منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه (عربی - فارسی) جلد 20

مشخصات کتاب

سرشناسه:خوئی، حبیب الله بن محمدهاشم، 1268 - 1324ق.

عنوان و نام پدیدآور:منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه/ لمولفه حبیب الله الهاشمی الخوئی؛ بتصحیحه و تهذیبه ابراهیم المیانجی.

مشخصات نشر:تهران: مکتبه الاسلامیه؛ قم: انتشارات دار العلم، 13 -

مشخصات ظاهری:20 ج.

شابک:150 ریال (ج. 8)

یادداشت:عربی.

یادداشت:فهرستنویسی براساس جلد هشتم، 1386 ق.= 1344.

یادداشت:چاپ دوم.

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- نامه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده:میانجی، ابراهیم، 1292 - 1370.، مصحح

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره:BP38/02 /خ9 1300ی

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:199206

ص:1

تتمة باب المختار من کتب أمیر المؤمنین علیه السلام و رسائله إلی أعدائه و أمرائه

المختار الحادی و الثلاثون

اشارة

و من وصیة له علیه السلام للحسن بن علی، کتبها الیه

بحاضرین منصرفا من صفین.

لفصل الاول من قوله

اشارة

من الوالد الفان، المقرّ للزّمان، المدبر العمر، المستسلم للدّهر، الذّام للدّنیا، السّاکن مساکن الموتی، الظّاعن عنها غدا إلی المولود المؤمّل ما لا یدرک، السّالک سبیل من قد هلک، غرض الأسقام، و رهینة الأیّام، و رمیّة المصائب، و عبد الدّنیا، و تاجر الغرور، و غریم المنایا، و أسیر الموت، و حلیف الهموم، و قرین الأحزان، و نصب الافات، و صریع الشّهوات و خلیفة الأموات. أمّا بعد، فإنّ فیما تبیّنت من إدبار الدّنیا عنّی، و جموح الدّهر علیّ، و إقبال الاخرة إلیّ، ما یزعنی عن ذکر من سوای

ص:2

و الاهتمام بما ورائی، غیر أنّی حیث تفرّد بی - دون هموم النّاس - همّ نفسی، فصدفنی رأیی، و صرفنی عن هوای، و صرّح لی محض أمری، فأفضی بی إلی جدّ لا یکون فیه لعب، و صدق لا یشوبه کذب، وجدتک بعضی، بل وجدتک کلّی، حتّی کأنّ شیئا لو أصابک أصابنی، و کأنّ الموت لو أتاک أتانی، فعنانی من أمرک ما یعنینی من أمر نفسی، فکتبت إلیک کتابی مستظهرا به إن أنا بقیت لک أو فنیت.

اللغة

(حاضرین) بصیغة التثنیة و قرء بصیغة الجمع مع اللاّم و بدونها: اسم موضع بالشّام، (الفان) من الفناء حذف لامه للسّجع، (الرّمیة): الهدف، (نصب):

المنصوب (یزعنی): یکفنی (المحض): الخالص (الشوب): المزج و الخلط.

الاعراب

من الوالد: متعلق بمحذوف بقرینة الحال و هو کتب و ما یساوقه، و إلی المولود متعلق به أیضا، غرض الأسقام: صفة ثالثة للمولود و مجموعها معرّف مرکب فترک فیها العطف، فیما تبیّنت ظرف مستقر اسم إنّ، و قوله: ما، لفظه موصول خبر لها، قوله: حیث تفرّد بی، ظرف یتضمن معنی الشّرط و قوله: فکتبت إلیک بمنزلة الجزاء له.

المعنی

هذه وصیّة عامّة تامّة أخرجها إلی ابنه الحسن علیه السّلام و جمع فیها أنواع المواعظ و النصائح الکافیة الشافیة و صنوف الحکمة العملیّة الوافیة، و کفی بها

ص:3

دستورا إرشادیا لکلّ مسلم بل لکلّ إنسان، فکأنّه علیه السّلام جرّد من نفسه الزکیّة والدا للکلّ أو نموذجا لجمیع الوالدین، و جرّد من ابنه الحسن علیه السّلام ولدا لکلّ الأولاد أو نموذجا لجمیع الأبناء فی أیّ بلاد، ثمّ سرد النّصائح و نظّم المواعظ لتکون وصیّته هذا انجیلا لأمّة الاسلام: و توجیه هذه الوصیّة إلی ابنه الحسن یشیر إلی زعامته بعده و اهتضامه و اعتزاله فلا یکون إلاّ إماما مبشرا منذرا بلا سلاح و لا اقتدار.

الترجمة

سی و یکم از سفارشنامه ئی که بحسن بن علی سپرد و آنرا در هنگام بازگشت از نبرد صفین در حاضرین نگارش فرمود:

از پدری فنا پذیر و زمان افکنده و از عمر گذشته و سر بروزگار سپرده، بدگوی دنیا و سکنی گزین منازل مرده ها که فردا از آن کوچا است.

بسوی فرزندی آرزومند بدانچه در نیابد آنکه براه هالکان است و بیماریهایش نشانه گرفته اند، گرو چند روز است و هدف مصائب و بندۀ دنیا غرور فروش است و بدهکار جان عزیز به مرگ ها و اسیر مردنست و پیوند سپار با هموم و همگام با احزان، نشانه آفات است و کشته شهوات و جانشین أموات.

أما بعد - بمن از ملاحظه برگشت دنیا و هجوم روزگار و پیشامد آخرت باندازه ای در آویخت که از یاد دیگران و از اهتمام باین و آنم باز داشت جز این که چون از همه بخود پرداختم و خود را شناختم و از هوسرانی گذشتم و کار خود را بخوبی فهمیدم بکوششی خسته ناپذیر و صداقتی بی دروغ برخاستم و تو را پاره از خویش یافتم نه بلکه همه خودم شناختم تا جائی که گزندت گزند من است و اگر بمیری من مرده باشم و بکار تو تا آنجا توجّه دارم که بکار خود، و این نامه را برای کمک بتو پرداختم که در نظر بگیری چه بمانم و چه بمیرم.

ص:4

الفصل الثانی قوله علیه السّلام:

اشارة

فإنّی أوصیک بتقوی اللّه - أی بنیّ - و لزوم أمره، و عمارة قلبک بذکره، و الاعتصام بحبله، و أیّ سبب أوثق من سبب بینک و بین اللّه إن أنت أخذت به؟! أحی قلبک بالموعظة، و أمته بالزّهادة، و قوّه بالیقین، و نوّره بالحکمة، و ذلّله بذکر الموت، و قرّره بالفناء، و بصّره فجائع الدّنیا، و حذّره صولة الدّهر، و فحش تقلّب اللّیالی و الأیّام، و اعرض علیه أخبار الماضین، و ذکّره بما أصاب من کان قبلک من الأوّلین، و سر فی دیارهم و آثارهم، فانظر فیما فعلوا و عمّا انتقلوا، و أین حلّوا و نزلوا، فإنّک تجدهم قد انتقلوا عن الأحبّة، و حلّوا دار الغربة، و کأنّک عن قلیل قد صرت کأحدهم فأصلح مثواک، و لا تبع آخرتک بدنیاک، و دع القول فیما لا تعرف، و الخطاب فیما لم تکلّف، و أمسک عن طریق إذا خفت ضلالته، فإنّ الکفّ عند حیرة الضّلالة خیر من رکوب الأهوال و أمر بالمعروف تکن من أهله، و أنکر المنکر بیدک و لسانک و باین من فعله بجهدک، و جاهد فی اللّه حقّ جهاده، و لا تأخذک

ص:5

فی اللّه لومة لائم، و خض الغمرات للحقّ حیث کان، و تفقّه فی الدّین، و عوّد نفسک التّصبّر علی المکروه، و نعم الخلق التّصبّر و ألجیء نفسک فی الأمور کلّها إلی إلهک فإنّک تلجئها إلی کهف حریز، و مانع عزیز، و أخلص فی المسألة لربّک فإنّ بیده العطاء و الحرمان، و أکثر الإستخارة، و تفهّم وصیّتی، و لا تذهبنّ عنها صفحا، فإنّ خیر القول ما نفع، و اعلم أنّه لا خیر فی علم لا ینفع و لا ینتفع بعلم لا یحقّ تعلّمه.

اللغة

(الغمرات):جمع الغمرة و هی اللّجة فی البحر و کنایة عن الشدّائد، (المثوی): محلّ الاقامة.

المعنی

قد لخص علیه السّلام فی هذا الفصل جوامع وصایاه فی أمور خمسة:

1 - التوجّه إلی اللّه تعالی برعایة تقواه، و لزوم أمره، و الاعتصام بحبله.

2-التوجّه إلی القلب بتحلیته بالفضائل، و إحیائه بالمواعظ، و تخلیته عن الرّذائل بالزّهد و ذکر الموت.

3-التوجّه إلی الخلق الغابر، و التدبّر فی أحوالهم و مال أمرهم.

4-التوجّه إلی طریقه فی الحیات و سیره فی صراط السّعادة بالحذر عن الارتباک فیما لا یعلم.

5-التوجّه إلی الاجتماع بنشر الخیر و المعروف، و دفع الشرّ و المنکر بالید و اللّسان، و الجهاد للحقّ بملازمة الصبر و الالتجاء إلی الرّب بالاخلاص فی مسألته و الاستخارة من حضرته.

ص:6

الترجمة

براستی سفارشت میکنم که از خدا بپرهیز و بفرمانش بچسب و دلت را بیادش آباد کن و برشتۀ وی در آویز، کدام وسیله محکمتر از آنست که میان تو و خدا باشد اگرش بدست گیری؟؟.

دلت را با پند زنده دار و با زهدش بکش و با یقینش نیرو بخش و با حکمتش درخشان دار و بیاد مرگش زبون ساز و بفناء تن مقرّش کن و بنا گواریها دنیایش بینا نما و از پوزش روزگارش بر حذر دار و از بی باکی دیگر گونیهای زمانه، اخبار گذشته گان را بر او عرض کن، و آنچه بر سرشان آمده بیادش آر، در خانمان و آثار آنان بگرد و ببین از کجا آمدند؟ کجا رفتند؟ کجا خفتند؟ تا در یابی که از دوستان بریدند و بغربت رسیدند و توهم بزودی یکی از آنها شوی، آرامگاهت را درست کن و آخرتت را بدنیا مفروش آنچه را ندانی مگو و در آنچه را نبایستت ملای، از راهی که ندانی مرو، زیرا توقف هنگام گمراهی به است از دچاری بپرتگاه جانگاه.

بکارهای خیر وادار تا اهل خیر باشی، و با دست و زبانت از زشتیها جلوگیری کن و تا توانی از زشتکار بدور باش، در راه خدا تلاش و مبارزه کن و در راه خدا از سرزنش کسی نهراس، و برای حقّ هر جا باشد خود را در لجّه ها افکن و مسائل دین را بیاموز، خود را ببردباری ناخواه دل وادار و چه خوب روشی است بردباری، و خود را در همه کارها بپناه خدا بسپار که بدژ محکمی و مقام منیعی سپردی، از درگاه پروردگارت باخلاص در خواست کن که عطاء و حرمان بدست او است، پر استخاره کن و سفارش مرا بفهم و از ان رو مگردان، راستی که بهترین سخن آنست که سود بخشد و بدانکه در دانش بی سود خیری نیست و علمی که نباید آموخت سودی ندهد.

ص:7

الفصل الثالث قوله علیه السّلام:

اشارة

أی بنیّ إنّی لمّا رأیتنی قد بلغت سنّا، و رأیتنی أزداد وهنا، بادرت بوصیّتی إلیک، و أوردت خصالا منها قبل أن یعجل بی أجلی دون أن أفضی إلیک بما فی نفسی، أو أن أنقص فی رأیی کما نقصت فی جسمی، أو یسبقنی إلیک بعض غلبات الهوی، أو فتن الدّنیا، فتکون کالصّعب النّفور، و إنّما قلب الحدث کالأرض الخالیة ما ألقی فیها من شیء قبلته، فبادرتک بالأدب قبل أن یقسو قلبک و یشتغل لبّک، لیستقبل بجدّ رأیک من الأمر ما قد کفاک أهل التّجارب بغیته و تجربته، فتکون قد کفیت مئونة الطّلب، و عوفیت من علاج التّجربة، فأتاک من ذلک ما قد کنّا نأتیه و استبان لک ما ربّما أظلم علینا منه. أی بنیّ، إنّی - و إن لم أکن عمّرت عمر من کان قبلی - فقد نظرت فی أعمالهم، و فکّرت فی أخبارهم، و سرت فی آثارهم، حتّی عدت کأحدهم، بل کأنّی بما انتهی إلیّ من أمورهم قد عمّرت مع أوّلهم إلی آخرهم، فعرفت صفو ذلک من کدره، و نفعه من ضرره، فاستخلصت لک من کلّ أمر نخیله و توّخیت لک جمیله،

ص:8

و صرفت عنک مجهوله، و رأیت - حیث عنانی من أمرک ما یعنی الوالد الشّفیق، و أجمعت علیه من أدبک - أن یکون ذلک و أنت مقبل العمر، و مقتبل الدّهر، ذو نیّة سلیمة، و نفس صافیة، و أن أبتدئک بتعلیم کتاب اللّه و تأویله، و شرائع الإسلام و أحکامه، و حلاله و حرامه، [و] لا أجاوز ذلک بک إلی غیره، ثمّ أشفقت أن یلتبس علیک ما اختلف النّاس فیه من أهوائهم و آرائهم مثل الّذی التبس علیهم، فکان إحکام ذلک علی ما کرهت من تنبیهک له أحبّ إلیّ من إسلامک إلی أمر لا آمن علیک به الهلکة، و رجوت أن یوفّقک اللّه لرشدک، و أن یهدیک لقصدک، فعهدت إلیک وصیّتی هذه. و اعلم یا بنیّ، أنّ أحبّ ما أنت آخذ به إلیّ من وصیّتی تقوی اللّه، و الاقتصار علی ما فرضه اللّه علیک، و الأخذ بما مضی علیه الأوّلون من آبائک، و الصّالحون من أهل بیتک، فإنّهم لم یدعوا أن نظروا لأنفسهم کما أنت ناظر، و فکّروا کما أنت مفکّر، ثمّ ردّهم آخر ذلک إلی الأخذ بما عرفوا، و الإمساک عمّا لم یکلّفوا، فإن أبت نفسک أن تقبل ذلک دون أن تعلم کما علموا فلیکن طلبک

ص:9

ذلک بتفهّم و تعلّم، لا بتورّط الشّبهات، و غلوّ الخصومات، و ابدأ قبل نظرک فی ذلک، بالاستعانة بإلهک، و الرّغبة إلیه فی توفیقک و ترک کلّ شائبة أولجتک فی شبهة، أو أسلمتک إلی ضلالة، فإذا أیقنت أن قد صفا قلبک فخشع، و تمّ رأیک فاجتمع، و کان همّک فی ذلک همّا واحدا، فانظر فیما فسّرت لک، و إن أنت لم یجتمع لک ما تحبّ من نفسک و فراغ نظرک و فکرک، فاعلم أنّک إنّما تخبط العشواء، و تتورّط الظّلماء، و لیس طالب الدّین من خبط أو خلط، و الإمساک عن ذلک أمثل. فتفهّم، یا بنیّ، وصیّتی، و اعلم أنّ مالک الموت هو مالک الحیاة، و أنّ الخالق هو الممیت، و أنّ المفنی هو المعید، و أنّ المبتلی هو المعافی، و أنّ الدّنیا لم تکن لتستقرّ إلاّ علی ما جعلها اللّه علیه من النّعماء و الإبتلاء و الجزاء فی المعاد، أو ما شاء ممّا لا نعلم، فإن أشکل علیک شیء من ذلک فاحمله علی جهالتک به، فإنّک أوّل ما خلقت جاهلا ثمّ علمت، و ما أکثر ما تجهل من الأمر، و یتحیّر فیه رأیک، و یضلّ فیه بصرک، ثمّ تبصره بعد ذلک، فاعتصم بالّذی خلقک، و رزقک و سوّاک، فلیکن له تعبّدک، و إلیه

ص:10

رغبتک، و منه شفقتک. و اعلم یا بنیّ، أنّ أحدا لم ینبیء عن اللّه کما أنبأ عنه الرّسول، صلّی اللّه علیه و آله، فارض به رائدا، و إلی النّجاة قائدا، فإنّی لم آلک نصیحة، و إنّک لن تبلغ فی النّظر لنفسک - و إن اجتهدت - مبلغ نظری لک.

اللغة

(الوهن): الضعف، (أفضی): أوصل، (الحدث): الشاب و الغلام، (الصفو):

الخالص، (النخیل): الدقیق الّذی غربل و اخذ دخیله، (الشائبة): الوهم، (خبط العشواء): کنایة عن ارتکاب الخطر.

الاعراب

فاعلم أنک انما تخبط إلخ - بمنزلة الجزاء لقوله علیه السّلام: و إن أنت لم یجتمع إلخ -، لم آلک: صیغة المتکلّم من فعل الجحد من ألی یألو، نصیحة: تمیز من فعل لم آلک.

المعنی

قد أشار علیه السّلام فی هذا الفصل إلی بیان سبب اقدامه لکتابة هذه الوصیّة عاجلا فی انصرافه من صفّین مشوّش البال منکسر الحال مبتلی بالأهوال من قبل الخوارج فی المال فبین أنّ سببه الخوف من الأجل و نقص الرأی و فوت الوقت من قبل المولود و قبل أن یغرق فی الفساد فلا ینفعه الموعظة.

قال الشارح المعتزلی فی «ص 66 ج 16 ط مصر»: قوله علیه السّلام (أو انقص فی رأیی) هذا یدلّ علی بطلان قول من قال: إنه لا یجوز أن ینقص فی رأیه، و أنّ الإمام معصوم عن أمثال ذلک و کذلک قوله للحسن:(أو یسبقنی إلیک بعض غلبات الهوی و فتن الدّنیا) یدلّ علی أنّ الإمام لا یجب أن یعصم عن غلبات الهوی و لا عن فتن الدّنیا.

ص:11

أقول: مع اظهاره للاخلاص بعلیّ و غلوّه فی توصیفه فی غیر مورد من الشرح و فی قصائده المشهورة کأنّه غلب علیه النّصب فی هذا المقام فاستفاد من کلام له و للحسن علیهما السّلام ما لیس بمقصود، لما قلنا من أنّ إخراج هذه الوصیّة ینظر إلی حال عامّة الوالدین و أبنائهم مجرّدا عن الخصوصیات الشخصیّة لیکون مثالا نافعا للکلّ، و لا تنافی عصمته و عصمة ولده و مقام الامامة و القداسة فیهما، کیف؟! و عمر الحسن فی هذا الوقت یزید علی ثلاثین و قد استأهل للخلافة عند عامّة الناس و نصّ علیه بالامامة فی غیر مورد فلا یقصد علیه السّلام أن یربّیه بعد ذلک بهذا الکلام و إنما المقصود «إیّاک أعنی و اسمعی یا جارة».

الترجمة

ای پسر جانم چون بینی سالخورده ام و هر روزه سست تر میشوم در سفارشم بتو پیشدستی کردم و مواد آنرا پیش از آنکه مرگم برسد بر شمردم و خاطره خود را بر نهفتم تا مبادا دچار کاستی رأی شوم چونان که تنم کاسته می شود یا آنکه مبادا هوس و دلبری دنیا بر تو چیره شوند و چون شتر فراری از پندم سرباز زنی، همانا دل جوان چون زمین بکر است و هر بذری در آن افکنده شود بپذیرد، من پیشدستی کردم تا دلت سخت نشده و درونت مشغول باطل نگردیده تو را دریابم تا از صمیم قلب بدان روشی که آزموده شده رو آوری و از رنج جستجو راحت شوی و از صمیم قلب بدان روشی که آزموده شده رو آوری و از رنج جستجو راحت شوی و از آزمایش معاف گردی ما آنچه اندوختیم بتو دادیم تا اگر تیرگی در آن باشد خود نقطه آنرا روشن سازی.

ای پسر جانم گر چه من عمر کسان پیش از خود را نگذراندم ولی در کردار آنان نگریستم و در اخبارشان اندیشیدم و در آثارشان گردیدم تا یکی از آنان شمرده شدم بلکه چون هم کارهاشان بمن گزارش شده گویا از آغاز تا انجام با آنها عمر کردم و زلال و تیره و زیان و سود همه کارها را فهمیدم و زبده و خوب آنها را برایت بر گزیدم و کارهای جاهلانه را از تو دور کردم، و چون کارهای تو مورد توجه پدری مهربانست خواستم تو در آغاز عمر و نخست بر خورد با روزگار

ص:12

نهادی پاک و خاطری تابناک داشته باشی و خواستم آموزش را از قرآن خدا و تفسیر آن و از دستورهای اسلام و احکام حلال و حرامش آغاز کنی و از آن نگذری و بر تو ترسیدم که در مورد اختلافات چون مردم دچار اشتباه شوی و دنبال اهواء و آراء باطل بروی و با این که دلخواه نیست که تو را تنبیه سازم ولی تحکیم این مطلب نزد من دوست تر است از این که تو را تسلیم بوصغی کنم که برایت خطرناک باشد و امیدوارم خداوند توفیق رشدت دهد و براستی تو را هدایت فرماید برای اینست که سفارشنامه خود را بتو می سپارم.

ای پسر جانم بدانکه بهترین فصل وصیت من که بکار بندی پرهیزکاری و عمل بفرائض إلهی است و پیروی از روش پدران شایسته خاندانست، زیرا آنها هیچ بی اعتنا نبودند که خود را منظور دارند چنانچه تو ناظر خودی و برای خود بیندیشند چنانچه تو در اندیشه ای و در نتیجه آنچه را دانستند بکار بستند و از آنچه نبایست دست باز داشتند، اگر دلت نپذیرفت ندانسته پیرو آنان باشی تا خود بدانی باید از روی فهم و آموزش حقیقت را بجوئی نه بوسیله پرت شدن در شبهه و از راه امتیاز پرستی، و پیش از جستجوی حقیقت از معبودت یاری بجو و توفیق بخواه و از هر توهّمی که تو را در شبهه افکند و بگمراهی کشد دست بکش، و چون یقین کردی دلت پاک شده و خشوع دارد و رأیت تابناک است و تصمیم دارد و تشویش خاطر نداری در آنچه برایت شرح دادم نظر نما و گرنه بدانکه در رنج افتادی و در تاریکی پرتاب شدی و کسی که دچار خبط و اشتباه باشد طالب دین حقّ نباشد و بهتر است دست نگه دارد.

پسر جانم وصیّت مرا خوب بفهم و بدانکه مالک مرگ و زندگی و آفریننده و میراننده یکی است و همان که بفنا می برد بزندگی باز می آورد و آنکه درد می دهد عافیت بخشد، و راستی که دنیا پایدار نباشد جز بر پایه نعمتهائی که خداوند در آن مقرّر داشته و بر بنیاد ابتلا و جزاء در معاد یا هر آنچه او بخواهد و ما نمی دانیم و اگر چیزی از این بابت بر تو مشکل است بنادانی خود حمل کن زیرا تو در آغاز آفریدنت نادان بودی و سپس دانا شدی و چه بسیار است آنچه را نمی دانی و در باره

ص:13

آن سرگردانی و دیدرس تو نیست و پس از آن خواهی دید، تو باید خود را در پناه آن کسی بیندازی که آفریدت و روزیت داد و درستت کرد، و باید هم او را بپرستی و بدو روی آری و از او بترسی.

و بدان - ای پسر جانم - هیچکس از سوی خدا خبری درست تر نیاورده از آنچه رسول صلّی اللّه علیه و آله آورده او را بپیشوائی بپسند و برای نجات رهبر خود ساز، زیرا من هیچ اندرزی از تو دریغ نداشتم و تو هر چه هم تلاش برای خیر خواهی خود نمائی باندازه من نتوانی بحقیقت رسید.

الفصل الرابع من قوله علیه السّلام:

اشارة

و اعلم، یا بنیّ، أنّه لو کان لربّک شریک لأتتک رسله، و لرأیت آثار ملکه و سلطانه، و لعرفت أفعاله و صفاته، و لکنّه إله واحد کما وصف نفسه، لا یضادّه فی ملکه أحد، و لا یزول أبدا، و لم یزل، أوّل قبل الأشیاء بلا أوّلیّة، و آخر بعد الأشیاء بلا نهایة عظم عن أن تثبت ربوبیّته بإحاطة قلب أو بصر، فإذا عرفت ذلک فافعل کما ینبغی لمثلک أن یفعله فی صغر خطره، و قلّة مقدرته و کثرة عجزه، و عظیم حاجته إلی ربّه، فی طلب طاعته، و الخشیة من عقوبته، و الشّفقة من سخطه، فإنّه لم یأمرک إلاّ بحسن، و لم ینهک إلاّ عن قبیح. یا بنیّ، إنّی قد أنبأتک عن الدّنیا و حالها، و زوالها و انتقالها

ص:14

و أنبأتک عن الاخرة و ما أعدّ لأهلها فیها، و ضربت لک فیهما الأمثال لتعتبر بها، و تحذو علیها! إنّما مثل من خبر الدّنیا کمثل قوم سفر نبا بهم منزل جدیب فأمّوا منزلا خصیبا، و جنابا مریعا فاحتملوا وعثاء الطّریق، و فراق الصّدیق، و خشونة السّفر، و جشوبة المطعم، لیأتوا سعة دارهم، و منزل قرارهم، فلیس یجدون لشیء من ذلک ألما، و لا یرون نفقة فیه مغرما، و لا شیء أحبّ إلیهم ممّا قرّبهم من منزلهم، و أدناهم من محلّهم، و مثل من اغترّ بها کمثل قوم کانوا بمنزل خصیب فنبا بهم إلی منزل جدیب، فلیس شیء أکره إلیهم و لا أفظع عندهم من مفارقة ما کانوا فیه إلی ما یهجمون علیه، و یصیرون إلیه. یا بنیّ، اجعل نفسک میزانا فیما بینک و بین غیرک، فأحبب لغیرک ما تحبّ لنفسک، و أکره له ما تکره لها، و لا تظلم کما لا تحبّ أن تظلم، و أحسن کما تحبّ أن یحسن إلیک، و استقبح من نفسک ما تستقبح من غیرک، و ارض من النّاس بما ترضاه لهم من نفسک، و لا تقل ما لا تعلم، و إن قلّ ما تعلم، و لا تقل ما لا تحبّ أن یقال لک.

ص:15

و اعلم أنّ الإعجاب ضدّ الصّواب، و آفة الألباب، فاسع فی کدحک، و لا تکن خازنا لغیرک، و إذا أنت هدیت لقصدک، فکن أخشع ما تکون لربّک.

اللغة

حذا (علیه): اقتدی به: (قوم سفر): بالتسکین ای مسافرون، (أمّوا):

قصدوا (الجدیب): ضدّ الخصیب (الجناب المریع): ذو الکلاء و العشب (و عثاء الطریق) مشقتها.

المعنی

قد استدلّ علیه السلام فی إثبات التوحید بما یقرب من الاستدلال فی قوله تعالی «ما اتّخذ اللّه من ولد و ما کان معه من إله إذا لذهب کلّ إله بما خلق و لعلا بعضهم علی بعض سبحان اللّه عمّا یصفون - 91 المؤمنون» فانّ المقصود نفی الشریک بنفی آثاره الّتی لا بدّ من ترتّبه علی وجوده لو کان، و هذا أحد طرق إثبات التوحید المأثورة المشهورة.

ثمّ انتقل علیه السلام بعد تنویر الفکر بنور التوحید إلی بیان زوال الدّنیا و ضرب المثل للفریقین من أهل السّعادة و الشّقاوة و کفی به واعظا.

الترجمة

پسر جانم بدانکه اگر پروردگارت را شریکی بود فرستاده هایش نزد تو می آمدند و آثار ملک و سلطنتش را می دیدی و کردار و صفاتش را می شناختی، ولی همان معبود یکتا است چنانچه خود را بیگانگی ستوده در ملکش دیگری نیست و هرگز زوال نپذیرد و تا همیشه بوده است بی نهایت آغاز هر چیز است و بی نهایت در انجام هر چیز، بزرگتر از آنست که ربوبیتش در دل و دیده گنجد، چون این را دانستی چنان کن که مانند تو بی أهمیت و بی مقدار و پر عجز و حاجتمند بپروردگار خود

ص:16

بایست در طلب طاعت و ترس از کیفر و نگرانی از غضبش بکار بندد زیرا تو را فرمان نداده جز بکار نیک، و نهی نکرده جز از کار بد.

پسر جانم منت از دنیا و حالش آگاه ساختم و هم از زوال و انتقالش، و از آخرت و آنچه برای اهلش آماده شده آگاه کردم و مثلها آوردم تا پند گیری و بروش آنها کار کنی، همانا مثل کسی که دنیا را بررسی کرده است اهلش مانند مردمی مسافرند که در منزل قحط و سختی گرفتارند و قصد دارند بمنزل پر نعمت و آستان با برکتی بروند و سختی راه و دوری از دوست و رنج سفر و خوراک ناهموار را بر خود هموار کردند تا بخانه وسیع و قرارگاه خود رسند از رنجهای چنین سفری دردی نگشند و هزینه آنرا زیانی ندانند و چیزی محبوبتر از آن نیست که آنانرا بمنزل موعودشان نزدیک سازد و بقرارگاهشان بکشاند، و مثل آنانکه فریب دنیا خورده اند و دل بدان بسته اند مثل مردمی است که در منزل پر نعمت باشند و خواهند بمنزل قحطی و سختی سفر کنند و چیزی نزد آنها بدخواه تر و دشوارتر از آن نیست که از آنچه دارند جدا شوند و بدان آیندۀ بد و سخت برسند.

پسرجانم خود را ترازوئی قرار ده و با آن خویش را با دیگران بسنج برای دیگران همان را بخواه که برای خود می خواهی و همان را بد دار که برای خود بدمیداری، ستم مکن چونان که دوست نداری ستم بشوی، احسان کن چنانچه دوست داری بتو احسان شود، از خود زشت شمار آنچه را از دیگران زشت می شماری از خود نسبت بمردم همان را پسند که از مردم نسبت بخودت پسنده داری آنچه را ندانی مگو و اگر چه کم است آنچه را می دانی، مگو با دیگران آنچه را دوست نداری با تو بگویند.

و بدانکه خود بینی مخالف حقّ و صوابست و آفت خرد و عقل است، در رنج خود هموار باش و تلاش مکن که گنجینه برای دیگران بسازی و چون بقصد خود کامیاب شدی باید بیشتر برای پروردگارت خاشع و شکر گزار باشی.

ص:17

الفصل الخامس من قوله علیه السّلام:

اشارة

و اعلم أنّ أمامک طریقا ذا مسافة بعیدة، و مشقّة شدیدة، و أنّه لا غنی بک فیه عن حسن الارتیاد، و قدر بلاغک من الزّاد مع خفّة الظّهر، فلا تحملنّ علی ظهرک فوق طاقتک فیکون ثقل ذلک وبالا علیک، و إذا وجدت من أهل الفاقة من یحمل لک زادک إلی یوم القیامة فیوافیک به غدا حیث تحتاج إلیه فاغتنمه و حمّله إیّاه، و أکثر من تزویده و أنت قادر علیه، فلعلّک تطلبه فلا تجده، و اغتنم من استقرضک فی حال غناک لیجعل قضاءه لک فی یوم عسرتک. و اعلم أنّ أمامک عقبة کؤدا، المخفّ فیها أحسن حالا من المثقل و البطیء علیها أقبح حالا من المسرع، و أنّ مهبطک بها لا محالة علی جنّة أو علی نار، فارتد لنفسک قبل نزولک، و وطّیء المنزل قبل حلولک، فلیس بعد الموت مستعتب، و لا إلی الدّنیا منصرف. و اعلم أنّ الّذی بیده خزائن السّماوات و الأرض قد أذن لک فی الدّعاء و تکفّل لک بالإجابة، و أمرک أن تسأله لیعطیک، و تسترحمه لیرحمک، و لم یجعل بینک و بینه من تحجبه عنک، و لم یلجئک إلی من یشفع لک إلیه، و لم یمنعک إن أسأت من التّوبة، و لم یعیّرک

ص:18

بالانابة، و لم یعاجلک بالنّقمة، و لم یفضحک حیث الفضیحة بک أولی و لم یشدّد علیک فی قبول الإنابة، و لم یناقشک بالجریمة، و لم یؤیسک من الرّحمة، بل جعل نزوعک عن الذّنب حسنة، و حسب سیّئتک واحدة و حسب حسنتک عشرا، و فتح لک باب المتاب و باب الاستعتاب، فإذا نادیته سمع نداءک، و إذا ناجیته علم نجواک، فأفضیت إلیه بحاجتک و أبثثته ذات نفسک، و شکوت إلیه همومک، و استکشفته کروبک، و استعنته علی أمورک، و سألته من خزائن رحمته ما لا یقدر علی إعطائه غیره: من زیادة الأعمار، و صحّة الأبدان، و سعة الأرزاق، ثمّ جعل فی یدیک مفاتیح خزائنه، بما أذن لک فیه من مسألته، فمتی شئت استفتحت بالدّعاء أبواب نعمته، و استمطرت شابیب رحمته، فلا یقنطنّک إبطاء إجابته، فإنّ العطیّة علی قدر النّیّة و ربّما أخّرت عنک الإجابة لیکون ذلک أعظم لأجر السّائل، و أجزل لعطاء الامل، و ربّما سألت الشّیء فلا تؤتاه، و أوتیت خیرا منه عاجلا أو آجلا، أو صرف عنک لما هو خیر لک، فلربّ أمر قد طلبته فیه هلاک دینک لو أوتیته، فلتکن مسألتک فیما یبقی لک جماله، و ینفی عنک وباله، فالمال لا یبقی لک، و لا تبقی له.

ص:19

اللغة

(الارتیاد): طلب المنزل الرّحب، (الوبال): الهلکة، (کؤود):

الشاق الصعود (الشابیب) الدفعات من المطر الغزیر.

الاعراب

أمامک: ظرف مستقر خبر مقدّم لقوله «أن» و ما بعده اسم له، من زیادة الأعمار: بیان للفظ ما فی قوله: «ما لا یقدر».

المعنی

جعل علیه السّلام الانسان مسافرا فی طریق الحیات واصلا إلی الجنّة أو النار بانتخابه السیر المؤدّی إلی هذه أو هذه، و فی طریقه عقبة شاقّة و هی المرور علی شهواته و أهوائه و أخطائه فوصّاه بحمل الزاد الکافی للسیر فی هذا الطریق البعید و الاجتهاد فی تحصیل المعاون معه لحمل الزاد باعطاء الفقراء و المساکین مقدارا من أمواله لیکون ذخرا فی مسعاه و معاده أو قرضا یرد علیه فی أیام عسرته فی آخرته.

ثمّ نبّه علیه السّلام علی ملازمة الدّعاء و التضرّع إلی اللّه فی کلّ حال من الأحوال و لجمیع الحوائج سواء کان مذنبا أو مطیعا فانّ المذنب إذا تضرّع إلی اللّه تعالی و سأل منه التوبة و المغفرة یخرج عن ذنبه، و المطیع إذا سأله أجابه و إن لم یظهر له الاجابة کما یرید، و بیّن أنّ الدّعاء إلی اللّه لا یضیع بحال من الأحوال فان لم یوافق المسألة مع المصلحة أعطاه اللّه فی إجابة دعائه ما هو خیر ممّا سأله عاجلا أو آجلا.

الترجمة

بدانکه در برابر تو راه دور و رنج سختی است و راستی که تو نیازمند یک بررسی عمیقی هستی که راه خود را هموار سازی و اندازه توشه خود را بسنجی و سبک بار باشی، مبادا بار گران و طاقت فرسائی بر دوش بگیری و از سنگینی آن بنالی و هلاک شوی، و اگر از نیازمندان کسی را یافتی که برایت توشه بقیامت برد و فردا که بدان نیاز داری بتو برساند وجود او را غنیمت شمار و توشه خود را

ص:20

بدوش او گزار و هر چه می توانی بیشتر بأو بسپار شاید دیگر او را درنیابی و غنیمت بدان که کسی از تو مالی بوام گیرد و در روز سختی بتو بپردازد.

بدانکه در برابر تو گردنه سخت و دشواری است، هر که در آن سبک بار باشد خوش حالتر است از کسی که بارش سنگین است، و هر که کند رو باشد بد حال تر است از آنگه شتابان می رود، فرودگاه تو در پشت این گردنه بناچار بهشت است یا دوزخ، پیش از آنکه از این گردنه فرود شوی جلو پای خود را پاک کن و ببهشت برو نه بدوزخ، و پیش از مرگ برای خود منزل را هموار ساز که پس از مردن نه عذری پذیرفته شود و نه راه بازگشتی بدنیا می ماند.

و بدانکه آن خدائی که همه گنجهای آسمان و زمین را در دست دارد بتو اجازه داده تا بدرگاهش خواستار هر حاجتی شوی و از او بخواهی و دعاء کنی و ضامن شده که دعایت را اجابت کند و بتو فرموده از او بخواهی تا بتو بدهد و از او رحمت طلبی تا بتو رحم کند، و میان تو و خودش دربانی مقرر نداشته که تو را از او باز دارد و تو را وادار بواسطه تراشی نکرده، و اگر بد کرداری جلو توبه و بازگشت تو را نگرفته، و در بازگشت تو را مورد سرزنش نساخته، و در کیفر تو شتاب ندارد و در آنجا که شاید تو را رسوا نساخته و در پذیرش توبه و بازگشت تو سخت نگرفته و از تو جریمه نخواسته و از رحمتش تو را نا امید نساخته، بلکه روگردانی تو را از گناه خوش کرداری مقرّر کرده و بدکاری تو را یکی بشمار گرفته و کار خوبت ده برابر بحساب آورده است و در توبه را برای تو باز گذاشته و باب عذر خواهی را مفتوح داشته، هر آن گاهش بخوانی فریادت را می شنود و اگر رازش بگوئی رازت را میداند، تو می توانی عرض حاجت خود را بی واسطه بأو برسانی و هر چه در دل داری با او در میان گزاری و از گرفتاریهایت بوی شکایت کنی و از او چاره دردهایت را بخواهی و در هر کارت از او یاری بجوئی و از خزائن رحمتش درخواست کنی آنچه را جز او نتواند بتو عطا کند از فزونی عمر و تندرستی و وسعت روزی، سپس همه کلیدهای خزائن خودش را بتو سپرده که

ص:21

اجازه مطلق در خواست از وی را بتو داده است، هر وقت بخواهی می توانی بوسیله دعاء أبواب نعمت بیدریغش را بروی خود باز کنی و از ریزش سیل آسای رحمتش بر خود ببارانی و برخوردار باشی، نباید تأخیر اجابتش تو را نومید سازد، زیرا بخشش باندازه صدق نیت است و بسا تأخیر اجابت برای اینست که اجر خواستار بزرگتر شود و عطیه بیشتری دریابد، و بسا که چیزی درخواست کردی و بتو نداده و در عوض بهتر از آنرا در دنیا و یا آخرت بتو خواهد رسانید، یا این که مسئول تو را دریغ داشته و پاداش بهتری مقرّر نموده است چه بسا چیزی را خواستی که سبب از دست رفتن دین تو شود اگرش بدست آری، باید همیشه درخواهت از درگاه خدا چیزی باشد که بهره آن برای تو بماند و وبال و رنجی ببار نیاورد، مال دنیا نه برای تو می ماند و نه تو برای آن می مانی.

الفصل السادس من قوله علیه السّلام:

اشارة

و اعلم أنّک إنّما خلقت للاخرة لا للدّنیا، و للفناء لا للبقاء، و للموت لا للحیاة، و أنّک فی منزل قلعة، و دار بلغة، و طریق إلی الاخرة، و أنّک طرید الموت الّذی لا ینجو منه هاربه، و لا یفوته طالبه، و لا بدّ أنّه مدرکه، فکن منه علی حذر أن یدرکک و أنت علی حال سیّئة قد کنت تحدّث نفسک منها بالتّوبة فیحول بینک و بین ذلک، فإذا أنت قد أهلکت نفسک. یا بنیّ، أکثر من ذکر الموت و ذکر ما تهجم علیه، و تفضی بعد الموت إلیه، حتّی یأتیک و قد أخذت منه حذرک، و شددت

ص:22

له أزرک، و لا یأتیک بغتة فیبهرک، و إیّاک أن تغترّ بما تری من إخلاد أهل الدّنیا إلیها، و تکالبهم علیها، فقد نبّأک اللّه عنها، و نعت [نعتت] لک نفسها، و تکشّفت لک عن مساویها، فإنّما أهلها کلاب عاویة، و سباع ضاریة، یهرّ بعضها بعضا، و یأکل عزیزها ذلیلها و یقهر کبیرها صغیرها، نعم معقّلة، و أخری مهملة، قد أضلّت عقولها و رکبت مجهولها، سروح عاهة، بواد وعث! لیس لها راع یقیمها، و لا مسیم یسیمها، سلکت بهم الدّنیا طریق العمی، و أخذت بأبصارهم عن منار الهدی، فتاهوا فی حیرتها، و غرقوا فی نعمتها، و اتّخذوها ربّا فلعبت بهم و لعبوا بها، و نسوا ما وراءها!! رویدا یسفر الظّلام، کان قد وردت الأظعان، یوشک من أسرع أن یلحق.

اللغة

یقال: هذا منزل قلعة بضمّ القاف و سکون اللاّم: لیس بمستوطن، و یقال:

هم علی قلعة أی علی رحلة، (البلغة): قدر الکفایة من المعاش، (الأزر): الظّهر و القوّة، (فیبهرک) أی یجعلک مبهوتا مغلوبا لا تقدر علی التدارک، (أخلد)، إلی کذا: اتّخذه دار الخلد و الاقامة الدائمة، (التکالب): التنازع علی التسلط کالکلاب یتنازعون للتسلط علی الجیف، (المساوی): المعایب، (الضراوة)، الجرأة علی الاصطیاد، (المعقّدة): المربوطة بالعقال، (المجهول) و المجهل: المفازة

ص:23

الّتی لا أعلام فیها، (واد وعث): (واد وعث): لا یثبت فیه خفّ و لا حافر لسهولته أو کونه مزلقا (سروح عاهة) جمع سرح و هی المواشی المبتلاة بالافة المعرضة للهلاک، (مسیم یسیمها): راع یرعاها، (رویدا) تصغیر رود و أصل الحرف من رادت الرّیح ترود تحرک حرکة خفیفة و المعنی لا تعجل (یسفر الظلام)، یقال أسفر وجهه إذا أضاء و أسفر الصبح إذا انکشف، (الأظعان): جمع ظعن، و هی الجماعات المتنقلة فی البراری.

الاعراب

للاخرة: اللاّم للعاقبة، منزل قلعة و دار بلغة: الظاهر أنّ القلعة و البلغة بمعنی المصدر فالأولی إضافة ما قبلهما إلیهما و یحتمل أن تکونا صفة لما قبلهما بالتأویل، نعم معقّلة: خبر بعد خبر لقوله «أهلها»، سروح عاهة: خبر ثالث بأبصارهم: مفعول أخذت و الظاهر انّ الباء زائدة للتأکید، رویدا: منصوب بمقدر أی امهل رویدا، هذه الجملة و ما بعدها أمثال سائرة.

المعنی

بین علیه السّلام فی هذا الفصل الهدف من خلق الانسان و أوضح بأبین بیان أنّ الدّنیا طریق و معبر له لا یستحقّ أن یطمئنّ إلیه بل یجب أن یتزوّد منها لاخرته و یهیأ فیها لملاقات ربّه، و یکون علی حذر من الاشتغال بها و ارتکاب سیئاتها حتّی یأتیه الموت بغتة و لا یجد مهلة للتوبة و التدارک لما فاته.

ثمّ حذّره أکیدا عن تقلید الناس فی الافتنان بالدّنیا و الاشتغال بها کأنها دار خلود لهم و لیس لهم انتقال عنها إلی دار اخری، و نبّه علی ذلک بوجوه:

1 - إخبار اللّه تعالی عن فنائها.

2 - توصیف الدّنیا نفسها بالفناء و الزوال آناء اللیل و النّهار.

3-المغترّون بها کلاب و أنعام ضالّة مبتلاة بالافات بلا مرشد و لا راع و لا مناص لهم من الهلاکة و الدّمار، فلا ینبغی الاقتداء بهم فی أفعالهم و أحوالهم فی حال من الأحوال.

ص:24

الترجمة

بدان - پسر جانم - که تو تنها برای آخرت آفریده شدی نه دنیا، و برای فنا از دنیا بوجود آمدی نه برای زیست در آن، و سرانجامت در دنیا مرگ است نه زندگی، و بدانکه تو امروز در منزل کوچ و خانه موقت هستی که رهگذریست باخرت، و راستی که مرگ در پی تو است و گریزان از مرگ را رهائی نیست و از دست جوینده خود بدر نمی رود و بناچار او را می گیرد، تو بر حذر باشی که مرگت فرا رسد و در حال گناه باشی و در دل داشته باشی که از آن توبه کنی ولی مرگ بتو مهلت ندهد و بی توبه بمیری و خود را هلاک سازی، پسر جانم بسیار در یاد مرگ باش و بیاد دار که بکجا افکنده می شوی و پس از مرگ بکجا و بچه وضعی می رسی تا آنکه چون مرگت رسد خود را آماده کرده باشی و پشتیبانت محکم باشد و ناگهانت نگیرد تا خیره و درمانده شوی.

مبادا فریب بخوری که دنیا طلبان بدان دل داده و آنرا جاودانه گرفته اند و بر سر آن با هم سگانه مبارزه میکنند، زیرا خدا از فناء دنیا خبر داده و خود دنیا هم خود را به بیوفائی توصیف کرده و از بدیهای خود برایت پرده بر گرفته، همانا اهل دنیا سگهائی عوعو کننده و درنده هائی پوزش آور و زیان زننده اند بروی یکدیگر زوزه کشند، و عزیزانشان خوارهایشان را بخورند، و بزرگشان خوردشان را مقهور سازند، چار پایانی باشند بسته یا مهار گسیخته و آزاد، عقل خود را گمراه کرده و در بیابانی ناشناخته می تازند، رمه هائی بیمار و آفت زده در نمکزاری لغزان سرگردانند، نه شبانی دارند که آنها را نگهداری کند و نه چوپانی که آنها را بچراند، دنیا آنها را بکوره راه ناهمواری کشانده و چشم آنها را از دیدار راه روشن هدایت بسته، در سرگردانی دنیا گم شداند و در نعمت بی عافیت آن اندرند، دنیا را پروردگار خود شناخته و دودستی آنرا گرفته اند و دنیایشان ببازی گرفته و آنها هم سرگرم بازی با دنیا شدند و فراموش کردند که در دنبال دنیا چه عالمی است؟.

ص:25

آرام باش، پرده تاریکی بکنار می رود، گویا کاروانهای جهان ناپیدا وارد شوند، هرکس شتاب کند بزودی بکاروانهای پیش گذر می رسد.

الفصل السابع من قوله علیه السّلام:

اشارة

و اعلم [یا بنیّ] أنّ من کانت مطیّته اللّیل و النّهار فإنّه یسار به و إن کان واقفا، و یقطع المسافة و إن کان مقیما وادعا. و اعلم یقینا أنّک لن تبلغ أملک، و لن تعدو أجلک، و أنّک فی سبیل من کان قبلک فخفّض فی الطّلب، و أجمل فی المکتسب، فإنّه ربّ طلب قد جرّ إلی حرب، و لیس کلّ طالب بمرزوق، و لا کلّ مجمل بمحروم، و أکرم نفسک عن کلّ دنیّة و إن ساقتک إلی الرّغائب، فإنّک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضا، و لا تکن عبد غیرک، و قد جعلک اللّه حرّا، و ما خیر خیر لا ینال إلاّ بشرّ، و یسر لا ینال إلاّ بعسر! و إیّاک أن توجف بک مطایا الطّمع فتوردک مناهل الهلکة، و إن استطعت أن لا یکون بینک و بین اللّه ذو نعمة فافعل، فإنّک مدرک قسمک، و آخذ سهمک، و إنّ الیسیر من اللّه - سبحانه - أعظم و أکرم من الکثیر من خلقه، و إن کان کلّ منه. و تلافیک ما فرط من صمتک أیسر من إدراکک ما فات من

ص:26

منطقک، و حفظ ما فی الوعاء بشدّ الوکاء، و حفظ ما فی یدیک أحبّ إلیّ من طلب ما فی ید غیرک، و مرارة الیأس خیر من الطّلب إلی النّاس، و الحرفة مع العفّة خیر من الغنی مع الفجور، و المرء أحفظ لسرّه، و ربّ ساع فیما یضرّه! من أکثر أهجر، و من تفکّر أبصر، قارن أهل الخیر تکن منهم، و باین أهل الشّرّ تبن عنهم، بئس الطّعام الحرام، و ظلم الضّعیف أفحش الظّلم، إذا کان الرّفق خرقا کان الخرق رفقا، و ربّما کان الدّواء داء و الدّاء دواء، و ربّما نصح غیر النّاصح و غشّ المستنصح، و إیّاک و الإتّکال علی المنی فإنّها بضائع النّوکی، و العقل حفظ التّجارب، و خیر ما جرّبت ما وعظک، بادر الفرصة قبل أن تکون غصّة، لیس کلّ طالب یصیب، و لا کلّ غائب یؤب، و من الفساد إضاعة الزّاد و مفسدة المعاد، و لکلّ أمر عاقبة، سوف یأتیک ما قدّر لک، التّاجر مخاطر، و ربّ یسیر أنمی من کثیر. و لا خیر فی معین مهین، و لا فی صدیق ظنین، ساهل الدّهر ما ذلّ لک قعوده، و لا تخاطر بشیء رجاء أکثر منه، و إیّاک أن تجمح بک مطیّة اللّجاج، أحمل نفسک من أخیک عند صرمه

ص:27

علی الصّلة، و عند صدوده علی اللّطف و المقاربة، و عند جموده علی البذل، و عند تباعده علی الدّنوّ، و عند شدّته علی اللّین، و عند جرمه علی العذر، حتّی کأنّک له عبد، و کأنّه ذو نعمة علیک، و إیّاک أن تضع ذلک فی غیر موضعه، أو أن تفعله بغیر أهله لا تتّخذنّ عدوّ صدیقک صدیقا فتعادی صدیقک، و امحض أخاک النّصیحة حسنة کانت أو قبیحة، و تجرّع الغیظ فإنی لم أر جرعة أحلی منها عاقبة و لا ألذّ مغبّة، و لن لمن غالظک فإنّه یوشک أن یلین لک، و خذ علی عدوّک بالفضل فإنّه أحلی الظّفرین، و إن أردت قطیعة أخیک فاستبق له من نفسک بقیّة یرجع إلیها إن بدا له ذلک یوما ما، و من ظنّ بک خیرا فصدّق ظنّه، و لا تضیعنّ حقّ أخیک اتّکالا علی ما بینک و بینه، فإنّه لیس لک بأخ من أضعت حقّه، و لا یکن أهلک أشقی الخلق بک، و لا ترغبنّ فیمن زهد عنک و لا یکوننّ أخوک علی مقاطعتک أقوی منک علی صلته، و لا یکوننّ علی الإساءة أقوی منک علی الإحسان، و لا یکبرنّ علیک ظلم من ظلمک، فإنّه یسعی فی مضرّته و نفعک، و لیس جزاء من سرّک أن تسوءه.

ص:28

اللغة

(المطیّة): ما یقطع به المسافة فاختلاف اللّیل و النّهار یوحب طیّ مدّة العمر، (تعدو): تجاوز (التخفیض و الاجمال): ترک الحرص فی طلب الدّنیا، (الحرب): سلب المال و فنائه، (أوجفت): أسرعت (التلافی): التدارک (الوکاء):

حبل یشدّ به رأس القربة، (الحرفة): الاکتساب بالتعب، (أهجر الرجل): اذا أفحش فی منطقه (الرفق): اللین و (الخرق): ضدّه، (النوکی): الحمقی (الصّرم):

القطع (الصدود): الاعراض، (الظنین): المتهم، (محضه النصیحة): أخلصها له (المغبّة): العاقبة.

الاعراب

و قد جعلک اللّه حرّا، جملة حالیّة، و ما خیر خیر: یحتمل أن یکون کلمة ما استفهامیة للانکار فالخیر الأوّل مضاف إلی الثانی و لو جعلت نافیة ففی الاضافة غموض و فی العبارة إبهام و الاعراب فی قوله «و یسر لا ینال» أغمض فتدبّر بشدّ الوکاء ظرف مستقر خبر لقوله «حفظ»، ما ذلّ، لفظة ما مصدریة زمانیّة رجاء أکثر منه: مفعول له لقوله «لا تخاطر»، ما فی قوله «یومامّا» نکرة تفید القلّة.

المعنی

قرّر علیه السّلام فی هذا الفصل زوال الدّنیا و فناءها بحساب ریاضی فقال: إنّ العمر عدد من اللّیالی و الأیّام المارّة علی الدّوام و یصل إلی النهایة و ینفد لا محالة و بعد ما أثبت بالبرهان الریاضی أنّ العمر منقض و أنّ الأجل محتوم فلا ینبغی الرکون إلی الدنیا و الاعتماد علیها، ثمّ توجّه إلی ابطال ما یفتتن به أهل الدّنیا من الامال و بیّن أنّ الانسان فی هذه الدّنیا لا یبلغ إلی آماله لأنّ الأمل غیر محدود، و الأجل محدود، و وصّاه بترک الحرص و الکدّ فی طلب الدّنیا، فإنّ الرزق المقدّر یصل بأدنی طلب و ما یطلب بجدّ و کدّ ربّما یتلف و یضیع و یعرضه الحرب.

ص:29

قال ابن میثم: و ذلک کما شوهد فی وقتنا أنّ تاجرا کان رأس ماله سبعة عشر دینارا فسافر بها إلی الهند مرارا حتّی بلغت سبعة عشر ألفا فعزم حینئذ علی ترک السّفر و الاکتفاء بما رزقه اللّه، فسوّلت له نفسه الأمّادة بالسّوء فی العود و حبّبت إلیه الزّیادة فعاود السّفر فلم یلبث أن خرجت علیه السّراق فی البحر فأخذوا جمیع ما کان معه، فرجع و قد حرب ماله، و ذلک ثمرة الحرص المذموم.

ثمّ تعرّض علیه السّلام للوصیّة بحفظ کرامة النفس و الاحتفاظ بالشخصیّة الّتی هی شرف وجود الانسان و امتیازه عن سائر أنواع الحیوان فقال علیه السّلام:(و أکرم نفسک عن کلّ دنیّة و إن ساقتک إلی الرغائب) و یندرج فی وصیّته هذه الأمر بحفظ الحریّة و الاستقلال فی عالم البشریّة الّتی هی لبّ الدّیمو قراطیّة فی الاجتماع الانسانی و أشار إلی أنّ النفس أعزّ و أعلی من کلّ شیء فلا قیمة له بوجه من الوجوه و أکّد ذلک بقوله علیه السّلام (و لا تکن عبد غیرک و قد جعلک اللّه حرّا).

ثمّ أشار إلی أنّ آفة الحریّة الطمع فحذّر منه أشدّ الحذر و فی التشبث بالوسائط نوع من الضعف فی الاستقلال و الحرّیة فقال علیه السّلام (و إن استطعت أن لا یکون بینک و بین اللّه ذو نعمة فافعل).

ثمّ سرد أنواعا من الفضائل و حثّ علی اکتسابها، و أنواعا من الرّذائل و وصّی الاجتناب عنها، فمن الفضائل: الصّمت، و حفظ المال، و تکلّف الحرفة و من الرّذائل: إظهار الحاجة إلی الناس، و تحصیل الغنی بالفجور و کثرة الکلام.

و من الفضائل: الفکر و مصاحبة أهل الخیر، و من الرّذائل مصاحبة أهل الشرّ و الظلم بالضعیف، و جرّ علیه السّلام کلامه إلی الوصیّة بحفظ روابط الودّ مع الأحبّاء و الأقرباء فانّه اسّ الاجتماع و التعاون المفید فی الحیاة، فقال علیه السّلام:

(احمل نفسک من أخیک عند صرمه علی الصّلة) و بیّن کلّ ما یمکن أن یصیر سببا لقطع رابطة الاخاء وفت عضد المحبّة و الاجتماع و أراه دواءه الناجع النافع فدواء الإعراض الاقبال و المقارنة باللّطف، و دواء المنع عن العطاء هو البذل علیه و دواء التباعد الناشی عنه هو التقارب و الدّنوّ منه، و دواء شدّته و صولته هو اللّین

ص:30

و الرّفق معه، و دواء جرمه و اجترائه هو الاعتذار منه و له، و قد لخّص کلّ ذلک فی قوله:(حتّی کأنّک له عبد).

و قد ذیّل وصایته هذه بأنّ تلک المعاملة الاخائیّة لا بدّ و أن تکون مع من یلیق بها و هو المؤمن المعتقد.

الترجمة

ای پسر جانم بدانکه هر کس بر پاکش شب و روز سوار است همیشه بسوی مرگ در رفتار است گر چه در جای خود ایستاده و استوار است، و بنا خواه طی راه می نماید گر چه مقیم و آسوده می زید، بطور یقین بدان که بارزو و آرمان خود نمی رسی و از عمر مقدر نمی گذری و براه همه کسانی که پیش از تو بوده اند می روی، در طلب دنیا آرام باش و در کسب مال هموار رفتار کن زیرا بسا طلب که بسر انجام تلف می کشد، نه هر کس دنبال روزی دود بروزی می رسد و نه هر کس آرام و هموار کار میکند از روزی وا می ماند، خود را از هر پستی در طلب دنیا گرامی دار و اگر چه آن کار پست تو را بارمانهایت برساند، زیرا اگر خود را بفروشی بهائی که ارزش شخصیت را داشته باشد بدست نیاوری، خود را بنده دیگری مساز و بأو مفروش در صورتی که خداوندت آزاد و مستقل آفریده است، چه خیر و خوبی دارد آن خیری که جز بوسیله بدی بدست نیاید، و چه آسایشی است در آنچه جز بدشواری فراهم نشود؟؟.

مبادا اختیار خود را بمرکب سرکش طمع بسپاری تا تو را در پرتگاه هلاک و نابودی کشاند، اگر توانی هیچ منعمی را میان خود و خدا واسطه طلب روزی نسازی همین کار را بکن وزیر بار نوکری دیگران مرو، زیرا تو قسمت روزی خود را خواهی یافت و بهره ات بتو خواهد رسید همان روزی اندک از طرف خداوند سبحان بی منت دیگران بزرگتر و گرامی تر است از بهره بیشتر از دست دیگران، و گر چه همه از طرف خداوند منّانست.

هر که نان از قبل خویش خورد منّت از حاتم طائی نبرد

ص:31

تدارک تقصیری که از خموشی بر آید آسانتر است از تدارک آنچه از گفتار ناهنجار زاید، نگهداری رازهای درون ببستن زبانست چون بستن سر ظرف آنچه را در آنست حفظ می نماید، نگهداری آنچه در دست خود داری نزد من محبوبتر است از جستن چیزی که در دست دیگرانست، تلخی نومیدی به است از دست نیاز بمردم دراز کردن، پیشه وری و آبرومندی به است از بی نیازی بوسیله هرزگی هر مردی بهتر، راز خود را نگه می دارد، بسا کسی که در زیان بخود می کوشد هر که پر گوید ژاژ خواید، هر که اندیشه کند بینا گردد، با خیرمندان در آمیز تا از ایشان باشی، از شرّ انگیزان جدا شو تا از آنها بر کنار باشی، چه بد خوراکی است مال حرام، ستم بر ناتوان فاحش ترین ستم است، در جائی که از ملایمت کج خلقی بر آید کج خلقی ملایمت زاید، چه بسا که دارو درد گردد و درد دارو، چه بسا که اندرز از بد خواه بر آید و خیر خواه بد غلی در اندرز خود گراید، مبادا بر آرزوهای خود اعتماد کنی که آرزومندی کالای احمقان است، عقل و خرد تجربه اندوزیست، بهترین تجربه آنست که تو را پند دهد تا غصه و افسوس نیامده وقت را غنیمت شمار و از دستش مده، هر کس جوید بمقصد رسد و نه هر غائبی بخانه اش بر گردد، ضایع نمودن توشه راه ارتکاب تباه است و مفسد روز رستاخیز، هر کاری را دنباله ایست و بسر انجامی گراید، هر چه برای تو مقدّر باشد بتو خواهد رسید، بازرگان خود را بخطر می اندازد، چه بسا اندکی که پر برکت تر از بسیار است، در یاور و همکار پست و زبون خیری نباشد و نه در دوست دو دل و متهم بخیانت، تا روزگار با تو بسازد با او بساز، چیزی که در دسترس است بامید بیش از آنش در خطر میفکن، مبادا عنان خود را بدست مرکب سرکش لجبازی بسپاری، برای نگهداری برادر و دوست خود اگر از تو برید با او پیوست کن، و هنگام رو گردانی او با لطف و مهربانی بأو نزدیک شو، و چون مشت خود را بست بأو ببخش، و چون دوری گزید بأو نزدیک شو، و هنگام سختگیری او با او نرمش کن، و چون جرمی مرتکب شد بر او پوزش آور، تا آنجا در برابر

ص:32

او فروتن باش بمانند بنده ای در برابر آقای خود و تا آنجا که او را منعم خویش بحساب آوری، و مبادا این معامله برادرانه را با نا اهل و ناشایست آن روا داری.

با دشمن دوستت طرح دوستی مریز تا با دوستت دشمنی کرده باشی، با برادر خود پاک و صریح نصیحت کن و حق را بأو بگو چه خوش آید او باشد چه او را بد آید، خشم را فرو خور زیرا من نوششی را شیرین سرانجام تر و لذت بخش تر در دنبال از آن آن ندیدم، با کسی که درشتت بر آید نرمش کن چه بسا که نرم شود، بر دشمن خود بتفضل و احسان برتری جو، زیرا که این شیرین تر پیروزیها است اگر خواستی از دوستی ببری یک رشته از حسن رابطه را بجای گزار که بوسیله آن بوی بر گردی اگر روزی پشیمان شدی، هر گاه کسی بتو گمان خوبی دارد بأو خوبی کن و گمانش را درست در آور باعتماد دوستی و یگانگی حق دوست را زیر پا مکن زیرا کسی که حقش را ضایع سازی با تو برادری نکند.

مبادا خاندان تو بد بخترین مردم باشند نسبت بتو و از آنها رعایت دیگران را نکنی، کسی که تو را ترک گوید و از تو رو گرداند دل بأو مبند، برادر و دوست تو در قطع رابطه بر تو از پیوند تو با او پیشدستی نکند و پیش از آنکه او قطع رابطه کند جلو آنرا بگیر و مواظب باش که او در بد رفتاری با تو از خوشرفتاری تو با او پیشدستی نکند و با خوشرفتاری جلو بد رفتاریش را ببند ستم ستمگر بر تو گران نیاید زیرا که او در زیان خود و سود تو کوشش می نماید پاداش کسی که تو را شادمان می نماید این نیست که تو بأو بدی کنی و دلش را آزرده سازی.

الفصل الثامن من قوله علیه السّلام:

اشارة

و اعلم، یا بنیّ أنّ الرّزق رزقان: رزق تطلبه، و رزق

ص:33

یطلبک، فإن أنت لم تأته أتاک، ما أقبح الخضوع عند الحاجة، و الجفاء عند الغنی، إنّما لک من دنیاک ما أصلحت به مثواک، و إن جزعت علی ما تفلّت من یدیک فاجزع علی کلّ ما لم یصل إلیک، استدلّ علی ما لم یکن بما قد کان فإنّ الأمور أشباه، و لا تکوننّ ممّن لا تنفعه العظة إلاّ إذا بالغت فی إیلامه، فإنّ العاقل یتّعظ بالأدب، و البهائم لا تتّعظ إلاّ بالضّرب، اطرح عنک واردات الهموم بعزائم الصّبر و حسن الیقین، من ترک القصد جار، و الصّاحب مناسب، و الصّدیق من صدق غیبه، و الهوی شریک العمی [العنا]، و ربّ قریب أبعد من بعید، و بعید أقرب من قریب، و الغریب من لم یکن له حبیب، من تعدّی الحقّ ضاق مذهبه، و من اقتصر علی قدره کان أبقی له، و أوثق سبب أخذت به سبب بینک و بین اللّه، و من لم یبالک فهو عدوّک، قد یکون الیأس إدراکا إذا کان الطّمع هلاکا، لیس کلّ عورة تظهر، و لا کلّ فرصة تصاب، و ربّما أخطأ البصیر قصده، و أصاب الأعمی رشده، أخّر الشّرّ فإنّک إذا شئت تعجّلته، و قطیعة الجاهل تعدل صلة العاقل، من أمن الزّمان خانه، و من أعظمه أهانه، لیس کلّ من رمی أصاب،

ص:34

إذا تغیّر السّلطان تغیّر الزّمان، سل عن الرّفیق قبل الطّریق، و عن الجار قبل الدّار. إیّاک أن تذکر من الکلام ما یکون مضحکا و إن حکیت ذلک عن غیرک، و إیّاک و مشاورة النّساء، فإنّ رأیهنّ إلی أفن، و عزمهنّ إلی وهن، و اکفف علیهنّ من أبصارهنّ بحجابک إیّاهنّ فإنّ شدّة الحجاب أبقی علیهنّ، و لیس خروجهنّ بأشدّ من إدخالک من لا یوثق به علیهنّ، و إن استطعت إن لا یعرفن غیرک فافعل، و لا تملّک المرأة من أمرها ما جاوز نفسها، فإنّ المرأة ریحانة و لیست بقهرمانة، و لا تعد بکرامتها نفسها، و لا تطمعها فی أن تشفع لغیرها، و إیّاک و التّغایر فی غیر موضع غیرة، فإنّ ذلک یدعو الصّحیحة إلی السّقم، و البریئة إلی الرّیب، و اجعل لکلّ إنسان من خدمک عملا تأخذه به، فإنّه أحری أن لا یتواکلوا فی خدمتک، و أکرم عشیرتک فإنّهم جناحک الّذی به تطیر، و أصلک الّذی إلیه تصیر، و یدک الّتی بها تصول. أستودع اللّه دینک و دنیاک، و أسأله خیر القضاء لک فی العاجلة و الاجلة، و الدّنیا و الاخرة، و السّلام.

ص:35

اللغة

(مثوی): اسم مکان من ثوی بمعنی محلّ الاقامة، (تفلّت): تخلّص و فی معناه الافلات و الانفلات (العظة): کالعدة مصدر وعظ یعظ، (عزائم الصبر): ما لزمته منها، (مناسب) مفعول من ناسب أی من ذوی القربی، (العورة): قال ابن میثم: هنا الاسم من أعور الصید إذا أمکنک من نفسه و أعور الفارس إذا بدامنه موضع خلل الضّرب، (أفن): الأفن بسکون الفاء، النقص، و المتأفن، المتنقص و روی إلی أفن بالتحریک فهو ضعیف الرأی، أفن الرّجل یأفن أفنا أی ضعف رأیه (الوهن): الضّعف، (القهرمانة): فارسی معرّب.

الاعراب

رزق تطلبه، عطف بیان لقوله «رزقان»، من دنیاک متعلق بقوله «لک» و هی ظرف مستقر خبر مقدّم لقوله «ان» و ماء الموصولة اسم له، و اکفف علیهنّ من أبصارهنّ قال الشارح المعتزلی «ص 124 ج 16 ط مصر»: من ها هنا زائدة و هو مذهب أبی الحسن الأخفش من زیادة من فی الموجب، و یجوز أن یحمل علی مذهب سیبویه فیعنی به: فاکفف علیهنّ بعض أبصارهنّ، بأشدّ خبر لیس، و الباء زائدة، لا تعد: نهی من عدا یعدو أی لا تجاوز، التغایر: تفاعل من الغیرة و هی الرقابة فی النّساء.

المعنی

قد قسّم علیه السّلام الرزق إلی رزق یحصل بلا طلب و إلی رزق یحصل بالطّلب و قد ورد فی غیر واحد من الایات و الأخبار أنّ الرزق مضمون علی اللّه تعالی و أصرح الایات قوله تعالی: «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاّ عَلَی اللّهِ رِزْقُها وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها کُلٌّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ »: 6 - هود» و قوله تعالی «إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ »: 58 - الذاریات».

فالایتان تدلاّن علی أنّ اللّه تعالی تعهّد رزق کلّ دابّة کدین یجب الوفاء به و هو قادر علی أداء هذا الدّین فیصل رزق کلّ دابة إلیها و أنّه تعالی هو الرّازق

ص:36

علی وجه الحصر و لا رازق غیره لأنّ ضمیر الفصل فی قوله: هو الرّزاق، و تعریف المسند یفیدان الحصر فمعنی الایة أنّه تعالی رازق و لا رازق غیره، و ینبغی البحث هنا فی أمرین:

1 - أنّ وصول الرّزق إلی کلّ مرزوق مطلق أو له شرط معلّق علیه فاذا لم یحصل الشرط یسقط الرّزق المقدّر، و ما هو هذا الشرط؟ یستفاد من بعض الأخبار أنّ الرّزق مشروط بالطلب و الاکتساب بوجه ما فاذا ترک الطلب مطلقا یسقط الرّزق المقدّر، و ذلک کمن ترک تحصیل الرّزق و اعتزل فی زاویة منتظرا لمن یدخل علیه و یکفله، و یؤیّد ذلک وجوب تحصیل النفقة لنفسه و لمن یجب علیه نفقته کالزّوجة و الأقارب باتفاق الفقهاء، فلو کان الرّزق واصلا مطلقا و حاصلا بتقدیر من اللّه فلا معنی لوجوب تحصیله، و لکن لا إشکال فی أنّ تأثیر الطلب مختلف فی الأشخاص، فربما یحصل بطلب قلیل رزق واسع کثیر، و ربّما یحصل بالجدّ و الکدّ أدنی مئونة العیش و مقدار دفع الجوع و سدّ الرّمق، و نظره علیه السّلام فی هذا المقام ترک الحرص و تحمّل العناء فی طلب الدّنیا، کما أنّه لا إشکال فی حصول الرّزق لبعض الأشخاص من حیث لا یحتسب قال الشارح المعتزلی «ص 114 ج 16 ط مصر»:

دخل عماد الدّولة أبو الحسن بن بویه شیراز بعد أن هزم ابن یاقوت عنها و هو فقیر لا مال له فساخت إحدی قوائم فرسه فی الصحراء فی الأرض فزلّ عنها و ابتدرها غلمانه فخلّصوها، فظهر لهم فی ذلک الموضع نقب وسیع، فأمرهم بحفره فوجدوا فیه أموالا عظیمة و ذخائر لابن یاقوت.

ثمّ استلقی یوما آخر علی ظهره فی داره بشیراز الّتی کان ابن یاقوت یسکنها فرأی حیّة فی السقف، فأمر غلمانه بالصّعود إلیها و قتلها، فهربت منهم، و دخلت فی خشب الکنیسة فأمر أن یقلع الخشب و تستخرج و تقتل، فلمّا قلعوا الخشب وجدوا فیه أکثر من خمسین ألف دینار لابن یاقوت.

و احتاج لأن یفصل و یخیط ثیابا له و لأهله فقیل: ها هنا خیّاط حاذق کان

ص:37

یخیط لابن یاقوت، و هو رجل منسوب إلی الدّین و الخیر، إلاّ أنّه أصمّ لا یسمع شیئا أصلا فأمر باحضاره فأحضر و عنده رعب و هلع، فلمّا أدخله إلیه کلّمه و قال:

ارید أن تخیط لنا کذا و کذا قطعة من الثیاب، فارتعد الخیّاط و اضطرب کلامه و قال: و اللّه یا مولانا ماله عندی إلاّ أربعة صنادیق لیس غیرها، فلا تسمع قول الأعداء فیّ، فتعجّب عماد الدّولة و أمر باحضار الصنادیق فوجدها کلّها ذهبا و حلیا و جواهر مملوءة ودیعة لابن یاقوت.

2 - أنّ من یأکل من الحرام کالسارق و الکاسب من الوجوه المحرّمة فهل یأکل رزقه المقدّر أم یأکل من غیر رزقه؟ و هل الحرام رزق اللّه و یندرج فی کلامه هذا أنّ الرّزق رزقان أم هو خارج عن مفهوم کلامه و رزق ثالث؟.

ثمّ قبّح علیه السّلام خلقا معروفا عند الناس و هو الخضوع عند الحاجة و الجفاء عند الغنی.

و قد ارتکب الناس هذا الخلق حتّی مع اللّه تعالی فعاتبهم به فی کلامه قال عزّ و جلّ «حَتّی إِذا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها رِیحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشّاکِرِینَ فَلَمّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ »: 22-23 یونس».

و قد أشار علیه السّلام إلی أنّ ما یفید للانسان من الدّنیا هو یصلح به أمر آخرته فحسب، و أما غیر ذلک فیذهب هدرا و یبقی تبعته.

و أشار علیه السّلام إلی تسلیة مقنعة مستدلة لترک الأسف علی ما فات بأنه إذ جزع علی ما خرج من یده من المال و الجاه فلا بدّ أن یجزع علی جمیع ما فی الدّنیا ممّا لم یصل إلیه لأنه لا فرق بین القسمین، و وصّی أن یکون للانسان قلبا خاصغا فهما مستعدا للاتّعاظ و هو دلیل العقل و الفراسة.

العبد یقرع بالعصا و الحرّ تکفیه الملامة

و لا یخلو الانسان من هموم ترد علی قلبه من حیث یشعر و لا یشعر فوصّی

ص:38

علیه السّلام بطرد هذه الهموم بملازمة صبر ثابت و یقین صادق و بملازمة طریقة عادلة فی أعماله و أخلاقه و نبّه علی أنّ الصاحب الصدیق کنسیب قریب، و کان یقال:

«الصدیق نسیب الرّوح و الأخ نسیب البدن».

و قد بین علیه السّلام موازین لامور هامّة:

1 - میزان الصّداقة، فقال:(و الصدیق من صدق غیبه) یعنی أنّ الصّداقة یعرف بحفظ الغیب للصدیق، فربّما شخص یظهر الصّداقة فی الحضور و لم یکن إلاّ منافقا.

2 - میزان الغربة، فقال:(الغریب من لم یکن له حبیب) أی من لم یکن له مونس یطمئنّ إلیه و یلمسه عن ظهر قلبه برابطة و دیّة صادقة فهر غریب و إن کان فی وطنه.

3 - میزان العداوة، فقال:(و من لم یبالک فهو عدوّک) أی من لم یکترث بک و یراعیک فهو عدوّ.

و قد استغرب الشارح المعتزلی هذه المیزانیّة للعداوة فقال «ص 119 ج 16 ط مصر»: و هذه الوصاة خاصّة بالحسن علیه السّلام و أمثاله من الولاة و أرباب الرّعایا و لیست عامّة للسوقة من أفناء الناس، و ذلک لأنّ الوالی إذا أنس من بعض رعیته أنّه لا یبالیه و لا یکترث به، فقد أبدی صفحته، و من أبدی لک صفحة فهو عدوّک و أما غیر الوالی من أفناء الناس فلیس أحدهم إذا لم یبال بالاخر بعدوّ له.

أقول: قد ذکرنا فی بدء شرح هذه الوصیّة أنها موجّهة من نوع الوالد إلی نوع الولد من دون ملاحظة أیّة خصوصیّة فی البین، و المقصود من عدم المبالات فی کلامه علیه السّلام هو عدم رعایة الحقّ بعد المعرفة و وجود الرّابطة بین شخصین و کلّ من عرف غیره و لم یراع له حقّه یکون عدوّا له و ظالما، سواء من السوقة و أفناء الناس، أو من الولاة و الحکّام، و الفرق أنّ المعرفة للوالی أعمّ، و حقوقه علی الرّعایا أتمّ و ألزم.

و قد اختلف فی تفسیر قوله علیه السّلام:(لیس کلّ عورة تظهر) فقال الشارح المعتزلی «فی ص 119 ج 16 ط مصر»: یقول: قد تکون عورة العدوّ مستترة

ص:39

عنک فلا تظهر، و قد تظهر لک و لا یمکنک إصابتها.

و قال ابن میثم: نبّه بقوله: لیس کلّ عورة - إلی قوله: رشده، علی أنّ من الامور الممکنة و الفرض ما یغفل الطالب البصیر عن وجه طلبه فلا یصیبه و لا یهتدی له، و یظفر به الأعمی - إلی أن قال: و غرض الکلمة التسلیة عن الأسف و الجزع علی ما یفوت من المطالب بعد إمکانها.

أقول: قد ارتبط ابن میثم هذه الجمل الأربع إلی غرض واحد، و الظاهر أنّ کلاّ منها حکمة عامّة تامّة، و المقصود من العورة العیب فی عدوّ أو غیره المعرض للانکشاف، فیقول: ربّما یبقی عیب معروض للانکشاف مستورا لغفلة الناس أو سبب آخر، کما أنه ربّما لا یستفاد من الفرصة و ربما یخطأ البصیر عن قصده کما أنه ربّما یصیب الأعمی رشده.

و هذه الحکم کلّها من قبیل المثل السائر المشهور: رمیّة من غیر رام و تنبیه علی أنّ الأسباب المعمولة لیست عللا تامّة للوصول إلی المقاصد و الأهداف.

و نبّه بقوله علیه السّلام (من أمن الزّمان خانه و من عظّمه هانه) علی أنّ الزّمان إذا أقبل علی الانسان لا یصحّ الاعتماد علیه، فانه دوّار غدّار کما قال أبو الطیّب:

و هی معشوقة علی الغدر لا تحفظ عهدا و لا تتمم وصلا و قد أشار إلی السّبب الأساسی فی تغییر الزّمان علی بنی الانسان فقال:(إذا تغیّر السلطان تغیّر الزّمان) ذکر الشارح المعتزلی «ص 121 ج 16 ط مصر» فی شرح هذه الجملة:

فی کتب الفرس أنّ أنوشروان جمع عمّال السّواد و بیده درّة یقلبها، فقال:

أیّ شیء أضرّ بارتفاع السّواد و أدعی إلی محقه؟ أیّکم قال ما فی نفسی جعلت هذه الدرّة فی فیه؟ فقال بعضهم: انقطاع الشّرب، و قال بعضهم: احتباس المطر و قال بعضهم: استیلاء الجنوب و عدم الشمال، فقال لوزیره: قل أنت فإنی أظنّ عقلک یعادل عقول الرّعیّة کلّها أو یزید علیها، فقال: تغیّر رأی السلطان فی رعیّته، و إضمار الحیف لهم، و الجور علیهم، فقال: للّه أبوک، بهذا العقل أهلّک

ص:40

آبائی و أجدادی لما أهّلوک له، و دفع إلیه الدرّة فجعلها فی فیه.

ثمّ توجّه علیه السّلام فی آخر وصیّته إلی المعاملة مع النساء و الخدم و هم أهل البیت و الخاصّة و وصّی فی النساء بأمور:

1 - ترک المشاورة معهنّ لضعف الرأی و وهن العزم و التصمیم فی الأمور.

2 - کفّ أبصارهنّ عن الأجانب و زهرة الدّنیا بواسطة الحجاب علیهنّ فانه موجب لبقائهنّ و وفائهنّ للزّوج.

3 - عدم إدخال الرّجال الأجانب علیهنّ فی البیت إذا کانوا أهل ریب و فتنة.

4 - عدم إحالة تدبیر امور البیت من شراء الحوائج و الامور الخارجة عن تدبیر أنفسهنّ علیهنّ لأنّ ذلک یؤذیهنّ و یذهب بجمالهنّ و بهائهنّ و ینقص من الاستمتاع بوجودهنّ.

5 - عدم إجابتهنّ فی الشفاعة و الوساطة للأغیار، فانّه یوجب توجّههم إلیهنّ و یؤدّی إلی فسادهنّ یوما ما.

6 - عدم اظهار الغیرة علیهنّ فی غیر موضعها، و المقصود المنع من سوء الظنّ بهنّ ضنّا علیهنّ و شغفا بحبهنّ فانّه یوجب سوقهنّ إلی الفساد، و یلوث براءة ساحتهنّ بالرّیب و عدم الاعتماد.

و أمّا وصیّته علیه السّلام بالنسبة إلی الخدم فانّه تنتظم أعمال خدمتهم بتقسیم اموره بینهم و إحالة کلّ أمر إلی من یناسبه منهم و جعله مسئولا عنه بخصوصه لئلا یکل بعضهم إلی بعض و یضیع الامور و تبقی بلا مسئول خاصّ.

ثمّ ختم علیه السّلام وصایاه بقوله (و أکرم عشیرتک) و المقصود منه صلة الرّحم المأمور بها فی الکتاب و السنّة معلّلا بأنّ العشیرة کالجناح للطّیران و کالأصل للبنیان و کالید للصّولة علی ذوی العدوان.

و قد قرّر ابن خلدون فی مقدمته المعروفة فی علم الاجتماع و العمران، العصبة و الاعتماد علی العشیرة أصلا ثابتا فی القبض علی الحکومة و السّلطان و تحصیل الزعامة علی سائر أفراد الانسان، و قرّر ذلک الأصل بشواهد کثیرة من التاریخ فی شتّی النواحی و البلدان.

ص:41

قال فی «ص 117 ج 1 من المقدّمة ط مصر»: الفصل السابع عشر فی أنّ الغایة الّتی تجری إلیه العصبیّة هی الملک.

و ذلک لأنا قدّمنا أنّ العصبیّة بها تکون الحمایة و المدافعة و المطالبة و کل أمر یجتمع علیه و قدّمنا أنّ الادمییّن الطبیعة الانسانیة یحتاجون فی کلّ اجتماع إلی وازع و حاکم یزع بعضهم عن بعض، فلا بدّ أن یکون متغلّبا علیهم بتلک العصبیّة و إلاّ لم تتمّ قدرته علی ذلک و هذا التغلّب هو الملک.

الترجمة

ای پسر جانم بدانکه روزی بر دو قسم است، یک روزیست که تو بدنبال آن می روی و روزی دیگری که دنبالت می آید و اگر بدنبال آن نروی او بدنبال تو می آید، وه چه زشت است که هنگام نیاز فروتن و زبون باشی و چون نیاز نداری جفا کنی و رو گردانی، تو از دنیای خود همانی را داری که با آن کار آخرت خود را درست کنی، اگر بدانچه از دستت رفته است بیتابی کنی باید بر هر چه که در جهانست و بتو نمی رسد بیتابی کنی و غم آنرا بخوری، بدانچه نباشد از آنچه هست رهیاب باش، زیرا همه امور بهم مانند و آنچه هست نمونه ایست برای آنچه نیست.

از آن کسانی مباش که پند نپذیرد مکر آنکه پندی جانگاه و ملامت بار باشد و دلش را بدرد آورد، زیرا خردمند بهمان ادب و پرورش پند پذیرد، جانورانند و چهار پایان که جز با کتک فرمان پذیر نباشند، آنچه همّ و اندوه بر دلت وارد شود بوسیله شکیبائی پایدار و خوش باوری از قدرت پروردگار از خود دور کن هر کس از راه عدل و داد بگردد جائر و نابکار باشد، و رفیق موافق برادر باشد دوست آن کس است در پشت سر دوستی را رعایت کند، هوس همعنان رنج و غم است، بسا خویشی که از بیگانه دورتر است و بسا بیگانه که از خویش نزدیکتر و مهربانتر، آواره کسی است که دوستی ندارد.

هر کس از حقّ تجاوز کند به تنگنای گرفتار آید، هر که قدر خود را

ص:42

شناسد و بر آن بایستد برای او پاینده تر است، محکمترین وسیله که به آن بچسبی آنست که میان تو و خدا است، هر کسی بتو بی اعتنا است دشمن تو است، گاهی شود که نومیدی رسیدن بمقصود باشد در صورتی که طمع ورزی مایه نابودیست، هر بدی فاش نگردد، و هر فرصتی مورد استفاده نباشد، بسا که بینا و هشیار از مقصد خود خطا رود و نابینا و نادان بمقصد رسد.

بدی را تا توانی بتأخیر انداز که هر دم می توانی در آن بشتابی، بریدن نادان برابر پیوند با خردمندانست، هر کس از مکر زمانه آسوده زید بخیانت او دچار گردد، و هر کس زمانه را بزرگ شمارد خواری آنرا بیند، نه هر کس تیر اندازد بهدف زند، وقتی سلطان دیگر گونه گردد زمانه هم دیگر گون شود نخست از رفیق پرسش کن آن گاه از راه، و از همسایه بررسی کن آن گاه از خانه مبادا سخنی بگوئی که خنده آور باشد و اگر چه از دیگری آنرا حکایت کنی.

مبادا با زنان خانه خود در کارهایت مشورت کنی زیرا رأی آنان سست است و تصمیمشان نا پایدار است، با حجاب خود جلو دیده آنانرا بر گیر زیرا هر چه در پرده باشند بهتر می مانند و سالم ترند، بیرون رفتن آنها از خانه و گردش آنان در کوی و بر زن از آن بدتر نیست که بیگانه ای که مورد اطمینان نباشد نزد آنها آوری و با او معاشرت کنند، و اگر بتوانی آنها را چنان داری که جز تو را نشناسند همین کن.

زن را به بیش از آنچه راجع بخود او است بر کارها سر کار و صاحب اختیار مکن، زیرا زن چون گل است و جنس لطیف و قهرمان و کارگزار نیست، و نباید از اندازه احترام و شایستگی خود تجاوز نماید، زن را بطمع میانداز که پیش تو واسطۀ انجام کار دیگران شود، و مبادا بیجا غیرت ورزی کنی و بدنبال بدبینی باشی که این خود زن درست و پارسا را بیمار و ناهموار سازد و زن پاکدامن را بسوی آلودگی کشد.

برای هر کدام از خدمتکاران خود کاری مخصوص او مقرّر دار که مسئول او

ص:43

باشد، و در عهدۀ او شناخته شود، زیرا این تقسیم کارها خود سبب می شود که کارها را بهم وانگذارند و خدمت را بی سرانجام ننمایند.

عشیره و تیره و تبار خود را گرامی دار و محترم شمار زیرا که آنان بجای پرهای تواند که بوسیله آنها پران می شوی و پایه تواند که بدانهای می گردی، و چون دست تواند که بوسیله آنها یورش و فعالیت داری.

من تو را از نظر دین و دنیایت بخدا می سپارم، و از او برای تو فرمان خیر و صلاح را در دنیا و آخرت خواستارم و السّلام.

المختار الثانی و الثلاثون

اشارة

من کتاب له علیه السلام الی معاویة

و أردیت جیلا من النّاس کثیرا: خدعتهم بغیّک، و ألقیتهم فی موج بحرک، تغشاهم الظّلمات، و تتلاطم بهم الشّبهات، فجازوا عن وجهتهم، و نکصوا علی أعقابهم، و تولّوا علی أدبارهم و عوّلوا علی أحسابهم إلاّ من فاء من أهل البصائر فإنّهم فارقوک بعد معرفتک، و هربوا إلی اللّه من موازرتک، إذ حملتهم علی الصّعب، و عدلت بهم عن القصد، فاتّق اللّه یا معاویة فی نفسک و جاذب الشیطان قیادک، فإنّ الدّنیا منقطعة عنک، و الاخرة قریبة منک، و السّلام.

ص:44

و أول هذا الکتاب

من عبد اللّه علیّ أمیر المؤمنین إلی معاویة بن أبی سفیان، أمّا بعد: فانّ الدّنیا دار تجارة، و ربحها أو خسرها الاخرة، فالسّعید من کانت بضاعته فیها الأعمال الصّالحة، و من رأی الدّنیا بعینها، و قدّرها بقدرها، و إنّی لأعظک مع علمی بسابق العلم فیک ممّا لا مردّ له دون نفاذه، و لکنّ اللّه تعالی أخذ علی العلماء أن یؤدّوا الأمانة، و أن ینصحوا الغویّ و الرّشید، فاتّق اللّه، و لا تکن ممّن لا یرجو اللّه وقارا، و من حقّت علیه کلمة العذاب، فإنّ اللّه بالمرصاد، و إنّ دنیاک مستدبر عنک، و ستعود حسرة علیک، فاقلع عمّا أنت علیه من الغیّ و الضلال، علی کبر سنّک، و فناء عمرک، فانّ حالک الیوم کحال الثوب المهیل الّذی لا یصلح من جانب إلاّ فسد من آخر، و قد أردیت جیلا، إلخ.

اللغة

(أردیت): اوقعت فی الهلاک و الضلالة، (جیلا): الجیل من الناس:

الصنف منهم فالتّرک جیل و الروم جیل و الهند جیل، (نکصوا): أی انقلبوا (قیاد): حبل یقاد به البعیر و نحوه، (المهیل) المتداعی فی التمزّق و منه رمل مهیل أی ینهال و یسیل (عوّل) علی کذا، اعتمد علیه (فاء): رجع (المؤازرة): المعاونة.

الاعراب

کثیرا: صفة للجیل و یدلّ علی متابعة شعوب کثیرة لمعاویة فی حرب علیّ علیه السّلام کاقباط الشام و یهود من القاطنین فیها و غیرهم و غرضهم اشعال الحرب بین المسلمین و تضعیف الدین لیحصّلوا حرّیتهم فی أدیانهم، تغشاهم الظلمات: فعلیّة حالیة، قیادک: مفعول ثان لقوله «جاذب» و لا یتعدی باب المفاعلة إلی مفعولین علی الاصول و یمکن ان یکون منصوبا علی التمیز فتدبّر.

المعنی

تعرّض علیه السّلام فی کتابه هذا لوعظ معاویة اتماما للحجّة علیه و وفاء بما فی

ص:45

ذمّته من إرشاد الناس و توضیح الحقّ لهم لیهلک من هلک عن بیّنة و یحیی من حیّ عن بینّة.

و نبّه معاویة علی أنّ ما ارتکبه من الخلاف أمر یرجع إلی إضلال کثیر من الناس و لا تدارک له إلاّ برجوعه إلی الحقّ و إعلامه ضلالته لیرجع عنها من وقع فیه بغیّه و تلبیسه مع إشارته إلی أنّه لا یتّعظ بمواعظه حیث یقول فی صدر الکتاب «و إنّی لأعظک مع علمی بسابق العلم فیک ممّا لا مردّ له دون نفاذه - إلخ» و مقصوده إعلام حاله علی سائر المسلمین لئلاّ یقعوا فی حبل ضلالته و خدعوا بالقاء شبهاته.

و قد نقل الشارح المعتزلی «ص 133 ج 16 ط مصر»: بعد نقل صدر کتابه عن أبی الحسن علیّ بن محمّد المدائنی مکاتبات عدّة بعد هذا الکتاب بین علیّ علیه السّلام و معاویة تحتوی علی جمل شدیدة اللّحن یبین فیها علیّ علیه السّلام ما علیه معاویة من الغیّ و الضلالة و الخدعة و الجهالة، فیردّ علیه معاویة بما یفتری علی علیّ علیه السّلام من الأباطیل و الأضالیل مقرونا بالوعید و التهدید، ثمّ یقول فی «ص 136»:

قلت: و أعجب و أطرب ما جاء به الدّهر... یفضی أمر علیّ علیه السّلام إلی أن یصیر معاویة ندّا له و نظیرا مماثلا، یتعارضان الکتاب و الجواب - إلی أن قال: ثمّ أقول ثانیا لأمیر المؤمنین علیه السّلام: لیت شعری لما ذا فتح باب الکتاب و الجواب بینه و بین معاویة؟ و إذا کانت الضّرورة قد قادت إلی ذلک، فهلاّ اقتصر فی الکتاب إلیه علی الموعظة من غیر تعرّض للمفاخرة و المنافرة، و إذا کانت لا بدّ منهما فهلاّ اکتفی بهما من غیر تعرّض لأمر آخر یوجب المقابلة و المعارضة بمثله، و بأشدّ منه «وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّوا اللّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ » و هلاّ دفع هذا الرّجل العظیم الجلیل نفسه عن سباب هذا السّفیه الأحمق» ثمّ جرّ الکلام إلی ابتداء علی علیه السّلام بلعن معاویة فی القنوت مع عمرو بن العاص و أبی موسی و غیرهم، فقابله معاویة بلعنه مع أولاده و مع جمع من أخصّاء أصحابه.

أقول: ظاهر کلامه تأسّف مع اعتراض شدید أو اعتراض مقرون بتأسّف

ص:46

عمیق، و یشدّد اعتراضه علیه استدلاله بالایة الشریفة، و فحوی کلامه أنّ عمله علیه السّلام مخالف لمفاد الایة، و هذا جرئة علیه علیه السّلام، و غرضه تندیده بمقام عصمته و امامته و الجواب أنّ لعن أعداء اللّه و الدّعاء علیهم منصوص فی القرآن فی غیر واحد من الایات.

کقوله عزّ من قائل: «تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ » و قوله عزّ من قائل: «لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ عَلی لِسانِ داوُدَ وَ عِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ »: 79 - المائدة».

مضافا إلی أنّ ما یندرج فی کتب علیّ علیه السّلام بیان للحقیقة من أحوال معاویة و المقصود کشف الحقیقة لعموم النّاس حتّی لا یضلّوا بتضلیلاته و لا ینخدعوا بخدعه و تسویلاته.

و مفاد الایة الّتی استدلّ بها النّهی عن سبّ الالهة و لعلّ وجهه أنّ الالهة غیر مستحقین للسبّ لأنهم أجسام غیر شاعرة یعبدون بغیر إرادتهم و مستحقّ الملامة و السبّ عبادهم الّذین یصنعونهم و یعبدونهم، مع أنّ الایة نزلت حین ضعف المسلمین و حین الهدنة لأنها مکیّة من سورة الأنعام.

قال فی مجمع البیان: «لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ » أی لا تخرجوا من دعوة الکفار و محاجّتهم إلی أن تسبّوا ما یعبدونه من دون اللّه فانّ ذلک لیس من الحجاج فی شیء «فَیَسُبُّوا اللّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ » و أنتم الیوم غیر قادرین علی معاقبتهم بما یستحقون لأنّ الدّار دارهم و لم یؤذن لکم فی القتال.

الترجمة

دسته های بسیاری از مردم را بنابودی کشاندی، بگمراهی خود آنان را فریفتی و در امواج تاریک وجود خود افکندی، و پرده های تاریک وجود تو آنها را فرو گرفت، و شبهه ها که ساختی و پرداختی آنانرا درهم پیچید، تا از پیشاهنگی خود در گذشتند و بروی پاشنۀ پای خود سرنگون گشتند، و روی بر پشت دادند و از حق برگشتند، بخاندان و تبار خویش تکیه کردند و از دین خدا برگشتند،

ص:47

جز آنانکه از مردمان بینا و هشیار روی از تو برتافتند و پس از این که تو را شناختند از تو جدا شدند و بسوی خدا گریزان باز گشتند و از یاری با تو سر باز زدند، چون که آنان را بکوهستانی سخت می بردی و از راه هموار و درست بدر می کردی، أی معاویه برای خاطر خود از خداوند بپرهیز و مهار خود را که بدست شیطان دادی و آنرا می کشد خود بدست گیر و بسوی حق بکش زیرا که دنیا بناخواه از تو بریده می شود و آخرت بتو نزدیکست و بناخواه می رسد، و السلام.

المختار الثالث و الثلاثون

اشارة

و من کتاب له علیه السلام الی قثم بن العباس

و هو عامله علی مکة:

أمّا بعد، فإنّ عینی بالمغرب کتب إلیّ یعلمنی أنّه وجّه إلی الموسم أناس من أهل الشّام، العمی القلوب، الصّمّ الأسماع، الکمه الأبصار، الّذین یلتمسون الحقّ بالباطل، و یطیعون المخلوق فی معصیة الخالق، و یحتلبون الدّنیا درّها بالدّین، و یشترون عاجلها باجل الابرار المتّقین، و لن یفوز بالخیر إلاّ عامله، و لا یجزی جزاء الشّر إلاّ فاعله، فأقم علی ما فی یدیک قیام الحازم الصّلیب، و النّاصح اللّبیب، التّابع لسلطانه، المطیع لإمامه، و إیّاک و ما یعتذر منه، و لا تکن عند النّعماء بطرا، و لا عند البأساء فشلا، و السّلام.

ص:48

اللغة

(العین): الجاسوس، (المغرب): الشام لأنّه فی مغرب کوفة و مکّة، (الموسم): موقع أداء الحجّ و مجمع الحجّاج فی مکّة المکرّمة، (العمی) جمع أعمی: من لا یبصر، (الصمّ): جمع أصمّ، (الکمه): جمع الأکمه: الأعمی خلقة، (البطر): شدّة الفرح و کثرة النّشاط، (البأساء): الشّدّة و لا أفعل له لأنّه اسم غیر صفة، (الفشل): الجبن و الضّعف.

الاعراب

بالمغرب: متعلّق بالعین لما فیه من معنی الوصفیّة و جملة کتب إلیّ خبره العمی القلوب: من إضافة الصفة إلی معموله و الاضافة لفظیّة و لا مانع من دخول أل علی المضاف و کذا ما بعده، درّها: بدل اشتمال من الدنیا.

المع نی

قثم بن عباس بن عبد المطلب من الموالین لعلیّ علیه السّلام ولاّه علی مکّة المکرّمة بعد عزل أبا قتادة الأنصاری عنها، و لم یزل والیا علیها حتی قتل علیّ علیه السّلام، حکی عن ابن عبد البرّ أنّ قثم استشهد بسمرقند، کان خرج إلیها مع سعید بن عثمان بن عفّان زمن معاویة فقتل بها، قیل: و کان قثم یشبه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.

قال الشارح المعتزلی فی (ص 138 ج 16 ط مصر): کان معاویة قد بعث إلی مکة دعاة فی السرّ یدعون إلی طاعته و یثبطون العرب عن نصرة أمیر المؤمنین و یوقعون فی أنفسهم أنه إمّا قاتل لعثمان أو خاذل، و إنّ الخلافة لا تصلح فیمن قتل أو خذل، و ینشرون عندهم محاسن معاویة بزعمهم و أخلاقه و سیرته، فکتب أمیر المؤمنین علیه السّلام هذا الکتاب إلی عامله بمکة ینبهه علی ذلک لیعتمد فیه بما تقتضیه السیاسة و لم یصرّح فی هذا الکتاب بماذا یأمره أن یفعل إذا ظفر بهم.

أقول: لعلّ ذلک قد کان و لکن لا یلائم ما ذکره ما یستفاد من هذا الکتاب فانه صادر باعتبار موسم الحجّ و اجتماع الحجاج فی مکة من کلّ صقع من الأصقاع

ص:49

الاسلامیة، و الموقف یقتضی القیام بعمل جهری للملأ لا القیام بأمر سرّی و قد ورد فی شأن صدور هذا الکتاب أنّ معاویة بعث یزید بن شجرة أمیرا علی ثلاثة آلاف جندی مجرّب و أمره بزحفه إلی مکّة جهارا و إقامته الحجّ للنّاس من قبله و إخراجه و الی أمیر المؤمنین من مکّة و أخذه البیعة له عن الحاضرین فی مکّة المکرّمة و لکن شرط علیه أن یکون کلّ ذلک من دون حرب و إراقة دم فی الحرم، و لمّا ورد جیش یزید بن شجرة الجحفة و اطّلع قثم علی ذلک عزم الهرب من مکّة و الالتجاء بالجبال، فمنعه الصّحابی الکبیر أبو سعید الخدری فورد یزید بن شجرة مکّة و نزل بمنی و طلب أبا سعید و أخبره أنّه لا یرید حربا و أنّ الأمیر قثم لا یرضی بامامته للحاجّ و لا أرضاه و اقترح أن یختار الناس رجلا ثالثا یؤمّ الفریقین، فاستشاروا و توافقوا علی إمامة شیبة بن عثمان العبدی، فأقام لهم الحجّ و صلّی بالفریقین و لم یقع حرب بینهما، و خرج یزید بعد الحجّ بجمعه عن مکّة المکرّمة.

و هذا ألصق بما کتبه علیه السلام إلی قثم بن العباس فی هذا المقام.

و قوله علیه السّلام:(یحتلبون الدّنیا درّها بالدین) توصیف لأتباع معاویة و إشعار بعدم اعتقادهم بالدّین و إنما یظهرون شعائر الدّین لیحتلبون بها متاع الدّنیا و یجعلونها وسیلة لأغراضهم المادّیة الخسیسة.

الترجمة

نامۀ آن حضرت بقثم بن عباس که کارگزار او بود در مکّۀ معظمه:

أما بعد براستی که دیده بان من در مغرب بمن نامه ای نوشته و بمن گزارش داده که جمعی از مردم شام برای موسم انجام حج بمکّه فرستاده شدند، مردمی کوردل که نه گوش شنوا دارند و نه دیدۀ بینا، مردمی که حق را بباطل در آمیزند و آنرا وسیلۀ مقاصد پوچ خود سازند، مردمی که در فرمانبردن از مخلوق نافرمانی آفریدگار را دارند، و پستان دنیا را بوسیلۀ اظهار دین بدوشند، و دین را وسیله

ص:50

دریافت آرمانهای دنیای خود سازند، و سرانجام سعادت با نیکان پرهیزکار را بدنیای فانی بفروشند، هرگز بسرانجام نیک نرسد مگر نیکوکار، و سزای بدکرداری را نکشد مگر بدکار و شرانگیز.

تو بر آنچه در دست داری از کار گزاری مکّه با کمال حزم و پایداری ایستادگی کن و مردی باش خیر اندیش و خردمند که پیرو حاکم خویش است و فرمانبر از پیشوای خود، مبادا مرتکب خلافی شوی که نیاز بپوزش داشته باشد و بر أثر دست یافتن بنعمتهای خداوند خوشگذرانی پیشه مکن، و در موقع سختی و گرفتاری سستی از خود نشان مده.

المختار الرابع و الثلاثون

اشارة

و من کتاب له علیه السلام الی محمد بن أبی بکر لما بلغه توجده من عزله

بالاشتر عن مصر، ثم توفی الاشتر فی توجهه الی مصر قبل وصوله الیها

أمّا بعد، فقد بلغنی موجدتک من تسریح الأشتر إلی عملک، و إنّی لم أفعل ذلک استبطاء لک فی الجهد، و لا ازدیادا فی الجدّ، و لو نزعت ما تحت یدک من سلطانک لولّیتک ما هو أیسر علیک مئونة، و أعجب إلیک ولایة. إنّ الرّجل الّذی کنت ولّیته أمر مصر کان رجلا لنا ناصحا، و علی عدوّنا شدیدا ناقما، فرحمه اللّه فلقد استکمل أیّامه، و لاقی حمامه، و نحن عنه راضون، أولاه اللّه رضوانه، و ضاعف الثّواب له، فأصحر لعدوّک، و أمض علی بصیرتک، و شمّر لحرب من

ص:51

حاربک، و ادع إلی سبیل ربّک، و أکثر الاستعانة باللّه یکفک ما أهمّک، و یعنک علی ما نزل بک، إن شاء اللّه.

اللغة

(الموجدة): الغضب و الحزن، وجدت علی فلان موجدة، (التّسریح):

الإرسال، (الجهد): الطّاقة، و من رواها الجهد بالفتح فهو من قولهم أجهد جهدک فی کذا أی أبلغ الغایة، (ناقما): من نقمت علی فلان کذا إذا أنکرته علیه و کرهته منه، (الحمام): الموت، (أصحر له): أخرج له إلی الصّحراء و أبرز له من أصحر الأسد من خیسه إذا خرج إلی الصّحراء، (شمّر) فلان للحرب: أخذ لها اهبتها.

الاعراب

من تسریح: للتّعلیل، استبطاء: مفعول له، لنا: ظرف مستقر أی ثابتا لنا و تعلّقه بقوله «ناصحا» فیه غموض، أولاه اللّه: جملة دعائیّة، یکفک مجزوم فی جواب الأمر.

المعنی

مصر بلدة عامرة ضمّت إلی حکومة علیّ علیه السّلام بعد تصدّیه للحکومة، و هی بلدة هامّة من أعظم ثغور الإسلام کما أشار إلیه علیه السّلام فی مکتوب له إلی محمّد بن أبی بکر بعد ما ولاّه علی مصر: «ثمّ اعلم یا محمّد إنّی ولّیتک أعظم أجنادی أهل مصر و إذ ولّیتک ما ولّیتک من أمر النّاس فإنّک محقوق أن تخاف فیه علی نفسک».

و لمّا کان مصر مجاورة للشّام و یمدّ إلیها الأعناق لکثرة خیراتها کانت أحد مراکز دعاة معاویة و جواسیسه و سکن فیه جمع من شیعة عثمان، و لمّا ورد محمّد ابن أبی بکر فیها والیا تخلّفوا عنها و لا یقدر علی إخضاعهم فاختار علیّ علیه السّلام مالک الأشتر و عهد له علی مصر لقوّته و منعته، و لمّا اطّلع محمّد بن أبی بکر علی ذلک شقّ علیه تبدیله بالأشتر لمکانته من أبی بکر و قریش، و لکنّ الأشتر لم یصل

ص:52

إلی مصر و اغتیل فی الطریق فکتب علیه السّلام هذا الکتاب إلی محمّد بن أبی بکر کاعتذار ممّا بلغه و إعلام لوفاة الأشتر و تثبیت ولایته علی مصر مشیرا إلی أنّ الولایة علی مصر شاقّ و معرض للخطر، و مؤکّدا علی التّیقّظ و الاستعداد لمقابلة ما یجری فی مصر من المکائد.

قال الشّارح المعتزلی (ص 142 ج 16 ط مصر): امّ محمّد رحمه اللّه أسماء بنت عمیس الخثعمیّة و هی اخت میمونة زوج النّبی صلّی اللّه علیه و آله و اخت لبابة امّ الفضل و عبد اللّه زوج العبّاس بن عبد المطلب، و کانت من المهاجرات إلی أرض الحبشة، و هی إذ ذاک تحت جعفر بن أبی طالب علیه السّلام، فولد له هناک محمّد بن جعفر و عبد اللّه و عونا، ثمّ هاجرت معه إلی المدینة، فلمّا قتل جعفر یوم موتة تزوّجها أبو بکر فولدت له محمّد بن أبی بکر هذا، ثمّ مات عنها فزوّجها علیّ علیه السّلام، و ولدت له یحیی بن علی، لا خلاف فی ذلک - إلی أن قال -: و قد روی أنّ أسماء کانت تحت حمزة بن عبد المطلب، فولدت له بنتا تسمّی أمة اللّه - و قیل أمامة - و محمّد بن أبی بکر ممّن ولد فی عصر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله - إلی أن قال -: ثمّ کان فی حجر علیّ علیه السّلام و قتل بمصر، و کان علیّ علیه السّلام یثنی علیه و یقرّظه و یفضّله، و کان لمحمّد رحمه اللّه عبادة و اجتهاد، و کان ممّن حضر عثمان و دخل علیه.

الترجمة

نامه ای که بمحمّد بن أبی بکر نوشت، چون به آن حضرت گزارش رسید که محمّد از عزل خود بوسیله جای گزینی مالک اشتر ناراحت و اندوهگین شده، سپس أشتر پیش از رسیدن به مصر در راه مصر وفات کرد.

أمّا بعد بمن رسیده که از گسیل داشتن اشتر بکار گزاری در جای تو غمنده و ناراحت شدی، من این کار را برای آن نکردم که تو در کوشش و تلاش در کار خود کندی و مسامحه داری، و نه این که خواسته باشم تو را در کوشش بیشتر نسبت بکار گزاریت وادار کرده باشم، و اگر هم آن حکومت که داشتی از دستت

ص:53

می گرفتم تو را حکومتی می دادم که اداره آن آسان تر باشد و در چشم تو خوش تر جلوه کند.

راستی آن مردی که من کار حکومت مصر را بدو واگزار کردم، مردی بود که از ما بود، خیر خواه بود و نسبت بدشمنان ما سخت گیر و دلیر بود، و خرده گیر و بدخواه، خدایش رحمت کند که روزگار عمر خود را بسر آورد و در گذشت، ما از او خوشنودیم، خداوندش مشمول رضایت خود سازد و ثوابش را دو چندان کند.

بایدت از خانه بدرآئی و در بیابانها بدشمن بتازی، و با بینائی دنبال وظیفه خود بروی، و با هر که بجنگ تو آید مردانه بجنگی، و پر از خدا یاری جوئی تا مهم تو را کفایت کند و تو را در گرفتاری یاری نماید، و السّلام.

المختار الخامس و الثلاثون

اشارة

و من کتاب له علیه السلام الی عبد اللّه بن العباس،

بعد مقتل محمد بن أبی بکر.

أمّا بعد، فإنّ مصر قد افتتحت، و محمّد ابن أبی بکر «رحمه اللّه» قد استشهد، فعند اللّه نحتسبه ولدا ناصحا، و عاملا کادحا، و سیفا قاطعا، و رکنا دافعا، و قد کنت حثثت النّاس علی لحاقه، و أمرتهم بغیاثه قبل الوقعة، و دعوتهم سرّا و جهرا، و عودا و بدءا، فمنهم الاتی کارها، و منهم المعتلّ کاذبا، و منهم القاعد خاذلا. أسأل اللّه أن یجعل لی منهم فرجا عاجلا، فواللّه لو لا طمعی عند لقائی عدویّ فی الشّهادة، و توطینی نفسی علی المنیّة، لأحببت

ص:54

أن لا أبقی مع هؤلاء یوما واحدا، و لا التقی بهم أبدا.

اللغة

(نحتسبه): یقال: احتسب ولده إذا مات کبیرا، و افترط ولده إذا مات صغیرا، و یقال: احتسبت کذا عند اللّه أی طلبت به الحسبة بکسر الحاء و هی الأجر (الشهادة): القتل فی سبیل اللّه، و استشهد کأنه استحضر إلی اللّه (کادحا):

مجدّا فی الأمر، (حنثت): أمرتهم أکیدا.

الاعراب

فعند اللّه: ظرف متعلّق بقوله «نحتسبه»، ولدا: بدل من ضمیر نحتسبه قال ابن میثم: و ولدا و عاملا و سیفا و رکنا أحوال، و فیه غموض و الأظهر أنّ عاملا و ما بعده نعوت لقوله ولدا، الوقعة: اللاّم فیه للعهد: أی وقعة قتل محمّد بن أبی بکر سرا: بدل من المفعول المطلق و هو دعاء و قد حذف.

المعنی

بعث علیه السّلام بهذا المکتوب إلی عبد اللّه بن العبّاس و هو یومئذ عامله علی البصرة و هی أیضا ثغر من الثغور الهامة و متاخم للشام من وجه یطمع معاویة فی التسلّط علیها لکونها ثالث ثلاثة من المعسکرات الإسلامیّة العظمی، و هی: مصر، و الکوفة، و البصرة.

و یعلم معاویة أنّ فی البصرة اناس یکرهون علیّا علیه السّلام بعد وقعة الجمل لقتل کثیر منهم فی هذه الوقعة فلا یخلو صدورهم من حبّ الانتقام عن علیّ علیه السّلام و قد ولی علیها ابن عبّاس لشرفه و علمه و اعتماده علیه و کان أحد أرکان حکومته و ینبغی إعلامه بما وقع فی الحکومة من الامور الهامّة و فتح مصر.

و قتل محمّد بن أبی بکر من أهمّ ما وقع فی حکومته علیه السّلام لأنّ مصر أحد الأرکان الثلاثة فی البلاد الإسلامیّة، و محمّد بن أبی بکر من الرجال الأفذاذ و ابن أوّل الخلفاء فی الحکومة الإسلامیة، فکان قتله و هتک حرمته من أنکی الرّزایا

ص:55

فی المجتمع الإسلامی، هذا.

مع الایماء إلی ابن عبّاس بشدّة صولة الأعداء و عدم رعایتهم أی حرمة و أیّ شخصیّة لیکون یقظا فی حوزة حکومته مدبّرا فی ردّ کید الأعداء، فإنّ حوزة حکومته و هی البصرة مطمح نظر معاویة و أعوانه الطّغاة.

و یتلظّی لهبات قلبه الکئیب من خلال سطور هذا الکتاب، فقد أصابه جراحات عمیقة لا تندمل من موت الأشتر الّذی کان یمینه القاطعة فی دفع أعدائه و لم یتسلّی عنه حتّی ورد علیه خبر فتح مصر و قتل محمّد بن أبی بکر الّذی یکون قرّة عینه فی العالم الإسلامی و ناصره المخلص الوحید من أبناء الخلفاء الماضین فکان إطاعته له علیه السّلام حجّة قاطعة له تجاه مخالفیه و لعلّه وصفه فی کلامه بالسیّف القاطع بهذا الاعتبار و من الوجهة السّیاسیّة کتوصیفه بأنّه کان رکنا دافعا.

و کان فوت الأشتر و محمّد بن أبی بکر نکایة من جهتین:

1 - أنّ الأشتر اغتیل و مات بالسّمّ المدسوس من قبل جواسیس معاویة فعظم فوته علیه حیث إنّه لو کان قتل فی الحرب کان مصیبته أخفّ.

2 - حیث إنّ محمّدا اخذ و قتل صبرا و احرق جثمانه بأشدّ الإحراق و أفظعه و لو کان قتل فی الحرب و الضّرب کان مصابه أخفّ.

و انضمّ إلی هذین المصیبتین الکبریین عصیان أصحابه، فصار علیه السّلام آیسا من الحکومة علی المسلمین و کارها من الحیاة حتّی یسأل اللّه الفرج و الخلاص من هذا الأناس، و هل أراد علیه السّلام بالفرج العاجل إلاّ الموت؟؟ فیا للّه من مصیبة ما أعظمها و أفجعها.

الترجمة

نامه ای که پس از کشته سدن محمّد بن أبی بکر به عبداللّه بن عباس نگاشته:

أمّا بعد، براستی که مصر بدست دشمنان گشوده و تصرف شد و محمّد بن أبی بکر - که خدایش رحمت کناد - بدرجۀ شهادت رسید، من او را بحساب خدا می گذارم بحساب فرزندی خیر خواه و کارگزاری کوشا و رنج کش، و شمشیری

ص:56

برنده و گذرا و پشتیبانی در دفع أعداء، من محقّقا مردم را ترغیب و وادار نمودم که وی را دریابند و به آنها فرمان دادم تا حادثه واقع نشده بفریاد او برسند، آشکارا و نهان و از آغاز تا انجام از آنها دعوت کردم.

یک دسته بنا خواه حاضر شدند و یک دسته آنها عذرهای دروغین آوردند و یک دسته شان تقاعد کردند و ترک یاری نمودند.

من از خدا خواهانم که راه خلاص نزدیکی از دست این مردم برایم مقرّر سازد، بخدا سوگند اگر این آرزو نبودم که در برخورد با دشمن سعادت شهادت یابم و عزم بر مرگ نداشتم دوست داشتم یک روز هم با این مردم بسر نبرم و هرگز با آنها روی در رو نشوم.

