فضایل السادات، یا، برتری خاندان رسالت و امامت جلد 1

مشخصات کتاب

سرشناسه:حسینی علوی، محمداشرف بن عبدالحسیب، قرن 12ق.

عنوان و نام پدیدآور:فضایل السادات، یا، برتری خاندان رسالت و امامت/ تالیف میرمحمداشرف حسینی عاملی؛ تحقیق سیدمهدی رجائی.

مشخصات نشر:اصفهان: بهار قلوب ٬ 1393 -

مشخصات ظاهری:2ج.

شابک: 340000 ریال(دوره) ؛ ج.1: 978-964-9967-10-3

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

موضوع:سادات (خاندان) -- فضایل

موضوع:سادات (خاندان) -- احادیث

شناسه افزوده:رجایی، سیدمهدی، 1336 -، مصحح

رده بندی کنگره:BP223/75/ح56ف6 1393

رده بندی دیویی:297/452

شماره کتابشناسی ملی:3599332

ص :1

اشارة

ص :2

فضایل السادات، یا، برتری خاندان رسالت و امامت

تالیف میرمحمداشرف حسینی عاملی

تحقیق سیدمهدی رجائی.

ص :3

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :4

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه ربّ العالمین حمداً کثیراً کما هو أهله ومستحقّه، والصلاة والسلام علی سیّدنا ونبیّنا وطبیب قلوبنا ونفوسنا وشفیع ذنوبنا محمّد صلی الله علیه و آله، وعلی ذرّیته الطیّبین الطاهرین.

فبعد: قال اللّه تعالی: (فَنادَتْهُ الْمَلائِکَةُ وَ هُوَ قائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرابِ أَنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیی مُصَدِّقاً بِکَلِمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ سَیِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِیًّا مِنَ الصّالِحِینَ) (1).

لکلّ شیء سیّد، سیّد شهور ماه مبارک رمضان است، سیّد ایّام روز جمعه است، سیّد کتابها قرآن مجید است، سیّد سور قرآن سورة البقره است، وسیّد آیات آن آیة الکرسی است، سیّد لغات لغت عرب است، که اهل بهشت به آن زبان با هم تکلّم می کنند، سیّد بلاد مکّۀ معظّمه است، وسیّد آبها آب فرات است، سیّد میوه ها انار است.

قال الشهید فی الدروس: روی أنّ الرمّان سیّد الفواکه، وأحبّ الثمار إلی النبی صلی الله علیه و آله، وفی کلّ رمّانة حبّة من الجنّة(2).

سیّد ولد آدم وسیّد انبیاء حضرت محمّد بن عبداللّه صلی الله علیه و آله، وسیّد اوصیاء حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام هستند، سیّدۀ زنان عالمیان، حضرت فاطمۀ زهرا علیها السلام هستند، و سیّد جوانان اهل بهشت، الحسن و الحسین علیهما السلام هستند، و سیّد

ص:5


1- (1) سورۀ آل عمران: 39.
2- (2) دروس شهید اوّل 42:3.

الشهداء، حضرت امام حسین علیه السلام می باشند.

چون کتاب «فضائل السادات» تألیف علاّمۀ جلیل، و سیّد والا مقام، الأمیر محمّداشرف بن السیّد عبدالحسیب بن الأمیر سیّد احمد سبط المحقّق الکرکی(1)، المتوفّی سنۀ (1135) ه ق، کتابی است کم نظیر، و در آخر آن نیز ذکر فرموده:

کلک من این گوهر معنی چه سفت اشرف تألیف بتاریخ گفت(2)

و دانشمند محترم، محقّق گرانقدر، جناب حجّة الاسلام والمسلمین آقای حاج سیّد مهدی رجائی موسوی سلّمه اللّه تعالی، بازنگری و تحقیق آن کتاب را به عهده گرفته اند، و چاپ اوّل آن که در نزد احقر موجود است در سال (1313) هجری قمری به طبع رسیده، و بسیار بجا و بمورد است تجدید چاپ آن.

کتابهای بسیار از طرق شیعه و سنّی در فضائل سادات از قدیم الأیّام نوشته شده، که بعضی از آنها مستدل، و بعضی دیگر مختصر می باشد.

خداوند متعال آیاتی مثل آیۀ مودّت، و آیۀ تطهیر، و غیر آنها را در قرآن مجید بیان فرموده، و روایات صحیحه و مسند که عامّه و خاصّه ذکر نموده اند، که از آن جمله شافعی محمّد بن ادریس که از ائمّۀ اربعۀ اهل تسنّن است گوید:

یا أهل بیت رسول اللّه حبّکم فرضٌ من اللّه فی القرآن أنزله

کفاکم من عظیم القدر أنّکم من لم یصلّ علیکم لا صلاة له(3)

ص:6


1- (1) محلّ دفن آن بزرگوار در ورنوسفادران خمینی شهر اصفهان است، و پدرایشان در تکیۀ رضی که فعلاً جزء تکیۀ صاحب روضات است، دفن می باشد.
2- (2) «اشرف تألیف» به ابجد می شود «1102» که سال تألیف کتاب فضائل السادات است.
3- (3) یعنی: ای اهل بیت رسول خدا محبّت شما از سوی خداوند در قرآنش واجب شده است، در عظمت قدر و منزلت شما همین بس که هر کس در نماز بر شما صلوات نفرستد نماز نخوانده است. در کتاب الغدیر آمده که: انتساب این ابیات به امام شافعی از شرح المواهب زرقانی جلد 7 صفحۀ 7 و جمعی دیگر است.

به هر حال کتاب نامبرده کتابی است جامع از نظر آیات قرآن، و روایات، و حکایات علماء فریقین در خصوص عترت طاهرین علیهم السلام، مؤلّف آن از تلامذۀ علاّمۀ مجلسی اعلی اللّه مقامه می باشد.

و در کتاب روضات الجنّات مرحوم جدّ اعلا آیة اللّه العظمی آقا سیّد محمّدباقر موسوی خونساری علیه الرحمه، ضمن شرح احوال نورالدین ابوالحسن علی بن حسن بن عبدالعالی کرکی عاملی شارح قواعد الأحکام، اشاره به کتاب و مؤلّف آن فرموده.

و نیز مرحوم آیة اللّه شیخ آقا بزرگ طهرانی در کتاب الذریعه الی تصانیف الشیعه می نویسد: فضائل السادات للسید الأمیر محمّدأشرف تلمیذ المجلسی الخ.

خلاصه اینکه زبان و قلم از تمجید و تعریف این کتاب قاصر است، لذا به فکر این حقیر رسید که اقدام به تجدید طبع و چاپ آن بشود، فیها ما تشتهیه الأنفس وتلذّ الأعین، وجزاه اللّه خیر الجزاء.

ضمناً بی مناسبت نیست که سؤال و جواب مسأله ای که از مرحوم آیت اللّه العظمی سیّد محمّدرضا گلپایگانی قدس سره شده در جلد اوّل مجمع المسائل در احکام خمس مرقوم داشته اند را ذکر نمایم:

سؤال: چرا عدّه ای از مردم را سیّد می گویند؟ و سیّد به چه معنی است؟ و به کسی که از طرف مادر به حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله می رسد هم سیّد می گویند یا باید از طرف پدر به آن حضرت برسد؟ و همچنین اولاد حضرت عبّاس و محمّد حنفیه و عقیل و جعفر طیّار را هم سیّد می نامند یا نه؟ و چرا یک عدّه از سادات را حسنی و عدّه ای را حسینی می گویند؟

جواب: سیّد به معنی آقا است، واز القابی است که در عرف فارسی زبانان و شیعه، کسانی که نسبشان به واسطۀ فاطمۀ زهرا سیّدة النساء علیها السلام به رسول خدا صلی الله علیه و آله

ص:7

منتهی می شود، و بر سائر علویین نیز که به واسطۀ حضرت عبّاس یا جناب محمّدحنفیه نسبشان به امیرالمؤمنین علیه السلام می رسد، احتراماً گفته می شود، بلکه بر سایر هاشمیین کسانی که نسبشان به جناب جعفر طیّار و عقیل می رسد نیز سیّد می گویند، واین یک نوع احترام از منتسبین به رسول خدا صلی الله علیه و آله و از خاندان بنی هاشم است.

چنانچه شیعه و اهل سنّت سادات خصوصاً علویین بالأخصّ فاطمیین را شرفاء می گویند، و به کسی که از اولاد حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام باشد شریف حسنی، و به کسی که از اولاد حضرت امام حسین علیه السلام باشد شریف حسینی گفته می شود، و فرزند سیّدۀ علویه نیز اگرچه در عرف سیّد و شریف نامیده نمی شود، به واسطۀ مادرش به این دودمان شریف و حضرت رسول صلی الله علیه و آله انتساب دارد، و اگر مادرش از اولاد فاطمه زهرا علیها السلام باشد از فرزندان پیغمیر صلی الله علیه و آله محسوب است، بلی فقط کسانی که به وسیلۀ پدر هاشمی هستند استحقاق خمس دارند.

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی عشق محمّد بس است و آل محمّد

الأحقبر سیّد عبدالحسین بن السیّد حبیب اللّه روضاتی عفی عنهما

اصفهان - پنجم جمادی الثانی 1435-16 فروردین 1393

ص:8

ص:9

ص:10

ص:11

ص:12

ص:13

ص:14

ص:15

ص:16

ص:17

ص:18

بسم اللّه الرحمن الرحیم

شرح حال مؤلّف کتاب نام و نسب و خاندان مؤلّف

نام شریف مؤلّف سید میر محمّد أشرف علوی صادقی حسینی المرعشی می باشد.

از طرف پدر نسب مؤلّف به حضرت امام جعفر صادق علیه السلام می رسد.

و از طرف مادر نسب شریف ایشان به حضرت امام زین العابدین علیه السلام می رسد.

چنان چه مؤلّف در پایان این کتاب گفته: نسب داعی از جانب ام به میر ابوالولی صدر انجوئی ابن میر شاه محمود بن کمال الدین می رسد، که منتهی می شود سلسلۀ نسب ایشان به قاسم رسّی بن ابراهیم ملقّب به طباطبا ابن اسماعیل دیباج ابن ابراهیم الغمر الشبیه که پدرش حسن مثنّی ابن حضرت امام حسن علیه السلام، و مادرش فاطمه بنت أبی عبداللّه الحسین علیه السلام است، وهما ابنا علی بن أبی طالب صلوات اللّه وسلامه علیه.

و نسب جدّۀ امّی داعی متّصل می شود به سید السند المولی الألمعی، ذی الحسب الظاهر، والنسب الطاهر، میر قوام الدین مشهور به میر بزرگ، که مرقد ایشان در مازندران بهشت نشان دستور خان زاده خانم بنت میر حسین خان بن میر عماد خان بن سلطان محمود بن عبدالکریم بن عبداللّه بن عبداللّه بن محمّد

ص:19

بن مرتضی بن علی بن کمال الدین بن قوام الدین.

منتهی می شود سلسلۀ نسب ایشان به میر بزرگ بن صادق بن عبداللّه بن محمّد بن علی بن حسن بن علی بن عبداللّه بن محمّد بن حسن بن حسن بن الإمام الهمام السیّد الساجدین امام زین العابدین علی بن الحسین، صلوات اللّه وسلامه علیه وعلی آبائه الطاهرین وأولاده المعصومین.

پدر بزرگوار ایشان علاّمه سید میر محمّد مشهور به عبدالحسیب متوفّای سنۀ (1121) صاحب تألیفات فراون می باشد، مانند کتاب سدرة المنتهی در کلام و عرفان، در سال (1058) تألیف شده، وکتاب مناهج الشارعین در فقه، برای شاه سلیمان موسوی صفوی در سال (1068) تألیف شده، والفطرة الملکوتیة، حاشیه بر کتاب الاثنی عشریه شیخ بهائی می باشد، و در سال (1058) از تألیف آن فارغ شده.

و جدّ بزرگوار ایشان علاّمه میر سید احمد عاملی صاحب کتاب مصقل صفا در ردّ بر نصاری، وتألیفات فراوان دیگر.

و مادر ایشان علویۀ شریفه دختر مولانا میر محمّدباقر حسینی مرعشی مشهور به داماد می باشد.

و مؤلّف را دو فرزند است به نام: میر محمّدحفیظ، و میر مرتضی متوفّای سنۀ (1160) ه، هر دو از علما و فضلای زمان خود بوده، اولاد اوّلی در سدۀ ماربین، و فرزندان دوّمی در نجف آباد ساکن، و هر دو به نام میردامادی مشهور می باشند.

و سیّد مرتضی را فرزندی به نام سید محمّدباقر می باشد، اوّل کسی است که از این سلسله به نجف آباد مهاجرت نموده است، وی نیز عالم فاضل، و ادیب کامل بوده است. و فرزند دیگر سید مرتضی: سید محمّدرفیع می باشد. و فرزند سید محمّدرفیع: حاج میرزا محمّد رحیم می باشد که به سال (1181) ه وفات نموده

ص:20

است. و فرزند میرزا محمّدرحیم: علاّمه میر عبداللّه می باشد که به سال (1251) ه وفات نموده، و در قبرستان خوزان مدفون می باشد. و از نسل میر عبداللّه: میرزا محمّدحسین بن سید احمد بن عبداللّه مذکور است، که در سال (1270) به دست طائفۀ شیخیه به شهادت رسید. و نسل خاندان مؤلّف در این زمان فراوان می باشند، که در جای خود شرح حال این خاندان را نوشته ایم.

کلمات علما در بارۀ مؤلّف

علاّمه شیخ محمّدعلی حزین در تذکرة المعاصرین چنین گفته: میرزا اشرف خلف مرحوم میرزا عبدالحسیب صبیه زادۀ سیّد الحکماء امیر محمّدباقر الداماد الحسینی قدّس اللّه روحه، به علوّ حسب ونسب معروف، و به فضائل نفسانیه موصوف بوده، روزگاری به عزّت و احتشام در اصفهان گذرانید، در سنۀ ثلاث و ثلاثین و مائه بعد الألف به روضات جنان انتقال نمود.

او رفت و خوشدلی زجهان خراب رفت

الطاف و اشفاق آن سیّد عالی مقدار با این خاکسار نهایتی نبود، اللّهمّ احشره مع الأئمّة الطاهرین، به حکم وراثت در مراتب علمی افادت پناه و معارف ذوقی آگاه بود، در سخن فهمی صاحب دستگاه، گاهی التفات به گفتن شعر می فرمود، اشعار سنجیده ای دارد. سپس مقداری از اشعار ایشان را ذکر کرده، که مقداری از آن در بخش اشعار ایشان ذکر می شود(1).

و مرحوم کشمیری متوفّای سنۀ (1286) در کتاب نجوم السماء چنین گفته:

الأمیر محمّداشرف الحسینی، از تلامذۀ مولانا آخوند محمّدباقر مجلسی - علیه الرحمه - بود، و از او اجازۀ مبسوطه یافته، چنان چه در وصف امیر موصوف این

ص:21


1- (1) تذکرة المعاصرین مرحوم حزین لاهیجی ص 150-151.

عبارت اجازۀ آخوند مزبور کافی است: أمّا بعد لمّا کان السیّد الأیّد الموفّق المسدّد، العالم الفاضل الکامل، الحسیب النسیب، الحبیب اللبیب، الأدیب الأریب، الجامع بین شرفی العلم والسیادة الفاخرة، المحتوی لکرائم الخصال المنتهیة فی الدنیا والآخرة، المنتمی إلی آبائه الفخام من حملة العلم وسدنة الدین والأئمّة المقدّسین، صلوات اللّه علیهم أجمعین، غرّة سیماء الشرف والسیادة، ونجم سماء الفخر والسعادة، الأخ الایمانی، والخلیل الروحانی، شرف السلف الأمیر محمّدأشرف، أسبغ اللّه إفضاله، ووفّر فی العلماء أمثاله... کذا فی شذور العقیان(1).

و مرحوم محدّث جلیل حاجی نوری در کتاب الفیض القدسی چنین گفته:

السید الأیّد الموفّق المسدّد، العالم الکامل الأدیب الأریب الجامع، الأمیر محمّدأشرف صاحب کتاب فضائل السادات، وهو کتاب کبیر حسن کثیر الفوائد، یشهد علی طول باعه وکثرة اطّلاعه، ألّفه للشاه السلطان حسین الصفوی، وهو ابن السید عبدالحسیب ابن السید العالم الجلیل الأمیر السید أحمد ابن السید زین العابدین الحسینی، وللسید أحمد مؤلّفات حسنة، کمنهاج الصفوی، ومصقل الصفا وآئینۀ حق نما، وهو فی ابطال مذهب النصاری، والحواشی علی الفقیه، واللطائف الغیبیة. واُمّه بنت المحقّق الثانی، فهو ابن خالة المحقّق الداماد، وقد أجازه ومدحه فی ثلاث إجازات مذکورة فی إجازات البحار، وکان صهراً له علی بنته، ولذا یعبّر الأمیر محمّدأشرف عن المحقّق الداماد فی کتابه المذکور بالجدّ الأعلی(2).

و علاّمۀ مدرّس در ریحانة الأدب چنین گفته: سید محمّد اشرف بن عبدالحسیب بن احمد اصفهانی، عالم فاضل متتبّع کامل خبیر بصیر ادیب ماهر، از

ص:22


1- (1) نجوم السماء فی تراجم العلماء ص 235.
2- (2) الفیض القدسی حاجی نوری مطبوع در بحار الأنوار 92:105-93.

علمای عهد صفویّه، و از تلامذۀ علاّمۀ مجلسی، ونوۀ دختری میرداماد بوده، و کتاب فضائل السادات او که در ایران چاپ شده بزرگ و کثیر الفوائد، و از کثرت احاطه و تتبّع مؤلّف حاکی، و برای شاه سلطان حسین صفوی تألیف نموده، و سال وفاتش بدست نیامده(1).

و مرحوم محدّث جلیل شیخ عبّاس قمّی در کتاب الفوائد الرضویه چنین گفته:

محمّداشرف بن عبدالحسیب بن احمد بن زین العابدین العاملی الأصفهانی، سید جلیل عالم فاضل متتبّع متبحّر بصیر، ذو البیت العالی العماد، والحسب الرفیع الآباء والأجداد، تلمیذ علاّمۀ مجلسی رحمه الله، وسبط میرداماد، حشره اللّه مع محمّد وآله الأمجاد صلوات اللّه علیهم إلی یوم التناد.

و اوست صاحب کتاب فضائل السادات که برای شاه سلطان حسین صفوی نوشته، و آن کتاب خبر می دهد از طول باع و کثرت اطّلاع آن جناب، و جدّش سید احمد صاحب مؤلّفات حسنه است، مانند منهاج الصافی، و لطائف غیبیه، و کتاب ابطال مذهب نصاری، و حواشی بر فقیه و غیر ذلک، و سید احمد مذکور داماد محقّقّ داماد و پسر خالۀ اوست، چه آن که والده اش دختر محقّق ثانی، از این جهت است که سید محمّداشرف از محقّقّ داماد تعبیر به جدّ اعلا می کند(2).

و مرحوم علاّمه سید محسن عاملی در کتاب اعیان الشیعه چنین گفته: السید محمّدأشرف بن عبدالحسیب بن أحمد بن زین العابدین الحسینی الأصفهانی، واُمّه بنت المحقّق الداماد، أدیب شاعر، عالم فاضل محدّث، متتبّع متبحّر، تلمیذ المجلسی وسبط المیرداماد، له کتاب کبیر عمله فی فضائل العلویین بالفارسیة، یعرف بکتاب فضائل السادات، ینقل فیه کثیراً عن کتاب سیادة الأشراف للسید حسین بن حسن بن محمّد الموسوی العاملی الکرکی، والظاهر أنّه والد میرزا

ص:23


1- (1) ریحانة الأدب مرحوم مدرّس 380:3-381.
2- (2) الفوائد الرضویه مرحوم شیخ عبّاس قمّی 646:2.

حبیب اللّه المشهور.

وکتاب فضائل السادات کتاب جلیل فی معناه، لم یصنّف مثله، یدلّ علی طول باعه، وکثرة اطّلاعه فی الأنساب والحدیث، وقد ذکر فی آخره مآخذه وما حضره من الکتب، ومنه یعلم أنّ خزانته من أجلّ خزائن الکتب فی ذلک العصر، واتّفق أنّ تاریخ الفراغ من تألیفه هو «زبدة مناقب السادات» ومنه نسخة فی مکتبة الحسینیة فی النجف الأشرف، رأیتها سنة (1352) وقد ألّفه باسم الشاه حسین الصفوی، وفرغ من تألیفه سنة (1102)(1).

و مرحوم سید مصلح الدین مهدوی در کتاب دانشمندان و بزرگان اصفهان چنین گفته: میر محمّداشرف عاملی از دانشمندان و علمای متبحّر زمان خود بوده، در بیشتر علوم از عقلی و نقلی مهارت داشته(2).

اجازۀ علاّمۀ مجلسی به مؤلّف

علاّمۀ مجلسی إجازۀ روایتی به مؤلّف داده، و در کتاب اجازات بحار الأنوار چنین گفته: صورة إجازة اخری منّا لبعض تلامیذنا أیضاً: أمّا بعد لمّا کان السیّد الأیّد، الموفّق المسدّد، العالم العامل الکامل، الحسیب الحبیب اللبیب، الأدیب الأریب، الجامع بین شرفی العلم والسیادة الفاخرة، المحتوی لکرائم الخصال المنجیة فی الدنیا والآخرة، المنتمی إلی آبائه الفخام، من حملة العلم وسدنة الدین، ثمّ إلی أجداده الکرام السفرة البررة، شفعاء یوم الدین، والأئمّة المقدّسین، صلوات اللّه علیهم أجمعین، غرّة سیماء الشرف والسیادة، ونجم سماء الفخر والسعادة، الأخ الإیمانی، والخلیل الروحانی، شرف السلف والخلف، الأمیر محمّدأشرف، أسبغ اللّه علیه إفضاله، ووفّر فی العلماء أمثاله.

ص:24


1- (1) أعیان الشیعۀ سید محسن عاملی 125:9.
2- (2) دانشمندان و بزرگان اصفهان مهدوی 290:1.

فوجدته قد قضی وطره من العلوم العقلیة، واستوفی حظّه منها، ثمّ أعرض عنها صفحاً، وطوی عنها کشحاً، وأقبل نحو تتبّع آثار الأئمّة الأطهار وأخبارهم علیهم السلام، فقصّر علیها همّته، وبیّض فیها لمّته.

فکان من کرم أخلاقه، وطیب أعراقه أنّه بعد أن عقدت لإفادته المجالس، وغصّت لإفاضته المحافل، أتانی بحسن ظنّه بی، وإن لم أکن لذلک أهلاً، للیقین طالباً، وفی علوم الأئمّة راغباً، فقرأ علیّ کثیراً من التهذیب والکافی، وکتاب بحار الأنوار، فی کثیر من المسائل، فی مجالس عدیدة، بفکره الأنیق، ونظره الدقیق، فلم یکن فی کلّ ذلک إفادته لی قاصرة عن استفادته منّی، بل کان أربی، فأمرنی زید فضله أن اجیز له روایة ما جازت له إجازته...(1).

اساتید مؤلّف

1 - علاّمه ملاّ محمّدباقر مجلسی صاحب بحار الأنوار.

2 - علاّمه ملاّ محمّدصالح مازندرانی صاحب شرح اصول کافی.

3 - پدر بزرگوارش علاّمه میر عبدالحسیب.

4 - برادر بزرگوارش علاّمه سید صدرالدین محمّد صاحب تعالیق فراوان بر کتب فقه وحدیث وکلام و متوفّای بعد از سنۀ (1103) ه.

شاگردان مؤلّف

1 - علاّمه حاج شیخ محمّد بن الحاج محمّد زمان الکاشانی.

2 - فرزند ایشان علاّمه میر عبدالحفیظ.

مؤلّفات مترجم

مؤلّف کتاب آثار ارزشمندی از خود بیادگار گذاشته، آنچه به این جانب

ص:25


1- (1) بحار الأنوار 146:110-147.

رسیده اشاره می شود:

1 - ترجمۀ الفیۀ ابن مالک به نظم.

2 - ترجمۀ مصائب النواصب قاضی نور اللّه شهید.

3 - حاشیه بر اصول کافی مرحوم کلینی.

4 - حاشیه بر تهذیب الأحکام شیخ طوسی.

5 - حاشیه بر شرح مختصر عضدی.

6 - حاشیه بر صحیفۀ سجّادیه.

7 - حاشیه بر قبسات مرحوم میرداماد.

8 - حاشیه بر من لا یحضره الفقیه شیخ صدوق.

9 - حاشیه بر نهج البلاغه.

10 - شرح دعای صباح.

11 - علاقة التجرید، تعلیقه و شرح بر کتاب تجرید علاّمه محقّق طوسی.

12 - فضائل السادات، کتابی که در پیش روی دارید، که به نام شاه سلطان حسین صفوی نگارش یافته است، واین کتابه شریف مشتمل است بر یک مقدّمه وسه باب وخاتمه می باشد، ومقدّمۀ کتاب مشتمل بر سه فصل می باشد: فصل اوّل در بیان طریقۀ ثبوت نسب، فصل دوّم در بیان تشخیص آل واولاد وذرّیه وعترت است، فصل سوّم در بیان خصوص آل واقربای نبی صلی الله علیه و آله است.

باب اوّل در بیان سند از آیه وحدیث ومویّداتی که مشعر باشد بر شرافت و فضیلت اولاد امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام وذرّیۀ آن سرور ومطلق بنی هاشم واقربای حضرت رسول صلی الله علیه و آله. باب دوّم در لزوم محبّت اهل البیت وآل واولاد رسول صلی الله علیه و آله وفضیلت محبّان ایشان وبیان بعضی از احادیثی که در این باب وارد است. باب سوّم در بیان اینکه عداوت حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام واهل بیت نبوّت وولایت وذرّیۀ ایشان کاشف خبث ولادت است و

ص:26

آنچه در باب اعادی ایشان واقع شده. وخاتمه در بیان اعتقادت اجلّۀ علمای کرام و فضلای اعلام در باب ذرّیۀ ائمّۀ انام علیهم السلام وذکر برخی سخنان ایشان.

13 - مشیخه در رجال، شرح مشیخۀ تهذیب شیخ، معروف به رجال سید محمّداشرف.

و غیر آن.

اشعار مؤلّف

اشعار فراوانی از مؤلّف در این کتاب فضائل السادات و جاهای دیگر نقل شده، به مقداری از آن اشاره می شود:

آن شهنشاهی که پر گوهر شود دامان بحر ابر جودش بر کمر هرگه که دامان می زند

مگر حدیث کند به هر گل صبا روزی تمام شب همه بلبل هزار دستان است

مدینه ای که ریاض بهشت باب ویست نخوانده ای که کتاب اوّلین کتاب ویست

صد شکر که نیست غیر او دوست تورا بهر تو همین بس که همین اوست تورا

امروز چه غم خوری که فردا چه شود کان یار نکو همیشه نیکوست تورا

هر گز نبوده است شریک خدا کسی آل نبی شریک به خمس اند با خدا

بخود از فقر چه یک موی به چینی زبدی است

سرۀ مسند بی جای تکبّر نمدی است

از روی تو جز گشاده روئی ناید وز خلق تو غیر نیک خوئی ناید

ص:27

گشتم به گنه دلیر کز رحمت تو دانم به یقین که جز نگوئی ناید

به زمین برد فرو خجلتم از عصیان آه

جای رحم است به قارون گنه وارحماه

هر چند ره عشق بلا پر دارد با دل چکنم که مدّعا پر دارد

خالی نشود سرم زسودای بتان این کاسۀ سر نگون هوا پر دارد

این نشأۀ فانی که محلّ گذر است دل بسته به او کسی کزو بی خبر است

تا در بدنی تو هستیت پیدا نیست تا در خاک است دانه خاکش بسر است

مژده گر این است که ما دیده ایم در نظر اهل جهان دیده ایم

مجنون توام خانه به صحرا دارم و از اشک کنار جوی دریا دارم

ترسم که تو را به من نباشد یاری گر تو زمنی من ز که پروا دارم

به پای مرکب جبریل بخشش جان است در این سرا ز کف جود تو عقل حیران است

عاقبت اشک سحرگاه بکارم آمد این جگر گوشه چه وقتی بکنارم آمد

در بندگی اخلاص عمل در کار است هر بنده که مست اوست او هوشیار است

ص:28

تسبیح بگردان و مگردان دل را کاین رشته ز صد راه تو را زنّار است

یک سر کرا محبّت دنیا بسر نبود یک مو بسر تو را زکلاه نمد بس است

و راجع به مادّۀ تاریخ تألیف کتاب فضائل السادات چنین گفته:

بسم اللّه الرحمن الرحیم شمع فروزان ره مستقیم

ای کرمت پیش ز اندیشها کم بره تو خرد اندیشها

نیستی از فیض تو هستی شده صاحب رفعت ز تو پستی شده

در عدمم خواهش بود از تو بود در نظرم چشم وجود از تو بود

گل به گلستان تو پا در گل است در ره تو دل جرس محمل است

جلوۀ شیرین تو شد کوه کن چون کنم از طور تجلّی سخن

موسی و عیسی همه حیران تو کوه کمر بستۀ فرمان تو

دست سخای تو چه کف وا کند ابر کرم را کف دریا کند

ص:29

قطرۀ باران تو عمان بدل پیش کف ابر تو دریا خجل

هر سخنم عذر سخن گفتن است طیّ ره عشق تو جان سفتن است

مطلبم آن است که جویا شوم وز سخن عشق تو گویا شوم

ورنه در این راه سخن ابلهی است طول سخن در رهت از کوتهی است

چون شده زو نسخۀ ما ابتدا ختم نمودین بنام خدا

خامه چو این گوهر معنی نوشت مهر علی در دل و در جان سرشت

کلک من این گوهر معنی چه سفت اشرف تألیف بتاریخ گفت

آن ماه دو هفته دلبر جانی من آن یار عزیز یوسف ثانی من

یک روز نکرد فکر شبهای غمم یک بار نگفت پیر کنعانی من

مرگی است زندگانی در زیر بار منّت کو همّتی که از خضر آب بقا نخواهد

نیست مشکل گذر از وادی پر خار جهان گر زخود قطع تعلّق کنی آسان گذری

ص:30

چون شمع صبح دم نفسی مانده از حیات وقت است اگر عیادت رنجور من کنی

وفات مؤلّف و مزار ایشان

راجع به سال وفات مؤلّف اختلاف واقع شده، مرحوم علاّمه شیخ محمّدعلی حزین در تذکره گفته: در سنۀ ثلاث و ثلاثین و مائه بعد الألف (1133) ه به روضات جنان انتقال نمود.

و در منابع دیگر همچون در ذریعۀ مرحوم آقا بزرگ طهرانی سال وفات ایشان را در سنۀ (1145) ه، و مدفن ایشان را در تخت فولاد نوشته اند. و هردو صحیح نمی باشد.

و مرحوم مهدوی در بارۀ مدفنش می نویسد: مدفنش در مقبرۀ مخصوص در قبرستان قریۀ ورنوسفادرون از قرای ثلاثۀ سدۀ ماربین معروف است.

و مرحوم ذکاء الملک در تاریخ اصفهان چنین می نویسد: هنگامی که شاه سلیمان قصد داشت برای خود ولیعهدی انتخاب کند، مجمعی از علما و بزرگان کشور تشکیل داد، و پس از شور با آنان شاه سلطان حسین را انتخاب نمودند، به این ترتیب از قرآن تفأل زده شد اوّل سورۀ حج آمد سر صفحه (بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * یا أَیُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ) .

چون بسم اللّه در اوّل صفحه بود، حضّار به فال نیک گرفتند، فقط امیر محمّداشرف به مناسبت آیۀ اوّل سوره به وضعیت خوش بین نبود، و چون شاگردانی در سدۀ اصفهان داشت، و اهالی سده فوق العاده علاقه مند به دیانت و روحانیت بودند، همیشه به آنجا رفت و آمد می کرد.

موقع حملۀ افغان آن مرحوم به سده هجرت نمود، و پس از محاصرۀ اصفهان و قتل غارت و کشتن علما، شاه افغان دو نفر مأمور به سده فرستاد که میر محمّداشرف را دستگیر و به شهر بیاورند، اهالی سده گوش و بینی مأمورین

ص:31

افغان را می برند و آنها را بر می گردانند.

شاه افغان غضبناک شده، عدّه ای را می فرستد اهالی سده با آنها جنگ می کنند، و قشون افغان را شکست می دهند، مجدّداً پنج هزار نفر به سر کردگی عموی شاه به سده می آیند، این دفعه شکست می خورند، و عموی شاه کشته می شود، بار سوّم قشون زیادی برای سده تهیه می کند، ولی خبر می رسد در یزد و شیراز اغتشاشی شده، قشون را به یزد و شیراز می فرستد.

تا مدّتی که افاغنه در ایران بودند سده به تصرّف آنها در نیامد، میر محمّداشرف پس از انقراض افاغنه در سده ماند، و در آنجا وفات کرد، و در بیابان بالای سده که قبرستان وسیعی است مدفون شد.

وی بقعه ای دارد به نام بقعۀ میر محمّداشرف، و مزار اهالی سده می باشد، اکنون هم اهالی سده نسبت به خاندان او علاقۀ خاصّی دارند، و ابراز ارادت می نمایند، وفات نامبرده در (1133) و در ذریعه (1145) می نویسد.

این بود مختصری از شرح زندگینامۀ مؤلّف کتاب.

و در پایان جا دارد از دانشمند محترم حضرت آیة اللّه آقای حاج سید عبدالحسین روضاتی دامت توفیقاته، که بذل عنایت نموده، و اهتمام بلیغ نموده برای چاپ و نشر این کتاب، تشکّر نمایم، جزاه اللّه تعالی خیر جزاء المحسنین.

والحمد للّه ربّ العالمین.

سوّم جمادی الثانی 1435 ه ق - قم سیّد مهدی رجائی

ص:32

فضائل السادات

تألیف

علاّمه میر محمّداشرف بن عبدالحسیب حسینی عاملی

از اعلام قرن دوازهم

تحقیق

سید مهدی رجائی

جزء اوّل

ص:33

ص:34

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه الحسیب الذی خصّ محمّداً وآله بالکرامة، وحباهم بالرسالة، وخصّصهم بالوسیلة، وجعلهم ورثة الأنبیاء، وختم بهم الأوصیاء والأئمّة، وعلّمهم علم ما کان وما بقی، وجعل أفئدة الناس تهوی إلیهم(1)، وشرّفهم به.

وأوجب لهم الحقّ علی الخلق بقرابته، وخلق من الماء بشراً، فجعله نسباً وصهراً، وهو سیّد السادات، وعنده نیل الطلبات، الذی صیّر سادات الأنساب أنساب السادات.

وألزم بمودّة أقارب رسوله معارج الدرجات، ومنتهی مطلب الحاجات، وسلکنا فی سلک ذرّیة رسوله المصطفی، الذین أنزل فی علوّ شأنهم، ولزوم محبّتهم (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی) (2) حمداً لا یحدّ حدّه، وشکراً لا یعدّ عدّه، ممّن تعالی جدّه، وتبارک جدّه، أعنی: خاتم النبیین، وشمس سماء

ص:35


1- (1) این چند فقره که در افتتاح خطبه با آیۀ (أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ) مرقوم شده اقتباس از صحیفۀ مکرّمه است، و فقرات مرقومه در طیّ دعاء حضرت سید الساجدین علیه الصلاة و السلام که در ذکر آل محمّد صلی الله علیه و آله بیان فرموده اند وارد شده، و در بین دعاء این آیه را حضرت اقتباس کرده اند، ومفسّرین نقل نموده اند، که این آیۀ شریفه بیان دعایی است که حضرت ابراهیم علی نبینا وآله و علیه السلام به جهت محبّت ناس نسبت به اولاد اسماعیل که آن اولاد بخصوص بنی هاشم تفسیر شده، و از حضرت واهب حقیقی استدعا نموده، فلهذا به این فقرات که ضمّ به آیۀ شریفه شده ابتدا نمود، پس در ضمن اقتباس این کلام شریف که آیۀ شریفه در آن مقتبس است استدلال به اصل مطلب تحقّق و براعت استهلالی است که بی حاجت مشیر است بر عین مقصود «منه».
2- (2) سورۀ شوری: 23.

المرسلین، وعیبة علم ربّ العالمین، أحمد أجداد عترته، وأشرف آباء ذرّیته، محمّد المصاب فی أولاده المظلومین، عن مراتبهم کمال النصاب، المثاب فی ثأرهم أعلی مراتب الثواب، ثواباً یرغم خدّ أعدائهم النصّاب، الذین یضاهؤون فی عبادتهم عبدة الأنصاب، صلّی اللّه علیه وآله الطیبین الطاهرین.

سیما علی أفضل الوصیین، ونفس خیر المرسلین، کلام اللّه الناطق، وباب حطّة اللّه الصافق، المولود فی أستار بیت اللّه المعظّمة، والد العترة الطاهرة المطهّرة أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب صلوات اللّه وسلامه علیهما أجمعین.

للسید الداماد المتخلّص ب «الإشراق» علیه سلام اللّه بالعشی والإشراق:

در کعبۀ قل تعالوا از مام که زاد از بازوی باب حطّۀ خیبر که گشاد

بر ناقۀ لا یعدّی إلاّ که نشست بر دوش شرف پای کراسی که نهاد(1)

ص:36


1- (1) کعب به معنی شیء مرتفع آمده، و کعبۀ معظّمه را گفته اند که از آن مشتق است، چنانچه در نهایۀ ابن اثیر ایراد نموده: کلّ شیء علا وارتفع فهو کعب، ومنه سمّیت الکعبة. پس ممکن است معنی مصراع اوّل آن باشد که در این مرتبۀ رفیعۀ مباهله که آیۀ «فَقُلْ تَعالَوْا» شرف نزول در آن یافته کیست که از مادر متولّد شده، که مراد کعبۀ معنوی باشد، و ایماء و اشاره بر تولّد صوری. و احتمال دارد که آیۀ شریفه اقتباس باشد از جهت اشاره بر مأمور شدن حضرت ابراهیم علی نبینا وآله وعلیه السلام در طلبیدن مردم به جهت طواف بیت اللّه الحرام.چنانچه در کتاب من لا یحضره الفقیه در باب علل حج واقع است «وإنّما جعلت التلبیة لأنّ اللّه عزّوجلّ لمّا قال لإبراهیم علیه السلام «وَ أَذِّنْ فِی النّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالاً» فنادی، فاُجیب من کلّ فجّ یلبّون».پس معنی مصراع مسطور این خواهد بود: که در کعبۀ معظّمه که مردم مأمورند بر طواف آن کیست که از مادر متولّد شده، و این شرافت از برای که روی داد، و چنانچه مروی است که کعبه قبلۀ اهل مسجد، و مسجد قبلۀ اهل حرم، و حرم قبلۀ اهل دنیاست، از اشرفیت محاط بر محیط مستفاد و متولّد می شود که آن ذات اقدس نسبت به کعبه قبله است، و آیۀ شریفه هر چند در باب مباهله نصارا شرف ورود یافته، لیکن ارباب فصاحت و صنایع کلام ایراد نموده اند که در اقتباس مجوّز است نقل از معنی اصلی، چنانچه در فنّ بدیع از مطوّل ایراد

وله:

کالدرّ ولدت یا یمام الشرف فی الکعبة واتّخذتها کالصدف

فاستقبلت الوجوه شطر الکعبة والکعبة وجهها تجاه النجف

ص:37

ولعنة اللّه علی أعدائهم المنافقین إلی یوم الدین، وله:

بر سیّد کاینات بی حد صلوات بر زوج بتول ونفس احمد صلوات

أمّا بعد: چون فاضل دولت آبادی از علمای اهل سنّت دیار هند به تسوید رسالۀ مناقب دودمان ذریّۀ نبوی صلی الله علیه و آله سواد اعظم مشاعر اقلیم جهان آباد عالم خیال وکشمیر اندیشه را دولت آباد مدینه توفیق یافته، محبّت اهل بیت نبوّت را سفینۀ نجات غریق بحر عصیان، و سالک این مسلک را حزم و سلیم از آفات و خذلان دانسته، رساله ای در مناقب ذرّیۀ رسالت پناه نبوی صلی الله علیه و آله تألیف نموده، و لزوم محبّت ایشان را موافق منطوق آیه و نصّ حدیث اکبر عبادات شمرده، مترقّب آن بود که به وسیلۀ مودّت سادات شاداب از کوثر جنان چنان شود که به وصال شاهد مقصود طوبی لمن وصل إلیه رسیده، به زیر نخل خوش ثمر وصل بهم بر خورند، و آن بی دولت ذاهل جاهل از این معنا که مرتبۀ عظمای هر دو نشأه با اعتقاد خلافت اهل خلافت و غیرهم دچار احدی نمی شود.

این ندانسته که قدر همه یکسان نبود زاغ را مرتبۀ مرغ خوش الحان نبود

وعلمای شیعه رضوان اللّه تعالی علیهم از غایت ظهور این معنا نسابگی اکرام ذرّیۀ رسالت را به دست غیب خیال داده به شیرازۀ تألیف فارسی به نحوی که متعطّشان کوثر محبّت اهل بیت عموماً از این جوی:

إنّ فی الجنّة نهراً من لبن لعلی وحسین وحسن

متروّی و سیراب شوند ننموده بودند، هر چند صدوق رضی اللّه عنه کتاب فضائل العلویة، و شیخ مفید سلام اللّه علیه کتابی معنون به این عنوان که: مسألة فی وجوب الجنّة لمن ینسب ولادته إلی النبی صلی الله علیه و آله تصنیف فرموده، چنانچه نجاشی و

ص:38

غیره از علمای رجال رحمهم اللّه تعالی در فهارس خود نقل نموده اند(1).

و سید علی بن طاووس در دیباجۀ کتاب کشف المحجّة، که مشتمل است بر وصایایی که به پسرش نموده ایراد فرموده: که من طرفی جلیل از مناقب سادات در کتاب اصطفاء ذکر کرده ام.

لیکن این کتب الحال وبالفعل مفقود، و به نظر متفقّدین نرسیده، و ایضاً اصول و کتبی که ارباب رجال نقل کرده اند از متقدّمین ارباب نصوص و شیوخ که در باب فضائل اهل البیت و آل ذوی القربی و قریش و عرب که بنی هاشم رأس و رئیس ایشان اند، و در اعصار سابقه تألیف شده، مثل کتاب خدیجة وفضل أهل البیت لعبدالعزیز الجلودی.

وکتاب المودّة فی ذوی القربی، وکتاب من قتل من آل محمّد علیهم السلام لإبراهیم بن محمّد الثقفی، وکتاب فضل العرب لمحمّد بن أحمد بن یحیی بن عمران الأشعری، وکتاب فی فضل العرب لعلی بن هلال المهلّبی.

وکتاب فضائل بنی هاشم لأبی عثمان عمرو بن بحر الجاحظ، وله أیضاً مع أنّه کان عثمانیاً مروانیاً، وله فی ذلک التعصّب الباطل کتب مصنّفة رسالتان یذکر فیهما فضل بنی هاشم وتقدیمهم بما لا شکّ فیه ولا شبهة علی رغم أنفهم، کما قال عزّ سلطانه وعظم برهانه (یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ) (2) وقد أوردهما علی بن عیسی الأربلی فی أوائل کتابه کشف الغمّة، وعسی أن نوردهما بألفاظهما مع سائر ما لعلّه یسنح أو یقع فی أیدینا من الأفکار والکتب فی ذیل خاتمة الکتاب إن شاء اللّه العزیز الوهّاب.

وکتاب الآل لابن خالویه، وکتاب واقعات العلویین للتقی بن دأب، وکتاب نسب آل أبی طالب للسید یحیی بن الحسن العلوی، وکتاب الشافی، وکتاب

ص:39


1- (1) رجال نجاشی ص 390 و ص 402.
2- (2) سورۀ حشر: 2.

المجدی فی أنساب الطالبیین للسید أبی الحسن علی بن محمّد بن علی العلوی العمری المعروف بابن الصوفی، وهو کان من أولاد عمر بن أمیرالمؤمنین علیه السلام.

وکتاب أخبار عیون بنی هاشم، وفضائل أهل بیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وفضل قریش وکافّة العرب لأبی علی محمّد بن محمّد بن عبداللّه، وکتاب جنا الجنّتین فی ذکر ولد العسکریین لقطب الدین الراوندی رحمه اللّه تعالی.

وکتاب الردّ علی مبغضی آل محمّد صلی الله علیه و آله للشیخ الثقة سهل بن زازویه القمّی رحمه الله، وکتاب الفرق بین الآل والاُمّة لأبی موسی عیسی بن مهران المستعطف، وکتاب غرائب قریش وبنی هاشم فی سائر العرب لأبی المنذر هشام بن محمّد الناسب الکلبی، وکتاب فرائد العقدین للسید السمهودی.

وکتاب فضائل العرب لأحمد بن محمّد بن عیسی الأشعری، وکتاب فضل العرب لسعد بن عبداللّه بن أبی خلف القمّی، وکتاب معاذیر بنی هاشم فیما نقم علیهم لأبی محمّد الحسن بن علی الملقّب بالاُطروش، وکتاب فضل العرب أیضاً لأبی عبّاس القمّی عبداللّه بن جعفر الحمیری.

وکتاب ما روی فی أولاد الأئمّة لمحمّد بن الحسن الصفّار، وکتاب مقاتل الطالبیین لأبی عبداللّه محمّد بن علی بن العبّاس بن علی بن أبی طالب، وکتاب المودّة فی القربی لأبی الحسن البخاری نضر بن عامر بن وهب من ثقات أصحابنا سلام اللّه تعالی علیهم أجمعین، که به غیر از اسم اثری از اینها در نظر مردمان، و تأثیری در قلوب و جنان اهل این زمان نمانده و نیست بسیار است.

بناءً علی ذلک به خاطر این کمترین ابن عبدالحسیب محمّد أشرف الحسینی رسید، که هر چند استقصاء طرق طریقین تماماً در بیان این مطلب بلکه خمسی از اخماس و عشری از اعشار آن میسّر نیست.

امّا زیاده از رسالۀ فاضل مرقوم مستند به آیات و احادیث و کلام معتبرین سلف در سلک تحریر می توان کشید، و از رسالۀ مذکوره و غیرها از مناقب اهل

ص:40

سنّت اکتفا به قدری که مشعر بر لزوم محبّت اهل بیت و ذریّۀ رسول صلی الله علیه و آله و دالّ بر آن که خلاف این طریقه، و عدم اعتقاد مذکور، خرق اجماع متّفق علیه بین الفریقین است، که فقها رضوان اللّه علیهم تماماً در کتب خود او را شرعاً مذموم بلکه داخل این مسلک را خارج از مذهب حق دانسته اند می توان نمود، و به شیرازۀ تدوین و قید تألیف در آورد، ومؤیّد این معنا را که خلاف طریقۀ مسفوره موجب خسران عقبا و منشأ آن عدم اعتقاد به نشأۀ اخری است.

السیّد الأجلّ سیّد مرتضی الموسوی الملقّب من جدّه أمیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه ب «علم الهدی» در کتاب غرر و درر ایراد نموده که: قال عمر بن بحر الجاحظ(1): کان منقذ بن زیاد الهلالی ومطیع بن ایاس، ویحیی بن زیاد، وحفص بن أبی ودّه، وقاسم بن زیقطه(2)، وابن المقفّع، ویونس بن أبی فروة، وحمّاد عجرد، وعلی بن الخلیل، وحمّاد بن أبی لیلی، وحمّاد بن الزبرقان، ووالبة بن الحباب، وعمارة بن حمرة بن میمون، ویزید بن الغیض، وجمیل بن محفوظ المهلبی، وبشّار بن برد المرعّث، وأبان اللاحقی، یجتمعون علی الشرب وقول الشعر، ویهجو بعضهم بعضاً، وکلّ منهم کان متّهماً فی دینه، وعمل یونس بن أبی فروة کتاباً فی مثالب العرب وعیوب الإسلام بزعمه، وصار به إلی ملک الروم، وأخذ به مالاً(3). انتهی.

لیکن ابن خلّکان در ترجمۀ بشّار بن برد آورده که: قد روی أنّه فتّشت کتبه، فلم یوجد(4) فیها شیء ممّا کان یرمی به، واُصیب له کتاب فیه «إنّی أردت هجاء سلیمان(5) بن علی بن عبداللّه بن العبّاس بن عبدالمطّلب بن هاشم رضی اللّه

ص:41


1- (1) در غرر: قال أبوعمرو الجاحظ.
2- (2) در غرر: زنقطه.
3- (3) غرر و درر معروف به امالی سید مرتضی 90:1-91.
4- (4) در وفیات الأعیان: فلم یصب.
5- (5) در وفیات: آل سلیمان.

عنهم، فذکرت قرابته(1) من رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فأمسکت عنه واللّه أعلم بحاله(2).

از این مضمون معلوم می شود که بشّار شاعر با شهرت و اشتهارش به الحاد راضی نبود که به سبب قرابت به حضرت رسول صلی الله علیه و آله هجو بنی هاشم نماید.

وفی نهج البلاغة المکرّمة وغیرها عن خیر الوصیین صلوات اللّه وسلامه علیه:

واللّه لودّ معاویة أنّه ما بقی من بنی هاشم نافخ ضرمة إلاّ طعن فی نیطه(3).

وأرباب لغت نیز جمعی که تصغیر می نمودند عرب را که ذرّیه و بنی هاشم به چندین ذروۀ اعلا شاً از ایشان اند، از جملۀ کفره وزمرۀ اهل جزیه شمرده اند.

چنانچه ابن اثیر در ترجمۀ شعبی ایراد نموده: فی حدیث مسروق «انّ رجلاً من الشعوب أسلم، فکانت یؤخذ منه الجزیة» قال أبوعبیدة: الشعوب هاهنا العجم، ووجهه أنّ الشعب ما تشّعب منه قبائل العرب أو العجم، فخصّ بأحدهما، ویجوز أن یکون جمع الشعوبیّ، وهو الذی یصغّر شأن العرب ولا یری لهم فضلاً علی غیرهم، کقولهم الیهود والنصاری والمجوس فی جمع الیهودی والنصرانی والمجوسی(4).

وفی القاموس: الشعوبی محتقر أمر العرب، وهم الشعوبیة(5).

وأیضاً در سند شصت و چهارم من بعد مرقوم می شود إن شاء اللّه تعالی حدیثی که صدوق رحمه الله در من لا یحضره الفقیه نقل نموده از حضرت کلام اللّه الناطق إمام جعفر صادق علیه السلام که حکم فرموده به حد زدن مردی که مفتری بر رجلی از جاهلیت عرب بود، با ذکر توجیهی که ایراد نموده اند در این باب که مقذوف چون ار أقارب رسول اللّه صلی الله علیه و آله بود، واین اهانتی است نسبت به آن سرور

ص:42


1- (1) در وفیات: قرابتهم.
2- (2) وفیات الأعیان 273:1.
3- (3) شرح نهج البلاغۀ ابن ابی الحدید 221:5.
4- (4) نهایۀ ابن اثیر 478:2.
5- (5) قاموس فیروزآبادی 88:1.

که موافق آیه و خبر منجر به کفر است، أمر به این حد فرمودند که من بعد باعث جسارت احدی نگردد(1).

و بنا بر حدیث «السلطان وزعة اللّه فی أرضه» ومنطوق «ما یزع اللّه بالسلطان أکثر ممّا یزع بالقرآن»(2) رجاء واثق به کرم واهب متعال لا یزال آن است که به حسن قبول و قبول حسن روزی نماید این رساله را استعداد و قابلیت مجلس مستقیمان بزم جلوس میمنت مأنوس سید سلاطین جهان مورد آثار رحمة اللّه الملک المنّان خاقان کشورستان باسط بساط أمن وأمان نوّاب سپهر رکاب مالک رقاب، شجرۀ گلشن ولایت و اقبال، ثمرۀ دوحۀ نبوّت واجلال، خلف انبیای مرسلین، خلیفۀ ذرّیۀ طیّبین وطاهرین.

قاید جنود حجّة اللّه القائم المنتظر، مروّج طریق حقّ مذهب اثناعشری، رافع أعلام سلطنت و حشمت و شاهی، ناصب رایات ظفر آیات الطاف الهی، مظهر جنود غیبی، مظهر آثار لا ریبی، مصداق آیۀ (ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ) (3)صاحب رایت (إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ) (4).

عصارۀ دودمان اصطفا، خلاصۀ خاندان اعتلا، گوهر دریای سلطنت، وکامکاری اختر تابان معدلت، و نامداری قبلۀ سلاطین عدالت آزین، أعظم خواقین صاحب تمکین، ظلّ اللّه فی العالمین، المؤیّد بتأییدات الملک العزیز الدیّان، السلطان ابن السلطان ابن السلطان، والخاقان ابن الخاقان ابن الخاقان.

سمّی سبط رسول اللّه الثقلین، المتشرّف بحدیث جدّه سیّد الکونین «حسین منّی وأنا من حسین» صلّی اللّه علیه وآله المصطفین ّ

شاه سلطان حسین الحسینی الموسوی الصفوی، ابن خاقان طوبی آشیان

ص:43


1- (1) من لا یحضره الفقیه 49:4 ح 5068.
2- (2) نهایۀ ابن اثیر 180:5.
3- (3) سورۀ آل عمران: 34.
4- (4) سورۀ ص: 26.

قدس مکان سلطان شاه سلیمان ابن صاحب قران خلد آشیان شاه عبّاس ابن خاقان رضوان مکان شاه صفی ابن شاه زادۀ کامکار عالی تبار صفی میرزا ابن نوّاب گیتی ستان فردوس مکان شاه عبّاس ابن نوّاب سکندرشان شاه سلطان محمّد ابن جمجاه جنّت بارگاه شاه طهماسب ابن نوّاب صاحبقران علّیین آشیان شاه اسماعیل أنار اللّه برهانه وثقّل بالحسنات میزانه.

ابن سلطان حیدر ابن سلطان جنید ابن سلطان شیخ ابراهیم ابن سلطان خواجه علی المشهور بسیاه پوش ابن سلطان شیخ صدرالدین موسی بن قطب الآفاق سلطان شیخ صفی الحقّ والحقیقة والدین إسحاق الأردبیلی قدّس اللّه تعالی سرّه العزیز ابن سیّد أمین الدین جبرئیل ابن سیّد محمّد صالح ابن سیّد قطب الدین بن سیّد صالح الدین رشید بن سیّد شمس الدین محمّد الحافظ بن سیّد عوض شاه الخواص بن سیّد فیروزشاه زرّین کلاه.

ابن سیّد نورالدین محمّد بن سیّد شرف شاه بن سیّد تاج الدین حسن بن سیّد صدرالدین محمّد بن سیّد مجدالدین اسماعیل بن سیّد ناصرالدین بن سیّد شاه فخرالدین أحمد بن سیّد محمّد الأعرابی بن سیّد أبومحمّد القاسم بن أبوالقاسم حمزة بن الإمام الهمام موسی الکاظم علیه الصلاة والسلام.

نسب تضائلت المناسب دونه والفجر من دونه فی بهجة وضیاء

و ایضاً نسب شریف جدّ امجد عالی مقدار نوّاب اشرف ظلّ اللّهی، أیّد اللّه ظلال معدلته ورأفته علی مفارق العالمین، أعنی: نوّاب گیتی ستان، فردوس مکان، کلب آستان علی بن أبی طالب، علیه صلوات اللّه الملک الغالب، شاه عبّاس اوّل أنار اللّه برهانه العالی، از جانب ام منتهی می شود به رابع الأئمّة المعصومین، وثانیهم ولادة عن أمیرالمؤمنین، وأوّل تسعة من ولد ثالثهم صلوات اللّه وسلامه علیهم أجمعین، سید الزهّاد، و زین العبّاد، وصاحب الندبة، وأنیس الکربة، و

ص:44

هادی الاُمّة، وکاشف الغمّة، مولانا مولی الثقلین أبی محمّد علی بن الحسین صلوات اللّه علیه وعلیهم أجمعین، دائمة بدوام السماوات والأرضین.

به این نحو: نوّاب شاه عبّاس ابن فخر النساء بیگم بنت میر عبداللّه خان ابن سلطان محمود خان ابن سیّد عبدالکریم خان بن سیّد عبداللّه خان بن سیّد عبدالکریم خان بن سیّد محمّد خان بن سیّد مرتضی بن سیّد علی خان بن سیّد کمال الدین والی ساری بن سیّد قوام الدین المشهور بمیر بزرک بن سیّد صادق بن سیّد عبداللّه بن سیّد محمّد بن سیّد أبوالهاشم بن سیّد علی مرعش بن سیّد عبداللّه بن سیّد محمّد أکبر بن سیّد حسن بن سیّد حسین أصغر بن سیّد الساجدین امام زین العابدین علیه السلام.

ونعم ما قال أبونواس:

مطهّرون نقیّات ثیابهم تجری الصلاة علیهم أینما ذکروا

من لم یکن علویاً حین تنسبه فما له من قدیم الدهر مفتخر

فاللّه لمّا بدا خلقاً فأتقنه صفّاکم واصطفاکم أیّها البشر

و إن شاء اللّه العزیز من بعد به طریق وجیز در سند پانزدهم از باب اوّل رقم زده کلک بیان خواهد شد، که معشر رجال نسب نوّاب شاه دین پرور حضرت محمّد و علی خیر البشر تا حضرت آدم ابوالبشر علیهم الصلوات الی یوم المحشر پنجاه یک نفرند، کما قیل:

پنجاه و یک ز آدم بود تا حضرت خیر البشر

هفده نبی هفده ولی هفده شه صاحب ظفر

امید که همیشه شیمۀ این نو باوۀ بوستان مصطفوی، و گلشن ریاض مرتضوی، سر سبز و خرّم متخلّق به اخلاق حمیده، و متّصف به صفات مدیحۀ آباء و اجداد اطهار، و منفجر من سحب أنامله الأنهار بوده باشد. لمؤلّفه:

ص:45

آن شهنشاهی که پر گوهر شود دامان بحر ابر جودش بر کمر هر گه که دامان می زند

خلّد اللّه ظلال جلاله علی مفارق الأنام، ودام دوام دولته إلی قیام الساعة وساعة القیام، که در شرافت این نسب نسبت به دیگران آفتاب و سایه است، و روشن است که سایۀ به خاک افتاده از طرف گیری آفتاب عالم تاب وجود ظلّی اعتباری دارد.

و پر ظاهر است که صواب و ثواب این رساله به برکت اقبال آن نوّاب اشرف ملجأ و پناه ملجأ و تباه غریق سیل فتنه و طوفان لجّه ایم، و بسیط هامون، و از فرّ همای دولت همایون آن مفرّ مضطرّین و مقرّ متظلّمین هر فرعون و هامان صاحب سخاوت و بسالت و بر گزیدۀ اولاد حضرت رسالت صلی الله علیه و آله در میان کتب سلف نزد اهل تمیز و حال به مرتبۀ منسوب و به نحوی ممتاز می گردد، که از نشاط در بساط جلد نمی گنجد، و باعث افتخار و علوّ شأن سادات علوی و موجب رفع درجات اخروی موافق حدیث شریف حضرت رسالت پناه نبوی صلی الله علیه و آله «حفّت شفاعتی لمن أعان ذرّیتی بیده ولسانه وماله» می شود.

چو شمشیری که سوزن می رباید ناتوانارا توان از خاک ره بر داشت با ایماء ابروئی

خدایا ورا مملکت پرورا سلیمان سریرا جهان داورا

به حقّ وارث ملک عالم توئی گرامی نسب تا به آدم توئی

فلک را نبود افسر زر بسر که بودند اجداد تو تاج ور

چراغ بزرگی هر دودمان خدا کرده روشن از این خاندان

هر چند انموزجی از این رساله سابقاً در زمان خاقان طوبا آشیان قدس مکان، چنانچه از خاتمۀ این کتاب مستفاد می شود، مسودّۀ آن به بیاض رفته بود،

ص:46

ولیکن ثانیاً به اضافۀ ما سبق بوجه ابسط وانشط به برکات عهد و اوان اعلا حضرت شاهنشاهی نوّاب همایون ارفع اقدس شرف تزیین یافت، لهذا به اسم سامی و نام نامی آن ظلّ اللّه موشّح و مزیّن گردید (ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها) (1).

و چون از زمان سلف الی الآن هر قبیله به ربّ النوع خود مفتخر و سر افراز بوده اند، چنانچه قبیلۀ قریش به حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله، و بنی اسرائیل به یعقوب علی نبیّنا و آله و علیه السلام، الحال ذرّیۀ رسول اللّه صلی الله علیه و آله بعد از حضرت محمّد صلی الله علیه و آله وائمّۀ اطهار صلوات اللّه وسلامه علیهم أجمعین به ذات اقدس همایون اشرف ارفع اعلا که در حفظ بیضۀ اسلام قامت قابلیتش به تشریف نیابت «مولانا القائم بأمر اللّه وسیّدنا المنتظر لدین اللّه صاحب الأمر وإمام العصر، خصّه اللّه سبحانه بصلوات منه علیه، وحفّه ببرکات متنازلة منه إلیه، عجّل اللّه فرجه وسهّل اللّه نصرته» مفتخر وسر افرازند، و حفظ دین و دنیای خود را در ظلّ حمایت دولت روز افزون ابد مقرون می دانند، و پروانه وار در گرد شمع بزم مجلس همایون فرصت نثار حیات می جویند. لمؤلّفه:

اگر روشن شود کاشانه ام از شمع اقبالش بکام دل زنم پروانه سان یک چند دورانی

و در دلهای شب داج به تضرّع و ابتهال نقد حیات خود و عالمیان را صرف مقدم او می نمایند، فها أنا شرعت فیه وهو حسبی ونعم الوکیل متوکّلاً علی اللّه الجمیل.

و چون در فضایل اولاد واقرباء حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله شرف تألیف یافته ب «فضائل السادات» موسوم گردید، هر چند که این حجره نشین مدرسۀ صفویه، و

ص:47


1- (1) سورۀ بقره: 106.

فاتحه خوانی ومنزوی دار السیادۀ رضا واخلاص مندی اساس ابیات این مدینة السادات را در مآثر و مفاخر اوایل و اواخر نسب نوّاب اشرف که از اهل بیت رفیعۀ نبوّت و طهارت، و معتکفان (لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی التَّقْوی مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ فِیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ) (1)وساکنان (فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ) (2) ومجاوران خانوادۀ رسالت و ولایت، وفتح الباب مدینۀ علویّه (اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ) (3) است بنا نموده.

بنا بر این معانی انسب آن بود که اسم شریفش ب «أشرف المناقب فی مناقب الأشرف» مشرّف شود، سیّما با ملاحظۀ مناسبات خفیّه و جلیّه این ذرّه، و آن آفتاب عالم تاب ظلّ اللّه العزیز الوهّاب، و موافق تاریخ مبدء تدوین کتاب که اشرف تألیف است، چنانچه در خاتمه به میامن اعتضاد و توفیق تقدیر و دست گیری جریان قلم به ید تصرّف و انامل افکار اولی الأیدی والأبصار، وبه نظر متبصّرین أحبّه آن جابر قلوب و انصار بعد از قضاء وطر، واستیفاء کلام و نظر و صرف اوقات در لوازم تحریر اسناد هر باب از ابواب ثلاثۀ این رساله بالتمام إن شاء اللّه العزیز التوّاب بر صفحۀ عرض مسجّل ومختوم خواهد شد.

لیکن چون انشاء و ابداء نسخ در سنخ، و اصل نسخۀ مبتدءٌ بها و سایر نسخ منافی قیاس مساوات و قانون اهل ذکر و لسان معجز بیان، أعنی برخی از فصوص نصوص اهل بیت عصمت است که به لفظ «أکرمنا ولنا» مثلاً به عنوان عموم و شمول چنانکه مذکور می شود من بعد نسبت به سادات فرموده اند، و رخنۀ اختصاص در بنیان دین مرصوص خارج از تأسّی می نمود، وقال اللّه

ص:48


1- (1) سورۀ توبه: 108.
2- (2) سورۀ نور: 36.
3- (3) سورۀ انعام: 124.

تعالی (لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ) (1).

ومنتج نوعی از خبر خلاف در میزان اعتدال نظر، ومنطق بدیع بیان بود، وبداء در آن نحوی نداء اختلاف می داد، پس ابقاء همان تسمیه ابتدائیه بر شکل اوّل نمود بلا محو واثبات، ومثل کتاب کامل بهائی از جهت تحصیل کمال و بهائی به هر دو لسان مرتّب شده، که شاید مقبول طرفین گردد. لمؤلّفه:

مگر حدیث کند به هر گل صبا روزی تمام شب همه بلبل هزار دستان است

و این رساله مشتمل است بر یک مقدّمه و سه باب و خاتمه.

امّا مقدّمه مشتمل است بر سه فصل است:

ص:49


1- (1) سورۀ احزاب: 21.

فصل اوّل: در بیان طریقۀ ثبوت نسب

بدان شرّفک اللّه تعالی بالنسب الشریف، که نسب مطلقا موافق شرع مقدّس نبوی به استفاضه به نحوی که جمیع فقهاء رضوان اللّه تعالی علیهم در کتب خود نقل نموده اند مستفاد می شود، و استفاضه مشهور شدن نسب است عند الناس که فلان از اولاد فلان است، و اگر نوشتۀ معتمدین سلف و کتب نسب در باب نسب احدی بوده باشد، هر چند به مرتبۀ استفاضه که اکثر منجر به تواتر نمی رسد، لیکن قرینۀ قویه و موجب زیادتی قوّت استفاضۀ مذکوره می شود.

فعلی هذا جمعی که از اولاد عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمناف که جدّ حضرت رسول صلی الله علیه و آله است بوده باشند، وبه استفاضه مذکور این نسبت ممتاز باشند بلا خلاف شرافت قرابت حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله نسبت به ایشان شرعاً ثابت می شود، و موافق آیات شریفه و احادیث صحیحۀ ائمّۀ اطهار صلوات اللّه وسلامه علیهم أجمعین که من بعد بفضل اللّه المهیمن العزیز سمت ذکر خواهد یافت.

و این نعمت عظمائی است که کسی از منسوبان این عتبۀ علیه باشد الأقرب فالأقرب تا به این حد که جد و باب او از باب ارباب اولی الألباب غالی ابواب علی الباب «أنا مدینة العلم وعلی بابها» باشد، یا لها من نعمة لا یقدر القادرون وصفها، چگونه وصفت کند کسی العظمة للّه. لمؤلّفه:

مدینه ای که ریاض بهشت باب ویست نخوانده ای که کتاب اوّلین کتاب ویست

ص:50

وله أیضاً:

صد شکر که نیست غیر او دوست تورا بهر تو همین بس که همین اوست تورا

امروز چه غم خوری که فردا چه شود کان یار نکو همیشه نیکوست تورا

ص:51

فصل دوّم: در بیان تشخیص آل واولاد و ذرّیه و عترت است

بدان که آل در اصل اهل بوده، ها را قلب به همزه کردند، و همزه را به اعتبار حرکت ما قبل قلب به الف کردن آل شد، به دلیل آن که آل به اهیل تصغیر می شود، و در تصغیر هر کلمه به اصل خود راجع می گردد، پس معلوم شد که آل را متصرّفین لفظاً و نا اهلان معنیً از مرتبۀ اصلی و از درجۀ واقعی خود اخراج نموده اند، و إلاّ اوّل اهل بلکه اهل اللّه بوده اند، چنانچه من بعد مذکور می شود، که قال عبدالمطّلب:

نحن آل اللّه فیما قد خلا لم یزل ذاک علی عهد ابرهیم

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم

و در مشکل اعراب القرآن گفته: إنّ آل محمّد معناه أهل محمّد؛ لأنّ أصل آل أهل ثمّ ابدل من الهاء همزة، فصار أءلا، ثمّ ابدلت الهمزة ألفاً لانفتاح ما قبلها وسکونها، فإذا صغر آل ردّ إلی أصله، فقیل: اهیل.

وقال الفاضل النیریزی فی شرحه علی اثبات الواجب للمحقّق الدوانی: إنّ الآل هو فی الأصل الأهل، بدلیل تصغیره علی الاُهیل، أو اسم بمعناه؛ لما روی عن الکسائی أنّه قال: سمعت بعض العرب قال: أهل واُهیل آل واُویل، ثمّ خصّ الآل فی العرف ببنی عبدالمطّلب وبنی هاشم عند الأکثرین. وقال بعض: إنّه خصّ ببنی هاشم فقط، وقوله صلی الله علیه و آله «کلّ تقی آلی» محمول علی المعنی اللغوی، أو علی أنّه مجاز.

ص:52

فلا حاجة إلی ما ذکره المصنّف فی بعض حواشیه من أنّ المراد بالآل من له قرابة صوریة کبنی هاشم، أو قرابة معنویة کالأولیاء والعرفاء والعلماء المنتمین إلیه بقرابة معنویة؛ إذ لو حمل الآل علی هذا المعنی کان الصلاة والسلام علیهم شاملاً علی غیر الصحابة فضلاً عنهم، فلا حاجة حینئذ علی عطف الأصحاب علیهم، إلاّ أن یقال: إنّ هذا من باب التخصیص بعد التعمیم.

والدلیل علی هذا الاختصاص العرفی لفظ الآل؛ لأنّ الفقهاء یصرفون المال الذی اوصی لآل رسول اللّه صلی الله علیه و آله علی من حرم علیهم الصدقة الواجبة، یعنی بنی هاشم و بنی عبدالمطّلب. تمّ کلامه.

وقال الفاضل علی بن عیسی فی الکشف: الآل لغة القرابة(1).

وقال صاحب بن عبّاد فی کتابه المعروف بالمحیط فی علم اللغة: آل الرجل قرابته وأهل بیته، وتصغیره اهیل(2).

و اهل در لغت به معنی کسان است، و اهل بیت کسان سرا را گویند، پس آل نبی و اهل بیت نبی یعنی کسان نبی، و جمعی که رجوع و نسبتی به او داشته باشند.

و فرقی که میان آل واهل در استعمال شده است آن است که آل در صاحبان شرافت خواه شرافت دنیوی باشد یا اخروی استعمال می شود، مثل آل نبی صلی الله علیه و آله وآل فرعون، و اهل به مطلق کسان اطلاق می شود، مثل اهل سوق که در ایشان شرافت منظور نیست، و اهل بیت نبوّت که در ایشان شرافت منظور هست، پس در استعمال آل اخص باشد و اهل اعم.

أمّا بیان اولاد: افضل المحقّقین شیخ زین الدین رحمه الله در کتاب مسالک فرموده:

که جماعتی از اصحاب مثل شیخ المحدّثین شیخ مفید و قاضی ابن برّاج و ابن ادریس را اعتقاد آن است که لفظ اولاد شامل اولاد اولاد و همچنین تا انقراض

ص:53


1- (1) کشف الغمّه 42:1.
2- (2) المحیط فی اللغة 490:1.

عالم هست، لقوله تعالی (یا بَنِی آدَمَ، * و یا بَنِی إِسْرائِیلَ) * که شامل جمیع بنی آدم وبنی اسرائیل هست، واز جهت اجماع بر تحریم حلیلۀ ولد ولد؛ لقوله تعالی (وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ) (1) و از جهت دخول اولاد اولاد در قول خدای تبارک وتعالی (یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلادِکُمْ) (2) و امثال این که در این موضع شامل اولاد اولاد هست.

وقال السید أحمد الحسنی فی کتابه عمدة الطالب فی نسب آل أبی طالب: قال الشیخ أبونصر البخاری: خرج الأفطس مع محمّد بن عبداللّه بن الحسن النفس الزکیة، وبیده رایة بیضاء، واُبلی، ولم یخرج معه أشجع منه ولا أصبر، وکان یقال له: رمح آل أبی طالب لطوله وطوله.

وقال أبوالحسن العمری: کان صاحب رایة محمّد بن عبداللّه الصفراء، ولمّا قتل النفس الزکیة محمّد بن عبداللّه اختفی الحسن الأفطس بن علی بن علی، فلمّا دخل جعفر الصادق علیه السلام العراق ولقی أباجعفر المنصور، قال له: یا أمیرالمؤمنین أترید أن تسدی إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله یداً؟ قال: نعم یا أبا عبداللّه، قال: تعفو عن ابنه الحسن بن علی بن علی، فعفی عنه.

ثمّ قال بعد ذکر وصیة الصادق علیه السلام للأفطس بالدنانیر، قال البخاری: وهذه شهادات قاطعة من الصادق علیه السلام أنّه ابن رسول اللّه صلی الله علیه و آله(3). انتهی.

وفی کتاب ضوء الشهاب: قیل لبعض العلویین: کذبت، فقال: واللّه لو کنت غلام من أنا ابنه لما کذبت.

از آنچه مذکور شد مستفاد می گردد که لفظ «ابن» به اولاد بعیده موافق نصّ حدیث مستعمل و شایع است، پس اگر حکمی نسبت به اولاد واقع شود نسبت به

ص:54


1- (1) سورۀ نساء: 23.
2- (2) سوره: نساء: 11.
3- (3) عمدة الطالب ص 414-415.

اولاد اولاد علی المذاهب المذکورة خواهد بود مگر به قرینۀ صریحه.

وذرّیه بضمّ ذال در لغت به معنی نسل و فرزندان است بطناً بعد بطن، پس بر متعارف عام واصطلاح کلام شامل جمیع اولاد خواهد بود الی انقراض العالم، و اگر مخالفی از روی نفاق منع این اتّفاق نماید فایده ندارد، به جهت آن که شمول ذرّیه بر جمیع اولاد را از آن گذشته لغتاً و عرفاً که توجیه توان کرد، مگر قرینۀ صریحه باشد که خصوص جمعی خاص از ذرّیه منظور باشد.

وعترت بکسر عین در کتب لغت به معنی خویشان یا نزدیگان از ایشان است، چنانچه ابن اثیر در نهایه ایراد نموده: وفی الحدیث «خلّفت فیکم الثقلین کتاب اللّه وعترتی» عترة الرجل: أخصّ أقاربه، وعترة النبی صلی الله علیه و آله بنو عبدالمطّلب، وقیل:

أهل بیته الأقربون، وهم أولاده وعلی وأولاده، وقیل: عترته الأقربون والأبعدون منهم.

تا قول او که گفته است: والمعروف المشهور أنّ عترته أهل بیته الذین حرمت علیهم الزکاة(1). و در این مقام کلام طویل بود به قدر حاجت اکتفا شد.

و در قاموس اللغه در بیان عترت واقع است: ونسل الرجل ورهطه وعشیرته الأدنون(2).

ومن بعد نیز بیان معنی عترت و اهل و غیره به وجه اوفی مذکور می شود.

ص:55


1- (1) نهایۀ ابن اثیر 177:3.
2- (2) قاموس فیروزآبادی 84:2.

فصل سیّم: در بیان خصوص آل واقربای نبی صلی الله علیه و آله است

اشارة

چون تشخیص و تحقیق مطلق اولاد و ذرّیه و عترت به نحو مسطور مذکور شد، باید موافق آیه و حدیث معلوم شود که خصوص آل و اقربای نبی صلی الله علیه و آله هرگاه مذکور شود چه جماعت منظور است؟

قال اللّه تعالی فی سورة الأنفال: (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلی عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ وَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) (1).

یعنی: بدانید ای مؤمنان که آنچه غنیمت گرفتید از کافران به قهر از هر چه اسم شیء بر آن توان اطلاق کرد، پس به درستی که مر خدا راست پنج یک آن و مر رسول خدای را صلی الله علیه و آله و مر خویشان رسول صلی الله علیه و آله را که بنی هاشم اند وبنی عبدالمطّلب، ویتیمان ایشان، و درویشان ایشان، و مسافران ایشان که زادی نداشته باشند.

پس خویشان رسول صلی الله علیه و آله در این مقام بنی هاشم و بنی عبدالمطّلب اند، موافق این تفسیر که از تفاسیر معتبره قلمی شده.

و مشهور میان امامیه آن است که در حیات حضرت رسول صلی الله علیه و آله خمس بر شش قسم منقسم می گردد: سه قسم خاصّۀ آن حضرت بود، وبعد آن حضرت خاصّۀ امامی که قائم مقام او باشد، تا به حضرت صاحب الزمان صلوات اللّه علیه، و سه قسم دیگر برای ایتام و مساکین و ابن سبیل بنی هاشم مقرّر بوده، و این حکم مستمر است همیشه.

ص:56


1- (1) سورۀ انفال: 41.

و بعد از آن می فرماید که: خمس را به مستحقّان ایشان رسانید اگر هستید شما از روی تحقیق ایمان آورندۀ به خدا و به آنچه فرو فرستادیم از آیات قرآنی و نزول ملائکه و غیر آن بر بندۀ ما که محمّد صلی الله علیه و آله است در روز بدر و جدا شدن حق از باطل، و آن روزی بود که بهم رسیدند دو گروه مسلمانان و کافران، و آن روز جمعه هفدهم شهر رمضان در سنۀ ثانیۀ از هجرت بود.

و از حضرت میزان اللّه الفارق و مصباحه الناطق جعفر بن محمّد الصادق علیهما السلام مروی است که نزول آیۀ خمس در نوزدهم شهر رمضان المبارک واقع شد(1).

وباز می فرماید که: خدای تعالی بر همه چیز توانا است که مردم اندک را بر لشکر بسیار غالب می سازد.

و از حضرت ابی عبداللّه علیه السلام منقول است که: چون حق تعالی حرام گردانید بر ما صدقه را یعنی زکات مفروضه را خمس را برای ما مقرّر فرمود، پس صدقه بر ما حرام است، و خمس بر ما حلال(2).

و در احادیث وارد شده که خدای تعالی خود را شریک گردانید با پیغمبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت در خمس به جهت آن که مردم متنبّه شوند که بهترین مال است، و تشنیع نکنند به مستحقّین خمس، و مذلّت ایشان ننمایند که اوساخ ناس به جهت ایشان مقرّر شده، بلکه دانند که خمس بهترین مال است که خدای تعالی خود را در آن شریک نموده، و فرموده است که (فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ) لمؤلّفه:

هر گز نبوده است شریک خدا کسی آل نبی شریک به خمس اند با خدا

و شیخ الطایفه شیخ أبوجعفر طوسی رحمه اللّه تعالی در کتاب تهذیب در مبحث خمس نقل نموده: عن أحدهما علیهما السلام فی قول اللّه تعالی (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ

ص:57


1- (1) مجمع البیان مرحوم طبرسی 364:4.
2- (2) مجمع البیان مرحوم طبرسی 364:4.

مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ) قال: خمس اللّه للإمام، وخمس الرسول للإمام، وخمس ذی القربی لقرابة الرسول الإمام، والیتامی یتامی آل الرسول، والمساکین منهم وأبناء السبیل منهم، فلا یخرج منهم إلی غیرهم(1).

یعنی: امام محمّد باقر علیه السلام یا امام جعفر صادق علیه السلام که راوی متردّد بود در این که قائل کدام یک از ایشان بوده فرموده اند در تفسیر این آیۀ شریفه: که خمس خدا از امام است، و خمس رسول خدا صلی الله علیه و آله از امام است، و خمس ذی القربی از خویش رسول خدا است که امام زمان باشد علیه السلام، و سه حصّۀ دیگر از یتامی که یتامی آل رسول اند صلی الله علیه و آله، و مساکین که مساکین از آل رسول اللّه اند صلی الله علیه و آله، وابناء سبیل نیز که ابناء سبیل از آل رسول اند صلی الله علیه و آله است، پس اخراج نمی شود این خمس از ایشان که آل رسول اند به غیر ایشان.

و از حدیث مذکور صریحاً معلوم شد که به غیر از امام علیه السلام سه فرقۀ دیگر که اولاد عبدالمطّلب اند به آل رسول تعبیر فرموده اند، و آل رسول نیز به ایشان گفته می شود، پس آل رسول مختصّ بنی هاشم است مطلقا.

وباز شیخ الطائفة المحقّة شیخ ابوجعفر طوسی روّح اللّه روحه القدّوسی در تهذیب الأحکام بعد از حدیث مذکور ایراد نموده است: علی بن الحسن بن فضّال، عن محمّد بن إسماعیل الزعفرانی، عن حمّاد بن عیسی، عن عمر بن اذینة، عن أبان بن أبی عیاش، عن سلیم بن قیس الهلالی، عن أمیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه، قال: سمعته یقول کلاماً کثیراً.

ثمّ قال: وأعطهم من ذلک کلّه سهم ذی القربی الذین قال اللّه تعالی: (إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلی عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ) نحن واللّه عنی بذی القربی، وهم الذین قرنهم اللّه بنفسه وبنبیّه، فقال: (فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ

ص:58


1- (1) تهذیب الأحکام 125:1 ح 2.

لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ) منّا خاصّة، و لم یجعل لنا فی سهم الصدقة نصیبا، أکرم الله نبیه و أکرمنا أن یطعمنا أوساخ أیدی الناس(1).

محصّل معنا آن که سلیم بن قیس هلالی از حضرت امیرالمؤمنین و یعسوب المتّقین اسد الله الغالب علی بن ابی طالب صلوات الله و سلامه علیه نقل نموده، که آن حضرت بعد از کلام کثیری فرمودند: عطا کن به ایشان از این مال مجموع مال غنیمت حصّة ذی القربی را، و ایشان آن جماعتی اند که فرموده است خدای تعالی اگر ایمان آورده اید به خدا و آنچه نازل کردیم ما بر پیغمبر صلی الله علیه و آله روز تفرقة حق و باطل، روزی که ملاقات کردند لشگر مسلمانان و کفّار با هم، ما و الله خواسته شده ایم به ذوی القربی، و ما بنی هاشم خواسته شده ایم از جماعتی که مقارن و نزدیک ساخته خدای تعالی ایشان رای به نفس خود و به نفس نبی خود.

پس فرموده است خدای تعالی: به درستی که از خداست خمس غنیمت، و از رسول خداست و یتامی و مساکین و ابناء سبیلی که از ما باشند، یعنی از بنی هاشم باشند خاصّه، و نگردانیده از برای ما در سهم صدقه نصیبی و حصّه ای.

گرامی داشته خدای تعالی نبیش را، و گرامی داشته ما رای که طعمه و خورش ما گرداند چرکهای دستهای مردم رای که آن صدقه باشد.

از این حدیث و امثاله معلوم می شود که «لنا» و «أکرمنا» که ائمّه علیهم السلام فرموده اند به لفظ جمع شامل بنی هاشم است، و ایشان رای به خود نسبت داده اند.

چنانچه بعضی تصریح نموده اند که در اکثر مواضع کلمة «نحن» و «نا» که ائمّه فرموده اند شامل غیر ائمّه علیهم السلام از بنی هاشم است.

و مؤیّد این قول این است که در کتب رجال مثل خلاصة الرجال و غیره مذکور است به این عبارت که: إسماعیل بن الفضل بن یعقوب بن الفضل بن عبد الله بن الحارث بن نوفل بن الحارث بن عبدالمطّلب، من أصحاب أبی جعفر علیه السلام

ص:59


1- (1) تهذیب الأحکام 126:1 ح 3.

ثقة من أهل البصرة، قاله الشیخ، و روی أن ّ الصادق علیه السلام قال:

هو کهل من کهولنا، و سیّد من ساداتنا.

قال العلاّمة: و کفاه بهذا شرفا مع صحّة الروآیة(1).

و حدیث است که خزّاز قمّی در احکام شرعیه و صدوق رحمهما الله در من لا یحضره الفقیه در مبحث نکاح و تزویج در باب الاکفاء نقل نموده اند به این عنوان: و نظر النبی صلی الله علیه و آله إلی أولاد علی و جعفر علیهما السلام، فقال: بناتنا لبنینا، و بنونا لبناتنا(2).

یعنی: نظر کرد حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله به اولاد علی و جعفر علیهما السلام، پس فرمود:

که دختران ما از پسران ما یند، و پسران ما از دختران ما، یعنی هر یک از دختران ما و پسران ما کفو یک دیگرند.

و یظهر من ترجمة إبراهیم بن علی بن عبد الله بن جعفر بن أبی طالب الجعفری من (کش ست)(3) أن ّ ام ّ علی بن عبد الله زینب بنت علی، و امّها فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه و آله(4).

و یظهر من ترجمة الشهید بکربلاء عبد الله بن مسلم بن عقیل من رجال النجاشی(5) أن ّ امّه رقیة بنت علی بن أبی طالب علیه الصلاة و السلام(6).

و لا یبعد أن یکون ام ّ کلثوم کنیة لرقیة رضی الله تعالی عنهم أجمعین.

و در این حدیث آن سرور اولاد علی و جعفر علیهما السلام رای منسوب به خود

ص:60


1- (1) خلاصة الأقوال علاّمة حلّی ص 53-54.
2- (2) من لا یحضره الفقیه 393:3 ح 4384.
3- (3) صحیح: رجال شیخ طوسی.
4- (4) رجال شیخ طوسی ص 352، مجمع الرجال قهپائی 60:1.
5- (5) صحیح: رجال شیخ طوسی.
6- (6) رجال شیخ طوسی ص 103.

فرموده اند، و این مرتبة عظیمی است از جهت سادات که ایشان رای آن حضرت دختران و پسران خود فرموده اند، و اگر متأمّل تأمّل نما ید این حدیث در مرتبة قرب اقرب است از آنچه در باب سلمان شرف و رود یافته که «سلمان منّا أهل البیت» و باعث شرافت او شده.

لقد رقی سلمان بعد رقّة منزلة شامخة البنیان

وکیف لا و المصطفی قد عدّه من أهل بیت العظیم الشأن

بلکه از بعضی احادیث ظاهر می شود که ارتضاع از سلسلة ایشان مثلا یا ارضاع یکی از اولاد و خویشان ذی شأن ایشان به مثابه ای است که حضرت بشیر نذیر ختم نبوّت صلی الله علیه و آله نسبت به بنوّت به این هر دو داده اند.

و روی محمّد بن یعقوب الکلینی فی جامعه الکافی: عن العدّة، عن سهل، عن مروک بن عبید، عن أبی الحسن الرضا علیه السلام، قال: دخلت علیه و سلّمت، و قلت:

جعلت فداک ما تقول فی رجل مات و لیس له و ارث إلاّ أخ له من الرضاعة یرثه؟ قال: نعم، أخبرنی أبی عن جدّی أن ّ رسول الله صلی الله علیه و آله قال: من شرب من لبننا، أو أرضع لنا ولدا، فنحن آباؤه(1).

و هذا الحدیث الشریف من ثلاثیات الشیخ الرئیس رضی الله تعالی عنه.

هرچند این حکم عام باشد، لیکن شامل خواص نیز خواهد بود که ذرّیه و سائر أقارب آن سرور صلی الله علیه و آله باشند.

و در معانی الأخبار صدوق رضی الله عنه فرموده: أبی، عن سعد، عن ابن عیسی، عن ابن أبی عمیر، عن بعض أصحابنا، عن أبی سعید المکاری، قال: کنّا عند أبی عبد الله علیه السلام، فذکر زید و من خرج معه، فهم ّ بعض أصحاب المجلس أن یتناوله،

ص:61


1- (1) فروع کافی 168:7 ح 1.

فانتهره أبو عبد الله علیه السلام، و قال: مهلا لیس لکم أن تدخلوا فیما بیننا إلاّ بسبیل خیر، إنّه لم تمت نفس منّا إلاّ و تدرکه السعادة قبل أن تخرج نفسه و لو بفواق ناقة، قال: قلت: و ما فواق ناقة؟ قال: حلابها(1).

یعنی: از ابی سعید مکاری منقول است که گفت: بودیم جمعی نزد کلام الله الناطق جعفر بن محمّد الصادق علیه السلام، پس ذکر کرده شد احوال زید و کسانی که با او خروج نموده بودند، پس اراده نمودند بعضی از اصحاب مجلس که بدگوئی و خبث زید نما ید، بانگ و زجر نمود ابو عبد الله علیه السلام ایشان رای و گفت: آهسته باشید و تند مروید، نیست مر شما رای نسبت که داخل شوید در میان ما مگر به طریق خیر و خوبی، به تحقیق که حق این است که نمرده است نفسی از ما مگر آن که ادراک نموده است او رای سعادت و ایمان پیش از آن که بیرون رود نفس او از جسدش، و اگرچه به قدر فواق ناقه باشد.

سعید مکاری گفت: سؤال نمودم که چه چیز است فواق ناقه؟ آن حضرت فرمود: که دوشیدن شیر ناقه است.

لیکن ابن اثیر در نهایه فواق رای به قدر ما بین حلبتین تفسیر نموده(2).

و الحق ّ ما قاله المعصوم علیه السلام.

و در کتاب خرایج و جرایح تصنیف قطب راوندی که اوّلا او مؤلّف کتاب آیات الأحکام(3)، و از فحول علمای شیعه است واقع شده: روی عن الحسن بن راشد، قال: ذکرت زید بن علی، فتنقّصته عند أبی عبد الله علیه السلام، فقال: لا تفعل، رحم الله عمّی أتی إلیّ(4)، فقال: إنّی ارید الخروج علی هذا الطاغیة، فقلت: لا تفعل،

ص:62


1- (1) معانی الأخبار شیخ صدوق ص 392 ح 39.
2- (2) نهایة ابن اثیر 479:3.
3- (3) به نام فقه القرآن مطبوع می باشد.
4- (4) در خرائج: أبی.

فإنّی أخاف أن تکون المقتول المصلوب فی ظهر الکوفة، أما علمت یا زید أنّه لا یخرج أحد من ولد فاطمة علی أحد من السلاطین قبل خروج السفیانی إلاّ قتل .

ثم ّ قال: ألا یا حسن إن ّ فاطمة أحصنت فرجها، فحرّم الله ذرّیتها علی النار، و فیهم نزلت (ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ) (1) فإن ّ الظالم لنفسه الذی لا یعرف الإمام، و المقتصد العارف بحق ّ الإمام، و السابق بالخیرات هو الإمام، ثم ّ قال: یا حسن إنّا أهل بیت لا یخرج أحدنا من الدنیا حتّی یقرّ لکل ّ ذی فضل فضله(2).

یعنی: مروی است از حسن بن راشد که گفت: ذکر کردم زید بن علی را، پس در صدد نقصان و عیب او در آمدم نزد حضرت امام جعفر صادق علیه السلام، پس فرمود آن حضرت: مکن اقدام به ذکر نقصان زید، بیامرزد خدای تعالی عم ّ مرا آمد نزد من، پس گفت: من ارادة خروج بر این طاغیه، یعنی خلیفة آن زمان دارم، پس آن حضرت فرمودند: مکن این اراده رای که می ترسم این رای که بوده باشی کشته شده و بردار کشیده شده در پشت کوفه، آیا ندانسته ای زید به تحقیق که خروج نمی کند احدی از اولاد فاطمه علیها السلام بر احدی از پادشاهان پیش از خروج سفیانی مگر آن که کشته شود.

بعد از آن فرمود آن حضرت: که خبر دار باش ای حسن به تحقیق که فاطمه علیها السلام نگاه داشت دامن عصمت خود را، پس حرام کرد خدای تعالی ذرّیة او رای بر آتش دوزخ، و در حق ّ ایشان نازل شده این آیه (ثُمَّ أَوْرَثْنَا) الخ، وتفسیر آیۀ شریفه بعد از این مکرّر موافق تفسیری که آن حضرت فرموده اند مذکور می شود.

بعد از آن فرمود ابو عبداللّه علیه السلام: یا حسن ما اهل بیت نبوّتیم که بیرون

ص:63


1- (1) سورۀ فاطر: 32.
2- (2) خرائج و جرائح راوندی 281:1 ح 13.

نمی رود کسی از ما از دنیا تا آن که اقرار کند به فضل هر صاحب فضلی، یعنی قائل به اعتقادات حقّه و امامت ائمّۀ اثناعشر باشد، وبا ایمان کامل از دنیا برود.

و قول آن حضرت که فرموده اند «لا تفعل» و نهی از خروج نمودند، ممکن است نهی تحریمی نباشد، و نهی ظاهری باشد، تا آن که منافی مدح زید و حدیث کتاب محاسن برقی که بعد از این مذکور می شود که حضرت ابی عبداللّه علیه السلام فرمودند: «لوددت أنّ الخارجی من آل محمّد وعلی نفقة عیاله» نباشد.

و آنچه فرمودند که خروج نمی کند از اولاد حضرت فاطمه علیها السلام مگر آنکه مقتول می شود، ممکن است که منحصر بر خروجی باشد که متضمّن احقاق حقّ امامت و اقامت یکی از ائمّۀ اثناعشر علیهم السلام باشد بالفعل بر خلافت و ظهور حکم، تا آن که منافی با خروج سلسلۀ رضویه موسویه صفویه أنار اللّه برهانهم وشیّد أرکاهم نباشد، با وجود آن که آنچه از احادیثی که در سند صد و سیّم مرقوم شده، و حمل بر خروج این سلسلۀ علیّه نموده اند و مطابقت تمام دارد، دال است بر آن که این سلسله توطئه و تمهید خروج قائم اهل بیت علیهم السلام باشند، پس البته از این حکم مستثنی خواهد بود، چنانکه من بعد نیز مذکور می شود.

و آنچه آن حضرت فرمودند: «ألا یا حسن إنّ فاطمة أحصنت فرجها» به حسب ظاهر و سوق کلام و مقتضاه مقام شامل جمیع ذرّیه هست، هر چند اولاد بطنی حضرت فاطمه علیها السلام نباشند به نحوی که در سند هفتاد و چهارم مذکور می گردد که ابن شهرآشوب در مناقب فاطمه علیها السلام بعد از نقل همین حدیث و ذکر مقصود در بیان تعمیم حکم ایراد نموده: والأولی کلّ مؤمن منهم.

و ممکن است که منظور بیان آنچه واقع شده در حق بعضی از اهل بیت باشد که اولاد بطنی حضرت فاطمه اند علیها السلام، و ایراد این معنی در حدیث زید بنا بر بیان فضیلت و شرافت جمیع باشد به اعتبار بعضی، یعنی شرافت این سلسله به

ص:64

مرتبه ایست که حرام شده در حق بعضی از ایشان آتش دوزخ.

یا آن که حرمت آتش دوزخ دو نحو باشد: یکی حرمت از روی عدل، ویکی حرمت به عنوان تفضّل، پس در این صورت حرمت مطلق از جهت جمیع متحقّق خواهد بود، به این نحو که حرمت به عنوان عدل مختصّ ذرّیۀ بطنی باشد، و حرمت تفضّلی از جهت سایر ذرّیه متحقّق شود، موافق اولویت تعمیم که ابن شهرآشوب نقل نموده.

و منافی نباشد با امثال حدیثی که من بعد در خاتمۀ کتاب در فصل چهارم از معانی الأخبار از حضرت ابی الحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام منقول است که فرمودند «یا زید» که برادر آن حضرت بوده: یا زید أغرّک قول بقّالی الکوفة أنّ فاطمة أحصنت فرجها، فحرّم اللّه تعالی ذرّیتها علی النار، واللّه ما ذلک إلاّ الحسن والحسین وولد بطنها خاصّه(1). به نحوی که با ترجمه در خاتمۀ کتاب به فضل اللّه تعالی مذکور می شود.

و اهتمام در ذکر این اختصاص از حضرت ابوالحسن علیه السلام به سبب عدم غرور سایر ذرّیه، و جسارت بر امور غیر مرضیه باشد، چنانچه بعد از این در سند هشتاد و نهم حدیث از حضرت رسول علیه السلام مذکور می شود که فرمودند: لولا أن تطغی قریش لأخبرتها بالذی لها عند اللّه عزوجل. یعنی اگر مغرور نمی شدند قریش و از حد بیروی نمی رفتند، البتّه خبر می دادم قریش را بدانچه مر ایشان را نزد خدا هست از قرب و منزلت.

با وجود آن که محتمل است که مراد آن حضرت علیه السلام از حلف به مضمون مسطور این باشد که در حین ایراد حدیث مذکور اولاد حضرت فاطمه علیها السلام منحصر به اولاد بطنی بودند بدون سایر ذرّیه.

ص:65


1- (1) معانی الأخبار ص 106.

چنانچه اورع المجتهدین مولانا احمد رحمه اللّه تعالی در محبث تشهّد از شرح ارشاد آل را شامل غیر اصحاب کسا از ائمّۀ هدی علیهم السلام نموده حقیقتاً نه تغلیباً، و سزاوار ندانسته قول محقّق ثانی و شهید ثانی را در این باب، و فرموده است: که وضع «آل» لغة و عرفاً تعمیم دارد نسبت به ائمّۀ معصومین علیهم السلام، و از احادیث سبب نزول آیۀ تطهیر که اختصاص به اصحاب کسا مستفاد می شود، بنا بر آن است که در حین نزول آیۀ کریمه خصوص ایشان موجود بودند، و حصر اضافی بوده به قرینۀ آن که فرمودند آن حضرت صلی الله علیه و آله به بعض نساء خود «إنّک إلی خیر» یعنی عاقبت تو به خیر است، و لیکن تو داخل این بزرگواران نیستی(1).

و این قسم توریه و قسم در کلام یا تقیه از خلفاء جور، یا اتّقاء بر اقارب از فصل الخطابی است که ائمّۀ ما صلوات اللّه تعالی علیهم مخصوص بودند به آن، چنانچه از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که فرمودند: إنّی لأتکلّم علی سبعین وجهاً لی من کلّها المخرج.

و مؤیّد بعضی از وجوه وجیهه مسطوره است آنچه ذکر نموده است او را عالم فاضل محقّق صاحب کتاب کامل بهائی در فصل ثالث از باب خامس از کتاب خود تحفة الأبرار به این عبارت:

مسألة: آیا شاید جعفر کذّاب و مثل او را لعن کردن یا نه؟

گوئیم: که از حضرت مقدّسه پرسیدند و توقیع بیرون آمد یکی این سؤال بود، قائم آل محمّد علیه السلام جواب نوشت: لعنت مکنید جعفر عمّم را که ما اهل بیت نبوّتیم، و حق تعالی بعد از ذکر انبیاء علیهم السلام فرموده: (أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَی اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ) (2) و ما را اقتدا باید کرد به انبیاء سلف، و یوسف چون بر برادران

ص:66


1- (1) مجمع الفائده مقدّس اردبیلی 277:2.
2- (2) سورۀ انعام: 90.

خود دست یافت گفت: (لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللّهُ لَکُمْ) (1) ما نیز همچنین کنیم(2).

و قریب به این مضمون است آنچه در کتاب احتجاج شیخ طبرسی روایت نموده به این عنوان: الکلینی، عن إسحاق بن یعقوب، قال: سألت محمّد بن عثمان العمری رحمه الله أن یوصل إلیه علیه السلام کتاباً سألت فیه عن مسائل اشکلت علیّ.

فورد التوقیع بخطّ مولانا صاحب الزمان علیه السلام: أمّا ما سألت عنه أرشدک اللّه وثبّتک اللّه ووقاک من أمر المنکرین لی من أهل بیتنا وبنی عمّنا، فاعلم أنّه لیس بین اللّه وبین أحد قرابة، ومن أنکرنی فلیس منّی، وسبیله سبیل ابن نوح. وأمّا سبیل عمّی جعفر وولده، فسبیل إخوة یوسف علیه السلام(3).

و آنچه مرقوم شد دالّ است بر تفضیل عظیم در مغفرت مذنبین از ذرّیه، موافق نصّ صریح آیۀ شریفه (لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللّهُ لَکُمْ) (4) و به حسب معنی دور نیست که مراد از ذکر جعفر وولده بیان اهل بیتنا باشد، و مراد از «بنی عمّنا» مثل بنی عبّاس باشد به طریق لفّ ونشر مشوّش.

و ایضاً در سند پنجم از تفسیر عیاشی آنچه مرقوم شده در باب آیۀ شریفۀ (وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلاّ لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ) (5) که حضرت ابی عبداللّه علیه السلام فرمودند: هذه نزلت فینا خاصّة الحدیث(6). دالّ است بر مقصود.

و از بعضی احادیث مستفاد می شود که محبّین آل محمّد صلی الله علیه و آله نیز بدون توبه از دنیا بیرون نمی روند، به نحوی که در باب سیّد حمیری که مسمّی به سیّد بوده

ص:67


1- (1) سورۀ یوسف: 92.
2- (2) تحفة الأبرار فی مناقب أئمّة الأطهار ص 184.
3- (3) احتجاج شیخ طبرسی 542:2.
4- (4) سورۀ یوسف: 92.
5- (5) سورۀ نساء: 159.
6- (6) تفسیر عیاشی 283:1 ح 300.

بدون سیادت.

حدیثی از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در کتاب مناقب ابن شهرآشوب مذکور است، که او از کتاب اغانی که تصنیف ابوالفرج اصفهانی است نقل نموده به این عبارت: قال عبّاد بن صهیب: کنت عند جعفر بن محمّد علیهما السلام، فأتاه نعی السید، فدعا له وترحّم علیه، فقال له رجل: یابن رسول اللّه وهو یشرب الخمر ویؤمن بالرجعة، فقال علیه السلام: حدّثنی أبی عن جدّی أنّ محبّی آل محمّد لا یموتون إلاّ تائبین، وقد تاب، ورفع مصلّی کان تحته، فاُخرج کتاباً من السید یعرّفه أنّه قد تاب، ویسأله الدعاء(1).

پس از آنچه مرقوم شد مستفاد می شود منسوب نمودن ائمّه علیهم السلام بنی هاشم و ذرّیه را به خود، و از مغفرت سید حمیری، و تسمیۀ او به این اسم با عدم سیادت، و ذکر او در ضمن فضائل السادات، و از زمرۀ اهل بیت شدن او در قصور بهشت، به حکم حدیث «إنّا آل محمّد لا یحلّ لنا الصدقة، وانّ مولی القوم من أنفسهم».

وفی کتاب سلوة الحزین لقطب الدین الراوندی: وقال النبی صلی الله علیه و آله: أوثق عری الإیمان الحبّ فی اللّه، والبغض فی اللّه. وإلیه أشار الرضا علیه السلام: کن محبّاً لآل محمّد وإن کنت فاسقاً، ومحبّاً لمحبّیهم وإن کانوا فاسقین(2).

معلوم می گردد که محبّت مرابطۀ اتّحاد است لفظاً ومعنیً، وادنی مرتبه از مراتب انتساب به ایشان بعضی را که بوده علوّ مرتبه و ظهور کرامات سنیه و فیوضات عظیمه به او روی داده.

چنانچه ابن شهرآشوب در مناقب خود آورده است به این عنوان: قال مالک بن دینار: رأیت فی مودّع الحجّ امرأة ضعیفة علی دابّة نحیفة، والناس ینصحونها

ص:68


1- (1) مناقب ابن شهرآشوب 332:11، أغانی أبوالفرج 297:7.
2- (2) سلوة الحزین قطب راوندی ص 23 ح 81 و 82.

لتنکص، فلمّا توسّطنا البادیة کلّت دابّتها، فعذلتها فی إتیانها، فرفعت رأسها إلی السماء وقالت: لا فی بیتی ترکتنی، ولا إلی بیتک حملتنی، فوعزّتک وجلالک لو فعل بی هذا غیرک لما شکوته إلاّ إلیک، فإذا شخص أتاها من الفیفاء وفی یده زمام ناقة، فقال لها: ارکبی، فرکبت وسارت الناقة کالبرق الخاطف، فلمّا بلغت المطاف رأیتها تطوف، فحلّفتها من أنت؟ فقالت: أنا شهرة بنت مسکة بنت فضّة خادمة الزهراء علیها السلام(1).

وأیضاً مؤیّد مراتب فوق است آنچه نقل نموده شیخ کشی در ترجمۀ یونس بن یعقوب به این عبارت: علی بن الحسن بن علی بن فضّال، قال: حدّثنی محمّد بن الولید، قال: رآنی صاحب المقبرة وأنا عند القبر بعد ذلک، فقال لی: من هذا الرجل صاحب القبر؟ فإنّ أباالحسن علی بن موسی علیه السلام أوصانی به، وأمرنی أن أرشّ قبره شهراً، أو أربعین یوماً فی کلّ یوم، فقال أبوالحسن: الشکّ منّی.

قال: وقال لی صاحب المقبرة: إنّ السریر عندی، یعنی سریر النبی صلی الله علیه و آله، فإذا مات رجل من بنی هاشم صرّ السریر، فأقول: أیّهم مات حتّی أعلم بالغداة، فصرّ السریر فی اللیلة التی فیها مات هذا الرجل، فقلت: لا أعرف أحداً منهم مریضاً، فمن ذا الذی مات، فلمّا کان من الغد جاؤوا وأخذوا منّی السریر، وقالوا: مولی لأبی عبداللّه علیه السلام کان یسکن العراق(2).

و آنچه مرقوم شد دالّ است بر آن که موالی ایشان مانند ایشان عالی شأن اند.

وشیخ کشی به اسناد خود روایت کرده از عمر بن یزید بیّاع سابری به این عبارت که: قال لی أبو عبداللّه علیه السلام: یابن یزید أنت واللّه منّا أهل البیت، قلت له:

جعلت فداک من آل محمّد؟ قال: ای واللّه من أنفسهم، قلت: من أنفسهم؟ قال: ای واللّه من أنفسهم، یا عمر أما تقرأ کتاب اللّه عزّوجلّ (إِنَّ أَوْلَی النّاسِ بِإِبْراهِیمَ

ص:69


1- (1) مناقب ابن شهرآشوب 74:8-75.
2- (2) اختیار معرفة الرجال مرحوم کشی 685:2 ح 722.

لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اللّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ) (1).

از این آیه و حدیث مستفاد می شود که مال موالی ومحبّین صادق اهل بیت نبوّت به آل و انفس نفیسۀ مقدّسۀ ایشان بر می گردد.

