف التوقیع ، وحرفا الاستفهام ، وحروف الشرط ، وحرف الردع ، وتاء التأنیث ، والتنوین ، ونون التأکید».

فصل : حروف الجرّ

[و هذه الحروف] وضعت لإفضاء فعل أو شبهه أو معنی فعل إلی ما یلیه نحو : مَرَرْتُ بِزَیْدٍ ، وأنا مَارٌّ بِزَیْدٍ ، وهذا فی الدارِ أبُوکَ ، أی الّذی أُشیر إلیه فیها ، وهی تسعه عشر حرفاً : مِن : وهی لابتداء الغایه وعلامته أن یصحّ فی مقابله «إلی» لانتهاء الغایه. نحو : سِرْتُ مِن الْبَصْرَهِ إلَی الْکُوفَهِ.

وللتبیین ، وعلامتُه أن یصحّ وضع «الّذی» مکانه کقوله تعالی : «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ» (1) ، أی الرجس الذی هو الأوثان.

وللتبعیض ، وعلامته أن یصحّ وضع «البعض» مکانه نحو : أخَذْتُ مِن الدَّراهِمِ.

وزائده ، وعلامته أن لا یختلّ المعنی بانتفائه نحو : ما جاءنی مِن أحَدٍ ، ولا تزاد فی الکلام الموجب خلافاً للکوفیّین ، وأمّا قولهم : قَدْ کانَ مِنْ مَطَرٍ ، وشبهه فمتأوّل.

وإلی : وهی لانتهاء الغایه کما مرّ. وبمعنی «مَعَ» قلیلاً کقوله تعالی : «فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ» (2) ، أی مع المرافق.

[شماره صفحه واقعی : 52]

ص: 1455


1- الحجّ : ٣٠.
2- المائده : ٦.

وحتّی : وهی مثل «إلی» نحو : نُمْتُ الْبارحَهَ حَتّی الصباحِ. وبمعنی «مع» کثیراً نحو : قَدِمَ الْحَاجُّ حَتَّی الْمُشاهِ. ولا تدخل علی غیر الظاهر فلا یقال : حَتّاهُ ، خلافاً للمبرّد. وأمّا قول الشاعر :

فلا واللهِ لا یبقی اُناس***فتیً حَتّاکَ یابْنَ أبی زیادٍ (1) فشاذّ.

وفی : للظرفیّه نحو : زَیْدٌ فی الدارِ ، والْماءُ فی الْکُوزِ. وبمعنی «عَلی» قلیلاً کقوله تعالی : «وَلَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ» (2).

والباء : وهی للإلصاق حقیقه نحو : بِهِ داءٌ ، أو مجازاً نحو : مَرَرْتُ بِزَیْدٍ ، أی التصق مروری بمکان یقرب منه زید.

وللاستعانه نحو : کَتَبْتُ بِالْقَلَمِ.

وللتعدیه ک : ذَهَبَ بِزَیْدٍ.

وللظرفیه ک : جَلَسْتُ بِالْمَسْجِدِ.

وللمصاحبه نحو : اشْتَرَیْتُ الْفَرَسَ بِسَرْجِهِ.

وللمقابله نحو : بِعْتُ هذا بِهذا.

وزائده قیاساً فی الخبر المنفیّ نحو : ما زَیْدٌ بِقائِمٍ ، وفی الاستفهام نحو : هَلْ زَیْدٌ بقائِمٍ ؟ وسماعاً فی المرفوع نحو : بِحَسْبِکَ دِرهمٌ ، «وَکَفَی بِاللَّ-هِ شَهِیدًا» (3). وفی المنصوب نحو : ألْقی بِیَدِهِ.

واللّام : للاختصاص نحو : الْجُلُّ لِلْفَرَسِ ، والْمالُ لِزَیْدٍ ، وللتعلیل

[شماره صفحه واقعی : 53]

ص: 1456


1- یعنی : پس قسم بخدا که باقی نمی ماند مردمان جوان حتی تو ای پسر ابی زیاد. یا آنکه یافت نمی شوند مردمان صاحب سخاوت سوای تو ای پسر ابی زیاد. شاهد در دخول حتّی است بر ضمیر مخاطب شذوذاً و مجرور بودن آن ضمیر به حتی. جامع الشواهد.
2- طه : ٧١.
3- النساء : ٧٩.

کضَرَبْتُهُ لِلتَأْدیبِ ، وزائده کقوله تعالی : «رَدِفَ لَکُم» (1) أی ردفکم. وبمعنی عَنْ إذا استعمل مع القول ، کقوله تعالی : «قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ کَانَ خَیْرًا مَّا سَبَقُونَا إِلَیْهِ» (2) وفیه نظر.

وبمعنی الواو فی القسم للتعجّب نحو : لِلّهِ لا یُؤَخَّرُ الْأجَلُ.

ورُبَّ : للتقلیل کما أنّ کَمْ الخبریّه للتکثیر ، ویستحقّ صدر الکلام ، ولا تدخل إلّا علی النکره نحو : رُبَّ رَجُلٍ لَقیتُهُ ، أو مضمر مبهم مفرد مذکّر ممیّز بنکره منصوبه نحو : رُبَّهُ رَجُلاً ، ورُبَّهُ رَجُلَیْنِ ، ورُبَّهُ امرأهً ورُبَّهُ امرأتین ، وعند الکوفیّین یجب المطابقه نحو : رُبَّهُما رَجُلَیْن ، ورُبَّهُما امْرَأَتَیْنِ ، وقد یلحقها ما الکافّه فتدخل علی الجمله نحو : رُبَّما قامَ زَیْدٌ ، ورُبَّما زَیْدٌ قائِمٌ. ولا بدّ لها من فعل ماضٍ لأنّ التقلیل یتحقّق فیه. ویحذف ذلک الفعل غالباً کقوله : رُبَّ رَجُلٍ أکْرَمَنی ، فی جواب من قال : هَلْ رَأَیْتَ مَنْ أکْرَمَک ؟ أی رُبَّ رجلٍ أکرمنی لقیتُهُ ، فأکرَمَنی صفه لرجل ، ولقیتُ فعلها وهو محذوف.

وواو رُبَّ ، وهی الواو الّتی یبتدأ بها فی أوّل الکلام کقول الشاعر :

وَبَلْدَهٍ لَیْسَ لَها أنیسٌ***إلّا الْیَعافیرُ وَإلّا الْعیسُ (3)

[شماره صفحه واقعی : 54]

ص: 1457


1- النمل : ٧٢.
2- الاحقاف : ١١.
3- قوله وبلده لیس لها انیس «الخ» الواو بمعنی ربّ وبلده مجرور به والجمله صفه له. والباء فی بها بمعنی فی ، أی فیها ، والانیس بالنون والسین المهمله فعیل بمعنی الفاعل من الانس وهو کقفل خلاف الوحشه. والیعافیر جمع یعفور وهو بالیاء والعین والراء المهملتین بینهما فاء و واو کمنصور ولد البقر الوحشیه. والعیس بالکسر جمع عیساء وهی بالعین والسین المهملتین بینهما یاء کحمراء الابل البیض یخلط بیاضها شقره. یعنی : بسا شهری که این صفت دارد که نیست در آن شهر ، انس گیرنده مگر گوساله گاو وحشی و مگر شتران سفید مایل به سرخی. شاهد در مجرور بودن بلده است به واو ربّ یا بودن او نکره موصوف به جمله که «لیس لها انیس» بوده باشد. جامع الشواهد.

واو القسم : وهی مختصّه بالظاهر فلا یقال : وَکَ.

وتاء القسم : وهی مختصّه بالله وحده ، فلا یقال : تا الرَّحْمنِ ، وقولهم تَرَبّ الْکَعْبَهِ ، شاذّ.

وباؤه : وهی تدخل علی الظاهر والمضمر نحو : بِاللهِ وبِالرَّحْمنِ وبِکَ. ولا بدّ للقسم من جواب أو جزاء ، وهی جمله تسمّی مقسماً علیها ، فإن کانت موجبه یجب دخول اللام فی الاسمیّه والفعلیّه نحو : وَاللهِ لَزَیْدٌ قائِمٌ ، ووَاللهِ لَأفْعَلَنَّ کَذا ، ویلزم کونها مع اللام فی الاسمیّه نحو : وَاللهِ إنَّ زَیْداً لَقائِمٌ ، وإن کانت منفیّه یجب دخول «ما» أو «لا» نحو : وَاللهِ ما زَیْدٌ قائِمٌ ، و وَاللهِ لا یَقُومُ. وقد یحذف حرف النفی لوجود القرینه کقوله تعالی : «تَاللَّ-هِ تَفْتَأُ تَذْکُرُ یُوسُفَ» (1) ، أی لا تفتؤ.

واعلم أنّه قد یحذف جواب القسم إن تقدّم ما یدلّ علیه نحو : زیدٌ قائمٌ واللهِ ، أو توسّط بینه نحو : زیدٌ واللهِ قائمٌ.

وعَنْ : للمجاوزه ک- : رَمَیْتُ السهمَ عن القوسِ.

وعلی : للاستعلاء نحو : زیدٌ علی السطح ، وقد یکون عَنْ وعلی اسمین إذا دخل علیهما «مِنْ» فیکون عن بمعنی الجانب. تقول : جلَستُ مِنْ عَنْ یمینه. ویکون علی بمعنی فوق نحو : نزلتُ مِنْ عَلَی الفرسِ.

والکاف : للتشبیه نحو : زیدٌ کعمروٍ ، وزائده کقوله تعالی : «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» (2) وقد یکون اسماً کقول الشاعر :

یَضْحَکْنَ عَنْ کَالبَرِدِ المُنْهَمِّ***تَحْتَ غَرَاضیفِ الاُنوف الشمِّ (3)

ومُذْ ومُنْذُ : لابتداء الزمان فی الماضی کما تقول فی شعبان : ما رَأَیْتُهُ مُذْ رَجَبٍ. وللظرفیّه فی الحاضر نحو : ما رَأَیْتُهُ مُذْ شَهْرِنا ، ومُنْذُ یَوْمِنا ، أی فی

[شماره صفحه واقعی : 55]

ص: 1458


1- یوسف : ٨٥.
2- الشوری : ١١.
3- اوّله : بیضٌ ثلاث.

شهرنا وفی یومنا.

وحاشا وعَدا وخلا : للاستثناء نحو : جاءنی الْقَوْمُ خَلا زَیْدٍ ، وحاشا عَمْروٍ ، وعَدا بَکْرٍ.

فصل : الحروف المشبّهه بالفعل

[و هی] ستّه : «إنَّ ، وأنَّ ، وکَأَنَّ ، ولَیْتَ ، ولکِنَّ ، ولَعَلَّ». وهذه الحروف تدخل علی الجمله الاسمیّه فتنصب الاسم وترفع الخبر کما عرفت.

وقد یلحقها «ما الکافّه» فتکفّها عن العمل وحینئذٍ تدخل علی الأفعال تقول : إنَّما قامَ زَیْدٌ.

واعلم أنّ «إنَّ» المکسوره لا تغیّر معنی الجمله بل تؤکّدها ، و «أنَّ» المفتوحه مع الاسم والخبر فی حکم المفرد ، ولذلک یجب الکسر إذا کان فی ابتداء الکلام نحو : إنَّ زَیْداً قائِمٌ ، وبعد القول کقوله تعالی : «یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَهٌ» (1) ، وبعد الموصول نحو : رَأَیْتُ الَّذی إنَّ أباهُ الْماجِدُ ، وإذا کان فی خبرها اللام نحو : إنَّ زَیْداً لَقائِمٌ.

ویجب الفتح حیث تقع فاعلاً نحو : بَلَغَنی أنَّ زَیْداً عالِمٌ ، وحیث تقع مفعولاً نحو : کَرِهْتُ أنَّکَ قائِمٌ ، وحیث تقع مضافاً إلیه نحو : «أعْجَبَنی اشْتِهارُ أنَّکَ فاضِلٌ ، وحیث تقع مبتدأ نحو : عِنْدی أنَّکَ قائِمٌ ، وحیث تقع مجروراً نحو : عَجِبْتُ مِنْ أنَّ زَیْداً قائِمٌ ، وبعد لَوْ نحو : لَوْ أنَّکَ عِنْدَنا لأخْدِمُکَ ، وبعد لَوْ لا نحو : لَو لا أنَّهُ حاضِرٌ.

ویجوز العطف علی اسم إنَّ المکسوره بالرفع والنصب باعتبار المحلّ واللفظ نحو : إنَّ زَیْداً قائِمٌ ، وعَمْروٌ وعَمْراً.

[شماره صفحه واقعی : 56]

ص: 1459


1- البقره : ٦٨.

واعلم أنّ «إنَّ» المکسوره قد تخفّف ویلزمها اللام فرقاً بینها وبین «إنْ» النافیه کقوله تعالی : «وَإِنَّ کُلًّا لَّمَّا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ» (1) ، وَحینئذٍ یجوز إلغاؤها کقوله تعالی : «وَإِن کُلٌّ لَّمَّا جَمِیعٌ لَّدَیْنَا مُحْضَرُونَ» (2) ، وتدخل علی الأفعال نحو قوله تعالی : «وَإِن کُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ» (3) ، «وَإِن نَّظُنُّکَ لَمِنَ الْکَاذِبِینَ» (4).

وکذا المفتوحه قد تخفّف ویجب إعمالها فی ضمیر شأن مقدّر فتدخل علی الجمله ، اسمیّه کانت نحو : بَلَغَنی أنْ زَیْدٌ قائِمٌ ، أو فعلیّه ویجب دخول السین ، أو سوف ، أو قد ، أو حرف النفی علی الفعل کقوله تعالی : «عَلِمَ أَن سَیَکُونُ مِنکُم مَّرْضَی» (5) ، فالضمیر المستتر اسم أنْ والجمله خبرها.

و «کَأنَّ» : للتشبیه نحو : کَأنَّ زَیْداً الْأسَدُ ، قیل وهی مرکّبه من کاف التشبیه وإنَّ المکسوره وإنّما فتحت لتقدیم الکاف علیها تقدیرها : إنَّ زَیْداً کَالْأسَدِ. وقد تخفّف فتلغی عن العمل نحو : کَأنْ زَیْدٌ اَلْأسَدُ.

و «لکِنَّ» : للاستدراک ، ویتوسّط بین کلامین متغایرین فی اللفظ والمعنی نحو : ما جاءنی زَیْدٌ لکِنَّ عَمْراً جاءَ ، وغابَ زَیْدٌ لکِنَّ بَکْراً حاضِرٌ. ویجوز معها الواو نحو : قَامَ زَیْدٌ وَلکِنَّ عَمْراً قاعِدٌ. وتخفّف فتلغی نحو : ذَهَبَ زَیْدٌ لکِنْ عَمْروٌ عِنْدَنا.

و «لَیْتَ» : للتمنّی نحو : لَیْتَ زَیْداً قائِمٌ ، بمعنی أتمنّی.

و «لَعَلَّ» : للترجّی نحو قول الشاعر :

اُحِبُّ الصالِحینَ وَلَسْتُ مِنْهُمْ***لَعَلَّ اللهَ یَرْزُقُنی صَلاحاً (6)

[شماره صفحه واقعی : 57]

ص: 1460


1- هود : ١١١.
2- یس : ٣٢.
3- یوسف : ٣.
4- الشعراء : ١٨٦.
5- المزمل : ٢٠.
6- یعنی : دوست میدارم جماعت صالحان را وحال آنکه نیستم از ایشان امید است که خداوند روزی کند مرا صلاح را. شاهد در لعلّ است که از برای ترجّی است و نصب داده است الله را بنابر اینکه اسم باشد از برای او و جمله یرزقنی صلاحاً در محلّ رفع است وخبر است از برای او. (جامع الشواهد).

وشذّ الجرّ بها نحو : لَعَلَّ زَیْدٍ قائِمٌ ، وفی لَعَلَّ لغات : عَلَّ ، وَعنَّ ، وأنَّ ، ولَأنَّ ، ولَعَنَّ. وعند المبرّد اصله عَلَّ زید فیه اللام والبواقی فروع.

فصل : حروف العطف

وهی عشره : «الواو ، والفاء ، وثُمَّ ، وحَتّی ، وأوْ ، وإمّا ، وأمْ ، ولا ، وبَلْ ، ولکِن». فالأربعه الأُول للجمع.

فالواو : للجمع مطلقاً نحو : جاءَ زَیْدٌ وَعَمْروٌ ، سواء کان زیدٌ مقدّماً فی المجیء أم عمرو.

والفاء : للترتیب بلا مهله نحو : قامَ زَیْدٌ فَعَمْروٌ ، إذا کان زیدٌ مقدّماً بلا مهله.

وثُمَّ : للترتیب بمهله نحو : دَخَلَ زَیْدٌ ثُمَّ خالِدٌ ، إذا کان زیدٌ مقدّماً بالدخول وبینهما مهله.

وحَتّی : کثُمَّ فی الترتیب والمهله إلّا أنّ مهلتها أقلّ من مهله ثُمَّ ، ویشترط أن یکون معطوفها داخلاً فی المعطوف علیه ، وهی تفید قوّه نحو : ماتَ الناسُ حَتَّی الْأنْبیاءُ ، أو ضعفاً فیه نحو : قَدِمَ الْحاجُّ حَتَّی المُشاهِ.

و «أوْ» و «إمّا» و «أمْ» ، هذه الثلاثه لثبوت الحکم لأحد الأمرین لا بعینه نحو : مَرَرْتُ بِرَجُلٍ أوْ امرأهٍ.

و «إمّا» : إنّما یکون حرف العطف إذا کان تقدّم علیها «إمّا» اُخری نحو : الْعَدَدُ إمّا زَوْجُ وَإمّا فَرْدٌ. ویجوز أن یتقدّم إمّا علی أوْ نحو : زَیْدٌ إمّا کاتِبٌ أو لَیْسَ بِکاتِب.

[شماره صفحه واقعی : 58]

ص: 1461

و «أمْ» علی قسمین : متّصله وهی ما یسأل بها عن تعیین أحد الأمرین والسائل عالم بثبوت أحدهما مبهماً ، بخلاف أوْ وإمّا فإنّ السائل بهما لا یعلم بثبوت أحدهما أصلاً. ویستعمل بثلاثه شرائط : الأوّل أن یقع قبلها همزه نحو : أزَیْدٌ عِنْدَکَ أمْ عَمْروٌ ؟ والثانی : أن یلیها لفظ مثل ما یلی الهمزه. أعنی إن کان بعد الهمزه اسم فکذلک بعد أمْ کما مرّ ، وإن کان فعل فکذلک نحو : أقامَ زَیْدٌ أمْ قَعَدَ عَمْروٌ ، فلا یقال : أرَأَیْتَ زَیْداً أمْ عَمْراً ؟ الثالث : أن یکون ثبوت أحد الأمرین المتقاربین محقّقاً ، وإنّما یکون الاستفهام عن التعیین فلذلک وجب أن یکون جواب أمْ بتعیین دون نَعَمْ أو لا ، فإذا قیل أزَیْدٌ عِنْدَک أمْ عَمْروٌ ؟ فجوابه بتعیین أحدهما. أمّا إذا سئل بأوْ وإمّا فجوابه نَعَمْ أو لا.

ومنقطعه : وهی ما یکون بمعنی «بَلْ» مع الهمزه کما لو رأیتَ شبحاً من بعید وقلت إنّها لَإبِلٌ علی سبیل القطع ، ثمّ حصل الشکّ إنّها شاه فقلت أم هی شاه ، وتقصد الإعراض عن الإخبار الأوّل واستئناف سؤال آخر معناه بل أهی شاه.

واعلم أنّ «أمْ» المنقطعه لا تستعمل إلّا فی الخبر کما مرّ وفی الاستفهام نحو : أعِنْدَک زَیْدٌ أمْ عندک عَمْروٌ ؟ و «لا» و «بَلْ» و «لکِنْ» جمیعاً لثبوت الحکم لأحد الأمرین معیّناً.

أمّا «لا» فتنفی ما وجب للأوّل عن الثانی نحو : جاءنی زَیْدٌ لا عَمْروٌ.

و «بل» للإضراب عن الأوّل نحو : جاءنی زَیْدٌ بَلْ عَمْروٌ ، ومعناه بل جاء عمروٌ. و «لکنْ» للاستدراک نحو : قامَ بَکْرٌ لکِنْ خالِدٌ لَمْ یَقُمْ.

* * *

[شماره صفحه واقعی : 59]

ص: 1462

فصل : حروف التنبیه

[و هی] ثلاثه : «ألا ، وأما وها» ، وضعت لتنبیه المخاطب لئلّا یفوته شیء من الحکم.

«فألا وأما» لا تدخلان إلّا علی الجمله ، اسمیّه کانت نحو قوله تعالی : «أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ» (1) ، وکقوله :

أما وَالَّذی أبْکی وَأضْحَکَ وَالَّذی***أماتَ وأَحیی وَالَّذی أمْرُهُ الْأمْرُ (2)

أو فعلیّه نحو : ألا لا تَفْعَلْ ، وأما لا تَضْربْ.

الثالث : ها ، تدخل علی الجمله نحو : ها زَیْدٌ قائِمٌ ، والمفرد نحو : هذا وَهؤُلاءِ.

فصل : حروف النداء

حروف النداء خمسه : «یا ، وأیا ، وهَیا ، وأی ، والْهَمْزَهُ المفتوحه للقریب» ، وأیا وهَیا للبعید ، ویا لهما وللمتوسّط ، وقد مرّ احکامها.

فصل : حروف الإیجاب

[و هی] ستّه : «نَعَمْ ، وبَلْ ، وإیْ ، وأجَلْ ، وجَیْرِ ، وإنَّ».

[شماره صفحه واقعی : 60]

ص: 1463


1- البقره : ١٢.
2- یعنی : آگاه باش قسم به آنچنان کسی که گریانیده است و خندانیده است خلایق را و قسم به آنچنان کسی که میرانیده و زنده گردانیده است خلایق را و قسم به آنچنان کسی که حکم او ثابت و محقق است و لا محاله جاری خواهد شد. شاهد در اما استفتاحیّه است که بمعنی الا است و از برای تنبیه است و واقع شده است پیش از واو قسم و داخل شده است بر جمله اسمیّه. (جامع الشواهد).

أمّا «نعم» : فلتقریر کلام سابق مثبتاً کان أو منفیّاً.

و «بلی» : تختصّ بإیجاب نفی بعد الاستفهام کقوله تعالی : «أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی» (1) ، وخبراً کما یقال : لَمْ یَقُمْ زَیْدٌ ، قلت : بَلی ، أی قد قام.

و «إیْ» : للإثبات بعد الاستفهام ویلزمها «هل» کما اذا قیل لک : هَلْ کانَ کَذا ؟ قلت : إیْ وَاللهِ.

و «أجَلْ ، وجیْر وإنَّ» : لتصدیق الخبر فإذا قیل : جاءَ زَیْدٌ ، قلت : أجَلْ وجَیْر وإنَّ ، أی اُصدِّقُکَ فی هذا الخبر.

فصل : حروف الزیاده

[و هی] سبعه : «إنْ ، وأنْ ، وما ، ولا ، ومِنْ ، والباء ، واللام».

«فإنْ» : تزاد مع ما النافیه نحو : ما إنْ زیدٌ قائِمٌ ، ومع ما المصدریّه نحو : انتظِرْ ما إنْ یَجْلِس الْأمیرُ ، ومع لَمّا نحو : لَمّا إنْ جَلَسْتَ جَلَسْتُ.

و «أنْ» : تزاد مع لمّا نحو قوله تعالی : «فَلَمَّا أَن جَاءَ الْبَشِیرُ» (2) ، وبین واو القسم ولو نحو : وَاللهِ أنْ لَوْ قُمْتَ قُمْتُ.

و «ما» : تزاد مع إذْ ، ومَتی ، وأنّی ، وأیْنَ ، وإنْ الشرطیّه کما تقول : إذْ ما صُمْتَ صُمْتُ ، وکذلک البواقی ، وبعد بعض حروف الجرّ نحو قوله تعالی : «فَبِمَا رَحْمَهٍ مِّنَ اللَّ-هِ» (3).

و «لا» : قلیل وتزاد مع الواو بعد النفی نحو : ما جاءَ زَیْدٌ ولا عَمْروٌ ، وبعد أنْ المصدریّه نحو قوله تعالی : «مَا مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ» (4).

[شماره صفحه واقعی : 61]

ص: 1464


1- الأعراف : ١٧٢.
2- یوسف : ٩٦.
3- آل عمران : ١٥٩.
4- الأعراف : ١٢.

وقبل القسم کقوله تعالی : «لَا أُقْسِمُ» (1) بمعنی اُقسم.

وأمّا «مِنْ ، والباء ، واللام» فقد تقدّم ذکرها فی حرف الجرّ فلا نعیدها.

فصل : حروف المصدریّه

[و هی] ثلاثه : «ما ، وأنْ ، وأنَّ». فالأولیان للجمله الفعلیّه کقوله تعالی : «وَضَاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ» (2) ، أی برحبها ، وکقول الشاعر :

یَسُرُّ الْمَرْءُ ما ذهبَ الْلیالی***وَکانَ ذِهابُهُنَّ لَهُ ذِهاباً (3)

و «أنْ» : نحو قوله تعالی : «فَمَا کَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَن قَالُوا» (4).

و «أنَّ» : للجمله الاسمیّه نحو : عَلِمْتُ أنَّکَ قائِمٌ ، أی علمت قیامَک.

فصل : حرفا التفسیر

«أیْ ، وأنْ».

«فأی» کما قال الله تعالی : «وَاسْأَلِ الْقَرْیَهَ الَّتِی» (5) أی أهل القریه ، کأنّک قلت تفسیره أهل القریه.

و «أنْ» إنّما یفسّر به فعل بمعنی القول کقوله تعالی : «وَنَادَیْنَاهُ أَن یَا إِبْرَاهِیمُ» (6) ، فلا یقال قلناه أنْ ، إذ هو لفظ القول لا معناه.

[شماره صفحه واقعی : 62]

ص: 1465


1- القیامه : ١.
2- التوبه : ١١٨.
3- یعنی : خوشحال میکند مرد را رفتن روزگارها و حال آنکه رفتن روزگارها از برای آن مرد رفتنی و منقصتی است از عمر. شاهد در وقوع ما ، است مصدریّه نه موصوله. بنابر توهّم بعضی به دلیل آنکه فاعل واقع شده است با مابعد خود از برای یسّر. ای یسّر المرء ذهاب اللیالی. (جامع الشواهد : ج ٣ ص ٣٦٣).
4- النمل : ٥٦.
5- یوسف : ٨٢.
6- الصافات : ١٠٤.
فصل : حروف التحضیض

[و هی] اربعه : «هَلّا ، وألّا ، ولَوْلا ، ولَوْما».

ولها صدر الکلام ومعناها حثّ علی الفعل إذا دخل علی المضارع نحو : هَلا تَأکُلُ ، ولَوْمٌ وتعییر إنْ دخل علی الماضی نحو : هَلّا ضَرَبْتَ زَیْداً ، وحینئذ لا یکون تحضیضاً إلّا باعتبار ما فات.

ولا تدخل إلّا علی الفعل کما مرّ. وإنْ وقع بعدها اسم فبإضمار فعل کما تقول لمن ضرب قوماً : هَلّا زَیْداً ، أی هَلّا ضَرَبْتَ زیداً.

وجمیعها مرکّبه جزؤها الثانی حرف النفی ، والجزء الأوّل حرف الشرط ، أو حرف المصدر ، أو حرف الاستفهام.

«ولَوْلا ولَوْما» لهما معنی آخر وهو امتناع الجمله الثانیه لوجود الجمله الاُولی نحو : لَوْلا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَر ، وحینئذ یحتاج إلی الجملتین أولیهما اسمیّه أبداً.

فصل : حرف التوقیع

«قَدْ».

وهی فی الماضی لتقریب الماضی إلی الحال نحو : قَدْ رَکِبَ الْأمیرُ ، أی قبل هذا. ولأجل ذلک سمّیت حرف التقریب أیضاً ، ولهذا تلزم الماضی لیصلح أن یقع حالاً.

وقد یجیء للتأکید إذا کان جواباً لمن یسأل : هَلْ قامَ زَیْدٌ ؟ فتقول : قَدْ قامَ زَیْدٌ.

وفی المضارع للتقلیل نحو : إنَّ الْکَذُوبَ قَدْ یَصْدُقُ ، وإنَّ الْجَوادَ قَدْ یَفْتُرُ.

[شماره صفحه واقعی : 63]

ص: 1466

وقد یجیء للتحقیق کقوله تعالی : «قَدْ یَعْلَمُ اللَّ-هُ الْمُعَوِّقِینَ» (1) ، ویجوز الفصل بینه و بین الفعل بالقسم نحو : قَدْ وَاللهِ أحْسَنْتَ ، و یحذف الفعل بعده عند وجود القرینه نحو قول الشاعر :

أَفِدَ التَّرَحُّلُ غَیْرَ أنَّ رِکابَنا***لَمّا تَزَلْ بِرحالِنا وَکَأَنْ قَدْ(2)أی وکان قد زالت.

فصل : حروف الاستفهام

«الهمزه ، وهل».

ولهما صدر الکلام ، وتدخلان علی الجمله الاسمیّه والفعلیّه نحو : أزَیْدٌ قائِمٌ ؟ وهَلْ قامَ زَیْدٌ ؟ ودخولهما علی الفعلیّه أکثر لأنّ الاستفهام بالفعل أولی.

وقد تدخل «الهمزه» فی مواضع لا یجوز دخول «هل» فیها نحو : أزَیْداً ضَرَبْتَ ؟ وأتَضْربُ زَیْداً وَهُوَ أخُوکَ ؟ وأزَیْدٌ عِنْدَکَ أم عَمْروٌ ؟ وأوَمَنْ کانَ وأفَمَنْ کانَ ، ولا تستعمل هل فی هذه المواضع وهاهنا بحث.

فصل : حروف الشرط

[و هی] ثلاثه : «إنْ ، ولَوْ ، وأمّا». ولها صدر الکلام ویدخل کلّ واحد منها علی الجملتین اسمیتین کانتا أو فعلیّتین أو مختلفتین.

[شماره صفحه واقعی : 64]

ص: 1467


1- الأحزاب : ١٨ (٢) یعنی : نزدیک کرد کوچ کردن و بار بستن بر شتران جز آنکه شتران سواری ما هنوز برطرف نشده اند و برنخواسته اند از خوابگاه خود و منزلگاه ما و گویا که بتحقیق که برخواسته اند به جهت آنکه اسباب سفر مهیّاست. شاهد در این جا حذف فعل قد است بعد از او ، ای و کان قد زالت. (جامع الشواهد : ج ١ ص ١٣٥ - ١٣٦).
2- یعنی : نزدیک کرد کوچ کردن و بار بستن بر شتران جز آنکه شتران سواری ما هنوز برطرف نشده اند و برنخواسته اند از خوابگاه خود و منزلگاه ما و گویا که بتحقیق که برخواسته اند به جهت آنکه اسباب سفر مهیّاست. شاهد در این جا حذف فعل قد است بعد از او ، ای و کان قد زالت. (جامع الشواهد : ج ١ ص ١٣٥ - ١٣٦).

ف- «إنْ» للاستقبال وإن دخلت علی الفعل الماضی نحو : إنْ زُرْتَنی فَاُکْرمُکَ.

و «لَوْ» : للماضی وإن دخل علی المضارع نحو : لَوْ تَزُرْنی أکْرَمْتُکَ ویلزمها الفعل لفظاً کما مرّ أو تقدیراً نحو : إنْ أنْتَ زائِری فَأکْرَمْتُکَ.

واعلم أنّ «إنْ» لا تستعمل إلّا فی الاُمور المشکوک فیها مثل : إنْ قُمْتَ قُمْتُ ، فلا یقال آتیکَ إنْ طَلَعَت الشَّمْسُ ، وإنّما یقال آتیکَ إذا طَلَعَت الشَّمْسُ.

«ولَوْ» : تدلّ علی نفی الجمله الثانیه بسبب نفی الجمله الاُولی کقوله تعالی : «لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَهٌ إِلَّا اللَّ-هُ لَفَسَدَتَا» (1).

وإذا وقع القسم فی أوّل الکلام وتقدّم علی الشرط یجب أن یکون الفعل الّذی یدخل علیه حرف الشرط ماضیاً لفظاً نحو : وَاللهِ إنْ أتَیْتَنی لَأکْرَمْتُکَ ، أو معنیً نحو : وَاللهِ إنْ لَمْ تَأْتِنی لَأهجُرَنَّکَ ، وحینئذ یکون الجمله الثانیه فی اللفظ جواباً للقسم لا جزاء للشرط فلذلک وجب فیها ما یجب فی جواب القسم من اللام ونحوها کما رأیت فی المثالین أمّا إنْ وقع القسم فی وَسَطِ الکلام جاز أنْ یعتبر القسم بأن یکون الجواب باللام له نحو : إنْ تَأْتِنی وَاللهِ لأتیتُکَ ، وجاز أنْ یلغی نحو : إنْ تَأْتِنی وَاللهِ أتَیْتُکَ.

و «أمّا» : لتفصیل ما ذکر مجملاً نحو : «فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَسَعِیدٌ» «أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّهِ» و «فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ» (2).

وتجب فی جوابه الفاء ، وأن یکون الأوّل سبباً للثانی ، وأن یحذف فعلها مع أنّ الشرط لا بدّ له من فعل لیکون تنبیهاً علی أنّ المقصود بها حکم الاسم الواقع بعدها نحو : أمّا زَیْدٌ فَمُنْطَلِقٌ ، تقدیره : مهما یکنْ من

[شماره صفحه واقعی : 65]

ص: 1468


1- الانبیاء : ٢٢.
2- هود : ١٠٨ ، ١٠٦

شیءٍ فزیدٌ منطلق ، فحذف الفعل والجار والمجرور حتی بقی : أمّا فزیدٌ منطلق ، ولمّا لم یناسب دخول الشرط علی فاء الجزاء نقل الفاء إلی الجزء الثانی ، ووضعوا الجزء الأوّل بین أمّا والفاء عوضاً عن الفعل المحذوف ، ثمّ ذلک الجزء إنْ کان صالحاً للابتداء فهو مبتدأ کما مرّ ، وإلّا فعامله ما بعد الفاء نحو : أمّا یَوْمُ الْجُمُعَهِ فَزَیْدٌ مُنْطَلِقٌ ، فمنطلقٌ عامل فی یوم الجمعه علی الظرفیّه.

فصل : حرف الردع

«کَلّا».

وضعت لزجر المتکلّم وردعه عمّا تکلّم به کقوله تعالی : «رَبِّی أَهَانَنِ کَلَّا» (1) أی لا تتکلّم بهذا فإنّه لیس کذلک. هذا فی الخبر ، وقد یجیء بعد الأمر أیضاً کما إذا قیل لک : اضْربْ زَیْداً ، فقلت : کَلّا ، أی لا أفعل هذا قطّ.

وقد جاء بمعنی حقّاً کقوله تعالی : «کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ» (2) ، وحینئذٍ یکون اسماً یبنی لکونه مشابهاً لکلّا حرفاً ، وقیل یکون حرفاً أیضاً بمعنی إنّ لکونه لتحقیق معنی الجمله.

فصل : التاء الساکنه

وهی تلحق الماضی لتدلّ علی تأنیث ما اُسند إلیه الفعل نحو : ضَرَبَتْ هِنْدٌ ، وعرفت مواضع وجوب إلحاقها. وإذا لقیها ساکن بعدها وجب تحریکها بالکسر لأنّ الساکن إذا حرّک حرّک بالکسر نحو : قَدْ

[شماره صفحه واقعی : 66]

ص: 1469


1- الفجر : ١٦ - ١٧.
2- التکاثر : ٤.

قامَتِ الصلاه وحرکتها لا یوجب ردّ ما حذف لأجل سکونها فلا یقال : رَماتِ المرأه ، لأنّ حرکتها عارضیّه لدفع التقاء الساکنین وقولهم : الْمَرْأتانِ رَماتا ضعیف.

وأمّا إلحاق علامه التثنیه وجمع المذکّر وجمع المؤنّث فضعیف فلا یقال : قاما الزیْدانِ ، وقامُوا الزیْدُونَ ، وقُمْنَ النساءُ. وبتقدیر الإلحاق لا تکون ضمائراً لئلّا یلزم الإضمار قبل الذکر بل علامات دالّه علی أحوال الفاعل کتاء التأنیث.

فصل : التنوین

[و هی] نون ساکنه تتبع حرکه آخر الکلمه ولا تدخل الفعل وهی خمسه أقسام : الأوّل : للتمکّن : وهی ما تدلّ علی أنّ الاسم متمکّن فی مقتضی الاسمیّه یعنی أنّه منصرف قابل للحرکات الإعرابیّه نحو زَیْدٌ.

والثانی : للتنکیر : وهی ما تدلّ علی أنّ الاسم نکره نحو : صَهٍ ، أی اسکت سکوتاً ما.

والثالث : للعِوَض : وهو ما یکون عوضاً عن المضاف إلیه نحو : حینئِذٍ ویَوْمَئِذٍ ، أی حین إذْ کان ، ویوم إذْ کان ، وساعَتئِذٍ ، أی ساعه إذْ کان کذا.

الرابع : للمقابله : وهو التنوین الّذی فی جمع المؤنّث السالم نحو : مُسْلِماتٍ ، لیقابل نون جمع المذکّر السالم کمسلمین. وهذه الأربعه تختصّ بالاسم.

الخامس : الترنّم : وهو الّذی یلحق فی آخر الأبیات وأنصاف المصراع کقول الشاعر :

[شماره صفحه واقعی : 67]

ص: 1470

أقِلّی اللَّوْمَ عاذِلُ وَالْعتابا***وقُولی إنْ أصَبْتُ لَقَدْ أصابا (1)

وکقوله :

تقولُ بِنْتی قَدْ أنی إناکاً***یا أبَتا عَلَّکَ أوْ عَساکاً (2)

وقد یحذف التنوین من العَلَمِ إذا کان موصوفاً بابن مضافاً إلی عَلَم آخر نحو : جاءنی زَیْدُ بْنُ عَمْروٍ.

فصل : نون التأکید

وهی نون وضعت لتأکید الأمر والمضارع إذا کان فیه طلب ، بازاء «قد» لتأکید الماضی وهی علی ضربین : خفیفه ، أی ساکنه.

وثقیله أی مشدّده. وهی مفتوحه إن لم یکن قبلها ألف نحو : اضْربَنَّ واضْربُنَّ واضْربِنَّ ، وإلّا فمکسوره نحو : اضْربانِّ واضْربْنانِّ.

وتدخل علی الأمر والنهی والاستفهام والتمنّی والعرض جوازاً لأنّ فی کلّ منها طلباً نحو : اضْرِبَنَّ ، ولا تَضْرِبَنَّ ، وهَلْ تَضْرِبَنَّ ، ولَیْتَ

[شماره صفحه واقعی : 68]

ص: 1471


1- یعنی : کم کن ملامت وعتاب را ای عاذله وفکر بکن در سخن من درباره تو پس اگر راست گفته ام ورسیده ام بسخن پس ملامت مکن وبگو که راست گفته است و خوب فهمیده است. شاهد در دخول تنوین ترنم است در آخر فعل که اصاباً بوده باشد. (جامع الشواهد : ج ١ ص ١٤٥).
2- یعنی : می گوید دختر من که به تحقیق رسیده است وقت سفر کردن به جهت طلب روزی نیکویی ای پدر من. شاید تو بیابی روزی را یا امید است که تو غنیمت ببری از این سفر ، پس استخاره بکن و طلب خیر بکن از خدا در قصد کردن در سفر و واگذار قول خودت را که شاید بهره مند نشوم بخیری هرگاه سفر کنم و حاصل نشود از برای من غیر تعب و مشقت. شاهد در دخول تنوین ترنم است در «اناکاً» و «عساکاً». (جامع الشواهد).

تَضْرِبَنَّ وألا تضْرِبنَّ.

وقد یدخل النون علی القسم وجوباً لوقوع القسم علی ما یکون مطلوباً للمتکلّم غالباً فأراد أن لا یکون آخر القسم خالیاً عن معنی التأکید کما لا یخلو أوّله منه نحو : وَاللهِ لَأفْعَلَنَّ کَذا.

واعلم أنّه یجب ضمّ ما قبلها فی الجمع المذکّر نحو : اضْربُنَّ ، لتدلّ علی واو الجمع المحذوف وکسر ما قبلها فی الواحد المؤنّث المخاطبه نحو : اضْرِبنَّ ، لتدلّ علی الیاء المحذوفه ، والفتح فیما عداها.

أمّا فی المفرد فلأنّه لو انضمّ لالتبس بالجمع المذکّر ولو کسر لالتبس بالمخاطبه ، وأمّا فی المثنّی وجمع المؤنّث فلأنّ ما قبلها ألف نحو : اضْربانِّ واضْربْنانِّ ، وزیدت الألف فی الجمع المؤنّث قبل نون التأکید لکراهه اجتماع ثلاث نونات ، نون المضمر ، ونون التأکید.

ونون الخفیفه لا تدخل علی التثنیه أصلاً ولا فی الجمع المؤنّث لأنّه لو حرّک النون لم یبق علی الأصل فلم یکن خفیفه ، وإن ابقوها ساکنه فیلزم التقاء الساکنین علی غیر حدّه وهو غیر حسن.

والحمد لله ربّ العالمین وصلّی الله علی خاتم النبیّین وسیّد الوصیّین.

[شماره صفحه واقعی : 69]

ص: 1472

الهدایه فی النحو تحقیق حسین شیرافکن

اشاره

عنوان و نام پدیدآور : الهدایه فی النحو تحقیق حسین شیرافکن / ابوحیان اندلسی

مشخصات نشر : دیجیتالی،مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اصفهان،1398.

زبان : عربی.

مشخصات ظاهری : 328 صفحه.

موضوع : زبان عربی -- نحو

شناسه افزوده:شیرافکن، حسین، 1343

توضیح : کتاب حاضر متن کتاب «الهدایه فی النحو» (یا هدایه) همراه با تحقیق و تصحیح جناب حسین شیرافکن می باشد.مصحح سعی کرده است تا هریک از مباحث مستقل را در یک درس تنظیم نماید، مگر مباحثی که از حجم زیادی برخوردار بوده و به ناچار، در بیش از یک درس و تحت عناوین جدید، گنجانده شده است.وی در تنظیم این اثر، از بیش از 1000 آیه شریفه و نزدیک به 100 حدیث، از مصادر روایی مختلف، مخصوصا «نهج البلاغه» و اخبار معصومین علیهم السلام بهره برده است.

در پایان هر درس نیز، سؤالات و تمرین هایی برای سهولت در یادگیری و فهم بهتر مطالب، گنجانده شده است.

از آنجا که برخی از مراکز علمیه برای تدریس علم نحو، به این کتاب اکتفاء نموده اند، مصحح اقدام به افزودن مباحث جدیدی همانند مبحث «إغراء» و« اختصاص» به آن کرده است.

ص: 1

اشاره

[شماره صفحه واقعی : 1]

ص: 1473

[شماره صفحه واقعی : 2]

ص: 1474

[شماره صفحه واقعی : 3]

ص: 1475

[شماره صفحه واقعی : 4]

ص: 1476

کلمه الناشر

لا شک ان وضع مناهج دراسیه ذات فاعلیه و مرونه لا یتیسّر إلاّ اذا کانت بمستوی تطلّعات الحیاه الحدیثه و التطورات الهائله التی شهدها العلم فی فروع المعرفه لا سیما فی حقل المعلومات و الثوره المعلوماتیه و التی بدأت تجتاح کافّه مناحی الحیاه و تلحّ علی ضروره وضع مناهج دراسیه عصریه و اعداد متخصّصین.

و فی الاطار ذاته فقد ادّی ذیوع الثقافه السلطویه فی العالم و العولمه الثقافیه من قبل وسائل الاعلام المرئیه و غیر المرئیه الی ظهور مستجدات و شبهات حادّه و عالقه لا یمکن اجهاضها الا من خلال انشاء مراکز تعلیمیه تأخذ علی عاتقها وضع مناهج دراسیه عصریه و تجنید الطاقات العلمیه فی سبیل نشر افکار ایجابیه بنّاءه و قیم متعالیه باسلوب حدیث بغیه تحصین عقائد المسلمین من الانهیار امام تلک الشبهات.

إن انتعاش هذه المراکز رهن نظام تعلیمی دقیق و ثابت و مجرّب، و تشکّل البرامج التعلیمیه و المناهج الدراسیه و الأساتذه، عموده الفقری.

إن فاعلیه البرامج التعلیمیه تکمن فی تجاوبها مع متطلّبات العصر، و توافر الإمکانات، و مؤهّلات الطلاّب. کما أن تقویم المناهج الدراسیه یعتمد الی حدّ کبیر علی طرحها لآخر المنجزات العلمیه بأحدث الأسالیب المتّبعه فی التربیه و التعلیم.

هذه المراکز بحاجه الی تقویم دائم، و إعاده نظر فی مناهجها الدراسیه، و تجدیدها بأرقی الأسالیب و وفق آخر ما وصلت إلیه التقنیات العلمیه، بغیه الحفاظ علی مستوی نشاطها العلمی.

إنّ حوزات العلوم الدینیه التی تقع علی عاتقها مهمّه إعداد علماء الدین و نشر المبادئ الإسلامیه، غیر مستثناه من هذه القاعده باعتبارها من مؤسّسات التعلیم الدینی.

[شماره صفحه واقعی : 5]

ص: 1477

و من حسن الحظ، فإنّ الحوزات العلمیه-و ببرکه الثوره الإسلامیه- أخذت منذ سنوات عدّه تفکّر جدّیا فی إصلاح نظامها التعلیمی، و تجدید النظر فی مناهجها الدراسیه.

و انطلاقا من الشعور بالمسؤولیه، قام المرکز العالمی للدراسات الإسلامیه-الذی یمثّل جزءا من هذه المجموعه، و یضطلع بمهمه تعلیم الطلاّب غیر الإیرانیین-قبل غیره من سائر المؤسّسات التابعه للحوزه بإنشاء «مکتب التخطیط و تدوین المناهج الدراسیه» .

هذا المکتب مع تثمینه للجهود المضنیه التی بذلها العلماء فی سبیل التجاوب مع هذه الحاجه و اقتطافه ثمار نتاجاتهم العلمیه، سعی الی تنظیم المناهج الدراسیه وفق برامج جدیده مستوحاه من الأسالیب التعلیمیه المعتمده علی آخر المنجزات العلمیه.

و قد أنجزت حتی الآن-بفضل همّه و إراده الباحثین و فضلاء الحوزه- الخطوات الأولی لهذا المشروع من خلال تألیف ما یربو علی خمسه و خمسین کتابا دراسیا فی مجالات العلوم الدینیه-الإنسانیه المختلفه.

و الکتاب الذی بین یدیک الهدایه فی النحو یمثّل أحد النماذج المختاره من هذه الکتب، و هو یعنی بعرض مباحث النحو و الصرف باسلوب حدیث و الخروج عن إطاره التقلیدی.

و یعدّ هذا الکتاب خطوه راسخه علی هذا الطریق، و جهدا یستحق التقدیر بذلته لجنه التحقیق و فی مقدمتهم العالم المتضلع حجه الإسلام و المسلمین حسین شیرافکن، فشکرا متواصلا له و لجمیع الذین ساهموا فی إنجاز هذا العمل.

و فی الختام لا بدّ من القول: إن أیّ عمل لا یکاد یخلو فی بدایاته من زلاّت و هفوات و لذا فاننا نتطلّع الی أصحاب العلم و الفضیله الذین نأمل أن لا یضنّوا علینا بآرائهم الصائبه، فهذا التطلع هو مهماز شروعنا فی العمل، و مبعث أملنا بمستقبل زاهر.

مکتب التخطیط و تدوین المناهج الدراسیه المرکز العالمی للدراسات الإسلامیه 1427 ق/1385 ش

[شماره صفحه واقعی : 6]

ص: 1478

الفهرس

الدّرس الأوّل: تعریف علم النحو. . . الکلمه و أقسامها 16

الدّرس الثانی: حد الاسم و الفعل و علاماتهما 18

الدّرس الثالث: حدّ الحرف و علاماته و فوائده 22

الدّرس الرّابع: تعریف الکلام و أقسامه 24

الدّرس الخامس: تعریف الاسم المعرب و حکمه 28

الدّرس السادس: أصناف إعراب الإسم 1 31

الدّرس السابع: أصناف إعراب الإسم 2 34

الدّرس الثامن: غیر المنصرف 1 37

الدّرس التّاسع: غیر المنصرف 2 40

الدّرس العاشر: غیر المنصرف 3 43

الدّرس الحادی عشر: الفاعل 1 48

الدّرس الثّانی عشر: الفاعل 2 و نائب الفاعل 51

الدّرس الثالث عشر: التنازع 55

الدّرس الرابع عشر: المبتدأ و الخبر 1 59

الدّرس الخامس عشر: المبتدأ و الخبر 2 63

الدّرس السادس عشر: اسم النواسخ و خبرها 66

الدّرس السابع عشر: المفعول المطلق 72

الدّرس الثامن عشر: المفعول به 1 76

الدّرس التاسع عشر: المفعول به 2 80

الدّرس العشرون: المفعول به 3 و المفعول فیه 84

الدّرس الحادی و العشرون: المفعول له و المفعول معه 89

الدّرس الثّانی و العشرون: الحال 1 94

الدّرس الثّالث و العشرون: الحال 2 و التمییز 98

الدّرس الرّابع و العشرون: المستثنی 102

الدّرس الخامس و العشرون: اسم النواسخ و خبرها 1 106

الدّرس السادس و العشرون: اسم النواسخ و خبرها 2 110

الدّرس السابع و العشرون: المضاف إلیه 1 116

الدّرس الثامن و العشرون: المضاف إلیه 2 120

الدّرس التاسع و العشرون: النعت 126

الدّرس الثّلاثون: العطف بالحروف 131

الدّرس الحادی و الثلاثون: التأکید 134

الدّرس الثانی و الثلاثون: البدل و عطف البیان 138

الدّرس الثالث و الثلاثون: المضمرات 1 145

الدّرس الرابع و الثلاثون: المضمرات 2 149

الدّرس الخامس و الثلاثون: أسماء الاشارات و الموصولات 154

[شماره صفحه واقعی : 7]

ص: 1479

159 الدّرس السّادس و الثّلاثون: أسماء الافعال و الاصوات و المرکبات

164 الدّرس السّابع و الثّلاثون: الکنایات

168 الدّرس الثّامن و الثّلاثون: الظروف المبنیّه 1

172 الدّرس التّاسع و الثّلاثون: الظروف المبنیّه 2

177 الدّرس الأربعون: التعریف و التنکیر و أسماء العدد 1

181 الدّرس الحادی و الأربعون: أسماء العدد 2 و المذکّر و المؤنّث

186 الدّرس الثّانی و الأربعون: التثنیه

189 الدّرس الثالث و الأربعون: الجمع المصحّح

193 الدّرس الرّابع و الأربعون: الجمع المکسّر و المصدر

198 الدّرس الخامس و الأربعون: اسما الفاعل و المفعول

202 الدّرس السّادس و الأربعون: الصفه المشبّهه

207 الدّرس السّابع و الأربعون: اسم التفضیل

212 الدّرس الثّامن و الأربعون: الماضی و المضارع المبنی

216 الدّرس التّاسع و الأربعون: أصناف اعراب الفعل المضارع و عامل المضارع المرفوع

220 الدّرس الخمسون: عوامل المضارع المنصوب

225 الدّرس الحادی و الخمسون: عوامل المضارع المجزوم 1

229 الدّرس الثّانی و الخمسون: عوامل المضارع المجزوم 2

233 الدّرس الثّالث و الخمسون: الامر و الفعل المجهول 1

237 الدّرس الرّابع و الخمسون: الفعل المجهول 2 و اللازم و المتعدی

242 الدّرس الخامس و الخمسون: أفعال القلوب

246 الدّرس السّادس و الخمسون: الافعال الناقصه 1

250 الدّرس السّابع و الخمسون: الأفعال النّاقصه 2 و افعال المقاربه

254 الدّرس الثّامن و الخمسون: فعل التعجب و افعال المدح و الذم

260 الدّرس التّاسع و الخمسون: حروف الجر 1

264 الدّرس السّتّون: حروف الجرّ 2

268 الدّرس الحادی و السّتّون: حروف الجرّ 3

272 الدّرس الثانی و السّتّون: حروف الجرّ 4

278 الدّرس الثالث و السّتّون: الحروف المشبهه بالفعل 1

283 الدّرس الرّابع و السّتّون: الحروف المشبّهه بالفعل 2

287 الدّرس الخامس و السّتّون: حروف العطف 1

290 الدّرس السّادس و السّتّون: حروف العطف 2

294 الدّرس السّابع و السّتّون: حروف العطف 3 و التنبیه و النداء و الایجاب

300 الدّرس الثامن و السّتّون: حروف الزیاده و الحروف المصدریه

306 الدّرس التّاسع و السّتّون: حرفا التفسیر و حروف التحضیض

309 الدّرس السّبعون: حرف التوقع و حرفا الاستفهام

313 الدّرس الحادی و السّبعون: حروف الشرط 1

316 الدّرس الثانی و السّبعون: حروف الشرط 2 و حرف الرّدع

320 الدّرس الثالث و السّبعون: تاء التأنیث و التنوین

325 الدّرس الرابع و السّبعون: نون التأکید

329 فهرس مصادر التحقیق

[شماره صفحه واقعی : 8]

ص: 1480

مقدمه

الحمد للّه الذی شرع الاسلام فسهّل شرائعه لمن ورده، و أعزّ أرکانه علی من غالبه، و الصلاه السّلام علی سیدنا محمد عبده و رسوله خیر نبی اصطفاه و أرسله، و علی آله مصابیح الهدی و أعلام السّری.

لا شک ان التقدم العلمی و التقنی الذی ساد العالم قد ترک تاثیرا بالغا علی مختلف اصعده الحیاه.

و کان من نتائج ذلک ان ظهرت میول و نزعات الی ضروره اعاده النظر فی المناهج الدراسیه المتبعه و صیاغتها بنحو یتلائم مع روح العصر.

و انطلاقا من ذلک، أوکل الینا مکتب مطالعه و تدوین المناهج الدراسیه مهمه تحقیق کتاب «الهدایه فی النحو» باسلوب حدیث ینسجم مع مستوی الدارسین و تطلعاتهم فجاء الکتاب الماثل بین یدیک الذی بذلت أقصی الجهود فی تحقیقه و تقویمه و تصحیحه و مقابلته بنسخ خطیه أخری.

و ینبغی هنا تسجیل عده ملاحظات حول هذا الاثر تفرض نفسها بالحاح، و هی:

1-نظم الکتاب فی 74 درسا، و حرص فیه علی استعراض مباحث مستقله فی کل درس، الا ان بعض المباحث المطروحه-لاجل کبر حجمها-ادرجناها فی اکثر من درس تحت عناوین جدیده کما فی الدرس 22 و 23.

2-اقتصر بعض المراکز العلمیه تدریس النحو علی هذا الکتاب، فدعت الحاجه الی

[شماره صفحه واقعی : 9]

ص: 1481

اضافه مباحث جدیده کمبحث الإغراء و الاختصاص الی کتاب الهدایه مع اختصارها.

3-زود الکتاب ب 1000 آیه و ما یقرب من 100 حدیث استلّت من مصادر روائیه مختلفه، لا سیما نهج البلاغه؛ بغیه ایقاف الطالب علی آیات القرآن و اخبار المعصومین علیهم السّلام کیفیه تطبیق القواعد النحویه علیها.

یذکر انه قد تمّ تکرار بعض الآیات فی موارد مختلفه لاهداف خاصه.

4-تمت الاستعانه بآیات القرآن الکریم فی تمارین معظم مباحث الکتاب الا فی موارد لم یظفر فیها بآیات تناسب محل الشاهد کمبحث «لکن» و «بل» العاطفتین فی الدرس 67.

5-غضّ النظر عن کثیر من التمارین التی رافقت الطبعه الاولی، لأجل إتاحه الفرصه للأساتذه الکرام کی ینهوا تدریس الکتاب فی موعده المقرر.

6-رافقت متن الکتاب عبارات توضیحیه ادرجت داخل معقوفتین تساعد الطالب علی فهم بعض العبارات الغامضه، و قد احترزنا عن الاتیان بالمعقوفتین فی بعض الموارد للحیلوله دون تشویش ذهن الطالب.

و قد ارتأی مکتب التخطیط و تدوین المناهج الدّراسیه طبع هذا الکتاب بعد ان امضی دورات تطبیقیه من التدریس، و بعد اضافه ما اتحفنا به الاساتذه من نظرات سدیده حیاله.

و فی الختام لا یسعنا إلاّ ان نتقدّم بخالص الشکر الی الاخوه الذین تجاوبوا معی و شارکوا فی مهمّتی، خاصّه فضیله الشیخ محمد تقی الیوسفی و فضیله الشیخ اصغر الرستمی، لما قاموا به من عمل دؤوب فی إنجاز هذا السفر الجلیل و تقویم نصه.

کما نرجو من القراء الاعزاء لا سیّما الأساتذه الکرام ان یبصرونا بما فیه من خلل و عیوب و سنکون لهم من الشاکرین.

حسین شیرافکن رجب المرجب عام 1422 ق

[شماره صفحه واقعی : 10]

ص: 1482

الفهرس الإجمالی: *المقدّمه *باب الاسم *باب الفعل *باب الحرف

[شماره صفحه واقعی : 11]

ص: 1483

[شماره صفحه واقعی : 12]

ص: 1484

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه ربّ العالمین و العاقبه للمتّقین و الصّلاه و السّلام علی خیر خلقه سیّدنا محمّد صلّی اللّه علیه و سلّم و آله أجمعین.

أمّا بعد فهذا مختصر مضبوط فی علم النحو جمعت فیه مهمّات النّحو علی ترتیب الکافیه مبوّبا و مفصّلا بعباره واضحه مع إیراد الأمثله فی جمیع مسائلها من غیر تعرّض للأدلّه و العلل لئلاّ یشوّش ذهن المبتدی عن فهم المسائل.

و سمّیته ب «الهدایه» (1)رجاء أن یهدی اللّه به الطالبین و رتّبته علی مقدّمه و ثلاث مقالات و خاتمه (2)بتوفیق الملک العزیز العلاّم.

[شماره صفحه واقعی : 13]

ص: 1485


1- 1) قال صاحب الذریعه: «نقل فی «معجم المطبوعات» ص 308 و 2024 عن أحمد أبو علی أمین مکتبه الاسکندریّه أنّها تألیف أبی حیّان الأندلسی محمّد بن یوسف نزیل القاهره (654-745) و مؤلّف «منطق الخرس فی لسان الفرس» . و قال مشار: قد تنسب إلی الزبیر البصری ابن أحمد الشافعی أو إلی عبد الجلیل بن فیروز الغزنوی أو إلی ابن درستویه عبد اللّه بن جعفر کما فی کشف الظنون» . «الذریعه: ج 25، ص 165 و 166» . و نقل عن الاستاذ المدرّس الافغانی رحمه اللّه أنّها تألیف بنت ابن حاجب.
2- 2) و الظاهر أنّه سهو من الناسخ لأنّ خاتمه الکتاب لم توجد فی آخره. «تعلیقه الاستاذ المدرّس الافغانی رحمه اللّه علی جامع المقدّمات، ج 2، ص 63» .

[شماره صفحه واقعی : 14]

ص: 1486

المقدّمه

اشاره

*تعریف علم النحو و. . .

*الکلمه و اقسامها

*حدّ الاسم و علاماته

*حدّ الفعل و علاماته

*حدّ الحرف و علاماته و فوائده

*تعریف الکلام و اقسامه

[شماره صفحه واقعی : 15]

ص: 1487

الدّرس الأوّل تعریف علم النحو
اشاره

أمّا المقدّمه: ففی المبادی الّتی یجب تقدیمها لتوقّف المسائل علیها؛ ففیها ثلاثه فصول:

الفصل الأوّل: فی تعریف علم النّحو و الغرض منه و موضوعه

تعریف علم النّحو: و هو علم بأصول تعرف بها أحوال أواخر الکلم الثلاث من حیث الأعراب و البناء و کیفیّه (1)ترکیب بعضها مع بعض.

الغرض منه: و هی صیانه اللّسان عن الخطأ اللفظیّ فی کلام العرب.

موضوعه: و هی الکلمه و الکلام.

الفصل الثانی: فی الکلمه و أقسامها

تعریف الکلمه: [هی]لفظ وضع لمعنی مفرد.

[شماره صفحه واقعی : 16]

ص: 1488


1- عطف علی «أحوال» أی تعرف بها کیفیّه ترکیب بعضها مع بعض.

أقسامها: و هی منحصره فی الثلاثه: اسم و فعل و حرف.

وجه الانحصار: إنّها (1)إمّا أن لا تدلّ علی معنی فی نفسها فهو «الحرف» أو تدلّ علی معنی فی نفسها و اقترن معناها بأحد الأزمنه الثلاثه فهو «الفعل» أو علی معنی فی نفسها و لم یقترن معناها بأحدها فهو «الاسم» .

الأسئله

1-ما هو تعریف علم النّحو؟

2-ما هو موضوع علم النّحو؟

3-لماذا نحتاج إلی تعلّم علم النّحو؟

4-عرّف الکلمه و عدّد أقسامها.

5-ما هو وجه انحصار الکلمه فی الأقسام الثلاثه؟

[شماره صفحه واقعی : 17]

ص: 1489


1- هذا حصر عقلیّ.
الدّرس الثانی حد الاسم و الفعل و علاماتهما
حدّ الاسم:
اشاره

إنّه کلمه تدل [بالوضع]علی معنی فی نفسها غیر مقترن بأحد الأزمنه الثلاثه-أعنی الماضی و الحال و الاستقبال-نحو: «رجل» و «علم» .

علاماته: [و هی عشر:]

1-أن یصحّ الإخبار عنه، [نحو و قوله علیه السّلام: «البخل عار» (1)

2-الإضافه، [نحو قوله علیه السّلام: «صدر العاقل صندوق سرّه» (2)

3-دخول لام التعریف، [نحو قوله علیه السّلام: «قدر الرّجل علی قدر همّته»] (3)؛

4-الجرّ، [نحو قوله علیه السّلام: «الظّفر بالحزم» (4)و «أفضل الزّهد إخفاء الزّهد» (5)

5-التنوین، [نحو قوله علیه السّلام: «العلم وراثه کریمه» (6)

6-التثنیه، [نحو قوله علیه السّلام: «هلک فیّ رجلان؛ محب غال و مبغض قال» (7)

[شماره صفحه واقعی : 18]

ص: 1490


1- 1) نهج البلاغه، قصار الحکم:3.
2- 2) نهج البلاغه، قصار الحکم:6.
3- 3) نهج البلاغه، قصار الحکم:47.
4- 4) نهج البلاغه، قصار الحکم:48.
5- 5) نهج البلاغه، قصار الحکم:28.
6- 6) نهج البلاغه، قصار الحکم:5.
7- 7) نهج البلاغه، قصار الحکم:469.

7-الجمع، [نحو قوله علیه السّلام: «الآداب حلل مجدّده» (1)و «من اشتاق إلی الجنّه سلاعن الشّهوات» (2)

8-النعت، [نحو قوله علیه السّلام: «الفکر مرآه صافیه» (3)و قوله تعالی: قُرْآنٌ مَجِیدٌ (4)

9-التصغیر، [نحو ما ورد فی الدّعاء: «فأغث یا غیاث المستغیثین عبیدک المبتلی» (5)

10-النداء، نحو: «یا اللّه» .

فإنّ کلّ هذه من خواصّ الإسم.

تنبیهان:

1-معنی الإخبار عنه أن یکون محکوما علیه؛ فاعلا أو مفعول ما لم یسمّ فاعله أو مبتدأ.

2-و یسمّی [الإسم]اسما لسموّه علی قسیمیه، لا لکونه وسما علی المعنی.

حدّ الفعل:
اشاره

إنّه کلمه تدلّ علی معنی فی نفسها مقترن بأحد الأزمنه الثلاثه، نحو: «ضرب، یضرب، اضرب» .

علاماته: [و هی عشر أیضا:]

1-أن یصح الإخبار به لا عنه، [نحو قوله علیه السّلام: «الإعجاب یمنع الإزدیاد» (6)

2-دخول «قد» ، نحو قوله تعالی: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّٰاهٰا (7)

[شماره صفحه واقعی : 19]

ص: 1491


1- 1) نهج البلاغه، قصار الحکم:5.
2- 2) نهج البلاغه، قصار الحکم:31-2.
3- 3) نهج البلاغه، قصار الحکم:5.
4- 4) البروج/21.
5- 5) مفاتیح الجنان، دعاء الندبه.
6- 6) نهج البلاغه، قصار الحکم:167.
7- 7) الشمس/9.

3-[دخول] «السین» ، [نحو قوله تعالی: سَنُقْرِئُکَ فَلاٰ تَنْسیٰ (1)

4-[دخول] «سوف» ، [نحو قوله تعالی: کَلاّٰ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (2)

5-الجزم، نحو قوله تعالی: لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ (3)

6-التصریف إلی الماضی و المضارع؛

7-کونه أمرا و نهیا؛

8-اتّصال الضمائر البارزه المرفوعه، [نحو قوله تعالی: قٰالُوا اَلْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ (4)و قٰالُوا یٰا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیًّا (5)و قٰالَ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلاً وَ نَهٰاراً (6)

9-[اتّصال]تاء التأنیث الساکنه، [نحو قوله تعالی: تَبَّتْ یَدٰا أَبِی لَهَبٍ (7)

10-[اتّصال]نونی التأکید، [نحو: «إضربن» و قوله تعالی: لَتَرَوُنَّ اَلْجَحِیمَ (8)]. فإنّ کلّ هذه من خواصّ الفعل.

تنبیهان:

1-معنی الإخبار به أن یکون محکوما به، [نحو قوله علیه السّلام: «انطلق علی تقوی اللّه وحده» (9)و قوله علیه السّلام: «الحسود لا یسود» (10)

2-یسمّی [الفعل]فعلا باسم أصله و هو المصدر؛ لأنّ المصدر هو فعل للفاعل حقیقه.

[شماره صفحه واقعی : 20]

ص: 1492


1- الأعلی/6.
2- التکاثر/3.
3- الإخلاص/3.
4- البقره/71.
5- مریم/27.
6- نوح/5.
7- المسد/1.
8- التّکاثر/6.
9- نهج البلاغه، الکتاب:25-1.
10- میزان الحکمه:2/425، ح 3929.
الأسئله

1-عرّف الإسم مع ذکر أمثله له.

2-ما هو تعریف الفعل؟

التّمارین

1-عین علامات الأسماء فی الآیتین التالیتین: أ) وَ اِضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَیْنِ جَعَلْنٰا لِأَحَدِهِمٰا جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنٰابٍ الکهف/32.

ب) وَ اَلسّٰابِقُونَ اَلْأَوَّلُونَ مِنَ اَلْمُهٰاجِرِینَ وَ اَلْأَنْصٰارِ . . . أَعَدَّ لَهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا أَبَداً التوبه/100.

2-إستخرج الأفعال من الآیات الشریفه الآتیه و اذکر علاماتها: أ) فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَکُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ الطّلاق/6.

ب) فَذَکِّرْ إِنْ نَفَعَتِ اَلذِّکْریٰ *سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشیٰ الأعلی/9-10.

ج) وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضیٰ الضّحی/5.

د) ثُمَّ لَتَرَوُنَّهٰا عَیْنَ اَلْیَقِینِ التّکاثر/7.

[شماره صفحه واقعی : 21]

ص: 1493

الدرس الثالث حدّ الحرف و علاماته و فوائده
حدّ الحرف:

إنّها کلمه لا تدلّ علی معنی فی نفسها بل فی غیرها، نحو: «من» [و «إلی»] فإنّ معناهما «الابتداء» [و «الانتهاء»]و هما لا تدلاّن علیهما إلاّ بعد ذکر ما یفهم منه «الابتداء» و «الانتهاء» کالبصره و الکوفه کما تقول: «سرت من البصره إلی الکوفه» .

علاماته

علاماته (1):

[و هی أربع (2):]

1-أن لا یصحّ الإخبار عنه؛

2-[أن لا یصحّ الإخبار]به؛

3-أن لا یقبل علامات الأسماء؛

4-[أن لا یقبل]علامات الأفعال.

فوائد الحرف

للحرف فی کلام العرب فوائد کثیره کالرّبط بین اسمین، [نحو قول الإمام علیّ

[شماره صفحه واقعی : 22]

ص: 1494


1- فی تسمیتها بالعلامه تسامح و الحقّ ما ذکر فی «الفوائد الصمدیّه» : «و یعرف بعدم قبول شیء من خواصّ أخویه» . تعلیقه الاستاذ المدرّس الافغانی رحمه اللّه علی جامع المقدّمات:2/438.
2- 2) یمکن إرجاعها إلی أمر واحد و هو: «عدم قبوله علامات الأسماء و الأفعال» .

بن الحسین علیه السّلام: «الشّرف فی التّواضع» (1)]و اسم و فعل، نحو: «ضربت بالخشبه» أو جملتین، [نحو قوله تعالی: إِنْ تَنْصُرُوا اَللّٰهَ یَنْصُرْکُمْ (2)]و غیر ذلک من الفوائد الّتی سیأتی تعرّفها فی القسم الثالث إن شاء اللّه تعالی.

تنبیه:

یسمّی [الحرف]حرفا لوقوعه فی الکلام أی طرفا؛ لأنّه لیس بمقصود بالذّات مثل المسند و المسند إلیه.

الأسئله

1-بیّن تعریف الحرف مع ذکر الأمثله.

التّمارین

1-إستخرج الأسماء و الأفعال و الحروف من الجمل الآتیه: أ) بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ * أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحٰابِ اَلْفِیلِ *أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ *وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبٰابِیلَ *تَرْمِیهِمْ بِحِجٰارَهٍ مِنْ سِجِّیلٍ *فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ الفیل/1-5.

ب) «إنّ الجهاد باب من أبواب الجنّه فتحه اللّه لخاصّه أولیائه و هو لباس التقوی و درع اللّه الحصینه و جنّته الوثیقه فمن ترکه رغبه عنه ألبسه اللّه ثوب الذّلّ» نهج البلاغه، الخطبه:27.

[شماره صفحه واقعی : 23]

ص: 1495


1- أعلام الدین: ص 299.
2- محمّد/7.
الدّرس الرّابع تعریف الکلام و أقسامه
الفصل الثالث: فی تعریف الکلام و أقسامه

تعریف الکلام: إنّه لفظ تضمّن کلمتین بالإسناد.

فائده: الإسناد نسبه إحدی الکلمتین إلی الأخری بحیث تفید المخاطب فائده تامّه یصحّ السکوت علیها، نحو: «قام زید» .

أقسام الکلام: علم أنّ الکلام لا یحصل إلاّ من «إسمین» ، [نحو قوله علیه السّلام: «الورع جنّه» (1)] و یسمّی «جمله اسمیّه» أو «فعل و اسم» ، [نحو قوله تعالی: جٰاءَ اَلْحَقُّ وَ زَهَقَ اَلْبٰاطِلُ (2)]و یسمّی «جمله فعلیّه» ، إذ لا یوجد المسند و المسند إلیه معا فی غیرهما فلا بدّ للکلام منهما.

فإن قیل: هذا ینتقض بالنداء، [نحو قوله تعالی: یٰا إِبْرٰاهِیمُ (3).]

قلنا: حرف النداء قائم مقام «أدعو» أو «أطلب» و هو الفعل، فلا ینتقض بالنداء.

[شماره صفحه واقعی : 24]

ص: 1496


1- 1) نهج البلاغه، قصار الحکم:4.
2- 2) الإسراء/81.
3- 3) هود/76.
الأسئله

1-أذکر تعریف الکلام و بیّن ذلک بمثال. 2-بیّن أقسام الکلام و مثّل لها.

التّمارین

1-إستخرج الجمل الفعلیه و الاسمیّه من الجمل التالیه: أ) قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ*اَللّٰهُ اَلصَّمَدُ*لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ*وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ الإخلاص/1-4.

ب) لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ فِی کَبَدٍ البلد/4.

ج) یُعْرَفُ اَلْمُجْرِمُونَ بِسِیمٰاهُمْ الرحمن/41.

د) فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ اِنْحَرْ الکوثر/2.

ه) «إدفعوا أمواج البلآء بالدّعاء» نهج البلاغه، قصار الحکم:146.

و) «صحّه الجسد من قلّه الحسد» نهج البلاغه، قصار الحکم:256.

ز) «الأمل ینسی الأجل» غرر الحکم: ص 30، الفصل 1، ح 924.

ح) «العجز آفه و الصّبر شجاعه» نهج البلاغه، قصار الحکم:4.

ط) «النّجاه مع الإیمان» غرر الحکم: ص 31، الفصل 1، ح 941.

[شماره صفحه واقعی : 25]

ص: 1497

باب الاسم

اشاره

*المعربات

*المبنیّات

*الخاتمه

[شماره صفحه واقعی : 26]

ص: 1498

المعربات
اشاره

*تعریف الاسم المعرب *اصناف إعراب الاسم *غیر المنصرف *المرفوعات *المنصوبات *المجرورات *التوابع

[شماره صفحه واقعی : 27]

ص: 1499

الدرس الخامس تعریف الاسم المعرب و حکمه
اشاره

إذا فرغنا من المقدّمه فلنشرع فی الأقسام الثلاثه و اللّه الموفّق المعین.

القسم الاول فی الإسم: و قد مرّ تعریفه.

أقسام الإسم [من حیث الإعراب و البناء]

إنّه ینقسم علی قسمین: معرب و مبنیّ، فلنذکر أحکامه فی بابین:

الباب الأوّل: فی الإسم المعرب، و فیه مقدّمه و ثلاثه مقاصد و خاتمه.

أمّا المقدّمه: ففیها ثلاثه فصول:

الفصل الأوّل: فی تعریف الإسم المعرب و حکمه

تعریف الإسم المعرب: و هو کلّ اسم رکّب مع غیره و لا یشبه مبنیّ الأصل-أعنی الحرف و الفعل الماضی و أمر الحاضر-نحو: «زید» فی «قام زید» ، لا «زید» وحده لعدم الترکیب، و لا «هؤلاء» فی «قام هؤلاء» لوجود الشبه و یسمّی متمکّنا.

حکمه: و هو أن یختلف آخره باختلاف العوامل اختلافا لفظیّا، نحو: «جائنی زید، رأیت زیدا، مررت بزید» أو تقدیریّا، نحو: «جائنی موسی، رأیت موسی، مررت بموسی» .

[شماره صفحه واقعی : 28]

ص: 1500

بقیت هنا أمور:

1-حدّ الإعراب: [و هو]ما به یختلف آخر المعرب ک «الضمّه و الفتحه و الکسره و الواو و الیاء و الألف» .

2-محل الإعراب: محلّه من الإسم هو الحرف الآخر.

3-أنواع إعراب الإسم: [و هی ثلاثه:] «رفع و نصب و جرّ» .

4-تعریف العامل: [هو]ما یحصل به رفع و نصب و جرّ.

مثال الکلّ؛ نحو: «قام زید» ف «قام» عامل و «زید» معرب و «الضمّه» إعراب و «الدّال» محل الإعراب.

5-المعرب فی کلام العرب: إعلم أنّه لا معرب فی کلام العرب إلاّ الإسم المتمکّن و الفعل المضارع. و سیجیء حکمه فی القسم الثّانی إن شاء اللّه تعالی.

[شماره صفحه واقعی : 29]

ص: 1501

الأسئله

1-عرّف المعرب و مثّل له.

2-ما هو حکم المعرب؟

3-عرّف الإعراب و العامل.

التّمارین

1-عیّن «المعرب» و «العامل» و «الإعراب» و «محله» فیما یلی من الجمل: أ) قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ اَلنّٰاسِ النّاس/1.

ب) إِذٰا زُلْزِلَتِ اَلْأَرْضُ زِلْزٰالَهٰا الزّلزله/1.

ج) فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَصْلِحُوا ذٰاتَ بَیْنِکُمْ الأنفال/1.

[شماره صفحه واقعی : 30]

ص: 1502

الدّرس السادس أصناف إعراب الإسم (1)
الفصل الثانی فی أصناف إعراب الإسم و هی تسعه:

الأوّل: أن یکون الرّفع بالضمّه و النّصب بالفتحه و الجرّ بالکسره و یختصّ بالاقسام التالیه:

أ: بالإسم المفرد المنصرف الصحیح و هو عند النّحاه: ما لا یکون آخره حرف العلّه، نحو: «زید» ؛

ب: بالجاری مجری الصحیح و هو: ما یکون آخره «واوا» أو «یاء» ما قبلها ساکن، نحو: «دلو» و «ظبی» ؛

ج: بالجمع المکسّر المنصرف، نحو: «رجال» ؛

تقول: «جائنی زید و ظبی و رجال» و «هی دلو» و «رأیت زیدا و دلوا و ظبیا و رجالا» و «مررت بزید و دلو و ظبی و رجال» .

الثانی: أن یکون الرّفع بالضمّه و النصب و الجرّ بالکسره و یختصّ بما یلی:

أ: بجمع المؤنّث السالم، نحو: «مسلمات» ؛

[شماره صفحه واقعی : 31]

ص: 1503

ب: بالملحق به، نحو: «أولات» و «أذرعات» ؛

تقول: «جائتنی مسلمات» و «رأیت مسلمات» و «مررت بمسلمات» .

الثالث: أن یکون الرّفع بالضمّه و النّصب و الجرّ بالفتحه و یختصّ بغیر المنصرف، نحو: «عمر» ، تقول: «جائنی عمر» و «رأیت عمر» و «مررت بعمر» .

الرّابع: أن یکون الرفع بالواو و النصب بالألف و الجرّ بالیاء و یختصّ بالأسماء السّتّه، مکبّره، موحّده، مضافه إلی غیر یاء المتکلم. و هی «أخوک» و «أبوک» و «حموک» و «هنوک» و «فوک» و «ذو مال» ؛ تقول: «جائنی أخوک» و «رأیت أخاک» و «مررت بأخیک» و کذا البواقی.

الأسئله

1-أذکر تعریف الإسم الصحیح و الجاری مجراه مع ذکر الأمثله.

2-ما هو إعراب الأسماء غیر المنصرفه؟ إضرب مثالا له.

[شماره صفحه واقعی : 32]

ص: 1504

التّمارین

1-إستخرج الأسماء المعربه مع ذکر نوع إعرابها ممّا یلی من الجمل: أ) لاٰ تَأْکُلُوا أَمْوٰالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبٰاطِلِ البقره/188.

ب) فَاسْتَبِقُوا اَلْخَیْرٰاتِ البقره/148.

ج) وَ جٰاؤُ أَبٰاهُمْ عِشٰاءً یَبْکُونَ یوسف/16.

د) وَ یَبْقیٰ وَجْهُ رَبِّکَ ذُو اَلْجَلاٰلِ وَ اَلْإِکْرٰامِ الرحمن/27.

ه) اِذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوکَ بِآیٰاتِی طه/42.

و) قٰالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ یوسف/94.

ز) «ألا و قد أمرنی اللّه بقتال أهل البغی» نهج البلاغه، الخطبه:192.

ح) «و عذبها (الدّنیا) أجاج و حلوها صبر» نهج البلاغه، الخطبه:111.

2-ضع کلمه مناسبه فی المکان الخالی من الجمل الآتیه: (أبواک-أبویک-ذومال-أخاک-حموک-ذی مال-فاه-فیه)

أ) «إرحم. . . . و ادع لهما» .

ب) «جالس. . . . و اسمع نصحه» .

ج) «. . . . من أقربائک فأکرمیه» .

د) «أعرض عن کلّ. . . متکبّر» .

ه) «قلب الأحمق فی. . . . و لسان العاقل فی قلبه» نهج البلاغه، قصار الحکم:4.

[شماره صفحه واقعی : 33]

ص: 1505

الدّرس السابع أصناف إعراب الإسم (2)
اشاره

الخامس: أن یکون الرّفع بالألف و النّصب و الجرّ بالیاء المفتوح ما قبلها و یختصّ بما یأتی:

أ: بالمثنّی، [نحو: «رجلان»]؛

ب: [بالملحق به و هو] «کلا» و «کلتا» مضافین إلی ضمیر و «اثنان» و «اثنتان» ؛

تقول: «جائنی الرجلان، کلاهما و اثنان» و «رأیت الرجلین، کلیهما و اثنین» و «مررت بالرجلین، کلیهما و اثنین» .

السادس: أن یکون الرّفع بالواو المضموم ما قبلها و النصب و الجرّ بالیاء المکسور ما قبلها و یختصّ [بما یلی]:

أ: بجمع المذکّر السالم، [نحو: «مسلمون»]؛

ب: [بالملحق به، نحو:]أولوا و عشرون مع أخواتها؛

تقول: «جائنی مسلمون و عشرون رجلا و أولوا مال» و «رأیت مسلمین و عشرین رجلا و أولی مال» و «مررت بمسلمین و عشرین رجلا و أولی مال» .

[شماره صفحه واقعی : 34]

ص: 1506

تنبیه:

و اعلم أنّ نون التثنیه مکسوره أبدا و نون الجمع مفتوحه أبدا و هما یسقطان عند الإضافه، نحو: «جائنی غلاما زید و مسلمو مصر» .

السّابع: أن یکون الرّفع بتقدیر الضمّه و النصب بتقدیر الفتحه و الجرّ بتقدیر الکسره و یختصّ بالإسمین التالیین:

أ: بالمقصور و هو ما آخره الف مقصوره [لازمه]، نحو: «عصا» [کما ورد فی الذّکر الحکیم قٰالَ هِیَ عَصٰایَ (1)و أَلْقِ عَصٰاکَ (2)و فَقُلْنَا اِضْرِبْ بِعَصٰاکَ اَلْحَجَرَ (3)

ب: بالمضاف إلی یاء المتکلّم غیر التثنیه و جمع المذکر السالم، نحو: «غلامی» ؛ تقول: «جائنی غلامی» و «رأیت غلامی» و «مررت بغلامی» .

الثّامن: أن یکون الرّفع بتقدیر الضمّه و النصب بالفتحه لفظا و الجرّ بتقدیر الکسره و یختصّ بالمنقوص و هو ما آخره یاء [لازمه]مکسور ما قبلها، نحو: «القاضی» ؛ تقول: «جائنی القاضی» و «رأیت القاضی» و «مررت بالقاضی» .

التّاسع: أن یکون الرّفع بتقدیر الواو و النصب و الجرّ بالیاء لفظا و یختصّ بجمع المذکّر السّالم مضافا إلی یاء المتکلّم؛ تقول: «جائنی مسلمیّ» أصله «مسلموی» اجتمعت «الواو» و «الیاء» فی کلمه واحده و الأولی منهما ساکنه فقلبت «الواو» یاء و أدغمت «الیاء» فی «الیاء» و أبدلت الضمه بالکسره لمناسبه الیاء فصار «مسلمیّ» ؛ تقول: «جائنی مسلمیّ» و «رأیت مسلمیّ» و «مررت بمسلمیّ» .

[شماره صفحه واقعی : 35]

ص: 1507


1- طه/18.
2- النمل/10.
3- البقره/60.
الأسئله

1-ما الفرق بین علامتی التثنیه و جمع المذکّر السالم؟ 2-ما هو الإسم المقصور؟ مثّل له مثالا. 3-عرّف المنقوص و مثّل له. 4-فی أیّ المواضع یقدّرّ الإعراب؟ أذکرها مع المثال.

التّمارین

5-إستخرج الأسماء المعربه مع ذکر نوع إعرابها ممّا یلی من الجمل: أ) وَ آتَیْنٰا عِیسَی اِبْنَ مَرْیَمَ اَلْبَیِّنٰاتِ البقره/87.

ب) یٰا قَوْمَنٰا أَجِیبُوا دٰاعِیَ اَللّٰهِ وَ آمِنُوا بِهِ الاحقاف/31.

ج) یٰا صٰاحِبَیِ اَلسِّجْنِ أَ أَرْبٰابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اَللّٰهُ اَلْوٰاحِدُ اَلْقَهّٰارُ یوسف/39.

د) مٰا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إبراهیم/22.

ه) قُلْ إِنَّ صَلاٰتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیٰایَ وَ مَمٰاتِی لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ الأنعام/162.

و) أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ وَ لِسٰاناً وَ شَفَتَیْنِ وَ هَدَیْنٰاهُ اَلنَّجْدَیْنِ البلد/8-10.

ز) «من لم یأس علی الماضی و لم یفرح بالآتی فقد أخذ الزّهد بطرفیه» نهج البلاغه، قصار الحکم:439.

ح) «الرّاضی بفعل قوم کالدّاخل فیه معهم» نهج البلاغه، قصار الحکم:154.

ط) «أشرف الغنی ترک المنی» نهج البلاغه، قصار الحکم:34.

[شماره صفحه واقعی : 36]

ص: 1508

الدّرس الثامن غیر المنصرف (1)
الفصل الثالث فی الإسم المنصرف و غیر المنصرف
اشاره

أقسام المعرب: الإسم المعرب علی نوعین:

أ: منصرف: و هو ما لیس فیه سببان من الأسباب التّسعه او واحد منها یقوم مقامهما، نحو: «زید» و یسمّی الأمکن و حکمه أن تدخله الحرکات الثّلاث مع التنوین، مثل أن تقول: «جائنی زید، رأیت زیدا، مررت بزید» .

ب: غیر منصرف: و هو ما فیه سببان من الأسباب التّسعه أو واحد منها یقوم مقامهما و حکمه أن لا تدخله الکسره و التنوین و یکون فی موضع الجرّ مفتوحا کما مرّ.

الأسباب المانعه من الصرف
اشاره

إجمال: الأسباب التّسعه هی «العدل» و «الوصف» و «التأنیث» و «المعرفه» و «العجمه» و «الجمع» و «الترکیب» و «الألف و النون الزائدتان» و «وزن الفعل» .

[شماره صفحه واقعی : 37]

ص: 1509

تفصیل:

1-العدل

تعریفه: و هو تغییر اللّفظ من صیغته الأصلیّه إلی صیغه أخری.

أقسامه: و هو علی قسمین:

أ: تحقیقیّ (1)، نحو: «ثلاث» و «مثلث» و «اخر» و «جمع» [فالأوّلان معدولتان عن «ثلاثه ثلاثه» و الثالث عن «الاخر» أو «آخر من» و الرابع عن «جمع» أو «جماعی» أو «جمعاوات»]؛

ب: تقدیریّ (2)، نحو: «عمر» و «زفر» [قدّر انّهما معدولتان عن «عامر» و «زافر»].

و اعلم أنّ العدل التحقیقیّ یجتمع مع الوصف و التقدیریّ مع العلمیّه، و لا یجتمعان مع وزن الفعل أصلا.

2-الوصف

و شرطه أن یکون وصفا فی أصل الوضع؛ ف «أسود» و «أرقم» غیر منصرف و إن صارا اسمین للحیّه، لأصالتهما فی الوصفیّه؛ و «أربع» فی قولک «مررت بنسوه أربع» منصرف، مع أنّ فیه وصفیّه و وزن الفعل، لعدم الأصلیّه فی الوصف.

[ثمّ إنّ الوصف]لا یجتمع مع العلمیّه أصلا.

[شماره صفحه واقعی : 38]

ص: 1510


1- و هو الإسم الّذی یعدل عن أصلها.
2- 2) و هو الإسم الّذی سمع أنّه غیر منصرف و لیس فیه سوی العلمیّه، فحینئذ یفرض له أصل عدل عنه.
الأسئله

1-عرّف الإسم المتمکّن و بیّن حکمه مع ذکر أمثله. 2-عرّف غیر المنصرف و بیّن حکمه و مثّل له. 3-عدّد الأسباب التّسعه المانعه عن صرف الإسم. 4-اذکر تعریف العدل و أقسامه مع الأمثله. 5-لماذا یمتنع صرف «أسود» و «أرقم» ؟

التّمارین

6-إستخرج الأسماء غیر المنصرفه مع ذکر سببها من الآیتین الشریفتین التالیتین: أ) جٰاعِلِ اَلْمَلاٰئِکَهِ رُسُلاً أُولِی أَجْنِحَهٍ مَثْنیٰ وَ ثُلاٰثَ وَ رُبٰاعَ فاطر/1.

ب) فَمَنْ کٰانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ عَلیٰ سَفَرٍ فَعِدَّهٌ مِنْ أَیّٰامٍ أُخَرَ البقره/184.

[شماره صفحه واقعی : 39]

ص: 1511

الدرس التّاسع غیر المنصرف (2)
3-التأنیث

[و هو إمّا لفظیّ أو معنویّ. و اللّفظیّ إمّا ب «التّاء» أو ب «الألف المقصوره» أو «الممدوده»]أمّا التّأنیث ب «التّاء» فشرطه أن یکون علما، نحو: «طلحه» و «خدیجه» و کذا المعنویّ، نحو: «زینب» [و أمّا]التأنیث بالألف المقصوره، نحو: «حبلی» و الممدوده، نحو: «حمرآء» [ف]ممتنع صرفه لان الالف قائم مقام السببین للتأنیث و لزومه.

تبصره: [إنّ]المؤنّث المعنویّ إن کان ثلاثیّا، ساکن الوسط، غیر أعجمیّ یجوز صرفه مع وجود السببین، نحو: «هند» لأجل الخفّه و إلاّ یجب منعه، نحو: «زینب» و «سقر» و «ماه» و «جور» (1).

4-المعرفه

و لا یعتبر فی منع الصّرف بها إلاّ العلمیّه و تجتمع مع غیر الوصف.

[شماره صفحه واقعی : 40]

ص: 1512


1- 1) قال الزمخشری: «ماه» و «جور» إسما بلدتین بأرض فارس، معجم البلدان:5/8 رقم 10791.
5-العجمه

و شرطها أن تکون علما فی العجمیّه و زائده علی ثلاثه أحرف، نحو: «إبراهیم» و «إسماعیل» أو ثلاثیا متحرّک الوسط، نحو: «شتر» (1)، ف «لجام» منصرف لعدم العلمیّه فی العجمیّه و «نوح» و «لوط» منصرفان لسکون الأوسط.

6-الجمع

و شرطه أن یکون علی صیغه منتهی الجموع و هو أن یکون بعد ألف الجمع حرفان متحرّکان، نحو: «مساجد» و «دوابّ» أو ثلاثه أحرف أوسطها ساکن، غیر قابله للتّاء، نحو: «مصابیح» ، ف «صیاقله» و «فرازنه» منصرفان لقبولهما التّاء.

[ثم إنّ الجمع]أیضا قائم مقام السببین؛ للجمعیّه و امتناع أن یجمع مرّه أخری جمع التکسیر، فکأنّه جمع مرّتین.

[شماره صفحه واقعی : 41]

ص: 1513


1- قلعه من أعمال أرّان بین برذعه و کنجه، «معجم البلدان:3/368، رقم 7003» .
الأسئله

1-ما هو شرط منع الصّرف فی المؤنّث المعنویّ؟ 2-لم لا یعتبر فی منع الصرف بالمعرفه إلاّ العلمیّه؟ 3-أذکر شرائط منع صرف العجمه مع ذکر الأمثله. 4-ما هی منتهی الجموع؟

التّمارین

1-إستخرج الأسماء غیر المنصرفه مع ذکر سببها من الجمل الآتیه: أ) وَ لَهُمْ مَقٰامِعُ مِنْ حَدِیدٍ الحج/21.

ب) وَ لَقَدْ زَیَّنَّا اَلسَّمٰاءَ اَلدُّنْیٰا بِمَصٰابِیحَ الملک/5.

ج) وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکَهِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ البقره/34.

د) وَ لِیَ فِیهٰا مَآرِبُ أُخْریٰ طه/18.

ه) فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ طه/74.

و) فَلَبِثْتَ سِنِینَ فِی أَهْلِ مَدْیَنَ طه/40.

ز) وَ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ اَلْأَسْبٰاطِ وَ عِیسیٰ وَ أَیُّوبَ وَ یُونُسَ وَ هٰارُونَ وَ سُلَیْمٰانَ وَ آتَیْنٰا دٰاوُدَ زَبُوراً النساء/163.

[شماره صفحه واقعی : 42]

ص: 1514

الدّرس العاشر غیر المنصرف (3)
7-الترکیب

و شرطه أن یکون علما بلا إضافه و لا إسناد، نحو: «بعلبکّ» ف «عبد اللّه» منصرف للإضافه و «شاب قرناها» مبنیّ للإسناد.

8-الألف و النّون الزّائدتان

ان کانت الالف و النون الزائدتان فی اسم فشرطهما أن یکون علما، نحو: «عمران» و «عثمان» ، ف «سعدان» منصرف [لأنّه لیس بعلم بل]اسم نبت.

و إن کانتا فی صفه فشرطهما أن لا یکون مؤنّثها «فعلانه» ، نحو: «سکران» و «عطشان» لانّ مؤنّثهما «سکری» و «عطشی» ، فعلیه «ندمان» (1)منصرف لوجود «ندمانه» .

9-وزن الفعل

و شرطه أن یختصّ بالفعل، نحو: «ضرب» و «شمّر» و إن لم یختصّ به فیجب أن

[شماره صفحه واقعی : 43]

ص: 1515


1- بمعنی الندیم و المعاشر، لا النّادم، لأنّ مؤنّث «ندمان» بمعنی النادم «ندمی» ، لا «ندمانه» ، فیکون غیر منصرف.

یکون فی أوّله احد حروف المضارعه و لا یدخله الهاء، نحو: «أحمد» و «یشکر» و «تغلب» و «نرجس» ، ف «أرمل» (1)منصرف لقبوله التّاء، نحو قولهم: «امراه ارمله» .

تنبیه:

اعلم أنّ کل ما یشترط فیه العلمیّه-و هو التّأنیث بالتّاء و المعنوی و العجمه و الترکیب و الإسم الّذی فیه الألف و النّون الزّائدتان-و ما لم یشترط فیه ذلک لکن اجتمع مع سبب آخر فقط-و هو العدل و وزن الفعل-إذا نکّرته انصرف؛ أمّا فی القسم الأوّل فلبقاء الإسم بلا سبب و أمّا فی القسم الثانی فلبقائه علی سبب واحد؛ تقول: «جاء طلحه و طلحه آخر» و «قام عمر و عمر آخر» و «قام أحمد و أحمد آخر» .

تبصره

کلّ ما لا ینصرف إذا أضیف أو دخله اللاّم، دخلته الکسره فی حاله الجرّ، نحو: «مررت بأحمدکم و بالاحمر» .

[شماره صفحه واقعی : 44]

ص: 1516


1- بمعنی الفقیر. «المصباح المنیر، لغه الرّمل» .
الأسئله

1-بیّن شرائط منع صرف المرکّب و مثّل له. 2-ما هو شرط منع صرف الاسم المختوم ب «الالف و النون» المزیدتین؟

التّمارین

1-إستخرج الأسماء غیر المنصرفه مع ذکر سببها من الجمل الآتیه: أ) فَرَجَعَ مُوسیٰ إِلیٰ قَوْمِهِ غَضْبٰانَ أَسِفاً طه/86.

ب) نَحْنُ أَعْلَمُ بِمٰا یَقُولُونَ طه/104.

ج) إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفیٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرٰاهِیمَ وَ آلَ عِمْرٰانَ عَلَی اَلْعٰالَمِینَ آل عمران/33.

2-لماذا جرّت بالکسره الأسماء غیر المنصرفه فی الجمل التالیه: أ) فَلاٰ أُقْسِمُ بِرَبِّ اَلْمَشٰارِقِ وَ اَلْمَغٰارِبِ المعارج/40.

ب) إِذٰا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی اَلْمَجٰالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اَللّٰهُ لَکُمْ المجادله/11.

ج) «ما أحسن تواضع الأغنیاء للفقراء طلبا لما عند اللّه» نهج البلاغه، قصار الحکم:406.

د) «و اشفع لی أوائل مننک بأواخرها و قدیم فوائدک بحوادثها»

الصّحیفه السّجادیّه، الدعاء:47-122.

ه) «من أعظم الفجائع إضاعه الصّنائع» غرر الحکم: ص 728، الفصل 78، ح 60.

[شماره صفحه واقعی : 45]

ص: 1517

3-عیّن الأسماء الممنوعه من الصرّف و اذکر سبب منعها فیما یلی من الکلمات: شعیب\بیضاء\عشار\سامرّاء

مریم\آسیه\أصنام\نساء

مروان\مخمس\معدیکرب\مواعظ

أفصح\ظمئان\زکریّاء\أرجل

قواریر\رواسی\هود\حضرموت

[شماره صفحه واقعی : 46]

ص: 1518

باب الإسم المقصد الأوّل فی المرفوعات
اشاره

و هی ثمانیه أقسام: 1-الفاعل. 2-المفعول الذی لم یسمّ فاعله. 3-المبتدأ. 4-الخبر. 5-خبر «إنّ» و أخواتها. 6-اسم «کان» و أخواتها. 7-اسم الحروف المشبهات ب «لیس» . 8-خبر «لا» الّتی لنفی الجنس.

[شماره صفحه واقعی : 47]

ص: 1519

الدّرس الحادی عشر الفاعل (1)
اشاره

القسم الأوّل من المرفوعات: الفاعل (1) [و فیه خمسه مباحث:]

1-تعریف الفاعل:

و هو اسم قبله فعل أو شبهه أسند إلیه علی جهه قیامه به، لا وقوعه علیه، نحو: «قام زید» و «زید ضارب أبوه» و «ما ضرب زید عمرا» .

2-حاجه الفعل إلیه:
اشاره

[ثم إنّ]کلّ فعل لا بدّ له من فاعل مرفوع مظهرا کان، نحو: «ذهب زید» أو مضمرا [مستترا]، نحو: «زید ذهب» [أو بارزا، نحو: «الزّیدان ذهبا»].

و إن کان متعدّیا کان له مفعول به أیضا منصوب، نحو: «زید ضرب عمرا» .

تنبیه:

[لا یخفی أنّ الفاعل یکون اسما صریحا کما مرّ أو مؤوّلا به، نحو قوله تعالی: أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنّٰا أَنْزَلْنٰا (1)أی: إنزلنا و أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اَللّٰهِ (2)أی: خشوع قلوبهم لذکر اللّه.]

[شماره صفحه واقعی : 48]

ص: 1520


1- العنکبوت/51.
2- الحدید/16.
3-إسناد الفعل إلی الفاعل
أ) من حیث الإفراد و التثنیه و الجمع

الفاعل إن کان مظهرا وحّد الفعل أبدا، نحو: «ضرب زید» و «ضرب الزّیدان» و «ضرب الزّیدون» ، و إن کان مضمرا وحّد الفعل للفاعل الواحد، نحو: «زید ضرب» و یثنّی للمثنّی، نحو: «الزّیدان ضربا» و یجمع للجمع، نحو: «الزّیدون ضربوا» .

ب) من حیث التّذکیر و التّأنیث

إن کان الفاعل مؤنّثا حقیقیّا-و هو ما یوجد بإزائه مذکّر من الحیوانات-أنّث الفعل أبدا إن لم تفصل بین الفعل و الفاعل، نحو: «قامت هند» فإن فصلت فلک الخیار فی التذکیر و التأنیث، نحو: «ضرب أو ضربت الیوم هند» و کذلک فی المؤنّث غیر الحقیقی، نحو: «طلعت أو طلع الشمس» هذا اذا کان الفاعل ظاهرا و اما اذا کان مضمرا فیؤنث الفعل البته، نحو: «الشمس طلعت» .

تتمّه: [إعلم أنّ]جمع التکسیر کالمؤنّث غیر الحقیقی؛ تقول: «قام أو قامت الرّجال» .

[شماره صفحه واقعی : 49]

ص: 1521

الأسئله

1-عدّد الأسماء المرفوعه. 2-عرّف الفاعل و اذکر أنواعه. 3-متی یثنّی و یجمع الفعل؟ 4-ما هو حکم الفعل إذا أسند إلی جمع التکسیر؟

التّمارین

1-استخرج الفاعل من الجمل الآتیه: أ) قَدْ أَفْلَحَ اَلْمُؤْمِنُونَ المؤمنون/1.

ب) فَادْخُلِی فِی عِبٰادِی *وَ اُدْخُلِی جَنَّتِی الفجر/29-30.

ج) إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ یوسف/13.

د) أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ اَلْخٰالِقُونَ الواقعه/59.

2-عیّن المواضع التی تجب أو تجوز فیها التاء مع الفعل ذاکرا للسبب: أ) إِذْ قٰالَتِ اِمْرَأَتُ عِمْرٰانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ مٰا فِی بَطْنِی مُحَرَّراً آل عمران/35.

ب) لاٰ تُدْرِکُهُ اَلْأَبْصٰارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ اَلْأَبْصٰارَ الأنعام/103.

ج) لَئِنْ جٰاءَتْهُمْ آیَهٌ لَیُؤْمِنُنَّ بِهٰا الأنعام/109.

د) وَ تَمَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلاً الأنعام/115.

ه) قٰالَتِ اَلْأَعْرٰابُ آمَنّٰا الحجرات/14.

و) إِذَا اَلسَّمٰاءُ اِنْشَقَّتْ وَ أَذِنَتْ لِرَبِّهٰا وَ حُقَّتْ الإنشقاق/1-2.

ز) عَلِمَتْ نَفْسٌ مٰا قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ الإنفطار/5.

[شماره صفحه واقعی : 50]

ص: 1522

الدّرس الثّانی عشر الفاعل (2) و نائب الفاعل
4-الترتیب بین الفاعل و المفعول:

یجب تقدیم الفاعل علی المفعول [فی ثلاثه مواضع:

أ) إذا انتفی الإعراب سواء أ]کانا مقصورین [أم اسمی إشاره أم مضافین إلی الیاء]و خیف اللبس، نحو: «ضرب موسی یحیی [أو هذا ذاک أو أبی غلامی»] و یجوز تقدیم المفعول علی الفاعل إذا کانت قرینه موجبه لعدم اللّبس مقصورین کانا أو لا، نحو: «أکل الکمّثری یحیی» و «ضرب عمرا زید» .

[ب) إذا کان الفاعل ضمیرا متّصلا و المفعول متأخّرا عن الفعل، نحو «ضربت زیدا» .

ج) إذا کان المفعول محصورا فیه ب «إلاّ» او معناها، نحو: «ما ضرب زید إلاّ عمرا» و «إنّما ضرب زید عمرا» .]

5-حذف الفعل و الفاعل:

و یجوز حذف الفعل حیث کانت قرینه، نحو: «زید» فی جواب من قال: «من ضرب؟» و کذا حذف الفعل و الفاعل معا، نحو: «نعم» فی جواب من قال: «أقام زید؟» .

[شماره صفحه واقعی : 51]

ص: 1523

و قد یحذف الفاعل و یقام المفعول مقامه و ذلک إذا کان الفعل مجهولا، نحو: «ضرب زید» و هو القسم الثانی من المرفوعات.

*** القسم الثّانی من المرفوعات: مفعول ما لم یسمّ فاعله و هو کلّ مفعول حذف فاعله و أقیم المفعول مقامه [و یسمّی نائب الفاعل]، نحو: «ضرب زید» ، و حکمه فی توحید فعله و تثنیته و جمعه و تذکیره و تأنیثه علی قیاس ما عرفت فی الفاعل.

[ثم اعلم أنّه قد تقع الجمله نائب فاعل و هو مختصّ بباب القول، نحو: قِیلَ اُدْخُلِ اَلْجَنَّهَ (1).

تتمّه: إذا لم یکن فی الکلام مفعول به، ناب عن الفاعل أحد الأشیاء الثلاثه:

الأوّل: «المصدر» إذا کان مختصّا بالوصف، نحو: «ضرب ضرب شدید» أو ببیان نوع، نحو: «ضرب ضرب الأمیر» أو بتحدید عدد، نحو: «ضربت ضربتان» .

الثانی: «الظرف» إذا کان مختصّا بالوصف، نحو: «سهرت لیله کامله» أو بالإضافه، نحو: «جلس أمام الأستاذ» أو بالعلمیّه، نحو: «صیم رمضان» .

الثالث: «المجرور بالحرف» بشرط أن لا یکون مجرورا بحرف التعلیل، نحو: «مرّ بالحدیقه الجمیله» فعلیه یکون نائب الفاعل فی قولک: «وقف لک» ضمیرا مستترا عائدا إلی المصدر أی: وقف الوقوف لک].

[شماره صفحه واقعی : 52]

ص: 1524


1- یس/26.
الأسئله

1-متی یجب تقدیم الفاعل علی المفعول؟ 2-هل یحذف الفعل أو الفعل و الفاعل معا؟ 3-عرّف نائب الفاعل و مثّل له.

التّمارین

1-هل یجوز تقدیم المفعول علی الفاعل فیما یلی من الأمثله؟ أ) «ساعد عیسی یحیی» .

ب) «کلّم یحیی فتاه» .

ج) «أتعبت الحمّی سعدی» .

د) «أکرم صدیقی أخی» .

ه) «أکرمت سعدی یحیی» .

2-إستخرج الفاعل و نائبه من الجمل الآتیه: أ) إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِینَ إِذٰا ذُکِرَ اَللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ الأنفال/2.

ب) یَوْمَ یُنْفَخُ فِی اَلصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوٰاجاً*وَ فُتِحَتِ اَلسَّمٰاءُ فَکٰانَتْ أَبْوٰاباً *وَ سُیِّرَتِ اَلْجِبٰالُ فَکٰانَتْ سَرٰاباً النبأ/18-20.

ج) وَ قِیلَ یٰا أَرْضُ اِبْلَعِی مٰاءَکِ وَ یٰا سَمٰاءُ أَقْلِعِی وَ غِیضَ اَلْمٰاءُ وَ قُضِیَ اَلْأَمْرُ هود/44.

د) وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ الفجر/23.

[شماره صفحه واقعی : 53]

ص: 1525

ه) فَإِذٰا نُفِخَ فِی اَلصُّورِ نَفْخَهٌ وٰاحِدَهٌ *وَ حُمِلَتِ اَلْأَرْضُ وَ اَلْجِبٰالُ فَدُکَّتٰا دَکَّهً وٰاحِدَهً *فَیَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ اَلْوٰاقِعَهُ الحاقّه/13-15.

3-إحذف الفاعل و اجعل المفعول نائبا عنه: أ) «تعلّم الصبیّ حرفه» .

ب) «باع أخی لحم الغنم بسعر رخیص» .

ج) «أشار المعلّم إلی التلمیذ» .

د) «إغسل یدیک جیّدا» .

ه) «سار زید سیر الصّالحین» .

[شماره صفحه واقعی : 54]

ص: 1526

الدّرس الثالث عشر التنازع
اشاره

الدّرس الثالث عشر التنازع (1)

فصل: اذا تنازع الفعلان [المتصرّفان او الإسمان المشتقّان]فی اسم ظاهر بعدهما، ای أراد کل واحد من العاملین أن یعمل فی ذلک الإسم، فهذا انّما یکون علی اربعه اقسام:

الاوّل: أن یتنازعا فی الفاعلیه فقط، نحو: «ضربنی و اکرمنی زید» ؛

الثانی: أن یتنازعا فی المفعولیه فقط، نحو: «ضربت و اکرمت زیدا» ؛

الثالث: أن یتنازعا فی الفاعلیّه و المفعولیّه و یقتضی الاول الفاعل و الثانی المفعول، نحو: «ضربنی و اکرمت زیدا» ؛

الرابع: عکس الثالث، نحو: «ضربت و اکرمنی زید» .

و اعلم أنّ جمیع هذه الاقسام یجوز فیها إعمال العامل الاول و إعمال العامل الثانی، امّا البصریون یختارون إعمال العامل الثانی اعتبارا للقرب و الجوار و الکوفیّون إعمال العامل الاول مراعاه للتقدّم و الإستحقاق.

[شماره صفحه واقعی : 55]

ص: 1527


1- *) لا یوجد باب التنازع فی نسخ «الهدایه» المتداوله و لکن وجدناه فی المخطوطات بعد مبحث الفاعل تفصیلا، ثم اختصرناه و جئنا به هنا مزیدا للفائده.

فإن أعملت العامل الثانی-کما هو مذهب البصریین-فانظر إن کان العامل الاوّل یقتضی الفاعل أضمرته فی العامل الاوّل کما تقول فی المتوافقین: «ضربنی و اکرمنی زید» و «ضربانی و اکرمنی الزیدان» و «ضربونی و اکرمنی الزیدون» ، و فی المتخالفین: «ضربنی و اکرمت زیدا» و «ضربانی و اکرمت الزیدین» و «ضربونی و اکرمت الزیدین» . و ان کان العامل الاوّل یقتضی المفعول حذفت المفعول من العامل الاوّل کما تقول فی المتوافقین: «ضربت و اکرمت زیدا» و «ضربت و اکرمت الزیدین» و «ضربت و اکرمت الزیدین» ، و فی المتخالفین: «ضربت و اکرمنی زید» و «ضربت و اکرمنی الزیدان» و «ضربت و اکرمنی الزیدون» .

و امّا ان أعملت العامل الاوّل-کما هو مذهب الکوفیین-فانظر ان کان العامل الثانی یقتضی الفاعل أضمرته فی العامل الثانی کما تقول فی المتوافقین: «ضربنی و اکرمنی زید» و «ضربنی و اکرمانی الزیدان» و «ضربنی و اکرمونی الزیدون» ، و فی المتخالفین: «ضربت و اکرمنی زیدا» و «ضربت و اکرمانی الزیدین» و «ضربت و اکرمونی الزیدین» . و ان کان العامل الثانی یقتضی المفعول جاز فیه الوجهان: حذف المفعول و الإضمار، و الثانی هو المختار لیکون الملفوظ مطابقا للمراد.

امّا الحذف فکما تقول فی المتوافقین: «ضربت و اکرمت زیدا» و «ضربت و اکرمت الزیدین» و «ضربت و اکرمت الزیدین» ، و فی المتخالفین: «ضربنی و اکرمت زید» و «ضربنی و اکرمت الزیدان» و «ضربنی و اکرمت الزیدون» .

و امّا الإضمار فکما تقول فی المتوافقین: «ضربت و اکرمته زیدا» و «ضربت و اکرمتهما الزیدین» و «ضربت و اکرمتهم الزیدین» ، و فی المتخالفین: «ضربنی و اکرمته زید» و «ضربنی و اکرمتهما الزیدان» و «ضربنی و اکرمتهم الزیدون» .

[شماره صفحه واقعی : 56]

ص: 1528

تنبیهات:

1-قد یقع التنازع فی العوامل المتعدده، نحو: «یجلس و یسمع و یکتب المتعلّم» .

2-قد یقع التنازع فی ظرف او مجرور أیضا، نحو: «یکتب و یقرأ و یحفظ زید النصوص الأدبیّه کلّ أسبوع فی المدرسه» .

3-لا یقع التنازع بین حرفین بل یعمل الحرف الاول فقط، نحو: «إن لم تزرنی أغضب» ف «تزر» مجزوم ب «إن» الشرطیه فقط و «لم» لیست بحرف جزم و قلب، بل حرف نفی فقط.

الأسئله

1-عرّف التنازع و مثّل له. 2-اذکر اقسام التنازع؟ 3-ما هو مذهب البصریین و الکوفیین فی الإعمال و ما هو دلیلهم؟ 4-ما هو مختار المصنّف فیما إذا کان العامل الثانی طالبا للمفعول؟

[شماره صفحه واقعی : 57]

ص: 1529

التّمارین

1-لماذا لیست الجمل الاتیه من باب التنازع؟ أ) «اشتریت الکتاب و قرأت»

ب) «ایّ الرّجال قابلت و صافحت؟»

ج) «ضربنی الزّیدان و اکرمتهما»

د) «غرّد و زأر العصفور و الأسد»

2-أعمل العامل حسب مذهب البصریین و الکوفیین فیما یلی من الجمل: أ) «جاء و ذهب الزّائرون»

ب) «سألنی فاجبت (الرّجلان-الرّجلین)»

ج) «إجتهد فاکرمت (اخواک-اخویک)»

د) «رأینا و خاطبنا صدیقین»

ه) «المؤمن مساعد و ناصر الفقیر»

و) «نازعت و نازعوا التلامیذ»

ز) «اکرمت و مدحنی (المعلّمون-المعلّمین)»

ح) «أحسن و یسیئنی (إبناک-إبنیک)»

[شماره صفحه واقعی : 58]

ص: 1530

الدّرس الرابع عشر المبتدأ و الخبر (1)
اشاره

القسم الثالث و الرّابع من المرفوعات: المبتدأ و الخبر [ففیهما مباحث]

تعریف المبتدأ: هو اسم [مرفوع]مجرّد عن العوامل اللفظیّه [غیر الزائده]مسند إلیه.

تعریف الخبر: هو ما أسند إلی المبتدأ متمّما معناه، نحو قوله علیه السّلام: «الزّهد ثروه» (1)و «هل من عالم فی الدار» . و لا یخفی أنّ عامل الرّفع فیهما معنویّ و هو الإبتداء.

الأصل فیهما من حیث التعریف و التنکیر: أصل المبتدأ أن یکون معرفه و أصل الخبر أن یکون نکره فإن کانا معرفتین فاجعل أیّهما شئت مبتدأ و الآخر خبرا، نحو: «اللّه-تعالی-إلهنا» و «آدم-علیه السّلام-أبونا» و «محمّد-صلّی اللّه علیه و آله-نبیّنا» .

تبصره

و اعلم أنّ النکره إذا خصّصت جاز أن تقع مبتدأ [و التخصیص بوجوه:

1-بالوصف؛ مذکورا کان أو مقدّرا،]نحو قوله تعالی: وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ

[شماره صفحه واقعی : 59]

ص: 1531


1- نهج البلاغه، قصار الحکم:4.

مُشْرِکٍ

(1)

و «شرّ أهرّ ذاناب» ؛

[2-بوقوعها بعد الإستفهام]، نحو قوله تعالی: أَ إِلٰهٌ مَعَ اَللّٰهِ (2)؛

[3-بوقوعها بعد النّفی]، نحو: «ما صدیق لنا» ؛

[4-بتقدیم الخبر علیها اذا کان ظرفا مختصا]، نحو قوله تعالی: وَ لَدَیْنٰا مَزِیدٌ (3)و فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ (4)؛

[5-بکونها دعاء]، نحو قوله تعالی: سَلاٰمٌ عَلَیْکَ (5)و وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ (6)؛

[6-بالإضافه، نحو: «عمل برّ یزین صاحبه» ؛

7-بعمومیّه المبتدأ، نحو قوله تعالی: کُلٌّ إِلَیْنٰا رٰاجِعُونَ (7)؛

8-بالتصغیر، نحو: «رجیل عندنا» .]

نکات

1-قد یتقدّم الخبر علی المبتدأ إن کان ظرفا، نحو قوله تعالی: لِلّٰهِ اَلْمَشْرِقُ وَ اَلْمَغْرِبُ (8)و عِنْدَهُ مَفٰاتِحُ اَلْغَیْبِ (9).

2-یجوز للمبتدأ الواحد أخبار کثیره، نحو قوله تعالی: وَ اَللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (10).

[3-یکون المبتدأ اسما صریحا کما مرّ أو مؤوّلا به، نحو قوله تعالی: أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ (11)أی: صبرکم خیر لکم.]

[شماره صفحه واقعی : 60]

ص: 1532


1- البقره/221.
2- النمل/62.
3- ق/35.
4- البقره/10.
5- مریم/47.
6- المطفّفین/1.
7- الأنبیاء/93.
8- البقره/115.
9- الأنعام/59.
10- البقره/256.
11- النساء/25.
الأسئله

1-عرّف المبتدأ و الخبر و مثّل لهما. 2-ما هو العامل فی المبتدأ و الخبر؟ 3-أذکر أربعا من مسوّغات الإبتداء بالنّکره مع ذکر الأمثله. 4-بیّن أقسام المبتدأ بالمثال.

التّمارین

1-عیّن المبتدأ و الخبر فی الجمل التالیه: أ) قُلِ اَللّٰهُ خٰالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ اَلْوٰاحِدُ اَلْقَهّٰارُ الرّعد/16.

ب) اَللّٰهُ نُورُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ النّور/35.

ج) أَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ البقره/184.

د) مٰا مِنْ إِلٰهٍ إِلاَّ اَللّٰهُ آل عمران/62.

ه) قُلْتُمْ أَنّٰی هٰذٰا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ آل عمران/165.

و) وَ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلْوَدُودُ*ذُو اَلْعَرْشِ اَلْمَجِیدُ*فَعّٰالٌ لِمٰا یُرِیدُ البروج/14-16.

2-ما هو المسوّغ للإبتداء بالنّکره فی الجمل الآتیه: أ) کُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَهُ اَلْمَوْتِ آل عمران/185.

ب) أَ فِی اَللّٰهِ شَکٌّ إبراهیم/10.

[شماره صفحه واقعی : 61]

ص: 1533

ج) فِیهٰا کُتُبٌ قَیِّمَهٌ البیّنه/3.

د) مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ أَنْصٰارٍ البقره/270.

ه) سَلاٰمٌ عَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ الصافات/109.

و) وَ أَغْرَقْنٰا آلَ فِرْعَوْنَ کُلٌّ کٰانُوا ظٰالِمِینَ الأنفال/54.

ز) «ویل لمن غلبت علیه الغفله فنسی الرّحله و لم یستعدّ»

غرر الحکم: ص 782، الفصل 83، ح 29.

ح) «حزن عمّ الأمّه برحله الإمام الخمینیّ «قدّس سرّه الشریف» .

[شماره صفحه واقعی : 62]

ص: 1534

الدّرس الخامس عشر المبتدأ و الخبر (2)
اشاره

أقسام الخبر: [و اعلم أنّ]الخبر قد یکون [مفردا و هو ما کان غیر جمله و إن کان مثنّی أو مجموعا، و الخبر المفرد إمّا جامد، نحو: «هذا جدار» و «زید أسد» أی شجاع و إمّا مشتقّ، نحو: «زید قائم» أو]جمله [و هی أربعه:]

1-الإسمیّه، نحو: «زید أبوه قائم» ؛

2-الفعلیّه، نحو: «زید قام أبوه» ؛

3-الشّرطیه، نحو: «زید إن جائنی فأکرمه» ؛

4-الظّرفیه، نحو: «زید خلفک» و «عمرو فی الدّار» .

[و لا یخفی أنّ]الظّرف یتعلّق بفعل عند الأکثر و هو «استقرّ» لأنّ المقدّر عامل فی الظّرف و الأصل فی العمل الفعل؛ فقولک: «زید فی الدّار» تقدیره: زید استقرّ فی الدّار.

تنبیه: لا بدّ من ضمیر فی الجمله لیعود إلی المبتدأ ک «الهاء» فیما مرّ و یجوز حذفه عند وجود قرینه نحو: «السّمن منوان بدرهم» و «البرّ الکرّ بستّین درهما» أی: منه.

[شماره صفحه واقعی : 63]

ص: 1535

انواع المبتدأ: اعلم [أنّ المبتدأ علی قسمین:

1-الإسمیّ کما مرّ.

2-الوصفیّ و هو الّذی]لیس بمسند إلیه بل صفه وقعت بعد النفی، نحو: «ما قائم زید» [و «غیر قائم الزّیدان»]أو بعد الإستفهام، نحو: «أ قائم زید؟» [و «کیف مضروب العمران؟»]بشرط أن ترفع تلک الصفه اسما ظاهرا [أو ضمیرا منفصلا] بعدها، نحو: «ما قائم الزّیدان» و «أ قائم الزّیدون؟» و «أجالس أنت؟» بخلاف «أ قائمان الزّیدان؟» .

[إعلم أنّ الإسم المرفوع بعد المبتدأ الوصفی یعرب نائب فاعل إذا کان الوصف اسم المفعول أو فاعلا إذا کان غیره.]

الأسئله

1-عدّد أقسام الخبر مع ذکر مثال لکلّ واحد منها.

2-ما هو متعلّق الظّرف؟ بیّنه بمثال.

3-ما هو المبتدأ الوصفیّ و ما هو شرطه؟

[شماره صفحه واقعی : 64]

ص: 1536

التّمارین

1-عیّن أقسام المبتدأ و الخبر فی الجمل التّالیه و اذکر العائد من الجمل الخبریّه:

أ) اَللّٰهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ آل عمران/156.

ب) قُلْ کُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا طه/135.

ج) وَ اَللّٰهُ عِنْدَهُ حُسْنُ اَلْمَآبِ آل عمران/14.

د) قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلیٰ شٰاکِلَتِهِ الإسراء/84.

ه) أَ رٰاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یٰا إِبْرٰاهِیمُ مریم/46.

و) لِلّٰهِ اَلْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ المنافقون/8.

ز) وَ اَللّٰهُ بَصِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ الحجرات/18.

ح) اَلْمُؤْمِنُونَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیٰاءُ بَعْضٍ التوبه/71.

ط) هَلْ مِنْ خٰالِقٍ غَیْرُ اَللّٰهِ فاطر/3.

ی) «العلم یحرسک و أنت تحرس المال» نهج البلاغه، قصار الحکم:147.

ک) «الحقّ معکم و فیکم و منکم و إلیکم و أنتم أهله و معدنه»

مفاتیح الجنان، الزیاره الجامعه الکبیره.

2-أعرب مایلی: أ- «المؤمن بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه» نهج البلاغه، قصار الحکم:133.

ب- «الإسلام یعلو و لا یعلی علیه» میزان الحکمه: ج 4، ص 518، ح 8762.

[شماره صفحه واقعی : 65]

ص: 1537

الدّرس السادس عشر اسم النواسخ و خبرها
القسم الخامس من المرفوعات: خبر إنّ و أخواتها

و هی «أنّ» و «کأنّ» و «لکنّ» و «لیت» و «لعلّ» .

و هذه الحروف تدخل علی المبتدأ و الخبر فتنصب المبتدأ و یسمّی اسما لها و ترفع الخبر و یسمّی خبرا لها؛ فالخبر هو المسند بعد دخولها، نحو قوله تعالی: إِنَّ اَللّٰهَ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ (1)و حکمه فی کونه مفردا أو جمله، معرفه أو نکره، کحکم خبر المبتدأ.

ثم اعلم أنّه لا یجوز تقدیمه علی اسمها إلاّ إذا کان ظرفا، نحو قوله تعالی: إِنَّ مَعَ اَلْعُسْرِ یُسْراً (2)و إِنَّ إِلَیْنٰا إِیٰابَهُمْ* ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنٰا حِسٰابَهُمْ (3)لمجال التوسّع فی الظروف.

القسم السادس من المرفوعات: اسم «کان» و أخواتها
اشاره

و هی «صار» و «أصبح» و «أمسی» و «أضحی» و «ظلّ» و «بات» و «آض» و «عاد» و «غدا» و «راح» و «ما زال» و «ما فتئ» و «ما انفکّ» و «ما برح» و «ما دام» و «لیس» .

عملها: و هذه الأفعال تدخل علی المبتدأ و الخبر فترفع المبتدأ و یسمّی اسما لها

[شماره صفحه واقعی : 66]

ص: 1538


1- البقره/115.
2- الشرح/6.
3- الغاشیه/25-26.

و تنصب الخبر و یسمّی خبرا لها. فاسمها هو المسند إلیه بعد دخولها، نحو قوله تعالی: کٰانَ رَبُّکَ بَصِیراً (1).

تقدیم الخبر:

أ) یجوز فی الکل تقدیم أخبارها علی أسمائها، نحو: «کان قائما زید» .

ب) یجوز تقدیم أخبارها علی نفس الأفعال أیضا من «کان» إلی «راح» ، نحو:

«قائما کان زید» و لا یجوز ذلک فیما أوّله «ما» فلا یقال: «قائما ما زال زید» ، و فی «لیس» خلاف. و باقی الکلام فی هذه الأفعال یجیء فی القسم الثانی إن شاء اللّه تعالی.

القسم السابع من المرفوعات: اسم الحروف المشبّهه ب «لیس»

[و هی: «إن» ، «ما» ، «لا» و «لات» .]

و [هو]المسند إلیه بعد دخولها، نحو: «إن الفقر عیبا» و «ما زید قائما» و «لا رجل أفضل منک» و «لات وقت النّدامه» . و یدخل «ما» علی المعرفه و النّکره و یختص «لا» بالنّکرات خاصّه.

[و لهذه الحروف شروط فی العمل، ستأتی فی القسم الثانی عشر من المنصوبات.]

القسم الثامن من المرفوعات: خبر «لا» الّتی لنفی الجنس

و هو المسند بعد دخولها، نحو: «لا رجل قائم» .

[شماره صفحه واقعی : 67]

ص: 1539


1- الفرقان/20.
الأسئله

1-ما الفرق بین عمل الحروف المشبّهه بالفعل و الأفعال الناقصه؟

2-ما هو حکم خبرها من حیث «الإفراد و الجمله» و «التعریف و التنکیر» ؟

3-متی یجوز تقدیم خبر الحروف المشبّهه بالفعل علی اسمها؟ و لم ذلک؟

4-هل یتقدّم خبر «کان» و أخواتها علی اسمها؟ وضّح ذلک بأمثله.

5-هل یجوز تقدیم أخبار هذه الأفعال علی نفسها؟ إشرح ذلک بأمثله.

6-ما الفرق بین «ما» و «لا» المشبّهتین ب «لیس» ؟

7-ما هو عمل «لا» النافیه للجنس؟ أذکره مع المثال.

التّمارین

1-إستخرج النّواسخ و معمولیها فیما یلی من الجمل و عیّن أقسام خبرها:

أ) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَتُصْبِحُ اَلْأَرْضُ مُخْضَرَّهً الحج/63.

ب) یَقُولُ یٰا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَداً الکهف/42.

ج) أَوْصٰانِی بِالصَّلاٰهِ وَ اَلزَّکٰاهِ مٰا دُمْتُ حَیًّا مریم/31.

د) أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْویً لِلْمُتَکَبِّرِینَ الزمر/60.

ه) وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ البقره/62.

و) مٰا هُنَّ أُمَّهٰاتِهِمْ المجادله/2.

ز) یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیٰاماً الفرقان/64.

[شماره صفحه واقعی : 68]

ص: 1540

ح) قٰالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عٰاکِفِینَ حَتّٰی یَرْجِعَ إِلَیْنٰا مُوسیٰ طه/91.

ط) وَ لاٰ یَزٰالُونَ یُقٰاتِلُونَکُمْ حَتّٰی یَرُدُّوکُمْ عَنْ دِینِکُمْ إِنِ اِسْتَطٰاعُوا البقره/217.

ی) فَقٰاتِلُوا أَئِمَّهَ اَلْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاٰ أَیْمٰانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ التوبه/12.

ک) إِنَّ اَللّٰهَ یُحِبُّ اَلَّذِینَ یُقٰاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیٰانٌ مَرْصُوصٌ الصف/4.

ل) فَظَلَّتْ أَعْنٰاقُهُمْ لَهٰا خٰاضِعِینَ الشعراء/4.

م) «فو اللّه ما زلت مدفوعا عن حقّی» نهج البلاغه، الخطبه:6.

ن) «فصارت الدّنیا أملک بکم من الآخره» نهج البلاغه، الخطبه:113.

2-میّز الصحیح و الخطّأ من الجمل التالیه: أ: «حقّا کان وعد ربّی» .

ب: «لیست بالثّروه العزّه» .

ج: «مصلّیا بات حسن» .

د: «ما فتیء کریما عمرو» .

ه: «واقفا ما زال خلیل» .

و: «ممطرا أصبح الجوّ» .

ز: «ما زالت ممدوحه العداله» .

3-أعرب مایلی: إِنَّ اَلسّٰاعَهَ لَآتِیَهٌ لاٰ رَیْبَ فِیهٰا وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یُؤْمِنُونَ غافر/59.

[شماره صفحه واقعی : 69]

ص: 1541

تمارین عامّه استخرج الأسماء المرفوعه من الجمل الآتیه و أعربها:

أ) وَ إِنْ عٰاقَبْتُمْ فَعٰاقِبُوا بِمِثْلِ مٰا عُوقِبْتُمْ بِهِ النحل/126.

ب) فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ رَبُّکُمْ ذُو رَحْمَهٍ وٰاسِعَهٍ وَ لاٰ یُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ اَلْقَوْمِ اَلْمُجْرِمِینَ الأنعام/147.

ج) إِنَّ اَللّٰهَ سَرِیعُ اَلْحِسٰابِ آل عمران/199.

د) فَاصْدَعْ بِمٰا تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ اَلْمُشْرِکِینَ الحجر/94.

ه) کُلُّ حِزْبٍ بِمٰا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ الرّوم/32.

و) أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقٰاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ الحجّ/39.

ز) ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا وَ اَللّٰهِ رَبِّنٰا مٰا کُنّٰا مُشْرِکِینَ الأنعام/23.

ح) أَ لَیْسَ اَللّٰهُ بِأَعْلَمَ بِالشّٰاکِرِینَ الأنعام/53.

ط) وَ مٰا کَفَرَ سُلَیْمٰانُ وَ لٰکِنَّ اَلشَّیٰاطِینَ کَفَرُوا البقره/102.

ی) «لا فقر أشدّ من الجهل» بحار الأنوار: ج 1، ص 88، ح 13، ب 1.

[شماره صفحه واقعی : 70]

ص: 1542

باب الاسم المقصد الثانی فی المنصوبات
اشاره

و هی إثنا عشر قسما:

1-المفعول المطلق

2-المفعول به

3-المفعول فیه

4-المفعول له

5-المفعول معه

6-الحال

7-التمییز

8-المستثنی

9-خبر «کان» و أخواتها

10-إسم «إنّ» و أخواتها

11-المنصوب ب «لا» الّتی لنفی الجنس

12-خبر الحروف المشبّهه ب «لیس»

[شماره صفحه واقعی : 71]

ص: 1543

الدّرس السابع عشر المفعول المطلق
اشاره

المقصد الثانی: فی الأسماء المنصوبات و هی إثنا عشر قسما:

القسم الأوّل من المنصوبات: المفعول المطلق

تعریفه: و هو مصدر بمعنی فعل مذکور قبله.

أقسامه: و هو ثلاثه:

أ) المؤکّد: [و هو ما]یذکر للتأکید، نحو: «ضربت ضربا» .

ب) المبیّن للنوع: [و هو ما یذکر]لبیان النوع، نحو: «جلست جلسه عاریا» و قوله علیه السّلام: «الفرصه تمرّ مرّ السّحاب» (1).

ج) المبیّن للعدد: [و هو ما یذکر]لبیان العدد، نحو: «جلست جلسه، أو جلستین، أو جلسات» .

[النائب عنه: ینوب عن المفعول المطلق المؤکّد ثلاثه أشیاء:

أ) ما کان مرادف المصدر، نحو: «قعدت جلوسا» ؛

ب) ما کان ملاقیا له فی الإشتقاق، نحو قوله تعالی: وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلاً (2)؛

[شماره صفحه واقعی : 72]

ص: 1544


1- نهج البلاغه، قصار الحکم:21.
2- المزّمّل/8.

ج) ما کان اسم المصدر، نحو: «توضّأت وضوءا» .

و ینوب عن غیر المؤکّد أمور منها:

أ) «کل» ، نحو: فَلاٰ تَمِیلُوا کُلَّ اَلْمَیْلِ (1)؛

ب) «بعض» ، نحو: «نمت بعض النّوم» ؛

ج) «أیّ» ، نحو: «جددت أیّ جدّ» ؛

د) الصفه، نحو: «سرت أحسن السّیر» و «أکرمنا الضیوف کثیرا» و الأصل: «سرت سیرا أحسن السّیر» و «أکرمنا الضیوف إکراما کثیرا» ؛

ه) اسم الإشاره، نحو: «قلت ذلک القول» ؛

و) العدد، نحو: «جلد المجرم عشر جلدات» .

العامل فیه: عامل المفعول المطلق إمّا فعل، نحو قوله تعالی: وَ کَلَّمَ اَللّٰهُ مُوسیٰ تَکْلِیماً (2)أو مصدر، نحو قوله تعالی: فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزٰاؤُکُمْ جَزٰاءً مَوْفُوراً (3)أو وصف أعنی اسم الفاعل و المفعول وصیغه المبالغه، نحو قوله تعالی: وَ اَلصَّافّٰاتِ صَفًّا (4).

و قد یحذف عامله لقیام قرینه:

أ) جوازا، نحو قولک للقادم: «خیر مقدم» .

ف «خیر» اسم تفضیل و مصدریّته إمّا باعتبار الموصوف [المحذوف]و هو «قدوما» [و التقدیر: قدمت قدوما خیر مقدم]أو المضاف إلیه و هو «مقدم» [و التقدیر: قدمت خیر مقدم.]

ب) وجوبا سماعا، نحو: «شکرا» و «سقیا» [أی: شکرت شکرا و سقاک اللّه سقیا].

[شماره صفحه واقعی : 73]

ص: 1545


1- النساء/129.
2- النساء/164.
3- الإسراء/63.
4- الصّافات/1.
الأسئله

1-عرّف المفعول المطلق مع المثال.

2-عدّد أقسام المفعول المطلق مع ذکر الأمثله.

3-ما هو النائب عن المفعول المطلق المؤکّد؟

4-متی یحذف عامل المفعول المطلق؟

التّمارین

1-إستخرج المفعول المطلق من الجمل التالیه و اذکر نوعه و بین عامله: أ) إِنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْداً* وَ أَکِیدُ کَیْداً الطارق/15-16.

ب) فَأَخَذْنٰاهُ أَخْذاً وَبِیلاً المزّمّل/16.

ج) فَیُعَذِّبُهُ اَللّٰهُ اَلْعَذٰابَ اَلْأَکْبَرَ الغاشیه/24.

د) وَ حُمِلَتِ اَلْأَرْضُ وَ اَلْجِبٰالُ فَدُکَّتٰا دَکَّهً وٰاحِدَهً الحاقّه/14.

ه) یٰا أَیُّهَا اَلْإِنْسٰانُ إِنَّکَ کٰادِحٌ إِلیٰ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاٰقِیهِ الإنشقاق/6.

و) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اُذْکُرُوا اَللّٰهَ ذِکْراً کَثِیراً الأحزاب/41.

ز) «اللّهمّ لک الحمد حمد الشّاکرین» مفاتیح الجنان، الزیاره عاشوراء.

2-عیّن النائب عن المفعول المطلق فی الجمل الآتیه: أ) فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً التّوبه/82.

ب) وَ سَیَعْلَمُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ الشعراء/227.

[شماره صفحه واقعی : 74]

ص: 1546

ج) وَ اَللّٰهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ اَلْأَرْضِ نَبٰاتاً نوح/17.

د) لاٰ تَبْسُطْهٰا کُلَّ اَلْبَسْطِ الإسراء/29.

ه) فَیَوْمَئِذٍ لاٰ یُعَذِّبُ عَذٰابَهُ أَحَدٌ* وَ لاٰ یُوثِقُ وَثٰاقَهُ أَحَدٌ الفجر/25-26.

و) فَاجْلِدُوهُمْ ثَمٰانِینَ جَلْدَهً النّور/4.

ز) فَمَهِّلِ اَلْکٰافِرِینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً الطّارق/17.

ح) «إتّق اللّه بعض التّقی و إن قلّ» نهج البلاغه، قصار الحکم:242.

3-عیّن العامل المحذوف فی المفعول المطلق فیما یلی: أ) صِبْغَهَ اَللّٰهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اَللّٰهِ صِبْغَهً البقره/138.

ب) وَعْدَ اَللّٰهِ حَقًّا النساء/122.

ج) قٰالَ مَعٰاذَ اَللّٰهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوٰایَ یوسف/23.

د) مَتٰاعَ اَلْحَیٰاهِ اَلدُّنْیٰا یونس/23.

ه) سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالیٰ عَمّٰا یُشْرِکُونَ یونس/18.

4-أعرب ما یلی: أ- فَلاٰ تُطِعِ اَلْکٰافِرِینَ وَ جٰاهِدْهُمْ بِهِ جِهٰاداً کَبِیراً الفرقان/52.

ب- ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهٰاراً* ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرٰاراً* فَقُلْتُ اِسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کٰانَ غَفّٰاراً نوح/8-10.

[شماره صفحه واقعی : 75]

ص: 1547

الدّرس الثامن عشر المفعول به (1)
القسم الثانی من المنصوبات: المفعول به

تعریفه: و هو إسم ما وقع علیه فعل الفاعل، نحو: «ضربت زیدا» .

تقدیمه: اعلم أنّ الأصل تقدیم الفاعل علی المفعول و قد یمتنع، و ذلک فی ثلاثه مواضع:

أ) إذا اتّصل بالفاعل ضمیر یعود إلی المفعول به، نحو: «ضرب زیدا غلامه» ؛

ب) إذا کان المفعول به ضمیرا متّصلا بالفعل، و الفاعل اسما ظاهرا، نحو: «ضربک زید» ؛

ج) إذا کان الفاعل محصورا فیه [ب «الاّ» او معناها]، نحو: «ما ضرب عمرا إلاّ زید» و «إنّما ضرب عمرا زید» .

حذف عامله: قد یحذف عامله لقرینه:

أ) جوازا، نحو: «زیدا» فی جواب من قال: «من أضرب» ؛

ب) وجوبا فی ستّه مواضع أوّلها سماعیّ و البواقی قیاسیّه؛

الأوّل: فی نحو: «امرء و نفسه» أی: دعه و نفسه و قوله تعالی: اِنْتَهُوا خَیْراً

[شماره صفحه واقعی : 76]

ص: 1548

لَکُمْ

(1)

أی: إنتهوا عن التّثلیث و اقصدوا خیرا لکم و «أهلا و سهلا» أی: أتیت مکانا أهلا و أتیت مکانا سهلا.

الثانی: [فی باب]التّحذیر (2)[و لا یجب حذف العامل فی هذا الباب الاّ فی ثلاثه مواضع:]

أ) فیما إذا کان التّحذیر ب «إیّا»]و هو معمول بتقدیر «إتّق [أو إحذر أو باعد أو تجنّب» أو نحوها]تحذیرا ممّا بعده، نحو: «إیّاک و الأسد» أصله: ق نفسک من الأسد.

[ب) فیما إذا کان]المحذّر منه مکرّرا، نحو: «الطریق الطریق» ، أصله: إتّق الطریق الطریق.

[ج) فیما إذا کان]المحذّر منه معطوفا علیه، نحو: «الکذب و الخداع» ، أصله: إتّق الکذب و احذر الخداع.

الثالث: فی باب الإغراء (3)و الإسم المنصوب معمول بتقدیر «إلزم» أو «أطلب» أو «إفعل» أو نحوها تشویقا إلی ما بعده. و حذف العامل فی هذا الباب واجب فی الموضعین الأخیرین المذکورین، نحو: «الأدب الأدب» ، أصله: إلزم الأدب الأدب و «الجدّ و العزم» أصله: إلزم الجدّ و العزم.

الرابع: فی باب الإختصاص و الإسم المنصوب معمول بتقدیر «أخصّ» أو «أعنی» و هو واقع بعد ضمیر لبیان المراد منه، نحو: «نحن الطلاّب شعارنا الجدّ» أصله: نحن نخصّ الطلاّب شعارنا الجدّ.]

[شماره صفحه واقعی : 77]

ص: 1549


1- النساء/171.
2- هو تنبیه المخاطب علی امر مکروه لیجتنبه؛ «معجم القواعد العربیه، التحذیر» .
3- هو تنبیه المخاطب علی أمر محمود لیفعله؛ «معجم القواعد العربیه، الإغراء» .
الأسئله

1-عرّف المفعول به و مثّل له.

2-عدّد مواضع وجوب تقدیم المفعول علی الفاعل.

3-متی یحذف عامل المفعول به؟

4-أذکر مواضع حذف العامل فی باب التّحذیر.

5-ما هو العامل المحذوف فی باب الإغراء؟

6-ما هو شرط الإسم المنصوب فی باب الإختصاص؟

التّمارین

1-إستخرج المفعول به من الجمل التّالیه مع ذکر العامل فیه: أ) وَ هُوَ اَلْقٰاهِرُ فَوْقَ عِبٰادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَهً حَتّٰی إِذٰا جٰاءَ أَحَدَکُمُ اَلْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنٰا وَ هُمْ لاٰ یُفَرِّطُونَ الأنعام/61.

ب) فَیَوْمَئِذٍ لاٰ یَنْفَعُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ الروم/57.

ج) فَأَیَّ آیٰاتِ اَللّٰهِ تُنْکِرُونَ غافر/81.

د) وَ قِیلَ لِلَّذِینَ اِتَّقَوْا مٰا ذٰا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ قٰالُوا خَیْراً النّحل/30.

ه) أَ فَأَمِنُوا مَکْرَ اَللّٰهِ فَلاٰ یَأْمَنُ مَکْرَ اَللّٰهِ إِلاَّ اَلْقَوْمُ اَلْخٰاسِرُونَ الأعراف/99.

و) وَ إِذِ اِبْتَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمٰاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ البقره/124.

[شماره صفحه واقعی : 78]

ص: 1550

ز) إِنَّمٰا یُرِیدُ اَللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً الأحزاب/33.

ح) فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اَللّٰهِ اَلَّتِی فَطَرَ اَلنّٰاسَ عَلَیْهٰا الرّوم/30.

ط) «إیّاک و الغضب فإنّه طیره من الشیطان» نهج البلاغه، الکتاب:76.

ی) «اللّه اللّه فی القرآن لا یسبقکم بالعمل به غیرکم» نهج البلاغه، الکتاب:47.

2-أعرب ما یلی: فَرِیقاً هَدیٰ وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ اَلضَّلاٰلَهُ إِنَّهُمُ اِتَّخَذُوا اَلشَّیٰاطِینَ أَوْلِیٰاءَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ الأعراف/30.

[شماره صفحه واقعی : 79]

ص: 1551

الدّرس التاسع عشر المفعول به (2)
اشاره

الخامس: [فی باب الاشتغال و هو]اسم أضمر عامله بشرط تفسیره بفعل أو شبهه یذکر بعده، یشتغل ذلک الفعل عن ذلک الإسم بضمیره او متعلقه بحیث لو سلّط علیه هو أو مناسبه لنصبه، نحو: «زیدا ضربته» [و «زیدا مررت به» و «زیدا ضربت غلامه»]فإنّ «زیدا» منصوب بفعل محذوف و هو «ضربت» [و «جاوزت» و «أهنت»]و یفسّره الفعل المذکور بعده و هو «ضربته» [و «مررت»]و لهذا الباب فروع کثیره.

السادس: المنادی و هو اسم مدعوّ ب[احد]حروف النّداء و هی «یا» و «أیا» و «هیا» و «أی» و «الهمزه المفتوحه» ، نحو: «یا عبد اللّه» أی: أدعو عبد اللّه. و حرف النّداء قائم مقام «أدعو» او «أطلب» .

و قد یحذف حرف النّداء لفظا، نحو قوله تعالی: یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذٰا (1).

أقسامه: و اعلم أنّ المنادی علی خمسه أقسام:

1-المفرد المعرفه؛ [و هو الإسم المعرفه الّذی لیس مضافا و لا شبیها به.]

[شماره صفحه واقعی : 80]

ص: 1552


1- یوسف/29.

2-النّکره المقصوده؛ [و هی الّتی أرید بها معیّن و لم تکن أیضا مضافه و لا شبیهه بالمضاف.]

3-المضاف [و هو ما أضیف إلی ما بعده.]

4-شبه المضاف [و هو الّذی اتّصل به شیء من تمام معناه، و ما بعده إمّا أن یکون معمولا او یکون معطوفا.]

5-النّکره غیر المقصوده [و هو اسم الجنس الّذی لا یراد به فرد معیّن.]

فالمنادی إن کان مفردا معرفه أو نکره مقصوده یبنی علی علامه الرّفع ک «الضّمّه» ، نحو: «یا زید» [و «یا رجل» و «یا رجال» و «یا مسلمات»]و «الألف» ، نحو: «یا زیدان» و «الواو» ، نحو: «یا زیدون» ، و إلاّ ینصب، نحو: «یا عبد اللّه» [و «یا ضاحکا وجهه» و «یا محمودا فعله»]و «یا طالعا جبلا» [و «یا ناصرا لدین اللّه» و «یا مسافرا الیوم» و «یا ثلاثه و ثلاثین رجلا»]و قول الأعمی: «یا رجلا خذ بیدی» .

تتمّه: إنّ المستغاث یخفض ب «لام» الإستغاثه، نحو: «یا لزید» و یفتح لإلحاق ألفها [بدون هاء السکت وصلا أو معها وقفا]، نحو: [«یا زیدا» و] «یا زیداه» .

ثمّ إنّ ما یراد نداؤه إن کان معرّفا باللاّم قیل: «یا أیّها الرّجل» و «یا أیّتها المرأه» . [و یستثنی من ذلک لفظ «اللّه» فیقال فیه: «یا اللّه» و قد یحذف فیه حرف النّداء و یعوّض عنها فی آخره «میم» مشدّده فیقال: «اللّهمّ» .]

[شماره صفحه واقعی : 81]

ص: 1553

الأسئله

1-ما هو شرط الإسم المقدّم فی باب «الإشتغال» ؟

2-عرّف المنادی مع ذکر المثال.

3-اذکر المنادی المعرب و مثّل له.

4-کیف یستعمل المستغاث؟

التّمارین

1-إستخرج الأسماء المنصوبه من باب الإشتغال مع ذکر العامل فیها: أ) وَ قُرْآناً فَرَقْنٰاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی اَلنّٰاسِ عَلیٰ مُکْثٍ وَ نَزَّلْنٰاهُ تَنْزِیلاً الإسراء/106.

ب) وَ اَلْأَرْضَ وَضَعَهٰا لِلْأَنٰامِ الرحمن/10.

ج) وَ کُلَّ إِنسٰانٍ أَلْزَمْنٰاهُ طٰائِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ اَلْقِیٰامَهِ کِتٰاباً یَلْقٰاهُ مَنْشُوراً الإسراء/13.

د) وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنٰاهُ کِتٰاباً النبأ/29.

ه) خُذُوهُ فَغُلُّوهُ *ثُمَّ اَلْجَحِیمَ صَلُّوهُ الحاقّه/30-31.

2-إستخرج المنادی من الجمل التالیه و بیّن نوعه و إعرابه: أ) یٰا زَکَرِیّٰا إِنّٰا نُبَشِّرُکَ بِغُلاٰمٍ اِسْمُهُ یَحْییٰ مریم/7.

ب) قٰالُوا یٰا وَیْلَنٰا مَنْ بَعَثَنٰا مِنْ مَرْقَدِنٰا یس/52.

ج) قِیلَ یٰا أَرْضُ اِبْلَعِی مٰاءَکِ وَ یٰا سَمٰاءُ أَقْلِعِی هود/44.

[شماره صفحه واقعی : 82]

ص: 1554

د) یٰا أَیُّهَا اَلْإِنْسٰانُ مٰا غَرَّکَ بِرَبِّکَ اَلْکَرِیمِ الإنفطار/6.

ه) یٰا حَسْرَهً عَلَی اَلْعِبٰادِ مٰا یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ یس/30.

و) قال یٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ الأعراف/59.

ز) یٰا مَرْیَمُ أَنّٰی لَکِ هٰذٰا آل عمران/37.

ح) یٰا أَهْلَ اَلْکِتٰابِ لاٰ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ النساء/171.

ط) «موالیّ لا أحصی ثنائکم و لا أبلغ من المدح کنهکم و من الوصف قدرکم» مفاتیح الجنان: الزیاره الجامعه الکبیره.

ی) «اللّهم ارزقنی شفاعه الحسین علیه السّلام یوم الورود» مفاتیح الجنان: الزیاره عاشوراء.

3-أعرب ما یلی: أ- یٰا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ کُلُوا وَ اِشْرَبُوا وَ لاٰ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاٰ یُحِبُّ اَلْمُسْرِفِینَ الأعراف/31.

ب- یٰا مَرْیَمُ إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفٰاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اِصْطَفٰاکِ عَلیٰ نِسٰاءِ اَلْعٰالَمِینَ آل عمران/42.

[شماره صفحه واقعی : 83]

ص: 1555

الدّرس العشرون المفعول به (3) و المفعول فیه
اشاره

ترخیم المنادی: یجوز ترخیم المنادی و هو حذف فی آخره للتخفیف (1)کما تقول فی «یا مالک» ، «یا مال» و فی «یا منصور» «یا منص» و فی «یا عثمان» ، «یا عثم» و [فی «یا فاطمه» ،] «یا فاطم» . و یجوز فی آخر المرخّم الضمّه و الحرکه الأصلیه، کما تقول فی «یا حارث» ، «یا حار و یا حار» .

المندوب:

و اعلم أنّ «یا» من حروف النّداء و قد تستعمل فی المندوب أیضا و هو المتفجّع علیه ب «یا» أو «وا» ، یقال: «یا زیداه» و «وازیداه» ف «وا» مختصّ بالمندوب و «یا» مشترک بین النّداء و المندوب.

[و المندوب یستعمل علی ثلاثه أوجه: «وازید» و «وازیدا» وصلا و «وازیداه» وقفا.]

[شماره صفحه واقعی : 84]

ص: 1556


1- و المنادی إن کان مؤنّثا بالتاء فیرخّم بلا شرط و إلاّ فیرخّم بشرط أن یکون علما غیر مرکّب بالإضافه و الإسناد زائدا علی ثلاثه أحرف فلا یجوز ترخیم «عالم» و «عبد اللّه» و «تأبّط شرّا» و «حسن» .

القسم الثالث من المنصوبات: المفعول فیه تعریفه: و هو اسم ما وقع الفعل فیه من الزّمان و المکان و یسمّی «ظرفا» .

أقسامه: [و هو علی قسمین:1-ظرف الزمان 2-ظرف المکان]

و ظرف الزّمان [أیضا]علی قسمین:

1-مبهم و هو ما لا یکون له حدّ معیّن، نحو: «دهر» و «حین» ؛

2-محدود و هو ما یکون له حدّ معیّن، نحو: «یوم» و «لیله» و «شهر» و «سنه» . و کلاهما منصوب بتقدیر «فی» تقول: «صمت دهرا» و «سافرت شهرا» أی: فی دهر و فی شهر.

و ظرف المکان-کذلک-مبهم (1)[کالجهات الستّ و أسماء المقادیر المکانیه]و هو منصوب أیضا، نحو: «جلست خلفک» و «سرت فرسخا» ؛ و محدود (2)و هو لا یکون منصوبا بتقدیر «فی» بل لا بدّ من ذکر «فی» ، نحو: «جلست فی الدّار» و «فی السوق» و «فی المسجد» .

النائب عنه: ینوب عن الظرف خمسه أشیاء و هی تنصب علی أنّها مفعول فیه:

أ) المضاف إلی الظّرف، نحو: «مشیت کلّ النّهار او بعض النهار» ؛

[شماره صفحه واقعی : 85]

ص: 1557


1- 1) و هو ما دلّ علی مکان غیر معیّن (أی لیس له صوره تدرک بالحسّ الظاهر و لا حدود للصوره) . «جامع الدروس العربیّه، الجزء الثالث، المفعول فیه» .
2- 2) و هو ما دلّ علی مکان معیّن (أی له صوره محدوده محصوره) . «المصدر نفسه» .

ب) صفه الظّرف، نحو: «نمت طویلا» أی: نمت زمنا طویلا؛

ج) اسم الإشاره، نحو: «سرت تلک اللیله» ؛

د) العدد الممیّز بالظّرف أو المضاف إلی الظّرف، نحو: «قرأت القرآن ثلاثین دقیقه» و «استرحت ثلاثه أیّام» ؛

ه) المصدر المتضمّن معنی الظرف، نحو: «جئتک قدوم الحاجّ» .

الأسئله

1-کیف یکون آخر المنادی المرخّم؟

2-کم وجها للمندوب؟

3-عرّف المفعول فیه؟

4-أیّ ظرف لا یسّمی بمفعول فیه؟

5-ماذا ینوب عن الظّرف؟

[شماره صفحه واقعی : 86]

ص: 1558

التّمارین

1-رخّم المنادی الّذی یجوز فیه التّرخیم: «یا زینب» ، «یا صاحب الزّمان» ، «یا جعفر» ، «یا ضارب» ، «یا شافع» ، «یا خدیجه» ، «یا نوح» ، «یا طالعا جبلا» ، «یا أبا الحسن» ، «یا سیبویه» ، «یا امرأه» ، «یا طلحه» ، «یا هود» .

2-میّز المستغاث عن المندوب من الجمل التّالیه: أ) «یا کبدا»

ب) «یا للمرتضی للشّیعه»

ج) «یا للأقویاء للضّعفاء»

د) «وا حسیناه»

ه) «یا لمحمّد و یا لعلیّ للیتامی»

3-إستخرج المفعول فیه من الجمل الآتیه و بیّن نوعه: أ) وَ اُذْکُرِ اِسْمَ رَبِّکَ بُکْرَهً وَ أَصِیلاً الإنسان/25.

ب) وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ اَلَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ أَمْوٰاتاً بَلْ أَحْیٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ آل عمران/169.

ج) فَلَبِثْتَ سِنِینَ فِی أَهْلِ مَدْیَنَ. . . طه/40.

[شماره صفحه واقعی : 87]

ص: 1559

د) قٰالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلاً وَ نَهٰاراً نوح/5.

ه) وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ اَلشَّمْسِ وَ قَبْلَ اَلْغُرُوبِ ق/39.

و) وَ خُذُوهُمْ وَ اُحْصُرُوهُمْ وَ اُقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ التوبه/5.

ز) أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمْ جٰانِبَ اَلْبَرِّ أَوْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حٰاصِباً الإسراء/68.

ح) لِکُلِّ أُمَّهٍ أَجَلٌ فَإِذٰا جٰاءَ أَجَلُهُمْ لاٰ یَسْتَأْخِرُونَ سٰاعَهً الأعراف/34.

ط) اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی المائده/3.

ی) تُؤْتِی أُکُلَهٰا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهٰا إبراهیم/25.

4-أعرب اسم الزمان و المکان الّذی لیس بالمفعول فیه من الآیات التّالیه: أ- وَ اِتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اَللّٰهِ البقره/281.

ب- وَ اُذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلاً فَکَثَّرَکُمْ الأعراف/86.

ج- إِنَّ یَوْمَ اَلْفَصْلِ کٰانَ مِیقٰاتاً النّبأ/17.

د- لَیْلَهُ اَلْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ القدر/3.

ه- فَطٰالَ عَلَیْهِمُ اَلْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ الحدید/16.

5-أعرب ما یلی: سَخَّرَهٰا عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیٰالٍ وَ ثَمٰانِیَهَ أَیّٰامٍ الحاقّه/7.

[شماره صفحه واقعی : 88]

ص: 1560

الدّرس الحادی و العشرون المفعول له و المفعول معه
اشاره

القسم الرابع من المنصوبات: المفعول له: و هو ما وقع لأجله الفعل المذکور قبله، ینصب بتقدیر اللام، نحو: «ضربته تأدیبا» أی: للتأدیب و «قعدت عن الحرب جبنا» أی: للجبن (1).

و عند الزّجّاج هو مصدر (2)تقدیره: أدّبته تأدیبا و جبنت جبنا.

القسم الخامس من المنصوبات: المفعول معه تعریفه: و هو ما یذکر بعد الواو بمعنی «مع» لمصاحبته معمول فعل، نحو: «جاء البرد و الجلباب» و «جئت أنا و زیدا» أی: مع الجلباب و مع زید.

حکمه: [ثمّ]إن کان الفعل لفظا و جاز العطف یجوز فیه الوجهان، نحو: «جئت أنا و زید و زیدا» و إن لم یجز العطف تعیّن النّصب، نحو: «جئت و زیدا» و إن کان الفعل معنی و جاز العطف تعیّن العطف، نحو: «ما لزید و عمرو» و إن لم یجز العطف تعیّن النّصب، نحو: «مالک و زیدا» و «ما شأنک و عمرا» لأنّ المعنی ما تصنع.

[شماره صفحه واقعی : 89]

ص: 1561


1- المفعول له إمّا تحصیلیّ و هو الذی یکون وجوده بعد الفعل کالمثال الأوّل، أو حصولیّ و هو الّذی یکون وجوده قبل الفعل کالمثال الثّانی.
2- 2) أی: مفعول مطلق.

[عامله: العامل فیه إمّا فعل، نحو: «سرت و اللیل» أو شبه فعل و هو إمّا لفظیّ، نحو: «أنا مسافر و خالدا» ، و إمّا معنویّ و ذلک بعد «ما» و «کیف» الإستفهامیّتین، نحو: «ما أنت و زیدا» و «مالک و زیدا» و «کیف أنت و السفر» و التقدیر: ما تکون و زیدا و ما حاصل لک و زیدا و کیف تکون و السفر.]

الأسئله

1-عرّف المفعول له و اذکر أنواعه؟

2-اذکر تعریف المفعول معه و مثّل له.

3-متی یجوز الوجهان فی المفعول معه؟

4-متی یتعیّن النّصب فی المفعول معه؟

التّمارین

1-إستخرج المفعول له و المفعول معه ممّا یلی: أ) وَ جٰاوَزْنٰا بِبَنِی إِسْرٰائِیلَ اَلْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْیاً وَ عَدْواً یونس/90.

ب) وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ اِبْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اَللّٰهِ البقره/207.

ج) یَجْعَلُونَ أَصٰابِعَهُمْ فِی آذٰانِهِمْ مِنَ اَلصَّوٰاعِقِ حَذَرَ اَلْمَوْتِ البقره/19.

د) قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزٰائِنَ رَحْمَهِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَهَ اَلْإِنْفٰاقِ الإسراء/100.

ه) فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَ شُرَکٰاءَکُمْ یونس/71.

[شماره صفحه واقعی : 90]

ص: 1562

و) فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیٰامُ شَهْرَیْنِ مُتَتٰابِعَیْنِ تَوْبَهً مِنَ اَللّٰهِ النساء/92.

ز) وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمٰانِکُمْ کُفّٰاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ البقره/109.

ح) لاٰ یَسْئَلُونَ اَلنّٰاسَ إِلْحٰافاً البقره/273.

ط) لاٰ تُبْطِلُوا صَدَقٰاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ اَلْأَذیٰ کَالَّذِی یُنْفِقُ مٰالَهُ رِئٰاءَ اَلنّٰاسِ

البقره/264.

ی) فَذَرْهُمْ وَ مٰا یَفْتَرُونَ الأنعام/112.

2-إملا الفراغات التالیه بما یناسبها من الکلمات الآتیه: «خشیه اللّه، إصلاحا، إحتراما، خوفا، رغبه، حبّا، إکراما» .

أ) «أمسکت زیدا. . . من فراره» .

ب) «وقف الناس. . . للعالم» .

ج) «جئت. . . للعلم» .

د) «إغتریت. . . فی العلم» .

ه) «أدّبت عمرا. . . له» .

و) «زیّنت المدینه. . . للقادم» .

ز) «ترکت المنکر. . .

3-میّز الواو الّتی تعیّن للمعیّه فیما یلی: أ) «جئنا و قوما» . ب) «أتیت أنت و زید» .

ج) «ما لبکر و خالد» . د) «مالی و زیدا» .

ه) «إذهب و بکرا» . و) «مشیت و النّهر» .

ز) «ما أنت و عمرا» . ح) «سافرت و اللیل» .

[شماره صفحه واقعی : 91]

ص: 1563

4-أعرب ما یلی: وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَوْلاٰدَکُمْ خَشْیَهَ إِمْلاٰقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیّٰاکُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ کٰانَ خِطْأً کَبِیراً الإسراء/31.

تمارین عامّه

1-إستخرج المفاعیل الخمسه من الجمل الآتیه مع ذکر نوعها: أ) وَ سَلاٰمٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا مریم/15.

ب) اَلزّٰانِیَهُ وَ اَلزّٰانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وٰاحِدٍ مِنْهُمٰا مِائَهَ جَلْدَهٍ النور/2.

ج) وَ قٰالَ إِنَّمَا اِتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ أَوْثٰاناً مَوَدَّهَ بَیْنِکُمْ فِی اَلْحَیٰاهِ اَلدُّنْیٰا العنکبوت/25.

د) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ حَقَّ تُقٰاتِهِ آل عمران/102.

ه) مٰا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ مٰا قَلیٰ الضّحی/3.

و) وَ اَلصَّافّٰاتِ صَفًّا*فَالزّٰاجِرٰاتِ زَجْراً*فَالتّٰالِیٰاتِ ذِکْراً* إِنَّ إِلٰهَکُمْ لَوٰاحِدٌ الصافات/1-4.

ز) وَ اَلَّذِینَ تَبَوَّؤُا اَلدّٰارَ وَ اَلْإِیمٰانَ مِنْ قَبْلِهِمْ الحشر/9.

ح) ثُمَّ شَقَقْنَا اَلْأَرْضَ شَقًّا*فَأَنْبَتْنٰا فِیهٰا حَبًّا عبس/26-27.

ط) وَ أَقِمِ اَلصَّلاٰهَ طَرَفَیِ اَلنَّهٰارِ وَ زُلَفاً مِنَ اَللَّیْلِ هود/114.

ی) قٰالُوا أَ تَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اَللّٰهِ رَحْمَتُ اَللّٰهِ وَ بَرَکٰاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ اَلْبَیْتِ هود/73.

[شماره صفحه واقعی : 92]

ص: 1564

ک) وَ اَلْأَنْعٰامَ خَلَقَهٰا النّحل/5.

ل) «اللّه اللّه فی الصّلوه فإنّها عمود دینکم» نهج البلاغه، الکتاب:47.

م) «إیّاکم و التّدابر و التّقاطع» نهج البلاغه، الکتاب:47.

2-إملأ الفراغات التالیه بما یناسبها من الکلمات الآتیه: «وراء، خالدا، قربه، مجلس، مشیا، ثلاثین، إیّاکنّ، أبتاه، إحتراما» .

أ) «جلست. . . أهل الفضل» .

ب) «مشیت هذا الیوم. . . متعبا» .

ج) «سرت. . . یوما» .

د) «ذهب التلمیذ. . . الأستاذ» .

ه) «واکرباه لکربک یا. . .» .

و) «قمت. . . للأستاذ» .

ز) «دخلت و. . .» .

ح) «صمت و صلّیت. . . إلی اللّه» .

ط) «. . . و الرّذیله» .

[شماره صفحه واقعی : 93]

ص: 1565

الدّرس الثّانی و العشرون الحال (1)
اشاره

القسم السادس من المنصوبات: الحال تعریفه: و هو لفظ یدلّ علی بیان هیئه الفاعل أو المفعول به أو کلیهما، نحو: «جائنی زید راکبا» و «ضربت زیدا مشدودا» و «لقیت عمرا راکبین» .

ثمّ إنّ الفاعل أو المفعول به الّذی وقع الحال عنه علی قسمین:

الأوّل: لفظیّ، و هو ملفوظ إمّا حقیقه کما مرّ أو حکما، نحو: «زید فی الدّار قائما» لأنّ التقدیر: زید استقرّ فی الدّار قائما؛

الثانی: معنویّ، نحو: «هذا زید قائما» فإنّ معناه «أشیر إلیه قائما» .

[إعلم أنّه لا تأتی الحال عن المضاف إلیه إلاّ فی ثلاثه مواضع:

أ) إذا کان المضاف جزأ من المضاف إلیه، نحو: «أعجبنی وجه هند راکبه» ؛

ب) إذا کان المضاف کجزء منه، نحو: «أفادنی کلام الواعظ زاجرا» ؛

ج) إذا کان المضاف عاملا فی الحال، نحو: «أعجبنی مجیئ زید راکبا» .]

عامله: إعلم أنّ العامل فیه ثلاثه: 1-الفعل و هو إمّا لفظیّ، نحو: «ضربت زیدا راکبا» أو تقدیریّ، نحو: «سعید فی المسجد مصلّیا» ؛

[شماره صفحه واقعی : 94]

ص: 1566

2-شبه الفعل، نحو: «زید آکل قاعدا» ؛

3-معنی الفعل کأسماء الإشاره، نحو: «هذا جعفر ضاحکا» [و أسماء الأفعال، نحو: «نزال مسرعا» و أدوات التشبیه، نحو: «کأنّ علیّا مقبلا أسد» و التمنّی، نحو: «لیت السرور دائما عندنا» و التّرجّی، نحو: «لعلّک مدّعیا علی الحقّ» و الإستفهام، نحو: «ما شأنک واقفا» و حروف التنبیه، نحو: «ها أنت ذا البدر طالعا» و النّداء، نحو: «یا أیّها الرجل جالسا قم فصلّ» .]

و قد یحذف العامل لقرینه کما تقول للمسافر: «سالما غانما» أی: ترجع سالما غانما.

[شماره صفحه واقعی : 95]

ص: 1567

الأسئله

1-ما هو تعریف الحال؟ اذکره مع المثال.

2-متی تأتی الحال عن المضاف إلیه؟

3-أذکر أنواع العامل فی الحال مع المثال.

التّمارین

1-إستخرج الحال و صاحبها ممّا یلی من الجمل و بیّن العامل فیها: أ) یَوْمَ یُنْفَخُ فِی اَلصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوٰاجاً النّبأ/18.

ب) اُدْخُلُوهٰا بِسَلاٰمٍ آمِنِینَ الحجر/46.

ج) أَ یَحْسَبُ اَلْإِنْسٰانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظٰامَهُ *بَلیٰ قٰادِرِینَ عَلیٰ أَنْ نُسَوِّیَ بَنٰانَهُ القیامه/3-4.

د) فَخَرَجَ مِنْهٰا خٰائِفاً یَتَرَقَّبُ القصص/21.

ه) اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلاٰمَ دِیناً المائده/3.

و) وَ سَخَّرَ لَکُمُ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ دٰائِبَیْنِ إبراهیم/33.

ز) فَرَجَعَ مُوسیٰ إِلیٰ قَوْمِهِ غَضْبٰانَ أَسِفاً طه/86.

[شماره صفحه واقعی : 96]

ص: 1568

2-بیّن أنّ الحال-فیما یلی-هل هو لبیان هیئه الفاعل أو نائبه أو المفعول به أو المضاف إلیه: أ) وَ خُلِقَ اَلْإِنْسٰانُ ضَعِیفاً النّساء/28.

ب) فَاتَّبِعُوا مِلَّهَ إِبْرٰاهِیمَ حَنِیفاً آل عمران/95.

ج) وَ لاٰ تَمْشِ فِی اَلْأَرْضِ مَرَحاً الإسراء/37.

د) إِلَی اَللّٰهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً المائده/48.

ه) قٰالَتْ یٰا وَیْلَتیٰ أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هٰذٰا بَعْلِی شَیْخاً هود/72.

و) أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ الحجرات/12.

ز) وَ مٰا خَلَقْنَا اَلسَّمٰاءَ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا لاٰعِبِینَ الأنبیاء/16.

ح) وَ نَزَعْنٰا مٰا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوٰاناً الحجر/47.

ط) فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خٰاوِیَهً بِمٰا ظَلَمُوا الّنمل/52.

6-أعرب الآیه المبارکه الآتیه: سِیرُوا فِیهٰا لَیٰالِیَ وَ أَیّٰاماً آمِنِینَ سبأ/18.

[شماره صفحه واقعی : 97]

ص: 1569

الدّرس الثّالث و العشرون الحال (2) و التمییز
أحکام الحال

أ-الحال نکره أبدا و ذو الحال معرفه غالبا کما رأیت فی الأمثله.

[ب-یجب تقدیم الحال علی ذی الحال فی موضعین:

1. إذا کان ذو الحال نکره]، نحو: «جائنی راکبا رجل» لئلاّ یلتبس بالصّفه فی حال النصب فی قولک «رأیت رجلا راکبا» .

[2. إذا کان ذو الحال محصورا فیه ب «إلاّ» او معناها، نحو: «ما جاء راکبا إلاّ زید» .]

أقسامه

[الحال قد یکون مفردا کما مرّ و]قد یکون جمله [خبریّه، إسمیّه کانت]، نحو: «جائنی زید و غلامه راکب» [أو فعلیّه، نحو: «جائنی زید یرکب غلامه» .]

القسم السابع من المنصوبات: التمییز تعریفه: و هو اسم نکره یرفع الإبهام عن ذات أو نسبه؛

فالأوّل، عن مقدار: من عدد [صریحا کان]، نحو: «عندی عشرون رجلا» [أو

[شماره صفحه واقعی : 98]

ص: 1570

مبهما، نحو: «کم کتابا عندک؟»]، أو کیل، نحو: «قفیزان برّا» ، أو وزن، نحو: «منوان سمنا» ، أو مساحه، نحو: «جریبان قطنا» ، أو غیر ذلک [ممّا یشبه المقدار]، نحو: «ما فی السماء قدر راحه سحابا» و «علی الّتمره مثلها زبدا» ؛ و عن غیر مقدار، نحو: «عندی سوار ذهبا» و «هذا خاتم حدیدا» .

فالثّانی عن نسبه فی جمله، او ماشابهها نحو: «طاب زید نفسا او علما أو خلقا» و «زید طیّب نفسا» .

[و من تمییز النسبه الإسم الواقع بعد ما یفید التعجّب، نحو: «ما أحسنه وجها» و «للّه درّه فارسا» و بعد اسم التفضیل، نحو: «زید أحسن وجها» .

حکم تمییز الذّات و النّسبه

یجوز فی تمییز الذّات النصب و الجرّ ب «من» الزائده أو بالإضافه، فیصحّ أن یقال: «عندی رطل زیتا أو من زیت أو رطل زیت» و «عندی ساعه ذهبا أو من ذهب أو ساعه ذهب» إلاّ أنّ النصب فی المقدار و الجرّ فی غیر المقدار أکثر.

و یجوز فی تمییز النّسبه النصب و الجرّ ب «من» الزائده، فیصحّ أن یقال: «خیر الأعمال أکثرها فائده أو من فائده» و سیأتی حکم تمییز العدد الصریح و المبهم.

عامله: إنّ العامل للنّصب فی تمییز الذّات هو الذات المبهمه و فی تمییز الجمله هو المسند فیها من فعل أو شبهه. ف «عشرون» عامل للنصب فی «عندی عشرون درهما» و «طاب» فی «طاب زید علما» و «طیّب» فی «زید طیّب نفسا» .]

[شماره صفحه واقعی : 99]

ص: 1571

الأسئله

1-متی یجب تقدیم الحال علی صاحبها؟

2-بیّن أقسام الحال مع المثال.

3-عرّف التمییز و مثّل له.

4-ما هو حکم تمییز النسبه؟

5-ما هو عامل التمییز؟

التّمارین

1-إستخرج الجمله الحالیه ممّا یلی من الجمل: أ) یٰا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِی وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اَللّٰهِ إِلَیْکُمْ الصّف/5.

ب) لاٰ تَقْرَبُوا اَلصَّلاٰهَ وَ أَنْتُمْ سُکٰاریٰ النّساء/43.

ج) هٰذِهِ بِضٰاعَتُنٰا رُدَّتْ إِلَیْنٰا یوسف/65.

د) وَ جٰاؤُ أَبٰاهُمْ عِشٰاءً یَبْکُونَ یوسف/16.

ه) وَ قُلْنَا اِهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ البقره/36.

و) أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیٰارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ اَلْمَوْتِ البقره/243.

2-إستخرج التمییز ممّا یلی من الجمل و اذکر نوعه و عامله: أ) فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکٰاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً مریم/75.

ب) وَ اِشْتَعَلَ اَلرَّأْسُ شَیْباً مریم/4.

ج) إِنَّ عِدَّهَ اَلشُّهُورِ عِنْدَ اَللّٰهِ اِثْنٰا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتٰابِ اَللّٰهِ التوبه/36.

[شماره صفحه واقعی : 100]

ص: 1572

د) فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ الزّلزال/7.

ه) رَبَّنٰا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَهً وَ عِلْماً غافر/7.

و) وَ لَلْآخِرَهُ أَکْبَرُ دَرَجٰاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلاً الإسراء/21.

ز) فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ اَلْأَرْضِ ذَهَباً آل عمران/91.

ح) وَ فَجَّرْنَا اَلْأَرْضَ عُیُوناً القمر/12.

ط) وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ نَصِیراً النّساء/45.

ی) فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَهٍ إِلاّٰ خَمْسِینَ عٰاماً العنکبوت/14.

3-إملأ الفراغات التالیه بما یناسبها من الکلمات الآتیه: «أحد عشر، من صوف، عقلا، سرورا، منزلا، رجل، إمام، کیلوا، علما، أدبا»

أ) «ما أحسن خالدا. . . .» .

ب) «ملأ اللّه قلبک. . .» .

ج) «خلیل أوفر. . . و أکبر. . . .» .

د) «لی. . . . قلما» .

ه) «أنت أعلی. . . .» .

و) «عندی ثوبک. . .» .

ز) «عندی. . . . عسل» .

ح) «للّه درّه من. . .» .

ط) «کم من. . . کریم لقیت» .

4-أعرب ما یلی: أ- اِقْتَرَبَ لِلنّٰاسِ حِسٰابُهُمْ وَ هُمْ فِی غَفْلَهٍ مُعْرِضُونَ الأنبیاء/1.

ب- وَ اَللّٰهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْکِیلاً النّساء/84.

[شماره صفحه واقعی : 101]

ص: 1573

الدّرس الرّابع و العشرون المستثنی
اشاره

القسم الثامن من المنصوبات: المستثنی تعریفه: و هو لفظ یذکر بعد إلاّ و أخواتها لیعلم أنّه لا ینسب إلیه ما ینسب إلی ما قبلها.

أقسامه: و هو علی قسمین:

1. متّصل: و هو ما أخرج عن المتعدّد ب «إلاّ» و أخواتها، نحو: «جائنی القوم إلاّ زیدا» .

2. منقطع: و هو المذکور بعد «إلاّ» و اخواتها غیر مخرج عن متعدّد لعدم دخوله فی المستثنی منه، نحو: «جائنی القوم إلاّ حمارا» .

إعرابه: إعلم أنّ اعراب المستثنی علی أقسام:

[1-النصب: و هو فیما إذا]کان المستثنی بعد «إلاّ» فی کلام تامّ موجب و هو کلّ کلام لا یکون نفیا أو نهیا أو استفهاما، نحو: «جائنی القوم إلاّ زیدا» أو منقطعا کما مرّ أو متقدّما علی المستثنی منه، نحو: «ما جائنی إلاّ أخاک أحد» أو بعد «عدا» و «خلا» فی اکثر الاستعمالات أو بعد «ما خلا» و «ما عدا» و «لیس» و «لا یکون» ، نحو: «جائنی القوم ما خلا زیدا» الی آخره.

[شماره صفحه واقعی : 102]

ص: 1574

[2-جواز النصب و البدل عمّا قبلها: و هو فیما إذا]کان بعد «إلاّ» فی کلام غیر موجب و المستثنی منه مذکور، نحو: «ما جائنی أحد إلاّ زیدا و إلاّ زید» .

[3-الإعراب بحسب العوامل: و هو فیما إذا]کان مفرّغا بأن یکون بعد «إلاّ» فی کلام غیر موجب و المستثنی منه غیر مذکور، نحو: «ما جائنی إلاّ زید» و «ما رأیت إلاّ زیدا» و «ما مررت إلاّ بزید» .

[4-الجرّ: و هو فیما إذا]کان بعد «غیر» و «سوی» و «حاشا» عند الأکثر، نحو: «جائنی القوم غیر زید» و «سوی زید» و «حاشا زید» .

ثمّ اعلم أنّ إعراب «غیر» کإعراب المستثنی ب «إلاّ» تقول: «جائنی القوم غیر زید و غیر حمار» [و «ما جائنی غیر زید أحد»]و «ما جائنی أحد غیر زید» [و «ما جائنی غیر زید»]و «ما رأیت غیر زید» و «ما مررت بغیر زید» .

تبصره: إعلم أنّ لفظ «غیر» موضوع للصّفه و قد یستعمل للإستثناء کما أنّ لفظ «إلاّ» موضوعه للإستثناء و قد تستعمل للصّفه کما فی قوله تعالی: لَوْ کٰانَ فِیهِمٰا آلِهَهٌ إِلاَّ اَللّٰهُ لَفَسَدَتٰا (1)أی: غیر اللّه.

[شماره صفحه واقعی : 103]

ص: 1575


1- الأنبیاء/22.
الأسئله

1-عرّف المستثنی و بیّن أقسامه مع ذکر المثال.

2-متی یجب نصبّ المستثنی؟

3-أذکر تعریف المستثنی المفرّغ و إعرابه.

4-ما هو إعراب کلمه «غیر» إذا استعمل للإستثناء؟

التّمارین

1-إستخرج المستثنی فیما یلی من الجمل و بیّن نوعه: أ) فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاّٰ قَلِیلاً مِنْهُمْ البقره/249.

ب) ثُمَّ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکَهِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ الأعراف/11.

ج) وَ مٰا مُحَمَّدٌ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ اَلرُّسُلُ آل عمران/144.

د) ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلاّٰ قَلِیلاً مِنْکُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ البقره/83.

ه) وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَهِ رَبِّهِ إِلاَّ اَلضّٰالُّونَ الحجر/56.

و) لاٰ یَسْمَعُونَ فِیهٰا لَغْواً إِلاّٰ سَلاٰماً سوره/62.

ز) فَهَلْ یُهْلَکُ إِلاَّ اَلْقَوْمُ اَلْفٰاسِقُونَ الأحقاف/35.

ح) مٰا فَعَلُوهُ إِلاّٰ قلیلا مِنْهُمْ النّساء/66.

ط) مٰا عَلَی اَلرَّسُولِ إِلاَّ اَلْبَلاٰغُ المائده/99.

[شماره صفحه واقعی : 104]

ص: 1576

ی) وَ لاٰ یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ إِلاَّ اِمْرَأَتَکَ هود/81.

ک) مٰا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اِتِّبٰاعَ اَلظَّنِّ النساء/157.

ل) «کلّ معط منتقص سواه و کلّ مانع مذموم ما خلاه» نهج البلاغه، الخطبه:91.

2-ضع خطأ تحت ما تجده صحیحا من الکلمات التالیه: أ) «لا یکتم النّاس السّرّ إلاّ. . . . ذی شرف» (کلّ، کلّ، کلّ)

ب) «ما جاء القوم. . . أثقالهم» (غیر، غیر، غیر)

ج) «رجع الحجّاج سوی. . . .» (مشاتهم، مشاتهم، مشاتهم)

د) «لا اعاشر أحدا. . . أهل الفضل» (غیر، غیر، غیر)

ه) «العالم لا یتیقّن ما عدا. . .» (العلم، العلم، العلم)

و) «لیس العمل إلاّ. . . الشریف» (سلاح، سلاح، سلاح)

ز) «و ینجح التلامیذ إلاّ. . .» (الکسولُ، الکسولَ، الکسولِ)

3-أعرب ما یلی: أ-لبث فِیهِمْ أَلْفَ سَنَهٍ إِلاّٰ خَمْسِینَ عٰاماً العنکبوت/14.

ب- «حقّ الوالد علی الولد أن یطیعه فی کلّ شیء إلاّ فی معصیه اللّه سبحانه»

نهج البلاغه، قصار الحکم:399.

[شماره صفحه واقعی : 105]

ص: 1577

الدّرس الخامس و العشرون اسم النواسخ و خبرها (1)
اشاره

القسم التاسع من المنصوبات: خبر «کان» و أخواتها و هو المسند بعد دخولها، نحو: «کان زید منطلقا» . و حکمه کحکم خبر المبتدأ إلاّ أنّه یجوز تقدیمه علی اسمها مع کونه معرفه بخلاف خبر المبتدأ، نحو: «کان القائم زید» .

القسم العاشر من المنصوبات: إسم «إنّ» و أخواتها و هو المسند إلیه بعد دخولها، نحو: «إنّ زیدا قائم» .

القسم الحادی عشر من المنصوبات: المنصوب ب «لا» التی لنفی الجنس (1) و هو المسند إلیه بعد دخولها، نحو قوله تعالی: لاٰ إِکْرٰاهَ فِی اَلدِّینِ (1).

أقسام اسم «لا»

[إعلم أنّ لاسم «لا» ثلاث حالات:]

أ-أن تلیها نکره مفرده، نحو: «لا رجل فی الدّار» ؛

ب-أن تلیها نکره مضافه، نحو: «لا غلام رجل فی الدّار» ؛

[شماره صفحه واقعی : 106]

ص: 1578


1- البقره/256.

ج-أن یلیها شبیه بالمضاف، نحو: «لا راکبا فرسا فی الطریق» و «لا عشرین درهما فی الکیس» .

حکمه

و هو إن کان نکره مفرده یبنی علی علامه النصب ک «الفتحه» کما مرّ أو «الکسره» ، نحو: «لا جاهلات محترمات» أو «الیاء» ، نحو: «لا رجلین حاضران» و «لا مجتهدین محرومون» .

و إن کان نکره مضافه أو شبیهه بالمضاف ینصب دائما کما مرّ.

شرائط عمل «لا»

أ-أن لا تقترن بحرف الجرّ؛

ب-أن یکون اسمها و خبرها نکرتین؛

ج-أن لا یفصل بین «لا» و اسمها.

و علیه إن فقد الشرط الأوّل بطل عملها و خفض النکره، فتقول: «جئت بلا زاد» ، و إن فقد أحد الشرطین الأخیرین بطل عملها و لزم تکرار «لا» مع اسم اخر، فتقول: «لا زید فی الدّار و لا عمرو» و «لا فیها رجل و لا امرأه» .]

[شماره صفحه واقعی : 107]

ص: 1579

الأسئله

1-ما الفرق بین خبر الأفعال الناقصه و خبر المبتدأ؟

2-متی یجب نصب اسم «لا» الّتی لنفی الجنس؟ مثّل لذلک.

3-ما هی شرائط عمل «لا» الّتی لنفی الجنس؟

4-ما هو إعراب اسم «لا» النّافیه للجنس إذا کان نکره مفصوله؟

التّمارین

1-إستخرج النّواسخ و معمولیها ممّا یلی من الجمل: أ) وَ اُذْکُرُوا نِعْمَتَ اَللّٰهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدٰاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوٰاناً آل عمران/103.

ب) کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْراً لقمان/7.

ج) قٰالُوا لاٰ ضَیْرَ إِنّٰا إِلیٰ رَبِّنٰا مُنْقَلِبُونَ الشعراء/50.

د) وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی اَلنّٰاسِ وَ لَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَشْکُرُونَ النّمل/73.

ه) وَ إِذٰا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثیٰ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ النّحل/58.

و) إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّٰاتِ اَلنَّعِیمِ القلم/34.

ز) وَ مٰا یُدْرِیکَ لَعَلَّ اَلسّٰاعَهَ تَکُونُ قَرِیباً الأحزاب/63.

ح) أَ لَیْسَ اَللّٰهُ بِأَحْکَمِ اَلْحٰاکِمِینَ التّین/8.

[شماره صفحه واقعی : 108]

ص: 1580

ط) یَقُولُ یٰا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیٰاتِی الفجر/24.

ی) وَ کٰانَ حَقًّا عَلَیْنٰا نَصْرُ اَلْمُؤْمِنِینَ الرّوم/47.

ک) «لا قربه بالنّوافل إذا أضرّت بالفرائض» نهج البلاغه، قصار الحکم:39.

ل) «لا وحده أوحش من العجب» نهج البلاغه، قصار الحکم:113.

2-ضع خطا تحت ما تجده صحیحا: أ) «لا یزالون. . .» (مختلفون، مختلفین، مختلفین)

ب) «لا. . . قانطون» (مؤمنون، مؤمنین)

ج) «لیت لی. . . . دینار» (ألف، ألف، ألف)

د) «لا. . . لدین اللّه. . . . .» (ناصر، ناصرا، ناصر) (مغبون، مغبونا، مغبون)

ه) «نحترم الرّجل مادام. . . . خلق کریمه» (ذو، ذا، ذی)

و) «لا. . . . کریم و لا. . . .» (الرجل، الرجل، الرجل) (ابنه، ابنه)

ز) «زید. . . . و لکنّه. . . .» (شجاع، شجاعا، شجاع) (بخیل، بخیلا، بخیل)

[شماره صفحه واقعی : 109]

ص: 1581

الدّرس السادس و العشرون اسم النواسخ و خبرها (2)
المنصوب ب «لا» الّتی لنفی الجنس (2)

تبصره: إعلم أنّه یجوز فی مثل «لا حول و لا قوّه إلاّ باللّه» خمسه أوجه:

الأوّل: فتحهما.

الثانی: رفعهما.

الثالث: فتح الأوّل و نصب الثّانی.

الرابع: فتح الأوّل و رفع الثانی.

الخامس: رفع الأوّل و فتح الثانی.

تتمّه: و قد یحذف اسم «لا» للقرینه، نحو: «لا علیک» أی: لا بأس علیک.

القسم الثانی عشر من المنصوبات: خبر حروف المشبّهه ب «لیس» و هو المسند بعد دخولها، نحو: «إن الجاهل محترما» و «ما زید قائما» و «لا رجل حاضرا» و «لات ساعه فرار» .

شرائط عملها

إن وقع الخبر بعد «إلاّ» ، نحو: «إن سعیک إلاّ مشکور» و «ما زید إلاّ قائم» و «لا

[شماره صفحه واقعی : 110]

ص: 1582

تلمیذ فی المدرسه إلاّ مجتهد» ؛

أو تقدّم الخبر علی الإسم، نحو: «إن واسعه المدینه» و «ما قائم زید» و «لا فی المدرسه رجل» ؛

أو زیدت «إن» بعد «ما» ، نحو: «ما إن زید قائم» ؛

أو وقع اسم «لا» معرفه، نحو: «لا زید جاهل» بطل العمل کما رأیت هیهنا.

[أمّا شرائط عمل «لات» فهو أن یکون اسمها و خبرها اسمی زمان و أن یحذف أحدهما کما مرّ.]

هذه لغه اهل الحجاز، و أمّا بنو تمیم فلا یعملونها أصلا و قال الشاعر من لسان بنی تمیم:

«و مهفهف کالبدر قلت له انتسب

فأجاب ما قتل المحبّ علی المحبّ حرام» (1)

برفع «حرام» .

[تتمّه: إعلم أنّه کثیرا ما تقع الباء الزائده علی خبر «ما» فحینئذ یکون الخبر فی محل النصب، نحو قوله تعالی: وَ مَا اَللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ (2).

و یقع أیضا بعد «ما» النافیه المهمله «من» الزّائده علی المبتدأ فهو فی محل الرفع، نحو قوله تعالی: وَ مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ أَنْصٰارٍ (3).]

[شماره صفحه واقعی : 111]

ص: 1583


1- جامع الشواهد:3/267.
2- البقره/74.
3- آل عمران/192.
الأسئله

1-اذکر الوجوه الجائزه فی نحو «لا ضرر و لا ضرار فی الإسلام» .

2-ما الفرق بین شروط عمل «إن» و «ما» و «لا» ؟

التّمارین

1-إستخرج الحروف النافیه غیر العامله و بیّن سبب الإهمال ممّا یلی من الآیات الشریفه: أ) وَ مٰا أَمْرُنٰا إِلاّٰ وٰاحِدَهٌ القمر/50.

ب) إِنْ أَوْلِیٰاؤُهُ إِلاَّ اَلْمُتَّقُونَ الأنفال/34.

ج) إِنْ عَلَیْکَ إِلاَّ اَلْبَلاٰغُ الشّوری/48.

د) إِنِ اَلْکٰافِرُونَ إِلاّٰ فِی غُرُورٍ الملک/20.

ه) مٰا أَنْتُمْ إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُنٰا یس/15.

و) وَ مٰا لَهُمْ مِنْ نٰاصِرِینَ النّحل/37.

ز) وَ قٰالُوا إِنْ هِیَ إِلاّٰ حَیٰاتُنَا اَلدُّنْیٰا وَ مٰا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ الأنعام/29.

ح) وَ مٰا لَکُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مِنْ أَوْلِیٰاءَ هود/113.

[شماره صفحه واقعی : 112]

ص: 1584

2-ضع خطا تحت ما تجده صحیحا: أ) «لا عذر لک. . .» (مقبول، مقبولا، مقبول)

ب) «ندم البغاه ولات. . . . مندم» (ساعه، ساعه، ساعه)

ج) «ما نافع. . . علی ما فات» (البکاء، البکاء، البکاء)

د) «إن أنت. . . .» (سخیّ، سخیّا، سخیّ)

ه) «ما إن الحرّاس. . .» (نائمون، نائمین)

و) «ما الصّفوف إلاّ. . . .» (مستقیمه، مستقیمه، مستقیمه)

3-أعرب ما یلی: أ- فَقٰالَ یٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ الأعراف/59.

ب- یٰا عِبٰادِ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْکُمُ اَلْیَوْمَ وَ لاٰ أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ الزخرف/68.

تمارین عامّه

إستخرج المنصوبات من الجمل التالیه و أعربها: أ) وَ اَلسَّلاٰمُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا مریم/33.

ب) أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مٰالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً الکهف/34.

ج) یَوْمَ یَقُومُ اَلرُّوحُ وَ اَلْمَلاٰئِکَهُ صَفًّا لاٰ یَتَکَلَّمُونَ إِلاّٰ مَنْ أَذِنَ لَهُ اَلرَّحْمٰنُ وَ قٰالَ صَوٰاباً النّبأ/38.

د) وَ اُذْکُرُوا اَللّٰهَ کَثِیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ الأنفال/45.

ه) وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ اَلْخَیْرِ فِتْنَهً الأنبیاء/35.

[شماره صفحه واقعی : 113]

ص: 1585

و) وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنٰاهُ فِی إِمٰامٍ مُبِینٍ یس/12.

ز) وَ یٰا قَوْمِ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مٰالاً إِنْ أَجرِیَ إِلاّٰ عَلَی اَللّٰهِ وَ مٰا أَنَا بِطٰارِدِ اَلَّذِینَ آمَنُوا هود/29.

ح) أَ فَغَیْرَ اَللّٰهِ أَبْتَغِی حَکَماً الأنعام/114.

ط) وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ اَلْإِسْلاٰمِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ آل عمران/85.

ی) «سلمان منّا أهل البیت» بحار الأنوار: ج 10، ص 123، ح 2، ب 8.

ک) «عباد اللّه اللّه اللّه فی أعزّ الأنفس علیکم و أحبّها إلیکم»

نهج البلاغه، الخطبه:157.

ل) فإنّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: «إیّاکم و المثله و لو بالکلب العقور»

نهج البلاغه، الکتاب:47.

م) «جعل صلوتنا علیکم و ما خصّنا به من ولایتکم طیبا لخلقنا و طهاره لأنفسنا و تزکیه لنا و کفّاره لذنوبنا» مفاتیح الجنان، الزیاره الجامعه الکبیره.

[شماره صفحه واقعی : 114]

ص: 1586

باب الاسم المقصد الثالث فی المجرورات
اشاره

و هی قسم واحد و هو المضاف إلیه فقط.

[شماره صفحه واقعی : 115]

ص: 1587

الدّرس السابع و العشرون المضاف إلیه (1)
اشاره

تعریف المضاف إلیه: و هو کلّ اسم نسب إلیه شیء بواسطه حرف الجرّ لفظا، نحو: «مررت بزید» و یعبّر عن هذا الترکیب فی الإصطلاح بأنّه «جار و مجرور» أو تقدیرا، نحو: «غلام زید» تقدیره: غلام لزید، و یعبّر عنه فی الإصطلاح بأنّه «مضاف و مضاف إلیه» .

قاعده: یجب تجرید المضاف عن التنوین و ما یقوم مقامه، نحو: «غلام زید» و «غلاما عمرو» و «مسلمو مصر» .

أقسام الإضافه: إعلم أنّ الإضافه علی قسمین:

1-معنویّه: [و تسمّی أیضا حقیقیّه و محضه]

تعریفها: و هی أن یکون المضاف غیر صفه مضافه إلی معمولها، نحو: «غلام زید» .

أنواعها: و هی ثلاثه:

أ-الّلامیّه: و هی ما کانت علی تقدیر «اللاّم» ، نحو: «غلام زید» و «لجام الفرس» ؛

[شماره صفحه واقعی : 116]

ص: 1588

ب-البیانیّه: و هی علی تقدیر «من» ، نحو: «خاتم فضّه» ؛

ج-الظّرفیّه: و هی علی تقدیر «فی» ، نحو: «صلوه اللّیل» و «ماء الکوز» .

فائدتها: [و هو]تعریف المضاف إن أضیفت إلی معرفه کما مرّ، و تخصیصه إن أضیفت إلی نکره، نحو: «غلام رجل» .

2-لفظیّه: [و تسمّی أیضا مجازیّه و غیر محضه]

تعریفها: و هی أن یکون المضاف صفه مضافه إلی معمولها و هی فی تقدیر الإنفصال فی اللفظ، نحو: «ضارب زید» و «شرّاب العسل» و «مسروق المال» و «حسن الوجه» بخلاف «کاتب القاضی» و «رفیق المدرسه» .

فائدتها: [و هو]تخفیف فی اللفظ فقط.

[شماره صفحه واقعی : 117]

ص: 1589

الأسئله

1-عرّف المضاف إلیه مع ذکر المثال.

2-أذکر أقسام الإضافه مع ذکر المثال.

3-عرّف الإضافه المعنویّه و اذکر أنواعها مع المثال.

4-ما هی فائده الإضافه؟

التّمارین

1-میّز بین الإضافه اللفظیه و المعنویه و بیّن نوع الإضافه المعنویّه و اذکر فائده الإضافه ممّا یلی من الجمل: أ) قٰالَ إِنِّی جٰاعِلُکَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً قٰالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قٰالَ لاٰ یَنٰالُ عَهْدِی اَلظّٰالِمِینَ البقره/124.

ب) إِنَّ اَللّٰهَ فٰالِقُ اَلْحَبِّ وَ اَلنَّویٰ . . . وَ مُخْرِجُ اَلْمَیِّتِ مِنَ اَلْحَیِّ الأنعام/95.

ج) قٰالَ مُتْرَفُوهٰا إِنّٰا بِمٰا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کٰافِرُونَ سبأ/34.

د) ذٰلِکَ لِمَنْ لَمْ یَکُنْ أَهْلُهُ حٰاضِرِی اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ البقره/196.

ه) وَ اِعْلَمُوا أَنَّکُمْ مُلاٰقُوهُ البقره/223.

و) إِنَّ عَذٰابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ المعارج/28.

ز) کُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَهُ اَلْمَوْتِ آل عمران/185.

ح) وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ اَلنّٰاسِ عَلیٰ حَیٰاهٍ البقره/96.

[شماره صفحه واقعی : 118]

ص: 1590

ط) اَلَّذِینَ إِذٰا ذُکِرَ اَللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ . . . وَ اَلْمُقِیمِی اَلصَّلاٰهِ الحج/35.

ی) یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اَللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ اَللّٰهُ مُتِمُّ نُورِهِ الصّف/8.

2-أعرب ما یلی: أ- «لسان العاقل وراء قلبه و قلب الأحمق وراء لسانه»

نهج البلاغه، قصار الحکم:40.

ب- «المؤمن دائم الذّکر کثیر الفکر، علی النّعماء شاکر و فی البلاء صابر»

غرر الحکم: ص 83.

[شماره صفحه واقعی : 119]

ص: 1591

الدّرس الثامن و العشرون المضاف إلیه (2)
اشاره

إعلم أنّ للمضاف الی «یاء» المتکلم حکمین:

الأوّل: أن یکسر آخر المضاف و تسکن الیاء أو تفتح و ذلک فی أربعه مواضع:

أ-إذا کان المضاف اسما صحیحا، نحو: «غلامی» .

ب-جاریا مجراه، نحو: «دلوی» و «ظبیی» .

ج-جمعا مکسرا، نحو: «کتبی» .

د-جمعا بالألف و التّاء، نحو: «مسلماتی» .

الثانی: أن یسکن آخر المضاف و تفتح الیاء و ذلک فی ستّه مواضع:

أ-إذا کان آخر المضاف ألفا مقصوره أو للتثنیه، نحو: «عصای» و «غلامای» ؛

ب-إذا کان آخر المضاف یاء مکسورا ما قبلها فتدغم الیاء فی الیاء و تفتح الیاء الثانیه لئلاّ یلتقی ساکنان، کما تقول فی قاض: «قاضیّ» ؛

ج-إذا کان المضاف مثنّی فی حالتی النصب و الجرّ تحذف النون بالإضافه فتعمل کما عملت الآن، فتقول فی غلامین: «غلامیّ» ؛

د-إذا کان المضاف جمع المذکّر السّالم فی حالتی النصب و الجرّ تعمل کما

[شماره صفحه واقعی : 120]

ص: 1592

عملت، فتقول فی مسلمین: «مسلمیّ» ؛

ه-إذا کان المضاف جمع المذکر السالم فی حاله الرّفع تقلب الواو یاء و ابدلت الضمّه بالکسره لمناسبه الیاء و ادغمت الیاء فی الیاء، فتقول فی مسلمون: «مسلمیّ» و فی مصطفون: «مصطفیّ» ؛

و-إذا کان المضاف من الأسماء السّتّه تقول: «أخی» و «أبی» و «حمی» و «هنی» و «فیّ» عند الاکثر و «فمی» عند قوم و «ذو» لا یضاف إلی مضمر أصلا، و قول الشاعر:

«أهنأ المعروف ما لم یبتذل فیه الوجوه

إنّما یعرف ذا الفضل من الناس ذووه» (1)

شاذّ.

إعلم أنّ الأسماء السّتّه إذا قطعت عن الاضافه أعربت بالحرکات الثلاث، تقول: «أخ» و «أب» و «حم» و «هن» و «فم» ، إلاّ «ذو» فإنّه لا تقطع عن الإضافه البتّه.

هذا کلّه مجرور بتقدیر حرف الجرّ، أمّا ما یذکر فیه حرف الجرّ لفظا، فسیأتیک فی القسم الثالث إن شاء اللّه تعالی.

[شماره صفحه واقعی : 121]

ص: 1593


1- جامع الشواهد:1/279.
الأسئله

1-ما هو حکم الإسم الجاری مجری الصحیح و الإسم المنقوص المضافین إلی «یاء» المتکلم؟ 2-ما هو إعراب التثنیه و الجمع المکسّر إذا أضیفا إلی «یاء» المتکلم؟ 3-ما هو إعراب الأسماء السّتّه إذا قطعت عن الإضافه؟ 4-لم لا یعرب «ذو» بالحرکات أصلا؟

التّمارین

1-إستخرج الأسماء المضافه إلی «یاء» المتکلّم ممّا یلی من الجمل و أعرابها: أ) رَبَّنَا اِغْفِرْ لِی وَ لِوٰالِدَیَّ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ اَلْحِسٰابُ إبراهیم/41.

ب) فَمَنْ تَبِعَ هُدٰایَ فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ البقره/38.

ج) قُلْ إِنَّ صَلاٰتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیٰایَ وَ مَمٰاتِی لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ الأنعام/162.

د) وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إبراهیم/22.

ه) قٰالَ هِیَ عَصٰایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْهٰا وَ أَهُشُّ بِهٰا عَلیٰ غَنَمِی طه/18.

و) فَیَقُولُ یٰا لَیْتَنِی لَمْ أُوتَ کِتٰابِیَهْ *وَ لَمْ أَدْرِ مٰا حِسٰابِیَهْ الحاقّه/25 و 26.

ز) قُلْ یٰا عِبٰادِیَ اَلَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اَللّٰهِ الزّمر/53.

[شماره صفحه واقعی : 122]

ص: 1594

ح) فَیَقُولُ أَیْنَ شُرَکٰائِیَ اَلَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ القصص/74.

ط) فَبَشِّرْ عِبٰادِ اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ اَلْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ الزّمر/17-18.

ی) وَ اِتَّخَذُوا آیٰاتِی وَ رُسُلِی هُزُواً الکهف/106.

ک) قٰالَ یٰا إِبْلِیسُ مٰا مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِمٰا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ ص/75.

تمارین عامّه

أعرب الأسماء المرفوعه و المنصوبه و المجروره فیما یلی من الجمل: أ) مٰا کٰانَ إِبْرٰاهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لاٰ نَصْرٰانِیًّا وَ لٰکِنْ کٰانَ حَنِیفاً مُسْلِماً وَ مٰا کٰانَ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ آل عمران/67.

ب) إِذْ قٰالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یٰا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سٰاجِدِینَ یوسف/4.

ج) رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذٰا بٰاطِلاً سُبْحٰانَکَ فَقِنٰا عَذٰابَ اَلنّٰارِ آل عمران/191.

د) یٰا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِمٰا غَفَرَ لِی رَبِّی *وَ جَعَلَنِی مِنَ اَلْمُکْرَمِینَ یس/26-27.

ه) و کٰانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّهً وَ أَکْثَرَ أَمْوٰالاً وَ أَوْلاٰداً التوبه/69.

و) إِنَّ اَلَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوٰالَ اَلْیَتٰامیٰ ظُلْماً إِنَّمٰا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نٰاراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً النساء/10.

[شماره صفحه واقعی : 123]

ص: 1595

ز) أَ غَیْرَ اَللّٰهِ أَبْغِی رَبًّا الأنعام/164.

ح) وَ أَغْطَشَ لَیْلَهٰا وَ أَخْرَجَ ضُحٰاهٰا*وَ اَلْأَرْضَ بَعْدَ ذٰلِکَ دَحٰاهٰا النازعات/29-30.

ط) «لا یرجونّ أحد منکم إلاّ ربّه» نهج البلاغه، قصار الحکم:82.

ی) «یا بنیّ إیّاک و مصادقه الأحمق، فإنّه یرید أن ینفعک فیضرّک»

نهج البلاغه، قصار الحکم:38.

ک) «حمدت و حامدا حمدا حمیدا رعایه شکره دهرا مدیدا» .

[شماره صفحه واقعی : 124]

ص: 1596

باب الإسم التوابع
اشاره

*النعت *العطف بالحروف *التأکید *البدل *عطف البیان

[شماره صفحه واقعی : 125]

ص: 1597

الدّرس التاسع و العشرون النعت
خاتمه: فی التّوابع

إعلم أنّ الّتی مرّ ذکرها من الأسماء المعربه کان إعرابها بالأصاله بأن دخلها العوامل من المرفوعات و المنصوبات و المجرورات و قد یکون إعراب الإسم بتبعیّه ما قبله و یسمّی بالتابع، لأنّه یتبع ما قبله فی الإعراب.

تعریف التّابع: و هو کلّ ثان اعرب بإعراب سابقه من جهه واحده.

أقسام التوابع: [و هی]خمسه:

1-النعت 2-العطف بالحروف 3-التأکید 4-البدل 5-عطف البیان

القسم الأوّل من التوابع: النعت تعریفه: و هو تابع یدلّ علی معنی فی متبوعه، نحو: «جائنی رجل عالم» أو فی متعلّق متبوعه، نحو: «جائنی رجل عالم أبوه» و یسمّی «الصّفه» أیضا.

أمّا القسم الأوّل [الذی یسمّی بالنعت الحقیقیّ]فإنّما یتبع متبوعه فی أربعه من عشره أشیاء:

أ-فی الإعراب الثلاثه: «الرفع» و «النصب» و «الجرّ» ؛

[شماره صفحه واقعی : 126]

ص: 1598

ب-فی «التعریف» و «التنکیر» ؛

ج-فی «الإفراد» و «التثنیه» و «الجمع» ؛

د-فی «التّذکیر» و «التأنیث» ،

نحو: «جائنی رجل عالم» و «امرأه عالمه» و «رجلان عالمان» و «امرأتان عالمتان» و «رجال علماء» و «نساء عالمات» و «زید العالم» و «الزّیدان العالمان» و «الزّیدون العالمون» و «رأیت رجلا عالما» و کذا البواقی.

[و أمّا القسم الثانی الّذی یسمّی بالنعت السبی فعلی قسمین:

أ-أن لا یحتمل النعت ضمیر المنعوت فحینئذ یتبع متبوعه فی اثنین من الخمسه الأول فقط، أعنی واحدا من الإعراب الثلاثه و واحدا من التعریف و التنکیر؛ و یکون مفردا دائما و یراعی ما بعده فی التأنیث و التذکیر، نحو: «جاء الرّجل الفاضل أبوه» و «الرّجلان الفاضل أبوهما» و «الرّجال الفاضل أبوهم» و «الرّجل الفاضله أمّه» و «الرّجلان الفاضله أمّهما» و «الرّجال الفاضله أمّهم» . و «جائت المرأه الفاضل أبوها» و «المرأتان الفاضل أبوهما» و «النساء الفاضل أبوهنّ» و «المرأه الفاضله أمّها» و «المرأتان الفاضله أمّهما» و «النساء الفاضله أمّهنّ» .

ب-أن یحتمل ضمیرا یعود إلی المنعوت فحینئذ کالنعت الحقیقی، نحو: «جاء الرّجل الکریم الأب» و «الرّجلان الکریما الأب» و «الرّجال الکرام الأب» و «المرأه الکریمه الأب» و «المرأتان الکریمتا الأب» و «النساء الکریمات الأب» .]

فائده النعت: [و له فائدتان:]

أ-تخصیص المنعوت إن کانا نکرتین، نحو: «جائنی رجل عالم» ؛

ب-توضیح المنعوت إن کانا معرفتین، نحو: «جائنی زید الفاضل» .

و قد یکون [النعت]للثناء و المدح، نحو: «بسم اللّه الرحمن الرحیم» ،

[شماره صفحه واقعی : 127]

ص: 1599

و للذّم، نحو: «أعوذ باللّه من الشیطان الرّجیم» ،

و للتأکید، نحو قوله تعالی: فَإِذٰا نُفِخَ فِی اَلصُّورِ نَفْخَهٌ وٰاحِدَهٌ (1).

تنبیهان

1-إنّ النکره توصف بالجمله الخبریّه، نحو: «مررت برجل أبوه قائم» أو «قام أبوه» . [و لا تقع الجمله صفه للمعرفه و إن وقعت بعد المعرفه فهی فی محل نصب علی الحال کما مرّ، نحو: «مررت بزید أبوه عالم» .]

2-الضمیر لا یوصف و لا یوصف به.

الأسئله

1-عرّف التابع و اذکر أقسامه.

2-أذکر تعریف النعت و بیّن أقسامه.

3-فیم یتبع النعت الحقیقیّ منعوته؟

4-متی یکون النعت السببی کالنعت الحقیقی فی التبعیّه؟

5-ما هی فوائد النعت؟ إشرح ذلک بأمثله مفیده.

6-ما المراد من قوله: «الضمیر لا یوصف و لا یوصف به» ؟

[شماره صفحه واقعی : 128]

ص: 1600


1- الحاقّه/14.
التّمارین

1-میّز بین النعت الحقیقیّ و السببی ممّا یلی من الجمل و بیّن أنّ النعت فی أیّ شیء یطابق المنعوت: أ) وَ یَبْقیٰ وَجْهُ رَبِّکَ ذُو اَلْجَلاٰلِ وَ اَلْإِکْرٰامِ الرحمن/27.

ب) قٰالَ عِیسَی اِبْنُ مَرْیَمَ اَللّٰهُمَّ رَبَّنٰا أَنْزِلْ عَلَیْنٰا مٰائِدَهً مِنَ اَلسَّمٰاءِ

المائده/114.

ج) رَبَّنٰا أَخْرِجْنٰا مِنْ هٰذِهِ اَلْقَرْیَهِ اَلظّٰالِمِ أَهْلُهٰا النساء/75.

د) هُوَ اَللّٰهُ اَلْخٰالِقُ اَلْبٰارِئُ اَلْمُصَوِّرُ لَهُ اَلْأَسْمٰاءُ اَلْحُسْنیٰ الحشر/24.

ه) وَ أَمّٰا عٰادٌ فَأُهْلِکُوا بِرِیحٍ صَرْصَرٍ عٰاتِیَهٍ الحاقّه/6.

و) قٰالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَهٌ صَفْرٰاءُ فٰاقِعٌ لَوْنُهٰا تَسُرُّ اَلنّٰاظِرِینَ البقره/69.

ز) یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهٰا شَرٰابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوٰانُهُ. . . النّحل/69.

ح) «لعن اللّه الآمرین بالمعروف التارکین له و النّاهین عن المنکر العاملین به» نهج البلاغه، الخطبه:129.

8-میّز الجمله الحالیه و الوصفیّه ممّا یلی من الجمل: أ) قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَهٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَهٍ یَتْبَعُهٰا أَذیً البقره/263.

ب) وَ اِتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اَللّٰهِ البقره/281.

ج) تِلْکَ آیٰاتُ اَللّٰهِ نَتْلُوهٰا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ البقره/252.

[شماره صفحه واقعی : 129]

ص: 1601

د) مَثَلُ مٰا یُنْفِقُونَ فِی هٰذِهِ اَلْحَیٰاهِ اَلدُّنْیٰا کَمَثَلِ رِیحٍ فِیهٰا صِرٌّ أَصٰابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَکَتْهُ آل عمران/117.

ه) وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّهٌ یَدْعُونَ إِلَی اَلْخَیْرِ آل عمران/104.

و) هُوَ اَلَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ اَلْکِتٰابَ مِنْهُ آیٰاتٌ مُحْکَمٰاتٌ. . . آل عمران/7.

ز) فَسَوْفَ یَأْتِی اَللّٰهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ المائده/54.

9-ضع خطأ تحت ما تجده صحیحا: أ) «هذه کتب تضمّنت فوائد (کثیره، کثیره، الکثیره)» .

ب) «نزور المشاهد (المشرّفه، مشرّفه، المشرّفه) فی العراق» .

ج) «رأیت الشبان الفاضله (أمّه، أمّه، أمّهنّ)» .

د) «هذان تلمیذان (حسن، حسنان، حسنین) خطّهما» .

ه) «أکرم امرأتین (المؤدّبین، مؤدّبین، مؤدّبا) ولدهما» .

و) «جالس الرّجلین (المهذّبین، المهذّب، مهذّبا) الخلق» .

ز) «سلّموا علی الرّجلین (معلّم، المعلّم، المعلّمین) أبواهما» .

10-أعرب ما یلی: لَیْسُوا سَوٰاءً مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ أُمَّهٌ قٰائِمَهٌ یَتْلُونَ آیٰاتِ اَللّٰهِ آنٰاءَ اَللَّیْلِ وَ هُمْ یَسْجُدُونَ آل عمران/113.

[شماره صفحه واقعی : 130]

ص: 1602

الدّرس الثّلاثون العطف بالحروف
اشاره

القسم الثانی من التوابع: العطف بالحروف

تعریفه:

و هو تابع ینسب إلیه ما نسب إلی متبوعه و کلاهما مقصودان بتلک النسبه و یسمّی عطف النّسق أیضا.

شرطه: [و هو]أن یتوسّط بینه و بین متبوعه أحد حروف العطف-و سیأتی ذکرها فی القسم الثالث-نحو: «قام زید و عمرو» .

و اعلم أنّ المعطوف فی حکم المعطوف علیه، أعنی إذا کان الأوّل صفه أو خبرا أو صله أو حالا فالثانی کذلک.

و الضابطه فیه أنّه إن کان یجوز أن یقام المعطوف مقام المعطوف علیه جاز العطف و حیث لا فلا.

أحکامه

1-إذا عطف علی ضمیر مرفوع متّصل یجب تأکیده بضمیر منفصل، نحو: «ضربت أنا و زید» إلاّ إذا فصل، نحو: «ضربت الیوم و زید» .

2-إذا عطف علی الضمیر المجرور تجب إعاده حرف الجرّ فی المعطوف، نحو: «مررت بک و بزید» .

[شماره صفحه واقعی : 131]

ص: 1603

3-العطف علی معمولی عاملین مختلفین جائز إذا کان المعطوف علیه مجرورا مقدّما علی المرفوع او المنصوب و المعطوف کذلک، نحو: «فی الدار زید و الحجره عمرو» .

و فی هذه المسأله مذهبان آخران و هما الجواز مطلقا عند الفرّاء، و عدمه مطلقا عند سیبویه.

الأسئله

1-عرّف «عطف النّسق» و مثّل له.

2-متی یجوز العطف علی ضمیری المرفوع و المجرور المتّصلین؟

3-أذکر الأقوال فی العطف علی معمولی عاملین مختلفین.

التّمارین

1-إستخرج المعطوف و المعطوف علیه من الجمل التالیه و أعرب المعطوف علیه: أ) وَ قُلْنٰا یٰا آدَمُ اُسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ اَلْجَنَّهَ وَ کُلاٰ مِنْهٰا رَغَداً البقره/35.

ب) إِنّٰا هَدَیْنٰاهُ اَلسَّبِیلَ إِمّٰا شٰاکِراً وَ إِمّٰا کَفُوراً الإنسان/3.

ج) سَیَقُولُ اَلَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ مٰا أَشْرَکْنٰا وَ لاٰ آبٰاؤُنٰا الأنعام/148.

د) قٰالَ قٰائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قٰالُوا لَبِثْنٰا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ الکهف/19.

[شماره صفحه واقعی : 132]

ص: 1604

ه) وَ عُلِّمْتُمْ مٰا لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لاٰ آبٰاؤُکُمْ الأنعام/91.

و) أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ اَلسَّمٰاءُ النّازعات/27.

ز) جَنّٰاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَهٰا وَ مَنْ صَلَحَ. . . الرّعد/23.

ح) فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقٰاتِلاٰ إِنّٰا هٰاهُنٰا قٰاعِدُونَ المائده/24.

ط) ثُمَّ إِنَّکُمْ أَیُّهَا اَلضّٰالُّونَ اَلْمُکَذِّبُونَ *لَآکِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ * فَمٰالِؤُنَ مِنْهَا اَلْبُطُونَ *فَشٰارِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ اَلْحَمِیمِ الواقعه/51-54.

ی) وَ إِنْ أَدْرِی أَ قَرِیبٌ أَمْ بَعِیدٌ مٰا تُوعَدُونَ الأنبیاء/109.

ک) رَبِّ اِغْفِرْ لِی وَ لِوٰالِدَیَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ نوح/28.

2-أعرب ما یلی: أ- فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لاٰ تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً*وَ اُذْکُرِ اِسْمَ رَبِّکَ بُکْرَهً وَ أَصِیلاً الإنسان/24 و 25.

ب- هُوَ اَلْأَوَّلُ وَ اَلْآخِرُ وَ اَلظّٰاهِرُ وَ اَلْبٰاطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ الحدید/3.

[شماره صفحه واقعی : 133]

ص: 1605

الدّرس الحادی و الثلاثون التأکید
اشاره

القسم الثالث من التوابع: التأکید تعریفه: و هو تابع یدلّ علی تقریر المتبوع فیما نسب إلیه، نحو: «جائنی زید نفسه» أو یدلّ علی شمول الحکم لکلّ أفراد المتبوع، نحو قوله تعالی: فَسَجَدَ اَلْمَلاٰئِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (1).

أقسامه: التّأکید علی قسمین:

1-لفظیّ: و هو تکریر اللفظ الأوّل بعینه، نحو: «جاء جاء زید» و «قام زید زید» .

2-معنویّ: و هو بألفاظ معدوده و هی:

أ- «النّفس» و «العین» للواحد و المثنی و الجمع باختلاف الصیغه و الضمیر، تقول للمذکّر: «جائنی زید نفسه» و «الزّیدان أنفسهما أو نفساهما» و «الزّیدون أنفسهم» . و کذلک عینه و أعینهما أو عیناهما و أعینهم.

و للمؤنث، نحو: «جائتنی هند نفسها» و «الهندان أنفسهما أو نفساهما» و «الهندات

[شماره صفحه واقعی : 134]

ص: 1606


1- الحجر/30.

أنفسهنّ» . و کذا عینها و أعینهما أو عیناهما و أعینهنّ (1).

ب- «کلا» و «کلتا» للمثنّی خاصّه، نحو: «قام الرّجلان کلاهما» و «قامت المرأتان کلتاهما» .

ج- «کلّ» [و «جمیع» و «عامّه»]لغیر المثنّی باختلاف الضمیر، نحو: «اشتریت العبد کلّه أو جمیعه أو عامّته» و «جائنی القوم کلّهم أو جمیعهم أو عامّتهم» و «اشتریت الجاریه کلّها أو جمیعها أو عامّتها» و «جائت النساء کلّهنّ أو جمیعهنّ أو عامّتهنّ» .

[تنبیه: إعلم أنّه یجب أن یتّصل بهذه الألفاظ ضمیر مطابق للمؤکّد کما رأیت.]

د- «أجمع» و «أکتع» و «أبتع» و «أبصع» لغیر المثنّی باختلاف الصیغه، نحو: «اشتریت العبد کلّه أجمع، أکتع، أبتع، أبصع» و «جائنی القوم کلّهم أجمعون، أکتعون، أبتعون، أبصعون» و «اشتریت الجاریه کلّها جمعاء، کتعاء، بتعاء، بصعاء» و «قامت النساء کلّهنّ جمع، کتع، بتع، بصع» .

أحکام التأکید المعنوی

1-إذا أردت تأکید الضمیر [المرفوع]المتّصل [أو المستتر]ب «النفس» و «العین» یجب تأکیده بضمیر مرفوع منفصل، نحو: «ضربت أنت نفسک» [و «إضرب انت نفسک» بخلاف «القوم جاءوا کلّهم» و «أکرمتک نفسک» و «مررت بک و نفسک» فإنّه لا یجب التأکید فیها.]

2-و لا یؤکّد ب «کلّ» و «أجمع» إلاّ ما له أجزاء یصحّ افتراقها حسّا ک «القوم»

[شماره صفحه واقعی : 135]

ص: 1607


1- ممّا ذکر یظهر أنّ المؤکّد بالنفس و العین إن کان مثنّی فالأحسن أن تجمعهما و قد یجوز أن یثنّیا تبعا للفظ المؤکّد.

أو حکما کما تقول: «اشتریت العبد کلّه» و لا تقول: «اکرمت العبد کلّه» .

3-إنّ «أکتع و أبتع و أبصع» أتباع ل «أجمع» إذ لیس لها معنی بدونه، و لا یجوز تقدیمها علی «أجمع» و لا یجوز ذکرها بدونه.

[4-قد یجرّ «النفس» و «العین» ب «الباء» الزّائده، نحو: «زارنا الأمیر بنفسه أو بعینه» ، و هما حینئذ یکونان مجرورین لفظا و معربین بإعراب المتبوع محلاّ.]

الأسئله

1-عرّف التأکید و مثّل له.

2-عرّف التأکید اللفظیّ مع ذکر المثال.

3-ما الفرق بین ألفاظ التأکید المعنوی؟ إشرح ذلک بالأمثله.

4-کیف تؤکّد الضمیر المتّصل المرفوع ب «النفس» و «العین» ؟ مثّل لذلک.

5-ما هو شرط المؤکّد ب «کلّ» و «أجمع» ؟

6-هل یجوز ذکر «أجمع» وحده بدون ذکر أخواتها؟

التّمارین

1-میّز بین التأکید اللّفظی و المعنوی فیما یلی من الجمل و أعرب المؤکّد: أ) لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِینَ الأعراف/18.

ب) . . . وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ النّمل/3.

[شماره صفحه واقعی : 136]

ص: 1608

ج) وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْمٰاءَ کُلَّهٰا البقره/31.

د) وَ اَلسّٰابِقُونَ اَلسّٰابِقُونَ *أُولٰئِکَ اَلْمُقَرَّبُونَ الواقعه/10-11.

ه) فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ الحجر/92.

و) یٰا آدَمُ اُسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ اَلْجَنَّهَ البقره/35.

ز) کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا کُلِّهٰا القمر/42.

ح) کَلاّٰ إِذٰا دُکَّتِ اَلْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا*وَ جٰاءَ رَبُّکَ وَ اَلْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا

الفجر/21-22.

ط) وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی اَلْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعاً یونس/99.

ی) إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنٰا عَلَیْکَ اَلْقُرْآنَ تَنْزِیلاً الإنسان/23.

2-ضع خطّا تحت ما تجده صحیحا: أ) ذهبت (أنا نفسی-أنت نفسک-أنا نفسک) .

ب) کان الرومیّون (کلّهم-کلّهم-کلّهم أجمعون) مولعین بالحروب و الفتوحات.

ج) اشفق علی أختیک (کلتاهما-کلتیهما-کلیهما) .

د) أمر القاضی بإحضار المدّعی و المدّعی علیه (کلاهما-کلّهما-کلیهما) .

ه) الناس (جمیع-جمیعهم-أکتعون) خلقوا أحرارا.

و) رأیتک (نفسک-إیّاک نفسک-بنفسک) .

ز) ذهب زید (کلّه-نفسه-زید) .

3-أعرب ما یلی: وَ اَللّٰهُ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِینَ *أُولٰئِکَ جَزٰاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَهَ اَللّٰهِ وَ اَلْمَلاٰئِکَهِ وَ اَلنّٰاسِ أَجْمَعِینَ *خٰالِدِینَ فِیهٰا آل عمران/86-88.

[شماره صفحه واقعی : 137]

ص: 1609

الدّرس الثانی و الثلاثون البدل و عطف البیان
اشاره

القسم الرّابع من التوابع: البدل تعریفه: و هو تابع ینسب إلیه ما نسب إلی متبوعه و هو المقصود بالنسبه دون متبوعه.

أقسامه: و هی أربعه:

الأوّل: بدل الکلّ من الکلّ و هو ما کان مدلوله مدلول المتبوع، نحو: «جائنی زید أخوک» .

الثانی: بدل البعض من الکلّ و هو ما کان مدلوله جزء مدلول المتبوع، نحو: «ضربت زیدا رأسه» .

الثالث: بدل الاشتمال و هو ما کان مدلوله متعلّق المتبوع، نحو: «سلب زید ثوبه» و «أعجبنی عمرو علمه» .

[الرابع: البدل المباین و هو ما کان مدلوله مخالف المتبوع و هو علی ثلاثه أقسام:]

أ-بدل الغلط: و هو ما یذکر بعد الغلط، [بأن لم یکن المبدل منه مقصودا و انّما سبق اللسان إلیه،]نحو: «جائنی زید جعفر» و «رأیت رجلا حمارا» ؛

[شماره صفحه واقعی : 138]

ص: 1610

[ب-بدل النسیان: و هو ما اذا قصد المبدل منه فتبیّن بعد ذکره فساد قصده (1)، نحو: «ذهب زید إلی المدرسه السوق» ؛

ج-بدل الإضراب: و هو ما اذا قصد کل واحد من المبدل منه و البدل صحیحا و یسمّی ایضا بدل البداء، نحو: «حبیبی قمر شمس» .

تنبیه: یلحق ببدل الکلّ من الکلّ بدل التفصیل و هو الذی فصّل ما قبله، نحو: «الإسم علی قسمین منصرف و غیر منصرف» و یجوز فیه الإتباع علی الأصل، و الرفع علی تقدیر المبتدأ أی: هما منصرف و غیر منصرف و النصب علی المفعولیّه بتقدیر «أعنی» أی: أعنی منصرفا و غیر منصرف.]

تتمّه: البدل إن کان نکره عن معرفه یجب نعته، نحو قوله تعالی: لَنَسْفَعاً بِالنّٰاصِیَهِ * نٰاصِیَهٍ کٰاذِبَهٍ خٰاطِئَهٍ (2)و لا یجب ذلک فی عکسه، نحو: «رأیت رجلا عمرا» و لا فی المتجانسین، نحو: «رأیت رجلا غلاما» و «رأیت زیدا أخاک» .

القسم الخامس من التوابع: عطف البیان و هو تابع غیر صفه (3)یوضح متبوعه و هو أشهر اسمیه، نحو: «قام أبو حفص عمر» و «قام أبو عبد اللّه عمر» . [و یجب أن یطابق متبوعه فی أربعه من عشره أشیاء، کالنّعت الحقیقی.

ثمّ اعلم أنّه کلّ ما صلح أن یکون عطف البیان صلح أن یکون بدل الکلّ من الکلّ]و قد یلتبس بالبدل لفظا، مثل: [«رأیت القاتل الرجل جعفر» ف «جعفر»

[شماره صفحه واقعی : 139]

ص: 1611


1- بدل الغلط یتعلّق باللّسان و بدل النسیان یتعلّق بالجنان. «جامع الدروس العربیه، أقسام البدل»
2- العلق/15-16.
3- أی غیر مشتق.

عطف بیان ل «الرجل» لا بدل لأنّ البدل فی نیّه إحلاله محلّ المبدل منه و هو هنا ممتنع فلا یجوز «رأیت القاتل جعفر» لعدم جواز إضافه المعرّف باللام إلی الخالی منها. و هکذا]قول الشاعر:

«أنا ابن التّارک البکریّ بشر

علیه الطّیر ترقبه وقوعا» (1)

[تنبیه: إذا وقع الإسم المعرّف باللام بعد «أیّ» الندائیّه یعرب عطف بیان أو بدل الکلّ من الکلّ إن کان جامدا، نحو: «یا أیّها الناس» و نعتا إن کان مشتقّا، نحو: «یا أیّها الکریم» .]

الأسئله

1-عرّف البدل و مثّل له.

2-ما الفرق بین بدل البعض و الإشتمال؟

3-ما الفرق بین بدل الغلط و النسیان؟

4-هل یجوز بدل النکره عن المعرفه؟

5-لم لا یجوز أن یکون «زید» فی نحو: «جاء الضّارب الرجل زید» بدلا عن «الرجل» ؟

[شماره صفحه واقعی : 140]

ص: 1612


1- جامع الشواهد:1/220.
التّمارین

1-إستخرج البدل عمّا یأتی من الجمل و اذکر نوعها و أعرب المبدل منه: أ) وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ *صِرٰاطِ اَللّٰهِ الشوری/52-53.

ب) ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا کَثِیرٌ مِنْهُمْ المائده/71.

ج) یَسْئَلُونَکَ عَنِ اَلشَّهْرِ اَلْحَرٰامِ قِتٰالٍ فِیهِ البقره/217.

د) قٰالُوا نَعْبُدُ إِلٰهَکَ وَ إِلٰهَ آبٰائِکَ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ إِلٰهاً وٰاحِداً البقره/133.

ه) وَ لَوْ لاٰ دَفْعُ اَللّٰهِ اَلنّٰاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اَلْأَرْضُ البقره/251.

و) وَ قٰالَ مُوسیٰ لِأَخِیهِ هٰارُونَ اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی الأعراف/142.

ز) قُتِلَ أَصْحٰابُ اَلْأُخْدُودِ*اَلنّٰارِ ذٰاتِ اَلْوَقُودِ البروج/4-5.

ح) فِیهِ آیٰاتٌ بَیِّنٰاتٌ مَقٰامُ إِبْرٰاهِیمَ . . . وَ لِلّٰهِ عَلَی اَلنّٰاسِ حِجُّ اَلْبَیْتِ مَنِ اِسْتَطٰاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً آل عمران/97.

ط) إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفٰازاً*حَدٰائِقَ وَ أَعْنٰاباً النبأ/31-32.

2-إستخرج عطف البیان ممّا یلی من الجمل و أعرب المبیّن؟ أ) إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ لَحُسْنَ مَآبٍ *جَنّٰاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَهً ص/49-50.

ب) فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوٰادِ اَلْمُقَدَّسِ طُویً طه/12.

ج) ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیّٰا مریم/2.

[شماره صفحه واقعی : 141]

ص: 1613

د) یَحْکُمُ بِهِ ذَوٰا عَدْلٍ مِنْکُمْ هَدْیاً بٰالِغَ اَلْکَعْبَهِ أَوْ کَفّٰارَهٌ طَعٰامُ مَسٰاکِینَ المائده/95.

ه) قال أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام: «الطّمع رقّ مؤبّد» نهج البلاغه، قصار الحکم-180.

3-أعرب ما یلی: قٰالَ عِیسَی اِبْنُ مَرْیَمَ اَللّٰهُمَّ رَبَّنٰا أَنْزِلْ عَلَیْنٰا مٰائِدَهً مِنَ اَلسَّمٰاءِ تَکُونُ لَنٰا عِیداً لِأَوَّلِنٰا وَ آخِرِنٰا المائده/114.

تمارین عامّه

إستخرج التوابع ممّا یلی من الآیات الشریفه و أعرب متبوعها: أ) یٰا أَیُّهَا اَلْمُزَّمِّلُ *قُمِ اَللَّیْلَ إِلاّٰ قَلِیلاً*نِصْفَهُ أَوِ اُنْقُصْ مِنْهُ قَلِیلاً*أَوْ زِدْ عَلَیْهِ المزّمّل/1-4.

ب) اِهْدِنَا اَلصِّرٰاطَ اَلْمُسْتَقِیمَ *صِرٰاطَ اَلَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ الحمد/6-7.

ج) إِنَّ یَوْمَ اَلْفَصْلِ مِیقٰاتُهُمْ أَجْمَعِینَ *یَوْمَ لاٰ یُغْنِی مَوْلًی عَنْ مَوْلًی شَیْئاً الدخان/40-41.

د) فَذٰلِکُمُ اَللّٰهُ رَبُّکُمُ اَلْحَقُّ یونس/32.

ه) لَقَدْ جٰاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مٰا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ التوبه/128.

[شماره صفحه واقعی : 142]

ص: 1614

و) جَعَلَ اَللّٰهُ اَلْکَعْبَهَ اَلْبَیْتَ اَلْحَرٰامَ قِیٰاماً لِلنّٰاسِ المائده/97.

ز) إِنِّی أَنَا رَبُّکَ طه/12.

ح) أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُهٰا ثٰابِتٌ وَ فَرْعُهٰا فِی اَلسَّمٰاءِ إبراهیم/24.

ط) یٰا أَیُّهَا اَلْإِنْسٰانُ مٰا غَرَّکَ بِرَبِّکَ اَلْکَرِیمِ الإنفطار/6.

ی) یٰا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ جٰاهِدِ اَلْکُفّٰارَ وَ اَلْمُنٰافِقِینَ وَ اُغْلُظْ عَلَیْهِمْ التّحریم/9.

[شماره صفحه واقعی : 143]

ص: 1615

باب الاسم المبنیات
اشاره

*المضمرات *اسماء الإشارات *الموصولات *اسماء الافعال *اسماء الاصوات *المرکبات *الکنایات *الظروف المبنیّه

[شماره صفحه واقعی : 144]

ص: 1616

الدّرس الثالث و الثلاثون المضمرات (1)
اشاره

الباب الثانی: فی الإسم المبنی [و هو علی قسمین:] الأوّل: ما وقع غیر مرکب مع غیره، مثل: «ألف، با، تا، ثا. . .» و نحو: «أحد اثنان ثلاثه. . .» مثلا و کلفظ «زید» وحده. فإنّه مبنیّ بالفعل علی السکون و معرب بالقوّه.

الثانی: ما شابه مبنیّ الأصل، [و المشابهه بوجوه:]

1-أن یکون [الإسم]فی الدلاله علی معناه محتاجا إلی قرینه ک «أسماء الإشاره» ، نحو: «هؤلاء» .

2-أن یکون علی أقلّ من ثلاثه أحرف، نحو: «ذا» و «من» .

3-أن تضمّن معنی الحرف، نحو: «أحد عشر» إلی «تسعه عشر» .

و هذا القسم لا یصیر معربا أصلا. و حکمه أن لا یختلف آخره باختلاف العوامل. و حرکاته تسمّی ضمّا و فتحا و کسرا و السکون وقفا (1).

[شماره صفحه واقعی : 145]

ص: 1617


1- و الصحیح أن یقال: «و غیر الحرکه یسمّی سکونا» .
أنواع المبنی
اشاره

أنواع المبنی (1): و هی ثمانیه:

1-المضمرات 2-أسماء الاشارات 3-الموصولات 4-أسماء الأفعال

5-أسماء الأصوات 6-المرکّبات 7-الکنایات 8-بعض الظروف.

النوع الأوّل من المبنیّات: المضمرات

تعریف المضمر: و هو اسم ما وضع لیدلّ علی متکلّم أو مخاطب أو غائب تقدّم ذکره؛ لفظا [، نحو قوله تعالی: إِنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلرَّزّٰاقُ (2)]أو معنی [، نحو قوله تعالی: اِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْویٰ (3)]أو حکما [، نحو قوله تعالی: وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ وٰاحِدٍ مِنْهُمَا اَلسُّدُسُ (4)].

أقسام المضمر: و هو علی قسمین:

الأوّل: متّصل؛ و هو ما لا یستعمل وحده [و یأتی علی ثلاثه أقسام:]

أ-مرفوع، نحو: «ضربت» إلی «ضربن» ؛

ب-منصوب، نحو: «ضربنی» إلی «ضربهنّ» ؛

ج-مجرور، نحو: «غلامی» إلی «غلامهنّ» و «لی» إلی «لهنّ» .

الثانی: منفصل؛ و هو ما یستعمل وحده [و یأتی علی قسمین:]

1-مرفوع؛ و هو «أنا» إلی «هنّ» ؛

2-منصوب، و هو «إیّای» إلی «إیّاهنّ» .

فذلک سبعون ضمیرا.

[شماره صفحه واقعی : 146]

ص: 1618


1- و المراد القسم الثانی من أقسام المبنیّ.
2- الذاریات/58.
3- المائده/8.
4- النساء/11.
الأسئله

1-عرّف المبنیّ بقسمیه و مثّل لهما.

2-عدّد المبنیّات.

3-عرّف المضمر و مثّل له.

4-أذکر أنحاء تقدّم مرجع الضمیر الغائب بأمثله مفیده.

5-عرّف ضمیری المتّصل و المنفصل و اذکر أقسامهما.

التّمارین

1-میّز بین الضمائر المتّصله و المنفصله من الآیات المبارکه التالیه و بیّن نوعها ذاکرا للسبب: أ) رَبَّنٰا إِنَّنٰا سَمِعْنٰا آل عمران/193.

ب) مٰا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ مٰا قَلیٰ الضّحی/3.

ج) قٰالَ لَهُ صٰاحِبُهُ وَ هُوَ یُحٰاوِرُهُ الکهف/37.

د) مِنْهٰا خَلَقْنٰاکُمْ وَ فِیهٰا نُعِیدُکُمْ طه/55.

ه) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ نٰاراً وَقُودُهَا اَلنّٰاسُ وَ اَلْحِجٰارَهُ التّحریم/6.

[شماره صفحه واقعی : 147]

ص: 1619

و) إِیّٰاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّٰاکَ نَسْتَعِینُ الحمد/5.

ز) یٰا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً النّساء 73.

ح) قٰالُوا سُبْحٰانَ رَبِّنٰا إِنّٰا کُنّٰا ظٰالِمِینَ القلم/29.

ط) إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِکْریٰ لِلْعٰالَمِینَ الأنعام/90.

ی) فَمَنْ یُرِدِ اَللّٰهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاٰمِ الأنعام/125.

2-أعرب ما یلی: أ- فَسَیَکْفِیکَهُمُ اَللّٰهُ وَ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ البقره/137.

ب- أَ نُلْزِمُکُمُوهٰا وَ أَنْتُمْ لَهٰا کٰارِهُونَ هود/28.

[شماره صفحه واقعی : 148]

ص: 1620

الدّرس الرابع و الثلاثون المضمرات (2)
اشاره

مواضع استتار الضمیر: إعلم أنّ المرفوع المتّصل خاصّه قد یکون مستترا أی مستکنا و هو علی قسمین: واجب و جائز.

و الاستتار الواجب فی سبعه مواضع:

أ-فی المضارع المخاطب ک «أنت» فی نحو: «تضرب» ؛

ب-فی المضارع المتکلم مطلقا ک «أنا» و «نحن» فی نحو: «أضرب» و «نضرب» ؛

ج-فی امر المخاطب ک «أنت» فی نحو: «إضرب» ؛

[د-فی أفعال الإستثناء مثل «خلا، عدا، حاشا، لیس و لا یکون» ک «هو» فی نحو: «جاء القوم خلا زیدا» ؛

ه-فی أفعل التّعجب ک «هو» فی نحو: «ما أحسن زیدا» ؛

و-فی أفعل التفضیل ک «هو» فی نحو: «زید أحسن وجها» ؛

ز-فی اسم الفعل غیر الماضی ک «أنت» فی نحو: «صه» بمعنی اسکت و «أنا» فی نحو: «أفّ» بمعنی أتضجّر.]

و الاستتار الجائز فی أربعه مواضع:

أ-فی الماضی للغائب و الغائبه ک «هو» و «هی» فی نحو: «زید ضرب» و «هند

[شماره صفحه واقعی : 149]

ص: 1621

ضربت» .

ب-فی المضارع للغائب و الغائبه ک «هو» و «هی» فی نحو: «زید یضرب» و «هند تضرب» ؛

ج-فی الصّفه أعنی اسم الفاعل و المفعول و غیرهما ک «هو» و «هی» فی نحو: «زید ضارب» و «هند ضاربه» ؛

[د-فی اسم الفعل الماضی ک «هو» فی نحو: «هیهات» بمعنی بعد.]

تبصره: لا یجوز استعمال المنفصل إلاّ عند تعذّر المتّصل، نحو قوله تعالی: إِیّٰاکَ نَعْبُدُ (1)و وَ قَضیٰ رَبُّکَ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِیّٰاهُ (2)

ضمیر الشأن و القصّه: إعلم أنّ لهم ضمیرا غائبا [مفردا]قبل جمله تفسّره و یسمّی ضمیر الشأن فی المذکر، نحو قوله تعالی: قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ (3)و «إنّه زید راکب» و ضمیر القصّه فی المؤنث، نحو: «هی هند ملیحه» و «إنّها زینب قائمه» .

أحکامه

[أ-لا یعرب ضمیر الشأن و القصّه إلاّ مبتدأ أو اسم احد النواسخ کما رأیت. 2-قد یستتر، نحو: «کان زید عالم» .]

ضمیر الفصل: قد یدخل بین المبتدأ و الخبر ضمیر مرفوع منفصل مطابق للمبتدأ إذا کان الخبر معرفه أو «أفعل من کذا» و یسمّی فصلا للفصل بین الخبر و الصفه، نحو: «زید هو القائم» و «کان زید هو القائم» و «زید هو أفضل من عمرو» و قوله تعالی:

[شماره صفحه واقعی : 150]

ص: 1622


1- الحمد/5.
2- الإسراء/23.
3- الإخلاص/1.

کُنْتَ أَنْتَ اَلرَّقِیبَ

(1)

[تنبیه: هذا الضمیر یفید التأکید و الحصر و لا محلّ له من الإعراب و یسمّی عمادا أیضا.]

الأسئله

1-اذکر مواضع استتار الضمیر وجوبا مع أمثله مفیده.

2-ما هو إعراب ضمیر الشأن و القصّه؟ مثّل لهما.

3-ما هی فائده ضمیر الفصل؟ بیّنها بمثال.

[شماره صفحه واقعی : 151]

ص: 1623


1- المائده/117.
التّمارین

1-میّز بین الضمائر المستتره وجوبا و جوازا من الآیات المبارکه: أ) فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اِسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کٰانَ تَوّٰاباً النصر/3.

ب) وَ مٰا أَنَا بِطٰارِدِ اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاٰقُوا رَبِّهِمْ وَ لٰکِنِّی أَرٰاکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ هود/29.

ج) فَأَمّٰا مَنْ أُوتِیَ کِتٰابَهُ بِیَمِینِهِ فَیَقُولُ هٰاؤُمُ اِقْرَؤُا کِتٰابِیَهْ الحاقّه/19.

د) إِنَّ اَللّٰهَ یُحِبُّ اَلْمُتَوَکِّلِینَ آل عمران/159.

ه) أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ الشرح/1.

و) إِنَّ اَللّٰهَ فٰالِقُ اَلْحَبِّ وَ اَلنَّویٰ یُخْرِجُ اَلْحَیَّ مِنَ اَلْمَیِّتِ وَ مُخْرِجُ اَلْمَیِّتِ مِنَ اَلْحَیِّ الإنعام/95.

ز) قُتِلَ اَلْإِنْسٰانُ مٰا أَکْفَرَهُ عبس/17.

ح) فَلاٰ تَقُلْ لَهُمٰا أُفٍّ وَ لاٰ تَنْهَرْهُمٰا وَ قُلْ لَهُمٰا قَوْلاً کَرِیماً الإسراء/23.

ط) وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اَللّٰهِ حَدِیثاً النّساء/87.

2-إستخرج ضمائر الشأن و القصّه و الفصل من الجمل التالیه و بیّن اعرابها: أ) إِنَّهُ لاٰ یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اَللّٰهِ إِلاَّ اَلْقَوْمُ اَلْکٰافِرُونَ یوسف/87.

ب) ذٰلِکَ بِأَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْحَقُّ وَ أَنَّ مٰا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ اَلْبٰاطِلُ الحج/62.

ج) إِنَّ شٰانِئَکَ هُوَ اَلْأَبْتَرُ الکوثر/3.

[شماره صفحه واقعی : 152]

ص: 1624

د) فَإِنَّهٰا لاٰ تَعْمَی اَلْأَبْصٰارُ وَ لٰکِنْ تَعْمَی اَلْقُلُوبُ اَلَّتِی فِی اَلصُّدُورِ الحج/46.

ه) إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ یَضِلُّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ الأنعام/117.

و) لَوْ لاٰ أَنْ مَنَّ اَللّٰهُ عَلَیْنٰا لَخَسَفَ بِنٰا وَیْکَأَنَّهُ لاٰ یُفْلِحُ اَلْکٰافِرُونَ القصص/82.

ز) وَ اِقْتَرَبَ اَلْوَعْدُ اَلْحَقُّ فَإِذٰا هِیَ شٰاخِصَهٌ أَبْصٰارُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا الأنبیاء/97.

ح) وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسٰاریٰ تُفٰادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْرٰاجُهُمْ البقره/85.

ط) کُنّٰا نَحْنُ اَلْوٰارِثِینَ القصص/58.

ی) «إتّقوا معاصی اللّه فی الخلوات فإنّ الشّاهد هو الحاکم» نهج البلاغه، قصار الحکم:324.

3-أعرب ما یلی: أ- وَ مٰا کُنّٰا مُهْلِکِی اَلْقُریٰ إِلاّٰ وَ أَهْلُهٰا ظٰالِمُونَ القصص/59.

ب- فَاللّٰهُ هُوَ اَلْوَلِیُّ وَ هُوَ یُحْیِ اَلْمَوْتیٰ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ الشوری/9.

[شماره صفحه واقعی : 153]

ص: 1625

الدّرس الخامس و الثلاثون أسماء الاشارات و الموصولات
النوع الثانی من المبنیّات: أسماء الإشارات

تعریف اسم الإشاره: [و هو]ما وضع لیدلّ علی مشار إلیه.

ألفاظه: و هی خمسه ألفاظ لستّه معان:

1- «ذا» للمذکّر؛

2- «ذان» و «ذین» لمثنّاه؛

3-[«ذی، ذه، ذه، ذهی]، تی، ته، ته، تهی، تا» للمؤنّث؛

4- «تان» و «تین» لمثنّاه؛

5- «أولاء» بالمدّ و [«أولی»]بالقصر لجمعهما.

[ثمّ إنّه]قد تدخل بأوائلها هاء التنبیه، نحو: «هذا» و «هذان» و «هاتا» و «هاتان» و «هؤلاء» . و یتّصل بأواخرها حرف الخطاب [لیدلّ علی جنس المخاطب و عدده]و هی أیضا خمسه ألفاظ لسته معان «ک، کما، کم، ک، کما، کنّ» فذلک خمسه و عشرون حاصله من ضرب خمسه فی خمسه. و هی «ذاک» الی «ذاکنّ» و «ذانک» الی «ذانکنّ» و کذلک البواقی.

[و قد یزاد قبل حرف الخطاب لام البعد لیدلّ علی بعد المشار إلیه.]و علیه ف «ذا» للقریب و «ذلک» للبعید و «ذاک» للمتوسّط.

[شماره صفحه واقعی : 154]

ص: 1626

[تتمّه: بعض أسماء الإشارات یفید الإشاره إلی المکان القریب، مثل: «هنا و هاهنا» و المتوسّط، مثل: «هناک و هاهناک» و البعید، مثل: «هنالک و ثمّ» .

و لا تعرب هذه الأسماء إلاّ مفعولا فیه، نحو: «قف هنا» .]

النوع الثالث من المبنیّات: الموصولات
تعریف الموصول:

[و هو]اسم لا یصلح أن یکون جزءا تامّا من جمله إلاّ بصله بعده و هی جمله خبریه [أو ظرف أو جار و مجرور متعلّقان ب «استقرّ» المحذوف]. و لا بدّ له من عائد فیها یعود إلی الموصول، نحو: «الّذی» فی قولنا: «جائنی الذی أبوه فاضل أو قام أبوه [أو عندک أو فی المدرسه»].

أقسام الموصول:

[1-مختصّ و هو] «الّذی» للمذکّر و «الّتی» للمؤنث و «اللّذان» و «اللّتان» و «اللّذین» و «اللّتین» لمثنّاهما بالألف فی حاله الرفع و بالیاء فی حالتی النصب و الجرّ، و «الالی» و «الّذین» لجمع المذکّر و «اللاّتی» و «اللّواتی» و «اللاّئی» و «اللّوائی» لجمع المؤنث مطلقا.

[2-مشترک و هو ما یستعمل للمذکّر و المؤنث مطلقا و هو] «ما» و «من» و «أیّ» [و قد تستعمل بالتّاء للمؤنث]و «ذو» فی لغه بنی طیّ، نحو قول الشاعر:

«فإنّ الماء ماء أبی و جدّی

و بئری ذو حفرت و ذو طویت» (1)

أی: الّتی حفرتها و الّتی طویتها و «الألف و اللاّم» و صلته اسم الفاعل أو المفعول، نحو: «الضّارب زید» أی: الّذی ضرب، زید و «المضروب عمرو» أی:

[شماره صفحه واقعی : 155]

ص: 1627


1- جامع الشواهد:2/150.

الّذی ضرب، عمرو، [و «ذا» الواقعه بعد «من» أو «ما» الإستفهامیّتین، نحو، «من ذا رأیته؟» أی: من الّذی رأیته؟ و «ماذا صنعته؟» أی: ما الّذی صنعته؟ .]

تنبیهان:

1-یجوز حذف العائد من اللفظ إن کان مفعولا، نحو: «قام الّذی ضربت» أی: قام الّذی ضربته.

2-إعلم أنّ «أیّا» و «أیّه» معربه إلاّ إذا حذف صدر صلتهما، نحو قوله تعالی: ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ کُلِّ شِیعَهٍ أَیُّهُمْ أَشَدُّ عَلَی اَلرَّحْمٰنِ عِتِیًّا (1)أی: هو أشدّ.

الأسئله

1-عرّف اسم الإشاره و مثّل له.

2-علام تدلّ کاف الخطاب الملحقه بأسماء الإشارات؟

3-ما هو إعراب أسماء الإشارات المکانیّه؟

4-من کم جزء ترکّب «ذلک» و «هنالک» ؟ بیّنها.

5-ما هو الإسم الموصول؟

6-ما الفرق بین الموصول المختص و المشترک؟

7-عدّد ألفاظ الموصول المشترک.

8-ما هو شرط صله «الألف و اللاّم» ؟

9-متی یجوز حذف العائد من الصله؟

10-متی تبنی «أیّ» الموصوله؟

[شماره صفحه واقعی : 156]

ص: 1628


1- مریم/69.
التّمارین

1-إستخرج أسماء الإشارات و عیّن نوعها و بیّن إعرابها مما یلی: أ) هٰذٰانِ خَصْمٰانِ اِخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ الحج/19.

ب) فَذٰانِکَ بُرْهٰانٰانِ مِنْ رَبِّکَ إِلیٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ القصص/32.

ج) وَ لاٰ تَقْرَبٰا هٰذِهِ اَلشَّجَرَهَ فَتَکُونٰا مِنَ اَلظّٰالِمِینَ البقره/35.

د) ذٰلِکَ اَلْیَوْمُ اَلْحَقُّ النبأ/39.

ه) وَ مَنْ یَفْعَلْ ذٰلِکَ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ المنافقون/9.

و) هُنٰالِکَ تَبْلُوا کُلُّ نَفْسٍ مٰا أَسْلَفَتْ یونس/30.

ز) قٰالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَی اِبْنَتَیَّ هٰاتَیْنِ القصص/27.

ح) إِنّٰا هٰاهُنٰا قٰاعِدُونَ المائده/24.

ط) فَلاٰ یَقْرَبُوا اَلْمَسْجِدَ اَلْحَرٰامَ بَعْدَ عٰامِهِمْ هٰذٰا التوبه/28.

ی) فَمٰا لِهٰؤُلاٰءِ اَلْقَوْمِ لاٰ یَکٰادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً النساء/78.

2-إستخرج «الأسماء الموصوله» و «الصّله» و «العائد» من الجمل التّالیه و أعربها: أ) اُذْکُرُوا نِعْمَتِیَ اَلَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ البقره/40.

ب) یٰا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ إِنّٰا أَحْلَلْنٰا لَکَ أَزْوٰاجَکَ اَللاّٰتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ الأحزاب/50.

[شماره صفحه واقعی : 157]

ص: 1629

ج) وَ هُوَ اَلَّذِی فِی اَلسَّمٰاءِ إِلٰهٌ وَ فِی اَلْأَرْضِ إِلٰهٌ الزّخرف/84.

د) فَاقْضِ مٰا أَنْتَ قٰاضٍ طه/72.

ه) قُلِ اَللّٰهُمَّ مٰالِکَ اَلْمُلْکِ تُؤْتِی اَلْمُلْکَ مَنْ تَشٰاءُ آل عمران/26.

و) وَ اَلسّٰابِحٰاتِ سَبْحاً*فَالسّٰابِقٰاتِ سَبْقاً*فَالْمُدَبِّرٰاتِ أَمْراً النازعات/3-5.

ز) إِذْ قٰالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ مٰا ذٰا تَعْبُدُونَ الصافات/85.

ح) أَلاٰ إِنَّ لِلّٰهِ مَنْ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِی اَلْأَرْضِ یونس/66.

ط) قٰالَ اَلَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ اَلْکِتٰابِ. . . النمل/40.

ی) وَ هٰذٰا کِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ مُبٰارَکٌ مُصَدِّقُ اَلَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ الأنعام/92.

3-أعرب ما یلی: أ- هُنٰالِکَ دَعٰا زَکَرِیّٰا رَبَّهُ قٰالَ رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّهً طَیِّبَهً إِنَّکَ سَمِیعُ اَلدُّعٰاءِ آل عمران/38.

ب- إِنَّ اَللّٰهَ وَ مَلاٰئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی اَلنَّبِیِّ یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً الأحزاب/56.

[شماره صفحه واقعی : 158]

ص: 1630

الدّرس السّادس و الثّلاثون أسماء الافعال و الاصوات و المرکبات
النوع الرابع من المبنیّات: أسماء الأفعال

تعریف اسم الفعل: [و هو]کلّ اسم بمعنی الأمر و الماضی [و المضارع]، نحو: «روید زیدا» أی: أمهله و «هیهات زید» أی: بعد [و «أوّه» أی: أتوجّع.

و له وزن]قیاسیّ و هو «فعال» بمعنی الأمر، من الثلاثی (1)، نحو: «نزال» بمعنی إنزل و «تراک» بمعنی أترک.

و یلحق ب «فعال» بمعنی الأمر [ثلاثه أشیاء فتبنی لمشابهتها له]:

أ- «فعال» مصدرا معرفه، نحو: «فجار» بمعنی الفجور؛

ب-صفه للمؤنث، نحو: «یا فساق» بمعنی فاسقه و «یا لکاع» بمعنی لاکعه؛

ج-علما للأعیان المؤنثه، نحو: «قطام» و «غلاب» (2)و «حضار» (3). و هذه الثلاثه الأخیره لیست من أسماء الأفعال و إنّما ذکرت هیهنا للمناسبه.

[شماره صفحه واقعی : 159]

ص: 1631


1- و ما عدا ذلک فالمعوّل فیه السّماع، نحو: صه (أسکت) ، أفّ (أتضجّر) ، وی، واها، وا (أعجب) ، حیّ، حیّهل (أقبل) ، هیت، هیّا (أسرع) ، إیه (إمض فی حدیثک) ، إیها (کفّ) ، ورائک (تأخّر) أمامک (تقدّم) ، دونک، هاک، هاء، عندک، لدیک (خذ) ، مه (إنکفف) ، بله (دع) ، مکانک (أثبت) شتّان (بعد و افترق) ، علیک (إلزم) ، إلیک (تنحّ) ، و غیر ذلک ممّا ورد فی المطولات.
2- و هما علمان لمرأتین. «لسان العرب:6/306؛ :1/653» .
3- و هی علم لکوکب یشبه السّهیل. «لسان العرب:4/200» .
النوع الخامس من المبنیّات: أسماء الأصوات

تعریف اسم الصّوت: و هو کلّ اسم حکی به صوت [صادر من الحیوان أو الجمادات]، نحو: «غاق» لصوت الغراب، و «طاق» لحکایه الضّرب و «طق» لحکایه وقع الحجاره بعضها ببعض، أو خوطب به البهائم [و الطفل سواء أکان الخطاب للزّجر و المنع، نحو: «هلا» لزجر الفرس و «عدس» للبغل أو للحثّ و الدّعوه]، نحو: «نخ» لإناخه البعیر [و «دج» لدعوه الدّجاج إلی الطّعام و الشّراب].

النوع السادس من المبنیّات: المرکبات

تعریف المرکّب: و کلّ اسم رکّب من الکلمتین لیس بینهما نسبه أی لیس بینهما نسبه إضافیّه و لا إسنادیّه.

أقسامه: و هو علی قسمین:

أ-ما تضمّن الثانی منه حرفا فیجب بنائهما علی الفتح، نحو: «أحد عشر» إلی «تسعه عشر» إلاّ «إثنی عشر» فإنّ الجزء الأوّل منه معرب کالمثنی [و الجزء الثانی مبنیّ علی الفتح].

ب-ما لم یتضمّن الثانی حرفا فهو علی قسمین:

1. ألاّ یکون الجزء الثانی مبنیّا قبل الترکیب ففیها ثلاث لغات أفصحها بناء الأوّل علی الفتح و إعراب الثانی إعراب غیر المنصرف (1)، نحو: «بعلبکّ»

[شماره صفحه واقعی : 160]

ص: 1632


1- و فیه لغتان أخریان «إحدیهما إعراب الجزئین معا و إضافه الأوّل إلی الثانی و منع صرف المضاف إلیه. و أخریهما إعراب الجزئین و إضافه الأوّل إلی الثانی و صرف الثانی.» (شرح جامی: ص 262) .

و «معدیکرب» .

[2. أن یکون الجزء الثانی مبنیّا قبل الترکیب فحینئذ یبنی الجزء الأوّل علی الفتح و الثانی علی الکسر، نحو: «سیبویه» و «بابویه» .]

الأسئله

1-عرّف اسم الفعل و مثّل له.

2-ما هو وزن القیاسی لاسم الفعل؟ مثّل لذلک.

3-ماذا یلحق بوزن «فعال» ؟

4-کم قسما لاسم الصوت؟ مثّل لذلک.

5-ما هو الإسم المرکّب؟

6-أذکر أقسام الإسم المرکّب.

7-ما هو إعراب الجزء الثانی من المرکّب غیر المشتمل علی حرف؟

[شماره صفحه واقعی : 161]

ص: 1633

التّمارین

1-إستخرج أسماء الأفعال و المرکبات من الجمل التّالیه و عیّن فاعل أسماء الأفعال و أعرب المرکبات: أ) وَ بَعَثْنٰا مِنْهُمُ اِثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً المائده/12.

ب) فَلاٰ تَقُلْ لَهُمٰا أُفٍّ الإسراء/23.

ج) وَیْکَأَنَّ اَللّٰهَ یَبْسُطُ اَلرِّزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ یَقْدِرُ القصص/82.

د) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ المائده/105.

ه) فَأَمّٰا مَنْ أُوتِیَ کِتٰابَهُ بِیَمِینِهِ فَیَقُولُ هٰاؤُمُ اِقْرَؤُا کِتٰابِیَهْ الحاقّه/19.

و) فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اِثْنَتٰا عَشْرَهَ عَیْناً الأعراف/160.

ز) هَیْهٰاتَ هَیْهٰاتَ لِمٰا تُوعَدُونَ المؤمنون/36.

ح) إِنَّ عِدَّهَ اَلشُّهُورِ عِنْدَ اَللّٰهِ اِثْنٰا عَشَرَ شَهْراً التوبه/36.

ط) یٰا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً یوسف/4.

ی) قٰالَتْ هَیْتَ لَکَ یوسف/23.

ک) «شتّان ما بین عملین عمل تذهب لذّته و تبقی تبعته و عمل تذهب مؤونته و یبقی أجره» نهج البلاغه، قصار الحکم:121.

ل) «هیهات منّا الذّلّه» اللّهوف علی قتلی الطّفوف: ص 97.

م) «یا دنیا یا دنیا إلیک عنّی» نهج البلاغه، قصار الحکم:77.

[شماره صفحه واقعی : 162]

ص: 1634

2-إملأ الفراغات التالیه بما یناسبها من الکلمات الآتیه: «أکال، إیها، بدار، دونک، حیّهل، أوّه، بله»

أ) «. . . . الثرید» .

ب) «. . . . الکتاب» .

ج) «. . . . التّوانی إنّه آفه الفلاح» .

د) «. . . . أیّها الطّلاب» .

ه) «. . . الطعام» .

و) «. . . . من تساهلک» .

ز) «. . . عنّا» .

3-أعرب ما یلی: أُفٍّ لَکُمْ وَ لِمٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ الأنبیاء/67.

[شماره صفحه واقعی : 163]

ص: 1635

الدّرس السّابع و الثّلاثون الکنایات
النّوع السابع من المبنیّات: الکنایات

تعریفها: و هی أسماء وضعت لتدلّ علی عدد مبهم و هی «کم» و «کذا» [و «کأیّن»] أو حدیث مبهم و هو «کیت» و «ذیت» .

أقسام «کم» : و هی علی قسمین:

1-إستفهامیّه: [بمعنی «أیّ عدد»]و ما بعده مفرد منصوب علی التمییز، نحو: «کم رجلا عندک؟» .

2-خبریّه: و ما بعده مجرور مفرد، نحو: «کم مال أنفقته» أو مجموع، نحو: «کم رجال لقیتهم» و معناه التکثیر.

و قد تأتی «من» [الزائده]بعدهما، نحو: «کم من رجل لقیته؟» و «کم من مال أنفقته» و قد یحذف ممیّز هما لقیام قرینه، نحو: «کم مالک؟» أی: کم دینارا مالک؟ و «کم ضربت؟» أی: کم رجلا ضربت؟ ، و نحو: «کم أنفقت» أی: کم مال أنفقت.

إعرابها: إعلم أنّ ل «کم» فی الوجهین ثلاثه إعرابات:

1-النصب: و هو إذا کان بعده فعل غیر مشتغل عنه بضمیره، فتقع «کم» مفعولا به، نحو: «کم رجلا ضربت؟» و «کم غلام ملکت» أو مفعولا مطلقا إن کان مصدرا،

[شماره صفحه واقعی : 164]

ص: 1636

نحو: «کم ضربه ضربت؟» أو مفعولا فیه [إن کان ظرفا]، نحو: «کم یوما سرت؟» و «کم یوم صمت» .

2-الجرّ: و هو إذا کان ما قبله حرف جرّ، نحو: «بکم رجلا مررت؟» و «علی کم رجل حکمت» ، أو مضافا، نحو: «غلام کم رجلا ضربت؟» و «مال کم رجل سلبت» .

3-الرّفع: [و هو]إذا لم یکن شیء من الأمرین؛ فیکون مبتدأ إذا لم یکن تمییزه ظرفا، نحو: «کم رجلا أخوک؟» و «کم رجل ضربته» ، و خبرا إن کان ظرفا، نحو: «کم یوما سفرک؟» و «کم شهر صومی» .

[کذا: یکنّی بها عن العدد القلیل و الکثیر و یجب فی تمییزها النصب، نحو: «جاء کذا معلّما» و «قبضت کذا و کذا درهما» .

کأیّن: و هی تفید التکثیر ک «کم» الخبریّه و ممیزها مجرور ب «من» الزائده غالبا و تعرب مبتدأ، نحو: «کأیّن من رجل رأیته» إلاّ إذا أتی بعدها فعل متعدّ لم یستوف مفعوله، نحو: «کأیّن من مسکین أکرمت» .

کیت و ذیت: لا تستعملان إلاّ مکرّرتین، بالعطف أو بدونه، نحو: «قلت کیت و کیت» ، «فعل زید ذیت ذیت» .]

[شماره صفحه واقعی : 165]

ص: 1637

الأسئله

1-عرّف الکنایه و مثّل لها.

2-ما الفرق بین «کم» الخبریه و الإستفهامیه؟

3-متی تنصب «کم» ؟

4-متی ترفع «کم» ؟

5-هل یجوز زیاده «من» علی تمییز «کذا» ؟

6-ما هو إعراب «کأیّن» محلا؟

التّمارین

1-إستخرج الکنایات و تمییزها من الجمل التالیه و أعربها: أ) کَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلِیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثِیرَهً بِإِذْنِ اَللّٰهِ البقره/249.

ب) قٰالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی اَلْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ المؤمنون/112.

ج) وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قٰاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ آل عمران/146.

د) سَلْ بَنِی إِسْرٰائِیلَ کَمْ آتَیْنٰاهُمْ مِنْ آیَهٍ بَیِّنَهٍ البقره/211.

ه) کَمْ مِنْ قَرْیَهٍ أَهْلَکْنٰاهٰا فَجٰاءَهٰا بَأْسُنٰا بَیٰاتاً أَوْ هُمْ قٰائِلُونَ الأعراف/4.

و) وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَهٍ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهٰا یوسف/105.

ز) أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنٰا قَبْلَهُمْ مِنَ اَلْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَیْهِمْ لاٰ یَرْجِعُونَ یس/31.

[شماره صفحه واقعی : 166]

ص: 1638

ح) «و لا تقطعوا نهارکم ب «کیت و کیت» و فعلنا کذا و کذا فإنّ معکم حفظه یحفظون علیکم» تحف العقول: ص 103.

2-ضع خطأ تحت ما تجده صحیحا: أ) «بکم (دینار، دنانیر، دینارا) اشتریت عبائک؟»

ب) «کم (مصاعبا، مصیبه، مصاعب) إقتحمتها.»

ج) «کم (شجره، شجره، شجرات) ستغرس.»

د) «کم (رجال، رجلا، رجالا) فی الدار؛ عشرون بل ثلاثون.»

ه) «کم (أیّام، یوم، یوما) لبثت ب «قم» المقدّسه.»

و) «رأیت (کذا و کذا، کیت و ذیت، کیت و کیت) عماره فی الشارع.»

ز) «سمعت من رجل (کیت و ذیت، کم، کأیّن) و قلت له (کأیّن، کم، کیت و کیت) .»

ح) «(کذا، کأیّن، کیت و کیت) من طالب لا یعرف قیمه العلم.»

3-أعرب ما یلی: أ- وَ کَمْ أَهْلَکْنٰا مِنْ قَرْیَهٍ بَطِرَتْ مَعِیشَتَهٰا فَتِلْکَ مَسٰاکِنُهُمْ لَمْ تُسْکَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلاّٰ قَلِیلاً وَ کُنّٰا نَحْنُ اَلْوٰارِثِینَ القصص/58.

ب- «کم من أکله منعت أکلات» نهج البلاغه، قصار الحکم:171.

[شماره صفحه واقعی : 167]

ص: 1639

الدّرس الثّامن و الثّلاثون الظروف المبنیّه (1)
النوع الثامن من المبنیّات: الظروف المبنیّه

و هی ما یلی:

1-الغایات: و هی ما قطع عن الإضافه بأن حذف المضاف إلیه، نحو: «قبل» و «بعد» و «فوق» و «تحت» . قال اللّه تعالی: لِلّٰهِ اَلْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ (1)أی: من قبل کلّ شیء و من بعده.

هذا إذا کان المحذوف منویّا للمتکلّم و إلاّ کانت معربه و لهذا قرء: «للّه الأمر من قبل و من بعد» .

2-حیث: و إنّما بنیت تشبیها بالغایات لملازمتها الإضافه.

و شرطها أن یضاف إلی الجمله [اسمیّه کانت]نحو: «إجلس حیث زید جالس» [أو فعلیّه]نحو قوله تعالی: سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَعْلَمُونَ (2)

و قد یضاف إلی المفرد، کقول الشاعر:

«أما تری حیث سهیل طالعا

نجم یضییء کالشّهاب ساطعا» (3)

ف «حیث» هنا بمعنی «مکان» .

[شماره صفحه واقعی : 168]

ص: 1640


1- الرّوم/4.
2- الأعراف/182.
3- جامع الشواهد:1/210.

3-إذا: و هی للمستقبل و إن دخلت علی الماضی صار مستقبلا، نحو قوله تعالی: إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اَللّٰهِ وَ اَلْفَتْحُ (1)و فیها معنی الشرط غالبا. و یجوز أن تقع بعدها الجمله الإسمیّه، نحو: «أتیتک إذا الشمس طالعه» و المختار الفعلیّه، نحو: «أتیتک إذا طلعت الشّمس» .

و قد تکون للمفاجاه فیلزم بعدها المبتدأ، نحو: «خرجت فإذا السّبع واقف» .

4-إذ: و هی للماضی، نحو: «جئتک إذ طلعت الشّمس» و «إذ الشمس طالعه» .

[و قد تکون للمفاجاه و شرطها أن تقع بعد «بینا» أو «بینما» ، نحو: «بینما نحن نتکلّم إذ دخل زید» .]

[شماره صفحه واقعی : 169]

ص: 1641


1- النّصر/1.
الأسئله

1-متی تبنی الغایات؟

2-لماذا بنیت «حیث» ؟

3-إلی م تضیف «حیث» ؟

4-لأیّ زمان تستعمل «إذا» و «إذ» ؟

5-أیّ جمله تقع بعد «إذا» الفجائیه؟

6-ما هو شرط «إذ» الفجائیه؟

التّمارین

1-إستخرج الظروف من الجمل التالیه: أ) بَلْ یُرِیدُ اَلْإِنْسٰانُ لِیَفْجُرَ أَمٰامَهُ القیامه/5.

ب) فَأَلْقٰاهٰا فَإِذٰا هِیَ حَیَّهٌ تَسْعیٰ طه/20.

ج) لَقَدْ رَضِیَ اَللّٰهُ عَنِ اَلْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبٰایِعُونَکَ تَحْتَ اَلشَّجَرَهِ الفتح/18.

د) وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ إِلاّٰ لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ النساء/159.

ه) فَإِذَا اِنْسَلَخَ اَلْأَشْهُرُ اَلْحُرُمُ فَاقْتُلُوا اَلْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ التوبه/5.

و) فَأَنْجَیْنٰاهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِی اَلْفُلْکِ اَلْمَشْحُونِ *ثُمَّ أَغْرَقْنٰا بَعْدُ اَلْبٰاقِینَ الشعراء/119-120.

[شماره صفحه واقعی : 170]

ص: 1642

ز) لَهُ مٰا بَیْنَ أَیْدِینٰا وَ مٰا خَلْفَنٰا وَ مٰا بَیْنَ ذٰلِکَ مریم/64.

ح) وَ هُوَ اَلْقٰاهِرُ فَوْقَ عِبٰادِهِ وَ هُوَ اَلْحَکِیمُ اَلْخَبِیرُ الأنعام/18.

ط) وَ إِذٰا أَذَقْنَا اَلنّٰاسَ رَحْمَهً فَرِحُوا بِهٰا وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ إِذٰا هُمْ یَقْنَطُونَ الرّوم/36.

ی) «و إنّ أهل الدّنیا کرکب بینا هم حلّوا إذ صاح بهم سائقهم فارتحلوا» نهج البلاغه، قصار الحکم:415.

2-أعرب ما یلی: أ- وَ إِذٰا ذُکِرَ اَللّٰهُ وَحْدَهُ اِشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ اَلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ وَ إِذٰا ذُکِرَ اَلَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذٰا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ الزّمر/45.

ب- وَ لاٰ تَتَّبِعُوا أَهْوٰاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً المائده/77.

[شماره صفحه واقعی : 171]

ص: 1643

الدّرس التّاسع و الثّلاثون الظروف المبنیّه (2)
اشاره

5-أین و أنّی: للمکان، بمعنی الإستفهام، نحو: «أین تمشی؟» و «أنّی تقعد؟» و بمعنی الشرط، نحو: «أین تجلس أجلس» و «أنّی تقم أقم» .

6-متی: للزّمان، شرطا، نحو: «متی تسافر أسافر» و استفهاما، نحو: «متی تسافر؟» .

7-کیف: للإستفهام حالا [، نحو: «کیف جاء زید»]أو خبرا، نحو: «کیف أنت» [و «کیف کنت»]أی: فی أیّ حال [أو مفعولا ثانیا، نحو: «کیف ظننت زیدا، أو مفعولا مطلقا، نحو: «کیف فعل اللّه بهم» أی: أیّ فعل].

8-أیّان: للزّمان استفهاما، نحو: أَیّٰانَ یَوْمُ اَلدِّینِ (1)[، و شرطا، نحو: «أیّان تسألنی أجبک» .]

9-مذ و منذ: بمعنی «أوّل المدّه» ان صلح جوابا ل «متی» ، نحو: «ما رأیت زیدا مذ یوم الجمعه» فی جواب من قال: «متی ما رأیت زیدا؟» أی: أوّل مدّه انقطعت رؤیتی إیّاه یوم الجمعه، و بمعنی «جمیع المدّه» إن صلح جوابا ل «کم» ، نحو: «ما رأیته مذ یومان» فی جواب من قال: «کم مدّه ما رأیت زیدا؟» أی: جمیع مدّه ما رأیته فیها یومان.

[شماره صفحه واقعی : 172]

ص: 1644


1- الذّاریات/12.

10-لدی و لدن: بمعنی «عند» ، نحو: «المال لدیک» ، و الفرق بینهما أنّ «عند» للمکان و لا یشترط فیه الحضور، و یشترط ذلک فی «لدی» و «لدن» . و جاء فیه لغات اخر: «لدن، لدُنِ، لَدن، لَد، لُد، لدُ» .

11-قطّ: للماضی المنفی، نحو: «ما رأیته قطّ» .

12-عوض: للمستقبل المنفی، نحو: «لا أضربه عوض» .

[لا یخفی أنّ «عوض» إذا أضیف أعرب، نحو: «لا أدعک عوض الدّهر» .]

تتمه: إعلم أنّه إذا أضیف الظّروف إلی جمله أو «إذ» جاز بنائها علی الفتح، نحو قوله تعالی: یَوْمُ یَنْفَعُ اَلصّٰادِقِینَ صِدْقُهُمْ (1)و «یومئذ» و «حینئذ» و کذلک «مثل» و «غیر» مع «ما و أن و أنّ» ، نحو: «ضربته مثل ما ضرب زید» ، و «ضربته غیر أن ضرب زید» و «قیامی مثل أنّک تقوم» .

الأسئله

1-ما معنی «أین» و «أنّی» ؟

2-لأی معنی تستعمل «متی» و «کیف» و «أیّان» ؟ مثّل لها.

3-ما معنی «مذ» و «منذ» ؟

4-ما الفرق بین «لدی، لدن» و «عند» ؟

5-ما الفرق بین «قطّ» و «عوض» ؟

6-متی یجوز بناء الظروف علی الفتح؟

7-ما حکم «مثل» و «غیر» مع «ما، أن، أنّ» ؟ وضّح ذلک بأمثله.

[شماره صفحه واقعی : 173]

ص: 1645


1- المائده/119، علی قراءه نافع وحده. «مجمع البیان:3/461»
التّمارین

1-إستخرج الظروف من الجمل التالیه و بیّن نوعها: أ) یَقُولُ اَلْإِنْسٰانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ اَلْمَفَرُّ القیامه/10.

ب) قٰالَ أَنّٰی یُحْیِی هٰذِهِ اَللّٰهُ بَعْدَ مَوْتِهٰا البقره/259.

ج) وَ یَقُولُونَ مَتیٰ هٰذَا اَلْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ الملک/25.

د) یَسْئَلُ أَیّٰانَ یَوْمُ اَلْقِیٰامَهِ القیامه/6.

ه) وَ زُلْزِلُوا حَتّٰی یَقُولَ اَلرَّسُولُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتیٰ نَصْرُ اَللّٰهِ البقره/214.

و) مٰا یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّٰ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ ق/18.

ز) . . . قٰالَ یٰا مَرْیَمُ أَنّٰی لَکِ هٰذٰا قٰالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ. . . آل عمران/37.

ح) أَیْنَمٰا تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ اَلْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَهٍ. . . النّساء/78.

ط) وَ مٰا یَشْعُرُونَ أَیّٰانَ یُبْعَثُونَ النّمل/65.

ی) «فو اللّه ما زلت مدفوعا عن حقّی و مستأثرا علیّ منذ قبض اللّه نبیّه صلّی اللّه علیه و آله» نهج البلاغه، الخطبه:6.

ک) «إنّی لم أردّ علی اللّه و لا علی رسوله ساعه قطّ» نهج البلاغه، الخطبه:197.

ل) «و اللّه ما شککت فی الحقّ مذ أریته» نهج البلاغه، قصار الحکم:184.

م) «ما أفحش کریم قطّ» غرر الحکم: ص 737، الفصل 79، ح 26 و میزان الحکمه:7/409،15387.

[شماره صفحه واقعی : 174]

ص: 1646

2-إملا الفراغات التالیه بما یناسبها من الکلمات الآتیه: أ) «. . . تجتهد تجد نجاحا» (کیف، منذ، أیّان) .

ب) «. . . تتقن عملک، تبلغ أملک» (متی، کیف، عوض) .

ج) «ما فعلت هذا. . . .» (عوض، مذ، قطّ) .

د) «. . . تفعل هذا و قد نهیت عنه» (إذ، أنّی، وراء) .

ه) «. . . . ظننت الأمر؟» (إذ، إذا، کیف) .

و) «. . . . جئتنی أکرمتک» (إذا، لدی، إذ) .

ز) «إرجع من. . . . أتیت، إلی. . . . کنت» (حیث. حیث) ، (حیث. بعد) ، (قبل. بعد) .

3-أعرب ما یلی: أ- رَبَّنٰا لاٰ تُزِغْ قُلُوبَنٰا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنٰا وَ هَبْ لَنٰا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ اَلْوَهّٰابُ آل عمران/8.

ب- وَ لَدَیْنٰا کِتٰابٌ یَنْطِقُ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ المومنون/62.

ج- کِتٰابٌ أُحْکِمَتْ آیٰاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ هود/1.

[شماره صفحه واقعی : 175]

ص: 1647

باب الاسم الخاتمه
اشاره

*التعریف و التنکیر *اسماء الاعداد *المذکّر و المؤنّث *التثنیه *الجمع المصحّح *الجمع المکسّر *المصدر *اسم الفاعل *اسم المفعول *الصفه المشبهه *اسم التفضیل

[شماره صفحه واقعی : 176]

ص: 1648

الدّرس الأربعون التعریف و التنکیر و أسماء العدد (1)
اشاره

خاتمه: فی سائر أحکام الإسم و لواحقه (غیر الإعراب و البناء) و فیها فصول:

الفصل الأوّل: فی التّعریف و التنکیر

إعلم أنّ الإسم علی قسمین:

1-معرفه: تعریفها: [و هو]اسم وضع لشیء معیّن.

أقسامها: و هی ستّه:

1-المضمرات.

2-الأعلام.

3-المبهمات: أعنی أسماء الإشارات و الموصولات.

4-المعرّف ب «اللاّم» .

5-المضاف إلی أحدها إضافه معنویه.

6-المعرّف ب «النداء» .

الترتیب بین المعارف: أعرف المعارف المضمر المتکلّم، نحو: «أنا» و «نحن» ثمّ المخاطب، نحو: «أنت» ثم الغائب، نحو «هو» ثمّ العلم: و هو ما وضع لشیء معیّن لا یتناول غیره بوضع واحد، نحو «زید» ثمّ المبهمات، ثمّ المعرّف ب «اللاّم» ثمّ المعرّف

[شماره صفحه واقعی : 177]

ص: 1649

ب «النّداء» ، و المضاف فی قوّه المضاف إلیه.

2-نکره: [و هو]ما وضع لشیء غیر معیّن، نحو: «رجل» و «فرس» .

الفصل الثّانی: فی أسماء العدد (1)
تعریف اسم العدد:

[و هو]ما وضع لیدلّ علی کمّیّه آحاد الأشیاء.

أصول العدد اثنتا عشره کلمه: «واحد» إلی «عشر» و «مأه» و «ألف» .

کیفیّه استعماله

[و هو]فی «واحد» و «اثنین» علی القیاس؛ أعنی للمذکر بدون «التاء» و للمؤنث ب «التاء» تقول فی رجل: «واحد» و فی رجلین: «اثنان» و فی امرأه: «واحده» و فی امرأتین: «اثنتان» .

و من «ثلاثه» إلی «عشره» علی خلاف القیاس؛ أعنی للمذکر بالتاء، تقول: «ثلاثه رجال إلی عشره رجال» و للمؤنث بدونها، تقول: «ثلاث نسوه إلی عشر نسوه»

و بعد العشره تقول: «أحد عشر رجلا» و «اثنا عشر رجلا» و «إحدی عشره امرأه» و «اثنتا عشره امرأه» و «ثلاثه عشر رجلا» إلی «تسعه عشر رجلا» و «ثلاث عشره امرأه» إلی «تسع عشره امرأه» .

و بعد ذلک تقول: «عشرون رجلا و عشرون امرأه» بلا فرق بین المذکر و المؤنث، إلی «تسعین رجلا و امرأه» و «احد و عشرون رجلا» و «إحدی و عشرون امرأه» و «اثنان و عشرون رجلا» و «اثنتان و عشرون امراه» و «ثلاثه و عشرون رجلا» و «ثلاث و عشرون امراه» الی «تسعه و تسعین رجلا» و إلی «تسع و تسعین امرأه» ثم تقول: «مأه رجل» و «مأه امرأه» و «ألف رجل» و «ألف امرأه» و «مأتا رجل»

[شماره صفحه واقعی : 178]

ص: 1650

و «مأتا امرأه» و «ألفا رجل» و «ألفا امرأه» بلا فرق بین المذکر و المؤنث.

فإذا زاد علی الألف و المأه یستعمل علی قیاس ما عرفت، و تقدّم «الألف» علی «المأه» و «الآحاد» علی «العشرات» تقول: «عندی ألف و مأه و احد و عشرون رجلا» و «ألفان و ثلثمأه و اثنان و عشرون رجلا» و «أربعه آلاف و سبعمأه و خمس و أربعون امرأه» و علی هذا القیاس.

الأسئله

1-عرّف المعرفه و النکره مع ذکر المثال.

2-عدّد المعارف و مثّل لها.

3-ما هو حدّ العلم؟

4-ما هو اسم العدد؟ و ما هی أصوله؟

5-کیف یستعمل العدد من (11-19) ؟

6-بیّن کیفیّه استعمال الأعداد من «الثلاثه» إلی «العشره» . اذکرها مع أمثله مفیده.

7-أذکر کیفیه استعمال عددی «المأه» و «الألف» .

التّمارین

1-إستخرج المعارف من الجمل التالیه و أعربها: أ) وَ اُذْکُرْ فِی اَلْکِتٰابِ مَرْیَمَ إِذِ اِنْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهٰا مَکٰاناً شَرْقِیًّا مریم/16.

ب) وَ اَللّٰهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ البقره/216.

[شماره صفحه واقعی : 179]

ص: 1651

ج) هٰذِهِ اَلنّٰارُ اَلَّتِی کُنْتُمْ بِهٰا تُکَذِّبُونَ الطّور/14.

د) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ البقره/278.

ه) یٰا زَکَرِیّٰا إِنّٰا نُبَشِّرُکَ بِغُلاٰمٍ اِسْمُهُ یَحْییٰ مریم/7.

و) قٰالَتْ فَذٰلِکُنَّ اَلَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ یوسف/32.

ز) یُسَبِّحُ لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ الجمعه/1.

2-بدّل الأرقام التالیه فی الجمل، بالحروف: أ) «الکذب و الخیانه و الغیبه و التّهمه (4) رذائل مهلکه» .

ب) «قرأت (25) حکایه مفیده» .

ج) «ذهبت إلی محطّه القطار لشراء (17) بطاقه» .

د) «شاهدت (12) کوکبا منیرا و (11) نجمه مضیئه» .

ه) «من أخلص للّه (40) یوما نوّر اللّه قلبه» .

و) «سعر هذه المحفظه (4550) تومانا» .

ز) «کان عمر الحسین علیه السّلام حین استشهاده (57) سنه» .

ح) «إرتحل الإمام الخمینی «قدس سرّه» ما یقارب من (11) عاما بعد قیام الثوره الإسلامیه فی ایران» .

3-أعرب ما یلی: إِنَّ رَبَّکُمُ اَللّٰهُ اَلَّذِی خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیّٰامٍ ثُمَّ اِسْتَویٰ عَلَی اَلْعَرْشِ یُغْشِی اَللَّیْلَ اَلنَّهٰارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ وَ اَلنُّجُومَ مُسَخَّرٰاتٍ بِأَمْرِهِ الأعراف/54.

[شماره صفحه واقعی : 180]

ص: 1652

الدّرس الحادی و الأربعون أسماء العدد (2) و المذکّر و المؤنّث
اشاره

ممیزها: إعلم أنّ «الواحد» و «الاثنین» لا ممیّز لهما، لأنّ لفظ الممیّز مستغن عن ذکر العدد فیهما کما تقول: «عندی رجل و رجلان» .

و أمّا سائر الأعداد فلا بدّ لها من ممیّز، فممیّز «ثلاثه» إلی «عشره» مخفوض مجموع، تقول: «ثلاثه رجال» و «ثلاث نسوه» إلاّ إذا کان الممیّز لفظ المأه فحینئذ یکون محفوظا مفردا، تقول: «ثلثمأه» و القیاس «ثلثمآت» أو «ثلثمئین» .

و ممیّز «أحد عشر» إلی «تسعه و تسعین» منصوب مفرد تقول: «أحد عشر رجلا» و «إحدی عشره امرأه» و «تسعه و تسعون رجلا» و «تسع و تسعون امرأه» .

و ممیّز «مأه» و «ألف» و «تثنیتهما» و «جمع الألف» مخفوض مفرد؛

تقول: «مأه رجل» و «مأتا رجل» و «مأه امرأه» و «مأتا امرأه» و «ألف رجل» و «ألفا رجل» و «ألف امرأه» و «ألفا امرأه» و «ثلاثه آلاف رجل» و «ثلاثه آلاف امرأه» . و قس علی هذا.

الفصل الثالث: فی المذکر و المؤنث
اشاره

الإسم إمّا مذکّر و إمّا مؤنّث.

[شماره صفحه واقعی : 181]

ص: 1653

تعریفهما: المؤنّث ما فیه علامه التأنیث لفظا أو تقدیرا و المذکر بخلافه.

علامات التأنیث: [و هی]ثلاثه:

1-التاء، نحو: «طلحه» ؛

2-الألف المقصوره، نحو: «حبلی» ؛

3-[الألف]الممدوده، نحو: «حمراء» .

و المقدره إنّما هی التّاء فقط، نحو: «أرض» و «دار» بدلیل «أریضه» و «دویره» . و التصغیر یردّ الأشیاء الی أصولها.

أقسام المؤنث: [و هو]علی قسمین:

1-حقیقیّ: و هو ما بازائه ذکر من الحیوان، نحو: «امرأه» و «مریم» و «ناقه» .

2-مجازیّ: و هو بخلافه، نحو: «ظلمه» و «عین» .

و قد عرفت أحکام الفعل إذا أسند إلی المؤنّث فلا نعیدها.

[شماره صفحه واقعی : 182]

ص: 1654

الأسئله

1-لماذا لا یحتاج «الواحد» و «الاثنان» إلی الممیّز؟

2-متی ینصب و یفرد تمییز العدد؟

3-ما هو حکم الإسم الواقع بعد الأعداد (3-10) ؟

4-عرّف المذکّر و المؤنّث و مثّل لهما.

5-ما هی علامات التأنیث؟ و أیّها یقدّر؟

6-أذکر أقسام المؤنث مع المثال.

7-اکتب الأرقام التالیه بالحروف و ألحقها بأسماء مذکره و مؤنّثه:

125،7،12،1972،16،50،78،31،101،113،452،1342،9999.

التّمارین

1-إستخرج العدد و ممیّزه فی الجمل التالیه و عیّن إعرابهما: أ) وَ وٰاعَدْنٰا مُوسیٰ ثَلاٰثِینَ لَیْلَهً وَ أَتْمَمْنٰاهٰا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقٰاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَهً. . . الأعراف/142.

ب) إِنَّ هٰذٰا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَهً وَ لِیَ نَعْجَهٌ وٰاحِدَهٌ. . . ص/23.

ج) وَ قَطَّعْنٰاهُمُ اِثْنَتَیْ عَشْرَهَ أَسْبٰاطاً أُمَماً. . . الأعراف/160.

د) فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیٰامُ ثَلاٰثَهِ أَیّٰامٍ فِی اَلْحَجِّ وَ سَبْعَهٍ إِذٰا رَجَعْتُمْ. . . البقره/196.

[شماره صفحه واقعی : 183]

ص: 1655

ه) وَ کٰانَ فِی اَلْمَدِینَهِ تِسْعَهُ رَهْطٍ یُفْسِدُونَ فِی اَلْأَرْضِ وَ لاٰ یُصْلِحُونَ النّمل/48.

و) أَمْ یَقُولُونَ اِفْتَرٰاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیٰاتٍ. . . هود/13.

ز) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلیٰ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَهٍ إِلاّٰ خَمْسِینَ عٰاماً. . . العنکبوت/14.

ح) اَلزّٰانِیَهُ وَ اَلزّٰانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وٰاحِدٍ مِنْهُمٰا مِائَهَ جَلْدَهٍ. . . النّور/2.

2-میّز المؤنث الحقیقی عن المجازی فیما یلی من الأسماء: شاه، بنت، أرنب، حوزه، رجعی، صحراء، دواه، ضأن، ریح، ید، رجل، صفیّه، عطیّه، سعدی، تمره، معز، جهنّم، زینب.

3-إستخرج الأسماء المؤنّثه ممّا یلی من الآیات: أ) وَ مٰا أَدْرٰاکَ مَا اَلْحُطَمَهُ *نٰارُ اَللّٰهِ اَلْمُوقَدَهُ *اَلَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی اَلْأَفْئِدَهِ *إِنَّهٰا عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَهٌ *فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَهٍ الهمزه/5-9.

ب) إِنَّ اَلْأَبْرٰارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کٰانَ مِزٰاجُهٰا کٰافُوراً*عَیْناً یَشْرَبُ بِهٰا عِبٰادُ اَللّٰهِ الإنسان/5-6.

ج) أَ فَلاٰ یَنْظُرُونَ إِلَی اَلْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ *وَ إِلَی اَلسَّمٰاءِ کَیْفَ رُفِعَتْ الغاشیه/17-18.

د) هٰذِهِ جَهَنَّمُ اَلَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ یس/63.

[شماره صفحه واقعی : 184]

ص: 1656

ه) فَإِمّٰا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمّٰا فِدٰاءً حَتّٰی تَضَعَ اَلْحَرْبُ أَوْزٰارَهٰا. . . محمّد/4.

و) إِنَّ زَلْزَلَهَ اَلسّٰاعَهِ شَیْءٌ عَظِیمٌ *یَوْمَ تَرَوْنَهٰا تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَهٍ عَمّٰا أَرْضَعَتْ. . . الحجّ/1-2.

ز) لاٰ أُقْسِمُ بِیَوْمِ اَلْقِیٰامَهِ *وَ لاٰ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اَللَّوّٰامَهِ القیامه/1-2.

4-أعرب ما یلی: أ- إِنَّ عِدَّهَ اَلشُّهُورِ عِنْدَ اَللّٰهِ اِثْنٰا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتٰابِ اَللّٰهِ یَوْمَ خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ مِنْهٰا أَرْبَعَهٌ حُرُمٌ ذٰلِکَ اَلدِّینُ اَلْقَیِّمُ التوبه/36.

ب- یٰا أَیَّتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّهُ *اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَهً مَرْضِیَّهً * فَادْخُلِی فِی عِبٰادِی *وَ اُدْخُلِی جَنَّتِی الفجر/27-30.

[شماره صفحه واقعی : 185]

ص: 1657

الدّرس الثّانی و الأربعون التثنیه
الفصل الرّابع: فی التثنیه
اشاره

تعریف المثنّی: [و هو]اسم ألحق بآخره «ألف» أو «یاء» مفتوح ما قبلها و «نون» مکسوره لیدلّ علی أنّ معه آخر مثله، نحو: «رجلان» [و «دلوان»]رفعا و «رجلین» [و «دلوین»]نصبا و جرّا، هذا فی الصّحیح [و الجاری مجراه].

تثنیه المقصور: [إذا ثنّی المقصور]فإن کانت الألف منقلبه عن «الواو» و کان ثلاثیّا ردّ إلی أصله، نحو: «عصوان» [و «هدیان» فی تثنیه] «عصا» و [«هدی»]. و إن کانت عن «یاء» أو عن «واو» و هو أکثر من الثّلاثی، أو لیست منقلبه عن شیء، تقلب «یاء» ، نحو: «رحیان» و «ملهیان» و «حباریان» [فی تثنیه «رحی» و «ملهی» و «حباری»].

تثنیه الممدود: [إذا ثنّی الممدود]فإن کانت همزته أصلیّه، نحو: «قرّاء» تثبت، نحو: «قرّاءان» ، و إن کانت للتّأنیث، [نحو: «حمراء»]تقلب واوا، نحو: «حمراوان» ، و إن کانت بدلا من «واو» أو «یاء» جاز فیه الوجهان، نحو: «کساوان و کسائان» و «رداوان و ردائان» فی تثنیه «کساء» و «رداء» .

[شماره صفحه واقعی : 186]

ص: 1658

تنبیهات:

1-یجب حذف نونه عند الإضافه، تقول: «جاء غلاما زید» .

2-تحذف تاء التأنیث فی «الخصیه» و «الإلیه» خاصّه، تقول: «خصیان» و «إلیان» لأنّهما متلازمان فکأنّهما شیء واحد.

3-إذا أرید إضافه المثنّی إلی المثنّی یعبّر عن الأوّل بلفظ الجمع، نحو قوله تعالی: وَ اَلسّٰارِقُ وَ اَلسّٰارِقَهُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمٰا (1)و ذلک لکراهیّه اجتماع التثنیتین فیما تأکّد الإتصال لفظا و معنی.

الأسئله

1-ما هو حدّ المثنّی؟ أذکره مع المثال.

2-کیف یثنّی المقصور؟ بیّنها مع المثال.

3-هل یجوز إضافه المثنّی إلی مثله؟ وضّح ذلک بمثال.

التّمارین

1-میّز المثنّی من غیره فیما یلی من الکلمات: جولان، ساعیان، جبان، حنین، ظبیان، قفوان، غضبان، کرمان، صفراوان، وضّاءان، عمران، دعاوان، قنوان، غلمان.

[شماره صفحه واقعی : 187]

ص: 1659


1- المائده/38.

2-ثنّ الکلمات التّالیه: عظمی، منجی، عرجاء، داع، رضا، زهراء، محطّ، نداء، خضراء، صحراء، الشافّی، مشّاء، سمآء.

3-إستخرج المثنّی ممّا یلی من الجمل و عیّن مفرده و أعربه: أ) وَ دَخَلَ مَعَهُ اَلسِّجْنَ فَتَیٰانِ. . . یوسف/36.

ب) وَ إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِ آیٰاتُنٰا وَلّٰی مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهٰا کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْراً. . . لقمان/7.

ج) وَ قٰالَ اَللّٰهُ لاٰ تَتَّخِذُوا إِلٰهَیْنِ اِثْنَیْنِ إِنَّمٰا هُوَ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ. . . النحل/51.

د) وَ أَمَّا اَلْغُلاٰمُ فَکٰانَ أَبَوٰاهُ مُؤْمِنَیْنِ. . . الکهف/80.

ه) مَرَجَ اَلْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیٰانِ الرحمن/19.

و) أَمَّا اَلْجِدٰارُ فَکٰانَ لِغُلاٰمَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی اَلْمَدِینَهِ الکهف/82.

ز) إِذْ یَتَلَقَّی اَلْمُتَلَقِّیٰانِ عَنِ اَلْیَمِینِ وَ عَنِ اَلشِّمٰالِ قَعِیدٌ ق/17.

4-أعرب ما یلی: أ- وَ اَلْوٰالِدٰاتُ یُرْضِعْنَ أَوْلاٰدَهُنَّ حَوْلَیْنِ کٰامِلَیْنِ لِمَنْ أَرٰادَ أَنْ یُتِمَّ اَلرَّضٰاعَهَ البقره/233.

ب- أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ *وَ لِسٰاناً وَ شَفَتَیْنِ *وَ هَدَیْنٰاهُ اَلنَّجْدَیْنِ البلد/8-10.

[شماره صفحه واقعی : 188]

ص: 1660

الدّرس الثالث و الأربعون الجمع المصحّح
الفصل الخامس: فی الجمع
اشاره

تعریف المجموع: [و هو]اسم ما دلّ علی آحاد، و تلک الآحاد مقصوده بحروف مفرده بتغییر ما، [و هو إمّا]لفظیّ، نحو: «رجال» جمع «رجل» أو تقدیریّ، نحو: «فلک» علی وزن «أسد» فإنّ مفرده أیضا «فلک» لکنّه علی وزن «قفل» و علیه ف «قوم» و نحوه و إن دلّ علی آحاد لیس بجمع إذ لا مفرد له.

أقسام الجمع:

و هو علی قسمین:

1-مصحّح: و هو ما لم یتغیّر بناء مفرده، نحو: «مسلمون» .

2-مکسّر: و هو ما یتغیّر بناء مفرده، نحو: «رجال» .

و المصحّح علی قسمین:

1-مذکّر: و هو ما لحق بآخره «واو» مضموم ما قبلها و «نون» مفتوحه، نحو: «مسلمون» أو «یاء» مکسور ما قبلها و «نون» کذلک، نحو: «مسلمین» لیدلّ علی أنّ معه أکثر منه. هذا فی الصّحیح.

جمع المنقوص: [إذا جمع المنقوص هذا الجمع]تحذف یائه، نحو: «قاضون» و «قاضین» و «داعون» و «داعین» .

[شماره صفحه واقعی : 189]

ص: 1661

جمع المقصور: [إن أرید جمع المقصور]یحذف ألفه و یبقی ما قبلها مفتوحا لیدلّ علی الألف المحذوفه، مثل: «مصطفون» .

جمع الممدود: [إعلم أنّ جمع الممدود کتثنیته، نحو: «قرّاؤون» و «قرّائین» .]

شرط جمع المذکر السّالم: [المفرد]إن کان اسما فشرطه أن یکون مذکّرا علما یعقل، [و خالیا من التّاء و الترکیب، نحو: «محمّدون» بخلاف مریم، رجل، کلب، حمزه و بعلبکّ]و أمّا قولهم «سنون» و «أرضون» و «ثبون» و «قلون» ب «الواو» و «النّون» فشاذّ.

[و إن کان صفه فشرطه أن یکون مذکّرا عاقلا خالیا من التاء]و لا یکون «أفعل» الذی مؤنّثه «فعلاء» ، و لا «فعلان» الذی مؤنثه «فعلی» ، و لا «فعیلا» بمعنی «مفعول» ، و لا «فعولا» بمعنی «فاعل» [، نحو: «عالمون» بخلاف مرضع، سابق (1)، علاّمه، أحمر، سکران، جریح و صبور].

تنبیه: یجب حذف نونه بالإضافه، نحو: «مسلمو مصر» .

2-مؤنّث: و هو ما ألحق بآخره «الف» و «تاء» .

شرط جمع المؤنّث السالم: [المفرد]إن کان صفه و له مذکّر فشرطه أن یکون مذکّره قد جمع ب «الواو» و «النّون» ، نحو: «مسلمات» فإن لم یکن له مذکّر فشرطه أن لا یکون مؤنّثا مجرّدا من التّاء، نحو: «الحائض» و «الحامل» .

و إن کان اسما یجمع ب «الألف» و «التّاء» بلا شرط، نحو «هندات» .

[شماره صفحه واقعی : 190]

ص: 1662


1- صفه لفرس «جامع الدروس العربیه:2/18» .
الأسئله

1-عرّف الجمع و اذکر أقسامه، مع المثال.

2-ما هو الجمع المصحّح؟ و کم قسما له؟

3-أذکر تعریف جمع المذکّر السّالم.

4-کیف یجمع المنقوص بهذا الجمع؟ أذکره مع المثال.

5-کیف یبنی جمع المذکّر السّالم، من المقصور؟

6-ما هو شرط جمع المذکّر السّالم إذا کان اسما و ما هو شرطه إذا کان صفه؟

7-کیف یجمع جمع المؤنث السّالم و ما هو شرطه إذا کان صفه؟

التّمارین

1-بیّن لأیّ سبب لا تجمع الکلمات التالیه جمعا مذکرا سالما: کتاب، غیور، هند، عطشان، قتیل، أسود، أعرج، أسد، بتول، أعمی، أیسر، یقظان، قنوع، نسّابه.

2-إجمع الکلمات التّابعه جمعا مذکرا سالما: هاد، أحقر، رضا، مفتی، یحیی، سعد، طبیب، وضّاء، ناصر، الداعی، فطن، أعلی، بنّاء.

3-إجمع الکلمات التالیه جمعا مؤنّثا سالما: حجره، نافعه، عادیه، إنطلاق، فضلی، جمله، قطعه، سماء، بدره،

[شماره صفحه واقعی : 191]

ص: 1663

عروه، صلاه، نعمی، سنه.

4-إستخرج الجمع السّالم من الجمل التالیه و اذکر مفردها و أعربه: أ) . . . کَذٰلِکَ یُرِیهِمُ اَللّٰهُ أَعْمٰالَهُمْ حَسَرٰاتٍ عَلَیْهِمْ وَ مٰا هُمْ بِخٰارِجِینَ مِنَ اَلنّٰارِ البقره/167.

ب) فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ *اَلَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاٰتِهِمْ سٰاهُونَ *اَلَّذِینَ هُمْ یُرٰاؤُنَ *وَ یَمْنَعُونَ اَلْمٰاعُونَ الماعون/4-7.

ج) وَ إِنْ مِنْ قَرْیَهٍ إِلاّٰ نَحْنُ مُهْلِکُوهٰا قَبْلَ یَوْمِ اَلْقِیٰامَهِ أَوْ مُعَذِّبُوهٰا عَذٰاباً شَدِیداً. . . الإسراء/58.

د) وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنٰا لَمِنَ اَلْمُصْطَفَیْنَ اَلْأَخْیٰارِ ص/47.

ه) «أذکروا انقطاع اللّذّات و بقاء التّبعات» نهج البلاغه، قصار الحکم:433.

و) «أنا حجیج المارقین و خصیم الناکثین المرتابین» نهج البلاغه، الخطبه:75،2.

5-أعرب ما یلی: أ- «إنّ أعظم الحسرات یوم القیامه حسره رجل کسب مالا فی غیر طاعه اللّه» نهج البلاغه، قصار الحکم:429.

ب- وَ لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ اَلشَّیْطٰانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ البقره/168.

[شماره صفحه واقعی : 192]

ص: 1664

الدّرس الرّابع و الأربعون الجمع المکسّر و المصدر
اشاره

الجمع المکسّر: [قد عرفت تعریفه]و صیغته فی الثّلاثی کثیره غیر مضبوطه تعرف بالسّماع، نحو: «رجال» و «أفراس» و «قلوب» ، و فی غیر الثّلاثی علی وزن «فعالل» قیاسا، نحو: «جعافر» و «جداول» جمعی «جعفر» و «جدول» ، کما عرفت فی التّصریف.

أقسام الجمع المکسّر:

إعلم أنّه أیضا علی قسمین:

1-جمع قلّه: و هو ما یطلق علی العشره فما دونها، و أبنیته «أفعل» و «أفعال» و «فعله» و «أفعله» ، نحو: «أنفس» و «أثواب» و «غلمه» و «أطعمه» .

2-جمع کثره: و هو ما یطلق علی ما فوق العشره، و أبنیته ما عدا هذا الأربع.

و یستعمل کلّ منها فی موضع الآخر علی سبیل الإستعاره (1)، نحو قوله تعالی: ثَلاٰثَهَ قُرُوءٍ (2)مع وجود «أقراء» .

الفصل السادس: فی المصدر

تعریفه: [و هو]اسم یدلّ علی الحدث فقط. و یشتقّ منه الأفعال نحو: «الضرب» و «النّصر» مثلا.

[شماره صفحه واقعی : 193]

ص: 1665


1- أی مع القرینه.
2- البقره/228.

أبنیته: [و هی]من الثّلاثیّ المجرّد غیر مضبوطه تعرف بالسّماع، و من غیره قیاسیه، نحو: «الإفعال» و «الإنفعال» و «و الإستفعال» و «الفعلله» و «التفعلل» مثلا.

عمله: المصدر إن لم یکن مفعولا مطلقا یعمل عمل فعله، أعنی یرفع فاعلا إن کان لازما، نحو: «أعجبنی قیام زید» ، و ینصب مفعولا به أیضا إن کان متعدّیا، نحو: «اعجبنی ضرب زید عمرا» [و «إعطاء زید عمرا درهما» و «إعلامک عمرا زیدا جاهلا»].

و إن کان مفعولا مطلقا فالعمل للفعل الّذی قبله، نحو: «ضربت ضربا عمرا، ف «عمرا» منصوب ب «ضربت» لا ب «ضربا» [إلاّ إذا کان المفعول المطلق بدلا عن الفعل، نحو: «سقیا زیدا» ففیه قولان:

أحدها: أن یکون العامل الفعل المحذوف أعنی «إسق» ؛

الثانی: أن یکون العامل المصدر المذکور أعنی «سقیا» .]

تنبیهان:

1-لا یجوز تقدیم معمول المصدر علیه فلا یقال: «أعجبنی زیدا ضرب» .

2-یجوز اضافته الی الفاعل، نحو: «کرهت ضرب زید عمرا» و الی المفعول، نحو: «کرهت ضرب عمرو زید» .

[شماره صفحه واقعی : 194]

ص: 1666

الأسئله

1-عرّف الجمع المکسّر مع ذکر المثال.

2-ما هو جمع القّله؟ أذکر أوزانه.

3-متی یستعمل جمع الکثره موضع القلّه؟ وضّح ذلک بمثال.

4-ما هو المصدر؟ مثّل له.

5-متی یعمل المصدر عمل فعله؟

6-هل یصح إطلاق «اللازم» أو «المتعدّی» علی المصدر أو لا؟ إشرح ذلک بأمثله.

7-هل یجوز تقدیم معمول المصدر علیه أو لا؟ وضّح ذلک بمثال.

التّمارین

1-إستخرج الجمع المکسّر من الآیات التّالیه و عیّن نوعه و اذکر مفرده و أعربه: أ) اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ فٰاطِرِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ جٰاعِلِ اَلْمَلاٰئِکَهِ رُسُلاً أُولِی أَجْنِحَهٍ مَثْنیٰ وَ ثُلاٰثَ وَ رُبٰاعَ. . . فاطر/1.

ب) . . . وَ تَرَی اَلْفُلْکَ مَوٰاخِرَ فِیهِ. . . النّحل/14.

ج) لَهُ مَقٰالِیدُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ. . . الزّمر/63.

د) حَتّٰی إِذٰا جٰاؤُهٰا وَ فُتِحَتْ أَبْوٰابُهٰا وَ قٰالَ لَهُمْ خَزَنَتُهٰا سَلاٰمٌ عَلَیْکُمْ. . . الزّمر/73.

[شماره صفحه واقعی : 195]

ص: 1667

ه) إِنّٰا جَعَلْنٰا فِی أَعْنٰاقِهِمْ أَغْلاٰلاً فَهِیَ إِلَی اَلْأَذْقٰانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ یس/8.

و) مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللّٰهِ وَ اَلَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّٰاءُ عَلَی اَلْکُفّٰارِ رُحَمٰاءُ بَیْنَهُمْ تَرٰاهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اَللّٰهِ وَ رِضْوٰاناً سِیمٰاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ اَلسُّجُودِ الفتح/29.

ز) وَ مِنَ اَلنّٰاسِ وَ اَلدَّوَابِّ وَ اَلْأَنْعٰامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوٰانُهُ کَذٰلِکَ إِنَّمٰا یَخْشَی اَللّٰهَ مِنْ عِبٰادِهِ اَلْعُلَمٰاءُ إِنَّ اَللّٰهَ عَزِیزٌ غَفُورٌ فاطر/28.

ح) قُلْ یٰا عِبٰادِیَ اَلَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ یَغْفِرُ اَلذُّنُوبَ جَمِیعاً الزّمر/53.

2-إجمع الکلمات التّالیه جمعا مکسّرا: «أحمر، سوداء، صعب، بطل، کبری، صاهل، قتیل، قاض، صدیق، جواد، جبان، جاهل» .

3-إستخرج المصادر و معمولیها ممّا یلی من الجمل و اذکر نوعها: أ) وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنٰا وَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْهِمْ فِعْلَ اَلْخَیْرٰاتِ وَ إِقٰامَ اَلصَّلاٰهِ وَ إِیتٰاءَ اَلزَّکٰاهِ وَ کٰانُوا لَنٰا عٰابِدِینَ الأنبیاء/73.

ب) وَ لَوْ لاٰ دَفْعُ اَللّٰهِ اَلنّٰاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اَلْأَرْضُ. . . البقره/251.

ج) وَ مٰا کٰانَ اِسْتِغْفٰارُ إِبْرٰاهِیمَ لِأَبِیهِ إِلاّٰ عَنْ مَوْعِدَهٍ وَعَدَهٰا إِیّٰاهُ. . . التوبه/114.

[شماره صفحه واقعی : 196]

ص: 1668

د) . . . یٰا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخٰاذِکُمُ اَلْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلیٰ بٰارِئِکُمْ. . . البقره/54.

ه) وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ اِبْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ رَؤُفٌ بِالْعِبٰادِ البقره/207.

و) أَوْ إِطْعٰامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَهٍ *یَتِیماً ذٰا مَقْرَبَهٍ *أَوْ مِسْکِیناً ذٰا مَتْرَبَهٍ البلد/14-16.

ز) لِإِیلاٰفِ قُرَیْشٍ *إِیلاٰفِهِمْ رِحْلَهَ اَلشِّتٰاءِ وَ اَلصَّیْفِ قریش/1-2.

ح) فَلاٰ تَحْسَبَنَّ اَللّٰهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إبراهیم/47.

4-أعرب ما یلی: أ- ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیّٰا*إِذْ نٰادیٰ رَبَّهُ نِدٰاءً خَفِیًّا*قٰالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ اَلْعَظْمُ مِنِّی وَ اِشْتَعَلَ اَلرَّأْسُ شَیْباً وَ لَمْ أَکُنْ بِدُعٰائِکَ رَبِّ شَقِیًّا مریم/2-4.

ب- «أبلغ العظات النّظر إلی مصارع الأموات و الإعتبار بمصائر الآباء و الأمّهات» غرر الحکم: ص 213، الفصل 8، ح 536.

[شماره صفحه واقعی : 197]

ص: 1669

الدّرس الخامس و الأربعون اسما الفاعل و المفعول
الفصل السّابع: فی اسم الفاعل

تعریفه: [و هو]اسم یشتق من «یفعل» لیدلّ علی من قام به الفعل بمعنی الحدوث.

صیغته: [و هی]من المجرد الثّلاثی علی وزن «فاعل» نحو: «ضارب و ناصر» ، و من غیره علی وزن صیغه المضارع من ذلک الفعل ب «میم» مضمومه مکان حرف المضارعه و کسر ما قبل الآخر، نحو: «مدخل و مستخرج» .

عمله: و یعمل عمل فعله إن کان فیه معنی الحال و الإستقبال و معتمدا علی المبتدأ، نحو: «زید قائم أبوه» أو ذی حال، نحو: «جائنی زید ضاربا أبوه عمرا» ، أو همزه الإستفهام، نحو: «أقائم زید» ، أو حرف النّفی، نحو: «ما قائم زید» ، أو موصوف، نحو: «عندی رجل ضارب أبوه عمرا الآن أو غدا» ، او موصول، نحو: «عندی الضارب ابوه عمرا» فإن کان فیه معنی الماضی و جبت الإضافه معنی، نحو: «زید ضارب عمرو أمس» .

هذا إذا کان منکّرا أمّا إذا کان معرّفا ب «اللام» فیستوی فیه جمیع الأزمنه و لا یشترط فیه الإعتماد، نحو: «زید الضارب أبوه عمرا ألآن أو غدا أو أمس» [و «جاء المکرم أخاک ألان أو غدا أو أمس» ، و تجوز الإضافه إن کان فیه معنی الماضی، نحو: «جاء زید المکرم الأخ أو الأخ» .]

[شماره صفحه واقعی : 198]

ص: 1670

الفصل الثامن: فی اسم المفعول

تعریفه: [و هو]مشتقّ من «یفعل» بالمجهول متعدّیا لیدلّ علی من وقع علیه الفعل.

صیغته: [و هی]من الثّلاثی المجرّد علی وزن «مفعول» لفظا، نحو: «مضروب» أو تقدیرا، نحو: «مقول و مرمیّ» ، و من غیره ک «اسم الفاعل» منه بفتح ما قبل الآخر، نحو: «مدخل و مستخرج» .

عمله: و یعمل عمل فعله المجهول بالشرائط المذکوره فی اسم الفاعل، نحو: «زید مضروب غلامه الآن أو غدا» [و «جاء زید المکرم أخوه أو الأخ» .]

الأسئله

1-ما هو اسم الفاعل؟ و ما هو وزنه من الثلاثیّ المجرّد؟

2-کیف یصاغ اسم الفاعل من غیر الثلاثیّ المجرّد؟ أذکر أمثله لذلک.

3-متی یعمل اسم الفاعل عمل فعله؟ مثّل لذلک.

4-متی یعمل اسم الفاعل بلا شرط؟

5-متی تجوز إضافه اسم الفاعل الذی فیه معنی الماضی؟

6-عرّف اسم المفعول و اذکر کیفیّه اشتقاقه مع أمثله مفیده.

7-ما هی شروط عمل اسم المفعول؟

[شماره صفحه واقعی : 199]

ص: 1671

التّمارین

1-إستخرج اسمی الفاعل و المفعول ممّا یلی من الجمل و اذکر المعتمد علیه و أعربهما: أ) إِنَّ اَلْمُتَّقِینَ فِی جَنّٰاتٍ وَ عُیُونٍ *آخِذِینَ مٰا آتٰاهُمْ رَبُّهُمْ. . . الذّاریات/15-16.

ب) وَ مٰا کُنْتُ مُتَّخِذَ اَلْمُضِلِّینَ عَضُداً الکهف/51.

ج) إِنْ أَرٰادَنِیَ اَللّٰهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ کٰاشِفٰاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرٰادَنِی بِرَحْمَهٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکٰاتُ رَحْمَتِهِ. . . الزّمر/38.

د) قٰالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَهٌ صَفْرٰاءُ فٰاقِعٌ لَوْنُهٰا تَسُرُّ اَلنّٰاظِرِینَ البقره/69.

ه) اَلَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاٰقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ البقره/46.

و) وَ مٰا أَرْسَلْنٰا فِی قَرْیَهٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلاّٰ قٰالَ مُتْرَفُوهٰا إِنّٰا بِمٰا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کٰافِرُونَ سبأ/34.

ز) إِذْ قٰالَ اَللّٰهُ یٰا عِیسیٰ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رٰافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ جٰاعِلُ اَلَّذِینَ اِتَّبَعُوکَ فَوْقَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا إِلیٰ یَوْمِ اَلْقِیٰامَهِ آل عمران/55.

ح) فَلَعَلَّکَ تٰارِکٌ بَعْضَ مٰا یُوحیٰ إِلَیْکَ وَ ضٰائِقٌ بِهِ صَدْرُکَ هود/12.

ط) وَ مٰا أَنْتَ بِتٰابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ مٰا بَعْضُهُمْ بِتٰابِعٍ قِبْلَهَ بَعْضٍ البقره/145.

ی) «تراه (المتّقی) قریبا أمله، قلیلا زلله، خاشعا قلبه، قانعه نفسه،

[شماره صفحه واقعی : 200]

ص: 1672

منزورا أکله، سهلا أمره، . . . مکظوما غیظه. . . غائبا منکره، حاضرا معروفه. . .» نهج البلاغه، الخطبه:193.

ک) «المرء مخبوء تحت لسانه» نهج البلاغه، قصار الحکم:148.

ل) «(الدّنیا) مخوف وعیدها» نهج البلاغه، الخطبه:190.

2-صغ اسمی الفاعل و المفعول من الأفعال التابعه: «أقام، إحلولی، استعلی، لقی، زیّن، قابل، خشی، إرتدّ، أصمی، إتّقی» .

3-ضع فی الفراغات التالیه ما یناسبها من الکلمات الآتیه: «المعطی، محمودا، مذکوره، مدرّس، معین، المسفوکه، مکرما، عارف» .

1. «هذا. . . النّحو و البیان» .

2. «أنت. . . . العاجز المسکین» .

3. «جاء. . . المساکین أمس أو ألآن أو غدا» .

4. «هل. . . أخوک قدر الإنصاف» .

5. «عزّ من کان. . . . جاره. . . جواره» .

6. «ما أعظم سعاده الشهداء. . . . دماؤهم» .

7. «هذا البطل. . . سیرته فی قصص مشاهیر العالم» .

4-أعرب ما یلی: أ- وَ سٰارِعُوا إِلیٰ مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّهٍ عَرْضُهَا اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ *اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی اَلسَّرّٰاءِ وَ اَلضَّرّٰاءِ وَ اَلْکٰاظِمِینَ اَلْغَیْظَ وَ اَلْعٰافِینَ عَنِ اَلنّٰاسِ وَ اَللّٰهُ یُحِبُّ اَلْمُحْسِنِینَ آل عمران/133-134.

ب- «إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی» بحار الأنوار:23/109، ح 13، ب 7.

[شماره صفحه واقعی : 201]

ص: 1673

الدّرس السّادس و الأربعون الصفه المشبّهه
الفصل التّاسع: فی الصّفه المشبّهه

تعریفها: [و هو]اسم مشتقّ من فعل لازم لیدلّ علی من قام به الفعل بمعنی الثبوت.

صیغتها: [و هی]-علی خلاف صیغه اسم الفاعل و المفعول-تعرف بالسّماع نحو: «حسن» و «صعب» و «شجاع» و «شریف» و «ذلول» [و «جبان» و «خشن»].

عملها: و هی تعمل عمل فعلها مطلقا بشرط الإعتماد المذکور.

و لها ثمانیه عشر صوره لأنّ الصّفه إمّا ب «اللاّم» أو مجرّده عنها، و معمولها إمّا مضاف أو ب «اللاّم» أو مجرّد عنها، فهذه ستّ و معمول کلّ واحد منها إمّا مرفوع أو منصوب أو مجرور فلذلک کانت ثمانیه عشر.

و تفصیلها، نحو: «الحسن وجهه» ثلاثه، و کذلک «الحسن الوجه» و «الحسن وجه» و «حسن وجهه» «حسن الوجه» و «حسن وجه» .

و هی خمسه أقسام:

الأوّل: ممتنع، [و هو] «الحسن وجهه» و «الحسن وجه» ؛

الثانی: مختلف فیه، [و هو] «حسن وجهه» ؛

[شماره صفحه واقعی : 202]

ص: 1674

الثالث: أحسن، إن کان فیه ضمیر واحد، [و هو تسع صور: «الحسن الوجه و الحسن الوجه و حسن الوجه و حسن الوجه و الحسن وجها و حسن وجها و حسن وجه و الحسن وجهه و حسن وجهه» ؛]

الرابع: حسن، إن کان فیه ضمیران، [و هو قسمان: «حسن وجهه و الحسن وجهه» ؛]

الخامس: قبیح، إن لم یکن فیه ضمیر، [و هو أربع صور: «الحسن الوجه و حسن الوجه و حسن وجه و الحسن وجه» .]

و الضابطه فیه أنّک متی رفعت بها معمولها فلا ضمیر فی الصفه و متی نصبت أو جررت ففیها ضمیر الموصوف.

[شماره صفحه واقعی : 203]

ص: 1675

الأسئله

1-عرّف الصّفه المشبّهه و مثّل لها.

2-متی تعمل الصّفه المشبّهه عمل فعلها؟

3-متی تحتمل الصفه ضمیرا؟ إشرح ذلک بأمثله.

التّمارین

1-إستخرج الصّفه المشبّهه ممّا یلی من الجمل و اذکر معمولها و أعربها: أ) إِذْ قٰالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ اِبْعَثْ لَنٰا مَلِکاً نُقٰاتِلْ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ . . . فَلَمّٰا کُتِبَ عَلَیْهِمُ اَلْقِتٰالُ تَوَلَّوْا إِلاّٰ قَلِیلاً مِنْهُمْ البقره/246.

ب) . . . صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاٰ یَعْقِلُونَ البقره/171.

ج) مَنْ ذَا اَلَّذِی یُقْرِضُ اَللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضٰاعِفَهُ لَهُ أَضْعٰافاً کَثِیرَهً البقره/245.

د) إِنَّ اَللّٰهَ سَرِیعُ اَلْحِسٰابِ آل عمران/199.

ه) هُوَ اَلْعَلِیُّ اَلْعَظِیمُ البقره/255.

و) وَ إِنِّی أُعِیذُهٰا بِکَ وَ ذُرِّیَّتَهٰا مِنَ اَلشَّیْطٰانِ اَلرَّجِیمِ آل عمران/36.

ز) «و لینظر امرؤ فی قصیر أیّامه و قلیل مقامه» نهج البلاغه، الخطبه:214.

ح) «تراه (المتّقی) قریبا أمله، قلیلا زلله. . . حریزا دینه» . نهج البلاغه، الخطبه:193.

[شماره صفحه واقعی : 204]

ص: 1676

ط) «نعم الطّیب المسک؛ خفیف محمله عطر ریحه» نهج البلاغه، قصار الحکم:397.

ی) «(المؤمن) طویل غمّه، بعید همّه، کثیر صمته، مشغول وقته. . .» نهج البلاغه، قصار الحکم:323.

ک) «المؤمن دعب لعب و المنافق قطب قضب» تحف العقول: ص 49.

2-عیّن «الممتنع» و «القبیح» و «الحسن» و «الأحسن» من الجمل الآتیه: أ) «أحمد طاهر نفسا»

ب) «جعفر الفصیح کلام»

ج) «حسین قویّ الإراده»

د) «جواد عال همّته»

ه) «بکر الصحیح فکر»

و) «علیّ جیّد خلق»

ز) «تقیّ سعید عاقبته»

ح) «محمّد الجمیل وجهه» .

3-ضع الکلمات التالیه فی الفراغات المناسبه لها: «یقظ، شدیده، قریر، حلو، کریمه، کریم»

أ) «زارنی رجل. . . . حسبا و نسبا» .

ب) «العرب. . . . نخوتهم. . . . ضیافتهم» .

ج) «هذا الخطیب. . . . الألفاظ» .

د) «ما زال سجّاد. . . . العین ناعم البال» .

[شماره صفحه واقعی : 205]

ص: 1677

ه) «لقیت الیوم رجلا. . . الفؤاد» .

4-أعرب ما یلی: أ- فَنٰادَتْهُ اَلْمَلاٰئِکَهُ وَ هُوَ قٰائِمٌ یُصَلِّی فِی اَلْمِحْرٰابِ أَنَّ اَللّٰهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْییٰ مُصَدِّقاً بِکَلِمَهٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ سَیِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِیًّا مِنَ اَلصّٰالِحِینَ آل عمران/39.

ب- «فإنّ الدّنیا رنق مشربها، ردغ مشرعها، یونق منظرها و یوبق مخبرها، غرور حائل و ضوء آفل و ظلّ زائل. . .» نهج البلاغه، الخطبه:83.

[شماره صفحه واقعی : 206]

ص: 1678

الدّرس السّابع و الأربعون اسم التفضیل
الفصل العاشر: فی اسم التفضیل
اشاره

تعریفه: [و هو]اسم اشتقّ من فعل لیدلّ علی موصوف بزیاده علی غیره.

صیغته: [و هو للمذکّر] «أفعل» غالبا [نحو: «أفضل» و قد تحذف همزته، نحو: «خیر، شرّ، حبّ» و للمؤنّث «فعلی» ، نحو: «فضلی»].

شروط صوغه: و لا یبنی إلاّ من [فعل]ثلاثی، مجرّد، معلوم، متصرّف، تامّ، قابل للتّفضیل، لیس بلون و لا عیب، و لا حلیه، نحو: «زید أفضل الناس» ، فلا یبنی من دحرج، استخرج، نصر، بئس، کان، مات، حمر، عرج و کحل.

فإن لم یکن جامعا للشروط یجب أن یبنی من الثّلاثی المجرّد ما یدلّ علی المبالغه أو الشّده أو الکثره ثمّ یذکر بعده مصدر ذلک الفعل منصوبا علی التمییز کما تقول: «هو أشدّ استخراجا» و «أقوی حمره» و «أقبح عرجا» و «أوفر کحلا» و «أکثر اضطرابا من زید» .

وجوه استعماله:

و [هو]علی ثلاثه أوجه:

[1-أن یکون]مضافا، نحو: «زید أفضل القوم» ؛

[2-أن یکون]معرّفا ب «اللاّم» ، نحو: «زید الأفضل» ؛

[3-أن تأتی بعده] «من» [التفضیلیّه]، نحو: «زید أفضل من عمرو» .

[شماره صفحه واقعی : 207]

ص: 1679

و یجوز فی الأوّل الإفراد و التذکیر و مطابقه اسم التفضیل للموصوف، نحو: «زید أفضل القوم» و «الزّیدان أفضلا القوم و أفضل القوم» و «الزّیدون أفضلوا القوم و أفضل القوم» و «هند فضلی القوم و أفضل القوم» و «الهندان فضلیا القوم و أفضل القوم» و «الهندات فضلیات القوم و أفضل القوم» .

و فی الثانی یجب المطابقه، نحو: «زید الأفضل» و «الزّیدان الأفضلان» و «الزّیدون الأفضلون» .

و فی الثالث یجب کونه مفردا مذکّرا أبدا، نحو: «زید و الزّیدان و الزّیدون و هند و الهندان و الهندات أفضل من عمرو» .

تنبیهان

[1-قد تحذف «من» ، نحو: «اللّه أکبر» .

2-لا تجتمع «من» مع اللاّم أصلا، فلا یقال: «زید الأفضل من عمرو» .]

عمله: [ثمّ إنّ اسم التفضیل]علی الأوجه الثلاثه یضمر فیه الفاعل و هو یعمل فی ذلک المضمر و لا یعمل فی المظهر أصلا إلاّ فی مثل قولهم: «ما رأیت رجلا أحسن فی عینه الکحل منه فی عین زید» فإنّ الکحل فاعل ل «أحسن» و هیهنا بحث.

الأسئله

1-عرّف اسم التفضیل و اذکر صیغتیه.

2-ما هی شروط صوغ اسم التفضیل؟

3-کیف تبنی صیغه اسم التفضیل إن لم یکن الفعل جامعا للشروط اللازمه؟

4-أذکر أوجه استعمالات اسم التفضیل مع أمثله.

[شماره صفحه واقعی : 208]

ص: 1680

التّمارین

1-إستخرج اسم التفضیل ممّا یلی من الجمل و أعربه: أ) إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اَللّٰهِ أَتْقٰاکُمْ الحجرات/13.

ب) إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدْنیٰ مِنْ ثُلُثَیِ اَللَّیْلِ. . . المزّمّل/20.

ج) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسٰاجِدَ اَللّٰهِ أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اِسْمُهُ البقره/114.

د) إِنَّ شٰانِئَکَ هُوَ اَلْأَبْتَرُ الکوثر/3.

ه) سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشیٰ *وَ یَتَجَنَّبُهَا اَلْأَشْقَی *اَلَّذِی یَصْلَی اَلنّٰارَ اَلْکُبْریٰ *. . . بَلْ تُؤْثِرُونَ اَلْحَیٰاهَ اَلدُّنْیٰا*وَ اَلْآخِرَهُ خَیْرٌ وَ أَبْقیٰ الأعلی/10-17.

و) لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ *ثُمَّ رَدَدْنٰاهُ أَسْفَلَ سٰافِلِینَ التین/4-5.

ز) وَ لاٰ تَهِنُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اَلْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ آل عمران/139.

ح) . . . فَاللّٰهُ خَیْرٌ حٰافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ اَلرّٰاحِمِینَ یوسف/64.

ط) أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ اَلسَّمٰاءُ بَنٰاهٰا النّازعات/27.

ی) «إنّ أحسن الحسن الخلق الحسن» وسائل الشیعه: کتاب الحج، باب 104 من أبواب أحکام العشره، ح 26.

2-صغ من الکلمات التّابعه اسم التّفضیل: «غفل، إخضرّ، حسن، أکرم، تزلزل، ساد، قلّ، عور، إحرنجم، شجع»

[شماره صفحه واقعی : 209]

ص: 1681

3-ضع خطأ تحت ما تجده صحیحا: أ) «أولوا الألباب (أرغب، الأرغب، أرغبون) إلی العلم من الجهّال» .

ب) «هذان الغنیّان (أحرصان، الأحرصان، أحرص) علی المال من الفقراء» .

ج) «هؤلاء (الأعطو، أعطیا، أعطی) النّاس للدّراهم» .

د) «سعید و أبوه (الأعلم، أعلما، أعلما من) أهل القریه» .

ه) «المجاهدون (هم الأفضلون، الأفضل، أفضل من القاعدین)» .

4-أصلح الأغلاط الواقعه فی الجمل التّابعه: أ) «رأیت أخویک الأکبر» .

ب) «هذه کبری من هند» .

ج) «نحن الأفصح» .

د) «إنّا أعرفون بمواقع الأمور منکم» .

ه) «الزیدان أجلّ النّاس قدرا و أکثرهم مالا» .

و) «هما الأشرف» .

ز) «إنّهما أعزّاکم و أقرءاکم للضّیوف» .

5-أعرب ما یلی: أ- إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ اَلْکِتٰابِ وَ اَلْمُشْرِکِینَ فِی نٰارِ جَهَنَّمَ خٰالِدِینَ فِیهٰا أُولٰئِکَ هُمْ شَرُّ اَلْبَرِیَّهِ البیّنه/6.

ب- «إنّ أخوف ما أخاف علیکم خصلتان: اتّباع الهوی و طول الأمل» بحار الأنوار:2/106، ح 2، ب 15.

[شماره صفحه واقعی : 210]

ص: 1682

باب الفعل

اشاره

*الماضی

*المضارع المبنی

*اصناف اعراب الفعل المضارع

*عامل المضارع المرفوع

*عوامل المضارع المنصوب

*عوامل المضارع المجزوم

*الامر

*الفعل المجهول

*اللازم و المتعدی

*افعال القلوب

*الافعال الناقصه

*افعال المقاربه

*فعل التعجب

*افعال المدح و الذم

[شماره صفحه واقعی : 211]

ص: 1683

الدّرس الثّامن و الأربعون الماضی و المضارع المبنی
اشاره

القسم الثانی: فی الفعل و قد مرّ تعریفه.

أقسام الفعل:
اشاره

و هی ثلاثه: ماض و مضارع و أمر.

الأوّل: الماضی
تعریفه:

و هو فعل دلّ علی زمان قبل زمان الخبریه.

بنائه:

و هو مبنیّ علی الفتح [اللّفظیّ]، نحو: «ضرب» [أو التّقدیریّ، نحو: «رمی» إلاّ إذا کان]معه ضمیر مرفوع متحرک فهو مبنیّ علی السکون، نحو: «ضربت» أو «واو» فهو مبنیّ علی الضمّ [اللّفظیّ]، نحو: «ضربوا» [أو التّقدیریّ، نحو: «رموا»].

الثانی: المضارع
تعریفه:

و هو فعل یشبه الاسم بأحد حروف «أتین» فی أوّله.

أ-لفظا:

1. فی اتفاق حرکاتهما و سکناتهما، نحو: «یضرب» و «یستخرج» فهو «ضارب» و «مستخرج» .

2. فی دخول لام التأکید فی أوّلهما، تقول: «إنّ زیدا لیقوم» کما تقول: «إنّ زیدا لقائم» .

[شماره صفحه واقعی : 212]

ص: 1684

3. فی تساویهما فی عدد الحروف.

ب-معنی: فی أنّه مشترک بین الحال و الاستقبال، کاسم الفاعل، و «السّین» و «سوف» یخصّصه بالإستقبال، نحو: «سیضرب» و «اللاّم» المفتوحه بالحال، نحو: «لیضرب» . و لذلک سمّوه مضارعا.

[إعلم أنّ]حروف المضارعه مضمومه فی الرّباعی [أی فیما کان ماضیه علی أربعه أحرف]، نحو: «یدحرج» و «یخرج» لانّ اصله هی یأخرج کما عرفت فی التصریف و مفتوحه فیما عداه، نحو: «یضرب» و «یستخرج» .

إعرابه و بنائه

إنّما أعربوه مع أنّ الأصل فی الفعل البناء لمضارعته أی لمشابهته الاسم، و الأصل فی الإسم الاعراب، و ذلک إذا لم یتّصل به إحدی نونی التأکید [مباشره فهو مبنی علی الفتح، نحو: «ینصرنّ، تنصرنّ، أنصرنّ، ننصرنّ»]و لا «نون» جمع المؤنّث [فهو مبنی علی السکون، نحو: «ینصرن و تنصرن»].

و أنواع إعرابه فیه ثلاثه أیضا: رفع و نصب و جزم، نحو: «یضرب» و «أن یضرب» و «لم یضرب» .

[شماره صفحه واقعی : 213]

ص: 1685

الأسئله

1-ما هو الفعل الماضی و علام یبنی؟

2-عرّف المضارع و مثّل له؟

3-لماذا سمّی الفعل المضارع مضارعا؟

4-متی یبنی الفعل المضارع؟ وضّح ذلک بأمثله.

التّمارین

1-إستخرج الماضی و المضارع المبنی من الجمل التّالیه و اذکر علامه البناء: أ) إِنَّ اَلَّذِینَ اِرْتَدُّوا عَلیٰ أَدْبٰارِهِمْ مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَیَّنَ لَهُمُ اَلْهُدَی اَلشَّیْطٰانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلیٰ لَهُمْ محمّد/25.

ب) فَلَمّٰا أَنْ جٰاءَ اَلْبَشِیرُ أَلْقٰاهُ عَلیٰ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً یوسف/96.

ج) تَکٰادُ اَلسَّمٰاوٰاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ اَلْأَرْضُ وَ تَخِرُّ اَلْجِبٰالُ هَدًّا مریم/90.

د) اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلاٰمَ دِیناً. . . المائده/3.

ه) قٰالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ اَلَّذِی عَلَّمَکُمُ اَلسِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلاٰفٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ الشعراء/49.

[شماره صفحه واقعی : 214]

ص: 1686

و) إِنّٰا عَرَضْنَا اَلْأَمٰانَهَ عَلَی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَلْجِبٰالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهٰا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهٰا وَ حَمَلَهَا اَلْإِنْسٰانُ إِنَّهُ کٰانَ ظَلُوماً جَهُولاً الأحزاب/72.

ز) کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَکَذَّبُوا عَبْدَنٰا وَ قٰالُوا مَجْنُونٌ وَ اُزْدُجِرَ القمر/9.

ح) وَ مٰا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ رَمیٰ الأنفال/17.

2-أعرب ما یلی: أ- إِنَّ اَللّٰهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اَلْإِحْسٰانِ وَ إِیتٰاءِ ذِی اَلْقُرْبیٰ وَ یَنْهیٰ عَنِ اَلْفَحْشٰاءِ وَ اَلْمُنْکَرِ وَ اَلْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ النحل/90.

ب- فَأَلْقیٰ مُوسیٰ عَصٰاهُ فَإِذٰا هِیَ تَلْقَفُ مٰا یَأْفِکُونَ *فَأُلْقِیَ اَلسَّحَرَهُ سٰاجِدِینَ قٰالُوا آمَنّٰا بِرَبِّ اَلْعٰالَمِینَ رَبِّ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ الشعراء/45-46.

[شماره صفحه واقعی : 215]

ص: 1687

الدّرس التّاسع و الأربعون أصناف اعراب الفعل المضارع و عامل المضارع المرفوع
اشاره

هیهنا فصول:

الفصل الأوّل: فی أصناف إعراب الفعل المضارع

و هی أربعه:

الأوّل: أن یکون الرّفع ب «الضّمه» و النّصب ب «الفتحه» و الجزم ب «السّکون» . و یختصّ بالمفرد الصحیح غیر المخاطبه، نحو: «یضرب» و «أن یضرب» و «لم یضرب» .

الثّانی: أن یکون الرّفع بثبوت «النّون» و النّصب و الجزم بحذفها. و یختصّ بالتّثنیه و الجمع المذکّر و المفرده المخاطبه صحیحا کان أو غیره، تقول: «هما یفعلان» و «هم یفعلون» و «أنت تفعلین» و «لن تفعلا» و «لن تفعلوا» و «لن تفعلی» و «لم تفعلا» و «لم تفعلوا» و «لم تفعلی» .

الثّالث: أن یکون الرّفع بتقدیر «الضّمه» و النّصب ب «الفتحه» لفظا و الجزم بحذف «اللاّم» . و یختصّ بالنّاقص الیائی و الواوی فی غیر التثنیه و الجمع و المخاطبه، تقول:

«هو یرمی» و «یغزو» و «لن یرمی» و «لن یغزو» و «لم یرم» و «لم یغز» .

الرّابع: أن یکون الرّفع بتقدیر «الضمه» و النّصب بتقدیر «الفتحه» و الجزم بحذف

[شماره صفحه واقعی : 216]

ص: 1688

«اللاّم» . و یختصّ بالنّاقص الألفی فی غیر التثنیه و الجمع و المخاطبه، نحو: «هو یسعی» و «لن یسعی» و «لم یسع» .

الفصل الثّانی: فی المضارع المرفوع و عامله

المضارع المرفوع عامله معنویّ و هو تجریده عن النّاصب و الجازم، نحو: «هو یضرب» و «هو یغزو» و «هو یرمی» و «هو یسعی» .

الأسئله

1-ما هی إعراب المضارع المفرد الصحیح؟ وضّح ذلک بأمثله.

2-أیّ صیغ من المضارع تنصب و تجزم بحذف «النّون» ؟

3-ما هی إعراب النّاقص الیائی و الواویّ فی حالتی الرّفع و الجزم؟

4-أیّ نوع من المضارع یرفع بتقدیر «الضّمه» و ینصب بتقدیر «الفتحه» و تجزم بحذف «اللاّم» ؟

5-ما هو العامل فی المضارع المرفوع؟

[شماره صفحه واقعی : 217]

ص: 1689

التّمارین

1-إستخرج المضارع ممّا یلی من الجمل و اذکر علامه إعرابه: أ) وَ اَلَّذِینَ یَصِلُونَ مٰا أَمَرَ اَللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخٰافُونَ سُوءَ اَلْحِسٰابِ الرّعد/21.

ب) قٰالُوا إِنّٰا تَطَیَّرْنٰا بِکُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَ لَیَمَسَّنَّکُمْ مِنّٰا عَذٰابٌ أَلِیمٌ یس/18.

ج) قٰالَ لَنْ تَرٰانِی وَ لٰکِنِ اُنْظُرْ إِلَی اَلْجَبَلِ فَإِنِ اِسْتَقَرَّ مَکٰانَهُ فَسَوْفَ تَرٰانِی الأعراف/143.

د) وَ أَقٰامَ اَلصَّلاٰهَ وَ آتَی اَلزَّکٰاهَ وَ لَمْ یَخْشَ إِلاَّ اَللّٰهَ التوبه/18.

ه) وَ اَلَّذِینَ یَسْعَوْنَ فِی آیٰاتِنٰا مُعٰاجِزِینَ أُولٰئِکَ فِی اَلْعَذٰابِ مُحْضَرُونَ سبأ/38.

و) وَ لاٰ یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمّٰا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً إِلاّٰ أَنْ یَخٰافٰا أن لا یقیم حُدُودَ اَللّٰهِ. . . البقره/229.

ز) وَ سَیُجَنَّبُهَا اَلْأَتْقَی *اَلَّذِی یُؤْتِی مٰالَهُ یَتَزَکّٰی اللیل/17-18.

ح) وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبٰابِیلَ *تَرْمِیهِمْ بِحِجٰارَهٍ مِنْ سِجِّیلٍ الفیل/3-4.