المختار السادس و الثلاثون

اشارة

من کتاب له علیه السلام الی عقیل بن ابی طالب فی ذکر جیش

أنفذه الی بعض الاعداء، و هو جواب کتاب کتبه الیه

فسرّحت إلیه جیشا کثیفا من المسلمین، فلمّا بلغه ذلک شمّر هاربا، و نکص نادما، فلحقوه ببعض الطّریق و قد طفّلت الشّمس للإیاب، فاقتتلوا شیئا کلا و لا، فما کان إلاّ کموقف ساعة حتّی نجا جریضا بعد ما أخذ منه بالمخنّق، و لم یبق منه غیر الرّمق فلأیا بلأی ما نجا فدع عنک قریشا و ترکاضهم فی الضّلال و تجوالهم فی الشّقاق و جماحهم فی التّیه، فإنّهم قد أجمعوا علی حربی کإجماعهم علی حرب رسول اللّه «صلّی اللّه علیه و آله» قبلی، فجزت قریشا عنّی الجوازی،

ص:57

فقد قطعوا رحمی، و سلبونی سلطان ابن أمّی. و أمّا ما سألت عنه من رأیی فی القتال، فإن رأیی قتال المحلّین حتّی ألقی اللّه، لا یزیدنی کثرة النّاس حولی عزّة، و لا تفرّقهم عنّی وحشة، و لا تحسبنّ ابن أبیک - و لو أسلمه النّاس - متضرّعا متخشّعا، و لا مقرّا للضّیم واهنا، و لا سلس الزّمام للقائد، و لا وطیء الظّهر للرّاکب المقتعد، و لکنّه کما قال أخو بنی سلیم:

فإن تسألینی کیف أنت؟ فإنّنی صبور علی ریب الزّمان صلیب

یعزّ علیّ أن تری بی کابة فیشمت عاد أو یساء حبیب

اللغة

(سرحت): أرسلت، (کثیفا): متراکما کثیرا، (شمّر): هیّأ، (نکص): رجع إلی عقبه، (طفّلت) الشمس بالتشدید: إذا مالت للمغیب، (الجریض): أی غصّ ریقه من شدّة الجهد و الکرب، و حکی عن الاصمعی، و یقال: هو یجرّض نفسه: أی یکاد یموت، (المخنّق) بالتشدید: موضع الخنق فی الحیوان من عنقه، (الرّمق): بقیة النفس و الرّوح، (اللأی): الشدّة و العسر و قیل: البط ء، (الاجماع): تصمیم العزم، (الجوازی): جمع جازیة کالجواری جمع جاریة و هی أنواع العقاب للنفوس السیئة، (المحلّین): الناقضین للبیعة یقال لمن نقض عهده و بیعته: محلّ و لمن حفظه: محرم، (الضیم): الظلم (واهنا): ضعیفا، (المقتعد): الرّاکب علی ظهر البعیر.

الاعراب

هاربا: حال، کلا و لا: ظرف مستقر فی محلّ النصب لأنه صفة لقوله «شیئا» و معناه قلیلا و قلیلا، کموقف ساعة: مستثنی مفرغ فی محلّ الاسم لقوله (کان)

ص:58

و هو فعل تامّ لا خبر له، جریضا: حال من فاعل نجا، لأیا: مصدر منصوب قائم مقام الحال، أی نجا مبطئا و العامل فی المصدر محذوف ای أبطأ إبطاء و ما زائدة و بلأی: جار و مجرور متعلق بقوله لأیا أی لأیا مقرونا بلأی، ترکاضهم عطف علی قریشا و معناه شدّة العدو و کذا تجوالهم، الجوازی: فاعل جزت.

قال الشارح المعتزلی فی «ص 151 ج 16 ط مصر»: هذه کلمة تجری مجری المثل، تقول لمن یسیء إلیک و تدعو علیه: جزتک عنّی الجوازی، أی أصابتک کلّ سوء و مجازاة تقدر لعملک.

المعنی

أشار السید الرضی رحمه اللّه أنّ کتابه علیه السّلام هذا جواب عن کتاب کتبه إلیه عقیل، و الظاهر أنّه أخوه عقیل بن أبی طالب و لم یذکر الشّراح أنّ عقیلا من أیّ بلد کتب إلیه کتابه هذا، و یشیر جوابه علیه السّلام إلی أنّ کتاب عقیل یتضمّن بیان أحد من الغارات الّتی وجّهها معاویة إلی أطراف حکومته فی أیّام الهدنة السنویة المقرّرة بعد صلح صفیّن، و أنّ عقیلا تعرّض فی کتابه لبیان اضطراب حکومته و إعراض عامّة قریش عنه علیه السّلام، فیرید استبطان رأیه فی إدامة الحرب مع مخالفیه بعد قلّة أنصاره و اضطراب أطراف حکومته فی أثر غارات معاویة و قتل کثیر من شیعته، و أجابه علیه السّلام بتسریح الجیش فی أثر المغیر و الضّغط علیه إلی أن نجا برمق من حیاته.

فیحتمل أن یکون کلامه هذا ناظرا إلی إغارة بسر بن أرطاة علی نواحی جزیرة العرب من الحجاز و الیمن و الیمامة فانّها أشدّ الغارات و أنکاها و أکثرها قتلا لشیعة علیّ علیه السّلام و أوقعها محلا فی قلوب أنصاره، و قد أشار إلی ذلک الشارح المعتزلی «ص 148 ج 16 ط مصر» حیث یقول بعد ذکر المکتوب: قد تقدّم ذکر هذا الکتاب فی اقتصاصنا ذکر حال بسر بن أرطاة و غارته علی الیمن فی أوّل الکتاب.

و لکن لم نعثر فی التواریخ علی محاصرة جیش علیّ علیه السّلام بسرا علی هذا

ص:59

الوجه الّذی یشعر به هذا الکتاب، بل ذکروا أنّه لمّا بلغ إلیه علیه السّلام إغارة بسر علی المدینة و مکّة المکرّمة و قتله لشیعته و ذبحه لا بنی عبید اللّه بن عباس عامله علی الیمن، خطب أهل الکوفة و أکثر من ذمّهم و تأبینهم، فأجابه حارثة بن قدامة السعدی فرحّب علیه السّلام به و سرّحه فی ألفی رجل من الفرسان، و لمّا سمع بسر فی الیمن تسریح الجیش من الکوفة خاف و هرب إلی نجران و کان یستخیر من جیش حارثة و یهرب من لقائهم هنا و هنا حتّی رجع إلی الشّام.

نعم حکی عن ابن أعثم الکوفی أنّه لمّا بلغ بسر إلی أرض الیمامة زحف فی عقبه عبید اللّه بن عباس فی ألف فارس حتی لقیه و حارب معه و قتله.

و قد تعرّض علیه السّلام فی جواب کتاب عقیل لامور:

1 - إظهار البسالة من قبل المسلمین فی تعقیب المعتدی و ضعفه قبال جیش المسلمین بحیث صار موردا للحملة عند التلاقی مع القرب من غروب الشمس فلم یقدر علی المقاومة لیلة واحدة، قال الشارح المعتزلی «ص 149 ج 16 طبع مصر»: و الطفل بالتحریک بعد العصر حین تطفل الشمس للغروب - إلی أن قال -:

و قال الراوندی «عند الایاب» عند الزوال و هذا غیر صحیح لأنّ هذا الوقت لا یسمّی طفلا، لیقال إنّ الشمس قد طفلت فیه.

2-أنه لا یتوجّه إلی نصرة قریش له و لا یعبأ بمخالفتهم و أنهم کلاّ یرکضون فی الضّلال و یجولون فی الشقاق معه فی تیه من الطریق و أنّهم أجمعوا علی حربه کإجماعهم علی حرب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و دعا علیهم بقوله:«جزت قریشا عنّی الجوازی» و شکی منهم أنهم قطعوا رحمه و سلبوه سلطان ابن امّه، قال الشارح المعتزلی «ص 151 ج 16 ط مصر»: و سلطان ابن امّی یعنی به الخلافة، و ابن امّه هو رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، لأنّهما ابنا فاطمة بنت عمرو بن عمران بن عائذ بن مخزوم امّ عبد اللّه و أبی طالب، و لم یقل سلطان ابن أبی، لأنّ غیر أبی طالب من الأعمام یشترکه فی النسب إلی عبد المطلب.

3-أبدی رأیه صریحا فی القتال مع المحلّین و هم الخارجون من المیثاق

ص:60

و البیعة یعنی البغاة و المخالفین مع الإمام المفترض الطاعة، و یقال لکلّ من خرج عن الإسلام أو حارب فی الحرم أو فی الأشهر الحرم: محلّ، و بیّن أنّه لا ینقاد للعتاة و لا یقرّ بالضّیم و لا یعرضه و هن و فتور مهما قلّ ناصره و کثر أعداؤه.

الترجمة

ترجمه از نامه ای که بعقیل در بارۀ اعزام قشون به برخی دشمنان نوشته در پاسخ نامۀ وی:

من قشونی انبوه از مسلمانان را بسوی او گسیل داشتم، و چون این قشون به وی رسید برای گریختن کمر را تنگ بربست و با پشیمانی فراوان بدنبال برگشت، قشون به تعقیب او پرداخت و در نیمه راهش دریافت و خورشید بدامن مغرب سرازیر شده بود جنگی ناچیز در میانه در گرفت و با نبردی اندک که باندازۀ ایست ساعتی بود شکست خورده، نیمه جانی با رنج فراوان از معرکه بدر برد، چون گلو گیر شده بود و جز رمقی بر تن نداشت و بکندی و سختی خود را نجات داد.

یاد قریش را از نهاد بدر کن که دو سپه بوادی گمراهی می تازند و در میدان تفرقه اندازی جولان می زنند و خود را به گمگاه شقاوت پرتاب می نمایند، راستی که همگی تصمیم دارند با من پیکار کنند چنانچه همه تصمیم داشتند تا با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله پیش از من پیکار کردند، هر گونه کیفر و سزا بر قریش باد که براستی با من قطع رحم کردند و از من بریدند و خلافت همزاد و پسر مادرم را از من باز گرفتند.

أمّا این که از نظر من در بارۀ جنگ پرسیدی، راستی که رأی من بر آنست که با شکننده های عهد و میثاق دیانت بجنگم تا بخدا برسم، فزونی مردم در دنبال من برای من عزتی نیفزاید، و جدا شدن آنها از من مایۀ هراس من نگردد گمان مبر پسر پدرت - و گر چه همه مردمش از دست بدهند و او را تنها بگذارند - زاری و زبونی پیشه سازد و بستم ستمکاران تن در دهد و سست گردد و مهارش را

ص:61

آرام بدست پیشوائی سپارد و پشت خود را برای را کبی هموار گیرد و خم کند، ولی او چنانست که شاعر بنی سلیم سروده:

اگر پرسی که چونی راست گویم که در ریب زمان سخت و شکیبا

نخواهم در رخ من غم ببینی که دشمن شاد گردد، دوست رسوا

المختار السابع و الثلاثون

اشارة

و من کتاب له علیه السلام الی معاویة

فسبحان اللّه!! ما أشدّ لزومک للأهواء المبتدعة، و الحیرة المتّبعة، مع تضییق [تضییع] الحقائق، و اطّراح الوثائق، الّتی هی للّه طلبة، و علی عباده حجّة، فأمّا إکثارک الحجاج فی عثمان و قتلته فإنّک إنّما نصرت عثمان حیث کان النّصر لک، و خذلته حیث کان النّصر له، و السّلام.

و لهذا الکتاب صدر ذکره الشراح هکذا:

أمّا بعد، فانّ الدّنیا حلوة خضرة، ذات زینة و بهجة، لم یصب إلیها أحد إلاّ و شغلته بزینتها عمّا هو أنفع له منها، و بالاخرة امرنا و علیها حثثنا، فدع یا معاویة ما یفنی، و اعمل لما یبقی، و احذر الموت الّذی إلیه مصیرک، و الحساب الّذی إلیه عاقبتک. و اعلم أنّ اللّه تعالی إذا أراد بعبد خیرا حال بینه و بین ما یکره، و وفّقه لطاعته، و إذا أراد بعبد شرّا أغراه بالدّنیا و أنساه الاخرة، و بسط له أمله، و عاقّه عمّا فیه صلاحه، و قد وصلنی کتابک فوجدتک ترمی غیر غرضک، و تنشد غیر ضالّتک، و تخبط فی عمایة، و تتیه فی ضلالة، و تعتصم بغیر حجّة، و تلوذ

ص:62

بأضعف شبهة. فأمّا سؤالک إلیّ المشارکة و الإقرار لک علی الشام، فلو کنت فاعلا لذلک الیوم لفعلته أمس. و أمّا قولک: إنّ عمر ولاّکها فقد عزل عمر من کان ولّی صاحبه، و عزل عثمان من کان عمر ولاّه، و لم ینصب للنّاس إمام إلاّ لیری من صلاح الامّة ما قد کان ظهر لمن کان قبله، أو خفی عنهم عیبه، و الأمر یحدث بعده الأمر، و لکلّ وال رأی و اجتهاد، فسبحان اللّه ما أشدّ لزومک - إلی آخر الکتاب.

أقول: و قد اختلف متن المحذوف من کتابه علیه السّلام فی نسخة شرح ابن میثم و ابن أبی الحدید فی موارد أهمّها فی قوله: «و أمّا سؤالک إلیّ المشارکة» ففی نسخة ابن أبی الحدید «و أمّا سؤالک المتارکة» فالمقصود من المشارکة أن یکون شریکا فی أمر الخلافة، و الغرض منه تجزیة الحکومة الاسلامیة و إفراز الشام منها لمعاویة، و المقصود من المتارکة ترک الحرب و إقرار معاویة عاملا علی الشام، فالظاهر منه أنّ هذا الکتاب من الکتب الّتی ترادّت بین علیّ علیه السّلام و بینه أیّام حرب صفیّن و تضییق الأمر علی معاویة کما یشیر إلیه قوله علیه السلام:(مع تضییق الحقائق، و اطّراح الوثائق) و قد اقترح معاویة فی کتابه اقتراحا یشمل أمرین:

متارکة الحرب أو المشارکة فی أمر الخلافة و إقراره علی الشام، مستدلاّ بأنّ عمر ولاّه علی الشام، و ردّ علیه السّلام اقتراحه بتصمیمه علی عزله من قبل لفقد صلاحیّته فی نظره للولایة علی المسلمین، و ردّ استدلاله بأنّ من شأن الإمام الاستقلال فی عزل العمّال و الحکّام و جرت علیه سیرة السلف، فعمر عزل من ولاّه أبو بکر، و عثمان عزل من ولاّه عمر، فلا وجه لهذا التشبّث، و ذکر أنه یلازم الأهواء المبتدعة بتقلّب الأحوال و یتّبع الحیرة و الضلال فی أشدّ الأحوال مع ظهور الحجّة و الوثائق لدیه علی بطلان دعواه.

ثمّ بیّن أنّه هو الّذی خذل عثمان حتی قتل و إنما یظهر الانتصار له و الانتقام لدمه بحساب نفسه و لانتصار مقاصده کما روی عن البلاذری أنّه قال:

ص:63

لمّا أرسل عثمان إلی معاویة یستمدّه، بعث یزید بن أسد القسری، جدّ خالد ابن عبد اللّه القسری أمیر العراق، و قال له: إذا أتیت ذا خشب فأقم بها، و لا تتجاوزها، و لا تقل: الشاهد یری ما لا یری الغائب، فانّنی أنا الشاهد و أنت الغائب.

قال: فأقام بذی خشب حتی قتل عثمان، فاستقدمه حینئذ معاویة، فعاد إلی الشام بالجیش الّذی کان أرسل معه، و إنّما صنع معاویة ذلک لیقتل عثمان فیدعو إلی نفسه.

و نقل عن مکتوب لابن عباس فی جواب معاویة أنه قال: و أمّا قولک: إنی من الساعین علی عثمان، و الخاذلین له، و السافکین دمه، و ما جری بینی و بینک صلح فیمنعک منّی، فاقسم باللّه لأنت المتربّص بقتله، و المحبّ لهلاکه، و الحابس الناس قبلک عنه علی بصیرة من أمره - إلی أن قال - أنت تعلم أنّهم لن یترکوه حتی یقتل، فقتل کما کنت أردت.

الترجمة

از نامه ای که آن حضرت بمعاویه نوشت:

أمّا بعد، براستی دنیا شیرین و خوش نما است، زیور دار و بهجت افزا است هیچکس بدان دل نبازد جز آنکه بزیورش او را سرگرم سازد تا از آنچه وی را سودمندتر است وا اندازد، ما فرمان داریم بکار آخرت بپردازیم و به آن است که ترغیب شده ایم.

ای معاویه، آنچه را نیست می شود از دست بگذار و برای آنچه بجا می ماند کار کن، بترس از مرگی که بسوی آن می روی و از حساب خداوند که سرانجام تو است، و بدانکه راستی چون خداوند برای بنده ای خیر و نیکوئی خواهد میان او و هر آنچه بد دارد حایل گردد و او را برای طاعت خود موفق دارد، و هر گاه برای بنده ای بدی خواهد او را بدنیا وادار کند و آخرت را از یادش ببرد و پهنای آرزو را در برابرش بگشاید و او را از آنچه صلاح او است دور کند.

ص:64

نامۀ تو بمن رسید و دریافتم که بهدف خود تیر نیندازی و جز گمشدۀ خود را می جوئی، در تاریکی می پوئی، و در گمگاه می دوی، بچیزی که حجت نتواند بود پناه می بری، و بسست ترین شبه ای دست می اندازی.

أمّا این که از من در خواست داری شریک کار خلافت باشی و جنگ متارکه گردد و بر حکومت شام بمانی پاسخش اینست که:

اگر من امروز چنین کاری می کردم همان دیروز کرده بودم، و أمّا این که میگوئی عمرت فرمان ولایت و حکومت بر شام صادر کرده است محقق است که عمر خودش والیان صاحب خود أبی بکر را از کار بر کنار کرد و عثمان هم که بر سر کار آمد هر که را عمر والی کرده بود از کار بر کنار کرد و عزل نمود، برای مردم امام و رهبری منصوب نگردد جز برای این که صلاح امّت را بنظر خود بسنجد و آنچه از پیش بر طبق آن بوده بکار بندد، و آن عیبی که نهفته بوده منظور دارد و بر طرف سازد، بدنبال هر کاری کار تازه ای می آید و باید تجدید نظر شود، هر پیشوائی رأی و اجتهادی دارد.

سبحان اللّه تا چند بدنبال هوسهای نو ظهور چسبیده ای و از سرگردانی پیروی میکنی با این که حقیقت محدود است، و دلائلی که مسئولیت إلهی بار می آورند و بربندگان خدا حجّت تمام میکنند در دست هستند و مشهود.

أمّا این که در بارۀ عثمان و کشندگانش پرمیگوئی و راه احتجاج می پوئی راستی که تو آنجا که یاری عثمان یاری خودت باشد با نصرت او همداستانی، و آنجا که یاری تو پیروزی او است او را ترک میگوئی و وامی گذاری.

المختار الثامن و الثلاثون

اشارة

و من کتاب له علیه السلام الی أهل مصر، لما ولی علیهم الاشتر رحمه اللّه

من عبد اللّه علیّ أمیر المؤمنین إلی القوم الّذین غضبوا للّه حین

ص:65

عصی فی أرضه، و ذهب بحقّه، فضرب الجور سرادقه، علی البرّ و الفاجر، و المقیم و الظّاعن، فلا معروف یستراح إلیه، و لا منکر یتناهی عنه. أمّا بعد، فقد بعثت إلیکم عبدا من عباد اللّه، لا ینام أیّام الخوف، و لا ینکل عن الأعداء ساعات الرّوع، أشدّ علی الفجّار من حریق النّار، و هو مالک ابن الحارث أخو مذحج، فاسمعوا له، و أطیعوا أمره فیما طابق الحقّ، فإنّه سیف من سیوف اللّه، لا کلیل الظبة، و لا نابی الضّریبة، فإن أمرکم أن تنفروا فانفروا، و إن أمرکم أن تقیموا فأقیموا، فإنّه لا یقدم و لا یحجم، و لا یؤخّر و لا یقدّم، إلاّ عن أمری، و قد آثرتکم به علی نفسی لنصیحته لکم، و شدّة شکیمته علی عدوّکم.

اللغة

(السّرادق) جمع سرادقات: الفسطاط الّذی یعدّ فوق صحن البیت، (الظاعن):

الراحل، (النکول): الرّجوع، (الظبة) بالتخفیف: حدّ السّیف، و (النابی) من السیوف: الّذی لا یقطع، (الاحجام): ضدّ الإقدام، (شدید الشّکیمة):

القویّ الأبی، و أصل الشکیمة: الحدیدة المعترضة فی فم الفرس.

الاعراب

یستراح إلیه: جملة فعلیة خبر للاء المشبهة بلیس و المقصود الاخبار عن سلب

ص:66

اطمینان النّاس علی ما یتظاهر به عمّال عثمان من إقامة الصّلاة و نحوها، و کذا قوله: یتناهی عنه، خبر و المقصود عدم النهی عن المنکر، لا ینام: فعلیة و صفة لقوله: «عبدا».

المعنی

وجّه علیه السّلام کتابه هذا إلی الأخیار الوجهاء من أهل مصر الّذین نقموا علی المظالم الواقعة بید عمّال عثمان فی مصر و قاموا للنهی عنها و بعثوا وفدا إلی عثمان یطلبون عزل عاملهم و استبداله برجل صالح، و قد استظهر الشارح المعتزلی من هذا العنوان الوصفی رضاء علیّ علیه السّلام بقتل عثمان و قال فی «ص 158 ج 16 ط مصر»: هذا الفصل یشکل علیّ تأویله، لأنّ أهل مصر هم الّذین قتلوا عثمان و إذا شهد أمیر المؤمنین علیه السّلام أنّهم غضبوا للّه حین عصی فی الأرض، فهذه شهادة قاطعة علی عثمان بالعصیان.

ثمّ تعسّف باعترافه فی الجواب عنه فی کلام طویل.

أقول: لا وجه لهذا الاستظهار فإنّ المخاطب بهذا الکلام من أهل مصر هم الموصوفون بما ذکره علیه السّلام منهم، و لا یلزم أن یکون قتلة عثمان داخلا فیهم.

و العجب من ابن میثم حیث یقول «ص 83 ج 5»، فإن قلت: فیلزم أن یکون علیه السّلام راضیا بقتل عثمان، إذ مدح قاتله علی المسیر بقتله.

أقول: قد عرفت أنّ الخطاب فی الکتاب لم یوجّه إلی عامّة أهل مصر و لا إلی قتلة عثمان و لا وجه لهذا الاستنکار و التعرّض للجواب من ابن میثم.

و قد بالغ علیه السّلام فی کتابه هذا فی مدح الأشتر و تعریفه، و ذلک لتقریبه إلی أفکار أهل مصر، فإنّهم ینظرون إلی کبار أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی أمر الحکومة و الولایة علیهم و یخضعون للصّحابی و الأشتر من التابعین فیثقل علیهم الانقیاد إلی طاعته و الخضوع لحکومته خصوصا بعد حکومة محمّد بن أبی بکر المعظم عند أهل مصر بأبیه و نسبه القرشیّ، و لهذا وصف الأشتر فی خاتمة کتابه هذا بقوله:(فإنّه لا یقدم و لا یحجم، و لا یؤخّر و لا یقدّم إلاّ عن أمری) لیقنع أهل مصر بأنّ الامر لهم

ص:67

و الحاکم علیهم هو نفسه و أنّ الأشتر آلة و واسطة لإیصال أوامره إلیهم، فهو نفسه وال علیهم و حاکم بینهم.

قال الشارح المعتزلی «ص 159 ج 16 ط مصر»: و هذا إن کان قاله مع أنه قد سنح له أن یعمل برأیه فی امور الحرب من غیر مراجعته فهو عظیم جدّا لأنّه یکون قد أقامه مقام نفسه، و جاز أن یقول: إنّه لا یفعل شیئا إلاّ عن أمری و إن کان لا یراجعه فی الجزئیات علی عادة العرب فی مثل ذلک، لأنّهم یقولون فیمن یثقون به نحو ذلک.

أقول: کان الأشتر رحمه اللّه بطیب طینته و حسن استعداده و کمال خلوصه له علیه السّلام تأدّب بادابه و لمس بقلبه الطّاهر روحیّته الشریفة فینعکس فی نفسه إرادته و مشیته علیه السّلام فکأنه کانت مرآة مجلوّة محاذیة لنفس علیّ علیه السّلام أینما کان، فما أراد إلاّ ما أراده، و ما شاء إلاّ ما شاء کما أنّ نفس النبیّ صلی اللّه علیه و آله کانت مرآة مجلوّة تجاه مشیّة اللّه تعالی فیطبع فیها ما یشاء اللّه، فکان صلی اللّه علیه و آله «ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی » فأنزل اللّه تعالی فی حقّه «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا » 7 - الحشر».

ثمّ نبّه علی علوّ مقام الأشتر رأیا و إقداما بقوله:(و قد آثرتکم به علی نفسی).

الترجمة

از نامه ای که در بارۀ حکومت مالک اشتر بر مصر به أهل مصر نوشت:

از طرف بنده خدا علی أمیر مؤمنان بسوی مردمی که برای خداوند بخشم آمدند چون در سرزمین آنان نافرمانی حضرت او شد و حق اطاعت او را از میان بردند و ستمکاری و نا روا خیمۀ سیاه خود را بر فراز سر نیکوان و بدکاران و مقیمان و کوچ کنان آن شهرستان برافراشت و همه را فرو گرفت، و کار خیری نماند که وسیله آسایش باشد و کار زشتی نماند که از آن جلوگیری شود.

أمّا بعد، محققا من یکی از بندگان خدا را بسوی شما گسیل داشتم که در

ص:68

روزگار نا أمن خواب ندارد، و در هنگام هراس از تعقیب دشمنان سر باز نمی زند، بر جان نابکاران از زبانه آتش سخت تر در گیرد.

او مالک بن حارث از تیرۀ مذحج است نسبت بأوشنوا باشید، و در آنچه مطابق حق است از او فرمان برید، زیرا که او شمشیریست از شمشیرهای خدا بر جان دشمنان دین نه دمش کند است و نه ضربتش بی أثر، اگر بشما فرماید، بسیج شوید، بسیج شوید، و اگر فرماید: در جای خود بمانید، بمانید، زیرا که او پیش نرود و عنان در نکشد و عقب ننشیند، و پیش نتازد مگر بفرمان خود من، من او را از خود باز گرفتم و بشما دادم، چون خیر اندیش شما و سخت گیر و شکنندۀ دشمن شما است.

المختار التاسع و الثلاثون

اشارة

و من کتاب له علیه السّلام الی عمرو بن العاص

فإنّک قد جعلت دینک تبعا لدنیا امریء ظاهر غیّه، مهتوک ستره، یشین الکریم بمجلسه، و یسفّه الحلیم بخلطته، فاتّبعت أثره، و طلبت فضله اتّباع الکلب للضّرغام: یلوذ إلی مخالبه، و ینتظر ما یلقی إلیه من فضل فریسته، فأذهبت دنیاک و آخرتک! و لو بالحقّ أخذت أدرکت ما طلبت، فإن یمکّنّی اللّه منک و من ابن أبی سفیان أجزکما بما قدّمتما، و إن تعجزانی و تبقیا فما أمامکما شرّ لکما، و السّلام.

المصدر

قال الشّارح المعتزلی «ص 163 ج 16 ط مصر»: و ذکر نصر بن مزاحم فی کتاب «صفّین» هذا الکتاب بزیادة لم یذکرها الرّضیّ، قال: نصر، و کتب

ص:69

علیّ علیه السّلام إلی عمرو بن العاص:

من عبد اللّه أمیر المؤمنین إلی الأبترین الأبتر عمرو بن العاص بن وائل، شانئ محمّد و آل محمّد فی الجاهلیة و الإسلام، سلام علی من اتّبع الهدی، أمّا بعد، فانّک ترکتک مروءتک لامرء فاسق مهتوک ستره، یشین الکریم بمجلسه، و یسفّه الحلیم بخلطته فصار قلبک لقلبه تبعا، کما قیل: «وافق شنّ طبقة» فسلبک دینک و أمانتک و دنیاک و آخرتک، و کان علم اللّه بالغا فیک، فصرت کالذّئب یتبع الضّرغام إذا ما اللّیل دجی، أو أتی الصبح یلتمس فاضل سؤره، و حوایا فریسته، و لکن لا نجاة من القدر، و لو بالحقّ أخذت لأدرکت ما رجوت، و قد رشد من کان الحقّ قائده، و إن یمکّن اللّه منک و من ابن آکلة الأکباد ألحقتکما بمن قتله اللّه من ظلمة قریش علی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و إن تعجزا و تبقیا بعد فاللّه حسبکما، و کفی بانتقامه انتقاما، و بعقابه عقابا، و السّلام.

اللغة

(الغیّ): الضلالة، (یشین): یصیر قبیح الوجه مذموما، (الضّرغام):

الأسد (المخالب): أظفار السبع من الحیوان، (الفریسة): ما یصیده السبع و یقتله (اجزکما): اعاقبکما، (وافق شنّ طبقه) أو طبقة: مثل سائر قال فی فرائد الأدب: یضرب مثلا للشیئین یتّفقان، قال الأسمعی: الشنّ وعاء من أدم کان قد تشن أی تقبض فجعل له طبقا أی غطاء فوافقه، و قیل أیضا: شن رجل من دهاة العرب و کان ألزم نفسه أن لا یتزوّج إلاّ بامرأة تلائمه، فکان یجوب البلاد فی ارتیاد طلبته، فوافق فی بعض أسفاره رجلا إلی بلاد ذلک الرّجل و هما راکبان فقال له شن: أ تحملنی أو أحملک؟ فاستجهله الرّجل، و إنما أراد أتحدّثنی أو أحدّثک لنمیط عنا کلال السّفر، و قال له و قد رأی زرعا مستحصدا: أکل هذا الزرع أم لا؟ و إنّما أراد هل بیع و أکل ثمنه، ثمّ استقبلتهما جنازة فقال له شن:

أحیّ من علی هذا النعش أم میّت؟ و إنّما أراد هل له عقب یحیا به ذکره؟ فلمّا بلغ الرّجل وطنه و عدل بشنّ إلیه، سألته بنت له اسمهما طبقة عنه، فعرّفها قصّته

ص:70

و جهله عندها، فقالت: یا أبت ما هذا إلاّ فطن داه، و فسّرت له أغراض کلماته فخرج إلی شن و حکی له قولها، فخطبها فزوّجاها إیّاه، و حملها إلی أهله، فلمّا رأوها و عرفوا ما حوته من الدهاء و الفطنة قالوا: وافق شنّ طبقة.

المعنی

بیّن علیه السّلام حال عمرو بن العاص و معاویة بأبلغ بیان، و یشعر کلامه إلی أنّ معاویة لا دین له أصلا، و أنّ عمرا جعل دینه تبعا لدنیا معاویة.

قال الشارح المعتزلی «ص 160 ج 16 ط مصر»: کلّ ما قاله فیهما هو الحقّ الصّریح بعینه، لم یحمله بغضه لهما، و غیظه منهما إلی أن بالغ فی ذمّهما به، کما یبالغ الفصحاء عند سورة الغضب، و تدفّق الألفاظ علی الألسنة، و لا ریب عند أحد من العقلاء ذوی الانصاف أنّ عمرا جعل دینه تبعا لدنیا معاویة، و أنه ما بایعه و تابعه إلاّ علی جعالة له، و ضمان تکفّل له بایصاله، و هی ولایة مصر مؤجّلة و قطعة وافرة من المال معجّلة، و لولدیه و غلمانه مائلا أعینهم.

الترجمة

از نامه ای که بعمرو بن عاص نوشت:

براستی که تو دین خود را دنباله و پیرو دنیای معاویه ساختی آن مردی که گمراهی و ضلالتش آشکار و بی پرده است، آبرویش بر باد رفته و پرده اش دریده مرد راد و ارجمند از همنشینی با او لکه دار و آلوده و زشت می شود، و بردبار و با وقار از آمیزش با او بنا بخردی و سفاهت کشیده می شود.

تو دنبال او رفتی و فضله او را خواستی چونان که سگی بدنبال شیری رود و بنیروی چنگال او پناهنده گردد، و در انتظار ته مانده شکار او باشد که پیش او اندازند.

تو دنیا و آخرت خود را از میان بردی، و اگر حق و راستی را پیشه می ساختی آنچه را خواستار بودی بدست میاوردی، اگر خدا مرا بر تو و بر زادۀ أبو سفیان قدرت عنایت کرد بسزای کردار گذشته تان می رسانم، و اگر مرا درمانده کردید

ص:71

و زنده ماندید آنچه در برابر شما است برای شما بدتر از سزائیست که من بدهم، و السّلام.

ترجمۀ نامه بروایت نصر بن مزاحم طبق نقل ابن أبی الحدید

از طرف بندۀ خدا علی أمیر مؤمنان بسوی ابتر بن ابتر عمرو بن عاص بن وائل، دشمن محمّد و خاندان محمّد در جاهلیت و اسلام، درود بر آنکه پیرو حق است.

أمّا بعد براستی تو مردانگی خود را زیر پا کردی برای مردی فاسق و بی آبرو که راد مرد از نشستن با او لکه دار می شود، و مرد بردبار از آمیزش با او بی خرد و ناهنجار می گردد، دلت پیرو دل او شد چنانکه گفته اند (شن و طبقه با هم دمساز شدند) دین و أمانت را از تو ربود و دنیا و آخرتت را بر باد داد، و آنچه خدا می دانست در بارۀ تو انجام گردید.

چون گرگی شدی که دنبال شیری باشد، در تاریکی شب، یا بامدادان آید در خواست ته ماندۀ او را کند و درونیهای شکار او را که دور ریخته بخواهد، آری از قدر نجاتی نیست، اگر حق و راستی را پیشه کرده بودی آنچه را امید داشتی بدان می رسیدی، محققا براه راست رفته کسی که حق پیشوای او باشد، اگر خداوند مرا بر تو و زادۀ هند جگر خوار فرمانگزار ساخت، شما هر دو را بستمکاران قریش عهد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله که خداوندشان کشت ملحق کنم، و اگر از دست من گریختید و زنده ماندید، خداوند شما را بس است، و کافی است انتقام او و شکنجه و عذاب او در برابر هر انتقام و هر شکنجه و عذابی، و السّلام.

المختار الاربعون

اشارة

و من کتاب له علیه السّلام الی بعض عماله

أمّا بعد، فإنّی کنت أشرکتک فی أمانتی، و جعلتک شعاری

ص:72

و بطانتی، و لم یکن فی أهلی رجل أوثق منک فی نفسی لمواساتی و موازرتی و أداء الأمانة إلیّ، فلمّا رأیت الزّمان علی ابن عمّک قد کلب، و العدوّ قد حرب، و أمانة النّاس قد خزیت، و هذه الأمّة قد فنکت و شغرت، قلبت لابن عمّک ظهر المجنّ، ففارقته مع المفارقین، و خذلته مع الخاذلین، و خنته مع الخائنین فلا ابن عمّک آسیت، و لا الأمانة أدّیت، و کأنّک لم تکن اللّه ترید بجهادک، و کأنّک لم تکن علی بیّنة من ربّک، و کأنّک إنّما کنت تکید هذه الأمّة عن دنیاهم، و تنوی غرّتهم عن فیئهم، فلمّا أمکنتک الشّدّة فی خیانة الأمّة أسرعت الکرّة، و عاجلت الوثبة، و اختطفت ما قدرت علیه من أموالهم المصونة لأراملهم و أیتامهم اختطاف الذّئب الأزلّ دامیة المعزی الکسیرة، فحملته إلی الحجاز رحیب الصّدر بحمله، غیر متأثّم من أخذه، کأنّک - لا أبا لغیرک - حدرت إلی أهلک تراثک من أبیک و أمّک، فسبحان اللّه! أ ما تؤمن بالمعاد؟ أ و ما تخاف نقاش الحساب؟ أیّها المعدود - کان - عندنا من ذوی الألباب، کیف تسیغ شرابا و طعاما و أنت تعلم أنّک تأکل حراما و تشرب حراما؟ و تبتاع الإماء و تنکح النّساء من مال

ص:73

الیتامی و المساکین و المؤمنین و المجاهدین الّذین أفاء اللّه علیهم هذه الأموال، و أحرز بهم هذه البلاد!! فاتّق اللّه و أردد إلی هؤلاء القوم أموالهم، فإنّک إن لم تفعل ثمّ أمکننی اللّه لأعذرنّ إلی اللّه فیک، و لأضربنّک بسیفی الّذی ما ضربت به أحدا إلاّ دخل النّار! و اللّه لو أنّ الحسن و الحسین فعلا مثل الّذی فعلت ما کانت لهما عندی هوادة، و لا ظفرا منّی بإرادة، حتّی آخذ الحقّ منهما، و أزیل الباطل عن مظلمتهما، و أقسم باللّه ربّ العالمین: ما یسرّنی أنّ ما أخذته من أموالهم حلال لی أترکه میراثا لمن بعدی، فضحّ رویدا فکأنّک قد بلغت المدی، و دفنت تحت الثّری، و عرضت علیک أعمالک بالمحلّ الّذی ینادی الظّالم فیه بالحسرة، و یتمنّی المضیّع فیه الرّجعة، و لات حین مناص.

اللغة

(الأمانة): الودیعة، قال الشارح المعتزلی «ص 168 ج 16»: جعلتک شریکا فیما قمت فیه من الأمر، و ائتمننی اللّه علیه من سیاسة الأمّة، و سمّی الخلافة أمانة، (الشعار): ما یلی الجسد من الثیاب، (و بطانة الرجل): خاصّته، (کلب الزمان) اشتدّ، (حرب العدوّ): استأسد و اشتدّ غضبه، (و الفنک):

التعدّی و الغلبة (شغرت) الأمّة: خلت من الخیر، و شغر البلد خلا من الناس و قیل معناه: تفرّقت.

ص:74

(و قلبت له ظهر المجنّ): إذا کنت معه فصرت علیه، و أصل ذلک أنّ الجیش إذا لقوا العدوّ کانت ظهور مجانّهم إلی وجه العدوّ، و إذا صاروا مع العدوّ قلبوها إلی رئیسهم الّذی فارقوه. (أسرعت الکرّة) أی حملت علی جمع الأموال (الذّئب الأزلّ): خفیف الورکین و ذلک أشدّ علی عدوه، (نقاش الحساب): مناقشته، (و الهوادة): المصالحة و المصانعة (فضحّ رویدا) أمر بالأناة و السکون، و أصلها الرّجل یطعم إبله ضحی و یسیرها مسرعا لیسیر فلا یشبعها: فیقال له: ضحّ رویدا، (المناص): المهرب و المخلص و (النّوص): الهرب و التخلّص.

الاعراب

ابن عمّک: مفعول مقدّم لقوله: «آسیت»، اللّه: مفعول ترید قدّم علیه و جملة ترید بجهادک خبر لم تکن، اختطاف الذّئب مفعول مطلق نوعی لقوله:

«اختطفت»، کان: کأنه زائدة أن ما أخذت: مؤوّل بالمصدر أی المأخوذ من أموالهم و فاعل لقوله «یسرّنی» و حلال بدل منه، رویدا نائب للمفعول المطلق و صفة لمحذوف أی ضحی رویدا، حین مناص اسم لا و خبرها محذوف.

المعنی

و ممّا یوجب الأسف المحرّق هذا الکتاب المخاطب به أحد خواصّه من بنی عشیرته و الأکثر علی أنه عبد اللّه بن عبّاس، فالظاهر أنه لما کتب علیه السّلام إلیه کتابه بعد مقتل محمّد بن أبی بکر، و قد مرّ آنفا أیس ابن عبّاس من إدامة حکومته العادلة و علم أنّ الحکومة تقع فی ید أعدائه و أعداء بنی هاشم و أقلّ ما ینتقمون منهم منعهم عن حقوقهم و ایقاعهم فی ضیق المعاش و ضنک العیش فادّخر من بیت مال البصرة مقادیر یظهر من کتابه علیه السّلام أنها کثیرة تسع لابتیاع العقار فی مکّة و المدینة و الطائف و ابتیاع العبید و نکاح الأزواج. و قد أثر عمله هذا فی قلبه الشریف حیث یتوجّه إلی تأمین معاش عشرات الالوف من الأرامل و الأیتام اللاّتی قتل أزواجهنّ و آباؤهم فی معارک جمل

ص:75

و صفیّن و لا کفیل لهنّ فی معاشهنّ، و کان ما یجمع فی بیت مال البصرة مبلغا کثیرا یسدّ کثیرا من حاجته فی هذه الأرامل و الأیتام فالتهب قلبه الشریف من هذا الاختطاف و الاختلاس الّذی ارتکبه مثل ابن عبّاس أو من یقارنه أو یقاربه من أهله و عشیرته، فرماه من لسانه الشّریف بسهام ما أغرزها فی القلب و سیوف ما أقطعها للوتین و کان ابن عباس یتوجّه إلی حالة علیّ الروحیّة فیبادر إلی جوابه بأخصر عبارة و یشیر إلی عذره فی خیانته. قال الشارح المعتزلی «ص 170 ج 16 ط مصر»: و قد روی أرباب هذا القول «أی القول بأنّ هذا الکتاب خطاب إلی عبد اللّه بن عبّاس» أنّ عبد اللّه بن عبّاس کتب إلی علیّ علیه السّلام جوابا عن هذا الکتاب، قالوا: و کان جوابه:

أمّا بعد، فقد أتانی کتابک تعظّم علیّ ما أصبت من بیت مال البصرة، و لعمری إنّ حقّی فی بیت المال أکثر ممّا أخذت، و السّلام. هذا و قد ذکر فی نسخة شرح ابن أبی الحدید کتابا منه إلی بعض عمّاله لم یذکر فی نسخة شرح ابن میثم نذکره هنا تتمیما للفائدة قال:

الأصل: و من کتاب له علیه السّلام إلی بعض عمّاله:

أمّا بعد، فقد بلغنی عنک أمر إن کنت فعلته فقد أسخطت ربّک، و عصیت إمامک، و أخزیت أمانتک، بلغنی أنّک جرّدت الأرض فأخذت ما تحت قدمیک و أکلت ما تحت یدیک، فارفع الیّ حسابک، و اعلم أنّ حساب اللّه أعظم من حساب النّاس، و السّلام.

الترجمة

از نامه ای که آن حضرت علیه السّلام بیکی از کارگزارانش نوشت:

أمّا بعد براستی که من تو را در ریاست خود که سپرده بمن بود شریک کردم و تو را همراز دل و همکار حکمرانی خویش نمودم، در میان خاندانم در نظرم مردی از تو بیشتر برای همدردی و پشتیبانیم وجود نداشت، و در پرداخت سپرده و أمانت

ص:76

بهتر مورد اعتماد نبود، چون دیدی که روزگار بر عمو زاده ات دست انداخت و سخت گرفت و دشمن چیره شد و اختیار را از دست گرفت، و مردم در أمانت داری خیانت کردند و برسوائی گرائیدند، و این ملت اسلامی ربوده شده و پریشان و بدبخت گردید، تو پشت بعموزادۀ خود دادی و از او برگشتی، و بهمراهی آنان که از او جدا شدند جدا شدی و بهمراهی آن دسته بیوفا از او گسستی و با خیانتکاران وی پیوستی، نه با عموزادۀ خود همدردی و غمخواری کردی، و نه أمانت خود را پرداختی، گویا این که تو در جهاد و تلاش خود خدا را نخواستی و گویا که در برابر پروردگارت گواه روشن بر طریقۀ حق نداشتی، و گویا که همانا تو برای بدست آوردن دنیای این ملت با آنها نیرنگ باختی و در دل داشتی که آنها را فریب بدهی و بیت المال آنها را برای خودت ببری، و چون سختی روزگار برای خیانت بر امّت بتو فرصت داد شتابانه بیورش پرداختی و بزودی جست و خیر را آغاز کردی، و هر چه را توانستی از أموال آنان که پشتوانۀ زندگی بیوه زنان و کودکان بی پدر آنان بود در ربودی چونان که گرگ لاغر کفل بزغاله شکسته استخوان خونین را در می رباید. این أموال بیت المال را بر گرفتی و با دل خوش بحجاز فرستادی و خود را از برگرفتن آن گناه کار ندانستی، گویائی که - جز تو بی پدر باد - ارث پدر و مادرت را بسوی خاندانت سرازیر کردی، سبحان اللّه، تو بروز رستاخیز ایمان نداری؟ تو از خورده گیری حساب قیامت خبر نداری؟! ای آنکه نزد ما در شمار خردمندان و دلداران و هشیاران بودی چگونه بر خود نوشابه و خوراکی را گوارا می داری که می دانی حرام می خوری و حرام می نوشی؟؟ و چطور از مال یتیمان و مستمندان و مؤمنان و جانبازان کنیزان می خری و زنانی بهمسری در می آوری از مال کسانی که خداوند این أموال را غنیمت و بهرۀ آنها مقرر داشته و بوجود آنها این بلاد اسلامی را در برابر دشمنان نگه داشته است، از خدا بپرهیز أموال اینان را بدانها باز گردان، زیرا اگر این کار را نکنی، و مال مردم را به آنها باز پس ندهی و سپس

ص:77

خداوند مرا بر تو مسلّط کند و بچنگ من افتی من نزد خداوند در عقوبت تو معذورم و هر آینه تو را از دم تیغ خود بگزرانم، همان شمشیری که بکسی نزدم مگر آنکه بدوزخ رفت. بخدا سوگند اگر حسن و حسینم بمانند کاری که تو کردی بکنند برای آنها در نزد من هیچ مسامحه و سازشی نیست و بجلب اراده من بسود خود پیروز نخواهند شد تا آنکه حق را از آنها بستانم و زنگ باطل را از ستمی که کردند بزدایم، من بخداوند پروردگار جهانیان سوگند می خورم: که خوش نداشتم آنچه را تو بر گرفتی و بردی از أموال مردم برایم از راه حلال میسر باشد و آنها را برای کسانم پس از خود بارث بگذارم. آرام بران و بیندیش گویا تو باخر عمر خود رسیدی، و زیر خاک تیره بگور اندر شدی و کردارت برخت کشیده شده، در همان جا که ستمکار فریاد افسوس بر آورد، و بنده ضایع روزگار و بدکردار آرزوی برگشت بدنیا دارد، و راه چاره ای وجود ندارد.

«ترجمه نامه ای که در شرح ذکر شده است»:

أمّا بعد بمن از تو گزارش کاری رسیده که اگر آن را کرده باشی محقّقا پروردگار ترا بخشم آوردی و امام خود را نافرمانی کردی، و أمانت خود را خیانت کردی، و کارش را برسوائی کشاندی، بمن گزارش رسیده که تو سر زمین حکومتت را لخت کردی، و هر چه زیر پایت بوده بر گرفتی و آنچه در پیش رویت بوده خوردی حساب خود را بمن صورت بده و بدانکه حساب خداوند از حساب مردم بزرگتر است، و السّلام.

المختار الواحد و الاربعون

اشارة

و من کتاب له علیه السّلام الی عمر بن أبی سلمة المخزومی، و کان

عامله علی البحرین فعزله و استعمل نعمان بن عجلان الزرقی مکانه:

أمّا بعد، فانّی قد ولّیت نعمان ابن عجلان الزّرقّی علی البحرین

ص:78

و نزعت یدک بلا ذمّ لک و لا تثریب علیک، فلقد أحسنت الولایة و أدّیت الأمانة، فأقبل غیر ظنین، و لا ملوم، و لا متّهم، و لا مأثوم، فلقد أردت المسیر إلی ظلمة أهل الشّام، و أحببت أن تشهد معی، فإنّک ممّن أستظهر به علی جهاد العدوّ، و إقامة عمود الدّین، إن شاء اللّه.

اللغة

(لا تثریب علیک): لا لوم علیک و التثریب: الاستقصاء فی اللّوم، (الظّنین):

المتهم، و الظنّة: التّهمة و الجمع الظنن.

المعنی

عمر بن أبی سلمة ربیب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و أبوه أبو سلمة بن عبد الأسد بن هلال بن عبد اللّه بن عمر بن مخزوم یکنی أبا حفص: ولد فی السّنة الثانیة من الهجرة بأرض الحبشة، و قیل: إنّه کان یوم قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ابن تسع سنین. و أمّا النعمان بن عجلان الزّرقی من الأنصار من بنی زریق، قال ابن عبد البرّ:

کان النعمان هذا لسان الأنصار و شاعرهم و هو القائل یوم السقیفة:

و قلتم حرام نصب سعد و نصبکم عتیق بن عثمان حلال أبا بکر

و أهل أبو بکر لها خیر قائم و إنّ علیّا کان أخلق بالأمر

و إنّ هوانا فی علیّ و إنّه لأهل لها من حیث یدری و لا یدری

أقول: و لعلّ إحضار عمر بن أبی سلمة إلی جبهة صفّین باعتبار و جاهته و حرمته فی المسلمین حیث إنّه قرشی و مهاجر و من بنی مخزوم و هم من سادات قریش یتنافسون بنی هاشم فی السیادة و الشّرف.

ص:79

و هذا من أهمّ موانع اسلام أبی جهل، کما فی سیرة ابن هشام «ص 193 ج 1 ط مصر»: فی مصاحبة الأخنس مع أبی جهل بعد استماعهم آیات من القرآن فی لیال متتابعة عن لسان النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله باستراق السمع من وراء بیته: قال: ثمّ خرج من عنده «أی من عند أبی سفیان» حتّی أتی أبا جهل فدخل علیه بیته فقال: یا أبا الحکم ما رأیک فیما سمعت من محمّد؟ فقال: ما ذا سمعت، تنازعنا نحن و بنو عبد مناف الشّرف: أطعموا فأطعمنا و حملوا فحملنا و أعطوا فأعطینا حتّی إذا تحاذینا علی الرکب و کنّا کفرسی رهان، قالوا: منّا نبیّ یأتیه الوحی من السّماء فمتی ندرک مثل هذه و اللّه لا نؤمن به أبدا و لا نصدّقه.

الترجمة

از نامه ای که آن حضرت علیه السّلام به عمر بن أبی سلمة مخزومی نگاشته، وی از طرف آن حضرت کارگزار بحرین بود، و او را از کار برکنار کرد و نعمان بن عجلان زرقی را بجای او گماشت. أمّا بعد، من براستی نعمان بن عجلان زرقی را بر بحرین کارگزار ساختم و بدان ولایت گماشتم، و دست تو را از آن بر گرفتم، نه تو را نکوهشی هست و نه بر تو انتقاد و سرزنش میباشد، تو خوب فرمانگزاری کردی، و أمانت خود را پرداختی، نزد من بیا، نه بد گمانی داری و نه شرمساری، نه متّهمی و نه گنه کار. من می خواهم بسوی ستمکاران أهل شام کوچ کنم، و دوست دارم که تو هم با من حاضر باشی، زیرا تو از کسانی هستی که پشت من در نبرد با دشمن بوجود تو نیرومند است، و هم تو در بر پا داشتن ستون دین یاور و پشتیبان من هستی، إن شاء اللّه.

ص:80

المختار الثانی و الاربعون

اشارة

و من کتاب له علیه السلام الی مصقلة بن هبیرة الشیبانی،

و هو عامله علی أردشیر خرّة

بلغنی عنک أمر إن کنت فعلته فقد أسخطت إلهک، و أغضبت إمامک: أنّک تقسم فیء المسلمین الّذی حازته رماحهم و خیولهم، و أریقت علیه دماؤهم، فیمن اعتامک من أعراب قومک. فوالّذی فلق الحبّة، و برأ النّسمة، لئن کان ذلک حقّا لتجدنّ بک علیّ هوانا، و لتخفّنّ عندی میزانا، فلا تستهن بحقّ ربّک، و لا تصلح دنیاک بمحق دینک، فتکون من الأخسرین أعمالا. ألا و إنّ حقّ من قبلک و قبلنا من المسلمین فی قسمة هذا الفیء سواء: یردون عندی علیه، و یصدرون عنه.

ورد فی نسخة شرح المعتزلی «ص 175 ج 6 طبع مصر»: و عصیت إمامک بدل أغضبت.

اللغة

(اعتامک): اختارک من بین الناس، أصله من العیمة، و هی خیار المال، و قد روی «فیمن اعتماک» بالقلب، و الصحیح المشهور الأوّل (الفیء): الغنیمة و مال الخراج المضروب علی الأراضی المفتوحة عنوة، (حازته): جمعته، (المحق) محق محقا الشیء: أبطله و محاه.

الاعراب

لتجدنّ بک علیّ هوانا: بالباء و معناها اللاّم و یصحّ أن یکون الباء

ص:81

للسبیّة أی بسبب فعلک کما فی قوله تعالی «فبظلم من الّذین هادوا حرّمنا علیهم طیّبات احلّت لهم 160 - النساء» و روی «و لتجدنّ بک عندی هوانا».

أردشیر خرّة: کورة من کور فارس.

المعنی

مصقلة بن هبیرة من سادات نجد و من بنی شیبان و فیه ضعف و اتّباع هوی یظهر من عتابه علیه السلام فی کتابه هذا و یشیر إلی أنّه تصرّف فی بیت المال و قسّم الخراج فی بنی قومه من دون إجازته علیه السّلام ظنّأ منه احتسابه علیهم من سهامهم فی بیت مال المسلمین و یظهر أنّه خصّص من بنی قومه من اعتامه و اختاره و صار من خواصّه و حاشیته.

فبیّن علیه السّلام أنّ الفیء من أیّ بلد یحوز فهو لجمیع المسلمین و لا یختصّ بمن حضر ذلک البلد منهم لأنّه من الأراضی المفتوحة عنوة الّتی حازته جیوش الاسلام بضرب الرماح و زحف الخیول و بذل النفوس فصارت ملکا لعامّة المسلمین و اختیارها بید الإمام فلا بدّ من جمع خراجها فی بیت المال و تقسیمه بنظر الامام حفظا للعدالة فإنّ خراج جمیع الأراضی و البلدان لیس مساویا و الساکن فی کلّ البلاد لیسوا مساوین حتّی یحرز العدالة باختصاص فیء کلّ بلد بأهله.

مضافا إلی أنّ تصرّف کلّ عامل فیما یجمع من الخراج یوجب الفوضی و اختلال النظام المالی و الاقتصادی للدولة الاسلامیّة فکان شرّع علیه السّلام فی کتابه هذا قانون المیزانیّة العامّة الّذی یتّکی علیه اقتصاد البلدان العامرة الشاملة للملایین من النفوس و لا محیص عنه فی إدارة شئون المالیّة لبلد کافل بالجماهیر فالخزانة العامّة بمنزلة القلب لجریان الشئون الاقتصادیّة فینشعب منها شرائین المصارف المالیّة و ینتشر فی مجاری الامور الکلّیّة و الجزئیّة ثمّ یجتمع فیها ثمّ ینتشر کجریان الدم فی أعضاء الحیوان ینتشر من القلب فی جمیع العروق الدمویّة ثمّ یجتمع فیه ثمّ ینتشر، و کان للمصقلة خلاف آخر معه علیه السّلام أدّی إلی فراره فی ظلّ معاویة و هو أنّه ارتدّ بنو الناجیة عن علیّ علیه السّلام و أخذوا یحاربون

ص:82

مع المسلمین فسار فی تعقیبهم معقل بن قیس فی جهاد مرّ طویل حتّی غلب علیهم بعد ائتلافهم مع جمع من النصاری فی حوالی أهواز فأسر منهم جماّ غفیرا فاشتراهم مصقلة بمأة الالوف من الدراهم فی ذمّته و أعتقهم ثمّ امتنع من تسلیم ما تعهّد إلی بیت المال و طالبه علیّ علیه السّلام و استحضره إلی الکوفة و تعهّد بأدائه أقساطا فأدّی قسطا منه ثمّ هرب إلی معاویة فرارا عن أداء هذا الدّین فصدر منه علیه السّلام فی حقّه:

«عمل عمل الأحرار و فرّ فرار العبید» و هل ینظر هذا الکتاب إلی ذلک أو هذه قصّة آخر عنه فی خلافه معه؟ اللّه أعلم.

الترجمة

از نامه ای که بمصقلة بن هبیرة شیبانی نوشت و وی کارگزار آن حضرت بود بر شهرستان اردشیر خرّه:

بمن گزارشی رسیده در بارۀ تو که اگر درست باشد محقّقا معبود خود را بخشم آورده ای و امام خود را نافرمانی و غضبناک کردی.

راستی که تو در آمد خراج مسلمانان را که با سرنیزه و تاخت و تاز قشون و ریختن خون خود بدست آوردند میان آن دسته از اعراب قوم و قبیله ات که دور تو جمع شدند پخش کردی؟؟ سوگند بدان خدائی که دانه را سبز کند و جاندار را بیافریند اگر این گزارش درست باشد خود را در نزد من خوار و بی مقدار خواهی یافت و در پیش من سبک و کم ارج خواهی بود، بحقّ پروردگار خود سستی و بی اعتنائی روا مدار و دنیایت را با از میان بردن دینت اصلاح مکن تا از آنها باشی که در کردار خود از همه زیانمندترند، آگاه باش که حقّ کسانی که نزد تو هستند از مسلمانان و کسانی که نزد ما هستند در پخش این خراج و غنیمت برابرند و همه باید در نزد من و باجازه من بر آن وارد شوند و سهم خود را از دست من بگیرند و بر گردند، و السّلام

ص:83

المختار الثالث و الاربعون

اشارة

و من کتاب له علیه السلام الی زیاد بن أبیه، و قد بلغه أن معاویة

کتب الیه یرید خدیعته باستلحاقه

و قد عرفت أنّ معاویة کتب إلیک یستزلّ لبّک، و یستفلّ غربک، فاحذره، فإنّما هو الشّیطان: یأتی المرء [المؤمن] من بین یدیه و من خلفه، و عن یمینه و عن شماله، لیقتحم غفلته، و یستلب غرّته. و قد کان من أبی سفیان فی زمن عمر بن الخطّاب فلتة من حدیث النّفس، و نزغة من نزغات الشّیطان، لا یثبت بها نسب، و لا یستحقّ بها إرث، و المتعلّق بها کالواغل المدفّع، و النّوط المذبذب. فلمّا قرأ زیاد الکتاب قال: شهد بها و ربّ الکعبة، و لم تزل فی نفسه حتّی ادّعاه معاویة. قال الرّضیّ:

قوله علیه السّلام: الواغل: هو الذی یهجم علی الشّرب لیشرب معهم و لیس منهم، فلا یزال مدّفعا محاجزا، و النّوط المذبذب هو ما یناط برحل الراکب من قعب أو قدح أو ما أشبه ذلک، فهو أبدا یتقلقل إذا حثّ ظهره، و استعجل سیره.

ص:84

اللغة

(یستزلّ لبّک): یطلب زلله و خطأه، اللّبّ: العقل و القلب،(یستفلّ غربک):یرید أن یفلّ عزمک، الغرب: حدّ السیف و هو مجاز عن العزم، و یصح أن یکون الجملة مجازا مرکّبا، (فلتة): الکلام أو الأمر بغیر رویّة، (نزغة من نزغات الشیطان): نزغ الشیطان بینهم أی أغری بعضهم علی بعض و نزغه الشیطان إلی المعاصی أی حثّه، (محاجزا): ممنوعا، (القعب): القدح الضّخم الغلیظ - المنجد -.

الاعراب

فلتة: اسم کان و خبره من أبی سفیان و هو ظرف مستقرّ و فی زمن جارّ و مجرور متعلّق بالظرف المتقدّم و یمکن أن یکون مستقرا خبرا بعد خبر.

من حدیث النفس: متعلّق بقوله علیه السّلام «فلتة». الهاء فی قول الرضی نقلا عن زیاد «شهد بها» یرجع إلی مقدّر و هو «القصّة».

المعنی

قد حکم علیه السّلام فی هذا الکتاب بأنّ معاویة هو الشیطان باعتبار أنّه یوسوس من کلّ جانب مشیرا إلی ما ورد فی وصف الشیطان فی قوله تعالی «ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ »، 17 الأعراف».

قال الشارح المعتزلی «ص 178 ج 16 ط مصر»: و قال شقیق البلخی:

ما من صباح إلاّ قعد لی الشیطان علی أربعة مراصد: من بین یدیّ، و من خلفی و عن یمینی، و عن شمالی، أمّا من بین یدیّ فیقول: لا تخف فإنّ اللّه غفور رحیم، فأقرأ «وَ إِنِّی لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدی »، 82 - طه» و أمّا من خلفی فیخوّفنی الضیعة علی مخلّفی، فأقرأ: «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاّ عَلَی اللّهِ رِزْقُها »، 6 - هود» و أمّا من قبل یمینی فیأتینی من جهة الثناء، فأقرأ: «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ » و أمّا من قبل شمالی فیأتینی من قبل الشهوات، فأقرأ: «وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ »، 54 - السباء».

ص:85

و قد تعرّض فیه لنفی نسب زیاد من أبی سفیان و تکذیب معاویة فی ادّعائه أخا له و إنکاره استلحاقه به طمعا فی نصره له و هذه مسألة دقیقة و لا بدّ من النظر فیه من وجوه:

1 - قد ادّعی أبو سفیان فی زمن عمر أنّ زیاد بن سمیّة مع کون امّها زوجة لعبید مکوّنة من نطفته و هو الّذی وضعه فی رحم أمّه، قال المعتزلی:

و روی أبو عمر بن عبد البرّ فی کتاب «الاستیعاب» عن هشام بن محمّد بن سائب الکلبی، عن أبیه، عن أبی صالح، عن ابن عبّاس، أنّ عمر بعث زیادا فی إصلاح فساد واقع بالیمن، فلمّا رجع من وجهه خطب عند عمر خطبة لم یسمع مثلها - و أبو سفیان حاضر و علیّ علیه السّلام و عمرو بن العاص - فقال عمرو بن العاص: للّه أبو هذا الغلام! لو کان قرشیا لساق العرب بعصاه، فقال أبو سفیان: إنّه لقرشیّ، و إنّی لأعرف الّذی وضعه فی رحم امّه، فقال علیّ علیه السّلام: و من هو؟ قال أنا فقال: مهلا یا أبا سفیان، فقال أبو سفیان:

أما و اللّه لو لا خوف شخص یرانی یا علیّ من الأعادی

لأظهر أمره صخر بن حرب و لم یخف المقالة فی زیاد

و قد طالت مجاملتی ثقیفا و ترکی فیهم ثمر الفؤاد

و فی روایة نقلها عن الواقدی أنّه قال فی جواب علیّ علیه السّلام: أتیت امّه فی الجاهلیّة سفاحا، فقال علیّ علیه السّلام: مه یا أبا سفیان! فإنّ عمر إلی المساءة سریع، فعرف زیاد ما دار بینهما، فکانت فی نفسه.

و قد روی فی هذا المعنی أحادیث اخر کلّها صریحة فی دعوی أبی سفیان لزیاد ابنا له قطعا و الکلام فی أنّه ادّعی هذه الدعوی جزافا و علی سبیل الخرص و السلف أو له علم بذلک و من أین علم ذلک فإنّ مجرّد بغائه مع سمیّة مرّة و زوجها معها حاضر عندها ثمّ حملها و ولادتها لا یدلّ علی کونه منه.

و هذا ما روی عن المدائنی من حدیث الاستلحاق، قال: لمّا أراد معاویة استلحاق زیاد و قد قدم علیه الشام جمع الناس و صعد المنبر، و أصعد زیادا معه

ص:86

فأجلسه بین یدیه علی المرقاة الّتی تحت مرقاته، و حمد اللّه و أثنی علیه ثمّ قال:

أیّها الناس إنّی قد عرفت نسبتنا أهل البیت فی زیاد، و من کان عنده شهادة فلیقم بها - إلی أن قال - فقام أبو مریم السلولی - و کان خمّارا فی الجاهلیّة - فقال:

أشهد یا أمیر المؤمنین أنّ أبا سفیان قدم علینا بالطائف، فأتانی فاشتریت له لحما و خمرا و طعاما، فلمّا أکل قال: یا أبا مریم، أصب لی بغیّا فخرجت، فأتیت بسمیّة فقلت لها: إنّ أبا سفیان ممّن قد عرفت شرفه و جوده، و قد أمرنی أن اصیب له بغیا، فهل لک؟ فقالت: نعم، یجیء الان عبید بغنمه - و کان راعیا - فإذا تعشّی و وضع رأسه أتیته فرجعت إلی أبی سفیان فأعلمته، فلم تلبث أن جاءت تجرّ ذیلها، فدخلت معه، فلم تزل عنده حتّی أصبحت، فقلت له لمّا انصرفت: کیف رأیت صاحبتک؟ قال: خیر صاحبة، لو لا ذفر فی إبطیها.

و ربّما طال مصاحبة أبی سفیان مع سمیّة حتّی عرف ذلک و أنّه کان کثیرا یزور الطائف للبغی و المصاحبة مع بغاتها کما یدلّ علیه ما تقدّم من شعره:

و قد طالت مجاملتی ثقیفا و ترکی فیهم ثمر الفؤاد

ثمّ إنّه علیه السّلام تذکّر فی کتابه ما أظهره أبو سفیان فی زمان عمر، و وصفه بأنه فلتة من حدیث النفس و نزغة من نزغات الشیطان، و یحتمل کلامه علیه السّلام وجهین:

1 - أنّ زعمه کون زیاد منه لا أصل له، و إنّما هو صرف حدیث نفس بلا رویّة و تخیّل شیطانیّ کاذب لا أصل له.

2 - أنّ إظهار هذه الحقیقة فلتة و کلام بلا رویّة و استلحاق زیاد بمجرّد کونه من مائه نزغة من نزغات الشیطان لأنّ الماء من الزنا لا یثبت به النسب کما صرّح به النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله «الولد للفراش و للعاهر الحجر».

و کأنّ زیادا حمل کلامه علیه السّلام علی الوجه الثانی حیث استفاد منه إثبات کونه متکوّنا من ماء أبی سفیان فقال: شهد بها و ربّ الکعبة، و لکنّ الظاهر منه هو الأوّل و الظاهر أنّ شهادة أبی مریم السلولی شهادة زور زوّره معاویة و حمّلها علیه أو زوّرها هو طمعا فی التقرّب و العطاء و کان أبو بکر أخو زیاد

ص:87

ینکر ذلک أشدّ الانکار، و حلف أن لا یکلّم زیاد أبدا و قال: هذا زنّی امّه و انتفی من أبیه، و لا و اللّه ما علمت سمیّة رأت أبا سفیان قبل.

الترجمة

از نامه ای که حضرتش علیه السّلام بزیاد بن ابیه نوشت چون به آن حضرت گزارش رسید که معاویه به او نامه ای نوشته و قصد دارد او را بفریبد و به برادری خود پیوندش دهد:

من دانستم که معاویه بتو نامه نوشته است تا دلت را بلغزاند و تصمیمت را بگرداند، از او در حذر باش، همانا که او شیطانی است که بمؤمن در آید از پیش رو و از پشت سر و از سمت راست و از سمت چپ او از همه سو بادم در آویزد تا او را غافلگیر کند و فریب دهد.

از أبی سفیان در دوران خلافت عمر بن الخطّاب یک سخن پریشان و بیجائی سر زد که ناشی از جهش نفس أمّاره بود و یک پرشی بود از پرشهای شیطان، با این سخن بی پرو پا و بیجا نه نسب ثابت می شود و نه پایه استحقاق ارث و میراثی می تواند بود، کسی که باین سخن چنگ زند چون شتریست بیگانه که با اشتران بر آبگاهشان در آید و او را برانند و یا چون ظرفی است که ببار مرکبی بیاویزند و همیشه در لرزش و اضطراب باشد، رضی علیه الرحمة گوید: این که فرموده است (الواغل) آنست که هجوم برد برای نوشیدن از آب و بیگانه باشد و پیوسته او را برانند و دور کنند و (نوط مذبذب) آن ظرفی است که شتر سوار به بند زیر پای خود بندد مانند قدحی یا سبوئی یا هر چه بدانها ماند و آن در موقع راندن مرکب یا شتاباندن آن پیوسته در لرزش است و زیرورو می شود.

المختار الرابع و الاربعون

اشارة

و من کتاب له علیه السلام الی عثمان بن حنیف الانصاری، و هو عامله

علی البصرة، و قد بلغه أنه دعی الی ولیمة قوم من أهلها فمضی الیها.

الفصل الأول من الکتاب

اشارة

أمّا بعد، یا ابن حنیف فقد بلغنی أنّ رجلا من فتیة أهل البصرة

ص:88

دعاک إلی مأدبة فأسرعت إلیها، تستطاب لک الألوان، و تنقل إلیک الجفان، و ما ظننت أنّک تجیب إلی طعام قوم عائلهم مجفوّ، و غنیّهم مدعوّ، فانظر إلی ما تقضمه من هذا المقضم، فما اشتبه علیک علمه فالفظه، و ما أیقنت بطیب وجوهه [وجهه] فنل منه. ألا و إنّ لکلّ مأموم إماما یقتدی به، و یستضیء بنور علمه ألا و إنّ إمامکم قد اکتفی من دنیاه بطمریه، و من طعمه بقرصیه، ألا و إنّکم لا تقدرون علی ذلک، و لکن أعینونی بورع و اجتهاد و عفّة و سداد، فواللّه ما کنزت من دنیاکم تبرا، و لا ادّخرت من غنائمها وفرا، و لا أعددت لبالی ثوبی طمرا.

اللغة

(الفتیة): ج فتی کفتیان و فتوّ الشابّ و الجواد، (المأدبة) بضمّ الدال:

طعام یدعی إلیه الجماعة و أدب القوم یأدبهم بالکسر أی دعاهم إلی طعامه، (الألوان): أنواع من الطعام اللذیذ، (الجفان): جمع جفن، و هو القصعة الکبیرة، (العائل): الفقیر، (مجفوّ): مفعول من جفاه أی معرض عنه یقال:

جفوت الرجل أجفوه إذا أعرضت عنه، (المقضم): معلف الدابّة، یأکل منه الشعیر بأطراف أسنانه، و الفضم: الأکل بأطراف الأسنان إذا أکل یابسا یقال:

قضمت الدابّة شعیرها من باب تعب و من باب ضرب لغة: کسّرته بأطراف أسنانها - مجمع البحرین -، و (لفظت) الشیء من فمی ألفظه لفظا من باب ضرب:

ص:89

رمیت به، (الطمر) بالکسر هو الثوب الخلق العتیق أو الکساء البالی من غیر الصوف - مجمع -.

الاعراب

تستطاب لک الألوان: جملة حالیّة عن المخاطب و ما بعدها عطف إلیها، تجیب إلی طعام قوم، مفعول ثان لقوله ظننت، و جملة: عائلهم مجفوّ، مبتدأ و خبر حال عن القوم و ما بعدها عطف إلیها.

المعنی

عثمان بن حنیف، بضمّ الحاء، ابن واهب بن الحکم بن ثعلبة بن الحارث الأنصاری الأوسی أخو سهل بن حنیف أحد الأمجاد من الأنصار، أخذ من النبیّ صلّی اللّه علیه و آله العلم و التربیة و بلغ الدرجة العالیة فنال مناصب کبری، قال فی الشرح المعتزلی: «عمل لعمر ثمّ لعلیّ و ولاّه عمر مساحة الأرض و جبایتها بالعراق، و ضرب الخراج و الجزیة علی أهلها، و ولاّه علیّ علیه السّلام علی البصرة، فأخرجه طلحة و الزبیر منها حین قدماها».

و یظهر من ذلک أنّه کان رجلا بارعا فی علم الاقتصاد و السیاسة معا فاستفاد منه عمر من الناحیة الاقتصادیّة و فوّض إلیه أمر الخراج و الجزیة و هو من أهمّ الامور فی هذا العصر و خصوصا فی أرض العراق العامرة، و کان من خواصّ علیّ علیه السلام و من السابقین الّذین رجعوا إلیه و أخلصوا له، قال فی الرجال الکبیر بعد ترجمته: «هو من السابقین الّذین رجعوا إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام، قاله الفضل ابن شاذان» و کلمة السابقین فی وصفه مأخوذ من قوله تعالی فی سورة البراءة الایة 100 «و السابقون الأوّلون من المهاجرین و الأنصار و الّذین اتّبعوهم بإحسان رضی اللّه عنهم و رضوا عنه و أعدّ لهم جنّات تجری تحتها الأنهار خالدین فیها أبدا ذلک الفوز العظیم» و کفی له بذلک مدحا و إخلاصا له علیه السّلام فإنّ الایة تخصّص السابقین الأوّلین من الأنصار و المهاجرین بهذه الفضیلة الّتی لا فضیلة فوقها، و السبق و التقدّم إنّما هو بقبول ولایة أمیر المؤمنین فإنّها میزان الایمان

ص:90

و الإخلاص للّه و رسوله و دلیل البراءة من النفاق و المطامع الدنیویّة.

و مؤاخذته علیه السّلام بمجرّد إجابة دعوة من بعض فتیان البصرة و تشدیده فی توبیخه بهذه الجمل البالغة فی الطعن و المذمّة دلیل آخر علی علوّ رتبته و سموّ درجة ایمانه و أنّه لا ینبغی من مثله إجابة مثل تلک الدعوة و الاشتراک فی حفلة ضیافة تعقد لکسب الشهرة، أو جلب المنفعة، أو الانهماک فی اللّذة و الغفلة، أو الاستمتاع بالأغذیة اللذیذة، فظاهر الکتاب الموجّه علی عثمان بن حنیف بالعتاب توبیخ عنیف علی ارتکابه خلافا عظیما یستحقّ به هذا التوبیخ الشدید الّذی آلم من الضرب بالسوط، أو الحبس إلی حین الموت، فلا بدّ من التدبّر فی امور:

الاول: ما هو جوهر هذا الخلاف الّذی ارتکبه هذا الوالی الّذی فوّض إلیه إدارة امور ثغر هامّ من الثغور الاسلامیّة فی هذا الزمان، فالبصرة أحد الثغور الهامّة الاسلامیّة فی تینک العصور تضاهی مرکزیّة الکوفة و مصر و الشام، و قد انتخبه علیه السّلام والیا له و فوّض إلیه إدارة شئونه و سیاسة نظامه فی هذا الموقف الرهیب، فکیف یؤبّخه و یؤنبّه بهذه الجمل القاسیة ملؤها الوهن و الاستضعاف فهذا الخلاف یحتمل وجوها:

1 - أنّه مجرّد إجابة دعوة الاشتراک فی ولیمة لذیذة هیئت للتفریح و الانس مع الأحباب و الأقران.

2 - اعدّت هذه الولیمة علی حساب استمالة الوالی و النفوذ فیه للاستفادة منه فی شتّی المقاصد المرجوعة إلیه و للاعتماد علیه فی تنفیذ الحوائج کما هو عادة ذوی النفوذ و الجاه فی کلّ بلد، فإنّ شأنهم تسخیر عمّال الدولة بالتطمیع و الإحسان للاستمداد منه فی مقاصدهم.

3 - إنّ هذه الولیمة اعدّت من عصابة مخالفة لعلیّ علیه السّلام و موالیة لمعاویة و أعوانه فهی حفلة مؤامرة ضدّ علیّ علیه السّلام و الهدف منها جلب الوالی إلی الموافقة مع مقاصد سیاسة هامّة و صرف عثمان بن حنیف عن موالاته علیه السّلام إلی معاداته کما فعل معاویة مع زیاد بن أبیه بعد ذلک، فانّه أحد أعوان علیّ علیه السّلام و أحد ولاته

ص:91

المسیسن، و له ید فی تقویة حکومته فاستجلبه معاویة بالمکائد و المواعید و أثبته أخا لجلبه من موالاة علیّ علیه السّلام إلی معاداته، و استفاد منه أکثر استفادة فی حکومته.

و ما ذکره علیه السّلام فی کتابه هذا یناسب الوجه الثالث، فانّه موقف خطر یحتاج إلی الحذر منه أشدّ الحذر فشرع علیه السّلام یوبّخ عثمان فی قبول هذه الدعوة و الإسراع إلیها و تقبّل ما أعدوّه له من النذل من إعداد الأطعمة الطیّبة المختلفة الألوان و تقدیم الأقداح الکبیرة فی الخوان، و أشار علیه السّلام إلی أنّ هذه الولیمة ممّا لم یقصد به رضاء اللّه و إکرام والی ولیّ اللّه، و إلاّ فیشترک فیه ذووا الحاجة و الفقراء من الجیران و سائر المسلمین و لم یخصّصوا الدّعوة بالأغنیاء و ذوی النفوذ و الثروة.

ثمّ أشار علیه السّلام إلی أنّ الحاضرین حول هذه الخوان من الغافلین المنهمکین فی اللذّات المادّیّة، فعبّر عن الخوان بالمقضم و هو ما یعدّ فیه علف الدابّة من التبن و الشعیر، و تعبیره علیه السّلام یعمّ کلّ خوان و مطعم مهیّا لأمثال هؤلاء المفتونین بأمر الدنیا.

و قوله علیه السّلام (فما اشتبه علیک علمه فالفظه) یحتمل وجهین:

1 - أن یکون المقصود منه بیان الأصل فی الأموال و أنّ الأصل فیها التحریم و لزوم الاحتیاط و التحرّز إلاّ ما ثبت حلّه بوجه شرعیّ کما ورد فی الحدیث أنّه: لا یحلّ مال إلاّ من حیث ما أحلّه اللّه، فالأصل فی المال المشتبه الحلّ و الحرمة التحریم و إن قلنا فی غیره بالحلّیّة و هو الظاهر من قوله علیه السّلام «فما اشتبه علیک علمه فالفظه» و لکن یشکل علیه بأنّه لا ینطبق علی المورد لأنّ مورد الکتاب الأکل من مأدبة الضیافة و دلیل حلّها هو ظاهر ید المسلم و إصالة الید دلیل عامّ یتّکی علیه فی اکثر المعاملات و المبادلات.

2 - أن یکون المقصود تحقیق الحلال الواقعی و عدم الاکتفاء بالأمارات و الأدلّة المحتملة للخلاف تحصیلا للورع عن الحرام الواقعی، کما یستفاد من

ص:92

قوله علیه السّلام (و ما أیقنت بطیب وجوهه فنل منه) فیستفاد منه أنّه قرّر علی عمّاله احتیاطا فی الدین فوق حدّ العدالة الّتی کانت شرطا فی تصدّی هذه المناصب الجلیلة.

قال ابن میثم فی شرح المقام: «و یفهم منه بحسب التأدیب الأوّل أنّ التنزّه عن هذا المباح أفضل له من تناوله» فحمل کلامه علیه السّلام علی الوجه الثانی و هو أوضح، لأنّ مقام هذا الصحابی الکبیر أجلّ من أن ینال ما لا یحلّ له من الطعام جهلا بالمسألة أو تسامحا فی أمر دینه فکان هذا التشدّد منه علیه السّلام علیه لعلوّ رتبته، فنبّه علیه السّلام علی أنّه لا یلیق هذا العمل بمثله و إن کان لا بأس علیه لغیره ممّن لم ینل مقامه فی العلم و الورع.

ثمّ توجّه علیه السّلام إلی بیان منظّمة لعمّاله أو مطلق شیعته، و لخصّها فی کلمتین:

1 - الاقتداء بالامام فی العمل و السیرة.

2 - الاستضائة من نور علمه و الأخذ بدستوره فی کلّ الامور، و الاقتداء بالامام عملا و أخذ دستور العمل منه، کلاهما سلوک طریق النجاة و لکنّ الثانی أعمّ، فانّه یشمل الغایب عن محضر الامام و یشمل التکالیف الخاصّة بالمأموم دون الامام، و هی کثیرة جدّا.

ثمّ لخصّ علیه السّلام سیرته فی کلمتین لتکون مدار العمل لعمّاله و للاقتداء به علیه السلام:

1 - الاکتفاء من ریاش الدنیا و لباسها و زینتها بطمرین أی ثوبین بالیین إزار و رداء من غیر صوف یلبسه أحوج الناس.

2 - الاکتفاء من طعامها و غذائها و لذائذها بقرصین من خبز الشعیر الیابس الفارغ عن الادام.

و قد مثّل علیه السّلام فی هذه الکلمتین الزهد بأدقّ معانیه و أشقّ ما فیه بحیث جعله من کراماته و أنّه ممّا لا یقدر علی العمل به غیره فقال علیه السّلام:(ألا و إنّکم لا تقدرون علی ذلک).

ص:93

ثمّ نظم برنامجا تربویّا لعمّاله و من یتصدّی إدارة امور حکومته فی أربع موادّ:

1 - الورع - و هو تحصن النفس عن الرذائل و الاجتناب عن المحارم و المحرّمات.

2 - الاجتهاد - فی تحرّی الحقیقة و العمل علی مقتضی الوظیفة و تحمّل الکدّ و الاذی فی سبیل الحقّ.

3 - العفّة - و هی ضبط النفس عمّا لا یحلّ و لا ینبغی من المشتهیات و ما فیه الرغبات.

4 - السداد - و هو تحکیم المعرفة بالامور و الأخذ بالیقین و تحکیم العمل و الدّقة فی تقریر شرایطه و کیفیّاته و عدم التسامح فیه.

و قد بقی فی المقام نکتة و هی أنّه ربما یزهد بعض الناس فی معاشهم حبّا بجمع المال و ادّخاره، فیعیشون عیش الفقراء و یکنزون الذهب و الفضّة و یقتنون العقار و الدار فقال علیه السّلام (فو اللّه ما کنزت من دنیاکم تبرا و لا ادّخرت من غنائمها وفرا و لا أعددت لبالی ثوبی طمرا)، و زاد فی متن الکتاب فی شرح ابن أبی الحدید «ج 16 ط مصر»:«و لا حزت من أرضها شبرا، و لا أخذت منه إلاّ کقوت اتان دبرة» و هی الّتی عقر ظهرها فقلّ أکلها.

ثمّ بیّن إحساسه من الدنیا الّتی یطلبها أهلها و یجهدون فی طلبها و أنّه من النفرة و الانزجار إلی أقصی حدّ، فقال «دنیاکم فی عینی أهون من عفصة مقرة» و العفصة حبّة کالبندقة تستعمل فی دبغ الجلود و یتّخذ منها الحبر - کما فی مجمع البحرین - أی من طعم هذه الحبّة المرّة و هی فی نهایة النفور.

بقیة من المختار الرابع و الاربعین من کتبه علیه السلام

اشارة

بلی کانت فی أیدینا فدک من کلّ ما أظلّته السّماء، فشحّت علیها نفوس قوم، و سخت عنها نفوس [قوم] آخرین، و نعم الحکم اللّه

ص:94

و ما أصنع بفدک و غیر فدک، و النّفس مظانها فی غد جدث، تنقطع فی ظلمته آثارها، و تغیب أخبارها، و حفرة لو زید فی فسحتها، و أوسعت یدا حافرها لأضغطها الحجر و المدر، و سدّ فرجها التّراب المتراکم، و إنّما هی نفسی أروضها بالتّقوی لتأتی آمنة یوم الخوف الأکبر، و تثبت علی جوانب المزلق.

اللغة

(فدک): قریة من قری الیهود بینها و بین مدینة النبی صلّی اللّه علیه و آله یومان، و بینها و بین خیبر دون مرحلة - مجمع البحرین -، (الشحّ): البخل مع حرص فهو أشدّ من البخل، (سخوت) نفسی عن الشیء: ترکته، (الجدث): القبر، (أضغطها الحجر): جعلها ضاغطة، (المظانّ) جمع مظنّة: موضع الشیء و مألفه الّذی یکون فیه.

الاعراب

فی أیدینا: ظرف مستقرّ خبر کانت و قوله: فدک، اسم لها، من کلّ:

جار و مجرور و ما موصولیة و جملة أظلّته السماء صلتها و جملة الظرف فی محلّ الحال من فدک، و النفس مظانّها فی غد جدث: جملة حالیة، و قوله: حفرة، عطف علی جدث.

المعنی

لمّا قال علیه السّلام «و لا حزت من أرضها شبرا» توجّه إلی ماض بعید و هو بعید وفاة النبی صلّی اللّه علیه و آله فقال:(کانت فی أیدینا فدک) فبخلت بها قوم، سلبوها و أخذوها من أیدینا غصبا و هم المتصدّون لغصب خلافته خوفا منهم أن یجمع الناس حول أهل البیت برجاء هذا المال فأیّدوهم و استردّوا حقّهم (و سخت عنها نفوس

ص:95

آخرین) یظهر من بعض الشرّاح أنّ المراد من نفوس آخرین هم أهل البیت أی ترکوها فی أیدی الغاصبین و انصرفوا عنها قال الشارح المعتزلی: و سخت عنها نفوس آخرین أی سامحت و أغضت و لیس یعنی بالسخاء ها هنا إلاّ هذا لا السخاء الحقیقی لأنّه علیه السّلام و أهله لم یسمحوا بفدک إلاّ غصبا و قسرا.

أقول: یمکن أن یکون المراد من الاخرین هم الأنصار حیث سکتوا عن مطالبة حقّهم و قعدوا عن نصرتهم لاسترداده و إن لم یبخلوا بکونها فی أیدیهم و هذا هو الظاهر لأنّه علیه السّلام فی مقام الشکوی إلی اللّه عمّن ظلمه و أهله فی غصب فدک و قد سامح الأنصار فی نصرته لردّها بعد مطالبتها من جانب فاطمة علیها السّلام.

قال فی الشرح المعتزلی: قال أبو بکر: حدّثنی أبو زید عمر بن شبّة قال:

حدّثنا حیّان بن بشر، قال: حدّثنا یحیی بن آدم، قال: أخبرنا ابن أبی زائدة عن محمّد بن إسحاق، عن الزهری، قال: بقیت بقیّة من أهل خیبر تحصّنوا، فسألوا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أن یحقن دمائهم و یسیرهم ففعل، فسمع ذلک أهل فدک، فنزلوا علی مثل ذلک، و کانت للنبی صلّی اللّه علیه و آله خاصّة، لأنّه لم یوجف علیها بخیل و لا رکاب.

و قال ابن میثم: ثمّ المشهور بین الشیعة و المتّفق علیه عندهم أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أعطاها فاطمة علیها السّلام و رووا ذلک من طرق مختلفة.

منها: عن أبی سعید الخدری قال لمّا انزلت «و آت ذا القربی حقّه 31 - الروم:» أعطی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فاطمة فدک، فلمّا تولّی أبو بکر الخلافة عزم علی أخذها منها فأرسلت إلیها یطالبها بمیراثها من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و تقول: إنّه أعطانی فدکا فی حیاته و استشهدت علی ذلک علیّا علیه السّلام و امّ أیمن فشهدا لها بها فأجابها عن المیراث بخبر رواه هو: نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث فما ترکناه فهو صدقة، و عن دعوی فدک: أنّها لم تکن للنبیّ و إنما کانت للمسلمین فی یده یحمل بها الرجال و ینفقه فی سبیل اللّه و أنا ألیه کما کان یلیه.

ص:96

و فی شرح المعتزلی قال: أبو بکر و حدّثنی محمّد بن أحمد بن یزید، عن عبد اللّه بن محمّد بن سلیمان، عن أبیه، عن عبد اللّه بن الحسن بن حسن قالوا جمیعا:

لمّا بلغ فاطمة علیها السّلام إجماع أبی بکر علی منعها فدک، لاثت خمارها، و أقبلت فی لمّة من حفدتها و نساء قومها تطأ فی ذیولها، ما تخرم مشیتها مشیة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله حتّی دخلت علی أبی بکر و قد حشد الناس من المهاجرین و الأنصار، فضرب بینها و بینهم ریطة بیضاء و قال بعضهم: قبطیّة و قالوا قبطیّة، بالکسر و الضمّ، ثمّ أنّت أنّة أجهش لها القوم بالبکاء، ثمّ أمهلت طویلا حتّی سکنوا من فورتهم، ثمّ قالت:

أبتدء بحمد من هو أولی بالحمد و الطّول و المجد، الحمد للّه علی ما أنعم و له الشکر بما ألهم، و ذکر خطبة جیّدة قالت فی آخرها:

فاتّقوا اللّه حقّ تقاته، و أطیعوه فیما أمرکم به، فانّما یخشی اللّه من عباده العلماء، و احمدوا اللّه الّذی بعظمته و نوره یبتغی من فی السماوات و الأرض إلیه الوسیلة، و نحن وسیلته فی خلقه، و نحن خاصّته، و محلّ قدسه، و نحن حجّته فی غیبه، و نحن ورثة أنبیائه، ثمّ قالت:

أنا فاطمة بنت محمّد، أقول عودا علی بدء و ما أقول ذلک سرفا و لا شططا فاسمعوا بأسماع واعیة، و قلوب داعیة، ثمّ قالت: «لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ »: 128 - التوبة» فان تعزوه تجدوه أبی دون آبائکم، و أخا ابن عمّی دون رجالکم.

ثمّ ذکرت کلاما طویلا، سنذکره فیما بعد فی الفضل الثانی، ثمّ أنتم الان تزعمون أن لا إرث لی «أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ »: 50 - المائدة» ایها معاشر المسلمین، ابتزّ إرث أبی، أبی اللّه أن ترث یا ابن أبی قحافة أباک و لا أرث أبی، لقد جئت شیئا فریا، فدونکها مخطومة مرحولة تلقاک یوم حشرک، فنعم الحکم اللّه، و الزعیم محمّد، و الموعد القیامة، و عند الساعة یخسر المبطلون، و لکلّ نبأ مستقرّ و سوف تعلمون، من یأتیه عذاب یخزیه و یحلّ

ص:97

علیه عذاب مقیم، ثمّ التفت إلی قبر أبیها فتمثّلت بقول هند بنت أثاثه:

قد کان بعدک أنباء و هیمنة لو کنت شاهدها لم تکثر الخطب

أبدت رجال لنا نجوی صدورهم لمّا قضیت و حالت دونک الکتب

تجهّمتنا رجال و استخفّ بنا إذ غبت عنّا فنحن الیوم نغتصب

قال: و لم یر الناس أکثر باک و لا باکیة منهم یومئذ: ثمّ عدلت إلی مسجد الأنصار فقالت: یا معشر البقیّة، و أعضاد الملّة، و حضنة الاسلام، ما هذه الفترة عن نصرتی، و الونیة عن معونتی، و الغمزة فی حقّی، و السّنة عن ظلامتی، أما کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول: «المرء یحفظ فی ولده» سرعان ما أحدثتم، و عجلان ما أتیتم، الان مات رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أمتّم دینه، ها إنّ موته لعمری خطب جلیل استوسع و هنه، و استبهم فتقه، و فقد راتقه، و اظلمت الأرض له، و خشعت الجبال و أکدت الامال، اضیع بعده الحریم، و هتکت الحرمة، و اذیلت المصونة، و تلک نازلة أعلن بها کتاب اللّه قبل موته، و أنبأکم بها قبل وفاته، فقال «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللّهُ الشّاکِرِینَ »: 144 - آل عمران».

ایها بنی قیلة أ أهتضم تراث أبی، و أنتم بمرأی و مسمع، تبلغکم الدعوة و یشملکم الصوت، و فیکم العدّة و العدد، و لکم الدار و الجنن، و أنتم نخبة اللّه الّتی انتخب، و خیرته الّتی اختار، بادیتم العرب، و بادهتم الامور، و کافحتم البهم، حتّی دارت بکم رحی الاسلام، و درّ حلبه، و خبت نیران الحرب، و سکنت فورة الشرک، و هدأت دعوة الهرج، و استوثق نظام الدین، أفتأخّرتم بعد الإقدام، و نکصتم بعد الشدّة، و جبنتم بعد الشجاعة عن قوم «إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ » ألا و قد أری أن قد أخلدتم إلی الخفض، و رکنتم إلی الدعة، فجحدتم الّذی وعیتم، و سغتم الّذی سوّغتم، و إن تکفروا أنتم و من فی الأرض جمیعا فانّ اللّه لغنیّ حمید.

ص:98

ألا و قد قلت لکم ما قلت علی معرفة منّی بالخذلة الّتی خامرتکم، و خور القناة، و ضعف الیقین، فدونکموها فاحتووها مدبرة الظهر، ناقبة الخفّ، باقیة العار، موسومة الشعار، موصولة ب «نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ اَلَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ »، فبعین اللّه ما تعملون، «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ ».

و حدّث بسنده عن عوّانة بن الحکم قال: لمّا کلّمت فاطمة علیها السّلام أبا بکر بما کلّمته به حمد أبو بکر اللّه و أثنی علیه و صلّی علی رسوله، ثمّ قال: یا خیرة النساء و ابنة خیر الاباء: و اللّه ما عدوت رأی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و ما عملت إلاّ بأمره، و إنّ الرائد لا یکذب أهله، و قد قلت فأبلغت و أغلظت فأهجرت، فغفر اللّه لنا و لک، أمّا بعد، فقد دفعت آلة رسول اللّه و دابّته و حذاءه إلی علی علیه السّلام، و أمّا ما سوی ذلک فانّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول «إنّا معاشر الأنبیاء لا نورّث ذهبا و لا فضّة و لا أرضا و لا عقارا و لا دارا و لکنّا نورث الایمان و الحکمة و العلم و السنّة» فقد عملت بما أمرنی و نصحت له، و ما توفیقی إلاّ باللّه علیه توکّلت و إلیه انیب.

قال أبو بکر: و روی هشام بن محمّد، عن أبیه قال: قالت فاطمة لأبی بکر:

إنّ أمّ أیمن تشهد لی أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أعطانی فدک، فقال لها: یا ابنة رسول اللّه، و اللّه ما خلق اللّه خلقا أحبّ إلیّ من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أبیک و لوددت أنّ السماء وقعت علی الأرض یوم مات أبوک، و اللّه لأن تفتقر عائشة أحبّ إلیّ من أن تفتقری، أ ترانی اعطی الأحمر و الأبیض حقّه و أظلمک حقّک، و انت بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، إنّ هذا المال لم یکن للنبی صلّی اللّه علیه و سلّم، و إنّما کان مالا من أموال المسلمین یحمل به النبیّ الرجال، و ینفقه فی سبیل اللّه، فلمّا توفّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ولیته کما کان یلیه، قالت:

و اللّه لا کلّمتک أبدا، قال: و اللّه لا هجرتک أبدا، قالت: و اللّه لأدعونّ اللّه علیک قال: و اللّه لأدعونّ اللّه لک، فلمّا حضرتها الوفاة أوصت ألا یصلّی علیها، فدفنت لیلا، و صلّی علیها عبّاس بن عبد المطلب، و کان بین وفاتها و وفاة أبیها اثنتان

ص:99

و سبعون لیلة.

قال أبو بکر: و حدّثنی محمّد بن زکریّا، قال: حدّثنا جعفر بن محمّد بن عمارة بالإسناد الأوّل قال: فلمّا سمع أبو بکر خطبتها شقّ علیه مقالتها، فصعد المنبر و قال: أیّها الناس ما هذه الرّعة إلی کلّ قالة، أین کانت هذه الأمانیّ فی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، ألا من سمع فلیقل، و من شهد فلیتکلّم، إنّما هو ثعالة شهیده ذنبه، مربّ لکلّ فتنة، هو الّذی یقول کرّوها جذعة بعد ما هرمت، یستعینون بالضعفة، و یستنصرون بالنساء، کامّ طحال أحبّ أهلها إلیها البغیّ ألا إنّی لو أشاء أن أقول لقلت، و لو قلت لبحت، إنّی ساکت ما ترکت.

ثمّ التفت إلی الأنصار فقال: قد بلغنی یا معشر الأنصار مقالة سفهائکم، و أحقّ من لزم عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم أنتم، فقد جاءکم فاویتم و نصرتم، ألا إنّی لست باسطا یدا و لا لسانا علی من لم یستحقّ ذلک منّا، ثمّ نزل، فانصرفت فاطمة إلی منزلها.

أقول: هذا شطر ممّا ورد فی أمر فدک عن طرق أهل السنّة، ذکرناه بنصّه عن الشرح المعتزلی، و قد بحث الفریقان فی هذه المسألة بحثا وافیا لا مزید علیه، و أوّلوا ما ورد فیه و ما صدر من النصوص بکلّ وجه ممکن لتأیید کلّ فریق مذهبه و کفی فی ذلک ما نقله الشارح المعتزلی عن قاضی القضاة و ما نقله من النقد و الردّ علیه من السیّد المرتضی - رحمه اللّه - و ما علّق علی نقوض السیّد المرتضی انتصارا لقاضی القضاة، من أراد الاطّلاع فلیرجع إلیه، و نحن نلخّص البحث فی أمر فدک بما یلی:

الاول: لا خلاف و لا شکّ فی أنّ فدک کانت ملکا صافیا خالصا لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، لأنّ أهلها ملّکوها إیّاها صلحا علی أن یزرعوها بنصف عوائدها، و ما روی من أنّه صلّی اللّه علیه و آله صالحهم علی النصف محمول علی العوائد لا علی صلب الملک و لا ینافی مع ما دلّ علی أنّ أهلها صالحوه علی جمیعها، و الدلیل علی ذلک من وجوه:

ص:100

1 - قوله تعالی: «وَ ما أَفاءَ اللّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَ لا رِکابٍ وَ لکِنَّ اللّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلی مَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ » : 6 - الحشر».

ظاهر هذه الایة أنّ ما أعطاه اللّه رسوله من أهل القری من غیر ایجاف الخیل و الرکاب و زحف المجاهد و المحارب فهو خاصّة للرسول لا یشترک فیه سائر المسلمین کأرض صالح أهلها مع النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّموها إلیه أو باد أهلها أو ترکوها و هاجروا منها، و فدک ممّا سلّمها أهلها إلی النبی صلّی اللّه علیه و آله من دون حرب و زحف، فهی له خاصّة، و الایة التالیة تنظر إلی الفیء الّذی اخذ عنوة، فهو للنبی صلّی اللّه علیه و آله و ذوی القربی و غیرهم.

2 - اعتراف أبی بکر بأنّه للنبی صلّی اللّه علیه و آله حیث تمسّک بمنعها عن فاطمة علیها السّلام بحدیث رواه عن النبیّ و هو قوله «لا نورث، ما ترکناه صدقة» مع أنّه لو لم یعترف بکونها ملک النبیّ صلّی اللّه علیه و آله لا یحتاج إلی التمسک بهذا الحدیث، بل یمنعها باعتبار عدم ارتباطها بها.

3 - أنّه بعد ما ادّعت فاطمة علیها السّلام أنّها نحلة أبی و قد وهبها لی، طلب ابو بکر منها الشهود، و طلب الشهود علی النحلة، یدلّ علی اعترافه بأنّها ملک مخصوص بالنبیّ صلّی اللّه علیه و آله، لأنّه لا هبة إلاّ فی ملک، نعم قال فی الشرح المعتزلیّ:

قال أبو بکر: و روی هشام بن محمّد، عن أبیه قال: قالت فاطمة لأبی بکر: إنّ امّ أیمن تشهد لی أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أعطانی فدک، فقال لها: یا ابنة رسول اللّه و اللّه ما خلق اللّه خلقا أحبّ إلیّ من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أبیک - إلی أن قال - إنّ هذا المال لم یکن للنبی صلّی اللّه علیه و سلّم و إنّما کان مالا من أموال المسلمین یحمل النبیّ به الرجال و ینفقه فی سبیل اللّه، فلمّا توفّی رسول اللّه ولیته کما کان یلیه، قالت: و اللّه لا کلّمتک أبدا - إلخ.

و یرد الإشکال علی هذا الحدیث بوجوه:

1 - معارضته صریحا مع ما رواه فی الشرح أیضا:

ص:101

قال أبو بکر: حدّثنی أبو زید عمر بن شبّة قال: حدّثنا یحیی بن بشر، قال: حدّثنا یحیی بن آدم، قال: أخبرنا ابن أبی زائدة عن محمّد بن إسحاق، عن الزهری، قال: بقیت بقیّة من أهل خیبر تحصّنوا، فسألوا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أن یحقن دمائهم و یسیرهم ففعل، فسمع ذلک أهل فدک، فنزلوا علی مثل ذلک، و کانت للنبی صلّی اللّه علیه و آله خاصّة، لأنّه لم یوجف علیها بخیل و لا رکاب.

و هذا الحدیث صریح و معلّل و موافق للقرآن و له وجوه من الترجیح سندا.

2 - قال الشارح المعتزلی: و أمّا الخبر الثانی و هو الّذی رواه هشام بن محمّد الکلبی عن أبیه ففیه إشکال أیضا، لأنّه قال: إنّها طلبت فدک و قالت: إنّ أبی أعطانیها، و إنّ امّ أیمن تشهد لی بذلک، فقال لها أبو بکر فی الجواب: إنّ هذا المال لم یکن لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و إنما کان مالا من أموال المسلمین یحمل به الرجال و ینفقه فی سبیل اللّه، فلقائل أن یقول له: أ یجوز للنبیّ صلّی اللّه علیه و آله أن یملّک ابنته أو غیر ابنته من أفناء الناس ضیعة مخصوصة، أو عقارا مخصوصا من مال المسلمین، لوحی أوحی اللّه إلیه - إلی أن قال: و هذا لیس بجواب صحیح.

3 - مخالفته مع الایة السابقة السادسة من سورة الحشر کما بیّنّاه، فالقول بأنّ فدک لم یکن للنبیّ صلّی اللّه علیه و آله مردود و مخالف لما علیه الفریقان، فاذا ثبت أنّ فدک کانت خاصّة لرسول اللّه یثبت أنّ انتقالها إلی فاطمة علیها السّلام کان بهبة رسول اللّه إیّاها لا بالارث فانه لو کان بالارث لا یختص بفاطمة سلام اللّه علیها، فانّها لم تک وارثة منحصرة له صلّی اللّه علیه و آله بل تشترک معیا أزواج النبیّ التسع و عصبة النبیّ صلّی اللّه علیه و آله، علی مذهب العامّة فلا یصحّ لها دعوی کلّ فدک.

و لم یرد فی روایة اشتراک غیرها معها فی دعوی فدک إلاّ ما رواه فی الشرح عن أبی بکر بسنده عن عروة عن عائشة أنّ فاطمة و العبّاس أتیا أبا بکر یلتمسان میراثهما من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و هما حینئذ یطلبان أرضه بفدک و سهمه بخیبر، فقال لهما أبو بکر: إنّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: «لا نورث، ما ترکناه صدقة» إنّما یأکل آل محمّد صلّی اللّه علیه من هذا المال، و إنّی و اللّه لا

ص:102

احیز أمرا رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یصنعه إلاّ صنعته، قال: فهجرته فاطمة فلم تکلّمه حتّی ماتت.

و هذه روایة شاذّة تتضمّن إرث العصبة مع الأولاد، و هو مخالف لمذهب الامامیّة، مع احتمال أن یکون ارضه بفدک غیر ضیعة فدک، بل قطعة ارض مخصوصة فیها.

الثانی لا بدّ و أن یکون فی بحث فاطمة علیها السّلام مع أبی بکر دعویان:

1 - دعوی فدک بعنوان النحلة لا بعنوان المیراث.

2 - دعوی میراث النبیّ ممّا ترکه من غیر فدک، و هو امور، منها سهمه صلّی اللّه علیه و آله بخیبر، و منها سهم الخمس الّذی کان له فی حیاته من سهم اللّه و سهم الرسول، و منها سائر ما یملکه من الدار و المتاع و غیرهما و قد حازها کلّها أبو بکر بحجّة ما تفرّد بروایته من قوله «لا نورث ما ترکناه صدقة» فدعوی الهبة و الارث لم تتعلّق بموضوع واحد و هو فدک، بل الهبة متعلّقة بفدک و دعوی الارث بغیرها، کما یستفاد ممّا رواه فی الشرح المعتزلی عن أبی بکر بسنده إلی امّ هانی، أنّ فاطمة قالت لأبی بکر: من یرثک إذا متّ؟ قال: ولدی و أهلی، قالت: فمالک ترث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله دوننا؟ قال: یا ابنة رسول اللّه، ما ورّث أبوک دارا و لا مالا و لا ذهبا و لا فضّة، قالت: بلی سهم اللّه الّذی جعله لنا، و صار فیئنا الّذی بیدک، فقال لها: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول: إنّما هی طعمة أطعمنا اللّه، فاذا متّ کانت بین المسلمین.

و لا بدّ من القول بأنّ الدعویین مختلفتان و لم تتواردا علی مورد واحد، فانّهما متکاذبان، لأنّ دعوی الهبة تقتضی الاعتقاد بخروج المورد عن ملک النبیّ صلّی اللّه علیه و آله فی حیاته، و دعوی الارث تقتضی بقائه فی ملکه إلی حین الموت اللهمّ إلاّ أن یقال: إنّ دعوی الهبة مقدّمة علی دعوی الارث فلمّا ردّت طرحت دعوی الارث علی وجه التنزّل عنها و علی وجه الجدال مع الخصم، و فیه بعد.

و قد اختلف کلامهم فی أنّ أیّ الدعویین مقدّمة، قال فی الشرح المعتزلی

ص:103

فی الفصل الثالث من مباحثه الّتی طرحها فی أمر فدک «ص 269 ج 16 ط مصر»:

و قد أنکر أبو علی ما قاله السائل من أنّها لمّا ردّت فی دعوی النحلة ادّعته إرثا و قال: بل کانت طلبت الارث قبل ذلک، فلمّا سمعت منه الخبر کفّت و ادّعت النحلة.

و العجب کلّ العجب من أبی علی، کیف خفی علیه أنّه لو کانت دعوی الارث مقدّمة فقد اعترفت فاطمة علیها السّلام ببقاء المورد فی ملک أبیه إلی حین الوفات، فکیف یصحّ منها أن تدّعی النحلة بعد ذلک.

و العجب من السّید المرتضی - رحمه اللّه - حیث لم یتوجّه فی جوابه عن کلامه هذا فی الشافی إلی خبطه فقال: و أمّا إنکار أبی علی أن یکون النحل قبل ادّعاء المیراث و عکسه الأمر فیه، فأوّل ما فیه أن لا نعرف له غرضا صحیحا فی إنکار ذلک لأنّ کون أحد الأمرین قبل الاخر لا یصحّح له مذهبا فلا یعتدّ علی مخالفه مذهبا، ثمّ قال رحمه اللّه:

ثمّ إنّ الأمر فی أنّ الکلام فی النحل کان المتقدّم ظاهرا، و الروایات کلّها به واردة، و کیف أن تبتدأ بطلب المیراث فیما تدّعیه بعینه نحلا أو لیس هذا یوجب أن تکون قد طالبت بحقّها من وجه لا تستحقّه منه مع الاختیار و کیف یجوز ذلک و المیراث یشترکها فیه غیرها، و النحل تنفرد به».

أقول: قد تری أنّ السیّد رحمه اللّه لم یشر إلی التکاذب و التناقض الّذی یلزم علی المدّعی للمیراث قبل ادّعاء النحل، فانّه لو ادّعی المیراث أوّلا فقد اعترف ببقاء الملک علی ملک المورث إلی حین الموت، فلو ادّعی النحل بعد ذلک فقد ناقض دعواه الاولی و کذّب نفسه، و لا یصحّ صدوره من فاطمة علیها السّلام مع عصمته و طهارته، فلا بدّ من القطع بتقدّم دعوی النحل علی دعوی الارث، و لا یصحّ جعله ظاهر الحال أو ظاهر الأخبار، کما یستفاد من کلام السیّد رحمه اللّه.

و قد انتصر الشارح المعتزلی لأبی علی بما یلی «ص 285 ج 16 ط مصر»:

فأمّا تعجّب المرتضی من قول أبی علی أنّ دعوی الارث کانت متقدّمة علی

ص:104

دعوی النحل و قوله: إنّا لا نعرف له غرضا فی ذلک، فانّه لا یصحّ له بذلک مذهب و لا یبطل علی مخالفیه مذهب، فانّ المرتضی لم یقف علی مراد الشیخ أبی علی فی ذلک، و هذا شیء یرجع إلی اصول الفقه، فانّ أصحابنا استدلّوا علی جواز تخصیص الکتاب بخبر الواحد باجماع الصحابة، لأنّهم أجمعوا علی تخصیص قوله تعالی: «یُوصِیکُمُ اللّهُ فِی أَوْلادِکُمْ » بروایة أبی بکر عن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله «لا نورث ما ترکناه صدقة»، قالوا: و الصحیح فی الخبر أنّ فاطمة علیها السّلام طالبت بعد ذلک بالنحل لا بالمیراث، فلهذا قال الشیخ أبو علی: إنّ دعوی المیراث تقدّمت علی دعوی النحل، و ذلک لأنّه ثبت أنّ فاطمة انصرفت عن ذلک المجلس غیر راضیة و لا موافقة لأبی بکر، فلو کانت دعوی الارث متأخّرة، و انصرفت عن سخط لم یثبت الاجماع علی تخصیص الکتاب بخبر الواحد، أمّا إذا کانت دعوی الارث متقدّمه فلمّا روی لها الخبر أمسکت و انتقلت إلی النزاع من جهة اخری، فانه یصح حینئذ الاستدلال بالاجماع علی تخصیص الکتاب بخبر الواحد، فأمّا أنا فالأخبار عندی متعارضة، یدلّ بعضها علی أنّ دعوی الارث متأخّرة، و بعضها علی أنّها متقدّمة و أنا فی هذا الموضع متوقّف، و ما ذکره المرتضی من أنّ الحال تقتضی أن تکون البدایة بدعوی النحل فصحیح، انتهی.

أقول: لا یخفی ما فی کلام الشارح المعتزلی من الاضطراب و التناقض، فتارة ینتصر لأبی علی جزما لیصحّح الاجماع، و اخری یحکم بتعارض الأخبار و یتوقّف و ثالثة یصحّح کلام المرتضی فی تقدّم دعوی النحل.

و الأصحّ أنّ مورد دعوی النحل خصوص فدک و لم یرد علیها دعوی الارث أصلا لا قبلها و لا بعدها، و مورد دعوی الارث سائر ما ترکه رسول اللّه من سهمه بخیبر و سهمه فی الخمس و غیر ذلک من متاعه، و قد تصرّف أبو بکر فی جمیع ذلک و قام مقامه کلاّ و لم یمسک عن أموال رسول اللّه یدا إلاّ من آلة رسول اللّه و دابّته و حذائه حیث دفعها إلی علیّ علیه السّلام، کما فی روایة عوانة بن الحکم.

و العجب من الشارح المعتزلی حیث انتصر لأبی علی بما یوجب تکاذب فاطمة

ص:105

علیها السّلام لنفسها و سقوط کلامها عن الاعتبار بالتناقض الظاهر، و کیف یصحّ لها علیها السّلام دعوی النحل فی فدک بعد الاعتراف بأنّها میراث لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و قد أصرّ فی غیر موضع من کلامه علی اعتراف فاطمة بصحّة ما رواه أبو بکر من قوله «لا نورث، ما ترکناه صدقة» و موافقتها معه فی ذلک، و من یتدبّر فی کلام فاطمة تجاه أبی بکر و من وافقه یفهم أنّ فاطمة علیها السّلام أنکر حدیثه و نسبت المعترف به إلی الکفر و الالحاد و الخروج عن الاسلام و متابعة القرآن، فانظر إلی قولها فیما ذکره الشارح المعتزلی بأسناد عدّة:

«ثمّ أنتم الان تزعمون أن لا إرث لی «أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ » ایها معاشر المسلمین ابتزّ إرث أبی، أبی اللّه أن ترث یا ابن أبی قحافة أباک و لا أرث أبی، لقد جئت شیئا فریّا، فدونکها مخطومة مرحولة تلقاک یوم حشرک، فنعم الحکم اللّه، و الزعیم محمّد، و الموعد القیامة، و عند الساعة یخسر المبطلون، و «لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ »، «مَنْ یَأْتِیهِ عَذابٌ یُخْزِیهِ وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقِیمٌ »، و قالت فیما خاطبت و عاتبت به الأنصار:

«ما هذه الفترة عن نصرتی، و الونیة عن معونتی، و الغمزة فی حقّی، و السّنة عن ظلامتی - إلی أن قالت علیها السّلام: ایها بنی قیلة، أ أهتضم تراث أبی، و أنتم بمرأی و مسمع، تبلغکم الدعوة، و یشملکم الصوت، و فیکم العدّة و العدد، و لکم الدار و الجنن، و أنتم نخبة اللّه الّتی انتخب، و خیرته الّتی اختار، بادیتم العرب، و بادهتم الامور، و کافحتم البهم، حتّی دارت بکم رحی الاسلام، و درّ حلبه، و خبت نیران الفتنة، و سکنت فورة الشرک، و هدأت دعوة الهرج و استوثق نظام الدین، أفتأخّرتم بعد الإقدام، و نکصتم بعد الشدّة، و جبنتم بعد الشجاعة، عن قوم «نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ ».

أقول: من تدبّر هذه الکلمات الّتی خرجت من قلب ملتهب و أسف عمیق

ص:106

یفهم بوضوح عدم طریق للموافقة بین بنت الرسول المظلومة الممنوعة عن حقّها مع مخالفیها بوجه من الوجوه، و قد صرّحت فیها بنکث العهد و مخالفة الرسول عن اولئک المخالفین.

الثالث ممّا یهمّ فی المقام، بیان أنّ فدک کانت فی تصرّف فاطمة علیها السّلام فانتزعها منها أبو بکر؟ أو کانت فی ضمن ما ترکه النبیّ صلّی اللّه علیه و آله فمنعها أبو بکر من التصرّف فیها؟ حکی فی الشرح المعتزلی عن قاضی القضاة ما یلی «ص 269 ج 16 ط مصر»:

و لسنا ننکر صحّة ما روی من ادّعائها فدک، فأمّا أنّها کانت فی یدها فغیر مسلّم، بل إن کانت فی یدها لکان الظاهر أنّها لها، فاذا کانت فی جملة الترکة فالظاهر أنّها میراث.

و نقل عن السیّد المرتضی فی ردّ کلامه «ص 275 ج 16 ط مصر»:

فأمّا إنکار صاحب الکتاب لکون فدک فی یدها فما رأیناه اعتمد فی إنکار ذلک علی حجّة، بل قال: لو کان ذلک فی یدها لکان الظاهر أنّها لها، و الأمر علی ما قال، فمن أین أنّه لم یخرج عن یدها علی وجه یقتضی الظاهر خلافه، و قد روی من طرق مختلفة غیر طریق أبی سعید الّذی ذکره صاحب الکتاب أنّه لمّا نزل قوله تعالی «فَآتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ »: 38 - الروم» دعا النبیّ صلّی اللّه علیه و آله فاطمة علیها السّلام فأعطاها فدک، و إذا کان ذلک مرویّا فلا معنی لدفعه بغیر حجّة.

أقول: لا إشکال فی أنّ ظاهر «فأعطاها فدک» الواردة فی غیر واحد من الأخبار هو إقباض النبیّ صلّی اللّه علیه و آله إیّاها، لا مجرّد إنشاء صیغة الهبة، فانّ العطاء حقیقة فی العمل الخارجی، و من هذه الجهة عنون الفقهاء المعاطاة فی مقابل العقد و المعاملة الانشائیّة، فالمعاطاة معاملة بالعمل و بالأخذ و الردّ، و أدلّ دلیل علی کونها فی تصرّف فاطمة علیها السّلام علیها السّلام حین موت النبیّ صلّی اللّه علیه و آله کلام أمیر المؤمنین علیه السّلام فی هذا الکتاب الموجّه إلی عثمان بن حنیف من کبار الصحابة حیث یقول صلوات اللّه علیه:

«بلی کانت فی أیدینا فدک» فانّه کاد أن یکون صریحا فی کونها تحت

ص:107

تصرّف أهل البیت.