و صدوق رضی اللّه عنه در مشیخۀ فقیه در ترجمۀ فضیل بن یسار فرموده که:

وکان ابوجعفر علیه السلام إذا رآه قال: بشّر المخبتین، وذکر ربعی عن عبیداللّه عن غاسل الفضیل بن یسار أنّه قال: إنّی لأغسل الفضیل وإنّ یده لتسبقنی إلی عورته، قال:

فخبّرت بها أبا عبداللّه علیه السلام، فقال: رحم اللّه الفضیل بن یسار هو منّا أهل البیت(2).

و آنچه صریحاً دالّ است بر شرافت قرابت بنی هاشم کلامی است که شیخ أبوجعفر طوسی رحمه الله در کتاب تهذیب ایراد نموده است که: وهؤلاء الذین جعل اللّه لهم الخمس هم قرابة النبی صلی الله علیه و آله الذین ذکرهم اللّه عزّوجلّ، قال اللّه تعالی (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ) (3) وهم بنو عبدالمطّلب أنفسهم الذکر والاُنثی منهم(4).

یعنی: جماعتی که گردانیده خدای تعالی از برای ایشان خمس را، ایشان اقرباء رسول اند صلی الله علیه و آله، آن جماعتی که ذکر کرده خدای تعالی ایشان را در این آیه که فرموده به لفظ امر خطاب به رسول صلی الله علیه و آله که بیم فرما خویشان نزدیگ خود را، و ایشان اولاد عبدالمطّلب اند انفسهم از مذکّر ومؤنّث.

شیخ المجتهدین وعلاّمة المحقّقین وحید عصره شیخ جمال الدین ابن مطهّر حلّی رحمة اللّه علیه در کتاب تذکرة الفقهاء در مقصد سادس در فصل ثانی(5) از مبحث خمس گفته: المراد بالیتامی والمساکین وأبناء السبیل فی آیة الخمس من

ص:70


1- (1) اختیار معرفة الرجال 623:2 ح 605.
2- (2) من لا یحضره الفقیه 441:4.
3- (3) سورۀ شعراء: 214.
4- (4) تهذیب الأحکام 129:4.
5- (5) صحیح: ثالث.

اتّصف بهذه الصفات من آل الرسول صلی الله علیه و آله، وهم ولد عبدالمطّلب بن هاشم، وهم الآن أولاد أبوطالب والعبّاس والحارث وأبی لهب خاصّة دون غیرهم، عند عامّة علمائنا؛ لأنّه عوّض عن الزکاة، فیصرف إلی من منع منها، ولقول أمیرالمؤمنین علیه السلام ولذی القربی والیتامی والمساکین وابن السبیل منّا خاصّة(1).

یعنی مراد به یتامی و مساکین وأبناء السبیل در آیۀ خمس کسانی اند که متّصف به این صفتها از آل رسول صلی الله علیه و آله باشند، و ایشان اولاد عبدالمطّلب بن هاشم اند، و ایشان الحال اولاد ابی طالب و اولاد عبّاس و اولاد حارث و اولاد ابی لهب اند به خصوص، نه غیر ایشان، نزد جمیع علماء ما که علماء شیعه اند، از جهت آن که خمس عوض زکات است، پس صرف کرده می شود بر کسی که منع کرده شده از ایشان زکات، و از جهت قول أمیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام که فرموده است: خمس از ذوی القربی که امام باشد علیه السلام، ویتامی و مساکین وابن السبیل از ما، یعنی بنی هاشم به خصوص است، و به دیگری داده نمی شود.

و در کتاب عمدة صحاح الأخبار تألیف یحیی بن حسن بن علی بن محمّد البطریق الأسدی الحلّی قدّس اللّه سرّه مسطور است: ذکر الثعلبی فی تفسیر قوله تعالی (ما أَفاءَ اللّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی) قرابة النبی صلی الله علیه و آله وهم آل علی وآل العبّاس وآل جعفر وآل عقیل، ولم یشرک بهم غیرهم(2).

یعنی: ثعلبی در بیان ذی القربی که در این آیۀ کریمه وارد است «ما أفاء اللّه» تا آخر، که ترجمه اش این است که: آنچه باز گردانید خدای تعالی بر رسول خود از اموال اهل قریه ها که به حرب گرفته نشده، پس مر خدای راست و مر پیغمبر

ص:71


1- (1) تذکرة الفقهاء علاّمۀ حلّی 433:5.
2- (2) عمدة صحاح الأخیار ابن بطریق ص 52.

او را، و مر خداوند خویشی را گفته است که مراد خویشان آن حضرت اند صلی الله علیه و آله، و ایشان آل علی و آل عبّاس و آل عقیل اند، و شریک گردانیده نشده است به این اقرباء غیر ایشان.

و سیّد ابوالحسن علی بن محمّد بن علی العلوی النسّابة المعروف بابن الصوفی در کتاب موسوم به مجدی بعد از تحقیقی که در بیان آل کرده ایراد نموده است:

قد ذکر لی الشیخ أبوالیقظان عمّار بن فتیح المعروف بالسیوفی المصری أیّده اللّه تعالی حکایة اقتضی هذا الموضع ایرادها، قال: رأیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله فی منامی، فقلت: یا رسول اللّه من آلک؟ فقال صلی الله علیه و آله: بنو علی وجعفر وعقیل، أو قال: بنو علی وعقیل وجعفر، الشکّ منّی(1).

ومطرّزی در مغرب در ذکر باب الصاد مع اللام ایراد نمود که: وصلیبة الرجل من کان من صلب أبیه، ومنه قیل: آل النبی صلی الله علیه و آله الذین تحرم علیهم الصدقة هم صلیبة بنی هاشم وبنی عبدالمطّلب، یعنی: الذین من صلبهم.

وقال ابن الأثیر والهروی فی ترجمة الأول من کتاب النهایة والغریبین: وفیه «لا تحلّ الصدقة لمحمّد وآل محمّد» قد اختلف فی آل محمّد النبی صلی الله علیه و آله، فالأکثر علی أنّهم أهل بیته، قال الشافعی: دلّ هذا الحدیث علی أنّ آل محمّد هم الذین حرمت علیهم الصدقة، وعوّضوا منها الخمس، وهم صلیبة بنی هاشم وبنی المطّلب(2).

وقال الشهید فی قواعده: الحکمة فی الخمس نفع أهل البیت، وتعویضهم عن الزکاة التی هی أوساخ الناس.

وفی کتاب کشف الغمّة للفاضل الإربلی، وکتاب المناقب لابن شهرآشوب، عن محمّد بن صالح الخثعمی، قال: کتبت إلی أبی محمّد علیه السلام أسأله عن البطیخ و

ص:72


1- (1) المجدی ابن الصوفی ص 521-522.
2- (2) نهایۀ ابن أثیر 81:1.

کنت به مشعوفاً، فکتب إلیّ: لا تأکله علی الریق، فإنّه یولد الفالج، وکنت ارید أن أسأله عن صاحب الزنج الذی خرج بالبصرة، فنسیت حتّی نفذ کتابی إلیه، فوقّع: صاحب الزنج لیس من أهل البیت(1).

ورأیت فی آخر حدیث زید بن أرقم من بعض الکتب العتیقة المعتبرة فی علم الأنساب، وکان من متملّکات الشهید الثانی قدّس سرّه وعلیه خطّه الشریف، ما هذه عبارته: فقال له حصین: ومن أهل بیته؟ ألیس نساؤه من أهل بیته؟ قال: لا، وإنّما أهل بیته من حرمت علیهم الصدقة، قال: ومن هم؟ قال: آل علی وآل جعفر وآل عقیل وآل عبّاس، قال: کلّ هؤلاء حرمت علیهم الصدقة؟ قال: نعم.

وفی کتاب فقه القرآن للشیخ الفقیه الراوندی فی باب الوصیة المبهمة: منها إن أوصی إنسان بثلث ماله فی سبیل اللّه ولم یسمّ، اخرج فی معونة المجاهدین لأهل الضلال، فإن لم یحضر مجاهد فی سبیل اللّه یصرف أکثره فی فقراء آل محمّد علیه وعلیهم السلام، ومساکینهم وأبناء سبیلهم، ثمّ یصرف ما بقی بعد ذلک فی معونة الفقراء والمساکین وأبناء السبیل عامّة، وفی جمیع وجوه البرّ(2).

وکذا قال أیضاً فی باب ذکر الخمس من کتابه المذکور: فصل وأمّا قسمة الخمس، فإنّه عندنا علی ستّة أقسام، علی ما ذکره اللّه تعالی: سهم للّه، وسهم لرسوله، وهذان مع سهم ذی القربی للقائم مقام النبی صلی الله علیه و آله ینفقهما علی نفسه وأهل بیته من بنی هاشم، وسهم للیتامی، وسهم للمساکین، وسهم لأبناء السبیل، کلّهم من أهل بیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله لا یشرکهم فیها باقی الناس؛ لأنّ اللّه عوضهم ذلک عمّا أباح لفقراء سائر المسلمین ومساکینهم وأبناء سبیلهم من الصدقات الواجبة

ص:73


1- (1) کشف الغمّه 424:2-425 و مناقب ابن شهرآشوب 417:12-418.
2- (2) فقه القرآن راوندی 314:2.

المحرّمة علی أهل بیت النبی صلی الله علیه و آله، وهو قول زین العابدین والباقر علیهما السلام(1).

تمّ کلامه أعلی اللّه مقامه.

و علی بن ابراهیم رحمه اللّه تعالی در طی تفسیر آیۀ (إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ) (2) الآیة که در سورۀ انفال واقع است، روایت نموده از حضرت رسول صلی الله علیه و آله که خطاب به عبیدة بن الحارث بن عبدالمطّلب نموده فرمودند: أنت أوّل شهید من أهل بیتی(3).

و از بیان ما ذکر تعمیم آل و اهل نسبت به خصوص ذرّیه و بنی هاشم بیّن است.

وأیضاً فی شرح السید فضل اللّه الراوندی علی کتاب شهاب الأخبار الموسوم بضوء الشهاب، وقد کتب الشیخ منتجب الدین لترجمته فی فهرسته: إنّه کان علاّمة زمانه، واُستاد أئمّة عصره، جمع مع علوّ النسب کمال الفضل والحسب(4)، ما هذه عبارة السید السند المذکور رحمه الله: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکب فیها نجی، ومن تخلّف عنها غرق.

المثل والمثل کالشبه والشبه، والمثل یکون للوصف، کقوله تعالی (مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیها أَنْهارٌ) (5) وکقوله تعالی (لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِلّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلی) (6) أی: الوصف، ویکون للمشابهة، کقوله تعالی (مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ) (7)الآیة، و

ص:74


1- (1) فقه القرآن راوندی 243:1.
2- (2) سورۀ انفال: 11.
3- (3) تفسیر علی بن ابراهیم قمّی 365:1.
4- (4) فهرست منتجب الدین ص 144.
5- (5) سورۀ محمّد صلی الله علیه و آله: 15.
6- (6) سورۀ نحل: 60.
7- (7) سورۀ بقره: 261.

کقوله عزوجلّ (وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ) (1) الآیة.

وأهل البیت هم أولاد النبی صلی الله علیه و آله من فاطمة الزهراء علیها السلام وأقرباؤه، وقیل: أهل البیت هم الذین تحرم علیهم الزکاة، وأهل بیت الرجل من یناسبهم، فإذا اطلق وقیل: أهل البیت لم یقع إلاّ علی إثرة النبی صلی الله علیه و آله أولاده وأقاربه علیهم السلام.

وشبّههم بسفینة نوح علیه السلام؛ لأنّ من لم یرکب السفینة غرق بالطوفان، ومن لا یرکب سفینة مودّتهم یحرق بالنیران، فکما أنّه لم یکن ملاذ فی الأوّل إلاّ سفینة نوح، فکذلک لا ملاذ فی الآخرة إلاّ محبّتهم وولائهم، ولذلک قال تعالی (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی) (2) فحبّهم ثمن الدعوة إلی الإیمان، وبغضهم علامة الخسران.

وقال صلی الله علیه و آله: مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح، وباب حطّة فی بنی إسرائیل.

وقال صلی الله علیه و آله: إنّی تارک فیکم الثقلین، أحدهما کتاب اللّه، والآخر عترتی أهل بیتی، وانّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. فما دام الکتاب باقیاً بین بنی آدم فهم باقون، وإذا وقع الکتاب الذی هو أحد الثقلین بارتفاع التکلیف رفع الثقل الآخر، فاصطحبا حتّی یلحقا به صلی الله علیه و آله علی شفیر الحوض.

وقال صلی الله علیه و آله: أنا الشمس وعلی القمر، وفاطمة الزهرة، والفرقدان الحسن والحسین علیهما السلام.

وقال صلی الله علیه و آله: إنّ فاطمة والحسن والحسین فی حظیرة القدس فی قبّة بیضاء سقفها عرش الرحمن.

وقال صلی الله علیه و آله: أحبّوا ولدی، صالحهم للّه، وطالحهم لی إلی الوف واُلوف من ذلک،

ص:75


1- (1) سورۀ بقره: 171.
2- (2) سورۀ شوری: 23.

ولولا أنّی أنتسب إلی تلک الدوحة لقلت فأکثرت، ولکن خفت أن یقال لی:

مادح نفسه یقرأ علیک السلام.

وهذا الذی ذکرت غیض من فیض، وفائدة الحدیث الأمر بمحبّة أهل بیته علیهم السلام وموالاتهم، والتمسّک بحبّهم، والاعتصام بولائهم، وراوی الحدیث عبداللّه بن عبّاس. انتهی کلامه أعلی اللّه مقامه.

و ثقة الاسلام ابوعلی طبرسی حفّه اللّه تعالی برحمته در جامع الجوامع در تفسیر آیۀ شریفۀ (ما أَفاءَ اللّهُ) (1) ایراد نموده است: ولذی القربی أهل بیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وقرابته، وهم بنو هاشم والیتامی والمساکین وابن السبیل منهم.

وعن علی بن الحسین علیهما السلام: هی قرباؤنا ومساکیننا وأبناء سبیلنا.

واز این تفسیر و حدیث بیان قرابت جمیع بنی هاشم واهل بیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله، و بیان منسوب نمودن حضرت سیّد الساجدین علیه السلام ایشان را به خود چنانچه فرمود: «قرباؤنا ومساکیننا وأبناء سبیلنا» ظاهر است.

و در ارشاد مفید قدّس سرّه در باب ذکر طرف من فضائل حسین بن علی علیهما السلام واقع است: وروی بإسناد آخر عن امّ سلمة - رضی اللّه عنها - أنّها قالت: خرج رسول اللّه صلی الله علیه و آله من عندنا ذات لیلة، فغاب عنّا طویلاً، ثمّ جاء وهو أشعث أغبر ویده مضمومة، فقلت له: یا رسول اللّه مالی أراک شعثاً مغبّراً؟

فقال: اسری بی فی هذا الوقت إلی موضع من العراق یقال لها: کربلاء، فاُریت فیه مصرع الحسین ابنی وجماعة من ولدی وأهل بیتی(2). تا آخر حدیث.

و این حدیث شریف دالّ است بر آن که به غیر از ائمّه علیهم السلام از ذرّیه و اقارب جمعی که با حضرت امام حسین علیه السلام در آن مکان به درجۀ شهادت فائز شده اند،

ص:76


1- (1) سورۀ حشر: 11.
2- (2) ارشاد شیخ مفید 130:2.

حضرت رسول صلی الله علیه و آله اطلاق ولدی واهل بیتی بر ایشان فرموده اند و منحصر در ائمّۀ معصومین علیهم السلام نیست، و لفظ «ولد» و «آل» وأمثاله بر ایشان نیر اطلاق می شود.

و مؤیّد این قول است حدیثی که در کتاب محاسن برقی(1) که او را از استادان و مشیخۀ محمّد بن یعقوب الکلینی است ایراد شده به این عبارت:

أبوعبداللّه السیاری عن رجل من أصحابنا، قال: ذکر بین یدی أبی عبداللّه علیه السلام من خرج من آل محمّد، فقال علیه السلام: لا ازال أنا وشیعتی بخیر ما خرج الخارجی من آل محمّد صلی الله علیه و آله، ولوددت أنّ الخارجی من آل محمّد وعلیّ نفقة عیاله(2).

یعنی: مذکور شد نزد حضرت امام جعفر صادق علیه السلام کسی که خروج کرده بود از آل محمّد صلی الله علیه و آله، وظاهر آن است که مراد زید بن علی وامثاله بوده است، پس فرمود آن حضرت که: همیشه من وشیعۀ من در خیریم و خوبی مادام که خروج کنندۀ از آل محمّد صلی الله علیه و آله بوده باشد، و برمن باشد خرج عیال او.

و قول حضرت علیه السلام که به زید و امثاله لفظ آل محمّد صلی الله علیه و آله فرمودند مشعر است بر آن که لفظ آل محمد صلی الله علیه و آله بر سایر ذرّیه گفته می شود.

چنان که شیخ کشی أیضاً نقل نموده: عن حمدویه، عن أیّوب، عن حنان بن سدیر، قال: کنت جالساً عند الحسن بن الحسین، فجاء سعید بن منصور، وکان من رؤساء الزیدیة، فقال: ما تری فی النبیذ؟ فإنّ زیداً کان یشربه عندنا؟ قال: ما أصدق علی زید أنّه کان یشرب مسکراً، قال: بلی قد یشربه، قال: فإن کان فعل، فإنّ زیداً لیس بنبی ولا وصی نبی، إنّما هو رجل من آل محمّد یخطیء ویصیب(3).

ص:77


1- (1) صحیح: در سرائر ابن ادریس.
2- (2) سرائر ابن ادریس 569:3.
3- (3) اختیار معرفة الرجال کشی 499:2 ح 420.

وأیضاً فی کتاب قرب الاسناد بعد ذکر تمام حدیث مذکور هناک، فقالت سکینة بنت الحسین: نحن سبایا آل محمّد(1).

وفی تفسیر علی بن إبراهیم عند تفسیر قوله تعالی (ذلِکَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اللّهُ) (2) ما موضع الحاجة منه هکذا: فلمّا قبض رسول اللّه صلی الله علیه و آله طلب بدمائهم، فقتل الحسین علیه السلام وآل محمّد بغیاً وعدواناً(3).

وأیضاً فی الکافی: عن حمّاد بن عثمان، قال: کان بمکّة رجل مولی لبنی امیة یقال له: ابن أبی عوانة له عنادة، وکان إذا دخل بمکّة أبو عبداللّه علیه السلام، أو أحد من أشیاخ آل محمّد، یعبث به الحدیث(4).

واز جمله احادیثی که صریح است در اطلاق لفظ آل محمّد بر مطلق ذرّیه یا به قرابت نبویه، این حدیث صحیح است که روایت کرده عاصم بن حمید در کتاب خود که وصفش در کتب رجال مذکور است، از محمّد بن مسلم، قال: دخلت علی أبی جعفر علیه السلام، فجلست حتّی فرغ من صلاته، فحفظت فی آخر دعائه، وهو یقول:

قل هو اللّه أحد إلی آخر السورة، ثمّ أعادها، ثمّ قرأ قل یا أیّها الکافرون حتّی ختمها، ثمّ قال: لا أعبد إلاّ اللّه، والاسلام دینی، ثمّ قرأ المعوّذتین، ثمّ أعادهما، ثمّ قال: اللّهمّ صلّ علی محمّد وآل محمّد من اتّبعه منهم بإحسان(5).

وقاضی نور اللّه در کتاب احقاق الحق ایراد نموده است: قال المصنّف رفع اللّه درجته: الثانی من مسند أحمد، لمّا نزل (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ) (6) جمع

ص:78


1- (1) قرب الاسناد حمیری ص 26 ح 88.
2- (2) سورۀ حج: 60.
3- (3) تفسیر علی بن ابراهیم قمّی 86:2.
4- (4) فروع کافی 409:4 ح 17.
5- (5) کتاب عاصم بن حمید ص 25.
6- (6) سورۀ شعراء: 214.

النبی صلی الله علیه و آله من أهل بیته ثلاثین، فأکلوا وشربوا ثلاثاً تا آخر روایت(1).

و شیخ طبرسی در آخر تفسیر سورۀ والضحی از کتاب مجمع البیان ایراد نموده به این عبارت: روی حرث بن شریح، عن محمّد بن علی ابن الحنفیة، أنّه قال: یا أهل العراق تزعمون أنّ أرجی آیة فی کتاب اللّه عزّوجلّ (یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ) (2) الآیة، وإنّا أهل البیت نقول: أرجی آیة فی کتاب اللّه (وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی) وهی واللّه الشفاعة لیعطینها فی أهل لا إله إلاّ اللّه حتّی یقول: ربّ رضیت(3).

و این اخبار نیز دالّ است بر شمول لفظ اهل بیت غیر ائمّۀ معصومین را صلوات اللّه علیهم أجمعین، و این حدیث احقاق الحقّ در رجال کشی نیز واقع است إلاّ آن که به جای ثلاثین اربعین وارد شده.

تحقیق

علاّمۀ حلّی رحمه اللّه تعالی در مبحث خمس از کتاب تذکره ایراد نموده که مستحقّ خمس از اولاد عبدالمطّلب کسی است که منسوب به او باشد از جانب اب نه از جانب ام، نزد اکثر علماء شیعه، بنا بر حدیثی که از حضرت امام موسی کاظم علیه السلام منقول است که آن حضرت فرمود: من کانت امّه من بنی هاشم وأبوه من سائر قریش، فإنّ الصدقة تحلّ له، ولیس له من الخمس شیء؛ لأنّ اللّه تعالی یقول:

(ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ) (4).

یعنی: کسی که مادر او از بنی هاشم و پدر او از سایر قریش باشد وهاشمی

ص:79


1- (1) مسند احمد بن حنبل 111:1، احقاق الحق 560:3.
2- (2) سورۀ زمر: 53.
3- (3) مجمع البیان مرحوم طبرسی 302:10.
4- (4) تذکرۀ علاّمه حلّی 434:5.

نباشد، پس صدقه یعنی زکات حلال است مر او را، و چیزی از خمس برای او نیست، از جهت آن که آیۀ شریفه (ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ) وارد شده که مردم را به نسب پدرها بخوانید نه به نسب امّهات، دالّ است بر این مطلب.

و سیّد المحقّقین سید حسین بن الحسن الحسینی که از مروّجین مذهب به حقّ ائمّۀ اثناعشر صلوات اللّه علیهم در دولت علیه صفویه أنار اللّه برهانهم بوده است، در رسالۀ سیادة الأشراف ده طریق بر خلاف این مدّعا ایراد نموده.

یکی از آن جمله این است: الطریق الثانی: الهاشمی من کان أبوه الأعلی هاشمیاً والأب للاُمّ أب لتحقیق معنی الاُبوّة فیه، ولأنّ الأب الأعلی ینقسم إلی کلّ من الأبوی والاُمّی، ضرورة أنّ آدم أبو عیسی علیه السلام، والنبی صلی الله علیه و آله أبوالحسنین صلوات اللّه علیهما، ولا مانع یتوهّم سوی توسّط الاُمّ، ولیس بمانع قطعاً، بل تأثیرها فی التولّد أشدّ لانخلاقه فی رحمها، وحصول التغذیة والتنمیة له فیه، ویشهد له العادة بإمکان تولّد الولد من الاُمّ من غیر أب، کما فی عیسی علیه السلام، وانتفاء العکس.

ویؤیّده ما ذکره العالم الربّانی میثم البحرانی فی بیان قول باب مدینة العلم علیه السلام: «ولا تکونوا کالمتکبّر علی ابن امّه من غیر ما فضل»(1) وإنّما قال ابن امّه دون أبیه؛ لأنّ الوالد الحقّ هو الاُمّ، وأمّا الأب فلم یصدر غیر النطفة التی لیست بولد جزءً مادّیاً لهم، ولهذا قیل: ولد الحلال أشبه الناس بالخال.

وإذا کان الرضاع علی ما صحّ عنه صلی الله علیه و آله یغیّر الطباع بعد الولادة والانفصال، فکیف بما قبله عند الاتّصال، یؤیّد ذلک ما رواه الغرّ المحدّث عنه صلی الله علیه و آله: کلّ قوم فعصبتهم لأبیهم إلاّ أولاد فاطمة، فإنّی عصبتهم وأنا أبوهم، فانظر إلی أنّه بعد أن حکم علیه السلام بأنّه عصبتهم، والعصبة هم الأقارب الذکر من جهة الأب، خصّص جهة

ص:80


1- (1) نهج البلاغه ص 289 خطبۀ 192 قاصعه.

العصبة بالاُبوّة(1). انتهی کلامه أعلی اللّه مقامه.

و احمد المحقّقین میر سیّد احمد جدّ داعی رسالۀ مبسوطی در بیان سیادت شریف مستند به آیات و احادیث نیز قلمی فرموده، و ظاهر آن است که در این مقام بایست گفته شود: در کلام سیّد فوق لاسیما اولاد فاطمه علیها السلام، ویؤیّد ذلک ما رواه إلی آخر، وإلاّ کلام خالی از تشویشی نیست، از جهت آن که مدّعا جمیع است، و مؤیّد مختصّ اولاد فاطمه علیها السلام است، با بیان عصبۀ کلّ قوم، لیکن جزماً محتمل است که این اشتباه و تشویش در ضمن کلمۀ «إلاّ» استثنائی متحقّق باشد که اگر «ألا» بفتح همزه بدون تشدید خوانده شود که حرف تنبیه باشد این تشویش نیست.

چنانچه در باب الف در قاموس اللغة واقع شده: ألا حرف استفتاح، یأتی علی خمسة أوجه: للتنبیه (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ) (2) وتفید التحقیق؛ لترکّبها من الهمزة ولا، وهمزة الاستفهام إذا دخلت علی النفی أفادت التحقیق.

تنبیه

وأورد الحاکم النیسابوری الحافظ أبو عبداللّه محمّد بن عبداللّه بن محمّد البیع فی کتابه المؤلّف فی مناقب فاطمة الزهراء علیها السلام، قال: حدّثنی عبدالعزیز بن عبدالملک الأموی، قال: حدّثنا سلیمان بن أحمد بن یحیی، قال: حدّثنا محمود بن الربیع العاملی، قال: حدّثنا حمّاد بن عیسی، قال: حدّثنا طاهرة بنت عمرو بن دینار، قالت: حدّثنی أبی، عن جابر بن عبداللّه، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: إنّ لکلّ ابن عصبة ینتمون إلیها إلاّ ولد فاطمة، فأنا ولیهم وأنا عصبتهم وهم عصبتی، خلقوا من طینتی، ویل للمکذّبین بفضلهم، من أحبّهم أحبّه اللّه، ومن أبغضهم أبغضه اللّه(3).

ص:81


1- (1) شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی 257:4-258.
2- (2) سورۀ بقره: 13.
3- (3) مستدرک حاکم نیسابوری 164:3، احقاق الحق 644:9-655. بحارالانوار،

وفی کتاب کنز الفوائد للشیخ الکراجکی، بإسناده المذکورة فیه عن المستطیل بن حصین، قال: خطب عمر بن الخطّاب إلی علی بن أبی طالب علیه السلام ابنته، فاعتلّ علیه لصغرها، وقال: إنّی أعددتها لابن أخی جعفر، فقال عمر: إنّی سمعت رسول اللّه صلی الله علیه و آله یقول: کلّ حسب ونسب فمنقطع یوم القیامة ما خلا حسبی ونسبی، وکلّ بنی انثی عصبتهم لأبیهم ما خلا بنی فاطمة، فإنّی أنا أبوهم وأنا عصبتهم(1).

وقال العلاّمة فی التذکرة عند ذکر خصائص النبی صلی الله علیه و آله: کلّ أولاد بناته ینسبون إلیه، وأولاد بنات غیره لا ینسبون إلیه، بقوله صلی الله علیه و آله: کلّ سبب ونسب ینقطع یوم القیامة إلاّ سببی ونسبی. وقیل: معناه أن لا ینتفع یومئذ بسائر الأنساب وینتفع بالنسبة إلیه صلی الله علیه و آله.

والسید السند الفاضل الکامل أعظم المجتهدین سید مرتضی علم الهدی رحمه اللّه تعالی فرموده: که کسی که منسوب به بنی هاشم از جانب ام باشد نیز مستحقّ خمس است، از جهت قول حضرت رسول صلی الله علیه و آله در شأن حضرت امام حسن و امام حسین علیهما السلام که «هذان إمامان قاما أو قعدا»(2) یعنی این دو معصوم دو ولد من اند وإمام اند قائم باشند به امر امامت یا قاعد باشند از آن.

وبعضی قاما أو قعدا را گفته اند یعنی امام اند در جمیع حالات، خواه در حال ایستادن یا در حال نشستن، با وجود آن که ایشان از جانب ام منسوب به حضرت رسول صلی الله علیه و آله بودند.

و این معنا را جمعی منع نموده اند به اعتبار آن که ممکن است که خطاب حضرت رسول صلی الله علیه و آله به ایشان به لفظ «ولدای» مجاز باشد، بنا بر حدیث حضرت

ص:82


1- (1) کنز الفوائد کراجکی 357:1.
2- (2) اعلام الوری طبرسی ص 209.

امام موسی کاظم علیه السلام که فرمودند: فإنّ الصدقة تحلّ له.

و از جمله قول خدای تعالی (ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ) (1) چنانچه گذشت، لیکن در باب آیه به خاطر می رسد که ممکن است که امر فرموده باشد خدای تعالی در این آیه به آن که باید مردم را به اسم پدرها بخوانند، اگرچه به نسبت ام مستحقّ خمس باشد، لیکن حدیث «ولیس له من الخمس شیء» که واقع شده منع این توجیه می نماید.

و ایضاً علاّمۀ حلّی رحمه الله در کتاب مذکور نقل فرموده: در آیۀ خمس که لفظ «ذی القربی» واقع شده مقصود امام زمان است علیه السلام از جهت آن که لفظ «ذی القربی» مفرد است، و حمل به حقیقت باید کرد این مفرد را، و امام به این حقیقت اولاست از جمیع اقربای حضرت رسول صلی الله علیه و آله، پس همۀ اولاد عبدالمطّلب در خصوص لفظ «ذی القربی» که در آیه واقع شده نمی تواند مقصود بود، وإلاّ مفرد حمل به مجاز که جمع است خواهد شد بدون قرینه(2).

و سید المحقّقین، و سند المجتهدین، میر سید احمد جدّ داعی رحمة اللّه علیه در حواشی من لا یحضره الفقیه، در مبحث خمس قلمی نموده: که علاّمۀ حلّی رحمه الله در کتاب مختلف نسبت داده به شیخ صدوق ابن بابویه رحمه الله که او فرموده: لفظ «ذی القربی» در آیۀ خمس نسبت به امام علیه السلام نیست، بلکه جمیع سادات نیز داخل اند، و از سید السند مقتدی الفضلاء سید مرتضی علم الهدی نیز چنین نقل شده. تمّ کلامه فی الحاشیة.

لیکن از استفادۀ اکثر احادیث و لفظ ذی القربی که مفرد ادا شده، و ذی القربی با حرف واو ادا نشده که جمع باشد، چنانچه ظهیر الاسلام والمسلمین محمّد

ص:83


1- (1) سورۀ احزاب: 5.
2- (2) تذکرۀ علاّمۀ حلّی 432:5.

الراوندی در فقه القرآن(1) بیان نموده است، مستفاد می شود که امام زمان علیه السلام در این جا به خصوصه منظور باشد، هر چند لفظ قربی به نحوی که از قاموس اللغة(2) و غیره من کتب اللغة معلوم می شود مصدر است، و به معنی قرابت و خویشی آمده، و مفرد و جمع در او مساوی است، لیکن لفظ «ذی» که مفرد ادا شده مانع از افادۀ جمع است بنا بر مذهب بعضی.

و از احادیث اهل بیت - صلوات اللّه علیهم - که بیان فرموده اند که مراد در این آیه از ذی القربی خصوص امام علیه السلام است، تخصیص ثابت می شود، هر چند لفظ «قربی» به نحوی که مذکور شد عام است.

و در آیۀ کریمه (إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی) من بعد بفضل اللّه المهیمن سمت ذکر خواهد یافت که موافق حدیث ولغت قربی شامل جمیع اولاد عبدالمطّلب هست.

پس از طی ما فصّل فیما سبق معلوم شد که سادات از جملۀ اقرباء و اولاد حضرت رسول اند صلی الله علیه و آله موافق آیه و حدیث و لغت و تصریح نمودن علماء امامیه، مثل علاّمه و شیخ ابوجعفر طوسی رحمهم اللّه تعالی.

و مؤکّد این معناست آنچه در بعضی از شروح کتب فقه در مبحث تشهّد واقع شده، که مراد به آل در صلوات بر آل نبی صلی الله علیه و آله مطلق بنی هاشم است نزد بعضی، و در منهاج صفوی احمد المحقّقین میر سید احمد جدّ داعی این قول را بیان نموده است.

و در بعضی از کتب معتبرۀ امامیه واقع است: ومن مناقبهم التی لم یسبقهم بها سابق، ولا یلحقهم لاحق، إنّ اللّه تعالی أوجب علی کلّ مسلم ومسلمة الصلاة

ص:84


1- (1) فقه القرآن راوندی 244:1.
2- (2) قاموس اللغه 113:1.

علیهم فی کلّ یوم تسع مرّات، ولا تقبل صلاة إلاّ بها، وقد اعترف بذلک إمامهم محمّد بن إدریس الشافعی.

روی ابن الحجر المتأخّر فی الصواعق المحرقة له، عن فخرالدین الرازی أنّه قال: إنّ أهل بیته صلی الله علیه و آله یساوونه فی خمسة أشیاء: فی السلام، قال: السلام علیک أیّها النبی، وقال: سلام علی آل یس، وفی الصلاة علیه وعلیهم فی التشهّد، وفی الطهارة، قال: طه، أی: یا طاهر، قال: ویطهّرکم تطهیراً، وفی تحریم الصدقة، وفی المحبّة، قال اللّه تعالی (فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ) (1) وقال: (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی) (2).

ولها سادس وسابع، أمّا السادس فاستحقاقهم الخمس، قال اللّه تعالی (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی) (3).

وأمّا السابع، ففرض الطاعة، قال اللّه تعالی (أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) (4)(إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ) (5). انتهی.

و تعمیم و تخصیص این اشیاء سبعۀ مذکورۀ مرقومه بر عارف منصف پوشیده نیست.

وفی تفسیر النعمانی من أجلاّء تلامذة الکلینی رحمهم اللّه تعالی، قال النبی صلی الله علیه و آله: لا تصلّوا علیّ صلاة مبتورة إذا صلّیتم علیّ، بل صلّوا علی أهل بیتی ولا تقطعوهم منّی، فإنّ کلّ سبب ونسب منقطع یوم القیامة إلاّ سببی ونسبی(6).

ص:85


1- (1) سورۀ آل عمران: 31.
2- (2) الصواعق المحرقۀ ابن حجر ص 149.
3- (3) سورۀ انفال: 41.
4- (4) سورۀ نساء: 59.
5- (5) سورۀ مائده: 55.
6- (6) بحار الأنوار 208:5 از تفسیر نعمانی.

و از این حدیث نیز تعمیم اهل مستفاد می شود، و إلاّ ذکر سببی و نسبی در این مقام غیر ملایم است به نحوی که احدی را مجال انکار نیست.

وفی بعض الکتب المعتبرة(1)، قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: إنّ العبد إذا صلّی علیّ ولم یصلّ علی آلی، لفت تلک الصلاة فضرب بها وجهه، وإذا صلّی علیّ وعلی آلی غفر له.

و در تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام وارد است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمودند: در شب معراج قصرهای بهشت را به من نمودند دیدم دیوار بهشت را از طلا و نقره بودند، وبه جای گل مشگ و عنبر بکار برده بودند، ولیکن بعضی کنگره های رفیع داشت، وبعضی نداشت، چون از جبرئیل سؤال کردم از سبب آن، گفت: آن قصرها که کنگره ندارد قصر جماعتی است که بر تو و بر آل تو بعد از نماز صلوات نمی فرستند، تا نمایان باشد که اینها قصر جماعتی است که صلوات نفرستادند.

وفی کتاب جواهر العقدین فی فضل الشرفین شرف العلم الجلی وشرف النسب العلی، تصنیف سید علی الحسینی السمهوری الشافعی ساکن طیبة: إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله خطب، فقال: لا تصلّوا علیّ الصلاة البتراء، قالوا: وما الصلاة البتراء یا رسول اللّه؟ قال: تقولون: اللّهمّ صلّ علی محمّد وتمسکون، بل قولوا:

اللّهمّ صلّ علی محمّد وآل محمّد(2).

وفی مجمع البیان فی تفسیر سورة الکوثر: فی حدیث زیاد أنّه خطب خطبة

ص:86


1- (1) هو کتاب فضائل الأشهر الثلاثة للصدوق علی ما أتذکّر «منه».
2- (2) بحار الأنوار 208:5.

بتراء؛ لأنّه لم یحمد اللّه فیها، ولم یصلّ علی النبی وآله(1).

پس از این اخبار مستفاد شد که صلات بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله مستلزم صلات بر آل است، بلکه بدون آن خلاف شرع است.

وفی بعض الکتب المعتبرة أیضاً: ومن أسمج ما طرق سمعی تمسّک بعض المنحرفین عن محبّتهم بما یحکی فی نوادر أبی العیناء أنّه غضّ من بعض الهاشمیین، فقال له: أتغضّ منّی وأنت تصلّی علیّ فی کلّ صلاة فی قولک «اللّهمّ صلّ علی محمّد وعلی آل محمّد» فقال: إنّی ارید الطیّبین الطاهرین ولست منهم.

قلت: ولا یخفی موقع ذلک من الجفاء التامّ، وکلّ هاشمی فهو طیّب طاهر بحسب أصله ونطفته، وأدلّة الأمر بالصلاة تشمله؛ إذ المعوّل فیها علی کونه مسلماً من بنی هاشم والمطّلب.

وروی ابن الحجر المتأخّر فی الباب الحادی عشر من صواعقه شعراً للشافعی:

یا أهل بیت رسول اللّه حبّکم فرض علی الإنسان بالآیات أنزله(2)

کفاکم من عظیم القدر أنّکم من لم یصلّ علیکم لا صلاة له(3)

وفی جامع الأخبار: من رأی أولادی، فصلّی علیّ طایعاً راغباً، زاده اللّه فی السمع والبصر(4).

و مؤیّد آنچه مرقوم شد قبل از این حدیث که طینت اهل بیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله طیّب و طاهر است حدیثی است که در کتاب سلیم بن قیس هلالی که از اعاظم علماء شیعه است، ومحمّد بن یعقوب کلینی و من دونه قدّس اللّه أسرارهم أخذ

ص:87


1- (1) مجمع البیان 367:10.
2- (2) من اللّه فی القرآن أنزله - خ ل.
3- (3) صواعق محرقۀ ابن حجر ص 148.
4- (4) این حدیث در جامع الأخبار مطبوع وجود ندارد.

أحادیث از آن نموده اند، مسطور شده که حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله نقل نموده، که آن حضرت فرمود:

أیّها الناس أترجی شفاعتی لکم وأعجز عن أهل بیتی وما أحد من ولد عبدالمطّلب جدّی یلقی اللّه تعالی موحّد إلاّ یشرک به شیئاً إلاّ أدخله الجنّة، ولو أنّ له من الذنوب کتراب الأرض، انّی لو قد أخذت بحلقة باب الجنّة ثمّ تجلّی لی ربی فسجدت لربّی، فأذن لی فی الشفاعة لم اوثر علی أهل بیتی أحد، أیّها الناس عظّموا أهل بیتی فی حیاتی ومن بعدی، وأکرموهم وفضّلوهم، فإنّه لا یحلّ لأحد یقوم من مجلسه إلاّ لأهل بیتی.

ثمّ قال: أیّها الناس أنسبونی من أنا؟ فقام إلیه رجل من الأنصار، فقال: نعوذ باللّه من غضب اللّه وغضب رسوله، أخبرنا یا رسول اللّه من آذاک فی أهل بیتک حتّی نضرب عنقه؟ فقال: أنسبونی، أنا محمّد بن عبداللّه بن عبدالمطّلب بن هاشم، حتّی انتسب إلی نزار، ثمّ مضی فی نسبه إلی إسماعیل بن إبراهیم خلیل الرحمن، وإنّی وأهل بیتی لطینة طیبة إلی آدم نکاحاً غیر سفاح(1).

وأیضاً در اصول کلینی در باب صفة العلماء واقع است جهت مطلق تواضع:

بالإسناد عن معاویة بن وهب، قال: سمعت أبا عبداللّه علیه السلام یقول: اطلبوا العلم، وتزیّنوا معه بالحلم والوقار، وتواضعوا لمن تعلّمونه العلم، وتواضعوا لمن طلبتم منه العلم، ولا تکونوا علماء جبّارین، فیذهب باطلکم بحقّکم(2).

وأیضاً در همان باب در این باب مذکور واقع است، حدیث مرفوع به حضرت أمیرالمؤمنین علیه السلام، قال: قال عیسی بن مریم علیه السلام: یا معشر الحواریین لی إلیکم حاجة اقضوها لی، قالوا: قضیت حاجتک یا روح اللّه، فقام فغسّل أقدامهم،

ص:88


1- (1) کتاب سلیم بن قیس هلالی ص 142.
2- (2) اصول کافی 36:1 ح 1.

فقالوا: کنّا نحن أحقّ بهذا یا روح اللّه، فقال: إنّ أحقّ الناس بالخدمة العالم، إنّما تواضعت هکذا لکیما تتواضعوا بعدی فی الناس کتواضعی لکم، ثمّ قال عیسی علیه السلام: بالتواضع تعمر الحکمة لا بالتکبّر، وکذلک فی السهل ینبت الزرع لا فی الجبل(1).

پر ظاهر است که در هر وقت هر چه متعارف شود وآن را تواضع گویند باید به فعل آورد، و آنچه واقع شده در منع تواضع به طریق و رسم عجم ممکن است به جهت آن باشد که در آن وقت تواضع به این نحو متعارف نزد مردم عجم نبوده، و اگر در زمانی از اسلام تواضع بر خواستن باشد، پس تقاعد احدی بخلاف آن و عدم ایستادگی در این باب باید خوب نباشد، خصوصاً در باب ذرّیه مدینۀ علم و باب او علیهما السلام، پس در هر زمان هر چه عرفاً آن را تواضع گویند باید آن را تواضع دانست، و آن مأمور به باشد.

و این حکم در لباس ظاهر است از این حدیث که در فروع کلینی واقع شده، در باب سیرة الإمام فی نفسه فی المطعم والملبس إذا ولی الأمر، که مسنداً از حمّاد بن عثمان روایت نموده، به این عبارت: قال: حضرت أبا عبداللّه علیه السلام، وقال له رجل: أصلحک اللّه ذکرت أنّ علی بن أبی طالب علیه السلام کان یلبس الخشن، ویلبس القمیص بأربعة دراهم، وما أشبه ذلک، ونری علیک اللباس الجیّد، فقال له: إنّ علی بن أبی طالب علیه السلام کان یلبس ذلک فی زمان لا ینکر علیه، ولو لبس مثل ذلک الیوم لشهر به، فخیر لباس کلّ زمان لباس أهله، غیر أنّ قائمنا أهل البیت إذا قام لبس ثیاب(2) علی علیه السلام، وسار بسیرة علی علیه السلام(3).

و از این حدیث مستفاد می شود که ترک تعارف مشروع منکر است، سیما

ص:89


1- (1) اصول کافی 37:1 ح 6.
2- (2) فی فروع کافی: لباس.
3- (3) فروع کافی 444:6 ح 15.

هرگاه موجب تشهیر و امتیاز و شهرت، یا موهم افتخار و تعیّن ونخوت شود.

لمؤلّفه:

بخود از فقر چه یک موی به چینی زبدی است

سرۀ مسند بی جای تکبّر نمدی است

و آنچه در بعضی امالی مشتمله به خطّ جدّ داعی ثالث المعلّمین - قدّس سرّه - در این باب به نظر رسیده این است که: والشملة کساء یشمل به الرجل ویجمع علی الشمال، یحکی عن علی صلوات اللّه وسلامه علیه أنّ رجلاً من عظماء الیمن دخل علیه، فلم یرفع منه، فقال له الرجل: ألا تعرفنی یا أمیرالمؤمنین؟ قال: نعم وکان أبوک ینسج بیمینه شماله. من شرح صحیح البخاری للکرمانی.

ومن القواعد الشهیدیة: قاعدة یجوز تعظیم المؤمن بما جرت به عادة الزمان وإن لم یکن منقولاً من السلف؛ لدلالة العمومات علیه، قال اللّه تعالی: (وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللّهِ) (1) وقال اللّه تعالی: (وَ مَنْ یُعَظِّمْ حُرُماتِ اللّهِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ) (2) ولقول النبی صلی الله علیه و آله: لا تباغضوا، ولا تحاسدوا، ولا تدابروا، ولا تقاطعوا، وکونوا عباد اللّه إخواناً.

فعلی هذا یجوز القیام والتعظیم بانحناء وشبهه، وربما وجب إذا أدّی ترکه إلی التباغض والتقاطع، أو إهانة المؤمن.

وقد صحّ عن النبی صلی الله علیه و آله أنّه قام إلی فاطمة صلوات اللّه تعالی علیها، وقام إلی جعفر لمّا قدم من الحبشة، وقال للأنصار: قوموا إلی سیّدکم.

ص:90


1- (1) سورۀ حج: 32.
2- (2) سورۀ حج: 30.

ونقل أنّه صلی الله علیه و آله قام لعکرمة بن أبی جهل لمّا قدم من الیمن فرحاً بقدومه.

فإن قلت: قد قال رسول اللّه علیه السلام: من أحبّ أن یتمثّل له الناس له قیاماً فلیتبوّء مقعده من النار. ونقل أنّه صلی الله علیه و آله کان یکره أن یقام له، فکان صلی الله علیه و آله إذا قدم لا یقومون لعلمهم بکراهة ذلک، فإذا فارقهم قاموا حتّی یدخل منزله لما یلزمهم من تعظیمه.

قلت: تمثّل الرجال قیاماً هو ما یصنعه الجبابرة من إلزامهم الناس بالقیام فی حال قعودهم إلی أن ینقضی مجلسهم، لا هذا القیام المخصوص القصیر زمانه.

سلّمنا لکن یحمل إلی ما إذا أراد تجبّراً وعلوّاً علی الناس، فیؤاخذ من لا یقوم له بالعقوبة، أمّا من یریده لدفع الإهانة عنه والتقصیر به، فلا حرج علیه؛ لأنّ رفع الضرر عن النفس واجب. وأمّا کراهته صلی الله علیه و آله للقیام، فتواضع للّه وتخفیف علی أصحابه.

وکذا نقول: ینبغی للمؤمن أن لا یحبّ ذلک، وأن یؤاخذ نفسه بمحبّة ترکه إذا مالت إلیه؛ لأنّ الصحابة رضوان اللّه علیهم کانوا یقومون کما فی الحدیث. ویبعد عدم علمه بهم، مع أنّ فعلهم یدلّ علی تسویغ ذلک(1).

و در تفسیر بغوی و غیر آن از تفاسیر واقع است در حدیث طویلی، وقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: ألا ترضون بحکم سعد بن معاذ، فقالوا: نعم هو سیدنا، فأمر بسعد وکان قد خرج من الخندق، فجاؤوا به علی حمار، وکان رجلاً جسیماً، فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: قوموا لسیدکم، قیل: عمّ الناس، وقیل: خصّ الأنصار، فقاموا له.

الحدیث. إلاّ أنّ فی البغوی هذه الزیادة، قال لهم: قوموا لسیدکم فأنزلوه، فقاموا فأنزلوه.

پس مستفاد شد که در ترک تعظیم متعارف انکار عظیم واقع شده.

و ایضاً در کتاب سلیم واقع است بعد از ذکر قول عمر به نحوی که من بعد نیز مذکور می شود که گفت: ما مثل محمّد إلاّ کنخلة نبتت فی کبا. وذکر غضب نمودن

ص:91


1- (1) قواعد شهید اوّل ص 262-263.

پیغمبر صلی الله علیه و آله این کلام، واتیان آن حضرت در منبر، و فزع انصار به سلاح چون دیدند غضب رسول اللّه صلی الله علیه و آله، این عبارت که دالّ است بر تطهیر ایشان: ما بال أقوام یعیّرونی بقرابتی، وقد سمعوا قولی فیهم، وما أقول من تفضیل اللّه إیّاهم، وما اختصّهم به من إذهاب الرجس عنهم وتطهیرهم(1).

و مؤیّد آنچه از کلام آن سرور در حدیث سابق مستفاد شد که حلال نیست مر احدی را که بر خیزد از مجلس خود به سبب تعظیم مگر از برای اهل بیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله، و سایر مراتب این حدیث است که در کتاب روضه و فضائل واقع است به این عبارت: أیّها الناس أترجی شفاعتی وأعجز عن أهل بیتی، أیّها الناس ما من أحد یلقی اللّه غداً مؤمناً لا یشرک به شیئاً إلاّ أدخله الجنّة، ولو کان ذنوبه کتراب الأرض، أیّها الناس انّی آخذ بحلقة باب الجنّة، ثمّ یتجلّی لی اللّه عزوجلّ فأسجد بین یدیه، ثمّ یؤذن لی فی الشفاعة، فلم اوثر علی أهل بیتی أحداً، أیّها الناس عظّموا أهل بیتی فی حیاتی وبعد مماتی، وأکرموهم وفضّلوهم لا یحلّ لأحد أن یقوم لأحد غیر أهل بیتی(2).

وفی جامع الأخبار: من رأی أولادی ولم یقم بین یدیه فقد جفانی، ومن جفانی فهو منافق(3).

وفی بعض الکتب: عن سلمان رضی اللّه عنه، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: من رأی أولادی ولا یقوم قیاماً تامّاً، ابتلاه اللّه تعالی ببلاء لا دواء له صدق.

وفی بعض الکتب المعتبرة أیضاً: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: یقوم الرجل للرجل إلاّ بنی هاشم، فإنّهم لا یقومون لأحد.

و این حدیث را ابوالمؤیّد خوارزمی در کتاب مقتل خود ایراد نموده باسناد

ص:92


1- (1) کتاب سلیم بن قیس هلالی ص 140.
2- (2) بحاتر الأنوار 295:36 ح 124.
3- (3) این حدیث در جامع الأخبار مطبوع وجود ندارد.

معتبر از ابی امامه صحاب در اوایل فصل سادس که معقود است برای فضائل حسنین علیهما السلام(1).

و ایضاً در همین موضع مذکور است با سند عن ابان بن ابی عیاش، عن انس، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: لا یقوم أحد لأحد إلاّ للحسن والحسین وذرّیتهما(2).

و راغب اصفهانی در مبحث ما اختصّ به کلّ قبیلة من الفضیلة در کتاب محاضرات مشهور خود ایراد نموده به این عبارت: قال النبی صلی الله علیه و آله: الأئمّة من قریش. وقال: الناس تبع لقریش فی الخیر والشرّ. وقال: لا یقومنّ أحد لأحد إلاّ لهاشمی(3).

پس از این احادیث ظاهر می گردد که تعظیم ایشان به قلب و لسان و جوارح و ارکان از جملۀ ارکان دین است.

و در کتاب عمدة الطالب فی نسب آل أبی طالب در مقصد ثالث در ذکر عقب زید شهید نقل شده که قیل: أبوعلی کان سبب الفتنة بین العلویین والعبّاسیین، وکان الشریف المرتضی الموسوی یکرمه، وکان یقول: إذا قیل: اللّهمّ صلّ علی محمّد وآله، دخل أبوعلی، وإذا قیل: الطاهرین، خرج(4).

و از لفظ «خرج» شمول صلات بر جمیع ذرّیه ظاهر است.

و احادیث بسیار دلالت دارد بر آن که آل را بر ذرّیه و سادات عموماً در عرف احادیث اطلاق می کنند، خصوصاً در احادیث رجعت، چنانچه برخی از آن در این رساله صورت ترقیم یافته.

ص:93


1- (1) مقتل الحسین خوارزمی ص 100.
2- (2) مقتل الحسین خوارزمی ص 99.
3- (3) محاضرات راغب اصفهانی 715:1 شماره: 1105.
4- (4) عمدة الطالب ابن عنبه ص 342.

کما ذکره الصدوق فی کتاب إکمال الدین وإتمام النعمة: عن ابن عصام، عن الکلینی، عن القاسم بن العلاء، عن إسماعیل بن علی القزوینی، عن علی بن إسماعیل، عن عاصم بن حمید، عن محمّد بن مسلم، قال: سمعت أباجعفر علیه السلام یقول: القائم منّا منصور بالرعب، مؤیّد بالنصر.

وساق الحدیث إلی أن قال: فقلت له: یابن رسول اللّه متی یخرج قائمکم؟ قال:

إذا تشبّه الرجال بالنساء، والنساء بالرجال.

وساق أیضاً ذکر الاشراط، إلی قوله علیه السلام: وخروج السفیانی من الشام، والیمانی من الیمن، وخسف بالبیداء، وقتل غلام من آل محمّد صلی الله علیه و آله بین الرکن والمقام، اسمه محمّد بن الحسن النفس الزکیة. الحدیث(1).

کما لا یخفی علی المتتبّع فی مظانّها.

و در لفظ «ذی القربی» که خلاف شده در عموم و خصوص آن به نحوی که سمت ذکر یافت، با وجود آن که لفظ «ذی» مفرد است، و برخی از علماء آن را مثل اسم جنس دانسته اند، بتأیید بعضی از احادیث.

چنانچه در من لا یحضره الفقیه در مبحث خمس وارد است که: وأمّا خمس الرسول صلی الله علیه و آله، فلأقاربه. وخمس ذی القربی، فهم أقرباؤه الخ(2).

که فهم «أقرباؤه» بعنوان جمع مذکور شده در بیان ذی القربی، و شامل جمیع گردانیده اند باز مؤیّد مقصود است، به نحوی که بر صاحبان بصیرت مخفی نیست.

ص:94


1- (1) کمال الدین مرحوم شیخ صدوق ص 330-331 ح 16.
2- (2) من لا یحضره الفقیه 42:2 ح 1651.

باب اوّل: در بیان سند از آیه و حدیث ومؤیّداتی که مشعر باشد بر شرافت و فضیلت اولاد امیرالمؤمنین و یعسوب المتّقین علی بن أبی طالب علیه السلام

اشارة

و ذرّیۀ آن سرور و مطلق بنی هاشم و اقربای حضرت رسول صلی الله علیه و آله

ص:95

ص:96

سند اوّل: در بیان آیۀ اصطفا

اشارة

در تفسیر علی بن إبراهیم که از تفاسیر شیعه، ومؤلّفش از مشایخ محمّد بن یعقوب کلینی است، در سورۀ فاطر در آیۀ کریمۀ (ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ * جَنّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ * وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ) (1).

به عبارت عربی تفسیر این آیه نقل شده(2) مذکوره در شأن اولاد رسول صلی الله علیه و آله مطلقا نازل شده، و تصریح نموده که (فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ) مراد جمعی اند از اولاد رسول صلی الله علیه و آله که انکار امامت أهل بیت علیهم السلام نموده اند.

وممکن است که حمل شود انکار امامت بر انکار حقّ مرتبۀ تکریم و تعظیم امامت، نه انکار اصل امامت از روی عناد و نصب عداوت، به نحوی که بعضی از فضلاء در مقام جمع به این طریق سلوک نموده اند.

ص:97


1- (1) سورۀ فاطر: 32-34.
2- (2) و عبارت تفسیر علی بن إبراهیم رحمه الله این است: ثمّ ذکر آل محمّد صلی الله علیه و آله، فقال: (ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا) وهم الأئمّة علیهم السلام، ثمّ قال: (فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ) من آل محمّد غیر الأئمّة، وهو الجاحد للإمام (وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ) وهو المقرّ بالإمام (وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللّهِ) وهو الإمام، ثمّ ذکر ما أعدّه اللّه لهم عنده، فقال: (جَنّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها یُحَلَّوْنَ فِیها) الآیة «منه» تفسیر قمّی 209:2.

یا آن که قبل از موت توفیق توبه بیابند، چنانچه بعضی از آیات و احادیث مشعر و دالّ است بر این معنا، و سابقاً قدری ذکر، و بعد از این نیز سمت ذکر خواهد یافت، تا آن که به دخول بهشت که آیه دالّ است بر آن تنافی نداشته باشد.

(وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ) جمعی از اولاد رسول اند صلی الله علیه و آله که اقرار به امامت اهل بیت علیهم السلام دارند (وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللّهِ) ائمّۀ معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین اند(1). و تفسیر دیگر چنانچه بعضی از مفسّرین نموده اند ننموده.

و مخفی نماناد که این آیه از جمله آیاتی است که دلالت می کند بر وجود امام معصوم در میان امّت؛ زیرا که خیرات جمع محلّی به لام است، و دلالت بر عموم می کند، پس هر کس معصیتی در وقتی از اوقات کرده باشد سابق به جمیع خیرات نخواهد بود، و این شرافت عظیمی است که حضرت حق سبحانه و تعالی در آیۀ شریفه ذرّیات را بتمامها داخل «الذین اصطفینا» گردانیده باشد.

ودر تفسیر ملاّ فتح اللّه کاشانی که مسمّی به خلاصة المنهج است تفسیر آیۀ شریفه به این عنوان مسطور است: (ثُمَّ أَوْرَثْنَا) یعنی: بعد از آن که ما کتابهای مقدّمه را بر امم سابقه فرستادیم به میراث، دادیم (الْکِتابَ) قرآن را (الَّذِینَ اصْطَفَیْنا) به آنان که بر گزیدیم (مِنْ عِبادِنا) از بندگان خود.

و عطا را میراث گفته؛ زیرا که میراث مالی باشد که بی تعب و طلب به دست آید، و همچنین عطیۀ قرآنی بی جستجوی مؤمنان، بلکه به محض عنایت ملک منّان بدیشان رسیده، یا همچنان که بیگانه را در میراث دخل نیست دشمنان نیز از قرآن بی بهره اند، یا همچنان که سهام ورثه از میراث متفاوت است، مانند ثمن و سدس و ربع و ثلث و نصف وثلثان و تمام، اینجا نیز بهره های اهل قرآن متفاوت است، و هر کس به قدر استحقاق و اندازۀ استعداد خود از حقایق قرآن

ص:98


1- (1) تفسیر قمّی 209:2.

بهره مند شوند.

و ظاهر معنی آن است که بعد از آن که وحی کردیم به تو قرآن را، به میراث دادیم آن را به کسانی که بعد از تو باشند از بندگان صالح که برگزیدگان مااند.

و در ایثار (أَوْرَثْنَا الْکِتابَ) به ورثوا، چنانچه در حقّ موسی علیه السلام گفت، به جهت تعظیم و تکریم امّت مرحومه است.

(فَمِنْهُمْ) پس بعضی از این بندگان برگزیده (ظالِمٌ لِنَفْسِهِ) ستمکارانند بر نفس خود به تقصیر در عمل کردن به قرآن (وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ) و برخی از ایشان متوسّط الحال اند و میانه رو که عمل کنند بدان در اغلب اوقات (وَ مِنْهُمْ) و جمعی دیگر از ایشان (سابِقٌ بِالْخَیْراتِ) پیشی گیرنده اند به نیکوئیها که پیوسته عمل به احکام قرآن کنند (بِإِذْنِ اللّهِ) یعنی به توفیق و فرمان خدا.

(ذلِکَ) و این توریث و اصطفا (هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ) آن است بخشایش بزرگ (جَنّاتُ عَدْنٍ) یعنی: فضل بزرگ بوستانهای با اقامت است و دائمی.

(یَدْخُلُونَها) که در آیند مقتصد و سابق به خیرات در آن (یُحَلَّوْنَ فِیها) پیرایه بسته شوند در آن (مِنْ أَساوِرَ) از دستوانهائی باشد (مِنْ ذَهَبٍ) از طلاء خالص (وَ لُؤْلُؤاً) و آراسته شوند به مروارید صافی.

در عین المعانی آورده که دستوانه زر و مروارید حلیۀ ملوک عرب بوده، چنانچه تاج به پادشاهان عجم از این جهت تخصیص به ذکر آن شده.

(وَ لِباسُهُمْ فِیها) و پوشش آن گروه در آن جنان حریر دیبا باشد نه چون دیبای دنیا، یعنی رشته و بافتۀ کسی نباشد.

(وَ قالُوا) و گویند این گروه در وقتی که از حفرۀ دوزخ برهند و به روضۀ بهشت برسند (الْحَمْدُ لِلّهِ) ستایش و سپاس مر خدای راست (الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ) آن خدائی که برد از ما اندوه دوزخ را، یا خوفی که در ردّ طاعات داشتیم به قبول آن مندفع گردانید، ویا جمیع احزان دنیا را از ما زایل کرد (إِنَّ

ص:99

رَبَّنا) به درستی که آفریدگار ما (لَغَفُورٌ) هر آینه آمرزنده است گناه کاران را (شَکُورٌ) جزا دهندۀ سپاس داران و فرمان برداران است(1).

پس از آیۀ شریفه صریحاً مغفرت جمیع ذرّیۀ رسول اللّه صلی الله علیه و آله حتّی ظالم بر نفس مستفاد می شود.

لمؤلّفه:

از روی تو جز گشاده روئی ناید وز خلق تو غیر نیک خوئی ناید

گشتم به گنه دلیر کز رحمت تو دانم به یقین که جز نگوئی ناید

و بقیۀ عبارت تفسیر این است: در عدّة الداعی آورده: که خدا شکور است به این معنا که طاعت یسیر را می پذیرد، و ثواب کثیر بر آن عطا می نماید، و عطای نعمت جزیل من کند، و به شکر یسیر راضی می شود(2).

از حضرت امام جعفر صادق و امام محمّدباقر علیهما السلام مروی است که این آیه مخصوص به ماست، و حق تعالی به این آیه ما را خواسته نه غیر ما را(3).

و سفیان ثوری نیز از سدی روایت کرده که گفت: عبد خیر مرا خبر داده که حضرت امیرالمؤمنین ویعسوب الوصیین و امام الموحّدین علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود: که من از حضرت رسالت صلی الله علیه و آله در تفسیر این آیه چنین شنیده ام که آن حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: که ای علی مراد از (الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا) ذرّیۀ تواند، و چون روز قیامت شود ذرّیۀ تو سر از قبور بر دارند، ایشان سه طایفه باشند، یکی آن که با توبه از دنیا بیرون رفته باشند، و طایفه دوّم آن که سیئات و حسنات ایشان مساوی باشد، و طایفه سوّم آنان اند که حسنات ایشان راجح

ص:100


1- (1) زبدة التفاسیر ملاّ فتح اللّه کاشانی 481:5-485.
2- (2) عدّة الداعی ابن فهد حلّی ص 313.
3- (3) مجمع البیان 186:8.

باشد بر سیئات ایشان.

و از ابو حمزۀ ثمالی روایت است که فرمود: که من در مجلس شریف حضرت امام زین العابدین علیه السلام بودم که دو مرد آمدند از اهل عراق نزد آن سرور و گفتند:

یابن رسول اللّه ما را خبر ده از تفسیر این آیه، حضرت امام زین العابدین علیه السلام فرمود: ای اهل عراق آیا شما بر آنید که این آیه در شأن امّت محمّد صلی الله علیه و آله نازل شده، پس بر شما لازم باشد که همۀ امّت در جنّت باشند.

چون من از آن پیشوای دین این سخن شنیدم گفتم: یابن رسول اللّه پس این آیه در حقّ چه کسان نازل شده؟ آن حضرت فرمودند: نزلت واللّه فینا أهل البیت، نزلت واللّه فینا أهل البیت، نزلت واللّه فیما أهل البیت. یعنی سه بار تکرار فرمود که به خدا سوگند که این آیه در حقّ ما اهل بیت نازل شده.

پس پرسیدم که یابن رسول اللّه از ذرّیۀ علی بن ابی طالب علیه السلام آن که ظالم نفس خود است چه کس است؟ فرمود: کسی است که سیّئه و حسنۀ او یکسان باشد، و هیچ یک بر دیگری غالب نباشد.

پس پرسیدم که یابن رسول اللّه مراد از مقتصد ایشان چه کس است؟ فرمود:

کسانی که در منازل خود به عبادت ملک علاّم مشغول باشند، و در خانه ها به ذکر تلاوت کتاب اللّه اوقات خود صرف کند تا روزی که مرگ بر ایشان در رسد.

آن گه گفتم: یابن رسول اللّه مراد از سابقات چه کسانند؟ فرمود: ایشان آنان اند که فی سبیل اللّه مجاهده کنند، و مردم را به راه راست دعوت نمایند، چون امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و ذرّیۀ او که اهل عصمت اند(1).

و به روایت دیگر از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که این آیه در

ص:101


1- (1) معانی الأخبار صدوق ص 105 ح 3، البرهان 367:6 ح 9.

حق اولاد علی بن ابی طالب علیه السلام نازل شده، سابق ائمّه اند، و مقتصد صلحای ایشان که مرتبۀ امامت ندارند، و ظالم گناهگاران ایشانند(1).

و از حضرت امام معصوم الشهید المسموم ابی الحسن الرضا علیه السلام در مجلس مأمون در مرو از این آیه پرسیدند که عام است یا خاص؟ فرمود: که خاص در عترت پیغمبر صلی الله علیه و آله، بعد از آن فرمود: که نمی دانید که وارث بحسب ظاهر اهل اصطفا است، چنانچه در کریمۀ (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِیمَ وَ جَعَلْنا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْکِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ) (2) که نبوّت و کتاب در مهتدیان ایشان است نه فاسقان(3).

واُسامه بن زید روایت کند که از رسول خدا صلی الله علیه و آله از این آیه سؤال کردند، آن حضرت فرمود که: سابقنا سابق، ومقتصدنا ناج، وظالمنا مغفور.

و اصحاب ما بعد از تخصیص این آیه در حق اهل بیت، به سبب این روایات مذکوره استدلال کرده اند بر امامت ائمّۀ هدی. تمّ کلام التفسیر.

تنبیه

بدان که در تفسیر مذکور هفت حدیث مذکور شد، که آیۀ شریفه در شأن اولاد حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام نازل شده، و مختصّ ایشان است، و ایشان موصوف اند به صفت اصطفاء.

مؤیّد این معنا واقع است در مناقب ابن شهرآشوب به این نحو: أبوصالح، عن ابن عبّاس فی قوله (قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ سَلامٌ عَلی عِبادِهِ الَّذِینَ اصْطَفی) (4)قال: هم

ص:102


1- (1) مجمع البیان 246:8.
2- (2) سورۀ حدید: 26.
3- (3) عیون أخبار الرضا علیه السلام 207:1 ح 14.
4- (4) سورۀ نمل: 59.

أهل بیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله: علی بن أبی طالب، وفاطمة، والحسن، والحسین، وأولادهم إلی یوم القیامة، هم صفوة اللّه، وخیرته من خلقه.

و در کتاب محاسن اصفهان که مؤلّفش مافروخی است، این حدیث صحیح نیز مرقوم شده است که: إنّ اللّه اصطفی من ولد إسماعیل قریشاً، ومن قریش هاشماً.

وقال علی بن إبراهیم فی تفسیر الآیة المذکورة، قال: هم آل محمّد علیهم السلام(1).

و از حدیث حضرت سید الساجدین، وقدوة العارفین، امام زین العابدین علیه السلام که فرمود: نزلت واللّه فینا أهل البیت(2)، و سه مرتبه قسم به ذات اللّه یاد نموده که در شأن ما اهل بیت نازل شده، و سائل سؤال نمود که ظالم نفس خود از اولاد علی بن أبی طالب علیه السلام چه کس است؟ حضرت امام زین العابدین علیه السلام جواب فرمود.

چنانچه مذکور شد معلوم و مستفاد می شود که ذرّیه از جملۀ اهل بیت نبوّت باشند، وإلاّ «واللّه فینا أهل البیت» سه مرتبه مؤکّد به قسم «واللّه» فرمودن، و بیان کردن ظالم بر نفس خود، و مقتصد و سابق به خیرات را، به نحوی که سمت ذکر یافت مناسب نخواهد بو، با وجود آن که موافق «من حلف باللّه کاذباً فقد کفر» هیچ احدی از مؤمنین قسم کاذب به ذات اللّه نمی خورد، پس چون به لسان مطهّر ائمّۀ معصومین جاری شود.

و از حدیث حضرت امام همام علی بن موسی الرضا علیه السلام که در مجلس مأمون مذکور شد معلوم می شود که داخل عترت باشند ذرّیۀ رسول صلی الله علیه و آله، وإلاّ

ص:103


1- (1) تفسیر علی بن ابراهیم قمّی 129:2.
2- (2) معانی الأخبار ص 105 ح 3.

ایراد (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً) الآیة، در تشبیه تمام و موافق نخواهد بود، به جهت آن که به نحوی که از تفسیر خلاصة المنهج مبیّن و بیان عبارت حدیث مسطور شده، که آیۀ شریفه خاصّ در عترت پیغمبر صلی الله علیه و آله است، و به حسب ظاهر اهل اصطفا منظور است.

چنانچه در کریمۀ (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِیمَ وَ جَعَلْنا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْکِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ) (1) که نبوّت و کتاب در میان ذرّیۀ نوح وابراهیم مختصّ مهتدیان است نه فاسقین.

و در آیۀ «اصطفینا» نیز ایراث کتاب در میان جمعی که به صفت اصطفا موصوف اند مختصّ مهتدیان ایشان که ائمّۀ معصومین صلوات اللّه تعالی علیهم أجمعین باشند خواهد بود، نه سایر ناس معلوم می گردد که ظالم بر نفس و مقتصد و سابق به خیرات مجموع به صفت اصطفا موصوف اند، و داخل عترت اند، وإلاّ مختصّ به عترت مذکوره به نحو مرقوم نخواهد بود.

و مؤیّد مقصود است آنچه مستفاد می گردد از بقیّۀ مکالمۀ حضرت امام رضا علیه السلام با مأمون در تفسیر آیۀ که به این عبارت فرموده اند: ولکن أقول: أراد اللّه عزّوجلّ بذلک العترة الطاهرة، فقال المأمون: وکیف عنی العترة من دون الاُمّة؟ فقال الرضا علیه السلام: إنّه إذا أراد الاُمّة لکانت بأجمعها فی الجنّة؛ لقوله تعالی (فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ) ثمّ جمعهم کلّهم فی الجنّة، فقال: (جَنّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ) الآیه، فصارت الوراثة للعترة الطاهرة لا لغیرهم(2).

چنانچه من بعد تمام حدیث با ترجمه اش مذکور می شود إن شاء اللّه تعالی.

و چون واجب است که اخبار و احادیث اهل بیت عصمت با هم مطابقت

ص:104


1- (1) سورۀ حدید: 26.
2- (2) عیون أخبار الرضا علیه السلام 207:1 ح 14.

داشته باشند، و سابق بر این از کلام سید الساجدین حضرت امام زین العابدین علیه السلام که فرمودند که «واللّه نزلت فینا أهل البیت» و اهل بیت را به این سه فرقه ظالم بر نفس، و مقتصد، و سابق بر خیرات، مؤکّد به قسم تفسیر نمودند.

و از سایر احادیث که در این فصل و من بعد مذکور شد و می شود معلوم است اختصاص آیۀ شریفه به ذرّیۀ طیبۀ نبویه صلی الله علیه و آله، پس اهل بیت و عترت بنا بر موافق احادیث در این مقام باید ذرّیۀ رسول صلی الله علیه و آله باشند.

ومؤیّد این قول خبری است که ابن شهرآشوب در مناقب، و صدوق رحمهما اللّه تعالی در امالی ایراد نموده، به این عبارت: الطالقانی، عن أحمد الهمدانی، عن المنذر بن محمّد، عن جعفر بن سلیمان، عن أبیه، عن عمرو بن خالد، قال: قال زید بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب: فی کلّ زمان رجل منّا أهل البیت یحتجّ اللّه به علی خلقه، وحجّة زماننا ابن أخی جعفر بن محمّد، لا یضلّ من تبعه، ولا یهتدی من خالفه(1).

و ابن ادریس در مستطرفات کتاب مسمّی به سرائر از کتاب ابن قولویه روایت کرده: عن حذیفة بن الیمان، قال: نظر رسول اللّه صلی الله علیه و آله إلی زید بن حارثة، فقال: المقتول فی اللّه، والمصلوب فی امّتی، والمظلوم من أهل بیتی سمیّ هذا، وأشار بیده إلی زید بن حارثة، فقال: ادن منّی یا زید، زادک اسمی عندی حبّاً، فأنت سمیّ الحبیب من أهل بیتی(2).

و آنچه از این دو کتاب استخراج شده، دال و ناصّ است بر مقصود، و حاصل معنا چنان می شود که میراث دادیم کتاب را به جمعی که به صفت اصطفا موصوف اند، و از جملۀ عترت و ذرّیه اند، به خصوص عترت طاهره دون غیرهم.

و شیخ طبرسی رحمه اللّه تعالی در قاعدۀ بیست و یکم از کتاب مناقب

ص:105


1- (1) امالی شیخ صدوق ص 637 ح 856، بحار الأنوار 173:46 ح 24.
2- (2) سرائر ابن ادریس 638:3.

الطاهرین ایراد نموده در بیان تولّد قائم اهل بیت علیه السلام و غیبت او، که ابوهاشم جعفری گفت: که حضرت امام حسن عسکری علیه السلام فرمود در بیان این آیه که (فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ) کسی است که از ما که به امام قائل نباشد (وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ) کسی است از ما که به امام قائل باشد و (سابِقٌ بِالْخَیْراتِ) امام است علیه السلام.

من در نفس خود گفتم: چه عظیم مرتبه ایست که خدای تعالی به آل محمّد داده، در حال به من نگاه کرد آن حضرت علیه السلام و گفت: الأمر أعظم ممّا حدّثتک به نفسک من عظم شأن آل محمّد علیهم السلام، فاحمد اللّه فقد جعلک مستمسکاً بحبلهم، تدعی یوم القیامة بهم إذا دعی کلّ اناس بإمامهم، فأبشر أباهاشم، فإنّک علی خیر(1).

و اباهاشم از جملۀ ذرّیۀ جعفر طیّار است(2)، و پر غرابتی ندارد که جمیع ذرّیۀ علی بن ابی طالب علیه السلام داخل عترت رسول اللّه علیه السلام باشند، به جهت آن که «عِترت» به کسر عین در لغت به معنی خویشان و نزدیگان آمده است، چنان که در مقدّمه مذکور شد.

و مؤیّد این معناست آنچه عروة الاسلام الشیخ الفقیه أبوجعفر ابن بابویه القمّی رضوان اللّه تعالی علیه در مجلس تاسع عشر یوم الجمعة ثانی وعشرین از شهر رمضان المبارک سنۀ سبع وستّین وثلاثمائة، در امالی که از جمله کتب معتبرۀ اوست بیان احوالات پسران مسلم بن عقیل را به روایت معنعن از پدر بزرگوار خود نقل نموده.

که چون مدّت حبس پسران مسلم بن عقیل بعد از شهادت حضرت امام

ص:106


1- (1) الثاقب فی المناقب ص 566 ح 506.
2- (2) به این ترتیب: أبوهاشم داود بن قاسم بن اسحاق بن عبداللّه بن جعفر الطیار، ازمحدّثین جلیل القدر بوده، به کتاب این جانب المحدّثون من آل أبی طالب 506:1-547 مراجعه شود.

حسین علیه السلام متمادی شد، و به یک سال کشید، گفتند مر زندانبان که: «نحن من عترة نبیک محمّد صلی الله علیه و آله، ونحن من ولد مسلم بن عقیل بن أبی طالب بیدک اساری».

و بعد از استماع این معنا، زندانبان خود را به پای ایشان انداخته معذرت خواست، و مرخّص نمود ایشان را، و گفت: مخفی باشید در روز و شب حرکت نمائید، تا آن که خدای تعالی شما را فرج بدهد، ایشان قطع مسافت می نمودند، تا آن که به عجوزه ای رسیدند.

و چون قریب به لیل بود، سؤال نمودند از آن عجوزه که در این سواد لیل ما راه به جائی نمی بریم، امشب ما را در خانۀ خود ضیافت کن تا آن که صبح باز به پیمودن راه مشغول شویم، و گفتند به او که: نحن من عترة نبیک محمّد صلی الله علیه و آله هربنا من سجن عبیداللّه بن زیاد من القتل.

عجوزه به ایشان گفت: که دامادی دارم فاسق، می ترسم که از احوال شما مطّلع شود و شما را شهید نماید، آخر الأمر ایشان به خانۀ عجوزه ماندند، چون داماد ملعون آن عجوزه مطّلع شد، و ایشان را اسیر نمود، گفتند به او: نحن من عترة نبیک محمّد صلی الله علیه و آله.

چون صبح شد آن خارجی غلام سیاه خود را مأمور به قتل ایشان نمود، و چون آن غلام ارادۀ قتل ایشان کرد به دستور گفتند به او: نحن من عترة نبیک محمّد صلی الله علیه و آله. و چون آن غلام بعد از استماع این نسبت از قتل ایشان امتناع نمود، ثانیاً آن ملعون به پسر خود گفت: که ایشان را شهید نماید، باز به پسر او گفتند که:

نحن من عترة نبیک محمّد صلی الله علیه و آله، پسر بعد از استماع این معنا امتناع از قتل ایشان نمود.

آخر آن لعین سنگ دل خود متوجّه قتل آن دو مظلوم هاشمی شده، نسبت پیغمبر صلی الله علیه و آله را منظور نداشت، و ایشان را شهید کرد، و عاجلاً در دنیا به غضب ابن

ص:107

زیاد گرفتار شد به امر او به قتل رسید، و آجلاً به عذاب گرفتار گردید(1).

بنابر این روایت مکرّر ایشان خود را عترت رسول گفتند به اعتبار قرابت، و از این معنا لایح و مستفاد می شود که اصطلاح عرف و لغت بوده که عترت به مطلق خویشان قریب مطلقا در وقت تکلّم مع الغیر خطاب نمایند، چنانچه مکرّراً از شهادت آن دو ذو الشهادتین مظلوم مسموع شد که فرمودند: نحن من عترت نبیک محمّد صلی الله علیه و آله.

و من بعد نیز احادیث از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و اهل البیت علیهم السلام مذکور می شود که دالّ است بر این معنا، و در آخر روایت مرقومه وارد است که بعد از آن که آن ملعون را به جهنّم واصل گردانید، سر آن خارجی را بر سر نیزه نمودند، و اطفال از اطراف سنگ بر آن سنگین دل انداخته می گفتند که: هذا قاتل ذرّیة رسول اللّه صلی الله علیه و آله.

و از این کلام مستفاد می شود که موافق اصطلاح و عرف شیاع اطلاق ذرّیه بر اقارب نزدیک به نحوی بوده که اطفال نیز از غایت شیوع به این نحو در ما بین خود متکلّم بوده اند، و این معنا از تداول مضمون این خبر که دست به دست رسیده سراسر ظاهر می گردد، و در این سر سرّ اولویت و تقدّم خطاب عترت و ذرّیه میان اقارب نسبت به جمعی که از نسل حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام و حضرت فاطمه علیها السلام باشند معلوم می گردد.

وروی أبومخنف لوط بن یحیی الأزدی فی مقتله عند ذکر مقتل مسلم بن عقیل: فلمّا رأی مسلم بأنّ القوم قد تفرّقوا، وسمع قتل هانی بن عروة، خرج علی وجهه، وسار یخترق السکک والمحال، حتّی خرج من الکوفة وأتی الحیرة، وجعل یدور فی شوارعها، حتّی أتی داراً عالیة وفیها دهلیز کبیر، وفیه امرأة

ص:108


1- (1) امالی شیخ صدوق ص 143-148 ح 145.

مسلمة جالسة، فقال لها مسلم: یا أمة اللّه اسقینی شربة من الماء، فأتته بها فأخذها وشرب، ووقف فی موضعه ینظر إلی الدار، فقالت له المرأة: یا فتی ما هذا النظر إلی دار فیها حریم لغیرک، فاتّق اللّه واذهب لسبیلک.

فقال مسلم رضی اللّه تعالی عنه: واللّه ما نظرت إلی دارک بسوء، ولا وقع بقلبی شیء ممّا ذکرت، وإنّما أنا رجل مظلوم مطلوب، واُرید من یجیرنی بقیة یومی هذا، فإذا جنّ علیّ اللیل خرجت، فقالت المرأة وکانت یقال لها طوعة: وأیّ الناس أنت یا هذا؟ فقال: من بنی هاشم، فقالت: وأیّ بنی هاشم؟ فقال: من أعلاها شأناً وأرفعها مکاناً، أنا من آل محمّد، فقالت: ما اسمک من آل محمّد؟ فقال: مسلم بن عقیل بن أبی طالب، فقالت له: وأنا واللّه هاشمیة، فأنا أحقّ من أجارک، ادخل آمناً غیر خائف.

وساق قصّة مقتل مسلم بن عقیل وغصّته رضی اللّه عنه، إلی أن قال: فلمّا نظر ابن أشعث إلی مسلم وشجاعته وانهزام الرجال من بین یدیه، أنفذ إلی ابن زیاد لعنه اللّه، وقال: أدرکنی بالرجال، فقد قتل مسلم بن عقیل منّا مقتلة عظیمة، فلمّا بلغ ابن زیاد ذلک بعث إلیه یقول: ثکلتک امّک وعدموک قومک یابن الأشعث، إنّما بعثتک إلی رجل واحد قتل منک هذه المقتلة، فکیف بک إذا بعثتک إلی من هو أشدّ منه بأساً وأصعب حراساً وأکثر عدداً، یعنی بذلک الحسین علیه السلام.

فکتب إلیه ابن الأشعث یقول: بل ثکلتک امّک یابن زیاد عساک ظننت أنّک وجّهتنی إلی بقّال من بقاقیل الکوفة، أو جرمقی من جرامقة الحیرة، أوما علمت أنّک وجّهتنی إلی سیف من سیوف آل محمّد، بطل قمقام، وفارس ضرغام(1).

و از آنچه مرقوم شد مستفاد می شود که لفظ «آل» به اقارب نزدیک نیز استعمال می شده، به نحوی که در سند هفتاد و نهم من بعد از حدیث کافی و تهذیب الأحکام تعمیم این استعمال صریحاً ظاهر می گردد.

ص:109


1- (1) مقتل ابو مخنف ص 126.

و ابن بابویه رحمه الله در کتاب اکمال الدین واتمام النعمة تحقیق معنی عترت نموده، و بعد از طی مراتب سخن در این مقام ایراد کلامی نموده که ملخّص ترجمه اش این است: که اگر سؤال کنند طائفۀ اهل سنّت و مخالفین از قول نبی صلی الله علیه و آله که فرموده: من گزارنده ام در میان شما چیزی را که اگر متمسّک شوید شما به آن گمراه نمی شوید بعد از من، و آن کتاب خدای تعالی و عترت من اند، آگاه باشید و بدانید که این دو چیز از هم جدا نمی شوند تا آن که وارد شوند بر من در کنار حوض.

پس چه امر مانع است شما را که ابوبکر از عترت باشد، و کلّ بنی امیه از عترت باشند، یا آن که سؤال نمایند که اگر عترت منحصر به اولاد حضرت امام حسن و امام حسین علیهما السلام باشد لازم می آید که حضرت یعسوب المتّقین امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام داخل عترت نباشد، پس در جواب این سؤال بگو که مانع این امر چیزی است که در لغت وارد شده و دالّ است بر آن قول حضرت رسول صلی الله علیه و آله.

امّا دلالت قول آن حضرت صلی الله علیه و آله، پس این است که فرمود: عترت من اهل بیت من اند، و اهل بیت را در کتاب مسطور موافق لغت و اصطلاح به جمعی تفسیر نموده که صاحب آن اهل باید متکفّل احوال ایشان شود از اقارب نزدیک، مثل اولاد او و اولاد جد قریب او، و اهل رسول اللّه صلی الله علیه و آله در این مقام به بنی هاشم تفسیر نموده نه به سایر بطون، پس ابوبکر و بنو امیه چون از اولاد جد از این معنا بیرون می روند.

و جمیع معانی لغوی عترت را نقل نموده، و گفته است به این عبارت که قال محمّد بن علی بن الحسین مصنّف هذا الکتاب: والعترة علی بن أبی طالب علیه السلام و ذرّیته من فاطمة علیها السلام وسلالة النبی الذین نصّ اللّه تبارک وتعالی علیهم بالإمامة علی لسان نبیه صلی الله علیه و آله، وهم اثناعشر، أوّلهم علی بن أبی طالب، وآخرهم القائم

ص:110

المهدی صلوات اللّه علیهم علی جمیع ما ذهبت إلیه العرب فی معنی العترة(1).

یعنی گفته است محمّد بن علی بن الحسین مصنّف این کتاب که: لفظ عترت شامل علی بن ابی طالب و ذرّیه اوست که از حضرت فاطمه و اولاد پیغمبر باشند، که نص فرمود خداوند تبارک وتعالی ایشان بر زبان پیغمبر خود صلی الله علیه و آله، و ایشان دوازده کس اند، اوّل ایشان علی بن ابی طالب علیه السلام و آخر ایشان حضرت قائم بامر اللّه مهدی صلوات اللّه علیهم اجمعین است موافق جمیع آنچه رفته اند بر آن اهل لغت عرب در معنی عترت.

و از این کلام که «والعترة علی بن أبی طالب علیه السلام وسلالة النبی صلی الله علیه و آله الذین نصّ اللّه» الخ فرموده، عدم شمول لفظ عترت جمیع ذرّیه و اقارب نزدیک حضرت رسول صلی الله علیه و آله را مستفاد نمی شود، هر چند کلام محمول بر تأسیس که اولی از تأکید است نشود، به جهت آن که اثبات صفتی از برای جمعی نفی ماعدا نمی کند مگر به قرینه، چنانچه در حدیث ثقلین قرینه به اخراج ما بقی هست، به نحوی که ابن بابویه رحمه الله در کتاب مذکور نقل نموده که مراد از مقارنت با کتاب اللّه مقارنت فرد اکمل است که به عنوان ظن و اجتهاد نباشد، بلکه به عنوان یقینی بوده باشد، و این معنا مختص حضرات ائمّۀ معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین است.

و مقصود از عترت بنا بر این در حدیث عترت طاهره است، پس از ذکر این قرینه در کلام ابن بابویه رحمه الله از برای تخصیص این حدیث به ائمّۀ اطهار علیهم السلام، و تخصیص مطلق عترت به اقارب نزدیک که موافق لغت است، و تفسیر اهل نبی صلی الله علیه و آله به بنی هاشم چنانچه مذکور شد، عموم و شمول لفظ عترت به اقارب نزدیک معلوم می شود.

بلکه از کلام سابق بر این که به این عبارت نقل نموده: فإن قال صاحب الکتاب: فلم زعمت أنّ الإمامة لا یجوز لفلان وولده وهم من العترة عندک؟

ص:111


1- (1) کمال الدین شیخ صدوق ص 241-246.

قلنا له: نحن لم نقل هذا قیاساً، وإنّما قلنا اتّباعاً لما فعله النبی صلی الله علیه و آله بهؤلاء الثلاثة، دون غیرهم من العترة، ولو فعل بفلان ما فعله بهم، لم یکن عندنا إلاّ السمع والطاعة(1).

غایت ظهور دارد، و شمول لفظ عترت غیر ائمّه علیهم السلام را به جهت استلزام این کلام صریحاً عترتی را غیر ائمّۀ معصومین علیهم السلام که امامت جهت ایشان مقرّر نشده است.

وفی موضع آخر من کتابی اکمال الدین ومعانی الأخبار: العترة ولد الرجل وذرّیته من صلبه، فلذلک سمّیت ذرّیة محمّد صلی الله علیه و آله من علی وفاطمة علیهما السلام عترة محمّد صلی الله علیه و آله، قال ثعلب: فقلت لابن الأعرابی: فما معنی قول أبی بکر فی السقیفة:

نحن عترة رسول اللّه صلی الله علیه و آله؟ قال: أراد بذلک بلدته وبیضته، وعترة محمّد صلی الله علیه و آله لا محالة ولد فاطمة علیها السلام، والدلیل علی ذلک ردّ أبی بکر وإنفاذ علی علیه السلام بسورة براءة، وقوله صلی الله علیه و آله: امرت أن لا یبلّغها عنّی إلاّ أنا أو رجل منّی، فأخذها منه ودفعها إلی من کان منه دونه، فلو کان أبوبکر من العترة نسباً دون تفسیر ابن الاعرابی أنّه أراد البلدة، لکان محالاً أخذ سورة براءة منه ودفعها إلی علی علیه السلام(2).

واُسوة العلماء فی العالم علاّمة المحقّقین علاّمۀ حلّی رحمه الله در مبحث وصیت در کتاب تذکرة الفقهاء به این عبارت نقل نموده: ولو أوصی لعترته، قال ابن الأعرابی وثعلب: إنّهم ذرّیته، وقال ابن قتیبة: إنّهم عشیرته، وفیه للشافعیة وجهان، أظهرهما عندهم الثانی، وبه قال زید بن أرقم(3).

واز این کلام شمول لفظ «عترت» غیر ائمّه علیهم السلام را نیز معلوم می گردد.

ومؤیّد این مطلب است آنچه در کتاب کفایة الأثر فی النصوص علی الأئمّة

ص:112


1- (1) کمال الدین شیخ صدوق ص 97.
2- (2) کمال الدین ص 245 و معانی الأخبار ص 91.
3- (3) تذکرة الفقهاء علاّمۀ حلّی 204:21.

الاثنی عشر واقع است به این عبارت: الحسین بن علی، عن هارون بن موسی، عن أحمد بن علی بن إبراهیم العلوی المعروف بالجوّانی، عن أبیه علی بن إبراهیم، عن عبداللّه بن محمّد المدینی، عن عمارة بن زید الأنصاری، عن عبداللّه بن علاء، قال: قلت لزید بن علی: ما تقول فی الشیخین؟ قال: قلت: فأنت صاحب الأمر؟ قال: لا ولکنّی من العترة، قلت: فإلی من تأمرنا؟ قال: علیک بصاحب الشعر، وأشار إلی الصادق جعفر بن محمّد علیه السلام(1).

و این کلام دالّ است بر آن که زید از جملۀ ائمّه علیهم السلام نیست، خود را از عترت شمرده است، و صریح است شمول لفظ «عترت» غیر ائمّه علیهم السلام را، پس اصوب آن است که در بعضی مواضع که قرینۀ تخصیص باشد لفظ عترت مختص به عترت طاهره گردد، و إلاّ بر عموم و شمول خود باقی بماند، و اگر بعد از ائمّه علیهم السلام اصطلاح خاصّی شده باشد که لفظ عترت مختصّ ائمّۀ معصومین علیهم السلام باشد، مطلقا منافاتی به مقصود ندارد.

وفی کتاب ضوء الشهاب: قوله صلی الله علیه و آله «احفظونی فی عترتی» وفی نسخة «فإنّهم ودیعتی» عترة الرجل: أولاده وأولاد أولاده ونسله ورهطه الثلاثون، والعترة أیضاً قلادة مجمع من المسک والاناویه یقول صلی الله علیه و آله: احفظوا آلی وأولادی لأجلی ولمکانی.

وقد روی عنه علیه السلام: أکرموا ولدی، صالحهم للّه وطالحهم لی.

وقوله علیه السلام «احفظونی فی عترتی» من أفصح الکلام، یقول: حفظت زیداً فی عمرو، أی: حفظته فی حفظ عمرو، أو أنّی لمّا حفظته کنت أحفظ عمرواً، وکان هو الغرض فی ذلک.

ومن الواجب المتعیّن موالاتهم وحبّهم، وکیف لا یکون ذلک ومودّتهم هی

ص:113


1- (1) کفایة الأثر ابن خزّاز ص 306-307.

التی جعلها اللّه أجر الجمیع ما تعنّی صلی الله علیه و آله فیه، وکانوا علی شفا حفرة من النار فأنقذهم، حیث یقول جلّ وعلا: (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی) وقال صلی الله علیه و آله: إنّی تارک فیکم الثقلین، أحدهما أعظم من الآخر: کتاب اللّه، وعترتی، وإنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض.

وفائدة الحدیث الحثّ علی موالاة أهل البیت علیهم السلام، والوصیة بحفظهم لمکانه، وإعلام أنّهم علیهم السلام ودائعه التی استودعها امّته. وراوی الحدیث أنس بن مالک.

فعلی ما فصّل اگر حدیثی در باب اهل بیت و عترت از ائمّۀ معصومین علیهم السلام منقول شود که مختصّ ائمّۀ اطهار علیهم السلام نباشد صریحاً یا ضمناً، ممکن است که شامل جمیع ذرّیه باشد، واخراج این بقیة السیف از شرافت قرابت رسول اللّه صلی الله علیه و آله بدون حجّتی از حجّاجیت نفس اعداست.

سرخ رویی نتوانند بکس دید چنان که نگویند به اولاد پیمبر هم آل

و در تفسیر مجمع البیان شیخ طبرسی - حفّه اللّه تعالی برحمته - که از کمّل علماء شیعه است، در تفسیر آیۀ شریفۀ (ثُمَّ أَوْرَثْنَا) (1) ایراد نموده که:

والمروی عن الباقر والصادق علیهما السلام أنّهما قالا: هی لنا خاصّة وإیّانا عنی. وهذا أقرب الأقوال(2).

یعنی روایت کرده شده است از حضرت امام محمّد باقر وامام جعفر صادق علیهما السلام که ایشان فرمودند: که آیۀ شریفۀ اصطفا در شأن ما اهل بیت نازل شده، و ما را بخصوص خدای تعالی خواسته است از این آیه.

فعلی هذا مستفاد می شود که جمیع ذرّیه داخل به صفت اصطفا باشند به

ص:114


1- (1) سورۀ فاطر: 32.
2- (2) مجمع البیان 186:8.

جهت قوله تعالی (فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ) که معلوم است که ائمّۀ معصومین علیهم السلام داخل این دو فرقه نیستند.

وصاحب مجمع البیان بقوله «هذا أقرب» که گفته است، این معنا را اقرب دانسته که در شأن جمیع ذرّیه نازل شده باشد.

و باز در تفسیر مجمع البیان واقع شده که: روی أصحابنا عن میسّر بن عبدالعزیز، عن جعفر بن محمّد الصادق علیهما السلام أنّه قال: الظالم لنفسه منّا من لا یعرف حقّ الإمام، والمقتصد منّا العارف بحقّ الإمام، والسابق بالخیرات هو الإمام، وذلک کلّهم مغفور لهم.

وعن زیاد بن المنذر، عن أبی جعفر علیه السلام، قال: أمّا الظالم لنفسه منّا، فمن عمل صالحاً وآخر سیّئاً، وأمّا المقتصد فهو المتعبّد المجتهد، وأمّا السابق بالخیرات فعلی والحسن والحسین علیهم السلام ومن قتل من آل محمّد صلی الله علیه و آله شهیداً(1).

یعنی: روایت کرده اند اصحاب از میسّر بن عبدالعزیز، از مولانا العالم الفائق نور اللّه الشارق أبی عبداللّه جعفر الصادق علیه السلام که فرمودند: ظالم بر نفس خود از ما اهل بیت کسی است که حق امام علیه السلام را نداند، و متوسّط از ما اهل بیت آن است که عارف به حقّ امام علیه السلام باشد، و سابق به خیرات از ما اهل بیت امام علیه السلام است، و این جمع کلّ ایشان مغفورند.

ممکن است که مراد از کسی که حقّ امام را نداند در حدیث آن باشد که حقّ رعایت و تکریم و احترام امام علیه السلام را کما ینبغی نداند و بفعل نیاورد، چنان که گذشت، نه آن که به امامت ایشان قائل نباشد، و موت او در حین جهل به امام متحقّق شود بدون لزوم توفیق توبه و ایمان، چنانچه ظاهراً از بعضی احادیث

ص:115


1- (1) مجمع البیان 186:8-187.

مستفاد می شود، وإلاّ کلّهم مغفور لهم اشکال عظیم خواهد داشت.

و مؤیّد این است آنچه در حدیث دوّم از مجمع البیان نقل شده که ظالم بر نفس را به معنی دیگر بیان فرموده اند، از زیاد بن منذر، از حضرت ابی جعفر علیه السلام که فرمود: امّا ظالم بر نفس خود از ما اهل بیت کسی است که گاهی عمل صالح کند و گاهی گناه، و امّا مقتصد از ما اهل بیت پس او متعبّد مجتهد است، و امّا سابق به خیرات از ما اهل بیت پس علی و حسن وحسین اند علیهم السلام، و کسی که کشته شود از آل محمّد صلی الله علیه و آله به شهادت.

و در جوامع الجامع در تفسیر این آیۀ شریفه واقع است که: والمروی عن الباقر والصادق علیهما السلام أنّهما قالا: هی لنا خاصّة، وإیّانا عنی، وهذا هو الصحیح.

وروی عن الصادق علیه السلام أنّه قال: الظالم لنفسه منّا من لا یعرف حقّ الإمام، والمقتصد منّا العارف بحقّ الإمام، والسابق بالخیرات هو الإمام، وکلّهم مغفور لهم.

یعنی: روایت کرده شده است از حضرت امام محمّد باقر وامام جعفر صادق علیهما السلام که ایشان فرمودند که: این آیه در شأن ما بخصوص وارد شده است.

وصاحب جوامع الجامع گفته: که این تفیسر صحیح است، و روایت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام که در تفسیر مجمع البیان مذکور شد نیز نقل نموده است بعینها.

ومحمّد بن یعقوب الکلینی - رحمة اللّه علیه - در باب من اصطفاه اللّه من عباده وأورثهم کتابه، در کتاب کافی کلینی، که گلشنی از باغ جنان، و نهالی از روضۀ رضوان است، در تفسیر آیۀ شریفۀ (ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ) الآیه، مرقومه در شأن فاطمیین شرف نزول یافته(1).

و چون به لفظ «فاطمیین» نص و تصریح شده، ظاهراً احتمال غیر مقصود ندارد، بر صاحبان بصیرت مخفی نماناد که بعضی موافق احادیث مذکوره آیۀ

ص:116


1- (1) اصول کافی 215:1 ح 2.

شریفه را نسبت به اولاد رسول اللّه صلی الله علیه و آله و مختص به ایشان دانسته اند مطلقا، و این معنا را اقرب شمرده اند، فعلی هذا ذرّیه بخصوص موصوف به صفت اصطفا خواهد بود، و از بقیۀ آیۀ شریفه مغفرت جمیع ذرّیۀ رسول صلی الله علیه و آله چنانچه مذکور شد مستفاد می گردد، و این امتیاز عظیمی است ذرّیۀ را نسبت به سائر ناس.

و آیۀ شریفه را که به نحو دیگر بعضی از مفسّرین سیما علماء عامّه تفسیر نموده اند، و مختص به ذرّیۀ حضرت رسول صلی الله علیه و آله نگردانیده اند، و شامل جمیع امّت کرده اند، چنانچه از کلمات علماء اهل سنّت که در طی ذکر مکالمه حضرت امام رضا علیه السلام مذکور می شود، این معنا مبیّن می گردد، با حدیث حضرت امام الساجدین که مؤکّد به قسم ساخته سه مرتبه که «واللّه نزلت فینا أهل البیت» و حدیث حضرت امامنا و مولانا الشهید المسموم أبوالحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام در مکالمه با مأمون که در مرو واقع شده و امثاله، و سایر احادیث که من بعد ان شاء اللّه مذکور می شود جمع نمی شود، و احتمال عدم اختصاص ندارد، چنانچه مکرّر مذکور شد.

سند دوّم: در بیان آیۀ مودّت

اشارة

در سورۀ شوری واقع شده است قوله تعالی (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ) (1).

تفسیر این آیۀ شریفه این است که: بگو ای محمّد صلی الله علیه و آله به امّت خود که نمی خواهم عوض تبلیغ رسالت از شما مزدی مگر محبّت خویشان خود را، و هر که کسب کند نیکی را یعنی چیزی را که موجب قربت باشد، زیاده کنیم مر او را حسنۀ نیکوئی، یعنی مضاعف سازیم ثواب آن حسنه را، به درستی که خدا

ص:117


1- (1) سورۀ شوری: 23.

آمرزنده است مر سیئات بندگان را، جزا دهنده است طاعت مطیعان را بتوفیۀ ثواب، و تفضّل نمودن بر ایشان زیاده بر قدر استحقاق.

و صدوق - سلام اللّه علیه - در باب النوادر از کتاب من لا یحضره الفقیه که آخر ابواب کتاب مذکور است، به سندی که عن قریب سمت ذکر خواهد یافت، در اثنای وصایای رسول صلی الله علیه و آله، روایت نموده به این عنوان که: یا علی الإسلام عریان، فلباسه الحیاء، وزینته الوفاء، ومروءته العمل الصالح، وعماده الورع، ولکلّ شیء أساس، وأساس الإسلام حبّنا أهل البیت(1).

واز این حدیث شریف مستفاد می شود که حضرت سید المرسلین اساس اسلام را محبّت اهل بیت فرموده اند.

و ایضاً صدوق در باب انقطاع یتم الیتیم، از کتاب مذکور فرموده است: قد روی عن الصادق علیه السلام أنّه سئل عن قول اللّه عزّوجلّ (فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ) (2) قال: إیناس الرشد حفظ المال.

وفی روایة محمّد بن أحمد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن عبداللّه بن المغیرة، عمّن ذکره، عن أبی عبداللّه علیه السلام أنّه قال فی تفسیر هذه الآیة: إذا رأیتموهم یحبّون آل محمّد علیهم السلام، فارفعوهم درجة(3).

و در اصول کافی، در باب ما یفصل بین المحقّ والمبطل فی أمر الإمامة: محمّد بن یعقوب الکلینی ایراد نموده حدیثی از ابوجعفر علیه السلام که با زید بن علی متکلّم و سخن از رفعت مراتب و تکریم آل رسول صلی الله علیه و آله مذکور بود، آن حضرت

ص:118


1- (1) من لا یحضره الفقیه 364:4.
2- (2) سورۀ: نساء: 6.
3- (3) من لا یحضره الفقیه 222:4 ح 5523 و 5524.

فرمودند: الطاعة لواحد منّا، والمودّة للجمیع(1).

یعنی: طاعت امامت از برای واحد از ما، و محبّت به سبب قرابت از برای جمیع ما اقارب است باید متحقّق شود از امّت، و شطر وافی از این حدیث شریف در باب دوّم ان شاء اللّه تعالی مسطور خواهد شد.

و در تفسیر علی بن ابراهیم مسنداً بعد از آن که اجر را به عوض نبوّت و قربی را به اهل بیت تفسیر نموده، گفته است که: ثمّ قال: ألا تری أنّ الرجل یکون له صدیق، وفی نفس ذلک الرجل شیء علی أهل بیته، فلا یسلم صدره، فأراد اللّه أن لا یکون فی نفس رسول اللّه صلی الله علیه و آله شیء علی امّته، ففرض علیهم المودّة فی القربی، فإذا أخذوا أخذوا مفروضاً، وإن ترکوا ترکوا مفروضاً(2).

یعنی: بعد از طی کلام سابق گفت حضرت امام محمّد باقر علیه السلام: که آیا نمی بینی این را که مردی می باشد از برای او محبّتی و دوستی، و در نفس آن مرد عداوتی هست بر اهل بیت آن دوست، پس سالم نمی ماند صدر آن دوست به دوستی نسبت به آن مرد.

پس واجب ساخت خدای تعالی بر امّت مودّت اقربای رسول اللّه صلی الله علیه و آله را، تا آن که دوستی رسول صلی الله علیه و آله نسبت به امّت پیغمبر متغیّر نشود، و اگر ایشان اخذ کنند این مودّت را اخذ امر واجبی کرده باشند و مثاب باشند، و اگر ترک کنند ترک امر واجبی کرده باشند و معاقب باشند.

و باز علی بن ابراهیم بعد از بیان اجر نبوّت که عبارت است از محبّت اقربای رسول صلی الله علیه و آله ایراد نموده، قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله بعد ذلک: من حبس أجیراً أجره، فعلیه

ص:119


1- (1) اصول کافی 356:1.
2- (2) تفسیر علی بن ابراهیم قمّی 275:2.

لعنة اللّه والملائکة والناس أجمعین، لا یقبل اللّه منه یوم القیامة صرفاً ولا عدلاً، وهو محبّة آل محمّد، ثمّ قال: (وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً) وهی إقرار الإمامة لهم والاحسان إلیهم وبرّهم وصلتهم (نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً) أی:

نکافیء علی ذلک بالإحسان(1).

یعنی فرمود رسول اللّه صلی الله علیه و آله بعد از نزول آیه و مراتب مسطوره: کسی که حبس کند و ندهد مزد اجیری را، پس بر اوست لعنت خدا و ملائکه و مردمان همه، و قبول نمی کند خدای تعالی از او در روز قیامت نه صرف را و نه عدل، یعنی نه توبه او و نه فدیه که داده باشد، و این اجر رسالت محبّت آل محمّد صلی الله علیه و آله است.

و بعضی گفته اند که: صرف به معنی نافله، و عدل به معنی قریضه است، یعنی هیچ عبادت از او نه نافله و نه فریضه بدون محبّت اقارب رسول اللّه صلی الله علیه و آله مقبول نیست.

بعد از آن، آن حضرت فرمود: که کسی که اخذ کند حسنه را که امامت است از برای ائمّۀ معصومین علیهم السلام بخصوصهم در میان اقربا و احسان و نیکوئی و صله و محبّت که به ذی القربی جمیعاً است، زیاد می کنم از برای او در آن حسنه نیکوئی را، یعنی جزا می دهم او را جزای نیکو.