2-ضع کلمه مناسبه من الکلمات التالیه فی الفراغات الآتیه: «ینجح، یسمو، یرتقی، تترک، یتکلّم، یسعی»

أ) «العالم یسمو و. . . .»

ب) «المجدّ. . . . للفوز» .

[شماره صفحه واقعی : 218]

ص: 1690

ج) «لن. . . . الکسول و لن یرتقی» .

د) «مریم لم. . . . کتبها علی الرّف» .

ه) «الطّالب یسعی کی. . . فی الإمتحان» .

و) «الطّالب المجدّ لن. . . أثناء الدّرس» .

3-أعرب ما یلی: أ- وَ لاٰ تَبْخَسُوا اَلنّٰاسَ أَشْیٰاءَهُمْ وَ لاٰ تَعْثَوْا فِی اَلْأَرْضِ مُفْسِدِینَ الشعراء/183.

ب- «أهل الدّنیا کرکب یسار بهم و هم نیام» نهج البلاغه، قصار الحکم:64.

[شماره صفحه واقعی : 219]

ص: 1691

الدّرس الخمسون عوامل المضارع المنصوب
الفصل الثالث: فی المضارع المنصوب و عامله
اشاره

المضارع المنصوب عامله خمسه:

1- «أن» ، نحو: «أرید أن تحسن إلیّ» .

2- «لن» ، نحو: «أنا لن أضربک» .

3- «کی» ، نحو: «أسلمت کی أدخل الجنّه» .

4- «إذن» ، نحو: «إذن یغفر اللّه لک» [جوابا لمن قال: «سأستغفر اللّه»].

5- «أن» المقدّره، نحو قوله تعالی: مٰا کٰانَ اَللّٰهُ لِیَظْلِمَهُمْ (1).

مواضع تقدیر «أن» :

تقدیر «أن» علی قسمین: واجب و جائز؛ أمّا التقدیر الواجب فبعد خمسه أحرف:

1-بعد «حتّی» ، نحو: «أسلمت حتّی أدخل الجنّه» .

2-بعد «لام» الجحود، نحو قوله تعالی: مٰا کٰانَ اَللّٰهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی اَلْغَیْبِ (2).

[شماره صفحه واقعی : 220]

ص: 1692


1- العنکبوت/40.
2- آل عمران/179.

3-بعد «فاء» السببیّه الواقعه فی جواب شیئین:

أ-النفی، نحو: «ما تزورنا فنکرمک» ؛

ب-الطّلب و المراد منه الأمر، نحو: «أسلم فتسلم» و «لیرحم زید فیرحم» و النّهی، نحو: «لا تعص فتعذّب» و الاستفهام، نحو: «هل تعلم فتنجو» و التمنّی، نحو: «لیت لی مالا فأنفقه» و الترجّی، نحو: «لعلّ الصّدیق یزورنا فنستأنس به» و العرض، نحو: «ألا تنزل بنا فتصیب خیرا» و التحضیض، نحو: «هلاّ تدرس فتحفظ» .

4-بعد «واو» المعیّه الواقعه کذلک فی جواب هذین الشّیئین، نحو: «أسلم و تسلم» إلی آخر الأمثله.

5-بعد «أو» بمعنی «إلی» او «الاّ» ، نحو: «لاجیئنّک أو تعطینی حقّی» .

أمّا التقدیر الجائز فبعد خمسه أحرف أیضا:

1-بعد «لام کی» ، نحو: «قام زید لیضرب» .

2 إلی 5-بعد «الواو و الفاء و ثمّ و أو» العاطفات إذا کان المعطوف علیه اسما صریحا، نحو: «اعجبنی قیامک و تخرج» .

تنبیه: یجب إظهار «أن» مع «لا» و «لام کی» [إذا اجتمعتا]، نحو قوله تعالی: لِئَلاّٰ یَکُونَ لِلنّٰاسِ عَلَی اَللّٰهِ حُجَّهٌ بَعْدَ اَلرُّسُلِ (1)و لِئَلاّٰ یَعْلَمَ أَهْلُ اَلْکِتٰابِ (2).

قاعده: إعلم أنّ «أن» الواقعه بعد «العلم» لیست هی النّاصبه للمضارع بل إنّما هی المخفّفه من المثقّله، نحو قوله تعالی: عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضیٰ (3).

أمّا الواقعه بعد «الظنّ» فیجوز فیه الوجهان:

أ-أن تنصب بها.

[شماره صفحه واقعی : 221]

ص: 1693


1- النساء/165.
2- الحدید/29.
3- المزّمل/20.

ب-أن تجعلها کالواقعه بعد «العلم» ، نحو قوله تعالی: وَ حَسِبُوا أَلاّٰ تَکُونَ فِتْنَهٌ (1)بنصب «تکون» و برفعه (2).

الأسئله

1-أذکر نواصب المضارع مع المثال.

2-عدّد مواضع جواز تقدیر «أن» .

3-لماذا جییء بالمثالین فی قوله «تنبیه. . .» ؟

4-ما هی «أن» الواقعه بعد «الظّنّ» ؟

[شماره صفحه واقعی : 222]

ص: 1694


1- المائده/71.
2- الرفع علی قراءه أبو عمرو و الکسائی و حمزه؛ و النصب علی قراءه آخرین. «مجمع البیان:3/386» .
التّمارین

1-إستخرج المضارع المنصوب ممّا یلی من الجمل و بیّن السبب الّذی من أجله نصب: أ) قُلْ إِنَّ هُدَی اَللّٰهِ هُوَ اَلْهُدیٰ وَ أُمِرْنٰا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ اَلْعٰالَمِینَ الأنعام/71.

ب) وَ لاٰ یَزٰالُونَ یُقٰاتِلُونَکُمْ حَتّٰی یَرُدُّوکُمْ عَنْ دِینِکُمْ إِنِ اِسْتَطٰاعُوا. . . البقره/217.

ج) لَمْ یَکُنِ اَللّٰهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لاٰ لِیَهْدِیَهُمْ سَبِیلاً النساء/137.

د) وَ مٰا کٰانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اَللّٰهُ إِلاّٰ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَرٰاءِ حِجٰابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً. . . الشوری/51.

ه) و لن تَجِدَ لِسُنَّتِ اَللّٰهِ تَبْدِیلاً فاطر/43.

و) یٰا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً النّساء/73.

ز) وَ لاٰ تَأْکُلُوا أَمْوٰالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبٰاطِلِ وَ تُدْلُوا بِهٰا إِلَی اَلْحُکّٰامِ لِتَأْکُلُوا فَرِیقاً مِنْ أَمْوٰالِ اَلنّٰاسِ بِالْإِثْمِ البقره/188.

ح) فَهَلْ لَنٰا مِنْ شُفَعٰاءَ فَیَشْفَعُوا لَنٰا. . . الأعراف/53.

ط) وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ نٰارُ جَهَنَّمَ لاٰ یُقْضیٰ عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا وَ لاٰ یُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذٰابِهٰا فاطر/36.

[شماره صفحه واقعی : 223]

ص: 1695

ی) أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا اَلْجَنَّهَ وَ لَمّٰا یَعْلَمِ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ جٰاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ اَلصّٰابِرِینَ آل عمران/142.

ک) کُلُوا مِنْ طَیِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاکُمْ وَ لاٰ تَطْغَوْا فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی. . . طه/81.

ل) لَعَلَّهُ یتزکی * أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ اَلذِّکْریٰ عبس/3-4.

م) لَوْ لاٰ أَخَّرْتَنِی إِلیٰ أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ المنافقون/10.

ن) فَرَجَعْنٰاکَ إِلیٰ أُمِّکَ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهٰا وَ لاٰ تَحْزَنَ طه/40.

2-أعرب ما یلی: أ- یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتّٰی تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلیٰ أَهْلِهٰا ذٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ النّور/27.

ب- سُبْحٰانَ اَلَّذِی أَسْریٰ بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ إِلَی اَلْمَسْجِدِ اَلْأَقْصَی اَلَّذِی بٰارَکْنٰا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیٰاتِنٰا إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْبَصِیرُ الإسراء/1.

[شماره صفحه واقعی : 224]

ص: 1696

الدّرس الحادی و الخمسون عوامل المضارع المجزوم (1)
الفصل الرّابع: فی المضارع المجزوم و عامله
اشاره

المجزوم عامله:

1-لم، نحو: «لم یضرب» .

2-لمّا، نحو: «لمّا یضرب» .

3- «لام» الأمر، نحو: «لیضرب» .

4- «لا» النّهی، نحو: «لا یضرب» .

5-کلم المجازاه و هی: «إن، مهما، إذما، أین، حیثما، من، [ما، کیفما، متی، أیّان،] أیّ، أنّی و إن المقدّره» ، نحو: «إن تضرب أضرب» إلی آخرها.

و اعلم أنّ «لم» تقلب المضارع ماضیا منفیّا و «لمّا» کذلک إلاّ أنّ فیها توقّعا لما بعده و دواما لما قبله، و أیضا یجوز حذف الفعل بعد «لمّا» تقول: «ندم زید و لمّا» أی: لمّا ینفعه النّدم و لا تقول: «ندم زید و لم» .

و أمّا کلم المجازاه-حرفا کانت أو اسما-فهی تدخل علی جملتین لتدلّ علی أنّ الأولی سبب للثانیه و تسمّی الأولی شرطا و الثّانیه جزاء.

ثمّ إن کان الشرط و الجزاء مضارعین یجب الجزم فیهما لفظا، نحو: «إن تکرمنی

[شماره صفحه واقعی : 225]

ص: 1697

أکرمک» ، و إن کانا ماضیین لم یعمل فیهما لفظا، نحو: «إن ضربت ضربت» ، و إن کان الجزاء وحده ماضیا یجب الجزم فی الشرط، نحو: «إن تضربنی ضربتک» . و إن کان الشّرط وحده ماضیا جاز فی الجزاء الوجهان، نحو: «إن جئتنی أکرمک و أکرمک» .

مواضع امتناع ربط الجزاء ب «الفاء» و جوازه:

إعلم أنّه لم یجز الفاء [الرابطه]فی الجزاء فی الصورتین:

أ-إذا کان الجزاء ماضیا متصرفا بغیر «قد» نحو: «إن أکرمتنی أکرمتک» ، قال اللّه تعالی: وَ مَنْ دَخَلَهُ کٰانَ آمِناً (1).

[ب-إذا کان الجزاء مضارعا منفیّا ب «لم» ، نحو: «من جهد لم یندم» .]

و إن کان مضارعا مثبتا أو منفیا ب «لا» جاز الوجهان، نحو:

«إن تضربنی أضربک» أو «فأضربک» .

و «إن تشتمنی لا أضربک» أو «فلا أضربک» .

[تنبیه: إذا اقترن المضارع ب «الفاء» وجب رفعه علی تقدیر ضمیر علی الإبتدائیّه و الجمله المؤلفه من المضارع و فاعله خبر عنه؛ فالتقدیر: إن تضربنی فأنا أضربک و إن تشتمنی فأنا لا أضربک.

أمّا مواضع وجوب الربط ب «الفاء» فسیأتی حکمه.]

[شماره صفحه واقعی : 226]

ص: 1698


1- آل عمران/97.
الأسئله

1-عدّد جوازم المضارع مع أمثله.

2-ما الفرق بین «لم» و «لمّا» ؟

3-علام تدخل کلم المجازاه و علی ما ذا تدلّ بعد دخولها؟ وضّح ذلک بأمثله.

4-متی یجوز الرفع و الجزم فی الجزاء؟

5-متی یمتنع ربط الجزاء بالفاء و متی یجوز؟

التّمارین

1-إستخرج المضارع المجزوم من الجمل التالیه و اذکر عامله: أ) لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ*وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ الإخلاص/3-4.

ب) رَبَّنٰا لاٰ تُؤٰاخِذْنٰا إِنْ نَسِینٰا أَوْ أَخْطَأْنٰا رَبَّنٰا وَ لاٰ تَحْمِلْ عَلَیْنٰا إِصْراً کَمٰا حَمَلْتَهُ عَلَی اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِنٰا رَبَّنٰا وَ لاٰ تُحَمِّلْنٰا مٰا لاٰ طٰاقَهَ لَنٰا بِهِ. . . البقره/286.

ج) ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ اَلْعَتِیقِ الحج/29.

د) قٰالَتِ اَلْأَعْرٰابُ آمَنّٰا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لٰکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنٰا وَ لَمّٰا یَدْخُلِ اَلْإِیمٰانُ فِی قُلُوبِکُمْ. . . الحجرات/14.

[شماره صفحه واقعی : 227]

ص: 1699

2-إستخرج جملتی الشّرط و الجزاء من الآیات التّالیه: أ) وَ تِلْکَ حُدُودُ اَللّٰهِ وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اَللّٰهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ. . . الطّلاق/1.

ب) وَ مٰا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اَللّٰهُ. . . البقره/197.

ج) وَ إِنْ تُبْدُوا مٰا فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحٰاسِبْکُمْ بِهِ اَللّٰهُ. . . البقره/284.

د) أَیْنَمٰا تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ اَلْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَهٍ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَهٌ یَقُولُوا هٰذِهِ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ یَقُولُوا هٰذِهِ مِنْ عِنْدِکَ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ. . . النّساء/78.

ه) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا اَلنّٰارَ اَلَّتِی وَقُودُهَا اَلنّٰاسُ وَ اَلْحِجٰارَهُ البقره/24.

و) عَسیٰ رَبُّکُمْ أَنْ یَرْحَمَکُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنٰا. . . الإسراء/8.

ز) مَنْ کٰانَ یُرِیدُ حَرْثَ اَلْآخِرَهِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَ مَنْ کٰانَ یُرِیدُ حَرْثَ اَلدُّنْیٰا نُؤْتِهِ مِنْهٰا وَ مٰا لَهُ فِی اَلْآخِرَهِ مِنْ نَصِیبٍ الشوری/20.

ح) إِلاّٰ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ اَلْجٰاهِلِینَ یوسف/33.

3-أعرب ما یلی: أ- وَ مَنْ یُهٰاجِرْ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ یَجِدْ فِی اَلْأَرْضِ مُرٰاغَماً کَثِیراً وَ سَعَهً النّساء/100.

ب- إِلاّٰ تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذٰاباً أَلِیماً وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ وَ لاٰ تَضُرُّوهُ شَیْئاً وَ اَللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ التوبه/39.

ج- عَفَا اَللّٰهُ عَمّٰا سَلَفَ وَ مَنْ عٰادَ فَیَنْتَقِمُ اَللّٰهُ مِنْهُ المائده/95.

[شماره صفحه واقعی : 228]

ص: 1700

الدّرس الثّانی و الخمسون عوامل المضارع المجزوم (2)
اشاره

مواضع وجوب ربط الجزاء ب «الفاء» : یجب الفاء فی سبع صور:

إحداها: أن یکون الجزاء ماضیا مع «قد» ، نحو قوله تعالی: إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ (1).

الثّانیه: أن یکون مضارعا منفیا بغیر «لا» ، نحو قوله تعالی: وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ اَلْإِسْلاٰمِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ (2).

الثالثه: أن یکون جمله إسمیّه، نحو قوله تعالی: مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثٰالِهٰا (3).

الرّابعه: أن یکون جمله إنشائیّه؛ إمّا أمرا، نحو قوله تعالی: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّٰهَ فَاتَّبِعُونِی (4)و إمّا نهیا، نحو قوله تعالی: فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنٰاتٍ فَلاٰ تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی اَلْکُفّٰارِ (5)أو استفهاما، نحو قولک: «إن ترکتنا فمن یرحمنا» أو دعاء، نحو قولک: «إن أکرمتنا فیرحمک اللّه» .

[الخامسه: أن یکون مقترنا ب «ما» ، نحو قوله تعالی: فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَمٰا سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ (6).

السادسه: أن یکون فعلا جامدا، نحو قوله تعالی: إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مٰالاً

[شماره صفحه واقعی : 229]

ص: 1701


1- یوسف/77.
2- آل عمران/85.
3- الأنعام/160.
4- آل عمران/31.
5- الممتحنه/10.
6- یونس/72.

وَ وَلَداً*فَعَسیٰ رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِنْ جَنَّتِکَ

(1)

.

السابعه: أن یکون مقترنا! بحرف التنفیس، نحو قوله تعالی: وَ مَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبٰادَتِهِ وَ یَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعاً (2)و إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَهً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ (3)]

تتمه

و قد یقع «إذا» [الفجائیه]مع الجمله الإسمیّه موضع «الفاء» ، نحو قوله تعالی: وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ إِذٰا هُمْ یَقْنَطُونَ (4).

مواضع تقدیر «إن»

إنّما یجزم المضارع ب «إن» المقدّره إذا وقع فی جواب الطلب و هو:

الأمر، نحو: «تعلّم تنجح» و «لیتعلّم زید یفز» و النّهی، نحو: «لا تکذب یکن خیرا» و الإستفهام، نحو: «هل تزورنا نکرمک» و التمنّی، نحو: «لیتک عندی أخدمک» و التّرجّی، نحو: «لعلّک تطیع اللّه تفز بالسّعاده» و العرض، نحو «ألا تنزل بنا تصب خیرا منّا» و التّحضیض، نحو: «هلاّ تجتهد تنل خیرا» .

[إعلم أنّه یشترط فی تقدیر «إن» أن لا یکون المضارع مقترنا ب «فاء» السببیّه أو «واو» المعیّه]و أن یکون الأوّل سببا للثانی کما رأیت فی الأمثله، فإنّ معنی قولک: «تعلّم تنجح» هو «إن تتعلّم تنجح» و کذلک البواقی. فلذلک امتنع قولک: «لا تکفر تدخل النّار» لامتناع السببیّه إذ لا یصحّ أن یقال: «إن لا تکفر تدخل النّار» .

[شماره صفحه واقعی : 230]

ص: 1702


1- الکهف/39-40.
2- النساء/172.
3- التوبه/28.
4- الرّوم/36.
الأسئله

1-عدّد مواضع لزوم ربط الجزاء ب «الفاء» الرابطه.

2-ماذا تخلف «الفاء» الرابطه؟

3-متی تقدر «إن» و ما هو شرطه؟

التّمارین

1-إستخرج الجزاء ممّا یلی من الجمل و بیّن أنّ دخول «الفاء» الرابطه علیه واجب أو جائز أو ممتنع، ذاکرا للسّبب: أ) إِلاّٰ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اَللّٰهُ. . . التوبه/40.

ب) أَیًّا مٰا تَدْعُوا فَلَهُ اَلْأَسْمٰاءُ اَلْحُسْنیٰ الإسراء/110.

ج) وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَهَ اَللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا. . . النّحل/18.

د) وَ حَیْثُ مٰا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ البقره/150.

ه) فَمَنْ یُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلاٰ یَخٰافُ بَخْساً وَ لاٰ رَهَقاً الجنّ/13.

و) وَ مَنْ یُضْلِلِ اَللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ هٰادٍ الرعد/33.

ز) إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهٰا. . . الإسراء/7.

ح) أَیْنَ مٰا تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اَللّٰهُ جَمِیعاً البقره/148.

ط) مَنْ یُضْلِلِ اَللّٰهُ فَلاٰ هٰادِیَ لَهُ الأعراف/186.

ی) وَ مٰا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اَللّٰهَ بِهِ عَلِیمٌ البقره/215.

[شماره صفحه واقعی : 231]

ص: 1703

ک) قٰالُوا مَهْمٰا تَأْتِنٰا بِهِ مِنْ آیَهٍ لِتَسْحَرَنٰا بِهٰا فَمٰا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ الأعراف/132.

ل) قال علیّ بن موسی الرّضا علیهما السّلام: «من لم یقدر علی ما یکفّر به ذنوبه فلیکثر من الصّلاه علی محمّد و آله فإنّها تهدم الذّنوب هدما» بحار الأنوار:91/47، ح 2، ب 29.

م) «إن ذکر الخیر کنتم أوّله و أصله و فرعه و معدنه و مأواه» مفاتیح الجنان، الزیاره الجامعه الکبیره.

ن) «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» نهج الحیاه: ص 41، ح 17.

2-ما هو سبب جزم المضارع فی ما یلی من الجمل: أ) . . . فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَکُمْ. . . آل عمران/61.

ب) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلیٰ تِجٰارَهٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذٰابٍ أَلِیمٍ . . . یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ الصّف/10-12.

ج) فَلْیُلْقِهِ اَلْیَمُّ بِالسّٰاحِلِ یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِی وَ عَدُوٌّ لَهُ طه/39.

د) وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ البقره/40.

3-أعرب ما یلی: أ- وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهٰاجِراً إِلَی اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ اَلْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اَللّٰهِ وَ کٰانَ اَللّٰهُ غَفُوراً رَحِیماً النّساء/100.

ب- وَ مَنْ یُطِعِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَخْشَ اَللّٰهَ وَ یَتَّقْهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْفٰائِزُونَ النّور/52.

[شماره صفحه واقعی : 232]

ص: 1704

الدّرس الثّالث و الخمسون الامر و الفعل المجهول (1)
الثالث: الأمر

تعریفه: و هو فعل یطلب به الفعل من الفاعل المخاطب، نحو: «إضرب» و «أغز» و «إرم» و «إسع» .

کیفیه صوغه: [و هی]أن تحذف من المضارع حرف المضارعه ثمّ ینظر؛

فإن کان ما بعد حرف المضارعه ساکنا زیدت همزه الوصل مضمومه إن انضمّ ثالثه، نحو: «أنصر» و مکسوره إن انفتح ثالثه، نحو: «إعلم» أو انکسر، نحو: «إضرب» و «إستخرج» ؛

و إن کان متحرّکا فلا حاجه إلی الهمزه، نحو: «عد» و «حاسب» . و باب الإفعال من القسم الثّانی.

بنائه: و هو مبنیّ علی ما انجزم به المضارعه، نحو: «إضرب» و «أغز» و «إرم» و «إسع» و «إضربا» و «إضربوا» و «دحرج» .

بقیت هنا فصول:

الفصل الأول: فی فعل ما لم یسمّ فاعله

تعریفه: و هو فعل حذف فاعله و أقیم المفعول به مقامه و یختصّ بالمتعدّی.

[شماره صفحه واقعی : 233]

ص: 1705

علامته فی الماضی: و هی أن یکون اوّله مضموما و ما قبل آخره مکسورا و ذلک فی الأبواب الّتی لیست فی أوائلها «همزه» وصل و لا «تاء» زائده، نحو: «ضرب» و «دحرج» و «اکرم» .

و أن یکون أوّله و ثانیه مضموما و ما قبل آخره مکسورا فیما أوّله «تاء» زائده، نحو: «تفضّل» و «تقورب» .

أو یکون ثالثه مضموما و ما قبل آخره مکسورا و ذلک فیما أوّله «همزه» وصل، نحو: «أستخرج» و «أقتدر» و الهمزه تتبع المضموم إن لم تدرج.

الأسئله

1-عرّف الأمر و مثّل له.

2-کیف یصاغ فعل الأمر؟

3-علام یبنی فعل الأمر؟ وضّح ذلک بأمثله.

4-عرّف الفعل المجهول و مثّل له.

5-کیف یبنی الماضی المجهول فی الأبواب الّتی أوّلها «همزه» وصل أو «تاء» زائده؟

[شماره صفحه واقعی : 234]

ص: 1706

التّمارین

1-إستخرج فعل الأمر ممّا یلی من الجمل و اذکر أصله المشتق منه: أ) قُلْ سِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَهُ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلُ. . . الرّوم/42.

ب) یٰا بُنَیَّ أَقِمِ اَلصَّلاٰهَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اِنْهَ عَنِ اَلْمُنْکَرِ وَ اِصْبِرْ عَلیٰ مٰا أَصٰابَکَ. . . لقمان/17.

ج) خُذُوهُ فَغُلُّوهُ *ثُمَّ اَلْجَحِیمَ صَلُّوهُ *ثُمَّ فِی سِلْسِلَهٍ ذَرْعُهٰا سَبْعُونَ ذِرٰاعاً فَاسْلُکُوهُ الحاقّه/30/32.

د) وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبیٰ حَقَّهُ. . . الإسراء/26.

ه) یٰا مَرْیَمُ اُقْنُتِی لِرَبِّکِ وَ اُسْجُدِی وَ اِرْکَعِی مَعَ اَلرّٰاکِعِینَ آل عمران/43.

و) فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ اَلْبَنٰاتُ وَ لَهُمُ اَلْبَنُونَ الصّافات/149.

ز) یٰا أَیُّهَا اَلْمُدَّثِّرُ*قُمْ فَأَنْذِرْ*وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ المدّثّر/1-3.

ح) وَ قِهِمُ اَلسَّیِّئٰاتِ. . . غافر/9.

2-إبن من الأفعال التّالیه الأمر: «عضّ، ضاعف، وعی، نال، أورث، تضعضع، إستکثر، تاب، عذّب»

3-إستخرج المجهول ممّا یلی من الجمل و عیّن نائب الفاعل فیها: أ) وَ أَتِمُّوا اَلْحَجَّ وَ اَلْعُمْرَهَ لِلّٰهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اِسْتَیْسَرَ مِنَ اَلْهَدْیِ البقره/196.

ب) . . . وَ لَوْ رُدُّوا لَعٰادُوا لِمٰا نُهُوا عَنْهُ الأنعام/28.

[شماره صفحه واقعی : 235]

ص: 1707

ج) قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اِسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ اَلْجِنِّ فَقٰالُوا إِنّٰا سَمِعْنٰا قُرْآناً عَجَباً الجنّ/1.

د) وَ إِنْ عٰاقَبْتُمْ فَعٰاقِبُوا بِمِثْلِ مٰا عُوقِبْتُمْ بِهِ. . . النّحل/126.

ه) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا نُودِیَ لِلصَّلاٰهِ مِنْ یَوْمِ اَلْجُمُعَهِ فَاسْعَوْا إِلیٰ ذِکْرِ اَللّٰهِ وَ ذَرُوا اَلْبَیْعَ. . . الجمعه/9.

و) قٰالُوا یٰا أَبٰانٰا مٰا نَبْغِی هٰذِهِ بِضٰاعَتُنٰا رُدَّتْ إِلَیْنٰا. . . یوسف/65.

ز) أَ فَلاٰ یَعْلَمُ إِذٰا بُعْثِرَ مٰا فِی اَلْقُبُورِ*وَ حُصِّلَ مٰا فِی اَلصُّدُورِ العادیات/9-10.

ح) وَ لَمّٰا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قٰالُوا. . . الأعراف/149.

4-إبن الأفعال التابعه للمجهول: «إعتاد، تجاهل، إستعجل، أذبح، أری، تلّ، نادی، فدی، تصدّی، إصطفی»

5-أعرب ما یلی: أ- فَاصْدَعْ بِمٰا تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ اَلْمُشْرِکِینَ إِنّٰا کَفَیْنٰاکَ اَلْمُسْتَهْزِئِینَ اَلَّذِینَ یَجْعَلُونَ مَعَ اَللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ الحجر/94-96.

ب- وَ أُدْخِلَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِیَّتُهُمْ فِیهٰا سَلاٰمٌ إبراهیم/23.

[شماره صفحه واقعی : 236]

ص: 1708

الدّرس الرّابع و الخمسون الفعل المجهول (2) و اللازم و المتعدی
علامه «فعل ما لم یسمّ فاعله» فی المضارع

[و هی]أن یکون حرف المضارعه مضموما و ما قبل آخره مفتوحا، نحو: «یضرب» و «یستخرج» إلاّ فی باب «المفاعله» و «الإفعال» و «التفعیل» و «الفعلله» و ملحقاتها، فانّ العلامه فیها فتح ما قبل الآخر، نحو: «یحاسب» و «یدحرج» .

تبصره: و علامته فی الأجوف [أن یکون]فاء الفعل من ماضیه مکسورا [و هو الأفصح]و [جاء]الإشمام [و هو فصیح]، نحو: «قیل» و «بیع» و [جاء]الواو [علی ضعف]نحو: «قول» و «بوع» .

و کذلک باب «أختیر» و «أنقید» دون «أستخیر» و «أقیم» لفقدان «فعل» فیهما.

و تقلب العین فی مضارعه ألفا، نحو: «یقال» و «یباع» کما مرّ فی التّصریف مستقصی.

الفصل الثّانی: فی اللاّزم و المتعدّی

تعریفهما: الفعل إمّا «متعدّ» و هو ما یتوقّف فهم معناه علی متعلّق غیر الفاعل، نحو: «ضرب زید عمرا» و إمّا «لازم» و هو بخلافه، نحو: «قعد زید» .

أقسام المتعدّی: [و هو ثلاثه]:

[شماره صفحه واقعی : 237]

ص: 1709

1-المتعدّی إلی مفعول واحد، نحو: «ضرب زید عمرا» .

2-[المتعدّی]إلی مفعولین: نحو: «أعطی زید عمرا درهما» و یجوز فیه الإقتصار علی أحد مفعولیه، نحو: «أعطیت زیدا» أو «أعطیت درهما» ، بخلاف باب «علمت» .

3-[المتعدّی]إلی ثلاثه مفاعیل، نحو: «أعلم اللّه زیدا عمرا فاضلا» و منه «أری و أنبأ و نبّأ و أخبر و خبّر و حدّث» .

و هذه الأفعال الستّه مفعولها الأوّل مع الأخیرین کمفعولی «أعطیت» فی جواز الإقتصار علی أحدهما، نحو: «أعلم اللّه زیدا» و «أعلم اللّه عمرا فاضلا» و الثانی مع الثالث کمفعولی «علمت» فی عدم جواز الإقتصار علی أحدهما، فلا یقال: «أعلمت زیدا خیر النّاس» أو «أعلمت زیدا عمرا» بل یقال: «أعلمت زیدا عمرا خیر النّاس» .

[شماره صفحه واقعی : 238]

ص: 1710

الأسئله

1-ما هی ملحقات «فعلله» ؟

2-کیف یبنی المضارع المجهول من الأجوف؟

3-أذکر الأوجه الجائزه فی الماضی المجهول من الأجوف.

4-عرّف الفعل اللاّزم و مثّل له.

5-عدّد أقسام المتعدّی و مثّل له.

6-أیّ من المفاعیل الثلاثه یجوز حذفه؟

التّمارین

1-إستخرج الفعل المجهول من الجمل التالیه و عیّن نائب الفاعل فیها: أ) فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اَللّٰهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اِسْمُهُ. . . النّور/36.

ب) قُلْ إِنَّ اَلْهُدیٰ هُدَی اَللّٰهِ أَنْ یُؤْتیٰ أَحَدٌ مِثْلَ مٰا أُوتِیتُمْ. . . آل عمران/73.

ج) فَلَمّٰا جٰاءَهٰا نُودِیَ أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی اَلنّٰارِ وَ مَنْ حَوْلَهٰا. . . النّمل/8.

د) فَلَمّٰا رَأَوْهُ زُلْفَهً سِیئَتْ وُجُوهُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ قِیلَ هٰذَا اَلَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ الملک/27.

ه) أُوْلٰئِکَ یُجْزَوْنَ اَلْغُرْفَهَ بِمٰا صَبَرُوا وَ یُلَقَّوْنَ فِیهٰا تَحِیَّهً وَ سَلاٰماً الفرقان/75.

و) إِنَّمٰا جَزٰاءُ اَلَّذِینَ یُحٰارِبُونَ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی اَلْأَرْضِ فَسٰاداً

[شماره صفحه واقعی : 239]

ص: 1711

أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلاٰفٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ اَلْأَرْضِ. . . المائده/33.

2-میّز اللاّزم من المتعدّی و عیّن أقسام المتعدّی فی الجمل التّالیه: أ) إِنّٰا أَعْطَیْنٰاکَ اَلْکَوْثَرَ الکوثر/1.

ب) إِنِّی سَمَّیْتُهٰا مَرْیَمَ وَ إِنِّی أُعِیذُهٰا بِکَ وَ ذُرِّیَّتَهٰا مِنَ اَلشَّیْطٰانِ اَلرَّجِیمِ آل عمران/36.

ج) یٰا أَیُّهَا اَلنّٰاسُ إِنّٰا خَلَقْنٰاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثیٰ وَ جَعَلْنٰاکُمْ شُعُوباً وَ قَبٰائِلَ لِتَعٰارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اَللّٰهِ أَتْقٰاکُمْ. . . الحجرات/13.

د) وَ إِذٰا سَأَلَکَ عِبٰادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ اَلدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ البقره/186.

ه) فَإِذٰا فَرَغْتَ فَانْصَبْ *وَ إِلیٰ رَبِّکَ فَارْغَبْ الشرح/7-8.

و) إِلاّٰ مَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صٰالِحاً فَأُوْلٰئِکَ یُبَدِّلُ اَللّٰهُ سَیِّئٰاتِهِمْ حَسَنٰاتٍ. . . الفرقان/70.

ز) هُوَ اَلَّذِی یُرِیکُمْ آیٰاتِهِ وَ یُنَزِّلُ لَکُمْ مِنَ اَلسَّمٰاءِ رِزْقاً. . . غافر/13.

ح) إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِآیٰاتِنٰا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نٰاراً کُلَّمٰا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنٰاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهٰا لِیَذُوقُوا اَلْعَذٰابَ النّساء/56.

[شماره صفحه واقعی : 240]

ص: 1712

3-أعرب ما یلی: أ- إِذْ یُرِیکَهُمُ اَللّٰهُ فِی مَنٰامِکَ قَلِیلاً وَ لَوْ أَرٰاکَهُمْ کَثِیراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنٰازَعْتُمْ فِی اَلْأَمْرِ وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ الأنفال/43.

ب- وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلیٰ مٰا کُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتّٰی أَتٰاهُمْ نَصْرُنٰا الأنعام/34.

[شماره صفحه واقعی : 241]

ص: 1713

الدّرس الخامس و الخمسون أفعال القلوب
الفصل الثالث: فی أفعال القلوب

و هی تسعه: «علمت» و «ظننت» و «حسبت» و «خلت» و «رأیت» و «زعمت» و «وجدت» [و «ألفیت» و «جعلت»].

عملها: و هی تدخل علی المبتدأ و الخبر فتنصبهما علی المفعولیّه، نحو: «علمت زیدا فاضلا» و «ظننت عمرا عالما» (1).

خواصّها: إعلم أنّ لهذه الأفعال خواصّ [فمنها:]

1-أن لا یقتصر علی أحد مفعولیها بخلاف باب «أعطیت» فلا تقول: «علمت زیدا» .

2-جواز إلغائها [و هو إبطال عملها لفظا و محلا]إذا توسّطت، نحو: «زید ظننت عالم» أو تأخّرت، نحو: «زید قائم ظننت» .

3-وجوب تعلیقها [و هو ابطال عملها لفظا فقط]إذا وقعت قبل الإستفهام، نحو: «علمت أزید عندک أم عمرو» و «علمت متی السفر» ؛ أو قبل [«ما و إن و لا»] النافیات، نحو: «علمت ما زید فی الدّار» و «علمت إن هند إلاّ عالمه» و «علمت لا

[شماره صفحه واقعی : 242]

ص: 1714


1- 1) قد تسدّ مسدّ المفعولین، «أنّ» و صلتها، نحو: وَ ظَنَّ أَنَّهُ اَلْفِرٰاقُ (القیامه/28) . أو «أن» و صلتها، نحو: أَ یَحْسَبُ اَلْإِنْسٰانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدیً (القیامه/36.

زید عالم و لا عمرو» ؛ أو قبل «لام» الإبتداء، نحو: «علمت لزید منطلق» ؛ أو قبل «لام» القسم، نحو: «علمت لیأتینّ زید» . فهی فی هذه المواضع لا تعمل لفظا بل تعمل معنی و لذلک سمّی تعلیقا.

4-أنّه یجوز أن یکون فاعلها و مفعولها ضمیرین لشیء الواحد، نحو: «علمتنی منطلقا» و «ظننتک فاضلا» .

فائده: إعلم أنّه قد یکون «ظننت» بمعنی «اتّهمت» و «علمت» بمعنی «عرفت» و «رأیت» بمعنی «أبصرت» و «وجدت» بمعنی «أصبت الضّالّه» [و «جعلت» بمعنی «خلقت»]فتنصب مفعولا واحدا فقط فلا تکون حینئذ من أفعال القلوب.

[شماره صفحه واقعی : 243]

ص: 1715

الأسئله

1-علام تدخل أفعال القلوب و ما هو عملها؟

2-هل یجوز أن یقتصر علی أحد مفعولی أفعال القلوب أو لا؟

3-ما الفرق بین الإلغاء و التّعلیق؟

4-ما هی معلّقات أفعال القلوب؟ إشرح ذلک بأمثله.

5-متی یتعدّی «ظننت» و «علمت» و «رأیت» و «وجدت» و «جعلت» إلی مفعول واحد فقط؟

التّمارین

1-إستخرج أفعال القلوب من الجمل التّالیه و عیّن مفعولیها أو ماسدّ مسدّهما: أ) . . . فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنٰاتٍ فَلاٰ تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی اَلْکُفّٰارِ. . . الممتحنه/10.

ب) وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ اَلَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ أَمْوٰاتاً. . . آل عمران/169.

ج) أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآویٰ *وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدیٰ الضّحی/6-7.

د) إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً*وَ نَرٰاهُ قَرِیباً المعارج/6-7.

ه) إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آبٰاءَهُمْ ضٰالِّینَ الصافات/69.

و) وَ جَعَلُوا اَلْمَلاٰئِکَهَ اَلَّذِینَ هُمْ عِبٰادُ اَلرَّحْمٰنِ إِنٰاثاً الزخرف/19.

ز) وَ إِنْ وَجَدْنٰا أَکْثَرَهُمْ لَفٰاسِقِینَ الأعراف/102.

ح) مَنْ کٰانَ یَظُنُّ أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اَللّٰهُ فِی اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَهِ فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَی اَلسَّمٰاءِ. . . الحج/15.

[شماره صفحه واقعی : 244]

ص: 1716

ط) قٰالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مٰا أَنْزَلَ هٰؤُلاٰءِ إِلاّٰ رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ بَصٰائِرَ وَ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یٰا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً الإسراء/102.

ی) وَ تَرَی اَلْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِینَ فِی اَلْأَصْفٰادِ إبراهیم/49.

ک) زَعَمَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ لَنْ یُبْعَثُوا التّغابن/7.

ل) یَحْسَبُهُمُ اَلْجٰاهِلُ أَغْنِیٰاءَ مِنَ اَلتَّعَفُّفِ. . . البقره/273.

م) «إعلموا أنّ کمال الدّین طلب العلم و العمل به» تحف العقول: ص 199.

2-لماذا تعلّقت أفعال القلوب عن العمل فی الجمل التّالیه: أ) ثُمَّ نُکِسُوا عَلیٰ رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مٰا هٰؤُلاٰءِ یَنْطِقُونَ الإنبیاء/65.

ب) ثُمَّ بَعَثْنٰاهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ اَلْحِزْبَیْنِ أَحْصیٰ لِمٰا لَبِثُوا أَمَداً الکهف/12.

ج) وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ قَلِیلاً الإسراء/52.

د) وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اِشْتَرٰاهُ مٰا لَهُ فِی اَلْآخِرَهِ مِنْ خَلاٰقٍ البقره/102.

ه) . . . وَ إِنْ أَدْرِی أَ قَرِیبٌ أَمْ بَعِیدٌ مٰا تُوعَدُونَ الأنبیاء/109.

و) . . . وَ سَیَعْلَمُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ الشعراء/227.

3-أعرب ما یلی: أ- وَ تَرَی اَلْجِبٰالَ تَحْسَبُهٰا جٰامِدَهً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ اَلسَّحٰابِ. . . النّمل/88.

ب- أَ حَسِبَ اَلنّٰاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّٰا وَ هُمْ لاٰ یُفْتَنُونَ العنکبوت/2.

ج- إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدْنیٰ مِنْ ثُلُثَیِ اَللَّیْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طٰائِفَهٌ مِنَ اَلَّذِینَ مَعَکَ المزّمّل/20.

[شماره صفحه واقعی : 245]

ص: 1717

الدّرس السّادس و الخمسون الافعال الناقصه (1)
الفصل الرّابع: فی الأفعال النّاقصه

تعریفها: [و هی]أفعال وضعت لتقریر الفاعل علی صفه غیر صفه مصدرها و هی «کان، صار، أصبح، أمسی» إلی آخرها.

عملها: و تدخل علی الجمله الإسمیّه لإفاده نسبتها حکم معناها فترفع الأوّل و تنصب الثّانی فتقول: «کان زید قائما» .

أقسام «کان» : و هی علی ثلاثه اقسام:

1-ناقصه؛ و هی تدلّ علی ثبوت خبرها لفاعلها فی الماضی إمّا دائما، نحو: کٰانَ اَللّٰهُ عَلِیماً حَکِیماً (1)أو منقطعا، نحو: «کان زید شابّا» . [و قد تکون بمعنی «صار» ، نحو قوله تعالی: وَ فُتِحَتِ اَلسَّمٰاءُ فَکٰانَتْ أَبْوٰاباً (2)]

2-تامّه؛ و هی بمعنی «ثبت» أو «حصل» [و تکتفی بفاعل فقط]، نحو: «کان القتال» أی: حصل.

3-زائده؛ و هی لا یتغیّر به المعنی، کقول الشاعر:

«جیاد بنی أبی بکر تسامی

علی کان المسوّمه العراب» (3)

[شماره صفحه واقعی : 246]

ص: 1718


1- 1) النّساء/17.
2- 2) النبأ/19.
3- 3) جامع الشواهد:1/387.

أی: علی المسوّمه.

و «صار» علی قسمین:

1-ناقصه؛ و هی تدل علی الانتقال من صفه الی صفه، نحو: «صار زید غنیّا» أو من حقیقه الی حقیقه، نحو: «صار الطین خزفا» .

[2-تامّه؛ و هی بمعنی «إنتقل» ، نحو: «صار الأمر إلیک» .]

و «أصبح و أمسی و أضحی» أیضا علی قسمین:

1-ناقصه؛ و هی تدلّ علی اقتران معنی الجمله بتلک الأوقات، نحو: «أصبح زید ذاکرا» أی: کان ذاکرا فی وقت الصباح؛

[و قد تکون بمعنی «صار» ، نحو قوله تعالی: فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوٰاناً (1).

2-تامّه؛ و هی بمعنی «دخل فی الصباح و المساء و الضّحی» ، نحو قوله تعالی: فَسُبْحٰانَ اَللّٰهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ (2).]

و کذلک «ظلّ و بات» علی قسمین:

1-ناقصه؛ و هما تدلاّن علی اقتران معنی الجمله بوقت النّهار و اللیل، نحو: «ظلّ زید سائرا» و «بات عمرو نائما» .

و قد تکونان بمعنی «صار» ، نحو قوله تعالی: ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا (3).

[2-تامّه؛ و حینئذ تکون «ظلّ» بمعنی «استمرّ» ، نحو: «ظلّ الیوم» أی: استمرّ ظلّه و «بات» بمعنی «نزل لیلا» ، نحو: «بات زید بالقوم» أی: نزل بالقوم لیلا.]

[شماره صفحه واقعی : 247]

ص: 1719


1- آل عمران/103.
2- الروم/17.
3- النحل/58.
الأسئله

1-عرّف الأفعال النّاقصه و اذکر عملها.

2-ما هی أقسام «کان» ؟ أذکرها مع إیراد المثال.

3-ما معنی «ظلّ» و «بات» ؟

التّمارین

1-إستخرج الأفعال النّاقصه و التامّه و معمولها ممّا یلی من الجمل و اذکر معانیها: أ) وَ کٰانَ حَقًّا عَلَیْنٰا نَصْرُ اَلْمُؤْمِنِینَ الرّوم/47.

ب) وَ لَوْ فَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ بٰاباً مِنَ اَلسَّمٰاءِ فَظَلُّوا فِیهِ یَعْرُجُونَ الحجر/14.

ج) وَ إِنْ کٰانَ ذُو عُسْرَهٍ فَنَظِرَهٌ إِلیٰ مَیْسَرَهٍ البقره/280.

د) کَمٰاءٍ أَنْزَلْنٰاهُ مِنَ اَلسَّمٰاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبٰاتُ اَلْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً الکهف/45.

ه) وَ اَلَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیٰاماً الفرقان/64.

و) فَظَلَّتْ أَعْنٰاقُهُمْ لَهٰا خٰاضِعِینَ الشعراء/4.

ز) وَ حٰالَ بَیْنَهُمَا موج فَکٰانَ مِنَ اَلْمُغْرَقِینَ هود/43.

ح) وَ مٰا کٰانَ صَلاٰتُهُمْ عِنْدَ اَلْبَیْتِ إِلاّٰ مُکٰاءً وَ تَصْدِیَهً الأنفال/35.

[شماره صفحه واقعی : 248]

ص: 1720

ط) إِنَّ کَیْدَ اَلشَّیْطٰانِ کٰانَ ضَعِیفاً النساء/76.

ی) فَأَخَذَتْهُمُ اَلرَّجْفَهُ فَأَصْبَحُوا فِی دٰارِهِمْ جٰاثِمِینَ الأعراف/91.

ک) إِنَّمٰا أَمْرُهُ إِذٰا أَرٰادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ یس/82.

ل) «أنت تکون ماجد نبیل إذا تهبّ شمأل بلیل» جامع الشواهد:1/299.

2-أعرب ما یلی: أ- وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰاکُمْ أُمَّهً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَی اَلنّٰاسِ وَ یَکُونَ اَلرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً. . . البقره/143.

ب- یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جٰاءَکُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهٰالَهٍ فَتُصْبِحُوا عَلیٰ مٰا فَعَلْتُمْ نٰادِمِینَ الحجرات/6.

[شماره صفحه واقعی : 249]

ص: 1721

الدّرس السّابع و الخمسون الأفعال النّاقصه (2) و افعال المقاربه
اشاره

و «ما زال» و «ما برح» و «ما فتیء» و «ما انفکّ» تدلّ علی استمرار ثبوت خبرها لفاعلها، نحو: «ما زال زید أمیرا» و یلزمها حرف النّفی [و قد تأتی «برح» و «انفکّ» تامّتین بمعنی «إنفصل» و «ذهب» ، نحو: «ما انفکّ الخاتم» أی: لم ینفصل و «لا أبرح إلی المدرسه» أی: لا أذهب.]

و «ما دام» تدلّ علی توقیت أمر بمدّه ثبوت خبرها لفاعلها، نحو: «أقوم ما دام الأمیر جالسا» [و قد تستعمل تامّه بمعنی «بقی» ، نحو قوله تعالی: خٰالِدِینَ فِیهٰا مٰا دٰامَتِ اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ (1)أی: بقیت السّموات و الأرض].

و «لیس» تدلّ علی نفی معنی الجمله حالا، و قیل: مطلقا، نحو: «لیس زید قائما» . و قد عرفت بقیه أحکامها فی القسم الأوّل فلا نعیدها.

الفصل الخامس: فی أفعال المقاربه

تعریفها: [و هی]أفعال وضعت للدلاله علی دنوّ الخبر لفاعلها.

[شماره صفحه واقعی : 250]

ص: 1722


1- هود/108.

أقسامها: و هی علی ثلاثه أقسام:

الأوّل: ما یدلّ علی رجاء وقوع الخبر و هو «عسی» ، نحو: «عسی زید أن یخرج» و «إخلولق» ، نحو: «إخلولق الشجر أن یثمر» و «حری» ، نحو: «حری عمرو أن یتعلّم» ؛

الثانی: ما یدلّ علی قرب حصول الخبر و هو «کاد» ، نحو: «کادت الشمس تغرب» و «کرب» ، نحو: «کرب الصبح ینبلج» و «أوشک» ، نحو: «أوشکت السّماء أن تمطر» ؛

الثالث: ما یدلّ علی الأخذ و الشروع فی الفعل و هی کثیره، منها: «طفق و جعل و أخذ و أنشأ و علق» ، نحو: «طفق زید یکتب» .

عملها: و هی فی العمل مثل «کان» إلاّ أنّ خبرها فعل مضارع مسند إلی ضمیر یعود إلی اسمها سواء أکان مقترنا ب «أن» أم مجرّدا منها کما مرّ.

[إعلم أنّ أفعال المقاربه من حیث اقتران خبرها ب «أن» أو عدمه علی أربعه أقسام:

أ-ما یجب اقتران خبره بها و هو «حری و إخلولق» ؛

ب-ما یجب تجرّده منها و هی أفعال الشروع؛

ج-ما یغلب اقترانه بها و هو «عسی و أوشک» ؛

د-ما یغلب تجرّده منها و هو «کاد و کرب» .

تتمه: أفعال المقاربه کلّها جامده و لا یستعمل منها غیر الماضی إلاّ «کاد و أوشک» ، نحو قوله تعالی: یَکٰادُ اَلْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصٰارَهُمْ (1)و قوله علیه السّلام: «من یزرع خیرا یوشک أن یحصد خیرا» (2).]

[شماره صفحه واقعی : 251]

ص: 1723


1- البقره/20.
2- بحار الأنوار:74/76، ح 3، ب 4.
الأسئله

1-عدّد الأفعال النّاقصه الّتی کان فی أوّلها «ما» و اذکر معانیها مع إیراد أمثله.

2-ما معنی «لیس» ؟ أذکره مع المثال.

3-عرّف أفعال المقاربه و مثّل لها.

4-أذکر أقسام أفعال المقاربه و اضرب لکلّ قسم مثالا مفیدا.

5-ما الفرق بین خبر الأفعال الناقصه و أفعال المقاربه؟

6-أیّ فعل من أفعال المقاربه لا یستعمل مع «أن» ؟

التّمارین

1-إستخرج الأفعال النّاقصه و معمولیها من الجمل التّالیه: أ) فَمٰا زٰاَلَتْ تِلْکَ دَعْوٰاهُمْ حَتّٰی جَعَلْنٰاهُمْ حَصِیداً خٰامِدِینَ الأنبیاء/15.

ب) قٰالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عٰاکِفِینَ حَتّٰی یَرْجِعَ إِلَیْنٰا مُوسیٰ طه/91.

ج) . . . فَلاٰ تَسْئَلْنِ مٰا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ. . . هود/46.

د) وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً مٰا دُمْتُ فِیهِمْ المائده/117.

ه) قٰالُوا تَاللّٰهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتّٰی تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ اَلْهٰالِکِینَ یوسف/85.

و) وَ حُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ اَلْبَرِّ مٰا دُمْتُمْ حُرُماً المائده/96.

ز) لَیْسَ اَلْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ اَلْمَشْرِقِ وَ اَلْمَغْرِبِ البقره/177.

[شماره صفحه واقعی : 252]

ص: 1724

ح) . . . فَمٰا زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمّٰا جٰاءَکُمْ بِهِ. . . غافر/34.

ط) . . . وَ لاٰ یَزٰالُونَ مُخْتَلِفِینَ إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ هود/118-119.

2-إستخرج أفعال المقاربه و معمولیها ممّا یلی من الجمل و اذکر نوعها: أ) قٰالَ اِبْنَ أُمَّ إِنَّ اَلْقَوْمَ اِسْتَضْعَفُونِی وَ کٰادُوا یَقْتُلُونَنِی. . . الأعراف/150.

ب) قٰالَ عَسیٰ رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ. . . الأعراف/129.

ج) فَلَمّٰا ذٰاقَا اَلشَّجَرَهَ بَدَتْ لَهُمٰا سَوْآتُهُمٰا وَ طَفِقٰا یَخْصِفٰانِ عَلَیْهِمٰا مِنْ وَرَقِ اَلْجَنَّهِ. . . الأعراف/22.

د) یَکٰادُ زَیْتُهٰا یُضِیءُ. . . النّور/35.

ه) فَأُولٰئِکَ عَسَی اَللّٰهُ أَنْ یعفوا عَنْهُمْ النساء/99.

و) . . . لاٰ یَکٰادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً الکهف/93.

ز) قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: «دع ما یریبک إلی ما لا یریبک فمن رعی حول الحمی یوشک أن یقع فیه» مجموعه ورّام:1/52.

3-أعرب ما یلی: أ- یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَی اَللّٰهِ تَوْبَهً نَصُوحاً عَسیٰ رَبُّکُمْ أَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیِّئٰاتِکُمْ وَ یُدْخِلَکُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ یَوْمَ لاٰ یُخْزِی اَللّٰهُ اَلنَّبِیَّ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ. . . التّحریم/8.

ب- تَکٰادُ اَلسَّمٰاوٰاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ وَ اَلْمَلاٰئِکَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی اَلْأَرْضِ. . . الشوری/5.

ج- وَ إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِفَتٰاهُ لاٰ أَبْرَحُ حَتّٰی أَبْلُغَ مَجْمَعَ اَلْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً الکهف/60.

[شماره صفحه واقعی : 253]

ص: 1725

الدّرس الثّامن و الخمسون فعل التعجب و أفعال المدح و الذم
الفصل السّادس: فی فعل التّعجّب

تعریفه: و هو ما وضع لإنشاء التعجب.

و له صیغتان:

1- «ما أفعله» ، نحو: «ما أحسن زیدا» أی أیّ شیء أحسن زیدا و فی «أحسن» ضمیر هو فاعله، [و «زیدا» مفعوله و الجمله خبر ل «ما» الإستفهامیّه.]

2- «أفعل به» ، نحو: «أحسن بزید» [و الباء زائده و «زید» فاعل ل «أحسن» فی محلّ الرّفع.]

شروط صوغهما: و لا یبنیان إلاّ ممّا یبنی منه «أفعل» التّفضیل، و یتوصّل فی الممتنع بمثل «ما أشدّ» کما عرفت فی اسم التفضیل، [نحو: «ما أشدّ إیمانه» و «ما أقلّ سواد عینیه» و «أوفر بکحله» و «أکثر باجتهاده» .]

أحکامهما: و لا یجوز التّصریف فیهما و لا التقدیم و لا التأخیر و لا الفصل. و «المازنی» أجاز الفصل بالظرف، نحو: «ما أحسن الیوم زیدا» .

الفصل السّابع: فی أفعال المدح و الذّم

تعریفها: [و هی]ما وضع لإنشاء مدح أو ذمّ.

[شماره صفحه واقعی : 254]

ص: 1726

أفعال المدح: و للمدح فعلان:

1- «نعم» ، و فاعله اسم معرّف ب «اللاّم» ، نحو: «نعم الرجل زید» ، أو مضاف إلی المعرّف ب «اللاّم» ، نحو: «نعم غلام الرّجل زید» .

و قد یکون فاعله مضمرا فیجب تمییزه بنکره منصوبه، نحو: «نعم رجلا زید» أی: نعم هو رجلا زید. أو ب «ما» [النکره الّتی بمعنی «شیء» ، نحو: «نعمّا زید» أی: نعم هو شیئا زید.]و «زید» یسمّی المخصوص بالمدح.

[و فی إعراب المخصوص وجهان مشهوران:

أ-أن یکون مبتدأ و الجمله الّتی قبله خبره، فأصله «زید نعم الرجل» ؛

ب-أن یکون خبرا لمبتدء محذوف وجوبا، فأصله «نعم الرجل، هو زید» .

تنبیه: قد یحذف المخصوص إذا علم، نحو قوله تعالی فی مدح أیّوب علیه السّلام: إِنّٰا وَجَدْنٰاهُ صٰابِراً نِعْمَ اَلْعَبْدُ (1)أی: نعم العبد أیّوب.]

2- «حبّذا» ، نحو: «حبّذا رجلا زید» .

ف «حبّ» فعل المدح [و «ذا» اسم إشاره فاعله]و «رجلا» تمییزه و المخصوص «زید» .

و یجوز أن یقع قبل مخصوص «حبّذا» أو بعده تمییز، نحو: «حبّذا رجلا زید» و «حبّذا زید رجلا» أو حال، نحو: «حبّذا راکبا زید» و «حبّذا زید راکبا» .

أفعال الذمّ: و للذمّ فعلان أیضا:

1- «بئس» ؛ نحو: «بئس الرّجل زید» و «بئس غلام الرجل زید» و «بئس رجلا زید» .

2- «ساء» ، نحو: «ساء الرجل زید» و «ساء غلام الرجل زید» و «ساء رجلا زید» .

[شماره صفحه واقعی : 255]

ص: 1727


1- ص/44.
الأسئله

1-کم صیغه للتعجّب؟ أذکرها و مثّل لها.

2-من أین تبنی صیغتا التّعجّب؟

3-هل یجوز الفصل بین صیغتی التعجّب و معمولهما؟

4-عدّد فعلی المدح مع مثال لکلّ واحد منهما.

5-ماذا یکون فاعل أفعال المدح و الذّم؟

6-ما هو إعراب المخصوص؟

7-هل یجوز حذف المخصوص؟ بیّنه بمثال.

التّمارین

1-عیّن أفعال التعجّب و معمولها فی الجمل التابعه: أ) قُتِلَ اَلْإِنْسٰانُ مٰا أَکْفَرَهُ عبس/17.

ب) لَهُ غَیْبُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ. . . الکهف/26.

ج) فَمٰا أَصْبَرَهُمْ عَلَی اَلنّٰارِ البقره/175.

د) «فما أحلی أسمائکم و أکرم أنفسکم و أعظم شأنکم و أجلّ خطرکم و أوفی عهدکم و أصدق وعدکم» مفاتیح الجنان-الزیاره الجامعه الکبیره.

ه) «یا طالب الجنّه ما أطول نومک و أکلّ مطیّتک و أوهی همّتک» . تحف العقول: ص 291.

[شماره صفحه واقعی : 256]

ص: 1728

و) «ما أبعد الخیر ممّن همّته بطنه و فرجه» غرر الحکم:748، الفصل 79، ح 190.

ز) «ما أکثر العبر و أقلّ الإعتبار» نهج البلاغه، قصار الحکم:297.

ح) «ما أکثر الإخوان عند الجفان و أقلّهم عند حادثات الزّمان» تحف العقول:584، انتشارات العلمیه الإسلامیه.

2-توصّل إلی التّعجب من الأفعال التالیه مستأنسا بالمثال: إسودّ وجه الخائن- أ-ما أشدّ إسوداد وجه الخائن.

ب-أشدد بإسوداد وجه الخائن.

1. تدحرج الحجر.

2. عانقت أخی.

3. عرج الصبیّ.

4. قرع الرأس.

5. آمن جواد باللّه و رسوله.

3-إستخرج أفعال المدح و الذّم ممّا یلی من الجمل و عیّن فاعلها: أ) وَ وَهَبْنٰا لِدٰاوُدَ سُلَیْمٰانَ نِعْمَ اَلْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّٰابٌ ص/30.

ب) وَ مَأْوٰاهُمُ اَلنّٰارُ وَ بِئْسَ مَثْوَی اَلظّٰالِمِینَ آل عمران/151.

ج) إِنْ تُبْدُوا اَلصَّدَقٰاتِ فَنِعِمّٰا هِیَ البقره/271.

د) وَ أَمْطَرْنٰا عَلَیْهِمْ مَطَراً فَسٰاءَ مَطَرُ اَلْمُنْذَرِینَ الشعراء/173.

ه) . . . یٰا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ اَلْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ اَلْقَرِینُ الزخرف/38.

[شماره صفحه واقعی : 257]

ص: 1729

و) قُلْ بِئْسَمٰا یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمٰانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ البقره/93.

ز) . . . فَاعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ مَوْلاٰکُمْ نِعْمَ اَلْمَوْلیٰ وَ نِعْمَ اَلنَّصِیرُ الأنفال/40.

ح) «نعم العون علی تقوی اللّه الغنی» تحف العقول:49.

ط) «بئس السّعی التّفرقه بین الألیفین» غرر الحکم:342، الفصل 20، ح 29.

4-أعرب ما یلی: أ- «ما أحسن تواضع الأغنیاء للفقراء طلبا لما عند اللّه! و أحسن منه تیه الفقراء علی الأغنیاء اتّکالا علی اللّه» نهج البلاغه، قصار الحکم:406.

ب-قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: «نعم الشیء الهدیّه تذهب الضّغائن من الصّدور» بحار الأنوار:72/45، ح 4، ب 38.

[شماره صفحه واقعی : 258]

ص: 1730

باب الحرف

اشاره

*حروف الجرّ

*الحروف المشبّهه بالفعل

*حروف العطف

*حروف التنبیه

*حروف النّداء

*حروف الایجاب

*حروف الزّیاده

*الحروف المصدریه

*حرفا التفسیر

*حروف التحضیض

*حرف التّوقّع

*حرفا الإستفهام

*حروف الشرط

*حرف الرّدع

*تاء التأنیث

*التنوین

*نون التأکید

[شماره صفحه واقعی : 259]

ص: 1731

الدّرس التّاسع و الخمسون حروف الجر (1)
اشاره

القسم الثالث فی الحرف: و قد مرّ تعریفه

أقسام الحرف: و هی سبعه عشر [سنشرحها فی سبعه عشر فصلا]

الفصل الأوّل: فی حروف الجرّ

[و هی حروف]وضعت لإفضاء فعل أو شبهه أو معناه إلی ما یلیه، نحو: «مررت بزید» و «أنا مارّ بزید» و «هذا فی الدّار أبوک» أی: أشیر إلیه فیها.

و هی تسعه عشر حرفا [کما یلی:]

1- «من» : [و لها ستّه معان:]

1. إبتداء الغایه، و علامته أن یصحّ فی مقابلته «إلی» لإنتهاء الغایه، نحو: «سرت من البصره إلی الکوفه» .

2. التّبیین، و علامته أن یصحّ وضع «الّذی هو» مکانه، نحو قوله تعالی: فَاجْتَنِبُوا اَلرِّجْسَ مِنَ اَلْأَوْثٰانِ (1)أی: الرّجس الّذی هو الأوثان؛

3. التّبعیض، و علامته أن یصحّ وضع «بعض» مکانه، نحو: «أخذت من الدّراهم» ؛

[شماره صفحه واقعی : 260]

ص: 1732


1- الحج/30.

[4. التعلیل، نحو قوله تعالی: مِمّٰا خَطِیئٰاتِهِمْ أُغْرِقُوا (1)؛

5. الظرفیّه، نحو قوله تعالی: مٰا ذٰا خَلَقُوا مِنَ اَلْأَرْضِ (2)أی: فی الأرض؛

6. التأکید، و هی]الزّائده و علامته أن لا یختلّ المعنی باسقاطه، نحو: «ما جائنی من أحد» [و لزیادتها ثلاثه شروط:

أ-أن یکون مجرورها نکره

ب-أن یکون مجرورها فاعلا أو مفعولا أو مبتدأ

ج-أن یتقدّم نفی أو نهی أو استفهام ب «هل»]فلا تزاد فی الکلام الموجب خلافا للکوفیّین و أمّا قولهم: «قد کان من مطر» و شبهه فمتأوّل.

2- «إلی» : [و لها معنیان:]

1. إنتهاء الغایه، کما مرّ

2. معنی «مع» قلیلا، نحو قوله تعالی: فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی اَلْمَرٰافِقِ (3)أی: مع المرافق.

[شماره صفحه واقعی : 261]

ص: 1733


1- نوح/25.
2- فاطر/40.
3- المائده/6.
الأسئله

1-عرّف حروف الجرّ و مثّل لها.

2-عدّد معانی «من» .

3-لأیّ المعانی تستعمل «إلی» ؟ وضّح ذلک بأمثله.

التّمارین

1-إستخرج حرفی «من» و «إلی» من الجمل التالیه و اذکر نوعها: أ) سُبْحٰانَ اَلَّذِی أَسْریٰ بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ إِلَی اَلْمَسْجِدِ اَلْأَقْصَی. . . الإسراء/1.

ب) اُذْکُرُوا نِعْمَتَ اَللّٰهِ عَلَیْکُمْ هَلْ مِنْ خٰالِقٍ غَیْرُ اَللّٰهِ. . . فاطر/3.

ج) تِلْکَ اَلرُّسُلُ فَضَّلْنٰا بَعْضَهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اَللّٰهُ. . . البقره/253.

د) . . . وَ لاٰ تَأْکُلُوا أَمْوٰالَهُمْ إِلیٰ أَمْوٰالِکُمْ. . . النّساء/2.

ه) . . . مٰا جٰاءَنٰا مِنْ بَشِیرٍ وَ لاٰ نَذِیرٍ. . . المائده/19.

و) مٰا نَنْسَخْ مِنْ آیَهٍ أَوْ نُنْسِهٰا نَأْتِ بِخَیْرٍ. . . البقره/106.

ز) إِذٰا نُودِیَ لِلصَّلاٰهِ مِنْ یَوْمِ اَلْجُمُعَهِ فَاسْعَوْا إِلیٰ ذِکْرِ اَللّٰهِ الجمعه/9.

ح) . . . ثُمَّ أَتِمُّوا اَلصِّیٰامَ إِلَی اَللَّیْلِ. . . البقره/187.

ط) فَلَمّٰا أَحَسَّ عِیسیٰ مِنْهُمُ اَلْکُفْرَ قٰالَ مَنْ أَنْصٰارِی إِلَی اَللّٰهِ. . . آل عمران/52.

[شماره صفحه واقعی : 262]

ص: 1734

ی) مٰا تَریٰ فِی خَلْقِ اَلرَّحْمٰنِ مِنْ تَفٰاوُتٍ فَارْجِعِ اَلْبَصَرَ هَلْ تَریٰ مِنْ فُطُورٍ الملک/3.

ک) قال الفرزدق فی مدح الإمام زین العابدین علیه السّلام:

«یغضی حیاء و یغضی من مهابته

فلا یکلّم إلاّ حین یبتسم»

جامع الشواهد:3/368.

2-أعرب ما یلی: أ- لَنْ تَنٰالُوا اَلْبِرَّ حَتّٰی تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَإِنَّ اَللّٰهَ بِهِ عَلِیمٌ آل عمران/92.

ب- مٰا یَفْتَحِ اَللّٰهُ لِلنّٰاسِ مِنْ رَحْمَهٍ فَلاٰ مُمْسِکَ لَهٰا وَ مٰا یُمْسِکْ فَلاٰ مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ فاطر/2.

[شماره صفحه واقعی : 263]

ص: 1735

الدّرس السّتّون حروف الجرّ (2)
اشاره

3- «حتّی» : [و لها معنیان:]

1. [انتهاء الغایه]، مثل «إلی» ، نحو: «نمت البارحه حتّی الصّباح» .

2. معنی «مع» ، کثیرا، نحو: «قدم الحاجّ حتّی المشاه» .

و لا تدخل علی غیر الظاهر، فلا یقال: «حتّاه» خلافا للمبرّد، و أمّا قول الشاعر:

«فلا و اللّه لا یبقی أناس

فتی حتّاک یابن أبی زیاد» (1)

فشاذّ.

4- «فی» : [و لها معنیان:]

1. الظّرفیه؛ [حقیقیّه کانت]، نحو: «زید فی الدّار» و [«سرت فی النّهار» أو مجازیّه، نحو قوله تعالی: وَ لَکُمْ فِی اَلْقِصٰاصِ حَیٰاهٌ (2).]

2. معنی «علی» قلیلا، نحو: قوله تعالی: وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ اَلنَّخْلِ (3)

5- «الباء» : [و لها سبعه معان:]

1. الإلصاق حقیقیا کان، نحو: «به داء» أو مجازیا، نحو: «مررت بزید» أی: إلتصق

[شماره صفحه واقعی : 264]

ص: 1736


1- جامع الشواهد:2/209.
2- البقره/179.
3- طه/71.

مروری بمکان یقرب منه زید.

2. الإستعانه، نحو: «کتبت بالقلم» .

[3. السببیّه، نحو: «ضربت زیدا بسوء أدبه» .]

4. التّعدیه، نحو: «ذهبت بزید» .

5. الظرفیه، نحو: «جلست بالمسجد» .

6. المصاحبه، نحو: «اشتریت الفرس بسرجه» .

7. المقابله، نحو: «بعت هذا بهذا» .

8. [التأکید، و هی]الزائده، قیاسا [فی فاعل «أفعل به» ، نحو: «أحسن بزید» و] فی الخبر المنفی، نحو: «ما زید بقائم» و «لیس زید بجاهل» و فی الإستفهام، نحو: «هل زید بقائم» و سماعا فی المرفوع، نحو: «بحسبک درهم» ای: حسبک درهم و کَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً (1)ای: کفی اللّه، و فی المنصوب، نحو: «ألقی بیده» ای: ألقی یده.

[شماره صفحه واقعی : 265]

ص: 1737


1- الفتح/28.
الأسئله

1-ما هی معانی «حتّی» و «فی» ؟

2-أذکر ثلاثه معان من معانی «الباء» و مثّل لها.

3-متی تزاد «الباء» ؟

التّمارین

1-إستخرج «حتّی» و «فی» و «الباء» من الآیات الشّریفه التّالیه و عیّن معانیها: أ) غُلِبَتِ اَلرُّومُ *فِی أَدْنَی اَلْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ الرّوم/2-3.

ب) سَلاٰمٌ هِیَ حَتّٰی مَطْلَعِ اَلْفَجْرِ القدر/5.

ج) وَ لاٰ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی اَلتَّهْلُکَهِ. . . البقره/195.

د) . . . وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ وَلِیًّا وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ نَصِیراً النّساء/45.

ه) ذَهَبَ اَللّٰهُ بِنُورِهِمْ البقره/17.

و) لَقَدْ کٰانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اَللّٰهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ الأحزاب/21.

ز) أَ لَیْسَ اَلصُّبْحُ بِقَرِیبٍ هود/81.

[شماره صفحه واقعی : 266]

ص: 1738

ح) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ اِشْتَرَوُا اَلضَّلاٰلَهَ بِالْهُدیٰ. . . البقره/16.

ط) وَ مٰا صٰاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ التکویر/22.

ی) . . . وَ کُلُوا وَ اِشْرَبُوا حَتّٰی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ اَلْخَیْطُ اَلْأَبْیَضُ مِنَ اَلْخَیْطِ اَلْأَسْوَدِ مِنَ اَلْفَجْرِ. . . البقره/187.

ک) فَکُلاًّ أَخَذْنٰا بِذَنْبِهِ العنکبوت/40.

ل) وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اَللّٰهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّهٌ آل عمران/123.

م) أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ یَوْمَ یَأْتُونَنٰا مریم/38.

ن) قِیلَ یٰا نُوحُ اِهْبِطْ بِسَلاٰمٍ مِنّٰا وَ بَرَکٰاتٍ عَلَیْکَ. . . هود/48.

س) نَجَّیْنٰاهُمْ بِسَحَرٍ القمر/34.

2-أعرب ما یلی: أ- إِنَّ اَلْمُتَّقِینَ فِی جَنّٰاتٍ وَ عُیُونٍ *اُدْخُلُوهٰا بِسَلاٰمٍ آمِنِینَ الحجر/45-46.

ب- وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ بِالْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ مٰا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ البقره/8.

[شماره صفحه واقعی : 267]

ص: 1739

الدّرس الحادی و السّتّون حروف الجرّ (3)
اشاره

6- «الّلام» : [و لها ثمانیه معان]

1. الإختصاص، نحو: «الجلّ للفرس» و «المال لزید» .

2. [التّملیک، نحو: «وهبت لعمرو دینارا»].

3. التعلیل، نحو: «ضربته للتأدیب» .

4. [الجحد، نحو: «ما کنت لأنقض العهد»

5. التأکید، و هی]الزّائده، نحو قوله تعالی: رَدِفَ لَکُمْ (1)أی: ردفکم.

6. معنی «عن» إذا استعمل مع القول، نحو قوله تعالی: قٰالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ کٰانَ خَیْراً مٰا سَبَقُونٰا إِلَیْهِ (2)ای: عن الذین.

7. معنی «الواو» فی القسم للتعجّب، نحو: «للّه لا یؤخّر الأجل» .

8. [التبلیغ، إذا وقعت الّلام علی سامع القول و شبهه، نحو: «قلت لزید» و «أذنت لعمرو» .]

[شماره صفحه واقعی : 268]

ص: 1740


1- النمل/72.
2- الأحقاف/11.

7- «ربّ» : [و هی]للتقلیل [و التکثیر]و تستحق صدر الکلام.

أحکامها

1-لا تدخل «ربّ» إلاّ علی النّکره الموصوفه، نحو: «ربّ رجل کریم لقیته» أو مضمر مبهم مفرد مذکّر ممیّز بنکره منصوبه، نحو: «ربّه رجلا» و «ربّه رجلین» و «ربّه رجالا» و «ربّه امرأه» و «ربّه امرأتین» و «ربّه نساء» .

و عند الکوفیّین، تجب المطابقه، نحو: «ربّهما رجلین» و «ربّهما امرأتین» و «ربّهم رجالا» .

2-قد تلحقها «ما» الکافّه فتدخل علی الجمله، نحو: «ربّما قام زید» و «ربّما زید قائم» .

3-لا بدّ لها من فعل ماض لأنّ «ربّ» للتّقلیل المحقق و هو لا یتحقّق الاّ به و یحذف ذلک الفعل غالبا، کقولک: «ربّ رجل کریم» فی جواب من قال: «هل رأیت من أکرمک؟» أی: ربّ رجل کریم لقیته ف «کریم» صفه لرجل و «لقیت» فعلها و هو محذوف.

8- «واو» ربّ: و هی الواو الّتی یبتدأ بها فی أوّل الکلام، کقول الشاعر:

«و بلده لیس لها أنیس

إلاّ الیعافیر و إلاّ العیس» (1)

[شماره صفحه واقعی : 269]

ص: 1741


1- جامع الشواهد:3/128.
الأسئله

1-أذکر ثلاثه معان من معانی «الّلام» و مثّل لها.

2-ما معنی «ربّ» و ما هو مدخولها؟

3-أیّ فعل یقع بعد «ربّ» و لماذا؟

4-ما هی «واو» ربّ؟

التّمارین

1-إستخرج «اللاّم» و «ربّ» من الجمل التالیه و اذکر معانیهما: أ) . . . لَهُ اَلْمُلْکُ وَ لَهُ اَلْحَمْدُ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ التغابن/1.

ب) قُلْ آللّٰهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اَللّٰهِ تَفْتَرُونَ یونس/59.

ج) رُبَمٰا یَوَدُّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کٰانُوا مُسْلِمِینَ الحجر/2.

د) وَ وَهَبْنٰا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنٰا مریم/50.

ه) . . . وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ اَلْکِتٰابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ اَلنّٰاسِ فِیمَا اِخْتَلَفُوا فِیهِ. . . البقره/213.

و) وَ مٰا کٰانَ اَللّٰهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لٰکِنْ کٰانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ العنکبوت/40.

ز) وَ إِذْ قٰالَ رَبُّکَ لِلْمَلاٰئِکَهِ إِنِّی جٰاعِلٌ فِی اَلْأَرْضِ خَلِیفَهً البقره/30.

[شماره صفحه واقعی : 270]

ص: 1742

ح) «ربّ قول أنفذ من صول» نهج البلاغه، قصار الحکم:394.

2-أعرب ما یلی: أ- قُلْ إِنَّ صَلاٰتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیٰایَ وَ مَمٰاتِی لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ *لاٰ شَرِیکَ لَهُ وَ بِذٰلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ اَلْمُسْلِمِینَ الأنعام/162-163.

ب- لاٰ تُحَرِّکْ بِهِ لِسٰانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ *إِنَّ عَلَیْنٰا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ القیامه/16-17.

ج- «ربّ عالم قد قتله جهله و علمه معه لا ینفعه» نهج البلاغه، قصار الحکم:107.

[شماره صفحه واقعی : 271]

ص: 1743

الدّرس الثانی و السّتّون حروف الجرّ (4)
اشاره

9- «واو» القسم: و هی مختصّه بالظّاهر، [نحو قوله تعالی: وَ اَلْعَصْرِ*إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لَفِی خُسْرٍ. (1)]فلا یقال: «وک» .

10- «تاء» القسم: و هی مختصّه باللّه وحده، فلا یقال: «تالرّحمن» و قولهم: «تربّ الکعبه» شاذّ.

11- «باء» القسم: و هی تدخل علی الظّاهر و المضمر، نحو: «باللّه» و «بالرّحمن» و «بک» .

تنبیه: و لا بدّ للقسم من جواب و هی جمله تسمّی «مقسما علیها» .

فإن کانت موجبه اسمیّه یجب دخول اللام علیها سواء أکانت مع «إنّ» ، نحو: «و اللّه إنّ زیدا لقائم» أم بدونها، نحو: «و اللّه لزید قائم» .

و إن کانت موجبه فعلیه یجب أیضا دخول الّلام؛ [مع «قد» إن کان فعلها ماضیا، نحو: «و اللّه لقد نصرت زیدا» . أو مع نون التأکید إن کان فعلها مضارعا، نحو: «و اللّه لأفعلنّ کذا» .]

[شماره صفحه واقعی : 272]

ص: 1744


1- العصر/1-2.

و إن کانت منفیّه یجب دخول «ما» أو «لا» ، نحو: «و اللّه ما زید قائما» و «و اللّه لا یقوم زید» .

و قد یحذف حرف النّفی لوجود القرینه، نحو قوله تعالی: تَاللّٰهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ (1)أی: لا تفتؤ.

و اعلم أنّه قد یحذف جواب القسم إن تقدّم ما یدلّ علیه، نحو: «زید قائم و اللّه» أو توسّط القسم بینه، نحو: «زید و اللّه قائم» .

12- «عن» : [و هی]للمجاوزه، نحو: «رمیت السّهم عن القوس» .

13- «علی» : [و لها ثلاثه معان]

1. الاستعلاء، [حسّیّا کان]، نحو: «زید علی السطح» [أو معنویّا، نحو: «علیّ ألف درهم» .

2. المصاحبه، نحو قوله تعالی: وَ آتَی اَلْمٰالَ عَلیٰ حُبِّهِ (2)أی: مع حبّه.

3. التعلیل، نحو: «زرتک علی أنّک کریم» أی: لأنّک.]

و قد یکون «عن» و «علی» إسمین إذا دخل علیهما «من» ، فیکون «عن» بمعنی «الجانب» ، تقول: «جلست من عن یمینه» و یکون «علی» بمعنی «فوق» نحو: «نزلت من علی الفرس» .

14- «الکاف» : [و لها معنیان:]

1. التشبیه، نحو: «زید کعمرو» .

2. [التأکید، و هی]الزائده، نحو قوله تعالی: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ (3).

و قد یکون اسما بمعنی «مثل» کقول الشاعر:

[شماره صفحه واقعی : 273]

ص: 1745


1- یوسف/85.
2- البقره/177.
3- الشوری/11.

«أتنهون لن ینهی ذوی شطط

کالطّعن یذهب فیه الزّیت و الفتل» (1)

15-16- «مذ» و «منذ» : [و لهما معنیان:]

1. ابتداء الزّمان فی الماضی، کما تقول فی شعبان: «ما رأیته مذ رجب» .

2. الظّرفیّه فی الحاضر، نحو: «ما رأیته مذ شهرنا» و «منذ یومنا» أی: فی شهرنا و فی یومنا.

17-18-19- «خلا» و «حاشا» و «عدا» : [و هی]للإستثناء، نحو: «جائنی القوم خلا زید» و «حاشا عمرو» و «عدا بکر» .

[شماره صفحه واقعی : 274]

ص: 1746


1- جامع الشواهد:1/38.
الأسئله

1-بماذا تختصّ «واو» القسم و «تاء» ه؟ مثّل لذلک.

2-علام تدخل «باء» القسم؟ مثّل له.

3-متی یجب دخول «اللاّم» علی جواب القسم؟ إشرح ذلک بالمثال.

4-هل یجب دخول «إنّ» علی جواب القسم؟

5-متی تدخل «ما» أو «لا» علی الجمله المقسم علیها؟

6-متی یحذف جواب القسم؟ بیّن ذلک بأمثله.

7-ما معنی «عن» و «علی» ؟ مثّل لهما.

8-متی تکون «عن» و «علی» اسمین؟ بیّن ذلک بأمثله.

9-لأیّ معنی تستعمل «الکاف» ؟

10-بیّن معنیی «مذ» و «منذ» بالمثال.

11-ما هی الحروف الجارّه الّتی تستعمل للإستثناء؟

التّمارین

1-إستخرج «الواو» و «التّاء» و «علی» و «الکاف» من الجمل التّالیه و اذکر معانیها. أ) وَ اَلطُّورِ*وَ کِتٰابٍ مَسْطُورٍ*فِی رَقٍّ مَنْشُورٍ الطور/1-3.

ب) وَ لِتُکَبِّرُوا اَللّٰهَ عَلیٰ مٰا هَدٰاکُمْ البقره/185.

ج) وَ تَاللّٰهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنٰامَکُمْ. . . الأنبیاء/57.

د) وَ عَلَیْهٰا وَ عَلَی اَلْفُلْکِ تُحْمَلُونَ المؤمنون/22.

[شماره صفحه واقعی : 275]

ص: 1747

ه) قٰالُوا تَاللّٰهِ لَقَدْ آثَرَکَ اَللّٰهُ عَلَیْنٰا وَ إِنْ کُنّٰا لَخٰاطِئِینَ یوسف/91.

و) لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخٰافُ أَنْ یَقْتُلُونِ الشعراء/14.

ز) مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ اَلَّذِی اِسْتَوْقَدَ نٰاراً. . . البقره/17.

ح) فَلَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ مِنَ اَلْخٰاسِرِینَ البقره/64.

ط) إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَهٍ لِلنّٰاسِ عَلیٰ ظُلْمِهِمْ الرّعد/6.

ی) «فأنزل نفسک من الدّنیا کمثل منزل نزلته ساعه ثمّ ارتحلت منها» تحف العقول:287.

2-عیّن جواب القسم فیما یلی من الجمل و اذکر نوعها: أ) «و اللّه إنّ المؤمن لفی نعیم» .

ب) «و اللّه لا یهلک المؤمن الفاضل» .

ج) «و اللّه إن صبرتم لهو خیر لکم» .

د) «و اللّه لقد فرّ الجانیّ من السّجن» .

ه) «و اللّه ما ظنّک بکاذب» .

و) «و اللّه لا زید شاعر و لا عمرو» .

ز) «و اللّه ما کذب ظنّک» .

ح) «و اللّه لأنصرنّک» .

3-أعرب ما یلی: أ- إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّٰاسِ لَلَّذِی بِبَکَّهَ مُبٰارَکاً وَ هُدیً لِلْعٰالَمِینَ آل عمران/96.

ب- وَ اَلتِّینِ وَ اَلزَّیْتُونِ *وَ طُورِ سِینِینَ *وَ هٰذَا اَلْبَلَدِ اَلْأَمِینِ *لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ التین/1-4.

[شماره صفحه واقعی : 276]

ص: 1748

تمارین عامّه

عیّن معانی الحروف الجارّه التی تحتها خطّ: أ) فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنٰا عَلَیْهِ حٰاصِباً وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ اَلصَّیْحَهُ العنکبوت/40.

ب) أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقٰاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ الحج/39.

ج) وَ مٰا کُنْتَ بِجٰانِبِ اَلْغَرْبِیِّ إِذْ قَضَیْنٰا إِلیٰ مُوسَی اَلْأَمْرَ القصص/44.

د) مَهْمٰا تَأْتِنٰا بِهِ مِنْ آیَهٍ لِتَسْحَرَنٰا بِهٰا فَمٰا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ الأعراف/132.

ه) لِمَنِ اَلْمُلْکُ اَلْیَوْمَ لِلّٰهِ اَلْوٰاحِدِ اَلْقَهّٰارِ غافر/16.

و) إِنَّکُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ مُصْبِحِینَ وَ بِاللَّیْلِ الصافات/137-138.

ز) أَ لَیْسَ اَللّٰهُ بِأَحْکَمِ اَلْحٰاکِمِینَ التین/8.

ح) لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی اَلتَّقْویٰ مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ التوبه/108.

ط) وَ مٰا کٰانَ اَللّٰهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ الأنفال/33.

ی) وَ مٰا هُوَ عَلَی اَلْغَیْبِ بِضَنِینٍ التکویر/24.

[شماره صفحه واقعی : 277]

ص: 1749

الدّرس الثالث و السّتّون الحروف المشبهه بالفعل (1)
الفصل الثانی: فی الحروف المشبّهه بالفعل
اشاره

و هی ستّه: «إنّ، أنّ، کأنّ، لیت، لکنّ، لعلّ» .

عملها: و هذه الحروف تدخل علی الجمله الإسمیّه فتنصب الإسم و ترفع الخبر کما عرفت.

و قد یلحقها «ما» الکافّه فتکفّها عن العمل [إلاّ «لیت» فیجوز فیها الإعمال، نحو قوله تعالی: أَنَّمٰا إِلٰهُکُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ (1)و «کأنّما العلم نور» و «لعلّما اللّه یرحمنا» و «لیتما الشباب یعود» .

إعلم أنّه إذا لحقتها «ما» الکافّه یزول اختصاصها بالأسماء]فیجوز أن تدخل علی الأفعال، تقول: «إنّما زید قائم» و «إنّما قام زید» .

«إنّ» المکسوره و «أنّ» المفتوحه

إعلم أنّ «إنّ» المکسوره لا تغیّر معنی الجمله بل تؤکّدها و «أنّ» المفتوحه مع ما بعدها من الإسم و الخبر فی حکم المفرد و لذلک یجب الکسر [فی مواضع و الفتح فی مواضع أخر].

[شماره صفحه واقعی : 278]

ص: 1750


1- الأنبیاء/108.
مواضع وجوب کسر همزه «إنّ»

یجب کسر همزه «إنّ» إذا کانت:

أ-فی ابتداء الکلام [حقیقه، نحو قوله تعالی: إِنّٰا أَعْطَیْنٰاکَ اَلْکَوْثَرَ (1)أو حکما، نحو قوله تعالی: أَلاٰ إِنَّ نَصْرَ اَللّٰهِ قَرِیبٌ (2)و کَلاّٰ إِنَّهٰا تَذْکِرَهٌ (3)و ثُمَّ إِنَّکُمْ بَعْدَ ذٰلِکَ لَمَیِّتُونَ (4)؛]

ب-بعد القول، نحو قوله تعالی: قٰالَ إِنِّی عَبْدُ اَللّٰهِ (5)؛

ج-بعد الموصول، نحو قوله تعالی: مٰا إِنَّ مَفٰاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَهِ (6)؛

د-فی خبرها الّلام، نحو قوله تعالی: إِنَّ اَلْأَبْرٰارَ لَفِی نَعِیمٍ (7)؛

[ه-بعد القسم، نحو قوله تعالی: وَ اَلْعَصْرِ*إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لَفِی خُسْرٍ (8)؛

و-بعد الأمر، نحو قوله تعالی: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اَللّٰهِ حَقٌّ (9)؛

ز-بعد النهی، نحو قوله تعالی: لاٰ تَحْزَنْ إِنَّ اَللّٰهَ مَعَنٰا (10)؛

ح-بعد النداء، نحو قوله تعالی: یٰا زَکَرِیّٰا إِنّٰا نُبَشِّرُکَ بِغُلاٰمٍ اِسْمُهُ یَحْییٰ (11)].

مواضع وجوب فتح همزه «أنّ»

یجب فتح همزه «أنّ» إذا وقعت:

أ-فاعلا، نحو: «بلغنی أنّ زیدا عالم» ؛

[ب-نائب فاعل، نحو: «سمع أنّ العسکر منصور» ؛]

[شماره صفحه واقعی : 279]

ص: 1751


1- الکوثر/1.
2- البقره/214.
3- عبس/11.
4- المؤمنون/15.
5- مریم/30.
6- القصص/76.
7- الانفطار/13.
8- العصر/1-2.
9- غافر/77.
10- التوبه/40.
11- مریم/7.

ج-مفعولا، نحو: «کرهت أنّک قائم» ؛

د-مضافا إلیه، نحو: «أعجبنی اشتهار أنّک فاضل» ؛

ه-مبتدأ، نحو: «عندی أنّک قائم» ؛

و-مجروره، نحو: «عجبت من أنّ زیدا قائم» ؛

ز-بعد «لو» ، نحو: «لو أنّک عندنا لأخدمک» ؛

ح-بعد «لو لا» ، نحو: «لو لا أنّه حاضر لأکرمتک» .

العطف علی أسماء هذه الحروف

یجوز العطف علی اسم «إنّ [و أنّ و لکنّ» بعد مجیء الخبر]بالرّفع و النّصب باعتبار المحلّ و اللّفظ، نحو: «إنّ زیدا قائم و عمرو و عمرا» .

[و أمّا فی البواقی فلا یجوز إلاّ النّصب باعتبار اللفظ، نحو: «کأنّ زیدا أسد و عمرا» .]

[شماره صفحه واقعی : 280]

ص: 1752

الأسئله

1-کم هی الحروف المشبهه بالفعل و ما هو عملها؟

2-هل یجب دخول الحروف المشبهه بالفعل علی الجمله الإسمیه بعد إلحاق «ما» الکافّه؟

3-أذکر مواضع وجوب کسر همزه «إنّ» و مثّل لذلک.

4-عدّد مواضع وجوب فتح همزه «أنّ» .

5-ما هو إعراب المعطوف علی اسم «إنّ» ؟

التّمارین

1-میّز الاسم من الخبر و اذکر سبب کسر «إنّ» أو فتحها ممّا یلی من الجمل: أ) کَلاّٰ إِنَّهٰا لَظیٰ *نَزّٰاعَهً لِلشَّویٰ المعارج/15-16.

ب) قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اِسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ اَلْجِنِّ فَقٰالُوا إِنّٰا سَمِعْنٰا قُرْآناً عَجَباً الجن/1.

ج) فَوَ رَبِّ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ الذاریات/23.

د) وَ اَلْقُرْآنِ اَلْحَکِیمِ *إِنَّکَ لَمِنَ اَلْمُرْسَلِینَ یس/2-3.

ه) فَلَوْ لاٰ أَنَّهُ کٰانَ مِنَ اَلْمُسَبِّحِینَ *لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ الصّافات/143-144.

و) ذٰلِکَ بِأَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْحَقُّ وَ أَنَّ مٰا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ اَلْبٰاطِلُ وَ أَنَّ اَللّٰهَ

[شماره صفحه واقعی : 281]

ص: 1753

هُوَ اَلْعَلِیُّ اَلْکَبِیرُ الحج/62.

ز) أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنّٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْکَ اَلْکِتٰابَ العنکبوت/51.

ح) إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَهِ اَلْقَدْرِ القدر/1.

ط) ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَهِ تُبْعَثُونَ المومنون/16.

ی) وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اِتَّقَوْا لَمَثُوبَهٌ مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ خَیْرٌ البقره/103.

ک) أَلاٰ إِنَّ أَوْلِیٰاءَ اَللّٰهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ یونس/62.

ل) . . . وَ لاٰ تَخٰافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللّٰهِ مٰا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطٰاناً الأنعام/81.

م) فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ اَلصّٰاغِرِینَ الأعراف/13.

ن) لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ اَلشَّیْطٰانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ الأنعام/142.

2-أعرب ما یلی: أ- وَ أَذٰانٌ مِنَ اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی اَلنّٰاسِ یَوْمَ اَلْحَجِّ اَلْأَکْبَرِ أَنَّ اَللّٰهَ بَرِیءٌ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ. . . التوبه/3.

ب- اُدْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَهً إِنَّهُ لاٰ یُحِبُّ اَلْمُعْتَدِینَ الأعراف/55.

[شماره صفحه واقعی : 282]

ص: 1754

الدّرس الرّابع و السّتّون الحروف المشبّهه بالفعل (2)
اشاره

تخفیف «إنّ» : إعلم أنّ «إنّ» المکسوره قد تخفّف و یلزمها «اللاّم» فرقا بینها و بین «إن» النافیه (1)، نحو قوله تعالی: وَ إِنَّ کُلاًّ لَمّٰا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ (2). و حینئذ یجوز إلغائها، نحو قوله تعالی: وَ إِنْ کُلٌّ لَمّٰا جَمِیعٌ لَدَیْنٰا مُحْضَرُونَ (3).

و تدخل علی الأفعال [الناسخه غالبا]، نحو قوله تعالی: وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ اَلْغٰافِلِینَ (4)و وَ إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ اَلْکٰاذِبِینَ (5).

تخفیف «أنّ» : قد تخفف «أنّ» المفتوحه و یجب إعمالها فی ضمیر شأن مقدّر فتدخل علی الجمله إسمیّه کانت نحو قوله تعالی: وَ آخِرُ دَعْوٰاهُمْ أَنِ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (6)أو فعلیّه و یجب دخول «سین» أو «سوف» أو «قد» أو «حرف النفی» علی الفعل [إن کان فعلها متصرفا]، نحو قوله تعالی: عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضیٰ (7)فالضمیر المقدّر اسم «أن» و الجمله خبرها.

[شماره صفحه واقعی : 283]

ص: 1755


1- و لذلک تسمّی اللاّم ب «اللاّم الفارقه» .
2- هود/111، علی قرائه نافع و ابن کثیر. «مجمع البیان:5/337» .
3- یس/32، علی قرائه غیر عاصم و حمزه و ابن عامر «مجمع البیان:8/271» .
4- یوسف/3.
5- الشعراء/186.
6- یونس/10.
7- المزّمّل/20.

«کأنّ» : و هی للتشبیه، نحو: «کأنّ زیدا الأسد» .

و قیل: هی مرکّبه من کاف التشبیه و «إنّ» المکسوره و إنّما فتحت لتقدیم الکاف علیها، تقدیرها: «إنّ زیدا کالأسد» .

و قد تخفّف فتلغی عن العمل، نحو: «کأن زید الأسد» [فان دخلت علی الجمله الإسمیه لم یحتج الی فاصل و إن دخلت علی الجمله الفعلیه وجب فصلها ب «قد» أو «لم» ، نحو قوله تعالی: فَجَعَلْنٰاهٰا حَصِیداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ (1).]

«لکنّ» : [و هی]للإستدراک و تتوسّط بین کلامین متغایرین فی اللّفظ أو المعنی، نحو: «ما جائنی زید لکنّ عمرا جاء» و «غاب زید لکنّ بکرا حاضر» . و یجوز معها الواو، نحو: «قام زید و لکنّ عمرا قاعد» .

و تخفّف فتلغی، نحو: «ذهب زید لکن عمرو عندنا» و «سافر زید لکن جاء عمرو» .

«لیت» : [و هی]للتمنّی، نحو: «لیت زیدا قائم» بمعنی «أتمنّی» .

«لعلّ» : [و هی]للتّرجّی، نحو قول الشاعر:

«أحبّ الصّالحین و لست منهم

لعلّ اللّه یرزقنی صلاحا» (2)

و شذّ الجرّ بها، نحو: «لعلّ زید قائم» .

و فی «لعلّ» لغات: «علّ، عنّ، أنّ، لأنّ، لعنّ» . و عند المبرد أصله «علّ» زیدت فیه «اللام» و البواقی فروع.

[شماره صفحه واقعی : 284]

ص: 1756


1- یونس/24.
2- جامع الشواهد:1/45.
الأسئله

1-ماذا یلزم فی «إنّ» المکسوره إن خفّفت و لماذا؟

2-هل تعمل «إنّ» المکسوره بعد التخفیف أو لا؟ مثّل لذلک.

3-ما هو اسم «أنّ» المفتوحه بعد التخفیف؟ مثّل له.

4-ما یفصل بین «أن» المخفّفه و الفعل المتصرّف وجوبا؟

5-أذکر معنیی «کأنّ» و «لکنّ» و حکمهما إذا خفّفتا؟

6-ما هی معانی «لیت» و «لعلّ» ؟ مثّل لهما.

التّمارین

1-إستخرج الحروف المشبّهه بالفعل فیما یلی من الآیات الشریفه و اذکر معانیها و عیّن معمولیها: أ) کَأَنَّمٰا یُسٰاقُونَ إِلَی اَلْمَوْتِ الأنفال/6.

ب) . . . وَ یَقُولُ اَلْکٰافِرُ یٰا لَیْتَنِی کُنْتُ تُرٰاباً النبأ/40.

د) فَمٰا لَهُمْ عَنِ اَلتَّذْکِرَهِ مُعْرِضِینَ *کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَهٌ المدّثّر/49-50.

ه) . . . وَ لِلّٰهِ خَزٰائِنُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لٰکِنَّ اَلْمُنٰافِقِینَ لاٰ یَفْقَهُونَ المنافقون/7.

و) وَ مٰا یُدْرِیکَ لَعَلَّ اَلسّٰاعَهَ قَرِیبٌ الشوری/17.

[شماره صفحه واقعی : 285]

ص: 1757

2-إستخرج الحروف المشبهه بالفعل المخفّفه ممّا یلی من الجمل و عیّن معمولیها إن عملت: أ) وَ إِنْ کٰانَتْ لَکَبِیرَهً إِلاّٰ عَلَی اَلَّذِینَ هَدَی اَللّٰهُ. . . البقره/143.

ب) وَ ظَنُّوا أَنْ لاٰ مَلْجَأَ مِنَ اَللّٰهِ إِلاّٰ إِلَیْهِ التوبه/118.

ج) وَ أَنْ عَسیٰ أَنْ یَکُونَ قَدِ اِقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ الأعراف/185.

د) قٰالَ تَاللّٰهِ إِنْ کِدْتَ لَتُرْدِینِ الصّافات/56.

ه) فَأَصْبَحُوا فِی دِیٰارِهِمْ جٰاثِمِینَ کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهٰا هود/67-68.

3-أعرب ما یلی: أ- أَ یَحْسَبُ اَلْإِنْسٰانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظٰامَهُ القیامه/3.

ب- وَ إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِ آیٰاتُنٰا وَلّٰی مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهٰا کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْراً لقمان/7.

ج- وَ إِنْ یَکٰادُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصٰارِهِمْ القلم/51.

[شماره صفحه واقعی : 286]

ص: 1758

الدّرس الخامس و السّتّون حروف العطف (1)
الفصل الثالث: فی حروف العطف

و هی عشره: «الواو، الفاء، ثمّ، حتّی، أو، أمّا، أم، لا، بل و لکن» .

فالأربعه الأولی للجمع:

ف «الواو» للجمع مطلقا، نحو: «جاء زید و عمرو» سواء کان «زید» مقدّما فی المجیء أم «عمرو» .

و «الفاء» للتّرتیب بلا مهله، نحو: «قام زید فعمرو» إذا کان «زید» مقدّما بلا مهله.

و «ثمّ» للترتیب بمهله، نحو: «دخل زید ثمّ خالد» إذا کان «زید» مقدّما بالدّخول و بینهما مهله.

و «حتّی» ک «ثمّ» فی الترتیب و المهله إلاّ أنّ مهلتها أقلّ من مهله «ثمّ» و یشترط أن یکون معطوفها داخلا فی المعطوف علیه [و بعضا منه]، و هی تفید قوه فی المعطوف، نحو: «مات النّاس حتّی الأنبیاء» أو ضعفا فیه، نحو: «قدم الحاجّ حتّی المشاه» .

و «أو» و «أمّا» و «أم» لثبوت الحکم لأحد الأمرین لا بعینه، نحو: «مررت برجل أو امرأه» .

و «إمّا» إنّما تکون حرف العطف إذا تقدّم علیها «إمّا» أخری نحو: «العدد إمّا زوج و إمّا فرد» .

و یجوز أن تتقدّم «إمّا» علی «أو» ، نحو: «زید إمّا کاتب أو لیس بکاتب» .

[شماره صفحه واقعی : 287]

ص: 1759

الأسئله

1-ما الفرق بین معانی «الواو» و «الفاء» و «ثمّ» ؟ إشرح ذلک بأمثله.

2-ما الفرق بین معنی «ثمّ» و «حتّی» ؟

3-ماذا یشترط للعطف ب «حتّی» و ما ذا تفید؟

4-لأیّ معنی تستعمل «أو» و «إمّا» و «أم» ؟ اذکرها مع المثال.

التّمارین

1-عیّن «العاطف» و «المعطوف» و «المعطوف علیه» و اذکر معانیه فی الجمل التّالیه: أ) لَآکِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ *فَمٰالِؤُنَ مِنْهَا اَلْبُطُونَ *فَشٰارِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ اَلْحَمِیمِ الواقعه/52-54.

ب) اَلَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاٰهَ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ یُنْفِقُونَ البقره/3.

ج) وَ جَعَلْنٰا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنٰاهُمْ فَهُمْ لاٰ یُبْصِرُونَ یس/9.

د) ثُمَّ اَلسَّبِیلَ یَسَّرَهُ *ثُمَّ أَمٰاتَهُ فَأَقْبَرَهُ *ثُمَّ إِذٰا شٰاءَ أَنْشَرَهُ عبس/20-22.

ه) إِنّٰا هَدَیْنٰاهُ اَلسَّبِیلَ إِمّٰا شٰاکِراً وَ إِمّٰا کَفُوراً الإنسان/3.

[شماره صفحه واقعی : 288]

ص: 1760

و) وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اَللّٰهِ إِمّٰا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمّٰا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ التوبه/106.

ز) وَ کَمْ مِنْ قَرْیَهٍ أَهْلَکْنٰاهٰا فَجٰاءَهٰا بَأْسُنٰا بَیٰاتاً أَوْ هُمْ قٰائِلُونَ الأعراف/4.

ح) «إنّ اللّه تعالی و ملائکته و أهل الأرض حتّی النّمله فی جحرها و حتّی الحوت فی البحر لیصلّون علی معلّمی النّاس الخیر» .

بحار الأنوار:61/245، ح 2، ب 10.

2-أعرب ما یلی: أ- فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لاٰ تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً الإنسان/24.

ب- قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ قُلِ اَللّٰهُ وَ إِنّٰا أَوْ إِیّٰاکُمْ لَعَلیٰ هُدیً أَوْ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ سبأ/24.

[شماره صفحه واقعی : 289]

ص: 1761

الدّرس السّادس و السّتّون حروف العطف (2)
اشاره

أقسام «أم» : و هی علی قسمین:

1-متصّله: و هی ما یسئل بها عن تعیین أحد الأمرین و السّائل بها عالم بثبوت أحدهما مبهما، بخلاف «أو» و «إمّا» فإنّ السّائل بهما لا یعلم بثبوت أحدهما أصلا.

و تستعمل بثلاثه شرائط:

الأوّل: أن یقع قبلها همزه، نحو: «أزید عندک أم عمرو» .

الثانی: أن یلیها لفظ مثل ما یلی الهمزه؛ أعنی إن کان بعد الهمزه اسم فکذلک بعد «أم» کما مرّ و إن کان فعل فکذلک، نحو: «أقام زید أم قعد» . فلا یقال: «أ رأیت زیدا أم عمرا» .

الثالث: أن یکون ثبوت أحد الأمرین المتساویین محقّقا، و إنّما یکون الإستفهام من التعیین فلذلک وجب أن یکون جواب «أم» بالتعیین دون «نعم» أو «لا» ، فإذا قیل: «أزید عندک أم عمرو» فجوابه بتعیین أحدهما أمّا إذا سئل ب «أو» و «إمّا» فجوابه «نعم» أو «لا» .

[شماره صفحه واقعی : 290]

ص: 1762

2-منقطعه: و هو ما یکون بمعنی «بل» مع الهمزه، [نحو: «إنّها لإبل أم هی شاه»] فیما لو رأیت شبحا من بعید و قلت: «إنّها لإبل» علی سبیل القطع ثمّ حصل لک شک فی أنّها شاه فقلت «أم هی شاه» بقصد الإعراض عن الإخبار الأوّل و استئناف سؤال آخر، معناه: «بل أهی شاه» .

و اعلم أنّ «أم» المنقطعه لا تستعمل إلاّ فی الخبر کما مرّ، أو فی الإستفهام، نحو: «أعندک زید أم عندک عمرو» .

الأسئله

1-ما معنی «أم» و ما الفرق بینها و بین «أو» و «إمّا» ؟

2-أذکر شرائط استعمال «أم» المتّصله.

3-ما هو معنی «أم» المنقطعه؟

4-فی کم موضعا تستعمل «أم» المنقطعه؟

[شماره صفحه واقعی : 291]

ص: 1763

التمارین

1-میّز «أم» المتّصله عن المنقطعه فیما یلی من الجمل: أ) إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا سَوٰاءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ البقره/6.

ب) أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِهٰا أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِهٰا أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِهٰا أَمْ لَهُمْ آذٰانٌ یَسْمَعُونَ بِهٰا. . . الأعراف/195.

ج) وَ إِنْ أَدْرِی أَ قَرِیبٌ أَمْ بَعِیدٌ مٰا تُوعَدُونَ الأنبیاء/109.

د) . . . قُلْ هَلْ یَسْتَوِی اَلْأَعْمیٰ وَ اَلْبَصِیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی اَلظُّلُمٰاتُ وَ اَلنُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلّٰهِ شُرَکٰاءَ. . . الرّعد/16.

ه) أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ اَلسَّمٰاءُ النّازعات/27.

و) أَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ اِرْتٰابُوا أَمْ یَخٰافُونَ. . . النّور/50.

ز) فَقٰالَ مٰا لِیَ لاٰ أَرَی اَلْهُدْهُدَ أَمْ کٰانَ مِنَ اَلْغٰائِبِینَ النّمل/20.

ح) أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ اَلْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ اَلْمُنْزِلُونَ الواقعه/69.

2-صحّح ما تجده خطأ: 1. «أفی الدّار أخی أم ابنی» .

2. «سواء علیّ أبشرا کلّمت أم عمرا» .

3. «أسعیدا لقیت أم ضربت» .

[شماره صفحه واقعی : 292]

ص: 1764

4. «قال رجل: أزید عادل أم فاسق؟ فقال الآخر: نعم» .

5. «ما أدری أتقیّ ثمّ أم نقیّ» .

3-أعرب ما یلی: أ- أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَهٰا أَمْ نَحْنُ اَلْمُنْشِؤُنَ الواقعه/72.

ب- سَوٰاءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اَللّٰهُ لَهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلْفٰاسِقِینَ المنافقون/6.

[شماره صفحه واقعی : 293]

ص: 1765

الدّرس السّابع و السّتّون حروف العطف (3) و التنبیه و النداء و الایجاب
اشاره

«لا» و «بل» و «لکن» جمیعا لثبوت الحکم لأحد الأمرین معیّنا.

أمّا «لا» فتنفی ما وجب للأوّل عن الثانی [و شرط معطوفها أن یکون مفردا و یقع بعد الإیجاب أو الأمر]، نحو: «جائنی زید لا عمرو» و «خذ الکتاب لا القلم» .

و أمّا «بل» فهی للإضراب و العدول عن الأوّل [و معناها بعد الإیجاب و الأمر سلب الحکم عمّا قبلها و نقله لما بعدها]، نحو: «جائنی زید بل عمرو» و معناه «بل جاء عمرو» ، [و معناها بعد النفی أو النهی تقریر الحکم لما قبلها و جعل ضدّه لما بعدها، نحو: «ما قام زید بل عمرو» و معناه «بل قام عمرو» .]

و أمّا «لکن» فهی للإستدراک [و تکون حرف عطف بثلاثه شروط:

أ-أن یکون معطوفها مفردا.

ب-أن تقع بعد النفی أو النهی.

ج-ألاّ تقترن بالواو، نحو: «ما جاء زید لکن عمرو» و «لا یقم زید لکن عمرو» .]

[شماره صفحه واقعی : 294]

ص: 1766

الفصل الرّابع: فی حروف التنبیه:

[و هی]ثلاثه: «ألا، أما، ها» . [و هی حروف]وضعت لتنبیه المخاطب لئلاّ یفوته شیء من الحکم.

ف «ألا» و «أما» لا تدخلان إلاّ علی الجمله، إسمیّه کانت، نحو قوله تعالی: أَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ اَلْمُفْسِدُونَ (1)و قول الشاعر:

«أما و الّذی أبکی و أضحک و الّذی

أمات و أحیی و الّذی أمره الأمر» (2).

أو فعلیّه نحو قوله تعالی: أَلاٰ یَوْمَ یَأْتِیهِمْ لَیْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ (3)و «أما لا تضرب زیدا» .

[و «ها» تدخل علی ثلاثه أشیاء:

أ-علی أسماء الإشاره لغیر البعید، نحو قوله تعالی: هٰذٰا بَیٰانٌ لِلنّٰاسِ (4).

ب-علی الضمیر المرفوع الذی یخبر عنه باسم الإشاره، نحو قوله تعالی: هٰا أَنْتُمْ هٰؤُلاٰءِ (5).

ج-علی ما بعد «أیّ» النّدائیّه، نحو قوله تعالی: یٰا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ (6).]

الفصل الخامس: فی حروف النّداء:

[و هی]خمسه: «الهمزه» المفتوحه و «أی» للقریب، «أیا» و «هیا» للبعید، «یا» و هی لهما و للمتوسّط و قد مرّت أحکامها.

[شماره صفحه واقعی : 295]

ص: 1767


1- البقره/12.
2- جامع الشواهد:1/211.
3- هود/8.
4- آل عمران/138.
5- آل عمران/66.
6- المائده/67.
الفصل السادس: فی حروف الإیجاب:

[و هی]ستّه: «نعم، بلی، إی، أجل، جیر، إنّ» .

أمّا «نعم» فلتقریر کلام سابق، مثبتا کان أو منفیّا.

و «بلی» ، تختصّ بإیجاب نفی بعد الاستفهام، نحو قوله تعالی: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قٰالُوا بَلیٰ (1)أو بعد الخبر، کما یقال: «لم یقم زید» قلت: «بلی» أی: قد قام.

و «إی» للإثبات بعد الاستفهام و یلزمها القسم کما إذا قیل لک: «هل کان کذا؟» قلت: «إی و اللّه» .

و «أجل» و «جیر» و «إنّ» لتصدیق الخبر، فإذا قیل: «جاء زید» قلت: «أجل» و «جیر» و «إنّ» أی: أصدّقک فی هذا الخبر.

[شماره صفحه واقعی : 296]

ص: 1768


1- الأعراف/172.
الأسئله

1-ما هو شرط «لا» العاطفه؟

2-ما هو معنی «بل» العاطفه بعد النفی؟

3-ما هی شروط «لکن» العاطفه؟

4-لأیّ معنی وضعت حروف التنبیه؟ مثّل لها.

5-ما هو مدخول «ها» التنبیه؟

6-أیّ حرف من حروف النّداء تستعمل مطلقا؟

7-ما الفرق بین «نعم» و «بلی» و «إی» ؟

8-لأیّ معنی تستعمل «أجل» و «جیر» و «إنّ» ؟

التّمارین

1-إستخرج حروف التنبیه و النّداء و الإیجاب ممّا یلی من الجمل: أ) أَلاٰ إِنَّ أَوْلِیٰاءَ اَللّٰهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ یونس/62.

ب) یٰا أَیُّهَا اَلْإِنْسٰانُ مٰا غَرَّکَ بِرَبِّکَ اَلْکَرِیمِ الإنفطار/6.

ج) . . . فَهَلْ وَجَدْتُمْ مٰا وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا قٰالُوا نَعَمْ الأعراف/44.

د) فَلَمّٰا جٰاءَتْ قِیلَ أَ هٰکَذٰا عَرْشُکِ قٰالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ. . . النّمل/42.

ه) هٰا أَنْتُمْ أُولاٰءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لاٰ یُحِبُّونَکُمْ. . . آل عمران/119.

و) وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ اَلْمَوْتیٰ قٰالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قٰالَ بَلیٰ

[شماره صفحه واقعی : 297]

ص: 1769

وَ لٰکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی. . . البقره/260.

ز) وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ یونس/53.

ح) أَ فَبِهٰذَا اَلْحَدِیثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ الواقعه/81.

ط) وَ جٰاءَ اَلسَّحَرَهُ فِرْعَوْنَ قٰالُوا إِنَّ لَنٰا لَأَجْراً إِنْ کُنّٰا نَحْنُ اَلْغٰالِبِینَ * قٰالَ نَعَمْ وَ إِنَّکُمْ لَمِنَ اَلْمُقَرَّبِینَ الأعراف/113-114.

ی) زَعَمَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ لَنْ یُبْعَثُوا قُلْ بَلیٰ وَ رَبِّی لَتُبْعَثُنَّ التغابن/7.

ک) أَلاٰ بِذِکْرِ اَللّٰهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ الرّعد/28.

ل) «فإنّی أوصیک بتقوی اللّه-أی بنیّ-و لزوم أمره و عماره قلبک بذکره و الإعتصام بحبله» نهج البلاغه، الکتاب:31.

م) «أما و الّذی فلق الحبّه و برأ النّسمه لو لا حضور الحاضر. . . لألقیت حبلها علی غاربها. . .» نهج البلاغه، الخطبه:3.

ن) «أیا جدّنا قومی من القبر و انظری حبیبک متلول الجبین مرمّل» الکبریت الأحمر، ص 118 و 119 و 376.

2-ضع حرفا مناسبا من الحروف التابعه فی الفراغات الآتیه: «لا، بل، لکن»

أ) «إشتریت الکتاب بألف درهم. . . أکثر» .

ب) «ما مررت برجل فاسق. . . عادل» .

ج) «ألبس القمیص الأبیض. . . . الأسود» .

[شماره صفحه واقعی : 298]

ص: 1770

د) «ما أکلت لحما. . . ثریدا» .

ه) «جالس رجلا صالحا. . . طالحا» .

و) «لا یقم خلیل. . . قاسم» .

3-إملإ الفراغات الآتیه بإحدی حروف الإیجاب المناسبه لها: أ) قال سعید لی: «أ لیس لی علیک ألف درهم؟» قلت له: «. . . لک علیّ ألف درهم» .

ب) قال عمرو: «هل قدم الحجّاج من السّفر؟ قلت: «. . . .» .

ج) قلت: «لم أصلّ صلوه الظّهر» قال زید: «. . . . قد صلّیت» .

د) قلت لصدیقی: «هل تشرّفت إلی زیاره قبر الحسین علیه السّلام؟» قال: «. . . و اللّه» .

4-أعرب ما یلی: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: «ألا أنبّئکم بشرار الناس؟ قالوا: بلی یا رسول اللّه. قال: من نزل وحده و منع رفده و جلد عبده؛ ألا أنبّئکم بشرّ من ذلک؟ قالوا: بلی یا رسول اللّه. قال: من لا یقیل عثره و لا یقبل معذره. . .» تحف العقول:27.

[شماره صفحه واقعی : 299]

ص: 1771

الدّرس الثامن و السّتّون حروف الزیاده و الحروف المصدریه
الفصل السّابع: فی حروف الزّیاده:
اشاره

[و هی]سبعه؛ «إن، أن، ما، لا، من، الباء، اللاّم»

مواضع زیاده «إن» : و هی تزاد فی ثلاثه مواضع:

1. مع «ما» النافیه، نحو: «ما إن زید قائم» .

2. مع «ما» المصدریه، نحو: «إنتظر ما إن یجلس الأمیر» .

3. مع «لمّا» ، نحو: «لمّا إن جلست جلست» .

مواضع زیاده «أن» : [و هی تزاد فی موضعین:]

1. مع «لمّا» نحو قوله تعالی: فَلَمّٰا أَنْ جٰاءَ اَلْبَشِیرُ (1).

2. بین «واو» القسم و «لو» ، نحو: «و اللّه أن لو قمت قمت» .

مواضع زیاده «ما» :

«ما» الزائده علی قسمین:

الأوّل: «الکافّه» و هی تتّصل بأمور:

أ-بالحروف المشبهه بالفعل.

[شماره صفحه واقعی : 300]

ص: 1772


1- یوسف/96.

ب-ببعض حروف الجرّ ک «ربّ» کما مرّ.

ج-ببعض الظروف ک «بین» ، نحو: «بینما نحن نأکل إذ ذهب عمرو» .

الثانی: «غیر الکافّه» و هی تلحق بأشیاء:

أ-ببعض حروف الجر ک «الباء» ، نحو قوله تعالی: فَبِمٰا رَحْمَهٍ مِنَ اَللّٰهِ (1)و «من» نحو قوله تعالی: مِمّٰا خَطِیئٰاتِهِمْ أُغْرِقُوا (2).

ب-ببعض أدوات الشرط، جازمه کانت، ک «إن، إذ، متی، حیث، أنّی، أین، أیّان و أیّ» ، نحو قوله تعالی: إِمّٰا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ اَلشَّیْطٰانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ (3)أو غیر جازمه ک «إذا» ، نحو قوله تعالی: فَأَمَّا اَلْإِنْسٰانُ إِذٰا مَا اِبْتَلاٰهُ رَبُّهُ. . . (4).

مواضع زیاده «لا» :

و هی تزاد [فی ثلاثه مواضع:]

1-مع «الواو» بعد النّفی، نحو قوله تعالی: وَ مٰا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ إِلاّٰ یَعْلَمُهٰا وَ لاٰ حَبَّهٍ فِی ظُلُمٰاتِ اَلْأَرْضِ وَ لاٰ رَطْبٍ وَ لاٰ یٰابِسٍ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ (5).

2-بعد «أن» المصدریّه، نحو قوله تعالی: مٰا مَنَعَکَ أَلاّٰ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ (6).

3-قبل «اقسم» ، نحو قوله تعالی: لاٰ أُقْسِمُ بِیَوْمِ اَلْقِیٰامَهِ (7).

و أمّا «من» و «الباء» و «اللاّم» فقد تقدّم ذکرها فی حروف الجرّ فلا نعیدها.

الفصل الثّامن: فی الحروف المصدریّه:

[و هی]خمسه: «ما، أن، أنّ [، کی، لو]» .

[شماره صفحه واقعی : 301]

ص: 1773


1- آل عمران/159.
2- نوح/25.
3- الأعراف/200.
4- الفجر/15.
5- الأنعام/59.
6- الأعراف/12.
7- القیامه/1.

ف «ما» و «أن» للجمله الفعلیه، نحو قوله تعالی: ضٰاقَتْ عَلَیْهِمُ اَلْأَرْضُ بِمٰا رَحُبَتْ (1)أی: برحبها و کقول الشاعر:

«یسرّ المرء ما ذهب اللّیالی

و کان ذهابهنّ له ذهابا» (2)

[أی: یسرّ المرء ذهاب اللیالی.]

و نحو قوله تعالی: فَمٰا کٰانَ جَوٰابَ قَوْمِهِ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا (3)و أَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ (4).

و «أنّ» للجمله الإسمیّه، نحو: «علمت أنّک قائم» أی: علمت قیامک.

[و «کی» للفعل المضارع فقط، نحو: لِکَیْ لاٰ یَکُونَ عَلَی اَلْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ (5)أی: لعدم کون حرج علی المؤمنین.

و «لو» تقع غالبا بعد فعل ماض و مضارع یفید التمنّی ک «ودّ و حبّ» ، نحو قوله تعالی: یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَهٍ (6)أی: یودّ تعمیر ألف سنه.]

[شماره صفحه واقعی : 302]

ص: 1774


1- التوبه/118.
2- جامع الشواهد:3/362.
3- النّمل/56.
4- البقره/184.
5- الأحزاب/37.
6- البقره/96.
الأسئله

1-عدّد مواضع زیاده «إن» .

2-متی تزاد «أن» ؟ مثل لذلک.

3-ما الفرق بین «ما» الکافّه و غیر الکافّه؟

4-أذکر مواضع زیاده «لا» .

5-أذکر صله الحروف المصدرّیه.

6-هل یوجد فرق بین الحروف المصدریّه و الموصولات الحرفیّه؟

التّمارین

1-إستخرج حروف الزیاده من الآیات الشریفه التالیه: أ) فَذَکِّرْ فَمٰا أَنْتَ بِنِعْمَهِ رَبِّکَ بِکٰاهِنٍ وَ لاٰ مَجْنُونٍ الطّور/29.

ب) فَلاٰ أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ *. . . * لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ الإنشقاق/16-19.

ج) مٰا مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا*أَلاّٰ تَتَّبِعَنِ طه/92-93.

د) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تُحِلُّوا شَعٰائِرَ اَللّٰهِ وَ لاَ اَلشَّهْرَ اَلْحَرٰامَ وَ لاَ اَلْهَدْیَ وَ لاَ اَلْقَلاٰئِدَ وَ لاَ آمِّینَ اَلْبَیْتَ اَلْحَرٰامَ. . . المائده/2.

ه) إِمّٰا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ اَلْکِبَرَ أَحَدُهُمٰا أَوْ کِلاٰهُمٰا فَلاٰ تَقُلْ لَهُمٰا أُفٍّ الإسراء/23.

[شماره صفحه واقعی : 303]

ص: 1775

و) فَمٰا لَهُ مِنْ قُوَّهٍ وَ لاٰ نٰاصِرٍ الطارق/10.

ز) أَیْنَ مٰا تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اَللّٰهُ جَمِیعاً البقره/148.

ح) قٰالَ أَ لَیْسَ هٰذٰا بِالْحَقِّ الأنعام/30.

ط) أَیًّا مٰا تَدْعُوا فَلَهُ اَلْأَسْمٰاءُ اَلْحُسْنیٰ الإسراء/110.

ی) فَبِمٰا نَقْضِهِمْ مِیثٰاقَهُمْ لَعَنّٰاهُمْ وَ جَعَلْنٰا قُلُوبَهُمْ قٰاسِیَهً. . . المائده/13.

ک) إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ الحجرات/10.

ل) أَ ثُمَّ إِذٰا مٰا وَقَعَ آمَنْتُمْ بِهِ یونس/51.

ن) وَ لَمّٰا أَنْ جٰاءَتْ رُسُلُنٰا لُوطاً سِیءَ بِهِمْ. . . العنکبوت/33.

س) . . . غَیْرِ اَلْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ اَلضّٰالِّینَ الحمد/7.

2-إستخرج الحروف المصدریّه ممّا یلی من الآیات: أ) بَشِّرِ اَلْمُنٰافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذٰاباً أَلِیماً النساء/138.

ب) لِکَیْلاٰ تَأْسَوْا عَلیٰ مٰا فٰاتَکُمْ وَ لاٰ تَفْرَحُوا بِمٰا آتٰاکُمْ الحدید/23.

ج) وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ البقره/280.

د) وَ اَللّٰهُ خَلَقَکُمْ وَ مٰا تَعْمَلُونَ الصّافات/96.

ه) وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَمٰا کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَوٰاءً النساء/89.

و) . . . وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً مٰا دُمْتُ فِیهِمْ. . . المائده/117.

[شماره صفحه واقعی : 304]

ص: 1776

ز) أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمٰا خَلَقْنٰاکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنٰا لاٰ تُرْجَعُونَ المؤمنون/115.

ح) لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِیدٌ بِمٰا نَسُوا یَوْمَ اَلْحِسٰابِ ص/26.

3-أعرب ما یلی: أ- . . . قٰالَ یٰا بُنَیَّ إِنِّی أَریٰ فِی اَلْمَنٰامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ مٰا ذٰا تَریٰ قٰالَ یٰا أَبَتِ اِفْعَلْ مٰا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شٰاءَ اَللّٰهُ مِنَ اَلصّٰابِرِینَ الصّافات/102.

ب- فَإِمّٰا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنْ تَبِعَ هُدٰایَ فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ البقره/38.

[شماره صفحه واقعی : 305]

ص: 1777

الدّرس التّاسع و السّتّون حرفا التفسیر و حروف التحضیض
الفصل التاسع: فی حرفی التفسیر

و هما «أی» و «أن» .

ف «أی» ، نحو قولک: «قال اللّه تعالی: وَ سْئَلِ اَلْقَرْیَهَ اَلَّتِی. . . (1)أی: أهل القریه کأنّک قلت: «تفسیره أهل القریه» .

و «أن» إنّما یفسّر بها فعل بمعنی القول [دون حروفه و یکون بعدها جمله]، نحو قوله تعالی: وَ نٰادَیْنٰاهُ أَنْ یٰا إِبْرٰاهِیمُ (2)فلا یقال: «قلناه أن یا ابراهیم» إذ هو لفظ القول لا معناه.

الفصل العاشر: فی حروف التّحضیض

[و هی]: «هلاّ، ألاّ، لولا، لوما، ألا» و لها صدر الکلام.

و معناها الحثّ علی الفعل اذا دخلت علی المضارع، نحو: «هلاّ تأکل» و لوم و تعییر اذا دخلت علی الماضی، نحو: «هلاّ أکرمت زیدا» ، و حینئذ لا یکون تحضیضا إلاّ باعتبار ما فات.

و لا تدخل إلاّ علی الفعل کما مرّ، و إن وقع بعدها اسم فبإضمار فعل کما تقول لمن ضرب قوما: «هلاّ زیدا» أی: هلاّ ضربت زیدا.

[شماره صفحه واقعی : 306]

ص: 1778


1- یوسف/82.
2- الصّافات/104.

و جمیعها مرکّبه؛ جزئها الثّانی حرف النّفی، و الجزء الأوّل حرف الشرط و حرف المصدر و حرف الإستفهام.

و ل «لولا» معنی آخر و هو امتناع الجمله الثّانیه لوجود الجمله الأولی نحو: «لولا علیّ لهلک عمر» و حینئذ یحتاج إلی الجملتین أولیهما إسمیه أبدا و الثانیه فعلیه.

الأسئله

1-عدّد حرفی التّفسیر و مثّل لهما.

2-ما هی شرائط «أن» المفسّره؟

3-عدّد حروف التحضیض و بیّن معناها.

4-ما هو مدخول حروف التّحضیض؟

5-ما معنی «لولا» و «لوما» الشرطیّتان؟ وضّح ذلک بالمثال.

التّمارین

1-إستخرج حروف التفسیر و التحضیض و الشرطیّه من الآیات المبارکه التالیه: أ) وَ نٰادیٰ أَصْحٰابُ اَلْجَنَّهِ أَصْحٰابَ اَلنّٰارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنٰا مٰا وَعَدَنٰا رَبُّنٰا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ مٰا وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا قٰالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ أَنْ لَعْنَهُ اَللّٰهِ عَلَی اَلظّٰالِمِینَ الأعراف/44.

[شماره صفحه واقعی : 307]

ص: 1779

ب) . . . یَقُولُ اَلَّذِینَ اُسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اِسْتَکْبَرُوا لَوْ لاٰ أَنْتُمْ لَکُنّٰا مُؤْمِنِینَ سبأ/31.

ج) وَ قٰالَ اَلَّذِینَ لاٰ یَرْجُونَ لِقٰاءَنٰا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْنَا اَلْمَلاٰئِکَهُ الفرقان/21.

د) لَوْ مٰا تَأْتِینٰا بِالْمَلاٰئِکَهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ اَلصّٰادِقِینَ الحجر/7.

ه) وَ لَوْ لاٰ دَفْعُ اَللّٰهِ اَلنّٰاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اَلْأَرْضُ البقره/251.

و) فَلَوْ لاٰ نَصَرَهُمُ اَلَّذِینَ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ قُرْبٰاناً آلِهَهً الأحقاف/28.

ز) فَأَوْحَیْنٰا إِلَیْهِ أَنِ اِصْنَعِ اَلْفُلْکَ بِأَعْیُنِنٰا وَ وَحْیِنٰا. . . المؤمنون/27.

ح) أَ لاٰ تُقٰاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَیْمٰانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْرٰاجِ اَلرَّسُولِ. . . التوبه/13.

ط) . . . فَلَوْ لاٰ نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طٰائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی اَلدِّینِ. . . التوبه/122.

ی) مٰا قُلْتُ لَهُمْ إِلاّٰ مٰا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ. . . المائده/117.

2-أعرب ما یلی: أ) قٰالَ یٰا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّیِّئَهِ قَبْلَ اَلْحَسَنَهِ لَوْ لاٰ تَسْتَغْفِرُونَ اَللّٰهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ النّمل/46.

ب- فَلَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ مِنَ اَلْخٰاسِرِینَ البقره/64.

[شماره صفحه واقعی : 308]

ص: 1780

الدّرس السّبعون حرف التوقع و حرفا الاستفهام
الفصل الحادی عشر: فی حرف التّوقّع
اشاره

و هو «قد» [و له خمسه معان:]

1-التوقّع، نحو: «قد یجیء المسافر الیوم» ؛

2-تقریب الماضی إلی الحال، نحو: «قد رکب الأمیر» أی: قبیل هذا و لأجل ذلک سمیّت حرف التقریب أیضا و لهذا تلزم الماضی لیصلح أن یقع حالا، نحو: «سافر زید و قد طلع الفجر» ؛

3-التقلیل، و تختصّ بالمضارع، نحو: «إنّ الکذوب قد یصدق» و «إنّ الجواد قد یفتر» ؛

4-التحقیق و التأکید، و تختصّ بالماضی، نحو: «قد قام زید» فی جواب من سأل: «هل قام زید؟» و نحو قوله تعالی: قَدْ أَفْلَحَ اَلْمُؤْمِنُونَ (1).

و قد تدخل «قد» التحقیقیّه علی المضارع إذا کانت هناک قرینه، نحو قوله تعالی: قَدْ یَعْلَمُ اَللّٰهُ اَلْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ (2).

[إعلم أنّه قد اجتمع فی «قد قامت الصلوه» معنی التحقیق و التقریب و التوقّع معا.

5-التکثیر، نحو قوله تعالی: قَدْ نَریٰ تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی اَلسَّمٰاءِ (3).]

[شماره صفحه واقعی : 309]

ص: 1781


1- المؤمنین/1.
2- الأحزاب/18.
3- البقره/144.
تنبیهان:

أ-یجوز الفصل بینها و بین الفعل بالقسم، نحو: «قد و اللّه أحسنت» .

ب-و یحذف الفعل بعدها عند وجود قرینه کقول الشاعر:

«أفد التّرحّل غیر أنّ رکابنا

لمّا تزل برحالنا و کأن قد» (1)

أی: و کأن قد زالت.

الفصل الثّانی عشر: فی حرفی الاستفهام:

و هما «الهمزه» و «هل» و لهما صدر الکلام و تدخلان علی الجمله الإسمیّه، نحو: «أزید قائم» و الفعلیّه، نحو: «هل قام زید» . و دخولهما علی الفعلیّه أکثر لأنّ الاستفهام بالفعل أولی.

و قد تدخل «الهمزه» فی مواضع لا یجوز دخول «هل» فیها، [و هی أربعه:

1-أن تدخل «الهمزه» علی الإسم مع وجود الفعل،]نحو: «أزیدا ضربت» .

[2-أن تکون «الهمزه» للتوبیخ، نحو:] «أتضرب زیدا و هو أخوک» .

[3-أن تستعمل «الهمزه» مع «أم» المتّصله، نحو:] «أزید عندک أم عمرو» .

[4-أن تدخل «الهمزه» علی حروف العطف، نحو:] «أو من کان» و «أفمن کان» و لا تستعمل «هل» فی هذه المواضع. و هیهنا بحث.

[شماره صفحه واقعی : 310]

ص: 1782


1- جامع الشواهد:1/135.
الأسئله

1-عدّد معانی «قد» إشرح ذلک باختصار.

2-بماذا یفصل بین «قد» و الفعل؟

3-علام یدخل حرفا الاستفهام؟

4-ما هی المواضع الّتی یجوز استعمال «الهمزه» فیها دون «هل» ؟

التّمارین

1-إستخرج حرف التوقّع ممّا یلی من الآیات الشریفه و عیّن معناه: أ) أَلاٰ إِنَّ لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ قَدْ یَعْلَمُ مٰا أَنْتُمْ عَلَیْهِ. . . النّور/64.

ب) وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّٰهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ آل عمران/101.

ج) قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّٰاهٰا*وَ قَدْ خٰابَ مَنْ دَسّٰاهٰا الشمس/9-10.

د) أَنّٰی یَکُونُ لِی غُلاٰمٌ وَ قَدْ بَلَغَنِیَ اَلْکِبَرُ آل عمران/40.

ه) قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ اَلَّذِی یَقُولُونَ. . . الأنعام/33.

و) وَ مَنْ یَتَبَدَّلِ اَلْکُفْرَ بِالْإِیمٰانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوٰاءَ اَلسَّبِیلِ البقره/108.

ز) لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ فِی کَبَدٍ البلد/4.

2-هل یجوز وضع «هل» مکان «الهمزه» فی الجمل التابعه أو لا؟ 1. «أ عندک زید أم فی المدینه؟»

2. «أ زید قام؟»

[شماره صفحه واقعی : 311]

ص: 1783

3. «ألم یذهب سعید؟»

4. «ما أدری أ بسیف قتلته أم بسکّین؟»

5. «أ جعفر عادل؟»

6. «أ غیر اللّه تعبدون؟»

3-أعرب ما یلی: أ- قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لاٰ یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً وَ اَللّٰهُ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ المائده/76.

ب- . . . وَ مَنْ یَتَّقِ اَللّٰهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً*وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اَللّٰهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اَللّٰهَ بٰالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً الطّلاق/2-3.

[شماره صفحه واقعی : 312]

ص: 1784

الدّرس الحادی و السّبعون حروف الشرط (1)
الفصل الثّالث عشر: فی حروف الشرط:
اشاره

[و هی]ثلاثه، «إن، لو، أمّا» . و لها صدر الکلام و «أمّا» تدخل علی الجملتین؛ إسمیّتین کانتا أو فعلیّتین أو مختلفتین [بخلاف «إن» و «لو» فإنّهما لا تدخلان إلاّ علی الفعلیّه].

ف «إن» للإستقبال و إن دخلت علی الفعل الماضی نحو: «إن زرتنی فأکرمک» .

و اعلم أنّ «إن» لا تستعمل إلاّ فی الأمور المشکوک فیها، نحو: «إن قمت قمت» فلا یقال: «آتیک إن طلعت الشمس» و إنّما یقال: «آتیک إذا طلعت الشمس» .

و «لو» للماضی و إن دخلت علی المضارع، نحو: «لو تزورنی أکرمتک» و تدلّ علی نفی الجمله الثّانیه بسبب نفی الجمله الأولی، نحو قوله تعالی: لَوْ کٰانَ فِیهِمٰا آلِهَهٌ إِلاَّ اَللّٰهُ لَفَسَدَتٰا (1)

و یلزمهما الفعل لفظا کما مرّ أو تقدیرا، نحو: «إن أنت زائری فأنا أکرمک» [لأنّ التقدیر: إن کنت زائری فأنا أکرمک.]

[شماره صفحه واقعی : 313]

ص: 1785


1- الأنبیاء/22.
تنبیه

[إعلم أنّه]إذا وقع القسم فی أوّل الکلام و تقدّم علی الشرط یجب أن یکون الفعل الّذی یدخل علیه حرف الشرط ماضیا لفظا، نحو: «و اللّه إن أتیتنی لأکرمتک» أو معنی، نحو: «و اللّه إن لم تأتنی لأهجرنّک» و حینئذ تکون الجمله الثّانیه فی اللّفظ جوابا للقسم لا جزاء للشّرط و لذلک وجب فیها ما یجب فی جواب القسم من اللاّم و نحوها کما رأیت فی المثالین.

و إذا وقع القسم فی وسط الکلام جاز أن یعتبر القسم بأن یکون الجواب ب «الّلام» له، نحو: «إن تأتنی و اللّه لأتیتک» و جاز أن یلغی و یکون الجواب للشرط، نحو: «ان تأتنی و اللّه أتیتک» .

الأسئله

1-عدّد حروف الشرط و بیّن أنّها علام تدخل؟

2-ما الفرق بین «إن» و «لو» ؟

3-لماذا لم یصحّ أن یقال: «اتیک إن طلعت الشمس» ؟

4-علام تدلّ «لو» ؟ وضّح ذلک بمثال.

1-إذا تقدّم القسم علی الشرط:

أ-فما هو الفعل الّذی یدخل علیه حرف الشرط؟

ب-فجواب أیّهما محذوف؟

ج-ماذا یجب فی الجمله المجاب بها؟

[شماره صفحه واقعی : 314]

ص: 1786

التمارین

1-إستخرج حروف الشرط ممّا یلی من الآیات و عیّن جملتی الشرط و الجزاء: أ) قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّٰهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اَللّٰهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ آل عمران/31.

ب) . . . وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّهً وٰاحِدَهً. . . المائده/48.

ج) قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ مٰا قَدْ سَلَفَ وَ إِنْ یَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ اَلْأَوَّلِینَ الأنفال/38.

د) إِنْ یَمْسَسْکَ اَللّٰهُ بِضُرٍّ فَلاٰ کٰاشِفَ لَهُ الأنعام/17.

ه) لَوْ نَشٰاءُ لَجَعَلْنٰاهُ حُطٰاماً فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ الواقعه/65.

و) لَوْ نَشٰاءُ جَعَلْنٰاهُ أُجٰاجاً فَلَوْ لاٰ تَشْکُرُونَ الواقعه/70.

ز) . . . وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَهً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ. . . التّوبه/28.

2-أعرب ما یلی: أ- إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبٰائِرَ مٰا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئٰاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلاً کَرِیماً النساء/31.

ب- لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا اَلْقُرْآنَ عَلیٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَهِ اَللّٰهِ وَ تِلْکَ اَلْأَمْثٰالُ نَضْرِبُهٰا لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ الحشر/21.

[شماره صفحه واقعی : 315]

ص: 1787

الدّرس الثانی و السّبعون حروف الشرط (2) و حرف الرّدع
اشاره

و «أمّا» لتفصیل ما ذکر مجملا، نحو:

«النّاس شقیّ و سعید أمّا الّذین سعدوا ففی الجنّه و أمّا الّذین شقوا ففی النّار» و یجب فی جوابه «الفاء» و أن یکون الأوّل سببا للثّانی و أن یحذف فعلها-مع أنّ الشرط لا بدّ له من فعل-لیکون تنبیها علی أنّ المقصود بها حکم الاسم الواقع بعدها، نحو: «أمّا زید فمنطلق» ، تقدیره: «مهما یکن من شیء فرید منطلق» فحذف الفعل و الجار و المجرور حتّی بقی: «أمّا فزید منطلق» و لمّا لم یناسب دخول الشرط علی «فاء» الجزاء، نقلت «الفاء» إلی الجزء الثّانی و وضع الجزء الأوّل بین «أمّا» و «الفاء» عوضا عن الفعل المحذوف ثمّ ذلک الجزء إن کان صالحا للإبتداء فهو مبتدء کما مرّ و إلاّ فعامله ما بعد الفاء، نحو: «أمّا یوم الجمعه فزید منطلق» ف «منطلق» عامل فی «یوم الجمعه» علی الظّرفیه.

الفصل الرّابع عشر: فی حرف الرّدع:

[و هی] «کلاّ» ، وضعت لزجر المتکلّم و ردعه عمّا تکلّم به، نحو قوله تعالی: فَیَقُولُ رَبِّی أَهٰانَنِ *کَلاّٰ. . . (1)أی: لا تتکلّم بهذا فإنّه لیس کذلک. هذا فی الخبر.

[شماره صفحه واقعی : 316]

ص: 1788


1- الفجر/16-17.

و قد یجیء بعد الأمر أیضا کما إذا قیل لک: «إضرب زیدا» فقلت: «کلاّ» أی: لا أفعل هذا قطّ.

و قد تجیء بمعنی حقّا [و المقصود منه تحقیق مضمون الجمله]، نحو قوله تعالی: کَلاّٰ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (1)و حینئذ تکون اسما مبنیّه لکونها مشابهه ل «کلاّ» حرفا و قیل تکون حرفا أیضا بمعنی «إنّ» لکونها لتحقیق معنی الجمله.

الأسئله

1-لأیّ معنی تستعمل «أمّا» الشرطیّه؟ مثّل له.

2-ماذا یجب فی جواب «أمّا» ؟ وضّح ذلک بالمثال.

3-لماذا تحذف جمله الشرط فی «أمّا» ؟

4-ما هو حکم الجزء الواقع بعد «أمّا» ؟

5-لماذا وضعت «کلاّ» ؟

6-ما هی علّه بناء «کلاّ» بمعنی «حقّا» ؟

[شماره صفحه واقعی : 317]

ص: 1789


1- التکاثر/3.
التّمارین

1-إستخرج «کلاّ» من الآیات التالیه و اذکر معناها: أ) رَبِّ اِرْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صٰالِحاً فِیمٰا تَرَکْتُ *کَلاّٰ إِنَّهٰا کَلِمَهٌ هُوَ قٰائِلُهٰا المؤمنون/99-100.

ب) وَ مٰا هِیَ إِلاّٰ ذِکْریٰ لِلْبَشَرِ*کَلاّٰ وَ اَلْقَمَرِ المدّثّر/31-32.

ج) وَ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ آلِهَهً لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا*کَلاّٰ سَیَکْفُرُونَ بِعِبٰادَتِهِمْ مریم/81-82.

د) کٰانُوا یَکْسِبُونَ *کَلاّٰ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ *ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصٰالُوا اَلْجَحِیمِ *ثُمَّ یُقٰالُ هٰذَا اَلَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ *کَلاّٰ إِنَّ کِتٰابَ اَلْأَبْرٰارِ لَفِی عِلِّیِّینَ المطفّفین/13-18.

2-إستخرج «أمّا» الشرطیه ممّا یلی من الآیات و عیّن ما هو إعراب الجزء الّذی قدّم علی الفاء و کذلک اعراب الکلمه التی تحتها خطّ: أ) أَمَّا اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ فَلَهُمْ جَنّٰاتُ اَلْمَأْویٰ نُزُلاً بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ *وَ أَمَّا اَلَّذِینَ فَسَقُوا فَمَأْوٰاهُمُ اَلنّٰارُ السجده/19-20.

ب) یٰا صٰاحِبَیِ اَلسِّجْنِ أَمّٰا أَحَدُکُمٰا فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا اَلْآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ اَلطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ یوسف/41.

ج) فَأَمّٰا مَنْ طَغیٰ *وَ آثَرَ اَلْحَیٰاهَ اَلدُّنْیٰا*فَإِنَّ اَلْجَحِیمَ هِیَ اَلْمَأْویٰ *

[شماره صفحه واقعی : 318]

ص: 1790

وَ أَمّٰا مَنْ خٰافَ مَقٰامَ رَبِّهِ وَ نَهَی اَلنَّفْسَ عَنِ اَلْهَویٰ *فَإِنَّ اَلْجَنَّهَ هِیَ اَلْمَأْویٰ النازعات/37-41.

د) فَأَمّٰا مَنْ أُوتِیَ کِتٰابَهُ بِیَمِینِهِ فَسَوْفَ یُحٰاسَبُ حِسٰاباً یَسِیراً . . . وَ أَمّٰا مَنْ أُوتِیَ کِتٰابَهُ وَرٰاءَ ظَهْرِهِ فَسَوْفَ یَدْعُوا ثُبُوراً الإنشقاق/7-10.

3-أعرب ما یلی: أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآویٰ *وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدیٰ *وَ وَجَدَکَ عٰائِلاً فَأَغْنیٰ *فَأَمَّا اَلْیَتِیمَ فَلاٰ تَقْهَرْ*وَ أَمَّا اَلسّٰائِلَ فَلاٰ تَنْهَرْ*وَ أَمّٰا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ الضّحی/6-11.

[شماره صفحه واقعی : 319]

ص: 1791

الدّرس الثالث و السّبعون تاء التأنیث و التنوین
الفصل الخامس عشر: فی تاء التّأنیث السّاکنه

و هی تلحق الماضی لتدلّ علی تأنیث ما أسند إلیه الفعل، نحو: «ضربت هند» .

و قد عرفت مواضع وجوب إلحاقها.

و إذا لقیها ساکن بعدها، وجب تحریکها بالکسر، لأنّ الساکن إذا حرّک حرّک بالکسر، نحو: «قد قامت الصّلوه» .

و حرکتها لا توجب ردّ ما حذف لأجل سکونها فلا یقال [فی: «رمت»] «رمات المرأه» لأنّ حرکتها عارضیّه لدفع التقاء الساکنین، و قولهم: «المرأتان رماتا» ضعیف.

و أمّا إلحاق علامه التثنیه و جمع المذکّر و جمع المؤنّث فضعیف، فلا یقال: «قاما الزّیدان» و «قاموا الزّیدون» و «قمن النّساء» ، و بتقدیر الإلحاق لا تکون ضمائر لئلاّ یلزم الإضمار قبل الذّکر بل هی علامات دالّه علی أحوال الفاعل ک «تاء» التأنیث.

الفصل السادس عشر: فی التنوین

[و هی]نون ساکنه تتبع حرکه آخر الکلمه و لا تدخل الفعل.

أقسام التنوین: و هی خمسه:

[شماره صفحه واقعی : 320]

ص: 1792

الأوّل: تنوین التمکّن: و هو ما یدلّ علی أنّ الإسم امکن فی مقتضی الإسمیه ای أنّه منصرف قابل للحرکات الإعرابیّه، نحو: «زید» .

الثّانی: تنوین التنکیر: و هو ما یدلّ علی أنّ الإسم نکره، نحو: «صه» أی أسکت سکوتا ما فی وقت ما و أمّا «صه» بالسکون فمعناه اسکت الان.

الثّالث: تنوین العوض: [و هی علی ثلاثه أقسام:

أ-عوض عن حرف و هو ما یلحق الأسماء المنقوصه غیر المنصرفه فی حالتی الرفع و الجرّ، ک «جوار» و «معان» ؛

ب-عوض عن مفرد و هو ما یلحق الکلمات المعدوده ک «کل و بعض و أیّ» ، نحو: «کلّ یموت» أی «کلّ إنسان یموت» ؛

ج-و هو ما یلحق «إذ» ک «یومئذ و حینئذ و ساعتئذ» ، نحو: فَإِذٰا نُقِرَ فِی اَلنّٰاقُورِ فَذٰلِکَ یَوْمَئِذٍ یَوْمٌ عَسِیرٌ (1)أی «فذلک یوم إذ نقر فی الناقور یوم عسیر» .]

الرّابع: تنوین المقابله: و هو التنوین الّذی فی جمع المؤنّث السالم، نحو: «مسلمات» لیقابل «نون» جمع المذکّر السالم، ک «مسلمین» .

و هذه الأربعه تختصّ بالإسم.

الخامس: تنوین الترنّم: و هو الّذی یلحق آخر الأبیات و المصاریع، کقول الشاعر:

«أقلّی اللّوم عاذل و العتابا

و قولی إن أصبت لقد أصابا» (2)

و کقوله:

«تقول بنتی قد أنی إناکا

یا أبتا علّک أو عساکا» (3)

و یحذف التنوین من العلم إذا کان موصوفا ب «ابن» مضافا إلی علم آخر، نحو: «جائنی زید بن عمرو» .

[شماره صفحه واقعی : 321]

ص: 1793


1- المدّثّر/8-9.
2- جامع الشواهد:1/145.
3- جامع الشواهد:1/355.
الأسئله

1-علام تدلّ «تاء» التأنیث الساکنه؟ مثّل لها.

2-متی وجب تحریک تاء التأنیث و بم و لم؟

3-عرّف التّنوین و مثّل له.

4-عدّد أقسام التنوین.

5-ما هو تنوین التمکّن؟ مثّل له.

6-بأیّ اسم یلحق تنوین التنکیر؟

7-أذکر أقسام تنوین العوض.

8-لماذا سمّی تنوین المقابله مقابله؟ إشرح ذلک بالمثال.

9-ما هو التنوین الّذی لا یختصّ بالإسم؟

10-متی یحذف التنوین من العلم؟

التّمارین

1-إستخرج تاء التأنیث السّاکنه و التنوین من الجمل التالیه و عیّن نوع التنوین: أ) فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اِثْنَتٰا عَشْرَهَ عَیْناً الأعراف/160.

ب) وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ المرسلات/15.

ج) تِلْکَ اَلرُّسُلُ فَضَّلْنٰا بَعْضَهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اَللّٰهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجٰاتٍ. . . البقره/253.

د) وَ إِذَا اَلْأَرْضُ مُدَّتْ *وَ أَلْقَتْ مٰا فِیهٰا وَ تَخَلَّتْ *وَ أَذِنَتْ لِرَبِّهٰا وَ حُقَّتْ الإنشقاق/3-5.

[شماره صفحه واقعی : 322]

ص: 1794

ه) إِذٰا رُجَّتِ اَلْأَرْضُ رَجًّا*وَ بُسَّتِ اَلْجِبٰالُ بَسًّا*فَکٰانَتْ هَبٰاءً مُنْبَثًّا الواقعه /4-6.

و) . . . وَ کُلاًّ وَعَدَ اَللّٰهُ اَلْحُسْنیٰ وَ فَضَّلَ اَللّٰهُ اَلْمُجٰاهِدِینَ عَلَی اَلْقٰاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً النّساء/95.

ز) عَسیٰ رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَکُنَّ أَنْ یُبْدِلَهُ أَزْوٰاجاً خَیْراً مِنْکُنَّ مُسْلِمٰاتٍ مُؤْمِنٰاتٍ قٰانِتٰاتٍ تٰائِبٰاتٍ عٰابِدٰاتٍ سٰائِحٰاتٍ ثَیِّبٰاتٍ وَ أَبْکٰاراً التحریم/5.

ح) فَلَوْ لاٰ إِذٰا بَلَغَتِ اَلْحُلْقُومَ *وَ أَنْتُمْ حِینَئِذٍ تَنْظُرُونَ الواقعه/83-84.

ط) قُلِ اُدْعُوا اَللّٰهَ أَوِ اُدْعُوا اَلرَّحْمٰنَ أَیًّا مٰا تَدْعُوا فَلَهُ اَلْأَسْمٰاءُ اَلْحُسْنیٰ الإسراء/110.

ی) فَإِنْ بَغَتْ إِحْدٰاهُمٰا عَلَی اَلْأُخْریٰ فَقٰاتِلُوا اَلَّتِی تَبْغِی حَتّٰی تَفِیءَ إِلیٰ أَمْرِ اَللّٰهِ الحجرات/9.

2-أعرب ما یلی: أ- وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَهٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهٰا وَ رُسُلِهِ فَحٰاسَبْنٰاهٰا حِسٰاباً شَدِیداً وَ عَذَّبْنٰاهٰا عَذٰاباً نُکْراً*فَذٰاقَتْ وَبٰالَ أَمْرِهٰا وَ کٰانَ عٰاقِبَهُ أَمْرِهٰا خُسْراً الطّلاق/8-9.

ب- فَإِذٰا نُفِخَ فِی اَلصُّورِ نَفْخَهٌ وٰاحِدَهٌ *وَ حُمِلَتِ اَلْأَرْضُ وَ اَلْجِبٰالُ فَدُکَّتٰا دَکَّهً وٰاحِدَهً *فَیَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ اَلْوٰاقِعَهُ الحاقّه/13-15.

[شماره صفحه واقعی : 323]

ص: 1795

الدّرس الرابع و السّبعون نون التأکید
الفصل السّابع عشر: فی نون التأکید
اشاره

و هی نون وضعت لتأکید الأمر و المضارع إذا کان فیه طلب، بإزاء «قد» لتأکید الماضی.

أقسامها: و هی علی ضربین:

1-خفیفه، أی ساکنه ابدا؛

2-ثقیله، أی مشدّده، و هی مفتوحه إن لم یکن قبلها «ألف» ، نحو: «إضربنّ» و «إضربنّ» و «إضربنّ» . و إلاّ فمکسوره، نحو: «إضربانّ» و «إضربنانّ» .

مواضع إلحاقها

و هی تدخل جوازا علی الأمر، نحو: «إضربنّ» و النّهی، نحو: «لا تضربنّ» و الإستفهام، نحو: «هل تضربنّ» و التّمنّی، نحو: «لیتک تضربنّ» و العرض، نحو: «ألا تنزلنّ» . لأنّ فی کلّ منهما طلبا [و الطلب یناسب التأکید.]

و تدخل وجوبا علی [جواب]القسم لوقوع القسم علی ما یکون مطلوبا للمتکلّم غالبا فأراد أن لا یکون آخر القسم خالیا عن معنی التأکید کما لا یخلو أوّله منه، نحو: «و اللّه لأفعلنّ کذا» .

تنبیهان:

1-إعلم أنّه یجب ضمّ ما قبلها فی الجمع المذکّر، نحو: «إضربنّ» لتدلّ علی «واو» الجمع المحذوفه، و کسر ما قبلها فی المخاطبه، نحو: «إضربنّ» لتدلّ علی «الیاء» المحذوفه، و الفتح

[شماره صفحه واقعی : 324]

ص: 1796

فیما عداهما: أمّا فی المفرد فلأنّه لو انضمّ لالتبس بالجمع المذکّر و لو کسر لالتبس بالمخاطبه؛ و أمّا فی المثنّی و جمع المؤنث، فلأنّ ما قبلها ألف، نحو: «إضربانّ» و «إضربنانّ» .

و زیدت الألف فی الجمع المؤنّث قبل نون التأکید لکراهه اجتماع ثلاث نونات؛ نون المضمر و نونی التأکید.

2-نون الخفیفه لا تدخل علی التثنیه و لا فی الجمع المؤنّث أصلا لأنّه لو حرّک «النّون» لم تبق علی الأصل فلم تکن خفیفه، و إن بقت ساکنه فیلزم التقاء الساکنین علی غیر حدّه و هو غیر حسن.

و اللّه اعلم بالصواب تم الکتاب بعون اللّه الملک الوهّاب.

«و الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله اجمعین»

الأسئله

1-ما هی «نون» التأکید؟

2-متی تفتح «نون» التأکید الثقیله و متی تکسر؟

3-ما هی مواضع إلحاق «نون» التأکید جوازا؟

4-متی یجب إلحاق «نون» التأکید؟ و لماذا؟

5-متی یجب ضمّ ما قبل «نون» التأکید؟ و متی یجب کسره؟

6-لماذا یفتح ما قبل «نون» التأکید فی المثنی و جمع المؤنّث؟

7-علام لا تدخل «نون» الخفیفه و لماذا؟

[شماره صفحه واقعی : 325]

ص: 1797

التّمارین

1-إستخرج الأفعال المؤکّده بالنّون من الجمل التالیه و ردّها إلی أصلها قبل التأکید: أ) وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ مٰا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَ لَیَکُوناً مِنَ اَلصّٰاغِرِینَ یوسف/32.

ب) وَ اِتَّقُوا فِتْنَهً لاٰ تُصِیبَنَّ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّهً. . . الأنفال/25.

ج) فَکُلِی وَ اِشْرَبِی وَ قَرِّی عَیْناً فَإِمّٰا تَرَیِنَّ مِنَ اَلْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِی. . . مریم/26.

د) وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ آذٰانَ اَلْأَنْعٰامِ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اَللّٰهِ. . . النساء/119.

ه) قٰالَ قَدْ أُجِیبَتْ دَعْوَتُکُمٰا فَاسْتَقِیمٰا وَ لاٰ تَتَّبِعٰانِّ سَبِیلَ اَلَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ یونس/89.

و) «و الّذی بعثه بالحقّ لتبلبلنّ بلبله و لتغربلنّ غربله و لتساطنّ سوط القدر. . .» نهج البلاغه، الخطبه:16-3.

2-أدخل نونی التأکید علی الأفعال الآتیه: «إحرصا، إدّخروا، لا تهملن، تنجزین، لا تهملی، أتکلّم، إبذلی، إتّق، ع، عظ»

3-أعرب ما یلی: أ- اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِی هَدٰانٰا لِهٰذٰا وَ مٰا کُنّٰا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لاٰ أَنْ هَدٰانَا اَللّٰهُ الأعراف/43.

ب- «فلأندبنّک صباحا و مساء و لأبکینّ لک بدل الدّموع دما» بحار الأنوار،98 320، ح 8، ب 24.

ج-سئل أبو عبد اللّه علیه السّلام: هل ولد القائم علیه السّلام؟ قال: «لا و لو أدرکته لخدمته أیّام حیاتی» بحار الأنوار،51/148، ح 22، ب 6.

[شماره صفحه واقعی : 326]

ص: 1798

فهرس المصادر القرآن الکریم

نهج البلاغه من المعجم المفهرس، سید محمد کاظم المحمدی و محمد الدشتی، الطبعه الثانیه، ایران-قم، نشر الإمام علی علیه السّلام.

1. إعراب القرآن الکریم، الدرویش، لبنان-بیروت، دار ابن کثیر.

2. أعلام الدین، حسن بن محمد الدیلمی، ایران-قم، مؤسسه آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التراث،1366.

3. إملاء ما منّ به الرحمن، أبو البقاء العکبری، الطبعه الثانیه، ایران-طهران، منشورات مکتبه الصادق.

4. بحار الأنوار، محمد باقر المجلسی، الطبعه الثالثه، لبنان-بیروت، دار إحیاء التراث العربی.

5. البهجه المرضیّه، جلال الدین السیوطی، بتعلیقه مصطفی الحسینی الدشتی، ایران-قم، مکتبه المفید و الفیروزآبادی.

6. البیان، ابو البرکات ابن الأنباری، ایران-قم، انتشارات الهجره.

7. تحف العقول، حسین ابن شعبه الحرّانی، الطبعه الثانیه، ایران-قم، مؤسسه النشر الإسلامی.

8. تنبیه الخواطر و نزهه الظواهر المعروف ب مجموعه ورّام، أبو الحسین ورّام بن أبی فراس.

9. جامع الدروس العربیه، مصطفی غلایینی، الطبعه السادسه و العشرون، لبنان-بیروت، المکتبه العصریّه.

10. جامع الشواهد، محمد باقر الشریف، ایران-قم، مکتبه الفیروزآبادی.

11. جامع المقدمات مع التصحیح و التعلیق، الشیخ محمد علی المدرّس الأفغانی، ایران، قم، مؤسسه الهجره.

12. الجدول فی إعراب القرآن، محمود صافی، الطبعه الأولی، لبنان-بیروت، دار الرشید.

13. جلوه ای از قرآن، منصور نصیری، الطبعه الأولی، ایران-قم، انتشارات نهاوندی.

14. شرح جامی، ملا جامی، ایران-تهران، انتشارات الوفا.

15. الصحیفه السّجادیه.

16. غرر الحکم و درر الکلم، عبد الواحد آمدی، ایران-تهران.

17. فروغی از قرآن، علی افراسیابی، الطبعه الأولی، ایران-قم، انتشارات سینا.

18. لسان العرب، جمال الدین محمد ابن منظور، ایران-قم، نشر أدب الحوزه.

19. لمعات الحسین، محمد حسین الحسینی الطهرانی، ایران-طهران، مؤسسه صدرا.

[شماره صفحه واقعی : 327]

ص: 1799

20. اللّهوف علی قتلی الطّفوف، السید ابن طاووس.

21. مبادی العربیه، رشید الشرتونی، تنقیح و إعداد: حمید المحمدی، الطبعه العاشره، ایران-قم، مؤسسه دار الذکر.

22. مجمع البیان، ابو علی الطبرسی، الطبعه الأولی، بیروت، مؤسسه الأعلمی.

23. المصباح المنیر، أحمد الفیّومی، الطبعه الأولی، ایران-قم، مکتبه دار الهجره.

24. معجم الأدوات و الضمائر لألفاظ القرآن الکریم، إسماعیل أحمد معادیره و عبد الحمید مصطفی السیّد، ایران-قم، دار الفکر.

25. معجم إعراب ألفاظ القرآن الکریم، الطبعه الأولی، لبنان-بیروت، مکتبه لبنان ناشرون.

26. معجم البلدان، شهاب الدین یاقوت بن عبد اللّه الحموی، الطبعه الأولی، لبنان-بیروت، دار الکتب العلمیه.

27. معجم القواعد العربیه، عبد الغنی الدّقر، الطبعه الأولی، ایران-قم، منشورات الحمید.

28. المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الکریم، محمد فؤاد عبد الباقی، الطبعه السادسه، ایران -قم، انتشارات إسماعیلیان.

29. مغنی اللبیب عن کتب الأعاریب، عبد اللّه بن یوسف (ابن هشام) ، ایران-قم، مکتبه سید الشهداء علیه السّلام.

30. مفاتیح الجنان، الشیخ عباس القمی.

31. المنجد فی اللغه، لویس معلوف، نشر البلاغه.

32. میزان الحکمه، المحمدی الری شهری، مطابع مرکز النشر، مکتب الإعلام الإسلامی.

33. النحو القرآنی، جمیل أحمد ظفر، الطبعه الثانیه، المملکه العربیه السعودیه-مکه المکرمه.

34. النحو الواضح فی قواعد اللّغه العربیه، جارم علی و مصطفی أمینی.

35. النحو الوافی، عباس حسن، ایران-تهران.

36. نهج الحیاه، جماعه من محققی مؤسسه أمیر المؤمنین للتحقیق، الطبعه الأولی، ایران-قم.

37. الوحید فی النحو و الإعراب.

38. وسائل الشیعه، محمد الحرّ العاملی، لبنان-بیروت، دار إحیاء التراث العربی.

و استفدنا ایضا من بعض الکتب الدراسیّه الدارجه فی المدارس و الحوزات و الجوامع و بعض شروح الهدایه.

[شماره صفحه واقعی : 328]

ص: 1800

شرح الاُنموذج (انموذج)

اشاره

عنوان و نام پدیدآور : شرح الاُنموذج / جمال الدین محمد بن عبد الغنی اردبیلی

مشخصات نشر : دیجیتالی،مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اصفهان،1398.

زبان : عربی.

مشخصات ظاهری : 127 صفحه.

موضوع : زبان عربی -- نحو

توضیح : کتاب «شرح الاُنموذج» (یا شرح انموذج) ، اثر جمال الدین محمد بن عبدالغنی اردبیلی، شرح و متن کتاب «الأنموذج» ابوالقاسم زمخشری است، که جملات متن با «قال» و جملات شارح، با «اقول» آغاز می شود.کتاب «الاُنموذج»، کتابی است مختصر و مفید در نحو، به زبان عربی و به قلم ابوالقاسم محمود زمخشری. این کتاب، تلخیص اثر دیگر زمخشری به نام «المفصل فی صنعه الإعراب» است. نویسنده در «الاُنموذج» در نهایت ایجاز، تقریبا تمام مسائل نحو و اندکی از صرف را گفته است.

این کتاب در ضمن مجموعه «جامع المقدمات» می باشد.

ص: 1

مقدمه

بسم الله الرَّحمن الرَّحیم

الحمد لِلّهِ الّذی جعل العربیّه مفتاح البیان وصیّرها آله یحترز بها عن الخطأ فی اللسان ، وقوّم بسببها المنطق الّذی هو ممیّز الانسان ، وهیّئها سُلّما یرتقی بها إلی ذروه حقائق القرآن.

والصلاه علی خیر الأنام محمّد الفرقان وعلی آله وأصحابه رؤساء أهل الإیمان.

أمّا بعد : فیقول الإمام العالم العابد الفاضل الکامل أفضل الفاضلین أشرف المحقّقین المولی المعظّم الإمام الأعظم الجامع بین المعقول والمنقول الحاوی بین الأُصول والفروع مبیّن الحلال والحرام المصون بعنایه ربّ العالمین ملک القضاه والحکّام جمالُ الملّه والدین محمّد بن عبد الغنیّ الأردبیلی متّع الله المسلمین بطول بقائه وأدام دولته بحقّ خالقه : لمّا رأیت مختصر الإمام الهمام علّامه العالم اُستاذ أئمّه بنی آدم جارالله قدّس الله روحه ، ونوّر ضریحه أعنی اُنموذجه فی النحو قلیل اللفظ کثیر المعنی صغیر الحجم غریز الفحوی مرغوباً للمبتدئین وغیرهم مطلوباً للسالک سبیل خیره ولم یکن له شرح یلیق قاصده ویلقی إلیه مقاصده وقد کنت اُرید تلمیذه للمبتدئین من أصحابنا المنخرطین فی

[شماره صفحه واقعی : 1]

ص: 1801

سلک أحبابنا لا سیّما قرّه عینی الرّمده ، وسرور نفسی الکَمِدَهِ علاء الملّه والدّین أحمد بن الصدر الإمام رئیس الأنام أقضی القضاه والحکّام مظهر الحقّ فی الأحکام عماد الملّه والدین مفضّل الکاشی بلّغهما الله آمالهما وضاعف فی العالمین إقبالهما أردت أن أشرحه شرحاً یفید طالبه ویفیض إلیه مطالبه بحیث لا أتخطّی من تحلیل لفظه خُطاً کثیره ولا أتجاوز عن تنقیح معناه إلّا مسافه یسیره ، والتزمت أن أکتب ألفاظ المتن بتمامها من أوّل کتبه الشرح إلی تمامها حتّی یکون کالزیاده للمتعلّمین علی التعریف ویغنیهم عن النسخ الّتی لعبت بها أیدی الجهله بالتحریف وأرجو من الله تعالی أن یعیننی علی الإتمام ویجعله قائدی إلی دار السلام فإنّه المستعان وعلیه التکلان.

تبیین الکلمه و الکلام

قال المصنّف : الکلمه مفرد

أقول : قبل الشروع فی المقصود لا بدّ من تقدیم مقدّمه وهی هذه : اعلم أنّ طالب کلّ شیء ینبغی أن یتصوّر أوّلاً ذلک الشیء بوجهٍ مّا لأنّ المجهول من جمیع الوجوه لا یمکن طلبه وینبغی أیضاً أن یتصوّر الغرض من مطلوبه لأنّه إن لم یتصوّره یکون سعیه عبثاً ، فطالب النحو بتعلّمه ینبغی أن یتصوّره أوّلاً ویتصوّر الغرض منه قبل تعلّمه حتّی یکون فی طلبه علی بصیره.

فنقول : النحو فی اللغه القصد ، وفی عرف النّحاه علم باُصول تعرف بها أحوال أواخر الکلم إعراباً وبناءً ، والغرض منه معرفه الإعراب ، والإعراب لا یوجد إلّا فیما یقع فی الترکیب الإسنادیّ الّذی لا یوجد إلّا فی الکلام ، والکلام إنّما یترکّب من کلمتین فلذلک جرت عادتهم فی ترتیب الکتب النحویّه بتقدیم الکلمه والکلام علی سائر الأشیاء وبتقدیم

[شماره صفحه واقعی : 2]

ص: 1802

الکلمه علی الکلام لأنّها جزؤه کما عرفت ، والشیء إنّما یعرف بعد معرفه أجزائه.

فقوله : «الکلمه مفرد» تقدیره الکلمه لفظ موضوع مفرد فیخرج باللفظ غیره کالخطّ والعقد والنُصب والإشاره وبالموضوع المهمل ، کدیز وبیز ، وبالمفرد المرکّب کخمسه عشر ، وإنّما قلنا أنّ المهمل یخرج بقید الموضوع لأنّ الموضوع لا یکون إلّا لمعنی والمهمل لا معنی له وإنّما حذف قولنا لفظ موضوع لدلاله قوله مفرد علیه لأنّ المفرد لا یوصف به فی اصطلاح النحویّین إلّا اللفظ الموضوع.

قال : وهی إمّا «اسم» کرجل ، وإمّا «فعل» کَضَرَبَ وإمّا «حرف» کقَدْ.

أقول : یعنی أنّ أقسام الکلمه منحصره فی هذه الثلاثه لأنّها إن دلّت بنفسها علی معنی غیر مقترن بأحد الأزمنه الثلاثه أعنی الماضی والحال والاستقبال فهی الاسم کرجل ، فإنّه یدلّ بنفسه علی ذات غیر مقترن بأحد الأزمنه الثلاثه وإن دلّت بنفسها علی معنی مقترن به فهی الفعل مثل : ضَرَبَ فإنّه یدلّ بنفسه علی ضرْب مقترن بزمان الماضی وإن لم تدلّ بنفسها علی معنی فهی الحرف کقَدْ ، فإنّه لا یدلّ علی معنی بنفسه بل بواسطه غیره نحو : قد قام.

قال : الکلام مؤلّف إمّا من اسمین اُسند أحدهما إلی الآخر نحو : زید قائم ، وإمّا من فعل واسم نحو : ضرب زید ، ویسمّی کلاماً وجمله.

أقول : لمّا بیّن الکلمه أراد أن یبیّن الکلام فقوله : «مؤلّف» احتراز عن

[شماره صفحه واقعی : 3]

ص: 1803

المفرد نحو : زید.

وقوله : «إمّا من اسمین وإمّا من فعل واسم» احتراز عن المؤلّف من فعلین نحو : ضَرَبَ ضَرَبَ أو من فعل وحرف نحو : قَدْ ضَرَبَ ، أو من حرفین نحو : قَدْ قَدْ ، أو من حرف واسم نحو : ما زید.

وقوله : «اُسند أحدهما إلی الآخر» احتراز عن المؤلّف من اسمین لم یسند أحدهما إلی الآخر نحو : غلامُ زیدٍ ، وخمسه عشر ، فإنّ کلّ ذلک لا یکون کلاماً.

وقوله : «إمّا من فعل واسم» تقدیره وإمّا من فعل واسم اُسند ذلک الفعل إلی ذلک الاسم وإنّما لم یذکره صریحاً لأنّ قوله اُسند أحدهما إلی الآخر یدلّ علی وجوب الإسناد بینهما والإسناد نسبه أحَد الجزءین الی الآخر لیفید المخاطب فادّهً تامّه یصحّ السکوت علیها.

وقوله : بُعَیْد هذا ، الاسم هو ما صحّ الحدیث عنه یدلّ علی أنّ الإسناد إنّما یکون من الفعل إلی الاسم فقوله : زید قائم مؤلّف من اسمین اُسند أحدهما وهو قائم إلی الآخر وهو زید ، وقوله : ضَرَبَ زید ، مؤلّف من فعل واسم اُسند الفعل الی الاسم وکلّ واحد منهما یسمّی کلاماً وجمله.

باب الاسم و أصنافه

1-اشاره

قال : باب الاسم ، هو ما صَحّ الحدیث عنه ، ودخله حرف الجرّ ، واُضیف ، وعرّف ، ونوّن.

أقول : لمّا فرغ من تقسیم الکلمه شرع فی مباحث أقسامها وقدّم الاسم علی الفعل والحرف لأنّه أصل وهما فرعان إذ هو لا یحتاج إلیهما فی تألیف الکلام وهما یحتاجان إلیه.

وقوله : «باب الاسم» تقدیره ، هذا باب الاسم ، والاسم فی اللغه

[شماره صفحه واقعی : 4]

ص: 1804

ظاهر ، وفی الاصطلاح هو ما صحّ الحدیث عنه یعنی یجوز أن یخبر عنه نحو : خَرَجَ موسی ، فإنّ موسی اسم قد اُخبر عنه بالخروج. «ودخله حرف الجرّ» یعنی یجوز أن یدخله حرف الجرّ نحو : مررت بعیسی فإنّ عیسی اسم قد دخله الباء وهو حرف الجرّ. «واُضیف» یعنی یجوز أن یضاف إلی غیره نحو : غلامک ، فلأنّ الغلام اسم اُضیف إلی الکاف. «وعرّف» یعنی یجوز أن یدخله الألف واللام نحو : الرجل. «ونُوِّن» یعنی یجوز أن یدخله التنوین نحو : زیدٌ. فجمیع هذه من خواصّ الاسم لا یوجد شیء منها فی الفعل ولا فی الحرف.

أمّا الإخبار عنه فلأنّ الفعل خبر دائماً ، فلا یخبر عنه ، والحرف لا یکون خبراً ولا مخبراً عنه.

وأمّا حرف الجرّ فلأنّ الجرّ علامه المخبر عنه ، وقد قلنا إنّ الفعل والحرف لا یخبر عنهما.

وأمّا الإضافه فلأنّ الغرض منها إمّا التعریف أو التخصیص أو التخفیف کما سیجیء والفعل والحرف لا یصلحان شیئاً من ذلک.

وأمّا الألف واللام فلأنّ الغرض من دخولهما تعریف المخبر عنه وقد ذکرنا أنّهما لا یخبر عنهما.

وأمّا التنوین فلأنّها علامه تمام مدخولها والفعل والحرف لا یتمّان إلّا بالغیر أمّا الفعل فبالفاعل وأمّا الحرف فبمتعلّقه.

قال : وأصنافه : «اسم الجنس ، والعلم ، والمعرب وتوابعه ، والمبنیّ ، والمثنّی ، والمجموع ، والمعرفه ، والنکره ، والمذکّر ، والمؤنّث ، والمصغّر ، والمنسوب ، وأسماء العدد ، والأسماء المتّصله بالأفعال».

أقول : الأصناف بمعنی الأقسام ، یعنی أنّ أقسام الاسم المذکوره فی هذا

[شماره صفحه واقعی : 5]

ص: 1805

الکتاب منحصره فی خمسه عشر قسماً : الأوّل : اسم الجنس ، وهو ما یدلّ علی شیء غیر معیّن وما أشبهه کرجل.

والثانی : العلم ، وهو ما یدلّ علی شیء معیّن ولا یتناول غیره بوضع واحد کزید.

والثالث : المعرب ، وهو ما اختلف آخره باختلاف العوامل لفظاً کزید أو تقدیراً کسعدی.

والرابع : توابع المعرب ، وهی کلّ اسم ثان معرب بإعراب سابقه من جهه واحده کالعالم فی زید العالم قائم.

والخامس : المبنیّ ، وهو الّذی سکون آخره وحرکته لا بعامل کَمَنْ ، وأین ، وحیث ، وهؤلاء.

والسادس : المثنّی ، وهو ما زید فی آخره ألف أو یاء مفتوح ما قبلها ونون مکسوره عوضاً عن الحرکه والتنوین نحو : جاءنی مُسلمَانِ ، ورأیت مُسْلِمَیْنِ ، ومررت بمسلمَینِ.

والسابع : المجموع ، وهو ما دلّ علی آحاد یدلّ علی أحدها واحده کزَیْدین ورجال وهندات.

والثامن : المعرفه ، وهی ما دلّ علی شیء معیّن نحو : أنا وأنت.

والتاسع : النکره ، وهی ما یدلّ علی شیء غیر معیّن کغلام.

والعاشر : المذکّر ، وهو ما خلا آخره من تاء التأنیث وألفی المقصوره والممدوده کرجل.

والحادی عشر : المؤنّث ، وهو ما فی آخره احدیهنّ کمرأه وحبلی وحمراء.

والثانی عشر : المصغّر ، وهو ما ضمّ أوّله وفتح ثانیه وزید قبل ثالثه یاء

[شماره صفحه واقعی : 6]

ص: 1806

ساکنه کرُجَیْل.

والثالث عشر : المنسوب ، وهو ما لحق آخره یاء مشدّده تدلّ علی نسبه شیء إلیه کبغدادیّ.

والرابع عشر : أسماء العدد ، وهی أسماء تعدّ بها الأشیاء کواحد واثنین وثلاثه.

والخامس عشر : الأسماء المتّصله بالأفعال ، وهی أسماء فیها معنی الفعل کعَلیم وعِلْم وعالم ومَعْلُوم واعْلَم.

فهذه الخمسه عشر أصناف الاسم الّتی یذکر کلّ واحد من هذه المذکوره مَعَ ما یتعلّق به فی هذا الکتاب بالترتیب فی موضعه.

2-اسم الجنس

قال : اسم الجنس ، وهو علی ضربین : اسم عین کرجل وراکب ، واسم معنی کعلم ومفهوم.

أقول : لمّا فرغ من تعداد أصناف الاسم مجمله شرع فی تعدادها مفصّله ورعی فی التفصیل ترتیبه کما رعی فی الإجمال ، فلا جرم ابتدأ هاهنا بما ابتدأ به هناک ، أعنی اسم الجنس الّذی هو أوّل الأصناف الخمسه عشر وقسّمه علی قسمین : اسم عین : کرجل وهو ما یقوم بنفسه ، واسم معنی : کعلم وهو ما یقوم بغیره ، ثمّ مثّل لکلّ قسم بمثالین مشتقّ وغیر مشتق ، فحصل لک أربعه أقسام : الأوّل : اسم عین غیر مشتّق کرجل.

والثانی : اسم عین مشتّق کراکب.

والثالث : اسم معنی غیر مشتّق کعلم.

والرابع : اسم معنی مشتقّ کمفهوم.

* * *

[شماره صفحه واقعی : 7]

ص: 1807

3-العَلَم

قال : العَلَم ، الغالب علیه أن ینقل عن اسم جنس کجعفر ، وقد ینقل عن فعل کیزید ، وقد یرتجل کغطفان.

أقول : لمّا فرغ من الصنف الأوّل شرع فی الصنف الثانی أعنی العَلَم فقال : «الغالب علی العلم ان ینقل عن اسم جنس کجعفر» فإنّه وضع أوّلاً للنهر الصغیر ثمّ نقل منه وجعل عَلَماً لرجُل. «وقد ینقل العلم عن فعل کیزید» فإنّه فی الأصل مضارع زاد فنقل منه وجعل علماً لرجل. «وقد یرتجل العلم» أی یجعل فی أوّل وضعه علماً من غیر أن ینقل عن شیء کغطفان فإنّه وضع أوّلاً عَلَماً لقبیله.

فالعلم إمّا منقول کجعفر ویزید ، وإمّا مرتجل کغطفان.

والمنقول إمّا من مفرد أو من مرکّب ، والمفرد إمّا من اسم جنس وهو الغالب کجعفر ، وإمّا من فعل ماض کشمّر فإنّه فی الأصل بمعنی جدّ ثمّ جعل عَلَماً لفرس أو من مضارع کیزید أو من أمر کاصْمِت بکسر الهمزه فإنّه فی الأصل أمر من تَصْمُتُ علی وزن تَنْصُرُ بمعنی تسکت فجعل عَلَماً للبریّه ، فإنّ أحداً سمع صوتاً فقال لصاحبه فیها : اصْمِت فغیّر ضمّته إلی الکسره کما غیّر بناؤه إلی الإعراب.

والمرکّب إمّا إسنادیّ کتأبطّ شرّاً فإنّ معناه فی الأصل أخذ تحت إبطه شرّا فجعل عَلَماً لرُجل أخذ تحت إبطه حیّه أو سیفاً.

أو إضافیّ کعبد الله أو غیرهما کبعلبکّ فإنّ بعلاً اسم لصنم والبکّ مصدر بمعنی الدقّ فجعل علماً لبلده.

وللعلم قسمه اُخری وهی أنّه إن کان فیه مدح أو ذمّ فهو اللقب کمحمود وبطّه ، وإلّا فإن کان أوّله أباً أو اُمّاً فهو الکنیه کأبی عمرو واُمّ کلثوم ، وإلّا فهو الاسم کجعفر.

[شماره صفحه واقعی : 8]

ص: 1808

4-المعرب
اشاره

قال : المعرب ، وهو ضربین : منصرف ، وهو ما یدخله الرفع والنصب والجرّ والتنوین کزید.

وغیر منصرف ، وهو الّذی منع منه الجرّ والتنوین ویفتح فی موضع الجرّ نحو : مررت بأحمدَ إلّا إذا اُضیف أو عرّف باللام نحو مررت بأحمدِکم وبالأحمرِ.

أقول : لمّا فرغ من الصنّف الثانی شرع فی الصنّف الثالث أعنی المعرب فنوّعه علی نوعین : منصرف ، وغیر منصرف.

والمنصرف : ما یدخله الرفع والنصب والجرّ والتنوین کزید فی قولنا : جاءنی زیدٌ ، ورأیت زیداً ، ومررت بزیدٍ.

وغیر المنصرف : وهو الّذی منع منه الجرّ والتنوین ، ویفتح فی موضع الجرّ لأنّ الجرّ والفتح أخوان کأحمد فی قوله : مررت بأحمدَ بفتح الدال ، وإنّما یمنع من الجرّ والتنوین لما سیجیء من بعد وهو أنّ غیر المنصرف ما فیه سببان أو سبب واحد مکرّر من الأسباب التسعه الآتیه ، وکلّ واحد من تلک الأسباب فرع لأصل کما سیتحقّق إن شاء الله تعالی. فیکون فی کلّ غیر منصرف فرعیّتان ، ویشبه الفعل من حیث أنّ فیه أیضاً فرعیّتین إحداهما : احتیاجه فی تألیف الکلام إلی الاسم کما عرفت ، والثانیه : إنّه مشتقّ من الاسم والمشتقّ فرع المشتقّ منه فلمّا شابه الفعل من هاتین الجهتین ناسَبَ أن یمنع منه أقوی خواصّ الاسم وهو الجرّ والتنوین إلّا إذا اُضیف غیر المنصرف إلی شیء أو عرّف باللام فإنّ الجرّ لا یمنع منه حینئذٍ لأنّ الإضافه واللام من خواصّ الاسم فیقوی بسببهما الاسمیّه فیه وتضعف بهما مشابهه الفعل فیه فیدخله ما منع منه بسبب قوّه تلک المشابهه نحو : مررت بأحمدِکم ، فإنّ الأحمد لمّا اُضیف إلی «کُمْ» کُسِر داله ، ونحو : مررت بالأحمرِ ، فإنّ الأحمر لمّا دخله اللام کُسِر راؤه.

[شماره صفحه واقعی : 9]

ص: 1809

قال : والإعراب هو اختلاف آخر الکلمه باختلاف العوامل لفظاً أو تقدیراً ، واختلاف آخر الکلمه إمّا بالحرکات نحو : جاءنی زیدٌ ، ورأیت زیداً ، ومررت بزیدٍ ، وإمّا بالحروف وذلک فی الأسماء الستّه مضافه إلی غیر یاء المتکلّم وهی : «أبوه وأخوه وهنوه وحموها وفوه وذو مال» ، تقول : جاءنی أبوه ، ورأیت أباه ، ومررت بأبیه ، وکذلک البواقی.

أقول : لمّا بیّن المعرب أراد أن یبیّن ما بسببه یصیر المعرب معرباً أعنی الإعراب ، وهو اختلاف آخر الکلمه - اسماً کانت أو فعلاً - باختلاف العوامل فی أوّلها ، فاحترز بالآخر عن الأوّل والوسط فإنّ اختلافهما لا یسمّی إعراباً کرجل ورُجَیْل ورجال وباختلاف العوامل احترز عن اختلاف آخر لا بالعامل نحو : مَنْ ضَرَبَ ، ومَنْ الضارب ، ومَنْ ابنُک.

وإنّما اختصّ الإعراب باختلاف آخر الکلمه لأنّ اختلاف الأوّل والوسط دلیل علی وزن الکلمه ، فلا یصیر دلیلاً لشیء آخر ، واختلاف آخر الکلمه إمّا بالحرکات کاختلاف زید فی نحو : جاءنی زیدٌ ، ورأیت زیداً ، ومررت بزید ، وأمّا بالحروف وذلک فی أربعه مواضع : الموضع الأوّل : فی ستّه أسماء سَمّتها العرب بالأسماء الستّه إذا کانت مضافه إلی غیر یاء المتکلّم ، وتلک الأسماء : «أبوه وأخوه وهنوه وحموها وفوه وذو مال» فتقول فی بیان اختلافها بالحروف نحو : جاءنی أبوه ، ورأیت أباه ، ومررت بأبیه فآخر الأب یختلف لکن لا بالحرکات بل بالحروف أعنی الواو فی الرفع ، والألف فی النصب ، والیاء فی الجرّ ، وکذلک تقول فی البواقی نحو : أخوه أخاه أخیه ، وحموها حماها حمیها ، وهنوه هناه هنیه ، وفوه فاه فیه ، وذو مال ذا مال ذی مال وإنّما أُعربت هذه الأسماء بالحروف لأنّها ثقیله بسبب تعدّد یقتضیه تحقّق معانیها إذ الأب - مثلاً - إنّما یتصوّر بعد تصوّر من له الإبن مَعَ أنّ أواخرها حروف تصلح أن تکون

[شماره صفحه واقعی : 10]

ص: 1810

علامه الإعراب فلم یزیدوا علیها الحرکه لئلّا یزداد الثقل علی الثقل.

وإنّما قال مضافه لأنّها إن کانت غیر مضافه یکون إعرابها بالحرکات لفظاً نحو : جاءنی أبٌ ، ورأیت أباً ومررت بأبٍ.

وإنّما قال إلی غیر یاء المتکلّم لأنّها إذا اُضیفت إلی یاء المتکلّم یکون اعرابها بالحرکات تقدیراً نحو : جاءنی أبی ، ورأیت أبی ، ومررت بأبی ، وفیها قیدان آخران : الأوّل : أن تکون مکبرّه لأنّها إن کانت مصغّره یکون إعرابها بالحرکات لفظاً نحو : جاءنی اُبَیُّه ، ورأیت اُبَیَّه ، ومررت باُبِیِّهِ.

والثانی : أن تکون مفرده لأنّها إن کانت تثنیه یکون إعرابها بالحروف لکن لا بجمیعها بل ببعضها نحو : جاءنی أبوان ، ورأیت أبوین ، ومررت بأبوین ، وإذا کانت جمعاً یکون إعرابها إمّا ببعض الحروف وذلک إذا کانت جمع المصحّح نحو : جاءنی أبون ، ورأیت أبین ، ومررت بأبین وإمّا بتمام الحرکات وذلک إذا کانت جمع مکسّر نحو : جاءنی آباء ، ورأیت آباءً ومررت بآباءٍ.

قال : وفی «کلا» مضافاً إلی مضمر نحو جاءنی کلاهما ، ورأیت کلیهما ، ومررتُ بکلیهما.

أقول : لمّا ذکر الموضع الأوّل من المواضع الأربعه الّتی یکون فیها الإعراب بالحروف أراد أن یذکر الموضع الثانی وهو کلا للمذکّر وکذلک کلتا للمؤنّث فإنّهما إذا کانا مضافین إلی مضمر یکون إعرابهما ببعض الحروف أعنی بالألف فی حاله الرفع ، وبالیاء فی حالتی النصب والجرّ نحو : جاءنی الرجلان کلاهما والمرأتان کلتاهما ، ورأیت الرجلین کلیهما والمرأتین کلتیهما ، ومررت بالرجلین کلیهما وبالمرأتین کلتیهما.

[شماره صفحه واقعی : 11]

ص: 1811

وإنّما أعرب کلا وکلتا بالحروف لأنّهما یشابهان التثنیه من حیث المعنی واللفظ ، أمّا المعنی فظاهر ، وأمّا اللفظ فکما أنّ فی آخر التثنیه ألفا ونونا فی حاله الرفع ، ویاء ونوناً فی حالتی النصب والجرّ فکذلک کلا وکلتا إلّا أنّهما لمّا کانا دائمی الإضافه لم یظهر قطّ نونهما.

وإنّما قال مضافاً إلی مضمر لأنّهما إذا اُضیفا إلی المظهر یکون إعرابهما بالحرکات تقدیراً نحو : جاءنی کلا الرجلین وکلتا المرأتین ورأیت کلا الرجلین وکلتا المرأتین ومررت بکلا الرجلین وبکلتا المرأتین.

قال : وفی التثنیه والجمع المصحّح نحو : جاءنی مسلمان ومسلمون ، ورأیت مسلمَینِ ومسلمِینَ ، ومررت بمسلمَینِ ومسلمِینَ.

أقول : لمّا بیّن الموضع الثانی من المواضع الأربعه شرع فی بیان الموضع الثالث والرابع وهما التثنیه ، والجمع المصحّح ، فإنّ إعرابهما أیضاً بالحروف ، ولکن ببعضها أعنی بالألف فی رفع التثنیه ، وبالواو فی رفع الجمع ، وبالیاء فی نصبهما وجرّهما نحو : جاءنی مسلمان ومسلمون ، ورأیت مسلِمَیْنِ ومسلِمِیْنَ ، ومررت بمسلمَینِ ومسلمِینَ.

وإنّما اُعرب التثنیه والجمع المصحّح بالحروف لأنّهما فرعان للمفرد والإعراب بالحروف فرع الإعراب بالحرکات وقد اُعرب بعض المفردات بالحروف کالأسماء الستّه فلو لم یعربا بها للزم للفرع مزیّه علی الأصل.

وإنّما جعل إعرابهما ببعض الحروف لأنّ حروف الإعراب ثلاثه الألف ، والواو ، والیاء ، ومواضعها فی التثنیه والجمع ستّه رفعهما ونصبهما وجرّهما فیلزم التوزیع بالضروره وإنّما اختصّ الألف برفع التثنیه ، والواو برفع الجمع لأنّ الألف فی تثنیه الأفعال والواو فی جمعها علامتان للمرفوع أعنی الفاعل نحو : ضَرَبا ویضربان واضربا وضربوا ویضربون واضربوا

[شماره صفحه واقعی : 12]

ص: 1812

فجعلتا فی تثنیه الأسماء وجمعها علامتین للرفع أیضاً کما فی الأفعال لیناسب الأسماء الأفعال وجعل الجرّ بالیاء فیهما لأنّهما اُختان ، وحمل النصب علی الجرّ لأنّهما أخوان ، ثمّ فتح ما قبل الیاء وکسر النون فی التثنیه ، وعکس فی الجمع للفرق بینهما.

وإنّما قیّد الجمع بالمصحّح احترازاً عن الجمع المکسّر فإنّ إعرابه لا یکون بالحروف وسنبیّن معنی المصحّح والمکسّر وقت بیانهما إن شاء الله تعالی.

قال : وما لا یظهر الإعراب فی لفظه قدّر فی محله کعصاً وسُعدی والقاضی فی حالتی الرفع والجرّ.

أقول : المعرب قسمان : قسم یظهر الإعراب فی اللفظ ، وقسم لا یظهر.

والمصنّف لمّا ذکر القسم الأوّل أراد أن یذکر الثانی ، فقال : وما لا یظهر الإعراب فی لفظه ، إلی آخره أی المعرب الّذی لا یظهر الإعراب فی لفظه قدّر فی محلّه أی یحکم بأنّ فیه إعراباً مقدّراً سواء کان آخره ألفاً منقلبه عن لام الفعل کعصاً فإنّ أصله عَصَوٌ قلبت الواو ألفا فصار عصا ، أو ألف التأنیث کسُعدی ، أو یاء ما قبلها مکسور کالقاضی فتقول : هذه عصاً ( بالتنوین ) وسُعدی والقاضی بالسکون ، ورأیت عصاً وسُعدی والقاضِیَ ( بالفتح ) ، ومررت بعصاً وسعدی والقاضی بسکون الیاء فلا یظهر الاعراب فی لفظ عصاً وسُعدی فی حاله النصب والرفع والجرّ لانّ آخرهما ألف وهی لا تقبل الحرکه ، وأمّا القاضی فلا یظهر إعرابه لفظاً فی الرفع والجرّ لثقل الضمّه والکسره علی الیاء ، وأمّا النصب فیظهر لخفّته ولذلک قال فی حالتی الرفع والجرّ.

والحاصل أنّ المعرب إمّا أن یدخله الحرکات الثلاث لفظاً کزید أو تقدیراً کعصا ، وإمّا أن یدخله بعض الحرکات الثلاث لفظاً کأحمد أو

[شماره صفحه واقعی : 13]

ص: 1813

تقدیراً کسُعدی ، وإمّا أن یدخله الحرکات الثلاث بعضها لفظاً وبعضها تقدیراً کالقاضی ، وإمّا أن یدخله الحروف الثلاثه لفظاً کالأسماء الستّه أو تقدیراً وهو غیر موجود.

وأمّا أن یدخله بعض الحروف الثلاثه لفظاً کالتثنیه والجمع المصحّح وکلا أو تقدیراً وهو غیر موجود أیضاً.

وإمّا أن یدخله بعض الحروف الثلاثه بعضها لفظاً وبعضها تقدیراً کالجمع المصحّح المضاف إلی یاء المتکلّم نحو : مُسْلِمیّ فإنّ أصله مسلمون ثم اُضیف إلی یاء المتکلّم واجتمع الواو والیاء واُدغمت الواو فی الیاء وکسر ما قبل الیاء فصار مسلمِیّ فهذه عشره أقسام قسمان منها منتفیان فی کلام العرب والباقیه قد عرفت أمثلتها.

قال : وأسباب منع الصرف تسعه : العلمیّه ، والتأنیث ، ووزن الفعل ، والوصف ، والعدل ، والجمع ، والترکیب ، والعجمه ، والألف والنون المضارعتان لألفی التأنیث.

أقول : الأصل فی الأسماء أن تکون منصرفه معربه بتمام الحرکات اللفظیه حتّی یدلّ کلّ حرکه منها علی ما هی دلیل علیه ، أعنی الرفع علی الفاعلیّه والنصب علی المفعولیّه والجرّ علی الإضافه.

والمصنّف لمّا ذکر ما یقتضی العدول عن الإعراب بالحرکات اللفظیه إلی الاعراب بالحرکات التقدیریّه أو بالحروف وذلک فی الأسماء الستّه وکلا والتثنیه والجمع المصحّح أراد أن یذکر ما یقتضی العدول عن الانصراف إلی عدم الانصراف ، أعنی أسباب منع الصرف.

أسباب منع الصرف

وهی تسعه : العلمیّه کزینب ، والتأنیث کطلحه ، ووزن الفعل کأحمد ، والوصف

[شماره صفحه واقعی : 14]

ص: 1814

کأحمر ، والعدل کعُمَر ، والجمع کمساجد ، والترکیب کبعلبک ، والعجمه کإبراهیم ، والالف والنون المضارعتان أی المشبّهتان لألفی التأنیث ، أعنی المقصُوره والممدوده نحو : حُبلی وحمراء کعِمْران.

قال : متی اجتمع فی الاسم سببان منها أو تکرّر واحد لم ینصرف إلّا ما کان علی ثلاثه أحرف ساکن الوَسَط کنوح ولوط ، فإنّ فیه أی فی ذلک الاسم الّذی کان علی ثلاثه أحرف ساکن الوسط مذهبین ، الصرف لخفّته ، وعدم الصرف لحصول السببین فیه.

أقول : لمّا عدّ أسباب منع الصرف أراد أن یذکر شرائطها فقال متی اجتمع فی الاسم سببان منها أی من الأسباب التسعه أو تکرّر واحد کالجمع وألفی التأنیث فإنّ کلّ واحد منها مکرّر بالحقیقه لم ینصرف ذلک الاسم أی یکون غیر منصرف فیمنع من الجرّ والتنوین إلّا ما کان علی ثلاثه أحرف ساکن الوَسَط کنوح ولوط ، فإنّ فی ذلک الاسم مذهبین.

أحدهما : الصرف لخفّته لأنّ الاسم إنّما یصیر غیر منصرف بسبب الثقل الحاصل من السببین والثلاثی الساکن الوسط فی غایه الخفّه فلا یؤثّر فیه ثقل السببین.

والمذهب الثانی : عدم الصرف لحصول السببین فیه وإنّما صارت الأسباب التسعه مانعه من الصرف لأنّ الاسم بسببها یشبه الفعل فی الفرعیّه کما ذکرنا فإنّ کلا من هذه الأسباب فرع للأصل ، ( العلمیّه فرع للتنکیر ) و ( التأنیث للتذکیر ) و ( وزن الفعل لوزن الاسم ) و ( الوصف للموصوف ) و ( العدل للمعدول عنه ) و ( الجمع للواحد ) و ( الترکیب للمفرد ) و ( العجمه للعربیّه ) و ( الألف والنون لمدخولهما ) وإنّما احتیج فی منع الصرف إلی السببین أو تکرّر واحد منها لئلّا یلزم منع الصرف

[شماره صفحه واقعی : 15]

ص: 1815

المخالف للأصل فی أکثر الأسماء فإنّ أکثر الأسماء مشابهه للفعل فی سبب واحد من تلک الأسباب ، وإنّما مثّل للثلاثی الّذی فیه مذهبان بنوح ولوط احترازاً من الثلاثی الساکن الوَسَط الّذی یکون فیه ثلاثه من الأسباب فإنّه لا ینصرف البتّه ک ( ماه ) و ( جُور ) إذ هما علمان لبلدتین وفیهما العجمه والتأنیث المعنوی.

قاعده

قال : وکلّ علم لا ینصرف ینصرف عند التنکیر فی الغالب.

أقول : لمّا فرغ من ذکر الأسباب الّتی تمنع الصرف وما یتعلّق بها أراد أن یشیر إلی قاعده تفیدک فائده تامّه وهی أنّ غیر العلمیّه من الأسباب التسعه لا یزول عن الاسم بالکلّیّه ألبته ، وأمّا العلمیّه فقد تزول بقصد التنکیر ، أعنی العموم فی ذلک الاسم نحو : ربّ أحمد کریم لقیته ، وحینئذٍ ینظر فیه فإن لم یکن العلمیّه فی ذلک الاسم سبباً لمنع الصرف لا یصیر منصرفاً بزوالها کمساجد إذا جعل علماً ثمّ نکّر وإن کانت العلمیّه سبباً لمنع الصرف ینصرف ذلک الاسم بالتنکیر فی الغالب نحو : أحمد ، لأنّ الاسم کما أنّه لا ینصرف بعروض العلمیّه ینصرف بزوالها ، وإنّما قال فی الغالب احترازاً عن نحو : أحمر فإنّه غیر منصرف لوزن الفعل والوصف فإن جعل علماً لا ینصرف أیضاً لوزن الفعل والعلمیّه ، وحینئذٍ لا تعتبر وصفیّته لأنّها تضادّ العلمیّه فإذا نکّر لا یصیر منصرفاً بل یبقی غیر منصرف لأنّ الوصفیّه الزائله بالعلمیّه قد تعود بزوالها وهذا عند سیبویه وعند الأخفش ینصرف لأنّ الزائل لا یعود.

المرفوعات
اشاره

قال : المرفوعات علی ضربین : أصل ، وملحقٌ به.

الفاعل

فالأصل هو الفاعل وهو علی نوعین مظهر کضَرَبَ زید ، ومضمر نحو

[شماره صفحه واقعی : 16]

ص: 1816

ضربت زیداً وزید ضَرَبَ.

أقول : لمّا کان الصنف الثالث من أصناف الاسم وهو المعرب علی ثلاثه أقسام ، أعنی مرفوعاً ومنصوباً ومجروراً ، وکان لکلّ قسم منها أفراد متعدّده أراد المصنّف أن یذکر تلک الأفراد علی وجه یقتضیه الوضع ، فقدّم المرفوعات علی المنصوبات والمجرورات لأنّ المرفوعات أصل وهما فرعان إذ الکلام إنّما یتمّ بالمرفوع وحده دون المنصوب والمجرور ، فیقال : قام زیدٌ ، وزیدٌ قائم ، ولا یقال : زیداً ، أو بزیدٍ ، أو غلامُ زیدٍ.

والمرفوعات علی ضربین : أصل ، وملحق به.

والأصل هو الفاعل لأنّ عامله فعل حقیقیّ غالباً وعامل باقی المرفوعات لیس کذلک ، والفعل الحقیقی أصل فی العمل فمعموله أیضاً یکون أصلاً بالقیاس إلی معمول غیره ، وإنّما جعل الفاعل مرفوعاً والمفعول منصوباً والمضاف إلیه مجروراً لأنّ الرفع أعنی الضم أثقل الحرکات والفاعل أقلّ المعمولات فأعطی الثقیل القلیل ، والنصب أعنی الفتحه أخفّ الحرکات والمفعول أکثر المعمولات فأعطی الخفیف الکثیر ، فبقی الجرّ أعنی الکسره للمضاف إلیه ، أو تقول الکسره لمّا لم تبلغ مرتبه الضمّه فی الثقل ، ولا مرتبه الفتحه فی الخفّه والمضاف إلیه لا یبلغ أیضاً مرتبه الفاعل فی القلّه ولا مرتبه المفعول فی الکثره فتناسبا فأعطی الکسره إیّاه ، والفاعل عند المصنّف اسم اُسند إلیه ما تقدّمه من فعل أو شبهه وهو علی نوعین : مظهر ، کضَرَبَ زید ، فإنّ زیداً اسم اُسند إلیه فعل مقدّم علیه وهو ضَرَبَ.

ومضمر ، وهو علی نوعین : بارز کضربتُ زیداً ، فإنّ التاء ضمیر بارز اُسند إلیه ضَرَبَ ، ومستتر کزید ضَرَبَ ، فإنّ فی ضَرَبَ ضمیراً مستتراً اُسند إلیه ضرب.

[شماره صفحه واقعی : 17]

ص: 1817

والمراد بشبه الفعل الأسماء المتّصله بالأفعال ، أعنی المصدر واسم الفاعل والمفعول والصفه المشبّهه وأفعل التفضیل نحو : زید ضارب غلامه عمراً ، فإنّ غلاماً اسم اُسند إلیه شبه الفعل وهو ضارب مقدّم علیه وسیجیء مباحث کلّ ذلک من قریب.

المبتدأ و خبره و أحکامهما

قال : والملحق به خمسه أضرب : المبتدأ وخبره

أقول : لمّا ذکر الأصل فی المرفوعات أراد أن یذکر الملحق بالأصل وما یتعلّق به.

والملحق بالأصل خمسه أضرب : الأوّل : المبتدأ وخبره ، وهما عند المصنّف اسمان مجرّدان عن العوامل اللفظیه للإسناد کزید قائم ، فإنّهما اسمان مجرّدان عن العوامل اللفظیّه واُسند أحدهما وهو قائم إلی الآخر وهو زید ، والمسند إلیه أعنی زیداً یسمّی مبتدأ ، والمسند أعنی قائماً یسمّی خبراً.

قال : وحق المبتدأ أن یکون معرفه وقد یجیء نکره نحو : شَرٌّ أهَرَّ ذا نابٍ.

أقول : وحقّ المبتدأ أن یکون معرفه لأنّه محکوم علیه والشیء لا یحکم علیه إلّا بعد معرفته ، وقد یجیء المبتدأ نکره قریبه من المعرفه نحو : شَرٌّ أهَرَّ ذا نابٍ ، فإنّ شرّاً نکره قریبه من المعرفه لأنّه فی المعنی ما أهَرَّ ذا نابٍ إلّا شرّ ، فالشرّ فی الحقیقه فاعل والفاعل النکره یقرب من المعرفه بتقدیم الفعل علیه.

قال : وحقّ الخبر أن یکون نکره وقد یجیئان معرفتین نحو : الله إلهنا ومحمّد نبیّنا.

[شماره صفحه واقعی : 18]

ص: 1818

أقول : وحقّ الخبر أن یکون نکره لأنّه محکوم به ، والمحکوم به ینبغی أن یکون نکره لأنّه إن کان معرفه کان معلوماً للمخاطب فلا یکون فی الحکم فائده ، وقد یجیئان یعنی المبتدأ وخبره معرفتین نحو : الله إلهنا ومحمّد نبیّنا ، فالمقدّم من الاسمین فی المثالین یکون مبتدأ والمؤخّر خبراً.

قال : والخبر علی نوعین : مفرد نحو : زید غلامک ، وجمله وهی علی أربعه أضرب : فعلیّه نحو : زید ذهب أبوه ، واسمیّه نحو : عمرو أخوه ذاهب ، وشرطیّه نحو : زید إن تکرمه یکرمک ، وظرفیّه نحو : خالد أمامَکَ وبِشر من الکرام.

أقول : الخبر علی نوعین : الأوّل : مفرد أی غیر جمله سواء کان مشتقّاً غیر مضاف نحو : زید ضارب ، أو مشتقّاً مضافاً نحو : زید ضاربک ، أو کان جامداً غیر مضاف نحو : زید غلام ، أو کان جامداً مضافاً نحو : زید غلامک.

والثانی جمله ، والجمله علی أربعه أضرب : فعلیّه أی یکون جزؤها الأوّل فعلاً نحو : زید ذهب أبوه ، فإنّ ذهب أبوه جمله فعلیّه خبر لزید.

واسمیّه أی یکون جزؤها الأوّل اسماً نحو : عمرو أخوه ذاهب ، فإنّ أخوه ذاهب جمله اسمیّه خبر لعمرو.

وشرطیّه أی یکون أوّلها حرف شرط نحو : زیدٌ إن تکرمه یکرمک ، فإنّ إن تکرمه یکرمک جمله شرطیّه خبر لزید.

وظرفیّه أی یکون أوّلها ظرفاً أو بمنزله الظرف لفعل مقدّر نحو : خالدٌ أمامَکَ ، فإنّ أمامَکَ ظرف لفعل مقدّر وهو حصل ، والجمله خبر لخالد علی سبیل الحقیقه وظرف علی سبیل المجاز ، ونحو : بشر من الکرام ، فإنّ

[شماره صفحه واقعی : 19]

ص: 1819

من الکرام بمنزله الظرف لفعل مقدّر وهو حَصَلَ أیضاً والجمله خبر لبشر.

قال : ولا بدّ فی الجمله من ضمیر یرجع إلی المبتدأ إلّا إذا کان معلوماً نحو : البرّ الکرّ بستّین درهماً.

أقول : ولا بدّ فی الجمله الواقعه خبراً للمبتدأ من ضمیر یرجع إلی المبتدأ کما مرّ فی الأمثله المذکوره لأنّ الجمله مستقلّه بنفسها فلو لم یکن فیها ضمیر یربطها إلی المبتدأ لکانت أجنبیّه عنه إلّا إذا کان هذا الضمیر معلوماً من سیاق الکلام فإنّه حینئذٍ یحذف من اللفظ ویقدّر فی النیّه نحو : البرّ الکرّ بستّین درهماً ، فإنّ الکرّ بستّین درهماً جمله من المبتدأ والخبر وهی خبر للبرّ والضمیر محذوف والتقدیر البرّ الکرّ منه بستّین درهماً ، وإنّما حذف منه لدلاله سوق الکلام علیه فإنّ تقدیم البرّ علی الکرّ یدلّ علی أنّ الکرّ یکون من البرّ فیستغنی عن ذکره والکرّ نوع من المکیال.

قال : وقد یقدّم الخبر علی المبتدأ نحو : منطلقٌ زیدٌ.

أقول : حقّ المبتدأ أن یکون مقدّماً علی الخبر لأنّه محکوم علیه ، وحقّ المحکوم علیه التقدیم ، لکن قد یقدّم الخبر علی المبتدأ نحو : منطلقٌ زیدٌ ، فإنّ زیداً مبتدأ. ومنطلق خبره مقدّم علیه ، وإنّما جاز ذلک للتوسّع فی الکلام فإنّه ربّما یحتاج فی الوزن والقافیه والسجع إلی تقدیم بعض أجزاء الکلام علی بعض.

قال : ویجوز حذف أحدهما عند الدلاله قال الله تعالی : «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» (1)

[شماره صفحه واقعی : 20]

ص: 1820


1- یوسف : ٨٣.

أقول : الأصل فی المبتدأ والخبر هو الثبوت لأنّ الحذف خلاف الأصل لکن یجوز حذف أحدهما عند الدلاله أی إذا وجدت قرینه تدلّ علی ذلک المحذوف کما قال الله تعالی : «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» فإنّه إمّا خبر لمبتدأ محذوف والتقدیر أمری صبر جمیل ، أو مبتدأ لخبر محذوف والتقدیر فصبرٌ جمیلٌ أجمل ، والقرینه هاهنا وجود فصبر جمیل لأنّه یصلح أن یکون أحد جزئی الکلام فیدلّ علی أنّ الجزء الآخر محذوف یناسبه.

الاسم فی باب کان

قال : والاسم فی باب کان نحو : کان زیدٌ منطلقاً.

أقول : لمّا فرغ من الصنف الأوّل من ضروب الملحق بالأصل شرع فی الضرب الثانی وهو الاسم فی باب کان أی المرفوع بالأفعال الناقصه ، والأفعال الناقصه أفعال تذکر فی باب الفعل وسمیّت ناقصه لأنّ فیها نقصاناً ، وذلک لأنّها أفعال لا تتمّ بفاعلها بل تحتاج إلی اسم آخر تنصبه کما سیجیء ویسمّی المرفوع اسمها ، والمنصوب خبرها ، فالاسم بمنزله الفاعل والخبر بمنزله المفعول نحو : کان زیدٌ منطلقاً.

الخبر فی باب أنّ

قال : والخبر فی باب أنّ نحو إِنَّ زیداً مُنْطَلقٌ.

أقول : الضرب الثالث من ضروب الملحق بالفاعل هو الخبر فی باب أنّ أی المرفوع بالحروف المشبّهه بالفعل ، وهی ستّه أحرف - تذکر فی باب الحرف إن شاء الله تعالی - تدخل علی المبتدأ والخبر فتنصب المبتدأ ویسمّی اسمها وترفع الخبر ویسمّی خبرها.

قال : وحکمه کحکم خبر المبتدأ إلّا فی تقدیمه إلّا إذا کان ظرفاً نحو : إنّ زیداً منطلق ، ولا تقول : إنّ منطلق زیداً ، ولکن تقول : إنّ فی الدار زیداً.

[شماره صفحه واقعی : 21]

ص: 1821

أقول : وحکم خبر الحروف المشبّهه بالفعل مثل حکم خبر المبتدأ فی کونه مفرداً مشتقّاً أو غیر مشتقّ مضافاً أو غیر مضاف نحو : إنّ زیداً ضاربٌ ، وإنّ زیداً ضاربُک ، وإنّ زیداً غلامٌ ، وإنّ زیداً غلامُک ، وفی کونه جمله فعلیّه نحو : إنّ زیداً ذهب أبوه ، واسمیّه نحو : إنّ عمراً أخوه ذاهب ، وشرطیّه نحو : إنّ زیداً إن تکرمه یکرمک ، وظرفیّه حقیقیّه نحو : إنّ خالداً أمامَکَ ، أو مجازیّه نحو إنّ بشراً من الکرام.

وفی کونه مستحقّاً للضمیر إذا کان جمله کما مرّ فی الأمثله ، وفی کونه مستغنیاً عن ذکر ذلک الضمیر إذا کان معلوماً نحو : إنّ البرَّ الکرّ بستّین درهماً ، ومن کونه جائز الحذف عند الدلاله نحو : إنّ مالاً وإنّ ولداً أی إنّ لهم مالاً ، وإنّ لهم ولداً إلّا فی تقدیمه أی إلّا فی تقدیم خبر باب أنّ علی اسمه فإنّه غیر جائز وتقدیم خبر المبتدأ علی المبتدأ جائز لأنّ الحروف إنّما تعمل لمشابهتها الفعل کما سیجیء فیکون عملها فرعاً لعمل الفعل ومرفوع الفعل مقدّم علی منصوبه فلو قدّم مرفوع هذه الحروف أیضاً لم یبق الفرق بین عمل الأصل والفرع إلّا إذا کان الخبر ظرفاً فإنّه حینئذٍ یجوز تقدیمه علی الاسم لأنّ رفع الظرف لا یظهر فی اللفظ أو لأنّ فی الظروف اتّساعاً لکثره وقوعها فی کلامهم لیس فی غیرها ، فتقول فی مثال ذلک : إنّ زیداً منطلقٌ ولا تقول : إنّ منطلق زیداً بتقدیم الخبر الغیر الظرف ، ولکن تقول : إنّ فی الدار زیداً بتقدیم الخبر الظرف.

خبر لا الّتی لنفی الجنس

قال : وخبر لا الّتی لنفی الجنس نحو : لا رَجُل اَفْضَل مِنْک وقد یحذف الخبر کقولهم : لا بأس أی لا بأس علیک.

أقول : الضرب الرابع من ضروب الملحق بالفاعل خبر لا الّتی لنفی الجنس أی المرفوع بها وإنّما قیّد لا بالّتی لنفی الجنس احترازاً عن لا الّتی بمعنی لیس

[شماره صفحه واقعی : 22]

ص: 1822

فإنّ خبرها منصوب ، وقد یحذف خبر لا الّتی لنفی الجنس إذا دلّ علیه قرینه کقول العرب : لا بأس أی لا بأس علیک.

اسم ما ولا المشبّهتین بلیس

قال : واسم ما ولا المشبّهتین بلیس نحو : ما زیدٌ منطلقاً ، وما رجلٌ خیراً منک ، ولا أحد أفضل منک.

أقول : الضرب الخامس من ضروب الملحق بالفاعل اسم ما ولا المشبّهتین بلیس أی المرفوع بهما نحو : زیدٌ فی ما زیدٌ منطلقاً ورجلٌ فی ما رجلٌ خیراً منک وأحَد فی لا أحَد أفضل منک ، وإنّما مثّل فی «ما» بمثالین لإنّها تعمل فی المعرفه والنکره بخلاف «لا» فإنّها لا تعمل إلّا فی النکره وذلک لأنّهما إنّما تعملان لمشابهتهما بلیس وشبه «ما» أکثر من شبه «لا» لأنّ «ما» لنفی الحال والاستقبال مثل لیس بخلاف «لا» لأنّه لنفی الاستقبال.

المنصوبات
اشاره

قال : المنصوبات علی ضربین : أصل ، وملحق به ، فالأصل هو المفعول ، وهو علی خمسه أضرب : المفعول المطلق : وهو المصدر ، نحو : ضربت ضرباً وضربهً وضربتین وقعدت جُلوساً.

أقول : لمّا فرغ من القسم الأوّل من أقسام المعرب وهو المرفوعات شرع فی القسم الثانی أعنی المنصوبات وإنّما قدّمها علی المجرورات لأنّ المنصوبات فی الکلام أکثر من المجرورات فیکون المنصوبات أصلاً بالقیاس إلی المجرورات أو لأنّ عامل المنصوبات إنّما یکون فعلاً غالباً وعامل المجرورات لا یکون إلّا غیر فعل أبداً ، وقد قلنا إنّ أصل فی العمل فمعموله أیضاً یکون أصلاً والمنصوبات علی ضربین کالمرفوعات أصل وملحق بالأصل ، فالأصل هو المفاعیل لأنّ عواملها أفعال حقیقیّه بخلاف باقی المنصوبات فإنّ عواملها إمّا حروف أو أفعال غیر حقیقیّه والمفاعیل علی خمسه أضرب :

[شماره صفحه واقعی : 23]

ص: 1823

الأوّل : المفعول المطلق

وهو المصدر غالباً نحو : ضربت ضرباً وهو للتأکید أی معناه معنی الفعل بلا زیاده ، وضربْتُ ضَربهً وضربتین ، وهذا للعدد أی معناهما معنی الفعل مع زیاده وهی إفاده العدد.

وقد یکون المفعول المطلق للنوع نحو : جَلَسْتُ جِلْسَهً ( بکسر الجیم ) أی نوعاً من الجلوس وإنّما لم یذکره لقلّته وإنّما ذکر قوله قعدت جلوساً لیعلم أنّ شرط المفعول المطلق موافقه الفعل فی المعنی وإن لم یوافقه فی اللفظ وإنّما سمّی مفعولاً مطلقاً لأنّه غیر مقیّد بشیء کقید المفعول به بالباء والمفعول فیه بفی والمفعول له باللام والمفعول معه بمع.

الثانی : المفعول به و فیه أحکام المنادی

قال : والمفعول به نحو : ضربت زیداً.

أقول : الضرب الثانی من ضروب المفاعیل المفعول به ، ویسمّی مفعولاً به لوقوع فعل الفاعل علیه نحو : ضربت زیداً.

قال : وینصب بمضمر کقولک : للحاجّ مکّهَ ، وللرامی القرطاسَ.

أقول : وینصب المفعول به بفعل مضمر أی مقدّر کقولک : للحاجّ مکه وللرامی القرطاس فإنّ مکّهَ والقرطاسَ منصوبان بفعل مضمر والتقدیر ترید مکّه وتصیب القرطاس وإنّما حذف لدلاله الحال علیه.

قال : ومنه المنادی المضاف نحو : یا عبدَ الله ، والمضارع له نحو : یا خیراً من زید ، والنکره نحو : یا راکباً.

أقول : إضمار فعل المفعول به إمّا علی طریق الجواز نحو ما مرّ فی المثالین ، وإمّا علی طریق الوجوب وذلک فی المنادی المضاف فلذلک قال : ومنه أی من المنصوب بالفعل المضمر المنادی المضاف نحو : یا عبدَ الله ، والمضارع له

[شماره صفحه واقعی : 24]

ص: 1824

أی المشابه للمضاف نحو : یا خیراً من زید ، فإنّ خیراً لا یتمّ إلّا بمن زید کما أنّ المضاف لا یتمّ إلّا بالمضاف إلیه ، والنکره أی غیر المعیّن نحو : یا راکباً ، فکلّ من هذه الثلاثه منصوب بفعل مضمر لا یجوز إظهاره لأنّ حرف النداء أعنی «یا» بدل منه ، ولا یجوز الجمع بین البدل والمبدل منه والتقدیر أدعو عبد الله وأدعو خیراً من زید وأدعو راکباً فحذف أدعو واُبدل منه یا.

قال : وأمّا المفرد المعرفه فمضموم فی اللفظ ومنصوب فی المعنی نحو : یا زَیْدُ ، ویا رَجُلُ.

أقول : المنادی إمّا مفرد معرفه ، أو غیر مفرد معرفه منصوب فی اللفظ کما مرّ ، وأمّا المفرد المعرفه فمضموم فی اللفظ ومنصوب فی المعنی نحو : یا زید فإنّ تقدیره أدعو زیداً أمّا لفظه فمبنیّ علی الضمّ وإنّما بنی هذا لأنّه یشبه کاف الخطاب فی أدعُوک من حیث الإفراد والتعریف وکاف أدعوک یشبه کاف ذاک من هاتین الجهتین وکاف ذاک حرف مبنیّ الأصل فمشابهه یکون مبنیّاً أیضاً ومشابه المشابه مشابه لذلک الشیء فیکون مبنیّاً أیضاً وإنّما بنی علی الحرکه فرقاً بین البناء اللازم والعارض وإنّما بُنیَ علی الضمّ لیخالف حرکه بنائه حرکه إعرابه فإنّ المنادی المعرب إمّا منصوب کما عرفت أو مجرور وذلک إذا دخل علیه لام الجرّ نحو : یا لزید ، ویسمّی هذه اللام لام الاستغاثه وهذا المنادی المنادی المستغاث.

وإنّما اُعرب المنادی المضاف والمضارع له والنکره لانتفاء وجه الشبه أعنی الإفراد فی الأوّلین والتعریف فی الثالث ، وإنّما اُعرب المنادی المستغاث لأنّ إلغاء عمل حرف الجرّ غیر واقع فی کلام العرب.

* * *

[شماره صفحه واقعی : 25]

ص: 1825

قال : وفی الصفه المفرده الرفع والنصب نحو : یا زید الظریفُ ، والظریفَ ، وفی الصفه المضافه النصب لا غیر نحو : یا زیدُ صاحبَ عَمْروٍ.

أقول : صفه المنادی المفرد المعرفه إذا کانت مفرده أی غیر مضافهٍ یجوز فیها الرفع والنصب نحو : یا زید الظریفُ والظریفَ لأنّ المنادی المفرد المعرفه مبنیّ یشبه المعرب أمّا بناءه فظاهر وأمّا شبهه بالمعرب فلعروض حرکته کحرکه المعرب فباعتبار بنائه یجوز فی صفته النصب لأنّ صفه المبنیّ إنّما تتبعه فی المحلّ ومحلّه النصب کما ذکرنا وباعتبار شبهه بالمعرب یجوز فی الصفه الرفع لأنّ صفه المعرب إنّما تتبعه فی اللفظ ، وأمّا فی الصفه المضافه فإنّما یجوز النصب لا غیر نحو : یا زیدُ صاحبَ عمروٍ ، لأنّ المنادی المضاف مع قربه من حرف النداء لا یجوز فیه غیر النصب فصفته المضافه تکون کذلک بل هی بطریق أولی لبعدها منه.

قال : واذا وصف المنادی بابن نظر فیه فإن وقع بین العلمین فتح المنادی نحو : یا زیدَ بن عمروٍ ، وإلّا فضمّ نحو : یا زیدُ ابن أخی ، ویا رجلُ ابن زیدٍ.

أقول : إذا وصف المنادی بلفظ «ابن» نظر فیه فإن وقع الابن بین العلمین بأن یکون قبله وبعده علم فتح المنادی أی بنی المنادی علی الفتح اختیاراً مع جواز الضمّ فیه کقولک : یا زیدُ بن عمروٍ.

وان لم یقع بین العلمین فضمّ المنادی أی یبنی علی الضمّ وجوباً وذلک بأن لا یکون بعده علم نحو : یا زَیْدُ ابْنَ أخی ، أو لا یکون قبله علم نحو : یا رجلُ ابن زید ، أو لا یکون قبله ولا بعده علم نحو : یا رجلُ ابن أخی ، وإنّما لم یذکره المصنّف لأنّه یعلم ممّا ذکره لأنّ انتفاء العلمیّه فی أحد الطرفین إذا کان موجباً للضمّ ففی کلا الطرفین بالطریق الأولی ، وإنّما

[شماره صفحه واقعی : 26]

ص: 1826

فعلوه کذلک لأنّ وصف المنادی بابن بین العلمین کثیر فی کلام العرب ، والفتحه خفیفه والکثره تستدعی الخفّه فلذلک قیّد الوصف بابن بین العلمین فإنّ الوصف بغیر ابن أو ابن غیر واقع بین العلمین غیر کثیر فی کلامهم وحکم ابنه کحکم ابن فی ذلک نحو : یا هِنْدَ ابْنه زید ، ویا هِنْدُ ابنه أخی ، ویا امرأهُ ابْنهَ زید ، ویا امرأهُ ابْنَه أخی.

قال : ولیس فی یا أیّها الرجل إلّا الرفع.

أقول : لمّا ذکر جواز الرفع والنصب فی صفه المنادی المفرد المعرفه إذا کانت مفرده أراد أن یذکر أنّ أیّا إذا وقع منادی یکون بخلاف ذلک فإنّ صفته وإن کانت مفرده لا یجوز فیها إلّا الرفع فلذلک قال : ولیس فی یا أیّها الرجل إلّا الرفع یعنی فی الرجل وذلک لأنّ المقصود بالنداء هاهنا هو الرجل إلّا أنّهم لمّا کرهوا الجمع بین حرفی التعریف أعنی اللام وحرف النداء فأتوا بلفظه أیّ لتفصل بینهما وجعلوها منادی ثمّ حملوا الرجل علیها والتزموا رفعه لیدلّ علی أنّه هو المقصود بالنداء.

قال : وقد یحذف حرف النداء عن العلم المضموم والمضاف کقوله تعالی : «یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَ-ذَا» (1) و «فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ» (2).

أقول : لمّا ذکر المنادی أراد أن یشیر إلی جواز حذف حرف النداء ثمّ مثّلَ بمثالین ، المثال الأوّل قوله تعالی : «یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَ-ذَا» والمثال الثانی قوله تعالی : «فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» فإنّ تقدیرهما یا یوسف ویا فاطر السماوات وإنّما جاز الحذف منهما لأنّ العلم المضموم کثیر

[شماره صفحه واقعی : 27]

ص: 1827


1- یوسف : ٢٩.
2- الفاطر : ١.

الاستعمال والمضاف قد طال بالإضافه فیناسبهما التخفیف ، وقد یحذف أیضاً من أیّ ومَنْ. کقول الخطیب : أیّها الناس ، وقول العباد : مَنْ لا یزالُ مُحسناً أحْسِنْ إلَیَّ ، والتقدیر یا أیّها الناس ، ویا مَنْ لا یزال والمراد بمَنْ ، هو الله تعالی.

قال : ومن خصائص المنادی ، الترخیم إذا کان علماً غیر مضاف وزائداً علی ثلاثه أحرف نحو : یا حارِ ویا اسمَ ویا عُثْم ویا مَنْصُ.

أقول : لمّا فرغ من ذکر المنادی أراد أن یذکر بعض خصائصه وقال : ومنها الترخیم ، وهو حذف فی آخر المنادی للتخفیف ، والمنادی إنّما یرخّم إذا کان علماً لأنّه لو لم یکن علماً لم یعلم أنّه حذف شیء منه أم لا ، ویشترط أن یکون غیر مضاف لأنّه لو کان مضافاً فإمّا أن یحذف فیه من آخر المضاف أو من آخر المضاف إلیه والأوّل باطل لأنّ تمام المضاف بالمضاف إلیه فهو کالوسط ، والثانی کذلک لأنّه لیس بآخر المنادی ویشترط أیضاً أن یکون زائداً علی ثلاثه أحرف لأنّ الثلاثی لو رخّم بقی علی حرفین وذلک غیر جائز ومثاله یا حار فی یا حارث ، ویا أسْمَ فی یا أسْماء ویا عُثْمَ فی یا عثمان ویا مَنْصُ فی یا منصور.

واعلم أنّ العلمیّه والزیاده علی ثلاثه أحرف إنّما یشترطان فی المنادی الّذی لا یکون فیه تاء التأنیث وأمّا إذا کان فیه تاء التأنیث فیجوز ترخیمه وإن لم یکن علماً ولا زائداً علی ثلاثه أحرف نحو : یا عاذل ویا ثُبَ فی یا عاذله ویا ثُبَه ، وإنّما مُثّل بمثالین أحدهما غیر علم إلّا أنّه زائد علی ثلاثه أحرف ، والآخر غیر علم وغیر زائد علی ثلاثه أحرف ، فإنّ الثبه فی اللغه : الجماعه فیقال : یا ثُبَه أقْبِل باعتبار القوم ، وأقْبِلی باعتبار الجماعه ، ویعلم من قوله : غیر مضاف أنّ المرکّب الغیر الإضافی قد یرخّم ویقال :

[شماره صفحه واقعی : 28]

ص: 1828

یا بَعْل فی بعلبکّ ، ولا یرخّم المستغاث لأنّ تطویل الصوت فیه مطلوب والحذف ینافیه.

الثالث : المفعول فیه

قال : والمفعول فیه وهو ظرفان : ظرف الزمان ، وظرف المکان. وکلّ واحد منهما مبهم ومعیّن. فالزمان ینصب کلّه نحو : أتیته الیومَ وبکرهَ وذاتَ لیلهٍ ، والمکان لا ینصب منه إلّا المبهم نحو : قمت أمامَک ، ولا بدّ [ لظرف المکان ] المحدود من «فی» نحو : صَلَّیْتُ فی المسجد.

أقول : الضرب الثالث من ضروب المفاعیل المفعول فیه وهو ظرفان یعنی ظرف الزمان والمکان ، ویسمّی الظرف مفعولاً فیه لوقوع فعل الفاعل فیه.

وظرف الزمان ینصب کلّه أی محدوده یعنی معیّنه نحو : أتیته الیومَ ، وغیر محدوده أی غیر معیّنه نحو : أتیته بکرهً وذاتَ لیلهٍ ، وذاتَ زائده أی فی لیله ، ویجوز أن تکون بمعنی صاحبه أی فی ساعه هی صاحبه هذا اللفظ وهو لیله.

وظرف المکان لا ینصب منه إلّا المبهم نحو : قمت أمامَک ، ولا بدّ لظرف المکان المحدود من «فی» نحو : صلّیت فی المسجد ، فلا یقال صلّیت المسجد ، وإنّما ینصب الفعل المعیّن من الزمان دون المکان لأنّه یدلّ علی الزمان المعیّن کضرب فإنّه یدلّ علی الزمان الماضی ولا یدلّ علی المکان المعیّن ، والمکان المبهم هو الجهات الستّ ، وهی : فوق وتحت ویمین وشمال وأمام وخلف ، والمکان المعیّن نحو : المسجد ، والدار ، والسوق.

قال : والمفعول معه نحو : ما صنعت وأباک ؟ وما شأنک وزیداً ؟ ولا بدّ له من فعل أو معناه.

الرابع : المفعول معه

أقول : الضربُ الرابع من ضروب المفاعیل المفعول معه وهو ما وقع بعد واو

[شماره صفحه واقعی : 29]

ص: 1829

بمعنی مَعَ ولذلک یسمّی بالمفعول مَعَه نحو : ما صنعت وأباک ؟ أی مع أبیک ، وما شأنک وزیداً ؟ أی مع زید ، ولا بدّ للمفعول معه من عامل یعمل فیه وهو إمّا فعل کالمثال الأوّل أو معنی الفعل کالمثال الثانی فإنّ معنی ما شأنک وزیداً ؟ أی ما تصنع مع زید ؟ فلذلک مثّل بمثالین.

الخامس : المفعول له

قال : والمفعول له نحو : ضربته تأدیباً له ، وکذلک کلّ ما کان علّه للفعل.

أقول : الضرب الخامس من ضروب المفاعیل المفعول له وهو ما فعل الفاعل فعله لاجله ولذلک سمّی المفعول له نحو : ضربته تأدیباً له ، أی لتأدیبه وکذا کلّ شیء کان علّه للفعل فإنّه یکون مفعولاً له نحو : السّمن فی قولک جئتک للسّمن.

الملحق بالأصل فی المنصوبات
الحال

قال : والملحق به سبعه أضرب : الحال ، وهی بیان هیئه الفاعل أو المفعول به نحو : ضَرَبْتُ زیداً قائماً.

أقول : لمّا فرغ من الأصل فی المنصوبات أعنی المفاعیل شرع فی الملحق بالأصل وهی سبعه أضرب : الضرب الأوّل منها : الحال ، وهی بیان هیئه الفاعل أو المفعول به نحو : ضربت زیداً قائماً ، فإنّ قائماً حال إمّا من التاء فی ضربت والمعنی ضربت حال کونی علی هیئه القیام زیداً ، وإمّا من زید والمعنی ضربت زیداً حال کونه علی هیئه القیام ، وإمّا من الفاعل والمفعول به معاً نحو : ضربت زیداً قائمین ، وإنّما ألحق الحال بالمفاعیل لأنّها زائده فی الکلام کالمفعول.

قال : وحقّها التنکیر وحقّ ذی الحال التعریف فإن تقدّم الحال علیه جاز تنکیره نحو : جاءنی راکباً رجُل.

[شماره صفحه واقعی : 30]

ص: 1830

أقول : حقّ الحال أن تکون نکره لأنّها لو کانت معرفه لالتَبَسَتْ بالصفه فی مثل : ضربت زیداً الراکب ، وحقّ ذی الحال أن یکون معرفه لأنّه لو کانت نکره لالتبست بها أیضاً فی مثل : ضربت رجلاً راکباً.

وإن تقدّم الحال علی ذی الحال جاز تنکیر ذی الحال نحو : جاءنی راکباً رجل لعدم الالتباس حینئذٍ فإنّ الصفه لا تتقدّم علی الموصوف.

واعلم أنّه لا بدّ للحال من عامل وهو إمّا فعل کما مرّ أو شبه فعل نحو : زید ضارب عمراً قائماً ، أو معنی فعل نحو : هذا عمرو قائماً ، فإنّ معناه اُشیر عمراً قائماً. وقد یحذف العامل إذا دلّ علیه قرینه کقولک للمرتحل : راشداً مهدیّاً أی اذهب راشداً مهدیّاً.

التمییز

قال : والتمییز وهو رفع الإبهام إمّا عن الجمله فی قولک : طاب زید نفساً أو عن المفرد فی قولک : عندی راقود خلّاً ، ومنوان سمناً ، وعشرون درهماً ، وملؤه عسلاً.

أقول : الضرب الثانی من ضروب الملحق بالمفاعیل التمییز وإنّما ألحق بها لما مرّ فی الحال. والتمییز رفع الإبهام إمّا عن الجمله نحو قولک : طاب زید نفساً ، فإنّ طاب زید کلام تامّ لا إبهام فی أحد طرفیه إلّا أنّ نسبه الطیّب إلی زید مبهمه فإنّها تحتمل أن تکون إلی زید أو إلی ما یتعلّق به من النفس والقلب وغیر ذلک ونفساً ترفع ذلک الإبهام وتمیّز ما هو المنسوب فی الحقیقه عن غیره فالمعنی طاب نفس زید وإنّما عدل عن تلک العباره إلی هذه للتأکید والمبالغه ، فإنّ ذکر الشیء مبهماً ثمّ مفسّراً أوقع فی النفوس من أن یفسّر أوّلا فالتمییز فعل المتکلّم فی الحقیقه لکن سمّی الاسم الّذی یرفع الإبهام به تمییزاً مجازاً وأمّا عن المفرد ، والمراد بالمفرد کلّ اسم تمّ بالتنوین نحو : عندی راقود خلّاً أی دَنّ طویل الأسفل مقیّر الداخل ، أو بنون التثنیه

[شماره صفحه واقعی : 31]

ص: 1831

نحو : عندی منوان سمناً ، أو بنون شبه الجمع نحو : عندی عشرون درهماً ، أو بالإضافه نحو : عندی ملؤه عَسَلاً أی ملء الإناء عَسَلاً ، فإنّ راقود ومنوین وعشرین وملؤه مبهمه تحتمل أشیاء مختلفه وخلّاً وعسلاً ودرهماً وسمناً یرفع ذلک الإبهام ویمیّز المقصود عن غیره ولا بدّ للتمییز من عامل یعمل فیه وهو إمّا فعل نحو : طاب ، وإمّا اسم نحو : عشرون.

والتمییز لا یتقدّم علی عامله الاسم بالاتّفاق لضعف الاسم فی العمل فلا یقال : درهماً عشرون ، وفی تقدیمه علی عامله الفعل خلاف فبعضهم جوّزه لقوّه الفعل فی العمل متمسّکاً بقول الشاعر :

أتهْجَرُ لَیْلی بِالفَراقِ حَبیبَها***وَما کادَ نفساً بالفراقِ تَطیبُ (1)

فإنّ نفساً قد تقدّم علی تطیب والمختار عدم الجواز لأنّ الفعل وإن کان قویّاً فی العَمَل لکنّ المانع من التقدیم علیه موجود وهو أنّ التمییز فی الحقیقه فاعل کما ذکرناه والفاعل لا یتقدّم علی الفعل والجواب عن البیت أنّ الروایه الفصیحه وما کاد نفسی علی أنّ نفسی اسم کاد وتطیب خبره.

المستثنی بإلّا

قال : والمستثنی بإلّا بعد کلام موجب نحو : جاءنی القوم إلّا زیداً ، وبعد کلام غیر موجب نحو : ما جاءنی أحد إلّا زیداً ، وإن کان الفصیح هو البدل.

أقول : الضرب الثالث من ضروب الملحق بالمفعول ، المستثنی ، وإنّما اُلحق به لأنّه إمّا فضله فی الکلام أو مفعول فی الحقیقه کما سیتحقّق بُعیَد هذا.

والمستثنی إمّا «بإلّا» أو بغیر إلّا ، والثانی هو المستثنی إمّا «بما عدا» أو

[شماره صفحه واقعی : 32]

ص: 1832


1- الهجر ضدّ الوصل أی اتهجر لیلی عاشقها فی الفراق وما کاد الشان تطیب لیلی نفساً بالفراق الهمزه للاستفهام فاعل اتهجر لیلی وحبیبها مفعول له وقوله بالفراق المحلّ النصب علی الظرفیه متعلّق بتهجر والواو حالیّه وما نافیه واسم کاد ضمیر الشأن وخبرها تطیب وبالفراق متعلّق بتطیب مقدّم علیه وفیها ضمیر مستتر راجع الی لیلی ونفساً تمییز عن تطیب تقدّم علیه وهو الاستشهاد حلبی.

«بما خلا» أو «لیس» أو «لا یکون» نحو : جاءنی القوم ما عدا زیداً ، أو ما خلا زیداً ، أو لیس زیداً ، أو لا یکون زیداً ، وذلک واجب النصب لأنّ هذه الکلمات أفعال اُضمر فواعلها والتقدیر ما عدا أو ما خلا أو لیس أو لا یکون بعضهم زیداً ، وإمّا «بغیر» و «سوی» و «سَواء» نحو : جاءنی القوم غیر زیدٍ ، وسوی زیدٍ ، وسواء زیدٍ ، وذلک واجب الجرّ لأنّه مضاف إلیه ، وإمّا «بحاشا» و «خلا» و «عدا» و «لا سیّما» نحو : جاءنی القوم حاشا زیداً ، وخلا زیداً ، وعدا زیداً ، ولا سیّما زیداً ، وهذا یجوز فیه أنواع الإعراب ، أمّا فی حاشا وعدا وخلا فالرفع علی الفاعلیّه بناء علی أنّها أفعال لازمه وما بعدها فواعلها ، والنصب علی المفعولیّه بناء علی أنّها قد استعملت متعدّیه یقال حاشاک وعداک وخلاک أی تجاوزک والجرّ بناء علی أنّها حروف الجرّ.

وأمّا فی لا سیّما فالرفع علی أنّه مرکّب من لا وسیّ وما. والسیّ بمعنی المثل وأصله سِوْی بسکون الواو فقلبت الواو یاء وادغمت فیه فیکون «ما» بمعنی شیء واُضیف إلیه سیّ ویکون زید مرفوعاً علی أنّه خبر مبتدأ محذوف والتقدیر جاءنی القوم لا مثل شیء هو زید ، والنصب علی أنّ لا سیّما کلمه واحده بمعنی إلّا فما بعدها مستثنی ، والجرّ علی أنّ ما زائده وسیّ مضاف إلی زید ، والأوّل أعنی المستثنی بإلّا إمّا متّصل وهو المخرج من المتعدّد بإلّا وإمّا منقطع وهو المذکور بعد إلّا غیر مخرج من المتعدّد ، والمتّصل إمّا مقدّم علی المستثنی منه أعنی ذلک المتعدّد أو مؤخّر عنه ، والمؤخّر إمّا بعد کلام موجب أی غیر منفیّ أو بعد کلام غیر موجب أی منفیّ فهذه أربعه أقسام : المستثنی المتّصل المؤخّر بعد کلام موجب ، والمستثنی المؤخّر بعد کلام منفیّ ، والمستثنی المتّصل المقدّم بعد المنفیّ ، والمستثنی المنقطع ، ثلاثه منها واجب النصب وواحد منها مختار رفعه فقوله والمستثنی عطف علی قوله والتمییز والتقدیر الملحق به سبعه أضرب : الحال والتمییز والمستثنی والمعنی أنّ المستثنی المتّصل المؤخّر بعد کلام موجب نحو : جاءنی القوم إلّا زیداً یجب نصب

[شماره صفحه واقعی : 33]

ص: 1833

فقوله بإلّا احتراز عن المستثنی بحاشا وغیرها ممّا یجوز فیه غیر النصب ، وقوله بعد کلام موجب احتراز عن القسم الثانی الّذی أشار إلیه بقوله أو بعد کلام غیر موجب نحو : ما جاءنی أحد إلّا زیداً ، ویجوز فیه الرفع والنصب ونبّه بقوله وإن کان الفصیح هو البدل علی جواز النصب فیه مع أنّ الفصیح هو الرفع علی البدلیّه من أحد.

وإنّما قلنا إنّ المعنی المستثنی المتّصل المؤخّر بعد کلام موجب یجب نصبه لدلاله قوله بعد هذا والمستثنی المقدّم والمستثنی المنقطع علی ذلک ، وإنّما لم یجز الرفع فی الأوّل علی البدلیّه لأنَّ المبدل منه فی حکم السقوط کما سیجیء فلو رفع الأوّل علی البدلیّه لصار تقدیره جاءنی إلّا زید فیلزم مجیء العالم سوی زید وذلک محال بخلاف الثانی فإنّه یستقیم ذلک فیه إذ تقدیره ما جاءنی إلّا زید والمعنی ما جاءنی من العالم سوی زید وذلک ممکن.

قال : والمستثنی المقدّم نحو : ما جاءنی إلّا زیداً أحد ، والمستثنی المنقطع نحو : ما جاءنی أحد إلّا حماراً.

أقول : هذا هو القسم الثالث والرابع ، ولا یجوز فیهما البدل أمّا فی الأوّل فلعدم جواز تقدّم البدل علی المبدل منه وأمّا فی الثانی فلعدم الجنسیّه بین أحد وحمار ، وإنّما أتی بمثالین فی النفی لیعلم أنّ امتناع البدل فی موجبهما بالطریق الأولی لأنّه إذا کان تقدّم المستثنی وانقطاعه مانعین من البدلیّه مَعَ النفی الّذی هو شرطها فمع الإیجاب یکون بطریق أولی.

قال : وحکم غیر کحکم الاسم الواقع بعد إلّا تقول : جاءنی القوم غیر زید وما جاءنی أحد غیرَ زید وغیرُ زید.

أقول : قد عرفت أنّ المستثنی بغیر واجب الجرّ وأمّا نفس غیر فحکمه حکم الاسم

[شماره صفحه واقعی : 34]

ص: 1834

الواقع بعد إلّا ففی کلّ موضع کان المستثنی بإلّا واجب النصب یکون غیر واجب النصب أیضاً وحیثما کان جائز النصب یکون غیر کذلک فتقول : جاءنی القوم غیر زید ( بالنصب ) کما قلت : جاءنی القوم إلّا زیداً ، وتقول : ما جاءنی أحد غیرَ زید وغیرُ زید ( بالنصب والرفع ) کما قلت : ما جاءنی أحد إلّا زیداً وإلّا زیدٌ ، وتقول : ما جاءنی غیر زید أحد ( بالنصب ) کما قلت : ما جاءنی إلّا زیداً أحد ، وتقول : ما جاءنی أحد غیر حمار ( بالنصب ) أیضاً کما قلت : ما جاءنی أحد إلّا حماراً.

الخبر فی باب کان

قال : والخبر فی باب کان نحو : کان زیدٌ منطلقاً.

أقول : الضرب الرابع من ضروب الملحق بالمفعول الخبر فی باب کان أی المنصوب بکان وأخواتها أعنی الأفعال الناقصه نحو : منطلق فی کان زیدٌ منطلقاً وإنّما اُلحق بالمفعول لمجیئه بعد الفعل والفاعل کالمفعول.

الاسم فی باب إنّ

قال : والاسم فی باب إنّ نحو : إنّ زیداً قائمٌ.

أقول : الضرب الخامس من ضروب الملحق بالمفعول الاسم فی باب إنّ أی المنصوب بالحروف المشبّهه بالفعل نحو : زید فی إنّ زیداً قائمٌ ، وإنّما اُلحق بالمفعول لأنّ کلا من هذه الحروف متضمّنه معنی الفعل کما سیجیء فی باب الحرف فأسمائها مفاعیل فی الحقیقه.

اسم لا لنفی الجنس اذا کان مضافاً

قال : واسم لا لنفی الجنس اذا کان مضافاً نحو : لا غلام رجل عندک ، أو مضارعاً له نحو لا خیراً منک عندنا.

أقول : الضرب السادس من ضروب الملحق بالمفعول اسم لا لنفی الجنس إذا کان مضافاً نحو : غلام فی لا غلام رجل عندک ، أو مضافاً له أی مشابهاً

[شماره صفحه واقعی : 35]

ص: 1835

للمضاف نحو : خیر فی لا خیراً منک عندنا ، وإنّما اُلحق بالمفعول لأنّ لا بمعنی أنفی فما بعدها فی معنی المفعول.

قال : وأمّا المفرد فمفتوح نحو : لا غلام لک عندنا.

أقول : اسم لا لنفی الجنس إنّما یکون منصوباً إذا کان مضافاً أو مضارعاً له کما مرّ ، وأمّا المفرد أعنی غیر المضاف والمضارع له فمفتوح أی یجب أن یبنی علی الفتح نحو : لا غلام لک. أمّا البناء فلأنّه جواب عن سؤال مقدّر کأنّ سائلاً قال : هل من غلام لی عندک ؟ فقیل فی جوابه : لا غلام لک عندنا ، وکان من الواجب أن یقال : لا من غلام لک عندنا ، بزیاده مِنْ لیطابق السؤال الجواب لکنّهم حذفوها من الواجب بقرینه السؤال فتضمّنها الجواب واحتاج إلیها وأشبه بذلک الحرف وأمّا البناء علی الحرکه فللفرق بین البناء اللازم والعارض ، وأمّا البناء علی الفتح فلخفّه الفتحه ، وقد یحذف اسم لا إذا کان معلوماً نحو : لا عَلَیْک أی لا بأس علیک.

خبر ما ولا بمعنی لیس

قال : وخبر ما ولا بمعنی لیس وهی اللغه الحجازیّه ، والتمیمیّه رفعهما علی الابتداء.

أقول : الضرب السابع من ضروب الملحق بالمفعول خبر ما ولا بمعنی لیس أی المنصوب بهما نحو : ما زیدٌ منطلقاً ، ولا رجلٌ أفضلَ منک ، وهی أی هذه اللغه أعنی النصب ( بما ولا ) لغه الحجازیّه ولغه التمیمیّه رفعهما علی الابتداء أی رفع الاسمین الواقعین بعد ( ما ولا ) علی أنّ الأوّل مبتدأ والثانی خبره ودلیل الحجازیّه قوله تعالی : «مَا هَ-ذَا بَشَرًا» (1) و «مَّا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ» (2) ودلیل التمیمیّه دخولهما علی القبیلتین أعنی الأسماء والأفعال فإنّ العوامل یجب أن تختصّ بأحدهما.

[شماره صفحه واقعی : 36]

ص: 1836


1- یوسف : ٣١.
2- المجادله : ٢.

قال : وإذا تقدّم الخبر أو انتقض النفی بإلّا فالرفع لازم نحو : ما منطلقٌ زیدٌ ، وما زیدٌ إلّا منطلقٌ.

أقول : إذا تقدّم خبر ( ما ولا ) علی اسمهما أو انتقض نفیهما بإلّا - بأن یقع خبرهما بعد إلّا - بطل عملهما فالرفع لازم نحو : ما منطلقٌ زیدٌ ، وما زیدٌ إلّا منطلقٌ ، ولا یجوز نصب منطلق لأنّ ( ما ولا ) إنّما عملتا لمشابهتهما بلیس من جهه النفی فیبطل عملهما بتقدیم الخبر علی الاسم لضعفهما فی العمل وکذا بانتقاض نفیهما بإلّا لانتفاء وجه الشبه بینهما وبین لیس حینئذٍ وکذلک یبطل عمل «ما» بزیاده «إن» معها نحو : ما إن زید منطلق لضعفها فی العمل بالفاصله.

المجرورات
اشاره

قال : المجرورات علی ضربین : مجرور بالإضافه ، ومجرور بحرف الجرّ ، کقولک : غلامُ زیدٍ ، وسرتُ من البصرهِ.

أقول : لمّا فرغ من القسم الثانی من أقسام المعرب وهو المنصوبات شرع فی القسم الثالث أعنی المجرورات ، فقال ما قال ، وقوله : مجرور بالإضافه مجمل أی مبهم لا یعلم منه أنّ العامل فی المضاف إلیه هو المضاف أو حرف الجرّ المقدّر أو کلاهما ولکلّ منهما قائل.

أقسام الإضافه و أحکامها

قال : والاضافه علی ضربین : معنویّه وهی الّتی بمعنی اللام ، أو بمعنی مِنْ کقولک : غلامُ زیدٍ ، وخاتم فضّهٍ.

أقول : الإضافه بمعنی «اللام» إنّما تکون إذا لم یکن المضاف إلیه جنس المضاف ولا ظرفه نحو : غلامُ زیدٍ أی غلام لزید وبمعنی «مِنْ» إنّما تکون إذا کان المضاف إلیه من جنس المضاف نحو : خاتمُ فضّهٍ أی خاتم من

[شماره صفحه واقعی : 37]

ص: 1837

فضّه ، وثوبُ قطنٍ أی ثوب من قطن وقد تکون بمعنی «فی» وذلک إذا کان المضاف إلیه ظرف المضاف نحو : ضرب الیوم أی ضرب فی الیوم ، وکقوله تعالی : «بَلْ مَکْرُ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ» (1) أی مکر فی اللیل والنهار ، ولم یتعرّض لها لقلّتها.

قال : ولفظیّه وهی إضافه اسم الفاعل إلی معموله نحو : ضارب زید ، أو الصفه المشبّهه إلی فاعلها ، کقولک : حَسَن الوجه.

أقول : یعنی بالمعمول المفعول الّذی لو لم یکن مجروراً بالإضافه لکان منصوباً علی المفعولیّه وذلک إنّما یکون إذا کان اسم الفاعل عاملاً بأن یکون بمعنی الحال أو الاستقبال نحو : زید ضارب عمرو الآن أو غداً ، فإنّ عمراً هاهنا لو لم یکن مجروراً بالإضافه لکان منصوباً علی المفعولیّه ، وأمّا إذا لم یکن عاملاً بأن کان بمعنی الماضی نحو : زید ضارب عمرو أمْس فلا یکون الإضافه حینئذٍ لفظیّه بل معنویّه لأنّ اسم الفاعل لا یعمل النصب إذا کان بمعنی الماضی کما سیجیء ، ومن الإضافه اللفظیّه اضافه اسم المفعول إلی معموله نحو : زید معمور الدار ، ذکره المصنّف فی المفصّل.

قال : ولا بدّ فی المعنویّه من تجرید المضاف عن التعریف.

أقول : ولا بدّ من أن یکون المضاف فی الإضافه المعنویّه نکره لأنّ الغرض منها إمّا تعریف المضاف وذلک إذا کان المضاف إلیه معرفه أو تخصیصه وذلک إذا کان المضاف إلیه نکره ، فالمضاف إذا کان معرفه فأمّا یضاف إلی معرفه أو إلی نکره فالأوّل یستلزم اجتماع التعریفین : التعریف الذاتی

[شماره صفحه واقعی : 38]

ص: 1838


1- سبأ : ٣٣.

والمکتسب من المضاف إلیه ، والثانی یستلزم تخصیص الأخصّ بالأعمّ وهو محال فلا یقال : الغلام زید ، ولا الغلام رجل ، ولا الخاتم فضّه ، ولا الضرب الیوم.

والکوفیّون جوّزوا ذلک فی أسماء العدد نحو : الثلاثه الأثواب ، والخمسه الدراهم ، وهو ضعیف لخروجه عن القیاس واستعمال الفصحاء.

قال : وتقول فی اللفظیّه الضاربا زید ، والضاربو زید ، والضارب الرجل ، ولا یجوز الضارب زید.

أقول : لمّا شرط تجرید المضاف عن التعریف فی الإضافه المعنویّه أراد أن یذکر أنّه لا یشترط فی اللفظیّه لأنّ الغرض منها التخفیف وهو یحصل مَعَ تعریف المضاف وتنکیره ، فتقول : الضاربا زید ، والضاربو زید ، لحصول التخفیف فیهما بحذف النون وتقول أیضاً : الضارب الرجل ، لأنّه یشبه قولنا : الحَسَن الوجه من حیث أنّ المضاف فی الصورتین صفه معرّفه باللام والمضاف إلیه أیضاً معرّف باللام ، ولا یجوز أن یقال : الضارب زید لانتفاء هذه المشابهه مَع عدم التخفیف ، وإنّما یجوز الحَسَن الوجه لأنّ أصله الحَسَن وَجْهِهِ فحذف الضمیر وجیء باللام ففیه نوع خفّه لأنّ الضمیر اسم والألف واللام حرف ولا شکّ أنّ الحرف أخفّ من الاسم.

قال : والمعنویّه تعرّف کلّ مضاف إلی معرفه إلّا نحو : «غیر» و «مثل» و «شبه» تقول : مررت برجل غیرِک ومثلِک وشِبْهِک.

أقول : الإضافه المعنویّه تجعل کلّ مضاف إلی المعرفه معرفه نحو : غلام زید ، فإنّ الغلام قبل الإضافه نکره عامّه وبعدها یصیر معرفه خاصّه إلّا نحو : غیر ومثل وشبه من الأسماء الّتی توغّلت فی الإبهام فإنّها لا تصیر معرفه

[شماره صفحه واقعی : 39]

ص: 1839

بالإضافه إلی المعرفه لأنّها لا تختصّ بسببها فإنّک تقول : جاءنی رجل غیر زید ، ولم یعلم أن من هو غیر زید أیّ رجل من الرجال والدلیل علی أنّ هذه الأسماء لا تصیر معرفه بالإضافه إلی المعرفه أنّها تقع صفه للنکره مَعَ وجود هذه الإضافه فإنّک تقول : مررت برجل غیرک ومثلک وشبهک.

قال : وقد یحذف المضاف ویقام المضاف إلیه مقامه کما فی قوله تعالی : «وَاسْأَلِ الْقَرْیَهَ» (1).

أقول : یجوز أن یحذف المضاف ویقام المضاف إلیه مقامه أی یعرب بإعرابه إذا دلّ علیه قرینه کما فی الآیه فإنّ قوله تعالی : «وَاسْأَلِ الْقَرْیَهَ» یدلّ علی أنّ المضاف محذوف والتقدیر وَاسْئل أهلَ القریه لأنّ السؤال من القریه غیر معقول وأمّا إذا لم یدلّ علیه قرینه فلا یجوز حذفه فلا یقال : رأیت هنداً ، إذا کان المراد غلام هند.

توابع المعرب
الأول : التأکید

قال : والتوابع کلّ اسم ثان معرب بإعراب سابقه من جهه واحده وهی خمسه : التأکید نحو : جاءنی زیدٌ نفسه ، والرّجلان کلاهما ، والقوم کلّهم أجمعون ، ولا یؤکّد بها النکرات.

أقول : لمّا فرغ من مباحث المعرب شرع فی توابعه وهی خمسه أقسام : الأوّل التأکید وهو علی ضربین : لفظیّ ومعنویّ.

واللفظیّ تکریر اللفظ الأوّل به أو بمرادفه ویجری ذلک فی الاسم نحو : جاءنی زید زید ، وفی الفعل نحو : ضَرَبَ ضَرَبَ زید ، وفی الحرف نحو : إنّ إنّ زیداً قائم ، وفی الجمله نحو : قامَ زیدٌ قام زیدٌ ، وفی الضمیر نحو : ما

[شماره صفحه واقعی : 40]

ص: 1840


1- یوسف : ٨٢.

ضَرَبَنی إلّا أنْتَ أنْتَ ، ومررت بک أنْتَ.

والمعنویّ إنّما یکون بألفاظ مخصوصه وهی : النفس ، والعین ، وکلا ، وکلتا ، وکلّ ، وأجمع ، وأکتع ، وأبتع ، وأبصع. فالأوّلان أعنی النفس والعین إنّما یؤکّد بهما المفرد والمثنّی والمجموع من المذکّر والمؤنّث ویمیّز بین نوع ونوع آخر باختلاف صیغتهما وضمیرهما نحو : جاءنی زید نفسه وعینه ، وهند نفسها وعینها ، والزیدان أنفسهما وأعینهما ، والهندان أنفسهما وأعینهما ، والزیدون أنفسهم وأعینهم ، والهندات أنفسهنّ وأعینهنّ.

وإنّما جمعت الصیغه فی المثنّی لأنّها مضافه إلی ضمیر التثنیه والمثنّی إذا اُضیف إلی مثله یجوز أن یجمع للأمن عن اللبس کقوله تعالی : «فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُمَا» (1).

والثالث والرابع أعنی کلا وکلتا ، لا یؤکّد بهما إلّا المثنّی فیقال : جاءنی الرجلان کلاهما والمرأتان کلتاهما.

والبواقی إنّما یؤکّد بها غیر المثنّی أعنی المفرد والمجموع من المذکّر والمؤنّث ، ویمیّز فی کلّ باختلاف الضمیر نحو : اشتریت العبد کلّه والجاریه کلّها ، وجاءنی القوم کلّهم والنسوه کلّهنّ ، وفی البواقی باختلاف الصیغه نحو : اشتریت العبد أجمع أکتع أبتع أبصع ، والجاریه جمعاء کتعاء بتعاء بصعاء ، وجاءنی القوم أجمعون أکتعون أبتعون أبصعون ، والنسوه جُمَع کُتعِ بُتَع بُصَعْ ، وإنّما لم یذکر المصنّف التأکید اللفظیّ لأنّ التأکید الحقیقی هُو المعنویّ ، وإنّما ذکر من الفاظ المعنویّ بعضها للاختصار واکتفی بالنفس عن العین لاشتراکهما فی جمیع الأحکام وبکلا عن کلتا لاشتراکهما فی تأکید التثنیه وذکر کُلّاً لاختصاصه باختلاف الضمیر من بین أخواته

[شماره صفحه واقعی : 41]

ص: 1841


1- التحریم : ٤.

واکتفی بأجمعین عن بقیّه الألفاظ لاشتراکهما فی جمیع الأحکام وقوله : لا یؤکّد به النکرات ، یعنی بالتأکید المعنویّ لأنّ البحث فیه وسببه أنّ هذه الألفاظ معرفه فلو وقعت تأکیداً للنکره لتناقض الکلام إذ المؤکَّد حینئذٍ یقتضی العموم والمؤکِّد الخصوص.

واعلم أنّ أکتع وأبتع وأبصع کلّها بمعنی أجمع ، وأنّها لا تذکر بدون أجمع إلّا علی ضعف ، ولا تقدّم علیه وفائده التأکید أمن المتکلّم عن فوات مقصُوده ، أمّا فی اللفظیّ فلأنّه إذا قال : جاءنی زیدٌ مثلاً فربّما لا یسمعه المخاطب أوّل مرّهٍ فیفوت مقصوده فإذا اُکّد أمن عن ذلک ، وأمّا فی المعنویّ فلأنّه إذا قال : مررت بزید مثلاً فربّما بتوهّم السامع أنّه إنّما مرّ بمنزله ، وقال مررت بزید مجازاً ، فإذا أکّده بنفسه یعلم أنّه أراد الحقیقه لا المجاز ویحصل المقصود به.

الثانی : الصفه

قال : والصفه نحو : جاءنی رجل ضارب ومضروب وکریم وهاشمیّ وعدل وذو مال.

أقول : الثانی من التوابع الصفه ، ویقال له الوصف والنعت ، وهو إمّا مشتقّ أو فی معناه والمشتقّ إمّا اسم فاعل نحو : جاءنی رجل ضارب أو اسم مفعول نحو : جاءنی رجل مضروب ، أو صفه مشبّهه نحو : جاءنی رجل کریم. وما فی معنی المشتقّ إمّا مفرد أو مرکّب ، والمرکّب إمّا إضافیّ أو غیره ، فالمرکّب الغیر الإضافی نحو : رجل هاشمیّ أی منسوب إلی هاشم ، والمفرد نحو : رجل عدل أی عادل ، والمرکّب الإضافیّ نحو : رجل ذو مال أی متموّل. وفائده الصفه فی المعارف « التوضیح » نحو : جاءنی زیدٌ الظریف ، وفی النکرات « التخصیص » نحو : جاءنی رجلٌ عالم.

[شماره صفحه واقعی : 42]

ص: 1842

قال : وتوصیف النکرات بالجمل نحو : مررت برجل وجهه حَسَنٌ ، ورأیت رجلاً أعجبنی کَرَمهُ.

أقول : یجوز وصف النکره بالجمله الاسمیه نحو : مررت برجلٍ وجهه حَسَنٌ فإنّ وجهه حَسَنٌ مبتدأ وخبر صفه لرجل ، أو الفعلیّه نحو : رأیت رجلاً أعجبنی کرمه ، فإنّ أعجبنی کرمه فعل وفاعل ومفعول صفه لرجل ، أو الشرطیه نحو : أو الشرطیه نحو : مررت برجل إن قام أبوه قمتُ ، أو الظرفیّه نحو : مررت برجل فی الدار أبُوه ، ویشترط أن یکون الجمله خبریّه أی محتمله للصدق والکذب لأنّ الصفه فی الحقیقه خبر عن الموصوف وإنّما لم یتعرّض المصنّف لذلک اعتماداً علی المثال ولا یجوز وصف المعارف بالجمل لأنّ الجمله نکره والصفه یجب أن تکون موافقه للموصوف فی التعریف والتنکیر ولا بدّ فی الجمله الواقعه صفه من ضمیر یرجع إلی الموصوف کهاء وجهه وکرمه.

قال : والصفه توافق الموصوف فی إعرابه وإفراده وتثنیته وجمعه وتعریفه وتنکیره وتذکیره وتأنیثه.

أقول : الصفه إمّا فعل الموصوف أو فعل مسبّبه ، والثانی سیجیء ، والأوّل یجب أن یوافق الموصوف فی عشره أشیاء وهی الّتی ذکرت فی الکتاب أی إذا وجد شیء منها فی الموصوف یجب أن یوجد فی الصفه أیضاً ، وهذه العشره بعضها ممکن الاجتماع وبعضها غیر ممکن الاجتماع أمّا الثانی فکالإعراب الثلاثه فإنّه لا یمکن أن یجتمع بعضه مع البعض الآخر ، وکالإفراد والتثنیه والجمع فإنّه لا یمکن أیضاً أن یجتمع بعض هذه الثلاثه مع البعض الآخر ، وکالتعریف والتنکیر والتذکیر والتأنیث فإنّه لا یمکن أیضاً أن یوجد إلّا واحد من المتقابلین. وأمّا الأوّل أعنی ممکن الاجتماع

[شماره صفحه واقعی : 43]

ص: 1843

فینتهی إلی أربعه ، واحد من الإعراب الثلاثه وواحد من الإفراد والتثنیه والجمع ، وواحد من التعریف والتنکیر ، وواحد من التذکیر والتأنیث نحو : جاءنی رجلٌ عالمٌ فإنّ الصفه والموصوف متوافقان فی أربعه أشیاء من العشره : الإعراب والتنکیر والإفراد والتذکیر ، وإذا قیل : رأیت رجلاً ، أو مررت برجل ، فالواجب عالماً أو عالمٍ ، وإذا قیل : رجلان أو رجالٍ فالواجب عالمان أو عالمون ، وإذا قیل : الرجل فالواجب العالم ، وإذا قیل : امرأه فالواجب عالمه وعلی هذا القیاس.

قال : ویوصف الشیء بفعل ما هو من مسبّبه نحو : مررت برجل منیع جاره ورحب فِناؤه ومؤدّب خدّامه.

أقول : هذا هو القسم الثانی من قسمی الصفه أعنی صفه الشیء بفعل مسبّبه أی یوصف الشیء بفعل شیء آخر یکون ذلک الشیء أعنی الشیء الثانی حاصلاً بسبب الشیء الأوّل نحو : مررت برجل منیع جاره أی مانع جاره ، ورحب أی واسع فناؤه ، ومؤدّب خدّامه فإنّ المنع والوسعه والتأدیب لیس شیء منها فعلا لرجل وإنّما هی أفعال جاره وفناؤه وخدّامه إلّا أنّ الجار والفناء والخدّام لمّا کانت متعلّقه به مضافه إلی ضمیره صار کلّ من الثلاثه مسبّباً له لأنّه إذا تعلّق شیء بشیء فالمتعلّق به یکون سبباً للمتعلّق ولذلک لا یقال : مررت برجل منیع جارک لانتفاء التعلّق الحاصل بالإضافه فلمّا کان کذلک نزّل فعل المتعلّق بمنزله فعل المتعلّق به وجُعِل وصفا له فهو فی اللفظ صفه المتعلّق به وفی المعنی صفه للمتعلّق ولذلک وجب أن یوافق الموصوف اللفظیّ وهو المتعلّق به فی الأحکام اللفظیّه أعنی الخمسه الاُول من العشره وهی : الرفع والنصب والجرّ والتنکیر والتعریف دون الأحکام المعنویّه أعنی الخمسه الباقیه وهی :

[شماره صفحه واقعی : 44]

ص: 1844

الإفراد والتثنیه والجمع والتذکیر والتأنیث فإنّه توافق فیها الموصوف المعنویّ وهو المتعلّق فیقال : جاءنی رجُل حسن غلامه ، ورأیت رَجلاً حسناً غلامه ، ومررت برجل حسن غلامه ، وجاءنی الرجل الحَسَن غلامه ، ورأیت الرجل الحسن غلامه ، ومررت بالرجل الحَسَن غلامه ، فیوافق الوصف أعنی حَسَناً والحَسَن الموصوف اللفظیّ أعنی رجُلاً والرجل فی الإعراب الثلاثه والتعریف والتنکیر ، ولا یوافقه فی الإفراد والتثنیه والجمع والتذکیر والتأنیث بل یعتبر حکمه فی ذلک بالقیاس إلی ما بعده فیکون حکمه کحکم الفعل مع فاعله لأنّ ما بعده فاعله فإن کان ما بعده مقتضیاً للإفراد أو التثنیه أو الجمع أو التذکیر أو التأنیث فعل به ذلک نحو : مررت برجل حَسَنهٍ جاریته ، ونحو : مررت برجلین حسنه جاریتهما ، ومررت برجالٍ حَسَنهٍ جاریتهم مثلاً کما سیتحقّق إن شاء الله تعالی.

الثالث : البدل

قال : والبدل علی أربعه أضرب : بدل الکلّ من الکلّ نحو : رأیت زیداً أخاک. وبدل البعض من الکلّ نحو : ضربت زیداً رأسَه. وبدل الاشتمال نحو : سُلبَ زیدٌ ثوبُه. وبدل الغلط نحو : مررت برجل حمار.

أقول : الثالث من التوابع البدل ، وهو علی أربعه أضرب لأنّه إن کان البدل کلّ المبدل منه فبدل الکلّ من الکلّ نحو : رأیت زیداً أخاک ، فإنّ الأخ کلّ زید ، وإلّا فإن کان بعضه فبدل البعض من الکلّ نحو : ضربت زیداً رأسه ، فإنّ الرأس بعض زید وإلّا فإن کان مشتملاً علیه فبدل الاشتمال نحو : سُلبَ زید ثوبه فإنّ ثوب مشتملاً علی زَیْد ، وإلّا فبدل الغلط نحو : مررت برجل حمارٍ ، ویسمّی بدل الغلط لوقوع الغلط فی مبدله فإنّ القائل إنّما أراد أن یقول : مررت بحمارٍ فَغَلَط فقال : برجل ، ثمّ استدرک فقال : بحمار ، فهو بَدَل ممّا فیه غلط.

[شماره صفحه واقعی : 45]

ص: 1845

وفائده البدل رفع اللبس فإنّک إذا قلت : ضربت زیداً مثلاً یحتمل أنّک ضربت رأسه أو غیر رأسه ، وإذا ذکرت رأسه رفعت اللبس ، وتحقیقه أن یذکر اسم أوّلاً ثمّ یذکر اسم آخر ویجعل الأوّل فی حکم الساقط لیحصل البیان الّذی لا یحصل بدون ذلک ، ویجب أن یکون فی بدل البعض والاشتمال ضمیر یرجع إلی المبدل منه لیرتبطا معاً کما عرفت فی المثال.

قال : وتبدل النکره من المعرفه وعلی العکس ویشترط فی النکره المبدله من المعرفه أن تکون موصوفه.

أقول : یجوز أن یبدل النکره من المعرفه والمعرفه من النکره فالبدل والمبدل منه إذاً یکونان علی أربعه أقسام لأنّهما إمّا أن یکونا معرفتین نحو : رأیت زیداً أخاک أو نکرتین نحو : رأیت رجلاً أخاً لک أو یکون البدل معرفه والمبدل منه نکره نحو : رأیت رجلاً أخاک أو علی العکس نحو قوله تعالی : «بِالنَّاصِیَهِ نَاصِیَهٍ کَاذِبَهٍ» (1) ویشترط فی هذا القسم أعنی فی النکره المبدله من المعرفه أن تکون موصوفه مثل ناصیه فإنّها وصِفَت بکاذبه وذلک لأنّ الأصل فی الکلام هو البدل فلو کان نکره غیر موصوفه والمبدل منه معرفه لکان للفرع مزیّه علی الأصل. ویبدل أیضاً الظاهر من الضمیر وعلی العکس فیحصل بحسب ذلک أربعه أقسام اُخر وأنا أذکر أمثله بدل الکلّ من الکلّ کما فی أقسام المعرفه والنکره فعلیک باستخراج أمثله سائر الأبدال فالظاهر من الظاهر قد عرفت والضمیر من الضمیر نحو : زید ضربته إیّاه ، والظاهر من الضمیر نحو : زید ضربته أخاک ، وعکسه نحو : ضربت زیداً إیّاه.

[شماره صفحه واقعی : 46]

ص: 1846


1- العلق : ١٦.
الرابع : عطف البیان

قال : وعطف البیان وهو أن تُتْبِع المذکور باشهر اسمیه نحو : جاءنی أخوک زید وأبو عبد الله زید.

أقول : الرابع من التوابع عطف البیان وهو أن تتبع المذکور باشهر اسمیه أی تجعل اشهر اسمیه تابعاً له بأن تذکره بعده نحو : جاءنی أخوک زید وأبو عبد الله زید ، فإنّ الجائی هذا کما یقال له الأخ وأبو عبد الله یقال له أیضاً زید فإذا کان زید أشهر اسمیه عند الناس من الأخ وأبی عبد الله یذکر ثانیاً بیاناً للأوّل ، وإن کان بالعکس فبالعکس نحو : جاءنی زید أخوک وأبو عبد الله ، وهذا مذهب المصنّف والآخرون لا یفرّقون بین أن یذکر الأشهر أوّلاً أو آخراً ، وفائده عطف البیان إیضاح المتبوع.

الخامس : العطف بالحروف

قال : والعطف بالحروف نحو : جاءنی زید وعمرو. وحروف العطف تذکر فی باب الحرف إن شاء الله تعالی.

أقول : الخامس من التوابع العطف بالحروف ویقال له النسق نحو : جاءنی زید وعمرو ، فعمرو معطوف وزید معطوف علیه. وحروف العطف تذکر فی باب الحرف إن شاء الله تعالی.

5-المبنی و أنواعه

قال : المبنی هو الّذی سکون آخره وحرکته لا بعامل نحو : «کمْ ، وأیْنَ ، وحَیْث ، وأمْسِ ، وهؤلاء». وسکونه یسمّی وقفاً وحرکاته فتحاً وضمّاً وکسراً.

أقول : لمّا فرغ من توابع المعرب شرع فی المبنیّ ، فقال : المبنیّ هو الّذی سکون آخره وحرکته لا بسبب عامل نحو : سکون کَمْ وحرکات أینَ ، وحیثُ ، وأمْس ، وهؤلاءِ فإنّ کلّ ذلک ممّا لیس بسبب عامل وسکون آخر المبنیّ یسمّی وقفاً ، وحرکاته فتحاً وضمّاً وکسراً ، ومعنی المبنیّ فی

[شماره صفحه واقعی : 47]

ص: 1847

اللغه المثبت ، ویسمّی المبنیّ المصطلح مبنیّاً لثباته علی حاله واحده مَعَ اختلاف عامله.

قال : وسبب بنائه مناسبه غیر المتمکّن.

أقول : سبب بناء المبنیّ مناسبته لغیر المتمکّن أعنی الحرف والماضی والأمر بالصیغه نحو : «صَهْ ، واُفّ ، ورُوَیْد» فإنّ صَهْ یناسب الحرف کَقَدْ من حیث الصیغه ، واُفّ یناسب الماضی من حیث المعنی لأنّ معناه تضجّرت ، وروید یناسب الأمرَ من جهه المعنی أیضاً لأنّه بمعنی أمهل.

قال : فمنه المضمرات وهی علی ضربین : متّصل نحو : أخوک ، وضَرَبک ، ومَرَّ بِکَ وداره ، وثوبی ، وثوبنا ، وضَرَبا ، وضَرَبُوا ، وضَرَبْنَ ، وضَرَبْتُ ، وضَرَبْنا ، وکذلک المستکن فی زید ضَرَبَ ، وأفعل ، ونفعل ، وتفعل ، ویفعل. ومنفصل نحو : هو ، وهی ، وأنا ، وأنت ، ونحن ، وإیّاک.

أقول : بعض المبنیّ المضمرات ، وبنیت لمناسبه بعضها الحرف فی الصیغه فحمل الباقی علیه ، والمُضمرات علی ضربین : ضرب متّصل ، أعنی الّذی لا یمکن أن یتلفّظ به وحده ، وهو إمّا مجرور بالإضافه مخاطب نحو : أخوک ، أخوکما ، أخوکم ، أخوکِ ، أخوکما ، أخوکنّ. وإمّا منصوب مخاطب نحو : ضَرَبَکَ ، وضَرَبَکُما ، ضَرَبَکُمْ ، ضَرَبَکِ ، ضَرَبَکُما ، ضَرَبَکُنّ. أو غائب نحو : ضَرَبَه ، ضَرَبَهُما ، ضَرَبَهُمْ ، ضَرَبها ، ضَرَبَهُما ، ضَرَبَهُنَّ. أو متکلّم نحو : ضَرَبَنی ، ضَرَبَنا. وإمّا مجرور بحرف الجرّ مخاطب نحو : مَرَّ بِکَ ، مَرَّ بکما ، مرَّ بکُمْ ، مَرَّ بِکِ ، مَرَّ بکُما ، مَرَّ بکُنَّ. أو غائب نحو : بِهِ ، بِهِما ، بِهِم ، بها ، بِهِما ، بِهِنَّ. أو متکلّم نحو : بی بِنا.

[شماره صفحه واقعی : 48]

ص: 1848

وإمّا مجرور بالإضافه غائب نحو : دارُهُ ، دارهُما ، دارهم ، دارها ، دارهما ، دارهنّ. وإمّا مجرور بالإضافه متکلّم نحو : ثوبی ، ثوبنا. وإمّا مرفوع بارز متّصل نحو : ضَرَبا ، ضَرَبُوا ، ضَرَبَتا ، ضَرَبْنَ ، ضَرَبْتَ ، ضَرَبْتُما ، ضَرَبْتُمْ ، ضَرَبْتِ ، ضَرَبْتُما ، ضَرَبْتُنَّ ، ضَرَبْتُ ، ضَرَبْنا.

وکذلک المستکن أی المستتر فإنّه أیضاً متّصل کهو فی زید ضَرَبَ ، وأنا فی أفعل ، ونحن فی نفعل ، وأنت فی تفعل إذا کان مخاطباً ، وهی فیه إذا کان غائبه ، وهو فی یفعل.

وضرب منفصل أعنی الّذی یمکن أن یتلفّظ به وحده نحو : هُوَ ، هُما ، هُم ، هِیَ ، هُما ، هُنّ ، أنت ، أنتما ، أنتم ، أنتِ ، أنتما ، أنتنّ ، أنا ، نحن ، إیّاک ، إیّاکما ، إیّاکم ، إیّاکِ ، إیّاکُما ، إیّاکُنَّ ، إیّای ، إیّانا ، إیّاهُ ، إیّاهما ، إیّاهم ، إیّاها ، إیّاهما ، إیّاهُنّ.

قال : ومنه أسماء الإشاره نحو : ذا ، وتا ، وتی ، وته ، وذی ، وذهی ، وذه ، واُولاء.

أقول : وبعض المبنیّ أسماء الإشاره نحو : ذا للمفرد المذکّر العاقل وغیره ، وذان وذین لمثنّاه فی الرفع وغیره ، وتا وتی وته وذی وذهی وذه للمفرد المؤنّث العاقله وغیرها ، وتان وتین لمثنّاها فی الرفع وغیره ، ولا یثنّی غیر ذا وتا. واُولاء بالمدّ والقصر لجمعهما ، وإنّما بنیت أسماء الإشاره لمناسبتها بالحروف إمّا من جهه الاحتیاج إلی مشار إلیه وذلک فی الجمیع وإمّا من جهه أنّ وضع بعضها وضع الحروف فحمل الباقی علیه.

قال : ویلحق بأوائلها حرف التنبیه نحو : هذا ، وهاتا ، وهذه ، وهؤلاء. ویتّصل بأواخرها کاف الخطاب نحو : ذاک ، وتاک ، واُولئک.

[شماره صفحه واقعی : 49]

ص: 1849

أقول : ویلحق بأوائل أسماء الإشاره حرف التنبیه أعنی هاء التنبیه لتنبیه المخاطب لئلّا یفوت غرض المتکلّم نحو : هذا ، وهذان ، وهذین ، وهاتا ، وهاتان ، وهاتین ، وهاتی ، وهاته ، وهذی ، وهذه ، وهؤلاء. ویتّصل بأواخر أسماء الإشاره کاف الخطاب لیعلم أنّ المخاطب أیّ جنس من المذکّر والمؤنّث والمفرد وغیره نحو : ذاک ، ذاکما ، ذاکم ، ذاکِ ، ذاکما ، ذاکنّ ، وکذلک ذانک ، وذینک ، وتاک ، تاکما ، تاکم ، تاکِ ، تاکما ، تاکنّ ، وتانک ، وتینک ، واُولئک ، وإذا قیل ذاک فیکون الإشاره والخطاب کلاهما إلی المفرد المذکّر ، وإذا قیل ذانک تصیر الإشاره إلی تثنیه المذکّر والخطاب بحاله إلی مفرد مذکّر ، وإذا قیل ذاکما ینعکس ، وإذا قیل تاک تکون الإشاره إلی المفرد المؤنّث والخطاب إلی المفرد المذکّر ، وإذا قیل ذاکِ ( یکسر الکاف ) ینعکس ، وإذا عرفت ذلک فقس الباقی علیه ، ویقال ذا للقریب ، وذاک للمتوسّط ، وذلک للبعید.

قال : ومنه الموصولات نحو : الّذی ، واللّذان ، واللّذَیْن ، والّذین ، والّتی ، واللّتان ، واللّتینِ ، واللاتی ، واللات ، واللائی ، واللاء ، واللای ، واللواتی ، ومن ، وما ، وأیّ ، وأیّه.

أقول : وبعض المبنیّ الموصولات نحو : الّذی للمفرد المذکّر عاقلاً وغیره ، وتثنیته اللذان فی الرفع واللذینِ فی النصب والجرّ ، وجمعه الّذین فی الأحوال الثلاثه ، والّتی للمفرد المؤنّث عاقله أو غیرها وتثنیتها اللتان واللتَیْنِ ، وجمعها اللاتی بالیاء الساکنه بعد التاء ، واللاتِ بالتاء المکسوره ، واللائی بالیاء الساکنه بعد الهمزه المکسوره ، واللاءِ بالهمزه المکسوره ، واللای بالیاء المکسوره ، واللواتی بالواو المفتوحه والألف الساکنه والتاء المکسوره

[شماره صفحه واقعی : 50]

ص: 1850

وبعدها یاء ساکنه ، و «ما» بمعنی الّذی أو الّتی غیر عاقل غالباً ، و «من» بمعنی الّذی أو الّتی أو الّذین أو اللاتی عاقلاً غالباً ، و «أی» للمفرد المذکّر ، و «أیّه» للمفرد المؤنّث.

وإنّما بنیت الموصولات لاحتیاجها إلی الصله کما سیجیء ، ومن الموصولات «ذو» بمعنی الّذی أو الّتی فی لغه طیّ کقولهم : جاءنی ذو قام وقامتْ ، و «ذا» بعد ما الاستفهامیّه بمعنی الّذی أو الّتی نحو : ماذا صَنَعْتَ ؟ أی أیّ شیء الّذی صَنَعْتَ ؟ أو أیّ شیء الّتی صَنَعْتَ ؟ ومنها الألف واللام فی اسم الفاعل والمفعول نحو : «الزَّانِیَهُ وَالزَّانِی» (1) أی الّتی زَنَتْ ، والّذی زَنی ، والمصنّف لم یذکر هذه الثلاثه اقتصاراً علی ما هو أکثر استعمالاً.

قال : والموصول ما لا بدّ له من جمله تقع صله له ومن ضمیر یعود إلیه نحو : جاءنی الّذی أبوه منطلق ، أو ذهب أخوه ومَنْ عَرَفْته وما طَلَبْتَه.

أقول : الموصول اسم لا بدّ له من جمله تقع تلک الجمله صله لذلک الاسم وتلک الجمله إمّا اسمیّه کأبوه منطلق فی نحو : جاءنی الّذی أبوه منطلق. وإمّا فعلیّه کذهب أخوه فی نحو : جاءنی الّذی ذَهَبَ أخوه ، وکعرفته فی من عرفته ، وکطلبته فی ما طلبته. وإنّما احتاجت الموصولات إلی الصله لأنّها مبهمه فی أصل وضعها ولذلک سمّیت مبهمات فلا بدّ لها من جمله توضحها وسمّیت تلک الجمله صله لاتّصالها بالموصولات.

وسمّیت الموصولات موصولات لاتّصال الصله بها وصله الألف واللام لا تکون إلّا اسم الفاعل أو اسم المفعول کما مرّ ، ولا بدّ فی الصله من

[شماره صفحه واقعی : 51]

ص: 1851


1- النور : ٢.

ضمیر یعود إلی الموصول لیربط الصله بالموصول ویسمّی عائداً کما عرفت ، وقد یحذف إذا کان معلوماً کقوله تعالی : «اللَّ-هُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ» (1) أی یَشاءُهُ.

قال : ومنه أسماء الأفعال ، کرُوَیْدَ زیداً ، و «هَلُمَّ شُهَدَاءَکُمُ» (2) وحَیَّهَل الثرید ، وهیهات ذاک ، وشتّان ما بینهما ، واُفّ ، وصَهْ ، ومَهْ ، ودونک ، وعلیک.

أقول : وبعض المبنیّ أسماء الأفعال أی أسماء بمعنی الأفعال وهی کثیره والمصنّف لم یذکر إلّا المشهوره منها وذلک إمّا بمعنی الأمر أو الماضی أو المضارع. والّذی بمعنی الأمر إمّا متعدّ أو لازم. والمتعدّی إمّا مفرد أو مرکب. والمرکّب إمّا آخره کاف الخطاب أو غیرها. والّذی آخره کاف الخطاب إمّا أوّله اسم أو حرف. والّذی آخره غیر کاف الخطاب إمّا حذف منه شیء بالترکیب أو لا. واللازم إمّا اشتقّ منه فعل أو لا. والّذی بمعنی الماضی إمّا جُوّز فی آخره غیر الفتح أو لا. والّذی بمعنی المضارع لفظه واحده فهذه عشره أقسام : الأوّل : المتعدّی المفرد الّذی بمعنی الأمر کَرُوَیْد زیداً أی أمهله.

الثانی : المتعدّی المرکّب الّذی حذف منه شیء بمعنی الأمر وآخره غیر کاف الخطاب کهَلُمَّ شهَدَآءَکُم أی قرّبوهم فإنّه مرکّب من هاء التنبیه بعد حذف ألفها مع لُمَّ.

الثالث : المتعدّی المرکّب بلا حذف شیء منه الّذی بمعنی الأمر وآخره غیر کاف الخطاب کحَیّهل الثرید أی إئته فإنّه مرکّب من حیّ وهل.

[شماره صفحه واقعی : 52]

ص: 1852


1- الرّعد : ٢٦.
2- الانعام : ١٥٠.

الرابع : الّذی بمعنی الماضی مع جواز غیر الفتح فی آخره کهیهات ذاک أی بَعُد فإنّه یجوز فی تائه الحرکات الثلاث.

الخامس : الّذی بمعنی الماضی بلا جواز غیر الفتح فی آخره کشتّان ما بینهما أی افترقا فإنّه لا یجوز فی نونه غیر الفتح.

السادس : الّذی بمعنی المضارع کاُفّ أی أتضجّر.

السابع : اللازم الّذی بمعنی الأمر مع اشتقاق الفعل منه کمَهْ أی اکفف فإنّه یقال مَهْمَهْتُ به أی زجرته.

الثامن : اللازم الّذی بمعنی الأمر بلا اشتقاق الفعل منه کصَهْ أی اسکت.

التاسع : المتعدّی بمعنی الأمر المرکّب الّذی آخره الکاف وأوّله اسم کدُونک زیداً أی خذه.

العاشر : المتعدّی بمعنی الأمر المرکّب الّذی آخره الکاف وأوّله حرف کعلیک زیداً أی الزمه ، وإنّما بنیت أسماء الأفعال لأنّ وضع بعضها وضع الحرف فحمل الباقی علیه.

قال : ومنه بعض الظروف نحو : إذ ، وإذا ، ومتی ، وإیّان ، وقبل ، وبعد.

أقول : وبعض المبنیّ بعض الظروف ، وإنّما قیّد بالبعض لأنّ أکثر الظروف مُعربه فمن المبنی ما ذکره المصنّف وذلک نحو : «إذ» وهی للزمان الماضی ویقع بعدها الجملتان نحو : اجْلِسْ إذ جَلَسَ زید ، وإذ زید جالس ، وإنّما بنیت لأنّ وضعها وضع الحروف.

و «إذا» وهی للمستقبل ولا یقع بعدها إلّا الجمله الفعلیّه علی مذهب

[شماره صفحه واقعی : 53]

ص: 1853

المصنّف کقوله تعالی : «وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَی» (1) وبنیت لاحتیاجها إلی الجمله الّتی تضاف إلیها.

و «متی» وهی إمّا للاستفهام نحو : متی القتال ؟ أو للشرط نحو : مَتی تَأتِنی اُکرمک. وبنیت لتضمّنها معنی همزه الاستفهام أو إن الشرطیّه.

و «أیّان» وهی للاستفهام نحو قوله تعالی : «أَیَّانَ یَوْمُ الدِّینِ» (2) وبنیت لتضمّنها معنی همزه الاستفهام والجهات الستّ أعنی قبل ، وبعد ، وفوق ، وتحت ، ویمین ، ویسار ، وما فی معناها من نحو : قدّام ، وخلف ، ووراء ، وأعلی ، وأسفل ، وأمام ، وهی لا تخلو من أن تکون مضافه أو مقطُوعه عن الإضافه فإن کانت مُضافه کانت معربه إمّا منصوبه نحو : جئتک قبل زید ، أو مجروره نحو : جئتک من قبل زید. وإن کانت مقطوعه عن الإضافه فلا تخلو من أن یکون المضاف إلیه منویّاً أو منسیّاً فإن کان منسیّاً کانت معربه أیضاً کقول الشاعر :

فَساغَ لِی الشراب وَکُنْتُ قَبْلاً***أکادُ أغُصُّ بِالْماء الفراتِ (3)

وإن کان منویّاً کانت مبنیّه علی الضمّ کقوله تعالی : «لِلَّ-هِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِن بَعْدُ» (4) أی مِن قبل غلبه الفارس علی الروم ، ومن بعد غلبه الروم علی الفارس. فأمّا البناء فلاحتیاجها إلی المضاف إلیه المنویّ ، وأمّا الحرکه فللفرق بین البناء اللازم والعارض ، وأمّا الضمّ فلیخالف حرکتها البنائیّه حرکتها الإعرابیّه ، ومنه ما لم یذکره المصنّف وذلک نحو : الآن ،

[شماره صفحه واقعی : 54]

ص: 1854


1- اللیل : ١.
2- الذاریات : ١٢.
3- یعنی : پس گوارا شد از برای من آب و حال آنکه بودم پیش از این که نزدیک بود که گلوگیر شوم به آب خوش گوار ، شاهد در قبل است که چون قطع شده از اضافه و در نیّت گرفته نشده مضاف الیه آن ، منصوب واقع شده است ، جامع الشواهد.
4- الروم : ٤.

وحیث ، ولمّا ، وأمسِ ، وقطّ ، وعوض ، ومنذ ، ومذ ، وکیف ، وأنّی ، وأیْنَ ، ولَدی ، وکَمْ ، وعِنْد.

قال : ومنه المرکّبات نحو : عِنْدی خمسه عشر ، وَآتیک صَباح ومَساءَ ، وهُوَ جاری بَیْتَ بَیْتَ ، ووقعُوا فی حَیْصَ بَیْصَ.

أقول : وبعض المبنیّ المرکّبات ، وهی کلّ اسم مُرکّب من کلمتین لیس بینهما نسبه ، والمرکّبات کثیره لکن المصنّف لم یذکر إلّا أربعه أمثله ، وهی : خمسه عشر ، وصباح ومَساء ، وبَیْتَ بَیْتَ ، وحَیْصَ بَیْصَ ، والأصل فیها خمسه وعشر ، وکلّ صباح ومَساء ، وبیت إلی بیت أی ملاصقاً ، ووقعوا فی حَیْص وبَیْص أی فتنه شدیده فحذف منها ما حذف ثمّ بنی الجزءان من الجمیع أمّا الأوّل : فلکونه بمنزله أوّل الکلمه ، وأمّا الثانی : فلتضمّنه معنی الحرف المحذوف ، وإنّما بنی علی الحرکه لما مرّ من الفرق بین البناء اللازم والعارض وبنیا علی الفتح للخفّه.

واعلم أن الأعداد المرکّبه أعنی أحَد عشر إلی تسعه عشر کلّها کخمسه عشر فی بناء الجزأین إلّا اثنی عشر فإنّه أوّله معرب لشبهه بالمضاف فی حذف النون.

قال : ومنه الکنایات نحو : کَم مالک ؟ وعندی کذا درهماً ، وکان من الأمر کَیْتَ کَیْتَ.

أقول : وبعض المبنیّ الکنایات وهی هنا ألفاظ مُبهمه یعبّر بها عن أشیاء مفسّره «فکم» لا یکون من الکنایات علی هذا الوجه لأنّها لیست کذلک لکن لمّا کانت مثل «کذا» فی العدد أجریت مجراها وإنّما بنیت کم لأنّ وضعها وضع الحروف ، وبنیت کذا لأنّ أصلها ذا فزیدت الکاف علیه

[شماره صفحه واقعی : 55]

ص: 1855

فصار کذا ، وبنیت کیت لأنّها کنایه عن الجمله المبنیّه.

واعلم أنّ کم إمّا استفهامیّه أو خبریّه وعلی کلا التقدیرین لا بدّ لها من ممیّز فممیّز الاستفهامیّه منصوب مفرد نحو : کم درهماً مالک ؟ وممیّز الخبریّه مجرور مفرد أو مجموع نحو : کم رجلٍ أو رجالٍ ضَرَبْتُ. وقد یحذف الممیّز إذا کان معلوماً کما مرّ فی الکتاب. وأصل کیت کیّت بتشدید الیاء فخفّفت ثمّ حذفت وکذلک ذیت ذیت ومعناهما بالفارسیّه چنین چنین ولا یستعملان إلّا مکرّرتین ویجوز فی تائهما الحَرَکات الثلاث.

6-المثنّی

قال : المثنّی وهو ما لحقت آخره ألف أو یاء مفتوح ما قبلها بمعنی التثنیه ونون مکسوره عوضاً عن الحرکه والتنوین.

أقول : لمّا فرغ من الصنف الخامس شرع فی الصنف السادس أعنی المثنّی وهو اسم لحقت بآخره ألف أو یاء مفتوح ما قبل تلک الیاء بمعنی التثنیه ولحقت بعد الألف والیاء نون مکسوره حال کونها عوضاً عن الحرکه والتنوین اللتین فی المفرد نحو : رجلان ورجلین فإنّ الألف والیاء فیهما إنّما لحقتا لتدلّا علی معنی التثنیه والنون إنّما لحقت لتکون عوضاً عن حرکه رجُل وتنوینه فقوله ما شامل لجمیع الأسماء وقوله لحقت آخره ألف أو یاء یخرج ما لا یکون کذلک لکنّه شامل لمثل عثمان وحُسَیْن وقوله بمعنی التثنیه یخرج ذلک.

قال : وتسقط النون عند الإضافه نحو : غُلاما زید ، والألف إذا لاقاها ساکن نحو : غلامَا الحَسَن وثوبا ابنک.

أقول : أمّا سقوط النون فلکونها بدلاً ممّا یسقط عند الإضافه أعنی التنوین وأمّا سقوط الألف فلالتقاء الساکنین.

[شماره صفحه واقعی : 56]

ص: 1856

قال : وما فی آخره ألف مقصوره إن کان ثلاثیّاً یردّ إلی أصله نحو : عَصَوان ورَحَیانِ.

أقول : الاسم الّذی فی آخره ألف مقصوره إن کان ثلاثیّاً یجب أن یردّ عند التثنیه إلی أصله بقلب ألفه واواً إن کان واوّیاً أو یاءً إن کان یائیّاً وذلک لأنّه یجتمع عند التثنیه ألفان ولا یمکن حذف إحداهما لأنّه حینئذٍ یلتبس المثنّی بالمفرد عند الإضافه نحو : عَصا زید ، فیجب أن یتحرّک إحداهما والتحریک إنّما یمکن بعد القلب بحرف یقبل الحرکه فإذا کان المقلوب ذا أصل یکون القلب به أولی.

قال : ولیس فیما یجاوز الثلاثی إلّا الیاء نحو : أعشیانِ وحُبْلیانِ وحُباریان مُصْطَفَیان.

أقول : لیس فی کلّ اسم مقصُور یَزید علی الثلاثی إذا اُرید أن یثنّی إلّا الیاء أی یجب أن یقلب ألفه یاء لأنَّها أخفّ من الواو ومزید الثلاثی ثقیل سواءً کانت ألفه فی الأصل واواً أو یاء نحو : أعشیان فی أعشی ، - وهو الّذی لا یبصر باللیل ویبصر بالنهار - ومُصْطفیان فی مصطفی وهو اسم مفعول من الاصطفاء أو للتأنیث نحو : حُبلیانِ فی حُبلی - وهی الحامله - أو لتکثیر الکلمه نحو : حُباریانِ فی حُباری وهو طائر یقال له بالفارسیّه جرد.

قال : وإن کان فی آخر الممدود ألف التأنیث کحمراء قلتُ حمراوان.

أقول : أمّا القلب فلئلّا یکون علامه التأنیث فی وسط الکلمه وأمّا الواو فلئلّا یجتمع یاءان ما قبلهما ألف فی النصب والجرّ نحو : رأیتُ حَمرایین ، ومررت بحمرایین ، والحمراء تأنیث الأحمر.

* * *

[شماره صفحه واقعی : 57]

ص: 1857

قال : وتقول فی کساء وقرّاء وحِرباء کساءان وقرّاءان وحرباءان.

أقول : إذا کانت همزه الممدوده بدلاً من حرف أصلیّ أو أصلیّه أو للإلحاق تکون ثابته عند التثنیه فتقول فی کساء : کساءانِ ، وکذلک البواقی. وأصل کساء کساوٍ اُبدلت الواو بالهمزه فصار کساء وهو بالفارسی گلیم ، والقرّاء جمع القارئ وهمزته أصلیّه والحرباء دویبه تدور مع الشمس ، وهمزته للإلحاق بحملاق وهو باطن الجفن.

7-المجموع

قال : المجموع وهو علی ضربین : مصحّح وهو ما لحق آخره واو مضمُوم ما قبلها أو یاء مکسُور ما قبلها بمعنی الجمع ونون مفتوحه عوضاً عن الحَرَکه والتنوین فی المفرد کمسلمون ومُسْلِمینَ.

أقول : لمّا فرغ من الصنف السادس شرع فی الصنف السابع أعنی المجموع وهو علی ضربین : لأنّ بناء الواحد إن کان سالماً فیه فمصحّح ، وإلّا فمکسّر.

والمصحّح اسم لحقت آخره واو مضموم ما قبلها أو یاء مکسُور ما قبلها للدلاله علی معنی الجمع ولحقت بعد الواو والیاء نون مفتوحه حال کونها عوضاً عن الحرکه والتنوین فی المفرد وذلک فی المذکّر کمسلمون ومسلمین فإنّهما جَمْعا مذکّر والواو والیاء تدلّان علی معنی الجمع والنون عوض عن حرکه مُسْلم وتنوینه فقوله ما شامل لجمیع الأسماء وقوله لحقت آخره واو مضموم ما قبلها أو یاء مکسور ما قبلها یخرج ما لا یکون کذلک لکنّه شامل لمثل مجنون ومسکین وقوله بمعنی الجمع یخرج ذلک.

قال : ویختصّ ذلک لِمَنْ یَعْلم.

أقول : یختصّ جمع المذکّر السالم بذوی العلم لأنّه أشرف الجموع لصحّه بناء الواحد فیه ، وذو العلم أشرف من غیره فاختصّ الأشرف بالأشرف.

[شماره صفحه واقعی : 58]

ص: 1858

واعلم أنّ اللفظ الّذی یراد أن یجمع جمع المذکّر السالم إمّا أن یکون اسماً أو صفه فإن کان اسماً فشرطه أن یکون مذکّراً علماً عالماً فلا یقال : هندون لانتفاء التذکیر ، ولا رجلون لانتفاء العلمیّه ، ولا أعْوَجُون فی أعوج ، وهو علم فرس لانتفاء العالمیّه ، وإن کان صفه فشرطه أن یکون مذکّراً عالماً فلا یقال : مسلمون فی مسلمه لانتفاءِ الذکوریّه ولا کمیتون فی کُمَیْت لانتفاء العالمیّه.

قال : أو ألف وتاء فی المؤنّث وتکون مضمومه فی الرفع ومکسُوره فی النصب والجرّ کمسلمات وهندات.

أقول : لمّا ذکر المصحّح من الجمع المذکّر أراد أن یذکره من الجمع المؤنّث فقال : أو ألف وتاء أی المصحّح اسم لحقت آخره ألف وتاء فی جمع المؤنّث وتکون تلک التاء مضمومه فی الرفع ومکسوره فی النصب والجرّ کمسلمات فی الصفه وهنداتٍ فی الاسم ، وإنّما کانت التاء مکسوره فی النصب والجرّ لأنّ جمع المؤنّث فرع لجمع المذکّر ، وقد عرفت أنّ النصب فی الجمع المذکّر محمول علی الجرّ فلو لم یحمل فی الجمع المؤنّث للزم للفرع مزیّه علی الأصل.

قال : ومکسّر وهو ما یتکسّر فیه بناء الواحد کرجال وأفراس ویعمّ ذوی العلم وغیرهم.

أقول : لمّا بین الجمع المصحّح شرع فی المکسّر فقوله : ومکسّر ، عطف علی قوله : مصحّح ، أی المجموع إمّا مصحّح کما مرّ أو مکسّر وهو الّذی یتکسّر أی یتغیّر فیه بناء الواحد فیه کرجال فی رجل وأفراس فی فرس ، فإنّ بناء رجل وفرس قد تغیّر فی الجمع ویعمّ جمع المکسّر ذوی العلم وغیر ذوی العلم ولذلک مثّل بمثالین.

[شماره صفحه واقعی : 59]

ص: 1859

قال : والمذکّر والمؤنّث من المصحّح یسوّی فیهما بین لفظی الجرّ والنصب ، تقول : رأیت المسلمین والمسلمات ، ومررت بالمسلمین والمسلمات.

أقول : یسوّی مبنیّ للمفعول من التسویه ، والقائم مقامه فاعله فیهما وبین ظرف له والمعنی یجعل فی المذکّر والمؤنّث لفظ النصب مساویاً للجرّ ، وهذا الکلام تکرار لأنّ التسویه فی المذکّر قد علمت فی أوّل الکتاب وفی المؤنّث قبیل هذا.

قال : والجمع المصحّح مذکّره ومؤنّثه للقلّه ، وما کان من المکسّر علی وزن أفعل وأفعال وأفعله وفِعله فهو جمع قلّه وما عدا ذلک جمع کثره.

أقول : الجمع إمّا جمع قلّه أو جمع کثره. وجمع القلّه ما یطلق علی العشره فما دونها من غیر قرینه ویطلق علی ما فوق العشره مَعَ القرینه. وجمع الکثره بخلاف ذلک. والجمع المصحّح مذکّره ومؤنّثه للقلّه ، وما یکون من الجمع المکسّر علی وزن أفعل کأفلس وأفعال کأفراس وأفعله کاغلمه وفعله کغلمه جمع قلّه أیضاً ، وما عدا المذکور من الجموع جمع الکثره فیقال فی جمع القلّه : عندی أفْلس من غیر قرینه إذا کان المراد عشره فما دونها ، وعندی اثنا عشر أفلس مع قرینه وهی اثنا عشر مثلاً إذا کان المراد ما فوق العشره ویقال فی جمع الکثره علی خلاف ذلک نحو : عندی رجال من غیر قرینه إذا کان المراد ما فوق العشره ، وعندی ثلاثه رجال مثلاً إذا کان المراد ما دونها.

قال : وما جُمِعَ بالألف والتاء عن فعله صحیحه العین فالاسم منه متحرّک العین نحو : تمرات والصفه مبقات العین علی سکونها نحو : ضخمات ، وأمّا معتلّها فعلی السکون کبیضات وجوزات.

أقول : اللفظ الّذی یجمع بالألف والتاء ممّا هو علی وزن فعله مع صحّه عین

[شماره صفحه واقعی : 60]

ص: 1860

الفعل فالاسم منه متحرّک العین أی یتحرّک عین فعله فی الجمع نحو : تمرات ( بفتح المیم ) فی تمره ، والصفه مبقات العین أی یبقی عین فعلها علی السکون نحو : ضَخْمات ( بسکون الخاء ) فی ضخْمه وهی الغلیظه وذلک للفرق بین الاسم والصفه ولم یفعل بالعکس لأنّ الصفه ثقیله لکثره الاستعمال وهی بالسکون أولی وأمّا معتلّ العین من فعله فعلی السکون أی یبقی عین فعله علی السکون فی وقت الجمع وإن کان اسماً واویّاً کان أو یائیّاً کبیضات فی بیضه ، وجوزات فی جوزه وذلک للفرق بین المصحّح والمعتلّ ولم یفعل بالعکس لأنّ الخفّه بالمعتلّ أولی.

قال : وفواعل یجمع علیه فاعل اسماً نحو : کواهل أو صفه إذا کان بمعنی فاعله نحو : حوائض وطوالق ، وفاعله اسماً أو صفه نحو : کواثب وضوارب وقد شذّ نحو : فوارس.

أقول : وزن فواعل إنّما یجمع علیه کلّ کلمه تکون علی وزن فاعل إذا کان اسماً نحو : کواهل فی کاهل - وهو ما بین الکتفین - أو صفه إذا کان ذلک الفاعل بمعنی فاعله نحو : حوائض وطوالق فی حائض وطالق إذا کانتا بمعنی حائضه وطالقه. ویجمع أیضاً علی وزن الفواعل کلّ کلمه تکون علی وزن فاعله سواء کانت اسماً نحو : کواثب فی کاثبه - وهی ما یقع علیه ید الفارس من عنق الفرس - أو صفه نحو : ضوارب فی ضاربه ، وقد شذّ نحو : فوارس فی جمع فارس لأنّ فاعل الصفه إذا لم یکن بمعنی فاعله فالقیاس أن یجمع علی وزن فُعَّل أو فُعّال أو فَعَلَه کَجُهَّل وجُهّال وجَهَلَه ، وإنّما قال : نحو فوارس لأنّه قد جاء غیر هذا اللفظ مثل هوالک فی هالک ونواکس فی ناکس وهو الّذی یخفض رأسه.

* * *

[شماره صفحه واقعی : 61]

ص: 1861

قال : ویجمع الجمع نحو : أکالب وأساور وأناعیم وَرجالات وجمالات.

أقول : قد یجمع الجمع للمبالغه والتکثیر نحو : أکالب فی أکلب جمع الکلب وأساور فی أسْوره جمع سوار وهو ما تضع المرأه فی یدها من الحلیّ ، وأناعیم فی أنعام جمع نعم وهو ما یرعی من الحیوان ورجالات فی رجال جمع رجل وجمالات فی جمال جمع جمل وهو المذکّر من الإبل.

واعلم أنّ الفرق بین الجمع وجمع الجمع أنّ الجمع إنّما یدلّ علی آحاد کلّ واحد منها یکون فرداً من ذلک الجنس وجمع الجمع یدلّ علی جموع کلّ واحد منها یشتمل علی أفراد من ذلک الجنس فالجموع فی جمع الجمع بمنزله الآحاد فی الجمع فإذا قیل : أکلب فالمراد أفراد الکلب فإذا قیل : أکالب فالمراد جموع من الکلب ولذلک قیل أنّ جمع الجمع لا یطلق علی أقلّ من تسعه من أفراده کما أنّ الجمع لا یطلق علی أقلّ من ثلاثه.

8و9-المعرفه والنکره

قال : المعرفه والنکره.

فالمعرفه ما دلّ علی شیء بعینه وهو علی خمسه أضرب : العلم والمضمر ، والمُبْهم وهُوَ شیئان : (أسماء الإشاره والموصولات) ، والمعرّف باللام ، والمضاف إلی أحدها إضافه حقیقیّه.

والنکره ما شاع فی اُمّته نحو : جاءنی رجل ، ورکبت فرساً.

أقول : لمّا فرغ من الصنف السابع شرع فی الصنف الثامن والتاسع ، أعنی المعرفه والنکره ، فقال : المعرفه ما دلّ علی شیء بعینه ، وقد عرفته فی أوّل الکتاب ، والمعرفه علی خمسه أضرب : العلم ، والمضمر ، والمبهم ، والمضاف إلی أحدها - وقد ذکرت - والمعرّف باللام سیجیء ، وقیّد المضاف بقوله : إلی أحدها أی إلی أحد المذکورات لأنّ الإضافه إلی غیر المعارف لا توجب التعریف بل توجب

[شماره صفحه واقعی : 62]

ص: 1862

التخصیص مثل : غلام رجل. وقیّد بقوله : إضافه حقیقیّه أی معنویّه لأنّ الإضافه اللفظیّه لا تفید التعریف بل توجب التخفیف کما مرّت.

وقال : النکره ما شاع فی اُمّته نحو : جاءنی رجل ، ورکبت فرساً ، وقد عرفت معناها أیضاً ، وشاع أی انتشر فی اُمّته أی فی أفراده ، فإنّ رجلاً وفرساً منتشر شامل لکلّ واحد من أفراد الرجال والأفراس علی البدلیّه وإنّما مثّل بمثالین لأنّ أحدهما من ذوی العلم والثانی من غیره.

10و11-المذکّر والمؤنّث

قال : المذکّر والمؤنّث

المذکّر : ما لیس فیه تاء التأنیث والألف المقصوره والألف الممدوده ، والمؤنّث : ما فیه إحداهنّ کغرفه وحبلی وحمراء.

أقول : لمّا فرغ من الصنف الثامن والتاسع شرع فی الصنف العاشر والحادی عشر أعنی المذکّر والمؤنّث ، فعرّف المذکّر بأنّه اسم لیس فیه تاء التأنیث والألف المقصوره والممدوده کرجل ، والمؤنّث بأنّه اسم فیه إحداهنّ أی التاء کغرفه ، أو الألف المقصوره کحبلی أو الممدوده کحمراء.

قال : التأنیث علی ضربین : حقیقیّ : کتأنیث المرأه والحبلی والناقه ، وغیر حقیقیّ : کتأنیث الظلمه والبشری.

أقول : التأنیث علی ضربین : حقیقیّ ، وغیر حقیقیّ لأنّ المؤنّث لا یخلو من أن یکون لها مذکّر من الحیوان بإزائه أو لا فإن کان فهو الحقیقیّ کتأنیث المرأه والحبلی والناقه فإنّ لها الرجل والجمل وإن لم یکن لها مذکّر من الحیوان فهو غیر حقیقی کتأنیث الظلمه والبشری وهی البشاره.

قال : والحقیقی أقوی ولذلک امتنع جاء هند ، وجاز طلع الشمس ، فإن فصل جاز نحو : جاء الیوم هند ، وحسن طلع الیوم الشمس.

[شماره صفحه واقعی : 63]

ص: 1863

أقول : التأنیث الحقیقیّ أقوی من التأنیث الغیر الحقیقیّ لوجود معنی التأنیث فیه بخلاف الغیر الحقیقیّ فإنّه إنّما یقال له التأنیث لوجود علامه التأنیث فی لفظه ولأجل أنّ الحقیقیّ أقوی امتنع أن یقال : جاء هند بتذکیر الفعل المسند إلی هند الّتی هی المؤنّث الحقیقیّ لأنّ المطابقه بین الفعل والفاعل المؤنّث الحقیقیّ فی التأنیث واجب ، وجاز فی غیر الحقیقی نحو : طلع الشمس لضعف تأنیثه.

فإن فصل بین الفعل والفاعل المؤنّث بشیء جاز ترک التاء فی الحقیقیّ نحو : جاء الیوم هند لضعفه بالفاصله مع أنّ عدم الترک أولی ، وحسن الترک فی غیر الحقیقی نحو : طلع الیوم الشمس لزیاده ضعفه مع أنّ عدم الترک جائز.

قال : هذا إذا اُسند الفعل إلی ظاهر الاسم المؤنّث أمّا إذا اُسند إلی ضمیره تعیّن إلحاق العلامه نحو : الشمس طلعت.

أقول : جواز ترک التاء فی الفعل المسند إلی المؤنّث إنّما هو إذا اُسند ذلک الفعل إلی ظاهر ذلک الاسم المؤنّث. وأمّا إذا اُسند الفعل إلی ضمیر الاسم المؤنّث تعیّن إلحاق العلامه - أی التاء - بفعله سواء کان مؤنّثاً حقیقیّاً أو غیر حقیقیّ ، وذلک لأنّه لو لم یلحق التاء لتوهّم أنّ الفاعل مذکّر یجیء من بعد نحو : الشمس طَلَعَتْ ، فلا یجوز الشمس طلع کما مرّ. وإذا لم یجز فی غیر الحقیقیّ ففی الحقیقیّ أولی ولذلک اقتصر فی المثال علی غیر الحقیقیّ.

قال : والتاء تقدّر فی بعض الأسماء نحو : أرض ونعل بدلیل اُریضه ونُعیله.

أقول : تاء التأنیث قد تکون مقدّره فی بعض الأسماء المؤنّثه نحو : أرض ونعل ، فإنّ التاء فیهما مقدّره بدلیل تصغیرهما علی اُریضه ونُعیله فإنّ التاء

[شماره صفحه واقعی : 64]

ص: 1864

الّتی تظهر فی المصغّر تدلّ علی أنّ المکبّر مؤنّث وهذا الدلیل إنّما یکون فی الثلاثی لا فی الرباعی ، ومن الدلائل المشترکه بینه وبین غیره تأنیث الفعل کقوله تعالی : «وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا» (1) و «وَبُرِّزَتِ الْجَحِیمُ» (2) والصفه کقوله تعالی : «فِیهَا عَیْنٌ جَارِیَهٌ» (3) و «وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْبُرُوجِ» (4) والإشاره کقوله تعالی : «هَ-ذِهِ النَّارُ الَّتِی» (5) و «قُلْ هَ-ذِهِ سَبِیلِی» (6) والإضمار کقوله تعالی : «وَالْأَرْضَ فَرَشْنَاهَا» (7) و «وَالسَّمَاءَ بَنَیْنَاهَا» (8) والخبر کقوله تعالی : «یَدُ اللَّ-هِ مَغْلُولَهٌ» (9) و «إِذَا السَّمَاءُ انشَقَّتْ» (10) والحال کقوله تعالی : «وَلِسُلَیْمَانَ الرِّیحَ عَاصِفَهً» (11) وقولنا : سقتنا السماء ممطره.

قال : وممّا یستوی فیه المذکّر والمؤنّث فعول وفعیل بمعنی مفعول نحو : حلوب وقتیل وبغیّ وجریح.

أقول : من الأسماء الّتی یستوی فیه المذکّر والمؤنّث فعول کحَلوب وبغیّ فإنّه یقال رجل حلوب وبغیّ أی حالب وباغٍ بمعنی زانٍ وامرأه حلوب وبغیّ أی حالبه وباغیه بمعنی زانیه. وأصل بغیّ بغوی قلبت الواو یاءً واُدغمت الیاء فی الیاء وکسر ما قبلها. وفعیل بمعنی مفعول کقتیل وجریح فإنّه یقال رجل قتیل وجریح أی مقتول ومجروح ، وامرأه قتیل وجریح أی مقتوله ومجروحه ، وإنّما قال فی الفعیل بمعنی المفعول لأنّه إذا کان بمعنی الفاعل یجب إلحاق التاء فی المؤنّث نحو : امرأه قتیله وجریحه أی قاتله وجارحه ،

[شماره صفحه واقعی : 65]

ص: 1865


1- الزلزله : ٢.
2- النازعات : ٣٦.
3- الغاشیه : ١٢.
4- البروج : ١.
5- الطور : ١٤.
6- یوسف : ١٠٨.
7- الذاریات : ٤٨.
8- الذاریات : ٤٧.
9- المائده : ٦٤.
10- الانشقاق : ١.
11- الأنبیاء : ٨١.

وإنّما قلنا أنّ قوله بمعنی المفعول قید فی الفعیل لا قید فی الفعول لأنّ مذهب المصنّف أنّ فعولاً لا یکون إلّا بمعنی الفاعل وهو الحقّ.

قال : وتأنیث الجموع غیر حقیقیّ ولذلک قیل : فعل الرجال ، وجاء المسلمات ومضی الأیّام.

أقول : النحویّون اصطلحوا أنّ کلّ جمع مؤنّث إلّا جمع المذکّر السالم أمّا تأنیث غیره فلأنّه فی معنی الجماعه فإنّ قولنا : الرجال والمسلمات والأیّام بمعنی جماعه الرجال ، وجماعه المسلمات ، وجماعه الأیّام ، وأمّا تذکیره فلسلامه بناء المفرد فیه فقال : تأنیث الجموع غیر حقیقیّ لأنّ الجماعه لیست ممّا فی إزائها مذکّر من الحیوان ولأجل أنّ تأنیث الجموع غیر حقیقیّ قیل : فعل الرجال ، وجاء المسلمات ، ومضی الأیّام بترک التاء فی الأفعال المسنده إلی هذه الجموع. وإنّما مثّل بثلاثه أمثله لیعلم أنّ تأنیث الجموع غیر حقیقیّ سواء کان مفردها مؤنّثاً حقیقیاً أو مذکّراً حقیقیّاً أو غیر حقیقیّ.

قال : وتقول فی الضمیر : الرجال فعلوا وفَعَلت ، والمسلمات جئنَ وجاءت والأیّام مَضَیْن ومَضَتْ.

أقول : لمّا بیّن حکم الفعل المسند إلی ظاهر الجموع أراد أن یبیّن حکم الأفعال المسنده إلی ضمیرها فقال : وتقول إلی آخره یعنی الضمیر إذا کان لجمع المذکّر العاقل یجوز أن یؤتی به جمعاً مذکّراً علی الأصل نحو : الرجال فعلُوا أو مفرداً مؤنّثاً لکونه فی معنی الجماعه نحو : الرجال فَعَلَت ، وإذا کان لجمع المؤنّث العاقل یجوز أن یؤتی به جمعاً مؤنّثاً علی الأصل نحو : المسلمات جئن أو مفرداً مؤنّثاً لکونها بمعنی الجماعه نحو : المسلمات

[شماره صفحه واقعی : 66]

ص: 1866

جاءت ، وکذلک إذا کان لجمع المذکّر الغیر العاقل نحو : الأیّام مضین ومَضَت.

قال : ونحو : النخل والتمر ممّا یفرق بینه وبین واحده بالتاء یذکّر ویؤنّث.

أقول : أسماء الأجناس إذا اُطلقت واُرید بها الجنس فلا یدخلها التاء وإذا اُطلقت واُرید بها واحد من ذلک الجنس یدخلها التاء فأراد أن یشیر إلی حکم ذلک الجنس فی التذکیر والتأنیث فقال : ونحو النخل والتمر من أسماء الأجناس الّتی یفرق بین جنسها وبین الواحد من جنسها بالتاء یذکّر ویؤنّث فإنّ النخل والتمر إنّما یقال للجنس والنخله والتمره للواحد منه ویجوز فی الصفه الّتی للجنس التذکیر والتأنیث أمّا التذکیر فلأنّ اللفظ مذکّر وأمّا التأنیث فلأنّهما بمعنی جماعه النخل وجماعه التمر وقد ورد فی القرآن والأمثله قال الله تعالی : «کَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِیَهٍ» (1) و «أَعْجَازُ نَخْلٍ مُّنقَعِرٍ» (2) ویقال : تمر طیّب وتمرٌ طیّبه.

12-المصغّر

قال : المصغّر وهو ما ضمّ أوّله وفتح ثانیه وزید قبل ثالثه یاء ساکنه.

أقول : لمّا فرغ من الصنف العاشر والحادی عشر شرع فی الصنف الثانی عشر أعنی المصغّر ، فعرّفه بما عرّفه وهذا التعریف إنّما هو للمتمکّن من الأسماء المصغّره وإنّما قال ضمّ أوّله لأنّه فرع للمکبّر کالمبنیّ للمفعول فرع للمبنیّ للفاعِل فکما أنّ أوّل ذلک مضموم ضمّ أوّل هذا وإنّما فتح ثانیه لأنّه ربّما لا یحصل الفرق بین المصغّر والمکبّر بضمّ أوّله نحو : قفل وإنّما زیدت الیاء لأنّه قد لا یحصل الفرق أیضاً بدونها کما فی صُرَد بضمّ الصاد

[شماره صفحه واقعی : 67]

ص: 1867


1- الحاقّه : ٧.
2- القمر : ٢٠.

وفتح الراء اسم لطائر وإنّما خصّت الزیاده بحرف اللین لکونها أخفّ من غیره وبالیاء لکونها أخفّ من الواو ، وإنّما لم یزد الألف مع أنّها أخفّ من الیاء لأنّها زیدت فی الجمع المکسّر الّذی بینه وبین المصغّر مؤاخاه بحیث یتغیّر بناء الواحد فیهما کرجال ورجیل فإنّ التکسیر والتصغیر متناسبان فی التغییر ، وإنّما لم یفعل بالعکس لأنّ الألف أخفّ وجمع التکسیر أثقل ، وإنّما زیدت الیاء ثالثه لأنّها إن کانت فی الأوّل یلتبس بالمضارع وبین الأوّل وبین الثانی یلزم تحریکها وفی الآخره یلتبس بیاء الإضافه فلمّا تعیّنت فی الثلاثی حمل الباقی علیه ، وإنّما کانت ساکنه لئلّا تنقلب ألفاً.

قال : وأمثلته فُعَیْل کفُلَیْس وفُعَیْعِلْ کدُرَیهِم وفُعَیعیل کدُنَیْنیر.

أقول : أمثله المصغّر فعیل فی الثلاثی المجرّد کفُلَیْس فی فلس ، وفُعَیْعِل فی الرباعی بلا مدّ کدُرَیْهم فی درهم ، وفُعَیْعیل فی الخماسی مع مدّه کدنینیر فی دینار فإنّ أصله دِنْنارٌ بنونین قلبت الاُولی یاء فردّ فی التصغیر إلی أصله وقلبت ألفه یاء لکسره ما قبلها.

قال : وقالوا : اُجَیْمال وحُمیراء وسکیران وحُبَیْلی للمحافظه علی الألفات.

أقول : کأنّه جواب عن سؤال مقدّر وتقدیره أن یقال لِمَ لمْ یکسر ما بعد یاء التصغیر فی الأمثله المذکوره حتی ینقلب ألفاتها یاء لکسره ما قبلها کما فی دینار جوابه أنّهم قالوا : اُجَیْمال إلی آخره علی خلاف القیاس محافظه لألفاتها فإنّها لو انقلبت یاء انتفت معانیها المقصوده أعنی الجمعیّه فی اُجَیْمال ، والتأنیث فی حمیراء وحُبَیْلی والتذکیر فی سُکیران.

قال : وتقول فی میزان وباب وناب وعصاً مویزین وبُوَیْب ونُیَیْب وعُصَیَّه ،

[شماره صفحه واقعی : 68]

ص: 1868

وفی عده وُعید ، وفی ید یُدَیَّه ، وفی سَهْ سُتَیْهَه ترجع إلی الأصل.

أقول : کلّ اسم غیّر من أصله بالقلب أو الحذف یجب أن یرجع إلی الأصل عند التصغیر إن لم یبق ما یقتضی تغییره ، أمّا القلب فتقول فی تصغیر میزان مُوَیْزین بردّ یائه إلی الواو ، وفی تصغیر باب وناب بُوَیْب ونُیَیْب بردّ ألفهما إلی الواو والیاء ، وفی تصغیر عصاً عُصَیَّه بردّ ألفها إلی الواو ثمّ قلبها یاء وإدغامها فی یاء التصغیر لأنّ أصل میزان مِوْزان من الوزن قلبت واوه یاء لسکونها وانکسار ما قبلها ، وأصل باب وناب وعصاً بَوَب ونَیَب وعَصَوٌ قلبت الواو والیاء ألفاً لتحرّکهما وانفتاح ما قبلهما فلمّا زال فی التصغیر ما یقتضی هذه التغییرات وجب أن یرجع کلّ واحد من المغیّرات إلی أصله ، والناب سنّ من الأسنان.

وأمّا الحذف فتقول فی تصغیر عده وعَیْداً بردّ واوه الّتی حذفت وعوّضت عنها التاء ، وفی تصغیر ید یُدیّه بردّ لامه المحذوفه وإدغامها فی یاء التصغیر ، وفی تصغیر سهٍ سُتَیْهه بردّ عینه المحذوفه لأنّ أصل عِده وعِدْ فنقلت کسره فائه إلی العین وحذفت الفاء للتخفیف ثمّ عوّضت التاء عنها. وأصل ید یَدَی علی وزن فَعَل حذفت لامه علی خلاف القیاس ، وأصل سَهْ سَتَه وهو الْإسْت حذفت عَیْنه علی خلاف القیاس فلمّا زال مقتضی الحذف وجب ردّ المحذوف إلی أصله ، وإنّما مثّل بثلاثه أمثله لیعلم أنّ ردّ المحذوف واجب سواء کان فاءً أو عیناً أو لاماً ، وإنّما حذف تاء عده فی التصغیر لئلّا یجتمع العوض والمعوّض عنه فإنّها عوض من الواو کما مرّ ، وإنّما أتی بالتاء فی عصیّه ویدیّه وسُتَیْهه لأنّها مقدّره فیها فیجب أن تظهر فی التصغیر کما سیجیء بُعیَد هذا.

قال : وتاء التأنیث المقدّره فی الثلاثی تثبت فی التصغیر إلّا ما شذّ من نحو :

[شماره صفحه واقعی : 69]

ص: 1869

عُرَیْب وعُرَیس ، ولا تثبت فی الرباعیّ کقولک : عُقَیْربٌ إلّا ما شذّ من نحو : قُدَیدیمهٌ ووُرَیئه.

أقول : لا فرق فی ذلک بین المؤنّث الحقیقی وغیره فتقول : هُنَیْده فی هند ، والشمیسه فی الشمس ، وذلک لأنّ التصغیر کالصفه فکما أنّه یجب تأنیث صفه المؤنّث نحو : هند الملیحه ، والشمس المضیئه فکذا یجب تأنیث مصغّره ، والعُرَیْب تصغیر العرب ، والعریس تصغیر العرس بکسر العین وهی امرأه الرجل وکان قیاسهما عُرَیبَه وعُرَیْسه. وإنّما لا تثبت فی الرباعی لطوله سواء کان حقیقیّاً کَزُیَیْنِبْ فی زَیْنب أو غیره کعُقریب فی عقرب ، والقدیدیمه تصغیر قدّام والوریئه تصغیر وراء.

قال : وجمع القلّه یحقّر علی بنائه نحو : اُکیلب واُجَیْمال ، وجَمع الکثره یُردّ إلی واحده ثم یُصغّر ثمّ یجمع جمع السلامه نحو : شویعرون ومُسَیْجدات فی شعراء ومساجد أو إلی جمع قلّته إن وجد نحو : غلیمه فی غلمان وإن شئت قلت غلیّمون.

أقول : لمّا تناسب التصغیر والقلّه جاز أن یحقّر أی یصغّر جمع القلّه علی بنائه نحو : اُکیلیب فی أکلب واُجیمال فی أجمال واُغیلمه فی اغلمه وغلیمه فی غلمه ، ولمّا لم یکن الکثره والتصغیر متناسبین وجب أن یردّ جمع الکثره فی التحقیر إمّا إلی واحده إذا لم یوجد له جمع قلّه ویجب أن یجمع بعد التصغیر بالواو والنون أو بالألف والتاء علی ما یقتضیه القیاس لیصیر جمع السلامه کالعوض من جمع الکثره نحو : شُوَیْعرُونَ فی شعراء فإنّه ردّ إلی شاعر ثمّ صغّر علی شُوَیْعر ثمّ جُمع ، ونحو : مسیجدات فی مساجد فإنّه ردّ إلی مَسجد ثمّ صغّر ثمّ جمع. وإمّا إلی جمع قلّه إن وجد له جمع قلّه نحو : غلیمه فی غلمان فإنّه ردّ إلی غلمه ثمّ صغّر ویجوز أن یردّ هذا أیضاً إلی

[شماره صفحه واقعی : 70]

ص: 1870

واحده کالّذی لیس له جمع قلّه وأشار إلی ذلک بقوله : وإن شئت قلت غلیّمون ، أی وإن شئت قلت غلیّمون فی غلمان بردّه إلی غلام وتصغیره ثمّ جمعه جمع السلامه والحاصل أنّ جمع الکثره إن لم یوجد له جمع قلّه یجب ردّه إلی الواحد ثمّ جمعه جمع السلامه وإن وجد یجوز الردّ إلی جمع القلّه من غیر تغییر آخر أو إلی الواحد ثمّ جمعه جمع السلامه.

قال : وتحقیر الترخیم وهو أن یحذف منه زوائد الاسم نحو : زهیر وحُرَیْث فی أزهر وحارث.

أقول : ومن التحقیر نوع یسمّی تحقیر الترخیم وهو أن یحذف زوائد الاسم ثمّ یصغّر نحو : زهیر فی أزهر بحذف الهمزه ، وحریث فی حارث بحذف الألف.

قال : وتقول فی ذا وتا ذَیّا وتَیّا ، وفی الّذی والّتی اللَّذیّا واللَّتیّا.

أقول : لمّا خالفت الأسماء الغیر المتمکّنه الأسماء المتمکّنه ناسَبَ أن تصغّر علی خلاف تصغیرها فیبقی أوائلها علی الفتح ویزاد قبل آخرها یاء وبعده ألف وتقلب ألفاتها یاء وتدغم وذلک فی المفرد فتقول فی ذاوتا ذَیّا وتیّا بتشدید الیاء لأنّه إذا زیدت قبل الآخر یاء وبعده ألف یجتمع ألفان فتقلب الاُولی یاء وتدغم ، وتقول فی الّذی والّتی اللَّذَیّا واللَّتیّا بتشدید الیاء أیضاً لأنّه إذا زیدت قبل الآخر یاء وبعده ألف یجتمع یاءان فتدغم.

13-المنسوب

قال : المنسوب وهو الملحق بآخره یاء مشدّده للنسبه إلیه.

أقول : لمّا فرغ من الصنف الثانی عشر شرع فی الصنف الثالث عشر أعنی المنسوب فعرّفه بما عرّفه وإنّما احتاجت النسبه إلی زیاده حرف لأنّها معنی

[شماره صفحه واقعی : 71]

ص: 1871

حادث کالتثنیه والجمع فلا بدّ لها من علامه تدلّ علیها وإنّما تعیّنت الیاء لأنّها من حروف اللین ، وإنّما لم یزد الواو لأنّ الیاء أخفّ من الواو ، وإنّما لم یزد الألف مَعَ أنّها أخفّ من الیاء لأنّ النسبه فی معنی الإضافه فإنّ قولنا : رجل بغدادیّ فی معنی رجل مضاف إلی بغداد والیاء قد تقع مضافاً إلیها نحو : غلامی ، وإنّما شدّدت الیاء لئلّا یلتبس بیاء الإضافه وإنّما خصّوا بالآخر قیاساً علی یاء الإضافه ، والألف واللّام فی الملحق بمعنی الّذی وهو عباره عن الاسم فیکون بمنزله الجنس أی الاسم الّذی اُلحق بآخره یاء ، وبقوله اُلحق بآخره یاء یخرج ما لم یلحق بآخره شیء أو اُلحق غیر الیاء کرجل ورجلان ، وبقوله مشدّده یخرج نحو : غلامی ، وبقوله للنسبه إلیه یخرج نحو : کرسیّ وفائده النسبه فائده الصفه.

قال : وحقّه أن یحذف منه تاء التأنیث ونون التثنیه والجمع کبصریّ وزیدیّ وقنّسریّ.

أقول : وحقّ المنسوب أن یحذف من المنسوب إلیه تاء التأنیث إن کانت فیه نحو : بصریّ فی بصره لئلّا یقع علامه التأنیث فی الوَسَط ، وأن یحذف زیاده التثنیه والجمع نحو : زیدیّ فی زیدان وزیدین وزیدون لئلّا یلزم إعرابان فی اسم واحد أحَدهما الإعراب بالحروف والآخر بالحرکه ، وکذا قنّسریّ بتشدید النون فی قنّسرین لأنّ نونه مشابه لنون الجمع اسم بلده بالشام.

قال : وأن یقال فی نحو : نمر ودئل نمریّ ودئلیّ.

أقول : وحقّ المنسوب أن یقال فی نحو : نمر ودئل بکسر العین اسم لقبیلتین نمریّ ودئلیّ بفتح العین لئلّا یجتمع کسرتان مع الیاءین.

[شماره صفحه واقعی : 72]

ص: 1872

قال : وفی حنیفه حنفیّ.

أقول : وحقّ المنسوب أن یقال فی نحو : حنیفه ممّا هو علی وزن فعیله مَعَ صحّه العین واللام وعدم التضعیف حنفیّ أی یحذف تاؤه کما مرّ ثمّ یحذف یاؤه للفرق بینه وبین فعیل نحو : کریمیّ فی کریم ولم یعکس لأنّ المؤنّث لثقله أولی بالحذف وحینئذٍ یصیر علی وزن نَمِر فیفتح ثانیه ولا یحذف من المعتلّ العین نحو : طویلیّ فی طویله ، ولا من المضاعف نحو : شدیدیّ فی شدیده ، وأمّا معتلّ اللام فیجیء عقیب هذا.

قال : وفی نحو : غنیّه وضریّه واُمیّه ، غَنَویّ وضَرَویّ واُمَویّ.

أقول : وحقّ المنسوب أن یقال فی فعیله بفتح الفاء نحو : غنیّه وضریّه اسم قریه ، وفعیله بضمّها نحو : اُمیّه اسم قبیله من المعتلّ اللام غنویّ وضرویّ واُمَویّ أی یحذف تاؤه ثمّ یاؤه الاُولی ثمّ تقلب الیاء الأخیره واواً لئلّا یجتمع ثلاث یاءات ثمّ یفتح ثانیه إن لم یکن مفتوحاً ویکسر الواو مناسبه للیاء.

قال : وفیما آخره ألف ثالثه أو رابعه منقلبه عن واو کعصاً وأعشی عَصَوِیّ وأعْشَویّ.

أقول : وحقّ المنسوب فی اسم آخره ألف ثالثه أو رابعه منقلبه عن واو کعصا وأعشی ، أو یاء کرحی وأعمی ، عَصَوِیّ وأعشویّ ورحویّ وأعمویّ تقلب الألف واواً لالتقاء الساکنین ولا تقلب یاء لئلّا یجتمع الیاءات.

قال : وفی الزائده الرابعه القلب والحذف کحبلیّ وحبلویّ فی حُبْلی.

أقول : وحقّ المنسوب فی الألف الزائده الرابعه القلب والحذف مثل حبلی ،

[شماره صفحه واقعی : 73]

ص: 1873

أمّا الحذف فقیاساً علی تاء التأنیث کحبلیّ ، وأمّا القلب فقیاساً علی أعشی کحبلویّ.

قال : وفی الخامسه الحذف لا غیر کحباریّ فی حباری.

أقول : وحقّ المنسوب فی الألف الخامسه الحذف لا غیر یعنی لا یجوز القلب للاستثقال کحباریّ فی حُباری ویعلم من ذلک أولویّه وجوب الحذف فی السادسه نحو : قبعثریّ فی قبعثری وهو الإبل القویّ.

قال : وفیما آخره یاء ثالثه کعم عمویّ وفی الرابعه کقاض قاضیّ وقاضویّ ، والحذف أفصح ، وفی الخامسه الحذف لا غیر کمشتریّ فی مشتری.

أقول : وحقّ المنسوب فی الاسم الّذی آخره یاء ثالثه کعم بمعنی جاهل واصله عمی أعلّ إعلال قاض عَمَوِیّ أی القلب بالواو لاجتماع الیاءات وفی الرابعه کقاض قاضیّ أی الحذف وقاضویّ أی القلب ، والحذف أفصح لثقل الرباعی ، وفی الیاء الخامسه مشتریّ فی مشتری أی الحذف لا غیر لزیاده الثقل ویعلم من ذلک أولویّه وجوب الحذف فی السادسه کمستسقیّ فی مستَسقی.

قال : وفی المنصرف من الممدود کسائیّ وحربائیّ وفی غیر المنصرف من الممدود حمراویّ وزکریّاویّ.

أقول : وحقّ المنسوب فی الممدود المنصرف أی الّذی همزته بدل من الأصل نحو : کساء أو للإلحاق نحو : حرباء کسائیّ وحربائی أی بإثبات الهمزه ویعلم منه أنّ إثبات الهمزه الأصلیّه بالطریق الأولی نحو : قرّائیّ فی قرّاء

[شماره صفحه واقعی : 74]

ص: 1874

وحقّ المنسوب فی الممدود الغیر المنصرف أی الّذی همزته للتأنیث نحو : حمراء وزکریّاء حمراویّ وزکریّاویّ أی القلب بالواو ، أمّا القلب فلأنّ الحذف یخلّ مع التأنیث والإثبات یستلزم کون علامه التأنیث فی الوَسَط وأمّا الواو فلئلّا یجتمع الیاءات وزکریّاء وإن کان أعجمیّاً لکنّه اُجری مجری العربی.

قال : وإذا نسب إلی الجمع ردّ إلی واحده کفرضیّ وصحفیّ فی الفرائض والصحائف.

أقول : الفرضیّ الماهر فی الفرائض والصحفیّ کثیر النظر فی الصحف وهما منسوبان إلی فرائض وصحائف بعد أن یردّ الی فریضه وصحیفه وفُعِل بهما ما فعل بحنیفه.

14-أسماء العدد

قال : أسماء العدد وتقول ثلاثه إلی عشره فی المذکّر وفی المؤنّث ثلاث إلی عشر.

أقول : لمّا فرغ من الصنف الثالث عشر شرع فی الصنف الرابع عشر ، اعنی أسماء العدد ، وقد عرفت معناها فی أوّل الکتاب والغرض هنا بیان کیفیّه استعمالها ، وإنّما لم یذکر واحداً أو اثنین لأنّهما لا یستعملان إلّا علی القیاس ففی المذکّر تقول : واحد واثنان بالتذکیر وفی المؤنّث واحده واثنتان أو ثنتان بالتأنیث ، وبعد ذلک یکون بخلاف القیاس أی یؤنّث فی المذکّر ویذکّر فی المؤنّث فتقول : ثلاثه رجال وأربعه رجال إلی عشره رجال بتاء التأنیث ، وثلاث نسوه وأربع نسوه إلی عشر نسوه من غیر التاء وذلک لأنّ الثلاثه فما فوقها بمعنی الجماعه فهی فی المعنی مؤنّث فینبغی أن یزاد علامه التأنیث ، أعنی التاء فی اللفظ لیطابق المعنی والمذکّر لکونه

[شماره صفحه واقعی : 75]

ص: 1875

أصلاً هو أولی برعایه هذه المطابقه وإذا روعیت فیه ففی المؤنّث لا یمکن وإلّا لم یبق فرق بینهما.

قال : والممیّز مجرور ومنصوب ، فالمجرور مفرد وهو ممیّز المائه والألف ، ومجموع وهو ممیّز الثلاثه إلی العشره نحو : مائه درهم وألف دینار وثلاثه أثواب وعشره غلمه وقد شذّ نحو : ثلاثمائه وأربعمائه.

أقول : العدد لابهامه لا بدّ له من ممیّز یمتاز به المعدود من غیره وتقسیمه مع الأمثله ظاهر ، وإنّما یجوز الجرّ لإضافه العدد إلیه وإنّما یکون فی المائه وتثنیتها والألف وتثنیته وجمعه مفرداً لاستغنائه عن الجمع ، وإنّما یکون فی الثلاثه إلی العشره مجموعاً لیطابق العدد المعدود ، وأمّا الشذوذ فی ثلاثمائه وأربعمائه إلی تسعمائه فلأنّ مائه مفرد وقد وقعت ممیّز الثلاثه إلی تسعه وقد قلنا أنّ ممیّز ذلک یجب أن یکون جمعاً فالقیاس أن یقال ثلاث مئات أو مئین إلی تسع مئات أو مئین.

قال : والمنصوب ممیّز أحد عشر إلی تسعه وتسعین ولا یکون إلّا مفرداً.

أقول : أمّا النصب فلامتناع إضافه المرکّب لأنّه یمتنع أن یصیر ثلاثه أشیاء کشیء واحد ، وأمّا الإفراد فلاستغنائه عن الجمع ومثاله : عندی أحد عشر درهماً وعشرون دیناراً وتسعه وتسعون ثوباً.

قال : وممیّز العشره فما دونها حقّه أن یکون جمع قلّه نحو : عشره أفْلُسٍ ، إلّا إذا أعْوز نحو : ثلاثه شُسوع.

أقول : معناه ظاهر وسببه أنّ العدد لمّا کان من مرتبه الآحاد الّتی هی أقلّ مراتب العدد جعل ممیّزه ما یطابقه فی القلّه إلّا إذا أعوز أی : فُقِد جمع

[شماره صفحه واقعی : 76]

ص: 1876

القلّه بأن لا یکون من ذلک الممیّز مسموعاً من العرب فیؤتی بجمع الکثره نحو : ثلاثه شُسوع فإنّه لم یسمع عن العرب جمع القلّه من الشسع وهو زمام النعل.

قال : وتقول فی تأنیث الأعداد المرکّبه : إحدی عشره ، واثنتا عشره وثلاث عشره إلی تسع عشره یؤنّث الأوّل.

أقول : یعنی بالأعداد المرکّبه ما یترکّب من الآحاد والعشره أعنی إحدی عشره إلی تسع عشره فتقول فی تأنیثها : إحدی عشره واثنتا عشره وثلاث عشره إلی تسع عشره امرأه أمّا تأنیث إحدی واثنتا فقیاساً علی حاله الإفراد ، وأمّا تأنیث ثلاث إلی تسع فکذلک أیضاً ، وأمّا إدخال التاء فی عشره مع ثلاث إلی تسع فلأنّ إسقاطها حاله الإفراد إنّما کان للّبس بالمذکّر ولا لبس حاله الترکیب لحصول الفرق بالجزء الأوّل ، وأمّا إدخالها فیها مع إحدی واثنتا فلإجراء الباب علی نهج واحد فقوله : یؤنّث الأوّل ، معناه أنّ الجزء الأوّل من إحدی عشره واثنتا عشره وثلاث عشره إلی تسع عشره یؤتی به علی ما هو القیاس فی المؤنّث أی بإدخال الألف والتاء فی إحدی واثنتا وبإسقاط التاء فی ثلاث إلی تسع فی المؤنّث إذ الإسقاط فیه دلیل التأنیث.