الرابع: لقضیّة فدک جهتان هامّتان:

الاولی النظر إلیها عن الوجهة الحقوقیّة و القضائیّة و البحث من حیث إنّ فدک کانت حقّا لفاطمة سلام اللّه علیها بهبة من النبیّ صلّی اللّه علیه و آله کما هو الظاهر، أو بالارث کما ذکره غیر واحد من الأصحاب و جمّ من المخالفین فاخذت منها غصبا و تعمّدا، أو علی وجه الشبهة باعتماد الحدیث الّذی رواه أبو بکر عن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله «لا نورث، ما ترکناه صدقة» و البحث فی هذا الحدیث یقع من وجهین:

الأوّل: من جهة السند، و یضعّف من وجوه شتّی، کتفرّد أبی بکر بنقله مع وفور الصحابة و توفّر الداعی ببیانه للناس لإزالة الشبهة، و کعدم اطّلاع أهل البیت علیهم السّلام و أزواج النبیّ صلّی اللّه علیه و آله عنه مع مسیس الحاجة إلی إبلاغهم هذا الحکم من النبیّ لیعرفوا تکلیفهم فی ترکته من حین موته، و یکاد یقطع باستحالة إخفاء النبیّ صلّی اللّه علیه و آله هذا الحکم عنهم مع ولعه بتقوی ذویه و أهل بیته.

الثانی: من جهة دلالته حیث إنّ للنبیّ صلّی اللّه علیه و آله جهتان متمایزتان: الاولی جهة شخصیّة و أنّه کسائر أفراد البشر و المسلمین یملک و یتزوّج و یصیر أبا و یکون ابنا لأبیه، و له حقوق متساویة مع غیره فیملک و یملّک و یرث و یورّث، الثانیة جهة نبوّته و ما یتعلّق به بعنوان أنّه نبیّ فیکون والد الامّة و مالک الوجوه العامّة من الغنائم و السبایا، و بیده مفتاح بیت المال یتصرّف فیه علی ما یراه صلاحا، فیمکن أن یکون مقصوده من قوله صلّی اللّه علیه و آله «لا نورث» الجهة الثانیة و معناه أنّ ما یملکه النبیّ بعنوان أنّه نبیّ غیر مورث و تترک صدقة عامّة للامّة و لا یشمل ما یملکه باعتبار شخصه من أمواله الخاصّة فانّها متروکة لوارثه کسائر الأفراد.

و حیث کانت فدک مطرحا لدعوی فاطمة علیها السّلام من جهة النحلة و طلب أبو بکر منها البیّنة فشهد لها علیّ علیه السّلام و امّ أیمن فردّت شهادتهما أو لم یکتف بهما لنقصانهما عن حدّ البیّنة الشرعیّة فانّها تتحقّق بشهادة رجلین أو رجل و امرأتین عرضت القضیّة لبحث قضائی من وجوه شتّی.

ص:108

منها، هل یصحّ أو یجب الاکتفاء بمجرّد الدعوی من فاطمة علیها السّلام للحکم لها؟ أم حالها حال سائر الناس و لا بدّ من عرض دعویها علی الموازین القضائیّة العامّة؟ و تحقیق البحث فیه یرجع إلی النظر فی أمرین:

الأول فی أنّ البیّنة حجة لاثبات دعوی المدّعی باعتبار صرف الحکایة عن الواقع و من جهة الکاشفیّة فقط، فکلّ کاشف عن الواقع یساویها فی البیان أو یقوی علیها یقوم مقامها، أم هی حجّة قضائیّة بخصوصها و لها موضوعیّة لفصل الدعوی و إثبات المدّعی؟ و الظاهر هو الأوّل لأنّ البیّنة کاشفة عن الواقع و حجّة بهذا الاعتبار و لذا یقوم مقامها الشیاع، و حینئذ فعصمة فاطمة علیها السّلام و طهارتها عن الکذب بحکم آیة التطهیر الشامل لها ممّا یوجب العلم بصدق دعویها فیحکم لها لهذا العلم الناشی عن خصوصیة المدّعی و إن منعنا عن جواز حکم القاضی فی موضوع النزاع بمجرّد علمه الغیر المستند إلی طرح الدعوی کالوحی أو الاستظهار بالغیب من الریاضة أو مثل علوم الجفر و الرمل و نحوهما لمن هو أهله.

ففی الشرح المعتزلی: قال المرتضی: نحن نبتدیء فندلّ علی أنّ فاطمة علیها السّلام ما ادّعت من نحل فدک إلاّ ما کانت مصیبة فیه، و أنّ مانعها و مطالبها بالبیّنة متعنّت، عادل عن الصواب، لأنّها لا تحتاج إلی شهادة و بیّنة - إلی أن قال - أمّا الّذی یدلّ علی ما ذکرناه فهو أنّها معصومة من الغلط، مأمون منها فعل القبیح و من هذا صفته لا یحتاج فیما یدّعیه إلی شهادة و بیّنة.

ثمّ استشهد لاثبات عصمتها، بایة التطهیر و حدیث «فاطمة بضعة منّی، من آذاها فقد آذانی و من آذانی فقد آذی اللّه عزّ و جلّ» و هذا یدلّ علی عصمتها، لأنّها لو کانت ممّن یقترف الذنوب لم یکن من یؤذیها مؤذیا له علی کلّ حال، بل متی فعل المستحقّ من ذمّها، أو إقامة الحدّ علیها، إن کان الفعل یقتضیه سارا له و مطیعا، علی أنّنا لا نحتاج فی هذا الموضع علی الدلالة علی عصمتها، بل یکفی فی هذا الموضع العلم بصدقها فیما ادّعته، و هذا لا خلاف فیه بین المسلمین لأنّ

ص:109

أحدا لا یشکّ أنّها لم تدّع ما ادّعته کاذبة، و لیس بعد أن لا تکون کاذبة إلاّ أن تکون صادقة، و إنّما اختلفوا فی أنّه هل یجب بعد العلم بصدقها تسلیم ما ادّعته بغیر بیّنة أم لا یجب ذلک؟ ثمّ استدلّ علی أنّ البیّنة من جهة الکاشفیّة لا من جهة الموضوعیّة بوجوه:

1 - اشتراط العدالة فی البیّنة للاعتماد بصدقها.

2 - جواز حکم الحاکم بعلمه من غیر شهادة.

3 - کون الإقرار أقوی من البیّنة من حیث إنّه أکشف للواقع - إلی أن قال:

«و الّذی یدلّ علی صحّة ما ذکرناه أیضا أنّه لا خلاف بین أهل النقل فی أنّ أعرابیا نازع النبیّ صلّی اللّه علیه و آله فی ناقة، فقال علیه السّلام «هذا لی و قد خرجت إلیک من ثمنها» فقال الأعرابی: من یشهد لک بذلک؟ فقال خزیمة بن ثابت: أنا أشهد بذلک، فقال النبیّ صلّی اللّه علیه و آله: «من أین علمت، و ما حضرت ذلک؟» قال: لا و لکن علمت ذلک من حیث علمت أنّک رسول اللّه، فقال: «قد أجزت شهادتک و جعلتها شهادتین» فسمّی ذا الشهادتین، و هذه القضیّة شبیهة لقصّة فاطمة علیها السّلام.

و منها أنّه حیث کانت فاطمة علیها السّلام مدّعیة لفدک باتّفاق أهل الحدیث یستفاد أنّها کانت متصرّفة فیها و صاحبة ید علیها، فلا یصحّ مطالبتها بالبیّنة إلاّ أن یقال بأنّ دعویها مقرونة بالاستناد إلی ادّعاء الهبة و بهذا الاعتبار تحتاج إلی البیّنة، و قد شهد لها علیّ علیه السّلام و امّ أیمن، و یظهر مما نسب إلی أبی بکر التوقّف فی الحکم لها باعتبار نقصان البیّنة، فانّها تتحقّق برجلین أو رجل و امرأتین، فیبحث عن خطأ أبی بکر فی ذلک باعتبار أنّ علیّا مشمول لایة التطهیر و معصوم، فیقوم شهادته مقام رجلین و امّ أیمن ممّن ثبت کونها من أهل الجنّة فیقطع بصدقها و یقوم شهادتها مقام امرأتین و أکثر، و نسب إلی عمر ردّ شهادتهما باتّهام علیّ علیه السّلام بأنّه یجرّ النار إلی قرصه، و القدح فی امّ أیمن بأنّها عجمیّة مردودة الشهادة فیا لهما من خطأ و جور.

الثانیة النظر إلیها من الوجهة السیاسیة، و هی أنّ أخذ فدک من فاطمة علیها السّلام

ص:110

و أخذ سائر مواریث النبیّ منها و من سائر الورّاث تابع للاستیلاء علی الخلافة و الحکم، فلا یستقرّ بیعة سقیفة علی أبی بکر إلاّ بهذین الأمرین، لأنّ الریاسة علی الامّة من أهمّ مواریث النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و من أوفر ما ترکه بعده فتتعلّق بذویه الأقربین من اهل بیته، و لا یکفی مجرّد بیعة الناس مع ابی بکر لسلب هذا الحق عن اهل البیت إلاّ بمنع التوریث عن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله، و منع الارث یحتاج إلی قضیّة عامّة و هی جملة «لا نورّث، ما ترکناه صدقة» الّتی ابتکرها أبو بکر و تفرّد بنقلها و لم یکن لمن بایع معه من المهاجرین و الأنصار إلاّ التسلیم لها و ترک النکیر علیها، فانّهم لو أنکروها و قاموا فی وجه أبی بکر لردّها یضطرّون إلی نقض بیعتهم معه بالرئاسة و الخلافة فلا یستقیم قبول وراثة فاطمة و سائر أهل البیت عمّا ترکه النبیّ صلّی اللّه علیه و آله مع بیعتهم لأبی بکر بالخلافة.

و یدلّ علی ذلک ما حکی أنّ هارون العبّاسی قال لموسی بن جعفر علیه السّلام:

حدّ لی فدک حتّی أردّه، فقال علیه السّلام: حدّها من سیف البحر إلی دومة الجندل إلی عریش مصر، فقال هارون: حتّی أنظر فیها، فالظاهر أنّ مقصوده علیه السّلام أنّ فدک نموذج ما ترکه النبیّ صلّی اللّه علیه و آله لأهل بیته و هو ما استقرّ حکومته علیه فی حیاته.

و قال الشارح المعتزلی «ص 284 ج 16 ط مصر»: «و سألت علیّ بن الفارقی مدرّس المدرسة الغربیّة ببغداد، فقلت له: أ کانت فاطمة صادقة؟ قال:

نعم، قلت: فلم لم یدفع إلیها ابو بکر فدک و هی عنده صادقة؟ فتبسّم، ثمّ قال کلاما لطیفا مستحسنا مع ناموسه و حرمته و قلّة دعابته، قال: لو أعطاها الیوم فدک بمجرّد دعواها لجائت إلیه غدا و ادّعت لزوجها الخلافة، و زحزحته عن مقامه، و لم یکن یمکنه الاعتذار و الموافقة بشیء لأنّه یکون قد أسجل علی نفسه أنّها صادقة فیما تدّعی کائنا ما کان من غیر حاجة إلی بیّنة و لا شهود، و هذا کلام صحیح، و إن کان قد أخرجه مخرج الدّعابة و الهزل».

ثمّ إنّ عمق سیاسة قضیّة فدک یظهر من التدبّر فی خطب ابی بکر و مکالمته

ص:111

مع فاطمة علیها السّلام حیث یستفاد منها أنّ أبا بکر کان داهیة دهیاء و لا یکون فی المسلمین یومئذ أدهی منه و أمکر، و صوّر خطّة سیاسته فی هذه القضیّة من ثلاث:

الاولی رقّته و لینه تجاه فاطمة علیها السّلام بما لا مزید علیه و تمسّکه بالإطاعة لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و ولعه علی العمل بسنّته و سیرته حرفا بحرف و قدما علی قدم، و تحریش الناس علی فاطمة علیها السّلام بأنّها یرید خلاف قول أبیها طلبا لحطام الدنیا فانظر فیما یلی:

فی الشرح المعتزلی «ص 214 ج 16 ط مصر»: و روی هشام بن محمّد عن أبیه قال: قالت فاطمة لأبی بکر: إنّ أمّ أیمن تشهد لی أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أعطانی فدک، فقال لها: یا ابنة رسول اللّه، و اللّه ما خلق اللّه خلقا أحبّ إلیّ من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أبیک، و لوددت أنّ السماء وقعت علی الأرض یوم مات أبوک، و اللّه لأن تفتقر عایشة أحبّ إلیّ من أن تفتقری، أ ترانی اعطی الأحمر و الأبیض حقّه و أظلمک حقّک، و أنت بنت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم، إنّ هذا المال لم یکن للنبیّ صلّی اللّه علیه و سلّم، و إنّما کان مالا من أموال المسلمین، یحمل النبیّ به الرجال، و ینفقه فی سبیل اللّه، فلمّا توفّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ولیته کما کان یلیه، قالت: و اللّه لا کلّمتک أبدا، قال: و اللّه لا هجرتک أبدا، قالت: و اللّه لأدعونّ اللّه علیک، قال: و اللّه لأدعونّ اللّه لک، فلمّا حضرتها الوفاة أوصت ألاّ یصلّی علیها. فدفنت لیلا...

و فی الشرح أیضا «ص 213 ج 16 ط مصر»: عن عوّانة بن الحکم، قال:

لمّا کلّمت فاطمة علیها السّلام أبا بکر بما کلّمته به، حمد أبو بکر اللّه و أثنی علیه و صلّی علی رسوله ثمّ قال: یا خیرة النساء و ابنة خیر الاباء، و اللّه ما عدوت رأی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و ما عملت إلاّ بأمره، و إنّ الرائد لا یکذب أهله، و قد قلت فأبلغت و أغلظت فأهجرت، فغفر اللّه لنا و لک، أمّا بعد، فقد دفعت آلة رسول اللّه، و دابّته و حذاءه إلی علیّ علیه السّلام، فأمّا ما سوی ذلک فانّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول: إنّا معاشر الأنبیاء لا نورث ذهبا و لا فضّة و لا أرضا و لا عقارا و لا دارا،

ص:112

و لکنّا نورث الایمان و الحکمة و العلم و السنّة، فقد عملت بما أمرنی، و نصحت له، و ما توفیقی إلاّ باللّه علیه توکّلت و إلیه انیب.

فقد تری أبا بکر فی هذه المکالمة و هذه الخطبة القصیرة الّتی أجاب بها عن خطبة فاطمة الطویلة القاصعة یظهر الخضوع و التذلّل لفاطمة علیها السّلام و الطوع و الانقیاد لأمر أبیها حتّی یصوّر فاطمة علیها السّلام فی نظر الناس عاقّة لأبیها و طالبة لحطام الدنیا.

الثانیة استصغار علیّ و أهل بیته و إهانتهم فی نظر الناس لیسقط عندهم هیبة أهل البیت و ینتهک حرمتهم الّتی اکتسبوها فی ضوء توصیات النبی صلّی اللّه علیه و آله و حرمة مهبط الوحی و الرسالة، و یجترءوا علی الصّول علیهم، بما یقتضیه السیاسة فی مواقفها الاتیة.

فانظر إلی قوله فی تلک الخطبة «أمّا بعد، فقد دفعت آلة رسول اللّه و دابّته و حذاءه إلی علیّ» فإنّ فیه من الإهانة بمقام علیّ علیه السّلام ما لا یخفی، فیغصب أبو بکر منبر رسول اللّه و سیفه و یدفع إلی علیّ علیه السّلام حذاءه.

ثمّ انظر إلی ما أفاده فی خطبته الثانیة کما فی الشرح المعتزلی «ص 214 ج 16 ط مصر»: قال أبو بکر: و حدّثنی محمّد بن زکریّا قال: حدّثنا جعفر بن محمّد بن عمارة بالإسناد الأوّل قال: فلمّا سمع أبو بکر خطبتها شقّ علیه مقالتها، فصعد المنبر و قال: أیّها الناس، ما هذه الرعة إلی کلّ قالة، أین کانت هذه الأمانی فی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم، ألا من سمع فلیقل و من شهد فلیتکلم، إنّما هو ثعالة شهیده ذنبه، مربّ لکلّ فتنة هو الّذی یقول: کرّوها جذعة بعد ما هرمت، یستعینون بالضعفة و یستنصرون بالنساء کامّ طحال أحبّ أهلها إلیها البغیّ ألا أنّی لو أشاء أن أقول لقلت، و لو قلت لبحت، إنّی ساکت ما ترکت...

قال الشارح المعتزلی: قرأت هذا الکلام علی النقیب أبی یحیی جعفر بن یحیی بن أبی زید البصری و قلت له: بمن یعرّض؟ فقال: بل یصرّح، قلت:

لو صرّح لم أسألک، فضحک و قال: بعلیّ بن أبی طالب علیه السّلام، قلت: هذا الکلام کلّه لعلیّ یقوله؟ قال: نعم، إنّه الملک یا بنیّ، و یظهر نهایة استخفافه بعلیّ

ص:113

و فاطمة علیها السّلام و استصغاره لشأنهما بما فسّره من غریب ألفاظ الخطبة، قال: فسألته عن غریبه، فقال: أمّا الرعة بالتخفیف، أی الاستماع و الاصغاء، و القالة: القول، و ثعالة: اسم الثعلب علم غیر مصروف مثل ذؤالة للذئب، و شهیده ذنبه: أی لا شاهد له علی ما یدّعی إلاّ بعضه و جزء منه، و أصله مثل، قالوا: إنّ الثعلب أراد أن یغری الأسد بالذئب فقال: إنّه قد أکل الشاة الّتی قد أعددتها لنفسک، و کنت حاضرا، قال: فمن یشهد لک بذلک؟ فرفع ذنبه و علیه دم، و کان الأسد قد افتقد الشاة فقبل شهادته، و قتل الذئب، و مربّ: ملازم، أرّب بالمکان، و کرّوها جذعة: أعیدوها إلی الحال الاولی، یعنی الفتنة و الهرج، و امّ طحال امرأة بغیّ فی الجاهلیّة، فیضرب بها المثل فیقال: أزنی من امّ طحال، انتهی.

فقد اتّهم علیاّ علیه السّلام فی کلامه هذا بأنّه یجرّ النار إلی قرصه و یشهد لجرّ النفع و جلب المنفعة و أنّه یرید إلقاء الفتنة بین المسلمین و ایقاد نیران الحرب و ردّ الاسلام قهقری، فیستعین بالضعفة و النساء، و کفی و هنا به و بفاطمة قوله:

کامّ طحال أحبّ أهلها إلیها البغیّ، و هل قصد تشبیه علیّ علیه السّلام بامّ طحال أو فاطمة علیها السّلام أو هما معا، و کفی به توهینا لهما و إظهارا للکفر و الزندقة.

و یقصد فی ضمن ذلک سلب الفوائد عن علیّ علیه السّلام بحیث لا یملک درهما و لا دینارا، فیکون قد اشتغل بتحصیل القوت و یکون آکلا سهمه من بیت المال بنظارته کأحد اجرائه و امرائه لئلا یتوجّه إلیه النّاس فیعتزّ بهم و یطلب حقّه من الخلافة.

قال فی الشرح المعتزلی (ص 236 ج 16 ط مصر): و قال لی علویّ من الحلّة، یعرف بعلیّ بن مهنّا، ذکیّ ذو فضائل: ما تظنّ قصد أبی بکر و عمر بمنع فاطمة فدک؟ قلت: ما قصدا؟ قال: أرادا أن لا یظهرا لعلیّ - و قد اغتصباه الخلافة - رقّة ولینا، و لا یری عندهما خورا، فاتبعا القرح بالقرح.

و قلت لمتکلّم من متکلّمی الإمامیّة یعرف بعلیّ بن تقیّ من بلدة النّیل و هل کانت فدک إلاّ نخلا یسیرا و عقارا لیس بذلک الخطیر؟ فقال لی: لیس الأمر

ص:114

کذلک، بل کانت جلیلة جدّا، و کان فیها من النخل نحو ما بالکوفة الان من النخل، و ما قصد أبو بکر و عمر بمنع فاطمة عنها إلاّ یتقوّی علیّ بحاصلها و غلّتها علی المنازعة فی الخلافة، و لهذا اتبعا ذلک بمنع فاطمة و علیّ و سائر بنی هاشم و بنی المطّلب حقّهم فی الخمس، فانّ الفقیر الّذی لا مال له تضعف همّته و یتصاغر عند نفسه و یکون مشغولا بالاحتراف و الاکتساب عن طلب الملک و الرئاسة، فانظر إلی ما قد وقر فی صدور هؤلاء...

الثالثة إرعاب الناس و تخویفهم إلی حیث ینقادون لحکمهم و یتهیّأون لکلّ ما یقرّرونه بعد ذلک من مؤامراتهم، فتشدیدهم الأمر علی أهل بیت النبیّ إلی حیث هدّدوهم بإحراق بیتهم أو أشعلوا النار فی باب فاطمة علیها السّلام و فی روایات عدّة أنّهم ضربوها بالسیاط تقریر لهذه السیاسة الحدیدیّة الناریّة الّتی یرتکبها الطامعون فی استقرار حکومتهم و کبح مخالفیهم.

قال فی الشرح المعتزلی «ص 283 ج 16 ط مصر»: فیما نقله عن السیّد المرتضی فی جواب قاضی القضاة: فأمّا قوله إنّ حدیث الإحراق لم یصحّ، و لو صحّ لساغ لعمر مثل ذلک فقد بیّنّا أنّ خبر الاحراق قد رواه غیر الشیعة و قوله أنّه یسوغ مثل ذلک، فکیف یسوغ إحراق بیت علیّ و فاطمة علیها السّلام و هل فی ذلک عذر یصغی إلیه أو یسمع، و إنّما یکون علیّ و أصحابه خارقین للاجماع و مخالفین للمسلمین لو کان الاجماع قد تقرّر و ثبت، و لیس بمتقرّر و لا ثابت مع خلاف علیّ وحده فضلا عن أن یوافقه علی ذلک غیره...

و تهدید أبی بکر للناس و خصوص الأنصار الّذین هم العدّة و العدد و صاحبوا الدار و الجنن یظهر من ذیل خطبته السابقة «ص 215 ج 16 ط مصر»:

ثمّ التفت إلی الأنصار فقال: قد بلغنی یا معشر الأنصار مقالة سفهائکم، و أحقّ من لزم عهد رسول اللّه أنتم، قد جائکم فاویتم و نصرتم، ألا أنّی لست باسطا یدا و لا لسانا علی من لم یستحقّ ذلک منّا، ثمّ نزل، فانصرفت فاطمة علیها السّلام إلی منزلها.

ص:115

قال الشارح المعتزلی فی ضمن ما سأله عن النقیب أبی یحیی «قلت: فما مقالة الأنصار؟ قال: هتفوا بذکر علیّ فخاف من اضطراب الأمر علیهم، فنهاهم».

و بهذه السیاسة الحدیدیّة المقرونة بأشدّ الارعاب أخمدوا نار الثورة الفاطمیّة الّتی أشعلتها علیهم بخطبتها الرنّانة الفائقة و تمسّکوا بالملک و الخلافة بکلّ قوّة و شدّة، و سیعلم الّذین ظلموا أیّ منقلب ینقلبون.

الترجمة

از نامۀ آن حضرت علیه السّلام است که بعثمان بن حنیف انصاری نگاشته - عثمان ابن حنیف کار گزار آن حضرت بود بر استان بصره، و از وی به آن حضرت گزارش رسیده بود که برای صرف ولیمه جشن جمعی از مردم بصره دعوت شده و این دعوت را پذیرفته و در آن ولیمه شرکت کرده، و در ضمن نامه بدو نوشته است:

أمّا بعد أی زادۀ حنیف، بمن خبر رسیده که مردی از جوانان اهل بصره از تو بر سر خوان مهمانی دعوت کرده و توهم بدان شتافتی، خوراکهای رنگارنگ برایت آورده اند و قدحهای چند در برابرت چیده اند (تو حریصانه از آنها خوردی و استخوانهای گوشت را بدندان پاک کردی).

من گمان نمی بردم تو پذیرای دعوت مردمی شوی بر سر خوان خوراکشان که بینوایان آنها گرسنه اند و توانگرانشان دعوت شده اند، بنگر از این آخر دنیا چه می جوی، آنچه را یقین نداری که حلال است بدور انداز و از آنچه بیقین می دانی حلال است استفاده کن.

هلا براستی که هر مأمومی را امامی است که از او پیروی کند و از پرتو دانشش روشنی گیرد، هلا براستی امام و پیشوای شما از دنیای خود بدو پاره کرباس و دو قرصه نان جوین قناعت کرده، معلومست که شما نتوانید چنین زندگی کنید و تا این اندازه قناعت ورزید، ولی بورع و کوشش خود در کار دین بمن کمک کنید، و با پارسائی و درستکاری مرا مدد کنید، بخدا سوگند، من از دنیای شما گنجینه زری نیندوختم و از دست آوردهای آن بری برنگرفتم، و ذخیره و پس اندازی نیندوختم، و برای

ص:116

کهن جامه تن خود پارچه کرباسینی آماده نساختم، و از زمین این دنیا یک وجب بچنگ نیاوردم، و از این دنیا جز قوتی اندک باندازۀ خوراک ماده الاغی پشت ریش بر نگرفتم، و هر آینه این دنیا در چشم من سست تر و پست تر است از دانه بلوطی گرف و نامطبوع.

آری در زیر دست ما تنها یک فدک بود از هر آنچه آسمان بر آن سایه دارد و دلهای مردمی بر آن دریغ آورد و دلهای دیگران بر آن بخششگر شد و از دست ما ربوده گردید، و چه خوب دادگری است خداوند، مرا چه کار است با فدک یا جز فدک با این که منزل فردای هر کس گور است، گوری که در تاریکیش آثار و کردار هر کس منقطع می گردد و اخبارش نهان می شود گودالی که اگر در میدانش بیفزایند و دست حفّارش پهناور سازد سنگ و کلوخش تنگ سازد و خاکهای انباشته سوراخ و روزنش را مسدود سازد، همانا منم و این نفس سرکشم که بوسیله تقوی و پرهیزکاری آنرا سوقان می دهم تا بلکه در روز هراس بزرگتر در آسایش باشد و بر اطراف پرتگاه دوزخ پابرجا و استوار گذر کند.

بقیة من المختار الرابع و الاربعین من کتبه علیه السّلام

اشارة

و لو شئت لاهتدیت الطّریق إلی مصفّی هذا العسل، و لباب هذا القمح، و نسائج هذا القزّ، و لکن هیهات أن یغلبنی هوای، و یقودنی جشعی إلی تخیّر الأطعمة و لعلّ بالحجاز أو الیمامة من لا طمع له فی القرص، و لا عهد له بالشّبع!! أو أبیت مبطانا و حولی بطون غرثی، و أکباد حرّی، أو أکون کما قال القائل:

و حسبک داء [عارا] أن تبیت ببطنة و حولک أکباد تحنّ إلی القدّ.

ص:117

أ أقنع من نفسی بأن یقال أمیر المؤمنین و لا أشارکهم فی مکاره الدّهر؟ أو أکون أسوة لهم فی جشوبة العیش، فما خلقت لیشغلنی أکل الطّیّبات کالبهیمة المربوطة همّها علفها، أو المرسلة شغلها تقمّمها تکترش من أعلافها، و تلهو عمّا یراد بها، أو أترک سدی، أو أهمل عابثا، أو أجرّ حبل الضّلالة، أو أعتسف طریق المتاهة.

اللغة

(القمح): الحنطة: (الجشع): أشدّ الحرص، (المبطان)، الّذی لا یزال عظیم البطن من کثرة الأکل، فأمّا المبطن: فالضامر البطن، و أمّا البطین فالعظیم البطن بالخلقة، و أمّا البطن: فهو الّذی لا یهمّه إلاّ بطنه، و أمّا المبطون فالعلیل البطن، (و البطون الغرثی): الجائعة، (البطنة): الکظّة، و ذلک أن یمتلی الانسان من الطّعام امتلاء شدیدا، (القدّ): إناء من جلد یدّخر فیها الغذاء أو بمعنی القدید: اللحم المشوی المقدّد الّذی یجفّ بالشّمس و یدّخره أهل البادیة یتغذّون به (التقمّم): أکل الشاة ما بین یدیها بمقمتّها أی بشفتها (تکترش من أعلافها): أی تملأ کرشها من العلف، و الکرش للشاة بمنزلة المعدة للإنسان، و یقال (أجررته) رسنه: أی أهملته، (الاعتساف): السلوک فی غیر طریق (المتاهة): أرض یتاه فیها لعدم وجود الطریق.

الاعراب

هیهات اسم فعل بمعنی بعد، بالحجاز جار و مجرور متعلّق بفعل مقدّر و الجملة خبر مقدم لقول لعلّ، و من لا طمع له اسم لها، أو أبیت، عطف علی قوله یغلبنی و منصوب مثله، حولی، ظرف مستقر خبر لقوله بطون غرثی و الجملة حالیة عن الضمیر فی قوله أبیت، همّها علفها، جملة حالیة عن البهیمة، شغلها تقمّمها

ص:118

مبتدأ و خبر و الجملة حال عن المرسلة، أو اترک سدی عطف علی قوله یشغلنی و کذلک قوله اهمل و اجرّ و اعتسف.

المعنی

بیّن علیه السّلام فی هذا الفصل من کتابه إلی عثمان بن حنیف أنّ تجنّبه عن الأکل الطیّب الهنیء و القناعة بقرصین جافین من شعیر لیس من الضرورة لعدم القدرة علی ما زاد من الماکل الهنیئة، و أشار إلی اقتداره علی أطیب الأکل و أهنی العیش من وجوه:

1 - من فوائد ما استنبطه من العیون و ما غرسه من النّخیل فی ینبع أیام اعتزاله فی المدینة و اشتغاله بالحرث و الزراعة فی نواحیها، فمن ضیاعه العین المعروفة بعین نیزر أحد موالیه المشتغلین بالزراعة من قبله علیه السّلام فی ینبع، فقد ورد فی الحدیث أنه حضر یوما یحفر فیه بئرا فأصاب حجرا فألقی علیه السّلام ردائه و أخذ المعول و ضرب الحجر حتّی کسره فطلع من تحته عین ماء کأنها عنق البعیر.

و فی حدیث آخر: أنّ مغیرة بن شعبة مرّ علیه علیه السّلام یوما و قد رکب بعیرا و تحته حمل فقال له علیه السّلام: ما تحتک یا علیّ؟ فأجابه: مائة ألف نخلة إن شاء اللّه فکان یحمل نوایا التمر لیغرسه.

و علی الجملة کان له علیه السّلام ضیاع و نخیل أنشأها و جعلها صدقة و صرفها علی الفقراء.

2 - أنّه علیه السّلام یقدر علی الاحتراف و الکسب بوجوه شتّی و یهتدی إلی تهیة أطیب العیش من کدّ یده مضافا إلی ما یستحقه من العطایا و الحقوق من بیت المال و هو رئیس المسلمین و أمیر المؤمنین، فیقدر علی ما یرید من العیش الرّغید، و لکنّه ترک ذلک و لازم الزّهد و الریاضة لیکون اسوة للزاهدین.

بقیة من المختار الرابع و الاربعین من کتبه علیه السّلام

اشارة

و کأنّی بقائلکم یقول: إذا کان هذا قوت ابن أبی طالب فقد قعد

ص:119

به الضّعف عن قتال الأقران، و منازلة الشّجعان؟! ألا و إنّ الشّجرة البرّیّة أصلب عودا، و الرّوائع الخضرة أرقّ جلودا، و النّابتات العذیة [و النّباتات البدویّة] أقوی وقودا و أبطأ خمودا! و أنا من رسول اللّه کالصّنو من الصّنو و الذّراع من العضد، و اللّه لو تظاهرت العرب علی قتالی لما ولّیت عنها، و لو أمکنت الفرص من رقابها لسارعت إلیها، و سأجهد فی أن أطهّر الأرض من هذا الشّخص المعکوس، و الجسم المرکوس حتّی تخرج المدرة من بین حبّ الحصید.

اللغة

(الأقران): جمع قرن و هو الکفو فی المبارزة و القتال، (الشجرة البرّیّة):

الّتی تنبت فی البرّ الّذی لا ماء فیه، (الروائع): جمع رائعة و هی الشجرة النابتة علی الماء، (النابتات العذیة) بسکون الذال: الزرع لا یسقیه إلاّ ماء المطر، (الصنو):

إذا خرجت نخلتان أو أکثر من أصل واحد فکلّ واحدة منها هی صنو أو صنو، (رکس) رکسا الشیء: قلب أوّله علی آخره.

المعنی

کان المخالفون لعلیّ علیه السّلام یعترضون علیه حتّی فی زهده و ریاضته و یذمّون قلّة أکله باعتبار أنّه مخلّ بما یجب علیه من وظیفة الجهاد و الدفاع عن العدوّ، لأنّه موجب لضعفه و قلّة مقاومته تجاه العدوّ الشجاع اللدود، و کأنّه ارتفع صدی هذا الاعتراض من الکوفة إلی البصرة فتذکّر علیه السّلام فی هذا الکتاب وجه الدفاع عنه بقوله:(ألا و إنّ الشجرة البرّیة أصلب عودا و الروائع الخضرة أرقّ جلودا).

و یمکن أن یکون هذا الکلام جوابا عن اعتراض ربما یرد علی تحریص

ص:120

أصحابه بالزهد و قلّة الأکل و المواظبة علی جشوبة العیش، فدفعه علیه السّلام بأنّ القوّة و الشجاعة ذاتیّة للمؤمن و لا تتوقّف علی تقویة الجسم بالأغذیة اللذیذة.

ثمّ أیّد سیرته هذه بمتابعته للنبیّ صلّی اللّه علیه و آله فقال:(أنا من رسول اللّه) کغصنان من أصل واحد فأصلهما عبد المطلب علیه السّلام تفرّع منه عبد اللّه أبو النبیّ و أبو طالب أبو علیّ علیه السّلام أو أنّهما مشتقّان من أصل نوریّ واحد فی تسلسل الوجود و انبعاثه عن المصدر الأزلی کما فی غیر واحد من الأخبار، و عن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله قال: أنا و علیّ من شجرة واحدة و سائر النّاس من شجر شتّی. و هذه الروایة تؤیّد النسخة الّتی روت قوله (کالصّنو من الصّنو) بالصّاد المهملة بعدها نون معجمة.

و نسخة شرح ابن أبی الحدید «289 ج 16 ط مصر»: «کالضوء من الضوء» بالضّاد المعجمة، و بهذا الاملاء فسّره فی شرحه فقال: (ص 290) و ذلک لأنّ الضّوء الأوّل یکون علّة فی الضّوء الثانی، ألا تری أنّ الهواء المقابل للشّمس یصیر مضیئا من الشّمس، فهذا الضوء هو الضوء الأوّل.

ثمّ إنّه یقابل وجه الأرض فیضیء وجه الأرض منه، فالضوء الّذی علی وجه الأرض هو الضوء الثانی، و ما دام الضّوء الأوّل ضعیفا فالضّوء الثانی ضعیف، فإذا ازداد الجوّ إضاءة ازداد وجه الأرض إضاءة لأن المعلول یتبع العلّة، فشبّه علیه السّلام نفسه بالضوء الثانی، و شبّه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بالضوء الأوّل، و شبّه منبع الأضواء و الأنوار سبحانه و جلّت أسماؤه بالشّمس الّتی توجب الضوء الأوّل، ثمّ الضوء الأوّل یوجب الضّوء الثانی، و ها هنا نکتة و هی أن الضوء الثانی یکون أیضا علّة لضوء ثالث، و ذلک أنّ الضوء الحاصل علی وجه الأرض - و هو الضوء الثانی - إذا أشرق علی جدار مقابل ذلک الجدار قریبا منه مکان مظلم، فانّ ذلک المکان یصیر مضیئا بعد أن کان مظلما.

أقول: قد اعتبر الشارح المذکور لفظة من فی کلامه نشویّة فیصیر المعنی و أنا من رسول اللّه کالضوء الناشی من الضّوء، و استفاد منه تسلسل أنواع العلوم و الافاضات إلی سائر النّاس بوساطته جیلا بعد جیل إلی أن یضعف و یضمحلّ و یعود

ص:121

الإسلام غریبا، و یمکن استفادة تسلسل الإمامة منه نسلا بعد نسل کما هو معتقد الامامیّة و لا یلزم أن یکون الضوء الثانی أضعف من الضوء الأوّل إذا تساوت القابلیّات و الانعکاسات المثالیة کما لا یخفی.

ثمّ التفت علیه السّلام إلی شجاعته فی ذات اللّه و أنّه لا یخاف تظاهر العرب تجاهه و بیّن أنّهم ارتدّوا عن الإسلام و صاروا کالمشرکین یجب قتالهم و تطهیر الأرض من وجودهم و أنّ من یجاهد الکفّار یجب علیه أن یغلظ علیهم و یستأصل شافتهم، و أشار إلی معاویة رأس النفاق و الشقاق و وصفه بأنّه شخص معکوس انقلب علی وجهه و ارتدّ عن حقیقة إنسانیته، و سقط فی مهوی شهواته حتّی أثر باطنه فی ظاهره فصار جسمه مرکوسا إلی ظلمات الطبیعة و درکات الهوی و البهیمیّة، فوجوده بین المسلمین کالمدرة بین حبّ الحصید یوجب الفساد و یضلّ العباد قالوا: و إلی ذلک وقعت الاشارة بقوله تعالی: «أَ فَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلی وَجْهِهِ أَهْدی أَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ »: 22 - الملک».

بقیة من المختار الرابع و الاربعین من کتبه علیه السّلام

اشارة

إلیک عنّی یا دنیا فحبلک علی غاربک، قد انسللت من مخالبک، و أفلتّ من حبائلک، و اجتنبت الذّهاب فی مداحضک أین القرون الّذین غررتهم بمداعبک؟ أین الأمم الّذین فتنتهم بزخارفک؟ ها هم رهائن القبور، و مضامین اللّحود، و اللّه لو کنت شخصا مرئیّا، و قالبا حسّیّا، لأقمت علیک حدود اللّه فی عباد غررتهم بالأمانیّ، و أمم ألقیتهم فی المهاوی، و ملوک أسلمتهم إلی التّلف، و أوردتهم موارد البلاء، إذ لا ورد و لا صدر.

ص:122

هیهات من وطیء دحضک زلق، و من رکب لججک غرق، و من ازورّ عن حبائلک وفّق، و السّالم منک لا یبالی إن ضاق به مناخه، و الدّنیا عنده کیوم حان انسلاخه.

أعزبی عنّی فواللّه لا أذلّ لک فتستذلّینی، و لا أسلس لک فتقودینی، و أیم اللّه - یمینا أستثنی فیها بمشیئة اللّه - لأروضنّ نفسی ریاضة تهشّ معها إلی القرص إذا قدرت علیه مطعوما، و تقنع بالملح مأدوما، و لأدعنّ مقلتی کعین ماء نصب معینها مستفرغة دموعها، أ تمتلئ السّائمة من رعیها فتبرک؟ و تشبع الرّبیضة من عشبها فتربض؟ و یأکل علیّ من زاده فیهجع؟ قرّت إذا عینه إذ اقتدی بعد السّنین المتطاولة بالبهیمة الهاملة، و السّائمة المرعیّة! طوبی لنفس أدّت إلی ربّها فرضها، و عرکت بجنبها بؤسها، و هجرت فی اللّیل غمضها، حتّی إذا غلب الکری علیها افترشت أرضها و توسّدت کفّها، فی معشر أسهر عیونهم خوف معادهم، و تجافت عن مضاجعهم جنوبهم، و همهمت بذکر ربّهم شفاههم، و تقشّعت بطول استغفارهم ذنوبهم «أُولئِکَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ »

ص:123

«هُمُ الْمُفْلِحُونَ » 22 - المجادلة». فاتّق اللّه یا ابن حنیف، و لتکفک أقراصک، لیکون من النّار خلاصک.

اللغة

(الغارب) جمع غوارب: الکاهل، أو بین الظهر او السنام و العنق،حبلک علی غاربک:کنایة من کنایات الطلاق، أی اذهبی حیث شئت، لأنّ الناقة إذا القی حبلها علی غاربها فقد فسح لها أن ترعی حیث شاءت و تذهب حیث شاءت.

(المخالب) جمع مخلب و هی للطیور الجوارح، (المداحض): المزالق، (المداعب) جمع مدعبة: الدعابات، (زخارف) جمع زخرف: ما یتزیّن به، (رهائن) جمع رهینة و هی الوثیقة،(مضامین):أی الّذی تضمّنتهم القبور فاستعارها للموتی لشبههم فی اللحود بالأجنّة فی بطون الامّهات، (المهاوی) جمع مهواة: المهلکة، (الدحض): المکان الزلق، (ازورّ): تنحّی، (مناخ البعیر):

مبرکه، (اعزبی): ابعدی، (اسلس): انقاد، (ایم اللّه): من صیغ الحلف، (تهشّ): تفرح (نضب): غار فی الأرض، (ماء معین): جار علی وجه الأرض، (فتبرک): أی تنام، (الربیضة): جمع الغنم (فیهجع): فینام، (البهیمة الهاملة): المسترسلة المهملة من الزمام، (السائمة المرعیّة): جمع الغنم مع الراعی، (عرکت بجنبها): أی تحمل الشدّة فی العبادة ناقلا من جنب إلی جنب.

المعنی

کتب علیّ علیه السّلام هذا الکتاب إلی أحد عمّاله فی ناحیة کبیرة من دار حکومته الواسعة و هو فی ابان قدرته و علی عرش حکومته الاسلامیّة الّتی حازها بحقّ، فینبغی أن یتوجّه إلیها و یطمئنّ بها، و لکن یتوجّه إلی أنّها مظهر من مظاهر الدنیا الغرّارة الفتّانة یکاد یغلب علیه ببهرجها و زینتها و عواملها الخلاّعة الخلاّبة

ص:124

من توجّه عموم الناس إلی بابه، و من انقیاد الامراء و الحکّام و الضابطین إلی جنابه، و من ورود سیل الخراج و الأموال و الغنائم من شتّی نواحی البلاد الاسلامیّة تحت یده، فمن هو الرجل الّذی لا یغرّ بهذه المظاهر الفتّانة الدنیویّة و یقدر علی ضبط نفسه عن التأثّر بها و الافتتان منها، فکان علیه السّلام یلقّن بهذه الجمل النافذة کره الدنیا و کیدها و غرورها و عواقبها علی نفسه و علی قلوب أعوانه و حکّامه و یطرد الدنیا عن حوله و عن فنائه بقوله علیه السّلام:(إلیک عنّی یا دنیا) فأنت مطلّقة عنّی لا سبیل لک إلیّ، و یهدّدها أشدّ التهدید بأنّها لو کانت جسما محسوسا کالواحد من البشر یقیم علیها الحدّ و یعرضها للمجازات بما ارتکبته من الخلاف فی حقّ ذویها:

1 - بجرم التغریر و إرائة ما لا واقع له لطلاّبها فکانت مدلّسة یتوجّه إلیها مجازات التدلیس.

2 - التسبیب إلی الهلاک و التلف لأبنائها و جرّهم إلی موارد البلاء و الدّمار.

ثمّ بیّن أنّه لا نجاة لمن غرّبها و صار فی طلبها فلیس لها إلاّ مزالق هائلة و لجج مهلکة، فمن سلم عنها فهو علی طریق النجاة، و إن ضاق علیه أمر الدنیا، فانّ الدنیا لمحة یسیرة تنصرم عاجلا و یفوز المؤمن السالم فیها عن مکائدها إلی الفوز الأبد و الراحة الطویلة.

ثمّ یبیّن علیه السّلام سیرته فی معیشة الدنیا مقرونا بالحلف باللّه تعالی فی التمسّک بالریاضة و تقلیل الطعام إلی حیث یفرح نفسه بأکل قرصة من الشعیر لسدّ جوعتها و تقنع بالملح للإدام، و مع ذلک یبکی من خشیة اللّه و موقف الحساب إلی حیث ینضب عینه من الدموع، و أشار إلی أنّ النفس الانسانیّة أشرف من الاقتداء بالبهائم من الابال و البقر و الغنم فی الأکل و طلب الراحة، فلا بدّ من حفظ الامتیاز، و هو ملازمة الجوع و الخوف من اللّه و العبادة فی جوف اللیل، و الهمهمة بذکر اللّه بالشفاه، و غسل الذنوب بالاستغفار فی باب اللّه.

ص:125

المختار الخامس و الاربعون من کتبه علیه السّلام

اشارة

و من کتاب له علیه السّلام الی بعض عماله

أمّا بعد، فإنّک ممّن أستظهر به علی إقامة الدّین، و أقمع به نخوة الأثیم، و أسدّ به لهاة الثغر المخوف، فاستعن باللّه علی ما أهمّک، و أخلط الشّدّة بضغث من اللّین، و ارفق ما کان الرّفق أرفق، و اعتزم بالشّدّة حین لا یغنی عنک إلاّ الشّدّة و اخفض للرّعیّة جناحک، و ابسط لهم وجهک، و ألن لهم جانبک، و آس بینهم فی اللّحظة و النّظرة و الإشارة و التّحیّة، حتّی لا یطمع العظماء فی حیفک، و لا ییأس الضّعفاء من عدلک، و السّلام.

اللغة

(أستظهر): أجعلک کظهری أتقوّی بک، (النخوة): الکبر، (الأثیم):

المخطئ المذنب،(اللهات):ما بین الفکّین الأعلی و الأسفل، و هی کنایة عن هجوم العدوّ کالسبع فاتحا فاه لأخذ الصید، (الضغث): النصیب من الشیء یختلط بغیره.

الاعراب

ما کان الرفق: ما مصدریّة زمانیّة و کان صلتها، حتّی لا یطمع: لفظة حتّی تفید التعلیل.

ص:126

المعنی

لم یشر الشراح إلی من کاتبه علیه السّلام بهذا الکتاب و إلی من خاطبه بهذه التوصیات الحکیمة، و لکن یستفاد من قوله علیه السّلام (و أسدّ به لهاة الثغر المخوف) أنّه کان من الأمراء و العمّال المرابطین فی أحد الثغور الهامّة الهائلة، و الثغور الّتی لا بدّ من المراقبة منها فی عصر حکومته علی قسمین: منها ما کانت بین المسلمین و الکفار من ناحیة المشرق و المغرب، و منها ما کان بین المؤمنین و الفسّاق فی داخل البلاد الاسلامیّة کثغور الشام و العراق، فانّ معاویة یحکم فی قطعة واسعة من البلاد الاسلامیّة تمتدّ من شمال الجزیرة إلی نواحی العراق، و کان یراقب الغرّة من المجاهدین المؤمنین الّذین یطیعون علیّا للفتک بهم و التسلّط علی ما فی یدهم کما فعله بحسّان بن حسّان البکری عامل علیّ علیه السّلام علی أنبار، و ربما یشعر قوله علیه السّلام (و اقمع به نخوة الأثیم) علی الوجه الثانی کما أنّ قوله علیه السّلام «لهاة الثغر المخوف» لا یخلو من ایماء إلی ذلک فانّ الثغور الداخلیّة حینئذ کانت أخوف من الثغور الخارجیّة المجاورة مع الکفّار، و قد ارتکب معاویة أیّام الهدنة المضروبة طیلة سنة فی قضیّة الحکمین من العیث و الفساد فی نواحی العراق و الحجاز ما لا یرتکبه الکفّار فی الثغور الاسلامیّة الخارجیّة.

و قد أمر علیّ علیه السّلام عامله علی محافظة امور ثلاثة:

1 - الاعانة علی إقامة الدین الّذی هو برنامج تربیة المسلمین مادّة و معنا.

2 - قمع العصاة و المخالفین الّذین یریدون الفساد و الافساد فی حوزة المسلمین.

3 - المراقبة علی الثغر الاسلامی و الدفاع عن هجوم الأعداء، و أمر عامله بالاستعانة علی ما یهمّه من اللّه تعالی و الاستمداد من سیاسة ذات جهتین مخلوطة و مرکّبة من الرفق و الشدّة و اللین و الضغط، بحسب ما یعترضه من الحوادث و العوارض تجاه العدوّ و المخالف، فانّ مدار التدبیر و السیاسة علی الانذار و التبشیر و الاحسان و التقتیر کما قال الشاعر:

ص:127

فوضع الندی فی موضع السیف بالعلا مضرّ کوضع السیف فی موضع الندی و وصّاه فی معاملته مع الرعایا المطیعین بمراعاة أربعة امور:

1 - التواضع لهم و خفض الجناح تجاههم لحفظ حرمتهم و عدم إظهار الکبریاء فی وجوههم کما أمر اللّه نبیّه صلّی اللّه علیه و آله فی السلوک مع المؤمنین فقال تعالی: «وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ » 88 - الحجر».

2 - لقائهم بالبشر و البشاشة و الفرح للدلالة علی مودّتهم و لتحکیم الرابطة الاخویة معهم 3 - الاستیناس بهم و التلطف معهم لیطمئنوا برحمة الحکومة و یخلصوا لها ایمانهم بها.

4 - المواساة بینهم و رفع التبعیض بحیث ینسلکون فی نظم الأخوّة الاسلامیة کملا، و لا یطمع العظماء و أرباب الثروة و النفوذ فی سوء الاستفادة من الحاکم فی الظلم علی الضعفاء، و لا ییئس الضعفاء من عدل الحاکم و الشکایة عن الظالم.

الترجمة

در نامه ای بیکی از کارگزاران خود چنین می نویسد:

أمّا بعد، تو یکی از کسانی هستی که من برای پایدار کردن دین بدانها پشت گرم هستم، و سر بزرگی گنهکار را بوسیلۀ آنها می کوبم، و مرز معرض هجوم و بیمناک را مسدود می سازم، از خدا در کارهائی که بعهدۀ تو است یاری بجو، سخت گیری را با اندکی نرمش در آمیز، تا آنجا که نرمش برای پیشرفت کارت هموارتر است نرمش کن، و چون جز سخت گیری چاره ای نماند بر دشمن سخت گیر.

در برابر رعیّت فرمانبر تواضع پیشه کن و بزرگی بدانها مفروش، با خوشروئی با آنها روبرو شو، و آنانرا بخود راه بده و مأنوس کن، و مساوات و برابری کامل را میان آنها رعایت کن تا آنجا که نگاه و توجّه و إشاره و درود را میان همه پخش کنی و برابری را رعایت کنی تا آنکه بزرگان و أرباب نفوذ در طرفداری و ستم تو طمع نورزند و بوسیلۀ تقرّب بتو بر دیگران ستم نکنند و بینوایان از عدالت و داد خواهیت نومید نگردند، و از شکایت ستمکاران دم در نبندند.

ص:128

المختار السادس و الاربعون

اشارة

و من وصیة له علیه السلام للحسن و الحسین علیهما السلام

لما ضربه ابن ملجم لعنه اللّه

أوصیکما بتقوی اللّه، و أن لا تبغیا الدّنیا و إن بغتکما، و لا تأسفا علی شیء منها زوی عنکما، و قولا بالحقّ، و اعملا للأجر، و کونا للظّالم خصما، و للمظلوم عونا. أوصیکما و جمیع ولدی و أهلی و من بلغه کتابی بتقوی اللّه، و نظم أمرکم، و صلاح ذات بینکم، فإنّی سمعت جدّکما - صلّی اللّه علیه و آله - یقول: صلاح ذات البین أفضل من عامّة الصّلاة و الصّیام. اللّه اللّه فی الأیتام، فلا تغبّوا أفواههم، و لا یضیعوا بحضرتکم و اللّه اللّه فی جیرانکم، فإنّهم وصیّة نبیّکم، ما زال یوصی بهم حتّی ظننّا أنّه سیورّثهم، و اللّه اللّه فی القرآن، لا یسبقکم بالعمل به غیرکم و اللّه اللّه فی الصّلاة فإنّها عمود دینکم، و اللّه اللّه فی بیت ربّکم، لا تخلوه ما بقیتم، فإنّه إن ترک لم تناظروا، و اللّه اللّه فی الجهاد بأموالکم و أنفسکم و ألسنتکم فی سبیل اللّه، و علیکم بالتّواصل و التّباذل و إیّاکم و التّدابر و التّقاطع، لا تترکوا الأمر بالمعروف و النّهی

ص:129

عن المنکر، فیولّی علیکم أشرارکم، ثمّ تدعون فلا یستجاب لکم. ثمّ قال: یا بنی عبد المطّلب لا ألفینّکم تخوضون دماء المسلمین خوضا تقولون: قتل أمیر المؤمنین، قتل أمیر المؤمنین، ألا لا تقتلنّ بی إلاّ قاتلی. انظروا إذا أنا متّ من ضربته هذه فاضربوه ضربة بضربة، و لا یمثّل بالرّجل فإنّی سمعت رسول اللّه - صلّی اللّه علیه و آله - یقول: «إیّاکم و المثلة و لو بالکلب العقور».

اللغة

(لا تبغیا): لا تطلبا، (زوی عنکما): قبض عنکما، (صلاح ذات البین):

الصلح بینکم و ترک الخصومة و ذات ها هنا زائدة مقحمة، (لا تغبّوا أفواههم):

لا تطعموهم یوما بعد یوم فتجیعوهم، (لم تناظروا): عجّل لکم البلاء و الاستیصال، (المثلة): قطع الاعضاء.

الاعراب

اللّه اللّه: منصوب علی التحذیر أی اتّقوا اللّه، إیّاکم و التدابر: مفعول لمحذوف علی التحذیر.

المعنی

هذه وصیّة عامّة لأهل بیته و غیرهم من المسلمین نظمها فی اثنتی عشرة مادّة و قدّم علیها وصیّة خاصّة لولدیه الحسن و الحسین علیهما السّلام فی ستّ موادّ تالیة:

1 - ملازمة التقوی 2 - ترک طلب الدنیا و إن أقبلت 3 - ترک التأسّف علی فوت امور الدنیا مهما کانت 4 - ملازمة القول بالحقّ 5 - العمل للثواب و إدراک أجر الاخرة 6 - الخصومة مع الظالم و عون المظلوم للدّفاع عنه.

ص:130

و أمّا وصایاه العامّة:

1 - ملازمة التقوی 2 - التزام النظم فی کلّ الامور، فانّ عدم رعایة النظم یوجب عدم الوصول إلی المارب و الحوائج.

3 - إصلاح ذات البین و ترک الخصومة و النزاع و النفاق.

4-رعایة الأیتام فی حفظ مالهم و تغذیتهم و تربیتهم و هو الغیر البالغ الّذی فقد أباه، قال الشارح المعتزلی: و الظاهر أنّه لا یعنی الأیتام الّذین لهم مال تحت أیدی أوصیائهم، لأنّ اولئک الأوصیاء محرّم علیهم أن یصیبوا من أموال الیتامی إلاّ القدر النزر جدّا عند الضرورة ثمّ یقضونه مع التمکّن، و من هذه حاله لا یحسن أن یقال له: لا تغیروا أفواه أیتامکم، و إنّما الأظهر أنّه یعنی الّذین مات آباؤهم، و هم فقراء یتعیّن مواساتهم، و یقبح القعود عنهم، کما قال تعالی:

«وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً » 8 - الدهر» و الیتم فی الناس من قبل الأب، و فی البهائم من قبل الامّ - إلی أن قال - و لا یسمّی الصبیّ یتیما إلاّ إذا کان دون البلوغ و إذا بلغ زال اسم الیتم عنه، و الیتامی أحد الأصناف الّذین عیّنوا فی الخمس بنصّ الکتاب العزیز.

5 - رعایة الجیران، فإنّ الجار بمنزلة الملتجیء المأمون بالنسبة إلی جاره و من حقّه کفّ السوء عنه و الاحسان و الاعانة بالنسبة إلیه، و أبلغ ما روی فی حق الجار ما حدّثه علیه السّلام عن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله من قوله (ما زال یوصی بهم حتّی ظننّا أنّه سیورّثهم).

قال فی الشرح المعتزلی: و اللفظ الّذی ذکره علیه السّلام قد ورد مرفوعا فی روایة عبد اللّه بن عمر لمّا ذبح شاة، فقال: أهدیتم لجارنا الیهودی؟ فانّی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول: «ما زال جبرئیل یوصینی بالجار حتّی ظننت أنّه سیورّثه» و فی الحدیث أنّ حسن الجوار و صلة الرحم یعمران الدیار و یزیدان فی الأعمار.

ص:131

و قد ورد فی ذمّ جار السوء أخبار و آثار کثیرة.

6-ملازمة القرآن تعلیما و تعلّما و ملازمة العمل به و بأحکامه، و قد حذّر علیه السلام من المسامحة فی ذلک إلی حیث یسبق غیر المسلمین علیهم فی العمل به کما نشاهده الان من عمل غیر المسلمین بأحکام العامّة من الصدق و التعاون و الجدّ فی العمل حتّی تقدّموا علی المسلمین فی کثیر من الامور.

7 - ملازمة إقامة الصلاة بالجمعة و الجماعة کما هی سنّة الرسول صلّی اللّه علیه و آله، فانّها بهذه الکیفیّة عمود الدین و ملاک تربیة المسلمین و جمعهم و تألیف قلوبهم و وحدتهم.

8 - ملازمة إقامة شعائر الحجّ فی کلّ سنة، لیجتمع جمیع المسلمین فی هذا المعبد الاسلامی العامّ فیتعارفون و یتعاونون و یشدّ بعضهم ازر بعض، فانّ الحجّ عمود الاجتماع الاسلامی فلو ترک ینثلم الوحدة الاسلامیّة و لا یناظر المسلمون.

9 - الجهاد بالمال و النفس و اللسان، فانّه واجب علی کلّ حال بحسب ما اقتضاه الأحوال.

10-التواصل و حفظ الرابطة مع الاخوان المسلمین فی شتّی البلاد الاسلامیّة و بذل العون بالمال و الحال بعضهم مع بعض.

11 - ترک التدابر و الهجر و القطیعة فانّه یوجب المقت و العداوة و سوء الظنّ و التخاذل.

12 - ملازمة الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر لردع الاشرار عن أعمالهم السوء و قیام الأبرار باجراء الامور النافعة للعامّة و الامّة، فانّ التسامح فیهما یوجب تسلّط الأشرار و الاستیلاء علی موارد القدرة و الثروة فی الجامعة الاسلامیّة و یؤثّر الدعاء فی دفعهم لتقصیر المسلمین و جرّهم البلاء علی أنفسهم.

ثمّ وصّی عشیرته بالاکتفاء بالقصاص عن القاتل و عدم الأخذ بالظنّة و التهمة و عدم الانتقام من سائر الأمّة و إن کانوا أعداء و عدم التجاوز علی الجانی دون ضربة ارتکبه فی قتله.

ص:132

الترجمة

چون ابن ملجم ملعون ضربت بر سر آن حضرت زد بحسن و حسین علیهما السّلام چنین وصیّت کرد:

من بشما وصیّت می کنم که پرهیزکار باشید و بدنبال دنیا نروید و گر چه دنیا بدنبال شما آید، بهر چه از دنیا که از دست شما بدر رفت افسوس مخورید، حق بگوئید، برای ثواب آخرت کار کنید، دشمن ظالم باشید و کمک کار مظلوم.

من بشما و همه فرزندان و خاندانم و بهر کس این نامه من بدو رسد وصیّت می کنم که:

تقوا پیشه سازید و کارهای خود را منظّم دارید و با هم خوب باشید و خوب رفتار کنید زیرا از جدّ شما صلّی اللّه علیه و آله شنیدم که می فرمود: صلح و صلاح میان مسلمانان بهتر است از همه گونه نماز و روزه.

خدا را، خدا را در بارۀ کودکان پدر مرده، مبادا آنها را گرسنه بگذارید و در حضور شما از میان بروند و نابود گردند.

خدا را، خدا را در بارۀ همسایه های شما که مورد سفارش پیمبر شمایند پیوسته در بارۀ آنان سفارش می کرد تا آنجا که پنداشتیم سهمی از ارث برایشان مقرّر خواهد داشت.

خدا را، خدا را در بارۀ قرآن، مبادا دیگران در عمل بدان بر شما پیشدستی کنند.

خدا را، خدا را در بارۀ نماز که ستون دین شما است.

خدا را، خدا را در بارۀ خانه پروردگارتان کعبه معظّمه، تا زنده اید آنرا وانگذارید زیرا اگر متروک گردد مهلت نخواهید یافت.

خدا را، خدا را در بارۀ جهاد با مال و جان و زبانتان در راه خدا.

بر شما باد که با هم پیوسته باشید و بهم بخشش کنید، مبادا بهم پشت کنید و از هم ببرید، امر بمعروف و نهی از منکر را از دست ندهید که بدان شما بر شما حکمران

ص:133

گردند و سپس هر چه دعا کنید پذیرفته نباشد و باجابت نرسد، سپس فرمود:

ای زادگان عبد المطلب و هاشمییّن، شما را فتنه جو و خونریز نیابم که دست بخون مسلمانان بیالائید و بگوئید: أمیر المؤمنین را کشتند، أمیر المؤمنین را کشتند «چنانچه معاویه خون عثمان را بهانه کرد و بقتل و غارت مسلمانان پرداخت» نباید بخاطر کشتن من جز کشندۀ مرا بکشید.

متوجّه باشید اگر من بر أثر این ضربت ابن ملجم کشته شدم و وفات کردم از او با یک ضربت قصاص کنید، مبادا آن مرد را مثله کنید و دست و پایش را ببرید، زیرا من خود از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شنیدم که می فرمود: بپرهیزید از مثله گر چه نسبت بیک سگ گزنده باشد.

المختار السابع و الاربعون من کتبه علیه السّلام

اشارة

و من کتاب له علیه السلام الی معاویة

و إنّ البغی و الزّور یوتغان [یذیعان] بالمرء فی دینه و دنیاه و یبدیان خلله عند من یعیبه، و قد علمت أنّک غیر مدرک ما قضی فواته و قد رام أقوام أمرا بغیر الحقّ فتأوّلوا علی اللّه فأکذبهم، فاحذر یوما یغتبط [یغبط] فیه من أحمد عاقبة عمله، و یندم من أمکن الشّیطان من قیاده فلم یجاذبه. و قد دعوتنا إلی حکم القرآن و لست من أهله، و لسنا إیّاک أجبنا، و لکنّا أجبنا القرآن فی حکمه، و السّلام.

ص:134

اللغة

(الزور): خلاف الحقّ و یطلق کثیرا علی الشهادة الکاذبة، (یوتغان):

یهلکان، و الوتغ بالتحریک الهلاک، و قد وتغ یوتغ وتغا: أی أثم و هلک، (رام):

طلب، (فتأوّلوا): التّأویل: حمل الکلام علی خلاف ما قصد منه فی الظاهر أو حمل المجمل علی أحد محتملاته، و فی الشرح المعتزلی: فتالوا، أی حلفوا.

المعنی

قال ابن میثم: هذا الفصل من کتاب له إلیه بعد التحکیم و تمسّک معاویة بما حکم به الحکمان و یحتمل أن یکون عند إجابته إلی التحکیم.

أقول: صدر عنه علیه السّلام هذا الکتاب فی مبتدأ حکومة معاویة و استقرار سلطته الظالمة علی ناحیة کبیرة من البلدان الاسلامیّة المتعقّبة لتسلّطه علی سائر البلاد، و بیّن أنّ مبنی حکومته البغی و هو خروجه عن إطاعة الحکومة الحقّة الاسلامیّة و عدم إطاعته عن أمیر المؤمنین علیه السّلام و ایجاده الفوضی فی بلاد الشام و إغوائه لأهلها مؤیّدا بالزور و البهتان الّذی تمسّک به من الطلب بدم عثمان و تعاون اتباعه معه باتّهام علیّ علیه السّلام بقتله أو معاونته فی ذلک، و نبّهه علی أنّ الحکومة المکتسبة بهذین العاملین توجب هلاکه فی الدین و الدنیا و تبدی مساویه عند أهل النقد و أهل البصیرة فی مسیر التاریخ، و أشار إلی أنّه لا ینال ما رامه و ما قصد إلیه من تقمّصه بخلافة و أمارة ظاهرة الصلاح عند کافّة المسلمین کحکومة الأوّل و الثانی و أنّ المسلمین یتنفّرون عنه لمساوی أعماله، أو المقصود أنّه لا یدرک ثار عثمان عمّن قتله، أو المراد أنّه لا یدرک إثبات تهمة علیّ علیه السّلام بدم عثمان لأنّه زور و بهتان معلوم عند المسلمین.

ثمّ بیّن أنّ اناسا ممّن یؤیّدونه یطلبون السلطنة و الأمارة بغیر حقّ فتحالفوا علی اللّه علی ذلک فأکذبهم، و الظاهر أنّ المقصود من هؤلاء الأقوام طلحة و الزبیر و أشیاعهما ممّن حضر البصرة و أثاروا حرب الجمل فأکذبهم اللّه بانهزامهم و فشلهم، و حذّر بهذا التذکر معاویة و خوّفه من سوء عاقبته و أفاد علیه السّلام

ص:135

أنّ الشیطان قائده، فلا بدّ له من المقاومة تجاه الشیطان حتّی لا یندم من سوء عاقبته.

ثمّ أشار إلی أنّ دعوة معاویة إلی حکم القرآن کانت خدعة منه و أنّه لا یعتقد بالقرآن و لا یکون من أهله و أنّ أمیر المؤمنین و شیعته لم یوافقوا علی إجابته و إنّما وافقوا علی إجابة حکم القرآن فی أمر الامامة و الخلافة عن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و حکمه إقرار خلافة علیّ علیه السّلام لنصوص خاصة و عامّة تعین إمامته بعد النبیّ صلّی اللّه علیه و آله من الایات الدالة علی إمامته.

قال ابن میثم: قوله: و قد دعوتنا - إلی آخره صورة سؤاله و الجواب عنه، و کونه لیس من أهله إذ لم یکن صالحا للامامة کما سبق بیانه مرارا، و حیث لم یکن أهلا لأن یجاب إلی الرضا بالتحکیم أعلمه بذلک و أنه إنما أجاب القرآن إلی حکمه و ذلک فی قوله تعالی فی حقّ الزوجین: «و إن خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکما من أهله و حکما من أهلها» الایة، فجعل هذا أصلا و قاس علیه بالطریق الأولی حال الامّة عند وقوع الشقاق بینهم، و بعین ذلک احتجّ ابن عباس - رضی اللّه عنه - علی الخوارج حیث أنکروا التحکیم فقالوا: کیف یجوز لعلیّ أن یحکّم فی دین اللّه الرجال؟ فقال لهم: إنّ ذلک لیس بأمر علیّ علیه السّلام و إنما هو بأمر من اللّه تعالی فی کتابه، إذ یقول فی حقّ الزوجین: «و إن خفتم» الایة أ فترون أنّه أمر تعالی بذلک فی حقّ الرّجل و امرأته مراعاة لمصلحتهما و لا یأمر بذلک فی حقّ الامّة رعیا لمصلحتهم؟ فرجع کثیر منهم إلی قوله، و باللّه التوفیق.

أقول: و فی کلامه هذا موارد من النظر:

1 - أنّ مفاد قوله علیه السّلام (و لکنّا أجبنا القرآن فی حکمه) لیس الإجابة إلی الدّعوة بالتحکیم فی أمر الإمامة علی وجه عرضه معاویة، فانّ الإمامة تشریع إلهی لا یناله رأی البشر، بل المراد الإجابة إلی حکم القرآن فی تعیین أمر الإمامة و بیان أوصاف الإمام ممّا ینطبق علیه علیه السّلام.

2 - انّه علیه السّلام لم یرض بالتحکیم و إنّما أکرهوه علی ذلک فسکت عمّا یطلبه

ص:136

ذووا الباس من جنده حفظا لدماء أهله و خصوصا الحسن و الحسین علیهما السّلام منهم حیث إنّهما إمامان بعده و لا بدّ من بقائهما و تحمّلهما أمر الإمامة علی ما قرّره النبیّ صلّی اللّه علیه و آله، و قد أوضح علیه السّلام ذلک فیما أجاب به رأس الیهود فی مصاحبته معه علیه السّلام بعد المراجعة من صفیّن، کما ذکره الشّیخ الصّدوق رحمه اللّه فی الباب الرّابعة عشر من الخصال فی ضمن ما یلی به من الامتحان و الابتلاء فی زمان حیاة النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و بعد مماته، فاکره علیه السّلام علی التحکیم أوّلا و علی انتخاب أبی موسی الأشعری حکما ثانیا.

3 - أنّ قیاس الحکمیّة فی أمر الإمامة بالحکمیّة فی اختلاف الزّوجین قیاس مع الفارق من وجوه شتّی، فانّ الاختلاف بین الزّوجین یرجع إلی حقوقهما الخاصّة بهما و لهما الحقّ علی إسقاطها و الطلب بها و التراضی علیها بکلّ وجه و لکن أمر الإمامة حقّ إلهی و لا مدخل للرأی و النظر من النّاس فیها، و یرجع إلی کافّة الرّعیّة فکیف یصحّ تحکیم جمع أو أفراد فیه، و ما نقله عن ابن عبّاس لا یصحّ إلاّ علی وجه الجدال بالأحسن و الاحتجاج علی الخصم بما یلتزم به دحضا لشبهته و دفعا لتهمته و إرجاعا له إلی الحقّ بأیّ وجه تیسّر، و إلاّ فایة التحکیم بین الزّوجین بمعزل عن الإمامة و الخلافة خصوصا علی ما التزم به الامامیّة من أنها لا یثبت إلاّ بالنّص من المعصوم فی حقّ إمام معصوم.

الترجمة

از یک نامه ای که بمعاویه نگاشته است:

و راستی که شورش بر حکومت و گفتار دروغ مرد را در ورطه هلاکت دین و دنیا اندازند و کم و کاستی او را نزد تیز بینان و عیب جویان هویدا سازند.

تو بخوبی می دانی که آنچه بحکم قضای حتمی از دست رفته بدست نتوانی آورد، مردمی بنا حق دنبال کاری و مقامی ناشایست آنها رفتند و با هم بر خداوند هم سوگند شدند و خداوند دروغ آنها را فاش ساخت.

ص:137

بر حذر باش از روزی که بر هر که سرانجامش ستوده و رضایت بخش است رشک برند و هر کس شیطانش مهار کشیده و در برابرش مقاومتی نکرده و دنبال او رفته پشیمان است و افسوس می خورد.

تو ما را بحکم قرآن دعوت کردی با این که أهل آن نبودی، و ما هم پاسخ گو و پذیرای دعوت تو نبودیم ولی قرآن را در حکم و فرمانش پذیرا هستیم. و السّلام.

المختار الثامن و الاربعون من کتبه علیه السّلام

اشارة

و من کتاب له علیه السّلام الی غیره [الی معاویة أیضا]

أمّا بعد، فإنّ الدّنیا مشغلة عن غیرها، و لم یصب صاحبها منها شیئا إلاّ فتحت له حرصا علیها، و لهجا بها، و لن یستغنی صاحبها بما نال فیها عمّا لم یبلغه منها، و من وراء ذلک فراق ما جمع، و نقض ما أبرم! و لو اعتبرت بما مضی حفظت ما بقی، و السّلام.

اللغة

اللّهج: الحرص الشّدید.

المعنی

قال الشارح المعتزلی: و قد ذکر نصر بن مزاحم هذا الکتاب و قال:

إنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام کتبه إلی عمرو بن العاص، و زاد فیه زیادة لم یذکرها الرّضی:«أمّا بعد، فانّ الدّنیا مشغلة عن الاخرة، و صاحبها منهوم علیها، لم یصب شیئا منها قطّ إلاّ فتحت علیه حرصا، و ادخلت علیه مؤنة تزیده رغبة فیها و لن یستغنی صاحبها بما نال عمّا لم یدرک، و من وراء ذلک فراق ما جمع، و السّعید من وعظ بغیره، فلا تحبط أجرک أبا عبد اللّه و لا تشرک معاویة، فی باطله، فإنّ معاویة غمص النّاس و سفه الحقّ، و السّلام».

ص:138

قال نصر: و هذا أوّل کتاب کتبه علیّ علیه السّلام إلی عمرو بن العاص فکتب إلیه عمرو جوابه:

أمّا بعد، فانّ الّذی فیه صلاحنا، و ألفة ذات بیننا، أن تنیب إلی الحقّ، و أن تجیب إلی ما ندعوکم إلیه من الشّوری، فصبر الرّجل منّا نفسه علی الحقّ، و عذره النّاس بالمحاجزة، و السّلام.

قال نصر بن مزاحم: فکتب علیّ علیه السّلام إلی عمرو بن العاص بعد ذلک کتابا غلیظا و هو الّذی ضرب مثله فیه بالکلب یتبع الرّجل، و هو مذکور فی نهج البلاغة.

أقول: ما ذکره عن نصر بن مزاحم صریح فی أنّ هذا الکتاب موجّه إلی غیر معاویة و تذکّر بالغ لعمرو بن عاص فی الرجوع عن غیّه و هربه عن حبالة معاویة فانّه علیه السّلام نبّه علی أنّ مشغلة الإنسان علی وجهین:

1 - المشغلة الروحانیة و الهدف الإنسانی المجرّد عن الأمیال المادّیة و هی التقرّب إلی اللّه و تحصیل رضاه لأداء شکره و رسم العبودیّة تجاه عظمته ثمّ طلب رضوان اللّه و نیل المثوبات الاخرویّة و منها رعایة الوجهة الملکیّة و السّماویّة الرّاجعة إلی الرّوح الإنسانیّة الّتی هی من عالم القدس و التجرّد، و رعایة الأخلاق السامیة البشریّة من طلب العلم و المعرفة و کشف الحقائق الکونیّة و رموز أنوار الوجود المطلق.

2 - المشغلة الدّنیویّة الشاملة لما فیها من الامور المادیّة المتنوّعة کالمال و الجمال و الجاه و الانانیّة و کلّما یرجع إلی الغرائز الحیوانیّة من الملادّ و الشّهوات و المکاره و الأسفات الّتی منشأها کلتا القوّتین الشهویّة و الغضبیّة، فبیّن علیه السّلام أنّ ما رامه مخاطبه بهذا الکتاب سواء کان عمرو بن عاص کما نصّ علیه نصر بن مزاحم أو معاویة أو غیرهما ممّن یتبعهما محبّ للدّنیا و شئونها من الثّروة و القدرة و الجاه، و بیّن أنّ الدّنیا مشغلة موبقة و مهلکة للشاغل بها و للطالب لها لأنّ صاحب الدّنیا کشارب الماء المالح کلّما ازداد شربا ازداد عطشا، و کالمبتلی بمرض الاستسقاء لا یرتوی من شرب الماء.

ص:139

قال الشارح المعتزلی: «و الأصل فی هذا قول اللّه تعالی «لو کان لابن آدم وادیان من ذهب لابتغی لهما ثالثا، و لا یملأ عین ابن آدم إلاّ التراب» و هذا من القرآن الذی رفع و نسخت تلاوته».

مضافا إلی أنّ للدّنیا شئون و حوائج لا تحصی و لا یؤثر نیل شأن من شئونها أو قضاء حاجة من حوائجها عن سائر الشئون و الحوائج. بل کلّما نال طالبها حاجة من حوائجها و شأنا من شئونها ازداد حوائج اخری، فمن نال ثروتها یحتاج إلی حفظة یحفظونها و مخازن تحتویها، و من نال جاهها و ملوکیتها تحتاج إلی خدم و جند و أعوان، ثمّ بیّن أنّه من نال شیئا منها فلا یبقی له بل یفارقه و ینقطع منه إمّا بفناء ما ناله و زواله و هلاکه، و إمّا بموت صاحبه و طالبه، و عبّر عن الجامع بین الوجهین بقوله (و من وراء ذلک فراق ما جمع و نقض ما أبرم).

الترجمة

أمّا بعد براستی که دنیا از هر آنچه جز خودش بازدارنده است، دنیادار بچیزی از آن دست نیابد جز آنکه آزش بر آن بیفزاید و دلش بیشتر دربند آن باشد، و هرگز دنیادار بهر آنچه که از آن بدست آرد بی نیاز نگردد از آنچه را که بدان دست نیافته است.

و در دنبال آن همه جدا شدن از هر آنچه است که فراهم آورده و شکست هر آنچه است که محکم ساخته، و اگر تو از آنچه گذشته است عبرت پذیر باشی آنچه را که از عمر و فرصت برایت بجا است غنیمت شماری و نگهداری، و السّلام.

المختار التاسع و الاربعون من کتبه علیه السّلام

اشارة

و من کتاب له علیه السّلام الی امرائه علی الجیوش

من عبد اللّه علیّ بن أبی طالب أمیر المؤمنین إلی أصحاب المسالح:

ص:140

أمّا بعد فإنّ حقّا علی الوالی أن لا یغیّره علی رعیّته فضل ناله، و لا طول خصّ به، و أن یزیده ما قسم اللّه له من نعمه دنوّا من عباده، و عطفا علی إخوانه. ألا و إنّ لکم عندی أن لا أحتجز دونکم سرّا إلاّ فی حرب، و لا أطوی دونکم أمرا إلاّ فی حکم، و لا أؤخّر لکم حقّا عن محلّه، و لا أقف به دون مقطعه، و أن تکونوا عندی فی الحقّ سواء، فإذا فعلت ذلک وجبت للّه علیکم النّعمة، و لی علیکم الطّاعة، و أن لا تنکصوا عن دعوة، و لا تفرّطوا فی صلاح، و أن تخوضوا الغمرات إلی الحقّ، فإن أنتم لم تستقیموا لی علی ذلک لم یکن أحد أهون علیّ ممّن اعوجّ منکم، ثمّ أعظم له العقوبة، و لا یجد عندی فیها رخصة، فخذوا هذا من أمرائکم، و أعطوهم من أنفسکم ما یصلح اللّه به أمرکم، و السّلام.

اللغة

(أصحاب المسالح): جماعات تکون بالثغر یحمون البیضة، و المسلحة هی الثغر، کالمرغبة، (لا أحتجز): لا أستر، (لا تنکصوا): لا ترجعوا أی لا تردّوا الدّعوة، (الغمرة): اللّجة من البحر یغرق من وقع فیه.

الاعراب

أن لا یغیّره: ترکیب من لفظة أن الناصبة مع لاء النافیة، و فضل فاعل لقوله

ص:141

یغیّره، و الجملة خبر فانّ، و أن یزیده، عطف علی قوله: أن لا یغیّره، و هو خبر لقوله فانّ أیضا، دنوّا من عباده مفعول ثان لقوله یزیده.

المعنی

کتابه هذا إلی امراء الجیوش، أوّل مصدر تشریعیّ و سند قانونیّ للنظام العسکری فی الدّولة الإسلامیّة الفنیّة یبیّن فیه الحقوق و النظامات بین الوالی و هو مقام الرئاسة المطلقة للقوی المسلحة فی الحکومة مع الامراء و الضّباط و القوّاد الّذین بیدهم الأمر فی الحرب و السّلم، و تعرض فی هذا الکتاب للرابطة بین الوالی و الامراء و هم الطبقة الاولی و أصحاب الدرجة العلیا من المراتب العسکریّة المعبّر عنهم فی هذا العصر بالفریق، و دونهم درجات و مراتب متنازلة إلی أن ینتهی إلی قائد عشرة، و من بیان الرّابطة و الحقوق المتبادلة بین الوالی و امراء الجیوش یتّضح الحقوق و الروابط بین الامراء و سائر المأمورین و الرّؤساء، و قد بنی الأمر فی هذا المقام علی أکمل درجات الدیموقراطیة العلیا و هو سقوط الرتبة و المزیّة بین الوالی و امراء الجیوش، و بیّن أنّ هذا الفضل الّذی ناله الوالی من ارتقائه إلی مقام الرئاسة بأمر من اللّه أو بعلّة اخری کانتخابه من طرف الرّعیّة یلزم ألاّ یغیّره علی الرّعیّة و لا یثبت له درجة و مزیّة علیهم، بل لا بدّ و أن یزیده ما قسم اللّه له من نعمته دنوّا من عباده و عطفا علی إخوانه فیکون بینهم کأحدهم، و قد کان سیرته علیه السّلام مع رعیّته هکذا طول أیّام أمارته و ولایته، و هذا هو الدّرجة العلیا فی الدیموقراطیة لم یبلغ النّظامات الدیموقراطیّة البشریة إلیها بعد.

ثمّ التزم فی مقام ولایته العلیا لامراء جیوشه بامور أربعة:

1 - اشتراکهم معه فی الاطلاع علی إجراء کلّ أمر إلاّ فی بعض الأسرار المتعلّقة بالحرب، فانّه ربما یلزم إخفائه حتّی عن الأمراء، صیانة عن إفشائه قبل أوانه لئلاّ یطّلع علیه العدوّ، فکتمان الأسرار الحربیة من مهام الامور العسکریّة حتّی فی هذه العصور، و قد اکتسب نظره هذا أهمیّة فی خلال القرون الماضیة إلی هذا العصر، و قد اهتمّ الدّول الکبری فی إنشاء إدارات هامّة للتجسّس و کسب

ص:142

الاطلاع عن برامج أعدائهم فی الحروب و عن سائر ما یتعلّق بها.

قال ابن میثم: و یحتمل أن یکون ترک مشورتهم لأمرین:

أحدهما: أنّ أکثرهم ربّما لا یختار الحرب، فلو توقّف علی المشورة فیه لما استقام أمره بها، و لذلک کان کثیرا ما یحملهم علی الجهاد و یتضجّر من تثاقلهم علیه و هم له کارهون کما سبق.

الثانی: أن یکتم ذلک خوف انتشاره إلی العدوّ فیکون سبب استعداده و تأهّبه للحرب، و لذلک کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله إذا أراد سفرا إلی الحرب ورّی بغیره کما روی أنّه لما نوی غزاة بدر کتب للسریّة کتابا و أمرهم أن یخرجوا من المدینة إلی صوب مکّة یومین أو ثلاثة أیام، ثمّ ینظروا فی الکتاب و یعملوا بما فیه. فلمّا ساروا المدّة نظروا فیه فاذا هو یأمرهم فیه بالخروج إلی نخلة محمود و أن یفعلوا کذا و کذا ففعلوا و خرج النبیّ صلّی اللّه علیه و آله خلفهم إلی بدر و کان الظّفر لهم و لو أعلمهم حین أمرهم بالخروج أنّه یسیر إلی قریش لا نتشر ذلک إلی قریش و کان استعدادهم لهم أقوی، و جاز أن یکون ذلک أیضا مانعا لبعض الصحابة عن النّهوض خوفا من أهل مکّة و شوکتهم.

أقول: فی حمل کلامه هذا علی ترک المشورة معهم نظر، فانّ اخفاء بعض الامور الحربیّة غیر ترک المشورة، مع أنّ حروبه فی الجمل و صفیّن و نهروان کان مع الشور و الاطلاع.

و أما ما ذکره من إخفائه صلوات اللّه علیه أمر بدر فلا یوافق ما ذکر ابن هشام فی سیرته قال: فی (ص 369 ج 1 ط مصر) عن ابن عبّاس فی حدیث بدر قالوا:

لما سمع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بأبی سفیان مقبلا من الشام ندب المسلمین إلیهم فقال:

هاهی عیر قریش فیها أموالهم فاخرجوا إلیها لعلّ اللّه ینفلکموها فانتدب الناس فخف بعضهم و ثقل بعضهم و ذلک أنهم لم یظنوا أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یلقی حربا...

نعم ذکر فی غزوة تبوک ما یلی: إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أمر أصحابه بالتّهیؤ لغزو الرّوم، و ذلک فی زمن عسرة من الناس و شدّة من الحرّ و جدب من البلاء،

ص:143

و حین طابت الثمار، و النّاس یحبون فی ثمارهم و ظلالهم، و یکرهون الشّخوص علی الحال من الزّمان الّذی هم علیه، و کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قلّما یخرج فی غزوة إلاّ کنّی عنها و أخبر أنّه یرید غیر الوجه الّذی یصمد له إلاّ ما کان من غزوة تبوک فإنّه بیّنها للنّاس لبعد الشقة و شدّة الزمان و کثرة العدوّ الّذی یصمد له لیتأهّب النّاس لذلک اهبته فأمر النّاس بالجهاد و أخبرهم أنه یرید الرّوم...

2 - عدم استقلاله بانجاز الامور و اجرائها و دعوتهم للشرکة فیها إلاّ أن یکون ذلک الأمر حکما إلهیا فانّه لا مجال لاشتراک غیره معه فی بیان الحکم الإلهی أو إنشاء حکم شرعی.

3 - عدم تأخیر حقوقهم عن محلّه و وقته و عدم التردّد فیه، بل ینفذه فی وقته صریحا سواء کان فی عطایا بیت المال المقرّرة لهم أو غیرها ممّا یستحقونها.

4 - عدم التبعیض فیما بینهم و عدم ترجیح بعضهم علی بعض مع تساوی العمل و الرّتبة لأغراض شخصیّة أو قبلیّة أو ارتشاء أو استمالة و توصیة من ذوی النفوذ کما یرتکبه الولاة الغیر العدول أو الولاة الظلمة فانّهم یرجحّون من یستخدمهم فی أغراضهم علی غیرهم.

ثمّ أعلمهم علیه السّلام أنّ مراعات هذه الشروط یتمّ علیهم نعمة الولایة العادلة من اللّه تعالی فیلزم علیهم رعایة امور أربعة:

1 - الطّاعة فی کلّ ما أمرهم من الوظائف و ما وجّهه إلیهم من الأوامر.

2 - عدم ردّ دعوته فی اجراء الامور و إنجازها و ما یلزم فی ذلک من عقد المؤمرات و اللّجان المربوطة بها.

3 - عدم التّقصیر و التفریط فی اظهار نظرات اصلاحیّة و ارتکاب ما یلزم فی صلاح أمر الأمّة و حفظ وحدتها و الالفة بین أفرادها و جماعاتها لیکونوا یدا واحدة علی أعدائها.

4 - أن یخوضوا الغمرات و یتحمّلوا الشّدائد و یجهدوا فی تثبیت الحقّ و دحض الباطل.

ص:144

ثمّ توجّه إلی تشریع المجازات علی التخلّف بوجهین:

الألف - إسقاط الرتب و الدرجات عن المتخلّفین و إنزال المعوّجین عن درجاتهم فقال علیه السّلام:(فلم یکن أحد أهون علیّ ممّن اعوجّ منکم).

ب - تشدید العقوبة المقتضیة للتخلّف و ترک الانضباط و الاطاعة و عدم الارفاق بالمتخلّف.

فقد شرّع علیه السّلام فی کتابه هذا نظاما عسکریّا و أعطی اصولا کلّیّا فرّع علیه علماء الحقوق النظامیین قوانین شتّی یکون المدار علی العمل بها فی النظامات العسکریّة إلی عصرنا هذا.

الترجمة

از نامه ای که بفرماندهان و افسران قشون خود نوشته است.

از طرف بندۀ خدا علیّ بن أبی طالب أمیر المؤمنین بسرپرستان و فرماندهان مرزهای اسلامی.

أمّا بعد، براستی بر شخص والی و فرمانده کلّ و رئیس ارتش لازمست که فضیلت ولایت و فرمانروائی مزاج برادرانۀ او را دگرگون نسازد نسبت برعایا و زیر دستانش و مقام شامخی که مخصوص او است او را از امّت جدا نکند بلکه این نعمتی که خداوندش نصیب کرده او را به بندهایش نزدیکتر سازد و بر برادران همکیش او مهربانتر نماید، بدانید که شما را بر من این حقوق در عهده است:

1 - هیچ رازی را از شما کتمان نکنم و همۀ اطلاعات را در دسترس شما بگذارم و بشما گزارش دهم مگر راجع باسرار جنگی باشد که کتمان آن لازمست.

2 - هیچ أمری را بی مشورت و مراجعه بشما انجام ندهم مگر بیان حکم إلهی باشد که مخصوص مقام خود من است.

3 - هیچ یک از حقوق شماها را از موقع خود بتأخیر نیاندازم و دچار تردید و توقف نسازم.

ص:145

4 - تبعیضی میان شما قائل نشوم و همه را در حقوق و مزایا برابر بحساب آورم.

چون این شرائط و مقررات را رعایت کردم نعمت ولایت عدل إلهی بر شما مسلّم گردیده است، و شما هم باید چهار حق را نسبت بمن رعایت کنید:

1 - فرمانبردار و طاعت گزار باشید.

2 - دعوت مرا رد نکنید و از آن سرباز نزنید.

3 - در صلاح و اصلاح امور کشور و ملّت تقصیر و کوتاهی روا ندارید.

4 - در اجرای حق نهایت بکوشید و خود را باب و آتش بزنید تا حق مجری شود.

در خاتمه بدانید که اگر بر این مقررات پای بند نشوید و از آنها تخلّف ورزید هیچکس نزد من خوارتر و زبونتر نیست از کسی که راه کج رفته در میان شماها، و سپس مجازات و سزای او را سخت و بزرگ نمایم و تخفیف و گذشتی از آن رعایت نکنم این دستور را از فرماندهان خود بگیرید، و خود را آماده کنید که وسیلۀ صلاح کارهای خود باشید، و السّلام.

المختار الخمسون من کتبه علیه السّلام

اشارة

و من کتاب له علیه السلام الی عماله علی الخراج

من عبد اللّه علیّ أمیر المؤمنین إلی أصحاب الخراج:

أمّا بعد، فإنّ من لم یحذر ما هو صائر إلیه لم یقدّم لنفسه ما یحرزها، و اعلموا أنّ ما کلّفتم یسیر، و أنّ ثوابه کثیر، و لو لم یکن فیما نهی اللّه عنه من البغی و العدوان عقاب یخاف لکان فی ثواب اجتنابه ما لا عذر فی ترک طلبه، فأنصفوا النّاس من

ص:146

أنفسکم، و اصبروا لحوائجهم، فإنّکم خزّان الرّعیّة، و وکلاء الامّة، و سفراء الأئمّة، و لا تحشموا أحدا عن حاجته، و لا تحبسوه عن طلبته، و لا تبیعنّ للنّاس فی الخراج کسوة شتاء و لا صیف و لا دابّة یعتملون علیها و لا عبدا، و لا تضربنّ أحدا سوطا لمکان درهم، و لا تمسّنّ مال أحد من النّاس مصلّ و لا معاهد إلاّ أن تجدوا فرسا أو سلاحا یعدی به علی أهل الإسلام فإنّه لا ینبغی للمسلم أن یدع ذلک فی أیدی أعداء الإسلام فیکون شوکة علیه، و لا تدّخروا أنفسکم نصیحة، و لا الجند حسن سیرة، و لا الرّعیّة معونة، و لا دین اللّه قوّة، و أبلوا فی سبیل اللّه ما استوجب علیکم، فإنّ اللّه سبحانه قد اصطنع عندنا و عندکم أن نشکره بجهدنا، و أن ننصره بما بلغت قوّتنا، و لا قوّة إلاّ باللّه العلیّ العظیم.

اللغة

(السفیر): الرسول، (حشمته) و احتشمته بمعنی: أی أغضبته و أخجلته، (الشوکة): القوّة، (أبلیته): أعطیته.

الاعراب

عقاب: اسم لم یکن اخّر عن خبره، یخاف: فعل مبنی للمفعول المستتر فیه و الجملة صفة لقوله عقاب، ما لا عذر: ما نکرة موصوفة بما بعده و هو اسم مکان.

ص:147

لا تبیعنّ: نهی مؤکد بنون التأکید الثقیلة، کسوة شتاء: مفعول، اصطنع:

افتعال من صنع أی أعطی، أن نشکره: بمنزلة المفعول له لقوله: اصطنع بحذف اللام أی لأن نشکره، قال فی الشرح المعتزلی: و حذفها أکثر نحو قوله تعالی «لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللّهُ عَلَیْهِمْ » 80 - المائدة».

المعنی

قد نظّم علیه السّلام فی کتابه هذا الاقتصاد العمومی و اعتمد فی نظمه هذا علی الایمان و الأخلاق، فانّ أکثر ما یصل إلی بیت المال فی ذلک الزمان یجتمع من أموال الزکاة الّتی تتعلّق بالمسلمین فیما یجب علیه الزکاة من الغلاّت الأربعة و الأنعام الثلاثة و الذهب و الفضّة المسکوکتین بشرائطها المقرّرة فی الفقه الاسلامی و من أموال الخراج الّتی تؤخذ من أهل الذّمة و المعاهدین الّذین یعملون فی الأراضی المفتوحة عنوة، فانّ هذه الأراضی ینتقل إلی ملک المسلمین عموما فتسلم إلی من یعمل فیها قبال سهم من زراعتها أو مقدار معین من النقود و الأوّل یسمّی بالمقاسمة و الثانی بالخراج.

قال ابن هشام فی سیرته «ص 241 ج 2 ط مصر»: فأخبرنی ابن هشام أنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله افتتح خیبر عنوة بعد القتال و کانت خیبر ممّا أفاء اللّه عزّ و جلّ علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و خمّسها رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و قسّمها بین المسلمین و نزل من نزل من أهلها علی الجلاء بعد القتال فدعاهم رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله فقال: إن شئتم دفعت إلیکم هذا الأموال علی أن تعملوها و تکون ثمارها بیننا و بینکم و أقرّکم ما أقرّکم اللّه، فقبلوا فکانوا علی ذلک یعملونها و کان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله یبعث عبد اللّه بن رواحة فیقسّم ثمرها و یعدل علیهم فی الخرص.

و قد نظّم أمر الخراج فی البلاد الّتی استولی علیه المسلمون بعد ذلک من بلاد الرّوم و فارس، و قد بعث عمر أیّام حکومته عبد اللّه بن مسعود و حذیفة بن یمان لمساحة الأراضی العامرة فی عراق و ضرب الخراج فحسبوها ثلاثین ألف ألف جریب من مزارع الحنطة و الشعیر و النخل فضربوا علی کلّ جریب من النخیل

ص:148

ثمانیة دراهم و من الحنطة درهمین و من الشعیر أقلّ من ذلک، فکان الخراج یبلغ مأئة و سبعون ألف ألف درهم، و کان مهمّة الحکومة الاسلامیّة تحصیل هذا الخراج و حفظه و إیصاله إلی موارده و مصارفه، فکان عمّال الخراج من عمد النظام فی عالم الاسلام، و کان یعتمد علی تقواهم و دینهم فی ذلک و قد نبّههم علیه السّلام علی ذلک و حذّرهم من الخیانة و التسامح فی أموال المسلمین فابتدأ کلامه بقوله:

(فانّ من لم یحذر ما هو سائر إلیه، لم یقدّم لنفسه ما یحرزها) أشار إلی أنّ المسیر هو الموت و لقاء اللّه العالم بکلّ خفیّة و خائنة فمن اهتمّه أمر نفسه فلا بد من الحذر من موارد الهلکة و العقاب، و نبّه علی أنّ اشتغالهم بأمر الخراج لا بدّ و أن یکون باعتبار إطاعة اللّه و ولیّه فیما یلزم علیهم و یکون فی عهدتهم لا باعتبار ما ینالونه من الاجرة المالیّة فی هذا العمل بما هو حلال لهم، فقال علیه السّلام:(ما کلّفتم یسیر و إنّ ثوابه کثیر) و أکّد ذلک بقوله:(لو لم یکن فیما نهی اللّه عنه من البغی و العدوان عقاب یخاف، لکان فی ثواب اجتنابه ما لا عذر فی ترک طلبه).

ثمّ حرّضهم علی رعایة العدل و الانصاف فی أخذ الخراج و إیصاله إلی مصارفه، قال ابن هشام فی سیرته (ص 239 ج 2 ط مصر): فکان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله کما حدّثنی عبد اللّه بن أبی بکر - یبعث إلی أهل خیبر عبد اللّه بن رواحة خارصا بین المسلمین و یهود فیخرص علیهم فاذا قالوا: تعدّیت علینا قال: إن شئتم فلکم و إن شئتم فلنا فتقول یهود: بهذا قامت السماوات و الأرض.

ثمّ وصف عمّال الخراج بألقاب شامخة ثلاثة:

1 - جعلهم خزّان الرّعیّة فیلزم علیهم رعایة الأمانة و ترک الخیانة.

2 - جعلهم و کلاء الامّة فلا بدّ لهم من رعایة العدالة و المصلحة فی ما حوّل إلیهم من أمر الامّة.

3 - جعلهم سفراء الأئمّة فلا بدّ لهم من حفظ مقام سفارتهم برعایة الصحّة و الأمانة فی ما تحت أیدیهم.

ثمّ نهاهم عن إظهار الحشمة و الهیبة تجاه الناس لیمنعوهم عن إظهار حوائجهم

ص:149

و یحبسوهم عن مطالبهم.

ثمّ استثنی من الخراج لوازم المعیشة من اللباس و دوابّ العمل و العبد الخادم و نهی عن ضرب الناس فی تحصیل الخراج و عن مصادرة أموالهم و إن کانوا کفّارا فی ذمّة الاسلام و عهده إلاّ أن یکون ممّا یعین به علی مخالفة الاسلام و تقویّة أعداء الاسلام من الفرس و السلاح فلا بدّ من ضبطها لدفع مادّة الفساد و حفظ الأمن فی البلاد الاسلامیّة.

ثمّ وصّاهم امورا أربعة:

1 - بذل النّصح لأنفسهم.

2 - و حسن السیرة مع الجنود الّذین یضحّون أنفسهم فی سبیل تقویة الاسلام.

3 - و إعانة الرعیّة فیما یقوّیهم علی العمل و الاکتساب لتوفیر الفوائد و مزید الدخل القومی.

4 - تقویة الدین بالتبلیغ و المواظبة علی العمل بقوانینه.

ثمّ أمرهم بالجدّ فی سبیل ما أوجب اللّه علیهم من التکالیف و ضبط الخراج و رعایة الأمانة فیه لأداء شکر اللّه تعالی فی قبال نعمة الاسلام و التسلّط علی الأعداء و بلادهم و نعمهم.

الترجمة

از نامه ای که بکارمندان خراج نگاشت:

از طرف بندۀ خدا علی امیر مؤمنین بأصحاب خراج أمّا بعد هر کس از سرانجامی که بدان در حرکت است نهراسد برای خود پیشگیری لازم را مراعات نکرده است، بدانید این وظیفه ای که بشما واگذار شده اندک است و ثوابش بسیار است، اگر در ارتکاب آنچه خداوند از آن نهی کرده از ستمگری و تجاوز عقوبتی بیمناک نبود همان درک ثواب اجتناب از آن برای قطع عذر در ترک اطاعت فرمان خدا بس بود.

از طرف خود نسبت بمردم انصاف را رعایت کنید و در برابر انجام حوائج

ص:150

و نیازمندیهای آنان شکیبا باشید زیرا شماها خزانه داران رعیّت و وکلاء امّت و سفیران أئمّه هستید، هیچکس را از نیازی که دارد گرفتار حشمت خود نسازید و او را از تقاضایش باز ندارید.

برای تحصیل خراج از مردم جامۀ تن آنها را چه تابستانی باشد و چه زمستانی نفروشید و حیوانی که وسیلۀ کار آنها است از گاو و الاغ نفروشید و بنده و خدمتکار را هم بفروش نرسانید.

بخاطر یک درهم بدهی خراج احدی را یک تازیانه نزنید، بمال احدی چه مسلمان باشد و چه کافر در پناه اسلام دست درازی نکنید، مگر این که اسب یا ساز و برگ جنگ باشد که وسیلۀ تجاوز بأهل اسلام گردد که برای مسلمان نشاید که نیروی جنگی را در دست دشمنان اسلام وانهد و وسیله شوکت آنها در برابر مسلمانان گردد.

از نصیحت و اندرز خود دریغ نکنید و از خوشرفتاری با قشونی ها کوتاهی نکنید، از کمک برعیّت خودداری ننمائید و از تقویت و تأیید دین خدا باز نایستید در راه آنچه خدا بر شما واجب کرده تلاش کنید، زیرا خداوند بما و شماها احسان کرده و نعمت بخشیده تا با همه کوشش خود شکر او را بگزاریم و تا آنجا که نیروی ما برسد او را یاری کنیم و جنبش و توانی نیست جز بخداوند والا و بزرگوار.

المختار الواحد و الخمسون من کتبه علیه السّلام

اشارة

و من کتاب له علیه السلام الی امراء البلاد فی معنی الصلاة

أمّا بعد، فصلّوا بالنّاس الظّهر حتّی تفیء الشّمس مثل مربض العنز، و صلّوا بهم العصر و الشّمس بیضاء حیّة فی عضو من النّهار حین یسار فیها فرسخان، و صلّوا بهم المغرب حین یفطر الصّائم و یدفع

ص:151

الحاجّ إلی منی، و صلوا بهم العشاء حین یتواری الشّفق إلی ثلث اللّیل، و صلّوا بهم الغداة و الرّجل یعرف وجه صاحبه، و صلّوا بهم صلاة أضعفهم و لا تکونوا فتّانین.

اللغة

(مربض العنز): محلّ نوم الشاة طوله یقرب من ذراعین و عرضه یقرب من ذراع، (و یدفع الحاجّ إلی منی): وقت الافاضة من عرفات إلی منی و هو آخر یوم عرفة یبتدء من المغرب الشرعی، (یتواری الشفق): یزول الحمرة المغربیّة الحادثة بعد غروب الشمس، (و الرجل یعرف وجه صاحبه): أی إذا کانا تحت السماء و لم یکن غیم و لا مانع.

الاعراب

صلّوا بالناس: الباء فی قوله: بالناس، یشبه أن تکون للتعدیة کالباء فی ذهب به لأنّ الامام یوجد الصلاة فی المأمومین بتصدّیه للامامة کما أنّ ذهب به ربما یستعمل فی مقام تصدّی الفاعل لهدایة الذاهب و إمامته فی الذهاب، مثل مربض العنز: أی فیئا مثل مربض العنز فحذف الموصوف و هو مفعول مطلق لقوله تفیء، و الشمس بیضاء حیّة مبتدأ و خبر و الجملة حالیّة عن فاعل صلّوا، و فی عضو من النهار: ظرف مستقرّ خبر بعد خبر لقوله: و الشمس، و کذلک قوله:

حین یسار فیها فرسخان، و یمکن أن یکون ظرفا لغوا متعلّقا بقوله: صلّوا، و قوله:

حین یفطر الصائم، ظرف متعلّق بقوله: صلّوا.

المعنی

هذا دستور لإقامة صلاة الجماعة مع النّاس إلی امراء البلاد لأنّ الإمامة فی الصّلاة من أهمّ وظائف الامراء فی الإسلام و خصوصا فی ذلک العصر لأنّ،

ص:152

الجماعة فی الصلاة محور تربیة المسلمین و تعلیمهم لما یهمّهم من امور الدین و خصوصا تعلیم آی القرآن و سوره، فانّ الامام یقرأ بعد الحمد ما یتیسّر من سور القرآن الکریم و المأمومین ینصتون له و یحفظون ما یقرؤه بالمداومة و المحافظة علی الصلاة کما أنّ إقامة الصلاة فی صفوف مرصوصة منظمّة یدرّبهم علی الاصطفاف تجاه الأعداء فی میادین الجهاد و معارک القتال و هو فنّ نظامی عسکری کان له أثر کبیر فی تقدّم جیوش الاسلام و الغلبة علی أعدائهم، و قد اشیر إلیه فی قوله تعالی «إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ » 3 - الصفّ» فالمقاتلة فی صفّ کأنّهم بنیان مرصوص ممّا یدربون علیها فی الاصطفاف لصلاة الجماعة.

فالظاهر أنّ هذا الدستور لا یرجع إلی تحدید أوقات الصلاة تشریعا بحیث یمکن الاستناد به لاثبات الوقت المشروع، نعم یستفاد منه أنّ إقامة الصلاة فی هذه الأوقات مقرونة بالفضیلة و مناسبة مع حال الامّة.

و لیس الغرض منه تحدید وقت الصلاة الشرعی کما یظهر من ابن میثم قال:

«ص 133 ج 5» بیّن فی هذا الکتاب أوقات الصلاة المفروضة، فالأوّل وقت الظهر وحدّه بوقت فیء الشمس أی رجوعها و میلها إلی المغرب، ثمّ نبّه بتقدیره بمربض العنز و هو أوّل وقت الظهر و ذلک ممّا یختلف باختلاف البلاد.

أقول: ظاهر کلامه بل صریحه أنّ رجوع الظلّ الحادث بعد الزوال إلی مقدار مربض العنز أوّل وقت الظهر، و فیه:

1 - أنّ ظاهر قوله علیه السّلام:(صلّوا بالناس الظهر حتّی تفیء الشمس مثل مربض العنز) أنّ بلوغ الفیء إلی هذا المقدار آخر وقت صلاة الظهر، لأنّ لفظة حتّی تفید انتهاء الغایة فی الزمان و المکان لا ابتداءها، فالمقصود أنّه صلّوا الظهر من حین الزوال إلی أن یبلغ الفیء هذا المقدار.

2 - أنّه مخالف لقوله تعالی «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلی غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً » 87 - الأسراء».

قال فی المجمع: أقم الصّلوة لدلوک الشمس، أی لزوالها و میلها، یقال:

ص:153

دلکت الشمس و النجوم من باب قعد دلوکا إذا زالت و مالت عن الاستواء، قال الجوهری: و یقال دلوکها غروبها، و هو خلاف ما صحّ عن الباقر علیه السّلام من أنّ دلوک الشمس زوالها، فهذه الایة شرّعت أوقات الصلاة و ابتدأت ببیان وقت الظهر من حین زوال الشمس و رجوع الفیء إلی مقدار مربض العنز متأخّر عنه بساعات خصوصا فی البلاد الّتی یسامت الشمس رءوس أهلها و یزول الظلّ عند زوال الشمس کالمدینة فی أیّام من کون الشمس فی برج جوزاء.

3 - أنّه مخالف لما اتّفق علیه الفقهاء الامامیّة من أنّ أوّل وقت صلاة الظهر من حین زوال الشمس و میلها عن دائرة نصف نهار البلد.

قال المحقّق فی الشرائع: فما بین زوال الشمس إلی غروبها وقت للظهر و العصر و إن کان یختصّ الظهر من أوّله بمقدار أدائها و کذا العصر من آخره و ما بینهما فمشترک.

قال صاحب الجواهر فی شرح کلامه: کلّ ذلک علی المشهور بین الأصحاب بل لا خلاف فی کون الزوال مبدأ صلاة الظهر بین المسلمین کما عن المرتضی و غیره الاعتراف به عدا ما یحکی عن ابن عبّاس و الحسن و الشعبی من جواز تقدیمها للمسافر علیه بقلیل و هو بعد انقراضه لا یقدح فی إجماع من عداهم من المسلمین علی خلافه إن لم یکن ضروریّا من ضروریّات الدین.

ثمّ تعرّض صاحب الجواهر رحمه اللّه لأخبار کثیرة یستفاد منها تأخیر وقت الظهر عن الزوال، فقال: فما فی صحیح الفضلاء عن الباقر و الصادق علیهما السّلام من أنّ وقت الظهر بعد الزوال قدمان و وقت العصر بعد ذلک قدمان، و صحیح زرارة عن الباقر علیه السّلام أنّ وقت الظهر بعد ذراع من زوال الشمس و وقت العصر ذراعین من وقت الظهر، و ذلک أربعة أقدام من زوال الشمس، بل عن ابن مسکان أنّه قال:

حدّثنی بالذراع و الذراعین سلیمان بن خالد و أبو بصیر المرادی و حسین صاحب القلانس و ابن أبی یعفور و من لا أحصیه منهم، و خبر عبد اللّه بن مسکان أنّه کان حائط مسجد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قبل أن یظلّل قامة و کان إذا کان الفیء ذراعا و هو قدر مربض

ص:154

غزال صلّی الظهر و إذا کان ضعف ذلک صلّی العصر و نحوه غیره.

و خبر إسماعیل الجعفی عن أبی جعفر علیه السّلام: کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله إذا کان فیء الجدار ذراعا صلّی الظهر و إذا کان ذراعین صلّی العصر، قلت: إنّ الجدار یختلف، بعضها قصیر و بعضها طویل؟ فقال: کان جدار مسجد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یومئذ قامة.

و خبر إسماعیل بن عبد الخالق عن الصادق علیه السّلام: إنّ وقت الظهر بعد الزوال بقدم أو نحو ذلک إلاّ فی یوم الجمعة أو فی السفر فانّ وقتها حین تزول الشمس.

و مضمر ابن أبی نصر: سألته عن وقت صلاة الظهر و العصر؟ فکتب: قامة للظهر و قامة للعصر.

و خبر عمر بن سعید بن هلال عن الصادق علیه السّلام: قال: قل لزرارة إذا کان ظلّک مثلک فصلّ الظهر و إذا کان ظلّک مثلیک فصلّ العصر.

و خبر سعید الأعرج عن الصادق علیه السّلام أیضا عن وقت الظهر، أ هو إذا زالت الشمس؟ فقال: بعد الزوال بقدم أو نحو ذلک إلاّ فی السفر و یوم الجمعة فانّ وقتها إذا زالت الشمس فقال: بعد الزّوال.

و خبر ابن شعیب عن الصادق علیه السّلام: سألته عن صلاة الظهر؟ فقال: إذا کان الفیء ذراعا قلت: ذراعا من أیّ شیء؟ قال: ذراعا من فیئک، قلت: فالعصر؟ قال: الشطر من ذلک، قلت: هذا شبر؟ قال: أ و لیس الشبر بکثیر.

و خبر زرارة عن الصادق علیه السّلام أیضا: وقت الظهر علی ذراع.

و خبر ذریح المحاربی: سأل أبا عبد اللّه اناس و أنا حاضر، إلی أن قال:

فقال بعض القوم: إنّا نصلّی الاولی إذا کانت علی قدمین و العصر علی أربعة أقدام فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: النصف من ذلک أحبّ إلیّ.

و خبر أبی بصیر عن الصادق علیه السّلام: الصلاة فی الحضر ثمان رکعات إذا زالت الشمس ما بینک و بین أن یذهب ثلثا القامة، فاذا ذهب ثلثا القامة بدأت بالفریضة.

ص:155

و خبر عبید بن زرارة: سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام من أفضل وقت الظهر؟ قال:

ذراع بعد الزوال، قال: قلت: فالشتاء و الصیف واحد؟ قال: نعم.

و یستفاد من مجموع هذه الأخبار امور:

1 - أنّ المقصود من مربض العنز فی کلامه علیه السّلام هو مقدار مربضه عرضا و یقرب من ذراع.

2 - أنّ المقصود من هذه التعبیرات المختلفة کمربض العنز و مربض الغزال و الذراع و القدمین أمر واحد و أنّ اختلاف التعبیر بمناسبة انس ذهن المخاطب بأحد هذه المقادیر.

3 - أنّ تأخیر صلاة الظهر عن الزوال بهذا المقدار کان لغرض من الأغراض:

منها - إرادة الرخصة فی التنفّل کما ذکره فی الجواهر، قال: محمول علی إرادة الرخصة للمتنفّل فی تأخیر الظهر هذا المقدار و أنّه لا یتوهّم حرمته للنهی عن التطوّع وقت الفریضة کما یؤمی إلیه الأمر بالظهر عند الزوال حیث لا تشرع النافلة فیه کالسفر یوم الجمعة، و فی خبر زرارة قال: قال لی: أ تدری لم جعل الذراع و الذراعان؟ قال: قلت: لم؟ قال: لمکان الفریضة لک أن تتنفّل من زوال الشمس إلی أن یبلغ ذراعا فاذا بلغ ذراعا بدأت بالفریضة و ترکت النافلة.

و منها - انتظار اجتماع الناس و حضورهم فی الجماعة و عدم تخلّف أحد منها کما هو الظاهر من دستوره لامراء بلاده.

و منها - انتظار برودة الهواء فی الأیّام الشدیدة الحرّ کما ورد من قوله صلّی اللّه علیه و آله «أبردوا بصلاة الظهر» و فسّر بأنّ المقصود من الإبراد بصلاة الظهر هو تأخیره إلی أن یبلغ الظلّ مقدار ذراع و تنکسر سورة الحرّ.

هذا، و لم یتعرّض علیه السّلام فی کتابه هذا لبیان آخر وقت الظهر، و هذا دلیل علی أنّه لیس فی مقام تحدید الوقت، و وقت صلاة العصر بعد مضیّ مقدار أداء صلاة الظهر من الزوال و یمتدّ إلی غروب الشمس فیختصّ العصر بمقدار أربع رکعات من آخر النهار کما فی مرسلة داود بن فرقد المنجبرة عن الصادق علیه السّلام إذا

ص:156

زالت الشمس فقد دخل وقت الظهر حتّی یمضی مقدار ما یصلّی المصلّی أربع رکعات فاذا مضی ذلک فقد دخل وقت الظهر و العصر حتّی یبقی من الشمس مقدار ما یصلّی أربع رکعات فاذا بقی مقدار ذلک فقد خرج وقت الظهر و بقی وقت العصر حتّی تغیب الشمس - إلخ.

و لکنّه قرّر وقت أداء صلاة العصر و عقد الجماعة لها بقوله:(و صلّوا بهم العصر و الشمس بیضاء حیّة) أی لم ینکسر ضوؤها بقربها و هبوطها إلی افق المغرب ثمّ أوضح ذلک بقوله (حین یسار فیها فرسخان) و المقصود سیر القوافل المعمولة و یشغل مسیر الفرسخین ممّا یقرب من ساعتین و الظلّ فی هذا الوقت یقرب من المثلین کما نقل فی الجواهر: و دخل أبو بصیر علی أبی عبداللّه علیه السّلام فقال: إنّ زرارة سألنی عن شیء فلم اجبه فقد ضقت من ذلک فاذهب أنت رسولی إلیه فقل له: صلّ الظهر فی الصیف إذا کان ظلّک مثلک و العصر إذا کان مثلیک، و کان زرارة هکذا یصلّی فی الصیف.

و لم یتعرّض علیه السّلام لبیان آخر وقت العصر أیضا و قد عرفت أنّه یمتدّ إلی غروب الشمس.

و أمّا صلاة المغرب فقد أمر بعقد الجماعة لها من أوّل وقتها و هو غروب الشمس و ذکر له علامتین:

1 - حین یفطر الصائم، و إفطار الصائم إنّما یکون بعد انتهاء النهار و دخول اللیل لقوله تعالی «ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَی اللَّیْلِ ».

2 - حین یدفع الحاجّ من عرفات إلی المشعر، و هو بعد انتهاء نهار عرفة أیضا و لکن فی التعبیر بقوله علیه السّلام: إلی منی، غموض فانّ دفع الحاجّ إلی منی إنّما یکون فی عشیّة یوم الترویة لیبیتوا بمنی ثمّ یذهبوا إلی عرفات من صبیحة الیوم التاسع و لیس له وقت محدود و علی أیّ حال فالمقصود إقامة صلاة المغرب فی أوّل اللیل بعد انتهاء النهار، و قد اختلف کلمات الأصحاب فی تحدیده:

قال فی الشرائع: و کذا إذا غربت الشمس دخل وقت المغرب و یختصّ من

ص:157

أوّله بمقدار ثلاث رکعات ثمّ یشارکها العشاء حتّی ینتصف اللیل و یختصّ العشاء من آخر الوقت بمقدار أربع رکعات - إلی أن قال: و یعلم الغروب باستتار القرص و قیل: بذهاب الحمرة عن المشرق و هو الأشهر، قال صاحب الجواهر فی شرحه:

بل فی کشف اللثام أنّه مذهب المعظم بل هو المشهور نقلا و تحصیلا فتوی و عملا شهرة عظیمة سیّما بین المتأخّرین، بل فی الریاض أنّ علیه عامّتهم إلاّ من ندر، بل فی المعتبر أنّ علیه عمل الأصحاب کما عن التذکرة بل عن السرائر الاجماع علیه....