و در کتاب مسمّی ببلال غلّة المطالب وشفاء علّة المآرب سید منصور بن اسحاق الحسینی ایراد نموده: قال أبوالهیثم: قال النبی صلی الله علیه و آله: إنّ اللّه جعل أجری علیکم المودّة فی أهل بیتی، وإنّی سائلکم غداً عنه محجف بکم، أی: مبرم ملحّ بکم فی المسألة.

و در حدیث و اعتقادات شیخ جلیل ابن بابویه رحمه الله(2)، و وصیت علاّمة العلماء

ص:120


1- (1) تفسیر علی بن ابراهیم قمّی 276:2.
2- (2) اعتقادت شیخ صدوق ص 358-360.

فی العالم جمال الدین ابن مطهّر الحلّی رحمه الله، تصریح شده به آن که در آیۀ شریفه لفظ «قربی» شامل جمیع ذرّیه است، و مودّت ایشان عوض اجر نبوّت لازم است بر جمیع، چنانچه من بعد ان شاء اللّه مسطور خواهد شد، پس تارک محبّت اقربای رسول اللّه صلی الله علیه و آله حبس اجر نبوّت نموده، و ملعون اند به لعن خدائی و رسول خدا و وملائکه و ناس اجمعین.

موافق حدیث صریح حصرت رسول صلی الله علیه و آله که علی بن ابراهیم رحمه الله که از استادان شیخ المحدّثین محمّد بن یعقوب الکلینی قدّس سرّه نقل نموده است از لسان معجز بیان (وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی) چنانچه در مناقب مرتضوی: جابر بن عبداللّه الأنصاری، از حضرت امام محمّدباقر علیه السلام، از جدّش امیرالمؤمنین علیه السلام نقل نموده که قال: أمرنی رسول اللّه صلی الله علیه و آله أن انادی فی الناس: ألا من ظلم أجیراً أجره فعلیه لعنة اللّه، ألا من تولّی غیر موالیه فعلیه لعنة اللّه، ألا من سبّ أبویه فعلیه لعنة اللّه، قال أمیرالمؤمنین علیه السلام: فخرجت ونادیت فی الناس بما أمرنی رسول اللّه صلی الله علیه و آله.

فقام عمر بن الخطّاب، وجماعة من الصحابة، وجاؤوا إلی النبی صلی الله علیه و آله، وقالوا:

یا رسول اللّه هل لما نادی علی من تفسیر؟ قال: نعم أنا أمرته ذلک، ألا من ظلم أجیراً أجره فعلیه لعنة اللّه، واللّه تعالی یقول: (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی) فمن ظلم أجرنا فعلیه لعنة اللّه عزّوجلّ، ومن تولّی غیر موالیه فعلیه لعنة اللّه، واللّه تعالی یقول: (النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ) ومن کنت مولاه فهذا علی مولاه، ومن سبّ والدیه فعلیه لعنة اللّه، وأنا وعلی بن أبی طالب أبوا هذه الاُمّة(1).

ص:121


1- (1) بحار الأنوار علامه مجلسی 489:22-490.

وصدوق رضی اللّه عنه در باب النوادر، که آخر ابواب کتاب من لا یحضره الفقیه است، روایت نموده حدیثی به این عبارت: روی حمّاد بن عمرو، و أنس بن محمّد، عن أبیه جمیعاً، عن جعفر بن محمّد، عن أبیه، عن جدّه، عن علی بن أبی طالب علیه السلام، عن النبی صلی الله علیه و آله، أنّه قال له: یا علی اوصیک بوصیة فاحفظها، فلا تزال بخیر ما حفظت وصیتی، یا علی من کظم غیظاً وهو یقدر علی إمضائه أعقبه اللّه یوم القیامة أمناً وایماناً یجد طعمه.

وساق الروایة المذکورة إلی أن قال: یا علی من انتمی إلی غیر موالیه فعلیه لعنة اللّه، ومن منع أجیراً أجره فعلیه لعنة اللّه(1).

و این دو حدیث شریف باعث اعتضاد و تقویت کلام سابق است.

و رئیس المحدّثین محمّد بن یعقوب الکلینی قدّس اللّه نفسه القدّوسی در باب ما قبل باب الریاء از جامع کافی، به اسناد خود ایراد نموده تا ابی جعفر علیه السلام و برقی در کتاب محاسن روایت کرده به اسناد خود از ابی عبداللّه علیه السلام، که قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: خمسة لعنتهم وکلّ نبی مجاب: الزائد فی کتاب اللّه، والتارک لسنّتی، والمکذّب بقدر اللّه، والمستحلّ من عترتی ما حرّم اللّه، والمستأثر بالفیء المستحلّ له(2).

قال استادی صالح الفضلاء فی شرح الکافی: «وکلّ نبی مجاب» قیل: یحتمل أن یکون عطفاً علی فاعل «لعنتهم» و «مجاب» حینئذ صفة لنبی. ویحتمل أن یکون کلّ نبی مبتدأ ومجاب خبره، والجملة حال لإفادة أنّ دعاءه علیهم ولعنه إیّاهم مستجاب قطعاً.

«والمکذّب بقدر اللّه» کالمفوّضة، حیث قالوا: لیس للّه قدر، أی: تدبیر فی

ص:122


1- (1) من لا یحضره الفقیه 352:4-362 ح 5762.
2- (2) اصول کافی 393:2 ح 14.

أفعالنا أصلاً، بل أقدرنا علیها، وفوّض أمرها وتدبیرها إلینا، کذا قال بعض الأصحاب.

«والمستحلّ من عترتی ما حرّم اللّه» العترة: نسل الإنسان، قال الأزهری:

وروی ثعلب عن ابن الأعرابی أنّ العترة ولد الرجل وذرّیته وعقبه من صلبه، ولا تعرف العرب من العترة غیر ذلک، واللعن یشمل قاتلهم وموذیهم وضاربهم ومانع حقوقهم وآخذ أموالهم.

«والمستأثر بالفیء المستحلّ له» فی بعض النسخ «والمستحلّ له» بالعطف للتفسیر أو للتغایر، والفیء یطلق علی الغنیمة، وهو ما اخذ من أموال الکفّار بحرب وغلبة، کما صرّح به المصنّف فی آخر کتاب الحجّة فی باب الفیء والأنفال وخمسه للّه تعالی، أو لمن سمّاه فی کتابه الکریم، والباقی للمجاهدین علی نحو ما ذکر فی موضعه، ویطلق أیضاً علی الأنفال(1). تمّ کلامه أعلی اللّه مقامه.

وأیضاً فی باب الذنوب من الکافی، بحذف الاسناد إلی الرضا علیه السلام، قال: أوحی اللّه عزّوجلّ إلی نبی من الأنبیاء: إذا اطعت رضیت، وإذا رضیت بارکت، ولیس لبرکتی نهایة، وإذا عصیت غضبت، وإذا غضبت لعنت، ولعنتی تبلغ السابع من الوری(2).

از حدیث فوق و این حدیث قدسی که محمّد بن یعقوب الکلینی - قدّس اللّه نفسه القدّوسی - ایراد نموده، مستفاد می شود صریحاً که ترک سنّت و طریقه و ایذاء و عدم احترام وعدم اداء مزد رسالت، و ایصال خمس نسبت به اقارب رسول صلی الله علیه و آله، موجب لعن آن سرور دنیا و دین و جمیع پیغمبران که دعای ایشان به اجابت مقرون است می گردد، و این لعن تا هفت پشت بعد از او باقی خواهد بود،

ص:123


1- (1) شرح اصول کافی ملاّ محمّدصالح مازندرانی 275:9.
2- (2) اصول کافی 275:2 ح 26.

یا پیش از او به جهت آن که «وری» در لغت به هر دو معنا آمده است.

و از کلام شارح رحمه الله تعمیم حکم نسبت به جمیع ذرّیه، و تعمیم لفظ عترت مؤیّد به تأییدات مرقومه که مفصّلاً بیان فرموده اند ظاهر است، وممکن است که باعث بقای لعن تا هفت پشت سوء عمل و حرام زادگی که با عدوّ اهل بیت نبوّت است بوده باشد، وشئومت این هر دو تا هفت پشت از ایشان باقی بوده، از هر یک عمل مستوجب این لعن متحقّق شود، و منافی (وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری) (1)نباشد، واللّه أعلم.

وفی کتاب نفحات اللاهوت، للمحقّق الثانی جدّی الأعلی الشیخ علی بن عبد العالی رحمهما اللّه تعالی، فی شرح حدیث آورده هنالک من کتاب التهذیب: انّ الأوّل والثانی أوّل من منع أهل البیت خمسهم بلا خلاف(2).

وقال ابن أبی الحدید فی شرح نهج البلاغة فی سیاق قصّة غزوة احد، ما موضع الحاجة منه مختصراً هذا: ظهر النبی صلی الله علیه و آله المنبر، فحمد اللّه وأثنی علیه، ثمّ قال:

أیّها الناس انّی رأیت فی منامی کأنّ سیفی ذوالفقار انفصم من عند ظبّته، قال الناس: یا رسول اللّه فما أوّلتها؟ قال: وأمّا انفصام سیفی من عند ظبّته فمصیبة فی نفسی، وروی عن ابن عبّاس أنّه صلی الله علیه و آله قال: أمّا انفصام سیفی، فقتلة رجل من أهل بیتی(3).

وظاهر است که مراد از رجل از اهل بیتی که فرمودند، حمزة رضی اللّه تعالی عنه بوده، که در غزوۀ احد به درجۀ شهادت رسید.

و ملاّ فتح اللّه کاشی در تفسیر خود نقل نموده، که کواشی در تفسیرش که موسوم است به تبصره از ضحّاک و عکرمه که از مشاهیر مفسّران اند نقل نموده، که معنی این آیه آن است که: ای محمّد بگو که من از شما از برای ارشاد به معروف

ص:124


1- (1) سورۀ فاطر: 18.
2- (2) نفحات اللاهوت محقّق کرکی ص 130.
3- (3) شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید 221:14-222.

و نهی شما از منکر چیزی نمی خواهم، و اجری طمع ندارم، امّا می خواهم ملاحظۀ خاطر من کرده احترام اقارب من کنید بر وجهی که شاید و باید و تعظیم ایشان را به واجبی مرعا دارید، و این اقارب من علی بن ابی طالب و فاطمه وحسن و حسین است علیهم السلام، و ذرّیۀ این هر دواند.

پس بنابر این روایت ذرّیۀ حسن و حسین علیهما السلام نیز از اقارب باشند، و محبّت ایشان بر خلایق فرض باشد.

و صاحب کشّاف در کشّاف ذکر نموده که مؤیّد قول مذکور است آنچه زید بن علی، از جدّش امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیهم روایت کرده، که آن حضرت گفت: من به رسول خدا صلی الله علیه و آله شکایت کردم از جمعی که بر من حسد داشتند، فرمود: ای علی راضی نیستی که تو چهارم چهار کس باشی، اوّل کسی که در بهشت رود من باشم، و تو و حسن و حسین و زنان ما در دست راست و چپ ما باشند، و ذرّیات ما پشت زنان ما باشند، و شیعۀ ما خلف ذرّیه باشند.

و نیز در کشّاف آورده که از حضرت رسالت صلی الله علیه و آله مروی است که بهشت حرام گردانیده شده بر کسی که ظلم کند بر اهل بیت من، و مرا آزار رساند در عترت من، و هر که نیکوئی کند به یکی از اولاد عبدالمطّلب و او مکافات وی را نتواند کرد بر آن، پس من مکافات او خواهم کرد بر آن عمل وقتی که ملاقات کند به من در روز قیامت(1).

و ثعلبی که از اصحاب حدیث، و از مشاهیر اهل سنّت است، در ابطال قول آن کس که گفته که این آیه منسوخ است، در تفسیر خود آورده که: محبّت ومودّت اهل بیت از جملۀ اصول دین و ارکان اسلام است، و خلاف این کفر است،

ص:125


1- (1) کشّاف زمخشری 467:3.

و منشأ خروج از اسلام، و مستلزم ناصبیت است، پس چگونه آن منسوخ باشد.

و دلیل بر این آن است که عبداللّه بن حامد اصفهانی، به اسناد خود روایت کرده از جریر بن عبداللّه البجلی، که حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله فرمود: که هر که بمیرد بر دوستی آل محمّد صلی الله علیه و آله شهید مرده باشد، و هر کس به دوستی آل محمّد صلی الله علیه و آله بمیرد کامل الایمان مرده باشد، و هر که بمیرد بر محبّت آل محمّد صلی الله علیه و آله مرحوم مرده باشد، و هر که بمیرد بر دوستی آل محمّد صلی الله علیه و آله ملک الموت او را مژده دهد به بهشت، و بعد از آن منکر و نکیر.

و هر که بمیرد بر مودّت آل محمّد صلی الله علیه و آله در بهشت به ناز و نعمت باشد، همچنان که عروس را به زینت و ناز و نعمت تمام به خانۀ شوهرش برند، و هر که بمیرد بر محبّت آل محمّد صلی الله علیه و آله دو در بهشت در قبر بر روی او بگشاید، و هر که بر محبّت آل محمّد صلی الله علیه و آله مرده باشد قبر او زیارت گاه ملائکه رحمت باشد.

و هر که بمیرد بر دوستی آل محمّد صلی الله علیه و آله بر طریق سنّت و جماعت مرده باشد، و هر که بمیرد بر دشمنی آل محمّد صلی الله علیه و آله روز قیامت در میان هر دو چشم او نوشته باشد که او نومید است از رحمت خدا، و هر که بر دشمنی آل محمّد صلی الله علیه و آله بمیرد کافر مرده باشد، و هر که بمیرد بر بغض آل محمّد صلی الله علیه و آله نشنود بوی بهشت را، و چون دوستی اهل البیت به این مرتبه بوده باشد پس منسوخ بودن آیۀ مذکوره محال باشد و مزد ادای رسالت نبود(1).

و مؤیّد خسران اخروی معاندین اهل بیت نبوّت است آنچه ایراد نموده کلینی قدّس اللّه نفسه القدّوسی فی باب الکبایر من الکافی: عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن محمّد بن حبیب، عن عبداللّه بن عبدالرحمن الأصمّ، عن عبداللّه بن مسکان، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: قال أمیرالمؤمنین علیه السلام: ما من

ص:126


1- (1) تفسیر ثعلبی موسوم به کتاب الکشف والبیان 390:5-391.

عبد إلاّ وعلیه أربعون جنّة حتّی یعمل أربعین کبیرة، فإذا عمل أربعین کبیرة انکشفت عنه الجنن، فیوحی اللّه إلیهم أن استروا عبدی بأجنحتکم، فتستره الملائکة بأجنحتها.

قال: فما یدع شیئاً من القبیح إلاّ قارفه، حتّی یتمدّح إلی الناس بفعله القبیح، فیقول الملائکة: یا ربّ هذا عبدک ما یدع شیئاً إلاّ رکبه، وانّا لنستحیی ممّا یصنع، فیوحی اللّه عزّوجلّ إلیهم: أن ارفعوا أجنحتکم عنه، فإذا فعل ذلک أخذ فی بغضنا أهل البیت، فعند ذلک ینهتک ستره فی السماء وستره فی الأرض، فیقول الملائکة:

یا ربّ هذا عبدک قد بقی مهتوک الستر، فیوحی اللّه عزّوجلّ إلیهم: لو کانت للّه فیه حاجة ما أمرکم أن ترفعوا أجنحتکم(1).

وفی کتاب المحاسن البرقی: محمّد بن علی، عن المفضّل بن صالح الأسدی، عن محمّد بن مروان، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: من أبغضنا أهل البیت بعثه اللّه یهودیاً، قیل: یا رسول اللّه وإن شهد الشهادتین؟ قال: نعم، إنّما احتجب بهاتین الکلمتین عند سفک دمه، أو یؤدّی الجزیة وهو صاغر، ثمّ قال: من أبغضنا أهل البیت بعثه اللّه یهودیاً، قیل: وکیف یا رسول اللّه؟ قال: إن أدرک الدجّال آمن به(2).

و در تفسیر مذکور باز مرقوم شده که: ذکر غفران و شکر بعد اقتراف مودّت اهل البیت، دلالت صریح دارد بر مغفرت خطایای محبّین اهل البیت، و لهذا در حدیث وارد شده که «حبّنا أهل البیت لیحطّ الذنوب عن العباد، کما یحطّ الریح الشدیدة الورق عن الشجر»(3) یعنی: دوستی ما که اهل بیتیم می ریزاند گناهان را

ص:127


1- (1) اصول کافی 279:2-280 ح 9.
2- (2) محاسن برقی 173:1 ح 266.
3- (3) بحار الانوار 77:27 ح 9 از قرب الاسناد.

از بندگان، همچنان که می ریزاند باد سخت برگ را از درخت. تمّ کلام التفسیر.

وبعضی تخصیص داده اند قربی را به ائمّۀ اطهار صلوات اللّه علیهم، لیکن از احادیث مذکوره، و تفسیر علی بن ابراهیم، لا سیما روایتی که آنفاً از تفسیر ملاّ فتح اللّه نقل شده، تعمیم مستفاد می شود، و به این نحو است نیز اعتقاد ابن بابویه و علاّمۀ حلّی رحمهما اللّه تعالی، چنان چه سابقاً مذکور، و من بعد کلام ایشان بعینها ذکر خواهد شد.

و در کتاب منهج الیقین بعضی از احادیث فقیه و غیره در باب ذکر احسان علویه نقل شده، با آنچه در سند یازدهم مذکور است و ترقیم شده در آنجا که لفظ «اهل بیت» در این حدیث شامل همۀ سادات است، و علماء سلف نیز چنین حمل نموده اند، و کلام صدوق و وصیت علاّمۀ حلّی را که جهت شیخ فخرالدین پسر خود رحمهم اللّه در آخر قواعد نقل نموده استشهاد جهت تعلیم اهل بیت نسبت به جمیع سادات و شمول آیۀ (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ) مر جمیع را موافق مذهب علاّمه رحمه الله با مؤیّدات مشبعاً ایراد نموده.

فعلی هذا هر که منهج یقینی داشته باشد، می داند که تعمیمات مرقومه، و استشهادات مسطوره شایع، و نزد علماء متواتر است، و خلف عن سلف این منهج داشته اند، و حیف و میلی در این منهج به یقین نشده.

و در کتاب ابواب الجنان در فصل دوّم، در بیان جود و بر و احسان ایراد گردیده، قدری از بیان فضیلت سادات، و لزوم ادای خمس، و ذکر شده که چون حضرت شارع جهت قرابت حضرت سید الأنام این طایفه را از سایر خلایق به کرامتی خاص ممتاز گردانیده، و ذلّت گرفتن زکات را که اوساخ مردم است بر ایشان نپسندیده، و از اموال مخصوصه قدری برای ایشان معیّن فرموده است که صرف نفقات خود نموده، که ذلیل صدقۀ کسان، و رهین منّت ناکسان نباشند.

و بیان شده در آنجا که مردم غافل اند از این که همۀ مملکت ملک و مال

ص:128

جهان، بلکه جملۀ عالمیان به طفیل جد بزرگوار ایشان صلی الله علیه و آله رنگ هستی پذیرفته اند، و ارزاق کافّۀ انام از فیض وجود آبای گرام ایشان در عالم متواتر است، و امطار و برکات سماوات به آبروی اجداد امجاد ایشان بر کشت احوال همکنان متقاطر.

پس زمرۀ اغنیا در ایصال حقّ اولاد مصطفی می باید که منّتی بر ایشان نداشته باشند، بلکه در سایر امور و مهمّات ایشان نیز پیوسته کمر خدمت گذاری در میان جان بسته، همیشه در کمین قضای حوائج این قوم عالی مدارج مترصّد و نشسته باشند، تا مکرّر در روز یوم لا ینفع مال ولا بنون از کمر بستن خدمت ایشان به تاج وهّاج سر بلندی ارجمند، و به یمن اخلاص این فرقۀ والا تبار از شفاعت پدران ایشان بهره مند گردند.

و حدیث سند یازدهم نیز که صدوق رحمه الله در من لا یحضره الفقیه ایراد نموده مؤیّد مطلب، چنان چه علاّمه در وصیت خود و صاحب منهج الیقین رحمهما اللّه مؤیّد از جهت این سلسلۀ علیۀ علویه نقل نموده اند، با حکایت عبداللّه مبارک که در سند صد و سیّم این کتاب مسطور است، مشبعاً در طی تفصیل این بیان در فصل مذکور ابواب جنان ذکر شده، و داعی مجملی از آن مفصّل از جهت تذکّر شیوع این مطلب در کتب سلف و خلف ذکر نمود.

و ثقة الاسلام ابوعلی طبرسی در تفسیر این آیۀ شریفه روایتی از ابن عبّاس نقل نموده، که از حضرت رسول صلی الله علیه و آله سؤال از اقاربی که امر به مودّت ایشان شده نمودند، آن حضرت فرمدند: که علی و فاطمه و اولاد ایشان اند(1). و تخصیص مستفاد نمی شود.

تنبیه

مقوّی آن که ذرّیۀ حضرت امام حسن و حضرت امام حسین علیهما السلام از جملۀ

ص:129


1- (1) مجمع البیان 35:9.

اقربایند، می توانند آیۀ (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ) (1) که در سورۀ شعراء واقع است، به طریق اولی بوده باشد.

به جهت آن که مفسّرین در طی تفسیر این آیۀ شریفه، که ترجمه اش این است که: بیم فرما ای محمّد خویشان نزدیگ تر خود را، یعنی که در انذار و تخویف از عذاب الهی ابتدا کن بالأقرب فالأقرب، و بعد از آن بالأبعد فالأبعد، چه اهتمام در شأن اقرب اهمّ است.

با اسانید معتبره ایراد نموده اند که: چون این آیه نازل شد، پیغمبر صلی الله علیه و آله کس فرستاد و همۀ فرزندان عبدالمطّلب را جمع کرد در سرای ابوطالب، و ایشان چهل کس بودند، و دعوت نمود ایشان را به اسلام(2).

و مؤیّد این کلام واقع است در کتاب تقریب المعارف أبی الصلاح الحلبی، و کتاب اشراف المناقب سید أبی الناصح الموسوی به این عنوان: لمّا جمع النبی صلی الله علیه و آله بنی عبدالمطّلب فی دار أبی طالب حین أمره اللّه تعالی بالإنذار لأقربائه، فقال صلی الله علیه و آله: یا بنی عبدالمطّلب إنّ اللّه تعالی بعثنی إلی الخلق کافّة، وبعثنی إلیکم خاصّة، فقال تعالی: (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ) .

پس معلوم شد که خویشان اقرب که در آیۀ شریفه امر به انذار ایشان شده، شامل اولاد عبدالمطّلب است، و هرگاه اقربین اولاد عبدالمطّلب باشد، قربی که به معنی قرابت است و مصدر است چنان چه گذشت، به طریق أولی شامل خواهد بود جمیع را، خصوصاً ذرّیۀ حضرت امام حسن و حضرت امام حسین علیهما السلام را که به اعتبار نسب ازدواج ایشان به حضرت رسول صلی الله علیه و آله حرام است، به نحوی که من بعد بفضل اللّه المهیمن در مسائلۀ مأمون و حضرت رضا علیه السلام و غیره خواهد آمد.

ص:130


1- (1) سورۀ: 214.
2- (2) مجمع البیان 283:7.

با وجود آن که صریحاً حدیث مشتمل بر این معنا چنان چه گذشت، وارد شده و تصریح شده به این که قربی شامل ذرّیۀ حضرت امام حسن و حضرت امام حسین علیهما السلام است، و معلوم شد که به اعتبار لغت تنها نیست این حمل که تواند که منشأ تشنیع اعادی شود.

و حدیث زید بن علی که صاحب کشّاف مؤیّد آورده بود و سمت ذکر یافت، احمد بن دراج در کتاب حدیقة الناظر ونزهة الخاطر که در فضائل نبی صلی الله علیه و آله و فضائل ائمّه علیهم السلام نوشته، ایراد نموده است، مؤیّد از برای آنکه آیۀ شریفه مودّت در شأن اهل بیت است، به طریق سند تا زید بن علی بن الحسین، عن أبیه، عن علی بن أبی طالب علیهم السلام، قال: شکوت إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله حسد الناس، فقال: أما ترضی أن تکون رابع أربعة، أوّل من یدخل الجنّة أنا وأنت والحسن والحسین، وأزواجنا علی أیماننا وشمائلنا، وذرّیاتنا خلف أزواجنا، وشیعتنا خلف ذرّیتنا(1).

و ترجمۀ حدیث مذکور در ضمن بعضی از عبارت تفسیر مذکور شد.

و شیخ طبرسی در تفسیر آیۀ (وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی) (2)فرموده به این عبارت: وقال زید بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب: إنّ من رضا رسول اللّه صلی الله علیه و آله أن یدخل أهل بیته الجنّة(3).

و این کلام نیز دال است به مغفرت جمیع اهل بیت نبوّت صلی الله علیه و آله.

و حدیثی که عبداللّه بن حامد اصفهانی نقل نموده، جدّ داعی سیّد المحقّقین فی العالمین شمس الخافقین ثالث المعلّمین، میر محمّدباقر الحسینی - قدّس سرّه - در نبراس

ص:131


1- (1) عمدۀ ابن بطریق ص 50-51 ح 43.
2- (2) سورۀ الضحی: 5.
3- (3) مجمع البیان 303:10.

الضیاء فی تحقیق معنی البداء، نقل فرموده، و در کتب معتمدین متداول و مذکور است.

امّا آنچه در روضۀ کلینی در بیان قربی قبل از حدیث اهل الشام واقع است، در آخر روایتی که از حضرت ابی عبداللّه علیه السلام نقل شده، به این عنوان است: ثمّ قال: ما یقول أهل البصرة فی هذه الآیة (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی) (1) قلت: جعلت فداک إنّهم یقولون: إنّها لأقارب رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فقالوا: کذبوا إنّما نزلت فینا خاصّة فی أهل البیت، فی علی وفاطمة والحسن والحسین أصحاب الکساء(2).

شک نیست که لفظ «فینا أهل البیت» موافق لغت و احادیث به نحوی که مکرّر مرقوم شده، شامل جمیع بنی هاشم هست، و عبارت آن حضرت که فرمودند: فی علی وفاطمة الحدیث. ظاهر آن است که در این مقام مراد ذکر مورد باشد، وإلاّ فینا أهل البیت فرمودن با وجود عدم دخول آن حضرت و بعضی از اهل بیت در اصحاب کسا، دور است از ملایمت، به نحوی که لباسی نمی توان پوشید.

پس باید مقصود آن حضرت علیه السلام آن باشد که مراد از قربی جمیع اهل بیت است، هر چند مورد آیۀ شریفه خصوص اصحاب کسا است، واصل ایشان اند، و امر به مودّت بعد از ایشان نسبت به سایر ذرّیه و اقارب سرایت نموده.

ومؤیّد این مطلب از بعضی مراتب مذکورۀ این سند و غیرها ممّا ذکر فی هذا الکتاب، مستفاد می شود که در سند بیست و چهارم از باب دوّم حدیثی از محاسن برقی سمت ذکر یافته که حضرت ابی عبداللّه علیه السلام سؤال نمود از ابی جعفر احول که: چه می گوید کسی که نزد شماست از علماء عامّه در قول خدای

ص:132


1- (1) سورۀ شوری: 23.
2- (2) روضۀ کافی 93:8 ح 66.

تبارک وتعالی (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی) او در جواب گفت: حسن بصری می گوید که این آیۀ شریفه در اقربای من از عرب نزول یافته، آن حضرت فرمودند: لیکن من می گویم که: این آیه از برای قریش است، یعنی آن جماعتی که نزد من اند در اینجا، یعنی به صحّت نسب و حسن اعتقاد ممتازند(1).

و بعد از مراتب مذکوره، و بیان تعمیم آیه نسبت به قریش بخصوصهم، و ادخال اصحاب کساء حمزه و عبیدة بن الحارث را نیز به اسم، جهت استدلال این تعمیم داخل فرمودند، وگفتند: که پس اباء نمودند که اقرار نمایند از برای من این را، آیا مر شما راست حلو و از برای ماست مر؟!

و در سند هیجدهم من بعد نیز مذکور می شود از کتاب عیون الرضویة که حضرت امام رضا علیه السلام فرمودند: فقالوا: القرابة هم العرب کلّها وأهل دعوته، فعلی أیّ الحالتین کان، فقد علمنا أنّ المودّة هی للقرابة، فأقربهم من النبی صلی الله علیه و آله أولاهم بالمودّة، وکلّما قربت القرابة، کانت المودّة علی قدرها الحدیث(2).

و فاضل دولت آبادی بعد از ذکر آیۀ کریمه، و بیان لزوم مودّت ایشان را، نقل نموده است که چون مصطفی صلی الله علیه و آله حبیب حق است، و علوی محبوب رسول صلی الله علیه و آله، چنان چه به تواتر مشهور و معروف است، و مودّت أعزترین اعزاز است، و محبوبان رسول صلی الله علیه و آله اشرف ترین أشراف، پس أعز با شرف تشریف داد، تا صرف الشیء فی محلّه باشد.

و مودّت آن است که جور و جفای محبوب را شفا روان داند، و جرم و خطای او را وفا خواند، و بلیات و ناکامی وی را سر نهد، و جملۀ چیزها بهر وی در بازد، تا مودّت کامل باشد، پس مودّت یعنی مودّت خاندان بر مؤمن به نصّ

ص:133


1- (1) محاسن برقی 241:1 ح 442.
2- (2) عیون أخبار الرضا علیه السلام 235:1.

صریح واجب و ثابت است، هر که قبول کند و منقاد شود مؤمن موحّد باشد، وإلاّ کافر ملحد.

و بعد از چند فقره گفته است که: اگر می خواهد در معرفت و مظاهرت ایشان سعی جمیل کنید با دوستان ایشان دوست دار، و از دشمنان بی زار باشید. قول الشاعر:

با دوستان دوست تو را دوستی رواست با دشمنان دوست تو را دوستی خطاست

و نیز گفته: که واتّفق أهل الشریعة بر آن که کفّار مخاطب اند به قبول شرایع، و مکلّف به ترک عناد و استکبار با مصطفی صلی الله علیه و آله، و کسانی که با مصطفی صلی الله علیه و آله راجع است مثل اولاد فاطمه علیها السلام، همه از اینجاست که اگر کسی جمیع شرایع نبی را معمول دارد، و به اهانت علوی را علویک، یا موی مصطفی را مویک گوید، کافر گردد، نعوذ باللّه منها، و بر این معناست که المتکبّر ملعون، یعنی تکبّر با مصطفی و با کسانی که تکبّر به ایشان به وی باز گردد.

و بدان که تکبّر و اهانت و جفا و حقارت ولد به والد عقلاً ودیناً و حسباً و شرعاً ثابت است، موافق حدیث شریف «من أکرم أولادی فقد أکرمنی، ومن أهانهم فقد أهاننی»(1).

و بر آدمی زاده این معنا پر روشن و عیان و اظهر البیان است، بلکه اهانت غلام را که نسل هنود و اصل جحود باشد، سرایت به صاحب است، و این معنا از صبیان کافیه خوان تحقیق کرده باشی که در ترکیب ضربت زیداً غلامه، أهنت تقدیر کرده می شود.

چه گمان است تو را که اهانت کفش عالم را که از پوست گاو و خر است به

ص:134


1- (1) مستدرک وسائل الشیعة 376:12.

مساس رجل کفر بود، چنان چه در خبر است که «قال علیه السلام: من استخفّ ثوب العالم فقد کفر» لاسیما فرزندی که جزء اصلی و پرگالۀ صلبی و قلبی است، چون اهانت و عناد وی به مصطفی صلی الله علیه و آله سرایت نکند، حاش للّه لا یظنّ أحد لهذا.

در تذکرة الأولیاء می گوید: هر که را بر محمّد صلی الله علیه و آله ایمان است، و بر اولاد او ایمان ندارد، یعنی از عناد و استکبار اولاد باز نیاید، از عناد مصطفی صلی الله علیه و آله باز نیامده باشد. به این چند فقره از آن کتاب اکتفا شد، تا ظاهر شود که اهل سنّت نیز در محبّت ذرّیۀ رسول صلی الله علیه و آله نهایت مبالغه نموده اند، والفضل ما شهدت به الأعداء.

و ایضاً آنچه تأیید لزوم رعایت ذرّیۀ ائمّۀ معصومین و اولاد ایشان سلام اللّه علیهم اجمعین می نماید، ما وجدت فی بعض کتب آداب المتعلّمین: إنّه من توقیر الاُستاد توقیر أولاده ومن یتعلّق به، وکان استادنا برهان الأئمّة یحکی أنّ واحداً من کبار أئّمة بخارا کان یجلس فی مجلس الدرس، وکان یقوم فی خلال الدرس أحیاناً، وقال: إنّ ابن استادی یلعب مع الصبیان فی السکّة، ویجیء أحیاناً إلی باب المسجد، فإذا رأیته أقوم له تعظیماً لاُستادی.

و از رئیس المتورّعین مولانا احمد الأردبیلی - رضی اللّه عنه - مشهور است که او نیز در حین مباحثه، می دیدند که مکرّر به دستور تعظیم حرکت نموده از جای بر می خیزد و باز می نشیند، بعد از استعلام تلامذه از این حرکت، فرمودند:

که طفلی علوی در این مقابل با اطفال بازی می نمود، و هر گاه من او را مواجه در مقابل خود ایستاده ملاحظه می نمودم، شرم می کردم که او ایستاده و من نشسته باشم.

و بر هیچ عاقل مخفی نیست که چنان چه از آیات و اخبار متواتره ظاهر می شود حق آن است که هیچ حقّی از حقوق به حقّ معلّم و استاد نمی رسد، قال اللّه تعالی: (وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النّاسَ جَمِیعاً) (1).

ص:135


1- (1) سورۀ مائده: 32.

و این معلوم است که آباء و اجداد سادات علویه معلّم ملائکه و استاد بشر، بلکه علّت غائیه ایجاد، و مخصوصین به شفاعت کبراءاند، پس رعایت ذرّیۀ ایشان به مراتب اقدم و اشد و اولی خواهد بود من جمیع الجهات.

وفی کتاب الکنوز الخمسة: إنّ الفضائل والکمالات فی الأنام إنّما هی بطفیل النبی صلی الله علیه و آله وأهل بیته علیهم السلام، فالتقدّم علی أولادهم بسبب الفضائل لیس عند العقلاء من حمیدة الشمائل، کما یشهد ظاهر المعاملة بصدق هذه المقالة، وقد ثبت أیضاً من هذا التقریر أنّه لا ینبغی للاُستاد والشیخ الکبیر أن یتقدّما علی العلوی بسبب الارشاد والتعلیم، کما لا یخفی علی من له طبع سلیم، من أنّ تعلّم ولد الاُستاد من تلمیذ الوالد لیس کسائر العباد؛ لأنّه أخذ أمانة الأب، فلا یجب علیه حقّ الأدب، سیما لما ورد «قدّموا قریشاً ولا تقدّموها» وهو ظاهر علی ذی البصیرة وأرباب النهی.

سند سیّم: در بیان سورۀ مبارکۀ کوثر

سورۀ مبارکۀ کوثر (بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * إِنّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ * فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ * إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ) .

ومعنی آیات شریفه موافق بعضی از تفاسیر این است که: به درستی که ما عطا فرمودیم تو را ای محمّد خیر بسیار که اولاد و اعقاب بیشمار، و کثرت نسل و ذریۀ اطهار باشد از فاطمۀ زهرا علیها السلام.

یعنی: خاطر شریف اندوهگین مکن که ما تو را کثرتی کرامت کنیم از نسل و اولاد که در زمین هیچ بقعه ای و خطّه ای نماند که فرزندان تو در آنجا نباشند.

و این مشهور است که بعد از شهادت امام معصوم مظلوم ابی عبداللّه الحسین صلوات اللّه تعالی علیه بی واسطه بغیر امام زین العابدین علیه السلام از ذکور اهل بیت او

ص:136

کسی نمانده بود، حق تعالی انجاز وعدۀ خود فرموده از نسل او عالم را پر گردانید، و اولاد و امجاد او را از حصر متجاوز گردانید.

وذکر شیخ المفید - رحمه اللّه تعالی - فی ارشاده: ومن آیات اللّه تعالی فی أمیرالمؤمنین علیه السلام أنّه لم یُمْن أحد فی ولده وذرّیته بما منی علیه السلام فی ذرّیته، وذلک أنّه لم یعرف خوف شمل جماعة من ولد نبی ولا إمام ولا ملک زمان ولا برّ ولا فاجر، کالخوف الذی شمل ذرّیة أمیرالمؤمنین علیه السلام، ولا لحق أحداً من القتل والطرد عن الدیار والأوطان والإخافة والإرهاب ما لحق ذرّیة أمیرالمؤمنین علیه السلام وولده، ولم یجر علی طائفة من الناس من صروف النکال ما جری علیهم من ذلک.

فقتلوا بالفتک والغیلة والاحتیال، وبنی علی کثیر منهم وهم أحیاء البنیان، وعذّبوا بالجوع والعطش، حتّی ذهبت أنفسهم علی الهلاک، وأحوجهم ذلک التمزّق، ومفارقة الدیار والأهل والأوطان، وکتمان نسبهم عن أکثر الناس، وبلغ بهم الخوف إلی الاستخفاء عن أحبّائهم فضلاً عن الأعداء، وبلغ هربهم من أوطانهم إلی أقصی الشرق والغرب، والمواضع النائیة عن العمران، وزهد فی معرفتهم أکثر الناس، ورغبوا عن تقرّبهم والاختلاط بهم مخافة علی أنفسهم وذراریهم من جبابرة الزمان.

وهذه کلّها أسباب تقتضی انقطاع نظامهم، واجتثاث اصولهم، وقلّة عددهم، وهم مع ما وصفناه أکثر ذرّیة أحد من الأنبیاء والصالحین والأولیاء، بل أکثر من ذراری أحد من الناس، قد طبّقوا الأرض بکثرتهم فی البلاد، وغلبوا فی الکثرة علی ذراری أکثر العباد.

هذا مع اختصاص مناکحهم فی أنفسهم دون البعداء، وحصرها فی ذوی أنسابهم ذرّیة من الأقرباء، وفی ذلک خرق العادة علی ما بیّناه، وهو دلیل الآیة الباهرة فی أمیرالمؤمنین علیه السلام، کما وصفناه وبیّناه، وهذا مّا لا شبهة فیه، و

ص:137

الحمد للّه(1).

ویؤیّد ابتلاؤهم ما نقله السید ابن طاووس رحمه الله وغیره بهذه العبارة: خرج زین العابدین علیه السلام یوماً یمشی فی أسواق دمشق، فاستقبله المنهال بن عمرو، فقال له:

کیف أمسیت یابن رسول اللّه؟ قال: أمسینا کمثل بنی إسرائیل فی آل فرعون، یذبّحون أبناءهم، ویستحیون نساءهم، ویا منهال أمست العرب تفتخر علی العجم بأنّ محمّداً عربی، وأمست قریش تفتخر علی سائر العرب بأنّ محمّداً منها، وأمسینا معشر أهل بیته ونحن مغصوبون مقتولون مشرّدون، فإنّا للّه وإنّا إلیه راجعون ممّا أمسینا فیه یا منهال وللّه درّ مهیار، حیث قال:

یعظّمون له أعواد منبره وتحت أرجلهم أولاده وضعوا

بأیّ حکم بنوه یتبعونکم وفخرکم أنّکم صحب له تعب(2)

پس امر فرمود حضرت حق سبحانه و تعالی بعد از بیان این عطیه به رسول صلی الله علیه و آله به خطاب (فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ) یعنی: پس نماز کن از برای پروردگار خود به جهت ادای شکر گذاری نعمت او بر تو، چه نماز جامع اقسام شکر است، و قربان کن شتر را که خیال اموال عرب است، و تصدّق کن آن را به محاویج برای رضای واهب متعال تعالی شأنه.

و نزد جمعی مراد نماز عید است، به قرینۀ نحر، یعنی نماز عید بگذار و ذبح هدی بکن، به درستی که شانئک یعنی دشمن تو به تخصیص از کمی نسل و قلّت عقب شماتت و سرزنش نموده تورا، اوست بی نسل و منقطع از خیر و ذرّیه.

وفی کتاب سیادة الأشراف لبعض الأعلام من الأشراف: وممّا یرغم أنف الحسود ما اشتهر أنّه لمّا قتل الحسین علیه السلام، کان فی بنی امیه اثناعشر ألف ولد

ص:138


1- (1) ارشاد شیخ مفید 311:1-312.
2- (2) بحار الأنوار 143:45 از لهوف سید ابن طاووس.

مهودهم من الذهب والفضّة، ولم یکن للحسین علیه السلام إلاّ ابنه علی علیه السلام، والآن قلّ أن یوجد بلد أو قریة ولا یوجد فیها جمّ غفیر وجمع کثیر من الحسینیین، ولم یبق من بنی امیة من ینفخ النار، بل فنوا عن بکرة أبیهم، وبذاک ردّ اللّه تعالی علی عمرو بن العاص بقوله جلّ ثناؤه (إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ) حیث عابه صلی الله علیه و آله عمرو بن العاص لعنه اللّه بأنّه أبتر منقطع النسل. انتهی کلامه رحمه الله.

ومن مجمع البیان: وقیل: الکوثر کثرة النسل والذرّیة، وقد ظهرت الکثرة فی نسله من ولد فاطمة علیها السلام حتّی لا یحصی عددهم، واتّصل إلی یوم القیامة مددهم(1).

وأیضاً من مجمع البیان: فی هذه السورة دلالات علی صدق نبینا صلی الله علیه و آله وصحّة نبوّته، فذکر أوّلها، ثمّ قال: ثانیها أنّه قال: أعطیناک الکوثر، فانظر کیف انتشر دینه وعلا أمره، وکثر ذرّیته حتّی صار نسبه أکثر من کلّ نسب، ولم یکن شیء من ذلک فی تلک الحال(2).

و مفسّرین سبب نزول این سوره را نقل نموده اند، که آن بود که عاص بن وائل سهمی به سید عالم صلی الله علیه و آله نزدیک باب بنی سهم ملاقات نمود، و زمانی با هم سخن گفتند، حضرت رسالت بیرون رفت و عاص به مسجد در آمد، جمعی از صنادید قریش که در مسجد نشسته بودند از وی پرسیدند که با که سخن می گفتی؟ گفت:

با این ابتر، و عادت عرب آن بود که هر که را پسر نبودی او را ابتر گفتندی، یعنی وی اقطع است، و از او عقب نخواهد ماند، و در آن ایام پسر حضرت رسالت صلی الله علیه و آله که عبداللّه نام داشت ملقّب به طاهر و از خدیجه حاصل شده رحلت نموده بود، و از این معنا خاطر مبارک آن حضرت اندوهگین بود، حق

ص:139


1- (1) مجمع البیان مرحوم طبرسی 366:10.
2- (2) مجمع البیان 367:10-368.

تعالی به جهت تفریح دل آن سرور دین و دنیا این سوره را انزال فرمود(1).

وفی المجلس المائة والثالث والخمسین من کتاب المجالس للشیخ قطب الدین الراوندی: الکوثر هو کثرة النسل والذرّیة، وقد ظهرت الکثرة فی نسله فی ولد فاطمة علیها السلام حتّی لا یحصی عددهم، واتّصل إلی یوم القیامة مددهم، فإنّه علیه وآله السلام قال: کلّ سبب ونسب منقطع إلاّ سببی ونسبی، أمره بالشکر علی هذه النعمة، فقد أعطاه اللّه الخیر الکثیر فی الآخرة، فقد قیل: الکوثر الشفاعة والقرآن والنبوّة وذرّیة فاطمة علیها السلام، وحوض الکوثر.

وروی فی روضة الکافی، بإسناده إلی أبی عبداللّه علیه السلام أن قال أبوه علیه السلام فی آخر حدیث: قال اللّه عزوجلّ فی کتابه (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِکَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَ ذُرِّیَّةً) (2) فنحن ذرّیة محمّد صلی الله علیه و آله(3).

و از لفظ «نحن» عموم معلوم است، و پر ظاهر است که هرگاه حضرت حق سبحانه و تعالی عطا و تفضّل فرموده باشند ذرّیه و نسل آن حضرت را، و به جهت تسلّی آن سید انبیاء صلی الله علیه و آله اعلام به کثرت نسل نموده باشند، با ایشان باید شرافتی باشد که تواند عطیه بود که باعث سرور آن حضرت شود.

و در تفاسیر وارد است که این آیه از جملۀ معجزات و اخبار به مغیبات قرآنی است، که حق تعالی قبل از وقوع خبر به آن داده که اولاد پیغمبر صلی الله علیه و آله بسیار، و عقب اعدای او منقطع و نا پایدار خواهد بود، و هر یک از اولاد با قلّت اعمال به آباء گرام خود ملحق خواهند گشت.

به نحوی که صدوق رحمه الله فی باب حال من یموت من أطفال المؤمنین نقل

ص:140


1- (1) مجمع البیان 366:10.
2- (2) سورۀ رعد: 38.
3- (3) روضۀ کافی 81:8 ح 38.

نموده، عن أبی بکر الحضرمی، قال: قال أبو عبداللّه علیه السلام فی قول اللّه عزّوجلّ (وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ) (1) قال: قصرت الأبناء عن أعمال الآباء، فألحق اللّه الأبناء بالآباء لتقرّ بذلک أعینهم(2).

وسأل جمیل بن درّاج أبا عبداللّه علیه السلام عن أطفال الأنبیاء، فقال: لیسوا کأطفال الناس(3).

و أیضاً از آیۀ شریفه (وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْءٍ کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهِینٌ) (4) که در سورۀ طور واقع است، مستفاد می شود که ذرّیۀ آن سرور دنیا و دین به شرافت او و ائمّۀ معصومین علیهم السلام و به برکت سایر آباء و اجداد عظام خود در بهشت جاودان با ایشان به مراتب عظیمه خواهند بود.

و ترجمۀ آیۀ شریفه مکرّمه موافق تفسیر این است که: آن کسانی که مؤمن بوده باشند، و پیرو شده باشند، ایشان را فرزندان به سبب ایمان رفیع المرتبه که آن ایمان پدران است لاحق سازیم، وبرسانیم به درجات پدران ذرّیات ایشان را، اگرچه این ذرّیات اهلیت آن درجۀ خود نداشته باشند، بلکه از جهت تفضّل بر ایشان و پدران ایشان، این کرامت متحقّق شود، تا باعث سرور و چشم روشنی پدران باشد.

(وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ) یعنی: ناقص نمی کنیم از ثواب و عمل پدران

ص:141


1- (1) این آیه که در سورۀ طور واقع است بنا بر قرائت عاصم ذرّیتهم در هر دوموضع به صیغۀ افراد است، و به صیغۀ جمع نیز خوانده اند، و به قرائت ابی عمرو واتّبعناهم ذرّیاتهم است، و این اختلاف که در عبارت حدیث واقع است بنا بر آن است «منه».
2- (2) توحید شیخ صدوق ص 394 ح 7، من لا یحضره الفقیه 490:3 ح 4733.
3- (3) من لا یحضره الفقیه 490:3 ح 4734.
4- (4) سورۀ طور: 21.

چیزی، تا آن که ملحق شوند ذرّیات ایشان به این نحو که پاره ای از ثواب پدران به ذرّیات داده شود، و ملحق شوند به آباء، بلکه لاحق می کنیم ذرّیات را به پدران از راه تفضّل و احسان بدون نقصان (کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهِینٌ) یعنی: هر کس مرهون عمل خود است در روز قیامت، یعنی وابسته است به کردار خود و بعمل دیگری مؤاخذ نیست.

و ثقة الاسلام ابوعلی طبرسی - حفّه اللّه تعالی برحمته - در جوامع الجامع در طی تفسیر این آیۀ شریفه ایراد نموده است: وعن النبی صلی الله علیه و آله انّ المؤمنین وأولادهم فی الجنّة، وقرأ هذه الآیة(1).

یعنی از حضرت رسول صلی الله علیه و آله مروی است که فرمودند: مؤمنین و اولاد ایشان روز قیامت در بهشت خواهند بود، و این آیۀ مذکوره را تلاوت نمودند.

و در مجمع البیان نیز فرموده است که: روی عن الصادق علیه السلام قال: أطفال المؤمنین یهدون إلی آبائهم یوم القیامة(2).

هرگاه به مؤمنین این مرتبه کرامت شده باشد که به جهت حسن اعمال آباء مرتبۀ اولاد را به درجۀ اعلا رسانند، پس حضرت رسالت پناه و ائمّۀ اطهار علیهم السلام به این معنا اولی و انسب خواهند بود.

چنان چه در کتاب امالی صدوق رحمة اللّه تعالی وارد است: أبی، عن محمّد بن علی، عن عبداللّه بن الحسن المؤدّب، عن أحمد الاصفهانی، عن الثقفی، عن أبی هراسة الشیبانی، عن جعفر بن زیاد الأحمر، عن زید بن علی بن الحسین بن علی، أنّه قرأ (وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا

ص:142


1- (1) مجمع البیان مرحوم طبرسی 211:9.
2- (2) مجمع البیان مرحوم طبرسی 211:9.

کَنزَهُما) (1) ثمّ قال: حفظهما اللّه بصلاح أبیهما، فمن أولی بحسن الحفظ منّا، رسول اللّه صلی الله علیه و آله جدّنا، وابنته امّنا، وسیّدة نسائه جدّتنا، وأوّل من آمن به وصلّی معه أبونا(2).

إذا ولد المولود من نسل أحمد لقد زید فی أهل المکارم واحد

وفی کشف الغمّة: قال البرذون بن سیف النهدی واسمه جعفر، قال: سمعت جعفر بن محمّد یقول: احفظوا فینا ما حفظ العبد الصالح فی الیتیمین، قال:

(وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً) (3).

وقال السید علی بن طاووس الحسنی فی دیباجة کتابه کشف المحجّة بأکفّ الحجّة: ثمّ نقلنی جلّ جلاله فی خزائن السلامة والعنایة التامّة من أصلاب الآباء إلی بطون الاُمّهات، ملحوظاً بالعنایات، محفوظاً من الآفات التی جرت علی الاُمم الهالکات، مصوناً عن طعن الأنساب، ووهن الأسباب.

بدلیل أنّه جلّ جلاله جعلنی من ذرّیة سیّد المرسلین، وخاتم النبیین، وأفضل العالمین، ومن فرع أکمل الوصیین، وإمام المتّقین، والکاشف بالإذن المقدّس المکین أسرار ربّ العالمین، ومن ثمرة فؤاد سیّدة نساء الأوّلین والآخرین، الذین تولّی اللّه جلّ جلاله بتزکیة أعراقهم الطاهرة، وتنمیة خلاقهم الباهرة، فکلّ شرف سبق لهم صلوات اللّه علیهم بالولادات وکمال الآباء والاُمّهات، فقد دخلنا معهم علیهم السلام فی تحف تلک السعادات والعنایات.

ومن جملة فوائد تلک الاُصول ما سیأتی ذکره فی الفصول:

الفصل الأوّل: واعلم أنّنی ما أقول هذا غفولاً عن الشرف بالتقوی، ولکن

ص:143


1- (1) سورۀ کهف: 82.
2- (2) امالی شیخ صدوق ص 730 ح 1000.
3- (3) کشف الغمّة 162:2.

سلامة الأعقاب من الطعن والبلوی من أفضل نعم اللّه جلّ جلاله التی أمر جلّ جلاله بالاعتراف بقدرها، وحثّ فی القرآن الشریف علی الحدیث بها ونشرها.

الفصل الثانی: وقد تضمّنت کتب الأخبار ومقالات الأخیار أنّ تعداد النعم بطهارة الاُصول وسلامتها من الوهن المرزول من مهمّات المأمول، ودلالات الاقبال والقبول، بشهادة المعقول والمنقول.

الفصل الثالث: ولیس هذا من تزکیة لنفس الانسان التی منع منها ظاهر القرآن؛ لأنّنا اعترفنا بها للّه جلّ جلاله صاحب الاحسان، ولأنّه لو منع عقل أو نقل عن أمثال هذا المقال، کان قد حرم علی أهل الاسلام مدح أبیهم آدم علیه السلام، وکان قد حرم علی ذرّیة محمّد صلی الله علیه و آله مدحه وتعظیمه علی فعاله ومقاله؛ لأنّه جدّهم، والمدح له مدح لأعراقهم الجلیلة، وتزکیة لاُصولهم الجمیلة.

الفصل الرابع: فتری کلّ ذی حسب ونسب یودّ لو أنّ نسبه وحسبه من أنسابنا وأحسابنا النبویة، ولا نجد أبداً نسباً ولا حسباً خیراً من أحسابنا وأنسابنا الزکیة، فنتمنّی أو نرضی أن تکون جمیع أعراقنا منه، أو أنّنا تفرّعنا عنه.

الفصل الخامس: ثمّ شرّفنی اللّه جلّ جلاله من لدن سلفی الأطهار محمّد وعلی وفاطمة والحسن والحسین وزین العابدین علیهم السلام ومن ولّدنی من الأبرار بآباء واُمّهات وأجداد وجدّات، وجدت أهل العلم والأمانات ممّن یعتمد علیهم قد أطبقوا علی الثناء علیهم، وقد ذکرت من ذلک الثناء طرفاً جلیلاً فی کتاب الاصطفاء.

الفصل السادس: ثمّ أخرجنی اللّه جلّ جلاله إلی الوجود الحاضر بفضله الباهر علی سبیل الإکرام فی دولة الإسلام التی هی أشرف دول الأنام بعد أن أشرقت بجدّی محمّد - صلوات اللّه علیه وآله - أنوار شموسها، وأطلقت بید نبوّته من قیود نحوسها، وعتقت بهدایته من رقّ ضرّها وبؤسها(1). انتهی کلامه قدّس سرّه.

ص:144


1- (1) کشف المحجّۀ سید ابن طاووس، مقدّمۀ کتاب.

وفی کتاب المناقب لابن شهرآشوب: أبومحمّد الفحّام، قال: سأل المتوکّل ابن الجهم من أشعر الناس؟ فذکر شعراء الجاهلیة والاسلام، ثمّ إنّه سأل أباالحسن علیه السلام، فقال: الحمّانی، حیث یقول:

لقد فاخرتنا من قریش عصابة بمطّ خدودٍ وامتداد أصابع

فلمّا تنازعنا المقال قضی لنا علیهم بما یهوی نداء الصوامع

ترانا سکوتاً والشهید بفضلنا علیهم جهیر الصوت فی کلّ جامع

فإنّ رسول اللّه أحمد جدّنا ونحن بنوه کالنجوم الطوالع

قال: وما نداء الصوامع یا أباالحسن؟ قال: أشهد أن لا إله إلاّ اللّه، وأشهد أنّ محمّداً رسول اللّه، جدّی أم جدّک؟ فضحک المتوکّل، ثمّ قال: هو جدّک لا ندفعک عنه(1).

وفی بعض الروایات: انّه دخل الحسن علیه السلام علی یزید، فجعل یزید یفتخر ویقول: نحن ونحن، والحسن علیه السلام ساکت، وأذّن المؤذّن، فقال: أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه صلی الله علیه و آله، قال الحسن علیه السلام: یا یزید ألک جدّ مثل هذا؟ فخجل یزید ولم یردّ جوابه.

ومن علل الشرائع: بحذف الاسناد اختصاراً منّا، عن عبید بن زرارة، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: کنت عند زیاد بن عبیداللّه وجماعة من أهل بیتی، فقال: یا بنی علی وفاطمة ما فضلکم علی الناس؟ فسکتوا، فقلت: إنّ من فضلنا علی الناس إنّا لا نحبّ أن نکون من أحد سوانا، ولیس أحد من الناس لا یحبّ أن یکون منّا إلاّ أشرک، ثمّ قال: ارووا هذا الحدیث(2).

وفی تفسیر علی بن إبراهیم: من سورة النبأ (وَ یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ

ص:145


1- (1) مناقب ابن شهرآشوب 347:12-348.
2- (2) علل الشرایع مرحوم صدوق ص 583 ح 24.

تُراباً) (1) أی: علویاً، وقال: إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: المکنّی أمیرالمؤمنین أبوتراب(2).

قال عبدالمطّلب:

نحن آل اللّه فیما قد خلا لم یزد ذاک علی عهد ابرهیم

قال علی بن عیسی الإربلی فی کتابه کشف الغمّة: وفی کتاب الآل لابن خالویة، قال أبو عبداللّه الحسین بن خالویة: الآل ینقسم فی اللغة خمسة وعشرین قسماً: آل قریش، قال الشاعر هو عبدالمطّلب:

نحن آل اللّه فی کعبته لم یزل ذاک علی عهد ابرهم

وقال آخرون: أراد نحن آل بیت اللّه، أی: قطّان مکّة وسکّان حرم اللّه، والعرب یقول فی الاستغاثة: یا آل اللّه ویریدون قریشاً(3).

وروی السید المرتضی رحمه الله فی کتاب الغرر والدرر، بإسناده إلی أیّوب بن الحسین الهاشمی، قال: قدم علی الرشید رجل من الأنصار، یقال له: نفیع وکان عرّیفاً، فحضر باب الرشید یوماً، ومعه عبدالعزیز بن عمر بن عبدالعزیز، وحضر موسی بن جعفر علیهما السلام علی حمار له، فتلقّاه الحاجب بالبشر والإکرام، وأعظمه من کان هناک، وعجّل له الإذن.

فقال نفیع لعبدالعزیز: من هذا الشیخ، قال: أوما تعرفه؟ قال: لا، قال: هذا شیخ آل أبی طالب هذا موسی بن جعفر، فقال: ما رأیت أعجب من هؤلاء القوم یفعلون هذا برجل یقدر أنّه یزیلهم عن السریر، أما إن خرج لاسوأنّه، فقال له عبدالعزیز:

لا تفعل، فإنّ هؤلاء أهل بیت قلّ ما تعرّض لهم أحد فی خطاب إلاّ وسمعوه فی

ص:146


1- (1) سورۀ نبأ: 41.
2- (2) تفسیر علی بن ابراهیم قمّی 402:2.
3- (3) کشف الغمۀ اربلی 40:1.

الجواب سمة یبقی عارها علیه مدی الدهر.

قال: وخرج موسی بن جعفر، فقام إلیه نفیع الأنصاری، فأخذ بلجام حماره، ثمّ قال له: من أنت؟ فقال: یا هذا إن کنت ترید النسل، فأنا ابن محمّد حبیب اللّه بن إسماعیل ذبیح اللّه بن إبراهیم خلیل اللّه، وإن کنت ترید البلد، فهو الذی فرض اللّه علی المسلمین وعلیک إن کنت منهم الحجّ إلیه، وإن کنت ترید المفاخرة فواللّه ما رضی مشرکی قومی مسلمی قومک أکفّاء لهم، حتّی قالوا: یا محمّد اخرج لنا أکفّاءنا من قریش، خلّ عن الحمار، فخلّی عنه ویده ترعد وانصرف بخزی، فقال له عبدالعزیز: ألم أقل لک(1).

وفی بعض النسخ له تتمّة، وهی هذه: وإن کنت ترید الصیت والإسم، فنحن الذین أمر اللّه تعالی بالصلاة علینا فی الصلوات الفرائض فی قوله «اللّهمّ صلّ علی محمّد وآل محمّد» ونحن آل محمّد، خلّ عن الحمار.

پس به نسبت آباء اگر اولاد باید در دارین مکرّم باشند، و هر کس به قدر مرتبۀ آباء رتبۀ خود را بداند، سیما اهل بیت نبوّت از اهل بیت فرزدق خواهند بود، که سید رضی الدین موسوی رضی اللّه عنه در دیباجۀ کتاب نهج البلاغه، و جدّ امجد داعی رضوان اللّه علیه در آخر قبس رابع از کتاب قبسات، بعد از ذکر جملۀ جمیله از احادیث اهل بیت علیهم السلام که جامع مکنونات علم وغامضات حکمت است، ایراد همین بیت فرموده اند:

اُولئک آبائی فجئنی بمثلهم إذا جمعتنا یا جریر المجامع

رحم اللّه امریءً عرف قدره ولن یتعدّ طوره.

و مؤیّد این معناست که شرافت آباء منشأ رعایت اولاد می شود، حکایت خضر و موسی علی نبینا وآله وعلیهم السلام است، که در قرآن مجید واقع شده

ص:147


1- (1) بحار الأنوار 333:78-334.

(وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ) (1) یعنی: امّا آن دیوار که راست کردم هست برای دو کودک یتیم، نام یکی اصرم، و دیگری صیریم (فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما) در این شهر، و بود در زیر آن دیوار گنجی برای ایشان، و اگر دیوار بیفتادی آن گنج ظاهر شدی و مردمان برداشتند (وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً) و بود پدر ایشان مرد شایسته، نام او کاشح گفتند، که میان ایشان و پدر صالح ایشان هفت پدر دیگر بود، حق تعالی به جهت صلاح آن پدر به چند واسطه محافظت آن گنج نمود.

ابوذر از پیغمبر صلی الله علیه و آله روایت نموده که آن گنج صحیفه های طلا و نقره بود.

و به روایت ابن عبّاس و سعید بن جبیر صحیفه ای بود از علوم هادیه.

و از میزان اللّه الفارق ومصباحه الناطق جعفر بن محمّد الصادق علیهما السلام مروی است که لوحی بود از زبرجد بر آنجا نوشته بود که: عجب از آن که ایمان دارد چرا غافل می شود، و عجب آن که دنیا را به نظر دارد، و تغلیب و تغییر آن را می شناسد چگونه دل به او می دهد، و عجب از آن که مرگ را به یقین می داند چگونه به شادی می گذراند، و در آخر آن نوشته بود که: لا إله إلاّ اللّه، محمّد رسول اللّه(2).

و در خلاصة المنهج از حضرت رسالت صلی الله علیه و آله منقول است که: حق تعالی به صلاح مرد مؤمن اصلاح فرزندان و فرزند فرزند او و اهل بیت او و اهل خانه ها و همسایه های او می کند.

الرجاء فی واسع العفو والانعام الإلحاق بآبائی العظام

بنبیه وذوی خیر الأنام وثوقاً بوعده فی الطور

والوفاء صفة الکرام

ص:148


1- (1) سورۀ کهف: 82.
2- (2) مجمع البیان مرحوم طبرسی 298:6.

ومؤیّد این سند است، آن چه در تفسیر فرات واقع شده، که فرات قال:

حدّثنا سلیمان بن محمّد بن أبی العطوس معنعناً، عن ابن عبّاس رضی اللّه عنه، قال: سمعت علی بن أبی طالب علیه السلام یقول: دخل رسول اللّه صلی الله علیه و آله ذات یوم علی فاطمة علیها السلام وهی حزینة، فقال لها: ما حزنک یا بنیة؟ قالت: یا أبه ذکرت المحشر ووقوف الناس عراة یوم القیامة.

قال: یا بنیة إنّه لیوم عظیم، ولکن قد أخبرنی جبرئیل علیه السلام عن اللّه عزوجلّ أنّه قال: أوّل من تنشقّ عنه الأرض یوم القیامة أنا، ثمّ أبی إبراهیم، ثمّ بعلک علی بن أبی طالب، ثمّ یبعث اللّه إلیک جبرئیل فی سبعین ألف ملک، فیضرب علی قبرک سبع قباب من نور، ثمّ یأتیک إسرافیل بثلاث حلل من نور، فیقف عند رأسک فینادیک:

یا فاطمة ابنة محمّد قومی إلی محشرک، فتقومین آمنة روعتک، مستورة عورتک، فیناولک إسرافیل الحلل فتلبسینها، ویأتیک روفائیل بنجیبة من نور زمامها من لؤلؤ رطب علیها محفّة من ذهب فترکبینها، ویقود روفائیل بزمامها، وبین یدیک سبعون ألف ملک بأیدیهم ألویة التسبیح.

فإذا جدّ بک السیر، استقبلتک سبعون ألف حوراء یستبشرون بالنظر إلیک، بید کلّ واحدة منهنّ مجمرة من نور تسطع منها ریح العود من غیر نار، وعلیهنّ أکالیل الجوهر، مرصّع بالزبرجد الأخضر، فیسرن عن یمینک، فإذا سرت مثل الذی سرت من قبرک إلی أن لقیتک استقبلتک مریم بنت عمران فی مثلی من معک من الحور، فتسلم علیک، وتسیر هی ومن معها عن یسارک، ثمّ استقبلتک امّک خدیجة بنت خویلد أوّل المؤمنات باللّه ورسوله، ومعها سبعون ألف ملک بأیدیهم ألویة التکبیر، فإذا قربت من الجمع استقبلتک حوّاء فی سبعین ألف حوراء، ومعها آسیة بنت مزاحم، فتسیر هی ومن معها معک، فإذا توسّطت الجمع، وذلک أنّ اللّه یجمع الخلائق فی صعید واحد، فیستوی بهم الأقدام.

ثمّ ینادی مناد من تحت العرش یسمع الخلائق: غضّوا أبصارکم حتّی تجوز

ص:149

فاطمة الصدیقة ابنة محمّد صلی الله علیه و آله ومن معها، فلا ینظر إلیک یومئذ إلاّ إبراهیم خلیل الرحمن صلوات اللّه وسلامه علیه، وعلی بن أبی طالب علیه السلام، ویطلب آدم حوّاء، فیراها مع امّک خدیجة أمامک، ثمّ ینصب لک منبر من النور فیه سبع مراق بین المرقاة إلی المرقاة صفوف الملائکة، بأیدیهم ألویة النور، وتصطفّ الحور العین عن یمین المنبر وعن یساره، وأقرب النساء منک عن یسارک حوّاء وآسیة بنت مزاحم.

فإذا صرت فی أعلی المنبر أتاک جبرئیل، فیقول لک: یا فاطمة سلی حاجتک، فتقولین: یا ربّ أرنی الحسن والحسین، فیأتیانک وأوداج الحسین تشخب دماً، وهو یقول: یا ربّ خذ لی الیوم حقّی ممّن ظلمنی، فیغضب عند ذلک الجلیل، ویغضب لغضبه جهنّم والملائکة أجمعون، فتزفر جهنّم عند ذلک زفرة، ثمّ یخرج فوج من النار، فیلتقط قتلة الحسین وأبنائهم وأبناء أبنائهم، ویقولون: یا ربّ إنّا لم نحضر قتل الحسین، فیقول اللّه لزبانیة جهنّم: خذوهم بسیماهم بزرقة العین وسواد الوجوه، خذوهم بنواصیهم، فألقوهم فی الدرک الأسفل من النار، فإنّهم کانوا أشدّ علی أولیاء الحسین من آبائهم الذین حاربوا الحسین فقتلوه، فتسمع بأشهقتهم فی جهنّم.

ثمّ یقول جبرئیل علیه السلام: یا فاطمة سلی حاجتک، فتقولین: یا ربّ شیعتی، فیقول اللّه: قد غفرت لهم، فتقولین: یا ربّ شیعة ولدی، فیقول اللّه: قد غفرت لهم، فتقولین:

یا ربّ شیعة شیعتی، فیقول اللّه: انطلقی فمن اعتصم بک فهو معک فی الجنّة، فعند ذلک یودّ الخلائق أنّهم کانوا فاطمیین، فتسیرین ومعک شیعتک وشیعة ولدک وشیعة أمیرالمؤمنین آمنة روعاتهم، مستورة عوراتهم، قد ذهبت عنهم الشدائد، وسهلت لهم الموارد، یخاف الناس وهم لا یخافون، ویظمأ الناس وهم لا یظمأون.

فإذا بلغت باب الجنّة تلقّتک اثناعشر ألف حوراء لم یتلقّین أحداً قبلک، ولا

ص:150

یتلقّین أحداً کان بعدک، بأیدیهم حراب من نور، علی نجائب من نور، رحائلها من الذهب الأصفر والیاقوت، أزمّتها من لؤلؤ رطب، علی کلّ نجیبة نمرقة من سندس منضود، فإذا دخلت الجنّة تباشر بک أهلها، ووضع لشیعتک موائد من جوهر علی أعمدة من نور، فیأکلون منها والناس فی الحساب (وَ هُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ) .

فإذا استقرّ أولیاء اللّه فی الجنّة، زارک آدم ومن دونه من النبیین، وانّ فی بطنان الفردوس لؤلؤتان من عرق واحد: لؤلؤة بیضاء، ولؤلؤة صفراء، فیها قصور ودور، فی کلّ واحدة سبعون ألف دار، البیضاء منازل لنا ولشیعتنا، والصفراء منازل لإبراهیم وآل إبراهیم.

قالت: یا أبت فما کنت أحبّ أن أری یومک ولا أبقی بعدک، قال: یا بنیة لقد أخبرنی جبرئیل علیه السلام عن اللّه أنّک أوّل من تلحقنی من أهل بیتی، فالویل کلّه لمن ظلمک، والفوز العظیم لمن نصرک.

قال عطا: وکان ابن عبّاس إذا ذکر هذا الحدیث تلی هذه الآیة (وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ) إلی آخر الآیة، صدق اللّه وصدق رسول اللّه صلی الله علیه و آله(1).

و در باب آن که کسی هرگاه کسی بگوید که سادات و ذرّیۀ رسول صلی الله علیه و آله را حجّاج بر طرف نموده چه حکم دارد، محدّث کازرونی در کتاب منتقی ایراد نموده است به این عبارت: من طعن فی نسب شخص من أولاد فاطمة رضی اللّه عنها، بأن قال: أفنی الحجّاج بن یوسف ذرّیتها ولم یبق أحد منهم، ولیس فی الدنیا أحد یصحّ نسبه إلیها، فقد ظلم وکذب وأساء، وإن تعمّد ذلک بعد ما نشأ فی بلاد علماء الدین کاد أن یکون کافراً؛ لأنّه یخالف ما قاله رسول اللّه صلی الله علیه و آله علی ما

ص:151


1- (1) تفسیر فرات کوفی ص 444-447 ح 587.

ثبت فی الترمذی عن زید بن أرقم، أنّه قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی، أحدهما أعظم من الآخر: کتاب اللّه حبل ممدود من السماء إلی الأرض، وأهل بیتی، ولن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض، فانظروا کیف تخلفونی فیهما. وقد تقدّم فی حدیث المباهلة قوله صلی الله علیه و آله اللّهمّ هؤلاء أهل بیتی.

قال مؤلّف هذا الکتاب سعید بن مسعود الکازرونی جعله اللّه ممّن دخل فی العلم من طریق الباب حتّی یفوز بالسداد والصواب: فما دام القرآن باقیاً، فأولاد فاطمة باقون؛ لظاهر الحدیث الصحیح، ومن قال لواحد من أولاد فاطمة رضی اللّه عنها: یا ردیّ الأصل، وقال غیر نسیبة له: أصلی خیر من أصلک، فإن استثنی من ذلک رسول اللّه صلی الله علیه و آله وابنته عزّر واُدّب، وإن لم یستثنهما وأطلق الکلام، فعرض علیه ما دخل فی اطلاقه وأصرّ علی ذلک، فهو کافر؛ لأنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله خیر البریة، وابنته بضعة منه، وقائل هذا مستخفّ برسول اللّه صلی الله علیه و آله غیر معظّم له، بل مرجّح لنفسه الردیة علی نفسه الکریمة صلی الله علیه و آله، وإن أوّل قوله وفرّ إلی الاستثناء وقال: أردت غیرهما وتخلّص من القتل ودرأ بتأویله، فیؤدّب ویعزّر تأدیباً وتعزیراً شدیداً، ویشتهر بذلک لئلاّ یقدم مثله بمثله.

سند چهارم: دربیان آیۀ وإنّه لذکر لک ولقومک وسوف تسألون

در سورۀ زخرف واقع است (وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ) (1)وتفسیر این آیه موافق آنچه مفسّرین بیان نموده اند این است: که به تحقیق قرآن که به تو نازل شده ای محمّد موجب شرف و قدر و مرتبۀ تو و قوم توست که قبیلۀ قریش باشند، به تخصیص فرزندان و خویشان نزدیک تر تو، و زود باشد که

ص:152


1- (1) سورۀ زخرف: 44.

پرسیده شوید از قیام نمودن به حق آن، و تعظیم کردن احکام آن، و به شکر گزاری آن مشغول شدن.

ثقة الاسلام ابوعلی الطبرسی رحمه الله که از کمّل علماء شیعه است در جوامع الجامع در تفسیر این آیه ایراد نموده است: وانّ الذی أوحی إلیک لذکر لک لشرف لک ولقومک العرب أو القریش، یختصّ بذلک الشرف الأقرب منهم فالأقرب، فلسوف تسألون یوم القیامة عن قیامکم بحقّه، وشکرکم علی أن رزقتموه وخصصتم به من بین العالمین(1).

یعنی: به تحقیق قرآنی که وحی کرده شده به تو، شرف و بزرگی است از برای تو و قوم تو که عرب باشند، یا قبیلۀ قریش، و جمعی که اقرب باشند در قرابت رسول صلی الله علیه و آله ایشان، اشرف و اقرب خواهند بود در این بزرگی، پس البتّه زود باشد که سؤال کرده شوید شما در روز قیامت از قیام به حق قرآن، و شکر شما این معنا را که رزق شما، و مختص به شما شده این شرافت در میان جمیع عالم.

و در تفسیر مجمع البیان مذکور است: (وَ لِقَوْمِکَ) أی: للعرب؛ لأنّ القرآن نزل بلغتهم، ثمّ یختصّ بذلک الشرف الأخصّ من العرب، حتّی یکون الشرف لقریش أکثر من غیرهم، ثمّ لبنی هاشم أکثر ممّا یکون لقریش(2).

و در بعضی تفاسیر در طی تفسیر این آیۀ شریفه نقل شده از عبداللّه بن مسعود که او از حضرت رسالت صلی الله علیه و آله نقل نموده: که چون شب معراج مرا به آسمان بردند و انبیاء را جمع کردند، و من با ایشان بنشستم، فرشته ای آمد که حضرت عزّت می فرماید که: از این پیغمبر بپرس که ایشان را به چه چیز فرستاده ایم، رسول خدا صلی الله علیه و آله خطاب کرد با ایشان که: شما به چه چیز مبعوث شده اید؟ گفتند: علی ولایتک وولایة علی بن أبی طالب. یعنی ما را به دوستی تو و دوستی علی

ص:153


1- (1) مجمع البیان مرحوم طبرسی 62:9.
2- (2) مجمع البیان مرحوم طبرسی 62:9.

بن ابی طالب علیه السلام فرستادند، چه شما مولای جمیع اهل توحید، و مقتدای همۀ ایشانید.

و در تفسیر علی بن ابراهیم از ابی جعفر علیه السلام منقول است که: لیلة الإسراء از جمله آیاتی که نمود خدای تعالی به محمّد صلی الله علیه و آله این بود که بر انگیخت اوّلین و آخرین از پیغمبران و رسولان را، و اذان و اقامه گفت حضرت جبرئیل علیه السلام، و پیش ایستاد حضرت رسول صلی الله علیه و آله و نماز گذارد با ایشان، پس این آیۀ شریفه نازل شد (وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً یُعْبَدُونَ) (1) یعنی: بپرس ای محمّد از کسانی که فرستاده بودیم پیش از تو آیا گردانیدیم، یعنی فرمودیم در کتب منزله ایشان به جز خدای آمرزنده مهربان خدایانی که عبادت کرده شوند.

پس پرسید حضرت رسول صلی الله علیه و آله و گفت: بر چه چیز شهادت می دهید؟ گفتند:

شهادت می دهیم که خدا یکی است، و معبودی به غیر از او نبوده و نیست، و شهادت می دهیم که تو رسول خدائی، و گرفته شده است بر آن پیمانها و عهدها از ما(2).

پس مستفاد شد از آیۀ (إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ) شرافت قریش وذرّیۀ آن سرور، و لزوم شکر این نعمت عظمی، و بزرگی آباء طیّبین ایشان بر جیع انبیاء و مرسلین، به نحوی که احدی را محلّ انکار نیست.

ص:154


1- (1) سوره: زخرف: 45.
2- (2) تفسیر علی بن ابراهیم قمّی 285:2.

سند پنجم: در بیان آیه (وإن من أهل الکتاب إلاّ لیؤمننّ به قبل موته)

در سورۀ نساء واقع است (وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلاّ لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ) (1).

عیاشی که از اجلاّء علماء شیعه است در تفسیر خود، از مفضّل بن عمر نقل نموده، که قال: سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن قول اللّه عزّوجلّ (وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ) الآیة، فقال: هذه نزلت فینا خاصّة، إنّه لیس رجل من ولد فاطمة علیها السلام یموت ولا یخرج من الدنیا حتّی یقرّ للإمام بإمامته، کما أقرّ ولد یعقوب لیوسف حین قالوا: (تَاللّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللّهُ عَلَیْنا) (2).

یعنی مفضّل بن عمر گفت: که سؤال نمودم از ابی عبداللّه علیه السلام از معنی این آیه، آن حضرت فرمودند: که این آیه نازل شده است در حقّ ما خاصّه، به تحقیق که نیست مردی از اولاد حضرت فاطمه علیها السلام که بمیرد، و نه بیرون رود از دنیا، تا آن که اقرار نماید از برای امام به امامت او قائل شود، چنان که اقرار نمودند اولاد یعقوب از برای یوسف، و تصدیق به فضل او نمودند وقتی که گفتند، به خدای سوگند هر آینه بر گزید خدای تعالی تو را بر ما به حسن صورت و کمال سیرت و غایت جاه و مرتبۀ پیغمبری و پادشاهی.

و اطلاق اهل کتاب بر ایشان به اعتبار این است که قرآن در بیت نبوّت رفیعه ایشان شرف نزول یافته، به نحوی که در سند سابق مذکور شد (وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ) ونعم ما قیل: أهل البیت أدری بما فی البیت.

ص:155


1- (1) سورۀ نساء: 159.
2- (2) تفسیر عیاشی 283:1-284 ح 300.

و مخفی نماناد که چنانچه این آیۀ کریمه دال است بر مزید الطاف خاصّه نسبت به ایشان، موافق است به آیات و احادیثی که وارد شده است بر این مضمون، که هر چه در امم سابقه واقع شده در این امّت نیز واقع می شود، واللّه أعلم بالصواب.

و محقّق بر گشتن و رجوع این فئه و طائفه به سوی حقّ حقیق باتّباع می تواند بود، آنچه ایراد نموده شیخ عالم زاهد شیخ ورّام - قدس لطیفه اللطیف الذی لا یرام - در کتاب تنبیه الخاطر ونزهة الناظر، به این عبارت: حدّثنی السیّد الأجلّ الشریف أبوالحسن علی بن إبراهیم العریضی العلوی الحسینی، قال: حدّثنی علی بن علی بن نما، قال: حدّثنی أبومحمّد الحسن بن علی بن حمزة الأقساسی فی دار الشریف علی بن جعفر بن علی المدائنی العلوی، قال: کان بالکوفة شیخ قصّار، وکان موسوماً بالزهد، منخرطاً فی سلک السیاحة، متبتّلاً للعبادة، مقتفیاً للآثار الصالحة، فاتّفق یوماً أنّنی کنت بمجلس والدی، وکان هذا الشیخ یحدّثه وهو مقبل علیه.

قال: کنت ذات لیلة بمسجد جعفی، وهو مسجد قدیم فی ظاهر الکوفة، وقد انتصف اللیل، وأنا بمفردی فیه للخلوة والعبادة، إذ أقبل علیّ ثلاثة أشخاص، فدخلوا المسجد، فلمّا توسّطوا صرحته جلس أحدهم، ثمّ مسح الأرض بیده یمنة ویسرة، فخضخض الماء ونبع، فأسبغ الوضوء منه، ثمّ أشار إلی الشخصین الآخرین بإسباغ الوضوء فتوضّئا، ثمّ تقدّم فصلّی بهما إماماً، فصلّیت معهم مؤتمّاً به.

فلمّا سلّم وقضی صلاته بهرنی حاله، واستعظمت فعله من إنباع الماء، فسألت الشخص الذی کان منهما إلی یمینی عن الرجل، فقلت له: من هذا؟ فقال لی: هذا صاحب الأمر ولد الحسن علیه السلام، فدنوت منه وقبّلت یدیه، وقلت له: یابن رسول اللّه ما تقول فی الشریف عمر بن حمزة؟ هل هو علی الحقّ؟ فقال علیه السلام: لا، وربما

ص:156

اهتدی، إلاّ أنّه ما یموت حتّی یرانی، فاستطرفا هذا الحدیث.

فمضت برهة طویلة، فتوفّی الشریف عمر، ولم یسمع أنّه لقیه، فلمّا اجتمعت بالشیخ الزاهد ابن بادیة أذکرته بالحکایة التی کان ذکرها، وقلت له مثل الرادّ علیه: ألیس کنت ذکرت هذا الشریف عمر لا یموت حتّی یری صاحب الأمر الذی أشرت إلیه، فقال لی: ومن أین لک علم أنّه لم یره؟

ثمّ انّنی اجتمعت فیما بعد بالشریف أبی المناقب ولد الشریف عمر بن حمزة، وتفاوضنا أحادیث والده، فقال: إنّا کنّا ذات لیلة فی آخر اللیل عند والدی، وهو فی مرضه الذی مات فیه، وقد سقطت قوّته، وخفت صوته، والأبواب مغلقة علینا، إذ دخل علینا شخص هبناه، واستطرفنا دخوله، وذهلنا عن سؤاله، فجلس إلی جنب والدی، وجعل یحدّثه ملیاً ووالدی یبکی، ثمّ نهض.

فلمّا غاب عن أعیننا تحامل والدی، وقال: أجلسونی، فأجلسناه وفتح عینیه، وقال: أین الشخص الذی کان عندی؟ فقلنا: خرج من حیث أتی، فقال: اطلبوه، فذهبنا فی أثره، فوجدنا الأبواب مغلقة علینا ولم نجد له أثراً، فعدنا إلیه فأخبرناه بحاله وأنّا لم نجده، وانّا سألناه عنه، قال: هذا صاحب الأمر، ثمّ عاد إلی ثقله فی المرض واُغمی علیه(1).

و ایضاً از عنایات الهیه که اقارب و خویشان حضرت رسول صلی الله علیه و آله به آن ممتاز و سر افرازند، مفاد این آیه است که در سورۀ رعد واقع است (الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ لا یَنْقُضُونَ الْمِیثاقَ * وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ * وَ الَّذِینَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ أُولئِکَ لَهُمْ عُقْبَی الدّارِ * جَنّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها) (2) تمام الآیة.

ص:157


1- (1) تنبیه الخواطر ونزهة النواظر مرحوم ورّام 230:3-233.
2- (2) سورۀ رعد: 20-23.

یعنی: آنها که وفا می کنند به پیمان خدای تعالی که در روز میثاق بسته اند، و نمی شکنند آن پیمان را، و آنان که می پیوندند به آنچه امر کرده است خدای تعالی که به پیوند به آن از صلۀ رحم وموالات مؤمنین، و ایمان به جمیع انبیاء و کتب و امثال آن، از مراعات حقوق اللّه و حقوق الناس، و می ترسند از عذاب پروردگار خود عموماً، و خوف دارند از سختی حساب خصوصاً، پس محاسبۀ نفس خود می کنند قبل از آن که محاسبۀ ایشان نمایند.

و آنان که صبر کردند بر مکاره نفس و مخالفت هوی، یا بر جهاد برای طلب رضای پروردگار خود نه به ریا، و به پای داشتند نماز مفروضه را، و انفاق کردند از آنچه بدیشان داده بودیم در سر و علانیه، و عوض بدی نیکوئی نمودند، یا گناه را دفع کردند به توبه، یا معصیت را به طاعت، آن گروه که به این صفات موصف اند مر ایشان را سر انجام نیکوست، بوستانها با اقامت که همیشه در آن باشند.

و علی بن ابراهیم در طی تفسیر آیۀ کریمه وافی هدایۀ (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی) (1) به سند خود ایراد نموده، که قال: أجر النبوّة أن تؤذوهم، ولا تقطعوهم، ولا تغضبوهم وتصلوهم، ولا تنقضوا العهد فیهم؛ لقوله (وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ) (2).

و در طی تفسیر (وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ) (3) ایراد نموده که: أمّا من قرأ المودّة بفتح المیم والواو، فالمراد بذلک الرحم والقرابة، فإنّه سئل قاطعها عن سبب قطعها، وروی عن ابن عبّاس أنّه قال: هو من قتل فی مودّتنا أهل البیت(4).

ص:158


1- (1) سورۀ شوری: 23.
2- (2) تفسیر علی بن ابراهیم قمّی 275:2.
3- (3) سورۀ تکویر: 8.
4- (4) تفسیر علی بن ابراهیم قمّی 407:2.

و از این روایت ابن عبّاس که علی بن ابراهیم ایراد نموده مستفاد می شود که ابن عبّاس خود را از اهل بیت می دانسته، فتدبّر.

و موافق این است آنچه از کلام شیخ طبرسی رحمه الله از تفسیرش عن قریب ایراد می شود: وعن أبی جعفر علیه السلام قال: یعنی فی قرابة رسول اللّه صلی الله علیه و آله، ومن قتل فی جهاده. وفی روایة اخری قال: هو من قتل فی مودّتنا وولایتنا، والدلیل علی ذلک قوله لرسول اللّه صلی الله علیه و آله (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی) أخبرنا أحمد بن إدریس، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد، عن علی بن الحکم، عن أیمن بن محرز، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السلام فی قوله (وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ) قال: من قتل فی مودّتنا(1).

و شیخ طبرسی رحمه الله به دستور علی بن ابراهیم تا قوله «والدلیل بعینه» نقل نموده، ومن بعد بعون اللّه عالم الغیب والشهادة در سند بیست و سوّم این کتاب از معانی الأخبار صدوق ومحاسن برقی رحمهما اللّه در باب وصول رتبۀ شهادت مر مقتولین راه مودّت و ولایت اهل بیت و ذرّیۀ را که در این شهادت موافق تفسیر آیه در نص و تصریح به مقصود ذو الشهادتین است دو حدیث ایراد می شود.

و علی بن ابراهیم رضی اللّه عنه در تفسیر خود آیۀ شریفه (وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ) (2) را دلیل آیۀ (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً) است، و بینهما تلازم و تدابر معنوی است، والقرآن کما فی الحدیث یفسّر بعضه بعضاً مفسّراً ومبیّناً، به این عبارت تفسیر نموده که: نزلت هذه الآیة فی آل محمّد علیهم السلام وما عاهدهم علیه، وما أخذ علیهم من المیثاق فی الذرّ من ولایة أمیرالمؤمنین والأئمّة علیهم السلام بعده.

ص:159


1- (1) مجمع البیان 217:10، تفسیر علی بن ابراهیم قمّی 407:2.
2- (2) سورۀ رعد: 21.

فإنّه حدّثنی أبی، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی الحسن علیه السلام، قال: إنّ رحم آل محمّد علیهم السلام معلّقة بالعرش، تقول: اللّهمّ صل من وصلنی، واقطع من قطعنی، وهی تجری فی کلّ رحم(1).

یعنی: نازل شده است این آیه در شأن آل محمّد علیهم السلام، و آنچه معاهده کرده است خدای تعالی با مردمان بر آن، و آنچه اخذ کرده است بر ایشان از میثاق و پیمان در عالم ذر، یعنی قبل از خلقت از ولایت امیرالمؤمنین وائمّه علیهم السلام بعد از آن حضرت.

پس به تحقیق که حدیث نمود به من پدرم از محمّد بن الفضیل، از حضرت ابی الحسن علیه السلام، که آن حضرت فرمود: به تحقیق رحم آل محمّد علیهم السلام آویخته است به عرش، و حال آن که می گوید: خداوندا وصل کن کسی را که وصل کرده است با من، و قطع کن کسی را که قطع کرده است از من.

و این معلّق بودن به عرش جاری و مستمر است در هر رحمی از آل محمّد علیهم السلام، به جهت آن که کلام در خصوص ایشان بود، یا آن که مراد جمیع ارحام باشد، چنان چه بسیاری از آیات چنین است که در باب شخصی یا قومی نازل شده، و در باب دیگران جاری شده، و مشهور است میان اصولیین که سبب نزول مخصّص نمی باشد، و اعتبار به عموم لفظ است نه به خصوص سبب، چنان چه در محلّ خود مبیّن شده.

وفی الکافی: عن أبی عبداللّه 7 أنّه قال: إنّ الرحم معلّقة بالعرش، تقول: اللّهمّ صل من وصلنی، واقطع من قطعنی، وهی رحم آل محمّد علیهم السلام، وهو قول اللّه عزّوجلّ (الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ) و رحم کلّ ذی رحم(2).

ص:160


1- (1) تفسیر علی بن ابراهیم قمّی 363:1.
2- (2) اصول کافی 151:2 ح 7.

وفیه عن عمر بن یزید، قال: قلت لأبی عبداللّه علیه السلام: (الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ) قال: نزلت فی رحم آل محمّد علیهم السلام، وقد تکون فی قرابتک، ثمّ قال: فلا تکوننّ ممّن یقول للشیء: إنّه فی شیء واحد(1).

وفی بعض الکتب المعتبرة: لا یخفی أنّ صلة رحم آل محمّد علیهم السلام فی هذا الزمان إنّما یتحقّق فی الاحسان إلی ذرّیته.

و آنچه از کافی مرقوم شده کافی است در تأیید امر مر جمیع ارحام را.

و صدوق - رحمه اللّه الملک الرحیم - در آخر باب انقطاع یتم الیتیم از فقیه فرموده: وقد تنزل الآیة فی شیء وتجری فی غیره(2).

و دلالت این حدیث بر مطلوب از مطالعۀ ما مضی وما سیأتی بر متأمّل پوشیده نیست، پس علی بن ابراهیم تخصیص داده صله را که در آیۀ شریفه واقع شده به صلۀ آل رسول اللّه علیهم السلام.

وفی بعض الخطب النبویة المرویة من طرق العامّة: نحن قسم اللّه الذی اقسم بنا، حیث یقول: (وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً) (3).

وفی تفسیر سورة البلد من کتاب مجمع البیان: (وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ) (4) قیل:

یرید إبراهیم علیه السلام وولده(5).

پس هر بلد غیر بلیدی از این آیات می داند، که قسم حق تعالی بر سر سادات وآباء و اجداد ایشان بوده، چنان چه در آیۀ دیگر فرموده (لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ

ص:161


1- (1) اصول کافی 156:2 ح 28.
2- (2) من لا یحضره الفقیه 222:4.
3- (3) سورة نساء: 1، احقاق الحق 481:14.
4- (4) سورة بلد: 3.
5- (5) مجمع البیان 286:10.

لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ) (1) به عمر پیغمبر صلی الله علیه و آله قسم یاد نموده، که به تحقیق که کفّار البتّه در مستی خود کور و لال اند.

ومن تفسیر الفرات: الحسین بن الحکم، بإسناده عن ابن عبّاس فی قوله تعالی (وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ) قال: نزلت فی رسول اللّه صلی الله علیه و آله وذوی أرحامه، وذلک أنّ کلّ سبب ونسب ینقطع یوم القیامة إلاّ من کان من سببه ونسبه (إِنَّ اللّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً) أی: حفیظاً(2).

ومن بعد نیز حدیث از حضرت رسول صلی الله علیه و آله در باب امر به صلۀ ذرّیه، و دخول سرور در قلب ایشان مسطور خواهد شد.

و از حضرت امام جعفر صادق صلی الله علیه و آله مروی است که آن سرور دنیا و دین فرمود: که منصور دوانقی جماعت علویین را از مدینۀ طیّبه طلبید، و من با جمعی از اقرباء و خویشان خود متوجّه جانب او شدیم، و چون به منزل او رسیدیم، شخصی از خانۀ او بیرون آمد، و گفت: دو کس از شما درون آئید، من و عبداللّه بن الحسن بن الحسن نزد او رفتیم، گفت: توئی که علم غیب می دانی؟ گفتم: لا یعلم الغیب إلاّ اللّه، نمی داند غیب را جز خدای تعالی، گفت: توئی که خراج از مملکت از برای تو می آورند؟ گفتم: بر خلق ظاهر است که خراج نزد تو می آورند.

گفت: می دانی به سبب چه شما علویین را طلبیده ام؟ گفتم: نمی دانم، گفت: به جهت آن آورده ام که مواضع و منازل شما را خراب کنم، و دلهای شما را بیازارم، و در موضعی مقیم سازم شما را که هر که را از اهل شام و حجاز به قتل آورند در آن مقام دفن کنند، تا موجب ملال خاطر و پریشانی باطن و ظاهر شما گردد.

ص:162


1- (1) سورۀ حجر: 72.
2- (2) تفسیر فرات کوفی ص 101 ح 88.

جواب گفتم: که ایّوب علیه السلام چون به بلا مبتلا شد صبر کرد، و یوسف علیه السلام وقتی که مظلوم گشت عفو فرمود، و سلیمان علیه السلام که پادشاهی و تسلّط یافت شکر گزارد، و تو از اهل این جماعتی.

منصور چون این را بشنید از من خوشحال شد وگفت: خبر ده مرا از حدیثی که از پیغمبر صلی الله علیه و آله به تو رسیده باشد، گفتم که: روایت کرد پدرم از جدّم رسول صلی الله علیه و آله: إنّ الرحم حبل ممتدّ من الأرض إلی السماء، یقول: قطع اللّه من قطعنی، ووصل من وصلنی. به درستی که خویشی رشته ای است کشیده از طرف زمین به آسمان، و می گوید: ببرد خدای تعالی آن که مرا ببرد، وپیوند سازد آن که مرا پیوند سازد.

گفت: این حدیث را از تو نمی پرسم، آن گاه گفتم: که خبر داد پدرم از جدّم پیغمبر صلی الله علیه و آله که خدای تعالی می فرماید: أنا الرحمن خلقت الرحم، وشققت له اسماً من اسمی، فمن وصلها وصلته، ومن قطعها قطعته. منم خدای بخشنده که آفریدم رحم را، و بیرون آورده ام نام آن را از نام خود، هر که پیوند کند به پیوندم به او، و هر که ببرد ببرم از او.

منصور گفت: که این را نمی پرسم، دیگر باره گفتم: که خبر داد پدرم از جدّم رسول صلی الله علیه و آله که فرمود: إنّ ملکاً من ملوک بنی إسرائیل کان قد بقی من عمره ثلاث سنین، فوصل رحمه، فجعله اللّه ثلاثین سنة، وإنّ ملکاً من ملوک بنی إسرائیل قد بقی من عمره ثلاثون سنة قطع رحمه، فجعله اللّه ثلاث سنین. به درستی که پادشاهی از پادشاهان بنی اسرائیل را از عمر سه سال باقی مانده بود، چون صلۀ رحم بجا آورد، حق تعالی عمر او را سی سال گردانید، و به درستی که پادشاه دیگر هم از بنی اسرائیل از عمر وی سی سال مانده بود، چون قطع رحم نمود خدای تعالی عمر وی را سه سال باقی گذاشت.

منصور گفت: این حدیث را می خواستم که از برای من نقل کنی، آن گاه گفت:

واللّه که امروز صلۀ رحم نسبت به شما بجا آورم، و خدمت و رعایت چند

ص:163

به ایشان باز نمود(1).

ویناسب هذا المقام ما رواه الصدوق فی کتاب اکمال الدین وتمام النعمة، بإسناده إلی أبی جعفر العمری، قال: لمّا ولد السید علیه السلام، قال أبومحمّد علیه السلام: ابعثوا إلی أبی عمر(2)، فبعث إلیه، فصار إلیه، فقال: اشتر عشرة آلاف رطل خبز، وعشرة آلاف رطل لحم وفرّقه، أحسبه قال: علی بنی هاشم، وعقّ عنه بکذا وکذا شاة(3).

و از این حدیث مستفاد می شود رعایت و مواصلت آن حضرت علیه السلام نسبت به بنی هاشم.

و سید علی بن طاووس در فصل مائة وثلاثین از کتاب مسمّی بکشف المحجّة لثمرة المهجة، که از کتاب وصایا است که به پسرش کرده، در ضمن توسّل به لزوم رعایت صلۀ رحم، ایراد نموده طریقه ای برای توسّل او به جناب حضرت قائم اهل البیت علیهم السلام به این عبارت: قل یا مولانا إنّنی وجدت فی النقل أنّ جدّک محمّداً صلی الله علیه و آله کان له عدوّ شدید، یقال له: النضر بن الحارث، فقتله، فقالت اخته تخاطب النبی صلی الله علیه و آله فی أبیات اغیّر بعض خطابها:

أمحمّد ولإنت نسل نجیبة من قومها والفحل فحل معرق

إن کان یمکن أن تمنّ وربما من الفتی وهو المغیظ المحنق

والعبد أقرب من وصلت قرابة وأحقّهم إن کان عتق یعتق

فقال النبی صلی الله علیه و آله ما معناه: لو وصلتنی هذه الأبیات قبل قتله لعفوت عنه سوء فعله، وأنت یا مولانا أهل الاقتداء بجمیل خصاله، وقل له رویت فی الحدیث: إنّ قاروناً

ص:164


1- (1) عوالی اللئالی ابن ابی جمهور احسائی 362:1-363 ح 45.
2- (2) مراد عثمان بن سعید است.
3- (3) کمال الدین شیخ صدوق ص 431 ح 6.

لمّا دعا علیه موسی علیه السلام، وخسف به الأرض، نادی وارحماه، وکان بینه وبین موسی علیه السلام قرابة ورحم ماسّة، فروی أنّ اللّه جلّ جلاله أمر الأرض أن لا تخسف به، ورعی له حرمة هذه الاستغاثة، وأنا أقول: وارحماه(1).

ملخّص ترجمۀ این کلام آن است که: سید علی بن طاووس به پسرش امر نموده که در حین توسّل به قائم آل البیت علیهم السلام بگو: ای مولای ما به تحقیق که من یافته ام در نقل که نضر بن حارث از جملۀ کفّار بود، و عداوت شدید به حضرت رسول صلی الله علیه و آله داشت آن سرور دنیا و دین امر به قتل او فرمودند.

بعد از آن که او مقتول شد، خواهر او در ضمن این ابیات عرض نمود که نضر بن حارث به عتبۀ علیّه قرابتی داشت و اسیر بود، و عبد اقرب است به رعایت صلۀ رحم، اگر منّت گذاشته او را می بخشیدند، ممکن بود حضرت رسول صلی الله علیه و آله بعد از استماع این کلام فرمودند: که اگر این ابیات را پیش از قتل او بر من می خواندند از گناهان او می گذشتم.

و بعد از اتمام این نقل به پسرش امر نمود که بگو به حضرت قائم اهل بیت علیهم السلام که: أنت یا مولای أهل الاقتداء بجمیل خصاله. تو ای مولای ما اهل پیروی نمودن به آن سرور دین هستی در رعایت صلۀ رحم، و سایر خصال جمیله.

و ایضاً خطاب به پسر خود نمود که در حین توسّل به جناب مقدّس قائم اهل بیت صاحب الزمان علیه السلام بگو که: شنیده ام در حدیث است که چون موسی علیه السلام نفرین بر قارون کرد، زمین او را فرو برود، بنا بر قرابت قریبی که با موسی علیه السلام داشت، قارون فریاد کرد که: وارحماه، پس مروی است که خدای تعالی امر نمود به زمین که دیگر او را فرو مبر، و رعایت نمود از برای قارون حرمت این استغاثه را، و من می گویم: وارحماه.

ص:165


1- (1) کشف المحجّۀ ابن طاووس، فصل: 130.

پس از کلام سید النقیب سید علی بن طاوسس مستفاد می شود که هر کس به این قرابت خاص سر افراز شده باشد، این نحو توسّل نسبت به او نیز جائز است، فها أنا أقول أیضاً: وارحماه. لمؤلّفه:

به زمین برد فرو خجلتم از عصیان آه

جای رحم است به قارون گنه وارحماه

وفی کتاب ضوء الشهاب: عن جعفر بن محمّد، عن أبیه علیه السلام، قال: لمّا ابتلع یونس علیه السلام الحوت، خرقت به البحار السبع فی أسرع من طرفة العین، فمرّت الحوت بقارون، ومعه ملک موکّل یعذّبه، فلمّا سمع قارون تسبیح یونس علیه السلام بالعبرانیة، قال للملک الموکّل بعذابه: من هذا؟ فأوحی اللّه تعالی إلیه: أن أعلمه أنّه یونس بن متی نبی اللّه تعالی علیه السلام، فأعلمه.

فقال قارون للملک: أتأذن لی أن اکلّمه؟ فأوحی اللّه تعالی إلیه: أن ائذن له، فقال له قارون: یا یونس ما فعل ابن أخی هارون بن عمران؟ قال: مات، قال: فما فعل ابن أخی موسی بن عمران؟ قال: مات، قال: ما فعلت بنت أخی کلثوم بنت عمران؟ قال: ماتت، قال: فبکی قارون، وقال: وا انقطاع رحماه، فأوحی اللّه تعالی إلی الملک الموکّل بعذابه: ارفع عن قارون العذاب أیّام الدنیا بذکره لرحمه وبکائه علیها.

وفائدة الحدیث الأمر بصلة الرحم. وراوی الحدیث سوید بن عامر الأنصاری.

و مجملی از ذکر احوال قارون که علی بن ابراهیم علیه الرحمة روایت کرده است در طی حدیثی که در سبب هلاک قارون ایراد نموده این است: که قارون گفت بعد از غضب حضرت موسی علیه السلام بر او: ای موسی سؤال می کنم از تو به حقّ

ص:166

رحم و خویشی که در میان من و تو هست که بر من رحم کنی، موسی علیه السلام فرمود: که ای فرزند لائی با من سخن مگو که فائده ندارد.

پس به زمین خطاب فرمود: که بگیر قارون را، پس قصر و آنچه در آن بود به زمین فرو رفت و قارون نیز تا زانو به زمین نیز فرو رفت، و گریست و سوگند داد موسی علیه السلام را به رحم موسی علیه السلام نیز فرمود: که ای فرزند لائی با من سخن مگو، و هر چند او استغاثه کرد مفید نیفتاد تا در زمین پنهان شد.

پس چون موسی علیه السلام به محلّ مناجات خود رفت حق تعالی فرمود که: ای فرزند لائی با من سخن مگوی، موسی علیه السلام دانست که حق تعالی به او تغیّر می فرماید که بر قارون رحم نکرد، و گفت موسی علیه السلام: پروردگارا قارون مرا به غیر تو خواند، و به غیر تو سوگند داد، و اگر مرا به تو سوگند می داد اجابت او می کردم.

باز حق تعالی همان جواب را داد: که ای فرزند لائی با من سخن مگوی، موسی علیه السلام گفت: پروردگارا اگر می دانستم رضای تو در اجابت کردن اوست البتّه اجابت می کردم.

پس خدای تعالی فرمود: ای موسی به عزّت و جلال و جود و بزرگواری و علوّ منزلت خود سوگند می خورم که اگر قارون چنان چه تو را خواند مرا می خواند اجابت او می کردم، امّا چون تو را خواند، و به تو متوسّل شد، او را به تو گذاشتم(1).

و از حضرت صادق علیه السلام منقول است: که قارون پسر خالۀ موسی علیه السلام بود.

و بعضی گفتند: عمّ او. و بعضی گفتند: ابن عمّ او بوده.

وفی باب نوادر الوصایا من الفقیه: وروی محمد بن أبی عمیر، عن إبراهیم بن عبدالحمید، عن سلمی مولاة ولد أبی عبداللّه علیه السلام، قالت: کنت عند أبی عبد

ص:167


1- (1) تفسیر علی بن ابراهیم قمّی 145:2-146.

اللّه علیه السلام حین حضرته الوفاة، فاُغمی علیه، فلمّا أفاق قال: اعطوا الحسن بن علی بن علی بن الحسین وهو الأفطس سبعین دیناراً، قلت له: أتعطی رجلاً حمل علیک بالشفرة، فقال: ویحک أما تقرئین القران؟ قلت: بلی، قال: أما سمعت قول اللّه عزّوجلّ (وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ) (1).

از این حدیث که مجمل مضمونش این است که: حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در وقت احتضار بیهوش شد، و بعد از آن که به هوش آمد فرمود: که به حسن افطس هفتاد اشرفی بدهند، سلمی که از خادمۀ اولاد آن حضرت علیه السلام بود عرض نمود: که به مردی که به تو کارد کشیده این مبلغ می دهی، و سابق حسن افطس این بی ادبی نموده بوده است.

پس فرمود آن حضرت علیه السلام: که آیا قرآن نخوانده ای؟ سلمی گفت: بلی، حضرت فرمود: نشنیده ای قول خدای عزّوجلّ را که فرموده (وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ) تا آخر آیه که دالّ است بر لزوم رعایت این مواصلت.

پس از این حدیث ظاهر می گردد که حسن افطس مسطور خاص با وجود آن که کارد انکار و قطع اخلاص خود را بی پرده عریان نموده، سر انقیاد از طریقۀ آداب و مسلک اختصاص نسبت به آن حضرت به این حد کشیده بود، مع هذا آن حضرت لوازم احترام را مرعی فرموده، هفتاد اشرفی جهت او مقرّر نمودند.

پس از لزوم رعایت صلۀ مرقومه، مستفاد گردید که از آلت قطع قطع این صلۀ رحم نمی شود، وائمّه علیهم السلام با وجود عدم رعایت آداب سایر ذرّیه و احترام

ص:168


1- (1) من لا یحضره الفقیه 231:4-232 ح 5551.

لایق نسبت به شأن ایشان، باز رعایت نا خلفان ذرّیۀ رسول اللّه صلی الله علیه و آله می نمودند، و قطع این صلۀ رحم قطعاً نمی فرمودند.