قال : وتسکن الشین من عشره أو تکسرها.

أقول : الإسکان حجازیّه وذلک لئلّا یلزم توالی أربع حرکات والکسره تمیمیّه وذلک لئلّا یتولی أکثر من ثلاث فتحات فی کلمه واحده.

15-الأسماء المتّصله بالأفعال
اشاره

قال : الأسماء المتّصله بالأفعال

المصدر

فالمصدر هو الاسم الّذی یشتقّ منه الفعل

[شماره صفحه واقعی : 77]

ص: 1877

ویعمل عمل فعله نحو : عجبت من ضرب زیدٌ عمرواً ، ومن ضرب عمراً زیدٌ.

أقول : لمّا فرغ من الصنف الرابع عشر شرع فی الصنف الخامس عشر الّذی هو آخر أقسام الاسم أعنی الأسماء المتصله بالأفعال. فمنها المصدر وهو الاسم الّذی یشتقّ منه الفعل ، فقوله : الاسم ، شامل لجمیع الأسماء ، وبقوله : یشتقّ منه الفعل ، یخرج غیره ، ویعمل المصدر عمل فعله الّذی یشتقّ منه سواء کان بمعنی الماضی أو الحال أو الاستقبال نحو : عجبتُ من ضَرْب زیدٌ عمراً أمسِ أو الآن أو غداً برفع زید علی الفاعلیّه وبنصب عمراً علی المفعولیّه ، کما فی عجبت من أن ضَرَبَ أو یَضْرِبُ الآن أو غداً زیدٌ عمراً ، وإن شئت قدّمت المفعول علی الفاعل نحو : عجبت من ضرب عمراً زیدٌ.

قال : ویضاف إلی الفاعل فیبقی المفعول منصوباً نحو : عجبت من ضَرْب زیدٍ عمراً ، وإلی المفعول فیبقی الفاعل مرفوعاً نحو : عجبت من ضرب عمرو زیدٌ.

أقول : إنّما جوّزت الإضافه للتخفیف وهذه إضافه معنویّه بمعنی اللام بدلیل قولهم : عجبت من قیامک الحَسَن فإنّ الحَسَن صفه للقیام مع أنّه معرفه.

قال : ولا یتقدّم علیه معموله.

أقول : المراد بالمعمول المفعول وسببه أنّ المصدر مقدّر بأن مع الفعل فکما لا یتقدّم معمُول ما بَعد أن عَلَیْها فکذلک لا یتقدّم ما بعد المصدر علیه فلا یقال : زیداً ضَرْبُک خَیْرٌ له ، کما لا یقال : زیداً أنْ تَضْرب خیر له.

* * *

[شماره صفحه واقعی : 78]

ص: 1878

اسم الفاعل

قال : واسم الفاعل یعمل عمل یفعل من فعله إذا کان بمعنی الحال أو الاستقبال نحو : زید ضارب غلامُه عمراً الیوم أو غداً ، ولو قلت : أمْسِ لم یجز إلّا إذا اُرید به حکایه حال ماضیه.

أقول : من الأسماء المتّصله بالأفعال اسم الفاعل ، وهو اسم مشتقّ من یفعل لمن قام به الفعل علی معنی الحدوث ، ویعمل عمل یفعل من فعله أی عمل المضارع المبنیّ للفاعل المشتقّ من مَصْدره بشرط أن یکون اسم الفاعل بمعنی الحال أو الاستقبال نحو : زیدٌ ضارب غلامُهُ عمراً الیوم أو غداً ، وإنّما اختصّ بعمل المضارع واشترط فیه الحال والاستقبال لأنّه إنّما یعمل لمشابهه الفعل ، وهو فی اللفظ مشابه للمضارع من حیث الحروف والحرکات والسکنات فإنّ ضارباً مثل یضرب فی الحروف والحرکه والسکون ، فإذا کان بمعنی الحال أو الاستقبال کان مشابهاً له فی المعنی أیضاً فیقوی مشابهته بالفعل لفظاً ومعنی بخلاف المصدر فإنّه إنّما یعمل عمل فعله لأنّه أصل الفعل ومشتمل علی معناه ، ولذلک قال : ویعمل عمل فعله ، أی سواء کان ماضیاً أو غیره وإذا کان کذلک فلو قلت : زید ضارب غلامه عمراً أمس لم یجز لفقدان المشابهه المعنویّه حینئذٍ إلّا إذا اُرید بذلک الماضی حکایه حال ماضیه فحینئذٍ یجوز أن یعمل کقوله تعالی : «وَکَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ» (1) فإنّ ذِرَاعَیْهِ منصوب بباسط مع أنّ هذا البسط فی قصّه أصحاب الکهف وهی ماضیه لکن لمّا وردت فی مورد الحکایه صارت کالموجود فی الحال.

اسم المفعول

قال : واسم المفعول یعمل عمل یُفْعَل من فعله نحو : زید مضروب غلامه.

[شماره صفحه واقعی : 79]

ص: 1879


1- الکهف : ١٨.

أقول : ومن الأسماء المتّصله بالأفعال اسم المفعول وهو المشتقّ من یفعل لمن وقع علیه الفعل ، ویعمل عمل یُفعَل من فعله أی عمل المضارع المبنیّ للمفعول المشتقّ من مصدره نحو : زید مضروب غلامه ، وسبب ذلک کما مرّ فی اسم الفاعل ویشترط هاهنا ما یشترط هنالک.

الصفه المشبّهه

قال : والصفه المشبّهه نحو : کریمٌ وحَسَنٌ عملها کعمل فعلها نحو : زیدٌ کریم حَسَبُهُ وحَسَنٌ وَجْهُهُ.

أقول : ومن الأسماء المتصله بالأفعال الصفه المشبّهه وهی ما اشتقّ من فعل لازم لمن قام به الفعل علی معنی الثبوت نحو : زید کریم وحَسَن فإنّهما مشتقّان من الکرامه والحُسن لذاتین متّصفتین بهما وعمل الصفه المشبّهه کعمل فعلها الّذی اشتقّ من مصدرها نحو : زید کریم حَسَبُه ، وحَسَن وجهُهُ ، فیرفع حسبه بکریم ووجهه بحسن کما فی زید کَرُمَ حَسَبُه وحَسُنَ وجهُه وسمّیت صفه مشبّهه لشبهها باسم الفاعل فی الإفراد التثنیه والجمع والتذکیر والتأنیث فإنّه یقال : حَسَنٌ حَسَنانِ حَسَنُونَ حَسَنَهٌ حَسَنتانِ حَسَناتٌ ، کما یقال : ضاربٌ ضاربان ضاربونَ ضاربهٌ ضاربتانِ ضارباتٌ مَعَ اشتراکهما فی قیام الفعل بهما ولذلک لم یشبه باسم المفعول وإنّما لم یشترط فی عملها أن یکون بمعنی الحال أو الاستقبال لأنّها بمعنی الثبوت والحال والاستقبال من خواصّ الحدوث.

أفعل التفضیل

قال : وأفعل التفضیل لا یعمل فی الظاهر فلا یقال : مررت برجل أفضل منه أبوه.

أقول : ومن الأسماء المتّصله بالأفعال أفعل التفضیل ، وهو المشتقّ من الفعل الموصوف بالزیاده علی غیره نحو : الأفضل ، فإنّه مشتقّ من الفضل

[شماره صفحه واقعی : 80]

ص: 1880

لذات موصوفه بزیاده الفضل علی غیرها ولا یعمل أفعل التفضیل فی ظاهر الاسم لضعف عمله فإنّه لا فعل بمعناه بخلاف باقی المشتقّات فلا یقال : مررت برجل أفضل منه أبوه ( بفتح أفضل ) حتّی یکون مجروراً صفه لرجل وأبوه فاعله ، بل برفعه حتّی یکون أبوه مبتدأ وأفضل خبره ومنه متعلّقاً به والجمله صفه لرجل.

قال : ویلزمه التنکیر مع «مِنْ» فإذا فارقته فالتعریف باللام أو الإضافه نحو : زید الأفضل ، وأفضل الرجال.

أقول : یلزم أفعل التفضیل التنکیر مع «مِنْ» أی إذا استعمل مع «مِنْ» لا یجوز أن یکون مضافاً أو معرّفاً باللام فإذا فارقت «مِنْ» عن أفعل التفضیل فیلزمه التعریف إمّا باللام أو الإضافه نحو : زید الأفضل ، وزید أفضل الرجال ، والحاصل أنّ أفعل التفضیل یجب أن یکون مستعملاً مع أحد الاُمور الثلاثه أعنی «مِنْ واللام والإضافه» لأنّه لا بدّ له من مفضّل علیه وذکر المفضّل علیه لا یمکن إلّا بأحد هذه الطرق فلا یجوز الجمع بین اثنین منها نحو : زید الأفضل من عمرو ، ولا ترک الجمیع نحو : زید أفضل ، إلّا إذا علم کقول المکبّر : الله أکبر أی من کلّ شیء ، وفی کلامه نظر لأنّه یوهم أنّ أفعَل التفضیل إذا لم یکن مع «مِنْ» یلزم أن یکون مضافاً إلی المعرفه أو معرّفاً باللام ولیس کذلک إذ یجوز أن یکون مضافاً إلی نکره نحو : مررت بأفضل رجال ویمکن أن یجاب عنه بأنّ إضافه أفضل إلی رجال تفید التخصیص وهو نوع من التعریف.

قال : وما دام منکّراً استوی فیه الذکور والإناث والمفرد والاثنان والجمع.

أقول : وما دام أفعل التفضیل منکّراً أی مستعملاً مع «مِنْ» استوی فیه

[شماره صفحه واقعی : 81]

ص: 1881

الذکور والإناث والمفرد والاثنان والجمع نحو : زید أفضل من عمروٍ ، والزیدان أفضل من عمروٍ ، والزیدون أفضل من عمروٍ ، وهند أجْمل مِن دعْدٍ ، والهندان أجمل من دَعْدٍ ، والهندات أجْمل من دَعْدٍ ، وذلک لأنّ أفعل التفضیل یشبه أفعل التعجّب فی اللفظ والمعنی أعنی المبالغه ، ولذلک لا یبنی إلّا ممّا یبنی منه أفعل التعجّب أعنی ثلاثیّاً مجرّداً لیس بلون ولا عیب وأفعل التعجّب لا یثنّی ولا یجمع ولا یؤنّث لأنّه فعل فکذلک ما یشبهه.

قال : فإذا عرّف باللام انّث وثنّی وجمع.

أقول : إذا عرّف أفعل التفضیل باللام اُنّث وثنّی وجمع نحو : زید الأفضل ، والزیدان الأفضلان ، والزیدون الأفضلون ، وهند الفضلی ، والهندان الفضلیان والهندات الفضلیات ، وذلک لأنّه یخرج بسَبَب اللام عن شبه الفعل لأنّها من خواصّ الأسماء فلا جرم یدخله علامه التثنیه والجمع والتأنیث.

قال : وإذا اُضیف ساغ فیه الأمران.

أقول : إذا اُضیف أفعل التفضیل جاز فیه الأمران أی التسویه بین المذکّر والمؤنّث والمفرد وغیره ، وعدم التسویه ، ویعبّر عن الأمرین بالمطابقه وعدم المطابقه نحو : زید أفضل الناس ، والزیدان أفضل الناس وأفضلا الناس ، والزیدون أفضل الناس وأفضلوا الناس ، وهند أفضل النساء وفضلی النساء ، والهندان أفضل النساء وفضلیا النساء ، والهندات أفضل النساء وفضلیات النساء ، أمّا المطابقه فلضعف شبهه بالفعل لدخول الإضافه ، وأمّا عدمها فلشبهه بالّذی مع «مِنْ» فی ذکر المفضّل علیه صریحاً.

[شماره صفحه واقعی : 82]

ص: 1882

باب الفعل و أصنافه

اشاره

قال : باب الفعل : وهو ما صحّ أن یدخله قد ، وحرف الاستقبال ، والجوازم ، واتّصل به ضمیر المرفوع ، وتاء التأنیث الساکنه نحو : قَدْ ضَرَبَ ، وسَیَضْرِبُ ، وسَوْفَ یَضْرِبُ ، ولَم یَضْرِبْ ، وضَرَبْتُ ، وضَرَبَتْ.

أقول : لمّا فرغ عن القسم الأوّل من أقسام الکلمه أعنی الاسم شرع فی القسم الثانی وهو الفعل فعرّفه ببعض خواصّه المشهوره ، وإنّما قدّمه علی الحرف لأصالته بوقوعه أحد جزئی الکلام أعنی المسند. وسبب الاختصاص فی «قد» أنّها لتقریب الماضی إلی الحال أو لتقلیل الفعل المستقبل وهما لا یوجدان إلّا فی الفعل ، وفی حرفی الاستقبال والجوازم أنّ الاستقبال والجزم لا یوجدان أیضاً إلّا فی الفعل وفی الضمائر المرفوعه أعنی الألف والواو والیاء والتاء والنون فی نحو : ضَرَبا وضَرَبُوا واضربی وتضربین وضربتَُِ وضَرَبْنَ وضَرَبْنا أنّها فواعل والفاعل لا یکون بالأصاله إلّا للفعل وفی تاء التأنیث الساکنه أنّها دلیل تأنیث الفاعل ، وقد قلنا أنّ الفاعل إنّما یکون بالأصاله للفعل وإنّما قیّد التاء بالساکنه لأنّ المتحرّکه من خواصّ الاسم کطلحه.

قال : وأصنافه الماضی والمضارع والأمر والمتعدّی وغیر المتعدّی والمبنیّ للمفعول وأفعال القلوب والأفعال الناقصه والأفعال المقاربه وأفعال المدح والذمّ وفعلا التعجب.

أقول : کما أنّ الاسم کان ذا أصناف کذلک الفعل له أصناف ، وقد عرفت معنی الصنف وأصناف الفعل المذکوره فی هذا الکتاب أحد عشر

[شماره صفحه واقعی : 83]

ص: 1883

صنفاً وستعرف کلّ واحد فی موضعه.

1-الماضی

قال : الماضی هو الّذی یدلّ علی حدث فی زمان قبل زمانک نحو : ضَرَبَ.

أقول : لمّا ذکر أصناف الفعل علی طریق الإجمال شرع فی ذکرها علی طریق التفصیل مع رعایه ترتیب السابق فی اللاحق فابتدأ بالماضی الّذی هو أوّل الأصناف وعرّفه بأنّه الفعل الّذی یدلّ علی حدث أی علی معنی واقع فی زمان قبل زمانک نحو : ضَرَبَ فإنّه یدلّ علی حدث واقع فی الزمان الماضی.

قال : وهو مبنیّ علی الفتح إلّا إذا عرض علیه ما یوجب سکونه أو ضمّه.

أقول : الماضی مبنیّ علی الفتح أمّا البناء فلعدم احتیاجه إلی الإعراب وأمّا الحرکه فلوقوعه موقع الاسم نحو : زید ضَرَبَ ، فإنّه فی معنی زیدٌ ضاربٌ ، وأمّا الفتح فلخفّته إلّا إذا عرض علیه شیء یوجب ذلک الشیء سکون الماضی کالضمیر المرفوع المتحرّک نحو : ضَرَبْتَُِ ، أو یوجب ضمّه کالواو فی نحو : ضَرَبُوا فإنّه حینئذٍ یبنی علی السکون أو الضمّ ، أمّا السکون فلکراهیّه توالی الحرکات الأربع فیما هو کالکلمه الواحده فإنّ الفاعل کالجزء من الفعل بخلاف المفعول فإنّه کالمنفصل ولذلک لم یغیّر ما قبله نحو : ضَرَبَک ، وأمّا الضمّ فلمجانسه الواو.

2-المضارع

قال : المضارع هو ما اعتقب فی صَدْره احدی الزوائد الأربع نحو : یفعل وتفعل وأفعل ونفعل.

أقول : لمّا فرغ من الصنف الأوّل من أصناف الفعل شرع فی الصنف الثانی أعنی المضارع ، وهو الفعل الّذی وجدت فی أوّله احدی الزوائد

[شماره صفحه واقعی : 84]

ص: 1884

الأربع من الیاء نحو : یفعل ، أو التاء نحو : تفعل ، أو الهمزه نحو : أفعل ، أو النون نحو : نفعل ، ویسمّی هذه الحروف حروف المضارعه أی المشابهه لأنّ الفعل بسببها یشبه الاسم کما سیجیء ولذلک سمّی مضارعاً. وإنّما اختصّت الزیاده بهذه الحروف لأنّ بعضها من حروف اللین وهو الیاء ، وبعضها قریب المخرج منها وهی الهمزه فإنّها قریب المخرج من الألف ، وبعضها تبدل منها وهی التاء لأنّها تبدل من الواو نحو : تراث فی وراث بمعنی المیراث ، وبعضها یشبهها فی سهوله التلفّظ وهی النون فإنّ غنّتها تشبه حرف اللین.

واعلم أنّ الاعتقاب والتعاقب بین الشیئین أی یجیء أحدهما عقیب الآخر فمعناهما فی الحروف أن لا یجوز خلوّ الکلمه عن جمیعها ، ولا یوجد أکثر من واحد فیها والزوائد الأربع کذلک فإنّ المضارع لا یجوز أن یخلو عنها ولا أن یجتمع فیه أکثر من واحد منها.

قال : ویشترک فیه الحاضر والمستقبل إلّا إذا دخله اللام أو سوف.

أقول : یشترک فی المضارع الحاضر والمستقبل أی یصلح کلیهما نحو : یفعل زید ، فإنّه یحتمل أن یفعل الآن أو غداً إلّا إذا دخل المضارع لام الابتداء فإنّه حینئذٍ یختصّ بالحاضر نحو : زید لَیقُومُ أی الآن ، أو دخله سوف فإنّه حینئذٍ یختصّ بالمستقبل نحو : زید سوف یقوم ، أی غداً ، ونحوه ، وکذا إذا دخله السین نحو : زید سَیَقوم ، وإنّما لم یذکرها استغناء باُختها عنها ، وهذا المعنی أعنی العموم والخصوص هو الّذی یضارع به المضارع أی یشبه الاسم فإنّ الاسم أیضاً یحتمل العموم والخصوص کرجل والرجل.

قال : ویعرب بالرفع والنصب والجزم.

[شماره صفحه واقعی : 85]

ص: 1885

أقول : إنّما اُعرب المضارع لأنّه مشابه الاسم کما مرّ ، وإنّما دخل فیه الجزم لیکون عوضاً عن الجرّ فی الأسماء.

قال : وارتفاعه بمعنی وهو وقوعه موقع الاسم نحو : زید یضرب.

أقول : ارتفاع المضارع بأمر معنویّ وهو وقوع المضارع فی موقع الاسم نحو : زید یضرب ، فإنّه فی معنی زید ضارب ، فوقوع یضرب فی موقع ضارب عامل فیه وهو أمر معنویّ.

قال : وانتصابه باربعه أحرف نحو : أنْ یَخْرُجَ ، ولَنْ یَضْرِبَ ، وکَیْ یُکْرِمَ ، وإذَنْ یَذْهبَ.

أقول : انتصاب المضارع بأربعه أحرف :

الأوّل : «أنْ» وهی لا تخلو من أن یکون قبلها فعل علم أو ظنّ أو غیرهما فإن کان غیرهما یکون ناصبه نحو : اُریدُ أنْ یَخْرُجَ زید ، وإن کان فعل العلم فلیست بناصبه بل مخفّفه من المثقّله نحو : عَلِمْتُ أنْ سَیَقُومُ زَیْد برفع یقوم وزیاده السین للفرق بینه وبین أن الناصبه ، وإن کان فعل الظنّ جاز الوجهان نحو : ظننتُ أن یقومَ ( بالنصب ) وأن سَیَقُومُ ( بالرفع ).

والثانی : «لَنْ» نحو : لَنْ یَضْرِبَ زَیْدٌ ، ومعنی لَنْ نفی الاستقبال ولهذا لا یستعمل إلّا مع الفعل المستقبل.

والثالث : «کَیْ» نحو : جِئتُ کَیْ یُکْرمَنی زید.

والرابع : «إذنْ» وهی إنّما تنصب بشرطین : الأوّل : أن لا یکون ما بعدها معتمداً علی ما قبلها أی لا یکون بینهما تعلّق ، والثانی : أن یکون مدخولها مستقبلاً نحو : إذَنْ یَذْهَبَ ، فإن فقد الشرطان أو أحدهما لا تنصب ، أمّا انتفاء الأوّل فنحو قولک لمن قال : آتیک أنَا إذَنْ اُکْرِمُکَ ، فإنّ اُکرمک

[شماره صفحه واقعی : 86]

ص: 1886

متعلّق بما قبله لأنّه خبره. وأمّا انتفاء الثانی فنحو قولِک لِمَن حَدَّثک : إذَنْ أظُنّکَ کاذباً ، فإنّه للحال. وأمّا انتفاؤهما فنحو قولک له : أنا إذنْ أظُنّک کاذباً.

قال : وینصب بإضمار «أنْ» بعد خمسه أحرف وهی : حتّی ، واللام ، وأو بمعنی إلی أن ، وواو الجمع ، والفاء فی جواب الأشیاء الستّه : الأمر والنهی والنفی والاستفهام والتمنّی والعرض ، نحو : سِرْتُ حتّی أدْخُلَها ، وجئتُکَ لِتُکْرِمَنی ، وَلألَزمنَّکَ أو تُعْطِیَنی حقّی ، وَلا تأکل السَّمَکَ وتَشْربَ اللَّبَن ، وائتنی فَاُکْرِمَکَ ، «وَلا تَطْغَوْا فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی» (1) ، وما تأتینا فَتُحَدِّثَنا ، وَهَلْ أسْألُکَ فَتُجیبَنی ولَیْتَنی عِنْدَکَ فَأفُوزَ ، وَألا تَنْزِلُ بِنا فَتُصیبَ خیراً مِنّا.

أقول : وینصب المضارع بإضمار «أنْ» بعد الحروف المذکوره أمّا بعد حتّی واللام فلأنّهما حرفا جرّ فیجب أن یضمر أنْ بعدهما حتّی یصیر ما بعدهما فی تأویل الاسم فإنّ حرف الجرّ لا یدخل علی الأفعال ، وأمّا بعد أو فلأنّها بمعنی حرف الجرّ أیضاً أعنی إلی ، والتقدیر سِرْتُ حتّی أنْ أدخلها ولِأنْ تُکْرمَنی وَإلی أن تُعِطینی حَقّی أی سِرْتُ حَتّی دخولی إیّاها ، ولإکرامِکَ إیّایّ ، وإلَی إعْطائِکَ حَقّی.

وأمّا بعد الواو والفاء فلأنّ ما قبلهما فی غیر النفی إنشاء وما بعدهما إخبار وعطف الإخبار علی الإنشاء غیر مناسب فیجب أن یؤوّل ما قبلهما بما هو فی معناه وحینئذٍ یصیر المعطوف علیه بالضروره اسماً کما سیتحقّق عنْد بیان معنی الأمثله فیلزم أن یجعل المعطوف أعنی المضارع أیضاً فی تأویل

[شماره صفحه واقعی : 87]

ص: 1887


1- طه : ٨١.

الاسم وذلک لا یمکن إلّا باضمار أنْ ، وأمّا فی النفی فلحمله علی النهی لأنّهما أخوان من حیث إنّهما یدلّان علی ترک الفعل فالتقدیر وأن تشرب اللبن ، فأن اُکرمک ، فأنْ یحلّ ، فأنْ تحدّثنا ، فأن تجیبَنی ، فأنْ أفُوزَ ، فأن تصیبَ ، والمعنی لا یکن منک أکل السَّمک وشرب اللبن ، ولیکن إتیان منک فإکرام منّی ، ولا یکن طغیان منکم فحلول غضب منّی ، ولم یکن منک إتیان فحدیث منّی أی لو تأتینا فتحدّثنا ولمّا لم تأتنا فکیف تحدّثنا ، وهل یکون سؤال منّی فإجابه منک ، ولیت لی عندک حصولاً ففوزاً ، وألا نزول لک بنا فإصابه خیر منّا.

واعلم أنّ النصب بإضمار «أنْ» بعد الواو والفاء مشروط بشرطین : أحدهما مشترک ، والآخر مختصّ. أمّا المشترک فهو أن یکون قبل الواو والفاء أحد الاُمور الستّه المذکوره فی الکتاب. وأمّا المختصّ بالواو فالجمعیّه بین ما قبلها وما بعدها.

وأمّا المختصّ بالفاء فسببیّه ما قبلها لما بعدها والمصنّف خلط أمثله الواو والفاء اعتماداً علی فهم المتعلّم فإنّ کلّ مثال للواو یجوز أن یقرأ بالفاء وبالعکس.

واعلم أنّ هذه المواضع تستدعی زیاده تحقیق لکن هذا المختصر لا یسع ذلک.

قال : وانجزامه بخمسه أحرف نحو : لم یخرجْ ، ولمّا یَحْضُرْ ، ولْیَضْرِبْ ، ولا تَفْعَلْ ، وإنْ تُکْرِمْنی اُکرِمْکَ. وبتسعه أسماء متضمّنه معنی «إنْ» وهی : مَن وما وأیّ وأیْنَ وأنّی ومَتی وحَیْثُما وإذْ ما ومَهْما نحو : مَنْ یُکْرِمْنی اُکرِمْهُ وعلیه فقس.

أقول : انجزام المضارع إمّا بالحروف أو بالأسماء.

[شماره صفحه واقعی : 88]

ص: 1888

والحروف الجازمه خمسه ، أربعه منها تجزم فعلاً واحداً وهی : لم ولمّا ولام الأمر ولاء الناهیّه ، وواحده تجزم فعلین وهی إن الشرطیّه.

والأسماء الجازمه هی التسعه المذکوره ، وهی إنّما تَجْزم فعلین لأنّها متضمّنه معنی إنْ ، فإنّ قولنا : مَنْ یکرمْنی اُکرِمْه فی معنی إنْ یکرمْنی هو اُکرمْهُ أنَا فتجزم فعلین کما تجزم إنْ ، والمذکوره من الأمثله ظاهره والبواقی : ما تَصْنَعْ أصْنَعْ وأیّاً تَضْرِبْ أضْرِبْ ، وأیْنَ تَکُنْ أکُنْ ، وأنّی تَجْلِسْ أجْلِسْ ، ومَتی تَقْعُدْ أقْعُدْ ، وحَیْثُما تَذْهَبْ أذْهَبْ ، وإذْ ما تَفْعَل أفْعَلْ ، وَمَهما تَضْحَکْ أضْحَکْ ، وأصل مهما «ما» زیدت علیه ما للتأکید فصار «ماما» ثمّ اُبدلت الألف هاءً لتحسین اللفظ.

قال : وینجزم بِإنْ مضمره فی جواب الأشیاء الستّه الّتی تجاب بالفاء إلّا النفی نحو : ائتِنی اُکْرِمْکَ ، وعلیه فقس.

أقول : وینجزم المضارع أیضاً بإنْ الشرطیّه حال کونها مضمره فی جواب الأشیاء الستّه الّتی یجیء فی جوابها الفاء أعنی الأمر والنهی والنفی والاستفهام والتمنّی والعرض إلّا النفی منها فإنّ إنْ لا تضمر بعده والأمثله نحو : ائتنی اُکرمْک أی ائتنی فإنّک إنْ تأتنی اُکرمْک ، ولا تکفر تدخل الجنّه أی لا تکفر فإنّک إنْ لا تکفر تدخل الجنّه ، وأینَ بَیْتُکَ أزُرْکَ أی أین بیتک فإنّی إنْ أعرف بیتک أزرک ، ولیتَ لی مالاً اُنفِقْه أی لیت لی مالاً فإنّی إنْ یَحْصُل لی مال اُنْفِقْهُ ، وألا تنزل بنا تُصِبْ خیراً أی ألا تنزل فإنّک إنْ تنزل بنا تُصِبْ خیراً. وإنّما اُضمرت «إنْ» بعد المذکورات لأنّ کلّا منها یدلّ علی أنّ الجزء الثانی مشروط بالجزء الأوّل فیدلّ علی أنّ هنا شرطاً مقدّراً بخلاف النفی فإنّ مدخوله قطعیّ فلا یدلّ علی تعلیق ما بعده بشیء فلا یصیر دلیلاً علی تقدیر الشرط.

[شماره صفحه واقعی : 89]

ص: 1889

قال : ویلحقه بعد ألف الضمیر وواوه وَیائه نون عوضاً عن الرفع فی المفرد نحو : یضربان ویضربون وتضربین ، وذلک فی الرفع دون النصب والجزم.

أقول : یلحق المضارع بعد ألف الضمیر وواوه ویائه نون عوضاً عن الحرکه فی المفرد وتکون مکسوره فی التثنیه ، ومفتوحه فی الجمع قیاساً علی تثنیه الأسماء وجمعها ، ولحوق النون إنّما یکون فی الرفع ویحذف فی النصب والجزم أمّا فی الجزم فلکونها عوضاً عمّا یحذف فیه أعنی الحرکه ، وأمّا فی النصب فللحمل علی الجزم فإنّ الجزم فی الأفعال بمنزله الجرّ فی الأسماء فکما أنّ النصب محمول علی الجرّ فی الأسماء کذلک حمل علی ما هو بدل الجرّ فی الأفعال.

3-الأمر

قال : الأمر هو ما یؤمر به الفاعل المخاطب علی مثال : افْعَلْ ، نحو : ضَعْ ، وضارِبْ ودَحْرِج ، وغیره باللام نحو : لِیُضْرَبْ زید ، ولِتُضْرَبْ أنْتَ ، ولاُضْرَبْ أنَا ، ولِیَضْرِبْ زید ولِأَضرِبْ أنا.

أقول : لمّا فرغ من الصنف الثانی شرع فی الصنف الثالث أعنی الأمر وهو الفعل الّذی یؤمر به الفاعل المخاطب حال کونها علی مثال افعل نحو : ضَعْ من تَضَعْ ، وضاربْ من تُضارِبُ ، ودحرج من تُدَحْرج ، أو یؤمر به غیر الفاعل المخاطب باللام سواء کان المأمور غیر الفاعل نحو : لیُضْرَبْ زَیْدٌ ، ولتُضرَبْ أنْتَ ، ولِاُضْرَبْ أنَا علی البناء المجهول فی الکلّ أو فاعلاً نحو : لِیَضْرِبْ زَیْد ، ولِأضْرِب أنَا علی البناءِ المعلوم فیهما ، والأوّل یسمّی أمر المخاطب ، والثانی أمر الغائب ومعنی قوله : علی مثال افعلْ ، أن یحذف حرف المضارعه ویجعل الباقی کالمجزوم علی وجه یمکن التلفّظ به بأن یکون ما بعد حرف المضارعه متحرّکاً ، أو یزاد فی أوّله همزه مفتوحه إن کان من باب الإفعال ، أو مکسوره إن کان من غیره إلّا إذا کان عین فعله مضموماً

[شماره صفحه واقعی : 90]

ص: 1890

فإنّ الهمزه حینئذٍ تضمّ کما عرفت ، کلّ ذلک فی التصریف ویکون متضمّناً معنی افْعَلْ نحو : ضَعْ فإنّ معناه افعلْ الوضع ، وضارب أی افعلْ المضاربه ، ودحرجْ أی افعلْ الدحرجه ، واضربْ أی افعلْ الضرب ، ولذلک خصّ المثال بافعلْ.

4و5-المتعدّی وغیر المتعدّی

قال : المتعدّی وغیر المتعدّی. فالمتعدّی ما کان له مفعول به ویتعدّی إلی واحد کضربتُ زیداً أو إلی اثنین نحو : کَسَوْتُهُ جُبَّهً وعلمتُهُ فاضلاً ، أو إلی ثلاثه نحو : أعلمتُ زیداً عمراً خیرَ الناس. وغیر المتعدّی ما یختصّ بالفاعل کَذَهَبَ زَیْدٌ.

أقول : لمّا فرغ من الصنف الثالث شرع فی الصنف الرابع والخامس أعنی المتعدّی وغیر المتعدّی ولفظ الکتاب واضح وإنّما مثّل فی المتعدّی إلی اثنین بمثالین لأنّ المتعدّی إلی المفعولین قسمان : قسم یدخل علی المبتدأ والخبر ویُعَبّر عنه بأنّ مفعوله الثانی عباره عن الأوّل نحو : علمتُ زیداً فاضلاً فإنّ الأصل زیدٌ فاضلٌ والفاضل نفس زید. وقسم لیس کذلک نحو : کسَوتُ زَیْداً جُبّهً فإنّ زیداً وجُبّهً لیسا بمبتدأ وخبر لأنّ الجبّه غیر زید فأتی لکلّ قسم بمثال.

قال : وللتعدیه ثلاثه أسباب الهمزه ، وتثقیل الحشو ، وحرف الجرّ ، نحو : أذْهَبْتُهُ وفَرَّحْتُهُ وخَرَجْتُ بِهِ.

أقول : التعدیه جعل الشیء متعدّیاً وذلک الشیء قد یکون لازماً فیجعل متعدّیاً إلی مفعول واحد کالأمثله المذکوره فإنّ کلّاً من ذَهَبَ وفَرِحَ وخَرَجَ لازم ، وقد صار بالهمزه والتشدید والباء متعدّیاً إلی مفعول واحد ، وقد یکون متعدّیاً فی الأصل إلی واحد فیجعل متعدّیاً إلی اثنین نحو : عَلَّمْتُه

[شماره صفحه واقعی : 91]

ص: 1891

الْقُرآنَ ، فإنّ عَلِمَ بمعنی عَرَفَ متعدٍّ إلی مفعول واحد وبالتشدید صار متعدّیاً إلی اثنین ، وقد یکون متعدّیاً إلی اثنین فیجعل متعدّیاً إلی ثلاثه نحو : أعلمتُ زیداً عمراً فاضلاً ، فإنّ عَلِمَ المتعدّی إلی مفعولین قد صار بالهمزه متعدّیاً إلی ثلاثه.

6-المبنی للمفعول

قال : المبنی للمفعول هو فعل ما لم یسمّ فاعله. ویسند الی مفعول به إلّا إذا کان الثانی فی باب علمت والثالث فی باب أعلمت ، وإلی المصدر والظرفین نحو : ضُرِبَ زیدٌ ، ومُرّ بعَمْرو وسیرَ سَیْرٌ شدید ، وسیر یومٌ کذا ، وسیر فرسخان.

أقول : لمّا فرغ من الصنف الرابع والخامس شرع فی الصنف السادس أعنی المبنیّ للمفعول ، وهو فعل للمفعول أی فعل اُسند إلی مفعول به لم یسمّ فاعل ذلک المفعول وترک التسمیه قد یکون للجهل بالفاعل أو لتعظیمه أو لتحقیره مع قصد الاختصار. وشرطه فی الماضی أن یکسر ما قبل آخره ویضمّ أوّله فقط إن لم یکن فیه همزه ولا تاء ، ومع الثالث إن کان فیه همزه ، ومع الثانی إن کان فیه تاء ، وفی المضارع أن یضمّ أوّله ویفتح ما قبل الآخر لئلّا یلتبس بناؤه بغیره فإنّه لو لم یضمّ الأوّل فی الماضی لم یحصل الفرق فی باب علم ولو لم یکسر ما قبل الآخر لم یحصل الفرق فی باب أکرم إذ یلتبس بالمتکلّم المبنیّ للمفعول من مضارعه فإنّه لا اعتماد علی حرکه الآخر لأنّها تزول فی الوقف ولو لم یضمّ الثالث فیما أوّله الهمزه نحو : استخرج لالتبس بالأمر عند الوصل والوقف نحو : واستخرج ، ولو لم یضمّ الثانی فیما أوّله التاء نحو : تعلّم ، وتُعُوهِدَ لالتبس بمضارع باب التفعیل والمفاعله ، ولو لم یضمّ الأوّل فی المضارع لم یحصل الفرق فی باب یعلم ، ولو لم یفتح ما قبل الآخر لم یحصل الفرق فی باب

[شماره صفحه واقعی : 92]

ص: 1892

یکرم ، ویسند فعل ما لم یسمّ فاعله إلی المفعول به سواء کان بلا واسطه نحو : ضرِبَ زید ، أو مع واسطه نحو : مُرَّ بعمروٍ ، إلّا إذا کان ذلک المفعول به المفعول الثانی فی باب علمت أی فی أفعال القلوب فإنّه لا یسند إلیه فلا یقال فی علمت زیداً فاضلاً ، علم فاضل زیداً ، لأنّ المفعول الثانی فی أفعال القلوب مسند إلی الأوّل فلو أقیم مقام الفاعل لصار مسنداً إلیه والشیء الواحد لا یکون مسنداً ومسنداً إلیه فی حاله واحده. ویعلم من ذلک أنّه لا یجوز أیضاً إسناده إلی المفعول الثالث فی باب أعلمت لأنّه فی الحقیقه هو الثانی فی باب علمت وإنّما قیّد بالثانی لأنّه یجوز أن یسند إلی الأوّل فی باب علمت وإلیه وإلی الثانی فی باب أعلمت لأنّ الأوّل فی باب علمت والثانی فی باب أعلمت مسنداً إلیهما.

وإذا اُقیما مقام الفاعل یکونان مسنداً إلیهما أیضاً والأوّل فی أعلمت لیس بمسند ولا مسند إلیه وإذا اُقیم مقام الفاعل یصیر مسنداً إلیه ولا امتناع فی شیء من ذلک وإنّما قیّد الثانی بباب علمت احترازاً من الثانی فی غیره ممّا لا یکون مفعوله الثانی عباره عن الأوّل نحو : أعطیت زیداً درهماً ، فإنّه یجوز أن یقال : اُعطی درهم زیداً واُعطی زید درهماً لأنّ مفعولی أعطیت لیسا بمبتدأ وخبر فلا یکون ثانیهما مسنداً إلی الأوّل فلا یلزم محذور لکن المفعول الأوّل أولی من الثانی لأنّ الأوّل آخذ أعنی زیداً والثانی مأخوذ أعنی درهماً. ویسند أیضاً إلی المصدر نحو : سیرَ سَیْرٌ شَدیدٌ ، وإنّما وصف المصدر لیعلم أنّه لا یجوز إقامه المصدر التأکیدی مقام الفاعل من غیر وصف إذ لا فائده فی ذلک لأنّ الفعل یدلّ وحده علی ما یدلّ علیه المصدر التأکیدی وحذف الفاعل وإقامه المفعول مقامه ینبغی أن یفید فائده متجدّده ویسند أیضاً إلی الظرفین أعنی ظرف الزمان نحو : سیرَ یَوْم کذا ، وظرف المکان نحو : سیر فرسخان.

[شماره صفحه واقعی : 93]

ص: 1893

واعلم أنّه لا یجوز إقامه المفعول له والمفعول معه مقام الفاعل وأنّه إذا وجد المفعول به فی الکلام لا یجوز أیضاً أن یقام غیره مقام الفاعل.

7-أفعال القلوب

قال : أفعال القلوب وهی : ظننت ، وحَسِبْت ، وخلت ، وزعمت ، وعلمت ، ورأیت ، ووجدت. تدخل علی المبتدأ والخبر فتنصبهما علی المفعولیّه نحو : ظننت زیداً منطلقاً.

أقول : لمّا فرغ من الصنف السادس شرع فی الصنف السابع أعنی أفعال القلوب وهی سبعه أفعال تدلّ علی شکّ أو یقین ، ثلاثه منها للشکّ وهی : ظَنَنْتُ ، وحَسِبْتُ ، وخِلْتُ. وثلاثه منها للیقین نحو : علمت ، ووجدت ، ورأیت. وواحد منها یشترک أی یستعمل تاره للشکّ واُخری للیقین وهو زعمت. وإنّما سمیّت أفعال القلوب لکونها عباره عن الإدراک المتعلّق بالقلب والباقی ظاهر.

قال : وحَسِبْتُ ، وخِلْتُ لا زمان لذلک دون الباقیه فإنّک تقول : ظننته أی اتّهمته ، وعلمته أی عرفته ، وزعمت ذلک أی قلته ، ورأیته أی أبصرته ، ووجدت الضالّه أی صادفتها.

أقول : وحسبت وخِلْت لا زمان للدخول علی المبتدأ والخبر ، ونصبهما علی المفعولیّه دون الخمسه الباقیه فإنّ کلاً منها قد یستعمل بمعنی فعل متعدّ إلی مفعول واحد إذ ظننت قد یکون من الظِّنّه ( بکسر الظاء ) بمعنی التهمه. وهی لا تستدعی إلّا مفعولاً واحداً ، وکذا العلم بمعنی المعرفه ، والزعم بمعنی القول ، والرؤیه بمعنی الإبصار ، والوجدان بمعنی المصادفه ، والأمثله ظاهره.

قال : ومن شأنها جواز الإلغاء متوسطه أو متأخّره نحو : زید ظننت مقیم ،

[شماره صفحه واقعی : 94]

ص: 1894

وزید مقیم ظننت. والتعلیق نحو : علمت لزید منطلق ، وأزید عندک أم عمرو ؟ وأیّهم فی الدار ؟ وما زید بمنطلق.

أقول : ومن شأن أفعال القلوب أی ومن خصائصها جواز الإلغاء وهو إبطال علاقه المفعولیّه لفظاً ومعنیً بینها وبین مفعولیها حال کون تلک الأفعال متوسّطه بین المفعولین نحو : زید ظننت مقیم ، أو متأخّره عنهما نحو : زید مقیم ظننت ، وذلک لأنّ هذه الأفعال بتقدّم أحد مفعولیها أو کلیهما علیها یضعف عملها مع أنّ مفعولَیْها کلام تامّ بدون عملها فیهما وبذلک یحصل ما هو الغرض منها فیجوز الإلغاء لذلک والإعمال لکونها أفعالاً والأفعال لقوّه عملها لا یمنع من العمل بتقدّم معمولیها علیها ومن شأنها أیضاً التعلیق وهو إبطال علاقه المفعولیّه بینها وبین مفعولیها لفظاً لا معنیً وذلک إذا وقعت قبل لام الابتداء نحو : علمت لزید منطلق أو قبل حرف الاستفهام نحو : علمت أزید عندک أم عمرو ، أو قبل اسم الاستفهام نحو : علمت أیّهم فی الدار ، أو قبل حرف النفی نحو : علمت ما زید بمنطلق ، وإنّما یبطل التعلیق اللفظی قبل هذه الکلمات لأنّها تستحقّ صدر الکلام فلو أعملت هذه الأفعال فیما بعدها لبطلت صدارتها ولم یبطل التعلیق المعنوی لأنّ هذه الأفعال واقعه علی ما بعد هذه الکلمات فی المعنی.

8-الأفعال الناقصه

قال : الأفعال الناقصه وهی : کان ، وصار ، وأصْبَحَ ، وأمْسی ، وأضْحی ، وظلَّ ، وباتَ ، وما زالَ ، وما بَرَحَ ، وما فَتئَ ، ومَا ٱنْفَّکَّ ، وما دامَ ، ولَیْسَ. ترفع الاسم وتنصب الخبر نحو : کان زیدٌ منطلقاً.

أقول : لمّا فرغ من الصنف السابع شرع فی الصنف الثامن أعنی الأفعال الناقصه وهی أفعال وضعت لتقریر الفاعل علی صفه والمذکوره منها فی الکتاب ثلاثه عشر وهی تدخل علی المبتدأ والخبر کأفعال القلوب إلّا أنّها

[شماره صفحه واقعی : 95]

ص: 1895

ترفع المبتدأ ویسمّی اسمها وتنصب الخبر ویسمّی خبرها کما تقدّم ، وإنّما سمّیت الأفعال الناقصه ناقصه لنقصانها عن سائر الأفعال فإنّها لا تتمّ کلاماً مَعَ فاعلها بل تحتاج إلی الخبر نحو : کان زیدٌ قائماً ، فإنّ کان تدلّ علی تقریر الفاعل أعنی زیداً علی صفه وهی القیام.

قال : وکان تکون ناقصه وتامّه نحو : کان الأمر أی وقع ، وزائده نحو : ما کان أحْسَنَ زیداً ، ومضمراً فیها ضمیر الشأن نحو : کان زیدٌ منطلقٌ أی الشأن.

أقول : لمّا عدّ الأفعال الناقصه شرع فی بیان معانیها ولم یبیّن غیر معنی کان لأنّه أصل الباب ولهذا سمّی المرفوع فی هذا الباب اسم کان والمنصوب خبر کان.

وکان علی أربعه أضرب : لأنّها تکون ناقصه أی تدلّ علی ثبوت خبرها لاسمها فی الزمان الماضی إمّا دائماً نحو : کان الله قادراً ، وإمّا منقطعاً نحو : کان الفقیر ذا مالٍ.

وتامّه أی غیر محتاجه إلی الخبر : کان الأمر.

وزائده أی غیر محتاج إلیها نحو : ما کان أحْسَنَ زیداً ، ومضمراً فیها ضمیر الشأن نحو : کان زیدٌ مُنْطَلِقٌ ، فإنّ اسم کان هذه ضمیر یعود إلی الشأن وزید مبتدأ ومنطلق خبره والجمله خبر کان والتقدیر کان الشأن زید منطلق ، وهذا القسم من أقسام الناقصه أیضاً إلّا أنّها مختصّه بکون اسمها ضمیر الشأن وخبرها جمله.

وصار للانتقال من حال إلی حال إمّا بحسب العوارض نحو : صار زیدٌ غنیّاً أو بحسب الذات نحو : صار الطینُ خَزَفاً.

وأصبح وأضحی وظلّ وبات وأمْسی للدلاله علی اقتران مضمون الجمله

[شماره صفحه واقعی : 96]

ص: 1896

بأوقاتها الخاصّه أعنی الصباح والمساء والضحی والظلول والبیتوته نحو : أصبح زیدٌ مکرّراً ، المعنی اقتران تکریر زید بالصباح وکذا الباقی.

وما زال وما بَرَحَ وما فتئ وما انفکّ للدلاله علی استمرار ثبوت خبرها لفاعلها من زمان صلح الفاعل لقبول ذلک الخبر نحو : ما زال زیدٌ أمیراً ، بمعنی ثبوت امارته من زمان صلح الفاعل لقبولها إلی حین هذا القول.

وما دام لتوقیت أمر بمدّه ثبوت خبرها لاسمها نحو : اجلس ما دام زیدٌ جالساً ، فإنّ جلوس المخاطب مؤقّت بمدّه ثبوت جلوس زید.

ولیس لنفی الحال.

قال : ویجوز تقدیم خبرها علی اسمها وعلیها إلّا ما فی أوّله «ما» فإنّه لا یتقدّم علیه معموله ولکن یتقدّم علی اسمه فقط.

أقول : یجوز تقدیم خبر الأفعال الناقصه علی اسمها نحو : کان منطلقاً زیدٌ ، وعلی أنفسها نحو : منطلقاً کان زیدٌ ، وذلک لقوّه عملها لأنّها أفعال إلّا ما فی أوّله «ما» من هذه الأفعال فإنّه لا یتقدّم علیه معموله ولکن یتقدّم علی اسمه فحسب فلا یقال : أمیراً ما زال زیدٌ ، بل إنّما یقال : ما زال أمیراً زیدٌ ، وذلک لأنّ «ما» یقتضی صدر الکلام فلو قدّم الخبر علیها لبطلت صدارتها.

9-أفعال المقاربه

قال : أفعال المقاربه وهی : عسی ، وکادَ ، وأوشک ، وکَرَبَ ، عملها کعمل کان إلّا أنّ خبر عسی «أنْ» مع الفعل المضارع نحو : عسی زیدٌ أنْ یَخْرُجَ ، وقد یقع أنْ مع الفعل المضارع فاعلاً لها ویقتصر علیه نحو : عسی أنْ یخرجَ زیدٌ.

أقول : لمّا فرغ من الصنف الثامن شرع فی الصنف التاسع أعنی أفعال

[شماره صفحه واقعی : 97]

ص: 1897

المقاربه ، وهی أفعال وضعت لدنوّ الخبر رجاءً أو حصولاً أو أخذاً فیه وهذه هی الأربعه المذکوره فی الکتاب ، واُلْحِقَ بها أخَذَ ، وجَعَلَ ، وطَفِقَ. عملها کعمل کان أی ترفع الاسم وتنصب الخبر لکن خبر عسی یجب أن یکون فعلاً مضارعاً دخل علیه «أنْ» لأنّ عسی لمقاربه الاستقبال ، وأنْ ممّا یختصّ به المضارع المشترک بین الاستقبال والحال بالاستقبال ، ویکون عسی حینئذٍ بمعنی قارَبَ والخبر فی تأویل المصدر نحو : عسی زَیدٌ أنْ یَخْرجَ أی قارب زید الخروج وقد یقع «أنْ» مع الفعل المضارع فاعلاً لعسی ویقتصر حینئذٍ علیه فلا یذکر لها خبر إذ لا یحتاج إلی الخبر بل یکون بمعنی قرب نحو : عسی أنْ یَخْرُجَ زیدٌ أی قَرُبَ خروجه.

قال : وخبر البواقی الفعل المضارع بغیر أنْ نحو : کاد زیدٌ یَخْرجُ.

أقول : هذا ظاهر وهنا زیاده فی بعض النسخ ونسخه الأصل ما کتبناه ولا مزید علیها ، وحاصل تلک الزیاده أنّه یجوز تشبیه کاد بعسی فی دخول أنْ علی خبرها نحو : کاد زیدٌ أنْ یخرجَ ، وفی وقوع أنْ مع الفعل المضارع فاعلاً لها نحو : کادَ أنْ یخرُجَ زیدٌ. ویجوز أیضاً تشبیه عسی بکادَ فی جواز حذف أنْ مِنْ خبرها نحو : عسی زیدٌ یخرجُ. وإنّ کَرَبَ علی وزن نَصَرَ ، وأوْشَکَ مثل کاد فی الاستعمال نحو : کَرَبَ زید یفعل ، وأوشک زید یقول.

واعلم أنَّ أخَذَ ، وجَعَلَ ، وطَفِقَ مثل کاد فی الاستعمال فیقال : أخَذَ وجَعَلَ وطَفِقَ زیدٌ یقُولُ.

10-فعلا المدح والذمّ

قال : فعلا المدح والذمّ وهما : نعْمَ ، وبئسَ ، یدخلان علی اسمین مرفوعین أوّلهما یسمّی الفاعل والثانی المخصوص بالمدح أو الذمّ نحو : نعم الرجُلُ

[شماره صفحه واقعی : 98]

ص: 1898

زیدٌ ، وبئستِ المرأهُ دَعْدٌ.

أقول : لمّا فرغ من الصنف التاسع شرع فی الصنف العاشر أعنی فعلی المدح والذمّ. وفعل المدح والذمّ ما وضع لإنشاء مدح أو ذمّ والأصل فیه نعم وبئس ، والدلیل علی فعلیّتهما لحوق تاء التأنیث الساکنه بهما نحو : نِعمَتْ وبئسَتْ والباقی واضِح.

قال : وحقّ الأوّل التعریف بلام الجنس وقد یضمر ویفسّر بنکره منصوبه نحو : نعم رجلاً زیدٌ.

أقول : وحقّ فاعل فعلی المدح والذمّ إذا کان مظهراً أن یکون معرّفاً بلام الجنس لکونهما موضوعین للمدح والذمّ العامّین ولام الجنس یفید العموم ، وقد یضمر فاعلهما ویفسّر بنکره منصوبه ، وإنّما یجب التفسیر لئلّا یبقی مبهماً ، وإنّما یفسّر بالنکره لأنّ الغرض یحصل بها فلو عرّفت لبقی التعریف ضائعاً.

واعلم أنّ المضاف إلی المعرّف بلام الجنس کالمعرّف نحو : نعم صاحبُ المالِ زیدٌ.

قال : وقد یحذف المخصوص نحو قوله تعالی : «فَنِعْمَ الْمَاهِدُونَ».

أقول : الحذف إنّما یجوز إذا دلّ علیه قرینه کما فی الآیه فإنّه لمّا قال : «وَالْأَرْضَ فَرَشْنَاهَا فَنِعْمَ الْمَاهِدُونَ» (1) علم أنّ التقدیر فنعم الماهِدُونَ نحنُ.

قال : وحبّذا یجری مجری نعم ، فیقال : حبّذا الرجل زید ، وحَبَّذا رَجُلاً

[شماره صفحه واقعی : 99]

ص: 1899


1- الذاریات : ٤٨.

زیدٌ ، وساءَ یجری مجری بِئس.

أقول : حَبَّ أصله حَبُبَ بضمّ العین فادغم ثمّ رکّب مع فاعله وهو ذا للتخفیف فصارا کالکلمه الواحده ومعناه صار محبوباً جدّاً وإنّما لم یجعله من أفعال المدح بل جعله جاریاً مجری نعم لامتیازه باُمور : منها : أنّ فاعله لا یکون إلّا ذا لأنّ الغرض أعنی الإبهام فی المدح یحصل به فإنّه من المبهمات.

ومنها : أنّه لا یثنّی ولا یجمع ولا یؤنّث لأنّه کالمثل والأمثال لا تتغیّر.

ومنها : أنّه لا یجب ذکر التفسیر بعد إضمار فاعله بل یجوز أن یقال : حبّذا رجلاً زیدٌ ، وحبّذا زیدٌ بخلاف نِعْمَ فإنّه یجب ذلک التفسیر فیه لأنّ الفاعل فی حبّذا مذکور وفی نِعْمَ مستتر فجعل ذکر التمییز فی نِعْمَ کالبدل عنه وهذا الاستعمال أعنی حبّذا الرجل زید إنّما هو عند من لم یجعل «ذا» فاعلاً له بناء علی أنّه صار کالجزء منه بالترکیب فخرج عن الفاعلیّه ، وأمّا من یجعل «ذا» فاعلاً له فلا یأتی بعده فاعلاً بلفظ الرجل لأنّ الفاعل لا یکون إلّا واحداً.

وساءَ یجری مجری بئس نحو : ساءَ الرجل زید ، وساء مثلاً القوم ، وإنّما لم یجعله من أفعال الذمّ لأنّه ربّما یستعمل من غیر استعمال بئس فیقال فی الخبر : ساءنی فلان بمعنی نقیض سرّنی بخلاف بئس فإنّه لا یستعمل إلّا فی الإنشاء.

11-فعلا التعجب

قال : فعلا التعجب وهما : «ما أفعل زیداً» و «أفعل به». ولا یبنیان إلّا من الثلاثی المجرّد لیس بمعنی افعلّ وافعالّ.

أقول : لمّا فرغ من الصنف العاشر شرع فی الصنف الحادی عشر أعنی فعلی

[شماره صفحه واقعی : 100]

ص: 1900

التعجب وهما : فعلان موضوعان لإنشاء التعجب أحدهما علی مثال «ما أفعله» نحو : ما أحْسَنَ زیداً ، والثانی علی مثال «أفعل به» نحو : أحْسِن بزید ، ومعناهما أنّ زیداً أحْسَنُ جدّاً. وإنّما لا یبنیان إلّا من الثلاثی المجرّد لأنّ هذین البناءین لا یمکن من غیره وإنّما یجب أن لا یکون بمعنی افعلّ وافعالّ أی لا یکون من الألوان والعیوب لأنّ أفعل التعجب یشبه أفعل التفضیل فی المبالغه وقد عرفت أنّ أفعل التفضیل لا یبنی من الألوان والعیوب.

قال : ویتوصّل إلی التعجب فیما وراء ذلک بأشدّ ونحو ذلک فیقال : ما أشَدَّ دَحْرَجَتَهُ ، وما أکثر استخراجه ، وما أبلغ سواده ، وما أقْبَحَ عِوَرَهُ.

أقول : إذا اُرید بناء التعجب فیما وراء ذلک أی الثلاثی المجرّد الّذی لیس بمعنی افعلّ وافعالّ أی فی الثلاثی المزید أو فی غیر الثلاثی أو فی الثلاثی المجرّد اللونیّ والعیبیّ یتوصّل «بأشدّ» ونحوه ، أی یجعل ذلک وسیله إلیه بأن یبنی التعجب منه ویجعل ذلک المزید أو اللون أو غیرهما مفعولاً له فإنّه یفید حینئذٍ ما کان یفیده التعجب المبنیّ من نفس ذلک المزید أو اللونیّ أو غیرهما فیقال فی غیر الثلاثی : ما أشَدَّ دَحْرَجَتَه ، وفی اللونیّ : ما أبْلَغَ سَوادَهُ ، وفی العیبیّ : ما أقبح عِوَرَهُ ، وفی المزید : ما أکثر استخراجه ، وإن شئت قلت : أشدد بدحرجته ، وأبلغ بسواده ، وأقبح بعوره ، وأکثر باستخراجه ، والمعنی علی ما کان فی ما أحْسَنَ زیداً ونحو : أشدّ ، أبلغ وأقبح وأتمّ وأکثر وأکمل.

قال : و «ما» فی ما أفعل زیداً مبتدأ وأفعل خبره.

أقول : هذا مذهب سیبویه وعند الأخفش «ما» مبتدأ بمعنی الّذی وأفعل

[شماره صفحه واقعی : 101]

ص: 1901

صله والخبر محذوف والتقدیر الّذی أحْسَنَ زیداً شیء ، وأمّا أحْسِنْ بزید فعند سیبویه أصله أحسن زید أی صار ذا حُسْنٍ ، فأحْسَنَ فعل ماض ، وزید فاعله نقل عن صیغه الإخبار إلی الإنشاء وزیدت الباء فی فاعله کما فی «کَفَی بِاللَّ-هِ» (1) وعند الأخفش أمر وفاعله مستتر والمأمور کلّ واحد بأن یجعل زید أحْسَنَ والباء زائده فی المفعول کما فی قوله تعالی : «وَلَا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَهِ» (2).

باب الحرف و أصنافه

اشاره

قال : باب الحرف وهو ما دلّ علی معنی فی غیره وأصنافه : حروف الإضافه ، الحروف المشبّهه بالفعل ، حروف العطف ، حروف النفی ، حروف التنبیه ، حروف النداء ، حروف التصدیق ، حروف الاستثناء ، حرفا الخطاب ، حروف الصله ، حرفا التفسیر ، الحرفان المصدریّان ، حروف التحضیض ، حرف التقریب ، حروف الاستقبال ، حرفا الاستفهام ، حرفا الشرط ، حرف التعلیل ، حرف الردع ، اللامات ، تاء التأنیث الساکنه ، النون المؤکّده ، هاء السکت.

أقول : لمّا فرغ من القسم الثانی من أقسام الکلمه - وهو الفعل - شرع فی القسم الثالث أعنی الحرف ، وهو ما دلّ علی معنی فی غیره أی کلمه تدلّ علی معناها بواسطه الغیر کما سیجیء بعد هذا ، ولمّا کان هذا القسم أیضاً ذا أصناف أراد أن یبیّن أصنافه کما بیّن أصناف أخویه فعدّها مجمله ثمّ ابتدأ فی بحث کلّ واحد منها مفصّله بالترتیب ، وأصناف الحروف

[شماره صفحه واقعی : 102]

ص: 1902


1- الرّعد : ٤٣.
2- البقره : ١٩٥.

المذکوره فی هذا الکتاب ثلاثه وعشرون وستعرف کلّ واحد فی موضعه.

1-حروف الإضافه

قال : حروف الإضافه وهی : الحروف الجارّه ، فمِنْ للابتداء ، وإلی وحتّی للانتهاء ، وفی للوعاء ، والباء للإلصاق ، واللام للاختصاص ، وربّ للتقلیل ویختصّ بالنکرات ، وواو القسم وباؤه وتاؤه وعلی للاستعلاء ، وعن للمجاوزه ، والکاف للتشبیه ، ومذ ومنذ للابتداء فی الزمان ، وحاشا وعدا وخلا للاستثناء.

أقول : سمّیت هذه الحروف حروف الإضافه والجارّه لأنّها تضیف أی تنسب معنی الفعل أو شبهه وتجرّه إلی مدخولها نحو : مررت بزیدٍ ، فإنّ الباء تنسب معنی المرور وتجرّه إلی مدخولها وهی سبعه عشر حرفاً : الأوّل : مِنْ وهی فی الأصل لابتداء الغایه أی تفید معنی الابتداء ویعرف باستقامه تقدیر «إلی» فیما بعدها نحو : سِرْتُ مِنَ البصرهِ ، یعنی ابتداء سیری من البصره.

وقد تستعمل للتبیین أی یجوز أن یجعل مکانها الّذی هو کقوله تعالی : «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ» (1) یعنی الّذی هو الوثن.

وقد تکون للتبعیض أی یجوز أن یجعل مکانها بعض نحو : أخذت من الدراهم ، یعنی بعض الدراهم.

وقد تکون زائده أی یجوز حذفها نحو : ما جاءنی من أحد یعنی أحد.

والثانی ، والثالث : إلی وحتّی وهما للانتهاء أی تفیدان معناه والفرق بینهما أنّ ما بعد إلی لا یجب أن یدخل فی حکم ما قبلها بخلاف حتّی فإنّه یجب ذلک فیها فإذا قلت : أکلت السمَکهَ إلی رأسها ، یکون المعنی

[شماره صفحه واقعی : 103]

ص: 1903


1- الحجّ : ٣٠.

انتهاء أکلی عند الرأس ، ولا یجب أن یکون الرأس مأکولاً أیضاً بخلاف ما إذا قلت : أکَلْتُ السَّمَکَهَ حتّی رأسها ، فالمعنی یکون انتهاء أکلی بالرأس فیجب أن یکون الرأس مأکولاً أیضاً.

والرابع : فی و هی للوعاءِ أی للظرفیّه نحو اَلمالُ فِی الکیس.

والخامس : الباء و هی للإلصاق فی الأصل نحو : مررت بزید أی التصق مروری بمکان قریب من مکانِ زید. وباء القَسم فی نحو أقْسَمْتُ باللهِ من هذا القبیل إذ المعنی التصق قَسَمی بلفظ الله.

وقد تستعمل للاستعانه نحو : کَتَبْتُ بالقَلَمِ أی باستعانه القلم.

وللمصاحبه أی بمعنی مع نحو : اشَتَریْتُ الْفَرَسَ بسرجه ولجامِهِ أی معهما.

وللتعدیه نحو : ذَهَبْتُ بِزَیْدٍ أی أذْهَبْتُهُ.

وللظرفیّه نحو : جَلَسْتُ بالمسجد أی فی المسجد.

وقد تکون زائده نحو : «کَفَی بِاللَّ-هِ شَهِیدًا» (1) أی کفی الله.

والسادس : اللام وهی للاختصاص نحو : الجلّ للفَرَس أی مختّص به.

وقد تکون للتعلیل أی بمعنی « کی » نحو : جئتک لتکرمنی یعنی کی تکرمنی.

وقد تکون زائده کما فی قوله تعالی : «رَدِفَ لَکُم» (2) أی ردفکم.

والسابع : رُبّ وهی للتقلیل أی تدلّ علی تقلیل نوع من جنس نحو : رُبَّ رجلٍ کریم لقیته ، المعنی أنّ الرجال الکرام الّذین لقیتهم وإن کانوا کثیرین لکنّهم بالقیاس إلی الّذین ما لقیتهم قلیلُون.

ویختصّ رُبَّ بالنکرات أی لا تدخل علی المعارف لأنّ ما هو الغرض

[شماره صفحه واقعی : 104]

ص: 1904


1- الرّعد : ٤٣.
2- النمل : ٧٢.

منها أعنی الدلاله علی تقلیل نوع من جنس یحصل بدون التعریف فلو عرّف مدخولها لکان التعریف ضائعاً ، ویجب أن تکون النکره الّتی دخلت علیها ربّ موصوفه کما ذکرناه لیجعل الوصف ذلک الجنس النکره نوعاً فیحصل الغرض ، وقد تلحق «ما» بربّ فتمنعها عن العمل وتسمّی ما الکافّه وحینئذٍ یجوز أن یدخل علی الأفعال نحو : ربّما قام زید.

والثامن ، والتاسع : واو القسم وتاؤه نحو : وَاللهِ وتَاللهِ لَأفْعَلَنَّ کذا.

واعلم أنّ الأصل فی القَسَم الباء والواو تبدل منها عند حذف الفعل فقولنا : واللهِ فی معنی أقسمت بالله والتاء تبدل من الواو فی تالله خاصّه فالباء لأصالتها تدخل علی المظهر والمضمر نحو : بالله وبک لأفعلنّ ، والواو لا تدخل إلّا علی المظهر لنقصانها عن الباء فلا یقال : وَکَ لأفعلنّ کذا ، والتاء لا تدخل علی المظهر إلّا علی لفظ الله لنقصانها عن الواو.

والعاشر : علی وهی للاستعلاء نحو : زید علی السطح أی مُستَعْلٍ علیه.

والحادی عشر : عن وهی للمجاوزه نحو : رمیت السَّهمَ عن القوسِ أی جعلته مجاوزاً عنه.

والثانی عشر : الکاف وهی للتشبیه نحو : الّذی کزید أخوک أی الّذی شبّه بزیدٍ أخوک.

وقد تکون زائده کقوله تعالی : «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» (1) أی لیس شیء مثله.

والثالث عشر ، والرابع عشر : مُذْ ومُنْذ وهما للابتداء فی الزمان ، وقد عرفت معنی الابتداء نحو : ما رأیتُهُ مُذْ یومِ الجمعهِ أی ابتداء زمان انتفاء رؤیتی یوم الجمعه.

[شماره صفحه واقعی : 105]

ص: 1905


1- الشّوری : ١١.

والخامس عشر ، والسادس عشر ، والسابع عشر : حاشا وعدا وخلا ، وهی للاستثناء أی بمعنی إلّا نحو : جاءنی القوم حاشا زیدٍ أی إلّا زیداً. وقد مرّ ذلک فی المستثنی.

واعلم أنّ حروف الجرّ قد تحذف وینصب مدخولها ویقال إنّه منصوب علی نزع الخافض أو علی المفعولیّه کقوله تعالی : «وَاخْتَارَ مُوسَی قَوْمَهُ» (1) أی من قومه.

2-الحروف المشبّهه بالفعل

قال : الحروف المشبّهه بالفعل إنَّ وأنَّ للتحقیق ، ولکنّ للاستدراک ، وکَأنَّ للتشبیه ولَیْتَ للتمنّی ولَعَلَّ للترجّی.

أقول : لمّا فرغ من الصنف الأوّل من أصناف الحروف شرع فی الصنف الثانی أعنی الحروف المشبّهه بالفعل ، ووجه شبهها بالفعل : لفظیّ ومعنویّ.

أمّا اللفظیّ فلکونها ثلاثیّه ورباعیّه مفتوح الآخر کالماضی.

وأمّا المعنویّ فلکون کلّ واحد منها بمعنی الفعل فإنّ معنی إنَّ وأنَّ حَقّقْتُ ، ومعنی لکنّ استدرکتُ ، ومعنی کَأنَّ شبّهتُ ، ومعنی لَیْتَ تمنّیتُ ، ومعنی لَعَلّ تَرَجَّیْتُ ، وقد تقدّم کیفیّه عمل هذه الحروف والغرض هاهنا بیان أحوالها کما سیجیء بُعَیْد هذا.

قال : وإنّ المکسوره مع ما بعدها جمله ، وأنّ المفتوحه مع ما بعدها مفرده فاکسر فی مظانّ الجمل وافتح فی مظانّ المفرد نحو : إنَّ زیداً مُنْطَلِقٌ ، وعَلِمْتُ أنّک خارِجٌ.

[شماره صفحه واقعی : 106]

ص: 1906


1- الأعراف : ١٥٥.

أقول : إنّ المکسوره وأنّ المفتوحه کلاهما تدخلان علی الجمله الاسمیّه أعنی المبتدأ والخبر ، والفرق بینهما أنّ مدخول المکسوره باق کما کان جمله قبل دخولها ، ومدخول المفتوحه یصیر بدخولها فی تأویل المفرد ، فاکسر الهمزه فی مظانّ الجمل یعنی فی کلّ موضع یکون مظنّه للجمل أی یظنّ أن یقع فیه الجمله نحو : إنّ زیداً منطلقٌ ، فإنّه کلامٌ ابتدائیّ فیکون زیدٌ منطلقٌ فی موضع الجمله ، وافتحها فی مظانّ المفرد نحو : علمت أنّک خارج ، فإنّ أنک خارج فی تأویل المفرد لأنّه مفعول علمت وموضع المفعول موضع المفرد وهنا بحث ذکره یورث التطویل.

واعلم أنّ المظانّ جمع المظنّه ومظنّه الشیء الموضع الّذی یظنّ کونه فیه.

قال : وإذا عطفت علی اسم إنّ المکسوره بعد ذکر الخبر جاز فی المعطوف الرفع والنصب نحو : إنّ زیداً منطلقٌ وبشراً أو بشرٌ علی اللفظ أو المحلّ وکذلک لکن إذا عطفت دون غیرهما.

أقول : وإنّما جاز الحمل علی المحلّ لأنّ إنّ المکسوره لا یغیّر معنی الجمله عمّا کان علیه کما عرفت فالاسم فیها مرفوع المحلّ علی الابتدائیّه کما کان قبل دخولها بخلاف المفتوحه فإنّها تغیّر معنی الجمله ولذلک قیّد العطف بالمکسوره ، وإنّما اشترط بعد ذکر الخبر لأنّه لا یجوز أن یقال : إنّ زیداً وبشرٌ منطلقان ، لأنّه یلزم منه توارد العاملین أعنی إنّ والتجرّد علی معمول واحد وهو منطلقان ، لأنّه من حیث کونه خبراً لإنّ یکون العامل فیه إنّ ومن حیث کونه خبراً لبشر یکون العامل فیه التجرّد ولکنّ مثل إنّ فی العطف دون غیرها لأنّها لا تغیّر معنی الجمله کأنّ بخلاف سائر أخواتها.

قال : ویبطل عملها الکفّ والتخفیف ویُهیّئها للدخول علی القبیلتین نحو :

[شماره صفحه واقعی : 107]

ص: 1907

إنّما زید منطلق ، وإنّما ذَهَبَ عمرو ، وإنْ زیدٌ لکریمٌ ، وإنْ کان زیدٌ لکریماً ، وبلغنی أنّما زید مُنْطَلِقٌ ، وإنّما ذَهَبَ عَمْرو ، وبلغنی أنّ زیداً أخوک ، وبلغنی أن قد ضَرَبَ زید ، ولکن أخوک قائم ، ولکن خَرَجَ بکر ، وکَأنْ ثَدْیاهُ حُقّانِ ، وکَأن قد کانَ کذا.

أقول : یبطل عمل الحروف المشبّهه الکفّ أی اتصال ما الکافّه بها ، وذلک عامّ فی الجمیع وکذلک یبطل عملها التخفیف وذلک فیما یخفّف منها أعنی الأربعه الّتی فی أواخرها النون ویهیّئ الکفّ والتخفیف هذه الحروف للدخول علی القبیلتین أی الأسماء والأفعال لأنّ اختصاصها بالأسماء إنّما کان لأجل العَمَل فإنّ العامل یجب أن یکون مختصّاً بقبیله ما یعمل فیه والأمثله ظاهره وقوله کَأنْ ثَدْیاهُ حُقّانِ ، أوّله :

وَنَحْرٍ مُشْرِقِ اللَّوْنِ*** کَأن ثَدْیاهُ حُقّانِ (1)

قال : والفعل الّذی یدخل علیه إن المخفّفه یجب أن یکون ممّا یدخل علی المبتدأ والخبر نحو : إن کان زیدٌ لکریماً ، وإن ظننته لقائماً ، واللام لازمه لخبرها.

أقول : إنّما وجب أن یکون ذلک الفعل من دواخل المبتدأ والخبر کالأفعال الناقصه وأفعال القلوب لأنّ أصل هذه الحروف أن تدخل علی المبتدأ والخبر فلمّا عرض لها «ما» أزال اختصاصها بالأسماء وهیّئها للدخول علی الأفعال وجب أن یکون ذلک الفعل من دواخل المبتدأ والخبر لیوفی علیها مقتضاها ولئلّا یلزم العدول عن الأصل من کل وجه وإنّما لزمت الّلام فی

[شماره صفحه واقعی : 108]

ص: 1908


1- یعنی زیر گلویی که دارای رنگی درخشنده است که گویا دو پستان آن مانند دو حقّه است در گردی وکوچکی ، شاهد در عمل نکردن کانّ است که مخفّف شده است ، جامع الشواهد.

خبرها للفرق بینها وبین إنْ النافیه.

قال : ولا بدّ لأنْ المخفّفه من أحد الحروف الأربعه وهی : قد ، وسوف ، والسین ، وحرف النفی نحو : عَلِمْتُ أنْ قد خَرَجَ زید ، وأنْ سَوفَ یخرج ، وأنْ سَیَخْرُج ، وأنْ لَمْ یَخْرُجْ زید.

أقول : إنّما لا بدّ للمخفّفه من أحد الحروف الأربعه إذا کانت داخله علی الأفعال وذلک للفرق بینها وبین أنْ الناصبه ولم یعکس لأنّ الزیاده بالمحذوف أولی.

3-حروف العطف

قال : حروف العطف الواو للجمع بلا ترتیب ، والفاء ، وثمّ له مع الترتیب ، وفی ثمّ تراخ دون الفاء ، وحتّی بمعنی الغایه.

أقول : هذه الحروف ثالثه أصناف الحرف وهی عشره أحرف : أوّلها : الواو وهی للجمع بلا ترتیب أی یدلّ علی ثبوت الحکم للمعطوف والمعطوف علیه مطلقاً لا مع الإشعار بالترتیب أو عدمه نحو : جاءنی زید وعمرو أی اجتمعا فی المجیء مطلقاً.

وثانیها ، وثالثها : الفاء وثمّ ، وهما للجمع أیضاً لکنّهما مع الترتیب نحو : جاءنی زید فعمروٌ أو ثمّ عمروٌ أی اجتمعا فی المجیء ولکن کان مجیء عمرو بعد مجیء زید ، والفرق بینهما أنّ فی ثمّ تراخیا دون الفاء.

ورابعها : حتّی وهی أیضاً للجمع مع معنی الغایه أی یجب أن یکون معطوفها جزء من المعطوف علیه نحو : أکلت السمکه حتّی رأسها وذلک لیفید قوّه نحو : مات الناس حتّی الأنبیاء ، فإنّ الأنبیاء أقوی من غیرهم ، أو ضعفاً نحو : قدم الحاجّ حتّی المشاه فإنّ المشاه أضعف من غیرهم فلا یجوز أن یقال : جاءنی زید حتّی عمرو ، أو جاءنی القوم حتّی

[شماره صفحه واقعی : 109]

ص: 1909

البغال لانتفاء الجزئیّه.

قال : وأوْ وإمّا لأحد الشیئین أو الأشیاء وهما تقعان فی الخبر والأمر والاستفهام.

أقول : خامس حروف العطف وسادسها : أو وإمّا وهما للدلاله علی ثبوت الحکم لواحد من الشیئین إذا کان المعطوف متّحداً نحو : جاءنی زیدٌ أو عمروٌ وجاءنی إمّا زید وإمّا عمرو أی جاءَ أحدهما أو لواحدٍ من الأشیاء إذا کان متکثّراً نحو : جاءنی زیدٌ أو عمروٌ أو بکرٌ أو خالدٌ ، وجاءنی إمّا زیدٌ وإمّا عمروٌ وإمّا بکرٌ أی جاء أحدهم.

ویقع أو وإمّا فی الخبر کما مرّ وفی الأمر نحو : جالس الحَسَن أو ابن سیرینَ ، وخُذْ إمّا درهماً وإمّا دیناراً ، وفی الاستفهام نحو : ألَقیْتَ عبد اللهِ أو أخاه ؟ وأضَرَبْتَ إمّا عبد الله وإمّا أخاهُ ؟ قال : وأم نحوهما غیر أنّها لا تقع إلّا فی الاستفهام متّصله وتقع فیه وفی الخبر منقطعه نحو : أزَیْدٌ عندک أمْ عَمرو ؟ وإنّها لإبل أمْ شاه.

أقول : سابع حروف العطف : أمْ وهِیَ مثل أو وإمّا فی الدلاله علی ثبوت الحکم لأحد الشیئین أو الأشیاء لکنّها لا تقع إلّا فی الاستفهام حال کونها متّصله وتقع فیه وفی الخبر حال کونها منقطعه یعنی أنّ أمْ علی ضَرْبین : متّصله ، ومنقطعه.

والمتّصله : هی الّتی تقع بعد استفهام یلیه مثل ما یلی أم من المفرد نحو : أزَیْد عِنْدک أم عمرو ؟ أو الجمله نحو : أضَرَبْتَ زیداً أمْ ضَرَبْتَ عَمْراً ؟ والمُنقطعه : هی الّتی تقع إمّا بعد غیر الاستفهام نحو : إنّها لإبل أم

[شماره صفحه واقعی : 110]

ص: 1910

شاه ، أو بعد استفهام لا یلیه مثل ما یلی أمْ نحو : أرَأیتَ زیداً أمْ عَمْراً ؟ وهی فی معنی بل والهمزه ، فإنّ قولنا : أم شاه وأم عمرو ومعناه بل أهی شاه ؟ وبل أرأیت عمراً. والهاء فی إنّها للجثّه کَأنّ القائل رأی جثّه وظنّها إبلاً فأخبر علی ما ظنّه ثمّ تیقّنَ أنّها لیست بإبل وتردّد فی أنّها شاه أمْ لا فاسْتانف سُؤالاً فقال أم شاه أی بل أهِیَ شاه. والفرق بین أمْ وأو أنّ السؤال بأو إنّما یکون إذا لم یتحقّق ثبوت الحکم لواحد من المعطوف والمعطوف علیه نحو : أزید عندک أو عمرو ؟ فإنّه إنّما یصحّ إذا لم یعلم کون ثبوت أحدهما عند المخاطب معلوماً وأمّا أم فإنّ السؤال بها إنّما یکون إذا کان ثبوت الحکم معلوماً لأحدهما عند المخاطب ویکون الغرض عن السؤال التعیین نحو : أزَیْد عندَک أم عمرو ؟ فإنّه إنّما یصحّ إذا کان کون أحدهما عند المخاطب معلوماً لا بعینه ، ویکون الغرض من السؤال التعیین ، ولذلک یکون جواب أو «بلا أو بنعم» لحصول الغرض بذلک ، ولا یکون جواب أمْ إلّا بالتعیین ، والفرق بینهما وبین إمّا أنّ إمّا یجب أن یتقدّمها إمّا اُخری نحو : جاءنی إمّا زید وإمّا عمرو بخلافهما.

قال : ولا لنفی ما وَجَبَ للأوّل عن الثانی نحو : جاءنی زیدٌ لا عمروٌ. وبَلْ للإضراب عن الأوّل منفیّا کان أو مُوجباً نحو : جاءنی زید بل عمرو ، وما جاءنی بکر بل خالد. ولکن للاستدراک وهی فی عطف الجمل نظیره بل ، وفی عطف المفردات نقیضه لا.

أقول : ثامن حروف العطف وتاسعها وعاشرها : لا ، وبَلْ ، ولکِنْ ، وهذه الثلاثه مشترکه فی الدلاله علی ثبوت الحکم لواحد من المعطوف والمعطوف علیه علی التعیین ، ویفترق کلّ واحد من الآخرین بخاصّه.

فلا تدلّ علی نفی ما وجب للأوّل عن الثانی نحو : جاءنی زید

[شماره صفحه واقعی : 111]

ص: 1911

لا عمرو ، فقد نفیت المجیء الثابت لزید عن عمرو.

وبلْ للإضراب أی لِلْإعراض عن الکلام الأوّل منفیّاً کان ذلک الکلام أو موجباً أمّا الموجب نحو : جاءنی زید بل عمرو ، والمعنی بل جاءنی عمرو وما جاءنی زید فأعرضت عن الکلام الأوّل لکونه غلطاً. وأمّا المنفی نحو : ما جاءنی بکر بل خالد وهذا یحتمل الوجهین : الأوّل : أن یکون المعنی بل ما جاءنی خالد وجاءنی بکر ، وحینئذٍ یکون الإضراب عن الفعل مع حرف النفی.

والثانی : أن یکون معنی بل جاءنی خالد وما جاءنی بکر ، وحینئذٍ یکون الإضراب عن الفعل دون الحرف النفی فقول المصنّف : وبل للإضراب یکون صحیحاً.

ولکِنْ للاستدراک ، والاستدراک دفع توهّم نشأ من کلام تقدّم علی لکن وهی فی عطف الجمل نظیره بل فی الاستدراک فقط فإنّ بَلْ مع أنّها تفید الإضراب تفید الاستدراک أیضاً نحو : ما جاءنی زید لکن عمرو جاء ، وجاءنی زید لکن عمرو لم یجیء ، وفی عطف المفردات نقیضه لا ، یعنی لا یعطف بها مفرد علی مفرد إلّا إذا کان قبلها نفی فحینئذٍ تکون نقیضه لا نحو : ما جاءنی زید لکن بکر أی لکن بکر جاءنی فقد أثبتّ للثانی ما نفیتَ عن الأوّل علی عکس لا وإنّما لا یعطف بها المفرد علی المفرد إلّا فیما کان قبلها نفی لیعلم المغایره بین ما قبلها وما بعدها فإنّها یجب أن تقع بین الکلامین المتغایرین.

4-حروف النفی

قال : حروف النفی : ما لنفی الحال والماضی القریب منها نحو : ما یفعل الآنَ ، وما فعل ، وإنْ نظیرتها فی نفی الحال.

أقول : من أصناف الحروف حروف النفی وهی ستّه ما لنفی الحال فی

[شماره صفحه واقعی : 112]

ص: 1912

المضارع نحو : ما یفعل الآن أو الجمله الاسمیّه نحو : ما زید منطلقاً ، أو لنفی الماضی القریب من الحال نحو : ما فعل زیدٌ. وإنْ ( بکسر الهمزه وسکون النون ) نظیره ما فی نفی الحال فقط وتدخل فی الماضی والمضارع والجمله الاسمیّه نحو : إنْ قام زیدٌ ، وإن یقوم زیدٌ ، وإنْ زیدٌ منطلقٌ.

قال : ولا لنفی المستقبل والماضی بشرط التکریر ونفی الأمر والدعاء نحو : لا یَفعل زید ، وقوله تعالی : «فَلَا صَدَّقَ وَلَا صَلَّی» (1) وقد لا یتکرّر نحو : لا فَعَلَ ، ولا تَفْعَل ، ویسمّی النهی ، ولا رعاک الله ویسمّی الدعاء.

أقول : قوله : ویسمّی النهی ، معناه أنّ المثال المذکور أعنی لا تفعل یسمّی نهیاً إذ نفی الأمر نهی ، وقوله : لا فَعَلَ ، مثال لنفی الماضی بلا تکریر ، وقد جاء فی الشعر أیضاً نحو : أیُّ أمر سَیّئٍ لا فَعَلَه ، والباقی ظاهر.

قال : ولا لنفی العامّ نحو : لا رَجُلَ فی الدار ولا امرأه ولغیر العامّ نحو : لا رجلَ فیها ولا امرأه ، ولا زید فیها ولا عمرو.

أقول : وقد یجیء لا لنفی العامّ أی لتدلّ علی نفی جنس مدخولها وهی التی تسمّی لا لنفی الجنس ولا تدخل إلّا علی النکره ، وقد یجیء لا لنفی غیر العامّ أی لتدلّ علی نفی فرد من أفراد جنس مدخولها ، وقد تدخل علی المعرفه والنکره والأمثله ظاهره.

قال : ولَمْ ولمّا لنفی المضارع ، وقلب معناه إلی معنی الماضی ، وفی لمّا توقّع وانتظار.

[شماره صفحه واقعی : 113]

ص: 1913


1- القیامه : ٣١.

أقول : إذا قلت لَمْ یَضْرِبْ زَیْدٌ ، ولمّا یَضْرِبْ زَیْد کان معناهما : ما ضَرَبَ زیدٌ ، والفرق بینهما أنّ فی لَمّا توقّعا وانتظاراً أی أنّها إنّما تنفی فعلاً یتوقّع وقوعه وینتظر بخلاف لم.

قال : ولَنْ نظیره لا فی نفی المستقبل ولکن علی التأکید.

أقول : إذا أردت نفی المستقبل مطلقاً قلت لا أضرب مثلاً ، وإذا أردت نفیه مع التأکید قلت : لَنْ أضْرِبَ مثلاً ، وفی بعض النسخ التأبید بدل قوله والتأکید.

واعلم أنّ مذهب الخلیل أنّ أصل لَنْ لا أنْ فَخُفّفت بحذف الهمزه والألف ، ومذهب الفرّاء أنّ نونها مبدله من الألف وأصلها عنده لا فأبدلت الألف نوناً فصار لَنْ ، ومذهب سیبویه وهو الأصحّ أنّها حرف برأسها.

5-حروف التنبیه

قال : حروف التنبیه : ها نحو : ها إنّ عمراً بالباب. وأکثر دخولها علی أسماء الإشاره والضمائر نحو : هذا ، هاتا ، وها أنا ، وها أنت ، وأما وألا مخفّفین نحو : أما أنّک خارج ، وألا أنّ زیداً قائم.

أقول : سمّی هذه الحروف حروف التنبیه لأنّ الغرض من الإتیان بها أوّل الکلام تنبیه المخاطب علی الإصغاء إلی ما قاله المتکلّم لئلّا یفوت غرضه ، وإنّما کثر دخولها علی أسماء الإشاره والضمائر لضعف دلالتها علی مدلولها.

6-حروف النداء

قال : حروف النداء : یا ، وأیا ، وَهَیا للبعید ، وأیْ والهمزه للقریب ، ووا للمندوب.

أقول : المراد بالبعید هو البعید حقیقه أو المنزّل بمنزلته کالنائم والساهی.

[شماره صفحه واقعی : 114]

ص: 1914

وإنّما اختصّت الثلاث بالبعید لأنّ المنادی البعید والمنزّل بمنزلته یحتاج إلی تصویت أبلغ ممّا یحتاج إلیه القریب والتصویت فی هذه الثلاث أبلغ منه فی الأخیرتین. وخصّت أی والهمزه للقریب کمن بین یدیک لأنّ رفع الصوت فی ندائه لا یکون مطلوباً وهما خالیتان عن رفع الصوت. وبعض یثلّث القسمه فیقول : یا أعمّ الحروف ویستعمل للبعید والمتوسّط والقریب ، وأیا وهَیا للبعید ، وأیْ والهمزه للقریب ، ووا للمندوب خاصّه وقد تقدّم معنی المندوب ، وإنّما ذکر المصنّف وافی حروف النداء لاشتراکهما فی افاده التخصیص ، ولهذا ذکر المندوب فی باب المنادی.

7-حروف التصدیق

قال : حروف التصدیق : نعم لتصدیق الکلام المثبت والمنفی فی الخبر والاستفهام کقولک لمن قال : قام زیدٌ أو لم یقم زیدٌ ، نعم ، وکذلک إذا قال : أقامَ زَیْد ؟ أو أَلَم یَقُمْ ؟ نعم.

أقول : سمّیت هذه الحروف حروف التصدیق لأنّ المتکلّم بها یصدّق المخبر فیما أخبره وتسمّی حروف الإیجاب أیضاً.

قال : وبَلی تختّص بالمنفی خبراً أو استفهاماً.

أقول : مثاله أن یقال : ما قام زیدٌ ، أو لم یقم ، فیقال : بَلی أی بَلی قامَ زیدٌ ، ومثال الاستفهام قوله تعالی : «أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی» (1) أی بَلی أنْتَ رَبُّنا. وهاهنا لو قیل : نعم لکان کفراً إذ کان معناه لست بربّنا.

قال : وأجل وجیر تختصّان بالخبر نفیاً أو إثباتاً.

[شماره صفحه واقعی : 115]

ص: 1915


1- الأعراف : ١٧٢.

أقول : مثاله أن یقال : ما قام زیدٌ ، أو قام زیدٌ ، فیقال : أجل أو جیر.

قال : وإی مختصّه بالقسم فیقال : ای والله.

أقول : معناه أنّ إی لا تستعمل إلّا مع القسم مثل أن یقال : أقام زید ؟ فیقال : إی والله.

8-حروف الاستثناء

قال : حروف الاستثناء : إلّا ، وحاشا ، وخلا ، وعَدا.

أقول : قد تقدّم بیان ذلک فإن قلت : کیف جعل هذه الحروف مرّه من حروف الإضافه واُخری صنفاً برأسها ؟ قلت : ذلک لتعدّد الاعتبارین فیها.

9-حرفا الخطاب

قال : حرفا الخطاب : الکاف ، والتاء فی ذاک وأنت ، ویلحقهما التثنیه والجمع والتذکیر والتأنیث کما یلحق الضمائر.

أقول : قد عرفت ذلک فی أسماء الإشاره والمضمرات.

10-حروف الصله

قال : حروف الصله : إنْ فی ما إنْ رأیت زیداً ، وأنْ فی لمّا أنْ جاء البشیر ، وما فی حیثما ، ومَهْما ، وأینما ، و «فَبِمَا رَحْمَهٍ» (1) ولا فی «لِّئَلَّا یَعْلَمَ» (2) و «لَا أُقْسِمُ» (3) ، ومِنْ فی ما جاءنی من أحد ، والباء فی ما زید بقائم.

أقول : هذه الحروف حروف الزیاده ویعرف زیادتها بأنّ إسقاطها لا یخلّ بالمعنی الأصلی وتسمّی حروف الصله لأنّه ربّما یتوصّل بها إلی استقامه الوزن أو القافیه أو المقابله فی النظم والسجع وفائدتها تأکید معنی المقصود

[شماره صفحه واقعی : 116]

ص: 1916


1- آل عمران : ١٥٩.
2- الحدید : ٢٩.
3- البلد : ١.

من الکلام الداخله هی علیه.

11-حرفا التفسیر

قال : حرفا التفسیر : أی ، نحو : رَقِیَ أی صَعِدَ ، وأنْ فی نحو : نادَیْتُه أنْ قُمْ. ولا یجیء أنْ إلّا بعد فعل فی معنی القول.

أقول : سمّیتا حرفی التفسیر لأنّهما وسیلتان إلی تفسیر مبهم سبقهما کما فسّر بواسطه أی رَقِیَ بصعد وبواسطه أنْ نادیتَ بقم. والمراد من الفعل الّذی فی المعنی القول مثل المناداه.

12-الحرفان المصدریّتان

قال : الحرفان المصدریّتان : أنْ وما ، کقولک : أعجبنی أنْ خَرَجَ زَیْدٌ ، واُرید أنْ تخرج ، أی خروجه وخروجک ، وما فی قوله تعالی : «ضَاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ» (1) أی برحبها.

أقول : سمّیتا مصدریّتین لأنّهما تجعلان ما بعدهما فی تأویل المصدر کما فی الکتاب. وإنّ أنّ المفتوحه المثقّله من الحروف المصدریّه أیضاً لأنّها تجعل ما بعدها فی تأویل المصدر کغیرها. وقد أهمل المصنّف ذکرها فکأنّها نظر إلی أنّها مختصّه بالجمله الاسمیّه ، والمصدریّه فی الفعل أظهر.

13-حروف التحضیض

قال : حروف التحضیض لَولا ، ولَوما ، وهَلّا ، وألّا. تدخل علی الماضی والمستقبل نحو : هَلّا فَعَلْتَ وألّا تَفْعَل.

أقول : هذه الحروف إذا دخلت علی الماضی تکون للّوم علی ترکه فإذا قلت هَلّا أکْرَمْتَ زیداً ؟ فقد أردت اللوم والتوبیخ للمخاطب علی ترک إکرام زید. وإذا دخلت علی المستقبل یکون للتحضیض أی الحثّ علیه ، فإذا

[شماره صفحه واقعی : 117]

ص: 1917


1- التوبه : ١١٨.

قلت هلّا تقرأ القرآن ؟ یکون المراد حثّ المخاطب علی القراءه ، وسبب التسمیه بحروف التحضیض ظاهرٌ.

قال : ولولا ولو ما تکونان أیضاً لامتناع الشیء لوجود غیره فتختصّان بالاسم نحو : لولا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَر.

أقول : معناه لکن ما هلک عمر لأنّ عَلیّاً ( علیه الصلاه والسلام ) کان موجوداً فلولا هنا لامتناع هلاک عمر لوجود علیّ ( علیه السلام ).

قیل : سبب هذا القول أنّ عمر أمَر برجم الحامل فقال له علیّ ( علیه السلام ) : إن کانت الاُمّ أذْنَبَتْ فما ذنب الجنین ؟ فقال عمر هذا ، وقیل : إنّ سائلاً دخل علی النبی ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) وأنشد بَیْتاً فقال النبی ( صلّی الله علیه وآله وسلم ) لعمر : اقطع لسانه فأذهبه عمر لیقطع لسانه فلقیه علیّ ( علیه السلام ) فقال له : ما ترید بهذا الرجل ؟ فقال : أقطع لسانه ، فقال علیّ ( علیه السلام ) : أحْسِنْ إلیه فإنّ الإحسان یقطع اللسان ، فرجعا إلی النبی ( صلّی الله علیه وآله وسلم ) فقالا له : أیّ شیء تعنی بالقطع یا رسول الله ؟ فقال : الإحسان ، فقال عمر ذلک.

14-حروف التقریب

قال : حروف التقریب : قد لتقریب الماضی من الحال نحو : قد قامت الصلاه وتقلیل المضارع نحو : إنّ الکذوب قد یصدق ، وفیها توقّع وانتظار.

أقول : معنی قد یصدق ، أنّ صدقه قلیل ، وقوله : فیها توقّع وانتظار ، معناه أنّها إنّما تدخل فی خبر من یخبر المنتظر بخبره ویتوقّعه ، فإنّ القائل قد قامت الصلاه إنّما یخبر به المنتظرین للصلاه والمتوقّعین إخباره بذلک.

15-حروف الاستقبال

قال : حروف الاستقبال : سوف ، والسین ، وأنْ ، ولَنْ.

[شماره صفحه واقعی : 118]

ص: 1918

أقول : سمّیت حروف الاستقبال لأنّها تخصّ المضارع المشترک بین الحال والاستقبال ، بالاستقبال.

16-حرفا الاستفهام

قال : حرفا الاستفهام : الهمزه وهَلْ ، والهمزه أعمّ تصرّفاً منه ، وتحذف عند الدلاله نحو : زَیْدٌ عندک أم عمرو ؟ وللاستفهام صدر الکلام.

أقول : الهمزه أعمّ من جهه التصرف من هل ، إذ کلّ موضع یقع فیه هل یقع فیه الهمزه من غیر عکس ، فإنّ الهمزه تستعمل مَعَ أم المتّصله نحو : أزیدٌ عندک أم عمرو؟ دون هل.

وتدخل علی اسم منصوب بفعل مضمر نحو : أزیداً ضَرَبْتهُ ؟ دون هل.

وعلی المضارع إذا کانَ بمعنی اللوم والتوبیخ نحو : أتضرب زیداً وهو أخوک ؟ دون هل.

وعلی الواو العاطفه وفائها وثمّ ، کقوله تعالی : «أَوَکُلَّمَا عَاهَدُوا عَهْدًا» (1) «أَفَمَن کَانَ مُؤْمِنًا کَمَن کَانَ فَاسِقًا» (2) «أَثُمَّ إِذَا مَا وَقَعَ آمَنتُم بِهِ آلْآنَ» (3) دون هل والدلیل فی زید عندَک أم عمروٌ علی حذف الهمزه وجود أمْ ، فإنّ أم المتّصله لا تستعمل إلّا مَعَ الهمزه وإنّما یکون للاستفهام صدر الکلام لأنّه یدلّ علی نوع من أنواع الکلام وکلّ ما کان کذلک یکون له صدر الکلام.

17-حرفا الشرط

قال : حرفا الشرط : إنْ للاستقبال وإن دخلت علی الماضی. ولو للماضی وإن دخلت علی المستقبل.

أقول : مثال إنْ نحو : إن ذَهَبَ زیدٌ ذَهَبْتُ مَعَهُ ، فإنّ المعنی إن یَذْهَب هو

[شماره صفحه واقعی : 119]

ص: 1919


1- البقره : ١٠٠.
2- السجده : ١٨.
3- یونس : ٥١.

أذْهَبُ أنَا مَعَهُ. ومثال لو نحو : لَو خَرَجَ زَیْدٌ أخْرُج مَعَهُ ، فإنّ المعنی لو خَرَجَ هو خَرَجْتُ أنَا مَعَهُ.

قال : ویجیء فعلا الشرط والجزاء مضارعین أو ماضیین أو أحدهما ماضیاً والآخر مضارعاً فإن کان الأوّل ماضیاً والآخر مضارعاً جاز رفعه وجزمه نحو : إن ضَرَبْتَنی أضْرِبْکَ.

أقول : للشرط والجزاء أربعه أحوال لأنّهما إمّا أن یکونا مضارعین نحو : إنْ تَضْرِبْ أضْرِبْکَ فالجزم واجب فیهما.

وإمّا أن یکونا ماضیین نحو : إنْ ضَرَبْتَ ضَرَبْتُ ولا جزم فیهما.

وإمّا أن یکون الجزاء ماضیاً والشرط مضارعاً نحو : إنْ تضربْ ضَرَبْتُ وحینئذٍ یجب الجزم فی الشرط ویمتنع فی الجزاء.

وإمّا أن یکونا بالعکس نحو : إنْ ضَرَبْتَنی أضْرِبْکَ ویمتنع حینئذٍ الجزم فی الشرط ویجوز فی الجزاء الجزم علی القیاس والرفع لأنّ حرف الشرط لمّا لم یعمل فی الشرط مع قربه منه ففی الجزاء مَعَ البعد بالطریق الأولی.

قال : وتدخل الفاء فی الجزاء إذا لم یکن مستقبلاً أو ماضیاً فی معناه نحو : إنْ جئْتَنی فَأنْتَ مُکْرَمٌ ، وإنْ تُکْرِمْنی الیَوْمَ فَقَدْ أکْرَمْتُکَ أمْسِ.

أقول : قوله : وتدخل الفاء فی الجزاء معناه أنّه یجب أن تدخل الفاء فی الجزاء بشرطین ، وذلک مثل الجمله الاسمیّه والماضی الصریح ، وکذا حکم الأمر والنهی نحو : إنْ أتاکَ زَیْدٌ فَأکْرِمْهُ ، وإنْ ضَرَبَکَ عَمرو فلا تکرمه ، وإنّما یجب دخول الفاء فی هذه المواضع لامتناع تأثیر حرف الشرط فی الجزاء إذا کان واحداً من هذه الأربعه فیجب دخول الفاء لیربطه بالشرط وإنّما قال : إذا لم یکن مستقبلاً أو ماضیاً فی معناه ، لأنّه

[شماره صفحه واقعی : 120]

ص: 1920

إذا کان مستقبلاً بأن یکون مضارعاً مثبتاً أو منفیّاً ب- (لا) یجوز الوجهان.

وإذا کان ماضیاً فی معناه یمتنع دخول الفاء ، وإنّما قیّدنا جواز الوجهین فی المضارع المنفی بکونه منفیّاً بلا لأنّه إذا کان منفیّاً بلَنْ مثلاً یجب الفاء کقوله تعالی : «وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلَامِ دِینًا فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ» (1).

واعلم أنّه قد یقام «إذا» مقام الفاء کقوله تعالی : «وَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ إِذَا هُمْ یَقْنَطُونَ» (2) أی فهم یقنطون ، وتحقیق ذلک أنّ إذا هذه للمفاجأه فهی فی معنی فاجأتُ فالجزاء حینئذٍ فی الحقیقه فعل ماضٍ وإذا کان کذلک لم یحتجّ إلی الربط والتقدیر فإن تُصِبْهم سیّئهٌ فاجأت زمان قنوطهم.

قال : وتزاد علیها ما للتأکید ولها صدر الکلام ولا تدخل إلّا علی الفعل.

أقول : مثال ذلک قوله تعالی : «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِّنِّی هُدًی» (3). وسبب صدارتها ما ذکرنا فی الاستفهام. ولا تدخل إلّا علی الفعل لأنّ الشرط یجب أن یکون فعلاً فإن کان ملفوظاً فذاک وإلّا فیجب أن یقدّر کقوله تعالی : «وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ» (4) و «قُل لَّوْ أَنتُمْ تَمْلِکُونَ» (5) فإنّ التقدیر وإنِ استجارک أحَد وقُلْ لَو تَمْلِکُونَ أنْتُمْ.

قال : وإذَنْ جواب وجزاء ، وعملها فی فعل مستقبل غیر معتمدٍ علی ما قبلها وتلغیها إذا کان الفعل حالاً کقولک لمن یحدّثک : إذَنْ أظنّک کاذباً ، أو معتمداً علی ما قبلها نحو أنا إذَنْ أَکْرمُکَ.

[شماره صفحه واقعی : 121]

ص: 1921


1- آل عمران : ٨٥.
2- الروم : ٣٦.
3- البقره : ٣٨.
4- التوبه : ٦.
5- الإسراء : ١٠٠.

أقول : من نواصب الفعل المضارع إذن وهی جواب وجزاء أی تقع فی کلام من یجیب متکلّماً ویخبره بجزائه علی فعله الّذی دلّ علیه کلامه کقولک لمن قال : أنا آتیک ، إذَنْ أَکرمُکَ ، فإنّ قولک : إذن أکرمک جواب لقائل أنا آتیک. ودلیل علی جزاء فعله أعنی إکرامک إیّاهُ ، وباقی الکلام علی إذن قد قرّرنا عند تقریر نواصب الفعل المضارع لمّا کان ألیق هناکَ.

18-حرف التعلیل

قال : حرف التعلیل : کی نحو : جئتک کَیْ تکرمَنی.

أقول : قد ذکر فی بعض النسخ لام التعلیل هنا أیضاً وشرحها بعض الشارحین وذلک توهّم لأنّ لام التعلیل إنّما هی اللام الجارّه إذا استعملت بمعنی کی فلا یکون مستقلّه بنفسها فی التعلیل ولذلک لم یذکرها المصنّف فی المفصّل وفی الانموذج أدرجها المحرّفون.

19-حرف الردع

قال : حرف الردع کلّا تقول لمن قال : فلان یبغضک ، کلّا ، أی ارتدع.

أقول : الردع الزجر والمنع ، وارتدع أی امتنع.

20-اللامات

قال : اللامات : لام التعریف نحو : المَرْء بأصْغَرَیْه ، وفَعَلَ الرجل کذا ، الأُولی للجنس والثانی للعهد.

أقول : اللامات ثلاثه أقسام ، ساکنه ، ومفتوحه ، ومکسوره.

والساکنه واحده ، والمفتوحه أربعه ، والمکسوره واحده أیضاً.

فلام التعریف إمّا للجنس نحو : المرء بأصغریه ، أی حقیقه المرء أعنی تبیّن معانیه وتقوّمها إنّما یتحقّق بالأصغرین ، وهما القلب واللسان لأنّ

[شماره صفحه واقعی : 122]

ص: 1922

أحدهما منشأ المعانی والآخر مظهرها.

وإمّا للعهد نحو : فعل الرجل کذا ، أی الرجل المعهود.

والهمزه قبلها عند سیبویه للوصل ولذلک تسقط فی الدرج ، وقال الخلیل : إنّ الهمزه واللام تفیدان معاً التعریف ، فالهمزه قطعیّه ، والسقوط للدرج إنّما هو للخفّه فإنّها کثیره الاستعمال.

قال : ولام القسم : نحو : واللهِ لأفعلنّ کذا ، والموطّئه له فی نحو : والله لئن أکرمتنی لأکرمتک.

أقول : لام القسم هی الّتی تدخل علی جوابه واللام الموطّئه له هی الّتی تدخل علی حرف شرط تقدّمه قسم لفظاً کما فی الکتاب ، أو تقدیراً کما فی قوله تعالی : «لَئِنْ أُخْرِجُوا لَا یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ» (1) فإنّ التقدیر واللهِ لئن اُخرجوا. وسمّیت الموطّئه لهُ أی المهیّئه من قولهم : وطّأته أی هیّئه لتهیئتها الجواب للقسم فی دلالتها علی أنّه له لا للشرط.

قال : ولام جواب لو ولولا : ویجوز حذفها.

أقول : مثاله قوله تعالی : «لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَهٌ إِلَّا اللَّ-هُ لَفَسَدَتَا» (2) و «فَلَوْلَا فَضْلُ اللَّ-هِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ لَکُنتُم مِّنَ الْخَاسِرِینَ» (3) وهی بمنزله الفاء فی جواب إن لیربط بالشرط. ویجوز حذفها إذا علمت کقوله تعالی : «لَوْ نَشَاءُ جَعَلْنَاهُ أُجَاجًا» (4) أی لجعلناه.

قال : ولام الأمر تسکن عند واو العطف وفائه.

[شماره صفحه واقعی : 123]

ص: 1923


1- الحشر : ١٢.
2- الأنبیاء : ٢٢.
3- البقره : ٦٤.
4- الواقعه : ٧٠.

أقول : مثاله قوله تعالی : «فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی» (1).

قال : ولام الابتداء فی نحو : لَزَیْدٌ قائمٌ ، وإنّه لَیَذْهَبُ.

أقول : فائدتها تأکید مضمون الجمله الّتی دخلت علیها وتلک الجمله إمّا اسمیّه نحو : لَزیدٌ قائمٌ ، وإمّا فعلیه وفعلها مضارع نحو : إنّه لَیَذْهَبُ.

21-تاء التأنیث الساکنه

قال : تاء التأنیث الساکنه : وهی الّتی لحقت بأواخر الأفعال الماضیه نحو : ضَرَبَتْ. للإئذان من أوّل الأمر بأنّ الفاعل مؤنّث ، وتتحرّک بالکسر عند ملاقاه الساکن نحو : قد قامتِ الصلاه.

أقول : إنّما أسکنت لأنّها مبنیّه والأصل فی البناء السکون.

22-النون المؤکّده

قال : النون المؤکّده : ولا یؤکّد بها إلّا المستقبل الّذی فیه معنی الطلب.

أقول : إنّما اشترط الطلب فی مدخولها لأنّ التأکید إنّما یناسبُ کلاماً یتوصّل به إلی تحصیل مطلوب وإنّما اشترط الاستقبال لأنّ الطلب لا یکون إلّا فیه فلا یؤکّد بها الماضی والحال بل یؤکّد المستقبل والأمر والنهی والاستفهام والتمنّی والعرض نحو : والله لأفعلنّ کذا ، واضْرِبَنَّ ، ولا یَخْرُجَنَّ ، وهَلْ یَذْهَبَنَّ ، وألا تنْزِلَنَّ ، ولَیْتَکَ تَرْجِعَنَّ.

قال : والخفیفه تقع حیث تقع الثقیله إلّا فی فعل الاثنین وجماعه المؤنّث لاجتماع الساکنین علی غیر حدّه.

أقول : هذه النون إمّا خفیفه ساکنه أو ثقیله مشدّده مفتوحه وتمام مباحثها

[شماره صفحه واقعی : 124]

ص: 1924


1- البقره : ١٨٦.

مذکور فی التصریف وقد شرحناها فی شرحه.

23-هاء السکت

قال : هاء السکت : تزاد فی کلّ متحرّک حرکته غیر اعرابیّه للوقف خاصّه نحو : ثَمَّهْ ، وحَیَّهَلهْ ، ومالیهْ ، وسُلْطانیهْ ، ولا یکون إلّا ساکنه وتحریکها لحن.

أقول : إنّما خصّت هذه الهاء بالمبنیّ لأنّ الحاجه إلی بیان حَرَکه المبنیّ أشدّ منها إلی بیان حرکه المعرب ، لأنّ الإعراب یدلّ علیه ما قبله بخلاف البناء وإنّما اختصَّت بحاله الوقف لأنّ انتفاء الحرکه إنّما هو فیها.

تنبیه : اعلم أنّ المصنّف لم یذکر بعض أصناف الحروف کالتنوین ، وألفی التأنیث ، والتاء المتحرّکه ، وشین الوقف وسینه ، وحروف الإنکار ، وحروف التذکیر فکأنّه اقتصر فی التنوین علی ما ذکره عند ذکر خواصّ الاسم ، وفی ألفی التأنیث وتائه علی ما ذکره فی المؤنّث ، وترک البواقی لِقِلّهِ فائدتها ومَعَ ذلک فلا بأس بأن نشیر إلیها بما یلیق کتابنا من البیان.

فأقول : التنوین علی خمسه أقسام : تنوین التمکّن : وهو الّذی یدلّ علی تمکّن مدخوله فی الاسمیّه کزید.

وتنوین التنکیر : وهو الّذی یفرّق بین المعرفه والنکره کصَهٍ ومَهٍ.

وتنوین المقابله : وهو الّذی یقابل نون الجمع المذکّر السالم کَمُسْلِماتٍ.

وتنوین العوض : وهو الّذی یعوّض عن المضاف إلیه کیومئذٍ فإنّ أصله یوم إذ کان فاُسقطت الجمله بأسرها وعوّض عنها التنوین.

وتنوین الترنّم : وهو الّذی یجعل مکانه حرف المد فی القوافی کما فی قول الشاعر :

[شماره صفحه واقعی : 125]

ص: 1925

أقِلّی اللَّوْمَ عاذِلُ والْعِتابا***فَقُولی إنْ أصَبْتُ لَقَدْ أصابا (1)

والمعنی یا عاذله أقلّی لَومی وعتابی وصوّبینی فیما أفعل.

وشین الوقف وسینها : شین معجمه عند بنی تمیم وسین مهمله عند بکر تلحق کاف المؤنّث فی الوقف نحو : أکْرمْتکِش ، ومَرَرت بکِس معجمه أو مهمله ویسمّی شین الکشکشه أو سینها.

وعن معاویه - مسکنها هاویه - أنّه قال یوماً : من أفصح الناس ؟ فقام رجل من الفصحاء وقال : قوم تباعدوا عن فراتیّه العراق ، وتیامنوا عن کشکشه بنی تمیم ، وتیاسروا عن کسکسه بکر ، لیست فیهم غمغمهٌ قُضاعه ، ولا طمطمانیّه حمیر ، فقال معاویه : من هم ؟ قال : قومک ، فالکشکشه والکسکسه إلحاق الشین أو السین بکاف المؤنّث ، وبکر وقضاعه بالقاف المضمومه ، وحمیر ثلاث قبائل والفراتیّه بضمّ الفاء وتشدید الیاء لغه أهل العراق ، والغَمْغَمه علی وزن زلزله عدم تبیّن الکلام ، وَالطمطمانیّه بضمّ الطاءین ، وتشدید الیاء تشبیه الکلام بکلام العجم.

وحُروف الإنکار زیاده تلحق آخر الکلمه فی الاستفهام کقولک لمن قال : قَدِمَ زیدٌ ، أزَیْدُنیه ، بضمّ الدال وکسر النون وسکون الیاء والهاء منکراً لقدومه إذا کان قلیل السفر ، وبخلاف قدومه إذا کان کثیر السفر. وکقولک لمن قال : غلبنی الأمیر ، الأمیروُه. بمدّ الهمزه وضمّ الراء وسکون الهاء مستهزءًا به ، ومنکراً لتعجّبه من أن یغلبه الأمیر.

وحروف التذکیر مدّه تزاد علی آخر کلّ کلمه یقف المتکلّم علیها لیتذکّر ما یتکلّم به بعدها مثل أن یقول الرجل فی قال ویقول ، ومن العام

[شماره صفحه واقعی : 126]

ص: 1926


1- (١) یعنی کم کن ملامت و عتاب را ای عاذله و فکر کن در سخن من درباره تو پس اگر راست گفته ام و رسیده ام به سخن پس ملامت مکن و بگو که راست گفته است ، شاهد در دخول تنوین ترنّم است در آخر فعل است که أصاباً بوده باشد ، جامع الشواهد.

قالا ویقولوا ، ومن العامی إذا تذکّر ولم یرد أن یقطع کلامه.

والآن حان أن یقطع کلامنا علی ثالث الأبواب إذ وفّقنا الله تعالی لإنجاز ما وَعَدَنا صدر الکتاب والمؤمّل ممّن یعثر علی خلل فیه أن یصلحه بکرمه ویعصمنی عن لومه فیه فإنّی بأرض ، التالیف فیها کإیجاد الممتنع بالذات والتصنیف لا یوجد إلّا طیف منه فی السنات وذلک لأنّه شان أسّس علی الاستعداد وأنّی یتیسّر الترقّی فیه إلّا (1) لمن ابتلی بشرّ صحبه الأضداد عَصَمَنا الله تعالی من شرورهم وردّ الله إلیهم بلطفه کید نحورهم.

[شماره صفحه واقعی : 127]

ص: 1927


1- لفظ إلّا زاید است.

الصمدیّه (صمدیه)

اشاره

عنوان و نام پدیدآور : الصمدیّه / محمد بن حسین،شیخ بهائی عاملی

مشخصات نشر : دیجیتالی،مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اصفهان،1398.

زبان : عربی.

مشخصات ظاهری : 40 صفحه.

موضوع : زبان عربی -- نحو

توضیح : کتاب «الفوائد الصمدیه» یا «الفوائد الصمدیه فی علم العربیه» (صمدیه) ، اثر شیخ بهایی رحمه الله علیه، یکی از مهم ترین و دقیق ترین کتاب های مختصر و موجز در علم نحو است که در سال 1030 ق، تألیف شده است.این کتاب، بسیار فشرده، ولی دارای مطالب با ارزش و سودمندی است که در یک مقدمه و پنج حدیقه تنظیم شده است.مؤلف، این کتاب را به برادر کوچکش، عبدالصمد دیکته کرده و سپس در اختیار اهل فضل قرار داده است.

این کتاب در ضمن مجموعه «جامع المقدمات» می باشد.

ص: 1

خطبه المؤلف رحمه الله

بسم الله الرحمن الرحیم

أحسن کلمه یبتدأُ بها الکلام ، وَخیرُ خَبَرٍ یُختتم به المرام ، حمدک اللّهمّ علی جزیل الإنعام ، والصلاه والسلام علی سیّد الأنام محمّد وآله البرره الکرام ، سیّما ابن عمّه علیّ ( علیه السلام ) ، الّذی نَصَبَهُ عَلَماً للإسلام ، ورفعه لکسر الأصنام ، جازم أعناق النواصب اللئام ، وواضع علم النحو ، لحفظ الکلام.

وبعد : فهذه الفوائد الصمدیّه ، فی علم العربیّه. حوت من هذا الفنّ ما نفعه أعمّ ، ومعرفته للمبتدئین أهمّ ، وتضمّنت فوائد جلیله فی قوانین الإعراب ، وفرائد لم یطّلع علیها إلّا اُولو الألباب. ووضعتها للأخ الأعزّ عبد الصمد ؛ جعله الله من العلماءِ العاملین ، ونفعه بها وجمیع المؤمنین. وتشتمل علی خمس حدائق :

الحدیقه الاُولی : فیما أردت تقدیمه

غرّه :

النحو : علم بقوانین ألفاظ العَرب ، من حیث الإعراب والبناء ،

وفائدته : حفظ اللسان عن الخطأ فی المقال ،

وموضوعه : الکلمه والکلام.

تعریف الکلمه و الکلام

فالکلمه : لفظ موضوع مفرد ، وهی اسم ، وفعل ، وحرف.

[شماره صفحه واقعی : 1]

ص: 1928

والکلام : لفظ مفید بالإسناد ، ولا یأتی إلّا فی اسمین ، أو فعل واسم.

حدّ الاسم و الفعل و الحرف

إیضاح :

الاسم : کلمه معناها مستقلّ ، غیر مقترن بأحد الأزمنه الثلاثه ، ویختصّ ب-الجرّ والنداءِ ، واللام ، والتنوین ، والتثنیه ، والجمع.

والفعل : کلمه معناها مستقلّ ، مقترن بأحدها ، ویختصّ بقد ، ولم ، وتاءِ التأنیث ، ونون التأکید.

والحرف : کلمه معناها غیر مستقلّ ، ولا مقترن بأحدها ، ویعرف بعدم قبول شیء من خواصّ أخویه.

أقسام الاسم بحسب الوضع

تقسیم :

الاسم : إن وضع لذات ، فاسم عین ، کزید. أو لحدث : فاسم معنی ، کَضرْب. أو لمنسوب إلیه حدث فمشتق ، کضارب.

أیضاً : إن وضع لشیء بعینه ، فمعرفه کزید ، والرجل ، وذا ، والّذی ، وهو ، والمضاف إلی أحدها معنی ، والمعرّف بالنداءِ ، وإلّا فنکره.

أیضاً : إن وُجِدَ فیه علامه التأنیث ، ولو تقدیراً ، کناقه ونار ، فمؤنّث. وإلّا فمذکّر. والمؤنّث إن کان له فرج فحقیقیّ ، وإلّا فلفظیّ.

أقسام الفعل بحسب الوضع

تقسیم آخر : الفعل إن اقترن بزمان سابق وضعاً فماضٍ. ویختصّ بِلحوق إحدی التاءات الأربع ، أو بزمان مستقبل ، أو حال وضعاً فمضارع. ویختصّ بالسین ، وسوف ، ولم ، وإحدی زوائد أنَیْتَ ، أو بالحال فقط وضعاً ، فأمر. ویعرف بفهم الأمر منه مع قبوله نونی التأکید.

[شماره صفحه واقعی : 2]

ص: 1929

تبصره :

الماضی مبنیّ علی الفتح ، إلّا إذا کان آخره ألفاً أو اتّصل به ضمیر رفع متحرّک أو واو.

والمضارع إن اتّصل به نون اناث کیضربْن ، بنی علی السکون ، أو نون التأکید مباشره کیضربَنَّ ، فعلی الفتح ، وإلّا فمرفوع إن تجرّد عن ناصب وجازم ، وإلّا فمنصوب أو مجزوم.

وفعل الأمر یبنی علی ما یجزم به مضارعه.

الإعراب و البناء و أنواعهما
اشاره

فائده :

الإعراب : أثر یجلبه العامل فی آخر الکلمه لفظاً أو تقدیراً.

وأنواعه : رفع ، ونصب ، وجرّ ، وجزم ، فالأوّلان : یوجدان فی الاسم والفعل ، والثالث : یختصّ بالاسم ، والرابع : بالفعل.

والبناء : کیفیّه فی آخر الکلمه ، لا یجلبها عامل.

وأنواعه : ضمّ ، وکسر ، وفتح ، وسکون ، فالأوّلان : یوجدان فی الاسم والحرف ، نحو : حیثُ ، وأمْسِ ، ومنذُ ، ولام الجرّ ، والأخیران : یوجدان فی الکلم الثلاث : نحو : أیْنَ ، وقامَ ، وسَوْفَ ، وکَمْ ، وقُمْ ، وَهَلْ.

علائم الرفع

توضیح :

علائم الرفع أربع : الضمّه ، والألف ، والواو ، والنون.

فالضمّه : فی الاسم المفرد ، والجمع المکسّر ، والجمع المؤنّث السالم ، والمضارع.

والألف : فی المثنّی ، وهو ما دلّ علی اثنین ، وأغنی عن متعاطفین وملحقاته ، وهی : کلا ، وکلتا مضافین إلی مضمر ، واثنان وفرعاه.

والواو : فی الجمع المذکّر السالم وملحقاته ، وهی : اُولوا ، وعشرون وبابه ، والأسماء السته ، وهی : أبوه ، وأخوه ، وحموها ، وفوه ، وهنوه ،

[شماره صفحه واقعی : 3]

ص: 1930

وذو مال ، مفرده مکبّره ، مضافه إلی غیر الیاءِ.

والنون : فی المضارع المتّصل به ضمیر رفع لمثنّی ، أو جمع ، أو مخاطبه ، نحو : یفعلان وتفعلان ویفعلون وتفعلون وتفعلین.

علائم النصب

إکمال :

علائم النصب خمس : الفتحه ، والألف ، والیاءِ ، والکسره ، وحذف النون.

فالفتحه : فی الاسم المفرد والجمع المکسّر والمضارع.

والألف : فی الأسماءِ الستّه.

والیاء : فی المثنّی والجمع وملحقاتهما.

والکسره : فی الجمع المؤنّث السالم.

وحذف النون : فی الأفعال الخمسه.

علائم الجرّ

توضیح :

علائم الجرّ ثلاث : الکسره ، والیاءِ ، والفتحه.

فالکسره : فی الاسم المفرد ، والجمع المکسّر المنصرفین ، والجمع المؤنّث السالم.

والیاءِ : فی الأسماءِ الستّه ، والمثنّی ، والجمع.

والفتحه : فی غیر المنصرف.

علامتا الجزم

وعلامتا الجزم : السکون ، والحذف.

فالسکون : فی المضارع صحیحاً ، والحذف فیه معتّلاً ، وفی الأفعال الخمسه.

مواضع تقدیر الإعراب

فائده : یُقدّر الإعراب فی خمسه مواضع کما هو المشهور.

فمطلقاً فی الاسم المقصور ، کموسی ، والمضاف إلی الیاءِ ، کغلامی.

[شماره صفحه واقعی : 4]

ص: 1931

والمضارع المتّصل به نون التأکید غیر مباشره کیضربانّ.

ورفعاً وجرَّاً فی المنقوص ، کقاضٍ.

ورفعاً ونصباً فی المضارع المعتلّ بالألف ، کیحیی.

ورفعاً فی المضارع المعتلّ بالواو والیاءِ ، ک : یدعو ویرمی ، والجمع المذکّر السالم المضاف إلی یاءِ المتکلّم کمُسْلِمِیّ.

الحدیقه الثانیه : فیما یتعلّق بالأسماء

اشاره

الاسم : إنْ أشبه الحرف فمبنیٌّ ، وإلّا فمعربٌ.

أنواع المعربات
اشاره

والمعربات أنواع :

النوع الأوّل : ما یرد مرفوعاً لا غیر
اشاره

وهو أربعه :

الأوَّل : الفاعل
اشاره

وهو ما اُسند إلیه العامل فیه قائماً به ، وهو ظاهر ومضمر ، فالظاهر : ظاهر ، والمضمر : بارز أو مستتر.

والاستتار یجب فی الفعل فی ستّه مواضع : فعل الأمر للواحد المذکّر ، والمضارع المبدوء بتاء الخطاب ، للواحد أو بالهمزه أو بالنون ، وفعل الاستثناءِ ، وفعل التعجّب ، واُلحق بذلک : زید قام أو یقوم ، وما یظهر فی بعض هذه المواضع ، کأقومُ أنا ، فتأکید للفاعل کقمتُ أنَا.

تبصره :

وتلازم الفعل علامه التأنیث إن کان فاعله ظاهراً حقیقیّ التأنیث ، کقامت هندٌ ، أو ضمیراً متّصلاً مطلقاً ، کهندٌ قامت ، والشمس طَلَعَتْ. ولک الخیار مع الظاهر اللفظیّ ، کطلعت أو طلع الشمس ، ویترجّح ذکرها مع الفصل بغیر إلّا نحو : دخلت أو دخل الدار هند ، وترکها مع الفصل بها نحو : ما قام إلّا امرأه ، وکذا فی باب نِعْمَ وبئسَ ، نحو : نِعْمَ المرأهُ هندٌ.

[شماره صفحه واقعی : 5]

ص: 1932

مسأله : والأصل فی الفاعل تقدّمه علی المفعول ، ویجب ذلک إذا خیف اللبس ، أو کان ضمیراً متّصلاً ، والمفعول متأخّراً عن الفعل ، ویمتنع إذا اتّصل به ضمیر المفعول ، أو اتّصل ضمیر المفعول بالفعل وهو غیر متّصل ، وما وقع منهما بعد إلّا أو معناها وجب تأخیره.

الثانی : نائب الفاعل

وهو المفعول القائم مقامه ، وصیغه فعله : فُعِلَ أو یُفعَلُ ، ولا یقع ثانی باب علمت ، ولا ثالث باب أعلمت ، ولا مفعول له ولا معه ، ویتعیّن المفعول به له ، فإن لم یکن فالجمیع سواء.

الثالث والرابع : المبتدأ والخبر
اشاره

فالمبتدأ : هو المجرّد عن العوامل اللفظیّه ، مسنداً إلیه ، أو الصفه الواقعه بعد نفی أو استفهام رافعه لظاهر أو حکمه ، فإن طابقت مفرداً فوجهان ، نحو : زیدٌ قائمٌ ، وأقائم وما قائم الزیدان ، أو زیدٌ وقد یذکر المبتدأ بدون الخبر ، نحو : کُلُّ رجل وضیعته ، وضربی زیداً قائماً ، وأکثرُ شربی السویقَ مَلْتُوتاً ، ولَوْلا عَلیّ ( علیه السلام ) لَهَلَکَ عُمَر ، ولَعَمْرک لأقومَنّ ، ولا یکون نکره إلّا مع الفائده.

والخبر : هو المجرّد المسند به ، وهو مشتق ، وجامد.

فالمشتق الغیر الرافع لظاهر متحمّل لضمیره فیطابقه دائماً بخلاف غیره ، نحو : الکلمهُ لفظٌ ، وهندٌ قائمٌ أبوها.

قاعده :

المجهول ثبوته لشیء عند السامع فی اعتقاد المتکلّم یجعل خبراً ، ویؤخّر ، وذلک الشیء المعلوم یجعل مبتدأ ، ویقدّم ، ولا یُعْدل عن ذلک فی الغالب. فیقال لمن عرف زیداً باسمه وشخصه ولم یعرف أنّه أخوه : زیدٌ

[شماره صفحه واقعی : 6]

ص: 1933

أخوک ، ولمن عرف أنّ له أخاً ولم یعرف اسمه : أخوک زیدٌ ، فالمبتدأ هو المقدّم فی الصورتین.

النواسخ للمبتدأ و الخبر
اشاره

فصل : تدخل علی المبتدأ والخبر أفعال وحروف ، فتجعل المبتدأ اسماً لها والخبر خبراً لها ، وتسمّی النواسخ ، وهی [ ستّه ] أنواع :

الأوّل : الأفعال الناقصه

والمشهور منها : کانَ ، وصارَ ، وأصْبَحَ ، وأضحی ، وأمْسی ، وظَلَّ ، وباتَ ، ولَیْس ، وما زالَ ، وما بَرَحَ ، وما انفَکَّ ، وما فتئَ ، وما دامَ.

وحُکمها رفع الاسم ونصب الخبر ، ویجوز فی الکلّ توسّط الخبر ، وفیما سوی الخمسه الأواخر تقدّمه علیها ، وفیما عدا فَتئ ولیْسَ وزال أن تکون تامّه ، وما تصرّف منها یعمل عملها.

مسألتان : یختصّ کان بجواز حذف نون مضارعها المجزوم بالسکون ، نحو : «وَلَمْ أَکُ بَغِیًّا» (1) بشرط عدم اتّصاله بضمیر نصب ولا ساکن ، ومن ثمّ لم یجز ، فی نحو : لَمْ یَکُنْهُ ، و «لَّمْ یَکُنِ اللَّ-هُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ» (2) ، وکذلک فی نحو : ( الناسُ مَجزِیُّونَ بأعمالِهِم ، إنْ خَیْراً فَخَیرٌ ، وإنْ شرّاً فَشَرٌّ ) أربعه أوجه : نصب الأوّل ورفع الثانی ، ورفعهما ، ونصبهما ، وعکس الأوّل ، فالأوّل أقوی والأخیر أضعف ، والمتوسّطان متوسّطان.

الثانی : الأحرف المشبّهه بالفعل

وهی : إنَّ ، وأنَّ ، وکَأنَّ ، ولَیَتَ ،

[شماره صفحه واقعی : 7]

ص: 1934


1- مریم : 20.
2- النساء : 137 ، 168.

ولکِنَّ ، ولَعَلَّ ، وعملها عکس عمل کانَ ، ولا یتقدّم أحد معمولیها علیها مطلقاً ، ولا خبرها علی اسمها ، إلّا إذا کان ظرفاً أو جارّاً ومجروراً ، نحو : «إِنَّ فِی ذَلِکَ لَعِبْرَهً» (1). وتلحقها ما فتکفّها عن العمل ، نحو : إنّما زیدٌ قائمٌ ، والمصدر إن حلّ محلّ إنَّ ، فتحت همزتها ، وإلّا کسرت ، وإن جاز الأمران ، جاز الأمران. نحو : «أَوَلَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنزَلْنَا» (2) ، و «قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّ-هِ» (3) ، وأوّل قولی إنّی أحْمد الله. والمعطوف علی أسماءِ هذه الحروف منصوب ، ویختصّ إنَّ وأنَّ ولکنّ بجواز رفعه بشرط مضیّ الخبر.

الثالث : ما ولا المشبّهتان بلیس

وتعملان عملها ، بشرط بقاءِ النفی وتأخّر الخبر ، ویشترط فی «ما» ، عدم زیاده إن معها ، وفی «لا» تنکیر معمولیها. فإن لحقتها التاء اختصّت بالأحیان ، وکثر حذف اسمها ، نحو : «وَّلَاتَ حِینَ مَنَاصٍ» (4).

الرابع : لا النافیه للجنس

وتعمل عمل إنَّ ، بشرط عدم دخول جارّ علیها ، واسمها إن کانَ مضافاً أو شبیهاً به ، نصب ، وإلّا بُنی علی ما ینصب به ، نحو : لا رَجُلَ ، ولا رَجُلین فی الدار ، ویشترط تنکیره ومباشرته لها ، فإن عُرّفَ أو فصّل اُهملت وکرّرت ، نحو : لا زیدٌ فی الدار ولا عمروٌ ، ولا فی الدار رجلٌ ولا امرأهٌ.

تبصره : ولک فی نحو : لا حَوْلَ ولا قُوّهَ إلّا بالله ، خمسه أوجه :

[شماره صفحه واقعی : 8]

ص: 1935


1- النازعات : 26.
2- العنکبوت : 51.
3- مریم : 30.
4- ص : 3.

الأوّل : فتحهما علی الأصل.

الثانی : رفعهما علی الابتداءِ ، أو عَلی الإعمال ، کلیس.

الثالث : فتح الأوّل ورفع الثانی بالعطف علی المحلّ ، أو بإعمال الثانیه ، کلیس.

الرابع : عکس الثالث علی إعمال الاُولی ، کَلَیس ، أوْ إلغائها.

الخامس : فتح الأوّل ونصب الثانی بالعطف علی لفظه ، لمشابهه الفتح النصب.

الخامس : الأفعال المقاربه

وهی : کاد ، وکَربَ ، وَأوْشَکَ (لِدُنُوّ الخبر) ، وعَسی ( لِرجائه ) ، وأنشأَ وطَفِقَ ( للشروع فیه ).

وتعمل عمل کان ، وأخبارها جمل مبدوءه بمضارع ، ویغلب فی الأوّلین تجرّده عن أنْ ، نحو : «وَمَا کَادُوا یَفْعَلُونَ» (1) ، وفی الأوسطین اقترانه بها ، نحو : «عَسَی رَبُّکُمْ أَن یَرْحَمَکُمْ» (2) ، وهِیَ فی الأخیرتین مُمتنعه ، نحو : طَفِقَ زَیْدٌ یکتُبُ.

وعَسی وأنشأ وکَرَبَ ملازمه للمضیّ ، وجاء یکادُ ویُوشِکُ ویَطْفَقُ.

تتمّه :

یختصّ عسی وأوشک باستغنائهما عن الخبر ، فی نحو : عَسی أنْ یقوم زَیدٌ ، وإذا قلت : زیدٌ عَسی أنْ یقوم ؛ فلک وجهان : إعمالها فی ضمیر زید فَما بعدها خبرها. وتفریقها عنه فما بعدها اسم مغن عن الخبر ، ویظهر أثر ذلک فی التأنیث والتثنیه والجمع ، فعلی الأوّل تقول : هند عَسَتْ أنْ تَقُومَ ، والزیدان عَسیا أنْ یَقُوما ، والزیدُونَ عَسَوْا أنْ یقُومُوا وعلی الثانی : عَسی فی الجمیع.

[شماره صفحه واقعی : 9]

ص: 1936


1- البقره : 71.
2- الإسراء : 8.
النوع الثانی : ما یرد منصوباً لا غیر
اشاره

وهو ثمانیه :

الأوّل : المفعول به

وهو الفضله الواقع علیه الفعل ، والأصل فیه تأخّره عنه ، وقد یَتقدّم جوازاً لإفاده الحصر ، نحو : زیداً ضَرَبْتُ ، ووجوباً للزومه الصدر ، نحو : مَنْ رَاَیْتَ ؟

الثانی : المفعول المطلق

وهو مصدر یؤکّد عامله أو یبیّن نوعه أو عدده ، نحو : ضربتُ ضرباً ، أو ضَرْبَ الأمیر ، أو ضربتین. والمؤکّد مفرد دائماً ، وفی النوع خلاف. ویجب حذف عامله سماعاً ، فی نحو : سقیاً ، ورعیاً ، وقیاساً ، فی نحو : «فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً» (1) ، وَلَهُ عَلیَّ ألفُ دِرْهَمٍ اعترافاً ، وزَیْدٌ قائِم حقّاً ، وما أنْتَ إلّا سَیْراً ، وإنّما أنتَ سَیْراً ، وزَیْدٌ سَیْراً سَیْراً ، ومَرَرْتُ بِهِ فَإذا لَهُ صوتٌ صَوتَ حِمارٍ ، ولَبیّک وسَعْدَیْکَ.

الثالث : المفعول له

وهو المنصوب بفعل فُعِلَ لتحصیله أو حصوله ، نحو : ضربته تأدیباً ، وَقَعدْتُ عَنِ الحَرْبِ جُبناً. ویشترط کونه مصدراً متّحداً بعامله وقتاً وفاعلاً ، ومن ثمَّ جیء باللام ، فی نحو : «وَالْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ» (2) ، وَتَهَیَّأتُ لِلسَّفَر ، وجئتک لمجیئک إیّای.

الرابع : المفعول معه

وهو المذکور بعد واو المعیّه لمصاحبه معمول عامله ، ولا یتقدّم علی عامله ، نحو : سِرْتُ وزیداً ، ومالَکَ وزیداً ، وجئتُ أنا وزیداً والعطف فی الأوّلین قبیح ، وفی الأخیر سائغ ، وفی نحو : ضربتُ

[شماره صفحه واقعی : 10]

ص: 1937


1- محمّد : 4.
2- الرحمن : 10.

زیداً وعمراً واجب.

الخامس : المفعول فیه

وهو اسم زمان أو مکان مبهم ، أو بمنزله أحدهما منصوب بفعل فُعِلَ فیه ، نحو : جئت یَوْمَ الجُمُعهِ ، وَصَلّیتُ خَلْفَ زَیْدٍ ، وسِرْتُ عشرینَ یوماً ، وعشرین فرسخاً ، وأمّا نحو : دخلت الدارَ ، فمفعول به علی الأصحّ.

السادس : المنصوب بنزع الخافض

وهو الاسم الصریح أو المؤوّل المنصوب بفعل لازم ، بتقدیر حرف الجرّ. وهو قیاسیّ مع أنْ وأنَّ ، نحو : «أَوَ عَجِبْتُمْ أَن جَاءَکُمْ ذِکْرٌ مِّن رَّبِّکُمْ» (1) ، وعَجِبتُ أنَّ زَیداً قائمٌ وسماعیّ فی غیر ذلک ، نحو : ذَهَبْتُ الشامَ.

السابع : الحال

وهی الصفه المبیّنه للهیئه ، غیر نعت ، ویشترط تنکیرها ، والأغلب کونها منتقله مشتقّه مقارنه لعاملها.

وقد تکون ثابته وجامده ، ومقدّره.

والأصل تأخّرها عن صاحبها ، ویجب إن کان مجروراً ، ویمتنع إن کانت نکره محضه ، وهو قلیل. ویجب تقدّمها علی العامل إن کان لها الصدر ، نحو : کیف جاءَ زَیْدٌ ؟ ولا تجیء عن المضاف إلیه إلّا إذا صَحَّ قیامه مقام المضاف ، نحو : «بَلْ مِلَّهَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا» (2). أوْ کانَ المضاف بعضه ، نحو : أعجبنی وَجْهُ هندٍ راکبهً ، أو کان عامِلاً فی الحال ، نحو : أعجبنی ذهابُک مُسْرعاً.

[شماره صفحه واقعی : 11]

ص: 1938


1- الأعراف : 63 / 69.
2- البقره : 135.
الثامن : التمییز

وهو النکره الرافعه للإبهام ، المستقرّ عن ذات أو نسبه ، ویفترق عن الحال بأغلبیّه جموده ، وعدم مجیئه جمله ، وعدم جواز تقدّمه علی عامله علی الأصحّ ، فَإنْ کانَ مشتقّاً احتمل الحال.

فالأوّل : عن مقدار غالباً والخفض قلیل ، وعن غیره قلیلاً ، والخفض کثیر.

والثانی : عن نسبه فی جمله أو نحوها ، أو إضافه ، نحو : رطلٌ زیتاً ، وخاتمٌ فضّهً ، «وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْبًا» (1) ولله دَرّهُ فارِساً ، والناصب لمبیّن الذات هی ، ولمبیّن النسبه هو المُسند من فعل أو شبهه.

النوع الثالث : ما یرد مجروراً لا غیر
اشاره

وهو اثنان :

الأوّل : المضاف إلیه

وهو ما نسب إلیه شیء بواسطه حرف جرٍّ مقدّر مراداً ، وتمتنع إضافه المضمرات ، وأسماء الإشاره ، وأسماء الاستفهام ، وأسماء الشرط ، والموصولات ، سوی «أیّ» فی الثلاثه وبعض الأسماء یجب إضافتها : إمّا إلی الجمل ، وهو : إذ ، وحیث ، وإذا. أو إلی المفرد ظاهراً أو مضمراً ، وهو : کلا وکلتا ، وعند ، وَلَدی ، وسِوی. أو ظاهراً فقط ، وهو : اُولوا ، وذُو ، وفروعهما. أو مضمراً فقط ، وهو : وَحْدَه وَلبَّیک وَأخواته.

تکمیل : یجب تجرّد المضاف عن التنوین ، ونونی المثنّی ، والجمع ، وملحقاتهما ، فإن کانت إضافه صفه إلی معمولها فلفظیّه ، ولا تفید إلّا تخفیفاً ، وإلّا فمعنویّه وتفید تعریفاً مع المعرفه ، وتخصیصاً مع النکره.

والمضاف إلیه فیها إن کان جنساً للمضاف فهی بمعنی «مِنْ» أو ظرفاً

[شماره صفحه واقعی : 12]

ص: 1939


1- مریم : 4.

له فبمعنی «فی» أو غیرهما فبمعنی ال- «لام» ، وقد یکتسب المضاف المذکّر من المضاف إلیه المؤنّث تأنیثه وبالعکس ، بشرط جواز الاستغناء عنه بالمضاف إلیه ، کقوله :

[ وتشرُقُ بالقول الَّذی قد أذَعتَهُ ]***کَما شَرَقَتْ صَدْرُ القَناهِ مِنَ الدَّمِ (1)

وقوله :

إنارَهُ العقلِ مکسوف بِطَوْعِ هَوی***وعقلُ عاصی الهَوی یزدادُ تنویراً ]

ومن ثمَّ امتنع : قامَتْ غلامُ هند.

الثانی : المجرور بالحرف

وهو ما نسب إلیه شیء بواسطه حرف جرّ ملفوظ ، والمشهور من حروف الجرّ أربعه عشر : سبعه منها تجرّ الظاهر والمضمر ، وهی : مِنْ ، وإلی ، وعن ، وعلی ، وفی والباء ، واللام.

وسبعه منها تجرّ الظاهر فقط وهی : مُنذُ ، ومُذْ وتختصّان بالزمان ، ورُبَّ تختصّ بالنکره ، والتاء تختصّ باسم الله تعالی ، وحتّی والکاف والواو لا تختصّ بالظاهر المعیّن.

النوع الرابع : ما یرد منصوباً وغیر منصوب
اشاره

وهو أربعه.

الأوّل : المستثنی

وهو المذکور بعد إلّا وأخواته ، للدلاله علی عَدَمِ اتّصافه بِما نسب إلی

[شماره صفحه واقعی : 13]

ص: 1940


1- یعنی : ونگاه می داری در زبان ، سخن آنچنانی ای را که همانا فاش کرده ای آن را ، مانند نگاه داشتن سینه نیزه خون را ، شاهد در لفظ صدر است که مذکّر است واز قنات کسب تأنیث کرده به دلیل شرقت ، جامع الشواهد.

سابقه ولو حکماً.

فإن کان مخرجاً فمتّصل ، وإلّا فمنقطع.

فالمستثنی بإلّا إن لم یذکر مَعَه المستثنی منه اُعرب بحسب العوامل ، وسمّی مفرّغاً. والکلام معه غیر موجب غالباً.

وإنْ ذکر ، فإن کان الکلام مُوجباً نصب ، وإلّا فإن کان متّصلاً فالأحسن إتباعه علی اللفظ ، نحو : «مَّا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ» (1) ، وإن تعذّر فعلی المحلّ ، نحو : «لَا إِلَ-هَ إِلَّا اللَّ-هُ». وإن کانَ منقطعاً ، فالحجازیّون یوجبون النصب ، والتمیمیّون یجوّزون الإتباع ، نحو : ما جاءنی القومُ إلّا حِماراً ، أوْ حِمارٌ.

تتمّه : المستثنی بخلا و عدا و حاشا

والمستثنی بخَلا وعدا وحاشا ینصب مع فعلیّتها ، ویجرّ مع حرفیّتها ، وبلیس ولا یکون منصوب علی الخبریّه ، واسمهما مستتر وجوباً وبما خَلا وبما عدا منصوب ، وبغیر ، وسوی مجرور بالإضافه ، ویعرب غیر بما یستحقّه المستثنی بإلّا ، وسِوی کغیر عند قوم ، وظرف عند آخرین.

الثانی : المشتغل عنه العامل

إذا اشتغل عامل عن اسم مقدّم بنصب ضمیره أو متعلّقه کان لذلک الاسم خمس حالات.

1-فیجب نصبه بعامل مقدّر ، یفسّره المشتغل إذا تلی ما لا یتلوه إلّا فعل ، کأداه التحضیض ، نحو : هَلّا زَیْداً أکرَمْتَه ، وکَأداه الشرط ، نحو : إذا زیداً لقیته فأکرِمْهُ.

2-و رفعه بالابتداء ، إذا تلی ما لا یتلوه إلّا اسم : کإذا الفجائیّه ، نحو :

[شماره صفحه واقعی : 14]

ص: 1941


1- النساء : 66.

خرجتُ فإذا زید یضرِبُهُ عمروٌ ، أو فصل بینه وبین المشتغل ماله الصدر ، نحو : زیدٌ هل رأیتَهُ.

3-و یترجّح نصبه إذا تلی مظانَّ الفعل ، نحو : أزیداً ضرَبتُه ، أو حصل بنصبه تناسب الجملتین فی العطف ، نحو : قام زیدٌ ، وعمراً أکرمتُهُ ، أوْ کانَ المشتغل فعل طلب ، نحو : زیداً اضربه.

4-و یتساوی الأمران إذا لَمْ تفت المناسبه فی العطف علی التقدیرین ، نحو : زید قام وعمراً أکرمتُهُ. فإن رفعت فالعطف علی الاسمیّه ، أو نصبت فعلی الفعلیّه.

5-و یترجّح الرفع فیما عَدا ذلک لأولویّه عدم التقدیر ، نحو : زیدٌ ضربتُهُ.

الثالث : المنادی
اشاره

وهو المدعوّ بأیا ، أوْ هَیا ، أوْ أیْ ، أوْ وا مَعَ البعد ، وبالهمزه مَعَ القرب ، وبیا مطلقاً ، ویشترط کونه مظهراً ، ویا أنْتَ ضعیف ، وخلّوه عن اللام إلّا فی لفظه الجَلاله ، ویا الّتی شاذ.

وقد یحذف حرف النداءِ إلّا مَعَ اسم الجنس ، والمندوب ، والمستغاث ، واسم الإشاره ، ولفظ الجَلاله ، مَعَ عَدَم المیم فی الأغلب ، فإن وجدت لزم الحذف.

تفصیل : إعراب المنادی

المفرد المعرفه ، والنکره المقصوده ، یبنیان علی ما یرفعان به ، نحو : یا زَیدُ ، ویا رجلان ، والمضاف وشبهه ، وغیر المقصوده ، ینصب ، مثل : یا عبدَ الله ، ویا طالعاً جَبَلاً ، ویا رجلاً. والمستغاث یخفض بلامها ، ویفتح لِألفها ولا لام فیه ، نحو یا لَزَیدٍ ، ویا زیداه. والعلم المفرد الموصوف بابن أوْ ابنه ، مضافاً الی علم آخر ، یختار فتحه ، نحو یا زید بن عمرو.

والمنوّن ضروره ؛ یجوز ضمّه ونصبه ، نحو :

[شماره صفحه واقعی : 15]

ص: 1942

سَلامُ اللهِ یا مَطَرٌ علیها***وَلَیسَ عَلَیْکَ یا مَطَرُ السَّلام (1)

والمکرّر المضاف یجوز ضمّه ونصبه ، کتَیْم الأوّل ، فی نحو :

یا تیمُ تیمَ عَدیٍّ [ لا أباً لَکُمْ ***لا یُلقِیَنّکُم فی سَوْءه عُمَر ] (2)

تبصره : إعراب توابع المنادی

وتوابعه المضافه تنصب مطلقاً ، أمّا المفرده ، فتوابع المعرب ، تعرب بإعرابه ، وتوابع المبنیّ ، عَلی ما یرفع به من التأکید. والصفه وعطف البیان ، ترفع حملاً علی لفظه ، وتنصب علی محلّه. والبدل ، کالمستقلّ مطلقاً.

أمّا المعطوف ، فإن کان مَعَ ألْ ، فالخلیل یختار رفعه ، ویونس نصبه ، والمبرّد ، إن کانَ کالخلیل فکالخلیل ، وإلّا فکیونس ، وإلّا فکالبَدَل ، وتوابع ما یقدّر ضمّه کالمعتلّ والمبنیّ قبل النداءِ ، کتوابع المضموم لفظاً ، فترفع للبناءِ المقدّر علی اللفظ ، وتنصبُ للنصب المقدّر علی المحلّ.

الرابع : ممیّز أسماءِ العدد
اشاره

فَممیّز الثلاثه إلی العشره ، مجرور ومجموع ، وممیّز

[شماره صفحه واقعی : 16]

ص: 1943


1- قال فی جامع الشواهد بالفارسی: شاهد در دخول تنوین است در منادی مفرد معرفه که یا مطر اول بوده باشد بجهه ضرورت و بودن او مضموم با تنوین. وانما نقلنا کلام جامع الشواهد بتمامه لتعرف ان نصب مطر الاوّل کما فی بعض النسخ من سقطات القلم ان لم یکن من زلّات القدم.
2- یعنی : ای قبیله تیم که از تیم عدی هستید مباد پدری از برای شما ، نیفکند شما را در زشتگویی و هجو من عمر بن اشعث ، و گرنه من به واسطه او شما را هجو خواهم کرد ، جامع الشواهد.

ما بین العشره والمائه منصوب مفرد ، وممیّز المائه والألف ومثنّاهما وجمعه ، مجرور مفرد ، ورفضوا جمع المائه.

واُصول العدد اثنتا عشره کلمه : واحد إلی عشره ومائه وألف ، فالواحد والاثنان یذکّران مع المذکّر ویؤنّثان مع المؤنّث ، ولا یجامعهما المعدود ، بل یقال : رجل ورجلان. والثلاثه إلی العشره بالعکس ، نحو قوله تعالی : «سَخَّرَهَا عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیَالٍ وَثَمَانِیَهَ أَیَّامٍ» (1).

تتمیمٌ : فی ذکر أمثله

وتقول : أحَدَ عَشَرَ رجلاً ، واثنا عشر رجلاً فی المذکّر ، إحدی عشره امرأه ، واثنتا عشره امرأه ، فی المؤنّث ، وثلاثه عَشَرَ رَجُلاً إلی تسعه عشر رجلاً فی المذکّر ، وثلاث عشره امرأه إلی تسع عشره امرأه فی المؤنّث ، ویستویان فی عشرین وأخواتها ، ثُمَّ تعطفه فتقول : أحد وعشرون رجلاً ، وإحدی وعشرون امرأه ، واثنان وعشرون رجُلاً ، واثنتان وعشرون امرأه ، وثلاثه وعشرون رَجُلاً ، وثلاث وعشرون امرأه ، وهکذا إلی تسع وتسعین امرأه.

أنواع المبنیّات
1-الضمیر
اشاره

منها : المضمر. وهو ما وُضِعَ لمتکلّم أو مخاطب ، أو غائب سبق ذکره ولو حکماً ، فإن استقلَّ فمنفصل وإلّا فمتّصل. والمتّصل مرفوع ومنصوب ومجرور ، والمنفصل غیر مجرور ، فهذه خمسه. ولا یسوّغ المنفصل إلّا لتعذّر المتّصل ، وأنت فی هاءِ سَلْنیه وشبهه بالخیار.

مسأله : ضمیرالشأن والقصه

وقد یتقدّم علی الجمله ضمیر غائب مفسّر بها ، یسمّی : ضمیر

[شماره صفحه واقعی : 17]

ص: 1944


1- الحاقه : 7.

الشأن والقصّه ، ویحسن تأنیثه إن کان المؤنّث فیها عمده ، وقد یستتر ولا یعمل فیه إلّا الابتداء أو نواسخه ، ولا یثنّی ولا یجمع ، ولا یفسّر بمفرد ، ولا یتبع ، نحو : هو الأمیرُ راکبٌ ، وهی هندٌ کریمهٌ ، وإنّه الأمیر راکبٌ ، وکانَ الناسُ صنفان.

فائده : عود الضمیر علی المتأخر لفظاً و رتبهً

ذکر بعض المحقّقین عود الضمیر علی المتأخّر لفظاً ورتبهً فی خمسه مواضع :

1-إذا کانَ مرفوعاً بأوّل المتنازعین وأعملنا الثانی ، نحو : أکرمانی وأکرمتُ الزیدین.

2-أو فاعِلاً فی باب نِعْمَ مفسّراً بتمییز ، نحو : نِعْمَ رَجُلاً زَیْدٌ.

3-أو مبدلاً منه ظاهر ، نحو : ضربتُهُ زیداً.

4-أو مجروراً بِرُبَّ علی ضعف ، نحو : رُبَّهُ رَجُلاً.

5-أوْ کانَ للشأن أو القصّه ، کما مرَّ.

2-أسماء الإشاره

ومنها : أسماء الإشاره. وهی ما وضع للمشار إلیه المحسوس ، فللمفرد المذکّر «ذا» ولمثنّاه «ذان» مرفوع المحلّ ، و «ذین» منصُوبُه ومجروره ، و «إِنْ هَ-ذَانِ لَسَاحِرَانِ» (1) ، متأوّل.

والمؤنّث «تا» و «ذی» و «ذه» و «تی» و «تِه». ولمثنّاه «تانِ» رفعاً و «تَین» نَصْباً وجرّاً ، ولِجمعهما «اُولاءِ» مدّاً وقصراً.

وتدخله «هاء» التنبیه وتلحقها «کاف» الخطاب بلا لام للمتوسّط ، ومعه للبعید ، إلّا فی المثنّی والجمع عند من مَدَّه ، وفیما دخله حرف التنبیه.

[شماره صفحه واقعی : 18]

ص: 1945


1- طه : 63.
3-الموصول

ومنها : الموصول. وهو حرفیّ ، أو اسمیّ.

فالحرفیّ : کلّ حرف اُوِّل مع صلته بالمصدر ، والمشهور خمسه : «أنّ» و «أنْ» و «ما» و «کَیْ» و «لَو» ، نحو : «أَوَلَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنزَلْنَا» (1) ، «وَأَن تَصُومُوا خَیْرٌ لَّکُمْ» (2) «بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ» (3) ، «لِکَیْ لَا یَکُونَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ» (4) ، «یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَهٍ» (5).

تکمیل : والموصول الاسمیّ ما افتقر إلی صله وعائد ، وهو «الّذی» للمذکّر ، «والّتی» للمؤنّث ، و «اللذان» و «اللتان» لمثنّاهما ، ب- ( الألف ) إن کانا مرفوعی المحلّ وب- ( الیاءِ ) إن کانا منصوبیه أو مجرورَیه ، و «الاُولی» و «الّذین» مطلقاً لجمع المذکّر ، و «اللائی ، و «اللاتی» و «اللواتی» لجمع المؤنّث ، و «مَنْ» و «ما» و «ألْ» و «أیّ» و «ذو» و «ذا» بعد (ما أو من الاستفهامیّتین) للمُؤنّث والمذکّر.

مسأله : إذا قلت : ماذا صَنَعْتَ ؟ وَمَنْ ذا رَأَیْتَ ؟ فذا موصوله ، ومَنْ وما مبتدءان ، والجواب رفع ، ولک إلغاؤها فهما مفعولان ، وترکیبها معهما ، بمعنی أیّ شیء أو أیّ شخص فالکلّ مفعول ، والجواب علی التقدیرین نصب ، وقس علیه ، نحو : ماذا عَرَضَ ؟ ومَنْ ذا قامَ ؟ إلّا أنَّ الجواب رفع مطلقاً.

4-المرکّب

ومنها : المرکّب. وهو ما رکّب من لفظین لیس بینهما نسبه ، فإن تضمَّن

[شماره صفحه واقعی : 19]

ص: 1946


1- العنکبوت : 51.
2- البقره : 184.
3- ص : 26.
4- الأحزاب : 37.
5- البقره : 96.

الثانی حرفاً ، بنیا ، کخمسه عشر ، وحادی عشر وأخواتهما ، إلّا اثنا عشر وفرعیه ، إذ الأوّل منها معرب علی المختار ، وإلّا أعرب الثانی کبعلبکّ ، إن لم یکن قبل الترکیب مبنیّاً ، کسیبویه.

التوابع
اشاره

کلّ فرع أعرب بإعراب سابقه ؛ وهی خمسه :

الأوّل : النعت

وهو ما دَلَّ علی معنی فی متبوعه مطلقاً ، والأغلب اشتقاقه ، وهو : إمّا بحال موصوفه ویتبعه إعراباً ، وتعریفاً وتنکیراً ، وإفْراداً وتثنیه وجمعاً ، وتذکیراً وتأنیثاً. أو بحال متعلّقه ویتبعه فی الثلاثه الاُوَل.

وأمّا فی البواقی : فإن رفع ضمیر الموصوف فموافق أیضاً ، نحو : جاءنی امرأه کریمه الأب ، ورجلان کریما الأب ، ورجال کرام الأب ، وإلّا فکالفعل ، نحو : جاءنی رجلٌ حَسَنَهٌ جاریَتُهُ ، أو عالیهٌ ، أو عال دارُهُ ، ولقیتُ امرأتین حَسَناً عبداهُما ، أو قائماً ، أو قائمهً فی الدار جاریَتُهُما.

الثانی : المعطوف بالحرف

وهو تابع بواسطه الواو والفاءِ ، أو ثمّ أو حتّی أو أم أو إمّا ، أو أوْ أو بل أو لا أو لکنْ ، نحو : جاءنی زیدٌ وعمروٌ ، «جَمَعْنَاکُمْ وَالْأَوَّلِینَ» (1). وقد یعطف الفعل علی اسم مشابه له وبالعکس ، ولا یحسن العطف علی المرفوع المتّصل ، بارزاً أو مستتراً ، إلّا مع الفصل بالمنفصل ، أو فاصل مّا ، أو توسّط «لا» بین العاطف والمعطوف ، نحو : جئتُ أنا وزیدٌ ، و «یَدْخُلُونَهَا وَمَن صَلَحَ» (2) ، و «مَا أَشْرَکْنَا وَلَا آبَاؤُنَا» (3).

[شماره صفحه واقعی : 20]

ص: 1947


1- المرسلات : 38.
2- الرّعد : 23.
3- الانعام : 148.

تتمّه :

ویعاد الخافض علی المعطوف علی ضمیر مجرور ، نحو : مَرَرتُ بک وبزیدٍ ، ولا یعطف علی معمولی عاملین مختلفین ، علی المشهور ، إلّا فی نحو : فی الدارِ زیدٌ والحجرهِ عمروٌ.

الثالث : التأکید

وهو تابع یفید تقریر متبوعه ، أو شمول الحکم لأفراده ، وهو : إمّا لفظیّ ، وهو اللفظ المکرّر ، أو معنویّ ، وألفاظه : «النفس» و «العین» ، ویطابقان المؤکّد فی غیر التثنیه ، وهما فیها کالجمع ، تقول : جاءنی زیدٌ نفسُهُ ، والزیدان أنفُسُهما ، والزیدون أنفُسُهُم. و «کلا» و «کلتا» للمثنّی ، و «کلّ» و «جمیع» و «عامّه» : لغیره من ذی أجزاء یصحّ افتراقها ، ولو حکماً ، نحو : اشتریتُ العبدَ کُلَّه ، ویتّصل بضمیر مطابق للمؤکّد ، وقد یتبع «کلّ» بأجمع وأخواته.

مسألتان : لا یؤکّد النکره إلّا مع الفائده ومن ثمّ امتنع : رأیتُ رجلاً نفسَه ، وجاز : اشتریت عبداً کلَّه ، واذا أکّد المرفوع المتّصل بارزاً أو مستتراً بالنفس والعین فبعد المنفصل ، نحو : قوموا أنتم أنفُسُکُم ، وقُم أنت نفسُکَ.

الرابع : البدل

وهو التابع المقصود ، أصاله بما نسب إلی متبوعه ، وهو بدل الکلّ من الکلّ ، والبعض من الکلّ.

والاشتمال : وهو الذی اشتمل علیه المبدل منه ، بحیث یتشوّق السامع إلی ذکره ، نحو : «یَسْأَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِیهِ» (1).

[شماره صفحه واقعی : 21]

ص: 1948


1- البقره : 215.

والبدل المباین : وهو إن ذکر للمبالغه ، سمّی بدل البداءِ ، کقولک : حبیبی قَمَرٌ شَمْسٌ ، ویقع من الفصحاءِ ، أو لتدارک الغلط ، فبدل الغلط نحو : جاءنی زَیْدٌ الَفرسُ ، ولا یقع من فصیح.

هِدایه : لا یبدل الظاهر عن المضمر فی بدل الکلّ إلّا من الغائب ، نحو : ضَربتُهُ زیداً.

وقال بعض المحقّقین : لا یبدل المضمر من مثله ، ولا من الظاهر و ما مثّل به لذلک مصوغ علی العرب ، ونحو : قُمتُ أنَا ، وَلَقیتُ زَیْداً إیّاه ، تأکید لفظیّ.

الخامس : عطف البیان

وهو تابع یشبه الصفه فی توضیح متبوعه ، نحو : جاءَ زیدٌ أخوک ، ویتبعه فی أربعه من عشره ، کالنعت ، ویفترق عن البدل فی نحو : هندٌ قامَ أبوها زیدٌ ، لِأنَّ المبدل منه مستغنی عنه ، وهنا لا بُدَّ منه. وفی نحو : یا زیدُ الحارثُ ، وجاءَ الضاربُ الرجلِ زیدٍ لأنّ البدل فی نیّه تکرار العامل ، ویا الحارثُ والضارب زیدٍ ، ممتنعان.

الأسماء العامله المشبّهه بالأفعال
اشاره

وهی خمسه أیضاً :

الأوّل : المصدر

وهو اسم للحدث الّذی اشتقّ منه الفعل ، ویعمل عمل فعله مطلقاً ، إلّا إذا کانَ مفعولاً مطلقاً ، إلّا إذا کانَ بدلاً عن الفعل فوجهان ، والأکثر أن یضاف إلی فاعله ، ولا یتقدَّم معموله علیه ، وإعماله مَعَ اللام ضعیف ، کقوله :

[شماره صفحه واقعی : 22]

ص: 1949

ضعیفُ النِکایَهِ أعْداءَه***[ یَخالُ الفرارَ یُراخی الأجَل ] (1)

الثانی والثالث : اسم الفاعل والمفعول

فاسم الفاعل ما دَلَّ علی حدث وفاعله علی معنی الحدوث ، فإن کان صله لِألْ عمل مطلقاً ، وإلّا فیشترط کونه للحال والاستقبال ، واعتماده بنفی أو استفهام أو مخبر عنه أو موصوف أو ذی حال ، ولا یعمل بمعنی الماضی خلافاً للکسائی ، «وَکَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ» (2) حکایه حال ماضیه. واسم المفعول : ما دَلّ علی حدث ومفعوله ، وهو فی العمل والشرط ؛ کأخیه.

الرابع : الصفه المشبّهه

وهی ما دَلّ علی حدث ، وفاعله علی معنی الثبوت ، وتفترق عن اسم الفاعل بصوغها عن اللازم دون المتعدّی کحسنٍ وصعبٍ. وبعدم جواز کونها صله لِألْ ، وبعملها من غیر شرط زمان ، وبمخالفه فعلها فی العمل ، وبعدم جریانها علی المضارع.

تبصره : ولمعمولها ثلاث حالات : الرفع بالفاعلیّه. والنصب علی التشبیه بالمفعول ، إن کان معرفه ، والتمییز إن کان نکره. والجرّ بالإضافه. وهی مَعَ کلّ من هذه الثلاثه : إمّا باللام ، أو لا ، والمعمول مع کلّ من هذه الستّه إمّا مضاف أو باللام أو مجرّد ، صارت ثمانیه عشر ، فالممتنع : الحَسَنُ وجهه ، والحَسَن وجهٍ ، واختلف فی : حَسَنُ وجهِهِ.

[شماره صفحه واقعی : 23]

ص: 1950


1- یعنی : او که ناتوان است از کشتن دشمن ، گمان می کند که فرار از مرگ اجل او را تأخیر می اندازد ، شاهد در نکایه است که با وجود الف و لام مفعول به را نصب داده است ( أعدائه ) جامع الشواهد.
2- الکهف : 18.

أمّا البواقی : فالْأحسن ذو الضمیر (1) الواحد ، وهو تسعه. والحسن ذو الضمیرین وهو اثنان. والقبیح الخالی من الضمیر ، وهو أربعه.

الخامس : اسم التفضیل

وهو ما دَلّ علی موصوف بزیاده علی غیره ، وهو : أفعَل للمذکّر ، وفُعْلی للمُؤنّث. ولا یبنی إلّا من ثلاثیّ تامّ متصرّف ، قابل للتفاضل ، غیر مصوغ منه أفعل لغیر التفضیل ، فلا یبنی من نحو : دَحْرَجَ ، ونِعْمَ ، وصارَ ، وماتَ ، ولا من : عَورَ ، وخَضِرَ ، وَحمِقَ ، لمجیء أعْوَر ، وأخْضَر ، وأحْمَق لغیره ، فإن فقد الشرط توصّل بأشدّ ونحوه ، وَ «أحْمَقُ مِن هَبَنَّقَه» شاذّ ، و «أبْیَضُ مِنَ اللبنِ» نادر.

تتمّه : ویستعمل إمّا بمِنْ ، أوْ بِألْ ، أوْ مضافاً.

فالأوّل : مفرد مذکر دائماً ، نحو : هندٌ والزیدان أفضلُ من عمروٍ ، وقد یحذف مِنْ ، نحو : اَللهُ أکْبَر.

والثانی : یطابق موصوفه ولا یجامع مع مِنْ ، نحو : هندٌ الفضلی ، والزیدان الأفضلان.

[شماره صفحه واقعی : 24]

ص: 1951


1- جاءنی زید/بالرفع/والنصب/والجرّ الحسَن وجهه/احسن/حسن/ممتنع الحسن الوجه/قبیح/احسن/احسن الحسن وجه/قبیح/احسن/ممتنع حَسَن وجهه/احسن/حسن/مختلف فیه حسن الوجه/قبیح/احسن/احسن حَسَن وجه/قبیح/احسن/احسن

والثالث : إن قصد تفضیله علی من اُضیف إلیه ، وجب کونه منهم ، وجازت المطابقه وعدمها ، نحو : الزیدان أعْلَما الناسِ ، أو أعْلَمُهُمْ ، وعلی هذا یمتنع یُوسُفُ أحْسَنُ إخوته ، وإن قصد تفضیله مطلقاً ، فمفرد مذکّر مطلقاً ، نحو : یُوسُفُ أحسَنُ أخواته. والزیدان أحسن إخوتهما ، أی : أحسن الناس من بینهم.

تبصره : ویرفع الضمیر المستتر اتّفاقاً ، ولا ینصب المفعول به إجماعاً ،ورفعه للظاهر قلیل ، نحو : رأیتُ رجلاً أحسَنَ منه أبوه ، ویکثر ذلک فی نحو : ما رأیتُ رَجُلاً أحسنَ فی عَیْنِهِ الکُحْلُ منه فی عین زیدٍ ، لأنَّهُ بمعنی الفعل.

خاتمه : موانع صرف الاسم

مَوانِعُ صَرْفِ الاسم تِسعٌ : فَعُجمهٌ ***وجمعٌ ، وتأنیثٌ ، وعدلٌ ، ومعرفه

وزائدتا فعلان ، ثُمَّ ترکَّبُ ***کذلک وزن الفعلِ ، والتاسِعُ الصفه

بِثنتینِ مِنها یُمْنَعُ الصَّرْفُ***هکذا بواحِدَه نابَتْ فقالوا مُضَعَّفَه

والعجمه تمنع صرف العلم العجمیّ العلمیّه ، بشرط زیادته علی الثلاثه کإبراهیم ، ولا أثَرَ لتحرّک الأوسط عند الأکثر.

والجمع یمنع صرف وزنِ مفاعل ومفاعیل ، کدراهم ودنانیر ، بالنیابه عن علّتین ، واُلحقَ به حضاجر للأصل ، وسراویل للشبه.

والتأنیث إن کان بألفی حُبلی وحمراءِ ، ناب عن علّتین ، وإلّا منع صرف العلم حتماً ، إن کان بالتاءِ کطلحه ، أو زائداً علی الثلاثه ، کزینب ، أو متحرّک الأوسط کسَقَر ، أو أعجمیّاً ، کجور ، فَلا یتحتّم منع صرف هند،خلافاً للزجّاج.

والعدل یمنع صرف الصفه المعدوله عن أصلها ، کرباع ومَرْبَع وکاُخَر ،

[شماره صفحه واقعی : 25]

ص: 1952

فی : مَرَرْتُ بنسوه اُخَر. إذ القیاس بنسوهٍ آخر ، لِأنَّ اسم التفضیل المجرّد عن اللام ، والإضافه مفرد مذکّر دائماً ، ویقدّر العدل فیما سُمِعَ غیر منصرف ، ولیس فیه سوی العَلَمِیّه ؛ کَزُحَل وعُمر،بتقدیر زاحل وعامر.

والتعریف شرط تأثیره فی منع الصرف العَلَمِیّه.

والألف والنون یمنع صرف العلم کعِمران ، والوصف الغیر القابل للتاءِ کسَکران ، فعریان منصرف ، ورحمان ممتنع.

والترکیب المزجیّ یمنع صرف العلم کبعلبک.

ووزن الفعل شرطه الاختصاص بالفعل ، أو تصدیره بزائد من زوائده.

ویمنع صرف العلم : کشمّر ، والوصف الغیر القابل للتاءِ کأحمر ، فیعمل منصرف لوجود یعمله.

والصفه تمنع صرف الموازن للفعل ، بشرط کونها الأصل فیه ، وعدم قبوله التاءِ ، فأربع ، فی مررت بنسوه أربعٍ ، منصرف لوجهین. وجمیع الباب یکسر مع اللام والإضافه والضروره.

الحدیقه الثالثه : فیما یتعلّق بالأفعال

اشاره

یختصّ المضارع بالإعراب فیرتفع بالتجرّد عن الناصب والجازم.

نواصب المضارع

وینصب بأربعه أحرف : «لن» : وهی لتأکید نفی المستقبل.

و «کی» : ومعناها السببیه.

و «أنْ» : وهی حرف مصدریّ ، والّتی بعد العلم غیر ناصبه ، وفی «أنْ» الّتی بعد الظنّ وجهان.

[شماره صفحه واقعی : 26]

ص: 1953

و «إذَنْ» : وهی للجواب والجزاءِ ، وتنصبه مصدّره مباشره مقصوداً به للاستقبال ، نحو : إذَنْ أکْرمَک ، لمن قال : أزُورُک. ویجوز الفصل بالقسم ، وبعد التالیه للواو والفاء ، وجهان.

تکمیلٌ : وینصب بأن مضمره جَوازاً بعد الحروف العاطفه له علی اسم صریح ، نحو : لَلبْسُ عَبائهٍ وتقرّ عینی ، وبعد لام کی إذا لم یقترن بلا ، نحو : أسْلَمْتُ لأدْخُلَ الْجنّهَ. ووجوباً بعد خمسه أحرف : «لام الجحود» : وهی المسبوقه بکون منفیّ ، نحو : «وَمَا کَانَ اللَّ-هُ لِیُعَذِّبَهُمْ» (1) و «أو» بمعنی إلی أو إلّا ، نحو : لألزمنّک أو تعطینی حقّی ، و «فاء السببیّه وواو المعیّه» ، المسبوقین بنفی أو طلب ، نحو : زُرنی فاکرمَک ، ولا تأکل السمکَ وتشربَ اللبنَ ، و «حتّی» بمعنی إلی أو کی ، إذا اُرید به الاستقبال ، نحو : أسیرُ حتّی تَغرُبَ الشَّمْسُ ، وأسلمتُ حتّی أدخلَ الجنّه. فإن أردت الحال کانت حرف ابتداءِ.

فصل : و الجوازم نوعان

فالأوّل : ما یجزم فعلاً واحداً. وهو أربعه أحرف : «اللام» و «لا» الطلبیّتان ، نحو : لیقمْ زیدٌ ، ولا تُشرِکْ باللهِ ، و «لَمْ» و «لَمّا» یشترکان فی النفی والقلب إلی الماضی ، ویختصّ «لم» بمصاحبه أداه الشرط ، نحو : إنْ لَمْ تَقمْ أقمْ ، وبجواز انقطاع نفیها ، نحو : لم یکن ثُمَّ کانَ ، ویختصّ «لمّا» بجواز حذف مجزومها ، نحو : قَارَبْتُ المَدینه ولَمّا. وبکونه متوقّعاً غالباً ، کقولک : لمّا یرکب الأمیر ، للمتوقّع رکوبه.

الثانی : ما یجزم فعلین وهو : «إنْ» و «إذْما» و «مَنْ» و «ما» و «متی»

[شماره صفحه واقعی : 27]

ص: 1954


1- الانفال : 33.

و «أیّ» و «أیّانَ» و «أیْن» و «أنّی» و «حیثُما» و «مَهْما» : فالأوّلان حرفان ، والبواقی أسماء علی الأشهر ، وکلّ واحد منها یقتضی شرطاً وجزاءً ماضیین أو مضارعین ، أو مختلفین ، فإن کانا مضارعین أو الأوّل ، فالجزم ، وإن کان الثانی وحده ، فوجهان ، وکلّ جزاء یمتنع جعله شرطاً ، «فالفاء» لازمه له ، کأن یکون جمله اسمیّه أو إنشائیّه أو فعلاً جامداً أو ماضیاً مقروناً بقَدْ ، نحو : إنْ تقمْ فأنا أقومُ أو فأکرِمْنی ، أو فعسی أن أقومَ ، أو فقد قمتُ.

مسأله : وینجزم بعد الطلب «بإنْ» مقدّره مع قصد السببیّه ، نحو : زُرْنی أکرِمْکَ ولا تکفرْ تدخل الجنّهَ. ومن ثَمَّ امتنع لا تکْفُر تدخل النارَ. - بالجزم - ، لفساد المعنی.

فصل : فی أفعال المدح والذمّ

أفعال وضعت لإنشاءِ مدح أو ذم ، فمنها : «نِعْمَ» و «بئْسَ» و «ساءَ» ، وکلّ منها یرفع فاعلاً معرّفاً باللام ، أو مضافاً إلی معرّف بها ، أو ضمیراً مستتراً مفسّراً بتمییز ، ثم یذکر المخصوص مطابقاً للفاعل ، ویجعل مبتدأ مقدّم الخبر ، أو خبراً محذوف المبتدأ نحو : نِعْمَ المرأهُ هندٌ ، وبِئسَ نساء الرجلِ الهنداتُ ، وساءَ رجلاً زیدٌ ، ومنها : «حَبَّ» و «لا حَبَّ» وهما کنعم وبئس ، والفاعل«ذا» مطلقاً ، وبعده المخصوص ، ولک أن تأتی قبل أو بعده بتمییز أو حال علی وفقه ، نحو : حَبَّذا الزیدانِ ، وحَبَّذا زیدٌ راکباً ، وحَبَّذا امرأهً هندٌ.

فصل : فعلا التعجّب

فعلان وضعا لإنشاءِ التعجّب ، وهما : ما أفعله ، وأفعِل به ، ولا یبنیان إلّا ممّا یبنی منه اسم التفضیل ، ویتوصّل إلی الفاقد بأشدّ وأشدد به ، ولا یتصرّف فیهما ، وما مبتدأ اتّفاقاً ، وهل هی بمعنی شیء ، وما

[شماره صفحه واقعی : 28]

ص: 1955

بعدها خبرها ، أو موصوله ، وما بعدهما صلتها ، والخبر محذوف ؟ خلاف. وما بعد الباءِ فاعل عند سیبویه ، وهی زائده ، ومفعول عند الأخفش ؛ وهی للتعدیه أو زائده.

فصل : أفعال القلوب

أفعال تدخل علی الاسمیّه لبیان ما نشأت منه من ظنّ أو یقین ، وتنصب المبتدأ والخبر ، مفعولین ، ولا یجوز حذف أحدهما وحده وهی : «وَجَدَ» و «ألفی» لتیقّن الخبر ، نحو : «إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آبَاءَهُمْ ضَالِّینَ» (1) ، و «جَعَلَ» و «زَعَمَ» لظَنّه ، نحو : «زَعَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَن لَّن یُبْعَثُوا» (2) ، و «عَلِمَ» و «رأی» للأمرین ، والغالب للیقین ، نحو : «إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدًا وَنَرَاهُ قَرِیبًا» (3) ، و «ظَنَّ» و «خالَ» و «حَسِبَ» لهما ، والغالب فیها الظنّ ، نحو : حَسبتُ زیداً قائماً.

مسأله : وإذا توسّطت بین المبتدأ والخبر ، أو تأخّرت ، جاز إبطال عملها لفظاً ومحلّاً ، ویسمّی «الإلغاء» ، نحو : زیدٌ علِمتُ قائمٌ ، وزیدٌ قائمٌ علمتُ ، وإذا دخلت علی الاستفهام أو النفی أو اللام أو القسم ، وجب إبطال عملها لفظاً فقط ، ویسمّی «التعلیق» ، نحو : «لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصَی» (4) ، وَعَلِمْتُ لَزیْدٌ قائمٌ.

خاتمه : التنازع فی العمل

إذا تنازع عاملان ظاهراً بعدهما ، فلک إعمال أیّهما شئت ، إلّا أنَّ

[شماره صفحه واقعی : 29]

ص: 1956


1- الصافات : 69.
2- التغابن : 7.
3- المعارج : 6 - 7.
4- الکهف : 12.

البصریّین یختارون الثانی لقربه ، وعدم استلزام إعماله الفصل بالأجنبیّ ، والعطف علی الجمله قبل تمامها ، والکوفیّین الأوّل لسبقه وعدم استلزامه الإضمار قبل الذکر وأیّهما أعملتَ أضمرت الفاعل فی المهمل موافقاً للظاهر.

أمّا المفعول فالمهمل إن کان الأوّل حذف ، أو الثانی اُضمر ، إلّا أن یمنع مانع ولیس منه ، نحو : حَسِبَنی وحَسِبْتُهُما مُنْطَلِقَیْنِ الزیدان مُنْطَلِقاً ، کما قاله بعض المحقّقین.

الحدیقه الرابعه : فی الجمل و ما یتبعها

اشاره

الجمله : قول تضمّن کلمتین بإسناد ، فهی أعمّ من الکلام عند الأکثر ، فَإنْ بدأت : باسم ، فاسمیّه. نحو : زیدٌ قائمٌ ، «وَأَن تَصُومُوا خَیْرٌ لَّکُمْ» (1). وإنَّ زیداً قائمٌ ، إذ لا عبره بالحرف.

أو بفعل ، ففعلیّه : کقامَ زیدٌ ، وهل قامَ زیدٌ ؟ وَهَلّا زَیْداً ضَربْتَهُ ؟ ویا عَبْدَ اللهِ ، «وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ» (2) لأنَّ المقدّر کالمذکور.

ثمّ إن وقعت خبراً فصغری ، أو کان خبر المبتدأ فیها جمله فکبری ، نحو : زیدٌ قامَ أبوه ، فقام أبوه صغری ، والجمیع کبری. وقد تکون صغری وکبری باعتبارین نحو : زید أبوهُ غلامهُ منطلِقٌ ، وقد لا تکون صغری ولا کبری کقامَ زیدٌ.

إجمال :

الجمل الّتی لها محلّ سبع : الخبریّه ، والحالیّه ، والمفعول بها ،

[شماره صفحه واقعی : 30]

ص: 1957


1- البقره : 184.
2- التوبه : 6.

والمضاف إلیها ، والواقعه جواباً لشرط جازم ، والتابعه لمفرد ، والتابعه لجمله لها محلّ. والّتی لا محلَّ لها سبع أیضاً : المستأنفه ، والمعترضه ، والتفسیریّه ، والصله والمجاب بها القسم ، والمجاب بِها شرط غیر جازم ، والتابعه لما لا محَلَّ له.

تفصیل : الجمل التی لها محلّ
الاُولی : مِمّا له محلّ الخبریّه

وهی الواقعه خبراً لمبتدأ ، أوْ لأحد النواسخ ، ومحلّها الرفع أو النصب ، ولا بُدَّ فیها من ضمیر مطابق له ، مذکور أو مقدّر ، إلّا إذا اشتملت علی المبتدأ ، أو علی جنس شامل له ، أو إشاره إلیه ، أو کانت نفس المبتدأ.

الثانیه : الحالیّه

وشرطها أنْ تکونَ خبریّه ، غیر مصدّره بحرف الاستقبال ، ولا بدّ من رابط ؛ فالاسمیّه ، بالواو والضمیر أو أحدهما ، والفعلیّه إن کانت مبدوؤه بمضارع مثبت بدون قد ، فبالضمیر وحده ، نحو : جاءنی زید یَسْرع ، أوْ معها فمَعَ الواو ، نحو : «لِمَ تُؤْذُونَنِی وَقَد تَّعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللَّ-هِ» (1) ، وإلّا فکالاسمیّه ، ولا بُدَّ مع الماضی المثبت من قد ولو تقدیراً.

الثالثه : الواقعه مفعولاً بها

وتقع محکیّه بالقول ، نحو : «قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّ-هِ» (2) ، ومفعولاً ثانیاً لباب ظنّ ، وثالثاً لباب اعلم ومعلّقاً عنها العامل ، نحو : «لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصَی» (3) ، وقد تنوب عن الفاعل ،

[شماره صفحه واقعی : 31]

ص: 1958


1- الصف : 5.
2- مریم : 30.
3- الکهف : 12.

ویختصّ ذلک بباب القول ، نحو : یقال زیدٌ عالمٌ.

الرابعه : المضاف إلیها

وتقع بعد ظروف الزمان ، نحو : «وَالسَّلَامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدتُّ» (1) ، «وَاذْکُرُوا إِذْ أَنتُمْ قَلِیلٌ» (2) ، وبعد حیث ، ولا یضاف إلی الجمل من ظروف المکان سواها ، والأکثر إضافتها إلی الفعلیّه.

الخامسه : الواقعه جواباً لشرط جازم

مقرونه بالفاءِ أو إذا الفجائیّه ، ومحلّها الجزم ، نحو : «مَن یُضْلِلِ اللَّ-هُ فَلَا هَادِیَ لَهُ» (3) و «إِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ إِذَا هُمْ یَقْنَطُونَ» (4)وأمّا نحو : إنْ تقمْ أقمْ ، وإنْ قمتَ قمتُ ، فالجزم فیه للفعل وحده.

السادسه : التابعه لمفرد

ومحلّها بحسبه ، نحو : «وَاتَّقُوا یَوْمًا تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اللَّ-هِ» (5). ونحو : «أَوَلَمْ یَرَوْا إِلَی الطَّیْرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَیَقْبِضْنَ» (6).

السابعه : التابعه لجمله لها محلّ

ومحلّها بحسبها ، نحو : زَیدٌ قامَ وَقَعَدَ أبُوُه ، بالعطف علی الصغری ، وتقع بَدَلاً بشرط کونها أوْفی بتأدیه المراد ، نحو : أقُولُ لَهُ ارحَلْ لاتُقیمَنَّ عِنْدَنا وإلّا فکُنْ فی السِّرِّ والجَهْرِ مُسْلِماً

تفصیل آخر : الجمل التی لا محلّ لها
الاُولی : مِمّا لا محلّ له المستأنفه

وهی المفتتح بها الکلام

[شماره صفحه واقعی : 32]

ص: 1959


1- مریم : 33.
2- الانفال : 26.
3- الأعراف : 186.
4- الرّوم : 36.
5- البقره : 281.
6- الملک : 19.

أو المنقطعه عمّا قبلها ، نحو : «وَلَا یَحْزُنکَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّ-هِ جَمِیعًا» (1) ، وکذلِکَ جمله العامل الملغی لتأخّره ، أمّا الملغی لتوسّطه فجمله معترضه.

الثانیه : المعترضه

وهی المتوسطه بین شیئین ، من شأنهما عدم توسّط أجنبیّ بینهما ، وتقع غالباً بین الفعل ومعموله ، والمبتدأ وخبره ، والموصول وصلته ، والقسم وجوابه ، والموصوف وصفته.

الثالثه : المفسّره

وهی الفضله الکاشفه لِما تلیه ، نحو : «إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللَّ-هِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ» (2). والأصحّ أنّه لا محلّ لها ، وقیل : هی بحسب ما تفسّره.

الرابعه : صله الموصول

ویشترط کونها خبریّه معلومه للمخاطب ، مشتمله علی ضمیر مطابق للموصول.

الخامسه : المجاب بها القسم

نحو : «یس*وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ» (3) ، ومتی اجتمع شرط وقسم اکتفی بجواب المتقدّم مِنهما ، إلّا إذا تقدّمها ما یفتقر إلی خبر ، فیکتفی بجواب الشرط مطلقاً.

السادسه : المجاب بها شرط غیر جازم

نحو : إذا جئتنی اکرمتُک وفی حکمها المجاب بها شرط جازم و لم یقترن بالفاءِ ولا بإذا الفجائیّه ، نحو : إنْ تقمْ أقُمْ.

[شماره صفحه واقعی : 33]

ص: 1960


1- یونس : 65.
2- آل عمران : 59.
3- یس : 1 و 2.
السابعه : التابعه لِما لا محلّ له

نحو : جاءنی زیدٌ فأکرمتهُ ، جاءنی الّذی زارنی و أکرمته ، إذا لَمْ یجعل الواو لِلْحال بتقدیر «قد».

خاتمه : فی أحکام الجارّ و المجرور و الظرف

إذا وَقَعَ أحدهما بعد المعرفه المحضه فحال ، أو النکره المحضه فصفه ، أو غیر المحضه فمحتمل لهما ، ولا بُدَّ من تعلّقهما بالفعل أو بما فیه رائحته ، ویجب حذف المتعلّق إذا کانَ أحدهما صفه أو صله أو خبراً أو حَالاً ، وإذا کانَ کذلک أو اعتمد علی نفی أو استفهام جازَ أنْ یَرْفَعَ الفاعل ، نحو : جاءَ الّذی فی الدارِ أبُوهُ ، وما عندی أحَدٌ ، و «أَفِی اللَّ-هِ شَکٌّ» (1).

الحدیقه الخامسه : فی المفردات

الهمزه

حرف ترد لنداءِ القریب والمتوسّط ، وللمضارعه وللتسویه ، وهی الداخله علی جمله فی محلّ المصدر ، نحو : «سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ» (2)وللاستفهام ، فیطلب بها التصوّر والتصدیق ، نحو : أزید فی الدار أمْ عمرو ؟ وأفی الدار زید أمْ فی السوق ؟ بخلاف «هَلْ» لاِختصاصها بالتصدیق.

أنْ

بالفتح والتخفیف ، ترد اسمیّه وحرفیّه.

فالاسمیّه : هی ضمیر المخاطب ، کَأَنْتِ ، وأنْتُما ، إذ ما بعدها حرف الخطاب اتّفاقاً.

والحرفیّه : ترد ناصبه للمضارع ، ومخفّفه من المثقّله ، ومفسّره ، وشرطها

[شماره صفحه واقعی : 34]

ص: 1961


1- إبراهیم : 10.
2- البقره : 6.

التوسّط بین جملتین ، أوّلهما بمعنی القول وعدم دخول جارّ عَلیها ، وزائده ، وتقع غالباً بعد لمّا وبین القسم ولو.

وإنْ

بالکسر والتخفیف ، ترد شرطیّه ونافیه ، نحو : «إِنِ الْکَافِرُونَ إِلَّا فِی غُرُورٍ» (1) ومخفّفه من المثقّله ، نحو : «وَإِن کُلٌّ لَّمَّا جَمِیعٌ لَّدَیْنَا مُحْضَرُونَ» (2) ، فی قراءه التخفیف.

وَمَتی اجتمعت «إنْ» و «ما» فالمتأخّره منهما زائده.

أنَّ

( بالفتح والتشدید ) ، حرف تأکید ، وتأوّل مع معمولَیها بمصدر ، من لفظ خبرها إن کانَ مشتقّاً ، وبالکون إن کانَ جامِداً نحو : بَلَغَنی أنَّک مُنطَلِقٌ ، وَأنَّ هذا زید.

إنَّ

( بالکسرِ والتشدید ) ، ترد حرف تأکید ، تنصب الاسم وترفع الخبر ، ونصبهما لغه ، وقَدْ تنصَب ضمیر شأن مقدّراً فالجمله خبرها. وحرف جواب ، کنعم ، وعَدَّ المبرّد من ذلِکَ قوله تعالی «إِنْ هَ-ذَانِ لَسَاحِرَانِ» (3) ورَدَّ بامتناع اللام فی خبر المبتدأ.

إذْ

ترد ظَرفاً للماضی ، فتدخل علی الجملتین وقد یضاف إلیها اسم زمان ، نحو : حینئذٍ ویَوْمئذٍ. وللمفاجأه بعد بینما أو بیننا ، وهل هی حینئذٍ حرف أو ظرف ؟ خلاف.

[شماره صفحه واقعی : 35]

ص: 1962


1- الملک : 20.
2- یس : 32.
3- طه : 63 البتّه در آیه إنْ مخفّف است.
إذا

ترد ظرفاً للمستقبل ، فتضاف إلی شرطها وتنصب بجوابها. وتختصّ بالفعلیّه ، ونحو : «إِذَا السَّمَاءُ انشَقَّتْ» (1) مِثل : «وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ» (2). وللمفاجأه ، فتختصّ بالاسمیّه ، نحو : خَرَجْتُ فَإذا السَّبُعُ واقِفٌ ، والخلاف فیها کاختها.

أمْ

ترد للعطف متّصله ومنقطعه. فالمتّصله : المرتبط ما بعدها بِما قبلها ، وتقع بعد همزه التسویه والاستفهام. والمنقطعه : کبل ، وحرف تعریف ، وهی لغه حِمْیَرٍ.

أمّا

( بالفتح والتشدید ) ، حرف تفصیل غالباً ، وفیها معنی الشرط للزوم الفاءِ ، والتزم حذف شرطها ، وعوّض بینهما عن فعلها جزء ممّا فی حیّزها ، وفیه أقوال. وقد تفارق التفصیل ، کالواقعه فی أوائل الکتب.

إمّا

( بالکسر والتشدید ) ، حرف عطف علی المشهور ، وترد للتفصیل ، نحو : «إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا» (3). وللإبهام والشکّ وللتخییر والإباحه ، وإمّا لازمه قبل المعطوف علیه بها ، ولا تنفَکّ عن الواو غالباً.

أیّ

( بالفتح والتشدید ) ، ترد اسم شرط نحو : «أَیًّا مَّا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی» (4). واسم استفهام ، نحو : أیُّ الرَّجُلَیْن قامَ ؟ ودالّه علی معنی الکمال ، نحو : مررت برَجلٍ أیّ رجلٍ. ووصله لنداءِ ذی

[شماره صفحه واقعی : 36]

ص: 1963


1- الانشقاق : 1.
2- التوبه : 6.
3- الدهر : 3.
4- الاسراء : 110.

اللام ؛ نحو : یا أیّها الرجل. وموصُوله ، ولا یعْرب من الموصولات سِواها ، نحو : أکرِم أیّا أکرَمَکَ.

بَلْ

حرف عطف ، وتفید بعد الإثبات ، صرف الحکم عن المعطوف علیه إلی المعطوف ، وبعد النهی والنفی ، تقریر حکم الأوّل وإثبات ضدّه للثانی ، أو نقل حکمه إلیه عند بعض.

حاشا

ترد للاستثناء حرفاً جارّاً ، أوْ فعلاً جامداً ، وفاعلها مستتر عائد إلی مصدر مصاغ مِمّا قبلها ، أو اسم فاعل ، أو بعض مفهوم ضمناً منه. وللتنزیه ، نحو : حاشا لِلّهِ. وهَلْ هی اسم بمعنی براءه ، أو فعل بمعنی برأت ، أو اسم فعل بمعنی اُبَرِّئُ ؟ خلاف.

حتّی

ترد عاطِفه بجزءِ أقوی أو أضعف ، بمهله ذهنیّه ، وتختصّ بالظاهر عند بعض. وحرف ابتداءٍ فتدخل علی الجمل ، وترد جارّه ، فتختصّ بالظاهر ، خلافاً للمبرّد ، وقد ینصب بعدها المضارع بأن مضمره لا بِها ، خلافاً للکوفیّین.

الفاء

ترد رابطه للجواب الممتنع جعله شرطاً ، وحُصر فی ستّه مواضع.

ولربط شبه الجواب ، نحو : الّذی یأتینی فَلَهُ دِرْهمٌ.

وعاطِفه ، فتفید التعقیب والترتیب بنوعیه ، فالحقیقی ، نحو : قامَ زیدٌ فعمروٌ. والذکری ، نحو : «وَنَادَی نُوحٌ رَّبَّهُ فَقَالَ» (1).

[شماره صفحه واقعی : 37]

ص: 1964


1- هود : 45.

وقد تفید ترتّب لا حقَها علی سابقها ، فتسمّی فاء السببیّه ، نحو : «فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّهً» (1). وقد تختصّ حینئذ باسم النتیجه والتفریع.

وقد تنبئ عن محذوف ، فتسمّی فصیحه ، عند بعض ، نحو : «اضْرِب بِّعَصَاکَ الْحَجَرَ فَانفَجَرَتْ» (2).

قَد

ترد اسماً بمعنی یکفی أوْ حَسب ، نحو : قَدْنی ، وقدی درهم.

وحرف تقلیل مع المضارع ، وتحقیق مع الماضی غالباً ، قیل : وقَدْ تقرّبه من الحال ؛ ومن ثمَّ التزمت فی الحالیّه المصدّره به ، وفیه بحث مشهور.

قَطُّ

ترد اسم فعل بمعنی انْتَهِ ، وکثیراً ما تحلّی بالفاءِ ، نحو : قامَ زَیْدٌ فَقَطُّ. وظرفاً لاستغراق الماضی منفیّاً ، وفیه خمس لغات ، ولا تجامع مستقبلاً.

کَمْ

ترد خبریّه واستفهامیّه ، وتشترکان فی البناءِ والافتقار إلی التمییز ولزوم الصدر ، وتَختَصّ الخبریّه بِجرّ التمییز مفرداً أو مجموعاً ، والاستفهامیه بنصبه ولزوم إفراده.

کیف

ترد شرطیّه : فتجزم الفعلین عند الکوفیّین ، واستفهامیّه : فتقع خبراً ، فی نحو کَیفَ زَید ؟ وکیف أنْتَ ؟ ومفعولاً ، فی نحو : کیف ظننت زیداً ؟ وحالاً ، فی نحو : کیف جاءَ زَید ؟

[شماره صفحه واقعی : 38]

ص: 1965


1- الحجّ : 63.
2- البقره : 60.
لو

ترد شرطیّه ، فتقتضی امتناع شرطها واستلزامه لِجَوابها ، وتختَّص بالماضی ولو مؤوّلاً ، وبمعنی إن الشرطیّه وَلَیْسَتْ جازمه ، خلافاً لبعضهم. وبمعنی لیت ، نحو : «لَوْ أَنَّ لَنَا کَرَّهً» (1). ومصدریّه ، وقد مضت.

لولا

حرف ترد لربط امتناع جوابه بوجود شرطه ، وتختصّ بالاسمیّه ، ویغلب معها حذف الخبر إن کانَ کوناً مطلقاً. وللتّوبیخ ، وتختصّ بالماضی. وللتحضیض والعرض ؛ فتختصّ بالمضارع ولو تأویلا.

لَمّا

ترد لربط مضمون جمله بوجود مضمون اُخری ، نحو : لمّا قمتَ قُمتُ. وهل هی حرف أو ظرف ؟ خلاف. وحرف استثناء ، نحو : «إِن کُلُّ نَفْسٍ لَّمَّا عَلَیْهَا حَافِظٌ» (2) وجازمه للمضارع ک «لم» وتفترقان فی خمسه اُمور.

ما

ترد اسمیّه وحرفیّه ، فالاسمیّه ترد موصوله ونکره موصوفه ، نحو : مَرَرت بِما مُعْجِب لَکَ ، وصفه لنکره ، نحو : لِأمْرٍ ما جَذَع قصیرٌ أنفه ، وشرطیه زمانیّه وغیر زمانیّه ، واستفهامیّه. والحرفیّه ؛ ترد مشبّهه بلیس ومصدریّه زمانیّه وغیر زمانیّه ، وصله وکافّه.

هَلْ

حرف استفهام. وتفترق عن الهمزه بطلب التصدیق وحده ، وعدم الدخول علی العاطف والشرط ، واسم بعده فعل ، والاختصاص بالإیجاب ، ولا یقال هَلْ لَمْ یَقُمْ ؟ بخلاف الهمزه ، نحو : «أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ

[شماره صفحه واقعی : 39]

ص: 1966


1- البقره : 167.
2- طارق : 4.

صَدْرَکَ» (1).

اللهُمَّ اشرح صدورنا بأنوار المعارف ، ونوّر قلوبنا بحقائق اللطائف ، واجعل ما أوردناه فی هذه الورقات خالصاً لوجهک الکریم ، وتَقَبّله مِنّا إنّکَ أنْتَ السمیع العلیم. فَإنّا نتوسّل إلَیکَ بحبیبکَ محمّد سیّد المرسلین ، وآله الأئمّه المعصومین ، صلوات الله وسَلامَهُ علیهم أجمعین.

[شماره صفحه واقعی : 40]

ص: 1967


1- الانشراح : 1.

منطق

الکبری فی المنطق (منطق کبری)

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور : کتاب کبری در منطق/ میر سید شریف علی جرجانی

مشخصات نشر : دیجیتالی،مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اصفهان،1398.

زبان : فارسی.

مشخصات ظاهری : 23 صفحه.

موضوع : منطق

توضیح : کتاب «الکبری فی المنطق» یا «کبری در منطق»، نوشته ابوالحسن فخرالدین علی بن محمد حسینی جرجانی شیرازی، مشهور به میر سید شریف، به زبان فارسی در علم منطق می باشد.این کتاب متن منقح و مختصری به زبان فارسی در علم منطق است که با نثر قدیمی نگاشته شده است.

گفتنی است که این اثر به جهت ایجاز و اهمیت آن، مورد توجه طلاب علوم دینی قرار گرفته و سال ها به عنوان متن درسی در حوزه های علمیه و مدارس سنتی تدریس می شده است و بر آن شروح و تعلیقاتی متعددی نوشته شده است.

این کتاب در ضمن مجموعه «جامع المقدمات» می باشد.

ص: 1

تعریف معقول و محسوس

بسم الله الرّحمن الرّحیم

بدان که آدمی را قوّه ای است درّاکه که منقّش گردد در وی صور اشیاء چنانچه در آیینه ، لکن در آیینه حاصل نمی شود مگر صور محسوسات و در قوّه مدرِکه انسانی حاصل شود صور محسوسات ومعقولات.

ومحسوس آن است که به یکی از حواسّ پنجگانه که آن باصره وسامعه وشامّه وذائقه ولامسه است ، مدرَک شود.

ومعقول آن است که به یکی از اینها مدرک نشود.

فصل : تصور و تصدیق

هر صورت که در قوّه مدرکه انسانی که آنرا ذهن گویند حاصل شود یا تصوّر باشد یا تصدیق ، زیراکه آن صورت حاصله اگر صورت نسبت چیزی است به چیزی به ایجاب ، چنانچه گویی «زید کاتب است» یا به سلب ، چنانچه گویی «زید کاتب نیست» آن صورت حاصله را تصدیق خوانند. واگر آن صورت حاصله غیر صورت نسبت مذکوره است آن را تصوّر خوانند. پس علم که عبارت از ادراک است ، منحصر شد در تصوّر وتصدیق.

[شماره صفحه واقعی : 1]

ص: 1968

فصل :

بعد از این معلوم می شود که نسبت چیزی به چیزی خواه به ایجاب وخواه به سلب بر سه وجه باشد :

یکی حملی چنانکه معلوم شد در مثال مذکور.

دوّم اتّصالی چنانکه گویی «اگر آفتاب برآمده باشد ، روز موجود باشد» یا گویی «نیست چنین که اگر آفتاب برآمده باشد ، شب موجود باشد».

سیّم انفصالی چنانکه گویی «این عدد یا زوج است یا فرد» یا گویی «نیست چنین که این شخص یا انسان باشد یا حیوان».

پس ادراک نسبت حملی واتّصالی وانفصالی ، به ایجاب وسلب تصدیق باشد واو را حکم نیز خوانند وادراک ماورای اینها تصور باشد.

فصل :

چون تصدیق، ادراک نسبت چیزی به چیزی است به ایجاب یا به سلب ناچار باشد او را از سه تصوّر :

اوّل تصوّر منسوب الیه که آن را محکوم علیه خوانند.

دوّم تصوّر منسوب به که آن را محکوم به خوانند.

سیّم تصوّر نسبت بین بین که آن را نسبت حکمیّه خوانند ، مثلا در تصدیق به آنکه «زید قائم است ، ناچار باشد او را از سه تصوّر : یکی تصوّر زید که محکوم علیه است ، دوّم تصوّر قائم که محکوم به است ، سیّم تصوّر نسبت میان زید وقائم که نسبت حکمیّه است تا بعد از آن ادراک ، آن نسبت بر وجه ایجاب یا سلب حاصل شود. پس هر تصدیق موقوف باشد بر تصوّر محکوم علیه ، وتصوّر محکوم به ، وتصوّر نسبت حکمیّه ، لیکن هیچکدام از این تصوّرات ثلاثه در نزد اهل تحقیق جزء

[شماره صفحه واقعی : 2]

ص: 1969

تصدیق نیست بلکه شرط تصدیق است.

فصل : تصور و تصدیق ضروری و نظری

بدان که تصوّر بر دو قسم است : یکی آن که در حصول وی احتیاج نباشد به نظر وفکر چون تصوّر حرارت وبرودت وسیاهی وسفیدی ومانند آن واین قسم را تصوّر ضروری وبدیهی خوانند.

دوّم آن که در حصول وی احتیاج باشد به نظر وفکر چون تصوّر روح وملک وجنّ وامثال آن واین قسم را تصوّر نظری وکسبی خوانند.

وبر همین قیاس تصدیق نیز بر دو قسم است ، یکی ضروری که در حصول وی احتیاج به فکر ونظر نباشد چون تصدیق به آن که آفتاب روشن است وآتش گرم است ونظایر آن.

دوّم تصدیق نظری که محتاج باشد به نظر وفکر چون تصدیق به آن که صانع موجود است وعالم حادث است وغیر آن.

فصل :

بدان که تصوّر نظری را از تصوّر ضروری وهمچنین تصدیق نظری را از تصدیق ضروری حاصل می توان کرد به طریق فکر و نظر و آن عبارت است از ترتیب تصوّرات یا تصدیقات حاصله بر وجهی که مؤدّی شود به حصول تصوّری یا تصدیقی که حاصل نبوده باشد چنانکه تصوّر حیوان را با تصوّر ناطق جمع کنی وگویی حیوان ناطق ، از اینجا تصوّر انسان که حاصل نبوده باشد حاصل می شود. وچنانکه تصدیق به آن که عالم متغیّر است با تصدیق به آن که هرچه متغیّر است حادث است جمع کنی وگویی «العالم متغیّر وکلّ متغیّر حادث» از این جا

[شماره صفحه واقعی : 3]

ص: 1970

تصدیق به آن که عالم حادث است حاصل می شود.

فصل :

بدان که امتیاز آدمی از سایر حیوانات به آن است که وی مجهولات را از معلومات به نظر وفکر حاصل می تواند کرد به خلاف سایر حیوانات پس بر همه کس لازم است که طریق فکر ونظر وصحّت وفساد آن را بشناسد که تا چون خواهد مجهولات تصوّری یا تصدیقی را از معلومات تصوّری یا تصدیقی بر وجه صواب حاصل کند تواند کرد ، مگر آن کسانی که مؤیّد باشند من عند الله بنفوس قدسیّه که ایشان را در دانستن چیزها احتیاج به نظر وفکر نباشد.

فصل : تصورات

فصل : معرّف و حجّت

بدان که در عرف علمای این فنّ آن تصوّرات مرتّبه که موصل می شوند به تصوّر دیگر آن را معرّف و قول شارح خوانند ، وآن تصدیقات مرتّبه که موصل شوند به تصدیق دیگر آن را حجّت ودلیل خوانند. پس مقصود در این فنّ دانستن معرّف وحجّت بود ، وشکّی نیست که معرّف وحجّت فی الحقیقه معانی اند نه الفاظ ، مثلا معرّف انسان ، معنی حیوان ناطق است نه لفظ آن ، وحجت ودلیل حدوث عالم ، معانی قضایای مذکوره است نه الفاظ آنها ، پس صاحب این فنّ را بالذات احتیاج به الفاظ نیست لیکن چون تفهیم وتفهّم معانی موقوف به الفاظ وعبارات است از این جهت واجب شد بر وی که نظر کند به حال الفاظ به اعتبار دلالت آنها بر معانی.

* * *

[شماره صفحه واقعی : 4]

ص: 1971

فصل : دلالت و انواع آن

بدان که دلالت ، بودن شیء است به حیثیّتی که از علم به وی لازم آید علم به شیء دیگر پس آن شیء اوّل را دالّ گویند وثانی را مدلول. ووضع ، تخصیص شیء است به شیء دیگر بر وجهی که از علم به شیء اوّل حاصل شود علم به شیء ثانی. پس علم به وضع ، سببی است از اسباب دلالت. واقسام دلالت به حکم استقراء سه است :

اوّل دلالت وضعیّه که وضع را در وی مدخل است واین در الفاظ باشد ؛ چون دلالت لفظ زید بر ذات وی ، ودر غیر الفاظ نیز باشد ، چون دلالت خطوط وعقود واشارات ونصب بر معانی که از آنها مفهوم گردد.

دوّم دلالت عقلیّه که به مقتضای عقل است ، واین نیز در الفاظ می باشد چون دلالت لفظ دیز مسموع از وراء جدار بر وجود لافظ. ودر غیر الفاظ باشد چون دلالت مصنوع بر وجود صانع.

سیّم دلالت طبعیّه که به مقتضای طبع باشد واین نیز در الفاظ یافته شود ؛ چون دلالت اح اح بر درد سینه. ودر غیر الفاظ باشد ، چون دلالت حمره بر خجل ، وصفرت بر وجل ، وحرکت نبض بر صحّت وفساد بدن.

فصل :

بدان که آنچه از دلالات معتبر است ، دلالت لفظیّه وضعیّه است ، زیرا که افاده واستفاده معانی در معتاد به این طریق است ، واین دلالت منحصر است در مطابقت وتضمّن والتزام.

مطابقت دلالت لفظ است بر تمام معنی موضوع له خود از این جهت که تمام معنی ، موضوع له اوست ، چون دلالت لفظ انسان بر

[شماره صفحه واقعی : 5]

ص: 1972

معنای حیوان ناطق.

وتضمّن ، دلالت لفظ است بر جزء معنای موضوع له خود از این جهت که جزء معنی ، موضوع له اوست ، چون دلالت لفظ انسان بر معنای حیوان تنها یا ناطق تنها.

والتزام دلالت لفظ است بر معنای خارج لازم موضوع له خود از این جهت که آن خارج لازم معنی ، موضوع له اوست ، چون دلالت لفظ انسان بر معنای قابل علم ، وصنعت کتابت.

فصل :

مخفی نماند که لفظ بر تمام معنای موضوع له خود به مجرّد وضع دلالت کند وبر جزء معنای موضوع له خود نیز دلالت کند بواسطه آن که فهم کلّ بی فهم جزء ممکن نیست لکن دلالت لفظ بر خارج لازم معنای موضوع له خود محتاج است به لزوم آن خارج موضوع له را در ذهن به این معنی که آن خارج به حیثیّتی باشد که هرگاه موضوع له در ذهن حاصل شود آن خارج نیز حاصل شود واگر چنین نباشد آن لفظ را بر وی دلالت کلّی دائمی نباشد.

وپیش اصحاب این فنّ ، دلالت کلّی دائمی معتبر است وامّا پیش علمای اصول وبیان ، دلالت فی الجمله کافی است. پس لزوم عقلی نزد ایشان شرط نباشد بلکه لزوم فی الجمله بس است.

فصل :

هرگاه موضوع له لفظ بسیط باشد و او را لازم ذهنی نباشد آن جا دلالت مطابقت باشد بی تضمّن والتزام لکن دلالت تضمّن والتزام

[شماره صفحه واقعی : 6]

ص: 1973

بی مطابقت صورت نپذیرد زیراکه ایشان تابع وضعند وهرجا که وضع هست دلالت مطابقت نیز هست واگر موضوع له لفظ بسیط بود واو را لازم ذهنی بود آن جا دلالت مطابقت والتزام بود بی تضمّن واگر موضوع له لفظ مرکّب باشد واو را لازم ذهنی نباشد آن جا دلالت مطابقت وتضمّن باشد بی التزام.

فصل : حقیقت و مجاز

لفظ را چون در تمام موضوع له خود استعمال کنند آن را حقیقت خوانند وچون در جزء موضوع له یا در خارج موضوع له استعمال کنند آن را مجاز خوانند ودر آن جا احتیاج به قرینه باشد.

فصل : لفظ مفرد و مشترک

لفظ را چون یک موضوع له باشد آن را مفرد گویند واگر زیاده باشد مشترک خوانند. ودر هرمعنی احتیاج به قرینه باشد چون لفظ عین واگر دو لفظ از برای یک معنی ، موضوع باشد آنرا مترادفان گویند ، چون انسان وبشر واگر هریکی را موضوع له علی حده باشد آن را متباینان خوانند ، چون انسان وفرس.

فصل : لفظ مفرد و مرکّب

لفظ دالّ بر معنی مطابقت بر دو قسم است : مفرد ومرکّب ، مرکّب آن باشد که جزء لفظ وی دلالت نماید بر جزء معنی مقصود وی وآن دلالت نیز مقصود باشد چون «رامی الحجاره» ومفرد آن است که چنین نباشد واین چهار قسم است :

[شماره صفحه واقعی : 7]

ص: 1974

اوّل آنکه لفظ جزء ندارد ، چون همزه استفهام.

دوّم آنکه جزء دارد ولکن آن جزء دلالت ندارد اصلا ، چون زید.

سیّم آنکه جزء دارد وآن جزء دلالت دارد لکن بر جزء معنی مقصود دلالت ندارد ، چون عبد الله علما.

چهارم آنکه جزء دارد وآن جزء دلالت دارد بر معنی مقصود لکن دلالتش مراد نباشد ، چون حیوان ناطق ، که علم شخص انسانی باشد.

فصل :

لفظ مفرد بر سه قسم است : اسم وکلمه وادات ، زیراکه اگر معنای لفظ مفرد ناتمام است (یعنی صلاحیّت ندارد که محکوم علیه یا محکوم به شود) آن را در این فنّ ادات خوانند ودر نحو ، حرف گویند. واگر معنای وی تمام است پس خالی از این نیست که صلاحیّت دارد که محکوم علیه شود یا نه اگر ندارد در این فنّ آن را کلمه گویند ودر نحو ، فعل خوانند. واگر صلاحیّت دارد آن را اسم گویند.

فصل :

لفظ مرکّب بر دو قسم است : تامّ وغیر تامّ. تامّ آن است که بر وی سکوت صحیح باشد یعنی چون متکلّم آن جا سکوت نماید مخاطب را انتظاری نباشد آنچنان انتظاری که با محکوم علیه باشد بی محکوم به وبا محکوم به باشد بی محکوم علیه. ومرکّب تامّ اگر فی نفسه محتمل صدق وکذب باشد آنرا خبر وقضیّه خوانند (واین عمده است در باب تصدیقات) واگر محتمل صدق وکذب نباشد آن را انشاء خوانند. خواه دلالت کند بالذات بر طلب چون امر ونهی واستفهام وخواه

[شماره صفحه واقعی : 8]

ص: 1975

دلالت نکند بالذات ، چون تمنّی وترجّی وتعجّب ونداء ومانند آن واین قسم از معنای انشاء ، در محاورات معتبر است.

وغیر تامّ آن است که بر وی سکوت صحیح نباشد واین قسم منقسم می شود به ترکیب تقییدی که جزء ثانی در وی قید جزء اوّل باشد ، خواه به اضافه چون «غلام زید» وخواه به وصف چون «حیوان ناطق» (واین عمده است در باب تصوّرات) وترکیب غیر تقییدی آن است که در وی جزء دوّم قید اوّل نباشد ، چون فی الدار وخمسه عشر.

فصل :

ادراک معانی الفاظ مفرده وادراک معانی مرکّبات غیر تامّه وادراک معانی مرکّبات تامّه انشائیّه مجموع تصوّر باشد. وادراک معانی خبر وقضیّه تصدیق باشد.

این است مباحث الفاظ چنانکه مناسب این مقام است. وچون تصدیق موقوف بود بر دانستن تصوّرات از این جهت بیان احوال تصوّرات را مقدّم داشتیم بر تصدیقات.

فصل : جزئی و کلّی

هرچه در ذهن متصوّر شود ، اگر نفس تصوّر وی مانع باشد از وقوع شرکت بین کثیرین ، آن را جزئی حقیقی خوانند چون زید. واگر نفس تصوّر وی مانع نباشد از وقوع شرکت بین کثیرین ، آن را کلّی خوانند چون مفهوم انسان. وهریک از این کثیرین را فرد آن کلّی خوانند وجزئی اضافی وی نیز خوانند. وجزئی اضافی شاید که جزئی حقیقی باشد چون «زید» قیاس به انسان ، وشاید که کلّی باشد فی نفسه و

[شماره صفحه واقعی : 9]

ص: 1976

لکن جزئی اضافی کلّی دیگر باشد ، چون «انسان» قیاس به حیوان.

فصل :

چون کلّی را قیاس کنیم با حقیقت افراد ، یا تمام حقیقت افراد خود است یا جزء حقیقت افراد خود یا خارج حقیقت افراد خود ، اگر تمام حقیقت افراد خود باشد آن را نوع حقیقی خوانند ؛ چون انسان که تمام حقیقت زید وعمرو وبکر است که ایشان را از یکدیگر امتیازی نیست إلّا به عوارض مشخّصه معیّنه که در ماهیّت وحقیقت ایشان مدخل ندارد وچون نوع حقیقی ، تمام ماهیّت افراد است پس افراد وی متّفق الحقیقه باشند که هرگاه از فرد وی یا از افراد وی بما هو سؤال کنند آن نوع در جواب مقول می شود پس نوع کلّی باشد که مقول شود به امور متّفقه الحقیقه در جواب ما هو ، مثلا هرگاه گویند ما زید وعمرو وبکر جواب ، انسان باشد.

وآن کلّی که جزء حقیقت افراد خود باشد آنرا ذاتی گویند ، واین منحصر است در جنس و فصل ، زیرا که آن جزء حقیقت افراد ، اگر تمام مشترک باشد میان آن حقیقت و حقیقت دیگر ، آن را جنس خوانند ومراد به تمام مشترک آن است که میان آن دو حقیقت ، هیچ جزء مشترک ، خارج از آن نباشد ، چون حیوان که تمام مشترک است میان حقیقت انسان وحقیقت فرس زیراکه انسان وفرس با یکدیگر مشترکند در ذاتیّات بسیار ، چون جوهر وقابل ابعاد ثلاثه ونامی وحسّاس ومتحرّک بالاراده ، وحیوان عبارت از این مجموع است ، وچون جنس ، تمام مشترک باشد میان امور مختلفه الحقایق پس هرگاه از این مختلفه الحقایق بما هو سؤال کنند ، جنس در جواب مقول شود

[شماره صفحه واقعی : 10]

ص: 1977

مثلا هرگاه از انسان وفرس بما هو سؤال کنند جواب ، حیوان باشد ، زیراکه سؤال در این جا از تمام حقیقت مشترکه است وآن حیوان است واگر از انسان تنها بما هو سؤال کنند سؤال از تمام حقیقت مختصّه او باشد وحیوان در جواب نشاید بلکه جواب ، حیوان ناطق باشد واز این جا معلوم شد که : جنس کلّی ای است که مقول می شود بر امور مختلفه الحقایق در جواب ما هو وشاید که یک حقیقت را اجناس متعدّده باشد بعضی فوق بعضی چون حیوان که جنس انسان است وفوق او جسم نامی است وفوق جسم نامی جسم مطلق است وفوق جسم مطلق جوهر است ودر این هنگام آن جنس که جواب از جمیع مشارکات در آن جنس واقع شود آن را جنس قریب خوانند چون حیوان که هرچه با انسان در حیوانیّت مشارکت دارد چون آنها را با انسان در سؤال جمع کنی جواب حیوان باشد وآن جنس که جواب از جمیع مشارکات واقع نشود آنرا جنس بعید خوانند چون جسم نامی که مشترک است میان انسان ونباتات وحیوانات لکن در جواب سؤال از انسان با نباتات جسم نامی مقول می شود ودر جواب سؤال از انسان با حیوانات جسم نامی مقول نمی شود وهر جنس که جواب از جمیع مشارکات در وی دو باشد بعید یک مرتبه باشد چون جسم نامی واگر جواب سه باشد بعید به دو مرتبه باشد چون جسم مطلق وعلی هذا القیاس.

وابعد اجناس را جنس عالی خوانند چون جوهر در مثال مذکور واقرب اجناس را جنس سافل خوانند چون حیوان در این مثال مذکور وآنچه میان جنس عالی وسافل باشد آن را جنس متوسّط خوانند چون جسم نامی وجسم مطلق در این مثال مذکور.

این است بیان آن جزء که تمام مشترک است واگر جزء حقیقت

[شماره صفحه واقعی : 11]

ص: 1978

افراد ، تمام مشترک نباشد آن را فصل خوانند ، زیراکه آن حقیقت را تمیز می کند از غیر ، تمیز جوهری ، خواه آن جزء ، مشترک نباشد اصلا ، چون ناطق که مخصوص است به حقیقت افراد انسان. پس این حقیقت را از همه ماهیّات تمیز کند واین را فصل قریب خوانند وخواه مشترک باشد. امّا تمام مشترک نباشد که وی نیز ممیّز حقیقت شود از بعضی ماهیّات ، چون حسّاس که مشترک است میان انسان وفرس ، واین را فصل بعید خوانند ، وبالجمله فصل : ممیّزی است جوهری پس او کلّی ای باشد که در جواب ایّ شیء هو فی جوهره مقول شود.

فصل :

بدان که نوع را معنی دیگر هست که آنرا نوع اضافی خوانند وآن ماهیّتی است که جنس مقول می شود بر وی وبر ماهیّت دیگر در جواب ما هو ، چون انسان که مقول می شود بر وی وبر فرس ، حیوان ، در جواب ما هو ونوع اضافی شاید که نوع حقیقی باشد چنانکه گفتیم وشاید که نباشد چون حیوان که نوع اضافی جسم نامی است وجسم نامی که نوع اضافی جسم مطلق است وجسم مطلق که نوع اضافی جوهر است.

وامّا آن کلّی که از حقیقت افراد خود خارج است ، اگر مخصوص به یک حقیقت باشد آن را خاصّه خوانند واو حقیقت را تمیز کند از غیر ، تمیز عرضی پس او کلّی ای باشد که مقول شود در جواب ایّ شیء هو فی عرضه ، چون ضاحک ، نسبت به انسان واگر مشترک باشد میان دو حقیقت یا بیشتر آن را عرض عامّ گویند چنانکه «ماشی» که مشترک است میان انسان وحیوان. پس کلیّات ، منحصر شد در پنج قسم : نوع وجنس وفصل وعرض خاصّه وعرض عامّه.

[شماره صفحه واقعی : 12]

ص: 1979

فصل : حدّ و رسم

معرّف بر چهار قسم است :

اوّل حدّ تامّ ، وآن مرکّب باشد از جنس قریب وفصل قریب ، چون حیوان ناطق در تعریف انسان.

دوّم : حدّ ناقص وآن مرکّب باشد از جنس بعید وفصل قریب ، چون جسم نامی ناطق یا جسم ناطق یا جوهر ناطق در تعریف انسان.

سیّم : رسم تامّ وآن مرکّب باشد از جنس قریب وخاصّه ، چون حیوان ضاحک در تعریف انسان.

چهارم : رسم ناقص وآن مرکّب باشد از جنس بعید وخاصّه ، چون جسم نامی ضاحک یا جسم ضاحک یا جوهر ضاحک در تعریف انسان ، وشاید که رسم ناقص مرکّب باشد از عرض عامّ وخاصّه ، چون «ماشی ضاحک» در تعریف انسان. ونزد اهل اصول وعربیّه ، معرّف را با جمیع اقسام ، حدّ خوانند.

فصل :

استعمال الفاظ مجازیّه و مشترکه در تعریفات جایز نیست إلّا وقتی که قرینه واضحه باشد چون «عین جاریه».

فصل :

بدان که دانستن حقایق اشیاء موجوده در خارج چون انسان و فرس ومانند آن و تمیز کردن میان اجناس وفصول آنها ومیان اعراض عامّه وخاصّه آنها در غایت اشکال است وامّا دانستن حقایق مفهومات اصطلاحیّه وتمیز کردن میان اجناس واعراض عامّه ومیان فصول و

[شماره صفحه واقعی : 13]

ص: 1980

خواصّ آنها آسان است ، چون مفهوم کلمه واسم وفعل وحرف ومعرب ومبنی ومانند آن.

فصل : تصدیقات

اشاره

چون فارغ شدیم از مباحث تصوّرات پس شروع کردیم در مباحث تصدیقات.

همچنانکه در تحصیل تصوّرات نظریّه محتاج بودیم به دو چیز : یکی بیان موصل به تصوّر که آن معرّف وقول شارح است به اقسام اربعه خود و دیگری ، بیان کلیّات خمس که قول شارح از آن مرکّب است ؛ همچنین در تحصیل تصدیقات نظریّه نیز محتاجیم به دو چیز : یکی بیان موصل به تصدیق که آن حجّت است به اقسام خود ودیگری بیان قضایا که حجّت از آن مرکّب می شود بنابراین ناچار است که مباحث قضایا مقدم باشد بر مباحث حجّت.

پس می گوییم قضیّه ، قولی است که صحیح باشد تصدیق وتکذیب قائل وی. وقضیه به حسب معنی مرکّب است از چهار چیز محکوم علیه ومحکوم به ونسبت حکمیّه وحکم به ایجاب یا به سلب وفرق میان نسبت حکمیّه وحکم در صورت شکّ ظاهر شود که آن جا نسبت حکمیّه هست وحکم نیست زیراکه شک در وی است وحکم در او نیست.

فصل : قضایای حملیّه و شرطیّه

قضیّه بر سه قسم است : حملیّه وشرطیّه متّصله وشرطیّه منفصله ، زیراکه محکوم علیه ومحکوم به در قضیّه یا مفرد بود یا در حکم مفرد ، آن قضیّه را حملیّه خوانند ؛ خواه موجبه باشد چون «زید قائم است» وخواه سلبیّه چون «زید قائم نیست» واگر نه مفرد ونه در حکم مفرد

[شماره صفحه واقعی : 14]

ص: 1981

باشد ، آن را قضیّه شرطیّه خوانند.

پس اگر حکم به اتّصال است ، آن را قضیه شرطیّه متّصله خوانند خواه موجبه باشد چنانکه گویی : «اگر آفتاب برآمده باشد روز موجود باشد». وخواه سالبه چنانکه گویی : «نیست چنین که اگر آفتاب طالع باشد شب موجود باشد». واگر حکم به انفصال است آن قضیّه را شرطیّه منفصله خوانند خواه موجبه چنانکه گویی این عدد یا زوج است یا فرد وخواه سالبه چنانکه گویی : «نیست چنین که این عدد یا زوج باشد یا مرکّب از واحد».

فصل :

اطلاق حملیّه ومتّصله ومنفصله بر موجبات ظاهر است وبر سوالب بواسطه مناسبت با موجبات است در اطراف.

فصل :

محکوم علیه را در قضیّه حملیّه موضوع خوانند ومحکوم به را محمول وآن نسبت که میان موضوع ومحمول است نسبت حکمیّه خوانند وآن لفظ که دلالت کند بر حکم وبر نسبت حکمیّه معا آن را رابطه خوانند چون لفظ (هو) در «زید هو قائم» ولفظ (است) در «زید قائم است» وحرکت (کسره) در «زید چنین ودر زید دبیر».

وبالجمله هرچه دلالت کند بر ربط میان محمول وموضوع ، آن را رابطه گویند ودر قضیّه شرطیّه محکوم علیه را مقدّم ومحکوم به را تالی خوانند.

فصل :

موضوع در قضیه حملیّه اگر جزئی حقیقی باشد آن قضیّه را شخصیّه

[شماره صفحه واقعی : 15]

ص: 1982

خوانند ، چون «زید نویسنده است وزید نویسنده نیست» واگر کلّی باشد پس اگر بیان کمّیّت افراد نکرده باشد آن قضیّه را مهمله خوانند ، چون «انسان نویسنده است وانسان نویسنده نیست» واگر بیان کمّیّت افراد کرده باشد «آن قضیّه را محصوره خوانند ، واین بر چهار قسم بود : موجبه کلیّه وسالبه کلیّه وموجبه جزئیه وسالبه جزئیه.

فصل :

قضایای شخصیّه در علوم معتبر نیست ، وقضیّه مهمله در قوّه جزئیه است ، پس قضایای معتبره در علوم ، محصورات اربعه است.

فصل :

حرف سلب ، چون در قضیه حملیّه ، جزء محمول شود ، آن را قضیّه معدوله المحمول خوانند ، و اگر جزء موضوع شود آن را معدوله الموضوع گویند ، و اگر جزء هر دو شود ، معدوله الطرفین خوانند ، واگر جزء نشود ، آن را محصّله خوانند.

فصل : قضایای ضروریّه و ممکنه

نسبت محمول با موضوع خواه به ایجاب وخواه به سلب شاید که ضروری باشد یعنی «مستحیل الانفکاک» باشد آن را قضیّه ضروریّه خوانند ، چون «کلّ انسان حیوان بالضروره ولا شیء من الانسان بحجر بالضروره» وشاید که بسلب ضرورت باشد از هر دو طرف آن را ممکنه خاصّه گویند ، چون «کلّ انسان کاتب بالامکان الخاصّ ولا شیء من الانسان بکاتب بالامکان الخاصّ». موجبه وسالبه را معنی یکی است

[شماره صفحه واقعی : 16]

ص: 1983

در ممکنه خاصّه یعنی ثبوت کتابت وسلب کتابت هیچکدام انسان را ضروری نیست ، ویا به سلب ضرورت باشد از یک طرف که آن طرف مخالف حکم است آن را ممکنه عامّه گویند ، چون «کلّ انسان کاتب بالامکان العامّ» یعنی سلب کتابت از انسان ضروری نیست ، ولا شیء من الانسان بکاتب بالامکان العام ، یعنی ثبوت کتابت انسان را ضروری نیست ، وشاید که نسبت محمول به موضوع به دوام باشد یعنی همیشگی ، بی اعتبار ضرورت ، آن را دائمه مطلقه خوانند ، مثل «کلّ فلک متحرّک دائما ولا شیء من الفلک بساکن دائما» وشاید که مشروط بشرط باشد ، مثل «کل کاتب متحرّک الأصابع بالضروره مادام کاتبا» وآن را مشروطه عامّه خوانند ، وشاید که نسبت بالفعل باشد یعنی فی الجمله وآن را مطلقه عامّه خوانند چون «کلّ انسان کاتب بالفعل».

فصل : عکس قضایا

عکس قضیّه حملیه آن باشد که موضوع را محمول سازی ومحمول را موضوع بر وجهی که ایجاب وسلب وصدق وکذب اصلی ، محفوظ باشد ، پس موجبه کلیّه به موجبه جزئیه منعکس می شود ، مثلا هرگاه «کلّ انسان حیوان» صادق باشد «بعض الحیوان انسان» نیز صادق باشد ، وهمچنین موجبه جزئیه به موجبه جزئیه منعکس شود ، مثلا چون «بعض الحیوان انسان» صادق آید «بعض الانسان حیوان» هم صادق آید زیراکه موضوع ومحمول با هم متلاقی شده اند در ذات موضوع ، وشاید که محمول اعمّ باشد پس در قضیّه موجبه ، عکس کلّی صادق نباشد ، وسالبه کلیّه کنفسها منعکس شود چون ضروریّه باشد ، مثلا هرگاه «لا شیء من الانسان بحجر» صادق باشد «لا شیء

[شماره صفحه واقعی : 17]

ص: 1984

من الحجر بانسان» صادق شود وسالبه جزئیه عکس ندارد زیراکه «لیس بعض الحیوان بانسان» صادق است ودر عکس وی «لیس بعض الانسان بحیوان» صادق نیست.

فصل : نقیض قضایا

نقیض قضیّه ، قضیّه دیگر باشد که با وی در ایجاب وسلب مخالف باشد به حیثیّتی که صدق هریک لذاته مستلزم کذب دیگری باشد وکذب هریک لذاته مستلزم صدق دیگری باشد ؛ پس نقیض موجبه کلیّه سالبه جزئیه باشد ونقیض سالبه کلیّه موجبه جزئیه باشد.

فصل : قضیّه لزومیّه و اتّفاقیّه

قضیّه متّصله ، لزومیّه باشد اگر اتّصال یا سلب اتّصال ضروری باشد - چنانکه گذشت - واتّفاقیّه باشد اگر اتّصال وسلب اتّصال ضروری نباشد ، وقضیّه منفصله یا حقیقیّه باشد اگر انفصال در وجود وعدم باشد چنانکه گویی این عدد یا زوج باشد یا فرد ، یعنی هر دو مجتمع نشود وهر دو مرتفع نشود ویا مانعه الجمع باشد اگر انفصال در وجود باشد چنانکه گویی : «این چیز یا شجر است یا حجر» یعنی هر دو مجتمع نشوند ولکن ارتفاع را شاید ، یعنی آن چیز می تواند که نه شجر باشد ونه حجر. ویا مانعه الخلوّ باشد اگر انفصال در عدم باشد چنانکه گویی «زید در دریا است یا غرق نمی شود» یعنی هر دو مرتفع نشوند ولکن اجتماع را شاید.

* * *

[شماره صفحه واقعی : 18]

ص: 1985

فصل :

تناقض (1) وعکس در شرطیّات بر قیاس حملیّات معلوم می شود.

فصل : اقسام حجّت

حجّت بر سه قسم است :

یکی قیاس که آن استدلال است از حال کلّی بر حال جزئی چنانکه گویی : «کلّ انسان حیوان ، وکلّ حیوان جسم ، فکلّ انسان جسم.

پس استدلال کردی از حال حیوان که کلّی است بر حال جزئی که انسان است.

دوّم استقراء که آن استدلال است از حال جزئیّات بر حال کلّی چنانکه گویی : هریک از انسان وطیور وبهائم فکّ اسفل را می جنبانند در حال مضغ ، پس جمیع حیوانات چنین باشند ، پس استدلال کردی از حال جزئیّات که انسان وطیور وبهائم است بر حال حیوان که کلّی ایشان است.

سیّم تمثیل وآن استدلال است از حال جزئی بر حال جزئی دیگر چنانکه گویی نبیذ حرام است بنابراین که خمر حرام است وهر دو جزئی مسکرند.

فصل :

استقراء وتمثیل مفید ظنّ باشند و قیاس مفید یقین. پس عمده در آن

[شماره صفحه واقعی : 19]

ص: 1986


1- در تناقض هشت وحدت شرط دان***وحدت شرط واضافه جزء وکلّ وحدت موضوع ومحمول ومکان***قوّه فعل است در آخر زمان

باب تحصیل تصدیقات ، قیاس است ، وآن عبارت است از :

قول مؤلّف از قضایا که لازم آید از وی لذاته قول دیگر ، چنانکه گویی «عالم متغیّر است ، وهر متغیّری حادث است ، پس عالم حادث است».

قیاس اقرانی و استثنائی

وقیاس بر دو قسم است :

اوّل اقترانی که در وی نتیجه یا نقیض نتیجه بالفعل مذکور نباشد چنانکه مذکور شد.

دوّم استثنائی که در وی نتیجه یا نقیض نتیجه بالفعل مذکور باشد چنانکه گویی اگر این شخص آدمی باشد حیوان باشد لکن آدمی است پس حیوان است لکن حیوان نیست پس آدمی نیست.

فصل :

قیاس اقترانی یا حملی باشد ، یعنی مرکّب از حملیّات صرف باشد ، ویا غیر حملی باشد ، وقسم اوّل ظاهرتر است.

پس بر وی اقتصار کنیم وآن چهار نوع است ، زیراکه نسبت میان موضوع ومحمول چون مجهول باشد ، احتیاج باشد به متوسّطی که او را با هر دو طرف نسبت بود ، تا بواسطه وی نسبت میان موضوع ومحمول معلوم شود ، وآن را حدّ وسط خوانند چنانکه موضوع مطلوب را اصغر خوانند ومحمول وی را اکبر خوانند ، وحدّ وسط اگر محمول شود اصغر را وموضوع شود اکبر را آن را شکل اوّل خوانند ، واگر عکس این باشد آن را شکل رابع خوانند ، واگر محمول شود هر دو را شکل ثانی خوانند ، واگر موضوع شود هر دو را ، شکل ثالث خوانند (1).

[شماره صفحه واقعی : 20]

ص: 1987


1- أوسط اگر حمل یافت در بر صغری وباز***حمل به هر دو دوّم وضع بهر دو سیّم وضع به کبری گرفت شکل نخستین شمار***رابع اشکال را عکس نخستین شمار

شکل اوّل را شرط آن است که صغرای وی یعنی قضیّه مشتمله بر اصغر موجبه باشد تا اصغر در اوسط مندرج شود وکبرای وی (یعنی قضیّه مشتمله بر اکبر) کلیّه باشد تا حکم از اوسط به اصغر متعدّی شود به یقین پس صغرای شکل اوّل موجبه جزئیه باشد وکبرای وی کلیّه وضروب منتجه وی منحصر در چهار است :

اوّل موجبتین کلیّتین نتیجه موجبه کلیّه باشد.

دوّم موجبه جزئیه صغری با موجبه کلیّه کبری ، نتیجه موجبه جزئیّه باشد.

سیّم موجبه کلیّه صغری با سالبه کلیّه کبری نتیجه سالبه کلیّه باشد.

چهارم موجبه جزئیه صغری با سالبه کلیّه کبری نتیجه سالبه جزئیّه باشد پس شکل اوّل ، منتج محصورات اربع است.

وشرط شکل ثانی آن است که مقدّمتین وی مختلف باشند به ایجاب وسلب ، یعنی یکی موجبه ودیگری سالبه وکبرای وی کلیّه باشد وضروب منتج این شکل ، نیز چهار است :

اوّل موجبه کلیّه صغری با سالبه کلیّه کبری ، نتیجه سالبه کلیّه باشد ، چنانکه گویی : همه «ج» «ب» است وهیچ از «ا» «ب» نیست پس هیچ از «ج» «ا» نیست.

دوّم عکس آن ، چنانکه گویی : هیچ از «ج» «ب» نیست وهمه «ا» «ب» است پس هیچ از «ج» «ا» نیست.

سیّم موجبه جزئیه صغری با سالبه کلیّه کبری نتیجه سالبه جزئیه باشد ، چنانکه گویی : بعض «ج» «ب» است وهیچ از «ا» «ب» نیست پس بعض «ج» «ا» نیست.

[شماره صفحه واقعی : 21]

ص: 1988

چهارم سالبه جزئیّه صغری با موجبه کلیّه کبری نتیجه سالبه جزئیّه می باشد چنانکه گویی : بعض «ج» «ب» نیست وهمه «ا» «ب» است ، پس بعض «ج» «ا» نیست پس نتیجه شکل ثانی نیست الّا سالبه امّا جزئیّه وامّا کلیّه.

وشرط شکل ثالث آن است که صغرای وی موجبه باشد ویکی از مقدّمتین وی کلیّه وضروب منتج وی شش است ، سه منتج ایجاب جزئی است وسه منتج سلب جزئی است.

امّا آن سه که منتج ایجاب جزئی است :

اوّل موجبتین کلّیتین چنانکه گویی همه «ب» «ج» وهمه «ب» «ا» است.

دوّم صغری موجبه جزئیه وکبری موجبه کلیّه چنانکه گویی بعض «ب» «ج» است وهمه «ب» «ا» است.

سیّم صغری موجبه کلیّه وکبری موجبه جزئیه چنانکه گویی همه «ب» «ج» است وبعض «ب» «ا» است نتیجه این هر سه ضرب ، این است که بعض «ج» «ا» است.

وآن سه که منتج سلب جزئی است :

اوّل موجبه کلیّه صغری وسالبه کلیّه کبری چنانکه گویی همه «ب» «ج» است وهیچ از «ب» «ا» نیست.

دوّم موجبه جزئیّه صغری وسالبه کلیّه کبری چنانکه گویی بعض «ب» «ج» است وهیچ از «ب» «ا» نیست.

سیّم موجبه کلیّه صغری وسالبه جزئیّه کبری چنانکه گویی همه «ب» «ج» است وبعض «ب» «ا» نیست نتیجه این هر سه ضرب این است که بعض «ج» «ا» نیست ، وشکل رابع چون بعید است از

[شماره صفحه واقعی : 22]

ص: 1989

طبع پس او را بیان نکردیم.

وامّا قیاس استثنائی بر دو قسم است : یکی اتّصالی دوّم انفصالی.

اتّصالی آن است که مرکّب باشد از متّصله لزومیّه با وضع مقدّم وآن را نتیجه وضع تالی باشد چنانکه گویی اگر این جسم انسان باشد حیوان باشد لکن او انسان است پس حیوان است ویا مرکّب باشد از متّصله لزومیّه با رفع تالی وآن را نتیجه رفع مقدّم باشد چنانکه در مثال مذکور لکن او حیوان نیست پس او انسان نیست.

وامّا انفصالی آن است که مرکب باشد از منفصله حقیقیّه با وضع احد جزئین ، پس او را نتیجه رفع آن دیگر باشد یا با رفع احد جزئین ، پس او را نتیجه وضع جزء دیگر باشد پس او را چهار نتیجه باشد چنانکه گویی این عدد یا زوج است یا فرد ، لکن فرد است پس زوج نیست ، لکن زوج است پس فرد نیست ، لکن فرد نیست پس زوج است ، لکن زوج نیست پس فرد است.

ویا مرکّب باشد از منفصله مانعه الجمع با وضع احد جزئین او را نتیجه رفع جزء دیگر باشد ، پس او را نتیجه دو است چنانکه گویی این جسم یا شجر است یا حجر ، لکن شجر است پس حجر نیست ، لکن حجر است پس شجر نیست.

ویا مرکّب باشد از منفصله مانعه الخلو با رفع احد جزئین واو را نتیجه وضع جزء دیگر باشد پس نتیجه او نیز دو است چنانکه گویی : زید یا در دریا است یا غرق نمی شود ولکن در دریا نیست پس غرق نمی شود لکن غرق شده پس در دریا است. ومثال دیگر نیز چنانکه گویی : این جسم یا لا شجر است یا لا حجر ، لکن شجر است پس لا حجر باشد لکن حجر است پس لا شجر باشد.

[شماره صفحه واقعی : 23]

ص: 1990

منطق 1 (منتظری مقدم)

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور : منطق (1) / منتظری مقدم، محمود، 1345 -؛ [تهیه] دفتر برنامه ریزی و تدوین متون درسی.

مشخصات نشر : قم : حوزه علمیه قم، مرکز مدیریت، 1385.

مشخصات ظاهری : 194ص.

موضوع : منطق

رده بندی کنگره : BC50/م83م8 1385

رده بندی دیویی : 160

شماره کتابشناسی ملی : م85-24675

ص: 1

اشاره

[شماره صفحه واقعی : 1]

ص: 1991

بخش اول : تعریف منطق و جایگاه آن

درس1 : چرایی، تعریف و موضوع منطق
اهداف کلّی

اهداف کلّی درس اوّل این است که دانش پژوه:

1- سرّ احتیاج انسان به علم منطق را بشناسد؛

2- تعریف و موضوع علم منطق را فرا بگیرد؛

3- با واژه ها، مفاهیم و مصطلحات این درس آشنا شود.

اهداف رفتاری

دانش پژوه محترم، انتظار می رود پس از فراگیری این درس، بتوانید:

1- راز احتیاج انسان به علم منطق را بیان کنید؛

2- چند نمونه از خطاهای فکر را بنویسید؛

3- منطق را تعریف کنید؛

4- نکات اخذ شده در تعریف منطق را توضیح دهید؛

5- علّت وقوع خطا در اندیشه برخی منطقیون را بیان کنید؛

6- بیان کنید موضوع علم منطق چیست و چرا موضوع منطق، چنان چیزی است؟

[شماره صفحه واقعی : 2]

ص: 1992

چرایی منطق

انسان ذاتاً موجودی متفکر است که به ندرت از اندیشه درباره جهان هستی و راه رسیدن به سعادت فارغ می شود. یافتن پاسخ سؤال هایی نظیر چگونگی تفسیر گوناگونی و دگرگونی مشهود در جهان؛ داستان آغاز و انجام هستی؛ زنده و با شعور بودن عالَم، یا مرده و بی شعور بودن آن؛ تعریف سعادت و طریق نیل به آن و …؛ از جمله خرد ورزی هایی است که به لحاظ تاریخی همزاد آدمی است.

هر جا که سخن از تفکر و اندیشه است دیدگاه ها و نظرهای مختلف نیز هست. انسان ها به تناسب توانایی های فکری و پیش فرض های قبلی، هر یک پاسخی متفاوت و درخور خویش - هر چند برای زمانی کوتاه - برای پرسش هایی از این دست فراهم کرده اند و در این راه، چه بسا دگرگونی دیدگاه های خویش در مسائل مختلف را نیز دیده اند.

اختلاف در دیدگاه، نشانِ این است که ذهن در جریان تلاش اندیشه ای خود برای کشف واقعیت، راه های متعددی را برمی گزیند که برخی درست و برخی نادرست اند. به عنوان نمونه به مثال های زیر، که حاصل بعضی از تفکرات بشری است، دقت کنید:

- خدا نور است. هر نوری محسوس است. بنابراین، خدا محسوس است؛

- سقراط انسان است. هر انسانی ستمگر است. بنابراین، سقراط ستمگر است؛

- ارسطو انسان است. بعضی انسان ها زن هستند. بنابراین، ارسطو زن است؛

- این کلمه» دستمال «است. دستمال در جیب جا می گیرد. بنابراین، این کلمه در جیب جا می گیرد؛

- شراب آب انگور است. آب انگور حلال است. بنابراین، شراب حلال است؛

- مهندسانِ راه و ساختمان برای مردم نقشه می کشند. هر کسی برای مردم نقشه می کشد غیر قابل اعتماد است. بنابراین، مهندسان راه و ساختمان غیر قابل اعتمادند.

با اندک تأمّلی در مثال های مذکور، سؤالی اساسی و دغدغه ای جدّی در جان آدمی شکل می گیرد: راستی آیا می توان جریان اندیشه را شناخت؛ یعنی راه های صحیح تفکر را از بیراهه هایی که به خطا می انجامد تشخیص داد؟ این پرسش موجب شد تا اندیشوران و در

[شماره صفحه واقعی : 3]

ص: 1993

رأس آنها حکیم اُرسطاطالیس سخت به تکاپو بیفتند و چارچوب ها و قالب های خاصی برای مصون ماندن اندیشه بشر از خطا بیابند.

پس از مدتی این چارچوب ها به شکل ضوابط کلی و قواعدِ عامِ اندیشه ورزی تدوین شد و به این ترتیب در خانواده معرفت های بشری، دانش جدیدی پا به عرصه وجود نهاد که آن را«منطق»نامیدند؛ علمی به منظور ارائه روش صحیح تفکر و خطاسنجی اندیشه. بنابراین، می توان گفت: قواعد منطقی، ذهن را از افتادن در بیراهه و خطای در اندیشه باز می دارد. دست یابی کامل به این فایده مهم، در گذر از دو مرتبه حاصل می شود:

1- آموختن معرفت منطق(دانستن قواعد منطق )؛

2- کسب مهارت در کاربرد قواعد منطق.

تعریف منطق

منطق علمی آلی است، در بر دارنده مجموعه قواعد کلی که به کار بردن درست و دقیق آنها ذهن را از خطای در اندیشه باز می دارد. این تعریف، نکات متعددی را درباره چیستی منطق دربردارد:

1- منطق هویتی ابزاری (آلی) دارد؛ یعنی علمی است در خدمت علوم دیگر؛ به عبارت دیگر، دانش های بشری را به ملاک های مختلف تقسیم و دسته بندی می کنند. یکی از این تقسیمات، تقسیم علوم به آلی (مقدِّمی) و استقلالی (اَصالی) است: علوم آلی در اصل برای کاربرد در علوم دیگری تدوین شده اند و در علوم اَصالی، غرض مدوِّنِ علم، به خود آنها تعلق گرفته است و جنبه مقدّمیّت برای علم دیگر ندارند و ممکن است در دانش های دیگر نیز مورد استفاده قرار گیرند؛ اما چنین نیست که در اصل پیدایش، فرعِ وجودِ علمِ دیگری باشند؛ مثلاً اگر دو علم جبر و حساب را در نظر بگیریم خواهیم دید که علم جبر برای علم حساب، جنبه ابزاری و مقدّمی دارد؛ زیرا غرض از تدوین قواعد و معادلات جبری، امکان محاسبات ریاضی است و اگر علم حساب در کار نبود جایی برای پیدایش علم جبر نبود.

با توجه به آنچه ذکر شد روشن می شود منطق از جمله علوم آلی است؛ زیرا اگر علوم استدلالی دیگری چون فلسفه، ریاضی، هندسه و … نبود جایی برای فراگیری منطق نزد

[شماره صفحه واقعی : 4]

ص: 1994

دانش پژوهان آن علوم نیز نبود. (1) بنابراین، منطق از علوم ابزاری است و همه علوم، که قواعد منطقی در آنها به کار گرفته می شود، نسبت به آن از دانش های اَصالی محسوب می شوند.

2- منطق مانند بسیاری از دانش های دیگر بیانگر قوانین کلی است؛ یعنی معرفتی است مبیِّن قواعد عام اندیشه. بنابراین، منطق مانند بسیاری از علوم بشری، حکمِ جزئیاتِ تحت پوشش خود را مشخص می کند؛ همان گونه که قانونِ نحویِ«هر فاعلی مرفوع است»بیان می دارد: هرگاه اسمی فاعل جمله واقع شود مرفوع خواهد بود؛ بر همین منوال، این قانون منطق، که«تعریف باید نزد مخاطب مفهومی روشن تر و شناخته شده تر از معرَّف داشته باشد»نیز بیانگر قانونی کلی و عام است که هرگاه در مقام تبیین یک صورت مجهول برآمدیم باید تعریف، وضوح و روشنی بیشتری داشته باشد تا مخاطب از آن سود برد و آگاهی جدیدی به دست آورد. پس، چنان که در تعریف ذکر شد، قوانین منطق علاوه بر این که ابزار تلقی می شوند، کلیّت و شمول نیز دارند. و از آن رو که بیانگر قانونی عقلی اند هیچ گاه قابل استثنا نیستند.

3- تنها به کار بردن صحیح و دقیق قواعد منطق، ذهن را در درست اندیشیدن یاری می دهد؛ یعنی ذهن در مقام تفکر صحیح هنگامی کامیاب خواهد بود که از قانون منطق تبعیت کند وگرنه صرف دانستن قواعد و برف انبار کردن قوانین آن، موجب مصونیّت از خطا در تفکر نخواهد شد. پس، پاسخ این شبهه معروف: «اگر منطق اندیشه را از خطا باز می دارد، پس چرا منطقیون خود از خطای در اندیشه مصون نیستند؟»نیز روشن می شود؛ زیرا برای منطقی اندیشیدنْ، صرف دانستنِ منطق کافی نیست، بلکه به کار بستن آن نیز لازم است.

موضوع منطق

براساس آنچه بیان شد، موضوع دانش منطق معلوم می شود. منطق از اندیشه بشر سخن می گوید؛ یعنی به بررسی جریان تفکر می پردازد. جریان تفکر به دو منظور تحقق می یابد:

1- سامان بخشیدن به معلومات پیشین به گونه ای که«تعریف»جدیدی را نتیجه دهد؛

[شماره صفحه واقعی : 5]

ص: 1995


1- انسان متفکر هرچند، دانش پژوه علوم استدلالی نیز نباشد برای مصون ماندن از خطای در تفکر، به روشی برای درست اندیشیدن نیازمند است. بنابر این بیان فوق تنها برای توضیح هویت ابزاری این علم است.

2- تنظیم و ترتیب بخشیدن معلومات پیشین به گونه ای که«استدلال های»جدید در ذهن شکل گیرد.

حال اگر انسان در جریان اندیشه، گاه به بیراهه و خطا می رود لاجرم این کژ روی فکری در یکی از دو زمینه فوق (تعریف و استدلال) خواهد بود و چون منطق، رسالت خطاسنجی فکر را به عهده دارد بنابراین، باید راه و روش مصون ماندن اندیشه را از خطا در دو عرصه«تعریف»و«استدلال»بیان کند. پس می توان گفت موضوع منطق عبارت است از:

الف) تعریف و یا به عبارت دقیق تر، روش تعریف؛

ب) استدلال و یا به عبارت دقیق تر، روش استدلال. (1)

[شماره صفحه واقعی : 6]

ص: 1996


1- در کتب متداول منطقی از تعریف به معرِّف و از استدلال به حجّت تعبیر کرده اند . مراد از معرِّف، مجموعه معلوماتی است که ما را به تعریفی جدید می رساند؛ مانند انسان حیوان ناطق است. مراد از حجّت، مجموعه معلوماتی است که از طریق استدلال ما را به اعتقادی جدید می رساند؛ مانند علی انسان است . هر انسانی متفکّر است . بنابراین، علی متفکّر است .
چکیده

1- انسان ذاتاً موجودی متفکر است.

2- انسان در جریان تلاش اندیشه ای خود، گاه دچار خطا می شود.

3- راز احتیاج انسان به منطق، یافتن روشی برای جلوگیری از خطا در اندیشه است.

4- منطق علمی آلی است در بردارنده مجموعه قواعد کلی که به کار بردن دقیق و درست آنها، ذهن را از خطای در اندیشه باز می دارد.

5- دانش های بشری به ابزاری (مقدّمی) و استقلالی (اَصالی) تقسیم می شوند.

6- برای منطقی اندیشیدن، دانستن علم منطق کافی نیست، بلکه به کار بستن قوانین آن و ممارست نیز لازم است.

7- موضوع منطق عبارت است از:

الف) تعریف و یا به تعبیر دقیق تر، روش تعریف؛

ب) استدلال و یا به تعبیر دقیق تر، روش استدلال.

[شماره صفحه واقعی : 7]

ص: 1997

پرسش

1- دلیل احتیاج انسان به علم منطق چیست؟

2- چند نمونه از خطای فکر، غیر از مثال های ذکر شده در درس را بنویسید.

3- علم منطق را تعریف کنید.

4- نکات برجسته در تعریف علم منطق کدام است؟

5- مراد از علوم آلی و اَصالی چیست؟

6- چرا گاهی منطقیون خود در جریان تفکر، مرتکب خطا می شوند؟

7- موضوع علم منطق چیست؟ چرا؟

خودآزمایی

1- منطق علمی است که،

الف) شیوه صحیح سخن گفتن را به ما می آموزد. ب) شیوه صحیح اندیشیدن را به ما می آموزد.

ج) بدون آن نمی توان فکر کرد. د) هر کس بخواند درست فکر می کند.

2- قواعد و قوانین منطق،

الف) قراردادی اند. ب) اعتباری اند. ج) قابل استثنااند. د) غیرقابل استثنااند.

3- برای مصون ماندن اندیشه از خطا باید،

الف) قواعد منطقی را آموخت. ب) قواعد منطقی را در نظر داشت.

ج) بر قواعد منطق معرفت و مهارت یافت. د) دقت در تفکر داشت.

4- منطق از جمله علومِ … … … …

الف) آلی است. ب) اَصالی است. ج) استقلالی است. د) عالی است.

5- درباره علم منطق کدام گزینه غلط است؟

الف) منطق بیانگر قوانین کلّی است. ب) منطق از علوم ابزاری است.

ج) دانستن قواعد منطقی سبب مصونیّت فکر از خطاست. د) موضوع منطق روش تعریف و روش استدلال است.

6- علم جبر و علم حساب به ترتیب کدامند؟

الف) اصالی - اصالی. ب) آلی - آلی. ج) اصالی - آلی. د) آلی - اصالی.

7- بهترین گزینه درباره موضوع منطق کدام است؟

الف) موضوع منطق روش تعریف و استدلال است. ب) تعریف و استدلال است.

ج) دانش های پیشین بشری است. د) معلومات مفید بشری است.

8- معلومات ما از آن جهت که منجر به کشف چیستی مجهولی می شود چه نام دارد؟

الف) معرِّف. ب) حجت. ج) استدلال. د) اعتقاد.

9- معلومات ما از آن جهت که منجر به ایجاد اعتقاد از طریق استدلال می شود، چه نام دارد؟

الف) حجّت. ب) معرِّف. ج) تعریف. د) ابزار.

[شماره صفحه واقعی : 8]

ص: 1998

10- علوم اَصالی،

الف) در اصل پیدایش، فرع وجود علم دیگری هستند. ب) در علوم دیگر از آنها استفاده نمی شود.

ج) برای کاربرد در دانش دیگر تدوین شده اند. د) در اصل پیدایش، فرع وجود علم دیگری نیستند.

11- موضوع مورد بحث منطق عبارت است از:

الف) صحبت کردن. ب) جریان اندیشه. ج) گفتگو کردن. د) علوم مختلف.

12- وجه مهم تمایز منطق با علوم دیگر عبارت است از:

الف) ابزار خطاسنجی در تفکر است. ب) منطق به شناخت اجمالی ذهن می پردازد.

ج) منطق کشف واقعیت می کند. د) منطق اندیشه شناسی است.

13- منطق علمی … … … است که بیانگر قوانین … … … است.

الف) آلی - تعریف. ب) آلی - تعریف و استدلال. ج) ابزاری - استدلال. د) اَصالی - تعریف و استدلال.

14- برای منطقی اندیشیدن … … … …

الف) دانستن قواعد علم منطق کافی است. ب) به کار بستن قواعد منطق کافی است.

ج) دانستن قواعد منطق و مهارت در آنها کافی است. د) دانستن قواعد منطق، به کاربستن ومهارت درآنها لازم است.

15- اگر علوم استدلالی مانند فلسفه، ریاضی و هندسه نبود، آیا نیازی به دانش منطق باقی می ماند؟

الف) خیر. ب) بلی.

ج) نیاز به روش درست تعریف باقی می ماند. د) نیاز به روش درست استدلالی باقی می ماند.

16- درباره علوم آلی کدام گزینه غلط است؟

الف) در اصل برای کاربرد در علوم دیگر تدوین شده اند. ب) غرض متون این علوم،، به خود آن ها تعلّق گرفته است.

ج) نسبت به علوم دیگر، جنبه مقدّمیّت دارند. د) در اصلِ پیدایش، فرعِ وجود علم دیگری هستند.

17- تلاش ذهنی انسان … … … …

الف) همواره به نتیجه می رسد. ب) هیچ گاه به نتیجه نمی رسد.

ج) گاه به نتیجه می رسد. د) همواره به نتیجه غلط می رسد.

18- معلومات بشر جملگی … … … است.

الف) حجّت. ب) معرِّف.

ج) معرِّف یا حجّت. د) اگر بتواند مجهولی را به معلوم تبدیل کند معرِّف یا حجّت.

19- در کدام بحث از مباحث دانش منطق روش درست تعریف تبیین می شود؟

الف) حجّت. ب) استدلال. ج) معرِّف. د) مباحث کلّی.

20- در کدام بحث از مباحث منطق روش درست استدلال تبیین می شود؟

الف) تعریف. ب) معرِّف. ج) حجّت. د) مباحث کلّی.

برای تفکّر بیشتر

1- تفکر چیست؟ ساختمان و نحوه عملکرد آن چگونه است؟

2- آیا تفکر از ویژگی ها و امتیازات انسان است؟

3- آیا نظر دیگری - غیر از آنچه در درس ذکر شد - درباره موضوع علم منطق وجود دارد؟

4- آیا هر معلومی صلاحیت عنوان معرِّف و یا حجّت را دارد

[شماره صفحه واقعی : 9]

ص: 1999

درس2 : سِمَت، تقسیم و مباحثِ منطق
اهداف کلّی

اهداف کلّی درس دوم این است که دانش پژوه:

1- وجه تسمیه علم منطق را فرا بگیرد؛

2- علّت تقسیم منطق به صوری و مادی را بشناسد؛

3- با مباحث منطق صوری آشنا شود؛

4- واژه ها، مفاهیم و اصطلاحات این درس را فرا بگیرد.

اهداف رفتاری

دانش پژوه محترم، انتظار می رود پس از فراگیری این درس بتوانید:

1- نطق ظاهری و باطنی و منطق صوری و مادی را تعریف کنید؛

2- وجه تقسیم منطق به صوری و مادی را توضیح دهید؛

3- علّت تقسیم مباحث منطق صوری به دو بخش تصورات و تصدیقات را بیان کنید.

[شماره صفحه واقعی : 10]

ص: 2000

سِمَت منطق

(1)

سمت در لغت، به علامتی گفته می شود که در نتیجه داغ نهادن بر پوست حیوان پدید می آید؛ ولی امروزه به مطلق علامت، اعم از این که بر حیوان باشد یا غیر آن، با داغ باشد یا غیرداغ، سمت گفته می شود.

اما در معنای اصطلاحی آن اختلاف است: برخی می گویند مراد از آن عنوان و نام علم است و برخی مراد از آن را وجه تسمیه علم می دانند. بدون تردید، صرف ذکر نام یک علم، موجب فزونی بصیرت در فراگیری آن دانش نخواهد بود. آنچه دربردارنده چنین فایده ای است بیان وجه تسمیه علم است.

منطق از ماده «نطق» اشتقاق یافته است؛ نطقی که حقیقتاً به معنای تکلّم است و مجازاً بر منشأ آن، یعنی تفکر و تعقل اطلاق می شود و اتفاقاً مراد از نطق در این علم، همین معنای مجازی، یعنی اندیشه و نطق باطنی است.

منطق به لحاظ ادبی، یا مصدر میمی به معنای سخن گفتن و یا اسم مکان به معنای محل سخن گفتن است. این که این علم را منطق نامیده اند یا از باب مبالغه است - در صورتی که آن را مصدر میمی بدانیم - بدان معنا که این دانش به اندازه ای در رشد نطق و تفکر انسان نقش دارد که گویا خودِ آن است. و یا بدین جهت است که علم منطق جایگاه ظهور و بروز نطق و اندیشه انسان است - البته در صورتی که آن را اسم مکان تلقّی کنیم.

منطق صورت و ماده

در درس گذشته گفته شد: انسان ذاتاً موجودی متفکر است و اکنون باید بدانیم برای کشف مجهول از طریق فکر حداقل دو شرط اساسی وجود دارد:

1- انتخاب معلومات مناسب و صحیح؛

2- تنظیم و صورت بندی درست آنها.

[شماره صفحه واقعی : 11]

ص: 2001


1- پیش تر سنّت مؤلفان بر این بوده است که قبل از ورود به مباحث یک علم، هشت مطلب را به عنوان "رئوس ثمانیه" ذکر می کرده اند که دانستن آن ها موجب زیادت و بینش دانش پژوه در فراگیری آن علم می شد. این رئوس هشت گانه عبارت است از: سِمَت، مؤلف، غرض، منفعت، مرتبه، جنس، قسمت و روش های تعلیم علم.

فقدان هر یک از این شروط، مانع رسیدن به حقیقت خواهد بود. بنابراین، ذهن آن گاه که فکر می کند ممکن است صحیح عمل کند و ممکن است دچار خطا شود. منشأ خطای اندیشه، نبودِ یکی از دو شرط فوق است؛ زیرا تفکر در عالم ذهن مانند یک ساختمان است؛ یک ساختمان آن گاه کامل است که هم مصالح و مواد تشکیل دهنده آن بی عیب باشد و هم معماری آن براساس اصول صحیح ساختمانی باشد. با نبود یکی از این دو نمی توان بدان ساختمان اعتماد و اطمینان کرد؛ مثلاً اگر گفتیم: «سقراط انسان است. هر انسانی ستمگر است. بنابراین، سقراط ستمگر است.»این استدلال اگرچه از نظر شکل و صورت صحیح است، اما از نظر ماده و مصالح فاسد است؛ زیرا آن جا که می گوییم: «هر انسانی ستمگر است»درست نیست. حال اگر بگوییم: «همه مردان انسان هستند. همه زنان انسان هستند. بنابراین، همه مردان زن هستند.»ماده و مصالح استدلال صحیح است؛ ولی صورت و نظام آن نادرست است و همین امر، موجب غلط بودن نتیجه خواهد بود. این که چرا صورت و شکل استدلال نادرست است در درس چهاردهم در باب قیاس روشن خواهد شد.

حال اگر پذیرفتیم منطق عهده دار خطاسنجی اندیشه است باید قواعد عام اندیشه در هر دو نوع از خطا را هم بیان کند. آن بخشی از منطق که متکفّل خطاسنجی در قلمرو صورت فکر، چه در عرصه تعریف و چه در محدوده استدلال است، منطق صوری و آن بخشی از منطق، که عهده دار سنجش خطا در ماده فکر است، منطق مادی نامیده می شود.

منطق صوری به نام های منطق نظری، منطق کلاسیک، منطق عمومی، منطق ارسطویی و منطق قدیم نیز نامیده شده است.

منطق مادی نیز امروزه به نام های منطق عملی(اعمالی )، منطق اختصاصی، متدلوژی علوم(شناخت روش های علوم )، فلسفه علمی خوانده می شود.

مباحث منطق

آن چنان که گذشت، علم منطق به صوری و مادی تقسیم می شود. حال باید دانست مباحث منطق صوری و مادی را می توان به دو بخش تقسیم کرد:

الف) تصورات؛

ب) تصدیقات.

در بخش تصورات - منطق صوری پس از طرح مطالب مقدماتی، از تعریف، اقسام و شرایط آن و در بخش تصدیقات از استدلال، اقسام و

[شماره صفحه واقعی : 12]

ص: 2002

شرایط آن سخن به میان می آید. (1)

برای روشن شدن تقسیم بندی فوق پاسخ دو سؤال ضروری است: اولاً، تصور و تصدیق چیست؟ ثانیاً، چرا مباحث منطق به این دو بخش تقسیم می شود؟

تصور و تصدیق

انسان در درون خود واقعیاتی چون درد، شادی و غم را احساس می کند. پس از مدتی که آن رخ دادِ درونی از بین رفت صورتی از آن در ذهن او باقی می ماند. تحقق این امور در درون انسان و نیز صورت های آن، صفت و حالتی را برای او ایجاد می کند که به آن«علم»،«ادراک»و یا«آگاهی»گفته می شود. بنابراین، انسان گاه به صورت اشیا علم دارد و گاه به حضور وجود آنها در درون خود. در صورت نخست، علم را«حصولی»و در صورت دیگر«حضوری»می نامند. علم حصولی به نوبه خود به دو نوع تقسیم می شود: تصور و تصدیق.

تصدیق عبارت است از: ادراک مطابقت و یا عدم مطابقت یک نسبت(جمله خبری )با واقع؛ مانند زمین کروی است. جیوه جامد نیست. البته چنین ادراکی مقتضی حکم و اذعان نیز است.

تصور عبارت است از: صورت (2) پدید آمده اشیا در ذهن، به نحوی که اقتضای حکم و اعتقادی را نداشته باشد؛ مانند علی، خورشید و ماه، آسمان زیبا، آیا حسن عالم است؟

پس از تقسیم علم حصولی به تصور و تصدیق، مؤلفان منطق در دوره های متأخر این تقسیم را مبنا قرار داده، ابواب منطق را به دو بخش تصورات و تصدیقات تقسیم کردند. وجه چنین تقسیمی این است که، جریان اندیشه در ذهن، گاه از طریق سامان بخشی چند تصور برای رسیدن به تصوری جدید و گاه از طریق تنظیم و ترتیب دادن چند تصدیق برای رسیدن به تصدیقی جدید صورت می گیرد. از این رو، منطق صوری به عنوان ابزار و روشی برای خطاسنجی جریان تفکر، باید در دو بخش تصورات و تصدیقات، نقشی اساسی داشته باشد.

[شماره صفحه واقعی : 13]

ص: 2003


1- مباحث مقولات عشر (قاطیغوریاس) به مواد تعریف، و مباحث صناعات خمس به مواد استدلال می پردازد. این دو مبحث هر دو به منطق مادّی مربوط می شود. از آن جا که دانش فلسفه به نحوه هستی اشیاء می پردازد و بحث از جوهر و عرض (مقولات عشر) و نیز اقسام آن در حقیقت به طور هستی این دو مربوط می شود، غالب منطق دانان متأخر و نیز فلاسفه ترجیح می دهند مطلب مقولات عشر (منطق مادّی در حوزه تعریف) در کتاب های فلسفی تنقیح و تبیین شود.
2- مراد صرفاً صورت محسوس یا شکل هندسی اشیا نیست، بلکه منظور شناخت حقیقت و صورت معقول آنها نیز هست. این نکته در مبحث تعریف روشن تر خواهد شد.
چکیده

1- مراد از سِمَت در لغت، علامت و در اصطلاح وجه تسمیه یک علم است.

2- منطق یا مصدر میمی به معنای سخن گفتن و یا اسم مکان به معنای مکان نطق است.

3- برای کشف مجهول از طریق فکر، حداقل دو شرط اساسی وجود دارد:

الف) انتخاب معلومات مناسب و صحیح؛

ب) تنظیم و صورت بندی درست آنها.

4- منشأ خطای اندیشه، فقدان یکی از دو شرط است.

5- منطق مادی، عهده دار سنجش خطا در ماده فکر است.

6- منطق صوری، متکفل خطاسنجی در قلمرو صورت فکر است.

[شماره صفحه واقعی : 14]

ص: 2004

پرسش

1- سمت را در لغت و اصطلاح تعریف و سمت منطق را بیان کنید.

2- مراد از نطق ظاهری و باطنی و منظور از ماده «نطق» در منطق چیست؟

3- مراد از منطق صوری و مادی چیست؟

4- چرا منطق به صوری و مادی تقسیم می شود؟

5- برای کشف مجهول از طریق فکر چه شروطی لازم است؟

6- تصور و تصدیق را با ذکر مثال تعریف کنید.

7- چرا مباحث منطق به دو بخش تصورات و تصدیقات تقسیم می شود؟

خودآزمایی

1- منظور از سمت یک علم،

الف) وجه تسمیه آن است. ب) عنوان آن است.

ج) جایگاه آن است. د) مرتبه آن است.

2- استعمال ماده «نطق» به معنای اندیشه … …

الف) حقیقت است. ب) مجاز است به علاقه محل.

ج) مجاز است به علاقه سببیّت. د) استعمال در موضوع له است.

3- نطق درونی یعنی،

الف) علم. ب) تفکر. ج) صورت های ذهنی. د) تصدیق.

4- منطق به لحاظ ادبی،

الف) مصدر میمی است. ب) اسم مکان است.

ج) اسم مکان و آلت است. د) مصدر میمی و اسم مکان است.

5- وقوع خطا در فکر،

الف) فقط در ماده است. ب) فقط در صورت است.

ج) محال است. د) در ماده و صورت است.

6- نام های دیگر منطق صوری … … … است.

الف) منطق عمومی و منطق عملی. ب) منطق نظری و منطق اعمالی.

ج) منطق قدیم و منطق اختصاصی. د) منطق نظری و منطق کلاسیک.

7- سنجش خطا در ماده فکر به عهده … … … است.

الف) منطق نظری. ب) منطق عمومی. ج) منطق کلاسیک. د) منطق عملی.

8- برای کشف مجهول از طریق فکر، حداقل … … … لازم است.

الف) انتخاب معلومات مناسب. ب) تنظیم و صورت بندی درست معلومات.

ج) انتخاب معلومات مناسب و صحیح و تنظیم درست آنها. د) انتخاب معلومات صحیح.

[شماره صفحه واقعی : 15]

ص: 2005

9- صورت ذهنی اشیا چه نام دارد؟

الف) فکر. ب) علم حصولی. ج) علم حضوری. د) تصدیق.

10- کدام گزینه درباره اصطلاح تصدیق درست است؟

الف) تصدیق همان اذعان است. ب) تصدیق همان اعتقاد است.

ج) تصدیق ادراک واقع است به نحوی که دنبال آن حکم می آید. د) تصدیق همان حکم است.

11- درباره آیه های زیر کدام گزینه مناسب است؟

«أ لم أعهد إلیکم یا بَنِی آدمَ ألّا تَعبُدوا الشَّیطان»؛«أقِمِ الصَّلوه».

الف) تصور. ب) تصدیق. ج) فکر. د) علمِ حضوری.

12- درباره آیه های زیر کدام گزینه مناسب است؟

«ولا یَغتب بَعضکم بَعضاً»؛«یا بنیّ لا تُشرک باللّه».

الف) تصدیق. ب) تصور. ج) فکر. د) منطق.

13- کدام گزینه برای آیه های زیر درست است؟

«فلو أنّ لنا کَرّهً فنکون من المؤمنین»؛«مالِی لا أرَی الهُدهُد».

الف) تصور. ب) تصدیق. ج) علم حضوری. د) فکر.

14- هنگامی که شخص احساس درد می کند و هنگامی که درد او از بین می رود وی ابتدا علمِ … … … و بعد علمِ … … دارد.

الف) حضوری - حصولی. ب) حصولی - حضوری.

ج) درونی - حضوری. د) حضوری - درونی.

15- اگر علم عبارت باشد از: «صورت ذهنی اشیا»، منظور از صورت کدام گزینه است؟

الف) صورت های محسوس و معقول. ب) تصورات بدیهی و غیربدیهی.

ج) تصدیقات بدیهی و غیر بدیهی. د) صورت های محسوس و شکل هندسی اشیا.

16- عبارات«آیا باران می بارد؟»و«اگر باران ببارد»به ترتیب کدامند؟

الف) تصدیق - تصور. ب) تصوّر - تصدیق.

ج) تصوّر - تصوّر. د) تصدیق - تصدیق.

17- عبارات«آب کم جو تشنگی آور بدست»و«دانش انوار است در جان رجال»به ترتیب کدامند؟

الف) تصدیق - تصور. ب) تصوّر - تصدیق.

ج) تصوّر - تصوّر. د) تصدیق - تصدیق.

18- اگر پس از نگاه کردن به یک شی ء، چشمان خود را ببندید تصویری از آن شیء در لحظه ای کوتاه پیش رویتان نقش می بندد. به چنین پدیده ای اصطلاحاً … … … می گوییم.

الف) علم حضوری. ب) فکر. ج) تصوّر. د) تصدیق.

19- آن بخش از منطق که عهده دار خطاسنجی در مادّه فکر است … … … نامیده می شود.

الف) منطق عملی. ب) منطق اختصاصی.

ج) منطق صوری. د) گزینه الف و ب.

20- احساس درد، شادی و غم عبارت است از:

الف) تصور. ب) تصدیق. ج) علم حضوری. د) علم حصولی.

[شماره صفحه واقعی : 16]

ص: 2006

برای تفکّر بیشتر

1- رؤوس ثمانیه را به تفصیل بیان کنید.

2- آیا علم منطق از عهده جلوگیری خطا در ناحیه ماده فکر برمی آید؟

3- کدام بخش منطق متکفل بحث از منطق عملی است؟

4- آیا علم و آگاهی اختصاص به انسان دارد یا در حیوانات و موجودات مجرد نیز یافت می شود؟ علم در مورد غیر انسان به چه معناست؟

[شماره صفحه واقعی : 17]

ص: 2007

درس3 : تاریخچه و مؤلّف منطق
اهداف کلّی

اهداف کلّی درس سوم این است که دانش پژوه؛

1- تاریخچه علم منطق را بداند؛

2- مؤلف علم منطق را بشناسد؛

3- با طبقه بندی آموزشی کتاب های منطقی آشنا شود.

اهداف رفتاری

دانش پژوه محترم، انتظار می رود پس از فراگیری این درس بتوانید:

1- منطق تدوینی و تکوینی را تعریف و تاریخ تولد آنها را بیان کنید؛

2- بستر تاریخی و فضای فکری تدوین منطق را بگویید؛

3- نقش دانشمندان مسلمان در منطق ارسطویی را توضیح دهید؛

4- آثار منطقی ابوعلی سینا، خواجه طوسی، و دیگر بزرگان را نام ببرید؛

5- جایگاه منطق ارسطویی نزد اروپاییان را قبل و بعد از دوران تجدد توضیح دهید؛

6- مؤلّف علم منطق و منطق جدید را به اختصار معرفی کنید؛

7- طبقه بندی آموزشی کتاب های منطقی را توضیح دهید.

[شماره صفحه واقعی : 18]

ص: 2008

تاریخچه منطق

منظور از تاریخ علم منطق، زمان تولد و چگونگی شکوفایی و رشد این دانش به عنوان مجموعه ای مدوّن است و گرنه، هم چنان که در درس نخست بیان شد، ذهن انسان به طور تکوینی و براساس خلقت به گونه ای آفریده شده است که در جریان تفکر به شیوه ای خاص عمل می کند و از این جهت، هرگز تابع دستور و یا قانون جعلی کسی نیست؛ به عبارت دیگر، تاریخ تولد«منطق تکوینی»مقارن تاریخ تولد انسان است، اما منطق به عنوان دانشی مستقل و مجموعه ای از قواعد مدوّن اندیشه، سال ها پس از خلقت انسان، تألیف و تدوین شد.

اگرچه دقیقاً نمی توان مشخص کرد انسان از چه زمانی به وجود قوانین و قالب هایی در اندیشه خود، که چارچوب اندیشیدن صحیح وی را تشکیل می داده پی برده است؛ ولی شواهدی در دست است که نشان می دهد آثاری از تفکر منظم انسان در مراکز تمدن قدیم، مانند ایران، چین و هندوستان وجود داشته است.

بدون تردید بستر تاریخی و فضای فکری پیدایش علم منطق در سرزمین یونان با اندیشورانی که به زبان یونانی«سوفیست»یعنی حکیم و دانشور نامیده می شده اند ارتباطی مستقیم داشته است. ایشان معلمانی حرفه ای بودند که فن خطابه و مناظره را تعلیم می دادند و وکلای مدافع، که در آن روزگار بازار گرمی داشتند، برای دادگاه ها می پروراندند. این حرفه اقتضا می کرد شخص وکیل بتواند هر ادعای حق یا باطلی را اثبات و در مقابل، هر ادعای مخالفی را رد کند. نتیجه طبیعی استمرار این گونه آموزش های نادرست، کم کم این فکر را در ایشان و عده ای دیگر به وجود آورد که اساساً حقیقتی ورای اندیشه انسان به عنوان واقعیتی ثابت، وجود ندارد.

در چنین فضای اندیشه ای و آشوب فکری، دانشمندانی چون سقراط، افلاطون و ارسطو در صدد برآمدند در مقابل سوفیست ها روشی را برای جریان اندیشه صحیح تدوین کنند تا با آن، بتوان درستی و یا نادرستی استدلال را تشخیص داد. بدین صورت، علمِ منطق در سرزمین یونان و در حدود چهار قرن قبل از میلاد به عنوان دانشی مستقل و مدوّن پا به عرصه وجود گذاشت.

پس از آن که علوم یونانی از طریق حوزه اسکندریه به عالم اسلام راه یافت، در زمان

[شماره صفحه واقعی : 19]

ص: 2009

مأمون، خلیفه عباسی(در سال 227 ه. ق )مرکزی به نام«بیت الحکمه»در بغداد بنیان نهاده شد که در آن برخی از دانش های یونانی از جمله منطق نیز تدریس می شد.

کتاب های منطقی ارسطو، که مجموعه آنها بعدها و در قرن ششم میلادی«ارغنون»نام گرفت و جمعاً هشت رساله بود، همگی در این زمان به عربی ترجمه شد. هم چنین مقدمه معروف فرفوریوس بر منطق ارسطو به نام«ایسا غوجی»نیز با عنوان«مدخل»به عربی ترجمه شد و در ردیف کتب هشت گانه ارسطو قرار گرفت.

پس از ورود منطق در حوزه فرهنگ اسلامی، این علم به سرعت در میان مسلمین نفوذ و گسترش یافت. دانشمندان مسلمان پس از فراگیری صحیح و دقیق این دانش در دسته بندی و تنقیح مباحث، شرح و تفصیل آن و افزودن بحث های دقیق به پیشبرد منطق همّت گماشتند.

دانشوران مسائل منطقی

از بین دانشوران و فرهیختگان بزرگ مسلمان، که به اِمعان نظر و موشکافی در مسائل منطقی پرداختند و در تکمیل و تنظیم علم منطق نقشی مهم و به سزا داشتند می توان به این افراد اشاره کرد:

1- ابونصر محمد بن طرخان فارابی ملقب به معلم ثانی (338 - 257ه. ق ). وی پدر منطق اسلامی شناخته شده و بر آثار منطقی ارسطو شرح های متعددی نوشته است. فارابی نخست از شاگردان«بیت الحکمه»بود و سپس از استادان برجسته آن جا شد. مهم ترین اثر منطقی او اوسط کبیر و مجموعه ای است که با عنوان منطقیات فارابی به چاپ رسیده است.

2- ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا ملقب به شیخ الرئیس (428 - 370ه. ق ). وی بزرگ ترین منطق دان مسلمان است. ابوعلی در منطق دارای تألیفات بسیاری، چون منطق شفا، نجات، دانشنامه علائی و منطق اشارات است. تدوین منطق در دو بخش تعریف و استدلال، به جای نه بخش، که با سلیقه ارسطو سازگار بوده است، به ابتکار ابن سینا در فرهنگ اسلامی تأسیس شده است.

3- زین الدین عمر بن سهلان ساوی(م 450ه. ق ). وی از مردم ساوه است. مهم ترین کتاب منطقی ساوی، که امروز یکی از متون درسی دانشگاه الازهر در مصر است، البصائر النصیریه نام دارد. او هم چنین دارای آثاری در منطق به زبان فارسی است که با عنوان تبصره و دو رساله دیگر در«منطق»به چاپ رسیده است.

[شماره صفحه واقعی : 20]

ص: 2010

4- ابو ولید محمد بن احمد بن رشد( 595 - 520ه. ق ). وی بسیاری از کتب منطق ارسطو را شرح کرد. کتاب های او در منطق عبارت است از: الضروری فی المنطق، شرح کتاب مقیاس، شرح کتاب برهان، تلخیص برهان و تلخیص سفسطه.

5- ابوالفتوح شهاب الدین یحیی بن حبش امیرک سهروردی ملقب به شیخ اشراق (587 - 549 ه. ق ). وی مؤسس«مکتب اشراق»است. شیخ اشراق در برخی از مباحث منطقی آرایی خاص دارد که در آثار منطقی او طرح شده است. کتب منطقی وی عبارتند از: مطارحات و مشارعات، تلویحات و حکمهالاشراق(بخش اوّل ).

6- محمد بن محمد بن حسن طوسی ملقب به خواجه نصیرالدین (672 - 597ه. ق ). وی بهترین شرح بر اشارات و نیز مهم ترین کتاب منطقی به زبان فارسی یعنی اساس الاقتباس را نوشت. کتاب معروف دیگر خواجه در دانش منطق، التجرید فی علم المنطق است.

7- محمود بن مسعود ملقب به قطب الدین شیرازی (710 - 634ه. ق ). وی یکی از شاگردان ممتاز و نامی خواجه طوسی است. کتب منطقی او عبارتند از: درّه التاج(بخش اوّل و دوم آن )و نیز شرح حکمه الاشراق، که بخش اوّل آن منطق است.

8- ابو منصور حسن بن یوسف بن علی بن مطهر حلّی ملقّب به علامه حلّی(م 726ه. ق ). وی از شاگردان خواجه نصیر و شارح بعضی آثار منطقی و کلامی اوست. معروف ترین کتاب منطقی علامه الجوهر النضید فی شرح کتاب التجرید است.

علاوه بر آن بخشی از کتاب الأسرار الخفیّه او به علم منطق اختصاص دارد.

9- محمود بن محمد بن رازی ملقب به قطب الدین رازی (766 - 694ه. ق ). وی بر کتب مهم منطق، مانند رساله شمسیه(نوشته کاتبی قزوینی )، مطالع الانوار(نوشته اُرموی )و نیز شرح اشارات خواجه، شرح نوشته است. شرح شمسیه و شرح مطالع او از کتب متداوّل حوزه های علمیه قدیم بوده است.

10- صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی ملقّب به صدرالمتألّهین (1050 - 980ه. ق ). وی مؤسس«حکمت متعالیه»است. کتب منطقی او عبارت است از: رساله فی التصور و التصدیق، حواشی بر منطق حکمهالاشراق، اللمعات المشرقیه فی الفنون المنطقیه، که با عنوان منطق نوین به فارسی ترجمه شده است.

11- حاج ملا هادی سبزواری (1289 - 1212 ه. ق ). وی برجسته ترین شاگرد مکتب

[شماره صفحه واقعی : 21]

ص: 2011

صدرالمتألّهین است. مهم ترین تألیف او در منطق، منظومه اللآلی المنتظمه و شرح آن است. که هم اکنون نیز از کتب درسی حوزه های علمیه به شمار می رود.

براساس نقل بعضی از محققان، پس از حمله مغول به بلاد اسلامی، تعداد منطق دانان معروف به شدت رو به کاهش نهاد، به طوری که شمار آنها در تمام دوران پس از مغول حتی از تعداد انگشتان دست نیز تجاوز نمی کند. آثار منطقی این دوره بیشتر به شکل تحشیه و تعلیقه بر آثار گذشتگان است.

منطق ارسطو در حوزه های علمی مسیحیت به ویژه در قرون وسطی و نزد متکلمان مسیحی رونقی عجیب داشت؛ ولی با ظهور دوران تجدد و نوزایی(رنسانس )در اروپا، بعضی از صاحب نظران مانند فرانسیس بیکن انگلیسی و رنه دکارت فرانسوی به طرد منطق ارسطویی پرداختند و در برابر آن موضع گرفتند.

اما دو - سه قرنی نگذشت که تدریجاً«تحقیق»در منطق ارسطو رونق خود را باز یافت به گونه ای که با الهام و استفاده تام از آن به صورت دانشی نو و با نام«منطق جدید»به دست گوتلوب فرگه فیلسوف و منطق دان معروف آلمانی به طور جامع و کامل تدوین گردید. پس از وی بزرگ ترین قدم در پیشبرد منطق جدید با انتشار سه جلد کتاب به نام اصول ریاضیات با تلاش دو فیلسوف و ریاضی دان انگلیسی، برتراند راسل و وایتهد برداشته شد. این کتاب موجب ایجاد تحولی بزرگ در منطق ریاضی شد.

امروزه علاوه بر«منطق جدید»یا«منطق ریاضی»، از دستگاه های منطقی دیگری چون«منطق دیالکتیک»،«منطق پراگماتیسم»و«منطق فازی»نیز می توان نام برد که در دوره های بعدی منطق، به معرفی آنها می پردازیم.

مؤلّف منطق

مشهورِ صاحب نظران، مدوّن علم منطق را حکیم یونانی«ارسطاطالیس»می دانند. البته به نظر ایشان، کشف و تدوین یک علم لزوماً به معنای خلق و ابداع آن نیست؛ چه این که خداوند قوانین و قواعدی را به صورت تکوینی در دستگاه اندیشه انسان نهاده است و ارسطو نخستین کسی است که این قوانین را کشف و قواعد منطقی تفکر را به عنوان مجموعه ای مدوّن گردآوری و تألیف کرده است.

[شماره صفحه واقعی : 22]

ص: 2012

قول غیرمشهوری نیز در باب مؤلّف منطق وجود دارد که براساس آن مدوِّن منطق ارسطو نبوده، بلکه پیش از تولد این دانش در یونان، قواعد صحیح اندیشه به دست دانشمندان مشرق زمین به خصوص دانشیان ایرانی صورت گرفته و پس از فتنه اسکندر به یونان انتقال یافته و ارسطو، تنها به جمع آوری و تنظیم آنها پرداخته است. بی تردید درستی یا نادرستی این سخن مبتنی بر بررسی اسناد تاریخی است.

طبقه بندی آموزشی کتاب های منطقی

همان طور که بیان شد، دانشمندان مسلمان کتاب های منطقی بسیاری نگاشته اند. این رساله ها به لحاظ حجم و نیز عمق مطالب همگی در یک سطح نیستند: برخی به انگیزه گزارشی مختصر از این علم و بعضی به منظور شرح و بسط مسائل منطقی و برخی دیگر نیز به جهت توسعه و نکته سنجی های دقیق منطقی نگاشته شده است.

در فراگیری یک دانش، اطلاع از طبقه بندی آموزشی کتاب های تألیف شده در آن علم برای دانش پژوهان و علاقه مندان از اهمیّت ویژه ای برخوردار است. هنگامی می توان از یک نوشته علمی، بهره کافی برد که عمق مطالب آن و میزان قدرت علمی شخص با یکدیگر تناسب داشته باشد. هرگونه عدم هماهنگی میان این دو، امکان استفاده درست و مطلوب از وقت و توان آموزش را در فرایند یادگیری، سلب خواهد کرد.

در مقایسه رساله های منطقی کمتر می توان کتاب یا کتاب هایی را سراغ کرد که دربر دارنده همه نکات مثبت کتاب دیگر، چه به لحاظ اسلوب ارائه مطالب و چه به لحاظ محتوا و نحوه تبیین، باشد؛ چه این که کتاب های نگاشته شده در این علم هر یک دارای شایستگی های مخصوص به خود است. از این رو داوری قطعی در باب طبقه بندی آموزش و سیر مطالعاتی در این علم به آسانی ممکن نیست. با این حال، شاید بتوان کتاب های منطقی را در سه ردیف طبقه بندی کرد:

1- منطق ابتدایی، که مهم ترین آنها عبارتند از:

میر سید شریف جرجانی، الکبری فی المنطق؛ عبداللَّه بن شهاب الدین یزدی، الحاشیه علی تهذیب المنطق للتفتازانی؛ ملا هادی سبزواری، اللآلی المنتظمه؛ محمد رضا مظفر، المنطق؛ محمود شهابی، رهبر خرد؛ محمد خوانساری، منطق صوری.

[شماره صفحه واقعی : 23]

ص: 2013

2- منطق متوسط، که مهم ترین آنها عبارتند از:

زین الدین عمر بن سهلان ساوی، البصائر النصیریّه؛ قطب الدین رازی، شرح الشمسیه؛ ابن سینا، نجات، دانشنامه علائی؛ قطب الدین شیرازی، درّه التاج؛ علامه حلّی، الأسرار الخفیّه؛ صدر المتألّهین، اللمعات المشرقیه فی الفنون المنطقیه - منطق نوین، رساله فی التصور والتصدیق.

3- منطق عالی، که مهم ترین آنها عبارتند از:

ابن سینا، منطق شفا، منطق اشارات؛ فخرالدین رازی، شرح منطق اشارات؛ خواجه نصیرالدین طوسی، تعدیل المعیار فی نقد تنزیل الأفکار، اساس الاقتباس، شرح منطق اشارات؛ قطب الدین محمد بن رازی، شرح المطالع؛ شیخ شهاب الدین سهروردی، بخش منطق کتاب های حکمه الإشراق و التلویحات و المشارع و المطارحات؛ خونجی، کشف الاسرار عن غوامض الأفکار؛ علّامه حلّی، الجوهر النضید فی شرح کتاب التجرید؛ ارسطو، ارغنون.

[شماره صفحه واقعی : 24]

ص: 2014

چکیده

1- تاریخ تولد«منطق تکوینی»مقارن تاریخ تولد انسان عاقل است.

2-«منطق تدوینی»چهار قرن قبل از میلاد و در سرزمین یونان تولد یافت.

3- مدوِّن علم منطق ارسطوست.

4- بستر تاریخی و فضای فکری پیدایش علم منطق در یونان، با متفکرانی که سوفیست نامیده می شده اند ارتباطی مستقیم دارد.

5- منطق پس از به حوزه فرهنگ اسلامی، به سرعت در میان مسلمین گسترش یافت.

6- دانشمندان مسلمان با دسته بندی ها، تنقیح مباحث و نیز شرح و تفصیل و افزودن بحث های دقیق، به پیشبرد منطق همّت گماشتند.

7- پس از حمله مغول، تعداد منطق دانان معروف به شدت رو به کاهش نهاد.

8- منطق ارسطو در حوزه های مسیحیت به ویژه در قرون وسطی و نزد متکلمان رواج داشت؛ ولی با ظهور تجدد در اروپا، دو - سه قرن مورد بی مهری دانشمندان غربی واقع شد؛ اما به تدریج رونق مجدد یافت به گونه ای که سرمایه اصلی برای تدوین«منطق جدید»شد.

9-«منطق جدید»را اولین بار«گوتلوب فِرگه»به طور جامع و کامل بنیان نهاد.

10- از یک نگاه می توان کتاب های منطقی را به لحاظ آموزشی به سه دسته تقسیم کرد.

[شماره صفحه واقعی : 25]

ص: 2015

پرسش

1- منطق تدوینی و تکوینی را تعریف کنید.

2- تاریخ تدوین منطق و مؤلِّف آن را بنویسید.

3- سوفیست ها چه نقشی در تدوین علم منطق داشته اند؟

4- سهم دانشمندان مسلمان در دانش منطق چقدر است؟

5- آثار منطقی دانشمندان زیر را نام ببرید: فارابی، ابوعلی سینا، ابن رشد، ساوی، شیخ اشراق، خواجه طوسی، علّامه حلّی، قطب الدین رازی، قطب الدین شیرازی، ملاصدرا و حاجی سبزواری.

6- وضعیت منطق در مغرب زمین(در قرون وسطی و بعد از آن )را به اختصار بنویسید.

7- غیر از منطق ارسطویی، نام چند منطق دیگر را نیز ذکر کنید.

8- بنیانگذار منطق جدید کیست؟

خودآزمایی

1- تاریخ تولد منطق تکوینی … … … است.

الف) قرن چهارم قبل از میلاد. ب) قرن ششم قبل از میلاد.

ج) مقارن با تولد انسان. د) مقارن تمدن ایران، چین و هند.

2- یکی از عوامل مهم فکری و تاریخی تدوین منطق … … … بوده است.

الف) وجود متفکرانی به نام سوفیست. ب) کنجکاوی بشر درباره نحوه کارکرد ذهن.

ج) ایجاد انگیزه برای تفکر انسان. د) ایجاد اندیشه در بشر.

3-«بیت الحکمه»در کجا و در چه زمانی بنیان نهاده شد؟

الف) در بغداد و در زمان خلیفه اوّل عباسی. ب) در یونان و در زمان خلیفه اوّل عباسی.

ج) در بغداد و در زمان مأمون عباسی. د) در بغداد و در قرن اوّل هجری.

4- مقدمه معروف بر منطق ارسطو که به نام«ایسا غوجی»در ردیف رساله های هشت گانه ارسطو قرار گرفت را کدام حکیم نگاشت؟

الف) فرفوریوس. ب) ابونصر فارابی.

ج) ابوعلی سینا. د) ابن رشد.

5- کدام دانشمند به عنوان معلم ثانی و پدر علم منطق اسلامی شناخته می شود؟

الف) ابوعلی سینا. ب) ابن رشد.

ج) ابونصر فارابی. د) خواجه نصیر.

6- مؤلّف کدام یک از کتاب های زیر خواجه نصیرالدین طوسی است؟

الف) اساس الاقتباس. ب) اللمعات المشرقیه.

ج) شرح مطالع. د) البصائر النّصیریه.

7- نخستین واضع و مؤلّف منطق نظری کدام یک از فلاسفه زیر است؟

[شماره صفحه واقعی : 26]

ص: 2016

الف) افلاطون. ب) سقراط. ج) ارسطو. د) ابوعلی سینا.

8- درباره کتاب منطق و مؤلف آن کدام گزینه صحیح است؟

الف) اللمعات المشرقیه - ملاهادی سبزواری. ب) شرح شمسیه - ابوعلی سینا.

ج) شرح شمسیه - کاتبی. د) دره التاج - قطب الدین شیرازی.

9- مؤلّف کتاب های الجوهر النضید، تلویحات و البصائر النّصیریه به ترتیب عبارتند از:

الف) شیخ اشراق، خواجه نصیرالدین طوسی، ابوعلی سینا. ب) ابن رشد، قطب الدین رازی، شیخ اشراق.

ج) ساوی، ارسطو، علامه حلّی. د) علامه حلّی، شیخ اشراق، ساوی.

10- بانی«منطق جدید»کیست؟

الف) فرگه. ب) راسل. ج) وایتهد. د) کانت.

11- کتاب های زیر از کتبی است که در سطح عالی فراگیری منطق ارزیابی می شوند:

الف) شرح اشارات و شرح مطالع. ب) درّه التاج و شرح شمسیّه.

ج) شرح اشارات و حاشیه. د) شرح مطالع و نجات.

12- کتاب های زیر از کتبی است که در سطح متوسط فراگیری علم منطق ارزیابی می شوند.

الف) منطق نوین و شرح شمسیّه. ب) منطق شفا و تلویحات.

ج) شرح حکمه الاشراق. د) الکبری فی المنطق.

13- کتاب های زیر از جمله کتبی است که در سطح ابتداییِ فراگیری منطق ارزیابی می شود.

الف) حاشیه و المنطق. ب) اساس الاقتباس و دره التاج.

ج) بصائر نصیریّه و دانشنامه علائی. د) تلویحات و کشف الاسرار.

14- در قرون وسطی رونق منطق ارسطویی در میان کدام گروه از دانشمندان بیش از سایر گروه ها بود؟

الف) دانشمندان علوم تجربی. ب) فلاسفه.

ج) متکلمان. د) ریاضی دانان.

15- چه کسانی حقیقت را دست نیافتنی می پنداشتند؟

الف) سوفسطاییان. ب) ارسطوییان.

ج) سقراطیان. د) فیثاغوریان.

16- در یونان قدیم، آموزش فن جدل و خطابه به جوانان در مقابل گرفتن اجرت، کار چه کسانی بود؟

الف) ارسطوییان. ب) فیثاغوریان. ج) سوفسطاییان. د) هراکلیتوس.

17- منطق منظومه اثر کیست؟

الف) فارابی. ب) ابوعلی سینا.

ج) ملاصدرا. د) حاج ملاهادی سبزواری.

18- آثار منطقی ارسطو از چه قرنی با ترجمه به زبان عربی وارد حوزه مسلمانان شد؟

الف) قرن اوّل هجری. ب) قرن دوم هجری. ج) قرن سوم هجری. د) قرن چهارم هجری.

19- مجموعه آثار منطقی ارسطو بعدها چه نام گرفت؟

الف) ارغنون. ب) اساس الاقتباس. ج) رساله جمهوری. د) ایساغوجی.

20- اثر منطقی صدرالمتألّهین چه نام دارد؟

الف) منطق شفا. ب) شرح شمسیه.

ج) اللمعات المشرقیه. د) اسفار اربعه.

[شماره صفحه واقعی : 27]

ص: 2017

برای تفکّر بیشتر

1- آیا ارسطو مبدِع علم منطق است؟ چرا؟

2- از تاریخ تولد، محل تولد و آموزه های سوفسطاییان چه می دانید؟

3- آیا همه دانشمندان به دانش منطق روی کردی مثبت داشته اند؟ چرا؟

4- آیا می توانید منطق جدید، منطق کاربردی، منطق دیالکتیک و منطق پراگماتیسم را به اختصار توضیح دهید؟

5- چرا منطق ارسطویی با ظهور دوران تجدد و نوزایی در اروپا دو - سه قرن مورد بی مهری و انتقاد دانشمندان غربی قرار گرفت؟

[شماره صفحه واقعی : 28]

ص: 2018

بخش دوم : تصورات

درس4 : منطق و بحث الفاظ
اهداف کلّی

اهداف کلّی درس چهارم این است که دانش پژوه:

1- با جایگاه مبحث الفاظ در دانش منطق آشنا شود؛

2- اقسام لفظ را فرا بگیرد؛

3- از دلالت و اقسام آن آگاه شود.

اهداف رفتاری

دانش پژوه محترم، انتظار می رود پس از فراگیری این درس بتوانید:

1- علت طرح بحث الفاظ را در علم منطق بیان کنید؛

2- تفاوت بحث های منطقی و ادبی را درباره الفاظ توضیح دهید؛

3- اقسام لفظ را به اعتبارات مختلف نام برده، با ذکر مثال آنها را تعریف کنید؛

4- علت طرح اقسام مختلف را در علم منطق شرح دهید؛

5- دلالت را تعریف کرده اقسام آن را با ذکر مثال نام ببرید؛

6- علت طرح بحث دلالت و اقسام آن را در دانش منطق توضیح دهید.

[شماره صفحه واقعی : 29]

ص: 2019

علم منطق و احکام لفظ

چنان که گذشت، دانش منطق«روش صحیح جریان اندیشه»را بررسی می کند؛ به انسان می آموزد معانی و مفاهیم ذهنی خود را به چه روشی ترتیب بخشد که به تعریف و یا استدلالی درست دست یابد. اما معانی و مفاهیم ذهنی به صورت عریان و بدون واسطه، نه خود سامان می یابند و نه قابل انتقال به دیگران هستند. با کمی دقت معلوم می شود که اساساً جریان تفکر - به معنای تلاش ذهن برای عبور از معلوم به سوی مجهول - چه برای رسیدن به تعریف و چه به منظور دست یابی به استدلال، نیازمند به قالب و ظرفی است که چنین امکانی را برای انسان فراهم کند.

بشر در طول تاریخِ تکاملیِ حیاتِ خویش و در راستای رفع چنین نیازی، لفظ و بعد زبان را اختراع کرد. زبان در حقیقت مجموعه منسجمی از الفاظ حامل معانی است و هر لفظی نماینده یک یا چند معنای ذهنی است. بین لفظ و معنا ارتباط و پیوندی عمیق وجود دارد که گاه ابهام های لفظی و کژتابی های زبانی، منشأ انحراف فکری می شود. برای نمونه به مثال های زیر دقت کنید:

- در باز است. باز پرواز می کند. بنابراین، در پرواز می کند.

- شیر حیوان است. حیوان پنج حرف دارد. بنابراین، شیر پنج حرف دارد.

- این کتاب مختار من است. هر مختاری اراده دارد. بنابراین، این کتاب اراده دارد.

- مرگ غایت زندگی است. غایت زندگی سعادت است. بنابراین، مرگ سعادت است.

همان طور که ملاحظه کردید حالات الفاظ گاهی معانی را نیز تحت تأثیر قرار می دهند و باعث انحراف فکری می شوند. از این رو، منطق به عنوان روش صحیح اندیشه وظیفه دارد جلو این گونه خطاها را نیز سد کند و بدین منظور ناچار بحث از«احکام لفظ»، در دستور کار منطقی قرار می گیرد. احکام لفظ بر دو قسم است:

1- احکام خاص که در زبان های مختلف گوناگون است؛ مانند احکام لغوی، صرفی و نحوی الفاظ؛

2- احکام عام که در تمامی زبان های دنیا جاری است؛ مانند حقیقت و مجاز.

[شماره صفحه واقعی : 30]

ص: 2020

در مبحث الفاظ، منطقی از این احکام عام زبانی بحث می کند. (1)

دلالت و اقسام آن

اولین مسأله ای که در مبحث الفاظ طرح می شود خاصیت حکایتگری و دلالت الفاظ است. دلالت عبارت است از: حالت یک شیء به گونه ای که وقتی ذهن به آن علم پیدا کرد، بلافاصله به امر دیگری نیز منتقل شود. به شیء نخست«دالّ»(راهنمایی کننده )و به شیء دوم«مدلول»(راهنمایی شده )می گویند.

دلالت گاه حقیقی است و گاه وضعی. دلالت حقیقی نوعی از حکایتگری است که در متن واقع وجود دارد و ایجاد آن مبتنی بر قرارداد بشری نیست؛ مانند دلالت دود بر وجود آتش. چنین دلالتی یا عقلی است که منشأ آن عقل است و یا دلالت طبعی است که عامل آن حالت طبیعی و روانی انسان است؛ مانند دلالت تب بر وجود عفونت.

دلالت وضعی دلالتی است که رابطه حکایتگری در آن مبتنی بر قرارداد و اعتبار بشری است. این دلالت یا لفظی است؛ مانند دلالت لفظ آب بر معنای آن و یا غیرلفظی است؛ مانند دلالت علایم مخابرات بر معانی مخصوص. دلالت وضعی لفظی خود به یکی از سه صورت زیر است:

1- مطابقی(قصد). به معنای دلالت لفظ بر تمام معنای خود است؛ مانند دلالت«خانه»بر مجموعه محیط، اتاق و سایر قسمت های آن؛

2- تضمّنی(حیطه ). به معنای دلالت لفظ بر جزء معنای خود هنگام دلالت آن بر تمام معنا است؛ مانند دلالت لفظ«کتاب»بر خصوص جلد آن؛

3- التزامی(تطفّل ). به معنای دلالت لفظ بر لازم معنای خود هنگام دلالت مطابقی آن بر معنای ملزوم است؛ مانند دلالت لفظ«بارندگی زیاد»بر«فراوانی نعمت». چنین دلالتی در صورتی وجود دارد که معنای مورد نظر عقلاً یا عرفاً به طور روشن و آشکار لازمه معنای اصلی و لغوی آن لفظ باشد به نحوی که نتوان آن دو را از یکدیگر جدا ساخت. (2)

[شماره صفحه واقعی : 31]

ص: 2021


1- امروزه نزد منطقیون جدید احکام عام زبانی موضوع کاوش های خاص و شاخه های متعدد معرفت شناسی (زبان شناسی، ذهن شناسی و...) است، اما در منطق محض از آن رو که زبان طبیعی، جای خود را به زبان نمادی داده است، نیازی به طرح مبحث الفاظ نیست.
2- بدین ترتیب با ملاحظه دقیق روشن می شود که دلالت های تضمّنی و التزامی باید از گونه های دلالت عقلی به شمار آیند و علّت آن که این دو دلالت را از اقسام دلالت وضعی دانسته اند دخالت لفظ به عنوان منشأ انتقال در دلالت تضمنی و التزامی است.

گونه های مختلف دلالت را در نمودار زیر می توان نشان داد:

دلالت

حقیقی وضعی

عقلی طبعی لفظی غیر لفظی

مطابقی تضمّنی التزامی

در هر یک از اقسام سه گانه دلالت: عقلی، طبعی، وضعی، عقل مدخلیّت دارد؛ یعنی انسان بدون دخالت عقل از هیچ دالّی به مدلولی منتقل نمی شود. ولی در دلالت وضعی و طبعی، علاوه بر عقل، عامل دیگری به نام وضع یا طبع نیز دخالت دارد، در صورتی که در دلالت عقلی، عقل به تنهایی منشأ انتقال ذهنی است.

نظر به این که علت توجه منطقی به بحث الفاظ، جلوگیری از خطاهایی است که گاه از این ناحیه در جریان اندیشه راه می یابد، بنابراین از میان اقسام مختلف دلالت، تنها دلالت وضعی لفظی محل بحث اوست.

منطقی پس از طرح گونه های مختلف دلالت لفظی به منظور توصیه روش درست استفاده از آن، به دو نتیجه مهم دست می یابد:

اوّلاً، به کارگیری دلالت مطابقی و تضمّنی در گفت وشنودها و رساله های علمی به جهت ارائه تعریف و یا استدلال درست است.

ثانیاً، استفاده از دلالت التزامی اگرچه در محاورات و کاربردهای ادبی درست است، اما به کارگیری آن در علوم برای تعریف و یا استدلال درست مورد تردید و مناقشه است.

[شماره صفحه واقعی : 32]

ص: 2022

اقسام لفظ

منطقیون لفظ را به سه اعتبار تقسیم کرده اند:

الف) تقسیم لفظ به اعتبار مقایسه با معنای خودش. هنگامی که یک لفظ را با معنای آن در نظر می گیریم، یکی از صورت های پنج گانه را خواهد داشت: 1. مختص؛ 2. مشترک؛ 3. منقول؛ 4. مرتجل؛ 5. حقیقت و مجاز.

این اقسام را به صورت نمودار زیر می توان توضیح داد:

لفظ واحد دارای معنای واحد است(مختص )؛ مانند لفظ الله دارای معانی متعدد است

تمام معانی به وضع واضع نیست(حقیقت و مجاز )؛ مانند لفظ«ماه»(برای کره قمر و انسان خوش سیما)

تمام معانی به وضع واضع است

وضعی بر وضع دیگر سبقت گرفته

وضعی بر وضع دیگر سبقت نگرفته است(مشترک )؛ مانند لفظ«شیر»(به معنای حیوان درنده و مایع نوشیدنی ).

معنای لاحق با ملاحظه تناسب با معنای سابق وضع شده است(منقول )؛ مانند لفظ«صلوه»که ابتدا برای نیایش وضع شده و سپس در معنای نماز، که با نیایش متناسب است، به کار رفته است.

معنای لاحق با ملاحظه تناسب با معنای سابق وضع نشده است(مرتجل )؛ مانند اکثر اسامی اشخاص و اماکن.

هدف منطقی از ذکر اقسام فوق این است که توصیه کند: در تعریف و استدلال باید از استفاده لفظ مشترک و مجاز اجتناب کرد، مگر با کمک قرینه. منقول و مرتجل نیز مادامی که

[شماره صفحه واقعی : 33]

ص: 2023

ارتباط آنها با معنای اولیه کاملاً قطع نشده است، نباید در استدلال و تعریف به کار گرفته شوند. در اسلوب های علمی و مطالب استدلالی به جاست همواره از الفاظی استفاده کرد که معنای واحدی دارند. (1)

ب) تقسیم لفظ در مقایسه با لفظ دیگر. وقتی دو یا چند لفظ با یکدیگر مقایسه شوند یکی از دو صورت را خواهند داشت:

1- ترادف: در صورتی که همه الفاظ دارای یک معنا باشند؛ مانند انسان و بشر.

2- تباین: در صورتی که همه الفاظ دارای معنای جداگانه ای باشند؛ مانند انسان و سنگ. (2)

هدف منطقی از ذکر چنین تقسیمی این است که توصیه کند:

استفاده از الفاظ مترادف در تعریف و استدلال نادرست است؛ مثلاً کسی در مقام استدلال بگوید: چون هر بشری انسان است، هر انسانی متفکر است؛ بنابراین، هر بشری متفکر است، و یا در مقام تعریف بگوید: انسان همان بشر است. (3)

ج) تقسیم لفظ با قطع نظر از این که واحد باشد یا متعدد به مفرد و مرکب.

این اقسام نیز به نوبه خود به قسمت های دیگری تقسیم می شود. از آن رو که بیان و توضیح اقسام مفرد و مرکب به طور مستقیم به قلمرو تصدیقات مربوط می شود در درس دهم و در بخش تصدیقات به آن خواهیم پرداخت.

[شماره صفحه واقعی : 34]

ص: 2024


1- توضیح بیشتر این نکته در درس سیزدهم خواهد آمد.
2- برخی از منطقیون الفاظ متباین را به سه قسم: مِثلان، متخالفان و متقابلان و تقابل را نیز به چهار قسم: تضاد، تناقض، تضایف، عدم و ملکه، تقسیم کرده اند. چون پرداختن به این تقسیمات به طور مستقیم از قلمرو رسالت منطق و روش صحیح تفکر بیرون است، از ذکر آنها پرهیز کردیم.
3- توضیح بیشتر این نکته در درس هشتم خواهد آمد.
چکیده

1- لفظ، قالبی برای اندیشه و ابزاری برای انتقال مفاهیم و معانی ذهنی به دیگران است.

2- بین لفظ و معنا پیوندی عمیق وجود دارد که گاه سبب خطا در فکر می شود.

3- احکام لفظ بر دو قسم است:

الف) احکام خاص؛

ب) احکام عام (که این احکام مورد بحث منطقی است).

4- دلالت، عبارت است از: حالت یک شیء به گونه ای که وقتی ذهن به آن علم پیدا کرد بلافاصله به امر دیگری نیز منتقل شود. به شیء نخست«دالّ»و به شیء دوم«مدلول»می گویند.

5- دلالت یا حقیقی است یا وضعی که حقیقی بر دو قسم عقلی و طبعی، و …

دلالت

حقیقی وضعی

عقلی طبعی لفظی غیر لفظی

مطابقی تضمّنی التزامی

6- لفظ به یک اعتبار به مختص، مشترک، منقول، مرتجل، حقیقت و مجاز و به اعتباری دیگر به مترادف و متباین و به اعتباری به مفرد و مرکب تقسیم می شود.

7- هدف منطقی از بیان اقسام دلالت و لفظ، ارائه توصیه هایی درباره روش درست تعریف و استدلال است.

[شماره صفحه واقعی : 35]

ص: 2025

پرسش

1- چرا منطقی بحث احکام لفظ را طرح می کند؟

2- تفاوت منطقی و ادیب در نحوه بحث از الفاظ چیست؟

3- لفظ به اعتبار معنا به چند قسم تقسیم می شود؟ توصیه منطقی در این زمینه چیست؟

4- لفظ به اعتبار مقایسه با الفاظ دیگر به چند قسم تقسیم می شود؟ توصیه منطقی در این زمینه چیست؟

5- دلالت را تعریف و اقسام آن را با ذکر مثال بیان کنید.

6- کدام قسم از دلالت مورد نظر منطقی است؟ چرا؟

7- توصیه علم منطق درباره گونه های مختلف دلالت وضعی لفظی چیست؟

خودآزمایی

1- در مثال«با شنیدن صدای زنگِ در از بودن کسی در پشت در آگاه می شویم»، آگاه شدن از کسی، در اصطلاح منطقی چه نامیده می شود؟

الف) دال. ب) مدلول. ج) علم. د) دلالت.

2- رابطه ای که بین«چراغ قرمز»و«ممنوعیت عبور»برقرار است، در اصطلاح منطقیون چه نامیده می شود؟

الف) دلالت وضعی. ب) دلالت حقیقی. ج) دلالت عقلی. د) دلالت طبعی.

3- کدام یک از موارد زیر«دلالت حقیقی»را بهتر بیان می کند؟

الف) دلالت حاتم بر بخشش. ب) دیوار بر خانه. ج) علامت«؟»بر پرسش. د) دود بر آتش.

4- در این بیت چه نوع دلالتی هست؟

بلی در طبع هر داننده ای هست

که بر گردنده گرداننده ای هست

الف) التزامی. ب) طبعی. ج) عقلی. د) وضعی.

5- دلالت ناله بر احساس درد چه نوع دلالتی است؟

الف) تضمنی. ب) طبعی. ج) عقلی. د) وضعی.

6- دلالت برف بر سرما چه نوع دلالتی است؟

الف) عقلی. ب) وضعی. ج) طبعی. د) مطابقی.

7- در کدام یک از مثال های زیر دلالت وضعی است؟

الف) پریدگی رنگ بر ترس. ب) دود بر آتش.

ج) لفظ بر معنا. د) وجود معلول بر وجود علّت.

8- عبارت«کتاب پاره شد»- مراد چند صفحه آن است - چه نوع دلالتی است؟

الف) مطابقی(قصد) ب) تضمنی(تطفل). ج) التزامی(حیطه). د) تضمنی(حیطه).

9- کدام عامل سبب می شود ذهن انسان از دال به مدلول منتقل شود؟

الف) علم به ملازمه دالّ و مدلول. ب) ذهن.

ج) فکر. د) وجدان.

[شماره صفحه واقعی : 36]

ص: 2026

10- کدام قسم از دلالت برای همه انسان ها یکسان است؟ مثال آن چیست؟

الف) عقلی - جای پا و رونده. ب) وضعی - الفاظ بر معانی.

ج) طبعی - سرخی چهره بر تب. د) مطابقی - خانه بر کل خانه.

11- دلالت عدد «1» بر مفهوم یک و دلالت خانه در جمله«دزد خانه ام را برد»به ترتیب چگونه دلالت هایی است؟

الف) عقلی - تضمن. ب) وضعی - التزام. ج) عقلی - وضعی. د) وضعی - عقلی.

12- این که«چیزی ذهن ما را به چیز دیگر رهنمون شود»اشاره به کدام یک دارد؟

الف) دالّ. ب) دلالت. ج) حجّت. د) مدلول.

13- این مصرع: «ترسم که اشک در غم ما پرده در شود»چه نوع دلالتی است؟

الف) ذاتی. ب) وضعی. ج) عقلی. د) طبعی.

14- دلالت علایم ریاضی بر معانی مخصوص و دلالت الفاظ بر معانی چگونه است؟

الف) ذاتی. ب) طبعی. ج) عقلی. د) وضعی.

15- دلالت پرچم سیاه بر عزا و ماتم چه نوع دلالتی است؟

الف) ذاتی. ب) طبعی. ج) عقلی. د) وضعی.

16- دلالت قلم بر دوات چه نوع دلالتی است؟

الف) التزامی. ب) تضمنی. ج) طبعی. د) مطابقی.

17- این مصرع: «رنگ رخساره خبر می دهد از سرّ ضمیر»گویای چه نوع دلالتی است؟

الف) دلالت طبعی. ب) دلالت عقلی. ج) دلالت وضعی. د) دلالت وضعی غیرلفظی.

18- در آیه شریفه«السّارقُ والسّارقه فَاقطعوا أیدیَهما»با توجه به معنای قطعِ یَد چه نوع دلالتی هست؟

الف) طبعی. ب) مطابقی. ج) تضمنی. د) التزامی.

19- در عبارت«دوستم کتاب مرا به امانت گرفت»، لفظ کتاب به چه دلالتی اشاره می کند؟

الف) دلالت التزامی. ب) دلالت مطابقی. ج) دلالت تضمنی. د) دلالت طبعی.

20- کدام یک از گزینه های زیر صحیح است؟

الف) استفاده از لفظ مشترک و مجاز در تعریف و استدلال درست است.

ب) استفاده از منقول و مرتجل همواره در تعریف و استدلال درست است.

ج) تمام اقسام دلالت مورد بحث منطقی است.

د) استفاده از دلالت التزامی در رساله های علمی مورد مناقشه و تردید است.

برای تفکّر بیشتر

1- آیا تنها راه«اندیشیدن»و انتقال مفاهیم و معانی ذهنی، لفظ است؟

2- چرا و چگونه بین لفظ و معنا پیوندی عمیق وجود دارد؟

3- آیا مشخص کردن مصداق های گونه های مختلف دلالت، به عهده منطقی است؟

4- آیا مشخص کردن عنوان های اقسام مختلف الفاظ به عهده منطقی است؟

5- محل طرح بحث احکام الفاظ در مباحث علم منطق کجاست؟

[شماره صفحه واقعی : 37]

ص: 2027

درس5 : نسبت های چهارگانه
اهداف کلّی

اهداف کلّیِ درس پنجم این است که دانش پژوه:

1- با مفهوم و مصداق، کلی و جزئی و جایگاه آنها در منطق آشنا شود؛

2- نسبت های چهارگانه بین دو مفهوم کلی را بشناسد؛

3- واژه ها، مفاهیم و اصطلاحات این درس را فرا بگیرد.

اهداف رفتاری

دانش پژوه محترم، انتظار می رود پس از فراگیری این درس بتوانید:

1- مفهوم و مصداق را تعریف کرده، علت بحث منطقی از مفهوم را توضیح دهید؛

2- کلی و جزئی را بر اساس نظر مشهور، تعریف کنید؛

3- جزئی حقیقی و جزئی اضافی را با ذکر مثال بیان کنید؛

4- مفاهیم مورد بحث را در منطق معرفی کنید، علت آن را توضیح دهید؛

5- نسبت های چهارگانه بین دو مفهوم کلی را با ذکر مثال نام ببرید.

[شماره صفحه واقعی : 38]

ص: 2028

مفهوم

پیش از این بیان کردیم که یکی از رسالت های خطیر منطقی ارائه روش درست تعریف است. همچنین گفتیم بدین منظور باید از بحث لفظ و احکام آن گذر کرد؛ زیرا برای تعریف و شناختن مجهول، باید از مفاهیم بهره جست و چنین بهره ای نیازمند قالب و ظرفی به نام لفظ است.

حال اگر لفظْ قالبی برای معنا و مفهوم است خود معنا و مفهوم چیست؟ چگونه می توان از مفهومی که در قالب لفظ است برای ارائه تعریف، درست استفاده کرد؟

مفهوم به لحاظ ادبی اسم مفعول است و مراد از آن، هر صورتی است که در ذهن وجود دارد؛ صورتی که چون آینه نشان دهنده حقیقتی است. خواه این صورت به سبب لفظ در ذهن تحقق یابد، یا با مشاهده وجود خارجی شی ء و یا به هر گونه دیگر. هنگامی که در ذهن ما صورتی از شکوفه، باران، خورشید، ماه، آب و ... ، چه به واسطه الفاظ آنها و چه توسط مشاهده وجود خارجی آنها، نقش می بندد، در واقع ادراکی در ذهن شکل می گیرد که به آن مفهوم گفته می شود.

مصداق

مصداق عبارت است از: آنچه مفهوم بر آن صدق می کند؛ مثلاً محمد و علی مصداقِ مفهوم انسان هستند؛ به عبارت دیگر، لفظْ حاکی از مفهوم و مفهومْ حاکی از مصداق است.

باید دانست مصداق یک مفهوم، گاه حقیقتی خارج از ذهن است؛ مثلاً مفهوم انسان که مصادیق آن، مانند محمد و علی در خارج ذهن و گاه افراد آن، مانند مفهوم کلی، تصور، تصدیق در ظرف ذهن تحقق دارند و هیچ گونه وجودی در خارج ندارند، مانند مفهومِ شریک باری، دریای جیوه.

مفهوم کلّی و مفهوم جزئی

به نظر مشهور مفهوم یا تصور بر دو قسم است:

1- مفهوم جزئی: مفهومی است که تنها بر یک مصداق قابل صدق است؛ مانند: کعبه، قرآن، علی، ایران و مشهد؛

2- مفهوم کلی: مفهومی است که بر بیش از یک مصداق قابل صدق است؛ مانند: انسان،

[شماره صفحه واقعی : 39]

ص: 2029

واجب الوجود، اقیانوس، عدد، شریک الباری.

بنابر این، بر اساس نظر ایشان می توان گفت: اولاً ملاک کلی و جزئی بودنِ یک مفهوم به ترتیب قابلیت صدق و عدم قابلیت صدق بر مصادیق متعدّد است. بنابراین، تحقق و یا عدم تحقق مصداق خارجی، محدود و یا بی شمار بودنِ آن، دخلی در کلیت و جزئیت مفهوم ندارد.

با توجه به تقسیم مفهوم به کلّی و جزئی، می توان لفظی را که دال بر معنای جزئی است لفظ جزئی و لفظی را که دال بر معنای کلّی است لفظ کلّی نامید. در این صورت، تقسیم الفاظ به جزئی و کلّی از قبیل نامگذاری دالّ به اسم مدلول خواهد بود.

ثانیاً باید توجه داشت که مفهوم افعالی مانند: توبه می کند، انقلاب خواهد کرد، نیز از مفاهیم کلی است؛ زیرا این مفاهیم نیز قابل صدق بر مصادیق متعدّد است. پس ویژگی کلی بودن هم در مدلول برخی از اسما یافت می شود و هم در مدلول افعال.

روشن است که در منطق تنها از مفاهیم کلّی بحث می شود؛ چرا که تلاش های فکری دانشمندانِ علوم، جملگی برای دست یافتن به قوانین کلّی است؛ مثلاً موضوع علم شیمی، یک مصداق از عنصری که به طور مشخص و معین در آزمایشگاه وجود دارد نیست؛ بلکه موضوع آن خواص یک عنصر به نحو کلّی است. پس منطق به عنوان روشی که نقش خادم علوم را ایفا می کند باید به چند و چون مفاهیم کلّی و چگونگی مصون ماندن اندیشه از خطا در جریان کشف مجهولات و قوانین کلّی، بپردازد.

جزئی حقیقی و جزئی اضافی

جزئی در اصطلاح اکثر منطق دانان به دو معنا به کار می رود:

الف) جزئی حقیقی. مفهومی است که بر بیش از یک فرد قابل انطباق نیست؛ مانند: مکّه؛

ب) جزئی اضافی. مفهومی است که در مقایسه با مفهوم دیگر، به لحاظ تعداد افراد قابل صدق بر آن، محدودتر است، چه این مفهوم فقط بر یک فرد قابل انطباق باشد و چه بر بیش از یک فرد؛ مثلاً اگر دو مفهوم کلی انسان و حیوان را در نظر بگیریم، می بینیم مفهوم حیوان شامل افرادی بیش از مصادیق انسان می شود. پس مفهوم انسان در مقایسه با مفهوم حیوان، جزئی اضافی است.

[شماره صفحه واقعی : 40]

ص: 2030

نسبت های چهارگانه بین دو مفهوم کلی

اگر دو مفهوم کلی را از جهت مصادیق و افراد با یکدیگر بسنجیم، یکی از چهار صورت زیر را خواهند داشت:

1- تساوی. اگر دو کلی در همه مصادیق مشترک باشند به گونه ای که تمام افراد یک کلی، مصداقی برای کلی دیگر و بالعکس باشد، نسبت بین آن دو مفهوم تساوی است؛ مانند انسان و ناطق ؛

انسان و ناطق

2- تباین. اگر دو کلی در هیچ مصداقی مشترک نباشند، بین آن دو مفهوم نسبت تباین برقرار است؛ مانند: زوج و فرد؛

فرد

زوج

3- عموم و خصوص مطلق. اگر تمام افراد یک کلی مصداقی برای کلی دیگر باشند؛ ولی افراد مفهومِ کلی دیگر فراتر باشند، نسبت بین این دو مفهومِ کلی، عموم و خصوص مطلق است؛ مانند: آهن و فلز؛

فلز

آهن

4- عموم و خصوص من وجه. اگر دو کلی در افرادی مشترک و در مصادیقی غیرمشترک باشند، نسبت بین آنها عموم و خصوص من وجه است؛ مانند لباس و سفید.

سفید

لباس

بین دو مفهوم کلی تنها یکی از چهار نسبت فوق وجود دارد و فرض نسبت پنجم بین آن دو ممکن نیست؛ مثل این که یک کلی، شامل هیچ یک از افراد دیگری نباشد، ولی کلی دیگر شامل تمام یا بعضی از افراد آن باشد.

[شماره صفحه واقعی : 41]

ص: 2031

چکیده

1- برای تعریف و شناختن یک مجهول باید از مفاهیم موجود در ذهن بهره جست.

2- به صورت های موجود در ذهن، مفهوم می گویند.

3- مصداق عبارت است از: آنچه مفهوم بر آن صدق می کند.

4- مصداق یک مفهوم، گاه در خارج و گاه در ذهن یافت می شود.

5- مشهور منطقیون بر این باورند که مفهوم بر دو قسم است:

الف) جزئی. مفهومی است غیرقابل صدق بر مصادیق متعدّد؛

ب) کلّی. مفهومی است قابل صدق بر مصادیق متعدّد.

6- آنچه در منطق بحث می شود، مفهومِ کلی است.

7- جزئی در اصطلاح اکثر منطق دانان به دو معنا به کار می رود:

الف) جزئی حقیقی. مفهومی که قابل انطباق بر افراد متعدد نباشد؛

ب) جزئی اضافی. مفهومی که در مقایسه با مفهوم دیگر، به لحاظ تعداد افرادِ قابل صدق بر آن، محدودتر باشد.

8- اگر دو مفهوم کلی را به لحاظ مصادیق با یکدیگر بسنجیم، یکی از صورت های زیر را خواهد داشت:

تساوی، تباین، عموم و خصوص مطلق، عموم و خصوص من وجه.

[شماره صفحه واقعی : 42]

ص: 2032

پرسش

1- مفهوم و مصداق را با ذکر مثال توضیح دهید.

2- مفهوم جزئی و کلی را با ذکر مثال تعریف کنید.

3- چرا منطقی از مفاهیم کلّی بحث می کند؟

4- نسبت های چهارگانه بین دو مفهوم کلی را با ذکر مثال نام ببرید.

خودآزمایی

1- کدام گزینه درباره مفهوم درست تر است؟

الف) مفهوم، یعنی آنچه از لفظ فهمیده می شود. ب) مفهوم، یعنی آنچه از اشیای خارجی فهمیده می شود.

ج) مفهوم، یعنی صورتی که در ذهن یافت می شود. د) مفهوم، یعنی آنچه با مشاهده فهمیده می شود.

2- کدام گزینه درباره مصداق درست است؟

الف) مصداق، یعنی آنچه مفهوم بر آن صدق می کند. ب) مصداق، یعنی آنچه بر وجود خارجی صدق می کند.

ج) مصداق، یعنی آنچه بر وجود ذهنی صدق می کند. د) مصداق، یعنی آنچه لفظ از آن حکایت می کند.

3- بر اساس نظر مشهور مهم ترین فرق بین مفهوم جزئی و مفهوم کلّی عبارت است از:

الف) انطباق بر مصادیق متعدّد. ب) منشأ حصولِ علمِ دیگر بودن.

ج) قابلیت و عدم قابلیت صدق بر افراد متعدد. د) واحد یا متعدد بودن مصادیق.

4- گزینه غلط را معیّن کنید.

الف) تحقّق و یا عدم تحقّق مصداق خارجی دخلی در کلّیّت و جزئیّت مفهوم ندارد.

ب) محدود و یا بی شمار بودن مصادیق خارجی دخلی در کلّیّت و جزئیّت مفهوم ندارد.

ج) شرط کلّی بودن مفهوم، تحقّق مصادیق آن در خارج است.

د) شرط کلّی بودن مفهوم، قابلیت صدق بر بیش از یک فرد است.

5- بر اساس نظر مشهور درباره دو مفهوم«دریای جیوه - آن کوه طلا»به ترتیب کدام گزینه درست است؟

الف) جزئی - جزئی. ب) جزئی - کلّی. ج) کلّی - جزئی. د) کلّی - کلّی.

6- بر اساس نظر مشهور کدام مفهوم، جزئی حقیقی است؟

الف) پیامبر خدا. ب) حوزه علمیه. ج) نماز صبح. د) مکه.

7- کدام گزینه، بیانگر نسبت عموم و خصوص من وجه است؟

الف) مثلث و دایره. ب) مثلث و شکل.

ج) مثلث متساوی الاضلاع و مثلث قائم الزاویه. د) مثلث متساوی الساقین و مثلث قائم الزاویه.

8- بین اروپایی و مسیحی چه نسبتی برقرار است؟

الف) تساوی. ب) تباین.

ج) عموم و خصوص من وجه. د) عموم و خصوص مطلق.

9- میان دو مفهوم کلی«خداپرست»و«مسلمان شیعی»چه نسبتی برقرار است؟

الف) تساوی. ب) تباین. ج) عموم و خصوص من وجه. د) عموم و خصوص مطلق.

[شماره صفحه واقعی : 43]

ص: 2033

10- بین دو مفهوم«مقتول»و«شهید»چه نسبتی برقرار است؟

الف) تباین. ب) تساوی. ج) عموم و خصوص من وجه. د) عموم وخصوص مطلق.

11- بین دو مفهوم کلی«انسان»و«ناطق»چه نسبتی برقرار است؟

الف) تساوی. ب) تباین. ج) عموم و خصوص من وجه. د) عموم و خصوص مطلق.

12- رابطه کدام یک از دو کلی زیر با دو دایره متداخل نشان داده می شود؟

الف) تساوی. ب) تباین. ج) عموم و خصوص من وجه. د) عموم و خصوص مطلق.

13- هر یک از افرادی که کلی بر آن صدق می کند، … … … آن کلی نامیده می شود.

الف) تصور. ب) مفهوم. ج) مصداق. د) تصدیق.

14- اگر هر کلی نسبت به کلی دیگر از جهتی اعم و از جهتی اخص باشد، چه رابطه ای با یکدیگر خواهند داشت؟

الف) تساوی. ب) تباین. ج) عموم و خصوص من وجه. د) عموم و خصوص مطلق.

15- آنچه منطقی از آن بحث می کند، مفاهیم … … … است.

الف) وجود. ب) مفهوم. ج) مفهوم جزئی. د) آثار شی ء.

16- بر اساس نظر مشهور آنچه با قید«این»و یا«آن»مشخص شود، … … … است.

الف) جزئی. ب) کلی. ج) فکر. د) تعریف.

17- مفهوم«مولود کعبه»، که فقط یک مصداق خارجی دارد، چه نوع مفهومی است؟

الف) جزئی. ب) کلی.

ج) جزئی حقیقی. د) غیرقابل صدق بر افراد متعدد.

18- در چه صورتی رابطه دو کلی تساوی است؟

الف) یکی از دو کلی از دیگری عام تر باشد. ب) مفهوم آنها یکسان باشد.

ج) دایره شمول مصادیق آنها یکسان باشد. د) هر یک از دو کلی از جهتی عام و از جهتی خاص باشد.

19- میان«واجب و نماز»،«موحد و مشرک»به ترتیب چه نسبتی برقرار است؟

الف) عموم و خصوص من وجه - تباین. ب) عموم و خصوص مطلق - تباین.

ج) تساوی - تباین. د) عموم و خصوص من وجه - عموم و خصوص مطلق.

20- کدام گزینه اهمیت مفهوم کلی را بیان می کند؟

الف) سر و کار علوم با مفاهیم کلی است. ب) هدف ها، نقشه ها و تفکر نیازمند به کارگیری مفاهیم کلی است.

ج) مفاهیم کلی افراد متعددی دارند. د) سر و کار علوم و اهداف انسان ها با مفاهیم کلی است.

برای تفکّر بیشتر

1- بین نقیض دو مفهومِ کلی چه نسبتی برقرار است؟

2- کلی متواطی و مشکک را با ذکر مثال تعریف کنید.

3- مفهوم کلی به اعتبار مصادیق خارجی، به چند صورت ممکن است باشد؟

4- دو اصطلاح«تباین کلی»و«تباین جزئی»را با ذکر مثال تعریف کنید.

[شماره صفحه واقعی : 44]

ص: 2034

درس6 : کلیات و اقسام آن
اهداف کلّی

اهداف کلّی درس ششم این است که دانش پژوه:

1- کلیات را بشناسد و با اقسام آن آشنا شود؛

2- با فراگیری واژه ها، مفاهیم و اصطلاحات این درس، برای ورود به بحث«روش تعریف»آماده شود.

اهداف رفتاری

دانش پژوه محترم، از شما انتظار می رود پس از فراگیری این درس بتوانید:

1- درباره کلیات خمسه:

الف) هر یک از کلیات خمسه را با ذکر مثال تعریف کنید؛

ب) به صورت کاربردی و با ذکر مثال، نوع، جنس، فصل، عرضی عام و عرضی خاص را توضیح دهید؛

2- علت انحصار مفاهیم کلی در کلیات پنج گانه را بیان کنید.

[شماره صفحه واقعی : 45]

ص: 2035

کلیات خمسه

(1)

در درس نخست بیان شد که موضوع منطق عبارت است از: روش تعریف و روش استدلال. در درس پنجم نیز گفته شد که برای تعریف و شناختن یک مفهوم، باید از مفاهیم کلی موجود در ذهن بهره جست.

هر مفهوم کلی در مقام تعریفِ یک تصور مجهول به منظور تبدیل آن به یک تصور معلوم، هنگامی که نسبت به افراد و مصادیق آن ملاحظه می شود یا وصفی است بیرون از حقیقت فرد و یا بیرون از حقیقت آن فرد نیست به گونه ای که تمام حقیقت افراد خود و یا جزء حقیقت آنهاست. در صورت نخست، کلی عرضی و در صورت دوم، کلی ذاتی است.

کلّی ذاتی و کلّی عرضی

کلی ذاتی، مفهومی است که از«حقیقت»افراد و مصادیق خود باشد. کلی عرضی مفهومی است که خارج از«حقیقت»افراد و مصادیق خود باشد.

همان طور که ملاحظه می کنید، در تعریف فوق، اصطلاح«حقیقت»به کار رفته، است که آشنایی با آن در فهم ذاتی و عرضی حایز اهمیت است.

وقتی سؤال شود: «آیا در این باغ میوه هست؟»سؤال از وجود و هستی شده است؛ اما اگر بپرسند: «میوه این باغ چیست؟»سؤال از چیستی شده است؛ مثلاً اگر در جواب گفته شود: سیب یا پرتغال …، چیستی، حقیقت و یا ماهیت میوه باغ را بیان کرده اند. پس حقیقت و ماهیت عبارت است از: مفهومی که در جواب«چیست؟»یا«ما هو؟»می آید.

با توجه به توضیحی که گذشت، روشن می شود در کلی ذاتی، همواره ماهیّت افراد بدان قائم و وابسته است؛ مانند کلی انسان، حیوان و ناطق، نسبت به علی که مصداق و فرد آن است؛ اما در کلی عرضی، ماهیت افراد بدان قائم و وابسته نیست؛ مانند کلی راه رونده و شاعر نسبت به علی که مصداق و فرد آن است.

[شماره صفحه واقعی : 46]

ص: 2036


1- این بحث چند قرن پس از ارسطو توسط فرفوریوس تألیف شد. وی این بحث را مقدمه باب مقولات قرار داد و به همین جهت نام ایساغوجی را، که در زبان یونانی به معنای مقدمه و مدخل است، برای آن انتخاب کرد. البته پس از فرفوریوس، این بحث نیز همانند بسیاری دیگر از مباحث منطقی توسط منطق دانان بعدی تنقیح و تهذیب شد.

تمیز کلی ذاتی از کلی عرضی در شناخت کلیات خمسه و روش درست تعریف، ضروری است؛ زیرا دانشمندان می کوشند امور را حتی المقدور به ذاتیات آنها تعریف کنند نه به عرضیات.

اقسام کلّی ذاتی و کلّی عرضی

مفهوم کلی در مقابل حقیقت افراد خود، یا خارج از حقیقت آنهاست(کلی عرضی )و یا خارج از حقیقت آنها نیست(کلی ذاتی ). آنچه خارج از حقیقت شیء است یا متعلق و منحصر به یک حقیقت است(عرضی خاص یا خاصه )و یا متعلق و منحصر به یک حقیقت نیست(عرضی عام ). اما آنچه خارج از حقیقت شیء نیست یا تمام حقیقت آن است(نوع )و یا جزء حقیقت آن است که در این صورت یا بین تمام افرادی که حقیقت یکسانی ندارند مشترک است(جنس )و یا به افرادی که حقیقت یکسانی دارند مختص است(فصل ).

بنابر آنچه گذشت، اقسام مفهوم کلی پنج قسم است که به صورت زیر تعریف می شود:

1- نوع. مفهومی است کلی، که بیانگر تمام ذات یا حقیقت شیء است. برای مثال وقتی می گوییم: «این شیء طلاست»یا«آن حیوان اسب است»، طلا تمام حقیقت شیء نخست و اسب تمام حقیقت شیء دوم را بیان می کند. پس هر یک از این دو کلی، نوع خواهند بود.

تعریف کاربردی: نوع، مفهومی است کلی که در پاسخ به سؤال از چیستی افراد«متحد الحقیقه»ذکر می شود؛ براساس این تعریف، هرگاه از چیستی(ماهیّت )افرادی که حقیقت آنها یکی است پرسیده شود، پاسخ آن نوع خواهد بود؛ مثلاً اگر سؤال شود: «علی، حسن و حسین چه هستند؟»باید گفت: «انسان». بنابراین، کلی انسان، نوع شمرده می شود.

2- جنس. مفهومی است کلی که بیانگر بخشی از حقیقت شیء و اعم از آن است؛ مانند مفهومِ کلی حیوان نسبت به انسان و شتر.

تعریف کاربردی: جنس، مفهومی است کلی که در پاسخ از چیستی افراد مختلف الحقیقه ذکر می شود، مثلاً اگر از چیستی(ماهیّت )مجموعه ای که شامل یک چوپان، یک گلّه گوسفند و یک سگ است سؤال شود، چون افراد مورد سؤال دارای حقایق مختلف و متفاوتند پاسخ واحدی که بیان کننده حقیقت کامل همه این افراد باشد وجود نخواهد داشت. پس پاسخ متناسب به ناچار پاسخی است که فقط بخشی از چیستی، یعنی حقیقت مشترک آنها را بیان

[شماره صفحه واقعی : 47]

ص: 2037

می کند. در پاسخ به این سؤال باید کلی«حیوان»را، که جنس و بیان کننده حقیقت مشترک آنهاست، ذکر کرد.

3- فصل. کلی ذاتی است که یک نوع را از سایر انواع داخل در یک جنس متمایز می کند؛ مانند ناطق که در جنس حیوان موجب تمیز انسان از سایر انواع حیوان است.

تعریف کاربردی: فصل، مفهومی است کلی که ممیز ذاتی شیء و مساوی با آن است. اگر چه خود به تنهایی در پاسخ از چیستی واقع نمی شود؛ اما هنگامی که شخص علم به جنس دارد و به دنبال جزء مختص به ماهیّت می گردد، در طریق پاسخ آن واقع می شود؛ مانند«ناطق»که در طریق سؤال از چیستی انسان و در کنار جنس می آید: حیوان ناطق.

4- عرضی خاص(خاصه ). مفهومی است کلی که خارج از حقیقت شیء و در عین حال مختص به آن است؛ مانند ضاحک نسبت به انسان.

تعریف کاربردی: مفهومی است کلی که اختصاص به نوع یا جنس دارد و نسبت به آن، یا مساوی و یا اخص است؛ مانند ضاحک و شاعر نسبت به انسان. بنابراین، اگر درباره امتیازی از امتیازات عرضی انسان پرسیده شود، در پاسخ آن از اعراض خاصه استفاده می شود. چنین پرسشی غالباً هنگامی است که سؤال کننده نوعی آشنایی کلی و قبلی در مورد انسان دارد؛ مثلاً می داند«انسان حیوان است»؛ اما چون دست او از شناخت فصل آن کوتاه است و علاوه بر دانستن جنس می خواهد بداند انسان در بین حیوانات دیگر چه صفت عرضی مخصوص به خود دارد؟ در پاسخ پرسش هایی از این دست گفته می شود: ضاحک، شاعر و …

5- عرضی عام. مفهومی است کلی که خارج از حقیقت شیء و در عین حال مختص به افراد آن نیست؛ مانند راه رونده نسبت به انسان.

تعریف کاربردی: هر گاه از عوارض مشترک چند فرد و یا چند نوع که دارای حقایق مختلف و متفاوتند سؤال شود؛ مثلاً پرسیده شود: «صفت عرضی مشترک بین انسان و اسب چیست؟»در پاسخ آن«راه رونده»، که عرضی عام است، می آید.

[شماره صفحه واقعی : 48]

ص: 2038

چکیده

1- کلی عرضی مفهومی است که خارج از حقیقت افراد و مصادیق خود باشد، و کلی ذاتی مفهومی است که خارج از حقیقت افراد و مصادیق خود نباشد.

2- حقیقت و ماهیت عبارت است از: مفهومی که در جواب از«چیست؟»یا«ماهو؟»می آید.