أقول: لا إشکال فی أنّ المدار فی دخول اللیل و انتهاء النهار هو سقوط الشمس عن الافق و غیبوبة الشمس عن الأبصار و الأنظار و حلول السواد محلّ بیاض النهار، و لکنّ البحث فی أنّ سقوط الشمس عن أیّ الافق مدار نهایة النهار و دخول اللیل، فالأفق الظاهری هو ما یحیط به خطّ موهوم یخرج من عین الناظر و یتّصل بمنتهی الافق فی الأرض المستویة بحیث إذا هبطت عنه الشمس تغیب عن عین الناظر، و الافق الحقیقی هو ما یحیط به دائرة متوهّمة یمرّ بمرکز الأرض من تحت رجل الناظر بحیث إذا جاوزت عنه الشمس تقع محاذیة للقسم الأسفل من الکرة الأرضیة، فسقوط الشمس عن الافق الظاهری محسوسة فی الأرض المستویة و أمّا سقوطه عن الافق المرکزی فیعلم بعلامة و هی ذهاب الحمرة المشرقیّة الحادثة أوان غیبوبة الشمس عن الافق الظاهری کان، فینبغی أن یقال أنّه لا خلاف فی انّ حقیقة المغرب هو سقوط القرص کما أنّه لا خلاف بین الامامیّة فی اعتبار ذهاب الحمرة علامة للمغرب، إنّما الکلام فی تحقیق معنا ذهاب الحمرة عن المشرق، ففسّره بعضهم بانّه عبارة عن ارتفاع الحمرة إلی فوق الرأس ثمّ هبوطها إلی افق المغرب و ظهورها هناک، و لکنّه لیس بصحیح، لأنّ الحمرة المشرقیّة ترتفع عن الافق إلی فوق القامة ثمّ تمحو و تضمحلّ و لا مفهوم لتجاوز الحمرة عن فوق الرأس بهذا المعنی.

و فسّره بعضهم بارتفاع الحمرة عن افق المشرق إلی ما یتجاوز قامة إنسان معتدل بحیث إذا توهّم قیام إنسان فی الافق الشرقی و قیس الحمرة المرتفعة معه

ص:158

کانت الحمرة فوق رأسه فیصحّ أن یقال إنّ الحمرة جاوزت عن الرأس، و هذا هو الصحیح.

فالحاصل أنّ المغرب یدخل بسقوط الشمس عن الافق المرکزی و علامته ارتفاع الحمرة عن افق المشرق فوق القامة و إن کانت باقیة بعد، و هذا هو المراد من تجاوز الحمرة قمّة الرأس، کما ورد فی مرسل ابن أبی عمیر الّذی وصفه فی الجواهر بأنّه فی قوّة المسند عن الصادق علیه السّلام وقت سقوط القرص و وقت الافطار من الصیام أن تقوم بحذاء القبلة و تتفقّد الّتی ترتفع من المشرق فاذا جاوزت قمّة الرأس إلی ناحیة المغرب فقد وجب الافطار و سقط القرص - انتهی.

و هذا هو مراد ابن أبی عقیل فیما حکی عنه کما فی الجواهر:

«أوّل وقت المغرب سقوط القرص، و علامة ذلک أن یسودّ افق السماء من المشرق و ذلک اللیل» فانّه لا معنی لتجاوز الحمرة عن قمّة الرأس إلاّ ارتفاعها فوق القامة فانّها بعد ذلک تضمحلّ و تمحو فانّ ظهور هذا الحمرة إنّما هو من تجلّی أشعّة الشمس فی الطبقة البخاریّة الهوائیّة حول الافق.

و یؤیّد ذلک ما رواه فی الجواهر عن کتاب محمّد بن علیّ بن محبوب، قال:

أمرت أبا الخطّاب أن یصلّی المغرب حین زالت الحمرة من مطلع الشمس فجعل هو الحمرة الّتی من قبل المغرب و کان یصلّی حین یغیب الشفق.

هذا، و لم یتعرّض علیه السّلام فی کتابه هذا لبیان آخر وقت صلاة المغرب و قد عرفت أنّه یمتدّ إلی نصف اللیل و إن اختصّ من آخره مقدار أربع رکعات بصلاة العشاء.

ثمّ قال علیه السّلام (و صلّوا بهم العشاء حین یتواری الشفق الی ثلث اللیل).

فقد فسّر الشفق بالحمرة المغربیة، قال فی الشرح المعتزلی: فأمّا وقت العشاء فقال الشعافعی: هو أن یغیب الشفق و هو الحمرة - إلی أن قال: و قد حکینا مذهب أبی حنیفة فیما تقدّم و هو أن یغیب الشفق الّذی هو البیاض و به قال زفر و المزنی - انتهی.

ص:159

فقد تری اختلاف الفقهاء فی أنّ الشفق هو الحمرة المغربیّة القلیلة البقاء بعد غروب الشمس أو البیاض الباقی فی افق المغرب إلی ما یقرب ساعتین من اللیل، و قد فسّر بعض الفقهاء الشفق بالحمرة المغربیّة فقال بضیق وقت المغرب و نافلتها حیث إنّ هذا الوقت لا یکفی إلاّ لأداء فریضة المغرب و نافلتها، و الظاهر أنّ المراد من الشفق فی کلامه علیه السّلام هو البیاض الساطع بعد غروب الشمس إلی مقدار ساعة و نصف من اللیل تقریبا فانّه المعهود لأداء صلاة العشاء عند تفریقها عن صلاة المغرب، و علیه جرت السنّة و السیرة فی مدینة الرسول صلّی اللّه علیه و آله إلی عصرنا هذا.

و حدّد علیه السّلام آخر وقت أداء صلاة العشاء بمضیّ ثلث اللیل و ظاهره سعة وقت إقامة الجماعة فی صلاة العشاء إلی ثلث اللیل باختلاف وضع البلدان و اختلاف اللیل و النهار فی الفصول المختلفة و لیس المقصود أنّ ثلث اللیل نهایة وقت صلاة العشاء علی وجه الاطلاق، لما عرفت ممّا ذکرنا أنّ هذا الکتاب لیس بصدد بیان الأوقات بحدودها، بل المقصود منه دستور لإقامة الجماعة فی وقت مناسب لها.

و أمّا الغداة فقال علیه السّلام(و صلّوا بهم الغداة و الرجل یعرف وجه صاحبه)و هذا التعبیر کنایة عن بسط ضوء الفجر بحیث یعرف الرجل صاحبه إذا نظر إلیه کما عبّر فی القرآن الکریم عن الفجر الصادق بقوله عزّ من قائل«حَتّی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ »ففسّره بعضهم بأنّ المراد منه بسط ضوء الصباح إلی حیث یمتاز الخیط الأسود من الخیط الأبیض لأصحاب العیون الصحیحة، بناء علی أنّ لفظة من فی قوله تعالی «من الفجر» للتعلیل فالمقصود أنّ الفجر یعتبر من بسط الضوء إلی حیث یکشف الظلمة و یتبین الأشیاء فیمتاز الخیط الأسود من الخیط الأبیض أو یعرف الرجل وجه صاحبه إذا لم یکن هناک مانع من غیم أو سقف أو غیرهما.

و قد وصّی علیه السّلام امراءه بعد بیان أوقات الجماعة بأمرین:

ص:160

1 - مراعاة حال الضعفاء فی الصلاة بترک التطویل و أداء المستحبّات فی الرکوع و السجود فیصعب الأمر علی الضعفاء و یرد علیهم المشقّة فیبغضون الجماعة.

2 - ترک الفتنة فی إقامة الجماعة و هی علی وجوه:

الالف - أی لا تفتنوا الناس بإتعابهم و إدخال المشقّة علیهم بإطالة الصلاة و إفساد صلاة المأمومین بما یفعلونه من أفعال مخصوصة...، هکذا فسّره فی الشرح المعتزلی.

ب - وجه الفتنة هنا أنّهم یکونون صادفین للناس عن الاتّفاق و التساعد علی الجماعة باطالتها المستلزمة لتخلّف العاجزین و الضعفاء، هکذا فسّره ابن میثم «ص 134 ج 5».

أقول: و أنت تری أنّ کلا التفسیرین متشابهان و کأنّه تکرار للأمر الأول.

ج - أن یکون المراد من النهی عن الفتنة عدم التوسّل بالمأمومین و اجتماعهم لاثارة الخلاف و الصول علی المخالفین أو عدم الافتتان بالصفوف المرتصّة خلفهم فیدخلهم الکبریاء و العجب، فتدبّر.

الترجمة

از یک نامه ای که در معنی نماز بفرماندهان بلاد نگاشت.

أمّا بعد نماز ظهر را برای مردم بخوانید تا گاهی که سایه خورشید باندازۀ خوابگاه گوسفندی بر گردد، و نماز عصر را هنگامی برای آنان بخوانید که خورشید پرتو افکن و زنده است و قسمتی از روز باقی است باندازه ای که بتوان مقدار دو فرسخ در آن طیّ مسافت کرد (پیاده یا با چهارپا)، نماز مغرب را در آن گاه برایشان بخوانید که روزه دار افطار کند و حاج از عرفات کوچ کنند «بسوی منی»، و نماز عشا را در آن گاه برایشان بخوانید که شفق نهان می شود تا یک سوم أز شب، و نماز بامداد را در آن گاه بخوانید که هر مردی چهره مصاحب خود را می شناسد، نماز را برابر توانائی ضعیف ترین مردم بخوانید، و در نماز فتنه جو مباشید.

ص:161

المختار الثانی و الخمسون من کتبه علیه السّلام

اشارة

و من عهد له علیه السلام کتبه للاشتر النخعی رحمه اللّه، لما ولاه علی مصر و أعمالها حین اضطرب أمر محمد بن أبی بکر، و هو أطول عهد و اجمع کتبه للمحاسن مالک بن الحارث الأشتر النخعی قد عدّه الشیخ رحمه اللّه فی رجاله من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السّلام و قال فی القسم الأوّل من الخلاصة: «و هو ما اجتمع فیه الصحاح و الحسان» مالک بن الأشتر قدّس اللّه روحه و رضی اللّه عنه جلیل القدر عظیم المنزلة کان اختصاصه بعلیّ علیه السّلام أظهر من أن یخفی، و تأسّف أمیر المؤمنین لموته و قال: لقد کان لی مثل ما کنت لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، انتهی، و قد روی عن الکشّی فیه روایات:

فمنها ما عن الفضل بن شاذان أنّه من التابعین الکبار و رؤسائهم و زهّادهم.

و منها ما رواه مرسلا بقوله لمّا نعی الأشتر مالک بن الحارث النخعی أمیر المؤمنین علیه السّلام تأوّه حزنا، ثمّ قال: رحم اللّه مالکا و ما مالک؟! عزّ علیّ به هالکا لو کان صخرا لکان صلدا و لو کان جبلا لکان فندا و کأنّه قدّمنی قدا.

و منها ما رواه هو عن محمّد بن علقمة بن الأسود النخعی، قال: خرجت فی رهط ارید الحجّ، منهم مالک بن الحارث الأشتر و عبد اللّه بن الفضل التمیمی و رفاعة بن شدّاد البجلی حتّی قدمنا الربذة، فاذا امرأة علی قارعة الطریق تقول:

یا عباد اللّه المسلمین هذا أبوذرّ صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله هلک غریبا لیس لی أحد یعیننی علیه، قال: فنظر بعضنا إلی بعض و حمدنا اللّه علی ما ساق إلینا و استرجعنا علی عظیم المصیبة، ثمّ أقبلنا معها فجهّزناه و تنافسنا فی کفنه حتّی خرج من بیننا بالسواء، ثمّ تعاونّا علی غسله حتّی فرغنا منه، ثمّ قدّمنا الأشتر فصلّی بنا علیه، ثمّ دفنّاه، فقام الأشتر علی قبره ثمّ قال: اللّهمّ هذا أبو ذر صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله عبدک فی العابدین و جاهد فیک المشرکین، لم یغیّر و لم یبدّل لکنّه

ص:162

رأی منکرا فغیّره بلسانه و قلبه حتّی جفی و نفی و حرم و احتقر ثمّ مات وحیدا غریبا، اللّهمّ فاقصم من حرمه و نفاه عن مهاجره حرم رسولک، قال: فرفعنا أیدینا جمیعا و قلنا آمین، ثمّ قدّمت الشاة الّتی صنعت فقالت: إنّه قد أقسم علیکم أن لا تبرحوا حتّی تتغدّوا فتغدّینا و ارتحلنا.

و منها ما روی عن حلاّم دلف الغفاری و کانت له صحبة، قال: مکث أبو ذر بالربذة حتّی مات فلمّا حضرته الوفاة قال لامرأته: اذبحی شاة من غنمک و اصنعیها فاذا نضجت فاقعدی علی قارعة الطریق فاوّل رکب تریهم قولی یا عباد اللّه المسلمین هذا أبو ذر صاحب رسول اللّه قد قضی نحبه و لقی ربّه فأعینونی علیه و أجیبوه.

فانّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أخبرنی أنّی أموت فی أرض غربة و أنّه یلی غسلی و دفنی و الصلاة علیّ رجال من امّته صالحون.

و منها ما فی البحار من أنّه ممّا کتب أمیر المؤمنین إلی مالک الأشتر لمّا نعی إلیه محمّد بن أبی بکر و کان مقیما بنصیبین، أمّا بعد فانّک ممّن أستظهر به علی إقامة الدین و أقمع به نخوة الاثیم و أسدّ به الثغر المخوف، و قد کنت ولّیت محمّد ابن أبی بکر مصر فخرج خوارج و کان حدثا لا علم له بالحرب فاستشهد فاقدم إلیّ لننظر فی امور مصر و استخلف علی عملک أهل الثقة و النصیحة من أصحابک و استخلف مالک بن شبیب بن عامر.

و قد ذکر جماعة من أهل السیر أنّه لمّا بلغ معاویة إرسال علیّ علیه السّلام الأشتر إلی مصر عظم ذلک إلیه و بعث إلی رجل من أهل الخراج و قیل: دسّ إلیه مولی عمر، و قیل مولی عثمان فاغتاله فسقاه السمّ فهلک، و لمّا بلغ معاویة موته خطب الناس فقال: أمّا بعد فانّه کان لعلیّ بن أبی طالب یمینان قطعت إحداهما یوم صفّین و هو عمّار بن یاسر و قد قطعت الاخری الیوم و هو مالک بن الأشتر.

و فی شرح ابن أبی الحدید أنّه کان فارسا شجاعا رئیسا من أکابر الشیعة و عظمائها شدید التحقّق بولاء أمیر المؤمنین علیه السّلام و نصره و قال فیه بعد موته: رحم اللّه مالکا فلقد کان لی کما کنت لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله.

ص:163

أقول: إنّ الأشتر کان رجل فذّ من نخع أحد قبائل یمن و قد کان أکثر أهل یمن ذووا بصیرة فی الدین و من المخلصین لأمیر المؤمنین لوجوه:

1 - أنّ مقاطعة یمن دخل تحت حمایة فارس منذ زمان کسری أنوشروان و أنّها صارت تحت إدارة الفرس عشرات من السنین و اختلطت سکّانها بالفرس فکانوا ذوی بصیرة و أجابوا إلی الاسلام عن طوع و إرادة و اتّصلوا بأهل بیت النبی صلّی اللّه علیه و آله فنشأ فیهم رجال من المخلصین لعلیّ علیه السّلام العارفین بحقّه أمثال مالک الأشتر النخعی و کمیل بن زیاد النخعی.

2 - أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله خصّ أهل یمن بأن بعث علیهم علیّ بن أبی طالب علیه السلام غیر مرّة، قال فی «ص 415 ج 2 من سیرة ابن هشام ط مصر»:

«غزوة علیّ بن أبی طالب رضوان اللّه علیه إلی الیمن»:

و غزوة علیّ بن أبی طالب رضوان اللّه علیه الیمن غزاها مرّتین، قال ابن هشام: قال أبو عمرو المدنی: بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله علیّ بن أبی طالب إلی الیمن و بعث خالد بن الولید فی جند آخر و قال: إن التقیتما فالأمیر علیّ بن أبی طالب.

و کان علیّ علیه السّلام سنة حجّة الوداع فی یمن و التحق برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی الحجّ و قد أحرم علی إحرام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فاشترک معه فی الهدی الّذی ساقه.

قال ابن هشام فی سیرته «ص 389 ج 2 ط مصر»:

قال ابن إسحاق: و حدّثنی عبد اللّه بن أبی نجیح أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کان بعث علیّا رضی اللّه عنه إلی نجران فلقیه بمکّة و قد أحرم فدخل علی فاطمة بنت رسول اللّه رضی اللّه عنها فوجدها قد حلّت و تهیّأت فقال: ما لک یا بنت رسول اللّه؟ قالت: أمرنا رسول اللّه أن نحلّ بعمرة فحللنا، ثمّ أتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فلمّا فرغ من الخبر عن سفره قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: انطلق فطف بالبیت و حلّ کما حلّ أصحابک قال: یا رسول اللّه إنّی أهللت کما أهللت فقال: ارجع فاحلل کما حلّ أصحابک قال: یا رسول اللّه إنّی قلت حین أحرمت: اللهمّ إنّی اهلّ بما أهلّ به نبیّک و عبدک و رسولک محمّد صلّی اللّه علیه و آله، قال: فهل معک من هدی؟ قال: لا، فأشرکه

ص:164

رسول اللّه فی هدیه و ثبت علی إحرامه مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله حتّی فرغا من الحجّ و نحر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله الهدی عنهما.

قال ابن إسحاق: و حدّثنی یحیی بن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن أبی عمرة عن یزید بن طلحة بن یزید بن دکانة قال: لمّا أقبل علیّ رضی اللّه عنه من الیمن لتلقی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بمکّة تعجل إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فاستخلف علی جنده الّذین معه رجلا من أصحابه فعمد ذلک الرجل فکسا کلّ رجل من القوم حلّة من البزّ الّذی کان مع علیّ رضی اللّه عنه، فلمّا دنا جیشه خرج لیلقاهم فاذا علیهم الحلل قال: ویلک ما هذا؟ قال: کسوت القوم لیتجمّلوا به إذا قدموا فی الناس، قال:

ویلک انزع قبل أن تنتهی به إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال: فانزع الحلل من الناس فردّها فی البزّ قال: و أظهر الجیش شکواه لما صنع بهم.

قال ابن إسحاق: فحدّثنی عبد اللّه بن عبد الرحمن بن معمر بن حزم عن سلیمان ابن محمّد بن کعب بن عجرة، عن عمّته زینب بنت کعب و کانت عند أبی سعید الخدری عن أبی سعید الخدری قال: اشتکی الناس علیّا رضوان اللّه علیه فقام رسول اللّه فینا خطیبا فسمعته یقول:

أیّها الناس لا تشکوا علیّا فواللّه إنّه لأخشن فی ذات اللّه أو فی سبیل اللّه من أن یشکی، انتهی ما أردنا نقله عن السیرة لابن هشام.

فممّا ذکرنا یظهر أنّ عرب یمن و قبائله الّذین سکنوا کوفة بعد الفتح الاسلامی کانوا أهل بصیرة بالدّین و أهل إخلاص لأهل بیت النبیّ و أمیر المؤمنین علیه السّلام، و من هذه الجهة لمّا جمع طلحة و الزبیر الجموع فی بصرة بغیا علی حکومة علیّ علیه السّلام خرج علیّ إلیهم من مدینة بما لا یبلغ ألف نفس من کبار أصحاب النبیّ اعتمادا علی نصرة أهل کوفة فاستنصر منهم فنصروه، فانهزم أصحاب الجمل و أکثر المهاجرین فی الکوفة من قبائل یمن

موقعیة مصر فی الحکومة الاسلامیة

مصر من البلاد العریقة فی المدنیة منذ آلاف من القرون، و قد کشف الباحثون

ص:165

فیها آثار المدنیّة إلی ما یزید عن عشرات من القرون، و برع فیها جمع من الفلاسفة الأول قد استمدّ یونان فی عصره الذهبی من تعلیمات شائعة فیها، ثمّ عقّب ذلک بحکومة البطالسة فیها فأسّسوا فیها دور الحکمة و ألّفوا کتبا قیّمة بقی منها نحو مجسطی، فکانت مصر متهیّئة لبیان دقائق النظم الاجتماعیّة و القضائیّة و العسکریة أکثر من سائر البلاد.

و هذا هو السبب فی تطویل هذا العهد و تعرّضه لکافّة شئون الحیاة المادّیّة و المعنویّة، فانّ الاسلام حاو لکلّ ما یحتاج إلیه بنو الانسان من النظم و القوانین لتربیة الروح و المادّة، و هذا أحد معانی الشریعة الکاملة الناسخة لما قبلها من الشرائع و الباقیة إلی آخر الدّهر.

و لکنّ العرب فی الحجاز و سائر أقطار الجزیرة کانوا فی سذاجة من العیش و بساطة من الفهم لا یستطیعون تحمّل دقائق القوانین و تفاصیل النظم ممّا یتعلّق بشتّی أنواع المعاش من الزراعة و التجارة و القضاوة و غیر ذلک، لعدم الانس بها فی حیاتهم و عدم ممارسة شئونها.

فدعاهم الاسلام فی بادیء الأمر علی أبسط تعالیمها فی العقیدة و الأخلاق، و أزکی شئون الانسانیّة من الاعتقاد بالصانع و عبادته و ملازمة الامور الخیریّة من البرّ بالوالدین و صلة الأرحام و ترک الفحشاء و الکذب و غیر ذلک، و لمّا نشر الاسلام إلی بلاد فارس وجد قوما عریقا فی المدنیّة و ألیفا بالنظم الاجتماعیّة ففسح أمامه مجالا لبسط تعالیمه الجذریّة.

کما أنّه إذا نشر الاسلام فی مصر وجد أمامه قوم من الأقباط و بقایا الفلاسفة و البطالسة ما رسوا الحیاة المدنیّة أکثر و أدقّ و لمّا وقعت فی حوزة حکومة علیّ علیه السلام قام فیها بتعالیم هامّة و عامّة منها صدور هذا العهد، و إن کان علیّ علیه السّلام یتفرّس بعدم توفیق مالک نفسه لإجرائه.

و قد نفصّله علی خمسة عشر فصلا یمتاز بعضها عن بعض بما تضمّنها من الشئون المختلفة و الاداب الممتازة فی کلّ شأن من الشئون.

ص:166

الفصل الاول

اشارة

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم هذا ما أمر به عبد اللّه علیّ أمیر المؤمنین مالک بن الحارث الأشتر فی عهده إلیه، حین ولاّه مصر: جبایة خراجها، و جهاد عدوّها، و استصلاح أهلها، و عمارة بلادها. أمره بتقوی اللّه، و إیثار طاعته، و اتّباع ما أمر به فی کتابه:

من فرائضه و سننه، الّتی لا یسعد أحد إلاّ باتّباعها، و لا یشقی إلا مع جحودها و إضاعتها، و أن ینصر اللّه سبحانه بقلبه و یده و لسانه، فإنّه - جلّ اسمه - قد تکفّل بنصر من نصره، و إعزاز من أعزّه. و أمره أن یکسر نفسه عند الشّهوات، و ینزعها [یزعها] عند الجمحات فإنّ النّفس أمّارة بالسّوء إلاّ ما رحم اللّه. ثمّ اعلم، یا مالک أنّی قد وجّهتک إلی بلاد قد جرت علیها دول قبلک من عدل و جور، و أنّ النّاس ینظرون من أمورک فی مثل ما کنت تنظر فیه من أمور الولاة قبلک، و یقولون فیک ما کنت

ص:167

تقول فیهم، و إنّما یستدلّ علی الصّالحین بما یجری اللّه لهم علی ألسن عباده، فلیکن أحبّ الذّخائر إلیک ذخیرة العمل الصّالح فاملک هواک، و شحّ بنفسک عمّا لا یحلّ لک، فإنّ الشّحّ بالنّفس الإنصاف منها فیما أحبّت أو کرهت.

اللغة

(الجبایة): جبا الخراج: جمعه، (یزعها): یکفّها، (جمح الفرس):

تغلّب علی راکبه و ذهب به لا ینثنی - المنجد -.

الاعراب

حین ولاّه مصر: ظرف اضیف إلی جملة فعلیّة متعلّق بقوله: عهده.

المعنی

قد عقد لمالک ولایة عامّة علی کلّ امور مصر و جمعها فی أربع:

1 - الامور المالیّة و الاقتصادیّة الّتی تترکّز فی ذلک العصر فی جمع الخراج فانّ مصر من الأراضی المفتوحة عنوة انتقل أراضیها العامرة إلی المسلمین فقرّروا فیها الخراج.

2 - فی الامور العسکریّة فأثبت له القیادة العامّة علی القوی المسلّحة و الجامع لها جهاد الأعداء.

3 - الامور الاجتماعیة و النظم الحقوقیّة الراجعة إلی کلّ فرد فعبّر عنها بقوله:(و استصلاح أهلها).

4 - عمران البلاد بالزّراعة و الغرس و سائر ما یثمر للناس فی معاشهم.

ثمّ ابتدء بما یلزم علیه فی نفسه من التأدیب و الحزم لیقدر علی إجراء أمره علیه السّلام و حصرها فی امور:

1 - تقوی اللّه و إیثار طاعته.

ص:168

2 - اتباع ما أمر اللّه فی کتابه من الفرائض و السنن.

3-نصرة اللّه بالقلب و الید و اللسان.

قال الشارح المعتزلی: نصرة اللّه بالید: الجهاد بالسیّف، و بالقلب الاعتقاد للحقّ، و باللسان: قول الحق.

أقول: لا ینحصر نصرة اللّه بالید علی الجهاد بالسّیف فانها تحقق فی کلّ أعمال الجوارح المرضیة للّه تعالی، و منها الجهاد بالسیّف إذا حان وقته و حضر شرطه.

ثمّ وصّاه بحفظ نفسه عن التغلّب علیه فی اموره و أمر بکسر شهواته و میوله نحو اللذائذ المادّیة و حذره منها أشدّ الحذر.

ثمّ خاطبه باسمه فقال:(ثمّ اعلم یا مالک انی قد وجّهتک إلی بلاد قد جرت علیها دول قبلک من عدل و جور) فقد أثبت علیه السّلام لمصر فی تاریخها الماضی دول و حکومات و وصفها بانّها عدل و جور، فلا بدّ من الفحص عن هذه الدّول و الفحص عن ماهی عادلة أو جائرة.

فهل المقصود من هذه الدّول هی العمّال الاسلامیین بعد فتح مصر، و هل یصحّ التعبیر عنهم بأنها دول عدل و لو باعتبار شمول السلطة الإسلامیّة من أواخر خلافة أبی بکر إلی أیّام عمر و عثمان فالدّول الجاریة دولة عمر و عثمان مثلا، أو حکومة عمرو بن عاص فاتح مصر و من ولیه من امثال ابن أبی السّرح، و هل توصف واحدة منها بأنها عادلة؟ أو المراد من الدول الجاریة المتتالیة فی مصر الدّول قبل الإسلام فی قرون کثیرة و أشکال شتّی فلا بدّ من بیان إجمالی لهذه الدّول، و هل یمکن تعرف دولة عادلة فیها أم لا.

فنقول: نتوجّه إلی دول مصر فی ضوء القرآن الکریم فانه قد تعرّض لشرح بعض دولها إجمالا فیما یأتی.

1 - دولة مصر المعاصر لیوسف النبیّ صلوات اللّه علیه المعبّر عنها بدولة عزیز مصر.

ففی سورة یوسف الایة 30 «وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها »

ص:169

«عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ ».

و الظاهر أنّ عزیز مصر هو حاکمها و رئیسها فی هذا العصر المعبّر عنه بفرعون و قد قیل: إنّ عزیز مصر غیر فرعون مصر بل هو رئیس جندها أو أحد أرکان دولتها و لکن سیاق الایات الواردة یأباها، فانظر إلی آیة 42 فی بیان رؤیا الملک:

«وَ قالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَری سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ » - إلی آیة - 50 - «وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلی رَبِّکَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاّتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ » - 51 - «قالَ ما خَطْبُکُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصّادِقِینَ » - إلی آیة - 54 - «وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمّا کَلَّمَهُ قالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ أَمِینٌ ».

فسیاق هذه الایات یشهد بوضوح أنّ زوج زلیخا و عزیز مصر رجل واحد و هو حاکم مطلق علی امور مصر و لیس فوقه أحد، و یستفاد من نصّ الایات الأخیرة من سورة یوسف أنّ عزیز مصر لمّا اطلع علی مقام یوسف و طهارته و عصمته و نبوته تنزل عن عرش مصر و فوّض إلیه امور مصر کافّة فصار یوسف عزیز مصر، کما فی آیة 78 «یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ إِنّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ » - إلی آیة 88 - «قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا إِنَّ اللّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ ».

فعزیز مصر و هو زوج زلیخا و إن لم یتنزل عن العرش رسما بحیث تتحوّل الحکومة من بیت إلی بیت لکنه آمن بیوسف و انقاد له و فوّض إلیه اموره، کما یستفاد من الایة 24 - المؤمن - عن قول مؤمن آل فرعون موسی «وَ لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّناتِ فَما زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمّا جاءَکُمْ بِهِ حَتّی إِذا هَلَکَ قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اللّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً ».

و هذا الّذی ذکرناه و إن کان مخالفا لما اثبته التوراة فی تاریخ یوسف

ص:170

و تبعها التواریخ و لکن الالتزام بتحریف التوراة و التاریخ لیس بعیدا عن الصّواب بعد ظهور القرآن المستند إلی الوحی، و بهذه الجهة قال اللّه تعالی فی آیة 102:

«ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ » و یتعارض القرآن مع التوراة فی موارد شتّی من قصّة یوسف أشرنا إلیها فی تفسیرنا لسورة یوسف «کانون عفت قرآن» من أراد الاطلاع فلیرجع إلیه.

فعلی ضوء هذا التفسیر کان دولة عزیز مصر فی زمن یوسف علیه السّلام دولة عادلة و دولة فرعون مصر المعاصر لموسی بن عمران دولة جائرة من کلّ النواحی منکرا للّه تعالی و لعبادته و منادیا علی رءوس الأشهاد «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی » و ظالما لبنی إسرائیل إلی حیث یذبح أبنائهم و یستحیی نسائهم و یجرّ علیهم بلاء عظیما لیستأصلهم عن شافتهم حتّی صارت من الأمثال السّائرة العالمیة فی الجور و الظلم و العدوان.

هذا بالنظر إلی مجمل التاریخ المنعکس فی الکتب السّماویة.

و قد انتهت حکومة مصر قبل الإسلام إلی بطالسة یونان فأثّروا فی بسط الفلسفة الیونانیة فیها و أسّسوا دورا لتعلیم الفلسفة و مکتبة عامّة بقیت إلی عصر الفتح الإسلامی و کان حاکم مصر و والیها فی ذلک العصر مقوقس الّذی کتب إلیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کتابا یدعوه إلی قبول الإسلام مع الکتب الّتی بعثها إلی غیر واحد من رؤساء و ملوک ذلک العصر، ففی سیرة ابن هشام «ص 392 ج 2 ط مصر».

قال ابن هشام: حدّثنی من أثق به عن أبی بکر الهذلی قال: بلغنی أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله خرج علی أصحابه ذات یوم بعد عمرته الّتی صدّعنها یوم الحدیبیّة فقال: أیّها النّاس إنّ اللّه قد بعثنی رحمة و کافة فلا تختلفوا علیّ کما اختلف الحواریّون علی عیسی بن مریم، فقال أصحابه: و کیف اختلف الحواریّون یا رسول اللّه؟ فقال:

دعاهم إلی الّذی دعوتکم إلیه فأمّا من بعثه مبعثا قریبا فرضی و سلم، و أمّا من بعثه مبعثا بعیدا فکره وجهه و تثاقل و شکا ذلک عیسی إلی اللّه، فأصبح المتثاقلون و کلّ واحد منهم یتکلّم بلغة الامّة الّتی بعث إلیها، و بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله رسلا من أصحابه و کتب معهم کتابا إلی الملوک یدعوهم فیها إلی الإسلام، فبعث دحیة بن خلیفة

ص:171

الکلبی إلی قیصر ملک الرّوم، و بعث عبد اللّه بن حذافة السّهمی إلی کسری ملک فارس، و بعث عمرو بن امیّة الضّمری إلی النجاشی ملک الحبشة، و بعث حاطب ابن أبی بلتعة إلی المقوقس ملک الاسکندریة - إلخ.

و مقوقس هذا رجل یونانی یحکم علی مصر عقب ملوک بطالسة و کان تحت حمایة ملوک الرّوم البیزانطیة فی ذلک العصر، فلمّا جاءه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إلیه الکتاب لقیه ببشر و احترام و ردّه إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله مصحوبا بهدایا منها الماریة القبطیّة الّتی قبلها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بقبول حسن و سرّیها و اتّخذها لفراشه و أولدها فولدت له إبراهیم ابن النّبی و نالت حظوة عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله.

و قد دخل مصر فی حوزة الإسلام سنة العشرین من الهجرة و أقدم علی فتحها عمرو بن العاص بعد ما استتب للمسلمین فتح سوریّة و تسلّطوا علیها و فرّ هرقل ملک الرّوم الشرقیّة إلی قسطنطینیّة.

فلما سافر عمر إلی الشّام للنظر فی أمر معاویة و ما بلغه من سرفه لقیه عمرو بن العاص فی قریة یقال لها: جابیة قرب دمشق و أخلی به و عرض علیه زحفه إلی مصر بجیش من المسلمین معلّلا بأنّ فتح مصر یضاعف شوکة الإسلام، فمنعه عمر معلّلا بخوفه من جموع الرّوم السّاکنین فی مصر للدفاع عنها علی حیش الإسلام، فأقام عمرو بن العاص فی دمشق حتّی استقرّ سلطة الإسلام علی جمیع بلاد الشّام و رجع بعد فتح النوبة إلی فلسطین بأمر من عمر، و یهمّه فتح مصر دائما حتّی تهیأ جیشا و قصد مصر من دون تحصیل رخصة من عمر، و بلغ خبره إلی عمر فلم یرتضه و کتب إلیه: «من عمر بن الخطّاب إلی العاصی بن العاصی أمّا بعد فانک سرت إلی مصر و من معک و بها جموع الرّوم، و إنّما معک نفر یسیر و لعمری لو ثکلت امّک و ما سرت بهم فإن لم یکن بلغت مصر فارجع بهم».

و أمر عقبة بن عامر الجهنی بایصال هذا الکتاب إلی عمرو بن عاص معجّلا فأسرع لإیصال المکتوب حتّی أدرکه فی رفح، و هی مرحلة فی طریق مصر منها إلی عسقلان یومان، فلمّا رآه عمرو بن العاص تفرّس أنه قاصد من عمر لیرجع

ص:172

فماطل فی أخذ کتابه حتّی بلغ عریش و کانت هی بلدة من مصر فی ساحل بحر الرّوم و نهایة أرض الشّام، فطلب عقبة و أخذ منه کتاب عمر و قرأه علی النّاس و قال: هذا العریش الّذی نحن فیه من أیّ البلاد؟ قالوا: من بلاد مصر، فقال:

لا ینبغی لنا أن نرجع لأنّ الخلیفة شرط لرجوعنا عدم دخول مصر، فرحل فی تخوم مصر حتّی بلغ جیل [الحلال].

و وصل الخبر إلی مقوقس ملک مصر، فأرسل قائدا له یسمّی مذقور الأعیرج بجیش لدفع المسلمین و تلاقی الفریقان فی أرض فرما، و اشتدّ الحرب بینهما و قتل من الفریقین جمع کثیر فهزم جمع الرّوم و تقدّم عمرو بن العاص إلی قواصر و رحل إلی أمّ دنین و نزل فیها بقرب القاهرة، و هی بلدة فی جنب فسطاط بینهما سور، و هی کانت دار الملک لمصر کما أنّها عاصمة مصر فی هذا العصر، ثمّ رجع أعیرج إلی الحرب مع عمرو بن عاص فتلاقیا فی أمّ دنین و قتل خلق کثیر من الجانبین و دامت الحرب مدّة شهر کامل و لم یتیسّر فتح مصر، و کتب عمرو بن عاص إلی عمر و استمدّ منه، فأرسل عمر أربعة من أبطال المسلمین و هم زبیر بن العوام و المقداد ابن الأسود و عبادة بن صامت و مسلمة بن المخلّد فی اثنی عشر ألفا لمددهم فأسرعوا فی السیر و لحقوا بعمرو بن العاص فقوی جیش الإسلام و وهن أمر أعیرج و تحصّن فی قصر له و حوله خندق یتخلّله معابر إلی القصر ملاها بقطعات حادّة من الحدید لا یقدر العبور علیها الراکب و الرّاجل، و جهد المسلمون فی فتح الحصن، و بلغ الخبر إلی مقوقس، فزحف بجیوش لحرب المسلمین و دام الحرب سبعة أشهر.

فقال الزبیر: اضحّی بنفسی فی سبیل اللّه عسی أن یفتح هذا الحصن للمسلمین فصنع عدّة مراقی و نصبها علی الحصن فقال: إذا سمعتم تکبیری من فوق السّور فارفعوا أصواتکم جمیعا معی بالتّکبیر، فصعد الحصن بجمع من رجاله و هبط و فتح الباب فعرض مقوقس علی المسلمین الصلح لما رأی من جهودهم فی فتح الحصن و شرط لهم دینارین من الذّهب کلّ سنة عن کلّ شخص فی مصر، فطلبوا هذا الجزیة من الرّوم الساکنین فی أرض مصر و عرض علی هرقل فلم یرض بذلک، و أمر مقوقس بالحرب

ص:173

مع المسلمین و لکن مقوقس لم ینکث عهده و لحق القبط بالمسلمین، و لمّا استقرّ المسلمون فی مصر صلحا أو عنوة علی قول بعضهم و فتحوا الاسکندریّة و دخلها عمرو ابن العاص فتن بها و أراد الإقامة فیها کمرکز لجیوش الإسلام، فاستجاز من عمر فی ضمن مکتوب أفصح فیه عن فتوحاته فأجابه بما یلی:

لا تجعلوا بینی و بینکم ماء حتّی إذا ما أردت أرکب الیکم راحلتی حتّی أقدم علیکم قدمت.

فلمّا قرأ مکتوب عمر رحل من اسکندریّة إلی الفسطاط فسکنها و جعلها معسکر المسلمین فتنازع الجیش فی مسکنهم حول فسطاط فأمر عمرو أربعة من امراء الجیش فخطّوا لهم و عینوا حدود مساکنهم، و قد اشترک من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی حرب مصر أربعة عشر من المهاجرین یرأسهم زبیر بن العوّام، و ستة عشر من الأنصار یرأسهم عبادة بن صامت الأنصاری.

و لمّا ثمّ فتح مصر صار عمرو بن عاص والیا علیها و هو أوّل من صار والیا علی مصر من المسلمین و هو قرشیّ من سهم بن عمرو بن هصیص بن کعب بن لویّ، و کان یسافر إلی مصر تاجرا فی أیّام الجاهلیّة، و فتح مصر أیّام عمر یوم الجمعة غرّة محرّم سنة العشرین من الهجرة، و بقی فیها والیا أربع سنین و شهورا، زار عمر خلالها مرّتین.

کان فی إسکندریّة مصر رجل یسمّی یحیی النّحوی من أساقفة إسکندریّة فهداه اللّه إلی الإسلام فکبر علی الأساقفة فاجتمعوا حوله و ناظروه فأجابهم و دام علی إسلامه، فلمّا فتح عمرو بن العاص المصر دخل علیه فاستقبله باکرام لما سمع من فضله و مجاوبته للنّصاری فی إثبات حقانیّة الإسلام و اتّخذه ندیما له یکتسب من فضله و حکمته.

فقال یوما لعمرو: قد حزت ما فی الإسکندریّة من الأموال و الخزائن و لا کلام لأحد معک فی ذلک لکن هنا شیء لا یفیدکم و نحتاج إلیه فاعف عنه و دعه لنا، فقال عمرو: ما هو؟ قال: کتب الحکمة الّتی جمعها ملوک إسکندریّة طیلة

ص:174

قرون خاصّة یوناطیس الّذی یدعوه أهل أروپا فیلاد لفس و کان محبّا للحکمة، فأمر رجلا یسمّی زهیرة بجمع الکتب و نصبه ضابطا لمکتبته، فاشتری الکتب من التجار بأثمان غالیة حتّی اجتمع فی مکتبته أکثر من أربعة و خمسین ألف کتابا، و قلّده ملوک البطالسة فی جمع الکتب إلی ما خرج عن الاحصاء.

فعجب عمرو بن العاص من کلامه، و قال: لا بدّ من أن أکتب ذلک لعمر بن الخطّاب و آخذ منه الجواب فکتب إلیه، فأجابه: إن کان ما فی هذه الکتب ما یوافق کتاب اللّه لا حاجة لنا بها و إن کان مخالفا له لا نرتضیها فأعدمها و امح أثرها فقسّمها عمرو علی حمّامات إسکندریّة لیصرفوها فیها بدلا من الوقود فأوقدوها خلال ستّة أشهر حتّی أفنوها.

و قد استنکر بعض المورّخین الجدد من أهل مصر صدور الأمر من عمر باحراق کتب مکتبة إسکندریّة لما صدر فی الإسلام من الأمر بالفحص و البحث عن الحقائق و تحصیل العلم و لو بالصّین.

أقول: و قد عرفت ممّا ذکرنا من ملخّص تاریخ فتح مصر بید المسلمین أنّه لم یحکم فی مصر إلی أیّام أمیر المؤمنین علیه السّلام و إلی حین صدور هذا العهد التاریخی للأشتر النخعی إلاّ عمرو بن العاص و عبد اللّه بن سرح بن أبی سرح الّذی ولاّه عثمان علی مصر بعد عزل فاتحه عمرو بن العاص فثار علیه الرّومان، فاستعان عثمان بعمرو فسار إلی مصر و أخمد ثورة الرّومان و أخرجهم من مصر و لکن لم یرض عثمان بعزل عبد اللّه فاشترکا فی إدارة امور مصر و تنازعا و رجّح عثمان عبد اللّه بن سرح علیه فرجع إلی المدینة ناقما علی عثمان معینا لأعدائه و محرّضا للقیام علیه حتّی قتل و هما والیان علی مصر.

و لا یصدق علی حکومتهما باعتبار أنهما عاملان للخلیفة لفظ الدّولة و لا یمتازان بالعدل و الجور بل کلاهما من نسیج واحد و من أهل النفاق و من أعداء أهل البیت و المخالفین لولایة أمیر المؤمنین علیه السّلام و من الحکّام الجائرین فانّ عمرو ابن العاص توجّه فی مصر إلی جمع المال و الادّخاد حتّی بلغ ثروته إلی حیث

ص:175

ظهر للملأ اغتصابه لأموال المسلمین و أخذه من بیت المال فوق حقّه و سهمه حتّی بلغ خبره إلی عمر بن الخطّاب فکتب إلیه معاتبا له:

أمّا بعد، فقد ظهر لی من مالک ما لم یکن فی رزقک و لا کان لک مال قبل أن أستعملک، فأنّی لک هذا؟ فواللّه لو لم یهمّنی فی ذات اللّه إلاّ من اختان فی مال اللّه لکثر همّی و انتثر أمری، و لقد کان عندی من المهاجرین الأوّلین من هو خیر منک و لکنّی قلّدتک رجاء غنائک فاکتب إلیّ من أین لک هذا المال؟ و عجّل.

فأجابه عمرو بن العاص:

أمّا بعد، فقد فهمت کتاب أمیر المؤمنین فأمّا ما ظهر لی من مال فإنّا قدمنا بلادا رخیصة الأسعار و کثیرة الغزو، فجعلنا ما أصابنا فی الفضول الّتی اتّصل بأمیر المؤمنین نباها و اللّه لو کانت خیانتک حلالا ما خنتک و قد ائتمنتنی فانّ لنا أحسابا إذا رجعنا إلیها أغنتنا عن خیانتک، و ذکرت أنّ عندک من المهاجرین الأوّلین من هو خیر منّی فإذا کان ذاک فواللّه ما دققت لک یا أمیر المؤمنین بابا و لا فتحت لک قفلا.

فلمّا وصل جوابه إلی عمر کتب إلیه ثانیا:

أمّا بعد فإنی لست من تسطیرک الکتاب و تثقیفک الکلام فی شیء، و لکنکم معشر الامراء قعدتم علی عیون الأموال و لن تقدّموا عذرا، و إنّما تأکلون النّار و تتعجّلون العار، و قد وجّهت إلیک محمّد بن مسلمة فسلّم إلیه شطر مالک.

فأعطی الکتاب محمّد بن مسلمة و بعثه إلی مصر، فلمّا وصل إلی مصر و حضر عند عمرو بن العاص أحضر له طعاما، فقال محمّد: لو دعوتنی إلی الضّیافة و أحضرت لی طعاما لأکلته و لکن هذا الطّعام مقدّمة للشرّ فنحّه عنّی و احضر شطر مالک، و لا مناص لعمرو بن العاص من إطاعة أمر عمر، فأمر باحضار شطر من ماله من المواشی و الذّهب و الفضّة و أثاث الدّار و غیرها، فلمّا نظر إلیها رأی خزانة جزیلة فقال تأسّفا:

لعن اللّه زمانا صرت فیه عاملا لعمر، و اللّه لقد رأیت عمر و أباه علی کلّ واحد

ص:176

منهم عبائة قطوانیة لا تجاوز ما یض رکبتیه و علی عنقه حزمة(1) حطب و العاص بن وائل فی مزرّدات الدیباج.

و کان محمّد بن مسلمة من شجعان الأنصار و المخلصین لحکومة عمر فاختاره من عمّال غضبه و یبعثه إلی کبار الرجال لإجراء أوامره الرّهیبة الشاقة فهو الّذی أجری أمره فی تشطیر أموال خالد بن الولید فی الشّام و عزله من إمارة جیش الإسلام و تأدیبه فی محضر الأنام.

و هو الّذی أجری أمر عمر فی سعد بن وقاص باحراق قصره الّذی بناه فی الکوفة و نصب فیه بابین من أبواب قصر مدائن.

و هو الّذی فتک بکعب بن أشرف و قتله فی عصر النبیّ صلّی اللّه علیه و آله کما قال ابن هشام فی سیرته.

فنقول: إنّ الدول الّتی وقع فی صدر هذا العهد و وصفها علیه السّلام بأنّ فیها عادل و جائر لا یصحّ أن تکون حکومة عمرو عاص و خلفه علی مصر لأنّها لیست دولة إلاّ بتکلّف و لا یطلق علیها دول بلفظ الجمع مع أنهما جائران لاتباعهما عمر و عثمان و حالهما معلومة مع أنهما عریقان فی النفاق و عداوة أهل البیت و خصوصا الثانی منهما.

فلا بدّ أن یکون المقصود من هذه الدّول الحاکمة علی مصر قبل الإسلام ممّا بقیت آثارها و أخبارها و عرفها خلق مصر و لو بالنّقل عن الأسلاف أو بسبب ثبت أخبارها فی کتب التاریخ، فوجّه علیه السّلام مالکا إلی هذا التاریخ العمیق العریق فی القدم و ملأ عهده هذا من القوانین السائدة فی مصر القدیمة و من بعض سیر ملوکها العدول.

و لا ینافی توصیف بعض دول مصر بالعدالة مع کونهم و ثنیّین، لأنّ عدالة الدّولة بالنسبة إلی رعایاها و حفظ النظم و الحقوق لا یرتبط بمذهبها، و یمکن أن یعدّ ذلک من کراماته علیه السّلام و إحاطته بالعلوم و الأخبار.

ثمّ نبّهه علیه السّلام إلی أنّ سیرة الحاکم و الوالی بمالها من التعلّق إلی عموم

ص:177


1- (1) کساء قطوانی موضع بالکوفة، المایض: باطن الرکبة من کل شیء، حزمة:کومة من حطب.

النّاس تنعکس فی التّاریخ و تلهج بها الألسن و کما أنّک تقضی فی أعمال الولاة قبلک یقضی علیک من یقوم مقامک، بعدک و دلیل الصّلحاء ما یجری علی لسان العباد باذن اللّه فلا تتوجّه إلی ادّخاد الأموال کما هو عادة طلاّب الدّنیا المفتونین بها بل لیکن أحبّ الذخائر إلیک ذخیرة العمل الصالح، و العمل الصالح للوالی و عامله ما یوجب راحة رعیته و اجراء العدل فیما بینهم، و لذا أمر بمنع الهوی عن التأثیر فی أعماله و منع النفس عمّا لا یحلّ له.

الترجمة

بنام خداوند بخشندۀ مهربان.

این فرمان بندۀ خدا أمیر مؤمنانست بمالک بن حارث الأشتر که باید آنرا در عهدۀ خود بشناسد، و این فرمان هنگامی شرف صدور یافته که او را والی بر کشور مصر نموده تا خراج آن را بگیرد و با دشمن آن بجنگد و ملّت آنرا اصلاح کند و بلاد آنرا آباد نماید.

1 - تقوا از خدا را شعار خود کند و طاعتش را غنیمت شمارد و از آنچه در کتابش از فرائض و سنن دستور داده پیروی نماید، زیرا هیچکس بسعادت نرسیده مگر با پیروی از آنها، و کسی بدبخت نگردد مگر بانکار و ترک عمل بدانها.

2 - خداوند سبحان را با دست و دل و زبان یاری کند، زیرا خدای جلّ اسمه ضامن یاری و عزت کسانیست که او را یاری کنند و عزیز شمارند.

3 - خود را از شهوترانی و سرکشی نفس بازدارد، زیرا نفس بطبع خود بدخواه است مگر خدا رحم کند.

ای مالک من تو را بکشوری فرستادم که پیش از تو دولتهای عادل و ظالمی بخود دیده، مردم بهمان چشم تو را بینند که تو والیان پیش از خود را بینی، و در بارۀ تو همان را می گویند که در بارۀ آنها میگوئی، خداوند مردمان نیک و شایسته را بزبان بندگان خود معرفی میکند، باید محبوبترین ذخیره در نظر تو پس انداز کردن عمل صالح باشد، هوای نفس خود را داشته باش و نسبت بخود از آنچه بر تو

ص:178

حلال نیست دریغ کن، زیرا دریغ کردن بخویشتن رعایت انصاف با او است در آنچه دوست داری یا بد داری.

الفصل الثانی من عهده علیه السّلام للاشتر النخعی

اشارة

و أشعر قلبک الرّحمة للرّعیّة، و المحبّة لهم، و اللطف بهم، و لا تکوننّ علیهم سبعا ضاریا تغتنم أکلهم، فإنّهم صنفان: إمّا أخ لک فی الدّین، و إمّا نظیر لک فی الخلق، یفرط منهم الزّلل، و تعرض لهم العلل، و یؤتی علی أیدیهم فی العمد و الخطاء، فأعطهم من عفوک و صفحک مثل الّذی تحبّ أن یعطیک اللّه من عفوه و صفحه، فإنّک فوقهم، و والی الأمر علیک فوقک، و اللّه فوق من ولاّک، و قد استکفاک أمرهم، و ابتلاک بهم، و لا تنصبنّ نفسک لحرب اللّه، فإنّه لا یدی لک بنقمته، و لا غنی بک عن عفوه و رحمته، و لا تندمنّ علی عفو، و لا تبجحنّ بعقوبة، و لا تسرعنّ إلی بادرة وجدت منها مندوحة، و لا تقولنّ إنّی مؤمّر آمر فأطاع، فإنّ ذلک إدغال فی القلب، و منهکة للدّین، و تقرّب من الغیر، و إذا أحدث لک ما أنت فیه من سلطانک أبّهة أو مخیلة فانظر إلی عظم ملک اللّه فوقک و قدرته منک علی ما لا تقدر علیه من نفسک، فإنّ ذلک

ص:179

یطامن إلیک من طماحک، و یکفّ عنک من غربک، و یفیء إلیک بما عزب عنک من عقلک. إیّاک و مساماة اللّه فی عظمته، و التّشبّه به فی جبروته، فإنّ اللّه یذلّ کلّ جبّار، و یهین کلّ مختال. أنصف اللّه و أنصف النّاس من نفسک و من خاصّة أهلک و من لک فیه هوی من رعیّتک، فإنّک إلاّ تفعل تظلم، و من ظلم عباد اللّه کان اللّه خصمه دون عباده، و من خاصمه اللّه أدحض حجّته، و کان للّه حربا حتّی ینزع و یتوب، و لیس شیء أدعی إلی تغییر نعمة اللّه و تعجیل نقمته من إقامة علی ظلم، فإنّ اللّه یسمع دعوة المضطهدین، و هو للظّالمین بالمرصاد. و لیکن أحبّ الأمور إلیک أوسطها فی الحقّ، و أعمّها فی العدل و أجمعها لرضی الرّعیّة، فإنّ سخط العامّة یجحف برضی الخاصّة، و إنّ سخط الخاصّة یغتفر مع رضی العامّة، و لیس أحد من الرّعیّة أثقل علی الوالی مئونة فی الرّخاء و أقلّ معونة له فی البلاء، و أکره للإنصاف، و أسال بالإلحاف، و أقلّ شکرا عند الإعطاء و أبطأ عذرا عند المنع، و أضعف صبرا عند ملمّات الدّهر

ص:180

من أهل الخاصّة، و إنّما عماد الدّین و جماع المسلمین و العدّة للأعداء العامّة من الأمّة، فلیکن صغوک لهم، و میلک معهم. و لیکن أبعد رعیّتک منک، و أشنؤهم عندک أطلبهم لمعایب النّاس، فإنّ فی النّاس عیوبا، الوالی أحقّ من سترها، فلا تکشفنّ عمّا غاب عنک منها، فإنّما علیک تطهیر ما ظهر [منها] لک، و اللّه یحکم علی ما غاب عنک، فاستر العورة ما استطعت، یستر اللّه منک ما تحبّ ستره من رعیّتک، أطلق عن النّاس عقدة کلّ حقد، و اقطع عنک سبب کلّ وتر، و تغاب عن کلّ ما لا یصحّ لک، و لا تعجلنّ إلی تصدیق ساع، فإنّ السّاعی غاشّ و إن تشبّه بالنّاصحین. و لا تدخلنّ فی مشورتک بخیلا یعدل بک عن الفضل، و یعدک الفقر، و لا جبانا یضعفک عن الأمور، و لا حریصا یزیّن لک الشّره بالجور، فإنّ البخل و الجبن و الحرص غرائز شتّی یجمعها سوء الظّنّ باللّه. إنّ شرّ وزرائک من کان للأشرار قبلک وزیرا، و من شرکهم فی الاثام فلا یکوننّ لک بطانة، فإنّهم أعوان الأثمة،

ص:181

و إخوان الظّلمة، و أنت واجد منهم خیر الخلف ممّن له مثل آرائهم و نفاذهم، و لیس علیه مثل آصارهم و أوزارهم ممّن لم یعاون ظالما علی ظلمه و لا آثما علی إثمه، أولئک أخفّ علیک مئونة، و أحسن لک معونة، و أحنی علیک عطفا، و أقلّ لغیرک إلفا، فاتّخذ أولئک خاصّة لخلواتک و حفلاتک، ثمّ لیکن آثرهم عندک أقولهم بمرّ الحقّ لک، و أقلّهم مساعدة فیما یکون منک ممّا کره اللّه لأولیائه، واقعا ذلک من هواک حیث وقع، و الصق بأهل الورع و الصّدق ثمّ رضهم علی أن لا یطروک، و لا یبجحوک بباطل لم تفعله، فإنّ کثرة الإطراء تحدث الزّهو، و تدنی من العزّة. و لا یکوننّ المحسن و المسیء عندک بمنزلة سواء، فإنّ فی ذلک تزهیدا لأهل الاحسان فی الإحسان، و تدریبا لأهل الإساءة علی الإساءة و ألزم کلاّ منهم ما ألزم نفسه. و اعلم أنّه لیس شیء بأدعی إلی حسن ظنّ و [ال [راع]] برعیّته من إحسانه إلیهم، و تخفیفه المئونات علیهم، و ترک استکراهه إیّاهم علی ما لیس له قبلهم، فلیکن منک فی ذلک أمر یجتمع لک به حسن الظّنّ برعیّتک، فإنّ حسن

ص:182

الظّنّ یقطع عنک نصبا طویلا، و إنّ أحقّ من حسن ظنک به لمن حسن بلاؤک عنده، و إنّ أحقّ من ساء ظنّک به لمن ساء بلاؤک عنده. و لا تنقض سنّة صالحة عمل بها صدور هذه الأمّة، و اجتمعت بها الألفة، و صلحت علیها الرّعیّة، و لا تحدثنّ سنّة تضرّ بشیء من ماضی تلک السّنن فیکون الأجر لمن سنّها، و الوزر علیک بما نقضت منها. و أکثر مدارسة العلماء، و منافثة [مناقشة] الحکماء فی تثبیت ما صلح علیه أمر بلادک، و إقامة ما استقام به النّاس قبلک.

اللغة

(الضاری): المعتاد للصّید، الجریء علیه، (الصفح): الإعراض عن الذنب و غفرانه، (البجح) بسکون الجیم: الفرح و السرور، (البادرة): الحدّة، (المندوحة): السّعة فی الأمر و عدم الضیق و الاضطرار، (الإدغال): إدخال الفساد فی الأمر، (المنهکة): الضعف، (الابّهة) و (المخیلة): الکبر، (یطامن):

یسکّن، (طماح) النفس: جماحها عن المشتهیات، طمح البصر: ارتفع، (عزب) الفرس حدته و أول جریه، (المساماة): مفاعلة من السموّ، (الجبروت):

عظیم الکبر، (أدحض حجته): أبطلها، (ینزع): یرجع، (اجحف) به: ذهب به، (الالحاف). شدّة السؤال و الاصرار فیه، (ملمّات الدّهر): ما یلم و ینزل من خطوبه و بلایاه، (جماع المسلمین): جمعهم و عامّتهم (الصغو): المیل،

ص:183

(أشنأهم): أبغضهم، (الوتر): الحقد، (التغابی): التجاهل و التغافل، (بطانة) الرّجل: خاصّته الملاصقون به، (الاصار) جمع إصر: الاثام، (حفلاتک):

جلساتک فی المجالس و المحافل، (الاطراء): المبالغة فی المدح و الثناء، (الزّهو):

الکبر، (التدریب): التّعوید، (المناقشة): المحادثة و البحث.

الاعراب

تغتنم أکلهم: جملة حالیة عن اسم لا تکوننّ، مثل الّذی تحبّ، صفة موصوف محذوف أی عفوا و صفحا مثل الّذی تحبّ، و والی الأمر مبتدأ و فوقک ظرف مستقر خبر له و الجملة حالیة، لا یدی، نافیة للجنس و یدی مبنی علی علامة النصب و هو الیاء و حذف النّون علی التوسع و التشبیه بالمضاف.

إیّاک و مساماة اللّه، منصوب علی التحذیر، تغاب: أمر من تغابی یتغابی تغابیا للأشرار قبلک، قبلک ظرف مستقر حال عن الأشرار.

المعنی

قد تعرّض علیه السّلام هذا فی الفصل من عهده للأشتر لبیان روابطه مع رعیته و المسوسین له من العامّة و الخاصّة فی ثلاثة مراحل:

الاولی: رابطته باعتبار أنه وال علی النّاس و بیده القدرة و الأمر و النهی مع کلّ أحد، و بیّنها فی امور:

1 - أن یکون ملؤ قلبه المحبّة و اللطف و الرّحمة لکافّة الرعیّة.

2 - عدم سوء الاستفادة عن قدرته علیهم فیصیر ذئبا وقع علی غنم یأکلهم لأنّ رعایاه، إمّا إخوانه فی الدّین ککافة المسلمین، و إمّا إخوانه فی الإنسانیة کالذّمّی و المعاهد.

3-الصفح عن خطایاهم و العفو عن ذنوبهم لنقصان التربیة، و نبّهه علی انّ نسبتهم إلیه کنسبته إلی الوالی الامر علیه و فوقه أیضا هو اللّه، فینبغی الصفح

ص:184

عنهم، کما أنّه یرجو الصفح عنه من الوالی الامر و فوقه من اللّه القادر، و بیّن أنّ تعذیب عباد اللّه بمنزلة الحرب مع اللّه الّذی لا قدرة تجاه عقوبته، و لا غنی عن عفوه و رحمته.

4 - عدم النّدامة علی عفو المجرم مهما کان.

5 - عدم السرور و الانشراح لعقوبة المجرم إذا اقتضاها الضرورة.

6-ملازمة الحلم و الاجتناب عن بادرة الغضب.

7 - لا تفسد قلبک بحدیث الریاسة و السلطة.

8-و إذا أحدث السلطان فیه أبهة و طغیانا فلینظر إلی عظم ملک اللّه حتّی یخضع قلبه و یدرک عجز نفسه و یکف عن جریه فی سبیل الأمارة، و یجد عقله الزائل فی سکر الریاسة.

9-حذّره عن اغتراره باحتفاف النّاس حوله و انقیادهم له فتطغی نفسه کفرعون و یبارز اللّه فی عظمته و جبروته، فانه یذلّه اللّه و یهینه کفرعون و یأخذه بنکال الاخرة و الالی و یصیر عبرة لمن یخشی.

10-أمره برعایة الانصاف مع اللّه و خلقه، سواء بالنسبة إلی نفسه أو أهله أو من یهواه من رعیّته، فلا یهضم حقّ اللّه و حقّ أحد من عباده لرعایة هؤلاء فانه ظلم و اللّه خصم للظالم، و من خاصمه اللّه أدحض حجّته و کان للّه حربا حتّی یتوب و الظلم یوجب تغییر النعم و سلب الأمارة و الحکم.

11-أمره برعایة ما هو الأفضل فی أداء الحقّ و ما هو أعمّ لجمیع الرّعیّة فی اجراء العدل و ما هو أجمع لرضا الرعیة فی تمشیة الامور و إن کان یوجب سخط الخاصّة من أرباب النفوذ و أصحاب المقامات السّامیة، و علّل ذلک بأنّ غضب عامّة الرعیّة و عدم رضاهم عن وضعهم یوجب الثورة و البلوی و لا یقدر الخاصّة مهما کانوا مخلصین للحکومة و جادین فی نصرته المقاومة تجاه سیول الثائرین و أهل البلوی کما حدث فی زمان عثمان حیث إنّ سوء سیاسته و عدم تأدیته الحقوق العمومیّة صار

ص:185

سببا لنقمة عامّة الجیش الإسلامی، فانحازوا من مصر و کوفة و اجتمعوا فی المدینة و حصروا عثمان و لم یقدر خاصّته کمروان بن حکم و سائر رجال بنی امیّة مع کمال نفوذهم و دهائهم أن یصدّوا سیل الثائرین و المهاجمین حتّی قتل عثمان فی داره و القی بجسده إلی البقیع و تبعه ما تبعه من الحوادث الهامّة، و لکن إذا کان العموم راضیا و موافقا مع الوالی فسخط بعض الخواص لا یؤثر شیئا، لأنّ الفرد و الأفراد القلیلین لا یقدرون علی مقاومة الوالی إذا لا تساعدهم العموم.

ثمّ وصف الخاصّة الملاصقة بالوالی مع کمال أدبهم و تواضعهم بما یلی:

الف - هم أثقل النّاس علی الوالی من جهة المئونة و ما یتوقّعون من معاش اشرافی یصاحب الخدم و الحشم و الغلمان و الممالیک، کما کان فی حال الرّخاء و العافیة.

ب - هم أقلّ النّاس معونة عند حلول البلاء و ضیق الحال.

ج - هم أکره النّاس للعدل و الانصاف لأنّ وضعهم یقتضی التجاوز و التعدّی بحقوق غیرهم.

د - هم أصرّ النّاس علی السؤال و تقدیم التقاضا لحوائجهم حقّا کانت أم باطلة.

ه - هم أقلّ النّاس شکرا للعطایا و أبطأ لقبول الاعتذار عند المنع.

و - هم أضعف صبرا فی النوائب و تجاه الحوادث فیفرّون عن صفّ الجهاد عند شدّة البأس، ثمّ وصف العامة من النّاس بما یلی:

هم عماد الدّین و حفاظه، و یتشکّل منهم جامعة المسلمین و السّواد الأعظم و هم العدّة فی الدّفاع عن الأعداء.

12-ثمّ وصف أهل النمامة و طلاّب عیوب الناس و أمره بابعادة و شنئانه و نبّه أنّ من مصلحة الوالی الستر علی عیوب النّاس و عدم التفتیش عنها حقّ لا یوجب نفورهم عنه و خوفهم منه.

13-أمره بقطع کلّ ما یوجب حقد النّاس و تمکن البغضاء فی صدورهم.

ص:186

14 - التجاهل عن امور لا یصحّ للوالی الدخول فیها من أحوال الناس الخصوصیّة ممّا لا یصح و یظهر له.

15 - التوقّف فی تصدیق من یسعی لدیه عن غیره حتّی یتفحّص و یتحقّق و وصف الساعی بأنّه غاش فی صورة ناصح.

16-النهی عن المشورة مع البخیل.

17 - النهی عن المشورة مع الجبان.

18 - النهی عن المشورة مع الحریص.

و قد أشار إلی أنّ المشورة مع هؤلاء لا تهتدی إلی رأی صالح مصیب باعتبار ما رکز فی طبع هؤلاء من مساوی الأخلاق الّتی تؤثّر فی رأیهم و تکدّره، فالبخیل یمنع عن الإیثار و البذل لکلّ أحد کما أنّ الجبان لا یری الحرب و الجهاد مع الأعداء مصلحة فی حال من الأحوال، لأنّ جبنه یدعوه إلی حفظ النفس و الإخفاء عن العدوّ کما أنّ الحریص الجامع للدنیا یدعو إلی الشّره.

ثمّ نبّه إلی أنّ هذه الذمائم ترجع إلی مبدء واحد و هو سوء الظنّ باللّه تعالی و قلّة معرفته.

و اعلم أنّ الوزیر هو المعاون و الظهیر کما قال اللّه تعالی حکایة عن موسی ابن عمران «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ » 25-28 سورة طه» و قد خصّص هذا العنوان بمن یعاون الرؤساء و الملوک حتّی یتبادر من لفظ وزیر فلان أنّه سلطان، و والی مصر باعتبار سعة میدان نفوذه یساوی ملکا من الملوک و قد کان لکلّ فرعون من فراعنة مصر و کلّ ملک من ملوکه و کلّ وال من ولاته الاسلامیّین وزراء و معاونون و هم أهیأ الناس للالتصاق بالوالی الجدید و کسب الجاه عنده و إشغال مقام الوزارة لدیه و تقدیم الهدایا و تحسین الثناء و بذل العون له بما لهم من التجربة و الاطّلاع علی مجاری الامور، و قلّما یقدر وال جدید أو ملک جدید من التخلّص عن أمثال هؤلاء، و لکنّه صلوات اللّه علیه بیّن حال تلک العصابة

ص:187

المتمرّنة علی الظلم فقال: إذا کان الوزیر وزیرا للوالی الشریر فقد شرکه فی الاثام و المظالم و لا یجوز الاعتماد علیه و اتّخاذه بطانة فی امور الحکومة فانّهم أعوان الأثمة و إخوان الظلمة.

ثمّ هداه إلی رجال آخرین یفضّلون علی أمثال هؤلاء من وجوه:

1 - لهم مثل آرائهم و نفاذهم فی الامور مبرّؤون من الاصار و الأوزار لعدم المعاونة علی الظلم و الاثم فیکون آرائهم أصقل و نفاذهم أکثر.

2-اولئک أخفّ مئونة لانّهم أهل صلاح و سداد و لم یعتادوا الاسراف فی المعیشة و ادّخار الأموال.

3 - معونتهم للوالی أکثر من الوزراء السابقین لعدم اعتیادهم بالمسامحة فی الامور.

4 - لم یغیّر صفاء قلوبهم المطامع و المکائد فکان حبّهم للوالی خالصا و عطفهم علیه عن صمیم القلب.

5 - لم یألفوا مع اناس آخرین هم أتباع و أعوان الأشرار الماضین فالفتهم مع غیر الوالی قلیل.

ثمّ أمره بالانتخاب من اولئک الوزراء الصالحین فقال علیه السّلام:

(ثمّ لیکن آثرهم عندک أقولهم بمرّ الحقّ لک) علی خلاف عادة الولاة الظلمة الطالبین لمن یؤیّدهم علی أهوائهم الباطلة، و قد ذکر الشارح المعتزلی هنا قصّة لطیفة کما یلی:

اتی الولید بن عبد الملک برجل من الخوارج، فقال له: ما تقول فی الحجّاج؟ قال: و ما عسیت أن أقول فیه، هل هو إلاّ خطیئة من خطایاک، و شرر من نارک، فلعنک اللّه و لعن الحجّاج معک و أقبل یشتمهما، فالتفت الولید إلی عمر بن عبد العزیز فقال: ما تقول فی هذا؟ قال: ما أقول فیه هذا رجل یشتمکم، فإمّا أن تشتموه کما شتمکم، و إمّا أن تعفوا عنه، فغضب الولید و قال لعمر: ما أظنّک إلاّ خارجیا، فقال عمر: و ما أظنّک إلاّ مجنونا، و قام فخرج مغضبا، و لحقه خالد

ص:188

ابن الرّیان صاحب شرطة الولید، فقال له: ما دعاک إلی ما کلّمت به أمیر المؤمنین؟ لقد ضربت بیدی إلی قائم سیفی أنتظر متی یأمرنی بضرب عنقک، قال:

أو کنت فاعلا لو أمرک؟ قال: نعم، فلمّا استخلف عمر جاء خالد بن الرّیان فوقف علی رأسه متقلّدا سیفه، فنظر إلیه و قال: یا خالد ضع سیفک، فانّک مطیعنا فی کلّ أمر نأمرک به، و کان بین یدیه کاتب کان للولید، فقال له: ضع أنت قلمک فانّک کنت تضرّ به و تنفع، اللهمّ إنّی قد وضعتهما فلا ترفعهما، قال: فواللّه ما زالا وضیعین مهینین حتّی ماتا.

أقول: عمر بن عبد العزیز لمّا تصدّی للخلافة یعلم أنّ مظالم بنی أمیّة شاعت فی الأقطار الاسلامیّة و تلاطمت فکاد عرش الخلافة یسقط فدبّر أحسن تدبیر لتعلیل تلک المظالم و قطع أیادی المولعین بها بکلّ وجه ممکن، و من أهمّ ما نفّذه إسقاط سبّ أهل البیت من الخطب و ردّ فدک إلی بنی فاطمة کما ذکرناه فی مقامه و لم یأل جهدا فی إصلاح الاجتماع و لکن لم یترکوه علی سریر الخلافة إلاّ ممّا یقرب ثلاث سنین.

ثمّ أمره علیه السّلام بالتقرّب بأهل الورع و الصّدق و ترکهم علی حالهم حرّا لئلاّ ینحرفوا عن طریق الورع و الصدق فیطروه بالثناء و یمدحوه بما لا یستحقّ فانّ الإطراء یفسدهم و یؤثر فی الوالی فیکسبه زهوا و غرورا فیفسد هو أیضا.

ثمّ أمره برعایة العدالة و الحقّ بینهم و لیس معناه أن ینظر إلی جمیعهم بنظرة واحدة و یکون المحسن و المسیء سواء فانّه یوجب تزهید أهل الاحسان فی الاحسان و تدریب أهل الإسائة بالإسائة.

ثمّ نبّهه علی أنّ ألزم ما یکون یتوجّه إلیه الوالی جلب حسن ظنّ الرعیّة و جلب عطفه و أدعی شیء إلی ذلک أمران:

1 - الاحسان بالرعایا ببذل ما یحتاجون من المئونة و الحوائج.

2 - تخفیف ما یطلب منهم من الخراج و المئونات و ترک استکراههم علی ما لیس فی عهدتهم لجلب حسن ظنّهم و اعتمادهم علی الوالی فحسن الظنّ بالوالی إذا عمّ الرعایا یسهّل الأمر علیه فی إرادتهم و لا یحتاج إلی بثّ العیون و المحافظین

ص:189

علیهم، و حسن الظنّ لا بدّ و أن یکون أثر التجربة و الامتحان.

ثمّ وصّاه برعایة السنن الصالحة الّتی عمل بها صدور الامّة الاسلامیّة و شاعت بین المسلمین و ألفوا بها فلا یصحّ نقض هذه السنن و تبدیلها بالبدع أو ترکها رأسا و المقصود منها السنن الحسنة الّتی عمل بها المسلمون اقتداء بالنبیّ صلّی اللّه علیه و آله أو عملوها فی مشهد من النبیّ فأقرّهم علیها فصارت من السنن الاسلامیّة الثابتة.

الترجمة

1 - دلت را نسبت برعیّت پر از مهر و محبّت و لطف کن، نسبت به آنها چون درندۀ آزار کننده ای مباش که خوردن آنان را غنیمت شماری، زیرا از دو کس بیرون نیستند یا برادر دینی تو هستند یا همنوع تو محسوبند و در معرض لغزش و خطا قرار دارند و از روی عمد و یا خطا گاهی تجاوز می کنند، باندازه ای در بارۀ آنها گذشت و عفو منظوردار که خود از خداوند توقّع گذشت و عفو گناه خود را داری، تو بالادست آنهائی و والی تو بالا دست تواست و خداوند بالا دست کسی است که تو را والی کرده و کار آنها را بتو وانهاده و بوسیلۀ آنها تو را در معرض امتحان قرار داده است.

2 - هرگز بجنگ و ستیز با خدا بر مخیز زیرا تاب انتقام او را نداری و از عفو و رحمتش بی نیاز نیستی.

3 - هرگز از عفو خلافکار پشیمان مباش.

4 - هرگز بر شکنجه و عقوبت مبال.

5 - تا راه گریز داری بتندی و تحکّم مشتاب، مگو من فرماندهم و فرمانم اجراء می شود، زیرا این خود فساد در دل و سستی در دین پدید می کند و دگرگونی و آشوب ببار می آورد.

6 - چون از ملاحظۀ حکومت و مقاومت تکبّر و سرافرازی بتو دست داد.

نگاهی بملک بزرگ خدا کن که بالا دست تو است و توجّه کن که خداوند بر تو قدرت دارد و تو در برابر او بر خود هم قدرت نداری زیرا این توجّه سرکشی ترا

ص:190

فرونشاند و تندی ترا باز دارد و عقلی که بر اثر خود بینی از سرت بدر رفته به تو باز گردد.

7 - مبادا با خداوند در بزرگی و جبروت سر همسری و همانندی داشته باشی زیرا خداوند هر جبّاری را خوار و هر بالنده ای را زبون می کند.

8 - نسبت بخداوند و مردم از طرف خودت و خاندانت و دوستانت انصاف و عدالت را مراعات کن، اگر نکنی ستم ورزیده ای (و هر کس ببندگان خدا ستم کند خدا از طرف بندگانش خصم اوست و چون خدا با کسی خصومت کند دلیلش را باطل نماید و با او بجنگد تا برگردد و توبه کند)، هیچ چیز از ادامۀ ستمکاری مؤثّرتر در زوال نعمت خداوند و تعجیل انتقام او نیست، زیرا خدا نفرین ستمکشان را خوب می شنود و در کمین ستمکاران است.

9 - کارهائی را بیشتر دوست دار که با حقیقت تر و عادلانه تر و رضایت عمومی رعایا را بهتر جلب می کند، زیرا خشم ملّت رضایت مخصوصان دولت را پایمال می کند ولی خشم مخصوصان دولت با وجود رضایت عمومی ملّت جبران و در گذشت می شود، مخصوصان و اطرافیان والی در هنگام صلح و آسایش هزینه بسیار سنگینی بر او تحمیل می کنند و در هنگام گرفتاری کمتر باو کمک می دهند، از عدالت بیشتر بدشان می آید و پرروتر در خواست عطا و مقام می کنند، چون به آنها چیزی داده شود کمتر شکر می کنند و اگر دریغ شود دیرتر عذر می پذیرند، و در پیشامدهای ناگوار روزگار ناشکیباترند.

همانا ستون دیانت و جامعه مسلمانان و ذخیرۀ دفن دشمنان تودۀ عمومی ملّت باشند، باید گوشت بسخن آنها و دلت با آنها باشد.

10 - هر کس از رعایا نسبت بمردم عیب جوتر است او را از خود دور کن و دشمن تر بدار، زیرا طبعا در مردم عیبهائی هست که بایست والی بیشتر از دیگران آنها را بپوشد، در مقام مباش که عیب آنها را بدانی زیرا هر چه را بدانی باید آنرا اصلاح کنی ولی آنچه از تو پنهانست خدا در بارۀ آن حکم می کند تا،

ص:191

می توانی بدیها را بپوش تا خدا عیب ترا از رعیّت بپوشد.

11 - با مردم بهیچ وجه کینه توزی مکن و خونی از آنها بر عهده مگیر و از آنچه بر تو روشن نیست تغافل بورز.

12 - در تصدیق را پورتچیان سخن چین شتاب مکن، زیرا آنان در لباس خیر خواه آب بشیر می کنند.

13 - چند طایفه را هم شور خود مکن.

الف - بخیل، زیرا تو را از فضل و احسان منصرف می کند و از تهی دستی بیم می دهد.

ب - ترسو، زیرا تو را در هر کاری بسستی و ضعف می کشاند.

ج - حریص و آزمند، زیرا دست اندازی بر خلاف حق را در نظر تو نمایش می دهد، بحل و ترس و حرص چند خصلت بدند که ریشه همه آنها بد گمانی بخدا است.

14 - بدترین وزیران تو کسانی اند که وزیر والیان بدکار پیش از تو بوده اند و با آنها در گناهان همکاری کرده اند، مبادا اینان طرفداران و مخصوصان تو باشند زیرا که یار گنهکاران و برادر ستمگرانند، تو می توانی بجای آنها بهتر از آنها را بیابی، کسانی که نظریّات و نفوذ آنها را دارند ولی وزر و وبال آنها را ندارند و با ستمکاران و گنهکاران همکاری نکرده اند، این مردان پاکدامن هزینه کمتری بر تو تحمیل می کنند و نسبت بتو مهربانترند و با بیگانه ها کم الفت ترند، آنها را مخصوصان جلسه های سرّی و انجمنهای علنی خود قرار ده سپس بر گزیده تر آنها پیش تو کسی باشد که حق را بی پرده برابر تو بگوید و در مخالف خواست حق برای دوستانش ترا کمتر مساعدت کند چه دلخواه تو باشد چه نباشد.

15 - به پاکدامنان و راستگویان بپیوند و آنها را چنان بار آور و بپرور که تملق ترا نگویند و بکارهائی که نکرده ای بیهوده ستایش و خوشامد ترا نگویند، زیرا مدح خود پسندی آورد و بغرور کشاند.

16 - مردمان درست و خوشرفتار و نادرست و بدکار را بیک چشم منگر و برابر

ص:192

مدان، زیرا در این صورت مردان درست و خوشرفتار بخدمت کردن و درستی بی رغبت می شوند و مردان بدکار و نادرست ببد کرداری تشویق و وادار می گردند، هر یک از این دو را بپاداش کارشان که خود برای خود خواسته اند برسان.

17 - باید رعیّت را بخود خوشبین و امیدوار کنی و بهترین راهش اینست که به آنها احسان کنی و بار هزینه و مخارج آنها را تا می توانی سبک کنی و آنها را به چیزی که در عهدۀ آنها نیست بزور وادار نکنی، در این زمینه طبعا تو هم برعیّت خوشبین خواهی شد و خوشبینی تو به آنها رنج و اندوه فراوان و دنباله داری را از دوشت بر می دارد.

18 - نسبت بهر کس پیش تو آزمایش خوب داده باید خوشبین باشی و هر کس آزمایش بد داده باو بدبین باش.

19 - روش نیکی که پیشروان و رهبران نخست این امّت بکار زده اند و با آن توده را بهم پیوسته اند و کار رعیّت را اصلاح کرده اند نقض مکن و روش تازه و بدی که باین دستورات نیک گذشته لطمه می زند پدید میاور تا آنانکه روشهای نیک را گذاشته اجر برند و تو و بال نقض آنرا بگردن بگیری.

20 - در بارۀ دستورات اصلاحی کشور و ادارۀ کارهای مردم که پیش از تو بوده است با دانشمندان مطّلع بسیار گفتگو کن و با فرزانگان خیر خواه بسیار انجمن نما.

الفصل الثالث من عهده علیه السلام

اشارة

و اعلم أنّ الرّعیّة طبقات لا یصلح بعضها إلاّ ببعض، و لا غنی ببعضها عن بعض، فمنها جنود اللّه، و منها کتاب العامّة و الخاصّة و منها قضاة العدل، و منها عمّال الإنصاف و الرّفق، و منها أهل الجزیة و الخراج من أهل الذّمّة و مسلمة النّاس، و منها التّجّار و أهل

ص:193

الصّناعات، و منها الطّبقة السّفلی من ذوی الحاجة و المسکنة، و کلّ قد سمّی اللّه له سهمه، و وضع علی حدّه فریضته فی کتابه أو سنّة نبیّه - صلّی اللّه علیه و آله - عهدا منه عندنا محفوظا. فالجنود بإذن اللّه حصون الرّعیّة، و زین الولاة، و عزّ الدّین و سبل الأمن، و لیس تقوم الرّعیّة إلاّ بهم، ثمّ لا قوام للجنود إلاّ بما یخرج اللّه لهم من الخراج الّذی یقوون به علی جهاد عدوّهم، و یعتمدون علیه فیما یصلحهم و یکون من وراء حاجتهم، ثمّ لا قوام لهذین الصّنفین إلاّ بالصّنف الثّالث من القضاة و العمّال و الکتّاب لما یحکمون من المعاقد، و یجمعون من المنافع، و یؤتمنون علیه من خواصّ الأمور و عوامّها، و لا قوام لهم جمیعا إلاّ بالتّجّار و ذوی الصّناعات فیما یجتمعون علیه من مرافقهم، و یقیمونه من أسواقهم، و یکفونهم من التّرفّق بأیدیهم ممّا لا یبلغه رفق غیرهم، ثمّ الطّبقة السّفلی من أهل الحاجة و المسکنة الّذین یحقّ رفدهم و معونتهم، و فی اللّه لکلّ سعة، و لکلّ علی الوالی حقّ بقدر ما یصلحه. و لیس یخرج الوالی من حقیقة ما ألزمه اللّه تعالی من ذلک إلاّ بالاهتمام و الاستعانة باللّه، و توطین نفسه علی لزوم الحقّ و الصّبر

ص:194

علیه فیما خفّ علیه أو ثقل.

اللغة

(الرّعیة): الماشیة الراعیة، الماشیة المرعیة، (الطبقة): المرتبة و من ذلک قولهم: الطبقة الاجتماعیة و طبقة العمّال و نحوها، (الجند): جمع أجناد و جنود و الواحد جندی: العسکر، (الکاتب) ج: کتاب: العالم و من عمله الکتابة - المنجد.

(الجزیة): الخراج المعروف المجعول علی رأس الذّمی یأخذه الامام فی کلّ عام، قال تعالی: «حتّی یعطوا الجزیة عن ید و هم صاغرون» قیل: سمّیت بذلک لأنها قضایة منهم لما علیهم، و قیل: لأنها یجتزی بها و یکتفی بها منهم (الحصن):

واحد الحصون: و هو المکان المرتفع لا یقدر علیه لارتفاعه و منه: الفقهاء حصون الاسلام کحصن سور المدینة - مجمع البحرین.

(المعاقد) جمع معقد: و هو العقد و القرار فی المعاملات و یطلق علی الأوراق المتضمّنة للمعاهدات.

الاعراب

لا یصلح بعضها إلاّ ببعض، جملة فعلیة صفة لقوله طبقات، لا غنی ببعضها لاء المشبهة بلیس و غنی اسمها، منها جنود اللّه جملة اسمیّة قدّم خبرها لکونه ظرفا، و هکذا ما عطف علیها من سائر الجمل، أو سنّة نبیّه عطف علی قوله فریضة عهدا منه منصوب علی التمیز الرافع للابهام عن النسبة من قوله: قد سمّی اللّه سهمه و یحتمل أن یکون حالا، لا قوام للجنود: لاء نافیة للجنس و الخبر محذوف أی لا قوام متحقّق للجنود، ما لا یبلغه: لفظة ما اسمیّة: أی شیئا لا یبلغه، و فی اللّه لکلّ سعة: سعة مبتدأ مؤخّر، و فی اللّه ظرف مستقرّ خبر له و لکلّ جار و مجرور متعلّق بقوله سعة.

المعنی

قد تعرّض علیه السّلام فی هذا الفصل من عهده المبارک لبیان طبقات النّاس

ص:195

و الرّعیّة و أثبت للرّعیة طبقات سبعة و لیس المقصود من ذلک إثبات نظام الطبقات و تأییده فان نظام الطبقات مخالف للعدل و الدیمقراطیة الحاکمة بتساوی الرّعیّة فی الحقوق.

فالبشر فی تحوّله الاجتماعی شرع من النظام القبلیة و الاسرة المبنی علی أنّ الحکم المطلق ثابت لرئیس القبیلة و أبی الاسرة یحکم علی الأفراد بما شاء یعزّ من شاء و یذلّ من شاء، فلا حیاة للفرد إلاّ فی ضمن القبیلة و یشترک معها فی الخیرات و الشرور علی ما یراه صاحب الاسرة و رئیس القبیلة، و هذا أدنی نظام اجتماعی وصل إلیه البشر فی تکامله الاجتماعی و انتقاله من الغاب إلی الصّحراء، و قد ظلّ البشر فی هذا النظام آلافا من السّنین یسکن فی ظلّ بیوت من الشعر أو الجلد و ینتقل من کور إلی کور، و قد أشار اللّه تعالی إلی هذا الدور فی قوله:

«وَ اللّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ بُیُوتِکُمْ سَکَناً وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعامِ بُیُوتاً تَسْتَخِفُّونَها یَوْمَ ظَعْنِکُمْ وَ یَوْمَ إِقامَتِکُمْ وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثاً وَ مَتاعاً إِلی حِینٍ » - النحل الایة 80».

و قد تحولت امم من هذا النظام إلی نظام مدنی أرقی قبل آلاف من السنین فقد ذکر بعضهم اکتشاف آثار المدنیّة فی مصر من قبل خمسة عشر ألف عام و فی الصّین إلی ما قبل ذلک بالاف من القرون، ثمّ ازدهرت المدنیة فی بین النّهرین و ضواحی ایران و فارس و ظلّ قبائل اروبا و إفریقا برابرة یعیشون تحت الخیام إلی هذه العصور الأخیرة إلاّ ما ظهرت من المدنیة فی یونان و بعض ضواحی البحر الأبیض و جزرها.

فنظام الطبقات یحصل للامم بعد التحوّل من النظام القبلی و مرجعه إلی اعتبار الامتیازات بین الأفراد و الأصناف و یبتنی علی التبعیض فی الحقوق العامّة، کما شاع الان فی ایفریقیا الجنوبیة حیث إنّ الجنس الأبیض و هم الاسرة الحاکمة فی البلاد یمتازون عن السودان و هم أکثر سکان البلاد الأصلیین بحقوق واسعة، فنظام الطبقات

ص:196

یخالف التساوی و التاخی بین الأفراد و التساوی فی الحقوق کما نادی به الإسلام فی القرآن الشریف حیث یقول: «یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ » - 13 - الحجرات» و قد تعلّق العرب علی النظام الطبقاتی و اعتبار الامتیاز من وجوه شتّی: منها عدم تزویج بناتهم مع غیر العرب و عدم تزویج القبائل بعضها مع بعض باعتبار علوّ شأنه، و قد اهتمّ النبیّ صلّی اللّه علیه و آله بمحو النظام الطبقاتی و إلقاء هذه الامتیازات المتوهّمة بکلّ جهده.

و مقصوده علیه السّلام من قوله (و اعلم أنّ للرّعیّة طبقات) لیس اثبات الطبقات بهذا المعنی بل بیان اختلاف الرّعیّة فی ما تتصدّیه من شئون الحیاة البشریّة حیث إنّ الانسان مدنی بالطبع یحتاج إلی حوائج کثیرة فی معاشه من المأکل و الملبس و المسکن و لا یقدر فرد واحد بل أفراد علی إدارة کلّ هذه الامور فلا بدّ و أن ینقسم الرّعیّة بحسب مشاغله إلی طبقات و یتصدّی کلّ طبقة شأنا من الشئون و شغلا من المشاغل، ثمّ یتبادل حاصل أعماله بعضهم مع بعض حتّی یتم أمر معیشتهم و یکمل حوائج حیاتهم و جعل الرّعیة سبع طبقات:

1 - الجنود المحافظون للحدود و الثغور و المدافعون عن هجوم الأعداء.

2 - کتّاب العامّة المتصدّون لکتابة العقود و المعاهدات و الحقوق و غیرها من المراسلات.

3 - قضاة العدل و رؤساء المحاکم المتصدّون للترافع بین النّاس و النظر فی الدّعاوی و اثبات الحق عن غیره بحسب الموازین القضائیة المقرّرة.

4 - عمال الامور الحسبیّة المحافظون علی الانصاف و الرّفق بین النّاس و هم الّذین یجرون الأحکام القضائیة و ینفذونها و یتعلّق هذه الوظیفة فی هذه العصور بادارة الشرطة العامّة و ما یتبعها من المخافر.

5-أهل الجزیة و الخراج من أهل الذمّة و مسلمة النّاس، قال ابن میثم و قوله من أهل الذمّة و مسلمة النّاس تفصیل للأهل الأوّل، فأهل الذمّة تفسیر لأهل الجزیة و مسلمة الناس تفسیر لأهل الخراج، و یجوز أن یکون

ص:197

تفسیرا لأهل الجزیة و الخراج لأنّ للامام أن یقبّل أرض الخراج من سائر المسلمین و أهل الذمّة.

أقول: لا إشکال فی اختصاص أهل الجزیة بالذّمیین، و أمّا أهل الخراج أیضا کان أکثرهم فی صدر الإسلام ذمّیا لأنّ المسلمین مشتغلون بامور الدّین و تجهیز الجیوش و لا فرصة لهم فی الاشتغال بزرع الأرض و حرسها فکلّ أرض یملکها المسلمون یکون فی أیدی أهل الذمّة یعملون فیها و یؤدّون خراجها، و لکن ظهر فی أهل الخراج من المسلمین و زادوا تدریجا بوجهین:

الف - أنّ کثیرا من أهل الذمّة التابعین للإسلام أسلموا فیما بعد لما ظهر لهم من دلائل صدق الاسلام و حسن سلوکه.

ب - أنه بعد ما شاع الاسلام فی کثیر من المعمورة و انتشر فی البلدان النائیة العامرة کمصر و الشّام فقد تصدّی جمع من المسلمین لأمر الزراعة و الحرث و صاروا من أهل الخراج.

6 - التجار و أهل الصناعات و الحرف الکثیرة الّتی علیها مدار حیاة البشر و ادارة شتّی شئونها من التجارة و البنایة و العمارة و غیرها.

7 - الطبقة السّفلی من ذوی الحاجة و المسکنة، و التعبیر عن هذه الطبقة بالسفلی باعتبار أنها لا تقدّم عملا نافعا فی الاجتماع تتبادل به مع أعمال الطبقات الاخر فلا بدّ و أن تعیش من عمل الطبقات الاخر.

و قد بیّن علیه السّلام فی نظم طبقات الرّعیّة أنه لا محلّ للعاطل و من لا یعمل عملا یفید الاجتماع فی المجتمع الحیّ البشری، فما تری بین الامّة من جماعات لا یتصدّون لهذه المشاغل و یعیشون ربما أرغد عیش بین الرّعیّة فهم کاللّصوص و المغیرین.

فمنهم أرباب رءوس المال الّذین یتحصّلون الأرباح من رأس مالهم و یعاملون بالرّبا، و قد قال اللّه تعالی «وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ. فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ » - 278 - البقرة».

و قد شاع هذه الطبقة فی هذه العصور یسکنون القصور و یعیشون بالهناء

ص:198

و السرور من دون أن یعملوا عملا للاجتماع.

و منهم أرباب الحیل و المخادیع ممّن یدّعی السحر و النیرنجات و الرّمل و أمثال ذلک فیتوجّه إلیهم البسطاء من الناس و یبذلون فی سبیل دعاویهم الباطلة الغالی و الرخیص من أموالهم.

و منهم أصحاب التعاویذ و الدراویش و من حذا حذوهم ممّن یحصلون أموال البسطاء و الغافلین بأنواع المکائد و الحیل.

و منهم من یسأل بکفّه و یدور فی الأسواق و الدّور و یستغیث بالنّاس لتحصیل المعاش و الرزق بالتکدّی.

و لو عدّ فی مثل هذه العصور طبقات النّاس فی بلد إسلامی یوجد فیها طبقات کثیرة لا تدخل فی هذه السبعة.

ثمّ بیّن علیه السّلام الموقع الاجتماعی لکلّ من هذه الطبقات و احتیاج بعضها إلی بعض فی إدارة شئون الحیاة و إدامتها فوصف الجنود بأنّهم:

1 - حصون الرّعیة و وسیلة الأمن و الرّاحة لهم بحیث لا حفاظ و لا دفاع تجاه الأعداء المهاجمین أو اللصوص السالبین إلاّ بوجودهم.

2 - زینة و ابهة للولاة تجاه العدوّ الخارجی و المخالف الدّاخلی فلولا وجود الجند لا یمکن للوالی تمشیة الامور و تدریبها.

3-الجنود الاسلامیّة الّذین یقومون فی میادین الجهاد بنصرة الحقّ عزّ للدّین تجاه الأعداء الکافرین.

4 - الجنود سبل للأمن من وجوه شتّی فلا یجتریء اللّص أن یسلب أموال النّاس خوفا من الجنود و لا یجتریء العدوّ أن یهاجم علی المسلمین و یسلبهم أموالهم خوفا من الجنود.

و لا بدّ لمعاش الجندی و سدّ حوائجه من وجوه کافیة یصل إلیه دوما و هو الخراج الّذی یتحصّل من الأراضی الخراجیّة و قد یکون أجناسا صالحة للمعیشة کحصّة من حنطة الأرض الخراجیة، و قد یکون درهما و دینارا یصرف فی رفع

ص:199

الحوائج، فوجود الجند إنّما یقوم علی الخراج المقرّر له فانّه لو لا هذا الخراج یحتاج إلی التخلّی عن شغله و السعی وراء طلب المعیشة فلا یبقی جندیاّ فانّ الجنود لا بدّ و أن یکونوا معدّین للجهاد و مقاومة العدوّ فی کلّ حین و تحصیل الخراج و ایصاله إلی الجند یحتاج إلی الصنف الثالث من القضاة و العمّال و الکتّاب، فانّ الخراج إنّما یؤخذ علی طبق معاهدة بین عمّال الأرض و الوالی فلا بدّ من تنظیم أسناد ثمّ لا بدّ من عمّال یحصّلون الخراج من عمال الأرض طبق المعاقدة المرضیّة و ربما ینشأ هناک خلافات بین عمّال الوالی و عمّال الأراضی أو بعضهم مع بعض فلا بدّ من الرجوع إلی القاضی فی حلّ هذه الخلافات، و هذه الجامعة المرکبّة من القوّة الدفاعیّة و المالیّه و القضائیّة و الکتّاب لا یقدرون علی المعیشة إلاّ مع ما یقضی حوائج المعیشة من اللباس و الغذاء و أنواع الأثاث و الریاش الّتی یحتاج وجودها إلی من یصنعها و یهیّؤها و إلی من ینقلها من بلد إلی بلد، و هم التجّار و ذوی الصناعات فأهل الصنعة بفنونها و شعوبها منتشرة فی شرق الأرض و غربها و یتخصّص أهل کلّ بلد بصنعة خاصّة بهم و الواسطة فی حمل هذه المصنوعات من بلد إلی بلد هم التجّار الّذین یتعرّفون وجود کلّ صنعة فی أیّ بلد و یتحمّلون المشاقّ فی نقلها إلی أسواق اخری حیث یضعونها فی منال أیدی الطالبین، فالتجّار و ذووا الصنعة رکن فی الاجتماع المدنی لما یجتمعون علیه من مرافقهم و یقیمونه من أسواقهم و یکفونه من الترفّق بأیدیهم ما لا یبلغه رفق غیرهم.

ثمّ بعد ذلک لا یخلو الاجتماع مهما کان صحیحا و منظّما و عادلا من وجود ذوی العاهات و العجزة و الأشیاخ الّذین لا یقدرون علی العمل، فهذه الطبقة کالقشر من الشجرة فکما أنّه لا یمکن وجود شجرة سالمة مثمرة من دون قشر، لا یمکن وجود اجتماع خال من هذه الطبقة السفلی، فمنهم من أدّی خدمته أیّام شبابه و دوران صحّته ثمّ عرضه الهرم أو اعترضه السقم فتعذّر له العمل، فلا بدّ من رعایته بتحمّل مئونته، و منهم من حرم من القوّة لعاهة عرضته فلا بدّ من حفظ حرمته و رعایة کرامته، و هم الّذین یحقّ رفدهم و معونتهم و تهیّة وسائل معیشتهم و یسع

ص:200

رحمة اللّه کلّ هذه الطبقات السبعة و لکلّ منهم علی الوالی حقّ الرعایة و المحافظة بقدر ما یصلحه.

الترجمة

ای مالک، بدانکه ملّت از طبقه های چندی تشکیل می شود که باید هر کدام را با دیگری اصلاح کرد و همه با هم پیوسته و مرتبط و بهم نیازمندند.

الف - جنود اللّه، آرتشی که در راه خدا و برای خدا می جنگد.

ب - نویسندگان عامّه و خاصّه، دفترداران عمومی و منشیان مخصوص که برای رجال و بزرگان نامه های خصوصی والی و کارگزاران عالیرتبۀ او را تنظیم می نمایند.

ج - قاضیان و دادگران عادل، دادستان ها و قاضیان محاکم.

د - کارمندان إنصاف و رفق: تشکیلات کلّ شهربانی و شهرداری، ادارۀ أمر بمعروف و نهی از منکر.

ه - أهل جزیه و خراج از کفّار ذمّی و مسلمانان، بدهکاران مالیات سری و مالیات زمینهائی که خالصۀ دولت اسلامی است و متصرّفین آن باید سهم در آمد زمین را بدولت بپردازند.

و - بازرگانان و پیشه وران و صنعتگران.

ز - بیچارگان و زبونان که نیازمندند و دست طلب دراز دارند: مردمان بیچاره که سرمایه ای و کار و شغلی ندارند و یا نمی توانند کار کنند و باز نشسته اند و برای قوت خود محتاجند.

خداوند در کتاب خود قرآن مجید و سنّت پیغمبرش برای هر کدام از این طبقات بخشی از ثروت که در کشور است نام برده و در خور استحقاقش قرار معیّنی نهاده، این دستور بودجه و پخش آن بما سپرده است و نزد ما مصون و محفوظ است.

لشکریان باذن خدا پناه رعیّت و زینت والیان و عزّت دین و وسیلۀ أمنیّت راهها می باشند، رعیّت بی وجود آنها بر سرپا نمی ماند و آنها بر سر پا نمی مانند مگر

ص:201

بوسیلۀ دریافت حقوق خود که خدا از خراج و مالیات برای آنها معین کرده و بپشتگرمی آن در جنگ با دشمنان نیرومند می شوند و زندگی خود را اصلاح می نمایند و رفع نیاز می کنند.

این دو دسته لشکریان و خراج گزاران را دسته سومی باید اداره کند که عبارتند از قاضیان (دستگاه دادگستری) و کارمندان دولت (استانداران و فرمانداران و بخشداران) و نویسندگان (متصدّیان امور دفتری) برای آنکه معاملات و معاهدات را منعقد می کنند و عوائد را جمع آوری می کنند و کارهای کلّی و جزئی به آنها سپرده است.

زندگی همه اینها اداره نمی شود مگر بوسیلۀ بازرگانان و صنعتگران که وسائل زندگی را جمع آوری می کنند و بازار داد و ستد بوجود می آورند و با دست خود أبزارهای زندگانی را جمع آوری می کنند و می سازند که دیگران نمی توانند بسازند، سپس آن دسته پائین و بیچاره اند که نیازمند و مسکینند، کسانی که باید به آنها بخشش کرد و برای خدا بدانها کمک نمود، هر کدام آنها را نزد والی جائی است و بر او لازم است باندازه ای که زندگی آنها اصلاح شود به آنها کمک دهد.

والی از عهدۀ این خدمتی که خدا بر او لازم کرده بر نیاید مگر بکوشش و استعانت از خداوند و وادار کردن خود بر درستکاری و صبر بر آن سبک باشد بر او یا سنگین.

الفصل الرابع من عهده علیه السّلام

اشارة

فولّ من جنودک أنصحهم فی نفسک للّه و لرسوله و لإمامک، و أنقاهم جیبا، و أفضلهم حلما، ممّن یبطیء عن الغضب، و یستریح إلی العذر، و یرأف بالضّعفاء، و ینبو علی الأقویاء، و ممّن لا یثیره العنف، و لا یقعد به الضّعف.

ص:202

ثمّ الصق بذوی الأحساب، و أهل البیوتات الصّالحة و السّوابق الحسنة، ثمّ أهل النجدة و الشّجاعة و السّخاء و السّماحة، فإنّهم جماع من الکرم، و شعب من العرف، ثمّ تفقّد من أمورهم ما یتفقّد الوالدان من ولدهما، و لا یتفاقمنّ فی نفسک شیء قوّیتهم به، و لا تحقرنّ لطفا تعاهدتهم به و إن قلّ، فإنّه داعیة لهم إلی بذل النّصیحة لک و حسن الظنّ بک، و لا تدع تفقّد لطیف أمورهم اتّکالا علی جسیمها، فإنّ للیسیر من لطفک موضعا ینتفعون به، و للجسیم موقعا لا یستغنون عنه. و لیکن آثر رءوس جندک عندک من واساهم فی معونته، و أفضل علیهم من جدته، بما یسعهم و یسع من ورائهم من خلوف أهلیهم، حتّی یکون همّهم همّا واحدا فی جهاد العدوّ، فإنّ عطفک علیهم یعطف قلوبهم علیک.

اللغة

(جنود) جمع جند و الواحد جندی: العسکر، (أنقاهم جیبا): أطهرهم فی القلب و النفس و ألزمهم للتقوی، (بطؤ) یبطیء: ضدّ أسرع، (رؤف) رأفة:

رحمه أشدّ رحمة فهو رؤوف، (نبا) ینبو: تجافی و تباعد، (أثاره) هیّجه، (العنف):

الشدّة و القساوة، (قعد به): أعجزه، (النجدة): الرفعة، (السماحة): البذل، (جماع الشیء): جمعه، یقال: الخمر جماع الاثم أی جامعة لکلّ أصنافه، (فقم)

ص:203

فقما الأمر: عظم، تفاقم الأمر: عظم و لم یجر علی استواء - المنجد، (الخلوف):

المتخلّفون جمع خلف بالفتح.

الاعراب

أنصحهم فی نفسک: فی نفسک متعلّق بقوله أنصحهم، جیبا: تمیز لقوله أنقاهم رافع للابهام عن النسبة و کذلک حلما منصوب علی التمیز، من قوله أفضلهم عن الغضب: متعلّق بقوله یبطیء و یفید المجاوزة أی یبطیء متجاوزا عن الغضب، علی الأقویاء: یفید الاستعلاء، لا یقعد به الضعف: الباء للتعدیة، ثمّ الصق:

یفید التراخی أی ولّ من جنودک فی الدرجة الثانیة من ذوی الأحساب، ثمّ أهل النجدة: تراخ ثان، جماع: خبر إن أی مجمع الکرامة و شعب من الأعمال الحسنة، لا یتفاقمنّ: نهی مؤکّد، اتّکالا: مفعول له لقوله لا تدع، للیسیر من لطفک: ظرف مستقرّ خبر إن قدّم علی اسمها و هو مرفوع موضعا، ینتفعون به:

جملة فعلیّة صفة لقوله موضعا، آثر: أفعل التفضیل من الاثرة یعنی أحبّهم و أخصّهم إلیک، جدته: اسم مصدر من الوجدان مثل عدة من الوعد: أی ممّا تمکّن منه.

ورائهم: ظرف مستقرّ صلة لقوله من، من خلوف: بیان لقوله من ورائهم.

المعنی
اشارة

قد تعرّض علیه السّلام فی هذا الفصل لبیان ما یلزم أن یتّصف به الجندیّ من الأوصاف حتّی یستحقّ لمقام الولایة علی السائرین و هذا هو من أهمّ امور النظام العسکری و قد انشأ فی هذه العصور معاهد و مدارس لتعلیم النظام و تربیة الضبّاط و الامراء فی الجیوش و تتضمّن هذه التعلیمات تمرینات و تدریبات عسکریّة شاقّة فی دورات متعدّدة ینتهی کل منها إلی امتحانات صعبة ربما قلّ الناجحون منها.

و لکنّ الاسلام یتوجّه إلی روحیّة الجندی أکثر ممّا یتوجّه إلی تدریبه العملی، فانّ الجندیّ إنّما یواجه العدوّ و یدافع عنه بروحه و ایمانه و قوّة عقیدته أکثر ممّا یعتمد علی قوّة جسمه و أعماله، فقد کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یجمع المسلمین فی صفوف صلاة الجماعة یعلّمهم آی القرآن و یبین لهم طریق عبادة الرحمن و یؤیّد

ص:204

اعتقادهم باللّه و رسوله بالتمرین و التدریب علی الاصول التعلیمیّة للاسلام و یتخرّج من بینهم رجال کأکبر قوّاد الجیوش فی العالم یبارزون الأبطال المدرّبین فی کلّیّات العسکریّة الرومانیة و الفارسیة فیقهرونهم و یغلبون علیهم حتّی اشتهروا فی هذه العصور بالبطولة و الشجاعة یقع الخوف فی قلوب الأعداء من ذکر أسمائهم، و قد افتخر النبیّ صلّی اللّه علیه و آله بقوله: «و نصرت بالرعب مسیرة شهر».

و هذه البطولة الفائقة تعتمد علی قوّة الروح و الایمان فی القوّاد الاسلامیّین أکثر ممّا تعتمد علی قوّة الجسم و التدریبات العملیّة، و قد وصف علیه السّلام من یستحقّ مقام الولایة علی الجند و ینبغی أن یکون أمیرا بسبعة أوصاف:

1 - أن یکون أنصح و أطوع للّه و رسوله و للامام المفترض الطاعة من سائر الافراد، فلا یألوا جهدا فی تحصیل رضا اللّه و رسوله و رضا إمامه مهما کلّفه من الجهد و المشقّة، و قد قدّم هذا الاخلاص و النصح لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله سعد بن معاذ رئیس الأوس فی قضیّة بدر حین عرض صلّی اللّه علیه و آله علی الأنصار الزحف لمقاتلة قریش فی بدر فجمع أصحابه و عرض علیهم ما أراده، قال ابن هشام فی سیرته «ص 374 ج 1 ط مصر»:

ثمّ نزل و أتاه الخبر عن قریش بمسیرهم لیمنعوا عیرهم فاستشار الناس فأخبرهم عن قریش - إلی أن قال: ثمّ قام المقداد بن عمرو فقال: یا رسول اللّه امض لما أراک اللّه فنحن معک و اللّه لا نقول لک کما قالت بنو إسرائیل لموسی «فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ » و لکن اذهب انت و ربّک فقاتلا إنّا معکما مقاتلون، فو الّذی بعثک بالحقّ لو سرت بنا إلی برک الغماد - موضع بعید مخوف - لجالدنا معک من دونه حتّی تبلغه، فقال له رسول اللّه: خیرا و دعا له به.

ثمّ قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: أشیروا علیّ أیّها الناس و إنّما یرید الأنصار و ذلک أنّهم عدد الناس و أنّهم حین بایعوه بالعقبة قالوا: یا رسول اللّه إنّا برءاء من ذمامک حتّی تصل إلی دیارنا فإذا وصلت إلینا فأنت فی ذمّتنا نمنعک ممّا نمنع أبنائنا و نسائنا، فکان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یتخوّف أن لا تکون الأنصار تری علیها نصره

ص:205

إلاّ ممّن دهمه بالمدینة من عدوّه و أن لیس علیهم أن یسیر بهم إلی عدوّ من بلادهم.

فلمّا قال ذلک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، قال له سعد بن معاذ: و اللّه لکأنّک تریدنا یا رسول اللّه؟ قال: أجل قال: فقد آمنّا بک، و صدّقناک، و شهدنا أنّ ما جئت به هو الحقّ، و أعطیناک علی ذلک عهودنا و مواثیقنا علی السمع و الطاعة فامض یا رسول اللّه لما أردت فنحن معک فو الّذی بعثک بالحقّ لو استعرضت بنا هذا البحر فخضته لخضناه معک، ما تخلّف منّا رجل واحد و ما نکره أن تلقی بنا عدوّنا غدا إنّا لصبر فی الحرب صدق فی اللقاء لعلّ اللّه یریک منّا ما تقرّ به عینک فسر بنا علی برکة اللّه.

2 - أن یکون أطهر أفراد الجیش قلبا و سریرة و تجنّبا عن الفواحش و المنکرات.

3 - أن یکون أثبتهم حلما و تسلّطا علی نفسه تجاه ما یثیر الغضب حتّی لا یسوقه جبروت امارته علی ارتکاب الشدّة بالنسبة إلی من وقعوا تحت امرته بارتکاب ما یخالف هواه کما هو مقتضی طبع الامراء و أصحاب القوّة و بسط الید و النفوذ.

4 - کان ممّن یقبل الاعتذار عمّن ارتکب خلافا و یتّصف بالعفو و الصفح عن المذنب.

5 - حین ما یکون جندیّا موصوفا بشدّة الشکیمة تجاه الأعداء مهیبا عند السائرین لإنفاذ أوامره، یکون رقیق القلب یرأف بالضعفاء، کما وصف اللّه المؤمنین بقوله عزّ من قائل «أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ » 29 - الفتح».

6 - کان مقاوما للأقویاء المعتادین لإعمال النفوذ فی الدولة لإحراز منافعهم و مقاصدهم و تحمیل مظالمهم علی الضعفاء.

7 - کان حلیما و صبورا تجاه الشدائد و مفکّرا فی حلّ ما ینوبه من العقد و العقائد فلا یؤثّر فیه العنف و شدّة النائبة و صعوبة الحادثة فیثیره و یجذبه إلی ارتکاب ما لا یلیق به أو یجد فی نفسه ضعفا فیتکاسل و یقعد عن العمل و تدبیر الأمر

ص:206

و الخطب الّذی به حل.

هذا، و إحراز هذه الصفات الکریمة فی الأفراد یحتاج إلی درس کامل عن أحوالهم و إلی تجارب و امتحانات متتالیة و متطاولة ربما لا یتیسّر بالنسبة إلی ما یحتاج إلیه من الأفراد فقرّر علیه السّلام

ضابطتین تکونان کالأمارة و الدلیل علی وجود

هذه الصفات العالیة النفسانیة.

الاول ضابطة الاسرة و البیت

و هی فصیلة من القبیلة تبقی دورا طویلا بعد التحوّل من النظام القبلی إلی النظام الدولی فکانت العرب تظلّ فی النظام القبلی منذ قرون کثیرة حتّی جاء نظام الاسلام فحوّل العرب إلی نظام حکومی أعلی لیس الحاکم فیه إرادة رئیس القبیلة و مقرّراتها بل الحاکم فیه قانون الاسلام و الدستورات النبویة، و لکنّ الملة بقیت تحت تربیة الاسرة و البیت فهی الّتی تکفّل تربیة الفرد و تعلیمه بلا واسطة أو بوسیلة المکاتب أو المعلّمین المخصوصین، فذوی الأحساب و أهل البیوتات الصالحة و السوابق الحسنة هم المؤدّبون و المربّون تربیة صحیحة.

فاذا تمّ النظام الحکومی فی الشعب و أکمل فیه وسائل التربیة و التثقیف بانشاء دور التعلیمات الابتدائیّة و المتوسّطة و العالیة و تشمل جمیع الأفراد کما فی الدول الراقیة و الشعوب المترقیّة فینفصل الفرد عن البیت و الاسرة و ینتقل إلی تربیة النظام الحکومی فیطالب بالشهادات المدرسیّة فی کلّ دور و یعتمد فی تعهّده لأیّ شغل و مقام إلی ما فی یده من الشهادات المدرسیّة و الکلّیّات و المعاهد العلمیّة و لا ینظر إلی بیته و اسرته و إلی أبیه و امّه لأنّ جهوده الّذی بذله فی سبیل التحصیل المنعکس فی شهاداته المدرسیّة و أوراق دور علمه یثبت جوهر شخصیّته و ما یستحقّه من الرتب و الدرجات فی النظام و سائر الشئون.

و لکنّ الحکومة الاسلامیة الفنیة فی عصره علیه السّلام لم تبلغ إلی حدّ یتکفّل تربیة الأفراد، و کان الاعتماد فی صلاحیّة الأفراد إلی البیت و الأسرة، فالانتساب إلی بیت صالح و اسرة معروفة یقوم مقام الشهادة الصادرة من کلّیّة علمیة أو معهد رسمی کما کانت حکومة الفرس فی أدوارها الطویلة قائمة علی نظام الأسرة

ص:207

و البیوتات فی تربیة الأفراد و تأدیبهم و إن بلغت من السعة و النفوذ إلی ما یوجب العجب و التحسین، و قد بیّن تلک الحکمة الاجتماعیة الفیلسوف الیونانی الشهیر أرسطوطالیس فی ما أجاب به الإسکندر الفاتح الشهیر ننقله من الشرح المعتزلی بعینه، قال:

رسالة الاسکندر الی أرسطو و ردّ أرسطو علیه

و ینبغی أن نذکر فی هذا الموضع رسالة أرسطو إلی الإسکندر فی معنی المحافظة علی أهل البیوتات و ذوی الأحساب، و أن یخصّهم بالریاسة و الامرة، و لا یعدل عنهم إلی العامّة و السّفلة، فانّ فی ذلک تشییدا لکلام أمیر المؤمنین علیه السّلام و وصیّته.