پس اگر امّت نیز عوض دینار خمس نقد صلۀ رحم و محبّت مأموره را صرف ذرّیه می نمودند، و جابر و انصاری در ربع مسکون جهت خمسشان می بود، عشر از ایشان پا مال و از دست معاندین در وبال نمی بودند، و خود در ضلال و تیرگی محشر با حسن طریق و خیر مآل صراط نجات می یافتند.

و این حدیث مذکور در کتاب کافی(1)، و غیبت شیخ طوسی(2)، و مجدی(3)، و عمدة الطالب(4) که از کتب معتبره علم انساب است نیز مسطور شده، لکن در بعضی روایات هشتاد، و در بعضی صد دینار عوض سبعین واقع است.

وفی مجموعة الورّام رحمه الله: الفضل بن قرّة، قال: کان أبو عبداللّه علیه السلام یبسط رداءه وفیه صرر الدنانیر، فیقول للرسول: اذهب بها إلی فلان وفلان من أهل بیته، وقل لهم: هذه بعث بها إلیکم من العراق، قال: فیذهب بها الرسول إلیهم، فیقول ما قال، فیقولون: أمّا أنت فجزاک اللّه خیراً بصلتک قرابة رسول اللّه صلی الله علیه و آله، وأمّا جعفر فحکم اللّه بیننا وبینه، قال: فیخرّ أبو عبداللّه علیه السلام نضّر اللّه وجهه ساجداً، ویقول: اللّهمّ أذلّ رقبتی لولد أبی(5).

و از این حدیث مستفاد می شود تذلّل رقبۀ حضرت سید السادات نسبت به گردن کشان و مغرورین و خویشان از سادات و خویشان.

و در خبر است که محمّد بن اسماعیل بن جعفر الصادق از عمّش امام موسی

ص:169


1- (1) فروع کافی 55:7 ح 10.
2- (2) غیبت شیخ طوسی ص 197.
3- (3) مجدی شیخ عمری ص 417.
4- (4) عمدة الطالب ابن عنبه داودی ص 415.
5- (5) مجموعۀ شیخ ورام 146:3 ح 3385.

کاظم علیه السلام رنجید، و نزد هارون الرشید به حجاز رفت، و شکایت و غیبت آن حضرت نموده گفت: أتعلم أنّ فی الأرض خلیفتین، آیا می دانی که در روی زمین دو خلیفه اند که خراج از برای ایشان می آورند، هارون کفت: أنا ومن؟ یکی منم دیگری کیست؟ گفت: عمّ من موسی بن جعفر، و بعضی اسرار و حکایتها که آن حضرت با او در میان داشت افشا و اظهار نمود، هارون چون به بغداد آمد بدین سبب آن معصوم را مقیّد ساخته حبس نمود.

و چون آن حضرت از حبس بیرون آمد، صلۀ رحم نسبت به محمّد بن اسماعیل مذکور مرعی داشته، احسان بسیار به او می کرد، و جماعت و اصحاب آن حضرت می گفتند: چرا احسان و صلۀ رحم نسبت به او بجا می آری با وجود آن که او قطع رحم نموده، اعمال قبیحه از او ظاهر می شود، آن حضرت فرمودند:

که حدیث کرد پدرم از جدّش این حدیث را که: إنّ الرحم إذا قطعت فوصلت، ثمّ قطعت فوصلت، ثمّ قطعت، قطعها اللّه، وإنّما أردت أن یقطع رحمه من رحمی.

به درستی که رحم چون بریده شود، پس وصل و پیوند باید کرد، بعد از آن که بریده شود، پس وصل و پیوند باید کرد، بعد از آن که بریده شود، ببرد خدای تعالی آن علاقۀ خویشی و قرابت را، و به درستی که من خواسته ام که ببرد خدای تعالی رحم او را از رحم من، و این علاقۀ خویشی از میان ما و او زایل شود(1).

و این رعایت قرابت به مرتبه ای معتبر بوده که شمر - علیه اللعنة والعذاب - نیز مرعی می داشته، چنانچه در کتاب مقتل سید صفی الدین موسوی مذکور

ص:170


1- (1) عمدة الطالب ابن عنبۀ داودی ص 288.

است، ومجمل آن این است که: وأقبل شمر بن ذی الجوشن علیه اللعنة حتّی وقف علی عسکر الحسین علیه السلام، ثمّ نادی بأعلی صوته: أین بنو اختی عبداللّه وجعفر والعبّاس وعثمان، فقال الحسین علیه السلام: أجیبوه وإن کان فاسقاً، فإنّه بعض أخوالکم، فنادوه ما شأنک؟ فقال: أنتم یا بنی اختی آمنون(1). إلی آخر کلامه الملعون.

عجب از اقاربی که قساوت قلب ایشان از شمر ازید باشد، و تشمیر در این عداوت نموده کمر کین بسته اند، و پیوسته مادّۀ دشمنی قلبی را در میان دارند.

وقال ابن أبی الحدید فی شرح نهج البلاغة فی سیاق قصّة غزوة احد: قال الواقدی: وبرز طلحة بن أبی طلحة، فصاح من یبارز؟ فقال علی علیه السلام: هل لک فی مبارزتی؟ قال: نعم، فبرز بین الصفّین ورسول اللّه صلی الله علیه و آله جالس تحت الرایة، علیه درعان ومغفر وبیضة، فالتقما، فبدره علی علیه السلام بضربة علی رأسه، فمضی السیف حتّی فلق هامّته، إلی أن انتهی إلی لحیته، فوقع، وانصرف علی علیه السلام، فقیل له: هلاّ ذفّفت علیه، قال: إنّه لمّا صرع استقبلتنی بعورته، فعطفتنی علیه الرحم، وقد علمت أنّ اللّه سیقتله، هو کبش الکتیبة، فسرّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله وکبّر تکبیراً عالیاً وکبّر المسلمون القصّة(2).

واحادیث در این که صلۀ رحم با که باید بعمل آورد، و چه حد دارد بعد از این ان شاء اللّه تعالی خواهد آمد.

ص:171


1- (1) لهوف سید ابن طاووس ص 87.
2- (2) شرح نهج البلاغۀ ابن أبی الحدید 235:14-236.

سند ششم: در بارۀ آیۀ (اصطفا)

آیۀ اصطفا است که حق تعالی فرموده: (إِنَّ اللّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ) (1).

یعنی: به تحقیق که خدای تعالی ممتاز نموده و برگزیده از میان خلقان آدم و نوح علیهما السلام را، و آل ابراهیم و آل عمران را برعالمیان.

وفی کتاب المناقب لابن شهرآشوب: روی أنّ الحسین علیه السلام دعا: اللّهمّ إنّا أهل بیت نبیک وذرّیته وقرابته، فاقصم من ظلمنا وغصبنا حقّنا، إنّک سمیع قریب.

فقال محمّد بن الأشعث: وأیّ قرابة بینک وبین محمّد، فقرأ الحسین علیه السلام (إِنَّ اللّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ) ثمّ قال: اللّهمّ أرنی فیه فی هذا الیوم ذلاًّ عاجلاً، فبرز ابن الأشعث للحاجة، فلسعته عقرب علی ذکره، فسقط وهو یستغیث، ویتقلّب علی حدثه(2).

و در مجمع البیان در تفسیر آیۀ شریفۀ (قالُوا أَ تَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ رَحْمَتُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ) (3) ایراد شده: ویعنی بأهل البیت أهل بیت إبراهیم علیه السلام، وإنّما جعلت سارة من أهل بیته علیه السلام؛ لأنّها کانت ابنة عمّه علیه السلام، فلا دلالة فی الآیة علی أنّ زوجة الرجل من أهل بیته، علی ما قاله الجبائی.

وروی أنّ أمیرالمؤمنین علیه السلام مرّ بقوم، فسلّم علیهم، فقالوا: وعلیک السلام ورحمة اللّه وبرکاته ومغفرته ورضوانه، فقال علیه السلام: لا تجاوزوا بنا ما قالت الملائکة

ص:172


1- (1) سورۀ آل عمران: 33.
2- (2) مناقب ابن شهرآشوب 44:10.
3- (3) سورۀ هود: 73.

لأبینا إبراهیم علیه السلام: (رَحْمَتُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ) (1).

و مراد به آل ابراهیم اسماعیل و اسحاق و اولاد ایشان اند، و آل محمّد صلی الله علیه و آله نیز آل ابراهیم اند.

و از این جهت در بعضی ادعیه واقع است که «اللّهمّ صلّ علی محمّد وآل محمّد کما صلّیت علی أبیهم إبراهیم» یعنی: بار خدایا درجات و مقامات محمّد و آل محمّد را زیاد کن، همچنان که درجات پدر ایشان ابراهیم را زیاد فرموده ای، و در تشبیه که گفتند: باید مشبّه به از مشبّه أقوی باشد، ممکن است در این مقام به اعتبار اشتهار یا تحقّق و وجود باشد.

یعنی همچنان که مشهور و محقّق ساختی رفعت درجۀ ابراهیم را، مشهور و محقّق کن باز رفعت و درجات محمّد و آل محمّد صلی الله علیه و آله را، هر چند درجۀ حضرت محمّد صلی الله علیه و آله ارفع از درجۀ حضرت ابراهیم علیه السلام است، پس اقوی بودن مشبّه به به اعتبار اشتهار و تحقّق است، و بعضی از علماء گفته اند: که ممکن است که منظور تشبیه نمودن صلاة آل باشد به صلاة حضرت ابراهیم علیه السلام.

و مخفی نماناد که بنای این توجیه بر این است که آل أعمّ از ائمّه علیهم السلام و سایر ذرّیه باشد، و إلاّ منافات با افضلیت ائمّۀ اثناعشر بر انبیاء اولوا العزم خواهد داشت علی المشهور، اگرچه اقوی بودن مشبّه به لزومی در تحقّقش نیست، چنان چه بعضی از علماء نقل و استشهاد نموده اند عدم لزوم آن را به کریمۀ (کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ) (2) که مشبّه به أقوی نیست هرچند در این آیه نیز به اعتبار اشتهار و تحقّق مذکورین اقوی می تواند بود.

و مراد به آل عمران که در آیه مذکور شده موسی و هارون است که از

ص:173


1- (1) مجمع البیان طبرسی 234:5.
2- (2) سورۀ بقره: 183.

فرزندان عمران بن یصهرند، یا عیسی بن مریم علیه السلام است که مریم دختر عمران بن ماثان بوده.

و این تفضیل عظیمی است که حضرت سبحانه و تعالی سادات را در نصّ صریح قرآن که منکر آن نتوانند شد مگر کفّار بر عالمیان برگزیده است، و در این امر هیچ احدی خلاف نمی تواند نمود.

سند هفتم: در بیان آیۀ (وآت ذا القربی حقّه)

در سورۀ روم واقع است (وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ) (1) تفسیر این آیه مواق بعضی از تفاسیر این است که: بده ای محمّد خداوند قرابت را از بنی هاشم از مال غنیمت کفّار و غیر آن حقّ ایشان را، و به آن صلۀ رحم مرعی دار.

و مجاهد گفته است: که همۀ امّت در این امر که باید رعایت رحم و قرابت پیغمبر صلی الله علیه و آله بکنند شریک اند، و تصریح نموده که مراد از حقّ ذی القربی اخراج خمس است به فقراء و ابناء سبیل اهل بیت علیهم السلام.

(ذلِکَ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یُرِیدُونَ وَجْهَ اللّهِ) یعنی این دادن حقوق به جماعت مذکوره بهتر است از امساک از جهت آنان که می خواهند ذات خدا را، یعنی رضای او را، یا وجه تقرّب را به حق تعالی، نه جهت دیگر از اغراض و اعواض.

و از ابو سعید خدری و غیره مأثور است که بعد از نزول آیه حضرت رسالت صلی الله علیه و آله فدک را به فاطمه علیها السلام داد، و این روایت نیز از ابی جعفر و ابی

ص:174


1- (1) سورۀ اسراء: 26.

عبداللّه علیهما السلام مروی است(1).

و شک نیست که این شرافت عظیمی است که حضرت حق سبحانه و تعالی در قرآن ایشان را از ذی القربی شمرده باشد، و صاحب حق در غنیمت فرموده باشد، وآیۀ شریفۀ (ما أَفاءَ اللّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ) (2) نیز دالّ است بر آن که مال غنیمتی که حضرت حق سبحانه وتعالی از اهل قری بر رسول خود کرامت فرموده از خدا و از رسول و از ذی القربی و مساکین و ابناء السبیل از سادات بوده است که موافق لفظ «أفاء» نیز به طریق فیء به ایشان بر گشته، و شرکت بنی هاشم در اموال غنیمت که از خدا و رسول است صریح است بر شرافت ایشان.

و از حضرت سید الساجدین علیه السلام مروی است که در تفسیر آیۀ شریفه فرمودند: که مراد به ذی القربی و مسکینان و راه گذران که در این آیه واقع شده از ما بنی هاشم اند نه غیر ایشان(3).

سند هشتم: در بیان صلوات بر آل محمّد

در صحیفۀ مکرّمۀ سجّادیه که علما و عقلاء سلف او را ملقّب ساختند به «زبور آل محمّد، و انجیل اهل البیت» در دعای آن حضرت از جهت پدر و مادر خود صلوات اللّه علیهم فرموده اند وارد است: اللّهمّ صلّ علی محمّد وآله، کما شرّفتنا به، وصلّ علی محمّد وآله کما أوجبت لنا الحقّ علی الخلق بسببه.

ص:175


1- (1) مجمع البیان 192:6.
2- (2) سورۀ حشر: 7.
3- (3) مجمع البیان 191:6-192.

و در موضع دیگر از همین دعا نیز واقع است «اللّهمّ صلّ علی محمّد وآله وذرّیته»(1) که بعد از صلوات بر آل تصریح به صلوات ذرّیۀ خاتم النبیین صلی الله علیه و آله، که شامل جمیع ذرّیه الی انقراض العالم هست فرموده اند، و این تفضّل عظیمی است که از آن حضرت در حقّ ایشان عموماً بر لسان معجز بیان جاری شده.

و قطب راوندی در کتاب خرایج و جرایح فرموده است: روی أنّ أباجعفر علیه السلام کان فی الحجّ ومعه ابنه جعفر علیه السلام، فأتاه رجل فسلّم وجلس بین یدیه، ثمّ قال: إنّی ارید أن أسألک، قال: سل ابنی جعفراً، وساق الحدیث إلی أن قال: قال له الرجل: رحمکم اللّه یا ولد فاطمة ثلاثاً(2).

و مخفی نماناد که رجلی که گفته است «رحمکم اللّه یا ولد فاطمة» را سه مرتبه، چنان چه حضرت ابی جعفر علیه السلام در آخر حدیث به آن تصریح فرموده اند حضرت خضر علیه السلام است، ولفظ «ولد» شامل جمیع اولاد حضرت فاطمه علیها السلام هست.

ومؤیّد این که ولد فاطمه شامل جمیع ذرّیه است، حدیثی است که ابن بابویه رحمه الله در باب نوادر وصایا از کتاب من لا یحضره الفقیه ایراد نموده، به این عبارت: وروی محمّد بن أبی عمیر، عن حمّاد بن عثمان، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: أوصی رجل بثلاثین دیناراً لولد فاطمة علیها السلام، قال: فأتی بها الرجل أباعبداللّه علیه السلام، فقال أبو عبداللّه علیه السلام: ادفعها إلی فلان شیخ من ولد فاطمة علیها السلام، وکان معیلاً مقلاًّ، فقال له الرجل: إنّما أوصی بها الرجل لولد فاطمة علیها السلام، فقال أبوعبداللّه علیه السلام: إنّها لا تقع من ولد فاطمة علیها السلام، وهی تقع من هذا الرجل وله عیال(3).

ص:176


1- (1) صحیفۀ کاملۀ سجّادیه ص 240-242 دعاء: 24.
2- (2) خرائج و جرائح راوندی 631:2-632 ح 32.
3- (3) من یحضره الفقیه 234:4 ح 5559.

و جدّ داعی السید الأمجد میر سید احمد علیه الرحمة حاشیه ای در این حدیث به این نحو قلمی نموده اند: أی: لا یمکن إعطاء ذلک المال لکلّ واحد منهم، فیکون ذلک لبیان المصرف.

و از این عبارت حدیث تعمیم ظاهر و بیّن است، پس ایشان تفضیل عظیم دارند که حضرت خضر علیه السلام به عنوان عموم ایشان را دعا کرده است.

و شیخ ابوجعفر طوسی رحمه الله در مصباح در ذکر تعقیب صلاة عصر بعد از سجدۀ شکر، و شیخ ابراهیم بن علی الجباعی الشهیر به کفعمی در جنّة الأمان الواقیة در ذکر تعقیب صلاة عصر بعد از سجدۀ شکر ایراد نموده اند به این عبارت: ثمّ تدعو بدعاء الفراغ من الصلاة والتعقیب، و در آخر آن دعاء واقع است: وصلّ علی الأئمّة من أهل بیت نبیّک أئمّة الهدی وأعلام الدین أئمّة المعصومین، وصلّ علی ذرّیة نبیّک صلی الله علیه و آله(1).

و از این دعاء نیز بعد از صلاة بر ائمّه علیهم السلام صلاة بر ذرّیه صریحاً مستفاد می شود.

و در خاتمۀ دعاء کامل معروف به دعاء حریق واقع است «اللّهمّ صلّ علی محمّد وأهل بیته الطیبین، وعلی أصحابه المنتجبین، وعلی أزواجه المطهّرات، وعلی ذرّیة محمّد»(2).

و ایضاً در مصباح کبیر شیخ طوسی قدّس اللّه نفسه القدّوسی، در آخر صلواتی که بعد از تسبیح هر روز از شهر رمضان المبارک نقل شده وارد است بعد از صلاة بر ائمّه هر یک باسمه علیهم السلام: اللّهمّ صلّ علی القاسم والطاهر ابنی نبیّک، اللّهمّ صلّ علی رقیة بنت نبیک، واللعن من آذی نبیک فیها، اللّهمّ صلّ علی امّ کلثوم بنت نبیک، واللعن من آذی نبیک فیها، اللّهمّ صلّ علی ذرّیة نبیک، اللّهمّ اخلف نبیک فی

ص:177


1- (1) مصباح شیخ طوسی ص 80.
2- (2) مصباح شیخ طوسی ص 222.

أهل بیته، اللّهمّ مکّن لهم فی الأرض، اللّهمّ اجعلنا من عددهم ومددهم وأنصارهم علی الحقّ فی السرّ والعلانیة، اللّهمّ اطلب بذحلهم ووترهم ودمائهم، وکفّ عنّا وعنهم وعن کلّ مؤمن ومؤمنة بأس کلّ باغ وطاغ وجبّار، وکلّ دابّة أنت آخذ بناصیتها، إنّک أشدّ بأساً وأشدّ تنکیلا(1).

و سید علی بن طاووس در کتاب مهج الدعوات به اسانید خود از حضرت امام رضا علیه السلام در رقعة الجیب به این عبارت ایراد نموده: عوذة لکلّ شیء، بسم اللّه الرحمن الرحیم، بسم اللّه اخسؤوا فیها ولا تکلّمون، تا عبارت: واللّه یطلّ علیکم بمنعة نبی اللّه، وبمنع ذرّیته وأهل بیته(2).

و در کتاب منهاج الصلاح از علاّمه رحمه الله این دعا وارد شده، و نیز از علاّمه رحمه الله در کتاب مذکور از دعاء سمات وسایر کتب ادعیه ایراد شده «وبارکت لحبیبک محمّد صلی الله علیه و آله وعترته وذرّیته واُمّته»(3) انتهی.

و در زیارت مشهوره مسطوره در جمیع کتب مزار واقع است: اللّهمّ فاستجب دعائی، واقبل ثنائی، واجمع بینی وبین أولیائی، بحقّ محمّد وعلی وفاطمة والحسن والحسین آبائی(4).

و گفته است سید عبدالکریم بن طاووس در باب رابع کتاب فرحة الغری، بعد از ایراد این فقرات: أقول: إذا کان الزائر علویاً فاطمیاً جاز أن یقول: آبائی، وإلاّ فلیقل ساداتی. ولم یورد الطوسی هذه اللفظة فی مصباحه(5). انتهی.

ص:178


1- (1) مصباح شیخ طوسی ص 422-623.
2- (2) مهج الدعوات سید ابن طاووس ص 34.
3- (3) منهاج الصلاح علاّمۀ حلّی ص 247.
4- (4) مصباح شیخ طوسی ص 739، مقداری از زیارت امین اللّه می باشد.
5- (5) فرحة الغری ص 40.

سند نهم: در بیان بغض و دوستی خاندان حضرت علی علیه السلام

در تقدمۀ کتاب تقویم الإیمان جدّ داعی شمس الخافقین، و ثالث المعلّمین، میر محمّدباقر داماد الحسینی قدّس سرّه نقل نموده اند، از امالی ابن بابویه رحمه الله، و در کتاب بلال غلّة المطالب وشفاء علّة المآرب فی مناقب أسد اللّه الغالب علی بن أبی طالب علیه السلام، نیز همین حدیث مذکور است، به طرق متواترة، از کمّل مشایخ عامّه، به این نحو: عن صفوان الجمّال، عن مولانا الصادق جعفر بن محمّد صلوات اللّه وسلامه علیهما، عن أبیه، عن امّ سلمة زوجة النبی صلی الله علیه و آله أنّها قالت: أقرأنی رسول اللّه صلی الله علیه و آله (لا یَسْتَوِی أَصْحابُ النّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ) الآیة، فقلت: یا رسول اللّه من أصحاب النار؟ فقال: مبغضوا علی وذرّیته ومنقّصوهم، فقلت: یا رسول اللّه فمن الفائزون منهم؟ قال: شیعة علی هم الفائزون(1).

یعنی: امّ سلمه زوجۀ نبی صلی الله علیه و آله گفت: قرائت نمود به من رسول صلی الله علیه و آله آیۀ (لا یَسْتَوِی أَصْحابُ النّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ) را تا آخر، پس گفتم یا رسول اللّه کیست اصحاب نار؟ فرمود: جمعی که بغض و عداوت علی و ذرّیۀ او را داشته باشند، و یا نسبت نقصی به ایشان دهند، که مستلزم اهانت و منافی جلالت قدر ایشان باشد، پس گفتم: یا رسول اللّه کیستند فایزان از ایشان؟ فرمود: شیعۀ علی فایزان و فیروز یافتگان اند.

و مؤیّد بعضی از احکام حدیث مسطور است این حدیث: قال صلی الله علیه و آله: من کذب متعمّداً عذّبه اللّه تعالی، ومن باع حرّاً عذّبه اللّه تعالی، ومن أبغض ذرّیتی عذّبه اللّه تعالی.

ص:179


1- (1) بحار الأنوار 138:65.

وفی کتاب الأمالی، والتوحید، وعیون أخبار الرضا للصدوق، والاحتجاج للشیخ الطبرسی قدّس اللّه تعالی نفوسهما القدّوسی، فی حدیث طویل، فیها ما موضع الحاجة منه: انّه قال النبی صلی الله علیه و آله: من أبغض أهل بیتی وعترتی لم یرنی ولم أره یوم القیامة. وقال صلی الله علیه و آله: إنّ فیکم من لا یرانی بعد أن یفارقنی(1).

و از این احادیث ظاهر است که بغض با ایشان موجب عدم وصول به شفاعت شفیع المذنبین است در روز قیامت.

سند دهم: در ثواب احسان به سادات

در کتاب من لا یحضره الفقیه که از کتب معتبرۀ شیعه، و از جمله کتب اربعۀ حدیث، و تألیف شیخ صدوق ابن بابویه قمّی - رحمة اللّه علیه - است، که به دعای حضرت صاحب الزمان - صلوات اللّه وسلامه علیه - متولّد شده، و شرط نموده در اوّل کتاب میان خود و خدای تعالی که حدیثی که نزد او صحیح باشد در این کتاب ایراد نماید.

وعلماء شیعه رضوان اللّه تعالی علیهم مراسیل این کتاب را به منزلۀ مسانید دانسته اند، یعنی حدیثی که در این کتاب بی سند نقل شده به منزلۀ آن است که با سند باشد در اعتبار و صحّت، خصوصاً هرگاه به لفظ «قال» مذکور شده باشد، یا آن که فعل امر در لفظ حدیث مذکور باشد، چنان چه جدّ داعی ثالث المعلّمین میر محمّدباقر الداماد الحسینی قدّس سرّه در حاشیۀ کتاب مذکور تصریح به این مراتب کرده است.

ص:180


1- (1) امالی شیخ صدوق ص 546 ح 728، توحید شیخ صدوق ص 117، عیون اخبار الرضا علیه السلام 115:1، احتجاج مرحوم طبرسی 408:2.

ایراد نموده شیخ جلیل در کتاب مسطور باب ثواب اصطناع المعروف إلی العلویة، یعنی: این باب بابی است در بیان ثواب نیکوئی کردن به جمعی که منسوب به حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام به اعتبار نسب باشند: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: من صنع إلی أحد من أهل بیتی یداً کافیته یوم القیامة(1).

وقال علیه السلام: إنّی شافع یوم القیامة لأربعة أصناف ولو جاؤوا بذنوب أهل الدنیا:

رجل نصر ذرّیتی، ورجل بذل ماله لذرّیتی عند الضیق، ورجل أحبّ ذرّیتی باللسان والقلب، ورجل سعی فی حوائج ذرّیتی إذا طرّدوا أو شرّدوا(2).

یعنی: فرموده است رسول خدا صلی الله علیه و آله: که کسی که بکند به یکی از اهل بیت من نیکوئی و احسانی، مکافات او با من است در روز قیامت.

و فرمود آن حضرت صلی الله علیه و آله: به درستی که من شفیع می شوم در روز قیامت از برای چهار صنف از مردم اگرچه به گناهان اهل دنیا آمده باشند: مردی که یاری نماید ذرّیۀ مرا، و مردی که به بخشد مال خود را به ذرّیۀ من در وقت تنگ دستی، و مردی که دوست دارد ذرّیۀ مرا به زبان و دل، و مردی که سعی در حاجتهای ذرّیۀ من کند هرگاه ایشان دور کرده شوند از دیار خود، یا آن که بی کس و تنها باشند.

به جهت آن که طرد در لغت به معنی راندن و دور کردن و اخراج نمودن آمده، و تشرید به معنی برهم زدن جمعیت آمده، مثل قوله تعالی (فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ) (3) و مفسّرین گفتند: أی فرّق و بدّد جمعهم.

واحتمال دارد که تردید از راوی باشد، یعنی راوی گوید که به خاطر ندارم

ص:181


1- (1) من لا یحضره الفقیه 65:2 ح 1725.
2- (2) من لا یحضره الفقیه 65:2 ح 1726.
3- (3) سورۀ انفال: 57.

که آن حضرت به لفظ «طردوا» فرموده اند، یا «شرّدوا» و در باب ثواب احسان و بذل مال به آل و ذرّیۀ رسول اللّه صلی الله علیه و آله احادیث بسیار وارد است.

از آن جمله در رسالۀ رئیس المحدّثین مولانا محمّدباقر المجلسی روّح اللّه روحه القدّوسی، در رساله ای که در ترجمۀ بعضی از احادیث شریف که در کیفیت سلوک ولات عدل با کافّۀ عباد که ودایع ربّ الأرباب اند، به این عبارات بیان نموده که: به سند معتبر منقول است از عبداللّه بن سلیمان که گفت: در خدمت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام بودم، که ملازم عبداللّه نجاشی به نزد آن حضرت علیه السلام آمد و سلام کرد، ونامۀ نجاشی را آورد و به آن حضرت داد، چون نامه را گشود نوشته بود:

بسم اللّه الرحمن الرحیم، من مبتلا گردیده ام به حکومت اهواز، و مستدعیم که آقای من و مولای من حدّی چند برای من بیان فرماید که بدانم که چه چیز مرا در این عمل به حق تعالی و رسول او صلی الله علیه و آله نزدیک می گرداند، و مرا به چه نحو باید سلوک کرد، و زکات مال خود را به که بدهم؟ و بر که اعتماد نمایم؟ و راز خود را به که سپارم؟ که شاید حق تعالی به برکت هدایت تو مرا از عقوبت خود نجات بخشد، به درستی که توئی حجّت خداوند عالمیان در میان عباد، و امین خدا در بلاد، و پیوسته نعمت الهی بر تو فایض باد.

عبداللّه بن سلیمان گفت: که حضرت در جواب او نوشت: بسم اللّه الرحمن الرحیم، جناب ایزدی تو را حفظ نماید به احسان خود، و لطف نماید به تو به امتنان خود، و حمایت نماید تو را به رعایت خود، به درستی که همۀ امور در تحت قدرت اوست.

امّا بعد: آمد به سوی من رسول تو با نامه ای که ارسال نموده بودی، نامه را خواندم، و مقصود تو را فهمیدم، نوشته بودی که به حکومت اهواز مبتلا شده ای، از این خبر هم شاد شدم، و هم اندوهناگ گردیدم.

ص:182

امّا شادی من به جهت آن است که شاید حق تعالی به سبب تو فریاد رسی نماید، مضطرّ ترسانی را از آل محمّد علیهم السلام، و ذلیل ایشان را به سبب تو عزیز گرداند، و برهنۀ ایشان را به سبب تو بپوشاند، و ضعیف ایشان را به تو قوی گرداند، و به آب لطف تو آتش جور مخالفان را از ایشان منطفی گرداند.

وامّا اندوه من، پس کمتر چیزی که بر تو می ترسم آن است که یکی از دوستان و شیعیان ما را کار بر او تنگ کنی، و در هنگام عسرت چیزی از او طلب نمائی، پس به این سبب بوی حظیرۀ قدس را استشمام نه نمائی، و بهشت را بر خود حرام گردانی(1).

و از این حدیث حکم بر لزوم رعایت سادات آل محمّد صلی الله علیه و آله بر سلاطین و حکّام ثابت است.

ودر کتاب مناقب ابن شهرآشوب، و در کتاب خرایج و جرایح شیخ قطب الدین الراوندی، که از فحول علماء شیعه، و اسم هر دو در اکثر کتب رجال و فهارس علماء به توثیق و صلاح و جلال قدر و عظم شأن مسطور شده، واقع است که هشام بن الحکم گفت: کان رجل من ملوک أهل الجبل یأتی الصادق علیه السلام فی حجّة کلّ سنة، فینزله أبو عبداللّه علیه السلام فی دار من دوره فی المدینة، وطال حجّه ونزوله، فأعطی أبا عبداللّه علیه السلام عشرة آلاف درهم لیشتری له داراً، وخرج إلی الحجّ.

فلمّا انصرف قال: جعلت فداک اشتریت لی الدار؟ قال: نعم وأتی بصکّ فیه:

بسم اللّه الرحمن الرحیم، هذا ما اشتری جعفر بن محمّد لفلان بن فلان الجبلی، اشتری له داراً فی الفردوس، حدّها الأوّل رسول اللّه صلی الله علیه و آله، والحدّ الثانی أمیرالمؤمنین علیه السلام، والحدّ الثالث الحسن بن علی علیهما السلام، والحدّ الرابع الحسین بن

ص:183


1- (1) رسالۀ آداب سلوک حاکم با رعیت ص 166-168 چاپ شده در 25 رسالۀ فارسی علاّمۀ مجلسی که به تحقیق این جانب چاپ شده.

علی علیهما السلام، فلمّا قرأ الرجل ذلک، قال: قد رضیت جعلنی اللّه فداک.

قال: فقال أبو عبداللّه علیه السلام: إنّی أخذت ذلک المال، ففرّقته فی ولد الحسن والحسین علیهما السلام، وأرجو أن یتقبّل اللّه ذلک، ویثیبک به الجنّة.

قال: فانصرف الرجل إلی منزله وکان الصکّ معه، ثمّ اعتلّ علّة الموت، فلمّا حضرته الوفاة جمع أهله وحلّفهم أن یجعلوا الصکّ معه، ففعلوا ذلک، فلمّا أصبح القوم غدوا إلی قبره، فوجدوا الصکّ علی ظهر القبر مکتوباً علیه: وفی لی واللّه جعفر بن محمّد بما قال(1).

یعنی هشام بن الحکم گفت: که بود مردی از پادشاهان اهل جبل که می آمد نزد امام جعفر صادق علیه السلام در وقت حج رفتنش هر سال، پس فرود می آورد آن حضرت او را در خانه ای از خانه های خود در شهر مدینه، و مدّت مدیدی کشید حج و نزول او در خانۀ حضرت ابی عبداللّه علیه السلام.

پس داد به حضرت ابی عبداللّه علیه السلام ده هزار درهم به جهت آن که بخرد آن حضرت علیه السلام از برای او خانه ای و رفت به حج، چون منصرف شد گفت: جان من فدای تو باشد، آیا خریدی از برای من خانه ای که استدعا نموده بودم؟

آن حضرت علیه السلام فرمود: بلی، و داد به او قباله ای که در آن نوشته بود: بسم اللّه الرحمن الرحیم، این مکتوب مبایعۀ جعفر بن محمّد است از برای فلان بن فلان جبلی که خریده است از برای او خانه ای را در بهشت، که حدّ اوّل آن خانه رسول اللّه صلی الله علیه و آله است، و حدّ ثانی امیرالمؤمنین علیه السلام، و حدّ ثالث حضرت امام حسن بن علی بن ابی طالب علیه السلام، و حدّ رابع آن حضرت امام حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام.

ص:184


1- (1) مناقب ابن شهرآشوب 300:11-301، خرائج وجرائح راوندی 303:1 ح 7.

پس چون خواند آن مرد نوشته را گفت: به تحقیق که راضی شدم، بگرداند خدای تعالی مرا فدای تو، گفت راوی: پس فرمود حضرت ابی عبداللّه علیه السلام: به تحقیق که من گرفتم آن مال را، پس قسمت نمودم در میان اولاد امام حسن و امام حسین علیهما السلام، و امّیدوارم که قبول کند خدای تعالی این را، و عوض بدهد به تو به سبب این بهشت را.

گفت راوی که: پس بر گشت آن مرد به منزل خود، و قبالۀ مرقومه با او بود، بعد از آن بیمار شد به مرض موت، و چون نزدیک شد وفات او جمع نمود اهل خود را، و قسم داد ایشان را که قباله را با او در قبر دفن نمایند، و چنین کردند.

چون صبح روز دیگر شد، در آن وقت قوم او بر سر قبرش حاضر شدند، یافتند قباله را بر سر قبر، و نوشته بود بر پشت او که: وفا کرد برای من واللّه جعفر بن محمّد علیهما السلام به آنچه گفته بود.

و بنابر نسخۀ دیگر: وفا کرد ولی خدا حضرت امام جعفر صادق علیه السلام به گفتۀ خود.

ومخفی نماناد که هر درهمی شصت و سه دینار عجمی است از عبّاسی نه دانگی، و مجموع آنچه داده بود پادشاه جبل به جهت شرای خانه موافق حساب حال شصت و سه تومان تبریزی می شود.

وممّا یناسب هذه الحکایة ما ورد فی کتاب زهر الربیع لبعض(1) أجلّة السادات من المعاصرین، أتمّ اللّه نعمته علیه: وفد علی أبی دلف عشرة من أولاد علی بن أبی طالب علیه السلام فی العلّة التی مات فیها، فأقاموا أیّاماً لا یؤذن لهم لشدّة مرضه، فأفاق یوماً، فقال لخادمه بشر: قلبی تحدّثنی أنّ بالباب قوماً لهم إلینا حوائج فأدخلهم علیّ.

فأوّل من دخل علیه آل علی بن أبی طالب علیه السلام، وابتدأ بالکلام منهم رجل من

ص:185


1- (1) تألیف علاّمۀ محدّث جلیل سید نعمة اللّه جزائری قدّس سرّه.

ولد جعفر الطیّار، فقال: أصلحک اللّه أنا من أهل بیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله، وقد حطمتنا المصائب، وأجحفت بنا النوائب، فإن رأیت أن تجبر کسیراً، وتغنی فقیراً لا یملک قطمیراً، فقال للخادم: خذ بی وأجلسنی، ثمّ دعا بدواة وقرطاس، وقال:

لیکتب کلّ واحد منکم بیده أنّه قبض منّی ألف دینار.

فلمّا أن کتبنا وضعنا الرقاع بین یدیه، فقال لخادمه: علیّ بالمال، فوزن لکلّ واحد منّا ألف دینار، ثمّ قال لخادمه: یا بشر إذا أنا متّ فادرج هذه الرقاع فی کفنی، فإذا لقیت محمّداً صلی الله علیه و آله فی القیامة کانت حجّة لی أنّی أغنیت عشرة من ولده، یا غلام ادفع لکلّ واحد منهم ألف درهم ینفقها فی طریقه حتّی لا ینفق ممّا أعطیناه شیئاً حتّی یصل إلی موضعه، فأخذناها وانصرفنا، ثمّ مات رحمه الله.

أقول: ونظیر هذه الحکایة أنّ العالم الزاهد المولی أحمد الأردبیلی قدّس اللّه روحه کان من سکّان مشهد مولانا أمیرالمؤمنین علیه السلام، فکتب کتابة إلی السلطان الأعظم الشاه طهماسب أنار اللّه برهانه، علی یدی رجل من العلویین، یذکر فیه شدّة الزمان علیه، وخاطب الشاه الأعظم بالاُخوّة والصداقة.

فلمّا بلغه الکتاب وقرأه بعد أن قام إجلالاً له، أمر لذلک السید بما أغناه، وقال لبعض خدمه: علیّ بکفنی، فأحضره ووضع الکتاب فیه، وقال: إذا وضعتمونی فی القبر، فلتکن هذه الرقعة تحت رأسی لأحتجّ بها علی الملکین منکر ونکیر بأنّ المولی أحمد قبلنی أخاً له، فتکون سبب نجاتی، وفعل الخادم ما أمره به عند الموت.

مضمون این حکایت که از ابی دلف نقل شده که نسبت به ده نفر از اولاد علی بن أبی طالب علیه السلام که از راه اضطرار و عسرت و تلخی عشرت نزد او شتافته بودند احسان نموده، و هر یک را هزار اشرفی و هزار درهم داده، و قبض ایصال از ایشان اخذ، و مقرّر نموده است که قبوض را در کفن او بگذارند، که هر گاه حضرت محمّد صلی الله علیه و آله را دریابد این قبوض حجّت باشد که ده نفر ز اولاد آن سرور

ص:186

را در دار دنیا غنی نموده، پس به فیوض کثیره رسیده باعث رستگاری او شود.

و قریب به مضمون فوق است، و مستفاد می شود که این طریقه و ضبط این نوشته ها با خود در قبر مستمر بوده است.

و از این کلام که بعضی از اولاد جعفر طیّار علیه السلام گفت که: أنا من أهل بیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله، که به مطلق بنی هاشم اطلاق اهل بیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله می شده.

واز حکایت ثانی که نسبت به نوّاب جمجاه جنّت مکان رو نموده، که اورع المجتهدین ملاّ احمد - رحمه اللّه تعالی - به جهت شخصی از سادات علوی که معسر بوده سفارشی نوشته بودند، و آن جناب را به لفظ اخوّت یاد نموده، آن جمجاه آن علوی را بعد از آن که از غنا و ثروت صاحب جاه نمود، امر به ضبط نوشتۀ مرقومه در کفن خود فرمودند، که بعد از فوت در زیر سر او گذارند به جهت حجّت نمودن بر منکر و نکیر.

نیز مستفاد می شود که استمرار این طریقۀ مرضیه، و آنچه مرقوم شده، باعث اعتضاد و قوّت این معنا می گردد، که دست به دست دستور سابقین و لاحقین از ائمّه علیهم السلام و سلاطین و مجتهدین سلف و خلف است احترام ذرّیه و اقارب آن سرور، و به این حد جدّ و جهد در رعایت ذرّیه و اقارب رسول اللّه صلی الله علیه و آله می نموده اند.

و من بعد نیز ان شاء اللّه العزیز طریقۀ اطوار حسنۀ سلاطین جنّت مکان، و اکرام ایشان با سادات و علماء، در ذیل خاتمۀ کتاب و متعلّقات آن مذکور می شود.

و مؤلّف کتاب مقامات النجاة(1) حکایت پادشاه جبلی که سابقاً مذکور شد ایراد نموده، و بعد از آن ذکر نموده است که أقول: لا تظنّ أنّ هذا مخصوص بذلک الجبلی، بأنّ الإمام علیه السلام اشتری له تلک الدار، بل هو عامّ إلی یوم القیامة لمن أراد أن

ص:187


1- (1) از تألیفات علاّمه سید نعمة اللّه جزائری می باشد.

یشتری تلک الدار بهذه الدار.

و از این عبارت مستفاد می شود که هر احدی می تواند به سبب احسان و جود جبلی خود نسبت به ذرّیۀ رسالت، مثل پادشاه جبلی خانه ای در بهشت ابتیاع نماید.

و حکایت أبی دلف در تاریخ ابن خلّکان در حرف القاف در ترجمۀ أبی دلف العجلی که قاسم بن عیسی است مذکور است(1).

مجملاً از این اخبار مستفاد می شود که اعانت ایشان موجب اجر عظیم، و ثواب جسیم است.

و از بعضی احادیث مستفاد می گردد که ملائکه نیز معین در اعمال ایشان می باشند، چنان چه ایراد نموده ابن شهر آشوب در کتاب مناقب خود: أبوعلی الصولی فی أخبار فاطمة علیه السلام، وأبوالسعادات فی فضائل العشرة، بالإسناد عن أبی ذرّ الغفاری، قال: بعثنی النبی علیه وآله السلام ادعوا علیاً، فأتیت بیته و نادیته، فلم یجبنی، فأخبرت النبی علیه وآله السلام، فقال: عد إلیه، فإنّه فی البیت.

فأتیت ودخلت علیه، فرأیت الرحی تطحن ولا أحد عندها، فقلت لعلی علیه السلام:

النبی صلی الله علیه و آله یدعوک، فخرج متوشّحاً حتّی أتی النبی صلی الله علیه و آله، فأخبرت النبی صلی الله علیه و آله بما رأیت، فقال: یا أباذرّ لا تعجب، فإنّ للّه ملائکة سیّاحون فی الأرض، موکّلون بمعونة آل محمّد(2).

و در بعضی نسخ وارد است در آخر حدیث: إلی یوم القیامة. یعنی: یاری می کنند این ملائکه آل محمّد صلی الله علیه و آله را تا روز قیامت.

ص:188


1- (1) وفیات الأعیان ابن خلکان 77:4-78.
2- (2) مناقب ابن شهرآشوب 72:8.

سند یازدهم: در بیان حدیث وسیله

در باب مذکور از کتاب مرقوم ابن بابویه رحمه الله نقل نموده، قال الصادق علیه السلام: إذا کان یوم القیامة نادی مناد أیّها الخلائق أنصتوا، فإنّ محمّداً یکلّمکم، فتنصت الخلائق، فیقوم النبی صلی الله علیه و آله، فیقول: یا معشر الخلائق من کان له عندی یداً ومنّة أو معروف فلیقم حتّی اکافیه، فیقولون: بآبائنا واُمّهاتنا وأیّ ید وأیّ منّة وأیّ معروف لنا، بل الید والمنّة والمعروف للّه ولرسوله علی جمیع الخلائق.

فیقول لهم: بل من آوی أحداً من أهل بیتی، أو برّهم، أو کساهم من عری، أو أشبع جایعهم، فلیقم حتّی اکافیه، فیقوم اناس قد فعلوا ذلک، فیأتی النداء من عند اللّه عزّوجلّ: یا محمّد یا حبیبی قد جعلت مکافأتهم إلیک، فأسکنهم من الجنّة حیث شئت، قال: فیسکنهم فی الوسیلة حیث لا یحجبون عن محمّد وأهل بیته صلوات اللّه وسلامه علیهم أجمعین(1).

یعنی: گفت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام: که هرگاه روز قیامت شود، ندا کند ندا کننده ای که: ای خلایق گوش کنید و ساکت شوید، که محمّد صلی الله علیه و آله با شما سخن می گوید، پس ساکت شوند خلایق.

پس قائم شود پیغمبر صلی الله علیه و آله وبگوید: ای گروه مردمان هر کس را که بوده باشد نزد من حقّی از عطا نمودن، یا امری که سبب منّت گذاشتن باشد، یا احسان و نیکوئی کرده باشد به من، پس بر خیزد تا آن که تدارک و مکافات او را بعمل آورم، پس بگویند مردمان: که پدران و مادران ما فدای تو باشند یا رسول اللّه، چه عطا و چه منّت و چه احسان ما را بر تو هست؟ بلکه عطا و منّت و نیکوئی مر

ص:189


1- (1) من لا یحضره الفقیه 65:2 ح 1727.

خدای راست و رسول خدا را بر جمیع خلایق.

پس بگوید حضرت رسول صلی الله علیه و آله: بلی کسی که منزل داده باشد یکی از اهل بیت مرا، یا آن که نیکوئی کرده باشد با ایشان، یا این که پوشانیده باشد ایشان را از عریانی، یا آن که سیر کرده باشد گرسنۀ ایشان را، پس بر خیزد تا آن که تدارک نمایم او را، پس برخیزد جمعی که این اعمال کرده باشند، پس بیاید از جانب خدای تعالی ندائی که: ای محمّد ای حبیب من به تحقیق که گردانیدم مکافات ایشان را به تو، پس ساکن کن ایشان را در بهشت هر جا که خواهی.

حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: که پس ساکن سازد حضرت رسول صلی الله علیه و آله ایشان را در وسیله، در موضعی که حجابی نباشد میان ایشان و حضرت رسول و اهل بیت آن حضرت صلوات اللّه و سلامه علیهم أجمعین.

أمّا بیان وسیله: در منهاج الصفوی جدّ داعی أعنی السید المحقّق الأمجد میر سید أحمد رحمه الله نقل نموده به این عبارت که: در امالی صدوق واقع است: حدّثنا أبی رضی اللّه عنه، قال: حدّثنا سعد بن عبداللّه، قال: حدّثنا محمّد بن یحیی، قال:

حدّثنا العبّاس بن معروف، قال: حدّثنا أبوحفص العبدی، عن أبی هارون العبدی، عن أبی سعید الخدری، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: إذا سألتم اللّه عزّوجلّ، فاسألوه لی الوسیلة.

یعنی آن حضرت فرمودند: که هرگاه از حق تعالی چیزی طلبید، به واسطۀ من وسیلت را طلب نمائید.

فسألت النبی صلی الله علیه و آله عن الوسیلة، فقال: هی درجتی فی الجنّة، وهی ألف مرقاة، ما بین المرقاة إلی المرقاة مسیر(1) الفرس الجواد شهراً، أو هی ما بین مرقاة جوهر إلی مرقاة زبرجد، ومرقاة یاقوت إلی مرقاة ذهب إلی مرقاة فضّة، فیؤتی بها یوم القیامة حتّی تنصب مع درجة النبیین، فهی فی درجة النبیین کالقمر بین الکواکب،

ص:190


1- (1) در امالی: حُضر.

فلا یبقی یومئذ نبی ولا صدیق ولا شهید إلاّ قال: طوبی لمن کانت هذه الدرجة درجته، فیأتی النداء من عند اللّه عزّوجلّ یسمع النبیین وجمیع الخلق: هذه درجة محمّد صلی الله علیه و آله.

فاُقبل وأنا یومئذ متّزر بریطة من نور، علی تاج الملک وإکلیل الکرامة، وعلی بن أبی طالب أمامی، وبیده لوائی، وهو لواء الحمد، مکتوب علیه «لا إله إلاّ اللّه، المفلحون هم الفائزون باللّه» وإذا مررنا بالنبیین، قالوا: هذان ملکان مقرّبان لم نعرفهما ولم نرهما، وإذا مررنا بالملائکة، قالوا: هذان سیّدا مرسلین(1)، حتّی أعلو تلک الدرجة وعلی یتبعنی.

حتّی إذا صرت فی أعلی درجة منها، وعلی أسفل منی بدرجة، فلا یبقی یومئذ نبی ولا صدّیق ولا شهید إلاّ قال: طوبی لهذین العبدین ما أکرمهما علی اللّه، فیأتی النداء من قبل اللّه تعالی جلّ جلاله یسمع النبیین والصدّیقین والشهداء والمؤمنین:

هذا حبیبی محمّد، وهذا ولیی علی، طوبی لمن أحبّه، وویل لمن أبغضه وکذّب علیه.

ثمّ قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: فلا یبقی یومئذ أحد أحبّک یا علی إلاّ استروح إلی هذا الکلام، وابیضّ وجهه، وفرح به قلبه، ولا یبقی أحد ممّن عاداک، أو نصب لک حرباً، أو جحد لک حقّاً إلاّ اسودّ وجهه واضطربت قدماه.

فبینا أنا کذلک، إذا ملکان قد أقبلا إلیّ، أمّا أحدهما فرضوان خازن الجنّة، وأمّا الآخر فمالک خازن النار، فیدنو رضوان، فیقول: السلام علیک یا أحمد، فأقول:

السلام علیک أیّها الملک فمن أنت؟ فما أحسن وجهک وأطیب ریحک، فیقول: أنا رضوان خازن الجنّة، وهذه مفاتیح الجنّة بعث بها إلیک ربّ العزّة، فخذها یا أحمد، فأقول: قد قبلت ذلک من ربّی، فله الحمد علی ما فضّلنی به، ثمّ أدفعها إلی أخی علی بن أبی طالب.

ص:191


1- (1) در امالی: هذان نبیان مرسلان.

ثمّ یرجع رضوان ویدنو مالک، فیقول: السلام علیک یا أحمد، فأقول:

السلام علیک أیّها الملک، فمن أنت؟ فما أقبح وجهک وأنکر رؤیتک، فیقول: أنا مالک خازن النار، وهذه مقالید النار، بعث بها إلیک ربّ العزّة، فخذها یا أحمد، فأقول: قد قبلت ذلک من ربّی، فله الحمد علی ما فضّلنی به، ثمّ أدفعها إلی أخی علی بن أبی طالب.

ثمّ یرجع مالک، فیقبل علی ومعه مفاتیح الجنّة ومقالید النار حتّی یقف علی عجزة جهنّم، وقد تطایر شررها، وعلا زفیرها، واشتدّ حرّها، وعلی آخذ بزمامها، فتقول له جهنّم: جزنی یا علی، فقد أطفأ نورک لهبی، فیقول لها علی: قرّی یا جهنّم، خذی هذا، واترکی هذا، خذی هذا عدوّی، واترکی هذا ولیّی، فلجهنّم یومئذ أشدّ مطواعة(1) لعلی من غلام أحدکم لصاحبه، فإن شاء یذهبها یمنة، وإن شاء یذهبها یسرة، ولجهنّم یومئذ أشدّ مطواعة(2) لعلی فیما یأمرها به من جمیع الخلائق، وصلّی اللّه علی سیّدنا محمّد وآله(3).

یعنی: راوی گفت: پرسیدم آن حضرت را از وسیله، فرمودند که: درجۀ من است در بهشت، و آن هزار پایه است، و میان هر پایه تا پایه مقدار مسافت یک ماه است که اسبی بدو قطع آن نماید، و این مسافت ما بین مرقاتی است که جوهر است تا مرقاتی که پایه زبرجد است، و از مرقات یعنی پایۀ یاقوت تا به مرقات طلا و تا به مرقات نقره به این مسافت است.

پس در روز قیامت این درجه با درجه های سایر پیغمبران نصب کرده می شود، پس این درجه در میان درجه های پیغمبران به منزلۀ ما هست میان ستارگان، پس پیغمبری و صدیقی و شهیدی نمی ماند در آن روز مگر می گرید، خوشا حال کسی که این درجه درجۀ اوست.

پس ندائی از جانب اللّه تعالی بیاید که بشنواند پیغمبران وجمیع خلق را که

ص:192


1- (1) در امالی: مطاوعة.
2- (2) در امالی: مطاوعة.
3- (3) امالی شیخ صدوق ص 178-179 ح 180.

این درجه درجۀ محمّد صلی الله علیه و آله است، پس آیم آن روز و پوشیده باشم جامه ای از نور، و بر سرم تاج سلطنت و اکلیل کرامت بوده باشد، و علی بن أبی طالب پیشاپیش من است، و خواهد بود به دستش علم من که علم حمد است، که در آن علم نوشته شده: «لا إله إلاّ اللّه» تا آخر.

و هرگاه بگذریم به پیغمبران گویند: این دو کس فرشتۀ مقرّب اند که ما ایشان را نشناخته و ندیده بودیم، و به ملائکه که بگذریم گویند: این دو کس بهترین انبیای مرسل اند، تا آن که بالای آن درجه روم، و علی در پی من باشد، تا آن که به مرتبۀ اعلای آن درجه برسم، و علی در پائین من به یک درجه باشد.

پس نماند در آن روز پیغمبری و نه صدیقی و نه شهیدی مگر آن که بگوید:

خوشا حال این دو بنده، چه کرامت است ایشان را بر جناب اللّه تعالی، پس بیاید ندائی از جانب خدای جلیل بزرگوار که بشنواند آن صدا را به پیغمبران و مؤمنان که: این دوست من است محمّد، و این ولی من است علی، خوشا حال کسی که دوست دارد او را، و وای بر کسی که دشمن دارد او را، و دروغی بر او بندد.

و بعد از آن فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله: پس نماند آن روز احدی که دوست داشته باشد تو را ای علی مگر این که روح و راحت و استراحت یابد از این کلام، و سفید شود روی او، و خوشحال گردد به این سبب دل او، و نماند احدی از اعدای تو یا آن که با تو نصب جنگ نموده است، یا انکار کرده است از برای تو حقّی را، مگر آن که سیاه شود روی او، و مضطرب شود هر دو قدم او.

پس در این حالت که مرا هست، رو کنند دو ملک به جانب من، احد ایشان رضوان خزینه دار بهشت است، و دیگری مالک خزینه دار دوزخ.

پس پیش آید رضوان و بگوید: السلام علیک یا احمد، پس بگویم من: السلام علیک ای ملک، کیستی تو؟ چه خوب است روی تو؟ و چه خوش است

ص:193

بوی تو؟ پس بگوید: من رضوان نگاه دارندۀ بهشتم، و اینها کلیدهای بهشت است که فرستاده است به نزد تو پروردگار عزیز، پس بگیر ای احمد، بگویم من: به تحقیق که قبول نمودم آنچه فرستاده است پروردگار خودم، و مختصّ اوست ثنا و ستایش به آن کرامتی که مرا زیادتی داده است به آن کرامت، بعد از قبول نمودن آن بدهم آن کلیدها را به برادرم علی بن ابی طالب.

بعد از آن بر گردد رضوان، و پیش آید مالک که به دست اوست جهنّم، پس بگوید: السلام علیک یا احمد، بگویم: السلام علیک ای ملک، کیستی تو؟ چه قبیح است روی تو؟ چه منکر است دیدن تو؟ پس بگوید مالک: من خزانه دار آتش جهنّم، و اینها کلیدهای آتش است، فرستاده اینها را به سوی تو پروردگار عزیز، پس بگیر اینها را ای احمد، پس بگویم: به تحقیق قبول کردم این را از پروردگار خودم، پس مر خدا راست سپاس بر آنچه تفضیل داده است مرا به آن، پس بعد از آن بدهم آن کلیدها را به برادر خودم علی بن ابی طالب علیه السلام، بعد از آن بر گردد مالک خازن جهنّم.

پس متوجّه شود علی بن أبی طالب علیه السلام و با او باشد کلیدهای بهشت و دوزخ، تا آن که بایستد در دنباله جهنّم، و به تحقیق بپرد و جهنده باشد شراره های او، و بلند باشد صدای زبانۀ او، و شدید باشد حرارت او، و علی گرفته باشد مهار جهنّم را، پس بگوید جهنّم او را: که بگذر از من ای علی، به تحقیق که فرو نشانید نور جمال تو زبانۀ آتش مرا.

پس بگوید مر او را علی علیه السلام: قرار گیر ای جهنّم، و بگیر این را وبگذار او را، بگیر این را که عدوّ من است، وبگذار او را که دوست من است، پس به خدا قسم که جهنّم را در آن روز زیاده است اطاعت کردن مر علی علیه السلام را از غلام یکی از شما نسبت به صاحبش، اگر خواهد علی علیه السلام می برد جهنّم را به جانب راست، و اگر می خواهد علی علیه السلام می برد جهنّم را به جانب چپ، وبه این نحو

ص:194

فرمان او می برد، و قسم به خدا که جهنّم را آن روز زیاده است اطاعت نسبت به علی علیه السلام در آنچه امر کند او را به آن از جمیع خلایق، و صلوات بر محمّد وآل محمّد باد.

و در تفاسیر مسطور است که از حضرت امام محمّدباقر علیه السلام مروی است در تفسیر آیۀ کریمۀ (وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ) (1) یعنی: بطلبید آنچه توسّل به دو توان کرد در طلب قرب به حضرت الهی، و جهاد کنید در راه او با اعداء دین، شاید که رستگار شوید به سبب این اعمال، که آن حضرت فرمودند: که توسّل کنید به خدا به طلب رضا، یعنی به قضای او راضی باشید، و بر بلاء او صبر کنید.

اصبغ بن نباته روایت کرده است از امیرالمؤمنین علیه السلام که در بهشت دو لؤلؤ است که مقرّ آن در بهشت است، و سقف آن تا به بطنان عرش رسیده است، یکی سفید، و دیگری زرد، و بر هر یکی هفتاد هزار غرفه است، آن که سفید است وسیلۀ محمّد صلی الله علیه و آله است، و آن که زرد است وسیلۀ ابراهیم علیه السلام است(2).

انس بن مالک از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کند: که وسیله حجابی است میان بنده و خدای، و آن حجاب علی بن أبی طالب علیه السلام است، چون بنده ای به او توسّل کند حق تعالی وی را به آن درجه رساند.

زهری روایت کرده: که بیمار شدم، چنان که به هلاکت نزدیک رسیدم، گفتم:

که مرا به خدا وسیلتی باید، و هیچ کس را در عهد خود از علی بن الحسین علیه السلام بهتر نیافتم، به نزد او رفتم، و گفتم: یابن رسول اللّه حال من این است که می بینی، بر من به بخشای، و در حقّ من دعا کن که از این مرض شفا یابم، و از غم و اندوه خلاص شوم، و سبب آمرزش من گردد، چه من به نزد خدا از تو گرامی تری

ص:195


1- (1) سورۀ مائده: 35.
2- (2) مجمع البیان 247:3.

نمی بینم.

فرمود: که من دعا کنم و تو آمین بگو، یا تو دعا کن تا من آمین بگویم، گفتم:

تو دعا کن و من آمین می گویم، آن حضرت دست بر داشت و گفت: بار خدایا پسر شهاب در من گریخته است و به من و پدران من وسیله جسته، به حقّ آن اخلاص که پدران من به جناب عزّت تو داشته که حاجت او را روا کن، و او را شفائی کرامت فرما، و بر وی روزی فراخ گردان، و مرتبۀ او را در علم رفیع ساز.

زهری گوید: که به خدائی که همه جانها به امر اوست، که هرگز بیمار نگشتم، و دست تنگ نشدم، و هیچ سختی به من نرسید، و امیدوارم که خدای تعالی به میمنت دعای آن حضرت مرا آمرزیده باشد.

سند دوازدهم: در بیان حدیث نظر به آل محمّد علیهم السلام

در کتاب من لا یحضره الفقیه در مبحث حج واقع است: روی أنّ النظر إلی الکعبة عبادة، والنظر إلی الوالدین عبادة، والنظر فی المصحف من غیر قراءة عبادة، والنظر إلی وجه العالم عبادة، والنظر إلی آل محمّد صلی الله علیه و آله عبادة(1).

یعنی: روایت کرده شده است که: نگاه کردن به کعبۀ معظّمه عبادت است، و نگاه کردن به پدر و مادر عبادت است، و نگاه کردن به خطّ مصحف بدون قرائت عبادت است، و نگاه کردن بر روی عالم عبادت است، و نگاه کردن به آل محمّد صلی الله علیه و آله عبادت است.

پس از برای نظر کرده ای که هر دو وجه رو دهد ناظر در مزرعۀ اجر به یک نگاه از ثمرۀ ثواب دو رویه حاصل بر خواهد داشت.

ص:196


1- (1) من لا یحضره الفقیه 205:2 ح 2144.

سند سیزدهم: در بیان ثواب نظر به ذرّیۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله

در عیون أخبار الرضا علیه السلام ابن بابویه - رحمه اللّه تعالی - ایراد فرموده است:

حدّثنا محمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید، قال: حدّثنا محمّد بن الحسن الصفّار، عن إبراهیم بن هاشم، عن علی بن معبد، عن الحسین بن خالد، عن أبی الحسن علی بن موسی الرضا علیهما السلام، قال: النظر إلی ذرّیتنا عبادة، فقیل له: یابن رسول اللّه النظر إلی الأئمّة منکم عبادة أو النظر إلی جمیع ذرّیة النبی صلی الله علیه و آله؟ فقال: بل النظر إلی جمیع ذرّیة النبی صلی الله علیه و آله عبادة ما لم یفارقوا منهاجه، و لم یتلوّثوا بالمعاصی(1).

و این حدیث در کتاب بحار الأنوار در باب مدح الذرّیة الطیبة وثواب صلتهم(2) از کتاب امالی صدوق(3) و عیون او ایراد نموده، لیکن عبارت «ما لم یفارقوا منهاجه، ولم یتلوّثوا بالمعاصی» در امالی نیست.

و معنی حدیث این است که: حسین بن خالد از حضرت أبی الحسن علی بن موسی الرضا علیهما السلام نقل نموده، که آن حضرت فرمودند: نگاه کردن بر ائمّۀ معصومین علیهم السلام عبادت است، یا نگاه کردن بر جمیع ذرّیۀ نبی صلی الله علیه و آله عبادت است؟ پس آن حضرت فرمودند: بلکه نظر کردن بر جمیع ذرّیۀ نبی صلی الله علیه و آله عبادت است مادام که از جادّۀ شرع تخلّف ننموده اند، و آمیختۀ فسوق و معاصی نشدند.

یعنی: به نحوی که عرفاً ایشان را فاسق گویند، و اگر فسوق بی مبالات از ایشان ناشی شود، یا آن که منظور آن باشد که از طریقۀ حقّۀ آن حضرت تخلّف ننموده اند، و مکدّر و متغیّر از معاصی دینی نشده اند، و تغییر در ایمان ایشان نشده.

ص:197


1- (1) عیون أخبار الرضا علیه السلام 51:2 ح 196.
2- (2) بحار الأنوار 218:96 ح 2.
3- (3) امالی شیخ صدوق ص 369-370 ح 461.

به جهت آن که تلوّث در لغت به معنی قبول تکدّر و تغیّر آمده، و اگر به معنی آلودگی به گناه مطلقا منظور باشد، پس عدم تلوّث به گناه منحصر در همۀ معصومین علیهم السلام، و یا جمعی از ذرّیه که به حدّ بلوغ نرسیده اند خواهد بود.

و عبارت حدیث حمل اوّل ندارد، به جهت آن که فرمودند: بل النظر إلی جمیع ذرّیة النبی صلی الله علیه و آله عبادة. و ثانی بعید است(1).

پس توجیه مذکور در این مقام خالی از صورتی نیست، چنان چه «ما لم یفارقوا منهاجه» منهاجی است این طریقه را نسبت به طبع مستقیم، و من بعد نیز مذکور می شود، موافق حدیث سلیمان بن جعفر که تا ذرّیۀ آن سرور به مذهب حقّ ائمّۀ اثناعشر باقی اند، ایشان را با دیگران نسبت نیست.

و این حدیث مبیّن است این را که لفظ «آل» در حدیث سابق شامل جمیع ذرّیۀ حضرت رسول صلی الله علیه و آله هست، و من بعد ایضاً حدیث صریح که لفظ «آل» شامل جمیع ذرّیۀ رسول اللّه صلی الله علیه و آله هست مذکور می شود.

و در کتاب تحفۀ شاهی این حدیث ایراد، و مفارقت از منهاج حمل بر خروج از دین، و تلوّث به معاصی حمل بر کبایر شده، پس ظاهر است که اطفال و صغار به بقرینۀ کبایر که با کبار است، بنابر این حل نیز خارج خواهند بود.

وفی کتاب الأسرار فی إمامة الأئمّة الأطهار، وقد یسمّی بکتاب مناقب الطاهرین، تألیف الشیخ الفاضل حسن بن علی الطبرسی، مؤلّف الکامل البهائی رحمه الله: روی المخالفون منهم العجلی، ذکر فی نکته أنّ النبی صلی الله علیه و آله قال: النظر إلی وجه علی عبادة عندنا.

ص:198


1- (1) وجه بعد و عدم بلوغ و نا رسائی این معنا نسبت به خصوص اطفال از عبارت حدیث که فرمودند: بل النظر إلی جمیع ذرّیة النبی صلی الله علیه و آله، و عبارت «ما لم یفارقوا منهاجه» معلوم است به جهت آن که لفظ «جمیع» را تخصیص به این بعض و وقتی خاص دادن، با وجود آن که نسبت به اطفال سیما قدرت از مفارقت طریقه و منهاج میسّر نیست، بعید است، و همچنین تلوّث به معاصی، پس در یک مادّه باید که احتمال تحقیق و تحقّق این امور رود «منه».

وعن أبی أمامة، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: من نظر إلی علی کتب اللّه له بها ألف ألف حسنة، ومحی عنه ألف ألف سیّئة، ورفع له بها خمسمائة درجة، ومن نظر إلی أحد أولاد الحسن والحسین علیهما السلام کتب اللّه له بها خمسمائة حسنة، ومحی عنه بها خمسمائة سیّئة، ورفع له خمسمائة درجة(1).

واز ذکر اولاد حضرت امام حسن علیه السلام تعمیم حکم مستفاد می شود، کما لا یخفی علی ذوی الأنظار الصحیحة، و در سند پنجاه وسوّم احادیث در باب زیارت مطلق ذرّیه و بنی هاشم مذکور خواهد شد که به این سند مربوط است.

سند چهاردهم: در بیان تحیت و سلام بر ذرّیه

عروة الاسلام فی الأوّلین والآخرین شیخ الدین ورئیس المحدّثین أبوجعفر محمّد بن یعوب الکلینی - رحمة اللّه علیه - در حدیث شب معراج، که در باب نوادر از اصول(2) کتاب کافی است ایراد نموده: ثمّ أوحی إلیه: یا محمّد صلّ علی نفسک، وعلی أهل بیتک، فقال: صلّی اللّه علیّ وعلی أهل بیتی، وقد فعل، ثمّ التفت فإذا بصفوف من الملائکة والمرسلین والنبیین، فقیل: یا محمّد سلّم علیهم، فقال:

السلام علیکم ورحمة اللّه وبرکاته، فأوحی اللّه إلیه: إنّ السلام والتحیّة والرحمة والبرکات أنت وذرّیتک(3).

یعنی: بعد از مراتب مذکوره که در سابق حدیث گذشته است، وحی فرستاد خدای تعالی به سوی حضرت رسول صلی الله علیه و آله: که ای محمّد صلوات بفرست بر نفس خودت وأهل بیت، پس گفت: صلوات خدا بر من و بر اهل بیت من، و خدای

ص:199


1- (1) أسرار الامامۀ مرحوم عمادالدین طبرسی ص 457-458.
2- (2) صحیح: از فروع.
3- (3) فروع کافی 486:3 ح 1.

تعالی چنان کرد که مقصود من بود، بعد از آن ملتفت شد، پس ناگاه دید از صفوف ملائکه و مرسلین و نبیین را، پس کسی به او گفت: ای محمّد سلام کن بر ایشان، پس گفت: السلام علیکم ورحمة اللّه وبرکاته، پس وحی فرستاد به او خدای تعالی: بدرستی که سلام و تحیّت و برکات تو و ذرّیۀ تواند.

و بنا بر نسخۀ دیگر که عوض لفظ «انّ السلام» «أنا السلام» واقع شده، معنی حدیث آن است که: منم سلام و تحیّت و رحمت و برکات توئی و ذرّیۀ تواند.

هر گاه خدای تعالی ذرّیۀ رسول خود را تحیّت و رحمت و برکات فرموده باشد، پس اگر احدی دوری از مودّت ذرّیۀ رسول خدا نماید و از محبّت ایشان گریزان باشد، دوری از رحمت الهی خواهد بود.

سند پانزدهم: در بیان تقدّم هاشمی در جمیع امور

در شرح ارشاد أتقی المجتهدین، وأورع المحقّقین، مولانا أحمد الأردبیلی، بیان نموده کلام ماتن، أعنی: علاّمة العلماء فی العالم علاّمۀ حلّی رحمه الله، که فرموده «والهاشمی أولی من غیره» بعد از ذکر آن که امام عصر یعنی معصوم علیه السلام أولی از جمیع ناس است در صلاة بر میت، به این عبارت:

ظاهر العبارة أولویته علی کلّ أحد غیر الإمام، بمعنی أنّه یتقدّم علی تقدیر کونه ولیاً، ویترک له الباقی، أو یختاره الولی علی غیره مطلقا، وإن کان غیره أفقه وأسنّ وأقرأ وأقدم هجرة وأصبح، وغیر ذلک من المرجّحات، ویحتمل التقدیم علی تقدیر التساوی فی باقی المرجّحات.

وقال فی الشرح: قال فی الذکری: لم أقف علی مستنده، ویحتمل کونه إکراماً لرسول اللّه صلی الله علیه و آله ولقوله صلی الله علیه و آله «قدّموا قریشاً ولا تقدّموها» وطعن فیه فی الذکری بأنّه غیر مثبت فی روایتنا، وبأنّه أعمّ من المدّعی ولا یضرّ؛ لأنّه فی المندوبات، ولأنّه

ص:200

یفید المطلوب، ولا یضرّ دلالته علی غیره فیخصّص بغیره(1).

یعنی: ظاهر عبارت علاّمة المحقّقین علاّمۀ حلّی رحمه الله در ارشاد، آن است که أولاست هاشمی در پیش نمازی صلاة بر میت از جمیع ناس بغیر از امام علیه السلام، به این معنا که تقدّم خواهد نمود هاشمی در نماز میت بر غیر هاشمی، بر تقدیر آن که در میان وارث میت هاشمی بوده باشد، که در این صورت وا می گذارند باقی وارث پیشنمازی میت را به هاشمی.

و احتمال دارد که مقصود از عبارت مسطورۀ متن آن باشد که باید هاشمی را ولی میت بر غیر هاشمی اختیار کند در نماز بر میت مطلقا، اگرچه غیر هاشمی افقه باشد و اسن و اقرأ و اقدم در هجرت، یعنی در اسلام یا در تحصیل علم، و اصبح باشد یعنی در صباحت و خوب روئی بهتر از هاشمی باشد، یا در صلاح مشهورتر باشد، و در غیر صباحت نیز از اموری که باعث زیادتی بوده باشد، باز هاشمی که این محسّنات در او نیست به سبب هاشمی بودن مقدّم است از غیر هاشمی.

واحتمال دارد که مقصود علاّمه از این عبارت این باشد که هاشمی مقدّم است بر غیر هاشمی که مساوی باشند با او در باقی مرجّحات.

و گفته است در شرح - یعنی شیخ شهید ثانی در شرح ارشاد گفته - که: صاحب کتاب ذکری نقل نموده است که واقف نشدم بر سند الهاشمی أولی که فقهاء نقل نموده اند، در جواب فرمودند که احتمال دارد که سند و دلیل تقدّم هاشمی بر غیر هاشمی اکرام و تعظیم حضرت رسول صلی الله علیه و آله، و حدیث منقول از آن حضرت که «قدّموا قریشاً ولا تقدّموها» بوده باشد، یعنی مقدّم دارید قریش را بر خود و تقدّم مجوئید.

وطعن زده صاحب ذکری در کتاب مذکور که این حدیث در روایت ما که

ص:201


1- (1) مجمع الفائدۀ مرحوم اردبیلی 464:2.

شیعه ایم ثابت نیست، و حدیث نیز اعمّ از مدّعا است. در جواب طعن مرقوم افضل المحقّقین مولانا احمد رحمه الله فرموده که: اگر ثابت نباشد این حدیث به طریق شیعه از جملۀ امور مستحبّه است، و در امور مستحبّه هر چند روایت به طریق ما ثابت نباشد باز معمول به علماء است، و اعم بودن حدیث از مدّعا نقص به مقصود ندارد، به جهت آن که دال است بر نفی جمیع تقدّمات غیر هاشمی بر هاشمی، و از آن جمله است تقدّم در صلاة مذکوره.

و ضرر ندارد دلالت نمودن حدیث مذکور بر نفی جمیع تقدّمات مطلق مدّعای ما را که نفی تقدّم در نماز بر میت است، تا تخصیص بدهیم به غیر مطلوب. تمام شد کلام اورع المجتهدین مولانا احمد رحمه الله.

پس هیچ نحو تقدّم غیر هاشمی بر هاشمی موافق حدیث مسطور و تحقیق اورع المجتهدین جایز نیست.

و در باب تقدیم اسم بنی هاشم نیز در کتاب أحکام و دفاتر در مبحث حیش از کتاب جواهر العقد الفرید، تصنیف صالح بن الصدیق النمازی، وارد شده که:

أوّل من دوّن الدواوین عمر بن الخطّاب، حیث استدعی عقیل بن أبی طالب، ومخرمة بن نوفل، وجویبر بن مطعم، وکانوا نسّاب قریش، فقال: اکتبوا الناس علی منازلهم، فقالوا: بمن نبدأ؟ فقال عبدالرحمن بن عوف: یا أمیرالمؤمنین ابدء بنفسک، فقال عمر: حضرت عند النبی صلی الله علیه و آله وهو یبدأ ببنی هاشم وبنی عبدالمطّلب، فبدأ عمر بهم ثمّ بمن یلیهم من قریش بطناً بطناً ثمّ بالأنصار.

پس مستفاد شد که عمر نیز انکار این تقدیم ننموده، والفضل ما شهدت به الأعداء.

مؤیّد این نووی در کتاب قسم الفیء والغنیمة از کتاب منهاج، نقل نموده به این عبارت: ویقدّم فی اثبات الاسم والاعطاء قریشاً، وهم ولد النضر بن کنانة، ویقدّم منهم بنی هاشم والمطّلب، ثمّ عبدالشمس، ثمّ نوفل، ثمّ عبدالعزّی، ثمّ سایر

ص:202

البطون الأقرب فالأقرب إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله، ثمّ الأنصار، ثمّ سائر العرب، ثمّ العجم.

وفی باب الخمس من شرح العلاّمة القونوی علی کتاب الحاوی للشیخ عبدالغفّار القزوینی فی مذهب الشافعی: قدّم الإمام ندباً فی الإعطاء، واثبات الإسم فی الدیوان، الهاشمی والمطّلبی علی غیرهما من قریش، ثمّ قدّم الأقرب من الرسول علیه وآله السلام علی غیره، فإن استوی اثنان فیما ذکرنا، قدّم العرب الأسنّ منه علی غیره، ثمّ إن استوی فی السنّ قدّم أسبقهم إسلاماً وهجرة علی غیره، ولهذا تفاصیل طویلة مذکورة فی الکتب المطوّلة. انتهی ملخّصاً.

وفی کتاب مکارم الأخلاق لولد الشیخ الطبرسی من مجموع فی الآداب ما یدلّ علی تقدیم الهاشمی فی صدر البیت أیضاً، وهو هذه العبارة: لمولای أبی روی عن المفضّل بن یونس، قال: إنّی فی منزلی یوماً، فدخل علیّ الخادم، فقال:

إنّ فی الباب رجلاً یکنّی بأبی الحسن یسمّی موسی بن جعفر علیهما السلام، فقلت: یا غلام إن کان الذی أتوهّم فأنت حرّ لوجه اللّه، قال: فبادرت إلیه فإذا أنا به علیه السلام، فقلت:

أنزل یا سیّدی، فنزل ودخل المجلس، فذهبت لأرفعه فی صدر البیت، فقال لی: یا فضل صاحب المنزل أحقّ بصدر البیت الآن، إلاّ أن یکون فی القوم رجل یکون من بنی هاشم، فقلت: فأنت إذاً جعلت فداک الخبر(1).

وأیضاً فی المحاسن: روی المفضّل بن یونس فی حدیث: إنّ أباالحسن علیه السلام جلس فی صدر المجلس، وقال: صاحب المجلس أحقّ بهذا المجلس إلاّ لرجل واحد، وکانت لفضل دعوة یومئذ(2).

ص:203


1- (1) مکارم الأخلاق طبرسی ص 148.
2- (2) محاسن برقی 239:2 ح 1736.

حدیث مکارم صریحاً دالّ است بر تقدیم بنی هاشم هرگاه در مجلسی احدی از ایشان باشد، و به این قرینه معلوم که در حدیث ثانی که واقع شده «إلاّ لرجل» بمعنی إلاّ لرجل واحد من بنی هاشم است.

و آنچه از بعض احادیث مستفاد می شود از تقدیم جمع دیگر در صدر مجلس، مثل حدیث منقول از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام که فرمودند: که کسی که مجموع این سه خصلت یا یکی از آنها در او نباشد، و در صد مجلس بنشیند احمق است، اوّل آن که هر چه بپرسند جواب تواند گفت، دوّم آن که چون دیگران عاجز شوند او حق را بیان تواند کرد، سیّم آن که راهنمائی برأیی که صلاح اهلش در آن باشد تواند نمود(1).

این حدیث بنا بر تردید در مجموع این سه خصلت یا یکی از اینها مستفاد می شود که معصوم بخصوص منظور نیست، هرچند که مجموع فرد اکملش منحصر به معصوم است.

پس ممکن است که منظور معصوم علیه السلام وبنی هاشم باشد، چنان چه واقع است در احادیث که اولاد عبدالمطّلب اعلم اند از شما به ایشان علم میاموزید، و واقع است که ایشان حاضر جواب و صاحب بدیهه اند، وأجوبۀ مسکته دارند.

و اگر گوید کسی: بنی هاشم اکثر هستند که علمی ندارند، می توان گفت که:

شاید در علم ایمانی که اهمّ است اعلم باشند، بنی هاشم و ذرّیه و صاحب البیت أدری بما فی البیت.

وعلماء اکثر احادیث و آیات که در باب قریش و بنی هاشم و ذرّیۀ حضرت رسالت واقع شده، و ظاهراً عموم دارد به عموم خود گذاشته اند، مثل حدیث «قدّموا قریشاً ولا تقدّموهم» و مثل آیۀ اصطفی، وآیۀ (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً) حتّی آن که آیۀ تطهیر را چنان چه من بعد مذکور می شود بعضی تعمیم نموده اند،

ص:204


1- (1) بحار الأنوار 141:1.

و تقدیم و رتبۀ سادات از حدیث «الصالحون للّه والطالحون لی» و حدیث سلیمان بن جعفر که از کافی و رجال کشی قبل از باب دوّم در طی سند صد و دوّم در فذلکۀ کتاب مذکور است.

و از فوائد فاضل سبحانی ملاّ محمّدمحسن کاشانی، چنان چه در امالی خود ذکر نموده، و به زودی به نظر می آید، و از آیۀ (وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ) الآیه، وغیرها به نحوی که قدری مذکور شد و من بعد مذکور می شود مستفاد است، لهذا جمع بینهما ضرور است.

و بنا بر این ممکن است که این حدیث توبیخ باشد، و منظور این باشد که کسی که در صدر مجلس خلافت بنشیند، باید این سه خصلت با او باشد، و اگر سه خصلت نباشد یکی بایست باشد، و در ایشان هیچ یک نیست، و اگر تقدیم حمل بر علماء و اهل فضل مطلقا شود، باید منظور علماء ربّانی باشند.

و حدیثی که در تفسیر حضرت امام حسن عسکری صلوات اللّه وسلامه علیه، و کتاب احتجاج شیخ طبرسی رحمة اللّه علیه وارد شده به این عبارت: وبالاسناد عن أبی محمّد العسکری علیه السلام، أنّه اتّصل به أنّ رجلاً من فقهاء شیعته کلّم بعض النصّاب، فأفحمه بحجّته، حتّی أبان عن فضیحته، فدخل علی علی بن محمّد علیهما السلام وفی صدر مجلسه دست عظیم منصوب، وهو قاعد خارج الدست، وبحضرته خلق من العلویین وبنی هاشم، فما زال یرفعه حتّی أجلسه فی ذلک الدست، وأقبل علیه، فاشتدّ ذلک علی اولئک الأشراف.

فأمّا العلویة، فأجلّوه عن العتاب. وأمّا الهاشمیون، فقال لهم شیخهم: یابن رسول اللّه هکذا تؤثر عامیاً علی سادات بنی هاشم من الطالبیین والعبّاسیین؟

فقال علیه السلام: إیّاکم وأن تکونوا من الذین قال اللّه تعالی: (أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُدْعَوْنَ إِلی کِتابِ اللّهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلّی فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ

ص:205

مُعْرِضُونَ) (1) أترضون بکتاب اللّه عزّوجلّ حکماً؟ قالوا: بلی.

قال: ألیس اللّه یقول: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللّهُ لَکُمْ) إلی قوله (وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ) (2) فلم یرض للعالم المؤمن إلاّ أن یرفع علی المؤمن غیر العالم، کما لم یرض للمؤمن إلاّ أن یرفع علی من لیس بمؤمن، أخبرونی عنه؟ أقال: یرفع اللّه الذین اوتوا العلم درجات، أو قال: یرفع اللّه الذین اوتوا شرف النسب درجات.

أو لیس قال اللّه (قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ) (3)فکیف تنکرون رفعی لهذا لمّا رفعه اللّه، إنّ کسر هذا لفلان الناصب بحجّة اللّه التی علّمه إیّاها لأفضل من کلّ شرف فی النسب.

فقال العبّاسی: یابن رسول اللّه قد شرّفت علینا وقصّرتنا عمّن لیس له نسب کنسبنا، وما زال منذ أوّل الإسلام یقدّم الأفضل فی الشرف علی من دونه فیه.

فقال علیه السلام: سبحان اللّه ألیس العبّاس بایع لأبی بکر وهو تیمی والعبّاس هاشمی؟ أو لیس عبداللّه بن عبّاس کان یخدم عمر بن الخطّاب وهو هاشمی وأبوالخلفاء وعمر عدوی، وما بال عمر أدخل البعداء من قریش فی الشوری ولم یدخل العبّاس؟ فإن کان رفعنا لمن لیس بهاشمی علی هاشمی منکراً، فانکروا علی العبّاس بیعته لأبی بکر، وعلی عبداللّه بن العبّاس خدمته لعمر بعد بیعته، فإن کان ذلک جائزاً فهذا جائز، فکأنّما القم هذا الهاشمی حجراً(4).

که منافی احادیث پیش و تعمیم فوق است که مطلق است، وبا استشهاد آیه

ص:206


1- (1) سورۀ آل عمران: 23.
2- (2) سورۀ مجادله: 11.
3- (3) سورۀ زمر: 9.
4- (4) تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام ص 351-352، احتجاج شیخ طبرسی 259:2.

و مراتب مرقومه دالّ است بر لزوم تقدیم علماء در مجالس، و توجیه ممکن است که به این نحو بشود، که مراد تقدیم این نحو عالم ربّانی باشد که کسر نواصب و تقویۀ ایمان و علم نموده ونماید، و در تحصیل علم منظورش نخوت و جاه و صدر نشینی نباشد، و اگر مقدّم بر هاشمی و علوی و فاطمی بنشیند اقامۀ در اهانت ایشان مقصودش نباشد.

و اگر سیدی عالم باشد او را اشرف داند، و إلاّ منافق و در درک اسفل از نار خواهد بود، و مخالف آیۀ (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی) (1) عوض اجر نبوّت زجر نموده خواهد بود، و چشم از مراتب عترت ایشان موافق آیۀ (أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ) پوشیده از درجۀ ایمان خارج و به ایشان جارح است.

و اگر او از این عالم و عالم و عامل ربّانی باشد، چنان چه از آن حضرت علیه السلام موافق این حدیث او را مقدّم بر خود نیز در دست بالا دست نشانید هاشمیین و ما فوق موافقت می کنند، سیما هرگاه او مرتبۀ خود را که موافق حدیث بعد که سید شریف مرتضی رحمه الله نقل نموده که غیر هاشمی را مطلقا مثل عبید سادات شمرده اند داند، و چنین خود را بشمارد، و ترویج دین آباء و اجداد ایشان کند، مقدّمة الجیش لشگر اسلام خواهد بود، و مصدّر در صدر بنا بر مصالح دین می تواند شد، و غیر این نحو مرضی غیر مرضی است.

و آنچه فرموده اند آن حضرت علیه السلام أقال اللّه الذین اوتوا شرف النسب، ظاهر است که منظور آن است که در این آیۀ شریفه شرف نسب مذکور نیست، نه این که در اصل مذکور نیست، چنان چه از آیۀ اصطفاء که فرموده اند که (ثُمَّ أَوْرَثْنَا

ص:207


1- (1) سورة شوری: 23.

اَلْکِتابَ) الآیة، و از آیۀ (أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ) نیز مستفاد می شود شرافت نسب، وهمچنین از سایر آیات و احادیث که بعضی در این کتاب مذکور شده ظاهر است.

و شک نیست که مراد از عالم کیست، که تزکیۀ نفس نموده طهارت قلبیه و استعمال علوم دینیه بر وجهش جهت او حاصل شده باشد، چنان چه من بعد از شرح نفلیۀ شهید ثانی رحمه الله مذکور می شود.

و إلاّ موافق حدیث حضرت أبی عبداللّه علیه السلام که در کتب احادیث وارد و در معالم اصول نیز نقل شده، که آن حضرت علیه السلام فرمودند: طلبة العلم ثلاثة، فاعرفهم بأعیانهم، إلی قوله علیه السلام: فصاحب الجهل والمراء مؤذ ممارّ، متعرّض للمقال فی أندیة الرجال بتذاکر العلم وصفة الحلم، قد تسربل بالخشوع، وتخلّی من الورع، فدقّ اللّه من هذا خیشومه، وقطع منه حیزومه، وصاحب الاستطالة والختل ذو خبّ وملق، یستطیل علی مثله من أشباهه، ویتواضع للأغنیاء من دونه، فهو لحلوائهم هاضم، ولدینه حاطم، فأعمی اللّه علی هذا خبره، وقطع من آثار العلماء أثره(1).

وأیضاً عن أبی عبداللّه علیه السلام فی قول اللّه تعالی (إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ) (2) قال: یعنی بالعلماء من صدّق قوله فعله، ومن لم یصدّق قوله فعله فلیس بعالم(3).

و امثال این اخبار بسیار است، پس هرگاه علما ملاحظۀ امور مسطوره نمایند محترم خواهند بود، وإلاّ فلا.

ص:208


1- (1) اصول کافی 49:1 ح 5.
2- (2) سورۀ فاطر: 28.
3- (3) اصول کافی 39:1 ح 2.

چنان چه عالمی از معاصرین در جای محترمی گفته بود: که از علماء عظام سادات، مثل سید مرتضی رحمه الله، و جمعی از این جمله که به این مرتبه بوده اند، صاحب قریحه نبوده اند، و در میان ایشان کسی نبوده، بلکه نفی سیادت جمیع نیز یا جزم به وجود سیادت نداشته، و مردم سیما سادات می خواستند معارض او شوند، آخر سیدی در حضور داعی گفت: که شما ساکت باشید، و به جدّ سادات بگذارید که او معارض می شود، آخر الأمر به اندک فاصله بلکه بلا فاصله به بلیه ای مبتلا شد که از ممرّ غایط بولش می آمد تا فوت شد، و این قریب به آن بود که مثل افضاء که در زنان است بوده باشد، نعوذ باللّه.

و سادات نیز اگر بد باشند فرضاً مذموم و بد خواهند بود، چنان چه در این کتاب مذکور شده، این است حقّ مقام در این مقام، هر چند جمعی توجیه قوم عبّاسی را در حدیث فوق بنا بر قرینۀ بیعت عبّاس به أوّلی، و مقدّمۀ شوراء دوّمی، که بحث با ایشان آن حضرت الزاماً فرمودند، حمل بر سنّی بودن ایشان نموده اند، و علویین را غیر فاطمی و توجیهات به خاطر می آرند، لکن اصوب آن است که مذکور شد.

بندگی باید پیمبر زادگی منظور نیست اینجا تن ضعیف و دل خسته می خرند

کس عاشقی به قوت بازو نمی کند

و علم با عمل خوب است، وإلاّ شیطان نیز عالم است علم با نخوت، و رشگ که موجب عداوت سادات باشد، موافق حدیث دلیل سوء ولادت و حرام زادگیست (وَ اللّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ) * هر چند زیاد از این تقویت

ص:209

سادات موافق آیات و احادیث می توانست نمود، لکن باقی را به ظهور از جهت دفع توهّم غرور واگذاشت.

و آنچه مذکور شد در اعمال مستحبّه که هر چند روایت صحیح نباشد باید عمل به آن نمود، اکثر علماء سلف مثل شیخ المجتهدین وسند المحقّقین شیخ کرکی جدّ اعلای داعی رحمه الله در کتب و مصنّفات، و شیخ الفضلاء والمحقّقین شیخ زین الدین رحمه الله در شرح لمعه تصریح به این مضمون نموده اند.

و ثالث المعلّمین سلالة السیّد الثقلین جدّ دیگر داعی میر محمّدباقر الشهیر بداماد الحسینی در حاشیۀ من لا یحضره الفقیه ایضاً تصریح به این عبارت فرموده است: الحدیث الضعیف فی المسنونات والمکروهات حجّة فیعمل به.

یعنی: حدیث ضعیف در مسنونات و مکروهات حجّت است، پس باید عمل به آن نمود.

و این قول موافق حدیثی است که محمّد بن یعقوب الکلینی از علی بن ابراهیم، از پدرش ابراهیم بن هاشم، از محمّد بن ابی عمیر، از هشام بن سالم، که از راویان ثقۀ حضرت امام جعفر صادق علیه السلام، و از حضرت امام موسی کاظم علیه السلام نیز روایت می کند از میزان اللّه الفارق امام جعفر صادق علیه السلام نقل نموده، که آن حضرت فرمود: من سمع شیئاً من الثواب علی شیء فصنعه، کان له أجره وإن لم یکن علی ما بلغه(1).

یعنی: هر که بشنود ترتّب چیزی را از ثواب بر عملی وجوداً یا عدماً، و نیت آن ثواب آن عمل را بفعل آورد، آن اجر به او داده می شود، هر چند آن چیز موافق حق و واقع نباشد.

و به این حدیث چون معتمد علماست باید عمل نمود، و هرگاه امری مخالف

ص:210


1- (1) اصول کافی 87:2 ح 1.

دین شیعه و مذهب ائمّۀ اثناعشر نباشد، بلکه آیات و احادیث در لزومش باشد، مثل لزوم اکرام اقارب رسول اللّه صلی الله علیه و آله با مؤکّدی چنین عالماً ترک آن از طریقۀ ایمان بسیار بعید است.

و این حدیث را شیخ المقدّسین بهاء الملّة والدین رحمه اللّه تعالی در حدیث سی و یکم از اربعین و غیر او از معتمدین علماء سابقین در مؤلّفات خود نقل نموده اند.

و مفید این معناست آنچه محمّد بن یعقوب الکلینی رحمه الله نیز در کتاب کافی از مولانا الباهر أبی جعفر الباقر علیه السلام نقل نموده، به اسناد خود که آن حضرت فرمودند: من بلغه ثواب من اللّه علی عمل، فعمل ذلک العمل التماس ذلک الثواب، اوتیه وإن لم یکن الحدیث کما بلغه(1).

و ابن بابویه رحمه الله در کتاب ثواب الأعمال، از پدر بزرگوار خود تا صفوان، از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقل نموده، که آن حضرت فرمودند: من بلغه شیء من الثواب علی شیء من الخیر فعمله، کان له ذلک وإن کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله لم یقله(2).

و این حدیث نیز مفید مدّعا، و مؤیّد مقصود است، و عدم ثبوت حدیث تقدیم قریش به طریق شیعه مسلّم نیست به جهت آن که در عمدة صحاح الأخبار فی مناقب أئمّة الأطهار، از مصنّفات أبی الحسین یحیی بن الحسن بن علی بن محمّد البطریق الأسدی، که از جملۀ فضلای شیعه است، این حدیث نقل شده، چنان چه من بعد ان شاء اللّه تعالی مذکور می شود، و تصریح نموده که احادیث

ص:211


1- (1) اصول کافی 87:2 ح 2.
2- (2) ثواب الأعمال شیخ صدوق ص 160 ح 1.

مسطوره در آن کتاب به طریق معتبر نزد شیعه نیز وارد شده.

فعلی هذا جمیع أحکام مسطوره در این رساله که از کتب معتبره مخرج شده، مثل من لا یحضره الفقیه، و تهذیب الأحکام، و کتاب کافی محمّد بن یعقوب الکلینی، و عیون اخبار الرضا علیه السلام، و غیر آن، اگر به حسب سند معتبر باشد فهو المطلوب، و إلاّ از استحباب که قلمی شده تجاوز نمی کند، با وجود آن که حدیث مذکور در باب طبقۀ قریش وارد شده است، و قریش مرتبۀ ایشان ادون از بنی عبدالمطّلب است.

چنان چه در خصال صدوق - رحمه اللّه تعالی - به اسناد خود روایت نموده است، عن إبراهیم بن یحیی، قال: حدّثنی جعفر بن محمّد، عن أبیه علیهما السلام، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: قسّم اللّه تبارک وتعالی أهل الأرض قسمین، فجعلنی فی خیرهما، ثمّ قسّم النصف الأخیر علی ثلاثة، فکنت فی خیر الثلاثة، ثمّ اختار العرب من الناس، ثمّ اختار قریشاً من العرب، ثمّ اختار بنی هاشم من قریش، ثمّ اختار بنی المطّلب من بنی بنی هاشم، ثمّ اختارنی من بنی المطّلب(1).

وأیضاً من احتجاج الطبرسی فی حدیث طویل، عن الصادق علیه السلام، قال السائل:

أخبرنی عن المجوس کانوا أقرب إلی الصواب فی دهرهم أم العرب؟

قال: العرب فی الجاهلیة کانت أقرب إلی الدین الحنیفی من المجوس، وذلک أنّ المجوس کفرت بکلّ الأنبیاء، وجحدت کتبها، وأنکرت براهینها، ولم تأخذ بشیء من سننها وآثارها، وانّ کیخسرو ملک المجوس فی الدهر الأوّل قتل ثلاثمائة نبی، وکانت المجوس لا تغتسل من الجنابة والعرب کانت تغتسل، والاغتسال من خالص الشرایع الحنیفیة.

وکانت المجوس لا تختتن، والعرب کانت تختتن، وهو من سنن الأنبیاء، وانّ أوّل من فعل ذلک إبراهیم خلیل اللّه، وکانت المجوس لا تغسل موتاها ولا

ص:212


1- (1) خصال شیخ صدوق ص 36 ح 11.

تکفّنها، وکانت العرب تفعل ذلک، وکانت المجوس ترمی الموتی(1) فی الصحاری والنواویس، والعرب تواریها فی قبورها وتلحد لها، وکذلک السنّة علی الرسل انّ أوّل من حفر له قبر آدم أبوالبشر وألحد له.

وکانت المجوس تأتی الاُمّهات، وتنکح البنات والأخوات، وحرمت ذلک العرب، وأنکرت المجوس بیت اللّه الحرام، وسمّته بیت الشیطان، والعرب کانت تحجّه وتعظمه، وتقول: بیت ربّنا، وتقرّ بالتوراة والانجیل، وتسأل أهل الکتاب وتأخذ عنهم، وکانت العرب فی کلّ الأسباب أقرب إلی الدین الحنیفی من المجوس.

قال: فإنّهم احتجّوا بإتیان الأخوات أنّها سنّة من آدم.

قال: فما حجّتهم فی إتیان البنات والاُمّهات وقد حرّم ذلک آدم، وکذلک نوح وإبراهیم وموسی وعیسی وسائر الأنبیاء علیهم السلام(2).

و این دو حدیث دلالت تمام دارد بر افضلیت عرب و قریش و بنی هاشم و بنی عبدالمطّلب نسبت به قبائل دیگر.

و احادیث بسیار در فضیلت شهداء، و سابقین از مهاجرین و انصار، و قبائل عرب، در تفسیر آیۀ نحل و غیرها وارد است، که ذکرش موجب اسهاب و اطناب است.

وفی شرح النفلیة للشهید الثانی رحمه الله فی مبحث صلاة الجماعة بعد نقل الشهید الأوّل رحمه الله الحدیث الذی رواه عن الصادق علیه السلام، حیث قال: الصلاة خلف العالم بألف رکعة، وخلف القرشی بمائة، وخلف العربی خمسون، وخلف المولی خمس وعشرون.

ص:213


1- (1) در احتجاج: موتاها.
2- (2) احتجاج شیخ طبرسی 236:2-238.

قال: والمراد بالعالم هنا: العالم بالعلوم الدینیة والأحکام الشرعیة، کالعلم باللّه تعالی وبکتابه وسنّة نبیّه، وما یتوقّف علیه من المقدّمات، والعلم بکیفیة الطهارة القلبیة، وتزکیة النفس مع استعمالها علی وجهها، لا مطلق العالم، کما نبّه علیه صلی الله علیه و آله فی قوله «علماء امّتی کأنبیاء بنی إسرائیل» فإنّ العلماء لا یشبهون الأنبیاء إلاّ علی الوجه الذی ذکرناه.

وقوله صلی الله علیه و آله «العلماء ورثة الأنبیاء» فإنّ الأنبیاء علیهم السلام لم یورّثوا مجرّد الرسم، وغیر من ذکر من العلماء لا تعلّق لهم بوراثة الأنبیاء، بل هم إلی خلافة أضدادهم أشبه، وإلیهم أمیل.

إلی أن قال: والمولی یطلق علی معان کثیرة، والمراد هنا غیر العربی بقرینة ما قبله، وکثیراً ما یطلق المولی علی غیر العربی وإن کان حرّ الأصل، ویقال: فلان عربی، وفلان من الموالی، وعلیه حمل أیضاً قول الشاطبی فی وصفه أئمّة القراءة:

إنّ أباعمر وابن عامر عربیان وباقیهم موالی(1). انتهی کلامه أعلی اللّه مقامه.

وقال فی موضع آخر: المراد بالقرشی المنسوب إلی النضر بن کنانة جدّ النبی صلی الله علیه و آله، والسادات الأشراف أجلّ هذه الطائفة(2).

وقال الشیخ فی المبسوط فی هذا المبحث: إذا حضر رجل من بنی هاشم، فهو أولی بالتقدّم إذا کان ممّن یحسن القراءة(3).

واحتمل الشهید فی الذکری تقدیم المطّلبی علی غیره إن قلنا بترجیح الهاشمی، لکن الهاشمی أولی منه.

واحتمل ترجیح أمجاد بنی هاشم بحسب شرف الآباء، کالطالبی والعبّاسی و

ص:214


1- (1) الفوائد الملیة لشرح الرسالة النفلیة شهید ثانی ص 284-285.
2- (2) الفوائد الملیة لشرح الرسالة النفلیة شهید ثانی ص 285.
3- (3) مبسوط شیخ طوسی 154:1.

الحارثی واللهبی والعلوی والحسنی والحسینی، ثمّ الصادقی والموسوی والرضوی والهادئی.

واحتمل أیضاً ترجیح العربی علی العجمی، والقرشی علی سائر العرب، قال:

وکذا ینسحب الاحتمال فی الترجیح بسبب الآباء الراجحین بعلم أو تقوی أو صلاح، ومن عبّر من الأصحاب بالأشرف یدخل فی کلامه جمیع هذا، ولا بأس به، ومن ثمّ ترجّح أولاد المهاجرین علی غیرهم بشرف آبائهم(1). انتهی.

وفی المختلف: الرابع جعل أبوالصلاح القرشی بعد الأفقه، ولم یذکر الهاشمی، والشیخ إن أراد بقوله فی المبسوط «یقدّم بعد التساوی فی الفقه الأشرف القرشی» فقد وافق کلام أبی الصلاح، وإلاّ فلا، والمشهور بین الأصحاب تقدیم الهاشمی مطلقا إذا کان یحسن القراءة. لنا: انّه أشرف، فتقدیمه أولی من غیره(2).

وقال فی المختلف أیضاً: الثالث(3) جعل ابن زهرة مرتبة بین الأفقه المتأخّر عن الأقرأ وبین الأسنّ، والمشهور تقدیم الهاشمی لأنّه أشرف(4).

و شیخ علی سبط شهید ثانی - رحمهما اللّه تعالی - در حواشی شرح لمعه احتمال داده است، که مراد از عالم که در حدیث سابقاً از شرح نفلیه نقل شده معصوم علیه السلام بوده باشد، وبنا بر این ذرّیه غیر معصوم ثانی اثنین وخلیفۀ آباء معصومین خود خواهند بود، که الولد سرّ أبیه، وسایر مراتب بر متأمّل از موالی و غیره، پوشیده نیست.

و در باب الصلاة علی المیت از کتاب فقه الرضا علیه السلام به این عبارت مروی است: واعلم انّ أولی الناس بالصلاة علی المیت الولی، أو من قدّمه الولی، فإذا

ص:215


1- (1) ذکری الشیعه شهید اوّل 410:4-421.
2- (2) مختلف الشیعۀ علاّمه حلّی 68:3.
3- (3) صحیح: السادس.
4- (4) مختلف الشیعۀ علاّمه حلّی 69:3.

کان فی القوم رجل من بنی هاشم، فهو أحقّ بالصلاة إذا قدّمه الولی، فإن تقدّم من غیر أن یقدّمه الولی فهو غاصب(1). انتهی.

و از این روایت اولویت هاشمی به نحوی معلوم است، و ظاهر آن است که علماء مذکورین فوق - رحمهم اللّه تعالی - به این مستند ظفر نیافته بودند که واقع شده: لم أقف علی مستنده.

وقال صاحب بن عبّاد فی کتابه المعروف بالمحیط فی علم اللغة: فی الحدیث «لا یحلّ لامریء أن یؤمّر مفاءً علی مفیء، ولا یؤمّر مولیً علی عربی؛ لأنّ الموالی فیئهم(2).

وقال ابن الأثیر فی النهایة: فیه «لا یلینّ مفاءٌ علی مفیء» المفاء الذی افتتحت بلدته وکورته، فصارت فیئاً للمسلمین، یقال: أفأت کذا، أی: صیّرته فیئاً، فأنا مفیء، وذلک الشیء مفاء، کأنّه قال: لا یلینّ أحد من السواد علی الصحابة والتابعین الذین افتتحوه عنوة(3).

ورأیت بخطّ جدّی ثالث المعلّمین قدّس سرّه: لا یلینّ مفاء علی مفیء. وفی روایة: لا یؤمّر.

وفی سیادة الأشراف: فی الفصول التی اختارها الشریف المرتضی فی کتابی العیون والمحاسن لشیخنا أبی عبداللّه المفید قدّس سرّهما: قیل لزین العابدین علیه السلام: بم فضّلتم الناس وسدتموهم یابن رسول اللّه؟ فقال علیه السلام: إنّ الناس کلّهم لا یخلو من أن یکونوا أحد ثلاثة: إمّا رجل أسلم علی ید جدّنا رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فهو مولیً لنا ونحن ساداته، وإلینا یرجع بالولاء، أو رجل قاتلنا فقاتلناه، فمضی إلی النار، أو رجل أخذنا منه الجزیة عن ید وهو صاغر، ولا رابع للقوم، فأیّ فضل لم نحزه و

ص:216


1- (1) فقه الرضا علیه السلام ص 177.
2- (2) المحیط فی اللغة صاحب بن عبّاد 408:3.
3- (3) نهایۀ ابن اثیر 483:3.

شرف لم نحصله(1).

وکأنّما عناهم القائل بقوله:

الناس أرضٌ فی السماحة والندی وهم إذا عدّ الکرام سماء

لو أنصفوا کانوا لآدم وحدهم وتفرّدت بولادهم حوّاء

وکیف یتأتّی للقلم أو اللسان أن یحاول فی کشف فضائلهم الشرح والبیان.

وکیف ینال النجم راحة لامس وأین الثریّا من ید المتناول

انتهی ما أخرجناه من کتاب سیادة الأشراف.

وذکر السید ابن طاووس فی کتابه کشف المحجّة لثمرة المهجة، نقلاً عن کتاب الرسائل لمحمّد بن یعقوب الکلینی - رضی اللّه تعالی عنهما - فی أثناء حدیث طویل مذکور هنالک، ما موضع الحاجة منه: إنّ أمیرالمؤمنین علیه السلام کتب کتاباً بعد منصرفه من النهروان، وأمر أن یقرأ علی الناس:

بسم اللّه الرحمن الرحیم، من عبداللّه علی أمیرالمؤمنین إلی شیعته من المؤمنین والمسلمین، إنّما حجّتی أنّی ولی هذا الأمر من دون قریش، أنّ نبی اللّه صلی الله علیه و آله قال:

الولاء لمن أعتق، فجاء رسول اللّه صلی الله علیه و آله بعتق الرقاب من النار، وأعتقها من الرقّ، فکان للنبی صلی الله علیه و آله ولاء هذه الاُمّة، وکان لی بعده ما کان له، فما جاز لقریش من فضلها علیها بالنبی صلی الله علیه و آله جاز لبنی هاشم علی قریش، وجاز لی علی بنی هاشم بقول النبی صلی الله علیه و آله یوم غدیر خمّ «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» إلاّ أن تدعی قریش فضلها علی العرب بغیر النبی صلی الله علیه و آله، فأنشأوا فلتقوّلوا ذلک. انتهی

ص:217


1- (1) الفصول المختاره سید مرتضی ص 25.

مختصراً.

