پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه جلد 15

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پدیدآور:پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان.

مشخصات نشر:قم: مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)، 1390 -

مشخصات ظاهری:15 ج.

شابک:40000 ریال: ج.8: 978-964-533-037-6 ؛ 60000 ریال: ج.11: 978-964-533-113-7 ؛ 80000 ریال: ج.12 978-964-533-143-4 : ؛ 80000ریال: ج.13 978-964-533-160-1: ؛ ج.14 978-964-533-162-5 : ؛ 140000 ریال:ج.15: 978-964-533-174-8

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

یادداشت:فهرست نویسی بر اساس جلد هشتم،1386.

یادداشت:چاپ قبلی: دارالکتب الاسلامیه، 1375.

یادداشت:ج. 10 ( چاپ اول : 1389 ).

یادداشت:ج.11 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:ج.12 (چاپ اول: 1390).

یادداشت:ج.13(چاپ اول:1390).

یادداشت:ج.15(چاپ اول:1391).

یادداشت:ج.14 (چاپ اول: 1395) (فیپا) .

یادداشت:ناشر جلد نهم، دهم الی دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم انتشارات امام علی بن ابیطالب (ع) میباشد .

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج 8. خطبه 201 -241.- ج. 10 . نامه های تاریخی امام علی ( ع ) 32 - 53.-ج.11. نامه های تاریخی امام علی (ع) 54-79.- ج.12. گفتار حکیمانه 1 - 120

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره:BP38/0422/م7پ9 1390

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:1305457

ص :1

اشاره

پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

مکارم شیرازی

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص :2

تصویر

ص :3

تصویر

ص :4

تصویر

ص :5

تصویر

ص :6

تصویر

ص :7

تصویر

ص :8

تصویر

ص :9

تصویر

ص :10

تصویر

ص :11

تصویر

ص :12

تصویر

ص :13

تصویر

ص :14

تصویر

ص :15

ص :16

ادامه کلمات قصار امام امیرمومنان (علیه السلام)

گفتار حکیمانه 361-راه استجابت دعا

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

إِذَا کَانَتْ لَکَ إِلَی اللّهِ،سُبْحَانَهُ،حَاجَهٌ فَابْدَأْ بِمَسْأَلَهِ الصَّلاَهِ عَلَی رَسُولِهِ صلی الله علیه و آله،ثُمَّ سَلْ حَاجَتَکَ؛فَإِنَّ اللّهَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یُسْأَلَ حَاجَتَیْنِ،

فَیَقْضِیَ إِحْدَاهُمَا وَ یَمْنَعَ الْأُخْرَی.

امام علیه السلام فرمود:

هرگاه حاجتی به درگاه حق داشتی،نخست با صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله شروع کن، سپس حاجت خود را بخواه زیرا خداوند،کریم تر از آن است که دو حاجت از او بخواهند،یکی را قبول و دیگری را رد کند.(1)

ص:17


1- ١. سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در کتاب مصادر آنچه را مرحوم سید رضی در این جا آورده است مرحوم آمدی در غررالحکم با تفاوتی ذکر کرده که از آن استفاده می شود از جای دیگری گرفته است. سپس می افزاید: مضمون این روایت شریف در اخبار اهل بیت عله به صورت گسترده آمده و در روایات متعددی می خوانیم که برای استجابت دعا باید نخست یا در پایان آن از درود بر محمد و آل محمد علی استفاده کرد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 266).

شرح و تفسیر

راه استجابت دعا

امام علیه السلام در این کلام شریف به نکته مهمی درمورد اسباب اجابت دعا اشاره کرده،می فرماید:«هرگاه حاجتی به درگاه حق داشتی،نخست با صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله شروع کن،سپس حاجت خود را بخواه زیرا خداوند،کریم تر از آن است که دو حاجت از او بخواهند،یکی را قبول و دیگری را رد کند»؛ (إِذَا کَانَتْ لَکَ إِلَی اللّهِ،سُبْحَانَهُ،حَاجَهٌ فَابْدَأْ بِمَسْأَلَهِ الصَّلاَهِ عَلَی رَسُولِهِ صلی الله علیه و آله،ثُمَّ سَلْ حَاجَتَکَ؛ فَإِنَّ اللّهَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یُسْأَلَ حَاجَتَیْنِ،فَیَقْضِیَ إِحْدَاهُمَا وَ یَمْنَعَ الْأُخْرَی) .

در این جا دو سؤال مهم مطرح است:نخست این که چگونه نمی شود بین دو حاجت جدایی افکند،خدا یکی را بپذیرد و دیگری را نپذیرد،اگر این موضوع با کرم و رحمت الهی منافات داشته باشد آن مواردی که یک حاجت بیشتر از خدا نمی خواهیم و برآورده نمی شود چه خواهد شد؟

پاسخ این سؤال این است که خداوند،کریم است و شخص کریم هنگامی که دو چیز یا چند چیز از او بخواهند در میان آن ها تجزیه قائل نمی شود و این نشانه نهایت کرم خداوند است و چنین نیست که به گفته بعضی از شارحان،یک سخن عامیانه باشد که در میان مردم معمول است می گویند:تبعیض در میان دو خواهش نباید کرد،و امام علیه السلام هم از باب سخن گفتن مطابق افکار این دسته از مردم کلام فوق را فرموده باشد.

ص:18

این اشتباه بزرگی است.مقام امام علیه السلام والاتر از آن است که افکار عامیانه را تأیید کند.البته اجابت دعا همان گونه که در روایات متعددی وارد شده،گاه به این صورت است که خداوند عین آن را به درخواست کننده می دهد و گاه اگر آن را مصلحت نبیند،عوض آن را در دنیا یا آخرت به صورت دیگری به او خواهد داد.

در واقع هیچ دعایی نیست که به اجابت نرسد،خواه عین آن خواسته را خدا بدهد یا چیزی را به جای آن و معادل آن یا بیشتر از آن.

سؤال دیگر این است که آیا صلوات فرستادن ما چیزی بر مقام پیامبر صلی الله علیه و آله می افزاید؟ بعضی از شارحان نهج البلاغه اصرار بر این دارند که مقام پیغمبر صلی الله علیه و آله بی نهایت بالاست و چیزی بر آن افزوده نخواهد شد.در حالی که این سخن اشتباه بزرگی است،مقامات قرب الی اللّه بی نهایت است،چنین نیست که پایان بیابد بنابراین خداوند به برکت دعای ما رحمت تازه ای برروان پاک پیغمبر صلی الله علیه و آله می فرستد.

و به عبارت دیگر،این ما نیستیم که مقام آن حضرت را بالاتر از آنچه هست می بریم بلکه این خداوند است که گاه خودش و گاه به برکت تقاضای فرشتگان و گاه به تقاضای بندگان صالح،رحمت تازه ای بر روان پاک پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرستد.

در دعاها و روایات اسلامی شواهد روشنی بر این مطلب وجود دارد.در روایت معروف تشهّد نماز،این تعبیر از امام صادق علیه السلام نقل شده است:

«وَ تَقبَّلْ شَفاعتَه فی امَّتِهِ و ارفَعْ دَرَجَتَه» .(1)

در یکی از خطبه های امیر مؤمنان علی علیه السلام در روز جمعه نیز این عبارت آمده است:

«اللّهمَّ صَلِ ّ علی محمَّدٍ عَبدِکَ وَ رَسولِکَ و نَبِیِّکَ صلاهً نامِیهً زاکِیهً تَرفَعُ بها دَرَجَتَه» .(2)

ص:19


1- وسائل الشیعه، ج 4، ص 989، ابواب تشهد، باب 3، ح 1 و 2.
2- من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 432

در دعایی که از امام سجّاد علیه السلام وارد شده می خوانیم که در مقام صلوات فرستادن بر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به پیشگاه خداوند عرضه می دارد:

«فَارْفَعْهُ بِسَلامِنا إلی حَیثِ قدَّرتَ فی سابقِ عِلمِک أن تُبَلِّغَهُ إیّاهُ و بِصَلاتِنا علیه؛ مقام او را با سلام و درود ما بالا ببر تا آن جا که در علم خود برای او مقدر کرده ای که او را به آن مقام برسانی».(1)

از سویی دیگر می دانیم که طبق روایات متعدد،هرکس سنت حسنه ای بگذارد به تعداد کسانی که به آن سنت عمل می کنند به او پاداش داده می شود.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بزرگ ترین سنت را که آیین اسلام است در میان جامعه بشریت قرار داده است بنابراین به تعداد کسانی که تا روز قیامت به آیین او می پیوندند و به سنتش عمل می کنند خداوند اجر و پاداش و ترفیع مقام به او می دهد.

اضافه بر این،فرض کنیم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ده سال بیشتر از این،عمر نصیبش می شد آیا در آن ده سال،عبادات او ترفیع مقام برایش نداشت و در همان مقامی که داشت باقی می ماند؟

کوتاه سخن این که مدارک فراوانی داریم که ثابت می کند قرب خداوند نهایت و پایانی ندارد و معصومین علیهم السلام نیز می توانند هر زمان به قرب و مقام والاتری برسند.همان گونه که از آغاز رسالت و امامت تا پایان آن به یقین ترفیع مقام داشتند بعد از رحلت و شهادت نیز به وسیله تقاضای رحمت و صلوات مؤمنان و یا عمل به سنت آن ها ترفیع مقام می یابند.

به هر حال بدون شک اگر در استقبال یا بدرقه دعاها صلوات و درود بر پیامبر صلی الله علیه و آله باشد به اجابت نزدیک است و به همین دلیل در بسیاری از دعاهای امام سجاد علیه السلام می بینیم هنگامی که چیزی را از خدا می خواست نخست صلوات و درود بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرستاد.

ص:20


1- مطابق نقل مرحوم علامه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه)، ج 2، ص 335

این مطلب در دعای مکارم الاخلاق کاملاً نمایان است که در هر فرازی از این دعا نخست امام علیه السلام صلوات و درود بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرستد و بعد تقاضای تازه ای از خداوند متعال می نماید.

این سخن را با روایاتی که مرحوم کلینی در جلد دوم کافی در باب«الصلاه علی النبی صلی الله علیه و آله...»نقل کرده است پایان می دهیم:

در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است:

«لَا یزَالُ الدُّعَاءُ مَحْجُوباً حَتَّی یصَلَّی عَلَی وَ عَلَی أَهْلِ بَیتِی؛ پیوسته دعا محجوب است (و به اجابت نمی رسد) تا زمانی که صلوات بر محمّد و آل محمّد فرستاده شود».(1)

در حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:

«اجْعَلُونِی فِی أَوَّلِ الدُّعَاءِ وَ فِی آخِرِهِ وَ فِی وَسَطِهِ؛ مرا در ابتدای دعا و در وسط دعا و در آخر دعا قرار دهید».(2)

در حدیث دیگری،از امام صادق علیه السلام آمده است:

«مَنْ کَانَتْ لَهُ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَاجَهٌ فَلْیبْدَأْ بِالصَّلاهِ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ثُمَّ یسْأَلُ حَاجَتَهُ ثُمَّ یخْتِمُ بِالصَّلاهِ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یقْبَلَ الطَّرَفَینِ وَ یدَعَ الْوَسَطَ إِذَا کَانَتِ الصَّلاهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لا تُحْجَبُ عَنْهُ؛ کسی که حاجتی در پیشگاه خدا دارد نخست صلوات بر محمّد و آلش بفرستد بعد حاجت خود را بخواهد سپس آن را با صلوات بر محمّد و آل محمّد پایان دهد زیرا خداوند متعال گرامی تر از آن است که دو طرف را بپذیرد و آنچه در وسط آن دو واقع شده است را نپذیرد.

چون هنگامی که صلوات بر محمّد و آل محمّد فرستاده شود (به یقین) محجوب از خداوند نخواهد بود».(3)

***

ص:21


1- کافی، ج 2، ص 491، ح 1.
2- کافی،ج2- ص 492، ح 5.
3- کافی،-ج2- ص 494، ح 16.

ص:22

گفتار حکیمانه 362-برای حفظ آبرو

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ فَلْیَدَعِ الْمِرَاءَ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که به آبروی خود علاقه مند است باید بحث های لجاجت آمیز

را با مردم رها کند.(1)

ص:23


1- ١. سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر باز ذکر استاد این کلام حکمت آمیز را به آخر کتابش حواله داده است همان چیزی که متأسفانه موفق به انجام آن نشد. ولی در کتاب نزهة الناظر و تنبیه الخاطر نوشته دانشمند اهل سنت به نام حلوانی با همین عبارت آمده است

شرح و تفسیر

برای حفظ آبرو

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه خود به یک نکته روانشناسی در زندگی اجتماعی اشاره کرده،می فرماید:«کسی که به آبروی خود علاقه مند است باید بحث های لجاجت آمیز را با دیگران ترک گوید»؛ (مَنْ ضَنَّ بِعِرْضِهِ فَلْیَدَعِ الْمِرَاءَ) .

«ضنّ» از ماده«ضِنّه»(بر وزن منّه) در اصل به معنای بخل درباره اشیاء نفیس و گران بهاست و سپس به هرگونه بخل و یا حتی خویشتن داری در برابر انجام کاری اطلاق شده است.

جامع ترین چیزی که درباره مفهوم«عِرض»در کتب لغت آمده است چیزی است که نویسنده فرهنگ ابجدی در کتاب خود آورده،می گوید:عِرض به معنای آن چیزی از اصالت و بزرگی است که انسان بدان می بالد و افتخار می کند،مانند آبرو،حیثیت،نفس،جسد،شرف و بزرگی پدران و نیاکان یا در پیروان و فرزندان،بوی اندام و اخلاق پسندیده.

واژه«مِراء»به معنای گفتگوهای لجاجت آمیز و توأم با خصومت به منظور پیروزی بر حریف است هر چند حق نباشد،و سرچشمه آن تعصب و لجاجت و برتری جویی است که مانع از پذیرش سخن حق می شود.

بنابراین،مفهوم کلام امام علیه السلام این می شود:هر کس می خواهد آبرو،شخصیت، اصالت و قداست نفس خویش و آنچه مربوط به اوست را حفظ کند باید مِراء را

ص:24

کنار بگذارد.زیرا به هنگام مراء،افراد بر سر لجاجت می افتند و گاه انواع توهین ها را به طرف مقابل روا می دارند و عیوب پنهانی او را برمی شمارند و هتک حرمت می کنند،گاه درباره خودش و گاه درباره کسانی که مورد علاقه او هستند.بنابراین افرادی که علاقه مند به آبرو و شخصیت خود می باشند باید همین که بحث آن ها با طرف مقابل به مرحله مراء رسید کلام را قطع کنند و او را رها سازند.

در حکمت 31 امیر مؤمنان علی علیه السلام حقیقت ایمان را بر اساس چهار پایه تشریح می کند و در مقابل آن برای شک نیز چهار ستون قائل است.ستون اوّل، مراء و جدال می باشد و در بیان آن می فرماید:

«فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَیدَناً لَمْ یصْبِحْ لَیلُه؛ آنکس که مِراء را عادت خویش قرار دهد هرگز از تاریکی شک به روشنایی یقین گام نمی نهد»و به یقین چنین است زیرا افرادی که اهل مِراء و جدال هستند دائماً در این فکرند که بر حریف خود غلبه یابند خواه حق باشد یا باطل و به همین دلیل ضعیف ترین ادله را برای خود حجت می شمارند و محکم ترین دلیل رقیب را نادیده می انگارند و به این ترتیب دائماً در بیراهه و تاریکی سیر می کنند و صبحگاهان روشنِ یقین در زندگی آن ها هرگز ظاهر نمی شود.

به همین دلیل امام امیر مؤمنان علیه السلام در کلام دیگری که مرحوم کلینی در کافی از آن حضرت نقل کرده می فرماید:

«إِیاکُمْ وَ الْمِرَاءَ وَ الْخُصُومَهَ فَإِنَّهُمَا یمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَی الْإِخْوَانِ وَ ینْبُتُ عَلَیهِمَا النِّفَاقُ؛ از مِراء و خصومت بپرهیزید که دل را در برابر برادران دینی بیمار می سازد و نفاق از آن می روید».(1)

امام عسکری علیه السلام در روایتی که ابن شعبه حرانی آن را در تحف العقول نقل کرده می فرماید:

«لَا تُمَارِ فَیذْهَبَ بَهَاؤُکَ وَ لَا تُمَازِحْ فَیجْتَرَأَ عَلَیکَ؛ مراء نکن که شخصیت تو را از بین می برد و (زیاد) مزاح مکن که افراد را در برابر تو جسور می سازد (و رعایت احترام تو را نخواهند کرد)».(2)

ص:25


1- کافی، ج 2، ص 300، ح 1.
2- تحف العقول، ص 486

در غرر الحکم در حدیث پر معنایی از امیر مؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«سِتَّهٌ لا یُمارون:الفقیهُ و الرئیسُ و الدّنِیُّ و البَذِیّ و المرأهُ و الصبِیّ؛ با شش گروه بحث توأم با جدل و مراء نکنید:شخص دانشمند،رئیس جمعیت،شخص پست،فرد بد زبان،زن (نادان) و کودک (زیرا در برابر فقیه و رئیس ناتوان خواهید شد و در برابر چهار گروه دیگر آبروی شما می رود)».(1)

در نکوهش مراء روایات بسیار فراوانی از پیشوایان اسلام نقل شده است که علاقه مندان می توانند در بحار الانوار،وسایل الشیعه،کنز العمال و میزان الحکمه در بحث مراء،آن را مطالعه کنند.

این سخن را با حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله پایان می دهیم:

«لا یسْتَکْمِلُ عَبْدٌ حَقِیقَهَ الْإِیمَانِ حَتَّی یدَعَ الْمِرَاءَ وَ إِنْ کَانَ مُحِقّاً؛ هیچ کس حقیقت ایمان را به کمال نمی رساند مگر زمانی که مراء و جدال را ترک گوید هرچند حق با او باشد».(2)

***

ص:26


1- غررالحکم، ح 11047.
2- بحارالانوار، ج 2 ص 138، ح 53

گفتار حکیمانه 363-دو دلیل نادانی

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مِنَ الْخُرْقِ الْمُعَاجَلَهُ قَبْلَ الْإِمْکَانِ،وَ الْأَنَاهُ بَعْدَ الْفُرْصَهِ.

امام علیه السلام فرمود:

عجله کردن پیش از فراهم شدن امکانات،و از دست دادن امکانات و سستی کردن پس از فرصت،از حماقت و نادانی است.(1)

ص:27


1- ١. سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب می گوید: دانشمند و ادیب معروف میدانی آن را با تفاوت مختصری در کتاب مجمع الامثال خود آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 267) اضافه میکنیم: آمدی نیز در غررالحکم آن را با تفاوت هایی نقل کرده که نشان می دهد از منبع دیگری گرفته است. (غررالحکم، ح 5772) و حلوانی از علمای قرن پنجم نیز آن را در کتاب خود نزهة الظاهر ذکر کرده است. (نزهة الظاهر، ص 48)

شرح و تفسیر

دو دلیل نادانی

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به دو چیز که از نشانه های نادانی است اشاره کرده،می فرماید:«عجله کردن پیش از فراهم شدن امکانات،و از دست دادن امکانات و سستی نمودن پس از فرصت،از حماقت و نادانی است»؛ (مِنَ الْخُرْقِ الْمُعَاجَلَهُ قَبْلَ الْإِمْکَانِ،وَ الْأَنَاهُ بَعْدَ الْفُرْصَهِ) .

«خُرْق» (بر وزن مرغ) به گفته غالب ارباب لغت به معنای نادانی و کم عقلی است ولی«خَرق»(بر وزن خلق) به معنای پاره کردن یا سوراخ کردن چیزی به عنوان افساد است که در قرآن مجید در داستان موسی و خضر علیهما السلام به آن اشاره شده است و بعید نیست هر دو به یک ریشه بازگردد زیرا پاره کردن و فاسد کردن،کار افراد نادان است.

واژه «أناه» به معنای صبر کردن و تأنی نمودن در انجام کاری است.این واژه هرگاه درمورد خداوند به کار برده می شود و می گویند:خداوند ذو أناه است مفهومش این است که در مجازات گنهکاران هرگز تعجیل نمی کند تا اتمام حجت بر آن ها شود،و گاه این واژه به معنای سستی کردن نیز به کار می رود همانگونه که در گفتار حکیمانه بالا دیده می شود.

به هر حال امام علیه السلام دو چیز را در این جا نشانه حماقت و نادانی می شمرد:

نخست تعجیل کردن قبل از فراهم شدن امکانات است مثل این که کسی در فصل

ص:28

غوره کردن درختان انگور اصرار بر چیدن انگور داشته باشد که نشانه نادانی است و دیگر این که وقتی فرصت ها فراهم می شود سستی کند و به اصطلاح این دست و آن دست نماید تا فرصت از دست برود؛فرصتی که شاید هرگز بازنگردد این هم نشانه بی خبری و نادانی است.

عاقل و دانا کسی است که صبر کند و در انتظار فرصت باشد و هنگامی که فرصت فراهم شد بدون فوت وقت دست به کار شود و به مقصود خود برسد.این کار نشانه مدیریت صحیح است.

در روایات اسلامی در نکوهش عجله و شتاب بی مورد و همچنین نکوهش از دست دادن فرصت ها مطالب زیادی وارد شده است.

ازجمله درباره عجله و شتاب بی مورد در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«إِنَّمَا أَهْلَکَ النَّاسَ الْعَجَلَهُ وَ لَوْ أَنَّ النَّاسَ تَثَبَّتُوا لَمْ یهْلِکْ أَحَدٌ؛ مردم را عجله (بی جا) هلاک می کند و اگر مردم در کارها درنگ می کردند (و با آرامش و دقت کارها را انجام می دادند) احدی هلاک نمی شد».(1)

قابل توجه این که در دنیای امروز یکی از مهم ترین عوامل تصادف های وسایل نقلیه و مرگ و میرهای ناشی از آن عجله و سرعت های غیر مجاز ذکر شده است.

در حدیث دیگری از امام امیر مؤمنان علیه السلام در غررالحکم آمده است:

«العَجولُ مُخْطِئٌ و إن مَلَکَ،المُتَأنِّی مُصِیبٌ و إن هَلَک؛ عجول،خطاکار است هر چند (تصادفاً) پیروز شود و کسی که با تأنی (و حساب) کار می کند به واقع می رسد هر چند (در پاره ای از اوقات،ظاهراً) ناکام شود».(2)

در حدیث دیگری که مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل کرده است می خوانیم:

«مَنِ اسْتَطَاعَ أَنْ یمْنَعَ نَفْسَهُ مِنْ أَرْبَعَهِ أَشْیاءَ فَهُوَ

ص:29


1- بحارالانوار، ج 68، ص 340، ح 11.
2- غررالحکم، ح 5789 و 10961.

خَلِیقٌ بِأَنْ لَاینْزِلَ بِهِ مَکْرُوهٌ أَبَداً قِیلَ وَ مَا هُنَّ یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ الْعَجَلَهُ وَ اللَّجَاجَهُ وَ الْعُجْبُ وَ التَّوَانِی؛ کسی که بتواند خود را از چهار چیز بازدارد سزاوار است که هرگز گرفتار حادثه ناگواری نشود.عرض کردند:ای امیرمؤمنان آن چهار چیز چیست؟ فرمود:عجله و لجاجت و خودپسندی و تنبلی».(1)

در برابر روایات مذکور،در بعضی از روایات دیگر مشاهده می کنیم که دستور به عجله داده شده است ازجمله در حدیثی امام باقر علیه السلام می فرماید:

«مَنْ هَمَّ بِشَیءٍ مِنَ الْخَیرِ فَلْیعَجِّلْهُ فَإِنَّ کُلَّ شَیءٍ فِیهِ تَأْخِیرٌ فَإِنَّ لِلشَّیطَانِ فِیهِ نَظْرَهً؛ کسی که تصمیم به کار خیری گرفت باید در آن شتاب کند زیرا به هنگام تأخیر،شیطان ممکن است در آن وسوسه کند و آن را (برای همیشه) به عقب بیندازد».(2)

بدیهی است که هیچ گونه تضادی بین این گونه از روایات نیست.عجله مذموم در جایی است که انسان بدون فراهم شدن مقدمات و امکانات شتاب کند و نیروی خود را به هدر دهد و عجله ممدوح آن است که هرگاه تمام مقدمات و امکانات فراهم شد به تأخیر نیندازد زیرا شیاطین انس و جن ممکن است در آن موانعی ایجاد کنند.

درمورد نکوهش از دست دادن فرصت ها نیز روایات فراوانی از معصومین علیهم السلام در کتب مختلف نقل شده است ازجمله در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«تَرْکُ الفُرَصِ غُصَصٌ؛ از دست دادن فرصت ها سبب انواع غصه هاست».(3)

در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علیه السلام آمده است:

«مَنْ أَخَّرَ الْفُرْصَهَ عَنْ وَقْتِهَا فَلْیکُنْ عَلَی ثِقَهٍ مِنْ فَوْتِهَا؛ کسی که به موقع از فرصت استفاده نکند مطمئن باشد که فرصت از دست خواهد رفت».(4)

ص:30


1- بحارالانوار، ج 75، ص 62، ح 144
2- کافی، ج 2، ص 143، ح 9
3- بحارالأنوار، ج 74، ص 167، ح 192.
4- میزان الحکمة، ج 8 باب التحذیر من اضاعة الفرص

روشن است که استفاده کردن از فرصت به معنای عجله بی جا نیست بلکه شتاب و سرعت در کارهایی است که اسباب آن فراهم شده و هر لحظه ممکن است موانعی پیش آید.در این گونه موارد باید شتاب کرد و پیش از فوت فرصت به مقصد رسید.(1)

***

ص:31


1- برای توضیح بیشتر می توانید به کتاب اخلاق در قرآن، ج 2، ص 415 به بعد مراجعه کنید.

ص:32

گفتار حکیمانه 364-تفکر منطقی

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لَا تَسْأَلْ عَمَّا لَا یَکُونُ،فَفِی الَّذِی قَدْ کَانَ لَکَ شُغْلٌ.

امام علیه السلام فرمود:

درباره آنچه تحقق یافتنی نیست سؤال مکن چراکه در آنچه تحقق یافته به اندازه کافی اسباب دل مشغولی تو وجود دارد.(1)

ص:33


1- ١. سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر تنها منبع دیگری که برای این گفتار حکیمانه ذکر شده غررالحکم آمدی است که آن را در حرف «لاء» با تفاوت هایی ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 267).

شرح و تفسیر

تفکر منطقی

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی درمورد سؤال کردن اشاره کرده، می فرماید:«درباره آنچه تحقق یافتنی نیست سؤال مکن چراکه در آنچه تحقق یافته به اندازه کافی اسباب مشغولی فکر وجود دارد»؛ (لَا تَسْأَلْ عَمَّا لَا یَکُونُ،فَفِی الَّذِی قَدْ کَانَ لَکَ شُغْلٌ) .

سؤال کردن کار خوبی است و کلید گنجینه علم و دانش است به همین دلیل در قرآن مجید و روایات اسلامی کراراً به آن دستور داده شده است و حتی حیا کردن از سؤال درباره اموری که مربوط به سرنوشت انسان در دین و دنیاست به عنوان حیاء حمق (حیاء احمقانه) شمرده شده است.ولی سؤال باید درباره اموری باشد که مربوط به حیات مادی یا معنوی انسان است و اموری که امکان تحقق در آن تصور شود.

اما اگر کسی خود را به سؤالاتی درباره امور غیر ممکن یا بسیار نادر مشغول کند،از مسائل مهم زندگی بازمی ماند.مثلاً بعضی سؤال می کنند که اگر انسان با جن ازدواج کند فرزندانی که از آن ها متولد می شوند چگونه اند و چه احکامی دارند؟ و یا اگر از آمیزش انسان با حیوان بچه ای متولد شود آن بچه مشمول چه احکامی است؟

گاه سؤال درباره امور ممکن است اما اموری که هیچ تأثیری در زندگی مادی

ص:34

و معنوی ما ندارد،مثلاً سؤال می کنند ابعاد کشتی نوح علیه السلام از نظر طول و عرض چقدر بود؟ حیواناتی که آن حضرت در کشتی با خود سوار کرد کدام یک از حیوانات بودند؟ یا سؤالی که معروف است اشعث بن قیس از امام امیرمؤمنان علی علیه السلام کرد و گفت:تعداد موهای سر من چقدر است؟ که حضرت جواب کوبنده ای به او داد.(1)

این در حالی است که انسان مجهولات بسیاری دارد که رسیدن به پاسخ آن ها در سرنوشت او بسیار مؤثر است و اگر تمام اوقات فراغت خود را صرف یافتن پاسخ آن ها کند چه بسا موفق به همه آن ها نشود.

آیا در چنین شرایطی عقل اجازه می دهد که انسان به سراغ سؤال درباره امور غیر ممکن برود و از آنچه ممکن است و در زندگی او مؤثر می باشد صرف نظر کند؟

نکته: آداب سؤال

در احادیث اسلامی به پیروی از قرآن،سؤال به عنوان کلید علم معرفی شده است.در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«الْعِلْمُ خَزَائِنُ وَ مَفَاتِیحُهُ السُّؤَالُ فَاسْأَلُوا رَحِمَکُمُ اللَّه فَإِنَّهُ یؤْجَرُ أَرْبَعَهٌ السَّائِلُ وَ الْمُتَکَلِّمُ وَ الْمُسْتَمِعُ وَ الْمُحِبُّ لَهُمْ؛ علم،گنجینه است و کلید این گنجینه ها سؤال است بنابراین سؤال کنید؛خدا رحمت کند شما را زیرا چهار گروه درمورد سؤال اجر و پاداش الهی دارند:

سؤال کنندگان،پاسخ گویان،شنوندگان و کسانی که آن ها را دوست دارند».(2)

در حدیث دیگری آن حضرت می فرماید:

«السُّؤالُ نِصْفُ العِلْمِ؛ سؤال نیمی از

ص:35


1- بحارالانوار، ج 41، ص 313.
2- بحارالانوار، ج 74، ص 146، ح 39

علم و دانش است».(1)

ولی سؤال با تمام اهمیّتش،استثنائاتی هم دارد که در آن موارد سؤال کردن زشت و نازیباست.ازجمله همان مطلبی که در گفتار حکیمانه بالا آمد که انسان درباره امور غیر ممکن پرسش کند.