لمّا ملک الاسکندر ایران شهر و هو العراق مملکة الأکاسرة و قتل دارا بن دارا کتب إلی أرسطو و هو ببلاد یونان:

علیک أیّها الحکیم منّا السلام، أمّا بعد، فانّ الأفلاک الدائرة، و العلل السمائیّة و إن کانت أسعدتنا بالامور الّتی أصبح الناس بها دائبین، فانّا جدّ واجدین لمسّ الاضطرار إلی حکمتک، غیر جاحدین لفضلک و الاقرار بمنزلتک و الاستنامة(1) إلی مشورتک و الاقتداء برأیک، و الاعتماد لأمرک و نهیک لما بلونا من جدا ذلک علینا، و ذقنا من جنا منفعته، حتّی صار ذلک بنجوعه فینا و ترسّخه فی أذهاننا و عقولنا کالغذاء لنا، فما ننفکّ نعوّل علیه و نستمدّ منه استمداد الجداول من البحور، و تعویل الفروع علی الاصول، و قوّة الأشکال بالأشکال، و قد کان ممّا سبق إلینا من النصر و الفلح، و اتیح لنا من الظفر، و بلغنا فی العدوّ من النکایة و البطش ما یعجز العقول عن وصفه، و یقصر شکر المنعم عن موقع الانعام به، و کان من ذلک أنّا جاوزنا أرض سوریّة و الجزیرة، إلی بابل و أرض فارس، فلمّا حللنا بعقوة أهلها - العقوة ما حول الدار - و ساحة بلادهم، لم یکن إلاّ ریثما

ص:208


1- (1) کذا، و استنام الی الامر: سکن الیه.

تلقّنا برأس ملکهم هدیّة إلینا، و طلبا للحظوة عندنا، فأمرنا بصلب من جاء به، و شهرته لسوء بلائه، و قلّة ارعوائه و وفائه ثمّ أمرنا بجمع من کان هناک من أولاد ملوکهم و أحرارهم و ذوی الشّرف منهم، فرأینا رجالا عظیمة أجسامهم و أحلامهم، حاضرة ألبابهم و أذهانهم، رائعة مناظرهم و مناطقهم، دلیلا علی أنّ ما یظهر من روائهم و منطقهم أنّ وراء من قوّة أیدیهم، و شدّة نجدتهم و بأسهم ما لم یکن لیکون لنا سبیل إلی غلبتهم، و إعطائهم بأیدیهم، لو لا أنّ القضاء أدالنا منهم، و أظفرنا بهم، و أظهرنا علیهم، و لم نر بعیدا من الرّأی فی أمرهم أن نستأصل شافتهم، و نجتثّ أصلهم، و نلحقهم بمن مضی من أسلافهم، لتکون القلوب بذلک إلی الأمن من جرائرهم و بوائقهم، فرأینا أن لا نعجل باسعاف بادیء الرّأی فی قتلهم دون الاستظهار علیهم بمشورتک فیهم، فارفع إلینا رأیک، فیما استشرناک فیه بعد صحّته عندک، و تقلیبک إیاه بجلیّ نظرک، و سلام علی أهل السّلام فلیکن علینا و علیک.

فکتب الیه أرسطو لملک الملوک و عظیم العظماء، الإسکندر المؤیّد بالنّصر علی الأعداء، المهدی له الظّفر بالملوک، من أصغر عبیده و أقلّ خوله، ارسطوطالیس البخوع بالسّجود، و التذلّل فی السّلام، و الإذعان فی الطاعة.

أمّا بعد، فانّه لا قوّة بالمنطق و إن احتشد الناطق فیه، و اجتهد فی تثقیف معانیه و تألیف حروفه و مبانیه علی الاحاطة بأقلّ ما تناله القدرة من بسط علوّ الملک و سموّ ارتفاعه عن کلّ قول، و إبرازه علی کلّ وصف، و اغترافه بکل إطناب، و قد کان تقرّر عندی من مقدّمات إعلام فضل الملک فی صهلة سبقه، و بروز شأوه، و یمن نقیبته مذأدّت إلیّ حاسّة بصری صورة شخصه، و اضطرب فی حسّ سمعی صوت لفظه، و وقع و همی علی تعقیب نجاح رأیه، أیّام کنت أودی إلیه من تکلّف تعلیمی إیّاه ما أصبحت قاضیا علی نفسی بالحاجة إلی تعلّمه منه، و مهما یکن منّی إلیه فی ذلک، فانّما هو عقل مردود إلی عقله، مستنبطة أو الیه و توالیه من علمه

ص:209

و حکمته، و قد جلا إلیّ کتاب الملک و مخاطبته إیّای و مسألته لی عمّا لا یتخالجنی الشک فی لقاح ذلک و إنتاجه من عنده، فعنه صدر و علیه ورد، و أنا فیما اشیر إلیه علی الملک - و إن اجتهدت فیه و احتشدت له، و تجاوزت حدّ الوسع و الطاقة منّی فی استنطاقه و استقصائه - کالعدم مع الوجود، بل کما لا یتجزأ فی جنب معظم الأشیاء و لکنّی غیر ممتنع من اجابة الملک إلی ما سأل، مع علمی و یقینی بعظم غناه عنّی و شدّة فاقتی إلیه، و أنا رادّ إلی الملک ما اکتسبته منه، و مشیر علیه بما أخذته عنه، فقائل له:

إنّ لکلّ تربة لا محالة قسما من الفضائل، و إنّ لفارس قسمها من النّجدة و القوّة و إنّک إن تقتل أشرافهم تخلّف الوضعاء علی أعقابهم، و تورث سفلتهم علی منازل علیّتهم، و تغلّب أدنیائهم علی مراتب ذوی أخطارهم، و لم یبتل الملوک قطّ ببلاء هو أعظم علیهم و أشدّ توهینا لسلطانهم من غلبة السفلة، و ذلّ الوجوه فاحذر الحذر کلّه من أن تمکّن تلک الطبقة من الغلبة و الحرکة، فإنّه إن نجم بعد الیوم علی جندک و أهل بلادک ناجم دهمهم منه مالا رویّة فیه و لا بقیّة معه، فانصرف عن هذا الرّأی إلی غیره و اعمد إلی من قبلک من اولئک العظماء و الأحرار، فوزّع بینهم مملکتهم، و ألزم اسم الملک کلّ من ولّیته منهم ناحیته و اعقد التاج علی رأسه، و إن صغر ملکه، فإن المتسمّی بالملک لازم لاسمه، و المعقود التاج علی رأسه لا یخضع لغیره، فلیس ینشب ذلک أن یوقع کلّ ملک منهم بینه و بین صاحبه تدابرا و تقاطعا و تغالبا علی الملک، و تفاخرا بالمال و الجند حتّی ینسوا بذلک أضغانهم علیک و أوتارهم فیک، و یعود حربهم لک حربا بینهم، و حنقهم علیک حنقا منهم علی أنفسهم، ثمّ لا یزدادون ذلک بصیرة إلاّ أحدثوا لک بها استقامة، و إن دنوت منهم دانوا لک، و إن نأیت عنهم تعزّزوا بک، حتّی یثب من ملک منهم علی جاره باسمک، و یسترهبه بجندک، و فی ذلک شاغل لهم عنک و أمان لاحداثهم بعدک، و إن کان لا أمان للدّهر، و لا ثقة بالأیّام.

قد أدّیت إلی الملک ما رأیته لی حظّا، و علیّ حقّا من إجابتی إیّاه إلی

ص:210

ما سألنی عنه، و محضته النصیحة فیه، و الملک أعلی عینا، و أنفذ رویّة، و أفضل رأیا و أبعد همّة فیما استعان بی علیه، و کلّفنی بتبیینه و المشورة علیه فیه، لا زال الملک متعرّفا من عوائد النّعم، و عواقب الصّنع، و توطید الملک، و تنفیس الأجل، و درک الأمل، ما تأتی فیه قدرته علی غایة قصوی ما تناله قدرة البشر، و السّلام الّذی لا انقضاء له، و لا انتهاء، و لا فناء، فلیکن علی الملک.

قالوا: فعمل الملک برأیه، و استخلف علی إیران شهر أبناء الملوک و العظماء من أهل فارس فهم ملوک الطّوائف الّذین بقوا بعده و المملکة موزّعة بینهم إلی أن جاء أردشیر بن بابک فانتزع الملک منهم.

و ینبغی أن یلفت النظر إلی مکاتبة إسکندر و أرسطو هذه من وجوه:

1 - ما یستفاد من کتاب إسکندر من إعجابه بالاسرة المالکة فی إیران أیّام داریوش حیث اعجب بهم و هابهم و خاف منهم بعد الغلبة علیهم حتّی همّ بقتلهم و استیصال شافتهم لیأمن بوائقهم علی ملکه فیما بعد، ها بهم و هم أذلاّء و اسراء تحت یدیه، هابهم من قوّة منطقهم و وفور تعقلهم و بسالتهم و شجاعتهم و اعترف بأنّ الغلبة علیهم کان قضاء مقدرا لا أمرا بشریّا میسّرا، و یستفاد من ذلک أنّه کان فی الاسرة المالکة تربیة و تثقیف لا یوجد مثلها حتّی فی یونان مرکز الفلسفة فی هذه العصور.

2 - إنّ هذه التربیة و الثقافة کانت مقصورة علی الاسرة المالکة لا تتعدّاهم، و کانت عامّة النّاس فی هذه المملکة الواسعة الأطراف فاقدین لکلّ شیء لا یمسّون من شئون الحیاة إلاّ العمل تحت إرادة الحکّام و نیل أدنی المعیشة مما یناله البهائم و الأنعام، فهم فی الحقیقة کالغنم یرعاهم الاسرة المالکة تأکل منهم ما یشاء و تبقی ما یشاء، و هذا هو السرّ فی إمکان الحکومة علی هذه الشعوب الکثیرة فی بلاد شاسعة الأطراف، و من هذه الجهة لا تهتمّ عامّة الشعوب فی الدفاع عن الوطن و لا تدخل لهم فی هذا الأمر السّیاسی إلاّ ما یؤمرون به من جهة الامراء، فاذا ضعف الحکومة فی ناحیة أو شعب یهاجم علیها العدوّ و یتسلّط علیها بلا منازع و مدافع و بقی هذا التلاشی بین الحکومة و الشعب فی إیران إلی أیّام الفتح العربی، فهاجم ما یقلّ

ص:211

عن أربعین ألف جندیّ بدویّ و غلب علی الامبراطوریّة الممدودة من نواحی سوریة و الشام إلی ثغور الهند و الصّین.

3 - یستحق العجب من تدبیر الحکیم أرسطو لردّ إسکندر الفاتح المغرور عن عزمه بقتل الاسرة المالکه فی إیران، فقد أظهر فی جوابه عن کتاب إسکندر کلّ خضوع و انقیاد تجاه هذا الجبّار العنید لیستمیله إلی إصغاء ما یملی علیه من سوء عاقبة هذا العزم الخبیث و دلل علیه بأنّ قتل الاسرة المالکة المدبّرة فی إیران الّذین یحکمون و یدیرون شئون امم شتّی یزدادون علی ملائین من البشر الّذین لا یمسّون من شئون الحیاة إلاّ کالأنعام و الأغنام - یوجب تلاشی الامة البشریّة و فنائهم و یولّد منه الهرج و المرج المفنی لجماعات من البشر، فانّ البشر الغیر المثقّف الوحشی إذا کسب قوّة و منعة یعیث فی الأرض فسادا و خرابا و دمارا کما ارتکبه آتیلا الامر علی القبائل الوحشیة فی اوروبا، و چنگیز الامر علی قبائل وحشیة فی صین.

و نعود فنقول: إنّه علیه السّلام أشار فی کلامه هذا إلی أنّ الاعتماد علی الفرد یکتسب من ملاحظة أسرته و بیته الّذی تولّد و نشأ فیه.

الضابطة الثانیة ما یستفاد من حال الفرد نفسه

، فانّه دخل فی جماعة المسلمین فی هذه الأیّام خلق کثیر من سائر الشعوب لا یعرف لهم اسرة و بیت و یعبّرون عنهم بالموالی فکان الاعتماد علیهم یرجع إلی ما یستفاد من أخلاقهم فبیّن لذلک أربعة أوصاف:

1 - النجدة، و هی صفة تنبیء عن علوّ الهمّة و تمنع الرّجولیة.

2 - الشجاعة، و هی صفة تنبیء عن الغیرة و سرعة الاقدام فی الدفاع عما یجب حفظه.

3 - السخاء، و هی صفة تنبیء عن بسط الید و عدم حبّ المال و الادّخار و حبّ الإیثار علی الأغیار.

4 - السّماحة، و هی صفة تنبیء عن الاقتدار علی جمع الناس و تألیفهم حوله

ص:212

و التسلّط علیهم بحسن الخلق و بسط الجود.

فهذه صفات شخصیة إذا اجتمعت فی فرد تؤهلها للامرة و توجب الاعتماد علیه فی إعطاء الولایة علی الجند.

ثمّ أشار فی آخر هذا الفصل إلی أنّ أفضل رؤساء الجند و امراء الجیوش من یواسیهم فی المعونة و یوفّر علیهم فیما یجده من المئونة و لا یقتصر علی خصوص رواتبهم المقرّرة المحدودة بحیث یغنیهم لما یحتاجون إلیه من مئونة أنفسهم و مئونة أهلهم المتخلّفین ورائهم ینتظرون عونهم فی کلّ حین فیکون حینئذ همّهم همّا واحدا فی جهاد العدوّ و الدّفاع عن حوزة الإسلام.

الترجمة

آن کس را از لشکریان خود بر قشون فرمانده کن که دارای خصائل زیر باشد:

1 - در پیش خود از همه نسبت بخدا و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و نسبت به امام و رهبر تو با اخلاص تر و خیرخواه تر باشد.

2 - از همه پاکدامن تر و پارساتر باشد.

3 - از همه در حلم و بردباری بیشتر باشد و از کسانی باشد که خشم او را فرا نگیرد و بزودی از جای خود بدر نرود.

4 - عذر پذیر باشد.

5 - نسبت به بینوایان و ضعفاء رؤوف و مهربان باشد.

6 - نسبت به افراد نیرومند و با نفوذ تأثیر ناپذیر و خوددار باشد.

7 - از کسانی باشد که سختی و دشواری کارها او را از جای بدر نبرد و از خود بیخود و بیچاره نسازد و ناتوانی و سستی او را زمین گیر نگرداند.

سپس خود را بمردمان خانواده دار و آبرومند و منسوبان بخانواده های خوش سابقه و خوب نزدیک کن و فرماندهان خود را از میان آنها انتخاب کن.

ص:213

و از آن پس مردمان راد مرد و دلیر را که با سخاوت و مردم دارند در نظر بگیر زیرا آنان جامع اوصاف کرامتند و همه خوبیها در وجود آنها هست.

سپس از همه کارهاشان وارسی کن و آنها را تحت نظر بگیر چنانچه پدر و مادر از فرزند خود دلجوئی میکنند و هیچ تقویت و نیرو بخشی بدانها در نظر تو مشکل و گره دار جلوه نکند و هیچ لطف و دلجوئی نسبت بدانها در چشمت خرد و کوچک نیاید و گر چه اندک و ناچیز باشد، زیرا این خود برای آنها باعث خیر خواهی و اخلاصمندی و خوشبینی بتو می گردد، از وارسی و تفقد کارهای ریز و چشم نارس آنها صرف نظر نکن باعتماد این که کارهای عمده و چشم گیر آنها را بازرسی کردی، زیرا لطف و دلجوئی تو در کارهای خرد و کوچک موقعیتی دارد که از آن بهره مند شوند و در کارهای مهم هم در جای خود از بازرسی تو مستغنی نباشند.

باید بر گزیده ترین فرماندهان قشونت در نزد تو کسانی باشند که با افراد دیگر قشون همدردی دارند و بدانها کمک می نمایند و از آنچه در دسترس دارند بدانها بذل میکنند تا آنجا که وسیلۀ وسعت زندگی خود آنها و افراد خانوادۀ آنها باشد که در پشت سر خود بجا نهاده اند و چشم انتظار مخارج از آنها هستند تا این که یکدل و یک جهت در جهاد با دشمن بکوشند و پریشان خاطر نباشند راستی که مهربانی و مهروزی تو با آنها مایه این می شود که از دل با تو مهر ورزند و مخلص تو باشند.

و یجدر بنا هنا أن نترجم مکاتبة إسکندر مع أرسطو فی هذا المقام طلبا لمزید النفع للقرّاء الکرام.

نامۀ اسکندر بارسطو و پاسخ أرسطو بنامۀ او

چون اسکندر ایران شهر که کشور عراق و مملکت خسروان پارس بود بچنگ آورد و دارا بن دارا را کشت بارسطو که در یونان بود این نامه را نوشت:

ای حکیم از طرف ما بر تو درود باد أمّا بعد، براستی که چرخهای گردان و علل

ص:214

آسمان گر چه ما را باموری سعادتمند کرده که زبانزد همه مردم است ولی باز ما با کمال جد و کوشش به حکمت و فرزانگی تو خود را نیازمند می دانیم، فضلیت تو را انکار نتوانیم و بمقام والای تو اقرار داریم و بمشورت تو دلگرم هستیم و پیروی از رأی تو را لازم شمرده و بامر و نهی تو اعتماد داریم، چون سود آن را آزموده و نفع آن را چشیدیم تا آنجا که در ما ریشه کرده و در اذهان ما رسوخ نموده و غذای خرد ما گردیده و همیشه بنظر تو اعتماد توانیم و چون نهری از آن دریای دانش بهره مند می شویم و چون شاخه ای هستیم از تنه تنومند و بنظرهای تو نیرومند می شویم، چنان پیروزی و پیشتازی بما سبقت جست و ظفرمندی ما را نصیب آمد و در سرکوبی و غلبه بر دشمن بدانجا رسیدیم که وصفش بگفت در نیاید و شکر این نعمت از دست ما برنیاید و از این جمله است که ما از سرزمین سوریه و جزیره در گذشتیم تا به بابل و سرزمین فارس تاختیم و چون در بن خانه و عرصه بلاد آنها جای گزین شدیم دیری نگذشت که چند تن از خود آنان سر پادشاهشان را بدست خودشان برای ما پیشکش آوردند تا در نزد ما بهره مند گردند و بمقامی رسند، فرمان دادیم آنانکه سر را آوردند بدار آویخته شدند زیرا سزای بد رفتاری و بیوفائی آنها همین بود، سپس فرمان دادیم تا همه شاهزادگان و رادمردانی که در آن کشور بود گرد آوردند، مردمی دیدیم تنومند و پهلوان و سر بزرگ و خردمند و آزموده، خوش منظر و خوش گفتار، و این خود دلیل است که عقل و منطق نیرومندی در خود دارند و پهلوان و رادمرد و جنگجو هستند تا آنجا که ما را راهی برای غلبه و پیروزی بر آنها وجود نداشته جز این که قضا و قدر بسود ما چرخیده و ما را بر آنها پیروز کرده و بر آنها مسلّط نموده.

و بنظر خود این را دور نمی دانیم که همه را از بن بر کنیم و از ریشه براندازیم و بگذشته هایشان ملحق سازیم تا از دست درازی و انتقامجوئی آنان آسوده خاطر و دل نهاده باشیم، و در نظر آوردیم که در کشتار آنان شتاب نکنیم تا رأی شما را در این باره ندانیم و با شما مشورت نکنیم، شما رأی خود را در این باره برای ما

ص:215

روشن سازید، وزیر و روی این مطلب را بسنجید، و همۀ درود درود گویان بر ما و شما باد.

ارسطو در پاسخ او چنین نوشت

بسوی شاه شاهان و بزرگ بزرگان، اسکندر که در پیروزی بر دشمنان تأیید یافته و ظفر بر پادشاهان هدیه پیشگاه او شده، از طرف خردترین بنده ها و کمترین وابسته های او ارسطوطالیس که در پیشگاهش پیشانی ساید، و درود و تذلل و فرمانبری و انقیاد وی را گردن نهاده.

أمّا بعد، گفت را هر چه گویا در آن مهارت بخرج دهد و در سنجش معانی و تألیف حروف و مبانیش بکوشد، احاطه بکمترین درجه قدرت و بسط علوّ سلطنت و فرازمندی رفعت تو نتواند، زیرا از هر گفتاری و توصیفی و تفصیلی برتر است.

از مقدّمات اعلامیه فضیلت آن پادشاه در میدان مسابقت و بروز مرتبة و یمن مقدم بر من مقرر گردیده است چنان درجه ای که حسّ دیده ام پیکر او را ورانداز کرده و گوشم آوازۀ او را شنیده و کامبخشی رای او در وهمم صورت بسته، از همان دورانی که من بظاهر مکلف باموزش او بودم خود را نیازمند آموختن حکمت او می دانستم، و هر آنچه از من بوی القاء می شد همانی بود که از پرتو عقل او در من منعکس می گردید، و استنباطی بود که بهم نظری با او از علم و حکمتش رد و بدل می کردم، از نامۀ پادشاه و خطاب وی با من و پرسش از من روشن است که شکی ندارم نظر خود را در فکر من بیدار کرده و از رأی روشن خود در من نتیجه خواسته هم از او بمن نظری صادر شود و هم از او دریافت گردد و باو بر گردد آنچه من بحضرت پادشاه اشاره کنم با همه کوشش و تلاشی که در آن نمایم و از حد وسع و طاقت در آن بگذرم و در بازرسی و نکته سنجی آن بکوشم باز هم در برابر رأی منیرش چون عدم است نسبت بوجود و چون جزء لا یتجزّی در برابر معظم أشیاء، ولی در هر حال من از اجابت پادشاه سر بر نتابم و پرسش وی را بی پاسخ نگذارم، با این که می دانم که حضرتش از رأی من بی نیاز است و من بدو بسیار نیازمند و محتاج، من

ص:216

خود همان را که از آن پادشاه بدست آورده و استفاده کردم بوی باز گردانم، و همان را که از حکمتش دریافت نمودم بوی اشارت کنم و بحضرتش گویم.

بناچار هر خاکی و هر سرزمینی را بهره ایست از فضائل، و راستی که سرزمین پارس را بهره ایست از بزرگواری و نیرومندی، و براستی که اگر تو مردم شرافتمند آن سرزمین را بکشی مردمی پست را جایگزین آنها می سازی و خانمان و کشور بزرگانشان را بدست أوباش می سپاری، و زبونان را بر آبرومندانشان چیره میکنی و پادشاهان هرگز گرفتار بلائی نشوند که بزرگتر و دردناکتر و بیشتر مایۀ توهین سلطنت آنان باشد از غلبۀ أوباش و بی آبرویان، باید بسختی بر حذر باشی از این که طائفۀ أو باش را صاحب قدرت و حرکت در أمر کشور سازی، زیرا چنانچه از این أوباش شورشی بر علیه لشکر تو و أهل کشور تو رخ دهد بلائی بدانها رسد که نتوان پیش بینی کرد و کسی را باقی نخواهند گذاشت، از این نظر بر گرد و نظر بهتری پیش گیر، و هر آن کس از این بزرگان و شاهزادگان که در دسترس توأند بخواه و بنواز و کشورشان را میان آنها تقسیم کن، و هر کدام را فرمانروای سرزمین کردی نام پادشاه بر او بنه و تاجی بر سر او بگذار و اگر چه قلمرو فرمان او کوچک باشد، زیرا هر کس را پادشاه خواندند بدین نام بچسبد و بر سر هر که تاج نهند زیر بار فرمان دیگری نرود، و این تدبیر سبب گردد که میان آنها ستیزه و تفرقه و نزاع بر سر ملک و سلطنت در گیرد و با یکدیگر از نظر مال و قشون مفاخرت آغازند تا آنکه کینه های تو را فراموش کنند، و خونها که از آنها ریختی بدست فراموشی سپارند، و جنگی که باید با تو بنمایند بمیان خودشان بر گردد، و کینۀ بر تو که بایست در سینه ها پرورند بکینه میانه خودشان مبدّل گردد، و سپس هر چه در این زمینه بیناتر گردند و بمقام خود دل بسته تر شوند نسبت بتو خوش بین تر و راست کردارتر گردند، اگر بدانها نزدیک شوی و از هر یک آنها دلجوئی کنی نسبت بتو اظهار اطاعت و انقیاد کنند، و اگر از آنها دوری گزینی از تو عزّت و آبرو خواستار شوند تا آنکه هر کدام بنام و باعتبار پشتیبانی تو بر همسایه خود بشورد

ص:217

و بوسیله لشکر تو او را بترساند و در این کشمکش و ستیز از تو صرفنظر کنند و با تو در مقام ستیزه درنیایند و تو از گزند آنها در آسایش باشی، گر چه در این روزگار آسایشی وجود ندارد و اعتمادی بگذشت زمانه نیست.

من آنچه را بهره دانش و فکرت خود می دانستم بپیشگاه پادشاه عرضه داشتم این حقّی بود بر عهدۀ من که مخلصانه در پاسخ آن حضرت نگاشتم و اندرز بی شائبه خود را بعرض رسانیدم، و در عین حال آن پادشاه از من بیناتر است و اندیشه نافذتر و رأیی بهتر و همّتی والاتر نسبت بدانچه در باره آن از من کمک خواسته و مرا بتوضیح و شور در آن واداشته دارد.

همیشه پادشاه از نعمتهای واصله و احسانهای بی دریغ بر خوردار باد و ملکش پاینده و عمرش دراز و آرزویش رسا باد تا آنجا که نیرویش بنهایت آنچه قدرت بشر رسا است بر آید، درودی بی انتها و پیوسته و بی نهایت و فنا ناپذیر بر پادشاه باد.

مورّخان گفته اند: پادشاه برأی ارسطو عمل کرد و نظر او را بکار بست و شاهزادگان و آزادگان پارس را بر سراسر کشور ایران جایگزین و فرمانروا ساخت، و آنان همان پادشاهان ملوک الطوائف بودند که پس از او بجای ماندند و کشور ایران میان آنان تقسیم بود تا اردشیر بن بابک آمد و کشور را از آنها گرفت و مملکت را متّحد ساخت.

الفصل الخامس من عهده علیه السّلام

اشارة

و إنّ أفضل قرّة عین الولاة استقامة العدل فی البلاد، و ظهور مودّة الرّعیّة، و أنّه لا تظهر مودّتهم إلاّ بسلامة صدورهم، و لا تصحّ نصیحتهم إلاّ بحیطتهم علی ولاة [الامور] أمورهم، و قلّة استثقال دولهم و ترک استبطاء انقطاع مدّتهم، فافسح فی آمالهم، و واصل فی

ص:218

حسن الثّناء علیهم و تعدید ما أبلی ذوو البلاء منهم، فإنّ کثرة الذّکر لحسن أفعالهم تهزّ الشّجاع، و تحرّض النّاکل، إن شاء اللّه تعالی. ثمّ اعرف لکلّ امریء منهم ما أبلی، و لا تضیفنّ بلاء امریء إلی غیره، و لا تقصّرنّ به دون غایة بلائه، و لا یدعونّک شرف امریء إلی أن تعظّم من بلائه ما کان صغیرا، و لا ضعة امریء إلی أن تستصغر من بلائه ما کان عظیما. و اردد إلی اللّه و رسوله ما یضلعک من الخطوب و یشتبه علیک من الامور، فقد قال اللّه سبحانه لقوم أحبّ إرشادهم:

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ » 59 - النساء فالرّدّ إلی اللّه: الأخذ بمحکم کتابه، و الرّدّ إلی الرّسول:

الأخذ بسنته الجامعة غیر المفرّقة.

اللغة

(قرّة عین) لی و لک: أی فرح و سرور لی و لک، (الحیطة) علی وزن الشیمة مصدر حاطه یحوطه حوطا و حیاطة و حیطة: أی کلاه و رعاه، (استثقال) استفعال من الثقل: تحمّل الشدّة و الاستنکار بالقلب، (بطؤ) بالضمّ ککرم بطاء ککتاب و أبطأ ضدّ أسرع و منه الخبر: من بطأ به عمله لم ینفعه نسبه، أی من أخره عمله السییء و تفریطه فی العمل الصالح لم ینفعه فی الاخرة شرف النسب، (فسحت) له

ص:219

فی المجلس فسحا من باب نفع: فرجت له عن مکان یسعه و فسح المکان بالضمّ، و أفسح لغة.

(تهزّ الشجاع): یقال هزّه و هزّ به إذا حرّکه، (و تحرّض الناکل): قوله تعالی: و حرّض المؤمنین علی القتال، أی حثّهم و التحریض الحثّ و الاحماء علیه، (أبلی): أی أظهر الاخلاص فی الجهاد، (لا تضیفنّ): صیغة نهی مؤکّدة بالثقیلة من أضاف یضیف: لا تنسبنّ، (ضعة): اسم مصدر من وضع یضع أی خسّة مقامه و حسبه، (ما یضلعک): یقال ضلع بالفتح یضلع ضلعا بالتسکین أی مال عن الحقّ و حمل مضلع أی مثقل، (الخطوب): و هذا خطب جلیل أی أمر عظیم.

الاعراب

استقامة العدل: خبر قوله أفضل، إلاّ بسلامة صدورهم: مستثنی مفرّغ، ذووا: جمع ذا بمعنی صاحب: أی أصحاب الاخلاص فی الجهاد، ما أبلی: یحتمل أن یکون لفظة ما مصدریّة أی ابتلائه و یحتمل أن یکون موصولة بحذف العائد أی ما أبلا فیه، دون: ظرف مضاف إلی قوله: غایة بلائه، و لا ضعة: عطف علی قوله:

شرف امریء أی لا یدعونّک ضعة امریء، من الخطوب: لفظة من بیانیة، غیر المفرقة: صفة ثانیة لقوله بسنّته.

المعنی
اشارة

قد تعرّض علیه السّلام فی ضمن هذا الفصل المتعلّق بالجند و امرائه للعدالة فقال:

(و إنّ أفضل قرّة عین الولاة استقامة العدل فی البلاد) و ذلک لارتباط إجراء العدل فی البلاد بالجند من وجوه شتّی نذکرها بعد التنبیه علی نکتة مهمّة فی المقام، و هی أنّ الجند بمعناه العامّ هو المالک و القائم بالسیف فی الرعیّة بحیث یکون القوّة و القدرة علی إجراء الامور بیده، و قد تفرّع من الجند فی النظامات العصریة ما یلی:

1 - إدارة الشرطة العامّة الّتی تنظر إلی إجراء الأمن فی البلاد بحراسة الأسواق و الطرق و طرد اللصوص و أخذهم و معاقبتهم و طرد کلّ من یرید الاستفادة من الناس

ص:220

من غیر طریقها القانونی و المحافظ علی الأمن من جهة المنع عن النزاع و المضاربة و المقاتلة و ارتکاب الجنایات بأنواعها.

2 - إدارة حفظ الانتظامات العامّة السائدة علی إدارة الشرطة.

3 - إدارة الجیش الحافظ للأمن فی البلاد تجاه هجوم الأعداء من الخارج.

و یرتبط العدل بالجند و فروعه من نواح شتّی:

الف - من حیث أنّ کلّ سرقة أو جنایة أو جنحة وقعت بین الناس فتعرض علی إدارة الشرطة و هی الّتی تتصدّی لدفعها و تتعرّض لرفعها بعد وقوعها و تنظم أوراق الاعترافات و تشریح القضایا للعرض علی المحاکمات فیکون مفتاح العدل بید إدارة الشرطة من حیث انضباطها و حراستها للشعب حتّی لا توجد فرصة للّصوص فیسرقون متاع الناس و فرصة للنزاع و القتال فیحدث الجنایات بأنواعها، فهذا مبدأ إجراء العدل فی البلاد و من حیث رعایة الحقّ و الحقیقة فی تنظیم أوراق الاعترافات و الشهادات و تشریح القضایا و ضبطها علی حقیقتها للعرض علی المحاکم و إحقاق حقّ المظلوم عن الظالم، فلو کان الجند غیر معتن بحراسة الناس و نظارة الطرق و الأسواق و الدّور لیلا و نهارا لکثر السرقة و الجنایة و اختلّ العدل و النظام، و لو کان الجندی غیر دیّن و غیر أمین فیأخذ الرشوة و یقع تحت نفوذ ذوی القدرة فلا یضبط الاعترافات و أوراق الشهادات علی ما تحکی عن الواقع و یدسّسها و یلطّخها بالرشوة و أو غیر ذلک فیختلّ الأمن و العدل و یکثر المظالم بین الشعب.

ب - من حیث أنّ الظلم و ثلم سیاج العدل ینشأ غالبا من القدرة فالمقتدر هو الّذی یطمع فی أموال الضعفاء و أعراضهم و یتعرّض للعدوان و التجاوز، فلمّا کان السیف و القدرة فی ید الجندی فهو الّذی یتعرّض للظلم علی أفراد الشعب. و قد ملیء کتب التواریخ من ارتکاب الامراء و الجنود الظلم علی الناس من وجوه شتّی و أکثر من یقع منهم الظلم و یختلّ بهم العدل فی کلّ عصر هم الّذین بیدهم السیف و السوط فیطمعون فی أموال الناس و أعراضهم و یتجاوزون علی حقوق غیرهم سیّما إذا کان الوالی نفسه ظالما و متجاوزا فقد قال شاعر فارسی ما معناه:

ص:221

لو أنّ الملک أکل تفّاحة من الرعیّة ظلما و عدوانا یستأصل عبیده ألفا من شجرات التفّاح ظلما و عدوانا.

و لو أخذ الملک من الرعیّة خمس بیضات ظلما یشوی جنده و عبیده ألف دجاجة من أموال الرعیّة ظلما و عدوانا.

ج - من حیث أنّ امراء الجنود کثیرا ما یطمحون إلی تحصیل مراتب أعلی و مناصب أغلی فیثیرون الفتن و یثورون علی الولاة فتقع هناک حروب و ثورات تجرّ إلی القتل و النهب و الأسر و یشتعل نار الفتنة فتعمّ الأبریاء و الضعفاء من النساء و الولدان و المرضی و من لا حرج علیهم، و أکثر الفتن فی التاریخ نشأت من مطامح و مطامع امراء الجیوش حتّی فی صدر الاسلام و فی حکومة النبی علیه السّلام، فهذا خالد بن الولید أمّره النبیّ صلّی اللّه علیه و آله بعد فتح مکّة فعدا علی بنی جذیمة و قتل منهم رجالا أبریاء فوصل الخبر إلی النبی صلّی اللّه علیه و آله فنادی: اللهمّ إنّی أبرا إلیک ممّا فعل خالد، و بعث مولانا علیّ بن أبی طالب لتلافی خطأ خالد.

قال فی سیرة ابن هشام «ص 283 ج 2 ط مصر»: بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله خالد بن الولید حین افتتح مکّة داعیا و لم یبعثه مقاتلا و معه قبائل من العرب:

سلیم بن منصور و مدلج بن مرّة فوطئوا بنی جذیمة بن عامر بن کنانة، فلمّا رآه القوم أخذوا سلاحهم، فقال خالد: ضعوا السلاح فانّ الناس قد أسلموا، قال ابن إسحاق: فحدّثنی بعض أصحابنا من أهل العلم من بنی جذیمة - إلی أن قال - فلمّا وضعوا السلاح أمر بهم خالد عند ذلک فکتّفوا ثمّ عرضهم علی السیف فقتل من قتل منهم فلمّا انتهی الخبر إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله رفع یدیه إلی السماء ثمّ قال:

اللهمّ إنّی أبرا إلیک ممّا صنع خالد بن الولید.

قال ابن هشام: حدّثنی بعض أهل العلم أنّه حدّث عن إبراهیم بن جعفر المحمودی قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: رأیت أنّی لقمت لقمة من حیس(1) فالتذذت

ص:222


1- (1) فی الحدیث ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله حین تزویج میمونة اطعم الناس الحیس و هو بفتح المهملة و التحتانیة تمر تنزع نواه و یدق مع القط و یعجنان بالسمن ثم یدلک بالید حتی یبقی کالثرید و ربما جعل معه سویق - مجمع البحرین.

طعمها فاعترض فی حلقی منها شیء حین ابتلعتها فأدخل علیّ یده فنزعه، فقال أبو بکر الصدیق «رض»: یا رسول اللّه، هذه سرّیة من سرایاک تبعثها فیأتیک بها بعض ما تحبّ و یکون فی بعضها اعتراض فتبعث علیّا فیسهله.

قال ابن هشام: و حدّثنی أنه انفلت رجل من القوم فأتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فأخبره الخبر، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: هل أنکر علیه أحد؟ قال: نعم أنکر علیه رجل أبیض ربعة فنهمه خالد فسکت عنه، و أنکر علیه رجل آخر طویل مضطرب فراجعه فاشتدّت مراجعتهما، فقال عمر بن الخطّاب: أمّا الأوّل یا رسول اللّه، فابنی عبد اللّه و أمّا الاخر فسالم مولی أبی حذیفة - إلی أن قال - ثمّ دعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علیّ بن أبی طالب رضوان اللّه علیه فقال: یا علی اخرج إلی هؤلاء القوم فانظر فی أمرهم و أمر الجاهلیّة تحت قدمیک، فخرج علیّ حتّی جاءهم و معه مال قد بعث به رسول اللّه فودی لهم الدماء و ما اصیب لهم من الأموال حتّی أنّه لیدی لهم میلغة الکلب حتّی إذا لم یبق شیء من دم و لا مال إلاّ وداه، بقیت معه بقیّة من المال فقال لهم علیّ حین فرغ منهم: هل بقی لکم بقیّة من دم أو مال لم یودیکم؟ قالوا: لا، قال: فانّی اعطیکم هذه البقیّة من هذا المال احتیاطا لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ممّا لا یعلم و لا تعلمون...

و قد ارتکب خالد هذا فی صدر حکومة أبی بکر قتل مالک بن نویرة و أسر أهله و قبیله علی وجه وضیع و فضیح ممّا فتّ فی عضد العدل الاسلامی بما لم یتدارک بعد، و إذا تصفّحت تاریخ أیّ شعب من الشعوب و تأمّلت فی أحوالهم وجدت أکثر الفتن و المظالم و الجنایات ناشئة من قبل الامراء و رءوس الجیوش، و تمدّ إلی هذا العصر المضیء بالقوانین و النظامات الدولیة العامّة الحائزة للامم المتّحدة المحافظة علی السلم و السلام فی جمیع الشعوب الملجا لدفع المظالم عن الأبریاء و الضعفاء و مع ذلک لا تمضی سنة بل و أشهر حتّی تسمع ثورة عسکریّة ناشئة من امراء الجیش هنا و هناک تتضمّن مقاتل و مظالم لا تحصی.

و قد نادی علیه السّلام فی هذا الفصل الّذی عقده فی عهده التاریخی الّذی لا مثیل له

ص:223

بحفظ العدالة و نبّه علی أنّ العدالة قرّة عین الولاة مشیرا إلی أنّ استقامة العدل فی البلاد مرتبطة بالجند من نواح کثیرة کما بیّنّاه.

ثمّ توجّه علیه السّلام فی هذا المقام إلی أهمّ ما یجب فی نظام الدولة العادلة، و هو أن یکون الحکومة حکومة الشعب و أن یری الشعب الحکومة ناشئة منه و حافظة لمصالحه فیودّها و یحبّها عن ظهر قلبه، فشرّح رابطة الأمّة و الشعب فی حکومة کهذه فی خمسة امور جذریة:

1 - ظهور مودّة الرعیّة و إظهارهم الحبّ لها.

2 - سلامة صدورهم بالنسبة إلی الحکومة و عدم الحقد و الخصومة بالنسبة إلیها.

3 - إحاطتهم علی ولاة الامور إحاطة الولدان بالوالد مع إظهار الإخلاص و النصیحة لها 4 - عدم استثقال إدامة الحکم و الدولة نفورا عن مظالمها.

5 - ترک تمنّی انقطاع مدّة غلبة الحکومة بزوالها رجاء للخلاص عن ظلمها و عدوانها.

و هذه هی امارات حکومة شعبیّة قائمة علی درک الشعب و نیله لحقوقه السیاسیة المعبّر عنه بحکومة الشعب علی الشعب المبنی علی الدیموقراطیّة الأصیلة الصحیحة و إمارة حکومة کهذه هو حسن رابطة الجند مع الشعب و الرعیّة بحیث یدرک الشعب أنّ الجند منه و له یحرس منافعه و یدفع عنه هجوم عدوّه و یحفظ علی العدل و المساواة بین أفراده.

و ممّا لا شکّ أنّ أکثر الحکومات قامت علی القهر و الاضطهاد بالنسبة علی الامّة و الرعیّة خصوصا فی مبادئ تأسیسها فی العصور القدیمة و بقی فی التاریخ أعلام حکومات نمرودیة و فرعونیة کسمات لرجال جبّار ظلاّم لا یتوقّع منهم إلاّ الارهاب و النهب و ربما یرتعد الفرائض من سماع أسمائهم بعد دفنهم فی عمق التاریخ من زمن بعید، و إنّما یظهر قهر الحکومات الجبّارة و اضطهادها للرعیّة علی أیدی

ص:224

الجند المأمورین لقهر الناس و قتلهم و أسرهم، فکان الناس من زمن بعید و فی أکثر الشعوب و الامم یواجهون الجندی کعدوّ ظالم لا ینتظر منه إلاّ الایلام و الارهاب فوصّی علیه السّلام فی ضمن عهده هذا إلی السعی لقلب هذه الرابطة بین الشعب و الجند و تحویلها إلی رابطة ودّیّة أخویّة أسّس الاسلام حکومته علیها، فانّه جعل وظائف الجند من الامور العامّة، و کلّف بها جمیع الامّة ففی عصر النبی صلّی اللّه علیه و آله کلّ المسلمین جنود و جنود الاسلام کلّ مسلم بالغ عاقل، فالجند الاسلامی ناش عن صمیم الامّة فلم یکن هناک جند و شعب متمایزون حتّی یرهب الشعب من الجند و یتجاوز الجند علی الشعب، و لمّا توسّع الامّة الاسلامیّة بالفتوحات المتواصلة المتوالیة و دخل فی ظلّ الاسلام شعوب شتّی لم یتّسم کلّها بسمة الجند الاسلامی وصّی علیه السّلام فی عهده هذا بحفظ الرابطة الودّیّة بین الجند و سائر أفراد الشعب بحیث لا یدرک الشعب أنّ الجند صنف ممتاز عنه قاهر علیه و حاکم علی أمره.

وصیته علیه السلام باحیاء الفضیلة و حفظ الحقوق

ثمّ أمر علیه السّلام بعدم التضییق علی امراء الجنود و حصرهم فی درجة واحدة، بل التوسیع علیهم فی الارتقاء إلی درجات أعلی بحسب ما لهم من الاستعداد و اللیاقة لها فقال علیه السّلام (فافسح فی آمالهم).

و هذا کما جری فی التاریخ من أمر طارق بن زیاد فی ما بعد فانّه أحد الامراء و القوّاد الأمجاد الأفذاذ فی تاریخ الفتوحات الاسلامیّة بلغته همّته إلی فتح الاندلس بعد استیلاء الجنود الاسلامیة علی سواحل البحر الأبیض من سوریّة و مصر إلی المغرب الأقصی إلی المراکش، و یوجب ذلک عبر مضیق جبل الطارق و الزحف علی بلاد العدوّ وراء البحر و لا یرخص موسی بن نصیر القائد العامّ للجنود الاسلامیّة فی ذلک العصر لقصور همّته أو غبطته علی فتح کهذا من أحد قوّاده، و لکنّ طارق عزم علی ذلک و عبر مضیق البحر فی سبعة آلاف جندی و فتح مملکة اندلس، و أتی بایة کبیرة من الرجولیّة و علوّ الهمّة فی تاریخ الفتوحات العسکریة فصار اندلس مملکة إسلامیّة غنیّة بالتمدّن و العلم منذ ثمانیة قرون بقیت آثارها

ص:225

إلی عصرنا هذا، و أمر علیه السّلام بحسن الثناء علی رجال کهذا و ضبط ما لهم من الماثر فی الجهاد إحیاء للفضیلة و ترغیبا لسائر الأفراد القاصری الهمّ و الهمّة.

وصیته علیه السلام بالمساواة و ترک التبعیض

المساواة و التاخی أصل إسلامی مال إلیه کلّ الشعوب فی هذه العصور الأخیرة المنیرة بالتفکیر و الاختراع، و ادرج فی برنامج الحقوق العامّة البشریّة، و لکن المقصود منه لیس تساوی الأفراد فی النیل من شئون الحیاة: الصالح منهم و الطالح و الجادّ منهم و الکسلان علی نهج سواء، بل المقصود منه نیل کلّ ذی حقّ حقّه من حظّ الحیاة علی حسب رتبته العلمیة و جدّه فی العمل، فهذا الأصل یبتنی علی تعیین الحقوق، و قد شرّح علیه السّلام فی هذا الفصل من کلامه هذا الأصل فقال (اعرف لکلّ امریء منهم ما أبلی) فأمر بایصال حقّ الجهد و الاخلاص إلی صاحبه و عرفان هذا الحقّ بما یوجبه من الرتبة و الامتیاز و فسّر التبعیض البغیض فی امور:

1 - إضافة جهد رجل إلی غیره و احتسابه لغیر صاحبه.

2 - عدم استیفاء حقّ المجاهد الجادّ و التقصیر فی رعایة حقّه علی ما یستحقّه.

3 - احتساب العمل الصغیر من رجل شریف کبیرا رعایة لشرفه.

4 - استصغار عمل کبیر من رجل وضیع بحساب ضعته.

فهذه هی التبعیضات الممنوعة الّتی توجب سلب الحقوق عن ذوی الحقوق.

توصیته علیه السلام برعایة القانون و تبیین معناه

و التثبت عند التردید و الاشتباه

فالقانون فی الحکومة الاسلامیّة هو نصّ القرآن الصریح و سنّة الرسول الثابت الصحیح، فکثیرا ما یعرض امور علی الوالی یشکل علیه حکمها و یشتبه علیه أمرها من جهة العرض علی القانون فیختلف فی حکمها الاراء و یتولّد النزاع و قد بیّن اللّه حکمه بعد الأمر باطاعة القانون من وجوب إطاعة اللّه و إطاعة رسوله و إطاعة اولی الأمر الحافظ للقانون بعد الرسول صلّی اللّه علیه و آله فقال «و إن تنازعتم فی

ص:226

شیء فردّوه إلی اللّه و الرسول».

و ینبغی البحث فی مفاد هذه الایة من وجهین:

الأول أنّ هذا التنازع الّذی یوجب فی رفعه الرجوع إلی اللّه و رسوله هو ما یقع بین أفراد الامّة الاسلامیّة غیر اولی الأمر الّذی أوجب طاعتهم فی ردیف طاعة اللّه و طاعة رسوله، فیکون النزاع المردود إلی اللّه و رسوله تارة بین فردین من الامّة، و اخری بین فرد أو جمع من الامّة مع اولی الأمر، أو مخصوص بالنزاع بین الامّة غیر اولی الأمر، و لا بدّ من القول بأنّ هذا النزاع لا یشمل اولی الأمر، لأنّ اولی الأمر عدّوا واجب الطاعة کاللّه و الرسول و لا معنی لوجوب طاعة اولی الأمر و تصویر النزاع معهم بحیث یردّ فی رفعه إلی اللّه و الرسول، فاولوا الأمر مندرج فی الرسول و لا بدّ من کونهم معصومین و مصونین عن الخطاء و الاشتباه و لا یجتمع وجوب طاعة اولی الأمر علی الاطلاق مع کونهم طرفا فی النزاع.

الثانی أنّ هذا التنازع المبحوث عنه فی الایة لا بدّ و أن یکون فی الشبهة الحکمیّة و فی العلم بکبری کلّیّة للحکم الشرعی الّتی هو نصّ القانون المرجوع إلیه، کاختلاف الصحابة فی وجوب الغسل من الدّخول بلا إنزال، فأنکره جمع قائلین بأنّ الماء من الماء حتّی رجعوا إلی عموم قوله تعالی «أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ » الشامل للدّخول بلا إنزال، و کالنزاع فی حکم المجوس من حیث إنّهم أهل الکتاب فیشملهم حکم الجزیة أم ملحقون بالکافر الحربی حتّی رجعوا بدلالة مولانا امیر - المؤمنین علیه السّلام إلی أنّهم أهل کتاب لقوله تعالی «وَ أَصْحابَ الرَّسِّ »، و کالنزاع فی أمر حلی الکعبة فی زمان حکومة عمر، فقال قوم بجواز بیعها و صرفها فی تجهیز الجنود الاسلامیّة لتقویة عساکر الاسلام حتّی أرجعهم مولانا أمیر المؤمنین إلی ما نزل فی القرآن من أحکام الأموال و ما عمل به النبیّ صلّی اللّه علیه و آله فی حلی الکعبة من عدم التعرّض لها.

و أمّا فی الشبهات الموضوعیّة فقد ینازع الامّة مع النبیّ صلّی اللّه علیه و آله نفسه کما وقع فی موارد:

ص:227

منها فی الخروج من الحصون للحرب مع المشرکین فی احد، فرأی النبی أوّلا التحصّن فردّ رأیه أکثر الصحابة فرجع إلی قولهم و أفضی إلی هزیمة المسلمین و قتل ما یزید علی سبعین من کبار الصحابة منهم حمزة بن عبد المطلب، و قد شرّع الشوری بین النبیّ و المسلمین بهذا الاعتبار فقال اللّه تعالی «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ » - 159 آل عمران».

و قد أمر علیه السّلام لرفع التنازع بالرجوع إلی محکم الکتاب فقال «فالردّ إلی اللّه: الأخذ بمحکم الکتاب» و الظاهر منه أنّ المرجع عند النزاع أوّلا هو الرجوع إلی الایات المحکمة من القرآن الّتی وصفها اللّه تعالی بأنّها امّ الکتاب، فقال تعالی: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ » 7 - آل عمران».

فما هی الایة المحکمة؟

الایة المحکمة هی الّتی لها دلالة واضحة علی المعنی یتوافق عرف اللسان الّذی نزل علیه القرآن علی فهمه منها، و المحکم بحسب الاصطلاح هو الجامع بین النصّ و الظاهر الّذی یتوافق عرف اللسان علی فهمه من الکلام، قال الشیخ البهائی فی زبدته فی مبحث الدلالات: اللفظ إن لم یحتمل غیر ما یفهم منه لغة فنصّ، و إلاّ فالراجح ظاهر و المرجوح مأوّل و الجامع بین الأوّلین محکم و بین الأخیرین متشابه.

فالمحکم هو الظاهر الدلالة علی المعنی المقصود مضافا إلی کون معناه أمرا مفهوما للعموم لتضمّنها حکما عملیّا أو أصلا اعتقادیّا کایات الأحکام و ما یدلّ علی التوحید و صفات اللّه الجلالیّة و الجمالیّة.

فان لم تکن الایة ظاهرة الدلالة علی المقصود کالحروف المقطّعة الواقعة فی أوائل غیر واحد من السور، أو تدلّ علی معنی مبهم غامض یحتاج إلی البیان و التوضیح کقوله تعالی «وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَةٌ » - 17 - الحاقّة» فلیست من الایات المحکمة الّتی یرجع إلیها عند الاختلاف.

ص:228

فان لم تکن هناک آیة محکمة ترفع النزاع فترجع إلی السنّة الجامعة الغیر المفرقة و هی قول أو تقریر صادر عن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله مجمع علیها بین أصحابه و ثابت عند الامّة، و لم تکن النصوص و القضایا الصادرة عنه صلّی اللّه علیه و آله المجمع علیها بین الأصحاب بقلیل فی ذلک العصر الّذی صدر هذا العهد الشریف.

و نختم هذا الفصل بنقل تفسیر هذه الایة الشریفة عن «مجمع البیان»:

«یا أیّها الّذین آمنوا أطیعوا اللّه» أی الزموا طاعة اللّه فی ما أمرکم به و نهاکم عنه «و أطیعوا الرسول» أی و ألزموا طاعة رسوله أیضا، و إنّما أفرد الأمر بطاعة الرسول و إن کانت طاعته مقترنة بطاعة اللّه، مبالغة فی البیان و قطعا لتوهّم من توهّم أنّه لا یجب لزوم ما لیس فی القرآن من الأوامر - إلی أن قال - «و اولی الأمر منکم» للمفسّرین فیه قولان: أحدهما أنّه الامراء عن أبی هریرة و ابن عبّاس فی إحدی الروایتین و میمون بن مهران و السّدی و اختاره الجبّائی و البلخی و الطبری، و الاخر أنّهم العلماء عن جابر بن عبد اللّه و ابن عبّاس فی الروایة الاخری و مجاهد و الحسن و عطا و جماعة، و قال بعضهم: لأنّهم الّذین یرجع إلیهم فی الأحکام و یجب الرّجوع إلیهم عند التنازع دون الولاة.

و أمّا أصحابنا فانّهم رووا عن الباقر و الصادق علیهما السّلام أنّ اولی الأمر الأئمّة من آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله أوجب اللّه طاعتهم بالاطلاق کما أوحب طاعته و طاعة رسوله و لا یجوز أن یوجب اللّه طاعة أحد علی الاطلاق إلاّ من ثبت عصمته و علم أنّ باطنه کظاهره و أمن منه الغلط، و إلاّ یلزم الأمر بالقبیح و لیس ذلک بحاصل فی الامراء و لا العلماء سواهم، جلّ اللّه أن یأمر بطاعة من یعصیه أو بالانقیاد للمختلفین فی القول و الفعل، لأنّه محال أن یطاع المختلفون کما أنّه محال أن یجتمع ما اختلفوا فیه، و ممّا یدلّ علی ذلک أیضا أنّ اللّه قرن طاعة اولی الأمر بطاعة رسوله کما قرن طاعة رسوله بطاعته و أولو الأمر فوق الخلق جمیعا کما أنّ الرسول فوق اولی الأمر و فوق سائر الخلق، و هذه صفة أئمّة الهدی من آل محمّد الّذین ثبت إمامتهم و عصمتهم و اتّفقت الامّة علی علوّ رتبتهم و عدالتهم، انتهی ما نقلناه عن التفسیر.

ص:229

الترجمة

و براستی بهترین چیزی که باعث شادمانی و رضایت والیان است پابرجا شدن عدل و داد است در بلاد و ظهور دوستداری رعیّت است نسبت بانان، و براستی که این گنجینۀ دوستی و مهرورزی را از گنجدان دل آنان نتوان بر آورد مگر باین که 1 - سینه هاشان از کینه پاک باشد.

2 - خیر خواهی و اخلاص آنان نسبت بوالیان محقّق نشود مگر باین که دوستانه و با اطمینان خاطر گرد والیان بر آیند و آن را بسود خود بدانند و سلطنت و تسلّط والی را بر خود سنگین و ناروا نشمارند و برای زوال دولت و حکومت او روز شماره نکنند و بقاء حکومت او را بر خود ستم ندانند.

باید میدان آرزوی فرماندهان قشون را توسعه بخشی و راه ترقّی را در برابر آنها باز گزاری و از آنها ستایش کنی و خدمات ارزنده ای که انجام داده اند همیشه برشماری و در نظر آری زیرا هر چه بیشتر خدمات خوب آنها را یاد آور شوی دلیران را بهتر برانگیزد و کناره گیران را تشویق بکار و خدمت باشد.

باید برای هر کدام حقّ خدمت او را منظور داری و خدمت یکی را بپای دیگری بحساب نیاوری و کمتر از آنچه هست نشماری، شرافت و مقام هیچکس باعث نشود که خدمت اندک او را بزرگ بحساب آوری و زبونی و بینوائی هیچکس سبب نشود که خدمت بزرگ او را بکم گیری.

اگر تو را در احکام خدا و قانون شرع هدی مشکلی پیش آید و شبهه ای در حکمی بدلت شود خداوند خودش مردم را در این باره ارشاد کرده و فرموده:

«أیا کسانی که گرویدید فرمان خدا را ببرید و فرمان رسول خدا را ببرید و از اولی الأمر را و اگر در بارۀ حکمی میان شما اختلاف و نزاعی رخ داد آن را از خدا و رسولش جویا شوید» ردّ حکم بخدا عبارت از عمل بایات روشن قرآن است، و ردّ حکم و جویا شدنش از رسول خدا بمعنی رجوع بسنّت و روش مقرّر و ثابت و مورد اتّفاق آن حضرت است که مورد اختلاف نباشد.

ص:230

الفصل السادس من عهده علیه السّلام

اشارة

ثمّ اختر للحکم بین النّاس أفضل رعیّتک فی نفسک ممّن لا تضیق به الأمور، و لا تمحکه الخصوم، و لا یتمادی فی الزّلّة، و لا یحصر من الفیء إلی الحقّ إذا عرفه، و لا تشرف نفسه علی طمع و لا یکتفی بأدنی فهم دون أقصاه، و أوقفهم فی الشّبهات، و آخذهم بالحجج، و أقلّهم تبرّما بمراجعة الخصم، و أصبرهم علی تکشّف الأمور، و أصرمهم عند اتّضاح الحکم ممّن لا یزدهیه إطراء و لا یستمیله إغراء، و أولئک قلیل، ثمّ أکثر تعاهد قضائه، و افسح له فی البذل ما یزیل علّته، و تقلّ معه حاجته إلی النّاس، و أعطه من المنزلة لدیک ما لا یطمع فیه غیره من خاصتک، لیأمن بذلک اغتیال الرّجال له عندک، فانظر فی ذلک نظرا بلیغا، فإنّ هذا الدّین قد کان أسیرا فی أیدی الأشرار، یعمل فیه بالهوی، و تطلب به الدّنیا.

اللغة

(الحکم) مصدر حکم یحکم و جاء منه حکّم تحکیما و تحکّم تحکّما و حاکم و تحاکم و هو إنشاء نفسانی یتعلّق بالنسبة بین الموضوع و المحمول ایجابا أو سلبا فیسمّی تصدیقا و خبرا إذا حکی عمّا ورائه، و یحتمل الصدق، و الکذب و إنشاء

ص:231

إذا لم یحک بأقسامه من الأمر و النهی و القسم و الدعاء و غیر ذلک، و ینسب إلی الشرع فیقال: الحکم الشرعی، و هو طلب الشارع الفعل أو ترکه مع استحقاق الذّم بمخالفته أو بدونه أو تسویته و یتولّد منه الحکم الوضعی بأقسامه أو هو إنشاء مستقلّ فی بعض صوره، و الحکم الشرعی عند الأشاعرة خطاب اللّه المتعلّق بأفعال المکلّفین، و هذا التفسیر أعمّ و أتمّ، و الحکم القضائی إنشاء إثبات حقّ لأحد المترافعین کما إذا اقیم البیّنة أو اعترف المدّعی علیه أو نفیه کما إذا أنکر و حلف، (محک) الرجل: لجّ و ماحک زید عمرا: لاجّه، (الزلّة): موضع الخطر و المزلّة، المزلق، (الصرم): القطع، (لا یزدهیه): افتعال من الزهو و هو الکبر، (الاطراء): کثرة المدح، (الاغتیال): الأخذ علی غرّة.

الاعراب

فی نفسک: ظرف متعلّق بقوله أفضل، ممّن: لفظة من للتبعیض و الظرف مستقرّ و حال من فاعل أفضل، و أوقفهم: عطف علی قوله أفضل، قلیل: خبر اولئک یستعمل فی المفرد و الجمع، ما یزیل علّته: لفظة ما اسمیّة موصوفة بما بعدها أی شیئا أو بذلا یزیل علّته، له عندک: ظرفان متعلّقان بقوله اغتیال الرجال.

المعنی

یحتاج إدارة شئون الاجتماع إلی قانون کلّی یتضمّن تعیین الحقوق و الحدود بین الأفراد علی الوجه الکلّی، و إلی قانون یتضمّن رفع الاختلاف بینهم عند النزاع و الخصومة فی الحقوق الّتی یتضمّنها القوانین العامّة، و إلی قوّة لإجراء هذه القوانین، و من هنا یقسّمون قوی المجتمع الحاکمة علی الشعب و الأمّة إلی القوّة المقنّنة و القوّة القضائیّة و القوّة المجریة، و هذه القوی الثلاثة هی أرکان إدارة شعب و امّة متمدّنة مترقّیة و لا بدّ من استقلال کلّ. هذه القوی فی شئونها و عدم مداخلة أیّ منها فی الشئون المتعلّقة بالقوّة الاخری حتّی یستقیم الامور و تتحقّق العدالة فی المجتمع و یصل کلّ ذی حقّ إلی حقّه.

ص:232

و قد تعرّض علیه السّلام فی هذا الفصل من عهده للأشتر علیه الرحمة حین ولاّه مصر إلی القوّة القضائیّة و ما یلزم فی القاضی من الأوصاف و الألقاب لیکون أهلا لتصدّی منصب القضاء و الحکم بین الناس فقال (ثمّ اختر للحکم بین الناس أفضل رعیّتک فی نفسک) فقد أدرج علیه السّلام فی هذه الجملة استقلال القوّة القضائیّة حیث إنّ المتصدّی للقضاء لا بدّ و أن یکون من أفضل أفراد الامّة، و إذا کان من أفضل أفراد الامّة فیکون مستقلاّ فی أمره و لا یتسلّط علیه غیره لأنّ المفضول لا یحکم علی الفاضل و الأفضل، مضافا إلی ما أکّد ذلک الاستقلال بما ذکره علیه السّلام فی آخر الفصل من قوله (و أعطه من المنزلة لدیک ما لا یطمع فیه غیره من خاصّتک لیأمن بذلک اغتیال الرجال له عندک).

ثمّ فسّر علیه السّلام الأفضل بمن یحوز ألقابا ستّة:

1 - لا تضیق به الامور لقلّة الاحاطة بوجوه تدبیرها و عدم قوّة التحلیل و التجزیة للقضایا الواردة علیه فیحار فیها و یعرضه الشکّ و التردید فی حلّها و فصلها.

2 -و لا تمحکه الخصوم،قال فی الشرح المعتزلی: جعله ما حکا أی لجوجا، و قال ابن میثم: أی یغلبه علی الحقّ باللّجاج، و قیل: ذلک کنایة عن کونه ممّن یرتضیه الخصوم فلا تلاجّه و یقبل بأوّل قوله.

أقول: یمکن أن یکون کنایة عن کونه بشدّة صلابته فی أمره و هیبة ایمانه و تمسّکه بالحقّ بحیث لا یطمع الخصوم فی جعله محکا یمتحنونه هل یقبل الرشوة أم لا و هل یؤثّر فیه التطمیع و التهدید أم لا؟ 3 - و لا یتمادی فی الزّلّة، حیث إنّ القاضی فی معرض الاشتباه دائما من جهة تحیّل المترافعین و تشبّث کلّ واحد منهما فی جلب نظر القاضی إلی الاعتماد بکون الحقّ له فاذا عرض له رأی ثمّ کشف له أنّه خلاف الحقّ لا یتمادی فی الزلّة و لا یصعب علیه الرجوع إلی الحقّ.

4 - لا یحصر من الرجوع إلی الحقّ إذا عرفه، قال الشارح المعتزلی:

ص:233

هو المعنی الأوّل بعینه، إلاّ أنّ ها هنا زیادة، و هو أنّه لا یحصر أی لا یعیا فی المنطق، لأنّ من الناس من إذا زلّ حصر عن أن یرجع و أصابه کالفهاهة و العیّ و أضاف ابن میثم أنّه لا یأبی للرجوع إلی الحقّ حفظا لجاهه و خوفا من الشناءة کما یفعله قضاة السوء.

5 - أن لا یحدّث نفسه بالطمع فی الاستفادة من المترافعین فیتوجّه إلی إلی الأوفر منهم ثروة أو جاها لیستفید من ماله أو جاهه، ثمّ یجرّه ذلک إلی أخذ الرشوة و المیل عن الحقّ و الحکم بخلاف الحقّ.

6 - أن یکون دقیقا فی کشف القضیّة المعروضة علیه محقّقا لفهم الحقیقة و لا یکتفی بالنظر السطحی فی فهم صدق المتداعیین و کذبهم، بل یکتنه القضیّة عن طرق کشف الجرم و عن طرق کشف الحقیقة و هی کثیرة غیر محصورة جدّا، و قد ظهر منه علیه السّلام فی قضایاه الکثیرة ما یقضی منه العجب.

فممّا ذکر من ذلک أنّه سافر عبد مع مولا له شابّ فادّعی العبد أثناء السفر أنّه هو المالک لسیّده و أنّه عبده و عامل معه معاملة المسترقّ فدخلا کوفة و ترافعا عند علیّ علیه السّلام و لم یکن هناک بیّنة لأحدهما و لم یعترف العبد المتجاوز للحقیقة بوجه من الوجوه، فأحضرهما یوما و أمر بحفر ثقبتین فی جدار متعاکسا و أمرهما باخراج رأسهما من تلک الثقبتین، ثمّ نادی بصوت عال یا قنبر اضرب عنق العبد، فلمّا سمع العبد ذلک هابه و أخرج رأسه من الثقبة فورا فصار ذلک اعترافا له بالحقیقة، و قد قرّر فی محاکم هذه العصور طرائق هائلة فی کشف الحقیقة و کشف الجرائم.

فهذه هی الصفات الّتی توجب فضیلة الفرد و تشکّل له شخصیّة رهیبة تؤهّله لتصدّی منصب القضاوة، و لم یکتف علیه السّلام بهذه الصفات حتّی أکملها بستّة اخری فقال:

1 - أوقف الرعیّة عند عروض الشبهة، فلا یأخذ بأحد طرفی الشبهة حتّی یفحص و یبیّن له الحقّ بدلیل علمی یوجب الاطمینان.

ص:234

2 - آخذهم بالحجج، فلا یقصّر فی جمع الدلائل و الأمارات علی فهم الحقیقة من أیّ طریق کان.

3 - و أقلّ الناس تضجّرا و قلقا من مراجعة الخصوم، فلا ینهرهم و لا یصیح فی وجوههم لیسع لهم بیان الحال و المال فینکشف له الحقّ و لا یضیع حقّ الخصوم قال الشارح المعتزلی: و هذه الخصلة من محاسن ما شرطه علیه السّلام، فانّ القلق و الضجر و التبرّم قبیح و أقبح ما یکون من القاضی.

4 - أن یکون أصبر الناس علی کشف حقیقة الامور بالبحث و جمع الدلائل.

5 - أن یحکم عند وضوح الحقّ صریحا و قاطعا و لا یؤخّر صدور الحکم.

6 - أن لا یؤثّر فیه المدح و الثناء من المتداعیین أو غیرهما فیصیر متکبّرا و لا یؤثّر فیه تحریض الغیر فیجلب نظره إلی أحد الخصمین.

و قد أعلن علیه السّلام بعد بیان هذه الأوصاف بأنّ الواجدین لها قلیل.

و اعلم أنّ القضاوة من شئون النبوّة کما قال اللّه تعالی «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتّی یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً » 65 - النساء فهی من شئون الریاسة العامّة علی الدّین و الدّنیا الثابتة للنبیّ بالرسالة و للوصیّ بحکم الوصایة، و قد ورد فی الحدیث أنّ مسند القضاوة مجلس لا یجلسه إلاّ نبیّ أو وصیّ أو شقیّ، فلا بدّ من کسب هذا المنصب من النبیّ و الوصیّ، فلا یجوز تصدّی القضاوة لأحد من عند نفسه و إن کان مجتهدا و واجدا لأوصاف القاضی.

قال فی «الریاض» بعد ذکر شرائط القاضی: و اعلم أنّه لا بدّ مع اجتماع هذه الشرائط من إذن الامام بالقضاء لمستجمعها خصوصا أو عموما، و لا یکفی مجرّد اجتماعها فیه إجماعا لما مضی من اتّفاق النصّ و الفتوی علی اختصاصه علیه السّلام بمنصب القضاء، فلا یجوز لأحد التصرّف فیه إلاّ باذنه قطعا و منه ینقدح الوجه فی ما اتّفقوا علیه من أنّه لا ینعقد القضاء بنصب العوامّ له، أی المستجمع للشرائط

ص:235

أو غیره بالطریق الأولی بینهم قاضیا، انتهی.

ثمّ استثنی بعد ذلک بقوله: نعم لو تراضی اثنان بواحد من الرعیّة فحکم بینهما لزم حکمه فی حقّهما فی المشهور بین أصحابنا بل لم ینقلوا فیه خلافا أصلا مستندین إلی وقوع ذلک فی زمن الصحابة و لم ینکر أحد منهم ذلک، انتهی.

أقول: لو تمّ الدلیل علی ذلک کان من موارد صدور الاذن علی وجه العموم فکان قاضی التراضی قاضیا منصوبا بالأدلّة العامّة.

إلی أن قال: و مع عدم الامام ینفذ قضاء الفقیه من فقهاء أهل البیت علیهم السّلام الجامع للصفات المشترطة فی الفتوی لقول أبی عبد اللّه علیه السّلام: فاجعلوه قاضیا فقد جعلته قاضیا فتحاکموا إلیه.

و قد نقل عن الشهید الثانی فی المسالک ما لفظه: ما تقدّم من اشتراط نصب القاضی و إن کان فقیها و مجتهدا و عدم نفوذ حکمه إلاّ مع التراضی به مختصّ بحال حضور الإمام و تمکّنه من نصب القضاة، و أمّا مع عدم ذلک إمّا لغیبته أو لعدم بسط یده فیسقط هذا الشرط من جملة الشروط و هو نصب الامام، انتهی.

ثمّ قال: و ینفذ عندنا قضاء الفقیه العدل الامامی الجامع لباقی الشروط و إن لم یتراض الخصمان بقوله لقول أبی عبد اللّه علیه السّلام لأبی خدیجة: إیّاکم أن یحاکم بعضکم بعضا إلی أهل الجور و لکن انظروا إلی رجل منکم یعلم شیئا من قضایانا فاجعلوه بینکم قاضیا فإنّی قد جعلته قاضیا فتحاکموا إلیه - إلی أن قال: و قریب منها روایة عمر بن حنظلة، قال: سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن رجلین من أصحابنا یکون بینهما منازعة فی دین أو میراث فتحاکما إلی السلطان أو إلی القضاة أ یحلّ ذلک؟ فقال علیه السّلام من تحاکم إلی الطاغوت فحکم له فانّما یأخذه سحقا و إن کان حقّه ثابتا لأنّه أخذ بحکم الطاغوت و قد أمر اللّه تعالی أن یکفر به، قلت: کیف یصنعان؟ قال: انظروا إلی من کان منکم روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف أحکامنا فارضوا به حکما فانّی قد جعلته علیکم حاکما - إلخ.

أقول: یستفاد من الحدیثین أنّ الامام نصب الفقیه الجامع للشرائط قاضیا

ص:236

علی وجه العموم فلیس هناک استثناء عن اشتراط القضاء باذن الامام، و ظاهر الفقهاء أنّ القاضی یلزم أن یکون مجتهدا مطلقا فلا یجوز للمتجزّی تصدّی القضاء و إن کان استفادة ذلک من الحدیثین مشکل.

و اعلم أنّه قد ذکر الفقهاء للقاضی شرائط کما یلی:

قال فی الریاض: و اعلم أنّ الصفات المشترطة فیه ستّة: التکلیف بالبلوغ و کمال العقل، و الایمان بالمعنی الأخصّ أی الاعتقاد بالاصول الخمسة، و العدالة و طهارة المولد عن الزنا، و العلم و لو بالمعنی الشامل للظنّ الاجتهادی بالحکم الشرعی القائم مقامه بالدلیل القطعی فانّه فی الحقیقة علم و لو بوسیلة الظنّ فإنّه فی طریق الحکم لا نفسه، و الذکورة، بلا خلاف فی شیء من ذلک أجده بیننا بل علیه الاجماع فی عبائر جماعة کالمسالک و غیره فی الجمیع - إلی أن قال: و لا بدّ أن یکون ضابطا فلو غلبه النسیان لم ینعقد له القضاء، و هل یشترط علمه بالکتابة؟ الأشبه نعم - إلی أن قال: و لا ینعقد القضاء للمرأة و فی انعقاده للأعمی تردّد إلی أن قال: و الأقرب الأشهر أنّه لا ینعقد له القضاء - انتهی.

أقول: لا ینطبق ما ذکره الفقهاء من شرائط القاضی علی ما ذکره علیه السّلام فی هذا الفصل من الصفات الاثنتی عشر للقاضی فإنّ کلامه علیه السّلام یخلو من کثیر من هذه الشرائط کشرط الایمان بالمعنی الأخصّ، کیف و قد نصب شریحا قاضیا فی أیّام حکومته و لم یکن مؤمنا بالمعنی الأخصّ کما أنّ. کلامه خال عن اشتراط الذکورة و طهارة المولد، إلاّ أن یقال إنّ هذه الشرائط یستفاد من فحوی کلامه فإنّها دون ما ذکره علیه السّلام من الشرائط للقاضی بکثیر مع التوجّه إلی قوله علیه السّلام (و اولئک قلیل).

و هل یشترط هذه الشرائط الّتی عدّدها علیه السّلام فی القاضی علی وجه الوجوب فلا یجوز نصب القاضی الفاقد لأحد هذه الشروط مطلقا أو عند وجود واجد هذه الشرائط؟ ظاهر کلام الفقهاء عدم وجوب رعایة وجود کلّ هذه الشرائط فی القاضی و قد ذکروا بعضها من صفات مستحبّة له.

ص:237

قال فی الریاض: النظر الثانی فی الاداب و هی قسمان: مستحبّة و مکروهة و لم یرد بکثیر منها نصّ و لا روایة و لکن ذکرها الأصحاب فلا بأس بمتابعتهم مسامحة فی أدلّة السنن و الکراهة، فالمستحبّ إشعار رعیّته و أخبارهم بوصوله إن إن لم یشتهر خبره، و الجلوس فی قضائه فی موضع بارز مثل رحبة أو فضاء یسهل الوصول إلیه، و یکون مستقبل القبلة فی جلوسه لتحصیل الفضیلة علی قول و الأکثر علی استحبابه، مستدبر القبلة لیکون وجوه الناس إلیها نظرا إلی عموم المصلحة و أن یأخذ مبتدأ ما فی ید الحاکم المعزول من حجج الناس و ودائعهم - إلی أن قال: و السؤال بعد ذلک عن أهل السجون و إثبات أسمائهم و البحث عن موجب اعتقالهم و حبسهم لیطلق من یجب إطلاقه، و یستحبّ تفریق الشهود عند الإقامة، فإنّه أوثق خصوصا فی موضع الریبة عدا ذوی البصائر و الشأن من العلماء و الصلحاء الأعیان فلا یستحبّ تفریقهم بل یکره و ربّما یحرم لما یتضمّن تفریقهم من الغضاضة و المهانة بهم بل ربما یحصل فی ذلک کسر قلوبهم، و أن یستحضر من أهل العلم و الاجتهاد من یعاونه فی المسائل المشتبهة.

و المکروهات: الاحتجاب أی اتّخاذ الحاجب وقت القضاء، للنبوی: من ولی شیئا من امور الناس فاحتجب دون حاجتهم و فاقتهم احتجب اللّه تعالی دون حاجته و فاقته و فقره - إلی أن قال: و أن یقضی مع ما یشغل النفس کالغضب لغیر اللّه تعالی و الجوع و العطش و المرض و غلبة النعاس و مدافعة الأخبثین و نحو ذلک من المشغلات کما یستفاد من الأخبار ففی النبوی: لا یقضی و هو غضبان، و فی آخر:

لا یقضی إلاّ و هو شبعان - إلی أن قال: و أن یرتّب و یعیّن قوما للشهادة دون غیرهم لما یترتّب علیه من التضییق علی الناس و الغضاضة من العدل الغیر المرتّب، و نقل قول بتحریمه نظرا إلی أنّ ذلک موجب لإبطال شهادة مقبولی الشهادة فانّه ربما یتحمّل الشهادة غیرهم فاذا لم تقبل شهادتهم ضاع الحقّ عن أهله و قد قال سبحانه «وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ » فأطلق، انتهی.

و قال فی مبحث وظائف الحکم و آدابه: و هی أربع: الاولی یجب علی القاضی

ص:238

التسویة بین الخصوم فی السّلام علیهما و ردّه إذا سلّما علیه، و الکلام معهما و المکان لهما فیجلسهما بین یدیه معا، و النظر إلیهما و الإنصات و الاستماع لکلامهما، و العدل فی الحکم بینهما و غیر ذلک من أنواع الإکرام کالاذن فی الدخول و طلاقة الوجه للنصوص المستفیضة - إلی أن قال: من جملته قول علی علیه السّلام لشریح: ثمّ واس بین المسلمین بوجهک و منطقک و مجلسک حتّی لا یطمع قریبک فی حیفک، و لا یبأس عدوّک من عدلک، انتهی.

و قد ذکر الشارح المعتزلی فی هذا الشأن حدیثا کما یلی:

و استعدی رجل علی علیّ بن أبی طالب علیه السّلام عمر بن الخطاب و علیّ جالس، فالتفت عمر إلیه، فقال: قم یا أبا الحسن فاجلس مع خصمک، فقام فجلس معه و تناظرا ثمّ انصرف الرجل و رجع علیّ علیه السّلام إلی محلّه، فتبیّن عمر التغیّر فی وجهه، فقال:

یا أبا الحسن، ما لی أراک متغیّرا، أ کرهت ما کان؟ قال: نعم، قال: و ما ذاک؟ قال: کنّیتنی بحضرة خصمی، هلاّ قلت: قم یا علیّ فاجلس مع خصمک، فاعتنق عمر علیّا، و جعل یقبّل وجهه، و قال: بأبی أنتم بکم هدانا اللّه و بکم أخرجنا من الظلمة إلی النور.

و نذکر فی آخر هذا الفصل ما ذکره الشارح المعتزلی فی آداب القاضی نقلا عن الفقهاء:

قال: و قد ذکر الفقهاء فی آداب القاضی امورا، قالوا:

لا یجوز أن یقبل هدیّة فی أیّام القضاء، و لا یجوز قبولها فی أیّام القضاء ممّن له حکومة و خصومة و إن کان ممّن له عادة قدیمة، و کذلک إن کانت الهدیّة أنفس و أرفع ممّا کانت قبل أیّام القضاء لا یجوز قبولها، و یجوز أن یحضر القاضی الولائم و لا یحضر عند قوم دون قوم لأنّ التخصیص یشعر بالمیل، و یجوز أن یعود المرضی، و یشهد الجنائز، و یأتی مقدم الغائب، و یکره له مباشرة البیع و الشراء، و لا یجوز أن یقضی و هو غضبان، و لا جائع و لا عطشان، و لا فی حال الحزن الشدید، و لا الفرح الشدید، و لا یقضی و النعاس یعانیه، و المرض یقلقه،

ص:239

و لا هو یدافع الأخبثین، و لا فی حرّ مزعج، و لا فی برد مزعج، و ینبغی أن یجلس للحکم فی موضع بارز یصل إلیه کلّ أحد، و لا یحتجب إلاّ لعذر، و یستحبّ أن یکون مجلسه فسیحا لا یتأذّی بذلک هو أیضا، و یکره الجلوس فی المساجد للقضاء، فان احتاج إلی و کلاء جاز أن یتّخذهم و یوصیهم بالرفق بالخصوم و یستحبّ أن یکون له حبس، و أن یتّخذ کاتبا إن احتاج إلیه و من شرط کاتبه أن یکون عارفا بما یکتب به عن القضاء، و اختلف فی جواز کونه ذمّیّا، و الأظهر أنّه لا یجوز، و لا یجوز أن یکون کاتبه فاسقا، و لا یجوز أن یکون الشهود عنده قوما معیّنین بل الشهادة عامّة فی من استکمل شروطها.

و اعلم أنّه من المقرّر فی القوانین القضائیّة فی هذا العصر أنّ الحکم الصادر فی قضیّة واحدة یقبل النقض مرّتین، فقسّموا الدائرة القضائیّة إلی ثلاث مراتب:

المحکمة الابتدائیّة الّتی یعرض علیها القضیّة أوّل مرّة فاذا صدر حکم من قاضی هذه المحکمة یکون لمن صدر الحکم علیه أن یعرضه علی محکمة الاستیناف و یطلب تجدید النظر فیه، و یجوز لقاضی محکمة الاستیناف نقض الحکم إن رأی فیه خللا من حیث القوانین القضائیّة، فان أبرمه فلمن هو علیه أن یعرضه مرّة ثالثة إلی محکمة أعلی و هی محکمة التمیز، فلها أن ینقضه إن رأت فیه خللا فان أبرمته یصیر قطعیّا باتا لا یقبل النقض، و قد أشار علیه السّلام إلی هذه المراتب الثلاثة فی ضمن هذا الفصل، فقوله علیه السّلام (و لا یحصر من الفیء إلی الحقّ إذا عرفه) إشارة إلی الحکم الاستینافی، فإنّ الرجوع إلی الحقّ إنّما یکون بعد صدور حکم ابتدائی فی القضیّة المعروضة علی محکمة القضاء، ثمّ أشار إلی الدرجة الثالثة بقوله (و أکثر تعاهد قضائه) فإنّ تعاهد القضاء، ثمّ أشار إلی الدرجة الثالثة بقوله (و أکثر تعاهد قضائه) فإنّ تعاهد القضاء و الفحص عنها من قبل الوالی یشمل الأحکام الصادرة فی القضایا المعروضة، و فائدة الفحص و التعاهد عنها إنّما یکون فی نقضها إذا رأی الوالی فیها خللا.

ثمّ أوصی للقضاة بوفور البذل لهم بحیث یکفی لمؤونتهم و سدّ حاجاتهم،

ص:240

فلا یؤدّیهم ضیق المعیشة إلی أخذ الرشوة و المیل عن الحق.

ثمّ أوصی بحفظ جانبهم و إعطاء المنزلة العالیة لهم عند الوالی بحیث لا یجتریء أحد علی انتقادهم لدی الوالی و حطّ رتبتهم لیکون ذلک مظنّة لتهدیدهم من قبل ذوی النفوذ بالسعی فی عزلهم إذا لم یوافقوا لما أرادوا منهم من المیل عن الحق بنفعهم و المقصود من هذه الجملة حفظ استقلال القوّة القضائیة عن القوّة المقنّنة و القوّة المجریة و عدم تدخّل أحد فیها حتّی یطمئنّ القاضی بنفسه و یعتقد أنّه لا یحول بینه و بین تشخیص الحقّ فی القضیّة المعروضة علیه أحد، فیفحص عن الحقّ و یمیّزه و یحکم به من دون خوف و لا وجل.

الترجمة

سپس برگزین برای قضاوت میان مردم در اختلافات آنها بهترین رعایای خود را در نظر خودت از کسانی که دارای این صفات باشند:

1 - کارها بر آنها مشکل نگردند و در حلّ و فصل آنها در نمانند.

2 - اهل دعوی آنها را به لجبازی نکشند و در معرض امتحان نیاورند.

3 - اگر بلغزش و خطائی دچار شدند دنبال آن نروند و بمحض این که فهمیدند بحق برگردند.

4 - رجوع و برگشت بحق پس از فهمیدن آن بر آنها دشوار و ناهموار نباشد.

5 - خود را در پرتگاه طمع نکشند و پیرامون آن نگردند.

6 - بفهم سطحی و ابتدائی در قضایا اکتفاء نکنند و دنبال فهم نهائی و تحقیق کافی باشند.

با این حال، از همه مردم در مورد شبهه و ابهام حق محتاطتر باشند، و از همه بیشتر دنبال دلیل و حجّت برای روشن شدن حق بگردند، و از مراجعت أهل دعوی دلگیر و تنگ خلق نشوند، و از همه کس برای کشف حقیقت بردبارتر باشند و چون حق را روشن و گویا فهمیدند در صدور حکم قاطع باشند.

ص:241

از کسانی باشند که ستایش آنها را فریفته و خود بین نسازد و تشویق و ترغیب در آنها مؤثّر نگردد و دل آنها را نبرد، اینان کمیابند.

سپس بسیار از قضاوت آنها بازرسی کن و بجریان کار آنها مطّلع باش و برای قاضی بخشش فراوان کن و حقوق مکفی مقرّردار باندازه ای که رفع نیاز او را بکند و حاجت وی را بمردم دیگر بحدّ أقل برساند.

برای او در نزد خود مقامی بس منیع مقرّردار که هیچکدام از خواص کار - گزاران تو بدان مقام طمع نورزند تا بدینوسیله از دستبرد مردان دیگر در پیشگاه تو نسبت بخود مصون باشند، در این باره نظری رسا داشته باش زیرا این دین بدست مردمی بد اسیر بوده است، و بهوی و هوس در آن عمل می شده و آنرا وسیله بر آوردن آرزوهای شیطانی کردند و بوسیله آن دنیا طلبی نمودند.

الفصل السابع من عهده علیه السّلام

اشارة

ثمّ انظر فی أمور عمّالک فاستعملهم اختبارا، و لا تولّهم محاباة و أثرة، فانّهم [فإنّهما] جماع من شعب الجور و الخیانة، و توخّ منهم أهل التّجربة و الحیاء من أهل البیوتات الصّالحة، و القدم فی الإسلام المتقدّمة، فإنّهم أکرم أخلاقا، و أصحّ أعراضا و أقلّ فی المطامع إشرافا، و أبلغ فی عواقب الامور نظرا، ثمّ أسبغ علیهم الأرزاق، فإنّ ذلک قوّة لهم علی استصلاح أنفسهم، و غنیّ لهم عن تناول ما تحت أیدیهم، و حجّة علیهم إن خالفوا أمرک، أو ثلموا أمانتک، ثمّ تفقّد أعمالهم، و ابعث العیون

ص:242

من أهل الصّدق و الوفاء علیهم، فإنّ تعاهدک فی السّرّ لأمورهم حدوة لهم علی استعمال الأمانة، و الرّفق بالرّعیّة، و تحفّظ من الأعوان، فإن أحد منهم بسط یده إلی خیانة اجتمعت بها علیه عندک أخبار عیونک اکتفیت بذلک شاهدا، فبسطت علیه العقوبة فی بدنه، و أخذته بما أصاب من عمله، ثمّ نصبته بمقام المذلّة، و وسمته بالخیانة، و قلّدته عار التّهمة. و تفقّد أمر الخراج بما یصلح أهله، فإنّ فی صلاحه و صلاحهم صلاحا لمن سواهم، و لا صلاح لمن سواهم إلاّ بهم، لأنّ النّاس کلهم عیال علی الخراج و أهله، و لیکن نظرک فی عمارة الأرض أبلغ من نظرک فی استجلاب الخراج، لأنّ ذلک لا یدرک إلاّ بالعمارة، و من طلب الخراج بغیر عمارة أخرب البلاد، و أهلک العباد، و لم یستقم أمره إلاّ قلیلا، فإن شکوا ثقلا أو علّة أو انقطاع شرب أو بالّة أو إحالة أرض اغتمرها غرق أو أجحف بها عطش خفّفت عنهم بما ترجو أن یصلح به أمرهم، و لا یثقلنّ علیک شیء خفّفت به المئونة عنهم، فإنّه

ص:243

ذخر یعودون به علیک فی عمارة بلادک، و تزیین ولایتک، مع استجلابک حسن ثنائهم، و تبجّحک باستفاضة العدل فیهم، معتمدا فضل قوّتهم بما ذخرت عندهم من إجمامک لهم، و الثّقة منهم بما عوّدتهم من عدلک علیهم و رفقک بهم، فربّما حدث من الأمور ما إذا عوّلت فیه علیهم، من بعد احتملوه طیبة أنفسهم به، فإنّ العمران محتمل ما حمّلته، و إنّما یؤتی خراب الأرض من إعواز أهلها، و إنّما یعوز أهلها لإشراف أنفس الولاة علی الجمع، و سوء ظنّهم بالبقاء، و قلّة انتفاعهم بالعبر.

اللغة

(المحاباة): المعاطاة و العطاء بلا عوض، (الاثرة): الاستبداد و الانعام للحبّ و المودّة، (الجماع): الجمع، (التوخّی): التقصّد، ثلمت الاناء من باب ضرب: کسرته من حافته، الثلمة کبرمة: الخلل الواقع فی الحائط و غیره، (الحدوة): الحثّ، (وسمه) وسما و سمة: أثّر فیه بسمة و کیّ، و المیسم بکسر المیم اسم الالة الّتی یکوی بها، یقال (ثقل) الشیء بالضمّ ثقلا و زان عنب و یسکن للتخفیف فهو ثقیل، (الشرب): النصیب من الماء، (البالّة): القلیل من الماء یبلّ به الأرض، و الظاهر أنّه فی الأراضی الّتی یسقیه الأمطار فحسب، فاذا قلّت الأمطار یقال: اصیب بالبالّة، (أحالت) الأرض: تغیرت عمّا علیه من الاستواء فلم ینجب زرعها و لا أثمر نخلها، و ذلک یکون علی أثر السیول و الأمطار الغزیرة (البجح): الفرح، یقال: بجح بالشیء بالکسر و بالفتح لغة ضعیفة و بجحته فتبجّح:

أی فرحته ففرح و فی حدیث: أهل الجنّة فی خیراتها یتبجّحون، (معتمدا):

قاصدا، (الاجمام): الاراحة، (الاعواز): الفقر.

ص:244

الاعراب

اختبارا: مفعول له لقوله فاستعملهم، محاباة: مفعول له لقوله لا تولّهم، توخّ: أمر من توخّی یتوخّی، و أهل التجربة مفعوله، المتقدّمة: صفة لقوله البیوتات، أخلاقا: منصوب علی التمیز من النسبة فی قوله أکرم، ما تحت أیدیهم:

ما موصولة و تحت أیدیهم ظرف مستقرّ صلة و العائد محذوف أو مستتر فی الظرف باعتبار متعلّقه المقدّر و یحتمل أن تکون موصوفة و ما بعدها صفتها أی شیئا تحت أیدیهم، فان أحد منهم: أحد فاعل فعل مضمر یفسّره قوله: بسط یده إلی خیانة اکتفیت بذلک شاهدا: جملة فعلیّة حالیّة و قوله فبسطت علیه العقوبة جزاء الشرط، بما یصلح أهله: ما موصولة و ما بعدها صلتها، سواهم: ظرف مستقرّ صلة لقوله من فی لمن، إلاّ بهم: استثناء مفرّغ، خفّفت عنهم: جزاء شرط لقوله فان شکوا، معتمدا: حال عن المخاطب، من بعد: بضمّ بعد مبنیّا لکون المضاف إلیه المحذوف منویّا أی بعد ذلک الارفاق، طیّبة: حال، من إعواز: من هنا للتعلیل.

المعنی
اشارة

قد انبسط النظم السیاسی للبلاد فی هذه العصور فیتشکّل الحکومة من رئیس أو ملک یعیّن وزراء عدیدة لکلّ شأن من شئون البلد، فوزیر للحرب، و وزیر للمالیّة، و وزیر للامور الداخلیّة، و وزیر للامور الخارجیّة، و وزیر للعلوم، و وزیر للاشغال العامّة، و هکذا، و ربما یزید الوزراء علی عشرین وزیرا و یتشکّل کلّ وزارة من مدیریّات و إدارات کثیرة یشتغل فی امورها خلق کثیر، و لکنّ النظم السیاسی فی صدر حکومة الاسلام کان بسیطا جداّ، و هذا هو العلّة الرئیسیّة لتقدّم الاسلام و نفوذه فی الامم و الشعوب، فکان ینبعث من قبل الخلیفة لکلّ ناحیة عامل، و الشغل الرئیسی لهذا العامل مهما کان مدار عمله وسیعا أمران:

1 - إقامة الصلاة للناس بامامته فکان حضور الجماعة و الصلاة خلف العامل واجبا علی کلّ المکلّفین فیحضرون المسجد کلّ یوم فی مواقیت الصلوات الخمسة و یصطفّون وراء العامل فیصلّی بهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة فی صلاته و یلقّنهم

ص:245

العقائد الاسلامیّة و یدرّ بهم للاصطفاف تجاه العدوّ فی میادین الجهاد، فکانت جامعة الصلاة مدرسة للمعارف و تعلیم النظامات العسکریّة لکلّ مسلم، و لا یشغل منه إلاّ مقدار ساعتین فی کلّ یوم و لیلة، و یکون له الفرصة الکافیة أن یذهب وراء مشاغله و حرفه المعتادة.

2 - جمع الخراج من الدهاقین و الزارعین و یدخل فی ضمنه الجزیة المفروضة علی أهل الکتاب الداخلین فی ذمّة الاسلام من الیهود و النصاری و المجوس، و هم الأکثرون عددا فی هذا العصر المشتغلون بأمر الزراعة و العمران فی شتّی نواحی البلاد الاسلامیّة الممتدّة من إفریقیا إلی حدود الصین، فکان شخصیّة الوالی هی النقطة الرئیسیّة فی استقامة نظم البلاد الاسلامیّة و صحّة مسیر الاسلام نحو التقدّم و الازدهار و نحو هدفه الاساسی الّذی هو هدایة الناس کافّة کما قال اللّه تعالی:

«وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ کَافَّةً لِلنّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً »، 28 - السبأ و لا یوصل إلی هذا الهدف الرئیسی إلاّ برعایة القوانین الاسلامیّة و بثّ العدل الاسلامی و رعایة نوع البشر و إرائة طریق سعادته بالسیرة و العمل، فکان وظیفة العامل ثقیلة و دقیقة، و من هذه الجهة أوصی لانتخاب العمّال بقوله (فاستعملهم اختبارا).

قال فی الشرح المعتزلی «ج 17 ص 29 ط مصر»: و هم عمّال السواد و الصدقات و الوقوف و المصالح و غیرها، فأمره أن یستعملهم بعد اختبارهم و تجربتهم و أن لا یولّیهم محاباة لهم و لمن یشفع فیهم و لا إثرة و لا إنعاما علیهم.

أقول: لا وجه لاختصاص کلامه بصنف من العمّال، بل المقصود منه مطلق العمّال و من یلی أمر ناحیة من البلاد، و الاثرة هو إظهار المحبّة لأحد أو التعطّف له لتودّده أو حاجته أو غیر ذلک من الدواعی الخصوصیّة، و فی نسخة ابن میثم:

«فانّهم جماع من الجور و الخیانة».

فالمقصود أنّ العمّال الشاغلین للأعمال فی زمان عثمان و من تقدّمه کانوا جمعا من شعب الجور و الخیانة، فإنّ الخلفاء الّذین تقمّصوا الخلافة بغیر حقّ و یخافون علی مقامهم من ثورة طلاّب الحقّ و یستعملون فی أعمالهم من یوافقهم

ص:246

فی نفاقهم و یعینهم علی جورهم و شقاقهم ممّن ینحرف عن الحقّ و یمیل إلی الباطل لضعف عقیدته و رقّة دیانته و ایمانه.

فانظر إلی أبی بکر المتحفّظ علی الظاهر و المتظاهر بحفظ السیرة النبویّة قد اختار خالد بن ولید المنحرف عن أهل بیت النبوّة و الحاسد الحاقد علی مرکز الولایة علیّ بن أبی طالب أمیر الامراء فی حکومته و فوّض إلیه قوّة السیف الاسلامی و لقّبه سیف اللّه و سیف شهره رسول اللّه مع وجود مات من الأبطال فی الأصحاب ممّن لهم القدمة فی الاسلام و الاخلاص و النصیحة، فارتکب خالد جنایات و فضائح فی العالم الاسلامی یقشعرّ الأبدان من سماعها.

و هذا عمر استعمل علی الکوفة و هی أحد الثغور الاسلامیّة الرئیسیّة بما لها من الوسعة الشاملة من حدود نجد إلی تخوم خراسان مغیرة بن شعبة أحد أعداء أمیر المؤمنین الألدّاء، و هو رجل الجنایة و الخیانة من عصره الجاهلی قد التجأ بالاسلام علی أثر جنایة و خیانة فضیحة ارتکبها کما فی سیرة ابن هشام «ص 213 ج 2 ط مصر» قال الزهری فی حدیثه: ثمّ بعثوا إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله عروة بن مسعود الثقفی - إلی أن قال: ثمّ جعل یتناول لحیة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و هو یکلّمه قال: و المغیرة بن شعبة واقف علی رأس رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی الحدید قال: فجعل یقرع یده إذا تناول لحیة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و یقول: اکفف یدک عن وجه رسول - اللّه صلّی اللّه علیه و آله قبل أن لا تصل إلیک «أی المقرعة» قال: و یقول عروة: ویحک ما أفظّک و أغلظک؟! قال: فتبسّم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فقال له عروة: من هذا یا محمّد؟ قال: هذا ابن أخیک المغیرة بن شعبة، قال: أی غدر، و هل غسلت سوأتک إلاّ بالأمس، قال ابن هشام: أراد عروة بقوله هذا أنّ المغیرة بن شعبة قبل إسلامه قتل ثلاثة عشر رجلا من بنی مالک من ثقیف فتهایج الحیّان من ثقیف بنو مالک رهط المقتولین و الأحلاف رهط المغیرة فودی عروة المقتولین ثلاث عشرة دیة و أصلح ذلک الأمر، انتهی.

أقول: و کان قتلهم غدرا لأخذ هدایاهم الّتی أعطاهم ملک الیمن فأخذها

ص:247

و فرّ بها إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فأسلم و عرضها علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فلم یقبلها، فارتکب فی أیّام عمله فی الکوفة فضیحة الزنا و هو محصن مع امّ جمیل امرأة ذات بعل علی ضوء النهار فاطّلع علی زناه أربعة من الصحابة و التابعین العاملین فی دار - الحکومة منهم زیاد بن أبیه فعرضوا أمره إلی عمر فطلبه و الشهود إلی المدینة و حاکمه بنفسه و أدّی ثلاثة من الشهود شهادة تامّة علی ارتکابه الزنا، و لکن لمّا ورد زیاد لأداء الشهادة قال له عمر: أری وجه رجل لا یفتضح به أحد کبار أصحاب رسول اللّه، فلقّنه بهذا الکلام ما أراد أن یلقّنه، فقال زیاد: رأیت مغیرة نائما مع امّ جمیل علی فراش واحد و هو راکب علی بطن امّ جمیل و سکت عن رؤیته دخوله فیها کالمیل فی المکحلة و نقص شهادته و لم یر عمر شهادته کافیة فأمر بضرب سائر الشهود حدّ القذف و برّأ مغیرة، و أیّ فضیحة فی الاسلام أفضح من هذه؟.

و أمّا عمّال عثمان فلا یحتاج جورهم و خیانتهم إلی توضیح فانّه کالعیان المغنی عن البیان، فقال علیه السّلام: إنّ العمّال السابقین کانوا جماعا من شعب الجور و الخیانة.

و لکن فی نسخة المعتزلی «فانّهما جماع من شعب الجور و الخیانة» و قال فی شرحه: فانّهما - یعنی استعمال المحاباة و الاثرة - جماع من شعب الجور و الخیانة و قد تقدّم شرح مثل هذه اللفظة، و المعنی أنّ ذلک یجمع ضروبا من الجور و الخیانة أمّا الجور فانّه یکون قد عدل عن المستحقّ إلی غیر المستحقّ ففی ذلک جور علی المستحقّ، و أمّا الخیانة فلأنّ الأمانة تقتضی تقلید الأکفاء، فمن لم یعتمد ذلک فقد خان من ولاّه.

و اغترّ ابن میثم بهذا التفسیر فقال: فلا یولّیهم محاباة و إثرة، کأن یعطونه شیئا علی الولایة فیولّیهم و یستأثر بذلک دون مشاورة فیه، فانّهما أی المحاباة و الاثرة - کما هو مصرّح به فی بعض النسخ عوض الضمیر - جماع من شعب الجور و الخیانة، أمّا الجور فللخروج بهما عن واجب العدل المأمور به شرعا، و أمّا الخیانة فلأنّ التحرّی فی اختیارهم من الدین و هو أمانة فی ید الناصب لهم،

ص:248

فکان نصبهم من دون ذلک بمجرّد المحاباة و الاثرة خروجا عن الأمانة و نوعا من الخیانة.

أقول: لا یخفی ما فی ما ذکره الشارحان من تطبیق جملة: جماع من شعب الجور و الخیانة علی الانتخاب بالمحاباة و الاثرة من التکلّف و التعسّف، نعم لا إشکال فی أنّ هذا الانتخاب جور و خیانة و لکن لا ینطبق علیه أنّه جماع من شعب الجور و الخیانة إلاّ بالتکلّف، فالأظهر أنّ هذه الجملة راجعة إلی العمّال الشاغلین للأعمال قبل حکومته علیه السّلام.

ثمّ أمر علیه السّلام بانتخاب العمّال من أهل البیوتات الصالحة و المتقدّمة فی الاسلام لما ذکرنا سابقا من أنّ کفیل تربیة الأفراد فی ذلک العصر هی الاسرة و البیت، و لم تکن هناک شهادة علی صلاحیّة الفرد غیر النظر فی البیت و الاسرة الّتی ربّی فیها و نشأ فی ظلّها، فقد وصف هؤلاء المربّین فی البیوت الصالحة بأنّهم موصوفون بما یلزم للعامل من کرم الأخلاق و مصونیّة العرض و قلّة الطمع و النظر فی عواقب الامور.

ثمّ أوصی بوفور الأرزاق و الرواتب علیهم، لئلا یضطرّوا إلی الاختلاس ممّا فی أیدیهم من أموال الخراج و یتمّ الحجّة علیهم إن خانوا.

ثمّ أوصی بتفقّد أعمالهم و بثّ العیون علیهم لحثّهم علی حفظ الأمانة و الرفق بالرعیّة.

ثمّ شرّع عقوبة الخائن الّذی ثبت خیانته باتّفاق أخبار العیون و المتفقّدین فی البدن بعرضهم علی السیاط و عزلهم عن العمل و إعلام خیانتهم للعموم و تقلیدهم بعار التهمة و أثر ذلک انفصالهم عن شغلهم أبدا.

ثمّ توجّه إلی أمر الخراج و هو المصدر الوحید فی هذا العصر لخزانة الحکومة و ما یلزمها من المصارف فی شتّی حوائجها من أرزاق الجند و رواتب العمّال و الخدم، و نبّه علی أنّ المبدأ الوحید للخراج هو عمران البلاد بالزرع و الغرس و ما یتحصّل منه عوائد جدیدة و بیّن أنّ التولیدات المثمرة إنّما هی

ص:249

من الزراعة و تربیة المواشی، و کلیهما یتّفقان علی عمران البلاد و قدرة الزرّاع و الدهاقین المالیّة علی العمل فی الانتاج و التولید و أنّ طلب الخراج مع قطع النظر عن العمران موجب للخراب و الاستیصال.

و من واجب العمران التوجّه إلی الافات الطارئة فی المحاصیل الزراعیّة و الحیوانیّة، فقال علیه السّلام «فان شکوا ثقلا - أی جورا - فی ضرب مقدار الخراج المضروب علیهم أو جور العمّال فی أخذه أو علّة نحو أن یصیب الغلّة آفة کالجراد و البرق و البرد و غیرها.

أو انقطاع شرب - بأن ینقص الماء فی النهر أو طمّ القنوات فی أثر السیول أو الزلازل و نحوها.

أو بالة - یعنی قلّة الأمطار فی ما یسقی بماء المطر أو کثرة الأمطار الموجبة للسیول الجارفة للزرع و الشجر.

أو إحالة أرض اغتمرها غرق - یعنی أنّ الأرض قد تحوّلت فی أثر السیول أو تکرار الزرع فلم یحصل منها زرع لأنّ الغرق غمرها و أفسد زرعها.

أو أجحف بها عطش فأتلفها.

فلا بدّ من سماع الشکوی و التحقیق عنها و التخفیف علی الزراع و الدهاقین و بذل المساعدة لهم بحیث یصلح أمرهم و یتمکّنوا من الاشتغال بالعمران و نبّه علی أنّ هذا التخفیف و المساعدة لم یذهب هدرا، لأنّه:

1 - ذخر یعودون به علیک فی عمارة بلادک.

2 - زینة و افتخار لولایتک فانّ زینة الوالی عمران البلاد و راحة العباد.

3 - تکتسب حسن ثنائهم علیک و تسرّ باستفاضة العدل فیهم مع اعتمادک علی فضل قوّتهم بما ذخرت عندهم من توجّهک علیهم و توجّههم علیک بالوثوق بک و الاعتماد بعدلک و رفقک.

4 - فربما حدث علیک حادث و تحتاج إلی الاقتراض منهم أو طلب المعونة منهم أو مساعدتهم لک بنفوسهم فیجیبونک و یساعدونک بطیب أنفسهم.

ص:250

ثمّ انتج من ذلک ضابطتین عامّتین هامّتین:

1 - العمران محتمل ما حمّلته.

2 - یؤتی خراب الأرض من فقر أهلها و إعوازهم مصارف عمرانها.

ثمّ نبّه علی أنّ إعواز أهل الأرض ناش عن الولاة السّوء الّذی لا همّ لهم إلاّ جمع المال و الأخذ من الرّعایا بکلّ حال، لسوء ظنّهم ببقائهم علی العمل و خوفهم من العزل و عدم انتفاعهم بالعبر و اعتقادهم بالعقوبة من اللّه فی الاخرة.

و قد نقل الشارح المعتزلی هنا ما یؤیّد کلام مولانا لا بأس بنقله قال:

عهد سابور بن اردشیر لابنه

و قد وجدت فی عهد سابور بن أردشیر إلی ابنه کلاما یشابه کلام أمیر المؤمنین علیه السّلام فی هذا العهد و هو قوله:

و اعلم أنّ قوام أمرک بدرور الخراج، و درور الخراج بعمارة البلاد، و بلوغ الغایة فی ذلک استصلاح أهله بالعدل علیهم، و المعونة لهم، فإنّ بعض الامور لبعض سبب، و عوامّ النّاس لخواصّهم عدّة، و بکلّ صنف منهم إلی الاخر حاجة، فاختر لذلک أفضل من تقدر علیه من کتّابک، و لیکونوا من أهل البصر و العفاف و الکفایة، و استرسل إلی کلّ أحد منهم شخصا یضطلع به، و یمکنه تعجیل الفراغ منه، فان اطّلعت علی أنّ أحدا منهم خان أو تعدّی، فنکّل به، و بالغ فی عقوبته، و احذر أن تستعمل علی الأرض الکثیر خراجها إلاّ البعید الصّوت، العظیم شرف المنزلة و لا تولّین أحدا من قوّاد جندک الّذین هم عدّة للحرب، و جنّة من الأعداء شیئا من أمر الخراج، فلعلّک تهجم من بعضهم علی خیانة فی المال، أو تضییع للعمل فان سوّغته المال، و أغضیت له علی التّضییع کان ذلک هلاکا و إضرارا بک و برعیتّک و داعیة إلی فساد غیره، و إن أنت کافأته فقد استفسدته، و أضقت صدره، و هذا أمر توقیّه حزم، و الإقدام علیه حزق، و التّقصیر فیه عجز.

و اعلم أنّ من أهل الخراج من یلجیء بعض أرضه و ضیاعه إلی خاصّة الملک

ص:251

و بطانته لأحد أمرین، أنت حریّ بکراهتهما، إمّا لامتناع من جور العمّال و ظلم الولاة، و تلک منزلة یظهر بها سوء أثر العمّال و ضعف الملک و إخلاله بما تحت یده، و إمّا للدّفع عمّا یلزم من الحقّ و التیسّر له، و هذه خلّة تفسد بها آداب الرّعیة، و تنقص بها أموال الملک، فاحذر ذلک، و عاقب الملتجئین و الملجأ إلیهم.

الترجمة

سپس در کارهای کارمندان و عمّال خود بنگر و از روی امتحان و آزمایش آنان را بکار بگمار و بمحض دلخوشی و احسان به آنها یا خویش و اظهار خصوصیّت با آنها کارگزارشان مکن، زیرا آنها مجموعه ای از تیره های جور و ستم و خیانتند.

از میان آنان اهل تجربه و مردم آبرومند را انتخاب کن، کسانی که از خانواده های خوب و پیشقدم در اسلام هستند و پیشرو بودند، زیرا که آنان:

1 - اخلاقی گرامی تر و اصیل تر دارند.

2 - آبروی آنها نیالوده و محفوظ و بابروی خود علاقه دارند.

3 - کمتر پیرامون طمع و جلب منافع می گردند.

4 - در عواقب امور و دنباله کارها نظری رساتر و عمیق تر دارند و ملاحظه عاقبت کار خود را بهتر می کنند.

سپس حقوق و ارزاق مکفی بدانها بده زیرا وفور معیشت مایه اصلاح نفوس آنها است و سبب بی نیازی آنان از تصرّف در اموالی که زیر دست آنها است می شود و وسیله اتمام حجّت بر آنها می گردد در صورتی که از دستور تو سرپیچند و در امانتت خیانت ورزند.

سپس کارهای آنان را زیر نظر بگیر و دیده بان های درست و وفادار بر آنها بگمار، زیرا بازرسی پنهانی تو از کارهای آنان موجب تشویق آنها است بر امانتداری و خوشرفتاری با رعیّت، معاونان خود را خوب بپا و اگر از آنها کسی دست بخیانت گشود و مورد اتّفاق نظر خبر گزاران و دیده بانان گردید و گواهی آنانرا در بارۀ

ص:252

اثبات جرمش کافی دانستی او را زیر تازیانه مجازات بکش و مسئول کار خودش بشناس و در معرض خواری در آور و داغ خیانت بر پیشانی او بنه و جامه ننگین تهمت را در بر او کن.

از وضع خراج و در آمد املاک بازرسی کن بوجهی که مایه بهبود خراج گزاران باشد، زیرا در بهبود امر خراج و بهبود حال خراج گزاران بهبود حال دیگران نهفته است و دیگران را جز بدانها بهبودی حال میسّر نیست، زیرا همه مردم نانخوران خراجند و خراج گزاران، و باید توجّه تو بابادی زمین بیشتر باشد از توجّه بجلب خراج، زیرا خراج جز از زمین آباد بدست نیاید و هر کس آباد نکرده خراج خواهد شهرستانها را ویران و بندگان خدا را نابود سازد و جز اندک زمانی کارش درست نیاید.

اگر زارعان و دهقانان شکایت کردند از فزونی و گرانی مقدار خراج یا از آفت در زراعت یا قطع آب یا کمی باران یا دگرگونی و فساد زمین زراعت و درخت بواسطه آنکه سیل آنرا غرق کرده یا تشنگی بدان زیان رسانیده خراج آنها را تا حدی که مایه بهبود حالشان باشد تخفیف بده و این تخفیف که مایه کمک بدانها است بر تو گران نیاید زیرا:

1 - این ذخیره و پس اندازیست در ملک که بوسیلۀ آباد کردن بلاد تو بتو برمیگردد.

2 - سبب زیور و آرایش حکمرانی تواست.

3 - مایه جلب ستایش آنان و شادمانی تو بانتشار عدالت در باره آنها است در حالی که بفزونی نیروی آنها اعتماد داری بدانچه برای آنها ذخیره کردی و فراهم آوردی و جلب اعتماد آنها را بخود نمودی بوسیله آنکه آنها را بعدالت گستری خود معتاد ساختی و با نرمش با آنها معامله کردی.

بعلاوه بسا باشد که برای تو پیشامدی رخ دهد و گرفتاری پیش آید و چون تو با آنها احسان کردی و خوشرفتاری نمودی و اعتماد آنها را جلب کردی در دنبال آن هر تقاضا را با طیب خاطر پذیرا شوند و بتو هر گونه کمک و مساعدت را از روی

ص:253

رضا و رغبت تقدیم دارند.

بابادانی هر چه بار نهی بار می کشد و همانا ویرانی سرزمینها زائیدۀ نداری و بی وسیله ای أهل آن سرزمین است آیا نداری و بیچارگی مردم از کجا ناشی می شود؟ از توجّه کارگزاران بجمع مال دنیا و ربودن دسترنج مردمان برای بدبینی آن کارگزاران نسبت به بقاء آنان بر سر کار خود و بواسطه کم عبرت گرفتن آنها از آنچه برای مردم با ایمان و با بصیرت مایۀ عبرتست.

الفصل الثامن من عهده علیه السلام

اشارة

ثمّ انظر فی حال کتّابک فولّ علی أمورک خیرهم، و اخصص رسائلک الّتی تدخل فیها مکائدک و أسرارک بأجمعهم لوجوه صالح الأخلاق ممّن لا تبطره الکرامة فیجترئ بها علیک فی خلاف لک بحضرة ملإ، و لا تقصر به الغفلة عن إیراد مکاتبات عمّالک علیک، و إصدار جواباتها علی الصّواب عنک فیما یأخذ لک و یعطی منک، و لا یضعف عقدا اعتقده لک، و لا یعجز عن إطلاق ما عقد علیک، و لا یجهل مبلغ قدر نفسه فی الامور، فإنّ الجاهل بقدر نفسه یکون بقدر غیره أجهل، ثمّ لا یکن اختیارک إیّاهم علی فراستک و استنامتک و حسن الظنّ منک، فإنّ الرّجال یتعرّفون لفراسات الولاة بتصنّعهم و حسن خدمتهم [حدیثهم] و لیس وراء ذلک من النّصیحة

ص:254

و الأمانة شیء، و لکن اختبرهم بما ولوا للصّالحین قبلک، فاعمد لأحسنهم کان فی العامّة أثرا، و أعرفهم بالأمانة وجها، فإنّ ذلک دلیل علی نصیحتک للّه و لمن ولّیت أمره، و اجعل لرأس کلّ أمر من أمورک رأسا منهم لا یقهره کبیرها، و لا یتشتّت علیه کثیرها، و مهما کان فی کتّابک من عیب فتغابیت عنه ألزمته.

اللغة

(کتّاب) جمع کاتب: من یتولّی دیوان المکاتبات، (مکائد): جمع مکیدة: تدبیر سرّی تجاه العدوّ، (لا تبطره): و قد تکرّر فی الحدیث ذکر البطر و هو کما قیل: سوء احتمال الغنی و الطغیان عند النّعمة و یقال: هو التجبّر و شدّة النشاط، و قد بطر بالکسر یبطر بالفتح - مجمع البحرین -.

(الملأ): قیل: الملأ جماعة من النّاس یملئون العین و القلب هیبة، و قیل:

هم أشراف الناس و رؤساؤهم الّذین یرجع إلی قولهم، (العقد): المعاهدة فی أمر بین اثنین، (الفراسة) بالکسر الاسم من قولک تفرّست فیه خیرا، و هی نوعان أحدهما ما یوقعه اللّه فی قلوب أولیائه فیعلمون بعض أحوال النّاس بنوع من الکرامات و إصابة الحدس و الظن و هو ما دلّ علیه ظاهر الحدیث: اتّقوا فراسة المؤمن فانّه ینظر بنور اللّه، و ثانیهما نوع یعلم بالدّلائل و التجارب، (استنام) إلی کذا: سکن إلیه، (تغابیت) عنه: تغافلت عنه.

الاعراب

ممّن لا تبطره: من للتبعیض، بحضرة ملأ: متعلّق بقوله فیجترئ، فیما یأخذ: لفظة ما موصولة و ما بعدها صلتها و العائد محذوف، وراء ذلک، ظرف

ص:255

مستقرّ خبر لیس قدّم علی اسمها و هو شیء، بما ولّوا: یجوز أن تکون ما مصدریّة:

أی بالولایة الّتی ولّوها و العائد محذوف علی أیّ تقدیر، کان فی العامّة: اسم کان مقدر فیه و فی العامّة ظرف مستقرّ خبر له، و أثرا تمیز من قوله علیه السّلام لأحسنهم ألزمته: جزاء قوله علیه السّلام: مهما کان.