وفی کتاب نهج الحقّ وکشف الصدق للعلاّمة، نقلاً عن کتاب المناقب للخوارزمی أنّه قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: یا علی إنّ اللّه زوّجک فاطمة، وجعل صداقها الأرض الحدیث(1).

وفی الحدیث القدسی: لولاک لما خلقت الأفلاک(2). وفی روایاته: لولاکما(3).

والخطاب حینئذ لمحمّد وعلی صلوات اللّه علیهما وعلی أولادهما.

و محصّل احادیث مذکورة: آن که مردمان شرقاً و غرباً و بعداً و قرباً، به برکات محمّد و آل بی مثال آن حضرت از رقّ صوری و معنوی، و عبودیت ظاهره و باطنه، نجات یافته اند و می یابند، و هیچ احدی رقبۀ او از آتش جهنّم آزاد نخواهد شد إلاّ به تولاّء ولاء ایشان صلی الله علیه و آله، قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: لو اجتمع الناس علی حبّ علی بن أبی طالب لما خلق اللّه النار(4).

و فقهاء ما رضوان اللّه علیهم، و عامّه در کتاب میراث، در همۀ کتب فقهیه نقل نموده اند «الولاء لمن أعتق»(5) و معنی این عبارت به حسب ظاهر خود معلوم است.

و امّا معنی آن به حسب تأویل، پس آن است که ولاء این امّت تعلّق به کسی دارد که معتق و آزاد کنندۀ ایشان بوده باشد در دار دنیا از بندگی و عار، و در آن نشأه از عذاب نار، و شک نیست که آباء و اجداد سادات علویۀ فاطمیه قاطبة همگی به دین صفت متّصف و ولی نعمت بوده اند، پس میراث ولاء مذکور در همه

ص:218


1- (1) نهج الحقّ علاّمۀ حلّی ص 358.
2- (2) بحار الأنوار 405:16.
3- (3) بحار الأنوار 115:74.
4- (4) امالی شیخ صدوق ص 755 ح 1016.
5- (5) فروع کافی 485:5.

چیز إلاّ ما أخرجه الدلیل، بعد از وفات ایشان به اولاد و احفاد ایشان می رسد، و آیۀ شریفه (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ) (1) را بعضی مؤیّد از برای این مطلب نقل نموده اند، چنان چه عن قریب به تفصیل مذکور می شود ان شاء اللّه تعالی.

و از جمله کلامی که دلالت تمام بر شرافت قریش دارد، این است که در تفسیر ملاّ فتح اللّه کاشانی، در ترجمۀ آیۀ شریفۀ (وَ لَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها) (2) واقع است: که در زمان جاهلیت هر کس به حج یا عمره احرام گرفتی بر او حرام بودی از در خانه در آمدن و داخل شدن، بلکه به بام خانه بر می آمدند و نردبان می نهادند، یا دیوار را سوراخ می کردند و بیرون می رفتند و اندرون می آمدند، و اگر بادیه نشین بودندی از پس خیمه ها بیرون آمدندی و داخل شدندی، و به اعتقاد خود این عمل را از تمامیت حج دانستندی، و تارک آن را فاجر خواندندی.

و این حکم همۀ عرب را شامل بود مگر اهل خمس را، و ایشان قبیلۀ قریش و خزاعه و بنو عامر و ثقیف و کنانه و جشم بودند، و این قبائل را به سبب صلابت در دین و آیین خود حمس گفتندی، چه آن مشتق است از حماست به معنی شجاعت.

اتّفاقاً روزی در ایّام احرام حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله از دری بیرون آمد، در عقب آن حضرت رفاعۀ انصاری هم از آن در قدم بیرون نهاد، و مهاجر و انصار بیک بار او را فاجر گفتند، چون حضرت از او پرسید که این جرأت چرا کردی؟ جواب داد: که من اقتدا به تو کردم، سید عالم صلی الله علیه و آله فرمود: که مرا جایز بود که از در بیرون آیم؛ زیرا که از حمسم یعنی از قریش، و تو از قبیلۀ ما

ص:219


1- (1) سورۀ انفال: 75.
2- (2) سورۀ بقره: 189.

نیستی، رفاعه گفت: ای سید عالمیان اگر تو حمسی من تابع حمسم، زیرا که دین من دین توست، و آئین من آئین تو، فی الحال جبرئیل علیه السلام نازل شد و حکم مذکور را به این آیه باطل کرد.

و در بعضی از کتب مناقب که مسمّی به ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی است، و در باب ثانی کتاب مذکور در بیان فضل قریش وارد است: عن واثلة بن أسقع، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: إنّ اللّه اصطفی من ولد إبراهیم إسماعیل، ثمّ اصطفی من ولد إسماعیل نزار، ثمّ اصطفی من ولد نزار مضر، ثمّ اصطفی من ولد مضر کنانة، ثمّ اصطفی من کنانة قریشاً، ثمّ اصطفی من قریش بنی هاشم، ثمّ اصطفی من بنی هاشم بنی عبدالمطّلب، ثمّ اصطفانی من بنی عبدالمطّلب(1).

و از این حدیث که حضرت رسول صلی الله علیه و آله در باب تفضیل بعضی قبایل بر بعضی نقل فرموده اند، مستفاد می شود که قریش از کنانه أفضل اند، و بنی هاشم از قریش أفضل اند، و حضرت رسول صلی الله علیه و آله از بنی عبدالمطّلب افضل است.

و در معانی الأخبار شیخ جلیل ابن بابویه - رحمه اللّه تعالی - در باب معانی اسماء محمّد و علی و فاطمه والحسن و الحسین والأئمّة علیهم السلام، به اسناد خود از ابی ذرّ - رحمه اللّه تعالی - نقل نموده، که شنیدم از حضرت رسول صلی الله علیه و آله که می فرمود: مخلوق شدم من و علی بن أبی طالب از نور واحد، و تسبیح خدای تعالی در یمین عرش می کردیم پیش از آن که مخلوق شود آدم به دو هزار سال.

چون خلق کرد خدای تعالی آدم علیه السلام را گردانید این نور را در صلب او، و به تحقیق که ساکن بهشت بود، و ما در صلب او بودیم، و قصد خوردن گندم نمود، و به این خطیئه اراده کرد، و ما در پشت او بودیم، و سوار شد نوح به کشتی و ما در پشت او بودیم، و ابراهیم که انداخته شد در آتش ما در پشت او بودیم.

ص:220


1- (1) ذخائر العقبی طبری ص 10.

پس همیشه ما را خدای تعالی نقل می فرمود از اصلاب طیبه به ارحام طاهره، تا آن که رسانید ما را به صلب عبدالمطّلب، پس قسمت کرد ما را به دو قسمت، پس مرا گردانید به صلب عبداللّه، و گردانید علی علیه السلام در صلب أبی طالب، و گردانید در من نبوّت و برکت را، و در علی فصاحت و فروسیت را(1).

و در قاموس اللغة: فروسیت بمعنی حذاقت در سواری اسب و امور او نقل شده است(2).

و دور نیست که کنایه از جهاد و محاربه با کفّار باشد، که بدون این حذاقت غلبه تمام و اعلاء کلمة اللّه مشکل است.

وفی الحدیث: إنّ اللّه یحبّ النکل علی النکل. وذکر فی أکثر کتب اللغة فی بیان النکل، أی: الرجل القوی المجرّب علی الفرس القوی المجرّب(3).

وورد أیضاً ضربة علی یوم الخندق أفضل من عبادة الثقلین إلی یوم القیامة(4).

قال اللّه تعالی (إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ) (5) الآیة، وقال عزوجلّ: (أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِی سَبِیلِ اللّهِ) (6) الآیات.

و این آیات شریفه نصّ صریح است به علوّ مرتبۀ حضرت خیر الوصیین صلوات اللّه وسلامه علیهم أجمعین.

و باز فرموده حضرت رسول صلی الله علیه و آله که: جدا کرد خدای تعالی از برای ما دو

ص:221


1- (1) معانی الأخبار شیخ صدوق ص 56 ح 4.
2- (2) قاموس فیروزآبادی 236:2.
3- (3) نهایۀ ابن اثیر 116:5.
4- (4) ارشاد شیخ مفید 103:1.
5- (5) سورۀ صف: 4.
6- (6) سورۀ توبه: 19.

اسم را از اسماء خودش، پس صاحب عرش محمود است که خدای عالم است و من محمّدم، واللّه أعلا است، واشاره نمود حضرت رسول صلی الله علیه و آله که این یعنی امیرالمؤمنین مسمّی به علی است.

پس محمّد صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام از محمود و اعلا که هر دو نام خداست مشتق و بیرون آورده شده اند، پس ذرّیۀ حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام از صلب این دو نور مطهّر منتزع شده اند.

و صدوق عطّر اللّه مرقده در باب المولی والشهود والخطبة از کتاب من لا یحضره الفقیه، حدیثی در شرافت و فضیلت این سلسلۀ علیۀ علویه، وشجرۀ مبارکۀ ابراهیمیۀ اسماعیلیه، خطبه از ابوطالب علیه السلام روایت نموده در حین تزویج حضرت سید المرسلین صلی الله علیه و آله به خدیجۀ کبری رضی اللّه عنها، که آنچه مناسب مقام است این است:

وخطب أبوطالب رحمه الله لمّا تزوّج النبی صلی الله علیه و آله خدیجة بنت خویلد، بعد أن خطبها إلی أبیها، ومن الناس من یقول إلی عمّها، فأخذ بعضادتی الباب ومن شاهده من قریش حضور، فقال: الحمد للّه الذی جعلنا من زرع إبراهیم علیه السلام، وذرّیة إسماعیل، وجعل لنا بیتاً محجوباً، وحرماً آمناً، یجبی إلیه ثمرات کلّ شیء، وجعل الحکّام علی الناس، وبارک لنا فی بلدنا الذی نحن فیه، ثمّ إنّ ابن أخی محمّد بن عبداللّه بن عبدالمطّلب لا یوزن برجل من قریش إلاّ رجّح، ولا یقاس بأحد منهم إلاّ عظم عنه. الحدیث(1).

وفی مستدرک کتاب السبعین للسید علی الهمدانی، ما هذه عبارته: الذی تعلّق بنسب أمیرالمؤمنین علیه السلام یعلم کلّ سامع أنّ لمحمّد وعلی علیهما السلام معاً إلی آدم

ص:222


1- (1) من لا یحضره الفقیه 397:3-398 ح 4398.

أبی البشر علیه السلام أحد وخمسون جدّاً، منها سبعة عشر نبیاً، ومنها سبعة عشر زهّاداً عبّاداً، ومنها سبعة عشر ملوکاً مسلمین علی ملّة إبراهیم علیه السلام، فالأنبیاء الیاس والیسع واسماعیل وابراهیم، وعابر وهو هود النبی، وشالح وارفحشد ویشجب ونوح وملک ومتولشح، واخنوخ وهو ادریس النبی، ومادد ومهائیل وقینان وشیث وآدم علیهم السلام.

والعبّاد والزهّاد: هاشم وکنانة ومعد و اد و ادد و همیسع و سلامان و حمل و بنت و تارح و ناخور و شروع و اذعور و فالغ، ونذار و سام و انوش.

والملوک: عبداللّه و عبدالمطّلب و عبدمناف و قصی و کلاب و مرّه و کعب و لؤی و غالب و فهر و مالک و نضر و خزیمة و مدرکة و مضر و عدنان و قیذار، وهذا من حضرة النبی صلی الله علیه و آله ومن حضرة أمیرالمؤمنین علی علیه السلام انتهی.

و بعضی از مشاهیر سادات و علماء نقل نموده اند که: ائمّه به موجب کلام حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله که «الأئمّة من قریش» منحصرند در قریش، و آن حضرت نیز فرموده اند: قدّموا قریشاً ولا تتقدّموها.

وعلماء نسب گفته اند که: هر که از اولاد نضر بن کنانه است قرشی است، و میان نضر و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله دوازده پدر است، پس هر گاه آن حضرت را مرکز سازیم متصاعد خواهد بود درجۀ آباء تا نضر، و منحدر خواهد شد در مراتب ابناء تا مهدی از عدد دوازده؛ زیرا که دو خط خارج از مرکز به محیط محال است متفاوت باشند، و در مجالس المؤمنین نیز تصریح به این معنا شده.

وفی کتاب الآداب ومکارم الأخلاق للشیخ أبی القاسم علی بن أحمد الکوفی من القدماء: وصیة أبی طالب بن عبدالمطّلب بن هاشم لمّا حضرته الوفاة جمع إلیه بنی هاشم: أنتم صفوة اللّه وقلب العرب، وأنتم حزب اللّه ورأس الحسب، منکم السید المطاع، وفیکم المقدام الشجاع، لم تترکوا من المآثر نصیباً إلاّ

ص:223

حویتموه، ولا شرفاً إلاّ أدرکتموه، فلکم علی الناس الفضیلة، ولهم إلیکم الوسیلة. الوصیة بطولها(1).

و آنچه مرقوم شد در باب مراتب تفضّل عامّۀ سابقین و لاحقین بود، امّا از جملۀ مراتب تفضّلات خاصّۀ آل محمّد صلی الله علیه و آله، حدیثی است که در اصول کافی محمّد بن یعقوب کلینی، در باب تذاکر اخوان نقل نموده به این عنوان: عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن علی بن الحکم، عن المستورد النخعی، عمّن رواه، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: إنّ من الملائکة الذین فی السماء لیطلعون إلی الواحد والاثنین والثلاثة، وهم یذکرون فضل آل محمّد، قال: فتقول:

أما ترون إلی هؤلاء فی قلّتهم وکثرة عدوّهم یصفون فضل آل محمّد، قال: فتقول الطائفة الاُخری من الملائکة: ذلک فضل اللّه یؤتیه من یشاء واللّه ذو الفضل العظیم(2).

و معلوم گردید از حدیث واثلة بن الأسقع وغیره که بنی عبدالمطّلب از قریش که حدیث در باب عدم جواز تقدّم بر ایشان وارد شده به یک واسطه افضل اند، و شک نیست که علوی فاطمی که نسبت ازدواج ایشان به حضرت رسول صلی الله علیه و آله جایز نیست افضل از سایر بنی عبدالمطّلب اند به حسب شرافت نور حضرت رسول صلی الله علیه و آله و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام.

شرف تتابع کابر عن کابر کالرمح أنبوب علی أنبوب

وتلألأ النجوم الزهر علی أسلافه کالغیث شؤبوب علی شؤبوب

با آن که اولاد اسماعیل در اوایل سلسلۀ قبایل ممدوحه واقع شده، و به چندین

ص:224


1- (1) بحار الأنوار 106:35.
2- (2) اصول کافی 187:2 ح 4.

مرتبه ادون از بنی عبدالمطّلب اند اعلا از قبائل دیگرند، و فضیلت عظیم به حسب نسب دارند، حتّی آن که در کتب سماویه غیر قرآن نیز تصریح به مدح ایشان واقع شده.

به نحوی که جدّ امجد داعی احمد الفضلاء والمحقّقین میر سید احمد - قدّس سرّه - در کتاب مصقل الصفا در ردّ آئینۀ حق نما، که در بطلان مذهب نصارا تألیف نموده، ایراد نموده است که: در فصل بیستم سفر اوّل کتاب تورات اشارت به نبوّت آن حضرت واقع است، و تعبیر از او ب «مادماد» شده است، وبه اوصیای اطهار آن حضرت که صفحات دوازده برج سپهر مقرنس رقم زده به مهر این ذوات مقدّس اند: بشنیم عسور بانیعبارت ولشماعیل شماتیخوا هنا بیراحتی وحفریتی ایتی وحربیتی ایتی بمادماد شینم عسور لامیتا لغوی کوذیل.

و ترجمه اش به فارسی این است: یعنی شنیدیم گفتۀ تو را ای ابراهیم در بارۀ اسماعیل، پس در او برکت بخشیده صاحب ثمره، و میوه اش خواهیم ساخت، و اولاد او را بسیار خواهیم گردانید، و از فرزندان او مادماد و دوازده شریف منیف و امّت عظیمه اخراج خواهیم نمود.

و مخفی نیست بر متصفّحان نکته دان که قریب به مضمون این آیه تورات از سدی که از قدمای اهل سنّت است به ظهور پیوسته که: لمّا کرهت سارة مکان هاجر أوحی اللّه تعالی إلی إبراهیم الخلیل علیه السلام، فقال: انطلق بإسماعیل واُمّه حتّی تنزله بیتی التهامی یعنی مکّة، فإنّی ناشر ذرّیتها، وجاعل منهم نبیاً عظیماً، وجاعل من ذرّیته اثناعشر عظیماً. تمّ کلامه.

و این مرتبۀ عظیمی است که خدای تعالی اولاد اسماعیل را برکت فرموده اند، و پیغمبر آخر الزمان وائمّۀ معصومین - صلوات اللّه وسلامه علیهم أجمعین - در میان ایشان معیّن به مراتب عظیمۀ رسالت و امامت شده اند، و این

ص:225

معنا باعث افتخار اولاد اسماعیل و قریش و جمیع ذرّیه است.

به نحوی که در کتاب کفایة الأثر فی النصوص علی الأئمّة الإثنی عشر مسنداً از محمّد بن بکیر ایراد شده که قال: دخلت علی زید بن علی وعنده صالح بن بشر، فسلّمت علیه وهو یرید الخروج إلی العراق، فقلت له: یابن رسول اللّه حدّثنی بشیء سمعته عن أبیک علیه السلام.

فقال: نعم، حدّثنی أبی، عن أبیه، عن جدّه، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: من أنعم اللّه علیه بنعمة فلیحمد اللّه، ومن استبطأ الرزق فلیستغفر اللّه، ومن أحزنه أمر فلیقل لا حول ولا قوّة إلاّ باللّه.

فقلت: زدنی یابن رسول اللّه، قال: نعم حدّثنی أبی، عن أبیه، عن جدّه، قال:

قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: أربعة أنا لهم شفیع یوم القیامة: المکرم لذرّیتی، والقاضی لهم حوائجهم، والساعی لهم فی امورهم عند اضطرارهم إلیه، والمحبّ لهم بقلبه ولسانه.

قال: فقلت: زدنی یابن رسول اللّه من فضل اللّه ما أنعم اللّه عزّوجلّ علیکم، قال:

نعم حدّثنی أبی، عن أبیه، عن جدّه، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: من أحبّنا أهل البیت فی اللّه حشر معنا وأدخلناه معنا الجنّة، یابن بکیر من تمسّک بنا فهو معنا فی الدرجات العلی، یابن بکیر إنّ اللّه تبارک وتعالی اصطفی محمّداً صلی الله علیه و آله واختارنا له ذرّیة، فلولا ذا لم یخلق اللّه تعالی الدنیا والآخرة، یابن بکیر بنا عرف اللّه، وبنا عبد اللّه، ونحن السبیل إلی اللّه، ومنّا المصطفی والمرتضی، ومنّا یکون المهدی قائم هذه الاُمّة.

قلت: یابن رسول اللّه هل عهد إلیکم رسول اللّه صلی الله علیه و آله متی یقوم قائمکم؟ قال:

یابن بکیر إنّک لن تلحقه، وإنّ هذا الأمر تلیه ستّة من الأوصیاء بعد هذا، ثمّ یجعل اللّه خروج قائمنا، فیملأها قسطاً وعدلاً کما ملئت جوراً وظلماً.

فقلت: یابن رسول اللّه ألست صاحب هذا الأمر؟ فقال: أنا من العترة، فعدت،

ص:226

فعاد إلیّ فقلت: هذا الذی تقول عنک أو عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله؟ فقال: لو کنت أعلم الغیب لاستکثرت من الخیر، لا ولکن عهد عهده إلینا رسول اللّه صلی الله علیه و آله، ثمّ أنشأ یقول:

نحن سادات قریش و قوام الحقّ فینا

نحن أنوار النبی من قبل کون الخلق کنّا

نحن منّا المصطفی المختار والمهدی منّا

فبنا قد عرف اللّه وبالحقّ أقمنا

سوف یصلاه سعیر من تولّی الیوم عنّا

قال علی بن الحسن: وحدّثنا بهذا الحدیث محمّد بن الحسین البزوفری، عن الکلینی، عن محمّد بن یحیی، عن سلمة بن الخطّاب، عن الطیالسی، عن أبی عمیر وصالح بن عقبة جمیعاً، عن علقمة بن محمّد الحضرمی، عن صالح، قال: کنت عند زید بن علی، فدخل إلیه ممحّد بن بکیر، وذکر الحدیث(1).

پس از این حدیث که به دو سند مذکور شد، و یکی از آنها به روایت کلینی است، و غیره من احادیث هذا الکتاب معلوم شد و می شود که فضایل و فواضل ذریّۀ طیّبۀ آن حضرت بیشمار است، و ایشان و سایر خویشان از مناقب و مفاخر اوایل و اواخر محظوظ وبا نصیب اند، وآنچه زید بن علی در این ابیات برای خود و امثاله از بنی هاشم اثبات کرده، و به اعتبار ادنی ملابسه اضافه نموده بیان واقع است، واللّه یحقّ الحقّ وهو یهدی السبیل.

و در کتب احادیث شرافت اولاد اسماعیل مطلقا متحقّق است، چنان چه در من لا یحضره الفقیه واقع شده، در مبحث صوم در باب ثواب افطار فرمودن صائم: قال الصادق علیه السلام: إنّ السدیر دخل علی أبی علیه السلام فی شهر رمضان، فقال له:

یا سدیر هل تدری أیّ لیالی هذه؟ فقال له: نعم جعلت فداک إنّ هذه لیالی شهر

ص:227


1- (1) کفایة الأثر ابن خزّاز قمّی ص 295-297.

رمضان، فما ذاک؟ فقال له أبی: أتقدر علی أن تعتق فی کلّ لیلة من هذه اللیالی عشر رقاب من ولد إسماعیل؟ فقال له سدیر: بأبی واُمّی لا یبلغ مالی ذاک، فما زال ینقص حتّی بلغ به رقبة واحدة، فی کلّ ذلک یقول: لا أقدر علیه، فقال له: أوما تقدر أن تفطر فی کلّ لیلة رجلاً مسلماً؟ فقال له: بلی وعشرة، فقال له أبی علیه السلام: فذلک الذی أردت یا سدیر، إنّ إفطارک أخاک المسلم یعدل عتق رقبة من ولد إسماعیل(1).

یعنی: حضرت مولانا الفایق ونور اللّه الشارق ابی عبداللّه جعفر بن محمّد الصادق علیه السلام فرمود: که سدیر داخل شد بر پدرم حضرت امام محمّدباقر علیه السلام در ماه مبارک رمضان، پس آن حضرت فرمود: که یا سدیر آیا می دانی که چه شبهاست این شبها؟ سدیر گفت: بلی جانم فدای تو باد، و به درستی که این شبها شبهای ماه مبارک رمضان است، منظور چیست از این سؤال؟.

آن حضرت فرمود: آیا قدرت داری که آزاد کنی در هر شب از این شبها ده بنده از اولاد اسماعیل را؟ سدیر گفت: جان پدر و مادرم فدای تو باشد نمی رسد مال به این قدر، پس آن حضرت همیشه کم می فرمودند عدد آزادی بنده ها را تا آن که فرمودند: که آیا قدرت داری که یک بنده از اولاد حضرت اسماعیل در هر شب از ماه رمضان المبارک آزاد کنی؟ در جمیع این مراتب سدیر گفت: قدرت ندارم.

پس حضرت امام محمّدباقر علیه السلام فرمود: که آیا قدرت نداری که افطار فرمائی در هر شب از این ماه مرد مسلمی را؟ پس گفت سدیر: بلی این را قدرت دارم، بلکه ده مرد مسلم را می توانم افطار فرمود، پس گفت به او پدرم یعنی حضرت امام محمّدباقر علیه السلام: به این افطار مؤمن اراده کرده ام آزاد نمودن ولد

ص:228


1- (1) من لا یحضره الفقیه 134:2 ح 1953.

اسماعیل را، یا سدیر یقین بدان که افطار فرمودن تو برادر مسلمان را در شب ماه مبارک رمضان برابری می کند با ثواب آزاد نمودن بندۀ آن اولاد حضرت اسماعیل علی نبینا وآله وعلیه السلام.

وروی الصدوق فی أمالیه، بإسناده إلی النبی صلی الله علیه و آله أنّه قال: من صلّی العصر فی جماعة، کان له کأجر ثمانیة من ولد إسماعیل، کلّ منهم ربّ بیت یعتقهم(1).

وروی الصدوق أیضاً فی کتاب فضائل الأشهر الثلاثة، باسناده المذکور فیه، عن أبی الحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام، قال: من تصدّق وقت إفطاره علی مسکین برغیف، غفر اللّه له ذنبه، وکتب له ثواب عتق رقبة من النار من ولد إسماعیل(2).

وروی البرقی فی کتاب المحاسن بإسناده المذکور فیه أیضاً، عن أبی جعفر علیه السلام، قال: لئن أفطر رجلاً مؤمناً فی بیتی أحبّ إلیّ من عتق کذا وکذا نسمة من ولد إسماعیل(3).

پس معلوم می شود که اولاد اسماعیل آن قدر عظیم القدرند که از جهت ضرب المثل در زیادتی ثواب حضرت رسول صلی الله علیه و آله و حضرت امام محمّدباقر علیه السلام و حضرت امام رضا علیه السلام آزادی ایشان را نقل می فرمودند، و مستفاد می گردد که نسب شریف دخلی عظیم دارد در تعظیم و فضیلت و اکرام بنی نوع انسان، لیکن مردم از راه غفلت و نخوت شیطانی و مدّعای حیوانی و خواهشهای جسمانی خود را در بلیۀ عظیمۀ عذاب الهی گرفتار می سازند، و ثقل گناه و نیّات ذمیمه که در پرده های قلوب به لباسهای متلوّنه پوشیده است از سر هوای نفسانی به تن

ص:229


1- (1) امالی شیخ صدوق ص 124 ح 113.
2- (2) فضائل اشهر الثلاثه شیخ صدوق ص 96 و 106.
3- (3) محاسن برقی 157:2 ح 1426.

بر می دارند. لمؤلّفه:

هر چند ره عشق بلا پر دارد با دل چکنم که مدّعا پر دارد

خالی نشود سرم زسودای بتان این کاسۀ سر نگون هوا پر دارد

و همین باعث آن شده که اکثر احادیث تکریم ذرّیۀ حضرت رسالت را جمعی دانسته فراموش کرده اند، و عالماً جاهل گشته اند، و از قبیل تجاهل العرفا که در مقام شعر مستحسن است، در مقام خطابه این معنا را مستحسن دانسته اند.

و لهذا احادیث اکرام ذرّیۀ رسالت را در افواه کمتر مشهور می سازند، چنان چه داعی نزد افضل المحقّقین و سیّد المجتهدین رفیع الملّة والدین میزا رفیع الدین محمّد نائینی - روّح اللّه روحه - شرح لمعه می خواندم، در مبحث الهاشمی أولی مذکور شد آنچه صاحب کتاب ذکری در باب قدّموا قریشاً الخ قلمی نموده است، چنان چه سابقاً مذکور شد، از روی طعن و تعجّب اظهار فرمودند: که آیا چه باعث شده که با وجود شرافت هاشمی، و کثرت احادیث در شأن، بعضی می خواهند که سلب و کتمان این معنا نمایند (یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَی اللّهُ إِلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ) (1).

و مؤیّد این مطلب است، آنچه علاّمۀ حلّی - قدّس اللّه تعالی سرّه القدّوسی - نقل نموده در کتاب مختلف، از شیخ مفید رحمه اللّه تعالی به این عبارت: قال المفید رحمه الله: إذا حضر الصلاة رجل من بنی هاشم وصلّی، کان أولی بالتقدّم علیه بتقدیم ولیه له، ویجب علی الولی تقدیمه(2).

یعنی: اگر حاضر شود نماز میت را مردی از بنی هاشم و نماز کند، اولی خواهد بود به پیش نمازی بر آن میت، به سبب مقدّم داشتن ولی آن مرد هاشمی

ص:230


1- (1) سورۀ توبه: 32.
2- (2) مختلف الشیعۀ علاّمه حلّی 305:2.

را، و واجب است بر ولی میت که مقدّم دارد او را.

وفی الشرح الجدید للقواعد: والهاشمی الجامع للشرائط أولی من غیره بالإمامة، لکن إنّما یتقدّم لو أن قدّمه الولی إجماعاً، کما فی المعتبر، ونهایة الإحکام، والتذکرة، ومعنی أولویته أنّه ینبغی له تقدیمه، وفی المقنعة یجب، واستدلّ برجحانه لشرف النسب، وقوله صلی الله علیه و آله «قدّموا قریشاً ولا تقدّموها».

قال الشهید: ولم نستثبته فی روایاتنا، مع أنّه أعمّ من المدّعی، ثمّ اشتراط استجماعه الشرائط ظاهر، واقتصر الشیخ وابنا إدریس والبرّاج علی ذکر اعتقاده الحقّ، وعن أبی علی: ومن لا أحد له فالأقعد نسباً برسول اللّه صلی الله علیه و آله من الحاضرین أولی به، قال الشهید: ولعلّه إکرام لرسول اللّه صلی الله علیه و آله، فکلّ ما کان القرب منه أکثر کان أدخل فی استحقاق الإکرام.

وآیۀ شریفۀ (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ) را بعضی مؤیّد از برای این مطلب نقل نموده اند.

و قاضی عضد در مواقف استدلال این آیه را از جانب شیعه به این عبارت بیان نموده که: الأوّل: قوله تعالی (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللّهِ) والآیة عامّة فی الاُمور کلّها لصحّة الاستثناء.

و شارح یعنی میر سید شریف گفته که: إذ یجوز أن یقال: أولی إلاّ فی کذا، ومنها أی من الاُمور التی یعمّها الآیة الإمامة والخلافة، وعلی من أولی الأرحام دون أبی بکر.

وقال المفسّر النیشابوری: «إلاّ أن تفعلوا» أی: إلاّ أن تسدّوا وتوصلوا إلی أولیائکم فی الدین وهم المؤمنون والمهاجرون معروفاً برّاً بطریق الوصیة، والحاصل أنّ الأقارب أحقّ من الأجانب فی کلّ نفع من میراث وهبة وصدقة وهدیة وغیر ذلک، إلاّ فی الوصیة، فإنّه لا وصیة لوارث.

و علاّمه در کشف الحقّ و قاضی نور اللّه - رحمهما اللّه - در احقاق الحقّ، و

ص:231

زمخشری و بیضاوی قریب به این مضامین را نقل نموده اند.

و مجموع آیات در اوایل سورۀ احزاب به این نحو و ترتیب است (النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ إِلاّ أَنْ تَفْعَلُوا إِلی أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً) (1) و در آخر سورۀ انفال آیۀ شریفه بدون استثناء واقع است.

وأولویت ذوی الأرحام به پیغمبر در جمیع کمالات موروثه از آن حضرت صلی الله علیه و آله، بنا بر حدیث موضوع «نحن معاشر الأنبیاء» الزاماً علیهم نهایت ظهور دارد. وأجاد القائل الشاعر الذی حقیق علی شعره العرشی أن ینشد فی جمیع المشاعر، حیث نظم:

گویند که پیغمبر ما رفت زدنیا میراث خلافت به عمر داد و به عثمان

هز گز ملکان به بیگانه ندادند رو دفتر شاهان جمله تو بر خوان

با ابن عم و دختر و داماد و دو فرزند میراث به بیگانه دهد هیچ مسلمان

وفی کتاب المناقب للشیخ ابن شهرآشوب: قال اللّه تعالی: (وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ) (2) ولا اتّباع أحسن من اتّباع الحسن والحسین علیهما السلام، وقال تعالی: (أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ) فقد ألحق اللّه بهما ذرّیتهما برسول اللّه صلی الله علیه و آله، وشهد بذلک کتابه، فوجب لهم الطاعة بحقّ الإمامة مثل ما وجب للنبی صلی الله علیه و آله لحقّ النبوّة.

وقال تعالی حکایة عن حملة العرش (الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ

ص:232


1- (1) سورة احزاب: 6.
2- (2) سورة طور: 21.

رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِیمِ رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیّاتِهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ وَ قِهِمُ السَّیِّئاتِ) .

وقال أیضاً: (وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُنٍ) ولا یسبق النبی صلی الله علیه و آله فی فضیلة، ولیس أحقّ بهذا الدعاء بهذه الصیغة منه وذرّیته، فقد وجب لهم الإمامة(1).

و استدلال به این آیات تقدیم ذرّیۀ مقدّسه به همان نمط و تقریب است که سابقاً مفصّلاً در آیۀ اولوا الأرحام گذشت، وضمیر تثنیه فی ذرّیتهما که راجع به حسنین علیهما السلام است دالّ است بر تعمیم حکم مهما أمکن، و به قدر مقدور نسبت به جمیع ذرّیۀ ایشان به جهت آن که اولاد حضرت امام حسن علیه السلام هیج یک امام مفترض الطاعة نبودند.

ونعم ما قال ابن الجوزی فی مثل هذا المقام: فرخ البطّ سابح.

ومن الکلمات العلیة العلویة: لا تصغرنّ حدثاً من قریش(2).

بچّۀ بط اگر دنیّه بود آب دریاش تا به سینه بود

و مناسب این مقام است آنچه فاضل دولت آبادی در کتاب مناقب خود آورده: فصل سوّم در رعایت اولاد رسول اللّه صلی الله علیه و آله، قال تعالی: (فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی) الآیة فی الکشّاف، ویقدّمون علی سائر الناس؛ لأنّهم اسوة أی: قدوة. وفی النافع: ویقدّمون علی سائر الناس ترجیحاً للقرابة.

ص:233


1- (1) مناقب ابن شهرآشوب 9:9-10.
2- (2) شرح نهج البلاغۀ ابن أبی الحدید 253:20.

وفی شرعة الاسلام فی باب السفر: ویقدّم أولاد الرسول بالمشی والجلوس.

وفیه أیضاً فی باب الصحبة: ویعظّم أولاد الرسول، ویسعی فی حوائجهم، ویحبّهم بقلبه ولسانه، ویقدّم علی نفسه فی کلّ شأن.

وفی تشریح فخرالدین الرازی: لا یجوز للرجل العالم والمتّقی أن یجلس فوق العلوی الاُمّی وأبیه الاُمّی؛ لأنّه اسوة فی الدین.

یعنی در جمیع کارها اولاد رسول صلی الله علیه و آله را بر خود مقدّم دارید، و در صدر ناخوانده نشستن جایز نیست.

عزیز من بدان که از صدر نشستن ذلیل عزیز نگردد، بزرگ کسی است که مرتبه و جای خود را بشناسد، و آن که فرود نشیند در عظمت وی هیچ قصور نپذیرد، و اگر تو اولاد رسول را از بهر عداوت یا حقارت بر صدر ننشانی یا سلام نکنی، ایشان را چه کم آید، اگرچه یزیدیان هزار ماه به ایشان لعنت فرستادند، خدای تعالی بهر عمارت دل ایشان فرموده قوله تعالی: (سَلامٌ هِیَ حَتّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ) فی الروضة: أی ثنائی علی أولاد محمّد صلی الله علیه و آله.

قوله تعالی (سَلامٌ عَلی إِلْیاسِینَ) أی آل محمّد. کذا فی الزاهدیة. تمام شد کتاب فاضل مذکور.

وللّه درّ من قال:

کسی که از شرفش باب اوست باب اللّه زفضل اوست نشان آیۀ کتاب اللّه

به کعبه مولد جدّ و به قدر سورۀ قدر خطیب خطبه مدحش بود خطاب اللّه

ولقد أحسن وأفاد بعض الأفاضل المعاصرین المحسنین(1) - أحسن اللّه إلیه -

ص:234


1- (1) مراد محدّث جلیل القدر ملاّ فیض کاشانی.

حیث قال فی بعض فوائده بتقریب غریب لا یخلو من فیض، ما هذه إفادته:

إنّ عالماً من علماء الزمان، أو قاض من قضاة الدهر من أوساط الناس منزلة، لو اجتمع فی مجلس ملک مع فاطمی فقیر، وعلم أنّ الفاطمی یحبّ التقدّم علیه، ویکره التأخیر عنه، ویتأذّی من التأخیر، ولو أجلسا بدون تقدیم وتأخیر فی الیمین والیسار، أو بین یدی الملک بمرتبة واحدة لا یکون له رضاً ولا کراهة.

فأقلّ مراتب المحبّة والمودّة فی القربی التی هی أجر تبلیغ الرسالة والنبوّة فی هذا الأمر، أنّ القاضی أو العالم لولم یدخل السرور فی قلب الفاطمی لم یدخل الحزن أیضاً، ولا یرضی بما فیه أذی الفاطمی وهو التقدّم علیه، وأمکن له الاحتراز عن الإیذاء باختیار شقّ المساوات، فلا یختاره ویقصد التقدّم الذی فیه أذی الفاطمی، ویتجاوز عن مراتب المحبّة إلی مرتبة من مراتب البغض؛ لأنّ من لا یبغض أحد ألاّ یؤذیه، ولو تقدّم الفاطمی علیه لأبغضه وأنکر منه هذا الصنع.

فعلم من هذا البیان والمثال أنّه لا یتیسّر لأکثر الناس بناءً علی العادات والأوضاع المعروفة الدنیویة رعایة أدنی مراتب المحبّة مع آحاد السادات، بل ما یصدر عن الأکثر فیه إهانة وتحقیر لشأنهم لا یجوّزونه ومثله بأصدقائهم وأعزّتهم من أهل الدنیا، وهذه مرتبة من البغض(1). انتهی کلامه أعلی اللّه مقامه.

و از جمله کمّل فضلاء فوق، یعنی: سالک مسلک حقّ نبوی، عالم ربّانی، غریق بحر اخضر رحمت باری، ملاّ محمّدباقر سبزواری، در کتاب روضۀ انوار عبّاسی به این عبارت ایراد نموده است: که بر پادشاه لازم است که در مراعات سادات و ذرّیۀ حضرت رسول صلی الله علیه و آله به اقصی الغایه بکوشد، و در این باب راه تقصیر و اهمال نگشاید(2).

ص:235


1- (1) فوائد مرحوم ملا محسن کاشانی.
2- (2) روضۀ انوار عبّاسی سبزواری ص 250.

و حدیث سند دهم را که از فقیه(1) مرقوم شده جهت حجّت ایراد نموده، و بعد از آن ذکر نموده است که: پس باید که پادشاه در تعظیم و اکرام ایشان غایت مبالغه کند، و در ایصال وظائف و سیور غالات ایشان اهتمام ورزد، و از احوال فقراء سادات و ایتام و بیوه زنان ایشان غافل نگردد، و حقوق اخماس و غیر ذلک به ایشان برساند.

و اشراف و نقباء سادات و صاحب خاندانهای بزرگ و رفیع را بزرگ مرتبه دارد، و در اجلال و توقیر ایشان تقصیر ننماید.

پس مستفاد شد از ما ذکر من بعض علماء الفریقین آن که ایشان تا به این مرتبه احتیاط می نموده اند در رعایت و حرمت رحم و قرابت رسول صلی الله علیه و آله، والاحتیاط سبیل لا یضلّ سالکه ولا مسالکه.

و در حبیب السیر مذکور است: که یکی از شرائط صلح حضرت امام حسن علیه السلام با معاویه آن بوده که پنج هزار درهم که در بیت المال کوفه موجود بود از آن حضرت طلب ندارد، تا از آن وجه دیون خود را ادا نماید، وخراج فسا و داراب جرد فارس را به مدینه بفرستد تا در مصارف اهل بیت مصروف گردد(2).

و در قاموس اللغه واقع است که: قفط بالکسر بلد بصعید مصر موقوفة علی العلویین من أیّام أمیرالمؤمنین علی علیه السلام(3).

ص:236


1- (1) من لا یحضره الفقیه 65:2 ح 1725.
2- (2) حبیب السیر ص 364.
3- (3) قاموس فیروزآبادی 381:2.

سند شانزدهم: عدم حقوق ذرّیه رسول صلی الله علیه و آله مصداق کناهان کبیره است

ابن بابویه - رحمة اللّه علیه - در کتاب هدایه، و در باب معرفت کبایر از کتاب من لا یحضره الفقیه، به سند خود از حضرت أبی عبداللّه علیه السلام نقل نموده: إنّ الکبایر سبع فینا انزلت، ومنّا استحلّت، فأوّلها الشرک باللّه العظیم، وقتل النفس التی حرّم اللّه عزّوجلّ، وأکل مال الیتیم، وعقوق الوالدین، وقذف المحصنة، والفرار من الزحف، وإنکار حقّنا.

فأمّا الشرک باللّه العظیم، فقد أنزل اللّه فینا ما أنزل، وقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله فینا ما قال، فکذّبوا اللّه وکذّبوا رسوله فأشرکوا باللّه.

وأمّا قتل النفس التی حرّم اللّه، فقد قتلوا الحسین علیه السلام وأصحابه.

وأمّا أکل مال الیتیم، فقد ذهبوا بفیئنا الذی جعله اللّه عزّوجلّ لنا فأعطوه غیرنا.

وأمّا العقوق، فقد أنزل اللّه تبارک وتعالی فی کتابه، فقال عزّوجلّ: (النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ) (1) فعقّوا رسول اللّه صلی الله علیه و آله فی ذرّیته، وعقوا امّهم خدیجة فی ذرّیتها.

وأمّا قذف المحصنة، فقد قذفوا فاطمة علیها السلام علی منابرهم.

وأمّا الفرار من الزحف، فقد أعطوا أمیرالمؤمنین علیه السلام بیعتهم طایعین غیر مکرهین، ففرّوا عنه فخذلوه.

وأمّا إنکار حقّنا، فهذا ممّا لا یتنازعون فیه(2).

ص:237


1- (1) سورۀ احزاب: 6.
2- (2) من لا یحضره الفقیه 562:3 ح 4931، وکتاب الهدایۀ شیخ صدوق ص 297.

و قریب به این حدیث در آخر جزء سیّم از کتاب تهذیب الأحکام شیخ المحدّثین ابوجعفر طوسی رحمه الله ایراد نموده است: عبدالکریم بن عمرو الخثعمی، عن عبداللّه بن أبی یعفور، ومعلّی بن خنیس، عن أبی الصامت، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: أکبر الکبائر سبع: الشرک باللّه العظیم، وقتل النفس التی حرّم اللّه عزوجلّ إلاّ بالحقّ، وأکل أموال الیتامی، وعقوق الوالدین، وقذف المحصنات، والفرار من الزحف، وإنکار ما أنزل اللّه عزّوجلّ.

فأمّا الشرک باللّه العظیم، فقد بلغکم ما أنزل اللّه فینا، وما قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فردّوه علی اللّه وعلی رسوله.

وأمّا قتل النفس الحرام، فقتل الحسین علیه السلام وأصحابه.

وأمّا أکل أموال الیتامی، فقد ظلمنا فیئنا وذهبوا به.

وأمّا عقوق الوالدین، فإنّ اللّه عزّوجلّ قال فی کتابه: (النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ) وهو أب لهم، فعقّوه فی ذرّیته وفی قرابته.

وأمّا قذف المحصنات، فقد قذفوا فاطمة علیها السلام علی منابرهم.

وأمّا الفرار من الزحف، فقد أعطوا أمیرالمؤمنین علیه السلام البیعة طایعین غیر مکرهین، ثمّ فرّوا عنه وخذلوه.

وأمّا إنکار ما أنزل اللّه عزوجلّ، فقد أنکروا حقّنا وجحدوا له، وهذا ممّا لا یتعاجم فیه أحد، واللّه یقول: (إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلاً کَرِیماً) (1).

یعنی: از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که فرمود: بزرگ ترین گناهان کبیره هفت گناه است: شرک به خدای عظیم، وکشتن نفسی که قتل او را

ص:238


1- (1) تهذیب الأحکام شیخ طوسی 150:4 ح 417.

حرام گردانیده است خدای عزّوجلّ مگر به حقّ، و خوردن اموال ایتام، و عقوق والدین، ودشنام و فحش دادن به زنان با عصمت، و گریختن از جهاد و جنگ که امام فرموده باشد، و انکار کردن احکام خدای عزّوجلّ که بر نبی صلی الله علیه و آله انزال فرموده در قرآن مجید.

أمّا شرک به خدا، پس مقصود آن است که رسیده خواهد بود به شما آنچه انزال فرموده خدای تعالی در حقّ ما ائمّه، و آنچه فرمود رسول خدا در حقّ ما، پس رد کردند آنها را بر خدا و رسولش، وهوا و خواهش خود را در امر الهی شریک و دخیل ساختند، و این مستلزم شرک و کفر است، چنان چه آیۀ وافی هدایه (أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ) (1) وآیۀ (لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ) (2) وجز آن اشاره به این است.

ویؤیّد ذلک ما فی کتاب الأمالی للشیخ الطوسی قدّس اللّه نفسه القدّوسی، بإسناده إلی جایر بن عبداللّه، أنّه تصوّر إبلیس یوم قبض النبی صلی الله علیه و آله فی صورة المغیرة بن شعبة، فقال: أیّها الناس لا تجعلوها کسراویة ولا قیصرانیة، وسّعوها تتّسع، فلا تردّوها فی بنی هاشم، فتنتظر بها الحبالی(3).

و امّا قتل نفس حرام، پس قتل حضرت امام حسین علیه السلام و اصحاب اوست.

وأمّا اکل اموال یتیم، پس مقصود آن است که ظلم بر آنچه به ما بازگشت بایست داشته باشد نمودند، و بردند حقّ ما را.

و امّا عقوق والدین، پس به درستی که خدای عزّوجلّ در کتاب خود فرموده (النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ) الآیة، یعنی پیغمبر صلی الله علیه و آله صاحب اختیار و اولاست به مؤمنین از نفسهای ایشان، و ازواج آن حضرت صلی الله علیه و آله مادرهاس مؤمنین اند، و

ص:239


1- (1) سورۀ جاثیه: 23.
2- (2) سورۀ یس: 60.
3- (3) امالی شیخ طوسی ص 177 ح 298.

نبی صلی الله علیه و آله پدر است از برای مؤمنین، پس عقوق ورزیدند در حقّ ذرّیۀ نبی صلی الله علیه و آله و اقربای نبی صلی الله علیه و آله، و تکریم ایشان به جهت پیغمیر نکردند.

و در سبب نزول آیه چنان چه در خلاصة المنهج مسطور است آورده اند: که چون حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله به غزوۀ تبوک عزیمت فرمود، همۀ مسلمانان را به خروج امر نمود، بعضی گفتند از پدر و مادر خود دستوری طلبیم، آیه آمد که (النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ) یعنی: پیغمبر برگزیده و سزاورتر است به گرویدگان از نفسهای ایشان در همۀ کار دین و دنیا، چه هر چه فرماید عین صلاح بنده، و محض فلاح اوست، به خلاف اوامر نفس که موجب عقوبت(1)، و سبب شقاوت است.

فلهذا اولویت نسبت به آن حضرت صلی الله علیه و آله بر طریق عموم واقع شده، و مقید نیست به بعضی دون بعضی، پس واجب است بر همۀ مؤمنان که نزد ایشان آن حضرت صلی الله علیه و آله دوست تر باشد از نفس ایشان، و امر او نافذتر بر ایشان، و شفقت ایشان بر او تمام تر از شفقت بر غیر او.

ودر حدیث آمده: که هیچ مؤمنی نیست مگر که من اولام به او در دنیا و آخرت. و نیز به روایت صحیحه ثابت شده که نگرود هیچ یک از شما و مؤمن نباشد نا نباشم من دوست تر به او از پدر و مادر و فرزند و همۀ مردمان او، پس باید که فرمان او از همۀ فرمانها لازم تر شناسید.

و مجاهد گفته: که هر پیغمبری پدر امّت خود است، لهذا مؤمنان برادران یک دیگرند، چه پیغمبر صلی الله علیه و آله پدر ایشان است در دین، وأزواجه امّهاتهم، و زنان او مادران ایشان است از روی تعظیم و تحریم و احترام نه در سایر احکام، چه رؤیت ایشان روا نبوده و نسبت وراثت نداشته اند، و به جهت احترام ایشان است

ص:240


1- (1) غوایت - خ ل.

تحریم نکاح ایشان بقوله تعالی (وَ لا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً) (1).

و در مصحف ابن عبّاس و ابن مسعود چنین بوده که: فهو أب لهم وأزواجه امّهاتهم. و این قول از ابوجعفر وابو عبداللّه علیهما السلام نیز مروی است. تمام شد کلام تفسیر.

وامّا قذف محصنات، این است که قذف و دشنام در منبرها نسبت به حضرت فاطمه علیها السلام دادند.

و امّا گریختن از جهاد، مقصود آن است که با حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مبایعت کردند به رضا و رغبت خود، بعد از آن فرار از متابعت آن سرور در جهاد نمودند، و ترک یاری آن حضرت کردند.

وامّا انکار ما أنزل اللّه عزوجلّ، این است که انکار کردند حقّ ما را، و نفی حقّ ما نمودند، و آن امری است که جاهل نیست در این امر احدی، و خدای تعالی فرموده است: (إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ) .

بیان آیۀ مسطوره در تفسیر به این عبارت واقع است: که اگر اجتناب کنید و دور شوید از گناهان بزرگ که نهی کرده شده اید از آن، یعنی خدای شما را از آن نهی کرد در گذرانیم، و عفو کنیم از شما گناهان خورد شما را، یعنی اجتناب کبایر شما را کفّارۀ صغایر گردانیم، و هر صغیره که از شما صادر شده باشد از نمازی تا تمازی، و از رمضان تا رمضان دیگر، از شما در گذرانیم، چنان چه در حدیث ثابت شده، و در آوریم شما را در موضع بزرگ و شریف که بهشت است.

مروی است که روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله بر منبر فرمود: به آن خدائی که جان من به امر اوست، و این کلمه را سه بار تکرار کرد، و بعد از آن گفت: که هیچ بنده نیست که پنج نماز بگذارد، و ماه رمضان روزه دارد، و از کبایر اجتناب کند، مگر

ص:241


1- (1) الآیة فی سورة الأحزاب هکذا: (وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّهِ وَ لا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً) «منه».

که درهای بهشت از برای او بگشایند، پس این آیه بخواند که (إِنْ تَجْتَنِبُوا) (1) تا آخر.

و گناه کبیره آن است که در قرآن یا حدیث حدّی و عقوبتی معیّن بر آن مقرّر شده، مانند شرک به خدا، و زنا، و لواط، و شرب خمر، و ربا، و عقوق والدین، و قمار، و فرار از جنگ کفّار در حین حضور امام، و قتل به ناحق، و خوردن مال یتیم، و دشنام به زنا، و سحر، و گواهی به زور، و نومید شدن از رحمت خدا، و ایمن شدن از عقوبت الهی. تمام شد عبارت تفسیر.

پس معلوم می گردد از این حدیث که عدم ادای حقوق ذرّیۀ رسول صلی الله علیه و آله و اقربای آن حضرت، از جملۀ گناهان کبیره است، و ترک این عقوق از جملۀ اموری است که موجب نجات است از آتش دوزخ.

سند هفدهم: در استدلال بر اینکه سادات اولاد و ذرّیۀ پیغمبرند

در عیون اخبار الرضا علیه السلام شیخ صدوق ابن بابویه رحمه الله ایراد نموده: حدّثنا أبوأحمد هانی بن محمّد بن محمود العبدی رضی اللّه عنه، قال: حدّثنا أبی محمّد بن محمود بإسناده، رفعه إلی موسی بن جعفر علیهما السلام أنّه قال: لمّا ادخلت علی الرشید سلّمت علیه، فردّ علیّ السلام، ثمّ قال: یا موسی بن جعفر خلیفتین یجبی إلیهما الخراج؟

فقلت: یا أمیرالمؤمنین اعیذک باللّه أن تبوء بإثمی وإثمک، وتقبل الباطل من أعدائنا علینا، فقد علمت أنّه قد کذب علینا منذ قبض رسول اللّه صلی الله علیه و آله کما علم ذلک عندک، فإن رأیت بقرابتک من رسول اللّه صلی الله علیه و آله أن تأذن لی احدّثک بحدیث أخبرنی به أبی عن آبائه عن جدّی رسول اللّه صلی الله علیه و آله؟

ص:242


1- (1) سورۀ نساء: 31.

فقال: قد أذنت لک، فقلت: أخبرنی أبی، عن آبائه، عن جدّی رسول اللّه صلی الله علیه و آله أنّه قال: إنّ الرحم إذا مسّت الرحم تحرّکت و اضطربت، فناولنی یدک جعلنی اللّه فداک، فقال: ادن منّی، فدنوت منه، فأخذ بیدی، ثمّ جذبنی إلی نفسه، وعانقنی طویلاً، ثمّ ترکنی وقال: اجلس یا موسی فلیس علیک بأس.

فنظرت إلیه، فإذا به قد دمعت عیناه، فرجعت إلیّ نفسی، فقال: صدقت وصدق جدّک صلی الله علیه و آله لقد تحرّک دمی واضطربت عروقی، حتّی غلبت علیّ الرقّة، وفاضت عینای، وأنا ارید أن أسألک عن أشیاء تتلجلج فی صدری منذ حین لم أسأل عنها أحداً، فإن أنت أجبتنی عنها خلیت عنک، ولم أقبل قول أحد فیک، وقد بلغنی عنک أنّک لم تکذب قطّ، فأصدقنی عمّا أسألک ممّا فی قلبی.

فقلت: ما کان علمه عندی فإنّی مخبرک به إن أنت آمنتنی.

قال: لک الأمان إن صدقتنی، وترکت التقیة التی تعرفون بها معشر بنی فاطمة، فقلت: لیسأل أمیرالمؤمنین عمّا یشاء.

قال: أخبرنی لم فضّلتم علینا ونحن من شجرة واحدة، وبنو عبدالمطّلب ونحن وأنتم واحد، إنّا بنو عبّاس وأنتم ولد أبی طالب، وهما عمّا رسول اللّه صلی الله علیه و آله وقرابتهما منه سواء؟

فقلت: نحن أقرب، قال: وکیف ذلک؟ قلت: لأنّ عبداللّه وأباطالب لأب واُمّ، فأبوکم العبّاس لیس هو من امّ عبداللّه ولا من امّ أبی طالب.

قال: فلم ادّعیتم أنّکم ورثتم النبی صلی الله علیه و آله والعمّ یحجب ابن العمّ، وقبض رسول اللّه صلی الله علیه و آله وقد توفّی أبوطالب قبله، والعبّاس عمّه حیّ؟

فقلت له: إن رأی أمیرالمؤمنین أن یعفینی عن هذه المسألة، ویسألنی عن کلّ باب سواه یریده، فقال: لا أوتجیب، فقلت: فأمنّی، قال: قد أمنتک قبل الکلام.

فقلت: إنّ فی قول علی بن أبی طالب علیه السلام إنّه لیس مع ولد الصلب ذکراً کان أو انثی لأحد سهم إلاّ الأبوین والزوج أو الزوجة، ولم یثبت للعمّ مع ولد الصلب

ص:243

میراث، ولم ینطق به الکتاب، إلاّ أنّ تیماً وعدیاً وبنی امیة قالوا: العمّ والد رأیاً منهم بلا حقیقة ولا أثر عن الرسول صلی الله علیه و آله، ومن قال بقول علی علیه السلام من العلماء، فقضایاهم خلاف قضایا هؤلاء.

هذا نوح بن درّاج یقول فی هذه المسألة بقول علی علیه السلام وقد حکم به، وقد ولاّه أمیرالمؤمنین المصرین الکوفة والبصرة وقد قضی به، فأنهی إلی أمیرالمؤمنین، فأمر بإحضاره وإحضار من یقول بخلاف قوله، منهم سفیان الثوری، وإبراهیم المدنی، والفضیل بن عیاض، فشهدوا إنّه قول علی علیه السلام فی هذه المسألة.

فقال لهم فیما أبلغنی بعض العلماء من أهل الحجاز، فلم لا تفتون به وقد قضی به نوح بن درّاج؟ فقالوا: جسر نوح وجبنا، وقد أمضی أمیرالمؤمنین قضیته بقول قدماء العامّة عن النبی صلی الله علیه و آله أنّه قال: علی أقضاکم، وکذلک قال عمر بن الخطّاب:

علی أقضانا، وهو اسم جامع؛ لأنّ جمیع ما مدح به النبی صلی الله علیه و آله أصحابه من القراءة والفرائض والعلم داخل فی القضاء.

فقال: زدنی یا موسی، قلت: المجالس بالأمانات وخاصّة مجلسک، فقال: لا بأس علیک، فقلت: إنّ النبی صلی الله علیه و آله لم یورث من لم یهاجر، ولا أثبت له ولایة حتّی یهاجر، فقال: ما حجّتک فیه؟ فقلت: قول اللّه تعالی (وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتّی یُهاجِرُوا) (1) وانّ عمّی العبّاس لم یهاجر.

فقال لی: أسألک یا موسی هل أفتیت بذلک أحداً من أعدائنا، أم أخبرت أحداً من الفقهاء فی هذه المسألة بشیء؟ فقلت: اللّهمّ لا، وما سألنی عنها إلاّ أمیرالمؤمنین.

ثمّ قال: لم جوّزتم للعامّة والخاصّة أن ینسبوکم إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله ویقولون لکم یا بنی رسول اللّه، وأنتم بنو علی، وإنّما ینسب المرأ إلی أبیه، وفاطمة إنّما هی

ص:244


1- (1) سوره: انفال: 72.

وعاء والنبی صلی الله علیه و آله جدّکم من قبل امّکم؟

فقلت: یا أمیرالمؤمنین لو أنّ النبی صلی الله علیه و آله نشر، فخطب إلیک کریمتک هل کنت تجیبه؟ فقال: سبحان اللّه ولم لا أجیبه، بل أفتخر علی العرب والعجم وقریش بذلک، فقلت: لکنّه صلی الله علیه و آله لا یخطب إلیّ ولم ازوّجه، فقال: ولم؟ فقلت: لأنّه صلی الله علیه و آله ولّدنی ولم یلدک، فقال: أحسنت یا موسی.

ثمّ قال: کیف قلتم إنّا ذرّیة النبی صلی الله علیه و آله، والنبی صلی الله علیه و آله لن یعقب، وإنّما العقب للذکر لا للانثی، وأنتم ولد البنت ولا یکون لها عقب؟

فقلت له: أسألک یا أمیرالمؤمنین بحقّ القرابة والقبر ومن فیه إلاّ ما أعفانی عن هذه المسألة، فقال: لا أو تخبرنی بحجّتکم فیه یا ولد علی، وأنتم یا موسی یعسوبهم وامام زمانهم، کذا انهی إلیّ، ولست أعفیک فی کلّ ما أسألک عنه حنّی تأتینی فیه بحجّة من کتاب اللّه، وأنتم تدّعون معشر ولد علی أنّه لا یسقط عنکم منه شیء، لا ألف ولا واو إلاّ وتأویله عندکم، وأحتججتم بقوله عزّوجلّ (ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ) (1) وقد استغنیتم عن رأی العلماء وقیاسهم.

فقلت: تأذن لی فی الجواب؟ قال: هات.

فقلت: أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم، بسم اللّه الرحمن الرحیم (وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ * وَ زَکَرِیّا وَ یَحْیی وَ عِیسی وَ إِلْیاسَ) (2) من أبو عیسی یا أمیرالمؤمنین؟ فقال:

لیس لعیسی أب.

فقلت: إنّما ألحقه اللّه بذراری الأنبیاء علیهم السلام من طریق مریم علیها السلام، وکذلک ألحقنا بذراری النبی صلی الله علیه و آله من قبل امّنا فاطمة علیها السلام، أزیدک یا أمیرالمؤمنین، قال: هات.

قلت: قول اللّه تعالی (فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا

ص:245


1- (1) سوره: انعام: 38.
2- (2) سوره: انعام: 84-85.

نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ) (1) ولم یدّع أحد أنّه أدخل النبی صلی الله علیه و آله تحت الکساء عند مباهلة النصاری إلاّ علی بن أبی طالب وفاطمة والحسن والحسین، فکان تأویل قوله عزّوجلّ «أبناءنا» الحسن والحسین «ونساءنا» فاطمة «وأنفسنا» علی بن أبی طالب علیهم السلام.

إنّ العلماء قد أجمعوا علی أنّ جبرئیل قال یوم احد: یا محمّد إنّ هذه لهی المواساة من علی، قال: لأنّه منّی وأنا منه، فقال جبرئیل: وأنا منکما یا رسول اللّه، ثمّ قال: لا سیف إلاّ ذو الفقار ولا فتی إلاّ علی، فکان کما مدح اللّه عزّوجلّ به خلیله علیه السلام إذ یقول: (فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ) (2) إنّا معشر بنی عمّک نفتخر بقول جبرئیل: إنّه منّا.

فقال: أحسنت یا موسی ارفع إلینا حوائجک، فقلت له: أوّل حاجة أن تأذن لابن عمّک أن یرجع إلی حرم جدّه صلی الله علیه و آله وإلی عیاله، فقال: ننظر إن شاء اللّه(3).

و شیخ طبرسی همین حدیث را نیز در کتاب احتجاج مرسلاً ایراد نموده است(4).

یعنی: از حضرت امام موسی کاظم - صلوات اللّه علیه وعلی آبائه الطاهرین - منقول است که فرمود: چون مرا داخل کردند بر هارون الرشید، و سلام کردم بر او، پس جواب سلام مرا داد، بعد از آن گفت: یا موسی بن جعفر دو خلیفه هستند که جمع کرده می شود نزد ایشان خراج، و مقصود هارون الرشید از دو خلیفه یکی خودش بود، و یکی حضرت امام موسی علیه السلام، که حقّ امام را در خفیه

ص:246


1- (1) سورۀ آل عمران: 61.
2- (2) سورۀ انبیاء: 60.
3- (3) عیون أخبار الرضا شیخ صدوق 81:1-85 ح 9.
4- (4) احتجاج شیخ طبرسی 335:2-340.

بعضی نزد آن حضرت می بردند.

در جواب هارون الرشید می فرمایند حضرت امام موسی علیه السلام که: پس گفتم:

یا امیرالمؤمنین در پناه می آورم تو را به خدا از این که بازگشت کنی به گناه من و گناه خودت، و قبول کنی باطل را از اعداء ما در افتراء بر ما، پس به تحقیق تو دانسته ای که تهمت به ما گفته اند از زمانی که رحلت نموده رسول خدا صلی الله علیه و آله از جهت امری که معلوم است آن نزد من یا نزد تو، پس اگر مناسب دانی به حقّ قرابت خودت به رسول خدا که اذن بدهی و مرخّص کنی حدیث خواهم گفت تو را به حدیثی که خبر داده است مرا به آن حدیث پدرم از پدران خود از جدّم رسول اللّه صلی الله علیه و آله که آن حضرت فرموده: به درستی که ذی رحمی هرگاه مس کند بدن ذی رحم خود را به جوش می آید خون محبّت، و به حرکت در می آید دل دوستی، و مضطرب می شود در محبّت آن ذی رحم، پس بده دست خود را، و از روی تقیه فرمود: بگرداند خدای تعالی مرا فدای تو.

پس گفت هارون الرشید: نزدیک شو مرا، پس نزدیک شدم به او، و چون نزدیک شدم گرفت دست مرا، و بعد از آن کشید به نزد خود و مرا به بغل گرفت زمان طویلی، بعد از آن از من دست برداشت و گفت: بنشین ای موسی که از جانب من به تو آزاری نیست، پس نگاه کردم به سوی او ناگاه اشگ از دو چشم او بیرون آمده بود، و چون ملاحظۀ رقّت در قلب او نمودم مطمئن شدم، و دلم به حال خود آمد.

پس گفت هارون الرشید: راست گفتی، و راست گفته است جدّ تو صلی الله علیه و آله، به درستی که حرکت کرد خون من و مضطرب شد رگهای من، تا آن که غلبه کرد به من رقّت قلب، و اشگ بر آورد هر دو چشم من، و من اراده دارم که از تو سؤال کنم از امور چندی که در دل من می گذرد مدّت مدیدی است، و سؤال نکرده ام این امور را از کسی، پس اگر تو جواب بدهی از این سؤالهای من

ص:247

دست از تو بر می دارم، و قبول نمی کنم سخن مردم را در حقّ تو، و به من رسیده است که تو دروغ نگفته ای هر گز، پس راست بگو از آنچه از تو می پرسم امری را که در دل من است.

آن حضرت می فرمایند که: گفتم آنچه دانم او را به تحقیق به تو خبر می دهم اگر تو ایمن سازی مرا از اذیت.

گفت هارون الرشید: به تو امان دادم اگر راست گوئی به من، و ترک کنی تقیه که مشهورند به آن اولاد فاطمه.

پس گفتم: سؤال کن یا امیرالمؤمنین از آنچه می خواهی.

گفت هارون الرشید: که خبر ده مرا که چه سبب دارد که شما را مردم بهتر از ما می دانند، و ما همه از شجرۀ واحده و اولاد عبدالمطّلبیم، و ما و شما هر دو یک نسب داریم، ما اولاد عبّاس و شما اولاد ابی طالبید، و عبّاس وابی طالب هر دو عمّ رسول صلی الله علیه و آله بودند، و خویشی ایشان به رسول خدا صلی الله علیه و آله مساوی است؟

پس آن حضرت می فرمایند که: گفتم در جواب ما نزدیک تریم.

گفت هارون الرشید: که به چه سبب شما نزدیک ترید به رسول اللّه صلی الله علیه و آله؟

گفتم: به جهت آن که عبداللّه وابوطالب هر دو برادر پدری و مادری هم بودند، و پدر شما عبّاس نیست از مادر عبداللّه و نه مادر ابوطالب، پس معلوم شد که ابوطالب با پدر رسول صلی الله علیه و آله برادر پدری و مادری بودند، و عبّاس برادر پدری تنها.

باز گفت هارون الرشید به حضرت امام موسی علیه السلام که: به چه سبب شما ادّعا کردید که شما وارث نبی اید صلی الله علیه و آله، با وجود آن که عم مانع ارث پسر عم می شود، و با وجود عم ابن عم وارث نمی شود، و رحلت نمود حضرت رسول صلی الله علیه و آله و فوت شده بود ابوطالب پیش از آن حضرت، و عبّاس عم رسول صلی الله علیه و آله زنده بود.

پس گفتم مر او را که: اگر ملاحظه فرماید و مصلحت داند امیرالمؤمنین این

ص:248

را معاف دارد، و به بخشد مرا از پرسیدن این مسأله، و سؤال کند از هر چه خواهد سوای این مسأله، این نحو نماید، یعنی اراده کند غیر این سؤال را.

پس هارون الرشید گفت: نه دست بر نمی دارم تا آن که جواب مرا بدهی، یا مگر آن که جواب من بدهی، بنابر دو احتمال عبارت(1).

پس گفتم: مرا ایمن و خاطر جمع گردان.

گفت: به تحقیق که امان داده بودم تو را پیش از این سخن.

پس گفتم: در کلام علی بن ابی طالب علیه السلام وارد شده که: نیست با ولد صلب خواهد مذکّر باشد یا مؤنّث مر احدی را رسدی مگر پدر و مادر و شوهر یا زن را، و ثابت نیست از برای عم با ولد صلب میراثی، و در قرآن به جهت عم با ولد صلب ارث واقع نشده، و کتاب خدا دلالت بر این مدّعا ندارد، لکن قبیلۀ تیم و عدی - یعنی: ابابکر و عمر - و جماعت بنی امیه گفته اند: که عم به منزلۀ والد است، و این مذهبی است از ایشان که اصلی و حقیقتی ندارد، و از رسول صلی الله علیه و آله حدیثی در این باب نیست.

و جمعی از علما که به قول علی بن ابی طالب علیه السلام حکم نموده اند، پس احکام ایشان خلاف حکم قبیلۀ تیم و عدی و بنی امیه است.

اینک نوح بن درّاج می گوید در این مسأله موافق قول علی بن ابی طالب علیه السلام، و به تحقیق که او حکم به این نحو کرده است، و والی و صاحب حکم گردانیده نوح بن درّاج را امیرالمؤمنین، یعنی هارون الرشید در دو شهر که کوفه و بصره است، و به تحقیق که به این نحو حکم کرده بود نوح، و خبر کرده شده بود امیرالمؤمنین، یا نوح بن درّاج خود خبر کرد امیرالمؤمنین را.

پس امر کرده بود هارون الرشید به حاضر گردانیدن نوح بن درّاج، و حاضر گردانیدن کسی که می گوید به خلاف گفتۀ نوح بن درّاج، از آن جمله سفیان

ص:249


1- (1) که «أو» بمعنی إلی أن، یا إلاّ أن باشد «منه».

ثوری، و ابراهیم مدنی، و فضیل بن عیاض، پس شهادت دادند که این حکم قول علی علیه السلام است در این مسأله.

پس گفت امیر به ایشان در آنچه رسانیده اند و گفتند به من بعض علماء از اهل حجاز که موافق حکم حضرت امیرالمؤمنین آن است که با ولد صلب عم ارث نمی برد، به چه وجه شما فتوا نمی دهید به این طریق؟ و به تحقیق حکم کرده است به این نوح بن درّاج.

در جواب گفتند علما به امیر، یعنی به هارون الرشید: که نوح بن درّاج جرأت و جسارت کرد، و حکم موافق حق کرد، و ما ترسیدیم، و به تحقیق که جاری و ممضی کرد امیرالمؤمنین حکم نوح را به قول قدماء اهل سنّت که از حضرت رسول صلی الله علیه و آله نقل نموده اند که فرمود: علی علیه السلام قاضی تر از شما، و حاکم تر از شماست. و همچنین گفت عمر بن الخطّاب: علی علیه السلام قاضی تر از ماست.

و قاضی تر بودن لفظی است که جامع جمیع فضایل است، به جهت آن که جمیع آنچه مدح کرده است به آن پیغمبر صلی الله علیه و آله اصحاب خود را از قرائت و علم به فرایض یعنی مواریث، و هر علمی که باید داخل است در قضا، و این اشاره است به حدیثی که عامّه در کتب خود ایراد نموده اند که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: أقرؤکم ابی بن کعب، وأفرضکم زید بن ثابت، وأقضاکم علی بن أبی طالب.

گفت هارون الرشید: یا موسی زیاد کن از برای من کلام را در این مطلب.

حضرت امام موسی علیه السلام فرمود: که مجالس محلّ امانات است خصوصاً مجلس تو، پس در جواب گفت: خاطر جمع دار ضرری بر تو نیست.

پس حضرت امام موسی علیه السلام می فرماید: گفتم به درستی که پیغمبر صلی الله علیه و آله صاحب میراث نمی گردانید کسی را که هجرت از مکّۀ معظّمه نکرده بود، و ثابت نمی کرد از جهت او ولایت و اختیاری در ارث تا آن که هجرت نمی کرد.

پس گفت هارون الرشید: چه دلیل داری بر این؟

ص:250

فرمود آن حضرت که: پس گفتم: دلیل من قول خداست که فرموده (وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتّی یُهاجِرُوا) سابق این آیه این است که (إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ) .

یعنی: به درستی که آنان که ایمان آورده اند و هجرت نموده اند به دوستی خدا و رسول از وطنهای خود، و جهاد کرده اند به مالهای خود که در سلاح و نفقۀ محتاجان صرف نمایند، و در ضروریات امور خود و به نفسهای خود که متوجّه قتال شدند در راه خدا، یعنی اعزاز دین، و اعلاء کلمۀ اسلام، و اینها قوم مهاجرانند، و آنان که جا دادند مهاجران را و یاری و نصرت کردند حضرت رسول صلی الله علیه و آله را مراد انصارند، آن گروه بعضی از ایشان دوستان برخی دیگرند، و ولی اند در میراث، چه در مبدء اسلام حکم چنان بود که مهاجر و انصار به سبب هجرت و نصرت از یک دیگر میراث گیرند نه اقارب، و بعد از آن منسوخ شد به آیۀ (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ) .

و از حضرت امام محمّدباقر علیه السلام مروی است که قبل از نزول این آیه میان هر دو کس که مواخات بودی میراث گرفتندی، و تفسیر آیۀ (وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا) این است: آنان که ایمان آوردند و هجرت نکردند، نیست مر شما را ای مخاطبین از تولاّی ایشان از مواریث هیچ چیز، تا وقتی که هجرت کنند، یعنی آن کسی که ایمان آورده به خدا و هجرت نکرده است با شما که هجرت نموده اید به سبب ولایت و مواخات موارثتی نیست، و هر یکی از دیگری ارث نمی برند تا او هجرت نکند، و به تحقیق که عم من عبّاس مهاجرت اختیار نکرده، پس میان او و رسول صلی الله علیه و آله به سبب ولایت، ارث متحقّق نمی تواند شد، چون هجرت ننموده است.

ص:251

پس حضرت امام موسی علیه السلام دو نحو جواب هارون الرشید را فرمودند، یکی آن که با ولد صلب احدی میراث نمی برد، وآیه ای که با وجود ولد صلب به سبب مواخات ارث برده می شود، منسوخ شده است، و ثانی آن که اگر منظور از این ارث به عنوان مواخات است، پس موقوف بود این ارث قبل از نسخ به مهاجرت، و عبّاس مهاجرت از مکّه به مدینه ننموده(1).

پس گفت هارون الرشید: که سؤال می کنم از تو ای موسی آیا فتوا دادی به این فتوا احدی را از اعداء مإ یا خبر کرده ای احدی را از فقهاء ما در این مسأله به چیزی؟

پس گفتم: بار خدایا فتوا ندادم و خبر نکردم و سؤال نکرد مرا از این مسأله مگر امیرالمؤمنین که هارون الرشید باشد.

بعد از آن گفت: چرا تجویز کرده اید مر عامّه و خاصّه را بر این که نسبت دهند شما را به رسول خدا، و بگویند مر شما را: ای فرزندان رسول خدا، و شما فرزندان علی اید، و به تحقیق که مرد نسبت داده می شود به پدرش، و فاطمه نبوده است مگر ظرف شما، و نبی جدّ شماست از جانب مادر شما؟

پس گفتم: یا امیرالمؤمنین اگر رسول اللّه صلی الله علیه و آله حیات میافت و خواستگاری می نمود صبیۀ مکرّمۀ تو را به جهت خود، آیا قبول می کردی به دادن صبیۀ خود؟

پس گفت بر سبیل تعجّب: سبحان اللّه چون قبول نمی کردم، بلکه فخر می کردم بر عرب و عجم و قریش به این وصلت.

حضرت امام موسی علیه السلام فرمودند که: پس گفتم: لیکن آن حضرت

ص:252


1- (1) حاصل مدّعا آن است که: عبّاس به هیچ وجه ولایت ارث پیغمبر نداشت، نه به جهت قرابت، و نه به جهت مواخات؛ زیرا که ولد صلب آن حضرت موجود بود در حین فوت آن حضرت، وآیۀ مواخات قبل از رحلت آن حضرت نسخ شده بود، و اگر نسخ نمی شد موقوف بود ارث به عنوان مواخات به مهاجرت، و عبّاس مهاجرت اختیار نکرد «منه».

نمی فرستد به سوی من به خواستگاری دختر من، و من نمی توانم به او داد دختر خود را.

پس گفت: به چه سبب؟ گفتم: از جهت آن که متولّد ساخته است مرا، و متولّد نساخته تو را، پس گفت: خوب گفتی یا موسی.

چون سؤال سابق این بود که چرا شما خود را فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله می دانید، و یابن رسول مردم شما را مخاطب می سازند، و از آن سؤال مجاب شد، الحال از ذرّیه سؤال می کند که ذرّیه به معنی نسل است، و توهّم می شود که نسل باید از عقب مردی متخلّف شده باشد، تجدید سؤال نمود که چگونه شما گفتید ما ذرّیۀ نبی ایم، و نبی صلی الله علیه و آله عقب نداشت، و عقب از برای مذکّر می باشد نه از برای انثی، و شما فرزندان دختر رسول خدائید، و از برای دختر عقبی نمی باشد.

پس گفتم: که سؤال می کنم از هارون الرشید به حقّ خویشی پیغمبر صلی الله علیه و آله، و به حقّ قبر پیغمبر و کسی که در او مدفون است که مرا به بخشد و معاف دارد از این مسأله، و این سؤال را از من نکند.

هارون الرشید گفت: نه دست بر نمی دارم مگر آن که جواب مرا بدهی به دلیلی که چرا شما باید ذرّیۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله باشید از اولاد علی، و شما ای موسی سید و بزرگ شیعه و امام زمان ایشانید، به این نحو به من خبر رسیده است، و نیستم که معاف دارم از جواب دادن در هر چیزی که سؤال می کنم تو را از آن تا آن که بگوئی در آن دلیلی از قرآن، و شما ادّعا می کنید ای گروه اولاد علی این را که ساقط نمی شود از قرآن چیزی نه الف و واو مگر آن که تأویل آن نزد شماست، و دلیل می گوئید به قول خدای عزّوجلّ که فرموده: (ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ) یعنی فرو نگذاشتیم در لوح محفوظ هیچ چیز را.

صاحب خلاصة المنهج گفته: و اکثر مفسّرین بر آن اند که مراد به کتاب قرآن

ص:253

است، چه آن متضمّن هر چیزی است که محتاج الیه امر دین است مفصّلاً یا مجملاً، از بیان حلال و حرام، و قصص و امثال و مواعظ و اخبار، و آنچه مجمل است بیانش به تفصیل رسول باز گذاشته که (ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا) تمام شد کلام تفسیر.

و به تحقیق که شما اهل بیت غنی می شمرید خود را از رأی علما و قیاس ایشان.

پس گفتم: اذن می دهی در جواب، هارون گفت: بیار جواب را.

پس خواندم: أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم، بسم اللّه الرحمن الرحیم (وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ) تا آخر آیه، موافق تفسیر خلاصة المنهج تفسیر آیۀ مذکوره این است که: و هدایت کردیم از ذرّیۀ نوح یا ابراهیم داود بن ایشا را که از اولاد یهودی بن یعقوب، و سلیمان بن داود را، و ایّوب بن آموص را، و یوسف بن یعقوب را، و موسی بن عمران را، وبرادر تو هارون بن عمران را، و همچنین که ابراهیم علیه السلام را پاداش دادیم به رفعت درجات و ثبات دین و مجاهدت در راه معرفت، پاداش می دهیم نیکوکاران را فراخور استحقاق ایشان به نیل ثواب و کرامات، و دیگر راه نمودیم زکریا و یحیی را که پسر زکریا و عیسی بن مریم را و الیاس را. تمام شد کلام تفسیر.

و بعد از قرائت آیۀ کریمه حضرت امام موسی علیه السلام فرمود: از هارون الرشید سؤال نمودم: که کیست پدر عیسی علیه السلام یا امیرالمؤمنین؟ پس گفت هارون: نبود از برای عیسی پدری.

پس گفتم: به تحقیق که ملحق گردانیده است او را خدای تعالی به ذرّیات

ص:254

انبیاء علیهم السلام از طریق مریم علیها السلام، و همچنین ملحق گردانیده است ما را به ذرّیتهای پیغمبر صلی الله علیه و آله از قبل مادر ما که حضرت فاطمه علیها السلام است، یعنی: ما اهل بیت از ذراری پیغمبر صلی الله علیه و آله به اعتبار حضرت فاطمه علیها السلام می گویند.

آیا زیاده بگویم یا امیرالمؤمنین؟ گفت: بگو، گفتم: قول خدای تعالی (فَمَنْ حَاجَّکَ) تا آخر، یعنی پس هر که خصومت کند با تو ای محمّد، ومجادله نماید از نصارا در باب عیسی علیه السلام، و بر اعتقاد باطل خود مصر باشد، از پس آن که آمد به تو از دانستن این که عیسی علیه السلام بندۀ برگزیده و رسول حق تعالی است، پس بگو ایشان را که بیائید با قصد درست تا از برای مباهله بخوانیم پسران ما و پسران شما را، یعنی: ما پسران خود را و شما پسران خود را، و ما زنان خود را و شما زنان خود را، و ما نزدیگان خود را که از غایت عزّت و ارجمندی و نهایت اتّحاد مانند نفس ما باشد، و شما بخوانید نزدیگان خود را که به همین وجه باشند، پس لعن کنیم بر کاذب خود، پس بگردانیم لعنت خدای را بر دروغ گویان، یعنی نفرین کنیم بر اهل کذب تا عذاب خدا متوجّه او شده حق از باطل جدا شود.

صاحب منهج الصادقین نقل نموده که: چون این آیه نازل شد، حضرت رسول صلی الله علیه و آله وفد نجران را طلبیده فرمود: که هر چند در حجّت می افزایم شما در عناد و منازعه می افزائید، اکنون بیائید تا مباهله کنیم، تا حق تعالی صادق را از کاذب ممتاز گرداند.

گفتند: امروز ما را مهلت ده تا با یک دیگر مشورت کنیم، پس به منزل خود رفتند، عاقب که اعلم و افضل ایشان بود ایشان را گفت: که عناد مورزید که بر شما ظاهر است که محمّد صلی الله علیه و آله پیغمبر است.

اسقف که از جملۀ احبار ایشان بود گفت: ای قوم اگر محمّد فردا با همۀ اصحاب خود بیرون آید هیچ اندیشه مکنید، و با او مباهله نمائید که او بر حق نیست، و اگر با خواص و اقربای خود بیرون آید از مباهلۀ او حذر کنید که او

ص:255

پیغمبر به حقّ است.

پس روز دیگر صحابه در مسجد جمع شدند، و هر یکی توقّع داشتند که رسول او را حاضر سازد، فرمود: مرا نفرموده اند مگر خواص اقارب خود را از زنان و مردان و کودکان که حق تعالی به دعای ایشان عذاب نازل سازد.

پس دست امیرالمؤمنین علی علیه السلام بگرفت، و حسنین علیهما السلام از پیش او می رفتند، و فاطمه بر عقب ایشان، و به ایشان گفت: چون من دعا می کنم شما آمین بگوئید.

اسقف گفت: اینها کیستند که با محمّدند؟ گفتند: آن جوان پسر عم و داماد اوست، و آن زن دختر اوست، و آن کودکان دختر زادگان اویند، پس با ترسایان گفت: که محمّد چگونه واثق است که فرزندان و خاصّان خود را به مباهله آورده، به خدای که اگر او را خوفی در باب بودی هرگز ایشان را اختیار نکردی، و از مباهله حذر کردی، و مصلحت نیست که با او مباهله کنیم، اگر به جهت خوف قیصر روم نبودی ایمان می آوردم، با وی مصالحه کنید به هر چه او خواهد، و به شهر خود مراجعت کنید، گفتند: آنچه می گوئی عین مصلحت است.

پس اسقف خطاب به حضرت رسالت صلی الله علیه و آله کرد وگفت: یا اباالقاسم إنّا لا نباهلک، ما با تو مباهله نمی کنیم، و لکن مصالحه می کنیم، پس با ما مصالحه کن بر چیزی که به آن قیام توانیم کرد، حضرت رسالت صلی الله علیه و آله با ایشان مصالحه کرد و بر دو هزار حلّه از حلّه های ارواقی، قیمت هر حلّه چهل درهم، چنان چه دویست و چهل تومان باشد، و صلح نامه بر آن وجه نوشتند، و کاتب آن امیرالمؤمنین علیه السلام بود.

پس متوجّه دیار خود شدند، ودر راه عاقب با یاران خود گفت: واللّه ما و شما می دانیم که محمّد صلی الله علیه و آله پیغمبر است، و آنچه می گوید از قبل خداست، و به خدا هیچ کس با هیچ پیغمبری مباهله نکرد مگر آن که مستأصل شد، و از کوچک و بزرگ ایشان یکی زنده نماند، و اگر مباهله می کردند همه هلاک می شدند، و بر

ص:256

روی زمین هیچ ترسا باقی نمی ماند، و به خدا که من در ایشان نگاه کردم رویهائی دیدم که اگر از خدا در می خواستند کوه را از موضع خود زایل می کردند.

و بعد از مراجعت ایشان رسول صلی الله علیه و آله فرمود: که اگر وفد نجران با من مباهله کردندی، حق تعالی ایشان را مسخ کردی به بوزینه و خوک، پس آتش به ایشان فرو ریختی و جملۀ اهل نجران را بسوختی، حتّی مرغانی که بر درخت ایشان می بودند هلاک می شدند(1).

بدان که به اجماع همۀ مفسّران از موافق و مخالف مراد ب «أبناءنا» حسن و حسین اند علیهما السلام.

و ابوبکر رازی گفته: که این دلیل است بر این که حسن و حسین علیهما السلام پسران رسول خدای اند، و دختر زادۀ شخصی فرزند اوست(2).

و اخبار از طریق مخالف و مؤالف بر این بسیار است، و از جمله حدیث:

ابنای هذان ریحانتای من الدنیا، ابنای هذان إمامان قاما أو قعدا(3). دو گواه عدل اند بر این مدّعا، چه مضمون هر دو راجع است به آن که این هر دو پسران من یعنی حسن و حسین دو ریحانۀ من اند از دنیا، و این هر دو پسر پیشوای امّت من اند در حالت نشستن و بر خواستن، یعنی در جمیع احوال.

در خبر است که محمّد ابن حنیفه در صفّین مقاتلۀ نیکو کرد، و بسیار مردانگی نمود، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند که: اشهد أنّک ابنی حقّاً. گواهی می دهم که تو پسر منی به حقیقت، گفتند: یا امیرالمؤمنین حسن و حسین نیز فرزندان

ص:257


1- (1) مجمع البیان مرحوم شیخ طبرسی 239:2-240.
2- (2) تفسیر کبیر فخر رازی 81:8.
3- (3) مجمع البیان مرحوم شیخ طبرسی 241:2.

تواند؟ فرمود: هما ابنا رسول اللّه، ایشان پسران رسول خدایند.

و نیز به اتّفاق مفسّرین مراد ب «نسائنا» فاطمۀ زهراست، و این دلیل افضلیت اوست بر جمیع زنان عالم، و همچنین دلیل است بر فضیلت او آنچه حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله در حقّ او فرموده: که فاطمه پاره ای است از اعضای من، هر که او را آزرده چنان است که مرا آزرده، و هر که مرا آزرده خدای را آزرده.

و نیز این مقدّمه دلیل صریح است بر این مطلوب که مراد ب «أنفسنا» امیرالمؤمنین علیه السلام است، که به جهت نهایت اختصاص و غایت محبّت او به حضرت رسالت صلی الله علیه و آله او را نفس خود گفت.

یزید اسلمی روایت کرده که حضرت رسالت صلی الله علیه و آله فرمودند: که زنهار علی را دشمن مدارید، و با او محبّت ورزیده، که او از من است و من از اویم، همۀ مردمان از اشجار مختلفه آفریده شده اند، و من و علی از یک درخت.

و نیز فرموده: که من و علی از یک نور مخلوق شده ایم(1).

و نیز به جهت اختصاص و کمال مرتبت و رفعت درجۀ او نزد حق تعالی، حضرت رسالت صلی الله علیه و آله در حقّ او فرموده: که هر که خواهد صفی را به بیند با علم او، و نوح نجی را با تقوای او، و ابراهیم خلیل را با حلم او، و موسی کلیم را با هیبت او، و عیسی را با عبادت او، پس باید که نظر کند در روی علی بن ابی طالب. تا اینجا کلام صاحب تفسیر است(2).

بعد از آن حضرت امام موسی علیه السلام می فرماید که: و ادّعا نکرده است احدی این را که داخل گردانیده باشد رسول خدا صلی الله علیه و آله در زیر عبا در وقت مباهلۀ نصارا

ص:258


1- (1) بحار الأنوار 11:15.
2- (2) بحار الأنوار 35:39.

مگر علی بن ابی طالب و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را، پس مستفاد می شود که معنی قول خدای عزّوجلّ که فرموده «أبناءنا» حسن و حسین علیه السلام و «نساءنا» فاطمه علیها السلام و «أنفسنا» علی بن ابی طالب علیه السلام است.

با وجود آن که علما به تحقیق اجماع کرده اند بر این که جبرئیل گفت روز جنگ احد: ای محمّد به درستی که جان فشانی همین است که در راه تو می کند علی، حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: به جهت آن که علی از من است و من از اویم، پس جبرئیل گفت: و من از شمایم یا رسول اللّه، پس جبرئیل گفت: شمشیری نیست مگر ذو الفقار، و جوان مردی نیست بجز علی.

پس بود این کلام مانند مدحی که خدای عزوجلّ خلیل خود را به آن ستوده و فرموده (فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ) (1) یعنی: شنیدم از جوانی که به بدی یاد می کرد بتان را می گویند مر او را ابراهیم، یعنی نام او ابراهیم است، ما گروه بنی عمّ تو افتخار می نمائیم بقول جبرئیل که می خواست از ما باشد.

پس هارون الرشید در جواب گفت: خوب گفتی ای موسی، آنچه گفتی، رفع کن به سوی ما حوایج خود را، پس گفتم مر او را: که اوّل حاجت مرا این است که اذن دهی به ابن عمّ خودت که بر گردد به سوی حرم جدّش صلی الله علیه و آله که مدینۀ مشرّفه باشد، و مراجعت کند به سوی عیال خود، پس در جواب گفت: ببینم چون می شود. تمام شد حدیث مکالمۀ آن حضرت صلوات اللّه وسلامه علیه وعلی آبائه وأولاده أجمعین إلی یوم الدین با هارون.

و از استدلال حضرت امام موسی علیه السلام از جهت هارون که ائمّۀ اطهار علیهم السلام از اولاد حضرت رسول اند صلی الله علیه و آله ثابت می شود که جمیع سادات فاطمی به سبب

ص:259


1- (1) سورۀ انبیاء: 60.

حرمت ازدواج صبایاء ایشان بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله از جملۀ اولاد باشند إلی انقراض العالم، و به افتخار جلیل مستور از کلام جبرئیل نیز مفتخرند.

و از استدلال آن حضرت بر این که ائمّۀ اطهار ذرّیۀ حضرت رسول اللّه اند صلی الله علیه و آله از قبل حضرت فاطمه علیها السلام ثابت می شود که سادات فاطمی تماماً ذرّیۀ رسول اللّه صلی الله علیه و آله باشند تا روز قیامت، و کسی که انکار این معنا نماید انکار قول آن حضرت نموده خواهد بود، و از جمله ملاعین است، و احدی را گمان نیست که انکار استدلال تواند نمود.

سند هیجدهم: در فرق بین آل و عترت و امّت

شیخ عظیم القدر نجاشی در باب الراء از فهرست خود در ترجمۀ أبی علی ریّان بن الصلت الأشعری القمّی، ایراد فرموده به این عبارت که: روی عن الرضا علیه السلام، کان ثقة صدوقاً، وذکر أنّ له کتاباً جمع فیه کلام الرضا علیه السلام فی الفرق بین الآل والاُمّة، قال أبو عبداللّه الحسین بن عبداللّه رحمه الله: أخبرنا أحمد بن محمّد بن یحیی، قال: حدّثنا عبداللّه بن جعفر، عن الریّان بن الصلت، وقال: رأیت فی نسخة اخری الریّان بن شبیب(1) انتهی.

و شیخ جلیل ابن بابویه - رحمة اللّه علیه - أیضاً در کتاب عیون أخبار الرضا علیه السلام، در باب ذکر مجلس امام رضا علیه السلام، در بیان فرق عترت و امّت ایراد نموده: حدّثنا علی بن الحسین بن شاذویه المؤدّب، وجعفر بن محمّد بن مسرور رضی اللّه عنهما، قالا: حدّثنا محمّد بن عبداللّه بن جعفر الحمیری، عن أبیه، عن الریّان بن الصلت، قال: حضر الرضا علیه السلام مجلس المأمون بمرو، وقد اجتمع فی مجلسه جماعة من علماء أهل العراق وخراسان، فقال المأمون: أخبرونی عن

ص:260


1- (1) رجال نجاشی ص 165 شماره: 437.

معنی هذه الآیة (ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا) (1).

فقالت العلماء: أراد اللّه عزّوجلّ بذلک الاُمّة کلّها.

فقال المأمون: ما تقول یا أباالحسن؟

فقال الرضا علیه السلام: لا أقول کما قالوا، ولکنّی أقول: أراد اللّه بذلک العترة الطاهرة.

فقال المأمون: وکیف عنی العترة من دون الاُمّة؟

فقال له الرضا علیه السلام: إنّه لو أراد الاُمّة لکانت بأجمعها فی الجنّة؛ لقول اللّه تعالی (فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ) ثمّ جمعهم کلّهم فی الجنّة، فقال اللّه عزوجلّ: (جَنّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ) الآیة، فصارت الوراثة للعترة الطاهرة لا لغیرهم.

فقال المأمون: من العترة الطاهرة؟

فقال الرضا علیه السلام: الذین وصفهم اللّه تعالی فی کتابه، فقال تعالی: (إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) (2) وهم الذین قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: إنّی مخلّف فیکم الثقلین: کتاب اللّه، وعترتی أهل بیتی، ألا وإنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض، فانظروا کیف تخلفونی فیهما، أیّها الناس لا تعلّموهم، فإنّهم أعلم منکم.

قالت العلماء: أخبرنا یا أباالحسن عن العترة أهم الآل أم غیر الآل؟

فقال الرضا علیه السلام: هم الآل.

فقالت العلماء: فهذا رسول اللّه صلی الله علیه و آله یؤثر عنه أنّه قال: امّتی آلی، وهؤلاء

ص:261


1- (1) سورۀ فاطر: 32.
2- (2) سورۀ احزاب: 33.

أصحابه یقولون بالخبر المستفاض الذی لا یمکن دفعه آل محمّد امّته.

فقال أبوالحسن علیه السلام: أخبرونی هل تحرم الصدقة علی الآل؟ قالوا: نعم، قال:

فتحرم علی الاُمّة؟ قالوا: لا، قال: هذا فرق بین الآل والاُمّة، ویحکم أین یذهب بکم، أضربتم عن الذکر صفحاً، أم أنتم قوم مسرفون.

أما علمتم أنّه وقعت الوراثة والطهارة علی المصطفین المهتدین دون سائرهم؟ قالوا: ومن أین یا أباالحسن؟ فقال: من قول اللّه تعالی (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِیمَ وَ جَعَلْنا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْکِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ) (1) فصارت وراثة النبوّة والکتاب للمهتدین دون الفاسقین.

أما علمتم أنّ نوحاً علیه السلام حین سأل ربّه تعالی ذکره، فقال: (رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمِینَ) (2) وذلک أنّه تعالی وعده أن ینجیه وأهله، فقال له ربّه عزّوجلّ: (یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ) (3).

فقال المأمون: هل فضّل اللّه العترة علی سائر الناس؟

فقال أبوالحسن علیه السلام: إنّ اللّه عزّوجلّ أبان فضل العترة علی سائر الناس فی محکم کتابه.

فقال له المأمون: وأین ذلک من کتاب اللّه تعالی؟

فقال له الرضا علیه السلام: فی قوله تعالی (إِنَّ اللّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ) (4) وقال عزوجلّ فی موضع آخر: (أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ

ص:262


1- (1) سورة حدید: 26.
2- (2) سوره: هود: 45.
3- (3) سوره: هود: 46.
4- (4) سورة آل عمران: 33-34.

اَلْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً) (1).

ثمّ ردّ المخاطبة فی اثر هذا إلی سائر المؤمنین، فقال: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) (2) یعنی: الذین قرنهم بالکتاب والحکمة وحسدوا علیهما، فقوله تعالی (أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً) یعنی:

الطاعة للمصطفین الطاهرین، فالملک هاهنا هو الطاعة لهم.

قالت العلماء: فأخبرنا هل فسّر اللّه تعالی الاصطفاء فی الکتاب؟

فقال الرضا علیه السلام: فسّر الاصطفاء فی الظاهر سوی الباطن فی اثنی عشر موطناً:

فأوّل ذلک: قوله تعالی (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ) (3) ورهطک المخلصین، هکذا فی قراءة ابی بن کعب، وهی ثابتة فی مصحف عبداللّه بن مسعود، وهذه منزلة رفیعة وفضل عظیم، وشرف عال، حین عنی اللّه بذلک الآل، فذکره لرسول اللّه صلی الله علیه و آله، فهذه واحدة.

والآیة الثانیة: فی الاصطفاء قوله عزّوجلّ (إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) (4) وهذا الفضل الذی لا یجحده(5) أحد إلاّ معاند ضالّ؛ لأنّه فضل بعد طهارة تنتظر، فهذه الثانیة.

وأمّا الثالثة: فحین میّز اللّه الطاهرین من خلقه، وأمر نبیه صلی الله علیه و آله بالمباهلة بهم فی آیة الابتهال، فقال عزّوجلّ: یا محمّد (فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ

ص:263


1- (1) سورة نساء: 54.
2- (2) سورة نساء: 59.
3- (3) سورة شعائراء: 214.
4- (4) سورة احزاب: 33.
5- (5) در عیون: لا یجهله.

فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ) (1) فأبرز النبی صلی الله علیه و آله علیاً والحسن والحسین وفاطمة صلوات اللّه علیهم، وقرن أنفسهم بنفسه، فهل تدرون ما معنی قوله (وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ) .

قالت العلماء: عنی به نفسه.

قال أبوالحسن علیه السلام: غلطتم، إنّما عنی به علی بن أبی طالب علیه السلام، وممّا یدلّ علی ذلک قول النبی صلی الله علیه و آله حین قال: لینتهینّ بنو ولیعة، أو لأبعثنّ إلیهم رجلاً کنفسی، یعنی: علی بن أبی طالب علیه السلام، وعنی بالأبناء الحسن والحسین علیهما السلام، وعنی بالنساء فاطمة علیها السلام، فهذه خصوصیة لا یتقدّمهم فیها أحد، وفضل لا یلحقهم فیه بشر، و شرف لا یسبقهم إلیه خلق؛ إذ جعل نفس علی کنفسه، فهذه الثالثة.

وأمّا الرابعة: فإخراجه صلی الله علیه و آله الناس من مسجده ما خلا العترة، حتّی تکلّم الناس فی ذلک، وتکلّم العبّاس، فقال: یا رسول اللّه ترکت علیاً وأخرجتنا؟ فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: ما أنا ترکته وأخرجتکم، ولکن اللّه عزّوجلّ ترکه وأخرجکم، وفی هذا تبیان قوله صلی الله علیه و آله لعلی علیه السلام: أنت منّی بمنزلة هارون من موسی.

قالت العلماء: وأین هذا من القرآن؟

قال أبوالحسن علیه السلام: أوجدکم فی ذلک قرآناً أقرأه علیکم، قالوا: هات.

قال: قول اللّه تعالی: (وَ أَوْحَیْنا إِلی مُوسی وَ أَخِیهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُما بِمِصْرَ بُیُوتاً وَ اجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً) (2) فهی هذه الآیة بمنزلة هارون من موسی، وفیها أیضاً منزلة علی علیه السلام من رسول اللّه صلی الله علیه و آله، ومع هذا دلیل ظاهر فی قول رسول اللّه صلی الله علیه و آله حین قال: إلاّ أنّ هذا المسجد لا یحلّ لجنب إلاّ لمحمّد وآله.

قالت العلماء: یا أباالحسن هذا الشرح وهذا البیان لا یوجد إلاّ عندکم معشر أهل بیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله.

ص:264


1- (1) سورۀ آل عمران: 61.
2- (2) سورۀ یونس: 87.

قال: ومن ینکر لنا ذلک؟ ورسول اللّه صلی الله علیه و آله یقول: أنا مدینة العلم وعلی بابها، فمن أراد المدینة فلیأتها من بابها، ففیما أوضحنا وشرحنا من الفضل والشرف والتقدمة والاصطفاء والطهارة ما لا ینکره إلاّ معاند، وللّه تعالی الحمد علی ذلک، فهذه الرابعة.

والآیة الخامسة: قول اللّه تعالی (وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ) (1) خصوصیة خصّهم اللّه تعالی العزیز الجبّار بها، واصطفاهم علی الاُمّة، فلمّا نزلت هذه الآیة علی رسول اللّه صلی الله علیه و آله، قال: ادعوا لی فاطمة، فدعیت له، فقال: یا فاطمة؟ قالت:

لبّیک یا رسول اللّه، فقال صلی الله علیه و آله: هذه فدک هی ممّا لم یوجف علیها بخیل ولا رکاب، وهی لی خاصّة دون المسلمین، فقد جعلتها لک لما أمرنی اللّه تعالی به، فخذیها لک ولولدک، فهذه الخامسة.

والآیة السادسة: قول اللّه تعالی (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی) (2) وهذه خصوصیة للنبی صلی الله علیه و آله إلی یوم القیامة، وخصوصیة للآل دون غیرهم، وذلک أنّ اللّه تعالی حکی ذکر نوح علیه السلام فی کتابه (یا قَوْمِ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مالاً إِنْ أَجرِیَ إِلاّ عَلَی اللّهِ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لکِنِّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ) (3) وذکر عزّوجلّ عن هود علیه السلام أنّه قال: (لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِیَ إِلاّ عَلَی الَّذِی فَطَرَنِی أَ فَلا تَعْقِلُونَ) (4).

وقال عزّوجلّ لنبیه محمّد صلی الله علیه و آله: (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی) ولم یفترض اللّه تعالی مودّتهم إلاّ وقد علم أنّهم لا یرتدّون عن الدین أبداً، ولا یرجعون إلی ضلال أبداً، واُخری أن یکون الرجل وادّاً للرجل، فیکون بعض ولده

ص:265


1- (1) سورۀ اسراء: 26.
2- (2) سورۀ شوری: 23.
3- (3) سورۀ هود: 29.
4- (4) سورۀ هود: 51.

وأهل بیته عدوّاً له، فلا یسلم له قلب الرجل، فأحبّ اللّه عزوجلّ أن لا یکون فی قلب رسول اللّه صلی الله علیه و آله علی المؤمنین شیء، ففرض اللّه علیهم مودّة ذوی القربی، فمن أخذ بها وأحبّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله وأحبّ أهل بیته، لم یستطع رسول اللّه صلی الله علیه و آله یبغضه، ومن ترکها ولم یأخذ بها وأبغض أهل بیته، فعلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله أن یبغضه؛ لأنّه قد ترک فریضة من فرائض اللّه تعالی، فأیّ فضیلة وأیّ شرف یتقدّم هذا أو یدانیه، فأنزل اللّه تعالی هذه الآیة علی نبیه صلی الله علیه و آله: (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی) .

فقام رسول اللّه صلی الله علیه و آله فی أصحابه، فحمد اللّه وأثنی علیه، وقال: یا أیّها الناس إنّ اللّه عزّوجلّ قد فرض لی علیکم فرضاً، فهل أنتم مؤدّوه؟ فلم یجبه أحد، فقال: أیّها الناس انّه لیس بذهب ولا فضّة، ولا مأکول ولا مشروب، فقالوا: هات، إذاً، فتلا علیهم هذه الآیة، فقالوا: أمّا هذه فنعم، فما وفی بها أکثرهم، وما بعث اللّه عزّوجلّ نبیاً إلاّ أوحی إلیه أن لا یسأل قومه أجراً؛ لأنّ اللّه تعالی یوفی أجر الأنبیاء علیهم السلام، ومحمّد صلی الله علیه و آله فرض اللّه عزّوجلّ طاعته ومودّة قرابته علی امّته، وأمره أن یجعل أجره فیهم لیؤدّوه فی قرابته بمعرفة فضله الذی أوجب اللّه تعالی لهم، فإنّ المودّة إنّما تکون علی قدر معرفة الفضل.

فلمّا أوجب اللّه ذلک ثقل؛ لثقل وجوب الطاعة، فتمسّک بها قوم قد أخذ اللّه تعالی میثاقهم علی الوفاء، وعاند أهل الشقاوة(1) والنفاق، واُلحدوا فی ذلک، فصرفوه عن حدّه الذی حدّه اللّه تعالی، فقالوا: القرابة هم العرب کلّها وأهل دعوته.

فعلی أیّ الحالتین کان، فقد علمنا أنّ المودّة هی القرابة، فأقربهم من النبی صلی الله علیه و آله أولاهم بالمودّة، وکلّما قربت القرابة کانت المودّة علی قدرها، وما أنصفوا نبی اللّه صلی الله علیه و آله فی حیطته ورأفته، وما منّ اللّه به علی امّته ممّا تعجز الألسن عن وصف

ص:266


1- (1) در عیون: الشقاق.

الشکر علیه أن لا یؤذوه فی ذرّیته وأهل بیته، وأن یجعلوهم فیهم بمنزلة العین من الرأس، حفظاً لرسول اللّه صلی الله علیه و آله فیهم وحبّاً له، فکیف؟ والقرآن ینطق به ویدعو إلیه، والأخبار ثابتة بأنّهم أهل المودّة، والذین فرض اللّه تعالی مودّتهم ووعد الجزاء علیها، فما وفی أحد بها.

فهذه المودّة لا یأتی بها أحد مؤمناً مخلصاً إلاّ استوجب الجنّة؛ لقول اللّه تعالی فی هذه الآیة (الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فِی رَوْضاتِ الْجَنّاتِ لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ * ذلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللّهُ عِبادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی) مفسّراً ومبیّناً.

ثمّ قال أبوالحسن علیه السلام: حدّثنی أبی، عن جدّی، عن آبائه، عن علی بن الحسین، عن الحسین بن علی علیهم السلام، قال: اجتمع المهاجرون والأنصار إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فقالوا: إنّ لک یا رسول اللّه مؤونة فی نفقتک وفی من یأتیک من الوفود، وهذه أموالنا مع دمائنا، فاحکم فیها بارّاً مأجوراً، أعط ما شئت وأمسک ما شئت من غیر حرج.