3- هر مفهوم کلی نسبت به افراد و مصادیق خود یا ذاتی است و یا غیر ذاتی(عرضی ). در صورت اوّل یا بیانگر تمام ذاتیات است(نوع )و یا بیانگر جزء ذات است که در این صورت از دو حال خارج نیست: یا حاکی از جزء اعم است و یا حاکی از جزء مساوی. در صورت اوّل(جنس )و در صورت دوم(فصل )نامیده می شود. اگر مفهوم کلی نسبت به مصادیق خود عرضی باشد از دو حال خارج نیست: یا این امر عرضی اختصاص به نوع واحدی دارد یا در حقایق متعددی یافت می شود. در صورت اوّل عرضی خاص و در صورت دوم عرضی عام نامیده می شود.

[شماره صفحه واقعی : 49]

ص: 2039

پرسش

1- کلی ذاتی و کلی عرضی را با ذکر مثال تعریف کنید.

2- کلیات خمسه را با ذکر مثال تعریف کنید.

3- هر یک از کلیات خمسه در پاسخ چه سؤالی می تواند واقع شود؟

خودآزمایی

1- بحث کلیات خمسه را چه کسی به عنوان یکی از مباحث منطقی تدوین کرد؟

الف) فرفوریوس. ب) ارسطو. ج) اسکندر افرودیسی. د) فارابی.

2- اگر با«چیست؟»از امری سؤال کنیم چه چیزی در جواب ذکر می شود؟

الف) عرضی. ب) ماهیت. ج) وجود. د) هستی.

3- هرگاه سؤال«ماهو؟»در مورد امری جزئی باشد کدام گزینه در جواب آن می آید؟

الف) جنس. ب) عرضی. ج) فصل. د) نوع.

4- مقوِّم ماهیت را چه می نامند؟

الف) عرضی. ب) ذاتی. ج) عرضی عام. د) عرضی خاص.

5- با نبود کدام گزینه ماهیّت از بین می رود؟

الف) عرضی. ب) ذاتی. ج) عرضی عام. د) عرضی خاص.

6- ما به الامتیاز عرضی ماهیت های مختلف چه نام دارد؟

الف) عرضی عام. ب) عرضی خاص. ج) فصل. د) نوع.

7- کدام گزینه تعریف عرضی است؟

الف) آنچه خارج از ماهیت است. ب) آنچه داخل ماهیت است.

ج) مقوِّم ماهیت. د) مقوِّم حقیقت.

8- کلی ذاتی که بر افراد متفق الحقیقه صدق می کند، تعریف چیست؟

الف) فصل. ب) نوع. ج) جنس. د) عرضی عام.

9- کلی ذاتی که موجب امتیاز یک نوع از انواع دیگر می شود، تعریف چیست؟

الف) فصل. ب) نوع. ج) جنس. د) عرضی خاص.

10- کلی عرضی که فقط اختصاص به یک نوع دارد، عبارت است از:

الف) فصل. ب) نوع. ج) عرضی عام. د) عرضی خاص.

11- کلی عرضی که اختصاص به یک ماهیت ندارد، تعریف چیست؟

الف) فصل. ب) نوع. ج) عرضی عام. د) عرضی خاص.

12- تفاوت افراد و مصادیق یک نوع در چیست؟

الف) امور ذاتی. ب) امور عرضی. ج) امور ذاتی و عرضی. د) فقط اعراض خاصّه.

13- چه چیزی بیانگر خصوصیات ذاتی مشترک میان افراد مختلف الحقیقه است؟

الف) عرضی عام. ب) جنس. ج) عرضی خاص. د) فصل.

[شماره صفحه واقعی : 50]

ص: 2040

14- ما به الامتیاز ذاتی ماهیات مختلف الحقیقه چیست؟

الف) جنس. ب) فصل. ج) نوع. د) عرضی خاص.

15- اختلاف ذاتی افراد یک جنس در چیست؟

الف) فصل. ب) نوع. ج) عرضی عام. د) عرضی خاص.

16- کدام گزینه در مورد افراد یک جنس صادق است؟

الف) وحدت جنسی و نوعی دارند. ب) اختلاف جنسی و نوعی دارند.

ج) وحدت نوعی و اختلاف جنسی دارند. د) وحدت جنسی و اختلاف نوعی دارند.

17- کدام گزینه بیانگر کلیات ذاتی است؟

الف) نوع، جنس، عرضی. ب) جنس، فصل، عرضی خاص.

ج) عرضی خاص، عرضی عام، نوع. د) نوع، جنس، فصل.

18- درباره نسبت فصل یک ماهیّت با خاصّه های آن کدام گزینه درست است؟

الف) نسبت فصل با هر یک از خاصّه ها تساوی است.

ب) نسبت فصل با هر یک از خاصّه ها عموم و خصوص مطلق است.)فصل اعم از خاصّه)

ج) نسبت فصل با برخی خاصّه ها تساوی و با برخی دیگر عموم و خصوص مطلق است.)فصل اعم از خاصّه)

د) نسبت فصل با هر یک از خاصّه ها تباین است.

19- کدام گزینه افراد متّفق الحقیقه را شامل می شود؟

الف) جنس، نوع و فصل. ب) جنس، نوع و عرضی خاصی.

ج) نوع، فصل و عرضی خاص. د) نوع، فصل، عرضی عام و عرضی خاص.

20- کدام یک از موارد ذیل صحیح است؟

الف) افراد جنس از هر جهت با هم تفاوت دارند. ب) اختلاف افراد جنس در امور ذاتی است.

ج) اختلاف افراد جنس تنها در فصل است. د) افراد جنس از هیچ جهتی با هم تفاوت ندارند.

برای تفکّر بیشتر

1- آیا مفهومی می تواند هم عرضی باشد و هم ذاتی؟

2- آیا یک مفهوم می تواند هم عرضی عام و هم عرضی خاص باشد؟

3- بین فصل، جنس و نوع چه نسبتی از نسبت های چهارگانه برقرار است؟

[شماره صفحه واقعی : 51]

ص: 2041

درس7 : سلسله ترتّب کلّیات و تقسیمات دیگر آن
اهداف کلّی

اهداف کلّی درس هفتم این است که دانش پژوه:

1- با ترتّب کلیات و نسبت آنها با یکدیگر آشنا شود؛

2- واژه ها، مفاهیم و اصطلاحات این درس را فرا بگیرد.

اهداف رفتاری

دانش پژوه محترم، انتظار می رود پس از فراگیری این درس بتوانید:

1- سلسله اجناس را توضیح دهید؛

2- سلسله انواع را بیان کنید؛

3- جنس عالی، جنس سافل، جنس متوسط، جنس قریب و جنس بعید را با ذکر مثال تعریف کنید؛

4- نوع عالی، نوع سافل، نوع متوسط، نوع اضافی و صنف را با ذکر مثال بیان کنید؛

5- نسبت فصل با جنس و نوع را توضیح دهید.

[شماره صفحه واقعی : 52]

ص: 2042

سلسله ترتّب کلیات

پیش تر دانستیم بحث های مربوط به مفهوم کلی، مجموعه مطالبی است که در مقدمه بحث تعریف، طرح می شود. در این درس با مراتب و اقسامی که هر یک از کلیات پنج گانه دارند آشنا می شویم تا در مباحث مربوط به تعریف و توصیه های منطقی در روش های درست آن، دچار اشکال نشویم.

وقتی چند مفهوم کلی را با یکدیگر مقایسه می کنیم، ملاحظه می شود به اعتبار شمول افراد، میزان شمول آنها تفاوت می کند. بعضی از آنها نسبت به بعض دیگر از وسعت و شمول بیشتری برخوردارند؛ مثلاً حیوان از انسان، جسم از جسم نامی و جوهر از جسم وسیع تر است.

بنابراین، کلیات را می توان به اعتبار میزان شمول آنها به گونه ای مرتب ساخت که هر کلی نسبت به کلی قبلی، از شمول مصادیق بیشتری برخوردار باشد؛ مثلاً به مجموعه کلیات زیر توجه کنید:

جوهر، جسم، جسم نامی، حیوان، انسان

سلسله مفاهیم فوق را به دو صورت می توان لحاظ کرد: یکی سیر صعودی، که از محدودترین کلی شروع شود و به عام ترین آنها خاتمه یابد و دیگری سیر نزولی، که از عام ترین کلی آغاز شود و به محدودترین آن بینجامد. ترتیب نخست، سلسله اجناس و ترتیب دوم، سلسله انواع را به وجود خواهد آورد.

سلسله مراتب اجناس

اگر مجموعه ای از کلیات را براساس جنس آنها مرتب کنیم به نحوی که سلسله ای را تشکیل دهند که از شمول کمتر به سوی وسعت بیشتری پیش رود، در این سلسله که بدان«سلسله اجناس»گفته می شود به وسیع ترین جنس، که در پایان سلسله تصاعدی قرار می گیرد و تحت جنسی دیگر مندرج نیست،«جنس الاجناس»یا«جنس عالی»و به محدودترین جنس که در آغاز مجموعه واقع شده است«جنس سافل»می گویند. اجناسی که بین جنس عالی و جنس سافل قرار دارند«جنس متوسط»نامیده می شوند.

[شماره صفحه واقعی : 53]

ص: 2043

بنابر این، در مجموعه مفاهیم«انسان م حیوان م جسم نامی م جسم م جوهر»حیوان جنس سافل، جوهر جنس الاجناس، یا جنس عالی، جسم و جسم نامی، جنس متوسط خواهند بود.

منطقی جنس را به اعتباری به قریب و بعید تقسیم می کند؛ چرا که برای هریک از انواع سلسله، دو قسم جنس می توان تصور کرد: نخست جنسی که بلافاصله بعد از یک کلی مفروض قرار دارد و به آن«جنس قریب»گفته می شود؛ مانند حیوان، که بلافاصله در فوق کلی انسان قرار دارد و دوم، جنسی که با یک یا چند واسطه در فوق کلی دیگر واقع شده است و به آن«جنس بعید»گفته می شود؛ مانند جسم نامی نسبت به انسان. با توجه به آنچه بیان شد می توان نتیجه گرفت که جوهر برای جسم، جنس قریب و در همان حال برای جسم نامی، جنس بعید است.

سلسله مراتب انواع

قبل از بیان سلسله انواع، ابتدا باید دانست که نوع در منطق به دو معنا به کار می رود:

الف) نوع حقیقی. که مراد همان معنایی است که در تعریف کلیات خمسه گذشت؛

ب) نوع اضافی. که مراد از آن هر کلی ذاتی است که تحت جنسی مندرج باشد.

پس در این سلسله«انسان ض حیوان ض جسم نامی ض جسم ض جوهر»مفاهیم انسان، حیوان، جسم نامی و جسم«نوع اضافی»نامیده می شود.

با توجه به تعریف فوق، دو نکته به دست می آید:

1- نوع حقیقی نیز می تواند در مقایسه با جنس بالاتر نوع اضافی خوانده شود؛

2- وسیع ترین مفهوم در یک سلسله هرگز متصف به نوع اضافی نخواهد شد.

اگر مجموعه مفاهیم کلی را در یک سلسله قرار دهیم به نحوی که عام ترین آن در صدر و خاص ترین آن در ذیل سلسله قرار گیرد به محدودترین نوع،«نوع الانواع»یا«نوع سافل»، به عام ترین نوع،«نوع عالی»و به انواعی که بین این دو قرار می گیرند«نوع متوسط»می گویند. بنابراین در سلسله مفاهیمی که ذکر شد، جسم، نوع عالی و انسان، نوع سافل یا نوع الانواع و جسم نامی و حیوان، نوع متوسط خوانده می شود.

[شماره صفحه واقعی : 54]

ص: 2044

جوهر

جسم

جسم نامی

حیوان

انسان

نمودار سلسله اجناس و انواع

نکته شایان دقت این است که هر چند پایین تر از نوع حقیقی یا نوع سافل یا نوع الانواع نوع دیگری وجود ندارد؛ اما ممکن است پایین تر از آن، مفاهیمی کلی قرار بگیرد که اصطلاحاً به آن«صنف»می گویند؛ مثلاً«دانش پژوه»مفهومی کلی است که تحت نوع حقیقی«انسان»قرار گرفته و به آن صنف گفته می شود. بنابراین، هر کلی عرضی اخص یا هر ذاتی مقید به عرضی اخص، چه آن ذاتی، نوع باشد یا جنس، صنف نامیده می شود؛ مانند ایرانی، مسلمان، خیاط، حیوان خزنده و جسم جامد.

اقسام فصل

چنان که قبلاً ملاحظه کردیم، فصل از اقسام کلی ذاتی است که یک نوع را از سایر انواع جدا می کند. این ممیز ذاتی بر دو گونه است:

الف) فصل قریب. که موجب امتیاز نوع از انواع مشارک در جنس قریب می شود؛ مانند ناطق نسبت به انسان؛

ب) فصل بعید. که نوع را از انواع مشارک در جنس بعید جدا می کند؛ مانند حسّاس نسبت به انسان.

توضیح این که، جسم نامی(رشد کننده )برای انسان جنس بعید است. در این جنس، انواع دیگری از قبیل اسب و درخت با انسان شرکت دارند. حسّاس موجب امتیاز انسان از درخت

[شماره صفحه واقعی : 55]

ص: 2045

و سایر اجسام غیرحسّاس می شود. پس حسّاس برای انسان فصل بعید است.

نسبت فصل با جنس و نوع

فصل نسبتی با جنس و نسبتی با نوع دارد. منطقیون برای بیان این نسبت عبارت مشهوری دارند: «فصل مقوِّم نوع و مقسِّم جنس است». در توضیح این جمله باید گفت: از آن جا که جنس و فصل تشکیل دهنده نوعند، بدیهی است که اگر فصل وجود نداشته باشد نوع هم نمی تواند تحقق پیدا کند. از این رو، می گویند فصل مقوِّم نوع است؛ یعنی چون کلی فصل به کلی جنس افزوده شود کلی نوع قوام پیدا می کند. از طرفی دیگر، فصل موجب می شود که یک جنس به چند نوع تقسیم شود؛ مثلاً ناطق، حیوان را به«حیوان ناطق»و«حیوان غیرناطق»تقسیم می کند. پس فصل مقسِّم جنس است.

[شماره صفحه واقعی : 56]

ص: 2046

چکیده

1- مفاهیم کلی را به دو صورت می توان لحاظ کرد: یکی سیر صعودی که از محدودترین کلی شروع شود و به عام ترین آنها خاتمه یابد و دیگری سیر نزولی که از عام ترین کلی آغاز شود و به محدودترین آن بینجامد. ترتیب نخست سلسله اجناس و ترتیب دوم سلسله انواع نام دارد.

2- به بالاترین جنس، که تحت جنس دیگر مندرج نیست«جنس الاجناس»و به محدودترین جنس که در آغاز سلسله اجناس واقع شده است«جنس سافل»و به اجناس بین آن دو«جنس متوسط»گفته می شود.

3- جنسی که بلافاصله بعد از یک کلی مفروض قرار دارد،«جنس قریب»و جنسی که با یک یا چند واسطه در فوق کلی دیگر قرار می گیرد،«جنس بعید»نام دارد.

4- نوع در منطق به دو معنا به کار می رود:

الف) نوع حقیقی؛

ب) نوع اضافی که مراد از آن هر کلی ذاتی است که تحت جنسی مندرج باشد.

5- محدودترین نوع در سلسله انواع، نوع سافل یا نوع الانواع، عام ترین نوع، نوع عالی و انواع بین این دو، نوع متوسط نامیده می شوند.

6- هر کلی عرضی اخص یا هر ذاتی مقید به عرضی اخص«صنف»نامیده می شود.

7- فصل بر دو گونه است:

الف) فصل قریب: که موجب امتیاز نوع از انواع مشارک در جنس قریب می شود؛

ب) فصل بعید: که نوع را از انواع مشارک در جنس بعید جدا می کند.

8- فصل مقوِّم نوع و مقسِّم جنس است.

[شماره صفحه واقعی : 57]

ص: 2047

پرسش

1- در سلسله اجناس و انواع، ترتّب کلیات به چه اعتبار است؟

2- جنس عالی، سافل و متوسط را با توجه به سلسله مراتب اجناس تعریف کنید.

3- نوع عالی، سافل، متوسط، اضافی و صنف را با توجه به سلسله مراتب انواع تعریف کنید.

4- مقصود منطقی از جنس قریب و بعید و نیز فصل قریب و بعید چیست؟

5- این جمله را: «فصل مقوِّم نوع و مقسِّم جنس است»با ذکر مثال توضیح دهید.

خودآزمایی

1- در این سلسله، نوع متوسّط و جنس متوسّط به ترتیب کدامند؟ جوهر - جسم - مایع - آب

الف) جسم - جسم. ب) مایع - مایع. ج) جسم - مایع. د) مایع - جسم.

2- با توجه به سلسله مراتب اجناس و انواع، جنس قریب انسان و جنس قریب حیوان به ترتیب عبارت است از:

الف) جوهر - جسم نامی. ب) حیوان - جسم. ج) جسم - جسم نامی. د) حیوان - جسم نامی.

3- کدام یک بیانگر نام دیگر نوع الانواع است؟

الف) نوع سافل. ب) نوع اضافی. ج) نوع عالی. د) نوع متوسط.

4- آن کلی که بلافاصله تحت جنس الاجناس است چه نامیده می شود؟

الف) نوع متوسط. ب) جنس قریب. ج) نوع عالی. د) نوع الانواع.

5- آن کلی که بلافاصله بالای نوع می آید چه نامیده می شود؟

الف) جنس بعید. ب) جنس عالی. ج) نوع عالی. د) جنس قریب.

6- کدام یک در سلسله مراتب انواع نسبت به انسان نوع متوسط است؟

الف) جسم نامی. ب) حسّاس. ج) جوهر. د) جسم.

7- کدام یک در سلسله مراتب انواع نسبت به انسان نوع عالی است؟

الف) جسم نامی. ب) جوهر. ج) جسم. د) حیوان.

8- با توجه به سلسله مراتب اجناس و انواع برای انسان، جوهر نسبت به انسان چیست؟

الف) جنس متوسط. ب) جنس عالی.

ج) نوع عالی. د) نوع الانواع.

9- جنس قریب جسم نامی چیست؟

الف) جوهر. ب) جسم. ج) حسّاس. د) حیوان.

10- کدام گزینه نوع حقیقی و اضافی است؟

الف) انسان. ب) جسم. ج) جسم نامی. د) حیوان.

11- بر هر یک از کلیات جسم، جسم نامی و حیوان نسبت به جنس که در بالای آن قرار گرفته است چه عنوانی صادق است؟

الف) فصل. ب) نوع حقیقی. ج) نوع اضافی. د) نوع متوسط.

[شماره صفحه واقعی : 58]

ص: 2048

12- جنس بعید حیوان کدام است؟

الف) انسان. ب) جسم. ج) جسم نامی. د) گیاه.

13- کلی ذاتی مقید به خاصّه اخص چه نامیده می شود؟

الف) نوع. ب) جنس. ج) صنف. د) فصل.

14- دانشجو و طلبه نسبت به انسان … … … است.

الف) نوع. ب) جنس. ج) فصل. د) صنف.

15- اگر مجموعه ای از کلیات به نحوی مرتب شوند که هر کلّی نسبت به کلّی قبلی از شمول افراد بیشتری برخوردار باشد، سیر صعودی و نزولی این سلسله … … را تشکیل می دهد.

الف) سلسله اجناس و انواع. ب) سلسله انواع و اجناس.

ج) سلسله اجناس. د) سلسله انواع.

16- جنس قریب آهو کدام است؟

الف) جسم. ب) جسم نامی. ج) جوهر. د) حیوان.

17- در سلسله مراتب انواع پس از نوع الانواع … … … قرار دارد.

الف) صنف. ب) نوع سافل. ج) نوع حقیقی. د) نوع اضافی.

18- همواره در پایان سلسله تصاعدی اجناس … … … قرار دارد.

الف) جنس الاجناس. ب) نوع الانواع. ج) جنس سافل. د) جوهر.

19- جنس قریب نوع کدام است؟

الف) ماهیت. ب) فصل. ج) جنس. د) ذاتی.

20- در این سلسله، نوع الانواع و جنس الاجناس به ترتیب کدامند؟«جوهر - جسم - مایع - آب»

الف) جسم - مایع. ب) جوهر - آب. ج) آب - جوهر. د) جسم - جوهر.

برای تفکّر بیشتر

1- چرا و چگونه بحث«کلیات خمسه»به عنوان«مدخل»مبحث تعریف شناخته می شود؟

2- شناخت سلسله اجناس و سلسله انواع در مباحث منطقی چه فایده ای دارد؟

[شماره صفحه واقعی : 59]

ص: 2049

درس8 : تعریف
اهداف کلّی

اهداف کلّی درس هشتم این است که دانش پژوه:

1- از رسالت منطقی در بحث تعریف آگاه شود؛

2- با هدف تعریف آشنا شود؛

3- قواعد و ضوابط منطقی تعریف را فرا بگیرد.

اهداف رفتاری

دانش پژوه محترم، انتظار می رود پس از فراگیری این درس بتوانید:

1- رسالت منطقی در بحث تعریف را بیان کنید؛

2- طبقه بندی منطقیون در زمینه اقسام پرسش را بنویسید؛

3- غرض از تعریف را توضیح دهید؛

4- قواعد و ضوابط منطقی تعریف را با ذکر مثال بنویسید؛

5- مثال هایی را ذکر کنید که در هر کدام یک قاعده از ضوابط منطقی تعریف رعایت نشده باشد؛

6- برخی از خطاهای رایج در تعریف را بیان کنید.

[شماره صفحه واقعی : 60]

ص: 2050

رسالت منطقی در بحث تعریف

در آغاز کتاب گفتیم انسان ذاتاً موجودی متفکّر است. طبیعی ترین عکس العمل چنین موجودی در برخورد با جهان اطراف، کنجکاوی و طرح سؤال است. منطقیون مهم ترین پرسش های انسان را در سه قسمِ اساسی طبقه بندی کرده اند:

1- پرسش از«چیستی»اشیا، که با کلمه استفهامی«چیست؟»(ما )طرح می شود؛

2- پرسش از«هستی»اشیا، که با کلمه استفهامی«آیا؟»(هل )بیان می شود؛

3- پرسش از«چرایی»و علّت اشیا، که با کلمه استفهامی«چرا؟»(لم )طرح می شود.

همان طور که ملاحظه می شود، پرسش های مذکور یا به منظور یافتن تصوری جدید، یا به جهت به دست آوردن تصدیقی نو طرح می شود. علم منطق به عنوان«دانش روشِ صحیح تفکر»برای گذر درست و انتقال کامیاب انسان از مجموعه معلومات به مجهولات، موظّف به ارائه توصیه هایی در زمینه پرسش های یاد شده است.

در بخش تصوّرات و در بحث تعریف، منطقی تنها تبیین روش صحیح جستجوی پاسخ پرسش چیستی(ما )را برعهده دارد. (1)

قبل از بیان توصیه های منطقی درباره روش درست تعریف، باید توجه کرد که علم منطق هیچ گاه خود عهده دار تعریف امور مختلف نمی شود؛ چرا که رسالت آن تنها ارائه روش درست تبدیل مجهولات به معلومات است. تعریف و تبیین چیستی اشیا اساساً با موضوع و هدف منطق بیگانه است.

معنای تعریف

تعریف به معنای یافتن تصوری مشخّص از چیستی مجهول و یا به عبارت دیگر، روشن کردنِ تصور مجهول و تبیین مفهومی به وسیله تصورها و مفاهیم پیشین است. تصوری را که می خواهیم تعریف کنیم«معرَّف»(به فتح راء )می نامند. تصوری را که موجب شناساندن و تعریف یک شیء می شود«معرِّف»(به کسرِ راء )یا«قول شارح»می خوانند؛ مثلاً وقتی تعریف«انسان»مورد نظر است و آن را به«حیوان ناطق»تعریف می کنیم، انسان را معرَّف و

[شماره صفحه واقعی : 61]

ص: 2051


1- ضوابط و قوانین منطقی برای جستجو از آیا و چرایی در بخش تصدیقات بیان می شود.

حیوان ناطق را معرِّف یا قول شارح می نامند.

شایان توجه است که انسان در مواجهه با یک لفظ دو حالت دارد؛ به این معنا که یا با مفهوم لفظ آشناست و یا مفهوم آن را نمی داند. حال اگر معنای لفظ را در ذهن داشته باشد. در این صورت یا به وضع لفظ برای آن معنا(ارتباط لفظ با معنا )آگاهی دارد، یا این که به وضع لفظ برای معنا واقف نیست.

بنابراین، ذهن آدمی در برخورد با یک لفظ یکی از حالات سه گانه زیر را خواهد داشت: حالت نخست این است که علاوه بر معنای لفظ، وضع لفظ برای آن معنا را نیز می داند. بدیهی است در این صورت، سؤالی برای انسان وجود نخواهد داشت؛ چرا که مجهولی در بین نیست.

حالت دوم آن است که اصل معنا را می شناسد، ولی از وضع یک لفظ خاص برای آن بی اطلاع است؛ مثلاً اگر شخص حقیقت حیوانی، که نام آن شیر است، را می شناسد، امّا نمی داند که لفظ غضنفر برای آن معنا وضع شده است. در این صورت اسد می تواند پاسخ سؤال او که«غضنفر چیست؟»باشد. منطقی این تعریف را تعریف لفظی شرح الاسم یا تعریف اسمی می خواند.

چنین تعریفی به لحاظ منطقی هیچ گاه نمی تواند نقش معرِّف را ایفا کند؛ زیرا نمی توان با آن از معلومی تصوری به معلوم تصوری جدیدی رسید و اساساً کتاب های فرهنگ لغت چنین مسؤولیتی به عهده دارند.

حالت سوم این است که شخص، معنای لفظ را نمی داند و در طلب تصور ماهیت معنا برمی آید. در این صورت، سؤال از حقیقت شیء می شود. در جواب چنین سؤالی، تبیین چیستی شی ء(از طریق بیان ذاتیات، خواص و یا آثار آن )ضروری است. منطقی به این پاسخ تعریف حقیقی می گوید و علم منطق عهده دار تبیین روش درست رسیدن به شرایط، اقسام، و احکام چنین تعریفی است. بنابراین، اطلاق واژه تعریف بر تعریف لفظی مجاز است (1).

باید توجه داشت تعریف حقیقی به دو معنای اعم و اخص به کار می رود: معنای اعم آن در مقابل تعریف لفظی قرار می گیرد و معنای اخص آن هنگامی است که از چیستی یک شیء بعد از علم به هستی آن سؤال می شود. این پرسش را به وسیله«مای حقیقیه»می پرسند و پاسخ آن

[شماره صفحه واقعی : 62]

ص: 2052


1- بنا بر آنچه ذکر شد، نه تنها تعریف حقیقی متأخر از تعریف لفظی نیست، بلکه اساساً تقدم تعریفِ لفظی بر تعریف حقیقی معقول نخواهد بود .

را نیز تعریف حقیقی به معنای اخص می خوانند.

غرض از تعریف

مقصود اصلی از تعریف، دو هدف اساسی است:

1- ارائه تصوری واضح و صحیح از معرَّف؛

2- جدا کردن معرَّف از غیر آن به صورت تام و کامل.

تعریف صحیح باید این دو هدف و یا حداقل هدف دوم را تأمین کند، و بدین جهت رعایت ضوابط و قواعد زیر الزامی است. این قوانین، که جملگی در مقام بیان شیوه درست تعریف است، صرفاً جنبه صوری و قالبی دارند.

قواعد وضوابط منطقی تعریف

منطقیون برای تعریف مفید، شرایطی را ذکر کرده اند که رعایت آنها برای تأمین هدف تعریف ضروری است:

1- تعریف باید جامع و مانع باشد؛ یعنی به گونه ای باشد که همه افراد معرَّف را شامل شود(جامع بودن )و هیچ فرد بیگانه با معرَّف را نیز شامل نشود(مانع بودن ).

برای این که تعریف از جامعیت و مانعیت برخوردار باشد، باید نسبت دو مفهوم معرِّف و معرَّف به لحاظ مصداق، تساوی باشد؛ یعنی هرچه که مصداق معرِّف است مصداقِ معرَّف هم باشد و برعکس.

بر اساس ضابطه مذکور تعاریف زیر نادرستند:

الف) تعریف به اعم. اگر مفهوم معرِّف اعم از معرَّف باشد؛ مثل این که در تعریف«انسان»گفته شود: «حیوان دو پا». در این صورت، تعریف جامع افراد انسان خواهد بود؛ امّا مانع اغیار نیست.

ب) تعریف به اخص. اگر معرِّف، اخص از معرَّف باشد؛ مثل این که در تعریف«انسان»بگوییم: «حیوان دانشمند». در این صورت، تعریف مانع اغیار خواهد بود؛ امّا جامع همه افراد انسان نیست.

ج) تعریف به مباین. اگر مفهوم معرِّف مباین معرَّف باشد؛ مثل این که در تعریف«انسان»بگوییم: «سنگ سفید». در این صورت تعریف نه جامع است و نه مانع؛ زیرا چنان که می دانیم

[شماره صفحه واقعی : 63]

ص: 2053

دو مفهوم متباین، هیچ گونه دلالتی بر افراد یکدیگر ندارند.

د) تعریف به عام و خاص من وجه. اگر نسبت معرِّف و معرَّف عموم وخصوص من وجه باشد، در این صورت تعریف نه جامع است و نه مانع؛ مثل این که در تعریف«انسان»بگوییم: «موجودی است سیاه چهره».

2- تعریف باید از جهت مفهوم نزد مخاطب روشن تر از معرَّف باشد. از مهم ترین لغزشگاه های اندیشه در مقام تعریف، ارائه تعریف های گنگ و مبهم است.

برخی از عوامل ابهام در یک تعریف عبارتند از:

الف) تعریف به مفهومی که از نظر وضوح و روشنی مساوی معرَّف است؛ مثلاً اگر در تعریف مفهومِ«فرزند»بگوییم: «آن که از مادر متولّد می شود»؛ تعریف درستی ارائه نکرده ایم؛ چرا که مفهوم مادر برای کسی که معنای فرزند را نمی داند، یا همان قدر گنگ است که مفهوم فرزند مبهم است و یا اگر شخص معنای مادر را می داند حتماً مفهوم فرزند را نیز می داند و اساساً محتاج تعریف نیست.

ب) تعریف با مفهومی مبهم تر از معرَّف؛ مثل این که در تعریف آتش بگوییم: «جوهری است شبیه به نفس». این تعریف به اخفی خواهد بود؛ زیرا معنای نفس که در تعریف مذکور به کار رفته، نزد شنونده از معنای آتش ناشناخته تر است.

ج) به کار بردن مفاهیم غیر دقیق که قابلیت تفسیرهای متعدد دارد؛ مانند تعریف غزل به شعری کوتاه؛ چرا که کوتاه امری نسبی است و منطقاً نمی تواند در تعریف یک امر غیر نسبی ذکر شود.

د) به کار بردن الفاظ مهمل که معنای محصّلی ندارد.

ه) استفاده از الفاظ مشترک(مشترک لفظی، استعاره، مجاز، کنایه )بدون قرینه وافی در مورد معنای مورد نظر.

و) به کارگیری الفاظ پیچیده و مهجور، مانند تعریف جسم به اُسطُقسّی دارای ابعادِ سه گانه.

3- تعریف باید با معرَّف مغایرت مفهومی داشته باشد. در تعریف نباید اختلاف معرَّف و معرِّف تنها تفاوت لفظی باشد و از نظر مفهوم عین یکدیگر باشند؛ مثلاً اگر در تعریف«انسان»بگوییم: «بشر است»، این تعریف حقیقی منطقی نیست، بلکه صرفاً تعریفی لفظی و لغوی بوده که مربوط به«علم لغت»است.

[شماره صفحه واقعی : 64]

ص: 2054

4- تعریف باید دوری نباشد. تعریف دوری عبارت است از: تعریفی که در آن اولاً معرِّف خود، احتیاج به تعریف دارد و ثانیاً در تعریف معرِّف ازمعرَّف استفاده می شود. دور به دو صورت قابل تصویر است: به صورت صریح و بدون واسطه(دور مصرّح )، غیر صریح و با واسطه(دور مضمر )؛ دور مصرّح مانند این که در تعریف«جسم»گفته شود: «جوهری که دارای ابعاد سه گانه است»و ابعاد سه گانه را به امتداد جوهر جسمانی تعریف کنند. یعنی فهم حقیقت جسم بر فهم حقیقت ابعاد سه گانه و فهم ابعاد سه گانه بر فهم معنا وحقیقت جسم توقف داشته باشد. لازمه چنین تعریفی آن است که مفهوم جسم قبل از این که معلوم باشد، معلوم باشد و البته این امری نادرست است. دور مضمر مثل این که در تعریف«روز»گفته شود: «زمانی که شب نیست»و در تعریف«شب»گفته شود: «زمانی که خورشید نمی تابد»و در تعریف«خورشید»گفته شود: «ستاره ای که در روز می تابد»!

خطاهای رایج در تعریف

فقدان هر یک از ضوابط منطقی در باب تعریف، موجب لغزش و خطای در تعریف خواهد بود.

برخی از خطاهای رایج در تعریف عبارتند از:

1- خطای«این از آن، پس این همان». این خطا در جایی رخ می دهد که در تعریف، شیئی را که از مبدأ یا ماده ای به وجود آمده است، بدون در نظر گرفتن هویّت فعلی آن عین مبدأ یا ماده اش معرفی کنند. مثلاً اگر کسی بر اساس فرضیه داروین بگوید: «انسان همان میمون بی مو است»دچار مغالطه«این از آن، پس این همان»شده است، زیرا اگر فرضیه داروین درست باشد انسان عین میمون نیست.

2- خطای«کنه و وجه». این اشتباه هنگامی رخ می دهد که هویت حقیقی یک شیء در بعدی از ابعاد آن خلاصه شود و چهره ای از شیء با همه آن شیء معاوضه شود؛ مانند این که در تعریف تاریخ گفته شود: «تاریخ چیزی نیست جز جولان گاه تحولات اقتصادی یا تنازعات طبقاتی».

3- خطای«هستی به جای چیستی». اگر در تعریف که اساساً متکفل بیانِ چیستی شیء است، هستی آن ذکر شود، چنین خطایی رخ داده است؛ مثلاً در تعریف ماده گفته شود: «ماده واقعیت عینی است که خارج از ذهن تحقق دارد».

[شماره صفحه واقعی : 65]

ص: 2055

چکیده

1- منطقیون مهم ترین پرسش های انسان را در سه قسم اساسی طبقه بندی کرده اند: پرسش از چیستی، هستی، و چرایی اشیا.

2- در بحث تعریف، رسالت منطقی تنها تبیین روش صحیح جستجوی پاسخِ پرسش چیستی است.

3- مقصود اصلی در تعریف، دو هدف اساسی است:

الف) ارائه تصوری واضح و صحیح از معرَّف؛

ب) جدا کردن معرَّف از غیر آن به صورت تام و کامل.

4- ضوابط منطقی تعریف عبارت است از:

الف) جامع و مانع بودن تعریف؛

ب) روشن تر بودن مفهوم معرِّف از معرَّف نزد مخاطب؛

ج) لزومِ مغایرت مفهومی معرِّف با معرَّف؛

د) دَوْری نبودن تعریف

[شماره صفحه واقعی : 66]

ص: 2056

پرسش

1- رسالت منطقی در تعریف تصورات مجهول چیست؟

2- غرض از تعریف چیست؟

3- با توجه به طبقه بندی سؤال های اساسی انسان در باره مجهولات، بیان کنید روش پاسخ به کدام پرسش در بحث تعریف داده می شود؟

4- مقصود از این جمله: «قواعد منطقی صرفاً جنبه صوری دارند»چیست؟

5- چرا باید نسبت معرِّف و معرَّف مساوی باشد؟

6- چرا باید تعریف دوری نباشد؟

7- برخی از عوامل ابهام در یک تعریف را توضیح دهید.

8- برخی از خطاهای رایج در تعریف را بنویسید.

9- چرا باید معرِّف، مغایرت مفهومی با معرَّف داشته باشد؟

خودآزمایی

1- مای«شارحه اللفظ»به معنای … … است.

الف) پرسش از چیستی. ب) تعریف اسمی.

ج) بیان معنای لغوی. د) تعریف اسمی و معنای لغوی.

2-«شارحه الاسم»به معنای … … است.

الف) تعریف. ب) تعریف حقیقی. ج) تحلیل مفهومی. د) بیان معنای لغوی.

3- دقیق ترین تعبیر در بیان شرایط منطقی تعریف کدام یک از موارد ذیل است؟

الف) معرِّف باید جامع افراد باشد. ب) معرِّف باید مساوی معرَّف باشد.

ج) معرِّف باید مانع اغیار باشد. د) معرِّف نباید مباین معرَّف باشد.

4- تعریف پرنده به«حیوان تخم گذار»تعریف به … …

الف) اعم است. ب) اخص است. ج) مانع نیست. د) جامع و مانع نیست.

5-«ما»ی استفهامیه را، که سؤال از حقیقت شیء قبل از علم به هستی می کند، چه می نامند؟

الف)«ما»ی شرح اللفظ. ب)«ما»ی حقیقیه.

ج)«ما»ی شرح الاسم. د)«ما»ی شرح اللفظ و شرح الاسم.

6- در تعریف جهت«بالا»به«جهتی که پایین نیست»کدامیک از شرایط تعریف رعایت نشده است؟

الف) تعریف دوری است. ب) تعریف مغایرت مفهومی با معرَّف ندارد.

ج) تعریف از نظر وضوح مساوی معرَّف است. د) تعریف فوق کاملاً صحیح است.

7- تعریف شیعه به«مسلمانی که قائل به امامت بلافصل امام علی علیه السلام بعد از پیامبر باشد»دارای چه اشکالی است؟

الف) دوری است. ب) اخص است. ج) اعم است. د) اخفی است.

[شماره صفحه واقعی : 67]

ص: 2057

8- تعریف به اعم … …

الف) مانع نیست. ب) جامع نیست.

ج) شامل هیچ فردی از افراد معرَّف نمی شود. د) اخفی است.

9- تعریف به اخص … … …

الف) مانع نیست. ب) جامع نیست.

ج) اظهر نیست. د) هیچ فردی از افراد معرَّف را در بر نمی گیرد.

10- بین معرِّف و معرَّف چه نسبتی از نسب اربع باید برقرار باشد؟

الف) تباین. ب) تساوی.

ج) عموم وخصوص من وجه. د) عموم وخصوص مطلق.

11- این که در لغت نامه ها هر واژه ای را به لفظی مأنوس تر از آن معنا کنند، نشان دهنده رعایتِ کدام شرط از شرایط تعریف است؟

الف) تعریف نباید به اعم باشد. ب) تعریف نباید به اخص باشد.

ج) تعریف نباید به اخفی باشد. د) تعریف نباید دوری باشد.

12- به نظر منطقی«عرض خاص کلّیی است که اختصاص به یک موضوع دارد»، چگونه تعریفی است؟

الف) تعریف به اخص. ب) مانع. ج) تعریف به اعم. د) نه جامع و نه مانع.

13- تعریف حقیقی آن است که … …

الف) شامل دور و شرح الاسم نباشد. ب) کنه امور و چگونگی تحولات را بشناسد.

ج) ماهیت و حقیقت چیزی را بیان کند. د) مرکب از جنس و فصل باشد.

14- تعریف به مباین تعریفی است:

الف) مانع. ب) جامع و مانع. ج) نه جامع و نه مانع. د) جامع.

15-«ما»ی حقیقیه سؤال از چیست؟

الف) وجود شی ء. ب) ماهیت شی ء. ج) اوصاف شی ء. د) علت شی ء.

16- کدام گزینه در تعریف نوع تعریف به اعم است؟

الف) کلّی ذاتی که شامل افراد متّفق الحقیقه می شود.

ب) کلّی عرضی که شامل افراد متّفق الحقیقه می شود.

ج) کلّی ذاتی که شامل افراد متّفق الحقیقه می شود و در جواب چیستی می آید.

د) کلّی عرضی که شامل افراد متّفق الحقیقه می شود و در جواب چیستی می آید.

17-اگر در تعریف ذوزنقه بگوییم: «شکل چهار ضلعی که فقط دو ضلع آن با هم موازی باشند»چگونه تعریفی است؟

الف) تعریف به اعم. ب) تعریف به اخص. ج) تعریف به مباین. د) تعریف به مساوی.

18- هر تعریفی مرکب از چیست؟

الف) تصدیقات. ب) تصورات.

ج) تصورات معلوم. د) تصورات و تصدیقات معلوم.

19- تصوری که مجهول بوده و با تصورات معلوم شناخته می شود، چه نام دارد؟

الف) معرِّف. ب) معرَّف. ج) نتیجه. د) بدیهی.

20- تعریف آتش به: «عنصری است شبیه نفس انسان»، چگونه تعریفی است؟

الف) تعریف به اعم. ب) تعریف به اخص. ج) تعریف به دور. د) تعریف به اخفی.

[شماره صفحه واقعی : 68]

ص: 2058

برای تفکّر بیشتر

1- آیا همواره تعریف برای شناساندن معرَّف و کشف مجهول به کار می رود؟

2- به لحاظ ساختاری معرِّف به صورت مرکب تام بیان می شود یا به صورت مرکب ناقص؟

3- چرا بحث تعریف و روش درست آن دارای اهمیت ویژه ای است؟

4- اقسام دور کدام است؟ ملاک استحاله دور چیست؟

5- آیا غیر از قواعد و ضوابطِ منطقی تعریف، حکیمان مسلمان، اصول منطقی و فلسفی تعریف را به صورت قانون ها و قواعدی کلّی بیان کرده اند؟توضیح دهید.

6- آیا می توان به طور مشخص، مغالطاتی را در باب تعریف شناسایی کرد و نشان داد؟

[شماره صفحه واقعی : 69]

ص: 2059

درس9 : اقسام تعریف، تقسیم و قواعد آن
اهداف کلّی

اهداف کلّی درس نهم این است که دانش پژوه:

1- با اقسام تعریف آشنا شود؛

2- گونه های مختلف حدّ و رسم را فرا بگیرد؛

3- از تقسیم و ضوابط منطقی آن آگاه شود.

اهداف رفتاری

دانش پژوه محترم، انتظار می رود پس از فراگیری این درس بتوانید:

1- اقسام تعریف را با ذکر مثال توضیح دهید؛

2- استنتاج های منطقی درباره حدّ تام و ناقص را بیان کنید؛

3- استنتاج های منطقی درباره رسم تام و ناقص را بنویسید؛

4- گونه های مختلف رسم ناقص را توضیح دهید؛

5- ارتباط بحث تعریف و تقسیم را بیان کنید؛

6- ضوابط منطقی تقسیم را با ذکر مثال بنویسید؛

7- انواع تقسیم و روش های آن را توضیح دهید.

[شماره صفحه واقعی : 70]

ص: 2060

اقسام تعریف

یک حقیقت را می توان به صورت های مختلف تعریف کرد؛ چراکه گاهی غرض از تعریف علاوه بر جدا کردن(متمایز نمودن شیء از سایر اشیا )بیان ذاتیات شیء است و گاهی هدف از آن تنها جدا کردن و متمایز نمودنِ شیء از سایر اشیاست. از آن جا که تعریف باید جامع و مانع باشد، لازم است که همواره در تعریف، فصل یا خاصّه شامله به کار رود. حال اگر در تعریف، فصل به کار رود«حدّ»(1) و اگر خاصّه به کار رود«رسم»(2) نامیده می شود.

تعریف به حدّ، اساسی ترین نوع تعریف است و غرض از آن بیان حقیقت شیء است. در تعریف به رسم، غرض اصلی امتیاز شیء از سایر اشیاست.

حدّ و رسم به لحاظ کمال تصوّر و نحوه شناختی که معرِّف در ذهن ایجاد می کند، هریک به تام و ناقص تقسیم می شوند. بنابراین، اقسام تعریف عبارت است از:

1- حدّ تام؛ 2. حدّ ناقص؛ 3. رسم تام؛ 4. رسم ناقص.

حدّ تام و حدّ ناقص

به تعریفی که در آن تمام اجزای ذاتی معرَّف بیان شده است«حدّ تام»و به تعریفی که در آن برخی از اجزای ذاتی معرَّف بیان شده است«حدّ ناقص»می گویند.

به نظر منطقی، حدّ تام را به دو طریق می توان ارائه کرد:

الف) جنس قریب و فصل قریب، مانند تعریف انسان به«حیوان ناطق»؛

ب) مجموعه سلسله اجناس)حدّ تام جنس قریب) و فصل قریب، مانند تعریف انسان به«جسم نامی حساس متحرّک بالاراده ناطق».

البته باید توجّه داشت که ذکر جنس قریب ما را از اجناس بعید و فصل های بعید بی نیاز می کند و بیان تفصیلی حدّ تام در جایی مطلوب است که بدان نیازی باشد.

[شماره صفحه واقعی : 71]

ص: 2061


1- از آن جا که تعریف به ذاتیاتْ حدّ و مرزِ ذات شی ء را تعیین می کند ، آن را حدّ می نامند .
2- رسم (ترسیم کردن) به معنای علامت و نشان است و چون رسم ، معرَّف را به نشان ها و اوصاف عرضی می شناساند ، بدین سبب رسم نامیده شده است .

حدّ ناقص را نیز به دو طریق می توان بیان کرد:

الف) فصل قریب، مانند تعریف انسان به«ناطق»؛

ب) جنس بعید و فصل قریب، مانند تعریف انسان به«جسم ناطق».

همان طور که ملاحظه می شود در هر دو بیان مذکور، تنها به بخشی از ذاتیات انسان اشاره شده است و به همین جهت«حدّ ناقص»خوانده می شود.

از آنچه درباره حدّ تام و ناقص بیان شد می توان نتیجه گرفت که،

1- به طور کلّی، حدّ چه تام و چه ناقص، باید مشتمل بر فصل قریب باشد.

2-«حدّ تام»و«حدّ ناقص»در مقایسه با محدود(معرَّف )به لحاظ مصداق مساوی اند.

3-«حدّ تام»و«حدّ ناقص»هر دو در این جهت که محدود را از سایر اشیا ممتاز می کنند، مشترکند.

4-«حدّ تام»به لحاظ مفهومی، مساوی با محدود است؛ ولی«حدّ ناقص»تساوی مفهومی با محدود ندارد.

5-«حدّ تام»به دلیل این که اوّلاً، دال بر تمام حقیقت شیء است و ثانیاً، ممیّز ذاتی شیء را بیان می کند کامل ترین تعریف است و به همین جهت«حدّ تام»نامیده می شود.

رسم تامّ و رسم ناقص

تعریفی که علاوه بر«عرضی خاص»مشتمل بر«جنس قریب»نیز باشد«رسم تام»و تعریفی که مشتمل بر«جنس قریب»نبوده و بیانگر«عرضی خاص»باشد«رسم ناقص»نامیده می شود. رسم ناقص به دو صورت فراهم می شود:

الف) خاصّه، مانند«ضاحک»در تعریف انسان؛

ب) جنس بعید و خاصّه، مانند«جسم ضاحک»در تعریف انسان.

با توجّه به آنچه درباره رسم تام و ناقص بیان شد می توان نتیجه گرفت که،

1- تعریف رسمی، چه تام باشد و چه ناقص، موجب تمایز عرضی شیء از غیر آن می شود.

2- رسم، چه تام و چه ناقص، اگرچه با معرَّف خود تساوی مفهومی ندارد؛ ولی از جهت مصداق با محدود نسبتِ تساوی دارد.

[شماره صفحه واقعی : 72]

ص: 2062

توجّه به این نکته شایان اهمیت است که همه اقسام تعریف در متمایز ساختن معرَّف از غیرِ خود مشترکند.

گونه هایی از رسم ناقص

همان طور که بیان شد تعریف رسمی در واقع شناسایی شیء است از طریق اوصاف عرضی، به نحوی که موجب تمایز شیء تعریف شده از امور دیگر شود و به همین جهت مشتمل بر عرضی خاص است، و نیز معلوم شد که رسم ناقص به دو صورت فراهم می شود:

یکی از طریق ذکر جنس بعید و خاصّه و دیگری از راه بیان تنها خاصّه.

منطقیون گفته اند می توان گونه هایی از رسم ناقص را یافت که در آنها به ذکر خاصّه اکتفا شده است. موارد زیر از مهم ترین آنهاست:

1- تعریف به مثال. گاهی تعریف صرفاً به منظور ارائه تصوری از شیء است، هر چند موجب تمایز دقیق ذاتی یا عرضی شیء از اغیار نشود. این تعریف از نظر منطقی اهمیتی ندارد؛ ولی از جهت تعلیمی برای تقریب مطلب به ذهن متعلّم مبتدی حائز اهمیت است؛ چون ذهن انسان می تواند به سهولت از ذکر نمونه و مثال به شیء مورد نظر منتقل شود؛ مانند این که گفته شود: «جنس مثل حیوان و نوع مانند انسان است». گاهی در این نوع تعریف از طریق«ذکر مصادیق»، ذهن متوجّه معرَّف می شود؛ مثلاً در تعریف حیوان گفته شود: مثل انسان، اسب، شتر و …

2- تعریف به اشباه و نظایر. که در آن از طریق«تشابه»، ذهن از شبیه به شبیه منتقل می شود؛ مانند این که گفته شود: «علم مثل نور و جهل مانند ظلمت است».

از آن جا که در تعریف به مثال و اشباه، مصداق ها و وجوه تشابه مذکور، در نسبت با معرَّف اموری عرضی اند به منزله خاصّه آن خواهند بود. از همین رو گونه ای از رسم ناقص به شمار می آیند.

3- تعریف به متقابل. که در آن به وسیله امر مغایر با شیء انتقال ذهنی صورت می پذیرد؛ مثلاً گفته شود: «موجود مجرّد، مخالف و متفاوت با موجود مادّی است».

4- تعریف به خاصّه مرکّبه. اگر در تعریفی چند کلّی عرضی که مجموع آنها اختصاص به معرّف دارند به کار رود، تعریف به خاصّه مرکّبه است. بنابراین، خاصّه مرکبه آن است که به

[شماره صفحه واقعی : 73]

ص: 2063

وسیله ترکیب، خاصّه، محقق می شود.

این تعریف می تواند از ترکیب عرضی عام و عرضی خاص شیء تشکیل شود؛ مانند تعریف انسان به«راست قامت ضاحک». و یا از ترکیب چند عرضی عام شیء فراهم شود، مشروط بر آن که مفهومی که از ترکیب مفاهیم این اعراض به وجود می آید به لحاظ مصداق با معرَّف مساوی باشد؛ مانند تعریف خفاش به«پرنده زاینده»؛ که هر یک از دو مفهوم«پرنده»و«زاینده»به تنهایی اختصاصی به خفاش ندارد. امّا پرنده زاینده تنها به خفاش اختصاص دارد. فایده این تعریف مانند تعریف به رسم، تمایز شیء از سایر اشیاست و در علوم تجربی کاربرد بسیار دارد.

5- تعریف به تقسیم. گاهی برای تعریف و تمییز معرَّف به جای استفاده از جنس و فصل و … تنها به ذکر تمام یا برخی از اقسام و اجزای آن بسنده می شود؛ مثلاً در تعریف آب به جای آن که بگوییم: «جوهری است جسمانی و مایع که حیات موجود زنده به آن بستگی دارد»گفته می شود: «مادّه ای است که از یک اتم دو عنصر اکسیژن و دو اتم هیدروژن ترکیب یافته است». به چنین تعریفی اصطلاحاً«تعریف به تقسیم»می گویند.

از آن جا که اقسام ذکر شده روی هم رفته، عارض معرَّف می شود و به آن اختصاص دارد، نسبت به محدود خاصّه است و از همین رو«تعریف به تقسیم»گونه ای از«رسم ناقص»به حساب می آید، البته مشروط به این که تقسیم از ضوابط و قواعد درست منطقی برخوردار باشد.

تقسیم

دانستیم که تقسیم گونه ای از رسم ناقص است و می تواند در تعریف یک شی ء، نقش داشته باشد. با تقسیم و تحلیل یک تصوّر مجهول به چند تصوّر معلوم و ذکر تمام یا برخی از اقسام و اجزای معرَّف، می توان به نحوه ای از تعریف دست یافت که حاصل آن تمایز شیء از سایر اشیاست، مشروط بر این که شرایط و قواعد منطقی تقسیم در آن رعایت شده باشد.

قواعد تقسیم

1- فایده داشتن تقسیم. در هر تقسیمی باید ثمره ای در جهت غرض مقسم وجود داشته

[شماره صفحه واقعی : 74]

ص: 2064

باشد. در غیر این صورت، تقسیم لغو و بیهوده خواهد بود؛ مثلاً اگر در منطق اسم را به معرب و مبنی تقسیم کنند، کاری لغو صورت گرفته است؛ چراکه این تقسیم برای تأمین هدف منطقی بی فایده است.

2- تباین داشتن اقسام. در هر تقسیمی باید اقسام از حیث مصداق با یکدیگر مباین باشند و هیچ یک در دیگری تداخل نداشته باشند؛ مثلاً اگر حیوان به انسان و اسب و شاعر تقسیم شود نادرست است؛ چون شاعر خود یکی از اقسام انسان به شمار می رود و از حیث مصداق با آن تباینی ندارد.

3- ملاک داشتن تقسیم. هر تقسیمی باید دارای ملاکی ثابت برای تقسیم و جداسازی اقسام داشته باشد؛ مثلاً اگر کتاب تقسیم شود به فقه، فلسفه، کهنه، نو، خطی، چاپی و … این تقسیم نادرست است؛ چراکه در این تقسیم، ملاک واحدی در نظر گرفته نشده است.

4- جامع و مانع بودن تقسیم. تقسیم باید جامع همه اقسام و مانع غیر اقسام باشد. بنابراین، اگر کلمه به اسم، حرف، تام و ناقص تقسیم شود، نادرست خواهد بود؛ چراکه از سویی فعل ذکر نشده و از سوی دیگر تام و ناقص که از اقسام کلامند ذکر شده اند. از این رو، تقسیم مذکور نه جامع است و نه مانع.

در اصطلاح منطقی به آنچه تقسیم می شود«مَقْسَم»و هر قسم را در مقایسه با قسم دیگر«قسیم»می گویند؛ مثلاً در تقسیم کلمه به اسم و فعل و حرف، کلمه را«مقسم»، اسم و فعل و حرف را«اقسام»و هر یک از آنها را در مقایسه با دیگری«قسیم»می گویند.

انواع تقسیم

تقسیم به دو معنا به کار می رود:

1- تجزیه یا تقسیم کل به ا جزا(تقسیم طبیعی )؛ مانند تقسیم آب به دو عنصر اکسیژن و هیدروژن.

2- تقسیم کلّی به جزئیّات(تقسیم منطقی )؛ مانند تقسیم کلمه به اسم و فعل و حرف. برای تمییز کل از کلّی و جزء از جزئی ملاک های متعددی بیان شده است که ما در این جا به ذکر یکی از آنها بسنده می کنیم: کل و جزء قابل اطلاق بر یکدیگر نیستند؛ ولی کلّی و جزئی بر یکدیگر اطلاق می شوند؛ مثلاً نمی توان گفت: «آب اکسیژن و یا اکسیژن آب است»؛ ولی

[شماره صفحه واقعی : 75]

ص: 2065

می توان گفت: «اسم کلمه است و برخی از کلمه ها اسم است».

روش های تقسیم

برای تقسیم دو شیوه وجود دارد:

1- روش تفصیلی. در این روش در یک مرحله تمام اقسام ذکر می شوند؛ مانند تقسیم کلمه به اسم و فعل و حرف.

2- روش ثنایی(عقلی ). در این روش، تقسیم می تواند دارای مراحل متعدد باشد و در هر مرحله دو قسم بیشتر ذکر نمی شود؛ چراکه این دو قسم همواره نقیض یکدیگرند؛ مانند تقسیم کلمه به صورت زیر:

دارای معنای مستقل است در بر دارنده زمان است)فعل)

کلمه در بر دارنده زمان نیست)اسم)

دارای معنای مستقل نیست)حرف)

[شماره صفحه واقعی : 76]

ص: 2066

چکیده

1- گاهی غرض از تعریف، تفکیک(متمایز نمودن شیء از سایر اشیا )و علاوه بر آن، گاهی بیان ذاتیات شیء است.

2- از آن جا که تعریف باید جامع و مانع باشد، لازم است که همواره در تعریف فصل یا خاصّه شامله به کار رود. حال اگر در تعریف فصل به کار رود«حدّ»و اگر خاصّه به کار رود«رسم»نامیده می شود.

3- اقسام تعریف عبارت است از: «حدّ تام، حدّ ناقص، رسم تام و رسم ناقص».

4-«تعریف به مثال»،«تعریف به اشباه و نظایر»،«تعریف به تقابل»،«تعریف به خاصه مرکبه»و«تعریف به تقسیم»گونه های مختلفی از رسم ناقصند.

5- قواعد تقسیم عبارت است از: «فایده داشتن تقسیم»،«تباین داشتن اقسام»،«ملاک داشتن تقسیم»و«جامع و مانع بودن تقسیم».

6- تقسیم به دو معنا به کار می رود: تقسیم کلّ به اجزا(تقسیم طبیعی )، تقسیم کلّی به جزئیّات(تقسیم منطقی ).

7- برای تقسیم دو شیوه وجود دارد: روش تفصیلی، روش ثنایی(عقلی ).

[شماره صفحه واقعی : 77]

ص: 2067

پرسش

1- اقسام تعریف را با ذکر مثال بیان کنید.

2- از آنچه درباره حدّ تام و حدّ ناقص گفته شد چه نتایجی به دست می آید؟

3- از آنچه درباره رسم تام و رسم ناقص گفته شد چه نتایجی به دست می آید؟

4- گونه های رسم ناقص را با ذکر مثال بیان کنید.

5- چگونه می توان در تعریف از تقسیم استفاده کرد؟

6- قواعد منطقی تقسیم را با ذکر مثال نام ببرید.

7- حدّ تام را به چند طریق می توان ارائه کرد؟

8- حدّ ناقص را به چند صورت می توان بیان کرد؟

9- انواع تقسیم و روش های آن را با ذکر مثال توضیح دهید.

خودآزمایی

1- تعریفی که از انضمام جنس بعید با عرضی خاص حاصل می شود، چه نام دارد و مثال آن کدام است؟

الف) رسم تام -«جسم ناطق»در تعریف انسان. ب) رسم تام -«جسم نامی کاتب»در تعریف انسان.

ج) رسم ناقص -«جسم ضاحک»در تعریف انسان. د) رسم ناقص -«جسم حسّاس»در تعریف حیوان.

2- رسم تام تعریفی است که از انضمام … … حاصل می شود.

الف) جنس بعید با عرضی خاص. ب) جنس بعید با فصل قریب.

ج) جنس قریب با عرضی خاص. د) جنس قریب با فصل قریب.

3- حدّ ناقص از کدام موارد فراهم می آید و مثال آن در تعریف حیوان کدام است؟

الف) جنس بعید و فصل قریب - جسم نامی حسّاس. ب) جنس بعید و فصل قریب - جسم حسّاس.

ج) جنس قریب و فصل بعید - جوهر ماشی. د) جنس قریب و فصل بعید - جوهر ماشی حسّاس.

4- حدّ تام و رسم تام در کدام جزء مشترکند؟

الف) جنس بعید. ب) جنس قریب.

ج) فصل قریب. د) عرضی خاص.

5- وجه اشتراک حدّ ناقص و رسم ناقص کدام است؟

الف) جنس بعید. ب) فصل قریب.

ج) جنس قریب. د) عرضی خاص.

6- تعریف انسان به«جسم نامی کاتب»بیانگر کدام یک از اقسام تعریف است؟

الف) رسم ناقص. ب) رسم تام. ج) حدّ ناقص. د) حدّ تام.

7- کدام یک از تعاریف، ماهیّت و حقیقت معرَّف را به نحو کامل بیان می کند؟

الف) حدّ تام. ب) رسم تام.

ج) تعریف به اعم. د) تعریف به مصداق مساوی.

[شماره صفحه واقعی : 78]

ص: 2068

8- اگر تعریفی مرکّب از دو جزء«جنس بعید و فصل بعید»باشد، چگونه تعریفی است؟

الف) حدّ ناقص. ب) تعریف به اخص.

ج) تعریف به اعم. د) تعریف به مباین.

9- کدام یک حدّ ناقص انسان است؟

الف) جوهر ناطق. ب) جوهر ضاحک. ج) حیوان ناطق. د) حیوان ضاحک.

10- حدّ تام متشکل از کدام اجزا و مثال آن در تعریف حیوان کدام است؟

الف) جنس قریب و فصل قریب - جسم حسّاس. ب) جنس قریب و فصل قریب - جسم نامی حسّاس.

ج) جنس قریب و فصل متوسط - جسم حسّاس. د) جنس متوسط و فصل قریب - جسم نامی حسّاس.

11- فصل قریب جزء مشترک کدام گزینه است؟

الف) حدّ تام و حدّ ناقص. ب) رسم تام و حدّ ناقص.

ج) رسم ناقص و حدّ ناقص. د) رسم ناقص و رسم تام.

12- وجه اشتراک رسم تام و رسم ناقص کدام است؟

الف) جنس بعید. ب) جنس قریب.

ج) عرضی خاص. د) فصل قریب.

13- در تعریف، ذکر کدام مورد ما را از ذکر اجناس و فصول بعید مستغنی می کند؟

الف) نوع سافل. ب) جنس قریب.

ج) نوع عالی. د) فصل قریب.

14- تعریف به اشباه و نظایر، چه نوع تعریفی است؟

الف) حدّ تام. ب) حدّ ناقص. ج) رسم تام. د) رسم ناقص.

15- تعریف به مثال و تقسیم چه نوعی از تعریف است؟

الف) حدّ تام. ب) حدّ ناقص. ج) رسم تام. د) رسم ناقص.

16- تقسیم ماشین به بدنه و موتور چه نوع تقسیمی است؟

الف) تقسیم طبیعی. ب) تقسیم منطقی.

ج) تقسیم ثنایی. د) تقسیم کلّی به جزئیّات.

17- اگر کلمه را به اسم، حرف، تام و ناقص تقسیم کنیم آن گاه تقسیم،

الف) جامع نخواهد بود. ب) مانع نخواهد بود.

ج) جامع و مانع نخواهد بود. د) مفید فایده نخواهد بود.

18- تقسیم به چند معنا به کار می رود؟

الف) تفصیلی و ثنایی. ب) طبیعی و منطقی.

ج) استقرایی و عقلی. د) تفصیلی و منطقی.

19- روش های تقسیم عبارت است از:

الف) تفصیلی و منطقی. ب) ثنایی و طبیعی.

ج) تفصیلی و ثنایی. د) منطقی و تفصیلی.

20- در تقسیم هریک از اقسام نسبت به یکدیگر چه نامیده می شوند؟

الف) مقسم. ب) اقسام.

ج) قسیم. د) اجزا

[شماره صفحه واقعی : 79]

ص: 2069

برای تفکّر بیشتر

1- آیا جنس عالی یا جنس الاجناس را می توان تعریف کرد؟ چگونه؟

2- فرق های کلّ با کلّی و جزء با جزئی چیست؟

3- چگونه می توان به وسیله تقسیم، یک شیء را تعریف کرد؟

4- برای تعریف حقایق مادّی، کدام قسم از اقسام تعریف مفید است؟

5- تقسیم به روش عقلی به چند طریق قابل تبیین است؟

6- اقسام تقسیم منطقی و طبیعی کدام است؟

7- راه تحصیل حدود و رسوم اشیا چیست؟

[شماره صفحه واقعی : 80]

ص: 2070

بخش سوم : تصدیقات

درس10 : قضیه و اقسام آن
اهداف کلّی

اهداف کلّی درس دهم این است که دانش پژوه:

1- قضیه را بشناسد؛

2- با ساختار صوری قضایای حملی و شرطی آشنا شود؛

3- از اقسام قضیه حملی آگاهی حاصل کند.

اهداف رفتاری

دانش پژوه محترم، انتظار می رود پس از فراگیری این درس بتوانید:

1- قضیه را تعریف کنید؛

2- ساختار منطقی قضیه حملی و اقسام قضایای حملی را به لحاظ موضوع بیان کنید؛

3- یکی از راه های تمییز قضیه مهمله از طبیعیه را بنویسید؛

4- انواع قضایای محصوره را با ذکر مثال و صورت های قضیه حملی از جهت تحصیل و عدول را با در نظر گرفتن سلب و ایجاب بنویسید؛

5- جهت و مادّه را تعریف کنید؛

6- وجه جایگاه والای قضیّه محصوره را در بین سایر قضایا توضیح دهید.

[شماره صفحه واقعی : 81]

ص: 2071

تعریف قضیه

از نظر منطقی، هرگونه استنتاجی مبتنی بر صورت منطقی قضیه یا قضایایی است که در آن استنتاج به عنوان مقدّمه به کار می رود. از این رو، پیش از بیان اقسام استنتاج و قواعد مربوط به آن، لازم است نخست با تعریف قضیه و اقسام مختلف آن آشنا شویم تا بر این اساس، به تبیین صورت های گوناگون استنتاج بپردازیم.

در درس دوم دانستیم تصدیق عبارت است از: ادراک مطابقت و یا عدم مطابقت یک نسبت با واقع، که البته چنین ادراکی نیز مقتضی حکم و اذعان است. حال باید دانست که«قضیه، تعبیر و بیان تصدیق در قالب الفاظ است»و به عبارت دقیق تر،«قضیه، مرکّب تامّی است که ذاتاً بتواند متّصف به صدق و یا کذب شود»؛ مانند«الف ب است».

این تعریف نکات متعدّدی را دربر دارد:

1- قضیه مرکّب تام است. منطقیون الفاظ را در مقایسه با مفاهیم آنها به دو دسته کلّی تقسیم می کنند: مفرد و مرکّب.

مفرد لفظی است که یا جزء ندارد؛ مانند حرف«آ»از حروف الفبا و یا اگر دارای جزء است، جزء لفظ بر جزء معنا دلالت نمی کند؛ مانند«عبداللَّه»به عنوان اسم شخص. منطقی لفظ مفرد را به اسم، کلمه(فعل )و ادات(حرف )تقسیم می کند.

مرکّب لفظی است که اوّلاً، دارای جزء است؛ ثانیاً، جزء لفظ بر جزء معنا دلالت می کند؛ مانند«گل زیبا». لفظ مرکب بر دو قسم است: تام و ناقص.

مرکّب تام، عبارت است از: جمله ای که معنای آن کامل است و متکلّم می تواند سکوت کند و مخاطب نیز در حالت انتظار باقی نمی ماند؛ مانند«علی عادل است». مرکّب ناقص، عبارت است از: مرکّبی که معنای آن ناقص است و متکلّم نمی تواند به آن اکتفا کند و شنونده را در حالت انتظار رها سازد؛ مانند«آسمان آبی».

2- قضیه، متّصف به صدق یا کذب می شود؛ یعنی مرکّب تامّی است که هویت آن خبری است؛ به عبارت دیگر، قضیه، مرکّب تامّ خبری است و باید دانست که مرکّب تامّ به دو قسم خبری و انشایی تقسیم می شود:

مرکّب تامّ خبری، مرکّبی است که از واقعیتی یا وصفی و یا حالتی حکایت می کند؛ مانند

[شماره صفحه واقعی : 82]

ص: 2072

«علی عالم است»،«گل زیباست»،«حسن امیدوار است».

مرکّب تامّ انشایی، مرکّبی است که از واقعیتی گزارش نمی دهد؛ بلکه خود پدیدآورنده معنایی و یا دربر دارنده پرسش، در خواست و آرزویی است؛ مانند«بنویس!»،«آیا او خواهد آمد؟»،«خدا کند که بیایی!».

مرکّب تامّ خبری، چون از واقعیتی حکایت می کند، (1) متّصف به صدق و کذب می شود؛ یعنی می توان گفت: «راست است»یا«دروغ است»به خلاف جملات انشایی. منظور از صدق قضیه، مطابقت مفاد آن با واقع و مراد از کذب آن، مخالفت آن با واقع است.

با توجّه به آنچه ذکر شد، روشن می شود که هر مرکّب تامّ خبری یک جمله است؛ ولی هر جمله ای لزوماً یک مرکّب تامّ خبری نخواهد بود؛ چراکه ممکن است جمله ای مرکّب تامّ انشایی باشد.

3- قضیه ذاتاً به صدق یا کذب متّصف می شود؛ یعنی بدون هیچ تفسیر و واسطه ای چنین اتّصافی را می پذیرد. برخی جملات انشایی نیز متّصف به صدق و کذب می شوند؛ امّا از نظر منطقی قضیه نامیده نمی شوند؛ زیرا اتّصاف آنها به صدق و کذب، ذاتی نیست، بلکه به گونه دلالت التزامی و در پرتو تحلیل به یک جمله خبری، چنین اتّصافی را می پذیرد؛ آنچه حقیقتاً مورد تصدیق یا تکذیب واقع می شود همان جمله خبری است که مرکّب تامّ انشایی به آن تحلیل می شود؛ مانند تکدّی کردن انسان ثروتمند در جمله«به من بیچاره کمک کنید»که متّصف به کذب می شود.

حال آن که آنچه حقیقتاً چنین وصفی را می پذیرد جمله خبری«من دارایی ندارم»است. بنابر این، ذکر قید«ذاتاً»در تعریف قضیه، ضروری است.

صورت قضیه، مادّه قضیه

در منطق صورت، قضیه تنها به لحاظ«صورت»مورد توجّه قرار می گیرد. بنابراین، پیش از پرداختن به اقسام قضیه مناسب است مادّه و صورت قضیه از یکدیگر ممتاز شوند.

صورت قضیه عبارت است از: ساختار و نحوه کنار هم قرار گرفتن اجزای قضیه، مانند

[شماره صفحه واقعی : 83]

ص: 2073


1- واقعیت حکایت شده در مرکّب تامّ خبری یا واقع شده است یا واقع خواهد شد و یا در حال واقع شدن است و یا همواره تحقق داشته ، دارد و خواهد داشت .

«هر الف ب است»،«هیچ الف ب نیست»،«اگر الف ب باشد آن گاه ج د خواهد بود».

مادّه قضیه عبارت است از: محتوا و مفاد آن، مانند«بدن انسان از اندام مختلف تشکیل شده است»،«هر انسانی قابل تربیت است»که قضیه نخست مربوط به«علم زیست شناسی»و قضیه دوم مربوط به«علوم تربیتی»است.

اقسام قضیه

قضیه در تقسیم نخست به دو قسم اصلی تقسیم می شود:

1- قضیه حملی. قضیه ای است که در آن به ثبوت چیزی برای چیزی و یا نفی چیزی از چیزی حکم شده باشد؛ مانند«علی عادل است»،«ظلم زیبا نیست». مفاد قضیه حملی همواره«این همانی»و یا«عدم این همانی»است. ساختار منطقی قضیه حملی را می توان به صورت«الف ب است»و یا«الف ب نیست»نشان داد. همان طور که ملاحظه می شود، هر قضیه حملی دارای دو طرف و یک نسبت است که هر یک با نامی خاص خوانده می شود. طرف اوّل«موضوع»یا«محکوم علیه»، طرف دوم«محمول»یا«محکوم به»و لفظی که دال بر نسبت است«رابطه»نامیده می شود. بنابراین، در این مثالِ نمادی«الف ب است»،«الف»موضوع قضیه و«ب»محمول قضیه و«است»رابطه یا نسبت حکمیّه قضیه است. برای بازشناختن موضوع از محمول در قضایای حملی باید به معنای اسناد، توجّه کامل داشت. جزئی که وصف عرضی یا حقیقت ذاتی بدان اسناد داده شده موضوع است و آنچه به موضوع اسناد داده شده(همان وصف عرضی یا حقیقت ذاتی )محمول است.

شایان توجّه است هر یک از موضوع و محمول می تواند مفرد یا مرکّب باشد و در قضیه مقدّم یا مؤخّر ذکر شود؛ مانند«برف(موضوع )سفید(محمول )است»،«این که گویی این کنم یا آن کنم(موضوع )/ خود دلیل اختیار است ای صنم(محمول )»،«آمد(محمول )نو بهاران(موضوع )».

2- قضیّه شرطی. قضیه ای است که در آن به وجود یا عدم نسبتی بین دو یا چند قضیه حکم شده باشد؛ مانند«اگر باران به کوهستان نبارد / به سالی دجله گردد خشک رودی»،«چنین نیست که اگر انسان عالم باشد، حتماً سعادتمند می شود».

هر قضیّه شرطی در اصل از چند قضیّه حملی یا شرطی دیگر فراهم آمده است که به قضیّه

[شماره صفحه واقعی : 84]

ص: 2074

اوّل«مقدّم»و به قضیّه دوم«تالی»و به الفاظی که دال بر نسبت بین این دو قضیه است«رابطه»می گویند.

تقسیم قضایا به موجبه و سالبه

قضیّه حملی و قضیّه شرطی به لحاظ اثبات یا نفی نسبت بین طرفین به موجبه و سالبه تقسیم می شود؛ زیرا در یک قضیه یا از اثبات رابطه و یا از سلب رابطه گزارش می شود. در صورت نخست، قضیّه موجبه و در صورت دوم قضیّه سالبه خواهد بود.

قضیّه موجبه، مانند«عدالت زیباست»،«انسان یا بنده است یا آزاد»،«اگر خورشید مغرب طلوع کند، جهان از فروغ عدالت سرشار خواهد شد».

قضیّه سالبه، مانند«ظلم پایدار نیست»،«چنین نیست که دانش پژوه یا عالم باشد یا پرهیزگار»،«چنین نیست که اگر انسان غنی باشد، حتماً مناعت طبع داشته باشد». به عنصر ایجاب یا سلب در یک قضیّه، اصطلاحاً«کیف»گفته می شود.

هر یک از قضایای حملی و شرطی، تقسیماتی مختصّ به خود دارند که مشترک بین آن دو نیست. آنچه در پی می آید تقسیماتی است که به قضیّه حملی اختصاص دارد.

تقسیمات قضیّه حملی

قضیّه حملی به ملاک های گوناگون تقسیم می شود:

1- شخصیّه، طبیعیّه، مهمله و محصوره

این تقسیم در ابتدا به اعتبار کلّی یا جزئی بودن موضوع است و در مراحل بعدی بر اساس ملاک های زیر صورت می پذیرد:

گاهی موضوع در قضیّه حملیه جزئی حقیقی است؛ مانند«کعبه قبله گاه مسلمین است». به قضایایی از این دست، اصطلاحاً«شخصیّه»یا«مخصوصه»می گویند.

گاهی موضوع، مفهومی کلّی است؛ یعنی محمول قضیه مربوط به مفهوم کلّی موضوع است و ارتباطی به مصادیق آن ندارد؛ مانند«انسان نوع است». چنین قضایایی«طبیعیّه»نام دارد.

گاهی موضوع، مفهوم کلّی است و محمول به مصادیق موضوع تعلّق دارد. در این

[شماره صفحه واقعی : 85]

ص: 2075

صورت یا تعداد افرادی که محمول را پذیرفته اند مشخص شده است؛ مانند«هر انسانی متفکّر است». و یا تعداد افراد و مصادیق موضوع مشخّص نشده است؛ مانند«انسان شاعر است». در صورت نخست قضیّه«محصوره»یا«مسوّره»است و در صورت دوم«مهمله».

در مورد اقسام مذکور، توجّه به چند نکته حائز اهمیت است:

الف) به کار بردن قضیّه مهمله در زبان علمی و استدلال های فلسفی جایز نیست؛ چراکه دقیق بودن، یکی از ویژگی های زبان علمی است.

ب) گاهی برای نوآموزان منطق، قضیّه مهمله به لحاظ ساختار ظاهری با قضیّه طبیعیّه مشتبه می شود. برای تمایز این دو قضیّه از یکدیگر می توان از ملاک زیر مدد جست:

در قضیّه طبیعیه، می توان به موضوع، کلمه«مفهوم»را افزود؛ در حالی که اگر در قضیّه مهمله چنین کلمه ای به موضوع اضافه شود، قضیّه بی معنا خواهد شد؛ مثلاً در قضیّه«انسان نوع است»می توان گفت: «مفهوم انسان، نوع است»؛ ولی در قضیّه«آب مایع است»نمی توان گفت: «مفهوم آب مایع است».

ج) قضیّه محصوره به نوبه خود به دو قسم«کلیّه»و«جزئیه»تقسیم می شود؛ مانند«هر انسانی متفکر است»،«بعضی انسان ها شاعرند»،«هیچ انسانی سنگ نیست»،«بعضی انسان ها فقیه نیستند». به کلیّت و جزئیّت در قضایای محصوره اصطلاحاً«کمّ»قضیه گفته می شود و به الفاظی که دلالت بر کلیّت و یا جزئیّت می کنند«سور»قضیه می گویند؛ مانند«هر»،«همه»،«بعضی»،«هیچ یک».

د) از میان اقسام مذکور، تنها قضایای محصوره در علوم و فنون کاربرد اساسی دارند. از این رو، مباحث منطقی در باب قضایا بیشتر ناظر بر محصورات است. علّت چنین جایگاه والایی برای قضایای محصوره این است که، قضایای شخصی از آن جهت که تنها درباره یک جزئی حقیقی حکم می کنند برای دانشمندانی که به دنبال یافتن قوانین و قضایای کلّی اند ارزش چندانی ندارند. قضایای طبیعیّه نیز در حکم قضایای شخصیه اند؛ چرا که این گونه قضایا از آن جهت که موضوعشان مفهومی کلی است و ارتباطی به مصادیق آن ندارند هیچ قانون قابل تطبیقی بر مصادیق خود ارائه نمی دهند و از این رو در حکم قضایای شخصیه اند. قضایای مهمله نیز از آن جهت که انحلال به قدر متیقّن(جزئی بودن) پیدا می کنند، همگی در حکم قضیّه جزئی اند.

[شماره صفحه واقعی : 86]

ص: 2076

2- معدوله و محصّله

گاهی در قضیّه، ادات سلب به صورت جزئی از موضوع یا جزئی از محمول و یا جزئی از هر دو به کار می رود. موضوع یا محمولی که بدین گونه از صورت اصلی خود عدول می کند یک«حدّ سلبی»خوانده می شود و قضیّه را در این صورت«معدوله»می گویند؛ مانند«نابینا نیازمند یاری است». در برابر قضیّه معدوله،«قضیّه محصله»قرار دارد. منظور از محصله، قضیّه ای است که موضوع یا محمول و یا طرفین آن از الفاظ ایجابی تشکیل شده باشند؛ مانند«علی عادل است»،«آسمان ابری نیست».

بنابراین، تحصیل و عدول مربوط به موضوع و محمول قضیّه است؛ ولی سلب و ایجاب بیان کننده کیفیت نسبت در قضیّه است. از این رو، هر یک از اقسام محصله و معدوله ممکن است موجبه و یا سالبه باشد.

مجموعه حالات صورت های قضیّه حملی از جهت تحصیل و عدول و با در نظر گرفتن سلب و ایجاب به شرح زیر است:

1- موجبه محصّله الموضوع: «علی نابینا است». نام دیگر این قضیه«موجبه معدوله المحمول»است.

2- موجبه محصّله المحمول: «نابینا نیازمند یاری است». نام دیگر این قضیه«موجبه معدوله الموضوع»است.

3- موجبه محصّله الطرفین: «تهران شهری بزرگ است».

4- موجبه معدوله الطرفین: «نامسلمان بی سعادت است».

5- سالبه معدوله الموضوع: «نابینا مستحق سرزنش نیست».

6- سالبه معدوله المحمول: «انسان ناسپاس نیست».

7- سالبه معدوله الطرفین: «نابینا ناشنوا نیست».

8- سالبه محصّله الطرفین: «ظلم پایدار نیست».

3- موجّهه و مطلقه

قبل از تبیین این تقسیم، ناگزیر باید دو اصطلاح«مادّه»و«جهت»را توضیح دهیم تا

[شماره صفحه واقعی : 87]

ص: 2077

براساس آن تقسیم مذکور روشن شود:

مادّه: در هر قضیه ارتباطی بین موضوع و محمول وجود دارد. به نحوه ارتباط موضوع و محمول در متن واقع که عبارت است از: 1. وجوب(ضرورت ثبوت محمول برای موضوع مانند: خداوند موجود است )؛ 2. امتناع(ضرورت عدم ثبوت محمول برای موضوع مانند: شریک خداوند موجود است )؛ 3. امکان(ضرورت نداشتن ثبوت و یا عدم ثبوت محمول برای موضوع مانند: انسان شاعر است )،«مادّه قضیّه»می گویند.

جهت: لفظ حاکی از مادّه،«جهت قضیه»نامیده می شود. هیچ قضیّه ای بدون ماده نخواهد بود؛ چراکه رابطه موضوع و محمول در متن واقع، ضرورتاً یکی از سه حالت وجوب، امتناع و امکان خواهد بود؛ در حالی که قضیّه می تواند فاقد جهت و لفظ حاکی از مادّه باشد.

قضیّه ای که در آن جهت ذکر شده باشد«موجّهه»یا«رباعیّه»است؛ مانند«انسان ضرورتاً حیوان است»و قضیّه ای که فاقد جهت باشد«مطلقه»نام دارد؛ مانند«انسان حیوان است».

4- تقسیم قضیّه حملی موجبه به ذهنیّه، خارجیّه و حقیقیّه.

منطقیّون قضیّه حملی موجبه را - که الزاماً موضوع آن باید موجود باشد - به اعتبار ظرف تحقّق موضوع، به سه قسم ذهنیّه، خارجیّه و حقیقیّه تقسیم کرده اند:

ذهنیّه، مانند«سیمرغ حیوانی افسانه ای است»، خارجیّه، مانند«آتش گرم است»، حقیقیّه، مانند«مجموع زوایای داخلی مثلث برابر دو زاویه قائمه است».

همان طور که ملاحظه می کنید موضوع در مثال نخست تنها در ظرف ذهن محقّق است و در مثال دوم فقط در ظرف خارج و در مثال سوم اعمّ از ذهن و خارج.

هدف منطقی از تقسیم مذکور این است که تبیین کند اگر قضیّه موجبه ای بخواهد مقدّمه استدلال قرار گیرد می تواند موضوع آن ذهنی و فرضی نیز باشد. همان گونه که در درس های آینده روشن خواهد شد، اگر نحوه وجود موضوع در مقدمات استدلال با یکدیگر تفاوت داشته باشد موجب اشتباه و خطای در تفکر خواهد شد.

[شماره صفحه واقعی : 88]

ص: 2078

چکیده

1-«قضیه»عبارت است از: مرکّب تامّی که ذاتاً بتواند متّصف به صدق و یا کذب شود.

2-«صورت قضیّه»عبارت است از: ساختار و نحوه کنار هم قرار گرفتن اجزای قضیّه، و«مادّه قضیّه»عبارت است از: محتوا و مفاد آن.

3- قضیه در تقسیم نخست به«حملی»و«شرطی»تقسیم می شود: قضیّه حملی قضیّه ای است که در آن به ثبوت چیزی برای چیزی و یا نفی چیزی از چیزی حکم شده باشد و قضیّه شرطی قضیّه ای است که در آن به وجود یا عدم نسبتی بین دو یا چند قضیّه حکم شده باشد.

4- قضیّه حملی به اعتبار موضوع به شخصیّه، طبیعیّه، مهمله و محصوره تقسیم می شود.

5- به لفظ حاکی از تعداد افراد موضوع، در قضیّه محصوره«سور»قضیه و به عنصر ایجاب یا سلب در قضیه، در اصطلاح،«کیف»گفته می شود.

6- اگر در قضیه ادات سلب به صورت جزئی از موضوع یا جزئی از محمول و یا جزئی از هر دو به کار رود،«معدوله»است و در غیر این صورت«محصّله».

7- به نحوه ارتباط موضوع و محمول در متن واقع، مادّه«قضیّه»و به لفظ حاکی از آن«جهت»می گویند.

8- قضیّه ای که در آن جهت ذکر شده باشد«موجّهه»است و قضیّه ای که فاقد جهت باشد«مطلقه»نام دارد.

9- قضیّه حملی موجبه به اعتبار ظرف تحقق موضوع به ذهنیّه، خارجیّه و حقیقیه تقسیم می شود.

[شماره صفحه واقعی : 89]

ص: 2079

پرسش

1- قضیّه را تعریف کنید و نکات آن را توضیح دهید.

2- اقسام قضایای حملی را به لحاظ موضوع بیان کنید.

3- انواع قضایای محصوره را با ذکر مثال بیان کنید.

4- صورت های قضیّه حملی از جهت تحصیل و عدول را با در نظر گرفتن سلب و ایجاب بنویسید.

5- برای هر یک از قضایای خارجیّه، ذهنیّه، و حقیقیه یک مثال ذکر کنید.

6- جهت و مادّه را تعریف کنید.

7- چرا تنها قضایای محصوره در علوم و فنون کاربرد اساسی دارند؟

8- منظور از صورت و مادّه قضیّه چیست؟

خودآزمایی

1- در قضیّه«ابن سینا فیلسوف است»کلمه فیلسوف چیست؟

الف) نسبت حکمیه. ب) محکوم علیه. ج) محکوم به. د) حکم.

2- قضیّه به لحاظ موضوع به چه اقسامی تقسیم می شود؟

الف) شخصیّه، مهمله، موجبه، سالبه. ب) شخصیّه، طبیعیّه، مهمله، محصوره.

ج) موجبه، سالبه، جزئیّه، کلیّه. د) موجبه کلیّه، موجبه جزئیّه، سالبه کلیّه، سالبه جزئیّه.

3- قضیّه ای که در آن به کمیّت افراد موضوع تصریح نشده است چه نام دارد؟

الف) شخصیّه. ب) طبیعیّه. ج) محصوره. د) مهمله.

4- قضیّه«نمازگزاران این مسجد هزار نفرند»به لحاظ موضوع چه نوع قضیه ای است؟

الف) شخصیّه. ب) طبیعیّه. ج) محصوره. د) مهمله.

5- قضیّه«حیا جزء دین است»به لحاظ موضوع چه نوع قضیه ای است؟

الف) شخصیّه. ب) طبیعیّه. ج) محصوره. د) مهمله.

6- قضیّه«انسان به محض این که مستغنی شود طغیان می کند»چه نوع قضیّه ای است؟

الف) شخصیّه. ب) طبیعیّه ج) محصوره. د) مهمله.

7- چرا مرکّب تامّ خبری در منطق، قضیّه نامیده می شود؟

الف) چون از چند لفظ ترکیب یافته که کامل است. ب) چون دارای جمله های مُشْعِر به استفهام است.

ج) چون قضاوت و حکمی را می فهماند. د) چون شنونده را منتظر نمی گذارد.

8- در یک قضیّه حملی آنچه به جزء دیگر اسناد داده می شود چه نامیده می شود؟

الف) محکوم به. ب) مسند الیه. ج) محکوم علیه. د) موضوع.

9- قضیه ای که در آن به کمیّت افراد موضوع تصریح شده است، چه نام دارد؟

الف) شخصیّه. ب) طبیعیّه. ج) محصوره. د) مهمله.

10- قضیّه«گاهی بعضی از مردم، آنچه را می توانند به دست آورند، باور ندارند»چه نوع قضیّه ای است؟

الف) شخصیّه. ب) طبیعیّه. ج) مهمله. د) محصوره.

[شماره صفحه واقعی : 90]

ص: 2080

11-«الحمد للَّه»چه مرکّبی است؟

الف) تامّ خبری - محصوره. ب) تامّ انشایی - محصوره. ج) ناقص خبری - طبیعیّه. د) ناقص انشایی - مهمله.

12- آیه«والنجم والشجر یسجدان»کدام یک از گزینه های زیر را نشان می دهد؟

الف) موجبه کلیّه. ب) سالبه کلیّه. ج) موجبه جزئیّه. د) سالبه جزئیّه.

13- در قضیّه«مَن عَرَفَ نفسَه فَقَد عَرَفَ ربَّه»، فَقَد عَرفَ رَبَّه چیست؟

الف) محمول. ب) مسند الیه. ج) تالی. د) نسبت حکمیّه.

14- کدام یک از موارد زیر کیف قضیّه محسوب می شود؟

الف) سالبه. ب) کلّیّه. ج) صدق. د) سور.

15- قضیّه«عرب بر ره شعر دارد سواری»به لحاظ موضوع چه نوع قضیّه ای است؟

الف) شخصیّه. ب) طبیعیّه. ج) مهمله. د) محصوره.

16- این بیت«هرکه ناموخت از گذشت روزگار / هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار»از لحاظ معنا عبارت است از:

الف) حملی. ب) شرطی. ج) مرکّب تامّ انشایی. د) قضیّه مرکّب.

17- قضایای«او غیر هنرمند است»و«نامسلمان بی سعادت است»به لحاظ کیف به ترتیب … … … و … … … هستند.

الف) موجبه - سالبه. ب) سالبه - موجبه. ج) موجبه - موجبه. د) سالبه - سالبه.

18-«وجوب»و«ضرورت»به ترتیب عبارت است از:

الف) مادّه - جهت. ب) جهت - مادّه. ج) مادّه - کیف. د) کیف - جهت.

19- قضایای«انسان ضرورتاً ناطق است»، و«شریک خدا موجود نیست»به ترتیب کدامند؟

الف) موجّهه - موجّهه. ب) مطلقه - مطلقه. ج) موجّهه - مطلقه. د) مطلقه - موجّهه.

20- برای این بیت«دوست دارم شمع باشم، در دل شب ها بسوزم / روشنی بخشم به جمعی و خودم تنها بسوزم»کدام گزینه صادق است؟

الف) مرکّب تامّ خبری. ب) مرکّب تامّ انشایی. ج) قضیّه حملی. د) قضیّه شرطی.

برای تفکّر بیشتر

1- چرا موادّ قضایا، منحصر در وجوب، امتناع و امکان هستند؟

2- ملاک صدق و کذب قضایای موجّهه چیست؟

3- چرا تقسیم قضیّه حملی به ذهنیّه، خارجیه و حقیقیّه به قضایای موجبه اختصاص دارد؟

4- فرق قضایای خارجیّه و حقیقیّه چیست؟

5- آیا طبقه بندی قدما از قضایای حقیقیّه و خارجیّه بر طبقه بندی متأخران از قضایای موجبه به حقیقیّه، خارجیّه و ذهنیّه منطبق است؟ چرا؟

6- تقسیم قضیّه به خارجیّه و حقیقیّه در منطق ارسطویی یافت می شود یا از نوآوری حکیمان مسلمان است؟

[شماره صفحه واقعی : 91]

ص: 2081

درس11 : قضایای شرطی و اقسام آن
اهداف کلی

اهداف کلّی درس یازدهم این است که دانش پژوه:

1- با قضایای شرطی و اقسام آن آشنا شود؛

2- ملاک صدق و کذب قضایای شرطی را فرا گیرد.

اهداف رفتاری

دانش پژوه محترم، انتظار می رود پس از فراگیری این درس بتوانید:

1- قضایای شرطی متّصل و منفصل را تعریف کنید؛

2- اقسام قضایای شرطی متّصل و منفصل را به تفصیل بیان کنید؛

3- ملاک صدق و کذب قضایای شرطی را توضیح دهید؛

4- چند نمونه از قضایای محرّف را بیان کنید.

[شماره صفحه واقعی : 92]

ص: 2082

تقسیمات قضیّه شرطی
اشاره

در درس گذشته بیان کردیم که در تقسیم نخست، قضیه به دو قسم حملی و شرطی تقسیم می شود و نیز در تعریف قضیّه شرطی گفتیم: قضیّه ای است که در آن به وقوع یا عدم وقوع نسبت بین دو قضیّه حکم شده باشد. در این درس به بیان تقسیمات مختلف قضیّه شرطی می پردازیم.

1. قضیّه شرطی متّصل و منفصل

قضیّه شرطی بر اساس چگونگی رابطه ای که بین دو طرف آن(مقدّم و تالی )وجود دارد به متّصل و منفصل تقسیم می شود؛ زیرا رابطه مقدّم و تالی یا از نوع پیوستگی و تلازم است و یا از نوع گسستگی و تعاند.

الف) شرطی متّصل. قضیّه شرطی متّصل، قضیه ای است که در آن به اتّصال بین دو نسبت، یعنی به ثبوت نسبتی بر فرض ثبوت نسبت دیگر، و یا عدم اتّصال آن دو، حکم می شود؛ به عبارت دیگر، قضیّه شرطی متّصل، قضیّه ای است که در آن به پیوستگی و وابستگی یک قضیّه(تالی) به قضیّه دیگر(مقدم )یا عدم آن حکم شود؛ مانند«اگر خورشید برآید، ستارگان ناپدید می شوند»؛«چنین نیست که اگر بهار بیاید درختان خشک می شوند».

ساختار قضیه شرطی متّصل به زبان نمادی چنین است: «اگر الف، ب است. آن گاه ج، د است».

قضیه شرطی متّصل دارای دو جزء است:

1-«الف ب است». که«مقدّم»نامیده می شود؛

2-«ج، د است»که«تالی»نامیده می شود.

اگر مقدّم و تالی به نحو مستقل لحاظ شوند، هر کدام یک قضیّه حملی یا شرطی کامل خواهند بود که آن قضیّه حملی می تواند شخصیّه، طبیعیّه، مسوّره، کلّی، جزئی و یا …؛ و قضیّه شرطی نیز می تواند متّصل یا منفصل باشد. چنان که می تواند در هر صورت موجبه یا سالبه باشد. قضیّه شرطی متّصل نیز مانند قضیّه حملی به موجبه و سالبه تقسیم می شود. مراد از ایجاب، اذعان به اتّصال دو قضیّه است؛ مانند«اگر این عدد زوج باشد آن گاه بر دو قابل قسمت است». منظور از سلب، حکم به رفع رابطه اتّصال بین دو قضیّه است؛ مانند» چنین

[شماره صفحه واقعی : 93]

ص: 2083

نیست که اگر این عدد فرد باشد آن گاه بر دو قابل قسمت باشد «. بنابراین، ایجاب و سلب در قضیه شرطی متّصل به سالبه و موجبه بودن مقدّم و یا تالی و یا هر دو وابسته نیست. به عنوان مثال: قضایای زیر، همه موجبه اند، اگرچه مقدّم یا تالی و یا هر دو آنها سالبه است:

«اگر باران به کوهستان نبارد / به سالی دجله گردد خشک رودی»،«اگر باران رحمت ببارد، جنگل خشک نخواهد شد»،«اگر دوستم گرفتار نبود، حال من نیز چنین درهم نبود».

ب) شرطی منفصل. قضیّه شرطی منفصل قضیّه ای است که در آن به عناد و تنافی دو یا چند نسبت خبری یا به عدم جدایی و گسستگی آنها حکم می شود؛ به عبارت دیگر، قضیّه شرطی منفصل قضیّه ای است که در آن به تنافی و ناسازگاری دو نسبت و یا عدم آن حکم می شود؛ مانند«یا عدد زوج است یا عدد فرد است». اجزای قضیه منفصل بر خلاف متّصل نسبت به یکدیگر هیچ اولویتی ندارند و نامگذاری اجزای آن به مقدّم و تالی تنها به جهت تقدّم لفظی در قضیّه است. ساختار قضیّه شرطی منفصل به زبان نمادی چنین است: «یا الف ب است و یا الف د است»؛ اگر در قضیّه شرطی منفصل حکم به وجود انفصال و جدایی دو یا چند قضیّه شده باشد موجبه است؛ مانند«یا شیء موجود است یا شیء معدوم است»و اگر اذعان به رفع عناد و گسستگی شده باشد، سالبه خواهد بود؛ مانند«چنین نیست که یا انسان عالم باشد یا روستایی».

2. شخصیّه، مهمله و محصوره

قضایای شرطی متّصل و منفصل به اعتبار ویژگی ها، شرایط و زمان های وقوع اتّصال و یا انفصال بین مقدّم و تالی به این اقسام تقسیم می شوند:

الف) شخصیّه. اگر حکم به اتّصال و یا انفصال فقط در یک زمان و یا حالت معیّن و مشخّص باشد، قضیّه«شخصیّه»خواهد بود. شخصیّه متّصل، مانند«اگر امروز هوا آفتابی باشد به صحرا خواهیم رفت».

شخصیّه منفصل، مانند«یا امروز شنبه است یا یکشنبه».

ب) مهمله. اگر در قضیّه شرطی صریحاً به عام و یا خاص بودن زمان اتصال و یا انفصال قضایا اشاره ای نشده باشد، قضیّه«مهمله»خواهد بود.

مهمله متّصل، مانند«اگر باران ببارد، هوا لطیف می شود»؛

مهمله منفصل، مانند«عدد یا زوج است یا فرد».

[شماره صفحه واقعی : 94]

ص: 2084

ج) محصوره. اگر در قضیّه شرطی، کمّیت و مقدار حالت ها و زمان های اتّصال و یا انفصال قضایا بیان شده باشد، قضیه«محصوره»نامیده می شود. در این صورت قضیه شرطی به نوبه خود به دو قسم کلّی و جزئی تقسیم می شود. باید دانست که جزئی و کلّی بودن قضیه شرطی تنها مربوط به کلّیّت و جزئیّت حکم به اتّصال و یا انفصال است، نه کلّیت مقدّم یا تالی آنها. بنابراین، قضیه«همواره اگر این شبح انسان باشد، حیوان است»کلّی است، اگر چه مقدّم آن قضیّه ای شخصیّه است.

کلیّه متّصل، مانند«همواره وقتی خورشید طلوع می کند، روز آغاز می شود»؛

کلیّه منفصل، مانند«دائماً عدد یا زوج است یا فرد»؛

جزئیّه متّصل، مانند«بعضی اوقات وقتی خورشید در آسمان است، ماه دیده می شود»؛

جزئیّه منفصل، مانند«بعضی اوقات یا باید جهاد کرد و یا هجرت».

3. تقسیم قضیّه شرطی متّصل به لزومی و اتفاقی

الف) شرطی متّصل لزومی. قضیّه ای است که اتّصال و پیوند مقدّم و تالی در آن ضروری است؛ مانند این که مقدّم علّت تالی باشد، یا به عکس و یا این که هر دو معلول یک علّت باشند: «اگر خورشید طلوع کند، روز آغاز می شود»،«اگر انسان بیمار شود، در بدن او خللی ایجاد شده است»،«اگر روز آغاز شود، جهان روشن خواهد شد».

ب) شرطی متّصل اتفاقی. قضیه ای است که مصاحبت و همراهی بین دو نسبت خبری صرفاً براساس تقارنی اتفاقی باشد؛ مانند«اگر قارون مال اندوخت، لقمان حکمت آموخت». اطلاق قضیّه شرطی بر این نوع قضایا مجاز است؛ چراکه ارتباط مقدّم و تالی تنها نوعی معیّت و تقارن است و رابطه شرط و جزای حقیقی بین آنها برقرار نیست.

4. تقسیم قضیّه شرطی منفصل به حقیقی، مانعه الجمع و مانعه الخلوّ

الف) قضیّه منفصل حقیقی. قضیّه ای است که در آن به عناد و گسستگی بین دو نسبت خبری به گونه ای حکم شده که نه می تواند هر دو نسبت صادق باشد و نه هر دو نسبت کاذب باشد؛ یعنی اجتماع و ارتفاع آن دو با هم محال است؛ مانند«یا عدد زوج است یا عدد فرد است».

ب) قضیّه منفصل مانعه الجمع. قضیّه ای است که در آن به عناد و انفصال بین دو نسبت

[شماره صفحه واقعی : 95]

ص: 2085

خبری به گونه ای حکم شده است که هر دو نسبت نمی توانند صادق باشند، هر چند هر دو نسبت می توانند کاذب باشند؛ یعنی اجتماع آن دو محال است، ولی ارتفاع آنها محال نیست؛ مانند«یا هر کاغذی سفید است یا سیاه».

ج) قضیّه منفصل مانعه الخلوّ. قضیّه ای است که در آن به تنافی و ستیز دو نسبت خبری به گونه ای حکم شده است که نمی تواند هر دو نسبت کاذب باشد هر چند می تواند هر دو نسبت صادق باشند؛ یعنی ارتفاع آن دو محال است، ولی اجتماع آنها محال نیست؛ مانند«یا مکافات عمل در دنیاست یا در آخرت».

منظور از اظهار قضیّه مانعه الخلوّ بیان این امر است که دست کم یکی از دو جزء قضیّه صادق است.

5. تقسیم قضیّه شرطی منفصل به اتّفاقی و عنادی

قضیّه منفصل را می توان به اتّفاقی و عنادی تقسیم کرد. در قضیّه عنادی، انفصال و جدایی مقدّم و تالی برخاسته از طبیعت طرفین است و به همین جهت ضروری و غیر قابل تخلّف است؛ امّا در قضیّه اتفاقی، تنافی و جدایی مقدّم و تالی از یکدیگر امری اتفاقی و غیر ضروری است. عنادی، مانند«یا عدد زوج است یا فرد»؛ اتفاقی، مانند«قبل از ظهر یا حسن به مدرسه می رود یا حسین».

اقسام قضایای شرطی را به صورت نمودار زیر می توان نشان داد:

قضیّه شرطی

متّصل منفصل

شخصیّه مهمله محصوره شخصیّه مهمله محصوره

لزومی اتّفاقی لزومی اتّفاقی لزومی اتّفاقی حقیقی مانعه الجمع مانعه الخلوّ

عنادی اتّفاقی عنادی اتّفاقی عنادی اتّفاقی

[شماره صفحه واقعی : 96]

ص: 2086

تبدیل قضیّه حملی و شرطی به یکدیگر

در درس اوّل بیان کردیم، انسان ذاتاً موجودی متفکّر است و با این ویژگی ذاتی از دیگر انواع حیوان ممتاز می شود. اکنون باید دانست که آدمی در این خصیصه دارای قدرت و توانایی شایانی است و یک حکم را می تواند به صورت های مختلف بیان کند؛ مثلاً قضیّه حملی«انسان حیوان است»را می تواند در قالب قضیّه شرطی متّصل«اگر موجودی انسان باشد حیوان است»بیان کند و نیز قضیّه شرطی متّصل«اگر نور شدّت یابد مردمک چشم تنگ می شود»را به قضیّه حملی«شدّت نور موجب تنگی مردمک چشم می شود»تبدیل کند. تحویل قضیّه حملی و شرطی به یکدیگر در همه قضایای شرطی و حملی امکان پذیر است و اختصاص به نوع خاصی از آن دو ندارد.

قضایای محرّف

قضیّه حملی و شرطی هر یک دارای ساختاری منطقی است. گاهی این ساختار منطقی به دلیل جابه جایی اجزای قضیّه؛ ابهام در گفتار، کژتابی زبان و اختصار مخلّ، دچار پیچیدگی و تحریف می شود به نحوی که تشخیص و شناخت ساختار منطقی قضیّه خالی از دشواری نیست. چنین قضیه ای را، قضیّه«محرَّف»یا«مُنْحرِفْ»می نامند.

در موارد زیر تعدادی از این قضایا و چگونگی تأویل آنها به ساختار منطقی بیان شده است:

1-«انسان بعضی از حیوان هاست». این قضیّه در اصل چنین بوده است: «بعضی از انسان ها حیوانند».

2-«مال انباشته نمی شود مگر از طریق بخل و یا از راه حرام». این قضیّه می تواند به یکی از صورت های زیر تأویل شود:

الف) شرطی متّصل: «اگر مال انباشته شود، یا از راه بخل است و یا ا ز طریق حرام».

ب) شرطی منفصل: «یا مال از راه بخل انباشته می شود و یا از راه حرام».

3-«نیست برای انسان جز آنچه برای آن کوشیده است». این قضیّه مرکب می تواند با انحلال به دو قضیه حملی زیر به ساختار منطقی خود بازگشت کند:

الف) حملی سلبی: «آنچه را انسان برای آن نکوشیده است، مال او نیست».

ب) حملی ایجابی: «آنچه را انسان برای آن کوشیده است، مال اوست».

[شماره صفحه واقعی : 97]

ص: 2087

4-«فقط انسان، دانشمند است». این قضیه در واقع قضیّه ای مرکب است که به دو قضیّه حملی زیر انحلال می یابد:

الف)«انسان، دانشمند است».

ب)«غیر انسان دانشمند نیست».

5-«هشت بر دو قابل قسمت نیست، مگر این که زوج باشد». این قضیّه در واقع قضیّه شرطی متّصل است، به این صورت: «اگر هشت زوج باشد، بر دو قابل قسمت است»و«اگر هشت زوج نباشد بر دو قابل قسمت نیست».

6-«تنها اگر این موجود حیوان است، انسان است». این قضیّه به صورت قضیّه شرطی متّصل تأویل می شود: «اگر این موجود حیوان است، آن گاه انسان است»و«اگر این موجود حیوان نیست، آن گاه انسان نیست».

7-«نه هر که چهره برافروخت دلبری داند». این مصراع به یکی از صورت های منطقی زیر باز می گردد:

الف) قضیّه حملی سلبی: «چنین نیست که هر چهره بر افروزنده ای، دلبری بداند».

ب) قضیّه شرطی سلبی: «چنین نیست که اگر کسی چهره بر افروخت، آن گاه او دلبری بداند».

8-«به خدا اگر من رفته باشم!»این قضیه به صورت قضیه حملی زیر تأویل می شود: «من نرفته ام».

9-«اگر فردا هوا مناسب باشد، ولی امشب کارهایم را انجام ندهم، فردا به صحرا نخواهم رفت». این قضیّه از نظر منطقی به قضیه شرطی متّصل، که تالی آن نیز خود قضیّه شرطی متّصل دیگری است، بازگشت می کند: «اگر فردا هوا مناسب باشد، آن گاه اگر امشب کارهایم را انجام ندهم، به صحرا نخواهم رفت».

ملاک صدق و کذب قضیّه شرطی

صدق و کذب در قضیّه شرطی، تابع صادق یا کاذب بودن هر یک از مقدّم و تالی، به تنهایی نیست. گاهی قضیّه شرطی متّصل صادق، از دو قضیّه کاذب فراهم می آید؛ مانند«اگر انسان اسب باشد، آن گاه صاهل است». و گاهی نیز قضیّه شرطی متّصل لزومی کاذب، از دو قضیّه صادق فراهم می آید؛ مانند«اگر آفتاب طلوع کند، آن گاه سعدی شاعر است».

بنابر این، مراد از صدق در قضایای شرطی مطابقت و عدم مطابقت نسبت اتصال و عناد با واقع است.

[شماره صفحه واقعی : 98]

ص: 2088

چکیده

1- قضیّه شرطی به متّصل و منفصل تقسیم می شود و هر یک از این دو نیز به لزومی و اتفاقی، عنادی و اتفاقی تقسیم می شوند.

2- قضیّه شرطی منفصل به حقیقی، مانعه الجمع و مانعه الخلوّ تقسیم می شود. در منفصل حقیقی، اجتماع و ارتفاع مقدّم و تالی محال است؛ در مانعه الجمع، اجتماع مقدّم و تالی محال، ولی ارتفاع آن دو ممکن است؛ در مانعه الخلوّ، ارتفاع مقدّم و تالی محال، ولی اجتماع آن دو ممکن است.

3- قضیّه شرطی متّصل و منفصل به اعتبار ویژگی ها، شرایط و زمان های وقوع اتصال و یا انفصال بین مقدّم و تالی به شخصیّه، مهمله و محصوره تقسیم می شود.

4- هر یک از قضایای حملی و شرطی به لحاظ صوری به یکدیگر تبدیل می شوند.

5- ساختار منطقی قضایای حملی و شرطی به دلیل جابه جایی اجزای قضیّه، اختصار مخلّ و … دچار پیچیدگی و تحریف می شود؛ به چنین قضایایی در اصطلاح«محرّف»می گویند.

6- صدق و کذب در قضیّه شرطی تابع صادق یا کاذب بودن هر یک از مقدّم و تالی به تنهایی نیست. بلکه به درستی و یا نادرستی نسبت اتصال یا انفصال در قضیّه است.

[شماره صفحه واقعی : 99]

ص: 2089

پرسش

1- قضیّه شرطی متّصل لزومی و اتّفاقی را با ذکر مثال توضیح دهید.

2- قضیّه شرطی منفصل حقیقی، مانعه الجمع و مانعه الخلوّ را با ذکر مثال بیان کنید.

3- قضیّه شرطیّه شخصیّه، مهمله و محصوره را تعریف کنید.

4- قضیّه محرّف را با ذکر مثال توضیح دهید.

5- ملاک صدق و کذب قضیّه شرطی چیست؟

6- قضیّه شرطی منفصل عنادی و اتّفاقی را با ذکر مثال تعریف کنید.

خودآزمایی

1- اقسام قضیّه منفصل عبارت است از:

الف) اتّفاقی و لزوم. ب) مانعه الجمع و مانعه الخلوّ.

ج) مانعه الخلوّ، حقیقی و مانعه الجمع. د) مانعه الجمع، حقیقی و عنادی.

2- کدام مورد درباره قضیّه منفصل حقیقی درست است؟

الف) اجتماع مقدّم و تالی در آن محال، ولی ارتفاع آنها جایز است. ب) اجتماع و ارتفاع مقدّم و تالی در آن محال است.

ج) اجتماع و ارتفاع مقدّم و تالی در آن محال نیست. د) ارتفاع مقدّم و تالی محال، ولی اجتماع آنها جایز است.

3-«هر عددی یا زوج است یا فرد»چه نوع قضیّه ای است؟

الف) شخصیّه. ب) منفصل حقیقی. ج) شرطی متّصل. د) منفصل مانعه الجمع.

4- قضیّه«گر به صورت آدمی انسان بُدی / احمد و بوجهل هم یکسان بُدی»چه نوع قضیّه ای است؟

الف) حملی. ب) شرطی متّصل. ج) منفصل حقیقی. د) منفصل مانعه الجمع.

5- در کدام قضیّه اجتماع مقدّم و تالی محال، ولی ارتفاع آنها جایز است؟

الف) منفصل مانعه الجمع. ب) منفصل حقیقی. ج) منفصل مانعه الخلوّ. د) شرطی متّصل.

6-«لفظ مفرد یا اسم است یا کلمه»کدام نوع از اقسام قضایای زیر است؟

الف) منفصل حقیقی. ب) منفصل مانعه الجمع. ج) منفصل مانعه الخلوّ. د) منفصل اتّفاقی.

7- در قضیّه«اگر هوا ابری باشد باران می بارد»تالی کدام است؟

الف) اگر هوا ابری باشد. ب) باران می بارد. ج) ابری بودن هوا. د) باران.

8- کدام یک از گزینه های زیر قضیّه شرطی منفصل حقیقی است؟

الف) دلالت یا طبعی است یا وضعی. ب) قضیّه یا موجبه است یا سالبه.

ج) جوهر یا جسم است یا حیوان. د) لفظ یا مرکّب خبری است یا انشایی.

9- درباره قضایای شرطی کدام گزینه غلط است؟

الف) صدق و کذب در قضیّه شرطی الزاماً تابع صادق یا کاذب بودن هر یک از مقدم و تالی، به تنهایی نیست.

ب) قضیّه شرطی(متّصل و منفصل) به سه قسم شخصیّه، مهمله و محصوره تقسیم می شود.

ج) تحویل قضیّه شرطی و حملی به یکدیگر در بیشتر موارد امکان پذیر است.

د) قضیّه شرطی منفصل به دو قسم عنادی و اتّفاقی تقسیم می شود.

[شماره صفحه واقعی : 100]

ص: 2090

10- قضیّه«هرگاه خورشید برآید روز آغاز می شود»چه نوع قضیّه ای است؟

الف) حملی. ب) شرطی متّصل. ج) منفصل حقیقی. د) منفصل مانعه الخلوّ.

11- قضیّه«شکل یا دایره است یا مربّع»چه نوع قضیه ای است؟

الف) منفصل حقیقی. ب) حملیّه. ج) منفصل مانعه الخلوّ. د) منفصل مانعه الجمع.

12- قضیّه«این شخص یا سیاه پوست است یا سفید پوست»چه نوع قضیّه ای است؟

الف) حملی. ب) شرطی متّصل. ج) شرطی منفصل حقیقی. د) شرطی منفصل مانعه الجمع.

13- قضیّه محرّف«فقط انسان، متفکر است»با انحلال به کدام قضیّه به ساختار منطقی خود بازگشت می کند؟

الف) انسان متفکّر است. ب) غیر انسان متفکّر نیست. ج) الف و ب. د) قضیّه فوق محرَّف نیست.

14- قضیّه شرطی«یا عدد زوج است یا فرد»، الف) شخصیّه است. ب) مهمله است. ج) محصوره جزئیّه است. د) محصوره کلّیّه است.

15- قضیّه«یا جزای گناه در دنیاست یا در آخرت»چه نوع قضیّه ای است؟

الف) منفصل حقیقی. ب) متّصل حقیقی.

ج) منفصل مانعه الجمع. د) منفصل مانعه الخلوّ.

16- قضیّه«یا سعید غرق نمی شود یا در آب است»چه نوع قضیّه ای است؟

الف) منفصل حقیقی. ب) متّصل حقیقی. ج) منفصل مانعه الجمع. د) منفصل مانعه الخلوّ.

17- درباره قضایای شرطی متّصل و منفصل کدام گزینه نادرست است؟

الف) در قضیّه شرطی منفصل به تنافی دو نسبت یا عدم آن حکم می شود.

ب) اجزای قضیّه شرطی منفصل نسبت به هم هیچ اولویتی ندارند و نامگذاری آن ها به مقدم و تالی به جهت تقدم لفظی در قضیّه است.

ج) در قضیّه شرطی متّصل به اتّصال بین دو نسبت یا عدم آن حکم می شود.

د) شرط کلّی بودن قضیّه شرطی متّصل و منفصل کلّی بودن مقدّم و تالی آن هاست.

18- قضایای«اگر باران نبارد، باغ پربار نخواهد بود»و«چنین نیست که اگر این کاغذ سیاه نباشد، آن گاه سفید است.»به ترتیب کدامند؟

الف) موجبه - موجبه. ب) سالبه - سالبه. ج) موجبه - سالبه. د) سالبه - موجبه.

19- ساختار منطقی قضیّه«ما خابَ مَنْ تَمَسَّکَ بِکَ»در اصل چیست؟

الف) حملی. ب) شرطی متّصل. ج) شرطی منفصل حقیقی. د) شرطی متّصل اتّفاقی.

20- ساختار منطقی این مصرع«نه هر که چهره برافروخت دلبری داند»در اصل چیست؟

الف) حملی. ب) شرطی منفصل حقیقی.

ج) شرطی متّصل اتفاقی. د) شرطی منفصل مانعه الخلوّ.

برای تفکّر بیشتر

1- آیا بحث از«ملاک صدق و کذب قضایا»بحثی منطقی است یا به علوم دیگر مربوط می شود؟

2- آیا می توان برای جمع آوری قضایای محرّف منابع و مآخذی یافت؟

3- آیا قضیّه شرطی مانعه الخلوّ موجبه با قضیه شرطی مانعه الجمع سالبه تفاوتی دارد؟ چرا؟

[شماره صفحه واقعی : 101]

ص: 2091

درس12 : استدلال مباشر و اقسام آن
اهداف کلی

اهداف کلّی درس دوازدهم این است که دانش پژوه:

1- با استدلال مباشر و اقسام آن آشنا شود؛

2- قانونمندی استنتاج منطقی در استدلال مباشر را فرابگیرد؛

3- برخی از خطاهای رایج در استدلال مباشر را بشناسد.

اهداف رفتاری

دانش پژوه محترم، انتظار می رود پس از فراگیری این درس بتوانید:

1- استدلال مباشر را با ذکر مثال تعریف کنید؛

2- تناقض را تعریف کنید و جهات وحدت و اختلاف آن را توضیح دهید؛

3- تضاد را تعریف و حکم آن را به لحاظ صدق و کذب بیان کنید؛

4- رابطه تداخل و دخول تحت تضاد را بین دو قضیه توضیح دهید؛

5- عکس مستوی و عکس نقیض را تعریف کنید؛

6- عکس مستوی و عکس نقیض قضایای محصوره را بیان کنید؛

7- نحوه ساختن نقض موضوع، محمول و طرفین یک قضیّه را توضیح دهید؛

8- احکام نقض و چند نمونه از مهم ترین خطاهای رایج در استدلال مباشر را ذکر کنید.

[شماره صفحه واقعی : 102]

ص: 2092

استدلال مباشر بی واسطه
اشاره

یکی از مهم ترین فعالیت های انسان در جریان اندیشه، استدلال و استنتاج است. استدلال، تلاش ذهن برای به دست آوردن تصدیقی جدید است. رسیدن به تصدیق نو، گاه از طریق قضیه ای واحد حاصل می شود و گاه از طریق کنار هم قرار دادن چند قضیّه. اگر استنتاج و اکتساب یک تصدیق تنها از یک قضیّه دیگر باشد«استدلال مباشر»نامیده می شود و اگر از طریق چند قضیه باشد«استدلال غیر مباشر»نامیده می شود که به لحاظ صورت دارای سه قسم است: قیاس، استقرا و تمثیل. و به لحاظ ماده دارای پنج قسم است: برهان، جدل، مغالطه، شعر و خطابه.

استدلال مباشر یا رهنمون شدن ذهن از قضیّه ای به قضیه دیگر در یک تقسیم کلّی به سه قسم تقسیم می شود: تقابل، عکس و نقض.

الف) تقابل

این قسم از استنتاج، مجموعه ای است مرکّب از چهار قسم: تناقض، تضاد، دخول تحت تضاد و تداخل، که در همه آنها قضیّه اصل و نتیجه، از حیث موضوع و محمول یکسان هستند؛ ولی به لحاظ کمیّت یا کیفیّت و یا هر دو با یکدیگر تفاوت دارند.

1- تناقض. هرگاه دو قضیّه از نظر موضوع و محمول یکسان، ولی از نظر کمیّت و کیفیّت متفاوت باشند، آنها را«متناقضین»یا«دو قضیه متناقض»می خوانند. از دو قضیّه متناقض همواره یکی صادق و دیگری کاذب است. بنابراین، هرگاه نسبت دو قضیه«تناقض»باشد از علم به صدق هر یک، می توان کذب قضیه دیگر و از علم به کذب هر یک، می توان صدق قضیّه دیگر را نتیجه گرفت.

دو قضیّه متناقض باید در نه امر اتّحاد و در سه مورد اختلاف داشته باشند. موارد اختلاف عبارت است از: کم، کیف و جهت. بنابراین، از میان محصورات چهارگانه، همواره بین موجبه کلیه و سالبه جزئیّه و بین سالبه کلیّه و موجبه جزئیّه با حفظ وحدت های زیر، رابطه تناقض برقرار است.

وحدت های معتبر در تناقض عبارتند از: (1)

[شماره صفحه واقعی : 103]

ص: 2093


1- از روزگاران قدیم برای سهولت یادسپاری وحدت های لازم در تناقض این دو بیت معروف را برای دانش پژوهان منطق ذکر می کرده اند: در تناقض هشت وحدت شرط دان وحدت موضوع و محمول و مکان وحدت شرط و اضافه، جزء و کل قوّه و فعل است در آخر زمان

یک. وحدت موضوع، مثل«گل زیباست»،«گل زیبا نیست». بنابراین، دو قضیّه«آسمان آبی است»و«گل آبی نیست»متناقض نیستند؛ زیرا در آنها وحدت موضوع نیست.

دو. وحدت محمول، مثل«جنگل سبز است»،«جنگل سبز نیست». بنابراین، دو قضیّه«امروز هوا آفتابی است»و«امروز هوا ابری نیست»متناقض نیستند؛ زیرا در آنها وحدت محمول نیست.

سه. وحدت شرط، مثل«انسان به شرط کوشش موفّق است»،«انسان به شرط کوشش موفّق نیست». بنابراین، دو قضیّه«انسان رشد می کند اگر از استعداد خود استفاده کند»و«انسان رشد نمی کند اگر از استعداد خود استفاده نکند»متناقض نیستند؛ زیرا در آنها وحدت در شرط نیست.

چهار. وحدت اضافه، مثل«گل کوچک است نسبت به درخت»و«گل کوچک نیست نسبت به درخت». بنابراین، دو قضیّه«قلم سبک است نسبت به کتاب»و«قلم سبک نیست نسبت به تار مو»متناقض نیستند؛ زیرا در آنها وحدت در اضافه(نسبت )نیست.

پنج. وحدت جزء و کل، مثل«تمام صحرا سرسبز است»و«تمام صحرا سرسبز نیست». بنابراین، دو قضیّه«قسمتی از جنگل سبز است»و«تمام جنگل سبز نیست»متناقض نیستند؛ زیرا در آنها وحدت در جزء و کل نیست.

شش. وحدت قوّه و فعل، مثل«علی پزشک است بالفعل»و«علی پزشک نیست بالفعل». بنابراین، دو قضیّه«شکوفه میوه است بالقوّه»و«شکوفه میوه نیست بالفعل»متناقض نیستند؛ زیرا در آنها وحدت در قوّه و فعل نیست.

هفت. وحدت مکان، مثل«مؤمن زندانی است در دنیا»و«مؤمن زندانی نیست در دنیا». بنابراین، دو قضیّه«پرنده زیباست در آسمان»و«پرنده زیبا نیست در قفس»متناقض نیستند؛ زیرا در آنها وحدت در مکان نیست.

هشت. وحدت زمان، مثل«امروز هوا گرم است»و«امروز هوا گرم نیست». بنابراین، دو قضیه«درخت سبز است در بهار»و«درخت سبز نیست در خزان»متناقض نیستند؛ زیرا در آنها وحدت در زمان نیست. (1)

2- تضاد. هرگاه دو قضیّه کلّی از نظر موضوع و محمول یکسان، ولی یکی موجبه و

[شماره صفحه واقعی : 104]

ص: 2094


1- در دوره های بعد، افزون بر وحدت های هشتگانه مذکور، وحدت در حمل نیز خواهد آمد.

دیگری سالبه باشد، آنها را«دو قضیّه متضاد»یا«متضادّین»می خوانند؛ مانند«هر انسانی حیوان است»و«هیچ انسانی حیوان نیست». ممکن نیست که دو قضیّه متضاد هر دو صادق باشند. بنابراین، در صورت علم به صدق هر یک از آن دو، کذب قضیّه دیگر را می توان نتیجه گرفت، هر چند از کذب یکی نمی توان صدق دیگری را نتیجه گرفت. به تعبیر دیگر، دو قضیّه متضاد نمی توانند هر دو با هم صادق باشند؛ امّا ممکن است هر دو کاذب باشند.

3- دخول تحت تضاد. هرگاه دو قضیّه جزئی از نظر موضوع و محمول یکسان، ولی یکی موجبه و دیگری سالبه باشد، آنها را«داخلتان تحت تضاد»می خوانند؛ مانند«بعضی از پرندگان مهاجرند»و«بعضی از پرندگان مهاجر نیستند». هرگاه چنین نسبتی بین دو قضیه وجود داشت اگر یکی کاذب بود حتماً دیگری صادق خواهد بود؛ امّا از صدق یکی نمی توان همواره کذب دیگری را نتیجه گرفت؛ چراکه ممکن است هر دو صادق باشند.

4- تداخل. هرگاه دو قضیه از نظر موضوع و محمول و کیفیّت یکسان، ولی یکی کلّی و دیگری جزئی باشد آنها را«متداخل»می خوانند؛ مانند«بعضی انسان ها آزاده اند»و«همه انسان ها آزاده اند». در این نسبت همواره می توان از صدق کلّیه، صدق جزئیه و از کذب جزئیه، کذب کلّیه را نتیجه گرفت؛ ولی از کذب کلّیه، کذب جزئیه و یا از صدق جزئیه، صدق کلّیه را نمی توان نتیجه گرفت. معمولاً اقسام تقابل را در جدولی که به نام«مربّع تقابل»خوانده می شود نمایش می دهند:

تضاد

موجبه کلّیّه سالبه کلّیه

تداخل تناقض تداخل

موجبه جزئیّه سالبه جزئیّه

دخول تحت تضاد

ب) عکس

یکی از اقسام استدلال مباشر، عکس است. عکس به معنای جابه جا کردن دو طرف یک قضیه است به نحوی که اگر قضیه نخست صادق باشد قضیّه عکس نیز صادق

[شماره صفحه واقعی : 105]

ص: 2095

باشد. در جریان عکس کردن یک قضیه، گاهی تغییرات دیگری نیز به عمل می آید که در جای خود توضیح داده خواهد شد.

همان طور که بیان شد از نظر منطقی، اگر قضیّه ای صادق باشد، عکس آن نیز صادق خواهد بود و اگر قضیّه عکس کاذب باشد لاجرم اصل نیز کاذب خواهد بود. استدلال مباشر عکس دارای دو قسم است: 1. مستوی، 2. نقیض.

1- عکس مستوی. این روش از عکس، به معنای جابه جا کردن دو طرف یک قضیّه بدون تغییر در کیف آن است؛ به گونه ای که همواره اگر قضیه نخست(اصل )صادق باشد، قضیه دوم(عکس )نیز صادق است. لازمه حفظ صدق قضیّه عکس، ایجاد تغییر کمّی در بعضی از قضایای محصوره است. بنابراین، عکس مستوی در هر یک از قضایای محصوره به صورت زیر خواهد بود:

- عکس موجبه کلّی به گونه ای که همواره و در همه مثال ها صادق باشد، موجبه جزئی خواهد بود؛ مانند«هر انسانی حیوان است»ر«بعضی از حیوانات انسانند».

- عکس موجبه جزئی نیز همواره به صورت موجبه جزئی صادق خواهد بود؛ مانند«بعضی از انسان ها سفیدند»ر«بعضی از سفیدها انسانند».

- عکس سالبه کلی، سالبه کلی است؛ مانند«هیچ انسانی سنگ نیست»«هیچ سنگی انسان نیست».

- سالبه جزئی عکس مستوی معتبر ندارد؛ زیرا هر چند در بعضی از موارد عکس آن صادق است؛ ولی همواره عکس آن صادق نخواهد بود؛ مثلاً از قضیه«بعضی از حیوانات پرنده نیستند»نمی توان نتیجه گرفت که«بعضی از پرندگان حیوان نیستند».

2- عکس نقیض. در این نوع از عکس دو روش وجود دارد که از نظر منطقی هر دو اسلوب صحیح و معتبر است.

الف) روش عکس نقیض موافق(روش قدما). در این روش ابتدا موضوع و محمول به نقیض خود تبدیل شده و سپس با یکدیگر جابه جا می شوند به نحوی که کیف و صدق قضیّه اصل تغییر نکند. عکس نقیض موافق، به لحاظ کمیّت، درست برخلاف عکس مستوی است. بنابراین، در قضایای محصوره، عکس نقیض موافق به صورت زیر خواهد بود:

- عکس نقیض موجبه کلّی، موجبه کلّی است؛ مانند«هر انسانی حیوان است»ر» هر غیر

[شماره صفحه واقعی : 106]

ص: 2096

حیوانی غیر انسان است «.

- عکس نقیض سالبه کلّی، همواره به صورت سالبه جزئی صادق خواهد بود؛ مانند«هیچ انسانی درخت نیست»ر«بعضی غیر درخت ها غیر انسان نیستند».

- عکس نقیض سالبه جزئی، همواره به صورت سالبه جزئی صادق خواهد بود؛ مانند«بعضی انسان ها سفید نیستند»ر«بعضی غیر سفیدها غیر انسان نیستند».

- موجبه جزئی عکس نقیض معتبر ندارد؛ زیرا هر چند در بعضی از موارد عکس نقیض آن صادق است؛ ولی همواره عکس نقیض آن صادق نخواهد بود؛ مثلاً از قضیّه«بعضی غیر انسان ها حیوانند»نمی توان نتیجه گرفت که«بعضی غیر حیوان ها انسانند»یا«همه غیر حیوان ها انسانند».

ب) روش عکس نقیض مخالف(روش متأخران). این روش عبارت است از: قرار دادن نقیض محمول به جای موضوع و قرار دادن خود موضوع به جای محمول با تغییر کیف و بقای صدق قضیّه. از جهت کمیّت، عکس نقیض مخالف، همان حکم عکس نقیض موافق را دارد. بنابراین، در قضایای محصوره عکس نقیض مخالف به صورت زیر خواهد بود:

- عکس نقیض موجبه کلّی، سالبه کلّی است؛ مانند«هر انسانی حیوان است»ر«هیچ غیر حیوانی انسان نیست».

- عکس نقیض سالبه کلّی، موجبه جزئی است؛ مانند«هیچ انسانی درخت نیست»ر«بعضی غیر درخت ها انسانند».

- عکس نقیض سالبه جزئی، موجبه جزئی است؛ مانند«بعضی انسان ها سفید نیستند»ر«بعضی غیرسفیدها انسانند».

- موجبه جزئی، عکس نقیض مخالف معتبر ندارد؛ مثلاً از قضیّه«بعضی غیر انسان ها حیوانند»نمی توان نتیجه گرفت که،«بعضی غیر حیوان ها غیر انسان نیستند»و یا«هیچ غیرحیوانی غیر انسان نیست».

ج) نقض

این قسم از استدلال مباشر در حقیقت از توابع عکس است. نقض عبارت است از: تبدیل قضیّه ای به قضیّه دیگر به گونه ای که اگر قضیّه نخست(اصل )صادق باشد قضیّه دوم(نقض )نیز صادق باشد. در استدلال مباشر«نقض»طرفین قضیّه در جای خود باقی می مانند.

[شماره صفحه واقعی : 107]

ص: 2097

نقض بر سه قسم است: نقض موضوع، نقض محمول و نقض طرفین.

1- نقض موضوع. نقض موضوع عبارت است از: تبدیل موضوع به نقیض آن، عدم تغییر محمول و تغییر در کمّ و کیف قضیّه. بنابراین، در قضایای محصوره، نقض موضوع به صورت زیر خواهد بود:

- نقض موضوع موجبه کلّی، سالبه جزئی خواهد بود؛ مانند«هر انسانی میراست»ر«برخی از غیر انسان ها میرا نیستند».

- نقض موضوع سالبه کلّی، موجبه جزئی خواهد بود؛ مانند«هیچ آهنی طلا نیست»ر«بعضی غیر آهن ها طلا هستند».

- موجبه جزئی و سالبه جزئی، نقضِ موضوعِ معتبر ندارد.

2- نقض محمول. نقض محمول عبارت است از: تبدیل محمول به نقیض آن، عدم تغییر در موضوع و در کمّ قضیّه و تغییر در کیف آن، به گونه ای که اگر قضیّه نخست(اصل )صادق باشد، نقض محمول آن نیز صادق است. بنابراین، در قضایای محصوره، نقض محمول به صورت زیر صادق خواهد بود.

- نقض محمول موجبه کلّی، سالبه کلّی خواهد بود؛ مانند«هر فلزی، هادی الکتریسیته است»ر«هیچ فلزی، غیر هادی جریان الکتریسیته نیست».

- نقض محمول سالبه کلّی، موجبه کلّی است؛ مانند«هیچ آبی جامد نیست»ر«هر آبی غیر جامد است».

- نقض محمول موجبه جزئی، سالبه جزئی است؛ مانند«بعضی از حیوانات انسانند»ر«بعضی از حیوانات غیر انسان نیستند».

- نقض محمول سالبه جزئی، موجبه جزئی است؛ مانند«بعضی از معدن ها طلا نیستند»ر«بعضی از معدن ها غیر طلا هستند».

3- نقض طرفین. نقض طرفین عبارت است از: تبدیل موضوع و محمول به نقیض آنها، تغییر در کم و بقای کیف، به گونه ای که صدق قضیه هم چنان باقی بماند. بنابراین، در قضایای محصور، نقض طرفین به صورت زیر خواهد بود:

- نقض طرفین موجبه کلّی، موجبه جزئی است؛ مانند«هر فلزی هادی جریان الکتریسیته است»ر«بعضی غیر فلزها عایق(غیر هادی )اند».

[شماره صفحه واقعی : 108]

ص: 2098

- نقض طرفین سالبه کلّی، سالبه جزئی است؛ مانند«هیچ آهنی طلا نیست»ر«بعضی غیر آهن ها غیر طلا نیستند».

- موجبه جزئی و سالبه جزئی، نقض طرفین معتبر ندارند.

خطاهای رایج در استدلال مباشر

استدلال های مباشر اگر چه روشن و بدیهی اند؛ ولی انسان در تلاش فکری خود گاه در این نوع استنتاج دچار خطا و لغزش می شود. برخی از غلطهای رایج در استدلال مباشر عبارتند از:

1- استدلال به وسیله قضیّه محرّف بدون تأویل آن به ساختار منطقی درست؛ مثلاً نمی توان از قضیّه«هر انسانی شاعر نیست»به طریق استدلال مباشر، عکس مستوی استنتاج کرد: «هیچ یک از شاعران انسان نیستند». چه این که ساختار منطقی این قضیّه در حقیقت سالبه جزئی است؛ یعنی«بعضی انسان ها شاعر نیستند»؛ و همان طور که قبلاً بیان شد قضیّه سالبه جزئی اساساً عکس مستوی معتبر ندارد.

2- از قضیّه موجبه کلّی به طریق استدلال مباشر، عکس مستوی قضیّه موجبه کلّی استنتاج شود؛ حال آن که عکس مستوی آن موجبه جزئی است؛ مثلاً از قضیّه«عسل زرد و سیّال است»استنتاج شود: «هر زرد و سیّالی عسل است».

3- عدم دقّت در جابه جایی موضوع و محمول به طور کامل هنگام استفاده از استدلال مباشر عکس؛ مثلاً از قضیّه«بعضی از انسان ها غیر فیلسوفند»استنتاج شود: «بعضی از فیلسوفان غیر انسانند».

4- توجّه نکردن به قاعده مشهوری که مفاد آن این است: اثبات محمولی برای موضوعی به معنای نفی آن محمول از دیگر موضوعات نیست.

رعایت نکردن این توصیه منطقی گاه موجب لغزش اندیشه می شود؛ مثلاً نمی توان از قضیّه«حسن فقیه است»استنتاج کرد: «غیر حسن فقیه نیست».

[شماره صفحه واقعی : 109]

ص: 2099

چکیده

1- استدلال مباشر به معنای رهنمون شدن ذهن از یک قضیّه به قضیّه دیگر است و به سه قسم تقابل، عکس و نقض تقسیم می شود.

2- استدلال مباشر تقابل، مرکّب از چهار قسم است: تناقض، تضاد، دخول تحت تضاد و تداخل.

3- در تقابل تناقض از صدق قضیه به کذب نقیض آن و بالعکس منتقل می شویم.

در تقابل تضاد از صدق قضیّه ای به کذب دیگری می توان منتقل شد؛ ولی از کذب یکی به صدق دیگری نمی توان انتقال یافت. در تقابل تداخل از صدق کلّی به صدق جزئی و از کذب جزئی به کذب کلّی پی می بریم و در نهایت، در تقابل دخول تحت تضاد، از کذب قضیّه ای به صدق دیگری می توان منتقل شد؛ ولی از صدق یکی به کذب دیگری نمی توان.

4- اگر قضیّه ای صادق باشد می توان دو عکس صادق از آن استنتاج کرد.

5- از هر قضیه صادق کلی، سه نقض(نقض موضوع، محمول، طرفین )صادق می توان استخراج کرد و از هر قضیّه صادق جزئی، فقط نقض محمول استخراج می شود.

6- استدلال های مباشر اگر چه بدیهی اند؛ ولی گاه موجب خطای فکر می شوند.

[شماره صفحه واقعی : 110]

ص: 2100

پرسش

1- استدلال مباشر را با ذکر مثال تعریف کنید.

2- تقابل تناقض را با ذکر مثال تعریف کنید.

3- جهات وحدت و اختلاف در«تناقض»چیست؟

4- تقابل تضاد را تعریف کرده، حکم آن را به لحاظ صدق و کذب بنویسید؟

5- تقابل تداخل چیست؟ حکم آن را بیان کنید.

6- تقابل دخول تحت تضاد را توضیح دهید و حکم آن را بنویسید.

7- عکس مستوی قضایای محصوره چیست؟

8- عکس نقیض)موافق و مخالف) قضایای محصوره چیست؟

9- ساختار منطقی نقض موضوع، نقض محمول و نقض طرفین یک قضیّه صادق چگونه است؟

10- احکام نقض چیست؟

11- آیا می توانید چند نمونه از غلطهای رایج در استدلال مباشر را ذکر کنید؟

خودآزمایی

1- کدام گزینه در مورد متضادّین صادق است؟

الف) اجتماع و ارتفاعشان جایز است. ب) اجتماعشان محال است، ولی ارتفاعشان جایز.

ج) اجتماع و ارتفاعشان محال است. د) اجتماعشان جایز است، ولی ارتفاعشان محال.

2- در عکس مستوی جای موضوع و محمول عوض می شود:

الف) با اختلاف در صدق. ب) با اختلاف در کیف.

ج) با بقای صدق و کیف. د) با بقای کم و کیف.

3- عکس مستویِ«هر بدیهی معلوم است»کدام است؟

الف) بعضی از معلوم ها بدیهی نیستند. ب) بعضی از معلوم ها بدیهی اند.

ج) هر معلومی بدیهی است. د) هر معلومی بدیهی نیست.

4- عکس مستوی موجبه جزئیه کدام است؟

الف) موجبه کلّیه. ب) سالبه کلّیه.

ج) موجبه جزئیّه. د) سالبه جزئیّه.

5- کدام گزینه در مورد دو قضیّه متناقض درست است؟

الف) هر دو کاذبند. ب) هر دو صادقند.

ج) در کمّ و کیف اختلاف دارند. د) در موضوع و محمول اختلاف دارند.

6- در این قضایا: «روزه واجب است در ماه رمضان»،«روزه واجب نیست در ماه شوّال»چه وحدتی رعایت نشده است؟

الف) زمان. ب) نسبت. ج) شرط. د) اضافه.

[شماره صفحه واقعی : 111]

ص: 2101

7- نقیض«همه صهیونیست ها بالقوّه تجاوزگرند»کدام است؟

الف) همه تجاوزگران بالقوّه صهیونیست اند. ب) همه تجاوزگران بالفعل صهیونیست نیستند.

ج) بعضی صهیونیست ها بالفعل تجاوزگرند. د) بعضی صهیونیست ها بالقوّه تجاوزگر نیستند.

8- نقیض سالبه جزئی کدام است؟

الف) سالبه جزئی. ب) سالبه کلّی. ج) موجبه جزئی. د) موجبه کلّی.

9- کدام مورد درباره دو قضیّه متضاد درست است؟

الف) اختلاف در کم. ب) اختلاف در کیف.

ج) اختلاف در موضوع. د) اختلاف در محمول.

10- اگر دو قضیّه هم در کم و هم در کیف اختلاف داشته باشند، چه رابطه ای با یکدیگر دارند؟

الف) تضاد. ب) تناقض. ج) تداخل. د) دخول تحت تضاد.

11- کدام یک از قضایای زیر نمی توانند قضیّه متضاد داشته باشند؟

الف) هیچ مثلثی قائم الزاویه نیست. ب) لا إله إلّا اللَّه.

ج) سعدی نویسنده گلستان است. د) هر مثلثی سه ضلعی است.

12- نقیض و ضدِّ قضیه ای کاذب به ترتیب کدام است؟

الف) صادق - صادق. ب) صادق - کاذب.

ج) صادق - صادق یا کاذب. د) کاذب - صادق.

13- عکس نقیض مخالف«هر گلی زیباست»کدام است؟

الف) هیچ غیر زیبایی گل نیست. ب) هر غیر زیبایی گل است.

ج) بعضی غیر زیباها گل نیستند. د) بعضی غیر زیباها گل اند.

14- عکس نقیض موافق«هر بیدادگری سنگ دل است»کدام است؟

الف) هر غیر سنگ دلی بیدادگر است. ب) هر غیر سنگ دلی غیر بیدادگر است.

ج) بعضی غیر سنگ دل ها بیدادگر اند. د) بعضی غیر سنگ دل ها غیر بیدادگر اند.

15- نقض موضوع«هر انسانی میراست»کدام گزینه است؟

الف) برخی غیر انسان ها میرایند. ب) برخی از غیر انسان ها میرا نیستند.

ج) همه غیر انسان ها میرایند. د) هیچ غیر انسانی میرا نیست.

16- نقض محمول«هر فلزی هادی است»کدام گزینه است؟

الف) هیچ فلزی غیر هادی نیست. ب) بعضی فلزها غیر هادی اند.

ج) بعضی فلزها غیر هادی نیستند. د) همه فلزها غیر هادی اند.

17- نقض طرفین«هیچ انسانی سنگ نیست»کدام گزینه است؟

الف) بعضی از غیر انسان ها غیر سنگند. ب) بعضی از غیر انسان ها غیر سنگ نیستند.

ج) همه غیر انسان ها غیر سنگند. د) هیچ غیر انسانی غیر سنگ نیست.

18- عکس مستوی«هیچ زمینی در درخت نیست»کدام گزینه است؟

الف) هیچ درختی در زمین نیست. ب) هر آنچه در درخت است زمین نیست.

ج) همه درختان در زمینند. د) بعضی از درختان در زمین نیستند.

19- عکس مستوی«هر پیری جوان بوده است»کدام گزینه است؟

الف) بعضی از جوانان پیر بوده اند. ب) بعضی از جوانان پیر نبوده اند.

[شماره صفحه واقعی : 112]

ص: 2102

ج) بعضی از آنها که جوان بوده اند پیر اند. د) همه جوانان پیر بوده اند

20- احکام نقض مانند احکام … …،

الف) عکس است. ب) تضاد است. ج) تناقض است. د) تداخل است.

برای تفکّر بیشتر

1- چرا موجبه جزئی و سالبه جزئی، نقض موضوع و نقض طرفین معتبر ندارند؟

2- آیا می توان در استدلال مباشر خطاهایی غیر از آنچه در درس گفته شد بیان کرد؟

3- آیا استدلال مباشر تقابل، عکس و نقض در قضایای شرطی نیز طرح می شود؟ چگونه؟

4- نهمین وحدت در شرایط تناقض چیست؟ و به چه معناست؟

[شماره صفحه واقعی : 113]

ص: 2103

درس13 : استدلال غیر مباشر
اهداف کلی

اهداف کلّی درس سیزدهم این است که دانش پژوه:

1- استدلال غیر مباشر و اقسام آن را بشناسد؛

2- با اقسام قیاس آشنا شود؛

3- با اجزا و اَشکال قیاس اقترانی آشنا شود؛

4- قانون استنتاج را فرا گیرد.

اهداف رفتاری

دانش پژوه محترم، انتظار می رود پس از فراگیری این درس بتوانید:

1- استقرا، تمثیل و قیاس را تعریف کنید؛

2- اقسام قیاس را توضیح دهید؛

3- اجزا، اقسام و اشکال قیاس اقترانی را بیان کنید؛

4- ضوابط منطقی استنتاج را توضیح دهید.

[شماره صفحه واقعی : 114]

ص: 2104

قلمرو تفکّر
اشاره

انسان موجودی متفکّر است. تلاش وی برای تبدیل مجهول به معلوم«فکر»نامیده می شود. از آن جا که جهل بر دو قسم است: جهل به یک تصور و یا جهل به یک تصدیق، قلمرو فکر آدمی نیز در دو ناحیه است:

1- تعریف یا ترتیب تصوّرات پیشین در جهت نیل به تصوری جدید؛

2- استدلال یا تلاش ذهن برای به دست آوردن تصدیقی نو.

تلاش ذهن برای فراهم آوردن یک استدلال، جریانی است روشمند که به دو صورت مباشر و غیر مباشر انجام می شود: در استدلال مباشرْ ذهن تنها از یک قضیّه به قضیّه ای دیگر رهنمون می شود؛ امّا در استدلال غیر مباشر برای استنتاج یک تصدیق جدید باید از چند قضیّه«مناسب»با«رعایت ضوابط و قوانین منطقی»استفاده کرد. استدلال غیر مباشر به لحاظ صورت به سه قسم تقسیم می شود: قیاس، استقرا و تمثیل.

1. استقرا

استقرا در لغت به معنای تتبّع و جستجو است و در اصطلاح منطق حجتی است که در آن ذهن از قضایای جزئی نتیجه ای کلی استنتاج می کند؛ مثلاً«در دهه 1960 گسترش جنگ در سطح جهان باعث افزایش بیکاری شد و در دهه 1970 نیز همین طور، از دهه 1980 به این سو نیز شاهد تکرار این اتفاق بوده ایم». از مجموع این مطالب نتیجه می گیریم که گسترش میدان های جنگ همواره باعث افزایش بیکاری می شود. این استدلال به لحاظ ساختار صوری، استدلالی استقرایی است. استقرا دو گونه است:

الف) استقرای تام

عبارت است از: بررسی و مطالعه همه افرادِ یک مجموعه و عرضه حکم کلی؛ مثلاً اگر بتوانیم همه افراد یک مدرسه را مورد مطالعه قرار داده و ببینیم در همه آنها هوش و استعداد قابل توجهی وجود دارد و آن گاه حکم کنیم که همه دانش آموزان آن مدرسه استعداد و هوش قابل توجه دارند، چنین تصدیقی برگرفته از استقرای تام است. بنابراین، استقرای تام تنها در

[شماره صفحه واقعی : 115]

ص: 2105

مجموعه های محصور و معدود که همه افراد آن قابل مطالعه و بررسی هستند صورت می گیرد. قابل توجه است که نتیجه در استقرای تام، یقینی است (1).

ب) استقرای ناقص

عبارت است از: بررسی موارد معدود وآوردن حکمی کلی که شامل افراد بررسی نشده نیز می شود؛ مانند این که چند تن از اهالی شهری را دارای صفت خاصی ببینیم و سپس حکم کنیم که همه اهالی آن شهر بدون استثنا متصف بدان صفت هستند.

استقرای ناقص هرچند در علوم تجربی و بسیاری از دانش های بشری نقش اساسی دارد، ولی از جهت یقینی بودن نتیجه اعتباری ندارد؛ چراکه از مشاهده موارد معدود نمی توان به نتیجه ای قطعی دست یافت، از این رو در منطق گفته می شود که نتیجه استقرای ناقص، ظنّی و احتمالی است.

2. تمثیل

تمثیل یا استدلال تمثیلی حجتی است که در آن حکم را از یک موضوع به موضوع دیگر از طریق مشابهت بین آن دو سرایت دهند؛ بنابر این، آنچه سبب سرایت دادن حکم موضوعی به موضوع دیگر می شود وجود نوعی مشابهت بین آن دو است؛ مانند«اگر نظام سیاسی به بخشی از احساسات و اعتراض های انسانی آزادی ندهد، جامعه با انفجار رو به رو خواهد شد؛ زیرا یک نظام سیاسی مانند دیگ بخار است که اگر همه منافذ آن بسته باشد سرانجام منفجر خواهد شد».

در تمثیل فوق، حکم یک دیگ بخار به نظام سیاسی - به جهت وجود نوعی مشابهت بین آن دو - سرایت داده شده است.

هر استدلال تمثیلی بر چهار رکن استوار است: اصل، فرع، جامع و حکم.

در این مثال، دیگ بخار اصل، نظام سیاسی فرع، ظرفیت محدود داشتن جامع و انفجار حکم است.

در میان انواع سه گانه استدلال، تمثیل ضعیف ترین و کم ارزش ترین نوع استدلال است.

[شماره صفحه واقعی : 116]

ص: 2106


1- این قسم از استقرا را قیاس مقسم نیز می خوانند .

این بدان دلیل است که در این نوع استدلال به هیچ وجه، مشخص نیست که وجه شبه در قضیّه اصل واقعاً علّتِ ثبوت محمول برای موضوع باشد. از این رو، می توان گفت: استقرای تام و قیاس - چنان که در ادامه این درس می آید - مفیدِ یقین، استقرای ناقص موجب ظن و تمثیل سبب احتمال یا ظنّی ضعیف است. سرّ ظنّی بودن نتیجه در استقرا و احتمالی بودن حکم در تمثیل این است که در استقرا، عنصر تکرار وجود دارد واین خود موجب اجتماع احتمالات یعنی ظن است؛ اما تمثیل اساساً بر تکرار استوار نیست و از این رو افزون بر احتمال یا ظنی ضعیف نتیجه ای به دست نمی دهد.

3. قیاس

اساسی ترین و معتبرترین شکل استنتاج در منطق ارسطویی استدلال قیاسی است؛ چراکه نتیجه قیاس همواره یقینی است، امّا نتیجه استقرا و تمثیل - به جز در موارد و شرایط خاص - ظنّی است. در استدلال قیاسی، اغلب) 21) از معرفتی کلّی به معرفتی جزئی منتقل می شویم.

قیاس قولی مرکّب از چند قضیّه است به گونه ای که در صورت پذیرش آنها، ذهن انسان از خود آن قضایا وادار به پذیرش قول دیگری به عنوان نتیجه می شود.

در تعریف مذکور نکات چندی وجود دارد که نیازمند به توضیح است:

الف) قیاس از سنخ قول، یعنی مرکّب تامّ خبری است. بنابراین، جملات مرکب از جملات امری یا استفهامی قیاس خوانده نمی شوند.

ب) قیاس همواره از چند قضیه ترکیب شده است. در این جا منظور از«چند قضیّه»در واقع«دو قضیّه یا بیشتر»است؛ زیرا چنان که ملاحظه خواهیم کرد، قیاس های بسیط از دو قضیه و قیاس های مرکب از سه قضیه یا بیشتر تشکیل می شود. بنابراین، استنتاج های مبتنی بر یک مقدّمه، مانند عکس، تقابل و نقض از تعریف قیاس خارج می شوند.

ج) قیاس، مجموع قضایایی است که هرگاه آنها را قبول کنیم ناچار باید نتیجه آنها را نیز قبول کنیم. بنابراین، صادق بودن مقدّمات در قیاس شرط نیست؛ مثلاً - همان گونه که در درس های بعدی روشن خواهد شد - در قیاس«جدلی»و«خلف»از مقدّمات کاذب نیز

[شماره صفحه واقعی : 117]

ص: 2107

استفاده می شود.

د) قید«از خود آن قضایا»قضایای مرکّبی را که پذیرش آن ها مستلزم قول دیگری است امّا نه«از خود قضایا»، بلکه به واسطه قضیه ای بیرون از قیاس، خارج می کند؛ مثلاً برای استدلالی چنین: «الف مساوی ب است»و«ب مساوی ج است»، پس«الف مساوی ج است»به مقدّمه دیگری نیاز است که بدون افزودن آن، نتیجه مذکور به دست نمی آید. آن مقدّمه عبارت است از این که،«هرگاه دو شیء با یکدیگر مساوی باشند و شیء سومی با یکی از آنها مساوی باشد لاجرم آن شیء سوم با دیگری نیز مساوی است».

ه) با پذیرش مقدّمات یک قیاس، ذهن وادار به پذیرش قول دیگر(نتیجه )می شود؛ یعنی بین قضایای ترکیب یافته و نتیجه، رابطه«استلزام»وجود دارد. یک یا چند قضیه در صورتی مستلزم قضیه دیگر است که اگر آن یک یا چند قضیه صادق باشد قضیه دیگر نمی تواند کاذب باشد. بنابراین، نمی توان وضعیتی را تصور کرد که مقدّمات قیاس(به لحاظ صورت و ماده) در آن صادق باشد، امّا نتیجه کاذب باشد.

اقسام حجّت

حجّت را به دو لحاظ می توان تقسیم کرد: نخست به لحاظ صورت و دوم به لحاظ مادّه. تقسیم حجّت به لحاظ مادّه با عنوان«صناعات خمس»و در بخش منطق مادّه خواهد آمد. آنچه در این بخش از کتاب(منطق صورت )بحث می شود اقسام حجّت به لحاظ صورت های مختلف آن است.

همان طور که در آغاز درس بیان شد حجّت به اعتبار صورت به سه قسم استقرا، تمثیل و قیاس تقسیم می شود؛ قیاس نیز به نوبه خود به همین اعتبار به استثنایی و اقترانی تقسیم می شود:

الف) قیاس استثنایی

قیاسی است که در آن نتیجه و یا نقیض آن به طور کامل در یک مقدّمه قرار دارد؛ مانند: «اگر باران ببارد هوا لطیف می شود. لیکن باران باریده است. پس هوا لطیف شده است». مثال دیگر: «اگر این شخص عادل باشد ظلم نمی کند. لیکن ظلم می کند. پس این شخص عادل نیست».

[شماره صفحه واقعی : 118]

ص: 2108

در مثال نخست، خود نتیجه و در مثال دوم، نقیض نتیجه در مقدّمه اوّل استدلال ذکر شده است. این قیاس را از آن رو«استثنایی»می خوانند که نتیجه از استثنای مقدّمه دوم به کمک الفاظی از قبیل«ولی»،«امّا»و«لکن»حاصل می شود.

ب) قیاس اقترانی

قیاسی است که در آن اجزای نتیجه در مقدّمات منتشر بوده و نتیجه به طور کامل در یک مقدّمه ذکر نشده است؛ مانند«حسن انسان است. هر انسانی فانی است. پس حسن فانی است». در این مثال،«حسن»و«فانی»که اجزای نتیجه اند هر یک به تنهایی در مقدّمه ای قرار دارند.

این قیاس را بدان جهت اقترانی می خوانند که هر یک از اجزای نتیجه قرین و همراه مقدّمه ای از استدلال است.

اجزای قیاس اقترانی: قیاس اقترانی حداقل از دو قضیه تشکیل می شود که آنها را«مقدّمتین»می خوانند. نتیجه به نوبه خود از دو جزء اصلی ترکیب شده است: موضوع یا مقدم و محمول یا تالی. موضوع یا مقدم را در نتیجه«اصغر»یا«حدّ اصغر»و محمول یا تالی آن را«اکبر»یا«حدّ اکبر»می نامند. مقدّمه ای که حدّ اصغر در آن مستقر است«صغری»و قضیه ای که«حدّ اکبر»در آن ذکر شده است«کبری»نام دارد. به لفظ یا عبارتی که در هر دو مقدّمه تکرار می شود نیز«وسط»یا«حدّ اوسط»می گویند.

بنابراین، در مثال«رنگین کمان زیباست»و«هر زیبایی ستودنی است»، پس«رنگین کمان ستودنی است»،«رنگین کمان»حدّ اصغر،«ستودنی»حدّ اکبر و«زیبا»حدّ اوسط، مقدّمه نخست«صغری»و مقدّمه دوم«کبری»است.

اقسام قیاس اقترانی: قیاس اقترانی به اعتبار ساختار مقدّمات آن دو قسم است: حملی و شرطی.

1- قیاس اقترانی حملی، قیاسی است که هر دو مقدّمه آن به لحاظ صورت منطقی، قضیه حملی باشد؛ مانند مثال های گذشته.

2- قیاس اقترانی شرطی، قیاسی است که هر دو مقدّمه یا یکی از آن دو به اعتبار ساختار صوری، قضیه شرطی باشد؛ مانند» هرگاه انسان کامل شود اندیشه اش بارور می شود. هرگاه

[شماره صفحه واقعی : 119]

ص: 2109

اندیشه انسان بارور شود پیشرفت خواهد کرد. پس هرگاه انسان کامل شود پیشرفت خواهد کرد «. در این مثال، هر دو مقدّمه به صورت قضیه شرطی است و جمله«اندیشه انسان بارور می شود»به عنوان حدّ اوسط تکرار شده است. به مثالی دیگر توجّه کنید: «اگر انسانی مسلمان باشد، متعهّد خواهد بود. شخص متعهّد مسؤول است. پس اگر انسانی مسلمان باشد مسؤول است». در این قیاس مقدّمه اوّل قضیه شرطی و مقدّمه دوم قضیه حملی است.

اَشکال قیاس اقترانی: قیاس اقترانی به لحاظ جایگاه قرار گرفتن«حدّ اوسط»در صغری و کبری به حصر عقلی از چهار حالت بیرون نیست: یا در هر دو مقدّمه موضوع و یا در هر دو مقدّمه محمول و یا در یکی از مقدّمات موضوع و در دیگری محمول واقع می شود. بر مبنای این چهار جایگاه، قیاس اقترانی نیز، چهار شکل (1) پیدا می کند:

شکل اوّل: قیاسی است که«حدّ اوسط»در صغری محمول و در کبری موضوع باشد؛ مانند«علی دانشمند است. هر دانشمندی فرهیخته است. پس علی فرهیخته است».

شکل نخستین، روشن ترین شکل قیاس اقترانی است و هر یک از اشکال سه گانه دیگر به جهت سهولت استنتاج به ترتیب در رتبه های بعدی قرار دارند.

سرّ بداهت شکل اوّل این است که جریان طبیعی فکر اقتضا می کند که موضوع و محمول در هر یک از مقدمات همان نقش را در نتیجه ایفا کند، به خلاف سایر شکل ها که یا حدّ اکبر یا حدّ اصغر و یا هر دو، همان نقشی را که در نتیجه داشتند در صغری و کبری ایفا نمی کنند.

شکل دوم: قیاسی است که در آن حدّ اوسط هم در صغری و هم در کبری محمول واقع شود؛ مانند«بعضی انسان ها فیلسوفند. هیچ جاهلی فیلسوف نیست. پس بعضی انسان ها جاهل نیستند».

شکل سوم: قیاسی است که در آن حدّ اوسط هم در صغری و هم در کبری موضوع واقع می شود؛ مانند«هر انسانی حیوان است. هر انسانی متفکّر است. پس بعضی حیوانات متفکّرند».

شکل چهارم: قیاسی است که حدّ اوسط در صغری موضوع و در کبری محمول واقع شود؛

[شماره صفحه واقعی : 120]

ص: 2110


1- اوسط اگر حمل یافت در بر صغری و باز وضع به کبری گرفت شکل نخستین شمار حمل به هر دو دوم ، وضع به هر دو سوم رابع اَشکال را عکس نخستین شمار

مانند«هر انسانی جسم است. هر متفکّری انسان است. پس بعضی جسم ها متفکّرند».

ضرب های شانزده گانه هریک از اَشکال

هریک از شکل های چهارگانه قیاس اقترانی دارای شانزده حالت)ضرب) است؛ زیرا هر یک از دو مقدّمه صغری و کبری ممکن است یکی از چهار قضیّه زیر باشد: 1. موجبه کلی؛ 2. سالبه کلی؛ 3. موجبه جزئی؛ 4. سالبه جزئی؛ هریک از این حالت های چهارگانه در یک مقدّمه، صلاحیت همراهی با یکی از حالت های چهارگانه مقدّمه دیگر را دارد و بدین صورت شانزده حالت)ضرب) در قیاس اقترانی پدید می آید.

حال از این ضروب شانزده گانه برخی منتجند و برخی عقیم. برای انتاج هر شکلی شرایطی است که در ضرب واجد آن شرایط منتج است و هر ضربی که فاقد یکی از آن شرایط باشد عقیم است.

قانون استنتاج

در هر استدلالی برای این که بدانیم آیا نتیجه ای از آن به دست می آید یا نه، و در صورت انتاج، نتیجه آن چیست، باید نخست به موقعیّت حدّ وسط در دو مقدّمه توجه کنیم تا معلوم شود قیاس به لحاظ ساختار منطقی دارای چه شکلی است. پس از این که شکل قیاس معلوم شد باید شرایط انتاج را در آن جستجو کرد. اگر شرایط انتاج شکل مربوط در آن تحقق داشت، برای نتیجه گیری، حدّ اوسط را حذف کرده و با باقی مانده مقدّمات، قضیه ای تشکیل می دهیم که همان نتیجه است. باید توجّه داشت که به لحاظ کمّ و کیف، نتیجه، تابع«اخسّ مقدّمتین»است.

خسّت و پستی یک مقدّمه به جزئی بودن و سالبه بودن آن است. بنابراین، اگر یکی از دو مقدّمه جزئی باشد، نتیجه حتماً جزئی است و اگر یکی از دو مقدّمه سالبه باشد، نتیجه نیز سالبه خواهد بود.

[شماره صفحه واقعی : 121]

ص: 2111

چکیده

1- قلمرو فکر آدمی در دو ناحیه است: الف) معرِّف یا تعریف؛ ب) حجّت یا استدلال.

2- استدلال غیر مباشر عبارت است از: استنتاج یک تصدیق جدید از«چند قضیّه مناسب»با«رعایت ضوابط و قوانین منطقی».

3- استدلال غیر مباشر از جهت صورت به سه قسم قیاس، استقرا و تمثیل تقسیم می شود.

4- استقرا در لغت به معنای تتبّع و جستجوست و در اصطلاح منطقی حجتی است که در آن ذهن از قضایای جزئی نتیجه کلی استنتاج می کند و دو گونه است: الف. تام، ب. ناقص.

5- تمثیل عبارت است از سرایت دادن حکم یک جزئی به جزئی دیگر به دلیل وجود نوعی مشابهت بین آن دو که بر چهار رکن استوار است: اصل، فرع، جامع و حکم.

6- قیاس، قولی مرکّب از چند قضیّه است به گونه ای که در صورت پذیرش آن ها، ذهن انسان از خود آن قضایا وادار به پذیرش قول دیگری به عنوان نتیجه می شود.

7- تعریف قیاس دارای چند نکته است:

الف) قیاس از سنخِ مرکب تامّ خبری است.

ب) منظور از چند قضیه در تعریف دو قضیه(در قیاس بسیط) و بیشتر از دو قضیه (در قیاس مرکب) است.

ج) صادق بودن مقدمات در قیاس شرط نیست.

د) قید«از خود آن قضایا»، استلزام با واسطه را خارج می کند.

ه) بین پذیرش نتیجه با پذیرش مقدمات، رابطه استلزامی است.

8- حجت از جهت ماده و صورت، قابل تقسیم است که براساس ماده به صناعات خمس و بر اساس صورت به قیاس، استقرا و تمثیل، و قیاس نیز به اقترانی و استثنایی تقسیم می شود.

[شماره صفحه واقعی : 122]

ص: 2112

9-«قیاس استثنایی»قیاسی است که نتیجه یا نقیض آن به طور کامل در یکی از مقدمات قرار دارد و«قیاس اقترانی»قیاسی است که اجزای نتیجه در مقدمات پراکنده است.

10- مفاهیم به کار رفته در قیاس اقترانی عبارت است از: حدّ اصغر، حدّ اکبر، حدّ اوسط(وسط )، صغری، کبری و نتیجه. حدّ اصغر، همان موضوع نتیجه است؛ حدّ اکبر، همان محمول نتیجه است؛ حدّ اوسط(وسط )جزئی است که در مقدمات تکرار می شود؛ صغری مقدمه ای است که حدّ اصغر در آن است؛ کبری مقدمه ای است که حدّ اکبر در آن واقع است و نتیجه که محصول مقدمات است از حدّ اصغر و حدّ اکبر ترکیب یافته است.

11- قیاس اقترانی دو گونه است: قیاس اقترانی حملی؛ قیاس اقترانی شرطی.

12- اَشکال قیاس اقترانی عبارت است از:

شکل اوّل: که حدّ اوسط آن در صغری محمول و در کبری موضوع است.

شکل دوم: که حدّ اوسط در صغری و کبری محمول است.

شکل سوم: که حدّ اوسط در صغری و کبری موضوع است.

شکل چهارم: که حدّ اوسط در صغری موضوع و در کبری محمول است.

13- شکل اوّل روشن ترین شکل قیاس اقترانی است.

14- صغری و کبری چهار گونه اند:

الف) موجبه کلّی؛ ب) موجبه جزئی؛ ج) سالبه کلّی؛ د) سالبه جزئی.

15- نتیجه از جهت کمّ و کیف تابع«اخسّ مقدمتین»است. خسّت عبارت است از: جزئی بودن و سالبه بودن.

[شماره صفحه واقعی : 123]

ص: 2113

پرسش

1- استدلال غیر مباشر را تعریف کنید و برای آن مثالی بزنید.

2- استقرا و گونه های مختلف آن را با ذکر مثال تعریف کنید.

3- تمثیل را تعریف کرده، ارکان آن را با ذکر مثال توضیح دهید.

4- قیاس را با ذکر مثالی تعریف و بیان کنید چه نکاتی در تعریف، در نظر گرفته شده است.

5- حجّت بر چه اساسی قابل تقسیم است و نتایج آن تقسیمات را ذکر کنید.

6- قیاس استثنایی را با ذکر مثالی تعریف کنید.

7- قیاس اقترانی چیست و اجزای آن کدام است؟

8- اقسام قیاس اقترانی را با ذکر مثال بیان نمایید.

9- قیاس اقترانی دارای چند شکل است؟ آنها را در ضمن مثال ذکر کنید.

10- معتبرترین شکل قیاس اقترانی کدام است؟ چرا؟

11- هریک از اَشکال قیاس اقترانی دارای چند حالت است؟

12- این سخن«نتیجه تابع اَخسّ مقدمتین است»به چه معناست؟ بیان کنید.

خودآزمایی

1- وقتی ذهن از کلی به جزئی سیر می کند …

الف) تمثیل است. ب) قیاس است.

ج) استقرای تام است. د) استقرای ناقص است.

2- هرگاه در یک مدرسه تک تک افراد را آزمایش و سپس حکم کنند که همه افراد آن مدرسه مبتلا به ضعف بینایی هستند نتیجه به دست آمده براساس کدام حجت است؟

الف) استقرای ناقص. ب) استقرای تام. ج) تمثیل. د) قیاس.

3- شکل اوّل قیاس وقتی است که … باشد.

الف) حدّ اوسط صغری، محمول و در کبری، موضوع. ب) حدّ اوسط هر دو مقدّمه، محمول.

ج) حدّ اوسط هر دو مقدمه، موضوع. د) حدّ اوسط در صغری، موضوع و در کبری، محمول.

4- حدّ اوسط کدام شکل، هم در صغری محمول است و هم در کبری؟

الف) چهارم. ب) سوم. ج) اوّل. د) دوم.

5- اساسی ترین و معتبرترین شکل استدلال در منطق ارسطویی کدام است؟

الف) استقرای تام. ب) استقرای ناقص.

ج) تمثیل. د) قیاس.

6- استنتاج جزئی از کلّی چه نوع حجت منطقی است؟

الف) استقرای تام. ب) استقرای ناقص. ج) قیاس. د) تمثیل.

[شماره صفحه واقعی : 124]

ص: 2114

7- این استدلال: «حسن انسان است. هر انسانی فانی است. پس حسن فانی است»کدام یک از گزینه های زیر است؟

الف) قیاس استثنایی. ب) قیاس اقترانی حملی.

ج) قیاس اقترانی شرطی. د) استقرا.

8- معتبرترین شکل قیاس اقترانی کدام شکل است؟

الف) اوّل. ب) دوم. ج) سوم. د) چهارم.

9- در کدام شکل موضوع نتیجه، موضوع صغری و محمول نتیجه، محمول کبری است؟

الف) اوّل. ب) دوم. ج) سوم. د) چهارم.

10- میوه فروشانی که یک هندوانه رسیده و شیرین را در معرض نمایش و دید مشتریان می گذارند و از این رهگذر مرغوب بودن هندوانه های دیگر را استنتاج می کنند در واقع استدلالی از نوع … را به کار می گیرند.

الف) استقرای ناقص. ب) تمثیل.

ج) قیاس اقترانی. د) قیاس استثنایی.

11- در استدلال قیاسی سیر تفکر … … … است.

الف) از جزئی به کلّی. ب) همواره از کلّی به جزئی.

ج) از جزئی به جزئی. د) از کلی به جزئی و یا از کلّی به کلّی.

12- کدام یک از حدود زیر در یک قیاس بعد از ایفای نقش خود در نتیجه حضور ندارند؟

الف) اصغر. ب) اکبر. ج) وسط. د) اصغر و وسط.

13- قیاس: «این جسم مایع است. هر مایعی بخار می شود. پس این جسم بخار می شود»چگونه قیاسی است؟

الف) متصل. ب) اقترانی. ج) مرکب. د) استثنایی.

14-«بعضی از درستکاران متهمند. هیچ درستکاری گناهکار نیست. پس بعضی از متهمان گناهکار نیستند»چه شکلی از اشکال اربعه است؟

الف) دوم. ب) چهارم. ج) اوّل. د) سوم.

15- موقعیت حدّ اوسط در شکل سوم قیاس اقترانی چیست؟

الف) در صغری محمول و در کبری موضوع. ب) در صغری موضوع و در کبری محمول.

ج) در صغری و کبری موضوع. د) در صغری و کبری محمول.

16- اندراج مصداقی در کدام شکل بسیار روشن و واضح است؟

الف) اوّل. ب) دوم. ج) سوم. د) چهارم.

17- در یک قیاس، موضوع قضیه مطلوب)که پس از معلوم شدن، نتیجه نام دارد) چه نامیده می شود؟

الف) اصغر. ب) اکبر. ج) وسط. د) صغری.

18- مقصود از«حدّین»یا«طرفین»نتیجه چیست؟

الف) اصغر - وسط. ب) اصغر - اکبر.

ج) اکبر - وسط. د) صغری - وسط.

19- این استدلال«علی باهوش است زیرا برادر او حسین باهوش است»به لحاظ صورت چه نوع استدلالی است؟

الف) تمثیل. ب) استقرای ناقص. ج) قیاس اقترانی. د) قیاس استثنایی.

[شماره صفحه واقعی : 125]

ص: 2115

20- در این بیت از چه نوع استدلالی استفاده شده است؟«پای استدلالیان چوبین بود - پای چوبین سخت بی تمکین بود».

الف) قیاس استثنایی. ب) قیاس اقترانی. ج) استقرای تام. د) تمثیل.

برای تفکّر بیشتر

1- آیا دست یابی به نتیجه یقینی در استقرای ناقص ممکن است؟

2- آیا می توان تمثیلی یافت که مفید نتیجه ای یقینی باشد؟

[شماره صفحه واقعی : 126]

ص: 2116

درس14 : اشکال قیاس اقترانی و شرایط آن
اهداف کلّی

اهداف کلّی درس چهاردهم این است که دانش پژوه:

1- با اَشکال قیاس اقترانی و شرایط انتاج آن آشنا شود؛

2- ضروب منتج اَشکال چهارگانه را بشناسد؛

3- شرایط عمومی و اختصاصی اشکال قیاس اقترانی را فرا بگیرد.

اهداف رفتاری

دانش پژوه محترم، انتظار می رود پس از فراگیری این درس بتوانید:

1- شرایط اختصاصی انتاج شکل اوّل را بیان کنید؛

2- شرایط اختصاصی انتاج شکل دوم را بیان کنید؛

3- شرایط اختصاصی انتاج شکل سوم را بنویسید؛

4- شرایط اختصاصی انتاج شکل چهارم را توضیح دهید؛

5- شرایط عمومی قیاس اقترانی را بیان کنید؛

6- قیاس اقترانی شرطی را با ذکر مثال تعریف کنید

[شماره صفحه واقعی : 127]

ص: 2117

ضوابط منطقی قیاس اقترانی
اشاره

قیاس اقترانی در هر حالتی منتج نیست. انتاج هر یک از شکل های آن بستگی به شرایط و ضوابط منطقی خاصّی دارد. این شرایط را به دو قسم می توان دسته بندی کرد: شرایط عمومی قیاس، شرایط اختصاصی هر یک از شکل ها. باید دانست فقدان هر یک از این ضوابط موجب«عقیم»و«ابتر»بودن قیاس می شود.

شرایط اختصاصی اَشکال قیاس اقترانی

هر یک از شکل های قیاس اقترانی برای انتاج دارای ضوابط منطقی خاصی است که مجموع شرایط هر شکلی تنها به همان شکل اختصاص دارد. (1)

شکل اوّل

روشن ترین شکل قیاس اقترانی، شکل نخست است که حدّ اوسط در صغری محمول و در کبری موضوع است، این شکل دارای دو شرط است:

1- موجبه بودن صغری؛ 2. کلّیت کبری.

بنابراین، در شکل اوّل از میان ضرب های شانزده گانه تنها چهار حالت منتج است و باقی ضرب ها عقیم و ابتر است:

یک. صغری و کبری هر دو موجبه کلّی باشد؛ مانند«هر انسانی حیوان است. هر حیوانی حسّاس است. پس هر انسانی حسّاس است». ساختار منطقی این ضرب عبارت است از: «هر الف ب است. هر ب ج است. پس هر الف ج است».

دو. صغری موجبه کلّی و کبری سالبه کلّی باشد؛ مانند«هر انسانی متفکّر است، هیچ متفکّری گل نیست. پس هیچ انسانی گل نیست». ساختار منطقی این ضرب عبارت است از: «هر الف ب است. هیچ ب ج نیست. پس هیچ الف ج نیست».

سه. صغری موجبه جزئی و کبری موجبه کلّی باشد؛ مانند» بیشتر ایرانیان مسلمانند. هر

[شماره صفحه واقعی : 128]

ص: 2118


1- از دیرباز در کتاب های منطقی برای سهولت یادگیری دانش پژوهان بیت معروفی را ذکر می کرده اند که همه شرایط انتاج اشکال چهار گانه را به صورت علامت رمز بیان کرده است : مُغْ کُبْ اوّل خَیْن کُبْ ثانی و مُغْ کاین سوم در چهارم مَیْن کُغْ یا خَیْن کاین شرط دان علایم رمزی به این شرح است : م : موجبه بودن ، غ : صغری ، ک : کلیت ، ب : کبری ، خ : اختلاف مقدّمتین در ایجاب و سلب ، ین : مقدّمتین ، این : اِحدی المقدّمتین (یکی از دو مقدّمه) .

مسلمانی معاد باور است. پس بیشتر ایرانیان معاد باورند «. ساختار منطقی این ضرب عبارت است از: «برخی از الف ها ب اند. هر ب ج است. پس برخی از الف ها ج اند».

چهار. صغری موجبه جزئی و کبری سالبه کلّی باشد؛ مانند«برخی از کواکب ستاره اند. هیچ ستاره ای فاقد نور نیست. پس برخی از کواکب فاقد نور نیستند». ساختار منطقی این ضرب عبارت است از: «برخی از الف ها ب اند. هیچ ب ج نیست. پس برخی از الف ها ج نیستند».

از آن جا که از شکل اوّل، تمام قضایای محصوره را می توان استنتاج کرد. به این شکل از قیاس اقترانی،«شکل کامل»و«شکل فاضل»نیز می گویند.

شکل دوم

در این شکل از قیاس اقترانی حدّ اوسط در هر دو مقدّمه، محمول واقع شده است. انتاج این شکل بر خلاف شکل اوّل بدیهی نیست و نیازمند اثبات است. ضروب منتج شکل دوم را باید با استفاده از شکل اوّل - که انتاج در آن بدیهی است - اثبات کرد. قیاس اقترانی شکل دوم دارای دو شرط است: 1. اختلاف دو مقدّمه در کیف)سلب و ایجاب)؛ 2. کلّیت کبری.

بنابراین، بر اساس ضوابط عمومی قیاس و شرایط اختصاصی مذکور از میان ضرب های شانزده گانه، حالت های منتج این شکل عبارت است از:

یک. صغری موجبه کلّی و کبری سالبه کلی باشد؛ مانند«هر کاتولیکی مسیحی است. هیچ مسلمانی مسیحی نیست. پس هیچ کاتولیکی مسلمان نیست». ساختار صوری این ضرب عبارت است از: «هر الف ب است. هیچ ج ب نیست. پس هیچ الف ج نیست».

دو. صغری موجبه جزئی و کبری سالبه کلی باشد؛ مانند«بعضی از انسان ها عادلند. هیچ ظالمی عادل نیست. پس برخی از انسان ها ظالم نیستند». ساختار منطقی این ضرب عبارت است از: «برخی از الف ها ب اند. هیچ ج ب نیست. پس برخی از الف ها ج نیستند».

سه. صغری سالبه کلّی و کبری موجبه کلّی باشد؛ مانند«هیچ انسانی خونخوار نیست. هر گرگی خونخوار است. پس هیچ انسانی گرگ نیست». ساختار صوری این ضرب عبارت است از: «هیچ الف ب نیست. هر ج ب است. پس هیچ الف ج نیست».

چهار. صغری سالبه جزئی و کبری موجبه کلی باشد؛ مانند«برخی از حیوانات زیبا نیستند. هر آهویی زیبا است. پس برخی از حیوانات آهو نیستند». ساختار منطقی این ضرب

[شماره صفحه واقعی : 129]

ص: 2119

عبارت است از: «برخی از الف ها ب نیستند. هر ج ب است. پس برخی از الف ها ج نیستند».

شکل سوم

در قیاس اقترانی شکل سوم، حدّ اوسط در هر دو مقدمه، موضوع واقع شده است. در این شکل، دو شرط وجود دارد: 1. موجبه بودن صغری؛ 2. کلّیت یکی از مقدمه ها.

باید توجّه داشت که در این شکل، نتیجه قیاس همواره جزئی است و انتاج در آن نیز مانند شکل دوم بدیهی نیست و نیازمند اثبات است. ضروب منتج این شکل را باید با استفاده از شکل اوّل اثبات کرد. براساس ضوابط عمومی قیاس و شرایط خاصّ شکل سوم از میان ضروب شانزده گانه، ضرب های منتج این شکل عبارتند از:

یک. صغری موجبه کلّی و کبری موجبه کلّی باشد؛ مانند«هر انسانی حیوان است. هر انسانی متفکر است. پس برخی از حیوانات متفکرند». ساختار منطقی این ضرب عبارت است از: «هر الف ب است. هر الف ج است. پس برخی از ب ها ج اند».

دو. صغری موجبه کلّی و کبری موجبه جزئی باشد؛ مانند«هر گلی زیباست. برخی از گل ها سرخ اند. پس برخی زیباها سرخند». ساختار منطقی این ضرب عبارت است از: «هر الف ب است. برخی از الف ها ج اند. پس برخی از ب ها ج اند».

سه. صغری موجبه کلّی و کبری سالبه کلّی باشد؛ مانند«هر انسانی حیوان است. هیچ انسانی اسب نیست. پس برخی حیوانات اسب نیستند». ساختار صوری این ضرب عبارت است از: «هر الف ب است. هیچ الفی ج نیست. پس برخی ب ها ج نیستند».

چهار: صغری موجبه کلّی و کبری سالبه جزئی باشد؛ مانند«هر دانشمندی انسان است. برخی از دانشمندان متعهد نیستند. پس برخی از انسان ها متعهد نیستند». صورت منطقی این ضرب عبارت است از: «هر الف ب است. برخی الف ها ج نیستند. پس برخی ب ها ج نیستند».

پنج. صغری موجبه جزئی و کبری موجبه کلّی باشد؛ مانند«برخی از انسان ها شاعرند. هر انسانی حساس است. پس برخی از شاعران حسّاسند». ساختار صوری این ضرب عبارت است از: «برخی الف ها ب اند. هر الف ج است. پس برخی ب ها ج اند».

شش. صغری موجبه جزئی و کبری سالبه کلّی باشد؛ مانند«بعضی انسان ها تیزهوشند. هیچ انسانی ستاره نیست. پس بعضی تیزهوش ها ستاره نیستند». ساختار منطقی این ضرب

[شماره صفحه واقعی : 130]

ص: 2120

عبارت است از: «برخی الف ها ب اند. هیچ الف ج نیست. پس برخی ب ها ج نیستند».

شکل چهارم

در شکل چهارمِ قیاس اقترانی، حدّ اوسط در صغری موضوع و در کبری محمول واقع شده است(درست بر خلاف جایگاهی که در شکل اوّل دارد). بعیدترین شکل به لحاظ وضوح و روشنی انتاج این شکل است. انتقال ذهنی از مقدّمات به نتیجه بسیار دشوار و به طور کامل، با منطق تکوینی و فطری انسان مخالف است. به همین دلیل، برخی از منطقیون (1) در آثار خود سخن از شکل چهارم به میان نیاورده اند.

برخی از کسانی که شکل چهارم را مورد بحث قرار داده اند، درباره شرایط اختصاصی انتاج آن گفته اند یا مقدّمات اختلاف در کیف داشته و یکی از آنها کلّی باشد و یا هر دو مقدّمه، موجبه و صغری کلّی باشد.

بر این اساس ضرب های منتج شکل چهارم عبارت است از:

یک. هر دو مقدّمه موجبه کلّی باشد؛ مانند«هر انسانی حیوان است. هر ناطقی انسان است. پس برخی حیوان ها ناطقند». ساختار صوری این ضرب عبارت است از: «هر الف ب است. هر ج الف است. پس برخی ب ها ج اند».

دو. صغری موجبه کلّی و کبری موجبه جزئی باشد؛ مانند«هر انسانی متفکّر است. برخی حیوان ها انسانند. پس برخی از متفکّرها حیوانند». ساختار منطقی این ضرب عبارت است از: «هر الف ب است. برخی ج ها الف هستند. پس برخی ب ها ج اند».

سه. صغری موجبه کلّی و کبری سالبه کلی باشد؛ مانند«هر انسانی حیوان است. هیچ اسبی انسان نیست. پس برخی حیوانات اسب نیستند». ساختار صوری این ضرب عبارت است از: «هر الف ب است. هیچ ج الف نیست. پس برخی ب ها ج نیستند».

چهار. صغری سالبه کلّی و کبری موجبه کلّی باشد؛ مانند«هیچ انسانی پرنده نیست. هر متفکّری انسان است. پس هیچ پرنده ای متفکّر نیست». ساختار منطقی این ضرب عبارت است از: «هیچ الف ب نیست. هر ج الف است. پس هیچ ب ج نیست».

پنج. صغری موجبه جزئی و کبری سالبه کلّی باشد؛ مانند«بعضی حیوان ها سیاهند. هیچ سنگی حیوان نیست. پس برخی سیاه ها سنگ نیستند». ساختار منطقی این ضرب عبارت است از«برخی الف ها ب اند، هیچ ج الف نیست. پس برخی ب ها ج نیستند».

[شماره صفحه واقعی : 131]

ص: 2121


1- مانند ارسطو ، فارابی ، اخوان الصفا و غزالی .
شرایط عمومی قیاس اقترانی

منظور از شرایط عمومی قیاس اقترانی ضوابط منطقی است که در تمام ضرب های منتج شکل های چهارگانه یافت می شود. شرایط عمومی قیاس عبارت است از:

1- کلّیت یکی از دو مقدّمه. یعنی هر دو مقدّمه جزئی و شخصی نباشد؛ زیرا در این صورت انتاج قیاس همیشگی و دائمی نخواهد بود؛ مانند«بعضی از کبوتران سفیدند. بعضی از سفیدها برفند. پس بعضی از کبوتران برفند». در این مثال اگرچه هر یک از مقدّمات به تنهایی صادقند ولی نتیجه کاذب است. علّت این نادرستی، جزئی بودن صغری و کبری است.

2- موجبه بودن یکی از دو مقدّمه. یعنی هر دو مقدّمه سالبه نباشد؛ مانند«هیچ انسانی سنگ نیست. هیچ سنگی متفکّر نیست. پس هیچ انسانی متفکّر نیست». نتیجه این قیاس نادرست است؛ زیرا چه بسا یک شیء با دو چیز متباین باشد؛ در حالی که آن دو چیز خود با یکدیگر هیچ گونه تباینی نداشته باشند.

3- اگر صغری سالبه باشد، کبری جزئیه نباشد؛ زیرا در این صورت انتاج قیاس همیشگی و دائمی نخواهد بود؛ مانند«هیچ کلاغی انسان نیست. برخی از انسان ها سیاه اند. پس بعضی از کلاغ ها سیاه نیستند».

قیاس اقترانی شرطی

آنچه تاکنون درباره قیاس اقترانی بیان کردیم، مربوط به قیاس های اقترانی حملی بود؛ امّا اگر یکی از مقدّمات قیاس اقترانی و یا هر دو مقدّمه آن قضیّه شرطی(متّصل یا منفصل )باشد، آن گاه«قیاس اقترانی شرطی»خوانده می شود. ساختار منطقی چنین قیاس هایی و بیان حالت های منتج آن بسیار متنوع و گاه مشکل آفرین است. کافی است به اعتبارهای زیر، قیاس اقترانی شرطی را ملاحظه کنیم. این قیاس از جهت نوع مقدّمات دارای پنج صورت است:

1- مرکب از دو مقدّمه منفصل؛ 2. مرکب از دو مقدّمه متصل؛ 3. مرکب از یک مقدّمه متصل و یک مقدّمه منفصل؛ 4. مرکب از یک مقدّمه حملی و یک مقدّمه متصل؛ 5. مرکب از

[شماره صفحه واقعی : 132]

ص: 2122

یک مقدّمه حملی و یک مقدّمه منفصل.

از جهت این که حدّ اوسط نقش تمام جزء مقدّمه و یا قسمتی از جزء مقدّمه را ایفا می کند، دارای سه صورت است: یا حدّ اوسط، جزء تام در هر دو مقدّمه است، یا جزء غیر تام در هر دو مقدّمه است، یا جزء تام در یک مقدّمه و جزء غیر تام در مقدّمه دیگر است)مراد از جزء مقدّمه، در حملی موضوع و محمول و در شرطی مقدّم و تالی است. بنابراین، هرگاه موضوع یا محمول یا مقدّم و یا تالی به طور کامل حدّ اوسط قرار گیرد، در این صورت حدّ اوسط تمام جزء مقدّمه به حساب می آید). حاصل این دو تقسیم بندی پانزده قسم قیاس اقترانی شرطی است که با توجّه به شکل های چهارگانه به شصت قسم بالغ می شود. حال همین اقسام با ملاحظه حالت های شانزده گانه هر شکل نهصد و شصت ضرب خواهد داشت!

صورت بندی همه این اقسام و ذکر شرایط منطقی آنها با ملاحظه جهت قضیه، نوع قضیه شرطی(اتفاقی، عنادی، لزومی، مانعه الجمع، مانعه الخلوّ، حقیقی، شخصیه، مهمله و محصوره )و اعتباراتی دیگر، به اقسامی بیش از آنچه ذکر شد بالغ می شود و به مجالی بیش از این درس نیاز دارد.

[شماره صفحه واقعی : 133]

ص: 2123

چکیده

1- شرایط قیاس اقترانی دو دسته است: الف) شرایط عمومی قیاس؛ ب) شرایط اختصاصی هر یک از اشکال اربعه.

2- بهترین شکل قیاس اقترانی شکل اوّل است که انتاج در آن، منوط به دو شرط است: الف)«موجبه بودن صغری»؛ ب)«کلی بودن کبری». بنابراین، شکل اوّل چهار ضرب منتج خواهد داشت.

3- شکل دوم دارای دو شرط اختصاصی است: الف)«اختلاف دو مقدمه در کیف)سلب و ایجاب)»؛ ب)«کلی بودن کبری». بنابراین دو شرط، ضرب های منتج شکل دوم چهار ضرب خواهد بود.

4- شرایط شکل سوم برای انتاج عبارت است از: «موجبه بودن صغری»و«کلّی بودن یکی از مقدمات».

5- نتیجه قیاس در شکل سوم همواره جزئی است و انتاج آن نیز مانند شکل دوم بدیهی نیست، بلکه در اثبات خود نیازمند ارجاع به شکل اوّل است.

6- برخی از کسانی که شکل چهارم را مورد بحث قرار داده اند، درباره شرایط اختصاصی انتاج آن گفته اند: یا مقدمات اختلاف در کیف داشته و یکی از آن ها کلی باشد و یا هر دو مقدمه، موجبه و صغری کلی باشد.

7- بر اساس این نظریه، شکل چهارم پنج ضرب منتج خواهد داشت.

8- هرگاه یکی از مقدمات قیاس اقترانی یا هر دو مقدمه آن، قضیه شرطیه(متصل یا منفصل )باشد،«قیاس اقترانی شرطی»خوانده می شود.

9- روند استنتاج:

الف) توجه به جایگاه حد اوسط در مقدمه ها و تشخیص شکل قیاس؛

ب) بررسی قیاس از جهت واجد بودن شرایط عمومی و اختصاصی انتاج در آن؛

ج) حذف حدّ اوسط و ساختن قضیّه ای جدید با باقی مانده مقدمات، که به آن«نتیجه»گفته می شود.

10- شرایط عمومی قیاس اقترانی عبارت است از: الف) کلّیت یکی از دو مقدمه؛ ب) موجبه بودن یکی از دو مقدمه؛ ج) در صورت سالبه بودن صغری، کبری جزئی نباشد.

[شماره صفحه واقعی : 134]

ص: 2124

پرسش

1- شرایط اختصاصی شکل اوّل چیست؟ در ضمنِ مثالی بیان کنید.

2- با توجه به شرایط اختصاصی، شکل اوّل در چند ضرب(حالت )منتج است؟

3- شرایط شکل دوم و ضرب های منتج این شکل را بیان کنید.

4- شرایط شکل سوم و ضرب های منتج این شکل را بیان کنید.

5- شرایط شکل چهارم و ضرب های منتج این شکل را بیان کنید.

6- قیاس اقترانی شرطی را تعریف کنید.

7- قیاس اقترانی شرطی از جهت نوع مقدمات، چند صورت دارد؟

8- صورت های قیاس اقترانی شرطی را از جهت حدّ اوسط بیان کنید.

9- ضوابط عمومی قیاس اقترانی چیست؟

خودآزمایی

1- برای این که شکل اوّل قیاس منتج باشد کدام شرط لازم است؟

الف) کبری کلی باشد. ب) کبری جزئی باشد. ج) صغری جزئی باشد. د) کبری سالبه باشد.

2- عبارت«در شکل اوّل قیاس با … صغری، حکمی که در کبری درباره وسط می شود به اصغر سرایت نمی کند»با کدام گزینه کامل می شود؟

الف) جزئیه بودن. ب) سالبه بودن. ج) کلّیّه بودن. د) موجبه بودن.

3- در شکل اوّل، شرط این که اصغر از مصادیق وسط باشد چیست؟

الف) صغری سالبه باشد. ب) کبری جزئیه باشد. ج) کبری کلیه باشد. د) صغری موجبه باشد.

4- شرط انتاج شکل دوم قیاس عبارت است از …

الف) سالبه بودن کبری و جزئی بودن صغری. ب) موجبه بودن هر دو مقدمه و کلی بودن یکی از آنها.

ج) موجبه بودن صغری و کلی بودن حد اوسط. د) اختلاف دو مقدمه در ایجاب و سلب و کلی بودن کبری.

5- کدام یک، از شرایط انتاج شکل سوم است؟

الف) موجبه بودن کبری. ب) موجبه بودن صغری. ج) کلی بودن کبری. د) کلی بودن صغری.

6- شکل اوّل و شکل سوم، در کدام یک از شرایط انتاج مشترکند؟

الف) کلیه بودن صغری. ب) موجبه بودن صغری. ج) سالبه بودن صغری. د) جزئیه بودن صغری.

7- نتیجه«بعضی فلزات جیوه اند. هیچ جیوه ای چکش خوار نیست»کدام است؟

الف) بعضی چکش خوارها جیوه نیستند. ب) بعضی چکش خوارها فلزند.

ج) بعضی فلزات چکش خوارند. د) بعضی فلزات چکش خوار نیستند.

8- قیاس«هر الفی ب است، هر الفی ج است»شکل چندم و نتیجه آن کدام است؟

الف) دوم - بعض ب ج است. ب) دوم - هر ب ج است.

ج) سوم - بعض ب ج است. د) سوم - هر ب ج است.

[شماره صفحه واقعی : 135]

ص: 2125

9- قیاس«الف از ب است و ب متعلق به ج است»کدام شکل و نتیجه آن کدام است؟

الف) اوّل - عقیم. ب) اوّل - موجبه جزئیه. ج) سوم - عقیم. د) سوم - موجبه جزئیه.

10- کدام یک درباره این قیاس«برخی مردم متکبرند. هر متکبری احمق است»صحیح است؟

الف) شکل اوّل - منتج. ب) شکل اوّل - عقیم. ج) شکل دوم - منتج. د) شکل دوم - عقیم.

11- صورت استدلال«هر ج د است. هر ج ذ است»شکل چندم و نتیجه آن کدام است؟

الف) دوم - هر د ذ است. ب) دوم - بعضی د ذ است. ج) سوم - بعضی د ذ است. د) سوم - هر د ذ است.

12-«حسین پزشک نیست. هر پزشکی انسان است. پس حسین انسان نیست». این قیاس منتج نیست؛ زیرا …

الف) کبری جزئیه است. ب) کبری موجبه است. ج) صغری سالبه نیست. د) صغری موجبه نیست.

13- این قیاس: «هر خفاشی پستاندار است. بعضی پستانداران علف خوار نیستند»عقیم است؛ چون …

الف) صغری کلّیّه است. ب) کبری موجبه نیست. ج) صغری موجبه است. د) کبری کلّیّه نیست.

14- به دلیل فقدان کدام شرط قیاس،«هیچ کبوتری خزنده نیست. هر خزنده ای خونسرد است»منتج نیست؟

الف) جزئیه بودن کبری. ب) جزئیه بودن صغری. ج) موجبه بودن صغری. د) سالبه بودن صغری.

15- اگر در شکل سوم قیاس، هر دو مقدمه کلی باشند، نتیجه آن کدام است؟

الف) جزئی. ب) سالبه. ج) کلّی. د) موجبه.

16- عیب استدلال«هیچ گربه ای پرنده نیست. هر پرنده ای مهره دار است. پس هیچ گربه ای مهره دار نیست»از کدام ناحیه است؟

الف) سالبه بودن صغری. ب) عدم تکرار حدّ اوسط.

ج) نبودن معنای واحد در حدّ وسط. د) کلّی بودن صغری.

17- چرا قیاس«آب از اکسیژن و هیدروژن است. اکسیژن و هیدروژن قابل احتراقند»منتج نیست؛ زیرا …

الف) صغری کلی است. ب) حدّ وسط تکرار نشده است. ج) صغری جزئی است. د) کبری جزئی است.

18- نتیجه کدام یک از اشکال، دو سالبه کلیه و دو سالبه جزئیه است؟

الف) شکل اوّل. ب) شکل دوم. ج) شکل سوم. د) شکل چهارم.

19- نتیجه کدام قیاس، موجبه جزئیه است؟

الف) بعضی حیوانات سیاهند. هیچ حیوانی جماد نیست. ب) هر حیوانی حساس است. هیچ جمادی حساس نیست.

ج) هر فلزی معدنی است. هر معدنی جسم است. د) هر انسانی جسم است. هر انسانی ناطق است.

20- کدام قیاس منتج است؟

الف) بعضی شکل ها مربعند. بعضی شکل ها دایره اند. ب) هر جیوه ای فلز است. هر آهنی فلز است.

ج) هر جیوه ای فلز است. هر نقره ای فلز است. د) هیچ دیوانه ای کنجکاو نیست. هر طالب علمی کنجکاو است.

برای تفکّر بیشتر

1- کدام یک از اشکال قیاس اقترانی بدیهی الانتاج است؟ چرا؟

2- انتاج ضرب های منتج در شکل های غیر بدیهی الانتاج چگونه قابل اثبات است؟

3- اقسام قیاس اقترانی شرطی را به صورت نمودار رسم کنید.

4- از خطاهای رایج در شرایط عمومی قیاس چه می دانید؟

[شماره صفحه واقعی : 136]

ص: 2126

درس15 : قیاس استثنایی و اقسام آن
اهداف کلّی

اهداف کلّی درس پانزدهم این است که دانش پژوه:

1- با قیاس استثنایی و شرایط آن آشنا شود؛

2- اقسام قیاس استثنایی را بشناسد؛

3- چگونگی استنتاج در قیاس استثنایی اتّصالی و انفصالی را فرا بگیرد.

اهداف رفتاری

دانش پژوه محترم، انتظار می رود پس از فراگیری این درس بتوانید:

1- قیاس استثنایی را تعریف کنید؛

2- قیاس استثنایی اتصالی را با ذکر مثال تعریف کنید؛

3- قیاس استثنایی اتصالی مرخّم را بیان کنید؛

4- چگونگی استنتاج در قیاس استثنایی اتّصالی را توضیح دهید؛

5- شرایط اختصاصی قیاس استثنایی اتّصالی را بیان کنید؛

6- در قیاس استثنایی انفصالی چند شکل محتمل است؟

7- روش استنتاج در قیاس استثنایی انفصالی چگونه است؟

[شماره صفحه واقعی : 137]

ص: 2127

تعریف قیاس استثنایی

قیاس استثنایی قیاسی است که در آن نتیجه و یا نقیض آن به طور کامل در یک مقدّمه حضور دارد؛ مانند«اگر خورشید طلوع کند ستارگان در آسمان ناپدید می شوند. لیکن آفتاب طلوع کرده است. بنابراین، ستارگان در آسمان ناپدید شده اند». مثال دیگر: «اگر این شخص عادل باشد ظلم نمی کند. لیکن وی ظلم می کند. پس این شخص عادل نیست».

در مثال نخست، خود نتیجه و در مثال دوم، نقیض نتیجه در مقدّمه اوّل استدلال ذکر شده است.

شرایط عمومی قیاس استثنایی

قیاس استثنایی از حیث انتاج دارای چند شرط اساسی است:

1- کلی بودن یکی از دو مقدّمه؛

2- مقدّمه شرطی به نحو اتفاقی نباشد؛

3- موجبه بودن مقدمه شرطی.

اقسام قیاس استثنایی

قیاس استثنایی به لحاظ ساختار صوری دارای دو مقدّمه است: یکی از دو مقدمه، لزوماً قضیّه شرطی و مقدمه دیگر(قضیه استثنایی )، یا قضیّه حملی است مانند: «اگر انسان پرواز کند هر آینه پرنده است. لیکن انسان پرنده نیست پس انسان پرواز نمی کند»و یا قضیه شرطی است، مانند: «هر گاه چنین باشد که اگر خورشید طلوع کند روز است هر آینه اگر شب باشد خورشید طلوع نکرده است». لیکن اگر خورشید طلوع کند روز است. پس اگر شب باشد خورشید طلوع نکرده است. از آن جا که در این قیاس، نتیجه یا نقیض آن در یکی از مقدّمات وجود دارد باید همواره یکی از مقدّمات آن، قضیّه شرطی - که دست کم از دو قضیه فراهم آمده است - باشد، تا بتواند یکی از آن دو، عین یا نقیض نتیجه باشد.

در قیاس استثنایی، قضیه استثنایی حکم حدّ اوسط را دارد.

قیاس استثنایی با توجه به اتصالی یا انفصالی بودن قضیه شرطی موجود در آن، به قیاس

[شماره صفحه واقعی : 138]

ص: 2128

استثنایی اتصالی و انفصالی تقسیم می شود:

استثنایی اتصالی، مانند«اگر آفریدگار عالم یکتا نباشد، جهان منظم نخواهد بود. لیکن جهان منظم است. پس آفریدگار عالم یکتاست».

استثنایی انفصالی، مانند«یا شریک خداوند موجود است و یا خداوند یکتاست. لیکن شریک باری موجود نیست. پس خداوند یکتاست».

استنتاج در قیاس استثنایی اتصالی

در این نوع قیاس، قضیّه استثنایی دارای چهار حالت است، که به همین اعتبار قیاس استثنایی اتصالی دارای چهار صورت خواهد بود که دو حالت آن منتج و دو صورت آن عقیم است.

صورت اوّل. قضیّه استثنایی عین مقدم شرطی باشد(وضع مقدّم ). در این صورت نتیجه عین تالی خواهد بود؛ مانند«اگر آفتاب برآید هوا روشن می شود. لیکن آفتاب برآمده است. پس هوا روشن شده است». ساختار صوری آن چنین است: «اگر الف ب باشد، آن گاه ج د است. لیکن الف ب است. پس ج د است».

صورت دوم. قضیّه استثنایی نقیض مقدّم شرطی باشد(رفع مقدّم )؛ مانند«اگر بخاری روشن شود اتاق گرم می شود. لیکن بخاری روشن نشده است». از آن جا که در این شکل نمی توان همواره نتیجه صادق استنتاج کرد. بنابراین، از نظر منطقی غیر معتبر و عقیم است.

صورت سوم. قضیّه استثنایی عین تالی قضیه شرطی باشد(وضع تالی )؛ مانند«اگر باران ببارد هوا لطیف می شود. لیکن هوا لطیف است». این شکل از نظر منطقی عقیم است؛ زیرا استنتاج آن همواره صادق نخواهد بود.

صورت چهارم. قضیه استثنایی نقیض تالی قضیّه شرطی باشد(رفع تالی )در این صورت نتیجه نقیض مقدّم خواهد بود؛ مانند«اگر در جامعه ای فرهنگ توسعه یابد، اندیشه مردم بارور می شود. لیکن اندیشه مردم بارور نشده است. پس در جامعه فرهنگ توسعه نیافته است». ساختار صوری این شکل عبارت است از: «اگر الف ب باشد آن گاه ج د است. لیکن ج د نیست. پس الف ب نیست». این شکل به لحاظ منطقی همواره منتج و معتبر است.

[شماره صفحه واقعی : 139]

ص: 2129

شرایط اختصاصی قیاس استثنایی اتصالی

با توجه به شکل های منتج در قیاس استثنایی اتصالی می توان گفت در این نوع قیاس های استثنایی علاوه بر شرایط عمومی، که برای قیاس استثنایی ذکر شد، رعایت شرط دیگری نیز ضروری است و آن این که، مقدّمه استثنایی، یا باید عین مقدّم شرطی متّصل و یا باید نقیض تالی شرطی متّصل باشد. بنابراین، قیاس استثنایی اتصالی مرکب از یک مقدّمه شرطی متصل و یک قضیه استثنایی که عین تالی قضیّه شرطی است لزوماً منتج نیست؛ مثلاً در قیاس زیر اگر چه مقدّمات آن صادق است، ولی نتیجه آن کاذب است: «اگر حافظ تهرانی باشد، آن گاه ایرانی است. لیکن حافظ ایرانی است. پس حافظ تهرانی است».

هم چنین قیاس استثنایی مرکب از یک قضیه شرطی اتصالی و یک حملی، که نقیض مقدم است، لزوماً منتج نیست؛ مانند«اگر این ظرف قوری باشد دارای دسته است. لیکن این ظرف قوری نیست». از این دو مقدّمه نمی توان لزوماً نتیجه گرفت: «پس این ظرف دارای دسته نیست».

قیاس استثنایی اتصالی مرخّم

گاهی مقدّمه حملی در قیاس استثنایی اتصالی حذف می شود. به چنین قیاسی،«قیاس استثنایی مرخّم»یا«مضمر»گفته می شود. حذف مقدّمه استثنایی معمولاً به یکی از دو دلیل زیر انجام می شود:

یک. وضوح و روشنی بسیار مقدّمه استثنایی. مثلاً در مقابل کسی که معتقد است: «دین برای تنظیم مناسبات اقتصادی و اجتماعی جامعه برنامه ای ندارد»، گفته شود: «اگر چنین بود پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم حکومت اسلامی تشکیل نمی داد».

دو. معلوم نشدن کذب مقدّمه استثنایی. مثلاً برای اثبات عدالت شخصی چنین گفته می شود: «اگر این شخص منصف باشد عدالت را رعایت خواهد کرد». و دیگر مقدّمه استثنایی که«این شخص منصف است»ذکر نمی شود؛ چون همه می دانند که آن شخص منصف نیست.

[شماره صفحه واقعی : 140]

ص: 2130

قیاس استثنایی انفصالی

اگر قضیه شرطی در قیاس استثنایی، انفصالی باشد، قیاس، استثنایی انفصالی خوانده می شود. قیاس استثنایی انفصالی نیز به اعتبار مقدّمه استثنایی آن چهار صورت محتمل دارد:

صورت اوّل. قضیّه استثنایی عین مقدم باشد(وضع مقدم )؛ مانند«یا الف ب است یا ج د است. لیکن الف ب است».

صورت دوم. قضیّه استثنایی عین تالی باشد(وضع تالی )؛ مانند«یا الف ب است یا ج د است. لیکن ج د است».

صورت سوم. قضیّه استثنایی نقیض مقدم باشد(رفع مقدم )؛ مانند«یا الف ب است یا ج د است. لیکن الف ب نیست».

صورت چهارم. قضیّه استثنایی نقیض تالی باشد(رفع تالی )؛ مانند«یا الف ب است یا ج د است. لیکن ج د نیست».

استنتاج در قیاس استثنایی انفصالی

این نوع قیاس از نظر منتج یا عقیم بودن مانند قیاس استثنایی اتصالی نیست؛ بلکه استنتاج در هر یک از اقسام آن، دارای ضوابط و قوانین خاصی است:

قیاس استثنایی انفصالی حقیقی

در این قسم از قیاس استثنایی انفصالی چهار روش برای استنتاج وجود دارد:

یک. اثبات مقدّم برای استنتاج رفع تالی؛ مانند«یا عدد زوج است یا عدد فرد است. لیکن این عدد زوج است. پس این عدد فرد نیست».

دو. اثبات تالی برای استنتاج رفع مقدّم؛ مانند«یا عدد زوج است یا عدد فرد است. لیکن این عدد فرد است. پس این عدد زوج نیست».

سه. رفع مقدّم برای استنتاج اثبات(وضع )تالی؛ مانند«یا عدد زوج است یا عدد فرد است. لیکن این عدد زوج نیست. پس این عدد فرد است».

چهار. رفع تالی برای استنتاج اثبات(وضع )مقدّم؛ مانند«یا عدد زوج است یا عدد فرد است. لیکن این عدد فرد نیست. پس این عدد زوج است».

[شماره صفحه واقعی : 141]

ص: 2131

قیاس استثنایی انفصالی مانعه الجمع

در قیاس استثنایی که یکی از مقدمه های آن قضیّه شرطی انفصالی مانعه الجمع است تنها دو راه برای استنتاج وجود دارد:

یک. وضع مقدّم برای استنتاج رفع تالی؛ مانند«یا قلم سبز است یا قلم سیاه است. لیکن این قلم سبز است. پس این قلم سیاه نیست».

دو. وضع تالی برای استنتاج رفع مقدّم؛ مانند«یا دیوار سفید است یا دیوار سیاه است. لیکن این دیوار سیاه است. پس این دیوار سفید نیست».

قیاس استثنایی انفصالی مانعه الخلوّ

در قیاس استثنایی انفصالی که یکی از مقدّمه های آن شرطی انفصالی مانعه الخلوّ است، تنها دو راه برای استنتاج وجود دارد:

یک. رفع مقدّم برای استنتاج وضع تالی؛ مانند«یا مکافات عمل در دنیاست و یا مکافات عمل در آخرت است. لیکن مکافات این عمل در دنیا نیست. پس مکافات این عمل در آخرت است».

دو. رفع تالی برای استنتاج وضع مقدّم؛ مانند«یا برای ایجاد شب و روز زمین حرکت می کند یا برای ایجاد شب و روز خورشید حرکت می کند. لیکن خورشید حرکت نمی کند. پس زمین حرکت می کند».

[شماره صفحه واقعی : 142]

ص: 2132

چکیده

1- قیاس استثنایی قیاسی است که نتیجه یا نقیض آن در یک مقدمه حضور دارد.

2- انتاج قیاس استثنایی، منوط به سه شرط است: الف) کلی بودن یکی از دو مقدمه؛ ب) مقدمه شرطی اتفاقی نباشد؛ ج) مقدمه شرطی موجبه باشد.

3- قیاس استثنایی بر اساس اتصالی یا انفصالی بودن قضیه شرطی موجود در آن، به قیاس استثنایی اتصالی و انفصالی تقسیم می شود.

4- قیاس استثنایی بر اساس قضیه استثنایی موجود در آن چهار حالت خواهد داشت که در صورت«وضع مقدم»،«عین تالی»و در حالت«رفع تالی»،«نقیض مقدم»قابل استنتاج است؛ اما در دو صورت«رفع مقدم»و«وضع تالی»قیاس نتیجه بخش نیست.

5- شرط انتاج در قیاس استثنایی اتصالی این است که،«مقدمه استثناییِ»آن باید یا«عین مقدم شرطی متصل»و یا«نقیض تالی شرطی متصل»باشد.

6- گاه در قیاس استثنایی اتصالی مقدمه استثنایی به جهت«وضوح بسیار»و یا«معلوم نبودنِ کذب آن»حذف می شود. نام این قیاس«استثنایی اتصالی مرخّم»است.

7- قیاس استثنایی انفصالی نیز به اعتبار مقدمه استثنایی خود چهار حالت دارد: وضع مقدم، رفع مقدم، وضع تالی و رفع تالی. بر این اساس، اگر مقدّمه شرطی، انفصالی حقیقی باشد وضع هر یک از مقدم و تالی رفع دیگری و رفع هر یک وضع دیگری را نتیجه خواهد داد؛ اما اگر قضیه شرطی، انفصالی مانعه الجمع باشد تنها در دو صورت«وضع مقدم»و«وضع تالی»قیاس، به ترتیب، منتج«رفع تالی»و«رفع مقدم»خواهد بود و اگر قضیه شرطی انفصالی مانعه الخلوّ باشد تنها، می توان از«رفع مقدم»،«وضع تالی»و از«رفع تالی»،«وضع مقدم»را نتیجه گرفت.

[شماره صفحه واقعی : 143]

ص: 2133

پرسش

1- قیاس استثنایی را با ذکر مثالی تعریف کنید.

2- شرایط عمومی در قیاس استثنایی را بیان نمایید.

3- قیاس استثنایی اتصالی را تعریف کرده، برای آن مثالی ذکر کنید.

4- صورت های نتیجه بخش در قیاس استثنایی اتصالی کدامند؟ آنها را با مثال بیان نمایید.

5- قیاس استثنایی اتصالی برای انتاج، منوط به چه شرایطی است؟

6- قیاس استثنایی مرخّم را تعریف کنید و بیان نمایید که حذف در آن، به چه دلیلی صورت می گیرد؟

7- قیاس استثنایی انفصالی چگونه قیاسی است و چند شکل محتمل دارد؟

8- اقسام قیاس استثنایی انفصالی را با ذکر مثال بیان کنید.

9- روش استنتاج در هر یک از اقسام قیاس استثنایی انفصالی چگونه است؟

خودآزمایی

1-«قیاس استثنایی قیاسی است که در آن نتیجه یا … … آن به طور کامل در یک مقدمه حضور داشته باشد». با توجه به جای خالی، عبارت کدام گزینه صحیح است؟

الف) نتیجه. ب) مشابه. ج) نقیض. د) مقدمه.

2- قضیه استثنایی در قیاس استثنایی همواره … است؟

الف) قضیه کلی. ب) قضیه شرطی.

ج) قضیه حملی. د) قضیه حملی یا شرطی.

3- در این قیاس: «اگر خورشید طلوع کند ستارگان در آسمان ناپدید می شوند، لیکن آفتاب طلوع کرده است»نتیجه، کدام گزینه است؟

الف) پس ستارگان در آسمان ناپدید شده اند. ب) پس ستارگان در آسمان ناپدید نشده اند.

ج) پس خورشید طلوع کرده است. د) پس خورشید طلوع کننده است.

4-«اگر این شخص عادل باشد ظلم نمی کند، لیکن وی ظلم می کند»نتیجه این قیاس کدام است؟

الف) این شخص ظالم نیست. ب) این شخص ظالم است.

ج) این شخص عادل نیست. د) این شخص عادل است.

5- این قیاس: «اگر آفریدگار عالم یکتا نباشد جهان منظم نخواهد بود، لیکن جهان منظم است. پس آفریدگار عالم یکتاست»چه نوع قیاسی است؟

الف) اقترانی حملی. ب) اقترانی شرطی.

ج) استثنایی انفصالی. د) استثنایی اتصالی.

6- در این قیاس«اگر الف ب باشد آن گاه ج د است، لیکن الف ب است»نتیجه، کدام است؟

الف) الف ج است. ب) الف د است.

ج) ج د است. د) ج د نیست.

[شماره صفحه واقعی : 144]

ص: 2134

. با توجه به قیاس استثنایی اتصالی در صورت وضع مقدم، نتیجه کدام خواهد بود؟

الف) عین مقدم. ب) عین تالی. ج) نقیض مقدم. د) نقیض تالی.

8- در این قیاس«اگر بخاری روشن شود اتاق گرم می شود، لیکن بخاری روشن نشده است»نتیجه کدام است؟

الف) عین تالی است. ب) رفع تالی است. ج) عقیم است. د) نقیض مقدم است.

9-«اگر الف ب باشد آن گاه ج د است، لیکن ج د نیست»نتیجه کدام است؟

الف) الف ب است. ب) الف ب نیست. ج) ج د است. د) الف د نیست.

10- گاهی مقدمه حملی در قیاس استثنایی اتصالی حذف می شود، چنین قیاسی چه نامیده می شود؟

الف) قیاس استثنایی سالبه. ب) قیاس استثنایی مرخّم.

ج) قیاس استثنایی حذفی. د) قیاس استثنایی حملی.

11- اگر مقدم و تالی در قیاس استثنایی انفصالی نه قابل جمع و نه قابل رفع باشند، چه نامیده می شود؟

الف) انفصالی حقیقیه. ب) انفصالی مانعه الجمع.

ج) انفصالی مانعه الخلوّ. د) انفصالی شرطی.

12- این قیاس: «یا عدد زوج است یا عدد فرد است، لیکن این عدد زوج است. پس فرد نیست»کدام یک از گزینه هاست؟

الف) استثنایی انفصالی حقیقی. ب) استثنایی انفصالی مانعه الجمع.

ج) استثنایی انفصالی مانعه الخلوّ. د) استثنایی اتصالی مرخّم.

13- قیاس«یا قلم سبز است یا قلم سیاه است، لیکن این قلم سبز است. پس سیاه نیست»کدام است؟

الف) اقترانی حملی. ب) استثنایی انفصالی مانعه الجمع.

ج) استثنایی انفصالی حقیقی. د) استثنایی اتصالی.

14- نتیجه قیاس«یا برای ایجاد شب و روز زمین حرکت می کند یا برای ایجاد شب و روز خورشید حرکت می کند، لیکن خورشید حرکت نمی کند»کدام است؟

الف) پس زمین حرکت نمی کند. ب) پس زمین حرکت می کند.

ج) شب و روز با حرکت زمین ایجاد می شوند. د) شب و روز با حرکت زمین ایجاد نمی شوند.

15-«یا در این تصادف اتوبوس مقصر است یا در این تصادف کامیون مقصر است، لیکن کامیون مقصر بوده است»نوع و نتیجه این قیاس کدام است؟

الف) استثنایی انفصالی مانعه الجمع - منتج. ب) استثنایی انفصالی حقیقی - عقیم.

ج) استثنایی انفصالی مانعه الخلوّ - منتج. د) استثنایی انفصالی مانعه الخلوّ - عقیم.

16-«اگر کسی در خانه بود در را باز می کرد، لیکن کسی در را باز نکرد»نوع و نتیجه این قیاس، کدام گزینه است؟

الف) اقترانی شرطی - منتج. ب) اقترانی شرطی - عقیم.

ج) استثنایی - منتج. د) استثنایی - عقیم.

17-«اگر چند خدا وجود داشت جهان نابود می شد. لیکن جهان نابود نشد»نوع و نتیجه این قیاس کدام است؟

الف) استثنایی اتصالی - منتج. ب) استثنایی اتصالی - عقیم.

ج) استثنایی انفصالی - منتج. د) استثنایی انفصالی - عقیم.

[شماره صفحه واقعی : 145]

ص: 2135

18-«این شیء یا سیاه است یا این شیء آبی است، لیکن این شیء آبی نیست»نوع و نتیجه این قیاس کدام است؟

الف) استثنایی اتصالی - منتج. ب) استثنایی اتصالی - عقیم.

ج) استثنایی انفصالی - منتج. د) استثنایی انفصالی - عقیم.

19- در این آیه«لو کان فیهما آلهه الّا الله لفسدتا»به چه روشی می توان استنتاج کرد؟

الف) وضع مقدّم. ب) وضع تالی. ج) رفع مقدّم. د) رفع تالی.

20-«کلمه یا معرب است یا مبنی، لیکن معرب است بنابر این مبنی نیست»چه نوع استدلالی است؟

الف) استثنایی اتصالی. ب) استثنایی انفصالی مانعه الجمع.

ج) استثنایی انفصالی مانعه الخلوّ. د) استثنایی انفصالی حقیقی.

برای تفکّر بیشتر

1- آیا در قرآن کریم می توان قیاسی استثنایی یافت؟ نوع آن را مشخص کنید.

2- در قیاس استثنایی منفصل مانعه الجمع که از مؤلفه های متعدد تألیف شده است( مانند این کلمه یا اسم است یا فعل است یا حرف، لیکن فعل نیست )از طریق وضع یک مؤلفه چه نتیجه ای به دست می آید؟

3- آیا می توان قضیه شرطی انفصالی را به اتصالی و نیز یک قضیه شرطی اتصالی را به انفصالی تبدیل کرد؟ چگونه؟

4- با توجه به این که در قیاس استثنایی خود نتیجه و یا نقیض آن در یکی از مقدمات وجود دارد، آیا در چنین استدلالی معلوم جدیدی به دست می آید؟ چرا؟

[شماره صفحه واقعی : 146]

ص: 2136

بخش چهارم : صناعات خمس

درس16 : مبادی استدلال
اهداف کلّی

اهداف کلّی درس شانزدهم این است که دانش پژوه:

1- جایگاه صناعات خمس را در منطق بشناسد؛

2- با مواد و مقدمات استدلال آشنا شود.

اهداف رفتاری

دانش پژوه محترم، انتظار می رود پس از فراگیری این درس بتوانید:

1- ضرورت صناعات خمس را توضیح دهید؛

2- قضایای یقینی و انواع آن را تعریف کنید؛

3- مظنونات را با ذکر مثال بیان کنید؛

4- دو معنا برای مشهورات ذکر کنید. منظور از مشهورات در صناعات کدام است؟

5- وهمیات را با ذکر مثال بیان کنید؛

6- مسلّمات را تعریف و برای اقسام آن مثالی ذکر کنید؛

7- مقبولات را با ذکر مثال تعریف کنید؛

8- مشبّهات را بیان کنید و علت رواج آنها را در اندیشه ها توضیح دهید؛

9- مخیّلات را با ذکر مثال تعریف کنید.

[شماره صفحه واقعی : 147]

ص: 2137

صناعات خمس

دانستیم که برای کشف مجهول از طریق فکر، دست کم دو شرط اساسی وجود دارد: 1. انتخاب معلومات مناسب و صحیح؛ 2. تنظیم و صورت بندی درست آنها.

فقدان هر یک از این دو شرط، مانع رسیدن به حقیقت خواهد بود. اگر ذهن در جریان تفکر دچار خطا شود، منشأ آن دست کم نبود یکی از دو شرط مذکور است. بنابر این، اگر منطق معیار سنجش خطایِ اندیشه است، باید قواعد عام اندیشه را در هر دو نوع خطا بیان کند. با این وصف، درستی یک استدلال بر دو رکن استوار است: ماده و صورت.

در بخش گذشته، کم و بیش با ساختار صوری استدلال، اقسام آن و اعتبار منطقی هر قسم آشنا شدیم و اینک در مقام بررسی مواد استدلال هستیم. (1) بنابراین، موضوع صناعات خمس، بررسی استدلال به جهت مواد آن است و مراد از ماده استدلال، نوع قضایایی است که نتیجه استدلال بر آنها مبتنی است.

مبادی و مقدمات استدلال

مواد به کار رفته در استدلال بر اساس استقرا هشت قسم است: یقینیّات، مظنونات، مشهورات، وهمیّات، مسلّمات، مقبولات، مشبّهات و مخیّلات.

شایان توجه است که مواد به کار رفته در استدلال از دو حال خارج نیست: یا نیاز به اثبات دارد و یا نیازی به آن ندارد. حال اگر ماده ای در هر یک از هشت دسته فوق محتاج اثبات و بیان نباشد،«مبدأ»و اگر نیازمند استدلال باشد، فقط«ماده»نامیده می شود. روشن است که تمام دانش های بشری ناگزیر باید به مبادی منتهی شود؛ زیرا در غیر این صورت، دستیابی به

[شماره صفحه واقعی : 148]

ص: 2138


1- مباحث منطق به اعتباری به دو بخش منطق صورت و منطق ماده تقسیم می شود . در منطق کلاسیک ( منطق ارسطویی ) این بخش هم در قلمرو تعریف و هم در عرصه استدلال طرح شده است . مباحث مقولات عشر ( قاطیغوریاس ) به مواد تعریف، و مباحث صناعات خمس به مواد استدلال می پردازد . از آن جا که دانش فلسفه به نحوه هستی اشیاء می پردازد و بحث از جوهر و عرض و نیز اقسام آن در حقیقت به طور هستی این دو مربوط می شود ، غالب منطق دانان متأخر و نیز فلاسفه ترجیح می دهند مطلب مقولات عشر در مباحث و کتاب های فلسفی تنقیح و تبیین شود.

علم هرگز ممکن نخواهد شد. (1)

1. یقینیات
اشاره

یقین نزد منطقیون در دو معنا به کار می رود:

الف) تصدیق جازم، اعم از این که مطابق واقع باشد یا نباشد، بر اساس تحقیق باشد یا تقلید باشد یا نباشد(یقین به معنای اعم)؛

ب) تصدیق جازم مطابق واقع که بر اساس تحقیق باشد( یقین به معنای اخص ).

تصدیقات یقینی خود به اعتباری بر دو قسمند: ضروری و نظری.

تصدیقِ یقینیِ بدیهی( ضروری )، تصدیقی است که بدون هر گونه تلاش فکری به دست آمده و تصدیقِ یقینیِ نظری، تصدیقی است که از راه فکر و با استفاده از تصدیقات بدیهی حاصل آمده است. تصدیقات یقینی ضروری در منطق«اصول یقینیّات»خوانده می شوند و مبنای همه دانش های یقینی بشرند.

اصول یقینیات بر اساس استقرا شش قسمند:

الف) اوّلیات

قضایایی که در آنها صرفِ تصوّر طرفین - موضوع، محمول و یا مقدّم و تالی - و نسبت بین آن دو برای تصدیق کافی است و نیازمند اثبات نیستند، اولیات خوانده می شوند؛ مانند«اجتماع نقیضین محال است»،«کل بزرگ تر از جزء خود است». اگر قضیه ای اوّلی باشد، امّا تصدیق نشده باشد از آن روست که طرفین آن به درستی تصوّر نشده است.

ب) مشاهَدات (محسوسات)

قضایایی هستند که صرف تصور طرفین و نسبت بین آن برای تصدیق کفایت نمی کند بلکه انسان علاوه بر این، از حسّ بیرونی(حواس ظاهری )و یا از حسّ درونی در تصدیق به این قضایا کمک می گیرد؛ مانند«آسمان آبی است»،«اکنون بسیار خرسندم». به قضایایی که با حسّ ظاهر ادراک می شوند«حسیات»و به قضایایی که با حسّ باطن درک می شوند«وجدانیّات»نیز می گویند.

[شماره صفحه واقعی : 149]

ص: 2139


1- به جز یقینیات ، باقی مقدمات استدلال گرچه بدیهی نیستند ، ولی در صناعات به کار رفته و در فن مختص به خود به عنوان مبدأ پذیرفته شده اند .
ج) مجرّبات

قضایایی هستند که علاوه بر تصور طرفین و نسبت بین آن محتاج به تکرار مشاهده و تشکیل قیاس خفی هستند. مثلاً هر گاه به طور مکرر ملاحظه شود که فلزات مختلف بر اثر حرارت منبسط می شوند و این رخداد( انبساط )با این مقدمه: «هر گاه امری به گونه ای واحد تکرار شود مستند به سببی معیّن است»و نیز این مقدمه که«هر گاه علت موجود باشد، معلول نیز موجود است»مقرون شود، نتیجه خواهیم گرفت که«فلزات بر اثر حرارت منبسط می شوند.»(1)

د) حدسیّات

گاه انسان از راه قوه حدس بر قضیه ای وقوف یافته و آن را تصدیق می کند. چنین قضیه ای«حدسیه»نام دارد؛ مانند تصدیق به این که«نور ماه از آفتاب است.»ذهن در این مورد با ملاحظه این که متناسب با تغییر محل ماه و آفتاب و دوری و نزدیکی آن ها، قسمت روشن ماه تغییر می یابد و نیز پس از ملاحظه خسوف، ناگهان متوجه می شود که نور ماه مستفاد از خورشید است.

در میان صاحب نظران در باره تعریف و ماهیت حدس اختلاف نظر وجود دارد: برخی آن را«فکر سریع»و بعضی دیگر آن را«درجه ای از الهام غیبی»دانسته اند.

ه) متواترات

وقتی به سبب گزارش افراد بسیاری که تبانی آنها بر دروغ و اتفاق آنها در فهم غلط واقعه عادتاً امکان پذیر نباشد، قضیه ای تصدیق شود آن قضیه را«متواتر»می نامند؛ مانند«گلستان از سعدی است»،«اقیانوس منجمد شمالی در قطب شمال است».

و) فطریات

فطریات قضایایی اند که تصدیق آنها علاوه بر تصور طرفین و نسبت بین آن، به امر دیگری نیز نیازمند است. در فطریات هیچ گاه استدلال هنگام تصور طرفین از ذهن جدا نیست؛ مانند«عدد چهار زوج است». روشن است که صرف تصور«عدد»و«زوج»

[شماره صفحه واقعی : 150]

ص: 2140


1- مجرّبات در صورتی قطعی و یقینی تلقّی می شوند که همه شرایطی که تجربه در آن تحقق یافته است . هر چند به طور اجمال ، در حکم اخذ شود ؛ مثلاً بگوییم : اگر همه شرایطی که در موارد تجربه شده وجود دارد در هر جای دیگر تحقق داشته باشد، حکم به دست آمده در سایر موارد نیز صادق خواهد بود .

موجب چنین تصدیقی نمی شود بلکه این تصدیق نیازمند استدلالی است که در ذهن حضور دارد؛ مثل«عدد چهار بر دو قسمت مساوی قابل تقسیم است. هر عددی که بر دو قسمت مساوی قابل تقسیم باشد زوج است. پس عدد چهار زوج است». بنابراین، می توان گفت: «فطریات قضایایی اند که قیاس آنها با خودشان همراه است».

2. مظنونات

مظنونات، یعنی قضایایی که ذهن آنها را می پذیرد، اما نه با تصدیق ثابت جازم، بلکه همواره امکان نقیض آن نیز به ذهن می آید، ولی ذهن آن را بر نقیضش رجحان می دهد؛ مانند«هر کس شبانه در کوی آمد و شد دارد، قصدی سوء دارد».

ظن معانی متعددی دارد که عبارتند از: الف) باور غیر جازم؛ ب) آنچه یکی از سه خصلت یقین معتبر (1) در باب برهان را نداشته باشد؛ مثل ظن صرف، قول جازم غیر مطابق، قول جازم مطابقِ غیر ثابت؛ ج) تصدیق مطابق غیر ثابت.

مراد از ظن در صناعات خمس، باور غیر جازم است؛ یعنی تصدیقی که خلاف آن محال نیست.

3. مشهورات

مشهورات در دو معنا به کار می رود:

1- مشهورات به معنای اعمّ. مراد از آن قضایایی است که مورد قبول و اعتقادِ همه یا بیشتر مردم یا اعتقاد بسیاری از دانشمندان یک علم است، هرچند سبب چنین قبولی یقینی بودن آن باشد. مانند«تسلسل محال است»،«کل از جزء خود بزرگ تر است». مشهورات به معنای اعم، یقینیات شش گانه را نیز شامل می شود.

2- مشهورات به معنای اخصّ( مشهورات صرف )عبارت است از: باورهایی که عموم مردم به دلیل گرایش های روانی، عواطف درونی و اموری از این قبیل آن را قبول دارند. رواج چنین عقیده ای از آن جهت که این قضایا حاکی از حقیقتی در عالم واقع باشد نیست. در صناعات خمس، منظور از مشهورات قضایایی است که تصدیق آنها جز از طریق شهرت

[شماره صفحه واقعی : 151]

ص: 2141


1- اعتقاد جازم مطابق با واقعِ ثابت به دست آمده از تحقیق .

حاصل نمی شود.) مشهورات صرف)

نکته مهم: قضیه مشهور لزوماً صادق نیست. چه بسا قضیه ای باطل بین قوم و یا طایفه ای شهرت پیدا کند.

4. وهمیّات

وهمیات عبارتند از: قضایای کاذبی که«قوه وهم»برخلاف عقل آنها را صادق و بدیهی می شمارد و موجب اعتقاد به آنها می شود؛ مثل«مرده ترس آور است»،«هر موجودی مکان دارد».

قوه وهم دو نوع حکم دارد:

الف) حکم در امور حسی؛ مثل«یک جسم ممکن نیست در دو مکان باشد».

ب) حکم در امور عقلی؛ مثل«هر چه قابل اشاره نباشد موجود نیست».

چنین احکامی همواره نادرست است، امّا به دلیل غلبه وهم پذیرفته می شود. بنابراین، وقتی احکام عقل مبتنی بر محسوسات و موافق آن باشد، وهم آن را می پذیرد؛ و حکم صادر از سوی آن نیز صادق خواهد بود. مثل«یک جسم ممکن نیست در دو مکان باشد». اما وقتی که عقل به حقیقتی خلاف حس می رسد، وهم از قبول آن سر باز می زند و به قضیه ای کاذب حکم می کند. مثل«هر چه قابل اشاره نباشد موجود نیست». به این ترتیب، روشن می شود که منظور از وهمیات در صناعات خمس، دسته دوم( حکم وهم در امور عقلی )است.

5. مسلّمات

مسلّمات عبارتند از: قضایایی که مورد قبول مخاطبند و در جریانِ بحث به منظور ملزم کردنِ مخاطب به قبول نتیجه مورد نظر به کار می روند.

قضایای مسلّم بر سه قسمند:

الف) مسلّم نزد همگان؛ مثل یقینیات؛

ب) مسلّم نزد گروهی خاص؛ مثل«تسلسل محال است»( نزد فیلسوفان و متکلّمان )؛

ج) مسلّم نزد فردی خاص.

گاهی مسلّمات به قضایایی گفته می شود که مبتدی در ابتدای آموختن به جهت سهولت

[شماره صفحه واقعی : 152]

ص: 2142

یادگیری یک علم باید مسلّم بشمارد تا پس از آن و در جای مناسبِ خود، درستی آن برای وی اثبات گردد. مسلّمات به این معنا از قلمرو صناعات خمس بیرون است.

6. مقبولات

مقبولات عبارتند از: قضایایی که افراد مورد وثوق اجتماع، مانند رهبران دینی و فکری بیان داشته اند و به همین جهت مردم بدون هر گونه استدلالی آن را می پذیرند. کلمات قصار و مثل ها از جمله مقبولاتند؛ مثل«حسود سیادت نمی یابد»،«از محبت خارها گل می شود».

7. مشبّهات

مشبّهات عبارتند از: قضایای کاذبِ صادق نما که بر دو قسمند:

الف) قضایای کاذب شبیه به یقینیات و بدیهیات؛ مثل«انسان شیر می خورد») در حالی که مراد از شیر، حیوانِ درنده باشد)؛

ب) قضایای کاذب شبیه به مشهورات؛ مثل«خداوند نور است») در حالی که مقصود از نور، نور محسوس باشد).

بنابر آنچه ذکر شد، می توان نتیجه گرفت که اگر چه در مشبّهات اشتباهی وجود دارد امّا به وجهی حق و به وجهی باطل است و همین دو گانگی باعث رواج آنها نزد عقول و اندیشه ها می شود.

8. مخیِّلات

مخیلات عبارتند از قضایایی که قوه خیال را تحریک کرده و موجب انقباض و انبساطِ روحی در انسان ها می شوند. تشبیهاتِ بدیع، مبالغه های لطیف و اغراق های ظریف همه از این دسته اند؛ مثل«صبح انعکاس لبخند توست»،«حنجره ها روزه سکوت گرفتند».

در خاتمه بحث مبادی استدلال توجّه به این نکته حایز اهمیت است که گاه یک قضیه صلاحیت دارد به اعتبارات مختلف عناوین متعددی را بپذیرد، مانند قضیّه«کل از جزء خود بزرگ تر است»که از یقینیّات - اولیّات - است به اعتباری از«مشهورات»و به جهتی دیگر حتی می تواند از«مسلّمات»به شمار آید.

[شماره صفحه واقعی : 153]

ص: 2143

چکیده

1- موضوع صناعات خمس بررسیِ استدلال از جهت مواد آن است. منظور از ماده استدلال نوع قضایایی است که نتیجه استدلال بر آنها مبتنی است.

2- مواد به کار رفته در استدلال هشت قسم است: یقینیات، مظنونات، مشهورات، وهمیات، مسلّمات، مقبولات، مشبّهات و مخیِّلات.

3- اگر ماده استدلال نیازمند اثبات نباشد«مبدأ»و در صورت نیازمندی تنها«ماده»نامیده می شود.

4- قضایای یقینی اگر مسبوق به اثبات از راه فکر با قضایای یقینی پیشین باشند«نظری»و اگر به قضیه ای پیشین مبتنی نباشند«ضروری»( بدیهی )هستند.

5- قضایای یقینی عبارتند از: اوّلیات، مشاهَدات( محسوسات )، مجرَّبات، حدسیات، متواترات و فطریات.

6- مقصود از مظنون در باب صناعات خمس، باور غیر جازم است.

7- مشهور در دو معنای«اعم»و«اخص»به کار می رود و مراد از مشهور در این مبحث، مشهور به معنای اخص است که«مشهورات صرف»نیز نامیده شده اند.

8- قضیه مشهور لزوماً صادق نیست و چه بسا در عین شهرت باطل نیز هست.

9- قوه وهم دو نوع حکم دارد: حکم در امور حسی و حکم در امور عقلی. منظور از وهمیات در صناعات خمس حکم وهم در امور عقلی است.

10- مسلّمات سه دسته اند که عبارتند از: «مسلّمات نزد همگان»،«مسلّمات نزد گروهی خاص»، و«مسلّمات نزد فرد خاص».

11- کلمات قصار و ضرب المثل ها از جمله مقبولاتند.

12- قضایای مشبَّهه دو گونه اند: الف) قضایای کاذبی که شبیه به یقینیات و بدیهیات اند؛ ب) قضایای کاذبی که شبیه به مشهوراتند.

13-«تشبیهات بدیع»،«مبالغه های لطیف»و«اغراق های ظریف»از جمله مخیِّلاتند.

[شماره صفحه واقعی : 154]

ص: 2144

پرسش

1- موضوع صناعات خمس چیست؟ مواد به کار رفته در استدلال چند قسمند؟

2- قضایای یقینی را با ذکر مثال تعریف کنید.

3- مظنونات را با ذکر مثال بیان کنید.

4- مشهورات را تعریف کنید و اقسام آن را نام ببرید.

5- قوه وهم چند نوع حکم دارد؟ منظور از وهمیات در صناعات خمس، حکم وهم در چه اموری است؟

6- مقبولات را با ذکر مثال تعریف کنید.

7- قضایای مشبّهه را توضیح دهید.

8- مخیّلات چه قضایایی هستند؟

9- بین مبدأ و مادّه چه نسبتی از نسب اربع برقرار است؟

10- مسلّمات را با ذکر مثال تعریف کنید.

خودآزمایی

1- قضایایی که به وجهی حق است و به وجهی باطل، چه نامیده می شوند؟

الف) اوّلیات. ب) مجرّبات. ج) مشبّهات. د) متواترات.

2- مشاهده بیرونی و حسی چه نوع رابطه ای با یکدیگر دارند؟

الف) عموم و خصوص مطلق. ب) تباین.

ج) تساوی. د) عموم و خصوص من وجه.

3- قضایایی که فرد یا جماعتی بدان ملتزم شده اند و ما همان را برای ابطال عقیده آنان به کار می بریم چه نامیده می شوند؟

الف) مسلّمات. ب) مشهورات. ج) مقبولات. د) متواترات.

4- مشبهات قضایایی هستند شبیه … …

الف) مخیّلات یا مجربات. ب) متواترات یا مسلّمات. ج) مشهورات یا یقینیات. د) مظنونات یا وهمیّات.

5- کدام یک از موادّ زیر مقارن با قیاس خفی است؟

الف) محسوسات. ب) مشاهَدات. ج) اولیات. د) مجرّبات.

6- قضایایی که ذهن آنها را با تصدیق ثابت جازم نمی پذیرد چه نام دارند؟

الف) وهمیات. ب) مظنونات. ج) مشبهات. د) مخیّلات.

7- قضیه«حسود سیادت نمی یابد»جزء کدام دسته از مواد قیاس است؟

الف) مسلّمات. ب) مظنونات. ج) مقبولات. د) مشهورات.

8- قضیه«هر موجودی دارای جهت است»جزء کدام یک از مواد قیاس است؟

الف) مقبولات. ب) مشبهات. ج) وهمیات. د) مشهورات.

9- قضیه«کره زمین در مسیر مدار بیضی به دور خورشید می گردد»برای توده مردم، کدام قسم

[شماره صفحه واقعی : 155]

ص: 2145

از مواد قیاس است؟

الف) مجرّبات. ب) متواترات. ج) مشهورات. د) مقبولات.

10- بین وجدانیات و محسوسات چه نسبتی از نسب اربع برقرار است؟

الف) تساوی. ب) تباین. ج) عموم و خصوص من وجه. د) عموم و خصوص مطلق.

11- قضیه«عسل شیرین است»از جهت مادّه در کدام قسم از قضایا می گنجد؟

الف) مجربات. ب) محسوسات. ج) مشهورات. د) مقبولات.

12- کدام یک از قضایای زیر یقینی نیستند؟

الف) مسلّمات. ب) متواترات. ج) تجربیات. د) مشاهدات.

13- قضایایی که به سبب شهادت و روایت افراد بسیاری که احتمال تبانی بین آنها نمی رود، ایجاد یقین می کند چه نام دارد؟

الف) مسلّمات. ب) متواترات. ج) مقبولات. د) مشهورات.

14- قضیه«اتیوپی کشور فقیری است»چه نام دارد؟

الف) مشهورات. ب) مقبولات. ج) متواترات. د) محسوسات.

15- کدام یک از قضایاست که چون از پیشوایان دینی و بزرگان مورد وثوق نقل شده، مورد قبول واقع می شود بدون آن که با برهان اثبات شده باشد؟

الف) مشهورات. ب) وهمیات. ج) مقبولات. د) متواترات.

16- قضیه«مرده ترس آور است»از نظر ماده چه قضیه ای است؟

الف) مظنونات. ب) وهمیات. ج) مقبولات. د) مشهورات.

17-«هر کسی با دشمن نجوا کند دشمن است»از حیث ماده چه قضیه ای است؟

الف) مشهورات. ب) مظنونات. ج) اولیات. د) مشبهات.

18- قضیه«برهنه بودن آدمی در برابر دیگران ناپسند است»به لحاظ مادّه چه قضیه ای است؟

الف) متواترات. ب) مقبولات. ج) مشهورات. د) مسلّمات.

19- اگر کسی بگوید: «خدا نور است»و مقصودش نور محسوس باشد از نظر مادّه چه قضیه ای گفته است؟

الف) وهمیات. ب) مظنونات. ج) مشبهات. د) مشهورات.

20- قضیه«هر چه قابل اشاره نباشد موجود نیست»از نظر ماده چه قضیه ای است؟

الف) وهمیات. ب) مقبولات. ج) مخیلات. د) متواترات.

برای تفکّر بیشتر

1- آیا تقسیم منطق به مادّی و صوری و اختصاص دادن منطق مادی به مباحث صناعات خمس، درست است؟

2- آیا جهل مرکب از خانواده یقینیات است؟ چرا؟

3- فرق حدسیات با مجرّبات چیست؟

4- آیا چند عنوان می تواند بر قضیه ای واحد صدق کند؛ مثلاً قضیه ای هم از اوّلیات باشد هم از مشهورات و هم از مسلّمات؟

[شماره صفحه واقعی : 156]

ص: 2146

درس17 : برهان
اهداف کلّی

اهداف کلّی درس هفدهم این است که دانش پژوه:

1- با طرح کلی صناعات خمس آشنا شود؛

2- تعریف، اقسام، اهمیت و فایده صناعت برهان را بیاموزد.

اهداف رفتاری

دانش پژوه محترم، انتظار می رود پس از فراگیری این درس بتوانید:

1- صناعات خمس را به حصر عقلی بیان کنید؛

2- توضیح دهید برای کسب مهارت منطقی در صناعت برهان چه اموری لازم است؛

3- برهان را تعریف کنید؛

4- اقسام برهان را توضیح دهید؛

5- اهمیت و فایده برهان را شرح دهید.

[شماره صفحه واقعی : 157]

ص: 2147

حصر عقلی صناعات

استدلال یا حجت بر اساس مواد و مقدمات به کار رفته در آن، به پنج صناعت( صناعات خمس )تقسیم می شود. این صناعات عبارتند از: 1. برهان، 2. جدل، 3. مغالطه، 4. خطابه، 5. شعر. تقسیم فوق بر اساس حصر عقلی به صورت زیر قابل تبیین است:

استدلال یا مفید تصدیق نیست( شعر )و یا مفید آن است. در این صورت یا افاده تصدیق جازم نمی کند( خطابه )و یا افاده تصدیق جازم می کند. در این حالت یا در آن اعتبارِ حق نشده است( جدل )و یا اعتبار حق شده است. در این فرض یا واقعاً منطبق بر حقیقت است( برهان )و یا در واقع منطبق بر آن نیست( مغالطه ). (1)

تعریف برهان

برهان استدلال معتبری است که فقط از مقدمه یا مقدمات یقینی - به معنای اخص)تصدیق جازم مطابق واقع که بر اساس تحقیق باشد) - تشکیل می شود و ضرورتاً نتیجه ای یقینی به دست می دهد. بنابراین برهان علاوه بر ماده به لحاظ صورت نیز باید در نهایت استواری و اتقان باشد. با این حساب، نمی توان از استقراء ناقص و تمثیل در برهان استفاده کرد. از نظر منطقیون، برهان منطقی ترین روش اندیشه است و برای کسب مهارت در این فن علاوه بر شناخت قواعد صوریِ استدلال و آشنایی با قضایای یقینی، ممارست مستمر نیز لازم است.

اقسام برهان

برهان بر دو قسم است: «برهان لمّی»و«برهان انّی».

1- برهان لمّی

برهان لمّی برهانی است که در آن از وجود علت به وجود معلول پی می برند؛ مثل«این فلز حرارت دیده است. هر فلز حرارت دیده ای منبسط است. پس این فلز منبسط است».»

[شماره صفحه واقعی : 158]

ص: 2148


1- در درس های آینده روشن خواهد شد که مغالطه علاوه بر برهان، در صناعات دیگر نیز می تواند رخ دهد .

هر گاه زمین بین ماه و خورشید فاصله شود نور ماه گرفته می شود، لیکن زمین بین ماه و خورشید فاصله شده است. بنابراین نور ماه گرفته شده است «. (1)

با کمی دقت درمی یابیم که در این گونه برهان ها، جریان اندیشه چنین است که از وجود علت( گرم بودن فلز، فاصله شدن زمین بین ماه و خورشید) بر وجود معلول) انبساط، ماه گرفتگی )استدلال می کنیم. شایان توجه است که در برهان لمّی حد اوسط نه تنها موجب«اثبات»حد اکبر( محمول در نتیجه )برای حد اصغر( موضوع در نتیجه )است، بلکه در متن واقع نیز سبب«ثبوت و تحقق»اکبر برای اصغر است؛ زیرا انبساط فلز و ماه گرفتگی در خارج به علت حد اوسط در دو استدلال) گرم بودن فلز، فاصله شدن زمین بین ماه و خورشید) است.

2- برهان انّی

برهان انّی برهانی است که در آن انتقال ذهن از وجود علّت به وجود معلول نیست. چنین برهانی می تواند به دو صورت محقق شود:

الف) انتقال از وجود معلول به وجود علّت؛ مثل«این بیمار دارای چنین علایمی است، هر کس دارای چنین علایمی است مبتلا به فلان بیماری است. پس این بیمار مبتلا به فلان بیماری است».

در این استدلال، ذهن در جریان اندیشه، نخست به وجود معلول(علایم بیماری )علم پیدا کرده است و از این رهگذر به وجود علت(فلان بیماری )پی برده است.

ب) انتقال از وجود معلول به وجود معلولی دیگر که در علّت با یکدیگر مشترکند؛ مثل«هر گاه لامپ الف روشن باشد لامپ ب نیز روشن خواهد بود»؛ چرا که علّت روشنایی هر دو، وجود یک جریان الکتریسیته است. در این استدلال حد وسط تنها باعث«اثبات»حد اکبر برای حد اصغر است و در متن واقع حدّ وسط هیچ گونه سببیتی برای ثبوت اکبر در اصغر ندارد.

ارزش و اهمیت برهان

پیش از این دانستیم که انسان ذاتاً موجودی متفکر است. طبیعی ترین عکس العملِ

[شماره صفحه واقعی : 159]

ص: 2149


1- استدلال در هر دو مثال قیاسی است ، ولی در اولی به شکل اقترانی و در دومی به صورت استثنایی است .

موجودِ متفکر در برخورد با جهان اطراف، کنجکاوی و طرح سؤال است. طرح سؤال های بی شمار و تلاش برای یافتن پاسخ مناسب برای انسانِ جویای حقیقت، جز با رسیدن به یقین پایان نخواهد یافت.

عامل دیگر اهمیت کیمیای یقین میل فطری انسان برای رسیدن به سعادت حقیقی است. انسان برای رسیدن به سعادت حقیقی، هنگامی تمام سرمایه های مادی و معنوی خود را به کار می گیرد که در مورد تأمین سعادت خویش برای اقدام و انجام دادن عملی، به یقین برسد.

دستیابی به علوم کلی و حقیقی (1) (فلسفه، ریاضیات و …) هیچ گاه بر اساس تقلید یا شبهه و تردید میسور نخواهد بود و تنها در سایه یقین تحقق خواهد یافت و یقینِ واقعی در مسائل نظری نیز خود تنها از طریق برهان تحقق می یابد. بنابراین، قیاس برهانی به دلیل وجود بدیهیات، پاسخ یقینی به نیازِ فطریِ انسان برای رسیدن به آرامش درونی است.

فایده برهان

مهم ترین فایده برهانْ رسیدن به نتایج یقینی و کشف حقیقت است. انسان ها در سایه استدلال برهانی، علاوه بر تعلیم و ارشاد دیگران، خود نیز می توانند از آن بهره مند شوند. بنابراین، تنها راه یقینی برای اثبات درستی و بطلان مطالب، بهره گیری از برهان است؛ به عبارتی دیگر، برهان مطمئن ترین راه برای تمییز حق از باطل و دستیابی به عقاید و آرای درست است.

[شماره صفحه واقعی : 160]

ص: 2150


1- دو قید کلّی و حقیقی به این منظور است که با آنها دانش های جزئی ، مانند تاریخ و جغرافی و دانش های قرار دادی و اعتباری ، مانند ادبیات و حقوق از شمول بحث خارج شوند .
چکیده

1- صناعات خمس به حصر عقلی عبارتند از: برهان، مغالطه، جدل، خطابه و شعر.

2- برهان استدلالی است که فقط از مقدمه یا مقدمات یقینی تشکیل می شود و ضرورتاً نتیجه ای یقینی به دست می دهد.

3- برهان به دو دسته تقسیم می شود: انّی و لمّی.

4- در برهان لمّی، سیر ذهن از علّت به معلول است و در برهان انّی از علّت به معلول نیست.

5- حسّ کنجکاوی و حقیقت طلبی انسان و نیاز به دسترسی به سعادت حقیقی، استفاده از برهان را برای رسیدن به معرفت واقعی و یقینی ضروری می کند.

[شماره صفحه واقعی : 161]

ص: 2151

پرسش

1- صناعات خمس را به حصر عقلی بیان کنید.

2- برهان را تعریف کنید.

3- برهان لمّی و انّی را با ذکر مثال بیان کنید.

4- آیا نتیجه به دست آمده در برهان لمّی و انّی، به یک میزان مفید یقین است؟

5- فایده و ارزش برهان را شرح دهید.

خودآزمایی

1- کدام یک از مقدمات برهان است؟

الف) مسلّمات. ب) مقبولات. ج) متواترات. د) مظنونات.

2- اولیّات، مقدمه کدام یک از قیاس های زیر است؟

الف) خطابه. ب) برهان. ج) مغالطه. د) شعر.

3- استدلال به بدیهیات چه نامیده می شود؟

الف) برهان. ب) جدل. ج) خطابه. د) سفسطه.

4- برهان لمّی عبارت است از: پی بردن از:

الف) علت به معلول. ب) معلول به علت.

ج) مصنوع به صانع د) ممکن الوجود به واجب الوجود.

5- کدام یک از صناعات زیر در افاده تصدیق غیر جازم مفید واقع می شود؟

الف) شعر. ب) خطابه. ج) برهان. د) جدل.

6- کدام یک از صناعات زیر اساساً مفید تصدیق نیست؟

الف) جدل. ب) برهان. ج) خطابه. د) شعر.

7- کدام یک از صناعات زیر مفید تصدیق جازم مطابق با واقع است؟

الف) جدل. ب) برهان. ج) خطابه. د) شعر.

8- برهان انّی عبارت است از: پی بردن از:

الف) علّت به معلول. ب) معلول به علّت.

ج) جزئی به جزئی دیگر. د) جزئی به کلی.

9- اگر با آزمایش خون یک بیمار و پیدا کردن عامل بیماری، آن را تشخیص دهیم، چه استدلالی صورت گرفته است؟

الف) جدل. ب) برهان انّی. ج) برهان لمّی. د) خطابه.

10- اگر با توجه به تب و سردرد، نوع بیماری یک فرد را تشخیص دهیم، چه استدلالی صورت گرفته است؟

الف) برهان انّی. ب) برهان لمّی. ج) جدل. د) سفسطه.

11- در کدام استدلال، حد وسط هم واسطه در ثبوت و هم واسطه در اثبات است؟

الف) برهان انّی. ب) برهان لمّی. ج) جدل. د) مغالطه.

[شماره صفحه واقعی : 162]

ص: 2152

12- اگر از گرم بودن یک فلز به انبساط آن پی ببریم از … … … استفاده کرده ایم.

الف) برهان انّی. ب) برهان لمّی. ج) جدل. د) خطابه.

13- مقسم صناعات خمس عبارت است از:

الف) قیاس. ب) استقرا. ج) تمثیل. د) استدلال.

14- انتقال از وجود معلول به وجود معلولی دیگر که در علّت با یکدیگر مشترکند عبارت است از:

الف) برهان انّی. ب) برهان لمّی. ج) جدل. د) استقرای تام.

15- در کدام یک از استدلال های زیر حدّ اوسط علاوه بر واسطه در اثبات، واسطه در ثبوت نیز است؟

الف) برهان لمّی. ب) برهان انّی. ج) قیاس. د) استقرای تام.

16- تنها راه یقینی برای اثبات درستی و بطلان مطالب بهره گیری از:

الف) استدلال است. ب) برهان است.

ج) برهان و جدل است. د) استدلال و حجّت است.

17- در صناعت برهان کدام یک از صورتهای استدلال قابل استفاده است؟

الف) تمثیل. ب) قیاس. ج) استقرای ناقص. د) استقرای تامّ.

18- کدام یک از مقدمات برهان است؟

الف) یقینیات. ب) مقبولات. ج) مسلّمات. د) مظنونات.

19- در برهان انّی انتقال ذهن … … … …

الف) همواره از معلول به علّت است. ب) از علّت به معلول نیست.

ج) همواره از معلولی به معلول دیگر است. د) از حدّ اوسطی است که واسطه در ثبوت و اثبات می باشد.

20- کدام یک از استدلال های زیر در نهایت اتقان و در کمال ارزش منطقی است؟

الف) تمثیل. ب) قیاس. ج) استقرای تامّ. د) برهان.

برای تفکّر بیشتر

1- آیا برهان انّی دارای اقسامی است؟

2- آیا برهان لمّی اقسامی دارد؟

3- چرا سیر از علّت به معلول، برهان لمّی و سیر از معلول به علّت، برهان انّی نامیده می شود؟

4- آیا می توان برهان انّ را به لمّ تبدیل کرد؟

[شماره صفحه واقعی : 163]

ص: 2153

درس18 : جدل، خطابه و شعر
اهداف کلی

اهداف کلّی درس هجدهم این است که دانش پژوه:

1- با فن جدل، خطابه و شعر آشنا شود؛

2- جایگاه جدل، خطابه و شعر را در منطق بشناسد؛

3- با کاربرد جدل، خطابه و شعر آشنا شود.

اهداف رفتاری

دانش پژوه محترم، از شما انتظار می رود پس از فراگیری این درس بتوانید:

1- صناعت جدل، خطابه و شعر را تعریف کنید؛

2- خطابه و جدل و برهان را با یکدیگر مقایسه کنید؛

3- آداب و ابزار مؤثر در خطابه و جدل را بیان کنید؛

4- کاربرد جدل، خطابه و شعر را توضیح دهید؛

5- اصطلاحات صناعت جدل و خطابه را تعریف کنید؛

6- بگویید بحث از شعر متعلّق به کدام علم است؟

[شماره صفحه واقعی : 164]

ص: 2154

جدل (1)

ضرورت فراگیری جدل
اشاره

علل و اسبابی چند موجب می شوند که انسان گاهی در مقام مناظره، جانب برهان را فرو گذارد و به جدل روی آورد. برخی از این عوامل عبارتند از:

1- درست نبودن مدعای شخص و در نتیجه عدم امکان اقامه برهان بر آن؛

2- دشوار بودن فهم برهان برای توده مردم؛

3- عجز و ناتوانی مستَدِلّ برای اقامه برهان و یا درک صحیح آن؛

4- تناسب نداشتن فهم برهان با نوآموزان یک رشته علمی.

بنابراین، فراگیری این فن برای هر انسانی که دارای عقاید و آرای دینی، سیاسی و اجتماعی است و در زندگی اجتماعی خود، خواه ناخواه، درگیر مباحثه و مناظره می شود امری ضروری است.

تعریف جدل

جدل در لغت به معنای ستیزه جویی و لجاجت ورزیدن در خصومت های گفتاری است که غالباً با کید و نیرنگ همراه است و در پاره ای موارد از حدود عدل و انصاف خارج می شود؛ اما در اصطلاح عبارت است از: «صناعتی (2) که آدمی با آن می تواند از مقدمات مسلّم و مورد قبول طرف مقابل و یا از مقدمات مشهور استفاده کرده و مطلب مورد نظر خویش را اثبات یا رد کند».

[شماره صفحه واقعی : 165]

ص: 2155


1- صناعت جدل فنی مهم است که در استدلال و حجت سهمی به سزا دارد ، طرح عمیق و علمی مباحث این صناعت به دست متخصّصان فن موجب شده است تا امروزه این صناعت در قالب دانشی مستقل سامان یابد . بنابراین، بحث و بررسی صناعت جدل نه تنها نیازمند تألیف رساله های متعدد است ، بلکه در حد تأسیس دوره های آموزشی ویژه به صورت تخصصی است . آنچه در این درس درباره صناعت جدل می آید تنها گزارش بسیار فشرده ای از مهم ترین مسائل طرح شده در این زمینه است که در کتاب های منطقی متداوّل به تفصیل آمده است . از این رو به دانش پژوهان و علاقه مندان توصیه می شود که این صناعت را در زمانی مناسب در قالب علمی مستقل پی گیری کنند .
2- منظور منطقی از صناعت، استدلال است. به عبارت دیگر، صناعت و استدلال در این بخش از منطق با یکدیگر تساوق دارند.
مقایسه جدل با برهان

تفاوت های«جدل»و«برهان»چنین است:

1- مقدمات برهان باید یقینی و مطابق با واقع باشند؛ اما مقدمات جدل باید مسلّم و مقبول طرف مقابل باشند و مطابقت با واقع در آنها شرط نیست.

2- جدل همواره به دو شخص متخاصم قائم است، ولی اقامه برهان، گاه برای خود شخص صورت می گیرد؛ زیرا هر انسانی، با قطع نظر از این که بخواهد برای دیگری حقّی را اثبات یا ناصوابی را ابطال کند، خود به برهان و مقدمات یقینی برای درک واقعیت نیاز دارد.

3- برهان تنها به صورت قیاسی تألیف می شود، برخلاف جدل که به شکل استقرا و تمثیل نیز می آید.

اصطلاحات جدل

سائل و مُجیب

در هر بحث و مناظره ای، دست کم دو طرف حضور دارند: یکی شخصی که مطلبی را قبول دارد و از آن دفاع می کند و در مقابل، کسی که در صدد ردّ آن مطلب است. از آن جا که این حمله و دفاع همواره در قالب سؤال و جواب رخ می دهد به مهاجم و کسی که با پرسش های خود می کوشد رأی طرف مقابل را در هم بریزد«سائل»و به کسی که حملات مهاجم را دفع و از نظر خود محافظت می کند«مجیب»می گویند.

وضع

به رأی و مدعای مجیب«وضع»گفته می شود. رأی و مدعای مجیب دو صورت دارد: یا او واقعاً بدان اعتقاد دارد و یا در حقیقت مورد اعتقاد قلبی وی نیست، امّا در مقام بحث و جدل ظاهراً بدان ملتزم است. آن چه موجب می شود یک رأی عنوان وضع را به خود بگیرد همان التزام جدلی است که می تواند به آن اعتقاد داشته و یا نداشته باشد.

بنابراین، وضع در اصطلاح عبارت است از: «رای ملتزمٌ به».

موضع

قواعد و اصولی کلی در جدل وجود دارد که از آنها قضایای مشهور فراوانی می توان

[شماره صفحه واقعی : 166]

ص: 2156

استخراج کرد. به این قواعد و اصول کلی،«موضع»گفته می شود.

نکته مهم این که موضع، ممکن است خود از قضایای مشهور نباشد امّا ریشه و منشأ بسیاری از قضایای مشهور باشد؛ مثلاً به این قاعده توجه کنید: «اگر یکی از دو ضد در موردی صادق باشد ضد دیگر در ضد آن مورد صادق خواهد بود». بر اساس این قاعده، قضایایی مشهور، مانند قضایای زیر به دست می آید:

-«اگر نیکی با دوستان پسندیده است، پس بدی با دشمنان نیز پسندیده است»؛

-«اگر آمد و شد با جاهلان ناشایست است، پس ترک نشست و برخاست با عالمان نیز شایسته نیست»؛

-«هر گاه حق وارد شود باطل رخت بر می بندد»؛

-«اگر ثروتمندان فراوان شوند، مستمندان کم می شوند»؛

-«اگر گرما موجب انبساط است پس سرما سبب انقباض است».

مبادی جدل

مبادی اوّلیه جدل، مشهورات و مسلّمات است.

ادوات جدل

دستیابی به ملکه صناعت جدل، منوط به تسلط و مجهز شدن به ابزار زیر است:

1- آگاهی از انواع مشهورات، اعم از اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، اخلاقی و …، به خصوص مشهورات مربوط به موضوع مورد بحث و نیز دسته بندی آنها.

2- شناخت الفاظ و واژه های مختلف علوم و آشنایی با احکام و حالات الفاظ؛ مثل اشتراک، تباین و ترادف.

3- توانایی و قدرت بر تشخیص مشترکات بین امور متفاوت و جهات افتراق آنها.

آداب جدل

در منطق برای هر یک از سائل و مجیب تعلیمات خاصی بیان شده است. علاوه بر این، آدابِ مشترکی نیز وجود دارد که جدلی) سائل یا مجیب) باید به آنها توجه کند. اهمّ این

[شماره صفحه واقعی : 167]

ص: 2157

امور عبارتند از:

1- دوری از استعمال الفاظ رکیک و سخیف و استفاده از عبارات زیبا و جذاب؛

2- پرهیز از هرگونه تمسخر، دشنام و ناسزا گویی؛

3- رعایت کمال تواضع و فروتنی در هنگام سخن؛

4- دوری از بحث با افراد ریاست طلب، بد اخلاق و معاند. در صورت ضرورت باید مواظب ضربه های احتمالی بود و آنها را به بهترین وجه به خود ایشان باز گرداند؛

5- التزام به جایگاه برتر«حق»و این که حقیقت بالاتر از هر چیز است. در صورت روشن شدنِ حقیقت، باید آن را بدون چون و چرا پذیرفت؛

6- توجه به اهمیت«گیرایی بیان، گویایی زبان و رسا بودن کلام»در مناظره کننده؛

7- ندادن فرصت بیش از حد به طرف مقابل برای تفکر و جولان در گفتار؛

8- قاطعیت در بیان مطالب مورد نظر؛

9- استفاده به جا از آیات، روایات، مثل ها، اشعار و داستان های مناسب.

خطابه
اشاره

(1) نیاز به صناعت خطابه

کسی که می خواهد در جامعه تأثیرگذار، و در رسیدن به اهداف اجتماعی خود موفق باشد، ناگزیر است اراده مردم را با خود همراه ساخته و رضایت آنان را در مورد مطالب مورد نظر خویش جلب کند. متقاعد کردن توده مردم به مطلب مورد نظر از طریق برهان و استدلال های جدلی همواره ثمربخش نیست؛ زیرا بیشتر انسان ها تحت تأثیر عواطف، احساسات و ظواهرند. از این رو، بهترین راه برای«اقناعِ»ایشان استفاده از«صناعت خطابه»است.

بر اساس آنچه بیان شد، آگاهی از آداب و فنون خطابی برای رهبران سیاسی و سخنگویانِ

[شماره صفحه واقعی : 168]

ص: 2158


1- فلسفه و علوم عقلی کمتر جای استدلال های خطابی و شعری است به خلاف برهان ، جدل و مغالطه که هر سه در معقولات و علوم حقیقی ، مانند فلسفه و ریاضیات راه دارند . از این رو، برخی از منطق دانان این دو صناعت ( خطابه و شعر ) را خارج از قلمرو منطق دانسته و چندان که باید و شاید بدانها نپرداخته اند . امروزه درباره این دو صناعت نه تنها کتاب های بسیار نگارش یافته ، بلکه متخصّصان فن آن دو را در قالب دانشی مستقل و با قواعد و ضوابطی معیّن در اختیار علاقه مندان گذاشته اند .

نهادهای اجتماعی، ضرورتی اجتناب ناپذیر است.

تعریف خطابه

خطابه صناعتی علمی است که تنها نتیجه آن اقناع توده مردم در مورد مطلب مورد نظر است، بدون آن که در آنها جزم و یقین واقعی ایجاد کند.

بنابراین، خطابه تنها اختصاص به کلام شفاهی ندارد، بلکه هر اثر اقناعی اعم از گفتاری یا نوشتاری را نیز در برمی گیرد.

اجزای خطابه

خطابه شامل دو جزء اساسی است:

1- عمود. مراد از عمود، قضایایی است که در خطابه به عنوان مقدمه به کار می رود و موجب نتیجه ای اقناعی می شود. این قضایا عمدتاً عبارتند از: مظنونات، مقبولات و مشهورات.

اگر در صناعت خطابه مبادی دیگری از استدلال نیز که موجب اقناع مخاطب می شود به کار رود هر چند آن مقدمه از«مخیلات»یا«مسلّمات»باشد به لحاظ منطقی درست است.

2- اعوان. مقصود از اعوانِ خطابه، اقوال، افعال و هیأت های بیرون از عمود است که برای اقناع و آماده ساختن شنوندگان جهت قبول مطالب مؤثر است. اعوان یا به صناعت و حیله است و یا به غیر آن:

قسم نخست را«استدراجات»می نامند که خود بر سه دسته است: الف) استدراجاتِ مربوط به«گوینده»؛ مثل شهرت، نوع لباس و حرکات بدنی؛ ب) استدراجات بر حسب«سخن»، مثل نحوه ادای سخن؛ آهنگ القای الفاظ و رسایی بیان و گویایی زبان؛ ج) استدراجات مبتنی بر«شنونده»؛ مثل استفاده از عواطف و احساسات شنوندگان؛ فراهم کردن بستر مناسب روحی، روانی و تهییج آنها.

قسم دوم اعوان که به غیر صناعت و حیله است،«نصرت»و«شهادت»نامیده می شود. این قسم از اعوان، خود شامل دو دسته است: الف)«شهادت قولی»که یا از طریق» گفتار

[شماره صفحه واقعی : 169]

ص: 2159

کسانی که مردم علم یا ظنّ به صدق و درستی آنها دارند «یا«تأییدات حضار»و یا«سندهای معتبر»حاصل می شود. ب)«شهادت حالی»این شهادت یا به جهت شخص گوینده است؛ مثل آن که فضایل خطیب زبانزد همگان است و مقام و موقعیت ویژه ای نزد مردم دارد و یا بر حسب سخن است؛ مثل قسم خوردن و یا تحدّی کردن.

آداب خطابه

خطیب هنگامی در هدف خویش (اقناع مخاطبان) موفق خواهد بود که به امور بسیاری از جمله نکات زیر توجه و دقّت کافی داشته و توانایی خود را در این زمینه هر چه بیشتر تقویت کند:

1- موضوع خطابه خویش را متناسب با نیاز مخاطبان برگزیند و مطالب خود را به مقتضای حال ایشان بیان کند؛

2- قواعد و آداب زبان را به درستی بداند و از الفاظ جذّاب، استعارات، کنایات، مجازات و تشبیهات زیبا استفاده کند؛

3- دو رکن اساسی خطابه، یعنی«مدّعا»و«دلیل»را به خوبی از یکدیگر تفکیک و تبیین کند. برای این منظور باید سه مرحله اساسی مقدمه( تصویر )، ذی المقدمه( اقتصاص )و نتیجه( خاتمه )را طی کند؛

4- بر اشعار، حکایات و مثل ها تسلّط کامل داشته باشد و از آنها به جا و به موقع استفاده کند؛

5- خصوصیات اجتماعی، فرهنگی، آداب و رسوم و روحیّات مخاطبانِ خود را به خوبی بشناسد و از آنها در هدف خویش، که اقناع ایشان است، استفاده کند؛

6- خطیب باید قواعد کلی مربوط به موضوع خطابه را بداند و در مجموع دارای اطلاعاتِ عمومی خوبی باشد.

صورت تألیف خطابه

در خطابه غالباً از استدلال قیاسی و تمثیلی استفاده می شود و در موارد اندکی استقرا به کار می رود. شایان توجه است که استدلال به کار رفته در خطابه به لحاظ صوری لازم نیست

[شماره صفحه واقعی : 170]

ص: 2160

دارایِ تمامیِ شرایط انتاج باشد، بلکه اگر در ظاهر منتج به نظر برسد می توان از آن استفاده کرد. (1)

مقایسه خطابه با جدل

با توجه به تعریف خطابه تفاوت های زیر را می توان بین خطابه و جدل بیان کرد:

1- اگر چه قلمرو خطابه همچون جدل عام است و به شاخه ای خاص محدود نیست، اما مطالبی که در آنها دستیابی به یقین مراد است، برخلاف جدل، از موضوع خطابه بیرون است.

2- هر چند هدف خطابه مانند جدل غلبه است، اما غایت خطابه، پیروزی همراه با اقناع است، در حالی که در جدل لزوماً چنین نیست.

3- هر چند مشهورات هم در خطابه و هم در جدل به کار می روند، اما در خطابه بر خلافِ جدل، از مشهورات ظاهری (2) نیز می توان استفاده کرد.

شعر
اشاره

(3) تعریف شعر

ارسطو معتقد است: شعر کلامی خیال انگیز است. عروضیان (4) معتقدند: شعر کلامی موزون، مقفّا و متساوی الارکان است. برخی از ادیبان و شاعران معاصر در تعریف شعر می گویند: کلامی خیال انگیز و آهنگین است. بر اساس این تعریف، شعر نوِ نیمایی نیز مانند پاره ای از شعرهای کلاسیک و عروضی شعر خواهد بود.

[شماره صفحه واقعی : 171]

ص: 2161


1- خطابه با توجه به چگونگی تألیف صور آن ، اصطلاحاتی دارد مانند تثبیت ، ضمیر ، تنکیر ، اعتبار ، برهان و موضع ؛ که می توانید در کتاب های مفصَّل با آنها آشنا شوید .
2- مشهورات ظاهری عبارتند از : قضایایی که در نظر بدوی مشهورند ؛ اما شهرت آنها پس از تأمل از بین می رود ؛ مانند برادر خود را حمایت کن ، خواه ظالم باشد و خواه مظلوم . این قضیه در برابر این مشهور حقیقی قرار دارد که ، ظالم را حمایت نکن اگر چه برادرت باشد .
3- شعرشناسی در یونان باستان قدمت زیادی دارد . کسانی چون افلاطون در رساله های متعددی چون فدراس ، ایوان و جمهوریت به تحلیل و شناخت شعر پرداخته اند. ارسطو، مدوّن منطق، رساله خاصی به صورت تک نگاره در فن شعر نگاشته است . امروزه در زبان فارسی چندین ترجمه از این رساله در دست است که یکی از آنها با نام ارسطو و فن شعر چاپ شده است .
4- علم عَروض ، دانشی ادبی است که به اوزان و قالب های مختلف شعری می پردازد .

بنابر آنچه بیان شد، بین شعر به معنای ارسطویی، عروضی و نو آن نسبت عموم و خصوص من وجه است؛ چرا که بر اساس دیدگاه ارسطویی، نثرهای خیال پردازانه نیز به لحاظ منطقی کلام شعری است. هم چنان که منظومه های صرفی، نحوی، فلسفی، منطقی و … به جهت مقفّا، موزون و مساوی بودن ابیات و مصراع ها از نظر عروضیان شعر است و همچنین شعر نو نیمایی که آهنگین و خیال انگیز است و موجب قبض و بسط روح و روان انسان می شود، اگر چه عنصر قافیه و تساوی اوزان در آن موجود نباشد. البته اگر کلامی هم موزون و مقفّا و دارای تساوی مصرعی و بیتی باشد و هم خیال انگیز، شعر به تمام معانی تحقق یافته است.

به نظر می رسد بهترین و کامل ترین نوع شعر عبارت است از: کلامی خیال انگیز که از اقوال موزون، مساوی و هم قافیه تألیف شده است؛ زیرا چنین تعریفی هم به عنصر«لفظ»و هم به عنصر«معنا»به طور کامل وفادار است.

آنچه حائز اهمیّت است این که شعر هنگامی که به عنوان یک صناعت استدلالی به کار می رود لاجرم باید از صورت مناسب آن نیز بهره مند باشد. مانند: «صبح انعکاس لبخند توست. انعکاس لبخند تو اجازه زندگی است. بنابر این، صبح اجازه زندگی است.»

با عنایت به آنچه بیان شد، روشن می شود مبدأ این صناعت مخیّلات است.

جایگاه شعر در منطق

شعر حقیقتی است که به لحاظ ابعاد متعدد آن صلاحیت طرح و بررسی در علوم مختلف را دارد. شعر از آن جهت که از وزن و قافیه و آرایش های ادبی برخوردار است، صناعتی ادبی به شمار می آید که به لحاظ وزن و قافیه در علم عَروض و به دلیل بهره گیری از ظرافت ها و نکته های زیبا شناختی در علم بدیع قابل طرح و بررسی است. امّا فراتر از لفظ و امور مربوط به آن، شعر دارای بعد و حقیقتی است که از معنا نشأت می گیرد و چون روح در کالبد شعر ساری و جاری است. این جنبه از شعر، امری است که به تحلیل منطقی - فلسفی محتاج است.

منطقیون در فن شعر به تحلیل ساختار معنایی شعر می پردازند و به انسان متفکّر می آموزند که در مقام استدلال هیچ گاه شعر را به عنوان عاملی برای دستیابی به تصدیق

[شماره صفحه واقعی : 172]

ص: 2162

انتخاب نکند؛ زیرا استدلال شعری اساساً مفید تصدیق نیست.

فواید شعر

شعر به علّت تأثیر شگرف و عمیق آن در جان انسان ها می تواند در قلمروهای مختلف و متنوّع حیات فردی و اجتماعی منشأ اثر و فایده باشد.

برخی از اهمّ آثار و فواید شعر عبارتند از:

1- برانگیختن روح حماسی در رزمندگان جبهه های نبرد؛

2- تحریک عواطف و احساسات مردم در امور دینی، سیاسی و … برای ایجاد انواع تحولات سیاسی - اجتماعی؛

3- تعظیم و تحقیر، مدح و قدح، مذمّت و تحسین افراد؛

4- ایجاد قبض و بسط، حزن و فرح روحانی در انسان ها؛

5- بر حذر داشتن از افعال ناپسند و ترغیب بر نیک نهادی و عمل صالح.

[شماره صفحه واقعی : 173]

ص: 2163

چکیده

1- فراگیری فن جدل برای هر انسانی که دارای عقاید و آرای دینی، سیاسی و اجتماعی است، و در زندگی اجتماعی خود خواه ناخواه درگیر مباحثه و مناظره می شود، امری لازم است.

2- جدل عبارت است از: صناعتی که آدمی با آن می تواند از مقدمات مسلّم و مورد قبول طرف مقابل استفاده، و مطلب مورد نظر خویش را اثبات یا رد کند.

3- تفاوت های میان جدل و برهان را می توان چنین بیان کرد:

الف) مقدمات برهان باید یقینی و مطابق با واقع باشند؛ امّا مقدّمات جدل باید مسلّم و مقبول طرفین باشند و مطابقت با واقع در آنها شرط نیست؛

ب) جدل همواره قائم به دو شخص است؛ در حالی که اقامه برهان گاه برای خود شخص صورت می گیرد؛

ج) برهان تنها به صورت قیاس تألیف می شود؛ برخلاف جدل که به شکل استقرا و تمثیل نیز می آید.

4- در هر مناظره ای دو طرف وجود دارد: مجیب وسائل، شخصی را که مدافع رأیی است مجیب و دیگری را که به آن رأی حمله می برد سائل می نامند.

5- به رأی«معتقدٌ به»یا«ملتزمٌ به»،«وضع»می گویند.

6- به قواعد و اصول کلیی که از آنها قضایای مشهور فراوانی منشعب می شود، موضع می گویند.

7- مبادی اولیه جدل، مشهورات و مسلّمات است.

8- خطابه صناعتی علمی است که تنها نتیجه آن، اقناع توده مردم در مورد مطلب مورد نظر است، بدون آن که در آنها جزم و یقین واقعی ایجاد کند.

9- خطابه شامل دو جزء اساسی است:

الف) عمود، که عمدتاً عبارت است از: مقبولات، مظنونات و مشهورات؛

[شماره صفحه واقعی : 174]

ص: 2164

ب) اعوان، که عبارت است از: افعال و امور خارجی دیگری که در کنار عمود، در اقناع خوانندگان یا شنوندگان مؤثر است.

10- در خطابه بیشتر از قیاس و تمثیل و در موارد اندکی از استقرا استفاده می شود لازم نیست که این سه، در موارد کاربرد از نظر صورت دارای تمام شرایط انتاج باشند.

11- بین خطابه و جدل تفاوت های زیر وجود دارد:

الف) مطالبی که در آنها دستیابی به یقین مراد است از موضوع خطابه بیرون است، برخلاف جدل؛

ب) هدف خطابه پیروزی با اقناع است، به خلاف جدل که غایت آن تنها پیروزی است؛

ج) در خطابه از مشهورات ظاهری می توان استفاده کرد، بر خلاف جدل.

12- شعر به معنای ارسطویی عبارت از هر کلامی است که از مخیِّلات تألیف، و باعث انقباض و یا انبساطی در نفس شود، خواه موزون و مقفّا باشد خواه نباشد.

13- نسبت شعر به معنای ارسطویی، عَروضی و ادبی آن با یکدیگر عموم و خصوص من وجه است.

14- در صناعت شعر، منطقی به انسان می آموزد که در مقام استدلال هیچ گاه شعر را به عنوان عاملی برای دستیابی به تصدیق انتخاب نکند.

15- علّت تأثیر عمیق شعر در انسان ها، انبساط و لذت افراد از امور خیالی و تصویرهای خیال پردازانه است.

[شماره صفحه واقعی : 175]

ص: 2165

پرسش

1- صناعت جدل را تعریف کنید.

2- سائل، مجیب، وضع و موضع را با ذکر مثال توضیح دهید.

3- جدل و برهان را با یکدیگر مقایسه کنید.

4- مبادی جدل را نام ببرید.

5- ادوات جدل را بیان کنید.

6- پنج ادب از آداب جدل را ذکر کنید.

7- صناعت خطابه و شعر را تعریف کنید.

8- اجزای اساسی خطابه را توضیح دهید.

9- آیا می توانید خطابه و جدل را با یکدیگر مقایسه کنید؟

10- فواید شعر را بیان کنید.

خودآزمایی

1- قیاسی که مقدمات آن از مقبولات و مظنونات باشد چه نام دارد؟

الف) خطابه. ب) برهان. ج) جدل. د) سفسطه.

2- مادهّ ای که در جدل به کار می رود کدام است؟

الف) متواترات. ب) مسلّمات. ج) مخیِّلات. د) مجرَّبات.

3- کدام قضیه در خطابه به کار می رود و از کدام نوع قضایا است؟

الف) حسود سیادت نمی یابد - مقبولات. ب) هر چه قابل اشاره نباشد، موجود نیست - وهمیات.

ج) عدل نیکو و ظلم زشت است - مشهورات. د) هر موجودی دارای جهت است - مسلّمات.

4- قضایایی که هدف از آنها ایجاد رغبت یا نفرت در شنونده است چه نامیده می شوند؟

الف) اولیّات. ب) مجرَّبات. ج) مخیِّلات. د) محسوسات.

5- کدام فن آیین و روش توفیق در اقناع را می آموزد؟

الف) برهان. ب) جدل. ج) خطابه. د) سفسطه.

6- مقدمات کدام یک از صناعات زیر از نظر مادّه می تواند یکی باشد؟

الف) برهان و جدل. ب) جدل و سفسطه. ج) سفسطه و برهان. د) جدل و شعر.

7- مقبولات و متواترات به ترتیب در کدام صناعت به کار می روند؟

الف) جدل - خطابه. ب) خطابه - برهان. ج) خطابه - جدل. د) برهان - خطابه.

8- قضیه«شراب مانند خون پلید است»کدام قسم از قضایاست و در کدام صناعت به کار می رود؟

الف) مظنونات - مغالطه. ب) وهمیات - مغالطه. ج) مسلّمات - جدل. د) مخیِّلات - شعر.

9-«قضایایی که فرد یا جماعتی بدان ملتزم شده اند و ما همان را برای ابطال عقیده آنان به کار می بریم»چه نامیده می شوند؟ و در چه صناعتی به کار می روند؟

الف) مسلّمات - جدل. ب) مشهورات - خطابه. ج) مقبولات - شعر. د) متواترات - برهان.

[شماره صفحه واقعی : 176]

ص: 2166

10- کدام یک از موارد زیر بر اساس تعریف منطقیون شعر محسوب نمی شود؟

الف) مثنوی مولوی. ب) بوستان. ج) الفیه ابن مالک. د) دیوان شمس.

11- ماده قیاس شعری چیست؟

الف) مظنونات. ب) مشهورات. ج) مخیّلات. د) متواترات.

12- نسبت شعر در علم عروض با شعر به معنای منطقی آن کدام یک از گزینه های زیر است؟

الف) تساوی. ب) تباین. ج) عموم و خصوص من وجه. د) عموم و خصوص مطلق.

13- کدام صناعت به استدلال قیاسی منحصر نیست؟

الف) برهان. ب) جدل. ج) استقرا. د) تمثیل.

14- استفاده کدام یک از مبادی زیر به سائل اختصاص دارد؟

الف) مسلّمات. ب) مقبولات. ج) مشهورات. د) متواترات.

15- اعوانی که به غیر صناعت و حیله است چه نامیده می شود؟

الف) نصرت. ب) استدراجات. ج) شهادت. د) نصرت و شهادت.

16- اعوانی که به صناعت حیله است چه نامیده می شود؟

الف) نصرت. ب) استدراجات. ج) شهادت حالی. د) شهادت قولی.

17- هدف از خطابه عبارت است از:

الف) غلبه. ب) غلبه همراه با اقناع. ج) ایجاد تصدیق جازم. د) ایجاد قبض وبسط روحی.

18- در کدام یک از استدلال های زیر از مشهورات ظاهری می توان استفاده کرد؟

الف) جدل. ب) خطابه. ج) برهان. د) قیاس.

19- در خطابه غالباً از چه نوع استدلالی استفاده می شود؟

الف) قیاس و تمثیل. ب) قیاس و استقرا. ج) استقرا و تمثیل. د) تمثیل و تجربه.

20- مطالبی که در آنها دست یابی به یقین مراد است از کدام صناعت بیرون است؟

الف) خطابه. ب) جدل. ج) برهان. د) مغالطه.

برای تفکّر بیشتر

1- توصیه های منطقی به هر یک از سائل و مجیب به طور اختصاصی چیست؟

2- آیا غیر از تلاش نظری و ممارست عملی، عامل دیگری در حصول ملکه صناعات خطابه، شعر و جدل دخالت دارد؟

3- آیا مواضع مفید در فنّ جدل قابل دسته بندی است؟ چند نمونه از آنها را بیان کنید.

4- برای نفوذ و تأثیر هر چه بیشتر خطابه و شعر، تقویت چه اموری لازم است؟

5- آیا اساساً شعر به معنای حقیقی آن دارای تعریف ثابتی است؟

6- آیا الفاظ و ساختار به کار رفته در شعر، در خیال انگیزی و شورآفرینی روح تأثیر دارد؟ چرا؟

[شماره صفحه واقعی : 177]

ص: 2167

درس19 : مغالطه 1
اهداف کلّی

اهداف کلّی درس نوزدهم این است که دانش پژوه:

1- با فن مغالطه آشنا شود؛

2- جایگاه مغالطه را در منطق بشناسد؛

3- از اغراض و اجزای این فن آگاه شود.

اهداف رفتاری

دانش پژوه محترم، انتظار می رود پس از فراگیری این درس بتوانید:

1- مغالطه را تعریف کنید؛

2- اغراض مغالطه را توضیح دهید؛

3- فایده مغالطه را بیان کنید؛

4- اجزای مغالطه را بیان کنید؛

5- چند مورد از اجزای بیرونی مغالطه را توضیح دهید؛

6- موضوع و مواد صناعت مغالطه را شرح دهید

[شماره صفحه واقعی : 178]

ص: 2168

اهمیّت مغالطه

دانستیم که انسان ذاتاً موجودی متفکّر است و خرد ورزی به لحاظ تاریخی همزاد آدمی است. ذهن در جریان تلاش فکری خود برای کشف واقعیت، راه های متعددی را بر می گزیند که برخی درست و برخی نادرست است. به عنوان نمونه به مثال های زیر که حاصل بعضی از تفکرات بشری است دقت کنید:

-«علوم بشری در حال تغییر و تکامل است. هر چه در حال تغییر و تکامل است نسبی است. پس علوم بشری نسبی است».

-«عدالت واقعی جز از طریق قانون ممکن نیست. این جامعه قانونمند است. پس عدالت در آن حاکم است».

-«این یک قضیه بدیهی است و هر کودکی آن را درک می کند».

-«وقتی جامعه ای با تورم شدید روبه روست، دولت باید آزادی بیشتری به مردم و مطبوعات بدهد».

-«مقاله او دقیق و عالمانه است؛ زیرا تاکنون حتی یک نقد و اعتراض به آن نشده است».

-«برای حلّ این مشکلِ اجتماعی چهار راه حل پیشنهاد شده است که اولی هزینه زیادی می خواهد( مقرون به صرفه نیست )؛ دومی زمان بسیاری می طلبد؛ راه حل سوم نیز ضمانت اجرایی ندارد. بنابراین، چاره ای جز انتخاب راه حلّ چهارم، که من می گویم، نیست».

-«سندهای قطعی وجود دارد که نشان می دهد افرادی که برای بی گناهی این فرد شهادت داده اند هیچ کدام در محل وقوع جرم حضور نداشته اند. بنابراین، مجرم واقعی همین فرد است».

-«کتاب ارزان کمیاب است. هر چیز کمیاب، گران است. پس کتاب ارزان گران است».

-«اسب حیوان است. حیوان پنج حرف دارد. پس اسب پنج حرف دارد».

-«بعضی از کتاب فروشان ثروتمند نیستند. بعضی از ثروتمندان با سواد نیستند. پس بعضی از کتاب فروشان با سواد نیستند».

-«هیچ نابینایی دروازه بان فوتبال نیست. هر دروازه بان فوتبالی ورزشکار است. پس هیچ نابینایی ورزشکار نیست».

[شماره صفحه واقعی : 179]

ص: 2169

-«بعضی از معصومان پیامبر نیستند. پس بعضی از پیامبران معصوم نیستند».

-«شما که با حرف من مخالفت می کنید، آیا می دانید که این حرف مطابق با جدیدترین نظریه ها و تحلیل های جامعه شناختی است؟».

-«میلیون ها نفر زندگی و سکونت در آپارتمان را پذیرفته اند، شما چطور می گویید آپارتمان نشینی درست نیست؟».

-«او حتماً طرفدار جناح تندروها است، زیرا با محافظه کاران میانه خوبی ندارد».

-«واژه انتخابی» یارانه»معادل خوبی برای واژه غربی«سوبسید»است؛ چرا که از هر جهت برابر این واژه است «.

-«امروز نوجوانی که از مدرسه اخراج شده بود به جرم سرقت دستگیر شد. همه نوجوانانی که نتوانند در مدرسه درس بخوانند به فساد و جنایت کشیده می شوند».

-«مردم کشورهای فقیر زیاد عمر نمی کنند. بنابراین فرهنگ و تمدن این کشورها در تاریخ نباید سابقه طولانی داشته باشد».

-«او در مؤسسه ای بسیار مهم و معتبر کار می کند. بنابراین، باید شخص مهمی باشد».

-«قوانین جزایی اسلام 1400 سال پیش آمده است. بنابراین، نباید انتظار داشت که این قوانین بتوانند به مشکلات حقوقی جوامع امروزی پاسخ دهند».

آنچه ذکر شد و موارد بسیار دیگری از این دست، استدلال هایی هستند که ذهن در جریان اندیشه ترتیب می دهد و در بسیاری از آنها خواسته یا ناخواسته دچار غلط و خطا می شود. این واقعیت( خطاپذیری ذهن )به لحاظِ تاریخی، انگیزه اصلی برای تدوین دانشی به نام منطق بوده است. در نتیجه، مبارزه با این آفتِ ذهنی یکی از رسالت های اصلی علم منطق به شمار می رود. در میان همه مباحث این علم، صناعت مغالطه بیش از هر بحثِ دیگری عهده دار چنین مسؤولیتی است.

تعریف مغالطه

مغالطه در لغت به معنای سوق دادن شخص دیگر به غلط و نیز اشتباه کاری) خود فرد) است و در اصطلاحِ منطق، استدلالی است که واجد ارکان و شرایط استدلال به لحاظ ماده یا صورت و یا هر دو نباشد؛ مثلاً از ارکان قیاس - که نوعی استدلال است - تکرار حد اوسط

[شماره صفحه واقعی : 180]

ص: 2170

به طور کامل و به معنای دقیق کلمه است، حال در مواضعی که حد اوسط در واقع تکرار نشده ولی چنین پنداشته شود که تکرار شده، مغالطه صورت گرفته است؛ مثل: انگور شیرین است. شیرین اسطوره داستانی است. پس انگور اسطوره داستانی است.

اغراض مغالطه

مغالطه به معنای تعمّد در به غلط اندازی دیگری با دو انگیزه می تواند تحقق یابد:

1- انگیزه حق. گاه ممکن است شخص مغالط به غرضی صحیح، دیگری را به اشتباه سوق دهد، به قصد امتحانِ مخاطب و یا به منظور تنبیه طرف مقابل برای اصرار نکردنِ او بر نظر اشتباه خود. در صورت اوّل به قیاس مغالطی«امتحان»و در صورت دوم به آن«عناد»می گویند.

2- انگیزه باطل. گاهی مغالِط با اهدافی نادرست، مانند ریا، برتری و تفوق بر دیگران دست به مغالطه می زند. اساس شکل گرفتن چنین انگیزه ای این است که مغالِط بخواهد قبل از آراسته شدن به حکمت و مقتضای عقل، خود را در جامه عالمان ظاهر کند. چنین افرادی چاره ای جز تمسک به انواع مغالطه ندارند. تنها راه مقبولیت کلام ایشان در میان ظاهر بینان، استفاده از مغالطه و شهرت دروغین به علم و فرزانگی است.

فایده مغالطه

فراگیری این صناعت برای انسان از چند جهت می تواند مفید باشد:

1- در مقام استدلال با دانستن مواضع غلط، خود را از وقوع در آن حفظ می کند؛

2- خود را از تأثیرپذیری مغالطه در امان نگه می دارد؛

3- از سقوط انسان های دیگر در دام مغالطه جلوگیری می کند؛

4- در موارد ضروری که مغالِطِ لجوج جز با مغالطه تسلیم نمی شود، می تواند با مغالطه وی را مغلوب سازد.

اجزای مغالطه

این فن دارای دو جزء است:

1- اجزای درونی(اصلی ). منظور از آن اجزای تشکیل دهنده استدلال مغالطی است، اعم

[شماره صفحه واقعی : 181]

ص: 2171

از قضایایی که ماده استدلال را تشکیل می دهند و یا صورتی که شکل استدلال را تعیین می کند.

2- اجزای بیرونی( عَرَضی ). مراد از آن، اموری خارج از استدلال مغالطی است که اگرچه بیرون از متن استدلال قرار دارند؛ اما در عین حال موجب قبول نتیجه استدلال نادرست می شوند. (1) برخی از اجزای بیرونی مغالطه عبارتند از:

الف) تحقیر مخاطب و برانگیختن خشم او، مثلاً از طریق ذکر عیب های جسمانی و یا طرح نواقص و کمبودهای علمی طرف مقابل) مغالطه ایجاد خشم، مغالطه انگیزه و انگیخته، مغالطه توهین مغالطه هر بچه مدرسه ای می داند)؛

ب) فریاد و هیاهو و حرکاتی که هیجان کاذبی در مخاطب ایجاد کند تا او را مغلوب و خود را پیروز نشان دهد،( مغالطه هیاهو، مغالطه پارازیت، مغالطه تکرار )؛

ج) به کار بردن الفاظ و اصطلاحات مهجور و نامأنوس، به طوری که مخاطب به دلیل نشناختن اصطلاحات مذکور از پاسخ دادن مناسب عاجز بماند( مغالطه فضل فروشی )؛

د) مطرح کردن مطالب بی ربط و زاید، به طوری که ذهن مخاطب پراکنده شود و نتواند رشته استدلال را پی گیری کند و در تشخیص نتیجه و پاسخ دادن مناسب ناتوان بماند( مغالطه نکته انحرافی، شوخی بی ربط )؛

ه (تفسیر و تأویل سخن مخاطب، به گونه ای که شبیه به امری غیر واقع و خلاف مشهور شود، یا با افزودن لواحقی به سخن مخاطب یا کاستن از آنچه او بیان کرده، نتایجی خلاف واقع یا مشهور اخذ کند و به آن شخص نسبت دهد.( مغالطه تحریف، مغالطه تفسیر نادرست ).

شایان توجه است که ترفندهای مغالطه به عنوان اجزای بیرونی در تحقق سفسطه تأثیر بسیار دارد و از آن رو که روش های زمینه ساز برای مغالطه بسیار متنوع است، استقصای کامل این امور و قانونمند کردن آنها به طور کامل میسور نیست. (2)

[شماره صفحه واقعی : 182]

ص: 2172


1- از آن جا که مَقْسَمِ صناعات خمس، استدلال است و اجزای بیرونی مغالطه اموری خارجی از استدلال هستند، نامیدن این قسم به اجزای مغالطه، تعبیری مسامحی است.
2- برخی دیگر از مغالطه های بیرونی عبارتند از: تهمت، سؤال مرکب، مطالب بی ربط ، بار برهان را به گردن طرف مقابل انداختن یا طلب برهان از مخالفان ، تغییر موضع دادن ، هر بچه مدرسه ای می داند ، بستن راه استدلال ، مسموم کردن چاه ، تله گذاری ، واژهای گرانبار یا بار ارزشی کلمات ، توسل به احساسات ( تهدید ، تطمیع ، جلب ترحّم اندیشی ، عوام فریبی ) ، حرف شما مبهم است ، این که چیزی نیست ، تکذیب ، این که مغالطه است ، منشأ ( ژنتیک ) ، مناقشه در مثال ، تخصیص ، بهانه ، توسل به معنای تحت اللفظ ( هرس مصداقی ) ، استثنای قابل چشم پوشی ، خودت هم یا تو نیز همین طور، غایت خامی یا تبعیض طلبی یا حمایت خاص ، رها نکردن پیش فرض ، البته امّا .
موضوع صناعت مغالطه

موضوعاتی که مغالطه در آنها رخ می دهد، منحصر به مسأله ای خاص نیست. در هر زمینه ای، اعم از مسائل عقلی، غیر عقلی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و … ممکن است مغالطه رخ دهد.

مواد و مبادی صناعت مغالطه

قضایایی که در مغالطه به کار می روند وهمیّات و مشبهاتند. منظور از وهمیات به کار رفته در صناعت مغالطه، آن دسته از قضایایی است که قوه وهم بر خلاف عقل آن ها را صادق و بدیهی می شمارد، مانند حکم وهم در امور عقلی، مثل«هر چه قابل اشاره نباشد موجود نیست».

مراد از مشبّهات نیز قضایای کاذب شبیه به یقینیات و بدیهیات مثل«انسان شیر می خورد»)در حالی که مراد از شیر، حیوانِ درنده باشد)؛ و همچنین قضایای کاذب شبیه به مشهورات است. مثل«خداوند نور است»)در حالی که مقصود از نور، نور محسوس باشد).

چنانچه مغالطه شبیه به برهان بوده و از قضایای کاذب شبیه به یقینیات تشکیل شده باشد«سفسطه»نامیده می شود و اگر شبیه به جدل بوده و از قضایای کاذب شبیه به مشهورات فراهم آمده باشد«مشاغبه»نامیده می شود.

[شماره صفحه واقعی : 183]

ص: 2173

چکیده

1- آدمی برای کشف واقعیت راه های متعددی را بر می گزیند که برخی درست و برخی نادرست است؛ به عبارتی دیگر انسان در بسیاری از استدلال ها خواسته یا ناخواسته دچار غلط و خطا می شود.

2- خطاپذیری ذهن، انگیزه اصلی برای تدوین منطق بوده است و مغالطه در این دانش بیش از هر بحث دیگری عهده دار مبارزه با آفت خطاپذیری ذهن است.

3- مغالطه استدلالی است که واجد ارکان و شرایط لازم به لحاظ ماده یا صورت و یا هر دو نباشد.

4- مغالطه علاوه بر ساختار منطقی و یا مواد مشابه باید برای نقض و ابطال ادعایِ مخالف اقامه شود.

5- مغالطه می تواند بر اساس انگیزه صحیح یا باطل اقامه شود.

6- فایده مغالطه عبارت است از:

الف) حفظ اندیشه از وقوع در خطا؛

ب) ایمنی از تأثیرپذیری؛

ج) حفظ دیگران از سقوط در دام مغالطه؛

د) غلبه بر مغالِطِ لجوج و تسلیم او.

7- اجزای مغالطه دو دسته اند:

الف) اجزای درونی( اصلی )که عبارتند از صورت و موادِ تشکیل دهنده مغالطه؛

ب) اجزای بیرونی( عَرَضی )که عبارتند از اموری که خارج از متن مغالطه قرار دارند و به طور غیرمستقیم ذهن را به خطا انداخته، موجب قبول نتیجه استدلال مغالطی می شوند؛ مانند تحقیر مخاطب، طرح مطالب بی ربط و به کار بردن اصطلاحات نامأنوس، تأویل سخن مخاطب به امور غیر واقع و خلاف مشهور و …

8- موضوع مغالطه به مسأله خاصی محدود نیست.

[شماره صفحه واقعی : 184]

ص: 2174

پرسش

1- چه صناعتی بیش از بقیه مباحث منطق عهده دار مبارزه با خطاپذیری ذهن است؟

2- مغالطه را تعریف کنید.

3- سفسطه و مشاغبه را تعریف، و بیان کنید که به کار برنده آنها چه نام دارد؟

4- چگونه مغالطه با انگیزه صحیح به کار می رود؟

5- توضیح دهید که انگیزه باطل در کاربرد مغالطه کدام است؟

6- فواید مغالطه چیست؟

7- اجزای مغالطه را نام ببرید و توضیح دهید.

8- موارد اجزای بیرونی را بیان کنید.

9- موضوع صناعت مغالطه کدام است؟) توضیح دهید).

خودآزمایی

1- اگر فردی در جایی که نتیجه قیاس جزیی است، نتیجه ای کلی استنتاج کند، کدام یک از صناعات خمس را به کار برده است؟

الف) شعر. ب) خطابه. ج) مغالطه. د) برهان و جدل.

2- خوارج نهروان با طرح شعار«لا حکم الاّ للَّه»و نفی حکمیت، به کدام صنعت منطقی تمسک می جستند؟

الف) جدل استنتاج باطل از حق. ب) جدل تعمیم ناروا.

ج) سفسطه استقرای ناقص. د) مغالطه استنتاج باطل از حق.

3- اجزای مغالطه کدام است؟

الف) درونی - بیرونی. ب) درونی - اصلی.

ج) بیرونی - عرضی. د) درونی - لفظی.

4- مغالطه به انگیزه تنبیه طرف مقابل برای اصرار نکردن او بر نظر اشتباه خود چه نام دارد؟

الف) عناد. ب) امتحان. ج) سفسطه. د) تبکیت.

5- مغالطه صناعتی است که به … … واقع می شود؟

الف) انگیزه حق. ب) انگیزه باطل. ج) انگیزه حق یا باطل. د) انگیزه اثبات حق.

6- تحقیر مخاطب و استفاده از الفاظ و اصطلاحات مهجور در کدام دسته از اجزای مغالطه قرار دارد؟

الف) بیرونی. ب) درونی. ج) معنوی. د) لفظی.

7- از میان صناعات خمس کدام یک بیش از صناعات دیگر عهده دار مبارزه با آفت خطاپذیری ذهن است؟

الف) مغالطه. ب) جدل. ج) برهان. د) خطابه.

8- اموری که به طور غیر مستقیم ذهن را به خطا می اندازند چه نامیده می شوند؟

الف) اجزای اصلی. ب) اجزای عرضی. ج) امور لفظی. د) امور معنوی.

[شماره صفحه واقعی : 185]

ص: 2175

9- مغالطه مفید تصدیق جازم است و در آن اعتبار شده است که،

الف) حق باشد. ب) حق نباشد.

ج) مسلّم باشد. د) مطابق واقع باشد.

10- وهمیات قضایایی کاذب اند که … حکم می کنند.

الف) مقابل عقل. ب) مطابق عقل.

ج) مطابق احساس آدمی. د) مقابل احساس آدمی.

11- موضوع صناعت مغالطه عبارت است از:

الف) مسائل غیر عقلی. ب) هر مسأله ای که برهان در آن راه ندارد.

ج) مسائل عقلی و غیر عقلی. د) هر مسأله ای که جدل و برهان در آن راه ندارد.

12- اگر کسی به جای نقد ادّعای طرف مقابل، چنین بگوید: «ادّعای شما اساساً ارزش و اعتباری ندارد زیرا معتقدان به آن افرادی فاسد و هرزه اند که چندین بار به جرم دزدی دستگیر شده اند.»از … … … است.

الف) مغالطه استفاده نکرده. ب) مغالطه بیرونی توهین استفاده کرده.

ج) مغالطه بیرونی هیاهو استفاده کرده. د) مغالطه بیرونی هیاهو استفاده کرده.

13-«تظاهر به این که من باسواد و دارای فضل و کمال هستم پس سخنم را بپذیرید»در واقع … … است.

الف) مغالطه بیرونی تکرار مدّعا. ب) مغالطه بیرونی فضل فروشی.

ج) مغالطه بیرونی تحریف. د) مغالطه بیرونی شوخی بی ربط.

14- اگر مستدل به جای اقامه استدلال بر مدّعای خود چنین بگوید: «این یک قضیه بدیهی است و هر کودکی آن را درک می کند»از … … … استفاده کرده است.

الف) مغالطه بیرونی هر بچه مدرسه ای می داند. ب) مغالطه بیرونی شوخی بی ربط.

ج) مغالطه بیرونی تحریف. د) مغالطه بیرونی تفسیر نادرست.

15- مغالطه به انگیزه آزمایش طرف مقابل چه نام دارد؟

الف) عناد. ب) امتحان. ج) سفسطه. د) تبکیت.

16- مواد به کار رفته در صناعت مغالطه عبارت است از:

الف) وهمیات(احکام وهم در امور حسّی ). ب) وهمیات(احکام وهم در امور عقلی ).

ج) وهمیات و مظنونات. د) وهمیّات(احکام وهم در امور عقلی )و مشبّهات.

17- در صناعت مغالطه … … … استدلال مطابق با حق باشد.

الف) شرط شده است. ب) شرط نشده است.

ج) ترجیح دارد. د) می تواند.

18- استدلال مغالطی مفید … … … …

الف) تصدیق جازم است. ب) تصدیق جازم نیست. ج) تصدیق نیست. د) فایده ای نیست.

19- مشبّهات به کار رفته در صناعت مغالطه همواره قضایای … … … است.

الف) شبیه به یقینیات. ب) شبیه به بدیهیات.

ج) شبیه به مشهورات. د) شبیه به یقینیات و مشهورات.

20- این استدلال«خداوند نور است. هر نوری محسوس است. بنابر این خداوند محسوس است.»چه نام دارد؟

الف) مشاغبه. ب) سفسطه. ج) شعر. د) خطابه.

[شماره صفحه واقعی : 186]

ص: 2176

برای تفکّر بیشتر

1- آیا در تبیین اجزای مغالطه بین منطقیون قدیم و جدید تفاوتی وجود دارد؟

2- با توجّه به این که مواد صناعت مغالطه مشبهات و وهمیّات است آیا تعریف عرضه شده از مغالطه جامع و مانع است؟

3- آیا می توانید برای انواع مغالطه بیرونی، که در پانوشت بیان شد، مثالی ذکر کنید؟

4- آیا فراگیری مغالطه برای کسی که در غیر اجتماع انسانی می زید، لازم است؟

[شماره صفحه واقعی : 187]

ص: 2177

درس20 : مغالطه2
اهداف کلّی

اهداف کلّی درس بیستم این است که دانش پژوه:

1- جایگاه مغالطه منطقی را بشناسد؛

2- با انواع مغالطه آشنا شود.

اهداف رفتاری

دانش پژوه محترم، انتظار می رود پس از فراگیری این درس بتوانید:

1- استدلال مباشر مغالطی را توضیح دهید؛

2- قیاس مغالطی را توضیح دهید؛

3- ارکان و شرایط قیاس را که فقدان هر یک منشأ مغالطه می شود، بیان کنید؛

4- استقرا و تمثیل مغالطی را توضیح دهید.

[شماره صفحه واقعی : 188]

ص: 2178

انواع مغالطه
اشاره

از بحث های گذشته دانستیم که اگر استدلال واجد ارکان یا شرایط لازم به لحاظ ماده یا صورت و یا هر دو نباشد، استدلالی مغالطی است. بنابر این، انواع مغالطه به تعداد ارکان و شرایط انواع استدلال - به لحاظ ماده و صورت - است.

از آن جا که استدلال به دو گونه مباشر و غیر مباشر تقسیم می شود و هر یک نیز دارای انواعی است، باید در هر نوع ارکان و شرایط مخصوص به آن - به لحاظ ماده و صورت - بررسی شود، تا خطا در هر گونه استدلال به درستی شناخته شود.

الف) استدلال مباشر

دانسته شد که اگر استنتاج و اکتساب یک تصدیق تنها از یک قضیه دیگر باشد، استدلال مباشر نامیده می شود. با انواع استدلال مباشر در بحث های گذشته آشنا شدید. حال اگر در هر نوع رعایت ارکان و شرایط آن نشود، (1) مغالطه صورت گرفته است؛ (2) مثلاً نقیض موجبه کلیه، سالبه کلیه دانسته شود؛ آن گاه از کذب قضیه«هر حیوانی انسان است»صدق قضیه«هیچ حیوانی انسان نیست»نتیجه گرفته شود و یا مثلاً از صدق قضیه موجبه کلیه، صدق عکس آن به همان صورت(موجبه کلیه )توهّم شود؛ مانند این که وقتی می گویند«هر شیء مادی موجود است»توهّم شود که«هر موجودی شیء مادی است». و یا مثلاً از قضیه«بعضی معصومین پیامبر نیستند»توهّم شود که«بعضی پیامبران معصوم نیستند»زیرا گفته شد که سالبه جزئیه عکس مستوی ندارد.

ب) استدلال غیر مباشر
قیاس
اشاره

قیاس به لحاظ ماده و صورت دارای ارکان و شرایطی است که فقدان هر یک منشأ مغالطه می شود.

برخی از ارکان و شرایط قیاس

[شماره صفحه واقعی : 189]

ص: 2179


1- از آن جا که ارکان و شرایط انواع استدلال مباشر به تفصیل و یکجا بیان شد، از ذکر مجدد آن خودداری می کنیم.
2- اگر این نوع مغالطه در عکوس باشد، آن را مغالطه ایهام انعکاس گویند .

1- تشکیل قیاس از دو مقدمه جدا از هم، که هر کدام در حقیقت یک قضیه باشد. (1)

بنابر این، در مثال«فقط انسان شاعر است. هر شاعری حیوان است. پس فقط انسان حیوان است»مغالطه صورت گرفته، چرا که در این استدلال، قضیه اوّل ترکیبی از دو قضیه است: «انسان شاعر است»و«غیر انسان شاعر نیست». (2)

2- تکرار حد اوسط

قیاس باید مشتمل بر حد اوسطی باشد که به طور کامل و به معنای دقیق کلمه تکرار شود. حال در مواضعی که حد اوسط در واقع تکرار نشده ولی چنین پنداشته شود که تکرار شده، مغالطه صورت گرفته است. منشأ این پندار آن است که یک لفظ دارای معانی متعدد است و این لفظ در یک مقدمه به یک معنا و در مقدمه دیگر به معنای دیگر به کار گرفته شده است.

آنچه درباره این مغالطه باید در نظر داشت، این است که منشأ تعدد معنای یک لفظ گاهی جوهر لفظ است و گاهی هیأت آن و گاهی ترکیب آن با الفاظ دیگر. برای اهمیت این نوع مغالطه به بررسی بیشتر درباره منشأ تعدد معنای لفظ می پردازیم.

الف) جوهر لفظ: این در جایی است که دلالت لفظ بر معانی متعدد به سبب ماده لفظ باشد و هیأت لفظ و ترکیب آن با الفاظ دیگر نقشی در این تعدد نداشته باشد؛ مثل انگور شیرین است. شیرین اسطوره داستانی است. پس انگور اسطوره داستانی است. (3)

تعدد معانی لفظ واحد اعم است از این که به علت اشتراک لفظی باشد و یا نقل، مجاز، استعاره، تشبیه، اطلاق و تقیید و …

ب) هیأت لفظ: این در جایی است که منشأ تعدد معنای لفظ، هیأت باشد. حال چه هیأت ذاتی(صرفی )؛ مانند: «خداوند مختار است. هر مختاری معلول است. پس خداوند معلول است». (4) و چه هیأت عرضی(اعراب و اِعجام )؛ مانند: خداوند موجَب است. هر موجَبی معلول است. پس خداوند معلول است. (5)

ج) ترکیب: منشأ تعدد، ترکیب است؛ یعنی لفظ از حیث ماده و هیأت بر معانی متعدد

[شماره صفحه واقعی : 190]

ص: 2180


1- قیاس مرکب که بیش از دو مقدمه دارد، در حقیقت بیش از یک قیاس است.
2- این مغالطه را، مغالطه جمع مسائل در یک مسأله گویند.
3- این مغالطه را، مغالطه اشتراک اسم گویند.
4- این مغالطه را، مغالطه اشتراک هیأت گویند.
5- این مغالطه را، مغالطه اعراب و اِعجام گویند.

دلالت نمی کند ولی از آن جا که با الفاظ دیگر ترکیب شده، دلالت بر معانی متعدد می کند. این قسم نیز به گونه های متعددی است:

- گاهی نفس ترکیب اقتضای تعدد می کند؛ مانند«اگر کسی در حق امام علی علیه السلام چیزی بگوید او شایسته آن است. لیکن کسی در حق امام علی علیه السلام چیزی گفته است. پس او شایسته آن است». (1)

- گاهی توهّم وجود ترکیب اقتضای تعدد می کند: مثل«عدد پنج زوج و فرد است. هر عددی که زوج و فرد باشد زوج است. پس عدد پنج زوج است». (2)

- گاهی توهّم عدم وجود ترکیب اقتضای تعدد می کند؛ مثل«آب ئیدروژن و اکسیژن است. ئیدروژن و اکسیژن قابل احتراق اند. پس آب قابل احتراق است». (3)

3- اگر قیاس، اقترانی است، شرایط مخصوص به هر شکل و اگر استثنایی است، شرایط عمومی و مخصوص به انفصالی و اتصالی در آن رعایت شود؛ مثلاً در شکل اوّل گفته شد که صغری باید موجبه باشد. بنابر این، در مثال«حسین پزشک نیست. هر پزشکی عالم است. پس حسین عالم نیست»مغالطه صورت گرفته است و یا مثلاً در قیاس استثنایی اتصالی گفته شد که از وضع تالی نمی توان وضع مقدم را نتیجه گرفت. بنابر این، در مثال«اگر باران باریده باشد زمین خیس است. لیکن زمین خیس است. پس باران باریده است.»مغالطه صورت گرفته است.

4- شرایط مخصوص ماده قیاس در آن رعایت شود.

قیاس به لحاظ ماده - بدون در نظر گرفتن مغالطه که محل بحث است - به چهار نوع تقسیم می شود. با انواع آن تعریف و شرایط هر یک در بحث های گذشته آشنا شدید؛ مثلاً در برهان گفته شد که مقدمات باید یقینی باشد. (4) حد اوسط علت علم به ثبوت اکبر برای اصغر باشد و … حال هر کدام از این شرایط رعایت نشود، مغالطه صورت می گیرد؛ مثل این که» وزیری

[شماره صفحه واقعی : 191]

ص: 2181


1- این مغالطه را، مغالطه ممارات گویند.
2- این مغالطه را، مغالطه ترکیب مفصل گویند.
3- این مغالطه را، مغالطه تفصیل مرکب گویند.
4- گاهی اوقات مواد استدلال، شبیه به یقینی (در برهان) و یا شبیه به مشهور و ... است. اگر منشأ این امر، آن باشد که جزء اصلی حذف شود و بدلش جایگزین آن گردد. مغالطه را اخذ ما بالعرض مکان بالذات گویند و اگر منشأ آن این باشد که جزء اصلی به نحو صحیح ذکر نشده باشد آن را مغالطه سوء اعتبار حمل گویند.

دلیل عدم موفقیت خود را نازک شدن لایه ازن در جو بداند «این استدلال، مغالطی است؛ چرا که رابطه علیت بین لایه ازن و عدم موفقیت وزیر وجود ندارد. (1)

6- شرایط مخصوص به نتیجه رعایت شود.

نتیجه به لحاظ کم و کیف دارای قواعدی است که باید رعایت شود؛ مثلاً در شکل سوم همواره نتیجه جزئیه خواهد بود هرچند صغری و کبری هر دو موجبه کلیه باشد. بنابر این، در مثال«هر شاعری حیوان است. هر شاعری انسان است. پس هر حیوانی انسان است»مغالطه صورت گرفته است.

ممکن است، این سؤال به ذهن برسد که بحث ما درباره استدلال مغالطی بود، حال آن که در این قسم مغالطه در نتیجه واقع شده است. در پاسخ می گوییم: از آن جا که قبل از تشکیل استدلال، مطلوبی داریم که به وسیله استدلال می خواهیم آن را اثبات کنیم، می توان گفت که در حقیقت استدلال ما، استدلالی مغالطی است. چرا که برای اثبات مطلوبی چیده شده که به وسیله این استدلال ثابت نمی شود؛ بنابر این، استدلال ما برای اثبات این مطلوب، استدلالی نادرست است.

استقرا و تمثیل

در بحث های گذشته با ارکان و شرایط استقرا و تمثیل آشنا شدید. حال می گوییم: فقدان هر یک از این امور سبب مغالطه می شود. مثلاً در استقرای ناقص اگر بدون تکرار مشاهده و یا مشاهده مواردی بسیار اندک که برای حکم کلی کافی نباشد، حکمی کلی آورده شود، مغالطه صورت گرفته است؛ مثل این که با مشاهده یک یا تعداد محدودی ایرانی قد کوتاه، حکم شود: که همه ایرانی ها قد کوتاه هستند و یا در تمثیل مثلاً اگر بدون وجود جامع حکمی از موضوعی به موضوع دیگر سرایت داده شود، مغالطه صورت پذیرفته است.

[شماره صفحه واقعی : 192]

ص: 2182


1- برای قیاس استثنایی نیز شرایطی است که به دلیل وضوح و تطویل کلام از ذکر آن خودداری می کنیم.
چکیده

1- اگر استدلال واجد ارکان یا شرایط لازم به لحاظ ماده یا صورت و یا هر دو نباشد، استدلالی مغالطی است.

2- انواع مغالطه به تعداد ارکان و شرایط انواع استدلال به لحاظ ماده و صورت است.

3- اگر در هر نوع از استدلال مباشر، رعایت ارکان و شرایط آن نشود، مغالطه صورت گرفته است.

4- قیاس از حیث ماده و صورت دارای ارکان و شرایطی است که فقدان هر یک منشأ مغالطه می شود.

ارکان و شرایط قیاس عبارتند از:

الف) تشکیل قیاس از دو مقدمه جدا از هم که هر کدام در حقیقت یک قضیه باشد؛

ب) تکرار حد اوسط؛

ج) سه حد قیاس متغایر باشند؛

د) اگر قیاس اقترانی است، شرایط مخصوص به هر شکل و اگر استثنایی است، شرایط عمومی و مخصوص به انفصالی و اتصالی در آن رعایت شود؛

ه (شرایط مخصوص به ماده قیاس در آن رعایت شود؛

و (شرایط مخصوص به نتیجه رعایت شود؛

ز (استقرا و تمثیل ارکان و شرایطی دارند که فقدان هر یک منشأ مغالطه است:

[شماره صفحه واقعی : 193]

ص: 2183

پرسش

1- استدلال مباشر مغالطی را با ذکر مثال توضیح دهید.

2- قیاس مغالطی را همراه مثال توضیح دهید.

3- ارکان و شرایط قیاس را که فقدان هر یک منشأ مغالطه می شود، بیان کنید.

4- استقرا و تمثیل مغالطی را همراه مثال توضیح دهید.

5- بیان کنید که چرا اگر شرایط مخصوص به نتیجه رعایت نشود استدلال مغالطی است؟

خودآزمایی

1- استدلال«فقط امور مادی قابل رؤیت هستند. هر چیزی که قابل رؤیت باشد موجود است. پس فقط امور مادی موجود هستند»مغالطی است؛ زیرا

الف) حد اوسط ندارد. ب) حدود متغایر نیستند.

ج) از بیش از دو مقدمه تشکیل شده است. د) شرایط مخصوص به نتیجه در آن رعایت نشده است.

2- استدلالِ«هر انسانی حیوان است. هر ناطقی انسان است. پس همه حیوان ها ناطق هستند»مغالطی است؛ چرا که

الف) شرایط مخصوص به شکل چهارم در آن رعایت نشده است.

ب) شرایط مخصوص به ماده در آن رعایت نشده است.

ج) شرایط مخصوص به نتیجه در آن رعایت نشده است.

د) حدود متغایر ندارد.

3- استدلال«مهندسان راه و ساختمان برای مردم نقشه می کشند. هر کسی برای مردم نقشه بکشد قابل اعتماد نیست. بنابراین، مهندسان راه و ساختمان غیرقابل اعتمادند»مغالطی است؛ زیرا

الف) حد اوسط ندارد. ب) شرایط مخصوص به نتیجه در آن رعایت نشده.

ج) از بیش از دو مقدمه تشکیل شده است. د) شرایط مخصوص به شکل اوّل در آن رعایت نشده است.

4- اگر از صدق قضیه«بعضی حیوان ها انسان نیستند»، صدق«بعضی غیر حیوان ها غیر انسان نیستند»توهم شود، مغالطه صورت گرفته است؛ زیرا

الف) سالبه جزئیه، نقص موضوع معتبر ندارد. ب) سالبه جزئیه نقض طرفین معتبر ندارد.

ج) عکس نقیض مخالف سالبه جزئیه موجبه جزئیه است. د) این استدلال در واقع مغالطی نیست.

5- استدلال» اگر کشور آمریکا خواهان روابط صادقانه با ایران باشد، به ارتباطات فرهنگی و ورزشی توجه خاصی خواهد کرد. - شواهد قطعی نشان می دهد که - آنان به ارتباطات فرهنگی توجه خاصی کرده اند. پس کشور آمریکا خواهان روابط صادقانه با ایران است.

الف) شرایط مخصوص به نتیجه در آن رعایت نشده است.

ب) شرایط مخصوص به قیاس استثنایی اتصالی در آن رعایت نشده.

ج) از دو مقدمه جدا از هم تشکیل نشده است.

د) این قیاس، مغالطی نیست.

[شماره صفحه واقعی : 194]

ص: 2184

6- استدلال«هر پدری فرزنددار است. هر فرزند داری ازدواج کرده است. پس هر پدری ازدواج کرده است»مغالطه است؛ چرا که

الف) حد اوسط تکرار نشده است. ب) از دو مقدمه جدا از هم تشکیل نشده است.

ج) سه حد متغایر ندارد. د) این استدلال، اساساً مغالطی نیست.

7- استدلال«خانه گچ، آهن و آجر است. گچ، آهن و آجر کیلویی به فروش می رسد. پس خانه کیلویی به فروش می رسد»مغالطی است؛ زیرا

الف) شرایط مخصوص به نتیجه در آن رعایت نشده. ب) حد اوسط تکرار نشده است.

ج) حدود آن متغایر نیست. د) از بیش از دو مقدمه تشکیل شده است.

8- اگر از صدق«هیچ انسانی درخت نیست»صدق«همه غیر درختها انسان هستند»، توهم شود، مغالطه صورت گرفته است؛ چرا که

الف) عکس نقیض مخالف سالبه کلی، موجبه جزئی است. ب) عکس نقیض مخالف سالبه کلی، سالبه جزئی است.

ج) نقض طرفین سالبه کلی، موجبه جزئی است. د) این استدلال اساساً مغالطی نیست.

9-استدلال«خداوند موجود است. هر موجودی مادی است. پس خداوند مادی است»مغالطی است؛ زیرا

الف) حد اوسط ندارد. ب) شرایط مخصوص به شکل اول در آن رعایت نشده.

ج) شرایط مخصوص به نتیجه در آن رعایت نشده. د) شرایط مخصوص به ماده در آن رعایت نشده.

10- استدلال«هر انسانی حیوان است. هیچ اسبی انسان نیست. پس هیچ حیوانی اسب نیست.»مغالطی است؛ زیرا

الف) شرایط مخصوص به شکل چهارم در آن رعایت نشده. ب) شرایط مخصوص به ماده در آن رعایت نشده.

ج) حد اوسط ندارد. د) شرایط مخصوص به نتیجه در آن رعایت نشده.

11- استدلال«اگر کسی پرخوری کند، در معرض انواع بیماری ها قرار خواهد گرفت. لیکن احمد پرخوری نمی کند. پس در معرض هیچ نوع بیماری نیست.»مغالطی است؛ چرا که

الف) شرایط مخصوص به نتیجه در آن رعایت نشده.

ب) شرایط مخصوص به قیاس استثنایی اتصالی در آن رعایت نشده.

ج) شرایط مخصوص به ماده در آن رعایت نشده. د) قضیه شرطی ندارد.

12- استدلال«هر چارپایی خونگرم است. هر میمونی خونگرم است. پس هر چارپایی میمون است»مغالطی است؛ چرا که

الف) حد اوسط تکرار نشده. ب) مقدمات اختلاف در کیف ندارند.

ج) شرایط مخصوص به نتیجه در آن رعایت نشده. د) شرایط مخصوص به ماده در آن رعایت نشده.

13- استدلال«حافظ شاعر است. شاعر کلی است. پس حافظ کلی است»مغالطی است؛ زیرا

الف) صغری موجبه است. ب) حد اوسط ندارد.

ج) مقدمات اختلاف در کیف ندارند. د) شرایط مخصوص به نتیجه در آن رعایت نشده است.

14- استدلال«فقط مردان مشتغل به قضا هستند. هر کس مشتغل به قضا است عادل است. بنابر این فقط مردان عادل اند»مغالطی است؛ زیرا

الف) شرایط مخصوص به نتیجه در آن رعایت نشده. ب) شرایط مخصوص به شکل اول در آن رعایت نشده.

ج) حدود متغایر ندارند. د) از بیش از دو مقدمه تشکیل شده است.

15- استدلال» اگر همسرتان تحصیلات دانشگاهی داشته باشد، در مشکلات زندگی می تواند به شما کمک کند. اما - متأسفانه - همسرتان تحصیلات دانشگاهی ندارد. بنابراین در مشکلات زندگی

[شماره صفحه واقعی : 195]

ص: 2185

نمی تواند به شما کمک کند «مغالطی است؛ زیرا

الف) قضیه شرطی ندارد. ب) شرایط قیاس استثنایی اتصالی در آن رعایت نشده.

ج) شرایط مخصوص به نتیجه در آن رعایت نشده. د) این استدلال، در واقع مغالطی نیست.

16- در استدلال«هر عسلی زرد و سیّال است. پس هر زرد و سیّالی عسل است.»چه مغالطه ای شده است؟

الف) ایهام انعکاس. ب) عدم تکرار حدّ اوسط.

ج) شرایط مخصوص به ماده در آن رعایت نشده است. د) شرایط تمثیل در آن رعایت نشده است.

17- اگر کسی گمان کند«ماست مانند دروازه است زیرا هر دو را می بندند»دچار چه مغالطه ای شده است؟

الف) عدم تکرار حدّ وسط. ب) مغالطه در تمثیل.

ج) مغالطه در استقرای ناقص. د) مغالطه در قیاس.

18- در استدلال«هوا تار است. تار یکی از آلات موسیقی است. بنابر این هوا یکی از آلات موسیقی است.»چه مغالطه ای رخ داده است؟

الف) عدم تکرار حدّ وسط. ب) شرایط مخصوص به نتیجه در آن رعایت نشده است.

ج) از بیش از دو مقدمه تشکیل شده است.

د) شرایط اختصاصی شکل اوّل قیاس اقترانی رعایت نشده است.

19- در استدلال«هیچ درختی انسان نیست. هر درختی رشد می کند. بنابر این بعضی انسان ها رشد نمی کنند.»چه مغالطه ای رخ داده است؟

الف) شرایط اختصاصی شکل سوم رعایت نشده است. ب) شرایط عمومی قیاس اقترانی رعایت نشده است.

ج) موجبه بودن کبری. د) کلیه بودن کبری.

20- در استدلال«هیچ دست فروشی نانوا نیست. هیچ نانوایی ماهیگیر نیست. بنابر این هیچ دست فروشی ماهیگیر نیست.»… … … رعایت نشده است.

الف) شرایط عمومی قیاس اقترانی. ب) سالبه بودن کبری.

ج) جزئیه بودن صغری. د) جزئیه بودن کبری.

[شماره صفحه واقعی : 196]

ص: 2186

برای تفکّر بیشتر

1- موارد سیزده گانه مغالطه را آن گونه که در کتاب های رایج منطقی بیان شده است تعیین کنید.

2- آیا می توان تمام یا بیشتر مغالطه هایی که را منطق دانان جدید مغرب زمین بیان کرده اند در انواع سیزده گانه مغالطه جای داد؟

3- آیا می توان«مغالطه ژورنالیستی»یا «مغالطه روزنامه ای» را نوع خاصی از مغالطه دانست؟ توضیح دهید

[شماره صفحه واقعی : 197]

ص: 2187

آشنایی با علوم اسلامی شهید مطهری (منطق)

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور: آشنائی با علوم اسلامی/ مرتضی مطهری، 1298 - 1358.

مشخصات نشر: قم : صدرا، 1371 - 1376.

مشخصات ظاهری: 197 ص.

موضوع : منطق

موضوع : فلسفه

رده بندی کنگره : BBR14/م6آ5 1371

رده بندی دیویی : 189/1

شماره کتابشناسی ملی : م 71-1360

توضیح : «آشنایی با علوم اسلامی» عنوان مجموعه تقریرات درس های استاد شهید مطهری در زمینه امّهات علوم اسلامی می باشد که این بخش به آشنایی با علم منطق اختصاص دارد.

ویژگی مهم این سلسله مباحث این است که چون در اصل تقریرات درسهای استاد شهید برای دانشجویان سالهای اول دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران بوده، با بیانی روان و شیوا و قابل فهم برای مبتدیان نگارش یافته و برای افرادی که با اصطلاحات پیچیده علوم اسلامی آشنایی ندارند، درک و فهم آنها از طریق دسته بندی مطالب و شرح اصطلاحات، بسیار آسان گردیده است.

ص: 1

اشاره

[شماره صفحه واقعی : 1]

ص: 2188

[شماره صفحه واقعی : 2]

ص: 2189

[شماره صفحه واقعی : 3]

ص: 2190

[شماره صفحه واقعی : 4]

ص: 2191

[شماره صفحه واقعی : 5]

ص: 2192

[شماره صفحه واقعی : 6]

ص: 2193

مقدمه چاپ اول

بسم الله الرحمن الرحیم

از جمله مسائل جامعه ، دوری نسل جوان از معارف اسلامی است و آن که این مشکل را بهتر از همه حس کرده و بی تابانه در پی رفع آن است همین نسل جوان است . تنها کسانی می توانند به این نیاز جامعه و به درستی پاسخ گویند که از یک سو خود فرهنگ اسلامی را از سر چشمه های اصیل آن فرا گرفته باشند و از سوی دیگر به زبان زمان خویش سخن بگویند و حال و هوای روزگار نسل جوان را درک کنند .

استاد شهید مرتضی مطهری در شمار معدود کسانی بود که از شرایط لازم برای آشنا ساختن نسل امروز با اسلام بر خوردار بود . او نماینده راستین حوزه های علمیه در دانشگاههای امروز بود ، چون زبان نسل جوان را می دانست و می فهیمد ، پیام این نسل را می شنید و به حوزه های علمیه می برد . وی مشکل دوری نسل جوان را از فرهنگ اسلامی به خوبی و به هنگام شناخته و راه حل آن را نیز دریافته بود و بسیاری از آثار خود را دقیقا در جهت رفع این مشکل تألیف کرد .

[شماره صفحه واقعی : 7]

ص: 2194

مجموعه " کلیّات علوم اسلامی " که پس از شهادت آن استاد به چاپ می رسد از قبیل همین آثار است . این مجموعه را استاد برای جوانانی نوشت که نخستین گام را در راه آشنایی با معارف اسلامی برداشته اند و سعی او همه این بود که در این سلسه ، سادگی و اختصار - را در عین صحت - اساس قرار دهد و راه را برای ورود آنان به فضای روح پرور فرهنگ اسلامی باز کند .

این سلسه دروس ، در اصل ، تقریرات درسهای آن استاد برای دانشجویان سالهای اول و دوم دانشکده " الهیات و معارف اسلامی " در زمان حیات استاد و با اجازه ایشان ، به دفعات متعدد در دانشگاه صنعتی شریف تدریس می شده است . استاد شهید قصد داشت این سلسه دروس را قبل از انتشار مورد بازبینی قرار دهد و در آن جرح و تعدیل و نظم و ترتیب تازه ای اعمال کند . دریغ که این فرصت به دست نیامد و شمع روشن زندگانی او توسط منافقان خاموش گشت .شاگردان آن شهید با آنکه از قصد و نیت او برای تجدید نظر در این نوشته ها آگاه بودند ، پس از شهادت استاد ، بهتر آن دانستند که این مجموعه را بی هیج تغییر و تبدیل وتقریبا به همان صورت که بود ، منتشر سازند .

اینک نخستین دفتر این مجموعه که " آشنایی با منطق و فلسفه اسلامی " است در دسترس جوانانی قرار می گیرد که در پی شهادت او ، جنازه اش را با فریاد " معلم " شهیدم راهت ادامه دارد " بدرقه کردند . رحمت خدا بر روان پاکش باد .

" کلیات فلسفه اسلامی " را می توان به طور کلی به سه بخش تقسیم کرد . در بخش اول که شامل درسهای اول و دوم است استاد به

[شماره صفحه واقعی : 8]

ص: 2195

توضیحاتی کلی درباره فلسفه و فلسفه اسلامی پرداخته اند . در این بخش معنای فلسفه در فرهنگ اسلامی و فرهنگ غربی و تفاوت علم و فلسفه مورد بحث فرار گرفته و به شبهات مربوط به معنی متافیزیک و جدا شدن علوم از فلسفه اشاره شده است . بخش دوم - از درس سوم تا ششم - گذاری است تحلیلی به تاریخ فلسفه و به طور کلی تفکر در فرهنگ اسلام . در این بخش ، استاد نخست به اختصار روشهای چهارگانه فلسفه مشاء و اشراق و نیز کلام و عرفان و تفاوت آنها را با یکدیگر شرح داده و سپس سیر طبیعی این چهار بینش و نزدیکی آنها را با یکدیگر و تبلور آنها را در حکمت متعالیه ترسیم کرده اند و آنگاه با تفصیل و توجه بیشتری معنی و اهمیت حکمت متعالیه ملاصدرا و کتاب گرانقدر " اسفار اربعه " را بیان کرده اند .

بخش سوم که از درس ششم آغاز می گردد ، با تقسم بندی مسائل فلفسه شروع می شود و به دنبال آن روشی اتخاذ می شود که تا پایان جزوه ادامه می یابد . مطابق این روش ، استاد بدون آن که بخواهند وارد مباحث دقیق و استدلالی فلسفی شوند ، صرفا مفاهیم و اصطلاحات مهم فلسفه اسلامی را توضیح داده اند . در این بخش مفاهیمی از قبیل " وجود و ماهیت " ، " عینی و ذهنی " ، " حدوث و قدم " ، " ثابت و متغیر " ، " علت و معلول " و " وجوب و امکان و امتناع " مورد بحث قرار گرفته است . در هر قسمت ، استاد - چنانکه شیوه همیشگی ایشان بود - اشارات تاریخی را فروگذار نکرده و بدون اقامه براهین ، نحوه برخورد فلاسفه مسلمان را با مفاهیم مورد نظر بیان کرده اند .

این جزوه ، چنان که استاد نیز توجه داشتند ، محتاج تجدید نظر و

[شماره صفحه واقعی : 9]

ص: 2196

تکمیل بود . شرح و بحثی که درباره مفاهیم آمده ، همه جا یکسان و یک اندازه نیست . در بعضی موارد ، نظیر بحث پیرامون تضاد و حرکت ، پس از نخستین تقریر ، مطالبی افزوده اند که با اختصار سایر موارد هماهنگ نیست . مهم این است که این چزوه با همه فراز و فرودی که در آن است مانند بسیاری از آثار بزرگواز ، ابتکاری و راهگشاست .

اهمیت آنان در این است که برای نخستین بار ، خواننده ای که از فلسفه اسلامی هیچ نمی داند می تواند بدون فرو افتادن در دشواریهای فنی و بحثهای استدلالی طولانی ، طعم این فلسفه را بچشد وبا آن آشنا شود . شاید این نخستین بار باشد که یکی از استادان مسلم فلسفه اسلامی به طرح بحثهایی کلی و تاریخی و مقایسه ای درباره فلسفه اسلامی می پردازد . مستشرقان و استادان غرببی فلسفه اسلامی در این باب آثاری تألیف کرده اند اما آنان فلسفه اسلامی را از مسیر و مجرای اصیل آن دریافت نکرده اند .

این گونه توضیحات در میان استادان قدیم ما نیز معمول نبوده است .

هر چند این جزوه ، جزوه کوچکی است از اندیشه هایی که مطهری از این دست در سینه داشت ، با این همه ، در ضمن آن نکات بدیع و تقسیم بندیهای تازه ای دیده می شود که خاص وی و حاصل تجربه طولانی او در تحصیل وتدریس فلسفه اسلامی است . امید است این نوشته بتواند مقدمه و مدخلی باشد برای هموار ساختن راه ورود به مباحث اصلی و آشنایی با اصول فلسفه اسلامی .

12 اردیبهشت 1359

شورای نظارت بر نشر آثار شهید مرتضی مطهری

[شماره صفحه واقعی : 10]

ص: 2197

لازم به ذکر است که این کتاب برای چاپ جدید بازبینی شد و از آنجا که متن دستخط استاد شهید در دست نبود ، در موارد اندکی که نسبت به چاپ گرشته اصلاحاتی لازم آمد ، این اصلاحات جهت حفظ امانت ، داخل ( کروشه ) قرار داده شد .

[شماره صفحه واقعی : 11]

ص: 2198

[شماره صفحه واقعی : 12]

ص: 2199

بخش اول : منطق

درس1 : مقصود از علوم اسلامی چیست؟

در این درس لازم است که بعنوان مقدمه درباره کلمه «علوم اسلامی» اندکی بحث کنیم و تعریف روشنی از آن بدهیم تا معلوم گردد مقصود از علوم اسلامی چه علومی است و کلیاتی که در این درسها می خواهیم بیاموزیم درباره چیست؟

علوم اسلامی را که اکنون موضوع بحث است چند گونه می توان تعریف کرد و بنا به هر تعریف، موضوع فرق می کند.

1- علومی که موضوع و مسائل آن علوم اصول یا فروع اسلام است و یا چیزهائی است که اصول و فروع اسلام به استناد آنها اثبات می شود، یعنی قرآن و سنت، مانند علم قرائت، علم تفسیر، علم حدیث، علم کلام

[شماره صفحه واقعی : 13]

ص: 2200

نقلی (1)، علم فقه، علم اخلاق نقلی (2).

2- علوم مذکور در فوق به علاوه علومی که مقدمه آن علوم است، علوم مقدمه مانند: ادبیات عرب از صرف و نحو و لغت و معانی و بیان و بدیع و غیره و ماننده کلام عقلی، و اخلاق عقلی، و حکمت الهی، و منطق، و اصول فقه، و رجال و درایه.

3- علومی که به نحوی جزء واجبات اسلامی است، یعنی علومی که تحصیل آن علوم و لو به نحو واجب کفائی بر مسلمین واجب است و مشمول حدیث نبوی معروف می گردد: طلب العلم فریضه علی کل مسلم یعنی دانش طلبی بر هر مسلمانی واجب است. می دانیم علومی که موضوع و مسائل آنها اصول و یا فروع اسلامی است و یا چیزهائی است که به استناد آنها آن اصول و فروع اثبات می شود، واجب است تحصیل و تحقیق شود، زیرا دانستن و شناختن اصول دین اسلام برای هر مسلمانی واجب عینی است و شناختن فروع آن واجب کفائی است.

شناختن قرآن و سنت هم واجب است، زیرا بدون شناخت قرآن و سنت، شناخت اصول و فروع اسلام غیر میسر است. و هم چنین علومی که مقدمه تحصیل و تحقیق این علوم است نیز از باب مقدمه واجب واجب است، یعنی در حوزه اسلام لازم است لااقل بقدر کفایت همواره افرادی مجهز به این علوم وجود داشته باشند، بلکه لازم است

[شماره صفحه واقعی : 14]

ص: 2201


1- بعدا گفته خواهد شد که کلام دو قسم است: عقلی و نقلی و فرق این دو خواهد آمد.
2- اخلاق نیز مانند علم کلام دو گونه است: عقلی و نقلی و بعدا در این باره نیز بحث خواهد شد.

همواره افرادی وجود داشته باشند که دائره تحقیقات خود را در علوم متن و در علوم مقدمی توسعه دهند و بر این دانشها بیافزایند.

علماء اسلامی در همه این چهارده قرن همواره کوشش کرده اند که دامنه علوم فوق را توسعه دهند و در این جهت موفقیتهای شایانی بدست آورده اند و شما دانشجویان عزیز تدریجا به نشو و نمو و تحول و تکامل این علوم آشنا خواهید شد.

اکنون می گوئیم که علوم «فریضه» که بر مسلمانان تحصیل و تحقیق در آنها واجب است منحصر به علوم فوق نیست. بلکه هر علمی که بر آوردن نیازهای لازم جامعه اسلامی موقوف به دانستن آن علم و تخصص و اجتهاد در آن علم باشد بر مسلمین تحصیل آن علم از باب به اصطلاح «مقدمه تهیوئی» واجب و لازم است.

توضیح اینکه اسلام دینی جامع و همه جانبه است، دینی است که تنها به یک سلسله پندها و اندرزهای اخلاقی و فردی و شخصی اکتفا نکرده است، دینی است که جامعه ساز، آنچه را که یک جامعه بدان نیازمند است، اسلام آن را به عنوان یک واجب کفائی فرض کرده است. مثلا جامعه نیازمند به پزشک است، از این رو علم پزشکی واجب کفائی است، یعنی واجب است بقدر کفایت پزشک وجود داشته باشد و اگر به قدر کفایت پزشک وجود نداشته باشد بر همه افراد واجب است که وسیله ای فراهم سازند که افرادی پزشک شوند و این مهم انجام گیرد.