دیگر این که سؤال ها جنبه تفقه و فراگیری علم نداشته باشد بلکه کسی بخواهد برای خفیف و خوار کردن طرف مقابل یا به عنوان لجبازی چیزی بپرسد و سؤال خود را پیگیری نماید.

نیز اموری وجود دارد که وقت آن فرا نرسیده است و عجله کردن درمورد آن صحیح نیست مانند آنچه در قرآن مجید در داستان خضر و موسی علیهما السلام آمده است که خضر علیه السلام از موسی علیه السلام عهد گرفته بود که اگر امور عجیبی از خضر علیه السلام دید عجله در سؤال نکند و بگذارد تا او به موقع آن را پاسخ گوید.

همچنین سؤال کردن درباره اموری که تکلیف انسان را سنگین می کند در حالی که اگر درباره آن سؤال نشود خداوند برای آن مؤاخذه نمی کند.مثل سؤالات مکرری که بنی اسرائیل درباره گاوی که مأمور بودند آن را ذبح کنند از موسی علیه السلام کردند و لحظه به لحظه کار خود را مشکل تر و پیچیده تر ساختند.قرآن مجید نیز می فرماید:« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیَاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ ».(2)

یا سؤال درباره اموری که عقل انسان هرگز به حقیقت آن نخواهد رسید مانند سؤال درباره کنه ذات پروردگار که هیچ انسانی نمی تواند به آن برسد چون فکر و روح انسان محدود است و ذات پاک خداوند نامحدود.

یا سؤال درباره مسائل پیچیده ای که فهم آن در استعداد سؤال کننده نیست مانند سؤال درباره قضا و قدر که از پیچیده ترین مسائل علمی و فلسفی است

ص:36


1- کنزالعمال، مطابق نقل میزان الحکمة، ح 2877، باب سؤال.
2- مائده، آیه 101

و ائمه علیهم السلام آن دسته از یاران خود را که استعداد درک این گونه از مسائل را نداشتند از فکر کردن درمورد آن نهی می نمودند.

این امور شش گانه مواردی است که سؤال کردن درباره آن ها مذموم و نکوهیده است و با توجه به این که دنیایی از مسائل سرنوشت ساز وجود دارد که انسان پاسخ آن ها را نمی داند و باید برای حل آن ها بکوشد و از دانشمندان آگاه پرسش کند،بسیار بی خردی است که انسان آن ها را فراموش کند و به اموری بپردازد که اثری جز اتلاف وقت یا حیرت و سرگردانی برای او ندارد.

***

ص:37

ص:38

گفتار حکیمانه 365-بهترین راه ادب آموزی خویشتن

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الْفِکْرُ مِرْآهٌ صَافِیَهٌ،وَ الاِعْتِبَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ.وَ کَفَی أَدَباً لِنَفْسِکَ

تَجَنُّبُکَ مَا کَرِهْتَهُ لِغَیْرِکَ.

امام علیه السلام فرمود:

فکر،آینه شفاف و درخشنده ای است و حوادث عبرت انگیز،بیم دهنده و نصیحت کننده است و برای ادب آموزی خویشتن همین بس که

از آنچه برای دیگران ناخوش می داری بپرهیزی.(1)

ص:39


1- ١. سند گفتار حکیمانه جملة «الفکر مرآة صافیه» همان گونه که مرحوم خطیب نیز به آن اشاره کرده در حکمت پنجم با ذکر مدرک گذشت و اما جملة الاعتبار منذر ناصح» را قبل از مرحوم سید رضی، مرحوم این شعبه حرانی در کتاب تحف العقول نقل کرده است و تمام این کلام را مرحوم شیخ طوسی (قبل از سید رضی) در امالی آورده است. کراجکی نیز در کنزالفوائد جمله اخیر را در لابه لای حکمت های دیگری ذکر کرده که به وضوح استفاده میشود از نهج البلاغه نگرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 267). اضافه میکنیم که در کلام کراجکی دو جمله اول و دوم نیز در لابه لای حکمت های دیگری ذکر شده است. (کنزالفوائد، ج 2، ص83).

شرح و تفسیر

بهترین راه ادب آموزی خویشتن

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به سه نکته مهم اشاره کرده،نخست می فرماید:

«فکر،آینه شفاف و درخشنده ای است»؛ (الْفِکْرُ مِرْآهٌ صَافِیَهٌ) .

هنگامی که اشیا در مقابل آینه قرار می گیرند و نور بر آن ها می تابد،نور از اشیا بر می خیزد و به آینه می خورد و از آن بازمی گردد و به چشم انسان منتقل می شود و از آن جا که هر قسمتی از اشیا نور را به یک نحو منعکس می کند تمام مشخصات آن شیء در چشم انسان منعکس می شود،و جمله معروفی که در تعریف فکر گفته اند:

الفکر حرکه الی المبادیء و من مبادیء الی المراد

فکر از دو حرکت تشکیل می شود:از مبادی به سوی مقصد حرکت می کند و از مقصد به سوی انسان،و حقایق اشیا را به او نشان می دهد.

می تواند قابل تطبیق بر این حرکت دوگانه در مقابل آینه باشد.به هر حال خداوند لطف بزرگی در حق انسان کرده که این آینه شفاف تمام نمای حقایق را در اختیار او گذاشته مشروط بر این که آن را به وسیله هوی و هوس ها،تعصب ها، پیش داوری های غلط،تقلیدهای کورکورانه و در یک کلمه موانع شناخت، تاریک و کدر نسازد و خود را از این نعمت بزرگ الهی محروم ننماید.

و به گفته شاعر:

إذا المرء کانت له فکره ففی کل شیء له عبره

ص:40

هنگامی که انسان فکر آماده ای داشته باشد به هرچیز بنگرد درس عبرتی از آن می آموزد.(1)

در حدیثی از امیر مؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«إِذَا قَدَّمْتَ الْفِکْرَ فِی أَفْعَالِکَ حَسُنَتْ عَوَاقِبُکَ فِی کُلِّ أَمْرٍ؛ اگر کارهای خود را با فکر آغاز کنی پایان تمام کارهای تو خوب خواهد بود».(2)

در حدیث دیگر از آن حضرت می خوانیم:

«ما ذَلَّ مَن أحسَنَ الفِکْرَ؛ کسی که خوب بیندیشد هرگز ذلیل نمی شود»(3)

در حدیث دیگری از امام مجتبی علیه السلام آمده است:

«أوصیکم بتقوی اللّه و إدامهِ التفکّرِ فإنّ التّفَکّر أبو کُلِ ّ خیرٍ و أُمِّه؛ شما را به تقوای الهی و تداوم تفکر توصیه می کنم زیرا فکر کردن،پدر و مادر همه نیکی هاست».(4)

آن گاه امام علیه السلام به نکته دوم اشاره کرده،می فرماید:«حوادثِ عبرت انگیز، بیم دهنده و اندرزگوست»؛ (وَ الاِعْتِبَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ) .

واژه«اعتبار»به معنای عبرت گرفتن است ولی در این جا به معنای حوادث عبرت انگیز می باشد.این حوادث،بشیر و نذیر است؛حوادثی که عاقبت کار ظالمان و ستمگران را نشان می دهد،بیم دهنده و انذارکننده است و حوادثی که پایان کار عدالت پیشگان و نیکوکاران را نشان می دهد بشیر و اندرزگوست.

هنگامی که از یک سو از آینه شفاف فکر استفاده گردد و از سوی دیگر از حوادث تاریخی و عبرت آموز پند گرفته شود به یقین انسان می تواند در صراط مستقیم به سوی مقصد الهی پیش رود.

قرآن مجید،هم به تفکر اهمیت فراوان داده و در آیات زیادی انسان ها را به

ص:41


1- مجموعه ورام، ج 1، ص 250
2- غررالحکم، ح 597
3- غررالحکم، ح 543
4- مجموعه ورام، ج 1، ص 52

آن دعوت نموده و هم تاریخ عبرت انگیز پیشینیان را در سوره های مختلف بازگو کرده است تا اسباب تربیت انسان ها کامل گردد.

از آیات قرآن مجید استفاده می شود که رابطه نزدیکی میان اندیشیدن و عبرت گرفتن است.در آیه 176 سوره اعراف می فرماید:« فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یتَفَکَّرُون »؛این داستان ها را (برای آنها) بازگو کن،شاید بیندیشند (وبیدار شوند)!».

امیرمؤمنان علی علیه السلام در حدیثی در غررالحکم می فرماید:

«کَسْبُ العقلِ الاعتِبارُ وَ الاستِظهارُ و کَسْبُ الجَهلِ الغَفلهُ و الاغترِارُ؛ عقل،عبرت می گیرد و خود را با آن تقویت می کند ولی جهل به غفلت و غرور وامی دارد».(1)

سپس امام علیه السلام در سومین نکته می فرماید:«برای تأدیب خویشتن همین بس که از آنچه برای دیگران نمی پسندی بپرهیزی»؛ (وَ کَفَی أَدَباً لِنَفْسِکَ تَجَنُّبُکَ مَا کَرِهْتَهُ لِغَیْرِکَ) .

هیچ انسانی به کمال نمی رسد مگر این که در اصلاح عیوب خویش بکوشد ولی شناخت عیوب غالباً مشکل است.ای بسا انسان براثر حب ذات نه تنها عیب خود را نمی بیند بلکه ممکن است آن را نشانه حسن بشمارد؛ولی در برابر دیگران چنین نیست؛عیوب آن ها را با تمام ریزه کاری ها می بیند و گاه زبان به انتقاد از این و آن می گشاید.

بنابراین بهترین و عاقلانه ترین راه برای شناخت عیوب خویشتن این است که انسان آنچه را برای دیگران عیب می شمرد از خود دور سازد و دیگران را مقیاس و معیار برای سنجش حال خویشتن قرار دهد.آیا راهی بهتر از این برای اصلاح نقاط ضعف یافت می شود؟

ولی نمی توان انکار کرد که افرادی هستند که صفات یا اعمالی را به دیگران خرده می گیرند اما آن را برای خود می پسندند و به فرموده امیر مؤمنان علیه السلام در

ص:42


1- غررالحکم، ح 10751.

حکمت 349 این ها احمق واقعی هستند:

«وَ مَنْ نَظَرَ فِی عُیوبِ النَّاسِ فَأَنْکَرَهَا ثُمَّ رَضِیهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِکَ الْأَحْمَقُ بِعَینِه» .این سخن شبیه چیزی است که در میان ادیبان،معروف است که از لقمان پرسیدند:ادب را از که آموختی؟ گفت:از بی ادبان،هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از آن پرهیز کردم.(1)

ریشه این معنا نیز در قرآن مجید وجود دارد آن جا که می فرماید:« أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ »؛آیا مردم را به نیکی (و ایمان به پیامبری که صفات او آشکارا در تورات آمده) دعوت می کنید،اما خودتان را فراموش می نمایید؟».(2)

اشاره به این که نباید تنها نیکی را به دیگران توصیه کرد و پرهیز از زشتی ها را درباره دیگران مورد توجه قرار داد بلکه خود انسان اولویت دارد.

نکته

حجاب حبّ ذات

خداوند در انسان غریزه ای آفریده که برای حفظ و صیانت او و رسیدن به کمالاتش نقش بسیار مهمی دارد و به یک معنا از مهمترین مواهب الهی است و آن این که انسان خود را دوست می دارد و به همین دلیل به سراغ اطاعت فرمان خدا و پرهیز از گناه می رود تا به کمال معنوی برسد و از پاداش های الهی در قیامت بهره مند شود و از عذاب و کیفر او در امان بماند.

انسان به دنبال علم و دانش می رود و انگیزه اصلی او حب ذات است چراکه علم را کمال خویشتن می بیند.برای رسیدن به مواهب مادی و پیشرفت در امور اقتصادی تلاش می کند زیرا آن ها را ابزاری برای کمال مادی یا معنوی خود می بیند.

ص:43


1- گلستان سعدی
2- بقره، آیه 44

اگر انسان ها از کشور خویش دفاع می کنند،همسر و فرزند خود را دوست دارند،برای حفظ آبروی خود می کوشند،همه این ها سرچشمه ای در حب ذات دارد و اگر روزی این علاقه از او برچیده شود نشاطِ حیات در او خاموش می گردد و به موجودی عاطل و باطل تبدیل می شود.

ولی همین حب ذات اگر به صورت افراطی درآید بزرگ ترین بلای جان انسان است و نتیجه آن،خودخواهی و خودپسندی و خودبرتربینی،فراموش کردن دیگران،توقعات بی جا،ندیدن صفات زشت در خویشتن و در نتیجه سقوط از مقام انسانیت است.

آنچه امام علیه السلام در جمله مذکور به آن هشدار می دهد اشاره به همین نکته است، می فرماید:ممکن است حب ذات مانع از این گردد که عیوب خویشتن را ببینی؛ مشاهده کن درباره دیگران چه می گویی و چه اموری را بر آنان خرده می گیری و عیب می دانی همان را برای خویش عیب و نقص بدان.این در حقیقت راهی است برای فرار از آثار سوء حب ذات افراطی.

***

ص:44

گفتار حکیمانه 366-آنجا که علم فرار می کند!

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ:فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ؛وَ الْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ:فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنْهُ.

امام علیه السلام فرمود:

علم با عمل همراه است و هرکس (به راستی) عالم باشد عمل می کند.علم،عمل را فرامی خواند اگر اجابت کرد و آمد،علم می ماند و الّا کوچ می کند.(1)

ص:45


1- ١. سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه را مرحوم کلینی در روایتی در کافی از امام صادق علیه السلام نقل کرده است و همچنین این کثیر در کتاب البدایة والنهایة از امام علی بن ابی طالب علیه السلام با تفاوتی روایت کرده است. در غررالحکم نیز روایتی شبیه به این روایت آمده است. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 267) اضافه می کنیم که در غرر دو روایت نقل شده که یکی از آن دو عین همان چیزی است که در نهج البلاغه آمده و دیگری متفاوت است. در یکی چنین می خوانیم: «العلم مقرون بالعمل فمن علم عمل» و در دیگری می خوانیم: «العلم یهتف بالعمل فإن أجابه و إلا ارتحل . (غررالحکم، احادیث 142 و 143)

شرح و تفسیر

آنجا که علم فرار می کند!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی درباره رابطه تنگاتنگ علم و عمل اشاره کرده،می فرماید:«علم با عمل همراه است و هرکس (به راستی) عالم باشد عمل می کند.علم،عمل را فرامی خواند اگر اجابت کرد و آمد،علم می ماند و الّا کوچ می کند»؛ (الْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ:فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ؛وَ الْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ:فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنْهُ) .

در توضیح این گفتار حکیمانه سه تفسیر وجود دارد:

نخست این که این کلام جنبه انشائی دارد و مفهومش این است که علم باید با عمل مقرون باشد و هرکس هرچیزی که می داند باید به آن عمل کند.

این تفسیر برای دو جمله اول امکان پذیر است ولی جمله سوم خبر از یک واقعیت می دهد که نمی تواند جنبه انشائی داشته باشد.

تفسیر دیگر این که این گفتار حکیمانه اشاره به علم صحیح مورد قبول پروردگار دارد یعنی علمی مقبول خداوند و دارای پاداش است که توأم با عمل باشد.بنابراین عالمان باید در عمل بکوشند تا مشمول عنایات حق شوند.

این تفسیر نیز همان ایراد تفسیر سابق را دارد که هماهنگ با سومین جمله نیست.

تفسیر سوم که مناسب ترین تفسیر برای این گفتار حکیمانه می باشد این است

ص:46

که علم حقیقی با عمل توأم است و کسی که از عمق جان خود چیزی را بداند به آن عمل می کند.علم دعوت به عمل می کند زیرا تأثیر علم،عمل است اما اگر بر طبق آن عمل نشود علم به تدریج تبدیل به شک می گردد.لذا بعضی از گنهکاران مثلاً شخص شرابخوار یا تارک الصلاه بعد از مدتی به خود می گویند:اصلاً چه کسی گفته شراب حرام است و نماز واجب؟

در همین باره قرآن مجید می فرماید:« ثُمَّ کَانَ عَاقِبَهَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوأَی أَنْ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللّهِ وَ کَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُون »؛سپس سرانجام کسانی که اعمال بد مرتکب شدند به جایی رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را مسخره نمودند!».(1)

این آیه به وضوح می گوید:گنهکاران در عاقبت،کارشان به جایی می رسد که آیات الهی را نیز تکذیب می کنند بلکه آن را به سخریه می گیرند.

بنابراین اگر بخواهیم علم ما تبدیل به جهل نشود و در مبانی علمی خود تردید نکنیم باید به آنچه می دانیم جامه عمل بپوشانیم تا علم ما تبدیل به یک علم پایدار گردد.

اصولاً علم-به خصوص در ارتباط با فروع دین و مسائل اخلاقی-جنبه مقدمیت دارد یعنی مقدّمه ای است برای عمل و تکامل انسان از این طریق و می دانیم اگر تمام مقدمات برای انجام کاری آماده باشد و کار انجام نشود مقدمات ارزشی ندارد.

لذا امیر مؤمنان علیه السلام در خطبه 110،عالم بی عمل را به منزله جاهل بی خبر شمرده است و می فرماید:

«وَ إِنَّ الْعَالِمَ بِغَیرِ عِلْمِهِ کَالْجَاهِلِ الْحَائِرِ الَّذِی لَایسْتَفِیقُ مِنْ جَهْلِهِ؛بَلِ الْحُجَّهُ عَلَیهِ أعْظَمُ،وَ الحَسْرَهُ لَهُ أَلْزَمُ،وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ أَلْوَمُ؛ به یقین، عالمی که به غیر علمش عمل می کند،همچون جاهل سرگردانی است که هرگز از جهل خویش بیرون نمی آید؛بلکه حجّت بر او عظیم تر،حسرتش پایدارتر

ص:47


1- روم، آیه 10

و سرزنش او در پیشگاه خدا سزاوارتر است!».

این نکته نیز قابل توجه است که علم مراتبی دارد.در مرحله سطحی ممکن است آثار عملی از خود نشان ندهد ولی اگر به مرحله یقین قطعی که در درون جان انسان نفوذ دارد برسد توأم با عمل است.آیا کسی که یقین به سوزندگی آتش دارد هرگز دست خود را در آن فرو می کند؟ و یا کسی که یقین به مسموم بودن غذایی دارد آن را تناول می کند؟

از همین رو امیر مؤمنان علی علیه السلام در حکمت 92 می فرماید:

«أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَی اللِّسَانِ وَ أَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِی الْجَوَارِحِ وَ الْأَرْکَانِ؛ پست ترین مرحله علم آن است که تنها بر زبان باشد و برترین آن،آن است که در اعضا و ارکان وجود انسان آشکار گردد».

نکته دیگر این که عمل به علم گاه سبب توسعه علم می شود مثلاً کسی که می داند تواضع خوب است به خصوص در برابر استاد و تواضع پیشه کند ای بسا علوم بیشتری را از استاد خود فرامی گیرد.

همچنین کسی که می داند عبادات واجب الهی لازم العمل است و به آن عمل می کند نورانیت علم در قلب او فزون تر می شود.

ازاین رو در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«مَنْ عَمِلَ بِمَا یعْلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ یعْلَمْ؛ کسی که عمل کند به چیزی که می داند خداوند دانشی را که نمی داند به او تعلیم می کند».(1)

راغب اصفهانی در مقدمه تفسیر خود حدیثی از امیرمؤمنان علی علیه السلام به این صورت نقل می کند:

«قالتِ الحکمهُ:مَن أرادَنی فَلْیَعملْ بأحسَنِ ما عَلِمَ،ثمّ تَلا « الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ »؛دانش می گوید هرکس طالب من است به بهترین چیزهایی که می داند عمل کند.سپس امام علیه السلام این آیه را تلاوت فرمود:

ص:48


1- بحارالانوار، ج 40، ص 128

بندگان حقیقی من همان کسانی هستند که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آن ها پیروی می کنند».(1)

این سخن را با حدیثی از حضرت مسیح علیه السلام پایان می دهیم؛فرمود:

«لَیْسَ بِنافِعِکَ أن تَعْلَمَ ما لَمْ تَعْمَلْ إنَّ کثرهَ العِلمِ لا یَزیدُکَ إلّا جَهلاً إذا لَمْ تعمَلْ بِه؛ علمی که با آن عمل نباشد برای تو سودمند نیست و کثرت علم در صورتی که خالی از عمل باشد چیزی جز بر جهل تو نمی افزاید».(2)

***

ص:49


1- زمر، آیه 18.
2- مجموعه وزام، ج 1، ص 64

ص:50

گفتار حکیمانه 367-سرنوشت دنیاپرستان-شیوه مؤمنان راستین

بخش اول:

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

یَا أَیُّهَا النَّاسُ،مَتَاعُ الدُّنْیَا حُطَامٌ مُوبِیءٌ فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ! قُلْعَتُهَا أَحْظَی مِنْ طُمَأْنِینَتِهَا،وَ بُلْغَتُهَا أَزْکَی مِنْ ثَرْوَتِهَا.حُکِمَ عَلَی مُکْثِرٍ بِالْفَاقَهِ،وَ أُعِینَ مَنْ غَنِیَ عَنْهَا بِالرَّاحَهِ.وَ مَنْ رَاقَهُ زِبْرِجُهَا أَعْقَبَتْ نَاظِرَیْهِ کَمَهاً،وَ مَنِ اسْتَشْعَرَ الشَّغَفَ بِهَا مَلَأَتْ ضَمِیرَهُ أَشْجَاناً،لَهُنَّ رَقْصٌ عَلَی سُوَیْدَاءِ قَلْبِهِ هَمٌّ یَشْغَلُهُ،وَ غَمٌّ یَحْزُنُهُ،کَذلِکَ حَتَّی یُؤْخَذَ بِکَظَمِهِ فَیُلْقَی بِالْفَضَاءِ مُنْقَطِعاً

أَبْهَرَاهُ،هَیِّناً عَلَی اللّهِ فَنَاؤُهُ،وَ عَلَی الْإِخْوَانِ إِلْقَاؤُهُ.

امام علیه السلام فرمود:

ای مردم! متاع دنیا همچون گیاهان خشکیده«وباخیز»است بنابراین از چنین چراگاهی دوری کنید.دل کندن از آن لذت بخش تر است از دل بستن و اعتماد به آن،و استفاده از آن به مقدار نیاز بهتر است از جمع کردن و انباشتن ثروت آن.

کسی که از آن بسیار گردآوری کند محکوم به فقر و نیازمندی است و هر آن کس از آن بی نیازی جوید به آسایش و آرامش خود کمک کرده است.کسی که زر و زیورهای دنیا در نظرش شگفت انگیز باشد قلب او نابینا می شود و آن کس که عشق آن را به

ص:51

دل بگیرد درونش پر از غم واندوه می شود؛اندوه ها برکانون قلبش پیوسته می رقصند و همواره غم های سنگینی او را مشغول می سازد و غمی جانکاه او را محزون می نماید.

این وضع همچنان ادامه می یابد تا آن جا که (پنجه مرگ) گلویش را می فشارد و او را به گوشه ای می افکند در حالی که رگ های حیاتش قطع شده،مرگ او در پیشگاه خداوند بی اهمیت و افکندنش به گورستان برای دوستانش آسان است. 1

ص:52

شرح و تفسیر

سرنوشت دنیاپرستان

امام علیه السلام در این کلام نورانی در دو بخش که هرکدام دیگری را تکمیل می کند سخن می گوید.در بخش نخست،بی ارزش بودن دنیا را با تعبیرات قاطع و کوبنده بیان کرده و داد سخن را در این قسمت داده و برای دنیا به هفت عیب بزرگ اشاره می کند.

نخست می فرماید:«ای مردم! متاع دنیا همچون گیاهان خشکیده وباخیز است بنابراین از چنین چراگاهی دوری کنید»؛ (یَا أَیُّهَا النَّاسُ،مَتَاعُ الدُّنْیَا حُطَامٌ مُوبِیءٌ فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ!) .

چه تعبیر جالب و گویایی! زیرا«حطام»در اصل از ماده«حطم»(بر وزن ختم) به معنای شکستن و خرد کردن چیزی گرفته شده است و غالباً به شکستن اشیاء خشک مانند ساقه های خشک گیاهان اطلاق می شود و به همین دلیل گاهی به کاه،«حطام»اطلاق می گردد.

امام علیه السلام متاع دنیا را در این جا تشبیه به همان گیاهان خشکیده و خردشده ای که آذوقه حیوانات است نموده اما گیاهی که با میکروب وبا آغشته شده و حتی سبب مرگ حیوان می شود،و به دنبال آن هشدار می دهد که از این چراگاه بی ارزش خطرناک دوری کنید.این سخن در واقع برگرفته از تعبیرات قرآن مجید است آن جا که درباره زندگی دنیا می فرماید:« اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاهُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ

ص:53

وَ زینَهٌ وَ تَفاخُرٌ بَینَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ کَمَثَلِ غَیثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یهیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یکُونُ حُطاماً »؛بدانید زندگی دنیا تنها بازی و سرگرمی و تجمّل پرستی و فخرفروشی در میان شما و افزون طلبی در اموال و فرزندان است،همانند بارانی که محصولش کشاورزان را در شگفتی فرو می برد،سپس خشک می شود به گونه ای که آن را زردرنگ می بینی؛سپس تبدیل به کاه می شود!».(1)

ولی امام علیه السلام تصریح می فرماید که این گیاه خشکیده خرد شده کم ارزش، آلوده به وبا نیز می باشد که آن را مبدل به شیء خطرناکی می کند.

سپس در ادامه این سخن به دو عیب دیگر از عیوب دنیا اشاره کرده، می فرماید:«دل کندن از آن لذت بخش تر است از دل بستن و اعتماد به آن و استفاده از آن به مقدار نیاز بهتر است از جمع کردن و انباشتن ثروت آن»؛ (قُلْعَتُهَا أَحْظَی مِنْ طُمَأْنِینَتِهَا،وَ بُلْغَتُهَا أَزْکَی مِنْ ثَرْوَتِهَا) .

امام علیه السلام در این دو ویژگی،راه استفاده از مواهب دنیا را نشان می دهد.نخست این که انسان دل به آن نبندد و به آن اعتماد نکند و دیگر این که به مقدار نیاز و حاجت از آن بهره گیرد و درپی ثروت اندوزی و جمع کردن مال از طریق حرام و حلال نباشد.

بدیهی است کسی که دل به دنیا نبندد اکثر نگرانی های او برطرف می شود زیرا دلبستگی به دنیا توأم با نگرانی های فراوانی به دلیل حفظ یا از دست رفتن آن و حسد حسودان و کینه توزی دشمنان است.

به گفته حافظ:

حافظا ترک جهان گفتن طریق خوش دلی است تا نپنداری که احوال جهان داران خوش است

«قُلعَه» به معنای کوچ کردن و دل کندن است و از مادّه«قَلع»(بر وزن نفع)

ص:54


1- حدید، آیه 20

گرفته شده است.

«بُلغَه» به معنای زاد و توشه ای است که انسان با آن به مقصد می رسد و به تعبیر دیگر به معنای مقدار نیاز و حاجت است.

در چهارمین و پنجمین وصف دنیا می فرماید:«کسی که از آن بسیار گردآوری کند محکوم به فقر و نیازمندی است و هر آنکس از آن بی نیازی جوید به آسایش و آرامش او کمک شده است»؛ (حُکِمَ عَلَی مُکْثِرٍ بِالْفَاقَهِ،وَ أُعِینَ مَنْ غَنِیَ عَنْهَا بِالرَّاحَهِ) .

دلیل آن روشن است،دنیاپرستانی که درپی جمع اموال اند غالباً بخیل اند حتی درباره خویشتن،و بسیاری از آن ها زندگانی فقیرانه ای دارند.ازاین رو بسیاری معتقدند که نیازمندترین افراد در دنیا سلاطین و پادشاهان اند.

اضافه بر این،این گونه افراد حریص اند و حرصی که در جمع کردن مال دنیا دارند از تلاشی که فقیر برای به دست آوردن نیازهای خود می کند بیشتر است.

آن ها هرگز سیر نمی شوند و به همین دلیل فقیر واقعی هستند.

معروف است که روزی بهلول بر هارون الرشید،خلیفه عباسی وارد شد و سکه بی ارزشی در دست او گذاشت.هارون بسیار تعجب کرد و با عصبانیت سؤال کرد:این چیست؟ گفت:من نذر کرده بودم سکه ای به فقیرترین مردم بدهم و کسی را از تو فقیرتر نمی شناسم.

امام صادق علیه السلام در تأکید بر گفتار جدش امیر مؤمنان علی علیه السلام می فرماید:

«مَنْ أَصْبَحَ وَ أَمْسَی وَ الدُّنْیا أَکْبَرُ هَمِّهِ جَعَلَ اللَّهُ تَعَالَی الْفَقْرَ بَینَ عَینَیهِ وَ شَتَّتَ أَمْرَهُ وَ لَمْ ینَلْ مِنَ الدُّنْیا إِلَّا مَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ وَ مَنْ أَصْبَحَ وَ أَمْسَی وَ الْآخِرَهُ أَکْبَرُ هَمِّهِ جَعَلَ اللَّهُ الْغِنَی فِی قَلْبِهِ وَ جَمَعَ لَهُ أَمْرَهُ؛ کسی که صبح و شام کند در حالی که بیشترین فکر او متوجه دنیا باشد خداوند فقر را پیش روی او قرار می دهد و امور او را متشتت می سازد و از دنیا چیزی بیش از آنچه برای او مقدر شده پیدا نمی کند اما کسی که

ص:55

صبح و شام کند در حالی که بیشترین فکر او متوجه آخرت باشد خداوند غنا و بی نیازی را در قلب او قرار می دهد و کار او را سامان می بخشد».(1)

سپس در ششمین و هفتمین وصف دنیا می فرماید:«کسی که زر و زیورهای دنیا در نظرش شگفت انگیز باشد نابیناییِ قلب خواهد داشت و آنکس که عشق آن را به دل بگیرد درونش پر از غم و اندوه می شود؛اندوه هایی که بر کانون قلبش پیوسته می رقصند و همواره اندوه سنگینی او را مشغول می سازد و غمی جانکاه او را محزون می نماید»؛ (وَ مَنْ رَاقَهُ زِبْرِجُهَا أَعْقَبَتْ نَاظِرَیْهِ کَمَهاً،وَ مَنِ اسْتَشْعَرَ الشَّغَفَ بِهَا مَلَأَتْ ضَمِیرَهُ أَشْجَاناً،لَهُنَّ رَقْصٌ(2) عَلَی سُوَیْدَاءِ قَلْبِهِ هَمٌّ یَشْغَلُهُ(3) ،وَ غَمٌّ یَحْزُنُهُ).