المعنی
اشارة

من أهمّ النظامات الرّئیسیة فی الدّول الرّاقیة و المتمدّنة نظام الدیوان و الکتّاب، فقد اهتمّ به الملوک و الرّؤساء من عهد قدیم و تمثّل فی النظام الاسلامی فی عهد النّبی صلّی اللّه علیه و آله فی کتابة آی القرآن، و قد دار حول النّبی فی هذا العصر مع ندرة الکاتب فی الامّة العربیّة الامّیین اثنی عشر کاتبا یوصفون بکتّاب الوحی یرأسهم مولانا أمیر المؤمنین صلوات اللّه علیه، و قد اهتمّ النّبی صلّی اللّه علیه و آله بتوفیر الکتّاب فی الجامعة الإسلامیّة حتّی جعل فداء أسری الحروب الکاتبین تعلیم الکتابة لعشر نفر من المسلمین، و کان علیّ علیه السّلام هو الکاتب المخصوص للنّبی صلّی اللّه علیه و آله یتولّی کتابة العهود و المواثیق بینه و بین النّاس فی مواقف کثیرة علی الأکثر:

منها کتابه عهد الصّلح بین المسلمین و قبائل الیهود الساکنین حول المدینة فی صدر الهجرة، کما فی سیرة ابن هشام «ص 301 ج 1 ط مصر».

قال ابن إسحاق: و کتب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کتابا بین المهاجرین و الأنصار و وادع فیه یهود و عاهدهم و أقرّهم علی دینهم و أموالهم و شرط علیهم و اشترط لهم.

بسم اللّه الرّحمن الرحیم، هذا کتاب من محمّد النبیّ صلّی اللّه علیه و آله بین المؤمنین و المسلمین من قریش و یثرب و من تبعهم «و» فلحق بهم و جاهد معهم إنّهم امّة واحدة من دون النّاس، المهاجرون من قریش علی ربعتهم یتعاقلون بینهم و هم یفدون عانیهم بالمعروف و القسط بین المؤمنین و بنو عوف علی ربعتهم یتعاقلون معاقلهم الاولی و کلّ طائفة تفدی عانیها بالمعروف و القسط بین المؤمنین و بنو ساعدة علی ربعتهم یتعاقلون معاقلهم الاولی و کلّ طائفة منهم تفدی عانیها بالمعروف و القسط بین

ص:256

المؤمنین و بنو النجّار علی ربعتهم - إلی أن قال: و أنّه من تبعنا من یهود فإنّ له النّصر و الأسوة غیر مظلومین و لا متناصرین علیهم - إلخ.

و هو عهد تاریخیّ غزیر اللّفظ و المعنی، و لم یصرّح فی السیرة باسم الکاتب و لکنّ الظاهر أنه علیّ بن أبی طالب علیه السّلام - فتدبّر.

و منها العهد التاریخی المنعقد بینه صلّی اللّه علیه و آله مع قریش فی واقعة الحدیبیّة حیث منع قبائل قریش مکّة عن دخول المسلمین مکّة المکرّمة لأداء العمرة و صدّوهم فی وادی حدیبیّة و عرّضوهم للحرب، فامتنع النبیّ صلّی اللّه علیه و آله عن إثارة حرب فی هذه الواقعة و تردّد بینه و بین قریش عدّة من الرّجال حتّی تمکّن سهیل بن عمرو من عقد صلح بین النبیّ صلّی اللّه علیه و آله مع قریش فی ضمن شروط هامّة ثقیلة علی المسلمین و تولّی علیّ علیه السّلام کتابة هذا العهد، کما فی سیرة ابن هشام «ص 216 ج 2 ط مصر»:

قال: ثمّ دعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله علیّ بن أبی طالب رضوان اللّه علیه فقال: اکتب:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، فقال سهیل: لا أعرف هذا و لکن اکتب باسمک اللّهمّ، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: اکتب باسمک اللّهمّ، فکتبها، ثمّ قال: اکتب هذا ما صالح علیه محمّد رسول اللّه سهیل بن عمرو قال: فقال سهیل: لو شهدت أنّک رسول اللّه لم اقاتلک و لکن اکتب اسمک و اسم أبیک، قال: فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله اکتب هذا ما صالح علیه محمّد بن عبد اللّه سهیل بن عمرو و اصطلحا علی وضع الحرب عن النّاس عشر سنین یأمن فیهنّ النّاس و یکفّ بعضهم عن بعض علی أنّه من أتی محمّدا من قریش بغیر إذن ولیّه ردّه علیهم و من جاء قریشا ممّن مع محمّد لم یردّوه علیه و أنّ بیننا عیبة مکفوفة و أنّه لا إسلال و لا إغلال و أنّه من أحب أن یدخل فی عقد محمّد و عهده دخل فیه و من أحبّ أن یدخل فی عقد قریش و عهدهم دخل فیه فتواثبت خزاعة فقالوا نحن فی عقد محمّد و عهده و تواثبت بنو بکر فقالوا: نحن فی عقد قریش و عهدهم و أنّک ترجع عنّا عامک هذا فلا تدخل علینا مکّة و أنّه إذا کان عام قابل خرجنا عنک فدخلتها بأصحابک فأقمت بها ثلاثا معک سلاح الرّاکب السّیوف فی القرب لا تدخلها بغیرها - إلی أن قال: فی بیان شهود الکتاب:

ص:257

و علیّ بن أبی طالب و کتب و کان هو کاتب الصّحیفة.

و قد بیّن علیه السّلام فی هذا الفصل نظام الدیوان و ألقاب الکتّاب اللائقین الأنجاب و نظّم أمر الدّیوان و الکتّاب فی مباحث قیّمة.

1 - فی شخصیّة الکاتب من الوجهة الأخلاقیّة و رعایة الأمانة و الصداقة و لم یتعرض علیه السّلام لما یلزم فی الکاتب من الوجهة الفنیّة و ما یجب علیه من تعلم الخطّ و تحصیل درجات علمیّة لیتمکّن من الاشتغال بکتابة الدّیوان العالی لأنّه معلوم بالضّرورة لمن یعرّض نفسه لهذا المنصب العالی فشغل الکتابة فی دیوان رسمی یحتاج فی عصرنا هذا إلی شهادة إتمام تحصیلات الدورة المتوسّطة مضافا إلی ما یلزم له من التعلّم الخصوصی لفنّ الکتابة و الفوز بجودة الخطّ.

و قد لخّص الوصف العام للکاتب بقوله علیه السّلام (فولّ علی امورک خیرهم) قال ابن میثم: و تفسیر الخیر هنا هو من کان تقیّا قیّما بما یراد منه من مصالح العمل.

أقول: کأنه غفل عن معنی التّفضیل المصرّح به فی قوله علیه السّلام: خیرهم.

قال فی الشرح المعتزلی:

فصل فی الکتّاب و ما یلزمهم من الاداب

و اعلم أنّ الکاتب الّذی یشیر أمیر المؤمنین علیه السّلام إلیه هو الّذی یسمّی الان فی الاصطلاح العرفی وزیرا، لأنّه صاحب تدبیر حضرة الأمیر، و النّائب عنه فی اموره و إلیه تصل مکتوبات العمّال و عنه تصدر الأجوبة، و إلیه العرض علی الأمیر، و هو المستدرک علی العمّال، و المهیمن علیهم، و هو علی الحقیقة کاتب الکتّاب، و لهذا یسمّونه الکاتب المطلق.

أقول: الوزارة منصب ممتاز عن الکتابة فی عصرنا هذا و أظنّ أنه کان ممتازا فی العصور السابقة، و إن کان الوزیر یشتغل بالکتابة و إنشاء ما یهمّ من الکتب فی بعض الأزمان، و فی بعض الأحیان إلاّ أنّه لا یدلّ علی کون الکاتب هو الوزیر، فقد کان فی عهد هارون و مأمون یصدر التوقیعات الهامّة فی الامور

ص:258

العامّة المرتبطة بدار الخلافة بقلم یحیی بن خالد البرمکی و ابنه جعفر و فضل و لهم مقام الوزارة فی دیوان الخلافة إلاّ أنّه لم یعهد توصیفهم بالکاتب فی کتب السیّر و التواریخ.

قال: و کان یقال للکاتب علی الملک ثلث: رفع الحجاب عنه، و اتهام الوشاة علیه، و إفشاء السرّ لدیه.

2 - فی تقسیم الکتّاب إلی درجات و طبقات:

فمنهم کاتب السرّ، فأوصی فیه بأن یکون أجمع الکتّاب للأخلاق الصّالحة و لا یکون خفیف المزاج فیسوء فیه أثر خلواته مع الوالی و تودیعه أسراره لدیه فیعتریه البطر و الطغیان علی الوالی فیجترئ علیه بإظهار الخلاف و الأنانیّة فی المحضر الحافل بالأشراف و الرّؤساء و الامراء فیهون الوالی بجرأته علیه و یضعف قدره عند الملأ.

و منهم کاتب الدّیوان العام الّذی یرد علیه مکاتبات العمّال و یتکلّف جوابها فیوصی علیه السّلام فیه أن یکون حافظا یقظا لا یسامح فی اصدار جواب هذه الکتب علی وجه الصواب سواء فیما یتعلّق بأخذ الخراج و العوائد أو ما یتعلّق باعطاء الرواتب و المصارف، فیضبط ذلک کلّه لیتمکّن الوالی من النظر فی الواردات و الصّادرات.

و أن یکون فطنا لیقا فی تنظیم موادّ العهود و العقود بین الوالی و غیره من أصناف الرّعایا أو الأجانب، و هذا أمر یحتاج إلی بصیرة فائقة و فطنة وقّادة یقتدر صاحبها إلی تنظیم موادّ المعاهدة محکمة غیر مبهمة بحیث لا یمکن لطرف المعاهدة أن یجعل بعض جملها مبهمة و یفسّرها علی ما یرید کما أنّه یحتاج التخلّص عن المسئولیة تجاه مقررات العهود إلی بصیرة و حسن تعبیر عبّر علیه السّلام بقوله (و لا یعجز عن إطلاق ما عقد علیک).

و اشترط فی الکاتب أن یعرف قدره و یقف عند حدّه فی إعمال النفوذ لدی الوالی و لا یغترّ بصحبته مع الوالی و مجالسته معه لأداء ما یجب علیه من شغله فی إنهاء الرّسائل إلیه و أخذ الإمضاء منه فی جوابها فلا یحسب هذا الحضور و المجالسة

ص:259

الّتی یقتضیها شغله دلالا علی الوالی فیطیر فوق قدره.

ثمّ نبّه علی أنّ انتخاب الکتاب و انتصابهم فی هذا الشّغل الهامّ لا بدّ و أن یکون معتمدا علی اختبار کامل فی صلاحیّتهم و لا یکتفی فی إثبات لیاقتهم بمجرّد الحدس و الفراسة و حسن الظنّ النّاشی عن التظاهر بالإخلاص و تقدیم الخدمة لأنّ الرّجال أهل تصنّع و تظاهر ربّما یغترّ الوالی بهما و هم خلو من الاخلاص فی الباطن.

و بیّن علیه السّلام أنّ الدّلیل علی صلاحیتهم سابقتهم فی تولّی الکتابة للصالحین قبل ذلک مع حسن أثرهم فی نظر العامّة و عرفان أمانتهم عند النّاس.

ثمّ أشار إلی تفنّن أمر الکتابة و وجوهها المختلفة فأمر بأن یجعل لکلّ من الامور رئیسا لائقا من الکتّاب الماهرین فی هذا الفنّ بحیث لا یقهره مشکل ورد علیه و لا یعجز عن الإدارة إذا تکثرت الواردات علیه، و نبّه علی أنّه من الواجب الفحص عن صحّة عمل الکتّاب و عدم الغفلة عنهم فلو غفل عنهم و تضرّر النّاس منهم کان تبعته علی الوالی و هو مسئول عنه.

و نذکر هنا وصیّة صدرت من ابرویز إلی کاتبه نقلا عن الشرح المعتزلی «ص 81 ج 17 ط مصر».

و قال أبرویز لکاتبه: اکتم السّر، و اصدق الحدیث، و اجتهد فی النّصیحة و علیک بالحذر، فانّ لک علیّ أن لا اعجّل علیک حتّی أستأنی لک، و لا أقبل فیک قولا حتّی أستیقن، و لا أطمع فیک أحدا فتغتال، و اعلم أنّک بمنجاة رفعة فلا تحطّها و فی ظلّ مملکة فلا تستزیلنّه، قارب النّاس مجاملة من نفسک، و باعدهم مسامحة عن عدوّک، و اقصد إلی الجمیل ازدراعا لغدک و تنزّه بالعفاف صونا لمروءتک، و تحسّن عندی بما قدرت علیه، احذر لا تسرعنّ الألسنة علیک، و لا تقبحنّ الاحدوثة عنک، و صن نفسک صون الدّرة الصّافیة، و أخلصها خلاص الفضّة البیضاء و عاتبها معاتبة الحذر المشفق، و حصّنها تحصین المدینة المنیعة، لا تدعنّ أن ترفع إلیّ الصغیر فانّه یدلّ علی الکبیر، و لا تکتمنّ عنّی الکبیر فإنّه لیس بشاغل

ص:260

عن الصغیر، هذّب امورک، ثمّ القنی بها، و احکم أمرک، ثمّ راجعنی فیه، و لا تجترئنّ علی فامتعض، و لا تنقبضنّ منّی فأتّهم، و لا تمرضنّ ما تلقانی به و لا تخدجنّه، و إذا أفکرت فلا تعجل، و إذا کتبت فلا تعذر، و لا تستعن بالفضول فإنّها علاوة علی الکفایة، و لا تقصرنّ عن التحقیق فانّها هجنة بالمقالة، و لا تلبّس کلاما بکلام، و لا تبعدن معنی عن معنی، و اکرم لی کتابک عن ثلاث:

خضوع یستخفّه، و انتشار یهجنه، و معان تعقد به، و اجمع الکثیر مما ترید فی القلیل ممّا تقول، و لیکن بسطة کلامک علی کلام السّوقة کبسطة الملک الّذی تحدّثه علی الملوک، فاجعله عالیا کعلوّه، و فائقا کتفوّقه، فانما جماع الکلام کلّه خصال أربع: سؤالک الشیء، و سؤالک عن الشیء، و أمرک بالشیء، و خبرک عن الشیء، فهذه الخصال دعائم المقالات، إن التمس إلیها خامس لم یوجد، و إن نقص منها واحد لم یتمّ، فاذا أمرت فأحکم، و إذا سألت فأوضح، و إذا طلبت فأسمح و إذا أخبرت فحقّق، فانّک إذا فعلت ذلک أخذت بجراثیم القول کلّه، فلم یشتبه علیک واردة، و لم تعجزک صادرة، أثبت فی دواوینک ما أخذت، احص فیها ما أخرجت، و تیقّظ لما تعطی، و تجرّد لما تأخذ، و لا یغلبنّک النسیان عن الاحصاء و لا الاناة عن التقدّم، و لا تخرجنّ وزن قیراط فی غیر حقّ، و لا تعظمنّ إخراج الالوف الکثیرة فی الحقّ، و لیکن ذلک کلّه عن مؤامرتی.

الترجمة

سپس در حال کاتبان آستانت نظر کن و کارهایت را به بهترین آنان بسپار و نامه های محرمانه و حاوی تدبیرات خود را مخصوص کسی کن که:

1 - بیشتر از همه واجد اخلاق شایسته و نیک باشد.

2 - احترام و مقام مخصوص نزد تو او را مست و بیخود نسازد تا در حضور بزرگان و سروران با تو اظهار مخالفت کند و نسبت بتو گستاخی و دلیری کند.

3 - غفلت و مسامحه کاری مایه کوتاه آمدن او از عرض نامه های عمّال تو

ص:261

بر تو و صدور پاسخهای درست آنها نگردد چه در بارۀ آنچه برای تو دریافت می شود و چه در باره آنچه از طرف تو پرداخت می گردد.

4 - عهد نامه ای که برای تو تنظیم میکند سست و شکننده نباشد، و از آزاد کردن تو از قید مقررات عهدنامه ها بوسیله تفسیرهای پذیرفته عاجز نماند.

5 - باندازه خود و حدود مداخله او در کارها نادان و نفهمیده نباشد زیرا کسی که اندازه خود را نداند باندازه و قدر و مرتبه دیگران نادانتر باشد.

سپس باید انتخاب و انتصاب آنان در مقام منیع کاتبان متکی بخوشبینی و دلباختگی و خوش گمانی تو نباشد زیرا مردان زرنگ راه جلب فراست و خوشبینی والیان را بوسیلۀ ظاهر سازی و تظاهر بخوش خدمتی خوب می شناشند، در صورتی که در پس این ظاهر سازی هیچ اخلاص و حقیقتی وجود ندارد و لیکن باید آنها را بوسیله تصدی کارهای مربوطه برای نیکان پیش از خود بیازمائی، و هر کدام نزد عموم مردم خوش سابقه تر و بأمانت داری معروفترند بر گزینی که این خود دلیل است بر این که نسبت به پروردگار خود بکسی که از جانب او متصدّی ولایت و فرمانگزاری شدی خیر اندیشی کردی.

و باید برای هر نوعی از کارهای خود رئیسی برای دفتر مربوطه انتخاب کنی که کارهای مهم او را مقهور و درمانده نسازند و کارهای بسیار او را پریشان نکنند، و باید بدانی هر عیبی در کاتبان تو باشد و مایه زیان گردد تو خود مسئول آنی.

الفصل التاسع من عهده علیه السّلام

اشارة

ثمّ استوص بالتّجّار و ذوی الصّناعات و أوص بهم خیرا، المقیم منهم و المضطرب بماله، و المترفّق ببدنه [بیدیه]، فإنّهم

ص:262

موادّ المنافع، و أسباب المرافق، و جلاّبها من المباعد و المطارح فی برّک و بحرک، و سهلک و جبلک، [و] حیث لا یلتئم النّاس لمواضعها، و لا یجترءون علیها، فإنّهم سلم لا تخاف بائقته، و صلح لا تخشی غائلته، و تفقّد أمورهم بحضرتک و فی حواشی بلادک و اعلم - مع ذلک - أنّ فی کثیر منهم ضیقا فاحشا، و شحّا قبیحا، و احتکارا للمنافع، و تحکّما فی البیاعات، و ذلک باب مضرّة للعامّة، و عیب علی الولاة، فامنع من الاحتکار، فإنّ رسول اللّه - صلّی اللّه علیه و آله - منع منه، و لیکن البیع بیعا سمحا: بموازین عدل، و أسعار لا تجحف بالفریقین من البائع و المبتاع، فمن قارف حکرة بعد نهیک إیّاه فنکّل به، و عاقبه فی غیر إسراف.

اللغة

(المضطرب بماله): التاجر الّذی یدور بماله من بلد إلی بلد للکسب، (جلاّب) جمع جالب، (المطارح) جمع مطرح: الأرض البعیدة، (البائقة):

الدّاهیة، (الغائلة): الشرّ، (حواشی البلاد)، أطرافها، (الشحّ)، البخل مع حرص فهو أشدّ من البخل لأنّ البخل فی المال و هو فی مال و معروف تقول: شحّ یشحّ من باب قتل و فی لغة من باب ضرب و تعب فهو شحیح - مجمع البحرین.

(الاحتکار): حبس المنافع عن النّاس عند الحاجة إلیها، (التحکم فی

ص:263

البیاعات): التطفیف فی الوزن و الزیادة فی السّعر، (السّمحة) بفتح فسکون أی السهلة الّتی لا ضیق فیها و لا حرج و سمح به یسمح بفتحتین سموحا و سماحا و سماحة أی جاد، (قارف): قارف الذّنب و غیره إذا داناه و لا صقه و إن شئت إذا أتاه و فعله - مجمع البحرین.

الاعراب

استوص بالتجّار: مفعوله محذوف: أی أوص نفسک بذلک، أوص بهم خیرا حذف مفعوله: أی أوص عمّا لک، المقیم: بدل أو عطف بیان للضمیر فی بهم و المضطرب عطف علیه، المترفق ببدنه، بیان لقوله ذو الصّناعات، فانّهم سلم: أی اولو سلم فحذف المضاف و اقیم المضاف إلیه مقامه للمبالغة و الضمیر فی بائقته یرجع إلی السلم باعتبار اولی السّلم، و هکذا الکلام فی قوله صلح - إلخ.

فی کثیر منهم ظرف مستقر خبر إن، البیاعات جمع بیاع مصدر بایع أی المبایعات، عیب علی الولاة عطف علی قوله باب مضرّة، بیعا مفعول مطلق نوعی بموازین عدل: جار و مجرور متعلق بقوله بیعا، و أسعار عطف علی قوله موازین، من البائع من بیانیّة.

المعنی

انتقل علیه السّلام بعد تنظیم الحکومة إلی الاجتماع و ما یصلح به أمر الامّة و رکنه التجارة و الصّناعة، و التجارة شغل شریف حثّ علیها فی الشرع الاسلامی لکونها وسیلة لتبادل الحاصلات الأوّلیّة و التولیدات الصّناعیّة، و هذا التبادل رکن الحیاة الاجتماعیّة و نظام الحیویّة المدنیّة، و قد ورد أخبار کثیرة فی مدح التجارة و الترغیب إلیها ففی الخبر أنّه تسعة أعشار الرزق فی التجارة و واحدة فی سائر المکاسب.

قال فی الوسائل فی مقدمات کتاب التجارة: و بإسناده عن روح عن أبی عبد اللّه علیه السّلام

ص:264

قال: تسعة اعشار الرّزق فی التّجارة.

و روی بسنده عن عبد المؤمن الأنصاری عن أبی جعفر علیه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: البرکة عشرة أجزاء: تسعة أعشارها فی التجارة و العشر الباقی فی الجلود. قال الصّدوق: یعنی بالجلود الغنم.

و بإسناده عن علیّ علیه السّلام فی حدیث الأربعمائة قال: تعرّضوا للتجارات فإنّ لکم فیها غنی عمّا فی أیدی النّاس، و إنّ اللّه عزّ و جلّ یحبّ المحترف الأمین المغبون غیر محمود و لا مأجور.

و بإسناده عن محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن محمّد الزعفرانی، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: من طلب التّجارة استغنی عن النّاس، قلت: و إن کان معیلا؟ قال: و إن کان معیلا إنّ تسعة أعشار الرزق فی التجارة.

و بسنده عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: التّجارة تزید فی العقل.

و بالإسناد عن علیّ بن الحکم، عن أسباط بن سالم، قال: دخلت علی أبی عبد اللّه علیه السّلام فسألنا عن عمر بن مسلم ما فعل؟ فقلت: صالح و لکنّه قد ترک التجّارة، فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: عمل الشیطان - ثلاثا - أما علم أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله اشتری عیرا أتت من الشام فاستفضل فیها ما قضی دینه و قسّم فی مراتبه، یقول اللّه عزّ و جلّ «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ » - إلی آخر الایة 37 - النور» یقول القصّاص: إنّ القوم لم یکونوا یتّجرون، کذبوا و لکنّهم لم یکونوا یدعون الصّلاة فی میقاتها و هم أفضل ممّن حضر الصّلاة و لم یتّجر.

و الأخبار فی هذا الموضوع کثیرة مستفیضة، و کفی فی فضل التّجارة أنها کانت شغل النبیّ صلّی اللّه علیه و آله قبل أن یبعث نبیّا، و قد سافر إلی الشّام فی التجارة مع عمّه أبی طالب و هو غلام لم یبلغ الحلم، ثمّ صار عاملا لخدیجة بنت خویلد و سافر إلی الشّام للتجارة مرّة اخری، و قد أعجبت خدیجة أمانته و کفایته فطلبت منه أن یزوّجها.

ص:265

و الظاهر من حدیث أسباط بن سالم الانف الذکر أنه لم یدع الاشتغال بها بعد البعثة و تحمّل أعباء النبوّة، کما یستفاد ذلک من تعییر قریش له بقولهم:

«ما لِهذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعامَ وَ یَمْشِی فِی الْأَسْواقِ » - کما فی الایة 7 من سورة الفرقان».

و قد وصف علیه السّلام التجّار بما لا مزید علیه من خدمتهم فی الاجتماع الانسانی و حمایتهم المدنیة البشریّة فقال:

1 -(و المضطرب بماله) أی من یجعل ماله متاعا یدور به فی البلاد البعیدة یقطع المفاوز و یعرّض نفسه للأخطار لیصل حوائج کلّ بلد إلیه.

2 - فانهم موادّ المنافع و أسباب المرافق.

قد اهتمّ الدّول الراقیة و الشعوب المتقدّمة فی هذه العصور بأمر التّجارة و أدرکوا حقیقة ما أفاده علیه السّلام فی هذه الجملة القصیرة قبل قرون طویلة من أنّ التّجارة موادّ المنافع، و قد أبلغ علیه السّلام فی إفادة ما للتّجارة من الأهمّیة فی أمر الاقتصاد حیث جاء بکلمة الموادّ جمعا مضافا مفیدا للعموم، و بکلمة المنافع جمعا معرّفا باللاّم مفیدا للاستغراق، فأفاد أنّ کلّ مادة لکلّ منفعة مندرج فی أمر التّجارة، فالتّجارة تحتاج إلی ما یتّجر به من الأمتعة و إلی سوق تباع تلک الأمتعة، ثمّ یؤخذ بدلها متاعا آخر و یبدّل بمتاع آخر فیستفاد من هذه المبادلات کلّها أرباحا.

و قد بلغ أهمّیة التّجارة فی هذه القرون المعاصرة إلی حیث صارت محورا للسّیاسة العامّة للدّول العظمی فکانوا یبحثون عن الاراضی الّتی یحصل منها موادّ نافعة کالمعادن الغزیرة من النفط و الذّهب و الفضّة و المحاصیل الزراعیّة التی تصرف فی صناعة النسج و غیرها، ثمّ ینقلونها إلی بلادهم و یصنعون منها أنواع الأمتعة الّتی یحتاج إلیها کلّ شعب من الشّعوب، و یبحثون عن الأسواق الّتی یصرف منها هذه المصنوعات، فصارت هذه المنافع التجاریّة أساسا لسیاسة الدّول و مثارا للحروب الهائلة و مدارا للمعاملة مع الشّعوب، تحیّلت الدّول العظمی فی الحیلولة

ص:266

بین الشّعوب المتأخّرة ذات الموادّ الصالحة للصنعة کالنفط و أنواع المعادن و المحاصیل الزراعیّة المتحوّلة إلی المنسوجات، و بین الرّقی و التقدّم فی أمر الصّنعة و العلم بادارة المکائن الصناعیّة.

و قد ابتلت امّة ایران و شعبها بهذه العرقلة السّیاسیّة و المکیدة الحیّالة منذ قرون و سلّطت علی معادنها و منافعها و أسواقها دول حیّالة عظمی دبّرت تأخّرها فی أمر الصنّاعة منذ قرون، و قد غفلت امّة ایران و شعبها بل الامم الاسلامیة کلّهم من هذه الجملة من کلام مولانا أمیر المؤمنین فی أمر التجّار (فإنّهم موادّ المنافع و أسباب المرافق).

و قد کان التّجارة العالمیّة فی القرون المزدهرة الاسلامیة أیّام الخلفاء العباسیین الاول فی ید المسلمین، فکانوا یجوبون البحار و البراری شرقا و غربا فی جمیع القارّات بوسیلة السّفن الأریاحیّة الخطیرة و یحملون أنواع الأمتعة إلی تلک البلاد البعیدة و الجزر النائیة و یبدّلونها بما فی هذه البلاد و الجزر البحریّة من أنواع المحاصیل و النّقود و یزرعون العقائد الإسلامیّة فی قلوب أهالیها، فنحن نعلم الان فی رسوخ الإسلام إلی بلاد نائیة و قارّات متنائیة کإفریقیا و جزائر أندونوسیا و أبعد منها، و کان المبلّغون الأوّلون للاسلام فی هذه البلاد البعیدة حتّی الصین و الیابان هم تجّار المسلمین الأبطال فی القرون الزاهیة الاسلامیّة، فکانوا یدخلون تلک البلاد و یخالطون أهلها تجّارا سالمین و یحبّبون إلیهم الإسلام بأعمالهم الإسلامیّة النیّرة الجاذبة، فیعمل الإسلام فیهم کجهاز حیّ نشیط یتوسّع و ینمو حتّی بلغ أهل الإسلام فی جمیع الأصقاع ماة ملایین، و هذا أهمّ المنافع التجّاریة الّتی نالها المسلمون فی عصور نشاطهم و تقدّمهم، و هذا أحد الأسرار المخزونة فی قوله علیه السّلام:

فإنّهم موادّ المنافع و أسباب المرافق.

و قد نبّه علیه السّلام إلی أنّ الروابط التجّاریّة تفید الشّعوب و عامّة البشریّة من جهة أنها سبب استقرار السّلم و الصّلح بین أفراد الامّة و بین الشّعوب فقال علیه السّلام (فانهم سلم لا تخاف بائقته و صلح لا تخشی غائلته) فیا لها من جملة ذهبیّة حیّة

ص:267

فی هذه القرون المعاصرة، و فی القرن العشرین العطشان لاستقرار الصّلح العالمی و السّلم العامّ بین الشعوب.

فالرّابطة التجاریة المبنیة علی تبادل المنافع و الحوائج تکون ودّیة و أخویّة دائما و هذا هو أساس الوداد العقلانی الصّادق الثابت فإنّ المتبادلین للحوائج و المنافع یحبّ کلّ منهما الاخر لأنّ حبّ أحدهما للاخر یرجع إلی حبّ الذات الّذی هو الحبّ الثابت للانسان، فانّ الانسان یحبّ ذاته قبل کلّ شیء فحبّه لذاته ذاتیّ و یحبّ کلّ شیء لحبّه بذاته حبّا عرضیّا بواسطة فی الثبوت أو العروض، فالرّابطة التجاریّة سواء کانت بین فردین أو شعبین أو شعوب شتّی رابطة ودّیة سلمیّة نافرة للحرب و التّنازع، فالشعوب المحبّة للسّلام ساعون لبسط التجارة الحرّة الدّاعیة إلی الودّ و التّفاهم المتبادل، فإنّ کلّ أحد یحبّ من یقضی حاجته و ینفعه، و الحبّ الزواجی الّذی هو أساس تزویج ثابت لا بدّ و أن یرجع إلی هذا المعنی و یدرک کلّ من الزّوجین أنّ الاخر یتبادل معه قضاء الحوائج و تبادل المنافع.

و أمّا الحبّ الغریزی القائم بین الامّ و ولدها فلا یصحّ أن یکون مبدءا للمعاهدات و العقود، و هو الّذی یعبر عنه بالعشق فی لسان الأدب و الشّعر، و هو حبّ کاذب خارج عن تحت الارادة و الادارة و أحسن ما عبّر عنه ما نقل عن الشیخ الرّئیس أبو علی بن سینا فی تعریف العشق من أنّه: مرض سوداویّ یزول بالجماع و السّفر و یزید بالفکر و النّظر.

و الشّعوب المحبّة للسّلام فی عالم البشریّة یسعون وراء عقد روابط تجاریّة حرّة مع الشعوب الاخری مبنیّة علی تبادل المنافع و الحوائج و یسعون وراء التّجارة بالتّهاتر أی تبادل الحاجیّات بنوع آخر منها و لا تقیّدون بیوعهم بأخذ النّقود، فالتجارة الحرّة تکون أساسا للسّلم بین الشعوب کما أشار إلیه علیه السّلام بقوله (فإنّهم سلم لا تخاف بائقته و صلح لا تخشی غائلته) و قد فسّر البائقة بالدّاهیة فیفید أنّ التجارة الحرّة لیس فیها دهاء و مکر و قصد سوء من قبیل الاستعمار و التسلّط و صلح لیس ورائه مضرّة و هلاک.

و أمر علیه السّلام بتفقّد أحوال التجار و النظارة علیهم تکمیلا لتوصیته لهم بالخیر

ص:268

و الحمایة لرؤوس أموالهم عن التّلف و السّرقة بأیدی اللّصوص، و هذه توصیة بإقرار الأمن فی البلاد و فی طرق التّجارة بحرا و برّا، و قد التفت الامم الرّاقیة إلی ذلک فاهتمّوا باستقرار الأمن فی البلاد و الطّرق، و فی حفظ رءوس الأموال التجّاریّة عن المکائد و الدسائس المذهبة لها، فقال علیه السّلام:(تفقّد امورهم بحضرتک) أی فی البلد،(و فی حواشی بلادک) أی فی الطّرق و الأماکن البعیدة.

ثمّ نبّه علیه السّلام إلی خطر فی أمر التجارة یتوجّه إلی عامّة النّاس المحتاجین فی معاشهم إلی شراء الأمتعة من الأسواق، و هو خلق الشح و طلب الادّخار و الاستکثار من المال الکامن فی طبع الکثیر من التّجار، فانّه یؤول إلی الاستعمار و التسلّط علی اجور الزراع و العمّال إلی حیث یؤخذون عبیدا و أسری لأصحاب رءوس الأموال فوصفهم بقوله علیه السّلام:(أن فی کثیر منهم):

1 -(ضیقا فاحشا) أی حبّا بالغا فی جلب المنافع و ازدیاد رقم الأموال المختصّة به ربما یبلغ إلی الجنون و لا یقف بالملایین و الملیارات.

2 -(و شحّا قبیحا) یمنع من السّماح علی سائر الأفراد بما یزید علی حاجته بل بما لا یقدر علی حفظه و حصره.

3 -(و احتکارا للمنافع) بلا حدّ و لا حساب حتّی ینقلب إلی جهنّم کلما قیل لها: هل امتلئت؟ یجیب: هل من مزید؟ 4 -(و تحکّما فی البیاعات) أی یؤول ذلک الحرص الجهنّمی إلی تشکیل الشرکات و الانحصارات الجبّارة فیجمعون حوائج النّاس بمکائدهم و قوّة رءوس أموالهم و یبیعونها بأیّ سعر أرادوا و بأیّ شروط خبیثة تحفظ مزید منافعهم و تقهر النّاس و تشدّد سلاسل مطامعهم و مظالمهم علی أکتافهم و استنتج علیه السّلام من ذلک مفسدتین مهلکتین:

الف -(باب مضرّة للعامّة) و أیّ مضرّة أعظم من الأسر الاقتصادی فی أیدی ثعابین رءوس الأموال.

ص:269

ب -(و عیب علی الولاة) و أیّ عیب أشنأ من تسلیم الامّة إلی هذا الأسر المهلک.

فشرّع علیه السّلام لسدّ هذه المفاسد، المنع من الاحتکار للمنافع، فنلفت نظر القراء الکرام إلی أنّ الاحتکار علی وجهین.

1 - احتکار الأجناس و هو موضوع بحث الفقهاء فی باب البیع حیث حکموا بحرمة الاحتکار أو کراهته علی خلاف بین الفقهاء، فقد عدّه المحقق فی المختصر النافع فی المکروهات فقال بعد عدّ جملة منها: و الاحتکار، و قال صاحب الرّیاض فی شرحه: و هو حبس الطّعام، کما عن الجوهری أو مطلق الأقوات یتربّص به الغلاء للنّهی عنه فی المستفیضة.

منها الصّحیح، إیّاک أن تحتکر، المعتبر بوجود فضالة المجمع علی تصحیح روایاته فی سنده فلا یضرّ اشتراک راویه بین الثقة و الضّعیف، و علی تقدیر تعیّنه فقد ادّعی الطّوسی الإجماع علی قبول روایته، و لذا عدّ موثقا و ربّما قیل بوثاقته، و فیه: لا یحتکر الطعّام إلاّ خاطئ، و لذا قیل: یحرم، کما عن المقنع و المرتضی و الحلّی و أحد قولی الحلبیّ و المنتهی و به قال فی المسالک و الرّوضة، و لا یخلو عن قوّة - إلی أن قال: و إنّما یکون الاحتکار الممنوع منه فی خمسة:

الحنطة، و الشّعیر، و التّمر، و الزبیب، و السّمن، علی الأشهر - إلی أن قال:

و قیل: کما عن المبسوط و ابن حمزة أنّه یکون فی الملح أیضا، و قوّاه فی القواعد و المسالک و أفتی به صریحا فی الرّوضة تبعا للمعته، و لعلّه لفحوی الأخبار المتقدّمة لأنّ احتیاج النّاس إلیه أشدّ مع توقف أغلب الماکل علیه - إلی أن قال: و إنّما یتحقّق الکراهة إذا اشتراه و استبقاه لزیادة الثمن مع فقده فی البلد و احتیاج النّاس إلیه و لا یوجد بایع و لا باذل مطلقا غیره، فلو لم یشتره بل کان غلّته لم یکره کما عن النهایة للصّحیح: الحکرة أن یشتری طعاما لیس فی المصر غیره، و نحوه الخبر المتقدّم عن المجالس لکنّه ضعیف السند، و مع ذلک الشرط فیه کالأوّل یحتمل وروده مورد الغالب فالتعمیم أجود، وفاقا للمسالک عملا بالاطلاق و التفاتا

ص:270

إلی مفهوم التّعلیل فی الصّحیح المتقدّم: یکره أن یحتکر و النّاس لیس لهم طعام - إلی أن قال: و یشترط زیادة علی ما مرّ أن یستبقیه فی زمان الرّخص أربعین یوما و فی الغلاء ثلاثة أیّام، فلا حکرة قبل الزمانین فی الموضعین لروایة ضعیفة عن المقاومة لما مرّ و تقییده قاصرة، و یجبر الحاکم المحتکر علی البیع مع الحاجة إجماعا، کما فی ب وقیح و کلام جماعة و هو الحجّة مضافا إلی الخبرین فی أحدهما أنّه مرّ بالمحتکرین فأمر بحکرتهم إلی أن یخرج فی بطون الأسواق و حیث ینطلق الناس إلیها.

و هل یسعّر الحاکم السّعر علیه حینئذ الأصحّ الأشهر لا، مطلقا وفاقا للطّوسی و الرّضی و الحلّی و الشّهید الثانی للأصل و عموم السلطنة فی المال، و خصوص الخبر:

لو قوّمت علیهم، فغضب صلّی اللّه علیه و آله حتّی عرف الغضب من وجهه فقال: أنا أقوّم علیهم إنّما السّعر إلی اللّه تعالی یرفعه إذا شاء و یضعه إذا شاء.

خلافا للمفید و الدّیلمی فیسعّر علیه بما یراه الحاکم من المصلحة لانتفاء فائدة الإجبار لا معه لجواز الاجحاف فی القیمة، و فیه منع انحصار الفائدة فیما ذکره مع اندفاع الاجحاف بما یأتی.

و لا بن حمزة و الفاضل و اللّمعة فالتفصیل بین اجحاف المالک فالثانی، و عدمه فالأوّل، تحصیلا لفائدة الإجبار و دفعا لضرر الاجحاف، و فیهما نظر فقد یحصلان بالأمر بالنزول عن المجحف و هو و إن کان فی معنی التّسعر إلاّ أنه لا ینحصر علی قدر خاصّ.

هذا خلاصة ما ذکره الفقهاء فی باب الاحتکار نقلناه عن الرّیاض مزدوجا شرحه مع متن المختصر النافع للمحقق رحمه اللّه.

2 - احتکار المنافع، کما عبّر فی کلامه علیه السّلام و الظاهر أنّ احتکار المنافع الّتی عنونه علیه السّلام غیر الاحتکار المعنون فی الفقه، و المقصود منه الحرص علی أخذ الأریاح و المنافع من التجارات زائدا عن المقدار المشروع علی الوجه المشروع بحیث یؤدّی هذا الحرص و الولع إلی تشکیل الشّرکات و ضرب الانحصارات الّتی شاع فی هذه العصور

ص:271

و مال إلیه أرباب رءوس الأموال الهامّة فی الشرکات النفطیة و الانحصارات المعدنیة و یدلّ علی ذلک امور:

1 - أنّه علیه السّلام جعل ثمرة الضّیق الفاحش و الشحّ القبیح احتکار المنافع، و الاحتکار المعنون فی الفقه هو احتکار الأجناس و الحبوبات المعیّنة، و الفرق بینهما ظاهر.

2 - أنّه علیه السّلام عطف علی قوله «احتکارا للمنافع» قوله «و تحکّما فی البیاعات» و البیاعات جمع معرّف بالألف و اللاّم یفید العموم، و الاحتکار الفقهی لا ینتج هذا المعنی بل التحکّم فی البیاعات و التسلّط علی الأسواق معنی آخر ناش عن الانحصارات التجاریّة الّتی توجدها أرباب رءوس الأموال.

3 - ما رواه فی الوسائل بسنده عن محمّد بن یعقوب، عن أبی علیّ الأشعری، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن أحمد بن النّضر، عن أبی جعفر الفزاری قال: دعا أبو عبد اللّه علیه السّلام مولی یقال له مصادف فأعطاه ألف دینار و قال له: تجهّز حتّی تخرج إلی مصر فإنّ عیالی قد کثروا، قال: فتجهّز بمتاع و خرج مع التجّار إلی مصر، فلمّا دنوا من مصر استقبلتهم قافلة خارجة من مصر فسألوهم عن المتاع الّذی معهم ما حاله فی المدینة و کان متاع العامّة فأخبروهم أنّه لیس بمصر منه شیء فتحالفوا و تعاقدوا علی أن لا ینقصوا متاعهم من ربح الدینار دینارا، فلمّا قبضوا أموالهم انصرفوا إلی المدینة فدخل مصادف علی أبی عبد اللّه علیه السّلام و معه کیسان کلّ واحد ألف دینار فقال: جعلت فداک هذا رأس المال و هذا الاخر ربح، فقال: إنّ هذا الرّبح کثیر و لکن ما صنعتم فی المتاع؟ فحدّثه کیف صنعوا و تحالفوا، فقال: سبحان اللّه تحلفون علی قوم مسلمین أن لا تبیعوهم إلاّ بربح الدینار دینارا، ثمّ أخذ أحد الکیسین و قال: هذا رأس مالی و لا حاجة لنا فی هذا الرّبح، ثمّ قال: یا مصادف مجالدة السّیوف أهون من طلب الحلال. و قد رواه بسندین آخرین مع اختلاف یسیر.

أقول: یستفاد من هذا الحدیث أنّ التجّار أو جدوا فی معاملتهم مع أهل مصر انحصارا و هم محتاجون علی المتاع فأخذوا منهم مائة فی المائة من الرّبح

ص:272

فلمّا اطلع الإمام علی عملهم لم یتصرّف فی هذا الرّبح لأنّه مأخوذ من أرباب الحاجة إلی المتاع بالتّحالف و إیجاد الانحصار الموضعی، و هذا هو عین ما یستعمله أصحاب الشرکات و الانحصارات فی هذا العصر و هو ما عبّر عنه علیّ علیه السّلام «باحتکار المنافع و التحکّم فی البیاعات» فیستفاد من ذلک کلّه أنّ کبری احتکار المنافع کبری مستقلّة، و مغایرة مع کبری الاحتکار المعنون فی الفقه، و أنّه تشریع علویّ کما أنّ المنع عن الاحتکار فی الطّعام تشریع نبویّ.

فاحتکار المنافع فی مورد تحالف الشرکات و الانحصارات علی أسعار معینة فی الأمتعة فیخرج وضع السّوق عن طبعه المبنیّ علی مجرّد العرضة و التقاضا من دون مداخلة أمر آخر فی ذلک، و حینئذ لا بدّ أن یداخل الحکومة و ینظر فی أمر الأسعار و یعین للأجناس سعرا عادلا یوافق مقدرة الناس المحتاجین إلی هذه الأمتعة و یمنع التجّار الانحصارییّن عن الاجحاف بالناس فی أسعارهم النّاشئة عن أهوائهم و ولعهم بجمع الأموال و الإغارة علی العمّال و الزّراع فی مصّ دمائهم و أخذ اجورهم.

و أمّا الاحتکار الفقهی المبنی علی مجرّد الامتناع عن بیع الأطعمة المدّخرة انتظارا لارتفاع سعره فهو فی مورد لا مداخلة لأرباب رءوس الأموال فی السّوق و کان السّوق علی طبعه العادی و السعر حینئذ ینطبق علی مقتضی تقاضا المبتاعین و مقدار عرضة البایعین و هو السّعر الّذی یلهمه اللّه فی قلوب أهل السّوق فیتوافقون علیه کما فی حدیث الوسائل فی أبواب الاحتکار بسنده عن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام أنه قال: رفع الحدیث إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، أنّه مرّ بالمحتکرین فأمر بحکرتهم أن تخرج إلی بطون الأسواق و حیث تنظر الأبصار إلیها فقیل لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:

لو قوّمت علیهم، فغضب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله حتّی عرف الغضب فی وجهه فقال: أنّا أقوّم علیهم؟ إنّما السّعر إلی اللّه یرفعه إذا شاء و یخفضه إذا شاء.

فقوله علیه السّلام «فامنع من الاحتکار» یرجع إلی المنع عن احتکار المنافع و إیجاد الشرکات الانحصاریّة و تعلیله بأنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله منع الاحتکار یحتمل وجهین:

ص:273

1 - أنه أخذ عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله المنع عن الاحتکار المطلق بحیث یشمل احتکار المنافع و احتکار الأطعمة، فنقله عنه دلیلا علی ما أمر به من المنع عن احتکار المنافع.

2 - أنه ذکر منع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله عن احتکار الأطعمة تنظیرا و بیانا لحکمة التشریع مع أنه لا یحکم و لا یقول إلاّ ما علّمه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله.

و قد تبیّن ممّا ذکرنا أنّ الحقّ فی مسئلة حق تسعیر الحاکم و عدمه، هو التفصیل بین ما إذا کان وضع السّوق طبیعیّا عادیّا منزّها عن مداخلة أرباب رءوس الأموال و أطماعهم فلا یجوز للحاکم تسعیر الطعام أو المتاع الّذی اجبر مالکه علی عرضه للبیع و یرجع فی السّعر إلی طبع السّوق الملهم من طبع العرضة و التقاضا.

و أمّا إذا کان السّوق تحت نفوذ أرباب رءوس المال و مطامعهم و حملوا علیه الانحصارات الرأسمالیّة أو ما بحکمها فلا بدّ للحاکم من تعیین السعر العادل، کما قال علیه السّلام «و لیکن البیع بیعا سمحا بموازین عدل و أسعار لا تجحف بالفریقین من البائع و المبتاع».

الترجمة

سپس در بارۀ بازرگانان و صنعتگران سفارش خواه باش، و در بارۀ آنان بخوبی و رعایت حال سفارش، کن، چه بازرگانان صاحب بنگاه و اقامتگاه در شهر و روستا و چه بازرگانان دوره گرد که سرمایۀ خود را بهمراه خود بهر شهر و دیار می گردانند و آن صنعتگرانی که با دسترنج خود وسیلۀ آسایش دیگران را فراهم می سازند، زیرا آنان مایه های سودهای کلان و وسائل آسایش هم نوعانند و هر کالا را از سرزمینهای دور دست و پرتگاه ها بدست می آورند، از بیابان تو و از دریای تو و از سرزمینهای هموار تو و از کوهستانهایت و از آن جائی که عموم مردم با آنها سرو کاری ندارند و رفت و آمدی نمی کنند و جرئت رفتن بدان سرزمینها را ندارند.

ص:274

زیرا که بازرگانان و صنعتگران مردمی سالمند و از نیرنگ و آهنگ شورش و جنگ آنان بیمی در میان نیست، مردمی صلح دوست و آرامش طلبند و از زیان آنان هراسی در میان نیست.

و باید از حال و وضع آنها بازرسی کنی چه آنکه در کنار تو و در شهر و دیار تو باشند و یا در کناره های دور دست کشور و محور حکمرانی تو.

و بدانکه با این حال بسیاری از آنها بسیار تنگ نظرند و گرفتار بخل و دریغی زشت و زننده و در پی انباشتن سودهای کلانند و تسلط بر انجام همه گونه معاملات و این خود مایۀ زیان عموم رعایا و ننگ و نکوهش بر حکمرانانست، از احتکار غدقن کن، زیرا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از آن غدقن کرده، و باید فروش هر متاع فروشی آزاد و روا و بوسیله ترازوهای درست و نرخهای عادلانه ای باشد که بهیچکدام از طرفین معامله از فروشنده و خریدار ستمی نشود و هر کس پس از غدقن تو دستش باحتکار و انباشتن سود آلوده شد او را شکنجه کن و عقوبت نما و از حدّ مگذران

الفصل العاشر من عهده علیه السّلام

اشارة

ثمّ اللّه اللّه فی الطّبقة السّفلی من الذین لا حیلة لهم من المساکین و المحتاجین و أهل البؤسی و الزّمنی، فإنّ فی هذه الطّبقة قانعا و معترّا، و احفظ للّه ما استحفظک من حقّه فیهم، و اجعل لهم قسما من بیت مالک، و قسما من غلاّت صوافی الإسلام فی کلّ بلد، فإنّ للأقصی منهم مثل الّذی للأدنی، و کلّ قد استرعیت حقّه، فلا [و لا] یشغلنّک عنهم بطر، فإنّک لا تعذر بتضییعک [بتضییع]

ص:275

التّافه لأحکامک الکثیر المهمّ، فلا تشخص همّک عنهم، و لا تصعّر خدّک لهم، و تفقّد أمور من لا یصل إلیک منهم ممّن تقتحمه العیون، و تحقره الرّجال، ففرّغ لأولئک ثقتک من أهل الخشیة و التّواضع، فلیرفع إلیک أمورهم، ثمّ اعمل فیهم بالإعذار إلی اللّه یوم تلقاه، فإنّ هؤلاء من بین الرّعیّة أحوج إلی الإنصاف من غیرهم، و کلّ فأعذر إلی اللّه فی تأدیة حقّه إلیه و تعهّد أهل الیتم و ذوی الرّقّة فی السّنّ ممّن لا حیلة له، و لا ینصب للمسألة نفسه، و ذلک علی الولاة ثقیل «و الحقّ کلّه ثقیل» و قد یخفّفه اللّه علی أقوام طلبوا العاقبة فصبّروا أنفسهم، و وثقوا بصدق موعود اللّه لهم.

اللغة

(البؤسی): هی البؤسی کالنّعمی للنّعیم بمعنی الشدّة، (و الزّمنی): أولو الزّمانة و الفلج، (القانع): الّذی یسئل لحاجته (المعترّ): الّذی یتعرّض للعطاء من غیر سؤال، (الصّوافی) جمع صافیة: أرض الغنیمة، (التافه): الحقیر، (أشخص همّه): رفعه، (تصعیر الخدّ): إمالته کبرا، (تقتحمه): تزدریه، (أعذر فی الأمر): صار ذا عذر فیه.

الاعراب

اللّه مکررا: منصوب علی التّحذیر، من الّذین: من بیانیّة، للّه: اللاّم

ص:276

للاختصاص و تفید الاخلاص، و کلّ: المضاف إلیه محذوف أی کلّهم.

المعنی

قد عبّر علیه السّلام من الطبقة السّابعة بالطّبقة السّفلی نظرا إلی ظاهر حالهم عند النّاس حیث إنّهم عاجزون عن الحیلة و الاکتساب و هم مساکین و محتاجون و المبتلون بالبؤس و الزّمانة و لکن سوّاهم مع سائر النّاس فی الحقوق و أظهر بهم أشدّ العنایة و الاهتمام و قسّمهم إلی ثلاثة أقسام.

1 - القانع، و قد فسّر بمن یسأل لرفع حاجته و یعرض حاجته علی مظانّ قضائه.

2 - المعترّ، و هو السّییء الحال الّذی لا یسأل الحاجة بلسانه و لکن یعرض نفسه فی مظانّ التّرحم و التوجّه إلیه فکان یسأل بلسان الحال.

3 - من اعتزل فی زاویة بیته لا یسأل بلسانه و لا یعرض نفسه علی مظانّ قضاء حوائجه، إمّا لرسوخ العفاف و عزّة النّفس فیه، و إمّا لعدم قدرته علی ذلک کالزّمنی و هم الّذین بیّن حالهم فی قوله علیه السّلام (و تفقّد امور من لا یصل إلیک منهم، ممّن تقتحمه العیون و تحقره الرّجال) و قد وصّی فیهم بامور:

1 - حفظ حقوقهم و العنایة بهم طلبا لمرضاة اللّه و حذرا من نقمته لأنهم لا یقدرون علی الانتقام ممن یهضم حقوقهم.

2 - جعل لهم قسما من بیت المال العام الّذی یجمع فیه الصّدقات الواجبة و المستحبّة و أموال الخراج الحاصل من الأراضی المفتوحة عنوة.

3 - جعل لهم قسما من صوافی الاسلام فی کلّ بلد، قال فی الشّرح المعتزلی:

و هی الأرضون الّتی لم یوجف علیها بخیل و لا رکاب و کانت صافیة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، فلمّا قبض صارت لفقراء المسلمین، و لما یراه الامام من مصالح الاسلام.

4 - أن لا یصیر الزهو بمقام الولایة موجبا لصرف النّظر عنهم و عدم التوجّه إلیهم مغترّا باشتغاله بامور هامّة عامّة، فقال علیه السّلام: أحکام الامور الهامّة الکثیرة لا یصیر

ص:277

کفّارة لصرف النظر عن الامور الواجبة القصیرة.

5 - الاهتمام بهم و عدم العبوس فی وجوههم عند المحاضرة و المصاحبة لاظهار الحاجة.

ثمّ أوصی بالتفقّد عن القسم الثالث المعتزل بوسیلة رجال موثق من أهل الخشیة و التواضع و خصّص طائفتین من العجزة بمزید التّوصیة و الاهتمام.

الف - الأیتام الّذین فقدوا آبائهم و حرموا من محبّة والدهم الّذین یلمسونهم بالعطف و الحنان دائما.

ب - المعمّرون إلی أرذل العمر الّذین أنهکتهم الشیّبة و اسقطت قواهم فلا یقدرون علی انجاز حوائجهم بأنفسهم، و أشار إلی أنّ رعایة هذه الطبقة علی الولاة ثقیل بل الحقّ کلّه ثقیل.

الترجمة

سپس خدا را باش خدا را باش در بارۀ آن طبقۀ زیر دستی که بیچاره و مستمندند چون گدایان و نیازمندان و گرفتاران سختی در زندگی و مردم زمین گیر و از کار افتاده، زیرا در این طبقه حاجت خواهان و ترحم جویانند آنچه را از تو در بارۀ حفظ حق آنان خواسته در نظر دار، و بهره ای از بیت المال برای آنها مقرّر دار، و بهره ای هم از در آمد خالصجات اسلامی در هر شهرستانی باشند، حقّ بیگانه ها و دوردستهای این طبقه همانند حق نزدیکان آنها است، سر مستی مقام و جاه تو را از آنها باز ندارد، زیرا انجام کارهای مهم و فراوان برای تقصیر تو در این کارهای کوچک و لازم عذر پذیرفته نیست، دل از آنان بر مدار و چهره بر آنها گره مساز، از آن دسته این مستمندان که بحضور تو نمی رسند، و مردم بدیدۀ تحقیر بدانها نگاه میکنند بازرسی و تفقّد کن، و برای سرپرستی آنان کسان موثق و مورد اعتمادی که خدا ترس و فروتن باشند بگمار تا وضع آنانرا بتو گزارش دهند.

ص:278

با اینها چنان رفتار کن که در پیشگاه خداوند سبحان هنگام ملاقاتش رو سفید و معذور باشی، زیرا اینان در میان رعیت از دیگران بیشتر نیازمند انصاف و عدلند و در بارۀ هر کدام به درگاه خدا از نظر پرداخت حقش عذرخواه باش، یتیمان و پیران پشت خمیده را که بیچاره اند و نیروی سؤال و در خواست ندارند بازرسی کن این کاریست که برای حکمرانان سنگین است ولی چه باید کرد؟ هر حقّی سنگین است، و خداوند آنرا بر مردمی سبک نماید که عاقبت خوش بخواهند و خود را بسیار شکیبا دارند، و براستی وعده های خداوند بر ایشان اطمینان و عقیده دارند.

الفصل الحادی عشر من عهده علیه السّلام

اشارة

و اجعل لذوی الحاجات منک قسما تفرّغ لهم فیه شخصک، و تجلس لهم مجلسا عامّا فتتواضع فیه للّه الّذی خلقک، و تقعد عنهم جندک و أعوانک من أحراسک و شرطک حتّی یکلّمک متکلّمهم غیر متتعتع، فإنّی سمعت رسول اللّه - صلّی اللّه علیه و آله - یقول فی غیر موطن: (لن تقدّس أمّة لا یؤخذ للضّعیف فیها حقه من القویّ غیر متتعتع) ثمّ احتمل الخرق منهم و العیّ، و نحّ عنهم الضّیق و الأنف، یبسط اللّه علیک بذلک أکناف رحمته، و یوجب لک ثواب طاعته، و أعط ما أعطیت هنیئا و امنع فی إجمال و إعذار. ثمّ أمور من أمورک لا بدّ لک من مباشرتها: منها إجابة

ص:279

عمّالک بما یعیا عنه کتّابک، و منها إصدار حاجات النّاس عند [یوم] ورودها علیک بما تحرج به صدور أعوانک، و أمض لکلّ یوم عمله، فإنّ لکلّ یوم ما فیه، و اجعل لنفسک فیما بینک و بین اللّه أفضل تلک المواقیت، و أجزل تلک الأقسام و إن کانت کلّها للّه إذا صلحت فیها النّیّة، و سلمت منها الرّعیّة. و لیکن فی خاصّة ما تخلص به للّه دینک إقامة فرائضه الّتی هی له خاصّة، فأعط اللّه من بدنک فی لیلک و نهارک، و وفّ ما تقرّبت به إلی اللّه من ذلک کاملا غیر مثلوم و لا منقوص بالغا من بدنک ما بلغ، و إذا قمت فی صلاتک للنّاس فلا تکوننّ منفّرا و لا مضیّعا، فإنّ فی النّاس من به العلّة و له الحاجة، و قد سألت رسول اللّه - صلّی اللّه علیه و آله - حین وجّهنی إلی الیمن کیف أصلّی بهم؟ فقال: «: صلّ بهم کصلاة أضعفهم، و کن بالمؤمنین رحیما».

اللغة

(الحرس): حرس السّلطان و هم الحرّاس الواحد حرسی و الحرس اسم مفرد بمعنی الحرّاس کالخدّام و الخدم، (الشرط): قوم من أعوان الحکومة یعلمون أنفسهم بعلامات الخدمة یعرفون بها، (التعتعة) فی الکلام: التردّد فیه

ص:280

من حصر أو عیّ (الخرق): ضدّ الرّفق، (عیّ): یقال: عیی من باب تعب عجز عنه و لم یهتد لوجه مراده، العیّ بکسر العین و تشدید الیاء: التحیّر فی الکلام، (الأنف): الانفة و هی خصلة تلازم الکبر، (الأکناف): الجوانب، (إجمال):

فی الرّفق، (یعیا): یعجز (مثلوم): ما فیه خلل.

الاعراب

مجلسا: مصدر میمیّ فیکون مفعولا مطلقا أو اسم مکان فیکون مفعولا فیه، من أحراسک: لفظة من بیانیّة، غیر متتعتع حال، یبسط اللّه: مجزوم فی جواب الأمر، ما اعطیت، لفظة ما مصدریّة زمانیّة أو موصولة و العائد محذوف، هنیئا: تمیز رافع للابهام عن النسبة، فی إجمال: لفظة فی للظرفیّة المجازیّة، امور من امورک مبتدأ لخبر مقدّم محذوف أی هنا امور من امورک، و لذا صحّ الابتداء بالنکرة ما فیه: فیه ظرف مستقر صفة أو صلة لما، إقامة فرائضه: اسم و لیکن اخر عن الخبر، و هو جملة ظرفیّة.

المعنی

بعد ما فرغ علیه السّلام من تشریح النّظام العام و تقریر القوانین لتشکیلات الدّولة و تنظیم أمر طبقات الامّة، توجّه إلی بیان ما یرتبط بالوالی نفسه و بیّنه فی شعب ثلاث:

الاولی: ما یلزم علی الوالی بالنسبة إلی عموم من یرجع إلیه فی حاجة و یشکو إلیه فی مظلمة و وصّاه بأن یعین وقتا من أوقاته لإجابة المراجعین إلیه و شرط علیه:

1 - أن یجلس لهم فی مکان بلا مانع یصلون إلیه و یأذن للعموم من ذوی الحاجات فی الدخول علیه.

2 - أن یتلقّاهم بتواضع و حسن خلق مستبشرا برجوعهم إلیه فی حوائجهم.

ص:281

3 - أن یمنع جنده و أعوانه من التعرّض لهم و ینحّی الحرس و الشّرط الّذین یرعب النّاس منهم عن هذه الجلسة لیقدر ذوو الحاجة من بیان مقاصدهم و شرح ماربهم و مظالمهم بلا رعب و خوف و حصر فی الکلام.

4 - أن یتحمّل من السّوقة و البدویّین خشونة آدابهم و کلامهم العاری عن کلّ ملاحة و أدب.

5 - أن لا یضیّق علیهم فی مجلسه و لا یفرض علیهم آدابا یصعب مراعاتها و لا یلقاهم بالکبر و أبهّة الولایة و الرّیاسة.

6 - أنه إن کان حاجاتهم معقولة و مستجابة فاعطاهم ما طلبوا لم یقرن عطائه بالمنّ و الأذی و الخشونة و التأمّر حتّی یکون هنیئا و إن لم یقدر علی إجابة ما طلبوا یردّهم ردّا رفیقا جمیلا و یعتذر عنهم فی عدم إمکان إجابة طلبتهم.

الثانی: ما یلزم علیه فیما بینه و بین أعوانه و عمّاله المخصوصین به من الکتّاب و الخدمة کما یلی:

1 - یجیب عمّاله و کتّابه فی حلّ ما عجزوا عنه من المشاکل الهامّة.

2 - یتولّی بنفسه اصدار الحوائج الّتی عرضت علی أعوانه و یصعب علیهم انفاذها لما یعرض علیهم من التّردید فی تطبیق القوانین أو الخوف ممّا یترتّب علی انفاذها من نواح شتّی.

3 - أن لا یتأخّر أیّ عمل عن یومه المقرّر و یتسامح فی إمضاء الامور فی أوقاتها المقرّرة.

الثالث: ما یلزم علیه فیما بینه و بین اللّه فوصّاه بأنّ الولایة بما فیها من المشاغل و المشاکل لا تحول بینه و بین ربّه و أداء ما یجب علیه من العبادة و التوجّه إلی اللّه فقال علیه السّلام:

اجعل أفضل أوقاتک و أجزل أقسام عمرک بینک و بین اللّه فی التوجّه إلیه و التضرّع و الدعاء لدیه و إن کان کلّ عمل من أعمالک عبادة للّه مع النیّة الصالحة و إصلاح حال الرّعیة.

ص:282

و أمره باقامة الفرائض المخصوصة، و إن کانت شاقة و متعبة لبدنه کالصّوم فی الأیّام الحارّة و الصّلاة بمالها من المقدّمات فی شدّة البرد و فی الفیافی و الأسفار الطائلة بحیث لا یقع خلل فیما یؤدّیه من الأعمال و لا منقصة فیه من التّسامح و الإهمال.

قال فی الشّرح المعتزلی فی بیان قوله:(کاملا غیر مثلوم) أی لا یحملنّک شغل السّلطان علی أن تختصر الصّلاة اختصارا، بل صلّها بفرائضها و سننها و شعائرها فی نهارک و لیلک و إن أتعبک ذلک و نال من بدنک و قوّتک.

أقول: الظاهر أنّ المقصود من قوله (غیر مثلوم) هو النّهی عن الاخلال بواجب فی العبادة من شرط أو جزء بحیث یوجب البطلان و المقصود من قوله (غیر منقوص) النهی عن النقصان الغیر المبطل کالاختصار و التّعجیل فی الأداء أو التأخیر من وقت الفضیلة.

قال ابن میثم: الثامن أن یعطی اللّه من بدنه فی لیله و نهاره: أی طاعة و عبادة فحذف المفعول الثانی للعلم به و القرینة کون اللّیل و النّهار محلّین للأفعال و القرینة ذکر البدن.

أقول: لا یخلو کلامه من تکلّف و الظاهر أنّ قوله علیه السّلام(من بدنک) ظرف مستقر مفعول ثان لقوله(فأعط)کما تقول أعط زیدا من البرّ، و الجملة کنایة عن ریاضة بدنیّة فی العبادة بحیث یصرف فیها جزء من البدن و قواه.

ثمّ استدرک من ذلک صلاته بالنّاس فی الجماعة فأمره برعایة حال المأمومین و أدائها علی وجه لا یشقّ علی المعلولین و لا یضرّ بحوائج العمّال و المحترفین فتصیر الصّلاة فی الجماعة منفورة عندهم و لکن لا یؤدّیها علی وجه یخلّ بواجباتها و آدابها المرعیّة بحیث یکون مضیّعا لأعمالها أو وقتها.

و نختم شرح هذا الفصل بذکر قصّتین مناسبتین للمقام:

الاولی: حکی أنه استأذن بعض أعوان فتح علی شاه من المحقّق القمّی المعاصر له و هو مرجع و مفت للشیعة فی أیّامه و معتمد لدیه فی إفطار الشّاه صومه لطول

ص:283

النهار و شدّة الحرّ معلّلا بأنّ الصّوم یؤثر فی حاله و یورث فیه الغضب الشّدید و خصوصا فی أوان العصر فربّما یحکم علی المتّهمین بالعقوبة قبل التحقیق عن إثباته جرمه، أو علی المجرمین بتشدید العقوبة إلی أن یصل بالقتل و الفتک بما یخرج عن حدّ العدالة، فأجاب رحمه اللّه تعالی: بأنّ الشّاه یصوم و لا یغضب حتّی یرتکب الخلاف و الظلم.

الثانیة: ما ذکره الشارح المعتزلی فی شرحه «ص 87 ج 17 ط مصر» قال: کان بعض الأکاسرة یجلس للمظالم بنفسه، و لا یثق إلی غیره، و یقعد بحیث یسمع الصّوت، فإذا سمعه أدخل المتظلّم، فاصیب بصمم فی سمعه، فنادی منادیه: أنّ الملک یقول: أیّها الرّعیّة إنی إن أصبت بصمم فی سمعی فلم أصب فی بصری، کلّ ذی ظلامة فلیلبس ثوبا أحمر، و جلس لهم فی مستشرف له.

الترجمة

برای مراجعان شخص خودت که بتو نیازی دارند وقتی مقرر دار که شخص خودت بدانها رسیدگی کنی و در مجلس عمومی همه را بار دهی، و در آن متواضع باشی برای خدائی که تو را آفریده بشرائط زیر:

لشکریان و یاوران خود را از قبیل گارد مخصوص پاسبانی و پاسبانان شهربانی خود را از مراجعان بر کنار سازی تا هر کس بی لکنت زبان با تو سخن خود را در میان گذارد، زیرا من از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شنیدم که در چند جا فرمود: «مقدّس و پاک نباشند امّتی که در میان آنها حق ناتوان از توانا بی لکنت زبان گرفته نشود».

سپس بد برخوردی و کند زبانی آنانرا بر خود هموار کن و فشار و تکبّر فرمانروائی خود را از آنان دور دار تا خداوند بدین وسیله رحمت همه جانبه خود را بروی تو بگشاید و پاداش طاعتش را بتو ارزانی دارد هر چه بهر کس می دهی بی منّت باشد تا بر او گوارا بود و اگر از انجام درخواست کسی دریغ کردی با زبان خوش و معذرت او را روانه ساز.

ص:284

سپس تو را کارهائیست که بناچار خوبست باید انجام دهی:

از آن جمله پذیرفتن مراجعه کارمندان تو است در آنچه دفتر داران تو از انجام آن درمانند.

از آن جمله پاسخ گوئی به نیازمندیهای مردم است که بتو مراجعه می شود در صورتی که یاوران تو از پاسخ بدانها دچار نگرانی شوند.

کار هر روزی را در همان روز انجام بده و به فردا میفکن، زیرا برای هر روزی است کارهای مربوط بدان روز.

برای خود میان خود و خدای تعالی بهترین أوقات و شایان ترین قسمت عمر خود را مقرّر دار و گر چه همه اوقات تو برای خدا مصرف می شود و عبادت محسوبست در صورتی که نیت پاک باشد و کار رعیّت درست شود، و باید در خصوص آنچه با خلاصمندی در کار دین خود برای خدا انجام می دهی، انجام واجباتی که بر تو است و مخصوص خدا است منظور داری، از تن خود بخدا بده، در شب خویش و در روز خویش آنچه برای تقرّب بخدای سبحان میکنی (از نماز و روزه و غیره) کامل انجام بده بطوری که خللی در آن نباشد و کاستی نداشته باشد، بگزار هر چه بیشتر به تنت رنج عبادت رسد.

ولی هر گاه برای مردم نماز میخوانی و جماعت در پشت سر داری نباید باندازه ای طول بدهی که مایۀ نفرت مردم از نماز جماعت شود و نه چنان کوتاه آئی که مایۀ تضییع نماز گردد، مردمی که پشت سر تو نماز می خوانند برخی دچار بیماری و گرفتاری و حاجت هستند.

من خود از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله هنگامی که برای سرپرستی مسلمانان بسوی یمنم گسیل داشت پرسیدم که: چگونه برای مردم نماز جماعت بخوانم؟ در پاسخ فرمود: مانند نماز ناتوان ترین آنها و نسبت بمؤمنان مهربان باش.

ص:285

الفصل الثانی عشر من عهده علیه السّلام

اشارة

[و] أمّا بعد [هذا] فلا تطوّلنّ احتجابک عن رعیّتک، فإنّ احتجاب الولاة عن الرّعیّة شعبة من الضّیق، و قلّة علم بالامور، و الاحتجاب منهم یقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه فیصغر عندهم الکبیر، و یعظم الصّغیر، و یقبح الحسن، و یحسن القبیح، و یشاب الحقّ بالباطل، و إنّما الوالی بشر لا یعرف ما تواری عنه النّاس به من الأمور، و لیست علی الحقّ سمات تعرف بها ضروب الصّدق من الکذب، و إنّما أنت أحد رجلین: إمّا امرؤ سخت نفسک بالبذل فی الحقّ ففیم احتجابک من واجب حق تعطیه؟ أو فعل کریم تسدیه؟ أو مبتلی بالمنع؟ فما أسرع کفّ النّاس عن مسألتک إذا أیسوا من بذلک، مع أنّ أکثر حاجات النّاس إلیک ممّا لا مئونة فیه علیک، من شکاة مظلمة أو طلب إنصاف فی معاملة.

اللغة

(الشّوب) بالفتح: الخلط یقال: شابه شوبا من باب قال خلطه، (الوری):

ما تواری عنک و استتر، (سمات): جمع سمة کعدة و أصلها و سم و هی العلامات، (ضروب): أنواع، (سخت) من سخا یسخو: جادت، (الأسداء): الاعطاء.

ص:286

المعنی

قد یتّخذ الوالی حاجبا علی بابه یمنع عن ورود النّاس إلیه إلاّ مع الاذن، و قد یحتجب عن النّاس أی یکفّ نفسه عن الاختلاط بهم فیقطع عنه أخبارهم و أحوالهم، و قد سعی الاسلام فی رفع الحجاب بین الوالی و الرّعیّة إلی النّهایة، فکان النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله یختلط مع النّاس کأحدهم فیجتمعون حوله للصّلاة فی کلّ یوم خمس مرّات و لاستماع آی القرآن و الوعظ و عرض الحوائج فی أیّ وقت حتّی یهجمون علی أبواب دور نسائه و یدخلونها من دون استیذان.

فنزلت الایة «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاّ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلی طَعامٍ غَیْرَ ناظِرِینَ إِناهُ وَ لکِنْ إِذا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ إِنَّ ذلِکُمْ کانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنْکُمْ وَ اللّهُ لا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ » 53 - الأحزاب.

و قد کانوا یصیحون علیه من وراء الباب و یستحضرونه حتّی نزلت الایة 4 و 5 الحجرات «إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتّی تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ ».

و لکن ورد الحجاب فی الحکومة الاسلامیّة فی أیّام عمر، قال الشارح المعتزلی «ص 91 ج 17 ط مصر» حضر باب عمر جماعة من الأشراف منهم سهیل بن عمرو و عیینة بن حصن و الأقرع بن حابس فحجبوا، ثمّ خرج الاذن فنادی، أین عمّار أین سلمان، أین صهیب و أدخلهم فتمعرت وجوه القوم - تغیّرت غیظا و حنقا - فقال سهیل ابن عمرو: لم تتمعّر وجوهکم، دعوا و دعینا، فأسرعوا و أبطأنا و لئن حسدتموهم علی باب عمر الیوم لأنتم غدا لهم أحسد.

و اشتدّ الحجاب فی أیّام بنی امیّة فکان المراجعون یحجبون وراء الباب شهورا و سنة، قال الشارح المعتزلی «ص 93 ج 17 ط مصر» أقام عبد العزیز بن زرارة الکلابی علی باب معاویة سنة فی شملة من صوف لا یؤذن له.

ص:287

و الظاهر أنّ موضوع کلامه علیه السّلام هذا لیس الحجاب بهذا المعنی، بل المقصود النّهی عن غیبة الوالی من بین النّاس و عدم الاختلاط معهم بحیث یعرف أحوالهم و أخبارهم فانتهز خواصّه هذه الفرصة فیموّهون علیه الحقائق، کما یریدون و یعرضون علیه الامور بخلاف ما هی علیه فیستصغر عنده الکبیر و بالعکس و یقبح باضلالهم عنده الحسن و بالعکس و لا یتمیّز عنده الحقّ من الباطل قال علیه السّلام «إنّما الوالی بشر» لا یعلم الغیب و ما یخفیه عنه ذو و الأغراض و لیست للحقّ علائم محسوسة لیعلم الصّدق من الکذب.

ثمّ ردّ علیه السّلام عذر الوالی فی الاحتجاب من هجوم النّاس علیه و طلب الجوائز منه فقال: إن کان الوالی جوادا یبذل فی الحق فلا وجه لاحتجابه، و إن کان أهل المنع من العطاء فاذا لم یبذل للطّالبین أیسوا منه فلا یطلبون.

و نختم شرح هذا الفصل بنقل ما حکاه الشارح المعتزلی من وصایا أبرویز لحاجبه قال:

و قال أبرویز لحاجبه: لا تضعنّ شریفا بصعوبة حجاب، و لا ترفعنّ وضیعا بسهولته ضع الرّجال مواضع أخطارهم فمن کان قدیما شرفه ثمّ ازدرعه «اثبته» و لم یهدمه بعد آبائه فقدّمه علی شرفه الأوّل، و حسن رأیه الاخر، و من کان له شرف متقدّم و لم یصن ذلک حیاطة له، و لم یزدرعه تثمیر المغارسة، فألحق بابائه من رفعة حاله ما یقتضیه سابق شرفهم، و ألحق به فی خاصّته ما ألحق بنفسه، و لا تأذن له إلاّ دبریّا و إلاّ سرارا، و لا تلحقه بطبقة الأوّلین، و إذا ورد کتاب عامل من عمّالی فلا تحبسه عنّی طرفة عین إلاّ أن أکون علی حال لا تستطیع الوصول إلیّ فیها، و إذا أتاک من یدّعی النّصیحة لنا فاکتبها سرّا، ثمّ أخدلها بعد أن تستأذن له، حتّی إذا کان منّی بحیث أراه فادفع إلیّ کتابه فان أحمدت قبلت و إن کرهت رفضت، و إن أتاک عالم مشتهر بالعلم و الفضل یستأذن، فأذن له، فإنّ العلم شریف و شریف صاحبه، و لا تحجبنّ عنّی أحدا من أفناء النّاس إذا أخذت مجلسی مجلس العامّة، فإنّ الملک لا یحجب إلاّ عن ثلاث: عیّ یکره

ص:288

أن یطّلع علیه منه، أو بخل یکره أن یدخل علیه من یسأله، أو ریبة هو مصر علیها فیشفق من إبدائها و وقوف الناس علیها، و لا بدّ أن یحیطوا بها علما، و إن اجتهد فی سترها.

الترجمة

پس از همۀ اینها خود را مدتی طولانی از نظر رعیت محجوب بدار، زیرا پرده گیری کار گزاران از رعایا یک نوع فشار بر آنها است و کم اطلاعی از کارها پرده گیری از رعیت مانع از دانستن حقایق است و بزرگ را در نظر کار گزار خرد جلوه می دهد و خرد را بزرگ، و زیبا را زشت جلوه می دهد، و زشت را زیبا، و حق و باطل را بهم می آمیزد، همانا کارگزار و حکمران یک آدمی است و آنچه را مردم از او نهان دارند نخواهد دانست، حق را نشانه های آشکار و دیدنی نیست تا درست و نادرست بوسیلۀ آنها شناخته شوند، همانا تو که حکمرانی یکی از دو کس خواهی بود:

یا مردی دست باز و با سخاوتی در راه حق، چرا پشت پرده می روی برای پرداخت حقی که باید بدهی یا کار خوبی که باید بکنی.

یا مردی هستی گرفتار بخل و تنگ نظر در این صورت هم مردم چه زود از حاجت خواستن از تو صرف نظر کنند وقتی تو را بیازمایند از تو نومید گردند، با این که بیشتر حوائج مراجعان بتو خرجی ندارد، از قبیل شکایت از مظلمه ای یا در خواست انصاف و عدالت در معامله و داد ستدی.

الفصل الثالث عشر من عهده علیه السّلام

اشارة

ثمّ إنّ للوالی خاصّة و بطانة فیهم استئثار و تطاول، و قلّة إنصاف فی معاملة، فاحسم مادّة أولئک بقطع أسباب تلک الأحوال

ص:289

و لا تقطعنّ لأحد من حاشیتک و حامّتک قطیعة، و لا یطمعنّ منک فی اعتقاد عقدة تضرّ بمن یلیها من النّاس فی شرب أو عمل مشترک، یحملون مئونته علی غیرهم، فیکون مهنأ ذلک لهم دونک، و عیبه علیک فی الدّنیا و الاخرة.

و ألزم الحقّ من لزمه من القریب و البعید، و کن فی ذلک صابرا محتسبا، واقعا ذلک من قرابتک و خاصّتک حیث وقع، و ابتغ عاقبته بما یثقل علیک منه، فإنّ مغبّة ذلک محمودة.

و إن ظنّت الرّعیّة بک حیفا فأصحر لهم بعذرک، و اعدل عنک ظنونهم بإصحارک، فإنّ فی ذلک ریاضة منک لنفسک، و رفقا برعیّتک، و إعذارا تبلغ به حاجتک من تقویمهم علی الحقّ.

اللغة

(بطانة) الرّجل: دخلاؤه و أهل سرّه ممن یسکن إلیهم و یثق بمودّتهم، (الاستئثار): طلب المنافع لنفسه خاصّة، (التطاول): و أطال الرّجل علی الشیء مثل أشرف و زنا و معنی و تطاول علا و ارتفع، (الحسم): قطع الدّم بالکی و حسمه حسما من باب ضرب: قطعه، (الحامّة): القرابة، (القطیعة): محال ببغداد أقطعها المنصور أناسا من أعیان دولته لیعمّروها و یسکنوها، و منه حدثنی شیخ من أهل قطیعة الرّبیع، و أقطعته قطیعة أی طائفة من أرض الخراج و الأقطاع إعطاء الإمام قطعة من الأرض و غیرها و یکون تملیکا و غیر تملیک - مجمع البحرین -.

(العقدة): الضّیعة، و العقدة أیضا: المکان الکثیر الشّجر و النّخل اعتقد،

ص:290

الضیعة: اقتناها، (المهنا): مصدر هنأته کذا (المغبة): العاقبة، (الحیف):

الظلم و الجور، (و أصحرت) بکذا أی کشفته، مأخوذ من الاصحار، و هو الخروج إلی الصحراء.

الاعراب

استئثار: مبتدأ لقوله فیهم و هو ظرف مستقر قدّم علی المبتدأ لکونه نکرة، بقطع: الباء للسّببیه، لا یطمعن: فاعله مستتر فیه راجع إلی قوله أحد، یحملون مئونته: جملة حالیة، واقعا حال من قوله ذلک، بما: الباء بمعنی مع، بک حیفا الجار و المجرور ظرف مستقرّ مفعول ثان لقوله: ظنّت قدم علی حیفا و هو المفعول الأوّل لکونه ظرفا، فأصحر: ضمن معنی صرّح فعدی بالباء، من تقویمهم لفظة من للتّعلیل.

المعنی

من أصعب نواحی العدالة للولاة و الحکّام و السّلاطین و الزّعماء العدالة فی خصوص الأولیاء، و الأحبّاء و الأقرباء و الأرحام من حیث منعهم عن الظلم بالرّعیّة اعتمادا علی تقرّبهم بالحاکم و من بیده الأمر و النّهی، و قد اهتمّ النبیّ صلّی اللّه علیه و آله فی ذلک فحرّم الصّدقات علی ذوی قرباه لئلاّ یشترکوا مع النّاس فی بیت المال فیأخذون أکثر من حقّهم، و منع بنی عبد المطّلب من تصدّی العمل فی جمع الصّدقات لئلاّ یختلسوا منها شیئا بتزلّفهم إلی النبیّ صلّی اللّه علیه و آله.

ففی الوسائل بسنده عن محمّد بن یعقوب، عن أحمد بن إدریس، عن محمّد بن عبد الجبّار، و عن محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان جمیعا عن صفوان بن یحیی، عن عیص بن القاسم، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: إنّ اناسا من بنی هاشم أتوا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فسألوه أن یستعملهم علی صدقات المواشی و قالوا یکون لنا هذا السّهم الّذی جعل اللّه عزّ و جلّ للعاملین علیها فنحن أولی به، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: یا بنی عبد المطّلب [یا بنی هاشم - خ ب] إنّ الصّدقة لا تحلّ لی و لا لکم

ص:291

و لکنّی قد وعدت الشّفاعة - إلی أن قال: أ ترونی مؤثرا علیکم غیرکم؟ و قد حفظ علی هذه السیرة النبویّة المقدّسة فی صدر الأسلام شیئا ما حتّی وصلت النوبة إلی عثمان فحکّم ذوی قرابته من بنی امیّة علی رقاب المسلمین و سلّطهم علی أموالهم فکان یعطی العطایا الجزیلة لهم من بیت مال المسلمین و یقطع الأقطاع لهم من أراضی المسلمین و هتک حجاب العدل فأقطع مروان بن الحکم من فدک الّتی أخذها أبو بکر من فاطمة علیها السّلام بحجّة مختلفة من أنه فیء لجمیع المسلمین و صدقة مرجوعة إلیهم، ثمّ شاع أمر الأقطاع فی حکّام الجور إلی أنّ المنصور العبّاسی أعطی جمعا من بطانته قطایع من أراضی بغداد أکثرهم حظّا من ذلک الربیع الحاجب المتهالک فی خدمته و الفاتک بأعدائه و أهل ریبته کائنا من کان حتّی بالنسبة إلی الأئمّة المعصومین علیهم السّلام.

و قد أکثر حکّام بنی امیّة أیّام إمارتهم من أقطاع القطائع و غصب أراضی المسلمین إلی حیث ملاؤا صدور المسلمین غیظا و کرها علی حکومتهم فخاف عمر ابن عبد العزیز من ثورة تدکّ عرشهم فعزم بحزمه الفائق علی سدّ هذا الخلل و تصدّی لردّ المظالم بکلّ صرامة و صراحة.

قال الشارح المعتزلی «ص 98 ج 17 ط مصر»: ردّ عمر بن عبد العزیز المظالم الّتی احتقبها بنو مروان فابغضوه و ذمّوه، و قیل: إنّهم سمّوه فمات و فی «ص 99»:

روی جویریة بن أسماء، عن إسماعیل بن أبی حکیم، قال: کنّا عند عمر بن عبد العزیز، فلمّا تفرّقنا نادی منادیه، الصّلاة جامعة، فجئت إلی المسجد، فإذا عمر علی المنبر، فحمد اللّه و أثنی علیه، ثمّ قال: أمّا بعد، فإنّ هؤلاء - یعنی خلفاء بنی امیّة قبله - قد کانوا أعطوا عطایا ما کان ینبغی لنا أن نأخذها منهم، و ما کان ینبغی لهم أن یعطوناها، و إنّی قد رأیت الان أنّه لیس علیّ فی ذلک دون اللّه حسیب، و قد بدأت بنفسی و الأقربین من أهل بیتی، إقرء یا مزاحم.

فجعل مزاحم یقرأ کتابا فیه الأقطاعات بالضّیاع و النّواحی، ثمّ یأخذه عمر فیقصّه بالجلم «المقصّ» لم یزل کذلک حتّی نودی بالظهر.

ص:292

و روی الأوزاعیّ، أیضا، قال: قال عمر بن عبد العزیز یوما، و قد بلغه عن بنی امیّة کلام أغضبه: إنّ للّه فی بنی امیّة یوما - أو قال: ذبحا - و أیم اللّه لئن کان ذلک الذبح - أو قال: ذلک الیوم - علی یدی لأعذرنّ اللّه فیهم، قال: فلما بلغهم ذلک کفّوا، و کانوا یعلمون صرامته، و أنّه إذا وقع فی أمر مضی فیه.

أقول: و من هذه الرّوایة یعلم عمق سیاسة عمر بن عبد العزیز و حزمه و أنه تفرّس أنّ مظالم بنی امیّة تؤدی إلی ثورة عامّة علیهم تستأصلهم، فصار بصدد العلاج من نواح کثیرة:

منها - یردّ الظّلامات و الأقطاع ما أمکنه.

منها - التحبّب إلی أهل بیت النّبی صلّی اللّه علیه و آله حتّی ردّ فدک إلیهم خلافا لسنّة أبی بکر الغاصبة و إلغاء سبّ و لعن علیّ علیه السّلام من خطبة صلاة الجمعة الّذی سنّها و أمر بها معاویة.

و روی عمر بن علیّ بن مقدّم، قال: قال ابن صغیر لسلیمان بن عبد الملک لمزاحم: إنّ لی حاجة إلی أمیر المؤمنین عمر، قال: فاستأذنت له، فأدخله، فقال: یا أمیر المؤمنین لم أخذت قطیعتی؟ قال: معاذ اللّه أن آخذ قطیعة ثبتت فی الإسلام، قال: فهذا کتابی بها - و أخرج کتابا من کمّه - فقرأه عمر و قال: لمن کانت هذه الأرض؟ قال: کانت للمسلمین، قال: فالمسلمون أولی بها، قال:

فاردد إلیّ کتابی، قال: إنّک لو لم تأتنی به لم أسألکه، فاذا جئتنی به فلست أدعک تطلب به ما لیس لک بحقّ، فبکی ابن سلیمان، فقال مزاحم: یا أمیر المؤمنین، ابن سلیمان تصنع به هذا؟! قال: و ذلک لأنّ سلیمان عهد إلی عمر، و قدّمه علی إخوته فقال عمر: ویحک یا مزاحم، إنّی لأجد له من اللّوط - فی اللسان و قد لاط حبّه بقلبی أی لصق - ما أجد لولدی، و لکنّها نفسی اجادل عنها - انتهی.

أقول: هذا فی أقطاع الأراضی، و أمّا أقطاع المناصب، فقد ابتدع من عصر أبی بکر حیث اتّخذ خالد بن الولید بطانة و أعطاه لقب سیف اللّه و فوّض إلیه إمارة جیوش الاسلام لما علم منه عداوة علیّ علیه السّلام و فوّض إمارة الجیش الّذی بعثه إلی

ص:293

الشام إلی یزید بن أبی سفیان فاتّخذ بنی امیّة بطانة لما عرف فیهم من المعاداة مع بنی هاشم و أهل بیت النبیّ صلّی اللّه علیه و آله مع وجود من هو أشجع و أرسخ قدما فی الاسلام من کبار الصحابة العظام کأمثال مقداد و الزبیر و عمّار بن یاسر.

و قد عرف علیه السّلام ما لحق من الاضرار بالاسلام من استئثار خاصّة الوالی و بطانته و أنّ فیهم تطاول و قلّة انصاف، فأمر الوالی بقطع مادّة الفساد و نهاه مؤکّدا عن أقطاع الأراضی لحاشیته و قرابته، و أضاف إلیه أن لا یسلّطه علی ما یمسّ بالرّعیّة بواسطة عقد إجارة أو تقبّل زراعة الأراضی و نحوهما لئلاّ یظلمهم فی الشّرب و یحمّلهم مئونة لانتفاعه عنهم بلا عوض و أشار إلی أنّ ذلک صعب فأمره بالصبر و انتظار العاقبة المحمودة لإجراء هذه العدالة الشاقة علیه.

ثمّ توجّه علیه السّلام إلی أنّه قد ینقم الرّعیّة علی الوالی فی امور یرونها ظلما علیهم فیتّهمونه بالمظالم و الجور فیتنفّر عنه قلوبهم و یفکّرون فی الخلاص منه، و ربّما کان ذلک من جهلهم بالحقیقة، فلا بدّ للوالی من التماس معهم و کشف الحقیقة لهم و إقناعهم و تنبیههم علی جهلهم و حلّ العقدة الّتی تمکّنت فی قلوبهم، و قد اتّفق ذلک لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی مواقف:

منها - ما اتّفق فی موقف تقسیم غنائم حنین حیث أسهم لرؤساء قریش کأبی سفیان مائة بعیر، و أسهم لرؤساء العشائر کعیینة بن حصن و أمثاله مائة بعیر، و أسهم للأنصار المجاهدین المخلصین مع سابقتهم و تفانیهم فی نصرة الاسلام أربعة، فدخل فی صدورهم من الغیظ ما لا یخفی فنقموا علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و اتّهموه بالحیف فی تقسیم الغنیمة فلمّا عرض ذلک علیه صلّی اللّه علیه و آله جمع الأنصار و أصحر لهم بعذره و أزال غیظهم و أقنعهم قال ابن هشام فی سیرته «ص 320 ج 2 ط مصر»:

قال ابن إسحاق، و أعطی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله المؤلّفة قلوبهم و کانوا أشرافا من أشراف النّاس یتألّفهم و یتألّف بهم قومهم، فاعطی أبا سفیان بن حرب مائة بعیر، و أعطی ابنه معاویة مائة بعیر، و أعطی حکیم بن حزام مائة بعیر، و أعطی الحارث ابن کلدة أخا بنی عبد الدار مائة بعیر - إلی أن قال: و أعطی العلاء بن جاریة الثقفی

ص:294

مائة بعیر، و أعطی عیینة بن حصن بن حذیفة بن بدر مائة بعیر، و أعطی الأقرع بن حابس التّمیمی مائة بعیر، و أعطی مالک بن عوف بن النّصری مائة بعیر، و أعطی صفوان ابن امیّة مائة بعیر - إلی أن قال: جاء رجل من تمیم یقال له: ذو الخویصرة فوقف علیه و هو یعطی النّاس، فقال: یا محمّد قد رأیت ما صنعت فی هذا الیوم، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: أجل فکیف رأیت؟ قال: لم أرک عدلت - إلی أن قال: عن أبی سعید الخدری قال: لمّا أعطی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ما أعطی من تلک العطایا فی قریش و فی قبائل العرب و لم یکن للأنصار منها شیء، وجد هذا الحیّ من الأنصار فی أنفسهم حتّی کثرت منهم القالة حتّی قال قائلهم لقی و اللّه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قومه فدخل علیه سعد بن عبادة، فقال یا رسول اللّه إنّ هذا الحیّ من الأنصار قد وجدوا علیک فی أنفسهم لما صنعت فی هذا الفیء الّذی أصبت قسمت فی قومک و أعطیت عطایا عظاما فی قبائل العرب و لم یک فی هذا الحیّ من الأنصار منها شیء قال: فأین أنت من ذلک یا سعد؟ قال: یا رسول اللّه ما أنا إلاّ من قومی، قال: فاجمع لی قومک فی هذه الحظیرة، قال: فخرج سعد فجمع الأنصار، فی تلک الحظیرة - إلی أن قال: فلما اجتمعوا له أتاه سعد فقال: قد اجتمع هذا الحیّ من الأنصار فأتاهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فحمد اللّه و أثنی علیه بما هو أهله، ثمّ أصحر لهم عن عذره فی ضمن خطبة بلیغة قاطعة فبکی القوم حتّی اخضلّوا لحاهم و قالوا رضینا برسول اللّه قسما و حظّا، ثمّ انصرف رسول اللّه و تفرّقوا فمن أراد الاطلاع فلیرجع إلی محلّه.

و من أهمّها ما وقع فی صلح الحدیبیّة مع مشرکی مکّة حیث قبل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله منهم الرّجوع من حدیبیّة و نقص العمرة الّتی أحرم بها مع أصحابه و شرط لقریش شروطا یثقل قبولها علی أصحابه.

قال ابن هشام فی سیرته «ص 215 ج 2 ط مصر» قال الزهریّ: ثمّ بعث قریش سهیل بن عمرو أخا بنی عامر بن لؤیّ إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و قالوا له: ائت محمّدا فصالحه و لا یکن فی صلحه إلاّ أن یرجع عنه عامه هذا فواللّه لا تحدّث العرب عنّا أنّه دخلها علینا عنوة أبدا، فأتاه سهیل بن عمرو، فلمّا رآه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

ص:295

مقبلا قال: قد أراد القوم الصّلح حین بعثوا هذا الرّجل، فلمّا انتهی سهیل بن عمرو إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله تکلّم فأطال الکلام و تراجعا، ثمّ جری بینهما الصّلح فلمّا التأم الأمر و لم یبق إلاّ الکتاب وثب عمر بن الخطّاب فأتی أبا بکر، فقال:

یا أبا بکر أ لیس برسول اللّه؟ قال: بلی، قال: أو لسنا بالمسلمین؟ قال: بلی، قال: أو لیسوا بالمشرکین؟ قال: بلی، قال: فعلی م نعطی الدنیة فی دیننا؟! قال أبو بکر: یا عمر الزم غرزه - الغرز: العود المغروز بالأرض: أی الزم رایته - فإنی أشهد أنه رسول اللّه، قال عمر: و أنا أشهد أنّه رسول اللّه، ثمّ أتی رسول اللّه، فقال: یا رسول اللّه أ لست برسول اللّه؟ قال: بلی، قال: أ و لسنا بالمسلمین؟ قال:

بلی، قال: أ و لیسوا بالمشرکین؟ قال: بلی، قال: فعلی م نعطی الدنیّة فی دیننا؟! قال: أنا عبد اللّه و رسوله لن اخالف أمره و لن یضیعنی - انتهی.

و هذا الّذی بیّنه عمر ما کان یختلج فی صدور أکثر المسلمین لما أحسّوا من ثقل شروط الصّلح و اضطهادها المسلمین حتّی دخل الشکّ فی قلوب النّاس، و روی عن عمر انّه قال: ما شککت فی الإسلام قطّ کشکّی یوم حدیبیّة.

فأصحر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله عن عذره بأنّه عبد اللّه و رسوله، و قد أمره اللّه تعالی بعقد هذا الصلح و لا یستطیع مخالفة أمر اللّه.

و یظهر شکّهم ممّا روی عن ابن عبّاس قال: حلّق رجال یوم حدیبیّة و قصّر آخرون، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: یرحم اللّه المحلّقین، قالوا: و المقصّرین یا رسول اللّه، قال: یرحم اللّه المحلّقین، قالوا: و المقصّرین - إلی أن قال: فقالوا:

یا رسول اللّه فلم ظاهرت التّرحیم للمحلّقین؟ قال: لم یشکّوا.

و منها - ما رواه فی الوسائل عن عنبسة بن مصعب، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

سمعته یقول: اتی النبیّ صلّی اللّه علیه و آله بشیء یقسّمه فلم یسع أهل الصّفة جمیعا فخصّ به اناسا منهم فخاف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أن یکون قد دخل قلوب الاخرین شیء، فخرج إلیهم، فقال: معذرة إلی اللّه عزّ و جلّ و إلیکم یا أهل الصّفة إنّا اوتینا بشیء فأردنا أن نقسمه بینکم فلم یسعکم فخصصت به اناسا منکم خشینا جزعهم و هلعهم - ذکره

ص:296

فی کتاب الزکاة فی باب عدم وجوب استیعاب المستحقین بالإعطاء -.

و لعمری أنّ هذه المرحلة من أصعب ما یبتلی به الولاة و الامراء و رؤساء الشعوب و الملل الغیر الرّاقیة و الملل المتأخّرة، حیث إنّ أعدل القوانین مما لا یرضی به کثیر منهم لاستئثارهم بالمنافع و عدم التّوجه إلی غیرهم من الأفراد فقلّما وقع فی تاریخ الدّول و الملل أن یکون الشّعب راضیا من الحکومة غیر ناقم علیه فی کثیر من قوانینها و إجراء آتها.

الترجمة

سپس راستی که برای والی مخصوصان و یاران نزدیکی است که خود خواه و دست درازند و در معامله با دیگران کمتر رعایت انصاف را می نمایند، ریشه تجاوز و ستم آنانرا با قطع وسائل ستم از بن بر کن، و بهیچکدام از دوروریها و خویشان خود تیولی از اراضی مسلمانان وامگذار و هرگز در تو طمع نبندند که قراردادی بنفع آنها منعقد کنی که مایه زیان مردم دیگر باشد در حقابه آب یاری یا در عمل مشترکی که مخارج آنرا بر دیگران تحمیل کنند، تا سود آنرا ببرند و گوارا بخورند و عیب و نکوهشش در دنیا و آخرت بگردن تو بماند.

حق را در بارۀ خویش و بیگانه بطور لزوم مراعات کن، و در این باره شکیبائی و خدا خواهی را منظور دار با هر چه فشار بر خویشان و یارانت وارد شود، گرانی این کار را در سرانجام خوب آن تحمّل کن، زیرا سرانجامش پسندیده و دلنشین است.

و اگر رعیّت تو را متهم به ستم و جوری کردند، عذر خود را در بارۀ کاری که منشأ اتهام و بدبینی آنها شده فاش کن و با کمال صراحت مطلب را به آنها بفهمان و بدبینی آنها را بوسیله صراحت در بیان مطلب از خود بگردان، زیرا این خود برای نفس تو ریاضت و پرورشی است و نسبت برعیت ارفاق و ملاطفتی است، و در نتیجه عذر خواهی مؤثریست که گره کار تو را می گشاید و رعیت را براه حق استوار می دارد.

ص:297

الفصل الرابع عشر من عهده علیه السّلام

اشارة

و لا تدفعنّ صلحا دعاک إلیه عدوّک و للّه فیه رضا، فإنّ فی الصّلح دعة لجنودک، و راحة من همومک، و أمنا لبلادک، و لکن الحذر کلّ الحذر من عدوّک بعد صلحه، فإنّ العدوّ ربّما قارب لیتغفّل، فخذ بالحزم، و اتّهم فی ذلک حسن الظّنّ، و إن عقدت بینک و بین عدوّک عقدة أو ألبسته منک ذمّة فحط عهدک بالوفاء، و ارع ذمّتک بالأمانة، و اجعل نفسک جنّة دون ما أعطیت، فإنّه لیس من فرائض اللّه شیء النّاس أشدّ علیه اجتماعا مع تفرّق أهوائهم و تشتّت آرائهم من تعظیم الوفاء بالعهود، و قد لزم ذلک المشرکون فیما بینهم دون المسلمین لما استوبلوا من عواقب الغدر، فلا تغدرنّ بذمّتک، و لا تخیسنّ بعهدک، و لا تختلنّ عدوّک، فإنّه لا یجتریء علی اللّه إلاّ جاهل شقیّ، و قد جعل اللّه عهده و ذمّته أمنا أفضاه بین العباد برحمته، و حریما یسکنون إلی منعته، و یستفیضون إلی جواره، فلا إدغال و لا مدالسة و لا خداع فیه، و لا تعقد عقدا تجوّز فیه العلل، و لا تعوّلنّ علی لحن قول بعد التّأکید و التّوثقه، و لا یدعونّک ضیق أمر لزمک فیه عهد اللّه إلی طلب انفساخه بغیر

ص:298

الحقّ، فإنّ صبرک علی ضیق أمر ترجو انفراجه و فضل عاقبته خیر من غدر تخاف تبعته، و أن تحیط بک من اللّه فیه طلبة فلا تستقبل فیها دنیاک و لا آخرتک.

اللغة

(دعة): مصدر ودع: الرّاحة، (استوبلوا) استفعال من الوبال: أی ینتظرون و بال عاقبة الغدر و الوبال: الوخم، یقال: استوبلت البلد: استوخمت فلم توافق ساکنها، (خاس) بالعهد: نقضه، (الختل): الخداع و المکر (أفضاه): بسطه، استفاض الماء: سال، (الدّغل): الفساد، (المدالسة): مفاعلة من التّدلیس فی البیع و غیره کالمخادعة و هی إرائة الشیء و تعریفه بخلاف ما هو علیه، (لحن القول):

کالتوریة و التعریض و هی أداء المقصود بلفظ یحتمل غیره من المعنی، (التوثقة):

مصدر من وثّق.

الاعراب

للّه فیه رضا: رضا مبتدأ مؤخّر مرفوع تقدیرا و للّه جار و مجرور متعلّق برضا و فیه ظرف مستقر خبر له، و الجملة حال عن قوله علیه السّلام صلحا، الحذر: منصوب علی التحذیر بفعل مقدر و کلّ الحذر تأکید، عقدة مفعول عقدت و بینک ظرف متعلّق بها، ما اعطیت، ما موصولة أو مصدریة و العائد محذوف.

فانّه لیس من فرائض اللّه - إلی قوله: أشدّ علیه اجتماعا - إلخ، قال الشارح المعتزلی فی «ص 107 طبع مصر»، قال الرّاوندی: النّاس مبتدأ و أشدّ مبتدأ ثان و من تعظیم الوفاء خبره، و هذا المبتدأ الثانی مع خبره خبر المبتدأ الأوّل و محلّ الجملة نصب لأنها خبر لیس و محلّ لیس مع اسمه و خبره رفع لأنّه خبر فانّه، و شیء اسم لیس و من فرائض اللّه حال و لو تأخر لکان صفة لشیء و الصّواب أنّ شیء اسم لیس و جاز ذلک و إن کان نکرة لاعتماده علی النّفی و لأنّ الجار

ص:299

و المجرور قبله فی موضع الحال کالصّفة، فتخصّص بذلک و قرب من المعرفة، و النّاس مبتدأ و أشدّ خبره، و هذه الجملة المرکّبة من مبتدأ و خبر فی موضع رفع لأنّها صفة شیء و أمّا خبر المبتدأ الّذی هو «شیء» فمحذوف و تقدیره «فی الوجود» کما حذف الخبر فی قولنا «لا إله إلاّ اللّه» أی فی الوجود.

و لیس یصحّ ما قال الرّاوندی من أنّ «أشدّ» مبتدأ ثان و «من تعظیم الوفاء» خبره لأنّ حرف الجرّ إذا کان خبرا لمبتدأ تعلّق بمحذوف، و ها هنا هو متعلّق بأشدّ نفسه، فکیف یکون خبرا عنه، و أیضا فانّه لا یجوز أن یکون أشدّ من تعظیم الوفاء خبرا عن النّاس، کما زعم الرّاوندی، لأنّ ذلک کلام غیر مفید ألا تری أنّک إذا أردت أن تخبر بهذا الکلام عن المبتدأ الّذی هو «النّاس» لم یقم من ذلک صورة محصّلة تفیدک شیئا، بل یکون کلاما مضطربا.

و یمکن أن یکون «من فرائض اللّه» فی موضع رفع لأنه خبر المبتدأ و قد قدم علیه، و یکون موضع «النّاس» و ما بعده رفع لأنّه خبرا لمبتدأ الّذی هو شیء، کما قلناه أوّلا، و لیس یمتنع أیضا أن یکون «من فرائض اللّه» منصوب الموضع لأنّه حال و یکون موضع «النّاس أشدّ» رفعا لا خبرا لمبتدأ الّذی هو «شیء».

أقول: الوجه الصحیح فی إعراب هذه الجملة أنّ: من فرائض اللّه ظرف مستقرّ خبر لیس و «شیء» اسمه و کون الخبر ظرفا و مقدما من مصحّحات الابتداء بالنّکرة، و «الناس» مبتدأ و «أشدّ علیه اجتماعا» خبره و «من تعظیم الوفاء» مکمّل قوله «أشدّ» فانّ أفعل التفضیل یکمّل بالاضافة أو لفظة من، و الجملة فی محل حال أوصفة لقوله «شیء» و ما ذکره الراوندی و الشارح المعتزلی من الوجوه تکلّفات مستغنی عنها.

دون المسلمین: ظرف مستقر فی موضع الحال عن المشرکین، لا تختلنّ، نهی مؤکّد من ختله یختله إذا خدعه و راوغه، فلا ادغال، لنفی الجنس و الاسم مبنی علی الفتحو نفی جنس الادغال و ما بعده کنایة عن النّهی المؤکّد، و فضل عاقبته:

عطف علی قوله: انفراجه، و أن تحیط: فعل مضارع منصوب بأن المصدریة معطوف

ص:300

علی قوله علیه السّلام غدر أی و من إحاطة للّه بک فیه طلبة، فلا تستقبل: الفاء فصیحة تفید التفریع و هی الفاء الفصیحة.

المعنی

قد تعرّض علیه السّلام فی هذا الفصل فی الرّوابط الحکومیّة الاسلامیّة الخارجیّة و حثّ علی رعایة الصلح و قبول الدّعوة إلیه، و هذا الدّستور ناش من جوهر الاسلام الّذی کان شریعة الصّلح و السّلام و الأمن، فانّه نهض بشعارین ذهبیّین و هو الإسلام و الإیمان، و الإسلام مأخوذ من السّلم، و الإیمان مأخوذ من الأمن و هذان الشعاران اللّذان نهض الإسلام بهما اعلام بأنّ هذا الدّین داع إلی استقرار الصلح و الأمن بین کافّة البشر، و قد نزلت فی القرآن الشریف آیات محکمات تدعو إلی الصّلح و استتباب السّلام.

1 - «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَتَبَیَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللّهِ مَغانِمُ کَثِیرَةٌ » 94 - النساء.

قال فی مجمع البیان: و قرء فی بعض الرّوایات عن عاصم السّلم بکسر السّین و سکون اللاّم و قرء الباقون السّلام بالألف، و روی عن أبی جعفر القارئ عن بعض الطّرق «لست مؤمنا» بفتح المیم الثانیة، و حکی أبو القاسم البلخی أنّه قراءة محمّد بن علی الباقر علیه السّلام - انتهی.

فجمع هذین القرائتین یصیر «و لا تقولوا لمن ألقی إلیکم السّلم لست مؤمنا» فیکون صریحا فی المطلوب و موافقا لقوله علیه السّلام (و لا تدفعنّ صلحا دعاک إلیه عدوّک).

2 - «لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النّاسِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً » 114 - النساء.

3 - «وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً » 128 - النساء.

ص:301

فقوله تعالی «وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ » جملة صارمة ذهبیة مال إلیها کلّ الشعوب فی هذه العصور و آمنوا بها من حیث یشعرون و من حیث لا یشعرون، فقد صار حفظ الصّلح و السّلام دینا للبشر کافّة أسّسوا لحفظه و الدعوة إلیه مؤسّسة الامم المتّحدة.

4 - «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ » 209 - البقرة».

و السبب فی ترغیب الإسلام فی الصلح و السّلم أنّ الاسلام، دین برهان و تفکیر و شریعة تبیان و دلیل و الاستفادة منها یحتاج إلی محیط سالم و طمأنینة و الحرب المثیرة للأحقاد و التعصّبات منافیة للتوجّه إلی البرهان و التعقّل فی أیّ بیان، و قد نبّه علیه السّلام إلی ما فی الصّلح من الفوائد القیّمة فقال:(فانّ فی الصّلح:

1 - دعة لجنودک) فالحرب متعبة للأبدان منهکة للقوی، فیحتاج الجند إلی دعة و استراحة لتجدید القوی و الاقتدار علی مقاومة العدی.

2 -(و راحة من همومک) فالحرب تحتاج إلی ترسیم خطّة صحیحة تؤدّی إلی الظّفر فاذا حمی الوطیس و احمرّ الموقف من دم الأبطال و ارتج الفضاء من العویل و الویل لا یقدر القائد من التفکیر و ترسیم خطط ناجحة و الصّلح یریحه من الهموم و یفتح أمامه فرصة الفکر و ترسیم خطط للظفر بالعدوّ.

3 -(و أمنا لبلادک) فالحرب تثیر الضّغائن و تحرّض العدوّ علی الاغارة فی البلاد و سلب الأمن و الرّاحة عن العباد.

ثمّ نهی علیه السّلام و حذّر عن الغفلة بعد الصّلح و وصّی أن یکون المسلمون دائما علی اهبة فطنا یقظا من کید الأعداء، لأنّ العدوّ إذا رأی التفوّق لعدوّه فی الحرب و أیس من الغلبة علیه یلتجأ باقتراح الصّلح، ثمّ لم یلبث أن یفکّر فی الخدیعة و طلب الظّفر بالمکر و الدّهاء من شتّی النواحی و یقارب لیتمکن من درس نقاط الضعف و ینتهز الفرصة للهجوم علی عدوّه فی موقع مقتض.

فالحرب خطة محیطة بالأخطار من شتّی النّواحی، فلا بدّ من ملاحظة أیّ احتمال یؤدّی إلی ظفر العدوّ و إن کان ضعیفا و الفکر فی معالجته و سدّه، کما أنه

ص:302

لما اصطفّ المسلمون مع قریش فی احد فکّر النّبی صلّی اللّه علیه و آله فی إمکان هجوم خیّالة قریش من وراء عسکر الإسلام و محاصرتهم حتّی بعد انهزامهم، فوکّل عبد اللّه بن جبیر فی ستّین نفرا من رماة الإسلام علی جبل الرّماة و وصّاهم بالمقام هناک و حفظ خلف صفوف المسلمین و أکّد لهم مزید التأکید و وعدهم بمزید من سهم الغنیمة.

و لمّا انهزم المشرکون فی الهجوم الأوّل لجیش الإسلام و شرعوا بالفرار غرّ أصحاب عبد اللّه و لم یطیعوه و أخلّوا مقامهم، فانتهز خالد بن ولید قائد خیّالة قریش هذه الفرصة و دار بالخیّالة وراء صفوف المسلمین و حاصرهم فوقع الانهزام فی صفوف المسلمین و قتل أکثر من سبعین من أبطال الإسلام و اصیب النبیّ صلّی اللّه علیه و آله بجراحات عظیمة کاد أن یقضی علیه لو لا نصر اللّه و تأییده.

و الصّلح دورة ینضب شعلة الحرب تحت الرّماد فلا بدّ من الحذر و الیقظة التامّة من مکائد العدوّ الکاشر باسنانه الحاقد بقلبه.

و قد تقدّم الاسلام فی أیام بنی عثمان تقدّما ظاهرا فی اروبا حتّی حاصر جیش الأسلام بلدة وینه و لکن لما وقع عقد الصلح بین زعماء أروبا و بنی عثمان کادوا و دبّروا حتی استولوا علی متصرفاته و ارجعوا سلطة الإسلام الرّهیبة قهقری و شرحوا فی ترسیم خطط لإغفال المسلمین و تنویمهم بشتّی الوسائل حتّی غلبوا فی القرن الثامن عشر و بعده علی کافّة نواحی الإسلام و فتحوا بلاد الإسلام فتحا اقتصادیا لا نظیر له من قبل و حازوا کلّ منابع ثروة المسلمین من المعادن، و حوّلوا بلادهم إلی أسواق تجاریة لهم و کبّلوهم برءوس الأموال الهائلة و سخّروهم من حیث یشعرون و من حیث لا یشعرون و دام سلطتهم علی أغلب المسلمین و أغلب بلادهم إلی عصرنا هذا، فیا لها من مصیبة سبّبت إغواء شباب الإسلام و انحرافهم عن الإسلام.

زعم العواذل أنّنی فی غمرة صدقوا و لکن غمرتی لا تنجلی

فلا بدّ من الأخذ بالحزم و طرد حسن الظنّ تجاه العدوّ سواء فی حالة الحرب أو الصّلح، و الصّلح مع العدوّ غالبا ینتهی إلی عقد قرار بشروط معیّنة فتوجّه علیه السّلام إلی ذلک و وصّی فیه بأمرین:

ص:303

1 - أمر بالوفاء بالعهد و الذمّة وفاء کاملا یحوط به من کلّ ناحیة و رعایة الذّمة إلی حیث یضحّی بنفسه فی سبیل الوفاء و رعایة الذمّة مع أنها تنعقد مع غیر المسلم، و أشار إلی أنّ الوفاء بالعهد فریضة إلهیّة یجب رعایتها و الالتزام بها و ودیعة بشریّة اتفقت الشعوب و الملل راقیها و متأخّرها علی الالتزام بها حتّی المشرکین المنکرین للدّین، حیث أنهم یخافون من عاقبة الغدر، فیقول علیه السّلام:(فلا تغدرنّ بذمّتک و لا تخیسنّ بعهدک، و لا تختلنّ عدوّک) لأنّ الغدر و نقض العهد و المخادعة بعد التعهّد ظلم و لو کان الطّرف کافرا و لا یرتکبه إلاّ جاهل شقیّ.

و نبّه علی أن اتفاق بنی الإنسان علی رعایة العهود و الذّمم نظم إلهی و إلهام فطری أوحی إلیهم من حیث لا یشعرون لحفظ الأمن و النظام و اللازم لبقاء البشر فهو رحمة اللّه الّتی فاضت فی کافّة العباد کالرزق المقدر لهم لیسکنو إلی منعة حریمها و ینتشروا فی جوارها وراء ماربهم و مکاسبهم.

2-أمره بالسّعی فی صراحة ألفاظ المعاهدة و وضوح النّصوص المندرجة فیها بحیث لا تکون ألفاظها و جملها مبهمة و مجملة، قابلة للتردید و التأویل، و نهی عن التمسّک بخلاف ظاهر ألفاظ المعاهدة بعد التأکید و التوثیق لنقضها إذا طرء الصّعوبة علی إجرائها، و قال علیه السّلام (و لا یدعونّک ضیق أمر لزمک فیه عهد اللّه إلی طلب انفساخه بغیر الحقّ) و علّله علیه السّلام بأنّ الصّبر علی الصّعوبة النّاشئة من الوفاء بالعهد متعقّب بالفرج و حسن العاقبة و هو خیر من الغدر الّذی یخاف تبعته بانتقام من نقض عهده فی الدّنیا و بعقوبة اللّه علی نقض العهد المنهیّ عنه فی غیر آیة من القرآن فی الاخرة.

و ممّا ینبغی تذکّره هنا ما وقع لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی معاهدة حدیبیّة مع قریش، قال ابن هشام فی سیرته «ص 216 ج 2 ط مصر».

فبینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یکتب الکتاب هو و سهیل بن عمرو إذا جاء أبو جندل ابن سهیل بن عمرو یوسف فی الحدید، قد انفلت إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و قد کان أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله حین خرجوا و هم لا یشکّون فی الفتح لرؤیا رآها رسول اللّه

ص:304

صلّی اللّه علیه و سلّم، فلمّا رأوا ما رأوا من الصّلح و الرّجوع و ما تحمّل علیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی نفسه دخل علی النّاس من ذلک أمر عظیم حتّی کادوا یهلکون، فلمّا رأی سهیل أبا جندل قام إلیه فضرب وجهه و أخذ بتلبیبه، ثمّ قال: یا محمّد قد لجّت القضیة بینی و بینک قبل أن یأتیک هذا، قال: صدقت فجعل ینتره بتلبیبه و یجرّه لیردّه إلی قریش، و جعل أبو جندل یصرخ بأعلی صوته: یا معشر المسلمین أ أردّ إلی المشرکین یفتنوننی فی دینی فراد النّاس إلی ما بهم، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یا أبا جندل أصبر و احتسب فإنّ اللّه عاجل لک و لمن معک من المستضعفین فرجا و مخرجا إنا قد عقدنا بیننا و بین القوم صلحا و أعطیناهم علی ذلک و أعطونا عهد اللّه و إنا لا نغدر بهم، قال: فوثب عمر بن الخطّاب، انتهی.

و أنت تری ما وقع فیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله من الحرج و المشقّة فی الوفاء بالعهد الّذی عقده مع قریش و لکن دام علیه حتّی فرّج اللّه عنه أحسن فرج.

الترجمة

محققا صلحی که از دشمن بدان دعوت شدی رد مکن در صورتی که خدا پسند باشد زیرا در صلح با دشمن آرامش خاطر لشکریان تو است و مایۀ آسایش تو از همّ و هول است و وسیلۀ آسایش شهرستانها است، ولی باید پس از صلح بسیار از دشمن در حذر باشی، زیرا بسا که دشمن نزدیک و دمخور می شود تا دشمن را غافلگیر کند، دور اندیشی را پیشه کن و خوش بینی را کنار بگذار.

و اگر میان خود و دشمنت قرار دادی بستی یا او را در پناه خود گرفتی تعهد خود را از همه جهت وفا کن، و ذمّۀ پناه بخشی خود را رعایت نما و جان خود را سپر آن عهدی ساز که سپردی، زیرا در میان واجبات خداوند چیزی نیست که همۀ مردم با تفرقه در اهواء و تشتت در آراء سخت تر در آن اتفاق داشته باشند از تعظیم و بزرگ داشت وفا بتعهّدات.

تا آنجا که مشرکان و بت پرستان هم که مسلمانی ندارند آنرا بر خود لازم می شمارند، برای آنکه عواقب نقض تعهد را نکبت بار می دانند، بتعهد پناه بخشی

ص:305

خود غدر مکن و عهد خود را مشکن و دشمن خود را گول مزن، زیرا دلیری و گستاخی بر خدا را مرتکب نشود مگر نادان بدبخت.

خداوند تعهد و ذمّه پناه بخشی را مایۀ آسایش ساخته که میان بندگان خود از هر کیش و ملّت پراکنده و آنرا بست و دژ محکمی مقرر کرده که در سایۀ آن بیارامند و در پناه آن بدنبال انجام کارهای خود بگرایند، دغلی و تدلیس و فریب و خدعه را در آن راهی نیست.

قرار دادی منعقد نکن که عبارات آن مبهم باشد و خلل در آن راه یابد و بکنایه و اشاره در عقد قرارداد مؤکد و مورد وثوق اعتماد مکن، و اگر برای اجرای برخی مواد قرارداد در فشار افتادی امر خدا تو را باجرای آن ملزم ساخته در مقام برنیا که بنا حق را فسخ آنرا جستجو کنی، زیرا شکیبائی تو بر تحمل فشار اجرای تعهد با امید باین که دنبالش گشایش است و سرانجامش خوبست بهتر است از عهد شکنی که بیم از عواقب ناهنجارش داری و از این که از جانب خداوند در بارۀ آن مورد مسئولیت قرار بگیری، و خدا از تو نگذرد نه در دنیا و نه در آخرت.

الفصل الخامس عشر من عهده علیه السّلام

اشارة

إیّاک و الدّماء و سفکها بغیر حلّها، فإنّه لیس شیء أدعی لنقمة، و لا أعظم لتبعة، و لا أحری بزوال نعمة، و انقطاع مدّة من سفک الدّماء بغیر حقّها، و اللّه سبحانه مبتدئ بالحکم بین العباد فیما تسافکوا من الدّماء یوم القیامة، فلا تقوّینّ سلطانک بسفک دم حرام، فإنّ ذلک ممّا یضعفه و یوهنه بل یزیله و ینقله، و لا عذر لک عند اللّه و لا عندی فی قتل العمد، لأنّ فیه قود البدن،

ص:306

و إن ابتلیت بخطإ و أفرط علیک سوطک أو سیفک أو یدک بالعقوبة فإنّ فی الوکزة فما فوقها مقتلة فلا تطمحنّ بک نخوة سلطانک عن أن تؤدّی إلی أولیاء المقتول حقّهم. و إیّاک و الإعجاب بنفسک، و الثّقة بما یعجبک منها، و حبّ الإطراء، فإنّ ذلک من أوثق فرص الشّیطان فی نفسه لیمحق ما یکون من إحسان المحسنین. و إیّاک و المنّ علی رعیّتک بإحسانک، أو التّزیّد فیما کان من فعلک، أو أن تعدهم فتتبع موعدک بخلفک، فإنّ المنّ یبطل الإحسان، و التّزیّد یذهب بنور الحقّ، و الخلف یوجب المقت عند اللّه و النّاس، قال اللّه تعالی: «کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ » - 3 الصف». و إیّاک و العجلة بالأمور قبل أوانها، أو التّسقط [التّساقط] فیها عند إمکانها، أو اللّجاجة فیها إذا تنکّرت، أو الوهن عنها إذا استوضحت، فضع کلّ أمر موضعه، و أوقع کلّ عمل موقعه. و إیّاک و الاستئثار بما النّاس فیه أسوة، و التّغابی عمّا تعنی به ممّا قد وضح للعیون، فإنّه مأخوذ منک لغیرک، و عمّا قلیل

ص:307

تنکشف عنک أغطیة الأمور، و ینتصف منک للمظلوم املک حمیّة أنفک، و سورة حدّک، و سطوة یدک، و غرب لسانک و احترس من کلّ ذلک بکفّ البادرة، و تأخیر السّطوة، حتّی یسکن غضبک فتملک الإختیار، و لن تحکم ذلک من نفسک حتّی تکثر همومک بذکر المعاد إلی ربّک. و الواجب علیک أن تتذکّر ما مضی لمن تقدّمک من حکومة عادلة، أو سنّة فاضلة، أو أثر عن نبیّنا - صلّی اللّه علیه و آله - أو فریضة فی کتاب اللّه، فتقتدی بما شاهدت ممّا عملنا به فیها، و تجتهد لنفسک فی اتّباع ما عهدت إلیک فی عهدی هذا، و استوثقت به من الحجّة لنفسی علیک لکیلا تکون لک علّة عند تسرّع نفسک إلی هواها [فلن یعصم من السّوء و لا یوفّق للخیر إلاّ اللّه تعالی و قد کان فیما عهد إلیّ رسول اللّه - صلّی اللّه علیه و آله - فی وصایاه تحضیض علی الصّلاة و الزّکاة و ما ملکته أیمانکم، فبذلک أختم لک بما عهدت، و لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلیّ العظیم].

اللغة

(قود) القود بالتحریک: القصاص، یقال: أقدت القاتل بالقتیل: قتلته به

ص:308

و بابه قال (الوکزة): و کزه: ضربه و دفعه، و یقال: و کزه أی ضربه بجمع یده علی ذقنه، و أصابه بوکزة أی بطعنة و ضربة، (نخوة): فی الحدیث إنّ اللّه أذهب بالإسلام نخوة الجاهلیّة بالفتح فالسّکون أی افتخارها و تعظّمها، (الفرصة):

النوبة، و الممکن من الأمر، (یمحق) یقال: محقه محقا من باب نفعه: نقصه و أذهب منه البرکة، و قیل: المحق ذهاب الشیء کلّه حتّی لا یری له أثر، (التزیّد): تفعّل من الزیادة أی احتساب العمل أزید مما یکون، (المقت):

البغض، (لجّ) فی الأمر لجاجة إذا لازم الشیء و واظبه من باب ضرب، (الاسوة):

المساواة، (التغابی): التغافل، (سورة) الرّجل: سطوته وحدّة بأسه، (غرب) اللسان: حدّته، (البادرة): سرعة السّطوة و العقوبة.

الاعراب

إیّاک منصوب علی التحذیر، و الدّماء منصوب علی التحذیر و التقدیر اتّق نفسک و احذر الدّماء و سفکها، ممّا یضعفه: من للتبعیض، لا عذر لنفی الجنس و الخبر محذوف، فی نفسه جار و مجرور متعلق بقوله: أوثق، مقتا: منصوب علی التمیز، بما الناس، ما موصولة أو موصوفة، و الجملة بعدها صفة أو صلة، و فیه متعلّق بقوله أسوة، بکفّ البادرة مصدر مضاف إلی المفعول من المبنی للمفعول.

المعنی

قد تعرّض علیه السّلام فی هذا الفصل للتّوصیات الأخلاقیّة بالنّسبة إلی الوالی نفسه لیکون اسوة لعمّاله أوّلا و لکافّة الرّعیّة نتیجتا، فتوجّه إلی التّعلیم الأخلاقی کطبیب روحانی ما أشدّه فی حذقه و مهارته فانّه علیه السّلام وضع إصبعه علی أصعب الأمراض الأخلاقیّة و الجنائیة الّتی ابتلت بها الامّة العربیّة فی الجاهلیّة العمیاء الّتی ظلّت علیها قرونا وسعت فی معالجتها و التحذیر عنها و بیان مضارّها کدواء ناجع ناجح فی معالجتها فشرع فی ذلک الفصل بقوله علیه السّلام.

(إیّاک و الدّماء و سفکها) کانت العرب فی الجاهلیّة غریقة فی الحروب و المشاحنات، و عریقة فی سفک الدّماء البریئات، فکانت تحمل سلاحها و تخرج

ص:309

من کمینها للصّید فیهدف أیّ دابّة تلقاها وحشیّة کانت أم أهلیّة بهیمة کانت أم نسمة، تعیش بالصّید و تشبع منها و تسدّ جوعتها، و إذا کان صیدها إنسانا یزیده شعفا و سرورا، لأنه ینال بسلبه و متاعه فانقلبت إلی امّة سفّاکة تلذّ من قتل النّفوس و یزیدها نشاطا إذا کان المقتول رجلا شریفا و بطلا فارسا فتفتخر بسفک دمه و تنظم علیه الأشعار الرّائقة المهیّجة و ترنّمها و تغنّی بها فی حفلاتها.

و جاء الإسلام مبشّرا بشعار الإیمان و الأمن و لکن ما لبث أن ابتلی بالهجومات الحادّة الّتی ألجأه إلی تشریع الجهاد، فاشتغل العرب المسلمون بقتل النفوس فی میادین الجهاد حقّا فی الجهاد المشروع و باطلا فی شتّی المناضلات الّتی أثارها المنافقون فیما بینهم بعض مع بعض أو مع الفئة الحقّة حتّی ظهر فی الإسلام حروب دمویّة هائلة تعدّ القتلی فیها بعشرات الالوف کحرب جمل و صفّین.

فزاد المسلمون العرب السّادة فی الجزیرة و ما فتحوه من البلاد الواسعة الالفة بمص الدّماء و سفکها حتّی سقط حرمة الإنسان فی نظرهم و سهل علیهم أمر سفک الدّماء لا یفرّقون بین ذبح شاة و بین ذبح إنسان.

و هذا الدّاء العضال مهمّة للتعلیمات الإسلامیّة من الوجهه الأخلاقیّة منذ بعثة النبیّ صلّی اللّه علیه و آله.

فنزلت فی القرآن الشریف آیات محکمة صارمة فی تحریم سفک الدّماء فبیّن الاعتراض علیه من لسان الملائکة العظام حین إعلام خلق آدم فقال عزّ من قائل «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ » 30 - البقرة و تلاها بنقل قصّة ابنی آدم الّذی قتل أحدهما الاخر فأبلغ فی تشنیع ارتکاب القتل إلی حدّ الاعجاز، ثمّ صرّح بالمنع فی قوله تعالی «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاّ خَطَأً » 92 - النساء».

و فرض فی ارتکاب قتل الخطاء کفّارة عظیمة، فقال تعالی «وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلی أَهْلِهِ » ثمّ قرّر عقوبة لا تتحمّل فی قتل المؤمن

ص:310

عمدا فقال تعالی «وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً » 94 - النساء.

و أکّد النبیّ فی المنع عن قتل الخطا باشتراک العاقلة فی هذا الجریمة المعفوّة عن العقوبة الاخرویة لکونها غیر اختیاریة من حیث النیّة فحمّلهم الدیة و أعلن أنّ حرمة المؤمن کحرمة الکعبة باعتبار أنّ حرمة الکعبة راسخة فی قلوب العرب و عقیدتهم إلی النهایة.

و قد نبّه علیه السّلام إلی تبعات سفک الدم بما یلی:

1 -(فانّه لیس شیء أدعی لنقمة) فی نظر أولیاء المقتول و عامّة الناس و عند اللّه.

2 -(و لا أعظم لتبعة) فی الدنیا بالانتقام من ذوی أرحام المقتول و أحبّائه و بالقصاص المقرّر فی الاسلام.

3 -(و لا أحری بزوال نعمة) و أهمّها زوال الطمأنینة عن وجدان القاتل و ابتلائه بالاضطراب الفکری و عذاب الوجدان.

4 -(و انقطاع مدّة) سواء کان مدّة الشباب فیسرع المشیب إلی القاتل أو الرتبة الاجتماعیّة و المدنیّة فتسقط عند الناس و عند الامراء، أو العمر فیقصر عمر القاتل.

5 - أنّه أوّل ما یقضی اللّه به یوم القیامة، فتحلّ أوّل عقوبة الاخرة بالقاتل.

6 - انتاجه عکس ما یروم القاتل من ارتکابه، فیضعف سلطنته و یوهنها إن قصد به تقویة سلطانه بل یزیلها و ینقلها.

7 - إنّه لا یقبل الاعتذار و الخلاص من عقوبته إن کان عمدا.

8 - ادّائه إلی القود المفنی للبدن و المزیل للحیاة.

ثمّ بیّن علیه السّلام أنّه إن کان خطأ فلا بدّ من الانقیاد لأولیاء المقتول بأداء الدیة من دون مسامحة و اعتزاز بمقام الولایة، و نبّه إلی الاحتیاط فی الضرب

ص:311

و الایلام و إلی کظم الغیظ عند المکاره فانّه ربما یصیر الوکزة بالید سببا للقتل.

قال فی الشرح المعتزلی: فی شرح قتل الخطأ «ص 212 ج 17 ط مصر»: و قد اختلف الفقهاء فی هذه المسألة، فقال أبو حنیفة و أصحابه: القتل علی خمسة أوجه:

عمد، و شبه عمد، و خطأ، و ما اجری مجری الخطأ، و قتل بسبب:

فالعمد ما یتعمّد به ضرب الانسان بسلاح، أو ما یجری مجری السلاح کالمحدّد من الخشب و لیطة القصب «و هی قشر القصب اللازق به» و المروة «و هی الحجر الأبیض البرّاق» المحدّدة، و النار، و یوجب ذلک المأثم و القود إلاّ أن یعفو الأولیاء، و لا کفّارة فیه.

و شبه العمد أن یتعمّد الضرب بما لیس بسلاح و اجری مجری السلاح کالحجر العظیم و الخشبة العظیمة، و یوجب ذلک المأثم و الکفّارة، و لا قود فیه، و فیه الدیة مغلّظة علی العاقلة.

و الخطأ علی وجهین: خطأ فی القصد، و هو أن یرمی شخصا یظنّه صیدا، فاذا هو آدمی، و خطأ فی الفعل، و هو أن یرمی غرضا فیصیب آدمیا، و یوجب النوعان جمیعا الکفّارة و الدیة علی العاقلة، و لا مأثم فیه.

و ما اجری مجری الخطأ، مثل النائم یتقلّب علی رجل فیقتله، فحکمه حکم الخطأ.

و أمّا القتل بسبب، فحافر البئر و واضع الحجر فی غیر ملکه، و موجبه إذا تلف فیه إنسان الدیة علی العاقلة، و لا کفّارة فیه.

فهذا قول أبی حنیفة و من تابعه، و قد خالفه صاحباه أبو یوسف و محمّد فی شبه العمد، و قالا: إذا ضربه بحجر عظیم، أو خشبة غلیظة فهو عمد، قال: و شبه العمد أن یتعمّد ضربه بما لا یقتل به غالبا، کالعصا الصغیرة، و السوط، و بهذا القول قال الشافعی.

و کلام أمیر المؤمنین علیه السّلام یدلّ علی أنّ المؤدّب من الولاة إذا تلف تحت یده إنسان فی التأدیب فعلیه الدیة، و قال لی قوم من فقهاء الامامیّة: إنّ مذهبنا

ص:312

أن لا دیة علیه، و هو خلاف ما یقتضیه کلام أمیر المؤمنین علیه السّلام.

أقول: لیس فی کلامه علیه السّلام أنّ الضرب کان للتأدیب کما قیّده به فی کلامه بل الظاهر خلافه و أنّه علیه السّلام بیّن حکم العنوان الذاتی الأوّلی للضرب و لا ینافی ذلک سقوطه بعنوانه الثانوی کما إذا کان للتأدیب أو الدفاع.

و قال المحقّق - رحمه اللّه - فی الشرائع: القتل إمّا عمد، و إمّا شبیه العمد و إمّا خطأ محض، فضابطة العمد أن یکون عامدا فی فعله و قصده، و شبه العمد أن یکون عامدا فی فعله مخطئا فی قصده، و الخطأ المحض أن یکون مخطئا فیهما انتهی.

قسّم القتل إلی هذه الأقسام الثلاثة، ثمّ فرّع بعد ذلک فروعا کثیرة فی موجبات الضمان الملحق بقتل الخطأ أو شبه العمد، و مع ملاحظة الفروع الّتی تعرّض فیها لأنواع الضمانات فی هذا الباب لا یظهر منها کثیر خلاف مع ما ذکره الشارح المعتزلی من فقهاء العامّة، و لا یسع المقام تفصیل ذلک.

ثمّ حذّر عن الاعجاب بالنفس و الاعتماد علی ما یصدر منه من محاسن الأعمال فی نظره، و الاعجاب بالنفس موجب للنخوة و الغرور الّتی کانت من أمراض العرب الجاهلی و أدّاه إلی الاعتقاد بالتبعیض العنصری و التمسّک بأنّ عنصره و جرثومته القبلی أشرف العناصر، فالعرب مع ضیق معاشه و حرمانه عن أکثر شئون الحیاة السعیدة و موجبات الرفاه فی المعیشة و تقلّبه فی رمال الصحراء و حرّ الرمضاء یری نفسه أشرف البشر و أفضل من سلف و غبر، فیأنف من الارتباط الأخوی مع بنی - نوعه و التبادل الانتفاعی بالزواج، و قد یأنف من أخذ العطاء مع حاجته و فقره المدقع.

و قد تمکّن فی عقیدته هذا الامتیاز العنصری حتّی بالنسبة إلی بنی قبائله العرب فضلا عن غیرها، کما حکی عن الأصمعی أنّه مرّ علی شابّ عریان، فی رحلته بین القبائل العربیّة لاستقصاء اللغة و الأقاصیص العربیّة، فاستنطقه فأجابه بأبیات فصیحة أعجبه فأعطاه دنانیر، فسأل منه الشابّ عن أیّ قبیلة هو؟ فقال: من باهلة،

ص:313

فامتنع من أخذ العطاء لخسّة قبیلة باهلة عند العرب حتّی قیل فی ذلک:

إذا باهلیّ تحته حنظلیّة له ولد منها، فذاک المذرّع

أراد الشاعر أنّه إذا کانت الزوجة للزوج الباهلی حنظلیّة یصیر الولد مذرّعا أی شریفة الامّ و وضیع الأب.

و لمّا بعث اللّه نبیّه محمّدا صلّی اللّه علیه و آله رحمة للعالمین، مهمّه هدفین هامّین فی دعوته الاصلاحیّة:

1 - بثّ التوحید و هدایة البشر إلی عبادة اللّه وحده تحت شعار «لا إله إلاّ اللّه» و ردعهم عن عبادة الأصنام و الأنداد الّذین لا ینفعون و لا یضرّون.

2 - إلفات البشر إلی أخویّة إنسانیّة و رفع التبعیض العنصری بأدقّ معانیه و محو الامتیازات الموهومة بوجه جذری، فبثّ دعوة التوحید بکلّ جهد و جهود حتّی لبّی دعوته اناس مخلصون، و أیّده اللّه بنصرة قبائل عرب یثرب فهاجر إلی المدینة و أسّس حکومة الاسلام النیّرة، فاتّبعه قبائل العرب واحدة بعد اخری و فتح مکّة المکرّمة و أخضع قبائل قریش الأشدّاء فی العناد مع الاسلام، و هم ذروة العرب و أشرف القبائل فی عقیدة سائر العرب و فی اعتقادهم، نشاوا بهذه العقیدة منذ قرون حتّی رسخ فی دماغهم و رسب فی دمائهم و مصوّها من ضروع امّهاتهم.

و لمّا فتح مکّة علی خطّة نبویّة أشبه بالإعجاز من دون سفک الدماء فی الحرم و إیقاد الحرب المؤلمة و تبیّن سیادة الاسلام علی أنحاء الجزیرة العربیّة و أجوائها الواسعة قام علی کعبة المکرّمة، و نادی بهذین الهدفین الهامّین بکلّ صراحة فی خطبة ذهبیّة هاک نصّها عن سیرة ابن هشام:

قال ابن إسحاق: فحدّثنی بعض أهل العلم أنّ رسول اللّه قام علی باب الکعبة فقال: لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له، صدق وعده، نصر عبده، و هزم الأحزاب وحده، ألا! کلّ مأثرة أو دم أو مال یدّعی فهو تحت قدمیّ هاتین إلاّ سدانة البیت، و سقایة الحاجّ، و قتل الخطأ شبه العمد بالسوط و العصا ففیه الدیة مغلّظة:

مائة من الابل أربعون منها أولادها فی بطونها، یا معشر قریش: إنّ اللّه قد أذهب

ص:314

عنکم نخوة الجاهلیّة و تعظّمها بالاباء، الناس من آدم و آدم من تراب، ثمّ تلا هذه الایة «یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ » - الایة کلّها 13 - الحجرات».

ثمّ قال: یا معشر قریش، ما ترون إنّی عامل فیکم؟ قالوا: خیرا، أخ کریم و ابن أخ کریم، قال: فاذهبوا فأنتم الطلقاء.

و فی بعض الروایات «وحده» ثلاث مرّات کما أنّه فی بعضها بعد قوله «و آدم من تراب» ورد أنّه صلّی اللّه علیه و آله قال: و لیس لعربی فضل علی عجمی إلاّ بالتقوی.

و لکنّه لم یدم هذه التربیة النبویّة فی العرب و لم یعتقد بها المنافقون فسکتوا حتّی توفّی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرجعوا قهقری و أحیوا تفاخر العرب بالاباء و تفضیل عنصرهم علی سائر الناس و جدّ فی ذلک عمر و اشتدّ فی ترویجه بنو امیّة طول حکومتهم الجبّارة الّتی دامت ألف شهر و قد توجّه صلّی اللّه علیه و آله إلی حرّیّة التناکح و نصّ علیها فی خطبة تاریخیّة هامّة ألقاها فی حجّة الوداع.

و قد کان منشأ النخوة العربیّة الّتی روی فیها أنّها مهلکة للعرب هی العجب بالنفس و بما یأتی من الأعمال، فحذّر علیه السّلام من هذه الخصلة المهلکة أشدّ تحذیر و بالتحذیر من حبّ الاطراء الناشی منه، و بیّن أنّ ذلک من أوثق فرص الشیطان لإغواء الانسان و محقّ ما یفعله من الاحسان.

قال الشارح المعتزلی «ص 114 ج 17 ط مصر»: ناظر المأمون محمّد بن القاسم النوشجانی المتکلم، فجعل «المتکلم» یصدّقه و یطریه و یستحسن قوله، «فقال المأمون: یا محمّد، أراک تنقاد إلی ما تظنّ أنّه تسرّنی قبل وجوب الحجّة لی علیک، و تطرینی بما لست احبّ أن أطری به، و تستخذی لی فی المقام الّذی ینبغی أن تکون فیه مقاوما لی، و محتجا علیّ، و لو شئت أن أفسّر الامور بفضل بیان، و طول لسان، و أغتصب الحجّة بقوّة الخلافة، و ابّهة الریاسة لصدّقت و إن کنت کاذبا، و عدّلت و إن کنت جائرا، و صوّبت و إن کنت مخطئا، لکنّی لا أرضی إلاّ بغلبة الحجّة، و دفع الشبهة، و إنّ أنقص الملوک عقلا، و أسخطهم

ص:315

رأیا من رضی بقولهم: صدق الأمیر».

ثمّ نبّه علیه السّلام بالنهی عن ثلاثة امور: المنّ علی الرعیّة بالاحسان و التزیّد فی الأعمال و الخلف فی الوعد إلی التجنّب عن الافراط فی حبّ النفس الّذی یکون غریزة للانسان بالذات، فانّه أوّل ما یحسّ و یشعر یحسّ حبّ نفسه و حبّ النفس مبدأ الرضا و الغضب المحرّکین لأیّ حرکة فی الانسان، و الافراط فیه موجب لرذائل کثیرة أشار علیه السّلام إلی امّهاتها فی هذه الجمل.

فمنها: المنّ علی من یحسن إلیه لأنّه إشعار بالانانیّة و تبجّح بالشخصیّة من فرط الحبّ بالذات، قال اللّه تعالی «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذی » 264 - البقرة»، قال الشارح المعتزلی «ص 115 ج 17 ط مصر» و کان یقال: المنّ محبّة للنفس، مفسدة للصنع.

و منها، التزیّد فی الفعل الناشی عن تعظیم نفسه، فیری حقیر عمله کبیرا و قلیله کثیرا فیذهب بنور الحقّ لکونه کذبا و زورا، قال الشارح المعتزلی فی الصفحة الانفة الذکر: مثل أن یسدی ثلاثة أجزاء من الجمیل، فیدّعی فی المجالس و المحافل أنّه أسدی عشرة.

و منها، نهیه عن خلف الوعد مع الرعایا، فهو أیضا ناش عن إکبار نفسه و تحقیر الرعایا حیث إنّه لم یعتن بانتظارهم و لم یحترم تعهّدهم و خلاف الوعد و إن کان قبیحا و مذموما علی وجه العموم و لکنّه من الامراء و الولاة بالنسبة إلی الرعیّة أقبح و أشنع، لاشتماله علی العجب و الکبر و تحقیر طرف التعهّد، و قد عدّ اللّه خلف الوعد من المقت عنده البالغ فی النهی عنه حیث قال تعالی «کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ » 3 - الصف» فانّه مشتمل علی تکبیر خلف الوعد من وجوه، قال الشارح المعتزلی «ص 115 ج 17 ط مصر»: و أمّا أمیر المؤمنین علیه السّلام قال:«إنّه یوجب المقت» و استشهد علیه بالایة، و المقت: البغض.

ثمّ حذّره عن العجلة فی الامور، فانّه ناش عن الجهل و خفّة العقل کما تری فی الصبیان و غیر المثقفین من بنی الانسان، و قد روی «انّ العجلة من الشیطان»

ص:316

و العجلة من الغرائز الکامنة فی البشر من ناحیة طبعه الحیوانی کما قال اللّه تعالی:

«خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ » 27 - الأنبیاء».

کما أنّه علیه السّلام حذّر عن المسامحة و التساقط فی الامور إذا حان وقتها و تیسّرت و عن الاصرار فی إنجاحها إذا صعبت و تنکّرت و لم یتیسّر، أو الاغماض عنها إذ کشفت حقیقتها و اتّضحت.

قال الشارح المعتزلی «ص 16 ج 17 ط مصر»: و منها نهیه عن التساقط فی الشیء الممکن عند حضوره، و هذا عبارة عن النهی عن الحرص و الجشع، و فی کلامه ما لا یخفی من النظر.

و من أسوء الأخلاق الحاکمة فی وجود الانسان خلق الاستئثار، و أثره أن یجلب کلّ شیء إلی نفسه و یخصّص کلّ ما یناله بنفسه فیتجاوز علی حقوق إخوانه و یمنع الحقوق المتعلّقة بماله، و الاستئثار طبیعی للانسان المحبّ لذاته بلا نهایة و یؤیّده الجهل و الحاجة السائدین علی العرب طیلة قرون الجاهلیّة، فنهی علیه السّلام عنه فبما یشترک فیه الناس.

و نهاه عن الغفلة و التسامح فیما تهمّه و ترتبط به من نظم الامور و بسط العدل حیث یقبح أمثاله فی عیون الناس، فانّ التسامح فی أخذ حقّ المظلوم عن الظالم مأخوذ من الوالی بنفع غیره و هو الظالم، قال الشارح المعتزلی فی الصفحة الانفة الذکر: و صورة ذلک أنّ الأمیر یؤمی إلیه أنّ فلانا من خاصّته یفعل کذا و یفعل کذا من الامور المنکرة، و یرتکبها سرّا فیتغابی عنه و یتغافل، انتهی.

و نهاه عن الاستکبار و البطش اللذین من آثار الإمارة و السلطان، فانّ السلطان بطبعه سریع الغضب و شدید الانتقام و الحکم علی من أساء إلیه فوصّاه بقوله علیه السّلام (و لن تحکم ذلک من نفسک حتّی تکثر همومک بذکر المعاد إلی ربّک).

قال الشارح المعتزلی فی «ص 117 ج 17 ط مصر»: و کان لکسری أنوشروان صاحب قد رتّبه و نصبه لهذا المعنی، یقف علی رأس الملک یوم جلوسه، فاذا غضب

ص:317

علی إنسان و أمر به قرع سلسلة تاجه بقضیب فی یده و قال له: إنّما أنت بشر، فارحم من فی الأرض یرحمک من فی السماء.

ثمّ بیّن له المرجع القانونی الّذی یجب علیه العمل به فی حکومته، کما یلی:

1 - السیرة العملیّة للحاکم العادل الّذی کان قبله، فانّها محترمة و مرضیّة عند اللّه و عند الناس.

2 - السنّة المأثورة الفاضلة الصادرة عن النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بنقل الجماعات أو الثقات.

3 - الفرائض المقرّرة فی کتاب اللّه فی محکم آیاته، و شرط علیه فی العمل بها بما شاهد من عمله و تطبیق القوانین علی موضوعاتها لیأمن من الاشتباه فی التفسیر و فهم المقصود و من الخطأ فی التطبیق، و ها هنا بحثان:

1 - کیف جعل علیه السّلام سیرة الحکومة العادلة أصلا فی مقابل السیرة المأثورة عن النبی صلّی اللّه علیه و آله و هو أشبه باصول العامّة.

2 - کیف قدّم سیرة الحکومة العادلة علی السیرة المأثورة عن النبی صلّی اللّه علیه و آله و قدّمهما علی الفریضة المنصوصة فی کتاب اللّه و الخوض فیهما یحتاج إلی إطالة لا یسعها المقام.

الترجمة

از خون و خونریزی ناروا بپرهیز، زیرا خون ناحق از همه چیز زودتر مورد انتقام می شود و گناهش بزرگتر است، و نعمت را زودتر از میان می برد، و ریشۀ عمر را قطع می کند، خداوند سبحان در روز قیامت محاکمۀ گنهکاران را در باره خونریزی های میان بندگان آغاز می کند.

حکومت خود را بوسیله خون ناحق تقویت مکن، زیرا خونریزی ناروا آنرا سست و متزلزل می سازد و سپس بنیادش را می کند و بدست دیگرانش می دهد، در نزد خدا و در نزد من در قتل عمد راه عذر و امید عفو نداری، زیرا کیفر

ص:318

مقرر آن قصاص است.

و اگر گرفتار قتل خطا شدی، و تازیانه یا شمشیر و یا دستت بدون قصد قتل زیاده روی کردند و کسی را کشتی «چون ممکن است بیک مشت محکم و بالاتر قتلی واقع شود» مبادا غرور سلطنت ترا باز دارد از این که حق أولیای مقتول را بپردازی و رضایت آنها را جلب کنی.

مبادا بخود ببالی، و بسرافرازیهای خود اعتماد کنی.

مبادا تملّق و ستایش را دوست بداری، زیرا که آن در نزد شیطان مناسبترین فرصتی است برای پایمال کردن هر نتیجه ای از نیکی نیکوکاران.

مبادا باحسان خود نسبت برعایا بر سر آنها منّت بگذاری یا کار خود را بیش از آنچه که هست در حساب آنها آری یا به آنها وعده ای بدهی و تخلّف کنی، زیرا منّت احسان را نابود می کند، و بیشتر بحساب آوردن خدمتی نور حقیقت را می برد، و خلف وعده نزد خداوند و مردم دشمنی ببار می آورد، خداوند متعال (در سوره صف آیه 3) می فرماید «دشمنی بزرگیست نزد خدا که بگوئید آنچه را عمل نمی کنید».

مبادا در کارهای خود بی وقت شتاب کنی، یا در وقت مناسب سستی و تنبلی کنی، یا اگر متعذّر و دشوار شد در بارۀ آن اصرار و لجبازی کنی، و در صورت روشنی زمینۀ کاری در آن مسامحه روا داری، هر کاری را بجای خود مقرر دار.

مبادا از آنچه همه مردم در آن برابر و شریکند برای خود امتیازی قائل شوی یا از آنچه در برابر چشم همه است صرف نظر کنی و در تخلّف وظائف دستگاه خود را به نفهمی بزنی، زیرا مسئولیّت بر تو است و سود را دیگران می برند، و بزودی پرده از کارها برداشته می شود و انتقام مظلوم از ظالم گرفته می شود.

باد بینی و شراره تندی و ضرب دست و تیزی زبان خود را مهار کن، و در جلوگیری از زبان خود و پس زدن سطوت و تندی بکوش تا خشمت فرو نشیند و اختیار خود را بدست آری و قضاوتی مکن تا بسیار متوجّه معاد و قیامت و پروردگار

ص:319

خود نگردی و حق را رهنمون نسازی.

بر تو لازم است که روش حکومتهای عدالت شعار پیش از خود را در نظر بگیری، و روش نیک و أثری که از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله باقی مانده منظور سازی و فریضه ای که در قرآن خدا مقرر شده پیش چشم گذاری، و چنانچه بچشم خود دیدی ما آنرا مورد عمل و إجراء نموده ایم از آن پیروی کنی.

باید برای خود بکوشی در پیروی این فرمانی که من برای تو صادر کردم و حجّت خود را در آن بتو تمام نمودم تا در صورتی که هوای نفس بر تو چیره شد عذری نداشته باشی.

خاتمة عهده علیه السّلام

اشارة

و أنا أسأل اللّه بسعة رحمته، و عظیم قدرته علی إعطاء کلّ رغبة [رغیبة] أن یوفّقنی و إیّاک لما فیه رضاه من الإقامة علی العذر الواضح إلیه و إلی خلقه، مع حسن الثّناء فی العباد، و جمیل الأثر فی البلاد، و تمام النّعمة، و تضعیف الکرامة و أن یختم لی و لک بالسّعادة و الشّهادة، إنّا إلیه راجعون [راغبون]، و السّلام علی رسول اللّه، صلّی اللّه علیه و آله الطّیّبین الطاهرین [و سلّم تسلیما کثیرا].

الاعراب

قال الشارح المعتزلی: فان قلت: فقوله «و تمام النعمة» علی ما ذا تعطفه؟ قلت: هو معطوف علی «ما» فی قوله «لما فیه» کأنّه قال: أسأل اللّه توفیقی لذا و لتمام النعمة.

أقول: الأوضح عطفه علی «الاقامة» فی قوله «من الاقامة» لأنّ تمام

ص:320

النعمة و ما بعده ممّا فیه رضاه، و أن یختم لی: عطف علی قوله «أن یوفّقنی».

المعنی

قد نبّه علیه السّلام أنّ للوالی مسئولیّة عند اللّه و مسئولیّة عند الناس، و لا بدّ له من الاجتهاد فی الخروج عن کلتا المسئولیّتین حتّی یعذره اللّه و یعذره خلق اللّه، و علامته حسن الثناء من العباد و جمیل الأثر فی البلاد، من الجانب الخلقی، و تمام النعمة و تضعیف الکرامة من جانب اللّه، لأنّه أثر شکر نعمة الولایة الّذی أدّاه الوالی.

ثمّ سأل اللّه تعالی لنفسه و له نیل السعادة و فوز الشهادة، و قد استجاب اللّه ذلک لهما.

الترجمة

من از خداوند خواستارم که برحمت واسعه و عظمت قدرتش بر بخشش هر خواست مرا و ترا توفیق عطا فرماید برای انجام آنچه رضای او است از پایداری بر معذرت خواهی روشن نزد خدا و خلق در بهمراه ستایش خوب در میان بندگان و أثر نیک در آبادی و عمران شهرستانها و تمامی نعمت و دو چندانی کرامت از حضرت یزدان، و از حضرتش خواستارم عمر من و تو را بپایان رساند با سعادت و توفیق جانبازی و شهادت، راستی که ما همه را بدرگاه او گرایش و رغبت است.

درود فراوان بر فرستادۀ خداوند، و صلوات بر او و خاندان پاک و پاکیزه اش درودی هر چه بیشتر.

و قد أدرج الشارح المعتزلی فی آخر شرح هذا العهد الشریف وصایا من العرب و أردفها بوصیّة من أردشیر بن بابک ملیئة بحکم مفیدة یؤیّد ما ذکره علیه السّلام فی هذا العهد فألتقط منها قصعا، قال فی «ص 124 ج 17 ط مصر»:

و من کتاب أردشیر بن بابک إلی بنیه و الملوک من بعده:

رشاد الوالی خیر للرعیّة من خصب الزمان، الملک و الدین توأمان، لا قوام لأحدهما إلاّ بصاحبه، فالدین اسّ الملک و عماده، ثمّ صار الملک حارس الدین

ص:321

فلا بدّ للملک من أسّه، و لا بدّ للدین من حارسه، فأمّا ما لا حارس له فضائع، و ما لا أسّ له فمهدوم...

و اعلموا أنّه لیس ینبغی للملک أن یعرف للعبّاد و النسّاک بأن یکونوا أولی بالدین منه، و لا أحدب علیه، و لا أغضب له [و لا ینبغی له] أن یخلّی النسّاک و العبّاد من الأمر و النهی فی نسکهم و دینهم فانّ خروج النسّاک و غیرهم من الأمر و النهی عیب علی الملوک و علی المملکة، و ثلمة بیّنة الضرر علی الملک و علی من بعده.

و اعلموا أنّه قد مضی قبلنا من أسلافنا ملوک کان الملک منهم یتعهّد الحمایة بالتفتیش و الجماعة بالتفضیل و الفراغ بالاشغال، کتعهّده جسده بقصّ فضول الشعر و الظفر، و غسل الدرن و الغمر و مداواة ما ظهر من الأدواء و ما بطن، و قد کان من اولئک الملوک من صحّة ملکه أحبّ إلیه من صحّة جسده، فتتابعت تلک الاملاک بذلک کأنّهم ملک واحد، و کأنّ أرواحهم روح واحدة، یمکّن أوّلهم لاخرهم، و یصدّق آخرهم أوّلهم، یجتمع أبناء أسلافهم، و مواریث آرائهم، و عثرات عقولهم عند الباقی بعدهم، و کأنّهم جلوس معه یحدّثونه و یشاورونه.

حتّی کان علی رأس دارا بن دارا ما کان من غلبة الاسکندر الرومی علی ما غلب علیه من ملکه، و کان إفساده أمرنا، و تفرقته جماعتنا، و تخریبه عمران مملکتنا أبلغ له فی ما أراد من سفک دمائنا، فلمّا أذن اللّه عزّ و جلّ فی جمع مملکتنا، و إعادة أمرنا کان من بعثه إیّانا ما کان، و بالاعتبار یتّقی العثار، و التجارب الماضیة دستور یرجع إلیه من الحوادث الاتیة....

و عند حسن الظنّ بالأیّام تحدث الغیر، و تزول النعم، و قد کان من أسلافنا و قدماء ملوکنا من یذکّره عزّه الذلّ، و أمنه الخوف، و سروره الکابة، و قدرته المعجزة، و ذلک هو الرجل الکامل قد جمع بهجة الملوک، و فکرة السوقة، و لا کمال إلاّ فی جمعها...

و اعلموا أنّ بدء ذهاب الدّولة ینشأ من قبل إهمال الرعیّة بغیر أشغال

ص:322

معروفة، و لا أعمال معلومة، فاذا تولّد الفراغ تولّد منه النظر فی الامور، و الفکر فی الفروع و الاصول، فاذا نظروا فی ذلک نظروا بطبائع مختلفة، فتختلف بهم المذاهب، فیتولّد من اختلاف مذاهبهم تعادیهم و تضاغنهم، و هم مع اختلافهم هذا متّفقون و مجتمعون علی بغض الملوک، فکلّ صنف منهم إنّما یجری إلی فجیعة الملک بملکه، و لکنّهم لا یجدون سلّما إلی ذلک أوثق من الدین و الناموس، ثمّ یتولّد من تعادیهم أنّ الملک لا یستطیع جمعهم علی هوی واحد، فان انفرد باختصاص بعضهم صار عدوّ بقیّتهم.

و من طبائع العامّة استثقال الولاة و ملالهم و النفاسة علیهم، و الحسد لهم، و فی الرعیّة، المحروم و المضروب و المقام علیه الحدود، و یتولّد من کثرتهم مع عداوتهم أن یجبن الملک من الاقدام علیهم، فانّ فی إقدام الملک علی الرعیّة کلّها کافّة تعزیرا بملکه - إلی أن قال - فمن أفضی إلیه الملک بعدی فلا یکوننّ باصلاح جسده أشدّ اهتماما منه بهذه الحال، و لا یکوننّ بشیء من الأشیاء أکره و أنکر لرأس صار ذنبا أو ذنب صار رأسا، و ید مشغول صار فارغة، أو غنیّ صار فقیرا، أو عامل مصروف، أو أمیر معزول....

و اعلموا أنّکم لن تقدروا علی أن تختموا أفواه الناس من الطعن و الازراء علیکم، و لا قدرة لکم علی أن تجعلوا القبیح من أفعالکم حسنا، فاجتهدوا فی أن تحسن أفعالکم کلّها، و ألاّ تجعلوا للعامّة إلی الطعن علیکم سبیلا...

و اعلموا أنّ لکلّ ملک بطانة، و لکلّ رجل من بطانته بطانة، ثمّ إنّ لکلّ امریء من بطانة البطانة بطانة، حتّی یجتمع من ذلک أهل المملکة، فاذا أقام الملک بطانته علی حال الصواب فیهم أقام کلّ امریء منهم بطانته علی مثل ذلک حتّی یجتمع علی الصلاح عامّة الرعیّة....

و اعلموا أنّ ابن الملک و أخاه و ابن عمّه یقول: کدت أن أکون ملکا، و بالحریّ ألاّ أموت حتّی أکون ملکا، فاذا قال ذلک قال ما لا یسرّ الملک، إن کتمه فالداء فی کلّ مکتوم، و إذا تمنّی ذلک جعل الفساد سلّما إلی الصلاح،

ص:323

و لم یکن الفساد سلّما إلی صلاح قطّ، و قد رسمت لکم فی ذلک مثالا:

اجعلوا الملک لا ینبغی إلاّ لأبناء الملوک من بنات عمومتهم، و لا یصلح من أولاد بنات العمّ إلاّ کامل غیر سخیف العقل، و لا عازب الرّأی، و لا ناقص الجوارح و لا مطعون علیه فی الدّین، فإنّکم إذا فعلتم ذلک قلّ طلاّب الملک، و إذا قلّ طلاّبه استراح کلّ امریء إلی مایلیه، و نزع إلی حدّ یلیه، و عرف حاله، و رضی معیشته، و استطاب زمانه.

المختار الثالث و الخمسون

اشارة

و من کتاب له علیه السلام الی طلحة و الزبیر، مع عمران بن الحصین الخزاعی، ذکره أبو جعفر الاسکافی فی کتاب المقامات فی مناقب أمیر المؤمنین علیه السلام أمّا بعد، فقد علمتما و إن کتمتما أنّی لم أرد النّاس حتّی أرادونی، و لم أبایعهم حتّی بایعونی، و إنّکما ممّن أرادنی و بایعنی، و إنّ العامّة لم تبایعنی لسلطان غالب، و لا لعرض حاضر، فإن کنتما بایعتمانی طائعین فارجعا و توبا إلی اللّه من قریب، و إن کنتما بایعتمانی کارهین فقد جعلتما لی علیکما السّبیل بإظهارکما الطّاعة و إسرارکما المعصیة، و لعمری ما کنتما بأحقّ المهاجرین بالتّقیّة و الکتمان، و إنّ دفعکما هذا الأمر من قبل أن تدخلا فیه کان أوسع علیکما من خروجکما منه بعد إقرارکما به.

ص:324

و قد زعمتما أنّی قتلت عثمان، فبینی و بینکما من تخلّف عنّی و عنکما من أهل المدینة، ثمّ یلزم کلّ امریء بقدر ما احتمل، فارجعا أیّها الشّیخان عن رأیکما، فإنّ الان أعظم أمرکما العار من قبل أن یجتمع العار و النّار، و السّلام.

الاعراب

إن کتمتما: لفظة إن وصلیّة، أنی لم أرد قائم مقام مفعولی علم، و أنکما ممّن أرادنی: عطف علی أنی لم أرد، و کذلک قوله: و أنّ العامّة، طائعین حال من ضمیر فی کنتما، السّبیل مفعول أوّل لقوله جعلتما ولی ظرف مستقرّ و هو مفعوله الثانی و علیکما متعلّق بقوله السّبیل، باظهار کما الباء للسببیّة و إظهار مصدر مضاف إلی الفاعل، بالتقیة متعلّق بقوله: بأحقّ.

المعنی

قال ابن میثم: خزاعة قبیلة من الأزد، و قیل: الاسکاف منسوب إلی اسکاف رستاق کبیر بین النهروان و البصرة، و کتاب المقامات الّذی صنّفه الشّیخ المذکور فی مناقب أمیر المؤمنین علیه السّلام.

قال الشارح المعتزلی: عمران بن الحصین بن عبد بن خلف، و سرد نسبه إلی کعب بن عمرو الخزاعی، یکنّی أبا بجید بابنه بجید بن عمران، أسلم هو و أبو هریرة عام خیبر، و کان من فضلاء الصّحابة و فقهائهم... و قال محمّد بن سیرین: أفضل من فی البصرة من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله عمران بن الحصین...

و أمّا أبو جعفر الإسکافی - و هو شیخنا محمّد بن عبد اللّه الإسکافی - عدّه قاضی القضاة فی الطّبقة السّابعة من طبقات المعتزلة - إلی أن قال: و قال: کان أبو جعفر فاضلا عالما، و صنّف سبعین کتابا فی علم الکلام و هو الّذی نقض کتاب «العثمانیّة» علی أبی عثمان الجاحظ فی حیاته - إلی أن قال: و کان أبو جعفر یقول بالتفضیل

ص:325

علی قاعدة معتزلة بغداد، و یبالغ فی ذلک، و کان علویّ الرّأی، محقّقا مصنّفا قلیل العصبیّة.

أقول: خزاعة من القبائل الساکنة حول مکّة المکرّمة الموالیة لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حتّی قبل نشر الإسلام و قبل أن أسلموا، و قد نصروه و أیدوه فی مواقف هامّة و سیّدهم بدیل بن ورقاء الخزاعی المشهور و هو أحد الممثّلین لأهل مکّة المشرکین فی قضیة حدیبیّة.

فمن تلک المواقف ورودهم فی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی معاهدة صلح الحدیبیّة و قبولهم حمایته و اعتمادهم به تجاه قریش.

و منها ردعهم أبا سفیان و جنده من الهجوم ثانیا إلی المدینة بعد الرّحیل من احد و إصابة المسلمین بأکثر من سبعین قتیلا و جرحی کثیرة، فقد روی أنّه لما بلغ إلی الرّوحاء ندم من ترکه الزحف بقیّة المسلمین فی المدینة و عزم علی الرجوع فلحقه عیر خزاعة الرّاحلة من المدینة فاستخبرهم عن المسلمین فأجابوه بانّه قد رحلوا ورائکم بجیش کثیر سوّد الأرض یسرعون فی اللّقاء معکم و استیصالکم فخاف و لم یرجع.

و الظّاهر أنّ هذا الکتاب صدر منه علیه السّلام فی ضمن المراجعات و الاحتجاجات المتبادلة بینه و بین طلحة و الزّبیر فی جبهة الجمل، و کان أحد مجاهیده الّتی توسّل بها لإخماد هذه الثّورة الحادّة قبل اشتغال الحرب الهائلة الهدّامة و نبّه فیه علی أن نفوذ الامامة و هی الرّیاسة العامّة یحتاج إلی بیعة الامّة عن الرّضا و طیب النّفس فانّ الإمامة تحتاج إلی صلاحیّة روحیّة و معنویّة فی نفس الإمام تعتمد علی العصمة عند الإمامیّة و لا طریق إلی إثباتها إلاّ النّص الصادر عن المعصوم نبیّا کان أم إماما منصوصا فیعتمد علی دلالة من اللّه إلیها، و لکن نفوذها فی الامّة بحیث یتصدّی الإمام لإجراء الامور یحتاج إلی بیعتهم عن طیب النّفس.

و هذا معنا التمکّن الّذی أشار إلیه المحقق الطّوسی فی تجریده بقوله

ص:326

«وجوده لطف و تصرّفه لطف آخر و عدمه منّا» أی عدم تمکّننا و بیعتنا مع الامام فوّت عنّا تصرّف الامام فی الامور و إجرائها کما ینبغی.

و أشار علیه السّلام إلی ما یسقط اعتبار البیعة و هو أمران:

1 -(و إنّ العامّة لم تبایعنی لسلطان غالب) یعنی أنّ البیعة الصادرة عن قهر الناس بارعابهم و تخویفهم لا تنعقد، لأنّ الإکراه مبطل للمعاهدات عقدا کانت أم إیقاعا و البیعة من أهمّ العقود بین الرعیّة و الامام فلا تنعقد مع الاکراه.

2 -(و لا لعرض حاضر) قال الشارح المعتزلی «ص 123 ج 17 ط مصر»:

«أی مال موجود فرّقته بینهم» و هو المعبّر عنه بابتیاع الرأی، فالبیعة الحاصلة بابتیاع آراء من بایع إلی حیث یخلّ بالأکثریّة اللازمة یسقط البیعة عن الاعتبار، فأثبت علیه السّلام صحّة بیعته بأنّها صادرة عن عامّة الناس بالرضا و طیب النفس فیلزم علیهما التسلیم و الطاعة و الانقیاد.

ثمّ أقام علیهما الحجّة بأنّهما بایعا معه فیلزم علیهما الوفاء بها و الرجوع عن الخلاف و التوبة إلی اللّه فورا فانّها واجبة علی العاصی فورا، فان زعما أنّهما کارهان لبیعته و لم تصدر عن الرضا و طیب النفس فاعترض علیهما بوجوه:

1 - أنّ الکراهة غیر مبطلة للعقود، لأنّ مجرّد الکراهة الباطنیّة لا تضرّ بصحّة العقد الصادر عن الرضا الانشائی بداعی المنافع المقصودة منه کالمریض یشتری الدواء و هو کاره له بداعی معالجة مرضه، و کالمضطرّ فی شراء الحوائج فانّه کاره قلبا فالمبطل للعقد هو الاکراه الّذی یسلب قدرة المکره لا الکراهة الباطنیّة.

2 - أنّ ظاهر بیعتکما الرضا و طیب النفس، فدعوی الکراهة مردودة لأنّها کالانکار بعد الإقرار، فقال علیه السّلام (فقد جعلتما لی علیکما السلطان بإظهار کما الطاعة).

3 - أنّکما تعترفان بالنفاق، و إظهار النفاق موجب للعقوبة و إن کان المستتر منه یحال إلی اللّه تعالی فیعاقب علیه فی الاخرة، و أشار إلیه بقوله (و إسرار کما المعصیة).

ص:327

ثمّ تعرّض لجواب ما یمکن أن یحتجّوا به فی المقام و هو التقیّة فقال علیه السّلام لیس المقام مقام التقیّة لأنّها فی معرض الخوف من إظهار العقیدة و أنتما من المهاجرین الّذین لا یخافون فی المقام مع أنّه علیه السّلام لم یتعرّض لمن تخلّف عن بیعته بأدنی تعقیب و أذی کما أشار إلیه بعد ذلک فی قطع عذرهما و ما تمسّکا به من اتّهامه علیه السّلام بقتل عثمان، فقال.

(و قد زعمتما أنّی قتلت عثمان، فبینی و بینکما من تخلّف عنّی و عنکما من أهل المدینة) أمثال: محمّد بن مسلمة و اسامة بن زید، و عبد اللّه بن عمر، - فاتّخذهم شهودا علی من شرک فی قتل عثمان و دعا إلیه.

قال فی الشرح المعتزلی: و أهل المدینة یعلمون أنّ طلحة کان هو الجملة و التفصیل فی أمره و حصره و قتله، و کان الزبیر مساعدا له علی ذلک و إن لم یکن مکاشفا مکاشفة طلحة - انتهی.

و قد أشار فی قوله (من قبل أن یجتمع العار و النار) إلی قتل طلحة و الزبیر فی هذه الحرب، و نلفت نظر القرّاء إلی أنّ طلحة و الزبیر من أکابر الصحابة المهاجرین الّذین آمنوا فی السنین الاولی من البعثة و فی عصر غربة الاسلام بدعوة أبی بکر و هم عدّة، کما فی سیرة ابن هشام «ص 158 ج 1 ط مصر»: فلمّا أسلم أبو بکر «رض» أظهر إسلامه و دعا إلیه - إلی أن قال - فأسلم بدعائه فی ما بلغنی عثمان بن عفّان «و سرد نسبه» و الزبیر بن العوّام «و سرد نسبه» و عبد الرحمن ابن عوف «و سرد نسبه» و سعد بن أبی وقّاص «و سرد نسبه» و طلحة بن عبید - اللّه «و سرد نسبه» - انتهی.

و کان أثر نفس أبی بکر نفث النفاق فی هؤلاء فخرج کلّهم من أعداء علیّ أمیر المؤمنین و من رءوس أهل النفاق و الخلاف مع أهل بیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و الدلیل علیه إقبالهم علی الدنیا و جمع الأموال الطائلة و النزة إلی الریاسة و الجاه کما یظهر من الأخبار الصحیحة.

ص:328

الترجمة

از یک نامه ای که به طلحه و زبیر نگاشته و با عمران بن حصین گسیل داشته أبو جعفر إسکافی آنرا در کتاب مقامات خود که در مناقب أمیر المؤمنین نوشته است یادآور شده.

أمّا بعد، شما هر دو بخوبی می دانید - گر چه نهان می سازید - که من مردم را نخواستم تا مرا خواستند، و دست بیعت بدانها دراز نکردم تا آنها دست برای بیعت من دراز کردند، و شما هر دو از کسانی هستید که مرا خواستید و با من بیعت کردید، و راستش این است که عموم مردم بزور و قهر با من بیعت نکردند و برای طمع در عرض موجودی که به آنها پرداخت شده باشد بیعت نکردند، بلکه از روی رضا و رغبت دست بیعت بمن دادند.

اگر شما بدلخواه با من بیعت کردید اکنون از خلاف خود بر گردید و فورا بدرگاه خدا توبه کنید، و اگر از روی بی میلی و ناخواهی با من بیعت کردید این بیعت بگردن شما ثابت شده و خود دلیل محکومیّت خود را به من سپردید که إظهار إطاعت کردید و نافرمانی را در دل نهفتید، بجان خودم قسم شما از سائر مهاجران سزاوارتر به تقیّه و کتمان عقیده نبودید، کناره گیری شما از این کار پیش از ورود در آن براستی برای شما رواتر بود از مخالفت با آن پس از اعتراف و إقرار بدان.

شما را گمان این است که من عثمان را کشتم، همه آنها که در مدینه از من و شما هر دو طرف کناره گیری کردند و از حادثه قتل عثمان بخوبی آگاهند میان من و شما حکم باشند تا هر کس باندازه ای که متحمّل انجام این حادثه شده است مسئول باشد، ای دو تن پیر مرد کهنسال و رهبر اسلامی از رأی و نظر خود بر گردید و بسوی حق گرائید، زیرا اکنون بزرگترین نکوهشی که بر شما است همان ننگ کناره گیری از جبهه نبرد است، و پیشگیری کنید از این که این ننگ با شکنجۀ دوزخ توأم گردد.

ص:329

المختار الرابع و الخمسون

اشارة

و من کتاب له علیه السلام الی معاویة

أمّا بعد، فإنّ اللّه سبحانه قد جعل الدّنیا لما بعدها، و ابتلی فیها أهلها، لیعلم أیّهم أحسن عملا، و لسنا للدّنیا خلقنا، و لا بالسّعی فیها أمرنا، و إنّما وضعنا فیها لنبتلی بها، و قد ابتلانی اللّه بک و ابتلاک بی، فجعل أحدنا حجّة علی الاخر، فعدوت [فغدوت] علی طلب الدّنیا بتأویل القرآن و طلبتنی بما لم تجن یدی و لا لسانی، و عصبته أنت و أهل الشّام بی و ألّب عالمکم جاهلکم و قائمکم قاعدکم فاتّق اللّه فی نفسک، و نازع الشّیطان قیادک و اصرف إلی الاخرة وجهک، فهی طریقنا و طریقک، و احذر أن یصیبک اللّه منه بعاجل قارعة تمسّ الأصل و تقطع الدّار [الدّابر]، فإنّی أولی لک باللّه ألیّة غیر فاجرة، لئن جمعتنی و إیّاک جوامع الأقدار لا أزال بباحتک [بناحیتک] [حتّی یحکم اللّه بیننا و هو خیر الحاکمین].

اللغة

(عصبه به): علّقه به، (التألیب): التحریص، (القیادة): حبل تقاد به (القارعة): الدّاهیة، (تمسّ الأصل): تقطعه، (الدّابر): المتأخّر من النسل (الألیّة)، الیمین، (باحة الدار): وسطها، ساحتها.

ص:330

الاعراب

لما بعدها: لما موصولة أو موصوفة و الظرف مستقرّ مفعول ثان لقوله جعل و بعدها: ظرف مستقرّ صلة أو صفة، أیّهم أحسن عملا: جملة محکیّة عن القرآن قائمة مقام مفعولی یعلم، لم تجن: صیغة الجحد من الجنایة، أنت: تأکید للضمیر المخاطب فی عصبته لتصحیح العطف علیه، أن یصیبک اللّه منه: قال الشارح المعتزلی: الضمیر فی «منه» راجع إلی اللّه تعالی و «من» لابتداء الغایة، و قال الراوندی: «منه» أی من البهتان الّذی أتیته، أی من أجله و «من» للتعلیل، و هذا بعید و خلاف الظاهر، بعاجل قارعة: من إضافة إلی الصفة إلی الموصوف و کذا جوامع الأقدار و أثره التأکید، لا أزال: نفی من زال، بباحتک: ظرف مستقرّ خبره، غدوت علی الدنیا: قال المعتزلی: علی ها هنا متعلّق بمحذوف دلّ علیه الکلام تقدیره:

مثابرا علی طلب الدنیا أو مصراّ.

المعنی

بعث اللّه الأنبیاء بطبقاتهم لهدایة الناس و ردعهم عن الفساد و اتّباع الشهوات و أهمّ وسائلهم التذکیر و الإنذار و التبشیر و لم یؤمر من الأنبیاء بطبقاتهم و هم آلاف مؤلّفة بالسیف و الجهاد إلاّ نذر یسیر، و روی إلاّ أربعة امروا بالسیف لدفع هجوم الأعداء الألدّاء، منهم خاتمهم رسول الاسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، و قد نزلت عدّة آیات کریمة فی القرآن الشریف یصرّح بأنّه بشیر و نذیر و أنّه لیس بجبّار و لا وکیل علیهم.

منها: قوله تعالی: «إِنَّما أَنْتَ نَذِیرٌ وَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ وَکِیلٌ » - سورة هود الایة 12».

منها: قوله تعالی: «وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبّارٍ فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعِیدِ » 45 - ق» منها: قوله تعالی: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً وَ داعِیاً إِلَی اللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً » - 45 و 46 الاحزاب».

ص:331

و قد قام أمیر المؤمنین علیه السّلام بعده بالتبشیر و الإنذار للعصاة و البغاة، و من رؤوسهم معاویة الّذی لم یؤثّر فیه إنذار الرسول صلّی اللّه علیه و آله طیلة دعوته بمکّة قبل الهجرة، فدام علی کفره و وثنیّته حتّی فتح رسول اللّه مکّة المکرّمة و وقع قریش مکّة الألدّاء فی اسره، فامن هو و أبوه و أهله کرها و أسرّوا النفاق دهرا، حتّی توفّی صلّی اللّه علیه و آله فدبّروا و کادوا حتّی سادوا فی الاسلام و سلّط معاویة علی بلاد الشام فقام علیّ بإنذاره أداء لحقّ الوصایة و ذکّره بای من القرآن منها قوله تعالی:

«لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً » - 7 هود».

و نبّهه علی أنّ الدنیا دار مجاز و دار امتحان و ابتلاء و الابتلاء علی وجوه شتّی باعتبار أحوال الناس، فجعل أحدنا حجّة علی الاخر.

فأوّلت القرآن فی طلب الدنیا، قال الشارح المعتزلی: «و تأویل القرآن ما کان معاویة یموه به علی أهل الشام فیقول لهم: أنا ولیّ دم عثمان، و قد قال اللّه تعالی: «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً » 33 الاسراء.

و قال ابن میثم: تأویل القرآن کقوله تعالی: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلی » 178 - البقرة و غیرها من الایات الدالّة علی وجوب القصاص، فتأوّل بادخال نفسه فیها و طلب القصاص لعثمان و إنّما کان دخوله فی ذلک بالتأویل، لأنّ الخطاب خاصّ بمن قتل و قتل منه و معاویة بمعزل من ذلک إذ لم یکن من أولیاء دم عثمان ففسّر الایة بالعموم لیدخل فیها.

و برّأ علیه السّلام نفسه من الاشتراک فی قتل عثمان یدا و لسانا و قد اتّهمه معاویة بذلک و جعله وسیلة لتحریض أهل الشام بالحرب معه علیه السّلام و أمره بترک هذا البهتان و الدفاع تجاه الشیطان بنزع قیاده من الهوی و الشهوات و التوجّه إلی الاخرة و حذّره من العقوبة فی الدنیا بحیث تصل إلی أصله و تقطع نسله کما وقع بعد ذلک من قطع نسل بنی امیّة و محوهم عن الجامعة البشریّة.

ص:332

الترجمة

أمّا بعد، براستی که خداوند سبحان دنیا را مقدّمۀ ما بعدش مقرّر داشته، و أهل دنیا را در آن در بوتۀ آزمایش گذاشته تا معلوم شود کدامیک خوش کردارترند ما برای دنیا آفریده نشدیم و بکوشش در آن فرمان نداریم، همانا ما در دنیا آمدیم تا امتحان شویم، خداوند مرا بتو و ترا بمن در معرض امتحان آورده و هر کدام را حجّت بر دیگر ساخته، تو بر روی دنیا افتادی و تأویل قرآن را بر خلاف حق وسیله آن ساختی و مرا بچیزی مسئول کردی که دست و زبانم بدان آلوده نشده.

خودت و أهل شام آنرا دستاویز کرده اید و آنرا بمن چسبانده اید و دانشمندتان نادانها را ترغیب بدان می کنند و آنها که بر سر کارند بیکاره ها را بدان تشویق می نمایند.

تو خود پرهیزکار باش و از خدا بترس و با شیطان در مهار کردنت ستیزه کن و خود را برهان و روی باخرت که راه من و تو است بگردان، و در حذر باش که خداوندت بیک بلای کوبنده در این دنیا دچار کند که بریشه ات بزند و دنباله ات را ببرد و نسلت را قطع کند.

براستی من برای تو سوگندی یاد کنم که تخلّف ندارد بر این که اگر خداوند مرا با تو در میدان نبرد فراهم آورد و پیشامد مقدرات مرا و تو را در پیکار با یکدیگر کشاند همیشه در خانه و کاشانه ات بمانم «تا خداوند میان ما حکم فرماید که او بهترین حکمها است».

المختار الخامس و الخمسون

اشارة

و من کلام له علیه السلام وصی بها شریح بن هانی، لما جعله علی مقدّمته الی الشام.

إتّق اللّه فی کلّ صباح و مساء، و خف علی نفسک الدّنیا الغرور، و لا تأمنها علی حال، و اعلم أنّک إن لم تردع نفسک عن کثیر ممّا

ص:333

تحبّ مخافة مکروه سمت بک الأهواء إلی کثیر من الضّرر، فکن لنفسک مانعا رادعا، و لنزوتک [لنزواتک] عند الحفیظة واقما قامعا.

اللغة

(الغرور): فعول من الغرور بمعنی الفاعل یستوی فیه المذکّر و المؤنّث (الردع): المنع، (سمت): کدعت من سما یسمو أی رفعت بک، (النزوة):

الوثبة الشهوانیّة و تستعمل لرکوب الذکر علی الانثی، (الحفیظة): الغضب، (الواقم): الّذی یردّ الشیء شدیدا من وقمته أی رددته أقبح الردّ و قهرته، (القمع): القلع و الدقّ المهلک من الرأس.

الاعراب

الدنیا الغرور: مفعول خف، یقال: خافه و خاف منه، سمت بک: جزاء الشرط فی قوله علیه السّلام «إن لم تردع»، بک: الباء للتعدیة، لنفسک: جار و مجرور متعلّق بقوله علیه السّلام «مانعا رادعا» قدّم علیه، عند الحفیظة: ظرف متعلّق بقوله «لنزوتک».

المعنی

قال الشارح المعتزلی بعد سرد نسب شریح بن هانی إلی الحارث بن کعب المذحجی: کان هانی یکنّی فی الجاهلیّة أبا الحکم، لأنّه کان یحکم بینهم، فکنّاه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بأبی شریح إذ وفد علیه، و ابنه شریح هذا من جلّة أصحاب علیّ علیه السلام، شهد معه المشاهد کلّها، و عاش حتّی قتل بسجستان فی زمن الحجّاج.

و قال ابن میثم: أنفذه مع زیاد بن النضیر علی مقدّمته بالشام فی اثنی عشر ألفا.

أقول: مبالغته علیه السّلام فی وصیّة شریح بالتقوی و الحذر من الدنیا الغرور فی کلّ حال و تحذیره من العواقب السوء لمتابعة هوی النفس من المیل للترفّع مع

ص:334

أنّه من کبار أصحابه المخلصین إنّما کان لما یعلمه من مکائد معاویة و خداعه لجلب الرجال باعطاء المنصب و الرتبة و المال بتدلیس و تلبیس یعجز عنه الأبالیس، فانّه خدع أمثال أبی الدرداء و أبی هریرة و کثیر من عبّاد و زهّاد أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و استلحق زیادا بعشیرته بدعوی أنّه أخوه و کوّن من منّی أبیه و غمر إلی لحیته فی فضیحته، فخاف علیه السّلام من کید معاویة لمقدّمته و استلحاقهم به قبل وصوله کما صنع مع مقدّمة الجیش الّذی بعثها ابنه الحسن المجتبی بعده لإکمال جهاد أبیه بقیادة أمثال عبد اللّه به العبّاس من کبار أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و أبیه و المتعلّمین فی مکتبه و العالمین بحقیقته.

الترجمة

از سخنانی که در سفارش بشریح بن هانی فرمود چون او را بفرماندهی مقدّمة الجیش خود بشام فرستاد:

از خدا بپرهیز در هر بام و شام، و بر خود بترس از دنیای پرفریب و از آن آسوده مباش در هر حال، و بدانکه اگر نفس خود را از بسیاری دوست داشتنیهایت برای نگرانی از سخت حالی باز نداری هواهای نفسانیت ترا بزیانهای فراوانی بکشانند، جلوگیر و مهارکش نفس سرکش خود باش و هنگام خشم از جهشش بسختی بازدار و او را سرکوب و ریشه کن ساز.

المختار السادس و الخمسون

اشارة

و من کتاب له علیه السلام الی أهل الکوفة، عند مسیره من المدینة الی البصرة.

أمّا بعد، فإنّی خرجت من حییّ هذا، إمّا ظالما و إمّا مظلوما و إمّا باغیا و إمّا مبغیّا علیه، و إنّی أذکّر اللّه من بلغه کتابی هذا لمّا نفر إلیّ، فإن کنت محسنا أعاننی، و إن کنت مسیئا استعتبنی.

ص:335

اللغة

(الحیّ): القبیلة و منه مسجد الحیّ أعنی القبیلة و حیّ من الجنّ: قبیلة منها (البغی): الفساد و أصل البغی الحسد ثمّ سمّی الظالم بغیّا لأنّ الحاسد ظالم، (نفر إلیّ) و نفروا إلی الشیء: أسرعوا إلیه - مجمع البحرین -.

الاعراب

حیّی هذا: هذا عطف بیان للحیّ و التعبیر بلفظة هذا و هم قریش المهاجرون أو هم مع الأنصار بعنایة الوحدة الاسلامیّة الساکنون فی المدینة بادّعاء حضورهم عند المخاطبین ذهنا حتّی کأنّهم یعاینونهم فانّ حرج الموقف یلفت نظر أهل الکوفة و فکرتهم إلی المدینة الّتی کانت مرکزا للاسلام و لأهل الحلّ و العقد من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله.

إمّا: تفید التردید و الابهام و إذا کان مدخولها الجمع و ما فی معناه یشعر بالتقسیم کقوله تعالی «إنّا هدیناه السبیل إمّا شاکرا و إمّا کفورا»، اذکّر:

من باب التفعیل یتعدّی إلی مفعولین و هما قوله «اللّه» و «من بلغه»، کتابی:

فاعل قوله «بلغه»، لمّا: بالتشدید بمعنی إلاّ کقوله تعالی «وَ إِنْ کُلٌّ لَمّا جَمِیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ » 22 - یس» و بالتخفیف مرکّبة من لام التأکید و ما الزائدة.

المعنی

قال ابن میثم: و قوله:إمّا ظالما-إلی قوله:علیه،من باب تجاهل العارف لأنّ القضیّة لم تکن بعد ظهرت لأهل الکوفة و غیرهم لیعرفوا هل هو مظلوم أو غیره.

و قال الشارح المعتزلی: ما أحسن هذا التقسیم و ما أبلغه فی عطف القلوب علیه و استمالة النفوس إلیه، قال: لا یخلو حالی فی خروجی من أحد أمرین - إلخ.

أقول: جعل الشارح المعتزلی قوله علیه السّلام (إمّا ظالما و إمّا مظلوما) حالا عن الضمیر المتکلّم فی قوله (خرجت) و تبعه ابن میثم علی هذا التفسیر و لا یخلو من الاعتراض.

ص:336

إظهار التردید منه علیه السّلام فی هذا الموقف الحرج و تأیید أهل التشکیک فی إبهام حاله من کونه ظالما أو مظلوما لا یناسب مقامه و لا موقعه و لا یناسب الموقف هضم النفس بهذا التعبیر الموهن کما ذکره المعتزلی.

و لا یصحّ ما ذکره ابن میثم «و لأنّ القضیّة لم تکن بعد ظهرت لأهل - الکوفة و غیرهم لیعرفوا هل هو مظلوم أو غیره» لأنّ غیره هو عثمان المقتول باهتمام أهل الکوفة و حضور جیش منهم فکیف لا یصحّ حاله عندهم و لا یعرفون برائة علی علیه السّلام عن الظلم و البغی حتّی یؤیّد شکّهم بهذا التعبیر الموجب للفشل و المستند للمخالف فی دعوة الناس إلی التخذیل و الکفّ عن النصرة.

و الأصحّ جعله حالا عن الحیّ المقصود منه قبیلة قریش أو مسلمة مدینة من المهاجرین و الأنصار فانّ قریشا حیّه العنصری و مسلمة المدینة حیّه الاسلامی و التعبیر بالمفرد باعتبار لفظ جمع أو کلّ کما ورد فی الایة «إِمّا شاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً ».

و المقصود أنّی خرجت من بین قریش أو مسلمة المدینة حال کون بعضهم ظالما و بعضم مظلوما، و یؤیّده قوله «مبغیّا علیه» و إلاّ فالأنسب أن یقول «مبغیّا علیّ»، و قوله علیه السّلام (فان کنت محسنا) بالنظر إلی أعماله بعد نفرهم إلیه لا بالنسبة إلی ما قبله، و لفظ الماضی بعد «إن» تفید معنی المضارع غالبا، و اندرج فی کلامه علیه السّلام (فانّی خرجت عن حیّی هذا) معنا ذهبیّا یشعر بدیمو قراطیّة سامیّة هی لبّ التعالیم الاسلامیّة.

و هی أنّه علیه السّلام بعد تصدّیه للزعامة علی الامّة الاسلامیّة و بیعة المسلمین معه بالامامة تجرّد عن جمیع المعانی العنصریّة و سلّم نفسه للشعب الاسلامی باسره و خرج عن حیّه و قبیلته فهو الیوم ابن الشعب الاسلامی عامّة بخلاف من تقدّمه من الزعماء الثلاثة، فانّ أبا بکر و عمر کانا ابنا المهاجرین و الأنصار و لم یخرجا عن التعصّب للعرب فهما ابنا العرب کما یظهر من دیوان العطایا الّذی نظمه عمر و من جعله العرب طبقات بعضها فوق بعض و لم یراع لمن أسلم من سائر الناس حقّا

ص:337

و جعلهم موالی و أسقط حقوقهم الاجتماعیّة فی موارد شتّی، و أمّا عثمان فقد ظهر ابن حیّه بنی أمیّة و فوّض إلیهم امور المسلمین و بیت مالهم حتّی نقموا علیه و ثاروا علی حکومته و قتلوه.

و قد أکّد علیه السّلام هذه الفلسفة السامیة العمیقة بقوله «ظالما أو مظلوما...» إی تجرّد عن حیّه علی أیّ حال کان حیّه فانّ هذا التجرّد طبیعة زعامته العامّة علی الامّة و لا ربط له بوضع حیّه من کونه ظالما أو مظلوما، فانّ کلا العنوانین ربما صارا من دواعی الخروج عن الحی، و کلامه هذا أبلغ تعبیر فی استعطاف أهل الکوفة للقیام بنصرته فکأنّه قال: أنا من الشعب و منکم فهلمّوا إلیّ.

الترجمة

از نامه ایست که حضرتش در هنگام رفتن از مدینه ببصره بأهل کوفه نگاشته است:

أمّا بعد، براستی که من از این قبیله بیرون شدم که یا ستمکار بودند و یا ستمکش، یا متجاوز بودند و یا تجاوز کش، و خدا را یاد آور همه خواننده های این نامه می کنم که بمحض اطّلاع از مضمون آن بسوی من کوچ کنند، تا اگر نیک رفتارم مرا یاری دهند، و اگر بد رفتارم از من گله کنند و بمن اعتراض نمایند.

المختار السابع و الخمسون

اشارة

کتبه الی أهل الامصار، یقص فیه ما جری بینه و بین أهل صفین.

و کان بدء أمرنا أنّا التقینا [و] القوم من أهل الشّام، و الظّاهر أنّ ربّنا واحد، و نبیّنا واحد، و دعوتنا فی الإسلام واحدة، و لا نستزیدهم فی الإیمان باللّه و التّصدیق برسوله و لا یستزیدوننا [و] الأمر واحد إلاّ ما اختلفنا فیه من دم عثمان، و نحن منه براء

ص:338

فقلنا: تعالوا نداو ما لا یدرک الیوم بإطفاء النّائرة و تسکین العامّة، حتّی یشتدّ الأمر و یستجمع، فنقوی علی وضع الحقّ فی مواضعه، فقالوا: بل نداویه بالمکابرة، فأبوا حتّی جنحت الحرب و رکدت، و وقدت نیرانها و حمست [حمشت]، فلمّا ضرّستنا و إیّاهم، و وضعت مخالبها فینا و فیهم، أجابوا عند ذلک إلی الّذی دعوناهم إلیه، فأجبناهم إلی ما دعوا، و سارعناهم إلی ما طلبوا حتّی استبانت علیهم الحجّة، و انقطعت منهم المعذرة، فمن تمّ علی ذلک منهم فهو الّذی أنقذه اللّه من الهلکة، و من لجّ و تمادی فهو الرّاکس الّذی ران اللّه [رین] علی قلبه، و صارت دائرة السّوء علی رأسه.

اللغة

(بدء) الأمر: أوّله و بدیء بمعنی مبتدأ، (النائرة): فاعلة من النار، أی العداوة، (جنحت): أقبلت، (رکدت): ثبتت، (حمست): اشتدّت، حمشت:

التهبت غضبا، (ضرّست): عضّتنا بأضراسها، یقال: ضرّ سهم الدهر أی اشتدّ علیهم، (المخالب) جمع مخلب و هو من الطیر بمنزلة الظفر للانسان، (أنقذه):

خلّصه، (التمادی) فی الشیء: الاقامة علیه و طلب الغایة منه، (الرکس): ردّ الشیء مقلوبا، (ران) غلب و غطّی.

الاعراب

أنّا: بالفتح مع اسمه و خبره تأوّل بالمصدر و خبر لقوله «بدء أمرنا»

ص:339

القوم: بالرفع، قال ابن میثم: عطف علی الضمیر فی التقینا، و قال الشارح المعتزلی:

«التقینا و القوم» کما قال: قلت إذ أقبلت و زهر تهادی، و من لم یروها بالواو فقد استراح من التکلّف.

أقول: الظاهر أنّ التکلّف فی العطف علی الضمیر المرفوع المتّصل من دون إعادة المنفصل و مع حذف الواو ینصب القوم مفعولا، منه براء: تقول العرب: أنا براء و نحن براء، الذکر و الانثی و المفرد و الجمع فیه واحد، و تأویله ذو براء - مجمع البیان - و هو خبر نحن، نداو: مجزوم فی جواب الأمر، الیوم: ظرف متعلّق بقوله «نداو» کقوله باطفاء النائرة.

المعنی

قد تصدّی علیه السّلام فی کتابه هذا إلی بلاغ رسمی لعموم المسلمین فی الأمصار و البلاد الشاسعة یبیّن فیه ما آل إلیه زحفه بالجیوش المسلمین إلی الشام لدفع بغی معاویة و صدّه عن الهجوم بالبلاد و تعرّضه للعیث و الفساد، و أشار بقوله (و الظاهر أنّ ربّنا واحد) إلی موادّ الموافقة بین الفریقین المسلمین و الطائفتین اللتین اقتتلا.

و حصّر مادّة الخلاف فی أمر واحد و هو دم عثمان حیث إنّ مقاتلة أهل الشام یتشبّثون بمطالبته من أهل الکوفة و خصوصا من علی علیه السّلام، و قد برّأ علیه السّلام کلّ المقاتلة الکوفیّین من دم عثمان مع أنّ فیهم من ینسب إلیه بجمع الجموع علیه کالأشتر النخعی - رحمه اللّه - أو المباشرة بالهجوم علیه فی داره کعمّار بن یاسر فحکمه علیه السّلام بهذه البراءة العامّة لوجهین:

1 - أنّه قتل حقّا لا ظلما، لقیامه فی زعامته علی خلاف مصالح الامّة الاسلامیّة و انحرافه عن سنن الشریعة، و نقضه للقوانین الثابتة فی الکتاب و السنّة، و إحداثه البدعة و الفتنة، و لیس علی قاتله دیة و لا قود، فکلّهم براء من قتله، و لا یجوز مطالبتهم به، و قد ورد مطاعن عثمان فی السیر المتقنة بما لا مزید علیها.

2 - أنّ المباشر لقتل عثمان غیر داخل فی جیشه و غیر معلوم عندهم، و القصاص

ص:340

و الدیة إنّما یتعلّقان بالمباشر و هو مفقود، فهم براء منه.

و قد بیّن علیه السّلام اقتراحه لأهل الشام و هو ترک العداوة و الشحناء و الخصومة و اللجاج فی الوقت الحاضر لیتحقّق الوحدة الاسلامیّة و یسکن فورة نفوس العوام و ثورتهم الّتی أثارها معاویة بدهائه و خداعه، فاشتدّ الحکومة الاسلامیّة فی ظلّ الوحدة و الوئام و تتجمّع القوی فی جمیع الثغور و من کلّ الأنام لتداوی ما لا یدرک، و ما هو ما لا یدرک؟ قد فسّره الشارح المعتزلی بالتمکّن من قتلة عثمان و القصاص منهم، فقال «ص 142 ج 17 ط مصر»:

قلنا لهم: تعالوا فلنطفئ هذه النائرة الان بوضع الحرب إلی أن تتمهّد قاعدتی فی الخلافة و تزول هذه الشوائب الّتی تکدّر علیّ الأمر، و یکون للناس جماعة ترجع إلیها، و بعد ذلک أتمکّن من قتلة عثمان بأعیانهم فأقتصّ منهم.

أقول: و فیه نظر من وجهین:

1 - أنّه علیه السّلام لا یدعو إلی معالجة قضیّة قتل عثمان بتعقیب قتلته، لأنّه غرّر بنفسه حتّی قتل فی غوغاء من المسلمین لا یدری من قتله.

2 - لا معنی للاقتصاص من جمع فی قتل رجل واحد فانّه لا یقتل قصاصا للواحد إلاّ واحدا إذا ثبت أنّه قاتل وحده و لو اشترک جمع فی قتل واحد لا یقتصّ منهم جمیعا.

و قال ابن میثم: و الباء فی قوله (بإطفاء النائرة) متعلّق بقوله (نداوی ما لا یدرک) أی ما لا یمکن تلا فیه بعد وقوع الحرب و لا یستدرک من القتل و هلاک المسلمین.

أقول: و له وجه، و الأوجه أنّ المقصود من «ما لا یدرک» الاتّفاق العامّ و التامّ بین المسلمین فی نشر الاسلام و بثّ دعایته، فانّه لو لا خلاف معاویة معه لم یلبث الاسلام أعواما قلائل حتّی یستولی علی کلّ البلدان و یهتدی فی ظلّ تعلیماته العالیة جمیع بنی الانسان، فانّ أکثر الخلق الّذین بلغ إلیهم تعلیمات الاسلام

ص:341

و نشرت فی بیئتهم إنّما أسلموا طوعا لما أدرکوا من أنّه یهدی للّتی أقوم هی لتربیة الاسلام العلیا و طریقته الوسطی.

فلو لا تسلّط بنی امیّة علی الحکومة الاسلامیّة و تکدیرهم قوانینه النیّرة العادلة الکافلة لصلاح بنی الانسان مادّة و معنا لساد الاسلام فی کافّة البلدان و شملت هدایته جمیع أبناء الانسان فینال البشر بالتقدّم و الازدهار من القرون الاولی الاسلامیّة.

و لکن أجاب أهل الشام باغواء معاویة بما لخّصه علیه السّلام فی قوله (فقالوا:

بل نداویه بالمکابرة) أی طلب الکبر و السلطنة، فیعلم کلّ أحد أنّ هدف معاویة من القیام بطلب دم عثمان لیس إلاّ طلب الریاسة و التسلّط علی الأنام فأثار الحرب الشعواء حتّی دارت علیه الدائرة فتشبّث بمکیدة عمرو بن العاص إلی دهاء اخری و اعترف باقتراح علی علیه السّلام.

فأجاب إلی ما دعاه إلیه من الرجوع إلی حکم القرآن، و قال علیه السّلام (و سارعناهم إلی ما طلبوا)، قال المعتزلی فی شرحه «ص 143 ج 17 ط مصر»:

کلمة فصیحة، و هی تعدیة الفعل اللازم، کأنّها لمّا کانت فی معنی المسابقة و المسابقة متعدّیة عدّی المسارعة.

أقول: و هذا ما عبّر عنه ابن هشام فی المغنی بالتضمین و جاء له بشواهد کثیرة منها قول الشاعر:

هنّ الحرائر لا ربّات أخمرة سود المحاجر لا یقرأن بالسور

و قد علّل علیه السّلام إجابته إلی ذلک بایجاد محیط سالم یمکن فیه التفاهم و بیان الحجّة علی الحقّ فانّ المحیط الموبوء الحربی مثار التعصّب و الغضب المانعین عن استماع دلیل الخصم و التفاهم معه فلا یتمّ الحجّة علیه خصوصا مع ما نشره معاویة فیهم من الأکاذیب و الاتّهامات الفارغة فحتّی فی کلامه علیه السّلام للتعلیل و ما بعدها فی معنی المضارع و المقصود أنّ هدف الهدنة إتمام الحجّة علی من خدعهم معاویة و عمرو بن العاص من أهل الشام، و استنتج منه أنّ من انقاد لحکم القرآن

ص:342

بعد ذلک أنقذه اللّه من الهلکة و العقاب و من لجّ و تمادی فی غیّه فهو الراکس الّذی ران اللّه علی قلبه و لم تنفع الحجّة الواضحه له.

قال الشارح المعتزلی: قال قوم: الراکس هنا بمعنی المرکوس، فهو مقلوب فاعل بمعنی مفعول، کقوله تعالی «فَهُوَ فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ » 7 - القارعة» أی مرضیّة، و عندی أنّ اللفظة علی بابها، یعنی أنّ من لجّ فقد رکس نفسه فهو الراکس و هو المرکوس - إلی أن قال: و ران علی قلبه أی ران هو علی قلبه کما قلنا فی الراکس، و لا یجوز أن یکون الفاعل و هو اللّه محذوفا، لأنّ الفاعل لا یحذف - انتهی.

و ممّا ذکرنا ظهر ضعف ما قاله ابن میثم فی قوله (فمن تمّ علی ذلک) أی علی الرضا بالصلح و تحکیم کتاب اللّه و هم أکثر أهل الشام و أکثر أصحابه علیه السّلام و الّذین لجّوا فی التمادی فهم الخوارج الّذین لجّوا فی الحرب و اعتزلوه - إلخ.

و فی کلامه وجوه من النظر:

1 - کیف حکم أمیر المؤمنین علیه السّلام علی أهل الشام بأنّه أنقذهم اللّه من الهلکة و ظاهر الهلکة العذاب الاخروی لا النجاة من الحرب و النیل بالحیاة الدنیویّة.

2 - أنّ صدور هذا البلاغ کان بعد الهدنة و قبل تحکیم أمر الخوارج و ظهور خلافهم علیه کما هو الظاهر.

3 - أنّ صریح قوله علیه السّلام «حتّی استبانت علیهم الحجّة - إلخ» راجع إلی أهل الشام و لا ربط له بالخوارج الّذین کانوا معه و جاهدوا حقّ الجهاد قبل ارتدادهم عنه.

4 - أنّ قوله (و من لجّ و تمادی) یدلّ علی أنّ المقصود من کلامه المخالفین معه قبل الهدنة و حین الحرب و لا ینطبق علی الخوارج، و الحاصل أنّ غرضه علیه السّلام بیان هدف قبول الهدنة و الرجوع إلی حکم اللّه تعالی لإتمام الحجّة علی أهل الشام ببیان الأدلّة علی حقّیّته و بطلان مکائد معاویة و خواصّه کما هو وظیفة

ص:343

القائم بالارشاد و الهدایة لیهلک من هلک عن بیّنة و یحیی من حیّ عن بیّنة، فکلامه علیه السّلام فی حکم قضیّة کلّیّة و لا نظر له إلی تحقّق المصادیق الخارجیّة کما زعمه ابن میثم علیه الرحمة.

الترجمة

از نامه ایست که بأهالی شهرها نوشت و آنچه در صفین میان او و مخالفانش انجام یافت گزارش فرمود:

آغاز کار ما این بود که با مردم شام برخورد کردیم، و ظاهر حال این بود که پروردگار و معبود ما یکی است و پیغمبر ما یکی است، و در دعوت بمسلمانی هم آهنگیم، و ما از آنها در ایمان بخدا و تصدیق بفرستادۀ او فزونی نخواستیم، و آنها هم در این باره از ما فزونی نخواستند، و وضع ما در همه جهت یکی بود و فقط مورد اختلاف خونخواهی برای عثمان بود، در صورتی که ما از خون عثمان پاک بودیم و بدان آلوده نبودیم.

ما پیشنهاد کردیم: بیائید تا در بارۀ آنچه بدست نداریم امروز چاره جوئی کنیم بوسیله خاموش کردن آتش شورش و جوشش دشمنی میان خود و شماها و بکمک آرام کردن افکار پریشان توده مردم مسلمان تا آنکه کار اسلام محکم گردد و جماعت اسلام بی مخالفت پابرجا شود و ما نیرو گیریم تا هر حقّی را بجای خودش بر قرار داریم.

آنها در پاسخ گفتند: ما با زورآزمائی وضع موجود را معالجه می کنیم، و سر از پیشنهاد ما بر گردانیدند و پافشاری کردند تا جنگ سر در آورد و پر در آورد و پای بر جا شد و آتش سوزانش شعله ور و تیز گردید.

و چون دندانش بر کالبد ما و آنها فرو شد و چنگال در تن ما و آنها انداخت بناچار بهمان پیشنهادی که ما با آنها داشتیم پاسخ مثبت دادند و بحکم قرآن رضا شدند، و ما هم با شتاب آنچه را خواستند پذیرفتیم برای آنکه حجّت حق بر آنها آشکار شود و عذر جهالت و شبهه آنها قطع گردد، تا هر کس بر این مطلب

ص:344

پائید و بدرستی آنرا پذیرفت همان کس باشد که خداوندش از هلاکت و نابودی و عذاب نجات داده، و هر کس لجبازی کرد و بناحق إصرار ورزید و آنرا کش داد همان باشد که خود را نگونسار کرده هم آنکه خدایش بر دل مهر زده و پرده کشیده و بد آمد و شکست معنوی بر سر او چرخیده و گرفتارش کرده است.

المختار الثامن و الخمسون

اشارة

و من کتاب له علیه السّلام الی الاسود بن قطیبة صاحب جند حلوان أمّا بعد، فإنّ الوالی إذا اختلف هواه منعه ذلک کثیرا من العدل فلیکن أمر النّاس عندک فی الحقّ سواء، فإنّه لیس فی الجور عوض من العدل، فأجتنب ما تنکر أمثاله، و ابتذل نفسک فیما افترض اللّه علیک، راجیا ثوابه، و متخوّفا عقابه. و اعلم أنّ الدّنیا دار بلیّة لم یفرغ صاحبها فیها قط ساعة إلاّ کانت فرغته علیه حسرة یوم القیامة، و أنّه لن یغنیک عن الحقّ شیء أبدا، و من الحقّ علیک حفظ نفسک، و الاحتساب علی الرّعیّة بجهدک، فإنّ الّذی یصل إلیک من ذلک أفضل من الّذی یصل بک، و السّلام.

اللغة

(اختلف) من موضع إلی موضع: تردّد، و منه الحدیث «من اختلف إلی المساجد أصاب إحدی الثمان» و مثله «کنت أختلف إلی ابن أبی لیلی فی مواریث لنا»، (سواء) قال فی المغنی: تکون بمعنی مستو، (الجور): المیل عن الحقّ و هو خلاف العدل، (قطّ): من أسماء الأفعال بمعنی انته و کثیرا ما تصدّر بالفاء مجمع البحرین -.

ص:345

الاعراب

کثیرا: مفعول مطلق لقوله «منعه» بحذف الموصوف أی منعا کثیرا أو مفعول له لمنعه، و من العدل متعلّق به، سواء: خبر فلیکن، عندک: ظرف متعلّق بسواء، فی الحقّ: جار و مجرور متعلّق بقوله «سواء»، فی الجور: ظرف مستقرّ خبر لیس قدّم علی اسمه و هو عوض و «من العدل» جار و مجرور متعلّق بقوله «عوض»، فیها: متعلّق بقوله «لم یفرغ»، ساعة: مفعول فیه، فرغة: مصدر للمرّة، حفظ نفسک: مبتدأ مؤخّر لقوله «و من الحقّ» و هو ظرف مستقرّ، و علیک متعلّق بقوله «الحقّ»، الباء فی بک للالصاق.

المعنی

قال الشارح المعتزلی «ص 145 ج 17 ط مصر»: لم أقف إلی الان علی نسب الأسود بن قطبة، و قرأت فی کثیر من النسخ أنّه حارثی من الحارث بن کعب، و لم أتحقّق ذلک، و الّذی یغلب علی ظنّی أنّه الأسود بن زید بن قطبة بن غنم الانصاری من بنی عبید بن عدی، ذکره أبو عمر بن عبد البرّ فی کتاب الاستیعاب، و قال: ان موسی بن عقبة عدّه ممّن شهد بدرا.

أقول: حلوان بلد ربما یعدّ من البلدان العظیمة المحصّنة لحکومة فارس فی الدولة الساسانیّة بعد مدائن الّتی کانت عاصمة تلک الدولة الکبری فی عصرها واقع جنوب مدائن ممّا یقرب من أربعة مراحل، و قد تحصّن فیه یزدجرد الثالث بعد هزیمته من مدائن و سقوطها فی أیدی المسلمین و عسکر هناک لسدّ هجوم جیش الاسلام و وقع بین الفریقین حروب هائلة انتهت بسقوط حلوان فی أیدی المسلمین و بخراب هذه البلدة العظیمة.

و الظاهر أنّه صار معسکرا لجنود الاسلام إلی أیّام زعامة أمیر المؤمنین علیه السّلام و کان سیاسة الزعماء الماضین الّتی بناها عمر الإهانة و الخشونة مع غیر المسلمین العرب و إن کانوا مسلمین و احتقارهم و النظر إلیهم کعبید و إماء، و کان من مهمّة حکومته علیه السّلام تغییر هذه السیاسة العمریّة و الإرفاق بعموم الناس تشویقا لهم إلی قبول

ص:346

الاسلام و إجراء للعدالة بین الأنام.

و قد أقدم علی هذه السنّة النبویّة من طرق شتّی:

منها: تقریب الموالی و المسلمة من غیر العرب و تسویتهم فی العطایا مع العرب حتّی المهاجرین منهم و الأنصار.

و منها: إظهار اعتماده علیهم و تفویض المناصب إلیهم بقدر لیاقتهم، ففوّض حجابته و هی من أهمّ المناصب حینئذ إلی قنبر و هو المخلص له علیه السّلام و المعتمد عنده.

و روی صاحب منهج المقال بسنده عن جعفر بن محمّد عن أبیه أنّ علیّا علیه السّلام قال:

لمّا رأیت الأمر أمرا منکرا أوقدت ناری و دعوت قنبرا

و کفی بذلک شرفا لقنبر و دلیلا علی کمال عنایته علیه السّلام به و اعتماده علیه.

و قد وصّی علیه السّلام صاحب جند حلوان الحاکم فی أرض الامّة الفارسیّة بأنّه إذا تردّد علی الوالی الأهواء یمنعه من رعایة العدل کثیرا، و أغلب الأهواء المتردّدة علی ذوی القدرة من العرب هو التعصّب العربی و الترفّع العنصری الّذی نشأوا علیه فی الجاهلیّة فأخمد لهیبه الاسلام فی عهد النبیّ صلّی اللّه علیه و آله ثمّ أحیاه حکومة عرب و أسرة بنی امیّة أهل النفوذ فی حکومته فی جمیع البلاد الاسلامیّة و خصوصا فی الشام و العراق الّتی تلیها، فأمره برعایة التساوی فی الحقوق بالنسبة إلی جمیع الناس و نبّه علی أنّ الجور علی أیّ قبیل لا یقوی به الاسلام و لا یصیر عوضا عن العدل کما زعمه العمریّون بل الجور علی غیر العرب یوجب نفورهم عن الاسلام.

و أمره باجتناب ما تنکره و هو عرب بالنسبة إلی جمیع الناس، و فی قوله علیه السّلام (و ابتذل نفسک) إشارة ظاهرة علی ترک الترفّع العنصری أی اجعل نفسک کأحد من الناس لأداء ما فرضه اللّه علیک.

و نبّهه علی أنّ الدنیا دار امتحان و ابتلاء و اغتنام فرصة ساعة فیها للراحة و السرور یوجب الحسرة و الأسف یوم القیامة، و نبّهه علی أنّ وظیفة الوالی أن

ص:347

یحفظ نفسه أی یمنعها عن هواها و جاهها عن الأمر علیه حتّی ینساها و یخلص همّه و جهده لخدمة الرعیّة مسلمین کانوا أو ذمّیّین و معاهدین معلّلا بأنّ ما یصل من رعایة الرعیّة من حسن الذکر و رفاه معیشة العامّة فی الدنیا و من المثوبة فی الاخرة أفضل من الّذی یصل به من الجهد و المثقّة من ذلک.

قال الشارح المعتزلی فی شرح هذه الجملة (فانّ الّذی یصل إلیک): من ثواب الاحتساب علی الرعیّة و حفظ نفسک عن مظالمهم و الحیف علیهم (أفضل من الّذی یصل بک) من حراسة دمائهم و أعراضهم و أموالهم، و لا شبهة فی ذلک.

و قال ابن میثم فی شرح الجملة «ص 191 ج 5 ط مؤسّسة النصر»: و أراد أنّ الّذی یصل إلی نفسک من الکمالات و الثواب اللازم عنها فی الاخرة بسبب لزومک للأمرین المذکورین أفضل ممّا یصل بعدلک و إحسانک إلی الخلق من النفع و دفع الضرر.

أقول: و هو یقرب ممّا ذکره الشارح المعتزلی و لا یخفی ضعف کلا التفسیرین علی أهل النظر.

الترجمة

از نامه ای که بأسود بن قطبة سرلشکر حلوان نگاشته:

أمّا بعد، براستی که اگر هوسهای فرمانگذار پیاپی باشد او را بسیار از إجرای عدالت جلوگیر گردد، باید از پیروی هوس در گذری و بهمه مردم در إجرای حق بیک چشم نگری، زیرا که در خلاف حق هیچ عوضی از عدالت وجود ندارد، بر کنار باش از آنچه که مانند آن را نسبت بخود زشت و ناهنجار شماری و خود را در انجام آنچه خدا بر تو فرض کرده و وظیفه تو دانسته خوار دار، بامید پاداش نیک او و از بیم شکنجه اش.

و بدانکه دنیا خانه آزمایش و بلا است، هرگز دنیادار ساعتی در آن بیکار و بر کنار از انجام وظیفه نیارامد جز آنکه در روز رستاخیز بر آن افسوس خورد و راستش این است که هیچ چیزی ترا از رعایت حق و درستی بی نیاز نسازد، و از! جمله حقوقی که بر عهده تو است این است که خوددار باشی و نفس خود را مهار زنی و با همه کوشش خود بکارهای رعایا بپردازی، زیرا آنچه از این راه بتو عاید می شود بهتر است از آن رنج و تعب که در إجرای حق و رعایت رعیّت بتو می رسد.

المختار التاسع و الخمسون

اشارة

و من کتاب له علیه السّلام الی العمال الذین یطأ الجیش عملهم [عملهم الجیوش] من عبد اللّه علیّ أمیر المؤمنین إلی من مرّ به الجیش من جباة الخراج و عمّال البلاد:

أمّا بعد، فإنّی قد سیّرت جنودا هی مارّة بکم إن شاء اللّه، و قد أوصیتهم بما یجب للّه علیهم من کفّ الأذی و صرف الشّذی، و أنا أبرء إلیکم و إلی ذمّتکم من معرّة الجیش إلاّ من جوعة المضطرّ لا یجد عنها مذهبا إلی شبعه، فنکّلوا من [بمن] تناول منهم [شیئا] ظلما عن ظلمهم، و کفوا أیدی سفهائکم عن مضارّتهم و التّعرّض لهم فیما استثنیناه منهم و أنا بین أظهر الجیش فارفعوا إلیّ مظالمکم و ما عراکم ممّا یغلبکم من أمرهم، و لا تطیقون دفعه إلاّ باللّه و بی [فأنا] أغیّره بمعونة اللّه إن شاء [اللّه].

اللغة

(الجباة): جمع جابی: الّذین یجمعون الخراج، جبیت الماء فی الحوض،

ص:348

ص:349

أی جمعته، (الشذی): الضرب و الشرّ، لقد أشذیت و آذیت، (المعرّة): المضرّة عرّه معرّة أی ساءه، (جوعة): مرّة من جاع، (نکّلوا) أی عاقبوا، خوّفوا جبّنوا، نکل ینکل بالضمّ: جبن، (عراه) الأمر: غشیه.

الاعراب

من جباة الخراج: لفظة من بیانیّة، هی مارّة بکم: جملة اسمیّة، صفة للجنود أو حال عنه، عنها: ظرف مستقرّ مفعول ثان لقوله «لا یجد» و مذهبا مفعوله الأوّل اخّر عنه و «إلی شعبه» متعلّق بقوله «مذهبا»، ظلما: عطف بیان قوله شیئا.

المعنی

هذا بلاغ رسمی صدر منه علیه السّلام یهدف إلی حفظ الأمن و النظام فی البلاد الواقعة علی مسیر الجنود الواجفة إلی جبهة الحرب، و الظاهر منه أنّه علیه السّلام یسیر مع الجنود و له زحفان معها للجنود:

1 - من المدینة إلی الکوفة إلی البصرة فی حرب الجمل.

2 - من الکوفة إلی الشام فی حرب صفّین.

فمن المقصود بقوله علیه السّلام (من مرّ به الجیش)؟ و هل یمکن أن یکون المخاطب به کلّ أحد من جباة الخراج و العمّال الشامل لأهل الذمّة ففوّض أمر محاکمة من ظلم من الجیش إلی کلّ فرد و فوّض إلیه مجازاته و عقوبته فکیف یستقیم ذلک؟ و هل ینتج إلاّ الهرج و المرج و الشغب؟! فلا بدّ و أن یکون المخاطب عموم أهل کلّ بلد علی نحو الواجب الکفائی و یحتاج إجراء هذا الأمر إلی لجنة مرکّبة من أعضاء ینتدبون لإجراء مثل هذه الامور عن قبل کلّ أهل البلد البالغین الواجدین لشرائط الانتخاب و الانتداب و هی المعبّر عنه بلجان الایالات و الولایات المنظورة فی تشکیلات الدول الراقیة لبسط الدیموقراطیّة السامیة.

فکتابه علیه السّلام هذا ینظر إلی تشریع هذا النظم الهامّ الدیموقراطی، و قد صرّح علیه السلام بتفویض الاختیارات فی محاکمة الجندیّ المتعدّی و مجازاته و هی شعبة

ص:350

هامّة من دائرة العدلیّة فی التشکیلات المدنیّة الراقیة، و لا بدّ من اقتدار هذه اللجان علی إجراء اصول المحاکمات و تنفیذ المجازات بوجدان الرجال الاخصّائیّین فی هذه المسائل الهامّة، و یشعر بجواز تصدّی أهل الکتاب الذمّیّین لذلک إذا کان عمّال بلد منهم خاصّة أو مساهمین مع المسلمین لأنّ خطابه علیه السّلام یشملهم لقوله:

(و أنا أبرأ إلیکم و إلی ذمّتکم).

قال الشارح المعتزلی «ص 147 ج 17»: و إلی ذمّتکم، أی الیهود و النصاری الّذین بینکم، قال علیه السّلام «من آذی ذمّیّا فکأنّما آذانی» و قال: إنّما بذلوا الجزیة لتکون دماؤهم کدمائنا، و أموالهم کأموالنا، و یسمّی هؤلاء ذمّة، أی أهل ذمّة بحذف المضاف.

و قد استثنی من معرّة الجیش و ضرره بالناس مادّة واحدة عن العقوبة و هی مورد الاضطرار لسدّ الجوعة و حفظ النفس عن التلف فیجوز له أخذ ما یأکله إلی حدّ الشبع و لکنّ الظاهر ضمانه لقیمة ما یأخذه اضطرارا لأنّ الاضطرار یسقط الحرمة و العقوبة لا الضمان کما هو مقرّر فی الفقه.

قال ابن میثم «ص 199 ج 5»: و تقدیر الکلام: فإنّی أبرء إلیکم من معرّة الجیش إلاّ من معرّة جوعة المضطرّ منهم، فأقام المضاف إلیه مقام المضاف أو أطلقه مجازا إطلاقا لاسم السبب علی المسبّب.

أقول: و هل یجوز معرّتهم للاضطرار فی غیر مورد الجوعة کما إذا اضطرّوا إلی قطع الأشجار للبنایات الضروریّة للجیش أو الاسکان فی البیوت للاضطرار إلی توقّی الحرّ و البرد و غیر ذلک؟ یشعر إضافة الجوعة إلی المضطرّ بالعموم و یؤیّده قاعدة الاضطرار المأخوذة من حدیث الرفع المشهور «رفع عن امّتی تسعة» و عدّ منها ما اضطرّوا إلیه.

الترجمة

از نامه ای که به کارگران و کارمندان شهرهای سر راه قشون نگاشته است:

از طرف بنده خدا علی أمیر مؤمنین بهر کس لشکر بدو گذرد از کارمندان

ص:351

جمع مالیات و خراج و از کارگران و کارکنان همه شهرستانها.

أمّا بعد، براستی که من لشکرهائی گسیل داشتم که بخواست خدا بر شما گذر خواهند کرد، من سفارش آنچه را خدا بر آنها واجب کرده است نموده ام که خود را از آزار و رنج دادن مردم نگه دارند، من پیش شما مسلمانان و در برابر هر که در پناه دارم از دیگران بیزار و بری هستم از زیانکاریهای لشکریانم مگر گرسنه ای از راه ناچاری برای رفع گرسنگی از مال کسی بهره گیرد و راه دیگری برای رفع نیاز خود نداشته باشد، شما هر که را که چیزی بستم از آنان بر گرفت خود او را بسزا برسانید و از ستمش بازدارید.

و دست کم خردان شهرستان خود را از زیان رساندن بلشکر و در آویختن با آنان جز در موردی که استثناء کردم کوتاه سازید، و من خود بهمراه لشکرم و هر ستم و ناگواری از آنها بشما رخ داد و بر شما چیره شدند و چارۀ آنرا جز بکمک خداوندی نتوانید بخود من مراجعه کنید و من بکمک خداوند و خواست خدا آنرا چاره کنم و نگون گردانم.

المختار الستون

اشارة

و من کتاب له علیه السلام الی کمیل بن زیاد النخعی، و هو عامله علی هیت: ینکر علیه ترکه دفع من یجتاز به من جیش العدو طالبا الغارة أمّا بعد، فإنّ تضییع المرء ما ولّی، و تکلّفه ما کفی، لعجز حاضر، و رأی متبّر، و إنّ تعاطیک الغارة علی أهل قرقیسا، و تعطیلک مسالحک الّتی ولّیناک لیس بها [لها] من یمنعها و لا یردّ الجیش عنها، لرأی شعاع، فقد سرت جسرا لمن أراد الغارة من أعدائک

ص:352

علی أولیائک غیر شدید المنکب، و لا مهیب الجانب، و لا سادّ ثغرة، و لا کاسر لعدوّ شوکة، و لا مغن عن أهل مصره، و لا مجز عن أمیره، و السّلام.

اللغة

(المتبّر): الهالک و الفاسد، قال تعالی: «إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِیهِ » 139 - الاعراف»، (التعاطی): تفاعل من العطاء یفید معنی التناول، (قرقیسا):

من القری الّتی علی الفرات ملحقة بالشام فی ذلک الزمان، (المسالح) جمع مسلحة:

الموضع الّذی یقام فیه طائفة من الجند لحمایتها، (شعاع): المتفرّق المبعثر، (الثغرة): الثلمة، (مجز): کاف و مغن و أصله مجزئ فخفّفت الهمزة فصار مجزی و اعلّ إعلال الناقص فصار مجز.

المعنی

قال الوحید البهبهانی فی حاشیته علی الرجال الکبیر: کمیل هذا هو المنسوب إلیه الدعاء المشهور، قتله الحجّاج و کان أمیر المؤمنین علیه السّلام قد أخبره بأنّه سیقتله و هو من أعاظم خواصّه، قال شیخنا البهائی فی أربعینه و غیره: و العجب من الوجیزة أنّه قال فیه: م ا و ح فتأمّل، قال جدّی رحمه اللّه: و فی النهج ما یدلّ علی أنّه کان من ولاته علی بعض نواحی العراق.

أقول: و مقصوده - رحمه اللّه - هذا الکتاب الّذی کتبه إلیه و هو عامل له علی هیت.

و قال الشارح المعتزلی فی «ص 149 ج 17 ط مصر»: هو کمیل بن زیاد ابن سهیل، و سرد نسبه إلی مالک بن أدد، ثمّ قال: کان من أصحاب علی علیه السّلام و شیعته و خاصّته، قتله الحجّاج علی المذهب فیمن قتل من الشیعة، و کان کمیل ابن زیاد عامل علی علیه السّلام علی هیت، و کان ضعیفا یمرّ علیه سرایا معاویة تنهب أطراف

ص:353

العراق و لا یردّها، و یحاول أن یجبر ما عنده من الضعف بأن یغیر علی أطراف أعمال معاویة مثل قرقیسیا و ما یجری مجراها من القری الّتی علی الفرات.

أقول: الظاهر أنّ هذا الکتاب التوبیخی الحادّ صدر من دیوان علیّ علیه السّلام إلی کمیل بن زیاد - علیه الرحمة - بعد إغارة أعوان معاویة علی الأنبار و قتل حسّان ابن حسّان البکری فأصاب لهیب قلبه الشریف کمیلا، و الهدف أمران:

1 - التوصیة علی عمّاله علیه السّلام خصوصا من کان منهم عاملا فی الثغور المتأخمة لعدوّ حیّال کمعاویة علی شدّة الانضباط و الیقظة تجاه تنقّلات العدوّ و مهاجمتهم علی أعمال ولایتهم و من دونها من الولایات الّتی کانت یحمیها علیّ علیه السّلام.

2 - إشعاره علیه السّلام بأنّ مجاوبة الإغارة بالإغارة فی البلاد الاسلامیّة لا یناسب شأن الحکومة العادلة الاسلامیّة لأنّ فی کلّ بلد جمع من الأطفال و النساء و الضعفاء و من لا ید له علی تغییر المظالم و لا یرضی بها و الإغارة تشمل الحیف علی بعض هذه الجماعات الّتی لا یصحّ التعرّض لهم، و لیس من دأبه علیه السّلام الانتقام من الظلم بالظلم بل ردّ الظالم من ظلمه و إلزامه بالعدل مع أنّ أهل قرقیسیا کأهل أنبار رعایاه مسلمهم و ذمّیهم و إن تسلّط علیهم معاویة ظلما و عدوانا.

الترجمة

از نامه ای که بکمیل بن زیاد نخعی عامل خود در هیت نوشته و مسامحه او را در جلوگیری از عبور لشکر دشمن بر قلمرو حکمرانی او برای غارت بر قلمرو حکومت علی علیه السّلام و پرداختن بغارت در قلمرو دشمن را بر او زشت شمرده است:

أمّا بعد، براستی که سستی مرد در نگهداری آنچه بر او حکمفرما شده است و تکلف آنچه از او خواسته نشده و مسئول آن نیست یک ناتوانی روبرو است و یک نظریّه باطل و گسیخته، و راستی که دست اندازی تو برای چپاول بر مردم شهرستان قرقیسیا و بی سرپرست گذاردن پاسگاه خود که ما بتو واگذار کردیم در حالی که نیروی دفاع نداشته و کسی نبوده تا لشکر دشمن را از آن براند و جلوگیری کند محقّقا رأی بی بنیادیست.

ص:354

راستی که تو پلی شدی برای هر دشمنی که می خواهد بر دوستانت چپاول کند و مال آنها را ببرد، نه بازوی نیرومندی برای دفع دشمن داری و نه از تو حسابی برده می شود و نه هیبتی در قلمروت داری و نه رازی را نگه میداری و نه شوکت دشمن را می شکنی، و نه از مردم شهر خود دفاع می کنی و نه از فرمانده و پیشوای خود کفایت می نمائی، و السلام.

المختار الواحد و الستون

اشارة

و من کتاب له علیه السلام الی أهل مصر مع مالک الاشتر لما ولاه امارتها أمّا بعد، فإنّ اللّه - سبحانه - بعث محمّدا - صلّی اللّه علیه و آله - نذیرا للعالمین و مهیمنا علی المرسلین، فلمّا مضی - صلّی اللّه علیه و آله - تنازع المسلمون الأمر من بعده، فواللّه ما کان یلقی فی روعی، و لا یخطر ببالی أنّ العرب تزعج هذا الأمر من بعده - صلّی اللّه علیه و آله - عن أهل بیته، و لا أنّهم منحّوه عنّی من بعده!! فما راعنی إلاّ انثیال النّاس علی فلان یبایعونه، فأمسکت یدی حتّی رأیت راجعة النّاس قد رجعت عن الإسلام یدعون إلی محق دین محمّد - صلّی اللّه علیه و آله - فخشیت إن لم أنصر الإسلام و أهله أن أری فیه ثلما أو هدما تکون المصیبة به علیّ أعظم من فوت ولایتکم الّتی إنّما هی متاع أیّام قلائل یزول منها ما کان کما

ص:355

یزول السّراب، أو کما یتقشّع السّحاب، فنهضت فی تلک الأحداث حتّی زاح الباطل، و زهق، و اطمأنّ الدّین و تنهنه.

و منه: إنّی و اللّه لو لقیتهم واحدا و هم طلاع الأرض کلّها ما بالیت و لا استوحشت، و إنّی من ضلالهم الّذی هم فیه و الهدی الّذی أنا علیه لعلی بصیرة من نفسی و یقین من ربّی، و إنّی إلی لقاء اللّه لمشتاق، و حسن ثوابه لمنتظر راج، و لکنّنی آسی أن یلی أمر هذه الأمّة سفهاؤها و فجّارها فیتّخذوا مال اللّه دولا و عباده خولا و الصّالحین حربا، و الفاسقین حزبا، فإنّ منهم الّذی قد شرب فیکم الحرام و جلد حدّا فی الإسلام، و إنّ منهم من لم یسلم حتّی رضخت له علی الاسلام الرّضائخ، فلو لا ذلک ما أکثرت تألیبکم و تأنیبکم و جمعکم و تحریضکم، و لترکتکم إذ أبیتم و ونیتم.

أ لا ترون إلی أطرافکم قد انتقصت، و إلی أمصارکم قد افتتحت و إلی ممالککم تزوی، و إلی بلادکم تغزی؟! انفروا - رحمکم اللّه - إلی قتال عدوّکم، و لا تثّاقلوا إلی الأرض فتقرّوا بالخسف، و تبوءوا بالذلّ، و یکون نصیبکم الأخسّ، و إنّ أخا الحرب الأرق، و من نام لم ینم عنه، و السّلام.

ص:356

اللغة

(مهیمنا): أصل مهیمن مؤیمن فقلبت الهمزة هاءا کما قیل فی أرقت الماء:

هرقت، و قد صرّف فقیل: هیمن الرجل إذا ارتقب و حفظ و شهد - مجمع البیان.