قال: فأنزل اللّه تعالی علیه الروح الأمین، فقال: یا محمّد (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی) یعنی: أن تودّوا قرابتی من بعدی، فخرجوا، فقال المنافقون: ما حمل رسول اللّه صلی الله علیه و آله علی ترک ما عرضنا علیه إلاّ لیحثّنا علی قرابته من بعده، إن هو إلاّ شیء افتراه فی مجلسه، وکان ذلک من قولهم عظیماً، فأنزل اللّه تعالی هذه الآیة (أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَلا تَمْلِکُونَ لِی مِنَ اللّهِ شَیْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفِیضُونَ فِیهِ کَفی بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ) 1.

فبعث إلیهم النبی صلی الله علیه و آله، فقال: هل من حدث؟ فقالوا: ای واللّه یا رسول اللّه، لقد

ص:267

قال بعضنا کلاماً غلیظاً کرهناه، فتلا علیهم رسول اللّه صلی الله علیه و آله الآیة، فبکوا واشتدّ بکاؤهم، فأنزل اللّه تعالی (وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ وَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ) (1) فهذه السادسة.

وأمّا الآیة السابعة: فقول اللّه تعالی (إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً) (2) وقد علم المعاندون منهم أنّه لمّا نزلت هذه الآیة، قیل: یا رسول اللّه قد عرفنا التسلیم علیک فکیف الصلاة علیک؟ فقال: تقولون اللّهمّ صلّ علی محمّد وآل محمّد، کما صلّیت علی إبراهیم وآل إبراهیم إنّک حمید مجید، فهل بینکم معاشر الناس فی هذا خلاف؟ قالوا: لا.

قال المأمون: هذه ممّا لا خلاف فیه أصلاً، وعلیه إجماع الاُمّة، فهل عندک فی الآل شیء أوضح من هذا فی القرآن؟

قال أبوالحسن علیه السلام: نعم أخبرونی عن قول اللّه تعالی (یس وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ * عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ) فمن عنی بقوله «یس»؟

قالت العلماء: یس محمّد لم یشکّ فیه أحد.

قال أبوالحسن علیه السلام: فإنّ اللّه تعالی أعطی محمّداً وآل محمّد من ذلک فضلاً لا یبلغ أحد کنه وصفه إلاّ من عقله، وذلک أنّ اللّه عزّوجلّ لم یسلم علی أحد إلاّ علی الأنبیاء صلوات اللّه علیهم، فقال تعالی: (سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی الْعالَمِینَ) (3)وقال: (سَلامٌ عَلی إِبْراهِیمَ) (4) وقال: (سَلامٌ عَلی مُوسی وَ هارُونَ) (5) ولم یقل سلام علی آل نوح، ولم یقل سلام علی آل إبراهیم، ولم یقل سلام علی آل موسی

ص:268


1- (1) سورۀ شوری: 25.
2- (2) سورۀ احزاب: 56.
3- (3) سورۀ صافّات: 79.
4- (4) سورۀ صافّات: 109.
5- (5) سورۀ صافّات: 120.

وهارون، وقال: سلام علی آل یس، یعنی: آل محمّد صلی الله علیه و آله.

فقال المأمون: قد علمت أنّ فی معدن النبوّة شرح هذا وبیانه، فهذه السابعة.

وأمّا الثامنة: فقول اللّه تعالی (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی) (1) فقرن سهم ذی القربی مع سهمه بسهم رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فهذا فصل أیضاً بین الآل والاُمّة؛ لأنّ اللّه تعالی جعلهم فی حیّز، وجعل الناس فی حیّز دون ذلک، ورضی لهم ما رضی لنفسه واصطفاهم فیه، فبدأ بنفسه، ثمّ ثنّی برسوله، ثمّ بذی القربی، فکلّما کان من الفیء والغنیمة وغیر ذلک ممّا رضیه عزّوجلّ لنفسه فرضیه لهم.

فقال وقوله والحقّ: (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی) فهذا تأکید مؤکّد، وأثر قائم لهم إلی یوم القیامة فی کتاب اللّه الناطق الذی لا یأتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه تنزیل من حکیم حمید.

وأمّا قوله «والیتامی والمساکین» فأمّا الیتیم إذا انقطع یتمه خرج من الغنائم ولم یکن له فیها نصیب، وکذا المسکین إذا انقطع مسکنته لم یکن له نصیب من المغنم، ولا یحلّ له أخذه، وسهم ذی القربی قائم إلی یوم القیامة فیهم للغنی والفقیر منهم؛ لأنّه لا أحد أغنی من اللّه جلّ وعزّ، ولا من رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فجعل لنفسه منها سهماً ولرسوله سهماً، فما رضیه لنفسه ولرسوله رضیه لهم، وکذلک الفیء ما رضیه منه لنفسه ولنبیه صلی الله علیه و آله رضیه لذی القربی، کما أجراهم فی الغنیمة.

فبدأ بنفسه جلّ جلاله، ثمّ برسوله، ثمّ بهم، وقرن سهمهم بسهم اللّه وسهم رسوله صلی الله علیه و آله، وکذلک فی الطاعة، قال: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا

ص:269


1- (1) سورة انفال: 41.

اَلرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) (1) فبدأ بنفسه، ثمّ برسوله، ثمّ بأهل بیته.

وکذلک آیة الولایة (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا) فجعل طاعتهم مع طاعة الرسول مقرونة بطاعته، کذلک ولایتهم مع ولایة الرسول مقرونة بطاعته، کما جعل سهمهم مع سهم الرسول مقروناً بسهمه فی الغنیمة والفیء، فتبارک اللّه تعالی ما أعظم نعمته علی أهل هذا البیت.

فلمّا جاءت قصّة الصدقة، نزّه نفسه ورسوله ونزّه أهل بیته، فقال: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ وَ الْعامِلِینَ عَلَیْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِی الرِّقابِ وَ الْغارِمِینَ وَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ فَرِیضَةً مِنَ اللّهِ) فهل تجد فی شیء من ذلک أنّه عزّوجلّ سمّی لنفسه أو لرسوله أو لذی القربی؛ لأنّه لمّا نزّه نفسه عن الصدقة، ونزّه رسوله ونزّه أهل بیته، لا بل حرّم علیهم؛ لأنّ الصدقة محرّمة علی محمّد وآل محمّد، وهی أوساخ أیدی الناس لا یحلّ لهم؛ لأنّهم طهروا من کلّ دنس ووسخ، فلمّا طهّرهم اللّه واصطفاهم رضی لهم ما رضی لنفسه، وکره لهم ما کره لنفسه عزّوجلّ، فهذه الثامنة.

وأمّا التاسعة: فنحن أهل الذکر الذین قال اللّه تعالی: (فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ) (2) فنحن أهل الذکر، فاسألونا إن کنتم لا تعلمون.

فقالت العلماء: إنّما عنی بذلک الیهود والنصاری.

فقال أبوالحسن علیه السلام: سبحان اللّه وهل یجوز ذلک إذاً یدعونا إلی دینهم، ویقولون: إنّه أفضل من دین الإسلام.

فقال المأمون: فهل عندک فی ذلک شرح بخلاف ما قالوه یا أباالحسن؟

ص:270


1- (1) سورۀ نساء 59.
2- (2) سورۀ نحل: 43.

فقال أبوالحسن علیه السلام: نعم الذکر رسول اللّه، ونحن أهله، وذلک بیّن فی کتاب اللّه عزّوجلّ، حیث یقول فی سورة الطلاق: (فَاتَّقُوا اللّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ الَّذِینَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِ اللّهِ مُبَیِّناتٍ) (1) فالذکر رسول اللّه صلی الله علیه و آله، ونحن أهله، فهذه التاسعة.

وأمّا العاشرة، فقول اللّه تعالی فی آیة التحریم: (حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ وَ بَناتُکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ) (2) الآیة إلی آخرها، فاخبرونی هل تصلح ابنتی، أو ابنة ابنی، أو ما تناسل من صلبی، لرسول اللّه صلی الله علیه و آله أن یتزوّجها لو کان حیّاً؟ قالوا: لا، قال: فاخبرونی هل کانت ابنة أحدکم یصلح أن یتزوّجها؟ قالوا: نعم.

قال: ففی هذا بیان؛ لأنّی أنا من آله، ولستم من آله، ولو کنتم من آله لحرم علیه بناتکم کما حرم علیه بناتی؛ لأنّا من آله وأنتم من امّته، فهذا فرق بین الآل والاُمّة؛ لأنّ الآل منه، والاُمّة إذا لم تکن من الآل فلیست منه، فهذه العاشرة.

وأمّا الحادیة عشرة: فقول اللّه تعالی فی سورة المؤمن حکایة عن قول رجل مؤمن من آل فرعون یکتم ایمانه (أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللّهُ وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ) (3) تمام الآیة، فکان ابن خال فرعون، فنسبه إلی فرعون بنسبه، ولم یضفه إلیه بدینه، وکذلک خصصنا نحن إذ کنّا من رسول اللّه صلی الله علیه و آله بولادتنا منه وعمّمنا الناس بالدین، فهذا فرق بین الآل والاُمّة، فهذا الحادیة عشرة .

وأمّا الثانیة عشرة: فقوله عزّوجلّ: (وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها) (4) فخصّنا اللّه تعالی بهذه الخصوصیة؛ إذ أمرنا مع الاُمّة بإقامة الصلاة، ثمّ خصّنا من

ص:271


1- (1) سورۀ طلاق: 10-11.
2- (2) سورۀ نساء: 23.
3- (3) سورۀ مؤمن: 28.
4- (4) سورۀ طه: 132.

دون الاُمّة، فکان رسول اللّه صلی الله علیه و آله یجیء إلی باب علی وفاطمة علیهما السلام بعد نزول هذه الآیة تسعة أشهر، کلّ یوم عند حضور کلّ صلاة خمس مرّات، فیقول: الصلاة یرحمکم اللّه، وما أکرم اللّه أحداً من ذراری الأنبیاء علیهم السلام بمثل هذه الکرامة التی أکرمنا بها، وخصّنا من دون جمیع أهل بیتهم.

فقال المأمون والعلماء: جزاکم اللّه أهل بیت نبیکم عن الاُمّة خیراً، فما نجد الشرح والبیان فیما اشتبه علینا إلاّ عندکم(1).

یعنی: ریّان بن صلت گفت: حاضر شد امام ثامن ضامن ابوالحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام به مجلس مأمون الرشید در مرو، و به تحقیق که مجتمع بودند در مجلس او جماعتی از علماء اهل عراق و خراسان.

پس گفت مأمون: خبر دهید شما مرا از معنی این آیه که (ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا) .

پس گفتند علما که: اراده کرده است خدای عزّوجلّ به این آیه کلّ امّت را.

پس گفت مأمون: چه می گوئی یا أباالحسن؟

حضرت امام رضا علیه السلام گفت: نمی گویم من همچنان چه علما گفتند، و لیکن می گویم من که: اراده نموده است خدای عزّوجلّ به این آیه عترت طاهره را، یعنی ایراث کتاب نسبت به ائمّۀ طاهرین متحقّق شده در میان جمعی که ایشان به آیۀ اصطفینا شرف امتیاز دارند، و به شرف اصطفا موصوف اند که از بنی هاشم باشند.

و حاصل معنا چنین می شود: که میراث دادیم قرآن را در میان جمعی که ایشان را برگزیده ایم به خصوص عترت طاهر نه غیر ایشان، و آن جمع برگزیده بعضی ظالم بر نفس خود و بعضی مقتصد و بعضی سابق به خیرات اند.

ص:272


1- (1) عیون أخبار الرضا شیخ صدوق 228:1-240.

و چون آن حضرت علیه السلام فرمودند که اراده کرده است خدای عزّوجلّ به این آیه عترت طاهره را، و از سوق کلام الهی و حدیث مسطور مستفاد می شود که غیر معصوم نیز داخل است در این آیه، پس ممکن است که مراد از عترت طاهره جمیع ذرّیه باشد، لیکن طهارت و اصطفا شدّت و ضعف داشته باشد، اقلّ مراتب طهارت ایشان از اخذ زکات و دنس آن باشد عموماً، و اعلا مراتب آن طهارت ائمّۀ معصومین علیهم السلام باشد از رجس که آیۀ تطهیر دالّ است بر آن خصوصاً.

یا منظور آن باشد که اراده در آیۀ «ثمّ أورثنا» اوّلاً وبالذات متعلّق است به خصوص عترت طاهره، وثانیاً و بالعرض بر ما بقی ذرّیه، و مذکّر این معناست قوله تعالی (وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ) موافق تفسیر که سابقاً گذشت.

و ظاهر آن است که تمام این حدیث دلیل بر اصطفاء مطلق بنی هاشم به مراتب شدّت و ضعف و تخصیص و تعمیم باشد، چنان چه از طی کلام معجز نظام آن حضرت اهل بصیرت و انصاف را واضح است.

پس گفت مأمون: چون خواسته است خدای تعالی عترت طاهره را بدون امّت؟

فرمود حضرت امام رضا علیه السلام: که اگر خدای تعالی اراده نموده باشد امّت را خواهند بود تمام امّت در بهشت از جهت قول خدای عزّوجلّ که در قرآن مجید فرموده: (فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ) یعنی: بعضی از این بندگان ستمکارند بر نفس خود، و بعضی از ایشان متوسّط الحال اند ومیانه رو، و جمعی دیگر از ایشان پیشی گیرنده اند به نیکوئیها به امر خدای، یعنی: به توفیق و فرمان او، و این توریث و اصطفاء اوست بخشایش بزرگ.

چنان چه تفسیر این آیۀ کریمه موافق اقوال مفسّرین سمت تحریر یافته، بعد از آن جمع کرده است خدای تعالی همۀ ایشان را در بهشت، پس فرموده است:

ص:273

(جَنّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ) الآیة، پس گردیده است وراثت از برای عترت طاهره نه از برای غیر ایشان.

پس گفت مأمون: کیستند عترت طاهره؟

پس فرمود حضرت رضا علیه السلام: که آن جماعتی اند که وصف نموده است خدای تعالی ایشان را در کتاب خود، پس فرموده است: (إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) یعنی: جز این نیست که می خواهد خدا تا ببرد از شما پلیدی گناه را ای اهل بیت پیغمبر، و پاک گرداند شما را از معاصی پاک گردانیدی.

خلاصۀ معنا آن است که: ای اهل بیت پیغمبر ارادۀ الهی تعلّق گرفته به این که خطیئات و سیّئات و آثام را از شما دور دارد، تا دامن عصمت شما بگرد عصیان آلوده و آغشته نشود، و از کبیره و صغیره منزّه و معصوم باشید.

صاحب خلاصة المنهج نقل نموده: که احمد بن حنبل در مسند خود از عطاء بن ریاح نقل کرده که امّ سلمه فرمود: که فاطمۀ زهراء علیها السلام روزی طعامی پخته و ساخته بود در دیگ گلین به نزد سید عالمین آورد، و آن روز آن سید دنیا و دین خانۀ من بود، چون فاطمه آن طعام را حاضر گردانید، حضرت فرمود: ای نور دیدۀ من علی را با دو فرزند خود بخوان تا با من این طعام بخورند، چون ایشان حاضر شدند همه از آن طعام بنوشیدند، جبرئیل علیه السلام از نزد ربّ جلیل جلّ جلاله رسید، و این آیه را آورد که (إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ) پس آن سرور دین و مرکز دایرۀ یقین کسائی را بر ایشان انداخت و فرمود: اللّهمّ هؤلاء أهل بیتی وخاصّتی، اللّهمّ فاذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهیرا).

پس چون این دعا را از آن حضرت بشنیدم گفتم: یا رسول اللّه أنا معکم من با شماام؟ فرمود: إنّک علی خیر، یعنی تو رتبۀ اهل بیت من نداری، امّا

ص:274

زن نیکو کرداری، و به صفات حمیده و خصال پسندیده موصوفی(1). ومضمون این خبر را ابوالحسن اندلسی که جامع صحاح ستّه است در جامع آورده(2).

و ابو عبداللّه محمّد بن عمران که یکی از علماء اهل سنّت است روایت می کند از ابی الحمراء: که من ده ماه ملازم حضرت رسالت صلی الله علیه و آله بودم، هر روز می دیدم که آن سرور دین در وقت بامداد می آمد، و دست مبارک بر در سرای شاه اولیا و فاطمۀ زهراء علیهما السلام می گذاشت، و فی فرمود: السلام علیکم ورحمة اللّه وبرکاته، چون سید عالم جواب ایشان می شنید می فرمود که: (إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) بعد از تلاوت این آیه مراجعت می فرمود و به مصلاّی خود می رفت، و به نماز مشغول می شد(3).

و شبهه ای نیست که کذب از رجس است، و خلافی در این نیست که امیرالمؤمنین علیه السلام دعوی امامت کرد، و اصحاب با او مخالفت نمودند، پس در دعوی صادق باشد، و اصحاب مخالف حق بوده باشند.

و در مجمع نیز از ابو سعید خدری، و انس بن مالک، و واثلة بن الأسقع، و عایشه، و امّ سلمه، نیز مروی است که آیه مختصّ است به رسول خدا و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام(4).

و از ابو حمزۀ ثمالی نیز در تفسیر خود نقل کرده که آیه در شأن آل عبا است(5).

و ثعلبی به اسناد خود از مجمع روایت کرده که روزی من با مادر خود نزد عایشه رفتیم، مادرم او را گفت که: دیدی در روز جمل خروج کردی و از امر

ص:275


1- (1) مسند احمد بن حنبل 292:6.
2- (2) طرائف سید ابن طاووس ص 125.
3- (3) طرائف سید بن طاووس ص 128.
4- (4) مجمع البیان شیخ طبرسی 119:8.
5- (5) مجمع البیان شیخ طبرسی 119:8.

الهی که (وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ) پا بیرون نهادی، گفت: آن قدر و قضای حق تعالی بود، پس او را از حال علی علیه السلام پرسید، گفت: پرسیدی از من از دوست ترین مردمان به رسول خدا صلی الله علیه و آله، و از شوهر دوست ترین مردمان به او، به خدا سوگند که من دیدم علی و فاطه و حسن و حسین که پیغمبر صلی الله علیه و آله ایشان را در زیر جامه جمع کرد، و آن جامه را در سر کشید و فرمود: بار خدایا اینها اهل بیت و خویشان نزدیک من اند، پس رجس را از ایشان دور کن، و ایشان را پاک و پاکیزه گردان از شوب معصیت.

بعد از آن از عایشه مروی است که من گفتم: یا رسول اللّه من از اهل بیت توام؟ فرمود: که دور شو تو بر صفت خیری، و از اهل بیت من نیستی، چه اهل بیت من اینهایند(1).

و از ابو سعید خدری از پیغمبر صلی الله علیه و آله روایت کرده که: این آیه در حقّ من و علی و فاطمه و حسن و حسین نازل شده(2).

و صاحب مجمع به اسانید معتبره از جابر نقل کرده که آیۀ «إنّما یرید اللّه» تا آخر که بر پیغمبر صلی الله علیه و آله نازل شد در حالتی بود که در خانۀ وی غیر از علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام کسی دیگر نبود، پس فرمود: بار خدایا اینها اهل بیت من اند(3).

و سید ابوالحمد به اسانید صحیحه از امام حسن علیه السلام نقل کرده بعد از نزول آیۀ تطهیر، رسول اللّه صلی الله علیه و آله ما را و خود را در زیر کسائی حبری(4) جمع کرد و فرمود: بار خدایا اینها اهل بیت من اند، و عترت طیّبۀ من اند. تمّ کلام التفسیر(5).

ص:276


1- (1) مجمع البیان شیخ طبرسی 119:8.
2- (2) مجمع البیان شیخ طبرسی 119:8.
3- (3) مجمع البیان شیخ طبرسی 120:8.
4- (4) خیبری - خ ل.
5- (5) مجمع البیان شیخ طبرسی 120:8.

بعد از آن حضرت امام رضا علیه السلام می فرماید: که ایشان یعنی اهل بیت، آنان اند که گفته است رسول صلی الله علیه و آله در رفعت شأن ایشان: به درستی که من واگذارنده ام در میان شما ثقلین را، یعنی: دو چیز بزرگ کتاب خدا و عترت خودم را که اهل بیت من اند، بدانید و آگاه باشید که این دو ثقل که مراعات ایشان ثقیل است هر گز از هم جدا نمی شوند، تا وقتی که وارد شوند بر من در حوض کوثر، بنگرید که چگونه خواهید بود، پس از من در باب مراعات ایشان ای مردمان تعلیم منمائید ایشان را، به درستی که ایشان اعلم اند از شما.

گفتند علما: خبر ده ما را یا اباالحسن از عترت آیا ایشان آل پیغمبرند یا غیر آل؟

پس فرمود حضرت رضا علیه السلام: ایشان آل پیغمبرند.

پس گفتند علما: اینک از رسول خدا صلی الله علیه و آله مروی است که فرموده است: امّت من آل من اند، و این جماعت اصحاب رسول اللّه صلی الله علیه و آله می گویند به خبری مشهور که ممکن نیست دفع آن خبر که آل محمّد امّت آن حضرت است.

پس فرمود حضرت امام رضا علیه السلام: که خبر دهید مرا که آیا حرام است صدقه یعنی زکات بر آل پیغمبر؟ گفتند: بلی حرام است.

حضرت امام رضا علیه السلام فرمود: که آیا حرام است زکات بر امّت؟ گفتند: نه حرام نیست.

حضرت امام رضا علیه السلام فرمود: که این است فرق میان آل و امّت، ویحکم أین یذهب بکم، أضربتم عن الذکر صفحاً أم أنتم قوم مسرفون، وای بر شما چه به خاطر شما می رسد، و شیطان شما را به چه باطل انداخته، و اقتباس فرمودند از آیۀ کریمه (أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً أَنْ کُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِینَ) (1).

و معنی حدیث آن است که: آیا باز داشتید و معزول ساختید خود را از فهم و

ص:277


1- (1) سورۀ زخرف: 5.

تدبّر در آیات بازداشتنی، به جهت اعراض کردن شما از آن، بلکه هستند شما گروهی مسرفان، و از حد بیرون روندگان، آیا ندانسته ای این را که واقع شده است وراثت و طهارت بر گزیدگان و هدایت یافته شده گان از آل نه سایر ایشان؟

گفتند: از کجا معلوم شد یا اباالحسن؟

فرمود: از قول خدای عزّوجلّ که (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِیمَ وَ جَعَلْنا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْکِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ) و به تحقیق که فرستادیم نوح نجی را به بنی قابیل، و ابراهیم علیه السلام به نمرود، و گردانیدیم یعنی به ودیعت نهادیم در میان فرزندان ایشان پیغمبری را به طریق وحی و کتابی را که نامزد ایشان بود، پس بعضی از ذرّیه ایشان راه یافته گانند به طریق حق، یعنی گرویدند به انبیاء و کتب ایشان، وبسیاری از ایشان بیرون رفته گانند از طریق حق، یعنی نگرویدند به کتب و رسل.

بعد از استشهاد به آیۀ کریمه، حضرت می فرماید: پس گردید وراثت نبوّت و کتاب مر مهتدیان را نه فاسقان را، آیا ندانسته اید این را که نوح علیه السلام در هنگامی که سؤال کرد از پروردگارش تعالی ذکره، پس گفت: (رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمِینَ) ای پروردگار من به درستی که پسر کنعان از اهل من بود، تو فرموده بودی که اهل تو را نجات دهم و او هلاک شد، و به درستی که وعدۀ تو راست است، و تو بهترین حکم کنندگانی.

و این سؤال جهت آن بود که خدای تعالی وعده نموده بود او را که نجات دهد او را و اهل او را از غرق شدن، پس گفت مر نوح را پروردگار او جلّ جلاله: ای نوح به درستی که پسر تو نبود از اهل تو، یعنی از اهل دین تو، به

ص:278

درستی که او خداوند گرداری بود نه نیک و نه شایسته، پس مپرس از من از آنچه نیست تو را به آن چیز دانشی، یعنی چیزی را که علم به صلاح و فساد آن نداری از من مطلب، و آن عدم علم او بود به صواب و فساد و هلاک کنعان، مراد نهی است، به درستی که من پند می دهم تو را آن که نباشی از غافلان و نادایان از آن که اولی عدم این سؤال است.

پس گفت مأمون: آیا زیادتی داده است خدای تعالی عترت را بر سایر مردمان؟

پس فرمود حضرت امام رضا علیه السلام: به درستی که خدای ظاهر کردانیده است فضل و زیادتی عترت را بر سایر مردمان در کتاب محکم خودش.

پس گفت مأمون: در کجاست این که عترت از سایر مردمان افضل اند در کتاب خدای تعالی؟

پس گفت امام رضا علیه السلام: در قول خدای تعالی (إِنَّ اللّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ) (1) یعنی: به درستی که برگزید آدم را به تعلیم اسماء، و امر کرد به ملائکه به سجود او، و بیرون آوردن انبیاء و اصفیاء و اولیاء از صلب او، و نوح علیه السلام را به درازی عمر، و الهام او به ساختن کشتی، و نجات او از غرق، و آل ابراهیم علیه السلام را که اسماعیل و اسحاق اند، و اولاد ایشان نبوّت و امامت و بناء خانۀ کعبه و خلافت، و از جمله اولاد او یعقوب است، و داود و سلیمان و یونس و زکریا و یحیی و عیسی و حضرت خاتم الأنبیاء و ائمّۀ هدی صلوات اللّه علیهم اجمعین، و آل عمران را که موسی و هارون است، و سخن گفتن او سبحانه ایشان را به واسطه.

صاحب خلاصة المنهج نقل نموده که: موسی و هارون پسران عمران بن یصهر بن فاهث بن لاوی بن یعقوب اند، یا مراد عیسی است، و یا مادر او مریم که

ص:279


1- (1) سورۀ آل عمران: 33.

بنت عمران بن ماثان است، و میان این هر دو عمران هزار و هشتصد سال بود.

و در تفسیر اهل البیت وارد است که: مراد به آل عمران علی بن ابی طالب علیه السلام است، و اولاد امجاد او علیهم السلام، و عمران اسم ابوطالب است.

و ابن عبّاس و اباذر و انس نیز از پیغمبر صلی الله علیه و آله روایت کرده اند که فرمود: آل ابراهیم منم، و آل عمران علی بن ابی طالب علیه السلام است.

واحادیث متواتره از ائمّۀ هدی - صلوات اللّه علیهم - در این که مراد از آل عمران کیست وارد شده، چنان چه بعضی از آن بعون اللّه تعالی سمت ذکر خواهد یافت(1).

حاصل که حق تعالی می فرماید: که همۀ انبیاء و اولاد ایشان را برگزیدیم، و تفضیل دادیم بر عالمیان زمان ایشان، این آیه دالّ است بر این که ایشان افضل اند از فرشتگان، پس حق تعالی ایشان را بر همۀ آدمیان وجنّیان و فرشتگان تفضیل داد، در حالتی که ایشان فرزندانی اند که برخی از ایشان از بعضی زاده شده اند، یعنی: اولاد پسندیده اند ار آباء بر گزیده.

و گفت حضرت امام رضا علیه السلام: و فرموده است خدای عزّوجلّ در جای دیگر از کلام کریم که (أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً) (2).

صاحب خلاصة المنهج ذکر کرده که: زعم یهودان چنان بود که ایشان به پادشاهی و پیغمبری سزاوارترند از غیر خود، به دین سبب از متابعت عرب ننگ داشتند، و می گفتند: که آخر منصب مملکت داری و حکم گذاری و پیغمبری به ما خواهد رسید، حق تعالی فرمود: که ایشان را از پادشاهی بهره نیست، و اگر فرضاً از مال و ملک بهره مند شوند، پس آن هنگام ندهند مردمان را آن مقدار کوی که بر

ص:280


1- (1) مجمع البیان شیخ طبرسی 216:2.
2- (2) سورۀ نساء: 54.

پشت دانۀ خرما است، نه که چیزی به مردمان ندهند، بلکه حسد می برند مردمان را که قبائل عرب اند بدانچه خدا داده است بدیشان از فضل خود که آن کتاب است و نبوّت و بعثت رسول از ایشان یعنی عرب.

در تفسیر اهل البیت از حضرت امام محمّدباقر علیه السلام مروی است که مراد ب «ناس» محمّد صلی الله علیه و آله است و آل محمّد، و مراد به حاسدین آنان که حسد بردند بر نبوّت رسول صلی الله علیه و آله و امامت آل اطهار او، پس به درستی که ما عطا کردیم اولاد ابراهیم را که موسی و داود و عیسی ومحمّد صلی الله علیه و آله است، کتاب تورات و زبور و انجیل و قرآن و علم حلال و حرام، و دادیم ایشان را پادشاهی بزرگ که نبوّت است یا ملکت داری، چنان که یوسف و داود و سلیمان علیهم السلام داشتند.

و در تفسیر اهل البیت علیهم السلام به روایت امام محمّد باقر علیه السلام مراد به آل ابراهیم محمّد صلی الله علیه و آله و اهل بیت او صلوات اللّه علیهم است، و مراد به کتاب قرآن، و به حکمت نبوّت، و به ملک عظیم امامت، چه این جمله در هیچ کس جمع نبود مگر در خاندان حضرت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه و آله.

و عیاشی در تفسیرش به اسناد خود از ابی الصباح کنانی نقل کرده که ابوعبداللّه علیه السلام فرمود: که ای ابوالصباح ما گروهی هستیم که حق تعالی فرض نموده طاعت ما را بر شما، و ما راست غنایم دار الحرب، و ما راست خاصّه های ملوک از دار الحرب، و ما راسخانیم در علم، و مائیم آن جماعتی که بر ایشان حسد بردند، همچنان که حق تعای فرموده: (أَمْ یَحْسُدُونَ) تا آخر(1).

و بعد از آن فرمود که: مراد به کتاب نبوّت است، و مراد به حکمت فهم و قضا، و مراد به ملک عظیم فرض طاعت ما بر شما(2).

حضرت می فرماید: بعد از این بر گردانیده است خدای تعالی مخاطبه را در

ص:281


1- (1) تفسیر عیاشی 247:1 ح 155.
2- (2) مجمع البیان 83:3.

عقب این کلام بر سایر مؤمنین، پس فرموده است: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) (1) مروی است از اهل البیت علیهم السلام که دو آیه در قرآن مجید واقع شده، یکی از برای ماست، و دیگری از برای شما، آیۀ اوّل این که (إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها) (2)بر ما واجب است که ادای امانت کنیم به اهل خود، و آیۀ دوّم متضمّن آن است که بر شما لازم است که اطاعت ما کنید جمیع امر و نهی، و آن آیه این است (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا) تا آخر(3). ای کسانی که گرویدید فرمان برید خدای را در اوامر، و فرمان برید رسول او را در احکام و اطاعت کنید خداوندان امر را از شما.

در خلاصة المنهج مسطور است که: از امام محمّدباقر علیه السلام وامام جعفر صادق علیه السلام مروی است که اولی الأمر ائمّۀ معصومینند از آل محمّد که حق تعالی اطاعت ایشان را واجب گردانیده بر همۀ بندگان همچنان که واجب ساخته است طاعت رسول خود را بر همۀ مکلّفان، و جائز نیست که حق واجب گرداند طاعت احدی را علی الاطلاق مگر که او به زیور عصمت آراسته باشد، و باطن او همچو ظاهر او باشد، و مأمون باشد از غلط و امر به قبیح، و این صفت در امرا و علما که غیر ائمّۀ معصومین باشند تحقّق نمی یابد.

مؤیّد این است که حق تعالی میان ایشان و میان خود و میان رسول خود در حکم و طاعت تسویه فرموده، و طاعت ایشان را مقارن ساخته به طاعت خود، و طاعت رسول خود، پس همچنان که حق تعالی از جمیع قبایح منزّه است، رسول او نیز از همۀ معاصی معصوم و مطهّر است، اولی الأمر نیز باید که چنین

ص:282


1- (1) سورۀ نساء: 59.
2- (2) سورۀ نساء: 58.
3- (3) مجمع البیان 85:3.

باشند نه غیر.

و دیگر آن که اگر مراد به اولی الأمر علی العموم باشند، لازم آید که هر حاکمی و عالمی که به ناحق حکم کند تابع او باید شد و اطاعت او باید نمود، به جهت عموم لفظ اولی الأمر، و این به اجماع باطل است.

و احادیث صحیحه نیز دلالت می کند به این که مراد به اولی الأمر ائمّۀ اثناعشرند.

و از جمله روایت مشهورۀ متواتره است میان مؤالف و مخالف که از جابر بن عبداللّه انصاری نقل است که گفت: من از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیدم که یا رسول اللّه من خدا و رسول او را می دانم واُولی الأمر را نمی دانم، رسول صلی الله علیه و آله فرمود: که ای جابر ایشان خلفای من اند، و امامان اهل اسلام بعد از من، اوّل ایشان علی بن ابی طالب علیه السلام، و بعد از آن حسن، وآنگه حسین، و از پس او علی بن الحسین، و از عقب او محمّد بن علی که در تورات معروف به باقر، و تو او را دریابی، و چون او را به بینی سلام من بدو رسانی.

بعد از آن یک یک از ائمّه را نام برد، تا آن که چون به حجّت اللّه القائم صلوات اللّه علیهم رسید فرمود: او مردی باشد نام او نام من بود، و کنیت او کنیت من، و حجّت خدا باشد، و بقیّة اللّه سبحانه در میان بندگان حق تعالی مشارق و مغارب را به دست او بگشاید، و او از شیعۀ او غایب گردد بر وجهی که از غایت درازی مدّت غایب شدن او هیچ کس تصدیق به وجود او نکند، مگر مؤمنی که حق تعالی دل او را به ایمان امتحان کرده باشد.

جابر گفت: من گفتم یا رسول اللّه شیعه در غیبت از او نفع گیرند؟ فرمود: آری مانند انتفاع مردمان به آفتاب و اگرچه در زیر ابر باشد، ای جابر او از مکنون سرّ خداست، و مخزن علم او، و این سخن را از من نگاهدار و به هیچ کس مرسان مگر کسانی که از اهل او باشند.

ص:283

جابر گوید: که چون مدتی بر این گذشت، روزی نزد علی بن الحسین علیهما السلام نشسته بودم، ناگاه پسر او محمّد بن علی الباقر علیه السلام از حجرۀ زنان بیرون آمد در سنّ کودکی، و گیسو در بر افکنده، چون او را بدیدم گوشت میان پشت من بلرزید، و موی بر اعضای من راست شد، او را گفتم: یا غلام أقبل، ای پسر روی به من آر، روی به من کرد گفتم: أدبر، پشت به من کن، پشت به من کرد، گفتم: این شمایل رسول خداست به خدای کعبه.

پس گفتم: ای پسر اسم تو چیست؟ فرمود: محمّد، گفتم: پسر کیستی؟ گفت:

پسر علی بن الحسین، گفتم: تن و جان من فدای تو باد، همانا که تو باقری؟ گفت:

آری پیغام رسول خدا بگذار، من از این قول متعجّب شدم گفتم: رسول خدا مرا بشارت داد که تو را دریابم، گفت: چون او را به بینی از منش سلام برسان، پس گفتم: رسول خدا تو را سلام می رساند.

گفت: علی رسول اللّه السلام مادامت السماوات والأرض، وعلیک یا جابر ممّا بلّغت السلام، سلام الهی بر رسول خدا باد، مادام که زمین و آسمان باشد، و بر تو باد به جهت آن که سلام رسول خدای را به من رساندی.

پس من هر روز به خدمت او می رفتم، و مسائل مشکله از او می پرسیدم و می آموختم، روزی مسأله ای از من پرسید، گفتم: به خدای که من جرأت نکنم به آنچه رسول خدای مرا نهی کرده وگفته که شما خلفاء اوئید و امامان راه نمائید، و حلیم ترین مرمانید به کودکی، و داناترین مرمانید به بزرگی، ایشان را چیزی می آموزید که ایشان عالم تر باشند.

امام علیه السلام فرمود: که صدق جدّی رسول اللّه، راست گفت جدّم رسول خدا صلی الله علیه و آله، من این مسأله را از تو بهتر دانم، مرا در کودکی علم و حکمت داده اند، و این از فضل خداست بر ما و برکت رسول او(1).

ص:284


1- (1) کمال الدین شیخ صدوق ص 241 ح 3، رجال کشی 220:1، تفسیر برهان 252:2

و در رسالۀ حدائق الیقین فی فضائل أمیرالمؤمنین علیه السلام آورده که: از جابر بن سمره روایت است که، از رسول صلی الله علیه و آله پرسیدم که: یا رسول اللّه اولی الأمر که حق تعالی طاعت ایشان را به طاعت خود پیوسته گردانیده چه کسان اند؟ فرمودند که: ای جابر اولی الأمر خلفای من اند که پیشوای خلقان اند، ای جابر بدان که اوّل ایشان علی بن ابی طالب است.

و عیسی بن یوسف همدانی روایت کرده است: از ابی الحسن بن یحیی، از ابان بن ابی عیاش، از سلیم بن قیس هلالی، از علی بن ابی طالب علیه السلام که آن حضرت فرمود: که من از سید انبیاء صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: شریکان من کسانی اند که خدای تعالی اطاعت ایشان را پیوسته گردانیده است به طاعت خود، در حقّ ایشان فرموده که (وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) پس هر گاه که نزاع واقع شود میان شما باید که در آن واقعه رجوع به قول خدا و رسول و اولی الأمر کنید، و از فرمان ایشان بیرون مروید.

من چون این سخن بشنیدم، از آن حضرت پرسیدم که: یا رسول اللّه خبر ده از اولی الأمر که ایشان چه کسان اند؟ فرمود: که ای علی تو اوّل ایشانی، و مقدّم بر ایشان.

و از این احادیث و روایات صحیحه معلوم شد که این که بعضی از مخالفین تفسیر به امرائی کردند که پیغمبر صلی الله علیه و آله جمعی لشگریان را تابع ایشان گردانیده به جنگ فرستاد، مانند خالد بن ولید و امثال او، و او را مخصوص نساخته اند به ائمّۀ معصومین، بر وجه عناد و مکابره است.

و چگونه این صحیح باشد، که از طرق شیعه و اهل سنّت به صحّت پیوسته،

ص:285

که چون حضرت رسول صلی الله علیه و آله خالد بن ولید را به بنی خزیمه فرستاد، تا ایشان را به اسلام دعوت کند، و به قتال ایشان امر نفرمود، چون به آن قبیله رسید به واسطۀ دشمنی که با ایشان داشت، خلاف قول پیغمبر صلی الله علیه و آله کرده با ایشان محاربه کرد.

و چون این حال را به حضرت رسالت صلی الله علیه و آله عرض کردند، آن حضرت از آن حالت بسیار پریشان و غمگین شد، پس بر خواست و روی مبارک به قبله آورد، و دستها بر داشت، و به تضرّع این مناجات کرد که: بار خدایا من بیزارم از آنچه خالد ولید کرده است از محاربۀ با بنی خزیمه.

پس اگر تفسیر اولی الأمر به خالد و امثال او صحیح باشد، لازم آید که حق تعالی امر کرده باشد به معصیت؛ زیرا که امر به متابعت عاصی امر است به عصیان، تعالی اللّه عن ذلک علوّاً کبیرا. تمّ کلامه.

بعد از ذکر آیه حضرت امام رضا علیه السلام می فرماید: که یعنی اطاعت کنید آن جماعتی که مقارن کرده است خدای تعالی ایشان را به قرآن و حکمت و حسد برده شده اند بر این هر دو، یعنی: به سبب این هر دو محسود مردمان شده اند، پس قول خدای تعالی که فرموده (أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً) به معنی اطاعت است از جهت بر گزیدگان و پاکان، پس مراد از ملک اینجا اطاعت است مر ایشان را، یعنی: ایشان مطاع و خلایق مطیع باشند ایشان را.

گفتند علما: پس خبر ده ما را که آیا تفسیر کرده است خدای تعالی اصطفی را در قرآن؟

فرمود حضرت امام رضا علیه السلام: که تفسیر کرده است خدای تعالی آن را در ظاهر کلام به غیر باطن در دوازده جا و مکان.

پس اوّل آن تفاسیر: قول خدای تعالی است که (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ

ص:286

اَلْأَقْرَبِینَ) و رهطک المخلصین، همچنین است در قرائت ابی بن کعب، و این قرائت ثابت است در مصحف عبد الله بن مسعود، و این مرتبة بلند، و فضلی عظیم، و شرفی عالی است، و قتی که خواسته باشد خدای تعالی به این آل را، پس ذکر کرده است این رای رسول خدای صلی الله علیه و آله، یا ذکر کرده این رای خدای تعالی از برای رسول، بنا بر نسخة دیگر.

و این آیة اوّل است از جهت بیان اصطفی، معنی آیه این است که: بیم بکن ای پیغمبر خویشان نزدیگتر خود را، یعنی در انذار ابتدا کن بالأقرب فالأقرب، و بعد از آن بالأبعد فالأبعد، چنان چه سابقا سمت تحریر یافت، چه اهتمام به شأن اقرب ا هم است، و دیگر تخصیص اقرب به جهت تنبیه است بر آن که او هرگاه به جهت قرابت در انذار مداهنه نکند، پس در اجانب به طریق اولی انذار خواهد نمود بدون مداهنه، و این موجب قطع طمع اجانب است بر مداهنه در دین و احکام.

در خلاصة المنهج مسطور است که: آورده اند که حضرت رسالت صلی الله علیه و آله بعد از نزول آیه همه اقارب رای جمع کرد و انذار فرمود، و این خبری است متواتر نزد خاص ّ و عام، و از آن جمله در خبر مأثور از ابن عازب وارد شده که: چون این آیه آمد، پیغمبر صلی الله علیه و آله کس فرستاد، و همة فرزندان عبدالمطّلب رای جمع کرد در سرای ابوطالب، و ایشان چهل کس بودند.

پس امیرالمؤمنین علیه السلام رای امر کرد که تا برای ایشان ران گوسفندی با مدّی چند از گندم طعام ساخت و نزد ایشان حاضر ساخت، با صاعی از شیر، و یکی از ایشان معروف بودن به آن که شتری خوردی که آن جذع خوانند، و آن شتر پنج ساله است، و به روایت دیگر مسنّه رای تمام اکل کردی، و قدحی بزرگ از شیر بر سر آن آشامیدی، و مجموع آنچه پیغمبر صلی الله علیه و آله برای ایشان آورده بود شصت صاع بود.

ص:287

و چون ایشان آن رای بدیدند بخندیدند و گفتند: ای محمّد این طعام که تو آورده ای یک کس رای کفایت نکند، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: کلوا بسم الله، بخورید به نام خدا، یعنی: نام خدا ببرید و شروع کنید در خوردن و آشامیدن، ایشان ده کس ده کس می آمدند و از آن می خوردند و سیر می شدند، تا همه سیر شدند، پس فرمود: اشربوا بسم الله، بیاشامید به نام خدا، ایشان آن صاع شیر بر سر آن آشامیدند و سیراب شدند، و حق تعالی این رای آیتی و معجزی گردانید بر صدق دعوی رسول الله صلی الله علیه و آله.

ابولهب گفت: ای قوم محمّد شما رای به آیات سحر کرد، پیغمبر صلی الله علیه و آله آن روز خاموش شد و هیچ نگفت، روز دیگر به همین طریقه ایشان رای حاضر ساخت، و به مثل این طعام و شیر ایشان رای طعام داد، و بعد از آن بر خواست و گفت: ای پسران عبدالمطّلب بدانید که خدای تعالی مرا به جملة خلقان فرستاده است بر عموم و بر شما به خصوص، و این آیه رای انزال فرموده که (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ) و من شما رای به دو کلمه دعوت می کنم که بر زبان سبک و آسان است، و در ترازوی عمل سنگین و گران، و شما به این هر دو کلمه بر عرب و عجم مالک شوید، و ایشان شما رای منقاد گردند، و به این دو کلمه به بهشت در آئید، و از دوزخ نجات یابید، و آن این است که گواهی دهید که خدای به حق یکی است و من رسول و ی ام، و هر که مرا اجابت کند و در این کار معاونت من نما ید برادر من باشد، و وزیر من و وصی و خلیفة من از پس من.

هیچ کس جواب نداد إلاّ علی بن ابی طالب علیه السلام که بر پای خواست و گفت: یا رسول الله من تو رای در این کار یار و مدد کارم، و او در آن و قت به سال از همه کمتر بود، و به سائق از همه باریک تر، و به چشم از همه دردمندتر، رسول صلی الله علیه و آله فرمود: بنشین، و ی بنشت.

پس دیگر باره این سخن باز گفت، کسی جواب نداد مگر و ی که بر خواست و

ص:288

گفت: یا رسول الله من تو رای در این کار معاونت کنم، حضرت فرمود، بنشین، و ی بنشست، بار سیّم همین سخن اعاده کرد، کسی اجابت ننمود مگر علی علیه السلام که دیگر باره بر خواست و گفت: أنا أنصرک، من یاری دهم تو رای.

فرمود: اجلس یا علی، فإنّک أخی و وصیی و وزیری و و ارثی و خلیفتی من بعدی. بنشین ای علی که تو برادر منی، و وصی و وزیر و و ارث و خلیفة منی از پس من، قوم از آنجا بر خواستند و گفتند به ابوطالب بر سبیل استهزاء که: أطع ابنک فقد امّر علیک، فرمان برداری پسر خود کن که او رای بر تو امیر ساختند(1).

و این روایت رای ثعلبی که امام اصحاب حدیث، و مقتدای اهل سنّت است در تفسیر خود در این آیه آورده است(2).

و این قصّه از ابی رافع به این نهج مروی است که: پیغمبر صلی الله علیه و آله بنی عبدالمطّلب را جمع کرد در شعب کوهی، و از ران گوسفندی برای ایشان طعام پخت، و ایشان آن رای بخوردند و سیر شدند، و قدح بزرگی از شیر به دیشان داد تا آشامیدند و سیراب گشتند.

پس فرمود: بدانید که حق تعالی مرا امر کرده که بترسانم خویشان نزدیک تر خود را، و شما خویشان نزدیک و گروه منید، به درستی که حق تعالی هیچ پیغمبری رای نفرستاد مگر که از اهل او برادری و وزیری و و ارثی و وصیی و خلیفه در اهل او برای و ی تعیین فرمود، پس کدام از شما بر می خیزد تا متابعت کند با من بر آن که او برادر و وزیر و وصی و خلیفة من باشد، و از من به منزلة هارون باشد از موسی، إلاّ آن است که بعد از من پیغمبری نخواهد بود، یعنی: در جمیع امور قائم مقام من باشد إلاّ در رتبة نبوّت، چه من آخر پیغمبرانم و خاتم ایشان، و بعد از آن فرمود: باید برخیزد در میان شما ایستاده، یا آن که

ص:289


1- (1) تفسیر برهان بحرانی 509:5-511 ح 3.
2- (2) تفسیر ثعلبی 465:4-466.

آن ایستاده از غیر شما باشد، و این کلام رای سه بار اعاده فرمود.

پس حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام بر خواست و به آن حضرت مبایعه کرد، پس و ی اجابت کرد و فرمود: ادن منّی، نزدیک من آی ای علی، علی علیه السلام نزدیک و ی رفت، و آن حضرت دهن مبارک و ی رای گشود، و آب دهن مبارک خود رای در دهن او کرد، و در هر دو دوش و هر دو دست او تفل فرمود.

ابولهب گفت: بد چیزی به پسر عم ّ خود بخشیدی که اجابت تو کرد، و تو دهن و روی او رای به آب دهن پر ساختی، پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: ملأته حکمة و علما. به حکمت و علم دهن و روی او رای پر ساختم(1).

و سعید بن جبیر از ابن عبّاس روایت کرده که بعد از نزول آیة مذکوره، رسول صلی الله علیه و آله بر کوه صفا بر آمد و فرمود: یا صباحاه، و این کلمه ای است که در و قت هجوم اعداء و نزول بلوی می گویند، قریش بعد از استماع این کلمه جمع آمدند نزد حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و گفتند: چه می شود تو را؟ فرمود: آیا چه می بینید؟ اگر خبر دهم شما رای که دشمن در و قت صبح یا شام به شما می رسد، تصدیق من خواهید کرد یا نه؟ گفتند: بلی.

فرمود: فإنّی أنذرتکم بین یدی عذاب شدید، پس به تحقیق که من می ترسانم شما رای از عذاب سخت که در پیش است، قوم از استماع این متغیّر شد متفرّق گشتند، و ابولهب گفت: تبّا لک ألهذا دعوتنا؟ زیان کاری باد تو رای ای محمّد ما را از برای این می خواندی، حق تعالی سورة تبّت یدا أبی لهب تا آخر در بارة او نازل گردانید(2). تم ّ التفسیر.

بعد از ذکر آیة اولی حضرت امام رضا علیه السلام می فرما ید: و آیة ثانیه در اصطفاء قول خدای عزّوجل ّ است که (إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ

ص:290


1- (1) تفسیر برهان بحرانی 511:5-512 ح 4.
2- (2) تفسیر برهان بحرانی 417:8.

یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) (1) که تفسیر آن قبل از این مسطور شد، و این فضلی است که انکار آن نمی کند کسی اصلا، مگر معاندی گمراه، از برای آن که این فضل بعد از طهارتی است که انتظار او برده می شد، این آیة دوّم است.

و امّا آیة سیّم در آنجا که تمیز فرموده است خدای تعالی طاهرین از خلق خودش را، و امر فرموده است نبی اش رای به مباهله به ایشان در آیة مباهله، پس فرموده است یا محمّد (فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ) (2) و ترجمة آیة شریفه در حدیث مکالمة حضرت امام موسی با هارون الرشید قبل از این مذکور شد.

پس حضرت می فرما ید: که بیرون آورد رسول الله صلی الله علیه و آله علی و حسن و حسین و فاطمه رای صلوات الله علیهم اجمعین، و مقرون ساخت نفوس ایشان را به نفس خود، پس آیا می دانید چه چیز است معنی قول آن حضرت که به امر خدا فرموده است «وأنفسنا و أنفسکم»؟

گفتند علماء: که خواسته است به آن نفس خود رای.

گفت أبوالحسن علیه السلام: غلط کردید، به تحقیق که نخواسته به این مگر علی بن ابی طالب علیه السلام را، و از آنچه دلالت می کند بر این مطلب قول پیغمبر است صلی الله علیه و آله در و قتی که فرمودند که: لینتهین ّ بنو و لیعة أو لأبعثن ّ إلیهم رجلا کنفسی. یعنی: علی بن ابی طالب صلوات الله علیه یعنی باید که البتّه منتهی شوند از فساد کردن، و ترک کنند فساد رای قوم بنو و لیعه، یا آن که خواهم فرستاد به ایشان مردی رای که مانند نفس خودم باشد، و خواسته است به آن علی بن ابی طالب علیه السلام را، و خواسته است به لفظ أبناء حسن و حسین علیهما السلام، و بنساء فاطمه علیها السلام رای.

ص:291


1- (1) سورة احزاب: 33.
2- (2) سورة آل عمران: 61.

پس این خصوصیتی است که مقدّم بر ایشان نمی تواند شد هیچ و قت در این خصوصیت احدی، و فضلی است که نمی رسد به ایشان در این فضل بشری، و شرفی است پیشی نمی گیرد ایشان رای به حسب رتبه به سوی آن شرف هیچ آفریده ای، از این جهت که گردانیده است رسول الله صلی الله علیه و آله نفس علی رای مثل نفس خود، پس این آیة سیّم است.

و امّا آیة چهارم، پس اخراج فرمودن رسول است صلی الله علیه و آله مردم رای از مسجد خود مگر عترت را، تا آن که گفتگو کردند مردم در این، و تکلّم نمود عبّاس، پس گفت: یا رسول الله و اگذاشتی علی رای در مسجد و بیرون کردی ما رای.

پس فرمود: که رسول خدا صلی الله علیه و آله نیست همچنین که من و ا گذاشته باشم او رای در مسجد، و اخراج کرده باشم شما را، و لیکن خدای عزّوجل ّ متمکّن ساخته او رای و اخراج فرمود شما را، و در این کلام تبیان ظهور قول رسول است صلی الله علیه و آله مر علی بن ابی طالب علیه السلام رای که تو از من به منزلة هارونی از موسی.

گفتند علما: کجاست این که علی نسبت به رسول علیه السلام به منزلة هارون است نسبت به موسی؟

حضرت امام رضا علیه السلام فرمود: که می رسانم شما رای به مدّعا در این باب به آیه ای از قرآن که می خوانم بر شما.

علما گفتند: بیار، حضرت امام رضا علیه السلام فرمود: قول خدای تعالی (وَ أَوْحَیْنا إِلی مُوسی وَ أَخِیهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُما بِمِصْرَ بُیُوتاً وَ اجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً) (1).

در بعضی از تفاسیر مسطور است که آورده اند که: چون قوم موسی علیه السلام ایمان آوردند، مساجد بنا کرده اوقات خود رای صرف عبادت کردند، و همیشه در آن مساجد به پرستش و طاعت الهی مشغول بودند، فرعون بفرمود تا مساجدی که در سر محلاّت و در میان بازار ساخته بودند خراب کردند، و ایشان رای از ادای

ص:292


1- (1) سورة یونس: 87.

نماز منع نمود، حق تعالی موسی رای فرمود تا درون خانه های ایشان مساجد مقرّر کنند، تا کافران بر عبادت ایشان مطّلع نشوند.

چنان چه می فرما ید: و وحی کردیم به موسی و برادر او هارون علیهما السلام آن که فرا گیرید جیء بازگشت برای قوم خود در شهر مصر خانه ها که رجوع کنید به آن جهت پرستش خدا، و دیگر حکم کردیم که بسازید شما هر دو برادر و قوم شما خانه های خود رای مسجدهای متوجّه قبله یعنی کعبه، چه موسی علیه السلام نماز را به جانب کعبه گذاردی. تم ّ کلام التفسیر.

پس در این آیه بیان منزلة هارون از موسی است، و در اینجا نیز منزلة علی است از رسول الله صلی الله علیه و آله، و با وجود این دلیلی است روشن در قول رسول الله صلی الله علیه و آله هنگامی که گفت: بدانید که این مسجد حلال نیست مر جنبی رای مگر از برای محمّد و آل او.

گفتند علما: یا اباالحسن این شرح و این بیان یافت نمی شود مگر نزد شما گروه اهل بیت رسول صلی الله علیه و آله.

گفت حضرت امام رضا علیه السلام: کیست که منکر شود از برای ما این را، و حال آن که رسول الله صلی الله علیه و آله می گوید: من شهرستان علمم، و علی در آن شهر است، پس کسی که ارادة آن شهر کند، باید به آن مدینه از راه در او داخل شود.

پس در آنچه و اضح کردیم و شرح نمودیم از فضل و شرف و پیشوائی و برگزیدگی و طهارت، چیزی است که منکر آن نیست مگر معاندی، و مر خدای راست سپاس بر این تفضّلات که احدی از معاندین از غایت و ضوح انکار انکار آن نتوانند نمود، پس این آیة چهارم است.

و آیة پنجم قول خدای تعالی است (وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ) (1) یعنی: بده خداوند خویشی را آنچه حقّ اوست، مراد اقارب حضرت رسالت اند صلی الله علیه و آله، و حقّ

ص:293


1- (1) سورۀ اسراء: 26.

ایشان اعطای خمس است بدیشان.

در خلاصه مسطور است: که از ائمّۀ طاهرین علیهم السلام مروی است که مراد از این آیه مائیم که اهل بیت رسولیم.

و در خبر است که: چون این آیه آمد رسول صلی الله علیه و آله فدک را به فاطمه علیها السلام بخشید، و در مدّت حیات آن حضرت صلی الله علیه و آله در تصرّف وی بود، و منافع آن را صرف فرزندان می کرد، چون آن حضرت رحلت فرمود آن را از فاطمه علیها السلام انتزاع کردند.

و ثعلبی که از علمای اهل سنّت است در تفسیر خود آورده: که در این آیه مراد به ذی القربی اهل بیت رسول اند(1).

پس خلاصۀ معنا آن است: بده خمس مالهای خود را به اولاد پیغمبر صلی الله علیه و آله. تمّ کلام التفسیر.

بعد از آن حضرت می فرماید: و این خصوصیتی است که مخصوص گردانیده است ایشان را یعنی ذوی القربی را خدای عزیز جبّار به آن خصوصیت، و برگزیده است ایشان را بر سایر امّت، پس چون نازل شد این آیه بر رسول صلی الله علیه و آله گفت: بخوانید از برای من فاطمه را، پس خوانده شد از برای آن حضرت.

پس گفت: ای فاطمه؟ گفت: لبّیک یا رسول اللّه، فرمود رسول اللّه صلی الله علیه و آله: که این فدک است، و این از جملۀ چیزهائی است که تاخته نشده است بر تحصیل آن هیچ اسبی و نه شتری، و این از من تنهاست، و مسلمین را در این حقّی نیست، پس گردانیدم این را از برای تو، چون امر نمود مرا خدای تعالی به آن، پس بگیر این را از برای خود و اولاد خود، پس این آیۀ پنجم است.

بدان که در بعضی از کتب مسطور است که: فدک قریه ای است در حجاز، که

ص:294


1- (1) تفسیر ثعلبی 45:4.

میان او و مدینه دو روز راه است، و بعضی گفته اند سه روز، و آن قریه از کفّار خیبر بوده، که به طریق مصالحه در تحت تصرّف آن حضرت در آمده بود، و موجب حکم الهی خالصه و مختصّ حضرت رسالت پناهی شده بود، و در آنجا چشمۀ آب روان و درختان خرمای بسیار بود.

و از حضرت امام موسی کاظم علیه السلام چنان چه صاحب طرائف به اسناد خود نقل نموده، حدود فدک را پرسیدند(1).

از تحدید آن حضرت، ظاهر می شود که فدک غیر از این قریۀ مذکور است، و بر هر تقدیر مراد به فدک ممالکی است که حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله در وقت نزول این آیه که (وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ) آن را به حضرت فاطمه علیها السلام بخشیده بود، و بعد از وفات حضرت رسالت صلی الله علیه و آله در تحت تصرّف او بود، و چون ابوبکر را خلیفه ساختند وکیل حضرت فاطمه علیها السلام را از آنجا اخراج نمود.

و چون آن حضرت اظهار نمود که حضرت رسالت صلی الله علیه و آله آن را به من بخشیده اند، ابوبکر بر خلاف قانون شریعت از او گواه طلبید، و با آن که او حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام و امّ ایمن واُمّ سلمه را به گواهی برد، ابوبکر تصدیق ایشان نکرد، چنان چه شیخ جلال الدین سیوطی در تاریخ الخلفاء(2) مذکور ساخته اند، آن را حبوه و خالصۀ خود ساخت، و حال آن که بی گواه و بینه تصدیق ازواج حضرت رسالت صلی الله علیه و آله در حجره ها نمود، و غرض ابوبکر و عمر آن بود که اهل بیت رسالت درویش شوند تا مردم به ایشان نگروند، و جمعیت ایشان پریشان گردد.

و در کتاب طرائف از بعضی از اعیان مخالفین روایت نموده: که چون فاطمه علیها السلام در ردّ فدک با ابوبکر سخن کرد، و اظهار نمود که پدر بزرگوار آن را به

ص:295


1- (1) طرائف سید ابن طاووس ص 252 ح 350.
2- (2) تاریخ تلخلفاء سیوطی ص 231.

او بخشیده، ابوبکر گفت: مرا گمان بود که تو به علّت میراث حضرت پیغمبر فدک را متصرّف شده ای، و آن حضرت فرمودند که: نحن معاشر الأنبیاء لا نوّرث ما ترکناه صدقة. امّا هرگاه آن حضرت آن را قبل از وفات به تو بخشیده باشد تو را از آن منع نمی کنم.

و خواست در باب ردّ فدک کاغذی جهت او بنویسد، عمر بن الخطّاب او را از آن نوشتن منع نمود وگفت: او زنی بیش نیست از او گواه طلب باید کرد و آن حضرت امّ ایمن و اسماء بنت عمیس را با حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام حاضر کرد تا گواهی دادند، و ابوبکر در باب ردّ فدک چیزی نوشت جهت حضرت فاطه علیها السلام.

و چون خبر به عمر رسید، کاغذ را از دست آن حضرت گرفته پاره نمود و گفت: فاطمه زن علی بن ابی طالب است، و او در این گواهی جز نفع خود منظور نیست، و گواهی دو زن کافی نیست، حضرت فاطمه علیها السلام چون کلام عمر استماع نمود گفت: آیا شما از حضرت رسول نشنیده اید که امّ ایمن و اسماء بنت عمیس از اهل جنّت اند؟ و هرگاه چنین باشد چگونه گواهی ایشان باطل خواهد بود، ابوبکر و عمر به سخن آن حضرت التفات ننمودند.

آنگاه آن حضرت فریاد واابتاه بر آورد، و به خانۀ خود مراجعت نمود، و بعد از اندک زمانی بیمار شد، و در آن بیماری وصیت فرمود به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام که نگذارد که ابوبکر و عمر بر او نماز گذارند(1).

و بعد از آن حضرت امام رضا علیه السلام می فرماید: و آیۀ ششم قول خدای عزّوجلّ است (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی) (2) که تفسیر آن مجملاً گذشت، و این خصوصیتی است مخصوص پیغمبر صلی الله علیه و آله تا روز قیامت، و خصوصیتی است از برای آل پیغمبر نه غیر ایشان، و این خصوصیت منظور است

ص:296


1- (1) طرائف سید ابن طاووس ص 248.
2- (2) سورۀ شوری: 23.

که خدای تعالی حکایت نموده ذکر نوح علیه السلام را در کتاب خود (یا قَوْمِ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مالاً إِنْ أَجرِیَ إِلاّ عَلَی اللّهِ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لکِنِّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ) (1).

گفت نوح علیه السلام: ای گروه من نمی خواهم از شما بر تبلیغ رسالت مالی را که مزد کار من باشد، تا بر شما گران آید اگر ادا کنید، یا بر من شاق نماید اگر ابا نمائید، نیست مزد من مگر بر خدا که آن ثواب آخرت است.

آورده اند که اشراف قوم می گفتند: که ای نوح اراذل را از مجلس خود دور کن تا با تو مجالست کنیم، چه نشستن ما با این گروه اراذل موجب ننگ و عار ما می شود، همچنان که کفّار زمان خاتم الأنبیاء صلی الله علیه و آله نیز همین می گفتند.

نوح علیه السلام در جواب فرمود: که نیستم من رانندۀ آنها از نزد خود که گرویده اند به خدا و پیغمبر او، به درستی که ایشان ملاقات کننده و رسنده اند به جزای پروردگار خود، و لیکن می بینم شما را گروهی که نمی دانید قدر ایشان را.

باز آن حضرت فرمود: و ذکر نمود خدای عزّوجلّ از هود علیه السلام که گفت:

(لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِیَ إِلاّ عَلَی الَّذِی فَطَرَنِی أَ فَلا تَعْقِلُونَ) (2) ای قوم نمی خواهم از شما بر تبلیغ رسالت مزدی، همۀ رسولان قوم خود را از بی طمعی خبر داده اند جهت دفع تهمت و خلوص نصیحت، چه دعوت و موعظه وقتی فائده می رساند که به طمع فاسد آلوده نباشد، از این جهت فرموده اند که:

نیست مزد من مگر بر آن کس که به محض قدرت بیافرید مرا، آیا فهم نمی کنید و عقل خود را کار نمی فرمائید، تا محق را از مبطل تمیز کنید.

و گفت خدای عزّوجلّ مر پیغمبرش را که محمّد صلی الله علیه و آله است: (قُلْ - یا قوم - لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی) بگو ای محمّد به امّت خود که نمی خواهم

ص:297


1- (1) سورۀ هود: 29.
2- (2) سورۀ هود: 51.

عوض تبلیغ رسالت از شما مزدی مگر محبّت خویشان خود را، و فرض و متحتّم نگردانید خدای تعالی دوستی ایشان را مگر آن که به تحقیق دانست که ایشان مرتد از دین نمی شوند، یعنی: بعد از اختیار دین کافر نمی شوند هر گز، و بر نمی گردند به گمراهی بعد از آن که اختیار هدایت نمودند ابداً.

و دیگر جهت امر به مودّت قربی آن است که مردی دوست است مردی را، پس می باشد بعضی از فرزندان و اهل بیت محبوب او دشمن داشته باشد مر او را، پس سالم نمی ماند از برای مرد محب دل آن مرد دوست داشته شده در دوستی، پس دوست داشت خدای عزّوجلّ این را که نبوده باشد در دل رسول بر مؤمنین چیزی، پس واجب کرد بر مؤمنین مودّت ذی قربی را، پس هر که اخذ کند این مودّت را، و دوست داشته باشد رسول را، و دوست داشته باشد اهل بیت رسول را گنجایش ندارد رسول اللّه صلی الله علیه و آله این که دشمن دارد او را، و کسی که ترک کند این مودّت را و اخذ آن نکند و دشمن دارد اهل بیت او را، پس بر رسول اللّه است این که دشمن دارد او را، به جهت آن که او ترک کرده است فریضه ای از فرائض خدای تعالی را.

پس کدام فضیلت و کدام شرف بر این مقدّم است، یا این که نزدیک این شرافت تواند بود، پس فرو فرستاد خدای تعالی این آیه را بر پیغمبرش صلی الله علیه و آله (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی) .

پس بر خواست رسول صلی الله علیه و آله در میان اصحاب خود، و حمد و ثنای الهی بجای آورد، و گفت: ای مردمان به تحقیق خدای تعالی واجب گردانید از برای خاطر من بر شما واجبی را، پس آیا شما ادای آن واجب خواهید نمود؟ پس جواب نداد پیغمبر را کسی.

پس فرمود: أیّها الناس این امر واجب بر شما برای خاطر من، نیست طلا

ص:298

و نقره، و نیست خوردنی و آشامیدنی، پس گفتند: کدام است بگو الحال؟ پس خواند بر ایشان این آیه را، گفتند مردمان که: امّا این را پس بلی قبول کردیم، یعنی: مودّت اقرباء تو را، پس وفا نکردند به آن اکثر مردمان.

و نفرستاد خدای عزّوجلّ پیغمبری را، مگر آن که وحی فرمود به او که:

نخواهد از قوم خود مزدی به جهت آن که خدای تعالی خود وافی و کامل می دهد مزد انبیاء را، و نسبت به محمّد صلی الله علیه و آله واجب گردانیده خدای تعالی طاعتش را، و دوستی خویشانش را بر امّتش، و امر نمود او را که بگرداند مزد رسالت خود را در میان امّت خود، تا ادا نمایند مودّت را در خویشان آن حضرت به معرفت فضیلتی که مقرّر و متحتّم کرده است خدای برای ایشان، به درستی که دوستی نمی باشد مگر به قدر معرفت فضل.

پس چون واجب گردانید خدای تعالی این مودّت را، سنگین شد به مردمان از جهت سنگین بودن وجوب طاعت، پس متمسّک شدند به آن دوستی گروهی که خدای تعالی گرفته بود از ایشان پیمان بر وفای به این عهد، و عناد کردند اهل شقاوت و نفاق و برگشتند از این محبّت، و تغییر دادند آن دوستی واجب را از حدّی که قرار داده بود آن حد را خدا.

پس گفتند مفترین: که اقرباء رسول صلی الله علیه و آله کل از اهل عرب و اهل دعوت اویند، بر هر تقدیر که باشد الزاماً علیهم اگر اقرباء تمام امّت باشند، یا جمعی که قرابت و خویشی واقعی دارند.

پس از آیۀ کریمه مستفاد شده است ما را که مودّت مأموره از برای خویشان آن حضرت است، پس نزدیک ترین ایشان به پیغمبر صلی الله علیه و آله اولی خواهد بود از دیگران به مودّت، و هر چند خویشی به رسول صلی الله علیه و آله نزدیک تر باشد، لزوم مودّت به آن قدر لازم خواهد بود، مانند بنی فاطمه و بنی هاشم، وانصاف ننموده اند مردم پیغمبر را در پاس داشتن و رأفت او، و از آنچه منّت گذاشته است خدای تعالی بر

ص:299

امّت آن حضرت از چیز چندی که عاجز می شود زبان ها از وصف شکر بد او، این است که ایذاء نرسانند رسول خدا صلی الله علیه و آله را در حقّ ذرّیتش و اهل بیتش، و بگردانند ذرّیه و اهل بیت را در میانۀ خود به منزلۀ چشم در سر از جهت حفظ رعایت رسول صلی الله علیه و آله در میان خود از جهت محبّت آن حضرت، چگونه چنین نباشد و قرآن ناطق است به لزوم محبّت ذرّیه و اهل بیت رسول صلی الله علیه و آله، و می خواند مسترشدان را قرآن به این محبّت.

و احادیث و اخبار ثابت است به آن که ذرّیه و اهل رسول اهل مودّت اند، و ایشان اند که واجب کرده است خدای تعالی دوستی ایشان را، و گردانیده است این دوستی را مزد رسالت، و وعده داده است محبّین ایشان را به جزای خیر، پس وفا نکرد احدی به این مودّت، و این مودّت ذرّیت اهل بیت را اتیان نمی کند احدی که مؤمن و مخلص باشد، مگر آن که مستوجب شود بهشت را از جهت قول خدای تعالی در این آیه که (وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فِی رَوْضاتِ الْجَنّاتِ لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ) (1).

و آنان که گرویده اند و کرده اند کارهاس ستوده، در مرغ زارهای بهشتها باشند، یعنی: در مواضع خوش تر از بقعه های بهشت، از حیثیت انبوهی اشجار مخضره و نباتات ناضره، مر ایشان را است در بهشت آنچه خواهند و آرزو کنند نزد پروردگار خود.

و مراد از نزد خدا قرب رتبه است نه قرب مسافت، آنچه مذکور شد از اصناف کرامت اهل بهشت آن است فضل بزرگ و نعمت بی شمار که در جنب آن نعیم فانی دنیا به غایت حقیر و بی اعتبار است (ذلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللّهُ عِبادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی) مفسّر

ص:300


1- (1) سورۀ شوری: 22.

او مبیناً آن ثواب عظیم آن است که مژده می دهد خدا بدان بندگان خود را که ایمان آورده اند و کرده اند کارهای شایسته، تا به سبب این سرور بهجت در مراسم عبادت افزایند، و در وظایف طاعت جد و جهد به تقدیم رسانند.

در کشّاف و غیره مذکور است که: روزی انصار اظهار افتخار می کردند بر قریش، ابن عبّاس رضی اللّه عنه - و به روایتی عبّاس - مر ایشان را گفت: ما را فضل و مزیّت ثابت است بر شما.

رسول صلی الله علیه و آله چون این شنید، به مجلس ایشان آمد و فرمود که: ای معشر انصار نه شما ذلیل بودید خدای تعالی شما را به واسطۀ من عزیز و ارجمند گردانید؟ گفتند: بلی، رسول اللّه صلی الله علیه و آله فرمود: نه شما گمراه بودید حق تعالی به سبب من شما را هدایت داد؟ گفتند: بلی یا رسول اللّه.

بعد از آن گفت: چرا جواب من نمی دهید؟ گفتند: چه بگوئیم یا رسول اللّه؟ فرمود: در جواب من بگوئید که: نه قوم تو را اخراج کردند و از نزد خود براندند، پس ما تو را جا دادیم و در پناه خود آوردیم، و نه قوم تکذیب تو کردند و ما تصدیق تو نمودیم، و نه تو را مخذول ساختند پس ما تو را نصرت دادیم.

و بر همین طریق حضرت رسالت صلی الله علیه و آله تعداد اوصاف جمیلۀ ایشان می نمود، تا همه به زانو در آمدند و گفتند: یا رسول اللّه تن و جان ما فدای تو باد، و همۀ مالها که داریم از آن خدا و رسول اللّه است، اگر اجازت فرمائی اموال خود را به طیب نفس به خادمان عتبۀ علیّه تسلیم تا در حوائج خود صرف نمائی، و خاطر عاطر را از ممرّ اخراجات فراغتی حاصل شود، این آیه آمد که بگو ای محمّد مر اهل ایمان را که نمی خواهم از شما بر تبلیغ احکام الهی مزدی، غرض از ایمان و عملهای صالح که در آیۀ شریفه به لفظ «والذین آمنوا وعملوا الصالحات» تا آخر آیه واقع شده این مودّت است به حسب تفسیر و بیان(1).

ص:301


1- (1) تفسیر کشّاف زمخشری 467:3.

پس گفت ابوالحسن علیه السلام: که حدیث کرد مرا پدرم، از جدّم، از پدرانش، از علی بن الحسین حضرت سید الساجدین و نور العارفین امام زین العابدین علیه السلام:

که جمع شدند مهاجرین و انصار نزد رسول اللّه صلی الله علیه و آله و گفتند: یا رسول اللّه از جهت تو مؤونتی یعنی ثقل و گرانی هست در نفقه و اخراجات در کسانی که می آمدند از رسولان اطراف، و این اموال ما با خونهای ما حاضر است، حکم فرما در این اموال و دماء، حال کونی که بارّ و مأجوری، یعنی: در حکم تو حیف و میلی نیست، و خدای تعالی تو را بر این حکم مزد خواهد داد، هر چه را خواهی بده، و هر چه را خواهی نگاه دار، که بر تو هیچ حرجی و باکی نیست.

فرمود سید الساجدین علیه السلام: که آنگاه فرستاد خدای تعالی جبرئیل را بر آن حضرت، پس گفت: یا محمّد (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ) تا آخر، یعنی: بگو ای محمّد به امّت که مزدی که من در رسالت می خواهم از شما آن است که محبّت داشته باشید خویشان مرا بعد از من.

پس بیرون آمدند مردم و گفتند منافقان: نگردید باعث ترک نمودن رسول اللّه صلی الله علیه و آله چیزی را که ما عرض کردیم بر او مگر از جهت بر انگیختن و رغبت فرمودن ما به دوستی اقرباء خودش، بعد از او نیست این مگر چیزی که افتراء نموده است آن را رسول صلی الله علیه و آله در این مجلس، و بود این کلام از ایشان عظیم.

پس فرستاد خدای تعالی این آیه را (أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَلا تَمْلِکُونَ لِی مِنَ اللّهِ شَیْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفِیضُونَ فِیهِ کَفی بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ) (1).

یعنی: بلکه گویند: بر بسته است محمّد صلی الله علیه و آله قرآن را بر خدا، یعنی: آن را از نزد خود گفته و به خدا نسبت داده، بگو ای محمّد مر ایشان را که اگر قرآن را از جانب خود انشاء نموده ام بر فرض محال، پس آن معصیتی باشد در غایت

ص:302


1- (1) سورۀ احقاف: 8.

عظمت که مستلزم انواع عذاب باشد، و چون آن عقوبت بر من نازل گردد شما مالک نتوانید شد، و قادر نخواهید بود برای من از عذاب خدا چیزی را.

پس چگونه به جهت نصیحت نمودن و اشفاق برای شما در این امر خطیری که افتراست بر خدا جرأت کنم، و بر این معصیت عظیم اقدام نمایم، و به استظهار و استعانت کدام شما خود را در مظنّۀ عقوبت اندازم، پس در وعید ایشان می فرماید: که خدا داناتر است به آنچه شروع می کنند در آن از قدح و طعن در آیات قرآن و اسناد سحر و افتراء به آن، کافی است خدا در هر حالتی که گواه است میان من و شما برای من گواهی دهد به تصدیق کلام من و بر شما به تکذیب و عناد و اصرار، و اوست آمرزنده کسی را که از شرک و کفر رجوع کند، و مهربان بر کسی که بر ایمان ثابت قدم باشد.

پس فرستاد به سوی ایشان پیغمبر صلی الله علیه و آله و گفت: آیا سخنی گفته اید؟ پس گفتند: بلی واللّه یا رسول اللّه، به تحقیق که گفتند بعضی از ما کلام درشتی که بد آمد ما را، پس خواند بر ایشان رسول خدا صلی الله علیه و آله آیۀ مذکوره را، پس گریستند و شدید شد گریۀ ایشان.

پس فرستاد خدای تعالی این آیه را (وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ وَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ) (1) یعنی: و او آن کسی است که به محض فضل قبول می کند توبه را از بندگان خود، یعنی: هر گاه بنده ای به او باز گردد و از گناه نادم شود، و عزم جزم کند بر عدم عود توبه از او، در می پذیرد و در می گذرد از بدیها اگرچه ذنوب کبیره باشد، یعنی: بعد از توبه جمیع جرمها را از ایشان در می گذراند، و می دانند آنچه می کنند از بدی و نیکی، و حفص به «تاء» می خواند، یعنی: خدا می داند آنچه شما می کنید از گناه و توبه، پس هر یک را به جزا و سزای خود می رساند.

ص:303


1- (1) سورۀ شوری: 25.

صاحب خلاصة المنهج گفته: بدان که توبه عبارت است از ندامت بر معاصی ماضیه، و عزم بر عدم عود در ازمنۀ مستقبله، و آن به اجماع امّت واجب است، به جهت وجوب ندم بر امر قبیح و بر اخلال واجب، و به جهت وجوب دفع ضرر که آن عقاب است با وقوع خوف آن، و چون دفع ضرر واجب است، پس چیزی که دافع ضرر باشد نیز واجب بود.

جابر بن عبداللّه انصاری روایت کرده: که اعرابی در مسجد رسول صلی الله علیه و آله در آمد، و دو رکعت نماز بگذارد، و گفت: اللّهمّ انّی أستغفرک وأتوب إلیه.

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: که ای اعرابی سرعت زبان بر استغفار مظنّۀ توبه مکذوبان است، از این نوع توبه توبه کن، گفت: یا امیرالمؤمنین توبه به چه معنی است؟

فرمود: اسم چیزی است که مشروط است به شش شرط: ندامت از گناه گذشته، و قضا کردن فرائض، و ردّ مظالم با صاحب خود، و اذابت نفس در طاعت همچنان که تربیت آن کرده در معصیت، و چشانیدن به نفس تلخی طاعت را همچنان که چشانیده به او شیرینی معصیت، و گریه کردن بدل هر خنده ای که از تو صادر شده.

و شبهه ای نیست در این که این شروط کمال توبه است؛ زیرا که در تحقّق اصل توبه ندامت بر معصیت گذشته، و عزم بر عدم عود در زمان آینده کافی است، تمام شد آیۀ ششم.

و امّا آیۀ هفتم، پس قول خدای عزوجلّ است که (إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً) (1) به درستی که خدا و فرشتگان او درود می فرستند بر پیغمبر عالی مقدار، ای کسانی که گرویده اید به

ص:304


1- (1) سورۀ احزاب: 56.

خدا و رسول صلوات دهید بر او، و سلام گوئید بر وی سلام گفتنی، یا تسلیم نمائید خود را و انقیاد او را مرعا دارید.

صلوات از خدای تعالی رحمت است، و از غیر او طلب رحمت، و نزد جمعی از جانب او رحمت، و از ملائکه استغفار، و از مؤمنان دعا.

و گفته اند که: معنی «اللّهمّ صلّ علی محمّد وآل محمّد» آن است که بار خدایا تعظیم کن محمّد را در دنیا به اعلاء دین، واظهار دعوت، به طریق یقین، واعظام ذکر، و ابقاء شریعت، و در آخرت به قبول شفاعت او در شأن امّت، و تضعیف ثواب، واظهار فضل او بر اوّلین و آخرین، و تقدیم او بر کافّۀ انبیاء مرسلین، و لهذا گفتند: که تعظیم و تکریم حق تعالی محمّد صلی الله علیه و آله را به کریمۀ (إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ) زیاده است از تعظیم آدم علیه السلام به سجود آدم.

در خلاصه مسطور است: از کعب بن عجزه روایت است که بعد از نزول این آیه گفتم: یا رسول اللّه ما می دانیم که سلام را چگونه به تو کنیم، کیفیت صلوات را بیان فرما، فرمود: که بگوید: اللّهمّ صلّ علی محمّد وآل محمّد، کما صلّیت علی إبراهیم وآل إبراهیم إنّک حمید مجید، وبارک علی محمّد وآل محمّد، کما بارکت علی إبراهیم وآل إبراهیم إنّک حمید مجید.

بعد از آن فرمود: که حق تعالی بر من دو فرشته را موکّل کرده، تا هر که هر جا نام من برد و بر من صلوات دهد، آن دو فرشته گویند: غفر اللّه لک، بیامرزد تو را خدا، و فرشتگان آمین گویند، و اگر بر من صلوات ندهد آن دو فرشته گویند: لا غفر اللّه لک، نیامرزد تو را خدا، و فرشتگان آمین گویند.

و از عبداللّه بن مسعود روایت کرده اند که هر گاه صلوات فرستید، باید که آن بر وجه احسن باشد، چه شاید که آن بر شما رد کرده شود، گفتند: یابن مسعود

ص:305

طریق آن را به ما تعلیم فرما، گفت: بگو اللّهمّ اجعل صلواتک ورحمتک وبرکاتک علی سید المرسلین، وإمام المتّقین، وخاتم النبیین، محمّد عبدک ورسولک، إمام الدین، وقائد الخیر، رسول الرحمة، اللّهمّ ابعثه مقاماً یغبطه الأوّلون والآخرون، اللّهمّ صلّ علی محمّد وآل محمّد، کما صلّیت علی إبراهیم وآل إبراهیم، إنّک حمید مجید.

انس بن مالک از ابی طلحه نقل کرده که روزی نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله رفتم، آن حضرت را بسیار شادان و فرحان دیدم، گفتم: یا رسول اللّه در هیچ روزی به این مرتبه تو را خوشحال ندیدم که امروز دیدم، فرمود: که چگونه شادان و خوش دل نباشم که اکنون جبرئیل نزد من بود، و گفت که: حق تعالی فرمود که: هر که یک بار بر تو صلوات فرستد، من به جهت آن ده بار صلوات فرستم، و ده سیّئه از او محو کنم، و ده حسنه برای او بنویسم.

و در عدّة الداعی مذکور است که ابوبصیر از ابوعبداللّه علیه السلام روایت کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: که هر که نزد او نام من مذکور شود و او صلوات بر من نفرستد حق تعالی او را از راه بهشت دور گرداند(1).

و ابن قداح از ابو عبداللّه علیه السلام روایت کرده که مردی دست به در خانۀ کعبه زده بود و می گفت: اللّهمّ صلّ علی محمّد، آن حضرت فرمود: صلوات را منقطع و دنباله بریده مگردانید، و بر حقّ ما ظلم مکنید و بگوئید: اللّهمّ صلّ علی محمّد وأهل بیته(2).

و جابر از ابی عبداللّه علیه السلام روایت کرده که: بنده ای از بندگان خدا در آتش

ص:306


1- (1) عدّة الداعی ابن فهد حلّی ص 149.
2- (2) عدّة الداعی ابن فهد حلّی ص 149-150.

دوزخ مدّت هفتاد خریف معذّب بود، و خریف بمعنی هفتاد سال است، چنان چه چهار هزار و نهصد سال بود، و در این مدّت استغاثه می کرد به خدا، و او را سوگند می داد تا او را از عذاب دوزخ برهاند، مژدۀ راحتی در این مدّت به او نمی رسید.

پس گفت: به حقّ محمّد وأهل بیته لمّا رحمتنی. بار خدایا به حقّ محمّد و اهل بیت او که بر من رحم کن، به جبرئیل علیه السلام وحی رسید که: فرود آی به سوی بندۀ من، و او را از دوزخ بیرون آر، گفت: یا إله العالمین، چگونه نزد او روم که او در میان آتش است، فرمود: که من آتش را امر کرده ام تا بر تو سرد و سلامت باشد.

پس گفت: بار خدایا این بنده در کدام موضع است از دوزخ؟ ندا رسید که در چاهی است از سجّین، پس در آن هبوط کرد، دید که روی او را به قدم او بسته اند به زنجیر آتشین، و به شدّت عذاب گرفتار است، به او گفت: که چند سال است که به آتش دوزخ گرفتاری؟ گفت: نمی دانم، و از غایت درازی مدّت و شدّت عذاب آن را نتوانم شمرد، پس او را از آن مکان بیرون آورد.

حق تعالی به او ندا کرد: که ای بندۀ من چند بار به من استغاثه کردی و سوگند دادی در آتش؟ گفت: به جهت کثرت عدد آن نتوانم نمود، حق تعالی فرمود: به عزّت و جلال من که اگر محمّد و اهل او را وسیلۀ نجات خود نمی کردی من مدّت مکث تو را در دوزخ دراز می کردم، لیکن بر خود واجب کرده ام که هیچ بنده مطلوب خود را از من سؤال نکند به وسیلۀ محمّد و اهل بیت او مگر که انجاح نموده آنچه کرده باشد او را بیامرزم، پس امروز از سر جرم تو گذشتم، و قلم عفو بر جمیع گناهان تو کشیدم(1).

ص:307


1- (1) عدّة الداعی ابن فهد حلّی ص 150.

سلمان فارسی - رضی اللّه عنه - روایت کرده که: از پیغمبر صلی الله علیه و آله شنیدم که می گفت: که حق تعالی به بندگان خطاب می کند که: آیا هیچ کس نیست مر شما را که عرض حوائج نماید نزد من به وسیلۀ آن شخص که مکرم و مقرّب است نزد من تا انجاح نمایم حوائج او را؟ بدانید که اکرم خلق بر من و افضل ایشان نزد من محمّد صلی الله علیه و آله است، و برادر او علی علیه السلام، و بعد از او ائمّۀ هدی که وسائل اند به من، پس هر که به وسیلۀ محمّد وآل محمّد حاجت خود را از من طلبد که او وصول منفعت باشد به او، یا دفع بلیّه باشد و مضرّت از او، من آن را روا گردانم بهتر و نیکوتر از آن که استشفاع نماید به اعزّۀ خلق نزد شخصی تا آن شخص به جهت این شفاعت انجاح حوائج آن نماید.

قومی از اهل نفاق که این حدیث از سلمان فارسی - رضی اللّه عنه - شنیدند بر سبیل استهزاء به او گفتند: که یا ابا عبداللّه چرا سؤال نمی کنی از خدا به وسیلۀ محمّد و آل محمّد که تا تو را از اغنیای مدینه گرداند، و بهتر از ایشان؟

سلمان گفت: که من به وسیلۀ ایشان از خدا سؤال کردم آن چیزی را که انفع و افضل از جمیع دنیاست، و آن سؤال من بود از خدای تعالی به وسیلۀ ایشان به آن که زبانی ذاکر به من کرامت فرماید تا ثناء او گویم، و یاد آلاء او نمایم، و قوّت بدنی به من عطا نماید تا متحمّل مصائب تواند شد، و حق سبحانه و تعالی اجابت این ملتمس من نمود که صد هزار هزار بار افضل از همۀ دنیاست و خیرات آن(1).

و محمّد بن بابویه به اسانید صحیحه از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که در ایّام سلطنت یوسف علیه السلام، روزی زلیخا از حاجبان بارگاه او اجازت خواست تا نزد او رود، وی را گفتند: مبادا از جانب او به تو آسیبی رسد به جهت اموری که میان تو و او واقع شده، گفت: من نمی ترسم از کسی که از خدا می ترسد.

ص:308


1- (1) عدّة الداعی ابن فهد حلّی ص 151.

چون بر یوسف علیه السلام داخل شد، یوسف علیه السلام او را گفت: که ای زلیخا چرا رنگ تو متغیّر شده؟ جواب داد: الحمد للّه، سپاس مر خدای را است که پادشاهان را به جهت معصیت بنده گرداند، و بندگان را به جهت طاعت پادشاه.

گفت: ای زلیخا چه تو را بر این چیز داشت که از تو صادر شد؟ گفت: نیکوئی روی تو، فرمود: چه حال داشته باشی وقتی که پیغمبری را به بینی که او را محمّد گویند در آخر الزمان، که روی او از روی من زیباتر و ملیح و نمگین تر باشد، و خلق او از خلق من بهتر، و سماحت و جوان مردی او از من بیشتر، زلیخا گفت:

راست گفتی، یوسف گفت: از کجا دانستی که من راست گفتم؟

گفت: به جهت آن که چون یاد او کردی دوستی او در دل من جا گرفت، حق تعالی به یوسف علیه السلام وحی کرد: که به تحقیق که او راست گفت، و من او را دوست خود گرفتم به جهت دوستی او به محمّد، پس امر کرد به یوسف علیه السلام تا متزوّج شد به زلیخا(1).

و از اینجا معلوم شد که به مجرّد ذکر آن حضرت صلی الله علیه و آله و توسّل به آن بدون صلوات بر او، موجب نجاح مرام و مقاصد می شود، چه جای آن که به واسطۀ صلوات بر او و بر اهلش و متوسّل شدن به ایشان به این نوع که: اللّهمّ بحقّ محمّد وآل محمّد صلّ علی محمّد وآله افعل بی کذا وکذا.

جابر از ابی عبداللّه علیه السلام روایت کرده که: فرشته ای از فرشتگان در خواست نمود از خدای تعالی تا شنیدن آواز بندگان به او کرامت نماید، حق تعالی این مرتبه را به او داد که هر چه بندگان گویند او شنود، تا روز قیامت هیچ بندۀ مؤمن نگوید که «صلّی اللّه علی محمّد وآل محمّد وسلّم» مگر که این فرشته گوید:

وعلیک السلام، و بعد از آن پیغمبر را گوید که: فلان بنده بر تو سلام می فرستد، آن

ص:309


1- (1) عدّة الداعی ابن فهد حلّی ص 152.

حضرت صلی الله علیه و آله گوید که: وعلیه السلام(1).

و از امیرالمؤمنین علیه السلام مروی است که: قوّت سمع اصوات عباد را به چهار مخلوق داده اند، و آنها حضرت رسالت صلی الله علیه و آله است، و جنّت، و نار، و حورعین، پس هر گاه بنده فارغ شود از نماز، باید که بر آن حضرت صلوات فرستد، و سؤال جنّت کند از حضرت عزّت، و استجاره نماید از نار، وسؤال تزوّج کند از او به حور عین، چه هر گاه بر رسول و آل او صلوات بفرستد دعای او مستجاب شود، و هر که سؤال جنّت کند جنّت گوید: بار خدایا آنچه این بنده طلبیده به او ده، و هر که از آتش زنهار خواهد آتش گوید: خداوندا آنچه بنده از آن زینهار می خواهد وی را زینهار ده، و هر که سؤال حوریان کند گویند بار خدایا عطا کن به او آنچه از تو طلبیده(2).

و محمّد بن مسلم از امام باقر وصادق علیهما السلام نقل کرده که هیچ چیز در ترازوی اعمال ثقیل تر از صلوات بر محمّد و آل محمّد نیست، و به تحقیق که در روز حساب عمل وی را در ترازوی عمل او نهند راجح نشود، حضرت رسالت صلی الله علیه و آله صلواتی را که آن مرد بر او و آل او فرستاده باشد در کفّۀ ترازوی عمل وی نهد راجح گردد(3).

و هشام بن سالم از ابو عبداللّه علیه السلام روایت کرده که فرمود: دعاء داعی همیشه در پرواز باشد، یعنی: مستجاب نگردد، تا آن که بر محمّد و آل محمّد صلوات دهد(4).

و نیز از آن حضرت مروی است که: هر که دعا کند و ذکر پیغمبر نکند، آن

ص:310


1- (1) عدّة الداعی ابن فهد حلّی ص 152.
2- (2) عدّة الداعی ابن فهد حلّی ص 152.
3- (3) عدّة الداعی ابن فهد حلّی ص 152-153.
4- (4) عدّة الداعی ابن فهد حلّی ص 153.

دعا بر بالای سر او پرواز کند، و به آسمان نرود که موضع قبول اجابت است، مگر به ذکر آن حضرت صلی الله علیه و آله و آل او، پس چون داعی متذکّر به نام عافیت فرجام ایشان شود به مرتبۀ قبول رسد(1).

و نیز از آن حضرت صلی الله علیه و آله منقول است که: هر که را به خدا حاجتی باشد، باید که ابتدا به صلوات کند بر محمّد و آل محمّد، و بعد از آن حاجت خود را از او بخواهد، و ختم آن نماید به صلوات بر محمّد و آل محمّد، پس به تحقیق که خدا از آن بزرگوارتر و کریم تر است که هر دو طرف دعا را اجابت کند و میان آن را واگذارد، چه صلوات بر محمّد و آل محمّد در حجاب نمی ماند، و در معرض قبول می اُفتد(2). تا ایجا کلام تفسیر است.

حضرت امام رضا علیه السلام می فرماید که: و می دانستند معاندون از ایشان این را که چون نازل شد این آیه، بعضی گفتند: یا رسول اللّه به تحقیق که می دانستیم سلام بر تو، پس چگونه است صلوات بر تو؟ فرمود رسول صلی الله علیه و آله: می گوئید: اللّهمّ صلّ علی محمّد وآل محمّد، کما صلّیت علی إبراهیم وآل إبراهیم إنّک حمید مجید. پس آیا در میان شما ای گروه مردمان در این خلافی هست؟ گفتند: نه خلافی نیست.

گفت مأمون: که این خبری است که نیست در او خلافی اصلاً، و بر این است اجماع امّت، مأمون گفت: آیا نزد تو در آل چیزی هست روشن تر از این در قرآن؟

گفت: ابوالحسن علیه السلام: بلی، گفت: خبر دهید مرا از قول خدای تعالی که فرموده: (یس * وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ * إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ * عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ)

ص:311


1- (1) عدّة الداعی ابن فهد حلّی ص 154.
2- (2) عدّة الداعی ابن فهد حلّی ص 154.

پس که را اراده فرموده است از گفتن یس؟ گفتند علما: یس محمّد صلی الله علیه و آله است، و شک نکرده است در این کسی.

بدان که در تفسیر یس از امیرالمؤمنین علیه السلام منقول است که یس اسمی است از اسماء سید المرسلین صلی الله علیه و آله.

و محمّد بن مسلم از حضرت امام محمّدباقر صلوات اللّه علیه روایت کرده که حضرت رسالت صلی الله علیه و آله را دوازده اسم است، از آن جمله در قرآن پنج اسم واقع شد: محمّد، و احمد، و عبداللّه، و نون، و یس(1).

و این که اهل البیت آن حضرت صلی الله علیه و آله را آل یس می خوانند تأیید این قول می کند، و نزد بعضی دیگر از علماء یس از اسماء قرآن است، یا نامی از نامهای الهی.

و ابوبکر ورّاق روایت کرده که: یس به معنی یا سید الأوّلین والآخرین است، یعنی ای بهترین جمیع موجودات(2).

در بعضی تفاسیر در سبب نزول یس مسطور است که آورده اند که: کفّار مکّه گفتند: که ای محمّد تو فرستادۀ خدا نیستی، از نزد خود می گوئی آنچه می گوئی، و به خدا نسبت می دهی، حق تعالی به جهت ردّ قول ایشان فرمود: که ای بهترین جمیع موجودات به حقّ قرآن محکم استوار از نقص و عیب، و یا ناطق به حکمت و یا حکم کننده به حق میان جمیع عالمیان، به درستی که تو بی شک و شبهه از جملۀ فرستادگانی به راه راست که دین اسلام است. تمّ التفسیر.

گفت حضرت امام رضا علیه السلام: که عطا کرده است خدا محمّد و آل محمّد را از این فضیلتی که نمی رسد کسی نهایت وصف آن را مگر کسی که به فکر عمیق

ص:312


1- (1) مجمع البیان مرحوم طبرسی 195:8.
2- (2) مجمع البیان مرحوم طبرسی 198:8.

در یابد او را، و آن عطا این است که خدای عزّوجلّ سلام نکرده است بر احدی مگر بر انبیاء علیهم السلام.

پس فرموده است خدای تعالی: (سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی الْعالَمِینَ) سلام و تحیّت از جانب ما بر نوح علیه السلام است در میان عالمیان، و فرموده است خدای تعالی: (سَلامٌ عَلی إِبْراهِیمَ) سلام و تحیت از جانب خدا بر ابراهیم است، و فرموده است: (سَلامٌ عَلی مُوسی وَ هارُونَ) سلام و تحیت بر موسی و هارون است، و نفرموده سلام بر آل نوح، و نگفته است سلام بر آل ابراهیم، و نگفته سلام بر آل موسی و هارون، و فرموده است: (سَلامٌ عَلی إِلْیاسِینَ) یعنی آل محمّد صلی الله علیه و آله.

پس گفت مأمون: به تحقیق که می دانستم که در معدن نبوّت است شرح این و بیانش، این آیه هفتم است.

و امّا آیۀ هشتم، پس قول خدای عزوجلّ است (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی) (1) که تفسیر آن قبل از این مسطور شد.

پس مقرون ساخته است خدای تعالی سهم ذی القربی را با سهم خود به سهم رسول اللّه صلی الله علیه و آله، پس این است فصلی باز و فرقی میان آل و امّت از برای آن که گردانیده است خدای تعالی ایشان را در مکان و مرتبه ای، و گردانیده است مردمان را در مرتبۀ پست تر از این، و راضی شده است از برای ایشان چیزی که راضی شده است از برای نفس خود، و برگزیده است آل را در آن، پس ابتدا کرده

ص:313


1- (1) سورۀ انفال: 41.

است به نفس خود، و بعد از آن مثنّی کرده است به رسول خودش، بعد از آن به ذی القربی.

پس هر چه بوده است از فیء و غنیمت و غیر اینها از چیز چندی که راضی شده خدای عزّوجلّ از برای نفس خود، پس راضی شده است آن را از برای آل رسول، پس فرموده است وقول او راست و درست: (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی) .

پس این تأکیدی است، و استوار نمودن حکمی است مؤکّد، و اثری است قائم از برای آل محمّد تا روز قیامت در کتاب خدای تعالی که ناطق است آن چنان کتابی که نیاید به آن هیچ باطلی، نه برابر او و نه از خلف او.

یعنی: از هیچ جهت باطلی به سوی آن راه نیابد، نه به طعن طاعن، و نه به تأویل مبطل مطعون، و متأوّل نگردد، چه هر که در صدد طعن و ابطال آن در آمد قول او ممحوق و تأویل او زایل او مضمحل و نابود شد، و به عذاب سرمدی و عقوبت ابدی گرفتار شد، قرآنی که فرو فرستاده شده است از نزد خدائی که داناست به جمیع حکم و مصالح خلقان، ستوده شده به انعام نعم بر بندگان، که از جملۀ آن انزال قرآن است که از اعظم نعم است.

و بدان که فیء مالی را گویند که از کفّار به مسلمانان انتقال یافته باشد به دون خیل و رکاب.

چنان چه در بعضی از تفاسیر مسطور است که اموالی را که ائمّه و حکّام شرع در آن تصرّف دارند سه نوع است:

یکی: آن است که از مسلمانان اخذ نمایند بر سبیل زکات، و حکم آن در آیۀ صدقات مبیّن شده، حیث قال: (إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ) (1).

دوّم: غنائم است که از کفّار به تیغ گرفته باشند بر سبیل قهر و غلبه، و حکم

ص:314


1- (1) سورۀ توبه: 60.

آن نیز در آیۀ (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ) تا آخر معلوم شد.

سیّم: فیء است، وآن مختصّ رسول باشد در حال حیات وی، و بعد از وی کسی را که قائم مقام وی باشد از ائمّۀ هدی، و ایشان به هر کس که خواهند دهند بر حسب مصلحت، و به اجماع فقهای ما مستحقّان فیء و خمس بنو هاشم اند از فرزندان ابوطالب و عبّاس. تمّ کلام التفسیر.

بعد از آن حضرت امام رضا علیه السلام می فرماید که: و امّا قول خدای تعالی که فرموده است (وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ) به درستی که یتیم هر گاه تمام شود یتیمی او بیرون می رود از حکم غنائم، ونخواهد بود مر او را در آن غنیمت نصیبی، و همچنین مسکین هرگاه منقطع شود درویشی و فقر او، نخواهد بود از برای او نصیبی از غنیمت، و حلال نیست او را گرفتن مال غنیمت، و حصّۀ ذی القربی ثابت است تا روز قیامت، و رسد و حصّه از برای غنی و فقیر ایشان هست از جهت آن که نیست احدی غنی تر از خدای عزّوجلّ و نه از رسولش.

و مخفی نماناد که از این احتجاج رضوی مستفاد می گردد که موافق آیه، شرط نشده که بنی هاشم در اخذ خمس باید فقیر و مسکین باشند، بلکه به اغنیای ایشان ایضاً داده می شود، و جمعی از فقهاء به این فقره از حدیث مذکور احتجاج به این مطلب نموده اند، واللّه تعالی یعلم.

و از آنچه آن حضرت علیه السلام می فرماید که سهم ذی القربی قائم است تا روز قیامت از جهت غنی و فقیر ایشان، به سبب آن که کسی غنی تر از خدا و رسول صلی الله علیه و آله نیست، مؤیّد به قول علاّمه رحمه الله که در تذکرة الفقهاء ایراد نموده در مبحث خمس که: وقال بعض علمائنا: یقسّم خمسة أقسام: سهم للّه، وسهم لرسول اللّه، وسهم لذی القربی إلی آخره(1).

واز حضرت امام موسی علیه السلام در همان مبحث نقل نموده که: الذین جعل اللّه لهم

ص:315


1- (1) تذکرۀ علامۀ حلّی 431:5.

الخمس هم قرابة النبی صلی الله علیه و آله، وهم بنو عبدالمطّلب الذکر والاُنثی منهم(1).

و در کتاب مختلف علاّمه رحمه الله در همین مبحث از حضرت ابی الحسن الأوّل علیه السلام نقل نموده این حدیث را به این نحو که: قال: وهؤلاء الذین جعل اللّه لهم الخمس هم قرابة النبی صلی الله علیه و آله، وهم بنو عبدالمطّلب أنفسهم الذکر والاُنثی منهم، لیس فیهم من أهل بیوتات قریش ولا من العرب أحد(2).

و در کتاب فقه القرآن در آیۀ خمس واقع است که: عن ابن عبّاس ومجاهد:

ذوالقربی بنوهاشم(3)

و در آن کتاب است که: اگر کسی گوید که تعمیم نمودن به اقارب و جمیع بنی هاشم لفظ «ذو القربی» را که در آیۀ شریفه واقع شده، مستلزم آن است که عطف شیء بر نفس شود، و تضعیف آن نموده به این نحو که: فضعیف وذلک غیر لازم؛ لأنّ الشیء وإن لم یعطف علی نفسه، فقد یعطف صفة علی اخری والموصوف واحد(4).

یعنی: اگر موصوف شیء واحد باشد که بنی هاشم اند، اوصاف ایشان مختلف است که عطف شده، پس عطف شیء بر نفس نیست.

و در شرح ارشاد ملاّ احمد اردبیلی، در این مبحث واقع است که در نصف آخر شریک اند غیر هاشمی، یعنی: بنی مطّلب و ایتام از مسلمین و مساکین و ابن سبیل مسلمین همه موافق مذهب ابن جنید، پس ذی القربی شامل جمیع بنی هاشم خواهد بود، و غنی و فقیر ایشان در نصف اوّل موافق حدیث رضویه شریک خواهند بود(5).

ص:316


1- (1) تذکرۀ علامۀ حلّی 434:5.
2- (2) مختلف الشیعه علاّمۀ حلّی 330:3.
3- (3) فقه القرآن راوندی 244:1.
4- (4) فقه القرآن راوندی 246:1.
5- (5) مجمع الفائده اردبیلی 186:4.

و در کتاب مختلف در مبحث خمس واقع شده: ونقل السید المرتضی - رضی اللّه عنه - عن بعض علمائنا أنّ سهم ذی القربی لا یختصّ بالإمام علیه السلام، بل هو لجمیع قرابة الرسول صلی الله علیه و آله من بنی هاشم.

قال فی المختلف: ورواه ابن بابویه - رحمه اللّه تعالی - فی کتاب المقنع وکتاب من لا یحضره الفقیه، وهو اختیار ابن الجنید، ویدلّ علیه مضافاً إلی إطلاق الآیة الشریفة قوله صلی الله علیه و آله فی صحیحة ربعی المتقدّم: ثمّ تقسّم الأربعة الأخماس بین ذوی القربی والیتامی والمساکین وأبناء السبیل.

وما رواه ابن بابویه رحمه الله عن زکریا بن مالک الجعفی أنّه سأل أبا عبداللّه علیه السلام عن قول اللّه عزّوجلّ (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ) فقال: أمّا خمس اللّه عزوجلّ، فللرسول یضعه فی سبیل اللّه. وأمّا خمس الرسول، فلأقاربه، وخمس ذوی القربی فهم أقرباؤه، والیتامی یتامی أهل بیته، فجعل هذه الأربعة الأسهم فیهم.

وأمّا المساکین وأبناء السبیل، فقد عرفت أنّا لا نأکل الصدقة ولا تحلّ لنا، فهی للمساکین وأبناء السبیل. وهذه الروایة وإن کانت ضعیفة السند بجهالة الراوی، إلاّ أنّ ما تضمّنته من اطلاق ذی القربی تطابق ظاهر التنزیل(1).

واعلم أنّ الآیة الشریفة إنّما تضمّنت ذکر مصرف الغنائم خاصّة، إلاّ أنّ الأصحاب قاطعون بتساوی الأنواع فی المصرف، واستدلّ علیه فی المعتبر بأنّ ذلک غنیمة، فتدخل تحت عموم الآیة، ویتوجّه علیه ما سبق، وربما لاح من بعض الروایات اختصاص بعض خمس الأرباح بالإمام علیه السلام، ومقتضی روایة أحمد بن

ص:317


1- (1) مختلف علاّمه 327:3.

محمّد المتقدّمة أنّ الخمس من الأنواع الخمسة تقسّم علی الستّة الأسهم، لکنّها ضعیفة بالإرسال، والمسألة قویة الإشکال، واللّه تعالی أعلم بحقیقة الحال.