چه تعبیر گویایی امام علیه السلام درباره دنیاپرستان فرموده و حالاتی را که ما پیوسته در آن ها می بینیم به زیباترین وجه بیان فرموده است؛زرق و برق دنیا انسان را کور می کند و دلبستگی به آن غم و اندوه را بر قلب مسلط می سازد زیرا این دلبستگی سبب می شود که زیاده خواهی کند و هرگاه به آنچه می خواهد،نرسد اندوهگین می شود و از آن دردناک تر زمانی است که چیزی را از دست می دهد.

از سوی دیگر حسودان پیوسته برای از بین بردن امکانات او نقشه می کشند و دزدان و راهزنان در کمین مال و ثروت او هستند و حوادث پیش بینی نشده هر روز ممکن است بخشی از امکانات او را از میان بردارد،طلبکاران از او مطالبه کنند و بدهکاران بدهی خود را نپردازند.مجموع این عوامل غم و اندوه جاویدان را بر قلب او مسلط می سازد.

«زبرج»به معنای زینت و«کمه»به معنای نابینایی و«شغف»به معنای عشق و علاقه شدید است.

ص:56


1- کافی، ج 2، ص 319، ح 15.
2- این واژه، هم با سکون قاف و هم با فتح قاف به عنوان مصدر به کار می رود.
3- این جمله کلمه ای در تقدیر دارد و در اصل اله هم یشغله» است.

«اشجان»جمع«شَجَن»(بر وزن عجم) به معنای حزن و اندوه است.

«رقص»در لغت به هر گونه حرکت و جولان و غلیان،اطلاق می شود هر چند در اصطلاح عامه به حرکات موزون طرب انگیز گفته می شود و منظور امام علیه السلام این است که غم و اندوه،پیوسته در کانون قلب آن ها در حرکت است.

«سویداء»«مصغر سوداء»اشاره به دانه سیاهی است که به اعتقاد قدما در درون دل وجود دارد و مرکز عشق و علاقه محسوب می شود و بعید نیست آن را بتوانیم بر دریچه های قلب تطبیق کنیم.

«هم»به معنای دل مشغولی و نگرانی است و«غم»به معنای اندوه است و به گفته مجمع البحرین«هم»به معنای نگرانی ای است که قبل از وقوع حادثه حاصل می شود و«غم»به معنای اندوهی است که به هنگام وقوع،حاصل می گردد و«حزن»حالتی است که بعد از گذشتن حادثه رخ می دهد.

در خطبه 109 نهج البلاغه نیز آمده است:

«وَ مَنْ عَشِقَ شَیئاً أَعْشَی بَصَرَهُ وَ أَمْرَضَ قَلْبَه؛ کسی که به چیزی عشق ورزد آن چیز چشم او را نابینا و قلب او را بیمار می کند».

تاریخ نیز نمونه های روشنی به ما نشان می دهد از کسانی که براثر حب دنیا چنان نابینا شدند که واضح ترین مسائل را نمی دیدند.ازجمله در داستان عمر سعد و مأموریت او در کربلا می خوانیم:هنگامی که ابن زیاد این مأموریت را به او پیشنهاد کرد و وعده حاکمیت بر مُلک ری را نیز به او داد ابن سعد امتناع کرد و گفت:مرا معذور دار.ابن زیاد گفت:فرمان ملک ری را به ما بازگردان.عمر سعد گفت:یک روز به من مهلت بده تا بیندیشم.هنگامی که از نزد ابن زیاد خارج شد و با دوستان خود مشورت کرد.هرکس شنید،او را از این کار نهی کرد ازجمله خواهرزاده اش حمزه بن مغیره به او گفت:تو را به خدا سوگند می دهم که از این کار صرف نظر کنی،به خدا قسم اگر تمام دنیا مال تو باشد و از تو

ص:57

بگیرند بهتر از این است که روز قیامت خدا را ملاقات کنی در حالی که خون حسین علیه السلام بر گردن تو باشد.ابن سعد گفت:می پذیرم.عبداللّه بن یسار می گوید:

نزد عمر سعد آمدم رو به من کرد و گفت:امیر ابن زیاد چنین دستوری به من داده و من خودداری کردم گفتم:کار بسیار خوبی کردی.سپس از نزد عمر سعد خارج شدم ولی کسی آمد خبر داد که ابن سعد مردم را برای جنگ با امام حسین علیه السلام دعوت می کند.با عجله نزد او برگشتم،او نشسته بود،هنگامی که مرا دید صورتش را از من برگرداند.فهمیدم که عزم خود را برای این کار جزم کرده (و سخن گفتن با او فایده ای ندارد).(1)

می دانیم که این مرد کوردل هرگز به مقصود خود نرسید و در میان مردم کوفه انگشت نما بود و حتی کودکان کوفه هنگامی که او را می دیدند به او سنگ پرتاب می کردند و می گفتند:«هذا قاتل الحسین علیه السلام».و این است همان کوردلی که امام علیه السلام در کلمات حکیمانه مذکور به آن اشاره کرده است.

آنگاه امام علیه السلام به پایان کار این گروه از دنیاپرستان کوردل اشاره کرده، می فرماید:«این وضع همچنان ادامه می یابد تا آن جا که (پنجه مرگ) گلویش را می فشارد و او را به گوشه ای می اندازد در حالی که رگ های حیاتش قطع شده، مرگ او در پیشگاه خداوند بی اهمیت و افکندنش به گورستان برای دوستانش آسان است»؛ (کَذلِکَ حَتَّی یُؤْخَذَ بِکَظَمِهِ فَیُلْقَی بِالْفَضَاءِ مُنْقَطِعاً أَبْهَرَاهُ،هَیِّناً عَلَی اللّهِ فَنَاؤُهُ،وَ عَلَی الْإِخْوَانِ إِلْقَاؤُهُ) .

«کظم» در اصل به معنای بستن سر مَشکی است که پر از آب باشد و از روی کنایه،به گلو به خصوص در زمانی که انسان پر از خشم شده باشد و از ابراز خشم خودداری کند اطلاق می شود.

«ابهراه» تثنیه«ابهر»اشاره به دو رگی است که خون را از تمام بدن به قلب

ص:58


1- تاریخ طبری، بنا به نقل شرح نهج البلاغه مرحوم شوشتری (بهج الصباغه)، ج 11، ص 593.

می رسانند و اگر قطع شوند انسان می میرد.

امام علیه السلام ترسیم بسیار دقیقی از سرنوشت انسان به خصوص دنیاپرستان در این گفتار حکیمانه کرده است و آن این که دنیاپرستان پیوسته غرق نگرانی ها درباره آینده و غم و اندوه درباره آنچه از دست داده اند می باشند تا این که ناگهان مرگشان فرامی رسد و گلویشان فشرده می گردد و به صورت جسم بی جانی درمی آیند و دوستان سعی می کنند هرچه زودتر او را از خانه و کاشانه اش بیرون ببرند و به خاک های قبرستان خاموش بسپارند.

و به گفته شاعر:

دنیا که در او ثبات است کم می بینم با یک فرحش هزار غم می بینم

این کهنه رباطی است که از هر طرفش راهی به بیابان عدم می بینم

این بحث را با حدیثی از امام صادق علیه السلام که در کتاب شریف کافی آمده است پایان می دهیم.امام علیه السلام می فرماید:عیسی بن مریم (با یارانش) از کنار قریه ای عبور می کرد که تمام اهل آن و حتی پرندگان و حیواناتشان مرده بودند،عیسی گفت:این ها به مرگ طبیعی نمرده اند بلکه با خشم الهی از دنیا رفته اند اگر به طور طبیعی و متفرق از دنیا می رفتند یکدیگر را دفن می نمودند.حواریون گفتند:ای روح اللَّه دعا کن خداوند آن ها را برای ما زنده کند تا به ما خبر دهند اعمالشان چه بوده است؟ تا از آن بپرهیزیم.حضرت عیسی از خداوند تقاضای زنده شدن آن ها را کرد،ندایی از آسمان آمد که آن ها را صدا کن،عیسی شب هنگام در کنار قطعه زمینی ایستاد و صدا زد:ای مردم قریه! یکی از آن ها پاسخ گفت:لبیک یا روح اللَّه! فرمود:وای بر شما،اعمال شما چه بود (که این گونه به غضب الهی گرفتار شدید)؟ او در پاسخ گفت:عبادت طاغوت و دنیاپرستی با ترس کم (از

ص:59

خداوند) و آرزوهای دراز و بی خبری همراه با لهو و لعب.عیسی فرمود:عشق شما به دنیا چگونه بود؟ گفت:مانند عشق کودک به مادرش.هنگامی که دنیا به سوی ما روی می آورد خوشحال می شدیم و مسرور،و هنگامی که پشت می کرد گریه می کردیم و محزون می شدیم.عیسی گفت:عبادت طاغوت شما چگونه بود؟ گفت:اطاعت از گنهکاران.گفت:پایان کار شما چگونه بود؟ عرض کرد:شب در نهایت عافیت و تندرستی بودیم،صبح در میان جهنم....

در پایان عیسی به حواریون نگاه کرد و گفت:ای دوستان خدا،خوردن نان خشک با نمکی که آن را درست نساییده باشند و خوابیدن بر روی خاک،بسیار بهتر است هنگامی که توأم با عافیت در دنیا و آخرت باشی.(1)

***

ص:60


1- کافی، ج 2، ص 318، ح 11.

بخش دوم:

اشاره

وَ إِنَّما یَنْظُرُ الْمُؤْمِنُ إِلَی الدُّنْیَا بِعَیْنِ الاِعْتِبَارِ،وَ یَقْتَاتُ مِنْهَا بِبَطْنِ الاِضْطِرَارِ،وَ یَسْمَعُ فِیهَا بِأُذُنِ الْمَقْتِ وَ الْإِبْغَاضِ،إِنْ قِیلَ أَثْرَی قِیلَ أَکْدَی! وَ إِنْ فُرِحَ لَهُ بِالْبَقَاءِ حُزِنَ لَهُ بِالْفَنَاءِ! هذَا وَ لَمْ یَأْتِهِمْ«یَوْمٌ فِیهِ یُبْلِسُونَ».

(امام علیه السلام فرمود:) انسان مؤمن،تنها با چشم عبرت به دنیا می نگرد،از مواهب آن به مقدار ضرورت بهره می گیرد و آهنگ دلربای آن را با بغض و نفرت می شنود.هرگاه گفته شود فلان کس توانگر شد (دیری نمی پاید که) گفته می شود بدبخت و بی نوا گشت و هرگاه مردم از فکر بقای او (در این جهان) شاد شوند (چیزی نمی گذرد که) خبر مرگ او آن ها را محزون می کند.این حال دنیای آنهاست و هنوز روزی که در آن به راستی غمگین و مأیوس شوند (روز رستاخیز) فرانرسیده است.

شرح و تفسیر

شیوه مؤمنان راستین

امام علیه السلام در این بخش به بیان حالات مؤمنانی می پردازد که به عکس دنیاپرستان، قناعت پیشه و ساده زیست هستند،می فرماید:«انسان مؤمن،تنها با چشم عبرت به دنیا می نگرد از مواهب آن به مقدار ضرورت بهره می گیرد و آهنگ دلربای آن را با بغض و دشمنی می شنود»؛ (وَ إِنَّما یَنْظُرُ الْمُؤْمِنُ إِلَی الدُّنْیَا بِعَیْنِ الاِعْتِبَارِ، وَ یَقْتَاتُ مِنْهَا بِبَطْنِ الاِضْطِرَارِ،وَ یَسْمَعُ فِیهَا بِأُذُنِ الْمَقْتِ وَ الْإِبْغَاضِ) .

ص:61

«یقتات» از مادّه«قوت»به معنی بهره گیری از قوت دنیاست و«مقت»به معنی غضب و «ابغاض» به معنی خشم است.

آری! مؤمنان راستین چشم عبرت بین دارند و گوشی که حقایق را می شنود و در برابر ندای شیطان و هوای نفس،بدبین و خشمگین اند آن ها بر اساس کفاف و عفاف زندگی می کنند و به اندازه نیاز از دنیا بهره می گیرند و خود را آلوده آنچه دنیاپرستان گرفتارش هستند،نمی کنند.

درست است که آنچه امام علیه السلام درباره مؤمنان می فرماید به صورت جمله خبریه است ولی در واقع،منظور،امر کردن است یعنی شخص مؤمن باید به دیده عبرت به دنیا بنگرد و به مقدار ضرورت از آن قناعت کند و پیام دنیا و دنیاپرستان را با خشم بشنود.

مرحوم علامه مجلسی در جلد 22 بحار الانوار حدیثی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که مناسب این مقام است.امام علیه السلام می فرماید:سلمان فارسی از بازار آهنگران در کوفه عبور می کرد،جوانی را دید که ناگهان صیحه ای زد و به روی زمین افتاد،مردم اطراف او جمع شدند و هنگامی که سلمان را دیدند به او گفتند:

ای بنده مقرب خدا! این جوان گرفتار بیماری صرع است چیزی در گوش او بخوان تا شفا یابد.سلمان نزدیک او شد جوان به هوش آمد و چشم باز کرد و به سلمان گفت:ای بنده خدا! آن گونه که این ها خیال می کنند من بیمار نیستم از کنار این آهنگران عبور می کردم که دیدم با پتک بر آهن می کوبند؛به یاد این آیه شریفه افتادم که می فرماید:« وَ لَهُمْ مَّقَامِعُ مِنْ حَدِیدٍ »؛و برای آنان گرزهایی از آهن (سوزان) است».(1) هنگامی که به یاد این آیه افتادم از ترس عذاب الهی هوش از سرم پرید،سلمان او را به عنوان برادر خویش برگزید و در قلبش شیرینی محبت الهی وارد شد و همچنان با او بود تا زمانی که آن جوان بیمار شد.سلمان به سراغ

ص:62


1- حج، آیه 21

او آمد و در کنار بالینش نشست،جوان در حال جان دادن بود،سلمان به فرشته مرگ خطاب کرد و گفت:با این برادرم مدارا کن،فرشته مرگ به او گفت:ای بنده خدا من با همه مؤمنان مدارا می کنم.(1)

امیر مؤمنان علیه السلام در پایان می فرماید:«وضع دنیا به قدری ناپایدار است که هر گاه گفته شود فلان کس توانگر شد (دیری نمی پاید که) گفته می شود بی خیر و بی نوا گشت و هر گاه از فکر بقای او (در این جهان) شاد شوند (چیزی نمی گذرد که) خبر مرگ او آن ها را محزون می کند.این حال دنیای آنهاست و هنوز روزی که در آن غمگین و مأیوس شوند فرانرسیده است»؛ (إِنْ قِیلَ أَثْرَی قِیلَ أَکْدَی! وَ إِنْ فُرِحَ لَهُ بِالْبَقَاءِ حُزِنَ لَهُ بِالْفَنَاءِ! هذَا وَ لَمْ یَأْتِهِمْ«یَوْمٌ فِیهِ یُبْلِسُونَ») .

«اثری» به معنای توانگر شد از ماده«ثروت»گرفته شده است.

«اکدی» به معنای بخیل و فقیر و بی نوا گردید از ماده«کُدیه»(بر وزن حُجره) در اصل به معنای سختی و صلابت زمین است سپس آن را به افراد بخیل و گاه فقیر اطلاق کرده اند.

«یبلسون» از ماده«ابلاس»در اصل به معنای اندوه است و به معنای یأس و ناامیدی نیز به کار می رود.

امام علیه السلام در این بخش از کلام خود بی اعتباری و سرعت تغییر دنیا را بیان می فرماید و نشان می دهد که میان توانگری و فقر و همچنین زندگی و مرگ فاصله چندانی نیست؛شب می خوابد و توانگر است،صبح برمی خیزد و فقیر، چراکه ثروت های او براثر حادثه ای بر باد رفته و ورشکست شده و به خاک سیاه نشسته است.

گاه در نهایت سلامت و شادابی زندگی می کند اما حوادث پیش بینی نشده ناگهان خرمن زندگی او را درو می کند و همه را متحیر می سازد.

ص:63


1- بحارالانوار، ج 22، ص 385، ح 26

قرآن مجید نیز ناپایداری دنیا را بارها به گیاهانی تشبیه می کند که در فصل بهار می رویند و سرسبز و خرم و پرطراوت اند اما چیزی نمی گذرد که خزان فرامی رسد و همگی خشکیده و زرد می شوند و تندباد خزان،آن ها را جدا کرده و به هر سو پراکنده می کند.(1)

تهامی،شاعر و ادیب نکته دان شیعه و شهید راه ولایت قصیده معروفی دارد که به مناسبت از دست دادن فرزند دلبندش سروده و از بهترین اشعار عرب در این زمینه است و با این شعر آغاز می شود:

حُکْمُ المَنِیَّهِ فِی البَرِیَّهِ جاری ما هذِهِ الدُّنیا بِدارِ قَرارِ

حکم مرگ در تمام انسان ها جاری است و این جهان جای قرار و ثبات نیست.

سپس می افزاید:

بَیْنا تَری الإنسانَ فیها مُخْبِراً حتّی یُری خَبَراً مِن الأخبارِ

در حالی که انسان زنده است و از حوادث مختلف خبر می دهد ناگهان طومار زندگانی اش پیچیده می شود و خودش جزء اخبار می گردد.(2)

***

ص:64


1- به آیات 24 سورة یونس و 45 سوره کهف مراجعه شود
2- کسانی که میخواهند تمام این قصیده بسیار پرمعنا و سوزناک را مطالعه کنند می توانند به کتاب شهداء الفضیلة مرحوم علامه امینی یا الکنی و الالقاب مرحوم محدث قمی در شرح حال ابوالحسن تهامی مراجعه کنند

گفتار حکیمانه 368-فلسفه ثواب و عقاب

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ وَضَعَ الثَّوَابَ عَلَی طَاعَتِهِ،وَ الْعِقَابَ عَلَی مَعْصِیَتِهِ، ذِیَادَهً لِعِبَادِهِ عَنْ نَقْمَتِهِ وَ حِیَاشَهً لَهُمْ إِلَی جَنَّتِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

خداوند سبحان ثواب را بر اطاعتش و کیفر را بر معصیتش قرار داده است تا بندگانش را از عذاب خود بازدارد و آن ها را به سوی بهشتش سوق دهد.(1)

ص:65


1- ١. سند گفتار حکیمانه: از آنچه مرحوم خطیب در مصادر آورده استفاده میشود که این کلام نورانی با خطبهای که فاطمه زهرا در باره فدک خوانده هماهنگ است و مرحوم آمدی نیز آن را در کتاب غررالحکم با تفاوتی آورده است.مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 268)

شرح و تفسیر

فلسفه ثواب و عقاب

امام علیه السلام در این کلام نورانی و فشرده و کوتاه به فلسفه ثواب و عقاب در برابر اطاعت و معصیت اشاره کرده،می فرماید:«خداوند سبحان ثواب را بر اطاعتش و کیفر را بر معصیتش مقرر داشته است تا بندگانش را از عذاب خود بازدارد و آن ها را به سوی بهشتش سوق دهد»؛ (إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ وَضَعَ الثَّوَابَ عَلَی طَاعَتِهِ، وَ الْعِقَابَ عَلَی مَعْصِیَتِهِ،ذِیَادَهً لِعِبَادِهِ عَنْ نَقْمَتِهِ وَ حِیَاشَهً لَهُمْ إِلَی جَنَّتِهِ) .

«ذیاده» در اصل از ماده«ذود»(بر وزن ذوب) به معنای منع کردن و جلوگیری نمودن است که در قرآن مجید در سوره قصص آیه 23 درمورد دختران شعیب به آن اشاره شده و می فرماید:« وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمْ امْرَأتَیْنِ تَذُودَانِ »؛در کنار چاه آب مدین به جز چوپان ها دو زن را دید که از رفتن گوسفندان خود به سوی چاه آب جلوگیری می کردند».

در کلام نورانی مورد بحث مفهومش این است که خداوند عقاب را بر گناه قرار داده تا بندگانش را از عذاب خود بازدارد.

«حیاشه» مصدر حاش یحوش-آن گونه که ارباب لغت ازجمله ابن منظور در لسان العرب،گفته اند-به معنای سوق دادن صید به سوی دام یا به سوی افرادی که آماده صید کردن هستند می باشد سپس به معنای هرگونه سوق دادن،به کار رفته و در کلام نورانی بالا به همین معنا استفاده شده است زیرا امام علیه السلام می فرماید:

ص:66

خداوند ثواب و عقاب را بر طاعت و معصیت قرار داده تا بندگانش را به سوی بهشتش سوق دهد.(توجه داشته باشید که این واژه اجوف واوی است و اجوف یایی آن به معنای دیگری است.)

تعبیر به« وضع الثواب ...»سبب شده است که در میان شارحان نهج البلاغه بحث هایی درباره هماهنگی این کلام با مذهب اشاعره یا عدلیه صورت گیرد.

می دانیم اشاعره منکر حسن و قبح عقلی هستند بنابراین اوامر و نواهی را تابع مصالح و مفاسد نمی دانند و همچنین ثواب و عقاب را امر عقلی نمی شمرند بلکه معتقدند همه این ها قراردادی و طبق وضع شارع مقدس است در حالی که پیروان مکتب عدل (شیعه و معتزله) معتقدند که حسن و قبح،عقلی است؛آنچه خداوند امر فرموده دارای مصلحتی بوده و آنچه نهی کرده دارای مفسده ای و این مصالح و مفاسد سبب اوامر و نواهی پروردگار شده است.ثواب و عقاب نیز یک امر عقلی است چراکه مطیع و عاصی نمی توانند در ترازوی عقل یکسان باشند به همین دلیل خداوند به مطیعان پاداش نیک و به عاصیان کیفر و مجازات می دهد.

ولی قابل توجه این که اگر خداوند هیچ ثواب و عقابی بر اطاعت و معصیت قرار ندهد بلکه همان مصالح و مفاسد را که در طاعات و معاصی است سبب امر و نهی قرار دهد کاری برخلاف عدالت و حکمت و حکم عقل انجام نداده است.

مثلاً اگر طبیب به بیمار دستور دهد فلان دارو را مصرف کن و این امر طبیب دارای فوائدی برای این بیمار باشد همین نکته برای صحت امر طبیب کافی است و نیاز به پاداش و جزای اضافه ای ندارد و همچنین اگر بیمار را از بعضی کارها بازدارد به دلیل زیانی که در آن کارهاست،نهی او حکیمانه است و نیازی به کیفر ندارد.

اوامر و نواهی الهی نیز اگر تنها به دلیل مصالح و مفاسد آن ها باشد کاملاً حکیمانه است و نیازی به پاداش و کیفر ندارد.

ص:67

ولی خداوند برای لطف و رحمت بیشتر و ایجاد انگیزه در طاعات و نفرت از معاصی،برای اطاعت ثوابی قرار داده و برای معصیت عقابی.این در واقع شبیه همان قاعده لطف است که ارباب علم کلام می گویند و خلاصه اش این است که شخص حکیم هنگامی که چیزی را از کسی می خواهد آنچه او را به اطاعت نزدیک می کند و از معصیت بازمی دارد در نظر می گیرد بی آن که او را اجبار کرده باشد:

(اللُّطفُ هو ما یکونُ المکلَّفُ معه أقرَبَ إلی فعلِ الطاعهِ و أبعَد مِن فِعلِ المَعصیهِ و لم یَکُن له حظٌّ فی التَّمکینِ (أی القدرَهِ) و لم یبلُغْ حَدَّ الإلجاءِ) .

بنابراین حسن و قبح عقلی،و وضع ثواب و عقاب بر طاعت و معصیت بر اساس حکمت الهی نه تنها منافاتی با یکدیگر ندارند بلکه مؤید یکدیگرند.

نکته

آیا ثواب،تفضّل است یا استحقاق؟

در ذیل خطبه 216 در جلد هشتم،این مسئله را مطرح کردیم که آیا پاداش های الهی بر اساس استحقاقی است که بندگان پیدا می کنند و یا نوعی تفضل و کرم پروردگار است.در این مسئله اختلاف نظر فراوانی در میان علمای علم کلام به ویژه اشاعره و معتزله وجود دارد.

مهمترین دلیلی که طرفداران استحقاق می گویند این است که اطاعت فرمان خدا غالباً با مشکلاتی همراه است.چگونه ممکن است خداوند حکیم عادل این مشکلات را بر بندگان خود تحمیل کند و اجر و پاداشی در برابر آن قرار ندهد در حالی که ازنظر فقهی هر کسی برای دیگری کاری انجام دهد یا باید اجره المثل به او داد و یا اجره المسمی،مگر آن که خودش قصد تبرع داشته باشد.

ولی به یقین قیاس این دو با یکدیگر قیاس مع الفارق است.کارگر و اجیری که برای ما کار می کند مشکلی را از ما حل می کند و خدمتی برای ما انجام می دهد نه این که مشکل خود را حل کند.

ص:68

ولی اطاعت فرمان های پروردگار خدمتی به خداوند نیست بلکه خدمتی به خود ماست زیرا یقین داریم که تمام آن ها دارای مصالحی است که عاید ما می شود و به تعبیر دیگر،شبیه دستوری است که طبیب به بیمار می دهد.آیا اگر بیمار دستور طبیب را اجرا کند و سلامتی خود را بازیابد حق دارد از طبیب تقاضای اجرتی در برابر زحمت خوردن داروهای تلخ کند؟ فرمان های پروردگار درمورد واجبات و محرمات همه از این قبیل است.

بنابراین نتیجه می گیریم که اگر خداوند پاداشی می دهد صرفاً تفضل است، شبیه جایزه هایی که به نفرهای اول در امتحانات می دهند.مسلم است که آن ها خدمتی به خودشان کرده اند نه به استادشان ولی استاد برای تشویق تفضلاً جایزه ای هم به آن ها می دهد.

کلام حکیمانه مذکور نیز اشاره به همین معنا می کند که خداوند ثواب و عقاب را بر طاعت و معصیت قرار داده است تا بندگانش را از عذاب نجات داده و به سوی بهشت سوق دهد.یعنی این ثواب و عقاب نیز مصلحتی دارد که عاید بندگان می شود.

این سخن را با حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پایان می دهیم،آن جا که فرمود:

«لَنْ یدْخِلَ الْجَنَّهَ أَحَداً عَمَلُهُ،قالُوا:وَ لا أَنْتَ یا رَسُولَ اللَّهِ؟ قالَ:وَ لا أَنَا،الَّا أَنْ یتَغَمَّدَنِی اللَّهُ بِرَحْمَتِهِ!؛ هیچ کس را عملش وارد بهشت نمی سازد.عرض کردند:حتی خود شما ای رسول خدا؟! فرمود:آری،من هم چنین هستم،مگر این که رحمت خدا شامل من شود!».(1)

و در ذیل حدیث آمده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دست مبارک را بر سر خود نهاد و با صدای بلند جمله بالا را بیان کرد.یعنی یقین بدانید که من هم مشمول این حکم هستم.

ص:69


1- بحارالانوار، ج 7، ص 11.

اشاره به این که پاداش الهی به قدری پراهمیت است که اگر بنا بود ما اجر و مزدی از خداوند طلبکار باشیم این پاداش های عظیم و این بهشت جاویدان بسیار فراتر از اعمال ما بود.

***

ص:70

گفتار حکیمانه 369-زمانی طوفانی در پیش است

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

یَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ لَا یَبْقَی فِیهِمْ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا رَسْمُهُ،وَ مِنَ الْإِسْلاَمِ إِلَّا اسْمُهُ،وَ مَسَاجِدُهُمْ یَوْمَئِذٍ عَامِرَهٌ مِنَ الْبِنَاءِ،خَرَابٌ مِنَ الْهُدَی،سُکَّانُهَا وَ عُمَّارُهَا شَرُّ أَهْلِ الْأَرْضِ،مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَهُ،وَ إِلَیْهِمْ تَأْوِی الْخَطِیئَهُ؛ یَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْهَا فِیهَا،وَ یَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْهَا إِلَیْهَا.یَقُولُ اللّهُ سُبْحَانَهُ:فَبِی حَلَفْتُ لَأَبْعَثَنَّ عَلَی أُولئِکَ فِتْنَهً تَتْرُکُ الْحَلِیمَ فِیهَا حَیْرَانَ وَ قَدْ فَعَلَ،وَ نَحْنُ نَسْتَقِیلُ اللّهَ عَثْرَهَ الْغَفْلَهِ.

امام علیه السلام فرمود:

روزگاری بر مردم فرا می رسد که در میان آن ها از قرآن چیزی جز خطوطش و از اسلام جز نامش باقی نخواهد ماند،مساجد آن ها در آن زمان از جهت بنا آباد و محکم ولی از جهت هدایت خراب و ویران است،ساکنان آن مساجد و آبادکنندگانش بدترین مردم روی زمین اند،فتنه و فساد از آن ها برمی خیزد و خطاها به آن ها باز می گردد،آن کس که در آن زمان از فتنه ها کناره گیری کند او را (به اجبار) به آن بازمی گردانند و هر کسی که از آن جا وامانده است به سوی آن سوقش می دهند، خداوند سبحان می فرماید:به ذاتم سوگند خورده ام فتنه ای بر آنان می فرستم که

ص:71

عاقل بردبار در آن حیران بماند (سپس امام علیه السلام افزود:) و هم اکنون این کار انجام شده و ما از خداوند خواستاریم که از لغزش ها و غفلت های ما درگذرد.(1)

ص:72


1- ١. سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید: مطابق آنچه در میزان الاعتدال ذهبی آمده، اصل این سخن از رسول خدا است که امیر مؤمنان آن را از آن حضرت نقل کرده و نویسنده رساله اصول الایمان نیز آن را روایت نموده ولی بخش آخر آن را امیر مؤمنان علی علیه السلام بر آن افزوده است. مرحوم صدوق نیز در ثواب الاعمال آن را آورده است و این که مرحوم سید رضی آن را از کلمات امیرمؤمنان علی شمرده، شک نیست که در جایی به عنوان روایت آن حضرت بوده همانگونه که آمدی در غررالحکم نیز بخش هایی از آن را از امیر مؤمنان علی نقل نموده است. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 270)

شرح و تفسیر

زمانی طوفانی در پیش است

امام علیه السلام در این گفتار پرمعنای خویش از زمانی خبر می دهد که اسلام و قرآن به فراموشی سپرده می شود و اهل آن زمان غرق گناه می گردند،و نُه ویژگی از مفاسد برای آن زمان ذکر می کند و می فرماید:«روزگاری بر مردم خواهد آمد که در میان آن ها از قرآن چیزی جز خطوطش و از اسلام جز نامش باقی نمی ماند»؛ (یَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ لَا یَبْقَی فِیهِمْ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا رَسْمُهُ،وَ مِنَ الْإِسْلاَمِ إِلَّا اسْمُهُ) .