و چون پزشکی موقوف است به تحصیل علم پزشکی، قهرا علم پزشکی از واجبات کفائی است. همچنین است فن معلمی، فن سیاست، فن تجارت، انواع فنون و صنایع. و در مواردی که حفظ جامعه اسلامی و کیان آن موقوف به این است که علوم و صنایع را در عالیترین حد ممکن تحصیل کنند آن علوم در همان سطح واجب می گردد. این است که همه

[شماره صفحه واقعی : 15]

ص: 2202

علومی که برای جامعه اسلامی لازم و ضروری است جزء علوم مفروضه اسلامی قرار می گیرد. و جامعه اسلامی همواره این علوم را فرائض تلقی کرده است علی هذا علوم اسلامی بر حسب تعریف سوم شامل بسیاری از علوم طبیعی و ریاضی - که مورد احتیاج جامعه اسلامی است - نیز می شود.

4- علومی که در حوزه های فرهنگی اسلامی رشد و نما یافته است اعم از آنکه از نظر اسلام، آن علوم واجب و لازم بوده، و یا نه و اعم از آنکه آن علوم از نظر اسلام ممنوع بوده است یا نه، ولی بهر حال در جامعه اسلامی و در میان مسلمانان راه خود را طی کرده است، مانند نجوم احکامی (نه نجوم ریاضی) و بعضی علوم دیگر.

می دانیم که علم نجوم تا آنجا که به محاسبات ریاضی مربوط است و مکانیسم آسمان را بیان می کند و یک سلسله پیشگوئی های ریاضی از قبیل خسوف و کسوف دارد، جزء علوم مباح اسلامی است، و اما آنجا که از حدود محاسبات ریاضی خارج می شود و مربوط می شود به بیان روابط مرموز میان حوادث آسمانی و جریانات زمینی و به یک سلسله غیب گوئی ها درباره حوادث زمینی منتهی می شود، از نظر اسلام حرام است. ولی در دامن فرهنگ و تمدن اسلامی هر دو نجوم وجود داشته است (1)

اکنون که تعاریف مختلفی از کلمه «علوم اسلامی» بدست داریم و معلوم شد که این کلمه در موارد مختلف در معانی مختلف استعمال می شود که بعضی از آن معانی از بعضی دیگر وسیعتر و یا محدودتر است،

[شماره صفحه واقعی : 16]

ص: 2203


1- برای آشنائی با علومی که در حوزه فرهنگ اسلامی پیدا شد یا راه یافت و رشد کرد رجوع شود به کتاب «کارنامه اسلام» تالیف آقای دکتر عبدالحسین زرین کوب.

باید بگوئیم که مقصود از علوم اسلامی که بنا است کلیاتی از آن گفته شود، همان است که در شماره 3 تعریف کردیم، یعنی علومی که به نوعی از نظر اسلام «فریضه» محسوب می شود و در فرهنگ و تمدن اسلامی سابقه طولانی دارد و مسلمانان آن علوم را از آن جهت که به رفع یک نیاز کمک می کرده و وسیله انجام یک فریضه بوده محترم و مقدس می شمرده اند.

در این درس که اولین درس ما است لازم است دانشجویان عزیز از هم اکنون یک نکته را بدانند و در پی جستجو و تحقیق بیشتر بر آیند و خویشتن را کاملا مجهز سازند و آن اینکه فرهنگ اسلامی خود یک فرهنگ ویژه و خاصی است در میان فرهنگهای جهان، با یک روح خاص و یک سلسله مشخصات مخصوص به خود. برای اینکه یک فرهنگ را بشناسیم که آیا اصالت و شخصیت مستقل دارد و از روح و حیات ویژه ای برخوردار است، و یا صرفا التقاطی است از فرهنگهای دیگر و احیانا ادامه و استمرار فرهنگهای پیشین است، لازم است انگیزه های حاکم بر آن فرهنگ، جهت و حرکت، آهنگ رشد، و همچنین عناصر برجسته آن را زیر نظر بگیریم، اگر فرهنگی از انگیزه هائی ویژه برخوردار باشد، جهت و حرکت مخصوص به خود داشته باشد، آهنگ حرکتش با آهنگ حرکت سایر فرهنگهای متفاوت باشد، عناصر ویژه ای وارد کند و آن عناصر برجستگی خاصی داشته باشد، دلیل بر این است که آن فرهنگ اصالت و شخصیت دارد.

بدیهی است که برای اثبات اصالت یک فرهنگ و یک تمدن ضرورتی ندارد که آن فرهنگ از فرهنگها و تمدنهای دیگر بهره نگرفته باشد، بلکه چنین چیزی ممکن نیست. هیچ فرهنگی در جهان نداریم که از فرهنگها و تمدنهای دیگر بهره نگرفته باشد، ولی سخن در کیفیت

[شماره صفحه واقعی : 17]

ص: 2204

بهره گیری و استفاده است.

یک نوع بهره گیری آن است که فرهنگ و تمدن دیگر را بدون هیچ تصرفی در قلمرو خودش قرار دهد. اما نوع دیگر این است که از فرهنگ و تمدن دیگر تغذیه کند؛ یعنی مانند یک موجود زنده آنها را در خود جذب و هضم کند و موجودی تازه بوجود آورد.

فرهنگ اسلامی از نوع دوم است، مانند یک سلول زنده رشد کرد و فرهنگهای دیگر را از یونانی و هندی و ایرانی و غیره در خود جذب کرد و بصورت موجودی جدید با چهره و سیمائی مخصوص بخود ظهور و بروز کرد و به اعتراف محققان تاریخ فرهنگ و تمدن، تمدن اسلامی در ردیف بزرگترین فرهنگها و تمدنهای بشری است.

این سلول حیاتی فرهنگی در چه محلی و بدست چه کسی و از چه نقطه ای آغاز کرد؟

این سلول مانند هر سلول دیگر که در آغاز کوچک و نامحسوس است، در شهر مدینه، بوسیله شخص پیامبر گرامی پایه گذاری شد، و از علوم اسلامی نوع اول آغاز بکار کرد. برای آگاهی بیشتر باید به کتب مربوطه مراجعه کنید(1).

ضمنا لازم است یادآوری شود که کلیات علوم اسلامی به دو بخش تقسیم می شود.

علوم عقلی و علوم نقلی.

اکنون ما از منطق که جزء علوم عقلی است آغاز می کنیم.

[شماره صفحه واقعی : 18]

ص: 2205


1- رجوع کنید به کارنامه اسلام، تالیف دکتر زرین کوب و تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان - جلد سوم، و خدمات متقابل اسلام و ایران - مرتضی مطهری - بخش سوم.

[شماره صفحه واقعی : 19]

ص: 2206

[شماره صفحه واقعی : 20]

ص: 2207

درس2 : علم منطق
علم منطق

یکی از علومی که از جهان خارج وارد حوزه فرهنگ اسلامی شد و پذیرش عمومی یافت، و حتی به عنوان مقدمه ای بر علوم دینی جزء علوم دینی قرار گرفت، علم منطق است.

علم منطق از متون یونانی ترجمه شد، واضع و مدون این علم ارسطاطالیس یونانی است. این علم در میان مسلمین نفوذ و گسترش فوق العاده یافت، اضافاتی بر آن شد و به سر حد کمال رسید. بزرگترین منطقهای ارسطوئی که در میان مسلمین تدوین شد منطق الشفای بوعلی سینا است، منطق الشفاء چندین برابر منطق خود ارسطو است. متن یونانی، ترجمه عربی، و هم ترجمه های دیگر منطق ارسطو به زبانهای دیگر اکنون در دست است. منطق ارسطو را حنین بن اسحاق ترجمه کرد و اکنون عین ترجمه موجود است. محققانی که به زبان یونانی آشنا هستند و ترجمه

[شماره صفحه واقعی : 21]

ص: 2208

حنین ابن اسحاق را با سایر ترجمه های مقایسه کرده اند مدعی شده اند که ترجمه حنین از دقیقترین ترجمه هاست.

در قرون جدید، به وسیله فرنسیس بیکن انگلیسی و دکارت فرانسوی منطق ارسطوئی سخت مورد هجوم و ایراد قرار گرفت گاهی آن را باطل خواندند و گاهی بی فایده اش دانستند، سالها و بلکه دو سه قرن گذشت در حالی که جهان اروپا ایمان خود را به منطق ارسطوئی به کلی از دست داده بود، ولی تدریجا از شدت حمله و هجوم به آن کاسته شده است. برای ما لازم است، مانند عده ای، چشم بسته منطق ارسطوئی را نپذیریم و همچنین مانند عده ای دیگر چشم بسته آن را محکوم نکنیم. بلکه تحقیق کنیم و ببینیم ارزشی که منطق ارسطوئی برای خود قائل است چه ارزشی است. ناچار باید اول آن را تعریف کنیم و سپس غرض و فایده آن را بیان نمائیم تا ارزش آن روشن گردد. ما بعدا در باب قیاس، ایراده هائی که به منطق ارسطوئی گرفته شده است نقل و انتقاد خواهیم کرد و قضاوت نهائی خود را در آن خواهیم نمود.

تعریف منطق

منطق «قانون صحیح فکر کردن است» . یعنی قواعد و قوانین منطقی به منزله یک مقیاس و معیار و آلت سنجش است که هرگاه بخواهیم درباره برخی از موضوعات علمی یا فلسفی تفکر و استدلال کنیم باید استدلال خود را با آن مقیاسها و معیارها بسنجیم و ارزیابی کنیم که بطور غلط نتیجه گیری نکنیم، منطق برای یک عالم و فیلسوف که از آن استفاده

[شماره صفحه واقعی : 22]

ص: 2209

می کند نظیر شاقول یا طراز است که بنا از وجود آنها برای ساختمان استفاده می کند و می سنجد که آیا دیواری که بالا برده است عمودی است یا نه؟ و یا آیا سطحی که چیده است افقی است یا نه؟

لهذا در تعریف منطق می گویند: آله قانونیه تعصم مراعاتها الذهن عن الخطا فی الفکر. یعنی منطق ابزاری است از نوع قاعده و قانون که مراعات کردن و بکار بردن آن ذهن را از خطای در تفکر نگه می دارد.

فائده منطق

از تعریفی که برای منطق ذکر کردیم فایده منطق نیز روشن می شود معلوم شد فایده منطق جلوگیری ذهن است از خطای در تفکر؛ ولی از تعریف نامبرده روشن نشد که منطق چگونه جلوی خطای در تفکر را می گیرد. توضیح کامل این مطلب موقوف به این است که ما قبلا ولو اجمالا با مسائل منطقی آشنا شده باشیم. ولی ما به طور اجمال در اینجا این مطلب را بیان می کنیم.

در اینجا لازم است فکر را تعریف کنیم، زیرا تا تعریف فکر، به مفهومی که منطق در نظر دارد روشن نشود، ابزار بودن منطق برای فکر و به عبارت دیگر «خطا سنج» بودن علم منطق برای فکر، روشن نمی شود.

تفکر عبارت است از مربوط کردن چند معلوم به یکدیگر برای بدست آوردن معلوم جدید و تبدیل کردن یک مجهول به معلوم. در حقیقت تفکر عبارت است از سیر و حرکت ذهن از یک مطلب مجهول به سوی یک سلسله مقدمات معلوم و سپس حرکت از آن مقدمات معلوم به سوی آن مطلوب برای تبدیل آن به معلوم.

لهذا در تعریف فکر گاهی گفته شده است:

«ترتیب امور معلوم لتحصیل امر مجهول» .

گاهی گفته شده است:

«ملاحظه المعقول لتحصیل المجهول» .

و گاهی گفته شده

[شماره صفحه واقعی : 23]

ص: 2210

است:

الفکر حرکهٌ الی المَبادی***و مِن المَبادی الی المُراد

ذهن آنگاه که فکر می کند و می خواهد از ترکیب و مزدوج کردن معلومات خویش مجهولی را تبدیل به معلوم کند، باید به آن معلومات شکل و نظم و صورت خاص بدهد.

یعنی معلومات قبلی ذهن تنها در صورتی مولد و منتج می شوند که شکل و صورت خاصی به آنها داده شود منطق قواعد و قوانین این نظم و شکل را بیان می کند.

یعنی منطق به ما توضیح می دهد که معلومات ذهنی قبلی تنها در صورتی زاینده خواهند بود که بر اساس مقررات منطقی شکل و صورت گرفته باشد.

اساسا عمل فکر کردن، چیزی جز نظم دادن به معلومات و پایه قرار دادن آنها برای کشف یک امر جدید نیست، پس وقتی که می گوئیم منطق قانون صحیح فکر کردن است، و از طرف دیگر می گوئیم فکر عبارت است از حرکت و سیر ذهن از مقدمات به نتایج، معنیش این می شود که منطق کارش این است که «قوانین درست حرکت کردن ذهن را نشان می دهد» درست حرکت کردن ذهن چیزی جز درست ترتیب دادن و درست شکل و صورت دادن به معلومات نیست.

پس کار منطق این است که حرکت ذهن را در حین تفکر تحت کنترل خود قرار می دهد.

خطای ذهن:

ذهن آنگاه که تفکر می کند و اموری را مقدمه برای امری دیگر قرار می دهد ممکن است صحیح عمل کند و ممکن است دچار خطا گردد. منشا خطا یکی از دو امر ذیل ممکن است بوده باشد:

1- آن مقدماتی که آنها را پایه قرار داده و معلوم فرض کرده خطا و

[شماره صفحه واقعی : 24]

ص: 2211

اشتباه باشد. یعنی مقدماتی که مصالح استدلال ما را تشکیل می دهد فاسد باشد.

2- نظم و شکل و صورتی که به مقدمات داده شده غلط باشد یعنی هر چند مصالح استدلال ما صحیح و درست است ولی شکل استدلال ما غلط است.

یک استدلال در عالم ذهن مانند یک ساختمان است. یک ساختمان آنگاه کامل است که هم مصالحش بی عیب باشد و هم شکل ساختمان روی اصول صحیح ساختمانی باشد، هر کدام از اینها اگر نباشد آن ساختمان قابل اعتماد نیست. مثلا اگر گفتیم «سقراط انسان است و هر انسانی ستمگر است پس سقراط ستمگر است» این استدلال ما از نظر شکل و صورت صحیح است اما از نظر ماده و مصالح فاسد است زیرا آنجا که می گوییم هر انسانی ستمگر است درست نیست، اما اگر بگوئیم «سقراط انسان است، سقرار عالم است، پس انسان عالم است.» ماده و مصالح استدلال ما صحیح است و شکل و نظام آن منطقی نیست لهذا نتیجه غلط است، این که چرا شکل و نظام منطقی نیست، بعدا در باب قیاس روشن خواهد شد.

خطا سنجی منطق ارسطوئی منحصرا مربوط است به شکل و صورت استدلال، اما سنجش خطای ماده استدلال از عهده منطق ارسطوئی خارج است، لهذا منطق ارسطوئی را منطق صورت می نامند اما آیا منطقی در جهان به وجود آمده که خطا سنج ماده و مصالح استدلال باشد یا نه مطالبی است که بعدا در باب قیاس در این باره بحث خواهیم کرد.

از مجموع آنچه گفته شد معلوم گشت که ارزش منطق ارسطوئی این است که خطا سنج عمل فکر کردن است، یعنی خطا سنج صورت و شکل استدلالهای انسانی است. اما اینکه منطق چه قوانینی برای درست

[شماره صفحه واقعی : 25]

ص: 2212

استدلال کردن عرضه می دارد مطلبی است که از مطالعه تفصیلی منطق روشن می شود.

[شماره صفحه واقعی : 26]

ص: 2213

درس3 : موضوع منطق

موضوع منطق چیست؟

اولا ببینیم معنی موضوع چیست؟

ثانیا ببینیم آیا لازم است هر علمی موضوع داشته باشد؟ ثالثا ببینیم موضوع علم منطق چیست؟

موضوع علم عبارت است از آن چیزی که آن علم در اطراف آن بحث می کند و هر یک از مسائل آن علم را در نظر بگیریم خواهیم دید بیانی است از یکی از احوال و خواص و آثار آن. عبارتی که منطقیین و فلاسفه در تعریف موضوع علم بکار برده اند این است:

موضوع کل علم هو ما یبحث فیه عن عوارضه الذاتیه

یعنی موضوع هر علم آن چیزی است که آن علم درباره عوارض ذاتی آن بحث می کند.

[شماره صفحه واقعی : 27]

ص: 2214

این دانشمندان به جای اینکه بگویند موضوع هر علمی عبارت است از آن چیزی که آن علم از احوال و خواص و آثار او بحث می کند به جای احوال و آثار کلمه قلمبه «عوارض ذاتیه» را به کار برده اند، چرا؟ بی جهت؟ نه، بی جهت نیست آنها دیده اند که احوال و آثاری که به یک چیز نسبت داده می شود بر دو قسم است گاهی واقعا مربوط به خود او است و گاهی مربوط به خود او نیست بلکه مربوط به چیزی است که با او یگانگی دارد.

مثلا می خواهیم در احوال انسان بحث کنیم خواه نا خواه از آن جهت که انسان حیوان هم هست و با حیوان یگانگی دارد، خواص حیوان هم در او جمع است، از این رو کلمه عرض ذاتی را بکار برده اند و آن کلمه را با تعریفی مخصوص مشخص کرده اند که این اشتباه از بین برود و به اصطلاح عوارض غریبه خارج شود.

اما اینکه تعریف عرض ذاتی چیست؟ از حدود این درسها خارج است.

اکنون ببینیم آیا لازم است که هر علمی موضوع معینی داشته باشد یا نه؟

چیزی که قطعی و مسلم است این است که مسائل علوم از لحاظ ارتباط با یکدیگر همه یک جور نیستند. هر عده ای از مسائل مثل این است که یک خانواده مخصوص می باشند، و باز یک عده دیگر، خانواده دیگر، همچنانکه مجموعی خانواده ها احیانا در حکم یک فامیل اند و مجموعی دیگر از خانواده ها در حکم فامیل دیگر.

مثلا یک سلسله مسائلی که مسائل حساب نامیده می شوند رابطه شان با یکدیگر آن قدر نزدیک است که در حکم افراد یک خانواده اند و یک عده مسائل دیگر که هندسه نامیده می شوند افراد یک

[شماره صفحه واقعی : 28]

ص: 2215

خانواده دیگر بشمار می روند. خانواده حساب و خانواده هندسه با یکدیگر قرابت دارند و جزء یک فامیل بشمار می روند که آنها را ریاضیات می نامیم.

پس قدر مسلم این است که میان مسائل علمی پیوندهائی وجود دارد اکنون می خواهیم ببینیم ریشه این پیوندها در کجا است؟ چگونه است که مسائل حساب با هم این اندازه قرابت دارند که یک خانواده بشمار می روند و روی همه آنها یک نام گذاشته شده و علم جداگانه و مستقلی قلمداد شده اند؟

در اینجا دو نظریه است:

1- علت این امر این است که مسائل هر علمی بالاخره در اطراف یک حقیقت معینی بحث می کند. مثلا علت هم خانواده بودن مسائل حساب این است که همه آنها در اطراف عدد و خواص و آثار اعداد است و علت هم خانوادگی و قرابت مسائل هندسی این است که همه آنها در اطراف مقدار می باشند. پس آن چیزی که مسائل علوم را به یکدیگر پیوند می دهد همان چیزی است که مسائل آن علم در اطراف آن بحث می کند یعنی موضوع آن علم. و اگر چنین چیزی در کار نبود قرابت ها و پیوندها در میان مسائل علوم نبود یک مسئله حساب با یک مسئله دیگر از حساب همان رابطه را داشت که با یک مسئله پزشکی یا فیزیکی دارد. از این رو هر علمی نیازمند به موضوع است و تمایز علوم از یکدیگر نیز ناشی از تمایز موضوعات آن علوم است.

2- نظریه دوم این است که پیوند مسائل علوم با یکدیگر ناشی از آثار و فوائدی است که بر آنها مرتب می شود. فرضا یک عده مسائل در اطراف یک موضوع معین نباشد، هر مسئله ای مربوط به موضوع جداگانه ای باشد، اگر آن مسائل از لحاظ اثر و فایده و غرض که به دانستن آنها تعلق می گیرد وحدت و اشتراک داشته باشند کافی است که قرابت و هم خانوادگی

[شماره صفحه واقعی : 29]

ص: 2216

میان آنها بر قرار گردد و ضمنا آنها را از مسائل دیگری که علم دیگر بشمار می رود متمایز کند.

ولی این نظریه صحیح نیست این که یک عده مسائل از لحاظ اثر و فایده و غرضی که به دانستن آنها تعلق می گیرد وحدت و سنخیت پیدا می کنند ناشی از شباهت ذاتی آن مسائل به یکدیگر است، و شباهت ذاتی آن مسائل به یکدیگر ناشی از این است که همه آن مسائل از حالات و عوارض موضوع واحدی می باشند.

اکنون ببینیم موضوع علم منطق چیست و علم منطق در اطراف چه موضوعی بحث می کند؟

موضوع علم منطق عبارت است از «معرف و حجت»، یعنی مسائل منطق یا درباره معرف ها یعنی تعریفات بحث می کند یا درباره حجت یعنی درباره استدلال ها. عجالتا کافی است بدانیم که در همه علوم مجموعا دو کار صورت می گیرد یکی اینکه یک سلسله امور تعریف می شوند و دیگر اینکه برای اثبات یک سلسله احکام استدلال می شود و دلیل آورده می شود در همه علوم این دو کار صورت می گیرد.

علم منطق می خواهد به ما راه صحیح تعریف کردن و صحیح استدلال کردن را بیاموزاند. در درسهای آینده معرف و حجت را که موضوع علم منطق می باشند بهتر خواهیم شناخت.

[شماره صفحه واقعی : 30]

ص: 2217

درس4 : تصور و تصدیق
تصور و تصدیق

منطقیین اسلامی بحث خود را در منطق از تعریف «علم» و «ادراک» آغاز می کنند و سپس آن را به دو قسم تصور و تصدیق تقسیم می نمایند و منطق را مجموعا دو بخش می کنند: بخش تصورات و بخش تصدیقات هر یک از تصور و تصدیق از نظر منطقیین منقسم می شود به دو قسم:

1- ضروری یا بدیهی 2- نظری یا اکتسابی

تفکر و استدلال - که منطق ارسطوئی مدعی است که قوانین صحت آن را بیان می کند - به این است که ذهن از تصورات ضروری و بدیهی به تصورات نظری و اکتسابی دست می یابد و احیانا آن تصورات اکتسابی را سرمایه تحصیل و دست یابی به یک سلسله تصورات نظری و اکتسابی دیگر قرار می دهد. و هم چنین تصدیقات ضروری و بدیهی را وسیله کشف

[شماره صفحه واقعی : 31]

ص: 2218

یک عده تصدیقات نظری و اکتسابی قرار می دهد و آنها را نیز به نوبه خود وسیله تحصیل و دست یابی یک سلسله تصدیقات دیگر می سازد.

از این رو لازم است، ما قبل از هر بحث دیگر، علم و ادراک و سپس تصور و تصدیق و ضروری و بدیهی را تعریف کنیم.

علم و ادراک

انسان در خود حالتی می یابد که نام آن حالت را علم یا ادراک یا دانائی یا آگاهی و امثال اینها می گذارد، نقطه مقابل علم و ادراک، جهل و نا آگاهی است.

ما وقتی که شخصی را که تاکنون ندیده بودیم می بینیم، یا شهری را که تاکنون نرفته بودیم، مشاهده می کنیم، احساس می کنیم که اکنون در خود و همراه خود چیزی داریم که قبلا نداشتیم و آن عبارت است از تصویری از آن شخص و تصویر یا تصویراتی از آن شهر.

حالت اول ما را که این تصویرات را نداشتیم و منفی بود، جهل می نامند، و حالت دوم ما که اثباتی است و تصویراتی از آنها داریم و این تصویرات ما را با آن اشیاء که واقعیات خارجی می باشند مربوط می کنند، علم یا ادراک نامیده می شود.

پس معلوم می شود ذهن ما حالتی شبیه نقش پذیری و صورت پذیری اجسام را دارد، با این تفاوت که نقش های اجسام، آن اجسام را با اشیاء خارجی مربوط نمی کند یعنی آنها را نسبت به آن اشیاء آگاه نمی سازد، اما صورتها و نقشهای ذهن، ما را با اشیاء خارجی مربوط می کند و نسبت به آنها آگاه می سازد. چرا؟ چه تفاوتی در کار است؟

جواب این چرا و این تفاوت را فلسفه می دهد نه منطق.

پس علم صورتی از معلوم است در ذهن، لهذا در تعریف علم و

[شماره صفحه واقعی : 32]

ص: 2219

ادراک - گفته شده:

العلم هو الصوره الحاصله من الشیء عند العقل. یعنی ادراک عبارت است از صورتی که از یک شی ء در ذهن پدید می آید.

انقسام علم به تصور و تصدیق از این جهت است که علم ما به اشیاء گاهی به این شکل است که ذهن ما حکم می کند به وجود یا عدم نسبتی میان اشیاء یعنی علم ما به شکل قضاوت میان دو چیز است و حالت قضائی دارد، و گاهی به این شکل نیست. اول مثل علم ما به اینکه هوا گرم است یا هوا گرم نیست، راستی خوب است، دروغ خوب نیست. تصدیق عبارت است از قضاوت ذهن میان دو شی ء، این حالت قضائی ذهن را تصدیق می نامند.

اما ذهن همیشه در ارتباط علمی خود با اشیاء، حالت قضائی به خود نمی گیرد گاهی آنها را از نظر می گذراند بدون آنکه حکمی در باره آنها بکند، در صورتی هم که حالت قضائی به خود می گیرد و میان دو شی ء حکم می کند، حکم و قضاوت یک چیز است که تصدیق نامیده می شود و صورتهائی که از محکوم علیه و محکوم به - یعنی دو چیزی که ذهن میان آنها حکم می کند کرده است - چیز دیگر است. صورتهائی که ذهن میان آنها حکم می کند تصور است.

پس وقتی که در ذهن خود حکم می کنیم به اینکه هوا گرم است آن حکم تصدیق است، و اما صورت ذهنی هو او صورت ذهنی گرمی تصور است.

تقسیم علم به تصور و تصدیق اولین بار بوسیله حکیم عالیقدر

[شماره صفحه واقعی : 33]

ص: 2220

اسلامی ابو نصر محمد بن طرخان فارابی ابداع و عنوان شد و مورد قبول حکما و منطقیین بعد قرار گرفت، منطقیین اسلامی در دوره های متاخر این تقسیم را پایه قرار داده، ابواب منطق را به دو قسم منقسم کردند قسم تصورات و قسم تصدیقات.

در صورتی که قبلا ابواب منطق به این ترتیب از هم جدا نشده بودند.

ضروری و نظری

همچنانکه گفتیم از جمله اصطلاحاتی که در منطق و فلسفه زیاد به چشم می خورد اصطلاح ضروری (بدیهی) و نظری است. لازم است در این باره نیز توضیحی بدهیم.

هر یک از تصور و تصدیق بر دو قسم می باشند یا بدیهی هستند و یا نظری.

بدیهی عبارت است از ادراکی که نیاز به نظر یعنی فکر نداشته باشد و اما نظری عبارت است از ادراکی که نیاز به نظر و فکر داشته باشد.

به عبارت دیگر: بدیهی آن است که خود به خود معلوم است و نظری آن است که خود به خود معلوم نیست، بلکه باید وسیله شیئی با اشیاء دیگر معلوم شود.

به تعبیر دیگر بدیهی آن است که معلوم شدنش نیازمند به فکر نیست و اما نظری آن است که معلوم شدنش نیازمند به فکر است.

می گویند مثلا تصور حرارت و برودت احتیاجی به فکر ندارد پس بدیهی می باشند اما تصور ملک و جن نیازمند به فکر است پس این تصورات نظری می باشند.

اما حقیقت این است که فرقی میان تصور حرارت و برودت و تصور

[شماره صفحه واقعی : 34]

ص: 2221

جن و ملک از این لحاظ نیست حرارت و برودت همان اندازه احتیاج به فکر و تعریف دارند که جن و ملک دارند. تفاوتی که میان حرارت و برودت و میان جن و ملک هست در ناحیه تصدیق بوجود آنها است، تصدیق به وجود حرارت و برودت نیازی به فکر ندارد اما تصدیق به وجود جن و ملک نیازمند به فکر است.

تصورات بدیهی عبارت است از تصورات روشن و واضحی که هیچ گونه ابهام در آنها وجود نداشته باشد بر خلاف تصورات نظر که احتیاج به تشریح و توضیح دارند(1).

اما تصدیقات: ذهن در قضاوت و حکم میان دو چیز گاهی نیازمند به دلیل است و گاهی بی نیاز از دلیل است، یعنی گاهی تصور دو طرف نسبت، کافی است که ذهن جزم و یقین بوجود یا عدم نسبت کند و گاهی کافی نیست، باید دلیلی در کار باشد تا ذهن میان دو طرف نسبت حکم کند.

مثلا: اینکه «پنج از چهار بزرگتر است» نیازی به فکر و استدلال ندارد و اما اینکه 225 = 15×15 نیازمند به فکر و استدلال است، همچنین اینکه جمع میان نقیضین ممتنع است از تصدیقات بدیهی است، و اما اینکه ابعاد جهان آیا متناهی یا نامتناهی است، نظری است.

[شماره صفحه واقعی : 35]

ص: 2222


1- ما در پاورقی های جلد دوم اصول فلسفه این مطلب را بحث کرده ایم که چگونه است که بعضی تصورات خالی از ابهام و پیچیدگی می باشند و بعضی دیگر دارای نوعی ابهام هستند، در آنجا ثابت کرده ایم که علت این امر، بساطت و ترکیب است. عناصر ذهنی بسیط، روشن و بدیهی هستند، عناصر ذهنی مرکب نظر و نیازمند به تعریف می باشند، تصورات بدیهی مثل تصور وجود و عدم وجوب و امکان و امتناع، اما تصورات نظری مانند تصور انسان و حیوان و حرارت و برودت و مانند تصور مثلث و مربع و غیره.
درس5 : کلی و جزئی
کلی و جزئی

یکی دیگر از بحثهای مقدماتی منطق بحث کلی و جزئی است. این بحث اولا و بالذات مربوط به تصورات است و ثانیا و بالعرض مربوط به تصدیقات است. یعنی تصدیقات - چنانکه بعدا خواهد آمد - بتبع تصورات متصف به کلیت و جزئیت می گردند.

تصوراتی که از اشیاء داریم و به لغات و الفاظ خود، آنها را بیان می کنیم دو گونه است: تصورات جزئی و تصورات کلی.

تصورات جزئی یک سلسله صورتها است که جز بر شخص واحد قابل انطاباق نیست، در مورد مصداق این تصورات کلماتی از قبیل «چندتا» «کدامیک» معنی ندارد. مانند تصور ما از افراد و اشخاص معین انسانها مانند حسن، احمد، محمود. این صور ذهن ما فقط بر فرد خاص صدق می کند نه بیشتر، نامهائی که روی اینگونه افراد گذاشته می شود مثل

[شماره صفحه واقعی : 36]

ص: 2223

حسن، احمد، اسم خاص نامیده می شود همچنین ما تصوری از شهر تهران و تصوری از کشور ایران و تصوری از کوه دماوند و تصوری از مسجد شاه اصفهان داریم همه این تصورات جزئی می باشند.

ذهن ما، علاوه بر این تصورات، یک سلسله تصورات دیگر هم دارد و یک سلسله نامهای دیگر برای نشان دادن آن معانی و تصورات وجود دارد مانند تصوری که از انسان و از آتش و از شهر و کوه و امثال اینها داریم و برای فهماندن این معانی و تصورات نامهای مزبور را به کار می بریم که اسم عام خوانده می شوند، این سلسله معانی و مفاهیم و تصورات را کلی می نامیم زیرا قابل انطباق بر افراد فراوانی می باشند حتی قابلیت انطباق بر افراد غیر متناهی دارند.

معمولا در کارهای عادی خود سر و کار ما با جزئیات است، می گوئیم حسن آمد، حسن رفت، شهر تهران شلوغ است، کوه دماوند مرتفع ترین کوههای ایران است. اما آنجا که وارد مسائل علمی می شویم سر و کارمان با کلیات است. می گوئیم مثلث چنین است، دایره چنان است. انسان دارای فلان غریزه است، کوه چه نقشی دارد، شهر باید چنین و چنان باشد.

ادراک کلی، علامت رشد و تکامل انسان در میان جانداران است. راز موفقیت انسان - بر خلاف حیوانات - به درک قوانین جهان و استخدام آن قوانین و ایجاد صنایع و تشکیل فرهنگ و تمدن، همه در ادراک کلیات نهفته است. منطق که ابزار صحیح فکر کردن است هم با جزئی سر و کار دارد هم با کلی، ولی بیشتر سر و کارش با کلیات است.

نسب اربعه

از جمله مسائلی که لازم است دانسته شود، انواع رابطه و نسبتی است که

[شماره صفحه واقعی : 37]

ص: 2224

دو کلی با یکدیگر ممکن است داشته باشند. هر کلی را نظر به اینکه شامل افراد بسیاری است، اگر آن را با یک کلی دیگر که آن نیز شامل یک سلسله افراد است مقایسه کنیم یکی از چهار نسبت ذیل را با یکدیگر خواهند داشت:

تباین

تساوی

عمومی و خصوص مطلق

عموم و خصوص من وجه

زیرا یا این است که هیچ یک از این دو کلی بر هیچ یک از افراد آن کلی دیگر صدق نمی کند و قلمرو هر کدام از اینها از قلمرو دیگری کاملا جدا است، در این صورت نسبت میان این دو کلی نسبت تباین است و آن دو کلی را «متباینین» می خوانند.

و یا هر یک از این دو بر تمام افراد دیگر صدق می کند، یعنی قلمرو هر دو کلی یکی است، در این صورت نسبت میان او دو کلی نسبت «تساوی» است و آن دو کلی را «متساویین» می خوانند.

و یا این است که یکی بر تمام افراد دیگری صدق می کند و تمام قلمرو آن را در بر می گیرد اما دیگری تمام قلمرو اولی را در بر نمی گیرد بلکه بعضی از آن را در بر می گیرد، در این صورت نسبت میان آن دو کلی، نسبت «عموم و خصوص مطلق» است و آن دو کلی را «عام و خاص مطلق» می خوانند.

و یا این است که هر کدام از آنها بر بعضی از افراد دیگری صدق می کند و در بعضی از قلمروهای خود با یکدیگر اشتراک دارند و اما هر کدام بر افرادی صدق می کند که دیگری صدق نمی کند یعنی هر کدام قلمرو جداگانه نیز دارند، در این صورت نسبت میان آن دو کلی «عموم و خصوص

[شماره صفحه واقعی : 38]

ص: 2225

من وجه» است و آن دو کلی را «عام و خاص من وجه» می خوانند.

اول: مثل انسان و درخت که هیچ انسان درخت نیست و هیچ درخت انسان نیست، نه انسان شامل افراد درخت می شود و نه درخت شامل افراد انسان می شود. نه انسان چیزی از قلمرو درخت را در بر می گیرد و نه درخت چیزی از قلمرو انسان را.

دوم: مثل انسان و تعجب کننده که هر انسانی تعجب کننده است و هر تعجب کننده انسان است، قلمرو انسان همان قلمرو تعجب کننده است و قلمرو تعجب کننده همان قلمرو انسان است.

سوم: مانند انسان و حیوان که هر انسانی حیوان است اما هر حیوانی انسان نیست، مانند اسب که حیوان است ولی انسان نیست. بلکه بعضی حیوانها انسان اند مثل افراد انسان که هم انسانند و هم حیوان.

چهارم: مانند انسان و سفید که بعضی انسانها سفیدند و بعضی سفیدها انسان اند( انسانهای سفید پوست) اما بعضی انسانها سفید نیستند( انسانهای سیاه و زرد) بعضی سفیدها انسان نیستند( مانند برف که سفید هست ولی انسان نیست).

در حقیقت دو کلی متباین مانند دو دایره ای هستند که از یکدیگر جدا هستند و از داخل یکدیگر نمی گذارند، دو کلی متساوی مانند دو دایره ای هستند که بر روی یکدیگر قرار گرفته اند و کاملا بر یکدیگر منطبقند. و دو کلی عام و خاص مطلق مانند دو دایره ای هستند که یکی کوچکتر از دیگری است و دایره کوچکتری در داخل دایره بزرگتر قرار گرفته است. دو کلی عام و خاص من وجه مانند دو دایره ای هستند که متقاطعند و با دو قوس یکدیگر را قطع کرده اند.

در میان کلیات فقط همین چهار نوع نسبت ممکن است بر قرار باشد.

[شماره صفحه واقعی : 39]

ص: 2226

نسبت پنجم محال است، مثل اینکه فرض کنیم یک کلی شامل هیچ یک از افراد دیگری نباشد ولی دیگری شامل تمام یا بعضی افراد آن بوده باشد.

کلیات خمس

از جمله مباحث مقدماتی که منطقیین معمولا آن را ذکر می کنند، مبحث کلیات خمس است. بحث کلیات خمس مربوط است به فلسفه نه منطق، فلاسفه در مباحث ماهیت به تفصیل در این مورد بحث می کنند ولی نظر به اینکه بحث درباره «حدود» و «تعریفات» متوقف به آشنائی با کلیات خمس است منطقیین این بحث را مقدمه برای باب «حدود» می آوردند و به آن نام «مدخل» یا «مقدمه» می دهند.

می گویند هر کلی را که نسبت به افراد خود آن کلی در نظر بگیریم و رابطه اش را با افراد خودش بسنجیم از یکی از پنج قسم ذیل خارج نیست:

1- نوع.

2- جنس.

3- فصل.

4- عرض عام.

5- عرض خاص.

زیرا یا آن کلی عین ذات و ماهیت افراد خود است یا اعم است از ذات و یا مساوی است با ذات، و همچنین اگر خارج از ذات باشد یا اعم از ذات است یا مساوی با ذات، آن کلی که تمام ذات و تمام ماهیت افراد است نوع است، و آن کلی که

[شماره صفحه واقعی : 40]

ص: 2227

جزء ذات افراد خود است ولی جزء اعم است جنس است، و آن کلی که جزء ذات افراد است ولی جزء مساوی است فصل است، و آن کلی که خارج از ذات افراد است ولی اعم از ذات افراد است عرض عام است، و آن کلی که خارج از ذات افراد است ولی مساوی با ذات است عرض خاص است.

اول: مانند انسان، که معنی انسانیت بیان کننده تمام ذات و ماهیت افراد خود است. یعنی چیزی در ذات و ماهیت افراد نیست که مفهوم انسان شامل آن نباشد، همچنین مفهوم و معنی خط که بیان کننده تمام ذات و ماهیت افراد خود است.

دوم: مانند حیوان که بیان کننده جزئی از ذات افراد خود است، زیرا افراد حیوان از قبیل زید و عمرو و اسب و گوسفند و غیره حیوانند و چیز دیگر، یعنی ماهیت و ذات آنها را حیوان تشکیل می دهد به علاوه یک چیز دیگر، مثلا ناطق در انسانها، و مانند «کم» که جزء ذات افراد خود از قبیل خط و سطح و حجم است، همه آنها کمند به علاوه چیز دیگر. یعنی کمیت جزء ذات آنها است نه تمام ذات آنها و نه چیز خارج از ذات آنها.

سوم: مانند ناطق که جزء دیگر ماهیت انسان است و «متصل یک بعدی» که جزء دیگر ماهیت خط است.

چهارم مانند راهرونده (ماشی) که خارج از ماهیت افراد خود است، یعنی راه رفتن جزء ذات یا تمام ذات روندگان نیست ولی در عین حال بصورت یک حالت و یا عارض در آنها بوجود دارد، اما این امر عارض، اختصاص به افراد یک نوع ندارد بلکه در انواعی از حیوان وجود دارد و بر هر فردی که صدق می کند از ذات و ماهیت آن فرد اعم است.

پنجم: مانند تعجب کننده که خارج از ماهیت افراد خود( همان افراد انسان) است و به صورت یک حالت و یک عرض در آنها وجود دارد و این

[شماره صفحه واقعی : 41]

ص: 2228

امر عرض اختصاص دارد به افراد یک ذات و یک نوع و یک ماهیت یعنی نوع انسان(1).

[شماره صفحه واقعی : 42]

ص: 2229


1- گفتیم کلی اگر جزء ذات باشد یا اعم از ذات است یا مساوی با آن، یعنی کلی اگر جزء ذات باشد حتما از نسبت های اربعه که قبلا توضیح داده شد یکی از دو نسبت را می تواند داشته باشد: اعم مطلق و تساوی. اینجا جای این پرسش هست که آن دو نسبت دیگر چطور؟ آیا ممکن است که کلی جزء ذات باشد و در عین حال متباین با ذات یا اعم من وجه از ذات باشد؟ پاسخ این است که خیر - چرا؟ جواب این چرا را فلسفه باید بدهد و از لحاظ فلسفی جوابش روشن است و ما فعلا از ورود به آن صرف نظر می کنیم. این هم لازم به یادآوری است که نسبت عموم و خصوص مطلق میان جزء ذات همواره به این نحو است که جزء ذات اعم از ذات است. و ذات اخص از جزء ذات است اما عکس آن ممکن نیست. یعنی ممکن نیست که ذات اعم از جزء ذات باشد. توضیح این مطلب نیز با فلسفه است.
درس6 : حدود و تعریفات
حدود و تعریفات

مبحث کلی که ذکر شد مقدمه ای است برای حدود و تعریفات، یعنی آنچه وظیفه منطق است این است که بیان کند طرز تعریف کردن یک معنی چگونه است و یا بیان کند که طرز صحیح اقامه برهان برای اثبات یک مطلب به چه صورت است؟ و چنانکه می دانیم قسم اول مربوط می شود به تصورات یعنی به معلوم کردن یک مجهول تصوری از روی معلومات تصوری، و قسم دوم مربوط می شود به تصدیقات یعنی معلوم کردن یک مجهول تصدیقی از روی معلومات تصدیقی.

بطور کلی تعریف اشیاء پاسخگوئی به «چیستی» آنها است. یعنی وقتی که این سؤال برای ما مطرح می شود که فلان شی ء چیست؟ در مقام تعریف آن بر می آئیم. بدیهی است که هر سؤالی در مورد یک مجهول است. ما هنگامی از چیستی یک شی ء سؤال می کنیم که ماهیت و حقیقت

[شماره صفحه واقعی : 43]

ص: 2230

آن شی ء و لا اقل مرز مفهوم آن شی ء که کجا است و شامل چه حرکاتی می شود و شامل چه حرکاتی نمی شود بر ما مجهول باشد.

اینکه حقیقت و ماهیت یک شی ء بر ما مجهول باشد به معنی این است که ما تصور صحیحی از آن نداریم. پس اگر بپرسیم خط چیست؟ سطح چیست؟ ماده چیست؟ قوه چیست؟ حیات چیست؟ حرکت چیست؟ همه اینها به معنی این است که ما یک تصور کامل و جامعی از حقیقت این امور نداریم و می خواهیم تصور صحیحی از آن داشته باشیم و حد کامل یک مفهوم از نظر مرز بر ما مجهول است، یعنی به طوری است که در مورد بعضی افراد تردید می کنیم که آیا داخل در این مفهوم هست یا نیست، می خواهیم آن طور روشن شود که به اصطلاح جامع افراد و مانع اغیار باشد. و چنانکه می دانیم در همه علوم قبل از هر چیزی نیاز به یک سلسله تعریفات برای موضوعات که در آن علم طرح می گردد پیدا می شود و البته تعریفات در هر علمی غیر از مسائل آن علم است یعنی خارج از علم است، و اضطرارا آورده می شود. کار منطق در بخش تصورات این است که راه صحیح تعریفات را به ما ارائه دهد.

سؤالها

اینجا مناسب است که به یک مطلب اشاره شود، و آن این که سؤالاتی که بشر در مورد مجهولات خود می کند یک جور نیست، انواع متعدد است، و هر سؤالی فقط در مورد خودش درست است، و به همین جهت الفاظی که در لغات جهان برای سؤال وضع شده است متعدد است، یعنی در هر زبانی چندین لغت سؤالی وجود دارد، تنوع و تعدد لغتهای سؤالی علامت تنوع سؤالهای است، و تنوع سئوالها علامت تنوع مجهولات انسان است، و پاسخی که به هر سئوال داده می شود غیر از پاسخی است که به سئوال دیگر باید داده

[شماره صفحه واقعی : 44]

ص: 2231

شود. اینک انواع سئوالها:

1- سئوال از چیستی «چیست» ؟ ما هو؟

2- سئوال از هستی «آیا هست» ؟ هل؟

3- سئوال از چگونگی «چگونه» ؟ کیف؟

4- سئوال از چندی «چقدر است؟» «چند تا است؟» کم؟

5- سئوال از کجائی «کجا است» ؟ این؟

6- سئوال از کی «چه زمانی» ؟ متی؟

7- سئوال از کیستی «چه شخصیتی» ؟ من هو؟

8- سئوال از کدامی «کدامیک» ؟ ای؟

9- سئوال از چرائی «علت چیست» ؟ یا فائده چیست؟ و یا به چه دلیل؟

پس معلوم می شود وقتی که درباره یک شی ء مجهولی سؤال داریم. مجهول ما به چند گونه می تواند باشد و قهرا پرسش ما چند گونه می تواند باشد؛ گاهی می پرسیم که مثلا الف چیست؟ گاهی می پرسیم که آیا الف هست؟ و گاهی می پرسیم چگونه است؟ و گاه چه مقدار است و یا چند عدد است؟ و گاه کجا است؟ و گاه: در چه زمانی؟ و گاه: کیست و چه شخصی است؟ و گاه: کدام فرد است و گاه: چرا و به چه علتی و یا برای چه فائده ای و یا به چه دلیلی؟

منطق عهده دار پاسخ به هیچ یک از سئولات که درباره اشیاء خارجی می شود نیست، آنکه عهده دار پاسخ به این سئوالات است فلسفه و علوم است، در عین حال منطق با پاسخ همه اینها که فلسفه یا علوم می دهند سر و کار دارد. یعنی خود به این پرسشها پاسخ نمی گوید، اما طرز پاسخگوئی صحیح را ارائه می دهد در حقیقت منطق نیز به یکی از چگونگی ها پاسخ می دهد و آن چگونگی تفکر صحیح است اما این

[شماره صفحه واقعی : 45]

ص: 2232

چگونگی از نوع «چگونه باید باشد» است نه از نوع «چگونه هست» (1).

نظر به اینکه به استثنای سئوال اول و سئوال هشتم همه سئولات دیگر را با کلمه «آیا» در فارسی و یا «هل» در عربی می توان طرح کرد معمولا می گویند همه سئوالات در سه سئوال عمده خلاصه می شود.

چیست؟ ما؟

آیا؟ هل؟

چرا؟ لم؟

حاجی سبزواری در منظومه منطق می گوید:

مطلب «ما» مطلب «هل» مطلب «لم» اس المطالب ثلاثه علم

از مجموع آنچه گفته شد معلوم گشت که اگر چه تعریف کردن یک شی ء بر عهده منطق نیست، (بلکه از وظائف فلسفه است) اما منطق می خواهد راه درست تعریف کردن را بیاموزد. در حقیقت این راه را به حکمت الهی می آموزد.

حد و رسم

در مقام تعریف یک شی ء اگر بتوانیم به کنه ذات او پی ببریم یعنی اجزاء

[شماره صفحه واقعی : 46]

ص: 2233


1- اگر بپرسید که پاسخ به این سئوالات بر عهده چه علمی است؟ جواب این است که در فلسفه الهی ثابت شده است که پاسخگوئی به سئوال اول و دوم یعنی چیستی و هستی بر عهده فلسفه الهی است. پاسخگوئی به سئوال نهم یعنی چرائی که سئوال از علت است اگر از علل اولیه یعنی علتهای اصلی که خود آن علتها علت ندارند سئوال شود پاسخ آن با فلسفه الهی است، اما اگر از علل نزدیک و جزئی سئوال شود پاسخ آن بر عهده علوم است. اما پاسخ به سایر سئوالات که بسیار فراوان است یعنی سئوال از چگونگی ها و چندی ها و کجائی ها و کی ها همه بر عهده علوم است و به عدد موضوعاتی که درباره چگونگی آن موضوعات تحقیق می شود علوم تنوع پیدا می کند.

ماهیت آن را که عبارت است از اجناس و فصول آن تشخیص بدهیم و بیان کنیم، به کاملترین تعریفات دست یافته ایم و چنین تعریفی را «حد تام» می گویند.

اما اگر به بعضی از اجزاء ماهیت شی ء مورد نظر دست یابیم نه به همه آنها، چنین تعریفی را «حد ناقص» می خوانند. اگر به اجزاء ذات و ماهیت شی ء دست نیابیم، بلکه صرفا به احکام و عوارض آن دست بیابیم و یا اصلا هدف ما صرفا این است که مرز یک مفهوم را مشخص سازیم که شامل چه چیزهائی هست و شامل چه چیزهائی نیست، در این صورت اگر دسترسی ما به احکام و عوارض در حدی باشد که آن شی ء را کاملا متمایز سازد و از غیر خودش آن را مشخص کند چنین تعریفی را «رسم تام» می نامند. اما اگر کاملا مشخص نسازد آن را «رسم ناقص» می خوانند.

مثلا در تعریف انسان اگر بگوئیم: «جوهری است جسمانی (یعنی دارای ابعاد) نمو کننده، حیوان. ناطق» حد تمام آن را بیان کرده ایم، اما اگر بگوئیم: «جوهری است جسمانی، نمود کننده حیوان» «حد ناقص» است. اگر در تعریفش بگوئیم: «موجودی است راهرونده مستقیم القامه. پهن ناخن» . «رسم تام» است و اگر بگوئیم «موجودی است راهرونده» «رسم ناقص» است.

در میان تعریفات، تعریف کامل «حد تام» است، ولی متاسفانه فلاسفه اعتراف دارند که بدست آوردن «حد تام» اشیاء چون مستلزم کشف ذاتیات اشیاء است و به عبارت دیگر مستلزم نفوذ عقل در کنه اشیاء است، کار آسانی نیست. آنچه به نام حد تام در تعریف انسان و غیره می گوئیم خالی از نوعی مسامحه نیست.(1)

و چون فلسفه که تعریف بدست دادن وظیفه آن است از انجام آن

[شماره صفحه واقعی : 47]

ص: 2234


1- رجوع شود به تعلیقات صدر المتالهین بر شرح حکمه الاشراق قسمت منطق.

اظهار عجز می کند، طبعا قوانین منطق در مورد حد تام نیز ارزش خود را از دست می دهد لهذا ما بحث خود را در باب حدود و تعریفات به همین جا خاتمه می دهیم.

[شماره صفحه واقعی : 48]

ص: 2235

درس7 : بخش تصدیقات - قضایا

درس هفتم: بخش تصدیقات - قضایا

از اینجا بحث «تصدیقات» آغاز می شود. اول باید قضیه را تعریف کنیم و سپس به تقسیم قضایا بپردازیم و آنگاه احکام قضایا را ذکر کنیم. پس در سه مرحله باید کار کنیم:

تعریف. تقسیم. احکام

برای اینکه قضیه را تعریف کنیم مقدمه ای باید ذکر کنیم که مربوط به الفاظ است.

گرچه منطق سر و کارش با معانی و ادراکات ذهنیه است و مستقیما کاری با الفاظ ندارد( بر خلاف نحو و صرف که سر و کارشان مستقیما با الفاظ است) و هر گونه تعریف یا تقسیم یا بیان حکمی که می کند مربوط به معانی و ادراکات است، در عین حال گاهی منطق ناچار است به پاره ای تعریف و تقسیمها درباره الفاظ بپردازد.

و البته تعریف و تقسیم هائی هم که منطق در الفاظ بکار می برد به

[شماره صفحه واقعی : 49]

ص: 2236

اعتبار معانی آن الفاظ است، یعنی آن الفاظ به اعتبار معانی خودشان بگونه ای تعریف می شوند و تقسیم هائی بر آنها وارد می شود.

در قدیم معمول بود که به نو آموزان منطق این بیت فارسی را می آموختند:

لیک بحث لفظ او را عارضی است در اصطلاح منطقیین هر لفظی که برای یک معنی وضع منطقی در بند بحث لفظ نیست شده باشد و مفید معنی باشد «قول» خوانده می شود.

علیهذا اتمام الفاظی که ما در محاورات خود بکار می بریم و مقاصد خود را به یکدیگر تفهیم می کنیم «اقوال» می باشد و اگر لفظی فاقد معنی باشد آن را مهمل می گویند و قول خوانده نمی شود. مثلا لفظ «اسب» در فارسی، قول است زیرا نام یک حیوان خاص است، اما لفظ «ساب» قول نیست زیرا مفید معنی نمی باشد.

قول بر دو قسم است یا مفرد است یا مرکب. اگر دارای دو جزء باشد و هر جزء آن بر جزء معنی دلالت کند آن را مرکب خوانده و اگر نه، مفرد.

علیهذا لفظ «آب» مفرد است اما لفظ «آب هنداونه» مرکب است. یا مثلا «اندام» مفرد است اما لفظ «درشت اندام» مرکب است.

مرکب بر دو قسم است یا تام است یا ناقص. مرکب تام آن است که یک جمله تمام باشد، یعنی بیان کننده یک مقصود کامل باشد بطوری که اگر به دیگری گفته شود، او مطلبی را درک کند و به اصطلاح صحت سکوت داشته باشد و حالت انتظار باقی نماند. مثل آنکه می گوئیم: زید رفت عمرو آمد یا می گوئیم برو، بیا، آیا با من می آئی؟ همه اینها جمله های تام اند و مرکب تام نامیده می شوند. اما مرکب ناقص بر خلاف این است، کلامی نیمه تمام است، مخاطب از آن معنی و مقصودی درک نمی کند. مثلا اگر کسی به کسی بگوید: «آب هندوانه» و

[شماره صفحه واقعی : 50]

ص: 2237

دیگر چیزی نگوید، طرف از این دو کلمه چیزی نمی فهمند و انتظارش باقی است، خواهد پرسید: آب هندوانه چی چی؟

گاهی ممکن است به اندازه یک سطر و بلکه یک صفحه کلمات پشت سر یکدیگر واقع شوند و در عین حال یک جمله تمام و یک قضیه کامل نباشد. مثلا اگر کسی بگوید: «من امروز ساعت 8 صبح، در حالی که شلوار پوشیده بودم، و کت نپوشیده بودم، و به پشت بام خانه خودمان رفته بودم، و به ساعت خود نگاه می کردم، و آقای الف که رفیق من است نیز همراه من بود …» با همه این طول و تفصیلات یک جمله ناقص است. زیرا مبتدائی ذکر کرده بدون خبر. ولی اگر بگوید «هوا سرد است» با اینکه سه کلمه بیشتر نیست، یک جمله تمام و یک قضیه کامل است.

مرکب تام نیز به نوبه خود بر دو قسم است یا خبر است و یا انشاء. مرکب تام خبری آن است که از واقعیتی حکایت می کند. یعنی از امری که واقع شده است یا واقع خواهد شد یا در حال واقع شدن است و یا همواره بوده و هست خواهد بود خبر می دهد.

مثل آنکه می گوئیم: من سال گذشته به مکه رفتم. من سال آینده در فوق لیسانس شرکت می کنم. من اکنون مریضم. آهن در اثر حرارت انبساط می یابد.

اما مرکز انشائی عبارت است از جمله ای که از چیزی خبر نمی دهد بلکه خود به خود آورنده یک معنی است. مثل اینکه می گوئیم: برو، بیان، حرف نزن، آیا با من می آئی؟. ما با این جمله ها فرمان یعنی امر و نهی و سؤال انشاء می کنیم و بوجود می آوریم بدون این که از چیزی خبر داده باشیم.

مرکب تام خبری چون از چیزی حکایت می کند و خبر می دهد ممکن است با آنچه از آن خبر می دهد مطابقت داشته باشد و ممکن است مطابقت نداشته باشد. مثلا وقتی می گوئیم من سال گذشته به مکه

[شماره صفحه واقعی : 51]

ص: 2238

رفتم، ممکن است واقعا چنین باشد و من سال گذشته به مکه رفته باشم، در این صورت این جمله خبریه صادق است، و ممکن است نرفته باشم و در این صورت این جمله کاذب است.

اما مرکب انشائی چون از چیزی حکایت نمی کند و خبر نمی دهد بلکه خود به وجود آورنده یک معنی است، چیزی در خارج ندارد که با آن مطابقت داشته باشد یا مطابقت نداشته باشد، از این رو در مرکب انشائی صادق بودن یا کاذب بودن بی معنی است.

قضیه در اصطلاح منطقیین همان «قول مرکب تام خبری» است. لهذا در تعریف قضیه می گویند: «قول یحتمل الصدق و الکذب» قولی است که احتمال صدق و کذب در آن راه دارد، سر این که می گوئیم احتمال صدق و کذب در آن راه دارد یعنی اولا قولی است مرکب نه مفرد، ثانیا مرکب تام است نه غیر تام، ثالثا مرکب تام خبری است نه انشائی، زیرا در قول مفرد، و همچنین قول مرکب غیر تام، و همچنین قول مرکب تام انشائی احتمال صدق و کذب راه ندارد.

گفتیم که منطق اولا و بالذات سر و کارش با معانی است و ثانیا و بالتبع سر و کارش با الفاظ است.

اگر چه آنچه تاکنون گفتیم درباره قول و لفظ بود، اما منظور اصلی، معانی است. هر قضیه لفظیه برابر است با یک قضیه ذهنیه و معقوله، یعنی همانطوری که ما به لفظ «زید ایستاده است» قضیه اطلاق می کنیم، به معنی این جمله نیز که در ذهن ما وجود دارد، قضیه می گوئیم. الفاظ این جمله را قضیه لفظیه و معانی آنها را قضیه معقوله می خوانند.

تا اینجا بحث ما همه مربوط بود به تعریف قضیه اکنون می پردازیم به تقسیم قضایا.

[شماره صفحه واقعی : 52]

ص: 2239

درس8 : تقسیمات قضایا
تقسیمات قضایا

برای قضایا انواعی تقسیم وجود دارد که عبارتند از: تقسیم به حسب نسبت حکمیه (رابطه).

تقسیم به حسب موضوع.

تقسیم به حسب محمول.

تقسیم به حسب سور.

تقسیم به حسب جهت.

حملیه و شرطیه

قضیه به حسب رابطه و نسبت حکمیه بر دو قسم است: حملیه - شرطیه.

قضیه حملیه قضیه ای است که مرکب شده باشد از: موضوع، محمول، نسبت حکمیه.

[شماره صفحه واقعی : 53]

ص: 2240

ما آنگاه که قضیه ای را در ذهن خود تصور می کنیم و سپس آن را مورد تصدیق قرار می دهیم گاهی به این نحو است که یک چیز را موضوع قرار می دهیم یعنی آن را در عالم ذهن خود «می نهیم» و چیز دیگر را محمول قرار می دهیم یعنی آن را بر موضوع حمل می کنیم و به عبارت دیگر آن را بر موضوع بار می کنیم. و به تعبیر دیگر: در قضیه حملیه حکم می کنیم به ثبوت چیزی برای چیزی. در اثر نهادن یک موضوع و بار کردن چیزی بر آن، نسبت میان آنها بر قرار می شود و به این صورت قضیه درست می شود.

مثلا می گوئیم: زید ایستاده است. و یا می گوئیم: عمرو نشسته است، کلمه «زید» موضوع را بیان می کند و کلمه «ایستاده» محمول را و کلمه «است» نسبت حکمیه را، در حقیقت ما زید را در عالم ذهن خود نهاده ایم و ایستادن را بر او بار کرده ایم و میان زید و ایستاده رابطه و نسبت بر قرار کرده ایم و با این ترتیب قضیه بوجود آورده ایم.

موضوع و محمول در قضیه حملیه دو طرف نسبت می باشند، این دو طرف همواره باید مفرد باشند و یا مرکب غیر تمام، اگر بگوئیم آب هندوانه مفید است، موضوع قضیه یک مرکب ناقص است ولی هرگز ممکن نیست که یک طرف یا هر دو طرف قضیه حملیه مرکب تام باشد.

نوع رابطه در قضایای حملیه رابطه اتحادی است که با کلمه «است» در زبان فارسی بیان می شود. مثلا اگر می گوئیم زید ایستاده است در واقع حکم کرده ایم که زید و ایستاده و در خارج یک چیز را تشکیل می دهند و با یکدیگر متحد شده اند.

ولی گاهی که قضیه را در ذهن خود تصور می کنیم و سپس آن را مورد تصدیق قرار می دهیم، به نحو بالا نیست، یعنی در آن چیزی بر چیزی بار نشده است، و به عبارت دیگر در آن حکم به ثبوت چیزی برای چیزی

[شماره صفحه واقعی : 54]

ص: 2241

نشده است بلکه حکم شده است به مشروط بودن مفاد یک قضیه به مفاد قضیه دیگر، به عبارت دیگر حکم شد است به «معلق» بودن مفاد یک قضیه به مفاد قضیه دیگر. مثل اینکه می گوئیم: «اگر زید ایستاده است عمرو نشسته است» و یا می گوئیم: «یا زید ایستاده است، یا عمرو نشسته است» که در حقیقت، معنی این است اگر زید ایستاده است عمرو نشسته است و اگر عمرو نشسته است زید ایستاده است. اینگونه قضایا را «قضیه شرطیه» می نامند.

قضیه شرطیه نیز مانند قضیه حملیه دو طرف دارد و یک نسبت، ولی بر خلاف حملیه، هر یک از دو طرف شرطیه یک مرکب تام خبری است، یعنی یک قضیه است، و میان دو قضیه رابطه و نسبت بر قرار شده است. یعنی از دو قضیه و یک نسبت، یک قضیه بزرگتر به وجود آمده است.

قضیه شرطیه به نوبه خود بر دو قسم است، یا متصله است و یا منفصله، زیرا رابطه ای که در قضیه شرطیه دو طرف را به یکدیگر پیوند می دهد، یا از نوع پیوستگی و تلازم است و یا از نوع گسستگی و تعاند.

تلازم یا پیوستگی یعنی یک طرف مستلزم دیگر است، هر جا که این طرف هست آن طرف هم هست. مثل اینکه می گوئیم: هر وقت ابرها رعد می زنند پس صدای رعد شنیده می شود، یا می گوییم: زید ایستاده است عمرو نشسته است، یعنی جهیدن برق ملازم است با پیدایش صدا، و نشست عمرو ملازم است با ایستادن زید، رابطه تعاند بر عکس است، یعنی می خواهیم بگوئیم میان دو طرف نوعی عدم وفاق وجود دارد، اگر این طرف باشد آن طرف نخواهد بود و اگر آن طرف باشد این طرف نخواهد بود، مثل آنکه می گوئیم: عدد یا جفت است یا طاق، یعنی امکان ندارد یک عدد خاص هم جفت باشد و هم طاق. و مثل آنکه می گوئیم یا زید ایستاده است و یا عمرو نشسته است. یعنی عملا

[شماره صفحه واقعی : 55]

ص: 2242

ممکن نیست که هم زید ایستاده باشد و هم عمرو نشسته.

در قضایای شرطیه متصله که رابطه میان دو طرف تلازم است واضح است که یک نوع تعلیق و اشتراط در کار است. مثل این که می گوئیم: اگر برق در ابر بجهد آواز رعد شنیده می شود، یعنی شنیدن آواز رعد مشروط و معلق است به جهیدن برق، پس شرطیه نامیدن قضایا متصله روشن است. ولی در قضایای منفصله که رابطه از نوع تعاند است مثل: عدد یا جفت است و یا طاق، تعلیق و اشتراط در ظاهر لفظ نیست ولی در حقیقت مثل این است که هر کدام مشروط و معلق اند به عدم دیگری، یعنی اگر جفت است طاق نیست و اگر طاق است جفت نیست، و اگر جفت نیست طاق است و اگر طاق نیست جفت است.

پس معلوم شد که قضیه در تقسیم اولی منقسم است به: حملیه و شرطیه، و قضیه شرطیه منقسم است به متصله و منفصله.

و هم معلوم شد که قضیه حملیه کوچکترین واحد قضیه است. زیرا قضایای حملیه از ترکیب مفردها یا مرکبهای ناقص بوجود می آید اما قضایای شرطیه از ترکیب چند قضیه حملیه و یا از ترکیب چند شرطیه کوچکتر بوجود می آیند که آن شرطیه های کوچکتری در نهایت امر از حملیه هائی ترکیب شده اند.

در قضایای شرطیه دو طرف را مقدم و تالی می خوانند یعنی جزء اول «مقدم» و جزء دوم «تالی» خوانده می شود. بر خلاف حملیه که جزء اول را موضوع و جزء دوم را محمول می خوانند.

قضیه شرطیه متصله همواره در زبان فارسی با الفاظی از قبیل «اگر» «چنانچه» «هر زمان» و امثال اینها و در عربی با الفاظی از قبیل «ان» «اذا» «بینما» «کلما» توام است و قضیه شرطیه منفصله در زبان فارسی با لفظ «یا» و در زبان عربی با الفاظی از قبیل «او» «اما» و امثال اینها

[شماره صفحه واقعی : 56]

ص: 2243

توام است.

موجبه و سالبه

تقسیم قضیه به حملیه و شرطیه، چنانکه دیدیم تقسیمی بود به حسب رابطه و نسبت حکمیه اگر رابطه اتحادی باشد قضیه حملیه است و اگر رابطه از نوع تلازم یا تعاند باشد شرطیه است.

تقسیم قضیه به حسب رابطه به گونه دیگر هم هست و آن این که در هر قضیه یا این است که رابطه (اعم از اتحادی یا تلازمی یا تعاندی) اثبات می شود و یا رابطه نفی می شود. اولی را قضیه موجبه و دومی را قضیه سالبه می خوانند. مثلا اگر بگوئیم «زید ایستاده است» قضیه حملیه موجبه است و اگر بگوییم «چنین نیست که زید ایستاده است» قضیه حملیه سالبه است. اگر بگوئیم: اگر «بارندگی زیاد باشد محصول فراوان است» قضیه شرطیه متصله موجبه است و اگر بگوئیم: اگر باران به کوهستان نبارد به سالی دجله گردد خشک رودی شرطیه متصله سالبه است.

اگر بگوئیم «عدد یا جفت است یا طاق» قضیه شرطیه منفصله موجبه است و اگر بگوئیم «نه چنین است که عدد یا جفت است یا عددی دیگر» قضیه شرطیه منفصله است.

قضیه محصوره و غیر محصوره

قضایای حملیه به حسب موضوع نیز تقسیم می پذیرند. زیرا موضوع قضیه حملیه یا جزئی حقیقی است یعنی یک فرد و یک شخص است و یا یک معنی کلی است.

[شماره صفحه واقعی : 57]

ص: 2244

اگر موضوع قضیه یک شخص باشد آن قضیه را «قضیه شخصیه» می خوانند مانند «زید ایستاده است» «من به مکه رفتم» . «قضایای شخصیه» در محاورات زیاد به کار می روند ولی در علوم به کار نمی روند، یعنی مسائل علوم از نوع قضایای کلیه است.

و اگر موضوع قضیه یک معنی کلی باشد، این نیز به نوبه خود بر دو قسم است: یا این است ک آن کلی خودش از آن جهت که یک کلی است و در ذهن است موضوع قرار داده شده است و یا این است که آیینه قرار داده شده برای افراد.

به عبارت دیگر: کلی در ذهن دو گونه است گاهی «مافیه ینظر» است یعنی خودش منظور ذهن است و گاهی «ما به ینظر» یعنی خودش منظور ذهن نیست، افرادش منظور ذهن می باشند و مفهوم کلی وسیله ای برای بیان حکم افراد کلی. از لحاظ اول مانند آینه ای است که خود آینه را می بینیم و تماشا می کنیم و از لحاظ دوم مانند آینه ای است که در آن صورتها را می نگریم.

مثلا گاهی می گوئیم: انسان نوع است، حیوان جنس است. بدیهی است که مقصود این است که طبیعت انسان از آن نظر که در ذهن است و کلی است نوع است و طبیعی حیوان از آن نظر که در ذهن است و کلی است جنس است و بدیهی است که مقصود این نیست که افراد انسان و افراد حیوان نوع یا جنس اند.

اما گاهی می گوئیم: انسان تعجب می کند، انسان می خندد. در اینجا مقصود افراد انسانند یعنی افراد انسان تعجب می کنند و بدیهی است که در اینجا مقصود این نیست که طبیعت کلی انسان که در ذهن است تعجب کننده است.

قضایای قسم اول، یعنی قضایایی که موضوع آن قضایا طبیعت کلی

[شماره صفحه واقعی : 58]

ص: 2245

است و طبیعت کلی از آن جهت که یک کلی است و در ذهن است موضوع قرار داده شده باشد، قضایای طبیعیه نامیده می شود. مثل انسان کلی است، انسان نوع است، انسان اخص از حیوان است، انسان اعم از زید است و امثال اینها.

قضایای طبیعیه، صرفا در فلسفه الهی که درباره ماهیات تحقیق می شود مورد استعمال دارد، ولی در علوم دیگر هیچ گاه بکار نمی آیند.

آنجا که طبیعت کلی وسیله ای برای ارائه افراد باشد به نوبه خود بر دو قسم است مثل اینکه بگوئیم: انسان عجول است، همه انسانها با فطرت توحید زاده می شوند، بعضی انسانها سفید پوستند، و امثال اینها، یا بیان کمیت افراد شده که همه افراد یا بعضی، یا نشده است، اگر نشده باشد قضیه ما «قضیه مهمله» نامیده می شود. قضایای مهمله نه در علوم و نه در فلسفه اعتبار مستقل ندارند، آن ها را باید در ردیف قضایای جزئیه محصوره حساب کرد مثل آن که بگوئیم: انسان عجول است ولی روشن نکنیم که همه انسانها یا بعضی انسانها عجول اند.

اما اگر بیان کمیت افراد شده باشد که همه افراد یا بعضی افراد است «محصوره» نامیده می شود، اگر بیان شده باشد که همه افراد چنینند محصوره کلیه نامیده می شود و اگر بیان شده باشد که بعضی افراد چنینند محصوره جزئیه نامیده می شود.

پس محصوره بر دو قسم است کلیه و جزئیه، و از آن نظر که هر قضیه ای ممکن است موجبه باشد و ممکن است سالبه باشد پس قضایای محصوره مجموعا چهار نوع است:

موجبه کلیه. مثل کل انسان حیوان، یعنی هر انسانی حیوان است.

سالبه کلیه. مثل لا شی ء من الانسان بحجر، یعنی هیچ انسانی

[شماره صفحه واقعی : 59]

ص: 2246

سنگ نیست.

موجبه جزئیه. مثل بعض الحیوان انسان یعنی حیوانها انسانند.

سالبه جزئیه. مثل بعض الحیوان لیس بانسان - یعنی حیوانها انسان نیستند.

این چهار نوع قضیه بنام «محصورات اربعه» معروفند و آنچه در علوم به کار می رود همین محصورات چهار گانه است. نه شخصیه و نه طبیعیه و نه مهمله از این رو منطق بیشتر به محصورات چهار گانه می پردازد.

در قضایای محصوره، آن چیزی که دلالت می کند بر این که همه افراد یا بعضی افراد، مورد نظر است «سور» قضیه نامیده می شود. مثلا آنجا که می گوئیم: هر انسانی حیوان است، کلمه «هر» سور قضیه است، و آنجا که می گوئیم برخی حیوانها انسانند، کلمه «برخی» سوره قضیه است. و این که می گوئیم «هیچ گیاهی در شوره زار نمی روید» کلمه «هیچ» سور است و این که می گوئیم «بعضی درختان در گرمسیر رشد نمی کنند» کلمه «بعضی … نه» سور است. در عربی کلمات «کل» «لا شی ء» «بعض» «لیس بعض» سوره به شمار می روند.

قضایا یک سلسله تقسیمات دیگر نیز دارند مانند تقسیم قضیه به: محصله و معدوله و یا تقسیم قضیه به خارجیه و ذهنیه و حقیقیه، توضیح آنها را از کتب منطق باید جستجو کرد. ما که اکنون کلیاتی از منطق را مورد بحث قرار می دهیم نمی توانیم وارد بحث آنها شویم. همچنانکه تقسیم دیگری نیز قضیه دارد به: مطلقه و موجهه و قضایای موجهه نیز به نوبه خود تقسیم می شوند به ضروریه و دائمه و ممکنه و غیره که بحث در آنها از

[شماره صفحه واقعی : 60]

ص: 2247

عهده درس ما خارج است. همین قدر توضیح می دهیم که رابطه و نسبت میان دو چیز در آنجا که مثلا می گوئیم هر الف ب است گاهی به نحوی است که باید باشد و محال است که نباشد، در اینجا می گوئیم هر الف ب است بالضروره، و گاهی به نحوی است که ممکن است نباشد، در اینجا می گوئیم هر الف ب است بالامکان. ضرورت به نوبه خود اقسامی دارد که وارد بحث آن نمی شویم و به هر حال ضرورت و امکان را جهت قضایا می نامند و قضیه ای که در آن ذکر جهت شده باشد «قضیه موجهه» خوانده می شود. و اگر ذکر جهت نشده باشد «قضیه مطلقه» نامیده می شود.

قضیه شرطیه متصله نیز به نوبه خود تقسیم می شود به حقیقیه و مانعه الجمع و مانعه الخلو. چنانکه در منطق با مثالهایش مسطور است. و ما برای اختصار از ذکر آنها خودداری می کنیم.

[شماره صفحه واقعی : 61]

ص: 2248

درس9 : احکام قضایا

تا اینجا قضیه را تعریف و سپس تقسیم کرده ایم، معلوم شد که قضیه یک تقسیم ندارد، بلکه به اعتبارات مختلف تقسیماتی دارد.

اما احکام قضایا: قضایا نیز مانند مفردات، احکامی دارند، ما در باب مفردات گفتیم که کلیات با یکدیگر مناسبات خاص دارند که بنام «نسب اربعه» معروف است. دو کلی را که با هم مقایسه می کنیم، یا متباین اند و یا متساوی و یا عام و خاص مطلق و یا عام و خاص من وجه. دو قضیه را نیز هنگامی که با یکدیگر مقایسه کنیم مناسبات مختلفی ممکن است داشته باشند. میان دو قضیه نیز یکی از چهار نسبت بر قرار است و آنها عبارتند از تناقض، تضاد، دخول تحت التضاد، تداخل(1).

[شماره صفحه واقعی : 62]

ص: 2249


1- اگر دو قضیه را با یکدیگر مقایسه کنیم یا این است که در موضوع یا محمول یا هر دو با یکدیگر شرکت دارند و یا شرکت ندارند. اگر اصلا شرکت نداشته باشند مانند قضیه: «انسان حیوانی است تعجب کننده» و قضیه «آهن فلزی است که در حرارت منبسط می شود» که هیچ وجه مشترک میان این دو قضیه نیست، نسبتشان از قبیل تباین است، و اگر در موضوع فقط شرکت داشته باشند مانند «انسان تعجب کننده است» و «انسان صنعتگر است» نسبت میان آنها «تساوی» است و می توانیم آنها را «متماثلین» اصطلاح کنیم. همچنان که اگر فقط در محمول شرکت داشته باشند، مانند «انسان حیوانی است پستاندار» و «اسب حیوانی است پستاندار» واسطه میان آنها «تشابه» است و می توانیم آنها را به نام «متشابهین» بخوانیم. ولی منطقیین در مناسبات قضایا توجهی به این موارد که دو قضیه در یک جزء اشتراک دارند یا در هیچ جزء اشتراک ندارند ننموده اند. توجه منطقیین در مناسبات قضایا تنها به اینجاست که دو قضیه هم در موضوع اشتراک دارند و هم در محمول و اختلافشان یا در «کم» است یعنی کلیت و جزئیت، و یا در «کیفیت» یعنی ایجاب و سلب، و یا در هر دو، اینگونه قضایا را متقابلین می خوانند، متقابلین به نوبه خود بر چند گونه اند. یا متناقضین اند، یا متضادین، و یا متداخلین و یا داخلین تحت التضاد.

اگر دو قضیه در موضوع و محمول و سایر جهات به استثنای کم و کیف با هم وحدت داشته باشند و از نظر کم و کیف هم در کم اختلاف داشته باشند و هم در کیف، یعنی هم در کلیت و جزئیت اختلاف داشته باشند و هم در ایجاب و سلب، این دو قضیه متناقضین می باشند. مانند «هر انسانی تعجب کننده است» و «بعض انسانها تعجب کنند نیستند» .

و اگر در کیفی اختلاف داشته باشند، یعنی یکی موجبه است و دیگر سالبه و در کم یعنی کلیت و جزئیت وحدت داشته باشند. این دو بر دو قسم است یا هر دو کلی هستند و یا هر دو جزئی.

اگر هر دو کلی هستند، این دو قضیه «متضادتین» خوانده می شوند مانند «هر انسانی تعجب کننده است» و «هیچ انسانی تعجب کننده نیست» .

و اگر در دو جزئی می باشند این دو قضیه را داخلتین تحت التضاد، می خوانند مانند «بعض انسانها تعجب کننده هستند» و «بعض انسانها

[شماره صفحه واقعی : 63]

ص: 2250

تعجب کننده نیستند» .

و اگر دو قضیه در کم اختلاف داشته باشند یعنی یکی کلیه است و دیگری جزئیه ولی در کیف وحدت داشته باشند یعنی هر دو موجبه یا هر دو سالبه باشند اینها را متداخلین می خوانند مانند «هر انسانی تعجب کننده است» و «بعضی انسانها تعجب کننده اند» و مانند «هیچ انسانی منقار ندارد» و «بعضی انسانها منقار ندارند» .

البته معلوم است که شق پنجم، یعنی اینکه نه در کیف اختلاف داشته باشد و نه در کم فرض ندارد، زیرا فرض این است که درباره دو قضیه ای بحث می کنیم که از نظر موضوع و محمول و سایر جهات مثلا (زمان و مکان) وحدت دارند، چنین دو قضیه اگر از نظر کم و کیف هم وحدت داشته باشند یک قضیه اند، نه دو قضیه.

حکم قسم اول که نسبت میان دو قضیه تناقض است این است که اگر یکی از آنها صادق باشد دیگری قطعا کاذب است و اگر یکی کاذب باشد دیگری صادق است. یعنی محال است که هر دو صادق باشند و یا هر دو کاذب باشند. صدق چنین دو قضیه ای (که البته محال است) «اجتماع نقیضین» خوانده می شود. همچنانکه کذب هر دو (که آن نیز البته محال است) ارتفاع نیقضین نامیده می شود. این همان اصل معروفی است که به نام «اصل تناقض» نامیده شده و امروز زیاد مورد بحث است.

هگل در بعضی سخنان خود مدعی است که منطق خویش را (منطق دیالکتیک) بر اساس انکار اصل «امتناع جمع نقیضین و امتناع ارتفاع نقیضین» بنا نهاده است و ما بعدا در درس های کلیات فلسفه درباره این مطلب بحث خواهیم کرد.

اما قسم دوم: حکمش این است که صدق هر یک مستلزم کذب دیگری است، اما کذب هیچ کدام مستلزم صدق دیگری نیست.یعنی

[شماره صفحه واقعی : 64]

ص: 2251

محال است که هر دو صادق باشد ولی محال نیست که هر دو کاذب باشند مثلا اگر بگوئیم: «هر الف ب است» و باز بگوئیم «هیچ الفی ب نیست» محال است که هر دو قضیه صادق باشند یعنی هم هر الف، ب باشد و هم هیچ الفی ب نباشد. اما محال نیست که هر دو کاذب باشد یعنی نه هر الف ب باشد و نه هیچ الف ب نباشد بلکه بعضی الف ها ب باشند و بعضی الف ها ب نباشند.

اما قسم سوم: حکمش این است که کذب هر یک مستلزم صدق دیگری است اما صدق هیچ کدام مستلزم کذب دیگری نیست، یعنی محال است که هر دو کاذب باشند اما محال نیست که هر دو صادق باشند. مثلا اگر بگوئیم: بعضی از الف ها ب هستند و بعضی از الف ها ب نیستند. مانعی ندارد که هر دو صادق باشند. اما محال است که هر دو کاذب باشند. زیرا اگر هر دو کاذب باشند. کذب جمله «بعضی الف ها ب هستند» این است که هیچ الفی ب نباشد کذب «بعضی الف ها ب هستند» این است که هیچ الفی ب باشد، و ما قبلا در قسم دوم گفتیم که محال است دو قضیه متحد الموضوع و المحمول که هر دو کلی باشند و یکی موجبه و دیگر سالبه باشد هر دو صادق باشند.

اما قسم چهارم: در این قسم که هر دو قضیه موجبه و یا هر دو سالبه است، ولی یکی کلیه است و دیگری جزئیه، توجه به یک نکته لازم است و وضع را روشن می کند و آن اینکه در قضایا - بر عکس مفردات - همواره جزئیه اعم از کلیه است. در مفردات همواره کلی اعم از جزئی است، مثلا انسان اعم از زید است. ولی در قضایا، قضیه بعضی الف ها ب هستند اعم است از قضیه هر الف ب است زیرا اگر هر الف ب باشد قطعا بعضی الف ها ب هستند ولی اگر بعضی الف ها ب باشند لازم نیست که همه الف ها ب باشند. صدق قضیه اعم مستلزم صدق اخص نیست اما صدق

[شماره صفحه واقعی : 65]

ص: 2252

اخص مستلزم صدق قضیه اعم هست و کذب قضیه اخص مستلزم کذب قضیه اعم نیست اما کذب قضیه اعم مستلزم کذب قضیه اخص هست. پس اینها «متداخلین» می باشند اما به این نحو که همواره موارد قضیه کلیه داخل در موارد قضیه جزئیه است. یعنی هر جا که کلیه صادق باشد جزئیه هم صادق است، ولی ممکن است قضیه جزئیه در یک مورد صادق باشد و قضیه کلیه صادق نباشد.

با تامل در قضیه: هر الف ب است و قضیه بعضی الف ها ب هستند و همچنین با تامل در قضیه: هیچ الفی ب نیست، و قضیه بعضی الف ها ب نیستند مطلب روشن می شود.

[شماره صفحه واقعی : 66]

ص: 2253

درس10 : تناقض - عکس
تناقض - عکس

در میان احکام قضایا، آن که از همه مهمتر است و در همه جا به کار می آید اصل تناقض است. ما قبلا گفتیم که اگر دو قضیه از لحاظ موضوع و محمول وحدت داشته باشند، اما از لحاظ کم و کیف یعنی از لحاظ کلیت و جزئیت و ایجاب و سلب با یکدیگر اختلاف داشته باشند. رابطه این دو قضیه رابطه تناقض است و این دو قضیه را متناقضین می نامند.

و هم گفتیم که حکم متناقضین این است که از صدق هر یک کذب دیگری لازم می آید و از کذب هر یک صدق دیگری لازم می آید. به عبارت دیگر: هم اجتماع نقیضین و هم ارتفاع نقیضین محال است.

بنابر بیان فوق: موجبه کلیه و سالبه جزئیه نقیض یکدیگرند و سالبه کلیه و موجبه جزئیه نیز نقیض یکدیگرند.

در تناقض علاوه بر وحدت موضوع و محمول، چند وحدت دیگر هم

[شماره صفحه واقعی : 67]

ص: 2254

شرط است:

وحدت در زمان، وحدت در مکان، وحدت در شرط، وحدت در اضافه، وحدت در جزء و کل، وحدت در قوه و فعل، که مجموعا هشت وحدت می شود و در این دو بیت بیان شده اند.

در تناقض هشت وحدت شرط دادن وحدت موضوع و محمول و مکان وحدت شرط و اضافه، جزء و کل قوه و فعل است، در آخر زمان

پس اگر بگوئیم: انسان، خندان است، اسب خندان نیست تناقض نیست زیرا موضوعها وحدت ندارند و اگر بگوئیم انسان خندان است، انسان چهارپا نیست تناقض نیست، زیرا محمولها وحدت ندارند. اگر بگوئیم اگر کسوف رخ داده نماز آیات واجب است و اگر رخ نداده نماز آیات واجب نیست تناقض نیست زیرا شرطها مختلفند. اگر بگوئیم انسان در روز نمی ترسد، انسان در شب می ترسد، تناقض نیست، زیرا زمان ها مختلفند. اگر بگوئیم وزن یک لیتر آب در روی زمین یک کیلو گرم است و در فضای بالا مثلا نیم کیلو گرم است تناقضی نیست زیرا مکانها مختلفند، علم انسان متغیر است، علم خدا متغیر نیست تناقض نیست زیرا اضافه ها، یعنی مضاف الیه های دو موضوع مختلفند اگر بگوئیم: کل مساحت تهران 1600 کیلومتر مربع است و بخشی از مساحت تهران (مثلا شرق تهران) 1600 کیلومتر مربع نیست، تناقض نیست زیرا از لحاظ جزء و کل مختلفند. اگر بگوییم هر نوزاد انسان بالقوه مجتهد است، و بعضی از نوزادهای انسان بالفعل مجتهد نیستند، تناقض نیست زیرا از لحاظ قوه و فعلیت اختلاف است.

عین این شرائط در متضادتین و داخلتین تحت التضاد و متداخلتین نیز هست، یعنی دو قضیه آنگاه متضادند و یا داخل تحت التضادند و یا متداخلند که وحدتهای مزبور را داشته باشند.

[شماره صفحه واقعی : 68]

ص: 2255

اصل تناقض

از نظر قدما، اصل تناقض «ام القضایا» است یعنی نه تنها مسائل منطقی، بلکه قضایای تمام علوم، و تمام قضایائی که انسان آنها را استعمال می کند، ولو در عرفیات، مبنی بر این اصل است. این اصل زیر بنای همه اندیشه های انسان است. اگر خراب شود، همه اندیشه ها ویران می گردد، و اگر اصل امتناع اجتماع نقیضین و امتناع ارتفاع نقیضین صحیح نباشد منطق ارسطوئی بکلی بی اعتبار است.

اکنون ببنیم نظر قدمات چیست؟ آیا می شود در این اصل تردید کرد یا نه؟ مقدمتا باید بگوئیم که آنچه منطق اصطلاحا آن را نقیض می خواند که می گوید: نقیض موجبه کلیه سالبه جزئیه است و نقیض سالبه کلیه موجبه جزئیه است به این معنی است که اینها «قائم مقام» نقیض می باشند و در حکم نقیض می باشند. نقیض واقعی هر چیز، رفع آن چیز است، یعنی دو چیزی که مفاد یکی عینا رفع دیگری باشد نقیض یکدیگرند. علیهذا نقیض «کل انسان حیوان» که موجبه کلیه است، «لیس کل حیوان انسان» است، و اگر می گوئیم «بعض الحیوان لیس بانسان» نقیض او است مقصود این است که در حکم نقیض است.

و همچنین نقیض «لا شی ء من الانسان بحجر» که سالبه کلیه است «لیس لا شی، من الانسان بحجر» است، و اگر می گوئیم «بعض الانسان حجر» نقیض آن است به معنی این است که در حکم نقیض است.

حالا که نقیض واقعی هر قضیه را به دست آوردیم، می گوئیم که اندک توجه روشن می کند که محال است در آن واحد یک قضیه و نقیض آن هر دو صادق و یا هر دو کاذب باشند و این یک امر بدیهی است، آیا کسی که مثلا مدعی است: اصل تناقض محال نیست، قبول می کند که خود این قضیه با نقیضش هر دو صادق و یا هر دو کاذب باشند. یعنی هم اصل

[شماره صفحه واقعی : 69]

ص: 2256

تناقض محال باشد و هم محال نباشد و یا نه اصل تناقض محال باشد و نه محال نباشد. بهتر است ما بیان قدما را درباره ام القضایا بودن اصل امتناع اجتماع و ارتفاع نقیضین نقل کنیم تا مطلب بهتر روشن شود.

ما وقتی که درباره یک قضیه می اندیشیم، مثلا هنگامی که درباره تناهی ابعاد عالم می اندیشیم یکی از سه حالت در ما پدید می آید

1- شک می کنیم که آیا عالم متناهی است یا نه. یعنی دو قضیه در جلو ذهن ما خود نمائی می کند.

الف - عالم متناهی است. ب - عالم متناهی نیست.

این دو قضیه مانند دو کفه ترازو، متعادل در برابر هم در ذهن ما قرار می گیرند. نه قضیه اول می چربد و نه قضیه دوم، یعنی دو احتمال متساوی در مورد این دو قضیه داریم و نام این حالت ما شک است.

2- گمان پیدا می کنیم به یکی از دو طرف، یعنی احتمال یک طرف می چربد مثلا احتمال اینکه عالم متناهی باشد می چربد، و یا بر عکس، در آن صورت آن حالت رجحان ذهن خود را ظن یا گمان می نامیم.

3- اینکه از دو طرف یک طرف به کلی منفی شود و به هیچ وجه احتمال داده نشود، و ذهن تنها به یک طرف تمایل قاطع داشته باشد نام این حالت را یقین می گذاریم.

ما در ابتدا که درباره مسائل نظری در مقابل مسائل بدیهی می اندیشیم شک می کنیم ولی وقتی که دلیل محکم پیدا کردیم یقین پیدا می کنیم، لا اقل برای ما گمان پیدا می شود.

مثلا در ابتداء اگر از یک دانش آموز بپرسید آیا آهن، این فلز محکم اگر حرارت ببیند انبساط پیدا می کند یا نه؟ جوابی ندارد که بدهد، می گوید نمی دانم. مطلب برایش مشکوک است، اما بعد که دلائل تجربی برایش

[شماره صفحه واقعی : 70]

ص: 2257

گفته شد یقین پیدا می کند که آهن در اثر حرارت انبساط پیدا می کند. همچنین است حالت یک دانش آموز در مسایل ریاضی. پس یقین به یک قضیه مستلزم نفی احتمال طرف مخالف است.

هرگز یقین به یک قضیه با احتمال مخالف سازگار نیست، همچنانکه ظن و گمان به یک قضیه مستلزم نفی احتمال مساوی طرف مخالف است و با احتمال مساوی ناسازگار است ولی البته با احتمال غیر مساوی ما سازگار نیست.

اکنون می گوئیم قطعی شدن و علمی شدن و حتی راجح شدن و مظنون شدن یک مطلب موقوف به این است که ذهن ما قبلا اصل امتناع تناقض را پذیرفته باشد.

اگر این اصل را نپذیرفته باشد، هیچ گاه ذهن ما از حالت شک خارج نمی شود.

یعنی در آن وقت هیچ مانعی نخواهد بود که آهن در اثر حرارت انبساط یابد و در همان حال آهن در اثر حرارت انبساط نیابد، زیرا جمع میان این دو علی الفرض محال نیست پس دو طرف قضیه برای ذهن ما علی السویه است پس یقین به هیچ وجه برای ذهن ما حاصل نمی شود. زیرا یقین آن وقت پیدا می شود که ذهن به یک طرف تمایل قاطع داشته باشد و طرف دیگر را بکلی نفی کند.

حقیقت این است که اصل امتناع جمع نقیضین و رفع نقیضین چیزی نیست که قابل مناقشه باشد، انسان وقتی که در سخن منکرین تامل می کند، می بیند آنان چیز دیگری را به این نام خوانده اند، و آن را انکار کرده اند.

عکس

یکی دیگر از احکام قضایا عکس است. هر قضیه ای از قضایا اگر صادق باشد، دو عکس هم از آن صادق است: یکی عکس مستوی و دیگر عکس

[شماره صفحه واقعی : 71]

ص: 2258

نقیض.

عکس مستوی این است که موضوع را به جای محمول، و محمول را به جای موضوع قرار دهیم، مثلا آنجا که می گوئیم: انسان حیوان است عکس کرده و بگوئیم: حیوان انسان است، ولی عکس نقیض طور دیگر است و آن به دو نحو است: یکی این که هم موضوع و هم محمول را تبدیل به نقیضشان کنیم و آنگاه جایشان را عوض نمائیم مثلا در قضیه انسان حیوان است بگوئیم لا حیوان لا انسان است.

نوع دیگر این است که نقیض محمول به جای موضوع، و خود موضوع به جای محمول قرار گیرد اما به شرط اختلاف در کیف، یعنی به شرط اختلاف در ایجاب و سلب. علیهذا عکس نقیض قضیه انسان حیوان این است که: لا حیوان انسان نیست.

مثالهائی که ما برای عکس مستوی و عکس نقیض ذکر کردیم هیچ کدام از قضایای محصوره نبوده زیرا قضیه محصور، چنانکه گفتیم باید مقرون باشد به بیان کمیت افراد پس باید کلماتی از قبیل «هر» یا «همه» یا «بعض» یا «پاره ای» که قبلا گفتیم «سور» نامیده می شوند بر سر موضوع قضیه آمده باشد، مانند: هر انسانی حیوان است یا بعضی از حیوانها انسان هستند. و از طرف دیگر قضایای معتبر در علوم همان قضایای محصوره است پس لازم است اکنون با توجه به قضایای محصوره شرایط عکس مستوی و عکس نقیض را بیان کنیم:

عکس مستوی موجبه کلیه، موجبه جزئیه است و همچنین عکس مستوی موجبه جزئیه موجبه جزئیه است.

مثلا عکس مستوی هر گردوئی گرد است این است که بعضی از گردها گردو هستند و عکس مستوی بعض از گردها گردویند، این است که بعضی از گردوها گردند.

[شماره صفحه واقعی : 72]

ص: 2259

عکس مستوی سالبه کلیه، سالبه کلیه است، مثلا عکس مستوی «هیچ عاقلی پر حرف نیست» این است که «هیچ پر حرفی عاقل نیست» اما سالبه جزئیه عکس ندارد.

ولی عکس نقیض بنا بر تعریف اول از لحاظ ایجاب و سلب مانند عکس مستوی است، اما از جهت کلیت و جزئیت به خلاف عکس مستوی است. یعنی موجبات اینجا در حکم سوالب آنجا است و سوالب اینجا در حکم موجبات آنجا است. در آنجا عکس موجبه کلیه و موجبه جزئیه، موجبه جزئیه است، در اینجا عکس سالبه کلیه و سالبه جزئیه، سالبه جزئیه است. در آنجا گفتیم که عکس سالبه کلیه سالبه کلیه است، در اینجا عکس موجبه کلیه، موجبه کلیه است. در آنجا گفتیم که سالبه جزئیه عکس ندارد، در اینجا موجبه جزئیه عکس ندارد.

اما بنا بر تعریف دوم از لحاظ اصل و عکس از نظر ایجاب و سلب نیز با هم اختلاف دارند، یعنی عکس موجبه کلیه سالبه کلیه است، و عکس سالبه کلیه موجبه جزئیه است و عکس سالبه جزئیه سالبه جزئیه است و موجبه جزئیه عکس ندارد. برای احتراز از تطویل به ذکر مثال نمی پردازیم(1).

[شماره صفحه واقعی : 73]

ص: 2260


1- آنچه تاکنون درباره تقسیمات و احکام قضایا گفتیم هم در قضایای حملیه جاری است و هم در قضایای شرطیه. علیهذا اینکه ما مثالها را از قضایای حملیه انتخاب کردیم نباید منشا جمود ذهن گردد. ولی قضایای شرطیه، اعم از متصله و منفصله، یک سلسله احکام خاص دارند که به «لوازم متصلات و منفصلات» معروف است و ما برای پرهیز از اطاله از ذکر آنها خودداری می کنیم.
درس11 : قیاس
اشاره

مباحث قضایا مقدمه ای است برای مبحث «قیاس»، همچنانکه مباحث کلیات خمس مقدمه ای بود برای مبحث «معرف»

ما در درس دوم گفتیم که موضوع منطق «معرف» و «حجت» است بعدا خواهیم گفت که عمده ترین حجتها قیاس است. پس همه مباحث منطق در اطراف این معرف و قیاس دور می زند.

در یکی از درسها گفتیم که مساله تعریفات بطوری که بتوان اشیاء را تعریف تام و تمام کرد و به اصطلاح «حد تام» اشیاء را کشف کرد، از نظر فلاسفه امری دشوار و در برخی موارد نا ممکن است، و لهذا منطقیین چندان توجهی به باب «معرف»، ندارند. علیهذا با توجه به اینکه موضوع منطق «معرف» و «حجت» است و با توجه به اینکه مباحث «معرف» کوتاه و ناچیز است و با توجه به اینکه عمده حجتها «قیاس» است معلوم می شود

[شماره صفحه واقعی : 74]

ص: 2261

که محور منطق «قیاس» است.

قیاس چیست؟

در تعریف قیاس گفته اند: قول مؤلف من قضایا بحیث یلزم عنه لذاته قول آخر، یعنی قیاس مجموعه ای فراهم آمده از چند قضیه است که بصورت یک واحد در آمده و به نحوی است که لازمه قبول آنها، قبول یک قضیه دیگر است.

بعدا که درباره ارزش قیاس بحث می کنیم، فکر را به تفصیل تعریف خواهیم کرد، اینجا ناچاریم اشاره کنیم که: فکر عبارت است از نوعی عمل ذهن روی معلومات و اندوخته های قبلی برای دست یابی به یک نتیجه و تبدیل یک مجهول به یک معلوم. بنا بر این از تعریفی که برای قیاس کردیم معلوم شد که قیاس خود نوعی فکر است.

فکر اعم است از اینکه در مورد تصورات باشد و یا در مورد تصدیقات، و در مورد تصدیقات هم فکر به سه نحو می تواند صورت گیرد که یکی از آن سه صورت قیاس است پس فکر اعم از قیاس است. به علاوه «فکر» به عمل ذهن از آن جهت که نوعی کار و فعالیت است اطلاق می شود. اما قیاس به محتوای فکر که عبارت است از چند قضیه با نظم و ارتباط خاص اطلاع می گردد.

اقسام حجت: حجت به نوبه خود بر سه قسم است، یعنی آنجا که می خواهیم از قضیه یا قضایائی معلومه، به قضیه ای مجهول دست بیابیم سیر ذهن ما به سه گونه ممکن است:

1- از جزئی به جزئی و به عبارت بهتر از متباین به متباین. در اینحال سیر ذهن ما افقی خواهد بود. یعنی از نقطه ای به نقطه هم سطح آن عبور می کند.

[شماره صفحه واقعی : 75]

ص: 2262

2- از جزئی به کلی، و به عبارت بهتر از خاص به عام، در این حال سیر ذهن ما صعودی است یعنی از کوچکتر و محدودتر به بزرگتر و عالی تر سیر می کند و بعبارت دیگر از «مشمول» به «شامل» عبور می کند.

3- از کلی به جزئی و به عبارت بهتر از عام به خاص، در این حال سیر ذهن ما «نزولی» است یعنی از بزرگتر و عالی تر به کوچکتر و محدودتر سیر می کند و به عبارت دیگر «از شامل» و در بر گیرنده به «مشمول» و در بر گرفته شده منتقل می شود.

منطقیین سیر از جزئی به جزئی و از متباین به متباین را «تمثیل» می نامند و فقها و اصولیین آن را قیاس می خوانند. (اینکه معروف است ابو حنیفه در فقه «قیاس» را بکار می برد، مقصود تمثیل منطقی است) سیر از جزئی به کلی را منطقیین «استقراء» می خوانند و سیر از کلی به جزئی در اصطلاح منطقیین و فلاسفه به نام «قیاس» خوانده می شود(1) از مجموع آنچه تاکنون گفته شد چند چیز معلوم شد:

1- اکتساب معلومات یا از طریق مشاهده مستقیم است که ذهن

[شماره صفحه واقعی : 76]

ص: 2263


1- اینجا جای یک پرسش است و آن این که قسم چهارمی هم فرض می شود، و آن سیر از کلی به کلی است، پس اگر ذهن از کلی به کلی سیر کرد چه نامی باید به او داد و اعتبارش چیست؟ پاسخ این است که دو کلی یا متباینند و یا متساوی و یا عام و خاص مطلق و یا عام و خاص من وجه. از این چهار قسم، قسم اول داخل در تمثیل است زیرا همانطوری که اشاره کردیم تمثیل اختصاص به جزئی ندارد، انتقال از جزئی به جزئی از آن جهت تمثیل خوانده می شود که انتقال از متباین به متباین است علیهذا اگر دو کلی عام و خاص مطلقند اگر سیر ذهن از خاص به عام باشد داخل استقراء است و اگر از عام به خاص باشد داخل در قیاس است. پس باقی می ماند آنجا که دو کلی متساوی باشند یا عام و خاص من وجه اکنون می گوئیم اگر دو کلی مساوی باشند داخل در باب قیاسند و اگر عام و خاص من وجه باشند داخل در تمثیلند.

عملی انجام نمی دهد صرفا فرآورده های حواس را تحویل می گیرد و یا از طریق تفکر بر روی مکتسبات قبلی است که ذهن بنوعی عمل و فعالیت می کند. منطق به قسم اول کاری ندارد، کار منطق این است که قوانین درست عمل کردن ذهن را در حین تفکر بدست دهد.

2- ذهن تنها در صورتی قادر به تفکر است (اعم از تفکر صحیح یا تفکر غلط) که چند معلوم در اختیار داشته باشد، یعنی ذهن با داشتن یک معلوم قادر به عمل تفکر (ولو تفکر غلط) نیست، ذهن حتی در مورد «تمثیل» نیز بیش از یک معلوم را دخالت می دهد.

3- معلومات قبلی آنگاه زمینه را برای تفکر و سیر ذهن (ولو تفکر غلط) فراهم می کند که با یکدیگر بیگانه محض نبوده باشند.

اگر هزارها معلومات در ذهن ما اندوخته شود که میان آنها «جامع» یا «حد مشترک» در کار نباشد محال است که از آنها اندیشه جدیدی زاده شود.

اکنون می گوئیم لزوم تعدد معلومات و همچنین لزوم وجود جامع و حد مشترک میان معلومات، زمینه را برای عمل تفکر فراهم می کند و اگر هر یک از این دو شرط نباشد ذهن قادر به حرکت و انتقال نیست ولو به صورت غلط.

اما یک سلسله شرایط دیگر هست که آن شرایط «شرایط صحیح حرکت کردن فکر» است یعنی بدون این شرایط هم ممکن است ذهن حرکت فکری انجام دهد، ولی غلط انجام می دهد و غلط نتیجه گیری می کند. منطق این شرایط را بیان می کند که ذهن در حین حرکت فکری به غلط و اشتباه نیفتد(1).

[شماره صفحه واقعی : 77]

ص: 2264


1- اینجا، جای یک پرسش هست و آن این است که بنا بر آنچه گذشت کسب معلومات ما یا از طریق مشاهده مستقیم است یا از طریق تفکر، و تفکر ما از نوع قیاس است و یا تمثیل و یا استقراء، پس تکلیف تجربه چه می شود؟ تجربه داخل در کدام یک از اینها است؟. پاسخ این است که تجربه از نوع تفکر قیاسی است به کمک مشاهده. ولی قیاسی که آنجا تشکیل می شود همانطوری که اکابر منطقیین گفته اند قیاسی خفی است که اذهان خود بخود انجام می دهند و ما در فرصتی دیگر درباره آن بحث خواهیم کرد. کسانی از نویسندگان جدید که پنداشته اند تجربه از نوع استقراء است اشتباه کرده اند.

[شماره صفحه واقعی : 78]

ص: 2265

درس12 : اقسام قیاس
اشاره

قیاس در یک تقسیم اساسی، منقسم می گردد به دو قسم: اقترانی و استثنائی.

قبلا گفتیم که هر قیاسی مشتمل بر لا اقل دو قضیه است، یعنی از یک قضیه قیاس تشکیل نمی شود و به عبارت دیگر یک قضیه هیچ گاه مولد نیست. و نیز گفتیم دو قضیه آنگاه قیاس تشکیل می دهند و مولد می گردند که با نتیجه مورد نظر بیگانه نبوده باشند همانطوری که فرزند وارث پدر و مادر است و هسته اصلی او از آنها بیرون آمده است همین طور است نتیجه نسبت به مقدمتین. چیزی که هست نتیجه گاهی به صورت پراکنده در مقدمتین موجود است یعنی هر جزء (موضوع و یا محمول در حملیه و مقدم یا تالی در شرطیه) در یک مقدمه قرار گرفته است، و گاهی یک جا در مقدمتین قرار گرفته است. اگر بصورت پراکنده در مقدمتین قرار

[شماره صفحه واقعی : 79]

ص: 2266

گیرد «قیاس اقترانی» نامیده می شود و اگر یکجا در مقدمتین قرار گیرد «قیاس استثنائی» نامیده می شود. اگر بگوئیم:

آهن فلز است (صغرا)

هر فلزی در حرارت منبسط می شود. (کبرا)

پس آهن در حرارت منبسط می شود( نتیجه).

در اینجا سه قضیه داریم: قضیه اول و دوم را «مقدمتین» و قضیه سوم را «نتیجه» می خوانیم. نتیجه به نوبه خود از دو جزء اصلی ترکیب شده است: موضوع و محمول.

موضوع نتیجه را اصطلاحا «اصغر» می نامند و محمول آن را «اکبر» می خوانند و چنانکه می بینیم اصغر در یک مقدمه قیاس سابق الذکر قرار دارد و اکبر در مقدمه دیگر آن.

مقدمه ای که مشتمل بر اصغر است، اصطلاحا «صغری» قیاس نامیده می شود و مقدمه ای که مشتمل بر اکبر است، اصطلاحا «کبری» قیاس نامیده می شود.

ولی اگر قیاس به نحوی باشد که «نتیجه» یک جا در متقدمتین قرار گیرد، با این تفاوت که با کلمه ای از قبیل «اگر» «هر زمان» و یا «لیکن» یا «اما» توام است مثلا ممکن است چنین بگوئیم:

اگر آهن فلز باشد در حرارت منبسط می شود.

لکن آهن فلز است.

پس در حرارت منبسط می گردد.

قضیه سوم که نتیجه است یک جا در مقدمه اول قرار دارد و به اصطلاح مقدمه اول، یک قضیه شرطیه است و نتیجه قیاس، «مقدم» آن شرطیه است.

[شماره صفحه واقعی : 80]

ص: 2267

قیاس استثنائی

بحث خود را از قیاس استثنائی شروع می کنیم: مقدمه اول قیاس استثنائی همواره یک قضیه شرطیه است، خواه متصله و خواه منفصله و مقدمه دوم یک استثناء است. استثناء بطور کلی به چهار نحو ممکن است صورت گیرد، زیرا ممکن است مقدم استثناء شود و ممکن است تالی استثناء شود. و در هر صورت یا این است که به صورت مثبت استثنا می شود و یا به صورت منفی مجموعا چهار صورت می شود:

1- وضع (اثبات) مقدم

2- رفع (نفی) مقدم.

3- وضع تالی.

4- رفع تالی.(1)

قیاس اقترانی
اشاره

چنانکه دانستیم در قیاس اقترانی، نتیجه در مقدمتین پراکنده است، مقدمه ای که مشتمل بر اصغر است، صغرا نامیده می شود و مقدمه ای که مشتمل بر اکبر است کبرا خوانده می شود و البته همانطوری که قبلا اشاره شد، خود مقدمتین که مولد نتیجه هستند نمی توانند نسبت به یکدیگر بیگانه باشند، وجود یک «رابط» یا «حد مشترک» ضرورت دارد. و نقش اساسی به عهده «حد مشترک» است یعنی حد مشترک است که

[شماره صفحه واقعی : 81]

ص: 2268


1- اکنون ببینیم اگر پرسش شود که آیا قیاس در همه صور، یعنی خواه مقدمه اولش متصله باشد و خواه منفصله، و خواه استثناء متوجه مقدم باشد و یا متوجه تالی، و خواه اثبات کند مقدم و یا تالی را و خواه نفی، آیا در همه این صور منتج است؟ و یا تنها در برخی از این صور منتج است. پاسخ این است که فقط در برخی از صور منتج است به تفصیلی که اینجا گنجایش ذکر ندارد.

اصغر و اکبر را به یکدیگر پیوند می دهد. این رابط و حد مشترک، اصطلاحا «حد وسط» نامیده می شود. مثلا در قیاس ذیل:

آهن فلز است.

فلز در حرارت منبسط می شود.

پس آهن در حرارت منبسط می شود.

«فلز» نقش رابط و حد وسط و یا حد مشترک را دارد. حد وسط یا حد مشترک ضرورتا باید در صغرا و کبرا تکرار شود، یعنی هم باید در صغرا وجود داشته باشد و هم در کبرا. و چنانکه می بینیم مجموعا صغرا و کبرا از سه رکن تشکیل می شوند که اینها را «حدود قیاس» می نامند.

1- حد اصغر.

2- حد اکبر.

3- حد وسط یا حد مشترک.

حد وسط؛ رابطه و پیوند اکبر به اصغر است، و هم او است که در هر دو مقدمه وجود دارد و سبب می شد که مقدمتین با یکدیگر بیگانه نباشند.

اکنون می گوئیم قیاس اقترانی به اعتبار نحوه قرار گرفتن حد وسط در صغرا و کبرا چهار صورت و شکل مختلف پیدا می کند که به شکلهای چهار گانه معروف است.

شکل اول

اگر حد وسط محمول در صغرا و موضوع در کبرا قرار گیرد شکل اول است.

مثلا اگر بگوئیم: «هر مسلمانی معتقد به قرآن است و هر معتقد به قرآن اصل تساوی نژادها را که قرآن تایید کرده است قبول دارد؛ پس هر

[شماره صفحه واقعی : 82]

ص: 2269

مسلمانی اصل تساوی نژادها را قبول دارد» شکل اول است، زیرا حد وسط (معتقد به قرآن) محمول در صغرا و موضوع در کبرا است، و این طبیعی ترین شکلهای قیاس اقترانی است. شکل اول بدیهی الانتاج است، یعنی اگر دو مقدمه صادق باشند و شکل آنها نیز شکل اول باشد، صادق بودن نتیجه بدیهی است. و به عبارت دیگر: اگر ما علم به مقدمتین داشته باشیم و شکل مقدمتین از نشر منطقی شکل اول باشد، علم به نتیجه قهری و قطعی است. علیهذا نیازی نیست که برای منتج بودن شکل اول اقامه برهان بشود. بر خلاف سه شکل دیگر که منتج بودن آنها به حکم برهان اثبات شده است.

شرایط شکل اول:

شکل اول به نوبه خود شرایطی دارد. اینکه گفتیم شکل اول بدیهی الانتاج است به معنی این است که با فرض رعایت شرایط، بدیهی الانتاج است. شرایط شکل اول دو تا است:

الف - موجبه بودن صغرا - پس اگر صغرا سالبه باشد قیاس ما منتج نیست.

ب - کلی بودن کبرا - پس اگر کبرا جزئیه باش قیاس ما منتج نیست.

علیهذا اگر گفته شود، انسان فلز نیست و هر فلزی در حرارت منبسط می شود، قیاس عقیم است و مولد نیست. زیرا قیاس ما شکل اول است و صغرای قیاس سالبه است در حالی که باید موجبه باشد. همچنین اگر بگوئیم: انسان حیوان است، بعضی حیوانها نشخوار کننده اند باز هم قیاس ما عقیم است، زیرا شکل اول است و کبرا جزئیه است و حال آنکه کبرای شکل اول باید کلیه باشد.

[شماره صفحه واقعی : 83]

ص: 2270

شکل دوم

اگر حد وسط در هر دو مقدمه محمول واقع شود شکل دوم است.

اگر بگوئیم «هر مسلمانی معتقد به قرآن است؛ هر کس آتش را تقدیس کند معتقد به قرآن نیست پس هیچ مسلمانی آتش را تقدیس نمی کند شکل دوم است.

شکل دوم بدیهی نیست، به حکم برهان اثبات شده که با رعایت شرایطی که ذیلا ذکر می کنیم منتج است. از ذکر برهان مزبور صرف نظر می کنیم و به شرایط آن می پردازیم.

شرایط شکل دوم:

شرایط شکل دوم دو چیز است.

الف - اختلاف مقدمتین (صغرا و کبرا) در کیفت، یعنی «ایجاب و سلب»

ب - کلیت کبرا:

علیهذا اگر دو مقدمه موجبه یا سالبه باشد و یا اگر کبرا جزئیه باشد قیاس ما منتج نیست مثلا:

هر انسانی حیوان است؛ و هر اسبی حیوان است. منتج نیست زیرا هر دو مقدمه موجبه است و باید یکی موجبه و دیگر سالبه باشد و همچنین، هیچ انسانی علفخوار نیست، و هیچ کبوتری علفخوار نیست منتج نیست، زیرا هر دو مقدمه سالبه است، و همچنین: هر انسانی حیوان است؛ و بعضی از اجسام حیوان نیست: عقیم است زیرا کبری قیاس جزئیه است و باید کلیه باشد.

[شماره صفحه واقعی : 84]

ص: 2271

شکل سوم و شکل چهارم

شکل سوم و شرایط آن:

اگر حد وسط موضوع در هر دو مقدمه باشد شکل سوم است (1) شرایط شکل سوم عبارت است از:

الف - موجبه بودن صغرا.

ب - کلیت یکی از دو مقدمه.

علیهذا قیاس ذیل، هیچ انسانی نشخوار کننده نیست، هر انسانی نویسنده است، عقیم است، زیرا صغرا سالبه است. و همچنین بعضی از انسانها عالمند و بعضی از انسانها عادلند عقیم است، زیرا هر دو مقدمه جزئیه است و لازم است یکی از دو مقدمه کلی باشد.

شکل چهارم و شرایط آن:

شکل چهارم آن است که حد وسط موضوع در صغرا و محمول در کبرا باشد، و این دورترین اشکال از ذهن است. ارسطو که مدون منطق است این شکل را (شاید به علت دوری آن از ذهن) در منطق خویش نیاورده است، بعدها منطقیین اضافه کرده اند. شرایط این شکل یکنواخت نیست، یعنی به دو صورت می تواند باشد به این نحو که:

1- هر دو مقدمه موجبه باشد.

2- صغرا کلیه باشد.

و یا به این نحو که:

1- مقدمتین در ایجاب و سلب اختلاف داشته باشند.

[شماره صفحه واقعی : 85]

ص: 2272


1- مثل اینکه بگوئیم هر انسانی فطرتا علم دوست است، هر انسانی فطرتا عدالتخواه است، پس بعضی علم دوستان عدالت خواه اند.

2- یکی از دو مقدمه کلیه باشد.

برای احتراز از تطویل از ذکر مثالهای منتج و عقیم خودداری می کنیم زیرا هدف ما بیان اصول و کلیات منطق است، نه درس منطق. در اینجا خوب است دو بیت معروفی را که چهار شکل را تعریف کرده، برای بهتر به خاطر ماندن آنها ذکر کنیم.

اوسط اگر حمل یافت در بر صغرا و باز وضع به کبرا گرفت شکل نخستین شمار حمل به هر دو دوم، وضع بهر دو سوم رابع اشکال را عکس نخستین شمار

هم خوب است بیت معروف دیگری که شرائط اشکال چهار گانه را با علائم رمز، یعنی با حروف بیان کرده است برای ضبط نقل کنیم:

مغکب اول خین کب ثانی و مغ کاین سوم

در چهارم مین کغ، یاخین کاین شرط دادن

علائم رمزی باین شرح است:

م موجبه بودن

غ صغرا

ک کلیت

ب کبرا

خ اختلاف مقدمتین در ایجاب و سلب

ین مقدمتین

این احدی المقدمتین (یکی از دو مقدمه)

[شماره صفحه واقعی : 86]

ص: 2273

درس13 : ارزش قیاس (1)
اشاره

ارزش قیاس(1)

از جمله مسائلی که لازم است ضمن کلیات منطق بیان شود ارزش منطق است و چون غالب تردید و انکارها در مورد ارزش منطق درباره ارزش قیاس بوده است ما آن را تحت عنوان ارزش قیاس بحث می کنیم و به همین دلیل این بحث را که مربوط به فائده منطق است و طبق معمول باید در اول کار بدان توجه شود ما پس از بحث قیاس قرار دادیم.

[شماره صفحه واقعی : 87]

ص: 2274


1- قیاس چیزی است که در بسیاری از علوم به کار می رود، علوم تجربی نیز خالی از قیاس نیستند، بلکه بنابر تحقیق دقیق منطقیون نظیر بو علی و خواجه نصیر الدین طوسی و غیرهم، در هر تجربه ای یک قیاس نهفته است. و ما در پاورقی های جلد دوم اصول فلسفه در این باره بحث کرده ایم، و از این رو اگر قیاس فاقد ارزش و اعتبار باشد همه علوم، و نه تنها علومی که قیاس را به صورت آشکار در استدلالات خود بکار می برند. بی اعتبار خواهند بود. البته آنچه در درجه اول بی اعتبار خواهد بود فلسفه است، زیرا فلسفه از هر علم و فن دیگر قیاسی تر است. منطق نیز بی اعتبار خواهد بود، از دو جهت: یکی اینکه منطق نیز در استدلالات خود از قیاس استفاده می کند دیگر اینکه بیشتر قواعد منطق بطور مستقیم و یا غیر مستقیم مربوط است به «چگونه بایدی قیاس» و اگر قیاس فاقد ارزش و اعتبار باشد اکثر قواعد منطق بلا موضوع است.

قیاس چنانکه قبلا دانستیم، نوعی عمل است اما عمل ذهن، قیاس نوعی خاص تفکر و سیر ذهن از معلوم به مجهول برای تبدیل آن به معلوم است. بدیهی است که قیاس خود جزء منطق نیست، همچنان که جزء هیچ علم دیگر نیست، زیرا «عمل» است نه «علم» (اما عمل ذهن) داخل در موضوع منطق است، زیرا قیاس یکی از انواع حجت است و حجت یکی از دو موضوع منطق است. آنچه جزء منطق است و بنام باب قیاس خوانده می شود قواعد مربوط به قیاس است که قیاس باید چنین و چنان و دارای فلان شرایط باشد.

همچنان که بدن انسان است جزء هیچ علمی نیست، بلکه مسائل علمی مربوط به بدن انسان است که جزء علم فیزیولوژی یا پزشکی است.

دو نوع ارزش

ارزش منطق از دو نظر مورد بحث صاحب نظران قرار گرفته است:

1- از نظر صحت 2- از نظر افاده:

برخی اساسا قواعد منطق را پوچ و غلط و نادرست دانسته اند. برخی دیگر گفته اند غلط نیست اما مفید فایده ای هم نیست، دانستن و ندانستن آنها علی السویه است، آن فائده ای که برای منطق ذکر شده یعنی، «آلت» بودن و «ابزار علوم» بودن و بالاخره نگهداری ذهن از غلط بر آن مترتب

[شماره صفحه واقعی : 88]

ص: 2275

نمی شود پس صرف وقت در آن بیهوده است.

هم در جهان اسلام و هم در جهان اروپا، بسیار کسان ارزش منطق را یا از نظر صحت و یا از نظر مفید بودن نفی کرده اند.

در جهان اسلام در میان عرفا، متکلمین، محدثین از این کسان می بینیم از آن میان از ابو سعید ابو الخیر، سیرافی، ابن تیمیه جلال الدین سیوطی، امین استرآبادی باید نام برد. عرفا بطور کلی «پای استدلالیان را چوبین می دانند» آنچه از ابو سعید ابو الخیر معروف است ایراد «دور» است که بر شکل او وارد کرده و بو علی به آن جواب داده است (ما بعدا آن را نقد و تحلیل خواهیم کرد) سیرافی هر چند شهرت بیشترش به علم نحو است اما متکلم هم هست. ابو حیان توحیدی در کتاب «الامتاع و المؤانسه» مباحثه عالمانه او را با متی ابن یونس فیلسوف مسیحی در مجلس دیو ابن الفرات درباره ارزش منطق نقل کرده است و محمد ابو زهره در کتاب «ابن تیمیه» آن را باز گو نموده است. خود ابن تیمیه که از فقها و محدثین بزرگ اهل تسنن و پیشوای اصلی وهابیه به شمار می رود کتابی دارد به نام «الرد علی المنطق» که چاپ شده است.

جلال الدین سیوطی نیز کتابی دارد به نام «صون المنطق و الکلام عن المنطق و الکلام» که در رد علم منطق و علم کلام نوشته است. امین استر آبادی که از علمای بزرگ شیعه و راس اخباریین شیعه و معاصر با اوایل صفویه است، کتابی دارد به نام «فوائد المدینه» در فصل یازدهم و دوازدهم آن کتاب بحثی دارد درباره بی فائده بودن منطق.

در جهان اروپا نیز گروه زیادی بر منطق ارسطو هجوم برده اند، از نظر بعضی این منطق آنچنان منسوخ است که هیئت بطلمیوسی، اما صاحب نظران می دانند که منطق ارسطو بر خلاف هیئت بطلمیوسی مقاومت کرده و نه تنها هنوز هم طرفدارانی دارد، مخالفان نیز اعتراف

[شماره صفحه واقعی : 89]

ص: 2276

دارند که لا اقل قسمتی از آن درست است. منطق ریاضی جدید علیرغم ادعای بعضی از طرفداران آن متمم و مکمل منطق ارسطوئی و امتداد آن است نه فسخ کننده آن، ایرادهائی که منطقیون ریاضی بر منطق ارسطوئی گرفته اند فرضا از طرف خود ارسطو به آن ایرادها توجهی نشده باشد، سالها قبل از این منطقیون، از طرف شارحان و مکملان اصیل منطق ارسطوئی مانند ابن سینا بدانها توجه شده و رفع نقص شده است.

در جهان اروپا افرادی که در مبارزه با منطق ارسطوئی شاخص شمرده می شوند زیادند و از آنها: فرنسیس بیکن، دکارت، پوانکاره، استوارت مین و در عصر ما برتراند راسل را باید نام برد.

ما در اینجا ناچاریم قبل از آنکه به طرح ایرادها و اشکالها و جواب آنها بپردازیم، بحثی را که معمولا در ابتدا طرح می کنند و ما عمدا تاخیر انداختیم طرح نمائیم، و آن تعریف فکر است. از آن جهت لازم است تعریف و ماهیت فکر روشن شود که قیاس خود نوعی تفکر است، و گفتیم که عمدتا بحثهای طرفداران یا مخالفان منطق ارسطوئی درباره ارزش قیاس است و در واقع درباره ارزش این نوع تفکر است. مخالفان برای این نوع تفکر صحیح ارزشی قائل نیستند، و طرفداران مدعی هستند که نه تنها تفکر قیاسی با ارزش است، بلکه هر نوع تفکر دیگر، ولو به صورت پنهان و نا آگاه مبتنی بر تفکر قیاسی است.

[شماره صفحه واقعی : 90]

ص: 2277

تعریف فکر

فکر یکی از اعمال ذهنی بشر و شگفت انگیزترین آنها است. ذهن، اعمال چندی انجام می دهد. ما در اینجا فهرست وار آنها را بیان می کنیم تا عمل فکر کردن روشن شود و تعریف فکر مفهوم مشخصی در ذهن ما بیاید.

1- اول عمل ذهن تصویر پذیری از دنیای خارج است. ذهن از راه حواس با اشیاء خارجی ارتباط پیدا می کند و صورتهائی از آنها نزد خود گرد می آورد. حالت ذهن از لحاظ این عمل حالت یک دوربین عکاسی است که صورتها را بر روی یک فیلم منعکس می کند. فرض کنید ما تاکنون به اصفهان نرفته بودیم و برای اولین بار رفتیم و بناهای تاریخی آنجا را مشاهده کردیم، از مشاهده آنها یک سلسله تصویرها در ذهن ما نقش می بندد. ذهن ما در این کار خود صرفا «منفعل» است یعنی عمل ذهن از این نظر صرفا «قبول» و «پذیرش» است.

2- پس از آنکه از راه حواس، صورتهائی در حافظ خود گرد آوردیم، ذهن ما بیکار نمی نشیند، یعنی کارش صرفا انبار کردن صورتها نیست، بلکه صورتهای نگهداری شده را به مناسبتهائی از قرارگاه پنهان ذهن به صفحه آشکار خود ظاهر می نماید نام این عمل یادآوری است، یادآوری بی حساب نیست، گوئی خاطرات ذهن ما مانند حلقه های زنجیر به یکدیگر بسته شده اند، یک حلقه که بیرون کشیده می شود پشت سرش حلقه دیگر، و پشت سر آن، حلقه دیگر ظاهر می شود و به اصطلاح علماء روانشناسی، معانی یکدیگر را «تداعی» می کند. شنیده اید که می گویند: الکلام یجر الکلام، سخن از سخن بشکافد، این همان تداعی معانی و تسلسل خواطر است.

پس ذهن ما علاوه بر صورت گیری و نقش پذیری که صرفا «انفعال»

[شماره صفحه واقعی : 91]

ص: 2278

است و علاوه بر حفظ و گرد آوری، از «فعالیت» هم برخوردار است، و آن این است که صور جمع شده را طبق یک سلسله قوانین معین که در روانشناسی بیان شده است به یاد می آورم. عمل «تداعی معانی» روی صورت های موجود جمع شده صورت می گیرد بدون آنکه دخل و تصرفی و کم و زیادی صورت گیرد.

3- عمل سوم ذهن تجزیه و ترکیب است. ذهن علاوه بر دو عمل فوق یک کار دیگر هم انجام می دهد و آن اینکه یک صورت خاص را که از خارج گرفته تجزیه می کند، یعنی آن را به چند جزه تقسیم و تحلیل می کند، در صورتی که در خارج به هیچ وجه تجزیه ای وجود نداشته است. تجزیه های ذهن چند گونه است. گاهی یک صورت را به چند صورت تجزیه می کند، وگاهی یک صورت را به چند معنی تجزیه می کند. تجزیه یک صورت به چند صورت، مانند اینکه یک اندام که دارای مجموعی از اجزاء است، ذهن در ظرفیت خود آن اجزاء را از یکدیگر جدا می کند و احیانا با چیز دیگر پیوند می زند. تجزیه یک صورت به چند معنی مثل آنجا که خط را می خواهد تعریف کند که به کمیت متصل دارای یک بعد، تعریف می کند یعنی اهمیت خط را به سه جزء تحلیل می کند: کمیت، اتصال، بعد واحد. و حال آنکه در خارج سه چیز وجود ندارد، و گاهی هم ترکیب می کند، آنهم انواعی دارد، یک نوع آن این که چند صورت را با یکدیگر پیوند می دهد مثل اینکه اسبی با چهره انسان تصویر می کند. سر و کار فیلسوف با تجزیه و تحلیل و ترکیب معانی است، سر و کار شاعر یا نقاش با تجزیه و ترکیب صورتها است.

4- تجرید و تعمیم. عمل دیگر ذهن این است که صورتهای ذهنی جزئی را که بوسیله حواس دریافت کرده است، تجرید می کند یعنی چند چیز را که در خارج همیشه با هم اند، و ذهن هم آنها را با یکدیگر

[شماره صفحه واقعی : 92]

ص: 2279

دریافت کرده، از یکدیگر تفکیک می کند. مثلا عدد را همواره در یک معدود و همراه یک شی ء مادی دریافت می کند، ولی بعد آن را تجرید و تفکیک می کند. بطوری که اعداد را مجزا از معدود تصور می نماید. از عمل تجرید بالاتر عمل تعمیم است.

تعمیم یعنی اینکه ذهن صورتهای دریافت شده جزئی را در داخل خود بصورت مفاهیم کلی در می آورد مثلا از راه حواس، افرادی از قبیل زید و عمرو و احمد و حسن و محمود را می بیند ولی بعدا ذهن از اینها همه یک مفهوم کلی و عام می سازد به نام «انسان» .

بدیهی است که ذهن هیچگاه انسان کلی را بوسیله یکی از حواس ادراک نمی کند بلکه پس از ادراک انسانهای جزئی یعنی حسن و محمود و احمد، یکی صورت عام و کلی از همه آنها بدست می دهد.

ذهن در عمل تجزیه و ترکیب، و همچنین در عمل تجرید و تعمیم روی فرآورده های حواس دخل و تصرف می کند، گاهی به صورت تجزیه و ترکیب و گاهی بصورت تجرید و تعمیم.

5- عمل پنجم ذهن همان است که مقصود اصلی ما بیان آن است، یعنی تفکر و استدلال که عبارت است از مربوط کردن چند امر معلوم و دانسته برای کشف یک امر مجهول و ندانسته. در حقیقت فکر کردن نوعی ازدواج و تولد و تناسل در میان اندیشه ها است. به عبارت دیگر: تفکر نوعی سرمایه گذاری اندیشه است برای تحصیل سود و اضافه کردن بر سرمایه اصلی، عمل تفکر خود نوعی ترکیب است اما ترکیب زاینده و منتج بر خلاف ترکیب های شاعرانه و خیال بافانه که عقیم و نازا است.

این مسئله است که باید در باب ارزش قیاس مورد بحث قرار گیرد که آیا واقعا ذهن ما قادر است از طریق ترکیب و مزدوج ساختن معلومات خویش به معلوم جدیدی دست بیابد و مجهولی را از این راه تبدیل به

[شماره صفحه واقعی : 93]

ص: 2280

معلوم کند یا خیر، بلکه یگانه راه کسب معلومات و تبدیل مجهول به معلوم آن است که از طریق ارتباط مستقیم با دنیای خارج بر سرمایه معلومات خویش بیفزاید، از طریق مربوط کردن معلومات را درون ذهن نمی توان به معلوم جدیدی دست یافت.

اختلاف نظر تجربیون و حسیون از یک طرف، و عقلیون و قیاسیون از طرف دیگر در همین نکته است. از نظر تجربیون راه منحصر برای کسب معلومات جدید تماس مستقیم با اشیاء از طریق حواس است. پس یگانه راه صحیح تحقیق در اشیاء «تجربه» است. ولی عقلیون و قیاسیون مدعی هستند که تجربه یکی از راههای است. از طریق مربوط کردن معلومات قبلی نیز می توان به یک سلسله معلومات جدید دست یافت، مربوط کردن معلومات برای دست یافتن به معلومات دیگر همان است که از آنها به «حد» و «قیاس» یا «برهان» تعبیر می شود.

منطق ارسطوئی، ضمن اینکه تجربه را معتبر می داند و آن را یکی از مبادی و مقدمات شش گانه قیاس می شمارد، ضوابط و قواعد قیاس را که عبارت است از بکار بردن معلومات برای کشف مجهولات و تبدیل آنها به معلومات، بیان می کند. بدیهی است که اگر راه تحصیل معلومات منحصر باشد به تماس مستقیم با اشیاء مجهوله و هرگز معلومات نتواند وسیله کشف مجهولات قرار گیرد، منطق ارسطوئی بلا موضوع و بی معنی خواهد بود.

ما در اینجا یک مثال ساده ای را که معمولا برای ذهن دانش آموزان به صورت یک «معما» می آورند از نظر منطقی تجزیه و تحلیل می کنیم تا معلوم گردد چگونه گاهی ذهن از طریق پله قرار دادن معلومات خود به مجهولی دست می یابد.

فرض کنید: پنج کلاه وجود دارد که سه تای آن سفید است و دو تا قرمز. سه نفر به ترتیب روی پله های نردبانی نشسته اند و

[شماره صفحه واقعی : 94]

ص: 2281

طبعا آنکه بر پله سوم است دو نفر دیگر را می بیند و آنکه در پله دوم است تنها نفر پله اول را می بیند و نفر سوم هیچکدام از آن دو را نمی بیند و نفر اول و دوم مجاز نیستند که پشت سر خود نگاه کنند. در حالی که چشمهای آنها را می بندند بر سر هر یک از آنها یکی از آن کلاهها را می گذارند و دو کلاه دیگر را مخفی می کنند و آنگاه چشم آنها را باز می کنند و از هر یک از آنها می پرسند که کلاهی که بر سر تو است چه رنگ است نفر سوم که بر پله سوم است پس از نگاهی که به کلاههای دو نفر دیگر می کند فکر می کند و می گوید من نمی دانم. نفر پله دوم پس از نگاهی به کلاه نفر اول که در پله اول است کشف می کند که کلاه خودش چه رنگ است و می گوید که کلاه من سفید است. نفر اول که بر پله اول است فورا می گوید: کلاه من قرمز است.

اکنون باید بگویم نفر اول و دوم با چه استدلال ذهنی - که جز از نوع قیاس نمی تواند باشد - بدون آنکه کلاه سر خود را مشاهده کند، رنگ کلاه خود را کشف کردند، و چرا نفر سوم نتوانست رنگ کلاه خود را کشف کند؟

علت اینکه نفر سوم نتوانست رنگ کلاه خود را کشف بکند این است که رنگ کلاههای نفر اول و دوم برای او دلیل هیچ چیز نبود، زیرا یکی سفید بود و دیگری قرمز پس غیر از آن دو کلاه سه کلاه دیگر وجود دارد که یکی از آنها قرمز است و دو تا سفید و کلاه او می تواند سفید باشد و می تواند قرمز باشد لهذا او گفت من نمی دانم. تنها در صورتی او می توانست رنگ کلاه خود را کشف کند که کلاههای دو نفر دیگر هر دو قرمز می بود، در این صورت او می توانست فورا بگوید کلاه من سفید است زیرا اگر کلاه آن دو نفر را می دید که قرمز است، چون می دانست که دو کلاه قرمز بیشتر وجود ندارد، حکم می کرد که کلاه من سفید است ولی چون کلاه یکی از آن دو نفر قرمز بود و کلاه دیگری سفید بود، نتوانست رنگ کلاه خود را کشف

[شماره صفحه واقعی : 95]

ص: 2282

کند. ولی نفر دوم همین که از نفر سوم شنید که گفت من نمی دانیم، دانست که کلاه خودش و کلاه نفر او هر دو تا قرمز نیست، و الا نفر سوم نمی گفت من نمی دانم. بلکه می دانست که رنگ کلاه خودش چیست، پس یا باید کلاه او و نفر اول هر دو سفید باشد و یا یکی سفید و یکی قرمز، و چون دید که کلاه نفر اول قرمز است، کشف کرد که کلاه خودش سفید است. یعنی از علم به اینکه هر دو کلاه قرمز نیست (این علم از گفته نفر سوم پیدا شد) و علم به اینکه کلاه نفر اول قرمز است، کشف کرد که کلاه خودش سفید است.

و علت اینکه نفر اول توانست کشف کند که رنگ کلاه خودش قرمز است این است که از گفته نفر سوم علم حاصل کرد که کلاه خودش و کلاه نفر دوم هر دو قرمز نیست و از گفته نفر دوم که گفت کلا من سفید است علم حاصل کرد که کلاه خودش سفید نیست، زیرا اگر سفید می بود نفر دوم نمی توانست رنگ کلاه خودش را کشف کند، از این دو علم، برایش کشف شد که کلاه خودش قرمز است.

این مثال اگر چه یک معمای دانش آموزانه است، ولی مثال خوبی است برای اینکه ذهن در مواردی بدون دخالت مشاهده، صرفا با عمل قیاس و تجزیه و تحلیل ذهنی به کشف مجهولی نائل می آید. در واقع در این موارد ذهن، قیاس تشکیل می دهد و به نتیجه می رسد. انسان اگر دقت کند می بیند در این موارد ذهن تنها یک قیاس تشکیل نمی دهد بلکه قیاسهای متعدد تشکیل می دهد، ولی آنچنان سریع تشکیل می دهد و نتیجه می گیرد که انسان کمتر متوجه می شود که ذهن چه اعمال زیادی انجام داده است. دانستن قواعد منطقی قیاس از همین جهت مفید است که راه صحیح قیاس به کار بردن را بداند، و دچار اشتباه که زیاد هم رخ می دهد نشود.

[شماره صفحه واقعی : 96]

ص: 2283

طرز قیاسهائی که نفر دوم تشکیل می دهد و رنگ کلاه خود را کشف می کند این است:

اگر رنگ کلاه من و کلاه نفر اول هر دو قرمز می بود نفر سوم نمی گفت نمی دانم، لکن او گفت من نمی دانم، پس رنگ کلاه من و کلاه نفر اول هر دو قرمز نیست. (قیاسی است استثنائی و نتیجه اش تا اینجا این است که کلاه نفر اول و دوم قرمز نیست).

حالا که رنگ کلاه من و رنگ کلاه اول هر دو قرمز نیست، یا هر دو سفید است و یا یکی سفید است و دیگری قرمز، اما هر دو سفید نیست، زیرا می بینیم که کلاه نفر اول قرمز است، پس یکی سفید است و دیگری قرمز است.

از طرفی، یا کلاه من سفید است و کلاه نفر اول قرمز است و یا کلاه نفر اول سفید است و کلاه من قرمز است، لکن کلاه نفر اول قرمز است، پس کلاه من سفید است.

اما قیاسات ذهنی که نفر اول تشکیل می دهد: اگر کلاه من و کلاه نفر دوم هر دو قرمز بود نفر سوم نمی گفت نمی دانم، لکن گفت نمی دانم، پس کلاه من و کلاه نفر دوم هر دو قرمز نیست (قیاس استثنائی).

حالا که هر دو قرمز نیست یا هر دو سفید است و یا یکی سفید است و دیگری قرمز لکن هر دو سفید نیست. زیرا اگر هر دو سفید بود نفر دوم نمی توانست کشف کند که کلاه خودش سفید است، پس یکی قرمز است و یکی سفید( ایضا قیاس استثنائی).

حالا که یکی سفید است و یکی قرمز، یا کلاه من سفید است و کلاه نفر دوم قرمز، و یا کلاه نفر اول قرمز است و کلاه من سفید، لکن اگر کلاه من سفید می بود نفر دوم نمی توانست، کشف کند که کلاه خودش

[شماره صفحه واقعی : 97]

ص: 2284

سفید است، پس کلاه من سفید نیست، پس کلاه من قرمز است.

در یکی از سه قیاسی که نفر دوم بکار برده است، مشاهده یکی از مقدمات است، ولی در هیچ یک از قیاسات نفر اول مشاهده دخالت ندارد.

[شماره صفحه واقعی : 98]

ص: 2285

درس14 : ارزش قیاس (2)
مفید یا غیر مفید بودن منطق

گفتیم کسانی که ارزش منطق ارسطوئی را نفی کرده اند، یا فائده اش را نفی کرده اند و یا صحتش را. ما نخست به منشاء مفید بودن منطق می پردازیم ایرادهائی که از این راه وارد کرده اند عبارت است از:

1- اگر منطق مفید بود می بایست علماء و فلاسفه ای که مجهز به این منطق بوده اند اشتباه نکنند و خودشان هم یکدیگر اختلاف نداشته باشند و حال آنکه می بینیم همه آنها اشتباهات فراوان کرده اند و به علاوه آراء متضاد و متناقضی داشته اند.

پاسخ این است که اولا منطق عهده دار صحت صورت و شکل قیاس است نه بیشتر، منشا خطای بشر ممکن است مواد اولیه ای باشد که قضایا از آنها تشکیل می شود و ممکن است آن مواد اولیه درست باشد و منشا

[شماره صفحه واقعی : 99]

ص: 2286

خطا نوعی مغالطه باشد که در شکل و نظم و ساختمان فکر به کنار رفته است.

منطق - همانطوری که از تعریفش که در درسهای اول گفتیم پیدا است - ضامن درستی فکر از نظر دوم است. اما از نظر اول هیچ قاعده و اصلی نیست که صحت فکر را تضمین کند. تنها ضامن، مراقبت و دقت شخص فکر کننده است. مثلا ممکن است از یک سلسله قضایای حسی یا تجربی قیاساتی تشکیل شود اما آن تجربه ها به عللی ناقص و غیر یقینی باشد و خلاف آنها ثابت بشود. این جهت بر عهده منطق ارسطوئی که آن را به همین لحاظ منطق صورت می نامند نیست، آنچه بر عهده این منطق است این است که این قضایا را به صورت صحیحی ترتیب دهد که از نظر سوء ترتیب منشاء غلط و اشتباه نگردد.

ثانیا مجهز بودن به منطق کافی نیست که شخص، حتی از لحاظ صورت قیاس نیز، اشتباه نکند، آنچه ضامن حفظ از اشتباه است به کار بستن دقیق آن است. همچنان که مجهز بودن به علم پزشکی برای حفظ الصحه یا معالجه کافی نیست، به کار بردن آن لازم است. اشتباهات منطقی علمای مجهز به منطق به علت نوعی شتابزدگی و تسامح در بکار بستن اصول منطقی است.

2- می گویند منطق ابزار علوم است. اما منطق ارسطوئی به هیچ وجه ابزار خوبی نیست، یعنی مجهز بودن به این منطق به هیچ وجه بر معلومات انسان نمی افزاید. هرگز منطق ارسطوئی نمی تواند مجهولات طبیعت را بر ما معلوم سازد. ما اگر بخواهیم ابزاری داشته باشیم که واقعا ابزار باشد و ما را به کشفیات جدید نائل سازد آن ابزار «تجربه» و «استقراء» و مطالعه مستقیم طبیعت است نه منطق و قیاس. در دوره جدید که منطق ارسطو به عنوان یک ابزار طرد شد و به جای آن از ابزار

[شماره صفحه واقعی : 100]

ص: 2287

استقراء و تجربه استفاده شد موفقیتهای پی در پی و حیرت انگیز حاصل گردید.

کسانی که این ایراد را ذکر کرده اند و در واقع این مغالطه را آورده اند چند اشتباه کرده اند. گمان کرده - و یا چنین وانمود کرده اند - که معنی اینکه منطق ابزار علوم است این است که «ابزار تحصیل علوم» است یعنی کار علم منطق این است که برای ما اطلاعات و علومی فراهم می کند و به عبارت دیگر گمان کرده اند که منطق برای فکر بشر نظیر تیشه است برای هیزم شکن که مواد را جمع و تحصیل می کند و حال آنکه منطق صرفا «آلت سنجش» است یعنی درست و نادرست را باز می نماید، آن هم آلت سنجش صورت و شکل فکر، نه ماده و مصالح فکر، لهذا آن را به شاقول و طراز بنا تشبیه کرده اند. بنا وقتی که دیواری را بالا می برد عمودی آن را با شاقول و افقی بودن را با طراز تشخیص می دهد. شاقول و طراز نه ابزار تحصیل آجر و خاک و آهک و سیمان و غیره می باشند و نه وسیله سنجش درستی و نادرستی این مصالح که فی المثل سالمند یا ناسالم و معیوب.

وسیله تحصیل مواد فکری همانها است که قبلا گفتیم یعنی قیاس، استقراء، تمثیل، و چنانکه قبلا اشاره کردیم اینها هیچ کدام جزء منطق نیستند. منطق قواعد اینها را بیان می کند و ارزش شان را تایید می نماید.

اینجا ممکن است گفته شود که کسانی که منکر منطق ارسطوئی به عنوان ابزار تحصیل علم شده اند مقصودشان انکار ارزش قیاس است و همچنانکه قبلا گفته شد اگر مسائل منطق، قواعد مربوط به قیاس است پس هر چند خود منطق ارسطوئی ابزار سنجش است نه ابزار تحصیل، ولی ابزار سنجش قیاس است و قیاس را به عنوان یگانه ابزار تحصیل علوم می شناسد، اما قیاس به دلائل خاصی که بعدا خواهیم گفت هیچگونه

[شماره صفحه واقعی : 101]

ص: 2288

کارآئی در تحصیل علم جدید ندارد، یگانه ابزار کسب و تحصیل علم تجربه و استقراء است.

این بیان بهترین توجیه سخن معترضین است ولی همچنان که قبلا گفتیم منطق ارسطو قیاس را یگانه ابزار کسب تحصیل علوم نمی داند بلکه یکی از ابزارها می شناسد، همچنانکه در درس پیش گفتیم و در درسهای آینده نیز روشن تر خواهد شد. ابزار کسب و تحصیل بودن قیاس غیر قابل انکار است.

از نظر طرفداران قیاس ارزش قیاس ارزش تعیینی است، یعنی قیاس در حوزه خود نتیجه جدید بار می آورد آنهم به صورت تعیینی.

ارزش تمثیل ارزش ظنی است و ارزش استقراء اگر کامل باشد یقینی است و اگر ناقص باشد ظنی است. و اما تجربه که غالبا آن را با استقراء اشتباه می کنند ارزش یقینی دارد. هر تجربه متضمن قیاسی است. تجربه از مقدمات قیاسهای آشکار است و خود متضمن قیاسی پنهان است. تجربه همچنان که بوعلی در شفا تصریح کرده است (1) آمیخته ای است از عمل حس و مشاهده مستقیم و عمل فکر که از نوع قیاس است نه از نوع استقراء و یا تمثیل، نوع چهارمی هم علیرغم ادعای منطقییون ریاضی وجود ندارد.

منطق ارسطوئی ارزش تجربه را به هیچ وجه منکر نیست تجربه که متظمن نوعی قیاس است، مانند خود قیاس گرچه جزء منطق نیست ولی منطق ارسطوئی بر اساس ارزش تجربه بنا شده است. همه منطقیین تصریح کرده اند که تجربه جزء مبادی یقینی است و یکی از مبادی

[شماره صفحه واقعی : 102]

ص: 2289


1- رجوع شود به کتاب برهان از منطق الشفاء، چاپ مصر صفحه 223

شش گانه برهان است. (1)

موفقیت علماء جدید مولود طرز منطق ارسطوئی نبود، مولود حسن انتخاب روش استقرائی به جای روش قیاسی و روش تجربی (که آمیخته ای است از روش حسی، استقرائی و روش قیاسی خالص) در شناخت طبیعت بوده، آنچه موجب رکود کار علمای پیشین شده است این بود که در شناخت طبیعت نیز مانند مسائل ماوراء الطبیعی از روش قیاسی خالص استفاده می کردند نه روش قدما، طرد روش استقرائی و تجربی به پیروی از منطق ارسطوئی بود، نه روش متاخران طرد منطق ارسطوئی است. زیرا منطق ارسطوئی یگانه روش صحیح را در همه علوم، روشی قیاسی نمی داند تا رو آوردن به روش استقرائی و تجربی طرد منطق ارسطوئی به شمار آید. (2)

3- در منطق ارسطوئی ارزش عمده از آن قیاس است، و قیاس از دو مقدمه تشکیل می گردد، مثلا قیاس اقترانی از صغرا و کبرا تشکیل می شود. قیاس مفید فائده ای نیست، زیرا اگر مقدمتین قیاس معلوم باشد

[شماره صفحه واقعی : 103]

ص: 2290


1- رجوع شود به کتاب برهان از منطق صفحات 95 - 97 - 223، 331
2- این نکته نیز ناگفته نماند که رو آوردن به روش تجربی و خارج شدن از انحصار قیاسی قرنها قبل از دوره جدید به وسیله مسلمین آغاز گشت و به وسیله علماء اروپا تکمیل شده. پیشروان روش تجربی نظیر را جر بیکن که سه چهار قرن قبل از فرنسیس بیکن این راه را پیش گرفت به اعتراف خودش مدیون معلمان مسلمان اندلسی خودش است. نکته دیگر اینکه علماء جدید اولین بار که به روش تجربی رو کردند از افراط به تفریط گرائیدند. گمان کردند که جز استقراء و تجربه راهی برای کسب و تحصیل معلومات نیست یعنی راه قیاس را به کلی نفی کردند ولی بعد از دو سه قرن روشن شد که هر یک از قیاس و استقراء و تجربه (که به قول ابن سینا مخلوطی است از این دو) در جای خود مفید و لازم است و آنچه مهم است شناخت موارد استفاده از اینها است. اینجا است که علمی بسیار مفید به وجود آمد به نام «متودولوژی» یا «روش شناسی» که محل استفاده هر یک از این روشها را روشن می کند این علم هنوز مراحل اولیه خود را طی می کند.

نتیجه خود به خود معلوم است و اگر مقدمتین مجهول باشد نتیجه مجهول است پس فائده قیاس چیست؟ جواب این است که صرف معلوم بودن مقدمتین کافی نیست برای معلوم بودن نتیجه، نتیجه آنگاه معلوم می گردد که مقدمتین «اقتران» پیدا کنند اقتران که مولد نتیجه است نظیر آمیزش جنسی نر و ماده است که بدون آمیزش، فرزند پدید نمی آید. چیزی که هست اگر اقتران به طرز صحیحی صورت گیرد نتیجه درست است و اگر به طرز ناصحیحی صورت گیرد نتیجه غلط بدست می آید، کار منطق این است که اقتران صحیح را از اقتران نا صحیحی باز نماید.

4- در قیاس اگر مقدمتین درست باشد نتیجه درست است، و اگر مقدمتین غلط باشد نتیجه خواه ناخواه غلط است، پس این منطق نمی تواند تاثیری در تصحیح خطاها داشته باشد زیرا درست و نادرست بودن نتیجه، صرفا تابع درست و نادرست بودن مقدمتین است و نه چیز دیگر.

جواب این است که ممکن است مقدمتین صد در صد درست باشد اما نتیجه به واسطه غلط بودن شکل و نادرست بودن اقتران غلط باشد. منطق جلو اینگونه خطاها را نمی گیرد. این ایراد نیز مانند ایراد پیش از این، از عدم توجه به نقش صورت و شکل و ساختمان فکر در درست و نادرست بودن نتیجه پیدا شده است. ایراد سوم و چهارم همانها است که از کلمات دکارت فرانسوی استفاده می شود. (1)

5- حداکثر هنر منطق این است که جلو خطای ذهن را در صورت قیاس بگیرد. اما منطق ضابطه و قاعده ای برای جلوگیری از خطا در ماده

[شماره صفحه واقعی : 104]

ص: 2291


1- رجوع شود به سیر حکمت در اروپا جلد اول ص 138 و 163

قیاس ندارد. پس منطق، فرضا بتواند از نظر صورت قیاس به ما اطمینان بدهد، قادر نیست که از نظر ماده قیاس ما را مطمئن سازد، پس راه خطا باز است و منطق بی فایده. درست مثل این است که در فصل زمستان خانه ای دو در داشته باشیم و ما فقط یک در را ببندیم. بدیهی است که با باز بودن در دیگر سرما همچنان خواهد آمد و بستن یک در به کلی بی فائده است.

این ایراد همان است که سیرافی نحوی متکلم به متی بن یونس گرفت و امین استر آبادی در فوائد المدینه آن را به خوبی تشریح کرده است.

جواب این است که جلوگیری از خطای در صورت قیاس، خود یک فائده نسبی است. جلوگیری از خطای در ماده قیاس هر چند با قواعد و ضوابط منطقی میسر نیست ولی با دقت و مراقبت زیاد می توان نسبت به آن مطمئن شد. پس با مراقبت کامل در مواد قیاسات و با رعایت قواعد منطق در صورت قیاسات، می توان از وقوع در خطا مطمئن گشت. تشبیه راه یافتن خطا از طریق صورت و ماده به راه یافتن سرما از دو در، به نوبه خود یک مغالطه است، زیرا هر یک از دو در به تنهائی می تواند به قدر دو در هوای اطاق را سرد کند یعنی هوای اطاق را تقریبا همسطح هوای فضای مجاور قرار دهد پس بستن یک در فائده ندارد، ولی محال است که خطاهای صورت از راه ماده راه یابند و یا خطاهای ماده از راه صورت وارد گردند. پس فرضا ما به هیچ وجه قادر به جلوگیری از خطاهای ماده نباشیم، از راه جلوگیری خطاهای صورت، از یک فائده نسبی بهره مند می گردیم.

[شماره صفحه واقعی : 105]

ص: 2292

درس15 : ارزش قیاس (3)

در درس پیش ایرادهائی که بر مفید بودن منطق ارسطوئی گرفته اند ذکر کردیم. اکنون ایرادهائی که بر درستی آن گرفته و آن را پوچ و باطل و غلط دانسته اند به ترتیب ذکر می کنیم. البته یاد آوری می کنیم که در اینجا هر چند لازم می دانیم اکثریت قریب به اتفاق آن ایرادها را، برای روشن شدن ذهن دانشجویان عزیز که از هم اکنون بدانند چه حملاتی به منطق ارسطوئی شده است ذکر نمائیم، اما در اینجا فقط به پاسخ بعضی از آنها مبادرت می کنیم زیرا پاسخ بعضی دیگر نیازمند به دانستن فلسفه است ناچار در فلسفه باید به سراغ آنها برویم.

1- ارزش منطق بسته به ارزش قیاس است، زیرا قواعد درست قیاس کردن را بیان می کند، عمده قیاسات قیاس اقترانی است، و در قیاسات اقترانی که به چهار شکل صورت می گیرد، عمده شکل اول است زیرا سه شکل دیگر

[شماره صفحه واقعی : 106]

ص: 2293

متکی به این شکل می باشند، شکل اول که پایه اولی و رکن رکین منطق است دور است و باطل پس علم منطق از اساس باطل است.

بیان مطلب این است هنگامی که در شکل اول مثلا می گوئیم:

هر انسان حیوان است (صغری)

هر حیوان جسم است (کبری)

پس انسان جسم است (نتیجه)

قضیه «هر انسان جسم است» به حکم اینکه مولود و نتیجه دو قضیه دیگر است، زمانی معلوم ما خواهد شد که قبلا به هر دو مقدمه، از آن جمله کبری، علم پیدا کرده باشیم. به عبارت دیگر: علم به نتیجه موقوف است بر علم به کبری، از طرف دیگر: قضیه کبری به حکم اینکه یک قضیه کلیه است آنگاه معلوم ما خواهد شد که قبلا هر یک از جزئیات آن معلوم شده باشد، پس قضیه «هر حیوان جسم است» آنگاه برای ما معلوم و محقق خواهد شد که قبلا انواع حیوانات و از آن جمله انسان را شناخته و علم پیدا کرده باشیم که جسم است، پس علم به کبری (هر حیوان جسم است) موقوف است بر علم به نتیجه.

پس علم به نتیجه موقوف است بر علم به کبری و علم به کبری موقوف است بر علم به نتیجه، و این خود دور صریح است. این ایراد همان است که بنا به نقل نامه دانشوران (1) ابو سعید ابو الخیر بر ابو علی سینا هنگام ملاقاتشان در نیشابور ایراد کرد و بو علی بدان پاسخ گفت: نظر به اینکه پاسخ بو علی مختصر و خلاصه است و ممکن است برای افرادی مفهوم نباشد ما با توضیح بیشتر و با اضافاتی پاسخ می دهیم سپس عین پاسخ بو علی را ذکر می کنیم. پاسخ ما این است:

اولا خود این استدلال قیاسی است به شکل اول. زیرا خلاصه اش این است:

[شماره صفحه واقعی : 107]

ص: 2294


1- رجوع شود به المنطق الصوری علی سامی النشار صفحات 21 - 22 و سیر حکمت در اروپا جلد سوم، ضمن شرح حال و فلسفه استوارت میل و منطق صوری دکتر محمد خوانساری جلد دوم، صفحه 183.

شکل اول دور است.

و دور باطل است.

پس شکل اول باطل است.

از طرف دیگر چون شکل اول باطل است. به حکم یک قیاس که هر مبتنی بر باطلی باطل است. همه اشکال قیاسی دیگر هم که مبتنی بر شکل اول است باطل است.

چنانکه می بینیم استدلال ابو سعید بر بطلان شکل اول قیاسی است از نوع شکل اول.

اکنون می گوئیم اگر شکل اول باطل باشد استدلال خود ابو سعید هم که به شکل اول بر می گردد باطل است. ابو سعید خواسته با شکل اول شکل اول را باطل کند و این خلف است.

«ثانیا» این نظر که علم به کبرای کلی موقوف است به علم به جزئیات آن، باید شکافته شود که منظور این است که علم به کبری موقوف است به علم تفصیلی به جزئیات آن، یعنی باید اول یک یک جزئیات را استقراء کرد تا علم به کلی حاصل شود، اصل نظر درست نیست زیرا راه علم به یک کلی منحصر به استقراء جزئیات نیست بعضی کلیات را ما ابتداء و بدون سابقه تجربی و استقرائی علم داریم، مثل علم به اینکه دور محال است و بعضی کلیات را از راه تجربه افراد معدودی از جزئیات به دست می آوریم و هیچ ضرورتی ندارد که سایر موارد را تجربه کنیم مانند علم پزشک به خاصیت دوا و جریان حال بیمار. وقتی یک کلی از راه تجربه چند مورد معدود به دست آمد با یک قیاس به سایر موارد تعمیم داده می شود.

اما اگر منظور این است که علم به کبری علم اجمالی به همه جزئیات و از آن جمله نتیجه است و به اصطلاح علم به نتیجه در علم به کبری

[شماره صفحه واقعی : 108]

ص: 2295

منطوی است، مطلب درستی است ولی آنچه در نتیجه مطلوب است و قیاس به خاطر آن تشکیل می شود علم تفصیلی به نتیجه است نه علم بسیط اجمالی و انطوائی، پس در واقع در هر قیاسی علم تفصیلی به نتیجه موقوف است به علم اجمالی و انطوائی به نتیجه در ضمن کبری، و این مانعی ندارد و دور نیست زیرا دو گونه علم است.

پاسخی که بو علی به ابو سعید داد همین بود که علم به نتیجه در نتیجه تفصیلی است و علم به نتیجه در ضمن کبری اجمالی و انطوائی است و اینها دو گونه علمند.

2- هر قیاس یا تکرار معلوم است و یا مصادره به مطلوب، زیرا آنگاه که قیاس تشکیل داده می گوئیم:

هر انسان حیوان است.

و هر حیوان جسم است.

پس هر انسان جسم است.

یا این است که در ضمن قضیه «هر حیوان جسم است» (کبری) می دانیم که انسان نیز که یکی از انواع حیوانات است جسم است، یا نمی دانیم؟ اگر می دانیم پس نتیجه قبلا در کبری معلوم بود. و بار دیگر تکرار شده است پس نتیجه تکرار همان چیزی است که در کبری معلوم است و چیز جدیدی نیست، و اگر مجهول است پس ما خودش را که هنوز مجهول است دلیل بر خودش دانسته در ضمن کبری قرار داده ایم و این مصادره بر مطلوب است یعنی شک شی ء مجهول خودش دلیل بر خودش واقع شده است.

این ایراد از استوارت میل فیلسوف معروف انگلیسی است که در قرن

[شماره صفحه واقعی : 109]

ص: 2296

هجدهم میلادی می زیسته است. (1)

چنانکه می بینیم این استدلال حاوی مطلب تازه ای نیست، با ایراد ابو سعید ابو الخیر ریشه مشترک دارد و آن اینکه علم به کبری آنگاه حاصل است که قبلا علم به نتیجه (از راه استقراء) حاصل شده باشد.

پاسخش همان است که قبلا گفتیم. اینکه می گوید آیا نتیجه در ضمن کبری معلوم است یا مجهول؟ پاسخش همان است که بو علی به ابو سعید داد که نتیجه معلوم است اجمالا، و مجهول است تفصیلا، لهذا نه تکرار معلوم لازم می آید و نه مصادره به مطلوب.

3- منطق ارسطوئی منطق قیاسی است، و اساس قیاس بر این است که سیر فکری ذهن همواره «نزولی» و از بالا به پائین است، یعنی انتقال ذهن از کلی به جزئی است، در گذشته چنین تصور می شد که ذهن ابتداء کلیات را درک می کند و بوسیله کلیات به درک جزئیات نائل می شود.

اما تحقیقات اخیر نشان داده که کار، کاملا بر عکس است. سیر ذهن همواره صعودی و از جزئی به کلی است. علیهذا روش قیاسی از نظر مطالعات دقیق علم النفسی جدید روی ذهن و فعالیتهای ذهن، محکوم و مطرود است. به عبارت دیگر، تفکر قیاسی به اساس است و یگانه راه تفکر، استقراء است.

این اشکال بیان عالمانه مطلبی است که ضمن اشکالات گذشته گفته می شد. پاسخش این است که محصور ساختن حرکت ذهن به حرکت صعودی به هیچ وجه صحیح نیست. زیرا اولا چنانکه مکرر گفته ایم خود تجربه و نتیجه گیری علمی از امور تجربی بهترین گواه است که ذهن هم

[شماره صفحه واقعی : 110]

ص: 2297

سیر صعودی دارد هم سیر نزولی. زیرا ذهن از آزمایش در چندین مورد یک قاعده کلی استنباط می کند و به این وسیله سیر صعودی می کند.

سپس در سایر موارد همین قاعده کلی را بصورت قیاسی تعمیم می دهد و سیر نزولی و قیاسی می نماید.

بعلاوه همه اصول قطعی ذهن انسان تجربی و حسی نیستند حکم ذهن به اینکه دور باطل است و یا یک جسم در آن واحد در دو مکان مختلف محال است وجود داشته باشد، و دهها امثال اینها که حکم مورد نظر امتناع یا ضرورت است. به هیچ وجه نمی تواند حسی، استقرائی یا تجربی بوده باشد.

عجبا خود این استدلال که می گوید قیاس انتقال از کلی به جزئی است و انتقال از کلی به جزئی، غلط و نا ممکن است، یک استدلال قیاسی است و از نوع سیر نزولی است. چگونه استدلال کننده می خواهد با قیاس که علی الفرض در نظر او باطل است قیاس را ابطال کند؟! اگر قیاس باطل است این قیاس هم باطل است پس دلیلی بر بطلان قیاس وجود ندارد.

4- منطق ارسطوئی چنین فرض کرده که همواره رابطه دو چیز در یک قضیه بصورت «اندراج» است لهذا قیاس را منحصر کرده بر استثنائی و اقترانی و قیاس اقترانی را منحصر کرده به چهار شکل معروف و حال آنکه نوعی رابطه دیگری غیر از رابطه اندراج وجود دارد و آن رابطه «تساوی» یا «اکبریت» یا «اصغریت» است که در ریاضیات به کار برده می شود. مثل اینکه می گوئیم:

زاویه الف مساوی است با زاویه ب.

و زاویه ب مساوی است با زاویه ج.

پس زاویه الف مساوی است با زاویه ج.

[شماره صفحه واقعی : 111]

ص: 2298

این قیاس با هیچ یک از شکلهای چهار گانه منطق منطبق نیست، زیرا حد وسط تکرار نشده است.

در قضیه اول محمول عبارت است از مفهوم «مساوی» و در قضیه دوم موضوع عبارت است از «زاویه» نه «مساوی» و در عین حال این قیاس منتج است.

این ایراد را منطقیون ریاضی جدید مانند برتراند راسل و غیره ذکر کرده اند.

پاسخ این است که منطقیین - لا اصل منطقیین اسلامی - این قیاس را شناخته اند و آن را قیاس مساوات نام نهاده اند ولی آنها معتقدند که قیاس مساوات در واقع چند قیاس اقترانی است که رابطه ها همه «اندراجی» می شوند تفصیل مطلب را از کتب منطق مانند اشارات و غیره باید جستجو کرد.

5- این منطق از نظر صورت نیز ناقص است، زیرا میان قضایای حملیه واقعی «هر انسان دارای قلب است» که در قوه این است که گفته شود «اگر چیزی وجود یابد و انسان باشد ضرورتا باید قلب داشته باشد» فرق نگذاشته است و این فرق نگذاشتن منشاء اشتباهات عظیم در ماوراء الطبیعه شده است.

پاسخ این است که منطقیین اسلامی کاملا به این نکته توجه داشته اند و فرق گذاشته اند و با توجه به آن فرق، شرائط قیاس را ذکر کرده اند و این بحث چون دامنه دراز دارد ما در اینجا از ذکر آن خودداری می کنیم.

6- منطق ارسطوئی بر اساس مفاهیم و کلیات ذهن نهاده شده است در صورتی که مفهوم کلی حقیقت ندارد. تمام تصورات ذهن جزئی است و کلی یک لفظ خالی بیش نیست.

[شماره صفحه واقعی : 112]

ص: 2299

این ایراد نیز از استورات میل است. این نظریه بنام نومینالیسم معروف است.

پاسخ این نظریه در فلسفه بخوبی داده شده است.

7- منطق ارسطوئی بر اساس «هویت» است که می پندارد همواره هر چیز خودش است از این رو مفاهیم در این منطق ثابت و جامع و بی حرکتند. در صورتی که اصل حاکم بر واقعیتها و مفاهیمی، حرکت است که عین دگرگونی یعنی تبدیل شدن شی ء به غیر خود است. لهذا این منطق با واقعیت تطبیق نمی کند.

یگانه منطق صحیح آن است که مفاهیم را تحرک ببخشد و از اصل هویت دوری جوید و آن منطق دیالکتیک است.

این ایراد را پیروان منطق هگل خصوصا پیروان مکتب ماتریالیسم دیالکتیک ذکر کرده اند و ما در جلد اول و دوم اصول فلسفه در این باره بحث کرده ایم.

تحقیق در آن نیز از عهده این درسها بیرون است.

8- این منطق بر اصل امتناع تناقض بنا شده است، و حال آنکه اصل تناقض مهمترین اصل حاکم بر واقعیت و ذهن است.

پاسخ این ایراد نیز در جلد اول و دوم اصول فلسفه داده شده است در یکی از درسهای گذشته نیز درباره آن گفتگو خواهیم کرد.

[شماره صفحه واقعی : 113]

ص: 2300

درس16 : صناعات خمس
اشاره

در درسهای گذشته، مکرر درباره مواد قیاسها بحث کردیم مثلا در قیاس:

سقراط انسان است.

هر انسانی فانی است.

پس سقراط فانی است.

دو قضیه صغری و کبری ماده قیاس را تشکیل می دهند، ولی این دو قضیه در اینجا شکل خاص دارند، و آن اینکه اولا حد وسط تکرار شده، و ثانیا حد وسط محمول در صغری و موضوع در کبری است و ثالثا صغری موجبه است و رابعا کبری کلیه است این چگونگی ها به این دو قضیه شکل خاص داده است و اینها صورت قیاس را تشکیل می دهند.

قیاسات از نظر اثر و فائده پنج گونه مختلفند و این پنج گونگی قیاسات مربوط است به ماده، نه به صور آنها. انسانها که قیاس می کنند و

[شماره صفحه واقعی : 114]

ص: 2301

استدلال قیاسی می آورند هدف های مختلفی دارند، هدف انسانها از قیاسها یکی از آثار پنجگانه ای است که بر قیاسها مترتب است.

اثری که بر قیاس مترتب می شود و هدفی که از آن منظور است گاهی یقین است، یعنی منظور قیاس کننده این است که واقعا مجهولی را برای خود و یا برای مخاطب خود تبدیل به معلوم کند و حقیقتی را کشف کند. در فلسفه و علوم معمولا چنین هدفی منظور است و چنین نوع قیاساتی تشکیل می شود.

البته در این وقت حتما باید از موادی استفاده شود که یقین آور و غیر قابل تردید باشد.

ولی گاهی هدف قیاس کننده مغلوب کردن و به تسلیم وادار کردن طرف است. در این صورت ضرورتی ندارد که امور یقینی استفاده شود، و می توان از اموری استفاده کرد که خود طرف قبول دارد ولو یک امر یقینی نباشد.

و گاهی هدف اقناع ذهن مخاطب است برای اینکه به کاری وادار شود و یا از کاری باز داشته شود، در این صورت کافی است که از امور مظنون و غیر قطعی دلیل آورده شود، مثل اینکه می خواهیم شخصی را از کار زشتی باز داریم، مضرات احتمالی و مظنون آن را بیان می کنیم.

گاهی هدف استدلال کننده صرفا این است که چهره مطلوب را در آئینه خیال مخاطب زیبا یا زشت کند، در این صورت با پوشاندن مطلوب به جامه های زیبا یا زشت خیالی استدلال خویش را زینتی می دهد.

و گاهی هدف صرفا اشتباه کاری و گمراه کردن مخاطب است. در این صورت یک امر غیر یقینی را به جای یقینی و یا یک امر غیر مقبول را به جای مقبول و یا یک امر غیر ظنی را به جای یک امر ظنی به کار می برد و اشتباه کاری می نماید.

[شماره صفحه واقعی : 115]

ص: 2302

پس هدف انسان از استدلالهای خود یا کشف حقیقت است، یا به زانو در آوردن طرف و بستن راه است بر فکر او، و یا اقناع ذهن اوست برای انجام یا ترک کاری، و یا صرفا بازی کردن با خیال و احساسات طرف است، که نازیبائی را در خیال او زیبا و یا زیبا را نازیبا و یا زیبائی را زیباتر و یا نازیبائی را نازیباتر سازد، و یا هدف اشتباه کاری است.

به حکم استقراء قیاسات از نظر اهداف منحصر به همین پنج نوع است. و مواد قیاسات از نظر تامین این هدفها مختلفند.

برهان

1- قیاسی را که بتواند حقیقتی را کشف کند «برهان» نامیده می شود.

ماده چنین قیاسی یا باید از محسوسات باشد مثل اینکه می گوئیم «خورشید یک جسم نور دهنده است» و یا باید از مجربات باشد مثل اینکه «پنی سلین کانون چرکی را در بدن از بین می برد» و یا از بدیهیات اولیه است مثل اینکه «دو شی ء مساوی با شی ء سوم، خودشان مساوی یکدیگرند» و غیر از این سه نوع نیز قضایای یقینی داریم و حاجت به ذکر نیست.

جدل

2- قیاسی که بتواند طرف را وادار به تسلیم کند باید از موادی تشکیل شود که مقبول طرف است، اعم از آنکه یقینی باشد یا نباشد مقبول عموم باشد یا نباشد، این نوع قیاس را «جدل» می خوانند. مانند اینکه شخصی اقوال یک حکیم یا فقیه را قبول دارد، به استناد قول این حکیم یا فقیه که مورد قبول آن شخص است او را محکوم می کنیم در صورتی که خود ما ممکن است قول آن حکیم یا فقیه یا مطالب مورد اعتراف او را قبول نداشته باشیم. امثله فراوانی برای این مطالب می توان ذکر کرد، ما به ذکر یک داستان که مشتمل بر مثالی است می پردازیم.

در مجلس مباحثه ای که مامون برای علمای مذاهب و ادیان تشکیل داده بود و حضرت رضا علیه السلام نماینده مسلمانان بود. بین حضرت رضا و

[شماره صفحه واقعی : 116]

ص: 2303

عالم مسیحی درباره الوهیت یا عبودیت عیسی علیه السلام بحث درگرفت عالم مسیحی برای عیسی مسیح مقام الوهیت و فوق بشری قائل بود. حضرت رضا علیه السلام فرمود: عیسی مسیح همه چیزش خوب بود جز یک چیز و آن اینکه بر خلاف سایر پیامبران به عبادت علاقه ای نداشت؟ عالم مسیحی گفت از تو این چنین سخن عجیب است، او از همه مردم عابدتر بود.

همین که حضرت رضا اعتراف عبادت عیسی را از عالم مسیحی گرفت، فرمود: عیسی چه کسی را عبادت می کرد؟ آیا عبادت دلیل عبودیت نیست، آیا عبودیت دلیل عدم الوهیت نیست.

به این ترتیب حضرت رضا با استفاده از امری که مقبول طرف بود البته مقبول خود امام هم بود او را محکوم کرد.

خطابه

3- قیاسی که هدف از آن اقناع ذهن طرف و ایجاد یک تصدیق است ولو ظنی باشد و منظور اصلی وادار ساختن طرف بسوی کاری یا بازداشتن او از کاری باشد «خطابه» نامیده می شود. در خطابه باید از موادی استفاده شود که حداقل ایجاد ظن و گمان در طرف بنماید. مانند اینکه می گوئیم «دروغگو رسوای خلق است» «آدم ترسو محروم و ناموفق است» .

شعر

4- قیاسی که هدف آن صرفا جامه زیبای خیالی پوشاندن باشد «شعر» نامیده می شود. تشبیهات، استعارات، مجازات همه از این قبیل است. شعر مستقیما با خیال سر و کار دارد. و چون میان تصورات و احساسات رابطه است یعنی هر تصوری بدنبال خود احساس را بیدار می کند، شعر از این راه احساسات را در اختیار می گیرد. و احیانا انسان را به کارهای شگفت وامی دارد یا از آنها باز می دارد.

اشعار رودکی درباره شاه سامانی و تاثیر آنها در تشویق او برای رفتن به بخارا که معروف است بهترین مثال است:

[شماره صفحه واقعی : 117]

ص: 2304

ای بخارا شاد باش و شاد زی

شاه زی تو میهمان آید همی

شاه سرو است و بخارا بوستان

سرو سوی بوستان آید همی

شاه ماه است و بخارا آسمان

ماه سوی آسمان آید همی

مغالطه یا سفسطه

5- قیاسی که هدف اشتباه کاری است «مغالطه» یا «سفسطه» نامیده می شود.

دانستن فن مغالطه نظیر شناختن آفات و میکروب های مضره و سمومات است که از آن جهت لازم است تا انسان از آنها احتراز جوید، و یا اگر کسی خواست او را فریب داده و مسموم کند فریب نخورد، و یا اگر کسی مسموم شده باشد بتواند او را معالجه کند.

دانستن و شناختن انواع مغالطه ها برای این است که انسان شخصا احتراز جوید و آگاهی یابد تا دیگران او را از راه نفریبند و یا گرفتاران مغالطه را نجات دهند.

منطقیین سیزده نوع مغالطه ذکر کرده اند. ما در اینجا نمی توانیم بطور تفصیل همه آنها را ذکر کنیم منتها به بعضی از اقسام آن اشاره می کنیم.

مغالطه بطور کلی بر دو قسم است یا لفظی است و یا معنوی.

مغالطه لفظی آن است که منشا مغالطه لفظ باشد. مانند اینکه لفظ مشترکی که دارای دو معنی مختلف است حد وسط قیاس قرار دهند، در صغرای قیاس یک معنی را در نظر بگیرند و در کبری قیاس معنی دیگر را، و قهرا آنچه مکرر شده فقط لفظ است نه معنی، و نتیجه ای که گرفته می شود قهرا غلط است.

مثلا می دانیم که لفظ «شیر» در فارسی مشترک است میان «مایع» سفید و آشامیدنی که از پستان حیوانات دوشیده می شود، و میان حیوان درنده معروف جنگلی. حال اگر کسی بگوید:

[شماره صفحه واقعی : 118]

ص: 2305

مایعی که در پستان حیوانها وجود دارد شیر است.

و شیر درنده و خونخوار است.

پس مایعی که در پستانها موجود است درنده و خوانخوار است.

«مغالطه» است. یا اینکه از باب مجاز و استعاره به یک انسان قوی گفته می شود فلانی فیل است. حال اگر کسی قیاسی به این صورت تشکیل دهد.

زید فیل است.

هر فیلی عاج دارد.

پس زید عاج دارد.

این هم مغالطه است.

مغالطه معنوی آن است که به لفظ مربوط نیست، بلکه به معنی مربوط است. مثل آنچه قبلا در نفی ارزش قیاس از قول دکارت و غیره نقل کردیم که گفتند:

«در هر قیاس اگر مقدمات معلوم است نتیجه خودبخود معلوم است و نیازی به قیاس نیست، و اگر مقدمات مجهول است قیاس نمی تواند آنها را معلوم کند، پس بهر حال قیاس بی فایده است» .

مغالطه اینجاست که می گوید اگر مقدمات معلوم باشد نتیجه خواه ناخواه معلوم است.

در صورتی که معلوم بودن مقدمات موجب معلوم شدن قهری نتیجه نیست، معلوم بودن مقدمات بعلاوه اقتران آن معلومات با یکدیگر، سبب معلوم شدن نتیجه می گردد، آنهم نه هر اقترانی، بلکه اقتران به شکل خاص که منطق عهده دار بیان آن است. پس این مغالطه از اینجا پیدا شد که یک مطلب نادرست با ماسک یک مطلب درست در قیاس بالا جای گرفته است.

شناختن انواع مغالطه ها، و تطبیق آنها به موارد که از چه نوع مغالطه ای است ضروری و لازم است. می توان گفت قیاس مغالطه بیشتر از

[شماره صفحه واقعی : 119]

ص: 2306

قیاس صحیح در کلمات متفلسفان وجود دارد. از این رو شناختن انواع مغالطه ها و تطبیق آنها به موارد که از چه نوع مغالطه ای است ضروری و لازم است.

[شماره صفحه واقعی : 120]

ص: 2307

احکام

آموزش فقه (72 درس)

مشخصات کتاب

سرشناسه : فلاح زاده، محمدحسین، 1338 -

عنوان و نام پدیدآور : آموزش فقه (72 درس) احکام سطح عالی / محمدحسین فلاح زاده.

مشخصات نشر : قم : دفتر نشر الهادی، 1379.

مشخصات ظاهری : 448ص.

موضوع : فتوا های شیعه -- قرن 14

موضوع : فقه جعفری -- قرن 14

موضوع : فقه جعفری -- رساله عملیه

رده بندی کنگره : BP183/5/ف 8آ8 1379

رده بندی دیویی : 297/342

شماره کتابشناسی ملی : م 79-5326

توضیح : این کتاب تقریبا دربردارنده همه احکام اصلی و مهم فقهی است و در 72 درس تنظیم شده است.

شماره صفحات این نسخه از کتاب مطابق صفحات اصلی کتاب نمی باشد.

ص: 1

پیشگفتار

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

فلو لا نفر من کل فرقه منهم طائفه لیتفقهوا فی الدین ولینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون

(سوره توبه، آیه 122)

در طول تاریخ، مصلحان و نیک اندیشان همواره در فکر پی ریزی و تشکیل جامعه ای بوده اند که در آن ارزشها حاکم گردد و زشتیها زدوده شود و برای رسیدن به این مقصود و تشکیل چنین جامعه ای - که از آن گاهی به مدینه فاضله تعبیر کرده اند - قوانین و مقرراتی نیز اندیشیده اند تا افراد جامعه در زندگی فردی و اجتماعی خود چگونگی استفاده از طبیعت و ارتباط با همنوعان، راه درست را طی کنند و از کجروی و تجاوز به حقوق دیگران بپرهیزند. اسلام به عنوان آخرین مکتب تضمین کننده سعادت بشر، زیر بنای تشکیل چنین جامعه ای را اعتقاد صحیح می داند و برای سالم سازی اندیشه و اعتقاد انسانها، اصول خاصی مقرر کرده که پیروان آن، باید به آنها باور داشته باشند؛ اصولی که آغاز و پایان هستی را مشخص می کند و انسانها را از افکار پوچ و خیالهای بیهوده می رهاند و به زندگی هدفدار راهنمایی می کند. البته اسلام، تنها اعتقاد صحیح را کارساز نمی داند، بلکه مردم در مرحله عمل و رفتار نی باید راه راست را از نادرست بازشناسند و خوبیها را عمل کنند و از بدیها بپرهیزند(1). آنچه عهده دار این بخش از برنامه های اسلام است فقه یا احکام نام دارد، که در حقیقت مجموعه قوانین عملی اسلام است و از وحی الهی سرچشمه گرفته و با بین معصومان (علیه السلام) تفسیر و تبیین شده است. قوانینی که تغییرناپذیر است و تمام موضوعات و مصادیق خارجی و حوادث واقعه (2) و در بر می گیرد، بی آن که به اصول آن خدشه ای وارد شود(3). یکی از درسهای زنده و اساسی مدارس علوم دینی، همواره در راستای شناخت این قوانین بوده است و می توان گفت: یکی از پایه های اصلی تشکیل مجامع علمی اسلامی، علم فقه است و فقیهان، از ارزشمندترین دانشمندان علوم اسلامی به شمار می روند و نام آنها همیشه بر تارک تاریخ حوزه های علمی می درخشد و به گفته امام خمینی (قدس سره): صدها سال که روحانیت اسلام تکیه گاه محرومان بوده است، همیشه مستضعفان از کوثر زلال معرفت فقهای بزرگوار سیراب شده اند(4).

حوزه های علمیه و فقهای بزرگوار اسلام، در طول تاریخ برای حفظ فقاهت اسلامی و دفاع از شریعت مقدس، تلخیها و سختیهای بسیار به جان خریده اند. چه بسیار کتابها که در وضعیت تقیه و یا گوشه زندان نگاشته شده، (5) و چه بسیار کتابخانه ها که حاصل صدها سال رنج و تلاش آنان بوده، به تارج رفته یا در آتش خشم و کینه دشمنان سوخته است و بالاتر از همه چه بسیار بزرگانی که در راه آرمان و حفظ دین خدا سر و جان دادند و خون سرخشان، اوراق کتاب فقاهت را رنگین کرد و گاه اجسادشان را سوزاندند و خاکسترش را به باد دادند! (6) اما آنان با همه این مشکلات و سختیها، هرگز از پای ننشستند و دست از تلاش نکشیدند و مسائل فقهی را پس از استنباط از منابع آن، همچون گوهر گرانبهایی حفظ کردند و به نسلهای بعد از خود انتقال دادند. و همواره با تلاش فراوان و دقتهای بی نظیر، با کشف فروع مختلف فقهی و تبویب آنها و تطبیق بر عناوین و مصادیق آن همیشه رهگشای امت اسلامی بوده و هستند(7). گفتنی است در صحنه نگارش آموزش در حوزه های علوم دینی، برای رشته های مختلف علمی از جمله فقه کتابهای ویژه ای برای سطوح مختلف آموزشی به رشته تحریر در آمد - است. آموزش فقه در حوزه علمیه به سه مرحله تقسیم می شود و در هر مرحله کتابهایی برای تدریس یا مطالعه نگاشته شده است:

فقه غیر استدلالی؛ مانند: رساله توضیح المسائل و العروه الوثقی(8)

فقه نیمه استدلالی؛ مانند: الروضه البهیه (9) و شرایع الاسلام(10).

ص: 2308


1- قال علی (علیه السلام): الایمان معرفه بالقلب و قول باللسان و عمل بالارکان. (شرح نهج البلاغه، ج 19، ص 51)
2- اشاره به نوشته حضرت ولی عصر (عجل الله) است که راویان احادیث اهل بیت علیهم السلام را مرجع این گونه حوادث معرفی کرده اند. (وسائل الشیعه، ج 18، ص 101).
3- عن الصادق (علیه السلام): ... حتی جاه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فجاء بالقران و بشریعته و منهاجه فحلاله حلال الی یوم القیامه و حرامه حرام الی یوم القیامه...(اصول کافی، ج 2، ص 17، حدیث 2.)
4- صحیفه نور، ج 21، ص 89.
5- مانند کتاب اللمعه المدمشقیه تالیف فقیه نامدار محمد بن مکلی العاملی معروف به شهید اول.
6- همچون شهید اول.
7- در پایان این مقدمه فهرست کوتاهی از نام و مشخصات و آثار فقهای شیعه از آغاز عصر غیبت امام زمان (عجل الله) تا زمان امام خمینی (قدس سره) آمده است.
8- کتابی است در فقه که بخش عمده مسائل فقهی را در بردارد و در حد خود، از نظر برخورداری از فروع مسائل، کم نظیر است. تالیف فقیه بزرگوار سید محمد کاظم یزدی.
9- کتابی در فقه، تالیف دانشمند گرانقدر، زین الدین علی بن احمد عاملی معروف به شهید ثانی. این کتاب شرحی است بر کتاب اللمعه الدمشقیه تالیف شمس الدین محمد بن مکی معروف به شهید اول.
10- کتابی در فقه، تالیف علامه محقق، جعفر بن حسن بن یحیی بن سعید معروف به محقق حلی. نویسنده در این کتاب، تنظیم جدیدی برای مسائل فقه پدید آورده و سالها از متون درسی حوزه علمیه بوده است.

فقه استدلالی؛ مانند: جواهر الکلام (1) و الحدائق الناضره(2).

در عرصه ابلاغ احکام به افراد جامعه و ترویج احکام دینی، رساله هایی نگاشته اند و هماره به زبان غالب مقلدان منتشر شده است که آنچه امروزه به نام رساله توضیح المسائل از مراجع بزرگوار تقلید در دسترس مردم قرار می گیرد از همان نمونه هاست ولی از آنجا که رساله های عملیه موجود، برای مطالعه و مراجعه عموم مردم نگاشته شده و بیش از پنجاه سال از عمر آن می گذرد و در این مدت، تغییر چندانی در نثر و شیوه نگارش آن داده نشده و برخی از اصطلاحات مربوط به اهل فن و لغات مشکل و نامانوس - برای نسل جوان - و عبارتهای پیچیده در آن دیده می شود، از این رو نمی تواند متن آموزشی مناسب - به ویژه برای جوانان - باشد، گرچه به جای خود و برای هدفی که نگاشته شده که فراتر از نیاز یک قشر خاص می باشد، مفید و ارزشمند است و می توان گفت: مانند داروخانه ای است که تمام افراد جامعه باید از آن بهره مند شوند.

ولی در کنار آن باید برای اقشار مختلف جامعه، رساله هایی در خور فهم و نیاز آنها تدوین شود، تا بدون هیچگونه مشکلی، وظایف شرعی خود را فرا گیرند و به بهترین شیوه، بر دانش دینی خود بیفزایند. گرچه تا کنون در این خصوص، تلاشهای ارزشمندی شده و کتابهایی منتشر گردیده که هر یک در جای خود قابل استفاده است، ولی کتابهایی که بتواند با در نظر گرفتن مقاطع تحصیلی افراد و نیازهای صنفی آنها، احکام دین را آموزش دهد، نگاشته نشده و نیاز به تدوین آنها محسوس و روشن است. این نیاز ما را بر آن داشت تا با در نظر گرفتن مقاطع تحصیلی موجود در کشورمان، مسائل فقهی را بدون هیچگونه تغییر در فتاوای فقیهان و تنها تغییر در عبارتها و جایگزین کردن لغات و اصطلاحات مانوس و تنظیم مطالب و بیان برخی از مثالهای و نمونه های آنها بدین صورت تدوین کنیم. از آنجا که برخی از مسائل فقه، اختصاص به خواهران دارد و بخشی دیگر ویژه برادران است و گروه دیگر را نیازی به آنها نیست و یا کمتر نیاز پیدا می کنند، به تقسیم صنفی نیز توجه شده و کتابهای ویژه برادران و خواهران جدای از یکدیگر تهیه شده است. و نیز گفتنی است که در تدوین این نوشته ها، سطح غالب افراد در نظر گرفته شده است. کتابهای تهیه شده و یا در دست تهیه، بدین قرار است:

آموزش احکام - ویژه کودکان

آموزش احکام - سطح یک - مقطع راهنمایی (ویژه پسران - ویژه دختران)

آموزش احکام - سطح متوسط - مقطع دبیرستانی (ویژه پسران - ویژه دختران) آموزش فقه - سطح عالی - (ویژه برادران - ویژه دختران)

آموزش فقه - سطح عالی - (ویژه برادران - ویژه خواهران)

روش تدریس احکام - ویژه استادان محترم و طلاب علوم دینی.

یادآوری چند نکته:

1 - متن این کتاب مطابق با فتاوای بنیانگذار جمهوری اسلامی، حضرت آیه الله العظمی امام خمینی (قدس سره) می باشد.

2 - فتاوای مراجع بزرگ تقلید نیز به آن افزوده شده که به خواست خداوند در آینده نزدیک جداگانه چاپ خواهد شد.

3 - در متن این کتاب، مسائلی که تفاوت فتوایی در آنها به حدی است که مقلدان سایر مراجع نمی توانند به فتوای متن عمل کنند، با علامت مشخص شده است تا آن عزیزان برای شناخت نظر مرجع تقلید خود بتوانند به رساله وی یا به کتاب آموزش فقه که همراه با حواشی فقهاست مراجعه کنند و یا اساتید محترم در صورت صلاحدید، به موارد اختلاف اشاره نمایند. گفتنی است که همه اختلاف فتواها به گونه ای نیست که اگر مقلد به مسائل متن عمل کند، خلاف فتوای مرجع تقلیدش عمل کرده و یا واجبی را ترک کرده باشد؛ مثلاً اگر مساله ای که در متن آمده، فتوا باشد و مرجع تقلید کسی در همان مساله، احتیاط واجب داشته باشد، اگر مقلد به آن فتوا عمل کند، به همان احتیاط نیز عمل کرده است و مشکلی پیش نمی آید.

4 - کتاب حاضر جنبه آموزشی دارد و توسط استادان محترم تدریس می شود و شاگردان نزد معلم خود، آن را می آموزند، گرچه در شوه نگارش تلاش ما به این بوده که مطالعه آن هم مفید باشد و مسائل شرعی را به مطالعه کنندگان بیاموزد.

ص: 2309


1- دائره المعارف بزرگ فقه شیعه، تالیف فقیه سخت کوش، شیخ محمد حسن نجفی؛ این کتاب از ماخذ و منابع فقه شیعه است.
2- تالیف محدث ارزشمند و فقیه گرانمایه، شیخ یوسف بحرانی، که یکی از کتابهای تفصیلی فقه شیعه می باشد.

5 - برای آنکه خوانندگان عزیز اگر خواستند جزئیات مسائل را بدانند و یا متن مسائل را از منابع آنها ببینند، آدرس مسائل در پایان هر صفحه آمده است. 6 - کتاب حاضر، قبل از چاپ، چند دوره تدریس شده و نواقص آن - در حد توان - برطرف گردیده است و افزون بر این، چند تن از دوستان فاضل حوزه، عنایت فرموده و بخش هایی از آن را مطالعه کرده و رهنمودهایی ارائه داده اند، که در اینجا از همه آن عزیزان تشکر می شود. 7 - جهت اختصار در آدرس مطالب، علائم زیر به کار رفته است:

ج جلد، ص صفحه، م مساله، س سوال

سخنی با استادان محترم

1 - محتوای هر درس - با استفاده از تجربه چندین ساله - برای یک ساعت تدریس، تنظیم شده، که همراه با توضیحات استاد، این مقدار از زمان را در برخواهد گرفت، ولی در چند درس از این کتاب، چون مطالب یک بحث ناقص می ماند، حجم بیشتری پیدا کرده و ممکن است وقت بیشتری بطلبید؛ مانند درسهای 6، 9، 15 که در صورت تمام نشدن مطالب در یک جلسه، باقیمانده آن در جلسه بعد تدریس خواهد شد و در چند درس دیگر؛ از آنجا که یک بخش از مسائل تمام شده و درس بعد، از ابتدای بحث جدید آغاز می شود، حجم کمتری دارد که باید فرصت باقیمانده را از درس بعد استفاده کرد؛ مانند درسهای 5، 7، 55 و چند بحث نیز برای دو ساعت تدریس در نظر گرفته شده است، چون مطالب آنها تا اندازه ای مشکل و مرتبط به هم می باشد و جداسازی آنها نیز چندان مطلوب نبود مانند درسهای 13 و 14 یا 31 و 32.

2 - برای تدریس این کتاب، هرگز نباید تنها به مطالعه مطالب آن اکتفا شود، بلکه بجاست استادان محترم، قبل از تدریس، علاوه بر مطالعه دقیق هر بحث، جزئیات مسائل و پاسخ پرسشهایی که ممکن است از سوی شاگردان مطرح شود، مورد ملاحظه قرار داده و با آمادگی کامل در کلاس حاضر شوند.

3 - استادان محترم در اولین جلسات درس از شاگردان خود بخواهند که نام مرجع تقلید شان را نوشته و تحویل دهند تا بتوانند قبل از حضور در کلاس مسایلی را که با علامت مشخص شده با مراجعه به منابع فقهی، نظر مقلد شاگردان را به دست آورده و در ضمن درس یادآوری کنند، یا آنها را به رساله مرجعشان ارجاع دهند. 4 - در این نوشته سعی شده است بدون آن که حکم شرعی تغییر یابد، از لغات ساده و عبارتهایی روان و قابل فهم استفاده شود، گرچه از آشنا کردن دانش پژوهان با اصطلاحات فقهی هم غافل نبودیم، لذا استادان محترم اصل ساده گویی را فراموش نکرده، و از به کار گرفتن اصطلاحات و لغات دشواری که ضرورتی ندارد و فهم مطالب را دشوار می سازد بپرهیزند. 5 - یکی از اصول مهم تدریس احکام، بیان مثال و تطبیق حکم بر مصادیق آن است. آنچه مردم با آن سرو کار دارند نمونه های عینی و علمی مسائل شرعی است. بنابراین، اگر برای هر مساله، یک یا دو مثال آورده شود، شاگردان کاربردی بودن احکام شرعی را حس کرده و به فراگیری آن علاقه بیشتری نشان می دهند، در متن کتاب نیز برای بسیاری از مسائل، مثال آورده شده است و مثال، باید این شرایط را داشته باشد: متناسب با حکم. متناسب با فهم افراد. متناسب با شغل و موقعیت اجتماعی آنان.

مورد نیاز مخاطبین. خلاصه باشد و طولانی نشود؛ یعنی مثال به قدر نیاز.

زشت و مستهجن نباشد. تاثیر سوء نداشته باشد. 6 - اساتید محترم سعی کنند، خلاصه مطالب را بر تابلو بنویسند، این نیز در فراگیری افراد بسیار موثر خواهد بود.

7 - کسانی که توانایی نقاشی دارند، در آموزش برخی از مسائل احکام می توانند از این هنر بهره بگیرند.

8 - استاد، برخی از مسائل احکام را باید پس از توضیح، در عمل نمایش دهد تا شاگردان به خوبی آن را فرا گیرند؛ مانند وضو، وضوی جبیره، تیمم، نماز آیات و... و در این برنامه می توان از

ص: 2310

شاگردان نیز کمک گرفت. 9 - برای هر درس، چند پرسش نوشته شده که بیشتر آنها از مصادیق و نمونه های احکام است که استادان محترم جواب آنها را از شاگردان بخواهند و آنها را در یافتن پاسخها ویژه سوالهایی که شاگردان را به کتب مفصل فقهی ارجاع می دهد، یاری دهند. 10 - استادان محترم بخشی از وقت را به پاسخگویی پرسشهای حاضران اختصاص دهند. پاسخگویی به پرسشهای حاضران را می توان به دو شیوه شفاهی یا کتبی انجام داد و در فرض اول، می توان در ضمن درس به پرسشها پاسخ داد یا پایان هر درس، با یک بحث و در فرض دوم که سوالها نوشته می شود و جمع آوری می گردد، در پایان هر درس یا در جلسه بعد، به آنها پاسخ داده خواهد شد. 11 - در برخی از درسها، قسمتی از مطالب برای مطالعه می باشد، که اساتید محترم در صورت کمبود وقت برای تدریس، می توانند شاگردان را به مطالعه آنها راهنمایی کنند، و درسهای 13 و 14 چنانچه تدریس آنها را صلاح نمی دانند صرف نظر کنند. در پایان بار دیگر از تمامی برادرانی که با مطالعه این کتاب رهنموده هایی داده اند تشکر کرده و خدای را بر این توفیق سپاس می گوییم و از نظریات و پیشنهادهای سازنده عزیزان استقبال می کنیم(1). ربنا تقبل منا انک انت السمیع العلیم

حوزه علمیه قم - محمد حسین فلاح زاده ابرقویی

تابستان 1376، ه. ش. فهرست فقهیان معروف شیعه صفحه 13 و 14 و 15 و 16 و 17 نیاز به اسکن دارد. یادآوری این نکته لازم است که دانشمندان علوم دینی و فقهای بزرگوار تشیع منحصر به این تعداد نیستند، بلکه در این مختصر، تنها به ذکر اسامی فقهای معروف شیعه اکتفا شده و در این چند دهه گذشته نیز چه بسیار از فقیهان نامدار و گرانقدری وجود داشتند که هر یک دارای خدمات ارزشمند بوده و تالیفات گرانسنگی از آنها به یادگار مانده است؛ از جمله آن بزرگواران، مراجع عالیقدری همچون حضرت آیه الله العظمی میلانی، حضرت آیه الله العظمی خوانساری، حضرت آیه الله العظمی نجفی مرعشی، حضرت آیه الله العظمی خوبی، حضرت آیه الله العظمی گلپایگانی و حضرت آیه الله العظمی اراکی را می توان نام برد. اکنون نیز در حوزه های علمیه، چهره های درخشانی از عالمان دین شناس و فقیهان آگاه وجود دارند که رسالت انبیایی حراست از مکتب را بر دوش گرفته و علوم اهل بیت را به نسل حاضر منتقل می کنند.

درس (1) شناخت احکام

اشاره

... لکل جعلنا منکم شرعه و منهاجا

... برای هر یک از شما (امتها) شریعت و راه روشنی قرار دادیم. (سوره مائده، آیه 48)

سعادت بشر در این جهان و جهان آخرت در گرو عمل به برنامه های اسلامی و تطبیق برنامه های روزمره زوایای آن - چه فردی و چه اجتماعی - بر قوانین نجات بخش اسلام می باشد. برنامه های اسلام به سه دسته تقسیم می شود:

الف: برنامه های اعتقادی (اصول دین).

ب: دستورهای عملی (فروع دین یا احکام).

ج: مسائل روانی (اخلاق). دسته اول، برنامه هایی است در رابطه با سالم سازی فکر و اعتقاد انسان و مکلف باید نسبت به آنها یقین کند و آنها را از روی دلیل بپذیرد و چون این بخش از برنامه های اسلام اعتقادی است و نیاز به یقین دارد، پیروی از دیگران (تقلید) در آنها راه ندارد گرچه می توان از راهنمایی دیگران برای تحصیل یقین بهرمند گردید. دسته دوم، که برنامه های عملی است، مشتمل بر بایدها و نبایدها یی است که با انجام و ترک آنها(همراه با اعتقاد صحیح) اطاعت الهی تحقق می یابد؛ مانند خواندن نماز و پرداخت زکات و پرهیز از غیبت و سرقت.

دسته سوم، برنامه های در رابطه با پرورش روح و سلامت روان آدمی است که شیوه تقویت صفات پسندیده؛ مانند عدالت، سخاوت، شجاعت و عزت در نهاد انسانها و مبارزه با صفات ناپسند

ص: 2311


1- مایه سپاس است که نظریات خود را به نشانی: قم - صندوق پستی 3698 - 37185 بفرستید.

و زشت آن؛ مانند حسد، بخل، نفاق را بیان می کند. کتب فقهی که با تلاش شبانه روزی دانشمندان اسلامی به رسته تحریر در آمده در بردارنده دسته دوم از مسائل دینی است که احکام نام دارد.

شخص مکلف برای شناخت و پی بردن به آن امر و نهی ها، باید اجتهاد کند و از منابع مربوط، بدآنهادست یابد یا از کسی که با اجتهاد احکام را استنباط کرده تقلید کند و یا به احتیاط عمل نماید. بنابراین وظیفه مکلف نسبت به برنامه های عملی اسلام یکی از این سه امر است: اجتهاد تقلید احتیاط

پیش از بیان هر یک از این امور، به جاست که توضیحی پیرامون شرایط تکلیف و همچنین تقسیم احکام بیاوریم.

شرایط تکلیف

آدمی با گوهر گرانبهای تفکر و تعقل و قوه انتخاب و اختیار از دیگر موجودات متمایز است و کرامت مسوولیت تکالیف الهی به او ارزانی شده، که با عمل به آنها به سعادت ابدی خواهد رسید.

افرادی که دارای شرایط ذیل باشند مکلف به آن تکالیف خواهند بود:

بلوغ (1) عقل،قدرت(2). بنابر این فرد عاقل و بالغ که قادر بر انجام وظایف شرعی باشد، در مقابل امرها و نهی های الهی مسوولیت دارد و در صورت سرپیچی از آنها، عذاب خواهد شد و به پاداش اطاعت از آن فرامین هم خواهد رسید. پس کودکان و افراد دیوانه و کسی که قدرت بر انجام واجبات ندارد، مکلف نبوده و عملی بر او واجب یا حرام نیست. از این روست که اگر دیوانه یا طفل دروغ بگوید، یا نماز نخواند عذاب نمی شود، گرچه - از فضل الهی - در موارد بسیاری، اعمال نیک آنها ثواب دارد؛ مثل این که اگر طفلی به طور صحیح نماز بخواند یا حج بجا آورد، پاداش دارد. اما مکلف بر انجام این اعمال نمی باشد و در صورت ترک آنها عذاب نخواهد شد. گفتنی است ولی آنها و نظام اسلامی نسبت به بسیاری از اعمال ناپسند آنها مسئولند و به همین سبب بر ولی طفل است که او را از تجاوز به حقوق مردم باز دارد و بر حاکم است که جهت حفظ نظم عمومی و اجرای عدالت او را تنبیه کند.

تقسیم احکام

در یک تقسیم کلی، تمام احکام دینی را به دو دسته تقسیم کرده اند: تکلیفی

وضعی

دسته اول، احکامی است که وظیفه انسان را نسبت به اعمال و رفتار وی مشخص می کند، مانند واجب بودن نماز و حرام بودن ظلم. دسته دوم، احکامی است که وضعیت اشیاء را در ارتباط با اعمال انسان مشخص می کند، مثل حلال بودن گوشت کبوتر، حرام بودن مال غصبی، طهارت برخی اشیاء و نجاست برخی دیگر.

اقسام احکام تکلیفی

1 - واجب: عملی است که انجامش لازم است و ترک آن عذاب دارد، مانند نماز.

2 - حرام: عملی است که ترک آن لازم و انجامش عذاب دارد، مانند دروغ. 3 - مستحب: عملی که انجامش مطلوب است و ثواب دارد ولی ترک آن عذاب ندارد، مانند نماز شب. 4 - مکروه: عملی که ترک آن مطلوب است و ثواب دارد و انجامش عذاب ندارد، مانند پوشیدن لباس سیاه در نماز.

ص: 2312


1- علائم بلوغ، در درس 11 خواهد آمد.
2- اسلام شرط تکلیف نیست؛ یعنی واجبات و محرمات مختص به مسلمان نیست، بلکه هر کس دارای شرایط ذکر شده باشد. مکلف است.

5 - مباح:

عملی که انجام و ترک آن مساوی است؛ نه عذابی دارد و نه ثوابی، مانند بسیاری از اعمال.

این پنج دسته از احکام را احکام تکلیفی می نامند، چون مربوط به تکلیف و وظیفه مکلفین می باشد، در مقابل آن احکام وضعی قرار دارد، که وضعیت و کیفیت چیزی را مشخص می کند، مانند: طهارت، نجاست، حلیت، حرمت، صحت، بطلان.

تقسیمی دیگر برای احکام:

الف: حکم واقعی و آن حکمی است که بر اساس مصالح و مفاسد واقعی بر موضوع خاصی وارد شده است، که بسیاری از احکام شرعی از این دسته است. ب: حکم ظاهری و آن حکمی است که بر موضوع خاصی به جهت جهل به حکم واقعی وارد شده است؛ مثل آبی که قبلاً کر بوده و الان معلوم نیست کر است یا قلیل، که حکم آب کر را دارد و چیزی که معلوم نیست پاک است یا نجس، حکم شی ء پاک را دارد.

و کسی که نمی داند، چه تعداد نماز قضا بر عهده اوست، حداقل را اگر انجام دهد، کفایت می کند.

تقسیم سوم برای احکام:

الف: حکم اولی حکمی که بر چیزی بنا به مصلحت ذاتی آن وضع شده، بدون در نظر گرفتن حالتهای اضطراری و استثنایی مکلفین؛ مانند وجوب نماز و روزه و حرمت دروغ و غیبت و شرب خمر.

ب: حکم ثانوی حکم است که بنا به ضرورت، با توجه به شرایط خاصی که مکلف گرفتار آن است، وضع شده؛ مانند خوف و اکراه، حرج و مشقت و تقیه؛ مثلاً ترک روزه در صورتی که برای بدن ضرر داشته و جواز دروغگویی در جایی که جان در خطر باشد.

پرسش

1 - تفاوت

اصول و فروع دین چیست؟

2 - برای احکام تکلیفی و وضعی، بجز آنچه در درس آمده، هر کدام سه مثال بزنید. 3 - برای حکم ظاهری سه مثال بزنید. 4 - نماز صبح و روزه رمضان، مصداق کدامیک از اقسام واجب است؟ 5 - تفاوت کودک و دیوانه در عمل به برخی از واجبات و مستحبات چیست؟

درس (2) اقسام واجب، اجتهاد

اقسام واجب

کارهایی که به افراد مکلف واجب می باشد، دارای اقسام مختلفی است که شناخت آنها در چگونگی انجام وظیفه تاثیر دارد. 1 - واجب عینی، آن است که از همه مکلفین خواسته شده و با انجام یک یا چند نفر، از دیگران ساقط نمی شود؛ مانند نماز و روزه.

واجب کفایی، آن است که اگر عده ای - به قدر کفایت - آن را انجام دهند، از دیگران ساقط می شود؛ مانند کفن و دفن و نماز بر میت، امر به معروف و نهی از منکر و جهاد. 2 - واجب تعیینی، آن است که یک عمل مشخص از مکلفین خواسته شده است و بدل و جایگزین ندارد؛ مانند نماز مغرب و عشاء.

واجب تغییری، آن است که دو یا چند عمل از مکلف خواسته شده و او مخیر است هر کدام را بخواهد انجام دهد؛ مثل وجوب نماز جمعه و ظهر در روز جمعه.

ص: 2313

3 - واجب

نفسی، عملی است که خودش یک تکلیف واجب است، نه برای رسیدن به عمل دیگر؛ مانند نماز و روزه. واجب غیری، عملی است برای رسیدن و انجام عمل دیگر؛ مثل وضو و غسل برای انجام نماز. 4 - واجب تعبدی، عملی است که باید به نیت قربت و انجام فرمان خداوند انجام شود و بدون قصد قربت باطل است؛ مانند حج و زکات. واجب توصلی، عملی است که انجام خود عمل، کافی است هر چند به قصد قربت و بدون نیت باشد؛ مانند تطهیر بدن و لباس برای نماز. 5 - واجب مطلق، عملی که وجوب آن - بجز شرایط عمومی تکلیف (1) - قید و شرطی ندارد؛ مانند جواب سلام. واجب مشروط؛ عملی که وجوب آن، علاوه بر شرایط عمومی تکلیف، قید و شرط دیگری دارد و تا آن قید با شرط محقق نشود، آن عمل واجب نیست، مانند وجوب حج که مشروط به استطاعت است.

اجتهاد

اجتهاد در لغت به معنای کوشش و تلاش کردن است. و در اصطلاح فقه عبارت است از استنباط و استخراج مسائل شرعی از منابع مربوط به آن. به شخصی که توانایی اجتهاد را داشته باشد مجتهد می گویند.

منابع فقه (احکام)
اشاره

1 - قرآن 2 - سنت - قول معصوم (علیه السلام) فعل معصوم (علیه السلام) تقریر معصوم (علیه السلام) 3 - عقل

4 - اجماع (اتفاق فقها بر حکمی از احکام شرعی)

قرآن

که مجموعه وحی الهی بر پیامبر اکرم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) می باشد و به خواست خداوند بدون هیچگونه نقص و اضافه به دست ما رسیده اولین و بهترین ملاک عمل و منبع استنباط احکام می باشد.

قول معصوم

مجموعه گفتار امام معصوم (علیهم السلام) و دستورها و آموزشهای قولی آنان، که روش درست کرداری را به ما می آموزد، یکی از منابع معتبر فقهی است که در کتب روایی جمع آوری شده است.

فعل معصوم

از آنجا که ائمه معصوم (علیهم السلام) از هر خطا و اشتباهی در امان هستند، کردار آنان نیز مانند گفتارشان می تواند ملاک عمل برای ما باشد، که این دسته نیز در کتب تاریخی و روایی با عنوان سیره عملی معصومین آمده است.

تقریر معصوم

ص: 2314


1- شرایط عمومی تکلیف عبارت است از: بلوغ، عقل، قدرت.

چون نهی از منکر و بازداشتن افراد جامعه از کار خلاف و اشتباه (در غیر موارد تقیه) از وظایف پیشوایان معصوم (علیهم السلام) است، از این رو، در مواردی که فرد یا افرادی در حضور معصوم (علیه السلام) عملی را انجام داده باشند، در حالی که تقیه ای در کار نبوده، و معصوم (علیه السلام) آن عمل را تایید کرده و یا لااقل از آن نهی نکرده باشد، به عنوان عملی مورد امضا و تقریر ایشان، می تواند ملاک دیگری برای عمل و منبعی برای استنباط فقه باشد.

عقل و اجماع

اگر برای حکمی از احکام، دلیلی از قرآن و سنت نیابیم، آنچه که عقل بشری بدان حکم کند و یا فقهای شیعه بر آن اتفاق نظر داشته باشند که حاکی از رضایت معصوم (علیه السلام) باشد، می توان مطابق آن فتوا داد و وظیفه مکلفین را مشخص کرد.

مقدمات اجتهاد

علومی که به عنوان مقدمات اجتهاد باید فرا گرفت عبارتند از: 1 - علوم عربی مشتمل بر

صرف - علم به تغییر کلمات جهت به دست آمدن معانی مختلف نحو - علم به ترکیب کلمه و ساختار جمله

معانی، بیان، بدیع - علم زیبا سازی نوشتار و گفتار و شناخت آن زیبائیها

لغت - شناخت معانی کلمات

2 - منطق: علم درست اندیشیدن. 3 - اصول فقه: شناخت کیفیت استنباط احکام. 4 - رجال: آشنایی با شخصیتهای حدیث، (اسناد روایات).

5 - درایه: شناخت معانی و مفاهیم احادیث و فهمیدن درست از نادرست.

6 - علوم قرآن: تفسیر، شان نزول و... علاوه بر علومی که شمردیم، این موارد نیز لازم است:

7 - آشنایی به محاورات عرفی و زبان مردمی که مور خطاب قرآن و سنت بوده اند. 8 - آشنایی با گفته ها و نظریت پیشینیان، جهت عدم وقوع در خلاف شهرت و اجماع. 9 - بررسی فتاوا و اخبار اهل سنت، به خصوص در موارد تعارض اخبار.

10 - کوشش و تلاش در جهت استنباط احکام و تمرین در آن، به حدی که قوه و ملکه استنباط حاصل شود. با فرا گرفتن علومی که گفته شد و با وجود شرایط لازم، شخص مجتهد باید طبق آنچه استنباط کرده عمل نماید و چنانچه در استنباط خود اشتباه کرده باشد معذور است.

اقسام اجتهاد

1 - اجتهاد کامل: که صاحب آن را مجتهد مطلق می نامند و آن کسی است که قدرت استنباط تمام احکام شرعی (در همه ابواب فقه) را داراست.

2 - اجتهاد ناقص: که صاحب آن را متجزی گویند و آن کسی است که در محدوده خاصی از ابواب فقه قوه استنباط دارد.

دو مساله:

1 - اجتهاد،واجب کفایی است و اگر افرادی (به قدر کفایت) بر این امر اقدام کردند، تکلیف از دیگران ساقط است. 2 - کسی که اهلیت فتوا دادن ندارد، فتوا دادن بر او حرام است.

ص: 2315

پرسش

1 - در تعریف واجب عینی و تعیینی چه تفاوتی هست؟

2 - منابع فقه را نام ببرید. 3 - تقریر معصوم را توضیح دهید. 4 - در چه صورتی اجماع می تواند مدرک حکم شرعی باشد؟ 5 - علم رجال و درایه چه تفاوتی دارد؟

6 - اجتهاد کامل و ناقص را توضیح دهید.

درس (3) اجتهاد و تقلید (1)

اشاره

تقلید در اصطلاح فقه، عبارت است از عمل مستند به فتوای فقیه. 1 - بر هر مکلفی که به درجه اجتهاد نرسیده و طریقه احتیاط را نمی داند، واجب است در احکام از مجتهد تقلید کند(1). 2 - تقلید در احکام، اختصاص به واجبات و محرمات ندارد، بلکه در مستحبات و مکروهات و مباحات هم جاری است(2). 3 - به مجتهدی که دیگران از او تقلید می کنند مرجع تقلید گویند.

4 - مرجع تقلید باید دارای شرایط زیر باشد: اجتهاد

عقل

بلوغ

عدالت

مرد بودن

زنده بودن

حلال زادگی

شیعه دوازده امامی بودن

و بنابر احتیاط واجب اعلم بوده و حریص به دنیا نباشد(3).

5 - عادل به کسی گویند که دارای قوه عدالت باشد. و عدالت حالتی نفسانی است که انسان را به تقوا واداشته و از ارتکاب گناهان کبیره و اصرار بر گناهان صغیره باز می دارد(4). 6 - اعلم کسی است که قواعد و مدارک مساله را بهتر بشناسد و بر نظایر آن مساله و اخبار اطلاع بیشتر داشته باشد و همچنین اخبار را بهتر بفهمد. خلاصه اعلم کسی است که در استنباط احکام، از دیگران استادتر باشد. 7 - تقلید ابتدایی از مجتهد مده جایز نیست؛ یعنی کس یکه اکنون مکلف شده یا تاکنون تقلید نکرده، نمی تواند از مجتهدی که از دنیا رفته است تقلید کند. بلکه باید مقلد مجتهد زنده باشد؛ ولی چنانچه در زمان حیات مجتهدی به فتاوایش یا بعضی از آنها عمل کرده باشد، می تواند بر تقلید او باقی بماند، حتی در مسائلی که در زمان حیات آن مجتهد به آنها عمل نکرده نیز می تواند از وی تقلید کند. البته بقای بر تقلید میت باید با اجازه مجتهد زنده باشد؛ یعنی چنانچه مجتهد زنده اجازه دهد می تواند بر تقلید میت باقی بماند(5). 8 - کسی که بر تقلید میت باقی مانده است، در مسائلی که میت فتوا نداده و همچنین در مسائل جدید باید از مجتهد زنده تقلید کند(6).

راههای تشخیص اجتهاد اعلمیت مرجع تقلید

الف: آزمودن و شناخت شخصی، در صورتی که خودش اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را تشخیص دهد.

ب: شهرتی که مفید علم باشد؛ یعنی بین اهل خبره چنان به اجتهاد و اعلمیت مشهور باشد که موجب علم به اجتهاد یا اعلمیت آن فرد باشد.

ج: گواهی دو نفر عادل اهل خبره(7).(8) به شرط آن که دو نفر عالم عادل دیگر با گفته آنان

ص: 2316


1- تحریر الوسیله، ج 1، ص 5.
2- همان.
3- توضیح المسائل، م 2.
4- تحریر الوسیله، ج 1، فی فروع التقلید، ص 10،م 28.
5- همان، ص 7. م 13.
6- استفتاات، ج 1، ص 12، س 17.
7- تحریر الوسیله، ج 1، ص 8، م 19.
8- افرادی که صلاحیت علمی تشخیص اجتهاد اعلمیت را دارا باشند.

مخالفت نکنند.

1 - بر مکلف واجب است که جهت شناختن مجتهد اعلم جستجو و تفحص کند(1).

2 - وظیفه مکلف، در صورتی که احتمال اعلمیت منحصر در دو نفر است و یقین به آن ممکن نیست. اگر: الف: اگر عمل به احتیاط یا به احواط اقوال ممکن است، بنابر احتیاط واجب باید چنین کند. ب: اگر عمل به احتیاط ممکن نیست، به فتوای هر کدام که بخواهد می تواند عمل کند(2). 3 - چنانچه دو مجتهد از نظر علمی با هم مساوی باشند، شخص مقلد، مخیر است به هر کدام از آن دو که بخواهد رجوع کند. همچنانکه می تواند بعضی از مسائل را از یکی و بعضی دیگر را از دیگری تقلید کند(3). 4 - اگر دو مجتهد هر یک در بخشی از احکام اعلم باشند، مثلاً یکی در احکام عبادات اعلم است و دیگری در معاملات، مکلف باید بنابر احتیاط واجب در هر بخش از اعلم تقلید کند، همچنانکه اگر مثلاً در بخش معاملات یکی در قسمتی از احکام معاملات اعلم است و دیگری در قسمت دیگر، باید به احتیاط واجب در همان قسمت هم از اعلم تقلید کرد(4). 5 - فرد مکلف در تقلید مستقل بوده و تابع دیگری نیست؛ مثلاً زن نمی تواند در این مساله تابع شوهر باشد، بلکه هر کس را که اعلم تشخیص داد از او تقلید می کند(5).

راههای بدست آوردن فتوای مجتهد:

شنیدن از خود مجتهد.

شنیدن از دو یا یک نفر عادل. شنیدن از یک نفر مورد اطمینان. دین در رساله مجتهد که اشتباه نداشته باشد(6).

عدول از مجتهدی به مجتهد دیگر

عدول از غیر اعلم به اعلم، بنابر احتیاط، واجب است. عدول از مجتهدی به مجتهد دیگر که از نظر علمی با هم مساوی هستند، جایز نیست، در صورتی که به فتوای آن مجتهد عمل کرده باشد. عدول از اعلم به غیر اعلم، جایز نیست. عدول از مجتهدی که مدتی از او تقلید می کرده و اکنون معلوم شده است که اهلیت فتوی نداشته، واجب است. عدول از مجتهدی که یکی از شرایط مرجعیت را از دست داده؛ مثلاً دیوانه شده یا فراموشی به او دست داده، به مجتهد جامع الشرایط: واجب است.

عدول از مجتهدی که تاکنون از او تقلید می کرده و اکنون از دنیا رفته است به مجتهد زنده، جایز، بلکه احتیاط مستحب است. عدول از مجتهد زنده به مجتهد مرده: بنابر احتیاط واجب جایز نیست. هر چند قبلاً از او تقلید می کرده و پس از مرگ وی به مجتهد زنده رجوع کرده است(7).

چند مساله:

1 - عدول از مجتهدی به مجتهد دیگر عبارت است از عمل کردن به فتوای آن دیگری، و احتیاج به اجازه مرجع تقلید سابق ندارد(8).

2 - اگر مجتهد اعلم در مساله ای فتوا نداشته باشد، مقلد می تواند به مجتهد دیگری که در آن مساله فتوا دارد رجوع کند و بنابر احتیاط واجب باید آن مجتهد که به فتوایش رجوع می شود از دیگران اعلم باشد(9).

3 - اگر فتوای مجتهد در مساله ای عوض شود، باید به فتوای جدید عمل کند و باقی ماندن بر فتوای گذشته جایز نیست(10).

4 - اگر مقلد نسبت به تغییر فتوای مجتهد شک کند، می تواند طبق فتوای قبلی عمل نماید تا

ص: 2317


1- تحریر الوسیله، ج 1، فی فروع التقلید، ص 6،م 5.
2- همان، م 6.
3- تحریر الوسله، ج 1، ص 6. م 8.
4- العروه الوثقی، ج 1، فی التقلید، 16، م 47.
5- استفتاات، ج 1، ص 13، س 25.
6- تحریر الوسیله، ج 1، ص 8،م 21.
7- تحریر الوسیله، ج 1، ص 6 - 7 - 8،م 4، 5، 12، 13، 18؛ العروه الوثقی، ج 1،ص 12، 13،م 33 و 37.
8- استفتاات، ج 1، ص 11، س 16.
9- تحریر الوسیله، ج 1، ص 7،م 11.
10- العروه الوثقی، ج 1، ص 12،م 31.

مساله روشن شود(1).

5 - فرا گرفتن مسائل شک و سهو و غیر اینها از مسائلی که غالباً مور احتیاج مکلف است، واجب می باشد، مگر در جایی که اطمینان دارد مساله ای برایش پیش نمی آید(2).

پرسش

1 - در چه صورتی از میت صحیح است؟

2 - برای تشخیص مجتهد اعلم، اهل خبره کیانند و در چه صورتی می توان به گفته آنها اعتماد کرد؟

3 - در صورتی که از طرف اهل خبره، چند نفر به عنوان مراجع تقلید معرفی شوند ولی اعلم آنها مشخص نباشد. تکلیف چیست؟

4 - تبعیض در تقلید را توضیح داده و مور جواز آن را بیان فرمایید.

5 - در چه صورتی عدول از یک مجتهد به مجتهد دیگر واجب است؟

درس (4) اجتهاد و تقلید (2)

اشاره

وظیفه کسی که بدون تقلید عمل کرده یا تقلیدش صحیح نبوده

1 - کسی که مدتی اعمال خود را بدون تقلید انجام داده، در صورتی که بفهمد:

- به وظیفه واقعی خود عمل کرده.

- یا عمل او با فتوای مجتهدی که وظیفه اش تقلید از او بوده مطابق بوده است.

- یا با فتوای مجتهدی که هم اکنون باید از او تقلید کند مطابق است.

- یا اعمالش از فتوای آنان به احتیاط نزدیکتر می باشد.

در تمام این صور اعمال گذشته اش صحیح است(3).

2 - اگر مکلف زمانی از کسی تقلید کرده که جامع شرایط نبوده؛ مانند کسی است که بدون تقلید عمل کرده است(4).

3 - اگر مکلف بفهمد مدتی از زمان را بدون تقلید عمل کرده و مقدار آن را نداند ولی کیفیت آن را می داند، با شرایطی که در مساله 1 گذشت، اعمال قلی صحیح است وگرنه حداقل مقداری که یقین دارد باطل بوده باید قضا کند(5).

4 - اگر در صحت تقلید گذشته خود شک کند، بنا را بر صحت می گذارد(6).

5 - اگر بدون اجازه مجتهد زنده بر تقلید میت باقی مانده باشد مانند کسی است که بدون تقلید عمل می کند(7).

احتیاط

احتیاط در اصطلاح فقه، عبارت است از عمل کردن به احکام به گونه ای که یقین داشته باشد به وظیفه اش عمل کرده است.

1 - عمل به احتیاط برای هر فردی (مجتهد یا غیر مجتهد) جایز است، ولی باید موارد احتیاط را بشناسد و کمتر افرادی این موارد را می شناسند، چون شناخت آنها کار دشواری است و مستلزم اطلاع کامل بر کیفیت آن است(8).

2 - عمل به احتیاط، گاهی موجب تکرار عمل است و گاهی موجب تکرار نیست(9). مثال اول: شخصی که نمی داند وظیفه اش نماز تمام است یا شکسته، اگر بخواهد به احتیاط عمل کند باید نماز را هم تمام بجا آورد و هم شکسته.

مثال دوم: شخصی که نمی داند اذان و اقامه برای نماز واجب است یا مستحب، اگر بخواهد به احتیاط عمل کند باید آن را بجا آورد.

3 - اگر مکلف بداند عملی حرام نمی باشد، ولی نمی داند واجب است یا مستحب یا مکروه یا مباح، می تواند به امید ثواب (رجاءا) آن عمل را انجام دهد، چون احتمال مطلوب بودن آن وجود دارد(10).

ص: 2318


1- تحریر الوسیله، ج 1، فی فروع التقلید، ص 8،م 17.
2- همان، ص 9،م 23.
3- توضیح المسائل، م 14.
4- العروه الوثقی، فی التقلید، ج 1، ص 10،م 25.
5- همان، ص 14، م 40.
6- همان، ص 14،م 41.
7- همان، ص 17،م 52.
8- تحریر الوسیله، ج 1، ص 5 - العروه الوثقی، ج 1، ص 3،م 2.
9- الفتاوی الواضحه، ج 1، ص 118، تحریر الوسیله، ج 1، ص 5،م 1.
10- العروه الوثقی، ج 1، ص 11،م 30.

4 - اگر مکلف بداند عملی واجب نیست ولی نمی داند حرام است یا مکروه یا مستحب یا مباح، می تواند آن عمل را ترک کند. چون احتمال مبغوض بودن آن وجود دارد(1).

فرق بین احتیاط واجب و احتیاط مستحب

کلیه احتیاطهایی که در رساله ها آمده است، یا وجویی است یا استحبابی و تفاوت بین آنها از دو جهت است: یکی در مقام شناخت و تشخیص، که احتیاط از کدام قسم است و دیگری در مقام عمل، که وظیفه مکلف، نیست به هر یک از آنها چیست؟

تفاوت اول: احتیاط واجب: احتیاط بدون فتوا

احتیاط مستحب: احتیاط همراه با فتوا

اگر مجتهد در مساله ای فتوا داده و احتیاط نیز داشته باشد، این احتیاط مستحب است. و اگر مجتهد در مساله ای فتوا نداده و از ابتدا احتیاط کرده باشد، احتیاط واجب است که به آن احتیاط مطلق هم می گویند(2). مثال احتیاط مستحب: در غسل ارتماسی اگر به نیت غسل ارتماسی به تدریج در آب فرو رود تا تمام بدن زیر آب زود غسل او صحیح است و احتیاط آن است که یک دفعه زیر آب رود(3). مثال احتیاط واجب: اگر نذر کند که به فقیر معینی صدقه بدهد، نمی تواند آن را به فقیر دیگری بدهد و اگر آن فقیر بمیرد، بنابر احتیاط باید به ورثه او بدهد(4). تفاوت دوم: در احتیاط مستحب، مقلد باید به همان احتیاط عمل کند یا به فتوای همراه آن و نمی تواند در آن مساله به مجتهد دیگر رجوع کند.

و در احتیاط واجب، مقلد می تواند به همان احتیاط عمل کند، یا به فتوای مجتهد دیگر مراجعه کند(5).

فرق حکم و فتوا

ائمه معصوم (علیهم السلام) پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و به هنگام حضور ظاهری، دو وظیفه مهم امامت را بر عهده داشته اند که طبق روایات و دیگر منابع فقهی در زمان غیبت آنها برعهده فقهای جامع الشرایط نهاده شده است: 1 - بیان فتوا و ابلاغ احکام الهی به مردم. 2 - رهبری و مدیریت جامعه انسانی و اجرای احکام دینی.

اختلاف در بیان فتوا و وجود مراجع فتوایی متعدد، مشکل زیادی در جامعه پدید نمی آورد، همچنانکه در ادوار مختلف تاریخ تشیع، پس از غیبت حضرت ولی عصر (علیه السلام) این امر وجود داشته است، ولی تشتت و دوگانگی در احکام اجرایی و دستوارت حکومتی به خصوص اگر ارتباطات گسترده و آسان باشد، قطعاً سبب هرج و مرج و اختلاف و دو دستگی در جامعه خواهد شد، حال پرسش این است که فرق این دو چیست و قلمرو هر یک کدام است و در مورد تعارض فتوای مرجع تقلید با حکم حاکم (ولی فقیه) وظیفه مردم چیست؟

فتوا در اصطلاح فقها بیان حکم خداست به وسیله فقیه. و فقیه کسی است که نسبت به حکمی که از منابع فقهی استنباط کرده، اظهار نظر می کند. مثل این بیان که: - در رکعت سوم و چهارم نماز، تسبیحات را یک مرتبه خواندن کافی است.

- اگر روزه گرفتن برای بدن ضرر داشته باشد صحیح نیست.

- در صورتی که خریدار در معامله گول خورده باشد حق فسخ معامله را دارد و... حکم حاکم دستور به اجرای یک حکم شرعی و تعیین مصداق و یا موضوع و یا وقت و مکان اجرای حکم شرعی و نیز الزام بر انجام یا ترک کاری به خاطر مصلحت است؛ مانند: - دستور به این که: فلان روز اول ماه است. - حکم به دریافت زکات یا خمس، شرایطی ویژه (در زمان یا مکان و یا مورد خاص). - فروش اموال محتکر و قیمت گذاری آن، بدون اجازه از صاحبش.

- تعیین و تقسیم و مصرف انفال و اموال عمومی. - اقامه حدود و تعزیرات.

ص: 2319


1- همان.
2- العروه الوثقی، ج 1، ص 23،م 64.
3- توضیح المسائل، م 367.
4- توضیح المسائل، م 2659.
5- بنابر احتیاط واجب آن مجتهد باید بعد از او از سایرین اعلم باشد.
اختلاف فتوا با حکم

در صورتی که فتوای مرجع تقلید و حکم فقیه حاکم خلاف یکدیگر باشد، به یقین حکم ولی فقیه مقدم و مخالفت با آن حرام است؛ مثل آن که مجتهدی فتوا دهد احتکار در غیر طعام اشکال ندارد، ولی فقیه حاکم با توجه به مشکلات اقتصادی جامعه، حکم کند که احتکار هر گونه کالای مورد نیاز جامعه حرام است. در اینجا دستور ولی فقیه اجرا می شود و بر مقلدان آن مرجع نیز تبعیت لازم است(1). نقص حکم حاکم جامع الشرایط جایز نیست، حتی برای سایر مجتهدان، مگر در جایی که اشتباهش روشن باشد(2).

پرسش

1 - اگر مقلد، پس از مدتی بفهمد مرجع تقلیدش جامع شرایط تقلید نیست، اعمال گذشته وی چه حکمی دارد؟

2 - تفاوت حکم و فتوا را با آوردن مثال توضیح دهید و وظیفه مکلفین در آن موارد چیست؟

3 - با مراجعه به رساله توضیح المسائل برای احتیاط واجب و مستحب دو مثال دیگر بیاورید.

4 - تفاوت عملی احتیاط واجب و مستحب چیست؟

درس (5) اجتهاد و تقلید(3)

وظیفه مساله گو

1 - اگر مساله گو در بیان فتوای مجتهد اشتباه کند (مساله ای را اشتباه بگوید) واجب است به آنها که از او یاد گرفته اند اطلاع داده و رفع اشتباه کند(3).

2 - اگر شخصی فتوای مجتهد را برای دیگری بگوید، سپس فتوای مجتهد در آن مساله عوض شود، بر آن فرد واجب نیست به کسی که از او مساله شنیده است، تغییر فتوی را اطلاع دهد، گرچه احتیاط مستحب است(4).

حکم اختلاف در دستیابی به فتوای مجتهد

دو نفر بر خلاف یکدیگر فتوای مجتهد را نقل کنند: گفته هیچکدام قبول نیست. مکلف از خود مجتهد مساله ای را به گونه ای شنیده و دیگری برخلاف آن بیان می کند: آنچه از مجتهد شنیده معتبر است. آنچه در رساله مجتهد است بر خلاف چیزی است که از او شنیده: آنچه از مجتهد شنیده معتبر است. آنچه در رساله مجتهد نوشته شده با آنچه که دیگری نقل می کند سازگار نیست: در صورتی که رساله اشتباه نداشته باشد، آنچه در رساله است معتبر می باشد. مگر آنکه مساله گو بگوید که مجتهد، از رای خود که در رساله است عدول کرده.

مساله ای در یکی از رساله های مجتهد به گونه ای است و در رساله ای دیگر، به گونه ای دیگر: رساله ای که تاریخ نوشتن آن (توسط مجتهد) متاخر است مقدم می باشد. (مانند موارد اختلاف تحریر الوسیله با رساله توضیح المسائل امام خمینی (قدس سره) که آنچه در تحریر الوسیله آمده مقدم است(5).

چند مساله

1 - اگر مجتهد در بیان فتوای خود اشتباه کند، واجب است اطلاع داده و رفع اشتباه کند(6). 2 - اگر فتوای مجتهد عوض شود، چنانچه فتوای گذشته اش موافق احتیاط باشد اعلام فتوای

ص: 2320


1- مرحوم شیخ محمد حسن نجفی (قدس سره) صاحب جواهر در بحث احتکار چنین می نویسد: اگر محتکر، خود مجتهد باشد، مجتهد حاکم می تواند او را به فروش کالای احتکار شده یا فروش به قیمت معینی وادار کند، هر چند حاکم نسبت به مجتهد محتکر از نظر علمی پایین تر باشد. (جواهر الکلام، ج 22، ص 487)
2- العروه الوثقی، ج 1، ص 57.
3- العروه الوثقی، ج 1، کتاب فی التقلید، ص 16،م 48.
4- العروه الوثقی، ج 1، ص 20،م 58.
5- استفتاات، ج 1، ص 18، س 42 و العروه الوثقی، ج 1، فی التقلید، ص 20،م 59.
6- العروه الوثقی، ج 1، فی التقلید، ص 16،م 48.

جدید به مقلدان واجب نیست. ولی در صورتی که فتوای گذشته موافق احتیاط نباشد، واجب است فتوای جدید را اعلام کند(1).

3 - گمان به این که فتوای مجتهد چنین و چنان است، برای عمل به آن (و نقل) کافی نیست (بلکه باید اطمینان به آن داشته باشد) مگر آن که این گمان از ظاهر گفته مجتهد یا گفته مساله گو و یا آنچه در رساله نوشته شده به دست آمده باشد و به طور خلاصه می توان گفت، گمان حجت نیست مگر از ظاهر گفته مجتهد یا ناقل فتوای او به دست آمده باشد(2).

وظیفه مقلد در موارد اختلاف فتوای مجتهد سابق و جدید

اگر مرجع تقلید از دنیا برود یا به عللی دیگر مقلد از او عدول کند و فتاوای مجتهد قبلی با مجتهد کنونی اختلاف داشته باشد، در بعضی موارد طبق فتوای مجتهد فعلی عمل می شود و در بعضی موارد آنچه طبق فتوای مجتهد قبلی عمل شده، محکوم به صحت است که به نمونه هایی از موارد اختلاف و حکم آنها اشاره می کنیم: 1 - مجتهد سابق یک بار تسبیحات خواندن در رکعت سوم و چهارم را کافی دانسته و مقلد هم چنین کرده ولی مجتهد کنونی کافی نمی داند: نمازهای خوانده شده محکوم به صحت است. 2 - مجتهد قلی تیمم را با یک بار زدن کف دست بر زمین کافی می دانسته، ولی مجتهد فعلی کافی نمی داند: گذشته ها صحیح است. 3 - عقد یا ایقاعی (3) را مجتهد سابق به گونه ای صحیح می دانسته و مقلد هم به همان نحوه عمل کرده ولی مجتهد جدید نمی داند: می تواند بنابر صحت بگذارد. 4 - مجتهد قبلی چیزی را پاک می دانسته و مقلد از آن اجتناب نمی کرده ولی مجتهد فعلی نجس می داند: اعمال گذشته محکوم به صحت است ولی اگر آن چیز هم اکنون باقی است محکوم به نجاست می باشد. 5 - مجتهد سابق چیزی را حلال یا حرام می دانسته و مجتهد کنونی برخلاف آن فتوا می دهد: آنچه گذشته است بلامانع می باشد، اما اگر آن چیز هم اکنون باقی است باید طبق فتوای مجتهد جدید عمل شود(4). به عنوان مثال: مجتهد سابق ذبح حیوان را با غیر آهن هم جایز می دانسته، ولی مجتهد جدید جایز نمی داند. اگر حیوانی را که با غیر آهن کشته اند فروخته یا مصرف کرده اند، معامله صحیح و مصرف مباح بوده ولی اگر هم اکنون باقی است محکوم به حرمت است (حرام می باشد).

چند مساله:

1 - اگر در معامله ای، فروشنده مقلد مجتهدی باشد و خریدار مقلد مجتهد دیگر، و آن دو مجتهد بر انجام معامله به گونه ای خاص فتوا داده باشند، این معامله مطابق فتوای هر کدام از مجتهدان انجام پذیرد نسبت به مقلد همان فرد، صحیح، و نسبت به دیگری باطل است(5).

2 - اگر شخصی از طرف دیگری وکالت یا وصایت در انجام عملی را داشته باشد؛ مثلاً در پرداخت خمس یا زکات یا کفاره یا اجرای عقد و مانند اینها، بر وی واجب است طبق فتوای مرجع تقلید کسی که به او وکالت یا وصایت داده عمل نماید. اما اگر از طرف او برای انجام کاری اجیر شده باشد؛ مثلاً برای انجام حج یا نماز، باید طبق فتوای مرجع تقلید خود عمل کند(6).

پرسش

1 - اگر پس از بیان یک حکم شرعی برای عده ای از مردم، فتوای مجتهد عوض شود، وظیفه مساله گو در این مورد چیست؟

2 - اگر دو استفتای متفاوت از مرجع تقلید در دست باشد به کدامیک باید عمل کرد؟

3 - شخص مقلد مجتهدی بوده که خمس سرمایه را واجب نمی دانسته و بر اساس همین فتوا خمس آن را نپرداخته، اکنون به مجتهدی رجوع کرده که خمس آن را واجب می داند، آیا باید خمس آن سرمایه را بپردازد یا نه؟

ص: 2321


1- همان، ص 25،م 69.
2- همان، ص 26،م 72.
3- قرار داد دو طرفه مثل نکاح را عقد و یکطرفه مثل طلاق را ایقاع گویند.
4- العروه الوثقی، ج 1، فی التقلید، ص 17،م 53.
5- العروه الوثقی، ج 1، فی التقلید، ص 19،م 55.
6- تحریر الوسیله، ج 1، فروع فی التقلید، ص 10،م 32 - العروه الوثقی، ج 1، ص 19،م 54.

4 - کسی که حج را به نیابت از دیگری انجام می دهد. باید مطابق فتوای مرجع تقلید خودش عمل کند یا مطابق فتوای مرجع تقلید منوب عنه؟

درس (6) طهارت (1)

اشاره

.. ما یرید الله لیجعل علیکم من حرج ولکن یرید لیطهرکم ولیتم نعمته علیکم، لعلکم تشکرون.

خداوند نمی خواهد برای شما زحمتی ایجاد کند، بلکه می خواهد شما را پاک و نعمتش را بر شما تمام گرداند، باشد که سپاس گویید. (سوره مائه، آیه 6) همانگونه که در درس اول گذشت، مجموعه برنامه های عملی اسلام احکام نامیده می شود و از جمله آنها؛ واجبات است و نماز یکی از مهمترین و اساسی ترین واجبات عملی است. مسائل مربوط به نماز را می توان به سه دسته تقسیم کرد:

1 - مقدمات: نمازگزار باید قبل از نماز آنها را مراعات کند.

2 - مقارنات: مسائلی که مربوط به متن نماز است، از تکبیره الاحرام تا سلام. 3 - مبطلات: مسائلی که درباره چیزهایی است که نماز را باطل می کند.

مقدمات نماز

یکی از مقدمات نماز کسب طهارت است و طهارت لازم برای نماز، دوگونه است: طهارت باطنی، که نیاز به قصد قربت دارد و با انجام وضو، غسل یا تیمم به دست می آید 2

طهارت ظاهری، که نیاز به قصد قربت ندارد و این همان پاکی بدن و لباس از نجاسات است

وضو

نمازگزار باید قبل از نماز وضو بگیرد و خود را برای انجام این عبادت بزرگ آماده کند. و نیز در برخی از موارد باید غسل کند؛ یعنی تمام بدن را بشوید و هرگاه نتواند وضو بگیرد یا غسل کند، باید به جای آن، عمل دیگری به نام تیمم انجام دهد که در این درس و درسهای آینده با احکام هر یک آشنا خواهید شد.

کارهای وضو
اشاره

(1)

شستن صورت و دستها

1 - مقدار واجب در شستن صورت و دستها، همان است که گذشت، ولی برای آن که یقین کند مقدار واجب را شسته، باید کمی از اطراف آن را هم بشوید(2).

2 - بنابر احتیاط واجب، باید صورت و دستها را از بالا به پایین شست و اگر از پایین به بالا بشوید وضو باطل است(3).

3 - اگر صورت یا دست کسی کوچکتر از صورت و دست معمولی باشد، یا بر پیشانی او مو روییده و یا جلو سر او مو ندارد، باید همان مقداری که مردمان معمولی می شویند، بشوید(4).

4 - اگر صورت و دست کسی، هر دو بر خلاف معمول باشد ولی متناسب با هم است، لازم نیست ملاحظه معمول را بنماید بلکه باید همانگونه که در اعمال وضو بیان شد، وضو بگیرد(5). 5 - اگر پوست صورت از لای موها (ریش - ابرو) پیدا باشد، باید آب را به پوست برساند و اگر پیدا نباشد، شستن مو کافی است و رساندن آب به زیر مو لازم نیست(6). 6 - اگر شک کند، که پوست صورت از لای مو پیداست یا نه؟ بنابر احتیاط واجب باید مو را بشوید و آب را به پوست هم برساند(7).

ص: 2322


1- تحریر الوسیله - ج 1، فصل فی الوضو، ص 21، 23،م 1 و 3 و 12.
2- همان،م 1 و 2.
3- توضیح المسائل - م 243.
4- همان،م 238.
5- همان.
6- همان،م 240.
7- توضیح المسائل، م 241.

7 - شستن

داخل بینی و دهان و مقداری از لب و چشم که هنگام بستن دیده نمی شود، واجب نیست. ولی برای آن که یقین کند از جاهایی که باید شسته شود چیزی باقی نمانده، واجب است مقداری از آنها را هم بشوید(1). 8 - پوست یا گوشتی که از اعضای وضو بریده شده - اگر کاملاً قطع شده باشد، باید زیر آن (جای آن) شسته شود - و در صورتی که به عضو متصل است باید آنهم شسته شود و هر مقدار از جای آن که ظاهر شده بشوید(2). 9 - تاولهای که مثلاً بر اثر سوختگی بر پوست ظاهر شده تا زمانی که باقی است، شستن ظاهر (روی) آن کافی است، هر چند پوسته آن سوراخ شده باشد و چنانچه قسمتی از آن کنده شده، شستن همان مقداری که از پوست ظاهر شده کافی است و کندن مابقی، یا رساندن آب به زیر آن لازم نیست، ولی اگر به گونه ای است که پوست گاهی بر بدن می چسبد و گاه جدا می شود باید زیر آن هم شسته شود(3). 10 - پوسته ای که در حال بهبودی زخم روی آن بسته شده و مانند پوست بدن می باشد، کندن آن لازم نیست و شستن ظاهر آن کافی است. هر چند کندن آن راحت باشد، اما دوایی که بر زخم خشکیده است اگر برداشتن آن راحت است باید بردارد و اگر برداشتن آن ممکن نیست حکم جبیره را دارد که به تفصیل در احکام وضوی جبیره ای خواهد آمد(4). 11 - تکرار در شستن اعضای وضو: بار اول: واجب

بار دوم: جایز

بار سوم: بدعت و حرام

12 - مقصود از شستن، آب و ریختن نیست، بلکه شستن کامل است؛ یعنی اگر یکبار بطور کامل به نیت وضو تمام صورت با دست را بشوید و بار دیگر هم بطور کامل بشوید، بار سوم آن حرام می باشد. بنابر این اگر چندین مرتبه هم آب بریزد ولی به تمام جاهای عضو نرسد یکبار محسوب نمی شود. و اگر با یکبار ریختن، یا یکبار فرو بردن در آب، تمام عضو را فرا گیرد. یک بار شستن به حساب می آید(5).

13 - سه بار شستن اعضای وضو (به نیت وضو) علاوه بر آنکه بدعت و حرام است، گاهی اوقات موجب بطلان وضو هم می شود و آن در صورتی است که آب مسح، از آب شستن سوم باشد، چون مسح باید با آب وضو انجام شود(6).

مسح سر

1 - جای مسح: یک قسمت از چهار سر که بالای پیشانی (جلوی سر). 2 - مقدار واجب مسح: هر قدر باشد کافی است (به مقدار که اگر کسی ببیند بگوید مسح کرد). 3 - احتیاط مستحب: به پهنای سه انگشت بسته و طول یک انگشت.

4 - مسح با دست چپ: جایز است. 5 - لازم نیست مسح بر پوست سر باشد، بلکه بر موی جلوی سر هم صحیح است، مگر موی سر انسان به قدی بلند باشد که هنگام شانه زدن، به صورتش بریزد، که باید پوست سر یا قسمت پایین (بیخ) مو را مسح نماید. 6 - مسح بر موی جاهای دیگر سر صحیح نیست، هر چند بر محل مسح جمع شده باشد. 7 - مسح سر لازم نیست از بالا به پایین باشد(7).

مسح پا

1 - جای مسح: روی پا است. 2 - مقدار واجب مسح: طول؛ از سر انگشت تا بر آمدگی روی پا.

عرض؛ هر اندازه باشد کافی است هر چند به قدر یک انگشت باشد.

3 - احتیاط مستحب آن: همه روی پا. 4 - پای راست را باید قبل از پای چپ مسح کند، ول لازم نیست پای راست را با دست راست و پای چپ را با دست چپ مسح کند(8).

ص: 2323


1- توضیح المسائل، م 242.
2- العروه الوثقی، ج 1، فصل فی افعال الوضو، ص 205،م 14.
3- العروه الوثقی، ج 1، ص 206،م 16.
4- همان،م 17.
5- استفتائات، ج 1، ص 34، س 35.
6- توضیح المسائل، م 248 واستفتاات، ج 1، ص 34 و 35.
7- توضیح المسائل، م 249 و 250 و 251 و تحریر الوسیله، ج 1، فصل فی الوضوء، ص 23،م 12 و 13 و 14.
8- الروه الوثقی، ج 1، فصل فی افعال الوضوء، ص 210.
مسائل مشترک مسح سر و پا

1 - در مسح باید دست را بر سر و پاها بکشد و اگر دست را نگه دارد و سر یا پا را به آن بکشد وضو باطل است، ولی اگر موقعی که دست را می کشد سر یا پا مختصری حرکت کند اشکال ندارد(1). 2 - اگر برای مسح رطوبتی در کف دست نمانده باشد، نمی تواند دست را با آب خارج،تر کند بلکه باید از اعضای دیگر وضو رطوبت بگیرد و با آن مسح کند(2).

3 - رطوبت دست باید بقدری باشد که بر سر و پا اثر بگذارد(3).

4 - اگر رطوبت کف دست به اندازه مسح سر باشد، می تواند سر را با همان رطوبت مسح کند و برای مسح پاها از اعضای دیگر وضو رطوبت بگیرد(4).

5 - محل مسح (سر و روی پاها) باید خشک باشد، بنابراین اگر جای مسح تر باشد، باید آن را خشک کرد ولی اگر رطوبت آن بقدری کم باشد که مانع از تاثیر رطوبت دست، بر آن نباشد مانع ندارد(5). 6 - بین دست و سر یا پاها باید چیزی مانند چادر و کلاه، یا جوراب و کفش فاصله نباشد. هر چند بسیار رقیق و نازک باشد و رطوبت به پوست برسد (مگر در حال ناچاری)(6). 7 - محل مسح باید پاک باشد، پس اگر نجس است و نمی تواند آن را آب بکشد باید تیمم کند(7).

پرسش

1 - تفاوت

طهارت باطنی و ظاهری چیست؟

2 - کسی که نمی داند پوست صورتش از زیر موهای صورت پیداست یا نه، آیا هنگام وضو باید آب را به پوست صورت برساند؟

3 - در چه صورتی مسح بر موهای قسمت جلوی سر کافی نیست.

4 - مقدار واجب و مستحب مسح سر و پاها چه اندازه است؟ 5 - اگر محل مسح، نجس باشد و تطهیر آن ممکن نباشد تکلیف چیست؟ 6 - چهار مساله از مسایلی که در مسح سر و پاها مشترک است بیان کنید.

درس (7) وضوی ارتماسی

اشاره

1 - وضوی ارتماسی آن است که انسان صورت و دستها را به قصد وضو در آب فرو برد، یا آنها را در آب فرو برده و به قصد وضو بیرون آورد(8).

2 - چون در وضوی ارتماسی نیز دست و صورت باید از بالا به پایین شسته شود، بنابر این، وضوی ارتماسی به گونه های زیر انجام می شود: به قصد وضو صورت را از پیشانی، یا دست را از آرنج در آب فرو برد و تا موقعی که آنها را از آب بیرون می آورد و ریزش آب تمام می شود به نیت وضو باشد. (چون آبی که بر دست می ماند و در مسح بکار می رود، باید آب وضو باشد).

بدون قصد وضو، صورت یا دست را در آب فرو برد و به قصد وضو بیرون آورد، که صورت را باید ابتدا از پیشانی بیرون آورد و دستها را از آرنج(9).

3 - اگر بعضی از اعضای وضو را ارتماسی و بعضی را غیر ارتماسی انجام دهد اشکال ندارد. (10) (مراعات ترتیب در وضوی ارتماسی نیز لازم است ؛ یعنی نمی توان صورت و دستها را یکباره در آب برد، بلکه باید اول صورت و سپس دست راست و بعد از آن دست چپ شسته شود).

کیفیت وضوی افرادی که دست یا پایشان قطع شده

(11)

شرایط وضو

(12)

ص: 2324


1- توضیح المسائل، م 255.
2- توضیح المسائل، م 257.
3- العروه الوثقی، ج 1، فصل فی افعال الوضوه، ص 212،م 26.
4- توضیح المسائل، م 258.
5- همان،م 26.
6- همان،م 27.
7- توضیح المسائل - م 260.
8- توضیح المسائل، م 261.
9- توضیح المسائل، م 261 و 262.
10- همان،م 263.
11- العروه الوثقی، ج 1، ص 204 الثانی؛ استفتائات، ج 1، ص 29، 30 و 31، س 20 تا 24 و 26.
12- توضیح المسائل، شرایط صحیح بودن وضو.

با شرایطی که خواهد آمد وضو صحیح است و با از بین رفتن هر یک از آنها، وضو باطل است.

برخی از دعاهای وضو

مستحب است هنگام شستن صورت بگوید:

اللهم بیض وجهی یوم تسود فیه الوجوه ولاتسود وجهی یوم تبیض فیه الوجوه و در وقت شستن دست راست بخواند: اللهم اعطنی کتابی بیمینی و الخلد فی الجنان بیساری و حاسبنی حسابا یسیرا و موقع شستن دست چپ بگوید: اللهم لا تعطنی کتابی بشمالی ولا من وراء ظهری و لاتجعلها مغلوله الی عنقی و اعوذبک من مقطعات النیران و موقعی که سر را مسح می کند بگوید: الله غشنی برحمتک و برکاتک و عفوک و در وقت مسح پا بخواند: اللهم ثبتنی علی الصراط یوم تزل فیه الاقدام واجعل سعیی فی ما یرضیک عنی یا ذا الجلال و الاکرام.

پرسش

1 - تفاوت

وضوی ترتیبی و ارتماسی چیست؟

2 - شخصی، یک دست و یک پایش به طور کامل قطع شده، چگونه باید وضو بگیرد؟

3 - شرط مشترک آب و ظرف آب وضو کدام است؟

4 - فرق ترتیب و موالات در وضو چیست؟

5 - کسی که هر دو دستش به طور کامل قطع شده، چگونه باید وضو بگیرد؟

درس (8) احکام شرایط وضو

شرایط آب وضو

1 - وضو با آب نجس و مضاف باطل است، خواه بداند آن آب نجس یا مضاف است یا نداند، یا فراموش کرده باشد(1). 2 - آب وضو باید مباح باشد، بنابراین در موارد زیر وضو باطل است:

وضو گرفتن با آبی که صاحب آن راضی نیست (راضی نبودن او معلوم است).

آبی که معلوم نیست صاحب آن راضی است یا نه. آبی که وقف افراد خاصی است؛ مانند حوض برخی از مدارس و وضو خانه بعضی از هتلها و مسافر خانه ها و...(2). 3 - وضو گرفتن از نهرهای بزرگ، گرچه انسان نداند صاحبان آنها راضی هستند یا نه، اشکال ندارد، اما اگر صاحبان آن از وضو گرفتن جلوگیری کنند، احتیاط واجب آن است که وضو نگیرد(3).

شرایط اعضای وضو

1 - اعضای وضو در موقع شستن و مس باید پاک باشد(4).

2 - اگر در بین وضو، جایی را که شسته یا مسح کرده، نجس شود وضو صحیح است؛ مثلاً مشغول شستن دستها است، صورت وی نجس شود(5).

3 - اگر غیر اعضای وضو، جایی از بدن نجس باشد، وضو صحیح است ولی اگر مخرج بول یا غایط را تطهیر نکرده، بهتر آن است که اول آن را تطهیر کند، بعد وضو بگیرد(6). 4 - اگر زیر نان چرک باشد، وضو اشکال ندارد، ولی اگر ناخن بیشتر از معمول بلند باشد، باید چرک زیر آن مقدار را بر طرف کند(7).

5 - چرک بدن اگر مانع رسیدن آب به اعضای وضو نباشد وضو اشکال (8) ندارد. 6 - اگر پس از گچ کاری و مانند آن، چیز سفیدی که از رسیدن آب به پوست جلوگیری نمی کند بر

ص: 2325


1- توضیح المسائل، م 265.
2- العروه الوثقی، ج 1، فصل فی شرایط الوضو، ص 219 - 225،م 6 و 7 و 8 و توضیح المسائل، م 265.
3- توضیح المسائل، مساله 271.
4- توضیح المسائل، شرایط وضو، ص 35، شرط ششم و مساله 276 و 277.
5- همان.
6- همان.
7- توضیح المسائل، م 291.
8- توضیح المسائل، م 294.

دست بماند یا ظاهر شود، اشکالی ندارد ولی اگر مانع رسیدن آب می باشد، یا شک دارد که با بودن آنها، آب به پوست می رسد یا نه آنها را بر طرف کند(1). 7 - اگر چیزی بر اعضای وضو باشد (اعضای شستن) که از رسیدن آب به آن جلوگیری کند، برای وضو باید برطرف شود ولی بر اعضای مسح، هر جند از رسیدن آب جلوگیری نکند، برای وضو باید برطرف شود(2). 8 - خطوط قلم خودکار و لکه های رنگ و چربی و کرم در صورتی که رنگ بدون جرم باشد، مانع وضو نیست، ولی اگر جرم داشته باشد (روی پوست را گرفته) باید بر طرف شود(3). 9 - خال کوبیهایی که زیر پوست قرار دارد (جوهر است) و مانع از رسیدن آب به پوست نمی باشد، برای وضو اشکال ندارد(4). شرایط کیفیت وضو

ترتیب

(5)

کارهای وضو باید بدین ترتیب انجام شود: شستن صورت

شستن دست راست

شستن دست چپ

مسح سر

مسح پای راست

مسح پای چپ

اگر ترتیب اعمال وضو به هم بخورد وضو باطل است، حتی اگر پای چپ و راست را همزمان مسح کند.

موالات

1 - موالات؛

یعنی پشت سر هم انجام دادن و فاصله نینداختن بین اعمال وضو. 2 - اگر بین کارهای وضو به قدری فاصله شود که وقتی می خواهد جایی را بشوید یا مسح کند رطوبت جاهایی که پیش از آن شسته یا مسح کرده، خشک شده باشد، وضو باطل است ولی اگر فقط رطوبت جایی که جلوتر از محلی است که می خواهد بشوید یا مسح کند خشک شده باشد، وضویش صحیح است(6). 3 - راه رفتن بین وضو اشکال ندارد، پس اگر بعد از شستن صورت و دستها، چند قدم راه برود (به قدری که موالات به هم نخورد) و بعد سر و پا را مسح کند، وضوی او صحیح است(7).

از دیگران کمک نگیرد

1 - کسی که می تواند اعمال وضو را انجام دهد، نباید از دیگری کمک بگیرد، پس اگر شخص دیگری صورت و دست او را بشوید یا مسح او را انجام دهد وضو باطل است، ولی اگر شخص دیگری آب را در دست وی بریزد و وضو گیرنده خودش آن را بر اعضاء می ریزد و می شوید وضو باطل نیست ولی اینگونه کمک گرفتن مکروه است(8). 2 - کسی که نمی تواند وضو بگیرد، باید نایب بگیرد که او را وضو دهد و چنانچه مزد هم بخواهد، در صورتی که بتواند باید بدهد، ولی خود او باید نیت وضو کند(9). 3 - کسی که در وضو از دیگری کمک می گیرد، هر کدام از کارهای وضو را که می تواند به تنهایی انجام دهد، نباید در آن عمل کمک بگیرد(10).

4 - کسی که دیگری را وضو می دهد، در مسح باید دست او را بر سر و پاهایش بکشد، مگر آن که ممکن نباشد، که در آن صورت باید از دست او رطوبت بگیرد و با دست خود، مسح او را انجام می دهد و چنانچه ممکن است بنابر احتیاط واجب تیمم هم بنماید(11)

شرایط وضو گیرنده

ص: 2326


1- توضیح المسائل، م 294.
2- توضیح المسائل، شرایط وضو، شراط سیزدهم و مساله 259.
3- استفتاات، ج 1 ص 36 و 37، س 40 تا 45.
4- همان.
5- تحریر الوسیله، ج 1، فصل به شرایط الوضو، ص 28.
6- همان، ج 1 ص 28،م 15 و توضیح المسائل - م 283.
7- توضیح المسائل، م 285.
8- العروه الوثقی، ج 1، فی شرایط الوضو، التاسع، ص 234.
9- توضیح المسائل - م 286.
10- توضیح المسائل، م 287.
11- همان،م 286.

1 - کسی که می داند اگر وضو بگیرد مریض می شود و یا می ترسد که مریض شود، باید تیمم کند و اگر وضو بگیرد باطل است، ولی اگر نداند که آب برای او ضرر دارد و وضو بگیرد و بعد بفهمد که ضرر داشته، وضویش صحیح است(1). 2 - وضو باید به قصد قربت انجام شود؛ یعنی برای انجام فرمان خداوند عالم وضو بگیرد(2). 3 - لازم نیست نیت را به زبان آورد، یا از قلب خود بگذراند، بلکه همین مقدار که می داند وضو می گیرد کافی است، به طوری که اگر از او بپرسند چه می کنی؟ بگوید: وضو می گیرم(3). 4 - در وضو، قصد قربت کافی است و لازم نیست نیت وجوب یا استحباب کند؛ یعنی لازم نیست نیت کند وضوی واجب است یا مستحب(4).

دو مساله:

1 - اگر وقت نماز به قدری تنگ است که وضو بگیرد، تمام نماز یا قسمتی از آن، بعد از وقت خوانده می شود، باید تیمم کند(5). 2 - کسی که در تنگی وقت نماز باید تیمم کند، اگر وضو بگیرد، صحیح است چه برای آن نماز وضو بگیرد یا برای کار دیگر(6).

پرسش

1 - وضو

گرفتن از نهرها و شیرهای آب کنار خیابان (جلوی مغازه ها) چه حکمی دارد؟ 2 - وضو گرفتن از آب سرد کنی که مخصوص نوشیدن است چه حکمی دارد؟ 3 - چگونه موالات وضو بهم می خورد، با ذکر مثال بیان فرمایید.

4 - پرستاری، بیماری را که اصلاً قادر به انجام وضو نیست، کمک می دهد، نحوه کمک او را بیان کنید. 5 - آیا چربی بدن مانع وضوست؟

6 - اگر به قدری وقت تنگ است که اگر بخواهد وضو بگیرد یا تیمم کند، بخشی از نماز خارج وقت خوانده می شود. وظیفه اش نسبت به وضو یا تیمم چیست؟

درس (9) وضوی جبیره ای

اشاره

دوایی که بر زخم می زنند و چیزی که با آن زخم یا عضو شکسته را می بندند، جبیره نام دارد. 1 - شخصی که بر اعضای وضویش زخم یا شکستگی است، اگر بتواند به طور معمول وضو بگیرد، باید چنین کند (7)؛ مثلاً: - روی زخم باز است و آب برای آن ضرر ندارد. - روی زخم بسته است ولی باز کردن آن امکان دارد و آب ضرر ندارد.

2 - چنانچه زخم بر صورت یا دستهاست و روی آن باز است و آب ریختن روی آن ضرر دارد، اگر اطراف آن را بشوید کافی است(8). 3 - اگر زخم یا شکستگی در جلوی سر یا روی پاها است (محل مسح) و روی آن باز است، چنانچه نتواند آن را مسح کند، باید پارچه پاکی روی آن بگذارد و روی پارچه را باتری آب وضو که در دست مانده، مسح کند و اگر گذاشتن پارچه ممکن نباشد، باید به جای وضو تیمم کند و بهتر است یک وضو بدون مسح هم بگیرد(9).

زخم، دمل یا شکستگی صفحه 60 نیاز به اسکن دارد.
چند مساله:

1 - کسی که نمی داند وظیفه اش وضوی جبیره ای است یا تیمم بنابر احتیاط واجب باید هر دو را انجام دهد(10).

ص: 2327


1- العروه الوثقی،م ج 1، فی شرایط الوضوء، السابع، ص 232 - توضیح المسائل، م 288 و 672.
2- توضیح المسائل، شرایط وضو، شرط هشتم.
3- توضیح المسائل، م 282.
4- تحریر الوسیله، ج 1، ص 29،م 20.
5- توضیح المسائل، م 280.
6- همان،م 281.
7- توضیح المسائل، م 324.
8- همان،م 325.
9- همان،م 326.
10- توضیح المسائل - م 343.

2 - کسی که در کف دست و انگشتها جبیره دارد و در موقع وضو، دست تر روی آن کشیده است، می تواند سر و پا را با همان رطوبت مسح کند، یا از جاهای دیگر وضو رطوبت بگیرد(1).

3 - اگر در صورت و دستها چند جبیره باشد، باید بین آنها را بشوید و اگر جبیره ها در سر یا روی پاها باشد باید بین آنها را مسح کند و در جاهایی که جبیره است باید به دستور جبیره عمل کند(2). 4 - مقدار جبیره و وظیفه وضو گیرنده

1 - اگر جبیره تمام اعضای وضو را گرفته باشد، باید تیمم کند.

2 - اگر جبیره، بعضی از اعضای وضو را گرفته باشد، مثل تمام صورت یا تمام یک دست، باید وضوی جبیره ای بگیرد. 3 - اگر جبیره، بیشتر اعضای وضو را گرفته باشد، بنابر احتیاط واجب باید وضوی جبیره بگیرد و تیمم هم انجام دهد. 4 - اگر جبیره بیش از حد معمول اطراف زخم را پوشانده باشد و برداشتن آن ممکن نباشد، باید وضوی جبیره بگیرد و بنابر احتیاط واجب، تیمم هم بنماید(3).

شکیات وضو

(4)

چند مساله:

1 - پس از انجام وضو شک کند، چیزی که مانع رسیدن آب می باشد و بر اعضای وضو بوده یا نه - به شک اعتنا نمی شود و وضو صحیح است(5). 2 - اگر می داند چیزی بر اعضای وضو چسبیده ولی شک دارد که از رسیدن آب جلوگیری می کند یا نه - باید آن را بر طرف کند یا آب را زیر آن برساند(6).

3 - اگر پیش از وضو بداند که در بعضی از اعضای وضو مانعی از رسیدن آب هست، بعد از وضو شک کند آب را به آنجا رسانده یا نه. می داند موقع وضو ملتفت آن مانع بوده - وضو صحیح است.

نمی داند موقع وضو ملتفت آن مانع بوده یا نه - وضو صحیح است.

می داند موقع وضو ملتفت آن نبوده - باید دوباره وضو بگیرد(7).

4 - اگر بر اعضای وضو مانعی باشد که گاهی آب به خودی خود زیر آن می رسد و گاهی نمی رسد و بعد از وضو شک کند آب زیر آن رسیده یا نه - حکم مساله قبل را دارد(8). 5 - اگر بعد از وضو چیزی که مانع رسیدن آب می باشد در اعضای وضو ببیند و نداند موقع وضو بوده یا بعد پیدا شده، وضو او صحیح است، ولی اگر بداند که در وقت وضو گرفتن ملتفت آن مانع نبوده - احتیاط واجب آن است که دوباره وضو بگیرد(9).

6 - کسی که در کارهای وضو و شرایط آن، مثل پاک بودن آب و وجود داشتن مانعی بر اعضا، خیلی شک می کند - باید به شک خود اعتنا نکند(10).

پرسش

1 - اگر یک دست را به طور کامل جبیره پوشانده است و باز کردن جبیره هم ممکن نیست، وظیفه وضو گیرنده در این صورت چیست؟

2 - اگر شست با دو انگشت دیگر پا را جبیره پوشانده باشد، وظیفه وضو گیرنده برای مسح چیست؟

3 - اگر هر دو پا و پیشانی کسی باند پیچی شده باشد وظیفه و برای وضو چیست؟

4 - اگر چیزی بر اعضای وضوست که نمی داند مانع رسیدن آب به پوست بدن می باشد یا نه، تکلیف چیست؟

5 - پس از اینکه متوجه می شود، مانعی در اعضای وضوست، وضویش چه حکمی دارد؟

درس (10) احکام وضو

اشاره

ص: 2328


1- توضیح المسائل - م 332.
2- توضیح المسائل - م 334.
3- توضیح المسائل، م 330 و 331 و 335.
4- توضیح المسائل، م 298 و 301 تا 305.
5- توضیح المسائل، م 268.
6- همان،م 290.
7- همان،م 295.
8- همان،م 296.
9- همان،م 297.
10- همان،م 299.

برای چه کارهایی باید وضو گرفت (1)

چند مساله:

1 - کسی که وضو ندارد نباید جایی از بدن خود را به این نوشته ها برساند: خط قرآن، ولی ترجمه آن اشکال ندارد. اسم خداوند به هر زبانی نوشته شده باشد، مانند: الله، خدا، God. نام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) امامان (علیهم السلام) و حضرت زهرا (علیهم السلام) (بنابر احتیاط واجب)(2). 2 - در حرام بودن مس قرآن بدون طهارت بین این موارد فرقی نیست:

با دست باشد یا سایر اجزای بدن (بجز مو). ابتدای به مس باشد یا ادامه آن، بنابراین اگر دست او بر خط قرآن بود و متوجه شد ولی دست را برنداشت مرتکب حرام شده است. خطا: معمول و متعارف باشد و یا متعارف نباشد؛ مثل خط کوفی.

نوشته به قلم باشد یا چاپ یا گچ یا غیر آن. نوشته برجسته باشد یا گود؛ مانند سنگ قبر. حرفی است که خوانده می شود یا خوانده نمی شود مانند الف در قالوا.

نوشته قرآنی در قرآن باشد یا در غیر قرآن، مثلاً آیه ای یا کلمه ای از قرآن در کتابی نوشته شده باشد. و یا حتی مثلاً نصف کلمه را بریده باشند.

آنچه قرآن بر آن نوشته شده، فرقی نیست بین این که، کاغذ باشد یا چوب و سنگ یا لباس یا دیوار و مانند آن. بطور عادی نوشته شده یا برعکس؛ مثل یا ایها الذین حروف عربی باشد یا غیر آن؛ مثلاً AllAH یا MOHAMMAD. کلمات قرآنی نیکو باشد؛ مانند مومن، صبر، یا کلمات ناپسند؛ مانند ابلیس، شیطان و کافر(3). 3 - مس در موارد زیر حرام نیست: مس خطوط قرآن با مو گرچه احتیاط مستحب ترک آن است.

مس از پشت شیشه یا پلاستیک، که در واقع مس خطوط نمی باشد.

مس مابین حروف و فضای خالی درون حروف؛ مانند فضای ح ن و...

مس ورق قرآن و حواشی و مابین سطور و جلد آن (گرچه مکروه است).

ترجمه قرآن به هر لغتی باشد. مگر اسم خداوند که بر هر لغتی باشد مس آن برای کسی که وضو ندارد حرام است؛ مانند خدا، GOd(4).

4 - کلماتی که مشترک بین لغات قرآن و غیر آن است، اگر قصد نویسنده، کلمه قرآنی بوده است، مس آن جایز نیست و اگر قصد او قرآن نبوده جایز است(5).

5 - مس آرم جمهوری اسلامی ایران بدون طهارت بنابر احتیاط واجب جایز نیست(6).

برای این کارها وضو گرفتن مستحب است:

برای نماز میت.

رفتن به مسجد و حرم امامان

خواندن قرآن. همراه داشتن قرآن. خوابیدن. رساندن جایی از بدن به جلد یا حاشیه قرآن. زیارت اهل قبور(7).

چگونه وضو باطل می شود؟

ص: 2329


1- تحریر الوسیله، ج 1، فصل فی غایات الوضو، ص 31.
2- توضیح المسائل، م 317 و 319.
3- العروه الوثقی، ج 1، فصل فی غایات الوضو، ص 189 تا 191،م 3 تا 12 و استفتاات، ج 1، ص 47، 79، 48، 84.
4- همان، ج 1، ص 189 تا 192،م 11 تا 17.
5- همان، ج 1، ص 190،م 9.
6- استفتاات، ج 1، ص 47، س 80.
7- توضیح المسائل - م 322.

1 - خارج شدن ادرار یا مدفوع یا باد از انسان. 2 - خارج شدن باد معده و روده از مخرج غائط. 3 - خواب، چنانچه گوش نشنود و چشم نبیند. 4 - چیزهایی که عقل را از بین می برد؛ مانند دیوانگی، مستی، بیهوشی.

5 - استحاضه زنان. 6 - آنچه سبب غسل شود؛ مانند جنابت و مس میت(1). برای مطالعه

بعضی از مستحبات و مکروهات وضو

مستحبات وضو

1 - مصرف آب بیش از یک مد نباشد (یک مد حدود 750 گرم است). 2 - مسواک کردن، هر چند با انگشت. 3 - اگر از ظرف وضو می گیرد، آن را سمت راست خود قرار دهد.

4 - شستن دستها قبل از شروع وضو. 5 - مضمضه (آب در دهان گرداندن). 6 - استنشاق (آب در بینی کردن و بیرون ریختن). 7 - گفتن بسم الله هنگامی که دست را در آب می برد یا آب را بر آن می ریزد و بهتر است بگوید بسم الله و بالله اللهم اجعلنی من التوابین و اجعلنی من المتطهرین. 8 - آب را در دست راست بریزد. هر چند برای شستن دست راست؛ بدین معنا که اول آب را در دست راست بریزد سپس در دست چپ و بعد بر دست راست بریزد.

9 - خواندن دعاهای وارده، هنگام وضو و بعد از آن. 10 - برای شستن بار اول دستها، مردان آب را بر قسمت بیرونی آرنج و زنان بر قسمت داخلی، جایی که دست خم می شود بریزند. 11 - آب را بر قسمت بالای عضو بریزد. 12 - آب را بر عضو بریزد نه عضو را در آب فرو برد. 13 - برای شستن، دست بر اعضا بکشد، هر چند بدون کشیدن دست، شسته شود.

14 - تمام اعمال وضو را با حضور قلب انجام دهد. 15 - هنگام وضو سوره انا انزلنا بخواند. 16 - پس از اتمام وضو آیه الکرسی بخواند. 17 - هنگام شستن صورت، چشمها را باز بگذارد(2).

مکروهات وضو

1 - کمک

گرفتن از دیگران در مقدمات قریبه وضو؛ مثل ریختن آب در دست وضو گیرنده.

2 - وضو گرفتن در محل استنجاء، مثلاً در توالت. 3 - وضو گرفتن از ظرفی که طلا کوب یا نقره کوب است یا نقش صورت بر آن می باشد. 4 - وضو گرفتن با این آبها: آبی که در آفتاب گرم شده. آبی که در انجام غسل واجب بکار رفته. آب متعفن. آب چاهی که حیوانی در آن افتاده قبل از کشیدن آب آن به مقداری که معین شده. آبی که در آن مار یا عقرب یا قورباغه مرده باشد.

آب نیم خورده زن حائض. آب نیم خورده موش، اس، قاطر، الاغ و حیوان نجاستخوار و مرداخوار، بلکه هر حیوان حرام گوشتی(3).

مسائل متفرقه

ص: 2330


1- توضیح المسائل - م 323.
2- العروه الوثقی، ج 1، فصل فی بعض مستحبات الوضوء، ص 198 تا 200.
3- العروه الوثقی، ج 1، ص فصل فی مکروهات الوضوء، ص 200 تا 202.

1 - وضو

گرفتن در دستشویی هایی که آب آن به چاه توالت می ریزد باطل نیست(1).

2 - اگر در حال وضو گرفتن به نامحرمی نگاه کند یا دروغ بگوید و یا غیبت کند، (گرچه کار حرامی مرتکب شده است) ولی این عمل، وضو را باطل نمی کند(2).

3 - اگر شخص برای غرضی؛ مثلاً خواندن قرآن، وضو بگیرد و پس از وضو از آن قصد برگردد وضو باطل نیست(3). 4 - وضو گرفتن بدین نیت که با وضو باشد صحیح است و با همان وضو می تواند نماز بخواند(4). 5 - با وضوی صحیح، خواه برای عمل واجب باشد یا عمل مستحب، هر گونه عمل واجب یا مستحبی که مشروط به طهارت است می توان انجام داد(5). 6 - وضو گرفتن قبل از وقت نماز به نیت مانع ندارد؛ مثلاً قبل از ظهر برای آن که با این وضو نماز بخواند وضو می گیرد(6).

حکم کلی

تمام نمازها باید با طهارت انجام شود بجز نمازت میت که بدون طهارت نیز صحیح است(7).

استفتاء

س - از آنجا که در حال حاضر بیشتر روزنامه ها و مجلات کشور، مشتمل بر آیات قرآن است معمولاً افراد پس از مطالعه آنها را به جاهای هتک آمیز می اندازند، لذا تقاضا می کنیم دستور فرمایید که این نشریات از چاپ آیات قرآن و کلماتی که احترام آنها لازم است خودداری کنند و اگر بهتر است در هنگام ضرورت سعی کنند آیات قرآن را نقل به معنا کنند نه اینکه عیناً چاپ نمایند.

ج - چاپ و نشر ممنوع نیست، ولی از انداختن در جاهایی که موجب هتک می شود باید خودداری کنند(8).

پرسش

1 - چهار

نمونه از اعمالی که وضو برای آنها شرط کمال می باشد نام ببرید.

2 - مس ترجمه قرآن و اسم خداوند بدون وضو چه حکمی دارد؟ 3 - اگر وضو گیرنده هنگام مس پای چپ شک کند سر را مسح کرده یا نه، تکلیف چیست؟

4 - اگر می داند وضو گرفته و حدثی هم از او زده است، ولی نمی داند کدامیک مقدم بوده وظیفه اش چیست؟

5 - شخصی که به میتی دست زده، وظیفه اش برای نماز چیست (وضو یا غسل)؟

درس (11) غسل

اشاره

گاهی اوقات باید برای نماز (و هر کاری که نیاز به طهارت دارد) غسل کرد؛ یعنی برای اطاعت فرمان خداوند تمام بدن را شست، اکنون به بیان موارد غسل و چگونگی آن می پردازیم: صفحه 72 نیاز به اسکن دارد. پس از تعریف و تقسیم غسل به بیان مسائل هر یک از غسلهای واجب می پردازیم:

غسل جنابت

1 - چگونه انسان جنب می شود؟

صفحه 73 نیاز به اسکن دارد.

2 - اگر منی از جای خود حرکت کند، ولی بیرون نیاید سبب جنابت نمی شود(9). 3 - کسی که می داند منی از او خارج شده یا می داند آنچه بیرون آمده منی می باشد، جنب

ص: 2331


1- استفتاات، ج 1، ص 45، س 69، 70.
2- همان، س 71.
3- استقتائات، ج 1، ص 45، س 73.
4- همان، ص 46، س 74 و 78.
5- همان.
6- همان، س 76.
7- تحریر الوسیله، ج 1، فصل غایات الوضوء، ص 31.
8- استفنائات، ج 1، ص 114، س 308.
9- همان.

است و باید غسل کند(1).

4 - نشانه های منی: با شهوت بیرون آید. با فشار و جستن بیرون آید. بعد از بیرون آمدن، بدن سست شود(2). 5 - کسی که آبی از او خارج شده و نمی داند منی است یا نه، در صورتی که تمام این نشانه ها را داشته باشد جنب است وگرنه نمی باشد، حتی اگر یکی از علامتها وجود نداشته باشد، بجز زن و مریض که وجود یک نشانه؛ یعنی بیرون آمدن از روی شهوت، کافی است(3). 6 - بیرون آمدن منی از انسان یکی از نشانه های بلوغ است و دو نشانه دیگر آن عبارت است از: 1 - روییدن موی خشن بر عانه(4). 2 - کامل شدن 15 سال قمری برای پسران و 9 سال قمری برای دختران.

برای تحقق بلوغ، ظاهر شدن هر سه علامت ضرورت ندارد، بلکه با پدیدار شدن یکی از آنها، بلوغ حاصل می شود. پس اگر جوانی از خود منی ببیند، هر چند به سن بلوغ نرسیده باشد، بالغ است و باید به تکالیف شرعی عمل نماید(5).

7 - مستحب است انسان بعد از بیرون آمدن منی بول کند و اگر بول نکند و بعد از غسل رطوبتی از او خارج شود که نداند منی است یا رطوبت دیگر، حکم منی را دارد(6). 8 - زنان هم ممکن است مانند مردان در خواب محتلم شوند و در صورتی که یقین به خروج منی پیدا کردند غسل واجب می شود و در صورت شک چیزی بر آنها نیست(7).

9 - استمنا، عملی است حرام و در صورت بیرون آمدن منی، باید غسل کند(8).

کارهایی که بر جنب حرام است

(9)

رساندن جایی از بدن به خط قرآن، اسم خداوند و بنابر احتیاط واجب، اسامی پیامبران و ائمه (علیهم السلام).

رفتن به مسجد الحرام و مسجد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) هر چند از یک در داخل شود و از در دیگر بیرون رود. توقف در مساجد. گذاشتن چیزی در مسجد، هر چند از بیرون مسجد باشد.

خواندن سوره هایی از قرآن که سجده واجب دارد حتی یک حرف از آن.

توقف در حرم امامان (علیهم السلام) (بنابر احتیاط واجب).

دو مساله:

1 - اگر جنب از یک در مسجد وارد شود و از در دیگر خارج شود (عبور بدون توقف) مانع ندارد، بجز مسجد الحرام و مسجد النبی که عبور هم جایز نیست(10). 2 - مکانی را که در خانه برای نماز خواندن قرار می دهند و همچنین نماز خانه موسسات و ادارات حکم مسجد ندارد(11).

سوره های سجده دار قرآن

(12)

سوره 32 سجده، آیه 15.

سوره 41 فصلت، آیه 37.

سوره 53 نجم، آیه آخر.

سوره 96 علق، آیه آخر.

انجام غسل

ص: 2332


1- همان و العروه الوثقی - ج 1، فصل فی غسل الجنابه، ص 278.
2- همان و العروه الوثقی، ج 1، ص 378.
3- همان.
4- بالای عورت و پایین شکم.
5- تحریر الوسیله، ج 2، کتاب الحجر، القول فی الصغر، ص 13،م 3 و استفتائات، ج 1، ص 126، س 1.
6- توضیح المسائل م 348.
7- استفتاات، ج 1، ص 50،س 90 - 91.
8- استفتاات، ج 1، ص 51، س 94
9- تحریر الوسیله، ج 1، فصل فی الاغسال، القول فی احکام الجنب، ص 38 - 39.
10- همان، ص 38 - 39.
11- العروه الوثقی - ج 1 ص 288،م 3.
12- تحریر الوسیله، ج 1، فصل فی غسل الجنابه، فیما یحرم علی الجنب، ص 38 - 39.

در غسل باید تمام بدن و سر و گردن شسته شود، خواه غسل واجب باشد؛ مانند جنابت، و یا مستحب؛ مانند غسل جمعه، به عبارت دیگر تمام غسلها در انجام فرقی ندارند مگر در نیت. صفحه 76 نیاز به اسکن دارد.

حکم کلی

تمام غسلها در چگونگی انجام با هم تفاوتی ندارد بجز در نیت.

پرسش

1 - وجه

افتراق و اشتراک غسل ترتیبی و ارتماسی چیست؟

2 - اگر پس از خواب چیزی بر لباس خود ببیند و نداند جنب شده یا نه، تکلیف چیست؟

3 - در رابطه به قرآن چه کارهایی بر جنب حرام است؟ 4 - رفتن جنب به حرم امامزادگان چه حکمی دارد؟

5 - در غسل، آیا می توانیم سر و گردن را بشوییم و سپس تمام بدن را به نیت غسل زیر آب ببریم.

درس (12) احکام غسل

اشاره

1 - تمام شرطهایی که برای صحیح بودن وضو گفته شد، در صحیح بودن غسل هم شرط است، بجز موالات و از بالا به پایین شستن بدن(1). 2 - کسی که چند غسل بر او واجب است، می تواند به نیت همه آنها یک غسل به جا آورد. 3 - کسی که غسل جنابت کرده، نباید برای نماز وضو بگیرد، ولی با غسلهای دیگر نمی شود نماز خواند و باید وضو هم بگیرد(2). 4 - در غسل ارتماسی باید تمام بدن پاک باشد، ولی در غسل ترتیبی پاک بودن تمام بدن لازم نیست، و اگر هر قسمتی را پیش از غسل دادن همان قسمت تطهیر کند کافی است(3). 5 - غسل جبیره ای مثل وضوی جبیره ای است ولی بنابر احتیاط واجب باید آن را ترتیبی بجا آورد(4). 6 - کسی که روزه واجب گرفته و شخص محرم نمی تواند در حال روزه غسل ارتماسی انجام دهد، ولی اگر از روی فراموشی غسل ارتماسی کند صحیح است(5).

7 - در غسل لازم نیست تمام بدن یا دست شسته شود و چنانچه با نیت غسل، آب به تمام بدن برسد کافی است(6). 8 - در این موارد غسل باطل است: قصد دارد پول حمامی را ندهد و در حمام غسل کند، هر چند بعد از غسل حمامی را راضی کند. بدون آن که بداند صاحب حمام راضی است، بخواهد مبلغ آن را نیسه بگذارد، اگر چه بعد از غسل حمامی را راضی کند. بخواهد پول حرام یا پولی که خمس آن را نداده، به حمامی بدهد(7).

9 - اگر در بین غسل، حدث اصغر از او سرزند غسل باطل نمی شود ولی باید برای نماز وضو بگیرد، هر چند غسل جنابت باشد(8). 10 - وظیفه کسی که بعد از غسل بفهمد به قسمتی از بدن، آب نرسیده است:

الف: غسل ارتماسی بوده: باید دوباره غسل کند، چه جای آن را بداند یا نداند. ب: غسل ترتیبی بوده: 1 - جای آن را نمی داند: باید دوباره غسل کند. 2 - جای آن را می داند: در طرف چپ است: شستن همان مقداری که شسته نشده کافی است.

در طرف راست است: باید آن مقدار را شسته سپس طرف چپ را بشوید.

در سر و گردن است: باید آن مقدار را شسته و سپس طرف راست و چپ بدن را بشوید(9). صفحه 79 نیاز به اسکن دارد.

ص: 2333


1- توضیح المسائل - م 380.
2- توضیح المسائل، م 391.
3- توضیح المسائل
4- توضیح المسائل، م 339.
5- توضیح المسائل، م 371.
6- استفتائات، ج 1، ص 56، س 117.
7- توضیح المسائل، م 381 - 382.
8- توضیح المسائل، م 386.
9- توضیح المسائل، م 369 و 364 و 365.
غسل مس میت

1 - اگر کسی جایی از بدن خود را به بدن انسان مرده ای که سرد شده و غسلش نداده اند برساند، باید غسل میت کند(1). 2 - در این موارد مس بدن انسان مرده سبب غسل نمی باشد:

انسانی که در میدان نبرد به شهادت رسیده است، در صورتی که در میدان جان دهد. مرده ای که بدنش گرم است و هنوز سرد نشده است. مرده ای که غسلش داده اند(2). 3 - غسل مس میت را باید مانند غسل جنابت انجام دهند، ولی کسی که غسل مس میت کرده، اگر بخواهد نماز بخواند، باید وضو هم بگیرد(3). 4 - اگر چند میت را مس کند یا یک میت را چند بار مس نماید، یک غسل کافی است(4). 5 - برای کسی - بعد از مس میت غسل نکرده است، توقف در مسجد و خواندن سوره هایی که سجده واجب دارد مانعی ندارد ولی برای نماز و مانند آن باید غسل کند و وضو بگیرد(5). برای مطالعه

غسلهای مستحب

غسلهای مستحب بسیار است، در اینجا به برخی از آنها اشاره می شود و گفته شد که غسلهای مستحب به سه دسته زمانی، مکانی و فعلی تقسیم می شود:

غسلهای زمانی

1 - غسل جمعه که از مستحبات موکد است و وقت آن از اذان صبح روز جمعه تا ظهر است و اگر تا ظهر انجام ندارد تا غروب روز جمعه و در روز شنبه تا ظهر به نیت قضا بجا آورد.

2 - غسلهایی که در شبهای ماه رمضان وارد شده است. 3 - غسل روز عید فطر و قربان. 4 - غسل روزهای هشتم و نهم ذی حجه. 5 - غسل روزهای اول، وسط و آخر ماه رجب. 6 - غسل روز عید غدیر. 7 - غسل روز مبعث. 8 - غسل روز نیمه شعبان. 9 - غسل روز میلاد پیامبر، 17 ربیع الاول. 10 - غسل روز اول فروردین.

غسلهای مکانی

1 - غسل ورود به حرم مکه(6). 2 - غسل ورود به شهر مکه. 3 - غسل رفتن به مسجد الحرام. 4 - غسل رفتن به مدینه منوره. 5 - غسل رفتن به مسجد النبی.

غسلهای فعلی

غسلهای فعلی دو قسم است:

الف: غسل برای کاری که می خواهد انجام دهد.

ب: غسل برای کاری که انجام داده است.

ص: 2334


1- توضیح المسائل، م 521.
2- تحریر الوسیله، ج 1، ص 63 و توضیح المسائل، م 522 و 526 و استفتاات ص 179.
3- توضیح المسائل، م 530.
4- توضیح المسائل، م 531.
5- توضیح المسائل، م 532.
6- شهر مکه و قسمتی از اطراف آن تا حدودی که مشخص شده، منطقه حرم می باشد که دارای احترام و احکام خاصی است.

و اما دسته اول مانند:

1 - غسل احرام عمره یا حج. 2 - غسل طواف. 3 - غسل زیارت. 4 - غسل وقوف و عرفات. 5 - برای خواب دیدن یکی از ائمه (علیهم السلام). 6 - غسل سفر، به خصوص برای زیارت ابا عبدالله الحسین (علیه السلام).

7 - برای خواندن نماز استسقاء (طلب باران). و دسته دوم مانند: 1 - برای کشتن قورباغه. 2 - دین کسی که به دار آویخته اند. 3 - کسی که برای خورشید گرفتگی و ماه گرفتگی نماز آیات را عمداً نخوانده، در صورتی که تمام آن گرفته باشد. 4 - برای مس میت پس از غسل دادن آن(1).

پرسش

1 - غسل

جبیره ای چگونه انجام می شود؟

2 - شرایط صحت غسل را بر شمارید؟

3 - اگر در بین غسل جنابت ادرار کند. غسلش چه حکمی دارد و وظیفه اش نیست به نماز چیست؟

4 - اگر پس از غسل متوجه شود. مقداری از طرف راست بدن خشک مانده، تکلیف چیست؟

5 - اگر در بین غسل شک کند چیزی مانع رسیدن آب به بدن می شود، تکلیف چیست؟

6 - آیا می دانید چرا روزه دارت و محرم نباید غسل ارتماسی انجام دهند؟

درس (13) و (14) غسلهای اختصاصی بانوان

اشاره

سه غسل از غسلهای واجب؛ یعنی غسل حیض، استحاضه و نفاس، تنها بر دخترها و بانوان واجب می شود و سبب این غسلها، خونی است که از رحم بیرون می آید و هر یک احکام خاصی دارد که در این درس به بیان آنها می پردازیم:

غسل حیض (قاعدگی)

زمانی که خونریزی قاعدگی قطع شود، زن باید برای نماز و سایر کارهایی - نیاز به طهارت دارد غسل کند(2).

نشانه های خون حیض

قبل از بلوغ دیده نمی شود و اگر دختری قبل از بلوغ خونی ببیند حکم حیض ندارد(3).

زنهای سیده پس از 60 سالگی و زنهای غیر سیده پس از 50 سالگی، خون حیض نمی بینند و چنانچه پس از آن سنین خونی ببینند حکم حیض ندارد.

دوره قاعدگی کمتر از سه روز نیست، پس اگر جریان خون قبل از سه روز قطع شود حکم حیض ندارد. دوره قاعدگی بیش از ده روز طول نمی کشد و چنانچه خونریزی بیش از ده روز طول بکشد، پس از ده روز حکم حیض ندارد.

خونریزی در سه روز اول به طور مستمر می باشد - هر چند در داخل، خون باشد و بیرون نیاید - پس اگر مثلاً دو روز خون ببیند سپس بطور کامل قطع شود و یک روز دیگر دوباره خون ببیند، از آغاز حیض نبوده است.

ص: 2335


1- تحریر الوسیله، ج 1، القول فی الاغسال المندوبه، ص 97.
2- توضیح المسائل، م 466
3- ممکن است دختری بالغ باشد ولی خونریزی قاعدگی نداشته باشد چون وراثت و تغذیه و آب و هوا هم در این مساله تاثیر دارد، چنانچه امروزه معمولا نخستین خونریزی دخترها در سنین 12 یا 13 سالگی می باشد.

فاصله دو حیض حداقل ده روز می باشد، پس اگر بعد از تمام شدن دوره قاعدگی قبل از آن که ده روز فاصله شود خون ببیند، خون دوم حکم حیض ندارد(1). خون حیض معمولاً غلیظ و گرم و پررنگ است و با فشار و کمی سوزش می آید(2).

احکام دوران قاعدگی

در مدت قاعدگی، این کارها بر بانوان حرام است: نماز و طواف کعبه. کارهایی که بر جنب حرام است؛ مانند توقف در مسجد. (در درس 11 گذشت).

آمیزش با همسر، برای زن و مرد، هر دو حرام است(3).

در ایام قاعدگی نماز و روزه بر زن واجب نیست، و نمازها قضا ندارد ولی قضای روزه های واجب را باید پس از ماه مبارک رمضان بجا آورد(4).

استفتاء

س - خوردن قرص در ایام حج یا بعضی مواقع که زنها میل دارند عادت ماهیانه نداشته باشند اشکال دارد یا نه؟ ج - در صورت مضر نبودن اشکال ندارد(5). صفحه 85 نیاز به اسکن دارد.

وظیفه زن پس از قطع خونریزی

1 - پس از پایان دوره قاعدگی و قطع خونریزی، زن باید غسل حیض به جا آورد و نماز و سایر عبادتهای خود را انجام دهد(6). 2 - غسل حیض با غسل جنابت بجز در نیت تفاوتی ندارد(7).

3 - با غسل حیض به تنهایی نمی توان نماز خواند، بلکه باید به علاوه غسل، وضو هم بگیرد، و اگر پیش از غسل وضو بگیرد بهتر است(8). غسل استحاضه و نفاس

استحاضه

یکی دیگر از خونهایی که گاهی اوقات از رحم دختر یا زن بیرون می آید استحاضه است. خون استحاضه معمولاً زرد رنگ و سرد است و بدون فشار و سوزش بیرون می آید و غلیظ نیست ولی ممکن است گاهی، پررنگ و گرم و غلیظ باشد و با فشار بیرون آید(9). به زنی که خونریزی استحاضه دارد، مستحاضه گویند.

اقسام استحاضه
اشاره

خون استحاضه بر اساس کمی و یا زیادی آن، به سه دسته تقسیم می شود: قلیله، متوسطه و کثیره. بر پایه این تقسیم، وظیفه زن نیز متفاوت است(10).

وظیفه مستحاضه قلیله

اگر جریان خون تنها یک طرف پنبه بهداشتی را آلوده کرده باشد و به درون آن نفوذ کرده ولی از طرف دیگر ظاهر نشده، قلیله (11) است و زن باید برای نماز بدن را تطهیر کرده و بنابر احتیاط واجب پنبه را عوض کند و وضو بگیرد. بنابراین استحاضه قلیله، غسل ندارد(12).

ص: 2336


1- مگر آن که ابتدا سه روز یا بیشتر خون ببیند و پاک شود و دوباره چند روزی خون ببیند و مجموع خونریزی اول و دوم و پاکی در وسط بیش از ده روز نباشد.
2- العروه الوثقی، ج 1، فصل فی الحیض، ص 315 و 316 و توضیح المسائل، م 434 تا 441.
3- توضیح المسائل، م 450.
4- همان،م 469.
5- استفتائات، ج 1، ص 470، س 111.
6- توضیح المسائل، م 466.
7- همان.
8- همان.
9- توضیح المسائل، م 392.
10- توضیح المسائل، م 393.
11- برای آشنایی بیشتر با چگونگی شناخت نوع استحاضه به رساله توضیح المسائل، مساله 404 مراجعه کنید.
12- توضیح المسائل، م 393 و 394.
وظیفه مستحاضه متوسطه

اگر خونریزی به قدری است که به درون پنبه بهداشتی نفوذ کرده و از طرف دیگر آن ظاهر شده ولی لباس یا پارچه روی پنبه را آلوده نکرده باشد. استحاضه متوسطه است و زن باید برای نماز افزون بر وظایفی که برای قلیله گفته شد، برای آن نمازی که قبل از آن یا در بین آن مستحاضه شده است غسل کند و تا زمانی که خونریزی مستحاضه متوسطه ادامه دارد هر روز قبل از همان نماز غسل کند. بنابراین، در استحاضه متوسطه در هر شبانه روز یک غسل کافی است، اما پس از قطع خونریزی نیز باید غسل کند(1).

وظیفه مستحاضه کثیره

اگر خونریزی به قدری است که به پنبه بهداشتی نفوذ کرده و از طرف دیگر آن ظاهر شده و لباس یا پارچه روی پنبه را آلوده کرده، استحاضه کثیره است زن باید برای هر نماز علاوه بر وظایفی که برای قلیله گفته شد، دستمال را عوض کند یا آب بکشد و غسلی هم انجام دهد ولی اگر نماز ظهر و عصر را با هم بخواند و فاصله نیندازد، یک غسل برای هر دو کافی است و همچنین برای نماز مغرب و عشا(2).

چند مساله:

1 - مستحاضه

متوسطه و کثیره نیز باید پس از قطع خونریزی غسل کنند(3). 2 - غسل استحاضه با سایر غسلها تفاوتی ندارد مگر در نیت.

3 - با غسل استحاضه نمی توان نماز خواند، بلکه باید به علاوه غسل وضو هم بگیرد(4).

غسل نفاس

غسل نفاس مربوط به ولادت فرزند است و در زمان دیگری دیده نمی شود که زن پس از خونریزی زایمان باید آن را انجام دهد. 1 - خونریزی نفاس ممکن است یک لحظه باشد و ممکن است چندین روز طول بکشد ولی از ده روز بیشتر نخواهد شد و چنانچه از ده روز بگذرد، زیاده بر آن، حکم نفاس ندارد(5). 2 - زن باید پس از قطع خونریزی زایمان غسل نفاس بجا آورد و نماز و سایر عبادتهای خود را انجام دهد، بنابراین آنچه در بعضی مناطق مرسوم است که پس از 7 یا 10 روز به حمام رفته و غسل می کنند و قبل از آن، هر چند خونریزی قطع شود، نماز و سایر عبادتها را انجام نمی دهند کار صحیحی نیست(6). 3 - آنچه در ایام قاعدگی بر زن حرام است، در حال نفاس نیز حرام است(7).

4 - غسل نفاس با سایر غسلها بجز در نیت تفاوتی ندارد و برای نماز کافی نیست، بلکه زن باید علاوه بر غسل، وضو نیز بگیرد(8).

پرسش

1 - خاتمی

مدت و زمان شروع خونریزی قاعدگی خود را فراموش کرده وظیفه اش چیست؟ 2 - وظیفه زن نسبت به نماز و روزه و قضای آنها در ایام قاعدگی چیست؟ 3 - در چه صورتی بر زن مستحاضه غسل واجب نیست؟

4 - خاتمی که بعد از ظهر مستحاضه متوسطه شده وظیفه اش نسبت به نمازهای روزانه چیست؟

5 - وظایف مشترک مستحاضه برای نماز در هر سه دسته چیست؟ 6 - کارهایی که بر حایض حرام است ولی بر جنب حرام نمی باشد کدام است؟

ص: 2337


1- همان،م 393 و 395.
2- توضیح المسائل، م 396.
3- توضیح المسائل، م 412.
4- توضیح المسائل، م 391.
5- توضیح المسائل، م 511.
6- توضیح المسائل، م 515.
7- توضیح المسائل، م 513.
8- العروه الوثقی، ج 1، ص 210، سطر 3 و توضیح المسائل، م 391.

درس (15) تیمم

اشاره

و ان کنتم مرضی او علی سفر اوجاء احد منکم من الغائط او لامستم النساء فلم تجدوا ماء فتیمموا صعیدا طیبا فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم منه... اگر بیمار یا در سفر باشید، یا یکی از شما از قضای حاجت آمد، یا با زنان نزدیکی کرده اید و آبی نیافتید، پس با خاک پاک تیمم کنید و از آن به صورت و دستهایتان بکشید... (سوره مائده، آیه 6)

در این موارد باید به جای وضو و غسل تیمم کرد:

1 - آب نباشد و یا دسترسی به آن نداشته باشد. 2 - آب برای انسان ضرر داشته باشد (مثلاً؛ به سبب استفاده از آب، مرضی در او پیدا می شود). 3 - اگر آب را به مصرف وضو یا غسل برساند، بیم آن می رود که خود یا همسر یا فرزندان یا رفیق و یا کسانی که به انسان مربوطند، از تشنگی بمیرند یا مریض شوند یا به قدری تشنه شوند که تحمل آن مشقت دارد و همچنین کسی که حفظ جان او واجب است طوری تشنه باشد که اگر آب را به او ندهند تلف می شود. 4 - بدن یا لباس او نجس است و آب بیش از تطهیر آن ندارد، و لباس دیگری هم ندارد. 5 - وقت برای وضو گرفتن یا غسل کردن بطوری که اگر وضو بگیرد یا غسل کند، تمام نماز یا مقداری از آن بعد از وقت خوانده می شود(1).

مقدار جستجو برای پیدا کردن آب:

الف: در آبادی: تا وقتی که از پیدا شدن آب ناامید شود. با) در بیابان: زمین آن پست و بلند است یا به واسطه درخت و مانند آن عبور در آن مشکل است، باید از هر طرف به اندازه پرتاب یک تیر کمان که تقریباً دویست گام است به دنبال آب برود. زمین آن پست نیست و عبور مشکل نمی باشد، باید در هر طرف به اندازه پرتاب دو تیر به دنبال آب برود(2).

چند مساله:

1 - در هر طرفی که یقین دارد آب نیست، در آن طرف جستجو لازم نیست(3). 2 - برای تیمم لازم نیست یقین کند که آب برای او ضرر دارد، بلکه اگر احتمال ضرر بدهد، و احتمال او در نظر مردم بجا باشد، و از آن احتمال ترس برای او پیدا شود، باید تیمم کند(4). 3 - کسی که مبتلا به درد چشم است و آب برای او ضرر داد، باید تیمم کند(5). 4 - اگر تیمم کند و پیش از نماز بفهمد آب برایش ضرر ندارد، تیمم او باطل است، اگر بعد از نماز بفهمد نمازش صحیح است(6). 5 - کسی که می داند آب برایش ضرر ندارد، چنانچه غسل کند یا وضو بگیرد و بعد بفهمد آب برای او ضرر داشته، وضو و غسل او صحیح است(7). 6 - اگر عمداً نماز را به قدری تاخیر بیندازد که وقت وضو یا غسل نداشته باشد، معصیت کرده ولی نماز او با تیمم صحیح است، گرچه احتیاط مستحب است قضای آن نماز را بخواند(8). 7 - کسی که شک دارد که اگر وضو بگیرد، یا غسل کند وقت باری نماز او می ماند یا نه، باید تیمم کند(9). 8 - اگر انسان به قدری وقت دارد که می تواند وضو بگیرد یا غسل کند و نماز را بدون کارهای مستحبی آن؛ مثل اقامه و قنوت بخواند، باید غسل کند با وضو بگیرد و نماز را بدون کارهای مستحبی آن بجا آورد، بلکه اگر به اندازه سوره هم وقت ندارد باید غسل کند یا وضو بگیرد و نماز را بدون سوره بخواند(10).

ص: 2338


1- توضیح المسائل، تیمم.
2- توضیح المسائل، م 648.
3- توضیح المسائل، م 650.
4- توضیح المسائل، م 670.
5- توضیح المسائل، م 671.
6- توضیح المسائل، م 672.
7- توضیح المسائل، م 672.
8- توضیح المسائل، م 679.
9- توضیح المسائل، م 680.
10- توضیح المسائل، م 683.
استفتاء

س - اگر در جایی انسان؛ مانند منزل خود جنب شود و به عللی؛ مثل دور بودن حمام یا خجالت کشیدن یا... در حال جنابت بماند تکلیف چیست و همینطور در کوه و بیابان که به موقع دسترسی به آب ندارد؟ ج - عذرهای ذکر شده، مجوز تیمم نیست و باید غسل کند ولی اگر غسل کردن به واسطه نبودن آب یا دور بودن آب و دسترسی نداشتن به آن میسور نبود، باید برای نماز تیمم کند(1). چگونه تیمم کنیم؟

اعمال تیمم

زدن کف دو دست با هم بر چیزی که تیمم بر آن صحیح است. کشیدن کف هر دو دست بر تمام پیشانی و دو طرف آن، از جایی که موی سر می روید تا ابروها و بالای بینی و بنابر احتیاط واجب باید دستها روی ابروها هم کشیده شود. کشیدن کف دست چپ بر تمام پشت دست راست. کشیدن کف دست راست بر تمام پشت دست چپ. تمام کارهای تیمم باید با قصد تیمم و برای اطاعت از دستور الهی انجام شود و همچنین باید معلوم کند که تیمم به جای وضو است یا غسل(2).

چیزهایی که تیمم بر آنها صحیح است:

خاک

ریگ

اقسام سنگها؛ مانند سنگ سیاه، سنگ مرمر، سنگ گچ و سنگ آهک (قبل از پخته شدن) ولی تیمم بر جواهر، مانند عقیق و فیروزه باطل است. گل پخته؛ مانند اجر و کوزه(3).

چند مساله:

1 - تیممی که به جای وضو است با تیممی که به جای غسل است، فرقی ندارد مگر در نیت(4).

2 - به هنگام نیت باید معین کند که تیمم او بدل از غسل است یا بدل از وضو و اگر به جای غسل است باید آن غسل را معین کند(5). 3 - کسی که به جای وضو تیمم کرده است؛ اگر یکی از چیزهایی که وضو را باطل می کند از او سر بزند تیممش باطل می شود(6). 4 - کسی که به جای غسل تیمم کرده است، هرگاه یکی از اسباب غسل، مثل جنابت یا مس میت پیش آید تیممش باطل می شود(7). 5 - تیمم در صورتی صحیح است که نتواند وضو بگیرد، یا غسل کند، بنابر این اگر بدون عذر تیمم کند صحیح نیست و اگر عذر داشته باشد و بر طرف شود؛ مثلاً آب نداشته و آب پیدا کند، تیمم او باطل می شود(8). 6 - اگر به جای غسل جنابت تیمم کند، لازم نیست برای نماز وضو بگیرد ولی اگر به جای غسلهای دیگر تیمم کند، با آن تیمم نمی تواند نماز بخواند و باید برای نماز وضو بگیرد و اگر نتواند و اگر نتواند وضو بگیرد، باید تیمم دیگری به جای وضو انجام دهد(9).

شرایط صحت تیمم

ص: 2339


1- استفتائات، ج 1، ص 92، س 236.
2- توضیح المسائل، م 700.
3- توضیح المسائل، م 684 و 685؛ و العروه الوثقی، ج 1، فصل فی بیان ما یصح التیمم به، ص 485.
4- توضیح المسائل، م 701.
5- توضیح المسائل، م 705.
6- توضیح المسائل، م 720.
7- توضیح المسائل، م 720.
8- توضیح المسائل، م 722.
9- توضیح المسائل، م 723.

اعضای تیمم پاک باشد؛ یعنی پیشانی و دستها. پیشانی و پشت دستها را از بالا به پایین مسح کند.

چیزی که برای آن تیمم می کند پاک و مباح باشد. ترتیب را رعایت کند. موالات را رعایت کند. چیزی بین دست و پیشانی و دست و پشت دست، به هنگام مسح، فاصله نباشد(1).

احکام تیمم

1 - اگر خاک و ریگ و کلوخ و سنگ پیدا نشود، باید به گرد و غباری که روی فرش و لباس و مانند اینهاست تیمم کند(2). 2 - اگر با خاک و ریگ چیز دیگری؛ مثلاً کاه، که تیمم بر آن باطل است، مخلوط باشد نمی تواند بر آن تیمم کند، ولی اگر آن چیز به قدری کم باشد که در خاک یا ریگ از بین رفته حساب شود، اشکال ندارد(3). 3 - برای آن که یقین کند تمام پشت دست را مسح کرده، باید مقداری بالاتر از مچ را هم مسح کند، ولی مسح بین انگشتان لازم نیست(4). 4 - پیشانی و پشت دستها را باید از بالا به پایین مسح کند و کارهای آن را نیز پشت سر هم انجام دهد و اگر بین آنها به قدری فاصله دهد، که نگویند تیمم می کند، باطل است(5). 5 - انسان باید برای تیمم، انگشتر را از دست بیرون آورد و مانعی اگر بر پیشانی یا دستها باید بر طرف کند(6). 6 - اگر پیشانی و پشت دستها، مو داشته باشد اشکال ندارد، ولی اگر موی سر، روی پیشانی آمده باشد، باید آن را عقب بزند(7). 7 - کسی که وظیفه اش تیمم است، اگر بداند تا آخر وقت عذر او بر طرف می شود، باید صبر کند و با وضو یا غسل نماز بخواند، ولی اگر بداند که تا آخر وقت عذرش باقی می ماند، می تواند در وسعت وقت هم با تیمم نماز بخواند(8). 8 - کسی که نمی تواند وضو بگیرد یا غسل کند، می تواند نمازهای قضای خود را با تیمم بخواند. هر چند احتمال بدهد بزودی عذر او بر طرف می شود، ولی در صورتی که بداند عذرش برطرف می شود باید تا پیش از تنگ شدن وقت منتظر بماند(9).

9 - کسی که نمی تواند وضو بگیرد یا غسل کند، جایز است آن دسته از نمازهای مستحبی که وقت معین دارد، مثل نافله های شبانه روز را با تیمم بخواند(10).

احکام کلی

1 - تمام

کارهایی که با وضو صحیح است، با تیمم بدل از وضو هم صحیح است(11).

2 - تمام کارهایی که باید با طهارت از حدث اکبر انجام شود، با تیمم بدل از غسل نیز صحیح است (تا زمانی که تیمم و عذر او باقی است)(12).

3 - تمام مبطلات وضو، تیمم بدل از وضو را باطل می کند و تمام موجبات غسل تیمم بدل از غسل را باطل می کند(13).

استفتاء

س - کسی که آب نداشته یا آب برای او ضرر داشته و تیمم بدل از غسل جنابت کرده، آیا می تواند نماز را با جماعت بخواند و می تواند به مسجد برود و حکم در خواندن قرآن چیست؟

ج - مانع ندارد و حکم کسی را دارد که غسل کرده است(14).

پرسش

ص: 2340


1- العروه الوثقی، ج 1، فصل فی کیفیه التیمم، ص 495 و توضیح المسائل، م 692 - 694، 704 تا 706.
2- توضیح المسائل، م 686.
3- توضیح المسائل، م 689.
4- توضیح المسائل، م 703.
5- توضیح المسائل، م 704.
6- توضیح المسائل، م 707.
7- توضیح المسائل، م 709.
8- توضیح المسائل، م 715.
9- توضیح المسائل، م 716.
10- توضیح المسائل، م 717.
11- توضیح المسائل، م 726.
12- استفتائات، ج 1، ص 97،م 251.
13- تحریر الوسیله، ج 1، ص 112،م 5.
14- استفتائات، ج 1، ص 97، س 251.

1 - در چه صورتی در تنگی وقت باید بجای وضو یا غسل، تیمم کرد؟

2 - تیمم بر موزائیک، بتون، خشت، کاشی و کوزه چه حکمی دارد؟ 3 - در چه صورتی جستجو برای پیدا کردن آب واجب نیست؟ 4 - ایا می دانید کسی که یک دست او از آرنج قطع شده چگونه باید تیمم کند؟

5 - کدامیک از شرایط وضو، شرط صحت تیمم نیز هست؟

6 - آیا جنب می تواند با تیمم بدل از غسل به مسجد برود؟

درس (16) طهارت (2)

اشاره

از جمله مسائلی که دین اسلام به آن اهمیت فوق العاده ای داده و مقررات ویژه ای برای آن دارد، مساله طهارت و پاکیزگی بدن و محیط زندگی است. تا آنجا که یکی از شرایط قبولی برخی عبادات از جمله نماز و طواف پاکی بدن و لباس است، و بخش عمده ای از احکام شرعی نیز به این امر اختصاص یافته است. در درس 6 گفته شد، افزون بر طهارت روح و باطن که با انجام وضو، غسل یا تیمم حاصل می شود، بدن و لباس نمازگزار باید از نجاسات (آلودگیها) پاک باشد.

لباس نماز گزار، علاوه بر طهارت، شرایط دیگری نیز دارد که در بحث لباس نمازگزار خواهد آمد. طهارت غیر از نظافت و نجاست غیر از کثافت است. ممکن است چیزی تمیز باشد ولی از نظر احکام اسلام پاک نباشد، خواسته اسلام، هم طهارت است و هم نظافت؛ یعنی انسان باید به فکر پاکی و تمیزی خود و محیط و زندگی اش باشد و اکنون سخن درباره طهارت است: برای پاکی از نجاسات، شناخت آنها و راه پاک کردن اشیاء نجس نیز لازم است(1). صفحه 97 نیاز به اسکن دارد. 1 - ادرار و مدفوع انسان و تمامی حیوانهای حرام گوشت که خون جهنده دارند نجس است مثل گربه و روباه. 2 - ادرار و مدفوع حیوانهای حلال گوشت، مانند گاو و گوسفند و حیوانهایی که خون جهنده ندارند، مانند: مار و ماهی پاک است(2). 3 - بول و غایط حیوانهایی که گوشت آنها مکروه است پاک می باشد؛ مانند اسب و الاغ(3). 4 - فضله پرندگان حرام گوشت؛ مانند کلاغ نجس است(4).

احکام مردار

1 - انسان

مرده هر چند تازه مرده و بدنش سر نشده باشد (بجز اجزاء بی روح او؛ مانند ناخن و مو و دندان) تمام بدنش نجس است، مگر آن که(5): الف: شهید معرکه باشد. ب: او را غسل داده باشند (سه غسلش تمام شده باشد).

2 - کسانی که در بمب گذاریها یا مترو دشمنان به شهادت می رسند یا افرادی که در جبهه نبرد مجروح می شوند و بیرون معرکه جان می دهند، مشمول این حکم نیستند(6). 3 - معرکه، محدوده تیررس دشمن است تا آنجایی که درگیری بین نیروهای دو طرف جریان دارد و اختصاص به خط مقدم یا وقت حمله ندارد(7). صفحه 98 نیاز به اسکن دارد. 5 - اجزایی که در حال حیات (قبل از مردن) از بدن انسان یا حیوانی که خون جهنده دارد جدا می شود. در حکم طهارت و نجاست با اجزای مردار تفاوتی ندارد؛ یعنی اگر جزء بی روح باشد پاک است و اگر روح دار باشد نجس است(8).

6 - اگر جزئی از بدن انسان زنده قطع شود ولی به وسیله پوست به بدن متصل باشد، هر چند آن پوست بسیار نازک باشد، تا وقتی که کاملاً جدا نشده، آن عضو پاک است و حکم مردار را ندارد(9).

در موارد زیر حکم به طهارت می شود:

ص: 2341


1- پاک بودن بدن و لباس اختصاص به نماز ندارد و در مواردی دیگر از جمله در حال احرام و طواف نیز لازم است و این بحث در ابواب دیگر فقهی نیز به تناسب مطرح خواهد شد.
2- العروه الوثقی - ج 1 ص 55.
3- العروه الوثقی - ج 1 ص 55.
4- توضیح المسائل، م 85.
5- العروه الوثقی - ج 1، ص 58. الرابع و ص 61،م 12.
6- استفتاات، ج 1، ص 83، س 206.
7- همان، ج 1، ص 4، س 42.
8- العروه الوثقی، ج 1، ص 62،م 14).
9- همان.

1 - بول و غائط حیوانی که انسان نمی داند حلال گوشت است یا حرام گوشت؛ مثلاً فضله پرنده ای که انسان نمی داند آن پرنده حلال گوشت است یا حرام گوشت(1). 2 - فضله ای که انسان نمی داند از حیوانی است که خون جهنده دارد، یا از حیوانی است که خون جهنده ندارد؛ مثلاً در غذا فضله ای می بیند و نمی داند که فضله موش است یا سوسک(2). 3 - استخوانی یافت شده که گوشت بر آن نیست و نمی دانیم از حیوان نجس العین (سگ و خوک) است یا غیر آن(3). 4 - استخوان انسانی پیدا شده و گوشت بر آن نیست و نمی دانیم از کافر است یا از مسلمان(4). 5 - پوستی که نمی دانیم از حیوان خون جهنده دار است یا از حیوانی که خون جهنده ندارد(5).

حکم اشیاء چرمی

1 - اشیایی

که از اجزاء بی روح حیوان تهیه شده پاک است، هر چند ذبح شرعی نشده باشد، بنابر این لباسهای پشمی، کرکی، مویی، پاک است، هر چند غیر مسلمان آن را ساخته باشد و یا در بازار غیر مسلمین به فروش می رسد، ولی اگر از حیوان حرام گوشت باشد، نماز خواندن با آن لباس باطل است(6). 2 - اشیائی که از اجزاء روحدار حیوان خون جهنده دار تهیه شده باشد نجس است، مانند چیزهایی که از چرم تهیه می شود؛ مانند کفش، کیف، کلاه، کمربند، کاپشن، دستکش و بند ساعت(7). 3 - چیزی که معلوم نیست چرم است یا نه محکوم به طهارت است(8).

4 - چیزی که معلوم نیست از اجراء حیوان خون جهنده دار است یا از حیوانی که خون جهنده ندارد محکوم به طهارت است؛ مانند کمربندی که معلوم نیست از پوست مار است یا غیر آن(9). 5 - چیزی که از چرم حیوان خون جهنده دار تهیه شده، مانند کفشی که معلوم است از چرم گاو دوخته اند، اگر ذبح شرعی آن معلوم نیست؛ یعنی نمی دانیم به طریق شرعی ذبح شده یا نه، مساله اقسام مختلفی دارد، بدین شرح: از مسلمانان خریداری می شود و ساخت کشور اسلامی است: پاک است.

از مسلمان خریداری می شود ولی ساخت کشور غیر اسلامی است؛ مثلاً در بازار کویت کفشی می خرد که ساخت ایتالیا است: نجس است، مگر آن که معلوم شود ذبح شرعی شده و وارد کننده مسلمان، با احراز این که ذبح شرعی شده وارد کرده است.

از غیر مسلمان خریداری می شود ولی ساخت کشور اسلامی است؛ مثلاً در لندن کفشی می خرد که ساخت سوریه می باشد: پاک است. از غیر مسلمان خریداری می شود و ساخت کشور غیر اسلامی است: نجس است.

از مسلمان می خرد لیکن معلوم نیست از چه کشوری است: پاک است.

از غیر مسلمان می خرد ولی معلوم نیست از چه کشوری است: نجس است(10).

فرآورده های لبنیاتی

فرآورده های لبنیاتی که از حیوان حلال گوشت زنده گرفته می شود؛ مانند شیر، ماست، پنیر، کشک، کره و خامه که از گاو و گوسفند می باشد، همگی پاک و خوردن آن حلال است، هر چند شخص کافر آن را تهیه کرده باشد و یا در بازار غیر مسلمان به فروش برسد و یا از کشورهای غیر اسلامی وارد کرده باشند، مگر آن که انسان یقین کند که با بدن کافر تماس پیدا کرده و نجس شده است و شک و احتمال کافی نیست و نیازی به تحقیق و جستجو ندارد(11).

دو حکم کلی

ص: 2342


1- العروه الوثقی، ج 1، ص 57،م 3.
2- همان.
3- العروه الوثقی، ج 1، ص 62،م 17 و 18.
4- همان.
5- همان.
6- العروه الوثقی، ج 1، ص 58.
7- همان.
8- العروه الوثقی، ج 1، ص 62.
9- همان.
10- العروه الوثقی، ج 1، کتاب الصلاه، فی شرائط لباس المصلی، ص 558،م 9، ص 559،م 10 و فی النجاسات ص 60،م 6 و 7.
11- برای آشنایی بیشتر به درس 60مراجعه کنید.

1 - همه چیز در عالم پاک است، مگر یازده چیز و هر آنچه با اینها برخوردی موثر داشته باشد(1).

2 - هر چیز نجس حرام است، ولی هر حرامی نجس نیست(2).

پرسش

1 - ادرار و مدفوع و خون چه حیواناتی نجس است؟

2 - مردار این حیوانات چه حکمی دارد: مرغ، مرغابی، موش، میش، مار، ماهی، سوسک، مارمولک؟

3 - کیف و کفش و کلاهی که ساخت کشورهای غیر اسلامی است ولی در کشور اسلامی به فروش می رسد. پاک است یا نجس؟

4 - خون این حیوانات چه حکمی دارد: گنجشک گوسفند، پشه، قورباغه؟ 5 - آیا از پشم گوسفند مرده می توان استفاده کرد؟

6 - اگر بدن انسان خراش بردارد و قسمتی از پوست آن کنده شود. آیا پوست جدا شده پاک است؟

درس (17) نجاسات

احکام خون

1 - خون

انسان و هر حیوانی که خون جهنده دارد نجس است؛ مانند: مرغ و گوسفند.

2 - خون حیوانی که جهنده نیست، پاک است: مانند ماهی و پشه.

3 - خونی که گاهی در تخم مرغ یافت می شود نجس نیست، ولی بنابر احتیاط واجب باید از خوردن آن اجتناب کرد و اگر خون را با زرده تخم مرغ به هم بزنند که از بین برود، خوردن زرده هم مانعی ندارد. 4 - خونی که از لای دندان (لثه) می آید، اگر با آب دهان مخلوط شده و از بین برود پاک است و در آن صورت فرو بردن آب دهان هم اشکال ندارد.

5 - خونی که به واسطه کوبیده شدن زیر ناخن یا زیر پوست می میرد، اگر به گونه ای عوض شود که به آن خون نگویند (استحاله شده و) پاک است و اگر هنوز به آن خون گفته می شود، نجس است (تا زمانی که زیر ناخن یا پوست است و راهی به بیرون ندارد، بیرون آوردن لازم نمی باشد و برای وضو و غسل هم اشکال ندارد)(3).

در موارد زیر حکم به طهارت می شود

1 - شی ء قرمز رنگی که خون بودن آن معلوم نباشد(4). 2 - خونی که نمی داند از حیوان خون جهنده دار است یا نه؟ مثل اینکه خونی در لباس خود می بیند و نمی داند خون پشه است یا بدن خودش(5).

3 - خون حیوانی که نمی داند آن حیوان خون جهنده دار است یا نه(6).

4 - آنچه از دهانه زخم بیرون می آید و نمی داند خون است یا چرک (در صورتی که دهانه زخم پاک است. اما اگر نجس باشد چرک یا زردابه ای که بیرون می آید، با برخورد به محل نجس، نجس می شود)(7). 5 - بر اثر خراش برداشتن بدن، رطوبتی از آن بیرون آید که معلوم نیست خون است یا نه؟

6 - زردابه ای که در حال بهبودی زخم در اطراف آن پیدا می شود، اگر معلوم نباشد که با خون مخلوط است، پاک می باشد(8).

شراب

ص: 2343


1- تحریر الوسیله، ج 1، ص 114،م 1 و ص 121.
2- تحریر الوسیله، ج 2، ص 163.
3- توضیح المسائل - م 96 و 98 تا 101.
4- العروه الوثقی، ج 1، فی النجاسات، ص 64. م 7.
5- همان.
6- همان.
7- همان، ص 65،م 8 و 9.
8- توضیح المسائل، م 104.

1 - شراب و هر مایع مست کننده نجس است(1). 2 - مایع مست کننده (که در اصل مایع می باشد) گر چه به شکل جامد در آید نجس است(2). 3 - شی ء جامد مست کننده؛ مانند بنگ و حشیش نجس نیست، هر چند آن را ساییده و با آب مخلوط کنند و به صورت مایع در آورند(3). 4 - آب انگور جوش آمده اگر مست کننده باشد، نجس است و اگر مست کننده نباشد، گرچه خوردن آن حرام است ولی نجس نیست(4). 5 - خرما و کشمش را اگر همراه غذا (مثل برنج) بپزند حرام نیست، هر چند به جوش آید(5).

استفتاء

س - آیا الکل صنعتی که در انواع اودکلن و عطرها و برخی رنگها و داروها و امثال آن به کار می رود پاک است یا خیر؟ ج - الکل صنعتی پاک است، مگر آن که یقین به نجاست آن پیدا شود(6).

کافر

این افراد کافر و نجس هستند:

منکر خدا (کسی که وجود خداوند را انکار کند). منکر توحید (کسی که برای خدا شریک قرار دهد). منکر پیامبری حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، (کسی که نبوت پیامبر اکرم را انکار کند). منکر ضروری دین؛ (7) در صورتی که بداند آن چیز ضروری دین است و انکار آن به انکار رسالت یا تکذیب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یا نقص دین برگردد. کسی که به ائمه اطهار دشنام دهد یا با آنها دشمنی ورزد، هر چند با یکی از آنها(8).

چند مساله:

1 - تمام بدن کافی، حتی مو و ناخن و رطوبتهای او نجس است(9). 2 - طفلی که از زنا به دنیا آمده، اگر پدر یا مادر او یا هر دو مسلمان باشند پاک است(10). 3 - گروههای شیعی غیر دوازده امامی، اگر دشمن ائمه (علیهم السلام) نباشند و به آنها دشنام ندهند نجس نمی باشند(11). 4 - کسی که معلوم نیست مسلمان است یا نه، پاک می باشد ولی احکام سایر مسلمانان را ندارد، مثلاً نمی تواند زن مسلمان بگیرد و نباید در قبرستان مسلمانان دفن شود(12).

چگونه چیز پاک نجس می شود؟

در درس پیش آمد که در عالم، همه چیز پاک است، مگر برخی از آنها، ولی چیزهای پاک هم ممکن است به وسیله برخورد با نجاسات، نجس شود، البته در صورتی که یکی از آن دو (چیز پاک یا نجس) طوری تر باشد که رطوبت یکی از آن دو به دیگری برسد(13).

در موارد زیر حکم به پاکی می شود:

نداند پاک و نجس به هم برخورد کرده اند یا نه. نداند چیز پاک و نجس مرطوب بوده اند یا نه. نداند رطوبت یکی به دیگری سرایت کرده است یا نه(14).

چند مساله:

ص: 2344


1- العروه الوثقی، ج 1، فی النجاسات، ص 69، التاسع - تحریر الوسیله، ج 1، فصل فی النجاسات،م 10.
2- همان.
3- همان.
4- همان، ص 69،م 1.
5- همان، ص 70،م 3.
6- استفتائات، ج 1، ص 100، س 261.
7- ضروری دین، یعنی چیزی که مسلمانان جزء دین اسلام می دانند مانند نماز و روزه.
8- تحریر الوسیله، ج 1، ص 118، العاشر.
9- توضیح المسائل، م 107.
10- العروه الوثقی، ج 1، ص 68،م 1.
11- همان، ص 69،م 3؛ تحریر الوسیله، ج 1، فصل فی النجاسات، ص 119،م 12.
12- توضیح المسائل، م 109.
13- توضیح المسائل - م 125.
14- توضیح المسائل - م 126؛ و العروه الوثقی، احکام النجاسات، ج 1، ص 79،م 1.

1 - خوردن و آشامیدن و چیز نجس حرام است(1). 2 - اگر انسان ببیند کسی چیز نجسی را می خورد یا با لباس نجس نماز می خواند، لازم نیست به او تذکر دهد(2). 3 - چیز پاک را از انسان شک کند نجس شده یا نه، پاک است و جستجو و وارسی هم لازم نیست، هر چند بتواند نجس بودن یا پاک بودن آن را بفهمد، بنابر این در نمونه مثالهایی که آورده می شود، حکم به طهارت می شد و نیاز به سوال کردن و تحقیق و پرهیز نیست (3)، بنابراین: عطر و ادکلنی که غیر مسلمان ساخته است ولی معلوم نیست که با بدن وی تماس داشته است یا نه، پاک است. وسایل و لوازمی که در هتل ها یا منزلها - در کشورهای غیر اسلامی - وجود دارد، از جمله ظروف غذا، حوله، حمام، دستشویی، صابون، رختخواب، تخت، فرش و سایر چیزها اگر یقین به تماس با بدن کافر به گونه ای که رطوبت سرایت کرده باشد و یا یقین به نجس شدن آن از راه دیگر نمی باشد، پاک است. صندلی اتوبوس و تاکسی در کشورهای غیر اسلامی، در مواقعی که باران می بارد و بدن خیس است، ولی یقین به نجس شدن صندلی ماشین وجود ندارد، با نشستن بر آن، بدن نجس نمی شود. استفاده از قاشق، چنگال، بشقاب، لیوان و سایر امکانات در رستورانها، در صورتی که یقین به نجس شدن آنها نباشد، پاک است. نوشابه ها و سایر نوشیدنیهایی که اصل آنها پاک و حلال است و معلوم نیست که با بدن کافر تماس داشته است یا نه پاک است. (امروزه غالباً اینگونه چیزها را بیشتر با دستگاه می سازند و پر می کنند). خوراکی هایی که قبیل: قند، شکر، بیسکویت، شکلات، آدامس و غیره، اگر در ساخت آنها غیر مسلمان دست داشته باشد، ولی یقین به تماس با بدن وی نداریم و به گونه ای دیگر نجس نشده، پاک است. حبوبات و سبزیجات و میوه هایی که غیر مسلمان می فروشد و یقین به نجس شدن آنها نیست، پاک می باشد هر چند غیر مسلمان آن را کاشته و چیده و حمل کرده باشد. روغن؛ اعم از حیوانی و غیر آن، که یقین به نجس بودن یا نجس شدن آن نباشد پاک است. مایعات مورد نیاز وسایل نقلیه یا منزل؛ اعم از بنزین، گازوئیل، نفت سفید، روغن، گریس و غیره که استخراج و تصفیه و توزیع آن به دست غیر مسلمان است ولی یقین به نجس شدن آن نیست، پاک می باشد. وسایل که برای کار به غیر مسلمان داده شده؛ مانند پاچه برای دوخت لباس و ماشین برای تعمیر، اگر پس از تحویل گرفتن، یقین به نجس شدن آن نباشد، پاک است. لباسی که برای شستن یا اتو کردن به خشک شویی داده شده و غیر مسلمان کار آن را انجام داده است در صورتی که یقین به نجس شدن آن نباشد، پاک است.

نان و دیگر پختنیها، که غیر مسلمان طبخ آن را انجام داده و ماده اولیه آن پاک بوده است و ما یقین به نجس شدن آن نداریم، پاک می باشد.

اگر مسلمانی با کفار دست بدهد، در حالی که دست او رطوبت ندارد و یا رطوبت به حدی نیست که سرایت کند یا یقین به سرایت نباشد، دستش نجس نمی شود.

پرسش

1 - پنیر،

کره، نوشابه، روغن، قند و شکری که از کشورهای غیر اسلامی آورده می شود چه حکمی دارد؟

2 - فرق منکر خدا با منکر توحید در چیست؟

3 - این مساله را توضیح دهید و دو مثال ذکر کنید. کسی که معلوم نیست مسلمان است یا نه، پاک می باشد ولی احکام سایر مسلمانان را ندارد.

4 - اگر انسان ببیند کسی با لباس نجس نماز می خواند، ایا باید به او بگوید یا لازم نیست. چرا؟

5 - نان و دیگر پختنیها که غیر مسلمان آن را طبخ کرده، پاک است یا نجس؟

درس (18) مطهرات (1)

اشاره

ص: 2345


1- توضیح المسائل - م 141.
2- توضیح المسائل - م 143.
3- توضیح المسائل، م 123 - العروه الوثقی، ج 1، احکام النجاسات، ص 79،م 1.

... و ینزل علیک من السماء ماء لیطهرکم به و یذهب عنکم رجز الشیطن.... خداوند به شما آب را از آسمان فرو می فرستد، تا شما را پاک سازد و پلیدی شیطان را از شما ببرد. (سوره انفال، آیه 11)

چگونه چیز نجس پاک می شود؟

همه اشیاء نجس پاک می شود و پاک کننده ها عبارتند از: 1 - آب

2 - زمین

3 - آفتاب

4 - استحاله

5 - انتقال

6 - اسلام

7 - تبعیت

8 - بر طرف شدن نجاست

9 - استبراء حیوان نجاستخوار

10 - غایب شدن مسلمان(1)

آب

آب، بسیاری از چیزهای نجس را پاک می کند و اقسام مختلفی دارد که شناخت آنها ما را برای یاد گرفتن بهتر مسائل مربوط به آن کمک می کند. صفحه 109 نیاز به اسکن دارد. آب مضاف: آبی است که از چیزی گرفته باشند؛ مانند آب سیب و هنداونه یا با چیزی مخلوط کرده باشند، به قدری که دیگر به آن آب نگویند؛ مانند شربت(2).

آب مطلق: آبی است که مضاف نباشد.

احکام آب مضاف

1 - آب مضاف چیز نجس را پاک نمی کند (از مطهرات نیست). 2 - با برخورد به نجاست نجس می شود، هر چند نجاست کم باشد و بو یا رنگ یا مزه آب عوض نشود. 3 - وضو و غسل با آب مضاف باطل است.(3)

اقسام آب مطلق

آب یا از زمین می جوشد، یا از آسمان می بارد و یا نه می جوشد و نه می بارد.

به آبی که از آسمان ببارد باران گویند.

و آبی که از زمین می جوشد، اگر جریان داشته باشد آب جاری است و اگر بدون جریان باشد، به آن آب چاه گویند(4).

آبی که از زمین نمی جوشد و از آسمان نمی بارد، آب راکد است.

آب راکد اگر مقدارش زیاد باشد، کر و اگر کم باشد قلیل است.

مقدار کر: حجم: 875/42 وجب. مقدار آبی را در ظرفی که درازا و پهنا و گودی آن هر یک حداقل 5/3 وجب باشد بریزند و آن ظرف پر شود، به مقدار کر است.

وزن: 419/377 کیلو گرم. مقدار آب قلیل: آبی که از کر کمتر باشد قلیل است.

ص: 2346


1- توضیح المسائل، م 148.
2- همان،م 15.
3- توضیح المسائل، م 47 و 48.
4- تحریر الوسیله، ج 1، کتاب الطهارات، ص 13،م 8.

تنها آب مطلق، نجس را پاک می کند. گرچه ممکن است آب مضاف چیز کثیفی را تمیز کند ولی، همانگونه که پیشتر گفته شد، هرگز نجس را پاک نمی کند. احکام آبهای مطلق و چگونگی تطهیر با آنها آشنا در درس بعد خواهد آمد.

احکام آب قلیل

1 - آب قلیل با برخورد به نجاست، نجس می شود (روی چیز نجس ریخته شود یا چیز نجس به آن برسد)(1). 2 - اگر آب قلیل از بالا با فشار بر چیز نجس بریزد، مقداری که به شی ء نجس می رسد، نجس است و هر چه بالاتر از آن است پاک می باشد؛ مثلاً با آفتابه، آب را بر شی ء نجس بریزد(2). 3 - اگر آب قلیل از پایین با فشار به بالا رود؛ مانند فواره، اگر نجاست به قسمت بالای آن برسد، پایین نجس نمی شود و اگر نجاست به پایین برسد، بالا هم نجس می شود(3). 4 - آب قلیلی که برای بر طرف کردن عین نجاست روی چیز نجس ریخته می شود و از آن جدا می گردد نجس است و باید از آبی که بعد از برطرف شدن عین نجاست برای تطهیر چیز نجس روی آن می ریزند و از آن جدا می شود اجتناب کنند(4).

احکام آب کر، جاری و چاه

1 - تمام

اقسام آبهای مطلق - بجز آب قلیل - تا زمانی که بو یا رنگ یا مزه نجاست نگرفته باشد پاک است و هر گاه بر اثر برخورد با نجاست، بو یا رنگ یا مزه نجاست بگیرد نجس می شود، بنابراین، آب جاری، چاه، کر و حتی باران در این حکم مشترکند(5).

2 - آب لوله های ساختمانها، که متصل به منبع کر می باشد، در حکم آب کر است(6).

برخی از خصوصیات باران

اگر بر چیز نجسی که عین نجس در آن نیست یکبار ببارد پاک می شود. اگر بر فرش لباس نجس ببارد پاک می شود و فشار لازم ندارد.

اگر بر زمین نجس ببارد پاک می شود. هرگاه باران در جایی جمع شود، اگر چه کمتر از کر باشد، چنانچه تا موقعی که باران می بارد چیز نجسی را در آن بشویند، البته تا زمانی که بو یا رنگ یا مزه نجاست نگرفته است، پاک است(7).

احکام شک در آب

1 - مقدار

آبی که معلوم نیست کر است یا نه: با برخورد نجاست نجس نمی شود، اما سایر احکام آب کر را ندارد. 2 - مقدار آبی که پیشتر کر بوده و معلوم نیست قلیل شده یا نه: حکم آب کر را دارد. 3 - آبی که معلوم نیست، پاک است یا نجس: پاک می باشد.

4 - آبی که پاک بوده و شک در آن است که نجس شده یا نه: حکم آب پاک را دارد. 5 - آبی که نجس بوده ولی معلوم نیست پاک شده یا نه: حکم آب نجس را دارد.

6 - آبی که مطلق بوده و معلوم نیست مضاف شده است یا نه: حکم آب مطلق را دارد(8).

دو حکم کلی

1 - مطهرات،

تمام چیزهای نجس را پاک می کند، یعنی تمام اشیاء نجس قابل پاک شدن است، هر چند با استحاله(9). 2 - هیچ کدام از آبهای مضاف پاک کننده نیست و با برخورد با نجاست، نجس می شود(10).

ص: 2347


1- همان، ص 14،م 14؛ توضیح المسائل، م 16.
2- همان،م 26.
3- همان.
4- توضیح المسائل، م 27.
5- تحریر الوسیله، ج 1، ص 13،م 4.
6- توضیح المسائل، م 35.
7- توضیح المسائل، م 37، 40، 41، 42.
8- العروه الوثقی، ج 1 ص 49؛ تحریر الوسیله، ج 1 ص 15،م 15.
9- تحریر الوسیله، ج 1، ص 114،م 1 و ص 121.
10- تحریر الوسیله، ج 1، ص 12،م 1.
پرسش

1 - کدامیک

از مطهرات، تمام اشیاء نجس را پاک می کند؟

2 - کدامیک از نجاست با با قابل تطهیر نیست؟

3 - تفاوت آب چاه و جاری چیست؟

4 - در چه صورتی ممکن است مقداری از آب قلیل نجس و مقداری پاک باشد؟ 5 - ویژگی برتر باران از آب کر چیست؟

6 - منبعی که بیش از کر، آب داشته ولی مقداری از آن مصرف شده آیا باز هم حکم آب کرد را دارد؟

درس (19) مطهرات (2)

چگونگی تطهیر اشیاء نجس با آب

آب، مایه زندگی و از جمله مطهراتی است - همه روزه تمام افراد با آن سر و کار دارند و در تطهیر بسیاری از چیزهای نجس بکار می رود. صفحه 113 نیاز به اسکن دارد. صفحه 114 نیاز به اسکن دارد.

چند نکته:

الف: برای تطهیر اشیاء نجس، ابتدا باید عین نجس را بر طرف کرد سپس به همان تعداد که در نمودار آمده است آن را آب کشید. مثلاً: ظرف نجس را بعد از بر طرف کردن آلودگی، اگر یک مرتبه در آب کر بشویند کافی است. ب: فرش و لباس و چیزهایی مانند فرش و لباس که آب را به خود می گیرد و قابل فشردن است، چنانچه با آب قلیل تطهیر می کنند باید بعد از هر بار شستن، آن را بفشارند تا آبهای داخلش بیرون بیاید و یا به گونه ای دیگر آب آن گرفته شود در آب کر و جاری هم احتیاط واجب آن است که آب داخل آن گرفته شود. ج: آب جاری و چاه در احکامی که برای تطهیر اشیاء نجس بیان شد، مانند آب کر است.

مساله:

ظرف نجس را می توان این گونه آب کشید: با آب کر: یک بار در آب فرو برده، بیرون آورند.

با آب قلیل: آن را سه مرتبه پر از آب کرده، خالی کنند، یا سه مرتبه قدری آب در داخلش بریزند و هر مرتبه آب را به طوری در آن بگردانند که به جاهای نجس برسد و بیرون بریزند.

دو مساله:

1 - خاکی که برای خاکمال استعمال می شود باید پاک باشد. 2 - ظرفی که خوک لیسیده، به احتیاط واجب حکم ظرفی دارد که از آن چیز روان خورده(1).

استفتاء

س 1 - آیا لباس شستن با هر نوع ماشین لباسشویی خانگی، پاک کننده می باشد یا خیر؟

اگر پاک می کند شرایط آن به چه صورت است؟

ص: 2348


1- توضیح المسائل، م 150 و 152 و 153.

ج - اگر بعد از زوال عین نجاست یک مرتبه با آب لوله یا دو مرتبه با آب قلیل می شوید، پاک می کند(1).

س 2 - در رابطه با لباسشویی های عمومی، با توجه به اینکه در هر منطقه و محله افرادی که طهارت اسلامی را رعایت نمی کنند کم و بیش وجود دارند، (هر چند این امر یقینی نیست لیکن احتمال آن زیاد است) آیا لباسهایی که در این لباسشویی ها شسته می شوند پاکند یا خیر؟

ج - اگر لباس را پاک تحویل داده اند و شک داشته باشند که نجس شده، پاک است و همچنین اگر لباس نجس بوده و کسی - متصدی شستن است بگوید تطهیر نموده است محکوم به طهارت است(2).

تطهیر آب نجس

1 - برای

تطهیر آب قلیلی که نجس شده، باید به آب کر، یا جاری، یا چاه متصل گردد یا باران بر آن ببارد و با آن مخلوط شود، و اگر بو یا رنگ یا مزه نجاست گرفته، باید به قدری آب با آن مخلوط شود تا بو و رنگ و مزه اش از بین برود(3). 2 - برای تطهیر آب کرد، یا جاری، یا چاه، باید به قدری آب کر یا جاری یا چاه بر آن افزوده شود، یا باران بر آن ببارد که بو و رنگ مزه نجاست از بین برود، بنابر این اگر با افزودن ماده ای شیمیایی، رنگ و بو و طعم آن عوض گردد، پاک نمی شود(4).

تطهیر زمین نجس

صفحه 116 نیاز به اسکن دارد.

هنگام تطهیر زمین، اگر آبها جاری شده و به داخل چاه می رود یا از آن محل بیرون می رود، تمام جاهایی که آب جاری شده، پاک می شود(5).