پس از آنچه مرقوم شده ظاهر می گردد که ذو القربی موافق این احادیث به بنی هاشم تفسیر شده، و از شرح ارشاد معلوم می گردد چنان چه مذکور شد که غیر بنی هاشم در نصف آخر خمس نحوی شریک اند، و از کتاب مختلف مستفاد شد که از مساکین وابناء سبیل غیر بنی هاشم منظور است که صدقه بر ایشان حرام است، ومنظور از ایتام ایتام بنی هاشم است.

و جمعی از فقهاء تصریح نموده اند که در ایتام ایشان که در آیه واقع است فقر در کار نیست، بلکه به غنی ایشان نیز داده می شود خمس.

و در مختلف علاّمه رحمه الله در مبحث خمس واقع است که: مسألة قال الشیخ فی المبسوط: لا یعتبر فی الیتیم الفقر، واختاره ابن إدریس، واحتجّ الشیخ بالعموم، وبأنّ اعتبار الفقر یقتضی تداخل الأقسام، فإنّه لو اشترط فیه الفقر لکان داخلاً تحت المساکین(1).

و در سایر کتب مبسوطه نیز این معنا نقل شده، پس از مضامین مرقومه، و موافق مذهب جمعی که ذو القربی را به بنی هاشم تفسیر نموده اند، و بعضی مساکین و ابن سبیل را بر بنی هاشم حمل نموده اند، و در یتیم که از بنی هاشم باشد فقر شرط ننموده اند، و اگر داخل فقراء غیر بنی هاشم باشد بر او عطا توان نمود، در این حدیث رضویه احتمال دارد که منظور از یتیم و مسکین و ابن سبیل غیر بنی هاشم باشد، یا آن که بعد از یتیمی و فقر و ابن سبیل بودن از این راه بر ایشان حلال نباشد خمس اگرچه به سبب قرابت حلال باشد، و غنی و فقیر ایشان از این جهت مساوی باشند.

حاصل آن که از آنچه مرقوم شده رفع استبعاد می شود، و بر صاحبان

ص:318


1- (1) مختلف علاّمه 334:3.

بصیرت توجیهات موجّه به نظر می آید که محمل حلّ این حدیث می تواند شد، و موجب تقویت عظیم جهت این معنا می گردد.

و ایضاً حضرت می فرمایند: که پس گردانید از برای نفس خود از غنیمت رسدی، و از برای رسولش صلی الله علیه و آله رسدی، پس آنچه راضی شد از برای خود و رسولش، راضی شد آن را از برای ذی القربی، و همچنین فیء آنچه راضی شد از برای نفس خود و از برای نبیش، راضی شد آن را از برای ذی القربی به نحوی که این حکم را جاری ساخت از برای ایشان در غنیمت.

پس ابتدا کرد به نفس خود جلّ جلاله، بعد از آن به رسول خود، بعد از آن به ذی القربی، و مقارن گرانید سهم ذی القربی را به سهم خدا و سهم رسولش، و همچنین در طاعت فرموده است: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) پس ابتدا کرد به نفس خود، بعد از آن به رسولش، بعد از آن به اهل بیت رسولش، و در تفسیر آیه سابقاً سمت تحریر یافت.

و همچنین است آیۀ ولایت (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا) پس گردانید خدای عزوجلّ ولایت ایشان را به اطاعت رسول مقرون به طاعت خود، مثل آن که گردانید سهم ذی القربی را با سهم رسول مقرون به سهم خود و غنیمت و فیء.

تفسیر آیۀ مذکوره این است که: خدای تعالی در بیان اوصاف حمیدۀ حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله می فرماید: که به تحقیق اولی به تصرّف و حاکم بر امور دینی و دنیوی شما خداست و فرستادۀ تو که محمّد صلی الله علیه و آله است، و آن کسانی که ایمان آورده اند که مراد علی بن ابی طالب علیه السلام است.

ص:319

حضرت امام رضا علیه السلام می فرماید: پس بزرگوار و افزون و متعالی است خدای تعالی، چه بسیار عظیم است نعمت خدا بر اهل بیت نبوّت، پس چون آمد قصّۀ صدقه منزّه و پاک گردانید نفس خودش و رسولش را، و منزّه و پاک گردانید اهل بیت رسولش را، پس گفت: (إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ وَ الْعامِلِینَ عَلَیْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِی الرِّقابِ وَ الْغارِمِینَ وَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ فَرِیضَةً مِنَ اللّهِ) .

یعنی: جز این نیست که صدقات - یعنی: زکات - مفروضه مر درویشان راست و بیچارگان، و هر دو شریک اند در این که قدرت نداشته باشند بر مؤونت سالیانۀ خود و عیال واجب النفقۀ خود، و اگرچه فقیر پریشان حال تر است نزد بعضی، به این معنا که اصلاً مال و کسب نداشته باشد، و مسکین نیکو حال تر که او را کسبی باشد، و لیکن کافی نباشد در مؤونت سنه.

در تفاسیر مسطور است که: از حضرت صادق علیه السلام منقول است که مسکین از فقیر بد حال تر است. و قول آن حضرت علیه السلام نصّ است در این باب، وقول ائمّۀ لغت نیز موافق این است، و فایده خلاف ظاهر نمی شود در باب زکات، به جهت اجزای اعطای به هر یک از ایشان، بلکه ظهور فائدۀ آن در افضلیت عطاست، و در کفّارات و نذر و وقف و وصیت گاهی که ذکر یکی از فقیر و مسکین واقع شده باشد، و دیگر صدقات مر عمل کنندگان راست بر آن.

یعنی: جمعی که سعی کنند در تحصیل و جمع آن، و قومی را که الفت داده شده است دلهای ایشان، و آنها جمعی از اشراف کفّار بودند که رسول صلی الله علیه و آله سهمی از زکات به ایشان می داد تا بر دین اسلام الفت گیرند به کثرت قبیله و اتباع خود، و استعانت ایشان نمایند بر قتال دشمنان، و منع کفّار نمایند از داخل شدن در ثغر مسلمانان، و نزد امامیه حصّۀ ایشان و عاملان موقوف است بر وجود امام عادل.

ص:320

و قول معتمد آن است که مؤلّفه اعمّ از کفّار و ضعفاء اسلام اند، و اگرچه اختصاص ایشان به اهل کفّار اشهر است میان اصحاب.

و در روایت آمده که صفوان بن امیه گفت: رسول اللّه صلی الله علیه و آله مرا عطا می داد، و اوّل در همۀ جهان کسی را از او دشمن تر نداشتم، پس او چندان چیزی به من داد که از او دوست تر کسی را در دنیا نداشتم.

و دیگر زکات برای مصرف کردن است در گشادن گردنهای بندگان از بندگی، و نزد اصحاب ما مراد بندگان مؤمن اند که در تحت شدّت باشند، یا بنده ای که به مال زکات بخرند و آزاد کنند اگرچه در تحت شدّت نباشد، لیکن به شرط عدم مستحقّ، و یا مکاتبان که از ادای مال الکتابه عاجز شده باشند.

و دیگر وام داران مفلس که قرض گرفته باشند، و در غیر معصیت صرف کرده باشند در نفقۀ واجب یا مندوب، یا در معاش مباح، و دیگر صرف زکات در راه خداست به این که بر غازیان و مرابطان نفقه کنند تا سلاح و اسب بخرند و جهاد کنند در راه خدا، خواه غنی باشند یا فقیر، و یا بر عمارت ساختن پل و رباط و امثال آن از وجوه قرب.

و دیگر برای صرف آن در مسافر و رهگذری که از مال خود دور مانده باشد، و چیزی نداشته باشد که به شهر خود معاودت کند، و اگرچه در وطن خود غنی بوده باشد، و امّا ضعیف نزد بعضی داخل اند در ابن سبیل، حاصل که زکات فرض کرده شده است برای جماعت مذکوره فرض کردن ثابت از جانب خدای تعالی.

پس حضرت امام رضا علیه السلام می فرماید: آیا می یابی در چیزی از این صدقه که خدای عزوجلّ نام برده باشد از برای خود، یا از برای رسولش، یا از برای ذی القربی، از جهت این که چون منزّه ساخته خدای تعالی نفس خودش را از صدقه، و منزّه ساخته رسولش را، و منزّه ساخته اهل بیت رسولش را، نه تنزیه

ص:321

تنها، بلکه حرام گردانیده بر ایشان صدقه را از برای آن که صدقه حرام است بر محمّد صلی الله علیه و آله و آل آن حضرت.

و این صدقه چرکهای دستهای مردم است، حلال نیست از برای محمّد صلی الله علیه و آله و آلش، به جهت آن که ایشان پاک کند به تطهیر خدا از هر چرک و ریمی، چون پاک گردانید ایشان را راضی شده است از برای ایشان چیزی را که راضی شده است از برای نفس خود، و مکروه داشت از برای ایشان چیزی که مکروه داشت از برای نفس خود خدای عزیز بزرگ، پس این آیه هشتم است.

و امّا آیۀ نهم، پس مائیم اهل ذکری که گفته است خدای تعالی (فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ) (1).

بعضی از مفسّرین در تفسیر این آیه گفته اند: پس به پرسید از اهل کتاب که عالم اند به اخبار انبیاء و اولیاء، و می دانند که ایشان یعنی انبیاء و اولیاء بشر بودند اگر هستید که نمی دانید.

و در تفسیر اهل البیت و جامع البیان و تبیان شیخ ابوالفتوح مذکور است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود که: نحن أهل الذکر، یعنی اهل ذکر مائیم. و این روایت از امام صادق علیه السلام نیز مروی است(2).

پس حضرت امام رضا علیه السلام می فرماید که: مائیم اهل ذکر، از ما به پرسید اگر هستید که نمی دانید.

پس گفتند علماء: به تحقیق که خواسته است خدا به اهل ذکر یهود و نصاری را.

پس گفت امام رضا علیه السلام: سبحان اللّه آیا جایز است که اینها اهل ذکر

ص:322


1- (1) سورۀ نحل: 43 و الأنبیاء: 7.
2- (2) مجمع البیان مرحوم طبرسی 127:6.

باشند، در این هنگام خواهند خواند ایشان ما را به دین خود، و خواهند گفت: دین ایشان بهتر است از دین اسلام.

پس گفت مأمون: آیا هست نزد تو در این باب شرحی به خلاف آنچه علماء گفتنه اند یا اباالحسن؟

پس فرمود علیه السلام: بلی، ذکر رسول اللّه صلی الله علیه و آله است، و ما اهل اوئیم، و این مبیّن شده در کتاب خدای عزّوجلّ در سورۀ طلاق که فرموده: (فَاتَّقُوا اللّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ الَّذِینَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِ اللّهِ مُبَیِّناتٍ) (1) پس ذکر رسول خدا صلی الله علیه و آله است، و ما اهل ذکریم، پس این است آیۀ نهم.

تفسیر این آیۀ شریفه در خلاصة المنهج به این نحو مذکور شده: (فَاتَّقُوا اللّهَ) پس بترسید از آن عذاب شدید که در ما قبل همین آیه در قرآن مذکور است (یا أُولِی الْأَلْبابِ) ای خداوندان عقلها، و از حال و مآل ایشان عبرت گیرید که چگونه در دنیا به عذاب استیصال گرفتار شدند، و چگونه در آخرت به نکال و وبال ابدی معذّب گردیدند.

پس از مثل آنچه به ایشان کردند احتراز کنید، و از مخالفت خدا به پرهیزید ای اصحاب عقول و ارباب الباب (الَّذِینَ آمَنُوا) آن کسانی که هستید که ایمان آورده اند (قَدْ أَنْزَلَ اللّهُ) به تحقیق که فرستاده است خدای تعالی (إِلَیْکُمْ ذِکْراً) به سوی شما پندی را یا شرفی را که قرآن است، چه شرف دنیا و کرامت عقبی وابسته است به خواندن آن، و عمل کردن به اوامر و نواهی آن .

و گویند مراد جبرئیل علیه السلام است، که مذکور است میان امم انبیاء، یا منزل ذکر است که قرآن است، و یا مذکور و مشهور است در طبقات آسمان، و یا صاحب

ص:323


1- (1) سورۀ طلاق: 10.

ذکر و شرف است.

و حضرت ابو عبداللّه علیه السلام فرموده که: مراد به ذکر حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله است که مواظبت نماینده است به تلاوت قرآن، یا مبلّغ است آن را به بندگان، و یا مذکور است اسم سامی آن حضرت بر السنۀ خلقان.

وقوله «رسولاً» بیان ذکر است، گاهی که مراد از آن جبرئیل یا پیغمبر صلی الله علیه و آله باشد، یعنی: آن ذکر فرستاده شدۀ خداست، و بنا بر آن که قرآن باشد معنی کلام آن است که أرسل رسولاً، یعنی فرو فرستاده است رسول را، یا معنی آن است که انزال فرموده است به شما یاد کردن او رسول را در کتاب تورات و انجیل (یَتْلُوا عَلَیْکُمْ) * می خواند آن رسول بر شما (آیاتِ اللّهِ مُبَیِّناتٍ) آیات خدای را که قرآن است در حالتی که روشن کرده شده است آن آیات، و حفص به کسر یاء خوانده، یعنی: روشن کننده اند آن آیتها حدود و احکام شریعت را.

و امّا آیۀ دهم، پس قول خدای تعالی است در آیۀ تحریم (حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ وَ بَناتُکُمْ وَ أَخَواتُکُمْ) (1) إلی آخرها، یعنی: حرام شده بر شما نکاح مادران شما و دختران شما و خواهران شما، خواه پدر و مادری، و یا پدری تنها، و یا مادری تنها.

حضرت می فرماید: پس خبر دهید مرا که آیا شایسته است دختر من یا دختر پسر من، یا آن که جدا شود از پشت من از برای رسول خدا صلی الله علیه و آله که به زنی بگیرد او را اگر بوده باشد رسول در حیات؟ گفتند: نه، فرمود: پس خبر دهید مرا که آیا دختر یکی از شما شایسته است که بخواهد او را رسول اللّه صلی الله علیه و آله؟ گفتند: بلی.

گفت حضرت امام رضا علیه السلام: در این بیانی است از برای این که من از آل

ص:324


1- (1) سورۀ نساء: 23.

پیغمبرم، و نیستید شما از آل آن حضرت، و اگر می بودید شما از آل پیغمبر حرام می شد به آن حضرت دخترهای شما، چنان چه حرام است به آن حضرت دختران من از برای این که ما از آل پیغمبریم و شما از امّت پیغمبرید، پس این فرق است میان آل و امّت از جهت این که آل از پیغمبرند، و امّت هرگاه نبوده باشد از آل پس نیستند از او، این است آیۀ دهم.

و در خلاصه در طی تفسیر آیۀ کریمه (وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی وَ هارُونَ) (1) که در سورۀ انعام واقع است، مسطور است که:

روزی مأمون با امام علی بن موسی الرضا علیه التحیة والثناء گفت: یابن رسول اللّه در کتاب خدا آیتی هست که دلالت کند بر آن که تو فرزند رسول خدائی از صلب او که غیر آیۀ مباهله و غیر آیه ای که متضمّن «ومن ذرّیته» است، و عیسی علیه السلام در آن مذکور است که از جانب مادر به ابراهیم علیه السلام می رسد؟

فرمود: که (حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ وَ بَناتُکُمْ) است، گفت: چگونه این آیه دلالت بر مدّعای من می کند؟ فرمود: که چه می گوئی در این که اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله حاضر شود و دخترت را به زنی از تو خواهد به او خواهی داد؟ گفت:

چگونه ندهم و که باشد که این رغبت ندارد.

فرمود: که اگر از من خواهد به او ندهم، گفت: چرا؟ فرمود: که اجماع امّت است که فرزند خواه از دختر و خواه از پسر بر مرد حرام است، و دیگر آن که اگر من زن خود را طلاق دهم پیغمبر نتواند که او را نکاح کند، گفت: از کجا می گوئی؟ فرمود: که قوله تعالی (وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ) .

ص:325


1- (1) سورۀ انعام: 84.

و سید مرتضی قدّس سرّه در کتاب العیون و المحاسن از شیخ مفید رضی اللّه عنه روایت نموده که: قال: روی أنّه لمّا صار المأمون إلی خراسان وکان معه الرضا علی بن موسی علیهما السلام، فبینا هما یسیران إذ قال له المأمون: یا أباالحسن انّی فکّرت فی شیء فتح لی الفکر الصواب فیه، فکّرت فی أمرنا وأمرکم، ونسبتنا ونسبتکم، فوجدت الفضیلة فیه واحدة، ورأیت اختلاف شیعتنا فی ذلک محمولاً علی الهوی والعصبیة.

فقال له أبوالحسن الرضا علیه السلام: إنّ لهذا الکلام جواباً إن شئت ذکرته لک، وإن شئت أمسکت، فقال له المأمون: إنّی لم أقله إلاّ لأعلم ما عندک فیه، قال له الرضا علیه السلام: أنشدک اللّه یا أمیرالمؤمنین لو أنّ اللّه تعالی بعث نبیه محمّداً صلی الله علیه و آله، فخرج علینا وراء أکمة من هذه الأکمام یخطب إلیک ابنتک کنت مزوّجه إیّاها؟ فقال: یا سبحان اللّه وهل أحد یرغب عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فقال الرضا علیه السلام: أفتراه کان یحلّ له أن یخطب إلیّ؟ قال: فسکت المأمون هنیئة، ثمّ قال: أنتم واللّه أمسّ برسول اللّه صلی الله علیه و آله رحماً(1).

ص:326


1- (1) الفصول المختاره معروف به عیون ومحاسن شیخ مفید ص 37.

وقال السید السند السید حسین رحمه الله فی کتابه سیادة الأشراف: وممّا نقله غیر واحد أنّ الرشید سأل الکاظم علیه السلام لم زعمتم أنّکم أقرب إلی النبی صلی الله علیه و آله منّا؟ فقال:

لو أنّ النبی صلی الله علیه و آله خطب إلیک ابنتک هل کنت تزوّجه؟ فقال: سبحان اللّه وکنت أفتخر علی العرب والعجم، فقال: لکنّه لا یخطب إلیّ ولا ازوّجه؛ لأنّه صلی الله علیه و آله ولّدنا ولم یلدکم.

وحکی أنّه قال: هل کان یجوز أن یدخل علی حرمک وهنّ مکشّفات؟ فقال:

لا، قال: لکنّه یجوز أن یدخل علی حرمی کذلک(1).

بر ناظرین این حدیث و سایر احادیث سابقه و لاحقه، معلوم شده و می شود تعداد اصطلاحات واستعمالات آل و عترت و ذرّیه و اهل بیت، و این که نسبت علیۀ علویۀ فاطمیه بالنسبة إلی غیرها من طبقات بنی هاشم، مثل نسبت بنی هاشم است به سایر امّت، بلکه از بعضی احادیث ظاهر می شود تفضیل سادات حسینیه بر سادات حسنیه.

مثل این حدیث که روایت کرده است آن را صدوق در کتاب اکمال الدین و اتمام النعمة: عن حکیمة بنت محمّد، أنّها قالت لمحمّد بن عبداللّه المطهّری: إنّ اللّه تبارک وتعالی خصّ ولد الحسین علیه السلام بالفضل علی ولد الحسن علیه السلام، کما خصّ ولد هارون علی ولد موسی علیه السلام، وإن کان موسی حجّة علی هارون، والفضل لولده إلی یوم القیامة(2). انتهی.

ایضاً حضرت امام رضا علیه السلام می فرماید: و امّا آیۀ یازدهم، پس قول خدای تعالی است در سورۀ مؤمن حکایت از قول مردی مؤمن از آل فرعون (وَ قالَ

ص:327


1- (1) کشف الغمّه 251:2.
2- (2) کمال الدین شیخ صدوق ص 426 ح 2.

رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللّهُ وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ) (1) تمام الآیة.

و گفت مردی که گرویده بود به موسی علیه السلام از خویشان فرعون یعنی خربیل، و مدّتی مدید بود که می پوشید ایمان خود را از فرعون و توابع او، و گویند که این مرد مؤمن از بنی اسرائیل بود نام او حبیب یا شمعون، و اصح و اشهر خربیل است که ابن عم فرعون است یا ابن خال.

و در روایت وارد شده که مدّت صد سال بود که ایمان داشت و تقیه می کرد، و از ابو عبداللّه جعفر بن محمّد الصادق صلوات اللّه علیهما مروی است که تقیه دین من است و دین پدر من، دین ندارد هر که او را تقیه نیست، و تقیه سپر خداست در زمین او که به آن سهام مضرّت و سیوف اذیّت مندفع می شود؛ زیرا که مؤمن آل فرعون اگر اظهار اسلام می کرد کشته می شد(2).

و از ابن عبّاس - رضی اللّه عنه - مروی است که: از آل فرعون غیر خربیل که ابن عمّ فرعون بود و آسیه که زن او بود کسی دیگر ایمان به موسی علیه السلام نیاورد(3).

حاصل که خربیل چون دید که فرعون در تکاپوی قتل موسی علیه السلام است، از روی انکار گفت که: آیا می کشید مردی را، یعنی: قصد قتل او می کنید، برای این که می گوید آفریدگار من خدای به حقّ است نه غیر او، و حال آن که آورده است به شما معجزات روشن و هویدا از نزد پرورگار شما، که دلالتی تامّ دارد بر صدق قول او، چون قلب عصا به اژدها و ید بیضا و غیر آن، و با وجود این همه براهین ظاهره اصلاً در امر او تأمّلی و تفکّری نمی نماید.

ص:328


1- (1) سورۀ غافر: 28.
2- (2) مجمع البیان مرحوم طبرسی 338:8.
3- (3) مجمع البیان مرحوم طبرسی 338:8.

بعد از آن حضرت امام رضا علیه السلام می فرماید: پس بود پسر خالوی فرعون، برای این نسبت داد او را خدای تعالی به آل فرعون به اعتبار نسبتی که او داشت به فرعون، و وصف نکرد خدای تعالی به عنوان اضافۀ آن رجل را به دین فرعون، و همچنین تخصیص داد خدای تعالی ما را به خصوص، به آن که هستیم از رسول صلی الله علیه و آله به سبب تولّد یافتن از او، و شریک فرمود ما را با مردمان در دین، پس این فرق است میان آل و امّت، این است آیۀ یازدهم.

و امّا آیۀ دوازدهم، پس قول خدای عزیز بزرگ است که (وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها) (1) و امر کن اهل بیت خود را به نماز، یعنی: بعد از آن که تو مأمور شده در نماز در آیۀ (فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ) * اهل خود را به آن امر نمای.

ابوسعید خدری روایت کرده که چون این آیه نازل شد حضرت رسالت صلی الله علیه و آله تا مدّت نه ماه هر وقت نماز به در خانۀ فاطمۀ زهراء و امیر المؤمنین صلوات اللّه علیهما می آمد و به آواز بلند میگفت: الصلاة رحمکم اللّه (إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) (2).

از ابوجعفر علیه السلام مروی است که: حق تعالی امر کرد پیغمبر خود را که مخصوص گرداند اهل البیت خود را به نماز دون سایر مردمان، تا بر عالمیان واضح شود که اهل البیت او را نزد خدای تعالی منزلتی است که کسی دیگر از بندگان آن منزلت ندارد، پس به جهت این امر کرد اهل بیت را با مردمان علی العموم در کریمه (وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ) * و بعد از آن امر فرمود به ایشان علی الخصوص بر ادای آن(3).

ص:329


1- (1) سورۀ طه: 132.
2- (2) مجمع البیان مرحوم طبرسی 54:7.
3- (3) مجمع البیان مرحوم طبرسی 54:7.

و در تبیان نیز آورده که: هرگاه آن حضرت به اهالی خود رسیدی ایشان را به نماز امر فرمودی، و این آیه بر ایشان خواندی (وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها) صبر کن بر نماز، یعنی: مداومت نمای بر امر نماز و بر ادای آن(1).

بکر بن عبداللّه بن مزنی روایت کرده که هرگاه فقر و احتیاج به اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله می رسید، حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله به ایشان می گفت: که بر خیزید و نماز گذارید که حق تعالی به این امر کرده است رسول خود را.

حاصل که حضرت حق سبحانه و تعالی رسول خود را امر فرموده که به اهل خود اقبال کن بر صلاة که معظم عبادات است و اساس دین، و به وسیلۀ آن استعانت نما به خدا در فقر و فاقه.

وفی باب حسن البشر من الکافی: عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن علی بن الحکم، عن الحسن بن الحسین، قال: سمعت أبا عبداللّه علیه السلام یقول: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: یا بنی عبدالمطّلب إنّکم لن تسعوا الناس بأموالکم، فألقوهم بطلاقة الوجه، وحسن البشر. ورواه عن القاسم بن یحیی، عن جدّه الحسن بن راشد، عن أبی عبداللّه علیه السلام، إلاّ أنّه قال: یا بنی هاشم(2).

و این امر به طلاقت وجه نیز تخصیص است نسبت به خصوص بنی هاشم، بعد از آن که عموماً مأمور شدند به آن جمیع امّت مثل صلاة.

وقال العلاّمة فی الفصل الثانی فی الصلاة من کتاب نهج الحقّ وکشف الصدق، قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: یا بنی عبدمناف من ولی منکم من أمر الناس شیئاً،

ص:330


1- (1) تبیان شیخ طوسی 199:7.
2- (2) اصول کافی 103:2 ح 1.

فلا یمنعن أحداً طاف بهذا البیت و صلّی أیّ وقت شاء من لیل أو نهار(1).

و از این قبیل است آنچه مذکور شد در کتاب اخلاق النبی وشمائله صلی الله علیه و آله، تألیف أبی محمّد عبداللّه بن محمّد بن جعفر بن حسّان، که از مشاهیر و معتبرین محدّثین عامّه است به این عبارت: بحذف الإسناد اختصاراً منّا، بسنده عن الرقاشی، عن أنس، أنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله لقی علیاً علیه السلام، فقال: ما تقول یا علی عند منامک؟ قال: أقول کما یقول رسول اللّه صلی الله علیه و آله، قال: فما هو؟ قال: أقول: اللّهمّ أنت البدیع الدائم القائم غیر الغافل، خلقت کلّ شیء لا شریک لک، وعلمت کلّ شیء من غیر تعلیم، اغفر لی إنّه لا یغفر الذنوب إلاّ أنت، فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: یا بنی هاشم تعلّموا دعاء علی بن أبی طالب. انتهی.

که خصوص بنی هاشم را امر به تعلیم این دعا فرمودند، و تعمیم آن از کریمۀ (لَکُمْ فِی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ) (2) معلوم است.

و بعد از ذکر آیه حضرت امام رضا علیه السلام می فرماید: پس تخصیص داد خدای تعالی ما را خصوصیت از این جهت که امر کرد ما را با امّت به اقامت صلاة، بعد از آن ما را تخصیص داد سوای امّت، و بود رسول اللّه صلی الله علیه و آله که می آمد به در خانۀ علی بن ابی طالب و فاطمه علیهما السلام، بعد از نزول این آیه نه ماه هر روز در وقت حضور هر نمازی که پنج مرتبه باشد، پس می فرمود: الصلاة یرحمکم اللّه، حاضر شوید نماز را، بیامرزد شما را خدای تعالی، و اکرام نکرده است خدای تعالی کسی را از ذرّیتهای پیغمبران علیهم السلام را به مثل این کرامتی که اکرام کرده است ما را به آن کرامت، و تخصیص داده است ما را به آن بدون اهل بیت انبیاء سلف.

پس گفت مأمون و علما: جزا دهد خدای تعالی شما اهل بیت پیغمبر را از

ص:331


1- (1) نهج الحق علاّمۀ حلّی ص 437.
2- (2) سورۀ احزاب: 21.

جانب امّت جزای خوبی که نیافتیم ما شرح و بیان را در چیزی که مشتبه باشد بر ما مگر نزد شما.

و از این حدیث شریف که استدلال فرموده حضرت امام رضا علیه السلام بر فرق میان عترت و امّت به سبب حرام بودن دختران ایشان بر رسول آخر الزمان صلی الله علیه و آله و غیر آن، مثل بیان حرمت صدقه بر آل، و عدم حرمت بر امّت، و وجوب مودّت ذوی القربی که در بعضی مواضع به لفظ جمع ایراد فرموده اند، و وجوب عدم ایذاء ذریه، و سلام و صلوات بر آل، که موافق حدیث مراد از آل ذرّیه است، و اختصاص معلوم نیست، چنان چه من بعد مذکور می شود.

و از این کلام شریف که فرموده اند: خصّصنا نحن إذ کنّا من رسول اللّه صلی الله علیه و آله. از هر یک فضیلت اولاد حضرت فاطمه علیها السلام و بنی هاشم معلوم است، و ظاهر می گردد که ذرّیه و آل و عترت شامل اولاد آن حضرت اند تا قیام قیامت، چنان چه حضرت امام موسی علیه السلام اشاره به آن شد.

وفی الفصل الخامس عشر فی الصید وتوابعه من کتاب نهج الحقّ وکشف الصدق للعلاّمة رحمه الله: قال النبی علی ذبیحته: بسم اللّه اللّهمّ تقبّل من محمّد وآل محمّد، ومن امّة محمّد(1).

و این دعا نیز دلالت قاطعه دارد بر تقدّم آل بر امّت و فرق بینهما.

وفی کتاب الکشکول فیما جری لآل الرسول، من مؤلّفات العلاّمة، أو السید حیدر الآملی الشیعی المشهور: ولقد فصّل رسول اللّه صلی الله علیه و آله بین آله وأصحابه، ما رواه جابر بن عبداللّه الأنصاری وأبوهریرة وأبوطلحة، أنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله اتی بکبشین أملحین أقرنین، فاضطجع أحدهما علی الأرض، وقال: بسم اللّه وباللّه واللّه أکبر، إنّ هذا عن محمّد وآل محمّد، ثمّ اضطجع الآخر وقال: بسم اللّه وباللّه و

ص:332


1- (1) نهج الحق علاّمۀ حلّی ص 558.

اللّه أکبر، إنّ هذا عن محمّد واُمّته ممّن شهد لک بالتوحید وشهد لی بالبلاغ(1).

و از آنچه مذکور شد فرق میان آل و امّت ظاهر می گردد.

سند نوزدهم: در تفسیر آیۀ (ومنهم ظالم)

که به فضل اللّه تعالی به طریق مناوله و وجاده مأخوذ و یافته شد به خطّ جدّی الأمجد، السید السند میر سید احمد رحمة اللّه تعالی علیه: حدّثنا أبو عبداللّه الحسین بن یحیی البجلی، قال: حدّثنا: أبی، قال: حدّثنا أبوعوانة موسی بن یوسف الکوفی، قال: حدّثنا عبداللّه بن یحیی، عن یعقوب بن یحیی، عن أبی حفص، عن أبی حمزة الثمالی، قال: کنت جالساً فی المسجد الحرام مع أبی جعفر علیه السلام إذ أتاه رجلان من أهل البصرة، فقالا: یابن رسول اللّه إنّا نرید أن نسألک عن مسألة، فقال علیه السلام لهما: سلا عمّا أحببتما.

قالا: أخبرنا عن قول اللّه عزّوجلّ (ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ) (2) إلی آخر الآیتین، فقال علیه السلام: نزلت فینا أهل البیت.

قال أبوحمزة: فقلت: بأبی أنت واُمّی فمن الظالم لنفسه؟ قال: من استوت حسناته وسیّئاته منّا أهل البیت، فهو ظالم لنفسه، فقلت: ومن المقتصد منکم؟ قال علیه السلام: العابد فی الحالین حتّی یأتیه الیقین، فقلت: ومن السابق منکم بالخیرات؟ قال علیه السلام: من دعا واللّه إلی سبیل ربّه وأمر بالمعروف ونهی عن المنکر، ولم یکن للمضلّین عضداً، ولا للخائبین خصیماً، ولم یرض بحکم الفاسقین إلاّ من خاف علی نفسه ودینه، ولم یجد له أعواناً(3).

ص:333


1- (1) الکشکول فیما جری علی آل الرسول ص 119.
2- (2) سورۀ فاطر: 32-33.
3- (3) معانی الأخبار شیخ صدوق ص 105 ح 3.

یعنی: ابوحمزۀ ثمالی گفت: نشسته بودم در مسجد الحرام با حضرت امام همام ابی جعفر الباقر علیه السلام، ناگاه آمدند نزد او دو مرد از اهل بصره، وگفتند: یابن رسول اللّه ما اراده داریم که سؤال کنیم از تو مسأله ای، پس گفت آن حضرت مر ایشان را: که سؤال کنید از آنچه می خواهید.

ایشان گفتند: خبر ده ما را از قول خدای عزوجلّ (ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ) تا آخر دو آیه، و ظاهر آن است که دو آیه بعد که به حسب معنا به این آیه مربوط است مراد باشد، و تفسیر آیات در سند اوّل مسطور شد.

پس فرمود حضرت امام محمّدباقر صلوات اللّه وسلامه علیه وعلی آبائه الطاهرین که: نازل شده است این آیات در شأن ما اهل بیت.

گفت ابوحمزه گفتم: پدر و مادرم فدای تو باد، پس کیست ظالم بر نفس خود در میان شما اهل بیت؟ فرمود: کسی که ثوابها و گناهان او مساوی باشد از ما اهل بیت، پس او ظالم بر نفس خود است.

پس گفتم، کیست مقتصد از شما؟ حضرت فرمود: عبادت کننده در دو حالت، یعنی: حالت فقر و غنا، یا در سر و علانیه تا روز وفاتش.

گفتم، پس کیست سابق به خیرات از شما اهل بیت؟ فرمود آن حضرت علیه السلام:

به خدا قسم او آن کسی است بخواند مردم را به خدا و به راه حق، و امر نماید به معروف و نهی نماید از منکر، و قوت ندهد گمراه کنندگان را، و خصومت از جانب خیانت کنندگان ننماید، یعنی: تعصّب از برای ایشان نکشد، و راضی نباشد به حکم فاسقین، مگر بترسد بر نفس خود و دین خود، و نیابد یاوران و ناصران، یعنی: محلّ خوف باشد که به سبب تقیه تخلّف از امور مذکوره نماید.

پس از این حدیث مستفاد شد که به غیر از ائمّه علیهم السلام سادات دیگر نیز داخل بیت هستند، چنان چه از تأمّل در حدیث ظاهر می شود.

ص:334

سند بیستم: در بیان معنی آل محمّد صلی الله علیه و آله

در کتاب معانی الأخبار ابن بابویه - رحمة اللّه علیه - در باب معنی آل و اهل و عترت و امّت، آوده است به این عبارت: أبی رحمه الله قال: حدّثنا سعد بن عبداللّه، عن محمّد بن الحسن، عن جعفر بن بشیر، عن الحسین بن أبی العلاء، عن عبداللّه بن میسرة، قال: قلت لأبی عبداللّه علیه السلام: إنّا نقول: اللّهمّ صلّ علی محمد وأهل بیته، فیقول قوم: نحن آل محمّد، فقال علیه السلام: إنّما آل محمّد من حرّم اللّه تعالی علی محمّد صلی الله علیه و آله نکاحه(1).

یعنی: عبداللّه بن میسر گفت: عرض کردم خدمت حضرت ابی عبداللّه جعفر بن محمّد الصادق صلوات اللّه علیه: ما می گوئیم اللّهمّ صلّ علی محمّد وأهل بیته، پس می گویند جماعتی که ما آل محمّدیم، پس فرمود آن حضرت علیه السلام که:

منحصر است آل محمّد در کسی که حرام گردانیده باشد خدای تعالی بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله نکاح او را، یعنی: تزویج در میان او و حضرت رسول صلی الله علیه و آله حرام باشد به سبب ولادت، مثل ساداتی که از اولاد حضرت فاطمه علیها السلام باشند تا روز قیامت.

سند بیست و یکم: در اینکه آل اعم است از اهل بیت در اکثر استعمال

من کتاب معانی الأخبار: حدّثنا محمّد بن الحسن رحمه الله، قال: حدّثنا محمّد بن یحیی العطّار، عن محمّد بن أحمد بن إبراهیم بن إسحاق، عن محمّد بن سلیمان الدیلمی، عن أبیه، قال: قلت لأبی عبداللّه علیه السلام: جعلت فداک من الآل، فقال: ذرّیة محمّد صلی الله علیه و آله، قال: قلت: فمن الأهل؟ قال علیه السلام: الإئمّة علیهم السلام، فقلت: قوله عزّوجلّ

ص:335


1- (1) معانی الأخبار شیخ صدوق ص 93-94 ح 1.

(أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ) (1) قال: واللّه ما عنی إلاّ ابنته(2).

یعنی: در کتاب معانی الأخبار آورده که: محمّد بن سلیمان دیلمی، از پدرش روایت کرده که گفت: عرض کردم به خدمت حضرت میزان اللّه الناطق و فرقان اللّه الفارق ابی عبداللّه الصادق - علیه صلوات اللّه وسلامه - که فدای تو شوم کیست آل؟ فرمود آن حضرت: که ذرّیۀ محمّد صلی الله علیه و آله، راوی گفت: عرض کردم که پس کیست اهل؟ فرمود: که ائمّۀ طاهرین اند صلوات اللّه علیهم.

پس گفتم: که قول خدای عزّوجلّ (أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ) کیست مقصود از او در این آیه؟ فرمود: به خدا قسم که نخواسته است خدای تعالی از این آیه مگر دختر فرعون را.

و از بعضی احادیث مستفاد می شود که لفظ اهل بیت شامل غیر ائمّۀ اطهار صلوات اللّه وسلامه علیهم نیز می باشد، چنان چه در این کتاب در تفسیر آیۀ اصطفاء موافق تفسیر حضرت سید الساجدین زین العابدین علیه السلام، و حدیث حضرت امام رضا علیه السلام در مکالمۀ مأمون الرشید که در باب تحریم صدقه فرمودند: نزّه نفسه ورسوله، ونزّه أهل بیته، وحرّم علیهم الصدقة(3).

و حدیث حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در تفسیر آیۀ اصطفاء که از ظالم بر نفس سؤال نمودند فرمود: من استوت سیّئاته وحسناته منّا أهل البیت(4). گذشت، و دلالت تمام بر شمول لفظ اهل بیت غیر ائمّه را علیهم السلام نیز داشت.

و از حدیث حضرت امام جعفر صادق علیه السلام که از محمّد بن مروان منقول است

ص:336


1- (1) سورۀ غافر: 45.
2- (2) معانی الأخبار شیخ صدوق ص 94 ح 2.
3- (3) امالی شیخ صدوق ص 624.
4- (4) معانی الأخبار ص 105 ح 3.

که گفت: قلت لأبی عبداللّه علیه السلام: هل قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله إنّ فاطمة أحصنت فرجها، فحرّم اللّه ذرّیتها علی النار؟ قال: نعم عنی بذلک الحسن والحسین وزینب و امّ کلثوم(1).

که من بعد با ترجمه مذکور خواهد شد، و غیر آن از احادیث ظاهر می شود که گاه است که ذرّیه گفته می شود و مقصود جمیع ذرّیه نیست، بلکه بعضی از آل مقصودند، و همچنین آل نیز مختلف استعمال می شود، و طریق جمع ممکن است که در این حدیث که بیان اهل در آن به ائمّه: شده و امثال آن، و اکتفا به بیان اهم و اقوی و افضل و اکمل اهل بیت شده باشد، یا آن که ذکر اکثر استعمالاً را فرموده باشند، که مقصود آن باشد که آل در اکثر اوقات مراد از آن جمیع ذرّیه است، و اهل در اکثر اوقات مراد ائمّۀ اطهارند صلوات اللّه علیهم أجمعین.

و همچنین عترت از حضرت امام به حق ناطق جعفر بن محمّد الصادق صلوات اللّه علیه منقول است که: سائل سؤال کرد از عترت که کیست عترت؟ آن حضرت فرمود: هم أصحاب العباء(2).

و از بعضی احادیث مستفاد می شود شمول عترت جمیع ذرّیه را بلکه بنی هاشم را، چنان چه در حدیث حضرت امام رضا علیه السلام در حین مکالمه با مأمون اشاره به این مطلب شد، و از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام منقول است که فرمود: سمعت رسول اللّه صلی الله علیه و آله یقول: اللّهمّ إنّهم عترة رسولک، فهب مسیئهم لمحسنهم وهبهم لی الخ(3).

من بعد بتمامه با ترجمه مذکور می شود، از لفظ «مسیئهم» ظاهر می گردد که عترت شامل غیر ائمّۀ اطهار نیز هست، و غیر آن از حکایت پسران مسلم بن

ص:337


1- (1) معانی الأخبار ص 106 ح 2.
2- (2) معانی الأخبار ص 94 ح 3.
3- (3) ذخائر العقبی ص 20.

عقیل، و امثال آن که سابقاً مسطور شد، و طریق جمع به نحوی است که در اهل و غیر آن سمت تحریر یافت.

و اگر از آل جمیع ذرّیه منظور باشد در جمیع موارد استعمال و از اهل خصوص اهل عصمت مراد باشد، باز تفضّل عظیمی است ذرّیه را به جهت آن که آیات و احادیث در آن بسیار واقع شده، چنان چه بعضی از آن در این کتاب مسطور است.

سند بیست و دوّم: در اینکه اولاد فاطمه علیها السلام اهل رعایت و ائمّه و پیشوایان اند

من کتاب معانی الأخبار: حدّثنا أبی رضی اللّه عنه، قال: حدّثنا محمّد بن یحیی العطّار، عن الحسین بن إسحاق التاجر، عن علی بن مهزیار، عن الحسن بن سعید، عن محمّد بن الفضیل، عن الثمالی، عن أبی جعفر علیه السلام قال: لا یقدر أحد یوم القیامة بأن یقول یا ربّ لم أعلم أن ولد فاطمة هم الولاة، وفی ولد فاطمة أنزل اللّه هذه الآیة خاصّة (یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ) (1).

یعنی: حضرت ابی جعفر الباقر علیه السلام فرمود: قدرت ندارد احدی روز قیامت به این که بگوید ای پروردگار من نمی دانستم این را که اولاد فاطمه علیها السلام ایشان اند اهل رعایت و ائمّه و پیشوایان.

و حال آن که در شأن اولاد فاطمه علیها السلام بخصوصهم فرود فرستاد خدای تعالی این آیه را: که ای بندگان که اسراف نموده اید بر نفسهای خود و خطا کرده اید، مأیوس مشوید از رحمت الهی، به تحقیق که حضرت حق سبحانه و تعالی

ص:338


1- (1) معانی الأخبار ص 107 ح 4.

می بخشد گناهان شما را همه، به تحقیق که خدای تعالی بسیار آمرزنده است و رحم کننده است.

سند بیست و سیّم: ثواب شهادت در راه اهل بیت

من کتاب معانی الأخبار، باب معنی فی سبیل اللّه: أبی رحمه الله، قال: حدّثنا سعد بن عبداللّه، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن سنان، عن عمّار بن مروان، عن المنخل، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السلام، قال: سألته عن هذه الآیة فی قول اللّه عزوجلّ (وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ) (1) قال: فقال: أتدری ما سبیل اللّه؟ قال: قلت: لا واللّه إلاّ أن أسمعه منک، قال: سبیل اللّه هو علی وذرّیته إلی آخر الحدیث(2).

یعنی: سؤال نمودم از حضرت ابی جعفر امام محمّدباقر علیه السلام از تفسیر این آیۀ کریمه که در قول خدای عزّوجلّ واقع است «ولئن قتلتم» تا آخر، راوی گفت:

پس آن حضرت فرمود: آیا می دانی که کیست سبیل اللّه؟ گفتم: نمی دانم به خدا قسم مگر آن که بشنوم از تو، حضرت فرمود: سبیل اللّه حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام، و ذرّیۀ آن حضرت است، اخذ شده از حدیث به قدر حاجت.

و این حدیث شامل جمیع ذرّیۀ حضرت امیرالمؤمنین و یعسوب الدین علی بن ابی طالب علیه السلام است.

وفی تفسیر فرات: قال أبوجعفر علیه السلام: لمّا نزلت آیة (فَإِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِیلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِینَ) (3) قال النبی صلی الله علیه و آله: یا علی أنت صالح المؤمنین، قال سالم: قلت: ادع اللّه لی، قال: أحیاک اللّه حیاتنا، وأماتک مماتنا، وسلک بک سبلنا،

ص:339


1- (1) سورۀ آل عمران: 157.
2- (2) معانی الأخبار ص 167 ح 1.
3- (3) سورۀ تحریم: 4.

قال سعید: فقتل مع زید بن علی(1).

و از این حدیث صریحاً مستفاد می شود شهید شدن در راه ذرّیۀ رسول اللّه صلی الله علیه و آله هر چند غیر امام باشند به مرتبۀ عظیم القدر است، که بعد از مسألت دعای خیر از حضرت امام محمّدباقر علیه السلام این دعا را آن حضرت به جهت مستدعی نموده، و به اجابت رسیده است، و با زید رتبۀ شهادت یافته مقتول شده است.

و مراتب دیگر از لفظ «نا» و سایر عبارت بر ذوی الأبصار واضح است.

وفی کتاب المحاسن للبرقی، باب ثواب من استشهد مع آل محمّد صلی الله علیه و آله:

إسماعیل بن إسحاق، عن الحسن بن الحسین، عن سعید بن خثیم، عن محمّد بن القاسم، عن زید بن علی، قال: من استشهد معنا أهل البیت له سبع رقوات، قیل:

وما سبع رقوات؟ قال: سبع درجات، ویشفع فی سبعین من أهل بیته(2).

از کلام محاسن که این حدیث را در باب مذکور نقل نموده، مستفاد می شود که زید را از آل محمّد صلی الله علیه و آله دانسته، و از کلام زید معلوم می شود که خود را از اهل بیت شمرده، و تعمیم حکم نسبت به جمیع ذرّیه بدون اختصاص به زید و عمرو ظاهر است.

پس آنچه مرقوم شد از حکم آیه و حدیث در این سند مستفاد می شود که کسی که در راه محبّت علی بن ابی طالب علیه السلام و ذرّیۀ آن حضرت هر چند غیر امام باشند کشته شود فی سبیل اللّه شهید شده، و از برای او هفت درجه در بهشت خواهد بود، و شفاعت هفتاد نفر از اهل بیت خود در روز قیامت خواهد نمود، وسابقاً شطری وافی نیز از این مطلب در سند پنجم سمت ذکر یافت.

ص:340


1- (1) تفسیر فرات کوفی ص 489 ح 634.
2- (2) محاسن برقی 135:1 ح 170.

سند بیست و چهارم: در بیان حدیث حجزه

سلالة سید الثقلین، و ثالث المعلّمین، جدّ داعی میر محمّدباقر الشهیر بداماد الحسینی روّح اللّه روحه، در تقدمة تقویم الإیمان آورده: وفی الصحیفة القدسیة الرضویة، روی ثامن أئمّتنا الطاهرین مولانا الرضا صلوات اللّه وملائکته علیه، عن أبیه المعصوم، عن أبیه المعصوم، عن أبیه المعصوم، عن أبیه المعصوم، عن أبیه المعصوم، عن أبیه المعصوم امیرالمؤمنین ویعسوب المسلمین، عن أخیه ونبیه خاتم الأنبیاء وسید المرسلین صلوات اللّه وتسلیماته علیه وعلیهم أجمعین، قال صلی الله علیه و آله: یا علی إذا کان یوم القیامة أخذت بحجزة اللّه، وأخذت أنت بحجزتی، وأخذ ولدک بحجزتک، وأخذت شیعة ولدک بحجزتهم، فتری أین یؤمر بنا(1).

یعنی: در صحیفۀ قدسیه منسوب به حضرت امام رضا - صلوات اللّه وسلامه علیه - روایت نموده است هشتم امامان ما که پاک اند، یعنی: مولای ما حضرت امام رضا صلوات اللّه وملائکه بر او باد، از پدر معصومش امام موسی کاظم علیه السلام، و آن حضرت از پدر معصومش حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه علیه، و آن حضرت از پدر معصومش حضرت امام محمّدباقر علیه السلام، و آن حضرت از پدر معصومش سید الساجدین و رکن العارفین حضرت امام زین العابدین علیه السلام، و آن حضرت از پدر معصومش یعنی الشهید المقتول بأرض کربلاء أبا عبداللّه الحسین صلوات اللّه وسلامه علیه وعلی جدّه وأبیه واُمّه وأخیه.

و آن حضرت از پدر بزرگوار معصومش أعنی خازن سرّ التنزیل وحامل عرش التأویل، یعسوب الوصیین، وامام الموحّدین علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین علیه السلام، که آن حضرت فرمودند: که سید هر دو سرا و شفیع روز جزا، أعنی: حجّة اللّه فی

ص:341


1- (1) صحیفة الرضا ص 45.

الأرضین سید الأوّلین والآخرین محمّد المصطفی الرسول الأمین صلی الله علیه و آله فرمودند: یا علی چون روز قیامت شود من می گیرم کمر خدا را، و تو می گیری کمر مرا، و می گیرند اولاد تو کمر تو را، و می گیرند شیعیان اولاد تو کمرهای اولاد تو را، پس خواهی دید که به چه مقام رفیع و منزلۀ منیع امر کرده می شود به ما، یعنی از مراتب الطاف غیر متناهی، و احسان و مرحمت الهی که نسبت به ما مهیا می شود.

و چون نهایت قوّت در کمر می باشد، و تا کسی نهایت قرب ندارد، نمی تواند به کمر کسی متمسّک شد، لهذا حضرت رسالت پناه نبوی صلی الله علیه و آله بنا بر قرب آن حضرت به بارگاه احدیت از باب تشبیه معقول به محسوس فرمودند که: متمسّک می شوم و چنک در می زنم به کمر خدا، یعنی: به قوّت خدا.

و بعضی حجزه را به حبل متین خدا، و بعضی به نور الهی تفسیر نموده اند، و مآل همه واحد است.

و ثقة الاسلام یعنی ابوعلی الفضل بن الحسن الطبرسی رحمه الله در صحیفة الرضا نقل این حدیث از راوی نوشته، که قال أبوالقاسم الطائی: سألت أباالعبّاس بن تغلب، عن الحجزة، فقال: هی السبب، وسألت نفطویه النحوی عن ذلک، فقال: هی السبب(1).

و اعتضاد و تقویت شمول اولاد جمیع را به لفظ ذرّیت دست و گریبان از افق المبین سند بعد مبیّن و روشن بر می آید.

و جدّ داعی در کتاب مذکور بعد از ذکر حدیث حجزه این دعا انشاد فرموده که: اللّهمّ فکما أنت بنورک هدیتنی لنورک، فأخذت فی هداک بحجزتهم، فأسألک بالجاه الذی لهم منک والشأن الذی لهم عندک أن تصلّی علیهم، وأن تحفّنی برحمتک فی شیعتهم، وتنظمنی بمنّک فی عدّتهم، وتحشرنی إلیک معهم فی زمرتهم، فیا ربّ عاملنی بفضلک ولا تعاملنی بعدلک، فإنّی أنا عبدک المذنب

ص:342


1- (1) بشارة المصطفی ص 135.

العاصی المقصّر فی حقّک المفرّط فی جنبک، مقرّ بأنّی أنا المستحقّ أشدّ العقاب، وشاهد أنّک أنت أرحم الراحمین.

و شیخ طبرسی رحمه الله در کتاب کامل بهائی در تحت احادیث موضوعه اهل سنّت جهت عثمان وردّ مذهب ایشان ایراد این مضمون نموده: که در بهشت چون بنات و زنان رسول اللّه صلی الله علیه و آله با رسول اللّه اند، و موافق حدیث غضّوا أبصارکم حتّی تجوز فاطمة، وآیۀ شریفه (وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ) * حجاب خواهد بود، پس با رسول صلی الله علیه و آله نخواهد بود مگر ذرّیۀ او، کما قال: (وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ) و ذرّیه شامل جمیع اولاد هست تا روز قیامت. رباعی:

جدّم نکشید بو که جدّم بکشد سوی قدم آن نهال قدم بکشد

آن رود نیم که خود به دریا برسم دریا شاید بجزر و مدم بکشد

آیا در آن روز صدر نشینان دار رفعت عناد که از محبّت اهل بیت نبوّت کناره می کنند، در آن میان دست بر کمر که خواهند زد، پس عاقل آن است که بعد از تأمّل در این اخبار صحیحه و احادیث صریحه دیده رمد دیده اعتقاد را به کحل الجواهر محبّت اهل البیت مکحّل سازد، و دست اعتصام در عروة الوثقای موت ایشان زند، تا به سبب آن به مرتبۀ اعلای جنان و فضای راحت افزای روضۀ رضوان رسد، و از منازل مخوفه و مهالک مهوله ایمن گردد.

چه اعتصام به ایشان متّصل است به اعتصام به وصی و نبی صلوات اللّه وسلامه علیهم أجمعین، و به این خاکدان خراب دنیا از راه غرور دل نبندد که این نشأه فانی مزرع ثواب است، و فواید و تفضّلات الهی و کمالات علمی و عملی و

ص:343

ترقّیات نفس انسانی در دار قرار و نشأۀ باقی است، نه در دار غرور و منزل فانی که گفته اند الموت ولادة الروح.

للسید الداماد المتخلّص بالإشراق روّح اللّه روحه العزیز:

ای آن که تو را حریم گردون حرم است گر خون خوری از ساغر و دوران چه غم است

دنیا چو رحم دان و در و خود را طفل خون است غذای طفل تا در رحم است

لمؤلّفه:

این نشأۀ فانی که محلّ گذر است دل بسته به او کسی کزو بی خبر است

تا در بدنی تو هستیت پیدا نیست تا در خاک است دانه خاکش بسر است

سند بیست و پنجم: در بیان اینکه ذریۀ ائمه پشت سر آنها می باشند

وهو یؤیّد السند السابق من وجه جلال الدین محمّد السیوطی، أو المحبّ الطبری، در کتاب ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، آورده عن عبداللّه، قال:

قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله لعلی علیه السلام: أما ترضی أنّک معی فی الجنّة، والحسن والحسین وذرّیاتنا خلف ظهورنا، وأزواجنا خلف ذرّیاتنا، وأشیاعنا عن أیماننا وعن شمائلنا(1).

یعنی: گفت عبداللّه که: فرمود حضرت سید الأنبیاء صلوات اللّه علیه به حضرت سید الأوصیاء سلام اللّه علیه وعلی ذرّیته: آیا راضی نیستی که به تحقیق

ص:344


1- (1) ذخائر العقبی طبری ص 90.

تو با من باشی در بهشت، و حضرت امام حسن و امام حسین صلوات اللّه وسلامه علیهما وذرّیات ما پشت سر ما باشند، و زنان ما عقب ذرّیات ما باشند، و شیعیان و تابعین ما از جانب راست و چپ ما باشند.

سند بیست و ششم: در توجیه حدیث مشکل فعل وهو فاعل

من الذخائر: وعن علی رضی اللّه عنه، قال: سمعت رسول اللّه صلی الله علیه و آله یقول: اللّهمّ انّهم عترة رسولک، فهب مسیئهم لمحسنهم وهبهم لی، قال: ففعل وهو فاعل، قلت:

ما فعل؟ قال: فعله بکم، ویفعله بمن بعدکم(1).

یعنی: از حضرت امیرالمؤمنین و یعسوب الموحّدین علیه السلام منقول است که فرمود: شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه و آله که می فرمود: خداوندا به درستی که ایشان عترت رسول تواند، پس به بخش گناه کاران ایشان را از جهت نیکوکار ایشان، و همه را به بخش به جهت خاطر من.

حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: خدای تعالی کرده است این بخشش را، و او کننده است، گفتم: چه کرده است؟ یعنی: این موهبت نسبت به که به عمل آمده، و نسبت به که به عمل نیامده؟ در جواب فرمودند: که نسبت به شما که موجودید به عمل آمده، ونسبت به آنان که بعد از شما خواهند بود به عمل خواهد آمد.

و این معنا مبنی بر آن است که لفظ «ما فعل» در تقدیر «من فعل» باشد، واحتمال دارد که لفظ «ما» نافیه مستلزم استفهام باشد، چنان که کسی که کلام او مسلّم باشد، و خبری بدهد که سامع هر چند گفتۀ او را تصدیق کند، لکن بنا بر امری آن خبر در نظر او بعید نماید از جهت استفهام ثانیاً منشأ بعد آن را نقل

ص:345


1- (1) ذخائر العقبی ص 20.

نموده از جهت اطمینان قلب سؤال می نماید در این مقام نیز.

چون آن سرور دنیا و دین «فعل وهو فاعل» لفظ ماضی و اسم فاعل که احتمال حال و استقبال دارد فرمودند، و همۀ عترت در آن وقت موجود نشده بودند، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام سؤال نمودند به لفظ «ما فعل» به معنی ما فعل بالجمیع، یعنی: نسبت به جمعی از عترت که موجود نشده اند نکرده است، پس منظور از «فعل وهو فاعل» آیا چه باشد؟

بعد از آن حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمودند: فعله بکم ویفعله بمن بعدکم، که تصریح به فعل ماضی نسبت به مخاطبین و موجودین فرمودند، و عوض فاعل یفعل مضارع مؤکّد ب «من بعدکم» ایراد نمودند، یعنی: به شما کرده است، و به عترت آینده خواهد کرد.

و بعضی از سادة العلماء والمحقّقین - دام عزّ سیادته - می فرمودند: که احتمال دارد که معنی قول حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام آن باشد که فعل ما فعل، یعنی: آنچه کرده است کرده است، و آنچه نکرده چون می شود، فرمودند در جواب که کرده است به شما، و به جمعی که خواهند آمد از عترت، باز این تفضّل متحقّق می شود.

و بعضی در مقام توجیه این حدیث می گفتند: که چون آن سرور دعا به عترت کردند، و عترت به معنی ذرّیه و اقارب نزدیک آمده است، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام از جهت اطمئنان قلب سؤال کردند «ما فعل» یعنی: إلی من فعل، که معلوم شود که خود آیا داخل در این جمیع عترت مدعوّ لهم هستند یا نه، و تصریح به این معنا متحقّق شود، آن سرور در جواب به عنوان خطاب فرمودند:

فعله بکم ویفعله بمن بعدکم. که تصریح شود که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام داخل اند.

و به هر تقدیر به جمیع معانی از این کلام شریف ثابت است که غیر ائمّۀ

ص:346

معصومین علیهم السلام مذنبین از ایشان نیز داخل عترت مدعوّ لهم اند.

و حدیث مذکور را عبدالعلی بن محمّد الناصحی الکرمانی در کتاب الدرّة الزاهرة فی مناقب العترة الطاهرة از کتاب سیرۀ ملاّ ترجمه نموده، و شیخ طبرسی رحمه اللّه تعالی در کتاب کامل بهائی در بیان تزویج حضرت امیرالمؤمنین و حضرت فاطمه علیهما السلام ایراد نموده.

که حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله بعد از تحقّق نکاح یک کف آب میان پستان حضرت فاطمه علیها السلام ریخت و فرمود: اللّهمّ إنّی اعیذها وذرّیتها من الشیطان الرجیم. و باز یک کف آب بر داشت و میان هر دو پستان حضرت امیر المؤمنین علیه السلام ریخت و گفت: اللّهمّ إنّی اعیذ أخی علی بن أبی طالب وذرّیته من الشیطان الرجیم. و کف دیگر برداشت و میان هر دو کتف حضرت امیر علیه السلام ریخت و باز گفت: اللّهمّ إنّی اعیذه وذرّیته من الشیطان الرجیم.

و چون شیخ طبرسی از معتمدین علماء شیعه است، و تألیف کامل بهائی را مدّتهاست که تألیف نموده، و اقرب بوده به ائمّه علیهم السلام، و دعاء آن حضرت صلی الله علیه و آله در باب جمیع ذرّیه دور نیست که در وقت مرگ مؤثّر باشد که با ایمان بروند از دنیا ان شاء اللّه تعالی، و تقویت مقصود می کند این حدیث.

سند بیست و هفتم: تحریم بهشت بر ظالمین اهل بیت

در کتاب عمدة صحاح الأخبار فی مناقب الأئمّة الأبرار، تألیف أبی الحسین یحیی بن الحسن بن محمّد البطریق الأسدی الحلّی قدّس اللّه سرّه، که احادیث مسطوره در آن کتاب را استخراج نموده از صحاح معتبرۀ اهل سنّت، و علماء خاصّه آن را نیز معتبر دانسته اند، به نحوی که در دیباچه کتاب مذکور ذکر نموده.

و بعد از آن گفته است که: هر گاه در این کتاب منقبتی ثابت شود، ثبوت آن

ص:347

منقبت اجماعی کافّۀ اهل اسلام است، از برای این که نزد عامّه ثابت است به طرق صحیحۀ مذکوره، و از طرق شیعه نیز ثابت است، لکن ذکر نکرده ام طرق شیعه را از برای حجّت بر خصم.

و این بعضی از عبارات دیباچۀ کتاب مذکور است: فإذا ثبت فی ذلک منقبة، کان ثبوتها إجماعاً من کافّة أهل الإسلام؛ لکونها ثابتة عندهم من هذه الطرق الصحاح بثبوت الحقّ الناصع، والدلیل القاطع، وعلی مثال هذا الثبوت هی ثابتة من طرق شیعته صلی الله علیه و آله، غیر أنّی لم أذکر من طرق الشیعة فی ذلک دلیلاً مطّرداً، ولا طریقاً معتمداً، کراهة أن یزکّی الشاهد نفسه، والغارس غرسه، والقائل قیله، والمستدلّ دلیله، ولم یکن ذلک بمفرده حجّة قاطعة للخصم القوی، ولا عدّة حصینة منه للمولی الولی، وإنّما تحرّینا ذلک رشداً، وطرقنا طرائق قدداً، وأحصینا أسانیده عدداً، لیکون حجّة علی راویه ومناویه، إذ عکس دلیله علیه أولی من توجّه قول خصمه إلیه(1).

و بعد از فهرست کتاب گفته: وهذا الکتاب یشتمل علی تسعمائة حدیث وثلاثة عشر حدیثاً صحاحاً متّفقاً علیها من کافّة أهل الإسلام؛ إذ هی من کلا الطرفین من السنّة مع اتّفاق من الشیعة علیها(2).

ملخّص معنا آن که: هر گاه منقبتی ثابت شود در این کتاب ثبوت آن منقبت اجماعی همۀ اهل اسلام خواهد بود از عامّه و خاصّه، از جهت آن که نزد اهل سنّت ثابت است به این طرق صحیحه که در این کتاب مسطور شده، ثبوت حقّ خالص، و دلیل قاطع.

و نزد شیعه نیز ثابت است به همین نحو ثبوت، لیکن من ذکر نکردم از طرق شیعه در این باب دلیل مطّردی، و نه طریق معتمدی، از جهت ناخوشی این که

ص:348


1- (1) عمدة عیون صحاح الأخبار ابن بطریق ص 4.
2- (2) عمدة عیون صحاح الأخبار ابن بطریق ص 17.

شاهد تزکیۀ خود نماید، و غارس تعریف غرس خود کند، و قائل قول خود را پسندد، و مستند دلیل خود را تمام داند، و مع هذا بانفراده حجّت قاطع بر دشمن گمراه نمی شود، و برهان ساطع از برای دوست به راه نمی گردد.

و پس سزاوار از روی رشد و زیرکی آن است که اسانید و طرق مختلفۀ رواة خصم که اهل سنّت باشد بر ایشان بشمریم، و برگردانیم دلیل ایشان را بر ایشان، و تصریح نمائیم که شما به این طریق و اسانید خود این احادیث را صحیح می دانید، و خود نقل آن نموده اید و قائلید به آن، بنا بر این الزاماً لازم است بر شما که تخلّف ننمائید.

پس موافق قول مؤلّف کتاب مذکور احادیث این کتاب نزد سنّی و شیعی معتبر است، و مخالف آن خرق اجماع به یقین نموده خواهد بود.

از آن جمله در کتاب مذکور آورده: وبالاسناد قال: أخبرنا یعقوب بن السری، أخبرنا محمّد بن عبداللّه بن جنید، حدّثنا محمّد بن عبداللّه بن أحمد بن عامر، حدّثنی أبی، حدّثنا علی بن موسی الرضا، حدّثنی أبی موسی بن جعفر، حدّثنی أبی جعفر بن محمّد، حدّثنی أبی محمّد بن علی، حدّثنی أبی علی بن الحسین، حدّثنی أبی الحسین بن علی، حدّثنی أبی علی بن أبی طالب صلوات اللّه علیهم، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: حرمت الجنّة علی من ظلم أهل بیتی، وآذانی فی عترتی، ومن صنع صنیعة إلی أحد من ولد عبدالمطّلب ولم یجازه علیها، فأنا اجازیه غداً إذا لقینی یوم القیامة(1).

یعنی: حضرت امام همام ثامن ائمّۀ انام علیه وعلی آبائه السلام، از آبای گرام خود، از حضرت امیرالمؤمنین ویعسوب الموحّدین علی بن ابی طالب صلوات اللّه وسلامه علیه روایت کرده که، گفت آن حضرت که حضرت

ص:349


1- (1) عمدة عیون صحاح الأخبار ابن بطریق ص 53.

رسول صلی الله علیه و آله فرمود: حرام است بهشت بر کسی که ظلم کند به اهل بیت من، و ایذا و آذار رساند مرا در عترت من، و هر آن کس که بکند نیکوئی با یکی از اولاد عبدالمطّلب، و جزا نداده باشد او را بر آن نیکوئی، پس من جزای او را می دهم فردای قیامت در هنگامی که ملاقات کند مرا.

و از لفظ «آذانی فی عترتی» در این حدیث شریف عالی الاسناد ظاهر می شود که آذار و ایذاء عترت آن حضرت آذار و ایذاء آن حضرت است، و قال اللّه تعالی فی سورة الأحزاب (إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً) (1).

وفی کتاب معدن الجواهر عن أحد الأئمّة علیهم السلام، أنّهم قالوا: ثمانیة لا یقبل لهم صلاة، ولا یجاب لهم دعوة: العبد إذا أبق حتّی یعود إلی مولاه، وساق الحدیث إلی أن قال فی آخره: وجاحد حقّ أهل البیت(2).

وهمچنین موافق احادیث رعایت اهل بیت آن حضرت رعایت آن حضرت است.

چنان چه ابن اثیر در باب الراء مع القاف ایراد نموده: ومن الحدیث «ارقبوا محمّداً فی أهل بیته» أی: احفظوه فیهم(3).

و در کتب فقه شیعه بیان اهل بیت در مبحث وقف وارد است که: ولو قال:

لأهل بیتی، انصرف إلی أقاربه من قبل الرجال والنساء. که اهل بیت رجل به اقارب تفسیر شده، چنان چه بیان اهل بیت مکرّر گذشت.

ص:350


1- (1) سورۀ احزاب: 57.
2- (2) من لا یحضره الفقیه 358:4.
3- (3) نهایۀ ابن اثیر 248:2.

سند بیست و هشتم: ثواب محبّت به اهل بیت

ذکر الشریف الأجل ابوالحسن علی بن محمّد بن علی العلوی العمری النسّابة المعروف بابن الصوفی فی کتاب المجدی فی أنساب الطالبیین، ما هذا لفظه: فی تعلیق أبی الغنائم الحسنی، قال: حدّثنی أبی، عن أبیه، عن جدّه عمر بن علی، عن علی علیه السلام، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: من اصطنع إلی أحد من أهل بیتی یداً کافیته علیها یوم القیامة(1).

و در کتاب تهذیب الأحکام مسنداً از کلینی از حضرت ابی عبداللّه علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله، و در کتاب ذخایر العقبی أیضاً مسطور است، علی بن ابی طالب علیه السلام قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: من صنع إلی أحد من أهل بیتی یداً کافیته یوم القیامة(2).

یعنی: فرمود حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام، که حضرت سید المرسلین صلی الله علیه و آله فرمود که: کسی که بکند به یکی از اهل بیت من نیکی، من جزا و پاداش او می دهم در روز قیامت.

و در ذخایر مرقوم است که: وفی طریق آخر عن غیره: من صنع إلی أحد من أهل بیتی معروفاً، فعجز عن مکافأته فی الدنیا، فأنا المکافیء له یوم القیامة(3).

یعنی: فرمود آن حضرت: که کسی که نیکوئی کند در حقّ اهل بیت من، پس عاجز شود او از جزای آن در دار دنیا، پس من خود مکافات و جزا می دهم

ص:351


1- (1) محاسن برقی 137:1 ح 177، بحار الأنوار 26، 228 ح 6.
2- (2) تهذیب شیخ طوسی 110:4 ح 312.
3- (3) ذخائر العقبی ص 19.

او را در روز قیامت.

و از تناسب معانی احادیث این سند و سند قبل مستفاد می شود اتّحاد اهل بیت، بلکه عترت با ولد عبدالمطّلب، پس اولویت تعمیم نسبت به ذرّیه به نحوی که از کلام علاّمه رحمه اللّه تعالی و غیره در مثل این حدیث مستفاد می شود ظاهر است.

وفی دیباجة بعض المشجّرات فی علم الأنساب لبعض المشاهیر من العامّة: إنّ أفعال الخیر أولی أن یؤثر علیها، وأعمال البرّ یجب المسارعة إلیها، وعوارف المعروف وتقلیدات الانسان یوجب القیام علیها بنشر فوائح الثناء والاحسان إلی السادة الأشراف، وهذا من أعظم القربات، ومساعدتهم بقضاء حوائجهم من أفضل مسارعة الخیرات، ومحبّتهم فرض کلّ انسان، ومودّتهم أصل من اصول الإیمان.

والشاهد فی ذلک نصّ القرآن المجید قوله تعالی: (لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ) (1) وقوله عزّ من قائل وجلّ من متکلّم (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی) (2) لمّا نزلت هذه الآیة الشریفة قیل: یا رسول اللّه من هم أهل بیتک الذین أوجب اللّه مودّتهم علینا؟ قال: علی وفاطمة وأولادهما.

وفی الصحیح عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما، قال: إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: لا یدخل قلب رجل الإیمان حتّی یحبّکم للّه ولرسوله.

وعن أنس بن مالک، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: حبّی وحبّ أهل بیتی نافع فی

ص:352


1- (1) سورۀ فصّلت: 42.
2- (2) سوری شوری: 23.

سبعة مواضع، أهوالهنّ عظیمة: عند الوفاة، وعند الصراط، وعند المیزان، وعند الکتاب، وعند الحساب، وعند القبر، وعند النشور.

وقال صلی الله علیه و آله: لا یؤمن عبد باللّه حتّی أکون أحبّ إلیه من نفسه، وعترتی أحبّ إلیه من عترته.

وقال صلی الله علیه و آله: ألا من مات علی حبّ آل محمّد مات مؤمناً مستکمل الإیمان، ألا من مات علی حبّ آل محمّد، فهو أهل السنّة والجماعة، والتمسّک بحبل آل محمّد نجاة من النار، والتخلّف عنهم هلاک وهوان.

وقد روی عن ابن عبّاس رضی اللّه عنهما، وأبی ذرّ الغفاری، أنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: مثل أهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکبها نجا، ومن تخلّف عنها غرق.

فثبت حینئذ أنّ محبّتهم إیمان، وبغضهم کفر وطغیان.

وروی عطا وعکرمة، عن ابن عبّاس، عن النبی صلی الله علیه و آله أنّه قال: لو أنّ رجلاً صفّ قدمیه بین الرکن والمقام، وصلّی وصام، ثمّ لقیه اللّه مبغضاً آل محمّد أدخله النار، ومن مات علی بغض آل محمّد جاء یوم القیامة مکتوب بین عینیه آیس من رحمة اللّه تعالی، ومن مات علی بغض آل محمّد لم یشم رائحة الجنّة.

وعن أبی سعید الخدری أنّه قال: قال النبی صلی الله علیه و آله: لا یبغض أهل بیتی أحد إلاّ ادخل النار.

فوجب علی کلّ نفس زکیة ذی همم أن تجنح إلی امتطاء عوارف وغوارب اکتسابها، فتعیّن علی کلّ مؤمن ذی همّة أن ینافس فی تحصیل ثوابها؛ لأنّ الحسنة الواحدة فی ذلک مائة ألف حسنة یکون له أجرها وأجر من عمل بها إلی یوم القیامة، فیجب علی کلّ مؤمن الوصیة فی حقّهم تقرّباً إلی اللّه تعالی بقضاء حوائجهم.

ص:353

متمثّلاً بکلام ربّ العالمین، ووصیة النبی سید المسلین، قال صلی الله علیه و آله: إنّی تارک فیکم الثقلین: کتاب اللّه، وأهل بیتی - وفی حدیث: وعترتی - ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا أبداً، حبلان ممدودان لا تنقطعان حتّی یردا علیّ الحوض، اوصیکم اللّه فی أهل بیتی ثلاثاً، فمن تقرّب إلیهم بالإحسان ضوعفت حسناته، ورفعت درجاته؛ لقوله صلی الله علیه و آله من اسدی إلی أحد من ذرّیتی معروفاً، فهو فی درجاتنا فی الجنّة.

وقال صلی الله علیه و آله: من أولی رجلاً من بنی عبدالمطّلب فی الدنیا معروفاً ولم یقدر أن یکافیه کافیته یوم القیامة.

وقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: أربعة أنا شافع لهم یوم القیامة لو جاؤوا بذنوب أهل الأرض: المکرم لذرّیتی، والساعی إلیهم فی امورهم، والقاضی لهم فی حوائجهم، والمحبّ لهم بقلبه ولسانه.

والأخبار فی ذلک کثیرة، فرحم اللّه امرءً ینظر إلیهم بعین العنایة، وذلک کرامة لجدّهم المصطفی، صاحب المقام الأرفع، والذکر الأرفع، والشفیع فی یوم المحشر، الذی أعطاه اللّه الکوثر، وأخبره إن شانئک هو الأبتر، وأرسله رحمة للعالمین بالشرع المطهّر، والدرّ المنضر، أبوالقاسم محمّد بن عبداللّه، ذو الوجه المنوّر، والجبین المزهر، قائد الجند المظفّر، وصاحب التاج والمغفر والقراق والمنبر، الذی إذا أعظم الخطاب لجاء أکثر الخلق إلیه، فیسألونه الشفاعة، فلا یمتنع له، ویقول: أنا لها لا یتضعضع ولا یتلعلع، حتّی ینادیه الحقّ: محمد شفیع یشفه صلی الله علیه و آله وأصحابه السجّد الرکّع، ما طار البروق اللمع، وتعاقب الأنوار بتکریر اللیل والنهار.

در سند دهم حدیثی در باب نصرت سادات، و سعی در قضای حاجات

ص:354

ایشان، با مؤیّدات سمت ذکر یافت، و در این سند و غیره نیز اصطناع معروف به ایشان، و نیکوئی و بر مبالغۀ احسان اقارب رسول اللّه صلی الله علیه و آله، و امر به التزام این مراتب مکرّراً مرقوم شده، خصوصاً در عبارت «أربعة أنا شافع لهم یوم القیامة» إلی آخر، که دلالت مطابقت بر طبق مدّعا دارد طبقاً عن طبق.

وصریح است در آنکه ساعی و قاضی حوائج و محبّ ایشان به دل و زبان، اگر به ذنوب اهل ارض باشند، به شفاعت آن حضرت آن گناهان هیچ زیان به ایشان نخواهد رسانید.

و این حدیث بخصوصه در باب زیادات در تهذیب الاحکام از کلینی مسنداً وارد است(1).

و این تخصیص حکم با تعمیم قضاء حوائج مسلمین، مشعر است بر تأکید قضاء حوائج ذرّیه.

چنان چه صدوق رحمه الله در آخر باب الاعتکاف از من لا یحضره الفقیه روایت نموده: عن میمون بن مهران، قال: کنت جالساً عند الحسن بن علی علیهما السلام، فأتاه رجل، فقال له: یابن رسول اللّه إنّ فلاناً له علیّ مال ویرید أن یحبسنی، فقال: واللّه ما عندی مال فأقضی عنک، قال: فکلّمه، قال: فلبس علیه السلام نعله، فقلت له: یابن رسول اللّه أنسیت اعتکافک؟ فقال له: لم أنس، ولکنّی سمعت أبی علیه السلام یحدث عن جدّی رسول اللّه صلی الله علیه و آله أنّه قال: من سعی فی حاجة أخیه المسلم، فکأنّما عبد اللّه تسعة آلاف سنة، صائماً نهاره، قائماً لیله(2).

و در ثواب قضای حوائج مسلمین زیاده از ما یحصی احادیث در کتب معتبره وارد است.

ص:355


1- (1) تهذیب الأحکام 111:4 ح 323.
2- (2) من لا یحضره الفقیه 189:2-190 ح 2108.

سند بیست و نهم: آل محمّد بر جمیع عالم تفضیل دارند

من کتاب عمدة صحاح الأخبار، ومن تفسیر الثعلبی: بالإسناد المقدّم، قوله سبحانه وتعالی فی سورة آل عمران (إِنَّ اللّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ) (1) قال: حدّثنا أبومحمّد عبداللّه بن محمّد القاضی، قال: حدّثنا أبوالحسین محمّد بن عثمان بن الحسن النصیبی، قال: حدّثنا أبوبکر محمّد بن الحسین بن الصالح السبیعی، قال: أخبرنا أحمد بن محمّد بن سعید، قال:

حدّثنا أحمد بن میثم بن نعیم، قال: حدّثنا أبوعبادة السلوی، عن الأعمش، عن أبی وائل، قال: قرأت فی مصحف عبداللّه بن مسعود: إنّ اللّه اصطفی آدم ونوحاً وآل إبراهیم وآل محمّد علی العالمین(2).

یعنی: خواندم در قرآن عبداللّه بن مسعود که بدل آل عمران آل محمّد مسطور بود، به این نحو «إنّ اللّه اصطفی آدم ونوحاً وآل إبراهیم وآل محمّد علی العالمین» پس موافق این روایت معلوم می شود که آل محمّد بر جمیع عالم تفضیل دارند.

سند سی ام: در تفسیر آیۀ (ومن یقترف حسنة)

أیضاً من العمدة: بالاسناد المقدّم، قال ابن المغازلی فی قوله تعالی (وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً) (3) قال: وبالإسناد أخبرنا أحمد بن محمّد بن

ص:356


1- (1) سورۀ آل عمران: 33.
2- (2) عمدة عیون صحاح الأخبار ابن بطریق ص 55.
3- (3) سورۀ شوری: 23.

عبدالوهّاب إجازة، انّ أباأحمد عمر بن عبداللّه بن شوذب أخبرهم، قال:

حدّثنا عثمان بن أحمد الدقّاق، وحدّثنا محمّد بن أحمد بن أبی العوام، قال: حدّثنا محمّد بن الصباح الدولابی، قال: حدّثنا الحکم بن ظهیر، عن السدی فی قوله تعالی (وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً) قال: المودّة فی آل رسول اللّه صلی الله علیه و آله(1).

ومن تفسیر الثعلبی فی هذه الآیة بالاسناد، قال: أخبرنی ابن فنجویه، حدّثنا ابن حبیش، حدّثنا أبوالقاسم الفضل، حدّثنا علی بن الحسین، حدّثنا إسماعیل بن موسی، حدّثنا الحکم بن ظهیر، عن السدی، عن أبی مالک، عن ابن عبّاس (وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً) قال: المودّة لآل محمّد صلی الله علیه و آله(2).

وفی قوله تعالی (وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی) قال: رضی محمّد صلی الله علیه و آله أن یدخل أهل بیته الجنّة(3).

یعنی: در تفسیر این آیۀ کریمه که مفادش آن است که: و آن کسی که اکتساب نیکوئی نماید، زیاد کنیم مر او را در آن حسنه نیکوئی، یعنی: مضاعف سازیم ثواب آن حسنه را، گفته است ابن عبّاس، و گفته است سدی: مراد از نیکوئی مودّت آل محمّد صلی الله علیه و آله است.

و به همین سند گفته است ابن عباس در تفسیر قول خدای تبارک وتعالی: که زود باشد که عطا کند تو را پروردگار تو ای محمّد صلی الله علیه و آله نعم تامّۀ خود را تا این که تو راضی شوی، رضای محمّد صلی الله علیه و آله آن است که داخل گرداند اهل بیت خود را در بهشت.

ص:357


1- (1) عمدۀ ابن بطریق ص 355، مناقب ابن مغازلی ص 316.
2- (2) عمدۀ ابن بطریق ص 55.
3- (3) عمدۀ ابن بطریق ص 355.

وروی محمّد بن یعقوب الکلینی فی الکافی: عن الحسین بن محمّد الأشعری، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن جمهور، عن شاذان، عن أبی الحسن موسی علیه السلام، قال: قال أبی: إنّ فی الجنّة نهراً یقال له: جعفر، علی شاطئه الأیمن درّة بیضاء فیها ألف قصر، فی کلّ قصر ألف قصر لمحمّد وآل محمّد صلی الله علیه و آله، وعلی شاطئه الأیسر درّة صفراء فیها ألف قصر، فی کلّ قصر ألف قصر لإبراهیم علیه السلام وآل إبراهیم علیه السلام(1).

و این حدیث در مناقب خوارزمی که از علماء اهل سنّت است نیز ایراد شده، و در سند نود و هفتم در تفسیر آیۀ وسیله از جوامع الجامع مثل این حدیث مذکور می شود.

و فاضل دولت آبادی در کتاب مناقب خود بعد از ذکر آیۀ (وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ) یعنی: هر که نیکوئی کند در حقّ اهل بیت رسول، حق تعالی در حقّ او نیکوئیها کند به انواع نیکوئی، از جهت آن که حسنه و حسنا هر دو نکره واقع شده اند بدون حرف تعریف.

و از جملۀ آن نیکوئیها دو تا را به ذکر خاص یاد کرده، که همه انبیاء و اولیاء جویان اویند، یکی آمرزش گناه، دوّم قبول طاعت باطل، یعنی: غفورم گناهش را بیامرزم، و شکورم طاعت باطلش بپذیرم.

و این کلام بشارتی است که به غیر از این حسنه که مودّت اهل بیت است بدین دو نعمت نرسی، یکی آن که به مجرّد اکتساب به قبول وعده کرد، دوّم حسنا نکره فرموده تا شامل باشد کلّ حسنات را، و در آیۀ دیگر فرموده که (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها) (2) تمّ کلامه.

ص:358


1- (1) روضۀ کافی 152:8 ح 138.
2- (2) سورۀ انعام: 160.

سند سی و یکم: در بیان وجوب تکریم وتعظیم أهل بیت

من کلام عمدة صحاح الأخبار: ومن صحیح مسلم فی الجزء الرابع منه، بالاسناد المقدّم، قال: حدّثنی زهیر بن حرب، وشجاع بن مخلد، جمیعاً عن ابن علیة، قال زهیر: حدّثنا إسماعیل بن إبراهیم، حدّثنی أبوحیّان، حدّثنی یزید بن حیّان، قال: انطلقت أنا وحصین بن سبرة وعمرو بن مسلم إلی زید بن أرقم.

فلمّا جلسنا إلیه، قال له حصین: قد لقیت یا زید خیراً کثیراً، رأیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله، وسمعت حدیثه، وغزوت معه، وصلّیت خلفه، لقد لقیت یا زید خیراً کثیراً، حدّثنا یا زید ما سمعت من رسول اللّه صلی الله علیه و آله، قال: یابن أخی واللّه لقد کبرت سنّی، وقدم عهدی، ونسیت بعض ما کنت أعی من رسول اللّه صلی الله علیه و آله، فما حدّثتکم فاقبلوه، وما لا فلا تکلّفونیه.

ثمّ قال: قام رسول اللّه صلی الله علیه و آله یوماً فینا خطیباً بماء یدعی خمّاً بین مکّة والمدینة، فحمد اللّه وأثنی علیه، ووعظ وذکر، ثمّ قال: أمّا بعد یا أیّها الناس إنّما أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربّی فاُجیب، وأنا تارک فیکم الثقلین: أوّلهما کتاب اللّه فیه الهدی والنور، فخذوا بکتاب اللّه واستمسکوا به، فحثّ علی کتاب اللّه ورغّب فیه، ثمّ قال: وأهل بیتی، اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی، اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی، اذکّرکم اللّه فی أهل بیتی.

فقال حصین: ومن أهل بیته یا زید؟ ألیس نساؤه من أهل بیته؟ فقال: لا أهل بیته من حرم الصدقة علیه بعده(1).

ذکر کرده است ابن حجر بعد از نقل این حدیث اضافه به این عبارت: فأشار إلی أنّ نساءه من أهل بیت سکناه الذین امتازوا بکرامات وخصوصیات أیضاً لا

ص:359


1- (1) عمدۀ ابن بطریق ص 69 ح 84.

من أهل بیت نسبه، وإنّما اولئک من حرمت علیهم الصدقة.

یعنی: گفت یزید بن حیّان: که رفتم من و حصین بن سبره و عمرو بن مسلم به خدمت زید بن ارقم، که از صحابۀ حضرت سید الأنبیاء است صلی الله علیه و آله، پس چون نشستم نزد او، گفت زید را حصین: به تحقیق که ملاقات کرده ای یا زید خیر بسیاری را، دیده ای رسول خدا صلی الله علیه و آله، و شنیده ای حدیث آن حضرت را، و جهاد نموده ای در خدمت آن حضرت، و نماز کرده ای عقب آن حضرت، به تحقیق که دریافته ای ای زید خوبی بسیاری را، حدیث کن به ما ای زید چیزی را که شنیده ای از رسول خدا صلی الله علیه و آله.

گفت زید: ای پسر برادر من به خدا قسم که بسیار شده است سال من، و گذشته است روزگار من، وفراموش نموده ام پاره ای از چیزها را که در خاطر داشتم، و ضبط کرده بودم از رسول خدا صلی الله علیه و آله، پس آنچه خبر دهم شما را قبول کنید آن را، و آن چه خبر ندهم پس تکلیف حدیث کردن آن به من نکید.

بعد از آن گفت: برخواست رسول خدا صلی الله علیه و آله روزی در میان ما به جهت خطبه خواندن در غدیر آب در مکانی که شهرت یافته است به خم، و واقع شده است میان مکّه و مدینه، پس حمد خداوند سبحانه و تعالی بجای آورد، و ثنا گفت بر او، و موعظه نمود، و متذکّر ساخت مردم را، یا ذکر خدای تعالی نمود علی الاحتمالین.

و بعد از آن گفت: امّا بعد حمد و ثنای الهی، ای مردمان به تحقیق که نیستم من مگر بشری نزدیک شده که بیاید مرا رسول پروردگار من، یعنی: حضرت عزرائیل مأمور شود به قبض روح من، و اجابت نمایم، و من واگذارنده ام در میان شما دو چیز بزرگ سنگینی را که اوّل آنها کتاب خدای تبارک و تعالی است که در آن هدایت و فیروزی است، یعنی: عمل به آن سبب اهتدا و فیروزی و رستگاری است، پس بگیرید کتاب خدا و چنگ در زنید به او،

ص:360

پس ترغیب و تحریص فرموده بر کتاب خدا.

و بعد از آن گفت: و اهل بیت من، بیاد شما می آوردم خدا را در اهل بیت خودم، سه مرتبه تکرار این عبارت فرمود، یعنی: اهل بیت من باعث اند بر این که شما خدا را فراموش نکنید، و معین شما در یاد خدا و دین و ایمان می باشند، شما دست از ایشان بر مدارید، یا آن که در حق اهل بیتم خدا را بیاد شما می آورم، که ملاحظۀ خدا نموده حقّ ایشان را مرعا دارید، و ظلم به ایشان مکنید.

پس گفت حصین: کیست اهل بیت نبی صلی الله علیه و آله یا زید؟ آیا نیستند زنان پیغمبر از اهل بیت او؟ گفت زید: نه اهل بیت آن حضرت کسی است که حرام است صدقه بعد از آن حضرت بر ایشان، یعنی: اوّل صدقه بر آن حضرت حرام شد، و بعد از آن به وساطت قرابت آن حضرت بر بنی هاشم نیز حرام شد.

و اشاره که اضافه نقل نموده ابن حجر ترجمه اش این است که: اشاره کرد زید به این معنا که نساء از اهل بیت مسکن انسان است، و به خصوصیات معلومه ممتاز است، و اهل بیت نسبی رحمی نیست که از پشت پدر اهل بیت هم باشند، پس همچنان که صدقه بر ایشان بعد از آن حضرت حرام است، حرمت ایشان نیز بعد از آن حضرت لازم است.

و از این خبر معلوم می شود که جمیع سادات که صدقه بر ایشان حرام است داخل اهل بیت نبوّت اند، و چون حدیث مسطور اجماعی فریقین است، پس تعظیم و تکریم ایشان بر هر دو مذهب لازم، و ترک آن خرق اجماع شیعه و اهل سنّت است.

ص:361

سند سی و دوّم: در تفسیر اهل بیت

أیضاً من العمدة: وبالاسناد قال: حدّثنا محمّد بن بکّار بن ریّان، حدّثنا حسّان یعنی ابن ابراهیم، عن سعید وهو ابن مسروق، عن یزید بن حیّان، عن زید بن أرقم، قال: دخلنا علی زید، فقلنا له: صاحبت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وصلّیت خلفه، وساق الحدیث بنحو حدیث أبی حیّان، غیر أنّه قال: ألا وانّی تارک فیکم الثقلین:

أحدهما کتاب اللّه هو حبل اللّه من اتّبعه کان علی الهدی، ومن ترکه کان علی ضلالة.

وفیه فقلنا: من أهل بیته نساؤه؟ قال: ولا أیم اللّه، إنّ المرأة تکون مع الرجل العصر ثمّ الدهر، ثمّ یطلّقها فترجع إلی أهلها وقومها، أهل بیته أصله وعصبته الذین حرّموا الصدقة بعده(1).

یعنی: گفت راوی: داخل شدیم بر زید بن ارقم، پس گفتیم به او: به تحقیق که تو در یافته ای شرف صحبت حضرن رسول اللّه صلی الله علیه و آله را، و نماز کرده ای عقب آن حضرت، و گذرانید حدیث را به نحوی که در حدیث ابی حیّان گذشت، فرقی که هست در این آن است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: که من واگذارنده ام در میان شما ثقلین را، که یکی کتاب خداست که او ریسمان محکم الهی است، کسی که متابعت او کند و متمسّک به آن بشود خواهد بود بر هدایت، و می رسد به مطلب، و کسی که ترک کند آن را خواهد بود بر ضلالت.

و از بقیۀ این خبر است که: راوی پرسید که زنان آن حضرت از اهل بیت آن حضرت اند؟ گفت زید بن ارقم: نه به خدا قسم، به درستی که زن می باشد با مرد پاره ای از ایام، بعد از این جمیع ایّام یعنی کم و پیش پس طلاق می دهد او را،

ص:362


1- (1) عمدۀ ابن بطریق ص 70-71.

پس باز می گردد آن زن به اهل و قبیله و خویشان خود، اهل بیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله اصل او و خویشان پدری اویند که حرام است اموال صدقه بر ایشان بعد از آن حضرت.

سند سی و سیّم: توصیۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله راجع به اهل بیت

صاحب کتاب درر المطالب وغرر المناقب ایراد نموده این حدیث را، و ابن بابویه نیز در امالی به اسانید خود آورده: واُخری من مناقبه علیه السلام ما رواه ابن عبّاس رضی اللّه عنه، قال: صعد رسول اللّه صلی الله علیه و آله المنبر، فخطب واجتمع الناس إلیه، فقال: یا معشر المؤمنین إنّ اللّه عزوجلّ أوحی إلیّ أنّی مقبوض، و أنّ ابن عمّی علیاً مقتول.

وانّی أیّها الناس أخبرکم خبراً إن عملتم به سلمتم، وإن ترکتموه هلکتم، انّ ابن عمّی علیاً هو أخی ووزیری، وهو خلیفتی، وهو المبلّغ عنّی، وهو إمام المتّقین، وقائد الغرّ المحجّلین، إن استرشدتموه أرشدکم، وإن تبعتموه نجوتم، وإن خالفتموه ضللتم، وإن أطعتموه فاللّه أطعتم، وإن عصیتموه فاللّه عصیتم، وإن بایعتموه فاللّه بایعتم، وإن نکثتم بیعته فبیعة اللّه نکثتم، إنّ اللّه أنزل علیّ القرآن، وهو الذی من خالفه ضلّ، ومن ابتغی علمه عند غیر علی هلک.

أیّها الناس اسمعوا قولی، واعرفوا حقّ نصیحتی، ولا تخلفونی فی أهل بیتی إلاّ بالذی امرتم به من حفظهم، فإنّهم حامّتی وقرابتی وإخوتی وأولادی، وإنّکم مجموعون ومسائلون عن الثقلین، فانظروا کیف تخلفونی فیهما، إنّهم أهل بیتی، فمن آذاهم فقد آذانی، ومن ظلمهم ظلمنی، ومن أذلّهم أذلّنی، ومن أعزّهم أعزّنی، ومن أکرمنی أکرمنی، ومن نصرهم نصرنی، ومن خذلهم خذلنی، ومن طلب الهدی فی غیرهم فقد کذّبنی.

ص:363

أیّها الناس اتّقوا اللّه وانظروا ما أنتم قائلون، إذا لقیتمونی فإنّی خصم لمن آذاهم، ومن کنت خصمه خصمته، أقول قولی هذا وأستغفر اللّه لی ولکم(1).

یعنی: ابن عبّاس - رضی اللّه عنه - روایت نموده که بر منبر بالا رفت حضرت رسول صلی الله علیه و آله، پس خطبه خواند، و جمع شدند مردم در خدمت آن حضرت.

پس فرمود حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله: ای گروه مؤمنان به درستی که خدای عزّوجلّ وحی فرستاد به سوی من که قبض روح من می شود، و پسر عمّ من حضرت علی بن ابی طالب کشته می شود.

و به تحقیق که من ای مردمان خبر می کنم شما را به چیزی که اگر عمل کنید به آن چیز سلامت خواهید بود، و اگر ترک کنید هلاک می شوید، به درستی که پسر عمّ من علی او برادر من است، و وزیر من است، و او خلیفۀ من است، و اوست که احکام الهی را از جانب من خواهد رسانید، و او امام متّقیان است، و کشنده و راهنمای جبهه و دست و پا منوّران با میمنت است به هر بابی از ابواب خیر، اگر شما طلب رشد و هدایت و ایمان از او کنید شما را راه رشد و هدایت در ایمان می نماید، و اگر تابع او شوید نجات می یابید.

و اگر مخالفت او کنید گمراه خواهید شد، و اگر اطاعت او کنید اطاعت خدا کرده اید، و اگر عصیان او ورزید پس عصیان جناب اقدس اللهی کرده خواهید بود، و اگر با او بیعت کنید پس با خدای تعالی بیعت کرده خواهید بود، و اگر بشکنید بیعت او را بیعت خدا را شکسته خواهید بود.

و به درستی که خدای تعالی فرو فرستاد بر من قرآن را، و قرآن منزل آن چنان کتاب منزلی است که هر که مخالفت او کرد گمراه شد، و کسی که طلب کرد

ص:364


1- (1) درر المطالب وغرر المناقب فی فضائل غلی بن أبی طال علیه السلام ص 75-76 ح 33، أمالی شیخ صدوق ص 121-122 ح 112.

علم قرآن را نزد غیر علی بن ابی طالب هلاک شد.

ای مردمان بشنوید سخن مرا، وبدانید نصیحت مرا بعد از من در حقوق اهل بیت من، خلاف آنچه مذکور شد مکنید مگر به آن چیزی که مأمور به آن شده ابد، به درستی که ایشان یعنی اهل بیت مخصوصان من اند، و اقرباء من اند، و اولاد من اند.

و به تحقیق که شما جمع کرده خواهید شد و سؤال کرده خواهید شد از ثقلین که کتاب خدا و اهل بیت من باشد در روز قیامت، پس ملاحظه کنید که چگونه بعد از من با ایشان سلوک خواهید نمود، ایشان اهل بیت من اند، کسی که آزار کند ایشان را به تحقیق که مرا آزار کرده است، و کسی که با ایشان ظلم کند مرا ظلم کرده است، و کسی که ایشان را خوار کند چنان است که مرا خوار کرده است، و کسی که به ایشان اعزاز و احترام کند مرا اعزاز و احترام کرده است، و کسی که گرامی دارد ایشان را مرا گرامی داشته است، و کسی که یاری کند ایشان را مرا یاری کرده است، و کسی که واگذارد ایشان را مرا وا گذاشته است، و کسی که طلب هدایت از غیر ایشان کند پس مرا دروغگو شمرده.

ای مردمان بترسید از خدا، بنگرید که در جواب خدا چه خواهید گفت، هرگاه ملاقات کنید او را، به درستی که من خصم می کنم کسی را که آزار کرده باشد ایشان را، و کسی را که من خصم و دشمن او باشم در خصومت با او غالب خواهم شد، و می گویم سخن خود را که این است و طلب آمرزش می کنم از خدای تعالی از برای خود و از برای شما.

پس فذلکۀ حدیث مسطور این شد که باید ائمّۀ اطهار علیهم السلام را به عنوان امامت به حق امام و مقتدا دانست، و محبّت امامت بالذات به ایشان خاصّه داشت، و ذرّیه و اقرباء رسول صلی الله علیه و آله را عموماً به سبب قرابت و اطاعت وصیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله و ائمّه علیهم السلام در بارۀ ایشان، و ملاحظۀ اجر نبوّت محبّت بالعرض

ص:365

داشت، و با ایشان عداوت نکرد تا حق اجر نبوّت و حق معرفت قرابت رسول اللّه صلی الله علیه و آله بفعل آید.

سند سی و چهارم: ذرّیۀ حضرت رسول افضل است از جمیع ذرّیات انبیاء

روی الشیخ الصدوق أبوجعفر محمّد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه رحمهم اللّه تعالی فی أمالیه، بإسناده عن ابن عبّاس، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: أنا سیّد الأنبیاء والمرسلین، وأفضل من الملائکة المقرّبین، وأوصیائی سادة أوصیاء النبیین والمرسلین، وذرّیتی أفضل ذرّیات النبیین والمرسلین، وأصحابی الذین سلکوا منهاجی أفضل من أصحاب النبیین والمرسلین، وابنتی فاطمة سیدة نساء العالمین، والطاهرات من أزواجی امّهات المؤمنین، واُمّتی خیر امّة اخرجت للناس، وأنا أکثر النبیین تبعاً یوم القیامة، ولی حوض عرضه ما بین بصری وصنعاء، فیه من الأباریق عدد نجوم السماء، وخلیفتی علی الحوض یومئذ خلیفتی فی الدنیا.

فقیل له: ومن ذاک یا رسول اللّه؟ قال: إمام المسلمین، وأمیرالمؤمنین، ومولاهم بعدی علی بن أبی طالب علیه السلام، یسقی منه أولیاؤه، ویذود عنه أعداؤه، کما یذود أحدکم الغریبة من الإبل(1).

یعنی: ابن بابویه - رحمة اللّه علیه - روایت کرده است به سند خود از ابن عبّاس، که او گفت که: فرمود بهترین خلق خدا محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله: که من بهترین انبیاء ومرسلینم، وافضلم از ملائکۀ مقرّبین، و أوصیای من بهترین أوصیاء پیغمرانند ورسولان، و ذریّۀ من افضل ذرّیات پیغبران ومرسلانند، وأصحاب من آنان که رفته اند بطریقۀ من بهترند از أصحاب پیغمبران ورسولان، و

ص:366


1- (1) امالی شیخ صدوق ص 374 ح 471.

دختر من فاطمه سیدّۀ زنان عالمیان است، و پاکان از زنان من مادران مؤمانند، و امّت من بهترین امم اند، که بیرون آورده شده از عالم غیب برای مردمان تا ایشان را به راه راست دعوت کنند.

و در تفسیر وارد شده که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرموده است: که خیریت امّت من در این سه صفت است که در قرآن مجید بیان آن واقع شده (تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ) (1) یعنی: ای امّت امر می کنید به آنچه شارع امر به آن فرموده است، و نهی می کنید از هر چه شارع نهی از آن فرموده است، و می گروید به خدا. تمام شد کلام تفسیر.

و تابعان من بیشتر از تابعان پیغمرانند در روز قیامت، واز برای من حوضی است که عرض او ما بین بصری است - که موضعی است از شام تا صنعا که موضعی است از یمن - ودر آن حوض هست از ابریق ها که دسته ولوله دار باشند به عدد ستارگان آسمان، و جانشین من بر آن حوض جانشین من است در دنیا.

پس کسی عرض کرد به آن حضرت: که کیست آن که خلیفۀ توست بر حوض، و امروز خلیفه وجانشین توست در دنیا؟

فرمود: پیشوای مسلمانان و امیر و فرمان فرمای مؤمنان و آقای ایشان بعد از من علی بن ابی طالب علیه السلام، سیراب می سازد از آن حوض دوستان خود را، ومیراند از آن حوض دشمنان خود را، همچنان که میراند و دور می کند احدی از شما شتران غریب را از آب محتاج خود.

از این حدیث مستفاد شد که ذرّیۀ حضرت رسول صلی الله علیه و آله افضل از ذرّیات جمیع انبیاء و مرسلین اند.

ومؤیّد این است آنچه ابن بابویه در کتاب حج نقل نموده در باب تلبیه از ابواب کتاب من لا یحضره الفقیه به این عبارت: محمَّد بنُ الْقَاسِمِ الأَسْتَرْابَادِی،

ص:367


1- (1) سورۀ آل عمران: 110.

عَنْ یُوسُفَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ، وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ یَسَارٍ، عَنْ أَبَوَیْهِمَا عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ آبَائِهِ، عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام، قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: لَمَّا بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ مُوسَی بْنَ عِمْرَانَ وَاصْطَفَاهُ نَجِیّاً، وَفَلَقَ لَهُ الْبَحْرَ، وَنَجَّی بَنِی إِسْرَائِیلَ، وَأَعْطَاهُ التَّوْرَاةَ وَالأَلْوَاحَ، رَأَی مَکَانَهُ مِنْ رَبِّهِ عَزَّ وَجَلَّ، فَقَالَ: یَا رَبِّ لَقَدْ أَکْرَمْتَنِی بِکَرَامَةٍ لَمْ تُکْرِمْ بِهَا أَحَداً مِنْ قَبْلِی.

فَقَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلالُهُ: یَا مُوسَی أوَمَا عَلِمْتَ أَنَّ مُحَمَّداً أَفْضَلُ عِنْدِی مِنْ جَمِیعِ مَلائِکَتِی وَجَمِیعِ خَلْقِی، فَقَالَ مُوسَی: یَا رَبِّ فَإِنْ کَانَ مُحَمَّدٌ أَکْرَمَ عِنْدَکَ مِنْ جَمِیعِ خَلْقِکَ، فَهَلْ فِی آلِ الأَنْبِیَاءِ أَکْرَمُ مِنْ آلِی؟

قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: یَا مُوسَی أوَمَا عَلِمْتَ أَنَّ فَضْلَ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَی جَمِیعِ آلِ النَّبِیِّینَ کَفَضْلِ مُحَمَّدٍ عَلَی جَمِیعِ الْمُرْسَلِینَ، فَقَالَ: یَا رَبِّ فَإِنْ کَانَ آلُ مُحَمَّدٍ کَذَلِکَ فَهَلْ فِی أُمَمِ الأَنْبِیَاءِ أَفْضَلُ عِنْدَکَ مِنْ أُمَّتِی ظَلَّلْتَ عَلَیْهِمُ الْغَمامَ، وَأَنْزَلْتَ عَلَیْهِمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوی، وَفَلَقْتَ لَهُمُ الْبَحْرَ؟

فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: یَا مُوسَی أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ فَضْلَ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ عَلَی جَمِیعِ الأُمَمِ کَفَضْلِهِ عَلَی جَمِیعِ خَلْقِی(1).

یعنی: حضرت امام حسن عسکری علیه السلام نقل نمود از پدر معصوم خودش که او از پدرانش، وایشان از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نقل نمودند، که آن حضرت فرموده: که شنیدم که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: که چون بر انگیخت به پیغمبری خدای تعالی موسی بن عمران را، پس او برگزید به شرف تکلیم و راز گوئی خود، و از برای او دریا را شکافت، و نجات داد بنی اسرائیل را از بلیّۀ فرعون، وبه او عطا فرمود کتاب تورات و الواح را، دید مرتبۀ عزّت و مکان خود را از فضل خدای عزّوجلّ.

ص:368


1- (1) من لا یحضره الفقیه 327:2 ح 2586.

پس گفت: ای پرودگار من به خدای که گرامی داشتی مرا به کرامتی که گرامی نداشته ای به آن کرامت کسی را پیش از من.

پس گفت خدای عزیز بزرگ: ای موسی آیا ندانسته ای که محمّد بهتر است نزد من از جمیع ملائکۀ من و جمیع خلق من؟

گفت موسی: ای پرودگار من، پس اگر محمّد نزد تو گرامی تر است از جمیع خلق تو آیا در میان آل پیغمبران خواهد بود گرامی تر از آل من؟

فرمود: ای موسی آیا ندانسته ای که فضل آل محمّد بر جمیع آل نبیین مثل فضل محمّد است بر جمیع مرسلین، بعد از آن گفت: ای پرودگار من پس اگر آل محمّد این نحو باشد آیا در میان امّتهای پیغمبرت افضل باشد نزد تو از امّت من که سایه انداختی از فضل خود بر ایشان ابرها را، و فرستادی بر ایشان من و سلوی را، که عبارت است از انگبین و مرغ بریان، که بر ایشان تفضّل شده بود، و شکافتی از برای ایشان دریا را.

پس فرمود خداوند جلیل بزرگ: ای موسی آیا ندانسته ای که فضل امّت محمّد بر جمیع امّتها مثل فضل و زیادتی محمّد است بر جمیع خلق من.