رسم در این جا به معنی خطوط است،هرچند بعضی آن را به معنی قرائت، تفسیر کرده اند که بعید به نظر می رسد.

با این که این دو ویژگی برای معرفی اهل آن زمان که از اسلام،تنها به ظواهری قناعت کرده اند و از حقیقت اسلام چیزی در میان آن ها باقی نمانده کفایت می کند با این حال چند جمله دیگر در معرفی آن ها بیان کرده و می فرماید:

«مساجد آن ها در آن زمان از جهت بنا آباد و محکم ولی از جهت هدایت خراب و ویران است»؛ (وَ مَسَاجِدُهُمْ یوْمَئِذٍ عَامِرَهٌ مِنَ الْبِنَاءِ،خَرَابٌ مِنَ الْهُدَی) .

اشاره به این که آن ها تنها به ظواهر اسلام و مساجد قناعت می کنند و به مسائل مربوط به فرهنگ اسلامی که باید در آن جا پیاده شود و مسجد کانون آن باشد توجهی ندارند.

سپس در وصف دیگری می فرماید:«ساکنان آن مساجد و آبادکنندگان آن

ص:73

بدترین مردم روی زمین اند فتنه و فساد از آن ها برمی خیزد و خطاها و گناهان به سوی آن ها بازمی گردد»؛ (سُکَّانُهَا وَ عُمَّارُهَا شَرُّ أَهْلِ الْأَرْضِ،مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَهُ، وَ إِلَیهِمْ تَأْوِی الْخَطِیئَهُ) .

اشاره به این که میان ظاهر و باطن آن ها فرق بسیار است،ظاهر آن ها این است که اهل مسجد و عمران و آبادی آن هستند در حالی که جز فتنه گری و گناه، چیزی از آن ها برنمی خیزد،حتی از همان مساجد آباد برای فتنه گری و توطئه بر ضدّ مؤمنان راستین،و انحرافات خود بهره می جویند.

سپس در آخرین بیان صفات آن ها می فرماید:«(آن ها به گمراهی خود قانع نیستند بلکه اصرار به گمراه ساختن دیگران نیز دارند) هرگاه کسی از فتنه آنان کناره گیری کند او را به آن بازمی گردانند و هرکس که از آن جا وامانده به سوی آن سوقش می دهند»؛ (یَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْهَا فِیهَا،وَ یَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْهَا إِلَیْهَا) .

آری آن ها اصرار دارند که هیچ مانعی بر سر راه اعمال زشت و کارهای خلافشان نباشد و اگر کسانی از آن ها کناره گیری کنند به اجبار آن ها را به جمع خود بازمی گردانند.

امام علیه السلام در پایان به عذاب دردناک آن ها اشاره کرده،می فرماید:«خداوند سبحان می فرماید:به ذاتم سوگند می خورم فتنه ای بر آنان بر می انگیزم که عاقل بردبار در آن حیران بماند»؛ (یَقُولُ اللّهُ سُبْحَانَهُ:فَبِی حَلَفْتُ لَأَبْعَثَنَّ عَلَی أُولئِکَ فِتْنَهً تَتْرُکُ الْحَلِیمَ فِیهَا حَیْرَانَ) .

این فتنه ممکن است یک بلای آسمانی یا زلزله های ویرانگر زمینی یا بیماری های فراگیر و یا شمشیرهای دشمنان سلطه گر باشد که همگی در برابر آن حیران بمانند و حتی عاقلان بردبار راه برون رفتی از آن نیابند.

و در آخرین جمله می فرماید:«هم اکنون این کار انجام شده و ما از خداوند می خواهیم که از لغزش ها و غفلت ها درگذرد»؛ (وَ قَدْ فَعَلَ،وَ نَحْنُ نَسْتَقِیلُ اللّهَ عَثْرَهَ الْغَفْلَهِ) .

ص:74

امام علیه السلام در این گفتار پرمعنای خود زمانی را ترسیم می کند که نور هدایت الهی به خاموشی می گراید،آفتاب عالم تاب اسلام رو به افول می نهد و مسلمانان راستین کم می شوند و آن ها که هستند براثر فشارها خانه نشین می گردند،صحنه اجتماع به دست ریاکارانی می افتد که قرآن را با صدای خوب می خوانند و آن را با بهترین خط و زیباترین طبع آراسته می کنند،نمونه دیگر ریاکاری آن ها مساجد آباد و پرشکوه است،این ها همه در حالی است که در باطن،نه خبری از تعلیمات اسلام است و نه از اخلاق اسلام.بازیگران ریاکار این میدان که بدترین مردم روی زمین اند کاری جز فتنه گری و خطاکاری ندارند و عجب این که اصرار دارند دیگران را هم به رنگ خود درآورند چراکه اگر آن ها مسلمان راستین باشند مانع کار آنان می شوند پس باید آن ها را نیز از اسلام بیرون بُرد تا راه برای پیشرفت این گروه فتنه گر صاف و هموار شود.

البته خداوند تنها به مجازات آنان در عرصه قیامت اکتفا نمی کند بلکه در همین دنیا نیز آن ها را گرفتار انواع مصائب می کند،این مجازات ها ممکن است در اشکال مختلف جلوه گر شود،بلاهای آسمانی،فتنه های زمینی،بیماری های فراگیر،قحطسالی و از همه بدتر سلطه گروهی بی رحم بر آن ها و کشت و کشتار آنان به دست این گروه،فتنه هایی که به قدری پیچیده و متراکم است که آگاه ترین مردم از حلّ آن عاجز می شوند و ناچار حیران و سرگردان تماشاگر این صحنه ها خواهند بود.

آیا آنچه امام علیه السلام از این اوصاف برای مردم آن زمان بیان کرده اشاره به زمان خود اوست که براثر حکومت های خودکامه و سلطه بنی امیه و نفوذ بازماندگان عصر جاهلیت در مراکز قدرت اسلامی،مردم گرفتار چنین شرایطی شدند و یا اشاره به زمان های آینده مثلاً زمانی مثل زمان ماست.

جمله«یأتی»که به صورت فعل مضارع است و همچنین«لا یبقی»و افعال

ص:75

مضارع دیگری که در کلام امام علیه السلام پی درپی به کار رفته است نشان می دهد که امام علیه السلام از حادثه ای در آینده خبر می دهد ولی جمله «و قد فعل» (خداوند این کار را کرده است) نشان می دهد که چنین گروهی در عصر و زمان امام علیه السلام بودند و خداوند نیز مجازاتش را بر آن ها وارد ساخت.

ولی بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند که ممکن است جمله «و قد فعل» اشاره به این باشد که خداوند شبیه این عذاب را بر اقوام پیشین که از راه حق منحرف می شدند و گرفتار همین مفاسد اجتماعی و اخلاقی بودند،نازل کرده یعنی این موضوع در تاریخ بشر سابقه دارد و بارها تکرار شده است.

بعضی احتمال ضعیف سومی داده اند و آن این که جمله«قد فعل»تأکید بر این باشد که خداوند چنین سوگندی را یاد کرده است.

احتمال چهارمی نیز در این جا وجود دارد که فعل ماضی اشاره به مضارع متحقق الوقوع باشد؛یعنی چیزی که در آینده قطعاً واقع می شود گاه به صورت فعل مضارع بیان می گردد که در قرآن مجید نظایر متعددی دارد.

البته فعل مضارع برای زمان حال و استقبال،هر دو می آید ولی استعمال آن منحصراً در زمان حال،قطعاً خلاف ظاهر است و احتیاج به قرائن روشن دارد.

(توضیح بیشتری در این زمینه در قسمت نکته خواهد آمد).

امام علیه السلام در پایان این سخن راه توبه را به مردم نشان می دهد و می فرماید:«ما از خداوند خواستاریم که از لغزش ها و غفلت های ما درگذرد»؛ (وَ نَحْنُ نَسْتَقِیلُ اللّهَ عَثْرَهَ الْغَفْلَهِ) .

اشاره به این که اگر مردم بیدار شوند و به درگاه الهی روی آورند و از غفلت ها و لغزش هایی که داشته اند از پیشگاه خدا آمرزش بطلبند امید است که آن بلاها و فتنه ها برطرف گردد.

ص:76

نکته

آیا زمان ما مصداق کلام بالاست؟

تعبیراتی که امام علیه السلام در این جمله های پرمعنا به کار برده و تمام آن به صورت فعل مضارع یا شبیه مضارع است خبر می دهد که این شرایط نابسامان و اوضاع دردناک در آینده برای مسلمانان براثر غفلت ها و بیگانگی از تعلیمات اسلام روی می دهد اما جمله آخر آن که می فرماید: «وَ قَدْ فَعَلَ،وَ نَحْنُ نَسْتَقِیلُ اللَّهَ عَثْرَهَ الْغَفْلَهِ؛ خداوند چنین فتنه ای را به دلیل آن کارهای ناشایست بر آن ها مسلط ساخته و ما از خدا می خواهیم که از لغزش ها و غفلت های ما بگذرد»نشان می دهد که در عصر امام علیه السلام چنین حادثه دردناکی روی داده است.از زمان خلیفه سوم جامعه اسلامی به تدریج از اسلام فاصله گرفت و مال و ثروت هنگفت حاصل از غنائم آن ها را به خود مشغول ساخت و آلوده گناهان زیادی شدند و به دنبال آن،فتنه بنی امیه به وجود آمد و مردم را در حیرت شدیدی فرو برد.

ولی این احتمال وجود دارد که گفتار امام علیه السلام دارای چند مرحله است،یک مرحله آن در آن عصر اتفاق افتاد و مرحله شدیدترش در اعصار بعد.آن گونه که نمونه آن را با چشم خود در بسیاری از کشورهای اسلامی می بینیم که قرآن،زیاد می خوانند ولی از عمل به قرآن خبری نیست،داد اسلام زیاد می زنند ولی از تعلیمات اسلام بی گانه اند،مساجد فراوانی دارند،بسیار آباد و پرشکوه ولی نور هدایت در آن ها نیست،فتنه ها از آن ها می جوشد و همه جا را فرامی گیرد به خصوص این گفتار درباره سلفی های تکفیری و متعصب،کاملاً صادق است و فتنه ای که بر آن ها مسلط شده فتنه یهود و بعضی از کشورهای بزرگ است که قبله اول مسلمین را گرفته اند و همواره کشورهای اسلامی را تهدید کرده مسلمین را حیران و سرگردان می کنند.

البته این احتمال را نیز که فعل ماضی«قد فعل»اشاره به مضارع متحقق الوقوع و مسلم باشد نباید ازنظر دور داشت.

ص:77

ص:78

گفتار حکیمانه 370-یک پیام مستمر

اشاره

و روی أنه علیه السلام،قلما اعتدل به المنبر،إِلا قال أمام الخطبه:

أَیُّهَا النَّاسُ،اتَّقُوا اللّهَ فَمَا خُلِقَ امْرُؤٌ عَبَثاً فَیَلْهُو،وَ لَا تُرِکَ سُدًی فَیَلْغُو وَ مَا دُنْیَاهُ الَّتی تَحَسَّنَتْ لَهُ بِخَلَفٍ مِنَ الْآخِرَهِ الَّتِی قَبَّحَهَا سُوءُ النَّظَرِ عِنْدَهُ،وَ مَا الْمَغْرُورُ الَّذِی ظَفِرَ مِنَ الدُّنْیَا بِأَعْلَی هِمَّتِهِ کَالآخَرِ

الَّذِی ظَفِرَ مِنَ الآخِرَهِ بِأَدْنَی سُهْمَتِهِ.

روایت شده که کمتر اتفاق می افتاد که امام علیه السلام بر منبر بنشیند و پیش از خطبه چنین نفرماید:

ای مردم! تقوای الهی پیشه کنید (و بدانید) هیچ کس بیهوده و عبث آفریده نشده که دائماً به لهو (و سرگرمی های مختلف) بپردازد و هیچ کس مهمل و بی هدف رها نشده تا به کارهای لغو و بی ارزش مشغول شود (هرگز) دنیای دلپسندش جای آخرتی را که با بدنگری،زشت در نظرش جلوه کرده است نخواهد گرفت و آن فریب خورده ای که با برترین کوشش بر دنیا ظفر یافته همچون کسی نیست که به کمترین سهم خود از آخرت دست یافته است.(1)

ص:79


1- ١. سند گفتار حکیمانه مرحوم خطیب در مصادر می گوید: بخش آغازین این کلام نورانی در کتاب دستور معالم الحکم (نوشته قاضی قضاعی متوفای 454) با تغییراتی آمده که به روشنی نشان می دهد از منبع دیگری اخذ کرده است. زمخشری نیز در ربیع الابرار آن را آورده است. سپس تصریح می کند که این کلام حکیمانه در نسخه ابن ابی الحدید آمده و در نسخ دیگر وجود ندارد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 270) در غررالحکم بخش آخرین این کلام نورانی با تفاوت چشمگیری ذکر شده که نشانه تعدد منابع است. (غررالحکم، ح 2502)

شرح و تفسیر

یک پیام مستمر

امام علیه السلام در این کلام نورانی به سه نکته مهم اشاره می فرماید و جالب این که از آغاز این کلام استفاده می شود،مواقعی که به منبر می رفت غالباً در آغاز خطبه ها به این نکته ها اشاره می فرمود؛ (وَ رُوِی أَنَّهُ علیه السلام قَلَّمَا اعْتَدَلَ بِهِ الْمِنْبَرُ إِلا قَالَ أَمَامَ الْخُطْبَهِ) .

در نخستین نکته به هدف آفرینش انسان به صورت سربسته اشاره کرده، می فرماید:«ای مردم! تقوای الهی پیشه کنید.هیچ کس بیهوده و عبث آفریده نشده که به لهو (و انواع سرگرمی ها) بپردازد و مهمل و بی هدف رها نگشته تا پیوسته به کارهای لغو مشغول شود»؛ (أَیُّهَا النَّاسُ،اتَّقُوا اللّهَ فَمَا خُلِقَ امْرُؤٌ عَبَثاً فَیَلْهُو،وَ لَا تُرِکَ سُدًی فَیَلْغُو) .

«سدی» به معنای رها شده و بی هدف و بی برنامه است.به شتری که ساربان، آن را در بیابان رها کند«ابل سدی»می گویند.

تفاوت«لهو»و«لغو»که در کلام بالا آمد این است که«لهو»به معنای سرگرمی

ص:80

است و انواع بازی های سرگرم کننده را شامل می شود اما«لغو»بیهوده کاری است حتی اگر هیچ سرگرمی ای در آن نباشد.

هنگامی که به این جهان پهناور با این همه نظامات و این همه بدایع نگاه می کنیم و سپس به مواهب زیاد و نعمت های گوناگونی که در وجود ما به ودیعت نهاده شده می نگریم یقین پیدا می کنیم که آفریننده آن دستگاه باعظمت و این موجود عجیب هدف مهمی در نظر داشته است.هرگز نه این عالم پهناور بیهوده آفریده شده است و نه خلقت این اعجوبه جهان هستی که نامش انسان است بی هدف می باشد.

بنابراین باید آن هدف را پیدا کرد و در مسیر آن گام برداشت و آن،چیزی نیست جز سیر الی اللّه و پیمودن مسیر تکامل و رسیدن به سعادت جاویدان که همه پیامبران الهی به خصوص پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله از آن خبر دادند.

جالب این است که هرگاه از یک فیلسوف مادی گرا سؤال کنیم که این چشم انسان برای چیست؟ تمام اهداف چشم را برمی شمارد،گوش برای چیست؟اهداف آن را نیز ذکر می کند و همچنین زبان و دست و پا و حتی ابروها و مژه ها،برای هرکدام اهداف مهمی ذکر می کند اما اگر از او سؤال کنیم:این مجموعه که جزء جزئش با هدف است برای چیست؟ در پاسخ آن فرو می ماند و جوابی ندارد.

اما فیلسوف الهی شفاف ترین جواب را که در بالا اشاره شده و انبیای الهی و دلیل عقل،پشتیبان آن هستند بیان می کند.

انسان به سرمایه دار عظیمی می ماند که باید با این سرمایه های الهی، گوهرهای گران بهایی به دست آورد که ارزش آن را داشته باشد نه این که سرمایه وجود خویش و شایستگی ها و لیاقتش را به هدر دهد و با دست خالی چشم از جهان ببندد و راهی راه زیان کاران شود.

آن گاه در دومین نکته اشاره به کسانی می کند که آخرت را به سبب بدنگری،به

ص:81

دنیا فروخته اند،می فرماید:«(هرگز) دنیای دلپسند او جای آخرتی را که با بدنگری،زشت در نظرش جلوه کرده است نخواهد گرفت»؛ (وَ مَا دُنْیَاهُ الَّتی تَحَسَّنَتْ لَهُ بِخَلَفٍ مِنَ الْآخِرَهِ الَّتِی قَبَّحَهَا سُوءُ النَّظَرِ عِنْدَهُ) .

هوای نفس،بلای بزرگی است،گاهی دیدگاه انسان را چنان دگرگون می سازد که زشت را زیبا و زیبا را زشت می بیند همانگونه که قرآن مجید درباره گروهی از اقوام منحرف پیشین می فرماید:« وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ »؛شیطان اعمال آن ها را در نظرشان زینت داده است».(1) و در جای دیگر می فرماید:« زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیَاهُ الدُّنْیَا »؛زندگی دنیا در نظر کافران زینت داده شده است».(2)

طبیعی است،هنگامی که زندگی دنیا در نظر انسان خوشایند و زیبا باشد، آخرت در نظرش زشت و ناپسند است،از آن می گریزد و به سوی دنیا باشتاب می رود و این است سرنوشت تمام کسانی که وسوسه های شیطان و هوی و هوس های نفس،دید و فکر آن ها را دگرگون ساخته است.

در سومین نکته اشاره به سرنوشت این گونه فریب خوردگان کرده،می فرماید:

«آن فریب خورده ای که با برترین همت (و بالاترین کوشش) بر دنیا ظفر یافته همچون کسی نیست که به کمترین سهم خود از آخرت دست یافته است»؛ (وَ مَا الْمَغْرُورُ الَّذِی ظَفِرَ مِنَ الدُّنْیَا بِأَعْلَی هِمَّتِهِ کَالآخَرِ الَّذِی ظَفِرَ مِنَ الآخِرَهِ بِأَدْنَی سُهْمَتِهِ) .

چه شوم است سرنوشت کسانی که بالاترین همت و تلاش خود را برای دست یافتن به متاع ناپایدار و زودگذر دنیا به کار می گیرند و چه زیباست سرنوشت کسانی که با تلاش و کوشش و همت خود سهمی از سعادت اخروی پیدا کرده اند،هر چند این سهم کوچک باشد.

ص:82


1- عنکبوت، آیه 38.
2- بقره، آیه 212

در حدیثی که مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار از امام صادق علیه السلام آورده است می خوانیم که ابو بصیر خدمت حضرت رسید،عرض کرد:فدایت شوم مرا تشویق (به بهشت) کن.امام علیه السلام فرمود:بوی بهشت از فاصله هزار سال به مشام می رسد و کمترین منزلی که بهشتیان دارند منزلی است که اگر همه جن و انس را بخواهد به آن دعوت کند می تواند از آن ها پذیرایی نماید بی آن که چیزی از نعمت های او کاسته شود و کمترین مقام اهل بهشت مقام کسی است که داخل بهشت می شود و سه باغ در برابر او نمایان می گردد و هنگامی که در پایین ترین آن ها وارد می شود همسران و خادمان و نهرها و میوه های فراوانی می بیند و شکر و حمد خدا را به جا می آورد.به او گفته می شود:سر بلند کن و باغ دوم را ببین که در آن نعمت هایی است که در باغ اول نیست.عرضه می دارد:خداوندا! این باغ را نیز نصیب من کن.می فرماید:شاید اگر آن را به تو بدهم باز غیر آن را بخواهی.

عرضه می دارد:همین را می خواهم،همین را می خواهم.(و به همین ترتیب باغ دیگری را با نعمت های بسیار فراوان مشاهده می کند و شکر و سپاس خدا را بسیار به جا می آورد).(1)

***

ص:83


1- بحارالانوار، ج 8، ص 120، ح 11.

ص:84

گفتار حکیمانه 371-ده موضوع مهم و سرنوشت ساز

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لَا شَرَفَ أَعْلَی مِنَ الْإِسْلاَمِ،وَ لَا عِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَی،وَ لَا مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ الْوَرَعِ،وَ لَا شَفِیعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَهِ،وَ لَا کَنْزَ أَغْنَی مِنَ الْقَنَاعَهِ،وَ لَا مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَهِ مِنَ الرِّضَی بِالْقُوتِ.وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَی بُلْغَهِ الْکَفَافِ فَقَدِ انْتَظَمَ الرَّاحَهَ وَ تَبَوَّأَ خَفْضَ الدَّعَهِ وَ الرَّغْبَهُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ وَ مَطِیَّهُ التَّعَبِ،وَ الْحِرْصُ وَ الْکِبْرُ وَ الْحَسَدُ دَوَاعٍ إِلَی التَّقَحُّمِ فِی الذُّنُوبِ،وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِی الْعُیُوبِ.

امام علیه السلام فرمود:

هیچ شرافتی برتر از اسلام نیست و هیچ عزتی گران بهاتر از تقوا،هیچ پناهگاهی بهتر و نگهدارنده تر از ورع (و پرهیزاز شبهات)نمی باشد،هیچ شفیعی نجات بخش تر از توبه،هیچ گنجی بی نیاز کننده تر از قناعت و هیچ سرمایه ای برای از بین بردن فقر بهتر از رضا به مقدار حاجت نمی باشد.آنکس که به مقدار نیازاکتفاکند به آسایش و راحتی همیشگی دست یافته و در فراخنای آسودگی جای گرفته است در حالی که دنیاپرستی کلید رنج و بلا و مَرکب تعب و ناراحتی است.حرص و تکبر و حسد انگیزه هایی هستند برای فرو رفتن در گناهان،و شر و بدکاری،جامع تمام (این) عیب هاست.(1)

ص:85


1- ١. سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است که مرحوم سید رضی این گوهرهای پرارزش را از خطبه امیرمؤمنان علی که به نام خطبة الوسیلة» معروف است برگرفته و گروهی قبل از سید رضی و بعد از او آن را نقل کرده اند. از جمله مرحوم کلینی در کتاب روضه کافی آن را به طور کامل آورده است و بخشی از آن را این شعبه حرانی در تحف العقول آورده همان گونه که با تفاوت مختصری در وصیت امیرمؤمنان علی به فرزندش امام حسین علیه السلام نیز آمده است. نیز مرحوم صدوق در کتاب امالی به آن اشاره کرده است (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 271) اضافه میکنیم: در کتاب شریف من لا یحضر نیز این کلمات نورانی به عنوان خطبه ای که امیر مؤمنان علیه السلام بعد از رحلت پیامبر اکرم بیان کرده ذکر شده است. (من لا یحضر، ج 4، ص 406، ح 5880)

شرح و تفسیر

ده موضوع مهم و سرنوشت ساز

امام علیه السلام در این جمله های کوتاه و پرمعنا اشاره به ده موضوع مهم می کند که هفت موضوع مربوط به فضایل اخلاقی و سه موضوع مربوط به رذایل اخلاقی است.

نخست می فرماید:«شرافتی برتر از اسلام نیست»؛ (لَا شَرَفَ أَعْلَی مِنَ الْإِسْلاَمِ) .

این نکته با توجه به این که اسلام مجموعه ای از عقاید والای دینی و برنامه های سازنده عبادی و دستورات مهم اخلاقی است کاملاً روشن است.

بسیاری از افراد،شرف را در مقام های مادی متزلزل و اموال و ثروت های ناپایدار و قدرت قوم و قبیله که دائماً در معرض فناست می دانند.در حالی که شرافت واقعی این است که انسان یک مسلمان راستین باشد.

در جمله دوم می فرماید:«عزت و قدرتی گران بهاتر از پرهیزکاری نیست»؛ (وَ لَا عِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَی) .

ص:86

زیرا تقوا چنان انسان را مسلط بر خویش می سازد که وسوسه های شیطان و هوای نفس را به عقب می راند.چه قدرتی از این بالاتر که انسان شیطان را به زمین بزند و هوای نفس را مهار کند.

در سومین جمله می فرماید:«هیچ پناهگاهی بهتر و نگهدارنده تر از ورع (و پرهیز از شبهات) نیست»؛ (وَ لَا مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ الْوَرَعِ) .

لغزش های انسان در بسیاری از موارد در امور شبهه ناک است که انسان را به پرتگاه محرمات مسلم شرع سوق می دهد.کسی که دارای ورع و پرهیز از شبهات است در پناهگاه مطمئنی قرار گرفته که او را از چنین لغزشی بازمی دارد.

در حکمت چهارم نیز شبیه این جمله گذشت آن جا که می فرماید:

«الْوَرَعُ جُنَّه؛ ورع،سپر محکمی است».

امام باقر علیه السلام می فرماید:

«إِنَّ أَشَدَّ الْعِبَادَهِ الْوَرَعُ؛ دشوارترین عبادت ورع است».(1) زیرا علاوه بر ترک محرمات و انجام واجبات،انسان را از ارتکاب شبهات بازمی دارد.

در حدیث دیگری آمده است که یکی از یاران امام صادق علیه السلام خدمتش عرض کرد:من توفیق زیارت شما را چند سال یک بار پیدا می کنم دستوری بیان فرما که به آن عمل کنم (و ضامن سعادتم باشد).امام علیه السلام فرمود:

«أُوصِیکَ بِتَقْوَی اللَّهِ وَ الْوَرَعِ وَ الاِجْتِهَادِ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَا ینْفَعُ اجْتِهَادٌ لَا وَرَعَ فِیهِ؛ تو را به تقوای الهی و ورع و تلاش و کوشش (در مسیر اطاعت پروردگار) سفارش می کنم و بدان که تلاش بدون ورع نتیجه بخش نخواهد بود».(2)

در چهارمین نکته می فرماید:«هیچ شفیعی نجات بخش تر از توبه نیست»؛ (وَ لَا شَفِیعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَهِ) .

ص:87


1- کافی، ج 2، ص 77، ح 5.
2- کافی، ص 76، ح 1.

زیرا شفاعت شفیعان دیگر گاه پذیرفته می شود و گاه ممکن است پذیرفته نشود زیرا بار گناه،سنگین تر از شفاعت است.اما توبه واقعی که با ندامت کامل و تصمیم بر عدم تکرار گناه و جبران گذشته و اعمال صالح آینده صورت گیرد قطعاً در پیشگاه خداوند پذیرفته خواهد شد.بنابراین گنهکاران به جای این که به انتظار شفاعت شفیعان بنشینند بهتر است توبه کنند و شفاعت را برای تأکید بر پذیرش آن از شفیعان بخواهند.

خداوند به طور مطلق در قرآن مجید می فرماید:« وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبَادِهِ وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئَاتِ »؛خداوند کسی است که توبه را از بندگانش می پذیرد و گناهان آن ها را می بخشد».(1)

در پنجمین نکته اشاره به اهمیت قناعت کرده،می فرماید:«هیچ گنجی بی نیازکننده تر از قناعت نیست»؛ (وَ لَا کَنْزَ أَغْنَی مِنَ الْقَنَاعَهِ) .

گنج های دیگر پایان می پذیرند،گنجی که پایان نمی پذیرد گنج قناعت است.

اضافه بر این،برای حفظ گنج های ظاهری رنج فراوان باید کشید چراکه دشمنان و سارقان و حسودان دائماً در کمین آن اند.ولی گنج قناعت هیچ سارق و دشمن و حسودی ندارد.و به گفته سعدی:

گنج آزادگی و کنج قناعت ملکی است که به شمشیر میسر نشود سلطان را

و به گفته حافظ:

گنج زر،گر نبود،کنج قناعت باقی است آن که آن داد به شاهان به گدایان این داد

در گفتار حکیمانه 57 آمده بود:

«الْقَنَاعَهُ مَالٌ لَا ینْفَدُ؛ قناعت سرمایه ای است که هرگز تمام نمی شود».همین مضمون در گفتار حکیمانه 349 و گفتار حکیمانه 229 آمده بود.

ص:88


1- شوری، آیه 25

حقیقت قناعت یک ملکه درونی است که انسان با داشتن آن با حدّاقل لازم برای زندگی می سازد و به دنبال زرق و برق و اضافات و تشریفاتی که وقت و فکر و عمر انسان را مصروف خود می سازد نمی رود و به همین دلیل آلوده انواع گناهان و مسائل غیر اخلاقی نمی شود.

اضافه بر این،شخص قانع،آزادگی فوق العاده ای دارد زیرا زیر بار منت هیچ کس نیست؛در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السلام در غررالحکم آمده است:

«الْحُرُّ عَبْدٌ مَا طَمِعَ وَ الْعَبْدُ حُرٌّ إِذَا قَنِعَ؛ شخص آزاده،برده است هنگامی که طمع کند،و برده، آزاده است هنگامی که قناعت پیشه کند».(1)

در ششمین نکته می فرماید:«هیچ مالی برای نابودی فقر بهتر از رضا به مقدار نیاز نیست»؛ (وَ لَا مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَهِ مِنَ الرِّضَی بِالْقُوتِ) .