آب کشیدن حبوبات

1 - اگر ظاهر آن نجس شده: با فرو بردن در آب کر یا جاری و یا ریختن آب قلیل (جاری کردن) بر آن پاک می شود. 2 - اگر باطن آن هم نجس شده: پاک نمی شود، نه با آب قلیل و نه با آب کر(6). 3 - در صورتی که نجس شدن باطن آن مورد شک است: تطهیر ظاهر آن کافی است(7).

چند مساله:

1 - اگر موی سر و صورت را، که زیاد است، با آب قلیل آب بکشند، باید فشار دهند تا آبهای جمع شده بین موها جدا شود(8). 2 - گوشت و دنبه ای که نجس شده، مثل چیزهای دیگر آب کشیده می شود و همچنین اگر بدن یا لباس، چربی کمی داشته باشد که از رسیدن آب به آنها جلوگیری نکند(9). 3 - اگر چیزی با بول پسر بچه سیر خواری که غذا خور نشده و شیر خوک نخورده نجس شود، چنانچه یک مرتبه آب روی آن بریزند که به تمام جاهای نجس برسد پاک می شود و در فرش و لباس و مانند اینها هم فشار لازم ندارد(10).

شرایط مطهر بودن آب

(11)

1 - مطلق باشد. 2 - پاک باشد.

3 - هنگام تطهیر شی ء نجس، مضاف نشود.

ص: 2349


1- استفتائات، ج 1، ص 119، س 327.
2- استفتائات، ج 1، ص 120، س 329.
3- العروه الوثقی، ج 1، فصل المیاه، ص 43،م 2 و تحریر الوسیله، ج 1، فصل فی المیاه، ص 14،م 11.
4- همان و استفتائات، ج 1، ص 119، س 324.
5- همان،م 180.
6- تحریر الوسیله، ج 1، ص 128،م 5 و 6 - العروه الوثقی، ج 1، ص 115،م 20.
7- توضیح المسائل، م 165.
8- توضیح المسائل، م 173.
9- توضیح المسائل، م 175.
10- توضیح المسائل، م 161.
11- توضیح المسائل، م 149.

4 - هنگام

تطهیر شی ء نجس، بو یا رنگ یا مزه نجاست نگیرد. 5 - پس از آب کشیدن چیز نجس، عین نجاست در آن نباشد.

استفتاء

س - اگر شخصی در عبادات یا طهارت و نجاست دچار وسواسی شده باشد و زیاد شک کند تکلیف شرعی او چیست؟ ج - نباید به شکهای خود اعتنا کند و اگر اعتنا کند کار حرامی کرده است و هر عمل را بیش از یک بار نباید انجام دهد و اگر انجام دهد حرام است و هرگاه شک در نجاست چیزی یا صحت عمل کرد، باید بنابر طهارت و صحت بگذارد و اگر بر خلاف آن عمل کرد جایز نیست(1).

پرسش

1 - فرشی که به بول دختر بچه شیر خواری نجس شده، با آب قلیل یا کر چگونه باید تطهیر کرد؟ 2 - اگر در ظرفی که مقداری برنج در آن خیسانده اند فضله موشی یافت شود، تکلیف چیست؟

3 - در تطهیر اشیاء نجس با آب، چه چیزی را بیش از همه اشیاء باید شستشو داد؟

4 - شرایط مطهر بودن آب را بر شمارید. 5 - اگر گربه ای یا گوسفندی داخل چاهی بیفتد و بمیرد، آب چاه چه وقت پاک می شود؟

درس (20) مطهرات (3)

زمین

1 - اگر کف پا یا کف کفش، هنگام راه رفتن، نجس شود، و به سبب تماس با زمین، آلودگی ها برطرف گردد، پاک می شود. پس زمین، فقط پاک کننده کف پا و کف کفش است، انهم با این شرایط:

زمین پاک باشد. زمین خشک باشد، (تر نباشد). زمینی پاک کننده است که خاک، شن و سنگ، آجر فرش و مانند اینها باشد(2). 2 - اگر بر اثر تماس ته کفش یا کف پا با زمین، نجاست بر طرف شود پاک می گردد، ولی بهتر است حداقل پانزده قدم راه برود(3). 3 - این اشیاء پاک کننده نیست: موزائیک آسفالت فرش زمینی که با چوب فرش شده است حصیر سبزه و گیاه، مگر به قدری کم باشد که چیزی به حساب نیاید و عرفا بگویند بر زمین راه می رود(4).

4 - بنابر احتیاط واجب زمین موارد زیر را پاک نمی کند:

دست و زانوی معلولانی که با دست یا زانو راه می روند.

نعل چهار پایان. نوک عصا. جوراب (مگر جورابی که کف آن از پوست باشد). ته پای مصنوعی. چرخ اتومبیل(5).

چند مساله:

1 - بعد از آن که کف پا یا ته کفش پاک شد، مقداری از اطراف آن هم که معمولاً به گل آلوده می شود، اگر زمین یا خاک به آن اطراف برسد پاک می گردد(6).

2 - داخل کفش و مقداری از کف پا، که به زمین نمی رسد، با راه رفتن پاک نمی شود(7).

ص: 2350


1- استفتائات، ج 1، ص 111، س 298.
2- توضیح المسائل، مساله 183، 192.
3- العروه الوثقی، ج 1، فصل فی المطهرات، ص 124.
4- همان، ص 125.
5- همان، ص 126 و توضیح المسائل، م 188.
6- توضیح المسائل، م 187.
7- توضیح المسائل، م 190.

3 - لازم

نیست کف پا و ته کفش نجس تر باشد، بلکه اگر خشک هم باشد با راه رفتن پاک می شود(1).

آفتاب

آفتاب هم با شرایطی که خواهد آمد، این موارد را پاک می کند: زمین. ساختمان و چیزهایی که در آن بکار رفته است؛ مانند در و پنجره.

درخت و گیاه(2).

شرایط مطهر بودن آفتاب

چیز نجس تر باشد: به قدری که اگر چیزی به آن برسد تر شود. با تابش آفتاب خشک شود، اگر مرطوب بماند پاک نشده است.

چیزی مانند ابر یا پرده، مانع تابش آفتاب نباشد، مگر آن که رقیق و نازک باشد و از تابش آفتاب جلوگیری نکند. آفتاب به تنهایی آن را خشک کند؛ مثلاً با کمک باد خشک نشود.

هنگام تابش آفتاب عین نجاست (3) در آن نباشد، پس اگر عین نجاست هست، پیش از تابش آفتاب بر طرف شود. قسمت بیرون و درون دیوار یا زمین را یکباره خشک کند، پس اگر روی آن امروز خشک شود و درون آن فردا، تنها روی آن پاک می شود.

دو مساله:

1 - اگر زمین و مانند آن نجس شود، ولی رطوبتی نداشته باشد، می توانیم مقداری آب یا چیز دیگری که سبب مرطوب شدن آن شود، بر آن بریزیم تا آفتاب بتابد و آن را پاک کند(4).

2 - ریگ و خاک و گل و سنگ، تا زمانی - بر زمین است و جزء آن به حساب می آید، با آفتاب پاک می شود و اگر جدا شد با آفتاب پاک نمی شود و همچنین میخ و چوب و مانند آن تا وقتی که بر دیوار است و جزء آن به حساب می آید، حکم ساختمان را دارد اگر جدا شد این حکم را ندارد و آفتاب پاکش نمی کند(5).

استحاله

1 - اگر جنس چیز نجسی به گونه ای عوض شود که به صورت چیز پاکی در آید، پاک می شود، و گویند استحاله شده است؛ مانند این موارد: - مردار تبدیل به خاک شود. - دانه نجس تبدیل به گیاه گردد. - چوب نجس بسوزد و خاکستر شود. - مواد سوختی بسوزد و دود شود. - شراب سرکه شود(6). 2 - اگر جنس چیز نجس عوض نشود و فقط تغییر شکل دهد، پاک نمی شود؛ مثل: اینکه: - گندم نجس را آرد کنند یا نان بپزند. - انگور نجس سرکه شود(7). 3 - چیز نجسی که معلوم نیست استحاله شده یا نه، نجس است(8).

انتقال

ص: 2351


1- توضیح المسائل، م 186.
2- العروه الوثقی، ج 1، ص 139، و تحریر الوسیله، ج 1، ص 130.
3- آنچه خود بخود نجس است مانند خون عین نجاست است.
4- العروه الوثقی، ج 1، ص 129 تا 131 و تحریر الوسیله، ج 1، ص 130.
5- تحریر الوسیله، ج 1، ص 130،م 10.
6- تحریر الوسیله، ج 1، ص 131 و توضیح المسائل، م 195.
7- توضیح المسائل، م 197.
8- همان،م 195 و 199.

اگر خون بدن حیوانی که خون جهنده دارد، به بدن حیوانی که خون جهنده ندارد، منتقل شود و جزء بدن آن حیوان به حساب آید پاک می گردد و همچنین اگر جزئی از بدن انسان یا حیوان بدن بدن انسان دیگر یا حیوان زنده غیر نجس العین منتقل شود و جزء آن به حساب آید پاک می گردد؛ مثل اینکه:

- خون بدن انسان به بدن پشه یا مگس منتقل شود. - جزئی از بدن حیوانی (مانند چشم) را جدا کرده و به بدن انسان منتقل کنند. - مقداری از گوشت بدن را بریده و به جای دیگر بدن پیوند دهند(1).

اسلام

1 - اگر کافر شهادتین بگوید، مسلمان می شود، و با اسلام، تمام بدن او (حتی عرق و آب دهانش) پاک می گردد؛ یعنی بگوید: اشهدان لا اله الا الله - اشهدان محمدا رسول الله(2).

2 - اگر کافر شهادتین بگوید و انسان نداند که قلباً مسلمان شده یا نه، پاک است. ولی اگر بداند که قلباً مسلمان نشده، بنابر احتیاط واجب باید از او اجتناب کرد(3). 3 - اگر بدن کافر با نجاست دیگری (عارضی) نجس شده باشد؛ مثلاً جایی از بدن او زخم شده و به خون آلوده است، آن نجاست با اسلام پاک نمی شود(4).

4 - لباسهایی که قبل از اسلام با رطوبت بدن کافر نجس شده، با اسلام پاک نمی شود. بلکه لباسهایی هم که در هنگام اسلام آوردن به تن دارد و با رطوبت بدن نجس شده، بنابر احتیاط واجب باید از آنها اجتناب کرد(5).

پرسش

1 - اگر کف کفش بر اثر راه رفتن بر زمین مرطوب نجس شود، با راه رفتن پاک می شود یا نه؟ 2 - آیا آفتاب، دری را که از چوب ساخته اند و گندمی که از کاه جدا کرده اند، پاک می کند، یا نه؟

3 - برای استحاله دو مثال دیگر بیاورید. 4 - برای انتقال دو مثال دیگر بیاورید. 5 - کسی که معلوم نیست مسلمان است یا نه، چه حکمی دارد؟

درس (21) مطهرات (4)

تبعیت

1 - تبعیت آن است که شی ء نجسی به واسطه پاک شدن چیز دیگری پاک شود. 2 - در موارد زیر اشیاء نجس به تبعیت پاک می شود. شراب سرکه شود، ظرف آن هم پاک می شود؛ حتی جاهایی که هنگام جوش آمدن نجس شده. و حتی اگر پشت ظرف هم نجس شده باشد. پس از اتمام سه غسل میت، تختی که میت را بر آن خوابانده اند و دست غسال و پارچه ای که بر میت انداخته اند (لنگ) پاک می شود. کسی که چیزی را تطهیر می کند، اگر دست و آن چیز با هم آب کشیده شود، دست او هم پاک می شود و احتیاج به تطهیر مجدد ندارد(6).

بر طرف شدن عین نجاست

در دو مورد اگر عین نجس بر طرف شود، چیز نجس پاک می شود و احتیاج به آب کشیدن ندارد:

1 - بدن حیوان: مثلاً منقار مرغی که نجاست خورده، هنگامی که نجس برطرف شود منقارش پاک است.

ص: 2352


1- تحریر الوسیله، ج 1، ص 131، توضیح المسائل، م 205.
2- همان،م 207.
3- همان،م 209.
4- العروه الوثقی، ج 1، فصل فی المطهرات، ص 141 الثامن.
5- توضیح المسائل، م 208.
6- تحریر الوسیله، ج 1، ص 131 و توضیح المسائل، م 211 - 215.

2 - باطن بدن انسان: مانند داخل دهان و بینی و گوش؛ مثلاً اگر هنگام مسواک کردن از لثه ها خون بیاید و یا شخصی غذای نجس بخورد، زمانی که در دهان غذای نجس و خون نباشد و یا به قدری کم است که با آب دهان مخلوط شده و از بین برود پاک است و آب کشیدن داخل دهان لازم نیست(1).

استفتاء

س - اگر دهان خونی شود و در دهان دندان مصنوعی طوری باشد که به دندان طبیعی چسبیده باشد و نشود آن را برای آب کشیدن به بیرون از دهان آورد، ایا نحوه تطهریش مانند دندان طبیعی است؟ ج - بنابر احتیاط واجب، حکم دندان طبیعی را ندارد و باید تطهیر شود(2).

استبراء حیوان نجاستخوار

1 - بول و غایط حیوانی که به خوردن نجاست انسان عادت کرده، نجس است (هر چند حلال گوشت باشد).

2 - اگر بخواهند بول و غایط، چنین حیوانی پاک شود باید آن را استبراء کنند، یعنی مدتی آن را از نجاست بازداشته و غذای پاک به آن بدهند.

3 - برای استبراء حیوانات بنابر احتیاط واجب باید مدتهای زیر مراعات شود. شتر 40 روز

گاو 20 روز

گوسفند 10 روز

مرغابی 5 روز

مرغ خانگی 3 روز(3).

غایب شدن مسلمان

اگر بدن یا لباس مسلمان یا چیز دیگری که در اختیار اوست (مانند ظرف و فرش) نجس شود آن مسلمان غائب گردد. اگر انسان احتمال بدهد آن چیز را تطهیر کرده، محکوم به طهارت است و اجتناب از آن لازم نیست(4).

احکام تخلی (توالت رفتن)

چون یکی از مسائل تخلی تطهیر مخرج بول و غایط است، احکام تخلی را در پایان مبحث مطهرات می آوریم:

واجب: پوشاندن عورت از دیگران حتی دیوانه و بچه ممیز (بجز همسر)

حرام: رو به قبله یا پشت به آن بودن.

مستحب: 1 - جایی بنشیند که کسی او را نبیند.

2 - هنگام وارد شدن به توالت با پای چپ داخل شود.

3 - هنگام بیرون آمدن اول پای راست را بیرون بگذارد. 4 - هنگام تخلی سر را بپوشاند.

5 - سنگینی بدن را روی پای چپ بیندازد.

مکروه: 1 - توقف زیاد.

2 - روبروی خورشید یا ماه بودن.

3 - روبروی باد.

4 - حرف زدن، مگر در حال ضرورت و گفتن ذکر.

ص: 2353


1- توضیح المسائل، م 216 - 217.
2- استفتائات، ج 1، ص 99، س 258.
3- تحریر الوسیله، ج 1، ص 132.
4- توضیح المسائل، م 221، تحریر الوسیله، ج 1، ص 132.

5 - تطهیر با دست راست. خوردن و آشامیدن در حالی تخلی. ایستاده بول کردن(1).

مکانهایی که تخلی در آنها حرام است:

1 - در کوچه های بن بست که صاحبان آنها اجازه نداده باشند. 2 - در ملک کسی که اجازه تخلی نداده است. 3 - در جایی که برای افراد خاصی وقف شده است. 4 - بر قبر مومنان، در صورتی که بی احترامی به آنان باشد(2).

مکانهایی که تخلی در آنها مکروه است:

1 - در جاده، خیابان، کوچه، درب خانه. 2 - زیر درختی که میوه می دهد. 3 - بر زمین سخت. 4 - در لانه جانوران. 5 - در آب(3). احتیاط واجب آن است که بچه را به هنگام تخلی رو به قبله یا پشت به آن ننشانند، ولی اگر خود بچه بنشیند، جلوگیری از او واجب نیست(4).

تطهیر مخرج بول و غایط

1 - مخرج بول با غیر آب (سنگ، کلوخ، پارچه و...) پاک نمی شود. 2 - برای تطهیر مخرج بول، بعد از بر طرف شدن بول یک بار شستن آن کافی است. 3 - پاک شدن مخرج غایط با غیر آب: محل تامل است (به احتیاط واجب پاک نمی شود) ولی می توان با آن حال (پس از برطرف کردن نجاست و قبل از تطهیر با آب) نماز خواند(5). 4 - بر مردان مستحب است، بعد از بیرون آمدن بول، استبراء کنند و چنانچه انسان بعد از بول استبراء کند و بعد آبی از او خارج شد و شک کند بول است یا نه، حکم بول ندارد (کیفیت استبراء در رساله توضیح المسائل آمده است)(6).

پرسش

1 - در چه مواردی برطرف شدن عین نجاست مطهر است؟

2 - تبعیت را توضیح داده و دو مثال بزنید. 3 - برای غایب شدن مسلمان که جزو مطهرات می باشد دو مثال بزنید.

4 - اگر الاغی نجاستخوار شود، آیا قابل استبراء می باشد یا نه؟ 5 - محرمات تخلی کدام است؟

درس (22) وقت نماز

اشاره

و اقم الصلوه طرفی النهار و زلفا من الیل... نماز را در دو طرف روز و ساعات نزدیک شب بپادار...

(سوره هود، آیه 116)

برای آشنایی با مسائل و احکام نماز، ابتدا یادآور می شویم که نماز یا واجب است یا مستحب، نمازهای واجب هم دو دسته اند؛ بعضی از آنها تکلیف هر روزه می باشد و در هر شبانه روز، در زمانهای خاصی باید بجا آورده شود و برخی دیگر نمازهایی هستند که گاهی از اوقات به سببی

ص: 2354


1- العروه الوثقی، ج 1، فصل فی مستحبات التخلی و مکروهاته، ص 178، 179، 180، 181، 182 و توضیح المسائل، م 57 - 59 و 78، 79، 80.
2- توضیح المسائل، م 64.
3- توضیح المسائل، م 79 و 80.
4- توضیح المسائل، م 63.
5- توضیح المسائل، م 66 و 68.
6- همان،72 و 73.

خاص واجب می شود و برنامه همیشگی و هر روز نمی باشد. صفحه 129 نیاز به اسکن دارد.

وقت نمازهای یومیه

برای نمازهای یومیه سه وقت است:

1 - وقت مخصوص

2 - وقت مشترک

3 - وقت فضیلت

وقت نماز صبح

از اذان صبح (طلوع فجر دوم) تا طلوع آفتاب، وقت مخصوص نماز صبح است و چون نماز دیگری در این وقت واجب نیست، وقت مشترکی ندارد(1).

وقت مخصوص و مشترک نماز ظهر و عصر

1 - از اذان ظهر تا مغرب وقت خواندن نماز ظهر و عصر است که از اول آن به مقدار خواندن نماز ظهر وقت مخصوص نماز ظهر است و اگر نماز عصر در این وقت خوانده شود باطل است. و در آخر وقت، به مقدار خواندن نماز عصر به مغرب مانده وقت مخصوص نماز عصر است و فاصله بین این دو زمان، وقت مشترک بین ظهر و عصر است که هر دو نماز را می توان خواند ولی نماز ظهر باید قبل از نماز عصر خوانده شود(2). 2 - اگر کسی تا وقت مخصوص عصر، نماز ظهر را نخوانده باشد، نماز ظهر او قضا شده و باید نماز عصر را بخواند(3).

وقت مخصوص و مشترک نماز مغرب و عشا

1 - از اذان مغرب تا نصف شب وقت خواندن نماز مغرب و عشا است که از اول آن به مقدار خواندن یک نماز سه رکعتی، وقت مخصوص نماز مغرب است و در آخر وقت، به مقدار خواندن نماز عشا وقت مخصوص نماز عشا است و فاصله این زمان، وقت مشترک بین مغرب و عشا است که هر دو نماز را می توان خواند، ولی نماز عشا باید پس از نماز مغرب خوانده شود(4).

2 - وقت مخصوص و مشترک برای مسافر، وقت مخصوص نمازهای چهار رکعتی به مقدار خواندن دو رکعت نماز است و برای کسی که مسافر نیست به اندازه خواندن چهار رکعت نماز است(5). 3 - اگر عمداً یا به واسطه عذری مانند فراموشی یا خواب ماندن یا حائض بودن نماز مغرب یا عشا را تا نصف شب نخواند، بنابر احتیاط واجب، باید تا قبل از اذان صبح بدون این که نیت ادا یا قضا کند بجا آورد(6). 4 - وقت نماز جمعه که در روز جمعه به جای نماز ظهر خوانده می شود، اول ظهر است و احتیاط واجب آن است که از اوایل وقت تاخیر نیندازد(7).

وقت فضیلت نمازهای یومیه

وقت فضیلت، زمانی است که اگر نماز در آن وقت خوانده شود، ثواب بیشتری دارد.

وقت فضیلت نماز ظهر: از اول ظهر است تا زمانی که سایه پدید آمده شاخص (8) به اندازه طول شاخص افزوده گردد؛ مثلاً اگر طول شاخص یک متر باشد و هنگام ظهر 20 سانتی متر سایه داشته باشد، پایان وقت فضیلت نماز ظهر وقتی است که سایه شاخصی به 120 سانتی متر برسد.

ص: 2355


1- همان،م 741.
2- همان،م 731.
3- توضیح المسائل، م 731.
4- توضیح المسائل، م 736.
5- توضیح المسائل، م 737.
6- توضیح المسائل، م 740.
7- توضیح المسائل، م 734.
8- شاخص، جسم میله مانندی را گویند که به طور قائم بر سطح افقی نصب شده باشد، مثلا چوبی که عمود بر زمین باشد.

وقت فضیلت نماز عصر: پس از وقت مخصوص نماز ظهر است تا زمانی که سایه شاخص دو برابر طول آن اضافه شود.

وقت فضیلت نماز مغرب: از اول مغرب است تا زمانی که سرخی طرف مغرب از بین برود. وقت فضیلت نماز عشا: شروع آن از پایان وقت فضیلت نماز مغرب است و پایان آن ثلث شب؛ به عبارت دیگر از هنگام بر طرف شدن سرخی طرف مغرب تا گذشتن (یک بر روی سه) شب. وقت فضیلت نماز صبح: وقت فضیلت نماز صبح از اذان صبح است تا زمانی که هوا روشن شود(1).

وقت اذان صبح

نزدیک اذان صبح، از طرف مشرق، سفیده ای رو به بالا حرکت می کند که آن را فجر اول گویند، هنگامی که آن سفیده پهن شد، فجر دوم و ابتدای وقت نماز صبح است(2).

ظهر

اگر چوب یا چیزی مانند آن را عمود بر زمین قرار دهیم، وقتی که سایه آن به کمترین مقدار رسید و رو به افزایش گذاشت ظهر شرعی و ابتدای وقت نماز ظهر است(3).

مغرب

مغرب موقعی است که سرخی طرف مشرق، که بعد از غروب آفتاب پیدا می شود از بین برود(4).

نیمه شب

اگر فاصله بین غروب آفتاب و اذان صبح را دو نیم کنیم، وسط آن نیمه شب و آخر وقت نماز عشاء است(5).

احکام وقت نماز

1 - نمازهای غیر روزانه و مقطعی، دارای وقت مشخصی نیست، بلکه وقت انجام آنها بستگی به زمانی دارد که به علتی آن نماز واجب شود؛ مثلاً نماز آیات بستگی به زلزله، کسوف، خسوف و یا حادثه ای دارد که پیش آمده است و نماز میت زمانی واجب می شود که مسلمانی از دنیا برود و تفصیل هر کدام در جای خود خواهد آمد.

2 - اگر تمام نماز قبل از وقت خوانده شود و یا عمدا نماز را قبل از وقت شروع کند، باطل است(6).

اگر نماز در وقت خودش خوانده شود در اصطلاح احکام گویند: نماز اداء شده است. اگر نماز بعد از وقت خوانده شود، در اصطلاح احکام گویند: نماز قضاء شده است. 3 - مستحب است انسان نماز را اول وقت بخواند و هر چه به اول وقت نزدیکتر باشد بهتر است، مگر آن که تاخیر آن از جهتی بهتر باشد؛ مثلاً صبر کند که نماز را بر جماعت بخواند(7).

4 - اگر وقت نماز تنگ باشد، که اگر مستحبات نماز را بجا آورد، بخشی از نماز بعد از وقت خوانده می شود باید مستحبات را بجا نیاورد؛ مثلاً اگر بخواهد قنوت بخواند، وقت می گذرد، باید قنوت نخواند(8).

5 - اگر انسان نماز ظهر و عصر را قبل از سفر، در اول وقت آن بخواند و سپس با هواپیما مسافرت را آغاز کند و زمانی به مقصد برسد که هنوز ظهر آن روز فرا نرسیده باشد، لازم نیست نماز ظهر و عصر را دوباره بخواند و همچنین اگر زمانی برسد که هنوز وقت نماز ظهر و عصر باقی است(9).

6 - اگر پس از طلوع آفتاب، با این که نماز صبح آن روز را نخوانده است، سفر را آغاز کند و قبل از

ص: 2356


1- تحریر الوسیله، ج 1، ص 137.
2- توضیح المسائل، م 741.
3- توضیح المسائل، م 729.
4- همان،م 735.
5- احتیاط واجب آن است که برای نماز عشاء همانگونه که در متن آمده است و برای نماز شب بین غروب آفتاب و اذان صبح حساب شود (توضیح المسائل، م 739).
6- همان،م 744.
7- همان،م 751.
8- توضیح المسائل، م 747.
9- همان،م 3.

طلوع آفتاب به مقصد برسد، باید نماز صبح آن روز را به نیت ادا بخواند(1). 7 - اگر نماز ظهر و عصر را نخوانده باشد و پس از مغرب (که نمازش قضا شده) با هواپیما مسافرت را آغاز کند و پس از اوج گرفتن هواپیما خورشید را ببیند، باید داخل هواپیما قبل از آنکه وقت بگذرد، نماز را به نیت ادا بخواند، حتی اگر به مقدار خواندن یک رکعت از نماز، وقت باقی باشد(2). 8 - اگر هنگام حرکت هواپیما وقت نماز فرا نرسیده؛ مثلاً پرواز قبل از اذان صبح باشد و در هواپیما وقت نماز فرا رسیده و تمام می شود؛ یعنی قبل از طلوع آفتاب به مقصد نمی رسد، باید نماز را داخل هواپیما بخواند(3).

استفتاء

س 1 - بیدار نمودن افراد خانواده برای نماز صبح با چه کیفیتی مجاز است؟

ج - اگر بیدار نکردن آنها موجب سهل انگاری و استخفاف به امر نماز باشد، باید آنها را بیدار نماید(4). س 2 - هنگامی که میهمانی برای ما می آید و وقت نماز خواندن هم شده است ما باید کدامیک را از نظر اسلام در آن شرایط که مهمان آمده ارجحیت بیشتری بدان دهیم، ایا باید پس از کمی که پیش مهمان نشستیم از او عذر بخواهیم و به خواندن نماز مشغول شویم و یا اینکه هنگامی که مهمان رفت نمازمان را بخوانیم؟ ج - مستحب است نماز را اول وقت بخوانند(5).

پرسش

1 - تفاوت

وقت مخصوص با وقت فضیلت چیست؟

2 - وقت مخصوص و فضیلت نماز عشاء چه زمانی است؟

3 - محاسبه فرمایید، امشب، پایان وقت نماز عشاء چه ساعتی است؟ 4 - در چه صورتی نماز عصر را باید قبل از نماز ظهر خواند؟ 5 - در چه مواردی اگر نماز عشا قبل از نماز مغرب خوانده شود صحیح است؟ 6 - اگر انسان در بین نماز متوجه شود، اکنون وقت نماز داخل شد، نمازش چه حکمی دارد؟

درس (23) قبله

اشاره

قد نری تقلب وجهک فی السماء فلنولینک قبله ترضیها فول وجهک شطر المسجد الحرام وحیث ما کنتم فولوا وجوهکم شطره...

توجه روی تو را به آسمان می بینیم، پس تو را به قبله ای که بدان خشنودی شوی برگردانیم پس روی خود را به جانب مسجد الحرام بگردان، و هر جا بودید روی خود را به سوی آن بگردانید... (سوره بقره، آیه 144) 1 - خانه کعبه، قبله مسلمانان است و نمازگزار باید رو به آن نماز بخواند. دفن میت و ذبح حیوان نیز باید رو به قبله باشد. 2 - کسی که بیرون شهر مکه و دور از آن است، اگر طوری بایستد که بگویند رو به قبله نماز می خواند، کافی است(6). 3 - کسی که نماز واجب را ایستاده می خواند، باید طوری بایستد که بگویند رو به قبله ایستاده و لازم نیست زانوها و نوک پای او هم رو به قبله باشد(7).

راههای تشخیص قبله

خود انسان یقین کند؛ یعنی جهت قبله را می داند. دو نفر عادل بگویند. کسی که از روی قاعده علمی قبله را می شناسد و مورد اطمینان است بگوید. گمانی که از محراب مساجد و قبور مسلمین حاصل شود(8).

ص: 2357


1- تحریر الوسیله، ج 2، ص 632،م 4.
2- همان.
3- یاد آوری می شود که اگر هواپیما به قدری از شهر فاصله گرفته است که دیوارهای آن دیده نمی شود و در همین فاصله به طور معمول صدای اذان انجا شنیده نمی شود باید نماز را شکست بخواند.
4- استفتاات، ج 1، ص 133، س 25.
5- همان، ص 26.
6- توضیح المسائل، م 776.
7- توضیح المسائل، م 777.
8- توضیح المسائل، م 782.
تابش خورشید و تعیین قبله

در دو روز از سال؛ یعنی روزهای 6 خرداد و 24 تیر، هنگام ظهر، خورشید کاملاً عمود بر کعبه می تابد و در سایر مناطق جهان می توان به کمک خورشید جهت قبله را مشخص کرد؛ یعنی اگر هنگام ظهر شرعی (به وقت مکه) رو به خورشید بایستیم، به سمت قبله قرار می گیریم و دقیق تر آن که؛ اگر در آن دو روز، هنگام ظهر (به وقت مکه) در هر جای کرده زمین شاخصی نصب کنیم، سایه آن از نوک سایه به سمت پایه شاخص، جهت قبله خواهد بود(1).

وظیفه کسی که جهت قبله را نمی داند

اگر انسان در موقعیتی قرار گرفته است که پس از تلاش برای پیدا کردن قبله، نتوانسته جهت آن را تشخیص دهد، به هر طرف که گمان دارد جهت قبله است نمازش را بخواند و اگر گمان هم پیدا نشد و به طور کلی قبله بر او نامعلوم باشد، چنانچه وقت دارد باید به چهار طرف نماز بخواند و اگر بدین مقدار وقت ندارد به سه طرف و با کمبود وقت به دو طرف و در کمتر از آن به طرف نماز بخواند. در صورتی که نماز گزار بعد از نماز متوجه شد رو به قبله نبوده، اگر:

انحراف از قبله به قدری نبوده که به سمت راست یا چپ قبله نماز خوانده باشد، نمازش صحیح است. و در صورتی که به سمت راست یا چپ قبله بوده: - اگر در وقت نماز متوجه شود، باید نماز را اعاده کند.

- اگر پس از وقت متوجه شود، نماز خوانده شده صحیح است ولی احتیاط مستحب است که قضای آن را بجا آورد(2).

توضیح:

چنانچه به چهار طرف نماز بخواند، به یقین، یکی از آنها رو به قبله و یا با کمی انحراف از قبله خواهد بود.

و اگر به سه یا دو طرف نماز خوانده باشد و یکی از آنها رو به قبله و یا کمی با انحراف باشد، کافی است. در صورتی که نمازگزار در بین نماز متوجه شود رو به قبله نیست، اگر:

انحراف به حد سمت راست یا چپ قبله یا پشت به قبله نباشد، باید به سمت قبله بگردد و نماز را ادامه دهد و صحیح است. و در صورتی که انحراف به حد سمت راست یا چپ قبله با پشت به آن باشد، اگر: - وقت نماز وسعت دارد باید این نماز را بر هم زند و دوباره شروع کند.

- وقت نماز تنگ است باید به سمت قبله برگردد و نماز را ادامه دهد و احتیاط مستحب است قضای آن را نیز بجا آورد(3).

حکم کلی

تمام نمازها باید رو به قبله انجام شود، مگر نماز مستحب که اگر رو به قبله هم نباشد صحیح است ولی اگر رو به قبله باشد، ثواب بیشتری دارد(4).

لباس نمازگزار

یکی از مسائلی که قبل از شروع نماز توجه به آن لازم است، مساله پوشش است، و اکنون به بیان مقدار پوشش و شرایط آن می پردازیم:

ص: 2358


1- مجله نور علم، ش 8، ص 9.
2- تحریر الوسیله، ج 1، ص 141،م 4.
3- همان.
4- تحریر الوسیله، ص 113،م 6.
مقدار پوشش

1 - مردان؛

باید عورت را بپوشانند و بهتر است از ناف تا زانو را بپوشاند(1).

2 - زنان؛ باید تمام بدن را بپوشانند بجز: دستها تا مچ. پاها تا مچ. صورت به مقداری که در وضو باید شسته شود(2). 3 - بر زنان پوشاندن دستها و پاها و صورت، به مقداری که در مساله پیش گفته شد، در نماز واجب نیست، گرچه پوشاندن آن هم مانع ندارد(3).

4 - لباس نماز گزار باید دارای این ویژگی ها باشد: پاک باشد (نجس نباشد). مباح باشد (غصبی نباشد). از اجزاء مردار نباشد؛ مثلاً از پوست حیوانی که مطابق دستور اسلام ذبح نشده، تهیه نگردیده باشد، حتی کمربند و کلاه. از حیوان حرام گوشت نباشد؛ مثلاً از پوست پلنگ و یا خوک تهیه نشده باشد. اگر نمازگزار مرد است لباس او طلاباف یا ابریشم خالص نباشد(4).

5 - اگر لباس نمازگزار از اجزای حیوان حرام گوشت تهیه شده باشد هر چند اجزای بی روح آن، مانند پشم یا مو، نماز خواندن با آن باطل است(5).

6 - بجز لباس نمازگزار هیچ جزئی از حیوان حرام گوشت نباید همراه نمازگزار باشد بنابر این اگر بند ساعت یا کمربند یا دکمه یا بند لباس از حیوان حرام گوشت باشد، نماز باطل است(6). 7 - لباسی که از پشم و کرک و موی حیوان حلال گوشت تهیه شده، نماز خواندن با آن صحیح است، چون نه نجس است و نه از اجزای روح دار مردار و نه حیوان حرام گوشت(7). 8 - در کشورهای غیر اسلامی لباسهایی که از اجزای روح دار حیوان تهیه شده است نماز خواندن با آن باطل است مگر آن که ذبح شرعی آن محرز شود.

9 - اگر قسمتی از لباس و حتی جزء کوچکی از آن از مردار باشد، نماز با آن باطل است(8). 10 - چیزی که از اجزای روح دار مردار تهیه شده، هر چند لباس نباشد، بنابر احتیاط واجب نباید همراه نماز گزار باشد(9). 11 - اگر انسان شک داشته باشد، که لباس از حیوان حلال گوشت است یا حرام گوشت، چه در کشور اسلامی و چه غیر اسلامی تهیه شده باشد، نماز خواندن با آن مانعی ندارد(10). 12 - اگر سهواً با لباسی که از حیوان حرام گوشت است، نماز بخواند و بعد از آن متوجه شود، بنابر احتیاط واجب باید آن نماز را دوباره بخواند(11).

استفتاء

س - اگر خانمی با لباس محفوظ؛ مثل مانتوی گشاد و شلوار و روسری یا مقنعه بزرگ نماز بخواند درست است یا خیر؟ ج - اشکال ندارد(12).

در این موارد نماز خواندن با بدن یا لباس نجس، باطل است:

عمداً با بدن یا لباس نجس نماز بخواند. در یاد گرفتن احکام شرعی کوتاهی کرده و به جهت ندانستن مساله، با بدن یا لباس نجس نماز خوانده است(13). نجس بودن بدن یا لباس را می دانسته، ولی هنگام نماز فراموش کرده و با آن نماز خوانده است(14).

در این موارد، اگر با بدن یا لباس نجس نماز بخواند صحیح است:

ص: 2359


1- توضیح المسائل، م 788.
2- همان،م 789.
3- توضیح المسائل، م 789.
4- همان،م 798.
5- توضیح المسائل، م 824.
6- همان.
7- توضیح المسائل، م 823.
8- توضیح المسائل، م 822.
9- توضیح المسائل، م 822.
10- توضیح المسائل، م 827.
11- توضیح المسائل، م 830.
12- استفتااات، ج 1، ص 137، س 35.
13- توضیح المسائل، م 800.
14- توضیح المسائل، م 803.

نداند بدن یا لباسش نجس است و بعد از نماز متوجه شود(1). به واسطه زخمی که در بدن اوست، بدن یا لباسش نجس شده و آب کشیدن یا عوض کردن آن هم دشوار است. لباس یا بدن نمازگزار به خون نجس شده است ولی مقدار آلودگی کمتر از درهم (2) است. ناچار باشد که با بدن یا لباس نجس نماز بخواند؛ مثلاً آب برای تطهیر ندارد(3).

چند مساله:

1 - اگر

لباسهای کوچکی نمازگزار؛ مثل دستکش و جوراب، نجس باشد، یا دستمال کوچک نجسی در جیب داشته باشد، چنانچه از اجزاء مردار یا حرامگوشت نباشد اشکال ندارد(4).

2 - پوشیدن عبا و لباس سفید و پاکیزه ترین لباسها و استعمال بوی خوش و دست کردن انگشتری عقیق در نماز، مستحب است(5). 3 - پوشیدن لباس سیاه و چرک و تنگ و لباسی که نقش صورت دارد و باز بودن دکمه های لباس در نماز مکروه است(6).

حکم کلی

طهارت بدن و لباس در تمام نمازها شرط است، بجز نماز میت(7).

پرسش

1 - در چه روزهایی از سال، بوسیله جهت تابش خورشید می توان قبله را تشخیص داد، چگونه؟ 2 - اگر انسان پس از نماز متوجه شود که به سمت راست یا چپ قبله نماز خوانده، تکلیف چیست؟

3 - اگر تسبیح عاج همراه نمازگزار باشد، اشکال دارد یا نه چرا؟ 4 - اگر پس از نماز نجس بودن بدن را یادش بیاید، نماز خوانده شده چه حکمی دارد؟

5 - در چه مواردی، نماز با بدن یا لباس نجس صحیح است.

6 - اگر کیف یا کمر بندی که از پوست مار تهیه شده همراه نماز گزار باشد، نماز چه حکمی دارد، چرا؟

درس (24) مکان نمازگزار

اشاره

مکانی که انسان بر آن نماز می خواند باید دارای شرایط زیر باشد: مباح باشد. بی حرکت باشد. تنگ و سقف آن کوتاه نباشد تا بتواند قیام و رکوع و سجود را به طور صحیح انجام دهد. جایی که پیشانی را می گذارد پاک باشد. مکان نمازگزار اگر نجس است طوری تر نباشد که به بدن یا لباس نمازگزار سرایت کند. جایی که پیشانی را می گذارد از جای زانوها و بنا بر احتیاط واجب از جای انگشتان پا، بیش از چهار انگشت بسته پست تر یا بلندتر نباشد(8).

احکام مکان نمازگزار

1 - یکی از شرایط مکان نمازگزار مباح بودن آن است پس در این مکانها نماز باطل است: نماز در ملک دیگران بدون اجازه صاحبش.

نماز در ملکی که منفعت آن از دیگری است؛ مثلاً نماز خواندن در خانه ای که اجاره داده شده بدون اجازه مستاجر.

ص: 2360


1- توضیح المسائل، م 802.
2- یک درهم، تقریبا به اندازه یک سکه دو ریالی است.
3- توضیح المسائل، م 848.
4- توضیح المسائل، م 861.
5- توضیح المسائل، م 864.
6- توضیح المسائل، م 865.
7- تحریر الوسیله، ج 1، ص 143،م 8.
8- توضیح المسائل، مکان نمازگزار.

نماز خواندن در ملکی که شریک دارد و سهم او جدا نیست (ملک مشاع) بدون اجازه شریک. اگر با عین پولی که خمس و زکات آن را نداده، ملکی بخرد و در آن نماز بخواند. نماز خواندن در ملک میتی که خمس یا زکات بدهکار است.

نماز خواندن در ملک میتی که قرض ندارد ولی بعضی از ورثه او صغیر یا دیوانه باشند، یا غایب باشند بدون اجازه قیم. نماز خواندن بر تخت و فرش غصبی. کسی که در مسجد نشسته اگر دیگری جای او را غصب کند و در آنجا نماز بخواند، بنابر احتیاط واجب باید دوباره نمازش را در محل دیگری بخواند(1).

2 - نماز خواندن در زمین بسیار وسیعی که از ده دور و چراگاه حیوانات است، اگر چه صاحبش راضی نباشد، نماز خواندن و نشستن و خوابیدن در آن اشکال ندارد و در زمینهای زراعتی هم که نزدیک ده است و دیوار ندارد، اگر چه صاحبان آن صغیر و دیوانه باشند نماز و عبور و تصرفات جزیی اشکال ندارد، ولی اگر یکی از صاحبان آن صغیر و دیوانه باشند نماز و عبور و تصرفات جزئی اشکال ندارد، ولی اگر یکی از صاحبان ناراضی باشند تصرف در آن حرام و نماز باطل است(2). 3 - در جاهایی که نمی داند غصبی است یا نه، نماز خواندن اشکال ندارد(3). 4 - اگر در جایی که نمی داند غصبی است نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد غصبی بوده، نمازش صحیح است(4). 5 - یکی از شرایط مکان نمازگزار بی حرکت بودن آن است، بنابراین نماز خواندن در هواپیما، کشتی، قطار و اتومبیل در حال حرکت صحیح نیست، ولی اگر انسان ناچار شود که در آن حال نماز بخواند، مثلاً اگر بخواهد صبر کند تا در هنگام توقف نماز بخواند وقت می گذرد و نماز قضا می شود، باید نماز را در آن حال بخواند ولی سایر شرایط نماز را در حد امکان مراعات کند؛ یعنی این گونه عمل کند:

برای نماز وضو بگیرد و اگر نتواند باید تیمم کند، و چنانچه تیمم هم ممکن نباشد، احتیاط مستحب است نماز را بخواند و بعد قضای آن را به جا آورد.

اگر می تواند باید نماز را ایستاده بخواند و اگر نه، در حال نشسته نماز بخواند. جهت قبله را مراعات کند، پس اگر آن وسیله نقلیه به طرف دیگر بگردد، نماز گزار نیز باید خود را با قبله تطبیق دهد. سجده بر کاغذ نیز صحیح است، چنانچه مهر یا خاک یا سنگ برای سجده ندارد بر آن سجده می کند. اگر برخی از شرایط نماز را نتواند مراعات کند، باید به هر نحو که می تواند نماز را بخواند(5). 6 - در حال ناچاری نماز خواندن در مکان غصبی و در جایی که سقف آن کوتاه است و یا جایش تنگ است؛ مانند سنگر و در مکان ناهموار اشکال ندارد(6).

7 - انسان باید رعایت ادب را بکند و جلوتر از قبر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام (علیه السلام) نماز نخواند(7). 8 - بنابر احتیاط مستحب زن باید عقب تر از مرد باشد و جای سجده او از جای ایستادن مرد کمی عقب تر باشد. 9 - اگر زن برابر مرد یا جلوتر باشد و با هم وارد نماز شوند، بهتر آن است که نماز را دوباره بخوانند. 10 - اگر بین مرد و زن، دیوار یا پرده یا چیز دیگری باشد نمازشان صحیح است. 11 - بودن مرد و زن نامحرم در جای خلوت جایز نیست و احتیاط در نماز نخواندن در آن جاست، لیکن اگر خواند نمازش باطل نیست(8). 12 - مستحب است، انسان نماز را در مسجد بخواند و در اسلام بر این مساله سفارش بسیار شده است(9).

استفتاء

س - نماز خواندن در بانکها و ادارات و امثال آن و مدارس که اغلب وضعیت ملکی آنها مشخص نیست چه صورتی دارد؟ ج - اگر علم به غصب بودن محل ندارند اشکال ندارد(10).

احکام مسجد

ص: 2361


1- توضیح المسائل، م 866 تا 877.
2- توضیح المسائل، م 879.
3- توضیح المسائل، م 869، و تحریر الوسیله، ج 1، ص 147،م 1.
4- توضیح المسائل، م 870.
5- تحریر الوسیله، ج 1، ص 151،م 15.
6- تحریر الوسیله، ج 1، المقدمه فی المکان،م 1، توضیح المسائل، م 883.
7- توضیح المسائل، م 884.
8- همان،م 886 تا 889.
9- همان،م 893.
10- استفتاات، ج 1، ص 147، س 69.
این کارها در رابطه با مسجد حرام است:

زینت کردن مسجد با طلا (بنابر احتیاط واجب)(1). فروش مسجد، هر چند خراب شده باشد و حتی فروختن زمین(2).

نجس کردن مسجد و چنانچه نجس شود باید فوراً تطهیر کنند(3).

بردن خاک و ریگ از مسجد، مگر خاکهای زیادی(4).

برای مطالعه

این کارها درباره مسجد مستحب است:

زودتر از همه به مسجد رفتن و دیرتر از همه از مسجد بیرون آمدن. چراغ مسجد را روشن کردن. تمیز کردن مسجد. هنگام وارد شدن، ابتدا پای راست را داخل مسجد گذاشتن.

هنگام بیرون آمدن از مسجد اول پای چپ را بیرون گذاشتن.

خواندن دو رکعت نماز مستحبی تحیت و احترام مسجد.

خوشبو کردن خود و پوشیدن بهترین لباسها برای رفتن به مسجد(5).

این کارها درباره مسجد مکروه است:

گلدسته ها را بیش از پشت بام مسجد بالا بردن. عبور از مسجد، به عنوان محل عبور؛ بدون آن که در آنجا نماز بخواند.

انداختن آب دهان و بینی در مسجد. خوابیدن در مسجد، مگر در حال ناچاری. فریاد زدن در مسجد و صدا را بلند کردن، مگر برای اذان.

خرید و فروش در مسجد. سخن گفتن از امور دنیا. رفتن به مسجد، برای کسی که سیر یا پیاز خورده و بوی دهانش مردم را آزار می دهد(6). همسایه مسجد اگر عذری نداشته باشد مکروه است در غیر مسجد نماز بخواند. مستحب است، انسان با کسی که در مسجد حاضر نمی شود، غذا نخورد، در کارها با او مشورت نکند، همسایه او نشود، از او زن نگیرد و به او نزن ندهد(7).

ترتیب اولویت مساجد برای نماز خواندن، از نظر ثواب:

1 - مسجد

الحرام. 2 - مسجد النبی در مدینه منوره. 3 - مسجد کوفه. 4 - مسجد بیت المقدس. 5 - مسجد جامع هر شهر. 6 - مسجد محله. 7 - مسجد بازار(8). برای زنها نماز خواندن در خانه بهتر است، ولی اگر بتوانند کاملاً خود را از نامحرم حفظ کنند، بهتر است در مسجد نماز بخوانند(9).

نماز در حرم امامان (علیهم السلام) مستحب، بلکه بهتر از مسجد است و نماز در حرم امیر المومنین (علیه السلام) برابر دویست هزار نماز است(10).

جاهایی که نماز خواندن در آنها مکروه است:

ص: 2362


1- همان،م 908.
2- همان،م 909.
3- همان،م 900.
4- العروه الوثقی، ج 1. کتاب الصلاه، فصل 15 فی بعض احکام المسجد، الرابع.
5- توضیح المسائل، م 912 و 913.
6- العروه الوثقی، ج 1، کتاب الصلاه، فصل 15 فی بعض احکام المسجد، ص 600.
7- توضیح المسائل، م 896 و 897.
8- همان،م 893.
9- همان،م 894.
10- همان،م 895.

حمام. زمین نمکزار. مقابل دری که باز است. در جاده و خیابان و کوچه، اگر برای کسانی که عبور می کنند زحمت نباشد و اگر زحمت باشد حرام است ولی نماز باطل نیست. مقابل آتش و چراغ. در آشپزخانه و هر جا که کوره آتش باشد. مقابل چاه و چاله ای که محل بول است. روبروی عکس و مجسمه انسان یا حیوان، مگر آن که روی آن پرده بکشند.

در جایی که عکس باشد هر چند روبروی نمازگزار نباشد.

در اطاقی که شخص جنب در آن باشد. مقابل قبر و روی آن و بین دو قبر. در قبرستان(1).

مساله:

کسی که در محل عبور مردم نماز می خواند، یا کسی روبروی اوست، مستحب است جلوی خود چیزی بگذارد، و اگر چوب یا ریسمان یا تسبیح هم باشد کافی است(2).

پرسش

1 - اگر صاحب خانه بدون اجازه مستاجر در خانه خود نماز بخواند، نمازش چه حکمی دارد، چرا؟ 2 - نماز خواندن در خانه کسی که از دنیا رفته در چه مواردی باطل است؟ 3 - اگر انسان بداند، قبل از گذشتن وقت نماز، هواپیما فرود می آید، نماز خواندن داخل هواپیما چه حکمی دارد؟

4 - اگر در نماز جماعت زنان و مردان در یک صف - بدون پرده و مانع - بایستند، نمازشان چه حکمی دارد؟

5 - کیفیت معاشرت با کسی که در مسجد حاضر نمی شود چگونه است؟ 6 - آیا می دانید چرا نماز خواندن در مسجد بازار ثوابش از سایر مساجد کمتر است؟

درس (25) اذان و اقامه، واجبات نماز

اشاره

1 - بر نماز گزار مستحب است قبل از نمازهای یومیه، ابتدا اذان بگوید و بعد از آن اقامه و سپس نماز را شروع کند(3). 2 - اذان و اقامه باید در وقت نماز گفته شود و اگر قبل از وقت بگوید باطل است(4). 3 - اقامه باید بعد از اذان گفته شود و اگر قبل از اذان بگوید، صحیح نیست(5). 4 - بین جمله های اذان و اقامه باید زیاد فاصله نشود و اگر بین آنها بیشتر از معمول فاصله بیندازد، باید دوباره آن را از سر بگیرد(6).

5 - اگر برای نماز جماعتی اذان و اقامه گفته باشند، کسی که با آن جماعت نماز می خواند، نباید برای نماز خود اذان و اقامه بگوید(7). 6 - مستحب است کسی را که برای گفتن اذان معین می کنند، عادل، وقت شناس و صدایش بلند باشد(8). 7 - مستحب است در روز اولی که بچه به دنیا می آید، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه بگویند(9).

حکم کلی

هیچ یک از نمازهای مستحبی اذان و اقامه ندارد(10).

ص: 2363


1- توضیح المسائل، م 898.
2- توضیح المسائل، م 899.
3- توضیح المسائل، م 918.
4- همان 935.
5- همان،م 931.
6- همان،م 920.
7- همان،م 923.
8- توضیح المسائل - م 941.
9- همان،م 917.
10- العروه الوثقی، ج 1، ص 601.
واجبات نماز

1 - نماز با گفتن الله اکبر آغاز می شود و با سلام به پایان می رسد. 2 - آنچه در نماز انجام می شود یا واجب است یا مستحب.

3 - واجبات نماز، یازده چیز است که برخی رکن و برخی غیر رکن است.

صفحه 151 نیاز به اسکن دارد.

فرق بین رکن و غیر رکن:

ارکان نماز، اجزاء اساسی آن به شمار می آید و چنانچه یکی از آنها بجا آورده نشود و یا اضافه شود، هر چند بر اثر فراموشی هم باشد، نماز باطل است. واجبات دیگر، گرچه انجام آنها لازم است ولی چنانچه از روی فراموشی کم یا زیاد شود نماز باطل نیست(1). احکام واجبات نماز

نیت

1 - نماز

گزار از آغاز تا پایان نماز، باید بداند چه نمازی می خواند و آن را برای انجام فرمان خداوند عالم بجا آورد(2). 2 - به زبان آوردن نیت لازم نیست، ولی چنانچه به زبان هم بگوید اشکال ندارد(3). 3 - نماز باید از هر گونه ریا و خود نمایی بدور باشد؛ یعنی نماز را تنها برای انجام دستور خداوند بجا آورد و چنانچه تمام نماز یا قسمتی از آن برای غیر خدا باشد، باطل است(4). 4 - اگر نماز گزار، غیر از اطاعت امر الهی، قصد دیگری هم در نماز خواندن داشته باشد، به سه شرط اشکال ندارد: قصد ریا و خودنمایی نداشته باشد. قصد قربت و اطاعت الهی اصل باشد و نیت دیگر فرع و ضمیمه.

ضمیمه هم امری مباح یا مطلوب باشد، بنابر این اگر برای اطاعت الهی نماز بخواند و در ضمن به دیگری هم نماز خواندن یاد دهد اشکال ندارد(5).

عدول از نیت

1 - برگرداندن نیت از یک نماز به نماز دیگر در این موارد اشکال ندارد:

از نماز عصر به نماز ظهر، در صورتی که بین نماز عصر متوجه شود نماز ظهر را نخوانده یا باطل بوده، واجب است نیت را به نماز ظهر برگرداند.

از قضای عصر به قضای ظهر.

از عشاء به مغرب. از قضای عشاء به قضای مغرب.

از اداء به قضاء. از جماعت به فرادا. 2 - برگرداندن نیت در این موارد صحیح نمی باشد:

از نماز ظهر به نماز عصر.

از مغرب به عشاء. از قضاء به اداء. از فرادا به جماعت (بنابر احتیاط واجب).

از مستحبی به واجب. از مستحب به نماز مستحبی دیگر.

از واجب به مستحب، مگر در این دو موارد:

الف: در ظهر روز جمعه یک کسی که خواندن سوره جمعه را فراموش کرده و سوره دیگری شروع

ص: 2364


1- توضیح المسائل، م 942.
2- توضیح المسائل، م 943 و 944.
3- همان،م 943.
4- همان،م 946 - 947.
5- تحریر الوسیله، ج 1، کتاب الصلاه، فصل فی افعال الصلاه، ص 157،م 3.

کرده و به نصف آن سوره رسیده یا از نصف گذشته است. ب: مشغول نماز واجب باشد و داخل در رکوع رکعت سوم نشده باشد و نماز جماعت برپا شود و خوف آن داشته باشد که از جماعت عقب بماند(1).

تکبیره الاحرام

تکبیر اول نماز را تکبیره الاحرام می گویند. چون با همین تکبیر است که بسیار از کارها که قبل از نماز جایز بوده بر نماز گزار حرام می شود؛ مانند خوردن و آشامیدن، خندیدن و گریستن.

واجبات تکبیره الاحرام:

1 - به عربی صحیح گفته شود. 2 - هنگام گفتن الله اکبر بدن آرام باشد. 3 - تکبیره الاحرام را بطوری بگوید که اگر مانعی در کار نباشد خودش بشنود؛ یعنی بسیار آهسته نگوید. 4 - بنابر احتیاط واجب آن را به چیزی که پیش از آن می خواند وصل نکند(2). مستحب است موقع گفتن تکبیره الاحرام تکبیرهای بین نماز دستها را تا مقابل گوشها بالا ببرد(3).

پرسش

1 - فرق اذان و اقامه چیست؟

2 - فرق رکن یا غیر رکن چیست؟

3 - برگرداندن نیت از نماز قضای به اداء و جماعت به فرادا و فرادا به جماعت و عصر به ظهر و مغرب به عشاء چه حکمی دارد؟

4 - در چه صورتی می توان نیت را از نماز واجب به مستحب برگرداند.

5 - نماز ظهر چند تکبیر واجب دارد؟

درس (26) واجبات نماز (2)

قیام

قیام یعنی ایستاده بودن، که در بعضی موارد، از ارکان نماز است و ترک آن، نماز را باطل می کند، ولی افرادی که نمی توانند ایستاده نماز بخوانند، وظیفه دارند که در مسائل آینده خواهد آمد.

اقسام قیام

رکن: 1 - قیام هنگام تکبیره الاحرام

2 - قیام پیش از رکوع (متصل به رکوع) غیر رکن: 1 - قیام هنگام قرائت

2 - قیام بعد از رکوع(4).

احکام قیام

ص: 2365


1- تحریر الوسیله، ج 1، ص 159،م 12 و 13، فصل صلاه الجماعه، ص 266،م 6 و 7.
2- توضیح المسائل، م 948 و 949 و 951 و 952.
3- توضیح المسائل، م 955.
4- توضیح المسائل، م 958.

1 - واجب است پیش از گفتن تکبیره الاحرام و بعد از آن، مقداری بایستد تا یقین کند که تکبیر را در حال قیام گفته است(1). 2 - قیام متصل به رکوع بدان معنی است که در حالت ایستاده به رکوع برود، بنابراین اگر رکوع را فراموش کند و بعد از قرائت به سجده برود و قبل از وارد شدن به سجده یادش بیاید، باید کاملاً بایستد سپس به رکوع برود و پس از آن سجده ها را بجا آورد(2). 3 - اموری که در حال قیام باید از آن پرهیز شود: بدن را حرکت دادن. به طرفی خم شدن. به جایی یا چیزی تکیه کردن. پاها را زیاد باز گذاشتن. پاها را از زمین بلند کردن(3). 4 - نمازگزار باید هنگام ایستادن، هر دو پا را بر زمین بگذارد، ولی لازم نیست سنگینی بدن روی هر دو پا باشد و اگر روی یک پا هم باشد اشکال ندارد(4).

5 - اگر انسان در نماز بخواهد کمی جلو یا عقب برود، یا کمی بدن را به طرف راست یا چپ حرکت دهد، باید به هنگام حرکت چیزی نگوید(5). 6 - حرکت دادن دست و انگشتان در موقع خواندن حمد اشکال ندارد، گرچه احتیاط مستحب آن است که آنها را هم حرکت ندهد(6). 7 - اگر هنگام خواندن حمد و سوره یا تسبیحات، بی اختیار به قدری حرکت کند که از حال آرام بودن خارج شود، احتیاط واجب آن است که بعد از آرام گرفتن بدن، آنچه را در حال حرکت خوانده دوباره بخواند(7). 8 - کسی که به هیچ وجه نتواند ایستاده نماز بخواند، باید نشسته و رو به قبله نماز بخواند و اگر نشسته هم نتواند، باید خوابیده بخواند(8).

9 - کسی که خوابیده نماز می خواند باید به پهلوی راست، رو به قبله بخوابد و اگر نمی تواند، به پهلوی چپ رو به قبله بخوابد و اگر آن هم نیست به پشت بخوابد، به طوری که کف پاهای او، رو به قبله باشد(9). 10 - - واجب است بعد از رکوع به طور کامل بایستد و سپس به سجده برود و چنانچه این قیام عمداً ترک شود نماز باطل است(10).

استفتاء

س 1 - برای شخص مریض که نشسته نماز می خواند قیام متصل به رکوع چه وضعی دارد؟

ج - باید از حالت نشسته به رکوع رود(11). س 2 - آیا تکانهای مختصر، هنگام خواندن اذکار نماز، چنانچه سهواً انجام شود و نمازگزار نتواند مانع آن شود، باعث اشکال در نماز می شود؟ ج - اشکال ندارد(12).

قرائت

1 - در رکعت اول و دوم نمازهای واجب یومیه، انسان باید اول حمد و بعد از آن یک سوره تمام بخواند(13). 2 - در رکعت سوم و چهارم نماز، باید سوره حمد، یا سه مرتبه تسبیحات اربعه خوانده شود و اگر یک مرتبه هم بخواند کافی است(14). 3 - اگر نماز گزار در رکعت سوم و چهارم حمد بخواند، بنابر احتیاط واجب باید بسم الله الرحمن الرحیم آن را نیز آهسته بگوید(15).

احکام قرائت

ص: 2366


1- توضیح المسائل، م 959.
2- توضیح المسائل، م 960.
3- همان،م 961 و 963 و 964.
4- همان،م 963.
5- توضیح المسائل، م 965.
6- همان،م 967.
7- همان،م 968.
8- توضیح المسائل، م 970 و 971.
9- توضیح المسائل، م 971.
10- تحریر الوسیله، ج 1، ص 162،م 1؛ و العروه الوثقی، ج 1، ص 665، الرابع.
11- استفتاات، ج 1، ص 153، س 92.
12- همان، ص 154، س 93.
13- توضیح المسائل، م 978.
14- توضیح المسائل، م 1005.
15- توضیح المسائل، م 1008.

1 - در رکعت سوم و چهارم نماز حمد یا تسبیحات باید آهسته خوانده شود ولی حکم حمد و سوره در رکعت اول و دوم نماز به این شرح است(1): صفحه 158 نیاز به اسکن دارد. 2 - اگر در جایی که باید نماز را بخواند، عمداً آهسته بخواند یا در جایی که باید آهسته بخواند، عمداً بلند بخواند، نمازش باطل است، ولی اگر از روی فراموشی یا ندانستن مساله باشد، صحیح است(2). 3 - اگر در بین خواندن حمد و سوره بفهمد اشتباه کرده است، (مثلاً می بایست بلند بخواند ولی آهسته خوانده است) لازم نیست مقداری را که خوانده، دوباره بخواند(3). 4 - انسان باید نماز را یاد بگیرد که غلط نخواند و کسی که اصلاً نمی تواند صحیح آن را یاد بگیرد، باید هر طور که می تواند بخواند و احتیاط مستحب است که نماز را به جماعت بجا آورد(4). 5 - احتیاط مستحب آن است که در نماز، وقف به حرکت و وصل به سکون ننمایند(5). 6 - اگر در نماز یکی از چهار سوره ای را که آیه سجده دارد عمداً بخواند، نمازش باطل است(6). 7 - اگر بعد از حمد مشغول خواندن سوره قل هو الله احد یا سوره قل ایها الکافرون شود، نمی تواند آن را رها کند و سوره دیگری بخواند ولی در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه اگر از روی فراموشی به جای سوره جمعه و منافقون یکی از این دو سوره را بخواند تا به نصف نرسیده می تواند آن را رها کند و سوره جمعه و منافقون را بخواند(7). 8 - اگر در نماز، غیر سوره قل هو الله احد و قل یا ایها الکافرون سوره دیگری بخواند تا به نصف نرسیده می تواند رها کند و سوره دیگری بخواند(8).

9 - اگر مقداری از سوره را فراموش کند، می تواند آن سوره را رها کند و سوره دیگری بخواند گر چه از نصف گذشته باشد یا سوره ای که می خواند قل هو الله احد یا قل یا ایها الکافرون باشد(9). 10 - اگر انسان کلمه ای را صحیح بداند؛ مثلاً کلمه عبده را در تشهد عبده می دانسته و در نماز همانطور بخواند و بعد بفهمد غلط خوانده است، لازم نیست دوباره نماز را بخواند(10). 11 - در این موارد نمازگزار نباید در رکعت اول و دوم، سوره بخواند و تنها به خواندن حمد اکتفا می کند: وقت نماز تنگ باشد. ناچار باشد که سوره نخواند؛ مثلاً بترسد که اگر سوره را بخواند دزد یادرنده یا چیزی دیگری به او صدمه می زند(11). 12 - در تنگی وقت باید تسبیحات اربعه را یک مرتبه بگوید(12).

13 - احتیاط واجب آن است که برای یاد دادن واجبات نماز مزد نگیرند، ولی برای مستحبات آن اشکال ندارد(13).

استفتاء

س - با توجه به اینکه تلفظ حرف ض در تجوید چند قول است، بفرمایید شما به کدام قول عمل می کنید؟ یک قول می گوید: که برخورد نوک زبان با دندان آسیا و یک قول هم می گوید: که برخورد کناره بن زبان با دندان آسیا. ج - شناختن مخارج حروف طبق قول علماء تجوید واجب نیست، باید تلفظ هر حرف به نحوی باشد که در عرف عرب صدق کند آن حرف ادا شده(14).

جابجایی حمد و تسبیحات

1 - در دو رکعت اول، به خیال این که در دو رکعت آخر است تسبیحات بگوید:

الف: اگر پیش از رکوع بفهمد، باید حمد و سوره را بخواند و نماز صحیح است. ب: اگر در رکوع یا پس از آن بفهمد، نماز را ادامه می دهد و صحیح است. 2 - در دو رکعت آخر:

به خیال اینکه رکعت اول است حمد بخواند، نمازش صحیح است.

می خواست حمد بخواند، تسبیحات به زبانش آمد، یا می خواست تسبیحات بخواند، حمد به

ص: 2367


1- توضیح المسائل، م 992 تا 994 و 1007.
2- توضیح المسائل، م 995.
3- همان.
4- توضیح المسائل، م 997.
5- توضیح المسائل، م 1004.
6- توضیح المسائل، م 983.
7- توضیح المسائل، م 988.
8- توضیح المسائل، م 990.
9- توضیح المسائل، م 991.
10- توضیح المسائل، م 1001.
11- توضیح المسائل، م 979.
12- توضیح المسائل، م 1006.
13- توضیح المسائل، م 999.
14- استفتاات، ج 1، ص 160، س 119.

زبانش آمد، باید رها کند و دوباره حمد یا تسبیحات بخواند ولی اگر عادتش خواندن چیزی بوده که به زبانش آمده و در خزانه قلبش آن را قصد داشته، می تواند همان را تمام کند و نمازش صحیح است.

عادت دارد تسبیحات بخواند ولی بدون قصد مشغول خواندن حمد می شود، باید آن را رها کند و دوباره مشغول خواندن حمد یا تسبیحات شود(1).

برای مطالعه

بعضی از مستحبات قرائت

(2)

1 - در رکعت اول پیش از حمد بگوید: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. 2 - در رکعت اول و دوم نماز ظهر و عصر بسم الله الرحمن الرحیم را بلند بگوید. 3 - حمد و سوره را شمرده بخواند و در آخر هر آیه وقف کند؛ یعنی آن را به آیه بعد نچسباند. 4 - در حال خواندن حمد و سوره به معنای آن توجه داشته باشد.

5 - در تمام نمازها در رکعت اول، سوره انا انزلناه و در رکعت دوم سوره قل هو الله احد را بخواند. 6 - اگر نماز را به جماعت می خواند، بعد از تمام شدن حمد امام و اگر فرادا می خواند، بعد از تمام شدن حمد خودش، بگوید: الحمد لله رب العالمین.

7 - بعد از خواندن سوره قل هوالله احد، یک یا دو یا سه مرتبه بگوید: کذلک الله ربی یا سه مرتبه بگوید: کذلک الله ربنا.

پرسش

1 - قیامهای

واجب نماز کدام است؟

2 - اگر نمازگزار در حال قرائت کمی حرکت کند تکلیف چیست؟ 3 - دخترها در چه صورتی می توانند حمد و سوره نماز را بلند بخوانند؟ 4 - در چه مواردی نمازگزار می تواند سوره ای که شروع کرده رها کند و سوره دیگری بخواند؟

5 - اگر نمازگزار در رکعت چهارم حمد بخواند، تکلیف چیست؟

درس (27) واجبات نماز (3)

ذکر

یکی از واجبات رکوع و سجده ذکر است، یعنی گفتن سبحان الله یا الله اکبر و مانند آن، که تفصیل هر یک خواهد آمد.

رکوع

1 - در هر رکعت بعد از قرآن، نمازگزار باید به اندازه ای خم شود که بتواند دست را به زانو بگذارد و این عمل را رکوع می گویند(3).

واجبات رکوع

1 - خم شدن به مقداری که بیان شد. 2 - ذکر. 3 - آرامش بدن در حال گفتن ذکر رکوع. 4 - ایستادن بعد از رکوع. 5 - آرامش بدن بعد از رکوع(4).

ص: 2368


1- توضیح المسائل، م 1011 تا 1013.
2- توضیح المسائل، م 1017 و 1018.
3- توضیح المسائل، م 1022.
4- توضیح المسائل، م 1028.
ذکر رکوع

در رکوع، هر ذکری گفته شود کافی است، ولی احتیاط واجب آن است که به قدر سه مرتبه سبحان الله یا یک مرتبه سبحان ربی العظیم و بحمده کمتر نباشد(1).

آرامش بدن در رکوع

1 - در رکوع باید به مقدار ذکر واجب، بدن آرام باشد(2). 2 - اگر پیش از آن که به مقدار رکوع خم شود و بدن آرام گیرد. عمداً ذکر رکوع را بگوید، نماز باطل است(3). 3 - اگر پیش از تمام شدن ذکر واجب، عمداً سر از رکوع بردارد نمازش باطل است(4).

ایستادن و آرامش بعد از رکوع

بعد از تمام شدن ذکر رکوع، باید بایستد و بعد از آنکه بدن آرام گرفت به سجده برود و اگر عمداً پیش از ایستادن، یا پیش از آرام گرفتن بدن به سجده برود نمازش باطل است(5).

وظیفه کسی که نمی تواند به طور معمول رکوع انجام دهد

1 - کسی که نمی تواند به مقدار رکوع خم شود، باید به هر اندازه که می تواند خم شود.

2 - کسی که در حالت ایستاده اصلاً نتواند خم شود، باید نشسته رکوع کند.

3 - کسی که نشسته رکوع می کند، باید به قدری خم شود که صورتش مقابل زانوها برسد و بهتر است به قدری خم شود که صورت نزدیک سجده برسد.

فراموش کردن رکوع

1 - اگر رکوع را فراموش کند و پیش از آنکه به سجده برسد یادش بیاید، باید بایستد بعد به رکوع رود و چنانچه به حالت خمیدگی به رکوع برگردد نمازش باطل است(6).

2 - اگر بعد از آن که پیشانی به زمین برسد، یادش بیاید که رکوع نکرده، بنابر احتیاط واجب باید بایستد و رکوع را بجا آورد و نماز را تمام کند و دوباره بخواند(7). برای مطالعه

برخی از مستحبات رکوع:

ذکر رکوع را سه یا پنج یا هفت مرتبه بلکه بیشتر بگوید. پیش از رفتن به رکوع در حالی که راست ایستاده تکبیر بگوید.

در حال رکوع بین دو قدم (روی زمین) را نگاه کند.

پیش از ذکر رکوع یا بعد از آن صلوات بفرستد. بعد از رکوع، هنگامی که ایستاده و بدن آرام گرفت بگوید:

سمع الله لمن حمده(8)

سجود

1 - نماز

گزار باید در هر رکعت از نمازهای واجب و مستحب، بعد از رکوع دو سجده بجا آورد(9).

2 - سجده آن است که پیشانی و کف دو دست و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها (شست) را بر زمین بگذارد.

ص: 2369


1- توضیح المسائل، م 1028.
2- توضیح المسائل، م 1030.
3- توضیح المسائل، م 1032.
4- توضیح المسائل، م 1033.
5- توضیح المسائل، م 1040.
6- توضیح المسائل، م 1041.
7- توضیح المسائل، م 1042.
8- توضیح المسائل، م 1029 و 1043.
9- توضیح المسائل، م 1045.
واجبات سجده:

1 - گذاشتن

هفت عضو از بدن بر زمین. 2 - ذکر. 3 - آرامش بدن در حال ذکر سجده. 4 - سر برداشتن و نشستن و آرامش بین دو سجده. 5 - بر زمین بودن هفت عضو در هنگام ذکر. 6 - مساوی بودن جاهای سجده است (پست و بلند نبودن). 7 - گذاشتن پیشانی بر چیزی که سجده بر آن صحیح است.

8 - پاک بودن جایی که پیشانی را می گذارد. 9 - موالات بین دو سجده. 10 - مواظبت بر عربی بودن ذکر و حفظ ترتیب و موالات آن(1).

ذکر:

در سجده هر ذکری بگوید کافی است ولی احتیاط واجب آن است که مقدار ذکر از سه مرتبه سبحان الله یا یک مرتبه سبحان ربی الاعلی و بحمده کمتر نباشد(2).

آرامش:

1 - در سجده باید به مقدار ذکر واجب، بدن آرام باشد و موقع گفتن ذکر مستحب نیز، اگر آن را به قصد ذکری که برای سجده دستور داده اند بگوید، آرام بودن بدن لازم است(3).

2 - اگر پیش از آن که پیشانی به زمین برسد و آرام گیرد، عمداً ذکر را بگوید، نماز باطل است و چنانچه از روی فراموشی باشد، باید دوباره در حال آرام بودن ذکر را بگوید(4).

سر بر داشتن از سجده:

1 - بعد از تمام شدن ذکر سجده اول باید بنشیند تا بدن آرام گیرد و دوباره به سجده رود(5).

2 - اگر پیش از تمام شدن ذکر، عمداً سر از سجده بر دارد، نماز باطل است(6). 3 - اگر پیشانی بی اختیار از جای سجده بلند شود، چنانچه ممکن باشد باید نگذارد دوباره به جای سجده برسد، و این یک سجده حساب می شود، چه ذکر سجده را گفته باشد یا نه و اگر نتواند سر را نگهدارد و بی اختیار دوباره به جای سجده برسد، با هم یک سجده حساب می شود و اگر ذکر نگفته باشد، باید بگوید(7).

بر زمین بودن هفت عضو:

1 - اگر

موقعی که ذکر سجده را می گوید، یکی از هفت عضو را عمداً از زمین بردارد، نماز باطل می شود، ولی موقعی که مشغول گفتن ذکر نیست اگر غیر از پیشانی، جاهای دیگر را از زمین بردارد و دوباره بگذارد، اشکال ندارد(8). 2 - اگر هماره با انگشتان شست پا، انگشتان دیگر هم به زمین باشد مانع ندارد(9).

مساوی بودن مواضع سجده:

1 - جای

پیشانی نماز گزار باید از جای زانوهایش پست تر و بلندتر از چهار انگشت بسته نباشد(10). 2 - احتیاط واجب آن است که جای پیشانی نمازگزار از جای انگشتان پایش هم پست تر و بلندتر از چهار انگشت بسته نباشد(11).

ص: 2370


1- العروه الوثقی، ج 1، ص 673.
2- توضیح المسائل، م 1049.
3- توضیح المسائل، م 1050.
4- توضیح المسائل، م 1051 و 1052.
5- توضیح المسائل، م 1056.
6- توضیح المسائل، م 1051.
7- توضیح المسائل، م 1071.
8- توضیح المسائل، م 1054.
9- تحریر الوسیله، ج 1، ص 173،م 2 د و العروه الوثقی، ج 1، ص 676،م 7.
10- توضیح المسائل، م 1057.
11- توضیح المسائل، م 1057.
گذاشتن پیشانی بر چیزی که سجده بر آن صحیح است:

1 - در سجده باید پیشانی را بر زمین و یا آنچه از زمین می روید ولی خوراکی و پوشاکی نیست قرار دهد(1). 2 - نمونه هایی از چیزهایی که سجده بر آنها صحیح است:

خاک، سنگ، گل پخته، گچ، چوب، چمن. 3 - جایی که انسان باید تقیه کند می تواند بر فرش و مانند آن سجده نماید و لازم نیست برای نماز به جای دیگر برود(2).

استفتاء

س - نماز خواندن بر مهر شکسته صحیح می باشد یا نه؟

ج - اشکال ندارد(3).

پرسش

1 - فرق رکوع و ذکر رکوع چیست؟

2 - رکوع در حالت نشسته چگونه است؟

3 - اگر برای سجده بر مهر بخورد و بی اختیار بلند شود، تکلیف چیست؟ 4 - سجده بر آجر، چوب، سنگ مرمر، مقوا، موزائیک، پوست هنداونه چه حکمی دارد؟

5 - آیا نمازگزار می تواند در حال سجده یکی از دستها را از زمین بردارد و دوباره به زمین بگذارد؟

درس (28) واجبات نماز (4)

احکام سجده

1 - سجده بر چیزهای معدنی؛ مانند طلا و نقره و عقیق و فیروزه، صحیح نیست(4):

2 - سجده کردن برای غیر خداوند حرام است(5). 3 - سجده بر چیزهایی که از زمین می روید و خوراک حیوان است؛ مثل علف و کاه، صحیح است(6). 4 - سجده بر کاغذ، اگر چه از پنبه و مانند آن ساخته شده باشد صحیح است(7). 5 - برای سجده، بهتر از هر چیز تربت حضرت سید الشهداء (علیه السلام) می باشد و بعد از آن بدین ترتیب: خاک سنگ گیاه(8). 6 - اگر در سجده اول، مهر به پیشانی بچسبد و بدون اینکه مهر را بردارد دوباره به سجده رود نماز باطل است(9).

وظیفه کسی که نمی تواند بطور معمول سجده کند

1 - کسی که نمی تواند پیشانی را به زمین برساند، باید به قدری که می تواند خم شود و مهر را بر جای بلندی؛ مثل بالش بگذارد و پیشانی را طوری بر آن بگذارد که بگویند سجده کرده است، ولی باید کف دستها و زانوها و انگشتان پا را به طور معمول بر زمین بگذارد(10).

2 - اگر نمی تواند خم شود، باید برای سجده بنشیند و با سر اشاره کند، (11) ولی احتیاط واجب آن است که مهر را بالا بیاورد و پیشانی را بر آن بگذارد.

کم یا زیاد کردن سجده

ص: 2371


1- توضیح المسائل، م 1076.
2- توضیح المسائل، م 1072.
3- استفتاات، ج 1، ص 165، س 138.
4- توضیح المسائل م 1076.
5- توضیح المسائل، م 1090.
6- توضیح المسائل، م 1078.
7- توضیح المسائل، م 1082.
8- توضیح المسائل، م 1083.
9- توضیح المسائل، م 1086.
10- توضیح المسائل، م 1068.
11- توضیح المسائل،م 1069.

صفحه 169 نیاز به اسکن دارد.

برای مطالعه

بعضی از مستحبات سجده:

1 - در این موارد، مستحب است تکبیر بگوید: بعد از رکوع و قبل از سجده اول. بعد از سجده اول، در حالی که نشست و بدنش آرام گرفت.

قبل از سجده دوم، در حالی که نشسته است و بدنش آرام است.

بعد از سجده دوم. 2 - طول دادن سجده ها مستحب است. 3 - گفتن استغفرالله ربی و اتوب الیه بعد از سجده اول در حالی که بدنش آرام گرفت مستحب است. 4 - صلوات فرستادن در سجده ها مستحب است(1).

سجده واجب قرآن

1 - در چهار سوره قرآن، آیه سجده وجود دار که اگر انسان آن آیه را بخواند یا وقتی که دیگری آن را می خواند به آن گوش دهد، بعد از تمام شدن آن آیه باید فوراً سجده کند(2).

2 - سوره هایی که آیه سجده دارد. 1 - سوره شماره 32 سجده، آیه 15. 2 - سوره شماره 41 فصلت، آیه 37. 3 - سوره شماره 53 نجم، آیه آخر

4 - سوره شماره 96 علق، آخرین آیه (3) 3 - چنانچه سجده را فراموش کند، هر وقت یادش آمد باید سجده کند(4).

4 - اگر آیه سجده را از ضبط صوت بشنود، لازم نیست سجده کند(5).

5 - اگر آیه سجده را از بلندگو یا رادیو یا تلویزیون بشنود، چنانچه صدای انسان را می رساند و از نوار استفاده نمی شود، یعنی همان وقت که صدا پخش می شود، شخصی در حال خواندن آن آیه است و این وسیله، صدای او را می رساند واجب است سجده کند(6). 6 - هنگام سجده برای این آیه ها، باید پیشانی را بر چیزی که سجده بر آن صحیح است بگذارد ولی مراعات سایر شرایط سجده لازم نیست(7). 7 - گفتن ذکر در این سجده واجب نیست، اما مستحب می باشد(8).

تشهد

1 - در رکعت دوم و آخر نماز، نماز گزار باید بعد از سجده دوم بنشیند و در حال آرام بودن بدن، تشهد بخواند، یعنی بگوید: اشهدان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهدان محمدا عبده و رسوله اللهم صل علی محمد و ال محمد(9). 2 - اگر تشهد را فراموش کند و بایستد و پیش از رکوع یادش بیاید که تشهد را نخوانده، باید بنشیند و تشهد را بخواند و دوباره بایستد و آنچه باید در آن رکعت خوانده شود، بخواند و نماز را تمام کند و اگر در رکوع یا بعد از آن یادش بیاید، باید نماز را تمام کند و بعد از سلام نماز، تشهد را قضا کند و بنابر احتیاط واجب دو سجده سهو بجا آورد(10).

سلام

1 - در رکعت آخر هر نماز پس از تشهد باید سلام دهد و نماز را به پایان ببرد. 2 - مقدار واجب سلام یکی از این دو جمله است:

ص: 2372


1- توضیح المسائل، م 1091.
2- توضیح المسائل، م 1093.
3- توضیح المسائل، م 1093.
4- توضیح المسائل، م 1093.
5- توضیح المسائل، م 1096.
6- توضیح المسائل، م 1096.
7- توضیح المسائل، م 1097.
8- توضیح المسائل، م 1099.
9- توضیح المسائل، م 1100.
10- توضیح المسائل، م 1102.

السلام علینا و علی عبادالله الصالحین. السلام علیکم و رحمه الله و برکاته(1). 3 - مستحب است قبل از این دو سلام بگوید: السلام علیک ایها النبی و رحمه الله و برکاته. و هر سه را نیز بگوید(2).

ترتیب

1 - نماز

باید بدین ترتیب خوانده شود: تکبیره الاحرام، قرائت، رکوع، سجود، و در رکعت دوم پس از سجود، تشهد بخواند و در رکعت آخر، پس از تشهد، سلام دهد. 2 - اگر رکنی از نماز را فراموش کند و رکن بعد از آن را بجا آورد؛ مثلاً پیش از آن که رکوع کند، دو سجده نماید، نماز باطل است(3).

3 - اگر رکنی را فرامش کند و چیزی را که بعد از آن است و رکن نیست بجا آورد؛ مثلاً پیش از آن که دو سجده کند تشهد بخواند، باید رکن را به جا آورد و آنچه را که به اشتباه پیش از آن خوانده دوباره بخواند(4). 4 - اگر چیزی را که رکن نیست فراموش کند و رکن بعد از آن را بجا آورد؛ مثلاً حمد را فراموش کند و مشغول رکوع شود، نمازش صحیح است(5).

موالات

1 - موالا،یعنی پشت سر هم بودن اجزای نماز و فاصله نینداختن بین آنها. 2 - اگر بقدری بین اجزای نماز فاصله بیندازد که نگویند نماز می خواند، نمازش باطل است(6). 3 - طول دادن رکوع و سجود و خواندن سوره های بزرگ، موالات را به هم نمی زند(7).

قنوت

1 - مستحب

است در رکعت دوم نماز، بعد از حمد و سوره و پیش از رکوع، قنوت بخواند.

- در نماز جمعه، در هر رکعت یک قنوت،

- در نماز آیات در هر رکعت پنج قنوت،

- در نماز عید فطر و قربان، در رکعت اول پنج قنوت و در رکعت دوم چهار قنوت. و در نماز وتر که یک رکعت است، خواندن قنوت بیش از رکوع مستحب است(8).

2 - در قنوت هر ذکری بگوید اگر چه یک سبحان الله باشد کافی است، و می تواند این دعا را بخواند. ربنا اتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره حسنه و قنا عذاب النار(9).

3 - اگر نماز گزار بخواهد قنوت بخواند، بنابر احتیاط واجب باید دستها را بلند کند و مستحب است دستها را تا مقابل صورت بالا آورد و کف دستها رو به آسمان باشد(10).

تعقیب نماز

تعقیب (در بحث نماز) یعنی مشغول شدن به ذکر و دعا و قرآن بعد از سلام نماز. 1 - بهتر است در حال تعقیب رو به قبله باشد. 2 - لازم نیست تعقیب به عربی باشد، ولی بهتر است چیزهایی را که در کتابهای دعا دستور داده اند بخواند. 3 - گفتن تسبیح حضرت زهرا؛ یعنی: 34 مرتبه الله اکبر و 33 مرتبه الحمدلله و 33 مرتبه سبحان الله مستحب است(11).

استفتاء

ص: 2373


1- توضیح المسائل، م 1105.
2- توضیح المسائل، م 1105؟
3- توضیح المسائل، م 1109.
4- توضیح المسائل، م 1110.
5- توضیح المسائل، م 1111.
6- توضیح المسائل، م 1114.
7- توضیح المسائل، م 1116.
8- توضیح المسائل، م 1117.
9- توضیح المسائل، م 1119.
10- توضیح المسائل، م 1118.
11- توضیح المسائل، م 1122.

س - آیا بعد از نمازها شعارهای اسلامی بگوییم یا تسبیحات حضرت زهرا (علیها السلام) را؟ با توجه به تاکید فراوان روایات درباره تسبیحات حضرت زهرا بعد از نماز. ج - اختیار با نمازگزار است و جمع بین هر دو بهتر است(1).

پرسش

1 - کسی که نمی تواند برای سجده به طور کامل خم شود، اگر مهر را با دست بالا بیاورد و به پیشانی بگذارد چه حکمی دارد؟ چرا؟

2 - اگر در حال تشهد یادش بیاید که یک سجده بجا آورده، تکلیف چیست؟ 3 - مراعات کدام یک از شرایط و واجبات سجده نماز در سجده واجب قرآن نیز لازم است؟

4 - اگر در رکعت سوم نماز متوجه شود، تشهد را فراموش کرده، تکلیف چیست؟ 5 - کدام یک از اجزای نماز اگر فراموش شود، قضا دارد؟

درس (29) مبطلات نماز

اشاره

آنگاه که نماز گزار، تکبیره الاحرام می گوید و نماز را شروع می کند، تا پایان آن، بعضی از کارها بر او حرام می شود که اگر در نماز، یکی از آنها را انجام دهد نمازش باطل است، مبطلات نماز عبارت است از: از بین رفتن یکی از شرطهای نماز. پیش آمدن چیزی که وضو یا غسل را باطل می کند. خوردن و آشامیدن. سخن گفتن. گریستن. روی از قبله برگرداندن. کم یا زیاد کردن ارکان نماز. بر هم زدن صورت نماز. دستها را بر هم گذاشتن. آمین گفتن بعد از حمد. پیش آمدن یکی از شکهایی که مبطل نماز است(2).(3)

احکام مبطلات نماز

1 - اگر در بین نماز یکی از شرایط صحیح بودن آن از بین برود؛ مثلاً در بین نماز بفهمد مکانش غصبی است، نماز باطل است(4). 2 - اگر در بین نماز وضویش باطل شود یا یکی از موجبات غسل پیش آید، نماز باطل است(5). 3 - اگر در بین نماز خوابش ببرد نمازش باطل است(6).

4 - اگر در حال سجده از خواب بیدار شود و شک کند که در سجده آخر نماز است یا در سجده شکر، باید نماز را دوباره بخواند(7).

سخن گفتن

1 - اگر نمازگزار عمداً کلمه ای بگوید و بخواهد با آن معنایی را برساند، نمازش باطل است، اگر چه آن کلمه معنایی نداشته باشد و یک حرف هم باشد(8).

2 - سرفه کردن آروغ زدن و آه کشیدن نماز را باطل نمی کند ولی گفتن آخ و آه و مانند اینها که دو حرف است، اگر عمدی باشد نماز را باطل می کند(9). 3 - در نماز نباید به کسی سلام کرد، ولی اگر کسی به نماز گزار سلام کند واجب است جواب او را بدهد و باید سلام را مقدم بدارد؛ مثلاً بگوید: السلام علیک یا السلام علیکم و نباید علیکم السلام بگوید(10).

ص: 2374


1- استفتاات، ج 1، ص 167، ص 148.
2- توضیح المسائل، م 1126.
3- شکهایی که نماز را باطل می کند به تفصیل خواهد آمد.
4- توضیح المسائل، م 1126.
5- همان.
6- همان.
7- توضیح المسائل، م 1129.
8- توضیح المسائل، ص 154.
9- توضیح المسائل، م 1133.
10- توضیح المسائل، م 1137.

4 - اگر کلمه ای را به قصد ذکر بگوید؛ مثلاً بگوید: الله اکبر و در موقع گفتن آن، صدا را بلند کند که چیزی را به دیگری بفهماند اشکال ندارد ولی اگر به قصد این که چیزی به کسی بفهماند بگوید، اگر چه قصد ذکر هم داشته باشد نماز باطل است، چون قصد غیر ذکر اصل است و قصد ذکر فرع بر آن(1).

استفتاء

س - اگر کسی به نمازگزار سلام کند و فقط بگوید: سلام نمازگزار چگونه باید پاسخ دهد؟

ج - جواب واجب است و در جواب یا باید به لفظ سلام اکتفا کند و یا بگوید: سلام علیکم(2).

خندیدن و گریستن

1 - اگر

نمازگزار عمداً با صدا بخندد، نمازش باطل است. 2 - لبخند زدن نماز را باطل نمی کند. 3 - اگر نماز گزار برای کار دنیا عمداً با صدا گریه کند نمازش باطل است.

4 - گریه بدون صدا و گریه از ترس خدا یا برای آخرت - هر چند با صدا باشد - نماز را باطل نمی کند(3).

روی از قبله برگرداندن

1 - اگر

عمداً به مقداری روی خود را از قبله برگرداند، به طوری که نگویند رو به قبله است، نمازش باطل است. 2 - اگر سهواً تمام صورت را به طرف راست یا چپ قبله برگرداند، احتیاط واجب آن است که نماز را دوباره بخواند. ولی اگر به طرف راست یا چپ قبله نرسیده است، نماز صحیح است(4).

بر هم زدن صورت نماز

1 - اگر در بین نماز کاری کند که صورت نماز را بر هم زند؛ مثل دست زدن، به هوا پریدن و مانند اینها، هر چند از روی فراموشی باشد، نماز باطل می شود(5). 2 - اگر در بین نماز به قدری ساکت بماند که نگویند نماز می خواند، نمازش باطل می شود(6). 3 - رها کردن نماز واجب (شکستن نماز) حرام است مگر در حال ناچاری؛ مانند این موارد: حفظ جان

حفظ مال

جلوگیری از ضرر مالی و بدنی

4 - شکستن نماز برای پرداخت بدهی مردم با این شرایط اشکال ندارد:

طلبکار، طلب خود را می خواهد. وقت نماز تنگ نیست؛ یعنی می تواند پس از پرداخت بدهی، نماز را در وقت آن بخواند. در بین نماز نمی تواند بدهی را بپردازد(7). 5 - اگر در بین متوجه که مسجد نجس است و وقت نماز وسعت نداشته باشد و در بین نماز نتواند مسجد را تطهیر کند، باید نماز را رها کند و مسجد را تطهیر نماید و بعد نماز بخواند(8). 6 - شکستن نماز برای مالی که اهمیت ندارد مکروه است(9).

دستها را بر هم گذاشتن

اگر مثل بعضی افراد که شیعه نیستند در حال نماز دستها را روی هم بگذارد نماز باطل است(10).

ص: 2375


1- توضیح المسائل، م 1134.
2- استفتائات، ج 1، ص 300، س 560.
3- توضیح المسائل، ص 156 هفتم و هشتم از مبطلات نماز.
4- توضیح المسائل، م 1131.
5- توضیح المسائل، ص 156، تهم از مبطلات نماز.
6- توضیح المسائل، م 1152.
7- توضیح المسائل، م 1159 تا 1161.
8- توضیح المسائل، م 1162.
9- توضیح المسائل، م 1160.
10- توضیح المسائل، ص 153، سوم از مبطلات نماز.
آمین گفتن

اگر بعد از حمد آمین بگوید نماز باطل است ولی اگر اشتباهاً یا از روی تقیه بگوید نمازش باطل نیست(1).

چیزهایی که در نماز مکروه است:

1 - بر هم گذاشتن چشمها. 2 - بازی کردن با انگشتان و دستها. 3 - سکوت کردن هنگام خواندن حمد یا سوره یا ذکر، برای شنیدن حرف کسی.

4 - هر کاری که خضوع و خشوع را از بین ببرد. 5 - برگرداندن صورت به طرف راست یا چپ به مقدار کم (چون زیاد آن نماز را باطل می کند)(2).

پرسش

1 - اگر نماز گزار سهواً کلمه ای بگوید که معنا داشته باشد، نمازش چه حکمی دارد؟ 2 - اگر کسی به نمازگزار بگوید: سلام آیا جواب آن واجب آیت و در صورت وجوب چگونه باید جواب دهد؟

3 - اگر در بین قرائت برای آنکه کسی را متوجه امری کند، الله اکبر بگوید، نماز چه حکمی دارد؟

4 - در چه صورتی می توان برای پرداخت بدهی مردم نماز را رها کرد؟ 5 - اگر مسافر در بین نماز متوجه شود قطار آماده حرکت است، آیا می تواند نمازش را رها کند؟

6 - دو کاری که اهل سنت در نماز انجام می دهند و شیعه از آن پرهیز می کند، بلکه مبطل نماز می داند کدام است؟

درس (30) شکیات نماز (1)

اقسام شک در نماز

(3)

شک در اجزای نماز

(4) اگر در انجام جزئی از اجزای نماز شک کند؛ یعنی نمی داند آن جزء را به جا آورده است یا نه، اگر جزء بعدی را شروع نکرده است؛ یعنی هنوز از محل آن جزء نگذشته است؛ باید آن را بجا آورد. ولی اگر بعد از داخل شدن در جزء بعدی شک پیش آمده است؛ یعنی از محل آن گذشته است؛ به چنین شکی اعتنا نمی شود و نماز را ادامه می دهد و صحیح است؛ مثلاً اگر پس از سجده قبل از شروع کردن تشهد، شک کند یک سجده به جا آورده یا دو سجده، باید یک سجده دیگر بجا آورده ولی اگر تشهد را شروع کرده باشد، لازم نیست سجده دیگری انجام دهد و نماز را ادامه می دهد و صحیح است(5). (6) اگر در صحت جزئی از نماز شک کند؛ یعنی نمی داند جزئی که بجا آورده، صحیح انجام شده یا نه، بنا می گذارد بر صحیح بودن آن و نماز را ادامه می دهد و صحیح است؛ مثلاً در صحت کلمه یا آیه ای که خوانده است شک می کند، به شک خود اعتنا نمی کند و نماز را ادامه می دهد و صحیح است. شک در رکعات

ص: 2376


1- توضیح المسائل، ص 154، چهارم از مبطلات نماز.
2- توضیح المسائل، م 1157.
3- بحث شکیات بجز آنچه از توضیح المسائل می باشد از تحریر الوسیله، ج 1، ص 198 تا 200 آورده شده است.
4- قال علی (علیه السلام): الایمان معرفه بالقلب و قول باللسان و عمل بالارکان. (شرح نهج البلاغه، ج 19، ص 51)
5- توضیح المسائل، م 1168.
6- اشاره به نوشته حضرت ولی عصر (عجل الله) است که راویان احادیث اهل بیت علیهم السلام را مرجع این گونه حوادث معرفی کرده اند. (وسائل الشیعه، ج 18، ص 101).
(3) شکهایی که نماز را باطل می کند:

شک در تعداد رکعات نمازهای دو رکعتی؛ مثل نماز صبح و نماز مسافر. شک در تعداد رکعات نماز مغرب. شک بین یک و بیشتر از یک. شک بین دو و بیشتر از آن، پیش از تمام شدن دو سجده.

نداند چند رکعت خوانده است. به علاوه شک بین 2 و 5 - 3 و 6 - 4 و 6 نیز نماز را باطل می کند(1). مساله: اگر یکی از شکهای باطل کننده برای نمازگزار پیش آید، نمی تواند نماز را به هم بزند ولی اگر بقدری فکر کند که شک پابرجا شود، به هم زدن نماز مانعی ندارد(2).

(4) شکهایی که نماز را باطل نمی کند:

اگر در نماز چهار رکعتی یکی از این شکها برای نماز گزار پیش آمد باید طبق وظیفه ای که گفته می شود عمل کند و نمازش صحیح است. صفحه 182 نیاز به اسکن دارد. بجز مواردی که در جدول آمده، موارد دیگری نیز هست که کمتر اتفاق می افتد و حکم آنها از آنچه بیان شده و قواعدی که خواهد آمد روشن می شود.

چند قانون کلی

1 - اگر یکی از شکهای صحیح پیش آید نباید نماز را بشکند، بلکه باید مطابق وظیفه ای که گفته شد عمل کند و اگر نماز را بر هم بزند، معصیت کرده است(3). 2 - اگر یکی از شکهای صحیح پیش آید، باید مقداری فکر کند، پس اگر یقین یا گمان به یک طرف شک پیدا کرد همان طرف را بگیرد و نماز را تمام کند وگرنه به دستورهایی که گفته شده عمل کند. 3 - در شکهای صحیح باید بنا را بر بیشتر گذاشت، مگر آنکه یکی از اطراف شک، از گذشته باشد. 4 - نماز احتیاط، برای رفع کمبود احتمالی نماز است، بنابر این در شک بین 3 و 4، که احتمال کمبود، یک رکعت است، یک رکعت نماز احتیاط لازم است ولی در شک بین 2 و 4، دو رکعت نماز احتیاط لازم است. 5 - سجده سهو، در موارد احتمال زیادی سهوی است، پس در شک بین 4 و 5 بعد از سجده دوم و شک بین 5 و 6 در حالت ایستاده، سجده سهو لازم است.

6 - در مواردی که یک رکعت نماز احتیاط واجب است می توان به جای آن، دو رکعت نشسته خواند. 7 - در مواردی که دو رکعت نماز احتیاط واجب است، نمی توان به جای آن چهار رکعت نشسته خواند. 8 - اگر برای نمازگزار در حالت ایستاده، یکی از شکهای صحیح پیش آید، بجز شک 3 و 4، در بقیه موارد، باید بدون رکوع بنشیند و پس از نشستن، از هر طرف شک یک عدد کم می شود؛ مثلاً در شک بین 4 و 5 ایستاده، پس از نشستن، به شک 3 و 4 بر می گردد و همان وظیفه را باید انجام دهد(4).

پرسش

1 - اگر نمازگزار در حال تشهد شک کند، یک سجده بجا آورده یا دو سجده، تکلیف چیست؟

2 - اگر پس از ادای حرفی از یک کلمه در صحت آن شک کند تکلیف چیست؟

3 - اگر مسافر در نماز ظهر شک بین 2 و 3 برایش پیش آید وظیفه اش چیست؟

4 - حکم شک بین 4 و 5 در حالت ایستاده چیست؟

ص: 2377


1- توضیح المسائل، م 1165.
2- توضیح المسائل، م 1166.
3- توضیح المسائل، م 2000.
4- توضیح المسائل، م 1199.

5 - حکم شک بین 2 و 3 در نماز چهار رکعتی در حال قیام پس از رکوع چیست؟

6 - در کدام یک از صورتهای شک، دو رکعت نماز احتیاط واجب می شود؟

درس (31) و (32) شکیات نماز (2)

(5) شکهایی که نباید به آنها اعتنا کرد

شک بعد از محل (توضیح آن در شک در اجزاء گذشت. شک پس از سلام. شک بعد از وقت نماز. شک کثیر الشک. شک امام و ماموم در نماز جماعت. شک در نماز مستحبی(1). توضیح

شک بعد از اسلام

1 - اگر پس از سلام نماز شک کند که نمازش صحیح بوده یا به؛ مثلاً شک کند در رکعت دوم یک سجده به جا آورده یا دو سجده، یا پس از سلام نماز چهار رکعتی شک کند چهار رکعت خوانده یا پنج رکعت، به شک خود اعتنا نمی کند و لازم نیست نماز را دوباره بخواند(2).

2 - اگر پس از سلام شک کند و دو طرف شک باطل باشد؛ مثل آن که شک کند نماز چهار رکعتی که سه رکعت خوانده یا پنج رکعت، نمازش باطل است(3).

شک بعد از وقت

3 - اگر بعد از گذشتن وقت نماز شک کند که نماز خوانده یا نه؛ مثلاً در شب شک کند نماز ظهر و عصر را خوانده یا نه، به شک خود اعتنا نمی کند. 4 - اگر بعد از گذشتن وقت شک کند نمازی که خوانده صحیح بوده یا نه، به شک خود اعتنا نمی کند(4).

شک کثیر الشک

کثیر الشک کسی است که در یک نماز، سه مرتبه شک کند، یا در سه نماز پشت سر هم، مثلاً نماز صبح، ظهر و عصر شک کند(5).

وظیفه کثیر الشک

1 - شک در رکعات نماز

1 - طرف بیشتر شک، نماز را باطل نمی کند؛ مثلاً در نماز چهار رکعتی شک بین سه و چهار برایش پیش می آید؛ بنا را بر بیشتر می گذارد. 2 - طرف بیشتر شک، نماز را باطل می کند؛ بنا را بر کمتر می گذارد؛ مثلاً در شک بین چهار و پنج، بنا را بر چهار می گذارد. 2 - شک در اجزای نماز

1 - انجام آن نماز را باطل نمی کند: باید بنا بگذارد که آن را بجا آورده؛ مثلاً شک کند یک سجده بجا آورده یا دو سجده: بنا می گذارد بر انجام دو سجده.

2 - انجام آن نماز را باطل می کند: باید بنا بگذارد که آن را انجام نداده؛ مثلاً شک کند یک رکوع به جا آورده یا دو تا: بنا می گذارد بر انجام یک سجده(6).

ص: 2378


1- توضیح المسائل، م 1167.
2- توضیح المسائل، م 1179.
3- همان.
4- توضیح المسائل، م 1180 و 1181.
5- همان،م 1184.
6- تحریر الوسیله، ج 1، کتاب الصلاه القول فی الشکوک التی لا اعتبار بها، ص 207 و توضیح المسائل، م 1185.
شک امام و ماموم

در نماز جماعت اگر امام جماعت شک کند ولی ماموم شک نداشته باشد و مثلاً با گفتن الله اکبر امام را مطلع کند، امام جماعت به شک خود اعتنا نمی کند و همچنین اگر ماموم شک کند ولی امام جماعت شک نداشته باشد، همانگونه که امام جماعت، نماز را انجام می دهد او هم عمل می کند و صحیح است(1).

شک در نماز مستحبی

(2)

وظیفه نمازگزار 1 - در رکعات نماز مستحبی شک کند: مانند وظیفه ای که برای کثیر الشک گفته شد عمل می کند. 2 - در اجزاء نافله شک کند، خواه رکن باشد یا غیر رکن:

محل آن نگذشته: باید آن را بجا آورد. محل آن گذشته: به شک اعتنا نمی کند. شک در اصل نماز(3)

(6) شک در انجام نماز

قبل از گذشتن وقت - باید نماز را بخواند. پس از گذشتن وقت - لازم نیست آن نماز را بخواند.

(7) شک در صحت نماز - اعتنا نمی شود.

مساله: کسی که در انجام نماز کثیر الشک است حکم افراد عادی را دارد ولی وسواسی به شک خود اعتنا نمی کند، هر چند در وقت نماز شک کند(4).

حکم گمان در نماز

در اصل نماز: حکم شک را دارد(5).

در رکعات نماز: حکم یقین را دارد(6). در اجزاء و افعال نماز: در مواردی که با وظیفه شک مخالف است، بنابر احتیاط واجب، باید احتیاط کند؛ مثلاً اگر در حال قیام قبل از رفتن به سجده گمان به انجام رکوع دارد ولی یقین ندارد، رکوع را بجا می آورد و نماز را هم اعاده می کند(7).

نماز احتیاط

1 - در

مواردی که نماز احتیاط واجب می شود؛ مثل شک بین 3 و 4، باید بعد از سلام نماز بدون آن که صورت نماز را بهم بزند یا مبطلی از مبطلات نماز را انجام دهد، برخیزد و بدون اذان و اقامه تکبیر بگوید و نماز احتیاط را بخواند(8).

فرق نماز احتیاط با نمازهای دیگر:

نیت آن را نباید به زبان آورد. سوره و قنوت ندارد (هر چند دور رکعتی باشد).

حمد را باید آهسته بخواند (بنابر احتیاط واجب).

ص: 2379


1- همان.
2- همان،م 1193 و 1195.
3- تحریر الوسیله، ج 1، کتاب الصلاه، القول فی الشک، ص 198 - 206.
4- همان، ص 200،م 8.
5- همان، ص 198،م 1.
6- همان، ص 209،م 1.
7- همان.
8- همان، القول فی رکعات الاحتیاط، ص 210،م 1 و 2.

2 - اگر یک رکعت نماز احتیاط واجب باشد، پس از سجده ها، تشهد می خواند و سلام می دهد و اگر دو رکعت واجب شده باشد، نباید در رکعت تشهد و سلام بخواند، بلکه باید یک رکعت دیگر هم (بدون تکبیره الاحرام) بخواند و در پایان رکعت دوم تشهد خوانده، سلام می دهد(1).

3 - اگر پس از سلام نماز، نماز را عمداً یا سهواً نخواند، بنابر احتیاط واجب باید نماز احتیاط را بخواند و نماز را هم اعاده کند(2).

استفتاء

س - کسی که وظیفه اش خواندن نماز به طور خوابیده است، اگر شک بین 3 و 4 کند باید یک رکعت نماز احتیاط بخواند یا دو رکعت؟ یا بستگی به نیت دارد؟

ج - مخیر است بین یک رکعت خوابیده به جای یک رکعت ایستاده یا دو رکعت خوابیده به جای دو رکعت نشسته(3).

سجده سهو

1 - در

مواردی که سجده واجب می شود، باید بعد از سلام نماز، به سجده رود و بگوید: بسم الله و بالله اللهم صل علی محمد و آل محمد و بهتر است بگوید: بسم الله و بالله السلام علیک ایها النبی و رحمه الله و برکاته و بعد بنشیند و دوباره به سجده رود و یکی از ذکرهای بالا را بگوید سپس بنشیند و تشهد و سلام را بجا آورد(4).

2 - سجده سهو تکبیره الاحرام ندارد. 3 - موارد سجده سهو: واجب: 1 - در بین نماز سهواً حرف بزند. 2 - یک سجده را فراموش کند، پس از وارد شدن به رکوع رکعت بعد، یادش بیاید. 3 - در نماز چهار رکعتی، شک بین 4 و 5 در حالت نشسته یا 5 و 6 در حالت ایستاده پیش آید (به تفصیلی که گذشت).

احتیاط واجب:

1 - سلام بی جا (مثلاً در رکعت سوم نماز چهار رکعتی سهواً سلام بدهد). 2 - تشهد را فراموش کند

احتیاط مستحب

مقداری از سلام واجب نماز بی جا گفته شود(5).

4 - اگر چیزی را که غلط خوانده دوباره صحیح بخواند، سجده سهو واجب نیست(6).

5 - اگر در نماز سهواً مدتی حرف بزند و تمام آن یک مرتبه حساب شود، دو سجده سهو کافی است(7).

اجزای فراموش شده نماز

1 - هیچیک از اجزای فراموش شده نماز، قضا ندارد، بجز تشهد و یک سجده که سهواً ترک شده باشد ولی سایر اجزاء واجب نماز اگر عمداً ترک شود، نماز باطل است و اگر واجبات غیر رکنی سهواً ترک شود، نماز باطل نیست و قضا کردن آن لازم نیست(8).

2 - اگر نماز گزار، سجده یا تشهد را فراموش کند، بنابر احتیاط واجب، پس از سلام نماز، بدون آن که صورت نماز را بر هم بزند، باید قضای آن را بجا آورد و سپس سجده سهوی که لازم شده است بجا آورد(9).

3 - اگر بین نماز و قضای تشهد یا سجده کاری کند که عمدی و سهوی آن، نماز را باطل می کند؛

ص: 2380


1- توضیح المسائل، م 1215 و 1216.
2- تحریر الوسیله، ج 1، ص 210،م 1.
3- استفتائات، ج 1، ص 168، س 155.
4- توضیح المسائل، م 1250.
5- توضیح المسائل، م 1236 و 1242.
6- توضیح المسائل، م 1239.
7- توضیح المسائل، م 1240.
8- تحریر الوسیله، ج 1، ص 312،م 1.
9- همان.

مثلاً پشت به قبله کند، باید قضای سجده را به جا آورد و نمازش صحیح است(1). 4 - کسی که باید سجده یا تشهد را قضا کند، اگر برای کار دیگری هم سجده سهو بر او واجب شده باشد، باید بعد از نماز، سجده یا تشهد را قضا کند، بعد سجده سهو را بجا آورد(2).

پرسش

1 - شک بعد از وقت با شک بعد از سلام چه نسبتی دارند و مورد اشتراک آنها چیست؟ 2 - شخص کثیر الشک، اگر در رکعت اول پس از سجده شک کند که یک سجده بجا آورده یا دو تا تکلیفش چیست؟

3 - اگر در نماز مستحبی شک بین 1 و 2 پیش آید، وظیفه اش چیست؟ 4 - اگر ساعت 4 بعد از ظهر شک کند نماز عصر را خوانده یا نه تکلیف چیست؟

5 - اگر پس از اتمام نماز، نماز احتیاط یا سجده سهو را سهواً انجام ندهد، تکلیف چیست؟

6 - در چه صورتی ممکن است نماز احتیاط و سجده سهو، هر دو واجب شود، مثالی بزنید. 7 - اگر ناز احتیاط و سجده سهو، هر دو واجب شود، کدام را باید مقدم بدارد، چرا؟

8 ظن در افعال نماز چه حکمی دارد. دو مثال بزنید.

درس (33) نماز مسافر

اشاره

و اذا ضربتم فی الارض فلیس علیکم جناح ان تقصروا من الصلوه... هرگاه در زمین راه می پیمایید (به سفر می روید) بر شما باکی نیست که نماز را کوتاه کنید... (سوره نساء، آیه 102) انسان باید در سفر، با شرایطی که خواهد آمد، نمازهای چهار رکعتی را دو رکعت (یعنی شکسته) به جا آورد: 1 - سفر او کمتر از هشت فرسخ شرعی (3) نباشد. 2 - از اول مسافرت قصد پیمودن هشت فسخ را داشته باشد.

3 - به حد ترخص برسد. 4 - در بین راه، پیش از رسیدن به چهار فرسخ از قصد خود برنگردد.

5 - قصد ندارد پیش از رسیدن به هشت فرسخ از وطن خود بگذرد، یا ده روز یا بیشتر در جایی بماند. 6 - برای کار حرام سفر نکند و خود سفر هم حرام نباشد.

7 - بیابانگرد نباشد. 8 - شغل او مسافرت نباشد(4).

شرط اول

1 - کسی که رفتن و برگشتن او هشت فرسخ است، اگر رفتن او کمتر از چهار فرسخ نباشد باید نماز را شکسته بخواند، ولی اگر رفتن کمتر از چهار فرسخ باشد، مثلاً سه فرسخ می رود و پنج فرسخ بر می گردد، باید نماز را تمام بخواند(5). 2 - اگر شک کند که سفرش هشت فرسخ است یا کمتر: اگر تحقیق کردن برایش مشقت ندارد: بنابر احتیاط واجب باید تحقق کند.

اگر تحقیق کردن برایش مشقت دارد: باید نمازش را تمام بخواند(6).

3 - اگر بین دو محلی که فاصله آنها کمتر از چهار فرسخ است، چند مرتبه رفت و آمد کند، گرچه روی هم رفته هشت فرسخ شود، باید نماز را تمام بخواند(7).

4 - اگر شهر دیوار دارد، باید ابتدای هشت فرسخ را از دیوار شهر حساب کند و اگر دیوار ندارد باید از خانه های آخر شهر حساب کند(8).

5 - اگر به جایی می رود که دو راه دارد؛ یکی راه آن کمتر از هشت فرسخ است و راه دیگرش هشت فرسخ یا بیشتر، اگر از راهی که هشت فرسخ است برود، باید نماز را شکسته بخواند و اگر از راهی که هشت فرسخ نیست برود باید نماز را چهار رکعتی بخواند(9).

ص: 2381


1- توضیح المسائل، م 1255.
2- توضیح المسائل، م 1261.
3- هشت فرسخ شرعی تقریبا 45 کیلومتر است.
4- توضیح المسائل، نماز مسافر.
5- توضیح المسائل، م 1272.
6- توضیح المسائل، م 1274.
7- توضیح المسائل، م 1278.
8- توضیح المسائل، م 1280.
9- توضیح المسائل، م 1279.
شرط دوم

1 - اگر از ابتدا قصد مسافرت هشت فرسخ نداشته باشد و به جایی مسافرت کند که کمتر از هشت فرسخ است و بعد از رسیدن به آن جا، تصمیم بگیرد که سفر را ادامه دهد، پس اگر بخواهد:

هشت فرسخ دیگر برود یا چهار فرسخ برود و به وطنش یا جایی که می خواهد ده روز بماند برگردد، باید نماز را شکسته بخواند. به جایی برود که با مقدار راه آمده، هشت فرسخ می شود و خود به تنهایی هشت فرسخ نیست، چون از اول قصد هشت فرسخ را نداشته، نمازش تمام است(1).

2 - کسی که در سفر به اختیار دیگری است، مانند فرزند که همراه پدر و مادر به سفر می رود یا سربازی که با فرمانده است، چنانچه بداند سفر او هشت فرسخ است، باید نماز را شکسته بخواند(2).

شرط سوم

1 - کسی که به مسافرت می رود، وقتی که به حد ترخص رسید باید نماز را شکسته بخواند؛ یعنی حداقل به مقداری دور شود که دیوارهای آنجا را نبیند و اذان آنجا را هم نشنود و چنانچه کمتر از این مقدار دور شود باید تمام بخواند(3). 2 - هرگاه شهر یا روستا در بلندی باشد که از دور دیده شود، یا به قدری گود باشد که اگر انسان کمی دور شود دیوار آن را نبیدند، کسی که از آن شهر یا روستا مسافرت می کند، وقتی به اندازه ای دور شود که اگر آن شهر و زمین هموار بود، دیوارش از آنجا دیده نمی شد، باید نماز را شکسته بخواند و نیز اگر پستی و بلندی خانه ها بیشتر از معمول باشد، باید ملاحظه معمول را بنماید(4). 3 - اگر از محلی مسافرت می کند که خانه و دیوار ندارد، وقتی به جایی برسد که اگر آن محل دیوار داشت، از آنجا دیده نمی شود، و اذان آنجا را نیز نمی شنود، باید نماز را شکسته بخواند(5). 4 - کسی که به سفر می رود، اگر به جایی برسد که اذان را نشنود ولی دیوار شهر را ببیند، یا دیوارها را نبیند و صدای اذان را بشنود، چنانچه بخواهد در آنجا نماز بخواند، بنابر احتیاط واجب باید هم شکسته و هم تمام بخواند(6).

5 - مسافری که به وطنش بر می گردد، وقتی دیوار وطن خود را ببیند و صدای اذان آن را بشنود، باید نماز را تمام بخواند، ولی اگر به جایی می رود که می خواهد ده روز در آنجا بماند، بنابر احتیاط واجب، باید نماز را تاخیر بیندازد تا به منزل برسد، یا نماز را هم تمام و هم شکسته بخواند(7).

شرط چهارم

اگر در بین راه از ادامه سفر منصرف شود: پیش از رسیدن به چهار فرسخ، باید نماز را تمام بخواند.

بعد از رسیدن به چهار فرسخ 1 - بخواهد همانجا بماند و بعد از ده روز برگردد 2 - مردد شود که بماند یا برگردد 3 - بخواهد برگردد، باید نماز را شکسته بخواند. (8) نماز را تمام بخواند.

شرط پنجم

1 - کسی که می خواهد، در بین راه، پیش از پیمودن هشت فرسخ، از وطن خود عبور کند، یا ده روز در محلی بماند، باید نماز را تمام بخواند، چون با رسیدن به وطن یا جایی که ده روز می ماند، سفر تمام می شود و این سفر کمتر از هشت فرسخ است(9). 2 - اگر در سفر، پیش از رسیدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد یا جایی ده روز در محلی بماند، اگر باقیمانده سفر هشت فرسخ باشد، یا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و برگردد، باید در باقیمانده سفر، نماز را شکسته بخواند(10).

ص: 2382


1- توضیح المسائل، نماز مسافر، شرط دوم.
2- توضیح المسائل، م 1284.
3- توضیح المسائل، نماز مسافر، شرط هشتم.
4- توضیح المسائل، م 1320.
5- توضیح المسائل، م 1321.
6- توضیح المسائل، م 1318.
7- توضیح المسائل، م 1319.
8- توضیح المسائل، نماز مسافر، شرط سوم و مساله 1287 و 1288.
9- توضیح المسائل، نماز مسافر، شرط چهارم.
10- توضیح المسائل، م 1294.
شرط ششم

1 - اگر سفر، به خودی خود حرام باشد؛ مثل فرار از جبهه جهاد، یا برای کار حرام باشد؛ مانند سفر برای سرقت، در چنین سفری نماز تمام است(1). 2 - کسی که سفر او حرام نیست و برای کار حرام هم سفر نمی کند، اگر چه معصیتی انجام دهد؛ مثلاً غیبت کند، باید نماز را شکسته بخواند(2).

شرط هفتم

1 - صحرا

نشینانی که در بیابانها گردش می کنند و هر جا آب و خوراک برای خود و حیوانهایشان پیدا کنند می مانند و بعد از چندی به جای دیگر می روند، در این سفرها باید نماز را تمام بخوانند(3). 2 - اگر صحرانشین برای زیارت یا حج یا تجارت و مانند اینها مسافرت کند، باید نماز را شکسته بخواند(4).

شرط هشتم

1 - کسی که شغل او مسافرت است؛ مانند خلبان، ملوان و راننده، در سفرهایی که شغل اوست باید در غیر سفر اول نماز را تمام بخواند، ولی در سفر اول، هر چند طول بکشد، نمازش شکسته است(5). 2 - کسی که شغلش مسافرت است، اگر برای کار دیگری؛ مثلاً برای زیارت یا حج مسافرت کند، باید نماز را شکسته بخواند ولی اگر مثلاً راننده مسافران را می برد و کرایه می گیرد و خودش نیز زیارت می کند، باید نمازش را تمام بخواند(6).

3 - راننده و دوره گردی که در دو سه فرسخی شهر رفت و آمد می کند، شغل او مسافرت نیست و چنانچه اتفاقاً سر هشت فرسخی برود، باید نماز را شکسته بخواند(7). 4 - کسی که شغلش مسافرت است، اگر ده روز یا بیشتر در وطن یا غیر وطن بماند و به مسافرت شغلی نرود باید در سفر اولی که بعد از ده روز می رود، نماز را شکسته بخواند(8).

پرسش

1 - معلمی

برای تدریس هر روز صبح از وطن خود به روستایی در شرق که فاصله آن 20 کیلومتر است می رود و بعد از ظهر به روستایی در غرب که فاصله آن با روستای اول 50 کیلومتر می باشد می رود و شب به وطن بر می گردد، نماز او در دو روستا و در بین راه تمام است یا شکسته؟

2 - مامور بررسی قطع سیم برق برای یافتن محل قطع از محل خود حرکت می کند و بدون قصد 58 کیلومتر از شهر دور می شود، نماز او در این ماموریت، از آغاز تا پایان، تمام است یا شکسته؟

3 - همسر و فرزندان که همراه مرد خانواده مسافرت می روند نمازشان تمام است یا شکسته؟

4 - کشاورزی که هر روز از روستا به مزرعه خود که در فاصله 12 فرسخی است می رود و بر می گردد، نمازش چه حکمی دارد؟

5 - شخصی پس از پیمودن پنج فرسخ از راه به علت پدید آمدن نقص فنی وسیله نقلیه خود، تصمیم به برگشت می گیرد، اگر همانجا یا در برگشت بخواهد نماز بخواند، نمازش تمام است یا شکسته؟

6 - آیا این افراد شغلشان مسافرت است؟

مامور خرید یک وزارتخانه که از شهرهای مختلف خرید می کند.

آموزگاری که هر روز برای تدریس به شهر دیگری می رود و بر می گردد.

راننده گریدر که جاده را تیغ می زند. راننده اتوبوسهای شرکت واحد. مهمانداران هواپیما، کشتی، قطار.

ص: 2383


1- توضیح المسائل، نماز مسافر، شرط پنجم.
2- توضیح المسائل، م 1296.
3- توضیح المسائل، نماز مسافر، شرط ششم.
4- توضیح المسائل، م 1306.
5- توضیح المسائل، نماز مسافر، شرط هفتم.
6- توضیح المسائل، م 1307.
7- توضیح المسائل، م 1311.
8- توضیح المسائل، م 1312 و 1313.

درس (34) نماز مسافر، نماز قضا

در این مکانها نماز تمام است

1 - در وطن.

2 - در جایی که می داند ده روز می ماند، یا بنا دارد بماند.

3 - در جایی که سی روز با تردید مانده؛ یعنی معلوم نبوده است که می ماند یا می رود و تا سی روز به همین حالت مانده، و از آنجا به جای هم نرفته است، در این صورت باید بعد از سی روز نماز را تمام بخواند(1).

وطن کجاست؟

1 - وطن،

جایی است که انسان برای اقامت و زندگی خود اختیار کرده است؛ مثلاً یک شهر یا روستا، خواه در آنجا به دنیا آمده و وطن پدر و مادرش باشد یا خودش آن جا را برای زندگی اختیار کرده است(2). 2 - تا انسان قصد ماندن همیشگی در غیر وطن اصلی خودش را نداشته باشد، آنجا وطن او حساب نمی شود(3). 3 - اگر قصد دارد در محلی که وطن اصلی او نیست مدتی بماند و بعد به جای دیگری برود، آنجا وطن او حساب نمی شود؛ مانند دانشجویی که مدتی برای تحصیل در شهری می ماند(4). 4 - کسی که در دو محل زندگی می کند؛ مثلاً شش ماه در شهری و شش ماه در شهر دیگر می ماند، هر دو وطن اوست. و اگر بیشتر از دو محل را برای زندگی خود اختیار کرده باشد اشکال دارد و باید احتیاط مراعات شود(5). 5 - اگر انسان بدون قصد ماندن همیشگی در جایی آن قدر بماند که مردم او را اهل آنجا بدانند، آن جا برای او حکم وطن را دارد(6). 6 - اگر به جایی برود که پیشتر وطن او بوده ولی هم اکنون از آنجا صرف نظر کرده است، نباید نماز را تمام بخواند، اگر چه وطن دیگری هم برای خود اختیار نکرده باشد(7).

استفتاء

س - در مورد همسر و یا فرزندی که تکلیف شده و در منزل تابع شوهر و یا پدر خود می باشند، آیا در مساله ترک وطن تابع پدر و یا شوهر خود هستند و اگر پدر و یا شوهر ترک وطن نمود، آنها هم همان حکم را پیدا می کنند و یا باید مستقلاً تصمیم بگیرند؟

ج - زن و فرزندی که از حد تبعیت بالطبع بیرون آمده و صاحب اراده است، در اتخاذ وطن و اعراض از آن و قصد اقامه تابع نیست و میزان تصمیم خود او است(8).

قصد ده روز

1 - مسافری

که قصد کرده ده روز در محلی بماند، اگر بیش از ده روز در آنجا بماند، تا وقتی که مسافرت نکرده، باید نمازش را تمام بخواند و لازم نیست دوباره قصد ماندن ده روز کند(9). 2 - اگر مسافر از قصد ده روز برگردد: الف: قبل از خواندن نماز چهار رکعتی از قصد خود برگردد: باید نماز را شکسته بخواند. ب: بعد از خواندن یک نماز چهار رکعتی از قصد خود برگردد: تا وقتی که در آنجا هست باید نماز را تمام بخواند(10).

استفتاء

ص: 2384


1- توضیح المسائل، شرط چهارم و مسئله 1328 - 1335 - 1353.
2- توضیح المسائل، م 1329.
3- توضیح المسائل، م 1331.
4- توضیح المسائل، م 1330.
5- توضیح المسائل، م 1332.
6- توضیح المسائل، م 1331.
7- توضیح المسائل، م 1334.
8- استفتاات، ج 1، ص 264، س 428.
9- توضیح المسائل، م 1347.
10- توضیح المسائل، م 1342.

س - عده ای که سالهاست در منطقه ای ساکن عمارات و ساختمانهای دولتی بوده و خود نیز از کارکنان دولت هستند، اخیراً در بین آنان شایع شده که چون شما نمی دانید چند مدت در اینجا خواهید بود نماز و روزه شما قصر است و بعضی هم اکنون در خانه های مسکونی خود نمازهای خود را شکسته می خوانند، آیا در فتاوی امام امت، چنین موردی هست یا خیر؟

ج - اگر وطن اصلی آنها نیست و قصد ماندن همیشه در آنجا ندارند بدون قصد ماندن ده روز در آنجا، حکم مسافر دارند(1).

مسافری که نمازش را تمام خوانده، اگر:

الف: نمی دانست که مسافر باید نماز را شکسته بخواند: نمازی که خوانده صحیح است(2). با: حکم سفر را می دانست ولی بعضی از جزئیات را نمی دانست، یا نمی دانست که مسافر است: نمازی را که خوانده، باید دوباره بخواند(3).

غیر مسافری که نمازش را شکسته خوانده است:

کسی که باید نماز را تمام بخواند، اگر شکسته به جا آورد، در هر صورت نمازش باطل است(4).

اماکن تخییر

در این مکانها مسافر می تواند نماز را تمام یا شکسته بخواند: مسجد الحرام

مسجد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) در مدینه منوره مسجد کوفه

حرم امام حسین (علیه السلام) (5)

نماز قضا

انسان باید نمازهای واجب را در وقت خود بخواند و چنانچه بدون عذر نمازی از او قضا شود، گناهکار است و باید توبه کرده، قضای آن را هم به جا آورد. 1 - در دو مورد به جا آوردن قضای نماز واجب است:

نماز واجب را در وقت آن نخوانده باشد.

بعد از وقت متوجه شود نمازی که خوانده، باطل بوده است(6).

2 - کسی که نماز قضا دارد، نباید در خواندن آن کوتاهی کند، ولی واجب نیست فوراً آن را به جا آورد(7).

3 - حالتهای مختلف انسان نسبت به نماز قضا:

می داند نماز قضا ندارد: چیزی واجب نیست.

شک دارد نماز دارد یا نه: چیزی واجب نیست.

احتمال می دهد نماز قضایی دارد یا نمازهایی را که خوانده صحیح نبوده: مستحب است احتیاطاً قضای آن را به جا آورد.

می داند نماز قضا دارد ولی شماره آنها را نمی داند؛ مثلاً نمی داند چهار تا بوده یا پنج تا: چنانچه کمتر را بخواند کافی است.

شماره آنها را فراموش کرده: اگر مقدار کمتر را بخواند کفایت می کند.

شماره آن را هم می داند: باید قضای آن را به جا آورد(8).

4 - قضای نمازهای یومیه لازم نیست به ترتیب خوانده شود؛ مثلاً کسی که یک روز نماز عصر و روز بعد نماز ظهر را نخوانده، لازم نیست اول نماز عصر و بعد از آن نماز ظهر را قضا کند. (9) ولی در نمازهایی که ادای آنها باید به ترتیب خوانده شود؛ مثل نماز ظهر و عصر یک روز، باید قضای آن را نیز به ترتیب به جا آورد.

ص: 2385


1- استفتاات، ج 1، ص 260، س 417.
2- توضیح المسائل، م 1359.
3- توضیح المسائل، م 1360 - 1361 - 1362.
4- توضیح المسائل، م 1363.
5- توضیح المسائل، م 1356.
6- توضیح المسائل، م 1370 - 1371.
7- توضیح المسائل، م 1372.
8- توضیح المسائل، م 1374 و 1383.
9- توضیح المسائل، م 1375.

5 - نماز قضا را با جماعت می توان خواند؛ چه نماز امام جماعت ادا باشد و چه قضا، و لازم نیست هر دو، یک نماز را بخوانند؛ مثلاً اگر نماز قضای صبح را با نماز ظهر یا عصر امام بخواند اشکال ندارد(1). 6 - اگر مسافری که باید نماز را شکسته بخواند، نماز ظهر یا عصر یا عشاء از او قضا شود، باید آن را دو رکعتی به جا آورد، اگر چه در غیر سفر بخواهد قضای آن را به جا آورد(2). 7 - در سفر نمی توان روزه گرفت، حتی روزه قضا، (3) ولی نماز قضا می توان به جا آورد و تفصیل این مساله در بحث روزه مسافر خواهد آمد(4).

8 - اگر در سفر بخواهد نمازهایی را که در غیر سفر قضا شده، به جا آورد، باید نمازهای ظهر و عصر و عشاء را چهار رکعتی قضا کند(5). 9 - نماز قضا را در وقت می توان به جا آورد؛ یعنی قضای نماز صبح را می توان ظهر یا شب خواند(6).

استفتاء

س - شخصی که مدت 2 یا 3 روز بی هوش بوده، آیا نمازهایی را که در این مدت نخوانده قضا لازم است یا خیر؟ ج - اگر تمام وقت بی هوش بوده و به دست خود بیهوش نشده قضا ندارد(7).

نماز قضای پدر

1 - تا انسان زنده است اگر چه از خواندن نماز خود عاجز باشد، شخص دیگر نمی تواند نمازهای او را قضا کند(8). 2 - پس از مرگ پدر، نمازها و روزه هایی را که به جا نیاورده، بر پسر بزرگتر او واجب آیت آن نمازها و روزه ها را قضا کند، و احتیاط مستحب است نماز و روزه هایی را که از مادرش قضا شده، به جا آورد(9). 3 - حالتهای مختلف پسر نسبت به نماز قضای پدر: الف: می داند پدر نماز قضا داشته است و: تعداد آن را هم می داند: باید آنها را قضا کند.

تعداد آن را نمی داند: اگر مقدار کمتر را به جا آورد کافی است.

شک دارد که خودش به جا آورده است یا نه: احتیاط واجب باید قضا کند(10). ب: شک دارد که پدر، نماز قضا داشته است یا نه: چیزی بر او واجب نیست(11). 4 - اگر پسر بخواهد نماز پدر یا مادر را بخواند، باید به تکلیف خود عمل کند؛ مثلاً نماز قضای صبح و مغرب و عشاء را باید بلند بخواند(12).

5 - اگر پسر بزرگتر، پیش از آن که نماز و روزه پدر را قضا کند، از دنیا برود، بر پسر دوم چیزی واجب نیست(13).

استفتاء

س - کسی که خودش نماز و روزه قضا دارد، آیا می تواند نماز و روزه استیجاری به عهده بگیرد و در صورت توانستن، آیا از دو نفر هم می تواند قبول کند؟

ج - مانع ندارد(14).

پرسش

1 - کارمندانی که چندین سال در شهری کار می کنند، آیا آنجا وطن آنان محسوب می شود؟

2 - در چه صورتی ممکن است جایی که زادگاه انسان نیست و قصد ماندن همیشگی را نیز ندارند، حکم وطن داشته باشد؟

3 - شخصی برای انجام کاری به شهری مسافرت می کند و می داند که کار او بیش از ده روز

ص: 2386


1- توضیح المسائل، م 1388.
2- توضیح المسائل، م 1368.
3- روزه گرفتن در سفر در چند مورد استثنا شده و صحیح است که از جمله آنها روزه نذری است به شرط آن که نذر کرده باشد در سفر بگیرد یا روزه معینی را نذر کرده روزه بگیرد و آن روزه مسافر است.
4- تحریر الوسیله، ج 1، ص 224،م 5 و العروه الوثقی، ج 1، ص 734،م 10.
5- توضیح المسائل، م 1368.
6- تحریر الوسیله، ج 1، ص 293،م 1. العروه الوثقی، ج 1، ص 734،م 10.
7- استفتاات، ص 173، س 176.
8- توضیح المسائل، م 1387.
9- توضیح المسائل، م 1390.
10- توضیح المسائل، م 1390 - 1392.
11- توضیح المسائل، م 1391.
12- توضیح المسائل، م 1395.
13- توضیح المسائل، م 1398.
14- استفتاات، ج 1، س 232.

طول می کشد، ولی پس از گذشت سه روز متوجه می شود که پنج روز دیگر، کارش به انجام می رسد و از آنجا خواهد رفت، تکلیف نمازهای خوانده شده وی در ایامی که گذشته و پنج روز آینده چیست؟ 4 - شخصی به گمان آن که سفرش کمتر از هشت فرسخ است، نماز را تمام خوانده و پس از تمام متوجه می شود که بیش از هشت فرسخ بوده، نمازهای خوانده شده چه حکمی دارد؟

5 - کسی که می داند یکی از نمازهای یومیه اش قضا شده ولی نمی داند کدام بوده تکلیفش چیست؟

6 - آیا در سفری که نماز شکسته است می توان فضای نماز چهار رکعتی خواند؟

7 - در حادثه ای پدر و پسر بزرگ از فوت می کنند، آیا نماز قضای پدر، بر پسر بعدی او واجب است؟

درس (35) نماز جماعت (1)

اشاره

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): صلاه الرجل فی جماعه خیر من صلاته فی بیته اربعین سنه. قیل: یا رسول الله! صلاه یوم؟ قال (صلی الله علیه و آله و سلم): صلاه واحده پیامبر اکرم فرمود: یک نماز با جماعت، بهتر از چهل سال نماز فرادا در خانه است. پرسیدند: آیا یک روز نماز؟ فرمود: بلکه یک نماز. (مستدرک الوسائل، ج 6، ص 466) وحدت امت اسلامی از مسائلی است که اسلام به آن اهمیت بسیار داده است و برای حفظ و ادامه آن، برنامه های ویژه ای دارد که یکی از آنها نماز جماعت است.

اهمیت نماز جماعت

گذشته از آن که در روایات برای نماز جماعت اجر و پاداش بسیاری وارد شده است، با دقت در برخی از مسائل فقهی، به اهمیت این عبادت پی بریم و در اینجا به برخی از آنها اشاره می کنیم:

1 - مستحب است نمازهای واجب، به خصوص نمازهای یومیه، را به جماعت بخوانند. 2 - شرکت در نماز جماعت برای هر کس مستحب است، به ویژه برای همسایه مسجد. 3 - مستحب است، انسان صبر کند که نماز را به جماعت بخواند.

4 - نماز جماعت، هر چند اول وقت خوانده نشود، از نماز فرادای اول وقت بهتر است. 5 - نماز جماعتی که مختصر خوانده می شود، از نماز فرادایی که طول بدهد بهتر است. 6 - سزاوار نیست انسان بدون عذر نماز جماعت را ترک کند.

7 - حاضر که جماعت از روی بی اعتنایی به آن، جایز نیست.

8 - وقتی که جماعت برپا می شود، مستحب است کسی که نمازش را فرادا خوانده دوباره به جماعت بخواند. 9 - امام یا ماموم می تواند نمازی را که به جماعت خوانده، دوباره به جماعت بخواند، در صورتی که جماعت دوم و اشخاص آن غیر از اول باشد(1).

استفتاء

س - اگر کسی در نماز جماعت توجه کافی نداشته باشد ولی در منزل و به طور فرادا نمازش از توجه بیشتری برخوردار باشد می تواند در منزل نماز بخواند به جای جماعت؟

ج - مانع ندارد و جماعت بهتر است(2).

شرایط نماز جماعت

هنگام برپایی نماز جماعت، شرایط زیر باید مراعات شود: ماموم از امام جلوتر نایستد و احتیاط واجب آن است که کمی عقب تر بایستد.

ص: 2387


1- توضیح المسائل، م 1399 تا 1404.
2- استفتاات، ج 1، ص 277، س 476.

جایگاه امام جماعت از جایگاه مامومین بالاتر نباشد. فاصله امام و ماموم و فاصله صف ها، زیاد نباشد.

بین امام و ماموم و همچنین بین صف ها چیزی مانند دیوار یا پرده مانع نباشد، ولی نصب پرده بین صف مردها و زنها اشکال ندارد(1).

توضیح:

مامومین باید با امام جماعت مرتبط باشند و ارتباط آنها یا بدون واسطه است که بین امام و ماموم نباید بیش از یک گام فاصله باشد؛ یعنی از محل سجده ماموم تا محل ایستادن امام، یا با واسطه سایر مامومین که از جلو یا سمت راست یا چپ باید این ارتباط برقرار باشد، و این ارتباط دو شرط دارد: بین نماز گزار و صف جلو، یا کسی که طرف راست و چپ او قرار دارد، بیش از یک گام فاصله نباشد. اگر در صف اول ایستاده، نباید مقابل او مانعی باشد که نتواند امام جماعت را ببیند، پس اگر امام جماعت در محراب باشد، کسانی که دو طرف محراب پشت دیوار می ایستند و امام جماعت را نمی بینند، نمی توانند اقتدا کنند. ولی اگر مانعی در کار نباشد و به جهت طولانی بودن صف، امام جماعت را نبیند اشکال ندارد.

اگر در صفوف بعدی ایستاده است، باید مانعی از دیدن صف جلو وجود نداشته باشد، پس اگر صفوف جماعت تا در شبستان برسد، کسی که بیرون شبستان مقابل در ایستاده که صف جلو را می بیند و کسانی که پشت سر او ایستاده اند نمازشان صحیح است ولی کسانی که دو طرف پشت دیوار ایستاده اند و از صف جلو، کسی (حتی یک نفر) را نمی بینند، نمازشان باطل است(2).

استفتاء

س - طبقه دوم مسجد مامومین زن یا مرد اقتدا می نمایند به لبه این طبقه یک دیوار نیم متری وجود دارد، آیا دیوار ضرری به جماعت آنها می زند یا خیر؟

ج - اشکال ندارد(3).

شرایط امام جماعت

امام جماعت باید این شرایط را دارا باشد: بلوغ و عقل. عدالت. رجولیت (مرد بودن). نماز را بطور صحیح بخواند. مسلوس و مبطون (4) نباشد. به واسطه عذری با لباس نجس نماز نخواند. بیماری خوره یا پیسی نداشته باشد(5).

مساله:

کسی که ایستاده نماز می خواند نمی تواند به کسی که نشسته یا خوابیده نماز می خواند اقتدا کند.

استفتاء

ص: 2388


1- العروه الوثقی، ج 1، ص 777 و 778، فصل 46 و توضیح المسائل، م 1415،م 1432 و 1433.
2- توضیح المسائل، م 1411 تا 1414 و 1435 و 1436.
3- استفتائات، ج 1، ص 283، س 498.
4- مسلوس کسی است که کنتزل ادرار ندارد و مبطون کسی است که مدفوع را نمی تواند کنترل کند.
5- توضیح المسائل، م 1453، 1455، 1457 1459.

س - آیا مامومی که قرائتش فصیحتر از امام جماعت است، می تواند برای نماز جماعت به این امام اقتدا کند؟ ج - اقتدا صحیح است(1). س - آیا می شود به مامومی که در نماز چهار رکعتی دو رکعت آن را به جماعت خوانده و دو رکعت باقی مانده را فرادا می خواند اقتدا کرد؟ ج - مانع ندارد(2).

نمازها و حالتهای مختلفی که جماعت صحیح است:

صفحه 209 نیاز به اسکن دارد.

مساله:

اگر امام جماعت نماز قضاء یومیه خود یا دیگری را می خواند، در صورتی که نماز قضای قطعی باشد اقتدای به او اشکال ندارد ولی در صورتی که احتیاطاً نماز را قضا می کند، نمی توان به او اقتدا کرد(3).

نمازها و حالتهای مختلفی که جماعت صحیح نیست:

1 - نمازهای

مستحبی، به جز نماز طلب باران و نمازهای واجب که به جهتی مستحب شده است؛ مانند نماز عیدین در زمان غیبت، که به قصد رجاء به جماعت صحیح است. 2 - هیچکدام از نمازهای یومیه را نمی توان به نازهای آیات، اموات، احتیاط اقتدا کرد و عکس آن نیز صحیح نیست(4). 3 - صحیح بودن نماز طواف نیز به جماعت محل اشکال است(5).

4 - اگر انسان نداند نمازی را که امام جماعت می خواند نماز واجب یومیه است یا نماز مستحب، نمی تواند به او اقتدا کند(6).

استفتاء

س - آیا در غیر حج، شیعیان می توانند به امام جماعت اهل تسنن اقتدا نمایند یا خیر؟

ج - می توانند(7).

پرسش

1 - کدامیک

از نمازهای مستحبی را می توان به جماعت خواند؟

2 - شرایط نماز جماعت از نظر جایگاه امام و ماموم چیست؟ 3 - کسانی که در نماز جماعت حتی یک نفر از صف جلو را نمی بینند نمازشان چه حکمی دارد؟

4 - کدامیک از نمازهای واجب را نمی توان به جماعت خواند؟ 5 - با مراجعه به رساله توضیح المسائل بفرمایید، آیا کسی که با وضوی جبیره ای یا با تیمم نماز می خواند می تواند امام جماعت باشد؟

درس (36) نماز جماعت (2)

حالتهای مختلف برای پیوستن به نماز جماعت (اقتدا کردن)

ص: 2389


1- استفتاات، ج 1، ص 280، س 489.
2- همان، ص 294، س 537.
3- توضیح المسائل، م 1409.
4- العروه الوثقی، ج 1، ص 765 و 766، کتاب الصلاه، فصل فی صلاه جماعه،م 4 و 6، تحریر الوسیله، ج 1، کتاب الصلاه، فصل فی صلاه الجماعه،م 1.
5- تحریر الوسیله، ج 1، ص 265،م 1.
6- توضیح المسائل، م 1410.
7- استفتاات، ج 1، ص 279، س 484.

رکعت اول

1 - در بین قرائت - ماموم حمد و سوره را نمی خواند و بقیه اعمال را با امام جماعت به جا می آورد. 2 - در رکوع - رکوع و بقیه اعمال را با امام جماعت به جا می آورد(1).

رکعت دوم

1 - در بین قرائت - ماموم حمد و سوره را نمی خواند و با امام، قنوت و رکوع و سجده را به جا می آورد و آنگاه که امام جماعت تشهد می خواند، بنا بر احتیاط واجب باید به صورت نیم خیز، بنشیند و اگر نماز دو رکعتی است یک رکعت دیگر به تنهایی بخواند و نماز را تمام کند و اگر سه یا چهار رکعتی است، در رکعت دوم که امام جماعت در رکعت سوم می باشد، حمد و سوره بخواند (هر چند امام جماعت تسبیحات بخواند) و آنگاه که امام جماعت رکعت سوم را تمام کرد و و برای رکعت چهارم بر می خیزد، ماموم باید پس از دو سجده، تشهد بخواند، و برخیزد و قرائت رکعت سوم را به جا آورد و در رکعت آخر نماز که امام جماعت با تشهد و سلام، نماز را به پایان می برد یک رکعت دیگر می خواند(2). 2 - در رکوع: - رکوع را با امام جماعت به جا می آورد و بقیه نماز را همانگونه که گفته شد، انجام می دهد. 3 - در قنوت: - قنوت را با امام جماعت می خواند و همانند آنچه برای اقتدای در بین قرائت گفته شد، عمل می کند.

رکعت سوم

1 - در بین حمد یا تسبیحات - چنانچه می داند که اگر اقتدا کند بای خواندن حمد و سوره و یا حمد تنها وقت دارد، می تواند اقتدا کند و باید حمد و سوره یا حمد را بخواند، و اگر می داند فرصت ندارد، بنابر احتیاط واجب باید صبر کند تا امام جماعت به رکوع رود، سپس به او اقتدا کند. 2 - در رکوع - چنانچه در رکوع اقتدا کند، رکوع را با امام به جا می آورد و حمد و سوره برای آن رکعت ساقط است، و بقیه نماز را همانگونه که قبلاً بیان شد به جا می آورد(3).

رکعت چهارم

1 - در بین حمد یا تسبیحات - حکم اقتدا در رکعت سوم را دارد، و آنگاه که امام جماعت در رکعت آخر نماز برای تشهد و سلام می نشیند، ماموم می تواند برخیزد و نمازش را به تنهائی ادامه دهد، و می تواند، به طور نیم خیز بنشیند تا تشهد و سلام امام جماعت تمام شود و سپس برخیزد. 2 - در رکوع - رکوع و سجده ها را با امام به جا می آورد، (اکنون رکعت چهارم امام و رکعت اول ماموم است) و بقیه نماز را همانگونه که گذشت انجام می دهد(4).

وظیفه ماموم در نماز جماعت

1 - ماموم نباید تکبیره الاحرام را پیش از امام بگوید، بلکه احتیاط واجب آن است که تا تکبیر امام تمام نشده، تکبیر نگوید(5). 2 - ماموم باید غیر از حمد و سوره، همه چیز نماز را خودش بخواند، ولی اگر رکعت اول یا دوم از، رکعت سوم یا چهارم امام باشد، باید حمد و سوره را بخواند(6).

چگونگی پیروی ماموم، از امام جماعت:

در اقوال؛ مانند حمد، سوره، ذکر و تشهد، جلو افتادن از امام یا عقب افتادن از او اشکال ندارد، مگر در تکبیره الاحرام. در اعمال؛ مانند رکوع، سر برداشتن از رکوع و سجده، پیش افتادن جایز نیست، پس اگر عمداً قبل

ص: 2390


1- توضیح المسائل، م 1427.
2- توضیح المسائل، م 1439 - 1440.
3- توضیح المسائل، م 1443 - 1442 و تحریر الوسیله، ج 1، ص 272271،م 5، 6 - 8.
4- همان.
5- توضیح المسائل، م 1467.
6- توضیح المسائل، م 1461.

از امام به رکوع برود یا از رکوع برخیزد، یا به سجده برود معصیت کرده، گرچه نمازش صحیح است، ولی عقب افتادن اگر زیاد نباشد اشکال ندارد(1).

مساله:

اگر موقعی که امام جماعت در رکوع است اقتدا کند، ممکن است یکی از این حالت ها را داشته باشد: قبل از تمام شدن ذکر رکوع امام جماعت به رکوع می رسد - نمازش به جماعت صحیح است. وقتی به حد رکوع می رسد، ذکر رکوع امام جماعت تمام شده ولی هنوز امام در رکوع است - نمازش به جماعت صحیح است. به رکوع رود ولی به رکوع امام هم نرسد - نمازش به طور فرادا صحیح است(2).

اگر ماموم، سهواً پیش از امام:

1 - به رکوع رود - واجب است برخیزد و با امام جماعت به رکوع برود. 2 - از رکوع برخیزد - چنانچه امام در رکوع باشد باید به رکوع برگردد و با امام سر از رکوع بردارد و در این صورت زیاد شدن رکوع که رکن است، نماز را باطل نمی کند(3). 3 - به سجده رود - واجب است، سر از سجده بر دارد و با امام به سجده رود(4). 4 - سر از سجده بردارد - باید به سجده برگردد(5).

احکام نماز جماعت

1 - اگر جای ماموم بلندتر از امام باشد، در صورتی که بلندی آن به مقدار متعارف باشد، اشکال ندارد؛ مثل آن که امام در صحن مسجد و ماموم در پشت بام به نماز بایستد، ولی اگر مثل ساختمانهای چند طبقه این زمان باشد، جماعت اشکال دارد(6).

2 - اگر بین کسانی که در یک صف ایستاده اند، بچه ممیز؛ یعنی بچه ای که خوب و بد را می فهمد فاصله شود و: می دانند نماز او صحیح است - می توانند اقتدا کند.

می دانند نماز او باطل است - نمی توانند اقتدا کنند(7).

نمی دانند نمازش صحیح است یا باطل - می توانند اقتدا کنند(8).

3 - بعد از تکبیر امام جماعت، اگر صف جلو آماده نماز و تکبیر گفتن آنان نزدیک باشد، کسی که در صف بعد ایستاده، می تواند تکبیر بگوید(9).

4 - اگر نماز همه کسانی که در صف جلو هستند تمام شود یا همه آنها نیست فرادا نمایند، اگر فاصله به اندازه یک قدم بزرگ نباشد، نماز صف بعد به طور جماعت صحیح است و اگر بیشتر از این مقدار باشد، فرادا می شود و صحیح است(10).

5 - اگر امام ایستاده باشد و ماموم نداند که در کدام رکعت است، می تواند اقتدا کند، ولی باید حمد و سوره را به قصد قربت بخواند و اگر چه بعد بفهمد که امام در رکعت اول یا دوم بوده، نمازش صحیح است(11).

استفتاء

س - در صف جماعت اگر در یک صف یا صفها بین مردان که در یک طرف قرار دارند و زنان که در طرف دیگرند، حجابی نباشد، آیا نماز آنها اشکال ندارد؟

ج - اشکال ندارد(12).

برخی از مستحبات و مکروهات نماز جماعت:

ص: 2391


1- توضیح المسائل، م 1467 - 1469 و 1470، العروه الوثقی، ج 1، ص 785،م 7.
2- توضیح المسائل، م 1427.
3- توضیح المسائل، م 1471.
4- همان،م 1478.
5- العروه الوثقی، ج 1، ص 786،م 12 و توضیح المسائل، م 1472.
6- توضیح المسائل، م 1416.
7- بودن یک کودک در حال نما، هر چند نمازش باطل باشد، اشکال ندارد.
8- توضیح المسائل، م 1417.
9- توضیح المسائل، م 1418.
10- توضیح المسائل، م 1438.
11- توضیح المسائل، م 1446.
12- استفتاات، ج 1 ص 280، س 490.

1 - مستحب

است امام در وسط صف بایستد و اهل علم و کمال و تقوا در صف اول بایستند.

2 - مستحب است صفهای جماعت منظم باشد و بین کسانی که در یک صف ایستاده اند فاصله نباشد. 3 - مستحب است بعد از گفتن قد قامت الصلوه مامومین برخیزند.

4 - مستحب است امام جماعت حال مامومی را که از دیگران ضعیف تر است رعایت کند و عجله نکند، تا افراد ضعیف برسند و قنوت و رکوع و سجود را طول ندهد، مگر آن که بداند همه کسانی که به او اقتدا کرده اند به طولانی شدن مایلند.

5 - اگر در صف های جماعت جا باشد، مکروه است انسان تنها بایستد.

6 - مکروه است ماموم ذکرهای نماز را طوری بگوید که امام بشنود(1).

پرسش

1 - در رکعت سوم و چهارم نماز چه وقت می توان اقتدا کرد؟

2 - تقدم و تاخر از امام جماعت در افعال نماز چه حکمی دارد؟ 3 - اگر ماموم تکبیر بگوید و نماز را شروع کند و رد حال رفتن به رکوع، امام جماعت از رکوع برخیزد تکلیف چیست؟

4 - اگر نمازگزاران صف جلو فرادا شود، نماز افراد صفهای بعد چه حکمی دارد؟

5 - اگر انسان به نماز جماعت حاضر شود و نداند رکعت چندم است، آیا می تواند اقتدا کند؟

درس (37) نماز جمعه

اشاره

یا ایها الذین ءامنوا اذا نودی للصلوه من یوم الجمعه فاسعوا الی ذکر الله وذروا البیع ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون. ای کسانی - ایمان آورده اید، چون برای نماز جمعه ندا داده می شود، به سوی ذکر خدا بشتابید و داد و ستد را رها کنید، اگر بدانید این برای شما بهتر است. (سوره جمعه، آیه 9) یکی از اجتماعات هفتگی مسلمانان نماز جمعه است و نماز گزاران در روز جمعه می توانند به جای نماز ظهر، نماز جمعه بخوانند(2).

اهمیت نماز جمعه

امام خمینی (قدس سره) در اهمیت نماز جمعه چنین نگاشته اند: نماز جمعه و دو خطبه آن، مانند حج و نماز عید فطر و قربان، از مراسم بزرگ مسلمانان است، ولی متاسفانه، مسلمانان از وظایف مهم سیاسی این عبادت، غافل و ناآگاهند، در صورتی که انسانی، با اندک مطالعه و دقت در احکام کشوری، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی اسلام در می یابد که اسلام دین سیاست است و کسی که دین را از سیاست جدا می داند، نادانی است که نه اسلام را می شناسد و نه سیاست را.(3)

چگونگی نماز جمعه

واجبات:

نماز جمعه دو رکعت است؛ مانند نماز صبح، ولی دو خطبه دارد که توسط امام جمعه، قبل از نماز ایراد می شود(4).

مستحبات:

ص: 2392


1- توضیح المسائل، ص 197 - 198.
2- تحریر الوسیله، ص 231،م 1.
3- تحریر الوسیله، ج 1، ص 234،م 9.
4- همان، ج 1، کتاب الصلاه، فروع تلحق بصلاه الجمعه، فرع الخامس.

1 - خواندن

حمد و سوره با صدای بلند (توسط امام جمعه). 2 - خواندن سوره جمعه بعد از حمد و در رکعت اول (توسط امام جمعه).

3 - خواندن سوره منافقون پس از حمد، در رکعت دوم (توسط امام جمعه).

4 - خواندن دو قنوت؛ یکی در رکعت اول پیش از رکوع، دیگری در رکعت دوم پس از رکوع(1).

شرایط نماز جمعه

1 - تمام

شرایطی که در نماز جماعت باید رعایت شود، در نماز جمعه هم معتبر است؛ مثل اتصال صفوف. 2 - باید به جماعت برگزار شود فرادا صحیح نیست. 3 - حداقل تعداد افراد برای برپایی نماز جمعه پنج نفر است؛ یک نفر امام و چهار نفر ماموم. 4 - بین دو نماز جمعه، حداقل باید یک فرسخ فاصله باشد(2).

وظیفه امام جمعه هنگام ایراد خطبه ها:

1 - باید

ایستاده خطبه بخواند. 2 - بنا بر احتیاط واجب، با صدای بلند خطبه بخواند؛ به طوری که همین مستمعین بشنوند و می تواند باز بلندگو استفاده کند. 3 - باید بین دو خطبه کمی بنشیند. 4 - و مستحب است: نظیف ترین لباسها را بپوشد و خود را معطر کند. در آغاز خطبه به مستمعین سلام کند. رو به مردم باشد. بر چوب یا عصا یا شمشیری تکیه کند. هنگام ایراد خطبه نیز با طهارت باشد(3). محتوای خطبه ها

خطبه اول:

1 - حمد و سپس ثنای الهی را به جا آورد. 2 - صلوات بر پیامبر و آل او بفرستد (بنابر احتیاط واجب).

3 - مردم را به تقوا توصیه کند. 4 - سوره کوتاهی از قرآن بخواند.

خطبه دوم:

1 - حمد و سپاس الهی را به جا آورد.

2 - بر پیامبر و آل او صلوات بفرستد.

3 - مردم را به تقوا توصیه کند (بنا بر احتیاط واجب). 4 - سوره کوتاهی از قرآن بخواند (بنابر احتیاط واجب). 5 - بر ائمه مسلمین (علیهم السلام) درود بفرستد و برای مردان و زنان مومن طلب آموزش کند (بنابر احتیاط مستحب)(4).

و سزاوار است این مطالب را نیز بگوید.

1 - آنچه مسلمانان در زندگی دنیا و آخرت به آن نیاز دارند. 2 - مردم را از آنچه در جهان می گذرد و به سود و زیان مسلمانان است، آگاه کند. 3 - از مسائل سیاسی و اقتصادی که در استقلال و آزادی آنان دخالت دارد و چگونگی رفتار آنها با سایر ملت ها سخن بگوید.

ص: 2393


1- تحریر الوسیله، ج 1، ص 232، الثانی.
2- تحریر الوسیله، ج 1، ص 231.
3- همان،م 12 تا 14.
4- تحریر الوسیله، ج 1، کتاب الصلاه، القول فی شرائط صلاه الجمعه،م 7.

4 - مسلمانان

را از دخالت دولت های ستمگر و استعمار گر در امور سیاسی و اقتصادی که منجر به بهره کشی از آنان می شود، آگاه کند(1).

ویژگیهای امام جمعه

سزاوار است که امام جمعه این ویژگیها را داشته باشد: خطیب بلیغ باشد و مقتضای حال را با عبارتهای فصیح خالی از پیچیدگی بیان کند. نسبت به آنچه در کشورهای اسلامی به ویژه کشور خودش می گذرد آشنا باشد. مصالح اسلام و مسلمین را بشناسد. شجاع باشد و سرزنش هیچکس او را از طریق الهی بازندارد.

در اظهار حق و ابطال باطل صریح باشد. آنچه سبب تاثیر کلامش در نفوس می شود مراعات کند؛ از جمله:

در شکل و شمایل صالحان باشد. کردارش با موعظه هایش هماهنگ باشد. از آنچه سبب سرزنش کردن خودش یا مسخره کلامش می باشد، حتی زیاد حرف زدن و مزاح کردن بپرهیزد. همه اینها را برای رضای خدا و به دور از حب دنیا و ریاست مراعات کند(2).

استفتاء

س - آیا شرکت بانوان در نمازهای جماعت و نماز جمعه کراهت دارد یا خیر؟

ج - کراهت ندارد، بلکه در بعضی موارد مطلوب است(3).

وظیفه نمازگزاران جمعه:

1 - بنابر

احتیاط واجب باید به خطبه ها گوش دهند. 2 - احتیاط مستحب است از سخن گفتن بپرهیزند و چنانچه سخن گفتن، سبب از بین رفتن فایده خطبه ها و یا گوش ندادن به آنها شود، ترک آن واجب است.

3 - احتیاط مستحب است، شنوندگان هنگام ایراد خطبه ها، رو به امام جمعه بنشینند و بیش از مقداری که در نماز اجازه داده شده، به اطراف نگاه نکنند(4).

پرسش

1 - تفاوت

نماز جمعه با نماز ظهر چیست؟

2 - شرایط نماز جمعه علاوه بر شرایط نماز جماعت چیست؟ 3 - آنچه که در هر دو خطبه باید خوانده شود چیست؟

4 - آگاهیهایی که امام جمعه سزاوار است داشته باشد چیست؟ 5 - آنچه بر امام جمعه و نماز گزاران هنگام ایراد خطبه ها واجب می باشد چیست؟

6 - اگر به رکعت دوم نماز جمعه برسیم، برای اقتدا تکلیف چیست؟ آیا خواندن نماز ظهر لازم است؟

درس (38) نماز آیات، نمازهای مستحب

نماز آیات

یکی از نمازهای واجب نماز آیات است که به سبب برخی حوادث آسمانی یا زمینی واجب می شود؛ مانند:

ص: 2394


1- تحریر الوسیله، ج 1، ص 233 و 234،م 7 - 8 - 9.
2- تحریر الوسیله، ج 1، کتاب الصلاه، القول فی شرایط صلاه الجمعه،م 14.
3- استفتاات، ج 1، ص 272، س 456.
4- تحریر الوسیله، ج 1، ص 235،م 14.

زلزله

خسوف (ماه گرفتگی) کسوف (خورشید گرفتگی) هر چند کسی هم از آن نترسد. رعد و برق و بادهای زرد و سرخ و سیاه و مانند آن، اگر بیشتر مردم بترسند(1).

چگونگی نماز آیات

1 - نماز

آیات دو رکعت است و در هر رکعت پنج رکوع دارد. 2 - در نماز آیات، قبل از هر رکوع، سوره حمد و سوره دیگری از قرآن خوانده می شود، که در این صورت، در دو رکعت، ده حمد و ده سوره خوانده می شود، ولی می توان یک سوره را پنج قسمت کرده و قبل از هر رکوع یک قسمت از آن را خواند، که در این صورت، در دو رکعت دو حمد و دو سوره خوانده می شود. در اینجا با تقسیم سوره اخلاص چگونگی نماز آیات را می آوریم.

رکعت اول

حمد و بسم الله الرحمن الرحیم - رکوع. قل هو الله احد - رکوع. الله الصمد - رکوع. لم یلد و لم یولد - رکوع. ولم یکن له کفوا احد - رکوع. و سپس سجده ها را به جا آورده، برای رکعت دوم بر می خیزد.

رکعت دوم

رکعت دوم را نیز مانند رکعت اول به جا می آورد و سپس با تشهد و سلام، نماز را به پایان می برد(2).

احکام نماز آیات

1 - اگر یکی از سبب های نماز آیات در شهری اتفاق بیفتد، فقط مردم همان شهر باید نماز آیات بخوانند و بر مردم جاهای دیگر واجب نیست(3). 2 - اگر در یک رکعت از نماز آیات، پنج مرتبه حمد و سوره بخواند و در رکعت دیگر یک حمد بخواند و سوره را تقسیم کند صحیح است(4). 3 - مستحب است پیس از رکوع دوم و چهارم و ششم و هشتم و دهم قنوت بخواند و اگر تنها یک قنوت پیش از رکوع دهم بخواند کافی است(5). 4 - هر یک از رکوع های نماز آیات رکن است، که اگر عمداً یا سهواً کم یا زیاد شود، نماز باطل است(6). 5 - نماز آیات را می توان به جماعت خواند، که در این صورت حمد و سوره ها را تنها امام جماعت می خواند(7).

نمازهای مستحب

1 - نماز

مستحب را نافله گویند. 2 - نمازهای مستحب بسیار است و این نوشته گنجایش تمام آنها را ندارد، اما برخی از آنها را که اهمیت بیشتری دارد می آوریم(8):

ص: 2395


1- توضیح المسائل، م 1491 و تحریر الوسیله، کتاب الصلاه، القول فی صلاه الایات،م 1.
2- توضیح المسائل، م 1508.
3- توضیح المسائل، م 1494.
4- توضیح المسائل، م 1509.
5- توضیح المسائل، م 1512.
6- توضیح المسائل، م 1515.
7- العروه الوثقی، ج 1، ص 730،م 13.
8- توضیح المسائل، م 764.
نماز غفیله

یکی از نمازهای مستحبی، نماز غفیله است که پس از نماز مغرب خوانده می شود.

کیفیت نماز غفیله

نماز غفیله دو رکعت است، در رکعت اول، پس از حمد، به جای سوره، این آیه خوانده می شود(1): و ذا النون اذ ذهب مغا صبا فظن ان لن نقدر علیه فنادی فی الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین فاستجبنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المومنین. و در رکعت دوم، پس از حمد، به جای سوره، این آیه خوانده می شود:

و عنده مفاتح الغیب لایعلمها الا هو و یعلم ما فی البر و البحر و ما تسقط من ورقه الا یعلمها و لاحبه فی ظلمات الارض ولا رطب ولا یابس الا فی کتاب مبین. و در قنوت آن این دعا خوانده می شود: اللهم انی اسالک بمفاتح الغیب التی لا یعلمها الا انت ان تصلی علی محمد و آل محمد وان تغفرلی ذنوبی (2) اللهم انت ولی نعمتی و القادر علی طلبتی تعلم حاجتی فاسالک بحق محمد و آل محمد علیه و علیهم السلام لما قضیتها لی(3).

نافله نمازهای یومیه

صفحه 225 نیاز به اسکن دارد.

17 رکعت نماز واجب که در شبانه روز خوانده می شود. (در غیر سفر و روز جمعه) 23 رکعت نافله دارد که به علاوه 11 رکعت نماز شب، جمعاً 34 رکعت می شود، یعنی دو برابر تعداد رکعتهای نماز واجب.

دو مساله:

1 - در روز جمعه بر شانزده رکعت ظهر و عصر، چهار رکعت اضافه می شود(4). 2 - نافله ظهر و عصر را در سفر نباید خواند ولی نافله عشا را به نیست این که شاید مطلوب باشد (به قصد رجاء) می توان خواند(5).

نماز شب

نماز شب 11 رکعت است که بدین ترتیب خوانده می شود: دو رکعت - به نیت نافله شب. دو رکعت - به نیت نافله شب. دو رکعت - به نیت نافله شب. دو رکعت - به نیت نافله شب. دو رکعت - به نیت نافله شفع. دو رکعت - به نیت نافله وتر(6).

وقت نماز شب

1 - وقت نماز شب از نصف شب است تا اذان صبح و بهتر است نزدیک اذان صبح خوانده شود(7).

2 - مسافر و کسی که برای او سخت است نافله شب را بعد از نصف شب بخواند، می تواند در اول شب به جا آورد(8).

ص: 2396


1- توضیح المسائل، م 775.
2- به جای جمله ان تغفرلی ذنوبی می تواند حاجت دیگری از خدا بخواهد.
3- توضیح المسائل، م 775.
4- توضیح المسائل، م 764.
5- توضیح المسائل، م 767.
6- توضیح المسائل، م 765.
7- توضیح المسائل، م 773.
8- توضیح المسائل، م 774.
نماز عید

در دو عید فطر و قربان خواندن نماز مخصوص عید مستحب است(1).

وقت نماز عید

1 - وقت نماز عید از طلوع آفتاب تا ظهر است(2). 2 - مستحب است نماز عید قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند.

3 - مستحب است در عید فطر، بعد از بلند شدن آفتاب، افطار کنند و زکات فطره را هم بدهند، سپس نماز عید را بخوانند(3).

چگونگی نماز عید

1 - نماز عید فطر و قربان دو رکعت است با نه قنوت و اینگونه خوانده می شود: در رکعت اول نماز پس از حمد و سوره باید تکبیر گفته شود، و بعد از هر تکبیر یک قنوت، و بعد از قنوت پنجم تکبیر دیگری و سپس رکوع و دو سجده.

در رکعت دوم پس از حمد و سوره چهار تکبیر گفته می شود و بعد از هر تکبیر یک قنوت و بعد از قنوت چهارم تکبیر دیگری و سپس رکوع و دو سجده و تشهد و سلام(4). در قنوت های نماز عید هر دعا و ذکری بخوانند کافی است، ولی بهتر است به امید ثواب این دعا را بخوانند: اللهم اهل الکبریاء والعظمه و اهل الجود و الجبروت و اهل العفو و الرحمه و اهل التقوی و المغفره اسالک بحق هذا الیوم الذی جعلته للمسلمین عیدا و لمحمد صلی الله علیه و آله ذخرا و شرفا و کرامه و مزیدا،ان تصلی علی محمد و آل محمد و ان تدخلنی فی کل خیر ادخلت فیه محمدا و آل محمد وان تخرجنی من کل سوء اخرجت منه محمدا و آل محمد، صلواتک علیه و علیهم اللهم انی اسالک خیر ما سالک به عبادک الصالحون و اعوذبک مما استعاذ منه عبادک المخلصون(5).

احکام کلی

1 - تمام

نمازهای مستحبی، دو رکعت است، مگر نماز وتر و اعرابی. 2 - هیچ کدام از نمازهای مستحبی اذان و اقامه ندارد.

3 - در هیچکدام از نمازهای مستحبی خوانده سوره پس از حمد لازم نیست، مگر آن که خواندن سوره معینی در آن شرط شده باشد(6).

پرسش

1 - آیا

باران شدید و جاری شدن سیل موجب نماز آیات است یا نه؟

2 - معمولاً بعد از یک زلزله شدید، پس از لرزه هایی نیز رخ می دهد، آیا برای هر کدام آنها به طور جداگانه نماز آیات واجب است؟

3 - برای کیفیت انجام نماز آیات چهار نمونه دیگر بیان کنید.

4 - نوافل نماز عصر و عشاء، چند رکعت است و چه وقت خوانده می شود؟ 5 - نماز عید چند قنوت و چند رکوع دارد؟

درس (39) روزه

اشاره

یا ایها الذین ءامنوا کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون.

ای مومنان، روزه بر شما واجب شده، چنانچه بر پیشینیان شما نیز واجب بود، تا پرهیزکار (با تقوا)

ص: 2397


1- توضیح المسائل، م 1516.
2- توضیح المسائل، م 1517.
3- توضیح المسائل، م 1518.
4- توضیح المسائل، م 1519.
5- همان،م 1520.
6- العروه الوثقی، ج 1، ص 515،م 1 و تحریر الوسیله، ج 1، ص 165،م 2.

شوید. (سوره بقره، آیه 183)

اقسام روزه

(1)

1 - واجب.

2 - حرام. 3 - مستحب. 4 - مکروه.

روزه های واجب

روزه ماه مبارک رمضان.

روزه قضا. روزه کفاره. روزه استیجاری (2) روزه روز سوم ایام اعتکاف (3) روزه بدل قربانی حج (4) روزه ای که به سبب نذر واجب شود. روزه قضای پدر که بر پسر بزرگتر واجب است(5).

روزه های حرام

(6)

روزه عید فطر (روز اول ماه شوال).

روزه عید قربان (روز دهم ماه ذی حجه). روزه نذر معصیت. روزه ایام تشریق (11، 12 و 13 ذی الحجه) برای کسی که در منا است.

روزه سکوت(7). روزه وصال(8). روزه آخر شعبان به نیت اول رمضان. روزه مستحبی فرزند که سبب اذیت و آزار پدر و مادر شود.

روزه مستحبی فرزند که پدر یا مادر او را از آن نهی کرده باشند (به احتیاط واجب). روزه مستحبی زن که شوهرش او را از آن نهی کرده باشد (به احتیاط واجب)(9).

روزه های مستحب

روزه گرفتن در تمام ایام سال - بجز روزه های حرام و مکروه - مستحب است ولی نسبت به بعضی از روزه ها تاکید و سفارش بیشتری شده است، که برخی از آنها بدین شرح است:

هر پنجشنبه و جمعه. اولین چهارشنبه، بعد از دهه اول هر ماه.

روز مبعث (27 ماه رجب). عید غدیر (18 ذی حجه). روز میلاد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم). (17 ربیع الاول). روز اول تا نهم ذی الحجه.

روز عرفه چنانچه روزه گرفتن سبب بازماندن از دعاهای آن روز نشود.

روز اول و سوم محرم. تمام ماه رجب و شعبان.

ص: 2398


1- العروه الوثقی، ج 2، کتاب الصوم، فصل 15، ص 240.
2- روزه استیجاری: روزه هایی که شخص مزد می گیرد و به نیابت از میت انجام می دهد.
3- بحث اعتکاف در درس 42 خواهد آمد.
4- اگر حاجی نتواند قربانی کند، باید به جای آن، سه روز در حج و هفت روز پس از مراجعت از حج روزه بگیرد.
5- العروه الوثقی، ج 2، 240 و 241 و توضیح المسائل، م 1390.
6- العروه الوثقی، ج 2، کتاب الصوم، فصل 15، ص 243 و 244.
7- روزه گرفتن با این نیت که با کسی سخن نگوید.
8- روزه گرفتن دو روز پی در پی بدون آن که در بین آنها مبطلی انجام دهد، با قصد وصال نه به طور اتفاقی.
9- توضیح المسائل، م 1739 تا 1742.

روز اول فروردین.

13 و 14 و 15 هر ماه(1).

استفتاء

س - کسی که نماز مغربش را بخواند و نماز عشا را فراموش کند، فردای آن شب، روزه بر او واجب است یا نه؟ ج - واجب نیست، اگر چه موافق احتیاط است(2).

روزه های مکروه

روزه مستحبی مهمان بدون اجازه میزبان. روزه مستحبی مهمان با نهی میزبان. روزه مستحبی فرزند بدون اجازه پدر. روزه عاشورا. روزه عرفه اگر سبب بازماندن از دعاهای آن روز بشود.

روزه روزی که نمی داند عرفه است یا عید قربان(3).

نیت روزه

1 - روزه از عبادات است و باید برای انجام فرمان خداوند به جا آورده شود(4).

2 - انسان می تواند در هر شب ماه رمضان برای روزه فردای آن، نیت کند و بهتر است که شب اول ماه هم روزه همه ماه را نیت کند(5). 3 - در روزه واجب، نیت روزه نباید بدون عذر از اذان صبح تاخیر بیفتد(6). 4 - در روزه واجب، اگر به واسطه عذری؛ مانند فراموشی یا سفر، نیت روزه نکرده، اگر کاری که روزه را باطل می کند انجام نداده باشد، تا ظهر می تواند نیت روزه کند(7). 5 - لازم نیست نیت روزه را به زبان بگوید همین قدر که برای انجام دستور خداوند عالم، از اذان صبح تا مغرب، کاری که روزه را باطل می کند انجام ندهد کافی است(8). 6 - وقت نیت روزه مستحبی، از اول شب است تا موقعی که به اندازه نیت کردن به مغرب مانده باشد که اگر تا این وقت، کاری که روزه را باطل می کند انجام نداده باشد و نیت روزه مستحبی کند، صحیح است(9). 7 - کسی که برای به جا آوردن روزه میتی اجیر شده، اگر مستحبی بگیرد اشکال نداد، ولی کسی که روزه قضا یا روزه واجب دیگری دارد، نمی تواند روزه مستحبی بگیرد و چنانچه فراموش کرده باشد و قبل از ظهر یادش بیاید، می تواند نیت خود را به روزه واجب برگرداند و اگر بعد از ظهر یادش بیاید، روزه اش باطل است(10).

8 - اگر روزی را که شک دارد آخر شعبان است یا اول رمضان، به نیت روزه قضا و مانند آن روزه بگیرد و در بین روز بفهمد آن ماه رمضان است باید نیت روزه رمضان کند و اگر بعد معلوم شود رمضان بوده، از رمضان حساب می شود(11).

استفتاء

س - آیا کسی که قضای روزه رمضان بدهکار است می تواند نذر کند و روزه نذر به جا آورد؟

ج - نمی تواند(12).

مبطلات روزه

ص: 2399


1- توضیح المسائل، م 1748 و العروه الوثقی، ج 2، کتاب الصوم، فصل 15، ص 240.
2- استفتاات، ج 1، ص 327، س 70.
3- توضیح المسائل، م 1747 و همان ص 242.
4- توضیح المسائل، م 1550.
5- توضیح المسائل، م 1551.
6- توضیح المسائل، م 1554 - 1561.
7- توضیح المسائل، م 1554 - 1561.
8- توضیح المسائل، م 1550.
9- توضیح المسائل، م 1553.
10- توضیح المسائل، م 1563.
11- توضیح المسائل، م 1568 و 1569.
12- استفتاات، ج 1، ص 336، س 97.

روزه دار باید از اذان صبح تا مغرب از برخی کارها بپرهیزد و اگر پرهیز نکند، روزه اش باطل می شود، به مجموعه این کارها مبطلات روزه گفته می شود، که عبارتند از: خوردن و آشامیدن. دروغ بستن به خدا و پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و جانشینان آن حضرت (علیهم السلام). رساندن غبار غلیظ به حلق. فرو بردن تمام سر در آب. قی کردن. آمیزش. استمناء. باقی ماندن بر جنابت و حیض و نفاس تا اذان صبح.

اماله کردن با چیزهای روان(1).

پرسش

1 - در این ایام، روزه گرفتن چه حکمی دارد؟

12 فروردین، 12 ذی الحجه، 10 محرم، 9 ذی الحجه، اول فروردین و اول شوال

2 - اعتکاف فرزند بدون اجازه پدر چه حکمی دارد؟

3 - مسافری بعد از ظهر قصد می کند ده روز در جایی بماند و تا آن وقت کاری که روزه را باطل می کند انجام نداده، آیا می تواند نیت روزه کند.

4 - آیا کسی که روزه واجب بر عهده اوست می تواند، روزه مستحبی به جا آورد. 5 - در چه صورتی، باطل کردن روزه مستحب است.

درس (40) مبطلات روزه

خوردن و آشامیدن

1 - اگر روزه دار عمداً چیزی بخورد یا بیاشامد، روزه اش باطل می شود هر چند خوردن و آشامیدن آن معمول نباشد؛ مانند خاک و نفت(2). 2 - اگر کسی عمداً چیزی را که لای دندانش مانده است فرو برد، روزه اش باطل می شود(3). 3 - فرو بردن آب دهان، روزه را باطل نمی کند، هر چند زیاد باشد(4).

4 - اگر روزه دار به سبب فراموشی (نمی داند روزه است) چیزی بخورد یا بیاشامد، روزه اش باطل نمی شود(5). 5 - انسان نمی تواند، بخاطر ضعف، روزه را بخورد ولی اگر ضعف او به قدری است که معمولاً نمی شود آن را تحمل کرد، خوردن روزه اشکال ندارد(6).

6 - فرو بردن اخلاط سر و سینه، تا به فضای دهان نرسیده روزه را باطل نمی کند، ولی اگر داخل فضای دهان شود، احتیاط واجب آن است که آن را فرو نبرد(7).

تزریق آمپول

آمپول اگر به جای غذا نباشد تزریق آن روزه را باطل نمی کند، هر چند عضو را بی حس کند ولی احتیاط واجب آن است از آمپولی که به جای غذا به کار می رود پرهیز کند(8).

رساندن غبار غلیظ به حلق

1 - اگر روزه دار غبار غلیظی به حلق برساند، روزه اش باطل می شود؛ چه غبار خوراکیها باشد مانند آرد، یا غیر خوراکی مانند خاک.

ص: 2400


1- توضیح المسائل، م 1572.
2- توضیح المسائل، م 1573.
3- توضیح المسائل، م 1577.
4- توضیح المسائل م 1579.
5- توضیح المسائل، م 1575.
6- توضیح المسائل، م 1583.
7- توضیح المسائل، م 1580.
8- توضیح المسائل، م 1576.

2 - در این موارد، روزه باطل نمی شود: غبار غلیظ نباشد. به حلق نرسد. (فقط به داخل دهان برسد). بی اختیار به حلق برسد. نمی داند روزه است. شک کند غبار غلیظ به حلق رسیده است یا نه(1)؟

دروغ بستن به خدا و پیغمبر

در تمام موارد زیر، دروغ بستن از روی عمد، به خدا، پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یا امام (علیه السلام) روزه را باطل می کند. و بنابر احتیاط واجب دروغ بستن به حضرت زهرا (علیها السلام) و سایر پیامبران (علیهم السلام) همین حکم را دارد: - در امور دنیوی باشد یا اخروی. - دروغ نسبت به اقوال آنان باشد یا افعال. - با گفتار باشد یا نوشتار یا اشاره یا انجام کاری که از آن، نسبت دروغ فهمیده شود. - به صراحت باشد یا کنایه. - دروغ را خودش ساخته باشد یا دیگری. - اخبار باشد یا پاسخ به سوال دیگری. - دروغی که قبلاً گفته، تصدیق کند؛ یعنی بگوید آنچه گفته ام راست است.

- راستی که قبلاً گفته است، تکذیب کند.

در این موارد روزه باطل نیست:

اگر قصد راستگویی باشد و دروغ در آید. اگر قصد دروغگویی داشته باشد و راست در آید. بازگویی دروغی که دیگری ساخته یا گفته، بر وجه نقل و قول یا حکایت اشکال ندارد؛ مثلاً در حالی که روزه است بگوید: یزید گفت: لعبت هاشم بالملک فلا خر جاء ولا وحی نزل(2).

فرو بردن تمام سر در آب

1 - اگر روزه دار عمداً تمام سر را در آب مطلق فرو برد، روزه اش باطل می شود.

2 - احتیاط واجب آن است که سر را در گلاب فرو نبرد ولی در آبهای مضاف دیگر در چیزهایی که روان است اشکال ندارد. 3 - در این موارد روزه باطل نیست: سهواً سر را زیر آب ببرد. قسمتی از سر را زیر آب ببرد. نصف سر را یکبار و نصف دیگری را بار دیگر در آب فرو برد.

بی اختیار در آب بیفتد. شخص دیگری به زور سر او را در آب فرو برد. شک کند تمام سر زیر آب رفته است یا نه(3)؟

قی کردن

1 - هر گاه روزه دار عمداً قی کند، هر چند به سبب بیماری باشد، روزه اش باطل می شود(4).

2 - اگر روزه دار بی اختیار قی کند، روزه اش باطل نمی شود(5).

استمناء

ص: 2401


1- تحریر الوسیله، ج 1، ص 285 و 286، النامن - توضیح المسائل، م 1603 تا 1607.
2- تحریر الوسیله، ج 1، ص 284 و 285، توضیح المسائل، م 1596 تا 1602.
3- توضیح المسائل، م 1610 - 1913 - 1615 - العروه الوثقی، ج 2، ص 187،م 36.
4- توضیح المسائل، م 1646.
5- توضیح المسائل، م 1646.

1 - اگر روزه دار استمناء کند؛ یعنی با خود کاری کند که منی از او بیرون آید، روزه اش باطل است(1). 2 - اگر بی اختیار منی از او بیرون آید؛ مثلاً در خواب جنب شود، روزه اش باطل نیست(2).

باقی ماندن بر جنابت تا اذان صبح

اگر شخص جنب، تا اذان صبح غسل نکند و یا اگر وظیفه او تیمم است، تیمم نکند، در برخی موارد روزه اش باطل می شود؛ اینک برخی از مسائل آن را می آوریم: 1 - اگر عمداً تا اذان صبح غسل نکند و یا اگر وظیفه اش تیمم است تیمم نکند: در روزه رمضان روزه اش باطل است. در قضای روزه روزه اش باطل است. در بقیه روزه ها - روزه اش صحیح است(3). 2 - اگر جنب در روزه ماه رمضان غسل یا تیمم را فراموش کند و پس از یک یا چند روز یادش بیاید: - باید آن روزه ها را قضا کند(4). 3 - اگر روزه دار، در روز جنب شود، واجب نیست فوراً غسل کند و روزه اش صحیح است(5). 4 - اگر شخص جنب در شب ماه رمضان می داند برای غسل، قبل از اذان صبح بیدار نمی شود، نباید بخوابد و اگر بخوابد و بیدار نشود، روزه اش باطل است(6).

باقی ماند بر حیض و نفاس

1 - اگر زن قبل از اذان صبح از خون پاک شود: الف: عمداً تا اذان غسل نکند یا اگر وظیفه اش تیمم است تیمم نکند، روزه اش باطل است. ب: برای غسل وقت ندارد: در روزه رمضان و قضای آن، باید تیمم کند و روزه اش صحیح است.

در روزه واجب دیگر یا مستحب، گرچه روزه اش بدون تیمم صحیح است، ولی احتیاط مستحب است که تیمم هم بکند. 2 - اگر نزدیک اذان صبح پاک شود، و برای تیمم یا غسل وقت نداشته باشد، روزه اش صحیح است. 3 - اگر بعد از اذان بفهمد که قبل از اذان پاک شده روزه اش صحیح است.

4 - اگر بعد از اذان پاک شود، روزه اش باطل است. 5 - اگر در روز حیض یا نفاس ببیند، گرچه نزدیک مغرب باشد، روزه اش باطل است. اگر مستحاضه غسلهای خود را به تفصیلی که در احکام استحاضه گفته شده به جا آورد روزه اش صحیح است(7).

حکم کلی

هیچکدام از مبطلات روزه اگر سهواً انجام شود روزه را باطل نمی کند.

کارهایی که بر روزه دار مکروه است

1 - انجام

دادن هر کاری که سبب ضعف شود؛ مانند خون دادن. 2 - بوییدن گیاهان معطر (عطر زدن مکروه نیست). 3 - خیس کردن لباسی که بر تن دارد. 4 - مسواک کردن با چوب تر. 5 - کشیدن دندان و هر کاری که به سبب آن از دهان خون بیاید(8).

پرسش

ص: 2402


1- توضیح المسائل، م 1588.
2- توضیح المسائل، م 1589.
3- توضیح المسائل، م 1619 تا 1631.
4- توضیح المسائل، م 1622.
5- توضیح المسائل، م 1632.
6- توضیح المسائل، م 1625.
7- توضیح المسائل، م 1643.
8- توضیح المسائل، م 1657.

1 - مسواک

کردن در حال روزه چه حکمی دارد؟

2 - اگر با لباس غواصی - محفظه ای که بر سر نچسبد - زیر آب برود روزه باطل می شود یا نه؟

3 - آیا نقل مطالب غیر واقع، روزه را باطل می کند؟ 4 - شنا کردن در حال روزه چه حکمی دارد؟

5 - اگر شخص روزه دار غسل ارتماسی به جا آورد غسلش باطل است، یا روزه یا هر دو؟

6 - خانمی ده دقیقه قبل از اذان صبح حائض می شود، روزه اش چه حکمی دارد؟ و وظیفه اش نسبت به قضا و کفاره چیست؟

7 - شخصی پس از چند سال متوجه می شود که غسلش باطل بوده روزه هایش چه حکمی دارد؟

درس (41) قضا و کفاره روزه

روزه قضا

اگر کسی روزه را در وقت آن نگیرد، باید روز دیگری، به جای آن روزه بگیرد، پس روزه ای که بعد از وقت آن، بجا آورده می شود، روزه قضا نام دارد.

کفاره روزه

کفاره، همان جریمه ای است که برای باطل کردن روزه معین شده است و عبارت است از: آزاد کردن یک برده

دو ماه روزه گرفتن که سی و یک روز آن باید پی در پی باشد سیر کردن شصت فقیر، یا دادن یک مد طعام به هر یک از آنها.

کسی که کفاره بر او واجب شود، باید یکی از این سه را انجام دهد و چون امروزه برده به معنای فقهی آن یافت نمی شود، مورد دوم و سوم را انجام می دهد، و اگر هیچ یک از اینها برایش مقدور نیست، هر مقدار که می تواند باید به فقیر طعام بدهد و اگر اصلاً نتواند طعام بدهد، باید استغفار کند(1).

در این موارد به جا آوردن قضای روزه واجب است ولی کفاره ندارد:

1 - عمداً قی کند. 2 - در ماه رمضان غسل جنابت را فراموش کند به حال جنابت یک یا چند روز روزه بگیرد. 3 - در ماه رمضان، بدون این که تحقیق کند صبح شده یا نه؟ کاری کند که روزه را باطل می کند؛ مثلاً آب بخورد، و بعداً معلوم شود صبح بوده است.

4 - کسی بگوید صبح نشده و روزه دار به گفته او، کاری کند که روزه را باطل می کند، و بعداً معلوم شود صبح بوده است(2). 5 - روزه هایی که به واسطه سفر باطل شده است(3). 6 - روزه های ایام حیض و نفاس بانوان(4). 7 - بر اثر ندانستن مساله، مبطلی انجام داده ولی نمی توانسته مساله را یاد بگیرد، یا اصلاً ملتفت نبوده(5). اگر عمداً روزه رمضان را نگیرد و یا عمداً آن را باطل کند، قضا و کفاره واجب می شود(6).

مواردی که فقط باید برای هر یک روز یک مد طعام به فقیر داده شود:

1 - به واسطه مرض نتواند روزه بگیرد و مرض او تا سال بعد طول بکشد و اگر چنانچه مرض او تا چندین سال طول بکشد قضای سال آخر را باید به جا آورد و سالهای گذشته را برای هر یک روز یک مد طعام به فقیر بدهد(7).

ص: 2403


1- توضیح المسائل، م 1660 - 1661.
2- توضیح المسائل، م 1688.
3- تحریر الوسیله، ج 1، ص 298،م 4.
4- العروه الوثقی، ج 2، ص 390،م 3.
5- همان،م 1659.
6- همان،م 1658 و 1710.
7- توضیح المسائل، م 1703 و 1707.

2 - کسی که به واسطه پیری، روزه گرفتن برایش مشقت داد و بعد از رمضان هم نمی تواند قضای آن را به جا آورد(1). 3 - مرضی دارد که زیاد تشنه می شود و روزه گرفتن برایش مشقت دارد و بعد از رمضان هم نمی تواند قضای آن را به جا آورد(2).

مواردی که باید قضای روزه را به جا آورد و برای هر یک روزه یک مد طعام به فقیر بدهد:

1 - به واسطه عذری روزه نگرفته و بعد از ماه رمضان عذر بر طرف شده و تا رمضان سال بعد عمداً قضای آن را به جا نیاورده است(3). 2 - به واسطه عذری روزه نگرفته و بعد از رمضان عذر او برطرف شده و تا چند سال قضای آن را تاخیر انداخته (قضا و یک کفاره 10 سیری)، کفاره تکرار نمی شود(4). 3 - موقعی که عذر دارد، تصمیم او بر این است که بعد از برطرف شدن عذر، قضای روزه را به جا آورد و عذر بر طرف شد و پیش از آن که قضا که در تنگی وقت عذری برایش پیدا شود، قضای آن واجب و یک مد طعام احتیاط واجب است(5).

4 - در قضای روزه کوتاهی کند و وقت تنگ شود و در تنگی وقت عذری برایش پیش آید(6). 5 - مرضی دارد که زیاد تشنه می شود و روزه گرفتن برایش مشقت دارد؛ اضافه بر یک مد طعام، بنابر احتیاط واجب قضای آن را هم به جا آورد(7).

6 - زنی که زائیدن او نزدیک است و روزه برای حملش ضرر دارد و نمی تواند روزه بگیرد(8). 7 - زنی که زاییدن او نزدیک است و روزه برای خودش ضرر دارد و نمی تواند روزه بگیرد قضای آن را باید به جا آورد و بنابر احتیاط واجب برای هر یک روز، یک مد طعام بدهد(9). 8 - زنی که بچه شیر می دهد و شیر او کم است و روزه برای بچه ای که شیر می دهد ضرر دارد(10). 9 - زنی که بچه شیر می دهد و شیر او کم است و روزه برای خودش ضرر دارد، قضای روزه را باید به جای آورد و بنابر احتیاط واجب برای هر روز یک مد طعام به فقیر بدهد(11). 10 -! واسطه عذری، غیر مرض مانند مسافرت، روزه رمضان را نگیرد و عذر او تا رمضان سال بعد طول بکشد، قضای آن را باید به جا آورد و احتیاط مستحب آنست که برای هر روز یک مد طعام به فقیر بدهد(12).

احکام قضا و کفاره روزه

1 - لازم

نیست قضای روزه را فوراً به جا آورد، ولی بنابر احتیاط واجب باید تا رمضان سال بعد انجام دهد(13). 2 - اگر چند ماه رمضان روزه قضا دارد، هر کدام را اول بگیرد اشکال ندارد، ولی اگر وقت قضای روزه آخرین ماه رمضان تنگ است؛ مثلاً ده روزه از رمضان آخر، قضا دارد و ده ورز به رمضان مانده است، باید اول قضای آن را بگیرد(14).

3 - انسان نباید در انجام کفاره کوتاهی کند، ولی لازم نیست، فوراً آن را انجام دهد(15). 4 - اگر کفاره بر انسان واجب شود، چند سال بر آن بگذرد و به جا نیاورد، چیزی بر آن اضافه نمی شود(16). 5 - اگر به سبب عذری مانند سفر، روزه نگرفته و پس از رمضان عذر او بر طرف شود و تا رمضان سال بعد، عمداً قضای آن را به جا نیاورد، باید علاوه بر قضا، برای هر روز یک مد طعام به فقیر بدهد(17). 6 - اگر روزه خود را با کار حرامی؛ مانند استمنا باطل کند، بنابر احتیاط واجب کفاره جمع لازم می شود؛ یعنی باید یک برده آزاد کند و دو ماه روزه بگیرد و به شصت فقیر طعام بدهد؛ اگر هر سه برایش ممکن نیست، هر کدام از آنها را که می تواند باید انجام دهد(18). 7 - کسی که قضای روزه رمضان را گرفته، اگر بعد از ظهر عمداً آن را باطل کند باید به ده فقیر، هر کدام یک مد طعام بدهد. و اگر نمی تواند طعام بدهد، بنابر احتیاط واجب باید سه روز پی در پی روزه بگیرد(19).

ص: 2404


1- توضیح المسائل، م 1726.
2- توضیح المسائل، م 1727.
3- توضیح المسائل، م 1705.
4- توضیح المسائل، م 1709.
5- توضیح المسائل، م 1706.
6- توضیح المسائل، م 1706.
7- توضیح المسائل، م 1727.
8- توضیح المسائل، م 1728.
9- توضیح المسائل، م 1728.
10- توضیح المسائل، م 1729.
11- توضیح المسائل، م 1729.
12- توضیح المسائل، م 1703.
13- العروه الوثقی، ج 2، ص 230،م 7 و تحریر الوسیله، ج 1، ص 298،م 4.
14- توضیح المسائل، م 1685.
15- توضیح المسائل، م 1684.
16- توضیح المسائل، م 1685.
17- توضیح المسائل، م 1705.
18- توضیح المسائل، م 1665.
19- توضیح المسائل، م 1687.
استفتاء

س - کسانی که نماز و روزه شان شکسته است و همیشه سر کارند، به جز تعطیلات، پس باید روزه های قضا شده را چگونه و کی به جا آورند؟

ج - باید در طول سال قضا نمایند، علی الاحوط(1).

س - زنی مدتهاست که یا حامله است و یا بچه شیر می دهد و در ماه رمضان نمی تواند روزه بگیرد، تکلیفش در موارد قضای روزه چگونه است؟ ج - وجوب قضا ساقط نیست(2).

در این موارد نه قضا واجب است و نه کفاره:

1 - روزه های ایام کفر برای تازه مسلمان؛ یعنی اگر کافری مسلمان شود قضای روزه های گذشته واجب نیست(3). 2 - کسی که به واسطه پیری نمی تواند روزه بگیرد و بعد از رمضان هم نمی تواند قضای آن را انجام دهد. ولی اگر روزه گرفتن برایش دشوار است، باید برای هر روز، یک مد طعام به فقیر بدهد(4).

روزه قضای پدر و مادر

(5)

پس از مرگ پدر، پسر بزرگ او باید نمازها و روزه های قضا شده او را به جا آورد و احتیاط مستحب است قضای نماز و روزه های مادر را هم به جا آورد(6).

پرسش

1 - روزه قضا با کفاره چه تفاوتی دارد؟

2 - در چه صورتی کفاره جمع واجب می شود؟ دو مثال بزنید.

3 - شخصی در انجام قضای روزه رمضان کوتاهی کرده و نزدیک ماه رمضان نیز بیمار شده و نتوانسته آنها را به جا آورد تکلیفش نسبت به قضا و کفاره چیست؟ 4 - زنی که در ماه رمضان به واسطه حمل نتوانست روزه بگیرد و تا رمضان سال بعد نیز به واسطه شیر دادن بچه نتوانست قضای آن را به جا آورد، وظیفه اش نسبت به قضا و کفاره روزه آن سال چیست؟

5 - باطل کردن قضای روزه ماه رمضان چه حکمی دارد؟

6 - در چه مواردی قضای روزه فردی بر شخص دیگری واجب می شود؟

درس (42) روزه مسافر، اعتکاف

روزه مسافر

مسافری که باید نمازهای چهار رکعتی را در سفر، دو رکعت بخواند، نباید در آن سفر روزه بگیرد ولی باید قضای آن را به جا آورد و مسافری که نمازش را تمام می خواند؛ مثل کسی که شغل او سفر است، باید در سفر روزه بگیرد(7). صفحه 247 نیاز به اسکن دارد. مساله: مسافرت در ماه رمضان اشکال ندارد، ولی اگر برای فرار از روزه باشد مکروه است(8).

راههای ثابت شدن اول ماه

ص: 2405


1- استفتاات، ج 1، ص 331، س 84.
2- همان، ص 332، س 87.
3- توضیح المسائل، م 1695.
4- توضیح المسائل، م 1725 - 1726.
5- این بحث به تفصیل در درس 34 گذشت.
6- تحریر الوسیله، ج 1، ص 227 م 16 - توضیح المسائل، م 1712 و 1390.
7- توضیح المسائل، م 1714 - توضیح المسائل، م 1714.
8- توضیح المسائل، م 1715.

1 - خود

انسان ماه را ببیند. 2 - عده ای که از گفته آنان یقین پیدا می شود بگویند ماه را دیده ایم و همچنین است هر چیزی که بواسطه آن یقین پیدا شود. 3 - دو مرد عادل بگویند که در شب ماه را دیده ایم. 4 - سی روز از اول شعبان بگذرد، اول رمضان ثابت می شود و سی روز از اول رمضان بگذرد اول شوال ثابت می شود. 5 - حاکم شرع حکم کند که اول ماه است(1).

چند مساله

1 - اول ماه با پیشگویی منجمان ثابت نمی شود ولی اگر انسان از گفته آنان یقین پیدا کند باید به آن عمل نماید(2). 2 - بلند بودن ماه یا دیر غروب کردن آن، دلیل نمی شود که شب پیش، شب اول ماه بوده است(3). 3 - اگر در شهری، اول ماه ثابت شود، برای مردم شهر دیگر فایده ندارد؛ مگر آن دو شهر به هم نزدیک باشند یا انسان بداند که افق آنها یکی است(4).

4 - روزی را که انسان نمی داند آخر رمضان است یا اول شوال، باید روزه بگیرد، ولی اگر پیش از مغرب بفهمد که اول شوال است باید افطار کند(5).

5 - اگر حاکم شرع حکم کند که اول ماه است، کسی هم که از او تقلید نمی کند باید به حکم او عمل کند ولی کسی که می داند حاکم شرع اشتباه کرده است نمی تواند به حکم او عمل کند(6).

اعتکاف

یکی از کارهای مستحب، اعتکاف است و اعتکاف عبارت است از ماندن در مسجد با شرایطی که خواهد آمد(7).

شرایط اعتکاف

1 - معتکف

عاقل باشد، پس اعتکاف از دیوانه صحیح نیست. 2 - نیت، با قصد قربت و اخلاص در مسجد بماند. 3 - روزه گرفتن، مدتی که در مسجد است باید روزه دار باشد، پس کسی که عمداً روزه نگیرد یا می تواند روزه بگیرد ولی روزه نگیرد اعتکاف او صحیح نیست.

4 - از سه روز کمتر نباشد، حداقل اعتکاف سه روز است ولی در زیاده حدی ندارد. 5 - در یکی از این مساجد معتکف شود: مسجد الحرام، مسجد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)، مسجد کوفه، مسجد بصره و در غیر این چهار مسجد، تنها در مسجد جامع هر شهر، به قصد رجاء مانع ندارد. و در سایر مساجد جایز نیست. 6 - اجازه گرفتن از کسی که اجازه او لازم است، مثل اجازه زن از شوهر خویش در صورتی که اعتکاف موجب از بین رفتن حق او باشد (بنابر احتیاط واجب اجازه او لازم است) و اجازه فرزند از والدین، در صورتی که اعتکاف او موجب اذیت و آزار آنها باشد. 7 - ماند در مسجد و بیرون نرفتن از آن در مدت اعتکاف(8).

احکام اعتکاف

1 - نیت اعتکاف باید از اذان صبح که آغاز روزه است باشد، بنابراین کسی که دیرتر از آن وقت به مسجد برسد، آن روز نمی تواند اعتکاف را شروع کند(9).

2 - روزه در اعتکاف لازم نیست برای اعتکاف باشد، بلکه می تواند روزه ماه رمضان، قضای آن، یا

ص: 2406


1- توضیح المسائل، م 1730.
2- توضیح المسائل، م 1732.
3- توضیح المسائل، م 1733.
4- توضیح المسائل، م 1735.
5- توضیح المسائل، م 1737.
6- توضیح المسائل، م 1731.
7- تحریر الوسیله، ج 1، کتاب صوم، خاتمه فی الاعتکاف، ص 304.
8- تحریر الوسیله، ج 1، ص 304، القول فی شروطه.
9- همان - الثانی.

روزه نذری باشد(1).

3 - قطع و رها کردن اعتکاف مستحبی، در روزهای اول و دوم جایز است ولی پس از تمام شدن دو روز، ماندن روز سوم واجب می شود و قطع اعتکاف جایز نیست(2).

4 - اگر عمداً و با اختیار از مسجد خارج شود، اعتکاف باطل می شود، هر چند جاهل به حکم باشد ولی از روی ضرورت چه ضرورت عقلی یا شرعی یا عرفی باشد خارج شن از مسجد اشکال ندارد مانند این موارد: برای قضای حاجت (تخلی) انجام غسل جنابت

اقامه شهادت (شهادت دادن در دادگاه) عیادت مریض

تشییع جنازه

بدرقه مسافر

استقبال کسی که از سفر بر می گردد. اگر به خاطر ضرورت از مسجد بیرون رود، بنابر احتیاط واجب باید نزدیکترین راه را انتخاب کند و بیش از مقدار نیاز بیرون مسجد نماند و ننشیند و زیر سایه حرکت نکند و در صورت امکان نباید زیر سایه بنشیند(3).

محرمات اعتکاف

انسان در حال اعتکاف از این کارها باید پرهیز کند: 1 - امور جنسی و شهوت آمیز؛ مانند بوسه، لمس، آمیزش 2 - استمنا (بنابر احتیاط واجب) 3 - بوییدن چیزهای خوشبو و عطریات حتی گیاهان خوشبو، همراه با لذت.

4 - خرید و فروش

5 - سایر انواع تجارت؛ مثل صلح و اجاره و غیر اینها (بنابر احتیاط واجب).

6 - جدال در امور دینی و دنیوی برای غلبه بر دیگری و اظهار فضل و برتری بر او(4).

پرسش

1 - با

مارجعه به کتب مفصل فقهی دو مورد از مواردی که روزه در سفر صحیح است بیان فرمایید(5). 2 - شخصی که از سفر به وطن بر می گردد و مطمئن است قبل از ظهر به وطن می رسد، آیا می تواند مبطلی انجام دهد؟

3 - آیا در حال اعتکاف برای شرکت در نماز جمعه می توان از مسجد خارج شد؟

4 - در چه صورتی می توان اعتکاف را قطع کرد؟

5 - کدامیک از محرمات اعتکاف، قبل از اعتکاف جایز است؟

درس (43) زکات

اشاره

... و اقیموا الصلوه وءاتوا الزکوه و اقرضوا الله قرضا حسنا وما تقدموا لانفسکم من خیر تجدوه عندالله هو خیرا و اعظم اجرا...

... و نماز را بر پا دارید و زکات را بپردازید و قرض نیکو به خدا بدهید و هر کار خوبی برای خویش پیش فرستید، آن را نزد خداوند بهتر و با پاداشی بیشتر باز خواهید یافت. (سوره مزمل، آیه 20)

یکی از وظایف مهم اقتصادی مسلمانان، پرداخت زکات است.

از اهمیت زکات همین بس که در قرآن مجید، پس از نماز آمده و نشانه ایمان و عامل رستگاری شمرده شده است(6).

در روایات متعددی که از معصومین - علیهم السلام - نقل شده، آمده است: کسی که از پرداخت

ص: 2407


1- تحریر الوسیله، ج 1، ص 305، الثالث.
2- تحریر الوسیله، ج 1، ص 306،م 3.
3- تحریر الوسیله، ج 1، ص 306 السابع و ص 307،م 9.
4- تحریر الوسیله، ج 1، ص 309.
5- می توانید به کتاب العروه الوثقی، ج 2 مراجعه کنید.
6- مانند آیات 177 بقره، 4 مومنون، 11 توبه و 78 حج و بسیاری دیگر.

زکات جلوگیری کند، از دین خارج است(1). زکات موارد معینی دارد، یک قسم از آن مالیات بدن و حیات است که هر سال یک مرتبه در روز عید فطر پرداخت می شود و تنها بر کسانی که قدرت مالی پرداخت آن را دارند واجب است. قسم دیگر، زکات اموال است، که متعلقات معینی دارد و می توان آنها را به سه دسته تقسیم کرد: صفحه 253 نیاز به اسکن دارد.

حد نصاب

زکات این اشیاء در صورتی واجب می شود که به مقدار مشخصی برسد، که به آن مقدار حد نصاب می گویند؛ یعنی اگر محصول به دست آمده و یا دست آمده و یا تعداد دام یا طلا و نقره موجود، از حد نصاب کمتر باشد، زکات ندارد.

نصاب غلات

(2)

تمام غلات چهار گانه، یک نصاب دارد که حدود 850 کیلو گرم است، بنابراین اگر محصول به دست آمده از این مقدار کمتر باشد، زکات ندارد(3).

مقدار زکات غلات

چنانچه یکی از این محصول ها به حد نصاب برسد، باید مقداری از آن به عنوان زکات پرداخت شود ولی مقدار زکات غلات بستگی به چگونگی آبیاری آنها دارد، و از این نظر می توان آنها را به سه دسته تقسیم کرد:

مقدار زکات محصولی که با آب باران و رودخانه آبیاری می شود و یا دیمی باشد یک بر روی ده است. مقدار زکات محصولی که با دلو و یا موتور پمپ آبیاری می شود یک بر روی بیست است. محصولی که به هر دو طریق - هم از آب باران یا رودخانه و هم آب دستی آبیاری شده زکات نصف آن یک بر روی ده و نصف دیگر یک بر روی بیست می باشد(4).

نصاب دامها و مقدار زکات آن

گوسفند

اولین نصاب گوسفند، چهل عدد است و زکات آن یک گوسفند می باشد و تعداد گوسفندان، تا به چهل نرسد، زکات ندارد و نصابهای بعدی آن بدین شرح است: صفحه 254 نیاز به اسکن دارد. اگر تعداد گوسفندان از یک نصاب بگذرد ولی به نصاب بعدی نرسد، زکات نصاب پایین را باید بپردازد؛ مصلا کسی که 115 گوسفند داشته باشد، زکات آن که گوسفند است(5).

گاو

اولین نصاب گاو سی راس است و زکات آن یک گوساله است که یک سال آن تمام شده و وارد سال دوم شده باشد، و نصاب بعدی آن چهل عدد است و زکات آن یک گوساله ماده ای است که وارد سال سوم شده باشد و در بیشتر از چهل باید با عدد سی یا چهل یا در دو حساب کرد ولی به طوری حساب شود که چیزی باقی نماند یا اگر چیزی باقی می ماند از نه تا بیشتر نباشد(6).

شتر

ص: 2408


1- وسائل الشیعه،ج 6، ص 18.
2- نصاب غلات به طور دقیق 207/847 کیلو گرم است.
3- توضیح المسائل، م 1864.
4- توضیح المسائل، م 1875 تا 1879.
5- توضیح المسائل، م 1913 و 1914.
6- توضیح المسائل، م 1912.

شتر دوازده نصاب دارد بدین شرح:

صفحه 255 نیاز به اسکن دارد.

نصاب طلا و نقره

نصاب طلا 15 مثقال و نصاب نقره 105 مثقال است، و زکات هر دو یک بر روی چهل می باشد(1).

احکام زکات

1 - مخارجی

را که برای گندم، جو و انگور کرده است؛ مانند قیمت بذر، مزد کارگر و مزد تراکتور و... می تواند از حاصل کسر کند، ولی مقدار نصاب، قبل از کم کردن این مخارج محاسبه می شود و اگر قبل از کسر مخارج به حد نصاب برسد، پرداخت زکات واجب شده است ولی زکات باقیمانده را می پردازد(2). 2 - زکات دام ها در صورتی واجب می شود که: یک سال مالک آنها باشد؛ بنابراین اگر مثلاً 100 عدد گاو را خریداری کند و پس از 9 ماه بفروشد؛ زکات واجب نیست(3). حیوان در تمام سال بیکار باشد، بنابراین گاو یا شتری که در کار مزرعه یا حمل بار از آن استفاده می شود زکات ندارد(4). حیوان در تمام سال از علف بیابان بچرد، پس اگر در تمام سال یا مقداری از آن، از علف چیده شده یا کاشته شده بخورد، زکات ندارد(5).

3 - زکات طلا و نقره در صورتی واجب است که به صورت سکه ای باشد که معامله با آن رواج دارد، بنابراین آنچه امروزه بانوان زیور استفاده می کنند، زکات ندارد اگر چه رواج باشد(6).

پرسش

1 - نصاب

خرما و گندم چه مقدار است؟

2 - زکات 243 راس گوسفند چقدر است؟

3 - زکات گندمی که به وسیله موتور پمپ از رودخانه آبیاری شده است یک بر روی ده است یا یک بر روی بیست؟

4 - شخصی 8 سکه بهار آزادی و 5 نیم بهار دارد. محاسبه فرمایید زکات آن چقدر است؟

5 - آیا نصاب غلات، قبل از کسر مخارج محاسبه می شود یا پس از آن؟ 6 - شخصی اول اردیبهشت 25 رای گوسفند خریداری می کند و اول مهر ماه همان سال هم 20 راس دیگر خریداری می کند، زمان پرداخت زکات این گوسفندان چه وقت است؟

درس (44) مصرف زکات

اشاره

انما الصدقات للفقراء والمسکین العاملین علیها و المولفه قلوبهم وفی الرقاب الغارمین وفی سبیل الله وابن السبیل فریضه من الله و الله علیم حکیم. صدقات (زکات) تنها برای فقیران، مسکینان و متصدیان جمع آوری و توزیع و کسانی که دلشان به دست آورده می شود و برای آزادی بردگان و بدهی بدهکاران و در راه خدا و در راه ماندگان می باشد، این یک واجب الهی است و خدا دانای حکیم است. (سوره توبه، آیه 60)

مصرف زکات در هست جا است که می توان آن را در تمام یا برخی از این موارد مصرف کرد: 1 - فقیران.

2 - مسکینان، آنان که بکلی در مانده و بینوایند.

3 - کسی که از طرف امام (علیه السلام) یا نایب او مامور جمع آوری و نگهداری و توزیع زکات است (عاملین).

ص: 2409


1- توضیح المسائل، م 1896 - 1897.
2- توضیح المسائل، م 1880.
3- توضیح المسائل، م 1856.
4- توضیح المسائل، م 1908.
5- همان.
6- توضیح المسائل، م 1899 و 1900.

4 - برای

الفت دادن دلها به اسلام و مسلمانان؛ مانند غیر مسلمانان که اگر به آنها کمکی بشود، به دین اسلام می گروند یا در جنگ به مسلمانان کمک می کنند (مولفه قلوبهم).

5 - خریداری بنده ها و آزاد کردن آنان (فی الرقاب). 6 - در راه خدا؛ یعنی در کارهایی که نفع آن به عموم می رسد و مورد رضایت خداست؛ مانند ساختن جاده، پل، مسجد (فی سبیل الله). 7 - در راه خدا؛ یعنی در کارهایی که نفع آن به عموم می رسد و مورد رضایت خداست؛ مانند ساختن جاده، پل، مسجد (فی سبیل الله). 8 - مسافری که در سفر درمانده است و خرج برگشت به وطن را ندارد، هر چند در وطن خود فقیر نباشد (ابن السبیل)(1).

احکام مصرف زکات

1 - فقیری که زکات دریافت می کند باید دارای این شرایط باشد: شیعه دوازده امامی باشد. واجب النفقه زکات دهنده نباشد؛ مانند همسر و فرزند.

اگر زکات دهنده سید نیست، زکات گیرنده نیز سید نباشد.

زکات را در معصیت مصرف نکند. و بنابر احتیاط واجب، آشکارا معصیت کبیره نکند(2).

2 - به کسی که بدهکار است و نمی تواند بدهی خود را بدهد، اگر چه مخارج او بر انسان واجب باشد، می توان زکات داد(3). 3 - اگر پسر به کتابهای علمی دینی احتیاج داشته باشد، پدر می تواند برای خریدن آن کتابها به او زکات بدهد(4). 4 - کسی که مشغول تحصیل علم است و اگر تحصیل نکند می تواند برای معاش خود کسب کند، چنانچه تحصیل آن علم، واجب یا مستحب باشد، می توان به او زکات داد و اگر تحصیل آن علم، واجب یا مستحب نباشد، زکات دادن به او اشکال دارد(5).

5 - پدر می تواند به پسرش زکات بدهد که برای خود زن بگیرد(6).

6 - به کسی که معلوم نیست سید است یا نه، می توان زکات داد(7).

7 - پرداخت زکات از عبادات است و باید به قصد قربت؛ یعنی برای اطاعت دستور خداوند بپردازد و در نیت معین کند که زکات مال است یا زکات فطره(8).

8 - وقت پرداخت زکات: - زکات طلا و نقره و دامها را پس از تمام شدن یک سال - زکات گندم و جو را موقعی که از کاه جدا می کنند - زکات خرما و انگور را موقع خشک شدن

باید به فقیر بدهد یا از مال خود جدا کند. پس از جدا کردن زکات، لازم نیست فوراً آن را به مستحق بدهد، ولی اگر به کسی که می شود زکات داد دسترسی دارد، احتیاط مستحب آن است که دادن زکات را تاخیر نیندازد(9). 9 - اگر زکات قبل از پرداخت تلف شود: الف: پرداخت آن ممکن نبوده - ضامن نیست و پرداختن عوض آن واجب نمی باشد. ب: پرداخت آن ممکن بوده

1 - در پرداخت یا حفظ آن کوتاهی نکرده است - ضامن نیست.

2 - در پرداخت یا حفظ آن کوتاهی کرده است - ضامن است(10).

10 - اگر زکات را از مال خود کنار بگذارد، می تواند در بقیه آن تصرف کند و اگر قیمت آن را کنار بگذارد (نه از خود آن)، می تواند در تمام آن مال تصرف کند(11). 11 - انسان نمی تواند زکاتی را که کنار گذاشته، برای خود بردارد و چیز دیگری به جای آن بگذارد(12).

مستحبات پرداخت زکات

ص: 2410


1- توضیح المسائل، م 1925.
2- توضیح المسائل، م 1942 - 1946 تا 1948 و 1956.
3- همان،م 1947.
4- همان،م 1950.
5- همان،م 1990.
6- همان،م 1951.
7- همان،م 1956.
8- همان،م 1957.
9- همام،م 1961 و 1962.
10- تحریر الوسیله، ج 1، ص 343،م 7 و 8.
11- توضیح المسائل، م 1965.
12- توضیح المسائل، م 1966.

1 - خویشان

خود را بر دیگران. - و اهل علم و کمال را بر غیر آنان. - و کسانی را که گدایی نمی کنند بر گدایان مقدم دارد.

2 - زکات دامها را به فقیرهایی آبرومند بدهد. 3 - زکات را آشکارا و صدقه مستحبی را پنهانی بپردازد(1).

زکات فطره

پس از پایان یافتن ماه مبارک رمضان؛ یعنی در شب عید فطر، افرادی که دارای شرایط باشند، باید زکاتی بپردازند که مقدار و مواد مصرف آن خواهد آمد. این زکات بنام زکات فطره خوانده می شود.

افرادی که در شب عید فطر دارای این شرایط باشند زکات فطره بر آنها واجب است: 1 - بالغ باشد. 2 - عاقل باشد. 3 - بنده کسی نباشد. 4 - فقیر نباشد(2). فردی که دارای شرایط فوق باشد باید زکات خود کسانی که در مغرب شب عید فطر نان خور او هستند را بپردازد، کوچک باشند یا بزرگ، مسلمان باشند یا کفر، خرج آنان بر او واجب باشد یا نه، در شهر خود او باشند یا در شهر دیگر (یعنی حتی اگر فرزند کوچک او که نان خور اوست به مسافرت رفته باشد باید زکات او را بدهد) و همچنین مهمانی که با رضایت او پیش از غروب شب ید فطر وارد خانه اش شده باشد، باید زکات او را بدهد(3). مقدار زکات فطره: هر نفری یک صاع که تقریباً 3 کیلو است(4).

جنس زکات فطره: گندم یا جو یا خرما یا کشمش یا برنج یا ذرت و مانند اینها(5). وقت وجوب زکات فطره: شب عید فطر(6). وقت پرداخت زکات فطره: از شب عید تا ظهر روز فطر و بهتر آن است که در روز عید بدهد و اگر نماز عید می خواند بنابر احتیاط واجب قبل از نماز عید بپردازد(7). مصرف زکات فطره: همام مصرف زکات مال است، گرچه احتیاط مستحب آنست که فقط به فقرای مومن و اطفال آنها و به مساکین بدهد(8).

احکام زکات فطره

1 - کسی که مخارج سال خود و اهل و عیالش را ندارد و کسبی هم ندارد که بتواند مخارج سال خود و اهل و عیالش را بگذارند فقیر است و دادن زکات فطر بر او واجب نیست(9). 2 - فطره مهمانی که پیش از غروب شب عید فطر، بدون رضایت صاحبخانه وارد می شود در صورتی که نان خور او حساب شود، واجب است و همچنین است فطره کسی که انسان را مجبور کرده اند که خرجی او را بدهد(10).

3 - فطره مهمانی که بعد از غروب شب عید فطر وارد می شود، بر صاحبخانه واجب نیست، اگر چه پیش از غروب او را دعوت کرده باشد و در خانه او هم افطار کند(11). 4 - کسی که دیگری باید فطره او را بدهد واجب نیست فطره خود را بدهد(12). 5 - اگر فطره انسان بر کسی واجب باشد و او فطره را ندهد بر خودش واجب نمی شود(13). 6 - کسی که سید نیست نمی تواند به سید فطره بدهد، حتی اگر سیدی نان خور او باشد نمی تواند فطره او را به سید دیگر بدهد(14).

7 - فقیری که فطره به او می دهند لازم نیست عادل باشد ولی احتیاط واجب آن است که به شرابخوار و کسی که آشکارا معصیت کبیره می کند فطره ندهند(15). 8 - به کسی که فطره را در معصیت مصرف می کند نباید فطره بدهند(16). 9 - احتیاط واجب آن است که به یک فقیر بیش از مخارج سالش و کمتر از یک صاع فطره ندهند(17).

10 - اگر فطره را کنار بگذارد، نمی تواند آن را برای خودش بردارد و مالی دیگر را برای فطره بگذارد(18).

ص: 2411


1- توضیح المسائل، م 1973 و 1974.
2- توضیح المسائل، م 1991.
3- توضیح المسائل، م 1991 و 1995.
4- توضیح المسائل، م 1991.
5- همان.
6- تحریر الوسیله، ج 1، ص 348.
7- تحریر الوسیله، ج 1، ص 348؛ توضیح المسائل، م 2029.
8- توضیح المسائل، م 2014.
9- توضیح المسائل، م 1992.
10- توضیح المسائل، م 1996.
11- توضیح المسائل، م 1997.
12- توضیح المسائل، م 2005.
13- توضیح المسائل، م 2006.
14- توضیح المسائل، م 2009.
15- توضیح المسائل، م 2016.
16- توضیح المسائل، م 2017.
17- توضیح المسائل، م 2018.
18- توضیح المسائل، م 2032.

11 - اگر در محل خودش مستحق پیدا شود احتیاط واجب آنست که فطره را به جای دیگر نبرد اگر به جای دیگر ببرد و تلف شود باید عوض آن را بدهد(1).

پرسش

1 - فرق فقیر و مسکین چیست؟

2 - چند سهم از زکات، صرف غیر مسلمانان می شود؟

3 - برای مصرف سبیل الله، ده مثال بزنید. 4 - در چه صورتی پدر می تواند به فرزند خودش زکات بدهد؟ 5 - زکات فطره یک خانواده پنج نفره چه مقدار است؟

6 - آیا زکات فطره یک شهر را می توان به شهر دیگر برد؟

درس (45) خمس (1)

اشاره

... و اعلموا انما غنمتم من شی ء فان لله خمسه و للرسول ولذی القربی و الیتمی والمسکین وابن السبیل... بدانید هر چیزی را که به دست آوردید پنج یک از برای خدا و رسول خدا و خویشان او و یتیمان و مسکینان و راه ماندگان است. (سوره انفال، آیه 41) یکی دیگر از تکالیف اقتصادی مسلمانان، پرداختن خمس است، بدین معنا که در برخی موارد، باید 5/1 مال را برای مصارف مشخصی به حاکم اسلامی بپردازند.

در هفت چیز، خمس واجب است:

آنچه از خرج سال زیاد بیاید (منفعت کسب). معدن. گنج. غنائم جنگی. جواهری که به واسطه فرو رفتن در دریا به دست آید.

مال حلال مخلوط به حرام. زمینی که کافر ذمی(2) از مسلمانی بخرد(3). پرداخت خمس نیز مانند نماز و روزه از واجبات است و تمام افراد بالغ و عاقل که یکی از موارد هفتگانه را داشته باشند باید به آن عمل کنند.

خمس منفعت کسب

یکی از موارد هفتگانه خمس که بیشتر افراد جامعه را در بر می گیرد خمس چیزی است که از خرج سال انسان و خانواده اش زیاد بیاید. برای روشن شدن این مسأله باید به پاسخ دو سؤال بپردازیم:

1 - مراد از خرج سال چیست؟

2 - آیا یک سال، با ماههای قمری محاسبه می شود یا شمسی و آغاز آن چه وقت است.

مخارج سال

اسلام به کسب و کار افراد احترام گذاشته و تامین نیاز خودشان را بر پرداخت خمس مقدم داشته است، بنابراین هر کس در طول سال می تواند تمام مخارج مورد نیاز خود را از در آمدش تامین کند و در پایان سال، اگر چیزی اضافه نیامد، پرداخت خمس واجب نیست، ولی پس از آن که به طور

ص: 2412


1- توضیح المسائل، م 2035.
2- ذمه عهد و پیمان، غیر مسلمانان که در ممالک اسلامی زندگی می کنند و با آنان پیمان بسته اند که مقررات اجتماعی مسلمانان را مراعات کنند و مالیات معینی هم بپردازند و در عوض جان و مال آنها در امان باشد، کفار ذمی هستند.
3- توضیح المسائل، 1751.

متعارف و در حد نیاز خود زندگی را گذراند، - نه در مصرف، زیاده روی کرد و نه در خود تنگ گرفت - اگر در پایان هم چیزی اضافه آمد، یک بر روی پنج آن را باید برای مصارف مشخصی بپردازد و چهار بر روی پنج آن را برای خود پس انداز کند. پس، مراد از مخارج، تمام چیزهایی است که در زندگی خود و خانواده اش بدان نیاز دارد که به نمونه هایی از آن اشاره می کنیم: خوراک و پوشاک. اثاثیه منزل مانند ظرف، فرش و... وسیله نقلیه ای که تنها برای کسب و کار نیست. مخارج مهمانی. مخارج ازدواج. کتاب های مورد نیاز. آنچه در راه زیرت مصرف می کند. جوایز و هدایایی که به کسی می دهد. صدقه و نذر و یا کفاره ای که پرداخت می کند(1).

سال خمسی

انسان از اولین روز بلوغ خود باید نماز بخواند و در اولین ماه رمضان روزه بگیرد و پس از گذشت یکسال از اولین در آمدی که به دست آورده است، خمس مازاد بر مخارج سال گذشته را بپردازد، بنابراین در محاسبه خمس، ابتدای سال، اولین درآمد و پایان آن گذشتن یک سال شمسی از آن تاریخ است. پس؛ ابتدای سال برای: کشاورز - اولین محصولی است که برداشت می کند. و برای کارمند - اولین حقوقی است که دریافت می کند.

و برای کارگر - اولین مزدی که می گیرد. و برای مغازه دار - اولین معامله ای که انجام می دهد(2).

مالی که از راههای زیر به دست بیاید، خمس ندارد:

1 - مالی که از میت به انسان ارث برسد. 2 - چیزی که به انسان بخشیده اند. 3 - جایزه هایی که دریافت کرده است. 4 - آنچه به عنوان عیدی به انسان داده اند. 5 - مالی که به عنوان مس یا زکات یا صدقه دریافت کرده است.

6 - مهریه ای که زن می گیرد(3).

چند مساله:

1 - اگر به واسطه قناعت کردن، چیزی از مخارج سالش زیاد بیاید، باید خمس آن را بدهد(4). 2 - اگر اثاثیه ای که برای منزل خریده، نیازش از آن برطرف شود، واجب است که خمس آن را بدهد، مثل آن که یخچال بزرگتری بخرد و به یخچال قبلی نیاز نداشته باشد(5). 3 - آذوقه ای که از درآمد سال برای مصرف سالش خریده؛ مانند برنج، روغن و چای، اگر در آخر سال زیاد بیاید، باید خمس آن را بدهد(6). 4 - اگر کودک غیر بالغ سرمایه ای داشته باشد و از آن سودی به دست آید، بنابر احتیاط واجب باید پس از بلوغ، خمس آن را بدهد(7).

5 - جهیزیه ای که به طور متناوب تهیه می شود با دو شرط خمس ندارد: نتواند یکجا جهیزیه را تهیه کند.

ص: 2413


1- العروه الوثقی، ج 2، کتاب الخمس، فصل 1، ص 394.
2- همان،م 60.
3- همان - ص 389 - السابع ص 390،م 51، توضیح المسائل، م 1753 و 1754.
4- توضیح المسائل، م 1756.
5- توضیح المسائل، م 1781.
6- توضیح المسائل، م 1780.
7- توضیح المسائل، م 1794.

مجبور باشد که هر سال مقداری از آن را تهیه کند، یا در آن محل، معمولاً هر سال مقداری از جهیزیه دختر را تهیه می کنند، به طوری که تهیه نکردن آن عیب است(1).

استفتاء

س - میوه ها و زراعتهایی که سر سال خمسی، وقت چیدن آنها نرسیده است ایا باید خمسشان داده شود؟ ج - باید به همان قیمت سر سال، خمس آن را بدهد(2).

س - زن و شوهری هر دو کار می کنند و در آمد دارند، ایا به پول زن هم خمس تعلق می گیرد؟

ج - در زاید بر آنچه در بین سال خرج زندگی کرده، خمس واجب است(3).

خمس سرمایه

1 - سرمایه

کسب و ابزار کار اگر از درآمد کسب و حقوق تهیه شده خمس دارد(4).

2 - اگر زمین موات را برای کشاورزی احیا کند، اصل زمین نیز خمس دارد(5).

استفتاء

س - باغی را احداث کرده هم برای کسب و امرار معاش و هم استفاده شخصی از میوه های آن، ایا اصل درختهای میوه خمس دارد یا نه؟ و آیا جزء راس اکمال است یا نه؟

ج - خمس دارد(6).

معدن

هر آنچه که در عرف مردم معدن نامیده شود، اگر محصول آن به حد نصاب برسد خمس دارد که از جمله معادن می توان: طلا، نقره، سرب، مس، نفت، ذغال سنگ، فیروزه، عقیق و نمک را نام برد(7).

نصاب معدن

اگر قیمت آنچه از معدن به دست آمده پس از کسر مخارج به قیمت 105 مثقال نقره یا 15 مثقال طلا برسد، بنابر احتیاط واجب باید یک بر روی پنج آن به عنوان پرداخت شود(8).

پرسش

1 - کدامیک

از موارد خمس، اکثر افراد جامعه را شامل می شود؟

2 - کدامیک از این موارد جزو مخارج زندگی به حساب می آید، کتاب، تلفن، اتومبیل، عینک، مغازه؟

3 - حقوق بازنشستگی و عید کارمندان دولت خمس دارد یا نه؟ 4 - پولی که برای ازدواج یا خرید منزل پس انداز شده خمس دارد یا نه؟ 5 - رابطه خمس و نماز چیست؟

6 - آیا معادن نفت و مس و منگنز که توسط دولت اسلامی ایران استخراج می شود خمس دارد؟

درس (46) خمس (2)

گنج

ص: 2414


1- توضیح المسائل، م 1777.
2- استفتاات، ج 1، ص 348،م 9.
3- همان، ص 386، س 128.
4- استفتاات، ص 349، س 15.
5- همان، ص 347، س 6.
6- همان، ص 347، س 7.
7- توضیح المسائل، م 1798.
8- توضیح المسائل، م 1799.

گنج، مالی است که در زمین یا درخت یا کوه یا دیوار پنهان باشد و کسی آن را پیدا کند و طوری باشد که به آن گنج بگویند(1).

نصاب گنج

اگر قیمت گنج یافت شده، پس از کسر مخارج به 105 مثقال نقره یا 15 مثقال طلا برسد خمس دارد(2).

گنج و محل آن

1 - در ملک خودش یافت شود - مال خود اوست و باید خمس آن را بدهد. 2 - در جای که ملک کسی نیست؛ مثلاً در بیابان یا کوه یافت شود - مال خود اوست و باید خمس آن را بدهد. 3 - در ملک دیگران پیدا کند - متعلق به صاحب ملک است.

4 - در ملکی که از دیگران خریده پیدا شود: 1 - بداند مال صاحبان قبلی آن ملک نیست، مال خود او می شود و باید خمس آن را بدهد. 2 - احتمال دهد، که مال یکی از آنان است، باید به او اطلاع دهد و اگر معلوم شود مال او نیست باید به مالکین قبلی اطلاع دهد و اگر معلوم شود مال هیچ یک از آنان نیست، مال خود او می شود و باید خمس آن را بدهد(3).

مال حلال مخلوط به حرام

اگر اموال انسان با اموال دیگران مخلوط شود ممکن است یکی از این حالتها را داشته باشد: 1 - صاحب آن معلوم

مقدار آن معلوم - باید آن مقدار را به صاحبش برگرداند.

مقدار نامعلوم - باید یکدیگر را راضی کنند. 2 - صاحب آن نامعلوم

مقدار معلوم - باید آن مقدار را به نیت صاحبش صدقه بدهد و احتیاط واجب آن است که از حاکم شرع هم اجازه بگیرد. مقدار نامعلوم - باید خمس آن را بپردازد، و بقیه حلال می شود(4).

مساله:

اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد و بعد بفهمد که مقدار حرام بیشتر از خمس بوده، چنانچه مقدار زیادی معلوم باشد، بنابر احتیاط واجب مقداری را که یم داند از خمس بیشتر بوده، از طرف صاحب آن صدقه بدهد.

جواهری که با غواصی به دست آمده

اگر کسی با غواصی و فرو رفتن در دریا جواهری به دست آورد و پس از کسر مخارجی که برای بیرون آورده آن شده، قیمتش به 18 نخود طلا (5) برسد، باید خمس آن را بدهد(6).

غنیمت

اگر مسلمانان به امر امام معصوم (علیه السلام) با کفار جنگ کنند و چیزهایی در جنگ به دست آورند، غنیمت است، پس از کسر مخارجی که برای حمل و نقل آن کرده اند و نیز مقداری را که

ص: 2415


1- توضیح المسائل، م 1806.
2- توضیح المسائل، م 1808.
3- توضیح المسائل، م 1807 و 1809.
4- توضیح المسائل، م 1813 تا 1815.
5- هیجده نخود طلا امروزه در حدود 14000 تومان ارزش دارد.(تابستان 1376 ش).
6- توضیح المسائل، م 1819.

امام (علیه السلام) صلاح می داند به مصرفی برساند و کنار گذاشتن آنچه که سهم خاص امام معصوم (علیه السلام) است، بقیه آن خمس دارد(1).

زمینی که کافر ذمی از مسلمانی خریداری کند

کافی ذمی، غیر مسلمانی است که تحت شرایطی در حکومت اسلامی زندگی می کند، چنین کسی اگر زمینی خریداری کند، باید یک بر روی پنج آن را به عنوان خمس تحویل دهد(2).

پی آمدهای ندادن خمس

1 - تا خمس مال را ندهد نمی تواند در آن تصرف کند؛ یعنی غذایی که در آن خمس باشد نمی تواند بخورد و با پولی که خمس آن را نداده، نمی تواند چیزی بخرد(3).

2 - اگر با پول خمس نداده، خرید و فروش کند (بدون اجازه حاکم شرع) یک بر روی پنج آن معامله باطل است(4). 3 - اگر بخواهد پول خمس نداده را به صاحب حمام بدهد و در حمام غسل کند، غسل او باطل است(5). 4 - اگر با پولی که خمس آن را نداده است، خانه بخرد، نماز خواندن در آن خانه باطل است(6). 5 - اگر چیزی را که خمس آن داده نشده، به کسی ببخشد، یک بر روی پنج آن چیز مال او نمی شود(7).

استفتاء

س 1 - اگر کسی در گذشته مقلد مرجعی بود که می گفت سرمایه و ابزار خمس ندارد و طبق این فتوای مرجع خود خمس نداد، حالا آن مرجع فوت کرده، مقلد حضر تعالی است، می خواهد بدانید حالا از همان سرمایه و ابزار که باقی است باید خمس بدهد یا نه؟

ج - باید خمس بدهد(8). س 2 - شخصی مقداری کتاب خریده و هنوز همه کتابها را مطالعه نکرده و به مرور زمان مطالعه می کند، اگر سر سال رسید، خمس به آن تعلق می گیرد؟ ج - اگر تهیه آن جزء احتیاجات او محسوب می شود و مورد حاجت است، خمس ندارد(9). س 3 - آیا به وجهی که برای زیارت مستحب به حساب مربوط واریز می شود، اگر در سالهای بعد مشرف شود، خمس تعلق می گیرد؟

ج - در فرض مذکور خمس دارد(10).

مصرف خمس

خمس مال را باید دو قسمت کرد، نصف آن را، که سهم امام زمان (علیه السلام) است به مجتهد جامع الشرایطی که از او تقلید می کند، یا نماینده او می پردازد. و نصف دیگر را باید، یا به مجتهد جامع الشرایط بدهد و یا با اجازه او به سادات دارای شرایط بپردازد(11).

شرایط سیدی که می توان به او خمس داد:

فقیر باشد و یا در سفر مانده باشد، هر چند در شهر خود فقیر نباشد. شیعه دوازده امامی باشد. آشکارا معصیت نکند (بنابر احتیاط واجب) و دادن خمس، کمک بر گناه او نباشد. از افرادی که مخارج آنان بر عهده اوست؛ مانند همسر و فرزند نباشد (بنابر احتیاط واجب)(12).

ص: 2416


1- توضیح المسائل، م 1828.
2- توضیح المسائل، م 1829.
3- توضیح المسائل، م 1790.
4- توضیح المسائل، م 1760.
5- توضیح المسائل، م 383.
6- توضیح المسائل، م 873.
7- توضیح المسائل، م 1763.
8- استفتاات، ج 1، ص 371، س 78.
9- همان، ص 374، س 91.
10- همان، ص 380، س 108.
11- توضیح المسائل، م 1834.
12- توضیح المسائل، م 1835 تا 1841.
استفتاء

س - دولت جمهوری اسلامی از حقوقی که به کارمندان خود می دهد مبلغی را به نام مالیات برداشت می نماید و تنها حقوق بگیران هستند که این مالیات را میدهند، آیا پرداخت مالیات از نظر شرعی جزء کدام وجوهات حساب می شود، خمس یا زکات؟

ج - مالیات، بابت وجوه شرعیه محسوب نیست(1).

انفال

انفال جمع نفل، به معنای زیاده و بخشش است و در اصطلاح فقه اموال عمومی است که در اختیار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و جانشین وی قرار دارد تا در مصالح عمومی جامعه به کار گیرند و در زمان غیبت، این اموال در اختیار حاکم اسلامی خواهد بود. 1 - فی، آنچه بدون لشکر کشی و جنگ به دست مسلمانان افتاده است، خواه زمین باشد یا غیر آن. 2 - اراضی موات، که جز با احیا و آباده کردن قابل استفاده نیست.

3 - شهرها و روستاهایی که اهالیش از آنجا کوچ کرده اند. (آثار تابستانی).

4 - سواحل دریاها و رودخانه ها، بلکه هر زمین بی صاحبی.

5 - جنگلها، نیزارها و قلل کوهها. 6 - اموال پادشاهان. 7 - غنایم برجسته و ارزشمند. 8 - غنایم جنگی که بدون اجازه امام (علیه السلام) بدست آمده باشد.

9 - ارث بدون وارث. 10 - معادنی که در زمین شخصی کسی نیست یا کسی آن را احیا نکرده است(2).

پرسش

1 - نصاب

معدن و گنج چه مقدار است؟

2 - در گمرک یکی از بنادر مقدار زیادی کالا که از سالها قبل مانده است با کالای دیگران مخلوط شده، تکلیف این کالاها چیست؟

3 - آنچه امروزه در جنگ با دشمنان غنیمت گرفته می شود خمس دارد یا نه؟ 4 - آیا سهم سادات را می توان به عمو، عمه، عمه زاده و فرزنده زاده داد؟

5 - کدام دسته از غنایم جنگی جزو انفال است؟

6 - چهار نمونه از معادنی که امروزه استخراج می شود و جزو انفال می باشد نام ببرید.

درس (47) حج

... ولله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا و من کفر فان الله غنی عن الغالمین ... و برای خدا، حج آن خانه بر عهده مردم است. هر کس که بتواند به سوی آن راه یابد و هر کس کفر ورزد، یقیناً خداوند از جهانیان بی نیاز است.

(سوره آل عمران، آیه 97) حج یکی از وظایف مهم مسلمانان و اعمال حج، از بزرگترین واجبات سیاسی - عبادی اسلام است. بر کسانی که شرایط وجوب آن را داشته باشند، در عمر یک بار واجب می شود.

شرایط وجوب حج

اشاره

ص: 2417


1- همان، ص 411، س 199.
2- تحریر الوسیله، ج 2، کتاب الخمس، القول فی الانفال، ص 368 و کتاب البیع، ج 3، ص 14.

بالغ و عاقل و آزاد باشد.

برای انجام حج مجبور نشود کار واجبی که اهمیتش از حج بیشتر است ترک کند، یا کار حرامی که ترک آن مهمتر از حج است مرتکب شود(1). مستطیع باشد و استطاعت اقسامی به این شرح دارد:

- مالی (به تفصیل خواهد آمد). - بدنی (صحت و توانایی). - طریقی (باز بودن و امنیت راه). - زمانی (داشتن وقت کافی)(2). میزان استطاعات مالی

1 - داشتن مخارج رفت و برگشت به حج

2 - داشتن ضروریات زندگی

3 - داشتن شغل یا ملک یا راه کسب دیگری که پس از برگشت مجبور نشود به سختی زندگی کند.

اقسام حج

حج به تناسب موقعیت و محل زندگی مسلمان به سه دسته تقسیم می شود: 1 - قرآن

2 - افراد

3 - تمتع

نوع اول و دوم، مخصوص اهالی مکه و اطراف آن، تا فاصله 16 فرسخ می باشد که احکام و شرایط آن در کتب مفصل فقهی آمده است. ولی حجاج ایرانی و آنان که از بیرون مکه برای انجام حج می روند، باید نوع سوم را انجام دهند و قبل از اعمال حج باید عمره تمتع به جا آورند(3).

اعمال عمره تمتع و سیر مکانی آن

1 - به میقات (مثلاً مسجد شجره یا جحفه) می روند برای احرام. 2 - سپس عازم مسجد الحرام می شوند، برای انجام طواف و نماز طواف.

3 - بعد از آن در مسیر بین صفا و مروه برای انجام سعی.

4 - و آنگاه تقصیر می کنند و اعمال عمره تمتع تمام می شود (تقصیر مکان معینی ندارد)(4).

اعمال حج تمتع و سیر مکانی آن

1 - در مکه محرم می شوند به احرام حج تمتع. 2 - روزه عرفه (9 ذی حجه) به عرفات می روند برای وقوف در عرفات.

3 - شب عید قربان به مشعر الحرام می روند برای وقوف در مشعر.

4 - فردای آن شب (روز عید قربان) به منا می روند برای رمی حمره عقبه و قربانی و حلق یا تقصیر. بعد از سه عمل روز عید، در منا می مانند برای بیتوته، یا به مکه می روند برای اعمال بعد از منا. 5 - اگر حاجی به مکه رفت، به مسجد الحرام می رود برای طواف حج و نماز آن. 6 - سپس به مسعی می رود برای انجام سعی بین صفا و مروه.

7 - باز به مسجد الحرام بر می گردد برای طواف نساء و نماز آن.

8 - پس از اتمام این اعمال، به منا بر می گردد برای ماندن شبهای 11 و 12 در آنجا و رمی جمرات سه گانه در روزهای 11 و 12 ذی حجه. 9 - بعد از ظهر روز دوازدهم حجاج از منا خارج می شوند و اعمال حج به پایان می رسد. کسانی که تاکنون، اعمال مکه (طواف حج، نماز طواف، سعی و طواف نساء) را انجام نداده اند، پس از برگشت به مکه آن اعمال را انجام می دهند(5).

ص: 2418


1- مناسک حج، شرایط وجوب حجه الاسلام، ص 3.
2- توضیح المسائل، م 2036.
3- تحریر الوسیله، ج 1، ص 403؛ کتاب الحج، القول فی اقسام الحج.
4- تحریر الوسیله، ج 1، کتاب الحج، القول فی صوره الحج التمتع اجمالا.
5- همان.
محرمات احرام

فرد زائر پس از پوشیدن لباس احرام و نیت و گفتن لبیک محرم می باشد و در مدت احرام باید از کارهایی که بر محرم حرام است پرهیز کند. مجموع کارهای حرام بیست و چهار تاست که چهار تای آن فقط بر مردان حرام است و دو تای آن بر بانوان حرام است و بقیه آنها، هم بر مرد محرم حرام است و هم بر زن مرحم.

محرمات مشترک بین زن و مرد:

1 - شکار

حیوان صحرایی. 2 - آمیزش یا هر گونه استفاده شهوانی دیگر. 3 - عقد کردن. 4 - استمنا. 5 - استعمال عطریات. 6 - سرمه کشیدن. 7 - نگاه کردن در آینه. 8 - فسوق (دروغ گفتن و فحش دادن و فخر فروشی). 9 - جدال (گفتن لا و الله و بلی و الله. 10 - کشتن جانورانی که در بدن ساکن می شوند. 11 - انگشتر به دست کردن برای زینت. 12 - روغن مالیدن به بدن. 13 - زدودن مو از بدن. 14 - بیرون آوردن خون از بدن. 15 - ناخن گرفتن. 16 - کندن دندان. 17 - کندن درخت یا گیاهی که در محدوده حرم (1) روییده باشد.

18 - سلاح همراه داشتن(2).

آنچه فقط بر مردان حرام است:

1 - پوشیدن

جامه دوخته. 2 - پوشیدن چیزی که تمام روی پا را بگیرد. 3 - پوشاندن سر. 4 - سایه قرار دادن بالای سر(3).

آنچه بر زنان محرم حرام است:

1 - پوشیدن

زیور برای زینت. 2 - پوشاندن روی خود با نقاب و روبند(4).

اعمال عمره مفرده

در طول سال کسانی که به مکه مشرف می شوند و حج بر آنها واجب نیست و قصد انجام آن را ندارند یا وقت حج نیست، باید عمره مفرده را انجام دهند که اعمال آن عبارت است از:

1 - احرام

2 - طواف

3 - نماز طواف

ص: 2419


1- شهر مکه و قسمتی از اطراف آن که حدود معینی دارد حرم است که دارای احکام خاصی می باشد.
2- تحریر الوسیله، ج 1، کتاب الحج، القول فی تروک الاحرام.
3- همان.
4- همان.

4 - سعی 5 - تقصیر یا حلق

6 - طواف نساء

7 - نماز طواف نساء(1).

پرسش

1 - تفاوت

اعمال عمره تمتع و عمره مفرده چیست؟

2 - مکان اعمال عمره تمتع را به ترتیب بر شمارید. 3 - اقسام استطاعت را نام برده، توضیح دهید. 4 - اعمال حج تمتع را بر شمارید. 5 - کدام یک از محرمات احرام، قبل از احرام نیز حرام است؟ 6 - کارهایی که فقط بر مردان محرم است چیست؟

درس (48) و (49) امر به معروف و نهی از منکر، دفاع

اشاره

ولتکن منکم امه یدعون الی الخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون. با از شما گروهی باشند که مردم را به نیکی دعوت کنند و به معروف امر کنند و از منکر بازدارند و اینان رستگاراننده. (سوره آل عمران، آیه 104).

امر به معروف و نهی از منکر

هر انسانی نسبت به کارهای ناپسندی که در جامعه انجام می پذیرد و کارهای نیک و پسندیده ای که ترک می شود، مسوولیت دارد، بنابراین اگر کار واجبی ترک شود، یا حرامی اتفاق بیفتد، سکوت و بی تفاوتی در مقابل آن جایز نیست، و تمام افراد جامعه باید برای بر پایی واجب و جلوگیری از حرام اقدام کنند، که این عمل، امر به معروف و نهی از منکر است.

اهمیت امر به معروف و نهی از منکر

در برخی از سخنان امامان معصوم (علیهم السلام) چنین آمده است: امر به معروف نهی از منکر از مهمترین واجبات و شریفترین آنهاست(2).

واجبات دینی به سبب امر به معروف و نهی از منکر استوار می گردد(3).

اگر مردم امر به معروف و نهی از منکر را ترک کنند، برکت گرفته می شود و دعاها مستجاب نمی شود(4).

تعریف معروف و منکر

در احکام دین، به تمام واجبات و مستحبات معروف و به تمام محرمات و مکروهات منکر گفته می شود. بنابراین واداشتن افراد جامعه به انجام کارهای واجب و مستحب امر به معروف و بازداشتن آنها از کارهای حرام و مکروه نهی از منکر است. امر به معروف و نهی از منکر، واجب کفایی است که اگر به قدر کفایت به انجام آن اقدام کنند، از دیگران ساقط می شود و اگر همه کس آن را ترک کرده باشند، چنانچه شرایط آن موجود باشد، همه آنها ترک واجب کرده اند(5).

شرایط امر ب معروف و نهی از منکر

ص: 2420


1- تحریر الوسیله، ج 1، القول فی صوره حج التمتع الجمالا،م 9.
2- کافی، ج 4، ص 55.
3- وسائل الشیعه، ج 11، ص 394.
4- نهج البلاغه، نامه 47.
5- تحریر الوسیله، ج 1، کتاب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر، القول فی اقسامهما و کیفیت وجوبهما،م 2.

امر به معروف و نهی از منکر با وجود برخی شرایط، واجب می باشد و در صورت نبود آن شرایط تکلیف ساقط است و آنها عبارتند از: 1 - کسی که امر یا نهی می کند، بداند آنچه را که دیگری انجام می دهد حرام است و آنچه را ترک کرده، واجب است، پس هر کسی که نمی داند این عمل که او انجام می دهد حرام است یا نه؟ جلوگیری واجب نیست. 2 - احتمال بدهد امر یا نهی او تاثیر دارد، بنابراین اگر می داند تاثیر ندارد یا شک دارد امر و نهی واجب نیست. 3 - شخص گناهکار اصرار بر ادامه کار خود داشته باشد، پس اگر معلوم شود، یا گمان کند یا احتمال صحیح بدهد گناهکار بنای ترک عمل را دارد و دوباره تکرار نمی کند و یا موفق به تکرار نمی شود، امر و نهی واجب نیست. 4 - امر و نهی، سبب ضرر جانی یا آبرویی یا ضرر مالی قابل توجه، به خودش یا نزدیکان و یاران و همراهان و یا سایر مومنان نباشد(1).

مراتب امر به معروف و نهی از منکر

برای امر به معروف و نهی از منکر، مراتبی است که اگر با عمل به مرتبه پایین تر مقصود حاصل می شود، عمل به مرتبه بعدی جایز نیست و آن مراتب چنین است: اول: با معصیت کار طوری عمل شود که بفهمد به سبب انجام آن گناه با او اینگونه عمل می شود؛ مثل این که از او رو برگرداند یا با چهره عبوس با او برخورد کند و یا با او رفت و آمد نکند. دوم: امر و نهی با زبان؛ یعنی به کسی که واجبی را ترک کرده است دستور دهد که واجب را به جا آورد و به گناهکار دستور دهد که گناه را ترک کند.

سوم: استفاده از زور، برای جلوگیری از منکر و برپایی واجب؛ یعنی زدن گناهکار(2).

احکام امر به معروف و نهی از منکر

1 - فراگیری شرایط امر به معروف و نهی از منکر و موارد آن واجب است، تا در امر و نهی مرتکب خلاف نشود(3). 2 - اگر بداند امر و نهی، بدون تقاضا و نصیحت و مواعظه اثر نمی کند، واجب است که امر و نهی را با نصیحت و مواعظه و تقاضا همراه کند و اگر بداند که در خواست و موعظه به تنهایی (بدون امر و نهی) موثر است، واجب است به همین گونه عمل کند(4). 3 - اگر بداند یا احتمال دهد که امر و نهی اش با تکرار موثر است، واجب است تکرار کند(5).

4 - مراد از اصرار بر گناه، مداومت بر انجام کار نیست، بلکه ارتکاب آن عمل است، هر چند یکبار دیگر باشد، پس اگر یکبار نماز را ترک کرد و بار دیگر هم بنای ترک دارد، امر به معروف واجب است(6).

5 - در امر به معروف و نهی از منکر زخمی کردن و کشتن معصیت کار بدون اجازه حاکم شرع جایز نیست، مگر منکر از اموری است که در اسلام اهمیت بسیار زیادی دارد؛ مثل آن که شخصی بخواهد انسان بی گناهی را بکشد و جلوگیری از او بدون مجروح کردن وی ممکن نباشد(7).

6 - در امر به معروف و نهی از منکر قصد قربت شرط نیست، بلکه غرض از این واجب، انجام معروف و ترک منکر است، ولی اگر قصد قربت کند، دو پاداش دارد(8). 7 - در وجوب نهی از منکر فرقی بین گناه بزرگ (معصیت کبیره) و گناه کوچک (معصیت صغیره) نیست، پس اگر کسی مرتکب گناه صغیره هم بشود نهی او واجب است(9). 8 - اگر شخصی به قصد انجام کار حرام، مقدمات آن را شروع کند، پس اگر انسان: بداند به انجم آن موفق می شود - نهی او واجب است.

بداند به انجام آن موفق نمی شود - نهی او واجب نیست، مگر از آن باب که مقدمه حرام هم منکر است یا جرات کردن برانجام حرام هم معصیت است و باید جلوگیری شود. نمی داند به انجام آن موفق می شود یا نه - حکم فرض قبلی را دارد(10). 9 - اگر بداند یا احتمال دهد، که نهی او در حضور جمع موثر است (نه تنهایی)، اگر انجام دهنده آن عمل را به طور آشکار انجام می دهد، جایز بلکه واجب است او را در جمع نهی کند و اگر چنین نیست، بنابر احتیاط واجب جایز نیست(11).

ص: 2421


1- همان، القول فی شرائط وجوبهما.
2- همان، القول فی مراتب امر بالمعروف، النهی عن المنکر و توضیح المسائل، م 2824.
3- همان، القول فی شرائط وجوبهما،م 8.
4- همان، الشراط الثانی،م 3.
5- همان،م 5.
6- همان، الشرط الثالث،م 4.
7- همان، القول فی مراتب امر بالمعروف و النهی عن المنکر، المرتبه الثالثه،م 11 و 12.
8- همان، القول فی اقسامهما و کیفیت وجوبهما،م 13.
9- همان،م 14.
10- همان،م 15.
11- همان، القول فی شرائط وجوبهما، الشرط الثانی،م 6.

10 - اگر

بداند که امر شخص دیگری نسبت به گناهکار موثر است، واجب است به آن شخص امر کند تا او را بدان کار وادارد(1). 11 - اگر تاثیر امر و نهی متوقف بر ارتکاب حرام یا ترک واجب باشد، جایز نیست و وجوب ساقط است، مگر آن که از امور بسیار مهمی باشد که شارع مقدس راضی به تخلف از آن نباشد، ولی آنچه را برای جلوگیری از آن کار مرتکب می شود بدان اهمیت نباشد، مثل این که برای جلوگیری از قتل یک انسان بی گناه لازم باشد، بدون اجازه وارد خانه دیگران شود(2).

آداب امر به معروف و نهی از منکر

سزاوار است، کسی که به معروف امر می کند و از منکر جلوگیری می کند: مانند طبیبی دلسوز و پدری مهربان باشد. قصد خود را خالص کند و تنها برای رضای خداوند اقدام کند و عمل خود را از هر گونه برتری جویی پاک گرداند. خود را پاک و منزه نداند، چه بسا همان شخصی که اکنون خطایی از او سرزده است، دارای صفات پسندیده ای باشد که مورد محبت الهی است، هر چند این عمل او هم اکنون ناپسند و مورد محبت الهی است، هر چند این عمل او هم اکنون ناپسند و مورد غضب الهی باشد(3).

جهاد و دفاع

تلاش برای پیشبرد اسلام و مبارزه با کسانی که از پذیرش آن سرباز زده اند جهاد نام دارد، جهاد دارای تاکتیک ها و شیوه های به خصوصی است که تنها به دست پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و جانشیانان وی که از هر گونه لغزش و اشتباه در امان هستند، عملی می گردد و اختصاص به زمان حضور معصومین (علیهم السلام) دارد و در زمان ما که عصر غیبت امام معصوم است واجب نیست. ولی نوع دیگر مبارزه با دشمنان که دفاع نام دارد. حق مسلم همه مسلمانان است که در هر زمان و در هر جای عالم که مورد هجوم دشمنان قرار گرفتند و یا آیین مذهبشان در خطر بود، برای حفظ جان و نگهداری از آیین خود، با دشمنان بجنگند و آنان را از بین ببرند. در اینجا با اقسام و احکام این واجب الهی یعنی دفاع آشنا می شویم:

اقسام دفاع

اقسام دفاع - 1 - دفاع از اسلام و کشورهای اسلامی

2 - دفاع از جان و حقوق شخصی(4).

دفاع از اسلام و کشورهای اسلامی

اگر دشمن بر کشورهای اسلامی هجوم آورد. یا نقشه تسلط بر منابع اقتصادی یا نظامی مسلمانان را کشیده باشد.

و یا نقشه تسلط سیاسی بر کشورهای اسلامی را داشته باشد.

بر همه مسلمانان واجب است هر گونه که بتوانند در مقابل هجوم دشمنان بایستند و با نقشه های آنان مخالفت کنند.

دفاع از جان و حقوق شخصی

1 - جان و مال مسلمانان محترم است و چنانچه کسی بر انسان حمله آورد یا به افرادی که وابسته به وی هستند مانند؛ پسر، دختر، پدر، مادر و برادر هجوم آورد، دفاع و جلوگیری از او واجب است، هر چند منجر به قتل مهاجم شود(5).

ص: 2422


1- همان،م 10.
2- همان،م 12.
3- همان، فی مراتب امر بالمعروف و النهی عن المنکر، المرتبه الثالیه،م 14.
4- تحریر الوسیله، ج 1، فصل فی الدفاع.
5- همان، القول فی القسم الثانی،م 3.

2 - اگر دزدی برای دزدیدن اموال انسان هجوم آورد، دفاع و جلوگیری از او واجب است(1).

3 - اگر کسی برای دیدن نامحرم به خانه دیگران نگاه کند، جلوگیری او از آن کار واجب است، هر چند با زدن او باشد(2).

آموزش فنون نظامی

در این زمان که مسائل نظامی پیشرفت بسیاری کرده و دشمنان اسلام به انواع سلاحهای پیشرفته مجهز شده اند، دفاع از اسلام و کشورهای اسلامی بدون فراگیری فنون نظامی ممکن نیست و از آنجا که دفاع، بدون آموزش نظامی امکان دارد، بر تمام افرادی که توانایی و قدرت یادگیری آن را دارند و احتمال می رود که به شرکت آنها در جبهه دفاع از اسلام و کشور اسلامی نیاز باشد، آموزش نظامی واجب است(3).

خدمت سربازی

دفاع از کشورهای اسلامی و حفظ آنها از خطر هجوم دشمنان، اختصاص به زمان جنگ و درگیری ندارد، بلکه در هر حال، افراد زیادی باید با آمادگی کامل رزمی در مرزهای کشور برای جلوگیری از هجوم احتمالی دشمن، حاضر باشند و گروهی دیگر برای مبارزه با دشمن داخلی و تبهکاران اقدام کنند، بنابراین بر تمام افرادی که توانایی دارند، لازم است که در برهه ای از عمر خود این خدمت مقدس را انجام دهند.

استفتاء

س: نظر امام راجع به سربازی کسانی که مشمول قانون نظام وظیفه هستند و در این زمان حساس به سربازی نمی روند چیست؟ ج: باید به سربازی بروند و تخلف از مقررات جایز نیست(4).

س: آیا رفتن به سربازی برای مشمولینی که مشکلاتی دارند، از نظر شرعی لازم است؟

ج: باید به سربازی بروند و یا مطابق مقررات معافی بگیرند و تخلف جایز نیست(5).

اجازه پدر برای رفتن به سربازی

س: پدر من اجازه نمی دهد به خدمت اعزام شوم؛ یعنی به سربازی بروم وظیفه شرعی من چیست؟

ج: اگر مشمول نظام وظیفه هستند باید بروید و رضایت پدر در آن اعتبار ندارد(6).

پرسش

1 - معروف و منکر را توضیح داده و برای هر یک چهار مثال بزنید.

2 - آیا نهی از منکر نسبت به گناهی است که انجام شده یا گناهی که در شرف انجام است؟

3 - اگر انسان ببیند کسی با لباس نجس نماز می خواند یا غذای نجس می خورد آیا واجب است به او بگوید، چرا؟

4 - اگر دیدیم که دو نفر شطرنج بازی می کنند، آیا واجب است آنها را از این کار نهی کنیم؟

5 - شخصی نماز غلط می خواند، راهنمایی او واجب است یا نه؟

6 - شخصی نماز غلط می خواند، راهنمایی او واجب است یا نه؟

7 - آیا امر به معروف و نهی از منکر از عبادات است؟ چرا؟

8 - خرید کالا از قاچاق فروش، محتکر و دروغگو چه حکمی دارد؟

9 - تفاوت جهاد و دفاع چیست؟

ص: 2423


1- همان،م 5.
2- همان،م 30.
3- استفتاء.
4- استفتاات، ج 1، ص 502.
5- همان.
6- همان.

10 - در چه صورتی مبارزه با سارق و دزد واجب است؟

11 - دلیل واجب بودن خدمت سربازی چیست؟

درس (50) خرید و فروش (1)

اشاره

یا ایها الذین امنوا لاتاکلوا اموالکم بینکم بالباطل الا ان تکون تجاره عن تراض منکم... ای کسانی که ایمان آورده اید در اموال یکدیگر تصرف ناروا نکنید، مگر آن که داد و ستدی از روی رضایت باشد... (سوره نساء، آیه 29)

اقسام خرید و فروش

1 - واجب 2 - حرام

3 - مستحب

4 - مکروه

5 - مباح

خرید و فروش واجب

در اسلام تلاش برای تحصیل مخارج زندگی واجب می باشد و کسانی که بجز از راه خرید و فروش نتوانند مخارج خود را تامین کنند؛ واجب است با خرید و فروش خرج زندگی خود را به دست آورند و محتاج به دیگران نشوند(1).

خرید و فروش مستحب

خرید و فروش برای توسعه در مخارج اهل و عیال و نفع رساندن به مسلمانان مستحب است؛ مثلاً کشاورزی که با کاشتن محصول خرج خود را به دست می آورد، چنانچه در اوقات فراغت به خرید و فروش بپردازد تا از این راه بتواند به مستمندان کمک کند، ثواب دارد(2).

خرید و فروش حرام

1 - خرید و فروش نجاسات - بنابر احتیاط واجب - مگر در مواردی که استثنا شده است.

2 - خرید و فروش چیزهایی که منافع معمولی آنها حرام است؛ مانند ابزار قمار. 3 - خرید و فروش چیزی که از راه قمار یا دزدی به دست آمده باشد.

4 - خرید و فروش کتابهای گمراه کننده. 5 - خرید و فروش با سکه های خارج از اعتبار. 6 - فروش سلاح یا چیز دیگری به دشمنان اسلام که موجب تقویت دشمنان بر ضد مسلمانان باشد(3). خرید و فروش حرام، موارد دیگری هم دارد که اکنون مورد ابتلا نیست.

استفتا

س - استفاده مرد از طلای زرد حرام است، خرید و فروش انگشتر طلای زرد برای مردان توسط طلافروشیها چه حکمی دارد؟ ج - جایز نیست(4).

ص: 2424


1- توضیح المسائل، مساله 2053.
2- توضیح المسائل، م 2053.
3- تحریر الوسیله، کتاب المکاسب و المتاجر، ص 493،م 9، 11 و 15؛ توضیح المسائل، م 2055 و 2070.
4- استفتاات، ج 2، ص 8، س 14.
در این موارد خرید و فروش مکروه است:

معامله با مردم پست.

خرید و فروش بین اذان صبح و طلوع آفتاب. برای خریدن کالایی که دیگری می خواهد بخرد وارد معامله او شدن(1).

آداب خرید و فروش

مستحبات

بین مشتری ها در قیمت فرق نگذارد.

در قیمت جنس، سختگیری نکند. در صورتی که طرف مقابل از معامله پشیمان شد و تقاضای بر هم زدن معامله را کرد، از او بپذیرد و این در اصطلاح اقاله نام دارد(2).

مکروهات

تعریف کردن از کالا.

بدگویی کردن به مشتری. قسم راست خوردن در معامله (قسم دورغ حرام است). قبل از همه برای معامله وارد بازار شدن و دیرتر از همه خارج شدن.

وزن کردن یا متر کردن کالا، در مواردی که وزن کردن و متر کردن را خوب نمی دانند. تقاضای کم کردن قیمت پس از انجام معامله(3).

احکام خرید و فروش

1 - فروختن و اجاره دادن خانه یا وسیله ای دیگر برای استفاده حرام، کار حرامی است و معامله هم باطل است(4). 2 - خرید و فروش، نگهداری، نوشتن، خواندن و درس دادن کتابهای گمراه کننده حرام است، مگر زمانی که برای هدفی صحیح باشد؛ مثلاً برای پاسخ دادن به اشکالهای آن(5). 3 - مخلوط کردن جنسی که می فروشد با چیزی که ارزش ندارد و یا ارزش آن کمتر است، حرام می باشد؛ مثل آن که برنج اعلا را با غیر اعلا مخلوط کند و به عنوان برنج خوب بفروشد و یا شیر را با آب مخلوط کند و بفروشد(6).

4 - جنس وقف شده را نمی توان فروخت، مگر در صورتی که خراب شده باشد و قابل استفاده نباشد؛ مانند فرش مسجد که قابل استفاده برای آن مسجد یا مسجد دیگری نباشد(7). 5 - خرید و فروش خانه یا چیز دیگری که به کسی اجاره داده، اشکال ندارد ولی استفاده آن در مدت اجاره برای کسی است که آن را اجاره کرده است(8). 6 - در معامله باید خصوصیات جنسی که خرید و فروش می کنند معلوم باشد، ولی گفتن خصوصیاتی که گفتن و نگفتن انها تاثیری در میل و رغبت مردم نسبت به آن کالا ندارد، لازم نیست(9).

7 - خرید و فروش دو کالای همجنس که با وزن یا پیمانه می فروشند به زیادتر ربا و حرام است؛ مثلاً یک تن گندم بدهد و یک تن و 200 کیلو گرم بگیرد(10). 8 - هنگام خرید و فروش، طرفین معامله؛ یعنی فروشنده و خریدار ممکن است مال و قیمت آن را نقد تحویل دهند یا به زمان دیگری موکول کنند. بنابر این معامله از این جهت ممکن است یکی از چهار حالت زیر را داشته باشد: کالا نقد و قسمت آن هم نقد - یعنی فروشنده هم اکنون مال را می دهد و خریدار هم قیمت آن را تحویل می دهد که به آن معامله نقدی می گویند.

کالا نسیه و قیمت آن هم نسیه - یعنی صیغه معامله را اجرا می کنند و تحویل قیمت و کالا را به آینده موکول می کنند. چنین معامله ای را دین به دین می گویند.

ص: 2425


1- توضیح المسائل، م 2054.
2- تحریر الوسیله، کتاب المکاسب و المتاجر،م 22.
3- همان.
4- همان م 10.
5- همان،م 15.
6- توضیح المسائل، م 2055.
7- توضیح المسائل، م 2094.
8- توضیح المسائل، م 2096.
9- توضیح المسائل، م 2090.
10- توضیح المسائل، م 2072 و 2083، و تحریر الوسیله، ج 1، کتاب البیع، القول فی الریا.

کالا نقد و قیمت آن نسیه - یعنی فروشنده کالا را تحویل می دهد که قیمت آن را در آینده بگیرد. به آن معامله نسیه می گویند. کالا نسیه و قیمت نقد - یعنی خریدار قیمت کالا را می پردازد تا در آینده جنس را تحویل بگیرد. که معامله سلف نام دارد(1).

احکام معامله نسیه

1 - در

معامله نسیه باید مدت کاملاً معلوم باشد. پس اگر جنسی را بفروشد که سر خرمن قیمت آن را بگیرد چون مدت آن کاملاً مشخص نشده معامله باطل است(2).

2 - اگر جنسی را نسیه بفروشد بعد از تمام شدن مدتی که قار گذاشته اند می تواند پول آن را مطالبه نماید ولی اگر خریدار نتواند بپردازد باید او را مهلت دهد(3). 3 - اگر به کسی که قیمت جنسی را نمی داند مقداری نسیه دهد و قیمت آن را به او نگوید معامله باطل است، ولی اگر به کسی که قیمت نقدی جنس را می داند نسیه بدهد و گران تر حساب کند؛ مثلاً بگوید جنسی را که به تو نسیه می دهم تومانی یک ریال از قیمتی که نقد می فروشم گران تر حساب می کنم و او قبول کند اشکال ندارد(4).

استفتاء

س - بایع در ضمن معامله نسیه شرط می کند که اگر مشتری زودتر از وقت معین وجه را بپردازد فلان مقدار از ثمن کم شود صحیح است یا خیر؟

ج - اشکال ندارد(5).

پرسش

1 - در چه صورتی خرید و فروش به عنوان یک شغل واجب خواهد بود؟

2 - خرید و فروش کیف و کفش جرمی ساخت کشورهای غیر اسلامی چه حکمی دارد. چرا؟

3 - خرید و فروش زیورآلات طلای مردانه چه حکمی دارد. چرا؟ 4 - در چه زمانی خرید و فروش مکروه است؟

5 - اقاله را توضیح دهید. 6 - برای غش در معامله چهار مثال بزنید.

درس (51) خرید و فروش (2)

معامله سلف

معامله سلف در صورتی صحیح است که دارای این شرایط باشد: خصوصیاتی که به وسیله آن قیمت جنس عوض می شود مشخص نمایند.

قبل از آن که خریدار و فروشنده از هم جدا شوند خریدار تمام قیمت را به فروشنده بده (یا به مقدار آن از فروشنده طلبکار باشد). مدت را کاملاً مشخص کنند. وقتی که برای تحویل جنس قرار می دهند زمانی نباشد که جنس در آن وقت نایاب باشد مثلاً بگوید در اسفند ماه 10 من توت تازه به شما می دهم صحیح نیست، چون در اسفند ماه توت تازه نایاب است. بنابر احتیاط واجب جای تحویل جنس را معین کنند.

در صورتی که جنس، وزنی یا پیمانه ای است، وزن یا پیمانه آن را مشخص کنند(6).

احکام معامله سلف

ص: 2426


1- توضیح المسائل، م 2104 و 2110، تحریر الوسیله، ج 1، کتاب البیع، ص 535 و 539 و 543.
2- توضیح المسائل، م 2105.
3- توضیح المسائل،م 2107.
4- توضیح المسائل،م 2108.
5- استفتاات، ج 2، ص 90، س 52.
6- توضیح المسائل،م 2112؛ تحریر الوسیله، کتاب البیع، القول فی السلف.

1 - شخصی که جنسی را به سلف خریده، قبل از تمام شدن مدت مقرر نمی تواند جنس را به دیگری بفروشد، اما پس از تمام شدن مدت هر چند جنس را تحویل نگرفته باشد، فروش آن اشکال ندارد. 2 - اگر سلف فروش، جنسی غیر از آنچه در قرار داد معین شده، یا جنس پست تر بیاورد، مشتری می تواند آن جنس را قبول نکند ولی اگر به همان راضی شود، اشکال ندارد. 3 - جنسی که به سلف فروخته، اگر در موقعی که باید آن را تحویل دهد، نایاب شود و نتواند آن را تهیه کند، مشتری می تواند معامله را به هم بزند یا صبر کند تا تهیه نماید(1).

معامله ربوی

انواع ربا

1 - معاملی

2 - قرضی(2) شرایط ربای معاملی

1 - عرفا اجناس مورد معامله از یک شناخته شود. 2 - اجناس مورد معامله از چیزهایی باشد که با وزن کردن یا پیمانه کردن خرید و فروش می شود(3).

احکام معامله ربوی

1 - اگر

مقداری از جنسی را که با وزن یا پیمانه می فروشند، زیادتر از همان جنس بفروشد، مثلاً یک من گندم را به یک من و نیم گندم بفروشد ربا و حرام است. بلکه اگر یکی از دو جنس، سالم و دیگری معیوب، یا جنس یکی خوب و جنس دیگر بد باشد، یا با یکدیگر تفاوت قیمت داشته باشند چنانچه بیشتر از مقداری که می دهد بگیرد باز هم ربا و حرام است(4).

معامله

معامله مس درست با - مس شکسته در صورتی که اضافه بگیرد ربا و حرام است(5). معامله برنج صدری با - برنج گرده در صورتی که اضافه بگیرد ربا و حرام است. معامله طلای ساخته با - طلای نساخته در صورتی که اضافه بگیرد ربا و حرام است. معامله روغن حیوانی با - پنیر در صورتی که اضافه بگیرد ربا و حرام است. 2 - اگر چیزی را که اضافه می گیرد غیر از جنسی باشد که می فروشد؛ مثلاً یک تن گندم را به یک تن و هزار تومان پول بفروشد باز هم ربا و حرام است، بلکه اگر چیزی زیادتر نگیرد ولی شرط کند که خریدار عملی برای او انجام دهد ربا و حرام می باشد(6). 3 - جنسی را که در بعضی از شهرها با وطن یا پیمانه می فروشند و در بعضی از شهرها با شماره معامله می کنند، اگر در شهری که آن را با وزن یا پیمانه می فروشند زیادتر بگیرند ربا و حرام است و در شهر دیگر ربا نیست(7).

4 - در مثل اسکناس و دینار کاغذی و سایر پولهای کاغذی؛ مثل دلار و لیره ترکی ربای غیر قرضی تحقق پیدا نمی کند و جایز است معاوضه نقدی بعضی از آنها را با بعضی دیگر به زیاده و کم و اما ربای قرضی در تمام آنها تحقق پیدا می کند و جایز نیست قرض دادن ده دینار به دوازده دینار(8). 5 - اگر جنسی را که می فروشند و عوض می گیرند از یک چیز به عمل آمده باشد باید در معامله زیادی نگیرند. پس اگر یک من روغن بفروشد و در عوض آن یک من و نیم پنیر بگیرد ربا و حرام است و احتیاط واجب است که اگر میوه رسیده را با میوه نارس معامله کند زیادی نگیرد(9).

خرید و فروش چک و سفته

ص: 2427


1- توضیح المسائل،م 2113 و 2116 و 2117.
2- بحث ربای قرضی در درس 53 خواهد آمد.
3- تحریر الوسیله، ج 1، کتاب البیع، القول فی الربا.
4- توضیح المسائل،م 2072.
5- همان.
6- توضیح المسائل،م 2072.
7- توضیح المسائل،م 2076.
8- توضیح المسائل،م 2845.
9- توضیح المسائل،م 2078.

س - در رساله احکام از قول حضر تعالی نوشته شده که خرید و فروش سفته و چک تضمینی به کم یا زیاد اشکال ندارد، چند سوال برای من مطرح است. 1 - آیا این مساله شامل چکهای بانکی کنونی که هم اکنون در دست مردم است می باشد یا نه؟

ج - فروش چک یا سفته به شخص ثالث به کمتر، ربا و حرام است.

2 - آیا می شود چکهای بانکی برای مدت دو ماه آینده یا بیشتر را به قیمت کمتر، نقداً خرید یا نه؟

ج - حکم آن معلوم شد. 3 - آیا می شود به طرفی که می خواهد چک حقوقی آینده را بفروشد، بگوییم: مثلاً فلان مقدار بنویس تا من آن را به این مقدار پول حاضر بخرم؟ ج - در حکم دو مساله قبل است(1).

مسائل متفرقه خرید و فروش

1 - اگر

فروشنده قیمت خرید جنس را به مشتری بگوید باید تمام خصوصیاتی که به واسطه آنها قیمت جنس زیاد یا کم می شود بگوید و چه به همان قیمت یا به کمتر از آن بفروشد؛ مثلاً باید بگوید که نقد خریده است یا نسیه(2). 2 - معامله مسلمانان با یهود در صورتی که اطمینان داشته باشند که می توانند بدینوسیله دست آنها را از سلطه بر مسلمین کوتاه کنند، اشکال ندارد(3).

3 - اگر قصاب گوشت نر بفروشد و به جای آن گوشت ماده بدهد معصیت کرده است و اگر گوشت را معین کرده باشد، در صورت روشن شدن خلاف، مشتری می تواند معامله را بدهم بزند(4).

استفتاء

س - 1 - خرید و فروش حیوانات زنده به صورت کیلویی چه صورت دارد؟

ج - اگر معارف باشد مانع ندارد(5). س 2 - هر گاه ملک یا خانه یا مغازه ای را قولنامه بنمایند و مقداری از آن را پیش قسط بدهند و قرار داد کنند و بقیه آن را راس مدت معینی در محضر بپردازند با این شرط که چنانچه راس موعد یکی از طرفین - فی المثل فروشنده - حاضر به معامله نشود یا خریدار وجه را حاضر نکند، مبلغی به عنوان وجه تخلف به دیگری بپردازد و راس موعد مقرر یکی از آنها حاضر نشود مثلاً خریدار پول را حاضر نکند و یا فروشنده حاضر نشود، معامله به چه صورتی درخواهد آمد، آیا وجه تخلف قابل مطالبه و حلال می باشد یا خیر؟ لطفاً نظر آن حضرت را مرقوم فرمایید. ج - چنانچه شرط مزبور در ضمن معامله شده نافذ و لازم الوفاء است و اگر معامله تمام نشده نافذ نیست(6).

پرسش

1 - فرق

معامله نسیه با سلف چیست؟

2 - شرط اول از شرایط معامله سلف را توضیح داده و دو مثال بزندی.

3 - در معامله سلف در چه صورتی، مشتری قبل از تحویل گرفتن کالا می تواند آن را بفروشد؟

4 - آیا معامله کشک با پشم گوسفند به زیادتر، رباست، چرا؟ 5 - برای ربای معاملی، چهار مثال دیگر بیاورید.

درس (52) خرید و فروش (3)

اشاره

در برخی موارد خریدار یا فروشنده یا هر دو می توانند معامله انجام شده را بر هم بزنند. حق به هم زدن معامله را خیار یا اختیار فسخ گویند.

ص: 2428


1- استفتاات، ج 2، ص 175، س 225.
2- توضیح المسائل،م 2137.
3- همان.
4- توضیح المسائل،م 2139.
5- استفتاات، ج 2، ص 75، ص 21.
6- همان، ص 88، ص 48.
اختیارات معامله

1 - خیار

مجلس

2 - خیار غبن

3 - خیار شرط

4 - خیار تدلیس

5 - خیار تخلف شرط

6 - خیار عیب

7 - خیار شرکت

8 - خیار رویت

9 - خیار تاخیر

10 خیار حیوان

11 - خیار تعذر تسلیم(1) 1 - خیار مجلس: تا زمانی که دو طرف معامله از مجلس معامله متفرق نشده باشند می توانند معامله را به هم زنند. 2 - خیار غبن: در صورتی که خریدار یا فروشنده گول خورده باشد می تواند معامله را بهم بزند. 3 - خیار شرط: در صورتی که در معامله قرار داد کنند که تا مدت معینی هر دو یا یکی از آنها بتوانند معامله را بهم بزنند طبق قرار داد می توانند معامله را فسخ کنند. 4 - خیار تدلیس: زمانی که خریدار یا فروشنده مال خود را بهتر از آنچه هست نشان دهد و طوری کند که قیمت مال در نظر مردم ارزشمندتر شود هر یک از آنها می توانند معامله را بهم زنند. 5 - خیار تخلف شرط: اگر فروشنده یا خریدار شرط کند که کاری انجام دهد یا شرط کند مالی را که می دهد طور مخصوصی باشد و به آن شرط عمل نکند، طرف دیگر می تواند معامله را بهم زند. 6 - خیار عیب: اگر در جنس یا عوض آن عیبی باشد می توانند معامله را بهم بزنند. در صورتی که عیب بعد از معامله معلوم شود. 7 - خیار شرکت: اگر معلوم شود که مقداری از جنسی که فروخته اند، مال دیگری است؛ یعنی شریک دارد، اگر صاحب آن مقدار، به معامله راضی نشود خریدار می تواند معامله را بهم زند، یا پول آن مقدار را از فروشنده بگیرد، و همچنین نسبت به جنسی که مشتری داده است. 8 - خیار رویت: اگر خریدار یا فروشنده خصوصیات جنس معینی را که طرف دیگر ندیده به او بگوید بعد معلوم شود که آنگونه که گفته، نبوده است، می تواند معامله را بهم بزند. 9 - خیار تاخیر: در صورتی که مشتری پول جنسی را که نقد خریده تا سه روز ندهد و فروشنده هم جنس را تحویل ندهد در صورتی که تاخیر آن، شرط نشده باشد فروشنده می تواند معامله را بهم بزند ولی در اجناسی که اگر یک روز بماند فاسد می شود - مثل برخی میوه ها - تاخیر تا شب است. 10 - خیار حیوان: اگر حیوانی را خریده است، خریدار تا 3 روز می تواند معامله را بهم بزند. 11 - خیار تعذر تسلیم: در صورتی که فروشنده نتواند جنسی را که فروخته تحویل دهد مثلاً اسبی را که فروخته فرار نماید، مشتری می تواند معامله را بهم بزند(2).

احکام خیارات

1 - اگر خریدار قیمت جنس را نداند، یا در وقت معامله غفلت کند و جنس را گرانتر از قیمت معمولی آن بخرد، چنانچه به قدری گران خریده که مردم او را مغبون می دانند و به کمی و زیادی آن اهمیت می دهند، اختیار فسخ معامله را دارد و همچنین نسبت به فروشنده(3). 2 - اگر بعد از معامله عیب مال را بفهمد و فوراً معامله را فسخ نکند، دیگر حق به هم زدن معامله را نخواهد داشت(4).

3 - هر گاه بعد از خریدن جنس، عیب آن را بفهمد، اگر چه فروشنده حاضر نباشد، می تواند معامله را به هم بزند(5).

4 - در این موارد اگر خریدار بفهمد مال معیوب است حق فسخ ندارد: موقع خریدن، عیب مال را بداند.

ص: 2429


1- توضیح المسائل،م 2124.
2- توضیح المسائل،م 2124.
3- توضیح المسائل،م 2125.
4- توضیح المسائل،م 2132.
5- توضیح المسائل،م 2133.

به عیب مال راضی شود.

وقت معامله بگوید: اگر مال عیبی داشت پس نمی دهم و تفاوت قیمت هم نمی گیرم. فروشنده در وقت معامله بگوید: این مال را با هر عیبی که دارد می فروشم(1). 5 - اگر فروشنده هنگام معامله عیب کالا را معین کند و بگوید آن را با این عیب می فروشم ولی پس از معامله معلوم شود عیب دیگری هم دارد، خریدار می تواند به خاطر عیبی که فروشنده معین نکرده کالا را پس دهد یا تفاوت قیمت بگیرد(2).

6 - در این موارد اگر خریدار بفهمد مال معیوب بوده فقط می تواند تفاوت قیمت بگیرد: بعد از معامله تغییری در کالا بدهد که مردم بگویند - طوری که خریداری و تحویل داده شده باقی نمانده است. پس از انجام معامله بفهمد کالا معیوب است و تنها حق بر گرداندن آن را ساقط کند. بعد از تحویل گرفتن کالا، عیب دیگری در آن پیدا شود. بجز در حیوان که تا سه روز می تواند برگرداند(3).

بیع شرط

1 - اگر

فروشنده کالایی را بفروشد ولی شرط کند که اگر تا فلان مدت، قیمت کالا را بدهد، بتواند معامله را فسخ کند. در صورتی که خریدار و فروشنده قصد خرید و فروش داشته باشند معامله صحیح است، هر چند کالای خود را به کمتر از قیمت معمولی آن بفروشد؛ مثلاً شخصی به پول نیازمند است، خانه خود را به قیمت کمتر (با قصد) می فروشد، ولی شرط می کند که اگر تا سه ماه دیگر توانستم پول خانه را بیاورم، خانه برای خودم باشد(4). 2 - در معامله بیع شرط، هر چند فروشنده مطمئن باشد که اگر پول را ندهد، باز هم خریدار کالا را به او می دهد، معامله صحیح است ولی چنانچه سر مدت پول را ندهد، حق مطالبه کالا را ندارد و اگر خریدار بمیرد، نمی تواند از ورثه او مطالبه کند(5).

شفعه

(6)

اگر یکی از دو شریک سهم خود را بفروشد، با شرایطی که در کتب مفصل فقهی آمده است برای شریک دیگر این حق وجود دارد که سهم شریک را تملک کند و قیمتی را که مشتری پرداخته است به او بدهد. به این حق شفعه می گویند(7). صفحه 306 نیاز به اسکن دارد. 1 - حق شفعه تنها در صورت فروش ملک است. بنابر این اگر یکی از دو شریک سهم خود را به دیگری ببخشد یا مصالحه کند یا مهریه همسرش قرار دهد، حق شفعه برای شریک دیگر وجود ندارد(8). 2 - حق شفعه تنها در ملکی که دو نفر شریک هستند وجود دارد نه بیشتر(9).

پرسش

1 - فرق خیار غبن با خیار عیب چیست؟

2 - فرق خیار شرط با خیار تخلف شرط چیست؟

3 - برای بیع شرط دو مثال دیگر بیاورید. 4 - فرق اساس شفعه یا بیع چیست؟

5 - آیا در ساختمانهای چند طبقه که هر طبقه را یک نفر مالک است، با فروش یک طبقه از آن برای دیگران حق شفعه وجود دارد، چرا؟

6 - در چه مواردی فروشنده حق فسخ معامله را ندارد ولی می تواند تفاوت قیمت بگیرد؟

درس (53) اجاره، جعاله، سرقفلی، قرض

تعریف اجاره

هر گاه شخصی منفعت چیزی را ملک دیگری کند و در مقابل آن عوض دریافت دارد، به این عمل اجاره می گویند.

ص: 2430


1- توضیح المسائل،م 2134.
2- همان.
3- توضیح المسائل،م 2135.
4- توضیح المسائل،م 2126.
5- توضیح المسائل،م 2127.
6- بحث شفعه در رساله برخی از مراجع تقلید وجود ندارد.
7- تحریر الوسیله ج 1، ص 555،م 1، کتاب الشفعه.
8- همان، 556،م 5.
9- همان. م 6.
قرارداد اجاره

اگر اجاره دهنده با مستاجر بگوید: ملک خود را به تو اجاره دادم و او بگوید: قبول کردم، صحیح است، و حتی اگر چیزی هم نگویند، بلکه صاحب مال به قصد اجاره دادن، آن را به مستاجر تحویل دهد و او هم به قصد اجاره کردن بگیرد، صحیح است؛ مثلاً کلید خانه را به او بدهد و او هم بگیرد(1).

شرایط مالی که اجاره می دهند

چیزی که به اجاره داده می شود باید دارای شرایطی باشد که از جمله آنهاست: آن مال معین باشد، پس اگر بگوید یکی از اتاقهای این خانه را به تو اجاره می دهم، صحیح نیست. مستاجر باید آن را ببیند یا طوری خصوصیات آن را بگوید: که کاملاً معلوم باشد. از چیزهایی نباشد که با استفاده از آن، اصل مال از بین می رود، پس اجاره دادن نان و میوه و سایر خوراکی ها صحیح نیست(2).

احکام اجاره

1 - در اجاره باید مدت استفاده از مال، معین شده باشد؛ مثلاً بگوید یک سال یا یک ماه(3).

2 - اگر صاحب مال چیزی را که اجاره داده تحویل دهد، اگر چه مستاجر تحویل نگیرد یا تحویل بگیرد ولی تا آخر مدت اجاره از آن استفاده نکند، باید اجاره بها را بپردازد(4). 3 - اگر کسی کارگری بگیرد که در روز معینی کاری را انجام دهد؛ مثلاً آجرها را داخل ساختمان ببرد یا گچ بسازد و آن کارگر سرکار حاضر شود، هر چند کاری به او محول نکند؛ مثلاً آجر نباشد که داخل ساختمان ببرد، باید مزد او را بدهد(5).

4 - هر گاه صنعتگر چیزی را که گرفته، ضایع کند، باید خسارت آن را بپردازد، مثل آن که مکانیک خسارتی بر ماشین وارد کند(6). 5 - اگر خانه یا دکان یا اتاقی را اجاره کند و صاحب آن شرط کند که فقط خودش از آن استفاده کند، مستاجر نمی تواند آن را به دیگری اجاره بدهد(7).

6 - در اجاره منزل و مانند آن، پرداخت ودیعه برای کم کرند اجاره، اگر کم کردن اجاره به حساب ودیعه ای باشد که به موجر پرداخته حکم ربا را دارد(8).

7 - کودکانی که شاگردی می کنند و مزدشان بیش از خرجشان است، بر پدر واجب است که مازاد بر مخارج را حفظ کرده و بعد از بلوغ به آنها بدهد(9).

استفتاءات

س - کارمند دولت جمهوری اسلامی گاهی از محل خدمت، بدون اجازه آن سازمان، برای تشییع جنازه یا مجلس ختم خارج می شود، آیا حقوقش چه صورت دارد؟

ج - اگر از وظیفه کوتاهی نموده به مقداری که کوتاهی کرده مدیون است(10). س - آموزگاری پیمان بسته که در مقابل خدمت موظف 24 ساعت در هفته حقوق دریافت نماید، حال اگر بعضی ساعتها کارهای شخصی انجام داده و دانش آموزان بدون معلم بوده اند - یا معلم دیگری جایش بوده - آیا حق استفاده از حقوق دارد و اگر بگیرد جایز است یا خیر؟ و اگر چنانچه مریض شود و آن ساعتی که می بایست کار موظف انجام دهد که در مقابلش حقوق بگیرد،

ص: 2431


1- توضیح المسائل،م 2177.
2- توضیح المسائل،م 2184.
3- توضیح المسائل،م 2187.
4- توضیح المسائل،م 2196.
5- توضیح المسائل،م 2197.
6- توضیح المسائل،م 2200.
7- توضیح المسائل،م 2180.
8- استفتاات، ج 2، ص 206، س 26.
9- توضیح المسائل (چاپ استان قدس رضوی - تصحیح شده) ص 433، س 92.
10- استفتاات، ج 2، ص 50، س 137.

گرفتن آن مقدار پولی که در برابرش هیچگونه کاری انجام نداده است جایز و قابل تصرف است یا خیر؟

ج - تابع مقررات استخدامی است و اگر بر خلاف نموده استحقاق اجرت ندارد(1). س - کارهای غیر مستقلی را که فرزند در خانه و برای امرار معاش انجام می دهد (چه در زمان بلوغ، یا غیر بلوغ) حق ادعای اجرت از پدر دارد یا نه؟ ج - اگر به دستور پدر نیست یا به قصد مجان انجام می دهند، استحقاق اجرت ندارد(2).

جعاله

جعاله آن است که انسان قرار بگذارد در مقابل کاری که برای او انجام می دهند، مال معینی بدهد؛ مثلاً بگوید هر کس گمشده مرا پیدا کرد هزار تومان به او می دهم. جاعل: کسی است که ملتزم می شود در مقابل انجام کاری چیزی بدهد.

عامل: کسی که آن کار را انجام می دهد(3).

فرق بین اجاره و جعاله

1 - اجاره،

قرار داد دو طرفه (عقد) است ولی جعاله قرار داد یک طرفه (ایقاع) است.

2 - در اجاره پس از صیغه اجاره (قرار داد بستن)، اجیر مالک اجرت است و مستاجر هم عمل او را مالک است؛ مثلاً اگر مالک وسایل را برای او آماده نکرد، باید مزد او را بپردازد. ولی در جعاله، پس از انجام عمل، یکی صاحب کار و دیگری صاحب اجرت می شود(4).

اقسام جعاله

1 - عام: در جعاله عام، عامل معین نیست؛ مثلاً می گوید: هر کس کتاب مرا پیدا کرد 100 تومان می دهم. 2 - خاص: در جعاله خاص، عامل معین است؛ مثلاً به شخصی می گوید: اگر کتاب مرا پیدا کردی 100 تومان می دهم(5).

دو مساله:

1 - اگر جاعل پس از شروع کار توسط عامل، دست از جعاله بردارد، باید مزد همان مقدار کار او را به اندازه ای که نزد مردم ارزش دارد بپردازد(6). 2 - عامل هر زمان که بخواهد می تواند از انجام عمل صرف نظر کند و مستحق اجرتی نیست، هر چند در اثنای آن باشد، ولی اگر کار را شروع کرده باشد و با ترک آن ضرری متوجه جاعل می شود، واجب است آن را به پایان برساند(7).

سر قفلی

به پولی یا چیزی که کسی به شخص دیگری بدهد تا خانه یا دکانی را که در اجاره او است به وی واگذار کند، سرقفلی گفته می شود. 1 - شخصی که مدت اجاره اش تمام شده، اگر چیزی به عنوان سرقفلی از صاحب محل دریافت کند حرام است(8).

2 - اگر محلی را از شخصی اجاره کرده و حق داشته باشد که در مدت اجاره مکان را به دیگری اجاره دهد و در این مدت اجاره محل ترقی کرده می تواند آن محل را به شخصی به همان قیمت که اجاره کرده اجاره دهد و مبلغی هم به عنوان سرقفلی دریافت کند(9). 3 - اگر شخصی محلی را اجاره کند و با صاحبش شرط کند که مثلاً تا 20 سال اجاره محل را بالا نبرد و باز با او شرط کند که اگر محل را به دیگری اجاره دهد همین نحو عمل کند و اجاره را بالا

ص: 2432


1- همان، ص 217، س 55.
2- استفتاات، ج 2، ص 213، س 46.
3- توضیح المسائل،م 2218.
4- همان.
5- تحریر الوسیله، ج 1، کتاب الجعاله، ص 586.
6- توضیح المسائل،م 2225.
7- تحریر الوسیله، ج 1، ص 586 و توضیح المسائل،م 2226
8- تحریر الوسیله، ج 2، ص 615،م 3.
9- توضیح المسائل،م 2849.

نبرد. در این صورت مستاجر اولی می تواند محل را به دیگری اجاره دهد و مبلغی به عنوان سر قفلی از او بگیرد که محل را به او تحویل دهد و سر قفلی بدن نحو حلال است و دومی به سومی و سومی به چهارمی بر حسب قرار تحویل دهد و از او به این عنوان سر قفلی بگیرد(1).

قرض

قرض دادن از کارهای مستحبی است که هم در قرآن و هم در روایات، راجع به آن سفارش فراوان شده است و قرض دهنده در روز قیامت پاداش خواهد داشت.

اقسام قرض

مدت دار: یعنی هنگام قرض دادن مشخص شده است که قرض گیرنده چه موقع بدهی را بپردازد. بدون مدت: قرضی که زمان پرداخت، در آن مشخص نشده است.

احکام قرض

1 - اگر قرض مدت دار باشد، طلبکار نمی تواند پیش از تمام شدن آن مدت، طلب خود را در خواست کند و اگر قرض مدت دار نباشد، طلبکار هر وقت بخواهد می تواند طلب خود را درخواست کند(2). 2 - اگر طلبکار طلب خود را در خواست کند؛ چنانچه بدهکار بتواند بدهی خود را بدهد، باید فوراً بپردازد و اگر تاخیر بیندازد، گناهکار است(3).

3 - اگر مقداری پول به کسی بدهد و شرط کند که پس از مدتی؛ مثلاً یکسال دیگر، زیادتر بگیرد، ربا و حرام است؛ مثلاً یکصد هزار تومان بدهد و شرط کند که پس از یکسال یکصد و بیست هزار تومان بگیرد(4). 4 - ربا دادن، مثل ربا گرفتن حرام است و کسی که قرض ربایی گرفته، اگر چه کار حرامی کرده ولی اصل قرض صحیح است و می تواند در آن تصرف کند(5).

5 - اگر بدهکار بدون شرط قبلی چیزی اضافه به طلبکار بدهد، اشکال ندارد، بلکه مستحب است(6). 6 - اگر بدهکار غیر از خانه ای که در آن نشسته و اثاثیه منزل و چیزهای دیگری که به آنها احتیاج دارد، چیزی نداشته باشد، طلبکار نمی تواند طلب خود را از او مطالبه کند، بلکه باید صبر کند تا بتواند بدهی خود را بدهد(7).

دو استفتاء

س 1 - شخصی مبلغی به عنوان قرض از دیگری گرفته و بعد از آن، دیگر او را ندیده است و خیلی هم دنبالش گشته است و می خواهد بداند که آیا می تواند آن مبلغ پول را بدهد به حساب 100 یا به حساب سهم امام یا به حساب جنگ زدگان یا نه؟

ج - اگر مایوس از پیدا کردن صاحب پول باشد، از طرف او به فقرا صدقه بدهد(8). س 2 - لطفاً در ارتباط با پرداخت حق الناس در صورت عدم حضور فرد طلبکار و بی اطلاعی از زنده بودن وی نظر امام چیست؟

ج - اگر طلبکار را می شناسد باید تحقیق کند تا حق او را به خودش یا به ورثه اش تسلیم نماید(9).

پرسش

1 - اگر عین مستاجره به سرقت برود آیا مستاجر ضامن است یا نه؟

2 - آیا مستاجر می تواند ملکی را اجاره کرده به شخص دیگری اجاره دهد؟

ص: 2433


1- توضیح المسائل،م 2850.
2- توضیح المسائل،م 2306.
3- توضیح المسائل،م 2276.
4- توضیح المسائل،م 2288.
5- توضیح المسائل،م 2284.
6- تحریر الوسیله، ج 1، کتاب الدین و القرض، ص 654، س 11.
7- توضیح المسائل،م 2277.
8- استفتاات، ج 2، ص 285، س 15.
9- همان، س 12.

3 - مواردی

که مستاجر می تواند در مقابل تحویل عین مستاجره سرقفلی بگیرد کدام است؟ 4 - شخصی 200 مثقال طلا را به طلا فروش به مبلغ هر ماه 15000 تومان اجاره می دهد، آیا این اجاره صحیح است. چرا؟

5 - اگر شخصی اعلام کند هر کس یک میلیون تومان یک ساله به من قرض دهد، در پایان دویست هزار تومان به او اجرت می دهم، این جعاله صحیح است یا نه، چرا؟ 6 - شهرداری، ساخت یا بزرگراه را در بین شرکتهای راه سازی به مناقصه می گذارد، آیا این مناقصه کاری، جعاله است. چرا؟

درس (54) رهن، حواله، ضمانت، کفالت

رهن

رهن آن است که بدهکار مقداری از مال خود را نزد طلبکار بگذارد تا اگر طلب او را نداد آن مال طلب خود را به دست آورد(1). 1 - استفاده چیزی که گرو (رهن) می گذارند، مال کسی است که آن را گرو گذاشتن است. بنابر این گرو گیرنده، بدون اجازه صاحب مال نمی تواند در آن تصرف کند(2). 2 - طلبکار (گرو دهنده) و بدهکار (گرو گیرنده) نمی توانند مالی را که در رهن است، بدون اجازه یکدیگر ملک کسی کنند؛ مثلاً بفروشند یا ببخشند. ولی اگر یکی از آنان، آن را بفروشد یا ببخشد و بعد دیگری بگوید: راضی هستم، اشکال ندارد(3). 3 - اگر مالی را که بدهکار گرو گذاشته، خانه و اثاثیه منزل هم باشد طلبکار می تواند بفروشد و طلب خود را بردارد(4).

استفتاء

س - شخصی مبلغ پنجاه هزار تومان به صاحبخانه ای داده که دو اتاق را رهن کند و دیگر اجاره نمی دهد، چه صورت دارد؟ ج - محکوم به رباست و اگر در اتاق تصرف کند، اجرت المثل را ضامن است(5).

حواله

حواله آن است که بدهکار بدهی خود را بر عهده دیگری بگذارد. 1 - موقعی که انسان حواله می دهد، باید بدهکار باشد، پس اگر بخواهد از شخصی قرض کند، تا وقتی از او قرض نکرده نمی تواند او را به شخصی حواله کند که آنچه را بعداً قرض می دهد، از آن شخصی بگیرد(6). 2 - طلبکار می تواند حواله را نپذیرد، اگر چه فردی که به او حواله شده، فقیر نباشد و در پرداختن حواله هم کوتاهی نکند(7). 3 - بعد از آن که حواله دست شده، حواله دهنده و کسی که به او حواله شده نمی توانند حواله را به هم بزنند، مگر آن که یکی از آنان برای خود حق به هم زدن حواله را قرار دهند، که در این صورت مطابق قراری که گذشته اند می توانند حواله را به هم بزنند(8).

ضمان

ضمان آن است که انسان متعهد شود بدهی کسی را بپردازد(9).

شرایط ضمان:

ص: 2434


1- توضیح المسائل،م 2300.
2- توضیح المسائل،م 2305.
3- توضیح المسائل،م 2306.
4- توضیح المسائل،م 2309.
5- استفتاات، ج 2، ص 293، س 32.
6- توضیح المسائل،م 2292.
7- توضیح المسائل،م 2295.
8- توضیح المسائل،م 2297 و 2299.
9- تحریر الوسیله، ج 2، کتاب الضمان، ص 25.

ضامن و طلبکار بالغ، عاقل، رشید و مختار باشند. طلبکار به سبب ورشکستگی، از طرف حاکم شرع، از تصرف در اموالش منع نشده باشد. ضمان بنابر احتیاط منجز باشد؛ یعنی برای ضمانت خود شرطی نگذارد.

بدهی بدهکار قطعی باشد، پس اگر بخواهد از کسی قرض کند، تا قرض نکرده ضمان صحیح نیست. طلبکار و بدهکار و جنس بدهی مشخص باشد؛ یعنی مبهم و مردد نباشد(1).

احکام ضمان

1 - اگر

طلبکار طب خود را به ضامن ببخشد، ضامن نمی تواند از بدهکار چیزی بگیرد و اگر مقداری از آن را ببخشد، نمی تواند آن مقدار را مطالبه کند(2).

2 - اگر انسان ضامن شود که بدهی کسی را بدهد، نمی تواند از ضامن شدن خود برگردد(3). 3 - ضامن و طلبکار می توانند شرط کنند که هر وقت بخواهند، ضمانت ضامن را به هم بزنند(4). 4 - اگر شخصی بدون اجازه بدهکار، ضامن شود که بدهی او را بدهد، نمی تواند چیزی از او بگیرد(5).

کفالت

کفالت آن است که انسان متعهد و ملتزم شود که هر وقت طلبکار بدهکار را خواست، او را احضار کند(6).

شرایط کفالت:

کفیل باید بالغ، عاقل و مختار باشد. کفیل باید توانایی احضار بدهکار را داشته باشد.

صیغه کفالت خوانده شود؛ یعنی به هر لفظی هر چند عربی نباشد، کفیل به طلبکار بگوید: من ضامنم هر وقت بدهکار خود را بخواهی او را تحویل دهم.

طلبکار کفالت را قبول کند(7).

چیزهایی که کفالت را بر هم می زند:

کفیل بدهکار را به طلبکار تحویل دهد. طلب طلبکار داده شود. طلبکار از طلب خود بگذرد. بدهکار یا کفیل بمیرد. طلبکار کفیل را از کفالت آزاد کند. صاحب حق به وسیله حواله یا طور دیگری حق خود را به دیگری واگذار نماید(8).

پرسش

1 - رهن مصطلح کنونی جامعه که در اجاره منزل یا مغازه مرسوم است چه اشکالی دارد؟

2 - فردی به شخصی بدهکار است و از دیگری طلبکار، اگر بدهی خود را به بدهکار حواله کند، آیا بر بدهکار واجب است، بدهی را به محتال بپردازد؟

3 - ضمان را توضیح داده و فرق آن را با حواله بیان فرمایید. 4 - در ضمانت وام بانکی، چک یا سفته ای که از ضامن دریافت می شود چه عنوان فقهی می تواند داشته باشد؟

ص: 2435


1- همان،م 1 و 2.
2- توضیح المسائل،م 2315.
3- توضیح المسائل،م 2316.
4- توضیح المسائل،م 2317.
5- توضیح المسائل،م 2320.
6- تحریر الوسیله، ج 2، کتاب الحواله و الکفاله، القول فی الکفاله، ص 34.
7- همان، و توضیح المسائل،م 2323 و 2324.
8- توضیح المسائل،م 2325.

5 - کفالت با ضمان چه تفاوتی دارد؟

6 - چهار نمونه از اموری که کفالت را بر هم می زند نام ببرید.

درس (55) وکالت، حجر، ودیعه، عاریه

اشاره

وکالت آن است که انسان کاری را که یم تواند در آن دخالت کند، به دیگری واگذار نماید تا از طرف او انجام دهد؛ مثلاً کسی را وکیل کند که خانه او را بفروشد(1).

شرایط وکالت:

اصل وکالت منجز باشد. (بنابر احتیاط واجب). متعلق وکالت مقدور وکیل باشد. متعلق وکالت معلوم باشد. وکیل و موکل، عاقل، بالغ و مختار باشند و قصد وکالت داشته باشند.

موکل ممنوع التصرف در متعلق وکالت نباشد و انجام آن برای خودش جایز باشد(2).

احکام وکالت

1 - در وکالت لازم نیست صیغه بخوانند و اگر انسان به دیگری بفماند که او را وکیل کرده و او هم بفهماند قبول کرده، صحیح است(3). 2 - کاری را که انسان نمی تواند انجام دهد، یا شرعا نباید انجام دهد، نباید برای انجام آن از طرف دیگری وکیل شود؛ مثل کسی که در احرام حج است نمی تواند وکیل در اجرای صیغه عقد نکاح بشود(4). 3 - اگر انسان کسی را برای انجام کارهای خودش وکیل کند صحیح است ولی اگر برای یکی از کارهای خود وکیل کند و آن کار را معین نکند وکالت صحیح نیست(5).

4 - وکیل، لازم نیست مسلمان باشد، مگر در اموری که از غیر مسلمان صحیح نیست. بنابراین انسان می تواند برای فروش خانه خود به کافری وکالت بدهد(6).

5 - وکیل می تواند از وکالت کناره گیری کند و اگر موکل غایب هم باشد اشکال ندارد(7). 6 - وکیل نمی تواند برای انجام کاری که به او واگذار شده دیگری را وکیل کند ولی اگر موکل به او اجازه داده باشد که وکیل بگیرد، به هر طوری که به او دستور داده می تواند رفتار نماید، پس اگر گفته باشد برای من وکیل بگیر، باید از طرف او وکیل بگیرد و نمی تواند کسی را از طرف خودش وکیل کند(8). 7 - اگر انسان کسی را برای کاری وکیل کند و چیزی برای او قرار بگذارد بعد از انجام آن کار، چیزی را که قرار گذاشته باید به او بدهد(9).

8 - اگر وکیل یا موکل بمیرد یا دیوانه همیشگی شود وکالت باطل می شود و نیز اگر گاه گاهی دیوانه یا بیهوش شود، بنابر احتیاط واجب باید به معامله ای که انجام یم دهد ترتیب اثر ندهند و نیز اگر چیزی که برای تصرف در آن وکیل شده است، از بین برود؛ مثلاً گوسفندی که برای فروش آن وکیل شده بمیرد، وکالت باطل می شود(10).

9 - اگر مال نزد وکیل تلف شود: در نگهداری آن کوتاهی یا در تصرف زیاده روی کرده: باید عوض آن را بدهد. در نگهداری آن کوتاهی یا در تصرف زیاده روی نکرده: نباید عوض آن را بدهد(11).

حجر

حجر به معنای منع است و در فقه، منع شرعی نسبت به تصرف در اموال می باشد(12).

1 - این افراد محجورند؛ یعنی نمی توانند در اموال خود تصرف کنند. کودک غیر بالغ

دیوانه

ص: 2436


1- توضیح المسائل، ص 307.
2- تحریر الوسیله، ج 2، کتاب الوکاله، ص 39،م 1 و 2.
3- توضیح المسائل،م 2257.
4- همان. م 2260.
5- همان،م 2261.
6- تحریر الوسیله، ج 2، ص 40.
7- توضیح المسائل،م 2263.
8- توضیح المسائل،م 2264.
9- توضیح المسائل،م 2269.
10- توضیح المسائل،م 2268.
11- توضیح المسائل،م 2271.
12- تحریر الوسیله، ج 2، ص 13، کتاب الحجر.

سفیه (کسی که مال خود را در کارهای بیهوده مصرف می کند) ورشکسته اقتصادی

2 - ولایت بر تصرف در اموال کودک غیر بالغ و دیوانه، با پدر و جد پدری اوست. - اگر پدر و جد پدری ندارد، قیمی که با وصیت آنان مشخص شده است، ولایت دارد. - اگر قیم هم ندارد، با حاکم شرع است. - و اگر حاکم شرع نباشد، با مومنین است و بنابر احتیاط واجب باید عادل باشند(1). 3 - ولایت بر سفیه: - اگر از دوران کودکی سفیه بوده و با همان حال به حد بلوغ رسیده، شرعا محجور است و ولایت بر او مانند دیوانه، با پدر یا جد پدری است و با نبود آنها با قیم است. - اگر قبلاً سفیه نبوده و پس از بلوغ سفیه شده، ولایت بر او با حاکم است و حاکم او را از تصرف در اموالش منع می کند(2). 4 - ورشکسته اقتصادی را نیز حاکم شرع با شرایطی که در کتب مفصل فقهی آمده است او را از تصرف در اموالش منع می کند و ولایت در تصرف با حاکم است(3).

ودیعه (امانت)

اگر انسان مال خود را به کس بدهد و بگوید نزد تو امانت باشد و او هم قبول کند، باید به احکم امانتداری عمل کند(4).

احکام امانتداری

1 - کسی که نمی تواند از امانت نگهداری کند، بنابر احتیاط واجب نباید قبول کند(5).

2 - کسی که چیزی را امانت می گذارد، هر وقت بخواهد می تواند آن را پس بگیرد و کسی که امانت را قبول می کند، هر وقت بخواهد می تواند آن را به صاحبش برگرداند(6). 3 - اگر امانتدار برای امانت، جای مناسبی ندارد، باید جای مناسبی تهیه کند؛ مثلا اگر پول است و در خانه نمی تواند نگهداری کند، باید به بانک بسپارد(7).

4 - امانتدار باید طوری از امانت نگهداری کند که مردم نگویند در امانت خیانت و یا در نگهداری آن کوتاهی کرده است(8). 5 - در صورتی که امانت مردم از بین برود: اگر امین در نگهداری آن کوتاهی کرده باشد: باید عوض آن را به صاحبش بدهد. اگر در نگهداری آن کوتاهی نکرده و به طور اتفاقی آن مال از بین رفته؛ مثلاً سیل برده است؛ امانتدار ضامن نمی باشد و لازم نیست عوض آن را بدهد(9).

عاریه

1 - عاریه آن است که انسان مال خود را به دیگری بدهد که از آن استفاده کند و در عوض، چیزی از او نگیرد، مثلاً کتاب خود را به کسی می دهد تا مطالعه کند و برگرداند(10).

2 - کسی که چیزی را عاریه گرفته باید بخوبی از آن نگهداری کند.

3 - چنانچه مالی را که عاریه کرده، از بین برود یا معیوب شود:

اگر در نگهداری آن کوتاهی، و یا در استفاده از آن زیاده روی نکرده، ضامن نیست. اگر در نگهداری آن کوتاهی کرده یا در استفاده از آن زیاده روی کرده باشد، باید خسارت آن را بپردازد(11). 4 - اگر از پیش شرط کرده باشند که هرگونه خسارت بر آن مال وارد شود، عاریه کننده ضامن است، باید آن خسارت را بپردازد(12).

پرسش

ص: 2437


1- تحریر الوسیله، ج 2، ص 13،م 5.
2- تحیر الوسیله، ج 2، ص 15.
3- برای آشنایی با شرایط جواز حجر می توانید به کتاب تحریر الوسیله، ج 2، ص 18 القول فی الفلس مراجعه کنید.
4- توضیح المسائل،م 2327.
5- توضیح المسائل،م 2330.
6- توضیح المسائل،م 2332.
7- توضیح المسائل،م 2334.
8- همان.
9- توضیح المسائل،م 2335.
10- توضیح المسائل،م 2344.
11- همان،م 2349.
12- همان.

1 - آخرین

شرط از شرایط وکالت را با ذکر مثال توضیح دهید. 2 - در چه اموری وکیل باید مسلمان باشد؟ دو مثال نیز بیاورید:

3 - در صورتی که متهم پرونده ای مسلمان باشد، آیا شاکی می تواند فرد غیر مسلمانی را وکیل خود قرار دهد، چرا؟

4 - فرق سفیه و دیوانه چیست؟

5 - فرق ودیعه و عاریه با قرض چیست؟

6 - اگر امانت تلف شود، آیا امانتدار ضامن است یا نه؟ 7 - برای ودیعه و عاریه هر کدام دو مثال بزنید.

درس (56) شرکت، مضاربه

تعریف شرکت

شرکت را باید به دو نوع تقسیم کرد: 1 - شرکت غیر عقدی 2 - شرکت عقدی (قرار دادی). شرکت عقدی: به آن معنا است که دو نفر با هم قرار دادی ببندند که با مال مورد اشتراک خود معامله کنند. به این نوع شرکت شرکت اکتسابی هم می گویند.

شرکت غیر عقدی: عبارت است از بودن یک چیز برای دو یا چند نفر بدون قرار داد؛ مثل آن که مالی از کسی به چند نفر به ارث برسد یا شخصی فرد دیگری را در مال خود شریک کند(1).

احکام شرکت

1 - شرکت

عقدی، فقط در اموال صحیح است پس اگر دو نفر قرار داد ببندند که هر چه کارشان در آمد داشت با هم شریک باشند صحیح نیست، خواه عمل آنها یکنواخت باشد؛ مثلاً دو نفر خیاط با هم قرار بگذارند که هر چه در آمد داشتند با هم شریک باشند. یا عمل آنها متفاوت باشد؛ مانند خیاط و نساج، بلی اگر یکی از آنها نصف منفعت خود را به دیگری مصالحه کند به چیزی، و آن دیگری هم نصف منفعت خود را به همان چیز مصالحه کند اشکال ندارد(2). 2 - اگر در عقد شرکت شرط کنند که هر دو با هم خرید و فروش نمایند یا هر کدام به تنهایی معامله کند، یا فقط یکی از آنها معامله کند، باید به قرار داد عمل نمایند(3). 3 - اگر معین نکنند کدامیک از آنها با سرمایه خرید و فروش کند، هیچیک از آنان بدون اجازه دیگری نمی تواند با آن سرمایه معامله کند(4).

4 - هر وقت یکی از شرکا تقاضا کند که سرمایه شرکت را قسمت کنند، اگر چه شرکت مدت داشته باشد، باید دیگران قبول کنند(5). 5 - اگر یکی از شرکا بمیرد یا دیوانه شود، یا حاکم شرع او را از تصرف در اموالش منع کند، سایر شرکا نمی توانند در مال شرکت تصرف کنند(6).

6 - اگر شریک چیزی را نسیه برای خود بخرد، نفع و ضررش مال خود اوست ولی اگر برای شرکت بخرد و شریک دیگر به آن معامله راضی باشد، نفع و ضررش برای هر دوی آنهاست(7). مضاربه

تعریف مضاربه

اگر دو نفر با هم قرار داد ببندند که یکی از آنها مالی را به دیگری بدهد تا به آن مال معامله کند و اگر سودی به دست آمد یا هم تقسیم کنند، به چنین قرار دادی مضاربه می گویند. به کسی که مال را تحویل گرفته تا با آن معامله کند عامل می گویند(8).

شرایط مضاربه

صفحه 327 نیاز به اسکن دارد.

ص: 2438


1- تحریر الوسیله، ج 1، ص 623،م 3، کتاب الشرکه.
2- تحریر الوسیله، ج 1، ص 624،م 5؛ توضیح المسائل،م 2143.
3- توضیح المسائل،م 2149.
4- توضیح المسائل،م 2150.
5- توضیح المسائل،م 2156.
6- توضیح المسائل،م 2157.
7- توضیح المسائل،م 2158.
8- تحریر الوسیله، ج 1، ص 608، کتاب العضاربه.
احکام مضاربه

1 - اگر شخصی توری یا دامی به دیگری بدهد که به وسیله آن ماهیگیری کند و هر چه ماهی گرفت با هم تقسیم کنند این قرار داد مضاربه نیست بلکه معامله ای باطل است(1).

2 - صاحب مال می تواند مال خود را به دو نفر مضاربه بدهد و چه آن دو به مقدار مساوی سود ببرند یا یکی از آنها بیشتر از دیگری و فرقی نیست که در عمل با هم مساوی باشند یا یکی بیش از دیگری کار انجام بدهد(2). 3 - اگر صاحب مال دو نفر یا بیشتر باشند و مال خود را به یک نفر مضاربه بدهند مانع ندارد(3). 4 - در تجارت کارهایی که به طور معمول به دیگران می سپارند مانند وزن کردن بار و حمل آن و امثال اینها، می تواند به اهلش بسپارد و مزد آنها را از سرمایه بدهد و اگر خودش آن را انجام داد می تواند مزد خود را از سرمایه بردارد و اما برای کارهایی که به طور متعارف خود عامل باید انجام دهد نمی تواند مزد بردارد(4). 5 - اگر عقد مضاربه مطلق باشد؛ یعنی شرطی در آن نباشد، عامل هر گونه صلاح بداند می تواند تجارت کند اما نمی تواند نسیه بدهد مگر این که بین تجار نسیه دادن مرسوم باشد، ولی اگر عقد مضاربه مشروط باشد. عامل باید به شرط عمل کند و اگر به شرط عمل نکرد و خسارتی به بار آمد ضامن است و اگر سودی به دست آمد صاحب سرمایه شریک است(5). 6 - عامل نمی تواند مخارج خود یا مخارج دیگران را از سرمایه بردارد مگر با اجازه مالک و اگر مالک اجازه باشد نباید در مخارج خود اسراف کند. و نیز نمی تواند از سرمایه کسی را مهمان کند یا سوغات بخرد مگر برای تجارت و به مصلحت تجارت باشد(6).

ضمان عامل و عدم آن

بدون تقصیر عامل، مال تلف شود - عامل ضامن نیست. بدون تقصیر عامل، مال معیوب شود - عامل ضامن نیست.

با تقصیر عامل، مال تلف یا معیوب شود - عامل ضامن است.

تجارت سود نیاورد - عامل ضامن سود صاحب مال نیست.

تجارت ضرر بیاورد - عامل ضامن ضرر صاحب مال نیست.

شرط کرده بودند که خسارت بر عهده مالک باشد - عامل خسارت را ضامن نیست. شرط کرده بودند که خسارت بر عهده هر دو باشد - عامل خسارت را ضامن نیست. ولی در صورتی که شرط کرده باشد، اگر ضرری به مالک وارد شد عامل هم مثلاً یک بر روی دو یا یک بر روی سه از آن را بدهد اشکال ندارد - در صورت ضرر او هم ضامن است(7). عامل نمی تواند بدون اجازه مالک مال را به شخص دیگری به مضاربه بدهد و اگر اجازه هم بدهد باید مضاربه اولی را فسخ کنند و مالک با شخص دوم عقد مضاربه ببندد، یا قرار داد مضاربه بین مالک و عامل و شخص دیگری به اشتراک بسته شود(8).

پرسش

1 - شرکتهای

تعاونی مصرف از کدام قسم شرکت می باشد؟

2 - آیا ممکن است در معامله با مال مشترک ضرر متوجه یکی از شرکاء باشد؟ 3 - موارد اشتراک و افتراق شرایط مالک و عامل در مضاربه چیست؟ 4 - اگر مبلغی را به یک کارگاه تولیدی بدهد که مثلاً یک بر روی سه از سود تولیدات را به او بدهد صحیح است یا نه؟

5 - فرق شرکت با مضاربه چیست؟

6 - عامل چه نوع مخارجی را می تواند از سرمایه بردارد؟ 7 - اگر تجارت ضرر بیاورد، در چه صورتی عامل ضامن ضرر صاحب مال خواهد بود.

درس (57) مزارعه، مساقات

اشاره

ص: 2439


1- تحریر الوسیله، کتاب المضاربه،م 6.
2- همان.
3- تحریر الوسیله، کتاب المضاربه،م 10.
4- تحریر الوسیله، کتاب المضاربه،م 15.
5- تحریر الوسیله، کتاب المضاربه،م 16 و 18.
6- تحریر الوسیله، کتاب المضاربه،م 20.
7- تحریر الوسیله، ج 1، ص 611،م 14، کتاب المضاربه.
8- همان، ص 615،م 25.

یکی از قراردادهای اقتصادی در بخش کشاورزی مزارعه است. مزارعه آن است که صاحب زمین، با زارع قرار داد ببندند که زمین را در اختیار زارع بگذارد تا زراعت کند و مقداری از حاصل آن را به صاحب زمین بدهد(1).

شرایط مزارعه

قرار داد مزارعه بسته شود؛ یعنی صاحب زمین به زارع بگوید، زمین را به تو واگذار کردم و او هم بگوید قبول کردم یا بدون این که حرفی بزنند، زمین را واگذار کند برای مزارعه و او هم تحویل بگیرد.

صاحب زمین، زمین مورد مزارعه را مشخص کند. زمین، قابل کاشت باشد، یا بتوانند کاری کنند که زراعت ممکن شود؛ مثلاً با شخم زنی و کود دادن و تسطیح کردن. مدت مزارعه معین باشد. مدت مزارعه به قدری باشد که در آن مدت حاصل زمین به دست آید.

نوع زراعت معین باشد، مگر در محلی باشد که فقط یک نوع زراعت کاشت می شود که در این صورت نام بردن لازم نیست. خرجی را که هر کدام باید عهده دار شود مشخص کنند؛ مثلاً زمین و بذر از یکی و سایر مخارج از دیگری. همه حاصل زمین به یک نفر اختصاص داده نشود. سهم هر کدام از محصول به طور مشاع باشد؛ مثلاً یک بر روی دو، یک بر روی سه، یک بر روی چهار، پس اگر قرار بگذارند، مثلاً یک تن گندم بدهد، مزارعه صحیح نیست(2).

احکام مزارعه

1 - اگر

زراعت در زمین ممکن نشود؛ مثلاً آب زمین قطع شود: - اگر مقداری از زراعت به دست آمده، حتی علفی که بتوان به حیوانات داد - همان مقدار، مطابق قرار داد از هر دوی آنها ست. - اصلاً زراعت بدست نیامده: زارع کوتاهی کرده - زارع سهم صاحب زمین را به قدر متعارف باید بپردازد. زارع کوتاهی نکرده - مزارعه باطل است و زارع ضامن نیست(3).

2 - زارع نمی تواند بدون اجازه صاحب زمین، زمین را در اختیار شخص دیگری بگذارد(4). 3 - شخصی که زمین را اجاره کرده اگر در عقد اجاره شرط نشده باشد که خود او باید از زمین استفاده کند، می تواند آن زمین را به مزارعه بدهد(5).

4 - مالیات زمین و مال الاجاره آن (اگر زمین اجاره ای باشد) بر عهده زارع نیست، مگر آن که در عقد اجاره شرط شده باشد، اما کارهای دیگر مانند حفر جویهای آبرسانی، تهیه اسباب کشاورزی و امثال آن را باید در قرار داد مشخص کنند که بر عهده چه کسی است(6). 5 - با مرگ صاحب زمین یا زارع، قرار داد مزارعه باطل نمی شود، بلکه به ورثه منتقل می شود، پس اگر صاحب زمین بمیرد، زمین به ورثه او منتقل می شود و سهم حاصل به آنها می رسد و اگر زارع بمیرد ورثه او باید زراعت کنند، یا کسی را اجیر کنند که زراعت کند(7).

مساقات

مساقات قراردادی است اقتصادی میان صاحب باغ و باغبان که در مدت معینی به آبیاری و تربیت درختان بپردازد و مطابق قرار داد، سهمی از میوه ها به باغبان داده شود.

شرایط مساقات

ص: 2440


1- توضیح المسائل،م 2228.
2- توضیح المسائل،م 2229.
3- توضیح المسائل،م 2232 و تحریر الوسیله، کتاب المزارعه،م 6.
4- تحریر الوسیله، کتاب المزارعه،م 10.
5- همان.
6- همان،م 15.
7- همان،م 12 توضیح المسائل،م 2224.

مورد مساقات باید معین باشد.

مورد مساقات، زمین بدون درخت نباشد. درختان نیز از نوع تنه دار باشد؛ مانند بوته خیار و هندوانه نباشد.

درخت میوه باشد؛ مانند درختان بید و صنوبر و کاج و سپیدار نباشد، مگر درختانی که از گل یا برگ آنها استفاده می کنند، مانند درخت سدر و کافور.

مدت مساقات معلوم ندهند. میوه را سهم یک نفر قرار ندهند. سهم هر کدام معین باشد. سهم آنها، به نوع مشاع باشد؛ مثلاً یک بر روی دو، یک بر روی سه، یک بر روی چهار بنابر این اگر قرار بگذارند که باغبان آبیاری کند و در پایان یک تن میوه بگیرد، این قرارداد مساقات نیست.

چند مساله

1 - در قرار داد مساقات می توان مدت آن را تا پایان رسیدن میوه ها قرار داد، در صورتی که زمان شروع آن (ابتدای مساقات) مشخص باشد. 2 - قرار داد مساقات به نهالهایی که تازه غرس شده و هنوز زمان میوه دادن آنها نرسیده، اشکال ندارد. به شرط آن که مدت مساقات به قدری باشد که نهال میوه دار شود. 3 - درختی که از آب باران یا رطوبت زمین استفاده می کند و به آبیاری نیازی ندارد، اگر به کارهای دیگری؛ مانند بیل زدن و کود دادن نیازمند باشد، مساقات صحیح است(1).

استفتاء

س - آیا مزارعه، مساقات و مضاربه که در زمان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) معمول بوده محدود به زمان معینی بوده یا اینکه همیشه به قوت خود باقی است؟

ج - مذکورات از معاملات مشروعه هستند و شرعیت آنها اختصاص به زمان خاصی ندارد(2).

پرسش

1 - در قرار داد مزارعه، بذر، کود، سم و مالیات دولتی بر عهده چه کسی است؟ 2 - در مزارعه، کاه و علوفه به دست آمده سهم چه کسی است؟ 3 - شخصی آب و زمین را به کشاورز واگذار کرده تا در آن کشت کند و پس از برداشت محصول مبلغ یکصد هزار تومان به صاحب زمین بدهد، این قرار داد چه نام دارد و حکم آن چیست؟

4 - شخصی باغ خود را در اختیار باغبان می گذارد تا کارهای آن را انجام دهد و پس از برداشت محصول، یک تن میوه به او بدهد. نام این قرار داد چیست و چه حکمی دارد؟

5 - مزراعه و مساقات چه تفاوتهایی دارند؟

درس (58) نذر، قسم، صدقه، هبه، صلح

اشاره

یوفون بالنذر و یخافون یوماکان شره، مستطیرا

نیکان به نذر وفا می کنند و از روزی که گزند آن فراگیر است می ترسند. (سوره انسان، آیه 7)

نذر

1 - در نذر باید صیغه خوانده شود و لازم نیست انسان آن را به عربی بخواند، پس اگر بگوید: چنانچه مریض من خب شود برای خدا بر من است که هزار ریال به فقیر بدهم، نذر او صحیح است(3).

ص: 2441


1- تحریر الوسیله، ج 1، کتاب الجعاله، ص 642 و توضیح المسائل،م 2238 تا 2245.
2- استفتاات، ج 2، ص 274، س 1.
3- توضیح المسائل،م 2641.

2 - نذر زن بدون اجازه شوهر باطل است(1). 3 - انسان کاری را می تواند نذر کند که انجام آن برایش ممکن باشد، بنابراین کسی که مثلاً نمی تواند پیاده به کربلا برود، اگر نذر کند که پیاده برود، نذر او صحیح نیست(2). 4 - اگر انسان نذر کند کاری را انجام دهد، باید همانطور که نذر کرده عمل کند، پس اگر نذر کند روز اول ماه روزه بگیرد، چنانچه روز قبل یا عبد از آن به جا آورد کفایت نمی کند(3). 5 - اگر نذر کند که به فقیر معینی صدقه بدهد، نمی تواند آن را به فقیر دیگری بدهد(4). 6 - اگر نذر کند که به زیارت یکی از امامان (علیهم السلام) برود، چنانچه به زیارت امام دیگر برود، کافی نیست و چنانچه به واسطه عذر نتواند آن امام را زیارت کند، چیزی بر او واجب نیست(5). 7 - اگر برای حرم یکی از امامان (علیهم السلام) یا امامزادگان چیزی نذر کند، باید آن را به مصارف حرم برساند، از قبیل فرش، پرده و روشنایی(6).

8 - اگر برای خود امام (علیه السلام) یا امامزداه چیزی نذر کند، چنانچه مصرف معینی را قصد کرده، باید به همان مصرف برساند و اگر مصرف معینی را قصد نکرده، باید به فقیران و زائران بدهد یا مسجد مانند آن بسازد و ثواب آن را به امام (علیه السلام) هدیه کند(7).

استفتاء

س - کسی که نذر کرده که مبلغی در مورد نظیر اطعام و غیره صرف نماید، ایا می تواند، این مبلغ را به یکی از حسابهای ضروری تر، نظیر جبهه یا جنگ زدگان واریز نماید؟

ج - اگر نذر با صیغه معتبر شرعی بوده، باید بر طبق نذر عمل شود و اگر صیغه نداشته، اختیار به خود شماست(8).

کفاره تخلف نذر

اگر انسان بدون عذر به نذر خود عمل نکند کفاره واجب می شود؛ یعنی باید: یک برده آزاد کند. یا به شصت فقیر طعام دهد. یا دو ماه پی در پی روزه بگیرد(9).

قسم خوردن

1 - اگر کسی به یکی از اسامی خداوند عالم؛ مانند خدا و الله قسم بخورد که کاری را انجام دهد یا ترک کند؛ مثلاً سوگند بخورد که روزه بگیرد یا سیگار نکشد، واجب است به آن عمل کند(10). 2 - اگر عمداً به سوگندی که خورده است عمل نکند، باید کفاره بدهد و کفاره آن یکی از این سه چیز است: آزاد کردن یک برده. سیر کردن ده فقیر. پوشاندن ده فقیر. و اگر هیچکدام از اینها را نتواند انجام دهد، باید سه روز روزه بگیرد(11). 3 - کسی که قسم می خورد، اگر حرف او راست باشد، قسم خوردن او مکروه است و اگر دروغ باشد، حرام و از گناهان بزرگ است(12).

صدقه

صدقه عملی است مستحب که در آیات قرآن و روایات معصومین (علیهم السلام) تاکید بسیاری نسبت به آن شده و ثواب بی شماری برای آن بیان گشته است تا آنجا که فرموده اند: صدقه؛ در

ص: 2442


1- توضیح المسائل،م 2644.
2- توضیح المسائل،م 2647.
3- توضیح المسائل،م 2651.
4- توضیح المسائل،م 2659.
5- توضیح المسائل،م 2660.
6- توضیح المسائل،م 2662.
7- توضیح المسائل،م 2663.
8- استفتاات، ج 2، ص 464، س 20.
9- توضیح المسائل،م 2654.
10- توضیح المسائل،م 2670 و 2671.
11- همان.
12- توضیح المسائل،م 2675.

دنیا مانع پیشامدهای ناگوار و مرگهای ناگهانی است و در آخرت گناهان بزرگ را می زداید و حسابرسی قیامت را آسان می کند(1).

احکام صدقه

1 - انسان

باید در پرداخت صدقه قصد قربت داشته باشد؛ یعنی تنها برای رضای خدا بپردازد و از هر گونه ریا و خود نمایی بدور باشد(2). 2 - پس گرفتن صدقه جایز نیست(3). 3 - صدقه بر سید هم حلال است، گر چه زکات غیر سید بر آنها حرام است(4). 4 - صدقه دادن به کافری که در حال جنگ با مسلمانان نباشد و به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یا امام (علیه السلام) دشنام نمی دهد، اشکال ندارد(5). 5 - صدقه را بهتر است پنهانی بدهد، مگر آن که بخواهد دیگران هم تشویق شوند، ولی زکات بهتر است آشکارا داده شود(6). 6 - گدایی کردن و رد کردن گدا (چیزی به او ندادن) هر دو مکروه است(7).

هبه

هبه یا بخشش، عبارت است از خارج ساختن مالی از مالکیت خود، و بدون دریافت چیزی، به ملکیت دیگری در آوردن.

1 - مواردی که نمی توان هبه را پس گرفت: هبه به ارحام؛ مانند پدر و مادر، فرزند در صورتی که تحویل آنان داده باشد. هبه به غیر ارحام؛ در صورتی که آن مال باقی نباشد و مصرف کرده باشد، امام اگر هنوز آن مال باقی است پس گرفتن آن اشکال ندارد.

هبه معوضه؛ بخششی که مشروط باشد به پرداخت چیزی یا انجام کاری در مقابل آن؛ مثلاً چیزی را به کسی می بخشد به شرط آن که او هم چیزی به او بدهد(8).

پس از تحویل دادن چیزی که بخشیده، یکی از طرفین از دنیا بروند، ورثه بخشنده نمی توانند آن را پس بگیرند(9). 2 - زن و شوهر حکم ارحام را ندارند ولی احتیاط آن است که اگر یکی از آنها چیزی به دیگری بخشید پس نگیرد(10).

صلح

انسان می تواند تمام یا مقداری از اموال یا منافع اموال خود را در مقابل چیز کمتری یا بدون عوض، به دیگری واگذار کند یاطلبی که دارد، نگیرد. به این واگذاری یا اسقاط دین صلح گفته می شود.

1 - صلح، خود یک قرار داد مستقل است و احکام سایر قرار دادها در آن جاری نیست، پس خیار بیع و حق شفعه در آن ثابت نیست(11). 2 - در قرار داد صلح، صیغه خاصی شرط نیست بلکه با هر لفظی که بیانگر واگذاری مال یا اسقاط دین باشد صحیح است(12). 3 - صلح کننده باید عاقل، بالغ و مختار باشد و قصد صلح نیز داشته باشد و حاکم شرع او را از تصرف در اموالش منع نکرده باشد(13). 4 - اگر بخواهند دو چیزی را که از یک جنس می باشد به یکدیگر صلح کنند:

وزن آنها معلوم است

1 - هر دو مساوی است: صلح صحیح است. 2 - یکی بیشتر است: صلح صحیح نیست. وزن آنها معلوم نیست: صلح صحیح است، هر چند احتمال بدهند که وزن یکی بیشتر از دیگری است(14). 5 - اگر دو نفر چیزی را با هم صلح کنند، با رضایت یکدیگر می توانند صلح را به هم بزنند و همچنین اگر برای یکی از آنها حق فسخ قرار داده باشند(15).

ص: 2443


1- بحار الانوار، ج 96، ص 124، وسائل الشیعه، ج 6، ص 258.
2- تحریر الوسیله، ج 2، کتاب الوقف و اخواته (القول فی الصدقه) ص 90،م 1.
3- همان، مساله 2.
4- تحریر الوسیله، ج 2، ص 91،م 3.
5- همان،م 5.
6- همان،م 6.
7- همان مدرک، ص 92،م 10 - 9.
8- تحریر الوسیله، ج 2، ص 58،م 8 و 11.
9- همان،م 8.
10- همان.
11- تحریر الوسیله، ج 1، کتاب الصلح، ص 561،م 1.
12- همان،م 3.
13- همان، ص 563،م 9.
14- توضیح المسائل،م 2166.
15- توضیح المسائل،م 2169.
پرسش

1 - نذر مطلق و مشروط را با ذکر مثال توضیح دهید. 2 - کفاره تخلف نذر، همان کفاره...... است. 3 - شخصی گفته است: خدا یا اگر در امتحان قبول شدم یک ماه روزه می گیرم آیا پس از قبولی، یک ماه روزه بر او واجب است، چرا؟

4 - فرق صدقه با هبه چیست؟

5 - در چه صورتی پس گرفتن هبه جایز است؟

6 - مردی همسر خود را طلاق می دهد، آیا می تواند زیورآلاتی که برایش خریده از او پس بگیرد؟

7 - اگر دو نفر دو کالای همجنس را که وزن یکی بیش از دیگری است به یکدیگر صلح کنند، چه حکمی دارد. چرا؟

درس (59) کفارات، اشیاء پیدا شده

کفارات

کفاره، جریمه ای است که برای ارتکاب برخی از گناهان گذاشته شده است و این غیر از حد و دی و قصاص است، چون پرداخت کفاره به دست خود گنهکار انجام می شود و نیازی به حکم حاکم ندارد.

اقسام کفاره

1 - مرتبه - کفاراتی که در صورت ناتوانی از اولی نوبت به بعدی می رسد. 2 - مخیره - کفاراتی که مکلف در انتخاب یکی از آنها اختیار دارد.

3 - - مخیره و مرتبه - کفاراتی که هر دو قسم اول در آن وجود دارد.

4 - جمع - گنهکار تمام موارد کفاره را باید انجام دهد(1).

صفحه 341 نیاز به اسکن دارد.

احکام کفارات

1 - پرداخت

کفاره باید به نیت کفاره و با قصد قربت باشد(2). 2 - روزه ها در تمام کفارات باید پی در پی باشد ولی در صورتی که دو ماه واجب باشد، اگر یک ماه و یک روز (31 روز) پی در پی بگیرد کفایت می کند(3).

3 - مسکینی که می توان به او کفاره داد، همان فقیری است که مستحق زکات است(4). 4 - در اطعام مسکین، مخیر است بین سیر کردن یا دادن غذا به او، ولی اگر بخواهد غذا را به خودش تحویل دهد، حداقل باید یک مد باشد و احتیاط مستحب است دو مد بدهد(5). 5 - دادن پول به عنوان کفاره، کافی نیست، نه در اطعام، نه در لباس دادن، بلکه خود غذا یا لباس باید داده شود، مگر آنکه فقیر، مورد اطمینان باشد و به او پول بدهد و او را وکیل کند که با آن پول برای خودش طعام یا لباس تهیه کند(6).

6 - در مواردی که به 10 یا 60 مسکین باید طعام داده شود، باید طعام را به همین تعداد فقیر بدهد، پس نمی تواند به 30 نفر هر کدام دو مد بدهد، مگر آنکه کفاره های متعدد باشد. ولی لازم نیست همه را یکجا اطعام کند، مثلاً اگر به 10 فقیر امروز و 20 نفر دیگر دو ماه دیگر و... طعام بدهد، اشکال ندارد(7).

استفتاء

ص: 2444


1- تحریر الوسیله، ج 2، کتاب الکفارات، ص 125.
2- همان، ص 127،م 2.
3- همان، ص 128،م 6ص 129،م 9.
4- همان، ص 131،م 18.
5- همان، ص 129،م 11.
6- همان، ص 132،م 20.
7- همان، ص 129،م 11.

س 1 - بر شخصی که کفاره جمع تعلق گرفته، آیا بنده آزاد کردن از او در این زمان ساقط است؟

ج - ساقط است(1). س 2 - آیا از گوشت گوسفندی که حاجی به عنوان کفاره می دهد خودش هم می تواند بخورد یا نه؟

ج - نمی تواند بخورد(2).

اشیاء پیدا شده

1 - برداشتن

چیزی که پیدا شده، مکروه است. 2 - در صورتی که شخصی چیزی پیدا کند و بردارد وظیفه اوست که اگر:

صاحبش معلوم است، به صاحبش بدهد. صفحه 343 نیاز به اسکن دارد.

چگونگی اعلان

اگر از روزی که آن را پیدا کرده تا یک هفته، هر روزی یک مرتبه و بعد از آن تا یک سال، هفته ای یک مرتبه در محل اجتماع مردم اعلان کند کافی است(3).

چند مساله:

1 - کسی که مالی را پیدا کرده، اگر عمداً به دستوری که گفته شد، اعلان نکند، گذشته از این که معصیت کرده، باز هم واجب است اعلان کند(4). 2 - اگر کودک نابالغ چیزی پیدا کند، ولی او باید اعلان نماید(5).

3 - اگر قیمت چیزی که پیدا کرده به 6/12 نخود نقره سکه دار برسد، چنانچه اعلان نکند و در مسجد یا جای دیگری که محل اجتماع مردم است بگذارد و آن چیز از بین برود، یا دیگری آن را بردارد، کسی که آن را پیدا کرده ضامن است(6).

4 - هر گاه چیزی پیدا کند که اگر بماند فاسد می شود باید تا مقداری که ممکن است آن را نگه دارد بعد قیمت کند و خودش بردارد یا بفروشد و پولش را نگه دارد و اعلان کند(7).

گم شدن کفش

اگر کفش کسی را ببرند و کفش دیگری به جای آن بگذارند، با چند شرط می تواند آن را برای خود بردارد:

- بداند کفشی که مانده، مال کسی است که کفش او را برده.

- از پیدا کردن صاحبش مایوس شود یا برایش مشقت داشته باشد.

- ارزش آن مساوی با کفش خودش یا کمتر از آن باشد، ولی اگر قیمت آن از کفش خودش بیشتر باشد، باید هر وقت صاحب آن پیدا شد، زیادی قیمت را به او بدهد و چنانچه از پیدا شدن او ناامید شود، باید با اجازه حاکم شرع زیادی قیمت را از طرف صاحبش صدقه بدهد(8).

پرسش

1 - فرق کفاره تخلف نذر و تخلف قسم چیست؟

2 - اگر فقیر به پول نیاز داشته باشد آیا می تواند پول کفاره را به او بدهد؟

3 - آیا کفاره را می توان به موسساتی مثل کمیته امداد و بهزیستی داد؟

4 - اگر شخصی یک اسکناس هزار تومانی پیدا کند تکلیف چیست؟

5 - یک جعبه میوه در جاده از روی ماشینی افتاده و راننده دیگری آن را برداشته، وظیفه اش

ص: 2445


1- استفتاات، ج 2، ص 489، س 15.
2- همان، ص 487، س 8.
3- توضیح المسائل،م 2566.
4- توضیح المسائل،م 2570.
5- توضیح المسائل،م 2571.
6- توضیح المسائل،م 2578.
7- توضیح المسائل،م 2579.
8- توضیح المسائل،م 2581.

نسبت به آن چیست.