سند سی و پنجم: نظام عالم بوجود اهل بیت قائم است

حدیثی است که جمعی از محدّثین در کتب خود نقل نموده اند، و از آن جمله صاحب کتاب صحیفۀ أهل البیت علیهم السلام که آن را صحیفة الرضا علیه السلام نیز می گویند، نقل نموده واسانید متکثّره دارد، لیکن او به دو سند آورده، وما به حذف اسناد ایراد می کنیم آن را، به این عبارت که: وباسناده عنه صلی الله علیه و آله أنّه قال: النجوم أمان لأهل السماء(1)، وأولادی وأهل بیتی أمان لاُمّتی(2).

ص:369


1- (1) الأرض - خ ل.
2- (2) صحیفة الإمام الرضا علیه السلام ص 110 ح 67.

یعنی: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: ستاره ها امانند اهل آسمان را، و اولاد من و اهل بیت من امانند مر امّت من.

و فی کتاب کامل الزیارة فی آخر حدیثین مذکورین فیه بحذف الاسناد:

إنّ أوّل قتیل هذه الاُمّة أنا وأهل بیتی، والذی نفس حسین بیده لا تقوم الساعة وعلی الأرض هاشمی یطرف(1).

و این دو حدیثین کتابین را می توان گفت که مشعر است بر این که هاشمی از اهل بیت است، و نظام عالم بوجود فایض الجود ایشان قائم است.

سند سی و ششم: در بیان استجابت دعای ذرّیه پیغمبر

من الصحیفة الرضویة، وباسناده عنه صلی الله علیه و آله أنّه قال: دعاء أطفال ذرّیتی مستجاب ما لم یقاربوا(2) الذنوب(3).

وهذا الحدیث فی کتاب المجتبی من الدعاء المجتبی للسید ابن طاووس(4)، نقل عن کتاب ربیع الأبرار للزمخشری(5)، وذکره قطب الراوندی أیضاً فی الخرائج والجرائح، کما رأیت فی بعض النسخ.

یعنی: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود، دعای طفلان ذریّۀ من مستجاب است

ص:370


1- (1) کامل الزیارات ابن قولویه ص 156.
2- (2) یقارفوا - خ ل.
3- (3) صحیفة الإمام الرضا علیه السلام ص 113 ح 69.
4- (4) المجتبی ص 20.
5- (5) ربیع الأبرار زمخشری 249:2.

مادام که اکتساب نکرده باشند گناهان را، پس از دعای ایشان امیدوار، و از نفرین ایشان پرهیزکار باید بود.

و در اصول کافی در بیان مولد ابی جعفر محمّد بن علی علیهما السلام واقع است:

محمّد بن یحیی، عن محمّد بن أحمد، عن عبداللّه بن أحمد، عن صالح بن مزید، عن عبداللّه بن المغیرة، عن أبی الصباح، عن أبی جعفر علیه السلام، قال: کانت امّی قاعدة عند جدار، فتصدّع الجدار، وسمعنا هدّة شدیدة، فقالت بیدها: ألا وحقّ المصطفی ما أذن اللّه لک فی السقوط، فبقی معلّقاً فی الجوّ حتّی جازته، فتصدّق أبی عنها بمائة دینار.

قال ابن الصباح: وذکر أبو عبداللّه علیه السلام جدّته امّ أبیه یوماً، فقال: کانت صدیقة لم تدرک فی آل الحسن امرأة مثلها(1).

و از این حدیث نیز مستفاد می شود استجابت صالح دعاء صالحۀ علویه.

قال الشهید فی أثناء سند الحدیث الثالث والعشرین من أربعینه: نقلت من خطّ السید العالم صفی الدین محمّد بن معد الموسوی بالمشهد المقدّس الکاظمی فی سبب تسمیته - یعنی السید المرتضی رحمه الله - بعلم الهدی، أنّه مرض الوزیر أبوسعد محمّد بن الحسین بن عبد الرحیم سنة عشرین وأربعمائة، فرأی فی منامه أمیرالمؤمنین علیه السلام وکأنّه یقول له: قل لعلم الهدی یقرأ علیک حتّی تبرأ، قال: یا أمیرالمؤمنین ومن علم الهدی؟ فقال علیه السلام: علی بن الحسین.

فکتب إلیه، فقال المرتضی رضی اللّه عنه: اللّه اللّه فی أمری، فإنّ قبولی لهذا اللقب شناعة علیّ، فقال الوزیر: واللّه ما أکتب إلیک إلاّ ما أمرنی به أمیرالمؤمنین علی علیه السلام، فعلم القادر باللّه بالقضیة، فکتب إلی المرتضی: تقبل یا علی بن الحسین ما لقّبک به جدّک، فقبله وسمع الناس(2).

ص:371


1- (1) اصول کافی 469:1 ح 1.
2- (2) الأربعون حدیثاً مطبوع در رسائل شهید اوّل ص 52 ح 23.

و این معنا أمری است دالّ بر جلالت او که از طبقۀ سادات است.

ومن مهج الدعوات للسید الجلیل علی بن طاووس رحمه الله: نقل من مجموع عتیق، قال: کتب الولید إلی صالح بن عبداللّه المرّی عامله علی المدینة: أبرز الحسن بن الحسن بن علی بن أبی طالب، وَ کَانَ مَحْبُوساً فِی حَبْسِهِ، وَ اضْرِبْهُ فِی مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله خَمْسَمِائَةِ سَوْطٍ، فَأَخْرَجَهُ صَالِحٌ إِلَی الْمَسْجِدِ، وَاجْتَمَعَ النَّاسُ وَصَعِدَ صَالِحٌ الْمِنْبَرَ یَقْرَأُ عَلَیْهِمُ الْکِتَابَ، ثُمَّ یَنْزِلُ، فَیَأْمُرُ بِضَرْبِ الْحَسَنِ.

فَبَیْنَمَا هُوَ یَقْرَأُ الْکِتَابَ إِذْ دَخَلَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهم السلام، فَأَفْرَجَ النَّاسُ عَنْهُ، حَتَّی انْتَهَی إِلَی الْحَسَنِ بْنِ الْحَسَنِ، فَقَالَ لَهُ: یَا ابْنَ عَمِّ ادْعُ اللَّهَ بِدُعَاءِ الْکَرْبِ یُفَرِّجْ عَنْکَ، فَقَالَ: مَا هُوَ یَا ابْنَ عَمِّ؟

فَقَالَ: قُلْ لا إِلَهَ إِلاّ اللَّهُ الْحَلِیمُ الْکَرِیمُ، لا إِلَهَ إِلاّ اللَّهُ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ، سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَرَبِّ الأَرَضِینَ السَّبْعِ وَرَبِّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.

قَالَ: وَانْصَرَفَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام، وَأَقْبَلَ الْحَسَنُ یُکَرِّرُهَا، فَلَمَّا فَرَغَ صَالِحٌ مِنْ قِرَاءَةِ الْکِتَابِ وَنَزَلَ، قَالَ: أَرَی سَجِیَّةَ رَجُلٍ مَظْلُومٍ أَخِّرُوا أَمْرَهُ، وَأَنَا رَاجِعٌ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فِیهِ، وَکَتَبَ صَالِحٌ إِلَی الْوَلِیدِ فِی ذَلِکَ، فَکَتَبَ إِلَیْهِ: أَطْلِقْهُ(1).

واین حدیث صریح است به توجّه أئمّه علیهم السلام نسبت به سائر ذرّیه، و استجابت دعای ایشان.

وقال أبوالحسن الفارسی فی کتاب عرائس حکم العلماء والشعراء: حدّثنا أبوالقاسم الحسن بن محمّد الواعظ، بإسناد لا یحضرنی ذکره أنّ هارون الرشید لمّا حجّ اعترض له فی بعض المراحل رجل، فقال: یا هارون اتّق اللّه الذی أنت فی قبضته وناصیتک بیده یصرفک حیث شاء، واعدل فی خلقه، فانّک مسؤول عنهم

ص:372


1- (1) مهج الدعوات سید ابن طاووس ص 592، بحار الأنوار 233:95.

فی یوم لا یحجب عنک حاجب، ولا ینجیک إلاّ العدل والصدق، وقد ترکت طریقة آبائک الطاهرین، وهدمت ما بنوه من بنیان العدل والاحسان.

قال: فاستشاط هارون غیظاً، وقال: اقبضوا علی الرجل، فقبضوا علیه وحملوه، قال: وکان لهارون بغلة حمون یرمح ویعضّ، وسایسها منها فی بلاء وحظر، فأمر هارون بالرجل، فجعل حلقة القید رأساً فی رجل البغلة، ورأساً فی رجل الرجل الطالبی، وأرسلوا البغلة فی الاصطبل واُطبق الباب، ولم یشکّ أحد فی قتل الرجل.

فلمّا أصبحوا وجدوا الرجل محلول القید من رجله ورجل البغلة، فعظم علی الناس أمر الرجل، وقال هارون: أخلعوا علیه من أثواب خاصّتی، ونادوا علیه أنّ هذا رجل أراد أمیرالمؤمنین أن یذلّه ویهینه، وأراد اللّه أن یعزّه ویرفعه، فحصل مراد اللّه دون مراد أمیرالمؤمنین.

و این حکایت دلالت بر کرامات ذرّیه می کند.

وقال الشیخ سلیمان بن داود فی کتابه زهرة الریاض ونزهة القلوب المراض:

حکی أنّ الخلیفة منصوراً خرج یوماً من بغداد وهو راکب علی بغلته، إذاً تعلّقت امرأة علویة بعنان بغلته، فقالت: یا أمیرالمؤمنین بالرحم الذی بینی وبینک إلاّ وقفت ساعة، فوقف.

فقالت: إنّی امرأة من بنات الحسین بن علی علیهما السلام، وانّک قتلت لی أخوین وعمّی وبعلی، ولی أیضاً ولد وهو کان قرّة عینی وثمرة فؤادی قد حبسته فی جنایة غیره، فاعف الآن عنه، فلبث ساعة ثمّ غضب علیها غضباً شدیداً، فقال: لا أعفو عنه، فرجعت باکیة حزینة، فدعت إلی اللّه، فواللّه ما استتمّت الکلام حتّی عثرت بغلة منصور، فرمت به وکاد أن یندقّ عنقه، فقام سریعاً وقال: أطلقوا ولدها، واعطوها عشرة آلاف درهم.

و این خبر نیز دالّ است بر استجابت نفرین ایشان.

ص:373

سند سی و هفتم: در بیان حدیث ورود حضرت فاطمه علیها السلام به محشر

ابن بابویه - رحمة اللّه علیه - در مجلس پنجم از کتاب أمالی آورده: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ جَرِیرٍ الطَّبَرِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِالْوَاحِدِ الْخَزَّازُ، قَالَ: حَدَّثَنِی إِسْمَاعِیلُ بْنُ عَلِیٍّ السِّنْدِیُّ، عَنْ مَنِیعِ بْنِ الْحَجَّاجِ، عَنْ عِیسَی بْنِ مُوسَی، عَنْ جَعْفَرٍ الأَحْمَرِ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ علیهما السلام، قَالَ: سَمِعْتُ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الأَنْصَارِیَّ یَقُولُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ تُقْبِلُ ابْنَتِی فَاطِمَةُ عَلَی نَاقَةٍ مِنْ نُوقِ الْجَنَّةِ مُدَبَّجَةَ الْجَنْبَتیْنِ، خَطامُهَا مِنْ لُؤْلُؤٍ رَطْبٍ، قَوَائِمُهَا مِنَ الزُّمُرُّدِ الأَخْضَرِ، ذَنَبُهَا مِنَ الْمِسْکِ الأَذْفَرِ، عَیْنَاهَا یَاقُوتَتَانِ حَمْرَاوَانِ، عَلَیْهَا قُبَّةٌ مِنْ نُورٍ یُرَی ظَاهِرُهَا مِنْ بَاطِنِهَا، وَبَاطِنُهَا مِنْ ظَاهِرِهَا، دَاخِلُهَا عَفْوُ اللَّهِ، وَخَارِجُهَا رَحْمَةُ اللَّهِ، عَلَی رَأْسِهَا تَاجٌ مِنْ نُورٍ، لِلتَّاجِ سَبْعُونَ رُکْناً، کُلُّ رُکْنٍ مُرَصَّعٌ بِالدُّرِّ وَالْیَاقُوتِ، یُضِیءُ کَمَا یُضِیءُ الْکَوْکَبُ الدُّرِّیُّ فِی أُفُقِ السَّمَاءِ، وَعَنْ یَمِینِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ، وَعَنْ شِمَالِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ، وَجَبْرَئِیلُ آخِذٌ بِخِطَامِ النَّاقَةِ، یُنَادِی بِأَعْلَی صَوْتِهِ: غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ حَتَّی تَجُوزَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله.

فَلا یَبْقَی یَوْمَئِذٍ نَبِیٌّ وَلا رَسُولٌ وَلا صِدِّیقٌ وَلا شَهِیدٌ إِلاّ غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ حَتَّی تَجُوزَ فَاطِمَةُ علیها السلام، فَتَسِیرُ حَتَّی تُحَاذِیَ عَرْشَ رَبِّهَا جَلَّ جَلالُهُ فَتَزُجُّ بِنَفْسِهَا عَنْ نَاقَتِهَا، وَتَقُولُ: إِلَهِی وَسَیِّدِی احْکُمْ بَیْنِی وَبَیْنَ مَنْ ظَلَمَنِی، اللَّهُمَّ احْکُمْ بَیْنِی وَبَیْنَ مَنْ قَتَلَ وُلْدِی.

فَإِذَا النِّدَاءُ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ جَلَّ جَلالُهُ: یَا حَبِیبَتِی وَابْنَةَ حَبِیبِی سَلِینِی تُعْطَی، وَاشْفَعِی تُشَفَّعِی، فَوَ عِزَّتِی وَجَلالِی لا جَازَنِی ظُلْمُ ظَالِمٍ، فَتَقُولُ: إِلهِی وَسَیِّدِی ذُرِّیَّتِی وَشِیعَتِی وَشِیعَةَ ذُرِّیَّتِی، وَمُحِبِّیَّ وَمُحِبِّی ذُرِّیَّتِی.

ص:374

فَإِذَا النِّدَاءُ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ جَلَّ جَلالُهُ: أَیْنَ ذُرِّیَّةُ فَاطِمَةَ وَشِیعَتُهَا وَمُحِبُّوهَا وَمُحِبُّو ذُرِّیَّتِهَا؟ فَیُقْبِلُونَ وَقَدْ أَحَاطَ بِهِمْ مَلائِکَةُ الرَّحْمَةِ، فَتَقْدُمُهُمْ فَاطِمَةُ علیها السلام حَتَّی تُدْخِلَهُمُ الْجَنَّة(1).

یعنی: حضرت مولی الزاهر وسیدنا الطاهر نور اللّه الباهر أبی جعفر الباقر علیه السلام فرمود: که شنیدم از جابر بن عبداللّه الأنصاری، که می گفت: که فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله: که چون روز قیامت شود دختر من فاطمه بیاید بر ناقه ای از ناقه های بهشت سوار، از پهلوهای آن ناقه از دیبای بهشت آویخته باشد، ومهار آن ناقه از مروارید تر باشد، و دست و پاهای آن از زمرّد سبز، و دم آن از مشک ناب، ودیده های آن دو یاقوت سرخ.

و بر آن ناقه قبّه ای باشد از نور که اندرونش از بیرون، و بیرونش از اندرون نمایان باشد، و میانش عفو پروردگار، وبیرونش رحمت کریم غفّار باشد، و بر سر فاطمه علیها السلام تاجی باشد از نور که مشتمل باشد بر هفتاد رکن، و هر رکنی را مرصّع کرده باشند از درّ و یاقوت، نور بخشد مانند ستارۀ روشن در کنار آسمان، و از جانب راست آن حضرت هفتاد هزار فرشته باشند، و از جانب چپ او هفتاد هزار فرشته، و جبرئیل مهار آن ناقه را گرفته باشد، و ندا کند به اعلا صوت خود که به پوشانید دیده های خود را تا بگذرد فاطمه دختر محمّد صلی الله علیه و آله.

پس نماند در آن روز پیغمبری و نه رسولی و نه صدیقی و نه شهیدی مگر آن که دیده های خود را بپوشانند تا فاطمه بگذرد، پس همه جا آید تا آن که محاذی عرش پروردگارش جلّ جلاله شود، و خود را از ناقه به زیر افکند و بگوید: ای خدای من و سید من حکم کن میان من ومیان آنها که بر من ستم کرده اند، خداوندا حکم کن میان من و میان آنها که فرزندان مرا شهید کردند.

ص:375


1- (1) امالی شیخ صدوق ص 69-70 ح 36.

پس ندا از جانب حق تعالی برسد که: ای حبیه من و فرزند حبیبه من از من سؤال کن تا عطا کنم، و نزد من شفاعت کن تا شفاعت تو را روا گردانم، به عزّت و جلال خودم قسم یاد می کنم که امروز ظلم و ستم و ستمکاری از من نمی گذرد.

پس در آن وقت فاطمه علیها السلام گوید: پروردگار من و سید من ببخش ذریّۀ مرا وشیعیان مرا و شیعیان ذریّۀ مرا و دوستان مرا و دوستان ذرّیۀ مرا.

پس ناگاه ندا از جانب حق تعالی در رسد: که کجایند ذریّۀ فاطمه و شیعیان او و دوستان او و دوستان ذریّۀ او، پس ایشان بیایند و فرو گرفته باشد ایشان را ملائکۀ رحمت از هر طرف، پس فاطمه پیشاپیش ایشان روان شود تا ایشان را داخل بهشت گرداند.

و مؤیّد این حدیث در تفسیر فرات در سورۀ طور واقع است، که: قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ الْعَلَوِیُّ الْحَسَنِی، قَالَ: حَدَّثَنَا فُرَات مُعَنْعَناً، عَنْ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّه عَنْه، عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله، قَالَ: إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ نَادَی مُنَادٍ: یَا مَعْشَرَ الْخَلائِقِ غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ حَتَّی تَمُرَّ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله.

فَتَکُونُ أَوَّلَ مَنْ تُکْسَی وَیَسْتَقْبِلُهَا مِنَ الْفِرْدَوْسِ اثْنَا عَشَرَ أَلْفَ حَوْرَاءَ لَمْ یَسْتَقْبِلْنَ أَحَداً قَبْلَهَا وَلا أَحَداً بَعْدَهَا، عَلَی نَجَائِبَ مِنْ یَاقُوتٍ أَجْنِحَتُهَا وَأَزِمَّتُهَا اللُّؤْلُؤُ، عَلَیْهَا رَحَائِلُ مِنْ دُرٍّ عَلَی کُلِّ رِحَالَةٍ مِنْهَا نُمْرُقَةٌ مِنْ سُنْدُسٍ، وَرِکَابُهَا زَبَرْجَدٌ، فَیَجُزْنَ بِهَا الصِّرَاطَ، حَتَّی یَنْتَهِینَ بِهَا إِلَی الْفِرْدَوْسِ، فَیَتَبَاشَرُ بِهَا أَهْلُ الْجِنَانِ.

وَ فِی بُطْنَانِ الْفِرْدَوْسِ قُصُورٌ بِیضٌ، وَقُصُورٌ صُفْرٌ مِنَ لُؤْلُؤَةٍ مِنْ عِرْقٍ وَاحِدٍ، إِنَّ فِی الْقُصُورِ الْبِیضِ لَسَبْعِینَ أَلْفَ دَارٍ مَنَازِلُ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ علیهم السلام، وَ إِنَّ فِی الْقُصُورِ الصُّفْرِ لَسَبْعِینَ أَلْفَ دَارٍ مَسَاکِنُ إِبْرَاهِیمَ وَآلِهِ علیهم السلام، فَتَجْلِسُ عَلَی کُرْسِیٍّ مِنْ نُورٍ ویَجْلِسُونَ حَوْلَهَا، وَیُبْعَثُ إِلَیْهَا مَلَکٌ لَمْ یُبْعَثْ إِلَی أَحَدٍ قَبْلَهَا، وَلا یُبْعَثُ إِلَی أَحَدٍ بَعْدَهَا، فَیَقُولُ: إِنَّ رَبَّکَ یُقْرِؤُکَ السَّلامَ وَیَقُولُ: سَلِینِی أُعْطِکَ، فَتَقُولُ: قَدْ أَتَمَّ عَلَیَّ نِعْمَتَهُ، وَهَیَّأَ لِی کَرَامَتَهُ، وأَبَاحَنِی جَنَّتَهُ، أَسْأَلُهُ وُلْدِی وَذُرِّیَّتِی وَمَنْ وَدَّهُمْ بَعْدِی وَحَفِظَهُمْ مِنْ

ص:376

بَعْدِی، فَیُوحِی اللَّهُ إِلَی الْمَلَکِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَزُولَ مِنْ مَکَانِهِ أَنْ سُرَّهَا وَبَشِّرْهَا أَنِّی قَدْ شَفَّعْتُهَا فِی وُلْدِهَا وَمَنْ وَدَّهُمْ بَعْدَهَا وَحَفِظَهُمْ فِیهَا، فَتَقُولُ:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ وَأَقَرَّ بِعَیْنِی.

الَ جَعْفَرٌ: کَانَ أَبِی یَقُولُ: کَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ - رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ - إِذَا ذَکَرَ هَذَا الْحَدِیث تلا هذه الآیة (وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ) الآیة(1).

فُرَاتٌ، قَالَ: حَدَّثَنِی الْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ مُعَنْعَناً، عَنْ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام، قَالَ: قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَی إِذَا جَمَعَ النَّاسَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَعَدَنِی الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ، وَهُوَ وَافٍ لِی بِهِ، إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ نُصِبَ لِی مِنْبَرٌ لَهُ أَلْفُ دَرَجَةٍ لا کَمَرَاقِیکُمْ، فَأَصْعَدُ حَتَّی أَعْلُوَ فَوْقَهُ، فَیَأْتِینِی جَبْرَئِیلُ علیه السلام بِلِوَاءِ الْحَمْدِ، فَیَضَعُهُ فِی یَدِی، وَیَقُولُ: یَا مُحَمَّدُ هَذَا الْمَقَامُ الْمَحْمُودُ الَّذِی وَعَدَکَ اللَّهُ، فَأَقُولُ لِعَلِیٍّ: اصْعَدْ، فَیَکُونُ أَسْفَلَ مِنِّی بِدَرَجَةٍ، فَأَضَعُ لِوَاءَ الْحَمْدِ فِی یَدِهِ، ثُمَّ یَأْتِی رِضْوَانُ بِمَفَاتِیحِ الْجَنَّةِ، فَیَقُولُ: یَا مُحَمَّدُ هَذَا الْمَقَامُ الْمَحْمُودُ الَّذِی وَعَدَکَ اللَّهُ، فَیَضَعُهَا فِی یَدِی، فَأَضَعُهَا فِی حَجْرِ عَلِیِ.

ثُمَّ یَأْتِی مَالِک خَازِنُ النَّارِ، فَیَقُولُ: یَا مُحَمَّدُ هَذَا الْمَقَامُ الْمَحْمُودُ الَّذِی وَعَدَکَ اللَّهُ هَذِهِ مَفَاتِیحُ النَّارِ أَدْخِلْ عَدُوَّکَ وَعَدُوَّ ذُرِّیَّتِکَ وَعَدُوَّ أُمَّتِکَ النَّارَ، فآخُذُهَا وَأَضَعُهَا فِی حَجْرِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام، فَالنَّارُ وَ الْجَنَّةُ یَوْمَئِذٍ أَسْمَعُ لِی وَ لِعَلِیٍّ مِنَ الْعَرُوسِ لِزَوْجِهَا، فَهُوَ قَوْلُ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فِی کِتَابِهِ (أَلْقِیا فِی جَهَنَّمَ کُلَّ کَفّارٍ عَنِیدٍ) (2) أَلْقِ یَا مُحَمَّدُ وَیَا عَلِیُّ عَدُوَّکُمَا فِی النَّارِ.

ثُمَّ أَقُومُ، فَأُثْنِی عَلَی اللَّهِ ثَنَاءً لَمْ یُثْنِ عَلَیْهِ أَحَدٌ قَبْلِی، ثُمَّ أُثْنِی عَلَی الْمَلائِکَةِ ا

ص:377


1- (1) تفسیر فرات کوفی ص 443-444 ح 585.
2- (2) سورۀ ق: 24.

لْمُقَرَّبِینَ، ثُمَّ أُثْنِی عَلَی الأَنْبِیَاءِ وَالْمُرْسَلِینَ، ثُمَّ أُثْنِی عَلَی الأُمَمِ الصَّالِحِینَ، ثُمَّ أَجْلِسُ فَیُثْنِی اللَّهُ وَیُثْنِی عَلَیَّ مَلائِکَتُهُ، وَیُثْنِی عَلَیَّ أَنْبِیَاؤُهُ وَرُسُلُهُ، وَیُثْنِی عَلَیَّ الأُمَمُ الصَّالِحَةُ.

ثُمَّ یُنَادِی مُنَادٍ مِنْ بُطْنَانِ الْعَرْشِ: یَا مَعْشَرَ الْخَلائِقِ غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ حَتَّی تَمُرَّ بِنْتُ حَبِیبِ اللَّهِ إِلَی قَصْرِهَا، فَتَمُرُّ فَاطِمَةُ علیها السلام بِنْتِی عَلَیْهَا رَیْطَتَانِ خَضْرَاوَانِ، حَوْلَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ حَوْرَاءَ، فَإِذَا بَلَغَتْ إِلَی بَابِ قَصْرِهَا وَجَدَتِ الْحَسَنَ قَائِماً وَالْحُسَیْنَ نَائِماً مَقْطُوعَ الرَّأْسِ، فَتَقُولُ لِلْحَسَنِ: مَنْ هَذَا؟ فَیَقُولُ: هَذَا أَخِی إِنَّ أُمَّةَ أَبِیکِ قَتَلُوهُ وَقَطَعُوا رَأْسَهُ.

فَیَأْتِیهَا النِّدَاءُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ: یَا بِنْتَ حَبِیبِ اللَّهِ إِنِّی إِنَّمَا أَرَیْتُکِ مَا فَعَلَتْ بِهِ أُمَّةُ أَبِیکِ، لأنِّی ادَّخَرْتُ لَکِ عِنْدِی تَعْزِیَةً بِمُصِیبَتِکِ فِیهِ، إِنِّی جَعَلْتُ لِتَعْزِیَتِکِ بِمُصِیبَتِکِ فِیهِ أَنِّی لا أَنْظُرُ فِی مُحَاسَبَةِ الْعِبَادِ حَتَّی تَدْخُلِی الْجَنَّةَ أَنْتِ وَذُرِّیَّتُکِ وَشِیعَتُکِ وَمَنْ أَوْلاکُمْ مَعْرُوفاً مِمَّنْ لَیْسَ هُوَ مِنْ شِیعَتِکِ قَبْلَ أَنْ أَنْظُرَ فِی مُحَاسَبَةِ الْعِبَادِ، فَتَدْخُلُ فَاطِمَةُ ابْنَتِی الْجَنَّةَ وَذُرِّیَّتُهَا وَشِیعَتُهَا وَمَنْ أَوْلاهَا مَعْرُوفاً مِمَّنْ لَیْسَ هُوَ مِنْ شِیعَتِهَا، فَهُوَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَی فِی کِتَابِهِ (لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ) قَالَ: هُوَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ (وَ هُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ) (1) هِیَ وَ اللَّهِ فَاطِمَةُ وَذُرِّیَّتُهَا وَشِیعَتُهَا وَمَنْ أَوْلاهُمْ مَعْرُوفاً مِمَّنْ لَیْسَ هُوَ مِنْ شِیعَتِهَا(2).

و دور نیست که مراد از غیر شیعه موالی ومحبّین باشد؛ زیرا که احادیث وارد شده که شیعه کسی است که متابعت آثار و اطاعت اخبار ایشان در جمیع اوامر و نواهی نماید، و قول خدای عزّوجلّ (وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ) (3) موافق بعضی از احادیث که ضمیر مجرور راجع به حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه و

ص:378


1- (1) سورۀ انبیاء: 103.
2- (2) تفسیر فرات کوفی ص 437-438 ح 578.
3- (3) سورۀ صافّات: 83.

سلامه علیه است، شاهد صدقی است بر این معنا، پس بناءً علیه اکثر مردم مستظهر به ولایت و محبّت ایشان اند، چناچه در احادیث تصریح به آن شده.

سند سی و هشتم: شفاعت حضرت فاطمه علیها السلام برای محبّین آن حضرت

ابن بابویه رحمة اللّه علیه در کتاب علل الشرایع ایراد نموده، باسناد خود از محمّد بن مسلم که گفت: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ: لِفَاطِمَةَ علیها السلام وَقْفَةٌ عَلَی بَابِ جَهَنَّمَ، فَإِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ کُتِبَ بَیْنَ عَیْنَیْ کُلِّ رَجُلٍ مُؤْمِنٌ أَوْ کَافِرٌ، فَیُؤْمَرُ بِمُحِبٍّ قَدْ کَثُرَتْ ذُنُوبُهُ إِلَی النَّارِ، فَتَقْرَأُ فَاطِمَةُ بَیْنَ عَیْنَیْهِ مُحِبّاً، فَتَقُولُ: إِلَهِی وَسَیِّدِی سَمَّیْتَنِی فَاطِمَةَ، وَفَطَمْتَ بِی مَنْ تَوَلاّنِی وَتَوَلَّی ذُرِّیَّتِی مِنَ النَّارِ، وَوَعْدُکَ الْحَقُّ وَأَنْتَ لا تُخْلِفُ الْمِیعادَ.

فَیَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: صَدَقْتِ یَا فَاطِمَةُ، إِنِّی قد سَمَّیْتُکِ فَاطِمَةَ وَفَطَمْتُ بِکِ مَنْ أَحَبَّکِ وَتَوَلاّکِ وَأَحَبَّ ذُرِّیَّتَکِ وَتَوَلاّهُمْ مِنَ النَّارِ، وَوَعْدِیَ الْحَقُّ وَأَنَا لا أُخْلِفُ الْمِیعَادَ، وَإِنَّمَا أَمَرْتُ بِعَبْدِی هَذَا إِلَی النَّارِ لِتَشْفَعِی فِیهِ فَأُشَفِّعَکِ وَلِیَتَبَیَّنَ لِمَلائِکَتِی وَأَنْبِیَائِی وَرُسُلِی وَأَهْلِ الْمَوْقِفِ مَوْقِفُکِ مِنِّی وَمَکَانَتُکِ عِنْدِی، فَمَنْ قَرَأْتِ بَیْنَ عَیْنَیْهِ مُؤْمِناً فَخُذِی بِیَدِهِ وَأَدْخِلِیهِ الْجَنَّةَ1.

یعنی: محمّد بن مسلم گفت: شنیدم که حضرت امام محمّد باقر علیه السلام می فرمود:

که حضرت فاطمه علیها السلام را توقّفی متحقّق می شود بر در جهنّم، پس چون روز قیامت شود نوشته می شود میان دو چشم هر کس که آن مؤمن است یا کافر، پس امر کرده می شود به محبّی از محبّان اهل بیت که گناه او بسیار بوده باشد به آتش دوزخ، پس می خواند حضرت فاطمه نوشتۀ میان دو چشم او را که

ص:379

او محبّ است، پس می گوید: ای خدای من و سید من نام نهادی مرا فاطمه، و نگاه داشتی به سبب من کسی که مرا دوست دارد و دوست دار ذریّۀ من باشد از آتش دوزخ، و وعدۀ تو حقّ است، و تو خلف وعده نمی کنی.

پس می فرماید خدای عزّوجلّ: راست گفتی ای فاطمه، به درستی که من نام گذاشتم تو را فاطمه، و نگاه داشتم به سبب تو کسی که دوست دار و معین تو باشد، و دوست دار و معین ذریّۀ تو باشد از آتش، و وعدۀ من حقّ است، و من خلاف وعدۀ خود نمی نمایم، و به تحقیق که امر نموده بودم به این بندۀ خود به آتش دوزخ تا آن که شفیع شوی تو، پس قبول کنم شفاعت تو را تا ظاهر شود به ملائکه و پیغمبران و رسولان من و اهل محشر مرتبۀ تو و مقام تو نزد من، پس هر که را که بخوانی میان دو چشم او که مؤمن است، پس بگیر دست او را و داخل گردان او را در بهشت.

سند سی و نهم: وجوب رعایت حرمت حضرت فاطمه علیها السلام

شیخ المحدّثین شیخ ابوجعفر طوسی رحمه الله در کتاب تهذیب، و ابن بابویه رحمه الله در کتاب علل الشرایع، باسناد خود نقل نموده اند از حمّاد که: سمعت أبا عبداللّه علیه السلام یقول: لا یحلّ لأحد أن یجمع بین اثنتین من ولد فاطمة علیها السلام، إنّ ذلک یبلغها فیشقّ علیها، قال: قلت: یبلغها؟ قال: ای واللّه(1).

یعنی: شنیدم از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام که می گفت: که حلال نیست مر احدی را که جمع نماید میان دو زن از اولاد فاطمه علیها السلام، به درستی که این می رسد به حضرت فاطمه علیها السلام و دشوار می نماید بر او، راوی گفت: عرض

ص:380


1- (1) تهذیب شیخ طوسی 463:7 ح 1855، علل الشرائع شیخ صدوق ص 590 ح 38.

کردم که می رسد به او؟ فرمود: که آری به خدا.

واین معنا دلالت دارد بر لزوم رعایت ایشان.

من وسائل الشیعة(1): قد روی الشیخ الحدیث الدالّ علی عدم جواز الجمع بین ثنتین من ولد فاطمة علیها السلام، ولم یرد له معارضاً، ولا تعرّض لتأویله ولا لتضعیفه، ویظهر من کلامه فی العدّة وفی کتاب الأخبار أنّ کلّ حدیث کذلک فهو قائل بمضمونه معتقد لوجوب العمل به، وکذلک غیره من المحدّثین، کما یظهر بالتتبّع.

وصرّح فی أوّل الاستبصار بأنّ کلّ حدیث لم ینقلوا له معارضاً، فهو مجمع علی نقله، بل علی العمل به إذا لم یعرف فتواهم بخلافه، وفقهاؤنا لم یصرّحوا بمنع ولا جواز، بل اقتصروا علی روایة الحدیث.

بل صرّح ابن بابویه رئیس المحدّثین فی کتاب العلل بالمنع، فقال: باب العلّة التی من أجلها لا یجوز لأحد أن یجمع بین ثنتین من ولد فاطمة علیها السلام، ثمّ أورد الحدیث بغیر معارض، ولم یتعرّض لتأویله.

فالاحتیاط معیّن، والعامّ لا یعارض الخاصّ الصحیح الصریح، واللّه أعلم. من إفادات شیخنا الحرّ رحمة اللّه علیه.

سند چهلم: آمرزش گناه ذرّیۀ اهل بیت

من الصواعق: وفی حدیث قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: یا علی إنّ اللّه قد غفر لک ولذرّیتک ولولدک وأهلک ولشعیتک ولمحبّی شیعتک، فابشر فإنّک الأنزع البطین.

ص:381


1- (1) وسائل الشیعه 503:20.

یعنی: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: که یا علی به تحقیق که خدای تبارک وتعالی آمرزیده است تو را ذرّیۀ تو را و اولاد تو را و اهل تو را وشیعیان تو را و دوستان تو را و دوستان شیعیان تو را، پس مژده باد تو را، به درستی که خالی از شرک و مملو از علمی.

وفی کتاب ریاض الجنان لفضل اللّه بن محمّد الفارسی: عبداللّه بن العبّاس رضی اللّه عنه، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله لأمیرالمؤمنین علیه السلام: یا علی من تبسّم فی وجه محبّیک ومحبّی عترتک نظر اللّه إلیه یوم القیامة، ومن نظر اللّه تعالی إلیه فله الجنّة، یا علی من أعرض فی اللّه عن مبغضیک کتب اللّه له بقدر کلّ شعرة علی جسده ثواب عتق رقبة.

سند چهل و یکم: در بیان حرمات اللّه

ابن بابویه - رحمة اللّه علیه - در کتاب خصال در باب الثلاثة آورده: عن أبی سعید الخدری، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: إنّ للّه حرمات ثلاث من حفظهنّ حفظ اللّه له أمر دینه ودنیاه، ومن لم یحفظهنّ لم یحفظ اللّه له شیئاً: حرمة الإسلام، وحرمتی، وحرمة عترتی(1).

و در کتاب صواعق بدل «حرمة عترتی» به سند خود «حرمة رحمی» مسطور نموده.

یعنی: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: از برای خدای تعالی سه حرمت است، کسی که نگاه دارد حرمت آنها را نگاه می دارد خدای تعالی از برای او امر دین و دنیای او را، و کسی که نگاه ندارد حرمت آنها را نگاه نمی دارد خدای تعالی از برای او چیزی: یکی از آن حرمات حرمت دین اسلام است، دوّم حرمت من

ص:382


1- (1) خصال شیخ صدوق ص 146 ح 173.

است، و سیم حرمت عترت من است.

وبنا بر نسخۀ دیگر حرمت اقرباء و خویشان ذی رحم من است.

و قریب به این حدیث سید منصور بن اسحاق الحسینی در کتاب مسمّی به بلال غلّة المطالب وشفاء علّة المآرب فی مناقب علی بن أبی طالب علیه السلام ایراد نموده به این عبارت: قال عمر: قال النبی صلی الله علیه و آله: من حفظنی فی أهل بیتی، فقد اتّخذ عند اللّه عهداً لن تمسّه النار.

و این کلام دالّ است بر رستگاری محبّین اهل بیت نبوّت، و این فضلی است که حتّی عمر انکار این را نتوانسته نمود، والفضل ما شهدت به الأعداء.

سند چهل و دوّم: اهل بیت امانند برای اهل زمین

من العمدة: وبالاسناد المتقدّم، قال: حدّثنا عبداللّه بن أحمد بن حنبل، عن أبیه، قال: وفیما کتب إلینا محمّد بن علی(1) الحضرمی یذکر أنّ یوسف بن یعیش(2) حدّثهم، قال: حدّثنا عبدالملک بن هارون، عن عنترة، عن أبیه، عن جدّه، عن علی علیه السلام، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: النجوم أمان لأهل السماء إذا ذهبت النجوم ذهبوا، وأهل بیتی أمان لأهل الأرض، فإذا ذهب أهل بیتی ذهب أهل الأرض(3).

یعنی: خورشید آسمان ولایت ونیّر اعظم فلک امامت حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود: که مهر سپهر رسالت واصطفاء حضرت محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله

ص:383


1- (1) در عمده: عبداللّه.
2- (2) در عمده: نفیس.
3- (3) عمدۀ ابن بطریق ص 308، فضائل الصحابۀ ابن حنبل 671:2 ح 1145.

فرمود: که ستاره ها امان اند از برای اهل آسمان، هرگاه بر طرف شود ستاره ها از آسمان بر طرف می شوند اهل آسمان، و اهل بیت من امان اند از برای اهل زمین، یعنی وجود ایشان سبب است از برای بقاء اهل ارض، هرگاه اهل بیت من بر طرف شوند بر طرف می شوند اهل زمین.

و در حدیث دیگر وارد شده که مثل أهل بیتی کمثل النجوم(1).

یعنی: مثل اهل بیت من مثل نجوم است، یعنی: خدای تعالی اهل بیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله را مانند کواکب نیرّه راهنمای بندگان گمراه ساخت، تا متمسّک به ایشان شده از تاریکیهای شقاوت ابدی نجات یافته، به سعادت دارین مستسعد گردند.

و علی بن ابراهیم رحمه الله در تفسیر آیۀ کریمۀ (جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها) (2) گفته: مراد به نجوم آل محمّداند صلوات اللّه علیهم اجمعین(3).

سند چهل و سیم: مثل اهل بیت مثل کشتی نوح است

من العمدة: وبالاسناد المقدّم، قال: أخبرنا أبوالحسن أحمد بن المظفّر بن أحمد العطّار الفقیه الشافعی، قال: أخبرنا أبومحمّد عبداللّه بن محمّد بن عثمان الملقّب بابن السقّاء الحافظ الواسطی، قال: حدّثنی أبوبکر محمّد بن یحیی الصولی النحوی، قال: حدّثنی محمّد بن زکریا الغلابی، قال: حدّثنا جهم بن السباق الریاحی، قال: حدّثنی بشر بن المفضّل، قال: سمعت الرشید یقول: سمعت المهدی یقول: سمعت المنصور یقول: حدّثنی أبی، عن ابن عبّاس رضی اللّه عنه، قال: قال

ص:384


1- (1) کمال الدین شیخ صدوق ص 241.
2- (2) سورۀ انعام: 97.
3- (3) تفسیر علی بن ابراهیم قمّی 211:1.

رسول اللّه صلی الله علیه و آله: مثل أهل بیتی فیم مثل سفینة نوح، من رکبها نجی، ومن تأخّر عنها هلک(1).

یعنی: گفت ابن عبّاس که حضرت سید المرسلین وخاتم النبیین صلوات اللّه علیه و علی آله الطیبین فرمود: مثل اهل بیت من مثل کشتی نوح است در حین طوفان، هر که به کشتی نوح نشست نجات یافت، و هر که تخلّف کرد هلاک شد.

وفی الروضة من الکافی: عن أبی عبداللّه علیه السلام کان إذا ذکر رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال:

بأبی واُمّی وقومی وعشیرتی، عجباً للعرب کیف لا تحملنا علی رؤوسها واللّه عزّوجلّ یقول فی کتابه: (وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها) (2)فبرسول اللّه صلی الله علیه و آله انقذوا(3).

سند چهل و چهارم: اهل بیت در آخرت معذّب نخواهند شد

من کتاب الصواعق ابن حجر به طریق صحیح خود نقل نموده از حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: وعدنی ربّی فی أهل بیتی، من أقرّ منهم بالتوحید ولی بالبلاغ أن لا یعذّبهم(4).

یعنی: وعده کرده است مرا پروردگار من در حقّ اهل بیت من که کسی که اقرار داشته باشد از ایشان به توحید خدا، و قائل باشد به تبلیغ رسالت من، این را که عذاب نکند ایشان را.

و در کتاب أشرف المناقب للسید إبراهیم الموسوی این حدیث از رسول اللّه صلی الله علیه و آله منقول است بدون لفظ «ولی بالبلاغ» و عوض «أن لا یعذّبهم» «فله الجنّة»

ص:385


1- (1) عمدۀ ابن بطریق ص 358-359 ح 693.
2- (2) سورۀ آل عمران: 103.
3- (3) روضۀ کافی 266:8 ح 388.
4- (4) الصواعق المحرقۀ ابن حجر ص 235.

واقع است.

وفی کشف الغمّة أیضاً قال النبی صلی الله علیه و آله: سألت ربّی أن لا یدخل أحداً من أهل بیتی النار فأعطانیها(1).

سند چهل و پنجم: فرزندان حضرت فاطمه علیها السلام معذّب نخواهند بود

من الصواعق أیضاً: به سند موثّق از حضرت رسالت صلی الله علیه و آله روایت نموده که آن حضرت فرمودند به حضرت فاطمه زهرا صلوات اللّه علیها: إنّ اللّه غیر معذّبک ولا أحد من ولدک(2).

یعنی: خدای تعالی عذاب کننده نیست تو را و نه احدی از فرزندان تو را.

سند چهل و ششم: اهل بیت سبب نجات اند

من العمدة: وبالاسناد قال: أخبرنا محمّد بن أحمد بن عثمان، قال: أخبرنا أبوالحسین محمّد بن المظفّر بن موسی بن عیسی الحافظ إذناً، قال: حدّثنا محمّد بن محمّد بن سلیمان، قال: حدّثنا سوید، قال: حدّثنا المفضّل بن عبداللّه، عن إسحاق، عن ابن المعتمر، عن أبی ذرّ، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: إنّما مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح من رکب فیها نجی، ومن تخلّف عنها غرق(3).

و چون این حدیث با حدیث سابق در سند مختلف و اندک اختلاف در لفظ حدیث بود علاحده نقل، و اکتفا به ترجمۀ حدیث سابق شد.

ص:386


1- (1) کشف الغمّه 44:1.
2- (2) الصواعق المحرقۀ ابن حجر ص 235.
3- (3) عمدۀ ابن بطریق ص 359 ح 695.

ومن مجمع البیان فی تفسیر قوله تعالی (وَ لَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها) (1) فی سور البقرة، وقال أبوجعفر علیه السلام: آل محمّد أبواب اللّه وسبله، والدعاة إلی الجنّة، والقادة إلیها، والأدلاّء علیها إلی یوم القیامة(2).

سند چهل و هفتم: حرام بودن بهشت برای ظالمین اهل بیت

من الذخائر: علی رضی اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: إنّ اللّه حرّم الجنّة علی من ظلم أهل بیتی، أو قاتلهم، أو أغار علیهم وسبّهم(3).

یعنی: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمودند، که خدای تعالی حرام گردانیده است بهشت را بر کسی که ظلم به اهل بیت من کرده است، یا با ایشان مقاتله کرده است، یا آن که ایشان را غارت کرده است، یا آن که ایشان را ناسزا گفته است.

سند چهل و هشتم: وجوب خیر خواهی نسبت به اهل بیت پیغمبر

ابن بابویه - رحمة اللّه علیه - در باب نوادر از کتاب من لا یحضره الفقیه، به اسناد خود از حضرت رسول صلی الله علیه و آله روایت کرده است، که آن حضرت فرمود در حدیث طویلی: یا علی وصیت می کنم تو را به وصیتی چند، پس حفظ نما آن وصایا را که همیشه متلبّس به خیر و خوبی خواهی بود مادام که حفظ کنی این وصیت را، و از آن جمله این است:

ص:387


1- (1) سورۀ بقره: 189.
2- (2) مجمع البیان 21:2.
3- (3) ذخائر العقبی طبرسی ص 20.

یا علی سبعة من کنّ فیه، فقد استکمل حقیقة الایمان، وأبواب الجنّة مفتّحة له: من أسبغ وضوءه، وأحسن صلاته، وأدّی زکاة ماله، وکفّ غضبه، وسجن لسانه، واستغفر لذنبه، وأدّی النصیحة لأهل بیت نبیّه(1).

یعنی: یا علی هفت خصلت است که هر آن کس که این خصال سبعه در او بوده باشد، پس به تحقیق که او کامل دریافته است حقیقت ایمان را، و درهای بهشت از برای او گشاده شده است: کسی که کامل سازد وضوی خود را، و نیکو بجا آورد نماز خود را، و بدهد زکات مال خود را، و نگاه دارد غضب خود را، و حبس کند زبان خود را، و طلب آمرزش کند از برای گناه خود، و آنچه شرط خیر خواهی است نسبت به اهل بیت پیغمبر خود بعمل آورد به موالات و دوستی ایشان، واتّباع اقوال ایشان، و خلوص نیت خود از برای ایشان.

سند چهل و نهم: حرمت سادات از نسل حضرت علی علیه السلام

نیز شیخ صدوق رحمة اللّه علیه در باب نوادر از کتاب مسطور آوده: یا علی ما بعث اللّه عزّوجلّ نبیاً إلاّ وجعل ذرّیته من صلبه، وجعل ذرّیتی من صلبک، ولولاک لما کانت لی ذرّیة(2).

یعنی: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی مبعوث نگردانید خدای عزّوجل پیغمبری را مگر این که گردانید ذرّیۀ آن پیغمبر را از صلب او، و گردانید خدای تعالی ذرّیۀ مرا از صلب تو، و اگر تو نمی بودی نمی بود از برای من ذرّیه.

و در صواعق محرقه مسطور است: وأخرج صاحب کنوز المطالب فی بنی أبی طالب، بعد نقل حدیث: إنّ اللّه عزّوجلّ جعل ذرّیة کلّ نبی فی صلبه، وجعل

ص:388


1- (1) من لا یحضره الفقیه 359:4.
2- (2) من لا یحضره الفقیه 365:4.

ذرّیتی فی صلب علی بن أبی طالب(1).

زاد صاحب کنوز المطالب فی روایته: إنّه إذا کان یوم القیامة دعی الناس بأسماء امّهاتهم سرّاً من اللّه علیهم إلاّ هذا وذرّیته، فإنّهم یدعون بأسماء آبائهم لصحّة ولادتهم.

یعنی: زیاد نموده است صاحب کتاب کنوز المطالب در حدیث مسطور موافق روایت خود این را: که هرگاه روز قیامت خوانده می شوند مردمان به نامهای مادران از جهت سرّی از جانب خدای تعالی بر ایشان، که اگر نطفۀ ایشان از حرام باشد باعث رسوائی ایشان نشود هرگاه به اسم پدران خوانده شوند مگر علی بن ابی طالب صلوات اللّه وسلامه علیه، و ذرّیۀ آن حضرت، پس به درستی که ایشان خوانده می شوند به نامهای پدران از جهت صحیح بودن ولادت ایشان، و عدم شبهه در ولادت ایشان.

و در کتاب فردوس الأخبار تألیف ابن شیرویه دیلمی و تحفه شاهی نیز واقع است حدیثی که از ائمّه اطهار علیهم السلام نقل نموده اند که: إنّا أهل بیت قد أذهب اللّه عزّوجلّ عنّا الفواحش ما ظهر منها وما بطن(2).

و از این حدیث معلوم می شود نسبت به اهل بیت رسول صلی الله علیه و آله اذهاب فواحش ظاهره و باطنه شده است.

و یؤیّد ذلک ما ورد فی الکتاب المستجاد من فعلات الأجواد، تألیف محسن بن أبی القاسم علی التنوخی المعاصر للسید المرتضی - رحمهما اللّه - حکایة طریفة: عن ابن عمر، قال: رأی إسحاق بن إبراهیم الظاهری فی منامه النبی صلی الله علیه و آله، وهو یقول: أطلق القاتل، فاستیقظ مرتاعاً، ودعا بشمعة، وأحضر الکتب الواردة

ص:389


1- (1) الصواعق المحرقۀ ابن حجر ص 236.
2- (2) فردوس الأخبار دیلمی 87:1 ح 147.

من الحبوس، فلم یر فیها ذکر قاتل، فأمر بإحضار السندی وعبّاس وسألهما عن الخبر، فقال له عبّاس: نعم قد کتبنا بخبر قاتل.

فأعاد النظر فیها، فوجد الکتاب فی أضعاف القراطیس، وإذا رجل قد شهد علیه بقتل وأقرّ به، فأمر بإحضاره، فلمّا مثل بین یدیه ورأی ما به من الارتیاع، قال له: إن صدّقتنی أطلقتک، فانبریء بخبره، وذکر أنّه کان هو وعدّة معه یرتکبون کلّ عظیمة، ویستحلّون کلّ محرّم، وکان اجتماعهم بمدینة أبی جعفر یعتکفون علی کلّ بلیة.

فلمّا کان فی بعض الأیّام جاءتهم عجوزة کانت تختلف إلیهم بالفساد، ومعها جاریة بارعة فی الجمال، فلمّا توسّطت الجاریة الدار ورأتنا صرخت صرخة عظیمة، ثمّ اغمی علیها، فلمّا أفاقت قالت: اللّه اللّه فیّ، فإنّ هذه العجوزة قد خدعتنی، وأعلمتنی أنّ فی جیرانها قوماً لهم حقّ لم یر مثله، وشوّقتنی إلی النظر إلیه، فخرجت معها واثقة بقولها، فهجمت بی علیکم، وجدّی رسول اللّه صلی الله علیه و آله، واُمّی فاطمة، وأبی الحسین بن علی بن أبی طالب علیهما السلام، فاحفظوهم فیّ، فکأنّها واللّه إنّما أغرتهم بنفسها.

فقمت دونها، ومنعت عنها، وقاتلت من أرادها، فنالتنی جراحات، فعمدت إلی أشدّهم فی أمرهم وأکلبهم، فقاتلته وتخلّصت الجاریة منه آمنة، وأخرجتها سالمة، فسمعتها تقول مخاطبة لی: سترک اللّه کما سترتنی، وکان لک کما کنت لی، فسمع الجیران الضجّة، فدخلوا علیها والسکین فی یدی، والرجل متشحّط فی دمه، فرفعت علی هذه الحال.

فقال إسحاق: قد عرفت لک ما کان، ووهبتک للّه ورسوله، فقال الرجل: فوحقّ من وهبتنی له لا عدت إلی معصیة أبداً(1).

و مجمل ترجمۀ این حکایت آن است که: عجوزه ای جاریۀ سیده از ذرّیۀ

ص:390


1- (1) المستجاد من فعلات الأجواد تنوخی ص 105-106.

رسول صلی الله علیه و آله را به حیله و مکر نزد جمعی از فسقه برده بود، و چون او نزدیک ایشان رسیده فریادی کرده بیهوش گشته افتاده بوده است، و بعد از آن که به هوش آمده به ایشان گفته است: خدا را در باب من یاد آورید که مرا به مکر این عجوزه به این مکان آورده، و جدّ من رسول اللّه صلی الله علیه و آله، و مادر من فاطمه علیها السلام، و پدر من حسین بن علی بن ابی طالب علیهما السلام است، پس بد به من مکنید.

وایشان با وجود استماع این معانی نسبت به او قصد بدی نموده بودند، آخر یکی از ایشان مانع شده اعظم ایشان را مقتول ساخته، و او را سالمةً خلاص می نماید، و آن دختر در وقت بیرون آمدن دعا در حقّ آن شخص نموده است، حضرت رسالت صلی الله علیه و آله در خواب به حاکم عصر که اسحاق نام داشته امر فرموده اند که قاتل را سر ده، حاکم بعد از استعلام او را سر داده، و او تائب از جمیع معاصی گشته است، واللّه یهدی من یشاء إلی صراط مستقیم.

و این حکایت را نیز مسعودی در تاریخ خود آورده.

و شبیه به این نقل حکایتی است که از روی خطّ شریف شهید ثانی اعنی: زین الملّة والدین شیخ زین الدین قدّس سرّه قلمی شده، به این عبارت: وجدت فی کتاب المدهش لأبی الفرج ابن الجوزی، قال بعض الصالحین: دخلت إلی مصر، فوجدت بها حدّاداً یخرج الحدید من النار بیده ویقلّبه علی السندان ولا یجد لذلک ألماً، فقلت فی نفسی: هذا عبد صالح لا تعدو علیه النار، فدنوت منه وسلّمت علیه، فردّ علیّ السلام، فقلت: یا سیدی بالذی منّ علیک بهذه الکرامة إلاّ ما دعوت لی.

قال: فبکی وقال: واللّه یا أخی ما أنا کما ظننت، فقلت: یا أخی إنّ هذا الذی فعلته لا یقدر علیه إلاّ الصالحون، فقال: اسمع انّ لهذا حدیثاً عجیباً، فقلت: إن رأیت أن تطرفنی به فافعل.

فقال: نعم کنت یوماً من الأیّام جالساً فی هذا الدکّان، وکنت کثیر التخلیط، إذ

ص:391

وقفت علیّ امرأة جمیلة الصورة لم أر قطّ أحسن منها وجهاً، فقالت: یا أخی هل عندک شیء للّه عزّوجلّ؟ فلمّا نظرت إلیها فتنت بها وقلت لها: هل لک أن تمضی معی إلی البیت وأرفع إلیک ما یکفیک زماناً طویلاً، فقالت: لست واللّه ممّن یفعل هذا، فقلت، فاذهبی عنّی.

قال: فذهبت وغابت عنّی طویلاً، ثمّ رجعت وقالت: قد أحوجتنی الضرورة إلی ما أردت، قال: فقفلت الدکّان، ومضیت بها إلی البیت، قال: فقالت: یا هذا انّ لی أطفالاً قد ترکتهم علی فاقة، فإن رأیت أن تعطینی شیئاً أذهب به إلیهم وأرجع إلیک فافعل، فأخذت علیها العهود والمواثیق، ثمّ دفعت إلیها دراهم، فمضت وغابت ساعة، ثمّ رجعت فدخلت إلی البیت، وأغلقت الباب وسکّرته، فقالت: لم فعلت هذا؟ فقلت: خوفاً من الناس، فقالت: ولم لا تخاف من ربّ الناس، فقلت: إنّه غفور رحیم.

ثمّ تقدّمت إلیها، فوجدتها تضطرب کما تضطرب السعفة فی یوم ریح عاصف، ودموعها تنحدر علی خدّیها، فقلت، ممّا اضطرابک؟ قالت: یا هذا خوفاً من اللّه عزّوجلّ، ثمّ قالت: یا هذا إن ترکتنی للّه تعالی ضمنت لک أنّ اللّه لا یعذّبک بناره لا فی الدنیا ولا فی الآخرة.

قال: فقمت ودفعت إلیها جمیع ما کان عندی، وقلت: یا هذه اذهبی لسبیلک قد ترکتک خوفاً من اللّه عزّوجلّ، قال: فلمّا فارقتنی غلبتنی عینای، فرأیت امرأة لم أر أحسن منها وجهاً، وعلی رأسها تاج من الیاقوت، فقالت: یا هذا جزاک اللّه عنّا خیراً، فقلت لها: ومن أنت؟ قالت: امّ الصبیة التی أتتک وترکتها خوفاً من اللّه عزّوجلّ، لا أحرقک اللّه لا فی الدنیا ولا فی الآخرة، فقلت: ومن هی یرحمک اللّه؟ فقالت: هی من نسل رسول اللّه صلی الله علیه و آله.

قال: فحمدت اللّه عزّوجلّ إذ وفّقنی وعصمنی، ثمّ ذکرت قوله تعالی (إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) ثمّ أفقت من ذلک

ص:392

الوقت لم تعد علیّ النار فی دار الدنیا، وأرجو أن لا تعدو علیّ فی الآخرة.

از این خبر روشن می گردد که هر که آتش شهوت خود را در این نشأ از حرام منطفی سازد، خصوصاً از محترمی که از محارم رسول اللّه صلی الله علیه و آله باشد، ربّ جلیل مانند حضرت خلیل در نشأتین حدّت آتش را بر او برد وسلام می گرداند.

وفی آخر المقالة الحادیة عشر من کتاب سرّ العالمین للغزالی: نحن أهل بیت طاهر لا نفجر ولا یفجر بنا. تمّ الحدیث.

سند پنجاهم: سادات از ذرّیۀ حضرت علی علیه السلام می باشند

در اربعین ابن المؤذّن، و در تاریخ الخطیب وارد، و به اسانید خود روایت کرده اند از جابر که قال النبی صلی الله علیه و آله: إنّ اللّه عزّوجلّ جعل ذرّیة کلّ نبی من صلبه خاصّة، وجعل ذرّیتی من صلبی وصلب علی بن أبی طالب، إنّ کلّ بنی بنت ینسبون إلی أبیهم، إلاّ أولاد فاطمة فإنّی أنا أبوهم(1).

یعنی: فرمود پیغمبر صلی الله علیه و آله: به تحقیق که خدای عزّوجلّ گردانیده است ذرّیۀ هر پیغمبری را از صلب او و بس، و گردانیده است ذرّیۀ مرا از پشت من و از پشت علی بن ابی طالب، به تحقیق که هر اولاد دختری منسوب می باشند به پدران خود مگر اولاد فاطمه به تحقیق که من پدر ایشانم.

سند پنجاه و یکم: برتری اهل بیت بر دیگران

در کتاب حدیقة الناظر ونزهة الخاطر آورده شده، در حدیث طویلی که یهودی به خدمت حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله آمد وسؤال نمود از ده چیز، از جمله

ص:393


1- (1) تاریخ بغداد 333:1، مناقب ابن شهرآشوب 61:9.

سؤالهای او یکی این است:

قال الیهودی: یا محمّد فاخبرنی عن فضلکم أهل البیت.

قال النبی صلی الله علیه و آله: لی فضل علی النبیین، فما من نبی إلاّ دعا علی قومه بدعوة، وأنا أخّرت دعوتی لاُمّتی لأشفع لهم یوم القیامة، وأمّا فضل أهل بیتی وذرّیتی علی غیرهم کفضل الماء علی کلّ شیء، وبه حیاة کلّ شیء، وحبّ أهل بیتی وذرّیتی استکمال الدین، وتلا رسول اللّه صلی الله علیه و آله (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً) إلی آخر الآیة(1).

قال الیهودی: صدقت یا محمّد(2).

یعنی: گفت یهودی: راست گفتی یا محمّد، پس گفت: خبر ده مرا از فضل شما اهل بیت بر سایر مردمان.

فرمود حضرت خیر المرسلین صلی الله علیه و آله: مرا فضل و زیادتی هست بر جمیع پیغمبران، و نبوده است هیچ پیغمبری مگر این که دعا کرده است بر قوم خود به دعائی، و من تأخیر کردم دعای خود را از برای امّت خود تا روز قیامت که در آن روز شفاعت کنم ایشان را، و امّا فضل اهل بیت من و ذرّیۀ من بر غیر ایشان مانند فضل آب است بر همه چیز، وبه آب هر چیز زنده و ذی حیات است، همچنین سایر مردمان به وجود اهل بیت و ذرّیۀ آن حضرت حیات صوری و معنوی دارند.

و فرمود: دوستی اهل بیت من و ذرّیۀ من سبب کامل گردانیدن دین الهی است، و خواندن این آیه را (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ) تا آخر آیه.

گفت یهودی: راست گفتی یا محمّد.

ص:394


1- (1) سورۀ مائده: 3.
2- (2) امالی شیخ صدوق ص 259.

سند پنجاه و دوّم: رعایت نمودن ذرّیۀ پیامبر صلی الله علیه و آله

عروة الاسلام الشیخ الصدوق ابوجعفر ابن بابویه القمّی رضوان اللّه تعالی علیه در کتاب من لا یحضره الفقیه، در باب رسم الوصیة، نقل نموده وصیتی را که وصی و نفس خیر المرسلین امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام به حضرت امام حسن علیه السلام فرمود، و اوّل آن وصیت این عبارت است:

ثمّ إنّی اوصیک یا حسن وجمیع ولدی وأهل بیتی ومن بلغهم کتابی من المؤمنین بتقوی اللّه ربّکم.

وبعد از چند فقرۀ دیگر می فرمایند: واللّه اللّه فی ذرّیة نبیّکم، فلا تظلمنّ بین أظهرکم وأنتم تقدرون علی الدفع عنهم(1).

یعنی: پس به تحقیق وصیت می کنم به تو ای حسن و جمیع اولاد خودم را، و هرکس را که برسد به ایشان این کتاب، وصیت من از مؤمنین به تقوی و پرهیزگاری الهی که ربّ شماست، و اجتناب کردن از عدم رعایت ذریّۀ پیغمبر شما، پس واقع نشود ظلم بر ایشان میان جماعت و پشتۀ شما، و حال آن که شما قادر بر دفع آن ظلم باشید از ایشان و دفع نکنید.

وفی کتاب الوصیة من الکافی عند نقله وصیة طویلة لأمیرالمؤمنین علیه السلام هذه التوصیة فی الذرّیة النبویة صلی الله علیه و آله: اللّه اللّه فی ذرّیة نبیکم، فلا یظلمنّ بحضرتکم وظهرانیکم وأنتم تقدرون علی الدفع عنهم(2).

ص:395


1- (1) من لا یحضره الفقیه 190:4-191 ح 5433.
2- (2) فروع کافی 52:7.

سند پنجاه و سوم: در فضیلت زیارت امام زادگان

وجدت فی حرف العین من أصل عتیق من اصول أصحابنا، تاریخه نیف وأربعمائة، ولعلّه کتاب قرب الاسناد، أو کتاب الإمامة والتبصرة من الحیرة لوالد الصدوق علی بن بابویه، ما صورته هکذا: حدّثنا سهل بن أحمد، قال: حدّثنی محمّد بن محمّد بن الأشعث، عن موسی بن إسماعیل بن موسی بن جعفر، عن أبیه، عن آبائه علیهم السلام، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: عیادة بنی هاشم فریضة وزیارتهم سنّة(1).

یعنی: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمودند: که عیادت بنی هاشم فریضه، و زیارت ایشان سنّت است.

و این حدیث در کتاب بحار الأنوار در باب مدح الذرّیة الطیبة وثواب صلتهم نیز وارد شده(2).

شکل عیادت ار چه به صورت عبادت است امّا بنقطه ای زعبادت زیادت است

و در بعضی از کتب عامّه نیز واقع است، قال عمر بن الخطّاب للزبیر بن العوام:

هل لک أن تعود الحسن بن علی فإنّه مریض؟ فکان الزبیر تلکّأ علیه، فقال له عمر:

أما علمت أنّ عیادت بنی هاشم فریضة وزیارتهم نافلة.

وفیه حکایة اقراض الرجل الذی کان یقرض العلویة، ویکتب باسم علی علیه السلام، وإعطاؤه علیه السلام فی النوم، کما سیذکر هنا.

وفی کتاب بشارة المصطفی لشیعة المرتضی للشیخ الطبری، باسناده المتّصل

ص:396


1- (1) بحار الأنوار 234:96 ح 33 از الإمامه والتبصره.
2- (2) بحار الأنوار 234:96 ح 33 از الإمامه والتبصره.

إلی أبی عبداللّه، عن أبیه علیهما السلام، عن جابر بن عبداللّه الأنصاری، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله فی حدیث طویل: إنّ اللّه قد وکّل بفاطمة علیها السلام رعیلاً من الملائکة یحفظونها من بین یدیها ومن خلفها وعن یمینها وعن شمالها(1)، وهم معها فی حیاتها وعند قبرها بعد موتها، یکثرون الصلاة علیها وعلی أبیها وبعلها وبنیها، فمن زارنی بعد وفاتی، فکأنّما زارنی فی حیاتی، ومن زار فاطمة فکأنّما زارنی، ومن زارنی علی بن أبی طالب فکأنّما زار فاطمة، ومن زار الحسن والحسین فکأنّما زار علیاً، ومن زار ذرّیتهما فکأنّما زارهما(2).

و از این حدیث مستفاد می شود که عیادت و زیارت بنی هاشم و ذریّۀ رسول صلی الله علیه و آله عبادت مفروضه، و سنّت مؤکّده است به مثابه ای که زیارت ایشان به حسب ثواب بی قیاس مساوی زیارت جدّ ایشان است به قیاس مساوات، و از تصریح نمودن به ذرّیۀ حضرت امام حسن علیه السلام مستفاد می شود که این حکم مختصّ به ائّمه علیهم السلام نیست.

و در کتاب ثواب الأعمال(3) واقع است: عنه صلی الله علیه و آله: من زارنی أو زار أحداً من ذرّیتی زرته یوم القیامة، فأنقذته من أهوالها(4).

یعنی: مروی است از حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: کسی که زیارت کند مرا یا آن که زیارت کند احدی از ذریّۀ مرا، زیارت خواهم کرد او را در روز قیامت، پس او را خلاص خواهم نمود از هولهای روز قیامت.

و قریب به این حدیث در جامع الأخبار واقع است به این عبارت: من زار واحداً من أولادی فی الحیاة وبعد الممات، فکأنّمنا زارنی ومن زارنی غفر له

ص:397


1- (1) یسارها - خ.
2- (2) بحار الأنوار 122:100 ح 28 از بشارة المصطفی ص 139.
3- (3) صحیح در کتاب کامل الزیارات.
4- (4) کامل الزیارات ص 41 ح 4.

ألبتّة(1).

و در سند دوازدهم وسیزدهم مؤیّد این معانی گذشت.

وفی کتاب المزار من کتاب هدایة الاُمّة للشیخ محمّد الحرّ رحمه الله، قال النبی صلی الله علیه و آله لعلی علیه السلام: یا علی إنّ اللّه جعل قبرک وقبر ولدک بقعة من بقاع الجنّة، وعرصة من عرصاتها(2).

و از بعضی از اخبار ظاهر می شود که چون قبر شریف هر امام زاده از امام زادهای واجب التعظیم والتکریم بقعه ای از بقاع جنّت، وعرصه ای از عرصات آن، و مهبط فیض سبحانی، وصدف جمان جثمان بحرین فاطمه وعلی عمرانی است تخصیص یافته، خصوص قبور عالی شأن ایشان به تجصیص و نقش اسامی سامیه بر الواح مرکوزه در قبور زاکیۀ این طائفۀ علیۀ علویه ذی شأن.

ففی کتاب الکافی: روی یونس بن یعقوب، قال: لمّا رجع أبوالحسن موسی علیه السلام من بغداد ومضی إلی المدینة، ماتت بنت له بفید، فدفنها وأمر بعض موالیه أن یجصّص قبرها، ویکتب علی لوح اسمها، ویجعله فی القبر(3).

وروی النجاشی فی فهرسته، باسناده إلی أحمد بن محمّد بن خالد البرقی، قال:

کان عبدالعظیم ورد الری هارباً من السلطان، وسکن سرباً فی دار رجل من الشیعة فی سکّة الموالی، وکان یعبد اللّه فی ذلک السرب، ویصوم نهاره، ویقوم لیله، وکان یخرج مستتراً فیزور القبر المقابل قبره وبینهما الطریق، ویقول: هو قبر رجل من ولد موسی بن جعفر علیه السلام.

فلم یزل یأوی إلی ذلک السرب، ویقع خبره إلی الواحد بعد الواحد من شیعة

ص:398


1- (1) جامع الأخبار ص 97.
2- (2) هدایة الاُمّه حرّ عاملی 454:5 ح 8.
3- (3) فروع کافی 202:3 ح 3.

آل محمّد علیهم السلام حتّی عرفه أکثرهم.

فرأی رجل من الشیعة فی المنام رسول اللّه صلی الله علیه و آله، قال له: إنّ رجلاً من ولدی یحمل من سکّة الموالی، ویدفن عند شجرة التفّاح، فی باغ عبدالجبّار بن عبدالوهّاب، وأشار إلی المکان الذی دفن فیه، فذهب الرجل لیشتری الشجرة ومکانها من صاحبها، فقال له: لأیّ شیء تطلب الشجرة ومکانها، فأخبر بالرؤیا، فذکر صاحب الشجرة أنّه کان رأی مثل هذه الرؤیا، وأنّه قد جعل جمیع موضع الشجرة مع جمیع الباغ وقفاً علی الشریف والشیعة یدفنون فیه.

فمرض عبدالعظیم رحمه الله، فلمّا جرّد لیغسل وجد فی جیبه رقعة فیها ذکر نسبه، فإذا فیها: أنا أبوالقاسم عبدالعظیم بن عبداللّه بن علی بن الحسن بن زید بن الحسن بن علی بن أبی طالب(1).

وفی ترجمة أبی محمّد عبداللّه بن أحمد طباطبا الحجازی الأصل المصری الدار والوفاة، من کتاب التاریخ لابن خلّکان: أنّه کانت ولادته سنة ستّ وثمانین ومائتین، وتوفّی فی الرابع من رجب سنة ثمان وأربعین وثلاثمائة بمصر، وصلّی علیه فی مصلّی العید، وحضر جنازته من الخلق ما لا یحصی عددهم إلاّ اللّه تعالی، ودفن بقرافة مصر، وقبره مشهور معروف بإجابة الدعاء.

وروی أنّ رجلاً حجّ وفاتته زیارة النبی صلی الله علیه و آله، فضاق صدره لذلک، فرآه فی نومه، فقال له النبی صلی الله علیه و آله: إذا فاتتک الزیارة فزر قبر عبداللّه بن أحمد ابن طباطبا، وکان صاحب الرؤیا من أهل مصر.

وحکی من له علیه إحسان أنّه وقف علی قبره وأنشد:

وخلّفت الهموم علی اناسٍ وقد کانوا بعیشک فی کفاف

فرآه فی نومه، فقال: قد سمعت ما قلت، وحیل بینی وبین الجواب والمکافأة،

ص:399


1- (1) رجال نجاشی ص 248 شماره: 653.

ولکن صر إلی مسجدی وصلّ رکعتین وادع، یستجیب لک رحمه اللّه تعالی(1).

و این سید جلیل القدر مذکور پسر عمّ محمّد بن قاسم الرسّی بن إبراهیم الملقّب بطباطبا است که جدّ امّی داعی است.

و ذکر مطلق ثواب زیارت برادران مؤمن یکدیگر را قربة إلی اللّه در احادیث بسیار وارد است.

چنان که در کتاب کافی محمّد بن یعقوب الکلینی رحمه الله نقل نموده: عن أبی جعفر علیه السلام قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: حدّثنی جبرئیل أنّ اللّه عزّوجلّ أهبط إلی الأرض ملکاً، فأقبل ذلک یمشی حتّی وقع إلی باب علیه رجل یستأذن علی ربّ الدار، فقال له الملک: ما حاجتک إلی ربّ هذه الدار؟ قال: أخ لی مسلم زرته فی اللّه تبارک وتعالی، قال له الملک: ما جاء بک إلاّ ذلک، فقال: ما جاءنی إلاّ ذلک، قال: فإنّی رسول اللّه إلیک وهو یقرؤک السلام ویقول: وجبت لک الجنّة، وقال الملک: إنّ اللّه عزّوجلّ یقول: أیّما مسلم زار مسلماً، فلیس ایّاه زار، ایّای زار وثوابه الجنّة(2).

یعنی: از حضرت امام محمّدباقر علیه السلام منقول است که گفت: فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله: که حدیث کرد به من جبرئیل علیه السلام، به تحقیق خدای عزّوجلّ فرستاد به زمین ملکی را، پس متوجّه شد آن ملک و حال آن که می رفت تا آنکه رسید بر در خانه ای که مردی طلب اذن داخل شدن بر صاحب خانه می نمود.

پس گفت مر او را ملک: که چه حاجت داری به صاحب این خانه؟ گفت:

برادر مسلمان من است ارادۀ زیارت و دیدن او دارم از برای خدای تعالی، گفت مر او را ملک: که نیاورده است تو را در این مکان مگر همین معنا که از برای خدا او را زیارت کنی؟ آن مرد گفت: نیاورده است مرا مگر همین معنا.

ص:400


1- (1) وفیات الأعیان ابن خلکان 82:3.
2- (2) اصول کافی 176:2 ح 2.

گفت آن ملک: به تحقیق که من رسول خدایم به سوی تو، و خدای تعالی تو را سلام می رساند ومی گوید: واجب گردانیدم از برای تو بهشت را، وگفت آن ملک: به تحقیق که خدای عزّوجلّ می گوید: هر مسلمانی که زیارت کند مسلمانی را، پس او را زیارت نکرده است مرا زیارت کرده است، و ثواب آن شخص بهشت است.

سند پنجاه و چهارم: در بیان مقامات ذرّیه در محشر

من کتاب الأمالی المشهور بعرض المجالس للصدوق رحمه الله فی کتب الرجال: ابْنِ الْمُتَوَکِّلِ، عن مُحَمَّدُ الْعَطَّارُ، عَنْ الأَشْعَرِیِّ، عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ الأَزْدِی، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَبَّاحٍ، عَنْ أَبِی بَصِیرٍ.

ومن کتاب حدیقة الناظر ونزهة الخاطر، بحذف الاسناد، عن أبی بصیر، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ علیه السلام، قَالَ: إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ جَمَعَ اللَّهُ الأَوَّلِینَ وَالآْخِرِینَ فِی صَعِیدٍ وَاحِدٍ، فَتَغْشَاهُمْ ظُلْمَةٌ شَدِیدَةٌ، فَیَضِجُّونَ إِلَی رَبِّهِمْ، وَیَقُولُونَ: یَا رَبِّ اکْشِفْ عَنَّا هَذِهِ الظُّلْمَةَ.

قَالَ: فَیُقْبِلُ قَوْمٌ یَمْشِی النُّورُ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ، قَدْ أَضَاءَ أَرْضَ الْقِیَامَةِ، فَیَقُولُ أَهْلُ الْجَمْعِ: هَؤُلاءِ أَنْبِیَاءُ اللَّهِ، فَیَجِیئُهُمُ النِّدَاءُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ: مَا هَؤُلاءِ بِأَنْبِیَاءَ، فَیَقُولُ أَهْلُ الْجَمْعِ: فَهَؤُلاءِ مَلائِکَةٌ، فَیَجِیئُهُمُ النِّدَاءُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ: مَا هَؤُلاءِ بِمَلائِکَةٍ، فَیَقُولُ أَهْلُ الْجَمْعِ: هَؤُلاءِ شُهَدَاءُ، فَیَجِیئُهُمُ النِّدَاءُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ: مَا هَؤُلاءِ بِشُهَدَاءَ.

فَیَقُولُونَ: مَنْ هُمْ؟ فَیَجِیئُهُمُ النِّدَاءُ: یَا أَهْلَ الْجَمْعِ سَلُوهُمْ مَنْ أَنْتُمْ؟ فَیَقُولُ أَهْلُ الْجَمْعِ: مَنْ أَنْتُمْ؟ فَیَقُولُونَ: نَحْنُ الْعَلَوِیُّونَ، نَحْنُ ذُرِّیَّةُ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله، نَحْنُ أَوْلادُ عَلِیٍّ وَلِیِّ اللَّهِ، نَحْنُ الْمَخْصُوصُونَ بِکَرَامَةِ اللَّهِ، نَحْنُ الآْمِنُونَ الْمُطْمَئِنُّونَ، فَیَجِیئُهُمُ النِّدَاءُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: اشْفَعُوا فِی مُحِبِّیکُمْ وَ أَهْلِ مَوَدَّتِکُمْ وَشِیعَتِکُمْ،

ص:401

فَیَشْفَعُونَ، فَیُشَفَّعُونَ(1).

یعنی: أبوبصیر از حضرت ابی عبداللّه جعفر بن محمّد الصادق علیه السلام روایت نموده که آن حضرت فرمودند: که چون روز قیامت شود جمع می کند حضرت اللّه تعالی خلق اوّلین و آخرین را در مکانی واحد، پس فرو می گیرد ایشان را تاریکی شدیدی، پس تضرّع و زاری می کنند به پرورگار خود، و می گویند:

پروردگارا بردار از ما این تاریکی را.

فرمود حضرت صادق علیه السلام: پس بیاید قومی که برود نور و روشنی پیشاپیش ایشان، چنان چه روشن گرداند زمین محشر را، پس بگویند اهل محشر: ایشان پیغمبرانند، پس بیاید بر ایشان ندائی از جانب خدا که نیستند ایشان پیغمبران، پس بگویند اهل محشر: که ایشان ملائکه اند، پس بیاید به ایشان ندائی از جانب خدا که: نیستند ایشان ملائکه، پس می گویند اهل محشر: ایشان شهیدانند، پس بیاید به ایشان ندائی از جانب خدا: که نیستند ایشان شهیدان.

پس گویند اهل محشر: کیستند ایشان؟ پس بیاید به ایشان ندائی از جانب خدا: ای اهل محشر از ایشان سؤال کنید که شما کیستید، پس گویند اهل محشر:

چه کسانید شما؟ پس می گویند: ما جماعتیم منسوب به علی بن ابی طالب علیه السلام، ما ذرّیۀ محمّدیم صلی الله علیه و آله، ما اولاد علی بن ابی طالبیم علیه السلام که ولی خداست، مائیم مخصوصان به کرامت خدا، مائیم ایمن از عذاب جهنّم، ومطمئن از جهت این که از اهل بهشتیم.

پس بیاید به ایشان ندائی از جانب خدا: که شفاعت کنید در حقّ دوستان خود و اهل مودّت خود و شیعیان خود، پس شفاعت کنند ایشان محبّان و شیعیان

ص:402


1- (1) امالی شیخ صدوق ص 358 ح 442.

خود را، و قبول شفاعت در حقّ دوستان و شیعیان ایشان بشود.

و این حدیث در باب مدح الذرّیة الطیبة وثواب صلتهم در کتاب بحار الأنوار نیز واقع است(1).

سند پنجاه و پنجم: ثواب احسان به ذرّیۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله

در کتاب امالی شیخ طوسی رحمه الله روایت شده، و در کتاب منهاج الصفوی جدّ امجد داعی میر سید احمد - رحمة اللّه علیه - نیز ایراد نموده است این حدیث را از امالی ابن بابویه رحمة اللّه علیه، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: من وصل أحداً من اهل بیتی فی دار هذه الدنیا بقیراط، کافیته یوم القیامة بقنطار(2).

یعنی: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: که کسی که برساند به یکی از اهل بیت من در این دنیا قیراطی را، پاداش وجزا می دهم او را در روز قیامت به قنطاری.

و در بعض کتب لغت واقع شده که قیراط نیم دانگ است، وأصله قرّاط بالتشدید؛ لأنّ جمعه قراریط، فاُبدل من احدی حرفی تضعیفه یاءً کما فی دینار.

و در قاموس اللغه ایراد شده که قیراط و قراط بکسر هر دو به حسب بلاد مختلف است، و در مکّه ربع سدس دینار است، و در عراق نصف عشر(3).

و قنطار را در نهایۀ ابن اثیر نقل نموده که در حدیث وارد است که: قنطار هزار و صد اوقیه است، و اوقیه ما بین سماء و ارض است. و نقل نموده است که بعضی گفته اند که: قنطار مثل پوست گاوی است که پر از اشرفی باشد(4).

ص:403


1- (1) بحار الأنوار 217:96-218 ح 1.
2- (2) امالی شیخ طوسی ص 440 ح 984.
3- (3) قاموس فیروزآبادی 379:2.
4- (4) نهایۀ ابن اثیر 113:4.

و از بعضی از کتب معتبره مستفاد می شود که قیراط عبارت است از یک جزء از بیست و چهار جزء از مثقال.

و در حدیثی واقع است بیان قنطار از ابی جعفر الباقر علیه السلام از پدر بزرگوارش از جدّش صلوات اللّه علیهم که، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: والقنطار خمسون ألف مثقال ذهب، والمثقال أربعة وعشرون قیراطاً، أصغرها مثل جبل احد، وأکبرها ما بین السماء(1) والأرض(2).

یعنی: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمودند: که قنطار عبارت است از پنجاه هزار مثقال طلا، و هر مثقالی بیست و چهار قیراط است، و کوچکترین قناطیری که کفایت در روز قیامت می شود، و اظهر آن است که کوچکترین قراریطی که کفایت شود مراد باشد که ضمیر أصغرها که در حدیث مذکور است راجع به قراریط باشد.

و حاصل معنا آن می شود که کوچکترین قناطیری یا کوچکترین قراریطی که عطا می شود مانند کوه احد است، و بزرگترین آنها مقدارش میانۀ آسمان و زمین است.

و در کتاب بشارة المصطفی لشیعة المرتضی تصنیف شیخ طبری، بحذف الاسناد، عن أبی عبداللّه علیه السلام، قال: سمعته یقول: لا تدعوا صلة آل محمّد من أموالکم، من کان غنیاً فعلی قدر غناه، ومن کان فقیراً فعلی قدر فقره، ومن أراد أن یقضی اللّه أهمّ الحوائج إلیه، فلیصل آل محمّد وشیعتهم بأحوج ما یکون إلیه من ماله(3).

ص:404


1- (1) السماوات - خ.
2- (2) امالی شیخ صدوق ص 115 ح 97.
3- (3) بحار الأنوار 219:93-217 ح 6 از بشارة المصطفی ص 7.

سند پنجاه و ششم: در بیان شجرۀ طیبه

من معانی الأخبار بحذف الاسناد، عن جابر الجعفی، قال: سألت أباجعفر محمّد بن علی الباقر علیه السلام عن قول اللّه عزّوجلّ (کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها) (1) قال: أمّا الشجرة فرسول اللّه صلی الله علیه و آله، وفرعها علی علیه السلام، وغصن الشجرة فاطمة بنت رسول اللّه صلی الله علیه و آله، وثمرها أولادها علیهم السلام، وورقها شیعتنا، ثمّ قال: إنّ المؤمن من شیعتنا لیموت فیسقط من الشجرة ورقة، وانّ المؤمن من شیعتنا لیولد فتورق الشجرة ورقة(2).

یعنی: جابر گفت: پرسیدم از حضرت امام محمّدباقر علیه السلام از معنی قول خدای تعالی (کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ) تا آخر، فرمود آن حضرت: امّا مراد از شجره یعنی اصل و ساق آن پس رسول خداست صلی الله علیه و آله، و مراد از فرع و اعلای آن شجره حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب است علیه السلام، و شاخ و نهال آن درخت حضرت فاطمه دختر رسول خداست صلی الله علیه و آله، و میوۀ آن شجره اولاد حضرت فاطمه علیها السلام و ثمرۀ قلب آن حضرت اند صلوات اللّه علیهم، و برگ آن درخت شیعیان مایند.

پس فرمود حضرت امام محمّدباقر علیه السلام: که چون مؤمنی از شیعیان ما بمیرد پس می افتد از آن درخت برگی، و چون مؤمنی از شیعیان ما زائیده شود یقین که برگی بر می آورد آن شجره.

و قریب به این حدیث در کتاب مسمّی به بلال غلّة المطالب وشفاء علّة

ص:405


1- (1) سورۀ ابراهیم: 30.
2- (2) معانی الأخبار شیخ صدوق ص 400-401 ح 61.

المآرب، به این عبارت وارد است، قال مقداد: قال النبی صلی الله علیه و آله: أنا وأهل بیتی شجرة فی الجنّة أغصانها فی الدنیا، فمن شاء اتّخذ إلی ربّه سبیلا.

سند پنجاه و هفتم: هر سبب و نسب منقطع است مگر سبب ونسب پیغمبر صلی الله علیه و آله

من العمدة: وبالاسناد المقدّم، قال: أخبرنا أبوطالب محمّد بن أحمد بن عثمان، قال: حدّثنا أبوالحسن علی بن محمّد بن لؤلؤ إذناً، قال: حدّثنا الحسن بن أحمد بن سعید السلمی، قال: حدّثنا الحسن بن هاشم الحرّانی، قال: حدّثنا محمّد بن طلحة الحجّتی، قال: حدّثنا عبداللّه(1) بن عمرو، عن زید بن أبی أنیسة، عن المنهال بن عمرو، عن سعید بن جبیر، عن ابن عبّاس رضی اللّه عنه، وعن عمر بن الخطّاب، قالا: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: کلّ سبب ونسب منقطع یوم القیامة إلاّ ما کان من سببی ونسبی(2).

یعنی: حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله فرمودند: هر خویشی که به اعتبار سبب و نسب باشد منقطع می شود در روز قیامت، مگر آنچه بوده باشد از خویشی سببی و نسبی من که آن منقطع نمی شود و باقی می ماند.

وفی کتاب فردوس الأخبار: ما بال أقوام یؤذون نسبی وذا رحمی، ألا من آذی نسبی وذا رحمی آذانی، ومن آذانی فقد آذی اللّه تعالی عزّوجلّ(3).

ص:406


1- (1) در عمده: عبیداللّه.
2- (2) عمدۀ ابن بطریق ص 298 ح 497.
3- (3) بحار الأنوار 225:27.

سند پنجاه و هشتم: دوست و بغض داشتن قریش

من العمدة: وبالاسناد المقدّم، قال: أخبرنا أبومحمّد الحسن بن أحمد بن موسی الغندجانی، قال: أخبرنا أبوأحمد عبداللّه بن أبی مسلم الفرضی، قال: حدّثنا أحمد بن سلیمان، قال: حدّثنا محمّد بن یونس بن موسی القرشی وهو الکدیمی، قال:

حدّثنا زیاد بن سهل الحارثی، قال: حدّثنا عمارة بن میمون، قال: حدّثنا عمرو بن دینار، عن سالم، عن ابن عمر، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: لمّا خلق اللّه عزّوجلّ الخلق اختار العرب، فاختار قریشاً من العرب، واختار بنی هاشم من قریش، فأنا خیرة من خیرة، ألا فأحبّوا قریشاً ولا تبغضوها فتهلکوا، ألا کلّ سبب ونسب منقطع یوم القیامة إلاّ سببی ونسبی(1).

یعنی: حضرت سید البشر صلی الله علیه و آله الی یوم المحشر فرمودند: که چون خلق کرد خدای عزّوجلّ خلق را اختیار کرد عرب را، پس اختیار کرد در میان عرب قریش را، واختیار کرد از قریش بنی هاشم را، پس من بهتر از بهترانم که از بنی هاشمم.

پس آگاه باشید و دوست دارید قریش را، و بغض ایشان را نداشته باشید، که اگر بغض ایشان را داشته باشید هلاک می گردید، بدانید که هر سببی و نسبی منقطع می شود روز قیامت مگر سبب و نسب من.

سند پنجاه و نهم: نسب پیغمبر صلی الله علیه و آله مثل نسب دیگران نیست

در کتاب عمده در فصل سی و پنجم آورده: من مسند ابن حنبل، وبالاسناد المقدّم، قال: حدّثنا عبداللّه بن أحمد بن حنبل، قال: حدّثنا محمّد، قال: حدّثنا

ص:407


1- (1) عمدۀ ابن بطریق ص 298 ح 498.

بشر بن مهران، قال: حدّثنا شریک، عن شبیب، عن عروة(1)، عن المستظل، أنّ عمر بن الخطّاب قال: سمعت رسول اللّه صلی الله علیه و آله یقول: کلّ سبب ونسب منقطع یوم القیامة ما خلا سببی ونسبی، کلّ قوم فإنّ عصبتهم لأبیهم ما خلا ولد فاطمة، فإنّی أنا أبوهم وعصبتهم(2).

یعنی: عمر بن الخطّاب گفت: که شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه و آله که می فرمود: هر سببی و نسبی منقطع می شود در روز قیامت مگر سبب و نسب من، و هر قومی عصبۀ ایشان از جانب پدران ایشان است مگر فرزندان فاطمه علیها السلام، پس به تحقیق که من پدر ایشانم و عصبۀ ایشانم نه غیر من، وعصبه در لغت اقوام پدری را گویند.

و این احادیث منافات ندارد با کریمۀ (فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ) (3) وغیر آن از احادیث که واقع شده که نسب نفع نمی دهد؛ زیرا که «ما خلا سببی ونسبی» استثائی است غیر منقطع، ومستثنائی است منقطع از انساب دیگران، یعنی: نسب آن حضرت مثل نسب دیگران نیست که نفع ندهد بلکه نفع می دهد.

سند شصتم: ثواب ادخال سرور بر ذرّیه

در کتاب تحفة النجباء من مناقب أهل العباء، و در کتاب صواعق، مسطور است، قال النبی صلی الله علیه و آله: من أراد التوصّل(4) إلیّ، وأن یکون له عندی ید أشفع بها یوم القیامة، فلیصل مع ذرّیتی، ویدخل السرور علیهم(5).

ص:408


1- (1) در عمده: غرقده.
2- (2) عمدۀ ابن بطریق ص 287 ح 464.
3- (3) سورۀ مؤمنون: 101.
4- (4) التوسل - خ.
5- (5) امالی شیخ صدوق ص 462 ح 615.

یعنی: حضرت سید المرسلین صلی الله علیه و آله الطیبین فرمود: که کسی که ارادۀ توسّل و پیوستن به من داشته باشد، و خواهد که از برای او نزد من نعمتی و قدرتی باشد که شفاعت کنم او را به سبب آن در روز قیامت، پس ارتباط و مواصلت با ذریّۀ من جوید، و داخل سازد سرور و خوشحالی در دل ایشان.

و توصّل به معنی خویشی، و به معنی عطا نمودن نیز آمده است، یعنی: با ایشان مواصله یا عطائی نماید که خوشحال گرداند ایشان را، تا به برکت آن مواصلت یا عطا و سرور مستعدّ این شود که در روز قیامت به شفاعت آن حضرت مشرّف گردد.

و در جامع الأخبار وارد است که قال النبی صلی الله علیه و آله: من أکل الطعام مع أولادی، حرّم اللّه جسده علی النار.

یعنی: کسی که بخورد طعام با اولاد من حرام گردانیده است خدای تعالی جسد او را بر آتش.

و از این حدیث ظاهر می شود که به این قدر مواصلت با ایشان موجب رستگاری از جحیم می گردد، و هم نمک شدن با ایشان نیز نحوی است از طریقۀ مواصلت مأموره در باب ذرّیه أملح المرسلین صلی الله علیه و آله الطیّبین.

و در تفسیر ثعلبی حدیثی وارد است که از آخر آن روایت معلوم می شود که جبرئیل فرمود: از طعام بهشت نمی خورد در دار دنیا مگر پیغمبر یا وصی پیغمبر یا فرزند پیغمبر، وحسنین علیهما السلام از آن طعام تناول فرمودند.

و این حکم شامل ایشان بوده، و چون فرزند به عنوان عموم واقع شد، و آن سرور دنیا و دین نیز فرموده اند نسبت به اولاد فاطمه علیها السلام که پدر ایشانم، و نسب من منقطع نمی شود، و دور نیست که این حکم عموم داشته باشد، و از لفظ فرزند ظاهر آن است که مراد بی واسطه نباشد، و إلاّ حسنین علیهما السلام را شامل نخواهد بود، و بر طریق عموم جمیع ذرّیه را شامل است.

ص:409

و اگر گفته شود که از لفظ وصی حسنین علیهما السلام داخل اند، و لفظ فرزند شامل فاطمه علیها السلام است، پس وجه تعمیم وصی و تخصیص فرزند معلوم نیست.

و مؤیّد این قابلیت و گنجایش تعمیم مواصلت و سرور مسطور است، این حدیث که قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: کلّ سبب ونسب وصهر منقطع إلاّ نسبی وصهری، فإنّهما یأتیان یوم القیامة یشفعان لصاحبهما(1).

وروی کلّ حسب ونسب وسبب وصهر منقطع یوم القیامة إلاّ حسبی ونسبی وصهری(2).

أخرجه عدّة من العلماء عن طرق متعدّدة، منهم أحمد والحاکم من حدیث المسور بن مخرمة، والبیهقی بلفظ: فاطمة بضعة منّی، یبغضنی من یبغضها، ویبسطنی من یبسطها، وانّ الأنساب یوم القیامة تنقطع غیر سببی ونسبی وصهری.

وأخرجه فی الأوسط من حدیث عبداللّه بن الزبیر، وأخرجه البیهقی من طریق ابن عمر، وأخرج البغوی عن عبداللّه بن جعفر، والطبرانی فی الکبیر من حدیث ابن عبّاس، والحافظ القشیری فی صحاحه عن عمر.

سند شصت و یکم: خویشاوندی پیغمبر صلی الله علیه و آله نفع می رساند

من تفسیر علی بن إبراهیم رحمه الله: وأمّا قوله تعالی (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ) (3) فَإِنَّهُ حَدَّثَنِی أَبِی، عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام، أَنَّ صَفِیَّةَ بِنْتَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ مَاتَ ابْنٌ لَهَا -، فَأَقْبَلَتْ، فَقَالَ لَهَا عمر بن الخطّاب: غَطِّی قُرْطک، فَإِنَّ قَرَابَتَکِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لا تَنْفَعُکِ شَیْئاً، فَقَالَتْ لَهُ:

ص:410


1- (1) عمدۀ ابن بطریق ص 299 ح 500.
2- (2) شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید 106:12.
3- (3) سورۀ مائده: 101.

هَلْ رَأَیْتَ لِی قُرْطاً یَا ابْنَ اللَّخْنَاءِ، ثُمَّ دَخَلَتْ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله، فَأَخْبَرَتْهُ بِذَلِکَ وَبَکَتْ.

فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله، فَنَادَی: الصَّلاةَ جَامِعَةً، فَاجْتَمَعَ النَّاسُ، فَقَالَ -: مَا بَالُ أَقْوَامٍ یَزْعُمُونَ أَنَّ قَرَابَتِی لا تَنْفَعُ -، لَوْ قَدْ قَرُبْتُ الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ لَشَفَعْتُ فِی حاء وحکم(1)، لا یَسْأَلُنِی الْیَوْمَ أَحَدٌ مِنْ أَبَوَاهُ إِلاّ أَخْبَرْتُهُ.

فَقَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ، فَقَالَ: مَنْ أَبِی؟ فَقَالَ: أَبُوکَ غَیْرُ الَّذِی تُدْعَی لَهُ، أَبُوکَ فُلانُ بْنُ فُلانٍ، فَقَامَ آخَرُ فَقَالَ: مَنْ أَبِی یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَقَالَ: أَبُوکَ الَّذِی تُدْعَی لَهُ.

ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: مَا بَالُ الَّذِی یَزْعُمُ - أَنَّ قَرَابَتِی لا تَنْفَعُ لا یَسْأَلُنِی عَنْ أَبِیهِ، فَقَامَ إِلَیْهِ عمر، فَقَالَ لَهُ: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ غَضَبِ اللَّهِ - وَغَضَبِ رَسُولِهِ اعْفُ عَنِّی عَفَا اللَّهُ عَنْکَ -، فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَی (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا - لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ - إلی قوله - ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ) (2).

یعنی: علی بن ابراهیم رحمه الله در تفسیر قول خدای تعالی که فرمود: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا) تا آخر، یعنی: ای جماعتی که گرویده اید سؤال مکنید از چیزهائی که اگر ظاهر کرده شود مر شما را جواب آن اندوهگین نماید شما را.

گفته است: به تحقیق که حدیث کرد به من پدرم از حنان بن سدیر، از پدرش، از امام محمّدباقر علیه السلام که: به تحقیق صفیه دختر عبدالمطّلب فوت شد پسری از او، پس رو کرد صفیّه به جانبی، پس گفت به او عمر: به پوشان گوشوار خود را، پس به تحقیق که قرابت و خویشی تو با رسول اللّه صلی الله علیه و آله نفع نمی دهد تو را چیزی، پس گفت مر او را صفیّه: آیا دیدی از من گوشواری ای پسر مادر ختنه نا کرده و گنده بو، و بعد از آن داخل شد صفیه بر رسول اللّه صلی الله علیه و آله، و خبر داد آن حضرت را

ص:411


1- (1) علوجکم - خ. در تفسیر: أحوجکم.
2- (2) تفسیر علی بن ابراهیم قمّی 188:1.

به آنچه عمر گفته بود و گریست.

پس بیرون آمد رسول اللّه صلی الله علیه و آله، پس ندا فرمود: که الصلاة جامعة، و این کلامی بود که چون ارادۀ جمعیت مردم می نمودند این کلام را فی فرموند، پس جمع شدند مردمان، پس فرمود پیغمبر صلی الله علیه و آله: چیست به خاطر جماعتی که گمان دارند که به تحقیق خویشی و قرابت من نفع نمی دهد، اگر به تحقیق نزدیک شود مقام محمود و پسندیده، البتّه شفاعت دو قبیله بی آب حاء و حکم می نمایم، چون شفاعت اقارب خود نخواهم نمود، و قرابت من نفع نخواهد داد، سؤال نمی کند امروز از من احدی که کیست پدرش مگر آن که خبر دهم او را از پدرش. پس بر خواست مردی نزد رسول اللّه صلی الله علیه و آله و گفت: کیست پدر من یا رسول اللّه؟ فرمود حضرت رسول صلی الله علیه و آله: پدر تو غیر آن کسی است که تو را منسوب به او می سازند، پدر تو فلان بن فلان است، پس برخواست دیگری و گفت: کیست پدر من یا رسول اللّه؟ حضرت فرمود: پدر تو آن کسی است که تو را به او منسوب می سازند. بعد از آن گفت رسول صلی الله علیه و آله: که چیست به خاطر آن که می گوید به دروغ قرابت من نفع نمی دهد، سؤال نمی کند که پدرش کیست؟

پس برخواست عمر به سوی رسول اللّه صلی الله علیه و آله و گفت: پناه می برم به خدا یا رسول اللّه از غضب خدا و از غضب رسول خدا، به بخش مرا که خدا به بخشد تو را، پس فرو فرستاد خدای تعالی این آیه را که (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا) تا آخر.

و این حدیث در باب مدح الذرّیة الطیبة وثواب صلتهم از کتاب بحار الأنوار نیز مذکور است(1).

ص:412


1- (1) بحار الأنوار 219:96-220 ح 9.

فهرست کتاب

تقریظ آیة اللّه سید عبدالحسین روضاتی 5

شرح حال مؤلّف کتاب 19

نام و نسب و خاندان مؤلّف 7

کلمات علما در بارۀ مؤلّف 21

اجازۀ علاّمۀ مجلسی به مؤلّف 24

اساتید مؤلّف 25

شاگردان مؤلّف 25

مؤلّفات مترجم 25

اشعار مؤلّف 27

وفات مؤلّف و مزار ایشان 31

مقدّمۀ کتاب 35

فصل اوّل در بیان طریقۀ ثبوت نسب 50

فصل دوّم در بیان تشخیص آل واولاد و ذرّیه و عترت است 52

فصل سیّم در بیان خصوص آل واقربای نبی صلی الله علیه و آله است 56

ص:413

باب اوّل در بیان سند از آیه و حدیث ومؤیّداتی که مشعر باشد بر شرافت و فضیلت اولاد امیرالمؤمنین و یعسوب المتّقین علی بن أبی طالب علیه السلام و ذرّیۀ آن سرور و مطلق بنی هاشم و اقربای حضرت رسول صلی الله علیه و آله، 95

سند اوّل در بیان آیۀ اصطفا 97

سند دوّم در بیان آیۀ مودّت 117

سند سیّم در بیان سورۀ مبارکۀ کوثر 136

سند چهارم دربیان آیۀ (و إنّه لذکر لک و لقومک و سوف تسألون) 152

سند پنجم در بیان آیه (و إن من أهل الکتاب إلاّ لیؤمننّ به قبل موته) 155

سند ششم در بارۀ آیۀ اصطفا 172

سند هفتم در بیان آیۀ (و آت ذا القربی حقّه) 174

سند هشتم در بیان صلوات بر آل محمّد 175

سند نهم در بیان بغض و دوستی خاندان حضرت علی علیه السلام 179

سند دهم در ثواب احسان به سادات 180

سند یازدهم در بیان حدیث وسیله 189

سند دوازدهم در بیان حدیث نظر به آل محمّد علیهم السلام 196

سند سیزدهم در بیان ثواب نظر به ذرّیۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله 197

سند چهاردهم در بیان تحیت و سلام بر ذرّیه 199

سند پانزدهم در بیان تقدّم هاشمی در جمیع امور 200

سند شانزدهم عدم حقوق ذرّیه رسول صلی الله علیه و آله مصداق کناهان کبیره است 216

سند هفدهم در استدلال بر اینکه سادات اولاد و ذرّیۀ پیغمبرند 242

سند هیجدهم در فرق بین آل و عترت و امّت 260

سند نوزدهم در تفسیر آیۀ (و منهم ظالم) 333

سند بیستم در بیان معنی آل محمّد صلی الله علیه و آله 335

سند بیست و یکم در اینکه آل اعم است از اهل بیت در اکثر استعمال 335

سند بیست و دوّم در اینکه اولاد فاطمه علیها السلام اهل رعایت و ائمّه و پیشوایان اند 238

ص:414

سند بیست و سیّم ثواب شهادت در راه اهل بیت 339

سند بیست و چهارم در بیان حدیث حجزه

سند بیست و پنجم در بیان اینکه ذریۀ ائمه پشت سر آنها می باشند 344

سند بیست و ششم در توجیه حدیث مشکل فعل وهو فاعل 345

سند بیست و هفتم تحریم بهشت بر ظالمین اهل بیت 347

سند بیست و هشتم ثواب محبّت به اهل بیت 351

سند بیست و نهم آل محمّد بر جمیع عالم تفضیل دارند 356

سند سی ام در تفسیر آیۀ (و من یقترف حسنة) 356

سند سی و یکم در بیان وجوب تکریم وتعظیم اهل بیت 359

سند سی و دوّم در تفسیر اهل بیت 362

سند سی و سیّم توصیۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله راجع به اهل بیت 363

سند سی و چهارم ذرّیۀ حضرت رسول افضل است از جمیع ذرّیات انبیاء 366

سند سی و پنجم نظام عالم بوجود اهل بیت قائم است 369

سند سی و ششم در بیان استجابت دعای ذرّیه پیغمبر 370

سند سی و هفتم در بیان حدیث ورود حضرت فاطمه علیها السلام به محشر 374

سند سی و هشتم شفاعت حضرت فاطمه علیها السلام برای محبّین آن حضرت 379

سند سی و نهم وجوب رعایت حرمت حضرت فاطمه علیها السلام 380

سند چهلم آمرزش گناه ذرّیۀ اهل بیت 381

سند چهل و یکم در بیان حرمات اللّه 382

سند چهل و دوّم اهل بیت امانند برای اهل زمین 383

سند چهل و سیم مثل اهل بیت مثل کشتی نوح است 384

سند چهل و چهارم اهل بیت در آخرت معذّب نخواهند شد 385

سند چهل و پنجم فرزندان حضرت فاطمه علیها السلام معذّب نخواهند بود 386

سند چهل و ششم اهل بیت سبب نجات اند 386

سند چهل و هفتم حرام بودن بهشت برای ظالمین اهل بیت 387

ص:415

سند چهل و هشتم وجوب خیر خواهی نسبت به اهل بیت پیغمبر 387

سند چهل و نهم حرمت سادات از نسل حضرت علی علیه السلام 388

سند پنجاهم سادات از ذرّیۀ حضرت علی علیه السلام می باشند 393

سند پنجاه و یکم برتری اهل بیت بر دیگران 393

سند پنجاه و دوّم رعایت نمودن ذرّیۀ پیامبر صلی الله علیه و آله 395

سند پنجاه و سوم در فضیلت زیارت امام زادگان 393

سند پنجاه و چهارم در بیان مقامات ذرّیه در محشر 401

سند پنجاه و پنجم ثواب احسان به ذرّیۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله 403

سند پنجاه و ششم در بیان شجرۀ طیبه 405

سند پنجاه و هفتم هر سبب و نسب منقطع است مگر سبب ونسب پیغمبر صلی الله علیه و آله 406

سند پنجاه و هشتم دوست و بغض داشتن قریش 407

سند پنجاه و نهم نسب پیغمبر صلی الله علیه و آله مثل نسب دیگران نیست 407

سند شصتم ثواب ادخال سرور بر ذرّیه 408

سند شصت و یکم خویشاوندی پیغمبر صلی الله علیه و آله نفع می رساند 410

ص:416

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109