این جمله که در واقع تکمیل کننده جمله سابق است اشاره به این دارد که بی نیازی حقیقی در آن است که انسان به ضروریات زندگی راضی باشد و درپی مال اندوزی و فراهم کردن اسباب و وسایل تجملاتی که به یقین مورد نیاز او نیست خود را به زحمت نیفکند که این نوعی فقر و آن نوعی غناست.

در هفتمین نکته باز بر آنچه در نکته پنجم و ششم گذشت به گونه دیگری مهر تأیید می زند و می فرماید:«آنکس که به مقدار نیاز اکتفا کند به آسایش و راحتی همیشگی دست یافته و در فراخنای آسودگی جای گرفته است در حالی که دنیاپرستی کلید رنج و بلا و مَرکب تعب و ناراحتی است»؛ (وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَی بُلْغَهِ الْکَفَافِ فَقَدِ انْتَظَمَ الرَّاحَهَ وَ تَبَوَّأَ خَفْضَ الدَّعَهِ وَ الرَّغْبَهُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ وَ مَطِیَّهُ التَّعَبِ) .

«تبوأ» از ماده«تبوِئَه»(بر وزن تذکره) به معنای سکنی دادن به قصد دوام و بقاست.

ص:89


1- غررالحکم، ح 8975

«خفض» معانی متعددی دارد ازجمله تنزل و کاهش،فروتنی و نیز به معنای آسایش و فراخی زندگی است.

«دعه» به معنای آسودگی و«رغبه»به معنای دنیاپرستی و «نَصَب» به معنای خستگی و درماندگی و «مطیه» به معنای مرکب است.

روشن است که آنچه انسان را در زندگی به زحمت و رنج می افکند دنیاپرستی است وگرنه برای به دست آوردن یک زندگی ساده آمیخته با قناعت، رنج و زحمت زیادی لازم نیست و همان طور که امام علیه السلام در جمله بالا فرمود، دنیاپرستی است که کلید رنج و ناراحتی هاست و مرکب ناراحتی و تعب است.

در پایان برای تکمیل نکات گذشته به نکته دیگر که ناظر به سه رذیله اخلاقی است با ذکر آثار آن ها اشاره کرده،می فرماید:«حرص و تکبر و حسد انگیزه ای هستند برای فرو رفتن در گناهان،و شر و بدکاری،جامع تمام (این) عیب هاست»؛ (وَ الْحِرْصُ وَ الْکِبْرُ وَ الْحَسَدُ دَوَاعٍ إِلَی التَّقَحُّمِ فِی الذُّنُوبِ،وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِی الْعُیُوبِ) .

«تقحُّم» به معنای فرو رفتن در چیزی است.

سه رذیله ای که امام علیه السلام به عنوان انگیزه غوطه ور شدن در گناهان بیان فرموده همان سه رذیله معروف آغاز آفرینش انسان است؛شیطان بر اثر تکبر رانده درگاه خدا شد و آدم به دلیل حرص،ترک اولی کرد و از درخت ممنوع خورد و از بهشت اخراج شد و قابیل براثر حسد،نخستین قتل و جنایت را در عالم بنیان نهاد و منفور ساحت قدس پروردگار گشت.

در حدیثی از امام علی بن الحسین علیه السلام می خوانیم:

«فَأَوَّلُ مَا عُصِی اللَّهُ بِهِ الْکِبْرُ وَ هِی مَعْصِیهُ إِبْلِیسَ حِینَ أَبَی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ وَ الْحِرْصُ وَ هِی مَعْصِیهُ آدَمَ وَ حَوَّاءَ حِینَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمَا فَکُلا مِنْ حَیثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ فَأَخَذَا مَا لَاحَاجَهَ بِهِمَا إِلَیهِ فَدَخَلَ ذَلِکَ عَلَی ذُرِّیتِهِمَا إِلَی یوْمِ

ص:90

الْقِیامَهِ وَ ذَلِکَ أَنَّ أَکْثَرَ مَا یطْلُبُ ابْنُ آدَمَ مَا لَاحَاجَهَ بِهِ إِلَیهِ ثُمَّ الْحَسَدُ وَ هِی مَعْصِیهُ ابْنِ آدَمَ حَیثُ حَسَدَ أَخَاهُ فَقَتَلَهُ فَتَشَعَّبَ مِنْ ذَلِکَ حُبُّ النِّسَاءِ وَ حُبُّ الدُّنْیا وَ حُبُّ الرِّئَاسَهِ وَ حُبُّ الرَّاحَهِ وَ حُبُّ الْکَلَامِ وَ حُبُّ الْعُلُوِّ وَ الثَّرْوَهِ فَصِرْنَ سَبْعَ خِصَالٍ فَاجْتَمَعْنَ کُلُّهُنَّ فِی حُبِّ الدُّنْیا فَقَالَ الْأَنْبِیاءُ وَ الْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَهِ ذَلِکَ حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَهٍ؛ نخستین چیزی که با آن معصیت خدا شد تکبر بود و آن معصیت ابلیس بود هنگامی که از اطاعت فرمان خدا سر باز زد و تکبر کرد و از کافران شد (سپس) حرص بود و آن (سرچشمه) معصیت آدم و حوا شد.

هنگامی که خداوند عزّوجلّ به آن ها فرمود:از میوه های بهشتی هرگونه می خواهید بخورید ولی نزدیک این درخت (ممنوع) نشوید که از ظالمان خواهید شد.ولی آن ها چیزی را که نیاز به آن نداشتند برگرفتند و این مشکلی برای ذریه آن ها تا روز قیامت ایجاد کرد و ازاین رو بیشترین چیزی که فرزندان آدم به دنبال آن هستند چیزی است که به آن نیازی ندارند.سپس حسد بود که (سرچشمه) معصیت فرزند آدم (قابیل) شد در آن جا که به برادرش حسد ورزید و او را به قتل رساند.و از این صفات رذیله سه گانه،عشق به زنان و عشق به دنیا و عشق به ریاست و راحت طلبی و عشق به سخن گفتن و برتری جویی و ثروت، سرچشمه گرفت و هفت خصلت شد که تمام آن ها در حب دنیا جمع شد.

ازاین رو پیغمبران و دانشمندان بعد از آگاهی از این موضوع گفتند:حب دنیا سرچشمه تمام گناهان است».(1)

جمله «وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِی الْعُیوبِ» اشاره به این نکته است که این عیوب سه گانه (حرص و کبر و حسد) و عیوب دیگر،همه تحت عنوان«شر»قرار می گیرند که نقطه مقابل خیر است و تمام آفات و آسیب ها از آن سرچشمه می گیرد.

***

ص:91


1- کافی، ج 2، ص 130، ح 11.

ص:92

گفتار حکیمانه 372-ارکان دین و دنیا

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیِّ:

یَا جَابِرُ،قِوَامُ الدِّینِ وَ الدُّنْیَا بِأَرْبَعَهٍ:

عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ،وَ جَاهِلٍ لَایَسْتَنْکِفُ أَنْ یَتَعَلَّمَ،وَ جَوَادٍ لَا یَبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ، وَ فَقِیرٍ لَا یَبِیعُ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ؛فَإِذَا ضَیَّعَ الْعَالِمُ عِلْمَهُ اسْتَنْکَفَ الْجَاهِلُ أَنْ یَتَعَلَّمَ،وَ إِذَا بَخِلَ الْغَنِیُّ بِمَعْرُوفِهِ بَاعَ الْفَقِیرُ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ.

یَا جَابِرُ،مَنْ کَثُرَتْ نِعَمُ اللّهِ عَلَیْهِ کَثُرَتْ حَوَائِجُ النَّاسِ إِلَیْهِ،فَمَنْ قَامَ لِلّهِ فِیهَا بِمَا یَجِبُ فِیها عَرَّضَهَا لِلدَّوَامِ وَ الْبَقَاءِ،وَ مَنْ لَمْ یَقُمْ فِیهَا بِمَا یَجِبُ عَرَّضَهَا لِلزَّوَالِ وَ الْفَنَاءِ.

امام علیه السلام به جابر بن عبداللّه انصاری چنین فرمود:

ای جابر! قوام و استواری دین و دنیا به چهار چیز است:عالم و دانشمندی که علم خود را به کار گیرد و نادانی که از فراگیری سر باز نزند و سخاوتمندی که در بذل و بخشش بخل نورزد و نیازمندی که آخرتش را به دنیا نفروشد.ازاین رو هرگاه عالم علمش را ضایع کند (و به کار نگیرد)،جاهل از فراگیری علم خودداری خواهد کرد (زیرا به علم عالم بدبین می شود) و هرگاه اغنیا در نیکی بخل ورزند،نیازمندان آخرت خود را به دنیا می فروشند (و به اموال اغنیا حمله می کنند).

ص:93

ای جابر! کسی که خداوند نعمت فراوانی به او داده نیاز مردم به او بسیار خواهد بود در این حال آن کس که به وظیفه واجب خود در برابر آن اموال عمل کند زمینه دوام و بقاء نعمت های خود را فراهم ساخته و کسی که به آنچه درباره آن اموال بر او واجب است قیام نکند آن ها را در معرض زوال و فنا قرار داده است.(1)

ص:94


1- ١. سند گفتار حکیمانه: از جمله کتاب هایی که قبل از تدوین نهج البلاغه این گفتار حکیمانه را نقل کرده، تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علا و خصال صدوق و تحف العقول ابن شعبة حرانی است. بعد از نهج البلاغه نیز در کتاب های متعددی از شیعه و اهل سنت آمده است از جمله مناقب خوارزمی، روضة الواعظین، مشکاة الأنوار و تذکرة الخواص سبط بن جوزی و مجمع الامثال میدانی است که با مختصر تفاوتی آن را آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 272)

شرح و تفسیر

ارکان دین و دنیا

امیر مؤمنان علی علیه السلام در این کلام جامع و نورانی خطاب به جابر بن عبد اللّه انصاری (آن یار وفادار و باشخصیت) درباره قوام دین و دنیا سخن می گوید و می فرماید:«ای جابر! استواری دین و دنیا به چهار چیز است»؛ (لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ الْأَنْصَارِیِّ:یَا جَابِرُ،قِوَامُ الدِّینِ وَ الدُّنْیَا بِأَرْبَعَهٍ) .

اشاره به این که اگر این چهار چیز هرکدام در جای خود قرار گیرد هم دین مردم سامان می یابد و هم دنیای آنها.

سپس در توضیح آن فرمود:«(نخست) دانشمندی که علم خود را به کار گیرد (و دوم) نادانی که از فراگیری علم سر باز نزند»؛ (عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ،وَ جَاهِلٍ لَا یَسْتَنْکِفُ أَنْ یَتَعَلَّمَ) .

بنابراین نخستین پایه ها علم و دانش،و تعلیم و تعلم است و تا این دو پایه محکم نشود نه دین مردم سامان می یابد نه دنیای آنها؛در دینشان گرفتار انواع خرافات و بدعت ها می شوند و در دنیایشان گرفتار انواع پریشانی ها و اختلافات و رنج ها و ناکامی ها.

آنگاه به رکن سوم و چهارم اشاره کرده،می فرماید:«(و سوم) سخاوتمندی که در کمک های مالی به دیگران بخل نورزد و (چهارم) نیازمندی که آخرت خود را

ص:95

به دنیا نفروشد»؛ (وَ جَوَادٍ(1) لَا یَبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ،وَ فَقِیرٍ لَا یَبِیعُ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ) .

«معروف» در این جا به معنای کمک مالی کردن به مردم است.

اشاره به این که بعد از علم و دانش،دو رکن اصلی دیگر،مال و ثروت و تقسیم عادلانه آن و حل مشکلات نیازمندان است.جامعه فقیر و همچنین جامعه ای که ثروتمندان بخیلی داشته باشد از آرامش و امنیت محروم خواهد بود.

آن گاه امام علیه السلام اشاره به نقطه مقابل این چهار رکن و آثار شوم آن می کند و می فرماید:«پس هرگاه عالم،علم خود را به کار نگیرد و ضایع کند جاهل از فراگیری علم خودداری خواهد کرد و زمانی که اغنیا در کمک های مالی بخل ورزند،نیازمندان،آخرت خود را به دنیا می فروشند»؛ (فَإِذَا ضَیَّعَ الْعَالِمُ عِلْمَهُ اسْتَنْکَفَ الْجَاهِلُ أَنْ یَتَعَلَّمَ،وَ إِذَا بَخِلَ الْغَنِیُّ بِمَعْرُوفِهِ بَاعَ الْفَقِیرُ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ) .

بدیهی است که افراد غیر عالم هنگامی که ببینند علما به علم خود پایبند نیستند،هم به خود آن ها بی اعتماد می شوند و هم به علمشان و در این حال به دنبال فراگیری علوم آن ها نمی روند و می گویند:اگر علم آن ها حقیقتی داشت خودشان به آن عمل می کردند.به تعبیر دیگر،بهترین راه تبلیغ علم،عمل به آن است همان گونه که در حدیث معروف از امام صادق علیه السلام آمده است:

«کُونُوا دُعَاهً لِلنَّاسِ بِغَیرِ أَلْسِنَتِکُمْ» .(2)

در حدیث دیگری از آن حضرت می خوانیم که فرمود:

«إِنَّ الْعَالِمَ إِذَا لَمْ یعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ کَمَا یزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفَا؛ هنگامی که عالم به علمش عمل نکند مواعظ و اندرزهای او از دل ها فرو می ریزد آن گونه که باران از

ص:96


1- در بسیاری از نسخه های این حدیث شریف از جمله در خصال صدوق، غررالحکم، تحف العقول و مشکاة الأنوار به جای واژه جواد» واژة «غنی» آمده است و مناسب هم همین است زیرا نقطه مقابل فقیر، غنی است نه جواد. غنی ممکن است بخل بورزد یا نورزد ولی جواد هرگز بخل نخواهد ورزید. در ذیل همین کلام نیز واژه «غنی» آمده است.
2- کافی، ج 2، ص 78، ح 14.

سنگ های سخت فرو می ریزد (و بر آن باقی نمی ماند)».(1)

نیز روشن است که هرگاه اغنیا به وظایف خود در برابر نیازمندان عمل نکنند آن ها سد تقوا را شکسته و آلوده انواع گناهان،امثال سرقت و غارت،خیانت در امانت،حتی قیام های عمومی بر ضد ثروتمندان و رفتن به سراغ نظام های اشتراکی و کمونیستی می شوند.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«إِنَّ مِنْ بَقَاءِ الْمُسْلِمِینَ وَ بَقَاءِ الْإِسْلَامِ أَنْ تَصِیرَ الْأَمْوَالُ عِنْدَ مَنْ یعْرِفُ فِیهَا الْحَقَّ وَ یصْنَعُ فِیهَا الْمَعْرُوفَ فَإِنَّ مِنْ فَنَاءِ الْإِسْلَامِ وَ فَنَاءِ الْمُسْلِمِینَ أَنْ تَصِیرَ الْأَمْوَالُ فِی أَیدِی مَنْ لَا یعْرِفُ فِیهَا الْحَقَّ وَ لَا یصْنَعُ فِیهَا الْمَعْرُوفَ؛ از عوامل بقاء اسلام و مسلمین این است که اموال و ثروت ها به دست کسانی بیفتد که حق را در آن بشناسند و به دیگران کمک کنند،و از عوامل فناء اسلام و مسلمین این است که اموال به دست کسانی بیفتد که حق را در آن نشناسند و کمک به دیگران نکنند».(2)

سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن به نکته مهم دیگری اشاره کرده،می فرماید:

«ای جابر! کسی که نعمت فراوان خداوند به او روی آورد نیاز مردم به او بسیار خواهد شد»؛ (یَا جَابِرُ،مَنْ کَثُرَتْ نِعَمُ اللّهِ عَلَیْهِ کَثُرَتْ حَوَائِجُ النَّاسِ إِلَیْهِ) .

طبیعی است که تشنگان به دنبال چشمه های آب می روند و گرسنگان به دنبال منابع غذا.بنابراین کسانی که خداوند نعمت فراوانی به آن ها داده باید از مراجعات مکرر مردم تعجب یا وحشت نکنند،و این خود نعمت دیگری است که بتوانند با نعمت های وافری که در اختیار آنهاست گره از کار مردم بگشایند.

سپس امام علیه السلام به واکنش های مختلف افراد پرنعمت در برابر این وضع و آثار آن اشاره کرده،می فرماید:«در این حال آن کس که وظیفه واجب خود را در برابر

ص:97


1- کافی، ج 1، ص 44، ح 3.
2- کافی، ج 4، ص 25، ح 1

این نعمت های الهی انجام دهد زمینه دوام و بقاء آن ها را فراهم ساخته و آن کس که به وظیفه واجب خود در برابر آن ها عمل نکند آن ها را در معرض زوال و فنا قرار داده است»؛ (فَمَنْ قَامَ لِلّهِ فِیهَا بِمَا یَجِبُ فِیها عَرَّضَهَا لِلدَّوَامِ وَ الْبَقَاءِ،وَ مَنْ لَمْ یَقُمْ فِیهَا بِمَا یَجِبُ عَرَّضَهَا لِلزَّوَالِ وَ الْفَنَاءِ) .

«عرّض» از ماده«تعریض»به معنای چیزی را در معرض شخص یا حادثه ای قرار دادن است.

همین مضمون با تفاوتی در کتب متعددی از امام حسین سیدالشهدا علیه السلام نقل شده است که در یکی از خطبه های خود فرمود:

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ حَوَائِجَ النَّاسِ إِلَیکُمْ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَیکُمْ فَلَا تَمَلُّوا النِّعَمَ فَتَحُورَ نِقَما؛ بدانید نیازهای مردم به شما از نعمت های خدا بر شماست از این نعمت ناراحت نشوید که تبدیل به نقمت خواهد شد».(1)

روشن است که هر گاه درخت پر میوه ای در باغ باشد،تمام افرادی که وارد باغ می شوند چشم به آن می دوزند و از آن توقع و انتظار دارند،حتی پرندگان نیز از آن سهمی می خواهند.در صورتی که توقعات مردم برآورده نشود،امواج کینه و عداوت در دل ها پیدا می شود و همین امر آن نعمت را در معرض زوال قرار می دهد.اضافه بر این خداوند برکت را از آن برمی دارد و آن نعمت به سوی زوال و فنا می رود.

از سویی دیگر نعمت های بزرگی که خداوند به افراد می دهد خواه مال فراوان باشد یا قدرت بسیار یا هوش سرشار،همه آن برای زندگی شخصی آن ها لازم نیست.پیداست که خداوند آن ها را مأمور ساخته که به وسیله آن بار مشکلات را از دوش دیگران بردارند و گره از کار آن ها بگشایند.حال اگر این امانت دار الهی به وظیفه خود عمل نکند خداونداو را عزل کرده امانتش را به دست دیگری می سپارد.

ص:98


1- بحارالانوار، ج 75، ص 121، ح 14

در قرآن مجید در داستان قارون ثروتمند گردنکش نیز آمده است که عقلای بنی اسرائیل به او گفتند:« وَ ابْتَغِ فِیمَا آتَاکَ اللّهُ الدَّارَ الْآخِرَهَ وَ لَا تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَ أَحْسِنْ کَمَا أَحْسَنَ اللّهُ إِلَیْکَ وَ لَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللّهَ لَا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ »؛و در آنچه خدا به تو داده،سرای آخرت را بطلب؛و بهره ات را از دنیا فراموش مکن،و همان گونه که خدا به تو نیکی کرده نیکی کن،و هرگز در زمین در جست وجوی فساد مباش،که خدا مفسدان را دوست ندارد».(1)

ولی قارون این نصیحت منطقی و عاقلانه را نپذیرفت و آن ثروت عظیم را مولود علم و تدبیر خود شمرد و برای دیگران در آن سهمی قائل نشد.سرانجام خداوند او و ثروتش را در زمین فرو برد.زلزله ای واقع شد و شکافی در زمین ایجاد گردید و او و سرمایه اش در آن دفن شدند «فَخَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الْأَرْضَ».(2)

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«مَنْ عَظُمَتْ نِعْمَهُ اللَّهِ عَلَیهِ اشْتَدَّتْ مَئُونَهُ النَّاسِ عَلَیهِ فَاسْتَدِیمُوا النِّعْمَهَ بِاحْتِمَالِ الْمَئُونَهِ وَ لَا تُعَرِّضُوهَا لِلزَّوَالِ فَقَلَّ مَنْ زَالَتْ عَنْهُ النِّعْمَهُ فَکَادَتْ أَنْ تَعُودَ إِلَیهِ؛ کسی که نعمت خداوند بر او فراوان و عظیم شود نیاز مردم به او شدید خواهد شد پس نعمت ها را از طریق تحمل این هزینه ها بر خود پایدار سازید و آن را در معرض زوال قرار ندهید زیرا هنگامی که نعمت (براثر ناسپاسی) زائل شود کمتر دیده می شود که باز گردد».(3)

در کتاب کافی در همین باب روایات دیگری به همین مضمون وارد شده است و در باب«حسن جوار النعم»نیز روایاتی در این زمینه دیده می شود ازجمله یکی از یاران امام صادق علیه السلام می گوید:از آن حضرت شنیدم که فرمود:

«أَحْسِنُوا جِوَارَ النِّعَمِ قُلْتُ وَ مَا حُسْنُ جِوَارِ النِّعَمِ قَالَ الشُّکْرُ لِمَنْ أَنْعَمَ بِهَا وَ أَدَاءُ حُقُوقِهَا؛ همسایه و ملازم خوبی برای نعمت های الهی باشید.راوی عرض

ص:99


1- قصص، آیه 77.
2- قصص، آیه 81.
3- کافی، ج 4، ص 37، ح 1.

می کند:چگونه همسایه و ملازم خوبی باشیم؟ امام علیه السلام می فرماید:شکر بخشنده نعمت را به جای آورید و حقوق آن را ادا کنید».(1)

نکته

با جابر بن عبداللّه انصاری بیشتر آشنا شویم

جابر بن عبداللّه یکی از اصحاب جلیل القدر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و از عاشقان اهل بیت علیهم السلام است و روایات فراوانی در فضیلت او نقل شده است.او در داستان عقبه (گروه هفتاد نفری ای که قبل از هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه،به نزدیکی مکه آمدند و با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پیمان وفاداری بستند) شرکت داشت و در آن زمان جوان کم سن و سالی بود و بعداً که پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه هجرت فرمود جزء یاران خاص آن حضرت شد و در غالب غزوات اسلامی در رکاب پیغمبر صلی الله علیه و آله شرکت داشت و در عمر طولانی خود امامان متعددی را ملاقات کرد و در اواخر عمر نابینا شده بود ولی خدمت امام باقر علیه السلام را درک کرد و سلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را به او رساند.

در حدیثی که مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار نقل کرده است می خوانیم که امام محمّد بن علی بن الحسین (الباقر) علیهم السلام می فرماید:

«دَخَلْتُ عَلَی جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ فَسَلَّمْتُ عَلَیهِ فَرَدَّ عَلَی السَّلَامَ قَالَ لِی مَنْ أَنْتَ وَ ذَلِکَ بَعْدَ مَا کُفَّ بَصَرُهُ فَقُلْتُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی بْنِ الْحُسَینِ قَالَ یا بُنَی ادْنُ مِنِّی فَدَنَوْتُ مِنْهُ فَقَبَّلَ یدِی ثُمَّ أَهْوَی إِلَی رِجْلِی یقَبِّلُهَا فَتَنَحَّیتُ عَنْهُ ثُمَّ قَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ یقْرِئُکَ السَّلَامَ فَقُلْتُ وَعَلَی رَسُولِ اللَّهِ السَّلَامُ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ فَکَیفَ ذَاکَ یا جَابِرُ فَقَالَ کُنْتُ مَعَهُ ذَاتَ یوْمٍ فَقَالَ لِی یا جَابِرُ لَعَلَّکَ تَبْقَی حَتَّی تَلْقَی رَجُلاً مِنْ وُلْدِی یقَالُ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی بْنِ الْحُسَینِ یهَبُ اللَّهُ لَهُ النُّورَ وَ الْحِکْمَهَ فَأَقْرِئْهُ مِنِّی السَّلَامَ؛ روزی بر جابر

ص:100


1- کافی، ج 4، ص 38، ح 2.

بن عبداللّه انصاری وارد شدم و به او سلام کردم.پاسخ سلام مرا گفت.بعد سؤال کرد گفت:تو کیستی؟-و این بعد از آن بود که نابینا شده بود-گفتم:محمّد بن علی بن الحسین هستم.گفت:فرزندم نزدیک من بیا.به نزدیک او رفتم.دست مرا بوسید و خم شد تا پاهای مرا ببوسد که من خود را عقب کشیدم.سپس به من گفت:رسول خدا صلی الله علیه و آله به تو سلام رساند.گفتم:سلام و رحمت و برکات الهی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله باد.ای جابر! این بیان چگونه بوده است؟ جابر عرض کرد:من روزی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله بودم،فرمود:ای جابر! گویا تو باقی می مانی تا مردی از فرزندان مرا ملاقات کنی که نامش محمّد بن علی بن الحسین است.خداوند نور و حکمت و دانش را به او می بخشد.سلام مرا به او برسان».(1)

داستان زیارت قبر امام حسین علیه السلام توسط جابر در اوّلین اربعین،مشهور است و از نشانه های عشق و علاقه او به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد که در آن سن و سال در حالی که نابینا بود مسیر میان مدینه و کربلا را طی کرد و خود را در میان انبوه مشکلات به آن جا رسانید و آن زیارت پرمعنای مخصوص را در کنار قبر حضرت خواند و گریست.

جابر بن عبداللّه انصاری در سال 74 هجری قمری در حالی که 94 ساله بود در شهر مدینه چشم از دنیا بربست.(2)

***

ص:101


1- بحارالانوار، ج 46، ص 227، ح 8
2- برای اطلاع بیشتر از حالات جابر می توانید به کتاب اعیان الشیعه، ج 4، ص 45 و سفینة البحار مرحوم محدث قمی ماده «جبر» مراجعه کنید

ص:102

گفتار حکیمانه 373-مراحل سه گانه نهی از منکر

اشاره

وَ رَوَی ابْنُ جَرِیرٍ الطَّبَرِیُّ فِی تَارِیخِهِ عَنْ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی لَیْلَی الْفَقِیهِ وَ کَانَ مِمَّنْ خَرَجَ لِقِتَالِ الْحَجَّاجِ مَعَ ابْنِ الْأَشْعَثِ أَنَّهُ قَالَ فِیمَا کَانَ یَحُضُّ بِهِ النَّاسَ عَلَی الْجِهَادِ إِنِّی سَمِعْتُ عَلِیّاً رَفَعَ اللَّهُ دَرَجَتَهُ فِی الصَّالِحِینَ وَأَثَابَهُ ثَوَابَ الشُّهَدَاءِ وَالصِّدِّیقِینَ یَقُولُ یَوْمَ لَقِینَا أَهْلَ الشَّامِ:

أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ،إِنَّهُ مَنْ رَأَی عُدْوَاناً یُعْمَلُ بِهِ وَ مُنْکَراً یُدْعَی إِلَیْهِ،فَأَنْکَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِیءَ؛وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ،وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ؛وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِالسَّیْفِ لِتَکُونَ کَلِمَهُ اللّهِ هِیَ الْعَلْیَا وَ کَلِمَهُ

الظَّالِمینَ هِیَ السُّفْلَی،فَذَلِکَ الَّذِی أَصَابَ سَبِیلَ الْهُدَی،

وَ قَامَ عَلَی الطَّرِیقِ وَ نَوَّرَ فِی قَلْبِهِ الْیَقِینُ.

محمّد بن جریر طبری (مورّخ معروف) در تاریخ خود از عبدالرحمن بن ابی لیلی،فقیه معروف-از کسانی بود که برای پیکار برضد حجاج همراه ابن اشعث خروج کرد-نقل کرده که می گوید:در سخنانی که حجاج برای تشویق مردم ایراد کرد چنین گفت که در روزی که با شامیان روبرو بودیم من از علی علیه السلام که خداوند درجاتش را در میان صالحان برتر نماید و ثواب شهیدان و صدیقان را به او عنایت کند شنیدم که چنین فرمود:

ص:103

ای مؤمنان! هرکس ظلم و ستمی را مشاهده کند که در حال انجام گرفتن است یا کار زشت و منکری را ببیند که مردم را به سوی آن فرامی خوانند اگر تنها با قلبش آن را انکار کند راه سلامت را برگزیده و گناهی بر او نیست (به شرط این که بیشتر از آن در توان نداشته باشد) و آن کس که با زبان و بیان به مبارزه برخیزد و آن را انکار کند پاداش الهی خواهد داشت و مقامش از گروه نخست،برتر است.اما آن کس که با شمشیر (در آنجا که راهی جز آن نیست) برای اعلای نام خدا و سرنگونی ظالمان،به انکار برخیزد او کسی است که به راه هدایت راه یافته و بر جاده حقیقی گام نهاده و نور یقین در قلبش تابیده است.(1)

ص:104


1- ١. سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید: با توجه به سندی که سید رضی برای این گفتار حکیمانه ذکر کرده نیازی به جست و جو برای سند دیگری نداریم زیرا طبری این گفتار نورانی را در حوادث سال 82 با سند خودش از ابی مخنف نقل کرده است. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 274).

شرح و تفسیر

مراحل سه گانه نهی از منکر

سید رضی در مقدّمه این حکمت چنین می گوید:«محمّد بن جریر طبری (مورخ معروف) در تاریخ خود از عبدالرحمن بن ابی لیلی،فقیه معروف-که از کسانی که برای پیکار علیه حجاج همراه ابن اشعث خروج کرد-نقل کرده که می گوید:در سخنانی که حجاج برای تشویق مردم ایراد کرد چنین گفت که در روزی که با شامیان روبرو بودیم من از علی علیه السلام که خداوند درجاتش را در میان صالحان برتر نماید و ثواب شهیدان و صدیقان را به او عنایت کند شنیدم که چنین فرمود»؛ (وَ رَوَی ابْنُ جَرِیرٍ الطَّبَرِیُّ فِی تَارِیخِهِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی لَیْلَی الْفَقِیهِ وَ کَانَ مِمَّنْ خَرَجَ لِقِتَالِ الْحَجَّاجِ مَعَ ابْنِ الْأَشْعَثِ أَنَّهُ قَالَ فِیمَا کَانَ یَحُضُّ بِهِ النَّاسَ عَلَی الْجِهَادِ إِنِّی سَمِعْتُ عَلِیّاً رَفَعَ اللَّهُ دَرَجَتَهُ فِی الصَّالِحِینَ وَ أَثَابَهُ ثَوَابَ الشُّهَدَاءِ وَ الصِّدِّیقِینَ یَقُولُ یَوْمَ لَقِینَا أَهْلَ الشَّامِ) .