6 - اگر کفش کسی را ببرند و کفش ارزشمندتری بجای آن مانده، تکلیف چیست؟

درس (60) خوردن و آشامیدن

اشاره

یا ایها الذین آمنوا کلوا من طیبات ما رزقناکم و اشکروالله ان کنتم ایاه تعبدون. ای کسانی که ایمان آورده اید، از نعمتهای پاکیزه ای که روزی شما کرده ایم بخورید و اگر تنها خدا را می پرستید او را شکر کنید. (سوره بقره، آیه 172) برای حفظ جان انسانها و سلامتی جسم و روح آنها و بقای نسلها و احترام به حقوق دیگران، قوانین و مقرراتی در رابطه با خوراکیها و آشامیدنیها در فقه اسلامی وجود دارد که به بیان برخی از آنها می پردازیم: صفحه 346 نیاز به اسکن دارد. احکام خوراکیها

غذاهای گیاهی

تمام میوه ها و سبزیجات حلال است، مگر آنچه برای بدن ضرر داشته باشد.

غذاهای حیوانی

صفحه 347 نیاز به اسکن دارد.

چند مساله:

1 - تمام

حیوانهای درنده حرام گوشت هستند، هر چند از نظر قدرت درندگی ضعیف باشند؛ مانند روباه. 2 - خوردن گوشت خرگوش حرام است. 3 - تمام انواع حشرات، حرام می باشند(1).

پرندگان

این دسته از پرندگان حلال گوشت هستند: تمام اقسام کبوترها (قمری هم نوعی کبوتر است). تمام اقسام گنجشکها (بلبل هم نوعی گنجشک است). مرغ و خروس. این دسته از پرندگان حرام گوشت هستند: خفاش. طاووس. کلاغ (زاغ هم نوعی کلاغ است). تمام پرندگانی که چنگال دارند؛ مانند عقاب(2).

چند مساله:

1 - خوردن

گوشت پرستو و هدهد مکروه است(3). 2 - تخم مرغ و سایر پرندگان حلال گوشت حلال و تخم پرندگان حرام گوشت حرام است(4). 3 - ملخ از پرندگان است و حلال گوشت می باشد(5).

ص: 2446


1- همان.
2- تحریر الوسیله، ج 2، کتاب الاطعمه و الاشربه، ص 156،م 6 و 7.
3- توضیح المسائل،م 2624.
4- تحریر الوسیله، ج 2، کتاب الاطعمه و الاشریه، ص 158،م 12.
5- توضیح المسائل،م 2622.
آبزیان

1 - از

حیوانهای دریایی، ماهی پولک دار و برخی از پرندگان دریایی حلال گوشت است.

2 - میگو که همان ملخ دریایی و از پرندگان است، حلال گوشت می باشد(1)

اجزاء حرام حیوانهای حلال گوشت

(2)

خون

فضله (ادرار و مدفوع) بچه دان

غده که آن را دشول می گویند

تخم که آن را دنبلان می گویند (بجز تخم پرندگان حلال گوشت)

چیزی که در مغز کله است و به شکل نخود می باشد مغز حرام که در میان تیره پشت است. پی که در دو طرف تیره پشت است

نری

فرج (شرمگاه) زهر دان

طحال (سپرز) مثانه (بول دان) حدقه چشم

چیزی که در میان سم حیوان است و به آن ذات الاشاجع می گویند(3)

چند مساله

1 - خوردن گل حرام است.(4) 2 - خوردن کمی از تربت سید الشهدا (علیه السلام) برای شفای یافتن از بیماری اشکال ندارد.(5) 3 - خوردن و آشامیدن چیز نجس حرام است و خوردن عین نجس به اطفال حرام است ولی خورانیدن غذای متنجس به اطفال حرام نیست.(6) 4 - خوردن چیزی که برای انسان ضرر دارد حرام است، مثلاً خوردن غذای چرب برای مریضی که غذای چرب برایش ضرر دارد حرام است(7). 5 - نوشیدن شراب و هر مایع مست کننده دیگر حرام است(8).

6 - بر هر مسلمانی واجب است مسلمان دیگری را که نزدیک است از گرسنگی یا تشنگی بمیرد، نان و آب داده و از مرگ نجات دهد(9). 7 - غذاهای غیر گوشتی، که در کشورهای غیر اسلامی تولید شده است؛ اعم از سبزیجات، حبوبات، میوه ها و فرآورده های لبنی مانند: پنیر، ماست، کره، خامه، که از حیوان حلال گوشت گرفته می شود، تخم مرغ و سایر پرندگان حلال گوشت، نان، بیسکویت، شکلات، آدامس، شیرینی و سایر خوردنیهایی که از گوشت حیوان نیست، پاک و خوردن آنها حلال است، مگر آن که انسان یقین کند نجس شده است. بنابراین مساله چند صورت دارد:

می داند که با بدن کافر تماس نداشته و به نحو دیگری نیز نجس نشده است - پاک و حلال است. شک دارد نجس شده است یا نه - پاک و حلال است. احتمال می دهد نجس شده باشد ولی یقین ندارد - پاک و حلال است.

می داند بر اثر تماس با بدن کافر یا به گونه ای دیگر نجس شده است - نجس و حرام است(10).

دو حکم کلی

ص: 2447


1- همان،م 1.
2- ابونصر فراهی در کتاب نصاب الصبیان برخی از آنها را این گونه به شعر آورده است: غدد ذات اشاجع حدق و فرج و قضیت - انثیان و دم و غلبا و نخاعست و طحال پس مثانه است و مرار است و مشیمه خرزه - یاد گیر این که تو را باز رهاند ز وبال (نقل از لغت نامه دهخدا، حرف ذ، کلمه ذات اشاجع).
3- توضیح المسائل. م 2626
4- تحریر الوسیله ج 2 کتاب الاطمعه و اشربه،. م 7
5- توضیح المسائل،. م 2628
6- توضیح المسائل. م 141
7- توضیح المسائل،م 2630.
8- توضیح المسائل،م 111.
9- توضیح المسائل،م 2635.
10- استفتاات، ج 2، ص 507 و 508 و 509.

1 - هر نجسی حرام است ولی هر حرامی نجس نیست. 2 - خوردن هر نوع خاک و گل حرام است، مگر قدری از تربت امام حسین 7 برای شفا یافتن از بیماری(1).

پرسش

1 - کدام

دسته از غذاهای گیاهی حرامند؟

2 - این حیوانات حلال گوشت هستند یا حرام گوشت؟

کلاغ و الاغ، مار و مورچه، گاو و گربه، موش و میش 3 - کدام دسته از این پرندگان حرام گوشت نیستند؟

قمری، زاغ، بلبل، پرستو، هدهد، ملخ

4 - کدام دسته از مایعات حرام می باشد؟

5 - این مساله را با ذکر مثال توضیح دهید: هر نجسی حرام است ولی هر حرامی نجس نیست. 6 - استفاده از نان، پنیر، شیر و تخم مرغ در رستورانهای کشورهای غیر اسلامی چه حکمی دارد؟

درس (61) خوردن و آشامیدن (2)

اشاره

1 - خوردن

غذای دیگران بدون اذن و رضایت صاحبش حرام است هر چند کافری باشد که اموالش محترم است؛ مانند اهل ذمه(2). 2 - خوردن غذا در خانه این افراد بدون اجازه جایز است:

پدر و مادر

فرزندان

برادران و خواهران

همسر

وکیل در خانه موکل خود، در صورتی که حفظ اموال و کارهای خود را به او واگذار کرده باشد(3). 3 - افرادی که در مساله قبل گفته شده اگر بدانند، صاحبخانه رضایت ندارد نمی توانند از غذای خانه او استفاده کنند، ولی در صورت شک اشکال ندارد(4).

4 - احتیاط آن است که افراد فوق تنها به خوردن غذاهایی مانند نان، خرما و خورشت و میوه های متعارف اکتفات کنند و از خوردن غذاهای گران قیمت که معمولاً برای میهمان و مواقع نیاز ذخیره می شود پرهیز کنند(5). در موارد ذیل خوردن و آشامیدن چیزهای حرام اشکال ندارد:

حفظ جان متوقف بر حرام باشد؛ مثلاً در موقعیتی قرار گرفته است که به جز غذای حرام چیز دیگری نیست و اگر نخورد از گرسنگی می میرد.

مداوای مرضی که تحمل آن به طور معمول ممکن نیست، متوقف بر خوردن یا آشامیدن حرام باشد و به تشخیص پزشکان ماهر و مورد اطمینان معالجه آن منحصر در استفاده از همان دارو باشد. او را به خوردن یا آشامیدن حرام وادار کرده اند، به گونه ای که اگر نخورد جانش یا آبرویش یا مقدار قابل توجهی از اموالش در خطر است، و همچنین است اگر جان یا ابروی افراد محترمی در خطر باشد. در مقام تقیه که خوف از جان و مال و آبرو داشته باشد، همانگونه که در فرض قبل گذشت(6).

مساله:

ص: 2448


1- تحریر الوسیله، ج 2، ص 156،م 5.
2- تحریر الوسیله، ج 2، کتاب الاطعمه و الاشربه.
3- همان،م 29.
4- همان.
5- همان.
6- همان،م 30 تا 34.

در تمام مواردی که خوردن یا آشامیدن حرام، جایز می شود، باید به مقدار ضرورت اکتفا کند و زیاده بر آن جایز نیست(1). برای مطالعه

آداب غذا خوردن
مستحبات

1 - دستها را قبل از غذا و پس از آن بشوید. 2 - در اول غذا بسم الله و در پایان الحمد لله بگوید.

3 - با دست راست غذا بخورد. 4 - لقمه را کوچک بردارد. 5 - غذا را خوب بجود. 6 - میوه را پیش از خوردن با آب بشوید. 7 - اگر چند نفر سر سفره نشسته اند هر کسی از غذای جلوی خودش بخورد.

8 - میزبان پیش از همه شروع به غذا خوردن کند و بعد از همه دست بکشد(2).

مکروهات

1 - در حال سیری غذا خوردن. 2 - پرخوری (زیاد غذا خوردن). 3 - نگاه کردن به صورت دیگران هنگام غذا خوردن. 4 - خوردن غذای داغ. 5 - فوت کردن به غذایی که می خورد. 6 - پاره کردن نان با کارد. 7 - گذاشتن نان زیر ظرف غذا. 8 - دور انداختن میوه، پیش از آن که کاملاً آن را بخورد(3).

آداب آب نوشیدن
مستحبات:

1 - در روز، ایستاده آب بخورد. 2 - پیش از آشامیدن آب بسم الله و بعد از آن الحمد لله بگوید.

3 - به سه نفس آب بیاشامد. 4 - پس از آشامیدن آب، حضرت امام حسین - علیه السلام - و خاندان و یاران او را یاد و قاتلان ایشان را لعن کند(4).

مکروهات

1 - زیاد

آشامیدن. 2 - آشامیدن آب بعد از غذای چرب. 3 - با دست چپ آب نوشیدن. 4 - در شب، ایستاده آب نوشیدن(5).

ذبح و شکار حیوانات

ص: 2449


1- همان.
2- توضیح المسائل،م 2636.
3- توضیح المسائل،م 2637.
4- توضیح المسائل،م 2638.
5- توضیح المسائل،م 2639.

اگر حیوان حلال گوشت را به دستوری که بعداً گفته می شود سر ببرند، چه وحشی باشد چه اهلی، بعد از جان دادن گوشت آن حلال و بدنش پاک است(1).

دستور ذبح حیوان

دستور سر بریدن حیوان (بجز شتر) آن است که چهار رگ بزرگ گردن آن را از پایین برآمدگی زیر گلو به طور کامل ببرند و اگر آنها را بشکافند کافی نیست(2).

دستور کشتن شتر

برای کشتن شتر، باید کارد یا چیز دیگری را که از آهن برنده باشد، در گودی بین گردن و سینه اش فرو کنند. پس اگر مانند گوسفند آن را سر ببرند حرام و نجس است(3).

شرایط سر بریدن حیوان و نحر شتر

کسی که سر حیوان را می برد، مسلمان باشد. با آهن سر حیوان را ببرد، ولی در حال ناچاری با چیز تیز دیگری مانند شیشه و سنگ تیز هم مانع ندارد. هنگام سر بریدن، قسمت جلوی بدن حیوان رو به قبله باشد.

وقتی که می خواهد سر حیوان را ببرد یا کارد به گلویش بگذارد، به نیت سر بریدن، نام خدا را ببرد و همین قدر که بگوید بسم الله کافی است.

حیوان بعد از سر بریدن حرکتی بکند که معلوم شود زنده بوده است(4).

مساله: سر بریدن حیوان با غیر فلز و حتی فلزی که آهن نیست یا آهن بودن آن مشکوک است صحیح

نمی باشد(5).

شکار با اسلحه

اگر حیوان حلال گوشت وحشی را با سلاح شکار کنند، با پنج شرط حلال و بدنش پاک است: سلاح شکار، مانند کارد و شمشیر برنده باشد، یا مثل نیزه و تیر، تیز باشد که بدن حیوان را پاره کند. سلاح را برای شکار کردن به کار ببرد، پس اگر جایی را نشان کند و بطور اتفاقی حیوانی را بکشد، آن حیوان، پاک و حلال نیست. در وقت به کار بردن سلاح، نان خدا را ببرد. وقتی به حیوان برسد که مرده باشد، یا اگر زنده است، به مقدار سر بریدن آن وقت نباشد، ولی چنانچه به مقدار سر بریدن وقت باشد و سر حیوان را نبرد تا بمیرد، حرام است. کسی که شکار می کند باید مسلمان یا بچه مسلمان باشد که خوب و بد را بفهمد و اگر کافر با کسی که اظهار دشمنی با اهل بیت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می کند حیوانی را شکار نماید آن شکار حلال نیست(6).

شکار با سگ شکاری

اگر سگ شکاری، حیوان وحشی حلال گوشتی را شکار کند، پاک بودن و حلال بودن آن حیوان شش شرط دارد:

ص: 2450


1- توضیح المسائل،م 2583.
2- توضیح المسائل،م 2591.
3- توضیح المسائل،م 2595.
4- توضیح المسائل،م 2594.
5- استفتائات، ج 2، ص 497، س 10 - مناسک حج، مسائل متفرقه هدی، س 18.
6- توضیح المسائل،م 2601.

آن سگ برای شکار تربیت شده باشد، به طوری که هر وقت آن را برای گرفتن شکار بفرستند برود و هر وقت از رفتن جلوگیری کنند، بایستد. صاحبش آن را برای شکار بفرستد و اگر از پیش خود حیوانی را شکار کند، خوردن آن حیوان حرام است. کسی که سگ را برای شکار می فرستد، مسلمان باشد.

وقت فرستادن، نام خدا را ببرد. شکار به واسطه خمی که از دندان سگ پیدا کرده بمیرد، پس اگر سگ شکار را خفه کند، یا شکار از دویدن یا ترس بمیرد، حلال نیست. کسی که سگ را فرستاده، وقتی برسد که حیوان مرده باشد، یا اگر زنده است به اندازه سر بریدن آن وقت نباشد، ولی اگر وقت باشد و حیوان را سر نبرد تا بمیرد، حلال نیست(1).

صید ماهی

1 - اگر ماهی فلس دارد را زنده از آب بگیرند و بیرون آب جان دهد، پاک و خوردن آن حلال است اما اگر در آب بمیرد، چون خود جهنده ندارد، پاک است ولی خوردن آن حرام است(2).

2 - کسی که ماهی را صید می کند لازم نیست مسلمان باشد و در موقع گرفتن، نام خدا را ببرد، ولی مسلمانی که از آن ماهی استفاده می کند، باید بداند که آن را زنده گرفته اند و در خارج آب مرده است(3). 3 - خوردن ماهی زنده اشکال ندارد(4).

پرسش

1 - در چه صورتی خوردن حرام برای معالجه بیماری جایز است؟

2 - سر بریدن حیوان با چاقوی استیل چه حکمی دارد؟

3 - موارد اتفاق شرایط ذبح حیوان و شکار با سلاح کدام است؟ 4 - ماهی هایی که در کشورهای غیر اسلامی صید می شود حلال است یا نه؟ 5 - خوردن ماهی زنده چه حکمی دارد؟

درس (62) نگاه کردن

اشاره

و الله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا و جعل لکم السمع و البصار و الافئده لعلکم تشکرون و خداوند شما را از شکم مادرانتان، در حالی که چیزی نمی دانستید، بیرون آورد، و برای شما گوش و چشمان و دلها قرار داد، باشد که سپاسگزاری کنید.

(سوره نحل، آیه 78) یکی از نعمت های الهی، قدرت بینایی است، انسان باید از این نعمت بزرگ در راه کمال و ترقی خود و همنوعان استفاده کند و آن را از نگاه به نامحرمان باز دارد، گرچه نگاه به طبیعت و زیبایی های آن، اگر تجاوز به حقوق دیگران نباشد، اشکال ندارد، ولی حفظ دیده از نگاه به دیگران و حفظ خود از نگاه نامحرمان، احکام خاصی دارد که در این بخش به برخی از آنها می پردازیم:

محرم و نامحرم

محرم کسی است که ازدواج با او حرام است و در نگاه به او محدودیتی که نسبت به سایر افراد هست نمی باشد.

اسباب محرمیت: 1 - نسبت - همزاد بودن

2 - سبب - ازدواج

3 - رضاع - شیر دادن

ص: 2451


1- توضیح المسائل،م 2609.
2- توضیح المسائل،م 2615.
3- توضیح المسائل،م 2617.
4- توضیح المسائل،م 2619.
محارم نسبی

هفت دسته از زنها و مردها به سبب خویشاوندی بر یکدیگر محرمند و نمی توانند با هم ازدواج کنند:

افرادی که بر پسرها و مردان محرمند:

1 - مادر و مادر بزرگ. 2 - دختر و دختر فرزند. 3 - خواهر. 4 - خواهر زاده (دختر خواهر). 5 - برادر زاده (دختر برادر). 6 - عمه (عمه خودش و عمه پدر و مادرش). 7 - خاله (خاله خودش و خاله پدر و مادرش). عمه عمه و خاله خاله در صورتی که عمه و خاله پدر یا مادر نباشند، محرم نیستند؛ مثل این که عمه انسان با پدر وی، فقط از طریق مادر منسوب باشد که در این صورت عمه عمه، عمه پدر نمی باشد(1).

افرادی که بر دخترهای و زنان محرمند:

1 - پدر و پدر بزرگ. 2 - پسر و پسر فرزند (نوه). 3 - برادر. 4 - خواهر زاده (پسر خواهر). 5 - برادر زاده (پسر برادر). 6 - عمو (عموی خودش و عموی پدر و مادرش). 7 - دایی (دایی خودش و دایی پدر و مادرش)(2).

محارم سببی

افرادی که به واسطه ازدواج بر پسرها و مردها محرم می شوند عبارتند از: 1 - مادر زن و مادر بزرگ او. 2 - دختر زن، هر چند دختر خودش نباشد. (در صورتی که با آن زن همبستر شده باشد). 3 - زن پدر (نامادری). 4 - زن پسر (عروس)(3). افرادی که به واسطه ازدواج بر دخترها و زنها محرم می شوند عبارتند از: 1 - شوهر. 2 - پدر شوهر و پدر بزرگ او. 3 - پسر شوهر، هر چند فرزند خودش نباشد و نوه او. 4 - شوهر مادر (به شرط آن که با هم آمیزش کرده باشند).

5 - شوهر دختر (داماد)(4). به جز این افراد و برخی که به سبب شیر خوردن محرم می شوند، دیگر مدها نامحرمند، حتی شوهر خواهر و برادر شوهر(5).

محارم رضاعی

اگر کودکی با شرایطی که خواهد آمد، از زنی شیر بخورد، موجب محرمیت برخی افراد می شود.

ص: 2452


1- تحریر الوسیله، ج 2، کتاب النکاح، ص 263 - 264.
2- تحریر الوسیله، ج 2، ص 263 - 264 کتاب النکاح.
3- تحریر الوسیله، ج 2، ص 277،م 1.
4- همان، ص 277،م 1.
5- تحریر الوسیله، ج 2، ص 280،م 15.
شرایط شیر دادن که سبب محرمیت می شود:

کودک، شیر زن زنده را بخورد (اگر از پستان زن مرده بنوشد فایده ندارد). شیر آن زن از حرام نباشد (شیر مادری که از زنا حامله شده فایده ندارد). کودک، شیر را از پستان بمکد (اگر بدوشند و به او بدهند فایده ندارد).

شیر خالص باشد (با چیزی مخلوط نکرده باشند). دو سال بچه تمام نشده باشد (یعنی 24 ماه قمری). شیر از یک شوهر باشد (زنی که از شیر خود کودکی را شیر دهد، بعد شوهر دیگری اختیار کند و از آن شیر هم کودک دیگری را شیر دهد، آن دو کودک با یکدیگر محرم نمی شوند. کودک، به سبب بیماری شیر را قی نکند. حداقل یک شبانه روز شیر سیر بخورد و در بین آن، غذا یا شیر زن دیگری را نخورد، یا 15 مرتبه شیر خورد و در بین 15 مرتبه شیر زن دیگری را نخورد. یا مقداری شیر بخورد که باعث رویش گوشت و محکم شدن استخوان کودک شود(1).

با شرایطی که گذشت اگر کودک از زنی شیر بخورد با این افراد محرم می شود:

1 - زنی که به او شیر داده. 2 - شوهر زنی که کودک را شیر داده و شیر از اوست. 3 - پدر و مادر زنی که شیر داده و جد و جده او. 4 - فرزندان زن شیردهنده. 5 - نوه های آن زن. 6 - خواهران و برادران آن زن. 7 - عمو و عمه آن زن. 8 - فرزندان شوهر آن زن که شیر از اوست. 9 - دایی و خاله آن زن. 10 - پدر و برادر شوهر آن زن. 11 - خواهر و برادر شوهر آن زن. 12 - عمو و عمه و دایی و خاله شوهر آن زن که شیر از اوست.

افرادی که گفته شد تنها به کودکی که شیر خورده است محرم می شوند، نه با خویشاوندان او، حتی به پدر و برادران وی هم محرم نمی شوند(2).

حکم کلی

ازدواج با تمام افرادی که محرم انسان هستند - چه به نسب یا ازدواج یا شیر خوردن - حرام است(3).

احکام نگاه کردن

1 - زن و شوهر به تمام بدن یکدیگر می توانند نگاه کنند، هر چند برای لذت بردن باشد(4). 2 بجز زن و شوهر، نگاه کردن هر فرد انسانی به فرد دیگر، اگر برای لذت بردن باشد حرام است، خواه همجنس باشد مانند نگاه مرد به مرد دیگر و یا غیر همجنس مانند نگه مرد به زن، و خواه از محارم باشد و یا غیر محارم و به هر جای بدن باشد همین حکم را دارد(5).

صفحه 364 نیاز به اسکن دارد.

3 - مرد برای معالجه زن نامحرم و زن برای معالجه مرد نامحرم، در صورتی که زنی نباشد و ناچار باشد او را نگاه کند و دست به بدن او بزند اشکال ندارد، ولی اگر با نگاه کردن بتواند معالجه کند نباید دست به بدن او بزند و اگر با دست زدن بتواند معالجه کند نباید او را نگاه کند(6).

ص: 2453


1- تحریر الوسیله، ج 2، ص 265 و توضیح المسائل،م 2474.
2- تحریر الوسیله، ج 2، ص 268،م 7.
3- همان، فصل فی اسباب التحریم، ص 262.
4- تحریر الوسیله، ج 2، ص 243،م 15 تا 19.
5- همان.
6- همان،م 22؛ توضیح المسائل،م 2441.

4 - اگر

انسان بدون قصد لذت، به صورت و دستهای زنهای اهل کتب مثل زنهای یهود و نصارا نگاه کند، در صورتی که نترسد به حرام بیافتند، اشکال ندارد(1). 5 - مردی که تصمیم دارد با زنی ازدواج کند می تواند به او نگاه کند به شرط آن که: با قصد لذت نگاه نکند و هدف او ازدواج باشد. احتمال توافق ازدواج را بدهد. زنی باشد که اکنون بتواند با او ازدواج کند؛ مثلاً شوهر دار یا در عده نباشد. با نگاه کردن شناختش نسبت به وی افزوده شود. با شرایطی که گذشت، مرد می تواند به تمام بدن زن مورد خواستگاری (بجز عورت) نگاه کند، گرچه احتیاط مستحب آن است که به مو و نقاط زیبای زن نگاه نکند و همچنین مستحب است که پشت لباس نازک نگاه کند(2).

حکم کلی

تمام مواردی که نگاه کردن حرام می باشد، لمس کردن آن نیز حرام است. پس زن و مرد نامحرم نمی توانند حتی صورت و دستهای یکدیگر را لمس کنند(3). زن و مرد نامحرم نمی توانند به هم دست بدهند (مصافحه کنند) مگر از زیر لباس، که در آن صورت هم نباید دست یکدیگر را بفشرند(4).

استفتاء

س - در حال نگاه کردن به فیلمهای تلویزیونی که گاهی زنهای بی حجاب نیز دارد و گوش دادن به صدای تاری که نواخته می شود، چه صورت دارد؟

ج - نظر به فیلم اجنبیه که صاحبش را نمی شناسد و ریبه و فساد در آن نیست اشکال ندارد و موسیقی مطرب، حرام است و صداهای مشکوک اشکال ندارد(5).

پوشش

1 - بر زن واجب است تمام بدن خود بجز صورت و دستها را از نامحرم بپوشاند(6).

2 - اگر زن بفهمد که زنی یا مرد محرمی (بجز همسر) با قصد لذت به او نگاه می کند، باید تمام بدن را از او بپوشاند(7). 3 - زن باید عورتین خود را از تمام افراد بجز همسر بپوشاند(8).

4 - بچه غیر ممیز از احکامی که در باب نگاه کردن و پوشش بیان شد، خارج است، ولی احتیاط واجب آن است که زن بدن و موی خود را از پسری که هم بالغ نشده ولی خوب و بد را می فهمد و به حدی رسیده که مورد نظر شهوانی است بپوشاند(9).

پرسش

1 - ایا امکان دارد دو نفر نسباً و سببا با هم محرم باشند؟ چرا؟

2 - تمام افرادی که ممکن است به یک پسر محرم باشند چه کسانی هستند؟

3 - شخصی دو پسر و یک دختر شیرخوار دارد، دخترش از مادری که دارای دو دختر و یک پسر شیرخوار است شیر می خورد، آیا برادران آن دختر با خواهران آن پسر و همچنین مادر او محرم هستند یا نه؟

4 - خانواده ای پسر بچه چهار ساله ای را از پرورشگاه تحویل گرفته اند، چگونه می تواند مادر خوانده اش محرم شود؟

5 - این افراد محرمند یا نه؟

مادر بزرگ همسر، خواهر زن، خاله و عمه همسر، زن برادر، زن پدر، مادر زن پدر. 6 - مراجعه زن به پزشک مرد چه حکمی دارد؟

ص: 2454


1- توضیح المسائل،م 2434.
2- تحریر الوسیله، ج 2، ص 245،م 28.
3- تحریر الوسیله، ج 2، ص 243،م 20.
4- همان.
5- استفتاات، ج 2، ص 17، س 43.
6- تحریر الوسیله، ج 2، ص 244،م 23.
7- همان،م 24.
8- همان،م 25.
9- همان،م 26.

7 - نگاه

کردن دختران به سر و صورت استاد مرد چه حکمی دارد؟

8 - آیا ممکن است زن پدر کسی، مادر زن او هم باشد؟

درس (63) ازدواج

اشاره

و انکحوا الایامی منکم و الصالحین من عبادکم و امائکم ان یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله و الله واسع علیم.

بی همسران خود و غلامان و کنیزان درستکارتان را همسر دهید، اگر فقیرند، خداوند آنان را از فضل خودش بی نیاز خواهد کرد و خدا گشایشگر داناست.

(سوره نور، آیه 32) کسی که به واسطه نداشتن همسر به حرام می افتد؛ مثلاً به نامحرم نگاه می کند، واجب است ازدواج کند(1).

همسر شایسته

سزاوار است که انسان به صفات کسی که می خواهد با او ازدواج کند توجه داشته باشد و تنها به زیبایی و مال اکتفا نشود.

برخی از صفات همسر شایسته از نظر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) عبارتند از: با محبت باشد. عفیف و پاکدامن باشد. در میان خانواده خود عزیز باشد. نسبت به شوهرش متواضع باشد. تنها برای شوهر خود زینت و آرایش کند. از شوهر خود اطاعت کند(2).

همسر ناشایسته

برخی از صفات همسر ناشایسته در روایت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین آمده است: در میان خانواده خود خوار باشد. حسود و کینه توز. بی تقوا. برای دیگران آرایش کند. از شوهر اطاعت نکند(3).

عقد ازدواج

1 - در

ازدواج باید صیغه مخصوص آن خوانده شود (4) و تنها راضی بودن دختر و پسر و علاقه داشتن کافی نیست، بنابراین، خواستگاری تا زمانی که صیغه ازدواج خوانده نشده، سبب محرم شدن نیست و با سایر زنان نامحرم تفاوتی ندارد(5). 2 - اگر عقد ازدواج، یک حرف آن غلط خوانده شود که معنای آن عوض شود، عقد باطل است(6).

عقیقه

1 - عقیقه، گوسفند یا حیوان دیگری است که روزهای نخست تولد نوزاد، برای او قربانی می کنند. 2 - مستحب است برای نوزاد پسر، حیوان نر و برای نوزاد دختر، حیوان ماده عقیقه کنند.

ص: 2455


1- توضیح المسائل،م 2443.
2- تحریر الوسیله، ج 2، ص 237.
3- همان.
4- صیغه ازدواج در کتب مفصل فقهی آمده است.
5- توضیح المسائل،م 2363.
6- توضیح المسائل،م 2371.

3 - مستحب

است عقیقه را روز هفتم انجام دهند و اگر از روز هفتم تاخیر افتاده، همچنان مستحب است، حتی اگر فرزند بالغ شد، مستحب است که بای خودش عقیقه کند.

4 - حیوانهای که می توان عقیقه کرد: گوسفند. گاو. شتر. همان حیوانهایی که می توان در حج قربانی کرد و همانها که از متعلقات زکات است. 5 - صدقه دادن پول حیوان به جای عقیقه کافی نیست و جای آن را نمی گیرد.

6 - مستحب است، پا و ران عقیقه را به ماما بدهند(1).

7 - در عقیقه مخیرند بین اینکه گوشت خام یا پخته شده را تقسیم کنند، یا بپزند و عده ای از مومنین - حداقل ده نفی - را دعوت کنند(2).

طلاق

طلاق در لغت به معنای آزاد کردن و در اصطلاح فقهی به معنای جدایی زن و شوهر از یکدیگر، با شرایط آن می باشد.

اسلام برای ازدواج، برقراری بنیان خانواده و دوام آن اهمیت بسیار زیادی قایل شده است و برای آن که از طلاقهای بی مورد جلوگیری شود، سفارشهای بسیاری درباره دقت در انتخاب همسر در آغاز و خوشرفتاری زن و شوهر در طول زندگی کرده است. و بعد از آن مراحل، اگر بر اثر برخی موانع و مشکلات چاره ای جز اجرای طلاق نبود، شرایط سنگینی قرار داده است، تا حتی المقدور، طلاق کمتر واقع شود و کانون گرم خانواده، با اندک کدورت و ناراحتی به هم نخورد.

شرایط طلاق

1 - مردی که زن خود را طلاق می دهد باید: عاقل و بنابر احتیاط واجب بالغ باشد. به اختیار خود طلاق دهد، او را بر طلاق مجبور نکرده باشند.

قصد طلاق داشته باشد، به شوخی صیغه طلاق را نگوید.

2 - زن، در وقت طلاق باید: از حیض و نفاس پاک باشد(3). شوهرش در مدتی که از خون پاک شده یا در مدت حیض یا نفاس که پیش از این پاک بود با او آمیزش نکرده باشد. همسر دائمی شوهرش باشد. در ازدواج موقت طلاق نیست و جدا شدن زن و شوهر به تمام شدن مدت عقد است یا این که مرد مدت را به او ببخشد، به این ترتیب که بگوید: مدت را به تو بخشیدم. و شاهد گرفتن و پاک بودن از حیض لازم نیست(4). و اما صیغه طلاق: باید عربی صحیح خوانده شود. هنگام اجرای آن دو مرد عادل حاضر باشند و صیغه طلاق را بشنوند.

اقسام طلاق

طلاق بر دو نوع است: رجعی و بائن. طلاق رجعی، آن است که بعد از طلاق تا مدت معینی که زن در عده است مرد می تواند به او رجوع کند؛ یعنی بدون خواندن عقد مجدد او را به همسری قبول کند.

طلاق بائن، آن است که بعد از طلاق، مرد حق ندارد به زن خود رجوع کند. در شش صورت اگر زنی را طلاق دهند، بائن است:

1 - زنی که نه سالش تمام نشده باشد.

ص: 2456


1- تحریر الوسیله، ج 2، کتاب النکاح، فی استجباب العقیقه، ص 311،م 9.
2- همان،م 10.
3- طلاق در برخی موارد استثنایی صحیح می باشد که در کتابهای مفصل فقهی آمده است.
4- توضیح المسائل،م 2498 و 2508؛ تحریر الوسیله، ج 2، کتاب الطلاق، ص 325،م 1 و ص 331،م 10.

2 - زنی که یائسه باشد. 3 - زنی که شوهرش بعد از عقد با او نزدیکی نکرده باشد.

4 - زنی که او را سه مرتبه طلاق داده باشند. 5 - زنی که به ادامه زندگی با شوهر مایل نیست و با بخشیدن مهر خود یا مال دیگری به شوهرش از او تقاضای طلاق می کند که به این طلاق خلع گفته می شود.

6 - زنی که به سبب بی میلی هر دو به ادامه همسری طلاق داده می شود و زن مالی به مرد بدهد که او را طلاق بدهد، به این طلاق مبارات گفته می شود(1).

عده طلاق

عده مدت زمانی است که زن، پس از جدایی از همسر خود، نمی تواند شوهر کند. زنی که طلاق داده شده اگر دارای شرایطی که خواهد آمد باشد، نگهداشتن عده بر او واجب است: نه سالش تمام شده باشد. یائسه نباشد. شوهرش با او آمیزش کرده باشد.

مدت عده

الف - اگر زن حامله است تا به دنیا آمدن یا سقط شدن کودک باید صبر کند، پس اگر یک ساعت پس از طلاق، بچه به دنیا بیاید، عده تمام می شود. بو - اگر حامله نیست ولی حیض می بیند تا ابتدای حیض سوم باید عده نگه دارد، یعنی پس از آن که دوبار حیض دید و پاک شد، همین که حیض سوم را ببیند، عده او تمام می شود. ج - و اگر حامله نیست و یائسه هم نیست ولی خون حیض نمی بیند، باید تا سه ماه صبر کند(2).

عده وفات

چون عده طلاق به تناسب بحث مطرح شد، بجاست عده زنی که شوهرش از دنیا رفته نیز در اینجا آورده شود.

مدت عده وفات

آبستن نیست - چهار ماه و ده روز.

آبستن است - تا موقع زاییدن، ولی اگر وضع حمل، قبل از چهار ماه و ده روز اتفاق افتاد، باید تا چهارده روز پس از وفات شوهر صبر کند(3).

چند مساله:

1 - زنی که در عده وفات است این کارها بر او حرام است: ازدواج (چه دائم و چه موقت) پوشیدن لباسهای رنگارنگ

سرمه کشیدن و هر کاری که زینت حساب شود(4). 2 - ابتدای عده وفات از موقعی است که زن از مرگ شوهر خود مطلع می شود(5). 3 - زنی که شوهرش گم شده، اگر بخواهد به دیگری شوهر کند، باید نزد مجتهد عادل برود و به دستور او عمل کند(6).

ص: 2457


1- توضیح المسائل،م 2522 و 2528 و 2531.
2- تحریر الوسیله، ج 2، ص 335، توضیح المسائل،م 2510 تا 2512 و 2514.
3- توضیح المسائل،م 2517.
4- توضیح المسائل،م 2518.
5- توضیح المسائل،م 2540.
6- توضیح المسائل،م 2520.
پرسش

1 - همسر

شایسته نسبت به شوهر خود چگونه است؟

2 - در ازدواج غیر دائم، جدایی زن و شوهر و چگونه حاصل می شود؟ 3 - فرق طلاق رجعی و بائن چیست؟

4 - طلاق مبارات را توضیح دهید. 5 - مدت عده طلاق نسبت به زنی که خون حیض نمی بیند چه مدت است؟ 6 - مدت عده وفات چقدر است؟

درس (64) وقف، وصیت

تعریف وقف

وقف، سلب کردن ملکیت خود از مال، و عمومی کردن منفعت آن است(1).

اقسام وقف:

وقف به اعتبار کسانی که مال برای آنها وقف می شود بر دو نوع است: وقف عام، که استفاده کنندگان از آن مال، قشر یا گروه خاصی نیستند؛ مثل وقف زمین برای مسجد. وقف خاص، که استفاده کنندگان از آن مال، قشر یا گروه خاصی می باشند؛ مثل وقف چیزی برای امام جماعت مسجد، یا دانشجویان یک مدرسه(2).

شرایط وقف

1 - شرایط واقف

بلوغ

عقل

اختیار

ممنوع از تصرف در اموالش نباشد(3).

2 - شرایط مال موقوف

1 - ملک وقف کننده باشد. 2 - عین دارای منفعت حلال باشد. 3 - با استفاده از منابع آن، اصل مال باقی و قابل تقسیم باشد(4).

3 - شرایط موقوف علیه (1153)

1 - معین

باشد. 2 - اگر وقف خاص است در هنگام وقف موجود باشد. 3 - اگر وقف عام است در هنگام وقف امکان موجود شدن آنها باشد(5).

4 - سایر شرایط:

ص: 2458


1- تحریر الوسیله، ج 2، کتاب الوقف و اخواته، ص 62.
2- همان، ص 70،م 34.
3- همان، ص 69،م 29.
4- همان،م 31.
5- تحریر الوسیله، ج 2، ص 70 و 71،م 35 و 36 و 37.

صیغه وقف باید با الفاضی باشد که بیانگر اراده وقف باشد. وقف، دائمی باشد نه موقت. وقف، قطعی باشد و معلق و مشروط به شرطی نباشد. وقف، برای دیگران باشد نه برای خودش(1).

احکام وقف

1 - کسی که زمین یا ساختمانی را وقف مسجد، پل، راه و مانند آن بنماید و در اختیار مردم بگذارد. و مردم از آن استفاده کنند؛ مثلاً عده ای در آن مسجد نماز بخوانند یا از آن پل یا راه عبور کنند، کافی است و جزو اموال موقوف به حساب می آید(2).

2 - واقف باید مال وقف شده را به متولی وقف یا حاکم اسلامی تحویل دهد و اگر قبل از تحویل بمیرد، وقف باطل می شود و آن مال نیز به وارث می رسد(3).

3 - پس از آن که مالی را وقف کرد واقف نمی تواند عنوان آن را تغییر دهد؛ مثلاً وقف برای حسینیه را به وقف برای مسجد تغییر دهد(4).

4 - واقف می تواند، خود یا شخص دیگری را ضمن وقف نامه متولی قرار دهد، یا حق برکناری متولی را برای خودش شرط کند(5).

متولی وقف کیست؟

1 - اگر واقف متولی مشخص کرده باشد، همان شخص متولی وقف است. 2 - متولی مشخص نکرده و وقف عام است، حاکم اسلامی یا نماینده او متولی وقف می باشد و در وقف خاص نیز در اموری که به مصلحت وقف و مراعات حل نسلهای بعدی است؛ مثل تعمیر و حفظ اصل آن، اختیار با حاکم اسلامی است. ولی نسبت به بهره ور کردن و اصلاحات جزیی که بهره دهی آن متوقف بر آنها ست، مثل حفر جوی و لایروبی آن و درو کردن محصول، تصمیم با موقوف علیهم است(6).

فروش مال وقفی

فروش مال وقفی که خاص باشد یا بر عناوین عمومی مانند فقرا وقف شده باشد جایز نیست مگر در این موارد:

به طوری خراب و غیر قابل استفاده شده و تعمیر آن ممکن نباشد.

بر اثر خرابی، استفاده چندانی از آن نشود با فروش آن بتوان مالی تهیه کرد که منافع قبلی آن مال را داشته باشد. واقف شرط کرده باشد که هنگام ضرورت و نیاز آن را بفروشد که در این صورت نیز فروش مال موقوف مجاز می باشد(7).

استفتاء

س 1 - زمینی در پیش از بیست سال قبل برای مسجد داده شده و با پول مردم مسجد ساخته شده، آیا صاحب قبلی زمین یا وارث آن می تواند بگوید من راضی نیستم کسی در این مسجد نماز بخواند یا خیر؟

ج - بعد از ساختن مسجد و تحویل به نمازگزاران نمی تواند رجوع کند و رضایت او معتبر نیست(8). س 2 - آیا جایز است لوازم مسجد از قبیل کولر، بلندگو و فرش جهت استفاده شخصی فاتحه و عروسی و یا استفاده پیش نماز مسجد از مسجد خارج شود؟

ج - تابع کیفیت وقف است اگر برای استفاده در مسجد وقف شده بیرون بردن از مسجد جایز نیست(9). س 3 - ساختن مهدیه و حسینیه در قبرستانی که قسمتی از آن به حالت تعطیل درآمده چه

ص: 2459


1- همان، ص 62 و ص 64 و ص 65 و ص 67،م 1 و 15 و 22 و 24.
2- همان، ص 63،م 3.
3- همان، ص 64،م 8 و م 14.
4- تحریر الوسیله، ج 2، ص 74،م 69.
5- همان، ص 82،م 79.
6- همان، ص 84،م 87.
7- همان، ص 79،م 73.
8- استفتاات ج 2، ص 339، س 12.
9- همان، ص 344، ص 25.

صورتی دارد؟

ج - قبرستان، اگر برای دفن اموات باشد، جایز نیست(1).

صفحه 378 نیاز به اسکن دارد. وصیت

تعریف وصیت

وصیت آن است که انسان سفارش کند بعد از مرگش برای او کاری انجام دهند یا بگوید بعد از مرگش چیزی از اموال او برای کسی باشد، یا برای فرزندان خود قیم (سرپرست) مشخص کند(2).

چگونگی وصیت

با گفتار؛ یعنی وصیت خود را بگوید.

با نوشته ای که مقصود وصیت کننده را برساند. با اشاره ای که مقصود را بفهماند(3). کسی که انسان به او وصیت می کند وصی نام دارد. وصی باید مسلمان، عاقل، بالغ و مورد اطمینان باشد، بنابراین انسان نمی تواند فرزند غیر بالغ خود و یا کسی را که به او اطمینان ندارد، وصی خود قرار دهد(4).

متن وصیتنامه

آنچه باید بر آنها وصیت کرد بدین شرح است: 1 - نماز و روزه های قضا شده (در صورتی که خودش نتواند آنها را به جا آورد) و چنانچه پسر بزرگ داد که پس از مرگ بر وی واجب می شود، باید به او اطلاع دهد. 2 - خمس و زکات و سایر بدهکاریها (در صورتی که نمی تواند بپردازد) چنانچه از خودش مال دارد و یا احتمال می دهد که کسی آنها را پرداخت می کند.

3 - اگر حج بر او واجب شده و نتواند آن را به جا آورد.

4 - اگر فرزندانش نیاز به سرپرست دارند که بدون سرپرست، اموالشان از بین می رود یا خودشان ضایع می شوند، باید برای آنها قیم امینی قرار دهد(5).

وصیت مالی

وصیتی که انسان نسبت به اموالش دارد؛ یعنی مصرفی را برای آن مشخص کرده و یا گفته است که به کسی بدهند، چنانچه بیش از یک بر روی سه کل اموالش نباشد باید مطابق وصیت عمل کند و اگر بیش از یک بر روی سه اموال وی باشد، وصیت او در بیش از ثلث در صورتی صحیح است که ورثه او، حرفی بزنند یا کاری کنند که معلوم شود عملی شدن وصیت را اجازه داده اند و تنها ارضی بودن آنها کفی نیست. و اگر بعد از مردن او هم اجازه بدهند صحیح است(6).

پرسش

1 - وقف میوه های باغ صحیح است یا نه، چرا؟

2 - برای دو قسم وقف، هر کدام سه مثال بزنید.

3 - شخصی باغی را برای پس از مرگ خود وقف می کند، آیا صحیح است، چرا؟

4 - در وقف عام متولی آن چه کسی است؟

5 - در بازسازی یک مسجد، جای حیاط با شبستان تغییر می کند، این مساله چه حکمی دارد؟

6 - اگر چیزی را وقف امام رضا (علیه السلام) کند، چگونه باید صرف شود؟

ص: 2460


1- همان، ص 358، س 59.
2- توضیح المسائل،م 2694.
3- توضیح المسائل،م 2695 و 2696.
4- توضیح المسائل،م 2704.
5- توضیح المسائل،م 2700 تا 2703.
6- توضیح المسائل،م 2721.

7 - دانشجویی

که هنوز ازدواج نکرده و چیزی جز مقداری کتاب ندارد، در وصیتنامه او آمده است کتابهایم را به کتابخانه دانشگاه بدهید، حال پس از مرگ او تکلیف چیست؟

درس (65) احکام اموات

احکام محتضر

(1)

محتضر کسی است که در حال جان دادن می باشد.

وظیفه دیگران نسبت به محتضر:

واجب است: او را به پشت طوری بخوابانند که کف پاهای او به طرف قبله باشد.

مستحبات:

شهادتین و اقرار به دوازده امام (علیهم السلام) و سایر عقاید حقه را بر او بخوانند به طوری که بفهمد.

تکرار آنچه که گفته شد تا وقت مرگ. کسی که سخت جان می دهد، اگر ناراحت نمی شود او را به جایی که نماز می خوانده ببرند. برای راحت شدن وی، بر بالین او سوره یس، صافات، احزاب، آیه الکرسی، آیه 54 سوره اعراف ان ربکم الله... و سه آیه آخر سوره بقره و هر چه از قرآن ممکن است بخوانند. دعاهایی که وارد شده است بر او بخوانند.

مکروهات:

تنها گذاشتن او گذاشتن چیز سنگین بر شکم او

بودن جنب و زن حایض نزد او

زیاد حرف زدن نزد او

گریه کردن نزد او

تنها گذاشتن زنها نزد او(2).

مستحبات پس از مرگ

دهان و چشمان میت را بر هم بگذارند که باز نماند. چانه او را ببندند. دست و پای او را دراز کنند. پارچه ای روی او بیندازند. اگر در شب فوت کرده، در محل فوت او چراغ روشن کنند.

برای تشییع جنازه او مومنین را خبر کنند. در دفن او عجله کنند، ولی اگر یقین به مردن او ندارند، باید صبر کنند تا معلوم شود و نیز اگر میت حامله باشد و بچه در شکم او زنده باشد، باید به قدری دفن را تاخیر اندازند که پهلوی چپ را بشکافند و طفل را بیرون آورند و پهلو را بدوزند(3).

واجبات پس از مرگ

ص: 2461


1- بیشتر مطالب این درس و درس آینده برای مطالعه می باشد.
2- توضیح المسائل،م 533 تا 540.
3- توضیح المسائل،م 541.

غسل دادن. حنوط کردن. کفن کردن. نماز خواندن بر او. دفن(1).

غسل میت

1 - هرگاه

مومنی از دنیا برود، بر همه مکلفین واجب است که او از غسل داده و کفن کنند و بر او نماز بخوانند و سپس دفن کنند، و اگر بعضی انجام دهند، از دیگران ساقط می شود(2).

2 - واجب است میت را سه غسل بدهند: اول: با آبی که به صدر مخلوط باشد. دوم: با آبی که با کافور مخلوط باشد. سوم: با آب خالص(3). 3 - کیفیت غسل میت با سایر غسلها تفاوتی - به جز در نیت - ندارد، و احتیاط واجب آن است که تا غسل ترتیبی ممکن است، میت را غسل ارتماسی ندهند(4).

4 - سدر و کافور باید به اندازه ای زیاد نباشد که آب را مضاف کند و به اندازه ای هم کم نباشد که نگویند سدر و کافور با آب مخلوط شده است(5).

5 - اگر سدر و کافور یا یکی از اینها پیدا نشود، باید به جای هر کدام که ممکن نیست میت را با آب خالص غسل بدهند(6). 6 - این افراد را باید غسل داد: زن یا مرد مسلمان دوازده امامی. بچه مسلمان، هر چند از زنا به دنیا آمده باشد. کسی که از کودکی دیوانه بوده و به حال دیوانگی بالغ شده، در صورتی که پدر و مادر او یا یکی از آنها مسلمان باشد. کودک سقط شده مسلمان، گرچه چهار ماه یا بیشتر دارد(7).

7 - غسل و کفن و دفن کافر و اولاد او جایز نیست(8).

8 - برای غسل و کفن و نماز و دفن میت، باید از ولی او اجازه گرفت(9).

9 - ولی زن که در غسل و کفن و دفن او دخالت می کند شوهر اوست و بعد از او مردهایی که از میت ارث می برند مقدم بر زنهای ایشانند و هر کدام که در ارث بردن مقدم هستند در این امر نیز مقدمند(10). 10 - شرایط کسی که میت را غسل می دهد: مسلمان دوازده امامی باشد. مسائل غسل را بداند. عاقل باشد. بنابر احتیاط واجب بالغ باشد. اگر میت مرد است، مرد او را غسل دهد و اگر زن است، زن او را غسل دهد(11). 11 - زن می تواند شوهر خود را غسل دهد و شوهر هم می تواند زن خود را غسل دهد، گرچه احتیاط مستحب آن است که زن و شوهر خود و شوهر زن خود را غسل ندهد(12).

12 - مرد می توان دختر بچه ای را که سن او از سه سال بیشتر نیست غسل دهد، زن هم یم تواند پسر بچه ای را که سه سال بیشتر ندارد غسل دهد(13).

13 - نگاه کردن به عورت میت حرام است و کسی که میت را غسل می دهد، اگر نگاه کند معصیت کرده ولی غسل باطل نمی شود(14). 14 - جایز نیست برای غسل دادن میت مزد بگیرند، ولی مزد گرفتن برای کارهای مقدماتی غسل، حرام نیست(15). 15 - اگر آب نباشد، یا استعمال آن مانعی داشته باشد، باید عوض هر غسل، میت را یک تیمم بدهند(16).

حنوط

ص: 2462


1- توضیح المسائل،م 542 - 585.
2- توضیح المسائل،م 542.
3- توضیح المسائل،م 550.
4- توضیح المسائل،م 565.
5- توضیح المسائل،م 551.
6- توضیح المسائل،م 554.
7- توضیح المسائل،م 542، 557، 558.
8- توضیح المسائل،م 557.
9- توضیح المسائل،م 542.
10- توضیح المسائل،م 547.
11- توضیح المسائل،م 542، 557، 558.
12- توضیح المسائل،م 559.
13- توضیح المسائل،م 560.
14- توضیح المسائل،م 563.
15- توضیح المسائل،م 567.
16- توضیح المسائل،م 568.

1 - بعد از غسل، واجب است میت را حنوط کنند؛ یعنی به پیشانی و کف دستها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهای او کافور بمالند. 2 - مستحب است سر بینی میت هم کافور بمالند. 3 - کافور باید ساییده و تازه باشد و اگر بواسطه کهنه بودن عطر آن از بین رفته باشد کافی نیست(1). 4 - بهتر آن است که میت زا پیش از کفن کردن حنوط نمایند، اگر چه در بین کفن کردن و بعد از آن هم مانعی ندارد(2). کفن میت

مقدار لازم در کفن میت:

1 - لنگ، که باید از ناف تا زانو، اطراف بدن را بپوشاند و بهتر آن است که از سینه تا روی پا برسد. 2 - پیراهن، بنابر احتیاط واجب باید از سر شانه تا نصف ساق پا، تمام بدن را بپوشاند. 3 - سر تا سری، باید درازی به قدری باشد که بستن دو سر آن - از طرف سر و پای میت - ممکن باشد و پهنای آن باید به اندازه ای باشد که یک طرف آن روی طرف دیگر بیاید(3).

شرایط کفن میت

بنابر احتیاط واجب به قدری نازک نباشد که بدن میت از زیر آن پیدا باشد. مباح باشد، حتی اگر چیز مباحی هم پیدا نشود، کفن کردن میت با چیز غصبی جایز نیست. پاک باشد. از پوست مردار نباشد. از اجزای حیوان حرام گوشت نباشد. پارچه ابریشمی خالص نباشد. بنابر احتیاط واجب پارچه طلاباف نیز نباشد(4).

تمام شرایطی که گفته شد - جز مباح بودن کفن، مربوط به حال اختیار است و در حال ناچاری اشکال ندارد، مگر کفن غصبی که در حال اضطرار نیز جایز نمی باشد(5).

نماز میت

پس از غسل و حنوط کردن میت، باید بر او نماز بخوانند و سپس او را دفن کنند. بعد از نیت و گفتن تکبیر اول بگوید: اشهدان لا اله الا الله وان محمدا رسول الله. و بعد از تکبیر دوم بگوید: اللهم صل علی محمد و آل محمد.

و بعد از تکبیر سوم بگوید: اللهم اغفر المومنین و المومنات.

و بعد از تکبیر چهارم اگر میت مرد است بگوید: الله اغفر لهذا المیت و اگر زن است بگوید: اللهم اغفر لهذه المیت و بعد تکبیر پنجم را بگوید.

بهتر است نماز میت را به تفصیلی که در رساله های توضیح المسائل آمده است بخوانند، گرچه این مقدار نیز کفایت می کند.

شرایط نماز میت

قصد قربت و اخلاص.

تعیین میت به طوری که ابهام برطرف شود؛ مثلاً نیت کند نماز می خوانم بر میت حاضر، قربه الی الله. رو به قبله بودن نمازگزار.

ایستاده خواندن (نشسته صحیح نیست) مگر آن که کسی که بتواند ایستاده بخواند نباشد. میت را مقابل نمازگزار به پشت بخوابانند به طوری که سر او به طرف راست نمازگزار و پای او به طرف چپ باشد.

ص: 2463


1- توضیح المسائل،م 585.
2- توضیح المسائل،م 586.
3- توضیح المسائل،م 570 - 571.
4- تحریر الوسیله، ج 1، القول تکفین المیت، ص 73،م 1، توضیح المسائل،م 578 تا 581.
5- تحریر الوسیله، ج 1، ص 73،م 2.

بین میت و نماز گزار، پرده و دیوار یا چیزی مانند اینها فاصله نشود، ولی اگر میت در تابوت و مانند آن باشد اشکال ندارد. نمازگزار میت دور نباشد، اگر نماز یمت به جماعت خوانده می شود و صفها متصل است دور بودن ماموم اشکال ندارد. مکان نماز گزار از جای میت، بلندتر یا پایین تر نباشد ولی پستی و بلندی مختصر اشکال ندارد. نماز پس از غسل و حنوط و کفن باشد، مگر نماز بر شهید معرکه که این امور نسبت به او ساقط است. عورت میت پوشیده باشد(1).

احکام و آداب نماز میت

1 - در نماز میت، باید تکبیرها و دعاها را طوری پشت سر هم بخوانند که نماز از سورت خود خارج نشود(2). 2 - نماز میت به جماعت نیز صحیح است ولی امام و ماموم هر دو باید تکبیرها و دعاها را بخوانند(3). 3 - کسی که نماز بر میت می خواند، لازم نیست با وضو یا غسل یا تیمم باشد و بدن و لباسش پاک و مباح باشد، گرچه احتیاط مستحب آن است که تمام چیزهایی را که در نمازهای دیگر لازم است، رعایت کند(4). 4 - اگر میت وصیت کرده باشد که شخص معینی بر او نماز بخواند، احتیاط واجب آن است که آن شخص از ولی میت اجازه بگیرد و بنابر احتیاط واجب بر ولی هم واجب است که اجازه بدهد(5). 5 - اگر بخواهند بر چند میت نماز بخوانند بهتر آن است که جدا جدا خوانده شود، هر چند خواندن یک نماز بر چند جنازه نیز مانع ندارد(6).

مستحبات نماز میت

1 - کسی که نماز بر میت می خواند با طهارت باشد. 2 - اگر میت مرد است، امام جماعت یا کسی که فرادا بر او نماز می خواند، مقابل وسط قامت او بایستند اگر میت زن است، مقابل سینه اش بایستد.

3 - پابرهنه نماز بخواند. 4 - برای هر تکبیر دستها را بلند کند. 5 - فاصله او با میت به قدری کم باشد که اگر باد لباسش را حرکت دهد به جنازه برسد. 6 - نماز را به جماعت بخوانند. 7 - امام جماعت، تکبیر و دعاها را بلند و مامومین آهسته بخوانند.

8 - ماموم پشت سر امام بایستد نه در ردیف امام جماعت، هر چند ماموم یک نفر باشد. 9 - نماز گزار برای میت و مومنان زیاد دعا کند. 10 - پیش از نماز سه مرتبه بگوید الصلاه. 11 - نماز را در جایی بخوانند که مردم برای نماز میت بیشتر به آنجا می روند. 12 - زن حایض اگر در نماز جماعت میت شرکت کرده، در صفی تنها بایستد(7).

خواندن نماز میت در مساجد مکروه است، بجز مسجد الحرام(8).

پرسش

1 - نسبت به محتضر و میت چه کارهایی واجب است؟

2 - غسل دادن میت چه کسانی واجب نیست و چه کسانی حرام است؟

3 - با مراجعه به کتب مفصل فقهی بفرمایید، اگر عضوی از بدن انسان قطع شود، آیا غسل و کفن و نماز و دفن آن واجب است؟

4 - چه کسی را باید یک بار با آب سدر و دوبار با آب خالص غسل داد؟

ص: 2464


1- تحریر الوسیله، ج 1، ص 83 القول فی شرایط صلاه المیت، توضیح المسائل،م 597 تا 604.
2- توضیح المسائل،م 609.
3- توضیح المسائل،م 610.
4- توضیح المسائل،م 596.
5- توضیح المسائل،م 605.
6- تحریر الوسیله، ج 1، القول فی شرایط صلاه المیت، ص 86،م 9.
7- توضیح المسائل،م 611.
8- توضیح المسائل،م 612.

5 - در چه مواردی مرد می تواند زنی را غسل دهد؟

6 - چه کسانی را نباید حنوط کرد؟

7 - آیا می توان بر یک میت، چند نماز و بر چند میت یک نماز خواند؟

درس (66) احکام اموات (2)

کیفیت دفن میت

1 - میت را طوری دفن کنند که بوی او بیرون نیاید، درندگان هم نتوانند بدنش را بیرون آورند.

2 - میت را باید در قبر به پهلوی راست، رو به قبله بخوابانند.

3 - اگر دفن میت، در زمین ممکن نباشد، می توانند به جای دفن، او را در بنا یا تابوت بگذارند. 4 - اگر کسی در کشتی بمیرد، چنانچه جسد او فاسد نمی شود و بودن او در کشتی مانعی ندارد، باید صبر کنند تا به خشکی برسند و او را در زمین دفن کنند، وگرنه باید در کشتی غسلش دهند و حنوط و کفن کنند و پس از نماز بر او، چیز سنگینی به پایش ببندند و او را به دریا بیندازند، یا او را در خمره بگذارند درش را ببندند و به دریا بیندازند و اگر ممکن است باید او را در جایی رها کنند که فوراء طعمه حیوانات نشود. 5 - اگر کسی در چاه بمیرد و بیرون آوردنش ممکن نباشد، باید در چاه را ببندند و همان چاه را قبر او قرار دهند. و اگر چاه از خود او نیست، صاحبت چاه را راضی کنند(1).

مکانهایی که دفن میت جایز نیست:

دفن مسلمان در قبرستان کفار و دفن کافر در قبرستان مسلمان. دفن مسلمان در جایی که بی احترامی به او باشد؛ مثلاً در محل زباله و خاکروبه. در مکان غصبی. در مسجد و مکانی که برای غیر دفن وقف شده است. در قبر مرده دیگری که سبب نبش قبر شود(2).

آداب دفن

آنچه در حفر و بنای قبر و محل آن مستحب است: 1 - قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود کنند. 2 - در زمینهای سخت برای قبر لحد در آورند؛ یعنی حفره ای به اندازه جسد در دیوار قبر، در سمت قبله در آورند. 3 - قبر را مربع یا مربع مستطیل بسازند. 4 - به اندازه چهار انگشت، قبر را از زمین بالا آورند.

5 - قبر را محکم بسازند که زود خراب نشود. 6 - نشانه ای روی قبر بگذارند که اشتباه نشود. 7 - اسم میت را بر سنگی یا لوحی بنویسند و بالای سر او روی قبر بگذارند.

8 - میت را در نزدیکترین قبرستان دفن کنند، مگر آن که قبرستان دورتر از جهتی بهتر باشد؛ مثل آن که مردمان خوب در آنجا دفن شده باشد، یا مردم برای فاتحه اهل قبور، بیشتر به آنجا بروند. 9 - اقوام و خویشان را نزدیک هم دفن کنند(3).

آنچه در کیفیت دفن مستحب است:

1 - جنازه را در چند قدمی بر زمین بگذارند و تا سه مرتبه کم کم ببرند و در هر مرتبه زمین بگذارند و بردارند و در نوبت چهارم وارد قبر کنند.

2 - اگر میت مرد است در دفعه سوم طوری زمین بگذارند که سر او طرف پایین قبر باشد و در

ص: 2465


1- توضیح المسائل،م 613 تا 616 و 625.
2- توضیح المسائل،م 620 تا 623.
3- تحریر الوسیله، ج 1، القول فی مستحبات الدفن و مکروهاته، ص 89؛ العروه الوثقی، ج 1، فصل فی المستحبات قبل الدفن و حینه و بعده، ص 439 و 440.

دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمایند و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر کنند و در موقع وارد کردن جنازه پارچه ای روی قبر بگیرند. 3 - جنازه را به آرامی از تابوت بگیرند و وارد قبر کنند.

4 - بعد از آن که میت را در لحد گذاشتند، گره های کفن را باز کنند و صورت میت را روی خاک بگذارند و بالشی از خاک زیر سر او بسازند و پشت میت خشت خام یا کلوخی بگذارند که میت به پشت بر نگردد. 5 - غیر از خویشان میت، کسانی که حاضرند با پشت دست خاک بر قبر بریزند و بگویند: انا الله و انا الیه راجعون. 6 - دو چوب تر همراه میت در قبر بگذارند و بهتر آن است که از چوب نخل باشد و یکی را در سمت راست و دیگری را سمت چپ وی بگذارند. 7 - دعاهایی که برای دفن میت وارد شده است بخوانند و عقاید حقه را نیز به وی تلقین کنند(1).

احکام شهید

(2)

1 - کسی که به امر معصوم (علیه السلام) یا نایب او به جبه جهاد برود و در میان نبرد کشته شود شهید است و غسل و حنوط و کفن از او ساقط است، بلکه با لباس خودش دفن می شود(3).

2 - این حکم اختصاص به شهیدی دارد که در معرکه جان داده باشد، ولی اگر در میدان نبرد مجروح شود و پشت جبهه به شهادت برسد، غسل و حنوط و کفن از او ساقط نیست(4). 3 - اگر شهید، لباس بر تن نداشته باشد، باید او را کفن کنند(5).

وظایف صاحب عزا

1 - مستحب

است انسان در مرگ خویشان؛ به خصوص در مرگ فرزند صبر کند. 2 - مستحب است در تشییع جنازه، پابرهنه باشد و ردا را بردارد یا به گونه ای دیگر که مناسب مصیبت دیده باشد، تا بین دیگران شناخته شود.

3 - مستحب است هر وقت به یاد میت می افتد، بگوید: انا لله و انا الیه راجعون. 4 - مستحب است برای میت قرآن بخوانند و سر قبر پدر و مادر از خداوند حاجت بخواهند. 5 - پس از رفتن کسانی که تشییع جنازه کرده اند، مستحب آیت ولی میت یا کسی که از طرف ولی اجازه دارد، دعاهایی که دستور داده شده به میت تلقین کند.

6 - احتیاط واجب آن است که در گریه بر میت صدا را خیلی بلند نکنند.

7 - پاره کردن یقه در مرگ غیر پدر و مادر جایز نیست.

8 - اگر مرد در مرگ زن یا فرزند یقه یا لباس خود را پاره کند، یا زن در عزای میت صورت خود را بخراشد، به طوری که خون بیاید یا موی خود را بکند، باید یک بنده آزاد کند یا به ده فقیر طعام بدهد، یا آنها را بپوشاند، و اگر نتواند، باید سه روز روزه بگیرد، بلکه اگر خون هم نیاید، بنابر احتیاط واجب باید به این دستور عمل کند(6).

دو مساله:

1 - بعد از دفن مستحب است صاحبان عزا را سر سلامتی دهند، ولی اگر مدتی گذشته است که به واسطه سر سلامتی دادن، مصیبت یادشان می آید، ترک آن بهتر است. 2 - مستحب است پس از دفن تا سه روز برای اهل خانه میت غذا بفرستند و غذا خوردن نزد آنان و در منزلشان مکروه است(7).

بر کسی که میت را در قبر می گذارد، چند چیز مستحب است:

ص: 2466


1- تحریر الوسیله، همان، ص 79، توضیح المسائل،م 628 و 629.
2- برخی از احکام شهید در درس 16 گذشت.
3- تحریر الوسیله، ج 1، فی غسل المیت، ص 66،م 1؛ استفتاات، ج 1، ص 79 تا 83.
4- همان.
5- همان.
6- تحریر الوسیله، ج 1، القول فی تشییع الجنازه، ص 78؛ توضیح المسائل،م 631، 635، 636.
7- توضیح المسائل،م 632.

با طهارت، سر برهنه و پابرهنه باشد. از طرف پای میت از قبر بیرون بیاید. اگر میت زن است، شوهرش یا یکی از افرادی که با او محرمند او را در قبر بگذارد و بند کفنش را باز کند(1).

تشییع جنازه و آداب آن

فضیلت و ثواب تشییع جنازه بسیار زیاد است. در روایت آمده است، کسی که در تشییع جنازه شرکت می کند تا وقتی که بر می گردد، برای هر قدمی بر می دارد یک میلیون (هزار هزار) حسنه نوشته می شود و یک میلیون گناه بخشیده می شود و یک میلیون درجه بر درجات او افزوده می گردد برای تشییع جنازه آدابی است که از جمله آنهاست:

مستحبات:

1 - هنگام

حمل جنازه بگویند: بسم الله و بالله و صلی الله علی محمد و آل محمد اللهم اغفر للمومنین و المومنات. 2 - جنازه را بر شانه خود حمل کنند، نه بر حیوان و ماشین و امثال آن، مگر آن که عذری مانند دوری مسافت وجود داشته باشد. 3 - با خشوع و تفکر باشند. 4 - پیاده بروند، و سواره رفتن مکروه است، مگر با عذر. ولی در برگشت مکروه نیست. 5 - دو طرف جنازه یا پشت سر آن حرکت کنند و پشت سر جنازه افضل است.

مکروهات:

1 - خندیدن و بازی کردن و سخن بیهوده گفتن: 2 - تند رفتن، به خصوص دویدن، بلکه بهتر حد وسط در حرکت است.

3 - و بهتر آن است که زنان جوان در تشییع جنازه شرکت نکنند(2).

مخارج کفن و دفن

1 - اگر میت نسبت به این مخارج وصیتی داشته باشد، با در نظر گرفتن شرایط وصیت، مطابق آن عمل می شود.

و اگر میتی وصیتی ندارد:

میت، زنی است که شوهر دارد: کفن و سایر مخارج تجهیز او بر عهده شوهر است. هر چند آن زن از خودش مالی داشته است.

میت غیر زوجه است: کفن و سدر و کافور و قیمت زمین برای دفن (اگر برای زمین دفن هم پول گرفته می شود) و مزد حمال و قبر کن و سایر مخارج تجهیز میت از اصل ترکه خارج می شود، و کفن میت حتی بر دیون و وصایا و حق ورثه نیز مقدم است(3). 2 - آنچه بر مسلمانان واجب می باشد کفن کردن میت است، نه کفن دادن، گرچه آنهم مستحب است(4).

نبش قبر

1 - نبش قبر مسلمان؛ یعنی شکافتن قبر او اگر چه طفل یا دیوانه باشد حرام است، مگر در این موارد:

ص: 2467


1- تحریر الوسیله، ج 1، القول فی مستحبات الدفن و مکروهاته، ص 90.
2- تحریر الوسیله، ج 1، القول فی تشییع الجنازه، ص 77.
3- تحریر الوسیله، ج 1، ص 74،م 4 و 5.
4- همان.

میت در زمین غصبی دفن شده باشد و مالک زمین راضی نشود. کفن یا چیز دیگری که با میت دفن شده غصبی باشد و صاحب آن راضی نشود که در قبر بماند. چیزی از مال خود میت که به ورثه رسیده با او دفن شده و ورثه راضی نشوند که در قبر بماند، مگر آن که چیز مختصری باشد که ماندن آن در قبر اجحاف به ورثه نباشد که در این صورت احتیاط واجب آن است که قبر را نبش نکنند.

میت بدون غسل دفن شده باشد یا غسلش باطل بوده. میت بدون کفن دفن شده باشد یا به غیر دستور شرع کفن شده باشد.

او را رو به قبله نگذاشته باشند. برای ثابت شدن حقی، بخواهند بدن میت را ببینند.

میت را در جایی که بی احترامی به اوست؛ مثل قبرستان کفار یا جایی که خاکروبه می ریزند دفن کرده باشند. برای یک مطلب شرعی که اهمیت آن از شکافتن قبر بیشتر است، قبر را نبش کنند؛ مثلاً بخواهند بچه زنده ای را از شکم زن حامله که دفن کرده اند بیرون آورند. بترسند که دشمن یا درنده ای او را بیرون آورد یا سیل او را ببرد.

قسمتی از بدن میت که با او دفن نشده بخواهند دفن کنند، ولی احتیاط واجب آن است که آن قسمت را طوری در قبر بگذارند که بدن میت دیده نشود.

بدن میت از بین رفته و خاک شده باشد(1). 2 - نبش قبر امامزداه ها و شهدا و علما و صلحا، اگر چه سالها بر آن گذشته باشد، در صورتی که زیارتگاه باشد حرام است، بلکه اگر زیارتگاه هم نباشد، بنابر احتیاط واجب نباید آن را نبش کرد(2).

پرسش

1 - نماز بر میت و دفن وی در مسجد چه حکمی دارد؟

2 - آداب هندسی و معماری قبر چیست؟

3 - محرمات عزاداری کدام است؟

4 - مردی از دنیا رفته و نبست به مخارج کفن و دفن خود وصیتی ندارد، مخارج آن از کجا تامین می شود؟

6 - آیا قبرستانهای ویران و متروک را می توان تبدیل به مدرسه یا فضای آموزشی کرد؟

درس (67) ارث

اشاره

... للرجال

نصیب مما ترک الوالدان و الاقربون وللنساء نصیب مما ترک الوالدان و الاقربون مما قل منه او کثر نصیبا مفروضا. برای مردان از آنچه پدر و مدار و خویشاوندان بر جای گذاشته اند سهمی است و برای زنان نیز از آنچه پدر و مادر و خویشان بر جای گذاشته اند سهمی خواهد بود، کم باشد یا زیاد، سهم هر کس مشخص شده است. (سوره نساء، آیه 7). با مرگ انسان ملکیت او نیز زایل می شود و اموال وی به اقوام و خویشانش می رسد. اسلام با در نظر گرفتن مصالح فرد و اجتماع، سهم هر یک از بازماندگان میت را مشخص کرده و به تمام نزاعها و مشکلاتی که بر تقسیم اموال میت وجود داشته، خاتمه داده است.

مصارف ترکه (اموال) میت

ترکه میت در مصارف زیر به ترتیب مصرف می شود: 1 - پرداخت بدهی هایی که متعلق به عین ترکه است؛ مانند خمس و زکاتی که در مال وجود دارد؛ یعنی اموالی که هم اکنون موجود است. متعلق خمس می باشد ولی پرداخت نشده است.

ص: 2468


1- توضیح المسائل،م 641 و 643.
2- توضیح المسائل،م 642.

2 - تجهیز

میت، به مقدار متعارف و در شان میت؛ مانند کفن، دفن، خرید سدر و کافور، خرید زمین قبر و آنچه مربوط به دفن است. 3 - دیونی که بر ذمه میت است؛ مانند خمس و زکاتی که بدهکار است، هر چند اموال موجود متعلق خمس نباشد و همچنین بدهکاری به افراد. 4 - وصیت میت بر ثلث؛ مثلاً میت وصیت کرده ثلث مال یا بخشی از آن را به مصرفی برسانند، اما وصیت زیادتر از ثلث با اجازه ورثه قابل عمل است(1).

5 - آنچه پس بزرگتر، از پدر ارث می برد (قرآن، انگشتر، لباس).

6 - بقیه اموال میت مطابق قانون ارث به ورثه او می رسد(2).

طبقات ارث

کسانی که به واسطه خویشاوندی نسبی، از میت ارث می برند، به سه گروه (طبقه) تقسیم می شوند: گروه اول: 1 - پدر و مادر

2 - فرزندان

گروه دوم: 1 - جد و جده

2 - برادر و خواهر

گروه سوم: 1 - عمو و عمه

2 - دایی و خاله

با وجود گروه اول، گروه دوم و سوم ارث نمی برند، حتی اگر یک نفر از آنها زنده باشد، و با وجود گروه دوم چیزی به گروه سوم نمی رسد(3).

زن و شوهر با وجود گروههای سه گانه از یکدیگر ارث می برند و وجود هیچ یک از این طبقات، مانع ارث بردن آن دو از یکدیگر نیست(4).

سهام ورثه

سهام جمع سهم و سهم مقدار مالی است که وارث از میت ارث می برد.

انواع سهم

1 - بالفرض:

مقدار سهمی است که در قرآن به صراحت بیان شده است. 2 - بالقرابه: سهامی که در قرآن به صراحت بیان نشده و ادله دیگر آن را بیان می کند(5). سهام مفروض در سوره نساء آمده است و آیات آن بدین شرح است:

یک بر روی دو - آیه 10 و 12 و 175. یک بر روی سه - آیه 11 و 12. یک بر روی چهار - آیه 12. یک بر روی شش - آیه 11 و 12. یک بر روی هشت - آیه 12. دو بر روی سه - آیه 11 و 175.

اقسام وارث

ورثه میت از نظر سهمی که از ترکه میت دارند به پنج دسته تقسیم می شوند:

1 - کسی که بجز سهم بالفرض خود سهم دیگری از ترکه ندارد، که زوجه میت می باشد. 2 - کسانی که همیشه سهم بالفرض را دارند و گاهی چیزی هم اضافه می برند مانند، مادر و

ص: 2469


1- بحث وصیت مالی در درس 64 گذشت.
2- رساله ارث، امام خمینی، ص 32، 35، 34، 39، 41.
3- تحریر الوسیله، ج 3، کتاب الارث، ص 378.
4- همان، ص 396،م 1، توضیح المسائل،م 2730.
5- تحریر الوسیله، ج 2، ص 373 و 374.

شوهر. 3 - کسانی که گاهی سهم بالفرض خود را می برند و گاهی بالقرابه؛ مثل پدر که اگر میت فرزند داشته باشد سهم بالفرض دارد و اگر فرزند نداشته باشد بالقرابه.

4 - کسانی که سهم بالفرض ندارند و تنها بالقرابه ارث می برند؛ مانند فرزند، جد، عمو و عمه. 5 - کسانی که نه سهم بالفرض دارند و نه بالقرابه، بلکه در صورت نبود وارث ترکه میت به آنها می رسد، مانند حاکم شرع. چون بیان تمام سهام ارث و صاحبان آنها از گنجایش کتاب بیرون است، تنها به بیان سهام بالفرض و صاحبان آنها اکتفا می کنیم و عزیزان در وقت نیاز می توانند به رساله توضیح المسائل یا سایر کتب فقهی مراجعه فرمایید.

سهام مفروض و صاحبان آنها

یک بر روی دو 1 - شوهر، در صورتی که میت فرزند یا فرزندزاده نداشته باشد.

2 - یک دختر، در صورتیکه میت فرزند دیگری که از او ارث ببرد نداشته باشد. 3 - یک خواهر پدر و مادری یا پدری، در صورتی که میت بردار پدر و مادری یا پدری نداشته باشد. یک بر روی سه

1 - مادر، هرگاه میت فرزند یا برادرانی نداشته باشد، یک بردار مانع نیست. 2 - برادران و خواهران مادری میت، در صورتی که متعدد باشند.

یک بر روی چهار

1 - شوهر در صورتی که میت، فرزند یا فرزنده زاده داشته باشد.

2 - زن در صورتی که میت، فرزند یا فرزند زاده نداشته باشد.

یک بر روی شش

1 - پدر، در صورتی که میت فرزند دارد. 2 - مادر، هرگاه میت دو برادر یا چهار خواهر پدر و مادری داشته باشد یا میت فرزند دارد. 3 - برادر یا خواهر مادری اگر متعدد نباشد. یک بر روی هشت

زوجه در صورتی که میت (شوهر او) فرزند یا فرزندزاده داشته باشد.

دو بر روی سه

1 - دو دختر میت یا بیشتر در صورتی که میت پسر نداشته باشد.

2 - دو خواهر پدری و مادری یا بیشتر از دو نفر، در صورتی که برادر پدر و مادری نداشته باشند. 3 - دو خواهر پدری در صورتی که برادر پدری نداشته باشد.

توارث همسران

1 - زن و شوهر در صورتی از یکدیگر ارث می برند که عقد آنها دائمی باشد(1).

2 - اگر زن بمیرد، شوهر او از تمام اموال وی ارث می برد (چه منقول و چه غیر منقول) ولی اگر شوهر بمیرد، همسر وی از زمین ارث نمی برد و از ساختمان و درخت و کشتزار نیز فقط از قیمت آن ارث می برد و از اصل آن ارث نمی برد(2).

اگر شوهر بمیرد

1 - میت فرزند ندارد: یک بر روی چهار به همسر و سه بر روی چهار به سایر ورثه می رسد. 2 - میت فرزند دارد: یک بر روی هشت به همسر و هفت بر روی هشت به سایر ورثه می رسد. اگر زن بمیرد

1 - میت فرزند ندارد: یک بر روی دو به شوهر و یک بر روی دو به سایر ورثه می رسد. 2 - میت فرزند دارد: یک بر روی چهار به شوهر و سه بر روی چهار به سایر ورثه می رسد(3). 3 - سهم مفروض مادر میت چقدر است؟

4 - فرزند میت مانع سهم بری کامل چه کسانی است؟

5 - تفاوت ارث بری زن و شوهر از یکدیگر در چیست؟

ص: 2470


1- تحریر الوسیله، ج 2، ص 396،م 2.
2- تحریر الوسیله، ج 2، ص 397،م 5.
3- توضیح المسائل،م 2771 و 2770.

درس (68) قضاوت و شهادت

اشاره

ان الله یامرکم ان تودوا الامانات الی اهلها و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدال. خداوند به شما فرمان می دهد که امانتها را به اهل آن بدهید و چون میان مردم قضاوت و داوری کنید، از روی عدل حکم دهید. (سوره نساء، آیه 58)

قضاوت

(1)

برقراری قسط و عدل در جامعه، بدون قوانین مدون و مجریان درستکار امکان پذیر نیست. از آنجا که فقه، تئوری واقعی و کامل اداره انسان و اجتماع، از گهواره تا گور است(2). برای رفع خصومتها و پایان بخشیدن به نزاعها و بررسی دعاوی رساندن حقوق از دست رفته حقداران به آنها، قوانینی دقیق و قابل اجرا دارد و برای پیاده کردن آن قوانین نیز مجریان عادل و دارای شرایط مشخص کرده است که در این بحث به شرایط قاضی و برخی از مسائل قضاوت می پردازیم:

شرایط قاضی:

عقل و بلوغ

ایمان و عدالت

اجتهاد مطلق

مرد بودن

حلال زاده بودن

داناترین فرد شهر و حومه آن باشد (بنابر احتیاط واجب)

دارای قدرت حافظه باشد و فراموشکار نباشد (بنابر احتیاط واجب)(3).

1 - کسی که شرایط قضاوت را ندارد، قضاوت کردن بر او حرام است(4).

2 - کسی که شرایط قضاوت را دارد، اگر هیچکس نباشد که به این کار بپردازد، بر او واجب عینی است(5). 3 - کسی که به خود اطمینان دارد که می تواند تکالیف قضاوت را بخوبی انجام دهد، عهده دار شدن امر قضاوت برای او مستحب است، ولی اگر به قدر کفایت باشند، بهتر آن است که ترک کند به خاطر خطرها و تهمتهایی که دارد(6).

وظایف قاضی

1 - رعایت

مساوات بین طرفین دعوا در سلام کردن، جواب سلام، نشستن، نگاه کردن به آنها، گفتار با آنها، خوشرویی و مراعات انصاف با آنها و عدالت در حکم. 2 - سوال کردن از کسی که اول وارد دادگاه شده است. مگر آن که اولی رضایت دهد که از دیگری سوال شود. 3 - در صورتی که قاضی از کسی سوال نکند، هر کدام شروع به ادعا کرد به سخنانش توجه می شود و اگر هر دو با هم شروع کردند، ابتدا به سخنان کسی که سمت راست طرف دعوا نشسته گوش داده می شود. 4 - اگر مدعی علیه کلام مدعی (7) را قطع کند، به گفتار مدعی علیه توجه نمی شود، تا این که جواب مدعی را بدهد و بین آنها حکم شود.

5 - قاضی نباید چیزی به یکی از طرفین دعوا تلقین کند که بتواند به وسیله آن برطرف دعوا غالب شود(8). ادعایی در دادگاه ترتیب اثر داده می شود و به آن می پردازند که شرایط لازم را داشته باشد و آن شرایط به این شرح است:

ص: 2471


1- بحث قضاوت در رساله های برخی از مراجع تقلید نیامده است.
2- صحیفه نور، ج 21، ص 98.
3- تحریر الوسیله، ج 2، کتاب الفضاء، ص 407،م 1.
4- همان، ص 405،م 1.
5- همان.
6- همان،م 3.
7- مدعی، کسی است که امری را علیه دیگری ادعا می کند. مدعی علیه، کسی است که امری علیه او از طرف مدعی ادعا می شود و مدعی به، چیزی است که مدعی در مقام اثبات آن است.
8- تحریر الوسیله، ج 2، ص 409، القول فی وظائف القاضی.
شرایط مدعی:

1 - بالغ و عاقل باشد. 2 - اگر ادعای او مستلزم تصرف در مال است، به جهت سفاهت از تصرف در اموالش ممنوع نشده باشد. 3 - ادعا مربوط به خودش باشد یا کسی که بر او ولایت، یا از او وکالت دارد. 4 - یقین به ادعای خود داشته باشد، با گمان و شک و احتمال ادعا نکند.

شرایط مدعی علیه:

1 - موجود

باشد، پس نمی تواند چیزی را ادعا کند، بدون این که طرف نزاعی وجود داشته باشد.

2 - معین باشد، معلوم باشد که ادعا علیه چه کسی است.

دعوا موثر باشد؛ پس اگر کسی ادعا کند که زمین متحرک است و دیگری انکار کند، قابل پی گیری نیست. مدعی به معلوم باشد؛ مثلاً نمی تواند بگوید: یک چیزی از من نزد فلانی است(1).

راههای ثبوت حق یا جرم:

1 - بینه

(شاهد). 2 - اقرار مدعی علیه. 3 - قسم خوردن. 4 - علی قاضی.

شرایط شهادت:

شهادت صریح باشد.

تعداد شهود متناسب با مورد شهادت باشد(2). در صورت تعدد شهود، همگی حاضر شوند و با هم شهادت دهند.

شرایط شهود:

بلوغ

عقل

ایمان

عدالت

حلال زادگی

غیر متهم (شاهد مورد اتهام نباشد)(3).

شرایط اقرار:

1 - اقرار از روی اختیار باشد. 2 - در حالی مستی، خواب و بیهوشی نباشد. 3 - صریح باشد. 4 - تکرار آن متناسب با مورد اقرار باشد(4).

شرایط مقر:

ص: 2472


1- تحریر الوسیله، ج 2، ص 410 و 411.
2- تحریر الوسیله، ج 2، کتاب الحدود، فیما ثبت به الزنا.
3- همان، کتاب الشهادات، فیما یعتبر فی الشهود.
4- همان، کتاب القول فی الجواب بالاقرار.

بلوغ

عقل

حریت (برده نباشد) اختیار (به اجبار اقرار نکرده باشد) قصد (بدون قصد اقرار نکرده باشد)(1).

شرایط قسم:

با لفظ الله یا اسماء و صفات خداوند باشد؛ مانند رحمان و خالق. خود شخص قسم بخورد، برای قسم خوردن وکیل نگیرد و نایب معین نکند.

قسم در مجلس قضاوت باشد(2). قسم نسبت به جرائمی نافذ است که حدود الهی برای آن مقرر نشده باشد، و نسبت به آن گونه جرائم نیاز به اقرار یا بینه است(3).

پرسش

1 - موارد

مشترک شرایط قاضی و مرجع تقلید کدام است؟

2 - پرداختن به امر قضاوت بر چه کسانی واجب و بر چه کسانی حرام است؟ 3 - نحوه برخورد قاضی با طرفین دعوا چگونه باید باشد؟ 4 - مواردی که به ادعای مدعی ترتیب اثر داده نمی شود کدام است؟ 5 - با مراجعه به کتب مفصل فقهی، جرایمی که تنها با شهادت دو مرد عادل ثابت می شود نام ببرید. 6 - موارد مشترک شرایط شاهد با مقر چیست؟

7 برای جرائمی که با قسم ثابت می شود چهار مثال بزنید.

درس (69) حدود و تعزیرات

اشاره

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): اقامه حد خیر من مطر اربعین صباحا

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:

اجرای یکی از حدود از چهل شبانه روز باران باریدن بهتر است.

(وسائل الشیعه، ج 18، کتاب الحدود، ص 308)

تعریف حد

حد کیفری است که از سوی خداوند برای برخی از جرائم مقرر شده است که توسط حاکم شرع اجرا می شود.

در روایات بسیاری از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان معصوم (علیهم السلام) نسبت به اجرای حدود الهی تاکید شده و آثار اجتماعی زیادی نیز برای آن بیان گشته که با اندک دقتی اهمیت بسیار زیاد آن بدست می آید.

صفحه 410 و 411 نیاز به اسکن دارد. تعزیرات

تعریف تعزیر

ص: 2473


1- همان.
2- همان، القول فی احکام الحلف، ص 385 و 386.
3- همان، ص 387،م 13.

تعزیر در لغت به معنای تادیب است و در اصطلاح فقه، مجازاتی است که از سوی حاکم شرع برای گناه مشخص و اجرا می شود. این مجازات از حد کمتر است و در مورد گناهانی است که در حد ندارد.

فرق حد و تعزیر

1 - حد مقدار معین دارد ولی تعزیر مقدار معینی ندارد، مگر در چند مورد. 2 - تعزیر تابع مفسده است، اگر چه کار او معصیت نباشد؛ مانند تعزیر طفل یا دیوانه، اما حد مجازاتی است که برای خود گناه است. 3 - در گناهی که موجب تعزیر است توبه پذیرفته می شود، اما در برخی از حدود توبه پذیرفته نمی شود. 4 - حد، حق الله است، اما تعزیر منحصر به حق الله نیست.

5 - در تعزیر بنده و آزاده مساوی هستند ولی در حد چنین نیست.

هر گناهی ممکن است موجب تعزیر باشد، ولی تعیین آن و مشخص کردن مقدار آن - در مواردی که مقدار مشخص ندارد - با حاکم شرع است و مقدار آن طبق مصالحی که حاکم تشخیص بدهد تغییر می کند.

پرسش

1 - فرق حد و تعزیر چیست؟

2 - بالاترین حد و پایین ترین آن چیست و برای چه گناهی است؟ 3 - اگر دختری که در یک خانواده مسلمان بزرگ شده، مرتد شود، مجازاتش چیست؟

4 - با مراجعه به کتب مفصل فقهی، دو مورد از گناهی که مقدار تعزیر برای آن مشخص شده نام ببرید. 5 - مواردی که حدی که برای مرد مشخص شده شدیدتر از زن می باشد کدام است؟

درس (70) قصاص و دیات

تعریف قصاص

(1)

قصاص مجازاتی است که توسط کسی که مورد جنایت واقع شده، یا ورثه او، با اجازه حاکم شرع، نسبت به مجرم اعمال می شود.

انواع قصاص

قصاص قتل

1 - قتل عمد: قصاص دارد. 2 - قتل شبه عمد: قصاص ندارد. 3 - قتل خطا: قصاص ندارد. قصاص عضو (خسارتی که به عضوی از اعضای بدن وارد می شود)(2).

شرایط قصاص قتل

1 - تساوی در دین و مذهب، هر دو پیرو یک مذهب باشند.

2 - تساوی در حریت و بندگی، هر دو حر یا هر دو برده باشند، یا قاتل برده باشد. 3 - قاتل، پدر مقتول نباشد.

4 - قاتل و مقتول عاقل باشند.

ص: 2474


1- بحث قصاص در رساله های برخی از مراجع تقلید وجود ندارد.
2- تحریر الوسیله، ج 2، کتاب القصاص، ص 508.

5 - قاتل،

بالغ باشد. 6 - مهدور الدم نباشد؛ یعنی از طرف حاکم شرع محکوم به اعدام نشده باشد.

7 قاتل زن حامله نباشد (در زمان حاملگی قصاص نمی شود)(1).

چگونگی قصاص قتل

وقتی که نزد حاکم، قاتل بودن شخصی ثابت شد، از ورثه مقتول خواسته می شود که او را عفو یا در خواست قصاص کنند. اگر راضی به عفو نشدند می توانند قاتل را بکشند، ولی اگر مقتول زن و قاتل مرد باشد، در صورت قصاص باید ورثه مقتول نصف دیه مرد را به ورثه او بپردازد، چون دیه مرد دو برابر دیه زن است، و اگر قاتلان متعدد باشند و بخواهند همه را قصاص کنند، باید دیه افراد اضافه بر مقتول را به ورثه قاتلین بپردازند(2).

شرایط قصاص عضو

1 - تساوی در دین و مذهب. 2 - تساوی در حریت و بندگی. 3 - تساوی در سلامت، عضو سالم در مقابل عضو معیوب قصاص نمی شود، ولی عضو معیوب در مقابل عضو سالم قصاص می شود. 4 - تساوی در طول و عرض و عمق در جراحات، در قصاص جراحات، باید قصاص از نظر طول و عرض و عمق با جنایت مساوی باشد. 5 - تساوی اعضا در محل (دست راست برای دست راست و دست چپ برای دست چپ).

6 - تساوی در ابزار جنایت (وسیله ای که با آن جنایت کرده است).

7 - تساوی در عقل (هر دو عاقل باشند). 8 - جنایتکار بالغ باشد. 9 - جانی پدر مجنی علیه نباشد. 10 - محکوم به قصاص، زن حامله نباشد. 11 - گرمی و سردی هوا موجب سرایت زخم یا موجب آزاری اضافه بر قصاص نشود(3).

مساله:

در قصاص اعضا، زن و مرد با هم مساوی می باشند، لیکن اگر جانی مرد باشد و عضوی که قصاص می کنند از اعضایی باشد که دیه آن از ثلث دیه کشتن بیشتر باشد، تفاوت دیه را باید بپردازند، چون در دیه اعضا، زن و مرد تا یک سوم دیه کشتن مساوی هستند و از آن بالاتر، دیه زن نصف دیه مرد است(4).

دیات
تعریف دیه

دیه خونبهای جنایت است که جانی باید به ورثه مقتول یا به مجنی علیه بپردازد.

موجبات دیه

اعمالی که سبب پرداخت دیه می شود:

قتل

نقص عضو

جراحات

ص: 2475


1- همان، القول فی الشرائط المعتبره فی القصاص، ص 519.
2- همان، القول فی کیفیه الاستیفاء، ص 533.
3- همان، فی قصاص مادون النفس، ص 540.
4- همان،م 3.
دیه قتل

1 - در قتل عمد، ورثه مقتول با شرایطی که گذشت می توانند عفو یا قصاص کنند، یا دیه بگیرند ولی در دو قسم دیگر حق قصاص ندارند، بلکه می توانند عفو کنند یا دیه بگیرند(1).

دیه قتل

100 شتر، 200 گاو، 1000 گوسفند، 200 حله، 1000 دینار، 10000 درهم (2) جانی در انتخاب و پرداخت یکی از اینها مخیر است. 2 - خونبهای زن نصف موارد ذکر شده است؛ یعنی نصف دیه مرد(3).

3 - در قتل شبه عمد و خطا بر قاتل کفاره هم واجب می شود که بحث آن در درس 59 گذشت(4).

دیه سقط جنین

اگر کسی کاری کند که زن جنین خود را سقط کند، دیه آن بدین شرح است: نطفه 20 مثقال شرعی طلای سکه دار

علقه (خون بسته) 40 مثقال شرعی طلای سکه دار

مضغه (پاره گوشت) 60 مثقال شرعی طلای سکه دار

استخوان 80 مثقال شرعی طلای سکه دار

استخوان گوشت دار بدون روح 100 مثقال شرعی طلای سکه دار روح دمیده باشد: 1 - پسر 1000

2 - دختر 500

اگر زن خودش کاری کند که بچه اش سقط شود، مطابق آنچه گفته شده باید دیه آن را به وارث طفل بدهد(5).

دیه اعضاء

هر یک از اعضای بدن؛ مانند دست و پا و منافع آن و مانند حواس پنجگانه نیز دیه خاصی دارد که در کتابهای مفصل فقهی آمده است و در اینجا تنها به بیان اعضایی که دیه آنها، مثل دیه کشتن است، اکتفا می کنیم.

اعضایی که دیه آنها مثل دیه قتل است:

کور کردن هر دو چشم.

بریدن هر دو بینی یا از کار انداختن آنها.

بریدن هر دو گوش یا از کار انداختن آنها.

بریدن هر دو لب. قطع زبان سالم. از بین بردن تمام دندانها.

شکستن گردن به طوری که خم شود و قد او کوتاه شود (بنابر احتیاط واجب). کند آرواره ها (دو استخوان فک).

از بین بردن هر دو دست. از بین بردن انگشتان هر دو دست یا انگشتان هر دو پا.

شکستن پشت. قطع نخاع. بریدن دو پستان زن. بریدن آلت مردانگی یا زنانگی.

قطع یا کوبیدن بیضه ها.

ص: 2476


1- تحریر الوسیله، ج 2، کتاب الدیات، ص 554.
2- همان، کتاب الدیات، ص 554،م 1، 13، 18.
3- همان، ص 558.
4- همان، کتاب الکفارات، ص 125.
5- تحریر الوسیله، ج 2، کتاب الدیات، القول فی اللواحق، ص 597.

بریدن رانها. قطع پاها. شکستن ترقوه (دو استخوان بالای سینه، زیر گردن)(1).

حکم کلی

تمام اعضای اصلی بدن انسان که جفت باشد، هر دوی آنها دیه کامل دارد و یکی از آنها نصف دیه کامل، به جز بیضتین که در مقدار دیه آن اختلاف است.

پرسش

1 - تفاوت

قتل شبه عمد با خطا چیست، برای هر کدام مثالی بزنید. 2 - اگر دو مرد در قتل یک زن مشارکت داشته باشد و ورثه مقتول در خواست قصاص داشته باشد تکلیف چیست؟

3 - اگر دیوانه ای دو نفر را بکشد یا عاقلی دو نفر دیوانه را بکشند. و ورثه مقتول درخواست قصاص کنند تکلیف چیست؟

4 - لزوم تساوی اعضا برای قصاص در چه چیزهایی است؟ 5 - اگر شخصی در تصادم وسائل نقلیه کشته شود، دیه او چه مقدار است؟ 6 - با مراجعه به کتب مفصل فقهی دیه این موارد را بیان فرمایید زدن در حد کبود شدن قطع یک انگشت، کور کردن یک چشم؟

7 دیه کدام یک از اعضای طاق (غیر جفت) بدن مثل دیه قتل است؟

درس (71) احکام برخی از گناهان (1)

غصب

غصب آن است که انسان به ناحق و از روی ظلم و ستم، بر اموال دیگران یا حقوق آنان مسلط شود. غصب از گناهان بزرگ است و انجام دهنده آن در قیامت به عذاب سخت گرفتار می شود.

اقسام غصب

اموال شخصی؛ مانند سرقت از منزل یا مغازه کسی. عمومی؛ مانند برداشتن لوازم اداره، نپرداختن خمس و زکات.

حقوق شخصی؛ مانند نماز خواندن در محلی که دیگری در مسجد برای خود گرفته است. عمومی؛ مانند جلوگیری از استفاده مردم از مسجد یا پل و خیابان و سد معبر(2).

احکام غصب

1 - تمام اقسام غصب حرام است و از گناهان بزرگ به شمار می رود(3).

2 - اگر انسان چیزی را غصب کند، علاوه بر آن که کار حرامی کرده است، باید آن را به صاحبش برگرداند و اگر آن چیز از بین برود، باید عوض آن را به او بدهد(4). 3 - اگر چیزی را که غصب کرده، خراب کند، باید آن را با مزد ساختنش به صاحب آن بدهد و اگر پس از ساخت مجدد قیمتش از اولش کمتر شود، باید تفاوت قیمت آن را هم بدهد(5). 4 - اگر چیزی را که غصب کرده، تغییری در آن داده که از اولش بهتر شده باشد؛ مثل این که

ص: 2477


1- تحریر الوسیله، ج 2، کتاب الدیات، القول فی الجنایه علی الاطرف، ص 570.
2- تحریر الوسیله، ج 2، کتاب الغصب، ص 172،م 1.
3- همان.
4- همان،م 3.
5- توضیح المسائل،م 2553.

دوچرخه را تعمیر کرده، اگر صاحب مال بگوید، آن را به همین صورت بده، باید به او بدهد، و نمی تواند برای زحمتی که کشیده مزد بگیرد، و حق ندارد آن را تغییر دهد که مثل اولش بشود(1).

دروغ

1 - دروغ گفتن از کارهای حرام و از گناهان بزرگ است(2). 2 - اگر امر بسیار مهمی در پیش باشد، مثل کشته شدن یک فرد و یا بهم خوردن نظام خانواده، گفتن دروغی که از آن جلوگیری کند، اشکال ندارد(3).

غیبت

اگر صفتی ناروا در شخصی باشد، یا کاری انجام داده باشد، که خلاف است و دیگران از آن بی اطلاعند و دوست ندارد کسی آن را برای دیگران بازگو کند، بازگو کردن آن پشت سر او پیش دیگران، غیبت است(4).

1 - غیبت، هم برای گوینده و هم برای شنونده حرام است(5).

2 - اگر کسی، از شخصی غیبت کرده، باید از آن گناه توبه کند، و لازم نیست به او بگوید(6). 3 - اگر شخصی نماز نمی خواند ولی این گناه خود را آشکار نمی کند، غیبت او جایز نیست (گرچه باید او را امر به معروف کرد)(7).

غنا

غنا تنها زیبا کردن صدا نیست، بلکه کشیدن صدا و بالا و پایین کردن آن است با کیفیت خاصی که مطرب و شادی آور باشد و با مجالس لهو و محافل طرب و ابزار لهو و ادوات موسیقی تناسب داشته باشد(8).

احکام غنا

1 - اشتغال به کار غنا و شنیدن و کسب از این راه حرام است(9). 2 - غنای زنهای آوازه خوان در عروسی ها استثنا شده است و این بعید نیست، و احتیاط واجب آن است که به هنگام شب زفاف و مجلسی که قبل از آن تدارک شده اکتفا شود، نه هر مجلسی، بلکه احتیاط این است که مطلقاً و بطور کلی اجتناب شود(10). 3 - یادگیری و یادادن غنا حرام است(11). 4 - گوش دادن به صداهای مشکوک - اعم از آهنگ یا آواز - که غنا بودن آن معلوم نیست، اشکال ندارد(12).

استفتاء

س 1 - بعضی از سرودهایی که از صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش می شود، آهنگهای تندی دارد که حتی انسان را از حالت طبیعی خارج می کند، شنیدن این نوع سرودها چه حکمی دارد؟ و آیا شنیدن کلیه آهنگهایی که از رادیو پخش می شود موافق شرع است؟ و دیگر این که نواختن آهنگ برای نوازنده چه حکمی دارد؛ مثلاً شخصی که آهنگهای سرود شهید مطهری را می نوازد و این غم انگیز است (برای) او چه حکمی دارد؟

ج موسیقی مطرب حرام است و صداهای مشکوک مانع ندارد(13).

س 2 - موزیک نظامی و سرودهایی که از رادیو و تلویزیون پخش می شود و همچنین سرودهایی که به وسیله خانمها در حضور مردها اجرا می شود، شرعا جایز هستند یا خیر؟

ج - اشکال ندارد مگر محرز شود که موسیقی مطرب است(14).

س 3 - آیا آواز خواندن زوجه برای زوج خود در صورتی که منجر به غنا شود جایز است یا خیر؟

ص: 2478


1- توضیح المسائل،م 2554.
2- استفتاءات، ج 2، ص 616، س 4 و 2.
3- همان، سوال 1.
4- استفتاءات، ج 2، ص 618، س 9.
5- همان.
6- همان، ص 620، س 15 و 16.
7- همان مدرک، س 18.
8- تحریر الوسیله، ج 1، فی المکاسب المحرمه، ص 497،م 13.
9- همان.
10- همان.
11- استفتاات، ج 2، ص 12، س 26.
12- همان، س 25، 27، 28، 29.
13- همان، ص 17، س 40.
14- همان، ص 18، س 44.

ج - حرام است(1).

س 4 - آیا مطالعه در کتابخانه ای که صدای موسیقی به گوش می رسد جایز است؟

ج - مطالعه جایز است و مجرد رسیدن صدا، بدون استماع (گوش دادن) حرام نیست(2).

حکم کلی

آهنگ یا آواز 1 - مطرب بودن آن معلوم است - حرام. 2 - مطرب نبودن آن معلوم است - جایز. 3 - مطرب بودن آن معلوم نیست - جایز.

رقص

رقص چون مظنه تحریک غریزه جنسی را دارد بنابر احتیاط واجب حرام است، مگر رقص همسر برای همسر(3).

استفتاء

س - آیا زن می تواند برای همسر خود برقصد و همینطور مرد؟

ج - مانع ندارد(4). حال که سخن از غنا و رقص به میان آمد، بجاست حکم کف زدن هم آورده شود. س - ما مسوول برنامه صبح جمعه صدای جمهوری اسلامی هستیم و در مدت یک ساعت از برنامه یک مسابقه تفریحی داریم که طی آن دو برادر و دو خواهر شرکت کننده داریم و از آنها سوالاتی شده، آنها نیز پاسخ می دهند و هر یک امتیاز بیشتری بیاورند، برنده مسابقه هستند و شاید اکثر سوالات ما عقیدتی یا علمی و سازنده است و ما بر آنیم برای تشویق شرکت کنندگان از ناظرین بخواهیم کف بزنند، آیا این کف زدن از نظر شرعی ایرادی دارد یا نه؟

ج - اشکال ندارد(5). س - چه نوع دست زدنی حرام و چه نوع جایز است؟

ج - جایز است مگر مفسده ای بر آن مترتب باشد(6).

ستم و کمک به ستمکاران

1 - ظلم به دیگران و یاری ظالمان در ستمی که به دیگران روا می دارد، بلکه در هر کار حرامی که مرتکب می شود، حرام است. و در این خصوص روایات زیادی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه (علیهم السلام) وارد شده است(7). 2 - کمک به ستمگران در غیر کار حرام تا وقتی که جزو اعوان و اطرافیان و منسوبان آنها به حساب آنها به حساب نیاید، و اسمش در دفتر و دیوان آنها ثبت نشود و کمک او سبب زیادی قدرت و شوکت آنان نباشد، جایز است(8).

رشوه

1 - گرفتن و دادن رشوه برای صدور حکم باطل، قطعاً حرام است ولی چنانچه کسی برای رسیدن به حقش چاره ای جز پرداخت رشوه نداشته باشد، برای رشوه دهنده جایز ولی برای گیرنده حرام است(9). 2 - تغییر عنوان رشوه سبب حلال شدن آن نمی شود؛ مثلاً به عنوان، هدیه، بخشش، شیرینی یا هر عنوانی دیگر(10). 3 - کسی که رشوه گرفته، واجب است به صاحبش برگرداند(11).

ص: 2479


1- همان، ص 15، س 34.
2- همان، ص 21، س 55.
3- استفتاء از دفتر امام خمینی.
4- استفتاات، ج 2، ص 15، س 35.
5- همان،م 32.
6- استفتاء از دفتر امام خمینی.
7- تحریر الوسیله، ج 1، فی المکاسب المحزمه، ص 497،م 14.
8- همان.
9- همان، ج 2، کتاب القضاء، ص 365،م 6.
10- همان.
11- همان.
مجسمه سازی

1 - ساختن

مجسمه بر دو گونه است: مجسمه جانداران؛ مانند انسان و حیوان، اگر به صورت مجسمه کامل باشد، حرام است. مجسمه غیر جانداران؛ مانند درختان و گلها، هر چند به صورت مجسمه کامل باشد، اشکال ندارد(1). 2 - کسب از راه مجسمه سازی و مزد گرفتن برای ساخت آن حرام است(2).

3 - خرید و فروش و نگهداری و استفاده از مجسمه اشکال ندارد(3).

4 - نقاشی کردن جانداران؛ مانند انسان و حیوان، اشکال ندارد هر چند احتیاط مستحب ترک آن است(4).

پرسش

1 - مراعات

نکردن نوبت، غصب است یا نه؟ کدام نوع آن؟

2 - اگر شخصی قبل از بلوغ چیزی را غصب کرده و اکنون صاحب آن چیز فوت کرده و قیمت آن را هم نمی داند، تکلیف چیست؟

3 - با مراجعه به کتب مفصل فقهی موارد استثناء غیبت را بر شمارید.

4 - فرق سماع و استماع غنا چیست (با ذکر مثال بیان کنید) و کدامیک حرام است؟

5 - شخصی به نوار موسیقی گوش می کند، آیا نهی از آن واجب است؟ 6 - اگر چند نفر به طور مشترک یک مجسمه بسازند چه حکمی دارد؟ 7 - ساختن مجسمه ای که بدنش به شکل یک حیوان و سر و دست آن به شکل حیوان دیگر است چه حکمی دارد؟

درس (72) احکام برخی از گناهان (2)

سحر، شعبده، هیپنوتیزم

سحر (جادو) آن است که با نوشتن، سخن گفتن یا نقاشی کردن یا دمیدن، گره زدن یا دود کردن چیزی یا کار دیگری در جسم یا دل یا عقل کسی تاثیر بگذارد؛ مثلاً در احضار یا خواب یا بیهوش کردن یا دوستی و دشمنی کردن او اثر می کند(5). 1 - جادویی کردن، یاد گرفتن، یاد دادن و کاسبی کردن با آن حرام است(6). 2 - تسخیر جن یا فرشته و احضار روح یا جن و این قبیل کارها ملحق به جادوگری و حرام است(7). 3 - شعبده بازی که یا به سحر ملحق است یا از سحر است، حرام می باشد و آن عملی است که به سبب حرکت سریع غیر واقع نشان دهد(8).

استفتاء

س 1 - کسی که سحر ساحر را باطل می کند و شخصی را نجات می دهد، آیا این کار حرام است و گناه دارد یا خیر؟ ج - اگر سحر می کند جایز نیست و اگر حفظ نفس یا واجب دیگری بر آن موقوف باشد، با ملاحظه اهمیت واجب دیگر مانع ندارد(9).

قمار

هر نوع بازی، که در آن شرط کنند شخص برنده از کسی که بازی را باخته پول یا چیز دیگری بگیرد، قمار و حرام است، به جز در مسابقات اسب دوانی (سبق) و تیر اندازی (رمایه)(10).

ص: 2480


1- تحریر الوسیله، ج 2، فی المکاسب المحرمه، ص 496،م 12.
2- همان.
3- همان.
4- همان.
5- همان، ص 498،م 16.
6- همان.
7- همان.
8- همان.
9- استفتاات، ج 2، ص 21، س 54.
10- استفتاات، ج 2، ص 9 و 10.

انجام مسابقه - ورزشی یا غیر آن - اگر همراه با حرام نباشد، از نظر اسلام بی اشکال و گاهی مطلوب و پسندیده است. آنچه موجب حرمت مسابقات می شود، معمولاً دو امر است: 1 - به کار گرفتن ابزار قمار در مسابقات. 2 - شرط برد و باخت و گرفتن چیزی از طرف مقابل(1).

بنابراین، احکام مسابقات و بازیها را می توان اینگونه خلاصه کرد:

بازی

1 - با ابزار قمار - حرام، چه بدون برد و باخت و چه با آن. 2 - بدون ابزار قمار

1 - بدون برد و باخت - جایز. 2 - با برد و باخت - حرام(2).

استفتاء

س 1 - بازی های سرگرم کننده ولی بدون شرط بندی؛ مانند شطرنج و تخته نرد و غیره، چگونه است؟

ج - بازی با آلات قمار، مطلقاً حرام است. 2 - اگر شطرنج، آلت قمار بودن خود را به کلی از دست داده باشد و چون امروزه، تنها به عنوان یک ورزش فکری از آن استفاده گردد، بازی با آن چه صورتی دارد؟

ج - بر فرض مذکور اگر برد و باختی در بین نباشد اشکال ندارد(3).

ریش تراشی

س 1 - آیا تراشیدن ریش با ماشین برقی از نظر شرع مقدس اسلام حرام است یا نه؟

ج - ریش تراشیدن خواه با تیغ باشد یا با ماشین، حرام است علی الاحوط(4). س 2 - کوتاه کردن ریش با ماشینهای معمولی دستی تا حدود یک میلی متر چگونه است؟

ج - بنابر احتیاط باید طوری باشد که صدق ریش کند(5).

س 3 - کسانی هستند که ریش را تمام نمی گذارند، به قول غربیها پروفسوری است، آیا مقدار تراشیده شده، فعل حرام است یا خیر؟

ج - تراشیدن بعض ریش حکم تراشیدن تمام آن را دارد(6).

عقیم سازی

جلوگیری از بارداری با شرایط ذیل اشکال ندارد: با رضایت شوهر باشد. برای بن مضر نباشد و عضوی از بین نرود. موجب عقیم شدن زن نشود. موجب لمس و نگاه حرام نباشد؛ یعنی اگر برای جلوگیری لازم باشد پزشک - زن یا مرد - عورت او را ببیند یا مرد نامحرم جایی از بدن او را ببیند یا لمس کند، جایز نیست (مگر در حال ناچاری)(7).

تخلف از مقررات دولت اسلامی

1 - مراعات

مقررات دولت اسلامی لازم و تخلف از آن جایز نیست(8). 2 - اجناسی که از سوی دولت اسلامی قاچاق اعلام شده، خرید و فروش آنها باید مطابق مقررات اعلام شده باشد(9).

ص: 2481


1- مقصود از برد و باخت آن است که برنده از بازنده چیزی بگیرد، بنابراین اگر تنها برنده و بازنده اعلام می شود و گرفتن چیزی در بین نیست، یا موسسه و سازمانی به برنده جایزه ای می دهد، اشکال ندارد.
2- استفتاات، ج 2، ص 9 و 10 و 11.
3- همان، ص 10، س 21.
4- استفتاات، ج 2، ص 30، س 79.
5- همان، ص 31، س 81.
6- همان، ص 32، س 84.
7- استفتاء از دفتر امام خمینی (قدس سره).
8- استفتاات، ج 1 ص 74، س 177.
9- همان، ص 47، س 132.
استفتاء

س 1 - الف: کارمندان دولت در مواردی از مزایایی برخودار هستند؛ مانند داشتن دفترچه تعاونی و دفترچه درمانی و استفاده از بلیط هواپیما، آیا می توانند حق خود را به دوستان یا نزدیکترین ارحام خود واگذار نمایند؟

بو: اگر شخصی نیاز به اجناس جیره بندی شده ندارد، آیا می تواند حق خود را به دیگری واگذار نماید؟

ج - هر عملی که بر خلاف مقررات دولت اسلامی باشد، جایز نیست(1).

س 2 - سهم قند و شکر که به قنادیها و... می دهند، اگر بفروشند، سود آن حلال است؟

ج - باید مقررات دولت اسلامی را مراعات نمایند(2).

س 3 - شخصی از انشعاب آب خانه یا مغازه اش علاوه بر مصرف خودش بدون اجازه سازمان آب به دیگران هم آب می دهد و پول آن را می گیرد، این کار برای صاحب انشعاب و برای کسانی که با دادن پول آب و هزینه انشعاب فرعی از آن آب استفاده می کند چه حکمی دارد؟

ج - تصرف در آب مزبور بدو مقررات دولت اسلامی جایز نیست(3).

س 4 - عده ای می گویند، اجناس قاچاق که معاملات آن غیر مجاز اعلام شده، منحصر به اسلحه، مواد مخدر و از این قبیل اجناس می باشد و معاملات سایر اجناس قاچاق از قبیل قماش، خرازی و غیره را مجاز می دانند خواهشمند است نظر خود را در این زمینه اعلام فرمایید. ج - فروش اجناس قاچاق باید با مقررات دولت اسلامی باشد و چنانچه دولت مزاحمتی ندارد و در بازار فروخته می شود، مانع ندارد(4).

مسائل متفرقه

س 1 - اطلاعت از پدر و مادر تا چه حد بر فرزند لازم است و آیا اجداد و جدات هم حکم پدر و مادر را دارند؟

ج - در اموری که انجام آن موجب ناراحتی آنها است از حیث شفقت پدر و مادری اطاعت شود و فرقی بین پدر و مادر و اجداد نیست(5).

س 2 - همسایه ما روی منزل خود دو طبقه دیگر ساخته است، اما به بهانه این که یک متر حیاط خلوت به طرف حیاط ما دارد، در هر دو طبقه پنجره گرفته است و شیشه های پنجره را ساده انداخته که کاملاً بر حیاط ما اشراف دارد و آرامش ما را سلب کرده، آیا این همسایه چنین حقی را دارد یا نه؟

ج - ساختمان در ملک خودش اشکال ندارد، ولی چنانچه ساده بودن شیشه ها موجب مزاحمت همسایه است باید طوری عمل کند که مزاحمت مرتفع شود(6).

س 3 - چیدن میوه از باغ کشاورزی برای خوردن در همان محل بدون اجازه از صاحب باغ، آیا حلال است یا خیر، و اینکه می گویند به اندازه خوردن حلال است و برای بردن حلال نیست چگونه است؟

ج - اگر درخت میوه در سر راه رهگذر قرار داشته باشد، می تواند در حال عبور از خیابان از میوه آن درخت برای خوردن در همانجا استفاده کند، به شرط آنکه از حد سیری و احتیاج تجاوز نکند(7).

س 4 - آیا انسان می تواند از نظر شرعی با خویشاوندانی که بی تقوا و بی نماز و ضد انقلابند؛ از قبیل پدر، مادر، خواهر و غیره قطع رحم نماید؟

ج - قطع رحم جایز نیست، ولی باید آنها را با مراعات موازین، امر به معروف و نهی از منکر نمایند(8). س 5 - معمول است بعد از نمازها، اول به حضرت ابا عبدالله (علیه السلام) بعد از حضرت رضا و سپس به حضرت ولی عصر - ارواحنا له الفدا - سلام می کنند، آیا به این کیفیت دستوری رسیده یا نه، و به نظر شریف شما رجحانی دارد، اگر دستوری نرسیده باشد؟

ج - سلام به ائمه هدی (علیهم السلام) مستحب است و کیفیت مزبوره به قصد رجاء مانع ندارد(9). س 6 - آیا استخاره درست است و وقتی یک عمل خیری پیش آمد و ما استخاره کردیم بد آمد استخاره ملاک عمل است و باید به آن اعتقاد داشت؟

ص: 2482


1- همان، ص 54، س 148.
2- همان، ص 53، س 144.
3- همان، ص 50، س 135.
4- استفتاات، ج 2، ص 47، س 132.
5- توضیح المسائل، ص 432، س 85.
6- استفتاات، ج 2، ص 582، س 32.
7- استفتاات، ج 2، ص 510، س 19.
8- استفتاات، ج 1، ص 488، س 18.
9- همان، س 88.

ج - از اصول اعتقادیه نیست که اعتقاد به آن لازم باشد و در مورد تحیر به قصد رجاء اشکال ندارد(1).

س 7 - عده ای با خواندن زیارت و دعا و شرکت در مجالس عزاداری مخالفت می کنند و می گویند قرآن خواندن، در صورت نفهمیدن معانی آیات، فایده ای ندارد و با خواندن قرآن در مجالس ترحیم نیز مخالفت می نمایند، نظر امام چیست؟ ج - خواندن زیارات و ادعیه ماثوره و عزاداری برای سید مظلومان و صلوات بر پیغمبر و آل، از افضل قربات و آدم ساز است و قرائت قرآن از مستحبات و اهدای ثواب آن به اموات موجب مثوبث است(2).

پرسش

1 - چه اعمالی ملحق به سحر و حرام می باشد؟

2 - باطل کردن سحر دیگران چه حکمی دارد؟

3 - شخصی مسوول خرید یک وزارتخانه می باشد، برخی از شرکتها و فروشندگان، برای جذب مشتری هدیه ای به این شخص می دهند، که گاهی بسیار ارزشمند می باشد، حکم آن را بیان کنید. 4 - چهار نمونه از بازیهای امروز جهان که حکم قمار دارد نام ببرید. 5 - کدام یک از مسائل این درس درباره حق الماره می باشد.

الحمد لله اولاً و آخرا

ص: 2483


1- استفتاات، ج 2، ص 28، س 74.
2- همان، ص 30، س 78.

اخلاق

انیس الطالبین [متن و ترجمه آداب المتعلمین]

مشخصات کتاب

سرشناسه : نصیرالدین طوسی، محمدبن محمد، 597 -672ق.

عنوان و نام پدیدآور : انیس الطالبین [ترجمه آداب المتعلمین]/ ترجمه آداب المتعلمین خواجه نصیر الدین طوسی؛ بقلم محمدجواد ذهنی تهرانی.

مشخصات نشر : قم : حاذق، 1370.

مشخصات ظاهری : 56 ص.

موضوع : اخلاق اسلامی

رده بندی کنگره : BP254/4/ن 6آ4041 1370

رده بندی دیویی : 297/653

شماره کتابشناسی ملی : م 71-2042

توضیح : کتاب «آداب المتعلمین» ، منسوب به خواجه نصیر الدین طوسی (672 - 579ق) است که درباره آداب تعلیم و تربیت اسلامی، رسم علم آموختن و دانستنی های طالب علم و مراتب اخلاقی است.

این کتاب در تمامی نسخ خطی و چاپ شده به خواجه نصیر الدین طوسی منسوب شده است و از آنجا که متن آن در اکثر عبارات مهم و تعداد فصل های کتاب ، مطابق با کتاب «تعلیم المتعلم» نوشته برهان الدین زرنوجی حنفی (متوفی بعد از بعد 593ق) می باشد در صحت انتساب آن به خواجه نصیر الدین طوسی تشکیک شده است.

ص: 1

اشاره

[شماره صفحه واقعی : 1]

ص: 2484

[شماره صفحه واقعی : 2]

ص: 2485

[شماره صفحه واقعی : 3]

ص: 2486

[شماره صفحه واقعی : 4]

ص: 2487

کتاب آداب المتعلمین

مقدمه
متن

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

کتاب آداب المتعلّمین

أحمد اللّه علی آلائه و نشکره علی نعمائه و الصّلوه و السّلام علی سیّد انبیائه و خیر اوصیائه. و بعد: فکثیر من طلّاب العلم لا یتیسّر لهم التّحصیل و ان اجتهدوا و لا ینتفعوا عن ثمراته و ان اشتغلوا، لانّهم اخطأوا طریقه و ترکوا شرائطه و کلّ من اخطاء الطّریق ضلّ، فلا ینال المقصود اردت ان ابیّن طریق التّعلّم علی سبیل الاختصار علی ما رایت فی الکتاب و سمعت من اساتیدی اولی العلم و اللّه الموفّق و المعین، فابیّن المقصود فی فصول شتّی.

ترجمه

حقتعالی را در مقابل نعمت هایش می ستایم، و بر عطایایش شکر مینمایم، و درود قلبی و تحیّت زبانی بر سرور پیامبران و بهترین جانشینان. و بعد از گذاردن شکر و ستایش حضرت سبحان و اداء احترام به ساحت قدس نبوی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و سرور اوصیاء یعنی وجود مقدّس حضرت علوی سلام اللّه القدسی علیه چنین نگاشته

[شماره صفحه واقعی : 5]

ص: 2488

می شود: بسیاری از طالبین و مایلین به دانش اگرچه کوشش نموده ولی تحصیل علم برایشان میسور نشده و از منافع و آثار آن بهره ای نبرده اگرچه خود را بآن سرگرم و مشغول مینمایند و جهتش آنستکه راه آنرا بخطاء و اشتباه رفته و شرائطش را واگذارده اند و معلوم است هرکس راه را اشتباه برود گم خواهد شد و در نتیجه بمقصود نخواهد رسید.

ازاینرو تصمیم گرفتم در این رساله و وجیزه بطور اختصار راه تعلّم و فراگرفتن دانش را بآن نحو که در کتاب دیده و از اساتید صاحبان علمم شنیده ام بیان کنم و از خداوند متعال توفیق و کمک میخواهم. مقصود و مطلوب را در چند فصل بیان مینمائیم.

[شماره صفحه واقعی : 6]

ص: 2489

فصل اول: حقیقت و فضیلت علم
متن

الفصل الاوّل فی ماهیّه العلم و فضله

اعلم انّه قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: طلب العلم فریضه علی کلّ مسلم و مسلمه. و المراد من العلم هنا علم الحال ای العلم المحتاج الیه فی الحال الموصل الی النّفع فی المال کما یقال: افضل العلم علم الحال و افضل العمل حفظ المال، فیفرض علی الطّالب ما یصلح حاله. و شرف العلم لا یخفی علی احد، اذ العلم هو مختصّ بالانسان، لانّ جمیع الخصال سوی العلم یشترک فیها الانسان و سایر الحیوانات کالشّجاعه و القوّه و الشّفقّه و غیر ذلک و به اظهر اللّه فضل آدم علی الملائکه و امرهم بالسّجود له.

ترجمه

فصل اوّل: حقیقت و فضیلت علم پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند:

[شماره صفحه واقعی : 7]

ص: 2490

خواستن و بدنبال دانش رفتن بر هرمرد و زن مسلمانی وظیفه و تکلیف است. مقصود از علم در این حدیث شریف علم حال یعنی علمی که راجع به حال و چگونگی است که شخص را در مال ومنال نفع برساند چنانچه گفته اند: برترین دانش ها علم حال بوده و بالاترین عملها حفاظت مال و دارائی است، پس بر طالب لازم است چیزی را داشته باشد که حالش را اصلاح نماید.

و شرافت و فضیلت دانش بر کسی مخفی نیست زیرا علم اختصاص بانسان دارد بخلاف صفات و فضائل دیگر چه آنکه تمام خصلت ها باستثنای علم انسان و جمیع حیوانات در آن با هم مشترک میباشند نظیر: شجاعت، نیرو، شفقّت و دیگر خصال حمیده. خداوند متعال بواسطه علم فضل و برتری آدم بر ملائکه را آشکار و اظهار نمود و ایشان را بسجده بوی مأمور ساخت.

متن

و ایضا هو وسیله الی السّعاده الابدیّه ان وقع العمل علی مقتضاه، فالعلم الّذیّ یفرض علی المکلّف بعینه یجب تحصیله و یجبر علیه ان لم یحصل و الّذیّ یکون الاحتیاج به فی الاحیان فرض علی سبیل الکفایه و اذا قام به البعض سقط عن الباقی و ان لم یکن فی البلد من یقوم به اشترکوا جمیعا فی تحصیله بالوجوب.

ترجمه

و نیز علم و دانش وسیله است برای سعادت و رستگاری همیشگی مشروط باینکه بر طبق و اقتضایش عمل گردد،

[شماره صفحه واقعی : 8]

ص: 2491

پس علمی که بر مکلّف فرض و تکلیف قرار داده شده و از جمله واجبات عینیّه شمرده شده تحصیلش لازم و واجب بوده و در صورتیکه وی به تحصیل آن همّت نگمارد بر آن اجبار و الزامش میکنند و علمی که احیانا بآن احتیاج و نیاز پیدا میشود بنحو لزوم کفائی در حقّ مکلّفین جعل شده بطوریکه اگر برخی از ایشان بآن قیام کنند از دیگران ساقط میگردد و اگر در شهر کسیکه بآن قیام کند وجود نداشته باشد تمام بتحصیل و فراگرفتنش موظّفند.

کلام برخی در خاصیت بعضی از علوم
متن

و قیل: بانّ علم ما ینفع علی نفسه فی جمیع الاحوال بمنزله الطّعام لا بدّ لکلّ احد من ذلک و علم ما ینفع فی الاحانین بمنزله الدّواء یحتاج الیه فی بعض الاوقات و علم النّجوم بمنزله المرض فتعلّمه حرام لانّه یضرّ و لا ینفع الّا قدر ما یعرف به القبله و اوقات الصّلوه و غیر ذلک، فانّه لیس بحرام.

ترجمه

کلام برخی در خاصیّت بعضی از علوم برخی از ارباب دانش فرموده اند:

علمی که در تمام احوال و ازمان نافع است همچون طعام بوده که احدی بی نیاز از آن نمیباشد و دانشی که نفعش در برخی از اوقات است مانند دواء بوده که در پاره ای از احیان مورد احتیاج میباشد و علم نجوم و اخترشناسی بمنزله درد و مرض است ازاینرو فراگرفتنش حرام میباشد چه آنکه مضرّ بوده و نافع نیست مگر مقداری که

[شماره صفحه واقعی : 9]

ص: 2492

بواسطه اش قبله نماز را بتوان معیّن نمود و اوقات صلوه را تشخیص داد و غیر ایندو از احکام دیگر همچون تعیین آجال و اوقات که پاره ای از امور همچون انقضاء عدّه زنان و تعیین اجل دیون بآن موقوف میباشد که اینمقدار از تعلّم حرام نیست.

تفسیر علم
متن

فامّا تفسیر العلم: فانّه صفه ینجلی بها لمن قامت هی به المذکور فینبغی للطّالب ان لا یغفل عن نفسه و ما ینفعها و ما یضرّها فی اوّلها و آخرها فیستجلب بما ینفعها و یتجنّب عمّا یضرّها لئلّا یکون عقله و علمه حجّه علیه فیزداد عقوبه.

ترجمه

تفسیر علم و امّا تفسیر علم پس آن صفتی است که بواسطه اش برای کسیکه این صفت بوی قائم است آنچه ذکر شد کشف و ظاهر میشود لذا برای طالب دانش شایسته است که از نفس خویش و آنچه بنفع یا احیانا مضرّ بحالش است چه در بدو امر و چه در انتها و مراحل آخر از آن غفلت نورزد پس سعی و همّتش بر آن باشد آنچه بنفع نفس و روحش میباشد جلب نموده و از کلّیّه اموری که برای نفسش مضرّ است اجتناب و دوری کند تا عقل و علمش بر او حجّت نبوده و بدین وسیله عقاب و عذابش زیاد گردد.

[شماره صفحه واقعی : 10]

ص: 2493

فصل دوم: در بیان نیت
متن

الفصل الثّانی فی النّیّه

لا بدّ لطالب العلم من النّیّه فی تعلّم العلم، اذ النّیّه هو الاصل فی جمیع الاحوال لقوله تعالی: انّما الاعمال بالنّیّات.

و لقوله صلّی اللّه علیه و آله: لکلّ امرئ مانوی.

فینبغی ان ینوی المتعلّم بطلب العلم رضاء اللّه تعالی و ازاله الجهل عن نفسه و عن سائر الجهّال و ابقاء الاسلام و احیاء الدّین بالامر بالمعروف و النّهی عن المنکر من نفسه و من متعلّقاته و من الغیر بقدر الامکان فینبغی لطالب العلم ان یصیر فی المشاقّ و یجتهد بقدر الوسع، فلا یصرف عمره فی الدّنیا الحقیره الفانیه و لا یذلّ نفسه بالطّمع و یجتنب عن الحقد و یحترز عن التّکبّر.

ترجمه

فصل دوّم: در بیان نیّت قطعا و مسلّما طالب علم در مقام تعلّم می باید دارای نیّت

[شماره صفحه واقعی : 11]

ص: 2494

باشد زیرا نیّت اصل در تمام احوال و حالات میباشد بدلیل فرموده حقتعالی که فرموده: انّما الاعمال بالنّیّات.

( صرفا اعمال بواسطه نیّت تحقّق می پذیرند).

و کلام درربار حضرت نبویّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که چنین نقل شده: لکلّ امرئ مانوی. ( برای شخص است آنچه را که نیّت میکند).

پس شایسته است که طالب دانش و خواهان علم در طیّ تحصیلش خشنودی حقتعالی را در نظر داشته و همّتش برطرف کردن جهل و نادانی از خود و دیگر نادانان بوده و قصدش ابقاء اسلام و احیاء دین بواسطه وادار کردن خود و وابستگان و دیگران را باعمال حسنه و بازداشتن از افعال قبیحه و زشت بوده و تا حدّ امکان در این راه بکوشد. بنابراین شایسته است طالب علم خود را در مشاقّ و زحمات طاقت فرسا قرار داده و بمقداری که قدرت دارد در این زمینه پای فشرده و استقامت نماید، عمر گرانمایه را در تحصیل دنیای پست و زودگذر صرف نکرده و ابدا نفس خویش را بواسطه طمع و چشم داشت به حطام و سرمایه دنیوی ذلیل نکند، از کینه ورزی و تکبّر خودداری و اجتناب کند.

[شماره صفحه واقعی : 12]

ص: 2495

فصل سوم: در برگزیدن علم و انتخاب استاد و اختیار هم بحث
متن

الفصل الثّالث فی اختیار العلم و الاستاد و الشّریک و الثّبات

ینبغی لطالب العلم ان یختار من کلّ علم احسنه و مایحتاج الیه فی الامور الدّینیّه فی الحال ثمّ مایحتاج الیه بالمال و یقدّم علم التّوحید و معرفه اللّه تعالی بالدّلیل و یختار العتیق دون المحدثات.

قالوا: علیکم بالعتیق دون المحدثات. و یختار المتون کما قیل: علیکم بالمتون لا بالحواشی.

ترجمه

فصل سوّم: در برگزیدن علم و انتخاب استاد و اختیار هم بحث سزاوار و شایسته است که طالب علم از هردانشی احسن و نیکوترش را برگزیده و آنچه در حال نسبت بامور دینی مورد نیازش است انتخاب کرده و پس از آن علمی را که نیازمندیهای مالی او را جوابگو باشد اختیار کند جای دارد که طالب دانش، علم توحید و

[شماره صفحه واقعی : 13]

ص: 2496

خداشناسی را با احاطه بر دلیل بر تمام علوم مقدّم کند و نیز علوم قدیمه را بر جدیده ترجیح داده و بفراگرفتن آنها کمتر همّت ببندد چه آنکه بزرگان گفته اند: بر شما باد به علوم قدیمه نه جدیده.

و حتّی الامکان به متون پرداخته و از حواشی بپرهیزد چنانچه گفته شده: بر شما باد بمتون علوم نه حواشی آنها.

در بیان انتخاب استاد
متن

و امّا الاستاد: فینبغی ان یختار الا علم و الا ورع و الا سنّ. و ینبغی ان یشاور فی طلب العلم ایّ علم یراد فی المشی الی تحصیله، فاذا دخل المتعلّم الی بلد یرید ان یتعلّم فیه فلیکن ان لا یعجّل فی الاختلاف مع العلماء و ان یصبر شهرین حتّی کان اختیاره للاستاد و لم یؤدّ الی ترکه و الرّجوع الی الآخر، فلا یبارک له فینبغی ان یثبت و یصبر علی استاد و کتاب حتّی لا یترکه ابتر و علی فنّ لا یشتغل بفنّ آخر قبل ان یصیر ماهرا فیه و علی بلد حتّی لا ینقل الی بلد آخر من غیر ضروره، فانّ ذلک کلّه یفرّق الامور المقرّبه الی التّحصیل و یشغل القلب و یضیّع الاوقات.

ترجمه

در بیان انتخاب استاد بر طالب علم سزاوار است استادی را که از دیگران علم و تقوی و سنّش بیشتر است اختیار کند. و نیز در طلب و اختیار آن که چه علمی را تحصیل نماید با

[شماره صفحه واقعی : 14]

ص: 2497

اهل مشورت صلاح دید نماید. و وقتی متعلّم به شهری که قصد آموختن و فراگرفتن علم را دارد وارد شد وظیفه اش اینستکه در حشر و نشر با علماء و مراوده با ایشان عجله نکرده بلکه بمدّت دو ماه صبر کند تا استاد مطلوب و جامع شرائط را پیدا نموده و تعجیلش منجر به ترک چنین استادی و رجوع بدیگری نگردد چه آنکه اگر در انتخاب معلّم طریق شتاب را طیّ کند و باندک زمانی که نزد شخص حاضر شد وی را رها کرده و بسراغ دیگری رود این امر برایش میمون و مبارک نبوده و اثر سوئی بدنبال دارد ازاینرو می باید نزد استادی که حاضر شد خدمتش صبر نموده و کتابی را که در محضرش قرائت مینماید به پایان رسانده تا ناقص نماند و وقتی به فراگرفتن فنّی اشتغال ورزید پیش از آنکه در آن ماهر شود خود را سرگرم به صنعت و فنّ دیگر ننماید و زمانی که به شهری وارد شد و رحل اقامت در آن افکند بدون اینکه ضرورت و نیازی پیش بیاید از آنجا به شهر دیگر کوچ نکند چه آنکه ارتکاب این خلاف ها اموری را که سبب تسهیل امر تحصیل و مقرّب آن میباشند پراکنده نموده و دل و قلب را به غیر دانش و تحصیل آن مشغول نموده و سبب تضییع اوقات میگردد.

در بیان اختیار هم بحث
متن

و امّا اختیار الشّریک:

فینبغی ان یختار المجدّ و الا ورع و صاحب الطّبع المستقیم و یحترز من الکسلان و المعطّل و مکثار الکلام و المفسد و الفتّان. قیل فی الحکمه الفارسیّه:

[شماره صفحه واقعی : 15]

ص: 2498

نظم

تا توانی می گریز از یار بد***یار بد بدتر بود از مار بد

مار بد تنها تو را بر جان زند***یار بد بر جان و هم ایمان زند

و قیل:

فاعتبر الارض باسمائها***و اعتبر الصّاحب بالصّاحب

ترجمه

بر طالب علم سزاوار است در بحث کسی را شریک خود قرار دهد که ساعی در تحصیل علم بوده و از دیگران باتقوی تر و دارای طبع و سلیقه ای مستقیم باشد، از اشخاص کسل و تنبل و کثیر الکلام و اهل فتنه و فساد بپرهیزد چنانچه در حکمت فارسی آمده است:

شعر

تا توانی میگریز از یار بد***یار بد بدتر بود از مار بد

مار بد تنها تو را بر جان زند***یار بد بر جان و هم ایمان زند

یعنی: تا میتوانی از رفیق نامناسب و بد اجتناب کن زیرا چنین رفیقی از مار زننده بدتر است زیرا مار فقط بر بدن انسان زده و او را هلاک میکند ولی رفیق بد هم شخص را هلاک کرده و هم ایمان را می برد.

و درهمین باره گفته شده:

فاعتبر الارض باسمائها***و اعتبر الصّاحب بالصّاحب

[شماره صفحه واقعی : 16]

ص: 2499

یعنی: زمین را بواسطه نشانه ها و علائمش از قبیل کوهها و تپّه ها و آب ها بشناس و شخص را نیز بوسیله صاحب و رفیقش اعتبار نما.

پاره ای از وظائف طالب علم
متن

و ینبغی ان تعظم العلم و اهله بالقلب غایه التّعظیم.

قیل: الحرمه خیر من الطّاعه. حتّی لم یؤخذ الکتاب و لم یطالع و لم یقرء الدّرس الّا مع الطّهاره. و ینبغی ان یجود کتابه الکتاب و لا یقرمط و یترک الحاشیه الّا عند الضّروره، لانّه ان عاش ندم و ان مات شتم. و ینبغی ان یستمع العلم بالتّعظیم و الحرمه لا بالاستهزاء و لا یختار نوع العلم بنفسه بل یفوّض امره الی استاده لانّ الاستاد قد حصل له التّجارب فی ذلک عند التّحصیل و قد عرف ما ینبغی لکلّ احد و ما یلیق بطبیعته و ینبغی لطالب العلم ان لا یجلس قریبا من الاستاد عند السّبق بغیر الضّروره بل ینبغی ان یکون بینه و بین الاستاد قدر قوس لانّه اقرب الی التّعظیم. و ینبغی لطالب العلم ان یحترز عن الاخلاق الذّمیمه، فانّها کلاب معنویّه. قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: لا یدخل الملئکه بیتا فیه کلب او صوره کلب.

ترجمه

بر طالب علم سزاوار است که علم و اهل آن را قلبا احترام و کمال تعظیم را در حقّشان رعایت کند.

[شماره صفحه واقعی : 17]

ص: 2500

در این باره گفته شده: احترام از اطاعت و بردن فرمان بهتر میباشد. حتّی هیچگاه برداشتن کتاب و مطالعه آن و خواندن درس را بدون طهارت انجام ندهد. نوشته ای را که می نگارد سعی کند که زیبا بوده و سطور و کلمات را زیاد نزدیک بهم ننویسد از حاشیه نویسی حذر کند مگر در وقت ضرورت و احتیاج زیرا اگر بماند و در آینده بآنها نظر کند پشیمان شده و اگر فوت شود دیگران بوی ناسزا گویند زیرا بسا حواشی اشتباه بوده یا بسیار سطحی و قابل درج کردن نمیباشد. سزاوار است علم با تعظیم و احترام شنیده شود نه با استهزاء و سخریّه و نیز شایسته است خود نوع علم را اختیار نکرده بلکه در انتخاب آن باستاد مراجعه کند زیرا استاد در این باره تجاربی را در وقت تحصیلش بدست آورده و علمی را که سزاوار هرکس باشد احراز نموده و دانشی را که لایق به طبیعت اشخاص باشد میداند چیست و شایسته است طالب علم نزدیک استاد ننشیند مگر حاجت و ضرورتی اقتضاء آنرا بنماید بلکه جا دارد بین وی و استاد بمقدار یک کمان فاصله شود چه آنکه این امر به تعظیم استاد اقرب و نزدیکتر است. بر طالب علم سزاوار است از اخلاق زشت و ناپسند احتراز کند چه آنکه اخلاق بد در معنا سگهائی هستند که شخص با آنها محشور است. پیامبر بزرگ اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند: در خانه ای که سگ یا صورت آن نصب شده باشد ملائک داخل نمیشوند.

[شماره صفحه واقعی : 18]

ص: 2501

فصل چهارم: در کوشش و مواظبت و ملازمت طالب علم نسبت به تحصیل آن
متن

الفصل الرّابع: فی الجدّ و المواظبه و الملازمه

ثمّ لا بدّ لطالب العلم من الجدّ و المواظبه و الملازمه. قیل: من طلب شیئا و جدّ وجد و من قرع باباً و لجّ ولج. و قیل: بقدر ما یسعی ینال ما یتمنّی. قیل: یحتاج فی التّعلّم الی جدّ الثّلاثه: المتعلّم و الاستاد و الاب ان کان فی الحیوه.

و لا بدّ لطالب العلم من المواظبه علی الدّرس و التّکرار فی اوّل اللّیل و آخره و مابین العشائین و وقت السّحر و وقت مبارک.

قیل: من اسهر نفسه باللّیل فقد فرح قلبه بالنّهار و یغتنم ایّام الحداثه و عنفوان الشّباب و لا یجتهد نفسه جهدا یضعف النّفس و

[شماره صفحه واقعی : 19]

ص: 2502

ینقطع عن العمل، بل یستعمل الرّفق فی ذلک. و الرّفق فی ذلک اصل عظیم فی جمیع الاشیاء.

ترجمه

فصل چهارم: در کوشش و مواظبت و ملازمت طالب علم نسبت به تحصیل آن

بر طالب علم لازمست در راه تحصیل علم سعی و کوشش کرده و بر بدست آوردنش مواظبت جمیل نموده و با هرچه سبب رسیدن بآن است ملازم و همراه باشد لذا در این باره چنین گفته شده: کسیکه چیزی را طلب کند و برای تحصیلش جدّ و جهد نماید آنرا می یابد و کسیکه دربی را بکوبد و از خود اصرار نشان دهد بالاخره درب باز شده و وی بدرون داخل میشود.

و نیز گفته شده: بمقداری که شخص سعی و کوشش کند بآرزو و آنچه تمنّا دارد میرسد.

و همچنین گفته شده: در تعلّم و فراگرفتن علم به سعی و کوشش سه نفر نیاز است: 1- طالب علم و فراگیرنده آن. 2- استاد. 3- پدر در صورتیکه در حیات باشد.

طالب علم باید بر درس و تکرار آن در ابتداء و انتهای شب و بین مغرب و عشاء و وقت سحر و زمانیکه مبارک است مواظبت داشته

[شماره صفحه واقعی : 20]

ص: 2503

باشد. در این باره گفته شده: کسیکه در شب بیداری بکشد در روز قلبش شاد میباشد، طالب علم باید ایّام نوجوانی و شباب را غنیمت شمارد، خود را بمشقّتی که نفسش را ضعیف و از انجام اعمال وی را بازدارد نیاندازد بلکه در این راه طریق مرافقت را به پیماید چه آنکه مدارا و مرافقت اصل عظیمی است در جمیع اشیاء.

[لزوم همّت در طلب علم]
متن

و لا بدّ لطالب العلم من الهمّه العالیه فی العلم، فانّ المرء یطیر بهمّته کالطّیر یطیر بجناحیه، فلا بدّ ان یکون همّته علی حفظ جمیع الکتب حتّی یحصل البعض. فامّا اذا کان له همّه عالیه و لم یکن له جدّ او کان له جدّ و لم یکن له همّه عالیه لا یحصل له الّا قلیلا من العلم و ینبغی ان یتّعب نفسه علی الجدّ و التّحصیل و المواظبه بالتّأمّل فی فضائل العلوم و دقایقها، فانّ العلم یبقی و غیره یفنی، فانّه حیوه ابدیّه.

ترجمه

طالب علم شایسته است که در تحصیل علم همّتی عالی و بلند داشته باشد چه آنکه شخص همچون پرنده ای که با دو بالش پرواز میکند با همّت خود میتواند طیران نماید، ازاینرو می باید همّتش بر حفظ تمام کتب بوده تا بر بعض آن نائل آید. و امّا وقتی همّتی عالی داشت ولی جدّ و جهد ننمود یا جدّ و جهد داشت و فاقد همّتی عالی بود از علم قلیلی را تحصیل میکند و از دانش نفع کثیری نمی برد. سزاوار است نفس خود را در سعی و تحصیل و مواظبت بر آن بواسطه دقّت در فضائل علوم و نکات برجسته و باریک آنها به مشقّت و تعب بیاندازد و این رنج و مشقّت بجا و ارزشمند است چه آنکه علم

[شماره صفحه واقعی : 21]

ص: 2504

باقی مانده و غیر آن فانی میشود زیرا علم زندگانی جاودانی است.

متن

قیل: العالمون احیاء و ان ماتوا. و کفی بلذّه العلم داعیا الی التّحصیل للعاقل و قد یتولّد الکسل من کثره البلغم و الرّطوبات. و طریق تقلیله، تقلیل الطّعام و ذلک، لانّ النّسیان من کثره البلغم و کثره البلغم من کثره شرب الماء و کثره شرب الماء من کثره الاکل و الخبز الیابس یقطع البلغم و الرّطوبه و کذا اکل الزّبیب. و لا یکثر الاکل منه حتّی لا یحتاج الی شرب الماء، فیزید البلغم.

ترجمه

گفته شده: دانشمندان زنده اند اگرچه بحسب ظاهر از دنیا رخت بربسته باشند. و لذّت علم و دانش خود کافی است که عاقل را بتحصیل آن دعوت نماید. و گاه باشد که کسالت و خمودگی از کثرت بلغم و ازدیاد رطوبات متولّد شود و راه کاهش دادن آن کم خوردن است زیرا فراموشی از بلغم زیادی پدید آمده و زیادی بلغم از کثرت شرب آب بوجود می آید و زیاد نوشیدن آب از پرخوری حاصل میشود و نان خشک بلغم و رطوبت را از بدن قطع و ریشه کن مینماید چنانچه خوردن کشمش نیز واجد همین خصوصیّت است. لازم بتذکّر است خوردن زیاد کشمش را نیز ترک کند تا احتیاج به نوشیدن آب زیاد نشده و در نتیجه بلغم زیاد گردد.

[شماره صفحه واقعی : 22]

ص: 2505

[رعایت برخی آداب]
متن

و السّواک یقلّل البلغم و یزید فی الحفظ و الفصاحه. و کذا القئ یقلّل البلغم و الرّطوبات و طریق تقلیل الاکل التّأمّل فی منافع قلّه الاکل و هی الصّحّه و العفّه و غیرهما و التّأمّل فی مضارّ کثره الاکل و هی الامراض و کلاله الطبع. و قیل: البطنه تذهب الفطنه. و ینبغی ان لا یأکل الاطعمه الدّسمه و یقدّم فی الاکل الالطف و الاشهی و ان لا یسعی فی الاکل و النّوم الّا لغرض الطّاعات کالصّلوه و الصّوم و غیرهما.

ترجمه

و مسواک نمودن موجب کم شدن بلغم و زیادی حافظه و پیدا شدن فصاحت میگردد و نیز قئ کردن و استفراغ نمودن بلغم و رطوبات بدن را کم میکند. و طریق کاهش دادن خوردن اینستکه شخص در منافع آن از قبیل صحّت و تندرستی و عفّت نفس بیاندیشد و از طرفی در مضارّ و مفاسد پرخوری که امراض و بیماریهای ناشی از آن و وامانده گی طبع و غیر متعادل شدن آن است تأمّل نماید. گفته اند: پرخوری و شکم پرستی زیرکی و فطانت را از بین میبرد. شایسته است اغذیه چرب نخورند، در وقت تناول ابتداء غذاهای نرم و لذیذ را بخورند به خوردن غذا و خوابیدن روی نیاورده مگر بمنظور پیدا شدن قوّه و نشاط جهت طاعات همچون نماز و روزه و غیر ایندو.

[شماره صفحه واقعی : 23]

ص: 2506

فصل پنجم: در ابتداء شروع بدرس و مقدار و ترتیب آن
متن

الفصل الخامس فی بدایه السّبق و قدره و ترتیبه

ینبغی ان یکون بدایه السّبق یوم الاربعاء کما قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: ما من شیء بدء یوم الاربعاء الّا و قد تمّ و کلّ عمل من اعمال الخیر لا بدّ ان یوقع یوم الاربعاء و ذلک لانّ یوم الاربعاء یوم خلق اللّه فیه النّور و هو یوم نحس فی حقّ الکفّار، فیکون مبارکا.

ترجمه

فصل پنجم: در ابتداء شروع بدرس و مقدار و ترتیب آن

شایسته است که ابتداء شروع به درس را روز چهارشنبه قرار دهند چنانچه حضرت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند: هیچ چیزی در روز چهارشنبه شروع نشده مگر آنکه باتمام میرسد و هرعملی از اعمال خیر لازم است در روز چهارشنبه واقع شود زیرا در این روز حقتعالی نور را بیافرید و این روزی است که در حقّ کفّار نحس بوده بنابراین برای مؤمنین روز میمون و مبارکی است.

مقدار ابتداء شروع به درس
متن

و امّا قدر السّبق فی الابتداء: فینبغی ان یکون قدر السّبق للمبتدء بقدر ما یمکن بالاعاده مرّتین بالرّفق و التّدریج. فامّا اذا طال السّبق فی الابتداء و احتاج الی الاعاده عشر مرّات فهو فی الانتهاء ایضا کذلک لانّه یعتاده کذلک و لا یترک تلک الاعاده بجهد کثیر. و قد قیل: الدّرس حرف و التّکرار الف.

[شماره صفحه واقعی : 24]

ص: 2507

ترجمه

مقدار ابتداء شروع به درس و امّا مقدار شروع به درس در روز اوّل سزاوار است باندازه ای باشد که شخص بتواند به تأنّی و آرامی آنرا دو بار اعاده کند یعنی به دو مرتبه مطالعه درس را بخوبی یاد گیرد. و امّا اگر بقدری درس طولانی باشد که با دو مرتبه مطالعه و یکبار تکرار نتواند آنرا یاد گرفته بلکه به ده بار نیازمند باشد پس در پایان نیز چنین بوده و هرمطلبی را می باید ده بار تکرار کند تا بیادش بماند چون وقتی در ابتداء شروع اینطور نمود عادتش بر آن مستقرّ میگردد. شایسته نیست که شخص طالب علم تکرار و اعاده درس را واگذارد بلکه در این راه سزاوار است رنج و مشقّت بسیار متحمّل گردد و دروس خود را تکرار کند چه آنکه گفته شده: درس یک حرف بوده و تکرارش هزار حرف میباشد.

[شماره صفحه واقعی : 25]

ص: 2508

ترتیب قرائت دروس
متن

و ینبغی ان یبتدی بشیئ یکون اقرب الی فهمه و الاساتید کانوا یختارون للمبتدی صغارات المتون اقرب الی الفهم و الضّبط، فینبغی ان یعید السّبق بعد الضّبط و الاعاده کثیرا و لا یکتب المتعلّم شیئا لا یفهمه، فانّه یورث کلاله الطّبع و تذهب الفطنه و یضیع الاوقات. و ینبغی ان یجتهد فی الفهم من الاستاد بالتّأمّل و التّفکّر و کثره التّکرار فانّه اذا قلّ السّبق و کثرت التّکرار و التّأمّل یدرک و یفهم. و قیل: حفظ حرفین خیر من سماع ورقین. فاذا تهاون فی الفهم و لم یجتهد مرّه او مرّتین یعتاد ذلک فی الفهم، فلا یفهم الکلام الیسیر فینبغی ان لا یتهاون فی الفهم بل یجتهد و یدعو اللّه تعالی و یتضرّع الیه، فانّه یجیب من دعاه و لا یخیّب من رجاه.

ترجمه

ترتیب قرائت دروس شایسته است طالب علم ابتداء به درسی شروع کند که بفهمش نزدیکتر باشد و اساتید نیز برای مبتدی متون کوتاه و کم را که بفهم متعلّمین اقرب و نزدیک تر است برگزینند. سزاوار است بعد از اینکه درس را ضبط و حفظ نمود آنرا اعاده نماید و این امر را بحدّ کثرت و وفور برساند چیزی را که نفهمیده ننویسد چون موجب خستگی طبع بوده و فطانت و زیرکی را از بین میبرد و اوقات را ضایع و تباه میسازد. شایسته است در فهمیدن درس از استاد جهد و کوشش کرده

[شماره صفحه واقعی : 26]

ص: 2509

و در این راه از تأمّل و تفکّر غفلت نورزد آنرا زیاد تکرار نماید چه آنکه درس وقت کم بود و تکرارش زیاد و تأمّل در آن فراوان قطعا درس درک شده و فهمیده میشود. گفته شده: حفظ نمودن دو حرف از شنیدن دو ورق مطالب بهتر است. بنابراین وقتی در فهم مطالب سستی از خود نشان داد و سعی در تکرار آن به یک یا دو بار ننمود و این معنا در فهم و ادراکش عادت شده و در نتیجه کلام و سخن کوتاه و کم را نمی فهمد لذا شایسته است از هرگونه سستی در فهم مطالب و مسائل احتراز کرده و در قبال آن اجتهاد و سعی در فراگرفتن آنها بکند و همراه سعی و کوشش از خداوند متعال قوّه فهم و ادراک نیز خواسته و بدرگاهش تضرّع و زاری نماید چه آنکه حضرتش جلّ و علا کسی را که او را بخواند اجابت کرده و امیدش را قطع نمیکند.

[لزوم مباحثه]
متن

و لا بدّ لطالب العلم من المطارحه و المناظره، فینبغی ان یکون بالانصاف و التّأنّی و التّأمّل فیحترز عن الشّغب و الغضب، فانّ المناظره و المذاکره مشاوره، انّما یکون لاستخراج الصّواب و ذلک انّما یحصل بالتّأمّل و الانصاف و لا یحصل بالغضب و الشّغب. و فایده المطارحه و المناظره اقوی من فایده مجرّد التّکرار، لانّ فیه تکرارا مع زیاده. قیل: مطارحه ساعه خیر من تکرار شهر لکن اذا کان منصفا سلیم الطّبع.

[شماره صفحه واقعی : 27]

ص: 2510

و ایّاک و المناظره مع غیر مستقیم الطّبع، فانّ الطّبیعه مسترقّه و الاخلاق متعدّیه و المجاوره مؤثّره. و ینبغی لطالب العلم ان یکون متأمّلا فی جمیع الاوقات فی دقائق العلوم و یعتاد ذلک، فانّما یدرک الدّقائق بالتّأمّل و لهذا قیل: تأمّل، تدرک.

ترجمه

بر طالب علم لازم است که مجلس مباحثه و مناظره داشته باشد و شایسته است در این مجلس از طریق انصاف و آرامش و تأمّل خارج نشود، از خصومت و اعمال غضب دوری نماید چه آنکه مناظره و مذاکره خود نوعی مشاورت و تبادل افکار بوده که جهت استخراج مطالب حقّه و رسیدن به صواب صورت میگیرد و بدون تردید این غرض با تأمّل و اعمال انصاف حاصل شده و ابدا از طریق غضب و طرح منازعه و خصومت بدست نمی آید. باید دانست که فایده و نفع مباحثه و مناظره از فایده صرف تکرار شدیدتر و قوی تر است چه آنکه در آن هم تکرار درس بوده و هم امری زائد بر آن. در این باره گفته شده: یک ساعت مباحثه داشتن از تکرار یک ماه بهتر است مشروط باینکه شخص منصف و دارای طبعی سالم باشد. الحذر از مباحثه با کسیکه سلیقه و طبعی غیر مستقیم دارد چه آنکه طبیعت بشری رقیق و لطیف بوده و قابلیّتش برای اثر و پذیرش خصلت ها در حدّ کمال است و از طرفی دیگر اخلاق متعدّی و مسری بوده و مجاورت با اشخاص کاملا مؤثّر است.

[شماره صفحه واقعی : 28]

ص: 2511

شایسته است که طالب علم در تمام اوقات خود را به تأمّل و دقّت در دقائق علوم و مطالب باریک و ظریف علمی وادار کند و نفس خویش را بآن عادت دهد چه آنکه دقائق علوم به تأمّل نمودن و امعان نظر درک میشود و ازاینرو است که گفته اند: دقّت نما تا درک کنی.

[تأمّل پیش از سخن]
متن

و لا بدّ من التّأمّل قبل الکلام حتّی یکون صوابا، فانّ الکلام کالسّهم، فلا بدّ من تقدیمه بالتّأمّل قبل الکلام حتّی یکون ذکره مصیبا فی اصول الفقه. و هذا اصل کبیر و هو ان یکون کلام الفقیه المناظر بالتّأمّل. و یکون مستفیدا فی جمیع الاحوال و الاوقات و عن جمیع الاشخاص. قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: الحکمه ضالّه المؤمن اینما وجدها اخذها. و قیل: خذ ما صفی ودع ما کدر. و لیس لصحیح البدن و العقل عذر فی ترک العلم.

ترجمه

لازمست پیش از سخن گفتن تأمّل و فکر نموده تا کلامش صواب باشد چه آنکه سخن همچون تیر است پس چاره ای نیست از تقدیم تأمّل و فکر پیش از آن تا ذکرش در اصول فقه بصواب برسد و این قاعده و اصل بزرگی میباشد که عبارتست از اینکه کلام فقیه برای شخص ناظر از روی تأمّل و فکر باشد. و شایسته است که طالب علم در جمیع احوال و تمام اوقات

[شماره صفحه واقعی : 29]

ص: 2512

مستفید بوده و از تمام اشخاص بهره ببرد. پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند: حکمت گمشده مؤمن بوده هرکجا که آنرا بیابد برمیدارد. و گفته شده: آنچه صاف و از آلوده گیها منزّه است بگیر و آنچه کدر و تیره است واگذار. و کسیکه دارای بدن و عقل سالمی است در ترک علم و دانش معذور نمیباشد.

[لزوم شکرگذاری]
متن

و للمتعلّم ان یشتغل بالشّکر باللّسان و الارکان بان یری الفهم و العلم من اللّه تعالی و یراعی الفقراء بالمال و غیره و یطلب من اللّه تعالی التّوفیق و الهدایه، فانّ اللّه تعالی هاد لمن استهداه به. و من یتوکّل علی اللّه فهو حسبه انّ اللّه بالغ امره قد جعل اللّه لکلّ شیئ قدرا.

و ینبغی لطالب العلم ان یکون ذا همّه عالیه لا یطمع فی اموال النّاس. قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: ایّاک و الطّمع، فانّه فقر حاضر، فلا ینجل بما عنده من المال، بل ینفق علی نفسه و علی غیره. قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: النّاس کلّهم فی الفقر مخافه للفقر. و کان فی الزّمان الاوّل یتعلّمون الحرفه، ثمّ یتعلّمون العلم حتّی لا یطمعون فی اموال النّاس.

[شماره صفحه واقعی : 30]

ص: 2513

و فی الحکمه: من استغنی بمال النّاس افتقر و العالم اذا کان طامعا لا یبقی له حرفه العلم و لا یقول بالحقّ.

ترجمه

بر متعلّم و فراگیرنده دانش است که زبان و اعضاء و جوارحش را به شکرگذاری حقتعالی مشغول نماید و مقصود از شکر اینست که فهم و دانش را از جانب حقتعالی دیده و نیازمندان را با مال و غیر آن مورد ملاطفت و رعایت خویش قرار دهد و پیوسته از حضرتش فراهم آمدن اسباب و هدایت را بخواهد چه آنکه باریتعالی هرکسی را که از وی طلب هدایت کند رهنمائی فرماید. چنانچه خود در قرآن عزیز میفرماید: کسیکه بر خدا توکّل کند پس او کفایتش کند او است که امرش بر تمام ماسوی نافذ میباشد، برای هرچیز اندازه و مقداری مقرّر فرموده است. سزاوار است که طالب علم دارای همّتی بلند بوده و هرگز در اموال و ثروت مردم طمع و چشم داشتی نداشته باشد. حضرت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند: الحذر از طمع، چه آنکه آن فقری است فعلی، پس طالب علم بخل نکرده و آنچه نزدش از مال است بر خود و دیگران انفاق کند.

پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند: تمام مردم بجهت ترس از فقر در نداری و بی چیزی زندگی میکنند. در زمانهای پیش ابتداء حرفه و صنعتی را می آموخته پس از

[شماره صفحه واقعی : 31]

ص: 2514

آن به یاد گرفتن علم میپرداختند تا بدینوسیله در اندوخته های مردم چشم داشتی نداشته باشند. و در کلام حکمت آمیز آمده: کسیکه به مال مردم غناء بطلبد فقیر میگردد و عالم وقتی طمع در مال دیگران داشت برایش علمی باقی نمیماند و هرگز بحقّ تکلّم نمیکند.

[تکرار دروس و مقدار آن]
متن

و ینبغی لطالب العلم ان یعدّ نفسه و یقدّر تقدیرا فی التّکرار، فانّه لا یستقرّ قلبه حتّی لا یبلغ ذلک المبلغ. و ینبغی ان یکرّر سبق الامس خمس مرّات و سبق الیوم الّذیّ قبل الامس اربع مرّات و سبق الّذی قبله ثلاثا و الّذیّ قبله اثنان و الّذیّ قبله واحدا فهذا ادعی و اقرب الی الحفظ و التّکرار. فینبغی ان لا یعتاد المخافه فی التّکرار، لانّ الدّرس و التّکرار لا بدّ ان یکون بقوّه و نشاط و لا یجتهد جهدا یجهد نفسه لئلّا ینقطع عن التّکرار، فخیر الامور اوسطها و لا بدّ له من المداومه فی العلم من اوّل التّحصیل الی آخره.

ترجمه

سزاوار است طالب علم خود را آماده و مهیّا نموده و در تکرار مقداری را معیّن و تقدیر نماید چه آنکه قلب او آرام نخواهد گرفت مگر آنکه بآن مبلغ و مقدار برسد. و شایسته است درس روز قبل را پنج بار و درس روزی که پیش از آنست چهار مرتبه و درس قبل از آنرا سه و آنچه پیش از آنست دو و درس جلوتر از آنرا یک بار مرور و تکرار نماید چه آنکه این امر به

[شماره صفحه واقعی : 32]

ص: 2515

حفظ مطلب نزدیکتر و اثرش در آن بیشتر است. سزاوار است در مقام تکرار خفّت و سستی را شعار خود نکند چه آنکه درس و تکرارش هردو می باید با نیرو و نشاط باشد، سعی کند که خود را خسته و کوفته نسازد تا از تکرار بازبماند چه آنکه بهترین امور حدّ وسط آنها میباشد. لازمست طالب علم از ابتداء تحصیل تا پایانش مداومت در علم و دانش داشته باشد.

[شماره صفحه واقعی : 33]

ص: 2516

فصل ششم: در بیان توکل
متن

الفصل السّادس فی التّوکّل

لا بدّ لطالب العلم من التّوکّل و لا یهمّ لامر الرّزق و لا یشغل قلبه بذلک و یصبر، لانّ طلب العلم امر عظیم و فی طلب تحصیله اجر جزیل و هو افضل من القرائه عند اکثر العلماء فمن صبر علی ذلک فقد وجد لذّه تفوق سایر لذّات الدّنیا و لهذا کان محمّد بن الحسن الطّوسی رحمه الله اذا اسهر اللّیالی و حلّ له مشکلات یقول: این ابناء الملوک من هذه اللّذّه. و ینبغی ان لا یشغل بشیئ و لا یعرض عن الفقه و الحدیث و التّفسیر و القرآن.

ترجمه

فصل ششم: در بیان توکّل

برای طالب علم لازمست که خود را بصفت حسنه توکّل آراسته و همّتش را برای امر رزق و روزی صرف نکرده و دلش را برای

[شماره صفحه واقعی : 34]

ص: 2517

این امر مشغول نکرده بلکه در این رابطه صابر و شکیبا باشد چه آنکه طلب دانش امر بزرگی است و در طلب آن اجر فراوانی میباشد و از نظر اکثر ارباب علم طلب دانش افضل و برتر است از قرائت و خواندن آن لذا کسی که در تحصیل آن صابر باشد پس لذّتی می یابد فوق تمام لذّات دنیا ازاینرو بود که مرحوم شیخ اجلّ محمّد بن حسن طوسی معروف به شیخ طائفه امامیّه قدّس سرّه وقتی شبها را بی خوابی میکشید و در حلّ مشکلات علوم صبر بخرج میداد تا برایش گره گشاده میگشت میفرمود: فرزندان سلاطین کجا هستند تا لذّت علم را که من می چشم بچشند. شایسته است طالب علم خود را بشیئ مشغول و سرگرم نکند و از فقه و حدیث و تفسیر و قرآن اعراض ننماید.

[شماره صفحه واقعی : 35]

ص: 2518

فصل هفتم: در بیان وقت تحصیل
متن

الفصل السّابع فی وقت التّحصیل

قیل: وقت التّعلّم من المهد الی اللّحد. و افضل اوقاته شرع الشّباب و وقت السّحر و مابین العشائین. و ینبغی ان یستغرق جمیع اوقاته، فاذا ملّ من علم یشتغل بعلم آخر. و کان محمّد بن الحسن لا ینام اللّیل و کان یضع عنده دفاتر اذا ملّ من نوع ینظر الی نوع آخر و کان یضع عنده الماء و یزیل نومه بالماء و کان یقول: النّوم من الحراره.

ترجمه

فصل هفتم: در بیان وقت تحصیل چنین گفته شده: وقت تعلّم و فراگیری دانش از گهواره تا گور میباشد.

[شماره صفحه واقعی : 36]

ص: 2519

و برترین اوقاتش ایّام جوانی و هنگام سحر و بین عشائین (زمان بین مغرب و عشاء) میباشد. و شایسته است که طالب علم تمام وقتش را مستغرق در تحصیل علم نماید، پس وقتی از علمی ملول و دلتنگ گردید به دانش دیگر خود را سرگرم کند. در احوالات مرحوم شیخ الطّائفه محمّد بن حسن طوسی آمده که ایشان شب را نخوابیده و نزدشان دفاتر و کتبی می نهادند و وقتی از یک نوع دانش خسته و دلتنگ می شدند به نوع دیگرش نظر می افکندند و پیوسته در کنارش آبی بود که خواب را با آب از خود دور میساخت و میفرمود: خواب از حرارت ناشی میشود.

[شماره صفحه واقعی : 37]

ص: 2520

فصل هشتم: در بیان مهربانی و نصیحت
متن

الفصل الثّامن فی الشّفقّه و النّصیحه

ینبغی ان یکون صاحب العلم مشفقا، ناصحا، فالحسد یضرّ و لا ینفع، بل یشغله نیّه تحصیل الکمال و ینبغی ان یکون همّه المعلّم ان یصیر المتعلّم فی قرنه عالما و یشفق علی تلامذته بحیث فاق علی علماء العالم. و ینبغی لطالب العلم ان لا ینازع احدا و لا یخاصمه، لانّه یضیع الاوقات، فالمحسن سیجزی باحسانه و المسئ سیکفیه مساویه. قیل: علیک ان تشتغل بمصالح نفسک لا بقهر عدوّک، فاذا اقمت بمصالح نفسک تضمّن ذلک قهر عدوّک ایّاک و المعادات فانّها تفضحک و تضیّع اوقاتک و علیک بالتّأمّل لا سیّما من السّفهاء و ایّاک ان تظنّ بالمؤمن سوء، فانّه منشاء العداوه و لا یحلّ ذلک لقوله علیه السّلام: ظنّوا بالمؤمنین خیرا. و انّما ینشاء ذلک من حیث النّفس.

[شماره صفحه واقعی : 38]

ص: 2521

ترجمه

فصل هشتم: در بیان مهربانی و نصیحت

شایسته و سزاوار است صاحب علم مهربان، ناصح و پنددهنده بوده و از حسد و رشگ بردن برحذر باشد چه آنکه حسد مضرّ بوده و نفعی ندارد بلکه وجود چنین صفت ذمیمه ای صاحب دانش و طالب علم را از نیّت تحصیل کمال بازمیدارد. و سزاوار است اینکه همّت استاد و معلّم این باشد که متعلّم و شاگرد را در بین اقران و امثالش عالم برجسته و دانشمندی فرزانه گرداند. و نیز از وظایف معلّم اینستکه بر شاگردان خود دلسوز و مهربان باشد بطوریکه ایشان را بنوع و نحوی تربیت کند که بر دانشمندان عالم برتر گردند. و شایسته و سزاوار است که اهل علم و طالب دانش با احدی در مقام منازعه و مخاصمه برنیاید زیرا این امر اوقات شریف را تباه و تضییع میکند و در قبال آن محسن بزودی بواسطه احسانش مأجور واقع شده و مسئ و بدرفتار عنقریب گرفتار زشتی اعمال و رفتارش خواهد شد. چنین گفته شده: بر تو است که در راه اصلاح نفس خود کوشا بوده و از قهر و غلبه بر دشمنت اجتناب و دوری نمائی چه آنکه وقتی به تربیت نفس و اصلاح آن قیام نمودی بر دشمنت نیز قاهر و غالب خواهی آمد. الحذر از اعمال دشمنی چه آنکه آن تو را مفتضح و رسوا کرده

[شماره صفحه واقعی : 39]

ص: 2522

و اوقات گرانبهایت را تباه میسازد و بر تو است که تأمّل و حالت احتیاط داشته باشی مخصوصا از اشخاص نادان و سفیه و الحذر از سوء ظنّ بردن به اهل ایمان چه آنکه این امر منشاء و سبب عداوت ها و دشمنی ها میباشد و از حیث شرع نیز حلال و جایز نیست چه آنکه معصوم علیه السّلام فرمودند: بمؤمنین گمان نیک برید. و این حالت بدبینی و سوء ظنّ صرفا از جانب نفس و ناشی از آن میباشد.

[شماره صفحه واقعی : 40]

ص: 2523

فصل نهم: در بیان استفاده
متن

الفصل التّاسع فی الاستفاده

ینبغی لطالب العلم ان یکون مستفیدا فی کلّ وقت حتّی یحصل له الفضل. و طریق الاستفاده ان یکون معه فی کلّ وقت محبره حتّی یکتب ما یسمع من الفوائد. قیل: ما حفظ فرّ و ما کتب قرّ. قیل: العلم ما یؤخذ من افواه الرّجال لانّهم یحفظون احسن ما یسمعون و یقولون احسن ما یحفظون. و وصیّ شخص لابنه بان یحفظ کلّ یوم شقصا من العلم، فانّه یسیر و عن قریب یصیر کثیرا. فالعلم کثیر و العمر قصیر، فینبغی ان لا یضیع الطّالب له الاوقات و السّاعات و یغتنم اللّیالی و الخلوات.

[شماره صفحه واقعی : 41]

ص: 2524

قیل: اللّیل طویل، فلا تقصره بمنامک و النّهار مضیئ، فلا تکدّره بآثامک.

ترجمه

فصل نهم: در بیان استفاده

سزاوار است طالب علم در تمام اوقات در مقام استفاده باشد تا برایش فضل و کمال حاصل شود. و طریق و راه استفاده اینستکه پیوسته با وی دواتی بوده تا آنچه از فوائد و مطالب ارزنده را می شنود بنویسد. گفته شده: آنچه حفظ میشود فراموش شده و آنچه نوشته میگردد ثابت و مستقرّ میماند. و نیز گفته اند: دانش آنستکه از دهان بزرگان گرفته شود چه آنکه ایشان بهترین کلماتی را که می شنوند حفظ کرده و نیکوترین محفوظات خود را بازگو میکنند. گفته اند شخصی فرزندش را چنین سفارش نمود که هرروز پاره و قسمتی از علم را فرابگیر، چه آنکه آن کم و ناچیز است ولی بزودی این اندک بسیار و فراوان میگردد. دانش و علم بسیار و فراوان است و در مقابلش عمر و وقت کوتاه، پس شایسته است طالب علم وقت و ساعات خود را تباه نکرده

[شماره صفحه واقعی : 42]

ص: 2525

و شبها را مغتنم شمرده و از خلوات استفاده و بهره بردارد. گفته اند: شب طولانی است پس با خوابیدن آنرا کوتاهش مکن و روز نورانی بوده پس با نافرمانی ها و گناهانت مکدّر و تیره اش منما.

[لزوم بهره مندی از اساتید و بزرگان علم]
متن

و ینبغی لطالب العلم ان یغتنم الشّیوخ و یستفید منهم و لا یتحسّر لکلّ مافات، بل یغتنم ما حصل له فی الحال و الاستقبال من تحمیل المشاقّ و المذلّه فی طلب العلم و التّملّق مذموم الّا فی طلب العلم، فانّه لا بدّ له من التّملّق للاستاد و الشّرکاء و غیرهم للاستفاده. و قیل: العلم عزّ لا ذلّ فیه و لا یدرک الّا بذلّ لا عزّ فیه.

ترجمه

و برای طالب علم شایسته و سزاوار است که اساتید و بزرگان علم را در نظر داشته و وجودشان را مغتنم شمرده و از ایشان بهره ببرد و بر اوقات از دست رفته حسرت نخورده بلکه برای آنچه از زمان حال و آینده باقیمانده ارزش قائل شده و سعی کند آنها از دستش بیهوده نروند لذا خود را به تحمیل مشاقّ وادار نموده و در راه طلب علم هرذلّت و خواری را بر خود هموار نماید. چاپلوسی و تملّق در همه امور مذموم و ناپسند است مگر در راه تحصیل علم چه آنکه طالب علم می باید از استاد و شرکاء در بحث و دیگران بمنظور استفاده از آنها تملّق نموده و چاپلوسی کند. گفته شده: علم عزیز و شریف بوده ذلّت و خواری در آن نیست ولی درک نمیشود مگر به خواری که عزّت در آن نمیباشد.

[شماره صفحه واقعی : 43]

ص: 2526

فصل دهم: در بیان تقوی در مقام تعلم
متن

الفصل العاشر فی الورع فی التّعلّم

روی حدیث فی هذا الباب عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله انّه قال: من لم یتورّع فی تعلّمه ابتلاه اللّه باحد من ثلاثه اشیاء: امّا ان یمیته فی شبابه او یوقع فی الرّساتیق او یبتلیه بخدمه السّلطان فمهما کان طالب العلم اورع کان علمه انفع و التّعلیم له ایسر و فوائده اکثر. و من الورع ان یحترز عن الشّبع و کثره الکلام فیما لا ینتفع و ان یحترز عن اکل طعام السّوق ان امکن لانّ طعام السّوق اقرب الی النّجاسه و الخباثه و ابعد عن ذکر اللّه تعالی و اقرب الی الغفله، لانّ ابصار الفقراء تقع علیه و لا یقدرون علی الشّراء فیتأذّون بذلک، فیذهب برکته.

ترجمه

فصل دهم: در بیان تقوی در مقام تعلّم

حدیث و روایتی در این باب از وجود مبارک حضرت رسول

[شماره صفحه واقعی : 44]

ص: 2527

اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده و آن اینستکه فرمودند: کسیکه در فراگرفتن علمش ورع و تقوی نداشته باشد حقتعالی وی را به یکی از سه چیز مبتلاء میفرماید: یا او را جوانمرگ میکند یا در ده قرارش داده و عالم اهل ده میگردد و یا بخدمت سلطان مبتلایش میکند.

پس طالب علم هرچه تقوایش بیشتر بوده دانشش پربارتر و تعلیم برایش سهل تر و فوائد آن بیشتر است. و از تقوی و ورع است اینکه از سیر کردن شکم و تکلّم زیاد در اموری که نفعی ندارد اجتناب کرده و از تناول غذای بازار حتّی الامکان بپرهیزد چه آنکه طعام بازار به نجاست نزدیکتر و خباثتش بیشتر بوده و انسان را از یاد خدا دور و به غفلت نزدیک مینماید زیرا چشمان فقراء بآن دوخته شده و قادر بر خریدنش نبوده و ازاینرو در اذیّت قرار گرفته اند و در نتیجه برکت از آن رفته است.

[لزوم اجتناب از غیبت و همنشینی با شخص پرحرف]
متن

و ینبغی لطالب العلم ان یحترز عن الغیبه و عن مجالسه مکثار الکلام، فانّ من یکثر الکلام یسرق عمرک و یضیّع اوقاتک. و من الورع ان یجتنب من اهل الفساد و التّعطیل، فانّ المجالسه مؤثّره لا محاله و ان یجلس مستقبل القبله فی حال التّکرار و المطالعه و یکون مستنّا بسنّه النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله. و یغتنم دعوه اهل الخیر عن دعوه الظّلوم و یطلب الهمّه و استدعی من الصّالحین.

ترجمه

سزاوار است طالب دانش از غیبت و پشت سرگوئی دیگران اجتناب کرده و از هم نشینی با کسیکه سخن بسیار میگوید

[شماره صفحه واقعی : 45]

ص: 2528

پرهیز نماید چه آنکه شخص پرسخن عمر تو را به یغما برده و اوقاتت را تباه میکند. و از تقوی است اینکه از اهل فساد و کساد اجتناب نماید چه آنکه مجالست و هم نشینی مؤثّر بوده و قطعا حالات و صفات هم نشین در شخص اثر میگذارد. سزاوار است در حال بحث و مطالعه رو بقبله بنشیند، پیوسته مؤدّب بآداب نبویّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باشد. دعوت اهل خیر را مغتنم شمرده و اجابت کرده و از دعوت ظالم و ستمکار حذر نماید، طالب همّت بوده و از صالحین استدعای دعاء داشته باشد.

[اهتمام در رعایت آداب اخلاق و سنت ها]
متن

و ینبغی لطالب العلم ان لا یهاون برعایه الآداب و السّنن، فانّ من تهاون بالآداب حرم السّنن و من تهاون بالسّنن حرم الفرائض و من تهاون بالفرائض حرم الآخره. و قال بعضهم: هذا حدیث من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. و ینبغی ان یکثر الصّلوه و یصلّی صلوه الخاشعین، فانّ ذلک عون من التّحصیل و التّعلّم. و ینبغی ان یستصحب دفترا علی کلّ حال یطالعه. قیل: من لم یکن الدّفتر فی کمّه لم یثبت الحکمه فی قلبه. و ینبغی ان یکون فی الدّفتر بیاض و یستصحب المحبره لیکتب ما یسمعه کما قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لهلال بن یسار حین

[شماره صفحه واقعی : 46]

ص: 2529

قرّر له العلم و الحکمه: هل معک محبره؟

ترجمه

برای طالب علم سزاوار است که در رعایت آداب اخلاق و سنن سستی نورزد چه آنکه کسیکه به آداب سستی نشان دهد از سنن و مستحبّات محروم شده و آنکس که در انجام مستحبّات سهل انگار باشد از انجام واجبات بازمانده و شخصی که بفرائض و واجبات اهمال و سستی نشان دهد از آخرت و عوائد آن محروم است. بعضی از بزرگان فرموده اند: عبارتی که نقل شد حدیثی است منقول از حضرت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: سزاوار است طالب علم نماز بسیار بخواند، نمازش، نماز خاشعین بوده و در آن بجز خدا فکر ننماید و خود را در پیشگاه مقدّسش ذلیل و خرد بداند چه آنکه این امر خود برای تحصیل و فراگرفتن علم کمک و یاور میباشد.

بسیار بجا است که طالب دانش همراهش همیشه دفتری بوده که آنرا مطالعه نماید. گفته اند: کسیکه در آستینش دفتری نباشد هرگز حکمت در دلش قرار نمیگیرد. سزاوار است در دفتر قسمتی سفید گذارده و همراه خود قلمی بردارد تا آنچه را که می شنود در آنجا بنویسد چنانچه پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وقتی برای هلال بن یسار علم و حکمت را تقریر مینمودند فرمودند: آیا با تو قلمی میباشد؟

[شماره صفحه واقعی : 47]

ص: 2530

فصل یازدهم: در آنچه موجب حفظ و فراموشی میباشد
متن

الفصل الحادی عشر فی ما یورث الحفظ و النّسیان

و اقوی اسباب الحفظ الجدّ و المواظبه و تقلیل الغذاء و صلوه اللّیل بالخضوع و الخشوع و قراءه القرآن من اسباب الحفظ. قیل: لیس شیئ ازید فی الحفظ من قراءه القرآن لا سیّما آیه الکرسی و قراءه القرآن نظرا افضل لقوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: افضل اعمال امّتی قراءه القرآن نظرا. و بکثره الصّلواه علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و المسواک و شرب العسل و اکل الکندر مع السّکّر و اکل احدی و عشرین زبیبه حمراء فی کلّ یوم. و کلّ ذلک یورث الحفظ و یشفی من کثره الامراض و الاسقام. و کلّ ما یقلّل البلغم و الرّطوبات یزید فی الحفظ.

[شماره صفحه واقعی : 48]

ص: 2531

ترجمه

فصل یازدهم: در آنچه موجب حفظ و فراموشی میباشد

مؤثّرترین اسباب و موجبات حفظ سعی نمودن و مواظبت داشتن و مراقب بودن میباشد. کم تناول کردن غذا و بجای آوردن نماز شب با حالت خضوع و خشوع و خواندن قرآن مجید نیز از موجبات حفظ و ماندن مطالب میباشد. گفته شده: چیزی مؤثّرتر در حفظ مسائل و مطالب از قرائت قرآن نبوده مخصوصا خواندن آیه الکرسی.

البتّه افضل و بهتر آنستکه قرآن را از رو خوانده و در وقت تلاوت بخطوطش نظر نمایند چه آنکه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند: بالاترین و والاترین اعمال امّت من اینستکه قرآن را با نظر نمودن بآن بخوانند. و نیز از اسباب حفظ اینستکه بسیار بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم صلوات بفرستند. و از جمله اسباب حفظ زدن مسواک و خوردن عسل و تناول نمودن کندر با شکر و خوردن بیست و یکدانه کشمش قرمز در هرروز میباشد. و آنچه تا باینجا ذکر شد موجب پیدایش قوّه حفظ و شفاء از امراض و کثرت اسقام میباشد و هرچه باعث کاهش بلغم و رطوبات گردد حفظ را می افزاید.

[شماره صفحه واقعی : 49]

ص: 2532

اسباب پیدایش نسیان و فراموشی
متن

و ممّا یورث النّسیان: کثره المعاصی و کثره الهموم و الاحزان فی امور الدّنیا و کثره الاشتغال و العلایق و قد ذکرنا، لانّه لا ینبغی للعاقل ان یهمّ لامور الدّنیا لانّه یضرّ و لا ینفع و هموم الدّنیا لا یخلو عن الظّلمه فی القلب و هموم الآخره لا یخلو من النّور فی القلب و تحصیل العلوم ینفی الهمّ و الحزن و اکل الکربزه و التّفاح الحامض و نظر المصلوب و قراءه لوح القبور و العبور بین اقطار الجمل و القاء القمّل الحیّ علی الارض و الحجامه علی نقره الفقار کلّ ذلک یورث النّسیان.

ترجمه

اسباب پیدایش نسیان و فراموشی از اموری که باعث فراموشی میشود: کثرت گناه و ازدیاد اندوه و فراوانی حزن در امور دنیا و سرگرمی زیاد و دلبستگی به آنرا میتوان برشمرد چنانچه قبلا بآن اشاره گردید. شخص عاقل و فهمیده نمی باید برای امور و جهات دنیوی مهموم و غمناک گردد چه آنکه علائق و امتعه دنیوی مضرّ بوده و نافع نیستند، هموم دنیا از ایجاد ظلمت و تیره گی در دل خالی نبوده و در مقابلش اندوه و حزن برای آخرت از اضائه نور در قلب مجرّد نمیباشد. تحصل علوم و فراگرفتن دانش حزن و غم را می زداید. خوردن خیار چنبر و سیب ترش و دیدن دار آویخته و خواندن سنگ قبرها و گذشتن از بین قطار شتران و انداختن شپش زنده بر زمین و حجامت بر گودی ستون فقرات جملگی از اسباب پیدایش فراموشی میباشند.

[شماره صفحه واقعی : 50]

ص: 2533

فصل دوازدهم: در بیان آنچه موجب جلب روزی وزیادی آن و آنچه باعث زیادی عمر و کوتاهی آن می شود
متن

الفصل الثّانی عشرفیما یجلب الرّزق و یزیده و ما یزید العمر و ینقص

ثمّ لا بدّ لطالب العلم من القوّه و الصّحّه لیکون فارغ البال فی طلب العلم و فی کلّ ذک صنّفوا کتابا فاوردت البعض هیهنا علی الاختصار. قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: لا یزید فی الرّزق و لا یردّ القدر الّا الدّعاء و لا یزید العمر الّا البرّ. فیثبت بهذا الحدیث انّ ارتکاب الذّئب یسبّب حرمان الرّزق خصوصا الکذب یورث الفقر. و قد ورد حدیث خاصّ بذلک و کذا الصّحبه جنبا یمنع الرّزق و کذا کثره النّوم ثمّ النّوم عریانا و البول عریانا و الاکل جنبا و التّهاون بسقاط المائده و حرق قشر البصل و الثّوم و کنس البیت فی اللّیل و ترک القمامه فی البیت و المشی قدّام المشایخ و نداء الابوین

[شماره صفحه واقعی : 51]

ص: 2534

باسمهما و الخلال بکلّ خشبه و غسل الیدین بالتّراب و الطّین و الجلوس علی العتبه و الاتّکاء علی احد زوجی الباب و التّوضوء فی المبرز و خیاطه الثّوب علی البدن و تجفیف الوجه بالثّوب و ترک بیت العنکبوت فی البیت و التّهاون بالصّلوه و اسراع الخروج من المسجد و الابتکار فی الذّهاب الی السّوق و الابطاء فی الرّجوع منع و شراء کسرات الخبز من الفقراء السّائلین و رعاء الشّر علی الوالدین و ترک تطهیر الاوانی و اطفاء السّراج بالنّفس. کلّ ذلک یورث الفقر، عرف ذلک بالآثار.

ترجمه

فصل دوازدهم: در بیان آنچه موجب جلب روزی و زیادی آن و آنچه باعث زیادی عمر و کوتاهی آن می شود

شایسته و سزاوار است که طالب علم دارای قوّت و صحّت مزاج بوده تا در طلب علم فارغ البال بوده و با آرامش خاطر در مقام تحصیل برآید و در هریک از این امور حضرات کتابی تصنیف و تألیف فرموده اند. و من در اینجا قصدم اینستکه برخی از آنچه در این امور نوشته شده بطور اختصار بیاورم: پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند: رزق و روزی را زیاد نکرده و بمقدارش نمی افزاید مگر دعاء

[شماره صفحه واقعی : 52]

ص: 2535

و موجب زیادی و طولانی عمر نمیشود مگر احسان نمودن. پس باین حدیث شریف ثابت میشود که ارتکاب گناه موجب محروم ماندن از روزی میشود مخصوصا دروغ که باعث فقر و تنگدستی میشود. و حدیث خاصّی در این زمینه وارد شده است. و نیز مصاحبت با جنب مانع از رزق میشود و همچنین امور ذیل جملگی سبب تنگدستی و فقر میباشند: خواب زیادی، لخت و عریان خوابیدن، عریان بول نمودن، در حال جنابت غذا خوردن، سهل انگاری نمودن درباره ته مانده سفره، آتش زدن پوست پیاز و سیر، جاروب زدن اطاق در شب، واگذاردن کثافت و زباله در خانه، جلو پیران راه رفتن، پدر و مادر را با اسمشان خواندن، با هرچوبی خلال نمودن دندانها، شستن دستها با خاک و گل، نشستن بر دربگاه و آستانه، تکیه دادن بر یکی از دو لنگه درب، وضوء گرفتن در بیت الخلاء، دوختن جامه در حالیکه به تن میباشد، خشک کردن صورت با جامه، واگذاردن لانه عنکبوت در خانه، سهل انگاری نمودن در امر نماز، بسرعت از مسجد خارج شدن، زود به بازار رفتن و دیر مراجعت کردن از آن، خریدن خورده نان از فقرائیکه اهل سؤال هستند، بدی نمودن به پدر و مادر، آلوده گذاردن ظروف و نشستن آنها، دمیدن در چراغ و خاموش کردنش با آن. چنانچه گفته شد تمام این امور مورث فقر و تنگدستی است که از طریق آثار و اخبار بآن اطّلاع حاصل شده است.

[ذکر برخی از فضائل و رذائل اخلاقی]
متن

و کذا الکتابه بقلم معقود و الامشاط بمشط مکسور و ترک الدّعاء للوالدین و التّعمم قاعدا و التّسرول قائما و البخل و التّقتیر

[شماره صفحه واقعی : 53]

ص: 2536

و الاسراف و الکسل و التّوانی و التّهاون فی الامور. قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: استنزلوا الرّزق بالصّدقه و البکور مبارک یزید فی جمیع النّعم خصوصا فی الرّزق و حسن الخطّ من مفاتیح الرّزق و طیب الکلام یزید فی الرّزق.

ترجمه

و همچنین نوشتن با قلم بسته شده بجائی و نیز شانه زدن با شانه شکسته و دعاء در حقّ پدر و مادر ننمودن، گذاردن عمّامه بر سر در حال نشستن، پوشیدن شلوار در حال ایستاده، بخل ورزیدن، خودداری کردن از صرف مال، و اسراف نمودن و کسل بودن و سستی نشان دادن در امور موجب فقر و مانع از روزی میباشند. پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند: با دادن صدقه روزی را جلب کنید و بامدادان برخاستن بابرکت بوده و تمام نعمت ها خصوصا رزق و روزی را زیاد میکند و نیکو نوشتن یکی از کلیدهای روزی بوده و خوش کلام بودن نیز روزی را زیاد مینماید.

متن

و عن حسین بن علی علیهما الصّلوه و السّلام: ترک الزّناء و کنس الفنا و غسل الاناء مجلبه للغناء. و اقوی الاسباب الجالبه للرّزق الصّلوه بالتّعظیم و الخشوع و قراءه سوره الواقعه خصوصا باللّیل و وقت العشاء و سوره یس و تبارک الّذی بیده الملک وقت الصّبح و حضور المسجد قبل الاذان و المداومه علی الطّهاره و اداء سنّه الفجر و الوتر فی البیت و ان لا یتکلّم بکلام اللّغو.

[شماره صفحه واقعی : 54]

ص: 2537

ترجمه

و از مولانا حسین بن علی علیهما الصّلوه و السّلام منقول است که فرمودند: ترک عمل فحشاء و روفتن اطراف درب خانه و شستن ظروف غناء و ثروت را جلب میکند. و قوی ترین اسباب جالب روزی گذاردن نماز با حالت تعظیم و خشوع و خواندن سوره واقعه مخصوصا در شب و زمان عشاء و قرائت سوره یس و تبارک الّذی بیده الملک در وقت صبح و حاضر شدن بمسجد پیش از اذان و دائم با طهارت بودن و انجام نافله صبح و خواندن نماز وتر در خانه و ترک کلام لغو و بیهوده میباشد.

متن

قیل: من اشتغل بما لا یعنیه یفوته ما یعنیه. قال علی علیه الصّلوه و السّلام: اذا تمّ العقل نقص الکلام. و ممّا یزید فی العمر ترک الاذی و توقیر الشّیوخ و صله الرّحم و یحترز عن قطع الاشجار الرّطبه الّا عند الضّروره و اسباغ الوضوء و حفظ الصّحّه. و لا بدّ لطالب العلم ان یتعلّم شیئا من الطّبّ و یتبع بالآثار الوارده فی الطّبّ الّذیّ جمعه الشّیخ الامام ابو العبّاس المستغفری فی الکتاب المسمّی بطبّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و الحمد للّه ربّ العالمین.

ترجمه

گفته شده: کسیکه خود را به آنچه بیهوده و بی معنا است مشغول و

[شماره صفحه واقعی : 55]

ص: 2538

سرگرم کند آنچه مورد قصد و واجد معنا است از وی فوت میشود. حضرت امیر المؤمنین علیّ علیه السّلام فرمودند: وقتی عقل کامل شود سخن و کلام کم میگردد. و از اشیائیکه باعث طولانی شدن عمر میگردد اذیّت نکردن، احترام نمودن به بزرگان، صله رحم بجای آوردن و پرهیز از بریدن درختان تازه مگر در وقت ضرورت و شاداب وضوء گرفتن و رعایت سلامتی و حفظ الصّحّه کردن میباشد. و می باید طالب علم مقداری از علم طبّ را آموخته و بدنبالش آثار و اخبار وارده از حضرات معصومین علیهم السّلام را که در طبّ ایراد شده اند ملاحظه نماید. این روایات و اخبار را شیخ ابو العبّاس مستغفری در کتابی بنام « طبّ النّبیّ» صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جمع آوری فرموده است.

تمام شد کتاب « انیس الطّالبین» ترجمه « آداب المتعلّمین» در روز پنجشنبه یازدهم ماه صفر المظفّر سنه 1407 بدست ناتوان بنده ضعیف سیّد محمّد جواد ذهنی تهرانی نزیل قم المشرّفه از قارئین مستدعی است که در وقت قرائت این کتاب حقیر را از دعاء خیر فراموش نفرمایند و از خداوند متعال توفیق تمام طالبین علم و دانش را خواستارم بحقّ محمّد و آله الطّیّبین الطّاهرین.

[شماره صفحه واقعی : 56]

ص: 2539

فهرست

مقدمه 5

کتاب آداب المتعلمین 5

فصل اول: حقیقت و فضیلت علم 7

کلام برخی در خاصیت بعضی از علوم 9

تفسیر علم 10

فصل دوم: در بیان نیت 11

فصل سوم: در برگزیدن علم و انتخاب استاد و اختیار هم بحث 13

در بیان انتخاب استاد 14

نظم 16

در بیان اختیار هم بحث 16

پاره ای از وظائف طالب علم 17

فصل چهارم: در کوشش و مواظبت و ملازمت طالب علم نسبت به تحصیل آن 20

فصل پنجم: در ابتداء شروع بدرس و مقدار و ترتیب آن 24

مقدار ابتداء شروع به درس 25

ترتیب قرائت دروس 26

فصل ششم: در بیان توکل 34

فصل هفتم: در بیان وقت تحصیل 36

فصل هشتم: در بیان مهربانی و نصیحت 39

فصل نهم: در بیان استفاده 42

فصل دهم: در بیان تقوی در مقام تعلم 44

فصل یازدهم: در آنچه موجب حفظ و فراموشی میباشد 49

اسباب پیدایش نسیان و فراموشی 50

فصل دوازدهم: در بیان آنچه موجب جلب روزی وزیادی آن و آنچه باعث زیادی عمر و کوتاهی آن می شود 52

[شماره صفحه واقعی : 57]

ص: 2540

تاریخ

چکیده تاریخ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم

مشخصات کتاب

سرشناسه : آیتی محمدابراهیم 1343 - 1294

عنوان و نام پدیدآور : چکیده تاریخ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم / تالیف محمدابراهیم آیتی به کوشش ابوالقاسم گرجی تلخیص جعفر شریعتمداری مشخصات نشر : تهران سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت).

مشخصات ظاهری : 244 ص

رده بندی کنگره : BP22/9/آ9چ 8

رده بندی دیویی : 297/93

شماره کتابشناسی ملی : م 78-23440

توضیح : این اثر تالیف دکتر محمد ابراهیم آیتی خلاصه و برگزیده ای از کتاب تاریخ زندگانی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است که از منابع و مآخذ مهم و معتبر جمع آوری شده و ارزش علمی و تاریخی آن مورد تایید اساتید بزرگ و علمای معاصر است.

مولف پس از مقدمه ای کوتاه درباره موقعیت عربستان، اجداد رسول الله صلی الله علیه و آله و دوران کودکی وی، نحوه به رسالت رسیدن پیامبر صلی الله علیه و آله و اولین اسلام آوردگان را شرح داده است .در مراحل بعدی وقایع و حوادث مهم تاریخ زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله طی نه فصل (براساس سال های پس از هجرت) عرضه شده است .

دکتر ابوالقاسم گرجی نیز، این کتاب را مورد تجدید نظر قرار داده و مطالبی بدان افزوده است. ایشان علاوه بر تجدید نظر کلی و دقیق سرتاسر کتاب و تغییر بسیاری از کلمات، تعبیرات، نام ها و جمله ها به ترجمه بسیاری از اشعار و عبارات عربی، ضبط اعلام، شکل و اعراب کلمات و غیره پرداخته است.

ص: 1

اشاره

[شماره صفحه واقعی : 1]

ص: 2541

[شماره صفحه واقعی : 2]

ص: 2542

[شماره صفحه واقعی : 3]

ص: 2543

[شماره صفحه واقعی : 4]

ص: 2544

[شماره صفحه واقعی : 5]

ص: 2545

[شماره صفحه واقعی : 6]

ص: 2546

[شماره صفحه واقعی : 7]

ص: 2547

[شماره صفحه واقعی : 8]

ص: 2548

[شماره صفحه واقعی : 9]

ص: 2549

[شماره صفحه واقعی : 10]

ص: 2550

[شماره صفحه واقعی : 11]

ص: 2551

[شماره صفحه واقعی : 12]

ص: 2552

[شماره صفحه واقعی : 13]

ص: 2553

[شماره صفحه واقعی : 14]

ص: 2554

[شماره صفحه واقعی : 15]

ص: 2555

[شماره صفحه واقعی : 16]

ص: 2556

[شماره صفحه واقعی : 17]

ص: 2557

[شماره صفحه واقعی : 18]

ص: 2558

سخنی کوتاه

کتابی که در دست دارید خلاصه و برگزیده ای است از تاریخ پیامبر اسلام که از منابع و مآخذ مهم و معتبر جمع آوری شده است .

ارزش علمی و تاریخی کتاب تاریخ پیامبر اسلام تاءلیف استاد مرحوم (دکتر محمد ابراهیم آیتی ) مورد تاءیید اساتید بزرگ و علمای معاصر است ، بویژه کوشش استاد (دکتر ابوالقاسم گرجی ) در تجدید نظر و تکمیل این اثر مهم و بجاماندنی ، بر آهل تحقیق پوشیده نیست ؛ بنابراین میتوان گفت با این که تاکنون درباره سیره نبوی کتب بسیاری تاءلیف و انتشار یافته ، لیکن این کتاب با ویژگیهایی که به خود اختصاص داده ما را نسبت به سایر کتب مشابه که در این زمینه به چاپ رسیده تا حدی بی نیاز ساخته است و چون متاءسفانه دسترسی به این اثر گرانقدر برای عموم بآسانی فراهم نیست و اگر هم دستیابی به آن آسان باشد به سبب حجم زیاد و تفصیل در کلام ، مطالعات مفصل و طولانی ، بخصوص در عصر ما که عصر شتاب و کم حوصلگی است ، برای همگان میسور نمی باشد، لذا بر حسب پیشنهاد دانشمند محترم جناب حجه الاسلام و المسلمین آقای (علی اکبر الهی خراسانی ) مدیر عامل بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی ، بنده بر آن شدم تا خلاصه ای از تاریخ پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله را به پیروی از نثر و شیوه نگارش مؤ لف محترم ، به منظور استفاده عموم و علاقه مندان و صاحبان خرد، فراهم آورم . ارشاد و راهنماییهای ایشان ، مرا یاری داد تا به لطف حضرت باری در انجام این مهم توفیق یابم .

این اثریست مختصر، امّا شعاعی است از انوار نبوی بر صفحه گیتی ...

جعفر شریعتمداری

[شماره صفحه واقعی : 19]

ص: 2559

[شماره صفحه واقعی : 20]

ص: 2560

اجداد رسول خدا

از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده است که فرمود: ( اذا بلغ نسبی الی عدنان فامسکوا. ) (هرگاه نسب من به عدنان رسید از ذکر اجداد جلوتر خودداری کنید(1) ). به این جهت ، شرح حال اجداد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را از جد بیستم ، (عدنان ) شروع می کنیم .

20- عدنان : پدر عرب عدنانی است که در تهامه ، نجد و حجاز تا شارف الشاءم و عراق مسکن داشته اند و انان را عرب معدی ، عرب نزاری ، عرب مضری ، عرب اسماعیلی ، عرب شمالی ، عرب متعربه و مستعربه ، بنی اسماعیل ، بنی مشرق ، بنی قیدار می گویند و نسبشان به اسماعیل بن ابراهیم علیه السلام می رسد. (2)

عدنان دو پسر داشت : (معدّ) و (عکّ) که (بنی غافق ) از (عکّ) پدید آمده بودند.

19- معدّ بن عدنان : (عدنان ) با فرزندان خویش به سوی یمن رفت و همان جا بود تا وفات یافت . او را چند پسر بود که معدّ بر همه آنها سروری داشت . مادر معدّ از قبیله (جُرهُم ) بود و ده فرزند داشت و کنیه معدّ (ابوقضاعه ) بود.(3)

[شماره صفحه واقعی : 21]

ص: 2561


1- بحارالانوار، ج 15/105.
2- تورات ، سفر پیدایش ، باب 25، آیه 18 و باب 37، آیه 25.
3- تاریخ الامم و الملوک ، ج 2/27؛ الکامل ، ج 2/21؛ ترجمه تاریخ یعقوبی ، ج 1/278.

به قول ابن اسحاق : معدّبن عدنان چهار پسر به نامهای ، (نزار)، (قضاعه )، (قنص ) و (ایاد) داشت .

18- نزار بن معد: سرور و بزرگ فرزندان پدرش بود و در مکه جای داشت و او را چهار پسر به نامهای : (مضر)، (ربیعه )، (انمار) و (ایاد) بود. دو قبیله (خشعم ) و (بجیله ) از انمار به وجود آمده اند و دو قبیله بزرگ ربیعه و مضر از نزار پدیدار گشته اند.

17- مضر بن نزار: دو پسر داشت : (الیاءس )(1) و (عیلان ) و مادرشان از قبیله (جرهم ) بود. از رسول اکرم صلی الله علیه و آله روایت شده است که فرمود: (مضر و ربیعه را دشنام ندهید، چه آن دو مسلمان بوده اند.(2) ) (مضر) سرور فرزندان پدرش و مردی بخشنده و دانا بود و فرزندانش را ره صلاح و پرهیزگاری نصیحت می کرد.

16- الیاس بن مضر: پس از پدر در میان قبایل بزرگی یافت و او را (سیدالعشیره ) لقب دادند، سه پسر به نامهای : (مدرکه )، (طابخه ) و (قمعه ) داشت (نامشان به ترتیب : عامر،

عمرو و عمیر است ) و مادرشان (خندف ) و نام اصلی وی (لیلی ) بود و قبایلی را که نسبشان به الیاءس می رسد (بنی خندف ) گویند.

قبیله های (بنی تمیم )، (بنی ضبه )، (مزینه )، (رِباب )، (خزاعه ) (اسلم )، از الیاس بن مضر منفصل می شوند.

15- مدرکه بن الیاءس : نامش (عامر)(3) و کنیه اش (ابوالهذیل ) و (ابوخزیمه ) بود. (مدرکه ) چهار فرزند داشت : (خزیمه ) و (هذیل )، (حارثه ) و (غالب ).(4)

نسب قبیله (هذیل ) و (عبداللّه بن مسعود) صحابی معروف به (مدرکه بن الیاس ) می رسد.

[شماره صفحه واقعی : 22]

ص: 2562


1- در بعضی از منابع کلمه الیاس به کسر همزه ، مانند الیاس پیامبر ضبط شده ، ولی ظاهرا این اشتباه است و چنان که از کتاب تاج العروس {ماده الس و یاءس } به دست می آید، کلمه الیاس در الیاس بن مضر از ماده یاءس است و الف و لام آن مانند الف و لام الفضل است .
2- ترجمه تاریخ یعقوبی ، ج 1/285.
3- به قول ابن اسحاق ، امّا به قول طبری نام وی {عمرو} بود.
4- ترجمه تاریخ یعقوبی ، ج 1/289.

14- خزیمه بن مدرکه : مادرش (سلمی ) دختر (اسد بن ربیعه بن نزار) و به قول ابن اسحاق زنی از (بنی قضاعه ) بود، بعد از پدر حکومت قبایل عرب را داشت و او را چهار پسر به نامهای : (کنانه )، (اسد)، (اسده )، (هون ) بود.

13- کنانه بن خزیمه : کنیه اش (ابومضر) و مادرش (عوانه ) دختر (سعدبن قیس بن عیلان بن مضر) بود. از (کنانه ) فضایل بی شماری آشکار گشت و عرب او را بزرگ می داشت . فرزندانش عبارت بودند از: (نضر)، (مالک )، (عبدمناه )، (ملکان ) و (حدال ). قبایل (بنی لیث ) و (بنی عامر) از کنانه بن خزیمه پدید آمده اند.

12- نضر بن کنانه : مادرش به قول یعقوبی (هاله ) دختر (سوید بن غطریف ) و به قول ابن اسحاق و طبری و دیگران (برّه ) دختر (مرّبن ادّبن طابخه ) بود و فرزندان وی : (مالک )، (یخلد) و (صلت ) و کنیه اش (ابوالصلت ) بوده است .

یعقوبی می گوید: نضر بن کنانه ، اول کسی است که (قریش ) نامیده شد و به این ترتیب کسی که از فرزندان نضر بن کنانه نباشد (قرشی ) نیست .

11- مالک بن نضر: مادر وی (عاتکه ) دختر (عدوان بن عمرو بن قیس بن عیلان ) و فرزند وی (فهر بن مالک ) بود.

10- فهر بن مالک : مادر وی (جندله ) دختر (حارث بن مضاض بن عمرو جرهمی ) بود و فرزندان وی : (غالب )، (محارب )، (حارث )، (اسد) و دختری به نام (جندله ) می باشند.

9- غالب بن فهر: مادر وی (لیلی ) دختر (سعد بن هذیل ) بود و فرزندان وی : (لؤ ی ) و (تیم الادرم ) و فغرزندان تیم بن غالب ، (بنو اءدرم بن غالب ) معروف شده اند.

8- لؤ ی بن غالب : مادرم وی (سلمی ) دختر (کعب بن عمرو خزاعی ) بود و فرزندانش عبارت بودند از: (کعب )، (عامر)، (سامه )، (عوف ) و (خزیمه ).

7- کعب بن لؤ ی : مادر وی (ماویه ) دختر (کعب بن قین بن جسر) بود و فرزندانش عبارت بودند از (مره )، (عدی ) و (هصیص ) و کنیه اش (ابوهصیص ) بود.

کعب بن لؤ ی از همه فرزندان پدرش بزرگوارتر و ارجمندتر بود، وی اولین کسی

[شماره صفحه واقعی : 23]

ص: 2563

است که در خطبه اش (اما بعد) گفت و روز جمعه را (جمعه ) نامید، زیرا پیش از آن ، عرب آن را (عروبه ) می نامید.

6- مره بن کعب : مادر وی : (وحشیه ) دختر (شیبان بن محارب بن فهر بن مالک بن نضر) است و فرزندان وی : (کلاب )، (تیم )، (یقظه )، و کنیه اش (ابویقظه ) می باشد.

5- کلاب بن مّره : مادرش (هند) دختر (سریر بن ثعلبه بن حارث بن (فهر بن ) مالک (بن نضر) بن کنانه بن خزیمه ) است و فرزندانش : (قصیّبن کلاب ) و (زهره بن کلاب ) و یک دختر، و کنیه اش (ابوزهره ) و نامش (حکیم ) است .

رسول اکرم صلی الله علیه و آله درباره دو فرزند (کلاب بن مره ) یعنی : (قصی ) و (زهره ) گفت : (دو بطن خالص قریش دو پسر کلاب اند).

4- قصی بن کلاب : مادرش : (فاطمه ) دختر (سعد بن سیل ) است و فرزندانش : (عبدمناف )، (عبدالدار)، (عبدالعزی ) و (عبد قصی ) و دو دختر و کنیه اش (ابوالمغیره )(1) بود.

قصی بزرگ و بزرگوار شد. در این موقع دربانی و کلیدداری خانه کعبه با قبیله (خزاعه ) بود که پس از (جرهمیان ) بر مکه غالب شده بودند و اجازه حج با قبیله (صوفه ) بود.

(قصی ) زیر بار (صوفه ) نرفت و پس از جنگی سخت بر آنان پیروز گشت و دست آنان را از اجازه حج کوتاه ساخت ، (خزاعه ) نیز حساب کار خویش کردند و از قصی کناره

گرفتند و سرانجام (قضی ) امور کعبه و مکه را به داوری (یعمر بن عوف بن کعب کنانی ) در دست گرفت و از آن روز (شداخ ) نامیده شد.

(قصی ) مناصب را در میان فرزندان خویش تقسیم کرد، آب دادن و سروری را به (عبدمناف )، (دارالندوه ) را به (عبدالدار)، پذیرایی حاجیان را به (عبدالعزی ) و دو کنار وادی را به (عبدقصی ) واگذاشت .(2)

[شماره صفحه واقعی : 24]

ص: 2564


1- چه نام عبدمناف {مغیره } بود.
2- تاریخ یعقوبی ، ج 1/241، چاپ بیروت .

قریش از نظر بزرگواری (قصی بن کلاب ) مرگ وی را مبداء تاریخ خود قرار دادند.

3- عبد مناف بن قصی : مادرش : (حبی ) دختر (حلیل خزاعی ) است و فرزندانش : (هاشم )، (عبدشمس )، (مطلب )، (نوفل )، (ابوعمرو) و شش دختر. کنیه اش (ابوعبد شمس ) و نامش (مغیره ) و او را (قمرالبطحاء) می گفتند.

2- هاشم بن عبد مناف : مادرش : (عاتکه ) دختر (مره بن هلال بن فالج ) است و فرزندان وی : (عبدالمطلب )، (اسد)، (ابوصیفی )، (نضله ) و پنج دختر، و کنیه اش : (ابونضله ) و نامش : (عمرو) و معروف به (عمروالعلی ) بود.

نسب (بنی هاشم ) عموما به (هاشم بن عبد مناف ) می رسد و مادر امیرالمؤ منین علیه السلام (فاطمه ) دختر (اسد بن هاشم ) است .

1- عبدالمطلب بن هاشم : مادرش : (سلمی ) دختر (عمرو بن زید بن لبید (بن حرام ) بن خداش بن عامر بن غنم بن عدی بن نجار، تیم اللات بن ثعلبه بن عمرو بن خزرج ) بود و فرزندانش (عباس )، (حمزه )، (عبدالله )، (ابوطالب ) (عبدمناف )، (زبیر)، (حارث )، (حجل ) (غیداق )، (مقوم ) (عبدالکعبه )، (ضرارابولهب ) (عبدالعزی ) (قشم ) و شش دختر.

کنیه عبدالمطلب (ابوالحارث ) و نامش (شیبه الحمد) و نام اولش (عامر) بوده است .

عبدالمطلب ، سرور قریش بود و رقیبی نداشت . وی پس از آن که داستان اصحاب فیل به انجام رسید، اشعاری گفت ک یعقوبی آن را نقل کرده است .(1)

وفات عبدالمطلب ، در دهم ماه ربیع الاول (هشت سالگی رسول اکرم ) سال ششم عام الفیل اتفاق افتاد و صد و بیست سال عمر کرد.(2) قبر او در (حجون ) واقع شده که به قبرستان ابوطالب معروف است .

پدر رسول خدا صلی الله علیه و آله

[شماره صفحه واقعی : 25]

ص: 2565


1- ترجمه تاریخ یعقوبی ، ج 1/330.
2- بحار، ج 15/553؛ الکامل ج 2/9.

عبداللّه بن عبدالمطلب ، مادرش : (فاطمه ) دختر (عمرو بن عائذ بن عمران بن محزوم ) است . عبدالله پدر رسول خدا صلی الله علیه و آله در بیست و پنج سالگی وفات کرد. به قول مشهور وفات وی پیش از میلاد رسول خدا روی داد، اما یعقوبی ، این قول را خلاف

اجماع گفته و به موجب روایتی از (جعفر بن محمد) وفات او را دو ماه پس از ولادت رسول خدا دانسته است .(1)

به قول واقدی : از (عبدالله ) کنیزی به نام (ام ایمن ) و پنج شتر و یک گله گوسفند و به قول ابن اثیر: شمشیری کهن و پولی نیز به جای ماند که رسول خدا آنها را ارث برد.(2)

مادر رسول خدا صلی الله علیه و آله

(آمنه ) دختر (وهب بن عبدمناف بن زهره بن کلاب ) که ده سال و به قولی ده سال و اندی پس از واقعه حفر زمزم و یک سال پس از آن که (عبدالمطلب ) برای آزادی (عبدالله ) از کشته شدن صد شتر فدیه داد، به ازدواج (عبدالله ) در آمد و شش سال و سه ماه پس از ولادت رسول خدا(3) در سفری که فرزند خویش را به مدینه برده بود تا خویشاوندان مادری وی او را ببینند هنگام بازگشت به مکه در سی سالگی در (ابواء) وفات کرد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله

محمد بن عبداللّه بن عبدالمطلب (شیبه الحمد، عامر) بن هاشم (عمروالعلی ) بن عبد مناف (مغیره بن قصی (زید) بن کلاب (حکیم ) بن مره بن کعب بن لؤ ی بن غالب بن فهر (قریش ) بن مالک بن نضر (قیس ) بن کنانه بن خزیمه بن مدرکه (عمرو) بن الیاءس بن

[شماره صفحه واقعی : 26]

ص: 2566


1- کلینی نیز همین قول را اختیار کرده است {رک : اصول کافی ، ج 1/439}.
2- بحار، ج 15/125، اسدالغابه ، ج 1/14.
3- و به قول کلینی ، چهار سال {رک ، اصول کافی ، ج 1/439}.

نزار (خلدان ) بن معد بن عدنان علیهم السلام .

میلاد رسول خدا صلی الله علیه و آله

در تاریخ ولادت رسول خدا صلی الله علیه و آله اختلاف است : مشهور شیعه هفدهم (ربیع الاول ، 53 سال قبل از هجرت ) و مشهور اهل سنت دوازدهم ربیع الاول است و اقوال مختلف دیگر نیز بیان شده .

کلینی دوازدهم ربیع الاول عام الفیل (1) (هنگام زوال یا بامداد) و مسعودی : هشتم ربیع الاول عام الفیل پنجاه روز پس از آمدن اصحاب فیل به مکه دانسته اند.(2)

کلینی می نویسد: مادر رسول خدا صلی الله علیه و آله در ایام تشریق (یازدهم و دوازدهم و سیزدهم ماه ذی الحجه ) نزد جمره وسطی که در خانه عبدالله بن عبدالمطلب واقع بود باردار شد(3) و رسول خدا در شعب ابی طالب در خانه محمد بن یوسف در زاویه بالا به هنگام ورود به خانه در دست چپ واقع می شود از وی تولد یافت .

ابن اسحاق روایت می کند: (آمنه ) دختر (وهب ) مادر رسول خدا می گفت که : چون به رسول خدا باردار شدم به من گفته شد: همانا تو به سرور این امت باردار شده ای ، هرگاه تولد یافت ، بگو: ( اعیذه بالواحد من شر حاسد. ) (او را از شر هر حسد برنده ای به خدای یکتا پناه میدهم ) سپس او را (محمد) بنام ، چون رسول خدا تولد یافت ، آمنه برای عبدالمطلب پیام فرستاد تا او را ببیند، عبدالمطلب آمد و او را در بر گرفت و به درون کعبه برد و برای وی دست به دعا برداشت آنگاه او را مادرش سپرد و برای او در جستجوی دایه برآمد.(4)

[شماره صفحه واقعی : 27]

ص: 2567


1- اصول کافی ، ج 1/439.
2- مروج الذهب ، ج 2/280.
3- این سخن با ولادت رسول اکرم {ص } در ماه ربیع الاول سازگار نیست .
4- سیره النبی ، ج 1/172 {به اختصار}.

دوران شیرخوارگی و کودکی پیامبر صلی الله علیه و آله

رسول خدا صلی الله علیه و آله هفت روز از مادر خود (آمنه ) شیر خورد (1) و روز هفتم ولادت ، عبدالمطلب ، قوچی برای وی عقیقه کرد و او را (محمد) نامید. سپس کنیز ابولهب (ثویبه ) که پیش از این ، حمزه بن عبدالمطلب را شیر داده بود، چند روزی رسول خدا را شیر داد. به گفته یعقوبی : (ثویبه ) جعفر بن ابی طالب را نیز شیر داده است (2) آنگاه سعادت شیر دادن رسول خدا نصیب زنی از قبیله (بنی سعد بن بکر بن هوازن ) به نام (حلیمه ) دختر (ابوذؤ یب : عبدالله بن حارث ) شد.

حلیمه ، دو سال تمام رسول خدا را شیر داد و در دو سالگی او را از شیر بازگرفت و حضرت در حدود چهار سال نزد حلیمه در میان قبیله بنی سعد اقامت داشت و قضیه (شق صدر) در همان جا روی داد (3) و در سال پنجم ولادت ، حلیمه او را به مادرش بازگرداند. (4)

سفر رسول خدا به مدینه در شش سالگی

از عمر رسول خدا شش سال تمام می گذشت که مادرش (آمنه ) وی را برای دیدن داییهایش به مدینه برد و هنگام بازگشت به مکه در (ابواء) در گذشت و همان جا به خاک سپرده شد. از آن (ام ایمن ) رسول خدا را با همان دو شتری که از مکه آورده بودند به مکه بازگرداند.

رسول خدا که در سال حدیبیه بر (ابواء) می گذشت ، قبر مادر خود را زیارت کرد و

[شماره صفحه واقعی : 28]

ص: 2568


1- امتاع الاسماع ، ص 5.
2- ترجمه تاریخ یعقوبی ، ص 362.
3- رک : سیره النبی ، ج 1/177- 178؛ امتاع الاسماع ، ص 6؛ بحارالانوار، ج 15/352 و...
4- مروج الذهب ، ج 2/275 و 285 {چاپ بیروت }.

بر سر قبر گریست .(1)

سفر اول شام

رسول خدا صلی الله علیه و آله نه ساله یا دوازده ساله و به قول مسعودی سیزده ساله بود(2) که همراه عموی خود ابوطالب که با کاروان قریش برای تجارت به شام می رفت ، رهسپار شام شد. این سفر در دهم ربیع الاول سال سیزدهم واقعه فیل اتفاق افتاد(3) و چون کاروان به (بصری ) رسید، راهبی به نام (بحیری ) که از دانایان کیش مسیحی بود، از روی آثار و علایم ، رسول خدا را شناخت و از نبوت آینده وی خبر داد.

حوادث مهم در دوران جوانی ، قبل از بعثت

اشاره

در ترتیب وقوع این حوادث کم و بیش اختلاف است و مسعودی ترتیب و فاصله تاریخی آنها را چنین گفته است : میان میلاد رسول خدا که در عام الفیل بوده است و (عام الفجار) بیست سال فاصله شد.

چهار سال و سه ماه و شش روز بعد از (فجار چهارم )، رسول خدا برای (خدیجه ) رهسپار سفر بازرگانی شام شد. دو ماه و بیست و چهار روز بعد با خدیجه ازدواج کرد.

فجار

در جوانی رسول خدا صلی الله علیه و آله جنگ فجار، میان قریش و بنی کنانه و بنی اسد بن خزیمه از طرفی ، و بنی قیس بن عیلان از طرف دیگر روی داد. (نعمان بن منذر) پادشاه حیره کاروانی با بار پارچه و مشک به بازار (عکاظ) فرستاد، در این هنگام (براض بن قیس ) از بنی کنانه به منظور کشتن وی رهسپار شد و بر او تاخت و او را کشت و چون این قتل در

[شماره صفحه واقعی : 29]

ص: 2569


1- طبقات ابن سعد، ج 1/116 {چاپ بیروت }.
2- مروج الذهب ، ج 2/275.
3- امتاع الاسماع ، ص 8.

ماه حرام بود (فجار) نامیده شد.(1)

یعقوبی می گوید: در ماه رجب که نزد آنان ماه حرام بود و در آن خونریزی نمی کردند، جنگیدند، به این جهت (فجار) نامیده شده است ، چرا که در ماه حرام ، فجوری (گناهی بزرگ ) مرتکب شدند.(2)

رسول خدا بیست ساله بود که در (فجار) شرکت کرد(3) و جز (یوم نخله ) در باقی روزها حاضر بود(4) و جنگ فجار در ماه شوال به پایان رسید.

حلف الفضول

ابن اثیر از ابن اسحاق نقل می کند که : مردانی از (جرهم ) و (قطوراء) که نامهایشان همه از ماده (فضل ) مشتق بوده است فراهم شده و پیمانی بسته بودند که در داخل مکّه ستمگری را مجال اقامت ندهند و پس از آن که این پیمان کهنه شد و جز نامی از آن در میان قریش باقی نبود، دیگر بار به وسیله قبایل قریش تجدید شد و قریش آن را (حلف الفضول ) نامید.(5)

اوّل کسی که در این کار پیشقدم شد (زبیر بن عبدالمطّلب ) بود که طوایف قریش را در دارالنّدوه فراهم ساخت و از آن جا به خانه (عبداللّه بن جدعان تیمی ) رفتند و در آن جا پیمان بستند. (6)

[شماره صفحه واقعی : 30]

ص: 2570


1- مروج الذهب ، ج 2/277-278؛ التنبیه و الاشراف ، ص 179 - ایام فجار چهارم که جنگهایی در آن روی داد عبارت است از: یوم نخله ، یوم شمطه ، یوم عبلاء، یوم عکاظ و یوم الحریره {رک : ایام العرب فی الجاهلیّه ، ص 322-341}.
2- ترجمه تاریخ یعقوبی ، ج 1/370.
3- الطبقات الکبری ، ج 1/128؛ التنبیه و الاشراف ، ص 178.
4- امتاع الاسماع ، ص 9؛ اما ابن اثیر می گوید که : همراه عموهای خویش در جنگ فجار {یوم نخله } که از بزرگترین جنگهای فجار بود، حضور یافت و به آنها تیر میداد و اثاثشان را نگه می داشت .
5- الکامل ، ج 2/25 - 26.
6- مروج الذهب ، ج 2/277.
سفر دوم شام و ازدواج با خدیجه

1- (خدیجه ): دختر (خویلد) (ابن اسد بن عبدالعزی بن قصیّ) که پانزده سال پیش از واقعه فیل تولد یافت (1) ، زنی تجات پیشه و شرافتمند و ثروتمند بود، مردان را برای بازرگانی اجیر می کرد و سرمایه ای برای تجارت در اختیارشان می گذاشت و حقی برایشان قرار می داد و چون از راستگویی و امانتداری رسول خدا خبر یافت ، نزد وی فرستاد و به او پیشنهاد کرد که همراه غلام وی (میسره ) برای تجارت از مکه رهسپار شام شود، رسول خدا پذیرفت و به شام رفت . (2) این سفر چهار سال و نه ماه و شش روز پس از (فجار) چهارم روی داد. رسول خدا در این هنگام بیست و پنج ساله بود و چون به (بصری ) رسید (نسطور) راهب وی را دید و (میسره ) را به پیامبری او مژده داد و میسره در این سفر از رسول خدا کراماتی مشاهده کرد که او را خیره ساخت ، چون به مکّه بازگشت ، از آنچه از نسطور راهب شنیده و خود دیده بود، خدیجه را آگاه ساخت و خدیجه هم در ازدواج با رسول خدا رغبت کرد(3) و علاقه مندی خود را به ازدواج با وی اظهار داشت . رسول خدا نیز با عموی خود حمزه بن عبدالمطلب نزد پدر خدیجه رفت و خدیجه را خواستگاری کرد.(4)

برخی گفته اند که (خویلد) پدر خدیجه پیش از (فجار) مرده بود و عموی خدیجه (عمرو بن اسد) وی را به رسول خدا تزویج کرد.(5) تاریخ ازدواج دو ماه و بیست و پنج روز پس از بازگشت رسول خدا از سفر شام بود.(6)

رسول خدا بیست شتر جوان مهر داد و خطبه عقد را ابوطالب ایراد کرد، پس از انجام خطبه عقد، (عمرو بن اسد) عموی خدیجه گفت : ( محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب

[شماره صفحه واقعی : 31]

ص: 2571


1- مادرش {فاطمه } دختر {زائده بن اصم } بود.
2- سیره النبی ، ج 1/203.
3- امتاع الاسماع ، ص 9؛ التنبیه و الاشراف ، ص 197.
4- سیره النبی ، ج 1/205.
5- الکامل ، ج 1/25؛ ترجمه تاریخ یعقوبی ، ج 1/375.
6- امتاع الاسماع ، ص 9.

یخطب خدیجه بنت خویلد، هذاالفحل لایقدع انفه . ) یعنی : (محمد پسر عبدالله بن عبدالمطلب از خدیجه دختر خویلد خواستگاری میکند، این خواستگار بزرگوار را نمی توان رد کرد).

ام المؤ منین خدیجه در چهل سالگی به ازدواج رسول خدا در آمد و همه فرزندان رسول خدا جز (ابراهیم ) از وی تولد یافتند.

خدیجه قبل از ازدواج با رسول خدا، نخست به ازدواج (ابوهاله تمیمی ) و بعد به ازدواج (عتیق (1) بن عائذ (2) بن عبدالله بن عمر بن مخزوم ) درآمده بود. وی حدود بیست و پنج سال با رسول خدا زندگی کرد و در شصت و پنج سالگی (سال دهم بعثت ) وفات کرد.(3)

2- (سوده ): دختر (زمعه بن قیس ) بود که رسول خدا او را پس از وفات خدیجه و پیش از (عایشه ) به عقد خویش درآورد. (سوده ) نخست به ازدواج پسر عموی خویش (سکران بن عمرو) در آمد و با سکران که مسلمان شده بوده بود به حبشه هجرت کرد و پس از چند ماه به مکه بازگشتند. سکران پیش از هجرت رسول خدا در مکه وفات یافت و (سوده ) به ازدواج رسول خدا درآمد.(4) وی در آخر خلافت (عمر) و یا در سال 54 هجری وفات کرد.(5)

3- (عایشه ): دختر (ابوبکر (عبدالله ) بن ابی قحافه (عثمان )) از (بنی تیم بن مره ) که در مکه و در هفت سالگی به عقد رسول خدا در آمد و در سال 57 یا 58 هجری وفات کرد.(6)

4- (حفصه ): دختر (عمر بن خطاب ) ابتدا به ازدواج (خنیس بن حذافه سهمی )

[شماره صفحه واقعی : 32]

ص: 2572


1- بعضی {عتیق } را مقدم بر ابوهاله ذکر کرده اند {اصابه ، ج 4/281}.
2- عابد و عائذ هر دو روایت شده است {اصابه : ماءخذ پیشین }.
3- التنبیه و الاشراف ، ص 200.
4- سیره النبی ، ج 1/352، 391؛ 4/322.
5- الاصابه ، ج 4/339.
6- اسدالغابه ، ج 5/504.

درآمد، (خنیس ) پیش از آن که رسول خدا به خانه (ارقم ) درآید اسلام آورد و در بدر و احد شرکت کرد و در احد زخمی برداشت که بر اثر آن وفات یافت .

(حفصه ) بعد از عایشه ، در سال سوم هجرت با ازدواج رسول خدا در آمد و در سال 41 یا 45 و به قولی سال 27 هجرت وفات یافت .(1)

5- (زینب ): دختر (خزیمه بن حارث ) از (بنی هلال ) بود او را (ام المساکین ) می گفتند، شوهرش (عبدالله بن جحش اسدی ) (2) در جنگ احد به شهادت رسید، بعد از حفصه به ازدواج رسول خدا درآمد و پس از دو یا سه ماه در حیات رسول خدا وفات یافت .

6- (ام حبیبه ): رمله : دختر (ابوسفیان ) از (بنی امیه ) بود که با شوهر مسلمان خود (عبیدالله بن جحش ) به حبشه هجرت کرد، عبیدالله در حبشه نصرانی شد و سپس از دنیا رفت . ام حبیبه به توسط نجاشی پادشاه حبشه در همان جا به عقد رسول خدا در آمد و آنگاه به مدینه فرستاده شد. گویند نجاشی از طرف رسول خدا چهارصد دینار کابین به وی داد و آن که ام حبیبه را به ازدواج رسول خدا درآورد (خالد بن سعید بن عاص ) بود.(3)

7- (ام سلمه ): هند: دختر (ابوامیه مخزومی ) و شوهرش (ابوسلمه : عبدالله بن عبدالاسد مخزومی ) پسر عمه رسول خدا بود. (ابوسلمه ) بر اثر زخمی که در جنگ احد برداشته بود به شهادت رسید، آنگاه (ام سلمه ) به ازدواج رسول خدا درآمد و بین سالهای 60 تا 62 بعد از همه زنان رسول خدا وفات کرد.

8- (زینب ): دختر (جحش ) از (بنی اسد) دختر عمه رسول خدا بود که به دستور آن حضرت به عقد (زید بن حارثه ) در آمد و آنگاه که زید او را طلاق داد پس از ام سلمه به همسری رسول خدا سرافراز گشت . وفات زینب در سال بیستم هجری بوده است .(4)

[شماره صفحه واقعی : 33]

ص: 2573


1- ماءخذ پیشین ، ص 426.
2- به قول ابن هشام و ابن حزم ، شوهر زینب پیش از رسول خدا {عبیده بن حارث } شهید بدر بوده است . {سیره النبی ، 1/297؛ جوامع السیره ، ص 33.}
3- سیره النبی ، ج 1/243.
4- اسدالغابه ، ج 5/465.

9- (جویریه ): دختر (حارث بن ابی ضرار) از قبیله (بنی المصطلق خزاعه ) بود که در سال پنجم یا ششم هجرت در غزوه بنی المصطلق اسیر شد، رسول خدا قیمت او را داد و او را آزاد کرد و به اختیار خودش به ازدواج رسول خدا درآمد. وی در سال 50 یا 56 هجری از دنیا رفت .

10- (صفیّه ): دختر (حییّ بن اخطب ) از یهودیان (بنی النّضیر)، ابتدا همسر (سلّام بن مشکم ) و سپس (کنانه بن اءبی الحقیق ) بود. (کنانه ) در جنگ خیبر (صفر سال هفتم هجرت ) کشته شد و صفیّه به اسارت درآمد و رسول خدا او را آزاد کرد و به زنی گرفت و در سال پنجاهم هجرت در خلافت (معاویه ) در گذشت .

11- (میمونه ): دختر (حارث بن حزن )از (بنی هلال ) بود که ابتدا به ازدواج (ابورهم بن عبدالعزّی ) درآمد، سپس در ذی القعده سال هفتم هجری در سفر (عمره القضاء) به وسیله (عبّاس بن عبدالمطّلب ) در سرف به عقد رسول خدا درآمد. وی در سال 51 یا 63 یا 66 هجری در همان (سرف ) در گذشت .

از این یازده زن : دو نفر (خدیجه و زینب دختر خزیمه ) در حیات رسول خدا و نه نفر دیگر پس از وفات رسول خدا وفات یافته اند.

فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله

رسول خدا را سه پسر و چهار دختر بود که عبارتند از:

1- قاسم : نخستین فرزند رسول خداست و پیش از بعثت در مکّه تولد یافت و رسول خدا به نام وی (ابوالقاسم ) کنیه گرفت . او به هنگام وفات دو ساله بود.

2- زینب : دختر بزرگ رسول خدا بود که بعد از قاسم در سی سالگی رسول خدا تولد یافت و پیش از اسلام به ازدواج پسر خاله خود (ابوالعاص بن ربیع ) درآمد و در سال هشتم هجرت در مدینه وفات یافت .

3- رقیّه : پیش از اسلام و بعد از زینب ؛ در مکّه تولد یافت و پیش از اسلام به عقد (عتبه بن ابی لهب ) درآمد، پیش از عروسی به دستور ابولهب از وی جدا گشت و سپس به

[شماره صفحه واقعی : 34]

ص: 2574

عقد (عثمان بن عفّان ) در آمد. وی در سال دوم هجرت در مدینه وفات یافت .

4- امّکلثوم : در مکّه تولد یافت و پیش از اسلام به عقد (عتبه بن ابی لهب ) درآمد و مانند خواهرش پیش از عروسی از عتبه جدا گشت و به ازدواج (عثمان بن عفّان ) درآمد و در سال نهم هجرت وفات کرد.

5- فاطمه علیهاالسلام : ظاهرا در حدود پنج سال پیش از بعثت در مکّه تولد یافت و در مدینه به ازدواج (امیرمؤ منان علی علیه السلام ) درآمد و پس از وفات رسول خدا به فاصله ای در حدود چهل روز تا هشت ماه وفات یافت و نسل رسول خدا صلی الله علیه و آله تنها از وی باقی ماند.

6- عبداللّه : پس از بعثت در مکه متولد شد و در همان مکه وفات یافت .

7- ابراهیم : از (ماریّه قبطیّه )(1) در سال هشتم هجرت در مدینه تولد یافت و در سال دهم ، سه ماه پیش از وفات رسول خدا در مدینه وفات کرد.

ولادت فاطمه علیهاالسلام دختر پیامبر صلی الله علیه و آله

ولادت فاطمه علیهاالسلام را پنج سال پیش از بعثت رسول خدا، در سال تجدید بنای کعبه نوشته اند، کلینی در کتاب اصول کافی می گوید: ولادت فاطمه علیهاالسلام پنج سال بعد از بعثت روی داد.(2)

درباره سن فاطمه علیهاالسلام به هنگام وفات اختلاف است ، بعضی بیست و هفت سال و بعضی بیست و هشت سال دانسته اند و برخی گفته اند: در سی و سه سالگی وفات یافته است . یعقوبی در تاریخ می نویسد: که سن فاطمه در هنگام وفات بیست و سه سال بود، بنابراین باید ولادت او در سال بعثت رسول خدا بوده باشد(3) و این قول مطابق فرموده

[شماره صفحه واقعی : 35]

ص: 2575


1- {ماریّه قبطیّه } یکی از کنیزان رسول خدا{ص } بوده که {مقوقس } {پادشاه اسکندریه } او را به حضرت اهدا کرد و او در سال شانزدهم هجری در زمان خلافت عمر وفات سافت . مجموع کنیزان آن حضرت از این قرار بوده اند: 1 - سلمی امّرافع 2 - برکه امّایمن 3 - ماریه 4 - ریحانه 5 - میمونه {بنت سعد} 6 - خضره 7 - رضوی . {اسدالغابه ، ج 5/543، الوافی بالوفیات ، ج 1/87 و تنقیح المقال ، ج 3/باب فصل النساء، ص 82}
2- اصول کافی ، ج 1/457-458
3- ترجمه تاریخ یعقوبی ، ج 1/512.

شیخ طوسی است که : سنّ فاطمه علیهاالسلام در موقع ازدواج با امیرمؤ منان علیه السلام ، (پنج ماه بعد از هجرت ) سیزده سال بود.(1)

تجدید بنای کعبه و تدبیر رسول خدا در نصب حجرالاءسود

رسول خدا سی و پنج ساله بود که قریش برای تجدید بنای کعبه فراهم گشتند، زیرا کعبه فقط چهار دیوار سنگی بی ملاط داشت و ارتفاع آن ، حدود یک قامت بود. طوایف قریش کار ساختمان را میان خود قسمت کردند تا دیوارها را بلندتر کنند و سقفی نیز برای آن بسازند، تا به جایی رسید که می بایست (حجرالاءسود) به جای خود نهاده شود، در این جا میان طوایف قریش نزاعی سخت درگرفت و هر طایفه می خواست افتخار نصب (حجرالاءسود) نصیب وی شود و برای این کار تا پای مرگ ایستادگی کردند، تا آنجا که طایفه (بنی عبدالدار) طشتی پر از خون آوردند و با طایفه (بنی عدی بن کعب ) هم پیمان شدند و دست در آن خون فرو بردند و به (لعقه الدم ) یعنی (خون لیسها) معروف شدند، تا ان که (ابوامیه ) پدر (ام سلمه ) و (عبدالله ) که در آن روز از همه رجال قریش پیرتر بود، پیشنهاد کرد که تا قریش هر که را نخست از در مسجد در آید میان خود حکم قرار دهند و هر چه را فرمود بپذیرند. این پیشنهاد پذیرفته شد و نخستین کسی که از در، درآمد رسول خدا بود، همه گفتند: ( هذاالامین ، رضینا، هذا محمد. ) (این امین است ، به حکم وی تن می دهیم ، این محمد است ). رسول خدا فرمود تا جامه ای نزد وی آوردند، آن گاه سنگ را گرفت و در میان جامه نهاد و سپس گفت تا هر طایفه ای گوشه جامه را گرفتند و سنگ را به پای کار رسانیدند. آنگاه رسول خدا آن را با دست خویش در جای خودش نهاد.(2)

[شماره صفحه واقعی : 36]

ص: 2576


1- مصباح المتهجد، ص 561.
2- سیره النبی ، ج 1/209-214؛ به روایت مسعودی و ابن سعد به چهار نفر از بزرگان قریش بفرمود تا، چهار گوشه آن جامه را گرفته بلندش کنند {مروج الذهب ، ج 2/279؛ الطبقات الکبری ، ج 1/146.}

علی علیه السلام در مکتب پیامبر صلی الله علیه و آله

قریش به قحطی و خشکسالی سختی گرفتار شدند و (ابوطالب ) هم مردی عیالوار بود، رسول خدا به عمویش (عبّاس ) که از ثروتمندان بنی هاشم بود، گفت : بیا تا نزد برادرت (ابوطالب ) برویم و از فرزندان او گرفته آنها را کفالت کنیم . آنها نزد ابوطالب پیشنهاد خود مطرح کردند. ابوطالب گفت : (عقیل ) را برای من بگذارید و دیگر اختیار با شماست . رسول خدا (علی ) را برگرفت و عبّاس (جعفر) را به همراه برد. علی پیوسته با رسول خدا بود تا خدایش به نبوت برانگیخت . در این هنگام او را پیروی گرد و به وی ایمان آورد. (1)

رسول خدا در کوه حراء

رسول خدا هر سال مدّتی را کوه (حراء) به عزلت و تنهایی می گذراند و این به گفته (ابن اسحاق ) در هر سال یک ماه و بر حسب بعضی از روایات ، ماه رمضان بود و چون اعتکافش به پایان می رسید، به مکّه باز می گشت و پیش از آن که به خانه اش بازگردد هفت بار یا هر چه می خواست گرد کعبه طواف می کرد و آنگاه به خانه اش می رفت . (2)

بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله

در تاریخ بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله قول مشهور شیعه امامیّه بیست و هفتم ماه رجب و قول مشهور فرق دیگر مسلمین ماه رمضان است و او در زمان بعثت چهل سال تمام داشت .

مسعودی می نویسد: بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله در سال بیستم پادشاهی خسروپرویز بوده است (3) و از ابی جعفر (باقر علیه السلام ) روایت شده است که در روز دوشنبه هفدهم ماه رمضان

[شماره صفحه واقعی : 37]

ص: 2577


1- سیره النبی ، ج 1/264؛ الکامل ، ج 2/37.
2- سیره النبی ، ج 1/252-254.
3- مروج الذهب ، ج 2/282.

در کوه حراء، فرشته ای بر رسول خدا که در آن روز چهل ساله بود، نازل شد و فرشته ای که وحی بر وی آورد جبرئیل بود.(1)

آغاز دعوت

برخی گفته اند که : جبرئیل در روز دوم بعثت رسول خدا برای تعلیم وضو و نماز، نازل شد. (2) یعقوبی می نویسد: نخستین نمازی که بر وی واجب گشت نماز ظهر بود، جبرئیل فرود آمد و وضو گرفتن را به او نشان داد و چنان که جبرئیل وضو گرفت ، رسول خدا هم وضو گرفت ، سپس نماز خواند تا به او نشان دهد که چگونه نماز بخواند. آنگاه خدیجه رسید و رسول خدا او را خبر داد، پس وضو گرفت و نماز خواند، آنگاه علی ابن ابی طالب رسول خدا را دید و آنچه را دید انجام می دهد، انجام داد.(3)

ابن اسحاق می نویسد: نماز ابتدا دو رکعتی بود، سپس خدای متعال آن را در حضر چهار رکعت تمام قرار داد و در سفر بر همان صورتی که اوّل واجب شده بود باقی گذاشت .

از (عمر بن عبسه ) روایت شده است می گفت : در آغاز بعثت نزد رسول خدا شرفیاب شدم و گفتم : آیا کسی در امر رسالت ، تو را پیروی کرده است ؟ گفت : آری ، زنی و کودکی و غلامی ، و مقصودش خدیجه و علی ابن ابی طالب و زید بن حارثه بود.(4)

ابن اسحاق می گوید: پس از زید بن حارثه (ابوبکر: عتیق بن ابی قحافه ) و بر اثر دعوت وی : (عثمان بن عفّان بن ابی العاص )، (زبیر بن عوّام )، (عبدالرّحمان بن عوف زهری )، (سعدبن ابی وقّاص ) و (طّلحه بن عبیداللّه ) اسلام آورند و نماز گزاردند. این افراد در پذیرفتن اسلام (بعد از خدیجه و علی و زید بن حارثه ) بر همگی سبقت جسته اند.(5) سپس

[شماره صفحه واقعی : 38]

ص: 2578


1- الطبقات الکبری ، ج 1/193-194.
2- امتاع الاسماع ، ص 15.
3- ترجمه تاریخ یعقوبی ، ج 1/378.
4- ماءخذ پیشین ، ص 379.
5- پیش از همه خدیجه ، سپس به ترتیب علی ، زید بن حارثه ، ابوبکر، ابوذر {ماءخذ قبل ، ص 379}.

مردم دسته دسته از مرد و زن به دین اسلام درآمدند.(1)

اسلام جعفر بن ابی طالب

ابن اثیر می نویسد که : (جعفر بن ابی طالب ) اندکی بعد از برادرش (علی ) علیه السلام اسلام آورد و روایت شده است که ابوطالب ، رسول خدا صلی الله علیه و آله و علی علیه

السلام را دید که نماز می خوانند و علی پهلوی راست رسول خدا صلی الله علیه و آله ایستاده است ، پس به (جعفر) گفت : (تو هم بال دیگر پسر عمویت باش و در پهلوی چپ وی نماز گزار(2) ) و جعفر همین کار را کرد(3) و اسلام جعفر پیش از آن بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله به خانه (اءرقم ) درآید و در آن جا به دعوت مشغول شود.

اسلام حمزه بن عبدالمطلب

داستان اسلام آوردن (حمزه بن عبدالمطب ) را ابن اسحاق به تفصیل آورده ، لکن تاریخ آن را تعیین نکرده است ، (4) امّا دیگران تصریح کرده اند که (حمزه ) در سال دوم بعثت (5) و برخی دیگر اسلام حمزه را در سال ششم بعثت و بعد از رفتن رسول خدا صلی الله علیه و آله به خانه اءرقم می نویسند.(6)

[شماره صفحه واقعی : 39]

ص: 2579


1- سیره النبی ، ج 1/269-274.
2- اسدالغابه ، ج 1/278.
3- بحارالانوار، ج 18/184.
4- اسدالغابه ، ج 2/46.
5- اسدالغابه ، ج 2/46.
6- الاستیعاب ، ذیل اصابه ، ج 1/271.
دارالتبلیغ اءرقم

تا موقعی که دعوت آشکار نگشته بود، اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز خود را پنهان از قریش در دره های مکّه می خواندند. روزی (سعد بن ابی وقاص ) با چند نفر

از اصحاب رسول خدا نماز می گزارد که چند نفر از مشرکین با آنها به ستیز برخاستند و جنگ در میان آنان درگرفت . سعد، مردی از مشرکان را با استخوان فکّ شتری زخمی کرد و این نخستین خونی بود که در اسلام ریخته شد.(1) پس از این واقعه بود که رسول خدا و یارانش در خانه (ارقم ) پنهان شدند تا این که خدای متعال فرمود تا رسول خدا دعوت خویش را آشکار سازد.

علنی شدن دعوت

سه سال بعد از بعثت ، برای علنی شدن دعوت ، دو دستور آسمانی رسید، بعضی گفته اند این دو دستور نزدیک به هم بوده ، امّا با توجه به ترتیب نزول سوره های قران ، یقین است که مدتی میان این دو دستور فاصله بوده است . (2)

انذار عشیره اءقربین

یعقوبی می نویسد: خدای عزّوجل رسول خدا صلی الله علیه و آله را فرمان داد که خویشان نزدیکتر خود را بیم دهد، پس بر کوه (مروه (3) ) ایستاد و با صدای بلند قبایل مختلف را فراهم آورد و همه طوایف قریش نزد وی گرد آمدند، آنگاه در یکی از خانه های بنی هاشم آنان را

[شماره صفحه واقعی : 40]

ص: 2580


1- سیره النّبی ، ج 1/275.
2- سوره شعراء {26} که آیات انذار عشیره در آن است ، بعد از سوره طه نازل شده است و سپس به ترتیب سوره های نمل ، قصص ، بنی اسرائیل ، هود، یوسف و آنگاه سوره حجر که دستور علنی کردن دعوت و مقاومت و مخالفت مشرکین در آن واقع است ، نازل گشته است {رک : ترجمه تاریخ یعقوبی ، ج 2/390؛ مجمع البیان ، ج 2/467؛ الاتقان ، ج 1/26}.
3- در کتاب تاریخ الامم آمده است ، بر کوه {صفا} برآمد.

مجتمع ساخت و سپس به استناد آیه شریفه : ( وانذر عشیرتک الاقربین ) (1) ، آنان را بیم داد و به آنان اعلام کرد که : خدا آنان را برتری داده و برگزیده و پیامبر خود را در میانشان مبعوث کرده و او را فرموده است که بیمشان دهد، اما پیش از آن که رسول خدا صلی الله علیه و آله سخن بگوید، ابولهب او را به ساحری نسبت داد و جمعیت متفرق شدند.(2)

روز دیگر رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام گفت : این مرد با سخنانی که گفت و شنیدی جمعیت را متفرق ساخت و نشد که با آنان سخن بگویم ، بار دیگر آنان را نزد من فراهم ساز. (علی ) علیه السلام با فراهم کردن مقداری خوراکی آنان را جمع کرد همگی خوردند و آشامیدند، آنگاه رسول خدا به سخن آمد و گفت : ای فرزندان عبدالمطلب ، به خدا قسم هیچ جوان عربی را نمی شناسم که بهتر از آنچه من برای شما آورده ام ، برای قوم خود آورده باشد، براستی که من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام و خدای مرا فرموده است که شما را به جانب او دعوت کنم . ای بنی عبدالمطلب ! خدا مرا به همه مردم عموما و بر شما بالخصوص مبعوث کرده و گفته است : ( وانذر عشیرتک الاقربین ) ، و من شما را به دو کلمه ای که بر زبان ، سبک و در میزان سنگین است دعوت می کنم ، به وسیله این دو کلمه عرب و عجم را مالک می شوید و امتها رام شما می شوند و با این دو کلمه وارد بهشت می شوید و با همین دو کلمه از دوزخ نجات می یابید: لا اله الا الله و گواهی بر پیامبری من .

آخرین دستور

با نزول آیه های : ( فاصدع بما تؤ مر و اعرض عن المشرکین انا کفیناک المستهزئین . ) (پس تو به صدای بلند آنچه ماءموری به خلق برسان و از مشرکان روی بگردان ، همانا تو را از شر تمسخر و استهزاءکنندگان مشرک (که چند نفر از اشراف قریش بودند) محفوظ می داریم ) در سوره حجر (آیات 94 و 95)، رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور یافت تا یکباره دعوت خویش را علنی و عمومی سازد و از آزار مشرکان نهراسد و کارشان را به خدا

[شماره صفحه واقعی : 41]

ص: 2581


1- شعراء / 214.
2- تاریخ الامم و الملوک ، ج 2/62-63.

واگذارد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله به فرمان پروردگار دعوت خود را آشکار و علنی ساخت . و در (اءبطح ) به پا ایستاد و گفت : (منم رسول خدا، شما را به عبادت خدای یکتا و ترک عبادت بتهایی که نه سود می دهند و نه زیان می رسانند و نه می آفرینند و نه روزی می دهند و نه زنده می کنند و نه می میرانند دعوت می کنم ). بعضی روایت کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله در بازار (عکاظ) به پاخاست و گفت : (ای مردم ! بگویید: لا اله الّا اللّه تا رستگار و پیروز شوید. ناگهان مردی به دنبال او دیده شد که می گفت : ای مردم ! این جوان برادرزاده من و بسیار دروغگوست ، پس از او برحذر باشید. پرسیدند این مرد کیست ؟ گفتند: این مرد (ابولهب بن عبدالمطلّب ) عموی اوست .(1) ولی رسول خدا بی پرده و بی آنکه از مانعی بهراسد، امر خویش را آشکار ساخت .

سرسخت ترین دشمنان پیامبر اسلام

الف : از بنی عبدالمطلّب .

1- ابولهب ، 2 - ابوسفیان بن حارث .

ب : از بنی عبدشمس بن عبد مناف .

1- عتبه بن ربیعه ، 2 - شیبه بن ربیعه (برادر عتبه )، 3 - عقبه بن ابی معیط، 4 - ابوسفیان بن حرب ، 5 - حکم بن ابی العاص ، 6 - معاویه بن مغیره .

ج : از بنی عبدالدّار بن قصیّ.

- نضر بن حارث بن علقمه .

د: از بنی عبدالعزّی بن قصیّ.

1- اسود بن مطّلب ، 2 - زمعه بن اسود، 3 - ابوالبختری .

[شماره صفحه واقعی : 42]

ص: 2582


1- ترجمه تاریخ یعقوبی ، ج 1/379-380.

ه: از بنی زهره بن کلاب .

1- اسود بن عبد یغوث (پسر خالوی رسول خدا(1) ).

و: از بنی مخزوم بن یقظه بن مرّه .

1- ابوجهل ، 2 - عاص بن هشام (برادر ابوجهل )، 3 - ولید بن مغیره بن عبداللّه ، 4 - ابوقیس بن ولید، 5 - ابوقیس بن فاکه بن مغیره ، 6 - زهیر بن ابی امیّه (پسر عمه رسول خدا)، 7 - اسود بن عبدالاسد، 8 - صیفی بن سائب .(2)

ز: از بنی سهم بن هصیص بن کعب بن لؤ یّ.

1- عاص بن وائل ، 2 - حارث بن عدی (3) ، 3 - منبّه بن حجّاج ، 4 - نبیه (برادر حجّاج ).

ح : از بنی جمح بن هصیص .

1- امیه بن خلف ، 2 - ابیّ بن خلف (برادر امیّه )، انیس بن معیر، حارث بن طلاطله کعدی بن حمراء ابن اصدی هذلی طعیمه بن عدی حارث بن عامر زکانه بن عبد هبیره بن ابی وهب اخنس بن شریق ثقفی .

پیشنهادهای قریش به رسول خدا صلی الله علیه و آله

روزی عتبه بن ربیعه بن عبد شمس که یکی از اشراف مکه بود، رسول خدا را دید که در مسجدالحرام نشسته است پس به قریش گفت میخواهم نزد محمد بروم و پیشنهادهایی بر وی عرضه کنم که قسمتی از آنها را بپذیرد. گفتند: ای ابو ولید! برخیز و با وی سخن بگوی . (عتبه ) نزد رسول خدا رفت و گفت : برادر زاده ام ! تو با امری عظیم که آورده ای جماعت قوم خود را پراکنده ساختی و خدایان و دینشان را نکوهش کردی و پدران مرده ایشان را کافر نامیدی اکنون پند مرا بشنو و آنها رانیک بنگر باشد

[شماره صفحه واقعی : 43]

ص: 2583


1- سیره النبی ، ج 2/17.
2- طبقات ، ج 1/201 {سائب بن صیفی بن عابد}
3- ماءخذ پیشین ، ص 200{حارث بن قیس بن عدی }

که قسمتی از آنها را بپذیری . رسول خدا گفت : ای ابو ولید! بگو تا بشنوم . گفت : اگر منظورت از آنچه می گویی مال است ، آن همه مال به تو می دهم تا از همه مالدارتر شوی (1) و اگر به منظور سروری قیام کرده ای ، تو را بر خود سروری می دهیم و هیچ کاری را بی اذن تو به انجام نمی رسانیم و اگر پادشاهی بخواهی تو را بر خویش پادشاهی دهیم و اگر چنان که پیش می آید یکی از پریان بر تو چیره گشته و نمی توانی او را از خویشتن دورسازی پس تو را درمان می کنیم و مالهای خویش بر سر این کار می نهیم .

رسول خدا گفت : اکنون تو بشنو، گفت : می شنوم . رسول خدا آیاتی از قرآن مجید(2) بر وی خواند و عتبه با شیفتگی گوش میداد تا رسول خدا به آیه سجده رسید و سجده کرد و سپس گفت : ای ابو ولید! اکنون که پاسخ خود را شنیدی هر جا که خواهی برو. عتبه برخاست و با قیافه ای جز آنچه آمده بود نزد رفقای خویش بازگشت و گفت : به خدا قسم گفتاری شنیدم که هرگز مانند آن نشنیده بودم . ای گروه قریش ! از من بشنوید و دست از (محمد) بازدارید، زیرا گفتار وی داستانی عظیم در پیش دارد و اگر پیروز شود، سربلندی او سربلندی شماست و شما به وسیله او از همه مردم خوشبخت تر خواهید بود. گفتند: ای ابو ولید، به خدا قسم که تو را هم با زبان خویش سحر کرده است ، گفت : نظر من همین است که گفتم .

قریش به رسول خدا گفتند ای محمد! اکنون که از پیشنهادهای ما چیزی را نمی پذیری ، با توجه به کمی زمین و کم آبی ، از پروردگارت بخواه تا این کوهها را از ما دور کند و سرزمینهای ما را هموار سازد و رودخانه ای پدید آورد و پدران مرده ما را زنده کند تا از آنها بپرسیم که آیا آنچه می گویی حق است یا باطل ؟ (3) و اگر آنها تو را تصدیق کردند به تو ایمان می آوریم . رسول خدا گفت : رسول خدا گفت : (برای این کارها بر

شما مبعوث نشده ام و آنچه را بدان مبعوث گشته ام از طرف خدا برای شما آورده ام و رسالتی را که بر عهده داشتم به

[شماره صفحه واقعی : 44]

ص: 2584


1- در پاسخ این پیشنهاد، آیه 47 از سوره سباء نازل شد.
2- فصّلت 1/27.
3- رعد /31.

شما رساندم ، اکنون اگر آن را بپذیرید در دنیا و آخرت بهره مند خواهید شد اگر هم آن را رد کنید، برای امر خدا شکیبایی می کنم تا میان من من و شما داوری کند).

به این تربیب قریش از رسول خدا تقاضاهای دیگری کردند از قبیل نزول فرشته و باغ و زر و سیم و نزول عذابهای آسمانی و امثال آن ، و گفتند تا چنین نکنی ما به تو ایمان نمی آوریم . رسول خدا گفت (این کارها با خداست ، اگر بخواهد خواهد کرد).

رسول خدا افسرده خاطر برخاست و از نزد ایشان رفت و ابوجهل بعد از سخنرانی کوتاه تصمیم خود را برای کشتن رسول خدا اعلام داشت و قریش هم آمادگی خود را برای پشتیبانی وی اظهار داشتند. فردا که رسول خدا به عادت همیشه میان (رکن یمانی ) و (حجرالاسود) رو به بیت المقدس به نماز ایستاده و کعبه را نیز میان خود و شام قرار داده بود، ابوجهل در حالی که سنگی به دست داشت با تصمیم قاطع رسید و هنگامی که رسول خدا به سجده رفت ، فرصت را غنیمت شمرده ، پیش تاخت ، اما خدا نقشه وی را نقش بر آب ساخت و با رنگ پریده ، به نتیجه نارسیده بازگشت . (1)

نضر بن حارث و عقبه از طرف قریش به مدینه رفتند و از دانایان یهود راهنمایی خواستند. دانایان یهود گفتند: سه مساءله از وی بپرسید تا صدق و کذب وی معلوم شود: از اصحاب کهف ، از ذوالقرنین و روح .

نضر و عقبه به مکه بازگشتند و هر سه موضوع را از رسول خدا پرسش کردند و رسول خدا هر سه پرسش را پاسخ گفت (2) ، امّا در عین حال ایمان نیاوردند.

شکنجه های طاقت فرسا

شکنجه و آزار قریش نسبت به مسلمانان بی پناه و بردگان شدت یافت و آنان را به حبس کردن و زدن و گرسنگی شکنجه می دادند، از جمله : عمار بن یاسر عنسی که مادر او (سمیّه ) نخستین کسی است که در راه اسلام با نیزه (ابوجهل ) به شهادت رسید

[شماره صفحه واقعی : 45]

ص: 2585


1- آیات 9 - 19 از سوره اقراء در این باب نازل شده است .
2- سیره النبی ، ج 1/319 - 330.

و همچنین برادرش (عبدالله ) و نیز پدرش (یاسر) در مکه زیر شکنجه قریش به شهادت رسیدند.

بلال بن رباح را (امیّه بن خلف ) گرفت و او را در گرمای شدید نیمروز (در بطحای مکه ) به پشت خواباند و سنگی بزرگ را سینه اش نهاد تا به (محمد) کافر شود ولی همچنان در زیر شکنجه (اءحد اءحد) می گفت .

دیگر کسانی که با وسایل و عناوین مختلف مورد شکنجه های شدید قرار گرفتند به نامهای زیرند:

1- عامر بن فهیره ، 2 - خبّاب بن اءرتّ، 3 - صهیب بن سنان رومی ، 4 - ابو فکیهه ، 5 - امّ عبیس (یا امّعنیس )، 6 - زنّیره (کنیز رومی )، 7 - نهدیّه و دخترش ، 8 - لبیبه .

فشار طاقت فرسای قریش به جایی رسید که پنج نفر از اسلام برگشتند و بت پرستی را از سر گرفتند، آنان عبارتند از: 1 - حارث بن زمعه ، 2 - ابوقیس بن فاکه ، 3 - ابوقیس بن ولید، 4 - علیّ بن امیّه ، 5 - عاص بن منبّه ، که اینان در بدر کشته شدند و خدای متعال درباره ایشان آیه ای نازل کرد.(1)

چون رسول خدا صلی الله علیه و آله دید که اصحاب بی پناهش سخت گرفتار و در فشارند و نمی تواند از ایشان حمایت کند به آنان گفت : (کاش به کشور حبشه می رفتید، چه در آن جا پادشاهی است که نزد وی بر کسی ستم نمی رود، باشد که از این گرفتاری برای شما فرجی قرار دهد)، پس جمعی از مسلمانان رهسپار حبشه گشتند و این نخستین هجرتی بود که در اسلام روی داد.

نخستین مهاجران حبشه

در ماه رجب سال پنجم بعثت جمعا 15 نفر مسلمان (11 مرد و 4 زن ) به سرپرستی (عثمان بن مظعون ) پنهانی از مکّه رهسپار کشور مسیحی حبشه شدند(2) ، آنها عبارت بودند از:

[شماره صفحه واقعی : 46]

ص: 2586


1- نساء /97 {رک : سیره النّبی ، ج 2/283؛ ترجمه تاریخ یعقوبی ، ج 2/385؛ امتاع الاسماع ، ص 20}.
2- سیره النّبی ، ج 1/345.

1- ابوسلمه بن عبدالاسد، 2 - ام سلمه دختر ابی امیه ، 3 - ابوحذیفه ، 4 - سهله دختر سهیل بن عمرو، 5 - ابو سبره بن ابی رهم ، 6 - عثمان بن عفان ، 7 - رقیه ، دختر رسول خدا، همسر عثمان ، 8 - زبیر بن عوام ، 9 - مصعب بن عمیر، 10 - عبدالرحمن بن عوف ، 11 - عثمان بن مظعون جمحی ، 12 - عامر بن ربیعه ، 13 - لیلی دختر ابوحثمه ، 14- ابوحاطب ، 15- سهیل بن بیضاء.

اینان ماه شعبان و رمضان را در حبشه ماندند و چون شنیدند که قریش اسلام آورده اند در ماه شوال به مکه بازگشتند، ولی نزدیک مکه خبر یافتند که اسلام اهل مکه دروغ بوده است ، ناچار هر کدام به طور پنهانی در پنهانی در پناه کسی وارد مکه شدند(1) و بیش از پیش به آزار و شکنجه عشیره خویش گرفتار آمدند و رسول خدا دیگر بار آنان را اذن داد تا به حبشه هجرت کنند.

مهاجران حبشه در نوبت دوم

مهاجران حبشه در این نوبت که به گفته بعضی : پیش از گرفتار شدن بنی هاشم در (شعب ابی طالب ) و به قول دیگران : پس از آن به سرپرستی (جعفر بن ابی طالب ) رهسپار کشور حبشه گشته اند، هشتاد و سه مرد بودند و هجده زن .(2)

کسانی که عمار بن یاسر را جزء مهاجران ندانسته اند هشتاد و دو مرد گفته اند، پانزده نفر مهاجران اولین که دوباره نیز هجرت کردند، ظاهرا در این نوبت هم پیش از دیگران رهسپار کشور حبشه شدند و هشتاد و شش نفر دیگر که (جعفر بن ابی طالب ) سرپرست آنان بود بتدریج بعد از آنان به حبشه رفتند.

[شماره صفحه واقعی : 47]

ص: 2587


1- مصباح الاسرار، ص 28؛ بحارالانوار، ج 18/422، الطبقات الکبری ، ج 1/206؛ تاریخ الامم ، ج 2/69 - 70.
2- طبقات ، ج 1/20.
مبلغان قریش

چون قریش از رفاه و آسودگی مهاجران در حبشه خبر یافتند بر آنان شدند که دو مرد نیرومند و شکیبا از قریش نزد نجاشی فرستند تا مسلمانان مهاجر را از کشور حبشه براند و به مکه بازگرداند تا دست قریش در شکنجه و آزار آنان باز شود. بدین منظور (عبدالله بن ابی ربیعه ) و (عمرو بن عاص بن وائل ) را با هدیه هایی برای نجاشی و وزرای او فرستادند.

(ابوطالب ) با خبر یافتن از کار قریش اشعاری برای نجاشی فرستاد و او را بر نگهداری و پذیرایی و حمایت از مهاجران ترغیب کرد. (1)

عبداللّه و عمرو به حبشه آمدند و دستور قریش را اجرا کردند و هدایای نجاشی را تقدیم داشتند و به وی گفتند: پادشاها! جوانانی بی خرد از ما که کیش قوم خود را رها کرده و به کیش تو هم در نیامده و دینی نو ساخته آورده اند که نه ما می شناسیم و نه تو، به کشورت پناه آورده اند که اکنون بزرگان قوم یعنی پدران و عموها و اشراف طایفه شان ما را نزد تو فرستاده اند، تا اینان را به سوی آنان بازگردانی ، چه آنان خود به کار اینان بیناتر و به کیش نکوهیدهشان آشناترند. نجاشی گفت : نه به خدا قسم ، آنان را تسلیم نمی کنم تا اکنون که به من پناه آورده و در کشور من آمده و مرا بر دیگران برگزیده اند، آنان را فراخوانم تا از گفتارتان پرسش کنم . نجاشی اصحاب رسول خدا را فراخواند

و کشیشها را نیز فراهم آورد، رو به مهاجران مسلمان کرد و گفت : این دینی که جدا از قوم خود آورده اید و نه کیش من است و نه کیش دیگر ملل جهان ، چیست ؟

جعفر بن ابی طالب سخن خود آغاز کرد و گفت : (پادشاها! مخالفت دینی ما با ایشان به خاطر پیغمبری است که خدا در میان ما مبعوث کرده است و او ما را به رها کردن بتها و ترک بخت آزمایی دستور داده و به نماز و زکات امر فرموده و ستم و بیداد و خونریزی بی جا و زنا و ربا و مردار و خون را بر ما حرام فرموده ، و عدل و نیکی با خویشاوندان را واجب ساخته و کارهای زشت و ناپسند و زورگویی را منع کرده است ).

[شماره صفحه واقعی : 48]

ص: 2588


1- سیره النبی ، ج 1/356 - 357؛ اعلام الوری ، ص 55؛ بحارالانوار، ج 18/418.

نجاشی گفت : خدا عیسی بن مریم را هم به همین امور برانگیخته است ، سپس جعفر بن ابی طالب به درخواست نجاشی به تلاوت سوره مریم مشغول شد و چون به این آیه رسید:( و هزّی الیک بجذع النخله تساقط علیک رطبا جنیّا فکلی و اشربی و قرّی عیناً...) (ای مریم ! شاخ درخت را حرکت ده تا از آن برای تو رطب تازه فروریزد (و روزی خود تناول کنی ) پس ، از این رطب تناول کن و از این چشمه آب بیاشام ...(1) ) نجاشی گریست و کشیشهای او نیز گریستند، آنگاه نجاشی رو به (عمرو) و (عبداللّه ) کرده گفت : این سخن و آنچه عیسی آورده است هر دو از یک جا فرود آمده است ، بروید که به خدا قسم : اینان را به شما تسلیم نمی کنم و هدایای آنان را پس فرستاد و به مسلمانان گفت : بروید که شما در امانید.(2)

نگرانی شدید قریش

موجبات نگرانی و برآشفتگی قریش از چند جهت فراهم گشته بود، از یک سو مهاجران حبشه در کشوری دور از شکنجه و آزار قریش آسوده خاطر و شاد و آزاد زندگی می کردند و فرستادگان قریش هم از نزد نجاشی افسرده و سرشکسته بازگشته بودند، ازسوی دیگر اسلام در میان قبایل ، انتشار می یافت و روز بروز بر شماره مسلمانان افزوده می گشت و هر روز شنیده می شد که یکی از دشمنان سرسخت رسول خدا به دین مبین اسلام درآمده است . خواندن قرآن علنی گشت و عبداللّه بن مسعود نخستین کسی بود که پیشنهاد اصحاب رسول را برای آشکار خواندن قرآن در انجمن قریش پذیرفت و در مسجدالحرام نزد مقام ایستاد و به صدای بلند تلاوت سوره (الرّحمن ) را شروع کرد و چون قریش بر سر او ریختند و او را می زدند، همچنان تلاوت خویش را دنبال می کرد.(3)

پیمان بی مهری و بیدادگری

[شماره صفحه واقعی : 49]

ص: 2589


1- مریم /24 و 25.
2- بدگویان شما زیان کارانند {سه بار چنین گفت }.
3- سیره النّبی ، ج 1/336 - 337.

بعد از بازگشتن (عمروبن عاص ) و (عبداللّه بن ابی ربیعه ) از کشور حبشه ، رجال قریش فراهم آمدند و بر آن شدند که عهدنامه ای علیه (بنی هاشم ) و (بنی مطلب ) بنویسند که از آنان زن نگیرند، به آنان زن ندهند، چیزی به آنها نفروشند و چیزی از آنها نخرند.

عهدنامه رانوشتند و نویسنده آن (منصوربن عکرمه ) (و به قولی : نضر بن حارث ) بود که دست او فلج شد، آنگاه عهدنامه را در میان کعبه آویختند.

کار (بنی هاشم ) و (بنی مطلب ) که در (شعب ابی طالب ) محصور شده بودند به سختی و محنت می گذشت ، زیرا قریش خواربار را هم از ایشان قطع کرده بود و جز موسم حج (ماه ذی الحجه ) و عمره (ماه رجب ) نمی توانستند از (شعب ) بیرون آیند. رسول خدا در موسم حج و عمره بیرون می آمد و قبایل را به حمایت خویش دعوت می کرد، امّا (ابولهب ) پیوسته می گفت : گول برادرزاده ام را نخورید که ساحر و دروغگوست .

در این هنگام قریش نزد (ابوطالب ) که پیوسته حامی رسول خدا بود، پیام فرستادند که محمد را برای کشتن تسلیم کن تا تو را بر خویش پادشاهی دهیم . ابوطالب در پاسخ قریش قصیده لامیه خود را گفت و اعلام داشت که (بنی هاشم ) در حمایت رسول خدا تا پای جان ایستادگی دارند.(1)

گشایش خدایی

رسول خدا صلی الله علیه و آله با همه بنی هاشم و بنی مطّلب سه سال در (شعب ) ماندند تا آن که رسول خدا و ابوطالب و خدیجه ، تمام دارایی خود را از دست دادند و به سختی و ناداری گرفتار آمدند، سپس جبرئیل بر رسول خدا فرود آمد و گفت : خدا موریانه را بر عهدنامه قریش گماشته تا هر چه بی مهری و ستمگری در آن بود بجز نام خدا، همه را

[شماره صفحه واقعی : 50]

ص: 2590


1- دیوان ابوطالب ، ص 100 - 134 {به نقل از ابن ابی الحدید، ج 14/79.}

خورده است . رسول خدا ابوطالب را از این آگاه ساخت و ابوطالب همراه رسول خدا و کسان خود بیرون آمد تا به کعبه رسید و در کنار آن نشست و قریش هم آمدند و گفتند:

ای ابوطالب ! هنگام آن رسیده که از سرسختی درباره برادرزاده ات دست برداری .

ابوطالب گفت : اکنون عهدنامه خود را بیاورید، شاید گشایشی و راهی به صله رحم و رها کردن بی مهری پیدا کنیم ، عهدنامه را بیاوردند و همچنان مهرها بر آن باقی بود.

ابوطالب گفت : آیا این همان عهدنامه ای است که درباره هم پیمانی خود نوشته اید؟

گفتند: آری و به خدا قسم هیچ دستی به آن نزده ایم . ابوطالب گفت : محمّد از طرف پرودگار خویش چنین میگوید که : خدا موریانه را بر آن گماشته و هر چه جز نام خدا بر آن بوده ، خورده است .(1)

جماعتی از قریش از در انصاف درآمدند و خود را بر آنچه در این سه سال انجام داده بودند، نکوهش کردند و سران قوم با یکدیگر به مشورت پرداختند و قرار گذاشتند که فردا بامداد در نقض صحیفه قریش اقدام کنند و ابتدا (زهیر) سخن بگوید. زهیر پس از انجام طواف رو به قریش کرد و آنان را بر این بی مهری و ستمگری نکوهش کرد و گفت : به خدا قسم از پای ننشینم تا این عهدنامه شکسته شود، زهیر مسلحانه به چند نفر دیگر، نزد بنی هاشم رفت و گفت از (شعب ) درآیید و به خانه های خود بازگردید. این پیشامد در نیمه رجب (2) سال دهم اتفاق افتاد.(3)

ابوطالب در مدح کسانی که برای این کار دست به کار شده بودند قصیده ای گفت که ابن اسحاق آن را ذکر کرده است . (4)

اسلام طفیل بن عمرو دوسی

[شماره صفحه واقعی : 51]

ص: 2591


1- ترجمه تاریخ یعقوبی ، ص 389 - 390؛ الطبقات الکبری ، ج 1/208 - 210؛ سیره النبی ، ج 1/399 - 400؛ الکامل ، ج 2/61؛ امتاع الاسماع ، ص 26 و...
2- مصباح المتهجد، ص 560.
3- سیره النبی ، ج 1/397 - 399، الطبقات الکبری ، ج 1/210 و...
4- سیره النبی ، ج 1/400 - 404.

طفیل گوید: هنوز رسول خدا در مکّه بود که وارد مکّه شدم و مردانی از قریش به من گفتند: این مرد که در شهر ماست (رسول خدا) کار ما را دشوار و جمعیّت ما را پراکنده ساخته است ، گفتار وی سحرآمیز است و میان خویشان و بستگان جدایی افکنده و ما بر تو و قوم تو از آنچه بر سر ما آمده بیم داریم و به من گفتند که گوش به گفتار وی ندهم و با او سخن نگویم تا آنجا که از بیم شنیدن گفتار وی در موقع رفتن به مسجد گوشهای خود را پنبه گذاشتم ، چون وارد مسجد شدم ، رسول خدا را نزد کعبه ایستاده به نماز دیدم و نزدیک وی ایستادم ، از آنجا که خدا می خواست ، سخنی دلپذیر به گوشم رسید و با خود گفتم : خدای مرگم دهد چه مانعی دارد که گفتار دلپذیر این مرد را بشنوم تا اگر نیک باشد بپذیرم و اگر زشت باشد رها کنم . چون رسول خدا به خانه خویش بازگشت ، از پی او رفتم تا به خانه وی درآمدم و گفتم : ای محمّد! قریش با من چنین و چنان گفته و مرا بر آن داشتند تا سخنت را نشنوم ، اما خدا خواست تا سخنت را شنیدم و آن را دلپذیر یافتم ، پس امر خویش را بر من عرضه دار.

رسول خدا اسلام بر من عرضه داشت و قرآن بر من تلاوت کرد، اسلام آوردم و شهادت بر زبان راندم و چون به پدرم و نیز همسرم رسیدم اسلام را بر آنها عرضه داشتم و آنها پذیرفتند، سپس قبیله (دَوس ) را به اسلام دعوت کردم و به دعای رسول خدا به این کار توفیق یافتم . پس از فتح مکّه گفتم : یا رسول اللّه ، مرا بر سر بت (ذوالکفّین ) بفرست تا آن را آتش زنم . طفیل رفت و آن را آتش زد و نزد رسول خدا برگشت و در مدینه ماند تا رسول خدا وفات یافت .

داستان اءعشی

ابوبصیر: اءعشی ، معروف به (اءعشی قیس ) و (اءعشای کبیر) که قصیده لامیّه اش از (معلّقات عشر) است ، قصیده ای نیز در مدح رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت و رهسپار مکّه شد تا شرفیاب شود، امّا در مکّه یا نزدیک مکّه کسی از مشرکان قریش با وی ملاقات کرد و به

[شماره صفحه واقعی : 52]

ص: 2592

او گفت : محمّد زنا را حرام می داند. گفت : با زنا سری ندارم . گفت میگساری را هم حرام می داند. (اءعشی ) گفت : به خدا قسم ، به این کار هنوز علاقه مندم ، اکنون باز می گردم و سال آینده دوباوه می آیم و اسلام می آورم . وی بازگشت و همان سال مرد و توفیق اسلام آوردن نیافت .

نمایندگان نصاری

رسول خدا صلی الله علیه و آله هنوز در مکّه بود که در حدود بیست مرد از نصاری که خبر بعثت وی را شنیده بودند، از مردم حبشه و به قولی از مردم نجران به مکّه آمدند و در مسجدالحرام رسول خدا را دیدند و با او سخن گفتند و پرسش کردند و چون رسول خدا آنان را به اسلام دعوت کرد و قرآن برایشان تلاوت کرد، گریستند و دعوت وی را اجابت کردند و به وی ایمان آوردند و چون از نزد رسول خدا برخاستند، ابوجهل بن هشام با گروهی از قریش به آنها گفتند: چه مردان بی خردی هستید. مردم حبشه شما را برای رسیدگی و تحقیق امری فرستادند، اما شما بی درنگ دین خود را رها کردید و دعوت وی را تصدیق کردید! نمایندگان در پاسخ قریش گفتند: ما را با شما بحث و جدالی نیست ، ما به کیش خود و شما به کیش خود، ما از این سعادت نمی گذریم . درباره ایشان آیاتی از قرآن مجید نازل گشت .(1)

نزول سوره کوثر

(عاص بن وائل سهمی ) هر گاه نام رسول خدا صلی الله علیه و آله برده می شد، می گفت : دست بردارید، مردی است بی نسل و هرگاه بمیرد نام وی از میان می رود و آسوده می شوید.

پس خدای متعال سوره کوثر را فرستاد.(2)

[شماره صفحه واقعی : 53]

ص: 2593


1- مائده /82 - 83؛ قصص /52 - 55 {سیره النبی ، ج 1/418 - 419}.
2- کوثر /1 - 3.
وفات ابوطالب و خدیجه

در حدود دو ماه پس از خروج بنی هاشم از (شعب ) و سه سال پیش از هجرت ، وفات ابوطالب و سپس به فاصله سه روز وفات خدیجه در ماه رمضان سال دهم بعثت روی داد. خدیجه در این تاریخ 65 ساله و ابوطالب هشتاد و چند ساله بود و از عمر رسول خدا صلی الله علیه و آله 49 سال و هشت ماه و یازده روز می گذشت . ابوطالب و خدیجه در (حجون ) مکّه دفن شدند. وفات این دو بزرگوار برای رسول خدا مصیبتی بزرگ بود و خودش فرمود: (تا روزی که ابوطالب وفات یافت دست قریش از آزار من کوتاه بود(1) ).

ازدواج رسول خدا با سوده و عایشه

رسول خدا صلی الله علیه و آله چند روز بعد از وفات خدیجه (سوده ) دختر (زمعه بن قیس ) را در ماه رمضان و سپس در ماه شوّال همان سال (عایشه ) دختر (ابی بکر) را به عقد خویش درآورد.(2)

سفر رسول خدا به طائف

پس از وفات ابوطالب ، گستاخی قریش در آزار رسول خدا صلی الله علیه و آله به نهایت رسید تا آنجا که چند روز به آخر شوّال سال دهم ناچار با (زید بن حارثه (3) ) به (طائف ) رفت تا از قبیله (ثقیف ) کمک بخواهد و آنان را به دین مبین اسلام دعوت کند.

رسول خدا با سران قبیله تماس گرفت و از آنان کمک و یاری خواست ، ولی آنان استهزاء کردند و دعوت او را نپذیرفتند و برخلاف خواسته رسول خدا سفیهان و بردگان خود را وادار کردند که آن حضرت را دشنام دهند و سنگباران کنند و در نتیجه پاهای

[شماره صفحه واقعی : 54]

ص: 2594


1- امتاع الاسماع ، ص 27؛ اءسدالغابه ، ج 5/439؛ الکامل ، ج 2/63 و...
2- انسان العیون ، ج 1/386؛ اسدالغابه ، ج 5/484 - 485.
3- شرحش بعد از این خواهد آمد.

رسول خدا و چند جای سر (زید بن حارثه ) که وی را حمایت می کرد مجروح شد.

رسول خدا که به این بیچارگی گرفتار آمده بود به سوی پروردگار دست به دعا برداشت و به او پناه برد، چون (عتبه ) و (شیبه ) پسران (ربیعه ) رسول خدا را در آن حال دیدند با غلام مسیحی خود (عدّاس ) که از مردم نینوا بود مقداری انگور برای وی فرستادند،

(عدّاس ) از آنچه از رسول خدا دیده و شنیده بود، چنان فریفته شد که بیفتاد و حضرت را بوسه زد.

رسول خدا پس از ده روز توقف در (طائب ) و ناامیدی از حمایت قبیله (بنی ثقیف ) راه مکّه در پیش گرفت و از چند نفر امان خواست که فقط در میان آنها (مطعم بن عدیّ) او را امان داد.(1)

زید بن حارثه

(حکیم بن حزام ) برادرزاده (خدیجه ) از سفر شام بردگانی آورد، از جمله پسری نابالغ به نام (زید بن حارثه ) بود، (حکیم ) به عمه اش (خدیجه ) که در آن تاریخ همسر رسول خدا بود، گفت : ای عمّه هر کدام از این غلامان را می خواهی انتخاب کن ، (خدیجه )، (زید) را برگزید و او را با خویش برد. رسول خدا از خدیجه خواست تا او را به وی ببخشد، خدیجه نیز او را به رسول خدا بخشید و رسول خدا آزادش کرد و پسر خوانده خویش ساخت و هنوز بر وی وحی نیامده بود.(2)

رسول خدا (امّایمن ) را به زید بن حارثه تزویج کرد و (اسامه بن زید) از وی تولد یافت ، سپس دختر عمه خود (زینب ) را نیز به وی تزویج کرد.

واقعه اسراء

صریح قرآن مجید است که خدای متعال بنده خود (محمّد) صلی الله علیه و آله را شبانه از

[شماره صفحه واقعی : 55]

ص: 2595


1- تاریخ الامم و الملوک ، ج 2/82.
2- سیره النبی ، ج 1/266.

مسجدالحرام به مسجداقصی (بیت المقدس ) برد تا برخی از آیات خود را به وی نشان دهد.(1)

بر حسب روایات صاحب طبقات ، اسراء در شب هفدهم ربیع الاول ، یک سال پیش از هجرت و (شعب ابی طالب ) و آن نیز از خانه (امّهانی ) دختر (ابوطالب ) بوده است .(2)

واقعه معراج

واقعه معراج و رفتن رسول خدا صلی الله علیه و آله به آسمانها در شب هفدهم ماه رمضان ، هجده ماه پیش از هجرت روی داد و بسیاری از مورّخان ، واقعه اسراء و معراج را در یک شب دانسته اند. (3)

فخر رازی و علّامه مجلسی می نویسند: اهل تحقیق برآنند که به مقتضای دلالت قرآن و اخبار متواتر خاصّه و عامّه ، خدای متعال روح و جسد محمّد صلی الله علیه و آله را از مکّه به مسجدالاقصی و سپس از آن جا به آسمانها برد و انکار این ، مطلب ، یا تاءویل آن به عروج روحانی ، یا به وقوع آن در خواب ، ناشی از کمی تتبّع یا سستی دین و ضعف یقین است .(4)

واقعه شقّالقمر

تاریخ این واقعه که ظاهر قرآن مجید بر آن گواهی می دهد نیز به درستی معلوم نیست . فخر رازی در ذیل آیه اوّل سوره (قمر) می نویسد: همه مفسران برآنند که مراد به آیه آن است که (ماه شکافته شد) و اخبار هم بر واقعه شقّالقمر دلالت می کند و حدیث آن در صحیح مشهور و جمعی از صحابه آن را روایت کرده اند. (5)

[شماره صفحه واقعی : 56]

ص: 2596


1- اسراء /1.
2- الطبقات الکبری ، ج 1/213 - 216؛ سیره النبی ، ج 2/2 - 7.
3- سیره النبی ، ج 2/2 - 7؛ امتاع الاسماع ، ص 28 - 30.
4- مفاتیح الغیب ، ج 5/540 - 546؛ بحارالنوار، ج 18/282 - 410.
5- مفاتح الغیب ، ج 7/779.
دعوت قبایل عرب

دسول خدا صلی الله علیه و آله پس از آن که در سال چهارم بعثت دعوت خویش را آشکار ساخت ، ده سال متوالی در موسم حج با قبایل مختلف عرب تماس می گرفت و بر یکایک قبایل می گذشت و به آنان می گفت : ای مردم ! بگویید: (لااله الّا اللّه ) تا رستگار گردید و عرب را مالک شوید و عجم رام شما گردد و بر اثر ایمان پادشاهان بهشت باشید اما چنان که سابقا گفتیم ، عمویش (ابولهب ) می گفت : مبادا سخن وی را بشنوید، چه از دین برگشته و دروغگوست . در نتیجه هیچ یک از قبایل ، دعوت وی را نپذیرفتند(1) و پاسخ زشت می دادند و به گفته ابن اسحاق بیش از همه قبیله (بنی حنیفه ) در پاسخ وی بی ادبی و گستاخی کردند.

مقدمات هجرت و آشنایی با اهل یثرب

توضیح

دو قبیله بت پرست به نام (اوس ) و (خزرج ) از عرب قحطانی در یثرب سکونت داشتند و پیوسته جنگهایی میان این دو قبیله روی می داد، تا آنجا که به ستوه آمدند و دانستند که نابود می شوند و نیز بنی نضیر و بنی قریظه و دیگر یهودیان یثرب بر آنان گستاخ

شدند، جمعی از ایشان به مکه رفتند تا از قریش یاری بخواهند، اما قریش شرایطی پیشهاد کرد که برای ایشان قابل پذیرش نبود، ناچار آنها به طائف رفتند و از قبیله (ثقیف ) کمک خواستند و از آنها نیز ماءیوس شدند و بی نتیجه بازگشتند.(2)

(سوید بن صامت اءوسی ) برای حج یا عمره از یثرب به مکه آمد و رسول خدا را ملاقات کرد، رسول خدا او را به اسلام دعوت و قرآن بر وی تلاوت کرد، آنگاه به یثرب بازگشت و اندکی بعد، پیش از جنگ بعاث به دست خزرجیان کشته شد.(3)

[شماره صفحه واقعی : 57]

ص: 2597


1- الطبقات الکبری ، ج 1/216 - 217؛ امتاع الاسماع ، ص 30 - 31.
2- ترجمه تاریخ یعقوبی ، ج 2/395 - 396.
3- سیره النبی ، ج 2/34 - 36؛ تاریخ الامم و الملوک ، ص 2/84 و...

(ابولحیسر) با عده ای از جمله (ایاس بن معاذ) به منظور پیمان بستن با قریش ، علیه خزرجیان از یثرب به مکه آمدند (ایاس ) اظهار تمایل به اسلام کرد و اسلام آورد، سپس به یثرب بازگشت و جنگ بعاث میان اءوس و خزرج روی داد و اندکی بعد (ایاس بن معاذ) در حالی که تهلیل و تکبیر و تحمید و تسبیح پروردگار می گفت از دنیا رفت .(1)

نخستین مسلمانان اءنصار

در سال یازدهم بعثت رسول خدا در موسم حج با گروهی از مردم یثرب ملاقات کرد و با آنها به گفتگو پرداخت و نیز اسلام را بر آنان عرضه داشت و قران را بر ایشان تلاوت کرد اهل یثرب دعوت رسول خدا را اجابت کردند و اسلام آوردند و گفتند اکنون به

یثرب باز می گردیم و قوم خود را به اسلام دعوت می کنیم ، باشد که خدا به این دین هدایتشان کند.

ابن اسحاق گوید: اینان شش نفر از قبیله خزرج بودند که به یثرب بازگشتند و امر رسول خدا را با مردم در میان گذاشتند و آنان را به دین اسلام دعوت کردند و چیزی نگذشت که اسلام در یثرب شیوع یافت و نخستین مسلمانان انصار (اسعد بن زراره ) و (ذکوان بن عبد قیس ) بودند و (ابوالهیثم ) نیز در حالی که رسول خدا را ندیده بود اسلام آورد و او را به پیغمبری شناخت .

نخستین مسجدی که در مدینه در آن قرآن خوانده شد، مسجد (بنی زریق ) بود. در سال دوازدهم بعثت ، 12 نفر از انصار در موسم حج ، در عقبه (منی ) با رسول خدا بیعت کردند، آنها عبارت بودند: 1 - اسعد بن زراره ، 2 - عوف بن حارث ؛ 3 - رافع

[شماره صفحه واقعی : 58]

ص: 2598


1- سیره النبی ، ج 2/36-37؛ امتاع الاسماع ، ص 32؛ جوامع السیره ، ص 69.

بن مالک ؛ 4 - قطبه بن عامر، 5 - عقبه بن عامر، 6 - معاذ بن حارث (برادر عوف بن حارث )، 7 - ذکوان بن عبد قیس ، 8 - عباده بن صامت ، 9 - ابو عبدالرحمان ، 10 - عباس بن عباده ، 11 - ابوالهیثم ، 12 - عویم بن ساعده .

این دوازده نفر پس از انجام بیعت به مدینه بازگشتند و رسول خدا (مصعب بن عمیر) را همراهشان فرستاد تا به هر کس که که مسلمان شد قرآن بیاموزد، (مصعب ) بر (اسعد بن زراره ) وارد شد و برای مسلمانان مدینه پیشنمازی می کرد و او را در مدینه (مقری ) می گفتند.

اسلام آوردن سعد بن معاذ و اسید بن حضیر

(اسعد بن زراره ) همراه (مصعب بن عمیر) به محله (بنی عبدالاشهل ) و (بنی ظفر) رفتند تا (سعد بن معاذ) و (اسید بن حضیر) را که هر دو مشرک و از اشراف قوم خود بودند با اسلام دعوت کنند. (اسید) حربه خود را برداشت و به سوی آن دو رهسپار شد، به آنان دشنام و ناسزاگویی آغاز کرد، ولی (مصعب ) به او گفت چه مانعی دارد که بنشینی تا با تو سخن گویم . (اسید) نشست و با شنیدن دعوت (مصعب ) و آیاتی از قرآن مجید، گفت : برای مسلمان شدن چه باید کرد؟ آنگاه به دستور (مصعب ) برخاست و غسل کرد و جامه پاکیزه ساخت و شهادت حق بر زبان راند و سپس به آن دو گفت ، اگر (سعد بن معاذ) هم به اسلام درآید، دیگر کسی از (بنی عبدالاشهل ) نامسلمان نخواهد ماند هم اکنون او را نزد شما میفرستم .

(سعد) هم به همان ترتیب ، پس از شنیدن دعوت اسلام و آیاتی از قرآن مجید، تطهیر کرد و شهادت حق بر زبان جاری ساخت . گفته اند: که در آن شب ، یک مرد یا زن نامسلمان در میان (بنی عبدالاشهل ) باقی نماند به این ترتیب کار انتشار اسلام در مدینه به جایی رسید که در هر محله از محله های انصار مردان و زنانی مسلمان بودند.

[شماره صفحه واقعی : 59]

ص: 2599

دومین بیعت عقبه

(مصعب بن عمیر بن هاشم ) به مکه بازگشت و اسلام اهل مدینه را به عرض رسول خدا صلی الله علیه و آله رسانید و آن حضرت شادمان گشت ، سپس جمعی از انصار در موسم حج به مکه رفتند و (بیعت دوم عقبه ) به انجام رسید. بیعت دوم عقبه در ذی حجه سال سیزدهم بعثت اتفاق افتاد.

جریان بیعت

پس از فراهم آمدن 77 نفر (75 مرد و زن انصار و رسول خدا و عباس بن عبدالمطلبب ) نخستین کسی که سخن گفت ، عباس بود، ضمن حمایت از رسول خدا گروه خزرج را مخاطب قرار داد و آنچه لازمه بیعت و یاری و وفاداری نسبت به رسول خدا بود برایشان بیان داشت و حجت را بر آنان تمام کرد.

(براء بن معرور) گفت : آنچه گفتی شنیدیم ، ما برآنیم که از روی وفا و راستی خونهای خود را در راه رسول خدا صلی الله علیه و آله فدا کنیم .

(عباس بن عباده ) گفت : ای گروه خزرج ! دست از دامن وی برمدارید، اگر چه اشراف شما کشته شوند به خدا قسم خیر دنیا و آخرت در همین است پس همگی همداستان در پاسخ او (آری ) گفتند و با فدا کردن جان و مال و کشته شدن اشراف خویش تن به این بیعت دادند.

عباس بن عبدالمطلب (عموی پیامبر) از آنان عهد و پیمان گرفت که به این پیمان وفادار بمانند، آنان نیز پذیرفتند و گفتند: چنان که از ناموس و زنان خویش دفاع می کنیم از رسول خدا دفاع خواهیم کرد.

نخستین کسی که با رسول خدا صلی الله علیه و آله بیعت کرد (براء بن معرور) و به قولی (ابوالهیثم ) و به قولی (اسعد بن زراره ) بود سپس بقیه دست به دست رسول خدا دادند و بیعت

[شماره صفحه واقعی : 60]

ص: 2600

کردند.(1)

زنانی که در این بیعت شرکت داشتند عبارت بودند از:

1- ام عماره : نسیبه ، دختر (کعب بن عمرو بن عوف ) از (بنی مازن بن نجار).

2- ام منیع : اءسماء، دختر (عمرو بن عدی بن نابی ) از (بنی کعب بن سلمه ).

دوازده نفر نقیب اءنصار

چون بیعت این 75 نفر به انجام رسید، رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت : (دوازده نفر نقیب از میان خود برگزینید تا مسؤ ول و مراقب آنچه در میان قومشان می گذرد باشند.(2) )

به هر صورت ، دوازده نفر نقیب به شرح ذیل برگزیده شدند:

1- اءبو امامه : اءسعد بن زراره ، 2 - سعد بن ربیع ، 3 - عبدالله بن رواحه ، 4 - رافع بن مالک ، 5 - براء بن معرور، 6 - عبدالله بن عمرو (پدر جابر انصاری )، 7 - عباده بن صامت ، 8 - سعد بن عباده ، 9 - منذر بن عمرو (این نه نفر از قبیله خزرج بودند)، 10 - اسید بن حضیر، 11 - سعد بن خیثمه ، 12 - رفاعه بن عبدالمنذر(3) (این 3 نفر از قبیله اءوس بودند.)

رسول خدا به دوازده نفر نقیب انتخاب شده گفت : (چنان که حواریون برای عیسی ضامن قوم خود بودند، شما هم عهده دار هر پیشامدی هستید که در میان قوم شما روی می دهد و من خود کفیل مسلمانانم .)(4)

[شماره صفحه واقعی : 61]

ص: 2601


1- اسامی شرکت کنندگان در بیعت دوم عقبه در صفحه 191 کتاب {تاریخ پیامبر اسلام } مشروحا آمده است .
2- اءخرجوا الی منکم اثنی عشر نقیباً لیکونوا علی قومهم بما فیهم .
3- بعضی به جای رفاعه {ابوالهیثم بن تیهان } را می شمارند، چرا که {کعب بن مالک } در اشعار خود مشتمل بر اسامی دوازده نفر، از جمله ابوالهیثم را بدون ذکر رفاعه آورده است {رک : سیره النبی ، ج 2/51 - 52.}
4- اءنتم علی قومکم بما فیهم کفلاء ککفاله الحواریین لعیسی بن مریم و اءنا کفیل علی قومی یعنی المسلمین .
آغاز هجرت مسلمین به مدینه

پس از بازگشتن 75 نفر اصحاب (بیعت دوم عقبه ) به مدینه و آگاه شدن از دعوت و بیعتی که (اوس ) و (خزرج ) با رسول خدا انجام داده بودند سختگیری قریش نسبت به طاقت فرسا گشت تا آن که از رسول خدا اذن هجرت خواستند (1) و رسول خدا آنان را فرمود تا رهسپار مدینه شوند و نزد برادران انصار خود روند.(2)

مسلمانان دسته دسته رهسپار مدینه شدند و رسول خدا به انتظار اذن پروردگارش در هجرت از مکه و رفتن به مدینه باقی ماند. هجرت مسلمانان به مدینه از ذی الحجه سال سیزدهم بعثت آغاز شد. نخستین کسی که از اصحاب رسول خدا به مدینه وارد شد پسر عمه رسول خدا (ابوسلمه : عبدالله بن عبدالاسد بن هلال بن عبدالله بن عمربن مخزوم ) بود که از حبشه بازگشت و به مکه آمد چون قریش به آزار او پرداختند و خبر یافت که مردمی در مدینه به دین اسلام در آمده اند، یک سال پیش از (بیعت دوم عقبه ) به مدینه هجرت کرد.

ابن اسحاق گوید: عمر بن خطاب و برادرش زید بن خطاب با چند نفر دیگر، بر (رفاعه بن عبدالمنذر) وارد شدند. طلحه بن عبیدالله و صهیب بن سنان ، در خانه (حبیب بن اساف ) (و به قولی یساف ) و یا بعضی گفته اند در خانه (اسعد بن زراره ) منزل گزیدند.

سایر میزبانان که دسته دسته مهاجران بر آنان وارد می شدند، عبارت بودند از (عبدالله بن سلمه ) (در محله قبا)، (سعد بن ربیع )، (منذر بن محمد)؛ (سعد بن معاذ)؛ (اوس بن ثابت ) و نیز (سعد بن خیثمه ) که چون مجرد بود، مهاجران مجرد بر او فرود آمدند.

کار هجرت به آن جا کشید که مرد مسلمانی جز رسول خدا و علی بن ابی طالب و

[شماره صفحه واقعی : 62]

ص: 2602


1- الطبقات الکبری ، ج 1/226.
2- سیره النبی ، ج 2/76.

ابوبکر، یا کسانی که گرفتار حبس و شکنجه قریش بودند در مکه باقی نماند.

سوره های مکی قرآن

در میزان و نیز در شماره سوره های مکی و مدنی و نیز در ترتیب نزول سوره ها اختلاف است ، ما در این جا فقط روایت یعقوبی را ذکر می کنیم و شماره هر سوره را در ترتیب فعلی قرآن می نگاریم .

به روایت محمد بن حفص ... از ابن عباس ، 82 سوره از قرآن در مکه نازل شد.(1) نخستین سوره ای که بر رسول خدا فرود آمد ( اقراء باسم ربک الذی خلق ) {96} بود و سپس به ترتیب شماره سوره از این قرار است :

{68}، {93}، {73}، {74}، {1}، {111}، {81}، {87}، {92}، {89}، {94}، {55}، {103}، {108}، {102}، {107}، {105}، {53}، {80}، {97}، {91}، {85}، {95}، {106}، {101}، {75}، {104}، {77}، {50}، {90}، {86}، {54}، {38}، {7}، {82}، {36}، {25}، {35}، {19}، {20}، {26}، {27}، {28}، {17}، {10}، {11}، {12}، {15}، {6}، {37}، {31}، {40}(2) ، {41}، {42}، {43}، {34}، {39}، {44}، {45}، {46}، {51}، {88}، {18}، {16}، {71}، {14}، {21}، {23}، {13}، {52}، {67}، {69}، {70}، {78}، {79}، {82}، {30}، {29}.

در غیر روایت ابن عباس ، مردم در این ترتیب اختلاف دارند لیکن اختلافشان اندک است و نیز از ابن عباس روایت شده که قرآن جدا جدا نازل می شد، نه اینکه سوره سوره نازل شود، پس هر چه آغازش مکه نازل شده بود، آنرا مکی می گفتیم ، اگر چه بقیه اش در مدینه نازل شود و همچنین آنچه در مدینه نازل شد.(3)

[شماره صفحه واقعی : 63]

ص: 2603


1- در این جدول 79 سوره نام برده شده و اگر سوره های {84} {109} و {112} را که مکی است به آن اضافه کنیم جمعا 82 سوره می شود و بعضی گفته اند که سوره های مکی 86 سوره است .
2- سوره {40} در جدول سوره های مدنی آمده و مدنی است {در آینده خواهد آمد} و سوره {112} که مکی است در این جا ذکر نشده است .
3- ترجمه تاریخ یعقوبی ، ج 2/390 - 391.
شورای دارالندوه

(دارالندوه ) همان بنای (مجلس شورای مکه ) بود که جد چهارم رسول خدا (قصی بن کلاب ) آن را ساخت ، بعد معاویه آن را خرید و دارالاماره قرار داد، سپس جزء مسجدالحرام شد.(1)

پس از انجام بیعت دوم عقبه و هجرت اصحاب رسول خدا به مدینه ، رجال قریش دانستند که یثرب به صورت پایگاه و پناهگاهی در آمده و مردم آن برای جنگیدن با دشمنان رسول خدا آماده اند، چند نفر از اشراف قریش برای جلوگیری از هجرت رسول خدا از مکه به مدینه ، در (دارالندوه ) فراهم گشتند و به مشورت پرداختند. (آخر صفر سال 14 بعثت ) بعضی شماره شرکت کنندگان در این مجلس را از 15 نفر تا 100 نفر نوشته اند.(2)

هر یک در این مجلس در مورد، حبس ، شکنجه ، حتی کشتن رسول خدا صلی الله علیه و آله طرحهایی ارائه دادند، سرانجام با پیشنهاد (ابوجهل بن هشام ) تصمیم به کشتن رسول خدا گرفتند و با همین تصمیم پراکنده گشتند.

ابن اسحاق می گوید: درباره همین انجمن و تصمیم قریش آیه 30 از سوره انفال نازل گشت ، آنجا که می گوید: (و هنگامی که کافران از روی مکر و نیرنگ درباره تو نظر می دادند تا تو را در بند کنند یا تو را بکشند یا تو را بیرون کنند، آنان مکر می کنند و خدا هم مکر می کند و خدا بهترین مکرکنندگان است ).

دستور هجرت

رجال قریش بر تصمیم قاطع خود مبنی بر کشتن رسول خدا باقی بودند و از طرفی

[شماره صفحه واقعی : 64]

ص: 2604


1- مراصدالاطلاع ، ج 2/508.
2- امتاع الاسماع ، ص 38.

جبرئیل فرود آمد و گفت : امشب را در بستری که شبهای گذشته می خوابیدی مخواب ، قریش پیرامون خانه رسول خدا را در اول شب (اول ربیع الاول سال 14 بعثت ) محاصره کردند که به موقع حمله برند. رسول خدا بر حسب وحی پروردگار و دستوری که برای هجرت رسیده بود، علی را فرمود تا در بستر وی بخوابد و روپوش وی را بر خویش بپوشاند و سپس برای ادای امانات مردم که نزد رسول خدا بود در مکه بماند.(1)

در این موقع رسول خدا مشتی از خاک برگرفت و بر سر آنان پاشید و در حالی که آیاتی از سوره یس {1-9} می خواند (تا: ( فاغشیناهم فهم لا یبصرون ) بدون آن که او را ببینند از میان ایشان گذشت ، ولی مشرکان خاک بر سر هنوز دنبال رسول خدا می گشتند که علی علیه السلام از بستر رسول خدا برخاست و دانستند که نقشه آنان نقش بر آب شده است .(2)

لیله المبیت

در شب پنجشنبه اول ماه ربیع (سال 14 بعثت ) رسول خدا صلی الله علیه و آله از مکه بیرون رفت و در همان شب علی علیه السلام در بستر رسول خدا بیتوته کرد (3) و دوباره فداکاری امیرمؤ منان آیه 207 سوره بقره نازل گشت . در همین شب بود که رسول خدا، علی را به کعبه برد و علی پا بر شانه رسول خدا نهاد و بتها را واژگون ساخت .(4)

نخستین منزل هجرت یا غار ثور

رسول خدا در همان شب اول ربیع رهسپار غار (ثور) شد و ابوبکر بن ابی قحافه با وی همراه گشت و پس از سه روز که در غار ثور ماندند در شب چهارم ربیع الاول راه مدینه را در پیش گرفتند.

قریش در جستجوی وی سخت در تکاپو افتادند و تا غار (ثور) رفتند و بر در غار ایستادند و چون دیدند کبوتری بر آن آشیانه نهاده و تار عنکبوت نیز بر در غار تنیده شده

[شماره صفحه واقعی : 65]

ص: 2605


1- سیره النبی ، ج 2/95 - 98.
2- سیره النبی ، ج 2/95 - 98.
3- مصباح المتهجد، ص 553.
4- دلائل الصدق ، ج 2/294، از مستدرک حاکم ، ج 3/5. {با تصریح به این که شب هجرت بوده است }.

است گفتند کسی در این غار نیست و بازگشتند.(1)

آنگاه رسول خدا در شب چهارم ربیع با راهنمایی مردی مشرک به نام (عبدالله بن ارقط (یا اریقط) دیلی ) که دو شتر با خود آورده بود، به اتفاق ابوبکر و عامر بن فهیره راه مدینه را در پیش گرفت .

جایزه قریش برای دستگیری رسول خدا صلی الله علیه و آله

چون رسول خدا از مکه رهسپار مدینه شد، قریش برای هر کس که رسول خدا را دستگیر کند صد شتر جایزه اعلام داشتند.

رسول خدا شب دوشنبه چهارم ربیع الاول از غار ثور به سوی مدینه بیرون آمد و روز سه شنبه در (قدیر) بر خیمه (ام معبد خزاعی ) که زنی دلیر و بخشنده بود منزل کرد، ولی او بر اثر خشکسالی از پذیرایی میهمانان عذر خواست رسول خدا چشمش بر گوسفندی که در کنار خیمه بود افتاد، به او فرمود: این چه گوسفندی است ؟ گفت : این گوسفند از گرسنگی و ناتوانی از رمه مانده است و شیر نیز ندارد. رسول خدا نام خدا را بر زبان جاری ساخت و با اذن آن زن گوسفند را دوشید و شیر گوسفند فراوان گشت و ریزش گرفت و همه از آن آشامیدند و بار دیگر ظرف را از شیر پر کرد و نزد وی گذاشت سپس به طرف مدینه رهسپار شدند.(2)

(سراقه بن مالک ) برای دریافت جایزه از قریش ، وی را تعقیب می کرد.(3) یعقوبی می نویسد هنگامی که رسول خدا به آبگاه (بنی مدلج ) رسید (سراقه بن جعشم مدلجی (4) ) از پی وی تاخت و چون به او رسید رسول خدا گفت : ( الهم اکفنا سراقه (5) ) . (خدایا شر سراقه را از سر ما کوتاه کن )، سپس دست و پای اسب او به زمین فرو رفت و فریاد زد: ای پسر (ابوقحافه ) به همسفرت بگو تا از خدا بخواهد که اسبم رها شود، به خدا قسم : اگر از

[شماره صفحه واقعی : 66]

ص: 2606


1- ترجمه تاریخ یعقوبی ، ج 2/398.
2- الطبقات الکبری ، ج 1/230 - 232.
3- الطبقات الکبری ، ج 1/230 - 232.
4- سراقه بن مالک از بنی مدلج بود که در قدیر منزل داشت {اسد الغابه ، ج 2/264}.
5- روضه کافی ص 263: اللهم اکفنی شر سراقه بما شئت .

من خیری به او نرسد، بدی به او نخواهد رسید.

سراقه چون به مکه بازگشت ، قصه خود را به قریش گفت و بیش از همه ابوجهل را تکذیب کرد. سراقه گفت : ای ابو حکم ! به خدا قسم : اگر هنگامی که دست و پای اسب من فرو رفت تو هم تماشا می کردی ، دانسته بودی و شک نداشتی که محمد فرستاده خداست و معجزه او را نمی توان پوشیده داشت .(1)

بریده بن حصیب اءسلمی (از قبیله بنی اسلم )

چون رسول خدا در طریق هجرت به (غمیم (2) ) رسید (بریده ) با هشتاد خانواده از خویشاوندانش نزد وی رسیدند و همگی به دین اسلام در آمدند آنگاه (بریده ) در غزواتی که بعد از احد روی داد، حضور داشت .(3)

[شماره صفحه واقعی : 67]

ص: 2607


1- ترجمه تاریخ یعقوبی ، ج 2/399 - 400، اسدالغابه ، ج 2/266.
2- جایی است نزدیک مدینه میان رابغ و جحفه {مراصدالاطلاع }.
3- اسدالغابه ، ج 1/175.

[شماره صفحه واقعی : 68]

ص: 2608

سال اول هجرت

ورود رسول خدا به مدینه

رسول خدا روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول نزدیک ظهر وارد محله (قبا)ی مدینه شد و بر (کلثوم بن هدم ) یکی از مردان (بنی عمرو بن عوف ) وارد گشت و برای ملاقات با

مردم در خانه (سعد بن خیثمه ) که زن و فرزندی نداشت و مهاجران مجرد در خانه وی منزل کرده بودند و می نشست و نخستین دستوری که داد آن بود که بتها درهم شکسته شوند. علی علیه السلام سه شبانه روز در مکه ماند و امانتهای مدرم را که نزد رسول خدا بود به صاحبانش رسانید و سپس به مدینه هجرت کرد و همراه رسول خدا در خانه (کلثوم بن هدم ) منزل گزید.

ابن اسحاق می گوید: رسول خدا روزهای دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه و پنج شنبه را در (قبا) در میان قبیله (بنی عمرو بن عوف ) اقامت داشت و مسمجد (قبا) را تاءسیس کرد، سپس روز جمعه از میانشان بیرون رفت و اولین نماز جمعه را در میان قبیله (بنی سالم بن عوف ) در مدینه به جای آورد و صد نفر مسلمان در آن شرکت کردند.(1)

رجال قبایل اصرار می ورزیدند که رسول خدا در میانشان فرود آید، رسول خدا به آنان می گفت : (راه شترم را رها کنید که خودش دستور دارد) تا این که سرانجام به محله (بنی مالک بن نجار) در زمینی که متعلق به دو کودک یتیم بود، رسید و شتر زانو به زمین زد و رسول خدا فرود آمد و (ابو ایوب انصاری : خالد بن زید خزرجی ) بار سفر رسول خدا را

[شماره صفحه واقعی : 69]

ص: 2609


1- الطبقات الکبری ، ج 1/236.

به خانه برد.

بنای مصجد مدینه

رسول خدا آن زمین را به ده دینار خرید، آنگاه فرمد تا در آن جا مسجدی ساخته شود، خود نیز در ساختن مسجد با مسلمانان همکاری می کرد و مسلمانان هم در موقع ساختن مسجد سرود می خواندند و رسول خدا چنین می گفت :

( لاعیش الا عیش الاخره

اللهم ارحم المهاجرین و الانصار )

(زندگی جز زندگی آخرت نیست ، خدایا مهاجران و انصار را رحمت کن )

رسول خدا مسجد را با خشت بنا نهاد و چند ستون از چوب خرما برافراشت و سقف آن را به چوب خرما پوشانید، پس از ساخته شدن مسجد اذان اسلامی به وسیله وحی مقرر گشت .

بقیه مهاجران

مهاجران از پی رسول خدا می رسیدند و دیگر کسی از مسلمانان بجز آنان که گرفتار و محبوس بودند در مکه باقی نماند، چند خانواده بودند که دسته جمعی مهاجرت کردند و در خانه هایشان بسته شد، ابوسفیان خانه هایشان را تصرف کرد و فروخت .

رسول خدا زید بن حارث و ابورافع را با دو شتر و پانصد درهم پول به مکه فرستاد تا دختران رسول خدا (فاطمه ) و (ام کلثوم ) و نیز (سوده ) همسر رسول خدا را به مدینه آوردند (رقیه ) دختر رسول خدا پیش از این با شوهر خود (عثمان ) هجرت کرده بود اما (زینب ) دختر بزرگ رسول خدا را شوهرش (ابوالعاص ) که هنوز کافر بود، نزد خویش نگاه داشت و اجازه هجرت نداد خانواده ابوبکر، از جمله : (عایشه ) به مدینه آمدند، همچنین (طلحه بن عبیدالله ) با عده ای رهسپار مدینه گشت .(1)

[شماره صفحه واقعی : 70]

ص: 2610


1- امتاع الاسماع ، ص 49.
شیوع اسلام در مدینه

پس از اقامت رسول خدا در مدینه و ساختن مسجد و خانه هایش ، انصار همگی به دین اسلام در آمدند بجز طوایف : خطمه ، واقف ، وائل و امیه (طایفه ای از قبیله اوس ) که بر شرک خود باقی ماندند، ولی بعد از واقعه بدر و احد و خندق همه به دین اسلام درآمدند.

سوره های مدنی قرآن مجید

چنان که سابقا گفتیم در شماره و نیز در مکی و مدنی بودن بعضی از سوره های قرآن اختلاف است در این جا هم بر حسب روایت یعقوبی شماره هر سوره را در ترتیب فعلی می نگاریم : سی و دو سوره از قرآن در مدینه بر رسول خدا نازل شد: نخست ، ( ویل للمطففین ) {83}(1) و سپس به ترتیب سوره های : {2}، {8}، {3}، {59}، {33}، {24}، {60}، {48}، {4}، {22}، {57}، {47}، {76}، {65}، {98}، {62}، {32}، {40}(2) ، {63}، {58}، {49}، {66}، {64}، {61}، {5}، {9}، {110}، {56}، {100}، {113}، {114}.

ابن عباس گوید: که هرگاه جبرئیل بر رسول خدا وحی فرود می آورد، به او می گفت : این آیه را در فلان جای فلان سوره بگذار و چون : ( واتقوا یوما ترجعون فیه الی الله (3) ) نازل شد گفت : آن را در سوره بقره بگذار. به قولی این آیه در آخر همه نازل شده است .(4)

[شماره صفحه واقعی : 71]

ص: 2611


1- بعضیها سوره های : {83}، {32}، {56}، {100}، {113 و 114} را مکی دانسته اند.
2- سوره شماره {40} در جدول سوره های مکی {پیش از این } نام برده شده ، در حالی که مدنی بوده است ضمنا در این جا باید سوره {99/ زلزال } که مدنی است و در هر هیچ یک از دو جدول نیامده است افزوده شود.
3- بقره / 281.
4- ترجمه تاریخ یعقوبی ، ج 2/402 - 403.
قرارداد مسالمت آمیز میان یهودیان

رسول خدا عهدنامه ای میان مهاجران و انصار از یک طرف و یهودیان مدینه از طرف دیگر نوشت و یهودیان را در دین و دارایی خویش آزاد گذاشت و شرایط دیگر بر آن افزود، از جمله این که مسلمانان و یهودیان مانند یک ملت در مدینه زندگی کنند و در انجام مراسم دینی خود آزاد باشند و به هنگام وقوع جنگ علیه دشمن به یکدیگر کمک کنند و شهر مدینه را محترم بدانند و به هنگام بروز اختلاف و رفع آن ، شخص رسول خدا را به داوری بپذیرند.

قرارداد برادری میان مهاجر و انصار

هشت ماه بعد از هجرت بود که رسول خدا میان مهاجر و انصار قرار برادری نهاد که در راه حق یکدیگر را یاری دهند و پس از مرگ از یکدیگر ارث برند.(1) رسول خدا به آنان گفت در راه خدا دو نفر به با هم برادری کنید)، سپس دست علی علیه السلام را گرفت و گفت : هذا اءخی . (این است برادر من ).

دشمنی یهود و منافقان با رسول خدا و مسلمانان

دانشمندان یهود از روی حسد و کینه ورزی به دشمنی با رسول خدا برخاستند و منافقان اءوس و خزرج که از روی ناچاری مصلحت اظهار اسلام کرده بودند، راه آنان را در پیش گرفتند. اینان به مسجد رسول خدا می آمدند و مسلمانان و دینشان را مسخره می کردند. ابن اسحاق می گوید: همین دانشمندان یهود و منافقان اءوس و خزرج بودند که در حدود صد آیه از اول سوره بقره درباره ایشان نزول یافت ، سپس درباره یهود و منافقان و آیاتی که درباره ایشان نازل شده است به تفصیل سخن می گوید.(2)

[شماره صفحه واقعی : 72]

ص: 2612


1- انفال / 75.
2- سیره النبی ، ج 2/177 - 220.

سال دوم هجرت (سنه الامر)

تغییر قبله و وجوب زکات و روزه

هفده ماه پس از ورود رسول خدا به مدینه بود که روز دوشنبه نیمه ماه رجب ، در مسجد (بنی سالم بن عوف ) که نخستین نماز جمعه در آن خوانده شد، قبله از (بیت المقدس ) به که گشت و رسول خدا دو از نماز ظهر را به سوی بیت المقدس و دو رکعت را به سوی کعبه گزارد(1) چه نمازهای چهار رکعتی که در مکّه دو رکعتی بود، یک ماه پس از هجرت چهار رکعت شده بود. وجوب زکات مال و زکات عطره و روزه ماه رمضان و مقرّر شده نماز عید فطر عید قربان و دستور قربانی را نیز در سال دوم هجرت نوشته اند.

دستور جهاد و آغاز غزوه ها و سریّه ها

دستور جهاد و آغاز غزوه ها و سریّه ها(2)

ابن اسحاق می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله در سال 53 سالگی ، سیزده سال بعد از بعثت ، روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول نزدیک ظهر وارد مدینه شد و بقیه ماه ربیع الاول ، ربیع الاخر، دو جمادی ، رجب ، شعبان ، رمضان ، شوال ، ذی القعده ، ذی الحجه و محرم را همچنان بدون پیشامد جنگی در مدینه گذراند و در ماه صفر سال دوم ، دوازده ماه پس از ورود به

[شماره صفحه واقعی : 73]

ص: 2613


1- اعلام الوری ، ص 81-82؛ الطبقات الکبری ، ج 1/241-244.
2- سریه : به غزوه ای گفته شده که رسول خدا شخصا در آن شرکت نداشتند و یکی از اصحاب به سرکردگی سپاه تعیین می شده است .

مدینه برای جنگ بیرون رفت . (1)

شماره غزوه های رسول خدا صلی الله علیه و آله

مسعودی می نویسد: غزوه هایی که رسول خدا صلی الله علیه و آله خود همراه سپاه اسلام بود غزوه است و برخی آن را 27 غزوه نوشته اند، جهت اختلاف آن است که دسته اول بازگشت رسول خدا را از (خیبر) به (وادی القری ) با غزوه خیبر یکی دانسته اند.

شماره سریه های رسول خدا صلی الله علیه و آله

ابن اسحاق می گوید: سریه های رسول خدا 38 سریه بود. مسعودی از (جمعی ) 35 سریه و از (طبری ) 48 و از بعضی دیگر 66 سریه نقل می کند. طبرسی در اعلام الوری 36 سریه می نویسد. (2)

مسعودی می نویسد: سرایه های رسول خدا از 3 تا 500 نفر است که در شب بیرون روند. سوارب : دسته هایی است که روز بیرون روند و مناسر: بیش از 500 نفر و کمتر از 800 نفر. جیش : سپاهی است که شماره اش به 800 نفر برسد. خشخاش : بیش از 800 و کمتر از 1000 نفر. جیش ازلم : سپاهی است که به 1000 نفر برسد. جیش جحفل : سپاهی است که به 4000 نفر برسد. جیش جرار: سپاهی است که به 12000 نفر برسد. کتیبه : سپاهی است که فراهم گشته و پراکنده نشود و، حضیره : از 10 نفر به پایین را گویند کمه به جنگ فرستاده شوند و، نفیضه : آنان را که سپاهی بسیار نیستند و، اءرعن : سپاه بزرگ بی مانند را، و خمیس : سپاه عظیم را گویند.

[شماره صفحه واقعی : 74]

ص: 2614


1- سیره النبی ، ج 2/223.
2- برای اطلاع نام و تربیت تاریخی سریه های رسول خدا، رک : تاریخ پیامبر اسلام ، تاءلیف دکتر محمد ابراهیم آیتی ، ص 240.
غزوه ودان یا غزوه ابواء

تاریخ غزوه : صفر سال دوم هجرت

جانشین رسول خدا: سعد بن عباده

مقصد: قریش و بنی ضمره بن بکر

نتیجه : قرار صلحی با (بنی ضمره ) به امضای (مخشی بن عمرو ضمری ): سرور (بنی ضمره ) در آن تاریخ .

سریه (عبیده بن حارث بن مطلب )

تاریخ سریه : شوال سال اول .

عده سپاهیان : 60 یا 80 نفر فقط از مهاجران .

مقصد: دسته ای از قریش که ممکن بود به اطراف مدینه تجاوز کنند.

نتیجه : (عبیده ) در محل آبگاهی با گروه انبوهی از قریش که (عکرمه بن ابی جهل ) فرماندهشان بود، روبرو شد، اما جنگی پیش نیامد، فقط (سعد بن ابی وقاص ) تیری انداخت و نخستین تیری بود که در تاریخ اسلام از کمان رها شد.

سریه (حمزه بن عبدالمطلب )

تاریخ سریه : رمضان سال اول .

عده سپاهیان : 30 نفر از مهاجران .

نتیجه : (حمزه ) تا ساحل دریا در ناحیه (عیص ) پیش رفت و آن جا با 300 سوار از مشرکان مکه که (ابوجهل بن هشام ) فرماندهشان بود، روبرو شد، اما (مجدی بن عمرو جهنی ) که با هر دو دسته قرار صلح و متارکه داشت ، در میان افتاد و بی آن که جنگی روی دهد، هر دو سپاه بازگشتند.

[شماره صفحه واقعی : 75]

ص: 2615

غزوه (بواط)

تاریخ غزوه : ربیع الاول سال دوم هجرت . جانشین رسول خدا در مدینه (سائب بن عثمان بن مظعون ) یا (سعد بن معاذ) بود.

عده سپاهیان : 200 نفر.

مقصد: کاروانی از قریش (شامل 100 مرد) بودند که مدینه در خطر تجاوز ایشان قرار داشت و 2500 شتر داشتند.

نتیجه : رسول خدا تا (بواط) پیش رفت و چون با دشمنی برخورد نکرد به مدینه بازگشت .

غزوه (عشیره )

تاریخ غزوه : جمادی الاولی ، سال دوم هجرت . جانشین رسول خدا در مدینه (ابوسلامه بن عبدالاسد) بود.

عده سپاهیان اسلام : 150 یا 200 نفر.

مقصد: کاروان قریش که رهسپار شام بود.

نتیجه : رسول خدا با سپاهیان اسلامی تا (عشیره ) پیش رفت ، ماه جمادی الاولی و چند روزی از جمادی الاخره آن جا ماند و با قبیله (بنی مدجل ) و هم پیمانانشان از (بنی ضمره ) قرار صلحی منعقد ساخت و سپس بی آن که جنگی روی دهد به مدینه بازگشت .

سریه (سعد بن ابی وقاص )

تاریخ سریه : ذوالقعده سال اول .

عده سپاهیان : 8 نفر فقط از مهاجران .

مقصد: احتیاط و جلوگیری از حمله دشمن .

[شماره صفحه واقعی : 76]

ص: 2616

نتیجه : (سعد بن ابی وقاص ) تا سرزمین (خرار) پیش تاخت و بی آن که به دشمنی برخورد کند، بازگشت .

غزوه (سفوان )، عزوه (بدر اولی )

تاریخ غزوه جمادی الاخره (1) یا ربیع الاول سال دوم (2) . جانشین رسول خدا در مدینه (زید بن حارثه ) بود

مقصد: از بازگشت رسول خدا صلی الله علیه و آله از غزوه (عشیره ) ده روز نمی گذشت که (کرز بن جابر فهری ) رمه مدینه را غارت کرد. رسول خدا در تعقیب وی تا وادی (سفوان ) از ناحیه بدر شتافت و بر وی دست نیافت و به مدینه بازگشت .

سریه (عبدالله بن جحش )

تاریخ سریه : رجب سال دوم هجرت .

عده سپاهیان : 8 نفر (یا 11 نفر) از مهاجران .

مقصد: رسول خدا صلی الله علیه و آله عمه زاده خود (عبدالله بن جحش ) را با 8 نفر از مهاجران ماءمور کرد تا در (نخله ) میان مکه و طائف فرود آید و در کمین قریش باشد و اخبارشان را جستجو کند. عبدالله به همراهان خود گفت : هر کدام از شما که با میل و رغبت در آرزوی شهادت است با من رهسپار شود و هر کس که نمی خواهد بازگردد. از همراهان هیچ یک بجز (سعد بن ابی وقاص ) و (عتبه بن غزوان ) تخلف نورزید. عبدالله با همراهان در نخله فرود آمد و همان جا ماند تا کاروانی از قریش که کالای تجارت

داشت در رسید. آن روز آخر رجب بود (واقد بن عبدالله تمیمی ) به طرف (عمرو بن حضرمی ) تیراندازی کرد و او را کشت و در نفر اسیر نیز از ایشان گرفتند. (عبدالله بن جحش ) کالای تجارتی را با دو

[شماره صفحه واقعی : 77]

ص: 2617


1- سیره ابن هشام ، ج 2/251.
2- طبقات ابن سعد، ج 2/9.

اسیر به مدینه آورد و خمس آن را به رسول خدا داد و بقیه را بر اصحاب خود تقسیم کرد. رسول خدا گفت : (من شما را به جنگ کردن در ماه حرام فرمان نداده بودم ) و به همین جهت از مال غنیمت و اسیران چیزی تصرف نکرد و اسیران را آزاد فرمود. یکی از آنان (حکم بن کیسان ) بود که اسلام آورد و در سریه (بئرمعونه ) به شهادت رسید و دیگری (عثمان بن عبدالله بن مغیره ) بود که به مکه بازگشت و کافر از دنیا رفت

غنیمت این سریه نخستین غنیمتی بود که به دست مسلمانان رسید و (عمروبن حضرمی ) نخستین کافری بود که به دست مسلمانان کشته شد و (عثمان ) و (حکم ) نخستین اسیرانی بودند که به دست مسلمانان اسیر شدند.

غزوه بدر کبرا

تاریخ غزوه : رمضان سال دوم هجرت . جانشین رسول خدا در نماز (عبدالله بن ام مکتوم ) و جانشین آن حضرت در مدینه (ابولبابه ) بودند.

عده سپاهیان : 313 نفر (مهاجری اءوسی و خزرجی ).

سپاه دشمن : 950 مرد جنگی که 600 نفر زره پوش و 100 اسب داشتند.

مقصد: رسول خدا خبر یافت که (ابوسفیان ) همراه 30 یا 40 نفر از قریش با کاوان تجارت ، از شام به مک برمی گردند به اصحاب خویش چنین فرمود: (این کاروان قریش و حامل اموال ایشان است ، به سوی آن رهسپار شوید، باشد که خدا آن را نصیب شما گرداند.)

ابو سفیان چون از چنین تصمیمی آگاه شد، (ضمضم بن عمرو غفاری ) را برای دادرسی به مکه فرستاد، قریش همداستان آماده دفاع از مال خویش شدند و از اشراف قریش کسی جز (ابولهب ) باقی نماند که برای جنگ بیرون نرود.

رسول خدا چون از حرکت قریش اطلاع یافت با اصحاب خود مشورت کرد تا این که (مقداد بن عمرو) به پا خاست و گفت : به خدا قسم اگر ما را تا نواحی یمن ببری تا آن جا راه تو را از دشمن هموار خواهیم ساخت و رسول خدا درباره وی دعای خیر کرد روز

[شماره صفحه واقعی : 78]

ص: 2618

دوشنبه هشتم ماه رمضان بود که رسول خدا از مدینه بیرون رفت و علی بن ابی طالب پرچمدار سپاه بود. (سعد بن معاذ) در حالی که رسول خدا را از صمیم قلب همراهی می کرد، گفت : اکنون به نام خدا ما را رهسپار ساز، اگر ما را امر کنی که به این دریا بریزیم به دریا خواهیم ریخت . رسول خدا شادمان شد و فرمود (هم اکنون گویی به کشتارگاه مردان قریش می نگرم ).

رسول خدا ابتدا در محل (ذفران ) و بعد از چند منزل دیگر نزدیک بدر فرود آمد و در همان شب اول ، دو غلام از قریش به دست مسلمانان افتاد و آنها اطلاعاتی از دشمن در اختیار گذاردند.

ابوسفیان با بیم و هراس در آبگاهی نزدیک بدر فرود آمد و چون از آثار دو سوار اطلاع یافت راه کاروان تجارت را تغییر داد و هنگامی که کاروان تجارت را از خطر گذراند، به قریش پیام داد که : منظور شما از این حرکت ، حمایت از کاروان و حفظ اموالتان بود، اکنون که کاروان از خطر گذشته ، بهتر همان که به مکه بازگردید.

(بنی زهره ) که در (جحفه ) بودند همگی از (جحفه ) بازگشتند و حتی یک نفر از ایشان در بدر شرکت نداشت ، از (بنی عدی ) هم کسی همراه قریش بیرون نیامده بود، (طالب بن ابی طالب ) هم که همراه قریش بیرون آمده بود با گفتگویی که میان او و قریش درگرفت ، به او گفتند: به خدا قسم ، ما می دانیم که شما بنی هاشم ، هر چند که با ما همراه باشید، هواخواه (محمد) هستید پس (طالب ) با کسانی که برمی گشتند به مکه بازگشت .

فرود آمدن قریش در مقابل مسلمین

قریش با تجهیزات کامل همچنان به طرف بدر پیش می رفتند تا در (عدوه قصوا) که دورتر از مدینه بود در پشت تپه ای به نام (عقنقل ) فرود آمدند و چاههای بدر در (عدوه دنیا) که نزدیکتر به مدینه بود، قرار داشت . در همان شب بارانی رسید که زمین شنزار را زیر پای قریش غیر قابل عبور ساخت ، رسول خدا پیشدستی کرد و در کنار نزدیکترین چاه بدر فرود آمد، (حباب بن منذر) گفت : ای رسول خدا! آیا خدا فرموده است که این جا منزل کنیم ؟ رسول خدا گفت : نه امری در کار نیست ، باید طبق تدبیر و سیاست جنگ

[شماره صفحه واقعی : 79]

ص: 2619

رفتار کند، سپس بنا به پیشنهاد (حباب ) سپاه اسلام در کنار نزدیکترین چاه به دشمن فرود آمد. (سعد بن معاذ) نیز با اجازه رسول خدا سایبانی برای آن حضرت بساخت .

روز جنگ و آمادگی قریش

بامداد روز جنگ ، مردان قریش از پشت تپه (عقنقل ) برآمدند و در مقابل مسلمین آماده جنگ شدند که رسول خدا گفت : (خدایا! این قبیله قریش است که با ناز و تبختر خویش روی آورده است و با تو دشمنی می کند و پیغمبرت را دروغگو می شمارد. خدایا! خواستار نصرتی هستم که خود وعده کرده ای ، خدایا! در همین صبح امروز نابودشان ساز).

صف آرایی رسول خدا صلی الله علیه و آله

رسول خدا خود چوبی به دست داشت و صفهای سپاهیان اسلام را منظم می ساخت در این هنگام (سواد بن غزیه ) را از صف جلوتر دید و چوب را به شکم وی زد که در جای خود راست بایستد. (سواد) گفت : ای رسول خدا! مرا به درد آوردی با آن که خدا تو را به حق و عدالت فرستاده است ، پس مرا اذن قصاص ده . رسول خدا شکم خود را برهنه ساخت و گفت : بیا قصاص کن . (سواد) شکم رسول خدا را بوسید و رسول خدا درباره وی دعای خیر کرد.

رسول خدا پس از منظم ساختن صفوف خطبه ای ایراد کرد که متن آن را مورخان نقل کرده اند (1) سپس به سوی سایبان خود رفت و به دعا و انابه پرداخت .

صلح جویان قریش و آتش افروزان جنگ

قریش ، (عمیر بن وهب ) را برای بازدید لشکر اسلام فرستاد خبر آورد که 300 مرد، اندکی بیش یا کم اند و خطاب به قریش ، گفت : ای گروه قریش ! شترانی دیدم که بارشان

[شماره صفحه واقعی : 80]

ص: 2620


1- امتاع الاسماع ، ص 81، شرح نهج البلاغه ، ج 3/330.

مرگ است سپاهی دیدم که جز شمشیرهای خود وسیله دفاعی و پناهی ندارند به خدا قسم تصور نمی کنم مردی از ایشان بی آن که مردی از شما را بکشد کشته شود اکنون ببینید نظر شما چیست ؟

(حکیم بن حزام ) نیز نزد (عتبه ) آمد و گفت تو سرور و بزرگ قریشی ، حرف تو را می شنوند، اگر می خواهی نام نیکت تا آخر روزگار در میان قریش بماند، امر دیه (عمرو بن حضرمی ) را بر عهده بگیر، تا آتش جنگ خاموش شود. (عتبه ) گفت : پذیرفتم .

(عتبه بن ربیعه ) پس از پیشنهاد (حکیم بن حزام ) برخاست و سخنرانی کرد و گفت : ای گروه قریش ! شما از جنگ با (محمد) و یارانش طرفی نمی بندید، پس بیایید و بازگردید و (محمد) را با سایر عرب واگذارید.

(ابوجهل ) پس از شنیدن پیام (عتبه ) گفت : به خدا قسم باز نمی گردیم تا خدا میان ما و محمد حکم کند، (عتبه ) هم نظرش غیر از آن است که اظهار می دارد، او دیده است که پسرش با محمد و یارانش همراه است ، از کشته شدن وی بیم دارد. در این هنگام (عامر بن حضرمی ) به اغوای ابوجهل در میان سپاه قریش برخاست و داد زد و آنان را جنگ برانگیخت .

آغاز خونریزی و جنگ تن به تن

(اءسود بن عبدالاءسد مخزومی ) نخستین مردی بدخو و گستاخ بود که پیش تاخت و (حمزه بن عبدالمطلب ) در مقابل وی بیرون شد و با شمشیر خود پای او را از نصف ساق

بینداخت و او همچنان می خزید تا به درون حوض بیافتاد و حمزه در همان حوض او را کشت .

(عتبه بن ربیعه ) و برادرش (شیبه ) و پسرش (ولید) از لشکر قریش پیش تاختند، سه تن از جوانان انصار: (عوف ) و (معوذ) (پسران حارث ) و نیز (عبدالله بن رواحه ) در برابرشان به نبرد بیرون شدند، اما همین که خود را معرفی کردند، جنگجویان قریش گفتند: ما با شما نمی جنگیم ، رسول خدا (عبیده بن حارث ) و (حمزه ) و (علی ) علیه السلام را در مقابل آن سه نفر فرستاد و ایشان آنان را از پای درآوردند.

[شماره صفحه واقعی : 81]

ص: 2621

جنگ مغلوبه

پس از نبردی تن به تن ، دو سپاه به جان هم افتادند، در این گیرودار (مهجع ) نخستین شهید بدر و سپس (حارث بن سراقه ) با تیر دشمن به شهادت رسیدند. رسول خدا از زیر سایبان بیرون آمد و مسلمین را به جهاد تشویق کرد، آنگاه (عمیر بن حمام ) و (عوف بن حارث ) شمشیرهای خود را گرفتند و جنگیدند تا به شهادت رسیدند. رسول خدا مشتی ریگ برداشت و گفت : خدایا! دلهاشان را بترسان و پاهاشان را بلرزان و آنگاه ریگها را به سوی قریش پاشاند و یاران خود را فرمود تا سخت حمله کنند، در این موقع شکست دشمن آشکار گشت و گردنگشان قریش کشته و یا اسیر شدند.

وضع رسول خدا در جنگ بدر

ابن اسحاق و واقدی می نویسند: رسول خدا در زیر سایبان به سر می برد و (سعد بن معاذ) با چند نفر از انصار، بر در سایبان نگهبانی می دادند، اما روایتی که مسند احمد(1) و طبقات (2) از علی علیه السلام نقل شده بر خلاف این است .

علی علیه السلام می گوید: چون روز بدر فرارسید، رسول خدا پیشاپیش ما قرار داشت و او از ما به دشمن نزدیکتر بود و از همه بیشتر تلاش می کرد.(3) در نهج البلاغه آمده است : (هرگاه کار جنگ به سختی می کشید، ما به رسول خدا پناه می بردیم و هیچ کس از ما به دشمن نزدیکتر از او نبود.(4) )

آیات مربوط به غزوه (بدر کبرا)

1- سوره آل عمران / 12 - 13 و 123.

2- سوره نساء / 77 - 78.

[شماره صفحه واقعی : 82]

ص: 2622


1- ماءخذ پیشین ، ج 1/126.
2- ماءخذ پیشین ، ج 2/23.
3- امتاع الاسماع ، ص 84.
4- شرح نهج البلاغه ، ج 4/385.

3- انفال / 1 - 19، 36 - 51، 67 - 71.

4- حج / 19. آیات 124 - 127 سوره آل عمران و در نزول فرشتگان برای نصرت مؤ منان و آیات 9 - 12 سوره اءنفال نیز در نزول فرشتگان و کشته شدن کافران به دست ایشان است . (1)

دستور خاصّ

روز بدر رسول خدا صلی الله علیه و آله به اصحاب خود فرمود: می دانم که مردانی از (بنی هاشم ) و دیگران را بدون آن که به جنگ با ما علاقه مند باشند به اکراه بیرون آورده اند، بنابراین هر کسی از شما با یکی از (بنی هاشم ) برخورد کند او را نکشد و هر کس (ابوالبختری بن هشام ) را ببیند او را نکشد و هر کس (عبّاس ) (عموی رسول خدا) را ببیند او را نکشد، امّا به تفصیلی که در کتب تاریخ نوشته اند، ابوالبختری بر اثر طرفداری از همسفر خود (جناده ) به دست (مجذّر) کشته شد.

معاذ بن عمرو و ابوجهل

(معاذ بن عمرو) می گوید: در حالی که پیرامون (ابوجهل ) را سخت گرفته بودند، شنیدم که می گفتند: کسی نمی تواند امروز بر (ابوالحکم ) دست یابد، پس همّت خود را بر آن داشتم که بر وی حمله کنم ، بر او تاختم و ضربتی بر وی نواختم که پایش از نصف ساق از زیر شمشیر من پرید، در همین حال پسرش (عکرمه ) شمشیری بر بازوی من نواخت و دست مرا پراند، چنان که با پوستی به پهلوی من آویخته شد، امّا همچنان تا آخر روز جنگ می کردم و آن را پشت سر خود می کشیدم و آخر کار که مرا آزار می داد پای روی آن نهاده و خود را کشیدم تا پاره شد و افتاد.

(ابوجهل ) همچنان افتاده بود که (معوّذ بن عفرا) رسید و با ضربتی کار او را ساخت و سپس خود جنگید تا به شهادت رسید، آنگاه که کار جنگ پایان گرفت رسول خدا

[شماره صفحه واقعی : 83]

ص: 2623


1- سیره النبی ، ج 2/271 - 274.

فرمود تا (ابوجهل ) رادر میان کشته ها جستجو کنند.

(عبداللّه بن مسعود) می گوید: من در جستجوی ابوجهل بر آمدم ، او را یافتم و شناختم و پا روی گردن وی نهادم و به او گفتم : ای دشمن خدا! آیا خدا تو را خوار ساخت ؟ گفت چه شده است که خوار باشم ؟ از این مردی که می کشید بزرگتر کیست ؟ و به روایتی (ابوجهل ) گفت : ای مردک گوسفندچران ! مقامی بس بلند و ارجمند را اشغال کردی .

(عبداللّه ) می گوید: سر او را بریدم و نزد رسول خدا آوردم و آن حضرت خدا را ستایش کرد.

ابن اسحاق می نویسد: (عکاشه ) که شمشیرش در روز بدر در هم شکست نزد رسول خدا آمد و رسول خدا چوب خشکی به او داد و گفت : با همین جنگ کن ، پس آن را گرفت و تکانی داد و به صورت شمشیری بلند و محکم درآمد و تا پایان جنگ که مسلمانان فاتح گشتند با همان شمشیر می جنگید و آن را (عون ) می گفتند. وی در جنگی با مرتدّان به دست (طلحه بن خویلد اءسدی ) به شهادت رسید.(1)

کشتگان قریش در چاه بدر

به دستور خدا کشته های دشمن را در چاه بدر افکندند مگر (امیه بن خلف ) که او را زیر خاک و سنگ کردند.

رسول خدا بر سر چاه بدر ایستاد و گفت : ای به چاه افتادگان (یک یک را نام برد) بد خویشانی برای پیامبر خود بودید مردم مرا راستگو دانستند و شما دروغگو مردم مرا پناه دادند و شما مرا بیرون کردید، مردم مرا یاری کردند و شما به جنگ من برخاستید، سپس گفت : آیا آنچه پروردگار به شما وعده داده بود، حق یافتید؟ من آنچه پروردگارم به من وعده داده بود، حق یافتم . کسانی از صحابه گفتند: ای رسول خدا! آیا با لاشه های مردگان سخن می گویی ؟ فرمود: شما گفتار مرا از ایشان شنواتر نیستید، لیکن

[شماره صفحه واقعی : 84]

ص: 2624


1- اسدالغابه ، ج 4/3؛ سیره ابن هشام ، ج 2/290.

ایشان نمی توانند پاسخ دهند.