(الرّوع): القلب، (البال): الخاطر، (تزعج): تردّ، (منحّوه): مبعّدوه (الانثیال): الانصباب، (محق): قیل: المحق ذهاب الشیء کلّه حتّی لا یری له أثر، (ثلمة) کبرمة: الخلل الواقع فی الحائط و غیره، (هدمت) البناء من باب ضرب: أسقطته، (زاح): ذهب، (زهق): زال و اضمحلّ، (تنهنه): سکن، و أصله الکفّ تقول: نهنهت السبع فتنهنه: أی کفّ عن حرکته و إقدامه.

(طلاع الأرض): ملؤها، (آسی): أحزن، (الدّولة) فی المال بالضمّ:

أن یکون مرّة لهذا و مرّة لذاک، (الخول): العبید، (الرضیخة): شیء قلیل یعطاه الانسان یصانع به عن شیء یطلب منه کالأجر، (التألیب): التحریض و الاغراء (التأنیب): أشدّ اللوم، (ونیتم): ضعفتم و فترتم، (تزوی): تقبض، (تثّاقلوا):

بالتشدید، أصله تتثاقلوا، (تقرّوا بالخسف): تعترفوا بالضیم و تصبروا له، (تبوءوا) بالذلّ: ترجعوا به، (الأرق): الّذی لا ینام.

الاعراب

نذیرا: حال عن محمّد صلّی اللّه علیه و آله، أنّ العرب: جواب القسم، منحّوه: اسم فاعل من نحّی مضاف إلی مفعوله، إلاّ انثیال: مستثنی مفرّغ و فی موضع الفاعل لقوله راعنی، رأیت: من رؤیة البصر متعدّ إلی مفعول واحد، راجعة: مصدر مضاف إلی الناس أی ردة الناس، قد رجعت: جملة حالیّة عن قوله علیه السّلام «الناس»، تکون المصیبة به: جملة وصفیّة لقوله ثلما، واحدا، حال عن فاعل لقیتهم.

و قوله «و هم طلاع» جملة اسمیّة حال عن مفعوله، و إنّی من ضلالهم:

استیناف و تعلیل لما سبق و یحتمل کونها حالیّة و کذلک قوله «و إنّی إلی لقاء اللّه»، لمشتاق: مبتدأ مؤخّر لقوله إلی لقاء اللّه و هو ظرف مستقرّ و الجملة خبر قوله إنّی، و حسن: عطف علی لقاء أی لحسن ثوابه و هو خبر مقدّم لقوله لمنتظر،

ص:357

راج: صفة لمنتظر مرفوع تقدیرا.

آسی: متکلّم عن مضارع أسی، أن یلی: ناصبة مصدریّة مع صلتها و هی مضارع ولی إی آسف علی ولایة السفهاء و الفجّار، رحمکم اللّه: جملة دعائیّة معترضة بین انفروا و متعلّقه، فتقرّوا: منصوب بأن مضمرة و کذا ما عطف علیه من قوله علیه السّلام و تبوءوا و یکون.

المعنی

قال الشارح المعتزلی «ص 152 ج 17 ط مصر»: و الروع: الخلد، و فی الحدیث «إنّ روح القدس نفث فی روعی» قال: ما یخطر لی ببال أنّ العرب تعدل بالأمر بعد وفاة محمّد صلّی اللّه علیه و آله عن نبی هاشم، ثمّ من بنی هاشم عنّی: لأنّه کان المتیقّن بحکم الحال الحاضرة، و هذا الکلام یدلّ علی بطلان دعوی الامامیّة النصّ و خصوصا الجلیّ منه.

أقول: قد فسّر أهل البیت فی کلامه علیه السّلام ببنی هاشم و هو غیر صحیح لأنّ أهل بیت النبی و عترته هم فاطمة و علیّ و الحسن و الحسین علیهم السّلام، یدلّ علی ذلک آیة التطهیر.

قال فی مجمع البیان بعد تفسیر کلمة البیت: و اتّفقت الامّة بأجمعها علی أنّ المراد بأهل البیت فی الایة أهل بیت نبیّنا ثمّ اختلفوا فقال عکرمة أراد أزواج النبیّ لأنّ أوّل الایة متوجّه إلیهنّ، و قال أبو سعید الخدری و أنس بن مالک و واثلة بن الاسقع و عایشة و امّ سلمة أنّ الایة مختصّة برسول اللّه و علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السّلام.

ذکر أبو حمزة الثمالی فی تفسیره: حدّثنی شهر بن حوشب عن امّ سلمة قالت: جاءت فاطمة إلی النبی صلّی اللّه علیه و آله حریرة لها، فقال: ادعی زوجک و ابنیک، فجاءت بهم فطعموا، ثمّ ألقی علیهم کساءا له خیبریّا فقال: اللهمّ هؤلاء أهل بیتی و عترتی فأذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهیرا، فقلت: یا رسول اللّه و أنا منهم؟ قال: أنت علی خیر - انتهی.

ص:358

و قد روی فی هذا المعنی أخبارا أخر عنها و عن عائشة و عن جابر و عن الحسن بن علیّ علیه السّلام و قال: و الروایات فی هذا کثیره من طریق العامّة و الخاصّة لو قصدنا إلی إیرادها لطال الکتاب - إلخ.

فالمقصود من الجملتین واحد و هو عدم احتمال تنحیة العرب إیّاه علیه السّلام عن الخلافة بعد وفاة النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و المقصود أنّ استحقاقه لها و توصیة النبیّ بکونه بعده صاحب الأمر واضحة جلیّة عندهم من إصرار النبی علی ذلک و تکراره فی کلّ موقف یقتضیه و إعلامه علی رءوس الأشهاد فی غدیر خم و تنصیصه علیه فی قوله صلّی اللّه علیه و آله «یا علیّ أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی» المتّفق علی صدوره عنه صلّی اللّه علیه و آله غیر مرّة فدلالة کلامه علیه السلام علی وجود دلائل واضحة و مبیّنة للعرب بخلافته کالنار علی المنار.

و العجب من الشارح المعتزلی حیث اتّهم کلامه بالدلالة علی عدم وجود النصّ و لا أدری أنّها أیّ دلالة من أقسام الدلالات مطابقة أم تضمّن أم التزام؟! و إنّما أظهر علیه السلام العجب من توافق أکثر العرب من ترک إطاعة الکتاب و السنّة و عدم تمکینهم له.

فانّ تصدّی الامامة و التصرّف فی امور الامّة یحتاج إلی أمرین: صدور النصّ بها و تمکین الامّة لها، فاذا لم یتمکّنو للامام بمقدار یتحقّق جماعة الاسلام بحیث تقوی علی إنفاذ الامور و الدفاع عن المخالف یقع الامام فی المحذور لأنّه إن نهض تجاههم بقوّة بشریّة یقتلونه و إن نهض بقوّة إلهیّة تقهرهم فیسقط مصلحة التکلیف القائمة علی الاختیار و قد قال اللّه لنبیّه صلّی اللّه علیه و آله: «وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبّارٍ فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعِیدِ » 45 - ق».

قال الشارح المعتزلی فی هذه الصفحة: قوله (فأمسکت بیدی) أی امتنعت عن بیعته (حتّی رأیت راجعة الناس) یعنی أهل الردة کمسیلمة و سجاح و طلیحة ابن خویلد و مانعی الزکاة و إن کان مانعوا الزکاة قد اختلف فی أنّهم أهل ردّة أم لا، ثمّ عقّب کلامه بما رواه عن ابن جریر الطبری من اجتماع أسد و غطفان و طیء

ص:359

علی طلیحة بن خویلد - إلی أن قال: «فخرج علیّ علیه السّلام بنفسه و کان علی نقب من أنقاب المدینة».

أقول: الظاهر أنّ المراد من إمساکه یده إمساکه عن بیعة موافقیه معه و قیامه بالامامة فانتظر أمر بیعة أبی بکر هل یفوز بالأکثریّة الساحقة بحیث یسقط تکلیفه بالجهاد و الدفاع لقلّة أعوانه أم لا؟ فکان الأمر رجوع الناس و ارتدادهم عن وصیّة رسول اللّه و استخلافه فانّ المقصود من کلمة «الناس» فی قوله «رأیت راجعة الناس» المعرّف باللام هو المقصود منه فی قوله «الناس» فی جملة (فما راعنی إلاّ انثیال الناس علی فلان).

و قد فسّره الشارح بأبی بکر و قال: أی انصبابهم من کلّ وجه کما ینثال التراب علی أبی بکر، و هکذا لفظ الکتاب الّذی کتبه للأشتر و إنّما الناس یکتبونه الان «إلی فلان» تذمّما من ذکر الاسم.

أقول: مرحبا باعترافه بتذّمم الناس من اسم أبی بکر.

فمقصوده علیه السلام من الناس الّذین رجعوا عن الاسلام یدعون إلی محق دین محمّد صلّی اللّه علیه و آله هم الّذین بایعوا مع أبی بکر، و لمّا أیس علیه السّلام من المبارزة معهم بقوّة الامرة و الحکومة و تصدّی زعامة الامّة عدل إلی مبارزة مسلمیّة و بایع أبا بکر و نصر الاسلام بارائه النیّرة و هداهم إلی المصالح الاسلامیّة کاظما غیظه و صابرا علی سلبهم حقّه، فکم من مشکلة حلّها و قضیّة صعبة لجئوا فیها إلیه حتّی قال عمر فی عشرات من المواقف: «لو لا علیّ لهلک عمر» و هذا هو المعنیّ بقوله علیه السّلام:

(فخشیت إن لم أنصر الاسلام و اهله أن أری فیه ثلما أو هدما تکون المصیبة به علیّ أعظم).

و هذه الصعوبات الّتی حلّها علما و رأیا هی الأحداث الّتی نهضت لها حتّی زاح الباطل و زهق، و المقصود منه توطئة خبیثة دبّرها بنو امیّة لمحق الاسلام و الرجوع إلی آداب الجاهلیّة الاولی (و اطمأنّ الدین و تنهنه) عن الزوال ببقاء ظواهر الاسلام و دفع الشبهات و عرفان جمع من العرب و الناس الحقّ و رجوعهم

ص:360

إلیه و استقرار طریقة الشیعة الامامیّة و تحزّبهم علما و تدبیرا حتّی تسلسل أئمّة الحقّ کابرا عن کابر فأوضحوا الحقائق و هدوا إلی صراط علیّ جماّ غفیرا من الخلائق حتّی قویت شوکتهم و ظهرت دولتهم فی القرون الاسلامیّة الاولی و دامت و اتّسعت طیلة القرون الاخری تنتظرون أیّام کلمتهم العلیا و ظهور الحجّة علی أهل الأرض و السماء لیظهر اللّه دینه علی الدین کلّه و لو کره المشرکون.

و یؤیّد ما ذکرنا قوله علیه السّلام (إنّی و اللّه لو لقیتهم واحدا و هم طلاع الأرض کلّها ما بالیت و لا استوحشت) فانّه یرجع إلی جمیع الأدوار الّتی مضت علیه و لا یجد ناصرا کافیا لأخذ حقّه و سحق عدوّه و کان یأسی علی ولایة السفهاء و الفجّار أمر هذه الامّة - إلی أن قال:(و إنّ منهم من لم یسلم حتّی رضخت له علی الاسلام الرضائخ).

و قد اعترف الشارح المعتزلی بأنّ المقصود منهم المؤلّفة قلوبهم الّذین رغبوا فی الاسلام و الطاعة بجمال و شاء دفعت إلیهم و هم قوم معروفون کمعاویة و أخیه یزید و أبیهما أبی سفیان و حکیم بن حزام و سهیل بن عمرو، و الحارث بن هشام بن المغیرة و حویطب بن عبد العزّی، و الأخنس بن شریق و صفوان بن امیّة و عمیر بن وهب الجمحی، و عیینة بن حصن، و الأقرع بن حابس، و عبّاس ابن مرداس و غیرهم و کان إسلام هؤلاء للطمع و الأغراض الدنیویّة - انتهی.

و لیس مقصوده علیه السّلام من العرب الّذین کانت تزعج هذا الأمر من بعده صلّی اللّه علیه و آله و منحّوه عنه بعده إلاّ هؤلاء و أتباعهم و هم الّذین انثالوا علی أبی بکر یبایعونه و هم الّذین رجعوا عن الاسلام یدعون إلی محق دین محمّد صلّی اللّه علیه و آله، و هذا ظاهر لمن تدبّر صدر کتابه و ذیله و فهم سیاقه و مغزاه.

و أمّا تاریخ الردّة و أهلها بمالها من الغوغاء فی أیّام أبی بکر فیحتاج تحلیله و توضیح حقائقه إلی أبحاث طویلة لا یسع المقام خوضها و تحقیق الحقّ فیها.

و لا یخفی أنّ تعبیره علیه السّلام عمّن یشکو عنهم بالعرب و بالناس مع أنّ المقام یناسب التعبیر عنهم بالمسلمین یشعر بما ذکرناه و کأنّه براعة استهلال بما ذکره بعد

ص:361

ذلک من ارتدادهم و رجوعهم عن الاسلام.

ثمّ نسأل عن المقصود من قوله:(أ لا ترون إلی أطرافکم قد انتقصت - إلخ) هل المقصود منه إلاّ تجاوز معاویة و أتباعه علی بلدان المسلمین و فتحها و الغزو معها للاستیلاء علیها فهم علی جانب و المسلمون علی جانب؟!

الترجمة

از نامه ای که با مالک أشتر بمردم مصر نگاشت هنگامی که او را بولایت مصر گماشت:

أمّا بعد، پس براستی که خداوند سبحان محمّد صلّی اللّه علیه و آله را فرستاد تا بیم دهندۀ جهانیان باشد و گواه و أمین بر همه فرستادگان خداوند منّان، چون از این جهان در گذشت - و بر او درود باد - مسلمانان بر سر کار خلافت او نزاع کردند و بخدا سوگند که در نهاد من نمی گنجید و در خاطرم نمی گذشت که عرب کار جانشینی و رهبری پس از او را از خاندانش بگردانند و نه این که مرا از پس وفات وی از آن دور سازند و بکنار اندازند.

و مرا در هراس اندر نساخت مگر پیرامون گیری مردم بر فلانی «ابی بکر» در بیعت با وی، من دست روی هم نهادم و بنظاره ایستادم تا برگشت مردم را از دین بچشم خود دیدم که از اسلام برگشته اند و برای نابود ساختن دین محمّد صلّی اللّه علیه و آله دعوت می کنند.

پس ترسیدم اگر اسلام و مسلمانان را یاری ندهم رخنۀ سخت و تباهی کلّی در اسلام بینم که مصیبت آن بر من بزرگتر باشد از فوت سروری و حکمفرمائی بر شما مسلمانها که خود بهرۀ چند روز اندک است، و هر چه هم باشد چون سراب زائل گردد و چون ابر و سحاب از هم بپاشد، پس برای دفع و رفع این پیشامدها بپا خواستم و کوشیدم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دیانت اسلام گسترده و پابرجا گردید.

و قسمتی از آن نامه چنین است:

ص:362

راستش اینست که بخدا سوگند من یکتنه اگر با همه آنها که روی زمین را یکجا پر کنند روبرو گردم باکی ندارم و هراسی بخود راه ندهم، من گمراهی آنان را که در آن افتاده اند و راست کرداری و رهیابی خودم را بچشم دل بینایم و در یقین بپروردگارم پای برجا، و راستی که من بملاقات پروردگارم بسیار شیفته ام، و براستی که بپاداش نیک او منتظر و امیدوارم، ولی پیوسته اندوه می خورم از این که سر کاری و پیشوائی این امّت اسلامی را کم خردان و هرزه های آنان در دست گیرند، و نتیجه اینست که:

مال خدا را که در بیت المال سپرده شود از آن خود دانند و بدست هم بدهند و بندگان خدا را بردگان خود شمارند و نیکان امّت را به پیکار خونین گیرند و تبهکاران را یاران و همدستان خود سازند و از آنان بسود خود حزب درست کنند.

زیرا از همین سفیهانست کسی که در میان شما مسلمانها نوشابه حرام نوشیده و در محیط اسلام کیفر آنرا چشیده و حدّ شرعی بر او جاری گردیده.

و از هم آنها کسانی اند که اسلام را نپذیرفتند مگر این که برای اظهار مسلمانی رشوه ها و عوضها بر ایشان مقرّر گردید، اگر این چنین نبود من تا اینجا شما را تشویق بمقاومت و نهضت نمی کردم و بسستی در کار سرزنش نمی دادم و بجمع آوری و توحید نیرو ترغیب نمی نمودم، و چون سرباز می زدید و سستی می کردید شما را وامی گذاشتم، آیا نمی بینید مرزهای شما رو بکاست است و شهرهای شما را دشمن گشوده است و کشورهای شما درهم فشرده و کوچک می شود و شهرستانهای شما را بباد غارت می گیرند، کوچ کنید - خدایتان رحمت کناد - برای پیکار با دشمن خود و تنبلی را از خود دور کنید و زمینگیر نشوید تا بکاستی و تباهی اندر شوید و بخواری تن در دهید و بهره شما از زندگی پست تر از همه باشد.

و راستی که دلاور جنگجو بی خواب است، و هر کس بخوابد و غفلت ورزد دشمن از او بخواب نیست و در کمین شبیخون باو است، و السلام.

ص:363

المختار الثانی و الستون

اشارة

و من کتاب له علیه السلام الی أبی موسی الاشعری، و هو عامله علی الکوفة و قد بلغه عنه تثبیطه الناس علی الخروج الیه لما ندبهم لحرب أصحاب الجمل من عبد اللّه علیّ أمیر المؤمنین إلی عبد اللّه بن قیس:

أمّا بعد، فقد بلغنی عنک قول هو لک و علیک، فإذا قدم رسولی علیک فارفع ذیلک، و اشدد مئزرک، و اخرج من جحرک و اندب من معک، فإن حقّقت فانفذ، و إن تفشّلت فابعد و ایم اللّه لتؤتینّ من حیث أنت، و لا تترک حتی یخلط زبدک بخاثرک، و ذائبک بجامدک، و حتّی تعجل فی قعدتک، و تحذر من أمامک کحذرک من خلفک، و ما هی بالهوینا الّتی ترجو، و لکنّها الدّاهیة الکبری یرکب جملها، و یذلّ صعبها، و یسهّل جبلها، فاعقل عقلک، و املک أمرک، و خذ نصیبک و حظّک، فإن کرهت فتنحّ إلی غیر رحب و لا فی نجاة، فبالحریّ لتکفینّ و أنت نائم حتّی لا یقال: أین فلان؟ و اللّه إنّه لحقّ مع محقّ، و ما أبالی ما صنع الملحدون، و السّلام.

ص:364

اللغة

(فثبّطهم): حبسهم بالجبن یقال: ثبّطه عن الأمر أی أثقله و أقعده، (الجحر) بالضمّ: ثقب الحیّة و نحوها من الحشار، (الزبد) بالضمّ: ما یستخرج بالمخض من اللبن، (خثر) اللبن خثورة من باب قتل بمعنی ثخن و اشتدّ و رجل خاثر النفس أی ثقیل کسلان.

الاعراب

و هو عامله علی الکوفة: جملة حالیّة و یحتمل الاستیناف و کذا ما بعده و یحتمل فیه العطف أیضا، هو لک: جملة اسمیّة صفة لقوله قول، و علیک: ظرف مستقرّ معطوف علی لک و یمکن أن یکون عطفا علی هو بتقدیره بعده أی و هو علیک فتکون حالیّة و المعنی أنّه قولک حالکونه یکون علی ضررک، أیم اللّه:

قسم و هو مبتدأ لخبر محذوف و هو قسمی و ما بعده جواب القسم.

المعنی

قال الشارح المعتزلی «ص 246 ج 17 ط مصر»: المراد بقوله (هو لک و علیک) أنّ أبا موسی کان یقول لأهل الکوفة: إنّ علیّا إمام هدی، و بیعته صحیحة إلاّ أنّه لا یجوز القتال معه لأهل القبلة، هذا القول بعضه حقّ و بعضه باطل.

أقول: الظاهر من کلامه أنّ البعض الحقّ منه تصدیقه بامامته و صحّة بیعته و البعض الباطل عدم تجویزه القتال معه لما قال عنه ابن میثم «و یقول:

إنّها فتنة فلا یجوز القیام فیها و یروی عن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله أخبارا یتضمّن وجوب القعود عن الفتنة و الاعتزال فیها» - إلی أن قال: و هو علیه من وجوه:

1 - کان معلوما من همّه أنّه لم یقصد بذلک إلاّ قعود الناس عنه، و فهم منه ذلک، و هو خذلان للدین فی الحقیقة و هو عائد علیه بمضرّة العقوبة منه علیه السّلام و من اللّه تعالی فی الاخرة.

أقول: و یؤیّد ذلک ما قیل فی حال أبی موسی من أنّه من المعتقدین بعبد

ص:365

اللّه بن عمر و من الّذین یمیلون إلی انتخابه بالخلافة لظاهرة تقواه الجامد العاری عن تحقیق الحقّ کأکثر المتزهّدین و قد اعتزل عن علیّ علیه السّلام و لم یبایعه و تبعه جمع من کبار الصحابة کاسامة بن زید و عمرو بن عاص و سعد بن أبی وقّاص، و کان اعتزالهم عنه علیه السّلام فتّ فی عضد ولایته و نصر لعدوّه و هو معاویة و قد لحقوا به بعد ذلک، و أظهر أبو موسی جوهره فی قضیّة الحکمین فیما بعد، و قال ابن میثم:

2 - أنّه لمّا کان علی الحقّ فی حربه کان تثبیط أبی موسی عنه جهلا بحاله و ما یجب من نصرته و القول بالجهل عائد علی القائل بالمضرّة.

3 - أنّه فی ذلک القول مناقض لغرضه لأنّه نهی عن الدخول مع الناس و مشارکتهم فی زمن الفتنة و روی خبرا یقتضی أنّه یجب القعود عنهم حینئذ مع أنّه کان أمیرا یتهافت علی الولایة و ذلک متناقض، فکان علیه لا له.

أقول: و الأوضح أن یقال أنّ تصدّیه للولایة فی هذه الحالة دخول فی الفتنة لأنّها سیاسة للناس فلو اعتقد بما نقل لزم علیه الاستعفاء و العزلة عن العمل فورا مضافا إلی أنّ اعترافه بامامته و صحّة بیعته یقتضی وجوب طاعته علیه فلا معنی للخلاف معه بأیّ استناد مع أنّه اعتمد علی النهی من القتال معه علیه بأنّ المخالفین من أهل القبلة و القتال مع أهل القبلة لقمع الفتنة مشروع فی القرآن کما قال اللّه تعالی «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللّهِ » 9 - الحجرات و أیّ بغی أعظم من نکث طلحة و الزبیر بیعتهما و جمعهما الجموع علی خلاف علیّ علیه السّلام؟! و قد شدّد علیه الأمر بالخروج من الکوفة و من معه و اللحاق به بقوله:

(فارفع ذیلک و اشدد مئزرک و اخرج من جحرک، و اندب من معک).

ثمّ نبّه علیه السّلام إلی ما فی قلبه من الشکّ و النفاق بقوله:(فان تحقّقت فانفذ و إن تفشّلت فابعد).

ثمّ نبّهه علیه السّلام إلی ما یؤول إلیه خلافه معه من سوء العاقبة بقوله:(و أیم اللّه

ص:366

لتؤتینّ من حیث أنت - إلخ).

قال الشارح المعتزلی: معناه إن أقمت علی الشکّ و الاسترابة و تثبیط أهل الکوفة عن الخروج إلیّ و قولک لهم، لا یحلّ لکم سلّ السیف لا مع علیّ و لا مع طلحة، و ألزموا بیوتکم و اکسروا سیوفکم، لتأتینّکم و أنتم فی منازلکم أهل بالکوفة أهل البصرة مع طلحة و نأتینّکم نحن بأهل المدینة و الحجاز فیجتمع علیکم سیفان من أمامکم و من خلفکم فتکون ذلک الداهیة الکبری - إلخ -.

و قال فی شرح قوله علیه السّلام (و لا تترک حتّی یخلط زبدک بخاثرک): تقول للرجل إذا ضربته حتّی أثخنته: لقد ضربته حتّی خلطت زبده بخاثره، و کذلک حتّی خلطت ذائبه بجامده، و الخاثر اللبن الغلیظ، و الزبد خلاصة اللبن و صفوته فاذا أثخنت الانسان ضربا کنت کأنّک خلطت ما دقّ و لطف من أخلاطه بما کثف و غلظ منها، و هذا مثل و معناه لتفسدنّ حالک و لتخلطنّ، و لیضطربنّ ما هو الان منتظم من أمرک - إلخ.

أقول: و حیث أنّ الخطاب له شخصا یمکن أن یکون مراده علیه السّلام الإخبار عن حاله فیما یأتی علیه من انتخابه حکما فی صفیّن و المقصود أنّه حیث یصدّق ظاهرا إمامته و یمنع أهل الکوفة من نصرته بحجّة الدفاع عن مصلحتهم سیأتی علیه الابتلاء بالحکومة فی صفّین فیظهر سوء عقیدته بالنسبة إلیه علیه السّلام و خیانته بأهل الکوفة فی إظهار عزل الامام و تسلیمهم إلی معاویة فیعجل فی الفرار من کوفة و یحذر من دنیاه و آخرته لما ارتکبه بخدعة عمرو بن عاص معه.

و قد یظهر من بعض التواریخ أنّ هذا الکتاب ثالث الکتب الّذی کتبها علیه السّلام إلی أبی موسی الأشعری و أصرّ و أبلغ فی الاستعانة منه لدفع العدوّ الثائر، و لکن أبو موسی الأشعری أصرّ علی الإنکار و المکابرة حتّی عزله علیه السّلام عن ولایة الکوفة و أجری عزله بید مالک الأشتر.

الترجمة

این نامه ایست که بأبو موسی أشعری نگاشت که کارگزار آن حضرت بود بر کوفه

ص:367

در حالی که به آن حضرت گزارش رسید أبو موسی مردم کوفه را از اجابت دعوت آن حضرت باز می دارد چون آنها را برای جنگ با أصحاب جمل دعوت کرده بود:

از طرف بندۀ خدا علی أمیر مؤمنان بسوی عبد اللّه بن قیس.

أمّا بعد، راستی که بمن از تو گفتاری رسیده است که از آن تو است و بر زیان تو است، چون فرستاده و پیک من اینک بتو در رسد بی درنگ دامن بالا زن و کمرت را تنگ بربند و از سوراخت بدرآی و هر آنکه با خود داری احضار کن اگر حق را دریافتی آنرا مجری کن و اگر سستی شیوه خود ساختی و نرد شکّاکی باختی از منصب خود در گذر و دور شو، بخدا سوگند هر چه باشی و هر کجا باشی دستخوش گرفتاری شوی و بدنبالت آیند و رها نشوی تا گوشت و استخوانت بهم در آمیزند و تر و خشکت بهم آمیزند و نهان و عیانت هویدا گردد و تا این که از کناره گیری و بازنشست در شتاب اندر شوی و از آنکه در برابرت باشد بهراسی چونان که از آنکه در پشت سرت باشد و پیگرد تو است بهراسی.

این پیشامد برای تو چنانچه امیدواری آسان نیست بلکه بزرگترین گرفتاری و دشواری است که باید بر مرکبش بر نشست و دشواریش را هموار کرد و گردنه و کوهش را صاف نمود.

خرد خویش را بکار گیر و خود را داشته باش و بهرۀ خود را دریاب، و اگر نخواهی دور شو دور، بی خوش آمد و بی کامیابی و رستگاری، تو که در خواب باشی محقّقا دیگران وظیفة ترا ایفاء کنند و کار ترا کفایت نمایند تا آنکه بدست فراموشی سپرده شوی و نگویند، فلانی کجاست؟ بخدا سوگند که این راه حق است و بدست حقدار است و باکی ندارد که ملحدان خدا نشناس چه بازی کنند، و السلام.

ص:368

المختار الثالث و الستون

اشارة

و من کتاب له علیه السلام الی معاویة: جوابا أمّا بعد، فإنّا کنّا نحن و أنتم علی ما ذکرت من الالفة و الجماعة ففرّق بیننا و بینکم أمس أنّا آمنّا و کفرتم، و الیوم أنّا استقمنا و فتنتم، و ما أسلم مسلمکم إلاّ کرها، و بعد أن کان أنف الإسلام کله لرسول اللّه - صلّی اللّه علیه و آله - حزبا. و ذکرت أنّی قتلت طلحة و الزّبیر، و شرّدت بعائشة و نزلت [بین] المصرین! و ذلک أمر غبت عنه فلا علیک، و لا العذر فیه إلیک. و ذکرت أنّک زائری فی المهاجرین و الأنصار، و قد انقطعت الهجرة یوم أسر أخوک، فإن کان فیک عجل فاسترفه [فاسترقه]، فإنّی إن أزرک فذلک جدیر أن یکون اللّه إنّما بعثنی إلیک للنّقمة منک، و إن تزرنی فکما قال أخو بنی أسد:

مستقبلین ریاح الصّیف تضربهم بحاصب بین أغوار و جلمود

و عندی السّیف الّذی أعضضته بجدّک و خالک و أخیک مقام واحد، و إنّک - و اللّه - ما علمت الأغلف القلب، المقارب

ص:369

العقل، و الأولی أن یقال لک: إنّک رقیت سلّما أطلعک مطلع سوء علیک لا لک، لأنّک نشدت غیر ضالّتک، و رعیت غیر سائمتک، و طلبت أمرا لست من أهله و لا فی معدنه فما أبعد قولک من فعلک!! و قریب ما أشبهت من أعمام و أخوال حملتهم الشّقاوة، و تمنّی الباطل علی الجحود بمحمّد - صلّی اللّه علیه و آله - فصرعوا حیث علمت لم یدفعوا عظیما، و لم یمنعوا حریما بوقع سیوف ما خلا منها الوغی، و لم تماشها [تماسّها] الهوینا. و قد أکثرت فی قتلة عثمان، فادخل فیما دخل فیه النّاس، ثمّ حاکم القوم إلیّ أحملک و إیاهم علی کتاب اللّه تعالی، و أمّا تلک الّتی ترید فإنّها خدعة الصّبیّ عن اللّبن فی أوّل الفصال، و السّلام لأهله.

اللغة

(أنف) کلّ شیء أوّله و طرفه، (شرّده): أهربه، (المصرین): الکوفة و البصرة، (و استرفه): نفّس عنک من الرفاهیة و هی السعة، (الأغوار):

المنخفضة من الأرض، (الحاصب): ریح فیها حصباء و هی الرمل، (الجلمود):

الأحجار الصلبة.

(أعضضت) بالضاد المعجمة: أی جعلت السیف یعضّهم و یقتلهم، قال ابن میثم: و أغصصت السیف بفلان أی جعلته یغصّ به فقرأه بالغین المعجمة و الصاد المهملة فجعله من المقلوب و فیه تعسّف.

(أغلف): أی خلقة و جبلّة مغشاة بأغطیة فلا یفقه، (المقارب) بالکسر:

ص:370

الّذی لیس بالتمام، (الضالّة): المفقودة، (السائمة): الأنعام المجتمعة للرعی، (لم تماشها): صیغة جحد من ماشی یماشی أی لا یصاحبها الهوینا، و لا تماسّها کما فی نسخة اخری.

الاعراب

و أنتم: عطف علی اسم کنّا، أنّا آمنّا: فی تأویل المفرد فاعل فرّق، أی إیماننا و کفرکم، فذلک جدیر: جملة اسمیّة جزاء الشرط و فی محلّ خبر إنّی، تضربهم بحاصب: جملة حالیّة عن الریاح، و اللّه و ما علمت: جملتان معترضتان بین اسم إنّ و خبره و هو الأغلف القلب و ما فی ما علمت مصدریّة زمانیّة مفعول فیه لقوله علمت و الفعل ملغی عن مفعولیه و نزّل منزلة اللازم لإفادة الإطلاق، المقارب: خبر ثان لانّ، قریب: عطف علی الأغلف، ما أشبهت: فعل التعجّب.

المعنی

قال الشارح المعتزلی «ص 251 ج 17 ط مصر»: أمّا الکتاب الّذی کتبه إلیه معاویة و هذا الکتاب جوابه، فهو: من معاویة بن أبی سفیان، إلی علیّ بن أبی طالب:

أمّا بعد، فإنّا بنی عبد مناف لم نزل ننزع من قلیب واحد، و نجری فی حلبة واحدة، لیس لبعضنا علی بعض فضل، و لا لقائمنا علی قاعدنا فخر، کلمتنا مؤتلفة، و الفتنا جامعة، و دارنا واحدة، یجمعنا کرم العرق، و یحوینا شرف النجاد، و یحنو قویّنا علی ضعیفنا، و یواسی غنیّنا فقیرنا، قد خلصت قلوبنا من دغل الحسد، و طهرت أنفسنا من خبث النیّة.

فلم نزل کذلک حتّی کان منک ما کان من الإدهان فی أمر ابن عمّک، و الحسد له، و نصرة الناس علیه، حتی قتل بمشهد منک، لا تدفع عنه بلسان و لا ید، فلیتک أظهرت نصره، حیث أسررت خبره، فکنت کالمتعلّق بین الناس بعدوّ (بعذر خ) و إن ضعف، و المتبرّی من دمه بدفع و إن وهن.

و لکنّک جلست فی دارک تدسّ إلیه الدواهی و ترسل إلیه الأفاعی، حتّی

ص:371

إذا قضیت و طرک منه أظهرت شماتة، و أبدیت طلاقة و حسرت للأمر عن ساعدک، و شمّرت عن ساقک و دعوت الناس إلی نفسک، و أکرهت أعیان المسلمین علی بیعتک.

ثمّ کان منک ما کان من قتلک شیخی المسلمین أبی محمّد طلحة و أبی عبد اللّه الزبیر و هما من الموعودین بالجنّة، و المبشّر قاتل أحدهما بالنار فی الاخرة.

هذا إلی تشریدک بامّ المؤمنین عائشة، و إحلالها محلّ الهون، مبتذلة بین أیدی الأعراب و فسقة أهل الکوفة، فمن بین مشهّر لها، و بین شامت بها، و بین ساخر منها، تری ابن عمّک کان بهذه لو رآه راضیا؟ أم کان یکون علیک ساخطا؟ و لک عنه زاجرا أن تؤذی أهله و تشرّد بحلیلته، و تسفک دماء أهل ملّته.

ثمّ ترکک دار الهجرة الّتی قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله عنها «إنّ المدینة لتنفی خبثها کما ینفی الکیر خبث الحدید» فلعمری لقد صحّ وعده و صدق قوله، و لقد نفت خبثها و طردت عنها من لیس بأهل أن یستوطنها، فأقمت بین المصرین، و بعدت عن برکة الحرمین، و رضیت بالکوفة بدلا عن المدینة، و بمجاورة الخورنق و الحیرة عوضا عن مجاورة خاتم النبوّة.

و من قبل ذلک ما عیّبت خلیفتی رسول اللّه أیّام حیاتهما، فقعدت عنهما، و ألّبت علیهما، و امتنعت من بیعتهما، و رمت أمرا لم یرک اللّه له أهلا، و رقیت سلّما وعرا، و حاولت مقاما دحضا، و ادّعیت ما لم تجد علیه ناصرا، و لعمری لو ولّیتها حینئذ لما ازدادت إلاّ فسادا و اضطرابا، و لا أعقبت ولایتکها إلاّ انتشارا و ارتدادا، لأنّک الشامخ بأنفه، الذاهب بنفسه، المستطیل علی الناس بلسانه و یده.

و ها أنا سائر إلیک فی جمع من المهاجرین و الأنصار تحفّهم سیوف شامیّة، و رماح قحطانیّة، حتّی یحاکموک إلی اللّه، فانظر لنفسک و للمسلمین و ادفع إلیّ قتلة عثمان، فإنّهم خاصّتک و خلصاؤک و المحدقون بک.

فان أبیت إلاّ سلوک سبیل اللجاج، و الاصرار علی الغیّ و الضلال فاعلم،

ص:372

أنّ هذه الایة إنّما نزلت فیک و فی أهل العراق معک «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْیَةً کانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتِیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذاقَهَا اللّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما کانُوا یَصْنَعُونَ » - 112 - النحل».

أقول: و أنا أحکی ما ذکره فی شرح الکتابین و نقد کتاب معاویة معلّقا علیه بما سنح للخاطر علی وجه الایجاز مزیدا للفائدة.

فقال: قال علیه السّلام: لعمری إنّا کنّا بیتا واحدا فی الجاهلیّة لأنّا بنو عبد - مناف.

أقول: لقد أحسن فی تفسیر الالفة و الجماعة بین بیت هاشم و بیت امیّة بأنّهما بنو عبد مناف لأنّ بین البیتین فروق کثیرة حتّی فی الجاهلیّة - إلی أن قال:

ثمّ قال علیه السّلام: و ما أسلم من أسلم منکم إلاّ کرها، کأبی سفیان و أولاده یزید و معاویة و غیرهم من بنی عبد شمس.

قال علیه السّلام: و بعد أن کان أنف الاسلام محاربا لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، أی فی أوّل الاسلام، یقال: کان ذلک فی أنف دولة بنی فلان، أی فی أوّلها، و أنف کلّ شیء أوّله و طرفه، و کان أبو سفیان و أهله من بنی عبد شمس أشدّ الناس علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی أوّل الهجرة، إلی أن فتح مکّة.

أقول: قد قرأ الشارح المعتزلی «حربا» بالراء المهملة بعد قوله «و بعد أن کان أنف الاسلام کلّه لرسول اللّه» فنقله بهذه العبارة نقلا بالمعنی و الأولی قراءته بالزاء المعجمة «حزبا» لأنّه لا یستقیم کون أنف الاسلام محاربا له صلّی اللّه علیه و آله.

قال: ثمّ أجابه عن قوله «قتلت طلحة و الزبیر و شرّدت بعائشة، و نزلت بین المصرین» بکلام مختصر أعرض فیه عنه هوانا به، فقال (هذا أمر غبت عنه) فلیس علیک به اثم العدوان الّذی تزعم و لا العذر إلیک لو وجب علیّ العذر عنه.

فأمّا الجواب المفصّل فأن یقال: إنّ طلحة و الزبیر قتلا أنفسهما ببغیهما و نکثهما و لو استقاما علی الطریقة لسلما، و من قتله الحقّ فدمه هدر، و أمّا کونهما شیخین من شیوخ الاسلام فغیر مدفوع، و لکنّ العیب یحدث، و أصحابنا

ص:373

یذهبون إلی انّهما تابا، و فارقا الدنیا نادمین علی ما صنعا، و کذلک نقول نحن فانّ الأخبار کثرت بذلک، فهما من أهل الجنّة لتوبتهما.

أقول: فی کلامه هذا تناقض ظاهر فانّه حکم أوّلا بأنّهما قاتلا أنفسهما، و دمهما هدر، و کیف یجتمع هذا مع القول بأنّهما تابا و ندما و هما من أهل الجنّة و لا بدّ أن یکون التوبة قبل الموت.

إلی أن قال: و أمّا الوعد لهما بالجنّة فمشروط بسلامة العاقبة، و الکلام فی سلامتهما، و إذا ثبتت توبتهما فقد صحّ الوعد لهما و تحقّق.

أقول: الوعد بالجنّة بشرط سلامة العاقبة یعمّ کلّ المسلمین فلا امتیاز لهما بهذا الوعد مع أنّ حدیث التوبة لم یثبت خصوصا فی حقّ طلحة المقتول فی معمعان القتال و لو تاب الزبیر فلا بدّ أن یرجع إلی علیّ علیه السّلام لا أن یفرّ من میدان الحرب و منه علیه السّلام حتّی یقتله ابن جرموز.

إلی أن قال: و أمّا امّ المؤمنین عائشة فقد صحّت توبتها و الأخبار الواردة فی توبتها أکثر من الأخبار الواردة فی توبة طلحة و الزبیر لأنّها عاشت زمانا طویلا و هما لم یبقیا، و الّذی جری لها کان خطأ منها، فأیّ ذنب لأمیر المؤمنین علیه السّلام فی ذلک؟ و لو أقامت فی منزلها لم تبتذل بین الأعراب و أهل الکوفة، علی أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام أکرمها و صانها و عظّم من شأنها، و من أحبّ أن یقف علی ما فعله معها فلیطالع کتب السیرة، و لو کانت فعلت بعمر ما فعلت به، و شقّت عصا الامّة علیه ثمّ ظفر بها، لقتلها و مزّقها إربا إربا، و لکنّ علیّا کان حلیما کریما.

و أمّا قوله: لو عاش رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فبربّک هل کان یرضی لک أن تؤذی حلیلته، فلعلیّ علیه السلام أن یقلب الکلام علیه، فیقول: أ فتراه لو عاش أ کان یرضی لحلیلته أن تؤذی أخاه و وصیّه، و أیضا أ تراه لو عاش أ تراه یرضی لک یا ابن أبی سفیان أن تنازع علیّا الخلافة و تفرّق جماعة هذه الامّة، و أیضا أ تراه لو عاش أ کان یرضی لطلحة و الزبیر أن یبایعا ثمّ ینکثا لا لسبب، بل قالا: جئنا نطلب الدراهم فقد قیل لنا أنّ بالبصرة أموالا کثیرة، هذا کلام یقوله مثلهما.

ص:374

فأمّا قوله: ترکت دار الهجرة، فلا عیب علیه إذا انتقضت علیه أطراف الاسلام بالبغی و الفساد أن یخرج من المدینة إلیها، و یهذّب أهلها، و لیس کلّ من خرج من المدینة کان خبثا، فقد خرج عنها عمر مرارا إلی الشام، ثمّ لعلیّ علیه السّلام أن یقلب علیه الکلام فیقول له: و أنت یا معاویة قد نفتک المدینة أیضا عنها، فأنت إذا خبث، و کذلک طلحة و الزبیر و عائشة الّذین تتعصّب لهم و تحتجّ علی الناس بهم، و قد خرج من المدینة الصالحون، کابن مسعود و أبی ذرّ و غیرهما و ماتوا فی بلاد نائیة عنها.

و أمّا قوله: بعدت عن حرمة الحرمین، و مجاورة قبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، فکلام إقناعیّ ضعیف، و الواجب علی الامام أن یقدّم الأهمّ فالأهمّ من مصالح الاسلام، و تقدیم قتال أهل البغی علی المقام بین الحرمین أولی.

و أمّا ما ذکره من خذلانه عثمان و شماتته به و دعائه الناس بعد قتله إلی نفسه و إکراهه طلحة و الزبیر و غیرهما علی بیعته، فکلّه دعوی و الأمر بخلافها و من نظر کتب السیر عرف أنّه بهته و ادّعی علیه ما لم یقع منه.

و أمّا قوله: التویت علی أبی بکر و عمر، و قعدت عنهما، و حاولت الخلافة بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فانّ علیّا علیه السّلام لم یکن یجحد ذلک و لا ینکره، و لا ریب أنّه کان یدّعی الأمر بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لنفسه علی الجملة، إمّا لنصّ کما تقوله الشیعة أو لأمر آخر کما یقوله أصحابنا.

أمّا قوله: لو ولیتها حینئذ لفسد الأمر و اضطرب الاسلام، فهذا علم غیب لا یعلمه إلاّ اللّه، و لعلّه لو ولّیها حینئذ لاستقام الأمر و صلح الاسلام و تمهّد.

أقول: لا وجه للتعبیر هنا بلعلّه بل هو المحقّق، فانّ الفساد و الاضطراب نشأ من نقض عهد ولایته علیه السّلام حیث إنّ قبائل العرب الحاضرین فی غدیر خمّ السامعین لقول النبیّ صلّی اللّه علیه و آله «من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه» و الواعین لقوله «یا علیّ أنت منّی بمنزلة هارون من موسی» لا یشکّون فی أنّ القائم بالأمر بعده هو علیّ علیه السّلام.

و لکن لمّا رأوا و سمعوا أنّ أکثر أصحاب النبیّ من المهاجرین و الأنصار

ص:375

عدلوا عن وصیّته و تولیته شکّ بعضهم فی أصل الاسلام و فی أنّه دین إلهیّ قائم بالوحی و بعضهم تردّد فی إنجاز أوامره و عهوده و وصایاه فی سائر مشاعر الاسلام مثل الزکاة و غیرها فثاروا علی الاسلام و ارتدّوا.

و هذا هو فلسفة ارتداد العرب علی الحکومة المرکزیّة القائمة علی خلافة أبی بکر الانتخابیّة، ففی السقیفة زرعت جراثیم الفساد و بذورها و نمت إلی أن أثمرت فی خلافة عثمان، فقام الاختلاف علی ساق و تلاشت وحدة المسلمین، حتّی نقلت الخلافة و الزعامة الاسلامیّة إلی أمثال معاویة، و طمعت فیها أمثال طلحة و الزبیر، فانّ ظهور مطامعهم و تکالبهم علی الدنیا أثّر فی نفوس عامّة الناس و أضعف عقائدهم بالنسبة إلی ما ورد فی القرآن الشریف من الوعید و الإنذار.

الترجمة

أمّا بعد، ما و شما چنانچه یاد کردی هم انس و گردهم بودیم ولی در گذشته از هم جدا شدیم برای آنکه ما ایمان آوردیم و شما بکفر باقی ماندید و امروز هم از هم جدائیم برای آنکه ما در راه راستی می رویم و بایمان خود پای بندیم و شما پیرامون فتنه هستید و از اسلام برگشتید، شما هم از دل قبول اسلام نکردید بلکه بنا خواه اظهار مسلمانی نمودید بعد از این که در صدر اسلام همه را با رسول خدا در نبرد بودید «بعد از این که همه مسلمانان نخست حزب و طرفدار رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شدند - خ».

یاد آورشدی که من طلحه و زبیر را کشتم و عایشه را راندم و در بصره و کوفه اقامت کردم، اینها همه در غیبت تو واقع شده و بر عهدۀ تو نیست و بتو مربوط نیست و عذر خواهی از آن بتو ارتباطی ندارد.

یاد آور شدی که در جمع مهاجر و انصار مرا دیدار خواهی کرد، با این که از روزی که برادرت «یزید بن أبی سفیان» اسیر شد «یعنی روز فتح مکّه» هجرت برداشته شد و قانون آن ملغی گردید و مسلمانان پس از فتح مکّه که پیرامون تواند مهاجر نیستند، اگر در این دیدار شتابی هست در آسایش باش (بر آن سوار شوخ)

ص:376

زیرا اگر من بدیدار تو آیم سزاوار است برای آنکه خداوندم بدیدار تو فرستد تا از تو انتقام بگیرم، و اگر تو بدیدار من آئی چنانست که شاعر بنی أسد سروده:

به پیشواز بادهای گرم تابستانی شتابند تا با خار و خاشاک و سنگریزه در پست و بلند روبرو گردند.

در بر من است همان شمشیری که با آن جدّ تو و دائی و برادرت را در یک میدان (میدان نبرد احد) کشتم، و راستی که - تا من دانسته ام - تو مردی دل مرده و کم خرد بودی و بهتر است در بارۀ تو گفت: بنردبانی بر آمدی که ترا ببد پرتگاهی کشاند و بزیانت رساند و سودی نبری، زیرا کسی را مانی که جز گمشده خود را جوید و جز چراگاه خویش را بچراند، و بدنبال مقامی می گردی که سزاوار آن نیستی و از خاندان آن دوری.

وه چه اندازه گفتار و کردار تو ارهم بدورند، و تا دانسته ام تو بأعمام و أخوال خودمانی که بدبختی و آرزوهای بیهوده آنان را با نکار رسالت محمّد صلّی اللّه علیه و آله واداشت و تا آنجا با او ستیزه کردند که در قتلگاه خود بخاک و خون غلطیدند، همان جا که تو خود می دانی، نتوانستند از خود دفاعی عظیم نمایند و حریم وجود خود را از زخم شمشیرهائی که میدان نبرد از آنها بر کنار نیست مصون دارند، آنجا که سستی و مسامحه در آن روا نیست.

تو در بارۀ کشندگان عثمان پرگفتی، بیا با مسلمانان هم آهنگ شو و آنچه را پذیرفتند بپذیر و سپس آنانرا در محضر من محاکمه کن تا تو را و آنها را بقانون کتاب خدا وادارم.

و أمّا آنچه تو از دعوی خونخواهی عثمان می خواهی بدان ماند که بخدعه بخواهند کودکی را در نخست دوران شیربری از شیر بازگیرند و پستان مادر را در پیش او نازیبا و بد جلوه دهند، درود بر هر که شایسته او است.

ص:377

المختار الرابع و الستون

اشارة

و من کتاب له علیه السلام الیه أیضا

أمّا بعد، فقد آن لک أن تنتفع باللّمح الباصر من عیان [عین] الأمور فلقد سلکت مدارج أسلافک بادّعائک الأباطیل، و إقحامک [اقتحامک] غرور المین و الأکاذیب، و بانتحالک ما قد علا عنک و ابتزازک لما اختزن دونک، فرارا من الحقّ، و جهودا لما هو ألزم لک من لحمک و دمک، ممّا قد وعاه سمعک، و ملیء به صدرک، فما ذا بعد الحقّ إلاّ الضّلال المبین، و بعد البیان إلاّ اللّبس؟ فاحذر الشّبهة و اشتمالها علی لبستها، فإنّ الفتنة طالما أغدفت جلابیبها، و أعشت الأبصار ظلمتها. و قد أتانی کتاب منک ذو أفانین من القول ضعفت قواها عن السّلم، و أساطیر لم یحکها منک علم و لا حلم، أصبحت منها کالخائض فی الدّهاس، و الخابط فی الدّیماس، و ترقّیت إلی مرقبة بعیدة المرام، نازحة الأعلام، تقصر دونها الأنوق، و یحاذی بها العیّوق. و حاش للّه أن تلی للمسلمین بعدی صدرا أو وردا، أو أجری

ص:378

لک علی أحد منهم عقدا أو عهدا، فمن الان فتدارک نفسک و انظر لها، فإنّک إن فرّطت حتی ینهد إلیک عباد اللّه أرتجت علیک الأمور، و منعت أمرا هو منک الیوم مقبول، و السّلام.

اللغة

(آن): قرب و حان، (اللمح الباصر): النظر بالعین الصحیحة، (الأباطیل) جمع الباطل علی غیر قیاس، (المدارج): الطرائق، (الاقحام و الاقتحام): الدخول فی الشیء من غیر رویّة، (المین): الکذب، (الغرور): بالضمّ مصدر و بفتح الأول صفة بمعنی الفاعل، (الانتحال): ادّعاء ما لیس له، (الابتزاز): الاستلاب، (الجحود): إنکار ما یعلم.

(أغدفت) المرأة قناعها: أرسلته علی وجهها، (الأفانین): الأسالیب المختلفة، (الأساطیر): الأباطیل واحدها اسطورة بالضمّ و إسطارة بالکسر، (الدهاس): المکان السهل دون الرمل، (الدیماس) بالکسر: المکان المظلم و کالسراب و نحوه.

(المرقبة) موضع عال مشرف یرتفع إلیه الراصد، (الأنوق) بالفتح:

طائر و هو الرخمة أو کارها فی رءوس الجبال و الأماکن الصعبة البعیدة، (العیّوق):

نجم فوق زحل، (تنهد): ترفع، (ارتجت): اغلقت.

الاعراب

الباصر:صفة لقوله باللمح مجازا، أی بلمح الانسان الباصر و الباء للاستعانة، بادّعائک: الباء للسببیّة، ممّا قد وعاه: من للتعلیل، فاحذر الشبهة و اشتمالها:

قال الشارح المعتزلی: و یجوز أن یکون اشتمال مصدر مضاف إلی معاویة أی احذر الشبهة و احذر اشتمالک إیّاها علی اللبسة، أی ادّراعک بها و تقمّصک - إلی أن قال:

و یجوز أن یکون مصدرا مضافا إلی ضمیر الشبهة فقط. ذو: صفة للکتاب، أساطیر:

عطف علی أفانین، لم یحک: مضارع مجزوم من حاک یحوک و حوک الکلام صنعته

ص:379

و نظمه، تقصر دونها: جملة حالیّة.

المعنی

قال الشارح المعتزلی «ص 27 ج 18 ط مصر»: و هذا الکتابهو جواب کتاب وصل من معاویة إلیه علیه السّلام بعد قتل علیّ علیه السّلام الخوارج، و فیه تلویح بما کان یقوله من قبل: إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله وعدنی بقتال طائفة اخری غیر أصحاب الجمل صفّین، و إنّه سمّاهم المارقین.

أقول: و کان معاویة بعد قتل الخوارج و هم شجعان جیش الکوفة الصادقین للجهاد فی صفّین یرجو نیل الخلافة علی کافّة المسلمین لأنّ خلافهم مع علیّ علیه السّلام و قتلهم فی نهروان کافّة إلاّ عدد یسیر قد فتّ فی عضد علیّ علیه السّلام و شوّش أمره إلی حیث انجرّ إلی الفتک به، فانتهز معاویة هذه الفرصة و طمع فی قبول علیّ علیه السّلام شروطا للصلح تؤیّد مقصود معاویة فی صعود عرش الخلافة الاسلامیّة برضا کافّة المسلمین و تجویز علیّ خلافته باقراره علی ولایة الشام و نصبه علی أنّه ولیّ عهد له من بعده.

قال الشارح المعتزلی «ص 26 ج 18 ط مصر»: و کان کتب إلیه یطلب منه أن یفرده بالشام و أن یولّیه العهد من بعده، و أن لا یکلّفه الحضور عنده، و کان مقصوده بعد أخذ هذا الاعتراف عنه علیه السّلام التدبیر فی الفتک به بأیّ وجه یمکنه، و قد أدرک علیه السّلام غرضه من هذا الکتاب فأبلغ فی ردعه و دحض مطامعه بما لا مزید علیه، و بیّن له أنّه بعید عن مقام الخلافة بوجوه عدیدة:

1 - سلوکه مسالک أجداده الجاهلیّین بادّعاء الأباطیل و اقتحام غرور المین و الأکاذیب فکأنّه باق علی کفره أخلاقا و معنا و إن کان مسلما ظاهرا، فلا أهلیّة له لزعامة المسلمین.

2-دعواه مقاما شامخا علا عنه، و استلابه ما قد اختزن دونه، قال الشارح المعتزلی: یعنی التسمّی بأمیر المؤمنین، و فسّره ابن میثم بمال المسلمین و بلادهم الّتی یغلب علیها.

ص:380

3 - فراره عن الحقّ و جحوده ما یعلمه حقّا و ثبت عنده حتّی وعاه سمعه و ملیء به صدره.

و قد فسّره المعتزلی بفرض طاعة علیّ علیه السّلام لأنّه قد وعاها سمعه، لا ریب فی ذلک.

إمّا بالنصّ فی أیّام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کما تذکره الشیعة، فقد کان معاویة حاضرا یوم الغدیر لأنّه حجّ معهم حجّة الوداع، و قد کان أیضا حاضرا یوم تبوک حین قال له بمحضر من الناس کافّة «أنت منّی بمنزلة هارون من موسی» و قد سمع غیر ذلک.

و إمّا بالبیعة کما نذکره نحن فانّه قد اتّصل به خبرها، و تواتر عنده وقوعها، فصار وقوعها عنده معلوما بالضرورة کعلمه بأنّ فی الدنیا بلدا اسمه مصر، و إن کان ما رآها.

4-و انتهی علیه السّلام کتابه إلی التأکید فی منعه عن تصدّی الخلافة، فقال علیه السّلام (و حاش للّه أن تلی للمسلمین بعدی صدرا أو وردا، أو أجری لک علی أحد منهم عقدا أو عهدا).

و هذا تصریح ببعده عن الخلافة إلی حیث دونها الأنوق و یحاذی بها العیّوق.

و أنذره من سوء عاقبة إصراره علی التمرّد و الطغیان بقوله علیه السّلام (فانّک إن فرّطت حتّی ینهد إلیک عباد اللّه ارتجت إلیک الامور - إلخ).

الترجمة

از نامه ای که آن حضرت علیه السّلام باز هم بمعاویه نگاشته است:

أمّا بعد، آن هنگامت فرا رسیده که بخود آئی و از آنچه بچشم خود دیدی پند پذیری، براستی که تو باز هم براه نیاکان بت پرست خود می روی برای آنکه بیهوده دعوی داری و خود را در فریب و دروغ اندر می سازی و آنچه را برتر از مقام تو است بخود می بندی و در آنچه از تو دریغ است دست اندازی می کنی تا از حق گریزان باشی و از پیروی آنچه از گوشت و خون تنت بتو آمیخته تر است سرباز زنی

ص:381

و انکارش کنی، همان حقائقی که بگوش خود فرا گرفتی و در دلت انباشته اند و بخوبی می دانی.

پس از کشف حقیقت راه دیگری جز گمراهی و ضلالت نیست، و پس از تمامی بیان و حجّت جز شبهه سازی وجود ندارد، از شبهه سازی و فریب کاری و عوام فریبی بر کنار شو، زیرا که دیر زمانی است فتنه و آشوب پرده های سیاه خود را گسترده و با تیرگی خود دیده های کوته بین را کور و نابینا کرده.

نامه ای از تو بمن رسید که سرتاسر سخن بافیها و دگرگونیها داشت، منطق درست و خیر خواهی در آن سست بود و بمانند افسانه هائی بود که از دانش و بردباری در نگارش آن بهره ای نبود، بمانند مردی شدی که از خاک تیره گوهر جوید و در تاریکی شب خار بر آرد، و گام فرا مقامی برداشتی که بسیار از تو دور است، و نشانه اش ناجور، کرکس را بدان یارای پرواز نیست و با ستارۀ عیّوق دمساز است.

پناه بر خدا که تو فرمانروا بر مسلمانان گردی و پس از من در خرد و درشت کار آنها مداخله کنی یا من در این باره برای تو بر یکتن از آنان قرار و تعهّدی امضاء کنم.

از هم اکنون خود را دریاب و برای خویش چاره اندیش، زیرا اگر کوتاه آئی تا بندگان خدا بر سر تو آیند کارها بر تو دشوار گردد و درهای نجات بروی تو بسته شوند و از آن مقامی که امروزه از تو پذیر است با زمانی، و السّلام.

المختار الخامس و الستون

اشارة

الی عبد اللّه بن العباس،

و قد تقدم ذکره بخلاف هذه الروایة أمّا بعد، فإنّ المرء لیفرح بالشّیء الّذی لم یکن لیفوته، و یحزن علی الشّیء الّذی لم یکن لیصیبه، فلا یکن أفضل ما نلت

ص:382

فی نفسک من دنیاک بلوغ لذّة أو شفاء غیظ، و لکن إطفاء باطل أو إحیاء حقّ، و لیکن سرورک بما قدّمت، و أسفک علی ما خلّفت و همّک فیما بعد الموت.

اقول: و فی قوله رضی اللّه عنه: و قد تقدّم ذکره بخلاف هذه الروایة، إشارة إلی أنّ ما ذکره هنا و ما تقدّم علیه بهذا المعنی مکتوب واحد نقل بروایتین.

فیحتمل أن تکون کلتا الروایتان مأثورتین عنه علیه السّلام بناء علی صدورهما معا عنه علیه السّلام فی مکتوب واحد، فتکون إحداهما نسخة بدل صدرت عن الکاتب فبعثت إحداهما و حفظت الاخری فنقلت و رویت أیضا.

و یحتمل أن یکون الاختلاف ناشیا عن النسّاخ بتصرّف و تصحیف و علل اخری.

الترجمة

از نامه ای که آن حضرت علیه السّلام بعبد اللّه بن عبّاس نگاشته، این نامه بروایت دیگری که با این مضمون اختلاف داشت پیشتر نقل شد:

أمّا بعد، براستی که مرد برای رسیدن به بهره ای که از دست بدر نمی رود خشنود می شود (یعنی روزی مقدّر) و بر آنچه نباید بوی برسد و مقدّر او نیست غمگین می گردد، نباید پیش تو بهترین بهرۀ دنیایت کامیابی جسمانی یا تشفّی خاطر از خشمگینی و انتقام از دشمنت باشد.

ولی باید بهترین چیزی که بحساب آری این باشد که باطل را خاموش و نابود سازی و یا حقّی را زنده و پایدار کنی، باید شادی تو بمالی باشد که برای ذخیرۀ آخرتت پیش می فرستی، و افسوست از آنچه باشد که بجای خود برای دیگران می گذاری، و باید همّ تو معطوف بوضع تو پس از مردن باشد.

ص:383

المختار السادس و الستون

اشارة

و من کتاب له علیه السّلام الی قثم بن العباس، و هو عامله علی مکة

أمّا بعد، فأقم للنّاس الحجّ، و ذکّرهم بأیام اللّه، و اجلس لهم العصرین فأفت المستفتی، و علّم الجاهل، و ذاکر العالم، و لا یکن لک إلی النّاس سفیر إلاّ لسانک، و لا حاجب إلاّ وجهک، و لا تحجبنّ ذا حاجة عن لقائک بها، فإنّها إن ذیدت عن أبوابک فی أوّل وردها لم تحمد فیما بعد علی قضائها. و انظر إلی ما اجتمع عندک من مال اللّه فاصرفه إلی من قبلک من ذوی العیال و المجاعة، مصیبا به مواضع الفاقة [المفاقر] و الخلاّت، و ما فضل عن ذلک فاحمله إلینا لنقسمه فیمن قبلنا. و مر أهل مکة أن لا یأخذوا من ساکن أجرا، فإنّ اللّه سبحانه یقول: «سواء العاکف فیه و الباد» فالعاکف: المقیم به، و البادی الذی یحجّ إلیه من غیر أهله، وفّقنا اللّه و إیّاکم لمحابّه، و السّلام.

اللغة

(ذیدت): منعت، (ورد): دخول الغنم و البعیر علی الماء للشرب، (المفاقر) الفقر جمع فقور و مفاقر: ضدّ الغنی و ذلک أن یصبح الإنسان محتاجا أو لیس له

ص:384

ما یکفیه - المنجد - (الباد): مخفّف البادی ساکن البادیة.

الاعراب

بأیّام اللّه: الباء للتعدیة تأکیدا، فأفت: أمر من أفتی یفتی، لک: ظرف مستقرّ خبر لقوله «و لا یکن»، إلی الناس: ظرف متعلّق بقوله «سفیر» و هو اسم لا یکن، إلاّ لسانک: مستثنی فی کلام تامّ منفی یجوز فیه النصب و الإتباع للمستثنی منه و هو قوله «سفیر» فانّه یفید العموم لتقدّم النفی علیه و یحتمل کون الاستثناء منقطعا بدعوی عدم دخول اللسان و الوجه فی مفهوم السفیر و الحاجب.

قال الشارح المعتزلی «ص 31 ج 18»: و روی «و لا یکن إلاّ لسانک سفیرا لک إلی الناس» بجعل «لسانک» اسم کان مثل قوله (فما کان جواب قومه إلاّ أن قالوا) و الروایة الاولی هی المشهورة، و هو أن یکون «سفیرا» اسم کان و «لک» خبرها، و لا یصحّ ما قاله الراوندی: إنّ خبرها «إلی الناس»، لأنّ «إلی» هاهنا متعلّقة بنفس «سفیر» فلا یجوز أن تکون الخبر عن «سفیر» تقول: سفرت إلی بنی فلان فی الصلح، و إذا تعلّق حرف الجرّ بالکلمة صار کالشیء الواحد.

أقول: و أضعف ممّا ذکره الراوندی ما ذکره ابن میثم «ص 217 ج 5» «و إلاّ للحصر و ما بعدها خبر کان» فانّه إنّما یستقیم علی کون الاستثناء مفرّغا و قد عرفت أنّه تامّ علی الروایة المشهورة و علی ما ذکره الشارح المعتزلی من - الروایة الغیر المشهورة فالاستثناء مفرّغ و لکن «لسانک» اسم کان لا خبره.

و قال ابن میثم فی الصفحة التالیة: و روی «مواضع المفاقر» و الاضافة لتغایر اللفظین.

أقول: قد جعل فی «المنجد» المفاقر جمع الفقر فالإضافة معنویّة تفید التخصیص و الفرق المعنوی بین المضاف و المضاف إلیه جلی.

المعنی

قد نهی علیه السّلام فی آخر کتابه أهل مکّه عن أخذ الاجرة عن الحاجّ الساکن فی مکّه للحجّ مفسّرا آیة («سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَ الْبادِ » - 25 - الحج) و هل المقصود

ص:385

منه یعمّ أخذ الاجرة عن الساکنین فی البیوت المملوکة أو المقصود خصوص الساکنین فی المسجد الحرام کما هو ظاهر الایة و أرض الحرم الغیر المملوکة بالخصوص؟ فیه بحث لا یسع المقام بسط الکلام فیه.

قال الشارح المعتزلی: و أصحاب أبی حنیفة یتمسّکون بها - أی بهذه الایة - فی امتناع بیع دور مکّة و إجارتها و هذا بناء علی أنّ المسجد الحرام، هو مکّة کلّها و الشافعی یری خلاف ذلک، و یقول: إنّه الکعبة، و لا یمنع من بیع دور مکّة و لا إجارتها و یحتجّ بقوله تعالی «الّذین اخرجوا من دیارهم».

أقول: فی دلالة الایة علی ما ذکره أصحاب أبی حنیفة ضعف ظاهر کما أنّ تفسیر المسجد الحرام بخصوص الکعبة کما ذکر عن الشافعی أضعف، کاحتجاجه بالایة علی مالکیّة دور مکّة.

الترجمة

از نامه ای است که آن حضرت بکار گزار خود در مکّه قثم بن عبّاس نگاشته:

أمّا بعد، در انجام حجّ مردم را راهنما باش و آنها را بروزهای خدا یاد آوری کن در بامداد و پسین برای پذیرائی از آنها بنشین، و بهر کس در مسائل دین از تو فتوی خواست فتوی بده و نادانها را دانش بیاموز و با دانشمند از مردم هم گفتگو باش، و میان تو و مردم کسی واسطه و ایلچی نباشد جز زبانت و دربانی نباشد جز رخسارت.

هیچ حاجتخواهی را از دیدار خودت پشت در نگذار، زیرا اگر از در خانۀ تو رانده شود در آغاز مراجعه کردن بر آوردن حاجتش بعد از آن هم تا آنجا مورد پسند نباشد که جبران آنرا بنماید.

آنچه از مال خداوند نزد تو گرد آمد بدان توجّه کن، و بعیالداران و گرسنه های محیط فرمانگزاریت مصرف کن و بمستمندان و بیچارگان برسان، و هر چه از آن بیش باشد برای ما بفرست تا میان کسانی که در اطراف ما هستند بخش کنیم.

ص:386

بمردم مکّه دستور بده از کسانی که ساکن مکّه شوند اجرت سکونت نگیرند زیرا خدای سبحان می فرماید «عاکفین و بیابانگردان در آن برابرند» أمّا مقصود از عاکف کسانیند که در مکّه اقامت دارند و مقصود از بادی و بیابانی کسانیند که جز از اهالی خود شهر مکّه برای انجام وظیفه مقدّس حجّ بمکّه می آیند. خدا ما و شما را برای هر چه دوست دارد توفیق دهد، و السّلام.

المختار السابع و الستون

اشارة

و من کتاب له علیه السلام الی سلمان الفارسی رحمه اللّه قبل أیام خلافته

أمّا بعد، فإنّما مثل الدّنیا مثل الحیّة، لیّن مسّها قاتل سمّها، فأعرض عمّا یعجبک فیها لقلّة ما یصحبک منها، و ضع عنک همومها، لما أیقنت به من فراقها، و تصرّف حالاتها، و کن آنس ما تکون بها أحذر ما تکون منها، فإنّ صاحبها کلّما اطمأنّ فیها إلی سرور أشخصته عنه إلی محذور [أو إلی إیناس أزالته عنه إلی إیحاش، و السّلام - شرح المعتزلی -].

اللغة

(أشخصته): أذهبته.

الاعراب

لیّن: خبر مقدّم و مسّها: مبتداء مؤخّر و کذا ما بعدها و کلتا الجملتین بمنزلة عطف البیان لقوله علیه السّلام «مثل الدنیا مثل الحیّة» فترک فیهما حرف العطف و وصل بینهما و بینها، کن آنس ما تکون - إلخ -: قال ابن میثم: ما مصدریّة و آنس ینصب علی الحال و أحذر خبر کان.

ص:387

أقول: و الأولی جعل آنس و أحذر خبرا واحدا لکان، فیکون من قبیل قولهم «الرّمان حلو حامض».

المعنی

قال الشارح المعتزلی «ص 39 ج 18 ط مصر»: و کان سلمان من شیعة علیّ علیه السّلام و خاصّته و تزعم الامامیّة أنّه أحد الأربعة الّذین حلقوا رؤوسهم و أتوه متقلّدی سیوفهم فی خبر یطول.

و قد روی من حدیث ابن بریده عن أبیه أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال: أمرنی ربّی بحبّ أربعة، و أخبرنی أنّه یحبّهم: علیّ و أبوذرّ و المقداد و سلمان.

الترجمة

از نامه ای که آن حضرت علیه السّلام پیش از دوران خلافتش به سلمان فارسی - رحمه اللّه - نگاشته:

أمّا بعد، همانا دنیا ماری را ماند نرم اندام و زهر آگین، از آنچه اش که خوشت آمد روی بر گردان و دوری گزین که بسیار بی وفا است و اندکی با تو همراه می شود، هیچ اندوه دنیا را مخور، چه بخوبی می دانی از تو جدا می شود و دیگر گونیها دارد، هر گاه بیشتر با او انس گرفتی و دل آرام تو شد بیشتر از او در حذر باش و بترس، زیرا یار دنیا هر چه بشادی آن دلبند و خاطر جمع باشد او را بمشکل و محذور پرتاب می کند، و هر گاه بارامش او مطمئن شود او را بهراس می افکند.

المختار الثامن و الستون

اشارة

و من کتاب له علیه السّلام الی الحارث الهمدانی

و تمسّک بحبل القرآن و انتصحه [و استنصحه]، و أحلّ حلاله و حرّم حرامه، و صدّق بما سلف من الحقّ، و اعتبر بما مضی من

ص:388

الدّنیا ما [لما] بقی منها، فإنّ بعضها یشبه بعضا، و آخرها لاحق بأوّلها، و کلّها حائل مفارق، و عظّم اسم اللّه أن تذکره إلاّ علی حقّ و أکثر ذکر الموت، و ما بعد الموت، و لا تتمنّ الموت إلاّ بشرط وثیق، و احذر کلّ عمل یرضاه صاحبه لنفسه و یکره [یکرهه] لعامّة المسلمین و احذر کلّ عمل یعمل به فی السّرّ و یستحی منه فی العلانیة، و احذر کلّ عمل إذا سئل عنه صاحبه أنکره أو اعتذر منه، و لا تجعل عرضک غرضا لنبال القول [م]، و لا تحدّث النّاس بکلّ ما سمعت به فکفی بذلک کذبا، و لا تردّ علی النّاس کلّ ما حدّثوک به فکفی بذلک جهلا، و اکظم الغیظ و تجاوز عند المقدرة، و احلم عند الغضب، و اصفح مع الدّولة تکن لک العاقبة، و استصلح کلّ نعمة أنعمها اللّه علیک، و لا تضیّعنّ نعمة من نعم اللّه عندک، و لیر علیک أثر ما أنعم اللّه به علیک. و اعلم أنّ أفضل المؤمنین أفضلهم تقدمة من نفسه و أهله و ماله و أنّک ما تقدّم من خیر یبق لک ذخره، و ما تؤخّره یکن لغیرک خیره، و احذر صحابة من یفیل رأیه و ینکر عمله، فإنّ الصاحب معتبر بصاحبه، و اسکن الأمصار العظام فإنّها جماع المسلمین،

ص:389

و احذر منازل الغفلة و الجفاء و قلّة الأعوان علی طاعة اللّه، و اقصر رأیک علی ما یعنیک، و إیّاک و مقاعد الأسواق فإنّها محاضر الشّیطان و معاریض الفتن، و أکثر أن تنظر إلی من فضّلت علیه فإنّ ذلک من أبواب الشّکر، و لا تسافر فی یوم جمعة حتّی تشهد الصّلاة إلاّ فاصلا فی سبیل اللّه، أو فی أمر تعذر به، و أطع اللّه فی جمیع أمورک، فإنّ طاعة اللّه فاضلة علی ما سواها، و خادع نفسک فی العبادة، و ارفق بها و لا تقهرها، و خذ عفوک و نشاطها إلاّ ما کان مکتوبا علیک من الفریضة، فإنّه لا بدّ من قضائها و تعاهدها عند محلّها، و إیّاک أن ینزل بک الموت و أنت آبق من ربّک فی طلب الدّنیا و إیّاک و مصاحبة الفسّاق فإنّ الشّرّ بالشّرّ ملحق، و وقّر اللّه و أحبب أحبّاءه، و احذر الغضب فإنّه جند عظیم من جنود إبلیس، و السّلام.

المعنی

اشارة

قال الشارح المعتزلی «ص 42 ج 18 ط مصر»:

الحارث الهمدانی و نسبه

هو الحارث الأعور صاحب أمیر المؤمنین علیه السّلام، و هو الحارث بن عبد اللّه بن کعب - سرد النسب إلی - صعب بن معاویة الهمدانی، کان أحد الفقهاء، له قول فی الفتیا، و کان صاحب علیّ علیه السّلام، و إلیه تنسب الشیعة الخطاب الّذی خاطبه به

ص:390

فی قوله علیه السّلام:

یا حار همدان من یمت یرنی من مؤمن أو منافق قبلا

و هی أبیات مشهورة قد ذکرناها فیما تقدّم.

أقول: ظاهر حال المکتوب و الکتاب أن یکون من غائب إلی غائب لبیان المارب، و قد یصدر الکتاب من الأعاظم و الأنبیاء و الأولیاء إلی أخصّائهم لیکون مثالا للإرشاد و منشورا للتعلیم و استفادة العموم و هدایتهم إلی طریق الرشاد فالمخاطب به خاصّ و المقصود منه عامّ، و من هذا القبیل رسائل أصحاب عیسی إلی خواصّهم و حواریّهم المعدودة من الماخذ و المصادر الدینیّة عند المسیحیّین و المضمونة فی العهد الجدید من الکتاب المقدّس عند أتباع الأناجیل، و هذا الکتاب الّذی صدر منه علیه السّلام إلی الحارث الهمدانی من هذا القبیل فانّه مثال للهدایة و الإرشاد لکافّة العباد، و یدلّ علی علوّ مقام الحارث الهمدانی و حظوته بموقف عال عند أمیر المؤمنین علیه السّلام حیث خصّه بهذا المنشور الإرشادی الغزیر الموادّ و العمیق المغزی بالنظر إلی التعالیم العالیة الأخلاقیّة کمثل أعلی فی طریق التزکیة النفسانیّة واف فی المرام لجمیع الأنام، و قد انتخب السیّد الرضیّ منه قطعة صالحة لما یرمی إلیه فی نهجه هذا من المقاصد الأدبیّة.

قال ابن میثم: هذا الفصل من کتاب طویل إلیه، و قد أمره فیه بأوامره، و زجره بزواجره، مدارها علی تعلیم مکارم الأخلاق و محاسن الاداب.

أقول: و قد جمع علیه السّلام فی هذا الفصل کلّما یلزم لمسلم معتقد إلهیّ فی الرابطة بینه و بین اللّه تعالی من التمسّک بالقرآن و ملازمة أحکامه من الحلال و الحرام و فی المواجهة مع الدنیا و الاعتبار عن فنائها و عدم الرکون علیها و الاتّعاظ بما سلف منها و فی التوجّه إلی الموت و التهیّؤ لما بعده بادّخار الأعمال الصالحة و الاجتناب عن الأعمال المهلکة.

ثمّ نظم. وصایا اجتماعیّة فی الروابط بین المسلم و سائر إخوانه و أبناء نوعه و حذّر عن الاستئثار بما یکره سائر الناس و یضرّهم و عن النفاق، و أمر بصیانة

ص:391

العرض و حفظ اللسان عن حکایة الکذب بأعمّ معانیها إلی أن بلغ الوصایة بالتضحیة فی سبیل اللّه، و الاجتناب عن المعاشرة و الصحابة مع الفسّاق و ضعفاء الرأی و السکونة فی الأمصار للإلحاق بجامعة المسلمین - إلی آخر ما أفاده علیه السّلام.

الترجمة

از نامه ای که آن حضرت علیه السّلام به حارث همدانی نگاشته:

برشتۀ قرآن بچسب و اندرزش بجو، حلالش را حلال شمر و حرامش را حرام، بدانچه از حق در گذشته می دانی باور کن، و آیندۀ دنیا را با گذشته اش بسنج که بهم مانند و پایانش باغازش پیوسته شود همه دنیا گذرا و ناپایست.

نام خدا را بزرگتر شمار از آنکه جز براستی یاد کنی، مرگ و ما بعد مرگ را بسیار بیاد آور، آرزوی مردن مکن مگر با وضعی مورد اعتماد، از کرداری که پسند خود تو و ناپسند دیگر مسلمانها است بر حذر باش، از کرداری که نهانی انجام شود و در آشکار شرم آور است بپرهیز، از هر کرداری که چون از کنندۀ آن باز پرسی شود منکر آن گردد یا از آن پوزش خواهد بر حذر باش، آبروی خود را عزیزدار و هدف تیر گفتارش مساز، هر چه شنیدی برای مردم حکایت مکن که همین برای آلودگی بدروغگوئی بس است، هر چه را مردم برایت حکایت کنند انکار مکن، زیرا این انکار برای اثبات نادانی تو بس است، خشم خود را فرو خور و در هنگام غضب بردبار باش، و چون بر انتقام توانا شدی گذشت کن، و چون بختت یار و دولتت بیدار شد صرف نظر کن تا سرانجام با تو باشد، هر نعمتی که خدایت داد نیکودار و هیچ نعمتی را که از نعمتهای خدا است فرومایه مشمار و از دستش مده، و باید اثر نعمت خداوند که بتو عطا کرده در تو دیدار شود.

و بدانکه برتر مؤمنان آن کس است که خود و خاندانش و دارائیش را پیشکش درگاه خدا کند، زیرا هر چیزی که پیش داشتی برای خودت می ماند، و هر چه بدنبال خود گذاشتی و در گذشتی خیرش بدیگران می رسد.

از یاران سست نظر و کج اندیشه و زشت کار بر حذر باش، زیرا یار را با یارش

ص:392

بسنجند، در شهرهای بزرگ نشیمن کن، زیرا مرکز اجتماع مسلمانانند.

از منزلهای دور افتاده و بینوا و کم یاور برای طاعت خداوند دور باش، توجّه خود را بهمان چیزی معطوف دار که مسئول آنی و از آن بهره می بری، از پاتوق بازارها بپرهیز که محضرهای شیطانند و انگیزشگاه آشوبها، بکسی که بر او برتری داری بسیار توجّه کن، زیرا این خود از راههای شکر گزاریست.

در روز جمعه پیش از انجام نماز جمعه مسافرت مکن مگر برای جهاد در راه خدا یا عذر خدا پسند و مقبول، در هر کاری فرمانبر خدا باش و بدستور او کار کن زیرا فرمانبری خدا از هر کاری بهتر است، در انجام عبادت خود را گول بزن تا بدان راغب شوی و با خود مدارا کن و بزورش بعبادت وادار مکن و نشاط و رغبت خود را منظور دار مگر نسبت بنماز واجب و کارهای لازم و مفروض که بناچار باید انجام داد و بپای آنها ایستاد و در موقع به آنها عمل کرد.

مبادا در حالی مرگ گریبانت بگیرد که برای دنیا از پروردگار خود گریزانی و پشت بحضرت او داری.

مبادا یار بزهکاران شوی که بدی، بدی آرد، خدا را محترم شمار و دوستانش را دوست دار.

از خشم بر حذر باش که لشکر بزرگی است از لشکرهای شیطان.

المختار التاسع و الستون

اشارة

و من کتاب له علیه السّلام الی سهل بن حنیف الانصاری

، و هو عامله علی المدینة فی معنی قوم من أهلها لحقوا بمعاویة.

أمّا بعد، فقد بلغنی أنّ رجالا ممّن قبلک یتسلّلون إلی معاویة فلا تأسف علی ما یفوتک من عددهم، و یذهب عنک من مددهم، فکفی لهم غیّا و لک منهم شافیا، فرارهم من الهدی

ص:393

و الحقّ، و إیضاعهم إلی العمی و الجهل، و إنّما هم أهل دنیا مقبلون علیها، و مهطعون إلیها، قد عرفوا العدل و رأوه و سمعوه و وعوه و علموا أنّ النّاس عندنا فی الحقّ أسوة، فهربوا إلی الأثرة، فبعدا لهم و سحقا!! إنّهم - و اللّه - لم یفرّوا من جور، و لم یلحقوا بعدل، و إنّا لنطمع فی هذا الأمر أن یذلّل اللّه لنا صعبه، و یسهّل لنا حزنه، إن شاء اللّه، و السّلام [علیک و رحمة اللّه و برکاته].

اللغة

(یتسلّلون): یخرجون إلی معاویة هاربین فی خفیة و استتار، (فلا تأسف):

لا تحزن، (الغیّ): الضلال، (الایضاع): الاسراع، (مهطعین): مسرعین، (الاسوة): مستوین، (الاثرة): الاستبداد.

الاعراب

ممّن قبلک: الباء للتبعیض، غیّا: تمیز، فرارهم: مصدر مضاف إلی الفاعل، فبعدا و سحقا: منصوبان علی المفعول المطلق لفعل محذوف أی فابعدوا بعدا و اسحقوا سحقا، یفید الدعاء علیهم.

المعنی

هذا الکتاب لهیب من لهبات قلبه المقدّس تشتعل من إصابات مخالفة رعایاه علی قلبه الشریف حیث یرمونه بسهام نفاقهم و تخلّفهم عنه ساعون وراء آمالهم الدنیویّة الدنیّة، فقد قعد جمع من کبار الصحابة عن بیعته و تخلّف عنه جمّ ممّن بایعه بعد

ص:394

رحلته إلی البصرة لإخماد ثورة الجمل و إلی صفیّن لسدّ خلل خلاف معاویة.

فلمّا انتهی حرب صفیّن بأسوء العواقب من مقاومة أهل الضلال و قیام أهل النهروان علی وجهه و هم جلّة أصحابه المخلصین الأبطال، و شاع هذه الأخبار الهائلة و أحسّ المتقاعدون عن البیعة و النفر معه نصرة معاویة علیه بمکائده و بذل الأموال الطائلة لمن مال عنه علیه السّلام إلیه شرع المهاجرون و الأنصار المتخلّفون عنه فی التسلّل إلی معاویة مثنی و فرادی و کان ذلک فتّا فی عضد حکومته و ضربة شدیدة علی عامله فی المدینة.

فکأنّه طلب منه علیه السّلام معالجة هذا الداء العضال بما رآه علیه السّلام.

فکتب إلیه بعدم التعرّض لهم و صرف النظر عنهم و تفویضهم إلی سوء عاقبتهم الّتی اختاروها لأنفسهم من الغیّ و الضلال و هلاک الأبد.

و إن کان من جزائهم عند الحکومات بسط العقوبة علیهم بالحبس و بمصادرة أموالهم و هدم دورهم.

و لکنّه علیه السّلام عزّی عامله عن هذه المصیبة الهائلة بما نبّه علیه من أنّهم اناس یفرّون من العدل إلی الظلم و من الهدی إلی الضلالة و من الحقّ إلی الباطل و من الجنّة إلی النار بعد تمام الحجّة و وضوح البیان «و ما ذا بعد الحقّ إلاّ الضلال».

الترجمة

از نامه ای که آن حضرت به سهل بن حنیف أنصاری فرمانگزار خود در مدینه نگاشت در بارۀ مردمی که از اهل مدینه بمعاویه پیوستند:

أمّا بعد، بمن رسیده که مردانی از قلمرو فرمانگزاری تو نهانی بمعاویه پیوستند و عهد ما را گسستند، بر شمارۀ آنان که از دست می دهی و از کمک آنان بی بهره می شوی افسوس مخور، همین گمراهی و سرگردانی برای سزای آنها و تشفّی خاطر تو بس که از شاهراه هدایت و حقیقت گریخته اند و به کوری و نادانی شتافته اند (چه شکنجه از این بدتر؟)

ص:395

همانا که آنان اهل دنیایند که بدان روی آورده و بسوی آن می شتابند با این که بخوبی عدالت را شناخته و دیده و گزارش آنرا شنیده اند و باور کرده اند و دانسته اند که همه مردم نزد ما و در آئین حکومت ما حقوق برابر دارند و از این برابری و برداری گریخته و بدنبال خود خواهی و امتیاز طلبی رفته اند گم باشند، نابود باشند.

براستی که - سوگند بخدا - اینان از ستم نگریخته اند و بعدل و داد نپیوسته اند و ما امیدواریم که در این کار خداوند دشواری ها را بر ما آسان سازد و سختی ها را هموار کند انشاء اللّه. و السّلام.

المختار السبعون

اشارة

و من کتاب له علیه السّلام الی المنذر بن الجارود العبدی،

و قد خان فی بعض ما ولاه من أعماله أمّا بعد، فإنّ صلاح أبیک غرّنی منک، و ظننت أنک تتّبع هدیه، و تسلک سبیله، فإذا أنت فیما رقّی إلیّ عنک لا تدع لهواک انقیادا، و لا تبقی لاخرتک عتادا، تعمر دنیاک بخراب آخرتک، و تصل عشیرتک بقطیعة دینک، و لئن کان ما بلغنی عنک حقّا لجمل أهلک و شسع نعلک خیر منک، و من کان بصفتک فلیس بأهل أن یسدّ به ثغر، أو ینفذ به أمر، أو یعلی له قدر، أو یشرک فی أمانة، أو یؤمن علی جبایة [خیانة] فأقبل إلیّ حین یصل إلیک کتابی هذا إن شاء اللّه.

ص:396

قال الرّضیّ: [و] المنذر هذا هو الّذی قال فیه أمیر المؤمنین - علیه السّلام - إنّه لنظّار فی عطفیه، مختال فی بردیه، تفّال فی شراکیه.

اللغة

(رقّی) بالتشدید: رفع إلیّ، و أصله أن یکون الانسان فی موضع عال فیرقی إلیه شیء، (العتاد): العدّة، (الشسع): سیر بین الاصبعین فی النعل العربی.

الاعراب

قال الشارح المعتزلی: و اللام فی لهواک متعلّقة بمحذوف دلّ علیه «انقیادا» لأنّ المتعلّق من حروف الجرّ بالمصدر لا یجوز أن یتقدّم علی المصدر.

أقول: یصحّ أن تتعلّق بقوله «لا تدع» فلا یحتاج إلی تکلّف التقدیر و هو أوضح معنا أیضا و کذا فی الجملة التالیة.

المعنی

المنذر بن الجارود من أشراف العرب و من عبد القیس الناهی فی الشرف ینسب إلی نزار بن معد بن عدنان، کان الجارود نصرانیّا فوفد علی النبیّ صلّی اللّه علیه و آله فی سنة تسع أو عشر من الهجرة فأسلم و حسن إسلامه و سکن بعد ذلک فی البصرة و قتل بأرض فارس أو نهاوند مع النعمان بن المقرّن.

و قد بالغ علیّ علیه السّلام فی ذمّه و توبیخه فی هذا الکتاب لما ثبت عنده من خیانته فی أموال المسلمین و صرفها فی شهواته و عشیرته زائدا علی ما یستحقّون و هذا ممّا لا یتحمّله علیه السّلام.

قال الشارح المعتزلی فی «ص 59 ج 18 ط مصر»: و أمّا الکلمات الّتی ذکرها الرضیّ عنه علیه السّلام فی أمر المنذر فهی دالّة علی أنّه نسبه إلی التیه و العجب، فقال:(نظّار فی عطفیه) أی جانبیه، ینظر تاره هکذا و تارة هکذا، ینظر لنفسه و یستحسن هیئته و لبسته، و ینظر هل عنده نقص فی ذلک أو عیب فیستدرکه بازالته،

ص:397

کما یفعل أرباب الزهو و من یدّعی لنفسه الحسن و الملاحة.

قال:(مختال فی بردیه) یمشی الخیلاء عجبا - إلی أن قال (تفّال فی شراکیه) الشراک: السیر الّذی یکون فی النعل علی ظهر الفدم، و التفل بالسکون مصدر تفل أی بصق، و التفل محرّکا: البصاق نفسه و إنّما یفعله المعجب و التائه فی شراکیه لیذهب عنهما الغبار و الوسخ، یتفل فیهما و یمسحهما لیعودا کالجدیدین.

الترجمة

از نامه ای که آن حضرت علیه السّلام بمنذر بن جارود عبدی نگاشت که در کار فرمانگزاری خود خیانت کرده بود:

أمّا بعد، راستی که خوبی و شایستگی پدرت مرا فریفت و گمان بردم پیرو درستی او هستی و براه او می روی، بناگاه چنین بمن رسید که تو یکسره هوسبازی و دنبال هوای نفس می روی و برای آخرتت توشه ای بر نمی گیری و در فکر سرای دیگر نیستی.

دنیایت را بویرانی آخرتت آباد می کنی و با دینت بخویشانت وصله می زنی و به آنها کمک می کنی.

و اگر چنانچه آن گزارشاتی که از تو بمن رسیده درست باشد شتر خاندانت و بند کفشت بهتر از تو است، و کسی که چون تو باشد شایسته نباشد که مرزداری کند و یا کاری بوسیلۀ او انجام شود و یا درجه ای از او بالا رود یا شریک در کارگزاری خلافت که امانت إلهی است بوده باشد یا آنکه بر جمع خراج و مالیات أمین شمرده شود، بمحض این که این نامۀ من بتو رسید بسوی من بیا، انشاء اللّه.

المختار الواحد و السبعون

اشارة

و من کتاب له علیه السّلام الی عبد اللّه بن العباس

أمّا بعد، فإنّک لست بسابق أجلک، و لا مرزوق ما لیس لک

ص:398

و اعلم بأنّ الدّهر یومان: یوم لک، و یوم علیک، و أنّ الدّنیا دار دول، فما کان منها لک أتاک علی ضعفک، و ما کان منها علیک لم تدفعه بقوّتک.

المعنی

بعد ما انتشر الاسلام و ورد الخراج و الغنائم کالسیل إلی الحجاز، مال جمع من الصحابة إلی ادّخار الأموال و تحصیل الثروة و الجاه، و قد حذّرهم علیه السّلام من الاغترار بالدنیا و زخارفها و ملأ أسماعهم بالمواعظ الشافیة فی الخطب و الکتب و منها هذا الکتاب الّذی أرسله إلی ابن عبّاس لیکون عظة و إرشادا للناس، و نبّه فیها علی أنّ الرزق و الأجل أمران مقدّران مرزوقان و أنّ إقبال الدنیا و إدبارها علی کلّ أحد لا یکون بالکسب و الجهد و أنّ کلّ ما هو آت قریب.

الترجمة

از نامه ای که آن حضرت بعبد اللّه بن عبّاس نگاشت:

أمّا بعد، براستی که تو از اجل مقدّر پیشدستی نتوانی، و آنچه را از آنت نیست روزی نگیری، بدانکه روزگار دو هنگامه است، روزی بسود تو و روزی بزیانت، دنیا خانه ایست که دست بدست می گردد آن هنگامه که از آن تو است تو را آید گر چه بینوا باشی و آن هنگامه که بر زیان تو است بر سرت چرخد و نتوانی بنیروی خود جلوش را بگیری.

المختار الثانی و السبعون

اشارة

و من کتاب له علیه السلام الی معاویة

أمّا بعد، فإنّی علی التردّد فی جوابک، و الاستماع إلی کتابک

ص:399

لموهّن رأیی، و مخطئ فراستی، و إنّک إذ تحاولنی الأمور و تراجعنی السّطور کالمستثقل النّائم تکذبه أحلامه، و المتحیّر القائم یبهظه مقامه، لا یدری أ له ما یأتی أم علیه، و لست به غیر أنّه بک شبیه و أقسم باللّه إنّه لو لا بعض الاستبقاء لوصلت إلیک منّی قوارع:

تقرع العظم، و تهلس [تنهس] اللّحم، و اعلم أنّ الشّیطان قد ثبّطک عن أن تراجع أحسن أمورک، و تأذن لمقال نصیحتک [و السّلام لأهله].

قال المعتزلی: و روی تهلس اللحم و تلهس بتقدیم اللام و تهلس بکسر اللام تذیبه حتّی یصیر کبدن به الهلاس و هو السلّ، و أمّا تلهس فهو بمعنی تلحس أبدلت الحاء هاءا و هو من لحست کذا بلسانی بالکسر، ألحسه، أی تأتی علی اللحم حتّی تلحسه لحسا، لأنّ الشیء إنّما یلحس إذا ذهب و بقی أثره و أمّا «ینهس» و هی الروایة المشهورة فمعناه یعترق.

اللغة

(موهّن): مضعّف، و قال المعتزلی: لائم نفسی و مستضعف رأیی، (التردّد) الترداد و التکرار فی مجاوبة الکتب و الرسائل، (بهظه): أثقله، (القوارع):

الشدائد، (ثبّطه) عن کذا: شغله، (تأذن) بفتح الذال: تسمع.

الاعراب

لموهّن: خبر فانّی و رأیی مفعوله، کالمستثقل: خبر إنّک، تکذّبه:

جملة حالیّة عن «النائم» و کذا جملة لا یدری.

ص:400

المعنی

یأسف علیه السّلام فی کتابه هذا علی ابتلائه بالمراسلة مع معاویة حیث یعلم أنّ المواعظ لا تؤثّر فیه و ما یتضمّن کتبه من إظهار الاعتقاد باللّه و رسوله صرف لقلقة اللسان و لا یجوز تراقیه، بل تظاهره بمطالبة دم عثمان لا یکون عن اعتقاده بأنّه ممّا یجب علیه و له حقّ فیه بل جعله وسیلة إلی جلب قلوب أنصاره و موافقیه الّذین ضلّوا و أضلّوا، فشبّهه بالنائم الثقیل الّذی یری أحلاما کاذبة و المتحیّر فی المقام الّذی لا یقدر حمله و الجاهل فی أعماله الّذی لا یدری أنّ ما یأتیه فی عقب أعماله ینفعه أو یضرّه.

ثمّ نبّه علی أنّ مداراته معه لا تکون لعجزه عن قمعه و قهره بل لما یقتضیه المصلحة من إبقاء ظاهر الاسلام و حفظ مرکزیّة العلم و الدین بوجود أهل البیت و عترته الحاملین لحقائق الدین و القرآن.

فانّه لو یجدّ فی الحرب معه لیستأصله من شافته ینجرّ إلی هلاک أنصاره علیه السّلام و أنصار معاویة المتمسّکین بالاسلام، فیکرّ الکفّار علی المسلمین و یقهرونهم فی ظاهر الدین و ربما ینجرّ إلی قتل الحسن و الحسین علیهما السّلام بقیّة العترة الطاهرة فینقطع الامامة کما صرّح به فی الاستسلام إلی اقتراح قبول الصلح فی جبهة صفّین فالمقصود من بعض الاستبقاء فی کلامه علیه السّلام هو الاستبقاء علی ظاهر الاسلام و حفظ العترة الطاهرة لخیر الأنام و هذا هو المصلحة الّتی رعاها فی ترک المحاربة مع أصحاب السقیفة و مخالفیه بعد وفاة النبیّ صلّی اللّه علیه و آله.

الترجمة

از نامه ای که آن حضرت علیه السّلام بمعاویه نگاشته:

أمّا بعد، براستی که من در تکرار پاسخ نامه های تو و شنیدن آنها رأی خود را سست می شمارم و خود را سرزنش می نمایم و نباید مراسله با تو را تا این حد ادامه دهم و تو که در کارها با من داد و ستد می کنی و در نگارش سطور مراجعه و تکرار می نمائی کسی را مانی که در خواب سنگینی اندر است و رؤیاهای دروغین بیند و یا کسی که

ص:401

در مقامی برتر از خود ایستاده و بر دوش او سنگینی می کند و نمی داند آینده بسود او است یا زیان او، تو خود او نیستی مانند او هستی.

بخدا سوگند، اگر برای حفظ بقیّه ظواهر اسلام و بقیّه عترت خیر الانام و مؤمنین پاکدل نبود ضربتهای کوبنده از من بتو می رسید که استخوانت را خرد می کرد و گوشت تنت را همه از آن جدا می نمود، بدانکه شیطان بر سر راه تو است و تو را بکلّی باز داشته از این که بکارهای بهتر و نتیجه بخش تر از آنچه می کنی بر گردی و راه دین و حقیقت را بپوئی و بگفته های اندرزگوی خود گوش بدهی (درود بر أهل آن).

المختار الثالث و السبعون

اشارة

من حلف له علیه السّلام کتبه بین ربیعة و الیمن، و نقل من خط هشام بن الکلبی

هذا ما اجتمع علیه أهل الیمن حاضرها و بادیها، و ربیعة حاضرها و بادیها أنّهم علی کتاب اللّه: یدعون إلیه، و یأمرون به و یجیبون من دعا إلیه و أمر به، لا یشترون به ثمنا، و لا یرضون به بدلا، و أنّهم ید واحدة علی من خالف ذلک و ترکه، أنصار بعضهم لبعض: دعوتهم واحدة، لا ینقضون عهدهم لمعتبة عاتب، و لا لغضب غاضب، و لا لاستذلال قوم قوما، و لا لمسبّة قوم قوما، علی ذلک شاهدهم و غائبهم، و سفیههم و عالمهم، و حلیمهم و جاهلهم، ثمّ إنّ علیهم بذلک عهد اللّه و میثاقه إن عهد اللّه کان مسئولا، و کتب علیّ ابن أبی طالب.

ص:402

اللغة

(الحلف): العهد أی و من کتاب حلف، فحذف المضاف، (الیمن): کلّ من ولده قحطان نحو حمیر و عک و جذام و کندة و الازد و غیرهم.

و (ربیعة): هو ربیعة بن نزار بن معدّ بن عدنان و هم بکر و تغلب و عبد القیس، و (هشام): هو هشام بن محمّد بن السائب الکلبی نسّابة ابن نسّابة عالم بأیّام العرب و أخبارها. (الحاضر): أهل القری و المدن، (البادی) سکّان البدو.

الاعراب

هذا ما اجتمع: قال ابن میثم: هذا مبتدأ و ما موصولة و هی صفة المبتدأ و خبره أنّهم، و یجوز أن یکون هذا مبتدأ و خبره ما اجتمع علیه و یکون قوله أنّهم تفسیرا لهذا.

أنّهم علی کتاب اللّه: قال الشارح المعتزلی: حرف الجرّ یتعلّق بمحذوف أی مجتمعون.

أقول: الظاهر أنّه ظرف مستقرّ متعلّق بفعل عامّ خبر لأنّ أی أنّهم ثابتون علی کتاب اللّه.

المعنی

أشار فی قوله (ما اجتمع علیه أهل الیمن) إلخ - إلی محاربات و أحقاد کانت بین الفئتین القحطانی و العدنانی فی أیّام الجاهلیّة فأماتها الاسلام و أحیاها رجعة السقیفة ثمّ بلّغها أوجها سیاسة بنی امیّة المثیرة للخلاف بین المسلمین لغرض الاستیلاء علیهم و أشار علیه السّلام فی قوله (لا ینقضون عهدهم لمعتبة عاتب) إلخ - إلی ما یثیر قبائل العرب الجانی للحروب و المناضلات و جمعها فی أربعة: المعاتبة، و الغضب، و قصد التسلّط و الاستذلال بعضهم لبعض، و السبّ و الشتم المتبادل بینهم بعضهم مع بعض.

ص:403

قال الشارح المعتزلی «ص 67 ج 18 ط مصر»: و اعلم أنّه قد ورد فی الحدیث عن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله: «کلّ حلف کان فی الجاهلیّة فلا یزیده الاسلام إلاّ شدّة» و لا حلف فی الاسلام، لکنّ فعل أمیر المؤمنین علیه السّلام أولی بالاتّباع من خبر الواحد - إلخ.

أقول: هذه الجملة تدلّ علی أنّ ما ذکره الرضیّ رحمه اللّه فی نهجه کان معلوم الصدور حتّی عند أمثال أبی الحدید المتأخّر عن عصره بما یقرب من قرنین فتدبّر.

الترجمة

عهد نامه ای که آن حضرت میان قبیلۀ ربیعه و یمن بخط خود نوشته و از خط ابن هشام کلبی نقل شده است.

اینست آنچه همه أهل یمن از شهری و بیابانی و ربیعه از شهری و بیابانی بر آن اتّفاق کردند:

1 - همه بر قانون قرآن و پیرو آنند و بدان دعوت کنند و بدان دستور دهند و هر کس بدان دعوت کند او را اجابت کنند، آنرا بهیچ بها نفروشند و از آن بدلی نگیرند و بجای آن نپسندند.

2 - همه همدست و متّفق باشند در برابر کسی که مخالف این قرار باشد و آنرا وانهد و یاور همدیگر باشند در این باره و کلمۀ آنها یکی باشد.

3 - عهد و پیمان خود را بخاطر گله از همدیگر یا خشم کسی یا قصد خوار کردن مردمی مردم دیگر را یا بدگوئی و دشنام دادن بهمدیگر نشکنند.

4 - مسئول این عهد و پیمانست هر کدام حاضر مجلس هستند و هر کدام غائب هستند از نادان و دانا و بردبار و جاهل آنان.

سپس عهد و میثاق خداوند بعهدۀ آنها است که باید رعایت کنند، براستی که عهد خداوند مسئولیّت دارد و مورد بازپرسی است.

علیّ بن ابی طالب نوشته است.

ص:404

المختار الرابع و السبعون

اشارة

و من کتاب له علیه السّلام الی معاویة [من المدینة] فی أول ما بویع

له ذکره الواقدی فی کتاب الجمل من عبد اللّه علیّ أمیر المؤمنین إلی معاویة بن أبی سفیان:

أمّا بعد، فقد علمت إعذاری فیکم و إعراضی عنکم، حتّی کان ما لا بدّ منه و لا دفع له، و الحدیث طویل، و الکلام کثیر، و قد أدبر ما أدبر، و أقبل ما أقبل، فبایع من قبلک، و أقبل إلیّ فی وفد من أصحابک، [و السّلام].

اللغة

(الوفد): الواردون علی الملک.

المعنی

هذا أوّل مکتوب أرسله علیه السّلام إلی معاویة یطلب منه أخذ البیعة له من أهل الشام بمقتضی ثبوت خلافته معنا بالنصّ من النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و عرفا بمبایعة المهاجرین و الأنصار معه، و کان علیه السّلام یعلم ما فی قلب معاویة من النقمة علی قتل عثمان.

فلخّص أمره فی قوله (فقد علمت إعذاری فیکم) أی إظهار عذره و ذلک باجتهاده فی نصیحة عثمان و ذبّه عن هجوم الناس علیه حتّی بعث الحسنین للدفاع عنه و لکنّ الثورة دارت علیه، و أعرض علیه السّلام عن التعرّض لنبی امیّة و أشار إلی أنّ الموضوع یحتاج إلی شرح طویل لا یسعه المقام.

الترجمة

از نامه ای که آن حضرت در آغاز بیعت باوی بمعاویه نگاشت، واقدی آنرا در کتاب جمل خود ضبط کرده است:

ص:405

از بندۀ خدا امیر مؤمنان بمعاویة بن ابی سفیان.

أمّا بعد، تو خود می دانی که من در بارۀ شماها حقّ نصیحت را بجای آوردم و چون نتیجه نداد از شماها کناره کردم تا آنچه شدنی بود شد و چاره ای هم نداشت در اینجا داستان دراز است و سخن بسیار، گذشته ها گذشت و برگشتی ندارد و آمد آنچه آمدنی بود، تو با هر کس در پیش خود و بفرمان خود داری بنام من بیعت کن و با جمعی از یاران و همکارانت به پیشگاه من بیا و شرط طاعت بجای آور.

المختار الخامس و السبعون

اشارة

لعبد اللّه بن العباس، عند استخلافه ایاه علی البصرة

سع النّاس بوجهک و مجلسک و حکمک، و إیّاک و الغضب فإنّه طیرة من الشّیطان، و اعلم أنّ ما قرّبک من اللّه یباعدک من النّار و ما باعدک من اللّه یقرّبک من النّار.

قال الشارح المعتزلی: «ص 76 ج 18 ط مصر»: روی «و حلمک» قال:

و طیرة من الشیطان بفتح الطاء و سکون الیاء أی خفّة و طیش.

الاعراب

سع: أمر من وسع یسع، و الباء فی بوجهک للالصاق.

و مقصوده علیه السّلام المساواة فی معاشرته و معاملته بین الناس بحیث یشملهم جمیعا.

الترجمة

برای عبد اللّه بن عبّاس نگاشته هنگامی که او را در بصره گماشته:

مردم را همه پذیرا باش با چهرۀ باز و در مجلس خود و در قضاوت خود.

مبادا خشم گیری که خشم جهش و پرشی است از شیطان.

ص:406

و بدانکه هر آنچه تو را بخداوند نزدیک کند از دوزخت دور سازد و هر چه تو را از خدا بدور کند بدوزخت نزدیک سازد.

المختار السادس و السبعون

اشارة

و من وصیة له علیه السّلام لعبد الله بن العباس لما بعثه

للاحتجاج علی الخوارج

لا تخاصمهم بالقرآن فإنّ القرآن حمّال ذو وجوه تقول و یقولون و لکن حاججهم بالسّنّة فإنّهم لن یجدوا عنها محیصا.

اللغة و المعنی

حمّال ذو وجوه: یتحمّل ألفاظه بسیاقه الخاصّ أن تحمل علی معان مختلفة و وجوه عدیدة فاذا تمسّک أحد بمعنی و فسّرها بما یوافق مقصوده تمسّک الخصم بوجه آخر و تفسیر یخالفه فلا یخصم، و هذا الکلام بالنسبة إلی متشابهات القرآن و کلّیاته صادقة لا بالنسبة إلی محکماته الواضحة البیّنة، و لعلّ ما یرید ابن عبّاس أن یحتجّ به محصور فی القسمین الأوّلین، و أمّا السنن الواردة فی صحّة مدّعاه الدالّة علی أنّ علیّا علیه السّلام حقّ فی کلّ ما یعمل فصریحة ناصّة کافیة فی إفحام الخوارج.

قال الشارح المعتزلی «ص 72 ج 18 ط مصر»: و ذلک أنّه أراد أن یقول لهم: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله «علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ یدور معه حیثما دار» و قوله «اللهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله» و نحو ذلک - إلخ، أقول: و فی المقام أبحاث عمیقة لا یسع الکتاب للخوض فیها.

الترجمة

از سفارشی که آن حضرت بعبد اللّه بن عبّاس کرد چونش برای احتجاج نزد خوارج فرستاد:

ص:407

بایات قرآن با آنها محاجّه مکن که قرآن معانی بسیار در بر دارد و بچند وجه تفسیر می شود، می گوئی و جواب می گویند، ولی با حدیث پیغمبر با آنها محاجّه کن که در برابر آن جوابی ندارند.

المختار السابع و السبعون

اشارة

و من کتاب له علیه السّلام الی أبی موسی الاشعری جوابا فی أمر الحکمین

ذکره سعید بن یحیی الاموی فی کتاب المغازی فإنّ النّاس قد تغیّر کثیر منهم عن کثیر من حظّهم، فمالوا مع الدّنیا، و نطقوا بالهوی، و إنّی نزلت من هذا الأمر منزلا معجبا اجتمع به أقوام أعجبتهم أنفسهم، فإنّی أداوی منهم قرحا أخاف أن یعود علقا، و لیس رجل - فاعلم - أحرص علی أمّة محمّد - صلّی اللّه علیه و آله - و ألفتها منّی، أبتغی بذلک حسن الثّواب و کرم الماب، و سأفی بالّذی وأیت علی نفسی، و إن تغیّرت عن صالح ما فارقتنی علیه، فإنّ الشّقیّ من حرم نفع ما أوتی من العقل و التّجربة، و إنّی لأعبد أن یقول قائل بباطل، و أن أفسد أمرا قد أصلحه اللّه، فدع ما لا تعرف، فإنّ شرار النّاس طائرون إلیک باقاویل السّوء، و السّلام.

قال الشارح المعتزلی: و روی و نطقوا مع الهوی، أی مائلین عنه، و روی و أنا اداری بالراء من المداراة، و روی نفع ما أولی باللام، یقول: أولیته معروفا

ص:408

و روی أن قال قائل بباطل و یفسد أمرا، و أنا اداوی، أن یعود علقا، فدع عنک.

اللغة

(العلق): الدم الغلیظ، (و أیت): وعدت و تعهّدت، (أعبد): آنف و أستنکف.

المعنی

قوله (قد تغیّر کثیر منهم) یشیر إلی انحرافهم عن سنّة الرسول الرامیة إلی تهذیب النفوس و تحکیم العقیدة بالمبدأ و المعاد الباعث علی الزهد فی شئون الدنیا بزعامة علیّ علیه السّلام ففات کثیر من حظّهم الاخروی و المعنوی.

قوله (منزلا معجبا) أی نزلت عن مقام الولایة الإلهیّة و الخلافة المنصوصة إلی مقام الامارة العادیة بالانتخاب من الناس و قد اجتمع معه فی هذا المقام النازل قوم وصلوا إلی هذا المقام قبله کأبی بکر و عمر و طمع فیه معه قوم آخرون کطلحة و الزبیر و معاویة و عمرو بن عاص و عبد اللّه بن عمر المرشح من جانب أبی موسی الأشعری، فأظهر علیه السّلام العجب من تنزلّه إلی هذا المقام.

و قد فسّر الشارحان القوم المجتمع معه فی هذا المنزل بأنصاره و أعوانه الّذین بایعوا معه فأعجبتهم أنفسهم و طمعوا فی الشرکة معه فی تمشیة أمر الخلافة و أن یکون إمضاء الامور بالشور معهم علی اختلاف آرائهم.

قال الشارح المعتزلی: و هذا الکلام شکوی من أصحابه و نصّاره من أهل العراق، فانّهم کان اختلافهم علیه و اضطرابهم شدیدا.

أقول: هذا بناء علی أنّ هذا الکتاب صدر منه إلیه بعد قرار الحکمین، و لکن إن صدر منه حین انتدابه أهل الکوفة لحرب الجمل و کان أبو موسی یثبّطهم عنه فلا یستقیم.

قوله (و أنا اداوی منهم قرحا) الظاهر أنّ القرح هو ضعف العقیدة الاسلامیّة و الانحراف عن ولایته علیه السّلام.

ص:409

قوله (و سأفی بالّذی و أیت علی نفسی) من التضحیة فی سبیل الحقّ و طلب الشهادة فی المناضلة مع أعداء الحقّ، و یؤیّد ذلک قوله (و إنّی لأعبد أن یقول قائل بباطل و أن أفسد أمرا قد أصلحه اللّه).

الترجمة

از نامه ای که آن حضرت بأبی موسی أشعری نگاشته در پاسخ نامه او در بارۀ حکمین، سعید بن یحیی اموی آنرا در کتاب مغازی آورده:

براستی که بسیاری مردم از بسیاری بهره وریهای خود روگردان شده اند و دل بدنیا داده و از هوای نفس سخن گویند، من در این میان بمقام شگفت آوری فرو افتاده ام که مردمی خودپسند در آن گرد آمده اند، من می خواهم ریشی که در دل دارند و می ترسم خونی بسته شود «و آنها را بکشد» درمان کنم، و بدانکه مردی نیست که بر امّت محمّد صلّی اللّه علیه و آله رؤوف تر و بر اتّفاق و الفت آنان از من حریصتر باشد و من در این باره پاداش خوب می جویم و سرانجام نیک.

و بدانچه با خویش تعهّد کرده ام وفادارم و گر چه تو از شایستگی که با آن از من جدا شدی دیگر گون گردی و بی وفائی را پیشه سازی، چه براستی بدبخت آن کس است که از بهره وری از عقلی که باو داده شده محروم ماند و از تجربه ای که اندوخته سود نبرد و آنرا بکار نبندد.

و براستی که من گریزانم از این که گوینده ای بیهوده و ناروا گوید و از این که تباه سازم امری را که خداوند بهبود ساخته و بصلاح آورده، آنچه را ندانی و انه و پیرامونش مگرد و از روی دانش و یقین کار کن، زیرا مردمان بدگفتارهای بد و ناروا از هر سو بجانب تو می پرانند «و تو را منحرف می سازند».

ص:410

المختار الثامن و السبعون

اشارة

و من کتاب له علیه السّلام لما استخلف، الی امراء الاجناد

أمّا بعد، فإنّما أهلک من کان قبلکم أنّهم منعوا النّاس الحقّ فاشتروه، و أخذوهم بالباطل فاقتدوه.

المعنی

قال الشارح المعتزلی «ص 79 ج 18 ط مصر»: أی منعوا الناس الحقّ فاشتری الناس الحقّ منهم بالرشا و الأموال، فأرجع ضمیر اشتروا إلی الناس - إلی أن قال: و روی فاستروه بالسین المهملة أی اختاروه و یقال: استریت خیار المال: أی اخترته، و یکون الضمیر عائدا إلی الظلمة لا إلی الناس.

و قال ابن میثم: فاستروه أی فباعوه و تعوّضوا عنه بالباطل لما منعوا منه کقوله تعالی «و شروه بثمن بخس - سورة یوسف - 20».

أقول: المقصود من الاشتراء هنا أخذ ما لیس بحقّ بدلا من الحقّ کقوله تعالی «اِشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی » - 17 - البقرة» فانّه لا بدّ للناس من الالتزام بنظام یعیشون فی ظلّه فهو إمّا حقّ إلهیّ، إمّا غیر حقّ یحمل علیهم قسرا کما أنّه فی زماننا هذا بدّلوا القانون الالهیّ بقانون انتخابیّ بشریّ، فاذا صار هذا البدل متداولا و معمولا بین الناس یقتدی به أخلافهم و من یأتی من بعدهم فیصیر الباطل الّذی حمل علیهم ممّا یقتدی به.

الترجمة

از نامه ای که آن حضرت علیه السّلام بفرماندهان قشون خود نگاشت چون خلیفه شد:

ص:411

أمّا بعد، همانا کسانی که پیش از شما بودند هلاک شدند برای آنکه مردم را از حق بازداشتند و آنان حق را بناحق فروختند و مردم را بباطل و بیهوده واداشتند تا همه بدان اقتداء کردند و از آن پیروی نمودند.

قد وقع الفراغ من هذا الجزء العشرین من شرح نهج البلاغة فی العشرین من شهر ربیع المولود من سنة التاسع و الثمانین بعد الألف و ثلاثمائة من الهجرة النبویّة القمریّة، بید مؤلّفه محمد باقر الکمره ای - فی شهر ری.

الی هنا انتهی الجزء العشرون من أجزاء الکتاب بعون اللّه الملک الوهاب، و قد عاق المقدور طبعه عن طبع الجزء الواحد و العشرین الذی هو آخر أجزاء الکتاب رغم جهود الناشر المحترم و استعجاله فلله الحمد علی کل حال، و تم تصحیحه و تهذیبه و ترتیبه بید العبد - السید ابراهیم المیانجی - عفی عنه و عن والدیه فی مفتتح سنة - 1390 - و الحمد لله رب العالمین.

ص:412

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109