«ای مؤمنان! هرکس ظلم و ستمی را مشاهده کند که در حال انجام است یا کار زشت و منکری را ببیند که مردم را به سوی آن فرامی خوانند اگر تنها با قلبش آن را انکار کند راه سلامت را برگزیده و گناهی بر او نیست (به شرط این که بیشتر از آن در توان نداشته باشد)»؛ «أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ،إِنَّهُ مَنْ رَأَی عُدْوَاناً یُعْمَلُ بِهِ وَ مُنْکَراً یُدْعَی إِلَیْهِ،فَأَنْکَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِیءَ).

امام علیه السلام مراحل سه گانه ای را برای مبارزه با ظلم ظالم و نهی از منکر بیان

ص:105

فرموده که نخستین مرحله آن،انکار با قلب و بیزاری از آن در دل است.البته اگر بیش از این در توان شخص نباشد این مقدار بر او واجب است و خداوند از او می پذیرد ولی امام علیه السلام پاداشی برای آن ذکر نکرده است شاید به این دلیل که کاری از او سر نزده تنها آلوده گناه نشده و رضایت به گناه نداده است.

سپس امام علیه السلام به سراغ مرحله دوم می رود و می فرماید:«و آن کس که با زبان و بیان به مبارزه برخیزد و آن را انکار کند پاداش الهی خواهد داشت و مقامش از گروه نخست،برتر است»؛ (وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ،وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ) .

روشن است که این اجر و پاداش و برتری مقام در صورتی است که توانی نداشته باشد که عملاً با ظلم ظالم و منکرات گنهکاران مبارزه کند و این دومین مرحله نهی از منکر است که فقها نیز در کتب فقهی خود در کتاب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر ذکر کرده اند.

سپس امام علیه السلام به سراغ برترین و بالاترین و آخرین مرحله نهی از منکر و مبارزه با فساد رفته،می فرماید:«اما آن کس که با شمشیر برای بالا بردن نام خدا و سرنگونی ظالمان به انکار برخیزد او کسی است که به راه هدایت راه یافته و بر جاده حقیقی گام نهاده و نور یقین در قلبش تابیده است»؛ (وَ مَنْ أَنْکَرَهُ بِالسَّیْفِ لِتَکُونَ کَلِمَهُ اللّهِ هِیَ الْعَلْیَا وَ کَلِمَهُ الظَّالِمینَ هِیَ السُّفْلَی،فَذَلِکَ الَّذِی أَصَابَ سَبِیلَ الْهُدَی،وَ قَامَ عَلَی الطَّرِیقِ وَ نَوَّرَ فِی قَلْبِهِ الْیَقِینُ) .

تعبیر به «من انکره بالسیف» به معنای تکیه بر قدرت است و«سیف»به معنای شمشیر موضوعیتی ندارد.جمله «لتکون کلمه اللّه...» بیان کننده این حقیقت است که برای پیشبرد اهداف مقدس الهی و برچیدن بساط ظلم باید از قدرت و قوت استفاده کرد.ممکن است انکار زبانی تأثیرات محدودی داشته باشد ولی آنچه می تواند بساط ظلم ظالمان را برچیند و عدل و داد را جایگزین سازد همان تکیه بر قدرت است.

ص:106

از این جا لزوم تشکیل حکومت اسلامی برای تحقق بخشیدن به اهداف اسلام استفاده می شود و این موضوع را با چشم خود در تشکیل نظام جمهوری اسلامی مشاهده کردیم.قبل از آن در مساجد و مجالس مختلف مذهبی سخن از احکام و برنامه های اسلامی،بسیار بود کتاب های فراوانی در این زمینه نوشته شد ولی تأثیر آن ها محدود بود.آنچه توانست به حکومت ظالمان و خودکامگان پایان دهد و به اجرای احکام اسلامی در سطح گسترده کمک کند قیام عمومی مردم و تکیه بر قدرت جماهیر بود.

تعبیر به «فذلک الذی اصاب...» با توجه به مفهوم حصر که از آن استفاده می شود اشاره به این است که جز از این راه نمی توان در طریق هدایت،به معنای وسیع کلمه،گام نهاد.

تعبیر به «نوّر فی قلبه الیقین» اشاره به این است که نور یقین و ایمان در چنان محیطی که پاک از ظلم و عدوان است بر دل ها می تابد.

کلام نورانی 374 که بعد از این خواهد آمد نیز توضیح بیشتری برای این کلام محسوب می شود.

در نامه معروفی که امام حسین سید الشهدا علیه السلام برای اهل کوفه نوشت مضمونی دیده می شود که در پاره ای از جهات به آنچه در کلام مولی آمده،شبیه است.مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار چنین نقل می کند:امام علیه السلام در نامه ای به اشراف اهل کوفه چنین مرقوم داشت:

«أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَدْ قَالَ فِی حَیاتِهِ مَنْ رَأَی سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ نَاکِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّهِ رَسُولِ اللَّهِ یعْمَلُ فِی عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ یغَیرْ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ کَانَ حَقِیقاً عَلَی اللَّهِ أَنْ یدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَهَ الشَّیطَانِ وَ تَوَلَّوْا عَنْ طَاعَهِ الرَّحْمَنِ وَ أَظْهَرُوا الْفَسَادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفَیءِ وَ أَحَلُّوا حَرَامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلَالَهُ وَ إِنِّی أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ لِقَرَابَتِی مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله؛

ص:107

اما بعد از حمد و ثنای الهی؛شما می دانید که رسول خدا صلی الله علیه و آله در زمان حیات خود فرمود:کسی که سلطان ظالمی را ببیند که حرام خدا را حلال شمرده،پیمان الهی را شکسته،به مخالفت سنت رسول اللّه صلی الله علیه و آله برخاسته و در میان بندگان خدا به گناه و ظلم مشغول است سپس با گفتار و عمل خود با او مخالفت نکند سزاوار است که خداوند او را به سرنوشت همان ظالم گرفتار سازد و شما به خوبی می دانید که این جمعیت (بنی امیه) اصرار بر اطاعت شیطان دارند و از اطاعت رحمن سر باز زده اند،مفاسد را آشکار ساخته و حدود الهی را تعطیل نموده اند و بر بیت المال مسلمین چنگ انداخته و حرام خدا را حلال شمرده اند و من از همه به این امر (قیام بر ضد آنان) به سبب قرابت و خویشاوندی با رسول خدا صلی الله علیه و آله سزاوارترم».(1)

از کلام طبری استفاده می شود که امام علیه السلام بار دیگر این سخن را به صورت خطبه در سرزمین بیضه در مقابل حر بن یزید ریاحی و لشکرش که برای جلوگیری از حرکت امام علیه السلام آمده بودند بیان فرمود.(2)

نکته ها

1-محمد بن جریر طبری

در مقدمه ای که مرحوم سید رضی برای این گفتار بسیار پرمحتوا بیان کرده نخست اشاره به ابن جریر طبری شده است.طبری نام دو نفر است یکی شیعه و دیگری اهل سنت که هر دو ابوجعفر محمّد بن جریر طبری نام دارند.تاریخ معروف طبری مربوط به طبری اهل سنت است که مردی دانشمند و در عصر و زمان خود کم نظیر بود.نوشته های زیادی دارد که از جمله آن ها تفسیر مهمی به نام جامع البیان و تاریخ مشهورش است و کتابی به نام کتاب الولایه دارد که طرق مختلف حدیث غدیر را در آن بیان کرده است.

ص:108


1- بحارالانوار، ج 44، ص 382.
2- تاریخ طبری، ج 4، ص 304

تاریخ او از معروف ترین تاریخ هاست و مطالب زیادی در آن نقل شده است و نسبت به بسیاری از تواریخ اسلامی دقیق تر است (هرچند خالی از اشتباه نیست).

او در آمل مازندران در سال 224 تولد یافت و در سال 310 در بغداد چشم از جهان پوشید.

اما ابن جریر طبری شیعی آملی نیز کنیه اش ابوجعفر است و از بزرگان علمای امامیه در قرن چهارم بود.نویسنده کتاب دلایل الامامه و کتاب المسترشد می باشد و مرحوم نجاشی او را مردی ثقه و جلیل القدر و کثیر العلم از اصحاب ما شمرده است.(1)

2-عبدالرحمن بن ابی لیلی

به گفته خطیب بغدادی در کتاب تاریخش،ابولیلی پدر عبدالرحمن از یاران خاص علی علیه السلام بود و در خدمت آن حضرت به مدائن آمد و فرزندش نیز از کسانی است که در کتب ما از وی به نیکی یاد شده است و تعبیر به فقیه در کلام سید رضی ظاهراً صفت برای عبدالرحمن است نه صفت برای پدرش ابی لیلی و همان گونه که مرحوم سید رضی اشاره کرده عبدالرحمن از کسانی بود که همراه ابن اشعث برای جنگ با حجاج خروج کرد یا از کسانی بود که مردم را به جهاد در مقابل حجاج دعوت می کرد.

از نوشته های مرحوم سید محسن امین در اعیان الشیعه استفاده می شود که او از قرّاء بود،بعضی از قاریان معروف،قرائت قرآن را از او فراگرفته اند.

البته فرد دیگری به نام عبد الرحمن بن ابی لیلی در میان فقهای اهل سنت دیده می شود که معاصر با امام صادق علیه السلام است و گاه حالات این دو با یکدیگر ممکن است اشتباه شود.

ص:109


1- برای توضیح بیشتر به کتاب های الکنی و الالقاب، تاریخ نامه طبری و الذریعة مراجعه شود.

و اما ابن اشعث که در بالا به آن اشاره شده نامش عبدالرحمن،فرزند محمّد بن اشعث بن قیس بود.او در زمان حجاج از طرف وی به عنوان والی سجستان انتخاب شد ولی برگشت و با حجاج به پیکار برخاست،چند بار با او جنگید و سرانجام شکست خورد و فرار کرد و در سال 85 جهان را بدرود گفت.(1)

***

ص:110


1- برای توضیحات بیشتر درباره ابن ابی لیلی و ابن الأشعث به الکنی والالقاب مرحوم محدث قمی و اعیان الشیعه مرحوم سید محسن امین و معجم الرجال آیت الله خویی و شرح نهج البلاغه مرحوم علامه شوشتری ذیل حکمت مورد بحث مراجعه کنید

گفتار حکیمانه 374-مردگان زنده نما!

اشاره

وَ فِی کَلامٍ آخَرَ لَهُ یَجْرِی هَذَا الْمَجْرَی:

فَمِنْهُمُ الْمُنْکِرُ لِلْمُنْکَرِ بِیَدِهِ وَ لِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ،فَذلِکَ الْمُسْتَکْمِلُ لِخِصَالِ الْخَیْرِ؛ وَ مِنْهُمُ الْمُنْکِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِکُ بِیَدِهِ،فَذَلِکَ مُتَمَسِّکٌ بِخَصْلَتَیْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَیْرِ وَ مُضَیِّعٌ خَصْلَهً؛وَ مِنْهُمُ الْمُنْکِرُ بِقَلْبِهِ وَالتَّارِکُ بِیَدِهِ وَلِسَانِهِ، فَذلِکَ الَّذِی ضَیَّعَ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَیْنِ مِنَ الثَّلاثِ وَ تَمَسَّکَ بِوَاحِدَهٍ،وَ مِنْهُمْ تَارِکٌ لِإِنْکَارِ الْمُنْکَرِ بِلِسَانِهِ وَقَلْبِهِ وَیَدِهِ،فَذلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ.وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ کُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِی سَبِیلِ اللّهِ،عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ،إِلَّا کَنَفْثَهٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ.وَ إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ لَایُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ،وَ لَایُنْقِصَانِ مِنْ رِزْقٍ،وَ أَفْضَلُ مِنْ ذلِکَ کُلِّهِ کَلِمَهُ عَدْلٍ عِنْدِ إِمَامٍ جَائِرٍ.

امام علیه السلام در گفتار دیگری در همین زمینه فرمود:

گروهی از مردم با دست و زبان و قلب به مبارزه با منکرات و انکار منکر برمی خیزند.آن ها تمام خصلت های نیک را به طور کامل در خود جمع کرده اند.

گروهی دیگر تنها با زبان و قلب به مبارزه برمی خیزند اما با دست کاری انجام نمی دهند آن ها به دو خصلت از خصلت های نیک تمسک جسته اند و یکی را ضایع کرده اند.

ص:111

گروهی دیگر تنها با قلبشان نهی از منکر می کنند (و از آن بیزارند) ولی مبارزه با دست و زبان را ترک می گویند این گروه بهترین خصلت های از این سه را ترک گفته و تنها به یکی چنگ زده اند.

گروهی دیگر نه با زبان نهی از منکر می کنند و نه با قلب و نه با دست،این ها (در حقیقت) مردگانی در میان زندگان هستند.

(بدانید) تمام اعمال نیک و حتی جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهی از منکر همچون آب دهان است در برابر دریایی عمیق و پهناور.امر به معروف و نهی از منکر نه مرگ کسی را نزدیک می کند و نه از روزی کسی می کاهد (و بدانید) از همه این ها مهمتر سخن حقی است که در برابر سلطان ستمگری گفته شود (و از مظلومی در مقابل آن ظالم دفاع گردد).(1)

ص:112


1- ١. سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است: بخشی از این کلام نورانی را قبل از سید رضی ابوطالب مکی در کتاب قوت القلوب با تفاوت هایی آورده است. سپس می افزاید: دلیل ایراد این کلام از سوی امام علی آن گونه که در کتاب فقه الرضا که قبل از نهج البلاغه نگاشته شده آمده است این است که امیر مؤمنان علی مشغول خواندن خطبه بود که مردی عرضه داشت: ای امیر مؤمنان! از مرده زندگان برای ما سخن بگو. امام از خطبه خود را قطع کرد و گفتار حکیمانه بالا را ایراد فرمود. آنگاه می افزاید که در مصادر خطبہ 154 گذشت که آن خطبه و این گفتار حکیمانه و چند گفتار حکیمانه دیگر از کلمات قصار) همه خطبه واحدهای بوده که یک جا از سوی امام علی ایراد شده و مرحوم سید رضی آن ها را از هم جدا ساخته است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 275).

شرح و تفسیر

مردگان زنده نما!

مرحوم سید رضی در ابتدای این گفتار حکیمانه می گوید:امام علیه السلام در سخن دیگری که در همین معنا (اشاره به گفتار حکیمانه قبل است) بیان کرده چنین می فرماید:«گروهی از مردم با دست و زبان و قلب به مبارزه با منکرات و انکار منکر برمی خیزند.آن ها تمام خصلت های نیک را به طور کامل در خود جمع کرده اند»؛ (وَ فِی کَلامٍ آخَرَ لَهُ یَجْرِی هَذَا الْمَجْرَی:فَمِنْهُمُ الْمُنْکِرُ لِلْمُنْکَرِ بِیَدِهِ وَ لِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ،فَذلِکَ الْمُسْتَکْمِلُ لِخِصَالِ الْخَیْرِ) .

امام علیه السلام تقسیم سه گانه ای در این گفتار حکیمانه و پرمعنا برای آمرین به معروف و ناهین از منکر بیان کرده،که این قسمِ اوّلِ آن است و اشاره به کسانی است که با تمام وجود خود و با استفاده از تمام وسایل به مبارزه با منکرات برمی خیزند.

منظور از نهی از منکر با قلب (همانگونه که در تفسیر حکمت گذشته آمد) این است که انسان در دل از منکرات متنفر باشد و هرگز به آن رضایت ندهد هرچند نتواند بیش از این کاری انجام دهد و یا بتواند و کوتاهی کند.

منظور از مبارزه با زبان واضح است:نصیحت کند،اعتراض نماید و گاه لازم است فریاد بکشد.

معنای انکار منکر با دست هرگونه اقدام عملی است برای پیشگیری از منکر

ص:113

یا برچیدن بساط منکرات موجود که گاه منجر به درگیری فیزیکی به سبب مقاومت عاملین به منکر و جسور بودن آن ها می شود.

قابل توجه این که امام علیه السلام این سه را به ترتیب اهمیت ذکر کرده است:نخست انکار با ید سپس لسان و بعد قلب.

این که امام علیه السلام می فرماید:چنین کسی تمام خصال نیک را در خود جمع کرده، به سبب این است که کاری فراتر از آن تصور نمی شود و این که بعضی از شارحان نهج البلاغه کمک های مالی را قسم چهارم ذکر کرده اند صحیح به نظر نمی رسد زیرا کمک های مالی نیز جزء اقدامات عملی است که با دست انجام می شود.

آن گاه امام علیه السلام به سراغ گروه دوم می رود و می فرماید:«گروهی دیگر تنها با زبان و قلب به مبارزه برمی خیزند اما با دست کاری انجام نمی دهند آن ها به دو خصلت از خصلت های نیک تمسک جسته اند و یکی را ضایع کرده اند»؛ (وَ مِنْهُمُ الْمُنْکِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِکُ بِیَدِهِ،فَذَلِکَ مُتَمَسِّکٌ بِخَصْلَتَیْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَیْرِ وَ مُضَیِّعٌ خَصْلَهً) .

شک نیست که افراد ناتوان و یا توانمند فاقد مسئولیت کامل،نخستین چیزی را که ترک می کنند اقدامات عملی در راه نهی از منکر است.تنها در قلبشان از آن متنفرند و با زبان هم نصیحت و اعتراض می کنند.آن ها در برابر دو قسمتی که انجام داده اند مأجورند و درباره ترک مبارزه عملی با منکر-در صورتی که قدرت داشته باشند-مسئولیت سنگینی در پیشگاه خدا دارند.

سپس امام علیه السلام به سراغ گروه سوم می رود و می فرماید:«گروهی دیگر تنها با قلبشان نهی از منکر می کنند (و از آن بیزارند) ولی مبارزه با دست و زبان را ترک می گویند این گروه بهترین خصلت های این سه را ترک گفته و تنها به یکی چنگ زده اند»؛ (وَ مِنْهُمُ الْمُنْکِرُ بِقَلْبِهِ وَ التَّارِکُ بِیَدِهِ وَ لِسَانِهِ،فَذلِکَ الَّذِی ضَیَّعَ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَیْنِ مِنَ الثَّلاثِ وَ تَمَسَّکَ بِوَاحِدَهٍ) .

ص:114

تعبیر امام علیه السلام به «اشرف الخصلتین» در واقع ازقبیل اضافه صفت به موصوف است و در معنا«الخصلتین الاشرفین»می باشد.

آری آن ها مهمترین بخش از نهی از منکر را که بخش عملی و زبانی است رها ساخته و به کمترین آن که مزاحمتی برای هیچ کس تولید نمی کند قناعت نموده اند و آن ها ضعیف ترین ناهیان از منکرند.ولی این مرحله نیز دارای تأثیر قابل توجهی است زیرا تنفر قلبی سبب می شود که شخص لااقل آلوده گناه نشود که اگر این تنفر نباشد او نیز به گناه خو می گیرد و به صف گنهکاران می پیوندد.

در حکمت 201 نیز گذشت که امیر مؤمنان علیه السلام اشاره به داستان قوم ثمود می کند که یک نفر از آن ها آمد ناقه ای را که معجزه آشکار صالح علیه السلام بود پی کرد و به قتل رساند ولی خداوند این کار را به همه آن ها نسبت می دهد و می فرماید:

«فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِینَ» و امام علیه السلام در توجیه آن می فرماید:

«إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَهَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا؛ ناقه ثمود را یک نفر پی کرد ولی خداوند همه را مشمول عذاب ساخت زیرا قلباً به آن راضی بودند».

آن گاه امام علیه السلام به گروه چهارمی اشاره می کند که متفاوت با این سه گروه اند و آن ها کسانی هستند که تمام مراحل نهی از منکر را رها کرده و بی خیال از کنار منکرات جامعه می گذرند.می فرماید:«گروهی دیگر نه با زبان نهی از منکر می کنند و نه با قلب و نه با دست.این ها (در حقیقت) مردگانی در میان زندگان هستند»؛ (وَ مِنْهُمْ تَارِکٌ لِإِنْکَارِ الْمُنْکَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ یَدِهِ،فَذلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ) .

چه تعبیر جالب و گویایی! زنده کسی است که دارای حس و حرکت باشد و مؤمن زنده کسی است که در برابر زشتی ها حرکتی از خود نشان دهد.کسی که هیچ گونه حرکتی حتی به صورت تنفر قلبی از خودش در مقابل مظاهر زشت و منکر جامعه نشان نمی دهد واقعاً در صف مردگان قرار گرفته است.

از دیدگاه اسلام (کتاب و سنت) گروهی ظاهراً از دنیا رفته اند و در میان ما

ص:115

نیستند و جسم بی جان آن ها در قبرها نهفته است ولی در واقع زنده اند چراکه آثارشان در همه جا نمایان است.مگر زندگی چیزی جز نشان دادن آثار حیات است؟ همان گونه که قرآن درباره شهدا می گوید:« وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ ».(1)

امیرمؤمنان علی علیه السلام در گفتار حکیمانه ای که خطاب به کمیل بیان کرد می فرماید:

«هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْیاءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِی الدَّهْر؛ ثروت اندوزان مرده اند ولی علما و دانشمندان تا پایان دنیا زنده اند».(2)

بنابراین،زندگی بی خاصیت مرگ است،مرگی توأم با آثار حیات مادی.

آن گاه امام علیه السلام در بخش دیگری از این کلام پرمعنا به بیان اهمیت امر به معروف و نهی از منکر به صورت کلی پرداخته،می فرماید:«(بدانید) تمام اعمال نیک و حتی جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهی از منکر همچون آب دهان است در برابر دریایی عمیق و پهناور»؛ «وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ کُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِی سَبِیلِ اللّهِ،عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ،إِلَّا کَنَفْثَهٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ) .

این تعبیر به راستی تعبیر عجیبی است؛تمام کارهای نیک:نماز و روزه و زکات و حج و حتی جهاد فی سبیل اللّه در برابر امر به معروف و نهی از منکر بسیار کوچک و ناچیز است.دلیلش این است که این دو وظیفه بزرگ اسلامی ضامن اجرای تمام آن کارهای نیک و فرائض و واجبات است.اگر امر به معروف و نهی از منکر تعطیل شود به دنبال آن نماز و روزه و حج و جهاد نیز به تدریج به فراموشی سپرده می شود و این است دلیل برتری این دو بر آنها.

آن گاه امام علیه السلام در آخرین بخش از کلام نورانی خود به افراد ضعیف النفس هشدار می دهد و می فرماید:«(بدانید) امر به معروف و نهی از منکر نه مرگ کسی

ص:116


1- آل عمران، آیه 169.
2- نهج البلاغه، کلمات قصار ، کلمه 147.

را نزدیک می کند و نه از روزی کسی می کاهد (و بدانید) از همه این ها مهمتر سخن حقی است که در برابر پیشوای ستمگری گفته می شود (و از مظلومی در مقابل آن ظالم دفاع می گردد»؛ (وَ إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ لَا یُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ،وَ لَا یُنْقِصَانِ مِنْ رِزْقٍ،وَ أَفْضَلُ مِنْ ذلِکَ کُلِّهِ کَلِمَهُ عَدْلٍ عِنْدِ إِمَامٍ جَائِرٍ) .

بسیارند کسانی که گمان می کنند اگر به سراغ انجام این دو وظیفه بروند جانشان یا نانشان به خطر می افتد در حالی که چنین نیست.خداوند حافظ جان و نان آن هاست و این تفکر،تفکری است شرک آلود و بی گانه از حق.

جمله «وَ افْضَلُ مِنْ ذلِکَ کُلِّهِ» حقیقت مهمی را بازگو می کند و آن این که انسان باید شجاع باشد و در برابر ظالمان،بی اعتنا به خطراتی که ممکن است او را تهدید کند حق را بیان دارد و ای بسا بیان حق،آن ها را بیدار و یا حداقل شرمنده سازد و از انجام ظلم هایی بازدارد.

جالب این که ابن ابی الحدید در ذیل این جمله اشاره به داستان زید بن ارقم در برابر ابن زیاد یا یزید بن معاویه می کند و می گوید:مصداق این سخن روایتی است که می گوید:زید بن ارقم،ابن زیاد-و گاه گفته شده یزید بن معاویه-را دید که با چوبدستی خود به دندان امام حسین علیه السلام می زند در آن زمانی که سر آن حضرت را نزد او برده بودند.زید بن ارقم فریاد زد و گفت:چوب را بردار.بسیار دیدم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این دندان ها را می بوسید.(1)

نمونه دیگر آن سخنی است که عبد اللّه بن عفیف ازدی در مسجد کوفه در برابر ابن زیاد گفت و سخنان او را درهم کوبید.هنگامی که ابن زیاد بعد از شهادت امام حسین علیه السلام و یارانش برای قدرت نمایی به مسجد کوفه آمد و بر فراز منبر رفت و در برابر انبوه جمعیت،خدا را حمد کرد که پیروز شده و اهانت

ص:117


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 19، ص 307. طبری، مورخ مشهور نیز در تاریخ خود این داستان را آورده است، تاریخ طبری، ج 4، ص 349.

شدیدی به حضرت سیدالشهدا علیه السلام کرد و آن حضرت را به دروغگویی نسبت داد،عبداللّه بن عفیف ازدی (که چشمش نابینا بود) از میان جمعیت برخاست و فریاد زد:«یا ابْنَ مَرْجانهَ! انّ الکذّابَ وَ ابنَ الکَذّابِ أنتَ و أبوکَ و مَنِ اسْتَعْمَلَکَ و أبوهُ یا عَدُوَّ اللّهِ أ تقتُلُونَ أولادَ النَّبِیِّین وَ تَتَکَلَّمونَ بِهذا الکَلامِ علی مَنابِرِ المُسلِمین؟؛ای پسر مرجانه! دروغگو و فرزند دروغگو تویی و پدر توست و کسی که تو را بر این مسند نشانده و پدر اوست.ای دشمن خدا فرزندان پیامبران را به قتل می رسانی و این سخن زشت را بر منبر مسلمانان می گویی؟».

(قابل توجه این که او ابن زیاد را ابن زیاد خطاب نکرد بلکه به مادرش مرجانه نسبت داد تا آلوده بودن نسب او را با این سخن آشکار کند و در میان جمعیت رسوایش سازد).ابن زیاد که انتظار چنین سخنی را از هیچ کس نداشت خشمگین شد و گفت:گوینده این سخن کیست؟ عبداللّه بن عفیف گفت:منم ای دشمن خدا! آیا خاندان پاکی را که خداوند آن ها را از هر گونه آلودگی پیراسته به قتل می رسانی و می پنداری مسلمانی؟ وا غوثاه؛کجایند فرزندان مهاجر و انصار که از تو و از آن طغیانگر (یزید) نفرین شده فرزند نفرین شده توسط پیامبر صلی الله علیه و آله، انتقام بگیرند....

به این ترتیب،عبد اللّه،بذر انقلاب بر ضد بنی امیه و خونخواهی امام حسین علیه السلام را در دل ها با سخنانش پاشید و هر چند سرانجام در این راه شهید شد ولی کار خود را کرد.(1)

مرحوم محقق شوشتری در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه) نمونه دیگری ذکر می کند و آن این که مروان دستور داد روز عید (فطر یا قربان) منبر را آماده کنند و قبل از ادای نماز عید شروع به خواندن خطبه کرد.مردی برخاست

ص:118


1- برای آگاهی از دنباله این داستان عبرت آموز به کتاب عاشورا (ریشه ها و انگیزه ها...) صفحه 582 مراجعه کنید.

و گفت:ای مروان تو مخالفت با سنّت پیغمبر صلی الله علیه و آله کردی.اوّلاً منبر را روز عید بیرون آوردی (در حالی که خطبه را باید ایستاده بخوانی نه نشسته بر منبر).ثانیاً خطبه نماز عید را قبل از نماز می خوانی (در حالی که خطبه نماز عید،بعد از نماز است) ابوسعید در آن صحنه حاضر بود،پرسید:این مرد کیست؟ گفتند:فلان شخص،فرزند فلان شخص.گفت:بدانید این مرد وظیفه خود را انجام داد.من از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود:هرکس کار منکری را ببیند اگر بتواند باید آن را با دست خود و عملاً تغییر دهد و اگر نتواند با زبان و اگر نتواند با قلب (متنفر از آن باشد) و این ضعیف ترین مرحله ایمان است.(1)

قابل توجه این که تغییر دادن زمان خطبه،از بعد از نماز عید به قبل از آن-به گفته ابوبکر کاشانی (نویسنده کتاب بدائع الصنائع و از فقهای اهل سنت)-به این سبب بود که سخنان بی اساسی در خطبه های خود می گفتند و مردم می دانستند و برای خطبه آنها نمی نشستند.ناچار زمان آن را تغییر دادند.(2)

داستان معروف فرزدق و اشعار مشهورش درباره امام سجاد علیه السلام در برابر هشام بن عبدالملک در کنار خانه خدا نیز نمونه زنده و بارزی از این گفتار امام علیه السلام است.(3)

البته در ذیل این داستان آمده است که هشام سخت از این اشعار عصبانی شد و حقوق فرزدق را از بیت المال قطع کرد ولی امام سجاد علیه السلام آن را جبران فرمود.

و در نهایت اشعار فرزدق در تاریخ جاودان و ماندگار شد.