مسلمانان دوزخی

جوانانی از قریش هنگامی که رسول خدا در مکه بود به دین اسلام در آمدند، اما بر اثر حبس و شکنجه پدران و خویشان خود توفیق هجرت نیافتند و از دین اسلام بازگشتند و همراه قریش به جنگ بدر آمدند و روز بدر کشته شدند و درباره ایشان آیه ای نازل کشد که مضمون آن این است : (کسانی که در حال ستمکاری بر خویش ، فرشتگان جانشان را گرفتند، بدانها گفتند: شما را چه می شود؟ گفتند: ما در سرزمین (مکه ) زبون و بیچاره بودیم . فرشتگان گفتند: مگر زمین خدا وسعت نداشت تا در آن هجرت کنید؟ اینان جایشان دوزخ است و چه بد سرانجامی است .) (1)

غنیمتهای بدر

پس از آن که غنیمتهای جنگ بدر به دستور رسول خدا جمع آوری شد در کیفیت تقسیم آن اختلاف پیش آمد و هر کس مدعی خدمتی بود و حق تقدم را با خود می پنداشت . رسول خدا (عبدالله بن کعب مازنی ) را بر غنیمتها گماشت تا آنها را طبق دستور میان همه سپاهیان تقسیم کند. برای هر مرد یک سهم و برای هر اسب از دو اسبی که داشتند دو سهم و برای هر یک از هشت نفری که به عذر موجه در جنگ حاضر نبودند سهمی از غنیمت قرار داد. اسامی آن هشت نفر از این قرار است : 1 - عثمان بن عفان ، 2 - طلحه بن عبیدالله ، 3 - سعید بن زید، 4 - حارث بن صمه ، 5 - خوات بن جبیر، 6 - حارث بن حاطب انصاری ، 7 - عاصم بن عدی انصاری ، 8 - ابولبابه .

مژده فتح در مدینه

رسول خدا صلی الله علیه و آله (عبدالله بن رواحه ) و (زید بن حارثه ) را با مژده فتح نزد مردم مدینه فرستاد. (اسامه ) فرزند زید می گوید: خبر رسیدن پدرم (زید) هنگامی به ما رسید که از

[شماره صفحه واقعی : 85]

ص: 2625


1- نساء /97.

دفن (رقیه ) دختر رسول خدا فارغ شده بودیم . نزد وی آمدم ، دیدم که مردم پیرامون او را گرفته اند و او کشتگان قریش را یکایک نام می برد.

اسیران قریش در مدینه

رسو ل خدا صلی الله علیه و آله اسیران قریش را در میان اصحاب خود پراکنده ساخت فرمود: با اسیران به نیکی رفتار کنید.

مکه در عزای جگرگوشه های خود

نخستین کسی که خبر شکست قریش را به مکه آورد، (حیسمان بن عبدالله خزاعی ) بود و چون اشراف کشته شده قریش را یکایک نام می برد (صفوان بن امیه ) گفت : شما را به خدا قسم ، اگر عقل دارد از او درباره من سؤ ال کنید. از او پرسیدند: صفوان بن امیه چطور شد؟ گفت خودش همین است که در حجر نشسته ، اما - به خدا قسم - پدر و برادرش را دیدم که کشته شدند.

اندوه ابولهب و هلاکت او

ابورافع آزاد شده رسول خدا می گوید چون مژده فتح بدر به ما رسید، شادمان گشتیم و در خود نیرو یافتیم و ابولهب ، دشمن خدا رسوا گشت . من در حجره زمزم با ام الفضل نشسته بودم ناگاه ابولهب با تکبر رسید و پشت به پشت من نشست در هنگام (ابوسفیان بن حارث ) وارد شد و ابولهب که خود در جنگ بدر حضور نداشت . اخبار صحیح را از ابوسفیان خواست و به او گفت کار مردم به کجا کشید؟ پاسخ داد آنها هر کس را از ما خواستند کشتند و هر کس را خواستند اسیر گرفتند، مردانی سفید بر اسبان سیاه و سفید دیدم که در میان زمین و آسمانند، چیزی را باقی نمی گذاشتند و کسی نمی توانست در مقابلشان ایستادگی کند. ابورافع می گوید: من به آنها گفتم : به خدا قسم آنها فرشتگان خدا بوده اند، پس ابولهب دست خویش را بلند کرد و سخت به روی من نواخت و مرا بر زمین کوبید، در این میان (ام الفضل ) ستونی از ستونهای خیمه را برگرفت

[شماره صفحه واقعی : 86]

ص: 2626

و چنان بر سر ابولهب نواخت که شکافی بزرگ در سر وی پدید آمد، او جز هفت شب دیگر زنده نبود و خدا او را به آبله ای طاعون مانند به هلاکت رساند.

دو دستور سیاسی

بزرگان قریش دستور دادند تا، اولا اهل مکه بر کشته های خویش اشک نریزند و سوگواری نکنند او از این راه خود را به شماتت مسلمین گرفتار نسازند و ثانیا در بازخرید اسیران خود شتاب نورزند تا مبادا مسلمانان در بهای آنان سختگیری کنند. (اسود بن مطلب ) که سه فرزند خود را از دست داده بود، وقتی که شنید، زنی به خاطر گم شدن شترش شیون می کند، اشعاری بدین مضمون گفت : (شگفتا که زنی حق دارد بر شتر گمشده خویش گریه کند اما من حق ندارم بر پسران دلیر خود اشک بریزم .)

اقدام قریش در خرید اسیران

نخستین کسی که در خرید وی اقدام شد (ابووداعه ) بود که پسرش (مطلب ) شبانه از مکه بیرون آمد و به مدینه آمد و به مدینه رفت و پدرش را به چهار هزار درهم بازخرید و با خود به مکه برد.

(سهیل بن عمرو) از اسیرانی بود که (مکرز بن حفص ) مقدار فدیه او را با مسلمانان قرار گذاشت و سپس خود به جای وی تن به اسیری داد تا (سهیل بن عمرو) برود و بهای خود را بفرستد.

(عمرو بن ابی سفیان ) از اسیرانی بود که پدرش ابوسفیان حاضر نشد برای آزادی او فدیه دهد. در این میان (سعد بن نعمان ) برای عمره رهسپار مکه شد، ابوسفیان وی را گرفت و به جای پسر خود (عمرو) زندانی کرد. رسول خدا به تقاضای اصحاب (عمرو بن ابی سفیان ) را آزاد فرمود و (ابوسفیان ) هم (سعد) را رها کرد.

به همین ترتیب ، بیشتر اسیران بدر و به گفته یعقوبی 68 نفرشان سربها دادند و آزاد شدند سربهای اسیران بدر به تناسب وضع مالی آنها از هزار درهم تا چهار هزار درهم بود اماکسانی بودند که نمی توانستند حتی حداقل سربها را که هزار درهم بود بپردازند و

[شماره صفحه واقعی : 87]

ص: 2627

در عین حال چون با سواد بودند رسول خدا فرمود تا هر کدام از ایشان ده پسر از پسران انصار را از خواندان و نوشتن نیک بیاموزد و سپس آزاد گردد. (زید بن ثابت ) از همین راه باسواد شده بود.(1)

داستان عمیر بن وهب

(عمیر بن وهب جمحی ) که از شیاطین قریش بود، روزی پس از واقعه بدر با (صفوان بن امیه ) در حجر نشسته بود و از مصیبت (اصحاب قلیب ) (2) . سخن می گفت . (صفوان

) گفت : راستی که پس از ایشان در زندگی خیری ندیدیم ، (عمیر) گفت : به خدا قسم : اگر قرض های بی محل و بیچاره شدن خانواده ام نبود بر سر محمد می رفتم و او را می کشتم . (صفوان ) گفتار او را غنیمت شمرد و گفت : تمام اینها را بر عهده می گیرم و خانواده ات را تا زنده باشند همراهی می کنم . (عمیر) پذیرفت و گفت پس این مطلب را پوشیده دار سپس دستور داد شمشیرش را تیز و زهرآگین کردند و آنگاه رهسپار مدینه شد و به حضور رسول خدا رسید. رسول خدا پرسید: به چه کار آمده ای ؟ گفت : تا درباره این اسیر که گرفتار شماست ، محبت کنید. رسول خدا فرمود: چرا شمشیر به گردن آویخته ای ؟ گفت : خدا این شمشیر را لعنت کند که هیچ به درد ما نمی خورد. رسول خدا دوباره سبب آمدن او را سؤ ال کرد، او گفت جز این منظوری ندارم . فرمود: این طور نیست تو و (صفوان ) در حجر نشسته و بر اصحاب قلیب تاءسف خوردید و چنین و چنان گفتگو کردید و اکنون برای کشتن من آمدی اما خدا تو را مجال نمی دهد. عمیر گفت : گواهی می دهم که تو پیامبر خدایی زیرا جز من و صفوان کسی از این راز اطلاع نداشت اکنون یقین کردم که این خبر را جز از طرف خدا به دست نیاورده ای آنگاه شهادتین بر زبان راند.

[شماره صفحه واقعی : 88]

ص: 2628


1- الطبقات الکبری ، ج 2/22؛ امتاع الاسماع ، ص 101.
2- یعنی : کشته هایی که در چاه بدر افکنده شدند.

نزول سوره اءنفال

ابن هشام از ابن اسحاق روایت می کند که تمام سوره انفال یکجا پس از واقعه بدر کبرا نزول یافت .

فهرست سپاهیان اسلامی و شهدای بدر

طبق فهرست جامعی که در کتاب (تاریخ پیامبر اسلام ) آمده است ، عده سپاهیان اسلامی در بدر، جمعا از تمام قبایل 314 نفر و عده شهدای مسلمانان نیز 14 نفر بوده است . (1)

کشته های قریش در بدر

روز بدر 70 نفر از مردان قریش به دست مسلمانان و فرشتگان کشته شدند که ابن اسحاق فقط 50 نفر آنها را نام برده و ابن هشام 20 نفر دیگر را هم ذکر کرده است .(2)

شیخ مفید در ارشاد 36 نفر از کشته های بدر را نام می برد و می گوید: راویان عمامه و خاصه به اتفاق نوشته اند که : این 36 نفر را علی بن ابی طالب علیه السلام کشته است .

اسیران قریش در بدر

روز بدر 70 نفر از مردان قریش به دست مسلمانان اسیر شدند که ابن اسحاق فقط 43 نفر ایشان را نام برده و ابن هشام 17 نفر دیگر بر وی استدراک کرده است و (عباس بن عبدالمطلب هاشمی ) را جزء اسیران مشرک بدر نشمرده اند.

شعرای مسلمین و قریش درباره بدر اشعاری گفته اند که در تاریخ ثبت شده است .

[شماره صفحه واقعی : 89]

ص: 2629


1- تاریخ پیامبر اسلام ، ص 284 - 290.
2- فهرست اسامی کشته شدگان و اسیران قریش در کتاب {تاریخ پیامبر اسلام } نوشته مرحوم دکتر محمد ابراهیم آیتی در صفحه 291 ذکر شده است .
غزوه بنی سلیم در (کدر)

ابن اسحاق می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله در بازگشت از بدر، پس از هفت شب اقامت در مدینه برای (غزوه بنی سلیم ) از مدینه بیرون رفت تا به آبگاهی از بنی سلیم که به آن (کدر) می گفتند، رسید در آن جا سه شب اقامت گزید و سپس بی آن که جنگی روی دهد به مدینه بازگشت .

ابن سعد می نویسد: این غزوه بدان جهت روی داد که رسول خدا صلی الله علیه و آله شنید که جمعی از بنی سلیم و غطفان بر ضد مسلمانان فراهم آمده اند، اما با کسی برخورد نکرد، ولی 500 شتر در این غزوه به دست مسلمانان افتاد که پس از اخراج خمس به هر مردی از اصحاب که جمعا 200 نفر بودند دو شتر سهم رسید، مدت این غزوه پانزده روز بود. (1)

سریه (عمیر بن عدی )

(عصماء) دختر (مروان ) زنی بود شاعر و زبان آور که در هجو اسلام و مسلمانان شعر می گفت و دشمنان اسلام را تحریک می کرد. رسول خدا روزی گفت : کسی نیست داد مرا از دختر مروان بگیر؟ (عمیر) که مردی نابینا بود شبانه بر آن زن تاخت و او را کشت و بامداد نزد رسول خدا آمد و گفت : من (عصماء) را کشتم . رسول خدا گفت : خدا و رسولش را یاری کردی . رسول خدا (عمیر) را پس از این واقعه (عمیر بصیر) نامید(2) .

سریه (سالم بن عمیر)

(اءبوعفک ) که مردی یهودی و 120 ساله بود، پس از آن که رسول خدا (حارث بن سوید) را کشت ، نفاقش آشکار شد و در اشعار خود شیوه ناسزاگویی به مسلمانان و تحریک دشمنان اسلام را در پیش گرفت . رسول خدا روزی گفت : کیست کار

[شماره صفحه واقعی : 90]

ص: 2630


1- ابن سعد تاریخ این غزوه رانیمه محرم سال سوم هجرت نوشته است .
2- این سریه پنج روز مانده از رمضان {19 ماه پس از هجرت } اتفاق افتاد. {الطبقات الکبری ، ج 2/27}

این پلید را بسازد؟ (سالم بن عمیر) نذر کرد یا ابوعفک را بکشد و یا خود نیز در این راه کشته شود، در یک شب تابستانی که ابوعفک بیرون خوابیده بود، سالم بر وی درآمد و او را کشت . این سریه در ماه شوال سال دوم (بیست ماه پس از هجرت ) واقع شد.(1)

غزوه (بنی قینقاع )

یهود (بنی قینقاع ) از همه یهودیان شجاعتر بودند، شغلشان زرگری بود و با رسول خدا پیمان سازش و عدم تعرّض داشتند، اما پس از واقعه بدر، از راه نافرمانی و حسد درآمدند و پیمان خود را نقض کردند. رسول خدا آنها را فراهم ساخت و به آنان گفت : ای گروه یهود! از آنچه بر سر قریش آمد بترسید و اسلام آورید...

بزرگان طایفه در جواب رسول خدا گفتند: ای محمّد! چنان گمان می بری که ما همچون قریش خواهیم بود، به خدا قسم : اگر ما با تو جنگ کردیم ، خواهی فهمید که مرد میدان ماییم نه دیگران . (2)

رسول خدا بعد از پاسخ درشتی که از سران این طایفه شنید، (ابولبابه ) را در مدینه به جانشینی خود گماشت و با سپاه اسلام ، آنان را محاصره کرد تا به تنگ آمدند و تسلیم شدند، ولی از کشتن آنان در گذشت ، فرمود تا از مدینه بیرونشان کنند و اموالشان پس از اخراج خمس بر مسلمانان قسمت شد.

غزوه سویق

ذی حجّه سال دوم : (ابوسفیان ) در بازگشت از بدر به مکّه ، نذر کرد که تا با محمّد جنگ نکند و انتقام بدر را نگیرد، با زنان آمیزش نکند، پس با 200 سوار از قریش بیرون آمد و راه (نجدیّه ) را در پیش گرفت تا در یک منزلی مدینه فرود آمد، آنگاه به سوی

[شماره صفحه واقعی : 91]

ص: 2631


1- سیره النبی ، ج 4/312؛ الطبقات الکبری ، ج 2/28.
2- شوّال سال دوم ، بیست ماه پس از هجرت .

مدینه تاختند و در ناحیه ای به نام (عریض ) چند خانه را آتش زدند و مردی از انصار را با هم پیمانش در کشتزار کشتند و سپس به مکّه بازگشتند.

رسول خدا با 200 نفر از مهاجر و انصار، ابوسفیان و همراهانش را تا (قرقره الکدر) تعقیب کرد، امّا بر دشمن دست نیافت و پس از پنج روز به مدینه بازگشت و چون ابوسفیان و همراهان در حال گریختن ، به منظور سبکباری قسمتی از بار و بنه خود را ریخته بودند و از جمله مقدار زیادی (سویق ) (آرد جو یا گندم ) به دست مسلمانان افتاد، این غزوه را (غزوه سویق ) گفتند.(1) (ذی حجّه سال دوم ، 22 ماه بعد از هجرت ).

دیگر حوادث سال دوم هجرت

1- وجوب روزه ماه رمضان در شعبان این سال ، 2 - برگشتن قبله از بیت المقدس به کعبه در رکوع رکعت دوم نماز ظهر روز سه شنبه نیمه شعبان ، 3 - مقرر شدن اذان اسلامی ، 4 - مرگ ابولهب در روز خبر فتح بدر به مکه ، 5 - دستور پرداختن زکات فطره ، 6 - عروسی امیرمؤ منان و فاطمه در ذی حجه این سال ، 7 - دستور قربانی در عید

اضحی و قربانی کردن رسول خدا، 8 - جنگ میان قبیله بکر بن وائل و سپاه خسروپرویز و شکست سپاه ایران .

سال سوم هجرت

غزوه ذی اءمرّ

[شماره صفحه واقعی : 92]

ص: 2632


1- سیره النبی ، ج 2/422؛ الطبقات الکبری ، ج 2/30.

رسول خدا خبر یافت که جمعی از (بنی ثعلبه ) و (محارب ) به رهبری مردی به نام (دعثور بن حارث ) در محلّ (ذی اءمرّ) فراهم گشته اند تا در پیرامون مدینه دست به چپاول زنند.

رسول خدا با 450 نفر از مسلمین در 12 ربیع الاوّل سال سوم بیرون رفت و تا (ذی اءمرّ) در ناحیه (نخیل ) پیش رفت . مسلمانان در آن ناحیه مردی از بنی ثعلبه را دستگیر کرده نزد رسول خدا آورده اند و او اسلام آورد، در این موقع (دعثور بن حارث ) رسید و با شمشیری که در دست داشت ، بر سر رسول خدا ایستاد و گفت : که می تواند امروز تو را از دست من نجات دهد؟ رسول خدا گفت : خدا. آنگاه نیرویی معنوی (دعثور) را بر خود بلرزاند و شمشیر از دستش بیفتاد. رسول خدا آن را برگرفت و گفت : اکنون چه کسی تو را از دست من نجات می دهد؟ گفت : هیچ کس ، و سپس شهادتین بر زبان راند و نزد قوم خویش بازگشت و آنان را به دین اسلام دعوت کرد. آیه 11 سوره مائده درباره همین غزوه و همین داستان نزول یافته است .(1)

غزوه بحران

غزوه بحران (2)

رسول خدا خبر یافت که گروه بسیاری از (بنی سلیم ) در ناحیه (بحران ) فراهم گشته اند، پس با 300 مرد از اصحاب خویش تا بحران پیش رفت ، اما برخوردی روی نداد و دشمن متفرق شده بود، رسول خدا پس از ده روز به مدینه بازگشت . این غزوه در ششم جمادی الاولی ، 27 ماه پس از هجرت واقع شد.(3)

[شماره صفحه واقعی : 93]

ص: 2633


1- الطبقات الکبری ، 2/34؛ سیره النبی ، ج 2/425.
2- بحران : نام سرزمینی است در ناحیه فرع ، بین فرع و مدینه 8 برید است .
3- الطبقات الکبری ، ج 2/35؛ سیره النبی ، ج 2/425.
سریه (محمد بن مسلمه )

پس از واقعه بدر (کعب بن اشرف ) که مردی شاعر و زبان آور بود در اشعار خود رسول خدا را بد می گفت و دشمنان را بر ضد مسلمین تحریک می کرد. حسان بن ثابت و زنی از مسلمانان به نام (میمونه ) در پاسخ کعب و رد او اشعاری گفتند، ولی کعب نام زنان مسلمان را در اشعار خود با بی احترامی می برد و مسلمانان را آزار می داد. در این موقع رسول خدا گفت : کیست که مرا از دست پسر اشرف آسوده کند؟ (محمد بن مسلمه ) گفت : من خود این مهم او را کفایت می کنم و او را می کشم . (محمد بن مسلمه ) این کار را با کمک چند نفر از جمله (سلکان بن سلامه ) (برادر رضاعی کعب ) انجام داد و سپس سرکعب را آوردند و پیش پای رسول خدا انداختند و چون بامداد شد، یهودیان را بیم و هراس گرفته بود و نزد رسول خدا آمدند و گفتند: سرور ما را ناگهان کشتند. رسول خدا کارهای ناپسند و اشعار و آزار کعب را یادآوری کرد و با آنان قرار صلح گذاشت .(1)

سریه (زید بن حارثه ) یا سریه قرده

رسول خدا در جمادی الاخره سال سوم (28 ماه پس از هجرت )، (زید بن حارثه ) را برای جلوگیری از کاروان قریش فرستاد. راهنمای این کاروان (فرات بن حیان عجلی ) بود که کاوران را از راه عراق و ناحیه (ذات عرق ) می برد. زید با صد سوار تا (قرده ) که در ناحیه (ذات عرق ) واقع است پیش تاخت و بر کاروان دست یافت ، اما مردان کاروان گریختند، تنها (فرات بن حیان ) اسیر شد و پس از مسلمان شدن آزاد گشت . رسول خدا خمس غنیمت را که بیست هزار درهم بود برداشت و باقیمانده را به مردان سریه قسمت کرد.(2)

[شماره صفحه واقعی : 94]

ص: 2634


1- سیره النبی ، ج 2/430؛ الطبقات الکبری ، ج 2/31.
2- امتاع الاسماع ، ص 112؛ الطبقات الکبری ، ج 2/36.
داستان محیصه و حویصه

ابن اسحاق بعد از کشته شدن (کعب بن اشرف ) می نویسد: رسول خدا گفت : بر هر که از مردان یهود ظفر یافتید او را بکشید، پس (محیصه بن مسعود) یکی از بازرگانان یهود را که (ابن سنینه ) (1) نام داشت ، کشت . برادر بزرگترش (حویصه ) که هنوز مسلمان نبود او را زد و گفت چرا این مرد را کشتی ؟ (محیصه ) در پاسخ گفت : اگر محمد مرا می فرمود که گردنت را بزنم ، بیدرنگ تو را گردن می زدم ، (حویصه ) گفت : راستی دینی که این همه در تو اثر گذاشته است عجیب است و سپس خود به دین اسلام در آمد.

غزوه احد

تاریخ : شنبه هفتم شوال سال سوم هجرت ، 32 ماه بعد از هجرت .

عده سپاهیان اسلام : در اول 1000 نفر و در میدان جنگ 700 نفر.

عده دشمن : سه هزار مرد جنگی (700 زره پوش ، 200 اسب و سه هزار شتر).

مقصد: ایستادگی در مقابل قریش که برای تلافی جنگ بدر آمده بودند.

جانشین رسول خدا برای نماز خواندن : عبدالله بن ام مکثوم .

نتیجه : کشته شدن بیش از 70 نفر از بزرگان مسلمین و نزول 60 آیه از سوره آل عمران .

شرح مختصر: پس از واقعه بدر، (ابوسفیان ) کاروان تجارت را به مکه رسانید، (عبدالله بن ابی ربیعه ) و (عکرمه بن ابی جهل ) و (صفوان بن امیه ) با مردانی از قریش که پدران و پسران و برادرانشان در بدر کشته شده بودند با ابوسفیان و دیگر کسان وارد صحبت شدند و گفتند: ای گروه قریش ! وقت آن رسیده که به انتقام خون کشتگانمان ، لشکری را به جنگ محمد گسیل دارید. ابوسفیان گفت : من نخستین کسی هستم که این پیشنهاد را می پذیرم و سود مال التجاره را به هزینه جنگ اختصاص داد (انفال /36)؛

[شماره صفحه واقعی : 95]

ص: 2635


1- همان ابن هشام است .

سپس طوایف قریش بر جنگ با رسول خدا همداستان شدند.

(ابو عزه ) که شاعری زبان آور بود و رسول خدا در بدر بدون هیچ گونه فدیه ای آزادش کرده بود به تحریک (صفوان بن امیه ) به راه افتاد و با اشعار، خود قبایل (بنی کنانه ) را به جنگ با مسلمین دعوت می کرد.

برخی از بزرگان قریش ، به منظور آن که سپاهیان از میدان جنگ نگریزند و بیشتر در کارزار پایداری کنند همسران خود را نیز همراه بردند، از جمله ابوسفیان که فرمانده سپاه بود همسر خود (هند) دختر (عتبه ) را با خود برد.

قریش با این ترتیب به سوی مدینه رهسپار شدند و در پای کوه (عینین ) در مقابل مدینه فرود آمدند.

عباس بن عبدالمطلب رسول خدا را از تصمیم قریش با خبر ساخت و منافقان و یهود نیز در مدینه به تحریک و تشویق مردم پرداختند و بدینسان خبر قریش در مدینه انتشار یافت .

رسول خدا ابتدا دو نفر از اصحاب (اءنس و مؤ نس ) را در شب پنجشنبه پنجم ماه شوال به منظور تحقیق و بررسی وضع دشمن بیرون فرستاد سپس (حباب بن منذر) را فرستاد که اطلاعاتی به دست آورند.

جمعه ششم شوال

اصحاب رسول خدا در این شب مدینه را پاسبانی کردند و (سعد بن معاذ) و (اسید بن حضیر) و (سعد بن عباده ) با عده ای مسلح تا بامداد به پاسبانی ایستادند، در همین شب رسول خدا خوابی دید که بر اثر آن خوش نداشت از مدینه بیرون رود و در این باب با اصحاب خود مشورت کرد. بزرگان مهاجر و انصار با ماندن در مدینه موافقت کردند

ولی جوانانی که در بدر شرکت نداشتند از شوق شهادت با این راءی مخالفت کردند و اصرار داشتند که بر سر دشمن بروند.

در نتیجه اصرار جوانان ، رسول خدا تصمیم به حرکت گرفت و در همان روز جمعه اصحاب خود را به شکیبایی سفارش فرمود و با هزار نفر از مدینه بیرون آمد و خود بر

[شماره صفحه واقعی : 96]

ص: 2636

اسبی سوار بود و نیزه ای به دست داشت و پرچم مهاجرین بر دست علی بن ابی طالب بود.

بازگشتن منافقان

در محل (شوط) در میان مدینه و احد (عبدالله بن ابی ) با یک سوم مردم به مدینه بازگشت و گفت : حرف جوانان را شنید و گفتار ما را ناشنیده گرفت . ای مردم ! ما نمی دانیم که باید برای چه خود را به کشتن دهیم ؟ و چون با منافقان قوم خود باز می گشت ، (عبدالله بن عمرو) در پی ایشان شتافت که آنها را از رفتن بازدارد، ولی نتیجه نگرفت و ناامید برگشت .

دو قبیله (بنی حارثه ) و (بنی سلمه ) نیز سست شدند و خواستند برگردند که خداوند استوارشان ساخت (آل عمران /122).

رسول خدا در شیخان

در این منزل بود که رسول خدا در بازید سپاهیان ، پسران کمتر از 15 سال همچون (اسامه بن زید) و ... را به مدینه بازگرداند و در (خندق ) که 15 ساله شده بودند آنها را اجازه شرکت در جنگ داد.

روز احد

رسول خدا شب را در (شیخان ) به سر برد، سحرگاهان از شیخان حرکت کرد و نماز صبح را در احد به جای آورد سپس به صف آرایی سپاه پرداخت و کوه (عینین ) در طرف چپ مسلمانان قرار گرفت و (عبدالله بن جبیر) را با 50 نفر تیرانداز بر شکاف آن گماشت و سفارش کرد که در همان جا بمانند و سواران دشمن را با تیراندازی دفع کنند که از پشت سر هجوم نیاورند و فرمود: (اگر کشته شدیم ما را یاری ندهید و اگر غنیمت بردیم با ما شرکت نکنید.)

[شماره صفحه واقعی : 97]

ص: 2637

صف آرایی قریش

سه هزار مرد جنگی به صف ایستادند، فرماندهی میمنه را (خالد بن ولید) و فرماندهی میسره را (عکرمه بن ابی جهل ) برعهده گرفت و پرچم قریش را (طلحه بن ابی طلحه عبدری ) به دست داشت .

خطبه رسول خدا صلی الله علیه و آله

رسول خدا در روز احد پس از آن که سپاه خود را منظم ساخت و صفها را آراست پیش روی سپاه ایستاد و خطبه ای ایراد کرد که در متون تاریخ اسلام ذکر شده است .(1)

نقش زنان قریش در جنگ

هنگامی که دو لشکر به روی هم ایستادند و جنگ در گرفت ، زنان قریش به رهبری (هند) همسر ابوسفیان ، نقش دف زدن و تصنیف خواندن پشت سر مردان سپاهی را به عهده گرفتند و از این راه آنان را بر جنگ دلیر می ساختند و کشتگان بدر را به یادشان می آوردند.(2)

ابتدا پرچمداران قریش یکی پس از دیگری به دست سپاهیان اسلام کشته شدند و با کشته شدن 11 نفر از پرچمداران قریش ، ساعت بیچارگی قریش فرا رسید، مردان جنگی و زنان ، همگی رو به گریز نهادند و اگر دختر (علقمه ) پرچم را به دست نگرفته بود و تیراندازان مسلمین شکاف کوه را رها نمی کردند، پیروزی مسلمانان قطعی به نظر می رسید.

نتیجه معصیت و نافرمانی

پس از گریختن سپاه قریش ، بعضی از تیراندازان مسلمین گفتند: دیگر چرا این جا بمانیم ؟، اینک برادران شما به جمع آوری غنیمت پرداخته اند، ما هم با آنها شرکت کنیم و

[شماره صفحه واقعی : 98]

ص: 2638


1- امتاع الاسماع ، ص 121 - 122؛ بحارالانوار، ج 6/512؛ شرح نهج البلاغه ، ج 3/365، از واقدی .
2- ابن اسحاق از هند، دو تصنیف روایت کرده است .

سخن رسول خدا را که فرموده بود: (همان جا بمانید، اگر کشته شدیم ما را یاری ندهید و اگر غنیمت بردیم با ما شرکت نکنید) فراموش کردند و بیشتر 50 نفر به میدان جمع غنیمت سرازیر شدند و جز (عبدالله بن جبیر) با کمتر از 10 نفر باقی نماندند که آنها بر اثر حمله (خالد بن ولید) و (عکرمه بن ابی جهل ) به شهادت رسیدند. گریزندگان قریش دیگر بار به جنگ پرداختند، در این میان فریادی برآمد که محمد کشته شد و (عبدالله بن قمئه ) گفت : من محمد را کشتم و کار مسلمانان به پریشانی و دشواری کشید و دشمن به رسول خدا راه یافت و (عتبه بن ابی وقاص ) دندان پیشین رسول خدا را شکست و روی او را مجروح ساخت و لبش را شکافت و رسول خدا در یکی از گودالهایی که

ابوعامر برای مسلمانان کنده بود افتاد. پس علی بن ابی طالب دست رسول خدا را گرفت و مالک بن سنان خون روی رسول خدا را مکید و فرو برد.

چهار نفر از قریش که بر کشتن رسول خدا همداستان شدند عبارتند از: عبدالله بن شهاب زهری ؛ عتبه بن ابی وقاص زهری ؛ عبدالله بن قمئه ؛ ابی بن خلف .

رسول خدا در پناه کوه

نخستین کس از اصحاب که بعد از هزیمت مسلمانان و شهرت یافتن شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله ، رسول خدا را شناخت ، (کعب بن مالک ) بود، او به چند نفری که باقی مانده بودند گفت : ای مسلمانان ! شما را مژده باد که رسول خدا این جاست . آنگاه گروهی از مسلمانان ، رسول خدا را طرف دره کوه بردند و علی بن ابی طالب سپر خود را از (مهراس (1) ) پر آب کرد و نزد رسول خدا آورد و رسول خدا سر و روی را با آن شستشو داد. ابن اسحاق می نویسد که : رسول خدا نماز ظهر روز احد را به علت زخمهایی که برداشته بود نشسته خواند و مسلمانان هم نشسته به وی اقتدا کردند.

[شماره صفحه واقعی : 99]

ص: 2639


1- آبی است در احد و به همین مناسبت روز احد را {یوم المهراس } گفته اند.
سخنان اءبوسفیان

پس از آن که جنگ پایان یافت ، (ابوسفیان ) نزدیک کوه آمد و با صدای بلند گفت : جنگ و پیروزی نوبت است ، روزی به جای روز بدر، ای (هبل ) سرافراز دار. رسول خدا گفت تا وی را پاسخ دهند و بگویند: خدا برتر و بزرگوارتر است ؛ ما و شما یکسان نیستیم ، کشته های ما در بهشت اند و کشته های شما در دوزخ .

باز (ابوسفیان ) گفت : ما (عزی ) دارم و شما ندارید. به امر رسول خدا در پاسخ وی گفتند: خدا مولای ماست و شما مولا ندارید. آنگاه (ابوسفیان ) فریاد زد و گفت : وعده ما و شما در سال آینده در بدر. رسول خدا گفت تا به وی پاسخ دادند: آری و عده میان ما و شما همین باشد.

ماءموریت علی بن ابی طالب

رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از بازگشتن ابوسفیان ، علی بن ابی طالب علیه السلام را فرستاد و به وی فرمود: در پی اینان برو و ببین چه می کنند. اگر شتران خود را سوار شدند و اسبها را یدک کشیدند، آهنگ مکه دارند و اگر بر اسبها سوار شدند و شترها را پیش راندند آهنگ مدینه کرده اند، اما به خدا قسم که : در این صورت در همان مدینه با ایشان خواهم جنگید.

علی علیه السلام رفت و بازگشت و گزارش داد که شترها را سوار شدند و اسبها را یدک ساختند و راه مکه را در پیش گرفتند.

شهدای احد

ابن اسحاق شهیدان احد را 65 نفر شمرده است .(1) ابن هشام 5 نفر دیگر را به عنوان استدراک افزوده است .(2)

[شماره صفحه واقعی : 100]

ص: 2640


1- سیره النبی ، ج 3/75-80.
2- سیره النبی ، ص 80-81.

ابن قتیبه می گوید: روز احد 4 نفر از مهاجران و 70 نفر از انصار به شهادت رسیدند.(1)

ابن ابی الحدید می گوید، واقدی از قول (سعید بن مسیب ) و (ابو سعید خدری ) گفته است که : تنها از انصار در احد 71 نفر به شهادت رسیدند، آنگاه 4 نفر شهدای قریش را نام می برد و 6 نفر هم از قول این و آن می افزاید و می گوید: بنابراین شهدای مسلمین در احد 81 نفر بوده اند.(2)

شهادت حمزه بن عبدالمطلب

حمزه (سیدالشهداء) از مهاجران ، پس از کشتن چند تن از کفار قریش ، خود به دست (وحشی ) غلام (جبیر بن مطعم ) به شهادت رسید و چون وحشی به مکه برگشت به پاداش این عمل آزاد شد و در روز فتح مکه به طائف گریخت ، اما به او بشارت دادند که هرگاه کسی شهادت حق بر زبان راند، هر که باشد محمد او را نمی کشد، پس نزد رسول خدا رفت و بیدرنگ شهادت حق بر زبان راند و خود را معرفی کرد. رسول خدا به او فرمود: (روی خود را از من پنهان دار که دیگر تو را نبینم ) و او هم تا رسول خدا زنده بود خود را از نظر آن بزرگوار دور می داشت .

هند و حمزه

هند و زنانی که همراه وی بودند، شهدای اسلام را مثله کردند و هند خلخال و گردنبند و گوشواره هر چه داشت همه را به (وحشی ) غلام (جبیر) داد و جگر حمزه را درآورد و جوید اما نتوانست فرو برد و بیرونش انداخت .

ابن اسحاق ، اشعاری از هند نقل می کند که در آنها به شکافتن شکم و در آوردن جگر حمزه افتخار می کند.

[شماره صفحه واقعی : 101]

ص: 2641


1- معارف ، ص 70.
2- الطبقات الکبری ، ج 2/42 - 43؛ شرح نهج البلاغه ، 3/400.
ابوسفیان و حمزه

ابوسفیان ، نیزه خود را به کنار دهان (حمزه بن عبدالمطلب ) می زد و سخنی جسارت آمیز می گفت ، که (حلیس بن زبان ) بر وی گذر کرد و کار ناپسند او را دید و گفت : این مرد سرور قریش است که با پیکر بیجان او چنین رفتار می کنی ! ابوسفیان گفت : این کار را از من نهفته دار که لغزشی بود.

رسول خدا و حمزه

رسول خدا صلی الله علیه و آله چندین بار پرسید که : (عموی من حمزه چه کرد؟)، علی علیه السلام رفت و حمزه را کشته یافت و رسول خدا را خبر داد. رسول خدا رفت و بر کشته حمزه ایستاد و گفت : هرگز به مصیبت کسی مانند تو گرفتار نخواهم شد و هرگز در هیچ مقامی سخت تر از این بر من نگذشته است ؛ سپس فرمود: (جبرئیل نزد من آمد و مرا خبر داد که حمزه در میان هفت آسمان نوشته شده : ( حمزه بن عبدالمطلب اسدالله و اسد رسوله ) .)

صفیه و حمزه

(صفیه ) چون با اجازه رسول خدا بر سر کشته برادرش (حمزه ) حاضر شد و برادر را با آن وضع دید، بر او درود فرستاد و گفت : (( انا لله و انا الیه راجعون ) ) و برای وی استغفار کرد.

به خاک سپردن حمزه

رسول خدا فرمود: تا حمزه را با خواهر زاده اش (عبدالله بن جحش ) که او را نیز گوش و بینی بریده بودند، در یک قبر به خاک سپردند.

حمنه و حمزه

(حمنه ) دختر (جحش بن رئاب ) (خواهر عبدالله ) چون خبر شهادت برادرش عبدالله را شنید کلمه استرجاع را بر زبان راند و برای او طلب آمرزش کرد و چون از

[شماره صفحه واقعی : 102]

ص: 2642

شهادت خالوی خود (حمزه ) با خبر شد نیز کلمه استرجاع را بر زبان راند و برای وی طلب آمرزش کرد، اما هنگامی که از شهادت شوهرش (مصعب بن عمیر) باخبر گشت فریاد و شیون کشید. رسول خدا گفت : (همسر زن را نزد وی حسابی جداست .)

زنان انصار و حمزه

رسول خدا صلی الله علیه و آله در بازگشت از احد، شنید که زنان انصار بر کشته های خود گریه و شیون می کنند. گریست و گفت : لیکن حمزه را زنانی نیست که بر وی گریه کنند. سعد بن معاذ و اسید بن حضیر که این سخن را شنیدند، زنانشان را فرمودند تا بروند و بر حمزه عموی رسول خدا سوگواری کنند. چون رسول خدا شنید که در مسجد برای حمزه گریه و شیون می کنند، فرمود: (خدا رحمتتان کند، برگردید که در همدردی کوتاهی نکردید).

نام چند تن دیگر از شهدای احد

1- عبدالله بن جحش : از مهاجران (عمه زاده رسول خدا) بود که در نبرد با دشمن به دست (ابوالحکم بن اخنس ) کشته شد و گوش و بینی او را بریدند و به نخ کشیدند،

چهل و چند ساله بود و به (المجدع فی الله ) لقب یافت . وی به هنگام نبرد شمشیرش شکست ، رسول خدا چوب خشک خرمایی به او داد و در دست او به صورت شمشیری درآمد که (عرجون ) نامیده می شد.(1)

2- مصعب بن عمیر: از مهاجران بود که لوای آنها را بر دست داشت ، به دست (عبدالله بن قمئه لیثی ) به شهادت رسید، آنگاه سول خدا لوا را به علی بن ابی طالب داد.

3- شماس بن عثمان : از مهاجران بود که رسول خدا به هر طرف می نگریست او را می دید که با شمشیر خویش از وی دفاع می کند و چون رسول خدا افتاد، خود را سپر وی قرار داد تا به شهادت رسید.

[شماره صفحه واقعی : 103]

ص: 2643


1- اسدالغابه ، ج 3/132.

4- عماره بن زیاد: از انصار (از قبیله اوس ) بود. وی همچنان می جنگید تا دیگر قادر به حرکت نبود، پس رسول خدا به (عماره ) که چهارده زخم برداشته بود، گفت : (نزدیک من آی ، نزدیک ، نزدیک ) تا صورت روی قدم رسول خدا نهاد و به همان حال بود تا جان سپرد.

5- عمرو بن ثابت : از انصار و معروف به (اصیرم ) بود که رکعتی نماز نخواند، چه این که پیوسته از قبول اسلام امتناع می ورزید، اما چون رسول خدا برای احد بیرون رفت ، اسلام به دلش راه یافت ، پس اسلام آورد و شمشیر خود را برگرفت و نبرد همی کرد تا از پای درآمد و چون قصه او را به رسول خدا بازگفتند، فرمود: او بهشتی است .

6- ثابت بن وقش : که خود و برادرش (رفاعه ) و دو پسرش (عمرو) و (سلمه ) در احد به شهادت رسیدند و داستان شهادت او را در ترجمه پدر (حذیفه ) ذکر می کنیم .

7- حسیل بن جابر: از انصار و معروف به (یمان ) پدر (حذیفه ) بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله او و (ثابت بن وقش ) را که هر دو پیر و سالخورده بودند در برجها جای داده بود، یکی از آن دو به دیگری گفت : به خدا قسم ، از عمر ما جز اندکی نمانده است ، پس بهتر آن است که شمشیرهای خود را برگیریم و به رسول خدا بپیوندیم ، باشد که خدا شهادت را به ما روزی فرماید، آنها با شمشیرهایشان بیرون آمدند و در میان سپاه وارد شدند، ثابت به دست مشرکان به شهادت رسید و پدر (حذیفه ) در گیر و دار جنگ با شمشیر خود مسلمانان به شهادت رسید و چون حذیفه گفت : پدرم را کشته اید، او را شناختند، پس حذیفه برای ایشان طلب مغفرت کرد و چون رسول خدا خواست دیه او را بپردازد، دیه را هم بر مسلمانان تصدق داد و علاقه رسول خدا به وی افزوده گشت .

8- حنظله بن ابی عامر: از انصار و معروف به (غسیل الملائکه ) بود که در روز جنگ با ابوسفیان نبرد می کرد، در این میان (شداد بن اءسود) بر وی حمله برد و او را به شهادت رسانید. رسول خدا درباره (حنظله ) گفت : (حنظله را فرشتگان غسل می دهند) و بدین جهت (غسیل الملائکه ) لقب یافت .

[شماره صفحه واقعی : 104]

ص: 2644

9- عبدالله بن جبیر: از انصار بود که روز احد فرماندهی 50 نفر تیرانداز را بر عهده داشت ، هرچند تیراندازان برای جمع آوری غنیمت به میدان کارزار سرازیر شدند، اما او تنها کسی بود که طبق دستور رسول خدا همچنان بر جای خویش استوار بماند تا به شهادت رسید.

10- انس بن نضر: از انصار بود، همچنان که پیش می تاخت ، به سعد بن معاذ گفت : این است بهشت که بوی آن را از صحنه احد درمی یابم ، آنگاه جنگ می کرد تا به شهادت رسید، در حالی که هشتاد و چند زخم برداشته بود و مشرکان چنان مثله اش کرده بودند که خواهرش (ربیع ) (دختر نضر) جز به وسیله انگشتان وی نتوانست او را بشناسد.

11- سعد بن ربیع : از انصار و از قبیله خزرج بود، رسول خدا گفت : (کدام مرد است که بنگرد سعد بن ربیع کارش به کجا رسیده ؟) مردی از انصار برخاست و در جستجوی سعد برآمد او را در میان کشتگان پیدا کرد و هنوز مختصر رمقی داشت به او گفت : رسول خدا امر فرموده است تا بنگرم که آیا زنده ای یا مرده ؟ او در حالی که دوازده زخم کاری کشنده داشت ، گفت : من از مردگانم ، سلام مرا به رسول خدا برسان و به او بگو خدا تو را از ما جزای خیر دهد، بهترین جزایی که پیامبری را از امتش داده است و در دم در گذشت . رسول خدا چون از ماجرا باخبر شد، گفت : خدا رحمتش کند.

12- خارجه بن زید: از انصار و از قبیله خزرج بود، مالک بن دخشم می گوید: در حالی که سیزده زخم کاری برداشته بود به او گفتم : مگر نمی دانی که محمد کشته شد؟ گفت : خدای او زنده است و نمی میرد، تو هم مانند او از دین خود دفاع کن .

13- عبدالله بن عمرو: از انصار، پدر جابر انصاری بود. (جابر) می گوید: پدرم نخستین شهید روز احد بود و به دست (سفیان بن عبد شمس ) شهادت یافت و رسول خدا پیش از هزیمت مسلمانان بر وی نماز گزارد.

14- عمرو بن جموح : از انصار و از قبیله خزرج و پایش لنگ بود و چهار پسر داشت که در جنگها دلاورانه می جنگیدند و چون روز احد پیش آمد او را از شرکت در جنگ معذور داشتند اما (عمرو) نزد رسول خدا رفت و گفت : امیدوارم با همین پای لنگ در

[شماره صفحه واقعی : 105]

ص: 2645

بهشت قدم زنم . رسول خدا گفت : خدا تو را معذور داشته ، جهادی بر تو نیست و آنگاه به پسرانش گفت : او را مانع نشوید، شاید خدا شهادت را به وی روزی کند. پس عمرو به امید شهادت به راه افتاد و چون به شهادت رسید، رسول خدا فرمود: (عمرو) و (عبدالله بن عمرو) را که در دنیا دوستانی با صفا بوده اند، در یک قبر دفن کنید.

15- خلاد بن عمرو: که با پدرش (عمرو) و سه برادرش : (معاذ)، (ابوایمن ) و (معوذ) در بدر شرکت کرده بودند، روز احد خود و پدرش (عمرو) و برادرش (ابوایمن ) به شهادت رسیدند.

16- مالک بن سنان : از انصار و از قبیله خزرج و پدر (ابوسعید خدری ) بود که روز احد خون صورت رسول خدا را مکید. در اخلاق وی نوشته اند: سه روز گرسنه ماند و از کسی سؤ ال نکرد.

17- ذکوان بن عبد قیس : از انصار مهاجری بود که به قول بعضی : او و (اسعد بن زراره ) نخستین کسانی بودند که اسلام را به مدینه آوردند.

18- مخیریق : از اءحبار و دانشمندان یهود و مردی توانگر بود و رسول خدا را بخوبی می شناخت ، ولی از دین خود دست برنمی داشت . چون روز احد فرارسید به رسول خدا و اصحاب او پیوست و به خویشان خود وصیت کرد که اگر امروز کشته شدم ، دارایی من در اختیار محمد است ، پس جهاد کرد تا کشته شد و برحسب روایت : رسول خدا درباره او می گفت : (مخیریق ) بهترین یهودیان است .

19- مجذر بن ذیاد بلوی : که در جاهلیت در یکی از جنگها (سوید بن صامت ) را کشته بود، در روز احد به دست (حارث ) پسر (سوید) به شهادت رسید و حارث به مکه گریخت ، اما بعدها به دستور رسول خدا کشته شد.

20- ثابت بن دحداحه : که در روز احد مسلمانان پراکنده را گرد خود فراهم آورد و سفارش به جهاد کرد، چند نفر از انصار با او همراه شدند و جنگیدند، سرانجام با نیزه (خالد بن ولید) به شهادت رسید.

21- یزید بن حاطب : از نیکان مسلمین به شمار می رفت و روز احد زخمهایی

[شماره صفحه واقعی : 106]

ص: 2646

برداشت که منتهی به شهادت او شد، اما پدرش که از منافقان (بنی ظفر) بود نتوانست نفاق خود را نهفته دارد و گفت : این پسر را فریب دادید تا جان خود را بر سر این کار گذاشت .

داستان ام عماره

ام عماره نسیبه (1) ، دختر (کعب بن عمرو) روز احد سپاهیان اسلام را آب می داد، اما چون مسلمانان و رسول خدا از سوی دشمن در خطر قرار گرفتند، به جنگ پرداخت و شمشیر می زد و زخمهایی برداشت و چون (عبدالله بن قمئه ) به قصد کشتن رسول خدا پیش تاخت ، همین زن و (مصعب بن عمیر) سر راه بر وی گرفتند و در این گیر و دار (عبدالله ) ضربتی بر شانه (ام عماره ) نواخت که سالها بعد، جای آن گود و فرورفته مانده بود.

داستان قتاده بن نعمان

رسول خدا در جنگ احد، آن همه با کمان خود تیراندازی کرد که دو سر آن درهم شکست ، پس قتاده آن را برگرفت و نزد وی برد. در همان روز چشم قتاده آسیب دید، به طوری که روی گونه اش افتاد. رسول خدا آن را با دست خود جا به جا کرد و از چشم دیگرش زیباتر و تیزبین تر شد.(2)

داستان قزمان منافق

(قزمان ) در میان بنی ظفر و هم پیمان ایشان بود، رسول خدا می گفت : او از مردان دوزخی است . قزمان در روز احد همراه مسلمانان ، سخت جهاد کرد و 7 یا 8 نفر از مشرکان را به تنهایی کشت ، امّا با زخم فراوانی او را به محلّه بنی ظفر آوردند، به او گفتند: دل خوش دار که به بهشت می روی . گفت : به چه دل خوش کنم ؟ به خدا قسم ، جز برای

[شماره صفحه واقعی : 107]

ص: 2647


1- در سیره النبی : به ضم نون ضبط شده {ج 3/86} ولی در اسدالغابه : به فتح نون {ج 5/555}.
2- امتاع الاسماع ، ص 133؛ سیره النبی ، ج 3/30.

خاطر شرف قبیله ام ، جنگ نکردم ، آنگاه که درد زخمها او را به ستوه آورده بود، تیری از جعبه اش درآورد و خودکشی کرد.

کشته های قریش

ابن اسحاق 22 نفر از کشته های قریش را نام می برد که از جمله آنهاست : 1 - طلحه بن ابی طلحه ، 2 - ابوسعد بن ابی طلحه ، 3 - عثمان بن ابی طلحه ، 4 - مسافع بن طلحه ، 5

- جلاس بن طلحه ، 6 - حارث بن طلحه ، 7 - ارطاه بن عبد شرحبیل ، 8 - ابو یزید بن عمیر، 9 - قاسط بن شریح ، 10 - صواب حبشی ، 11 - ابوعزّه : عمرو بن عبداللّه جمحی ، 12 - ابیّبن خلف بن وهب .

آخرین نفر، قصد کشتن رسول خدا را داشت ، یاران رسول خدا گفتند: بر وی حمله بریم ، فرمود: بگذارید پیش آید و چون پیش آمد و نزدیک رسید، رسول خدا پیش تاخت و چنان بر او ضربتی زد که او از اسب بیفتاد و چندین بار در غلتید.

رسول خدا در مدینه

چون رسول خدا صلی الله علیه و آله به خانه اش (مدینه ) بازگشت ، شمشیر خود را به دختر خود (فاطمه ) داد و گفت : دختر جان ! این شمشیر را شستشو ده ، به خدا قسم که امروز به من راستی کرد. علی بن ابی طالب ، همین گفته را به فاطمه نیز تکرار کرد.

ابن هشام روایت می کند که روز احد منادی ندا کرد: (( لا سیف الّا ذوالفقار ولا فتی الّا علی (1) ) ) در همین غزوه بود که رسول خدا به علی گفت : ( (انّ علیّاً منّی ، و انا منه .) ) (همانا علی از من است و من از اویم (2) )

به گفته ابن اسحاق : 60 آیه از سوره آل عمران درباره روز احد، نزول یافته است .

[شماره صفحه واقعی : 108]

ص: 2648


1- دلائل الصدق ، ج 2/301.
2- ماءخذ پیشین ، ص 271-274.
غزوه حمراءالاسد

روز شنبه هفتم (یا پانزدهم ) شوّال سال سوم هجرت ، جنگ احد پایان پذیرفت و رسول خدا به مدینه بازگشت و شب یکشنبه را در مدینه بود و مسلمانان هم به معالجه مجروحین خود پرداختند. رسول خدا بلال را فرمود تا مردم را به تعقیب دشمن فراخواند و جز آنان که دیروز همراه بوده اند، کسی همراهی نکند، در این میان (جابر بن عبداللّه ) که پدرش در احد به شهادت رسید بود و بنا به دستور پدر برای سرپرستی خاندانش در مدینه مانده و از شرکت در جنگ احد معذور و محروم گشته بود، از رسول خدا درخواست کرد تا او را به همراهی خویش سرافراز کند و رسول خدا تنها به او اذن داد که در حمراءالاءسد شرکت کند.

ابوسفیان و همراهان وی مشورت می کردند که بازگردند و هر که را از مسلمانان باقی مانده است از میان ببرند، امّا (صفوان ) این راءی را نپسندید و پیشنهادشان را رد کرد. رسول خدا بعد از شنیدن این گزارش و مشورت با بعضی از صحابه تصمیم حرکت و تعقیب دشمن گرفت .

بزرگان اصحاب ، زخمداران را فراخواندند و مردان قبایل با این که هر کدام چندین زخم برداشته بودند به راه افتادند و رسول خدا برای ایشان دعا کرد.

رسول خدا (عبداللّه بن امّمکتوم ) را در مدینه جانشین گذاشت و پرچم را به دست علی علیه السلام داد، زره و کلاه خود پوشید و از در مسجد سوار شد و فرمود: دیگر تا فتح مکّه مانند احد برای ما پیش آمدی نخواهد شد.

پیشتازان سپاه و شهیدان این غزوه

رسول خدا سه نفر را طلیعه فرستاد: سلیط بن سفیان ، نعمان بن خلف و مالک بن خلف که مالک و نفمان دو برادر بودند و در (حمراءالاسد) به دست دشمن گرفتار شدند، و به شهادت رسیدند. رسول خدا هر دو را در یک قبر به خاک سپرد و (قرینان ) لقب یافتند.

رسول خدا تا (حمراءالاسد) که در هشت میلی مدینه قرار دارد رهسپار شد و سه روز در آن جا ماند و سپس به مدینه بازگشت .

[شماره صفحه واقعی : 109]

ص: 2649

داستان معبد بن ابی معبد خزاعی

قبیله خزاعه ، چه مسلمان و چه مشرک ، خیرخواه رسول خدا بودند، معبد هنوز مشرک بود که دید رسول خدا در تعقیب دشمن است . رسول خدا هنوز در حمراءالاسد بود که معبد با ابوسفیان ملاقات کرد. ابوسفیان از معبد پرسید که : چه خبر داری ؟ گفت : محمّد با سپاهی که هرگز ندیده ام ، آکنده از خشم در تعقیب شما هستند. ابوسفیان گفت : ما هنوز تصمیم بازگشتن داریم تا هر که را از سپاه ایشان زنده مانده است نابود کنیم . گفت : من این کار را مصلحت نمی دانم ، با دیدن سپاهیان محمّد اشعاری سروده ام و چون اشعار خود را خواند (ابوسفیان ) بیمناک شد و فکر بازگشتن را از سر بدر کرد.

فرق حق و باطل

(ابوسفیان ) به کاروانی که عازم مدینه بود، رسید و به آنان وعده داد که اگر پیامی از وی به محمّد رسانند، فردا در بازار (عکاظ) شتران ایشان را مویز بار کند. کاروانیان پذیرفتند و به دستور ابوسفیان در (حمراءالاسد) رسول خدا و مسلمانان را بیم دادند که ابوسفیان و سپاه قریش تصمیم دارند تا بر شما بشورند و هر که را از شما زنده مانده است از میان ببرند، امّا رسول خدا و مسلمانان چنان که قرآن مجید یادآور شده است ، گفتند: (( حسبنااللّه و نعم الوکیل ) ). (1)

گرفتاری ابوعزّه شاعر

(ابوعزّه ) کسی بود که با رسول خدا عهد خویش بشکست و دیگران را علیه مسلمانان تحریک می کرد، او در غزوه حمراءالاسد اسیر شد و چون دیگر بار تقاضای عفو و اغماض از رسول خدا کرد، در پاسخ وی فرمود: همانا مؤ من دو بار از یک سوراخ گزیده نمی شود، آنگاه به (زبیر) یا (عاصم بن ثابت ) فرمود تا گردن وی را بزنند.

[شماره صفحه واقعی : 110]

ص: 2650


1- آل عمران / 173.
داستان معاویه بن مغیره

(معاویه بن مغیره ) که (حمزه ) علیه السلام را مثله کرده بود، در همین غزوه گرفتار شد و به قول مقریزی و ابن هشام ، گریخت و به عثمان پناهنده شد و او از رسول خدا، سه روز برای او مهلت گرفت که اگر بعد از سه روز دیده شد کشته شود و پس از سه روز زید بن حارثه و عمّار بن یاسر او را در (جماء) یافتند و کشتند.

دیگر حوادث سال سوم هجرت

1- تزویج رسول خدا با (حفصه ) دختر (عمر) (در ماه شعبان ).

2- ولادت امام حسن علیه السلام در نیمه رمضان .

3- تزویج رسول خدا با (زینب ) دختر (خزیمه ): امّالمساکین (در ماه رمضان ).

[شماره صفحه واقعی : 111]

ص: 2651

[شماره صفحه واقعی : 112]

ص: 2652

سال چهارم هجرت

سریّه (ابوسلمه )

اول محرّم : رسول خدا به وسیله مردی از قبیله (طیّی ء) خبر یافت که (طلیحه ) و (سلمه ) مردم را به جنگ علیه اسلام فراخوانده اند. رسول خدا (ابوسلمه ) را با 150 مرد از مهاجر و انصار فرستاد تا در سرزمین بنی اسد بر آنان بتازند. ابوسلمه شب و روز راه پیمود تا حدود (قطن ) رسید و بر گلّه ای از ایشان غارت برد و سه غلام از شبانان را دستگیر کرد، امّا دیگران گریختند و مردان قبیله را بیم دادند. ابوسلمه و یارانش بی آن که با دشمنی برخورد کنند، با شتران و گوسفندانی چند باز گشتند.

سریّه (عبداللّه بن انیس انصاری )

دوشنبه پنجم محرّم : رسول خدا خبر یافت که (سفیان بن خالد)(1) مردمی را در (عرنه ) برای جنگ علیه اسلام فراهم ساخته است ، پس (عبداللّه بن انیس ) را برای کشتن وی فرستاد. (عبداللّه ) گفت : برای من توصیفش کن تا او را بشناسم . گفت : که دیدی از هیبتش بیمناک می شوی و شیطان را به یاد می آوری .

(عبداللّه ) می گوید: شمشیر خود را بر گرفتم و رو به راه نهادم ، هنگام عصر او را دیدم که می خواست در جایی فرود آید، پس چون به او رسیدم ، پرسید: کیستی ؟ (چنان که رسول خدا گفته بود، لرزه ای بر من افتاد)، گفتم : مردی از (خزاعه )، (عبداللّه )

[شماره صفحه واقعی : 113]

ص: 2653


1- بعضی گفته اند: خالد بن سفیان {سیره النبی ، 4/293؛ تاریخ یعقوبی ، 2/58}.

می گوید: اندکی با وی راه رفتم و چون کاملا بر او دست یافتم با شمشیر حمله بردم و او را کشتم ، سپس در حالی که زنانش بالای نعش او افتاده بودند بازگشتم و چون نزد رسول خدا رسیدم ، گفت : رو سپید باشی .

سریّه رجیع

صفر سال چهارم : چند نفری از دو طایفه (عضل ) و (قاره ) به مدینه آمدند و اظهار اسلام کردند و به رسول خدا گفتند: در میان ما مسلمانانی پیدا شده اند، پس چند نفر از اصحاب خود را همراه ما بفرست تا ما را تعلیم دین دهند و قرآن بیاموزند. رسول خدا هم شش یا ده نفر از اصحاب خود را همراه ایشان فرستاد که (مرثد بن ابی مرثد) (فرمانده سریّه ) یکی از آنها بود. هنگامی که فرستادگان رسول خدا به آبگاه (رجیع (1) ) رسیدند، (عضل ) و (قاره ) عهد خود را شکستند و از قبیله (هذیل ) کمک گرفتند و با شمشیرهای کشیده بر سر ایشان تاختند و سرانجام چند نفر از فرستادگان ، به نامهای : (عاصم ) و (مرثد) و (خالد) (2) به شهادت رسیدند و (زید بن دثنه ) و (خبیب بن عدیّ) و (عبداللّه بن طارق ) نیز تن به اسارت دادند. (عبدالله ) بر اثر سنگباران دشمن از پای درآمد و به شهادت رسید و (زید) را (صفوان بن امیّه ) به پنجاه شتر خرید تا به جای پدرش (امیّه ) بکشد و غلام خود (نسطاس ) دستور کشتن او را داد، همچنین (خبیب ) را (حجیر بن ابی اهاب ) برای (عقبه بن حارث ) به هشتاد مثقال طلا یا پنجاه شتر خرید، تا او را نیز به جای پدر خود (حارث بن عامر) که در جنگ بدر کشته شده بود، بکشد.

سپس چهل پسر از فرزندان کشته های بدر را فراخواندند و به دست هر کدام نیزه ای دادند تا یکباره بر (خبیب ) حمله برند و روی او به طرف کعبه برگشت و گفت : الحمدالله ، آنگاه (ابوسروعه : عقبه بن حارث ) بر وی حمله برد و نیزه ای به سینه اش کوبید که از پشتش درآمد و ساعتی با ذکر خدا و یاد محمد زنده بود و شهادت یافت .

[شماره صفحه واقعی : 114]

ص: 2654


1- آبگاهی برای {هذیل } در ناحیه حجاز.
2- و به قولی با چهار نفر دیگر از ده نفر.

(خبیب ) قبل از شهادت اجازه خواست تا دو رکعت نماز بگزارد، گفته اند: وی نخستین کسی بود که دو رکعت نماز را در هنگام کشته شدن سنت نهاد.

درباره سریه رجیع و رد منافقان آیاتی از قرآن مجید نازل شده (1) و شعرا (حسان بن ثابت ) نیز اشعاری در خصوص این سریه و نیز در مرثیه (خبیب ) و همراهانش سروده اند.

سریه بئر معونه

صفر سال چهارم : (ابوبراء) به مدینه نزد رسول خدا آمد و گفت : ای محمد! اگر مردانی از اصحاب خویش را برای دعوت مردم به (نجد) می فرستادی که آنان را به دین تو دعوت می کردند، امیدوار بودم که اجابت می کردند. رسول خدا گفت : از مردم نجد بر اصحاب خویش می ترسم . (ابوبراء) گفت : در پناه من باشند.

رسول خدا (منذر بن عمرو) و (المعنق لیموت )(2) را با چهل مرد از اصحاب خود فرستاد تا در (بئر معونه ) فرود آمدند و (حرام بن ملحان ) یکی از فرستادگان ، نامه رسول خدا را نزد (عامر بن طفیل ) برد، اما (عامر) بی آن که نامه را بخواند، (حرام ) را به قتل رسانید و از سایر قبایل کمک گرفت و بیدریغ بر مسلمانان حمله بردند، اصحاب سریه با این که شمشیر کشیدند و به دفاع پرداختند، لکن همگی ، بجز یکی دو نفر که اسیر شدند، به شهادت رسیدند.

(جبار بن سلمی ) که نام او در شمار صحابه ذکر می شود، می گوید: آنچه مرا به اسلام آوردن وادار کرد، آن بود که در (بئر معونه ) نیزه ام را در میان دو شانه مرد مسلمانی فرو بردم و پیکان نیزه را دیدم که از سینه او بیرون آمد، در این حال شنیدم که می گفت : به خدا قسم ، رستگار شدم . (جبار) کشنده (عمر بن فهیره ) بود و خودش می گفت : دیدم که پیکرش بعد از شهادت به آسمان بالا رفت و بدین جهت مسلمان شدم .

[شماره صفحه واقعی : 115]

ص: 2655


1- بقره /204 - 207.
2- لقب است ، یعنی : شتابنده به سوی مرگ .

صاحب طبقات می نویسد: در یک شب خبر شهدای (بئر معونه ) و شهدای (رجیع ) به رسول خدا رسید، بیش از هر پیش آمدی سوگوار و داغدار شد و تا یک ماه در قنوت نماز صبح قاتلان مشرک را نفرین می کرد.(1)

سریه عمرو بن اءمیه ضمری برای کشتن ابوسفیان

رسول خدا صلی الله علیه و آله (عمرو بن امیه ) را به همراهی (جبار بن صخر انصاری ) به مکه فرستاد تا (ابوسفیان ) را بکشد. (عمرو) می گوید: در مکه طواف کردیم و دو رکعت نماز خواندیم و سپس به قصد ابوسفیان بیرون رفتیم ، در مکه راه می رفتیم که مردی مرا شناخت و گفت : (عمرو بن امیه ) است و به خدا قسم جز با نظر سوئی به این شهر نیامده است .

پس به رفیق راه خود گفتم : شتاب کن و از مکه بیرون رفتیم تا بر فراز کوهی برآمدیم و درون غاری رفتیم و شب را گذراندیم . همچنان که در غار بودیم ، مردی از قریش را

دیدیم که به طرف ما می آید، گفتم : اگر ما را ببیند فریاد می کند و ما را به کشتن می دهد، آنگاه با همان خنجری که برای کشتن ابوسفیان همراه داشتم به سینه او فرو بردم ، چنان فریادی کشید که اهل مکه شنیدند، مردم فراهم آمدند و از او پرسیدند: چه کسی تو را کشت ؟ او نام مرا برد ولی نتوانست جای ما را نشان دهد ا پس او را بردند، چون شب رسید به رفیق راه خود گفتم : شتاب کن و شبانه از مکه آهنگ مدینه کردیم و در بین راه به دو مرد از قریش که برای جاسوسی به مدینه می رفتند برخوردیم و چون تسلیم نشدند یکی از آنها را با تیر کشتم و دیگری را بستم و به مدینه آوردم . (2)

غزوه بنی نضیر

ربیع الاول سال چهارم : رسول خدا صلی الله علیه و آله با چند نفر از اصحاب خویش برای کمک

[شماره صفحه واقعی : 116]

ص: 2656


1- نام 32 نفر از شهدای بئر معونه در کتاب تاریخ پیامبر اسلام ، ص 360، نوشته مرحوم دکتر محمد ابراهیم آیتی آمده است .
2- سیره النبی ، ج 4/310.

خواستن از بنی نضیر (1) به سوی ایشان رهسپار شدند و آنها قول مساعد دادند، ولی در پنهان در باب کشتن رسول خدا به مشورت پرداختند و راه تزویر و نفاق پیش گرفتند.

رسول خدا به وسیله وحی از تصمیم (بنی نضیر) خبر یافت و به مدینه برگشت ، آنگاه اصحاب را فرمود تا برای جنگ با ایشان آماده گردند.

رسول خدا (محمد بن مسلمه ) را نزد ایشان فرستاد که از شهر من بیرون روید، تا ده روز به شما مهلت می دهم و پس از این مدت هر کس دیده شود گردنش را می زنم ، آنها در تهیه وسایل سفر بودند، اما گروهی از منافقان ، از جمله (عبدالله بن اءبی ) نزد ایشان رفتند و گفتند: بمانید و از خود دفاع کنید و ما شما را تنها نمی گذاریم و تا پای جان ایستادگی می کنیم . حیی بن اخطب به پیام منافقان مغرور شد و نزد رسول خدا پیام فرستاد که ما رفتنی نیستیم . رسول خدا تکبیرگویان با مسلمانان رهسپار قلعه های بنی نضیر شد و آنان را شش روز (یا 15 روز) محاصره کرد و از طرف منافقان هم کمکی به ایشان نرسید، پس نزد رسول خدا فرستادند که دست از ما بردار تا بیرون رویم . رسول خدا با شرایطی پیشنهاد آنها را پذیرفت و آنها رهسپار خیبر شدند، برخی هم به جانب شام رفتند. رسول خدا اموال یهودیان بنی نضیر را بر مهامجران قسمت کرد.

از طایفه بنی نضیر فقط دو مرد به نامهای : (یامین بن عمیر) و (اءبوسعد بن وهب ) اسلام آوردند و اموال خود را به دست داشتند. نوشته اند که رسول خدا به (یامین بن عمیر) گفت : ندیدی که پسر عمویت (عمرو بن جحاش ) (2) درباره من چه تصمیمی داشت ؟ پس (یامین ) مردی از (قیس ) را به ده دینار (یا چند بار خرما) بر آن داشت که رفت و (عمرو بن جحاش ) را کشت .

غزوه ذات الرقاع

جمادی الاولی سال چهارم : رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از غزوه (بنی نضیر) به قصد

[شماره صفحه واقعی : 117]

ص: 2657


1- سوره حشر که ابن عباس آن را {سوره بنی نضیر} می نامید درباره ایشان نازل شده است .
2- به فتح جیم و تشدید حاء نیز خوانده اند، کسی بود که می خواست از بالای بام سنگی بر رسول خدا بیندازد و از این طریق نظر سوء بنی نضیر را جامه عمل پوشد.

(بنی محارب ) و (بنی ثعلبه ) از قبیله (غطفان ) که گزارش رسیده بود، سپاهیانی برای جنگ با مسلمین فراهم ساخته بودند، آهنگ (نجد) کرد و (ابوذر غفاری ) را در مدینه جانشین گذاشت و پیش می رفت تا در (نخل ) فرود آمد و با سپاهی عظیم از قبیله غطفان برخورد و هر چند با هم روبرو شدند، اما جنگی پیش نیامد و رسول خدا با همراهان خویش به سلامت بازگشت .

وجه تسمیه غزوه (ذات الرقاع )

1- برای این که مسلمانان در این غزوه پرچمهای پینه دار برافراشتند.

2- به نام درختی که آن جا بود و آن را (ذات الرقاع ) می گفتند. (1)

3- برای این که رسول خدا تا محل تجمع دشمنان در (ذات الرقاع ) پیش رفت و آن کوهی است نزدیک (نخیل ) که قسمتهایی سرخ و سفید و سیاه داشت .(2)

4- برای این که مسلمانان پاهای خود را که از پیاده روی سوده گشته بود، کهنه پیچ کردند.(3)

5- برای این که نماز خوف در این غزوه مقرر شد و چون نماز تکه پاره و وصله دار شد (ذات الرقاع ) گفتند.

سوءقصد نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله

مردی از بنی محارب به نام (غورث ) تصمیم گرفت که رسول خدا را بکشد. پس نزد رسول خدا آمد و او را نشسته یافت . گفت : ای محمد! شمشیرت را ببینم ، آنگاه شمشیر رسول خدا را برداشت که قصد سوء خود را انجام دهد، اما خدایش نصرت نمی داد. سپس گفت : ای محمد! از من نمی ترسی ؟ گفت : نه ، چرا از تو بترسم ؟ خدا مرا حفظ می کند. آنگاه شمشیر رسول خدا را بازداد و پی کار خود رفت . آیه 11 سوره مائده در این

[شماره صفحه واقعی : 118]

ص: 2658


1- ابن هشام ، ج 3/214.
2- الطبقات الکبری ، ج 2/61.
3- صحیح بخاری ، جزء 5، ص 145.

باره و به روایتی درباره سوءقصد (عمرو بن جحاش ) نازل شده است .

نماز خوف

روایات در کیفیت نماز خوف در غزوه (ذات الرقاع ) اختلاف دارد، مضمون روایتی چنین است که : دسته ای در مقابل دشمن قرار می گیرند و دسته دیگر با امام رکعتی از نماز را می خوانند و رکعت دوم را به طور فرادی تمام می کنند و به جای دسته اول می روند، سپس دسته اول آمده و آنان هم با امام رکعتی را درک کرده و رکعت دیگر را فرادی می خوانند، به طوری که هر کدام از دو دسته رکعتی را با امام و رکعتی را فرادی خوانده باشند و امام هم بیش از یک نماز نخوانده باشد، اما روایتی دیگر تصریح دارد که رسول خدا با هر کدام از دو دسته نمازی تمام خوانده است .(1)

داستان جابر انصاری

(جابر بن عبدالله ) گفت : در غزوه (ذات الرقاع ) سوار بر شتر ناتوانی بودم و با رسول خدا همراه می رفتم و در بازگشت به مدینه همراهان پیش می رفتند و من واپس می ماندم ، تا این که رسول خدا به من رسید و گفت : تو را چه شده ؟ گفتم ای رسول خدا! شترم دنبال مانده است . گفت : شترت را بخوابان ، و چون شتر خود را خواباندم ، رسول خدا هم شتر خود را خواباند و گفت : عصای خود را به من ده ، چون عصا را به او دادم چند بار شترم را به آن برانگیخت و سپس گفت : سوار شو. چون سوار شدم به خدایی که او را به پیامبری فرستاد: با شتر رسول خدا بخوبی مسابقه می داد.

نموداری از پایداری مهاجر و نصار

(جابر بن عبدالله ) می گوید: در غزوه (ذات الرقاع ) مردی از مسلمانان بر زنی از مشرکان دست یافت و او را اسیر کرد. شوهر زن سوگند خورد تا خونی از یاران محمد بریزد و با این تصمیم در تعقیب رسول خدا رهسپار شد. رسول خدا در دره ای فرود آمد

[شماره صفحه واقعی : 119]

ص: 2659


1- نساء /101 - 103.

و گفت : کدام مرد است که امشب ما را پاسداری کند؟ مردی از مهاجران و مردی از انصار داوطلب شدند، یکی (عمار بن یاسر) و دیگری (عباد بن بشر) بود که به محل ماءموریت خویش رفتند و به نوبت پاسداری می دادند، مرد انصاری که بیدار مانده بود به نماز مشغول شد، در این میان آن مرد مشرک رسید، تیری به سوی او انداخت که در بدن وی جای گرفت ، اما مرد انصاری تیر را کشید و بیرون افکند و تا سه بار بر بدن او

تیر افکند و او همچنان در نماز بر پای ایستاده بود، سپس به رکوع و سجود رفت ، آنگاه رفیق خود را از خواب بیدار کرد و گفت : برخیز که من از پای درآمدم . مرد مهاجری برخاست ، مرد مشرک با دیدن او دانست که جای وی را شناخته اند و گریخت .

غزوه بدرالوعد

شعبان سال چهارم : این غزوه به نامهای : غزوه بدرالاخره ، غزوه بدر الثالثه و غزوه بدرالصغری نامیده شده است . رسول خدا پس از غزوه (ذات الرقاع ) بر حسب وعده ای که با ابوسفیان کرده بود، رهسپار بدر شد. سپاه اسلام 1500 نفر بودند و لوای مسلمین را علی بن ابی طالب به دست داشت . رسول خدا هشت شب در بدر به انتظار ابوسفیان ماند، اما ابوسفیان با 2000 نفر از مردم مکه بیرون آمد و در (مجنه ) منزل کرد سپس تصمیم گرفت که بازگردد، گفت : ای گروه قریش ! امسال با این قحطی و خشکسالی به جنگ رفتن روا نیست ، بهتر همان که بازگردید. سپاه قریش بازگشتند و مردم مکه آنها را (جیش سویق ) نامیدند و گفتند: شما برای (سویق ) رفته بودید.

[شماره صفحه واقعی : 120]

ص: 2660

سال پنجم هجرت (سنه الاءحزاب )

غزوه دومه الجندل

ربیع الاءول سال پنجم : رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر یافت که گروهی عظیم در (دومه الجندل ) (1) فراهم آمده اند و بر مسافران و رهگذران ستم می کنند و قصد مدینه را دارند، برای دفع ایشان با 1000 مرد از مسلمانان بیرون رفت ، اما با نزدیک شدن آنان معلوم شد که دشمن به طرف مغرب کوچیده است و جز بر مواشی و شبانان ایشان دست نیافت و اهل (دومه الجندل ) خبر یافتند و پراکنده شدند. رسول خدا به مدینه بازگشت و

این نخستین جنگ با رومیان بود، زیرا زمامدار دومه الجندل (اکیدر بن عبدالملک کندی ) کیش مسیحی داشت و زیر فرمان (هرقل ) (2) پادشاه روم بود.

در همین سفر بود که رسول خدا با (عیینه بن حصن فزاری ) که در سرزمین خود به قحطی گرفتار آمده بود، قراردادی بست و به او حق داد که از تغلمین تا مراض (از نواحی مدینه ) را چراگاه گیرد.

غزوه خندق

شوال سال پنجم : غزوه (خندق ) را (غزوه احزاب ) نیز می نامید.(3) جمعی از یهودیان از جمله (حیی بن اخطب ) رهسپار مکه شدند و بر قریش فرود آمدند و آنان را جنگ با

[شماره صفحه واقعی : 121]

ص: 2661


1- میان آن و دمشق 5 روز راه و تا مدینه 15 یا 16 روز راه است
2- فرهنگ معین به کسر قاف آورده است .
3- بقره /214؛ آل عمران /26-27، نور/62-64؛ احزاب /9-25.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فراخواندند، قریش به ایشان گفتند: آیا دین ما بهتر است یا دین محمد؟ گفتند: دین شما، و شما از وی به حق نزدیکترید.(1) قریش شادمان شدند و با آنان قرار همکاری گذاشتند.

احزاب و فرماندهانشان

1- قریش و همراهانشان با 4000 سپاهی ، 300 اسب و 1500 شتر به فرماندهی (ابوسفیان بن حرب ).

2- بنی سلیم با 700 سپاهی ، به فرماندهی (ابوالاعور سلمی ).

3- بنی فزاره ، همه شان با 1000 شتر، به فرماندهی (عیینه بن حصن فزاری ).

4- بنی اشجع با 400 سپاهی ، به فرماندهی (مسعود بن رخیله .) (2)

5- بنی مره با 400 سپاهی ، به فرماندهی (حارث بن عوف ).

6- بنی اسد بن خزیمه با عده ای به فرماندهی (طلیحه بن خویلد). از همه قبایل ده هزار نفر (به گفته مسعودی : از قریش و قبایل دیگر و بنی قریظه و بنی نضیر، 24 هزار نفر فراهم آمدند سه لشکر بودند و فرمانده کل (ابوسفیان بن حرب ) بود که اکثر این فرماندهان بعدها اسلام آوردند.

تصمیم رسول خدا صلی الله علیه و آله

سواران خزاعی از مکه به مدنیه آمدند و رسول خدا را از حرکت قریش و احزاب باخبر ساختند رسول خدا با اصحاب مشورت کرد که آیا از مدینه بیرون روند و هر جا با دشمن برخورد کردند، بجنگند یا در مدینه بمانند و پیرامون شهر را خندق بکنند. پیشنهاد سلمان فارسی برای کندن خندق به تصویب رسید. رسول خدا با 3000 مرد سپاهی کار کندن خندق را آغاز کرد.

مسلمانان ، با شتاب و کوشش فراوان دست به کار شدند و رسول خدا نیز شخصا

[شماره صفحه واقعی : 122]

ص: 2662


1- نساء /51 - 55.
2- بعضی : مسعربن رخیله گفته اند.

کمک می کرد و کار هر دسته ای را تعیین فرمود، حفر خندق در شش روز به انجام رسید. به استنباط برخی از نویسندگان : طول خندق در حدود پنج و نیم کیلومتر و عرض آن به حدسی که زده اند در حدود ده متر و عمق آن پنج متر بوده است . یعنی آن مقداری بوده که سواره یا پیاده ای نتواند از آن بجهد یا از طرفی پایین رود از طرف دیگر بیرون آید.

ابن اسحاق می گوید: در واقعه کندق خندق ، معجزاتی به ظهور پیوست که مسلمانان شاهد آن بودند، از جمله جابر بن عبدالله گوید: در یکی از نواحی خندق سنگی بسیار بزرگ پدیدار شد که کار کندن آن به دشواری کشید. رسولخدا صلی الله علیه و آله ظرف آبی خواست و آب دهان در آن افکند و دعایی خواند سپس آب را بر آن سنگ پاشید (به گفته کسی که خود شاهد این قضیه بوده است و بر دیدن آن سوگند می خورد) آن سنگ چنان از هم پاشید که به صورت توده ریگی درآمد و دیگر در مقابل هیچ بیل و تبری سختی نمی کرد و معجزات دیگری به وقوع پیوست که چون بنا بر اختصار این کتاب است از ذکر آنها خودداری می شود.

رسول خدا، چون از کار کندن خندق فراغت یافت به سپاهیان دستور داد تا در دامن کوه (سلع ) پشت به کوه اردو ساختند و زنان و کودکان را در برجها جای دادند.

در این هنگام ، رسول خدا صلی الله علیه و آله از عهدشکنی (بنی قریظه ) خبر یافت و برای تحقیق حال و اتمام حجت ، (سعد بن معاذ) (سرور اءوس ) و (سعد بن عباده ) (سرور خزرج ) را فرستاد. فرستادگان رسول خدا رفتند و معلوم شد که کار عهدشکنی (بنی قریظه ) از آنچه می گفته اند هم بالاتر است . آنگاه نزد رسول خدا بازگشتند و پیمان شکنی (بنی قریظه ) را گزارش دادند. رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت : الله اکبر، به روایت دیگر، گفت : ( حسبنا الله و نعم الوکیل ) .(1)

نزدیک شدن خطر

در این موقع بود که گرفتاری مسلمین به نهایت رسید و ترس و بیم شدت یافت و

[شماره صفحه واقعی : 123]

ص: 2663


1- آل عمران /173.

نفاق منافقان آشکار گشت و (معتب بن قشیر) گفت : محمد ما را نوید می داد که گنجهای (خسرو) و (قیصر) را می خوریم ، اما امروز جراءت نمی کنیم که برای قضای حاجت بیرون رویم و (اءوس بن قیظی ) گفت : ای رسول خدا! خانه های ما در خطر دشمن است ، ما را اذن ده تا به خانه های خود که در بیرون مدینه است ، بازگردیم .

پایداری انصار

نزدیک به یک ماه بود که مسلمانان و مشرکان در برابر هم ایستاده بودند و جنگی جز تیراندازی و محاصره در کار نبود، رسول خدا نزد (عیینه بن حصن فزاری ) و (حارث بن عوف ) دو سرور (غطفان ) فرستاد و با آنان قرار گذاشت که یک سوم میوه های امسال مدینه را بگیرند و با سپاهیان خود بازگردند و دست از جنگ با مسلمانان بردارند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله (سعد بن معاذ) و (سعد بن عباده ) را خواست و با آنان در این باب مشورت کرد. آنان گفتند: یا خود به این کار علاقه مندی و یا خدا چنین دستوری داده است و در هر دو صورت ناگزیر به انجام آن هستیم . رسول خدا گفت : به خدا سوگند، این کار را نمی کنم مگر برای این که دیدم عرب همداستان به جنگ شما آمده و از هر سو شما را فرا گرفته اند خواستم بدین وسیله از شما دفع خطر کنم .

(سعد بن معاذ) گفت : ای رسول خدا! به خدا قسم نیازی به این کار نداریم و شمشیر پاسخ ایشان است . رسول خدا گفت : هر طور صلاح می دانی چنان کن . (سعد) قرارنامه را محو کرد و گفت : هر چه می توانند بر ضد ما انجام دهند.

فرماندهان قریش

رؤ سای قریش : ابوسفیان ، خالد بن ولید، عمرو بن عاص و چند تن دیگر، گاه پراکنده و گاه با هم در پیرامون خندق اسب می تاختند و با اصحاب رسول خدا زد و خورد می کردند. رسول خدا و مسلمانان همچنان در محاصره دشمنان بودند. (عمرو بن عبدود)

[شماره صفحه واقعی : 124]

ص: 2664

که او را (فارس یلیل )(1) می گفتند و با هزار سوار برابر می دانستند، نخستین کسی بود که از خندق پرید و دیگر سپاهیان قریش بر اسبهای خود نشستند و با شتاب پیش تاختند تا بر سر خندق ایستادند و از دیدن آن به شگفت آمدند، سپس در جستجوی تنگنایی از خندق برآمدند و اسبهای خود را بزدند تا از خندق جهیدند. حضرت علی علیه السلام با چند نفر از مسلمین سر راه بر آنان گرفتند و عمرو بن عبدود آماده پیکار شد. علی علیه السلام پس از گفتگویی کوتاه با ضربتی او را کشت و همراهان عمرو رو به گریز نهادند و از خندق جهیدند. در این میان (نوفل بن عبداللّه ) را در میان خندق دیدند که اسبش نمی تواند از خندق بیرون جهد و او را سنگباران می کردند، نوفل می گفت : اگر می کشید به صورتی بهتر از این بکشید، یکی از شما فرود آید تا با وی نبرد کنم . علی پایین رفت و او را نیز بکشت و دیگران گریختند.

ابوبکر بن عیاش درباره (عمرو) گفت : علی ضربتی زد که ضربتی مبارکتر و عزت بخش تر از آن در اسلام نبود و ضربتی به علی زده شد (ضربت ابن ملجم ) که ضربتی نامبارکتر و بد اثرتر از آن در اسلام پیش نیامد...

رسول خدا بعد از کشته شدن (عمرو) و (نوفل ) گفت : اکنون ما به جنگ ایشان خواهیم رفت و ایشان به جنگ ما نخواهند آمد.

آخرین تلاش دشمن

بعد از کشته شدن (عمرو) و (نوفل ) سران قریش تصمیم گرفتند که فردای آن روز دیگر بار حمله کنند، بامداد فردا همداستان حمله کردند و (خالد بن ولید) نیز در میان آنان بود، کار جنگ به سختی کشید تا آنجا که مسلمانان نمازهایشان فوت شد. در این میان (وحشی ) که با مشرکان بود، حربه ای به سوی (طفیل بن نعمان ) افکند و او را کشت ، سپس خداوند دشمن را پراکنده ساخت و به اردوگاه خویش بازگشتند.

[شماره صفحه واقعی : 125]

ص: 2665


1- یلیل : جایی است نزدیک بدر که عمرو بن عبدود، مردان قریش را از حمله بنی بکر یکتنه نجات داد.
زخمی شدن سعد بن معاذ

سعد بن معاذ با زرهی کوتاه و نارسا بیرون آمده بود و رهسپار جنگ شد. (حبان بن قیس بن عرقه ) فرصتی به دست آورد و تیری به سوی وی انداخت و چون تیرش به هدف رسید، گفت : ( خذها منّی و انا ابن العرقه .)

سعد بن معاذ گفت : خدا رویت را به آتش کشاند، خدایا! اگر از جنگ قریش چیزی باقی گذاشته ای ، مرا برای آن زنده نگهدار و اگر جنگ میان ما و قریش را به پایان رسانده ای ، پس همین پیشامد را برای من شهادت قرار ده .

صفیه و حسان بن ثابت

(صفیه ) دختر (عبدالمطّلب ) (عمه رسول خدا و مادر زبیر) و نیز (حسان بن ثابت ) (شاعر و صحابی معروف ) در ایام خندق در برج (فارع ) بودند، (صفیّه ) می گوید: مردی از یهودیان به ما نزدیک شد و پیرامون برج همی گشت . رسول خدا و مسلمانان هم چنان گرفتار دشمن بودند که نمی توانستند به سوی ما بازنگرند، بدین جهت به (حسان ) گفتم : من به خدا قسم ، از این مرد یهودی ایمن نیستم ، پس فرود آی و او را بکش . حسان گفت : ای دختر عبدالمطلب ! خدای تو را بیامرزد، به خدا قسم تو خود می دانی که من اهل این کار نیستم . (صفیّه ) می گوید: چون حسان جواب مرا این طور داد، خود میان بستم و گرزی برداشتم و او را کشتم و چون از او فارغ گشتم به سوی برج رفتم و گفتم : ای حسّان ! اکنون فرود آی و سلاح و جامه وی برگیر. حسان گفت : ای دختر عبدالمطلب ! مرا به سلاح و جامه او نیازی نیست .

نعیم بن مسعود یا وسیله خدایی

(نعیم بن مسعود بن عامر) (از بنی اشجع ) نزد رسول خدا آمد و گفت : من اسلام آورده ام ، امّا قبیله من هنوز از اسلام بی خبرند، به هر چه مصلحت می دانی مرا دستور ده . رسول خدا گفت : تا می توانی دشمنان را از سر ما دور کن (میان ایشان اختلاف بینداز)

[شماره صفحه واقعی : 126]

ص: 2666

چه ، جنگ نیرنگ و فریب است . (1)

(نعیم ) نزد (بنی قریظه ) که در جاهلیّت ندیمشان بود - و با رسول خدا پیمان شکسته بودند - رفت و گفت ای بنی قریظه ! دوستی و یکرنگی مرا با خویش می دانید، گفتند: راست می گویی و نزد ما متّهم نیستی . گفت : قریش و غطفان مانند شما نیستند، این سرزمین شماست و اموال و فرزندان و زنان شما در این جایند و نمی توانید از این جا به جای دیگر منتقل شوید، اما قریش و غطفان - که شما آنها را کمک داده اید - در

سرزمین دیگری هستند، اگر هر پیشامدی در جنگ رخ دهد سرانجام به سرزمین خود باز می گردند و شما را در شهر خودتان با محمد رها می کنند و چون تنها ماندید، قدرت مقاومت نخواهید داشت ، پس در جنگ با وی با قریش و غطفان همداستان نشوید، مگر این که از اشرافشان گروگانهایی بگیرند که به عنوان وثیقه نزد شما باشند تا با اطمینان خاطر بتوانید با مسلمانان بجنگید.

سپس بیرون رفت و نزد قریش آمد و به ابوسفیان و رجال قریش که سابقه دوستی داشت ، گفت : بدانید که یهودیان از عهدشکنی با محمد پشیمان شده و نزد وی فرستاده اند که ما پشیمان شده ایم و قصد داریم مردانی از اشراف دو قبیله قریش و غطفان بگیریم و آنها را تحویل دهیم که گردن زنی و او هم پیشنهادشان را پذیرفته است ، اکنون اگر از طرف یهود از شما مردانی به عنوان گروگان خواستند، به آنان تسلیم نکنید.

آنگاه نزد قبیله غطفان آمد و همانچه را که به قریش گفته بود، به آنان نیز گفت : دو قبیله مردانی را نزد (بنی قریظه ) فرستادند که بگویند: در کار جنگ با ما همراهی کنید و شتاب ورزید، یهودیان پاسخ دادند که امروز شنبه است و در چنین روزی دست به کار نمی زنیم ، علاوه بر این ، ما با محمد نمی جنگیم ، مگر آن که از مردان خود گروگانهایی به ما دهید تا اطمینان خاطر ما باشند و یقین کنیم تا اگر نبرد بر شما دشوار شد، ما را تنها رها نخواهید کرد. فرستادگان بازگشتند و گفتار بنی قریظه را بازگفتند، قریش و غطفان گفتند: به خدا

[شماره صفحه واقعی : 127]

ص: 2667


1- سیره ابن هشام ، ج 3/240.

قسم (نعیم بن مسعود) راست می گفت و سپس به بنی قریظه گفتند: به خدا قسم ، حتی یک مرد هم از مردان خود به شما نمی دهیم . بنی قریظه با شنیدن این پیام ، گفتند: راستی (نعیم بن مسعود) راست می گفت ، اینان می خواهند ما را به جنگ وادار کنند و سرانجام در فرصت مناسب ما را تنها بگذارند و به دیار خود بازگردند و بدین ترتیب ، خدای متعال آنها را از یاری یکدیگر باز داشت .

حذیفه بن یمان در میان دشمن

پس از خبر یافتن از اختلاف نظر و تفرقه ای که میان احزاب روی داد، رسول خدا صلی الله علیه و آله (حذیفه ) را برای تحقیق حال و بررسی وضع دشمن به میان آنان فرستاد، به او فرمود: ای حذیفه : برو در میان دشمن ببین چه می کنند، امّا دست به کاری مزن تا نزد ما بازگردی .

(حذیفه ) می گوید: در میان دشمن وارد شدم ، دیدم که باد، و لشکرهای الهی تمام دیگها و خیمه های ایشان را از جا کنده است ، پس ابوسفیان برخاست و گفت : ای گروه قریش ! به خدا قسم ، ماندن شما در این جا صلاح نیست ، راستی که اسب و شترمان از میان رفت و بنی قریظه نیز با ما خلف وعده کردند و شدّت سرما هم می بینید که با ما چه می کند، پس آماده رفتن شوید که من هم رفتنی هستم . سپس برخاست و شتر خود را سوار شد و او را چنان بزد تا بر سه دست و پا ایستاد، به خدا قسم ، اگر دستور رسول خدا نبود فرصت مناسبی بود که ابوسفیان را با تیری می کشتم . آنگاه قبیله غطفان هم با شنیدن حرکت قریش ، رهسپار سرزمینهای خویش شدند. (حذیفه ) می گوید: نزد رسول خدا بازگشتم و گزارش کار خویش را به او رساندم .

شهدای غزوه احزاب

1- سعد بن معاذ، به دست (حبان بن عرقه )، 2 - اءنس بن اءوس ، به دست (خالد بن ولید)، 3 - عبداللّه بن سهل بن رافع ، 4 - طفیل بن نعمان ، به دست (وحشی بن حرب )، 5 - ثعلبه بن غنمه ، به دست هبیره بن ابی وهب ، 6 - کعب بن زید، به دست (ضرار بن خطّاب )، 7 - سفیان بن عوف ، 8 - سلیط،9- طفیل بن مالک

[شماره صفحه واقعی : 128]

ص: 2668

10- عبداللّه بن ابی خالد، 11 - عبداللّه بن سهل بن زید، 12 - ابوسنان بن صیفی .

کشته های مشرکان در غزوه احزاب

1- منبه بن عثمان ، 2 - نوفل بن عبدالله بن مغیره ، 3 - عمرو بن عبدود، به دست علی بن ابی طالب ، 4 - حسل بن عمرو بن عبدود، نیز به دست علی بن ابی طالب ، کشته شد.

یعقوبی می نویسد: روز (خندق ) از مسلمانان شش نفر و از مشرکان هشت نفر کشته شدند.(1) آیات 9 تا 25 سوره احزاب درباره غزوه احزاب نزول یافته است .

غزوه بنی قریظه

ذی القعده سال پنجم : هنگام ظهر جبرئیل فرود آمد و به رسول خدا گفت : خدا تو را می فرماید: بر سر (بنی قریظه ) رهسپار شوی و هم اکنون من بر سر ایشان می روم و در قلعه هایشان زلزله می اندازم . رسول خدا بلال را فرمود تا در میان مردم اعلام کند که هر کس مطیع و شنوای امر خدا و رسول است ، باید نماز عصر را جز در (بنی قریظه ) نخواند، آنگاه با سه هزار از مسلمانان که 36 اسب داشتند رهسپار شد و رایت را علی علیه السلام بر دست گرفت و پیش تاخت .

رسول خدا بیست و پنج روز (بنی قریظه ) را در محاصره داشت تا از محاصره به تنگ آمدند و (کعب بن اسد) به ایشان گفت : ای گروه یهود! می بینید چه بر سرتان آمده است ، اکنون سه کار را به شما پیشنهاد می کنم تا هر کدام را خواستید انتخاب کنید. گفتند: چه کاری ؟ گفت : از این مرد پیروی می کنیم و به او ایمان می آوریم . گفتند: ما هرگز از حکم تورات دست برنمی داریم و جز آن را نمی پذیریم . گفت : پس بیایید تا فرزندان و زنانمان را بکشیم تا از سوی آنها نگران نباشیم ، آنگاه با شمشیرهایمان حمله بریم . گفتند: این بیچارگان را هرگز نمی کشیم . گفت : امشب که شنبه است ، ممکن است محمد و یارانش از حمله ما آسوده خاطر باشند، پس حمله بریم و شبیخون زنیم . گفتند: شنبه

[شماره صفحه واقعی : 129]

ص: 2669


1- تاریخ یعقوبی ، ج 2/51.

را تباه نخواهیم ساخت . گفت : پس معلوم می شود در میان شما یک نفر دوراندیش و خردمند وجود ندارد.

لغزش اءبولبابه

یهودیان (بنی قریظه ) نزد رسول خدا پیام فرستادند که (ابولبابه بن عبدالمنذر) را نزد ما بفرست تا در کار خود با وی مشورت کنیم . رسول خدا صلی الله علیه و آله او را نزد ایشان فرستاد. چون او را دیدند مردان یهود دست به دامن او شدند و زنان و کودکانشان نزد او گریستند، پس ابولبابه را بر ایشان رحم آمد و چون از او پرسیدند که آیا به حکم محمد تن در دهیم و تسلیم شویم ؟ گفت : آری ، اما با اشاره به گلوی خود فهماند که شما را می کشد.

(ابولبابه ) می گوید: به خدا قسم ، قدم برنداشته دانستم که به خدا و رسول او خیانت کرده ام ، سپس راه مسجد را در پیش گرفت و بی آن که نزد رسول خدا برود، خود را به یکی از ستونهای مسجد بست و گفت : از این جا نخواهم رفت تا خدا توبه ام را قبول کند. به روایت ابن هشام : آیه 27 سوره انفال درباره همین گناه ابولبابه نزول یافته است .

چون خبر ابولبابه به رسول خدا رسید، گفت : اگر نزد من آمده بود برایش طلب آمرزش می کردم ، اما اکنون که چنین کاری کرده است من هم با او کاری ندارم تا خدا توبه اش را قبول کند.

سحرگاه بود که در خانه (امّسلمه ) قبول توبه ابولبابه به رسول خدا نازل شد. (امّسلمه ) به اذن رسول خدا ابولبابه را مژده داد که خدا توبه ات را قبول کرد. اما او سوگند یاد کرده بود که جز رسول خدا کسی او را باز نکند. ابولبابه همچنان ماند تا رسول خدا برای نماز صبح به مسجد آمد و او را باز کرد.(1)

تسلیم شدن (بنی قریظه )

(بنی قریظه ) پس از مشورت با (ابولبابه ) بامدادان تسلیم رسول خدا شدند، پس یهودیان گفتند: ای محمد! به حکم سعد بن معاذ تسلیم می شویم . سعد بن معاذ که در جنگ

[شماره صفحه واقعی : 130]

ص: 2670


1- سیره ابن هشام ، ج 3/248.

خندق زخمی شده بود، در خیمه زنی از قبیله (اسلم ) به نام (رفیده ) بستری بود. مردان (اءوس )، (سعد بن معاذ) را بر خری که آن را با تشکی چرمی آماده ساخته بودند سوار کردند و او را نزد رسول خدا آوردند، رسول خدا فرمود: به احترام (سعد) به پا خیزید و

از وی استقبال کنید. مهاجران قریش می گفتند: مراد رسول خدا تنها انصار بود، اما انصار گفتند: مراد رسول خدا مهاجران و انصار هر دو بود. به هر جهت برخاستند و گفتند: ای (ابوعمرو) رسول خدا تو را حکم قرار داده است تا درباره اینان حکم کنی . گفت : به عهد و میثاق خدا ملتزم هستید که آنچه حکم می کنم درباره ایشان اجرا شود؟ گفتند: آری ، گفت : حکم من آن است که مردانشان کشته شوند و مالهایشان قسمت شود و فرزندان و زنانشان اسیر شوند.

به روایت ابن اسحاق و دیگران : رسول خدا گفت : (راستی درباره ایشان به حکم خدا از بالای هفت آسمان حکم کردی .)

اجرای حکم سعد بن معاذ

(محمد بن مسلمه ) ماءمور شانه بستن مردان و (عبداللّه بن سلام ) ماءمور زنان و کودکان شدند. یهودیان را از قلعه بیرون آوردند و رسول خدا آنان را در سرای دختر حارث ، حبس کرد و آنگاه به بازار مدینه رفت و آنجا خندق هایی کند، سپس آنان را دسته دسته آوردند و در آن خندقها گردن زدند از جمله دشمن خدا (حیی بن اخطب ) و (کعب بن اسد) در میان ایشان بودند، یکی از زنان یهود را هم که سنگ آسیایی را بر سر (خلاد بن سوید انصاری ) انداخت و او را کشت نیز در ردیف مردان (بنی قریظه ) آوردند و گردن زدند. روی هم رفته در حدود 600 یا 700 مرد و به قولی میان 800 یا 900 نفر کشته شدند.

در قلعه های (بنی قریظه ) 1500 شمشیر، 300 زره ، 2000 نیزه و 1500 سپر به دست آمد و نیز خم های شرابی که همه اش بیرون ریخته شد.

بدبختی زبیر بن باطا

[شماره صفحه واقعی : 131]

ص: 2671

(زبیر بن باطا) یکی از مردان بنی قریظه بود که در جنگ بعاث بر (ثابت بن قیس ) منت گذاشت و او را رها کرده بود، چون داستان بنی قریظه پیش آمد، ثابت خواست حق او را جبران کند. نزد رسول خدا رفت و گفت : زبیر را بر من حقی است ، پس جان او را به من ببخش . رسول خدا گفت بخشیدم . نزد زبیر آمد و گفت : بخشیده شدی . زبیر گفت : پیرمردی فرتوت که زن و فرزند نداشته باشد، زندگی را برای چه می خواهد؟ دیگر بار ثابت نزد رسول خدا رفت و درخواست کرد و رسول خدا اجابت فرمود، پس نزد زبیر رفت و گفت : زن و فرزندانت را هم رسول خدا به من بخشید و من آنها را به تو بخشیدم . گفت : خانواده ای که در حجاز مالی ندارد چگونه می تواند زندگی کند؟ ثابت برای بار سوم نزد رسول خدا رفت و درخواست کرد و اجابت فرمود، پس نزد زبیر رفت و گفت : رسول خدا مال تو را هم به من بخشید و من آنرا به تو بخشیدم . گفت : ای ثابت ! کعب بن اسد کارش به کجا رسید؟ گفت : کشته شد. گفت : حیی بن اخطب به کجا رسید؟ گفت : کشته شد - و چند نفر دیگر را نام برد و همان پاسخ را شنید - سرانجام گفت : پس به همان حقی که بر تو دارم ، از تو می خواهم که مرا به آنها ملحق کنی ، به خدا قسم که پس از ایشان خیری در زندگی نیست . ثابت او را جلو انداخت و گردن زد تا در دوزخ به دیدار دوستان خود رسید.(1)

دو نفر بخشیده شدند

یکی (عطیه قرظی ) که هنوز به حد بلوغ نرسیده بود و دیگری (رفاعه بن سموال ) (2) که به شفاعت خاله رسول خدا (امّمنذر) آزاد و بخشیده شدند و نام هر دو را در زمره صحابه ذکر کرده اند. (3)

تقسیم غنایم

[شماره صفحه واقعی : 132]

ص: 2672


1- سیره ابن هشام ، ج 3/253 - 254.
2- در سیره ابن هشام به فتح سین و میم {ج 3/255} و در جوامع السیره : شمویل {ص 195} آمده است .
3- سیره ابن هشام ، ج 3/255 - 256 و جوامع السیره ، ص 196.

رسول خدا صلی الله علیه و آله ، مالهای بنی قریظه و زنان و فرزندانشان را بین مسلمانان تقسیم کرد، سواره را سه سهم (دو سهم برای اسب و سهمی برای سوار) و پیاده را یک سهم دارد و این نخستین غنیمتی بود که خمس آنرا بیرون کرد و همین روش در غزوات اسلامی سنت گشت . رسول خدا (ریحانه ) دختر (عمرو بن جنافه ) را برای خود برگزید و همچنان به عنوان کنیزی با رسول خدا بود تا آن حضرت وفات یافت .

شهدای غزوه بنی قریظه

1- خلاد بن سوید که زنی او را به وسیله آسیای سنگی کشت ؛ 2 - ابوسنان بن محصن که در روزهای محاصره وفات یافت ؛ 3 - سعد بن معاذ که او را جزء شهدای خندق نام بردیم ، پس از غزوه بنی قریظه به همان زخمی که در خندق برداشته بود شهادت یافت .

سریه (ابو عبیده بن جراح فهری )

ذی الحجه سال پنجم : این سریه به جانب (سیف البحر) بود و در همین سریه بود که رسول خدا انبان هایی از خرما برای خوراک نفرات همراه ساخت و (ابوعبیده ) آنها را برایشان تقسیم می کرد، رفته رفته کار به جایی کشید که خرماها کم شد تا آنجا که به هر کدام روزی یک خرما می رسید و آنها را غصه دار ساخت . خداوند جانوری از دریا

به چنگ آنها انداخت که بیست شب از گوشت و چربی آن می خوردند. استخوان دنده این جانور به قدری بزرگ بود که تنومندترین مرد با تنومندترین شتری که بر آن سوار بود از زیر دنده آن جانور می گذشت . عباده بن صامت گوید: چون به مدینه آمدیم و قصه خود را به رسول خدا گفتیم ، فرمود: آن روزی شما بوده خداوند به شما ارزانی داشته است .

[شماره صفحه واقعی : 133]

ص: 2673

[شماره صفحه واقعی : 134]

ص: 2674

سال ششم هجرت

اشاره

در این سال که (سنه الاستئناس ) نامیده می شود، شماره سریه ها بسیار است و ما هر کدام را به ترتیب در جای خود ذکر خواهیم کرد.

سریه (محمد بن مسلمه انصاری )

دهم محرم سال ششم : رسول خدا صلی الله علیه و آله (محمد بن مسلمه ) را با سی سوار بر سر (قرطاء) طایفه ای از (بنی بکر بن کلاب ) که در (بکرات ) در ناحیه (ضریه ) (که تا مدینه هفت شب فاصله دارد) منزل داشتند، فرستاد و او را فرمود تا بر ایشان غارت برد. (محمد) شب را راه می رفت و روز پنهان می شد تا بر آنان غارت برد و کسانی از ایشان را کشت و دیگران گریختند متعرض زنان نشد و چهارپایان و گوسفندانی را به مدینه آورد (150 شتر با سه هزار گوسفند)، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله خمس آنچه را آورده بود جدا کرد و بقیه را بین همراهان وی قسمت فرمود.

سریه (عکاشه بن محصن )

ربیع الاول سال ششم : رسول خدا صلی الله علیه و آله (عکاشه ) را با چهل مرد از اصحاب به (غمر) (1) فرستاد و او هم با شتاب رهسپار شد، اما دشمن از رسیدن وی خبر یافت و گریخت و (عکاشه ) منزلگاهشان را خالی یافت ، پس (شجاع بن وهب ) را طلیعه فرستاد و

[شماره صفحه واقعی : 135]

ص: 2675


1- سیره النبی ، ج 4/284، غمره آورده است {غمر مرزوق } آبگاهی از بنی اسد است .

او هم رد پای چهارپایانشان را دید و تعقیب کرد، در نتیجه دویست شتر به دستشان افتاد و شتران را به مدینه آوردند و زد و خوردی پیش نیامد.

سریه (محمد بن مسلمه )

ربیع الاخر سال ششم : رسول خدا صلی الله علیه و آله (محمد بن مسلمه ) را با ده نفر بر سر (بنی ثعلبه ) و (بنی عوال ) به (ذی القصه ) (1) فرستاد. محمد و همراهان وی شبانه بر سر دشمن رسیدند و خوابیدند. دشمنان که صد نفر بودند، اطراف مسلمانان را گرفتند و ساعتی تیراندازی کردند، سپس اعراب با نیزه ها بر ایشان حمله بردند و همه را کشتند و برهنه ساختند. خود (محمد) در میان کشته ها بی حرکت افتاد و مردی از مسلمانان که از آنجا عبور می کرد او را برداشت و به مدینه برد.

سریه (سعد بن عباده خزرجی )

ربیع الاول سال ششم : مسعودی می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله در ماه ربیع الاول سال ششم ، (سعد بن عباده ) را فرستاد و تا محلی معروف به (غمیم ) پیش رفتند.(2)

سریه (اءبو عبیده بن جراح )

ربیع الاول سال ششم : مسعودی می گوید: سریه (ابوعبیده بن جراح ) به دو کوه (اجاء) و (سلمی ) در ماه ربیع الاول سال ششم روی داد.(3)

سریه (اءبو عبیده بن جراح ) به ذی القصه

ربیع الاخر سال ششم : پس از شهادت یافتن اصحاب (محمد بن مسلمه ) به دست

[شماره صفحه واقعی : 136]

ص: 2676


1- میان ذی القصه و مدینه 24 میل راه فاصله است .
2- التنبیه و الاشراف ، ص 218.
3- ماءخذ پیشین ، ص 219.

(بنی ثعلبه ) و (بنی عوال ) و بازگشتن (محمد) به مدینه ، رسول خدا صلی الله علیه و آله (ابوعبیده ) را با چهل مرد به (ذی القصه ) بر سر شهدا فرستاد، اما دشمن گریخته بود و کسی را ندیدند و با شتران و گوسفندانی به مدینه بازگشتند.

سریه (اءبو عبیده بن جراح ) به ذی القصه

ربیع الاخر سال ششم : (بنی ثعلبه ) و (اءنمار) به قحطی گرفتار شده بودند و آن ناحیه را ابری فرا گرفت ، این قبایل به سرزمین های ابری رهسپار شدند و تصمیم گرفتند که بر گله مدینه که در (هیفا) (1) چرا می کرد غارت برند. رسول خدا صلی الله علیه و آله ،

(عبیده ) را با چهل مرد از مسلمانان فرستاد و در تاریکی صبح به (ذی القصه ) رسیدند و بر دشمنان غارت بردند و آنها به کوهها گریختند، آنگاه چهارپایان ایشان به غنیمت گرفته ، به مدینه آوردند.

سریه (زید بن حارثه ) به جموم

سریه (زید بن حارثه ) به جموم (2)

ربیع الاخر سال ششم : رسول خدا صلی الله علیه و آله (زید بن حارثه ) را بر سر (بنی سلیم ) فرستاد هنگامی که به (جموم ) رسید، زنی به نام (حلیمه ) محله ای از (بنی سلیم ) را به ایشان نشان داد، در آن جا شتران و گوسفندان و اسیرانی به دست آوردند، شوهر حلیمه از همان اسیران بود، چون زید بن حارثه به مدینه بازگشت ، رسول خدا آن زن و شوهر را آزاد کرد.

سریه (زید بن حارثه ) به عیص

جمادی الاخره سال ششم : کاروانی از قریش از طرف شام می رسید، رسول خدا (زید بن حارثه ) را با 170 سوار گسیل داشت . مسلمانان بر کاروان و هر چه در آن بود دست یافتند و نقره بسیاری از (صفوان بن امیّه ) به دست ایشان افتاد و از آنها اسیر گرفتند،

[شماره صفحه واقعی : 137]

ص: 2677


1- هیفا، هفت میلی مدینه .
2- سرزمین بنی سلیم .

از جمله (ابوالعاص بن ربیع ) (شوهر زینب ، دختر بزرگ رسول خدا) که زید آنان را به مدینه آورد. (ابوالعاص ) به همسرش زینب پناه برد و زینب او را پناه داد.

غزوه بنی لحیان

جمادی الاءولی سال ششم : رسول خدا صلی الله علیه و آله به خونخواهی شهدای رجیع با 200 مرد که 20 اسب داشتند بر سر (بنی لحیان ) رفت ، سرانجام پس از طی طریق ، در سرزمین (غران ) منزلگاه (بنی لحیان ) در جایی به نام (سایه ) فرود آمد، اما دشمن خبر یافته ، به کوهها گریخته بود، پس با همراهان ، پس از توقف کوتاه در (عسفان ) به مدینه بازگشت .

سریه (اءبوبکر بن اءبی قحافه ) به غمیم

جمادی الاءولی سال ششم : رسول خدا صلی الله علیه و آله از (عسفان )، ابوبکر را با ده سوار فرستاد تا قریش را بدین وسیله مرعوب سازد و آنان تا (غمیم ) پیش رفتند و سپس بی آن که به دشمنی برخورد کنند، بازگشتند.(1)

سریه (عمر بن خطّاب ) بر سر (قاره )

جمادی الاءولی سال ششم : مسعودی می گوید: در همین غزوه (بنی لحیان ) بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله به قولی ، (عمر بن خطاب ) را با سریه ای بر سر (قاره ) فرستاد و آنها نیز به کوه گریختند.(2)

غزوه ذی قرد در تعقیب (عیینه بن حصن فزاری )

غزوه ذی قرد (3) در تعقیب (عیینه بن حصن فزاری )

جمادی الاءولی سال ششم : چند شبی از غزوه (بنی لحیان ) بیش نگذشته بود که

[شماره صفحه واقعی : 138]

ص: 2678


1- طبقات ابن سعد، ج 2/79.
2- التنبیه و الاشراف ، ص 218.
3- این غزوه ، غزوه غابه و غزوه فزع نیز نامیده می شود.

(عیینه ) با سوارانی از (غطفان ) بر شتران ماده شیرده رسول خدا صلی الله علیه و آله در (غابه ) غارت بردند و مردی از بنی غفار را کشتند و زنش را با خود بردند.

(ابوذر) از رسول خدا اجازه خواست که به (غابه ) برود و شتران را سرپرستی کند. رسول خدا گفت : من از طرف (عیینه ) ایمن نیستم ، ولی ابوذر اصرار کرد و با زن و پسرش رهسپار شد و در آن جا پسرش را کشتند و زنش را بردند.

نخستین کسی از اصحاب که خبر یافت (سلمه بن عمرو) بود که با تیر و کمان خویش رهسپار (غابه ) شد و بر ناحیه ای از کوه (سلع ) بالا رفت و فریاد برآورد و به دشمن تیراندازی می کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فریاد او را شنید و در مدینه ندای : (الفزع ، الفزع ) و نیز ندای (یا خیل الله ارکبی ) (1) در داد. رسول خدا و اصحاب در تعقیب دشمن تا (ذی قرد) تاختند و ده شتر را پس گرفتند و در زد و خوردهایی که پیش آمد کسانی از دو طرف کشته شدند.

شهدای این غزوه عبارت بودند از: 1 - محرز بن نضله ، 2 - وقاص بن مجزز، 3 - هشام بن صبابه . و کشتگان دشمن عبارت بوه ند از: 1 - حبیب بن عیینه ، 2 - عبدالرحمان بن عیینه ، 3 - اءوبار، 4 - عمرو بن اءوبار، 5 - مسعده ، 6 - قرفه بن مالک .

رسول خدا در (ذی قرد) نماز خوف خواند و یک شب و روز آن جا ماند و در میان اصحاب خود که 500 یا 700 نفر بودند، به هر 100 نفر یک شتر داد که برای خوراک

خود بکشند، آنگاه روز دوشنبه به مدینه بازگشت و همسر ابوذر که او را اسیر کرده بودند سوار بر شتر (قصواء) رسول خدا صلی الله علیه و آله به مدینه آمد.

سریه (زید بن حارثه ) به (طرف )

جمادی الاخره سال ششم : رسول خدا صلی الله علیه و آله (زید بن حارثه ) را به فرماندهی 15 مرد از صحابه بر سر (بنی ثعلبه ) فرستاد و (زید) تا (طرف ) که آبی است نزدیک (مراض )

[شماره صفحه واقعی : 139]

ص: 2679


1- ای سواران خداوند، سوار شوید.

نرسیده به (نخیل ) در 36 میلی مدینه پیش رفت و شتران و گوسفندانی غنیمت گرفت ، اما چون اعراب گریخته بودند، بی آن که جنگی روی دهد، پس از چهار شب به مدینه بازگشت و 20 شتر غنیمت آورد.

سریه (زید بن حارثه ) به (حسمی ) بر سر جذام

جمادی الاخر سال ششم : دحیه بن خلیفه کلبی از نزد قیصر روم باز می گشت ، چون به سرزمین (جذام ) رسید، (هنید بن عوص ) و پسرش (از قبیله جذام ) بر وی تاختند و کالایی را که همراه داشت به غارت بردند، اما چند نفر از (بنی ضبیب ) که قبلا اسلام آورده بود بر هنید و پسرش حمله بردند و کالای به غارت رفته را از ایشان گرفته و به (دحیه ) تسلیم کردند، (دحیه ) هنگامی که به مدینه رسید ماجرا را به رسول خدا گزارش داد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله (زید بن حارثه ) را با 500 نفر به (جذام ) فرستاد، چون به سرزمین جذام رسیدند بر آنان حمله بردند، هنید و پسرش را کشتند و 100 زن و کودک را اسیر کردند و 1000 شتر و 5000 گوسفند به غنیمت گرفتند.

(رفاعه بن زید جذامی ) چون وضع را چنین دید با چند نفر از قبیله خویش نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله رفتند و نامه ای را که رسول خدا در موقعی که (رفاعه ) نزد وی آمده و اسلام آورده بود و برای او و قومش نوشته بود تقدیم داشت و گفت : این همان نامه ای است که پیش از این نوشته شده و اکنون نقض شده است .

رسول خدا، (علی ) علیه السلام را فرومود تا رهسپار آن سرزمین شود و زنان و کودکان و اموالشان را به ایشان پس دهد. (علی ) خود را به (زید) و سریه رسانید و هر چه در دست ایشان بود پس گرفت و به صاحبانش مسترد داشت .

سریه اوّل (زید بن حارثه ) به وادی القری

رجب سال ششم : رسول خدا صلی الله علیه و آله ، (زید بن حارثه ) را به فرماندهی سریه ای بر سر (بنی فزاره ) که در (وادی القری ) علیه مسلمین فراهم شده بودند فرستاد. کار این سریه با

[شماره صفحه واقعی : 140]

ص: 2680

(بنی فزاره ) به زد و خورد کشید و کسانی از اصحاب زید به شهادت رسیدند و خود او از میان کشته ها جان بدر برد. در این سریّه بود که (ورد بن عمرو بن مداش ) (1) به شهادت رسید.(2)

سریّه (زید بن حارثه ) به مدین

تاریخ سریه دقیق روشن نیست : رسول خدا صلی الله علیه و آله ، (زند بن حارثه ) را به (مدین ) فرستاد، (زید) اسیرانی از مردم ساحل نشین (میناء) به مدینه آورد، چون اسیران فروخته شدند و میان مادران و فرزندانشان تفرقه افتاد، رسول خدا دید که آنها بر اثر این تفرقه گریه می کنند. پس دستور داد که مادران و فرزندانشان را جز با هم نفروشند.

سریّه (عبدالرّحمان بن عوف ) به دومه الجندل

شعبان سال ششم : رسول خدا صلی الله علیه و آله (عبدالرحمان بن عوف ) را با سریه ای به (دومه الجندل ) بر سر (بنی کلب ) فرستاد و به او فرمود: (ای پسر (عوف ): لوا را بگیر و همه در راه خدا رهسپار جهاد شوید، با هر کس به خدا کافر شده بجنگید، خیانت نکنید، مکر نورزید، کسی را مثله نکنید، کودکی را نکشید، عهد خدا و رفتار پیامبرش در میان شما همین است ) (3)

اضافه فرمود: اگر دعوت تو را پذیرفتند، دختر سرورشان را به زنی بگیر.

(عبدالرحمان ) رهسپار شد تا به (دومه الجندل ) رسید و سه روز آن جا ماند و به اسلام دعوتشان کرد، پس (اصبغ بن عمرو کلبی ) (سرورشان که مسیحی بود) اسلام آورد و بسیاری از قبیله اش به دین اسلام درآمدند، پس (عبدالرحمان ) با (تماضر) دختر (اصبغ ) ازدواج کرد و او را به مدینه آورد.

[شماره صفحه واقعی : 141]

ص: 2681


1- یکی از بنی سعد بن هذیل یا به گفته ابن هشام : سعد بن هذیم {ج 4/265}.
2- سیره ابن هشام ، ج 4/265؛ تاریخ طبری ، ج 3/1557؛ التنبه و الاشراف ، ص 219.
3- سیره ابن هشام ، ج 3/280.
سریه (علی بن ابی طالب ) به فدک

شعبان سال ششم : رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر یافت که (بنی سعد بن بکر) فراهم گشته اند تا یهودیان خیبر را کمک دهند، پس (علی بن ابی طالب ) را با صد مرد بر سر ایشان فرستاد، علی رهسپار شد تا به (همج ) - آبگاهی میان خیبر و فدک - رسید (1) و چون جای دشمن را شناختند بر آنان حمله بردند و پانصد شتر و 2000 گوسفند غنیمت گرفتند و بنی سعد با خوانواده هایشان گریختند. علی علیه السلام خمس غنایم را جدا کرد و بقیه را میان اصحاب قسمت فرمود و بی آنکه جنگی روی دهد به مدینه بازگشت .

غزوه بنی المصطلق

شعبان سال ششم : رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز دوشنبه دوم شعبان از مدینه رهسپار جنگ با طایفه (بنی المصطلق ) شد از قبیله خزاعه شد. مسلمانان بی درنگ به راه افتاند و سی اسب هم با خود بردند و عده ای هم از منافقان در این غزوه همراه شدند. (بنی المصطلق ) از حلفای بنی مدلج بودند و بر سر چاهی به نام (مریسیع ) (2) منزل داشتند

رئیس (بنی المصطلق ) حارث بن ابی ضرار بود که هر که را توانست از عرب به جنگ رسول خدا دعوت کرد و آنان هم دعوت او را پذیرفتند و چون خبر یافتند به سوی ایشان رهسپار شده ، سخت ترسان و هراسان شدند.

رسول خدا تا (مریسیع ) پیش رفت ، صفهای جنگ آراسته شد و پس از ساعتی تیراندازی ، رسول خدا دستور حمله داد، حتی یک نفر از افراد دشمن هم نتوانست فرار کند، ده

نفر کشسته شدند و دیگران اسیر گشتند و از مسلمانان یکنفر به نام (هشام بن صبابه ) به شهادت رسید.

اسیران (بنی المصطلق ) دویست خانواده بودند و دو هزار شتر و پنج هزار

[شماره صفحه واقعی : 142]

ص: 2682


1- از فدک تا مدینه شش روز راه است
2- این غزوه مریسیع هم نامیده می شود.

گوسفندشان به غنیمت گرفته شد.

نزاع مهاجر و انصار

هنوز رسول خدا بر سر آب (مریسیع ) بود که (جهجاه بن مسعود غفاری ) با (سنان بن وبرجهنی ) بر سر آب زد و خورد کردند، (جهنی ) انصار را و (جهجاه ) مهاجران را به کمک خواست . قبایل قریش و اءوس و خزرج به کمک ایشان شتافتند و شمشیرها کشیده شد. اما به وساطت مردانی از مهاجر و انصار، سنان که جهجاه او را زده بود از حق خود صرف نظر کرد و نزاع از میان برخاست .

نفاق عبدالله بن ابی

(عبدالله بن ابی ) از پیش آمدن نزاع (جهجاه ) و (سنان ) و مخصوصا از اینکه (جهجاه )، (سنان ) را زده بود، خشم گرفت و در حضور جمعی از مردان قبیله خود، از جمله : (زید بن اءرقم ) که جوانی نورس بود، گفت : آیا کار به جایی کشیده است که اینان در سرزمین ما و در شهر ما بر ما برتری جویند و در مقابل ما ایستادگی کنند؟ این کاری است که خودمان بر سر خودمان آورده ایم ، به خدا قسم که : مثل ما و این مهاجران

قریش همان است که گفته اند ( سمن کلبک یاءکلک . ) (سگت را فربه کن تا تو را بخورد.)

به خدا قسم که اگر به مدینه بازگردیم این مهاجران زبون و بیچاره را بیرون می کنیم و به مردان قبیله خویش گفت : شما بودید که اینان را در شهر و خانه های خود جای دادید و هر چه داشتید میان خود و ایشان قسمت کردید، اگر مال خود را از ایشان دریغ می داشتید، به جای دیگر می رفتند.

(زید بن اءرقم ) گفتار نفاق آمیز (عبدالله ) را به رسول خدا گزارش داد، (عمر) که در آنجا بود گفت : (عباد بن بشر) را بفرما تا عبدالله را بکشد. رسول خدا گفت : چگونه دستوری دهم که مردم بگویند: محمد اصحاب خود را می کشد؟! پس نابهنگام دستور حرکت صادر فرمود. (اسید بن حضیر) گفت : چرا در این ساعت نامناسب به راه افتاده ای ؟ گفت : مگر نشنیده اید که (عبدالله ) گفته است که هرگاه به مدینه بازگردد (انصار)،

[شماره صفحه واقعی : 143]

ص: 2683

بیچارگان مدینه یعنی مهاجران را بیرون خواهند کرد. (اسید) گفت : به خدا قسم ، اگر بخواهی می توانی (عبدالله ) را از مدینه بیرون کنی ، چرا که بیچاره و دلیل خود اوست ، سپس گفت : بهتر است با وی مدارا کنی .

از سوی دیگر، چون (عبدالله ) از گزارش (زید بن اءرقم ) خبر یافت نزد رسول خدا رفت و قسم خورد که چنان سخنانی نگفته است و چون در میان قبیله خود محترم بود، مردان انصار از او طرفداری و حمایت کردند و گفتند: شاید این پسر - یعنی : زید بن اءرقم - اشتباه کرده و در نقل آن گرفتار خبط و خطا شده است .

رسول خدا به منظور آن که مردم را مشغول کند و دیگر در قصه (عبدالله بن ابی ) چون و چرا نکنند، آن روز تا شب و آن شب را تا بامداد و فردای آن روز را نیز به حرکت ادامه داد و راه مدینه پیش گرفت .

تفاوت پسر با پدر

(عبدالله بن عبدالله بن ابی ) نزد رسول خدا آمد و گفت : شنیده ام که می خواهی که پدرم را به کیفر آنچه گفته است بکشی . اگر این کار شدنی است مرا بفرما تا خود او را بکشم و سرش را نزد تو آورم ، به خدا قسم قبیله خزرج می دانند که در میان آن قبیله ، مردی نیکوکارتر از من نسبت به پدرش نبوده است ، اما می ترسم که دیگری را ماءمور کشتن وی فرمایی و نتوانم کشنده پدرم را ببینم که در میان مردم راه می رود و او را بکشم و در نتیجه مردی با ایمان را به جای کافری کشته باشم و به کیفر این گناه به دوزخ روم .

رسول خدا گفت : نه با وی مدارا می کنیم و با او به نیکی رفتار خواهیم کرد و سپس به (عمر بن خطاب ) که پیشنهاد کشتن او را داده بود، فرمود: می بینی (عمر)؟ به خدا قسم اگر آن روز که گفتی او را بکش او را می کشتم کسانی به خاطر او آزرده خاطر و رنجیده می شدند ولی اگر امروز دستور دهم همانان او را می کشند.

[شماره صفحه واقعی : 144]

ص: 2684

سوره منافقون یا فرج زید بن اءرقم

پس از آن که (عبدالله بن ابی ) گفتار ناروای خود را انکار کرد و بر دروغ گفتن (زید بن ارقم ) اصرار ورزید و او را به عذر آن که کودک است ، به خطا و اشتباه منسوب ساخت ، کار زید بسیار دشوار شد و به ملامت این و آن گرفتار آمد، اما خدای متعال

راضی نشد که به خاطر مردی دروغگو و منافق ، کودکی امین و راستگو مورد ملامت و سرزنش مردم قرار گیرد و نزد رسول خدا سرافکنده باشد، لذا سوره منافقون را نازل فرمود. (1)

داستان مقیس بن صبابه

(مقیس بن صبابه ) برادر (هشام بن صبابه ) از مکه به مدینه آمد و اظهار اسلام کرد و گفت : ای رسول خدا آمده ام تا دیه برادرم (هشام ) را که در جنگ (بنی مصطلق ) به خطا کشته شده مطالبه کنم . رسول خدا فرمود تا دیه برادرش هشام را به او دادند. (مقیس ) مدت کوتاهی در مدینه ماند و سپس بر کشنده برادرش حمله برد و او را کشت و از اسلام هم برگشت و به مکه گریخت . او در این باب اشعاری گفت و به این که هم دیه برادرش را گرفته و هم کشنده اش را کشته افتخار کرد.(2)

امّالمؤ منین جویریه

چون رسول خدا صلی الله علیه و آله ، اسیران (بنی المصطلق ) را قسمت کرد، (جویریه ) دختر (حارث بن ابی ضرار) (سرور بنی المصطلق ) در سهم (ثابت بن قیس ) افتاد و با وی قرار گذاشت مبلغی بدهد و آزاد شود.

(جویریه ) به منظور تقاضای کمک در پرداخت آن مبلغ نزد رسول خدا آمد و گفت : آمده ام که مرا در پرداخت آن مبلغ کمک کنی . رسول خدا گفت : میل داری کاری بهتر از

[شماره صفحه واقعی : 145]

ص: 2685


1- منافقون /7-8.
2- سیره ابن هشام ، ج 3/305 - 306.

این انجام دهم ؟ گفت : چه کاری ؟ فرمود: پولی را که بدهکاری می پردازم و آنگاه با تو ازدواج می کنم ، گفت : بسیار خوب .(1)

چون خبر ازدواج رسول خدا با (جویریه ) در میان اصحاب انتشار یافت ، مردم به خاطر خویشاوندی (بنی المصطلق ) با رسول خدا اسیران خود را آزاد کردند و از برکت این ازدواج صد خانواده از (بنی المصطلق ) آزاد شدند.

اسلام آوردن حارث

چون رسول خدا از غزوه (بنی مصطلق ) برمی گشت ، در (ذات الجیش )، (جویریه ) را که همراه وی بود به مردی از انصار سپرد تا او را نگهداری کند و چون به مدینه رسید حارث بن ابی ضرار (پدر جویریه ) برای بازخرید دخترش رهسپار مدینه شد و در (عقیق ) به شترانی که برای فدیه به مدینه می آورد نگریست و به دو شتر علاقه مند شد و آن دو را در یکی از دره های عمیق پنهان ساخت و سپس به مدینه نزد رسول خدا آمد و گفت : ای محمد! دخترم را اسیر گرفته اید و اکنون سر بهای او را آورده ام . رسول خدا گفت : آن دو شتری که در فلان دره عقیق پنهان کرده ای کجاست ؟ (حارث ) گفت : ( اشهد ان لا اله الا الله و انک محمد رسول الله . ) به خدا قسم که کسی جز خدا از این امر اطلاع نداشت . (حارث ) و دو پسرش که همراه او بودند و مردمی از قبیله اش به دین اسلام در آمدند و آن دو شتر که همراه او بودند و مردمی از قبیله اش به دین اسلام در آمدند و آن دو شتر را هم به رسول خدا تسلیم کرد و دختر خود را تحویل گرفت ، دختر هم اسلام آورد، سپس رسول خدا از پدرش خواستگاری کرد و پدرش او را با چهارصد درهم کابین به رسول خدا تزویج کرد.

ولید فاسق

پس از آنکه (بنی مصطلق ) اسلام آوردند، رسول خدا صلی الله علیه و آله ، (ولید بن عقبه ) را نزد ایشان فرستاد و چون شنیدند که ولید به طرف ایشان می آید سوار شدند و به استقبال وی شتافتند، اما ولید از ایشان ترسید و برگشت و به رسول خدا گفت : آنها می خواستند مرا

[شماره صفحه واقعی : 146]

ص: 2686


1- همان ماءخذ، ص 307.

بکشند و از دادن زکات هم امتناع ورزیدند. رسول خدا تصمیم گرفت به جنگ ایشان برود، در این میان (وفد بنی مصطلق ) رسیدند و گفتند: ای رسول خدا! ما شنیدیم که فرستاده ات نزد ما می آید، بیرون آمدیم که او را احترام کنیم و زکاتی را که نزد ماست به وی تسلیم داریم ، اما او به سرعت بازگشت و بعد خبر یافتیم که گفته است : ما برای جنگ با او بیرون آمده ایم ، به خدا قسم که ما را چنین نظری نبوده است .

عایشه در غزوه بنی المصطلق

هرگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله می خواست سفر کند میان زنان خود قرعه می زد و هرکدام قرعه به نامش اصابت می کرد او را با خود همراه می برد، در غزوه بنی مصطلق نیز قرعه به نام (عایشه ) اصابت کرد و او را با خود همراه برد، در این گونه سفرها زنان را در میان کجاوه بر پشت شتر می نشاندند، سپس مهار شتر را می گرفتند و به راه می افتادند. در مراجعت از غزوه بنی مصطلق ، رسول خدا نزدیک مدینه رسید و در منزلی فرود آمد و پاسی از شب را گذراند، سپس بانگ رحیل داده شد و مردم به راه افتادند.

عایشه می گوید: برای حاجتی بیرون رفته بودم و بی آن که توجه کنم گردنبندم گسیخته ، به اردوگاه بازگشتم زمانی به فکر آن افتادم که مردم در حال رفتن بودند، پس به همان جا که رفته بودم بازگشتم و آن را یافتم مردانی که شترم را سرپرستی می کردند به گمان اینکه من در کجاوه نشسته ام به راه افتادند و من هنگامی که به اردوگاه رسیدم همه رفته بودند، ناگزیر در آن جا ماندم و یقین داشتم که در جستجوی من برخواهند گشت .

عایشه می گوید: به خدا قسم در همان حالی که دراز کشیده بودم ، (صفوان بن معطل سلمی ) که برای کاری از همراهی از لشکر بازمانده بود بر من گذر کرد، چون مرا دید شناخت و در شگفت ماند، گفت : خدای تو را رحمت کند، چرا عقب مانده ای ؟ پاسخ ندادم ، سپس شتری را نزدیک آورد و گفت : سوار شو، سوار شدم ، مهار شتر را گرفت و با شتاب در جستجوی اردو به راه افتاد، اما به آنها نرسیدیم ، تا بامداد که اردو در منزل دیگر فرود آمد و ما هم به همان وضعی که داشتیم رسیدیم ، دروغگویان زبان به بهتان گشودند و اردوی اسلام متشنج شد، اما من به خدا قسم بیخبر بودم و چون به مدینه

[شماره صفحه واقعی : 147]

ص: 2687

رسیدیم ، سخت بیمار شدم و با آن که رسول خدا و پدر و مادرم از بهتانی که زده بودند، با خبر بودند به من چیزی نمی گفتند، اما فهمیدم که رسول خدا نسبت به من لطف و محبت سابق را ندارد و در این بیماری عنایتی نشان نمی دهد، پس به خانه مادرم رفتم و پس از بیست روز بهبود یافتم و بکلی از ماجرا بیخبر بودم تا آن که شبی با (ام مسطح ) برای حاجتی بیرون آمدن ، او گفت : ای دختر ابی بکر! مگر خبر نداری ؟ گفتم چه خبر؟ پس قصه بهتان را برای من بیان داشت .

عایشه می گوید: به خدا قسم ، دیگر نتوانستم به دنبال کاری که داشتم بروم و بازگشتم ، چنان می گریستم که می خواست جگرم بشکافد، پس رسول خدا نزد من آمد و گفت :

ای عایشه ! تو را بشارت باد که خدا بیگناهی تو را نازل کرد، گفتم : خدا را شکر. (1) آن گاه رسول خدا بیرون رفت و برای مردم خطبه خواند و آیات نازل شده (2) را بر آنان تلاوت فرمود و سپس دستور داد تا (مسطح ) و (حسان بن ثابت ) و (حمنه ) دختر جحش را که صریحا بهتان زده بودند، حد زدند.

سریه (زید بن حارثه ) به وادی القری بر سر ام قرفه

رمضان سال ششم : پس از آن که (زید بن حارثه ) از سریه ماه رجب (یا سفر بازرگانی ) وارد مدینه شد و در آن سریه در میان کشتگان جان به سلامت برده و فقط زخمی شده بود، قسم خورد که شستشو نکند و روغن نمالد تا بر سر (بنی فزاره ) رود و با آنان بجنگد، چون زخمهای وی بهبود یافت ، رسول خدا او را با سپاهی بر سر (بنی فزاره ) فرستاد و او در (وادی القری ) بر آنان حمله برد، چند نفر را بکشت و (ام قرفه ) را که پیرزنی فرتوت بود با دخترش و عبدالله بن مسعده اسیر گرفتند و (قیس بن مسحر) به دستور (زید بن حارثه )، (ام قرفه ) را به وضع فجیعی کشت و دختر او را با عبدالله بن مسعده به مدینه آوردند. (زید بن حارثه ) پس از بازگشت به مدینه ، در خانه

[شماره صفحه واقعی : 148]

ص: 2688


1- سیره ابن هشام ، ج 3 / 313-315.
2- نور /11-27.

رسول خدا را کوبید و رسول خدا به استقبال وی رفت و او را در آغوش کشید و بوسید.

سریه (عبدالله بن عتیک ) بر سر ابورافع یهودی

رمضان سال ششم : هرگاه قبیله اوس در طریق نصرت رسول خدا افتخاری کسب می کردند، خزرجیها نیز در پی کسب چنان افتخاری بر می آمدند و چون خزرجیها دیدند که قبیله اوس با کشتن کعب بن اشرف یهودی - دشمن سرسخت رسول خدا - سرافراز شده اند، در مقام آن بر آمدند تا دشمنی از دشمنان رسول خدا را که در دشمنی در ردیف ابن اشرف باشد، بکشند و پس از شور و مذاکره ایشان بر کشتن ابورافع سلام بن ربیع قرار گرفت . پس از کسب اجازه از رسول خدا پنج نفر از خزرجیان : (عبدالله بن عتیک )، (مسعود بن سنان )، (عبدالله بن انیس )، (ابوقتاده ) و (خزاعی بن اسود) بدین منظور رهسپار خیبر شدند. رسول خدا (عبدالله بن عتیک ) را بر ایشان امیر قرار داد و آنان را فرمود که زن یا کودکی را نکشند. (عبدالله ) و همراهان وی داخل خیبر شدند و شبانه به خانه (ابورافع ) رفتند و او را در بسترش کشتند. پس از بازگشت به مدینه ، کشتن ابورافع را به رسول خدا گزارش دادند. رسول خدا گفت : پیروز باد این روی ها، و چون هر کدام مدعی کشتن او بودند، رسول خدا گفت : شمشیرهای خود را بیاورید و چون به شمشیرها نظر کرد، به شمشیر (عبدالله بن انیس ) اشاره فرمود و گفت : همین شمشیر او را کشته است ، چه اثر غذا بر آن دیده می شود. (حسان بن ثابت ) درباره کشته شدن کعب بن اشرف (به دست اوس ) و ابورافع (به دست خزرجیان ) اشعاری گفته است . (1)

سریه اول (عبدالله بن رواحه ) به خیبر

رمضان سال ششم : پس از کشته شدن (ابورافع یهودی )، یهودیان خیبر (اسیر بن زارم ) (2) را برگزیدند و او میان قبایل غطفان و غیره به راه افتاد و آنان را برای جنگ با رسول

[شماره صفحه واقعی : 149]

ص: 2689


1- سیره ابن هشام ، ج 3 / 288.
2- بر حسب ظاهر: اسیر بن زارم ، همان یسیر بن زارم است که در سریه بعد خواهد آمد.

خدا فراهم می ساخت ، چون رسول خدا از کار وی با خبر شد، (عبدالله بن رواحه ) را با سه نفر برای تحقیق در ماه رمضان بیرون فرستاد، (عبدالله ) پس از تحقیق و بررسی ، به مدینه بازگشت و نتیجه تحقیقات خود را گزارش داد.

سریه دوم (عبدالله بن رواحه ) به خیبر بر سر یسیر بن رزام

شوال سال ششم : پس از آن که (عبدالله بن رواحه ) از خیبر بازگشت و نتیجه تحقیقات خود را درباره (یسیر بن زارم ) گزارش داد، رسول خدا مردم را برای دفع وی فراخواند و سی نفر از جمله : عبدالله بن انیس برای این کار داوطلب شدند، پس (عبدالله بن رواحه ) را بر آنان امارت داد تا نزد یسیر رفتند و با او سخن گفتند و به او نوید دادند که اگر نزد رسول خدا آیی تو را ریاست خیبر دهد و با تو نیکی کند. یسیر در پیشنهاد ایشان طمع کرد و با سی نفر یهودی همراه مسلمانان رهسپار مدینه شد، اما در (قرقره ثبار) (1) پشیمان شد و دوبار دست به طرف شمشیر (عبدالله بن انیس ) برد و هر دو نوبت (عبدالله ) با فطانت دریافت و کنار کشید و چون فرصتی به دست آورد با شمشیر خود بر یسیر حمله برد و پای او را از بالای ران قطع کرد تا از بالای شتر در افتاد، اما یسیر با چوبی که در دست داشت سر (عبدالله ) را مجروح ساخت .

در این موقع سریه بر یهودیان حمله بردند و همه را جز یک نفر که گریخت ، کشتند و کسی از مسلمانان کشته نشد، سپس نزد رسول خدا باز آمدند و پیش آمد را گزارش دادند، رسول خدا گفت : خداست که شما را از دست ستمکاران نجات بخشید.

سریه (کرز بن جابر فهری ) به ذی الجدر

شوال سال ششم : رسول خدا صلی الله علیه و آله غلامی به نام (یسار) داشت ، او را ماءمور

[شماره صفحه واقعی : 150]

ص: 2690


1- شش میلی خیبر {سیره ابن هشام ، ج 4 / 266}

سرپرستی شتران ماده شیرده خود کرده بود که در ناحیه (جماء) (1) می چریدند. هشت نفر از قبیله (بجیله ) که به مدینه آمده و اسلام آورده بودند، رنجور و بیمار شدند، بدین جهت رسول خدا صلی الله علیه و آله آنان را فرمود به چراگاه شتران روند تا با نوشیدن شیر شتر بهبود یابند، آنها به چراگاه رفتند و پس از مدتی تندرست و فربه شدند، آنگاه بر (یسار) شبان رسول خدا تاختند و او را سر بریدند و پس از کشتن او، پانزده شتر شیرده پیامبر را بردند. رسول خدا صلی الله علیه و آله . (کرز بن جابر) را با بیست سوار در تعقیب آنان فرستاد. (کرز) و اصحاب وی دشمن را اسیر کردند و شتران پیامبر را جز یک شتر که کشته بودند، پس گرفتند و به مدینه آوردند.

رسول خدا فرمود تا دست و پای ایشان را بریدند و چشمشان را کور کردند و همان جا به دارشان زدند و چنان که روایت کرده اند آیه های 33-34 سوره مائده در این باره نازل شده است .

غزوه حدیبیه و بیعت رضوان

ذی قعده سال ششم : رسول خدا صلی الله علیه و آله به قصد عمره بی آن که جنگی در نظر داشته باشد آهنگ مکه کرد و چون بیم داشت که قریش با وی بجنگند یا از ورود او به مکه جلوگیری کنند و با مهاجر و انصار، از مدینه رهسپار شد و در (ذی الحلیفه ) محرم شد تا مردم بدانند که فکر جنگی در کار نیست . شماره مسلمانان هزار و چهارصد

یا هزار و پانصد یا هفتصد نفر بوده است (2) و شتران قربانی ، هفتاد شتر (برای هر ده نفر یک شتر) و طلیعه مسلمانان (عباد بن بشر) بود که با بیست سوار پیش فرستاده شد.

مشرکین قریش از حرکت رسول خدا به قصد مکه با خبر شدند و تصمیم گرفتند که از ورود مسلمانان جلوگیری کنند و در (بلدح ) اردو زدند و دویست سوار به فرماندهی

[شماره صفحه واقعی : 151]

ص: 2691


1- سیره ابن هشام ، ج 4 / 290 و در طبقات گفته است : در ذی الجدر واقع در ناحیه قباء نزدیک عیر در شش میلی مدینه {2/93}.
2- سیره ابن هشام ، ج 3 / 322؛ جوامع السیره ، ص 207.

(خالد بن ولید) (یا عکرمه بن ابی جهل ) پیش فرستادند.

(بشر یا بسر بن سفیان ) از مکه خبر آورد و گفت : ای رسول خدا! قریش از مکه بیرون آمده اند تا از ورود شما به مکه جلوگیری کنند! رسول خدا گفت : مگر قریش چه گمان می کنند، به خدا قسم که پیوسته در راه آنچه خدا مرا بدان مبعوث کرده است جهاد خواهم کرد، سپس دستور فرمود تا از غیر آن راهی که قریش بیرون آمده اند، رهسپار شوند. چون شب شد به اصحاب خود گفت : به سمت راست حرکت کنید تا از طرف پایین مکه به (حدیبیه ) برسید. مسلمانان از همین راه پیش رفتند، چون سواران قریش ، گرد و غبار سپاه اسلامی را دیدند و دانستند که مسلمانان راه خود را تغییر داده اند، بیدرنگ نزد قریش تاختند، رسول خدا با اصحاب همچنان پیش می رفت تا به (ثنیه المرار) نزدیک حدیبیه رسید و در همین جا بود که شتر پیامبر زانو به زمین زد.

سفرای قریش

پس از آنکه رسول خدا با اصحاب خویش در سرزمین حدیبیه فرود آمد، قریش ، فردی به نام (بدیل بن ورقاء خزاعی ) را با مردانی از خزاعه به نمایندگی خود به نزد رسول خدا فرستادند که سؤ ال کنند به چه منظور آمده است ؟ وقتی که این سؤ ال را کردند، رسول خدا فرمود: که منظور وی جنگ نیست و فقط برای زیارت خانه کعبه است . رجال محمد برای جنگ نیامده است و هیچ منظوری جز زیارت کعبه ندارد، اما قریش به رجال خزاعه که خیرخواه رسول خدا بودند، بدگمان شدند و (مکرزبن حفص ) را نزد رسول خدا فرستادند و رسول خدا آنچه به (بدیل ) گفته بود به او نیز گفت ، او هم نزد قریش بازگشت و گفته های رسول خدا را بازگفت .

سومین سفیری که قریش نزد رسول خدا فرستاد (حلیس بن علقمه ) بود که در آن تاریخ سروری احابیش را داشت ، چون رسول خدا او را دید، گفت : این مرد از قبیله ای است خداپرست ، شتران قربانی را پیش او رها کنید تا آن ها را ببیند، همین که (حلیس ) شتران نشاندار قربانی را نگریست ، در نظر وی بزرگ آمد و دیگر با رسول خدا ملاقات

[شماره صفحه واقعی : 152]

ص: 2692

نکرد و نزد قریش بازگشت و آنچه دیده بود گزارش داد، اما قریش به گفتار او اعتنا نکردند و (حلیس ) به خشم آمد و گفت : به خدایی که جان حلیس در دست اوست : یا محمد را در زیارت وی آزاد گذارید یا من (احابیش ) را همداستان علیه شما حرکت می دهم ...

چهارمین سفیر قریش (عروه بن مسعود ثقفی ) بود که قریش به او بدگمان نبودند. (عروه ) نزد رسول خدا آمد و پیش روی او نشست و گفت : اکنون قریش خود را با سرسختی برای جنگ با تو آماده ساخته اند و با خدا عهد کرده اند که هرگز با زور به شهرشان در

نیایی ، به خدا قسم : فرداست که این یاران و همراهان تو، تو را تنها گذارند و از پیرامون تو پراکنده گردند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله جوابی در حدود همان چه به دیگر سفیران قریش داده بود، به (عروه ) داد و او را باخبر ساخت که برای جنگ نیامده است .

(عروه ) که از شیفتگی اصحاب و از جان گذشتگی آنان نسبت به رسول خدا به شگفت آمده بود، نزد قریش بازگشت و گفت : ای گروه قریش ! من به دربار خسرو ایران و قیصر روم و امپراتور حبشه رفته ام ، اما به خدا قسم ، پادشاهی را در میان رعیتش چون محمد در میان اصحابش ندیده ام ، مردمی را دیدم که هرگز دست از یاری او بر نمی دارند، اکنون ببینید صلاح شما در چیست .

سفیران رسول خدا صلی الله علیه و آله

خراش بن امیه خزاعی : رسول خدا صلی الله علیه و آله ، (خراش بن امیه ) را به مکه نزد قریش فرستاد و او را بر شتر خود که (ثعلب ) نام داشت سوار کرد تا اشراف قریش را از مقصد رسول خدا با خبر سازد. آنان شتر رسول خدا را کشتند و در مقام کشتن خراش نیز بر آمدند، اما (احابیش ) از وی دفاع کردند و او را از چنگال قریش رها ساختند تا نزد رسول خدا بازگشت .

عثمان بن عفان : رسول خدا صلی الله علیه و آله ابتدا خواست (عمر بن خطاب ) را برای تبلیغ مقصد خود به مکه نزد قریش روانه سازد، ولی او از خصومت دیرینه قریش نسبت به خود

[شماره صفحه واقعی : 153]

ص: 2693

بیمناک بود به همین مناسبت از رفتن عذر خواست و گفت : عثمان را بفرست ، چه وی در مکه از من نیرومندتر است ، رسول خدا صلی الله علیه و آله عثمان را نزد ابوسفیان و اشراف قریش روانه ساخت تا آنان را خبر دهد که رسول خدا تنها به منظور زیارت خانه آمده است . (عثمان ) نزد ابوسفیان و اشراف قریش رسید و پیام رسول خدا را ابلاغ کرد، آنان به او گفتند: اگر می خواهی طواف خانه را انجام دهی مانعی ندارد. گفت : تا رسول خدا طواف نکند من طواف نخواهم کرد.

بیعت رضوان

قریش (عثمان ) را نزد خود نگه داشتند و در میان مسلمانان انتشار یافت که او را کشته اند و پس از انتشار این خبر به روایت ابن اسحاق : رسول خدا گفت : از این جا نمی رویم تا با قریش بجنگیم . سپس اصحاب را برای بیعت فراخواند، این بیعت در زیر درختی به انجام رسید و کسی از بیعت تخلف نورزید، مگر (جد بن قیس ) که جابر گفت : به خدا قسم ، به یاد دارم که وی زیر شکم شتر خزیده بود و خود را از مردم پنهان می داشت .

آخرین سفیر قریش

در جریان بیعت رضوان بود که قریش (سهیل بن عمرو) را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله فرستادند و به او گفتند: نزد محمد برو و با وی قرار صلحی منعقد ساز، اما قرارداد صلح مشروط بر آن باشد که امسال بازگردد و از ورود به مکه صرف نظر کند، چه ما به خدا قسم هرگز تن نخواهیم داد که عرب بگوید: محمد به زور وارد مکه شد.

جریان صلح حدیبیه

(سهیل بن عمرو) که از سوی قریش نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده بود، پس از گفت و

[شماره صفحه واقعی : 154]

ص: 2694

شنودی قرارداد صلح را منعقد ساخت ، در این هنگام عمر از جای برجست ، ابتدا نزد ابوبکر و سپس نزد رسول خدا رفت و گفت : ای رسول خدا! مگر پیامبر خدا نیستی ؟ گفت : چرا، گفت : مگر ما مسلمان نیستیم ؟ گفت : چرا، گفت : مگر اینان مشرک نیستند؟ گفت : چرا، گفت : پس چرا در راه دین خود تن به خواری دهیم ؟ رسول خدا گفت : من بنده خدا و پیامبر اویم ، امر وی را مخالفت نخواهم کرد و او هم هرگز مرا وانخواهد گذاشت .

صلحنامه

رسول خدا صلی الله علیه و آله ، (علی بن ابیطالب ) علیه السلام را فراخواند و گفت : بنویس : بسم الله الرحمن الرحیم . سهیل بن عمرو گفت : این را نمی شناسم ، بنویس : بسمک اللهم ، رسول خدا گفت : بنویس : بسمک اللهم ، پس علی همچنان نوشت . آنگاه رسول خدا گفت : بنویس : ( هذا ما صالح علیه (محمد) رسول الله (سهیل بن عمرو) ) .

سهیل بن عمرو گفت : اگر گواهی می دادم که پیامبر خدایی ، با تو جنگ نمی کردم ، نام خود و پدرت را بنویس . رسول خدا گفت : بنویس : این چیزی است که محمد بن عبدالله با سهیل بن عمرو بر آن قرار صلح منعقد ساخت ، توافق کردند که ده سال جنگ در میان مردم موقوف باشد و مردم در این ده سال در امان باشند و دست از یکدیگر بدارند (و هرکس از اصحاب محمد برای حج یا عمره یا تجارت به مکه رود، جان و مالش در امان باشد و هرکس از قریش در رفتن به مصر یا شام از مدینه عبور کند جان و مالش در امان باشد) (1) و هرکس از قریش بدون اذن ولی خود نزد محمد برود او را به

ایشان بازگرداند، و هرکس از همراهان محمد نزد قریش رود او را بدو بازنگردانند - در این جا (بنی بکر) برخاستند و گفتند: ما هم پیمان قریشیم .

دیگر آن که امسال از نزد ما بازگردی و وارد مکه نشوی ، در سال آینده ما از مکه بیرون خواهیم رفت تا با اصحاب خود به شهر درآیی و سه روز در مکه اقامت کنی ، .

[شماره صفحه واقعی : 155]

ص: 2695


1- عبارت داخل پرانتز از کتاب بحارالانوار مجلسی گرفته شده است {ج 2/333}.

مشروط بر این که جز شمشیر در نیام ، سلاحی همراه نداشته باشید. (1)

علی بن ابی طالب علیه السلام نویسنده صلحنامه بود و مردانی از مسلمین و مشرکین بر آن گواه شدند که ابن اسحاق اسامی آنان را نوشته است .

بازگشت رسول خدا و اصحاب به مدینه ونزول سوره فتح

رسول خدا صلی الله علیه و آله از حدیبیه به طرف مدینه رهسپار شد و در میان مکه و مدینه ، سوره فتح نزول یافت . خداوند درباره بیعت رضوان چنین گفته است : (کسانی که با تو بیعت می کنند، جز آن نیست که با خدا بیعت می کنند، دست خداست که بالای دست آنهاست ، پس هر کس پیمان شکنی کند، به زیان خود پیمان شکنی می کند و هرکس که به آنچه خدا بر وی عهد گرفته است وفادار بماند خدا بزودی او را اجری عظیم عنایت خواهد کرد.) (2)

درباره آن دسته از اعراب که از همراهی با وی تخلف ورزیدند، چننی گفته است : (بزودی آن دسته از اعراب که با تو همراهی نکردند، به تو خواهند گفت که اموال و خانواده هایمان ما را گرفتار ساخته است .) (3)

همچنین آیات 15، 16، 18، 21، 24، 25 و 26 از سوره فتح در زمینه مطلب مورد بحث نزول یافته است .

در مدت دو سال بعد از (حدیبیه ) (یعنی : تا فتح مکه ) بیش از تمام مدت گذشته اسلام ، مردم به اسلام گرویدند و دلیل آن بهگفته ابن هشام ، آن است که در حدیبیه به قول (جابر بن عبدالله ) هزار و چهارصد نفر به همراه رسول خدا بودند، اما در سال فتح مکه ، یعنی : دو سال بعد، با ده هزار نفر رهسپار مکه شدند. (4)

غدیرخم

مسعودی برخلاف مشهور می نویسد: رسول خدا در بازگشت از (حدیبیه ) در

[شماره صفحه واقعی : 156]

ص: 2696


1- سیره ابن هشام ، ج 3/331-332.
2- فتح /10.
3- فتح /11.
4- سیره ابن هشام ، ج 3/337.

(غدیرخم ) درباره علی بن ابیطالب علیه السلام گفت : (( من کنت مولاه فعلی مولاه ) ) و این امر در هیجدهم ذی الحجه روی داد و غدیرخم در ناحیه (جحفه ) نزدیک آبگاهی

است که به نام (خرار) معروف است و فرزندان علی علیه السلام و شیعیان وی این روز را بزرگ می دارند. (1)

داستان ابوبصیر ثقفی

پس از قراداد صلح حدیبیه ، رسول خدا به مدینه بازگشت ، (ابوبصیر) که در مکه زندانی شده بود، از حبس گریخت و به مدینه رفت ، بلافاصله (ازهر بن عبد) و (اخنس بن شریق ) درباره وی به رسول خدا نامه نوشتند که طبق قرارداد باید او را بازگرداند، حامل این نامه مردی از (بنی عامر) همراه با یکی از موالی بود و چون نامه را تقدیم داشتند، رسول خدا برای این که پیمان شکنی نکرده باشد، (ابوبصیر) را به بازگشتن سفارش کرد و فرمود: خداوند برای تو و دیگر بیچارگان مسلمان فرجی و گشایشی عنایت خواهد فرمود. (ابوبصیر) با این که به رفتن رضایت نداشت ، ولی بر حسب دستور رسول خدا، همراه آن دو نفر رهسپار مکه شد تا به (ذی الحلیفه ) رسید، آن جا با آن دو نفر در پای دیواری نشست و سپس به مرد عامری گفت : آیا شمشیرت نیک برنده است ؟ گفت : آری ، گفت می شود آن را تماشا کنم ؟ گفت : مانعی ندارد. ابوبصیر آن را برگرفت و بیدرنگ او را کشت . مرد دیگر با شتاب نزد رسول خدا رفت و گفت : ابوبصیر، رفیق مرا کشت ، در همین موقع ابوبصیر در رسید و گفت : ای رسول خدا! شما به عهد و پیمان خود که داشتید وفا کردید و مرا روانه ساختید، اما من خود تن ندادم که از دین بازگردم یا مرا شکنجه دهند، رسول خدا گفت : (وای بر مادرش (2) اگر مردانی می داشت ، جنگ به راه می انداخت .)

(ابوبصیر) از مدینه بیرون رفت و در ناحیه (ذی المروه ) در ساحل دریا، در همان

[شماره صفحه واقعی : 157]

ص: 2697


1- التنبیه و الاشراف ، ص 221-222.
2- عبارت {وای بر مادرش } ترجمه عبارت عربی : {ویلمه } {ویل لامه } است که معنای دعایی دارد و غالبا برای تعجب به کار می رود، در این جا نیز همین معنی مقصود است .

راهی که کاروان قریش به شام می رفتند، در (عیص ) منزل گزید و مسلمانانی که در مکه بیچاره و گرفتار بودند، از آن عبارتی که رسول خدا درباره (ابوبصیر) گفته بود، خبر یافتند (وای بر مادرش ، اگر مردانی همراه می داشت ، جنگ به راه می انداخت ) لذا با شنیدن گفته رسول خدا از مکه می گریختند و نزد (ابوبصیر) می رفتند، تا این که نزدیک به هفتاد هزار مسلمان در (عیص ) به (ابوبصیر) پیوستند و کار را بر قریش تنگ کردند و هر که را از قریش می دیدند می کشتند و هر کاروانی از آن جا می گذشت غارت می کردند تا آنجا که قریش به رسول خدا نوشتند و او را سوگند دادند که آنها را علی رغم قرارداد فی مابین در مدینه بپذیرد. رسول خدا آنان را پذیرفت و از (عیص ) به مدینه منتقل کرد.

زنانی که پس از قرارداد صلح مهاجرت کردند

(ام کلثوم ) دختر (عقبه بن ابی معیط) پس از قرارداد صلح به مدینه مهاجرت کرد، برادرانش (عماره ) و (ولید) در تعقیب وی به مدینه آمدند و از رسول خدا خواستند تا به حکم قراردادی که داشتند، او را به ایشان باز دهد، اما رسول خدا به دستور مخصوصی که درباره این زنان نازل شد از تسلیم وی امتناع ورزید. (1)

اسلام عمروبن عاص و خالد بن ولید و عثمان بن طلحه بعد از حدیبیه

(عمرو عاص ) می گوید: مردانی از قریش را که با من همعقیده بودند فراهم ساختند و به آنان گفتم : به خدا قسم کار محمد به طور شگفت انگیزی پیش می رود، بیایید پیش

نجاشی برویم و نزد او بمانیم تا اگر محمد بر قبیله ما پیروز شد همان جا باشیم و اگر قبیله ما پیروز شدند، از طرف ایشان جز نیکی نخواهیم دید. آنها نظر مرا پذیرفتند، پس گفتم : مقداری پوست به عنوان هدیه با خود ببریم ، هدیه را فراهم کردیم و چون بر نجاشی وارد شدیم ، (عمرو بن امیه ) که رسول خدا او را برای کار جعفر و همراهان وی فرستاده بود رسید، پس از آن که (عمرو بن امیه ) بیرون رفت به همراهان گفتم : کاش از نجاشی

[شماره صفحه واقعی : 158]

ص: 2698


1- ممتحنه /9-11.

می خواستم که او را به من تسلیم می کرد و گردنش را می زدم . آنگاه به نجاشی گفتم : پادشاها! مردی را دیدم که از دربار بیرون می رود او سفیر مردی است که با ما دشمن است ، او را به من تسلیم کن تا به قتل برسانم ، زیرا از اشراف ما کسانی را کشته است .

عمرو می گوید: نجاشی بشدت خشمگین شد و گفت : از من می خواهی تا سفیر مردی را که همان ناموس اکبری که بر موسی فرود آمد، بر وی فرود می آید به تو تسلیم کنم تا او را بکشی ؟ گفتم : پادشاها راستی این طور است ؟ گفت وای بر تو، حرف مرا بشنو و از او پیروی کن ، به خدا قسم او بر حق است و بر مخالفان پیروز. گفتم : اکنون بیعت مرا بر اسلام به جای او می پذیری ؟ گفت : آری ، پس دست خود را گشود و با او بر اسلام بیعت کردم ، بعد بیرون آمدم و آهنگ رسول خدا کردم تا اسلام آوردم ، در این میان به (خالد بن ولید) برخوردم و به او گفتم : کجا می روی ؟ گفت : به خدا قسم ، می روم که اسلام آورم . عمرو می گوید: من و خالد وارد مدینه شدیم و نزد رسول خدا رسیدیم ، ابتدا خالد و سپس من اسلام آوردیم . ابن اسحاق می گوید: (عثمان بن طلحه ) نیز همراه خالد و عمرو بود و اسلام آورد.

دعوت پادشاهان مجاور به اسلام

پس از عقد قرارداد صلح دهساله (حدیبیه ) رسول خدا را فرصتی به دست آمد که پادشاهان و زمامداران عربستان و کشورهای مجاور را به سوی اسلام دعوت کند و از اصحاب خود کسانی را به سفارت نزد آنان فرستاد. به عرض رسول خدا رسید که پادشاهان نامه های مهر نشده را نمی خوانند، پس فرمود تا انگشتری که نگین آن هم از نقره بود، ساخته شد و روی رنگین آن در سه سطر جمله (محمد رسول الله ) را نقش کردند، به طوری که (الله ) در بالا و کلمه رسول ) در وسط و کلمه (محمد) در سطر پایین قرار گرفته بود و از پایین به بالا خوانده می شد، آنگاه نامه های پادشاهان عربستان و کشورهای مجاور را با آن مهر می کردند.

ابن اسحاق نام چند تن از سفرای رسول خدا و زمامدارانی را که به آنان نامه نوشته

[شماره صفحه واقعی : 159]

ص: 2699

شده نام برده است . (1) این نامه ها که به گفته یعقوبی ، دوازده نامه و به تحقیق بعضی از معاصران بیست و شش نامه بوده است در یک سال فرستاده نشده ، بلکه از اواخر سال ششم تا وفات رسول خدا تدریجا نگارش یافته و فرستاده شده است .

ابن حزم می نویسد: پادشاهانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله آنان را به دین اسلام دعوت کرد همه اسلام آوردند، بجز قیصر که می خواست اسلام آورد، اما از رومیان ترسید و اعلام نیاورد.

یعقوبی می گوید: مضمون نامه هایی که با سفیران خود به آنان نوشت ، همان بود که به خسرو ایران و قیصر روم نوشت . (2)

مضمون نامه ای که به قیصر روم نوشته شده

(به نام خدای بخشاینده مهربان ، از محمد پیامبر خدا به (قیصر) بزرگ روم . سلام بر کسی باد که هدایت را پیروی کند، اکنون تو را به سوی اسلام دعوت می کنم ، پس دین اسلام را بپذیر و مسلمان شو تا سلامت بمانی و خدای هم دوبار اجرت دهد). (3)

آنگاه رسول خدا آیه ای از قرآن را نوشت که او را دستور می دهد تا اهل کتاب را به توحید خالص و دوری از هرگونه شرک دعوت کند.

دحیه بن خلیفه کلبی ، به دستور آن حضرت نامه را ابتدا در (حمص ) به حاکم مصری رسانید تا آن را به قیصر دهد، ولی به روایتی (دحیه ) خودش نامه را به قیصر رسانید و هنگامی که قیصر نامه را خواند، بزرگان رو را از حقانیت رسول خدا آگاه ساخت و رومیان را به قبول اسلام تشویق کرد، اما با مخالفت شدید مردم روبرو شد و نامه ای برای رسول خدا فرستاد که ترجمه اش در این حدود است : (نامه ای است برای احمد، رسول

[شماره صفحه واقعی : 160]

ص: 2700


1- ر.ک : تاریخ پیامبر اسلام ، تاءلیف دکتر محمد ابراهیم آیتی ص 480.
2- تاریخ یعقوبی ، ج 2/78.
3- یک بار برای هدایت یافتن خودت و بار دیگر برای پیروی اهل کشورت از تو، یا هم یک بار در دنیا به بقای عزت و سلطنت و یک بار در آخرت به دخول در بهشت و رسیدن به ثوابهای الهی ، یا یک بار به سبب پیروی عیسی و یک بار دیگر برای ایمان به محمد.

خدا، همان کسی که عیسی بدو بشارت داده است ، از قیصر: شاه روم ، هم نامه و هم فرستاده ات نزد من رسید و براستی گواهی می دهم که خدا تو را به رسالت فرستاده ، نام و ذکر تو را در انجیل که به دست ماست می بینیم ، عیسی بن مریم ما را به رسیدن تو

بشارت داده است ، من هم ملت روم را دعوت کردم تا به تو ایمان آورند و مسلمان شوند، اما زیر بار نرفتند و اسلام نیاوردند با آن که اگر فرمان مرا برده بودند برای ایشان بهتر بود و اکنون دوست دارم و آرزو می کنم که نزد تو خدمتگزار می بودم و پاهای تو را می شستم .)

گستاخی برادرزاده قیصر

برادرزاده قیصر سخت به خشم آمد و نامه را از مترجم گرفت که پاره کند و به عموی خود گفت : این شخص نام خود را پیش از نام تو نوشته و تو را سرپرست روم خوانده است ! قیصر او را دیوانه خطاب کرد و گفت : می خواهی نامه مردی را که ناموس اکبر بر وی نازل می شود دور بیفکنم ؟ حق همین است که نام خود را بر نام من مقدم بدارد و من هم سرپرست روم بیش نیستم و خدا مالک من و اوست . (1)

غوغای عوام روم و شهادت اسقف

قیصر پس از گواهی به رسالت رسول خدا صلی الله علیه و آله و اظهار بیم از مردم عوام ، دحیه را نزد اسقف بزرگ فرستاد تا نظر او را که بیشتر مورد احترام مردم بود بداند، اسقف به یگانگی خدا و رسالت خاتم انبیا شهادت داد و مردم روم را به اسلام دعوت کرد و در گیر و دار غوغای عوام به شهادت رسید و قیصر هم بیمناک از رومیان ، از قبول اسلام معذرت خواست . (2)

مشورت قیصر با دانشمندان مسیحی

[شماره صفحه واقعی : 161]

ص: 2701


1- انسان العیون ، ج 3/245.
2- تاریخ الامم ، ج 3/1566.

قیصر به یکی از دانشمندان مسیحی نامه ای نوشت و مضمون نامه رسول خدا را با وی در میان گذاشت ، او در پاسخ نوشت که : (محمد بن عبدالله ) همان پیامبر موعودی است که انتظار او را داشتیم ، او را تصدیق کن و از وی پیروی نما. (1)

کنجکاوی قیصر

قیصر دستور داد که مردی از اهل حجاز را پیدا کنند تا درباره محمد از او تحقیق کند و چون ابوسفیان و جماعتی از قریش برای تجارت به شام رفته بودند، آنان را به بیت المقدس نزد قیصر بردند و در مجلس رسمی بر وی وارد کردند.

قیصر، ابوسفیان را که با نسبتش به رسول خدا از همه نزدیکتر بود پیش خواند و مجلس گفت و شنود خود را با او آغاز کرد و زمینه را طوری فراهم ساخت تا اگر دروغی گوید آشکار شود (2) ، آنچه قیصر از ابوسفیان پرسش کرد به درستی پاسخ داد و با فراستی که داشت ، گفت : از این پرسش و پاسخها دانستم که او پیامبر خداست ، لیکن گمان نمی برم که در میان شما باشد. اگر آنچه گفتی راست باشد، نزدیک است که جای همین دو پای مرا هم مالک شود.

مضمون نامه رسول خدا به خسرو ایران

مضمون نامه هایی که رسول خدا با سفیران خود برای دیگر سران نوشته است ، همان بوده که به قیصر روم نوشت (3) در آخر نامه (خسرو ایران ) هم نوشته شد: (اسلام بیاور تا سلامت بمانی ، پس اگر امتناع ورزی گناه مجوس بر تو خواهد بود.)

بیشتر مورخان نوشته اند که (خسرو) گفت : این شخص کیست که مرا به دین خویش

[شماره صفحه واقعی : 162]

ص: 2702


1- ماخذ پیشین ، در همان جا.
2- شرح پرسشهای قیصر و پاسخهای ابوسفیان در کتاب {تاریخ پیامبر اسلام } به تفصیل آمده است ، ص 487.
3- تاریخ یعقوبی ، ج 2/78.

دعوت می کند و نام خود را پیش از نام من می نویسد؟ (به قول بعضی نامه را پاره کرد) آنگاه مقداری خاک برای رسول خدا فرستاد. رسول خدا گفت : چنان که نامه ام را پاره کرد، خدای پادشاهیش را پاره کناد و خاکی هم برای من فرستاده است نشان آن است که بزودی شما مسلمانان کشور وی را مالک می شوید.

گستاخی خسروپرویز

چون رسول خدا خبر یافت که (خسرو) نامه اش را پاره کرده است ، گفت : خدایا پادشاهیش را پاره پاره ساز و (خسرو) به (باذان ) عامل خود در یمن نوشت که از طرف خود دو مرد دلیر نزد این مردی که در حجاز است بفرست تا خبر وی (یا خود او را) (1) نزد من بیاورند. (باذان ) قهرمان خود را با مردی دیگر فرستاد و همراه آن دو، نامه ای هم نوشت تا به مدینه آمدند و نامه (باذان ) را به رسول خدا صلی الله علیه و آله دادند، رسول خدا لبخند زد و آن دو را در حالی که به لرزه افتاده بودند به اسلام دعوت کرد، سپس گفت : فردا نزد من بیایید. فردا که آمدند به آن دو گفت : به امیر خود (باذان ) بگویید که پروردگار من دیشب هفت ساعت از شب گذشته ، شیرویه پسر خسرو را بر وی مسلط ساخت و او را کشت .

فرستادگان (باذان ) با این خبر نزد وی رفتند و او خود و دیگر ایرانی زادگانی که در یمن بودند اسلام آوردند.

ابن اسحاق از قول زهری روایت می کند که (خسرو) به (باذان ) نوشت : خبر یافته ام که مردی از قریش در مکه سربلند کرده و خود را پیامبر می پندارد، تو خود نزد وی رهسپار شو و او را به توبه دعوت کن ، اگر توبه کرد چه بهتر و اگر نه سرش را برای من بفرست .

(باذان ) نامه خسرو را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله فرستاد. رسول خدا در پاسخ نوشت : خدا مرا وعده داده است که خسرو در فلان روز از فلان ماه کشته می شود. چون نامه رسول خدا به (باذان ) رسید، تاءمل کرد تا ببیند چه خبر می رسد و با خود گفت : اگر پیامبر باشد

[شماره صفحه واقعی : 163]

ص: 2703


1- انسان العیون ، ج 3/247.

آنچه گفته است روی خواهد داد.

در همان روزی که رسول خدا خبر داده بود (خسرو) کشته شد و چون خبر آن به (باذان ) رسید خبر اسلام خود و دیگر ایرانی زادگان یمن را نزد رسول خدا فرستاد، رسول خدا به فرستادگان (باذان ) گفت : شما از ما اهل بیت هستید و به ما ملحق خواهید بود و از همین جا بود که رسول خدا گفت : سلمان از ما اهل بیت است . (1)

نامه نجاشی (پادشاه حبشه )

نخستین سفیری که از مدینه بیرون رفت (عمرو بن امیه ضمری ) بود با دو نامه برای امپراتور حبشه ، یکی در خصوص دعوت او به اسلام که نجاشی در کمال فروتنی شهادت بر زبان آورد و پاسخ نامه رسول خدا را مبنی بر اجابت دعوت نگاشت . (2)

در نامه دیگر، او را فرموده بود که (ام حبیبه ) دختر (ابوسفیان بن حرب ) (همسر سابق عبیدالله بن جحش ) را که به حبشه مهاجرت کرده بود برای وی تزویج کند و بعلاوه ، مسلمانانی که تاکنون در حبشه مانده اند به مدینه روانه سازد، این دو کار را نیز (با دادن چهارصد دینار کابین برای ام حبیبه ) انجام داد.

نامه مقوقس (پادشاه اسکندریه )

(حاطب بن ابی بلتعه ) حامل نامه رسول خدا مبنی بر دعوت (مقوقس ) به قبول اسلام بود. چون مقوقس را خواند، احترام کرد و آن را به یکی از زنان خود سپرد، سپس به رسول خدا نامه ای بدین مضمون نوشت : (دانسته بودم که پیامبری باقی مانده است ، اما گمان می کردم که در شام ظاهر می شود، اکنون فرستاده ات را گرامی داشتم و دو کنیز پرارزش و جامه ای و استری برای سواری خودت فرستادم .)

[شماره صفحه واقعی : 164]

ص: 2704


1- سیره ابن هشام ، ج 1/72.
2- مکاتیب الرسول ، ج 1/121-133.

رسول خدا پیشکشی او را پذیرفت و دو کنیز را هم که یکی (ماریه ) مادر ابراهیم است و دیگری خواهرش (شیرین ) و نیز استر سفیدی را که نامش (دلدل ) بود برگرفت و

فرمود: (ناپاک ، در گذشتن از پادشاهیش بخل ورزید با آن که پادشاهی او را دوامی نیست .)

(حاطب ) می گوید: زمانی که نزد او بودم به او گفتم : قریش و یهود بیش از همه با پیامبر ما دشمنی کردند و مسیحیان از همه نزدیکتر بودند و چنان که روزی موسی به آمدن عیسی بشارت داده است ، روزی هم عیسی به آمدن محمد صلی الله علیه و آله بشارت داده است و چنان که تو یهود را به پیروی از انجیل دعوت می کنی ، ما هم تو را به پیروی از قرآن فرامی خوانیم ، تو هم امروز باید از پیامبر ما پیروی کنی ، ما تو را از پیروی (عیسی ) نهی نمی کنیم ، بلکه تو را بدان دعوت می کنیم . گفت : من خود در این کار پیامبر دقیق شده ام و برهان نبوت او را درست یافته ام ، بعد از این هم باز آن را بررسی خواهم کرد.

(حاطب ) می گوید: در پنج روزی که میهمان شاه مصر بودم ، از من بخوبی پذیرایی می کرد و مرا گرامی می داشت .

نامه حارث بن ابی شمر غسانی (پادشاه تخوم شام )

نامه حارث بن ابی شمر (1) غسانی (پادشاه تخوم شام )

(شجاع بن وهب ) (یکی از شش سفیر) می گوید: (حارث بن ابی شمر) سرگرم فراهم ساختن وسایل پذیرایی قیصر روم بود، پس به حاجب وی که اهل روم بود خود را معرفی کردم و او مرا گرامی داشت و از خصوصیات رسول خدا از من پرسش کرد و رقتی به او دست داد و گریست و گفت : من صفات پیامبر شما را در انجیل یافته ام و به وی ایمان دارم و او را تصدیق می کنم ، اما بیم دارم که (حارث ) مرا بکشد.

شجاع می گوید: روزی (حارث ) مرا بار داد، نامه رسول خدا را به وی دادم ، (حارث ) آن را خواند و سپس دور انداخت و گفت : کیست که پادشاهی مرا از من بگیرد؟

[شماره صفحه واقعی : 165]

ص: 2705


1- در سیره ابن هشام ، ج 4/254 به کسر شین و سکون میم آمده است .

من خود به جنگ وی می روم . در این موقع قصه نامه و تصمیم خود را به (قیصر) گزارش داد، قیصر او را از این فکر منصرف ساخت ، آنگاه مرا خواست و با صد مثقال طلا روانه ام کرد و حاجب او هم با من همراهی کرد و گفت : سلام مرا به رسول خدا برسان .

شجاع می گوید: چون نزد رسول خدا بازگشتم ، فرمود: پادشاهی وی بر باد رود و چون سلام و گفتار حاجب را رساندم ، گفت : راست گفته است .

نامه هوذه بن علی (پادشاه یمامه )

(سلیط بن عمرو عامری ) (یکی از شش سفیر) با نامه ای مشتمل بر دعوت به اسلام نزد (هوذه ) رفت ، او نامه را خواند و از (سلیط) پذیرایی کرد و به نرمی ، پاسخ چنین نوشت : هرچند آنچه بدان دعوت می کنی ، بس نیک و زیباست ، اما من شاعر قوم خود و سخنور ایشان هستم و عرب از من حساب می برند، پس بخشی از این امر را به من واگذار تا تو را پیروی کنم ، آنگاه به (سلیط) جایزه و جامه هایی بخشید و او را روانه ساخت . (سلیط) گفتار و رفتار (هوذه ) را گزارش داد و چون رسول خدا نامه وی را خواند، گفت : (هم خود او و هم هر چه دارد بر باد رود).

پس از فتح مکه بود که رسول خدا از مرگ (هوذه ) خبر یافت .

نامه جلندی و فرزندانش (پادشاه عمان )

(عمرو بن عاص ) (در ذی قعده سال هشتم )، نامه (جیفر) پادشاه عمان و برادرش (عبد) (یا عیاذ) پسران (جلندی ) را برد و هر دو برادر اسلام آوردند و بر حسب بعضی از روایات (جلندی ) هم به دین اسلام در آمد و نامشان در شمار صحابه ذکر شده است .

نامه منذر بن ساوی (پادشاه بحرین )

رسول خدا صلی الله علیه و آله (علاء بن حضرمی ) را (در سال هشتم هجرت ) با نامه ای نزد (منذر) پادشاه بحرین فرستاد، وی اسلام آورد و در پاسخ نامه ، نوشت که با مجوس و یهود

[شماره صفحه واقعی : 166]

ص: 2706

چگونه رفتار کند، رسول خدا او را همچنان بر حکومت بحرین باقی گذاشت و درباره مجوس و یهود، فرمود: اگر اسلام نیاوردند، جزیه دهند.

نامه جبله بن اءیهم (پادشاه غسان )

رسول خدا صلی الله علیه و آله نامه ای به (جبله بن ایهم ) پادشاه (غسان ) نوشت و او را به قبول اسلام دعوت فرمود، (جبله ) اسلام آورد و پاسخ نامه را همراه هدیه ای برای رسول خدا ارسال داشت ، ولی پس از مدتی به کیش نصرانی بازگشت و با قبیله خود رهسپار دیار روم شد. (1)

دیگر وقایع در سال ششم هجرت

1- قحطی و خشکسالی در این سال و خواندن نماز باران توسط رسول خدا صلی الله علیه و آله در ماه رمضان .

2- اسلام آوردن (مغیره بن شعبه ).

3- شکست خوردن (شهر براز) فرمانده (پرویز بن هرمز) از رومیان و پیروزی رومیان بر ایرانیان و نزول آیات : (الم ، غلبت الروم ...) (2)

4- ظهار کردن (به رسم جاهلیت ، طلاق دادن زن ) (اوس بن صامت انصاری ) با زنش (خوله ) و شکایت کردن زنش در نزد رسول خدا و نزول آیات ظهار که در اول سوره مجادله آمده است .

[شماره صفحه واقعی : 167]

ص: 2707


1- نامه های دیگر را در کتاب طبقات ابن سعد، ج 1/263-291 ملاحظه کنید.
2- روم /1-3.

سال هفتم هجرت (سنه الاستغلاب ) غزوه خیبر

توضیح

محرم سال هفتم : رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از بازگشت از (حدیبیه ) و مدتی اقامت در مدینه در محرم سال هفتم رهسپار (خیبر) شد و در این سفر (ام سلمه ) را با خود برد و رایت را به علی بن ابیطالب سپرد و در راه خیبر (عامر بن اکوع ) برای رسول خدا شعر می خواند و چنین می گفت :

( والله لولا الله ، ما اهتدینا

و لا تصدقنا و لا صلینا

انا اذا قوم بغوا علینا

و ان ارادوا فتنه ابینا

فانزلن سکینه علینا

و ثبت الاقدام ان لاقینا(1) )

پس رسول خدا درباره او دعا کرد و گفت : یرحمک الله . صحابه از این دعا چنین فهمیدند که وی به شهادت می رسد و او در خیبر به شهادت رسید.

رسول خدا نیز هنگامی که نزدیک خیبر رسید توقف فرمود و گفت : (پروردگارا! از تو می خواهیم خیر این قریه و خیر اهلش را و خیر آنچه در آن است و به تو پناه می بریم از شر این قریه و شر اهلش و شر آنچه در آن است )؛ سپس فرمود: به نام خدا پیش روید.

مسیر رسول خدا صلی الله علیه و آله از مدینه تا خیبر

رسول خدا از مدینه ابتدا رهسپار (عصر) شد (نام کوهی است )، سپس به (صهباء)

[شماره صفحه واقعی : 168]

ص: 2708


1- {به خدا سوگند: اگر خدا نبود ما به راه راست هدایت نمی شدیم ، صدقه نمی دادیم ، نماز نمی خواندیم ، چنانچه مردمی به ما ستم کنند و بخواهند آشوب کنند، نخواهیم گذاشت ، خدایا بر ما آرامش نازل فرما و ما را در مواقع برخورد با دشمنان ثابت قدم بدار.}

رسید، آنگاه با سپاه خویش تا وادی (رجیع ) پیش رفت و میان اهل خیبر و قبیله (غطفان ) فرود آمد که این قبیله را از کمک دادن به اهالی خیبر بازدارد، زیرا قبیله غطفان می خواست با کمک و پشتیبانی خویش ، یهودیان را علیه رسول خدا بشوراند و سرانجام توفیق نیافت و یهودیان تنها ماندند.

فتح قلاع خیبر

1- قلعه (ناعم ) که پیش از قلعه های دیگر فتح شد و (محمود بن مسلمه ) در فتح همین قلعه به شهادت رسید.

2- قلعه (قموص ) که پس از قلعه ناعم فتح شد.

3- قلعه (صعب بن معاذ) که ثروتمندترین قلعه ها بود و روغن و خوارباری که در خود ذخیره داشت ، در هیچ یک از قلعه های دیگر به دست نیامد.

4- قلعه (نطاه ) که رسول خدا از صبح تا شب با اهل قلعه جنگید و پنجاه نفر مسلمان زخمی شدند و رسول خدا سرانجام به فتح آن توفیق یافت و در این قلعه منجنیقی به دست مسلمانان افتد.

5- قلعه (شق ) که پس از قلعه نطاه فتح شد.

6- قلعه (نزار) که به وسیله منجنیق به غنیمت یافته ، فتح شد.

7- (کتیبه ) که خود دارای قلعه هایی بوده است .

8- قلعه (اءبی ) که صاحب طبقات آن را نام برده است .(1)

9 و 10 - قلعه (وطیح ) و قلعه (سلالم ) که به روایت ابن اسحاق در آخر از همه فتح شد. در این دو قلعه بود که صد زره و چهارصد شتر و هزار نیزه و پانصد کمان عربی به دست مسلمانان افتاد.

[شماره صفحه واقعی : 169]

ص: 2709


1- معجم البلدان ، ج 2/106.
سرفرازی علی علیه السلام

کار فتح یکی از قلعه های (خیبر) (1) دشوار شد و رسول خدا صلی الله علیه و آله ابتدا دو مرد از مهاجران و مردی از انصار یا به ترتیب (ابوبکر) و (عمر) را برای فتح آن فرستاد، اما فتح قلعه صورت نگرفت و رسول خدا گفت : (البته فردا همین رایت را به مردی خواهم داد که خدا به دست وی فتح را به سرانجام رساند، مردی که خدا و رسولش را دوست می دارد و خدا و رسولش هم او را دوست می دارند.)

رسول خدا (علی ) را خواست و گفت : این رایت را بگیر و پیش رو تا خدا تو را پیروز گرداند.

علی علیه السلام نزدیک قلعه رفت و با آنان نبرد کرد و چون شیرش بر اثر ضربت یک نفر یهودی از دست وی افتاد، دری از قلعه را برداشت و سپر قرار داد و تا موقعی که فتح به انجام رسید، همچنان در دست وی بود و پس از آن که از کار جنگ فارغ شد آن را انداخت . (ابورافع ) می گوید: من و هفت مرد دیگر هر چه خواستیم آن را از جای بلند کنیم نتوانستیم .

صفیه

از اسیران غزوه (خیبر) یکی (صفیه ) دختر (حیی بن اخطب ) یهودی و همسر (کنانه بن ربیع ) بود که رسول خدا او را از (دحیه بن خلیفه کلبی ) خرید و مسلمان شد و او را آزاد کرد و سپس به همسری گرفت . دو دختر عموی (صفیه ) نیز در جنگ (خیبر) اسیر شدند. (2)

کشتگان یهود خیبر

کشتگان یهودیان را 93 نفر نوشته اند که برخی از بزرگان آنان که در این جنگ کشته شدند، از این قرارند:

[شماره صفحه واقعی : 170]

ص: 2710


1- قلعه قموص یا قلعه ناعم {ر.ک : تاریخ یعقوبی ، ج 2/56}.
2- جوامع السیره ، ص 212.

(1) مرحب حمیری ، به دست علی علیه السلام یا به دست محمد بن مسلمه .

(2) اُسیر، به دست محمد بن مسلمه .

3- یاسر (برادر مرحب ) به دست زبیر.

4- کنانه بن ربیع ، به دست محمد بن مسلمه .

فدک

رسول خدا صلی الله علیه وآله پس از فتح قلعه های خبیر، یهودیان باقی مانده را محاصره کرد و چون آنان خود را در معرض هلاکت دیدند، تسلیم شدند و پیشنهاد کردند که آنان را تبعید کند و نکشد و رسول خدا پیشنهادشان را پذیرفت و چون اهل (فدک ) از آن ، خبر یافتند، از رسول خدا خواستند تا با آنان نیز به همان صورت رفتار کند، رسول خدا هم پذیرفت و چون لشکری بر سر فدک نرفت ، خالصه رسول خدا گردید. (1)

قرار رسول خدا با مردم خیبر و فدک

یهودیان خیبر به استناد آن که در کار کشاورزی از مسلمانان آشناترند، پیشنهاد کردند، املاک خیبر، بالمناصفه به خود ایشان واگذار شود و اختیار با رسول خدا باشد و این

پیشنهاد پذیرفته شد، (فدک ) نیز با همین قرار به اهل فدک واگذار شد و درآمد آن خالصه رسول خدا بود. (2)

زینب دختر حارث

(زینب ) دختر حارث و همسر سلام بن مشکم یهودی ، گوسفندی بریان کرد، پرسید که رسول خدا به کدام عضو گوسفند بیشتر علاقه مند است ، به او گفتند: به پاچه گوسفند. پاچه ای را مسموم کرد و برای رسول خدا هدیه آورد. رسول خدا پاره ای از گوشت آن در دهان گرفت و بلافاصله از دهان انداخت و گفت : این استخوان به من می گوید که

[شماره صفحه واقعی : 171]

ص: 2711


1- سیره ابن هشام ، ج 3/352.
2- ماءخذ پیشین .

(مسموم ) است . رسول خدا از زینب ، حقیقت حال را پرسید، او هم اعتراف کرد و گفت : با خود گفتم : اگر پادشاهی باشد از دست وی آسوده می شوم و اگر پیامبری باشد از مسموم بودن آن خبر خواهد یافت . رسول خدا از وی درگذشت .

غزوه وادی القری

رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از فتح (خیبر) رهسپار (وادی القری ) شد و آن جا را چند روز محاصره کرد، تا فتح آن به انجام رسید. (مدعم ) غلام رسول خدا، بار شتر آن حضرت را پایین می گذاشت و در همان حال تیری به وی رسید و کشته شد. مسلمانان گفتند: بهشت او را گوارا باد. رسول خدا گفت : نه ، به آن خدایی که جان محمد به

دست اوست ، هم اکنون روپوشی که آن را از غنیمت مسلمانان در جنگ خیبر ربوده است ، در آتش دوزخ بر وی شعله ور است .

شهدای غزوه خیبر

1- ربیعه بن اکثم ؛ 2 - ثقف بن عمرو؛ 3 - رفاعه بن مسروح ؛ 4 - عبدالله بن هُبیب (یا هَبیب )؛ 5 - بشر بن براء بن معرور؛ 6 - فضیل بن نعمان ؛ 7 - مسعود بن سعد (1) ؛ 8 - محمود بن مسلمه ؛ 9 - ابوضیاح بن ثابت ؛ 10 - حارث بن حاطب ؛ 11 - عروه بن مره ؛ 12 - اوس بن قائد؛ 13 - انیف بن حبیب ؛ 14 - ثابت بن اثله ؛ 15 - طلحه بن یحیی ؛ 16 - عماره بن عقبه ؛ 17 - عامر بن اکوع ؛ 18 - اسلم حبشی ؛ 19 - مسود بن ربیعه ؛ 20 - اوس بن قتاده (2) ؛ 21 - انیف بن وائله (یا واثله )؛ 22 - اوس بن جبیر؛ 23 - اوس بن حبیب ؛ 24 - اوس به عائد؛ 25 - ثابت بن واثله ؛ 26 - جدی بن مره ؛ 27 - عبدالله بن ابی امیه ؛ 28 - عدی بن مره .

[شماره صفحه واقعی : 172]

ص: 2712


1- بعضی او را از شهدای {بثر معونه } شمرده اند.
2- در سیره النبی همین بیست نفر، به همین ترتیب ذکر شده است {ج 3/357}.
داستان اسود راعی

(اسود راعی ) که مزدور و شبان مردی از یهودیان خیبر بود در موقع محاصره یکی از قلعه های خیبر با گوسفندانی که همراه داشت ، نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و اسلام آورد، نزد من امانت است ، اکنون چه کنم ؟ رسول خدا گفت : گوسفندان را رو به قلعه صاحبشان بزن تا به آنجا بروند. او برخاست و مشتی ریگ برگرفت و بر گوسفندان پاشید و گفت : بروید که من به خدا قسم دیگر با شما نیستم .

گوسفندان چنان که گویی کسی آنها را می راند، داخل قلعه شدند، سپس (اسود) با اهل همان قلعه جنگید، در همان حال سنگی به وی اصابت کرد و او را کشت ، در حالی که هنوز یک رکعت نماز نخوانده بود، بدینگونه اسلام او را رستگار ساخت ، نام این غلام را (اسلم ) نوشته اند و ضمن شهدای خیبر نام برده شده است .

داستان حجاج بن علاط سلمی

پس از فتح خیبر (حجاج بن علاط) از رسول خدا اجازه خواست تا برای جمع آوری اموال خود که در نزد همسرش و نیز در نزد بازرگانان مکه بود، راهی مکه شود. او به رسول خدا گفت : برای وصول اموالم ناچارم دروغی هم خواهم گفت . رسول خدا فرمود: بگو. (حجاج ) می گوید: تا به مکه رسیدم ، مردانی از قریش را دیدم که در جستجوی به دست آوردن اخبار هستند که کار رسول خدا با اهالی دلیر (خیبر) به کجا کشیده است و چون هنوز از مسلمان شدن من بیخبر بودند، گفتند: ای (ابومحمد) چه خبر؟

شنیده ایم که این راهزن (یعنی : رسول خدا) رهسپار خیبر شده است . گفتم : آری ، خبری دارم که شما را شادمان می کند. گفتند: بگو. (حجاج ) می گوید: گفتم : (محمد) چنان شکستی خورد که هرگز مانند آن را نشنیده اید و یارانش همه کشته شدند و خودش نیز اسیر است و گفتند: او را نمی کشیم ، بلکه به مکه اش می فرستیم تا اهل مکه او را به جای کشتگان خود، بکشند. آنان از این خبر بسیار شادمان گشتند. سپس (حجاج ) گفت :

[شماره صفحه واقعی : 173]

ص: 2713

با من کمک کنید تا پول و مال خود را که نزد این و آن مانده است فراهم کنم ، زیرا در نظر دارم به (خیبر) برگردم و از شکست خوردگان اصحاب محمد، چیزی به دست آورم . پس همه در انجام این کار مساعدت کردند، بدانگونه که از آن بهتر نمی شد.

نگرانی عباس بن عبدالمطلب

(حجاج بن علاط) پس از منتشر کردن شکست رسول خدا از واقعه خیبر، (عباس بن عبدالمطلب ) را دید که از شنیدن این خبر نگران است ، به او گفتم : می توانی گفته ام نهفته داری ؟ گفت : آری . گفتم تا سه روز گفتار مرا نهفته دار، چه می ترسم قریش مرا تعقیب کنند و به دام افکنند، بعد از سه روز هر چه می خواهی بگو. گفت : بسیار خوب . سپس به وی گفتم : به خدا قسم برادرزاده ات (یعنی : رسول خدا) را در حالی گذاشتم که با دختر پادشاه یهودیان (صفیه ) عروسی کرده و (خیبر) را با اموال و اندوخته های فراوان گرفته است ، اما این خبر دا نهفته دار و بدان که من مسلمان شده ام و اکنون برای جمع آوری مطالبات خود به مکه آمده ام .

(عباس ) پس از سه روز، جامه ای فاخر پوشید و خود را خوشبو کرد و از خانه بیرون آمد و پس از طواف ، دید که مردان قریش هنوز سرگرم نیرنگ (حجاج )اند. هنگامی که (عباس ) را دیدند به او گفتند: به خدا قسم که در مقابل مصیبتی پر سوز و گداز خود را به شکیبایی زده ای ! (عباس ) گفت : نه به خدا، چنان نیست که شما پنداشته اید، (محمد) خیبر را گرفت و با دختر پادشاه آن سرزمین عروسی کرد. گفتند: این خبر را چه کسی برای تو آورده است ؟ گفت : همان کسی که آن خبر را برای شما آورد. گفتند: افسوس که از دست ما در رفت .

غنائم خیبر

غنائم (خیبر) پس از وضع خمس بر مبنای هزار و هشتصد سهم تقسیم شد، برای هر مرد از هزار و چهارصد مرد مجاهد مسلمان یک سهم و برای هر اسب از دویست اسب دو سهم .

[شماره صفحه واقعی : 174]

ص: 2714

به مردانی که در قرار صلح میان رسول خدا و اهالی (فدک ) واسطه بودند از جمله (محیصه بن مسعود) و به زنان پیامبر از خمس حقی داده شد.

غنائم خیبر بر کسانی تقسیم شد که در (حدیبیه ) بوده اند، چه در (خیبر) بوده باشند و چه نبوده باشند. البته از اهل حدیبیه فقط (جابر بن عبدالله انصاری ) در خیبر نبود و رسول خدا سهم او را هم با کسانی که بوده اند برابر نهاد.

تیماء

مسعودی می نویسد: مردم (تیماء) دشمن رسول خدا بودند و خاندان سموال بن عادیا (یکی از مردان باوفای عرب ) بر ایشان ریاست داشتند و چون از فتح (وادی القری ) خبر یافتند، با رسول خدا صلح کردند و تن به جزیه دادند و آنگاه رسول خدا به مدینه بازگشت . (1)

ماءموران برآورد محصول خیبر

نوشته اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله ، (عبدالله بن رواحه ) را برای برآورد محصول (خیبر) می فرستاد هرگاه می گفتند: اجحاف کردی ، می گفت : خواستید با این برآورد مال ما، نخواستید مال شما. یهودیان هم عدالت وی را می ستودند، اما (عبدالله ) در سال هشتم هجرت در غزوه (موته ) به شهادت رسید و جز یک سال این کار را بر عهده نداشت .

سپس (جبار بن صخر) به جای (عبدالله ) برای برآورد محصول خیبر می رفت و یهودیان همچنان در املاک خیبر کار می کردند و مسلمانان هم از طرز کارشان راضی بودند.

رسیدن جعفر بن ابی طالب از حبشه

روز فتح خیبر بود که (جعفر بی ابی طالب ) از حبشه رسید و رسول خدا میان دو دیده

[شماره صفحه واقعی : 175]

ص: 2715


1- التنبیه و الاشراف ، ص 224.

او را بوسید و او را در آغوش کشید و گفت : نمی دانم ، به کدام یک از این دو پیشامد خوشحالترم ، آیا به فتح خیبر یا به رسیدن جعفر.

انتقال مسلمانان مقیم حبشه به مدینه

رسول خدا (عمرو بن امیه ) را با نامه ای به حبشه فرستاد و از (نجاشی ) خواست تا مسلمانان مانده در حبشه را به مدینه فرستد و او هم 16 مرد مسلمان را در دو کشتی به مدینه روانه ساخت :

1- جعفر بن ابی طالب ؛ 2 - خالد بن سعید؛ 3 - عمرو بن سعید؛ 4 - معیقیب بن ابی فاطمه ؛ 5 - ابوموسی اشعری ؛ 6 - اسود بن نوفل 7 - جهم بن قیس ؛ 8 - عامر بن ابی وقاص ؛ 9 - عتبه بن مسعود؛ 10 - حارث بن خالد؛ 11 - عثمان بن ربیعه ؛ 12 - محمیه بن جزء؛ 13 - معمر بن عبدالله عدوی ؛ 14 - ابوحاطب بن عمرو؛ 15 - مالک بن ربیع ؛ 16 - حارث بن عبدقیس .

زنانی هم بودند که شوهرانشان در حبشه وفات یافته بودند و در این دو کشتی به مدینه آمدند.

سریه تربه بر سر هوازن

شعبان سال هفتم : رسول خدا صلی الله علیه و آله ، (عمر بن خطاب ) را با سی مرد در تعقیب قبیله (هوازن ) رهسپار (تربه ) ساخت که در ناحیه (عبلاء) در راه (صنعا) و (نجران ) یمن واقع است . مردان این سریه شبها راه می رفتند و روزها پنهان می شدند، اما (هوازن ) خبر یافتند و گریختند و زد و خوردی روی نداد. (1)

[شماره صفحه واقعی : 176]

ص: 2716


1- طبقات ابن سعد، ج 2/117.
سریه نجد (سریه بنی کلاب )

(ابوبکر) با جمعی از اصحاب ، مامور این سریه شدند (در مقابل طایفه ای از هوازن ) و تا (ضریه ) در سرزمین (نجد) پیش رفتند. در این سریه ، زد و خوردی روی داد و (سلمه بن اکوع ) هفت نفر از مشرکان را کشت و دختری از (فزاریها) را اسیر گرفت . رسول خدا همان دختر را از (سلمه ) گرفت و به مکه فرستاد و در مقابل ، اسیرانی از مسلمانان را که در دست مشرکان بودند بازخرید. (1)

سریه (بشیر بن سعد)

شعبان سال هفتم : رسول خدا صلی الله علیه و آله ، (بشیر بن سعد) را با سی مرد بر سر طایفه (بنی مره ) به (فدک ) فرستاد. وی با شتران و گوسفندانی که گرفت ، می خواست به مدینه بازگردد، اما شبانه مردان (بنی مره ) بر آنان حمله بردند و همراهان (بشیر) همگی

به شهادت رسیدند و خود بشیر هم در میان کشته ها افتاد و (علبه بن زید حارثی ) این خبر اسف انگیز را به مدینه آورد و سپس بشیر خود به مدینه رسید. (2)

سریه (زبیر بن عوام )

رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از شهادت یافتن مردان سریه (بشیر بن سعد)، (زبیر بن عوام ) را با دویست مرد بر سر (بنی مره ) فرستاد، (3) اما در طبقات آمده است که رسول خدا (غالب بن عبدالله ) را به جای (زبیر) فرستاد. (4)

[شماره صفحه واقعی : 177]

ص: 2717


1- ماءخذ پیشین .
2- ماءخذ پیشین ، ج 2/118.
3- امتاع الاسماع ، ج 1/334.
4- طبقات ابن سعد، ج 2/126.
سریه (غالب بن عبدالله )

رمضان سال هفتم : بنی عوال و بنی عبد بن ثعلبه در (میفعه ) (واقع در نایحیه نجد) بودند، رسول خدا صلی الله علیه و آله ، (غالب بن عبدالله ) را با صد و سی مرد بر سر آنان فرستاد و شبانه بر دشمن حمله بردند و چند نفر را کشتند و شتران و گوسفندانی را غنیمت گرفتند و به مدینه بازگشتند.

در همین سریه بود که (اسامه بن زید بن حارثه ) مردی را با وجود آن که لا اله الا الله گفته بود، کشت و رسول خدا صلی الله علیه و آله رنجیده خاطر گشت ، چرا که اقرار زبانی او، ملاک مسلمانی اوست و خون او را باید محترم می شمرد.

مسعودی می نویسد: در همین سریه و به همین جهت ، آیه 94 سوره نساء نازل گشت .

سریه (بشیر بن سعد انصاری ) به (یمن ) و (جبار)

شوال سال هفتم : رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر یافت که گروهی از قبیله (غطفان ) در (جناب ) فراهم آمده اند و (عیینه بن حصن فزاری ) هم به آنان وعده همراهی داده است تا همداستان با رسول خدا بجنگند.

رسول خدا (بشیر بن سعد) را با سیصد مرد روانه ساخت تا در حدود (جناب ) به (یمن ) و (جبار) رسیدند و در (سلاح ) فرود آمدند و به سوی دشمن پیش رفتند، اما دشمن پراکنده گشت و گریخت و فقط دو اسیر گرفتند و چهارپایان بسیاری به غنیمت به دست مسلمانان افتاد.(1)

[شماره صفحه واقعی : 178]

ص: 2718


1- طبقات ابن سعد، ج 2/120.
عمره القضاء

عمره القضاء (1)

ذی قعده سال هفتم : رسول خدا علیه السلام در ششم ذی قعده سال هفتم ، به جای عمره ای که در سال گذشته نتوانست انجام دهد با همان عده از اصحاب که در حدیبیه شرکت داشتند به عنوان عمره رهسپار مکه شد و شصت شتر قربانی و صد اسب و مقداری اسلحه نیز با خود برد و چون نزدیک مکه رسید اسبها و سلاحها را در (بطن یاجج ) به جای گذاشت .

اهل مکه با شنیدن رسیدن رسول خدا، مکه را خالی گذاشتند و رسول خدا در حالی که بر شتر (قصواء) سوار بود و مسلمانان شمشیر بسته پیرامون وی را گرفته بودند سواره طواف کرد و (حجرالاسود) را با چوبدستی شمشیر بسته پیرامون وی را گرفته بودند سواره طواف کرد و (حجرالاسود) را با چوبدستی خود استلام کرد و (عبدالله بن رواحه ) که مهار شتر او را گرفته بود و پیشاپیش رسول خدا می رفت رجز می خواند:

( خلوا بنی الکفار عن سبیله

خلوا فکل الخیر فی رسوله ... ) (2)

(ای کافرزادگان از سر راه او کنار روید، همه خوبی در رسول خداوند است )

رسول خدا صلی الله علیه و آله طبق قرار داد، سه روز در مکه ماند و در همین مدت با (میمونه ) دختر (حارث بن حزن هلالی ) ازدواج کرد و روز چهارم با مسلمانان از مکه بیرون رفت .

سریه (ابن ابی العوجاء) بر سر بنی سلیم

ذی حجه سال هفتم : (ابن ابی العوجاء) با پنجاه مرد بر سر قبیله (بنی سلیم ) رفت و چون جاسوسی از قبیله دشمن همراه (ابن ابی العوجاء) بود، پیش از رسیدن وی آنان را بر حذر داشت و (بنی سلیم ) آماده جنگ شدند و از قبول اسلام سرباز زدند و به دنبال جنگ شدیدی که در گرفت همه افراد سریه به شهادت رسیدند و فرمانده سریه که در میان کشته ها بیرمق افتاده بود، در اول ماه صفر سال هشت به مدینه بازگشت . (3)

[شماره صفحه واقعی : 179]

ص: 2719


1- یا عمره القیاص یا عمره الصلح یاغزوه القضاء{امتاع الاسماع ، ج 1/336}.
2- این ابیات ادامه دارد {رک : تاریخ پیامبر اسلام ، ص 524}.
3- طبقات ابن سعد، ج 2/123.
سریه (عبدالله بن ابی حدرد اسلمی )

ذی حجه سال هفتم : رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر یافت که (رفاعه بن زید (1) جشمی ) با جمعیت انبوهی در (غابه ) فراهم شده اند و در نظر دارند که با وی بجنگند، پس (عبدالله بن ابی حدرد) را با دو مرد برای تحقیق فرستاد. اینان غروب آفتاب نزدیک دشمن رسیدند و چون (رفاعه بن زید) در جستجوی شبانی که دیر کرده بود، تنها بیرون آمده بود، ناگهان بر وی تاختند و او را کشتند و شتران و گوسفندانی به غنیمت گرفتند و به مدینه بازگشتند.

سریه (محیصه بن مسعود) به ناحیه فدک

ذی حجه سال هفتم : مسعودی این سریه را بعد از سریه (عبدالله بن ابی حدرد) به (غابه ) و پیش از سریه (عبدالله ) بن (ارضم ) نوشته است . (2)

سریه (عبدالله بن ابی حدود) به اضم

سریه (عبدالله بن ابی حدود) به اضم (3)

ذی حجه سال هفتم : (ابوقتاده ) و (محلم بن جثامه ) در این سریه بوده اند و (محلم )، (عامر بن اضبط اشجعی ) را با آن که اظهار اسلام کرده بود برای آنچه در جاهلیت میان آن دو روی داده بود، کشت و چنان که گفته اند: به همین مناسبت آیه 94 سوره نساء نازل گشت . (4)

حلبی می نویسد: پس از این واقعه (محلم ) با دیده اشکبار نزد رسول خدا آمد و

[شماره صفحه واقعی : 180]

ص: 2720


1- ابن هشام : رفاعه بن قیس {ج 4/278}.
2- التنبیه و الاشراف ، ص 229.
3- چون ابوقتاده نیز در این سریه بوده است ، لذا آن را سریه ابوتقاده به اضم ، هم گفته اند {طبقات ابن سعد، ص 133}.
4- التنبیه و الاشراف ، ص 229.

گفت : برای من آمرزش بخواه ، اما رسول خدا سه بار گفت : (محلم ) را میامرز. (1)

[شماره صفحه واقعی : 181]

ص: 2721


1- سیره حلبیه ، ج 3/195.

سال هشتم هجرت (سنه الفتح )

سریه (غالب بن عبدالله کلبی لیثی ) بر سر بنی ملوح

صفر سال هشتم : جندب بن مکیث جهنی می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله ، (غالب بن عبدالله کلبی ) را فرماندهی سریه ای داد که من هم در آن شرکت داشتم . او را فرمود تا بر (بنی ملوح ) که در (کدید) بودند، غارت برد. رهسپار شدیم تا به (قدید) رسیدیم ، در آن جا (ابن برصاء لیثی ) را دستگیر کردیم ، سپس رهسپار شدیم تا به (کدید) رسیدیم ، آنگاه مرا به عنوان دیده بان فرستادند و من شب هنگام به پشته ای رسیدم که مشرف به دشمن بود، روی پشته به پهلو آرمیده بودم . در همین موقع مردی

از دشمن از خیمه خود بیرون آمد و به همسرش گفت : روی تپه سیاهی می بینم ، کمان مرا با دو تیر بیرون بیاور و زن تیر و کمان وی را آورد، تیری رها کرد و بر پهلوی من نشست (1) ، اما آن را در آوردم و بر جای ماندم سپس تیری دیگر رها کرد که بر شانه من جای گرفت ، آن را هم در آوردم و همچنان بر جای ماندم ، مرد به همسرش گفت : اگر کسی می بود حرکت می کرد، سپس داخل خیمه شد و به خواب رفتند، سحرگاهان بر آنان غارت بردیم و کسانی از ایشان را کشتیم و چهارپایان را غنیمت گرفتیم و بازگشتیم ، اما دشمن در تعقیب ما پیش تاخت و به ما بسیار نزدیک شد. در این هنگام بی آن که ابر و بارانی ببینیم ، خدای متعال آب سیلی فرستاد که گذشتن از آن امکان پذیر نبود. مردان (بنی ملوح ) در آن طرف رودخانه ماندند، در حالی که یک نفر از ایشان هم نمی توانست از آن بگذرد و تعقیب ایشان بی نتیجه ماند و ما به

[شماره صفحه واقعی : 182]

ص: 2722


1- رک : سیره ابن هشام ، ج 4/258، ولی در طبقات و سیره حلبیه : میان دو چشم من . {طبقات ، ج 2/1224 و سیره حلبیه ، ج 3/188}.

سلامت وارد مدینه شدیم .

سریه (غالب بن عبدالله لیثی )

صفر سال هشتم : رسول خدا صلی الله علیه و آله ابتدا (زبیر بن عوام ) را با دویست مرد آماده ساخت تا از (بنی مره ) انتقام گیرد. در همین حال (غالب بن عبدالله لیثی ) از سریه ای که خدا آنان را پیروز ساخته بود بازگشت ، رسول خدا به جای (زبیر)، (غالب بن عبدالله ) را فرستاد. ایشان بر (بنی مره ) تاختند و عده ای را کشتند و چهارپایانی را به

غنیمت گرفتند، در همین سریه بود که (مرداس بن نهیک ) با این که کلمه توحید را بر زبان جاری ساخته بود به دست (اسامه بن زید) شهید شد. (1)

سریه (کعب بن عمیر غفاری )

ربیع الاول سال هشتم : رسول خدا صلی الله علیه و آله (کعب بن عمیر) را با پانزده نفر فرستاد تا به (ذات اطلاع ) از اراضی شام رسیدند و با گروهی از دشمن برخورد کردند و آنها از پذیرفتن اسلام امتناع ورزیدند و مسلمانان را تیرباران کردند و همگی به شهادت رسیدند، فقط یک نفر که در میان کشته ها افتاده بود رسول خدا را از پیش آمد باخبر ساخت . (2)

سریه (شجاع بن وهب اسدی )

ربیع الاول سال هشتم : رسول خدا صلی الله علیه و آله ، (شجاع بن وهب ) را با بیست و چهار مرد، بر سر جمعی از (هوازن ) فرستاد که در (سی ) واقع در ناحیه (رکبه ) منزل داشتند، از آن جا تا به مدینه پنج روز راه بود، در این سریه چهارپایان و گوسفندان بسیاری به غنیمت

[شماره صفحه واقعی : 183]

ص: 2723


1- سیره ابن هشام ، ج 4/271؛ طبقات ، ج 2/126.
2- طبقات ابن سعد، ج 2/127-128.

آوردند. سهم هر مردی پانزده شتر شد و ده گوسفند را به جای یک شتر حساب کردند. (1)

سریه (قطبه بن عامر بن حدیده )

رسول خدا صلی الله علیه و آله ، (قطبه بن عامر) را با بیست مرد بر سر طایفه ای از (خثعم ) فرستاد که در ناحیه (تباله ) منزل داشتند، پس از جنگی سخت ، اسیران و چهارپایانی به مدینه آوردند.

غزوه (موته)

غزوه (موته (2) )

جمادی الاولی سال هشتم : رسول خدا صلی الله علیه و آله ، (حارث بن عمیر ازدی ) را با نامه ای نزد پادشاه (بصری ) فرستاد و چون (حارث ) به سرزمین (موته ) رسید (شرحبیل بن عمرو) او را کشت . کشته شدن (حارث ) سخت بر رسول خدا دشوار آمد و مردم را به جهاد فراخواند و سه هزار مرد فراهم گشت . رسول خدا (زید بن حارثه ) را بر آنان امارت داد و فرمود تا به همان جایی که (حارث ) شهادت یافته است رهسپار شوند و مردم آن سرزمین را به اسلام دعوت کنند و اگر نپذیرفتند به یاری خدا با آنان بجنگند.

(عبدالله بن رواحه ) گفت : ای رسول خدا! مرا دستوری فرما تا آن را حفظ کنم و به کار بندم . فرمود: فردا به سرزمینی می رسی که سجده خداوند در آن سرزمین کم است ، پس بسیار سجده کن . گفت : بیشتر بفرما. فرمود: خدا را یاد کن که یاد خدا در راه رسیدن به مطلوب یاور تو است . (عبدالله ) بار دیگر گفت : نصیحتی دیگر بر آن دو نصیحت که فرمودی بیفزا. رسول خدا فرمود: ای پسر رواحه ! از هر کاری که عاجز ماندی از این کار عاجز مشو، که اگر ده کار بد می کنی ، یک کار نیک هم انجام دهی . عبدالله گفت : دیگر پس از این سخن که فرمودی از تو چیزی نخواهم پرسید. (3)

[شماره صفحه واقعی : 184]

ص: 2724


1- ماخذ پیشین .
2- یا سریه موته : {طبقات ، ج 2/128}.
3- امتاع الاسماع ، ج 1/246.

(عبدالله ) که از شعرای صحابه بود اشعاری گفت به این مضمون که : آرزوی من جز آمرزش و شهادت نیست و امیدوارم که ناامید بازنگردم . (1)

سپس مردان سریه رهسپار شدند تا در سرزمین شام به (معان ) رسیدند و آن جا خبر یافتند که (هرقل ) پادشاه روم در سرزمین (بلقا) با صد هزار رومی فرود آمده است و از قبایل مختلف نیز صد هزار نفر به فرماندهی (بلی ) و طایفه (اراشه ) (2) به نام (مالک بن زافله ) (3) بدیشان پیوسته است .

مسلمانان خواستند، رسول خدا را که در (ثنیه الوداع ) مانده بود، از شماره دشمن با خبر سازند، اما (عبدالله بن رواحه ) مردم را دلیر ساخت و گفت : ما به اتکای شماره و نیرو و فزونی سپاه با دشمن نمی جنگیم و تنها اتکای ما به این دینی است که خدا ما را بدان سرافراز کرده است ، پس پیش روید، یا پیروزی بر دشمن یا شهادت یافتن ، مردم همگی پذیرفتند و رهسپار شدند.

روز جنگ

مسلمانان پیش می رفتند تا در مرزهای (بلقاء) با سپاهیان (هرقل ) از روم و عرب روبرو شدند و چون دشمن نزدیک شد، مسلمانان خود را به قریه (موته ) کشیدند و همان جا روز جنگ فرارسید.

جنگ به سختی درگرفت و (زید بن حارثه ) پیاده جنگ کرد تا در میان نیزه داران دشمن به شهادت رسید، سپس (جعفر بن ابیطالب ) پیش تاخت و همچنان می جنگید و رجز می خواند و در حالی که نود و چند زخم برداشته بود به شهادت رسید.

نوشته اند که (جعفر) علیه السلام در این جنگ دو دست خود را از دست داد و خدا وی را به جای دو دستی که در راه خدا داد، دو بال عنایت فرمود تا در هر جای بهشت که بخواهد با آن دو پرواز کند.

[شماره صفحه واقعی : 185]

ص: 2725


1- سیره ابن هشام ، ج 4/15.
2- جوامع السیره : بنی اراشه {ص 221}.
3- ماخذ قبل : مالک بن راقله {ص 221}.

پس از شهادت (جعفر بن ابی طالب )، (عبدالله بن رواحه ) رایت را برگرفت و پیش تاخت و سوار بر اسب خویش می جنگید. در این هنگام چون تردیدی برای وی پیش آمد، در چند شعری که گفت (1) خود را ملامت کرد و همچنان پیش می تاخت سرانجام به شهادت رسید. پس از شهادت سه امیر سریه ، (ثابت بن ارقم ) گفت : ای مسلمانان ! مردی را از میان خود به فرماندهی برگزینید، (خالد بن ولید) را به فرماندهی برگزیدند، او هم مسلمانان را به مدینه بازگرداند.

در این جنگ (مالک بن زافله ) فرمانده رومیان ، به دست (قطبان بن قتاده ) کشته شد.

پس از بازگشت اصحاب سریه به مدینه ، رسول خدا با عده ای به استقبال آنان بیرون شدند، مسلمانان مدینه به روی اصحاب سریه خاک می پاشیدند و می گفتند: ای

گریزندگان ، از جهاد در راه خدا گریختید؟ اما رسول خدا می گفت : اینان گریختگان نیستند، بلکه اگر خدا بخواهد حمله کنندگانند. (2)

(حسان بن ثابت ) اشعاری در مرثیه شهیدان (موته ) سروده است .

شهدای غزوه موته

1- جعفر بن ابی طالب ؛ 2 - زید بن حارثه ؛ 3 - مسعود بن اءسود؛ 4 - وهب بن سعد؛ 5 - عبدالله بن رواحه ؛ 6 - عباد بن قیس ؛ 7 - حارث بن نعمان ؛ 8 - سراقه بن عمرو؛ 9 - ابوکلیب ؛ 10 - جابر: پسر عمرو بن زید؛ 11 - عمرو؛ 12 - عامر: پسر سعد بن حارث ؛ 14 - سوید بن عمرو؛ 15 - عباده بن قیس ؛ 16 - مسود بن سوید؛ 17 - هبار بن سفیان .

سریه ذات السلاسل

[شماره صفحه واقعی : 186]

ص: 2726


1- سیره ابن هشام ، ج 4/21.
2- ماخذ پیشین ، ص 24.

سریه ذات السلاسل (1)

جمادی الآخره سال هشتم : رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر یافت که گروهی از قبیله (قضاعه ) فراهم گشته اند و می خواهند نسبت به مسلمانان دستبردی بزنند، پس (عمرو بن عاص ) را با سیصد مرد از بزرگان مهاجر و انصار که سی اسب داشتند، روانه ساخت و تا نزدیک دشمن پیش تاختند، (عمرو) در آن جا خبر یافت که جمعیتی بسیارند، پس به رسول خدا پیام فرستاد و کمک خواست . رسول خدا (ابوعبیده بن جراح ) را با دویست

مرد فرستاد، از جمله (ابوبکر) و (عمر) را همراه وی گسیل داشت و آنها را فرمومد تا به (عرو) ملحق شوند و اختلاف نکنند.

(ابوعبیده ) به (عمرو) همچنان پیش می تاخت تا سرانجام با جمعی از مشرکان برخورد کرد و مسلمانان بر آنان حمله بردند و به شکست مشرکان انجامید، سپس (عمرو) راه مدینه را در پیش گرفت .

ابن اسحاق می نویسد: (غزوه (سریه ) ذات السلاسل ) در سرزمین (عذره ) روی داد .

(ذات السلاسل ) یا (ذات السلسل ) آبگاهی بود پشت (وادی القری ) که میان آن تا مدینه ده روز راه بوده است .

در همین سریه بود که (رافع بن ابو رافع طائی ) با (ابوبکر) رفیق شد و در بازگشتن به مدینه از (ابوبکر) درخواست چند نصیحت کرد و (ابوبکر) او را به پرستش خدای یگانه و نماز و روزه و زکات و حج اندرز داد.

شیخ مفید می نویسد: بسیاری از سیره نویسان ذکر کرده اند که سوره (والعادیات ضبحا) گفته اند که علی علیه السلام از دشمنان اسیر گرفت و اسیران را چند شانه بست که گویی : به زنجیرها (سلاسل ) بسته شده اند و چون سوره مذکور نازل گشت ، رسول خدا صلی الله علیه و آله در نماز صبح آن را تلاوت کرد و اصحاب پرسیدند که این سوره را نمی شناسیم ، پس گفت : خدا علی را بر دشمنان ظفر داد و جبرئیل بشارت آن را برای من

[شماره صفحه واقعی : 187]

ص: 2727


1- یا: ذات السلسل : {امتاع الاسماع ، ج 1/352}.

آورد و چون چند روزی گذشت ، علی علیه السلام با غنیمتها و اسیران وارد مدینه شد. (1)

سریه (ابو عبیده بن جراح )

سریه (ابو عبیده بن جراح ) (2)

رجب سال هشتم : رسول خدا صلی الله علیه و آله ، (ابوعبیده ) را با سیصد مرد از مهاجر و انصار بر سر طایفه ای از (جهینه ) به (قبلیه ) - واقع در ساحل دریا به فاصله پنج روز راه تا مدینه - فرستاد و مقداری خرما به (ابوعبیده ) سپرد و او هم بر ایشان تقسیم می کرد، کار به جایی رسید که به هرکدام روزی یک خرما می رسید و چون کار گرسنگی به سختی کشید، اصحاب سریه (خبط) (برگ درخت ) می خوردند و بدین جهت این سریه را (سریه خبط) گفتند. سرانجام ماهی بزرگی از دریا به دست آوردند و از گوشت و چربی آن بیست روز می خوردند. در این سریه ، جنگ و زد و خوردی روی نداد.

سریه (ابو قتاده بن ربعی انصاری )

شعبان سال هشتم : رسول خدا صلی الله علیه و آله ، (ابوقتاده ) را با پانزده مرد، بر سر قبیله (غطفان ) (به خضره از سرزمین نجد) فرستاد که بر آنان هجوم برد. در این سریه ، دویست شتر و دو هزار گوسفند به غنیمت گرفتند و کسانی را کشتند و عده ای را هم اسیر گرفتند و غنایم را پس از اخراج خمس ، بر مردان سریه تقسیم کردند، در سهم (ابوقتاده ) دخترکی زیبا بود، رسول خدا از او خواست تا دختر را به وی ببخشد و چون بخشید رسول خدا او را به (محمیه بن جزء) بخشید.

سریه (ابوقتاده ) به بطن اضم

رمضان سال هشتم : رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از آن که تصمیم به فتح مکه گرفت ، (ابوقتاده ) را با هشت مرد از جمله (عبدالله بن ابی حدرد) و (محلم بن جثامه ) به

[شماره صفحه واقعی : 188]

ص: 2728


1- مجمع البیان ، ج 10/528.
2- یا: سریه خبط {امتاع الاسماع ، ج 1/354}.

(بطن اضم ) (سه منزلی مدینه ) فرستاد تا مردم گمان کنند که رسول خدا قصد حرکت به آن ناحیه را دارد.

در (بطن اضم ) بود که (عامر بن اضبط اشجعی ) سوار بر شترش با مختصر لوازم سفر، بر مسلمانان گذشت و سلام مسلمانی داد، اما (محلم ) به سابقه ای که با او داشت ، او را کشت و شترش را به غنیمت گرفت ، به همین جهت آیه 94 سوره نساء نزول یافت ، (محلم ) را در (حنین ) نزد رسول خدا آوردند تا برای وی استغفار کند، اما رسول خدا سه بار گفت : خدایا (محلم بن جثامه ) را میامرز. (1)

مردان سریه تا (ذی خشب ) پیش رفتند و آن جا خبر یافتند که رسول خدا رهسپار مکه شده است و آنها در (سقیا) به رسول خدا پیوستند. (2)

غزوه فتح مکه

رمضان سال هشتم : پس از پیمان شکنی قریش ، رسول خدا صلی الله علیه و آله تصمیم به فتح مکه گرفت و مردم را فرمود تا برای حرکت آماده شوند، اما نمی دانستند که

مقصد کجاست ، تا آن که مردم را از قصد خویش آگاه ساخت و دعا کرد که خدا قریش را از حرکت مسلمانان بیخبر نگه دارد تا ناگهان به مکه در آیند.

حاطب بن ابی بلتعه

پس از آن که صحابه از قصد رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر یافتند (حاطب بن ابی بلتعه ) نامه ای محرمانه به سه نفر از قریش : (صفوان بن امیه ؛ سهیل بن عمرو و عکرمه بن ابی جهل ) نوشت و تصمیم رسول خدا را به آنان گزارش داد و آن را با زنی به نام (ساره ) فرستاد و برای وی در رساندن نامه اجرتی در حدود ده دینار قرار داد. (ساره ) نامه (حاطب ) را در میان موهای بافته سر خود پنهان کرد و راه مکه در پیش گرفت . در این میان جبرئیل

[شماره صفحه واقعی : 189]

ص: 2729


1- سیره ابن هشام ، ج 4/375-377؛ طبقات ، ج 2/133؛ امتاع الاسماع ، ج 6/356.
2- طبقات ، ج 2/133.

جریان نامه و نامه رسان را به رسول خدا خبر داد. رسول خدا، علی بن ابی طالب و (زبیر بن عوام ) را فرستاد و به آنان فرمود: رهسپار شوید و در فلان مکان زنی خواهید دید که نامه ای همراه دارد، نامه را از وی بگیرید و بیاورید. علی و زبیر به امر رسول خدا رهسپار شدند و در همان جا زنی را دیدند که رهسپار مکه است ، در جستجوی نامه (حاطب ) بر آمدند، اما چیزی نیافتند، علی علیه السلام به او گفت : به خدا قسم ، رسول خدا دروغ نگفته است ، اگر نامه را ندهی تو را تفتیش می کنم . پس گفت : کنار بروید و سپس موهای خود را باز کرد و نامه را از لابلای آن در آورد.

حاطب گنهکار

چون علی علیه السلام نامه را به مدینه آورد و به رسول خدا صلی الله علیه و آله داد، رسول خدا صلی الله علیه و آله ، (حاطب ) را خواست و به او گفت : چرا چنین کردی ؟ گفت : خدا می داند که من مسلمانم و از دین برنگشته ام ، اما خانواده من در مکه در میان قریش اند، خواستم از این راه بر قریش حقی پیدا کنم .

در این موقع یکی از صحابه گفت : بگذار گردن این منافق را بزنم . رسول خدا او را به سکوت امر فرمود. درباره (حاطب ) که با دشمنان خدا و رسول دوستی کرده بود آیاتی از جانب خدا نزول یافت و مردم با ایمان را از دوستی با دشمنان خود و خدا برحذر داشت . (1)

بسیج عمومی

رسول خدا صلی الله علیه و آله کسانی را فرستاد تا بادیه نشینان را نیز به همراهی در این سفر فراخوانند و به آنان بگویند که هر کس به خدا و رسول ایمان دارد، باید در اول ماه رمضان در مدینه باشد، قبایل : (اسلم ) و (غفار) و (مزینه ) و (جهینه ) و (اشجع ) به مدینه آمدند و قبیله (بنی سلیم ) در (قدید) ملحق شدند.

[شماره صفحه واقعی : 190]

ص: 2730


1- به آیات 1-4 و نیز آیات دیگر سوره ممتحنه رجوع کنید.
شماره سپاهیان اسلام

شماره سپاهیان اسلام را ده هزار و از قبایل مختلف بدین ترتیب نوشته اند:

مهاجران : 700 مرد، 300 اسب .

انصار: 4000 مرد، 500 اسب .

مزینه : 1000 مرد، 100 اسب ، 100 زره .

اسلم : 400 مرد، 300 اسب .

جهینه : 800 مرد، 50 اسب .

بنی کعب : 500 مرد -

بنی سلیم : 700 مرد -

بنی غفار: 400 مرد -

از دیگر: قبایل در حدود 1500 مرد. (تمیم ، قیس ، اءسد).

حرکت از مدینه

رسول خدا صلی الله علیه و آله (عبدالله بن ام مکتوم ) را در مدینه جانشین گذاشت و در دهم ماه رمضان از مدینه بیرون رفت و چون به (کدید) رسید افطار کرد و چون در (مرالظهران ) فرود آمد، ده هزار مسلمان همراه وی بودند.

هجرت (عباس بن عبدالمطلب )

نوشته اند که (عباس ) عموی رسول خدا صلی الله علیه و آله تا این تاریخ همچنان در مکه می زیست و منصب سقایت را بر عهده داشت و رسول خدا هم از وی راضی بود تا آنکه مقارن حرکت رسول خدا برای فتح مکه ، او هم با خانواده خویش به قصد هجرت از مکه بیرون آمد و در (جحفه ) به رسول خدا ملحق شد.

[شماره صفحه واقعی : 191]

ص: 2731

ابوسفیان بن حارث و عبدالله بن اءبی امیه

(ابوسفیان ) عموزاده و (عبدالله ) پسر عمه و برادر زن رسول خدا بودند که تا این تاریخ با رسول خدا دشمنیها کرده بودند. رسول خدا هنوز در بین راه بود که آنها نزد وی شرفیاب شدند که از گذشته خویش معذرت خواهی کنند و (ام سلمه ) هم درباره ایشان شفاعت کرد، ولی رسول خدا گفت : مرا حاجتی به این عموزاده و عمه زاده نیست . (1) (ابوسفیان ) که پسرکی از خود همراه داشت گفت : به خدا قسم که اگر مرا نپذیرد دست این پسرم را خواهم گرفت و سرگردان از این جا به آن جا خواهم رفت تا من و او از گرسنگی و تشنگی جان دهیم . رسول خدا بر آن دو رقت گرفت و اجازه داد تا شرفیاب شدند و اسلام آوردند.

اسلام ابوسفیان اموی

نوشته اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله در (مرالظهران ) فرمود تا شبانه ده هزار جا آتش افروختند، در همین موقع جاسوسان قریش ، یعنی (ابوسفیان بن حرب ) و (حکیم بن حزام ) و (بدیل بن ورقاء) از مکه بیرون آمدند تا اگر رسول خدا آهنگ مکه کرده است پیش از رسیدن به شهر، از وی برای اهالی امان بگیرند.

(عباس بن عبدالمطلب ) می گوید: با خود گفتم اگر رسول خدا پیش از رسیدن رجال قریش برای امان گرفتن ، وارد مکه شود، دیگر از قریش چیزی باقی نخواهد ماند، بدین جهت بر استر سفید رسول خدا سوار شدم تا مردم مکه را برای امان گرفتن از رسول خدا باخبر سازم . (عباس ) می گوید: در همین فکر بودم که صدای (ابوسفیان ) را شنیدم و او را شناختم و صدا زدم . چون مرا شناخت گفت : پدر و مادرم فدای تو باد، چه خبر است ؟ رسول خداست که با این سپاه آمده است ، وای بر قریش ، گفت : چه چاره ای می

شود کرد؟ گفتم همین قدر می دانم که اگر بر تو ظفر یابد گردنت را خواهد زد، بیا به دنبال من بر همین استر سوار شو تا تو را نزد رسول خدا برم و برای تو از وی امان بگیرم .

[شماره صفحه واقعی : 192]

ص: 2732


1- سیره ابن هشام ، ج 2/42-43.

(حکیم ) و (بدیل ) بازگشتند و (ابوسفیان ) به دنبال عباس سوار شد و همچنان بر آتشهای مسلمانان عبور می کرد، می پرسیدند: این کیست ؟ و چون استر رسول خدا را می دیدند و عموی او را می شناختند کاری نداشتند و عباس با شتاب ، (ابوسفیان ) را نزد رسول خدا برد و گفت : من او را امان داده ام . رسول خدا به ابوسفیان گفت : هنوز ندانسته ای که معبودی جز خدای یگانه نیست ؟ گفت : پدر و مادرم فدای تو باد، چقدر حکیم و کریمی ! راستی اگر جز خدایی بود باید به داد من می رسید، سپس رسول خدا گفت : هنوز مرا پیامبر خدا نمی دانی ؟ باز گفت : پدر و مادرم فدای تو باد، در این مطلب هنوز تردیدی باقی است . (عباس ) گفت : وای بر تو، اسلام بیاور و پیش از آنکه تو را گردن زنند به یگانگی خدا و پیامبری محمد اعتراف کن .

بدین ترتیب (ابوسفیان ) شهادتین بر زبان جاری کرد و سپس به خواهش عباس ، رسول خدا برای وی امتیازی قرار داد و گفت : هر کس به خانه ابوسفیان در آید در امان است و هرکس در خانه خویش را ببندد در امان است و هر کس به مسجدالحرام در آید در امان است . ابوسفیان با شتاب به مکه رفت و دستور امان را ابلاغ کرد و مردم را از مخالفت و ایستادگی برحذر داشت .

ورود سپاهیان اسلام به مکه

نوشته اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله در (ذی طوی ) سپاه خود را بدین ترتیب دسته بندی کرد:

(زبیر بن عوام ) فرمانده میسره با سپاهیان خود از (کدی ) به مکه در آید.

(سعد بن عباده ) را فرمود تا از (کداء) وارد شود.

(خالد بن ولید) فرمانده میمنه را فرمود تا با سپاهیان خود از پایین مکه از (لیط) وارد شود.

(ابوعبیده بن جراح ) با صفوفی از مسلمانان پیش روی رسول خدا رو به مکه پیش می رفتند.

[شماره صفحه واقعی : 193]

ص: 2733

رسول خدا صلی الله علیه و آله از (اذاخر) وارد مکه شد و در بالای شهر مکه خیمه وی را برافراشتند. (1)

نادانی جوانان قریش

نوشته اند که (صفوان بن امیه ) و (عکرمه بن ابی جهل ) و (سهیل بن عمرو) کسانی را به منظور جنگ و مقاومت در مقابل مسلمانان در (خندمه ) فراهم ساختند و (حماس بن قیس ) نیز اسلحه خود را آماده ساخت و به آنان ملحق شد. اینان با (خالد بن ولید) برخورد کردند و در نتیجه (کرز بن جابر) و (خنیس بن خالد) و (سلمه بن میلاء) که در سپاه خالد بودند شهادت یافتند و از مشرکان قریش هم دوازده یا سیزده نفر کشته شدند و دیگران گریختند.

پرچم امان

رسول خدا صلی الله علیه و آله علاوه بر این که خانه ابوسفیان و نیز مسجدالحرام و خانه های قریش را امانگاه مشرکان قرار داد، دستور فرمود تا پرچمی برای (ابورویحه ) بستند تا هر کس در زیر پرچم او در آید در امان باشد. (2)

کسانی که باید کشته شوند

رسول خدا صلی الله علیه و آله در فتح مکه فرماندهان اسلامی را فرمود حتی الامکان از جنگ و خونریزی پرهیز کنند، مگر در مقابل کسانی را نام برد که در هر کجا آنها را دیدند بکشند.

1- عبدالله بن سعد بن ابی سرح که قبلا اسلام آورده بود و سپس مرتد و مشرک شد و پنهان می زیست و از رسول خدا امان خواست و بعد اسلام آورد و در خلافت عمر و عثمان به کار گماشته شد.

[شماره صفحه واقعی : 194]

ص: 2734


1- سیره ابن هشام ، ج 4/49.
2- امتاع الاسماع ، ج 1/379.

2- عبدالله بن خطل .

3- فرتنی و قریبه ، دو کنیز خواننده که بر هجو رسول خدا آوازه خوانی می کردند.

4- حویرث بن نقیذ که رسول خدا را در مکه آزار می داد و دختران رسول خدا (فاطمه و ام کلثوم ) را که بر شتری سوار بودند، شتر را رم داد و آنها از بالای شتر به زمین افتادند. وی به دست علی علیه السلام روز فتح مکه کشته شد.

5- مقیس بن صبابه که به دست (نمیله بن عبدالله ) در روز فتح مکه کشته شد.

6- ساره که در مکه رسول خدا را آزار می داد و پیش از فتح مکه هم نامه (حاطب ) را به مکه برد.

7- عکرمه بن ابی جهل که زنش (ام حکیم ) اسلام آورد و برای شوهرش از رسول خدا امان گرفت .

8- هبار بن اءسود که نیزه ای به کجاوه (زینب ) دختر رسول خدا فرو برده بود و زینب سخت ترسید و بچه ای را که در رحم داشت سقط کرد، ولی او نزد رسول خدا آمد و عذرخواهی و اظهار ندامت کرد و شهادتین بر زبان جاری ساخت . رسول خدا گفت : تو را بخشیدم و اسلام ، گذشته را از میان می برد.

9- هند یکی از چهار زنی که روز فتح مکه دستور کشتن آنها داده شد، این زن در احد گستاخی و هرزگی را از حد گذراند، ولی نزد رسول خدا آمد و تقاضای بخشش کرد، رسول خدا هم از وی درگذشت و اسلام و بیعت او را پذیرفت .

10- وحشی کشنده حمزه سیدالشهداء که به طائف گریخته بود، به مدینه آمد و اسلام آورد، اما رسول خدا به او گفت : پیوسته روی خود را از من پنهان دار.

علاوه بر اینان کسانی نیز گریختند و یا پنهان شدند که بیشترشان امان یافتند و مسلمان شدند که ما از ذکر در این جا صرف نظر می کنیم .

در خانه امّهانی

(امّهانی ) می گوید: چون رسول خدا صلی الله علیه و آله در بالای مکه فرود آمد، دو مرد از خویشان شوهرم : (حارث بن هشام ) و (زهیر بن ابی امیه ) گریخته و به خانه من

آمدند، برادرم (علی بن ابی طالب ) به خانه من هجوم آورد و گفت : به خدا قسم که اینان را

[شماره صفحه واقعی : 195]

ص: 2735

میکشم ، اما من در خانه را بستم و نزد رسول خدا رفتم ، رو به من کرد و گفت : خوش آمدی ای (امّهانی )! چه مطلب داری ؟ پس داستان آن مرد و برادرم (علی ) را بازگفتم . فرمود: (ما هم به هرکس تو پناه داده ای ، پناه داده ایم و هر کس را امان داده ای در امان است ، علی هم نباید او را بکشد). (1)

رسول خدا در مسجدالحرام

رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از انجام کار فتح و آرامش مردم ، به مسجدالحرام رفت و سوار بر شتر هفت بار طواف کرد و با همان چوبی که در دست داشت ، حجرالاسود را استلام فرمود و به هر یک از 360 بت که در پیرامون کعبه نصب شده بود، می رسید با همان چوب اشاره می کرد تا به زمین می افتاد و در این میان می گفت : ( جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا. ) (حق آمد و باطل نابود شد، همانا نابودشونده است .) (اسراء / 81).

تاریخ فتح مکه

علامه مجلسی می گوید: روز بالا رفتن (علی ) علیه السلام بر شانه رسول اکرم صلی الله علیه و آله برای فرو افکندن بتها و نیز روز فتح مکه بیستم ماه رمضان بوده است . (2)

طبری نیز از ابی اسحاق نقل می کند که فتح مکه ده روز مانده به آخر ماه رمضان سال هشتم روی داد. (3)

ابن اءبی الحدید هم در یکی از (قصائد سبع علویات ) خود که مربوط به فتح مکه است ، به بالا رفتن علی علیه السلام بر شانه رسول اکرم صلی الله علیه و آله برای شکستن بتها تصریح کرده است .

رسول خدا در کعبه

[شماره صفحه واقعی : 196]

ص: 2736


1- سیره ابن هشام ، ج 4/53.
2- ج 22/19، 84-85.
3- تاریخ الرسل و مملوک ، ج 3/1654.

رسول خدا صلی الله علیه و آله کلید کعبه را از (عثمان بن اءبی طلحه ) گرفت و به خانه در آمد و آن جا کبوتری از چوب دید و آن را برگرفت و با دست خود در هم شکست و به روایت ابن هشام ، رسول خدا صلی الله علیه و آله در کعبه صورتهایی از فرشتگان دید از جمله صورت ابراهیم علیه السلام بود در حالی که (ازلام ) (چوبه تیرهای قمار) را به دست دارد و با آنها بخت آزمایی می کند، پس گفت : خدا اینان را بکشد که نیای ما را بدین صورت در آورده اند (ابراهیم ) را با بخت آزمایی چه کار؟ (1)

رسول خدا بر در کعبه

رسول خدا صلی الله علیه و آله کلید را از (عثمان بن ابی طلحه ) گرفت و در را با دست خود گشود و به خانه در آمد و در آن دو رکعت نماز به جای آورد، سپس بیرون شد و دو چوبه دو طرف در را گرفت و در حالی که مردم پیرامون وی را گرفته بودند بر در کعبه ایستاد و گفت : (معبودی جز خدای یگانه بی شریک نیست ، وعده خود را انجام داد و بنده خود را یاری کرد و دسته ها را به تنهایی شکست داد، پس ستایش و جهانداری

خدای راست و شریکی برای او نیست )، سپس ضمن گفتاری مبسوط، فرمود: (ای گروه قریش ! خدای نخوت جاهلیت و افتخار به پدران را از شما دور ساخت ، مردم همه از آدم اند و آدم از خاک ) آنگاه آیه 13 از سوره حجرات را تلاوت کرد. (2)

اذان بلال

(بلال بن رباح ) به دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله در کعبه و یا در بالای بام کعبه ، اذان گفت و (ابوسفیان بن حرب ) و (عتاب بن اءسید) (3) و (حارث بن هشام ) پای دیوار کعبه ایستاده بودند. (عتاب ) گفت : خدا پدرم را گرامی داشت که مرد و زنده نماند تا این صدا را بشنود و ناراحت شود. (حارث ) گفت : به خدا قسم ، اگر حقانیت او بر من مسلم شده بود به او

[شماره صفحه واقعی : 197]

ص: 2737


1- سیره ابن هشام ، ج 4/55.
2- تاریخ یعقوبی ، ج 2/60؛ سیره ابن هشام ، ج 4/54.
3- منابع مختلف ، نام اءسید را به اختلاف ضبط کرده اند: بر وزن کریم و زبیر.

ایمان می آوردم . (ابوسفیان ) گفت : من که چیزی نمی گویم ، چه اگر سخنی بگویم همین سنگ ریزه ها او را خبر خواهند داد، پس رسول خدا بر ایشان گذشت و گفت : از آنچه گفتید خبر یافتم و سپس گفتار آنان را بازگفت ، پس (حارث ) و (عتاب ) گفتند: شهادت می دهیم که تو پیامبر خدایی ، چه : کسی با ما نبود که تو را بدانچه گفته بودیم خبر دهد. (1)

نگرانی انصار

رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از انجام فتح مکه تپه صفا ایستاد و دعا می کرد و انصار پیرامون او را گرفته بودند و با خود می گفتند: نکند که رسول خدا اکنون که شهر خود را فتح کرده است در آن اقامت گزیند. پس چون از دعای خویش فراغت یافت به آنان گفت : چه می گفتید؟ گفتند: چیزی نبود و چون اصرار ورزید و آنچه را گفته بودند بازگفتند. گفت : (پناه به خدا، زندگی من با شما و مرگ من با شماست .)

سوءقصد

(فضاله بن عمیر) در سال فتح مکه ، در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله پیرامون کعبه طواف می کرد، قصد کشتن وی کرد، اما چون نزدیک رسول خدا رسید، رسول خدا گفت : (فضاله ای )؟ گفت : آری فضاله ام . رسول خدا فرمود: با خود چه می گفتی ؟ گفت : چیزی نبود، ذکر خدا می گفتم . رسول خدا خنده کرد و گفت : از خدا آمرزش بخواه . سپس دست بر سینه (فضاله ) نهاد تا دلش آرام گرفت و چنان که خود می گفت هنوز دست از روی سینه وی بر نداشته بود که کسی را بر روی زمین به اندازه رسول خدا دوست نمی داشت . (فضاله ) را در این باره اشعاری است که نقل شده است . (2)

اسلام عباس بن مرداس سلمی

(مرداس ) را بتی بود از پاره سنگ و به پسرش (عباس ) وصیت کرد که پس از او، آن

[شماره صفحه واقعی : 198]

ص: 2738


1- سیره ابن هشام ، ج 4/56.
2- ماخذ پیشین ، ص 59.

را پرستش کند (عباس ) هم بر عبادت آن ثابت قدم بود تا آن که در سال فتح مکه برحسب پیش آمدی به خود آمد و بت را آتش زد و خدمت رسول خدا رسید و اسلام آورد. (1)

سریه های بعد از فتح

رسول اکرم صلی الله علیه و آله پس از فتح مکه ، سریه هایی برای شکستن بتها و دعوت قبایل به اطراف مکه فرستاد و بتهایی که در خانه ها بود و به عنوان تیمن و تبرک دست به آن می مالیدند یکی پس از دیگری شکسته شد، حتی (هند) دختر (عتبه ) بتی را که در خانه داشت با تیشه در هم شکست ، اکنون ، این سریه ها را به ترتیب تاریخی ذکر می کنیم :

سریه (خالد بن ولید) برای شکست بت عزی

رمضان سال هشتم : رسول خدا صلی الله علیه و آله ، (خالد بن ولید) را برای ویران ساختن (بتخانه عزی ) با سی سوار از اصحاب خویش به (نخله یمانیه ) گسیل داشت . (خالد) رفت و بت (عزی ) را که بزرگترین بت قریش و همه طوایف (بنی کنانه ) بود، ویران ساخت و خادم (سلمی ) چون خبر یافت که (خالد) برای کوبیدن بتخانه فرا می رسد شمشیری بر گردن عزی آویخت و اشعاری بدین مضمون گفت : (اگر می توانی خالد را بکش و از خود دفاع کن ) و سپس به بالای کوه گریخت . (2)

سریه (عمرو بن عاص ) برای شکستن بت سواع

رمضان سال هشتم : (سواع ) بت قبیله (هذیل )، در سرزمین (رهاط) بود، رسول خدا صلی الله علیه و آله (عمرو بن عاص ) را برای ویران ساختن آن فرستاد، ولی خادم بت (عمرو)

را از کشتن آن منع کرد. (عمرو) گفت : وای بر تو! مگر این بت می شنود یا می بیند؟ پس نزدیک

[شماره صفحه واقعی : 199]

ص: 2739


1- سیره ابن هشام ، ج 4/69.
2- سیره ابن هشام ، ج 4/69.

رفت و آن را در هم شکست ، اما در مخزن و جای نذورات آن چیزی نیافتند، خادم بت هم دست از بت پرستی برداشت و مسلمان شد. (1)

سریه (سعد بن زید) بر سر مناه

(مناه ) در (مشلل ) بود و به دو قبیله (اوس ) و (خزرج ) و قبیله (غسان ) تعلق داشت . رسول خدا صلی الله علیه و آله (سعد بن زید اشهلی ) را با بیست سوار برای شکستن و ویران ساختن آن فرستاد، آنان بت را شکستند و در مخزن بتخانه چیزی نیافتند.

سریه (خالد بن سعید بن عاص ) به عرنه

رمضان سال هشتم : نوشته اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله ، (خالد بن سعید بن عاص ) را با سیصد مرد از صحابه به طرف (عرنه ) فرستاد. (2)

سریه (هشام بن عاص ) به یلملم

رمضان سال هشتم : رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از فتح مکه (هشام بن عاص ) را با دویست مرد از صحابه رهسپار (یلملم ) ساخت .

سریه (غالب بن عبدالله ) بر سر بنی مدلج

پس از فتح مکه ، سال هشتم : رسول خدا صلی الله علیه و آله ، (غالب بن عبدالله ) را بر سر (بنی مدلج ) فرستاد تا آنان را به خدای عزوجل دعوت کند. آنان گفتند: نه ما طرفدار شماییم و نه با شما سر جنگ داریم . مردم گفتند: ای رسول خدا با اینان جنگ کن ، فرمود:

[شماره صفحه واقعی : 200]

ص: 2740


1- طبقات ابن سعد، ج 2/146.
2- التنبیه و الاشراف ، ص 233؛ امتاع الاسماع ، ج 1/398.

اینان را سروری است بزرگوار و خردمند و بسا مجاهدی از (بنی مدلج ) که در راه خدا به شهادت رسد. یعقوبی نیز این سریه را بدون ذکر تاریخ نوشته است . (1)

سریه (عمرو بن امیه ) بر سر بنی دیل

پس از فتح مکه ، سال هشتم : رسول خدا صلی الله علیه و آله ، (عمرو بن امیه ضمری ) را بر سر (بنی دیل ) فرستاد تا آنان را به سوی خدا و رسولش دعوت کنند، اما آنان به هیچ وجه به قبول اسلام تن ندادند. مردم پیشنهاد جنگ دادند، ولی رسول خدا گفت : (بنی دیل ) را واگذارید، زیرا سرور ایشان سلام می آورد و نماز می خواند و به ایشان می گوید: (اسلام آورید و آنان هم می پذیرند.) (2)

سریه (عبدالله بن سهیل ) بر سر بنی محارب

پس از فتح مکه ، سال هشتم : رسول خدا صلی الله علیه و آله ، (عبدالله بن سهیل بن عمرو) را با پانصد نفر بر سر (بنی معیص ) و (محارب بن فهر) و ساحل نشینان اطرافشان

فرستاد و چون به اسلام دعوتشان کرد چند نفری همراه وی آمدند. (3) طبرسی می گوید: (بنی محارب ) اسلام آوردند و چند نفر هم نزد رسول خدا آمدند. (4)

سریه (نمیله بن عبدالله لیثی ) بر سر بنی ضمره

شاید پس از فتح مکه ، سال هشتم : رسول خدا صلی الله علیه و آله ، (نمیله ) را بر سر (بنی ضمره ) فرستاد. آنان گفتند: نه با او می جنگیم و نه نبوت او را باور می کنیم و نه او را دروغگو

[شماره صفحه واقعی : 201]

ص: 2741


1- تاریخ یعقوبی ، ج 2/73؛ اعلام الوری ، ص 69.
2- اعلام الوری ، ص 69، تاریخ یعقوبی ، ج 2/73. {در اعلام الوری به جای بنی دیل ، بنی هذیل آمده است .}
3- تاریخ یعقوبی ، ج 2/73.
4- اعلام الوری ، ص 69.

می شماریم . مردم پیشنهاد جنگ دادند، ولی رسول خدا گفت : (ایشان را واگذارید که در ایشان فزونی و سروری است و چه بسا پیرمردی شایسته کار از (بنی ضمره ) که مجاهد راه خدا است .) (تاریخ دقیق این سریه مشخص نیست .)

سریه (خالد بن ولید) به غمیصاء بر سر بنی جذیمه

شوال سال هفتم : ابن اسحاق می نویسد: رسول خدا صلی الله علیه و آله ، سریه هایی پیرامون مکه فرستاد تا مردم را به سوی خدای عزوجل دعوت کنند و آنان را دستور جنگ و خونریزی نداد، از جمله (خالد بن ولید) را به سوی بنی جذیمه فرستاد، اما (خالد)

بنی جذیمه را مورد حمله قرار داد و کسانی از ایشان را کشت و عده ای را هم اسیر گرفت . چون این خبر به رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید، دستها را به آسمان برداشت و گفت : (خدای از آنچه (خالد) کرده است نزد تو بیزاری می جویم ). (1)

رسول خدا صلی الله علیه و آله (علی بن ابی طالب ) را خواست و به او فرمود: (نزد (بنی جذیمه ) برو و در کار ایشان بنگر و سوابق جاهلیت را زیر پای خویش بنه .) علی علیه السلام با مالی که رسول خدا همراه وی ساخت رهسپار شد و دیه کشتگان آنها را پرداخت و غرامت هر خسارتی را که به آنان رسیده بود داد و چون نزد رسول خدا باز آمد، آنچه را انجام داده بود گزارش داد. رسول خدا گفت : آفرین ، خوب کاری کرده ای . سپس به پا خاست و رو به قبله ایستاد و چنان دستها را بلند کرد که زیر شانه هایش دیده می شد و گفت : (خدایا! از کار (خالد بن ولید) نزد تو بیزاری می جویم .)

یعقوبی می نویسد: در همان روز بود که رسول خدا به (علی ) گفت : (پدر و مادرم فدای تو باد.) (2)

غزوه حنین و هوازن

شوال سال هشتم : پس از انتشار خبر فتح مکه ، قبیله (هوازن ) به فرماندهی

[شماره صفحه واقعی : 202]

ص: 2742


1- سیره ابن هشام ، ج 4/71-72.
2- تاریخ یعقوبی ، ج 2/61.

(مالک بن عوف نصری ) که مردی سی ساله بود با زنان و فرزندان و اءغنام و اءحشام و اءموال خویش برای جنگ با رسول خدا صلی الله علیه و آله حرکت کردند و در (اءوطاس ) فرود آمدند.

(درید بن صمه ) که پیری فرتوت بود و او را برای استفاده از تجاربش همراه برده بودند، به (مالک ) گفت : چرا مردم را با اموال و زنان و فرزندان کوچانده ای ؟ گفت : خانواده هر کس را پشت سر وی قرار دادم تا ناچار برای حفظ آن ها بجنگد و از مال و خانواده خویش دفاع کند. (درید) گفت : اگر جنگ به نفع تو باشد جز از نیزه و شمشیر مردان بهره مند نخواهی بود و اگر جنگ بر زیان تو برگزار شود به رسوایی اسیر شدن زن و فرزند و از دست رفتن مال گرفتار خواهی شد، پس اینان را به جایشان بازگردان ، آنگاه به کمک مردان اسب سوار با مسلمانان جنگ کن تا اگر جنگ را باختی دارایی و خانواده ات در امان باشند. (مالک ) گفت : به خدا قسم : چنین کاری نخواهم کرد، تو پیر شده ای و عقلت هم فرتوت شده است ، ای گروه (هوازن ) یا فرمان مرا ببرید یا بر این شمشیر تکیه می کنم تا از پشتم به در آید. گفتند: همگی به فرمان توایم . گفت : هرگاه مسلمانان را دیدید غلافهای شمشیرها را بشکنید و یکباره و همداستان حمله کنید.

دستور تحقیق

رسول خدا صلی الله علیه و آله با خبر یافتن از (هوازن )، (عبدالله بن ابی حدرد اسلمی ) (1) را فرستاد تا ناشناس در میان آنان وارد شود و گفتگوی آنان را بشنود و پس از بررسی کامل بازگردد. (عبدالله ) رفت و پس از تحقیق کافی نزد رسول خدا باز آمد و درستی و صحت گزارشی را که رسیده بود به عرض رسانید.

تصمیم حرکت

رسول خدا صلی الله علیه و آله ، پس از روشن شدن مطلب تصمیم گرفت و از (صفوان بن امیه ) که

[شماره صفحه واقعی : 203]

ص: 2743


1- در اصل : سلمی . تصحیح از سیره ابن هشام ، ج 4/82؛ طبقات ، ج 2/150؛ امتاع الاسماع ، ج 1/404 و غیره .

امان یافته بود و هنوز مشرک بود، صد زره با دیگر وسایل آن عاریه گرفت و ضامن شد که پس از خاتمه جنگ آنها را سالم به وی باز دهد.

حرکت به سوی حنین

رسول خدا صلی الله علیه و آله برای دفع (هوازن ) با دوازده هزار سپاهی رهسپار شد، مقریزی می نویسد: مردانی بی دین از مکه همراه رسول خدا نیز بودند و نگران بودند که در این جنگ که پیروز می شود و نظری جز رعایت احتیاط و به دست آوردن غنیمت نداشتند، از جمله (ابوسفیان بن حرب ) و پسرش (معاویه ) که (ازلام ) را در جعبه تیر خود همراه داشت و به دنبال سپاه حرکت می کرد و هرگاه سپری یا نیزه ای یا چیز دیگری می افتاد، می دید جمع آوری می کرد و بر شتر می گذاشت .

ذات اءنواط

(حارث بن مالک ) می گوید: کافران قریش را درخت سبز بزرگی بود که آن را (ذات اءنواط) می گفتند و هر سال به زیارت آن می رفتند اسلحه خود را بر آن می آویختند و آنجا قربانی می کردند. در راه حنین نیز به درخت سدری بزرگ برخوردیم و به رسول خدا گفتیم : چنان که مشرکان عرب (ذات اءنواط) دارند، برای ما هم (ذات اءنواط) قرار

ده . رسول خدا گفت : الله اکبر! به خدا قسم همان سخنی را گفتید که قوم موسی به موسی گفتند: (برای ما هم بتی قرار ده چنان که اینان بتهایی دارند) و موسی در پاسخ آنان گفت : (شما مردم نادانید) (1)

این روش گذشتگان بود که شما البته به روش آنان می روید.(2)

مقدمات جنگ

رسول خدا صلی الله علیه و آله ، شب سه شنبه دهم شوال به حنین رسید، سحرگاهان سپاهیان اسلام را آماده جنگ ساخت ، از جمله پرچمی از مهاجران به دست

[شماره صفحه واقعی : 204]

ص: 2744


1- سیره ابن هشام ، ج 4/84 - 85؛ امتاع الاسماع ، ج 1/43-44.
2- سیره ابن هشام ، ج 4/84- 85: امتناع الاسماع ، ج 1/43 - 44 .

(علی بن ابی طالب ) علیه السلام داد، سه پرچم از انصار به دست (حباب بن منذر) و (سعد بن عباده ) و (اسید بن حضیر) و نیز هر طایفه ای را پرچمی بود که مردی از آن طایفه در دست داشت و رسول خدا از همان روز حرکت (خالد بن ولید) را بر قبیله (سلیم ) فرماندهی داد و به عنوان مقدمه پیش فرستاد.

نوشته اند که رسول خدا خود بر استر سفید خود (دلدل ) سوار شده ، دو زره پوشیده و خود بر سر نهاد بود. (1)

هجوم ناگهانی هوازن و فرار مسلمانان

در تاریکی صبح بود که سپاهیان اسلام به وادی (حنین ) سرازیر شدند، اما مردان (هوازن ) که قبلا در دره ها و تنگناهای وادی (حنین ) پنهان شده بودند ناگهان بر مسلمانان حمله ور شدند و بیدرنگ سواران (بنی سلیم ) رو به گریز نهادند و دیگران هم به دنبال ایشان گریزان و پراکنده گشتند و چنان که خدای متعال در قرآن مجید خبر داده است ، فراخنای زمین بر آنها تنگ آمد و هراسان و گریزان پشت به جنگ دادند (2) و جز ده نفر با رسول خدا کسی باقی نماند: نه نفر از بنی هاشم و (ایمن ) پسر (ام ایمن ) و چون (ایمن ) به شهادت رسید، همان نه نفر هاشمی در میدان جنگ پایدار ماندند، تا فراریات نزد رسول خدا باز آمدند و یکی پس از دیگری برگشتند و دیگر بار جنگ به نفع آنان در گرفت .

رسول اکرم در میدان جنگ

رسول اکرم صلی الله علیه و آله با گریختن مسلمانان از میدان جنگ ، همچنان ثابت قدم بود و می گفت : (مردم ! کجا می گریزید؟ بیایید و بازگردید که منم پیامبر خدا و منم (محمد بن عبدالله ) و به عموی خود (عباس ) که آوازی بس بلند داشت ، فرمود: فریاد کن : ای گروه انصار! ای اصحاب درخت خار (3) ! ای اصحاب سوره بقره !).

[شماره صفحه واقعی : 205]

ص: 2745


1- طبقات ابن سعد، ج 2/150، امتاع الاسماع ، ج 1/405.
2- توبه /25-26.
3- که در حدیبیه در زیر آن بیعت کردند.
شماتت مکیان

در موقعی که بیشتر مسلمانان گریختند، مردانی از اهل مکه که همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده بودند، زبان به شماتت مسلمانان گشودند، از جمله : (ابوسفیان بن

حرب ) که می گفت : این فراریان تا لب دریا می گریزند و دیگر: (کلده بن حنبل ) که هنوز مشرک بود و برای مدتی امان یافته بود، گفت : امروز جادوگری باطل شد و دیگر (شیبه بن عثمان ) که پدرش در جنگ احد کشته شده بود، می گفت : امروز خون پدرم را می گیرم و محمد را می کشم ...

زنانی که مردانه می جنگیدند

(ام عماره ) شمشیری به دست داشت و از رسول خدا دفاع می کرد و مردی از (هوازن ) را کشت و شمشیر او را برگرفت . (1)

(ام سلیم ) نیز با خنجری دست به کار بود، (ام سلیط) و (ام حارث ) نیز جهاد می کردند.

بازگشت فراریان

با پایداری رسول اکرم صلی الله علیه و آله و فریادهای (عباس بن عبدالمطلب )، مسلمانان یکی پس از دیگری باز می گشتند تا آن که شماره آنان به صد نفر رسید و جنگ دیگر بار درگرفت و رسول خدا گفت : الآن حمی الوطیس . (2) و نیز می گفت :

( انا النبی لا کذب

انا ابن عبدالمطلب )

(من پیامبرم دروغ نیست ، من فرزند عبدالمطلب ام .)

نزول فرشتگان

صریح قرآن مجید و روایات اسلامی ، آن است که : روز (حنین ) فرشتگان خدا برای

[شماره صفحه واقعی : 206]

ص: 2746


1- امتاع الاسماع ، ج 1/408.
2- وطیس : به معنای تنور است و این جمله ، کنایه از شدت جنگ است .

نصرت مسلمانان فرود آمدند و همدوش آنان به جنگ پرداختند. (1)

نهی از کشتن زنان و کودکان

رسول خدا صلی الله علیه و آله در جنگ (حنین ) زنی کشته دید و چون از او جویا شد، گفتند: زنی است که (خالد بن ولید) او را کشته است . پس کسی را فرمود تا خود را به (خالد) برساند و بگوید: رسول خدا تو را از کشتن کودک یا زن یا مزدور نهی می کند. (2)

سرانجام هوازن

مردانی از هوازن کشته شدند از جمله : (ذوالخمار) که پرچمدار بود و دیگر: (عثمان بن عبدالله ) و همچنین (درید بن صمه ) و (ابوجرول ) که پیشاپیش سپاه رجزخوانی می کرد و با کشته شدن او به دست علی علیه السلام مشرکان منهزم شدند و مسلمانان فراری نیز فراهم گشتند.

علی علیه السلام به تنهایی چهل نفر را کشت (3) و ششهزار از هوازن و دیگر قبایل ، اسیر مسلمانان شدند و باقیمانده نیز گریختند.

اسیران و غنائم

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود تا ششهزار اسیر و بیست و چهار هزار شتر و بیش از چهل هزار گوسفند و چهار هزار اءوقیه نقره را جمع آوری کنند و (مسعود بن عمرو غفاری ) را بر غنائم گماشت و سپس غنائم را تقسیم و اسیران را آزاد فرمود.

شهدای غزوه حنین

1- ایمن بن عبید؛ 2 - یزید بن زمعه ؛ 3 - سراقه بن حارث ؛ 4 - ابوعامر اشعری ؛ 5 -

[شماره صفحه واقعی : 207]

ص: 2747


1- توبه /25؛ سیره ابن هشام ، ج 4/91؛ امتاع الاسماع ، ج 1/410.
2- سیره ابن هشام ، ج 4/100.
3- ارشاد، ص 65.

زهیر بن عجوه ؛ 6 - زید بن ربیعه ؛ 7 - سراقه بن ابی حباب ؛ 8 - ابی اللحم غفاری ؛ 9 - مره بن سراقه .

شیماء خواهر شیری رسول خدا

نوشته اند که رسول خدا در جنگ حنین فرمود: اگر (بجاد) را دیدید از دست شما بدر نرود، مسلمانان بر وی ظفر یافتند و او را با خانواده اش اسیر کردند، در این میان (شیماء) دختر حارث بن عبدالعزی ، خواهر شیری رسول خدا را نیز با وی اسیر گرفتند و هر چه می گفت : من خواهر پیامبرم ، مسلمانان باور نمی داشتند، تا او را نزد رسول خدا آوردند، گفت : من خواهر شیری شمایم . رسول خدا از او نشانی خواست ، پس از دادن نشانی ، او را فرمود: یا نزد وی عزیز و محترم بماند و یا به قبیله اش بازگردد. (شیماء) صورت دوم را برگزید و نزد قبیله اش بازگردید. (1)

سریه (ابوعامر اشعری )

سریه (ابوعامر اشعری ) (2)

شوال سال هشتم : رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر یافت که دسته ای از فراریان هوازن در (اوطاس ) فراهم شده اند، پس (ابوعامر اشعری ) (عموی ابوموسی اشعری ) را در تعقیب آنان گسیل داشت و جنگ میان آنان در گرفت و (ابوعامر) به وسیله تیری که گویند: (سلمه بن درید) از کمان رها ساخت به شهادت رسید. (3)

سریه (طفیل بن عمرو دوسی )

شوال سال هفتم : چون رسول خدا صلی الله علیه و آله خواست رهسپار طائف شود، (طفیل ) را بر

[شماره صفحه واقعی : 208]

ص: 2748


1- سیره ابن هشام ، ج 4/100 - 101؛ امتاع الاسماع ، ج 1/413.
2- ابوعامر اشعری که در سریه اوطاس به شهادت رسید، جزء شهدای حنین به حساب آمده است .
3- سیره ابن هشام ، ج 4/97؛ طبقات ابن سعد، 2/151، جوامع السیره ، ص 241؛ امتاع الاسماع ، ج 1/413؛ سیره حلبیه ، ج 3/199.

سر (ذی الکفین ) بت (عمرو بن حممه دوسی ) فرستاد. او بر سر بتخانه رفت و بت را به آتش کشید و سپس با چهارصد نفر از قبیله خویش با شتاب راه طائف را در پیش گرفت و به رسول خدا پیوست و برای مسلمانان دبابه و منجنیق آورد. (1)

سریه (ابوسفیان ) بر سر طائف

بعد از فتح حنین : عده ای از مشرکان ، پس از جنگ حنین به (طائف ) گریختند، از جمله قبیله (ثقیف ) که رسول خدا صلی الله علیه و آله (ابوسفیان ) را بر سر آنان فرستاد،

اما (ابوسفیان ) از قبیله ثقیف هزیمت یافت و نزد رسول خدا باز آمد. رسول خدا خود رهسپار طائف گشت . (2)

سریه (امیر مؤ منان علی بن ابی طالب )

برای شکستن بتها در طائف : رسول خدا صلی الله علیه و آله در ایام محاصره طائف ، علی علیه السلام را با سپاهی فرستاد که بر بت پرستان حمله برد و بتها را بشکند. علی رهسپار شد و با سپاه انبوه خشعم روبرو گشت و میان آنان جنگ در گرفت . مردی از دشمن به نام (شهاب ) هماورد خواست و چون کسی داوطلب نشد، خود به جنگ وی بیرون شتافت و او را کشت و پس از شکستن بتها به طائف نزد رسول خدا بازگشت . رسول خدا با رسیدن وی تکبیر گفت و مدتی با وی در خلوت نشست .

یک داستان عبرت انگیز

هنگام رفتن به (جعرانه )، (ابورهم غفاری ) که نعلین درشتی در پای داشت و شترش پهلوی شتر رسول خدا صلی الله علیه و آله حرکت می کرد، کنار نعلین او ساق پای آن حضرت را آزرده

[شماره صفحه واقعی : 209]

ص: 2749


1- امتاع الاسماع ، ج 1/415.
2- ارشاد، ص 69.

ساخت . رسول خدا گفت : پای مرا به درد آوری . آنگاه تازیانه ای بر پای (ابورهم ) زد و فرمود: پای خود را عقب ببر.

(ابورهم ) می گوید: بسیار نگران شدم که مبادا درباره آیه ای نازل شود و چون به (جعرانه ) رسیدیم ، رسول خدا مرا احضار فرمود و گفت : پای مرا به درد آوردی و تازیانه بر پای تو زدم ، اکنون این گوسفندان را بگیر و از من راضی شو. (ابورهم ) می گوید: رضای او نزد من از دنیا و آنچه در آن است بهتر بود. (1)

سراقه بن مالک

(سراقه بن مالک ) نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و نوشته ای را که از موقع هجرت در دست داشت ، بلند کرد و گفت : منم (سراقه ) و این نوشته ای است که در دست دارم . رسول خدا گفت : امروز روز وفا و نیکی است ، (سراقه ) نزدیک آمد و اسلام آورد و از رسول خدا پرسید که اگر شتران گمشده ای را از حوضی که برای شتران خود پر آب کرده ام ، آب دهم اجری خواهد داشت ؟ رسول خدا گفت : آری ، برای هر جگر تشنه ای اجری است . (2)

غزوه طائف

شوال سال هفتم : رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از فراغت از کار (حنین ) از راه (نخله یمانیه ) که در سرزمین (لیه ) واقع است به قصد طائف رهسپار شد و در سر منزل آخر مسجدی بنا کرد و در آن جا نماز خواند و در (لیه ) برج (مالک بن عوف ) را در هم کوبید و نزدیک طائف فرود آمد و در آن جا اردو زد. مسلمانان با تیرباران دشمن مواجه گشتند و با این که بیست روز اهل طائف را در محاصره داشتند، نتوانستند وارد شهر شوند و آن جا را فتح

[شماره صفحه واقعی : 210]

ص: 2750


1- امتاع الاسماع ، ج 1/420.
2- ماخذ پیشین ، ص 421.

کنند. در این غزوه جمعی از مسلمانان به شهادت رسیدند.

بردگان مسلمان

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هر برده ای از اهل طائف ، نزد ما بیاید آزاد است و در نتیجه بیش از ده غلام نزد مسلمانان آمدند و آزاد شدند و سرپرستی آنان در عهده مسلمانان قرار گرفت . (1)

شهدای غزوه طائف

1- ثعلبه بن زید؛ 2 - ثابت بن ثعلبه ؛ 3 - جلیحه بن عبدالله ؛ 4 - حارث بن سهل ، 5 - رقیم بن ثابت ؛ 6 - سائب بن حارث ؛ 7 - سعید بن سعید؛ 8 - عبدالله بن ابی امیه ؛ 9 - عبدالله بن حارث ؛ 10 - عبدالله بن عامر؛ 11 - عبدالله بن عبدالله ؛ 12 - عرفطه بن جناب (2) ؛ 13 - منذر بن عباد؛ 14 - منذر بن عبدالله .

اسلام مالک بن عوف نصری

نوشته اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله از فرستادگان (هوازن ) پرسید که (مالک بن عوف ) کجاست ؟ گفتند: در طائف با قبیله (ثقیف ) است . فرمود: (به او بگویید که اگر مسلمانان نزد من بیاید، اموال و کسان او را به او پس می دهم و صد شتر هم به او می بخشم ).

(مالک ) هم پنهان از (بنی ثقیف ) شبانه از میان آنها گریخت و نزد رسول خدا آمد و اموال و کسان خود را گرفت و صد شتر هم جایزه دریافت داشت و اسلام آورد، آنگاه در مقابل (ثقیف ) ایستاد و کار را بر آنان تنگ کرد.

تقسیم غنائم حنین

پس از آزادی اسیران (هوازن ) یا پیش از آن ، تقسیم غنائم حنین و اموال (هوازن ) پیش آمد، مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله هجوم آوردند و گفتند: ای رسول خدا! غنیمتها و

[شماره صفحه واقعی : 211]

ص: 2751


1- سیره ابن هشام ، ج 4/125؛ طبقات ابن سعد، 2/158؛ امتاع الاسماع ، ج 1/418.
2- ابن هشام : حباب هم گفته می شود {سیره ، ج 4/129}

شتران و گوسفندان را قسمت فرما، و چنان اطراف رسول خدا را احاطه کردند که ناچار به درختی تکیه داد و عبا از دوش وی ربوده شد. پس فرمود: (ای مردم ! عبای مرا پس بدهید، به خدا قسم که اگر شما را به شماره درختان (تهامه ) گوسفند و شتر باشد، همه را بر شما قسمت می کنم و در من بخلی و ترسی و دروغی نخواهید یافت .) سپس پهلوی شتر ایستاد و پاره ای کرک از کوهان شتر میان دو انگشت خود برگرفت و آن را بلند کرد و گفت : (ای مردم ! به خدا قسم از که از غنائم شما و از این پاره کرک جز خمس آن حقی ندارم و خمس هم به شما داده می شود، پس حتی نخ و سوزن را هم بیاورید که خیانت در غنیمت ، روز قیامت برای خیانتکار ننگ و آتش و بدنامی است .)

بعضی این گفتار را شنیدند و پذیرفتند و آنچه در نزدشان از غنائم بود، اگر چه چندان ارزشی هم نداشت آن را در میان غنائم انداختند.(1)

رسول خدا صلی الله علیه و آله ، در تقسیم غنائم (حنین ) از (مؤ لفه قلوبهم ) یعنی : (دلجویی شدگان ) شروع کرد و هر چند مشرک یا منافق یا مردد میان کفر و ایمان بودند، به آنان سهمهای کلان مرحمت فرمود. (2)

نوشته اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله تمام این بخششها را از خمس غنائم داد، سپس (زید بن ثابت ) را فرمود تا مردم را سرشماری کند و غنائم را نیز حساب کند. بعد آنها را تقسیم فرمود، به هر مردی چهار شتر و چهل گوسفند رسید و هر کس اسبی داشت دوازده شتر و صد و بیست گوسفند گرفت . (3)

خرده گیری کوته نظران

1- نوشته اند که مردی از اصحاب گفت : ای رسول خدا! (عیینه ) و (اقرع ) را صد در صد می دهی و (جعیل بن سراقه ) را بی نصیب می گذاری ! رسول خدا فرمود: از آن دو

[شماره صفحه واقعی : 212]

ص: 2752


1- سیره ابن هشام ، ج 4/135.
2- اسامی مشروح کسانی که غنیمت دریافت داشتند در کتاب تاریخ پیامبر اسلام {ص }، ص 603 آمده است .
3- طبقات ابن سعد، ج 2/153؛ امتاع الاسماع ، ج 1/425-426.

دلجویی کردم تا اسلام آورند و (جعیل ) را به اسلامش حواله دادم .

2- مردی از بنی تمیم در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله مشغول غنائم بود بر سر وی ایستاد و گفت : (ندیدم که عدالت کنی ). رسول خدا در خشم شد و گفت :

(وای بر تو، اگر عدالت نزد من نباشد نزد که خواهد بود؟) و چون یکی از اصحاب خواست او را بکشد، رسول خدا فرمود: او را به خود واگذار...

3- چون رسول خدا صلی الله علیه و آله به مردانی از قریش و دیگر قبایل عرب بخششهایی فرمود و از این بابت چیزی به انصار نداد، (حسان بن ثابت ) به خشم آمد و در گله مندی از این کار رسول خدا قصیده ای گفت .

4- علاوه بر آنچه حسان گفت ، در میان انصار سخنان گله آمیز و نامناسبی درباره تقسیم غنائم گفته می شد. رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور فرمود تا انصار فراهم آمدند، آنگاه برای آنان سخن گفت و چنان آنان را تحت تاءثیر قرار داد که همگی گریستند و گفتند: ما به همین که رسول خدا همراه ما به مدینه بازگردد خشنود و سرافرازیم . (1)

عمره رسول خدا صلی الله علیه و آله

رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از کار تقسیم غنائم حنین و آزاد کردن اسیران هوازن در جعرانه ، دوازده روز به پایان ماه ذی قعده ، رهسپار مکه شد و طواف و سعی انجام داد و سر تراشید و همان شب به جعرانه بازگشت . (2)

بازگشت رسول خدا به مدینه

رسول خدا صلی الله علیه و آله ، پس از انجام عمره در روز پنجشنبه از راه سرف و مرالظهران رهسپار مدینه شد و در روز بیست و هفتم ذی قعده وارد مدینه گشت و پیش از آن ، دو نفر

[شماره صفحه واقعی : 213]

ص: 2753


1- سیره ابن هشام ، ج 4/141؛ امتاع الاسماع ، ج 1/430.
2- امتاع الاسماع ، ج 1/432.

به نامهای (حارث بن اوس ) و (معاذ بن اوس ) مژده فتح حنین را به مدینه برده بودند.

اسلام کعب بن زهیر

(زهیر بن اءبی سلمی ) از فحول شعرای جاهلیت بود که یک سال پیش از بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله درگذشت . وی دو پسر به نامهای (بجیر) و (کعب ) داشت که آن دو نیز از شعرای بزرگ اسلام به شمار می رفتند. (بجیر) روزی با برادرش کعب بیرون رفت و به برادرش گفت : در این جا بمان تا من نزد این مرد (یعنی : رسول خدا) بروم و ببینم چه می گوید. کعب همان جا ماند و بجیر نزد رسول خدا آمد و چون اسلام را بر وی عرضه داشت مسلمان شد، هنگامی که خبر اسلام وی به کعب رسید، اشعاری در ملامت وی گفت و برای او فرستاد، بجیر آن اشعار را به رسول خدا عرضه داشت . رسول خدا فرمود: (هر که کعب را بیابد او را بکشد.)

بجیر به برادرش کعب نوشت : اگر به زندگی خود علاقه مند هستی ، بهترین راه این است که نزد محمد بازآیی و توبه کنی ، چه هر کس بر وی درآید و اسلام آورد در امان است .

کعب هم قصیده ای در مدیحه رسول خدا گفت و راه مدینه در پیش گرفت و به طور ناشناس دست در دست رسول خدا نهاد و گفت : ای رسول خدا! کعب بن زهیر آمده است که توبه کند و اسلام آورد تا او را امان دهی ، اگر نزد تو آید توبه اش را قبول می کنی ؟ فرمود: آری ، گفت : من خود کعب بن زهیرم . سپس قصیده معروف خود را که مبنی بر عذرخواهی و بخشش بود برای رسول خدا خواند و رسول خدا برده ای به او داد (1) که آن برده تا زمان خلفا باقی بود و معاویه آن را از اولاد کعب خرید و بعد خلفا آن را در روزهای عید بر تن می کردند. (2)

[شماره صفحه واقعی : 214]

ص: 2754


1- کامل ابن اثیر، ج 2/276.
2- اصابه ، ج 3/296.
دیگر وقایع سال هشتم

1- پیش از فتح مکه ، رسول خدا صلی الله علیه و آله (علاء بن حضرمی ) را نزد (منذر بن ساوی عبدی ) پادشاه بحرین فرستاد و منذر اسلام آورد و مسلمانی پسندیده شد.

2- در ذی حجه سال هشتم بود که ابراهیم ، فرزند رسول خدا از (ماریه ) کنیز مصری تولد یافت . (1)

3- در سال هشتم هجرت ، زینب دختر بزرگ رسول خدا در مدینه وفات یافت . (2)

[شماره صفحه واقعی : 215]

ص: 2755


1- امتاع الاسماع ، ج 1/433.
2- کامل ، ج 2/229.

سال نهم هجرت

اشاره

سال نهم هجرت (1)

رسول خدا صلی الله علیه و آله در اول محرم سال نهم ، کسانی را برای گرفتن زکات از قبایل مختلف بیرون فرستاد:

1- بریده بن حصیب ؛ 2 - عباد بن بشر؛ 3 - عمرو بن عاص ؛ 4 - ضحاک بن سفیان کلابی ؛ 5 - بسر بن سفیان ؛ 6 - عبدالله بن لتبیه ؛ 7 - مردی از بنی سعد هذیم ، برای گرفتن زکاتهای قبیله بنی سعد. (2)

سریه (عیینه بن حصن فزاری )

محرم سال نهم : رسول خدا صلی الله علیه و آله برای تحویل گرفتن زکاتهای (بنی کعب ) (طایفه ای از خزاعه )، (بسر بن سفیان ) را فرستاد، اما بنی تمیم که در مجاورت خزاعیها زندگی می کردند، به آنان گفتند: مال خود را بی جهت به آنان ندهید و شمشیرها را از نیام کشیدند و (بسر) را از تحویل گرفتن زکات مانع شدند. ناچار (بسر) به مدینه آمد و پیش آمد را به رسول خدا گزارش داد. رسول خدا (عیینه ) را با پنجاه سوار بر سر آنان فرستاد، وی عده ای از آنان را اسیر گرفت و به مدینه آورد، چند تن از بزرگان بنی تمیم از جمله (عطارد بن حاجب ) در پی اسیران رفتند و بر در خانه رسول خدا ایستادند و فریاد کردند: ای محمد! پیش ما بیا، رسول خدا از خانه بیرون آمد و (عطارد بن حاجب ) از طرف فرستادگان بنی تمیم سخن گفت و سپس رسول خدا اسیرانشان را به آنان باز داد.

[شماره صفحه واقعی : 216]

ص: 2756


1- سال نهم هجرت را {سنه الوفود} گویند {سیره ابن هشام ، 4/205}.
2- امتاع الاسماع ، ج 1/433-434.
سریه (ضحاک بن سفیان کلابی )

ربیع الاول سال نهم : رسول خدا صلی الله علیه و آله سریه ای به فرماندهی (ضحاک ) بر سر طایفه (قرطاء) فرستاد و چون این طایفه از قبول اسلام امتناع ورزیدند، جنگ درگرفت و دشمن هزیمت یافت . (1)

اسارت (ثمامه بن اءثال حنفی )

سپاهیانی به عنوان سریه به فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله بیرون رفتند و مردی از (بنی حنیفه ) را بی آن که او را بشناسند، اسیر گرفتند و نزد رسول خدا آوردند، فرمود: (می دانید که را اسیر گرفته اید؟ این (ثمامه بن اءثال حنفی ) است ، با وی به نیکی رفتار کنید). سپس فرمود: (هر غذایی دارید فراهم سازید و نزد وی فرستید)، اما این همه بزرگواری در ثمامه اثر نمی کرد و هرگاه رسول خدا بر وی می گذشت و می گفت : ثمامه اسلام بیاور. در پاسخ می گفت : بس کن ای محمد...

با این حال رسول خدا دستور داد تا او را آزاد کردند، او پس از آزادی به بقیع رفت و خود را نیک شستشو داد و سپس نزد رسول خدا آمد و اسلام آورد. چون وی اسلام آورد، به رسول خدا گفت : تو را از همه کس بیش دشمن می داشتم ، اما اکنون تو را از همه کس بیش دوست می دارم ، آن گاه برای انجام عمره به مکه رفت و نخستین کسی بود که با لبیک گفتن وارد وادی مکه شد.

سریه (علقمه بن مجزز مدلجی )

ربیع الآخر سال نهم : رسول خدا صلی الله علیه و آله ، (علقمه ) را با سیصد نفر فرستاد تا بر مردمی

[شماره صفحه واقعی : 217]

ص: 2757


1- طبقات ابن سعد، ج 2/162.

از حبشه که در کشتیهایی به چشم مردم شعیبه (اهل جده ) آمده بودند حمله برد، وی تا جزیره ای در میان دریا پیش رفت ، اما دشمن گریخت و جنگی پیش نیامد. به هنگام بازگشت ، چون جمعی شتاب داشتند که به مدینه بروند (عبدالله بن حذافه ) را بر اصحاب سریه امارت داد. عبدالله که اهل مزاح بود در یکی از منازل برای گرم شدن افراد، آتش افروخت ، آنگاه به اصحاب خود گفت : مگر نه آن است که باید شما از من اطاعت کنید؟ گفتند: چرا. گفت : پس به شما دستور می دهم که همه داخل این آتش شوید. چون دید که بعضی از اصحاب او، خود را آماده فرمانبری می کنند، گفت : بنشینید که من می خواستم با شما بخندم و شوخی کنم .

قصه عبدالله را به رسول خدا صلی الله علیه و آله گفتند. رسول خدا فرمود: ( من امرکم (منهم ) بمعصیه فلا تطیعوه . ) (هرکس از فرماندهان شما، شما را به گناه دستور داد، از او اطاعت نکنید.) (1)

سریه (علی بن ابی طالب ) علیه السلام

ربیع الآخر سال نهم : رسول خدا صلی الله علیه و آله ، (علی بن ابی طالب ) علیه السلام را با صد و پنجاه سوار، بر سر قبیله (طیی ء) برای ویران کردن بتخانه (فلس ) فرستاد. بامدادان بر محله خاندان (حاتم طائی ) حمله بردند و بت و بتخانه را ویران ساختند و شتر و گوسفند و اسیران فراوان گرفتند و در مخزن فلس ، سه شمشیر و سه زره به دست آوردند.

علی علیه السلام ، در منزل (رکک ) غنیمتها را بعد از جدا کردن خمس قسمت کرد.

سریه (عکاشه بن محصن اءسدی )

ربیع الآخر سال نهم : سپس سریه (عکاشه ) به جناب ، سرزمین قبایل (عذره ) و

[شماره صفحه واقعی : 218]

ص: 2758


1- سیره ابن هشام ، ج 4/289؛ طبقات ، ج 2/163؛ امتاع الاسماع ، ج 1/443.

(بلی ) در ماه ربیع الآخر سال نهم هجرت روی داد. (1)

غزوه تبوک

رجب سال نهم : رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر یافت که دولت روم ، سپاه عظیمی فراهم کرده و (هرقل ) جیره یک سال سپاهیان خود را پرداخته و آنان را آماده جنگ با مسلمانان ساخته و پیشاهنگان خود را تا (بلقاء) پیش فرستاده است .

رسول خدا صلی الله علیه و آله مردم را برای جنگ با رومیان فراخواند. (2)

فصل تابستان و گرمی هوا و رسیدن میوه ها و آسایش در سایه درختان از طرفی و دوری راه و نگرانی از سپاه انبوه دولت روم از طرفی دیگر، کار این بسیج را دشوار ساخته بود.

رسول خدا صلی الله علیه و آله در این غزوه از همان آغاز کار، مقصد را آشکار ساخت تا مردم برای پیمودن راهی دور و انجام کاری دشوار و جنگ با دشمنی زورمند آماده شوند. (3)

جد بن قیس منافق

رسول خدا صلی الله علیه و آله ، به (جد بن قیس ) (یکی از مردان بنی سلمه ) گفت : (امسال می توانی خود را برای جنگ با رومیان آماده کنی ؟). گفت : ای رسول خدا! اذنم ده تا در مدینه بمانم و مرا به فتنه مینداز (و گرفتار گناهم مساز)، زیرا مردان قبیله می

دانند که هیچ مردی ، به زن پرستی و زن دوستی من نیست و می ترسم که اگر زنان رومی را ببینم شکیبایی نکنم . رسول خدا صص از وی روی گرداند و گفت : (تو را اذن دادم که بمانی ) و درباره همین (جد بن قیس ) آیه 49 سوره توبه نازل گشت . (4)

[شماره صفحه واقعی : 219]

ص: 2759


1- طبقات ابن سعد، ج 2/164.
2- سیره ابن هشام ، ج 4/159.
3- امتاع الاسماع ، ج 1/446.
4- سیره ابن هشام ، ج 4/159.
نافقان کارشکن

مردمی از منافقان مدینه ، از باب کارشکنی و بر اثر شک و تردیدی که در کار رسول خدا داشتند و از نظر بی رغبتی در کار جهاد می گفتند: در این گرما به جنگ نروید و این فصل برای جنگ مناسب نیست و درباره ایشان ، آیه نازل گشت :

(و گفتند: در گرما رهسپار جنگ نشوید. بگو: حرارت آتش دوزخ بسیار بیشتر است اگر می فهمیدند، پس باید به سزای آنچه می کرده اند، کم بخندند و بسیار بگریند.) (1)

گریه کنندگان

هفت نفر از انصار و دیگران که مردمی نیازمند بودند، از رسول خدا وسیله سواری و توشه سفر خواستند تا در کار جهاد شرکت می کنند و چون رسول خدا وسیله ای نداشت که به آنان بدهد، گریان و اسفناک از نزد وی بیرون رفتند، این جماعت را (بکائین ) گویند و اسامی آنها بدین قرار است :

1- سالم بن عمیر؛ 2 - علبه بن رید؛ 3 - اءبولیلی ؛ 4 - عمرو بن حمام ؛ 5 - عبدالله بن مغفل ؛ 6 - هرمی بن عبدالله ؛ 7 - عرباض بن ساریه . (آیه 92 سوره توبه در همین باره نازل گشت .)

بادیه نشینان بهانه جو

مردمی از اعراب بادیه نشین ، نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند و عذر و بهانه آوردند تا آنان

[شماره صفحه واقعی : 220]

ص: 2760


1- توبه /81-82 {سیره ابن هشام ، ج 4/160}.

را اذن دهد که در این سفر همراهی نکنند، پس آیه 90 از سوره توبه درباره ایشان نزول یافت .

توانگران بهانه جو

گروهی از توانگران ، نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند و مرخصی خواستند و گفتند: بگذار ما هم با ماندگان باشیم .

خدای متعال فرمود: (خشنود شدند که همراه بازماندگان باشند.) (توبه / 87)؛ رسول خدا به آنان اذن داد و خدای متعال فرمود: (خدا تو را بخشید، چرا به آنان اذن دادی ؟) (توبه / 43(1) ).

هزینه جنگ

برای تاءمین هزینه تجهیز سی هزار سپاهی ، لازم بود که توانگران مسلمان ، کمک مالی دهند، این کار را با کمال شوق و اخلاص انجام دادند، نه تنها توانگران بلکه نیازمندانشان نیز در حدود قدرت ، چیزی تقدیم داشتند، چنان که (علبه بن زید حارثی ) یک صاع خرما آورد و تقدیم داشت و مسلمان دیگری از ثروتمندان ، همیان پول نقره اش را در اختیار گذاشت . منافقان هم در این جا بیکار ننشستند و سخنان نفاق آمیز بر زبان می راندند و آنان را مسخره می کردند و درباره این منافقان ، آیات 79 و 80 از سوره توبه نزول یافت . (2)

فرستادگان رسول خدا صلی الله علیه و آله

رسول خدا صلی الله علیه و آله عده ای را فراخواند تا به سوی قبایلشان روند و آنان را برای جهاد آماده سازند. اسامی فرستادگان از این قرار است :

1- بریده بن حصیب ؛ 2 - ابورهم غفاری ؛ 3 - ابوواقد لیثی ؛ 4 - اءبوجعده ضمری ؛ 5 -

[شماره صفحه واقعی : 221]

ص: 2761


1- تاریخ یعقوبی ، ج 2/67.
2- مجمع البیان ، ج 5/257.

رافع بن مکیث ؛ 6 - نعیم بن مسعود؛ 7 - بدیل بن ورقاء؛ 8 - عمرو بن سالم ؛ 9 - بسر بن سفیان ؛ 10 - عباس بن مرداس . (1)

جانشین رسول خدا در مدینه

رسول خدا صلی الله علیه و آله ، (علی ) علیه السلام را در مدینه جانشین گذاشت و به او گفت : (مدینه را جز ماندن من یا تو شایسته نیست )، زیرا ممکن است که در نبودن من ، آن هم با دوری راه ، دشمنان فراهم شوند و بر مدینه بتازند و پیش آمدی ناگوار و جبران ناپذیر روی دهد.

حدیث منزلت

هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله ، (علی ) علیه السلام را در مدینه جانشین گذاشت و خود رهسپار تبوک شد، منافقان به بدگویی علی پرداختند و گفتند: رسول خدا از علی افسرده خاطر گشته و او را با خود نبرده و در مدینه گذاشته است ! چون این سخنان به گوش علی رسید از مدینه به دنبال رسول خدا شتافت و به او پیوست و گفت : منافقان می گویند که از من گران خاطر شده ای و به همین جهت مرا در مدینه گذاشته ای ! رسول خدا به او فرمود: (برادرم ! به جای خویش بازگرد که مدینه را جز من یا تو کسی شایسته نیست و تویی جانشین من در خاندان من و محل هجرت من و عشیره من ). (2)

آنگاه جمله ای را به علی گفت که همگان بر نقل آن همداستانند: (ای علی ! مگر خشنود نیستی که نسبت به من همان مقام و منزلت را داشته باشی که (هارون ) نسبت به (موسی ) داشت ، جز آن که پس از من پیامبری نیست )، علی علیه السلام به مدینه بازگشت و رسول خدا صلی الله علیه و آله به سوی مقصد خویش رهسپار شد.

عبدالله بن ابی و منافقان

نوشته اند که (عبدالله بن ابی ) منافق با جمعی از منافقان ، نه تنها با رسول خدا

[شماره صفحه واقعی : 222]

ص: 2762


1- امتاع الاسماع ، ج 1/446.
2- ارشاد، ص 71.

همراهی نکرد، بلکه گفت : محمد با این سختی و گرمی و دوری راه به جنگ رومیان می رود و گمان می کند که جنگ با رومیان بازیچه است ، به خدا سوگند: می بینم که فردا یارانش اسیر و دستگیر شوند. (1)

عده و عده مسلمانان در غزوه تبوک

نوشته اند که شماره مسلمانان در جنگ تبوک به سی هزار نفر رسید و ده هزار اسب و دوازده هزار شتر داشتند، برخی هم عده مسلمانان را چهل هزار و بعضی دیگر هفتاد هزار گفته اند. (2)

اءبوخیثمه

(ابوخیثمه ) از کسانی بود که در حسن عقیده چند روزی با رسول خدا رهسپار بود، ولی به مدینه بازگشت و در کنار همسران خود آرمید. او پشیمان گشت و گفت : پیامبر خدا در آفتاب و گرما رهسپار باشد و (ابوخیثمه ) در سایه ای سرد و خوراکی مهیا و با زنانی زیبا در مدینه بماند؟ از انصاف به دور است ، سپس به زنان خود گفت : توشه فراهم کنید و زنان چنان کردند، آنگاه شتر خود را سوار شد و به راه افتاد و همچنان می رفت تا در تبوک به آن حضرت ملحق شد. رسول خدا وی را تحسین کرد و درباره او دعای خیر فرمود. (3)

همسفران منافق

در غزوه تبوک مردانی منافق نیز همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله رهسپار شده بودند، از جمله : (ودیعه بن ثابت )، (جلاس بن سوید)، (مخشی بن حمیر) و (ثعلبه بن حاطب ) که احیانا سخنان کفرآمیز می گفتند، از جمله اصحاب رسول خدا در سرزمین حجر از بی آبی

[شماره صفحه واقعی : 223]

ص: 2763


1- سیره ابن هشام ، ج 4/162؛ امتاع الاسماع ، ج 1/450.
2- امتاع الاسماع ، ج 1/450.
3- سیره ابن هشام ، ج 4/163-164.

شکایت کردند، رسول خدا دعا کرد و ابری پدید آمد و بارانی بارید و همه سیراب و شاداب شدند، اصحاب رسول خدا به یکی از منافقان گفتند: با این معجزه دیگر چه جای نفاق و تردید است ؟ گفت : ابری رهگذر بود که بر حسب تصادف در این جا بارید. (1)

و نیز چون شتر رسول خدا در بین راه گم شد و اصحاب در جستجوی او بیرون شدند، یکی از منافقان به نام (زید بن لصیت ) گفت : مگر محمد نمی پندارد که پیامبر است و شما را از آسمان خبر می دهد، پس چگونه اکنون نمی داند شترش کجاست ؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله از گفتار زید خبر داد و گفت : من پیامبرم و جز آنچه خدا به من تعلیم می دهد چیزی نمی دانم ، اکنون خدا جای شتر را به من بازگفت ، شتر در فلان دره است و مهارش به درختی گیر کرده است ، بروید او را بیاورید.

به هر حال هر کدام از منافقان ، سخنی کفرآمیز از در نفاق گفتند تا آنجا که (مخشی بن حمیر) گفت : به خدا قسم ، راضی ام قرار باشد که هر کدام ما را صد تازیانه بزنند، اما

بر اثر این گفته های شما چیزی از قرآن درباره ما نازل نشود، آنگاه آیات 64 - 66 و 74 از سوره توبه ایشان نازل گشت .

داستان اءبوذر غفاری

(ابوذر) از کسانی بود که پس از گذشتن چند روز از حرکت رسول خدا به راه افتاد و در یکی از منازل بین راه به رسول خدا ملحق شد و رسول خدا درباره وی دعا کرد و چنین گفت : (خدا ابوذر را رحمت کند، تنها می رود و تنها می میرد و تنها برانگیخته می شود).

(عبدالله بن مسعود) خود، این سخن را در غزوه تبوک درباره ابوذر از رسول خدا شنید و او به هنگام مرگ (ابوذر) آنچه رسول خدا درباره اش گفته بود، محقق یافت و برای دیگران بازگفت . (2)

[شماره صفحه واقعی : 224]

ص: 2764


1- امتاع الاسماع ، ج 1/456.
2- سیره ابن هشام ، ج 4/170، طبقات ، ج 2/166، امتاع الاسماع ، ج 1/446-483.
رسول خدا صلی الله علیه و آله در تبوک

رسول خدا صلی الله علیه و آله با سی هزار مرد وارد تبوک شد، بیست روز آن جا ماند و (هزقل ) در حمص بود و گزارش نبطی ها درباره تجمع رومیان در شام ، اصلی نداشت .

رسول خدا نمازها را سفری می خواند و از منزل (ذی خشب ) تا روزی که از تبوک به مدینه بازگشت ، نماز ظهر را تاخیر می کرد تا هوا سرد می شد و نماز عصر را هم قدری

زودتر می خواند و بدین ترتیب ما بین دو نماز جمع می کرد. (1) در تبوک و در مراجعت ، چند قضیه پیش آمد که اکنون به آنها اشاره می کنیم :

اهل ایله و جرباء و اءذرح

چون رسول خدا صلی الله علیه و آله به تبوک رسید، (یحنه بن روبه ) حاکم ایله نزد رسول خدا شرفیاب شد و از در صلح در آمد و جزیه پرداخت و نیز مردم جرباء و اءذرح نزد وی آمدند و جزیه پرداختند و رسول خدا برای آنان امان نامه نوشت .

سریه (خالد بن ولید)

رجب سال نهم : رسول خدا صلی الله علیه و آله از تبوک (خالد بن ولید) را با چهار صد و بیست سوار بر سر (اکیدر بن عبدالملک ) که مردی نصرانی از قبیله (کنده ) و پادشاه (دومه الجندل ) بود فرستاد. خالد با سپاهی که همراه داشت ، پیش رفت و شبی مهتابی به نزدیک قصر وی رسید، او را دید که با تنی چند از جمله برادرش (حسان ) گاوی را برای شکار تعقیب می کنند، در همان حال سپاه اسلام بر وی حمله بردند و برادرش را کشتند و خود او را اسیر گرفتند.

خالد، اءکیدر را امان داد مشروط به آن دومه را برای وی بگشاید و او چنان کرد، خالد (دومه الجندل ) را گشود و خمش آنچه را به غنیمت گرفته بود جدا کرد و بقیه را بر سواران بخش کرد و به هر سوار مسلحی پنج شتر غنیمت رسید.

[شماره صفحه واقعی : 225]

ص: 2765


1- امتاع الاسماع ، ج 1/451.
اصحاب عقبه

در بازگشت رسول خدا صلی الله علیه و آله از تبوک به مدینه ، منافقانی که همراه بودند تصمیم گرفتند که در گردنه میان تبوک و مدینه (عقبه هرشی ) شبانه رسول خدا را از بالای شترش در اندازند تا در میان دره افتد و کشته شود.

این عده منافقان را بیشتر مورخان دوازده نفر گفته اند، اگر چه در تعیین دوازده نفر هم میان مورخان اسلامی اختلاف است .

به هر حال ، چون رسول خدا صلی الله علیه و آله نزدیک آن گردنه رسید، خدای متعال او را از تصمیم منافقان با خبر ساخت ، پس به اصحاب خود فرمود تا از وسط دره عبور کنند و خود از بالای گردنه رهسپار شد، (عمار بن یاسر) و (حذیفه بن یمان ) در رکاب وی بودند و منافقانی که به منظور عملی ساختن مقصود خود به دنبال وی می رفتند، می خواستند دست به کار شوند، رسول خدا به خشم آمد و حذیفه را فرمود تا آنها را دور کند و چون حذیفه بر آنها حمله برد از ترس آن که رسوا شوند، با شتاب خود را به میان سپاه انداختند.

مقریزی از ابن قتیبه ، اسامی اصحاب عقبه را بدین ترتیب نقل می کند:

1- عبدالله بن ابی ؛ 2 - سعد بن ابی سرح ؛ 3 - ابوحاضر اعرابی (1) 4 - جلاس بن سوید؛ 5 - مجمع بن جاریه ؛ 6 - ملیح تیمی (2) ؛ 7 - حصین بن نمیر؛ 8 - طعیمه بن ابیرق ؛ 9 - مره بن ربیع ؛ 10 - ابوعامر راهب (پدر حنظله غسیل الملائکه ). (3)

مسجد ضرار

پیش از آن که رسول خدا صلی الله علیه و آله رهسپار تبوک شود، دوازده نفر از منافقان مسجدی ساختند و منظوری جز ایجاد اختلاف و کارشکنی و زیان رساندن به مسلمانان

نداشتند، پنج نفر از ایشان نزد رسول خدا آمدند و گفتند: ما به نمایندگی دیگران نزد تو آمده ایم تا

[شماره صفحه واقعی : 226]

ص: 2766


1- ناشناخته است .
2- ناشناخته است .
3- تاریخ یعقوبی ، ج 2/68 و منابع دیگر.

در مسجدی که به خاطر نیازمندان بنا کرده ایم نماز بخوانی . آن پنج نفر عبارت بودند از: 1 - معتب بن قشیر؛ 2 - ثعلبه بن حاطب ؛ 3 - خذام بن خالد؛ 4 - ابوحبیبه بن الازعر، 5 - نبتل بن حارث .

رسول خدا صلی الله علیه و آله در پاسخشان گفت : اکنون قصد سفر دارم ، اگر خدا بخواهد پس از بازگشتن خواهم آمد. در بازگشتن از تبوک به وسیله وحی از قصد بانیان مسجد با خبر شد و بیدرنگ (مالک بن دخشم ) و (معن بن عدی ) با برادرش (عاصم ) را خواست و فرمود: (بروید و این مسجدی را که ستمگران ساخته اند از بیخ و بن بکنید و بسوزانید) مالک و معن رفتند و امر رسول خدا را بیدرنگ اجرا کردند و آیات 107-110 از سوره توبه در این باره نزول یافت .

مساجد رسول خدا از مدینه تا تبوک

ابن اسحاق می گوید: مسجدهای رسول خدا صلی الله علیه و آله در میان مدینه تا تبوک معلوم ، و نام آنها بدین ترتیب است : 1 - مسجدی در تبوک ؛ 2 - مسجدی در ثنیه مدران ؛ 3 - مسجدی در ذات الزراب ؛ 4 - مسجدی در اءخضر؛ 5 - مسجدی در ذات

الخطمی ؛ 6 - مسجدی در اءلاء؛ 7 - مسجدی در بتراء؛ 8 - مسجدی در شق تاراء؛ 9 - مسجدی در ذوالجیفه ؛ 10 - مسجدی در صدر حوضی ؛ 11 - مسجدی در حجر؛ 12 - مسجدی در صعید؛ 13 - مسجدی در وادی القری ؛ 14 - مسجدی در رقعه ؛ 15 - مسجدی در ذی المروه ؛ 16 - مسجدی در فیفاء؛ 17 - مسجدی در ذی خشب .

هر یک از این مساجد در منزلگاهها و مواضع بین مدینه تا تبوک بوده است .

سه گنهکار خوش عاقبت

علاوه بر آن که در سفر تبوک ، گروهی از منافقان مدینه و بهانه جویان اعراب با رسول خدا صلی الله علیه و آله همراهی نکردند و در مدینه ماندند، سه نفر از مردان با ایمان هم بی هیچ شک و نفاقی و با نداشتن هیچ عذر و بهانه ای ، توفیق همراهی با رسول خدا را نداشتند و در مدینه ماندند: (کعب بن مالک )، (مراره بن ربیع )، و (هلال بن امیه واقفی ) که از نیکان

[شماره صفحه واقعی : 227]

ص: 2767

صحابه رسول خدا بودند، اما از همراهی با وی کناره گرفتند و در جنگ تبوک همراه مسلمانان بیرون نرفتند، بلکه به انتظار بازگشتن رسول خدا صلی الله علیه و آله در مدینه ماندند و کاری مانند کار منافقان مدینه و اعراب اطراف مدینه مرتکب شدند (همان کسانی که جان خود را از رسول خدا دریغ داشتند و آسودگی را بر رنج و مشقت جهاد ترجیح دادند و از پیش آمدهای جنگ به هراس افتادند، همانان که خدای متعال در آیه های سوره توبه آنها را نکوهش می کند و به سختی مورد ملامت و سرزنش قرار می دهد، پیامبرش را می فرماید که اگر مردند بر آنها نماز نگزارد و بر گورهایشان نایستد و پس از این هم همراهی آنان را قبول نکند).

خدا خوش نداشت که از این سه نفر مؤ من - که در غیاب رسول خدا بشدت از عمل خود پشیمان و حیران شده بودند - کاری شبیه به کار منافقان سر زند و در پایان کار هم به صریح قرآن مجید توبه آنان را پذیرفت .

داستان تخلف از رسول خدا صلی الله علیه و آله و مشکلات و معاذیری که در این راه برای آنان پیش آمده بود و اعتراف به گناه خویش و صدق گفتار و اظهار اخلاصشان در نزد رسول خدا که منتهی به قبول توبه ایشان گشت از زبان خودشان ، مطابق آنچه مورخان و محدثان اسلامی شرح داده اند، آمده است . (1)

خدای متعال درباره این سه نفر این آیه را نازل کرد:

(و نیز خدای توبه آن سه نفر را که جا مانده بودند قبول کرد، اما پس از آن که زمین با همه فراخی برایشان تنگ آمد، و از خودشان هم به تنگ آمدند و دانستند که از خدا جز به خود او پناهی نیست ، آنگاه خداوند برایشان بازگشت تا توبه کنند، همانا خدا توبه پذیر و مهربان است .) (2)

اما درباره دروغگویان که نزد رسول خدا بهانه جویی کردند و دروغ گفتند و به ظاهر آسوده شدند، این دو آیه را نازل کرد:

[شماره صفحه واقعی : 228]

ص: 2768


1- رک : تاریخ پیامبر اسلام ، ص 639 به بعد.
2- توبه /118.

(بزودی هنگامی که نزد آنان بازگشتید، برای شما به خدا سوگند می خورند تا به آنها کار نگیرید، واگذاریدشان که آنها پلیدند و جایشان - به کیفر آنچه می کنند - دوزخ

است . برای شما سوگند می خورند تا از آنها خشنود گردید با آن که اگر شما هم از ایشان خشنود شدید، خدا هرگز از مردم فاسق خشنود نمی شود (1) ).

دیگر حوادث سال نهم هجرت

1- به گفته مسعودی ، در شعبان سال نهم ، (ام کلثوم ) دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله در مدینه وفات کرد. (2)

2- به گفته مسعودی ، در ذی قعده سال نهم ، (عبدالله بن ابی ) یکی از منافقان سرشناس مدینه که مقارن هجرت رسول خدا صلی الله علیه و آله تاج سلطنت او را آماده می ساختند، بدرود زندگی گفت و اسلام و مسلمانان از چنان دشمن فتنه انگیزی آسوده شدند. (3)

3- سوره براءت : ذی حجه سال نهم .

ابن اسحاق می نویسد که رسول خدا صلی الله علیه و آله ، پس از بازگشت از غزوه تبوک (ابوبکر) را به عنوان امیرالحاج رهسپار مکه ساخت و هنوز مشرکان به عادت گذشته خود به حج می آمدند، پس (ابوبکر) و مسلمانان همراه وی از مدینه به عنوان حج رهسپار مکه شدند، آنگاه سوره براءت در شاءن منافقان و مشرکان نزول یافت و مردم به رسول خدا گفتند: کاش این آیات را برای (ابوبکر) می فرستادی تا بر مردم بخواند. رسول خدا گفت : (جز مردی از خاندان من از طرف من (این پیام را) نمی رساند)، پس روز عید قربان (علی بن ابی طالب ) به پا خاست و همان چه را رسول خدا فرموده بود به مردم اعلام کرد:

(ای مردم ! کافری وارد بهشت نمی شود و پس از امسال مشرکی نباید حج گزارد و برهنه ای نباید پیرامون کعبه طواف کند و هر کس او را با رسول خدا قرارداد و پیمانی

[شماره صفحه واقعی : 229]

ص: 2769


1- توبه 95-/94. {رک : سیره ابن هشام ، ج 4/175-181؛ امتاع الاسماع ، ج 1/583-588}.
2- التنبیه و الاشراف ، ص 237.
3- ماخذ پیشین .

است ، تا پایان مدت ، قرارداد او به قوت خود باقی است و دیگران هم از امروز تا مدت چهار ماه ، مهلت دارند که هر گروهی به ماءمن و سرزمین خود بازگردد، پس از آن که چهار ماه سپری شد برای هیچ مشرکی ، عهد و پیمانی نخواهد بود، مگر همانان که با خدا و رسولش تا مدتی عهد و پیمانی بسته اند، پس نباید پس از امسال مشرکی حج کند و نباید برهنه ای پیرامون کعبه طواف کند.) (1)

[شماره صفحه واقعی : 230]

ص: 2770


1- سیره ابن هشام ، ج 4/188-191؛ امتاع الاسماع ، ج 1/498-500.

[شماره صفحه واقعی : 231]

ص: 2771

وفدهای عرب
قسمت اول

(وفدها) یعنی : هیاءتهای نمایندگی قبایل مختلف عرب برای اظهار اسلام و انقیاد قبایل خویش ، بیشتر در سال نهم هجرت و اءحیانا پیش یا پس از آن ، به حضور رسول اکرم صلی الله علیه و آله شرفیاب می شدند و اسلام و انقیاد قبایل خود را به عرض می رساندند

و مورد لطف و محبت و عنایت شخصی رسول خدا واقع می شدند و ما در این فصل در حدود گنجایش این کتاب ، نام هر یک از آن وفدها را می بریم .

1- وفد مزینه : نخستین وفدی که در رجب سال پنجم بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شد، چهارصد مرد مضری از قبیله (مزینه ) بودند و چون رسول خدا به آنان فرمود: (شما هر جا باشید مهاجرید، پس به محل خویش بازگردید)، به محل خویش بازگشتند. (1)

2- وفد اءسد: ده مرد از (بنی اءسد بن خزیمه ) در اول سال نهم هجری نزد رسول خدا آمدند و اسلام آوردند، از جمله (ضرار بن اءزور) و (طلیحه بن خویلد) و (حضرمی بن عامر) که سخنی منت آمیز گفت و درباره آنان ، آیه 17 سوره حجرات نزول یافت .

3- وفد تمیم : ضمن سریه (عیینه بن حصن فزاری ) در محرم سال نهم ، به داستان این وفد اشاره کردیم .

4- وفد عبس : نه نفر از (بنی عبس ) نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند و اسلام آوردند و از (مهاجرین اولین ) شمرده شدند و رسول خدا درباره آنان دعای خیر کرد.

5- وفد فزاره : پس از غزوه تبوک ، ده مرد از (بنی فزاره ) از جمله : (خارجه بن حصن ) نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند و اسلام آوردند و چون به خشکسالی و قحطی گرفتار آمده

[شماره صفحه واقعی : 232]

ص: 2772


1- طبقات ابن سعد، ج 1/291.

بودند، رسول خدا برای ایشان دعا کرد و شش روز باران آمد.

6- وفد مره : پس از غزوه تبوک ، سیزده نفر وفد (بنی مره ) به ریاست (حارث بن عوف ) نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله به مدینه آمدند و مورد تفقد و مرحمت قرار گرفتند و چون از خشکسالی و قحطی شکایت کردند، رسول خدا درباره آنان دعای نزول باران کرد و بلال را فرمود تا به هر کدام ده اءوقیه و به (حارث ) دوازده اءوقیه نقره جایزه داد و چون به سرزمین خود بازگشتند دیدند که به دعای رسول خدا باران کافی باریده است . (1)

7- وفد ثعلبه : در سال هشتم هجرت ، چهار نفر از (بنی ثعلبه ) نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند و از طرف خود و قبیله شان اظهار اسلام کردند، رسول خدا از آنان پذیرایی کرد و بلال را فرمود تا به هر کدامشان پنج اءوقیه نقره جایزه داد و سپس به بلاد خویش بازگشتند.

8- وفد محارب : در سال دهم (حجه الوداع ) ده مرد از (بنی محارب ) که رسول خدا را دشمنی سرسخت تر از آنان نبود، نزد آن حضرت آمدند و گفتند: اسلام (بنی محارب ) در عهده ما. رسول خدا گفت : (این دلها در دست خداست ) به آنان جایزه داد و بازگشتند. (2)

9- وفد سعد بن بکر: در رجب سال پنجم هجرت (ضمام بن ثعلبه ) که مردی دلیر و دو گیسوی بافته داشت از سوی قبیله (سعد بن بکر) نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله به مدینه آمد و شتر خود را بر در مسجد دستبند زد و سپس به مسجد در آمد در حالی که رسول خدا در میان اصحاب نشسته بود. پس چون نزدیک رسول خدا رسید، گفت : کدام یک از شما پسر (عبدالمطلب ) است ؟ رسول خدا گفت : منم ، گفت : محمد؟، گفت : آری . گفت : من از تو سؤ ال می کنم و در سؤ الات خود درشتی خواهم کرد، مبادا از

این جهت رنجشی پیدا کنی . رسول خدا گفت : رنجشی پیدا نخواهم کرد. گفت : تو را به خدای تو و خدای پیشینیان و خدای پسینیان قسم می دهم ، آیا خدا تو را به پیامبری بر ما فرستاده است ؟

[شماره صفحه واقعی : 233]

ص: 2773


1- طبقات ابن سعد، ج 1/297.
2- ماءخذ پیشین ، ص 299.

رسول خدا گفت : به خدا که چنین است . گفت : باز هم تو را به خدای تو و خدای گذشتگان و خدای آیندگان قسم می دهم ، آیا خدا تو را فرموده است که ما را بفرمایی تا او را به تنهایی پرستش کنیم و چیزی را شریک وی قرار ندهیم و این بتها را رها کنیم ؟ رسول خدا گفت : به خدا که همین طور است . گفت : تو را به خدای تو و کسانی که پیش از تو زیسته اند و خدای کسانی که پس از تو خواهند زیست ، آیا خدا تو را فرموده است که ما روزی پنج بار نماز گزاریم ؟ رسول خدا گفت : به خدا چنین است . سپس فرایض اسلامی را یک یک برشمرد و چون از این کار فراغت یافت ، گفت : من هم به یگانگی خدا گواهی می دهم و نیز محمد را پیامبر وی می شناسم و همه این فرایض را بدون کم و کاست انجام می دهم . سپس از نزد رسول خدا رفت و رسول خدا گفت : (اگر این مرد دو گیسو، راست گفته باشد به بهشت می رود.)

(ضمام ) نزد قبیله خویش رفت و آنچه دیده و شنیده بود بازگفت ، لات و عزی را دشنام داد و قبیله اش را از بت پرستی نجات بخشید و به اسلام و کتاب آسمانی واداشت ؛ به طوری که تا شب آن روز یک مرد یا یک زن نامسلمان در قبیله اش باقی نماند و مسجدها

ساختند و بانگ نماز در دادند، (ابن عباس ) گفت : نماینده قبیله ای برتر و بهتر از (ضمام ) نشنیده ایم . (1)

10- وفد بنی کلاب : سیزده مرد از قبیله (بنی کلاب ) از جمله (لبید بن ربیعه ) و (جبار بن سلمی ) در سال نهم نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند و اظهار اسلام کردند و گفتند: (ضحاک بن سفیان ) در میان ما به کتاب خدا و سنتی که فرموده بودی عمل کرد و ما را به خدا و رسولش دعوت فرمود و ما هم پذیرفتیم .

11- وفد رؤ اس بن کلاب : مردی از قبیله (بنی رواس ) به نام (عمرو بن مالک ) نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و اسلام آورد و سپس نزد قبیله اش بازگشت و آنان را به اسلام دعوت کرد.

12- وفد بنی عقیل بن کعب : سه نفر از (بنی عقیل ) نزد رسول خدا آمدند و اسلام

[شماره صفحه واقعی : 234]

ص: 2774


1- ماءخذ پیشین .

آوردند و با تعهد اسلام و انقیاد دیگر افراد قبیله خویش ، با رسول خدا بیعت کردند رسول خدا سرزمین عقیق (بنی عقیل ) را به آنان داد و برای آنها سندی نوشت ، دیگر سران این قبیله (لقیط بن عامر) و (اءبو حرب بن خویلد) و (حصین بن معلی ) نیز آمدند و اسلام آوردند.

13- وفد جعده بن کعب : (رقاد بن عمرو) از سوی (بنی جعده ) نزد رسول خدا آمد و اسلام آورد و رسول خدا در (فلج ) آب و زمینی به او داد و برای وی سندی نوشت .

14- وفد قشیرین کعب : پیش از حجه الوداع و پس از غزوه (حنین ) چند نفر از (بنی قشیر) از جمله (ثور بن عروه ) بر رسول خدا وارد شدند و اسلام آوردند و رسول خدا به (ثور) قطعه زمینی بخشید و برای وی سندی نوشت و نیز (قره بن هبیره ) را جایزه ای و بردی مرحمت فرمود و او را سرپرست زکاتهای قبیله قرار داد. (1)

15- وفد بنی بکاء: در سال نهم هجرت نه نفر از طایفه (بنی بکاء). از جمله (معاویه بن ثور) که در آن تاریخ مردی صد ساله بود و پسرش (بشر) بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شدند و رسول خدا دستور داد تا آنان را در خانه ای منزل دادند و پذیرایی کردند و آنان را جایزه داد و آنگاه نزد قبیله خویش بازگشتند.

16- وفد بنی کنانه : (واثله بن اءسفع ) از سوی (بنی کنانه ) در سال نهم در موقعی که رسول خدا برای سفر تبوک آماده می شد، به مدینه آمد و به عرض رسانید که آمده ام تا به خدا و رسولش ایمان آورم ، رسول خدا گفت : (پس بر آنچه من دوست دارم و کراهت دارم بیعت کن ). واثله بیعت کرد و نزد خانواده خویش بازگشت و از اسلام خویش آنان را با خبر ساخت ، پدرش از قبول اسلام امتناع ورزید، اما خواهرش اسلام آورد. واثله به مدینه بازگشت و برای سفر تبوک به رسول خدا ملحق شد و ملازم خدمت او بود.

17- وفد بنی عبد بن عدی : مردانی از قبیله (بنی عبد بن عدی ) بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شدند و گفتند: ای محمد! ما اهل حرم و ساکن آن و نیرومندترین کسان آن سرزمین هستیم ، ما نمی خواهیم با تو بجنگیم و اگر جز با قریش جنگ می کردی ما هم همراه تو

[شماره صفحه واقعی : 235]

ص: 2775


1- ماءخذ پیشین ، ص 303.

می جنگیدیم ، اما با قریش نمی جنگیم و تو و تبار تو را دوست می داریم . قرار ما بر آن که اگر کسی از ما را به خطا کشتی ، دیه اش را بدهی ، اگر ما هم از اصحاب تو را کشتیم ، دیه اش را بپردازیم . رسول خدا گفت : آری و سپس اسلام آوردند.

18- وفد اءشجع : در سال (خندق ) صد مرد از قبیله (اءشجع ) به ریاست (مسعود بن رخیله ) به مدینه آمدند و در کوه (سلع ) منزل کردند. رسول خدا نزد آنان رفت و دستور فرمود تا بارهای خرما به ایشان دادند. پس گفتند: ای محمد! ما از جنگ با تو و قوم تو به تنگ آمده ایم و خواستار صلح و متارکه ایم ، پس رسول خدا با آنان صلح کرد و سپس اسلام آوردند.

19- وفد باهله : پس از فتح مکه (مطرف بن کاهن باهلی ) به نمایندگی قبیله خویش نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید و اسلام آورد و امان نامه ای برای طایفه خود گرفت ، سپس (نهشل بن مالک ) (از قبیله باهله ) به نمایندگی قبیله خویش نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و اسلام آورد، رسول خدا برای هر یک از آنها نامه ای نوشت که احکام و شرایع اسلام در آن بیان شده بود.

20- وفد سلیم : (قیس بن نشبه سلمی ) که با کتابهای آسمانی آشنا بود از سوی (بنی سلیم ) نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت : من فرستاده و نماینده قبیله خویشم و آنان فرمانبردار منند. وی سؤ الاتی پیرامون وحی الهی از رسول خدا کرد و رسول خدا به تمام آنها پاسخ داد و شرایع اسلام و واجبات و محرمات را برای وی بیان کرد. (قیس ) گفت : جز به نیکی امر نمی کنی ، گواهی می دهم که تو پیامبر خدایی و رسول خدا او را (حبر بنی سلیم ) نامید. (قیس ) نزد قوم خویش بازگشت و به آنان گفت : درباره محمد، حرف مرا بشنوید و اسلام آورید.

در سال هشتم و پیش از فتح ، نهصد یا هزار مرد از قبیله (بنی سلیم ) از پی رسول خدا رهسپار شدند و در (قدید) به او پیوستند و اسلام آوردند و گفتند: ما را در مقدمه سپاه خود قرار ده ، رسول خدا چنان کرد و در فتح مکه و جنگ حنین و طائف همراه رسول خدا بودند.

[شماره صفحه واقعی : 236]

ص: 2776

قسمت دوم

21- وفد هلال بن عامر: چند نفر از طایفه (بنی هلال ) از جمله (عبد عوف بن اءصرم ) که رسول خدا او را (عبدالله ) نامید، نزد آن حضرت رسیدند و (زیاد بن عبدالله بن مالک ) که در خانه خود (میمونه ) فرود آمد جزو آنان بود و رسول خدا او را با خود به مسجد برد و پس از نماز او را پیش طلبید و دست بر سر وی کشید و تا زنده بود اثر نورانیت آن در روی وی هویدا بود.

22- وفد بنی عامر بن صعصعه : مردان (بنی عامر) از جمله (عامر بن طفیل ) و (اءرید بن قیس ) و (جبار بن سلمی ) نزد رسول خدا رسیدند و عامر در نظر داشت رسول خدا را غافلگیر کند و بکشد. به (اءربد) گفت : هنگامی که نزد این مرد رسیدیم ، من او را به گفتگو مشغول می کنم و در همان حال شمشیری بر وی فرود آور و او را بکش .

چون نزد رسول خدا رسیدند، عامر گفت : ای محمد با من خلوت کن و رسول خدا گفت : مگر به خدای یگانه ایمان آوری . بار دیگر سخن خود را تکرار کرد و منتظر بود که (اربد) کار خود را انجام دهد، اما (اربد) چنان شده بود که نمی توانست سخنی گوید و کاری انجام دهد.

(عامر) پس از گفتگوی طولانی با رسول خدا، آخرین سخنی که به آن حضرت گفت ، این بود که : مدینه را از پیاده و سواره ای که بر سرت می آورم پر خواهم کرد. این سخن را گفت و از محضر رسول خدا رفت .

رسول خدا دعا کرد و گفت : (خدایا! شر (عامر بن طفیل ) - یا شر این دو یعنی : عامر و اربد - را از سر من دور گردان ، خدایا! بنی عامر را به اسلام هدایت فرما و اسلام را از عامر بی نیاز گردان ).

نوشته اند که (عامر بن طفیل ) نرسیده به قبیله خویش گرفتار بیماری سختی شد و در خانه زنی از سلول مرد و (اربد) چند روز پس از ورود، با شتر خود به صاعقه آسمانی هلاک شد.

ابن هشام روایت می کند که آیات 8-13 سوره رعد درباره (عامر) و (اربد) نزول

[شماره صفحه واقعی : 237]

ص: 2777

یافته است . (1)

23- وفد ثقیف : رسول خدا صلی الله علیه و آله در سال هشتم از طائف به مکه بازگشت و از آنجا رهسپار مدینه شد، (عروه بن مسعود ثقفی ) در پی حضرت رهسپار شد و پیش از رسیدن رسول خدا به مدینه شرفیاب گشت و اسلام آورد و اجازه خواست که نزد قبیله خویش باز گردد، ولی رسول خدا به او گفت : (تو را می کشند). عروه گفت : آنان مرا دوست دارند و رهسپار طائف گشت و در مقام دعوت قبیله خود به اسلام بر آمد، ولی آنها (عروه ) را تیرباران کردند و به شهادت سرافراز گشت . رسول خدا گفت : (مثل عروه در میان قبیله اش ، مثل صاحب یاسین است در میان قومش .)

چند ماه پس از شهادت عروه ، قبیله بنی ثقیف در مقابل پیشرفت اسلام خود را عاجز یافتند و تصمیم گرفتند نمایندگانی به مدینه برای مذاکره با رسول خدا گسیل دارند. آنها شش نفر بودند:

1- عبدیالیل بن عمرو؛ 2 - حکم بن عمرو؛ 3 - شرحبیل بن غیلان ؛ 4 - عثمان بن ابی العاص ؛ 5 - اءوس بن عوف ؛ 6 - نمیر بن خرشه .

وفد ثقیف وارد مدینه شد، رسول خدا (خالد بن سعید) را برای پذیرایی آنان معین فرمود. نمایندگان ثقیف دو مطلب را به رسول خدا پیشنهاد کردند: یکی آن که پس از اسلام ، برای سه سال بتخانه (لات ) را ویران نکند و دیگر آن که از نماز خواندن معاف باشند، اما رسول خدا به خواسته های آنان تن نداد، سرانجام نمایندگان ثقیف اسلام آوردند و مسلمان شدند و رسول خدا (عثمان بن اءبی العاص ) را برای آموختن احکام اسلام و آیات قرآن بر آنان امیر ساخت .

نمایندگان ثقیف رهسپار بلاد خویش گشتند و رسول خدا صلی الله علیه و آله ، (اءبوسفیان بن حرب ) و (مغیره بن شعبه ) را برای ویران ساختن بتخانه لات همراه آنان فرستاد و پس از خراب کردن بت و بتخانه ، اموالی که متعلق به لات بود جمع آوری شد و به خواهش (اءبوملیح ) (فرزند عروه ) و به دستور رسول خدا، قروض (عروه بن مسعود ثقفی ) و نیز

[شماره صفحه واقعی : 238]

ص: 2778


1- سیره ابن هشام ، ج 4/215.

(اءسود بن مسعود) پرداخت شد.

24- وفد عبدالقبس : در سال فتح مکه ، بیست مرد از مردم بحرین ، از جمله جارود و منقذ بن حیان نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیدند و رسول خدا درباره آنان گفت : (خوش آمدند، (عبدالقیس ) خوب قبیله ای است . (1) )

آنان ده روز از طرف رسول خدا پذیرایی شدند و جارود هم که مرد نصرانی بود به دعوت رسول خدا اسلام آورد و خوب مسلمانی شد. رسول خدا به آنان جوایزی مرحمت فرمود.

25- وفد بکر بن وائل : به همراه این وفد (بشیر بن الخصاصیه )، (عبدالله بن مرثد) و (حسان بن حوط) نیز بودند که بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شدند. مردی از فرزندان حسان گفت :

( انا ابن حسان بن حوط و اءبی

رسول بکر کلها الی النبی )

(من فرزند حسان بن حوط هستم و پدر من فرستاده همه مردم بکر است به سوی پیامبر)

(عبدالله بن اءسود) که در (یمامه ) سکونت داشت ، اموال خود را در یمامه فروخت و با همین وفد به مدینه مهاجرت کرد و رسول خدا برای او از خداوند برکت خواست . (2)

26- وفد تغلب : شانزده نفر مرد تغلبی از مسلمانان و نصرانیانی که بر خود صلیب زرین آویخته بودند، بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شدند، رسول خدا با نصرانیان مصالحه کرد که بر دین خود باقی بمانند، ولی فرزندان خود را به نصرانیت در نیاورند، مسلمانان را هم جوایزی اعطاء فرمود. (3)

27- وفد بنی حنیفه : حدود سیزده تا نوزده مرد از بنی حنیفه ، بر رسول خدا وارد شدند. سرپرستی این وفد را (سلمی بن حنظله ) عهده دار بود، آنان (جز مسیلمه بن حبیب

[شماره صفحه واقعی : 239]

ص: 2779


1- طبقات ابن سعد، ج 1/314.
2- البدایه و النهایه ، ج 5/93، طبقات ابن سعد، ج 1/315.
3- طبقات ابن سعد، ج 1/316.

که به نگهداری اثاث و شتران گماشته شده بود) در مسجد به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیدند و بر او درود فرستادند و اسلام آوردند، چون پس از چند روز تصمیم به بازگشت گرفتند، رسول خدا دستور داد، به هر یک پنج اوقیه نقره جایزه دهند و برای (مسیلمه ) که اثاث و شتران را نگهداری کرده بود، نیز فرمود: او مقامی پایین تر از شما ندارد، پس به او مانند دیگران جایزه مرحمت فرمود، با این عنایت رسول خدا وجه بر (مسیلمه ) اشتباه شد و پنداشت که رسول خدا او را در پیامبری شریک خود ساخته است ، چون به یمامه بازگشتند (مسیلمه ) ادعای پیامبری کرد و این واقعه گمراهی بسیاری از مردم را در پی داشت . (1)

28- وفد طیی ء: پانزده مرد از قبیله (طیی ء) برای دیدار رسول خدا صلی الله علیه و آله به مدینه آمدند، سروری این گروه را (زید الخیل بن مهلهل ) به عهده داشت ، رسول خدا اسلام را بر ایشان عرضه داشت و چون اسلام آوردند به هر یک پنج اوقیه (2) جایزه داد و به زیدالخیل دوازده و نیم اوقیه و او را به فضل ستود (زیدالخیر) نامید و سرزمینهای (فید) را برای ارتزاق به او واگذار کرد و در این باره به او نوشته داد. زید با قوم خود بازگشت و در بین راه به تب مبتلا گشت و پس از سه روز درگذشت .

29- وفد تجیب : (3) سیزده مرد از مردم تجیب با صدقات واجبه اموال خود نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند، رسول خدا شاد شد و به آنان خوش آمد گفت و مقام و منزلشان گرامی داشت و به بلال دستور داد به نیکی از ایشان پذیرایی کند و جایزه دهد، گویند: رسول خدا بیش از آن که به سایر وفدها جایزه می داد به این وفد مرحمت فرمود، سپس گفت : آیا کس دیگری باقی مانده است ؟ گفتند: آری ، غلامی که از همه ما کم سن و سالتر است و او را بر سر بار و بنه خود نهاده ایم ، فرمود: او را بیاورید، غلام آمد و گفت : همچنان که حوایج آنان برآوردی ، حاجت مرا نیز برآور، فرمود: چه حاجت داری ؟ گفت :

[شماره صفحه واقعی : 240]

ص: 2780


1- سیره ابن هشام ، ج 4/222.
2- صاحب صحاح گوید: اءوقیه در حدیث و همچنین در گذشته : چهل درهم بوده است ، لیکن اکنون در متعارف مردم و اندازه گیری پزشکان : وزن ده درهم و پنج دهم درهم است {ماده وقی }.
3- قبیله ای است از کنده {معجم البلدان ، ج 2/16}.

از خداوند بخواه مرا بیامرزد و بی نیازی مرا در دلم قرار دهد. رسول خدا همین دعا را در حق او کرد و بعد دستور داد همانند دیگران به او جایزه دهند و دعای حضرت درباره او نیز مستجاب شد.

30- وفد خولان : (1) در شعبان سال دهم ده نفر از مردم (خولان ) نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند و گفتند: برای آمدن نزد تو رنج سفر هموار کردیم ، اکنون به خداوند ایمان می آوریم و فرستاده او را نیز تصدیق می کنیم . رسول خدا به آنان وعده

ثواب داد و سپس از وضع (عم اءنس ) (نام بت قبیله خولان ) جویا شد، گفتند: بد است و اگر برگردیم او را در هم می شکنیم ، زیرا ما از ناحیه او گول خوردیم و در فتنه افتادیم و چون بازگشتند بت را در هم شکستند و به حلال و حرام خدا گردن نهادند. (2)

31- وفد جعفی : قبیله جعفی خورردن گوشت دل را حرام می دانستند و چون (قیس بن سلمه ) و (سلمه بن یزید) (برادران مادری و فرزندان ملیکه ) از سوی قبیله خود نزد رسول خدا آمده و اسلام آوردند، رسول خدا دستور داد، دل بریان شده ای آوردند و به (سلمه بن یزید) داد، سلمه دستش بلرزید و در عین حال به دستور آن حضرت بخورد، سپس قیس و سلمه گفتند: ای رسول خدا! مادر ما: ملیکه رنجدیده را از رنج نجات بخش ، زیر او نیازمند را اطعام می کرد و بر مسکین شفقت می آورد، ولی در حالی از دنیا رفت که دخترک خود را زنده به گور کرده بود، فرمود: در آتش دوزخ است ، خشمناک برخاستند و گفتند: به خدا قسم : کسی که به ما گوشت دل خورانید و معتقد است مادر ما در آتش دوزخ است شایسته است از او پیروی نشود، چون برفتند در بین راه به مردی از اصحاب که شتری از صدقه با خود داشت برخوردند، مرد را ببستند و شتر را براندند، چون این خبر به رسول خدا رسید بر آنها لعنت فرستاد.

نقل شده است که (اءبوسبره ) با دو فرزندش (سبره ) و (عزیز) بر پیامبر گرامی اسلام وارد شدند، رسول خدا از عزیز پرسید: نام تو چیست ؟ گفت : عزیز، فرمود: جز خداوند

[شماره صفحه واقعی : 241]

ص: 2781


1- قبیله ای است از یمن {سیره حلبیه ، ج 3/236}
2- طبقان ابن سعد، ج 3/324)

ی عزیزی نیست و او را عبدالرحمان نامید.

(اءبوسبره ) و فرزندانش اسلام آوردند و رسول خدا آنها را دعا فرموده و وادی (جردان ) را در یمن به او واگذار کرد. (1)

32- وفد صداء: (2) در سال هشتم هجرت ، رسول خدا صلی الله علیه و آله ، (قیس بن سعد) را با چهارصد نفر به ناحیه یمن فرستاد و در وادی قنات اردو زدند. مردی از صداء از مقصد آنان جویا شد و با شتاب نزد رسول خدا آمد و از آن حضرت خواست دستور بازگشت سپاه دهد و تعهد کرد قوم خود را به انقیاد وادارد، رسول خدا سپاه را بازگرداند، آنگاه پانزده مرد از مردم صداء نزد آن حضرت آمده اسلام آوردند و به سرزمین خود بازگشتند و اسلام در بین آنان رواج یافت . (3)

33- وفد مراد: (4) (فروه بن مسیک مرادی ) از ملوک کنده بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شد و از آن حضرت پیروی کرد و به فراگرفتن قرآن و احکام اسلام پرداخت ، رسول خدا او را دوازده اوقیه جایزه داد و بر شتری برگزیده سوار کرد و حله ای از بافته عمان بخشید و او را عامل خود بر قبیله های مراد، زبید و مذحج گردانید و خالد بن سعید بن العاص را همراه او برای دریافت صدقات فرستاد، فروه همچنان عامل صدقات بود تا رسول خدا صلی الله علیه و آله وفات یافت . (5)

34- وفد زبید: ده نفر از قبیله (بنی زبید) به ریاست (عمرو بن معد یکرب ) به مدینه نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شدند، (عمرو) با یارانش اسلام آوردند و از آن حضرت جایزه دریافت داشتند و به سرزمین خویش بازگشتند، چون رسول خدا وفات یافت عمرو مرتد شد و سپس اسلام آورد و در بسیاری از فتوحات اسلامی عهد خلیفه اول و دوم شرکت

[شماره صفحه واقعی : 242]

ص: 2782


1- ماءخذ پیشین ، ص 325.
2- نام قبیله ای است از عرب {معجم البلدان ، ج 3/397}.
3- طبقات ابن سعد، ج 1/326.
4- قبیله ای است در یمن .
5- الطبقات الکبری ، ج 1/327.

داشت . (1)

35- وفدهای دیگران ، حضور آن حضرت رسیدند که به علت ضیق مجال و تطویل کلام از ذکر آنها صرف نظر می کنیم ، طالبین به کتب تواریخ و سیر از جمله ، جلد اول کتاب (الطبقات الکبری ) مراجعه کنند.

این کتاب که در عین اختصار در تاریخ حیات پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله از مزایای کم نظیری برخوردار است ، متاءسفانه فاقد شرح بعضی از حوادث مهم تاریخی ، مانند حجه الوداع ، واقعه غدیرخم و واقعه وفات و نیز پاره ای از خصوصیات و صفات آن حضرت ، که در ماءخذ اصلی ما ذکری به میان نیامده ، است که امید است در چاپهای بعدی این مهم جبران شود.

[شماره صفحه واقعی : 243]

ص: 2783


1- ماءخذ پیشین ، ص 328.

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9

مقدمه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، از سال 1385 هـ .ش تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن فقیه امامی (قدس سره الشریف)، با فعالیت خالصانه و شبانه روزی گروهی از نخبگان و فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.

مرامنامه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان در راستای تسهیل و تسریع دسترسی محققین به آثار و ابزار تحقیقاتی در حوزه علوم اسلامی، و با توجه به تعدد و پراکندگی مراکز فعال در این عرصه و منابع متعدد و صعب الوصول، و با نگاهی صرفا علمی و به دور از تعصبات و جریانات اجتماعی، سیاسی، قومی و فردی، بر مبنای اجرای طرحی در قالب « مدیریت آثار تولید شده و انتشار یافته از سوی تمامی مراکز شیعه» تلاش می نماید تا مجموعه ای غنی و سرشار از کتب و مقالات پژوهشی برای متخصصین، و مطالب و مباحثی راهگشا برای فرهیختگان و عموم طبقات مردمی به زبان های مختلف و با فرمت های گوناگون تولید و در فضای مجازی به صورت رایگان در اختیار علاقمندان قرار دهد.

اهداف:
1.بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام)
2.تقویت انگیزه عامه مردم بخصوص جوانان نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی
3.جایگزین کردن محتوای سودمند به جای مطالب بی محتوا در تلفن های همراه ، تبلت ها، رایانه ها و ...
4.سرویس دهی به محققین طلاب و دانشجو
5.گسترش فرهنگ عمومی مطالعه
6.زمینه سازی جهت تشویق انتشارات و مؤلفین برای دیجیتالی نمودن آثار خود.

سیاست ها:
1.عمل بر مبنای مجوز های قانونی
2.ارتباط با مراکز هم سو
3.پرهیز از موازی کاری
4.صرفا ارائه محتوای علمی
5.ذکر منابع نشر
بدیهی است مسئولیت تمامی آثار به عهده ی نویسنده ی آن می باشد .

فعالیت های موسسه :
1.چاپ و نشر کتاب، جزوه و ماهنامه
2.برگزاری مسابقات کتابخوانی
3.تولید نمایشگاه های مجازی: سه بعدی، پانوراما در اماکن مذهبی، گردشگری و...
4.تولید انیمیشن، بازی های رایانه ای و ...
5.ایجاد سایت اینترنتی قائمیه به آدرس: www.ghaemiyeh.com
6.تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و...
7.راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی
8.طراحی سیستم های حسابداری، رسانه ساز، موبایل ساز، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک، SMS و...
9.برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم (مجازی)
10.برگزاری دوره های تربیت مربی (مجازی)
11. تولید هزاران نرم افزار تحقیقاتی قابل اجرا در انواع رایانه، تبلت، تلفن همراه و... در 8 فرمت جهانی:
1.JAVA
2.ANDROID
3.EPUB
4.CHM
5.PDF
6.HTML
7.CHM
8.GHB
و 4 عدد مارکت با نام بازار کتاب قائمیه نسخه :
1.ANDROID
2.IOS
3.WINDOWS PHONE
4.WINDOWS
به سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی و قرار دادن بر روی وب سایت موسسه به صورت رایگان .
درپایان :
از مراکز و نهادهایی همچون دفاتر مراجع معظم تقلید و همچنین سازمان ها، نهادها، انتشارات، موسسات، مؤلفین و همه بزرگوارانی که ما را در دستیابی به این هدف یاری نموده و یا دیتا های خود را در اختیار ما قرار دادند تقدیر و تشکر می نماییم.

آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109