داستان های زیادی در تاریخ اسلام از این دست دیده می شود.گرچه در بعضی از آن ها جان ناهی از منکر به خطر افتاد ولی این در موارد نادری بود که با

ص:119


1- شرح نهج البلاغه مرحوم شوشتری، ج 13، ص 193؛ سنن ابی داود، ج 1، ص 254.
2- بدائع الصنایع، ج 1، ص 276.
3- بحارالانوار، ج 46، ص 123

کلیتی که امام امیر مؤمنان علیه السلام در این گفتار حکیمانه فرموده منافاتی ندارد زیرا همواره عمومات،استثنائاتی دارد.

نکته

امر به معروف و نهی از منکر در تعلیمات اسلامی

درباره این دو فریضه اسلامی آیات فراوان و روایات بسیاری وارد گردیده و مقدار اهمیتی که به آن ها داده شده در هیچ موضوع دیگری تا این حد دیده نمی شود.

قرآن مجید،امت اسلامی را بهترین امت ها شمرده و در تأیید آن نکاتی فرموده که نخستین آن مسئله امر به معروف و نهی از منکر و سپس ایمان به خداست.می فرماید:« کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ ».(1)

در شش آیه قبل از آن دستور مؤکد دیگری به صورت گروهی دراین باره می دهد،می فرماید:« وَ لْتَکُنْ مِّنْکُمْ أُمَّهٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ »؛باید از میان شما،جمعی دعوت به نیکی،و امر به معروف و نهی از منکر کنند! و آن ها رستگاران اند».(2)

به این ترتیب،هم عنوان بهترین امت ها را داشتن و هم در گروه رستگاران بودن در سایه امر به معروف و نهی از منکر حاصل می شود.

امام باقر علیه السلام نیز درباره اهمیت این دو وظیفه در حدیث معروفی می فرماید:

«

إِنَّ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْی عَنِ الْمُنْکَرِ سَبِیلُ الأَنْبِیاءِ وَ مِنْهاجُ الصُّلَحاءِ فَرِیضَهٌ عَظِیمَهٌ بِها تُقامُ الْفَرائِضُ وَ تَأْمَنُ الْمَذاهِبُ وَ تَحِلُّ الْمَکاسِبُ وَ تُرَدُّ الْمَظالِمُ وَ تُعْمَرُ

ص:120


1- آل عمران، آیه 110
2- آل عمران، آیه 104

الأَرْضُ وَ ینْتَصَفُ مِنَ الأَعْداءِ وَ یسْتَقِیمُ الأَمْرُ؛ امر به معروف و نهی از منکر راه انبیا و طریق صالحان است،دو فریضه بزرگ الهی است که بقیه فرائض با آن ها برپا می شود،و به وسیله این دو،راه ها امن می گردد،و کسب و کار مردم حلال و حقوق افراد تأمین می شود،و در سایه آن زمین ها آباد می گردند،از دشمنان انتقام گرفته می شود،و در پرتو آن همه کارها روبه راه می گردد».(1)

برای اهمیت این دو فریضه الهی همین بس که از روایات استفاده می شود شرط قبولی دعا انجام آن هاست.همانگونه که امیرمؤمنان علیه السلام در واپسین ساعات عمر در بستر شهادت فرمود:

«لَا تَتْرُکُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْی عَنِ الْمُنْکَرِ فَیوَلَّی عَلَیکُمْ شِرَارُکُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا یُسْتَجَابُ لَکُمْ؛ امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که اشرار بر شما مسلط می شوند سپس هرچه دعا کنید مستجاب نمی گردد».(2)

آیه 63 سوره مائده علمای اهل کتاب را سخت نکوهش می کند که براثر ترک امر به معروف و نهی از منکر،امت های آن ها آلوده انواع گناهان شدند و در پایان آیه می گوید:چه زشت است کاری که آن ها انجام می دادند:« لَوْ لَا یَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَکْلِهِمْ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَصْنَعُونَ ».

در خطبه قاصعه(3) تعبیر تند دیگری درباره تارکان امر به معروف و نهی از منکر دیده می شود،می فرماید:

«فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یلْعَنِ الْقَرْنَ الْمَاضِی بَینَ أَیدِیکُمْ إِلَّا لِتَرْکِهِمُ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْی عَنِ الْمُنْکَرِ فَلَعَنَ اللَّهُ السُّفَهَاءَ لِرُکُوبِ الْمَعَاصِی،وَ الْحُلَمَاءَ لِتَرْکِ التَّنَاهِی؛ خداوند سبحان مردم قرون پیشین را از رحمت خود دور نساخت جز به این سبب که امر به معروف و نهی از منکر را ترک کردند،لذا افراد نادان را به سبب گناه و دانایان را به علّت ترک نهی از منکر از رحمت خود دور ساخت».

ص:121


1- کافی، ج 5، ص 55 و 56
2- نهج البلاغه، نامه 47.
3- خطبه 192 نهج البلاغه

فلسفه این اهمیت-همان گونه که در بالا اشاره شده-این است که قوانین الهی در صورتی لباس وجود به خود می پوشد و اجرا می گردد که نظارتی بر آن باشد و این نظارت در درجه اول همان نظارت عمومی از ناحیه امر به معروف و نهی از منکر است که اگر ترک شود اجرای احکام الهی یا متوقف می شود و یا سست.

درباره اهمیت این دو فریضه بزرگ الهی و معنای معروف و منکر و مراحل امر و نهی و شرایط آن می توان کتاب یا کتاب ها نوشت و در فقه اسلامی نیز در کنار مسئله جهاد،کتابی به عنوان کتاب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر دیده می شود.(1)

در این جا این سخن را با حدیث نابی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که در کتاب تهذیب الاحکام شیخ طوسی آمده است پایان می دهیم،فرمود:

«لَا یزَالُ النَّاسُ بِخَیرٍ مَا أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تَعَاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوَی فَإِذَا لَمْ یفْعَلُوا ذَلِکَ نُزِعَتْ مِنْهُمُ الْبَرَکَاتُ وَ سُلِّطَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ وَ لَمْ یکُنْ لَهُمْ نَاصِرٌ فِی الْأَرْضِ وَ لَافِی السَّمَاءِ؛ مردم همواره در طریق خیر و سعادت اند تا زمانی که امر به معروف و نهی از منکر را انجام می دهند و تعاون بر نیکی و تقوا می نمایند.

زمانی که این ها ترک شود برکات الهی از آن ها قطع خواهد شد و بعضی بر بعض دیگر سلطه پیدا می کنند و یاوری در زمین و آسمان نخواهند داشت».(2)

***

ص:122


1- برای توضیح بیشتر می توانید به جواهر الکلام، ج 21 و همچنین تفسیر نمونه، ج 3، ذیل آیات 106 و 110 سورة آل عمران مراجعه کنید.
2- تهذیب الاحکام، ج 6، ص 181، ح 22.

گفتار حکیمانه 375-قلب های واژگونه!

اشاره

وَ عَنْ أَبِی جُحَیْفَهَ قَالَ سَمِعْتُ أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ علیه السلام یَقُولُ:

أَوَّلُ مَا تُغْلَبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْجِهَادِ الْجِهَادُ بِأَیْدِیکُمْ،ثُمَّ بِأَلْسِنَتِکُمْ

ثُمَّ بِقُلُوبِکُمْ؛فَمَنْ لَمْ یَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً،وَ لَمْ یُنْکِرْ مُنْکَراً،

قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلَاهُ أَسْفَلَهُ وَأَسْفَلُهُ أَعْلاَهُ.

ابوجحیفه می گوید:از امیرمؤمنان علیه السلام شنیدم که می فرمود:

نخستین مرحله ای از جهاد که از شما می گیرند و در آن مغلوب می شوید جهاد با دست (جهاد عملی) است سپس جهاد با زبان و بعد جهاد با قلب.آن کس که حتی با قلبش به طرفداری معروف و مبارزه با منکر برنخیزد قلبش واژگونه می شود! بالای آن پایین و پایین آن بالا می رود (و حس تشخیص نیک و بد را از دست می دهد).(1)

ص:123


1- ١. سند گفتار حکیمانه: در مصادر چنین آمده است که این کلام نورانی را قبل از سید رضی علی بن ابراهیم قمی در تفسیرش وقاضی قضاعی در کتاب دستور معالم الحکم با تفاوتی آورده اند. همچنین سید ابوطالب یحیی بن الحسین الحسنی (متوفای 424) در امالی خود آن را به صورت مسند ذکر کرده و بعد از سید رضی) ابو حامد غزالی در احیاء العلوم آن را با تفاوتی آورده است و نیز روایت آمدی در غررالحکم تفاوتی با روایت سید رضی و روایت دیگران دارد و نشان می دهد هرکدام آن را از منبع خاص خود گرفته اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 277).

شرح و تفسیر

قلب های واژگونه!

این کلام نورانی در واقع تکمیل بر دو گفتار حکیمانه ای است که قبلاً تحت شماره 373 و 374 آمد و ناظر به مراحل سه گانه امر به معروف و نهی از منکر است و در واقع هرکدام از زاویه ای به این مسئله مهم می نگرد.

«در این جا ابوجحیفه(1) می گوید:من از امیر مؤمنان علیه السلام شنیدم که می فرمود:

نخستین مرحله ای از جهاد که از شما می گیرند و در آن مغلوب می شوید جهاد با دست (جهاد عملی) است سپس جهاد با زبان و بعد جهاد با قلب»؛ (وَ عَنْ أَبِی جُحَیْفَهَ قَالَ:سَمِعْتُ أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ علیه السلام یَقُولُ:أَوَّلُ مَا تُغْلَبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْجِهَادِ الْجِهَادُ بِأَیْدِیکُمْ،ثُمَّ بِأَلْسِنَتِکُمْ ثُمَّ بِقُلُوبِکُمْ) .

روشن است که ظالمان و دشمنان اسلام نخست تلاش می کنند چراغ پرفروغ

ص:124


1- نام او وهب بن وهب و بعضی گفته اند وهب بن عبد الله سوائی است که در خردسالی پیامبر اکرم را درک کرد و جزء جوان ترین صحابه محسوب می شود با این حال احادیثی از پیامبر اکرم کی یوه شنیده و روایت کرده است. در حدیثی آمده است که ابو جحیفه غذای فراوانی خورده بود و خدمت پیامبر اکرم نیواله رسید و در حضور آن حضرت آروغی زد. پیغمبر نمونه فرمود: ابو جحیفه چنین مکن. کسی که در دنیا بیش از همه سیر شود در قیامت بیش از همه گرسنه خواهد بود. ابو جحیفه که این سخن را شنید دیگر هرگز شکم خود را پر از غذا نمی کرد حتی فردای شبی که شام می خورد، صبحانه نمی خورد و آن روز که صبحانه می خورد شام نمی خورد (و گفتار پیامبر اکرم را به طور کامل اطاعت کرد) ابو جحیفه بعدا به کوفه آمد و در تمام جنگهای امیر مؤمنان علی علیه السلام در رکاب آن حضرت بود. علی علیه السلام او را دوست می داشت و به او اعتماد می کرد و او را وهب الخیر می نامید و (به سبب اعتمادی که به او داشت او را مامور بیت المال کوفه کرد. وی در سال 72 هجری قمری دنیا را وداع گفت. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 276)

امر به معروف و نهی از منکر عملی را از مسلمانان بگیرند و اجازه ندهند کسی عملاً امر به معروف یا نهی از منکر کند مبادا موقعیت آن ها به خطر بیفتد.

هنگامی که جهاد عملی را خاموش کردند به سراغ جهاد زبانی می روند و اجازه نمی دهند کسی بر فراز منابر یا در مجامع دیگر امر به معروف و نهی از منکر کند و کسانی را که اقدام به این کار کنند تحت تعقیب قرار می دهند و حتی در تاریخ می خوانیم که گاه زبان بعضی از آن ها را قطع می کردند تا نتوانند امر به معروف و نهی از منکر کنند و بساط ظالمان را متزلزل سازند مانند آنچه درباره میثم تمار،آن یار باوفا و دوست مخلص علی علیه السلام نقل شده که حتی هنگامی که او را به چوبه دار آویزان کردند (معمول بود طناب را زیر بغل شخصی که می خواستند به دار بیاویزند قرار می دادند) باز بر فراز چوبه دار فضایل علی علیه السلام را بیان می کرد.ابن زیاد دستور داد زبانش را قطع کردند.

یا این که همچون ابوذر به نقطه دور افتاده ای تبعید می شدند تا کسی پیام زبان حق گویشان را نشنود آن گونه که در زمان معاویه و خلیفه سوم روی داد.

و هنگامی که این مرحله از جهاد را گرفتند تبلیغات منفی را آغاز می کنند به گونه ای که آن حالت تنفر قلبی را به تدریج از مردم بگیرند تا شعله جهاد با قلب نیز خاموش شود و یا این که وقتی جهاد عملی و جهاد با زبان گرفته شد و مدتی گذشت به تدریج انسان ها زشتی منکرات را فراموش می کنند همان گونه که انسان ماهر در انجام یک کار اگر مدتی آن را ترک کند مهارت خود را به کلی از دست خواهد داد.

بعضی از شارحان نهج البلاغه احتمال دیگری در تفسیر این کلام داده اند و آن این که وقتی حاکمیت ظالمان ادامه پیدا کند نسل هایی که بعداً روی کار می آیند زشتی منکرات را فراموش می کنند و به این ترتیب جهاد با قلب نیز ترک می شود.

آن گاه امام علیه السلام در یک نتیجه گیری پرمعنا می فرماید:«کسی که حتی با قلبش از

ص:125

نیکی ها طرفداری و با منکرات مبارزه نکند قلبش واژگونه می شود،بالای آن پایین و پایین آن بالا قرار می گیرد»؛ (فَمَنْ لَمْ یَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً،وَ لَمْ یُنْکِرْ مُنْکَراً، قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلَاهُ أَسْفَلَهُ وَ أَسْفَلُهُ أَعْلاَهُ) .

معلوم است که منظور از «قلب» در این جا آن عضو صنوبری که وسیله رسانیدن خون به تمام اعضای بدن است نمی باشد بلکه قلب در این جا به معنای عقل و حس تشخیص است زیرا یکی از معانی قلب در لغت،همان عقل است.

اشاره به این که انسان حس تشخیص نیک و بد را در چنان محیطی از دست می دهد و به تدریج نیکی ها در نظرش زشت و زشتی ها در نظرش زیبا خواهد شد.

در حدیثی پرمعنا و پیشگویانه از رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین می خوانیم:

«کَیفَ بِکُمْ إِذَا فَسَدَتْ نِسَاؤُکُمْ وَ فَسَقَ شَبَابُکُمْ وَ لَمْ تَأْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ لَمْ تَنْهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ فَقِیلَ لَهُ وَ یکُونُ ذَلِکَ یا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ کَیفَ بِکُمْ إِذَا أَمَرْتُمْ بِالْمُنْکَرِ وَ نَهَیتُمْ عَنِ الْمَعْرُوفِ فَقِیلَ لَهُ یا رَسُولَ اللَّهِ وَ یکُونُ ذَلِکَ قَالَ نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ کَیفَ بِکُمْ إِذَا رَأَیتُمُ الْمَعْرُوفَ مُنْکَراً وَ الْمُنْکَرَ مَعْرُوفاً؛ چگونه خواهید بود هنگامی که زنان شما فاسد شوند و جوانان شما فاسق و امر به معروف و نهی از منکر را ترک کنید؟ کسی عرض کرد:ای رسول خدا صلی الله علیه و آله ! آیا چنین امری واقع می شود؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:آری و بدتر از این واقع خواهد شد.چگونه خواهید بود هنگامی که امر به منکر می کنید و نهی از معروف؟ عرض کردند:ای رسول خدا صلی الله علیه و آله ! آیا چنین چیزی واقع خواهد شد؟ فرمود:آری و بدتر از این روی می دهد.چگونه خواهید بود هنگامی که معروف را منکر و منکر را معروف (و زیبایی ها را زشت و زشتی ها را زیبا) خواهید دید؟».(1)

در قرآن مجید نیز آمده است که یکی از کارهای شیطان این است که زشتی ها را در نظر انسان زیبا نشان می دهد:« وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ

ص:126


1- کافی، ج 5، ص 59، ح 14.

فَهُمْ لَا یَهْتَدُونَ »؛و شیطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده،و آن ها را از راه بازداشته؛و ازاین رو هدایت نمی شوند!».(1)

این کار مخصوص شیاطین جن نیست بلکه شیطان های انسان نما نیز این کار را انجام می دهند.

***

ص:127


1- نمل، آیه 24

ص:128

گفتار حکیمانه 376-عاقبت حق و باطل

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

إِنَّ الْحَقَّ ثَقِیلٌ مَرِیءٌ،وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِیفٌ وَبِیءٌ.

امام علیه السلام فرمود:

حق،سنگین اما گواراست،و باطل،سبک است اما بلاخیز و مرگ آور.(1)

ص:129


1- ١. سند گفتار حکیمانه: از کسانی که این گفتار حکیمانه را نقل کرده اند بلاذری در انساب الاشراف است که آن را با اضافاتی نقل کرده است همچنین ابن اعثم کوفی در کتاب الفتوح (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 277).

شرح و تفسیر

عاقبت حق و باطل

از نوشته بلاذری در انساب الاشراف استفاده می شود که این کلام را امیرمؤمنان علی علیه السلام هنگامی بیان فرمود که عثمان تمام فرمانداران خود را از نقاط مختلف کشور اسلام گردآوری کرده بود تا درباره شکایات مردم از آن ها صحبت کند.از امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز در این مجلس دعوت به عمل آمد.حضرت خطاب به عثمان این جمله را بیان فرمود:«حق،سنگین اما گواراست و باطل،سبک اما بلاخیز و مرگ آور است»؛ (إِنَّ الْحَقَّ ثَقِیلٌ مَرِیءٌ،وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِیفٌ وَبِیءٌ) .

«مریء»به معنای گوارا و«وبیء»به معنای وباخیز است که گاه تفسیر به مرگ آور می شود.

سپس افزود:وای بر تو هرگاه کسی به تو راست بگوید عصبانی می شوی و اما اگر دروغ بگوید راضی می گردی:(انک متی تصدق تسخط و متی تکذب ترض).(1) توضیح این که در کتاب الفتوح ابن اعثم کوفی آمده است که گروهی از اهل شام نزد عثمان آمدند و از معاویه شکایت کردند و جمعی از خوبان کوفه نزد او آمدند و از والی او سعید بن عاص شکایت داشتند.عثمان گفت:تا کی این گونه شکایت ها از این دو نفر به من می رسد؟ حجاج بن غزیه انصاری گفت:مردم فقط از این دو نفر شکایت ندارند آن ها از همه عمال و فرمانداران تو شاکی

ص:130


1- الغدیر، ج 9، ص 71 به نقل از انساب الاشراف، ج 5، ص 44

هستند.یک بار به سراغ آن ها فرستادی و احضارشان کردی سپس بار دیگر آن ها را به مقام خود بازگرداندی،اکنون به سراغ آن ها بفرست و آن ها را در حضور اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به این مسجد احضار کن سپس از آن ها عهد و پیمان بگیر که به کسی ظلم نکنند و آن ها را سوگند ده آنگاه آن ها را به جای خود بازگردان و اگر نپذیرفتند دیگری را به جای آن ها بفرست زیرا صالحان مسلمین کم نیستند.بسیاری از مردم نیز همین پیشنهاد را تأیید کردند.

به دنبال این ماجرا عثمان به سراغ جمیع کارگزاران و فرماندارانش فرستاد و آن ها را احضار کرد سپس رو به اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله کرد و گفت:ای مردم! این ها کارگزاران من اند که مورد اعتمادم بوده اند اگر دوست داشته باشید آن ها را عزل می کنم و آن کس را که شما دوست بدارید به جای آن ها می گذارم.

این جا بود که امیرمؤمنان علی علیه السلام (که می دانست عثمان در این سخن خود پایدار نخواهد ماند) فرمود:ای عثمان! حق،سنگین است (و تلخ) و باطل،سبک است (و شیرین) تو مردی هستی که اگر به تو راست بگویند خشمگین می شوی و اگر دروغ بگویند راضی می گردی.مطالب بسیاری از مردم به تو رسیده که اگر آن ها را ترک کنی بهتر از آن است که اصرار بر آن ها داشته باشی.از خدا بپرهیز و از آنچه مردم درباره تونمی پسندند توبه کن.

آنگاه طلحه نیز سخنانی در تأیید سخنان علی علیه السلام گفت.سرانجام عثمان عصبانی شد و گفت:چرا مرا رها نمی کنید؟ چرا این همه سرزنش می کنید؟ من کاری نکرده ام.شما اوضاع را بر ضد من دگرگون ساختید....(1)

حوادث بعد از این ماجرا که در تاریخ صدر اسلام به طور مشروح آمده نشان می دهد که عثمان سرانجام تن به حق نداد چراکه تلخ و سنگین بود و باطل را برگزید چراکه ظاهراً شیرین بود ولی عاقبت دردناکی برای او و برای جهان

ص:131


1- الفتوح ابن اعثم، ج 2، ص 395-394.

اسلام به وجود آمد.ای کاش کلام امیر مؤمنان علی علیه السلام را پذیرفته بود و آن همه آسیب ها به جهان اسلام نمی رسید.

سنگینی حق به این دلیل است که در بسیاری از موارد برخلاف میل انسان است و اصولاً حرکت کردن در مسیر حق کار بسیار پیچیده و مشکل است و به گفته بعضی از دانشمندان مانند راه رفتن روی طناب است که اگر اندک خطایی در آن شود انسان سقوط می کند؛در مسیر حق نیز اگر انسان خطا کند در وادی باطل گرفتار خواهد شد.ولی به هر حال نتیجه حق بسیار گواراست،هم در دنیا باعث خشنودی بندگان خداست و هم در آخرت موجب سعادت جاودان و نجات ابدی است.بعضی آن را تشبیه به داروی تلخ شفابخشی کرده اند که خوردن آن ناگوار اما نتیجه آن رهایی از بیماری های خطرناک است.

اما به عکس،باطل،سبک و آسان است چراکه انسان هرگونه بخواهد آن را مطابق میل خود تنظیم می کند و به طور موقت از آن لذت می برد ولی عاقبتی دردناک دارد؛هم در این دنیا مردم بر ضد او می شورند و هم در آخرت گرفتار عذاب دردناک الهی می شود.در داستان عمال عثمان نیز تاریخ می گوید که چه عاقبت ناگوار و بدی در انتظار او بود و چه مشکلات عظیمی برای جهان اسلام به وجود آورد.آری انحراف از حق،آثار بسیار ناگواری دارد.

شبیه همین کلام نورانی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به صورت دیگری آمده است که فرمود:

«الْحَقُّ ثَقیلٌ مُرٌّ،وَ الْباطِلُ خَفیفٌ حُلْوٌ،وَ رُبَّ شَهْوَهِ ساعَهٍ تُورِثُ حُزْناً طَویلاً؛ حق،سنگین و تلخ است،و باطل،سبک و شیرین؛لیکن چه بسا یک لحظه شهوت پرستی،نگرانی و حزن طولانی درپی داشته باشد».(1)

آری؛حق،سنگین و تلخ است؛زیرا گاهی به ضرر و زیان انسان تمام می شود و بسیاری از اوقات حق برخلاف خواسته های درونی و شهوات انسان است

ص:132


1- میزان الحکمة، باب 888، ح 4100

و گاهی نیز اجرای حق،سرزنش دیگران و ناملایمات و مشکلاتی را به همراه دارد که برای انسان گران و سنگین تمام می شود.اما باطل،سبک و شیرین است؛ ولی همچون سمّ،مهلک و کشنده است؛به همین دلیل،چه بسا سبب یک عمر پشیمانی و ناراحتی بشود؛مثلاً کسی که از روی خواسته نفس برای مدّت کوتاه گناهی را انجام می دهد که مجازات آن زندان ابد است پس از دستگیری و بازداشت،کفّاره یک ساعت گناه را باید یک عمر بپردازد.

***

ص:133

ص:134

گفتار حکیمانه 377-نه نیکوکاران در امانند نه بدکاران مأیوس

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لَا تَأْمَنَنَّ عَلَی خَیْرِ هذِهِ الْأُمَّهِ عَذَابَ اللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَی:« فَلاَ یَأْمَنُ مَکْرَ اللّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ »وَ لَا تَیْأَسَنَّ لِشَرِّ هذِهِ الْأُمَّهِ مِنْ رَوْحِ اللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَی:

« إِنَّهُ لَا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ ».

امام علیه السلام فرمود:

بهترین افراد این امت را از عذاب الهی ایمن ندانید زیرا خداوند می فرماید:جز زیان کاران هیچ کس در برابر مجازات الهی احساس امنیت نمی کند.(ممکن است یک روز لغزشی پیدا کند و در صف بدکاران قرار گیرد) و برای بدترین افراد این امت نباید از رحمت خدا مأیوس شوید زیرا خداوند می فرماید:از رحمت خدا

جز کافران مأیوس نمی شوند.(1)

ص:135


1- ١. سند گفتار حکیمانه: در مصادر آمده است که ابن عبد ربه در کتاب عقد الفرید آن را به اضافه کلام حکمت آمیز پیشین به صورت کلام واحد آورده و اسامة بن منقذ در لباب الآداب حکمت 82 و 90 و حکمت مورد بحث را در کلام واحدی ذکر کرده و به هر حال این کلام حکمت آمیز، هم در کتب پیش از سید رضی و هم کتب بعد از او آمده است. مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 278)

شرح و تفسیر

نه نیکوکاران در امانند نه بدکاران مأیوس

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه کوتاه به دو نکته مهم اشاره می کند و در واقع به همگان هشدار می دهد.

در نکته اول می فرماید:«بهترین افراد این امت را نباید از عذاب الهی ایمن بدانید زیرا خداوند می فرماید:جز زیان کاران هیچ کس در برابر مجازات الهی احساس امنیت نمی کند»؛ (لَا تَأْمَنَنَّ عَلَی خَیْرِ هذِهِ الْأُمَّهِ عَذَابَ اللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَی:

« فَلاَ یَأْمَنُ مَکْرَ اللّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ ») .

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود در این جا ایرادی مطرح کرده و آن را بدون پاسخ گذاشته است و آن این که آیه شریفه اول درمورد قوم زیان کار است که ممکن است در برابر مجازات الهی احساس امنیت کند اما کسی که از بهترین افراد این امت است مشمول این آیه نیست چگونه امام علیه السلام آیه را تطبیق بر این گونه افراد فرموده است؟

پاسخ این ایراد روشن است و تعجب می کنیم چگونه ابن ابی الحدید توجه به آن پیدا نکرده است.منظور امام علیه السلام این است:افرادی که در صف متقین و نیکوکاران قرار دارند از آینده خود در امان نباشند زیرا هر زمان ممکن است لغزشی برای آن ها پیدا شود و از مسیر حق منحرف گردند و گرفتار عذاب الهی شوند.همان گونه که در میان یاران پیامبر صلی الله علیه و آله افرادی مثل طلحه و زبیر بودند که

ص:136

در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله خدمات بزرگی به اسلام کردند و همه جا از آن ها به نیکی یاد می شد ولی در زمان علی علیه السلام بیعت او را شکستند و شمشیر به روی امام وقت خود کشیدند و برای به دست آوردن مقام،جنگ جمل را به راه انداختند که گروه زیادی از مسلمانان در آن جنگ کشته شدند و خود آن ها نیز به قتل رسیدند.

در ذیل آیه شریفه 175 سوره اعراف نیز داستان مردی از بنی اسرائیل در تفاسیر مختلف نوشته شده است که نخست در صف مؤمنان بود و حامل آیات و علوم الهی شده بود سپس از این مسیر گام بیرون نهاد و شیطان به وسوسه او پرداخت و عاقبت کارش به گمراهی و بدبختی کشیده شد.« وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ »؛و بر آن ها بخوان سرگذشت آن کس را که آیات خود را به او دادیم؛ولی (سرانجام) خود را از آن تهی ساخت و شیطان درپی او افتاد،و از گمراهان شد!».

مفسران نام این شخص را بلعم باعورا نوشته اند که دانشمند مهمی بود ولی سرانجام براثر دنیاپرستی منحرف گشت.

آن گاه در دومین جمله می فرماید:«برای بدترین افراد این امت نیز نباید از رحمت خداوند مأیوس شد زیرا خداوند متعال می فرماید:از رحمت خدا جز کافران مأیوس نمی شوند»؛ (وَ لَا تَیْأَسَنَّ لِشَرِّ هذِهِ الْأُمَّهِ مِنْ رَوْحِ اللّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَی:

« إِنَّهُ لَا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ ») .

دلیل آن هم روشن است.چون بدترین افراد ممکن است روزی متنبه شوند و در مقام توبه و انابه برآیند و مشمول رحمت الهی گردند.

همان گونه که در جمله دوم منظور امام علیه السلام این نیست که بدترین افراد در حالی که توبه نکرده اند و تغییر مسیر نداده اند مشمول رحمت حق می شوند،در جمله اول نیز به قرینه مقابله همین است که بهترین افراد ممکن است تغییر مسیر دهند و گرفتار عذاب الهی شوند.

ص:137

در تاریخ اسلام نیز افراد زیادی را سراغ داریم که روزی در صف کفار و بدکاران و سارقان و مانند آن بودند اما ناگهان بیدار شدند و به راه حق برگشتند و عاقبت به خیر شدند.

در ذیل گفتار حکمت آمیز شماره 170 داستانی از جلد هشتم کافی نقل کردیم که سخن از عابدی می گفت که شیطان او را فریب داد و به گناه دعوت کرد ولی زن آلوده گنهکاری او را از گناه نجات داد و خودش نیز اهل نجات شد.توضیح آن را در ذیل همان کلام مطالعه فرمایید.

نکته

منظور از مکر الهی چیست؟

«مکر»در فارسیِ امروز به معنای توطئه مخفیانه برای انجام کارهای خلاف است و جنبه ضدارزش دارد در حالی که در لغت عرب به معنای هر نوع چاره اندیشی برای بازداشتن دیگری از کار یا از چیزی است خواه خوب باشد یا بد.

بنابراین هنگامی که مکر به خداوند نسبت داده می شود به معنای چاره اندیشی برای بازداشتن است که گاه درمورد گنهکاران به کار می رود و مفهومش همان مجازات های الهی است و گاه درمورد نیکوکاران به کار می رود که مفهومش بازداشتن از خطرهاست.

در آیه مورد بحث،مکر به همان معنای اول یعنی مجازات الهی است و می دانیم هیچ کس-حتی نیکوکارترین شخص-نباید ترس از مجازات را از خود دور سازد چراکه خوف و رجا به صورت متعادل رمز پیشرفت و پیروزی است.تنها جمعیت زیان کاران هستند که خود را در امن و امان از مجازات الهی می بینند و هر کاری را برای خود روا می دارند.ولی مؤمنان و صالحان همواره در بیم و امیدند؛ مبادا لغزشی کنند و حسنات آن ها بر باد رود،و همواره به لطف خدا امیدوارند.

ص:138

در حدیثی از امام امیر مؤمنان علیه السلام که در غرر الحکم آمده می خوانیم:

«مَنْ أمِنَ مَکرَ اللّهِ هَلَک؛ کسی که خود را از عذاب الهی در امان ببیند هلاک می شود».(1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام آمده است که می فرماید:

«إِذَا رَأَیتُمُ الْعَبْدَ یتَفَقَّدُ الذُّنُوبَ مِنَ النَّاسِ نَاسِیاً لِذَنْبِهِ فَاعْلَمُوا أَنَّهُ قَدْ مُکِرَ بِهِ؛ هنگامی که ببینید کسی از بندگان خدا گناهان مردم را مورد توجه قرار می دهد و گناه خود را فراموش می کند بدانید فریب خورده (و خود را از عذاب الهی مصون دانسته است)».(2)

***

ص:139


1- غررالحکم، ح 1719.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 249.

ص:140

گفتار حکیمانه 378-سرچشمه تمام عیوب

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِی الْعُیُوبِ،وَ هُوَ زِمَامٌ یُقَادُ بِهِ إِلَی کُلِّ سُوءٍ.

امام علیه السلام فرمود:

بخل،جامع تمام عیوب است و وسیله ای است که انسان را

به هر بدی ای می کشاند.(1)

ص:141


1- ١. سند گفتار حکیمانه: در مصادر آمده است که این کلام حکیمانه را طرطوشی (متوفای 520 از دانشمندان اندلس که در شهر طرطوش می زیسته است) در کتاب سراج الملوک در ضمن حکمت های آن حضرت، آورده و مرحوم ابن شعبة حرانی آن را در کتاب تحف العقول در وصیت حضرت به امام حسین علی با تفاوت هایی ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 280) اضافه بر این میدانی در مجمع الأمثال، ج 2، ص 421 با تفاوت هایی و زمخشری در ربیع الابرار، ج 4، ص 393 عین آن را ذکر کرده است

شرح و تفسیر

سرچشمه تمام عیوب

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه بخل را به عنوان یک صفت رذیله که سرچشمه رذایل دیگر است معرفی کرده،می فرماید:«بخل،جامع تمام عیب ها و وسیله ای است که انسان را به سوی هر بدی ای می کشاند»؛ (الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِی الْعُیُوبِ، وَ هُوَ زِمَامٌ یُقَادُ بِهِ إِلَی کُلِّ سُوءٍ) .

«مساوی» ظاهراً جمع«مسائه»به معنای بدی است و بعضی گفته اند که «مساوی»جمع«مسوی»می باشد.

انسان بخیل از یک سو از پرداخت حقوق شرعی امتناع کرده و سعی می کند تا آن جا که ممکن است از آن بکاهد.

از سویی دیگر در مواردی که صله رحمی ایجاب می کند به احرام کمک نماید خودداری می کند و به این ترتیب جزء قاطعان رحم می شود.

از سویی دیگر به سبب علاقه فوق العاده به اندوختن مال ممکن است آلوده احتکار،رباخواری،غش در معامله و انواع کسب های حرام شود.

نیز برای پوشانیدن چهره واقعی خود به سراغ ریاکاری می رود و برای این که در برابر درخواست کنندگان کمک جواب رد بدهد متوسل به انواع دروغ ها می شود و به این ترتیب بخل،سرچشمه گناهان فراوان و عیوب بسیار خواهد بود.

از طرف دیگر شخص بخیل در اعتقادات خود نیز مشکل دارد چراکه اگر

ص:142

سوءظن به خدا نداشت انفاق می کرد و به وعده های الهی دل خوش بود.

البته بخل درجاتی دارد و تمام صفاتی که گفته شد مربوط به تمام درجات نیست هرچه شدیدتر باشد آثار سوئش بیشتر است.

حقیقت بخل آن است که انسان نخواهد دیگری از اموال یا موقعیت او و یا علم او برخوردار شود.

دانشمندان برای بخل انواع و اقسامی شمرده اند.کمترین آن این است که انسان نخواهد دیگران از امکانات او استفاده کنند و بالاترین آن این است که نخواهد دیگران از اموال یکدیگر،یا از اموال خودشان بهره مند گردند و گاه بخل به قدری شدید می شود که انسان دربرابر خویشتن هم بخیل می گردد و حاضر نیست خودش از امکاناتش بهره مند شود.

قرآن مجید بخیلان را به عذاب خوارکننده تهدید کرده است،می فرماید:

« الَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ یَکْتُمُونَ مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ عَذَاباً مُّهِیناً »؛آن ها کسانی هستند که بخل می ورزند،و مردم را به بخل دعوت می کنند،و آنچه را که خداوند از فضل (و رحمت) خود به آن ها داده، کتمان می نمایند.(این عمل،در حقیقت از کفرشان سرچشمه گرفته؛) و ما برای کافران،عذاب خوارکننده ای آماده کرده ایم».(1)

قابل توجه این که خداوند اینگونه افراد را جزء کافران شمرده است.

در احادیث اسلامی نکوهش های زیادی درباره بخل و بخیل آمده است ازجمله در حدیثی که در غررالحکم از امام امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده است می خوانیم:

«البُخلُ یُذِلّ مُصاحِبَه وَ یُعِزّ مُجانِبَهُ؛ بخل،صاحبش را ذلیل و بیگانه از او را عزیز می کند».(2)

ص:143


1- نساء، آیه 37.
2- غررالحکم، ح 6553

در حدیث دیگری از همان منبع و از همان حضرت می خوانیم:

«البَخیلُ یَبخَلُ عَلی نَفسِه بالیَسیرِ مِن دُنیاه و یَسمَحُ لِوراثهِ بِکُلِّها؛ بخیل حتی مقدار کمی از دنیا را بر خود حرام می کند ولی همه آن را در اختیار وارث می گذارد».(1)

نیز در حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«الْبَخِیلُ بَعِیدٌ مِنَ اللَّهِ بَعِیدٌ مِنَ الْجَنَّهِ قَرِیبٌ مِنَ النَّار؛ بخیل از خدا و مردم دور است و به آتش دوزخ نزدیک».(2)

سرچشمه اصلی بخل همان سوءظن به وعده های الهی است آن جا که در برابر انفاق وعده جبران بی شمار فرموده و بخیل به این وعده های صریح الهی اعتنا نمی کند.

امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرماید:

«البُخلُ بالمَوجودِ سُوءُ الظّنِ ّ بالمَعبودِ؛ بخل ورزیدن درباره آنچه انسان در اختیار دارد نشانه سوءظن به معبود است».(3)

نقطه مقابل بخل سخاوت است که صفت بارز اولیاءاللّه و مؤمنان راستین می باشد.آن ها آنقدر سخاوت به خرج می دادند که گاه تمام یا بخش عمده زندگی خود را در اختیار دیگران می گذاشتند.

یکی از شاخه های بخل،بخل در علم است که متأسفانه مصادیق زیادی دارد:

مطلبی را کشف کرده و حاضر نیست به دیگران بیاموزد و گاه بخیلانی در علوم پیدا می شوند که علم و دانش خود را با خود به گور می برند.در دنیای امروز بخل در علم از ناحیه سردمداران جهان یک کار رایج و بسیار زشت است که حاضر نیستند حتی فرمول های داروهای نجات بخش را در اختیار دیگران بگذارند هرچند این کار سبب مرگ افراد زیادی شود.

البته همه بخیلان در تمام شاخه های بخل مشترک نیستند بعضی بخل به مال دارند بعضی بخل به مقام و گروهی بخل به علم و دانش و گاه بعضی همه این

ص:144


1- غررالحکم، ح 6515
2- مستدرک الوسائل، ج 15، ص 259، ح 14.
3- غررالحکم، ح 6512

بخل ها را در خود جمع می کنند.

در عصر و زمان ما کسانی پیدا می شوند که چندین شغل را در اختیار گرفته اند (گاه بیش از ده شغل) در حالی که جوانانی پیدا می شوند که از عهده آن ها برمی آیند ولی آن بخیلان حاضر نیستند یکی از آن ها را در اختیار آنان بگذارند و این نهایت بخل و پستی است.

به خدا پناه می بریم از این که گرفتار چنین رذیله اخلاقی شویم که ما را،هم از خدا دور می کند و هم از خلق خدا.

***

ص:145

ص:146

گفتار حکیمانه 379-روزی دو گونه است

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

یَا بْنَ آدَمَ،الرِّزْقُ رِزْقَانِ:رِزْقٌ تَطْلُبُهُ،وَ رِزْقٌ یَطْلُبُکَ،فَإِنْ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاکَ.

فَلَا تَحْمِلْ هَمَّ سَنَتِکَ عَلَی هَمِّ یَوْمِکَ! کَفَاکَ کُلُّ یَوْمٍ عَلَی مَا فِیهِ؛فَإِنْ تَکُنِ السَّنَهُ مِنْ عُمُرِکَ فَإِنَّ اللّهَ تَعَالَی سَیُؤْتِیکَ فِی کُلِّ غَدٍ جَدِیدٍ مَا قَسَمَ لَکَ؛وَ إِنْ لَمْ تَکُنِ السَّنَهُ مِنْ عُمُرِکَ فَمَا تَصْنَعُ بِالْهَمِّ فِیَما لَیْسَ لَکَ؛وَ لَنْ یَسْبِقَکَ إِلَی رِزْقِکَ طَالِبٌ وَ لَنْ یَغْلِبَکَ عَلَیْهِ غَالِبٌ،وَ لَنْ یُبْطِیءَ عَنْکَ مَا قَدْ قُدِّرَ لَکَ.

امام علیه السلام فرمود:

ای فرزند آدم! روزی دو گونه است یکی آن روزی که تو به دنبالش می روی و دیگری آن روزی که به دنبال تو می آید و اگر به دنبالش نروی باز هم به سراغ تو خواهد آمد بنابراین غم و اندوه تمام سال را بر همّ و غمّ امروزت اضافه مکن.

غم هر روز برای آن روز کافی است.اگر در تمام سال زنده بمانی و جزء عمر تو باشد خداوند هر روز آنچه از روزی برای تو معین کرده است به تو می دهد و اگر تمام آن سال جزء عمر تو نباشد چرا غم و اندوه چیزی را بخوری که مربوط به تو نیست؟ (بدان) هیچ کس پیش از تو نمی تواند روزی تو را دریافت کند و یا

ص:147

آن را از دست تو بیرون ببرد و آنچه برای تو مقدر شده است بدون تأخیر به تو می رسد.(1)

مرحوم سید رضی می گوید:«مضمون این سخن در همین باب گذشت(2) ولی چون کلام امام علیه السلام در این جا واضح تر و مشروح تر بود آن را براساس روشی که در آغاز کتاب تذکر داده ایم تکرار کردیم»؛

(قال الرضیُّ:و قد مضی هذا الکلام فیما تقدّم من هذا الباب،إلا أنّه هاهنا أوضح و أشرح،فلذلک کرّرناه علی القاعدهِ المقرّره فی أوّل الکتاب) .

ص:148


1- ١. سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید: از کسانی که قبل از سید رضی این گفتار حکیمانه را نقل کرده اند، ابوطالب مکی در قوت القوت و ابن عبد ربه در عقد الفرید است که آن را در ضمن وصیت امام علی به محمد بن حنفیة ذکر کرده است و همچنین صدوق در من لایحضره الفقیه و کراجکی در کنزالفوائد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 279)
2- باب کلمات قصار، حکمت 267

شرح و تفسیر

روزی دو گونه است

همان گونه که مرحوم سید رضی در ذیل این کلام نورانی آورده (بخشی از) این کلام قبلاً در کلمات قصار (حکمت 267) آمده است و همان گونه که دیگران گفته اند (بخشی از آن) در نامه 31 که وصایای امیرمؤمنان علی علیه السلام را به امام حسن علیه السلام منعکس می کند ذکر شده است.

بخش دیگری نیز تنها در این جا آمده است.

به هر حال هدف اصلی امام علیه السلام این است که انسان ها را از حرص به دنیا بازدارد و به گونه ای نباشند که تمام تلاش و کوشش آن ها برای به دست آوردن رزق و روزی باشد و از وظایف دیگر دور بمانند و لزوم تحصیل روزی را بهانه خود برای حرص به دنیا قرار دهند.

می فرماید:«ای فرزند آدم! روزی دوگونه است یکی آن که تو به دنبالش می روی و دیگری آن که به دنبال تو می آید که اگر به دنبالش نروی باز هم به سراغ تو خواهد آمد»؛ (یَا بْنَ آدَمَ،الرِّزْقُ رِزْقَانِ:رِزْقٌ تَطْلُبُهُ،وَ رِزْقٌ یَطْلُبُکَ،فَإِنْ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاکَ) .

به یقین همه روزی ها مقدر است ولی بعضی مشروط است به تلاش و کوشش و سعی و کار که اگر این شرط حاصل نشود فراهم نخواهد شد.مانند روزی هایی که از طریق کشاورزی و دامداری و صنایع و تجارت و امثال آن حاصل می شود.

قسم دوم روزی هایی است که مشروط به این شرط نیست بلکه ناخواسته

ص:149

به سراغ انسان می آید.مانند ارث غیر منتظره ای که به انسان می رسد و یا سود کلانی که بدون تلاش و کوشش از طریق ترقی قیمت ها و یا هدایای غیر منتظره عاید انسان می گردد.

آن گاه امام علیه السلام چنین نتیجه می گیرد:«بنابراین غم و اندوه تمام سال را بر همّ و غمّ امروزت اضافه مکن.غم هر روز برای آن روز کافی است»؛ (فَلَا تَحْمِلْ هَمَّ سَنَتِکَ عَلَی هَمِّ یَوْمِکَ! کَفَاکَ کُلُّ یَوْمٍ عَلَی مَا فِیهِ) .

درست است که انسان باید آینده نگر باشد و تنها به فکر امروز نباشد و به همین دلیل در دنیایی که ما زندگی می کنیم دولت ها برنامه های پنج ساله و ده ساله و پنجاه ساله دارند.منظور امام علیه السلام این است که حریصان را از حرص زیاد بازدارد تا به بهانه تأمین آینده،شب و روز در فکر دنیا نباشند.

آنگاه امام علیه السلام به استدلال روشنی پرداخته،می فرماید:«اگر در تمام سال زنده بمانی و جزء عمر تو باشد خداوند هر روز آنچه از روزی برای تو معین کرده است به تو می دهد و اگر تمام آن سال جزء عمر تو نباشد چرا غم و اندوه چیزی را بخوری که مربوط به تو نیست؟»؛ (فَإِنْ تَکُنِ السَّنَهُ مِنْ عُمُرِکَ فَإِنَّ اللّهَ تَعَالَی سَیُؤْتِیکَ فِی کُلِّ غَدٍ جَدِیدٍ مَا قَسَمَ لَکَ؛وَ إِنْ لَمْ تَکُنِ السَّنَهُ مِنْ عُمُرِکَ فَمَا تَصْنَعُ بِالْهَمِّ فِیَما لَیْسَ لَکَ) .

بسیارند کسانی که برای به دست آوردن درآمدهای هنگفت دست و پا می زنند در حالی که تنها بخش کوچکی را از آن مصرف کرده و بقیه را برای وارثان خود می گذارند و در واقع تلاشگران خسته و بی مزدند.هدف امام علیه السلام این است که این گروه از افراد را از تلاش های بی حد و حساب که آرامش دنیا و نجات آخرت را بر باد می دهد بازدارد.

و به گفته شاعر:

آن که مکنت بیش از آن خواهد که قسمت کرده اند گو طمع کم کن که زحمت بیش باشد بیش را

ص:150

در آخرین جمله به نکته دیگری در همین باره اشاره کرده،می فرماید:

«(بدان) هیچ کس پیش از تو نمی تواند روزی تو را دریافت کند و یا آن را از دست تو بیرون ببرد و آنچه برای تو مقدر شده است بدون تأخیر به تو می رسد»؛ (وَ لَنْ یَسْبِقَکَ إِلَی رِزْقِکَ طَالِبٌ وَ لَنْ یَغْلِبَکَ عَلَیْهِ غَالِبٌ،وَ لَنْ یُبْطِیءَ عَنْکَ مَا قَدْ قُدِّرَ لَکَ) .

همان گونه که در بالا اشاره کردیم هرگز هدف امام علیه السلام این نیست که افراد را از تلاش و کوشش برای حل مشکلات اقتصادی بازدارد چراکه آن حضرت و سایر معصومین علیهم السلام در کلمات دیگر خود به این نوع تلاش سفارش کرده اند بلکه هدف این است که با بیان این واقعیت ها که روزی بر دوگونه است و خداوند آنچه مقدر باشد به انسان می رساند،سدی در برابر حرص و طمع و دنیاپرستی و افزون طلبی ایجاد کنند.

مرحوم سید رضی در ذیل این کلام حکیمانه می گوید:«مضمون این سخن در همین باب (حکمت 267) گذشت ولی چون کلام امام علیه السلام در این جا واضح تر و مشروح تر بود آن را بر اساس روشی که در آغاز کتاب تذکر داده ایم تکرار کردیم»؛ (قال الرضیُّ:و قد مضی هذا الکلام فیما تقدّم من هذا الباب،إلا أنّه هاهنا أوْضَحُ و أشْرَحُ،فلذلِک کرّرناه علی القاعدهِ المقرّره فی أوّل الکتاب) .

این سخن سید رضی اشاره به نکته ای است که در مقدمه نهج البلاغه آورده و آن این که کلمات امام علیه السلام گاهی با روایات مختلف نقل شده است.سید رضی آن را مطابق یکی از روایات نقل می کند سپس به روایتی که از طریق دیگر نقل شده و مشروح تر و گسترده تر است دست می یابد و لذا آن را تکرار می کند تا فایده بیشتری نصیب خوانندگان گردد.

در این زمینه توضیحات دیگری در ذیل حکمت 267 و همچنین در ذیل نامه 31 که مشتمل بر حکمت ها و اندرزهای فراوان خطاب به امام حسن مجتبی علیه السلام می باشد،آمده است.

ص:151

ص:152

گفتار حکیمانه 380-بی اعتباری این جهان

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

رُبَّ مُسْتَقْبِلٍ یَوْماً لَیْسَ بِمُسْتَدْبِرِهِ،وَ مَغْبُوطٍ فِی أَوَّلِ لَیْلِهِ،

قَامَتْ بَوَاکِیهِ فِی آخِرِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

چه بسیار کسانی که در آغاز روز زنده بودند اما روز را به پایان نبردند و چه بسیار کسانی که در آغاز شب زندگی شان مورد غبطه مردم بود اما در پایان همان شب عزاداران به سوگشان نشستند!(1)

ص:153


1- ١. سند گفتار حکیمانه: از کلام مرحوم خطیب در مصادر استفاده می شود که قبل و بعد از سید رضی این گفتار حکیمانه از منابع دیگری اخذ شده است از جمله در کتاب من لایحضره الفقیه آن را جزء وصایای امام عالی به فرزندش محمد بن حنفیة نقل کرده و سبط بن جوزی آن را در تذکرة الخواص توام با حکمت 344 آورده است. نیز آمدی در غررالحکم با تفاوت قابل ملاحظه ای آن را ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 279)

شرح و تفسیر

بی اعتباری این جهان

هدف از این کلام حکیمانه بیان بی اعتباری دنیاست و بیدار کردن غافلان از خواب غفلت؛می فرماید:«چه بسیار کسانی که در آغاز روز زنده بودند اما روز را به پایان نبردند و چه بسیار کسانی که در آغاز شب زندگی شان مورد غبطه مردم بود اما در پایان همان شب عزاداران به سوگشان نشستند»؛ (رُبَّ مُسْتَقْبِلٍ یَوْماً لَیْسَ بِمُسْتَدْبِرِهِ،وَ مَغْبُوطٍ فِی أَوَّلِ لَیْلِهِ،قَامَتْ بَوَاکِیهِ فِی آخِرِهِ) .

بسیارند کسانی که خیال می کنند اگر امروز سالم و شاداب و سرخوش اند ماه ها یا سال ها این وضع ادامه پیدا می کند و یا اگر امروز در مجلس جشن و سروری حضور دارند این مجالس تا مدت ها ادامه خواهد یافت.

در حالی که اگر به تاریخ مراجعه کنیم و یا حتی حوادثی را که در دوران عمر خود دیده ایم مورد بررسی قرار دهیم می بینیم این ها خیال باطلی بیش نیست.

افرادی بودند بسیار قوی و نیرومند ازنظر جسمانی و بسیار قدرتمند ازنظر موقعیت اجتماعی ولی ناگهان با گذشتن یک روز یا یک شب همه چیز دگرگون شد.آن آدم سالم،گرفتار سکته مغزی شد و به صورت یک انسان به تمام معنا فلج درآمد و آن شخص قدرتمند به دست یکی از نزدیکانش به قتل رسید همان گونه که درباره نادرشاه افشار نقل کرده اند که در اوج قدرت به وسیله یکی از نزدیکانش به قتل رسید آن گونه که شاعر آن را ترسیم کرده است:

ص:154

شبانگه به دل قصد تاراج داشت سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت

به یک گردش چرخ نیلوفری نه نادر به جا ماند نی نادری

مرحوم علامه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه) اشاره به بعضی از تحولات عراق کرده،می گوید:سر شب دولت ملک فیصل که آخرین نفر از شرفاء بود با قدرت بر سر کار بود ولی در آخر شب عبدالکریم قاسم قیام کرد و حکومت جدید را تشکیل داد.(1)

قرآن مجید روشن ترین نمونه را در این زمینه در پایان سوره قصص در داستان قارون،ثروتمند بزرگ بنی اسرائیل آورده است که یک روز تمام یاران و کارگزاران خود را بسیج کرد تا ثروت او را به نمایش بگذارند به گونه ای که بسیاری از بنی اسرائیل به حال او غبطه خوردند و گفتند:« یا لَیتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِی قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظیمٍ »؛ای کاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نیز داشتیم! به راستی که او بهره عظیمی دارد!».(2)

ولی فردا که فرمان مرگ او از سوی خداوند صادر شد و زمین شکافت و خودش و تمام اموالش درون زمین مدفون شد آن ها که دیروز آرزوی زندگی او را می کردند،گفتند:« وَیْکَأَنَّ اللّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ یَقْدِرُ لَوْ لَا أَنْ مَّنَّ اللّهُ عَلَیْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَیْکَأَنَّهُ لَا یُفْلِحُ الْکَافِرُونَ »؛وای بر ما! گویی خدا روزی را بر هرکس از بندگانش بخواهد گسترش می دهد یا تنگ می گیرد! اگر خدا بر ما منت ننهاده بود،ما را نیز به قعر زمین فرو می برد! ای وای! گویی کافران هرگز رستگار نمی شوند!».(3)

مرحوم صدوق در کتاب من لا یحضر این کلام شریف را با اضافه پر معنایی

ص:155


1- شرح نهج البلاغة علامة شوشتری (بهج الصباغه)، ج 11، ص 343.
2- قصص، آیه 79
3- قصص، آیه 82

(ذیل وصایای امام علیه السلام به فرزندش محمّد بن حنفیه) آورده است و آن این گونه است:

«فَلَا یغُرَّنَّکَ مِنَ اللَّهِ طُولُ حُلُولِ النِّعَمِ وَ إِبْطَاءُ مَوَارِدِ النِّقَمِ فَإِنَّهُ لَوْ خَشِی الْفَوْتَ عَاجَلَ بِالْعُقُوبَهِ قَبْلَ الْمَوْت؛ چون چنین است،فزونی نعمت های خداوند و تأخیر مجازات های او تو را مغرور نسازد زیرا او اگر از این ترس داشت که مجازات از دست رود قبل از مرگ به سرعت کیفر می داد».(1)

شعرای عرب و عجم در همین مضمون اشعار بیدار کننده ای سروده اند.

ازجمله شاعر عرب می گوید:

یا راقد اللیل مسرورا بأوله

إن الحوادث قد یطرقن أسحارا

ای کسی که در شب خوشحال به بستر استراحت می روی مراقب باش که حوادث تلخ گاهی سحرگاه به سراغ تو می آید.

و دیگری می گوید:

عجبا لعین تلذّ بالرّقاد

و ملک الموت معه علی وساد

در شگفتم از چشمی که به خواب خوش فرو می رود در حالی که فرشته مرگ همواره در کنار او خوابیده است.(2)

و شاعر فارسی زبان می گوید:

به شب بودی به پا قصر سرورش

سر و کارش سحر با قبر و گورش

نماز شام بودش تاج بر سر

شفق چون زد کشیدش خاک دربر

در ذیل کلام حکمت آمیز 191 مسائل مشابهی گذشت.

***

ص:156


1- من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 386، ح 5834.
2- شرح نهج البلاغه علامه شوشتری، ج 11، ص 343.

گفتار حکیمانه 381-حتی با یک کلمه

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الْکَلاَمُ فِی وَثَاقِکَ مَا لَمْ تَتَکَلَّمْ بِهِ؛فَإِذَا تَکَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ فِی وَثَاقِهِ،فَاخْزُنْ لِسَانَکَ کَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَکَ وَ وَرِقَکَ:فَرُبَّ کَلِمَهٍ سَلَبَتْ نِعْمَهً وَ جَلَبَتْ نِقْمَهً.

امام علیه السلام فرمود:

سخن را تا نگفته ای اسیر توست اما همین که گفتی تو اسیر او خواهی بود.زبانت را همچون طلا و نقره ات حفظ کن.ای بسا گفتن یک کلمه نعمت بزرگی را از انسان سلب کرده یا بلا و مصیبتی را فراهم ساخته است.(1)

ص:157


1- ١. سند گفتار حکیمانه: تنها منبعی که مرحوم خطیب قبل از نهج البلاغه برای این کلام شریف نقل کرده است کتاب من لا یحضر مرحوم صدوق است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 289) اضافه میکنیم که مرحوم صدوق آن را در من لا یحضر در ذیل کلام حکمت آمیز گذشته در وصایای علی علیه السلام به محمد بن حنفیه نقل کرده است.

شرح و تفسیر

حتی با یک کلمه

درباره اهمیت سکوت و خطرات سخن گفتن بی رویه،در کلمات پیشین امام علیه السلام مطالب قابل توجهی خواندید.امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه در ضمن سه جمله دیگر بر این مسأله تأکید می کند.

نخست می فرماید:«سخن،تا نگفته ای اسیر توست اما همین که گفتی تو اسیر او خواهی بود»؛ (الْکَلاَمُ فِی وَثَاقِکَ مَا لَمْ تَتَکَلَّمْ بِهِ؛فَإِذَا تَکَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ فِی وَثَاقِهِ).

چه تشبیه و تعبیر جالبی! به راستی،سخن قبل از آن که از دهان گوینده اش بیرون آید همچون اسیری در نزد اوست ولی همین که از دهان گوینده بیرون آمد نه تنها قادر بر مهار کردنش نیست بلکه در اسارت آن خواهد بود و تمام مسئولیت هایش را باید به عهده بگیرد.پس چه بهتر که انسان کم سخن بگوید و سنجیده بگوید.

امام علیه السلام در دومین تعبیر از تشبیه دیگری استفاده کرده،می فرماید:«زبانت را همچون طلا و نقره ات حفظ کن»؛ (فَاخْزُنْ لِسَانَکَ کَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَکَ وَ وَرِقَکَ) .

شک نیست که انسان اجناس گران بهای خود را با دقت محافظت می کند مبادا سارقان آن را بربایند و یا به گونه دیگری از دست برود.امام علیه السلام می فرماید که زبان تو نیز سرمایه بسیار گران بهایی است که باید با دقت در حفظ آن بکوشی.

در سومین جمله به عنوان یک دلیل می فرماید:«ای بسا گفتن یک کلمه نعمت

ص:158

بزرگی را از انسان سلب کرده یا بلا و مصیبتی را فراهم ساخته است»؛ (فَرُبَّ کَلِمَهٍ سَلَبَتْ نِعْمَهً وَ جَلَبَتْ نِقْمَهً) .

اهمیت سکوت تا آنجاست که از داستان زکریا در قرآن مجید استفاده می شود خداوند هنگامی که به زکریا بشارت فرزندی را به نام یحیی داد عرضه داشت:

«خدایا! نشانه ای برای من قرار ده.خطاب آمد:نشانه تو این است که سه شبانه روز قدرت تکلم با مردم نخواهی داشت در حالی که زبانت سالم است؛ « قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّی آیَهً قَالَ آیَتُکَ أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَ لَیَالٍ سَوِیّاً »(1) و به این ترتیب سکوت به عنوان آیتی از آیات خدا نسبت به موهبتی که ارزانی داشته بود قرار داده شد.

***

ص:159


1- مریم، آیه 10.

ص:160

گفتار حکیمانه 382-دو نکته حکیمانه

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ بَلْ لَا تَقُلْ کُلَّ مَا تَعْلَمُ،فَإِنَّ اللّهَ فَرَضَ عَلَی جَوَارِحِکَ کُلِّهَا فَرَائِضَ یَحْتَجُّ بِهَا عَلَیْکَ یَوْمَ الْقِیَامَهِ.

امام علیه السلام فرمود:

چیزی را که علم به آن نداری مگو بلکه همه آنچه را که می دانی نیز مگو،

زیرا خداوند بر تمام اعضای تو واجباتی قرار داده که روز قیامت

از آن ها بازخواست خواهد کرد.(1)

ص:161


1- ١. سند گفتار حکیمانه: قبل از سید رضی مرحوم صدوق این کلام حکیمانه را در کتاب من لا یحضر و مرحوم مفید در کتاب اختصاص ضمن وصایای امام علیه السلام به فرزندش محمد بن حنفیة آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 279)

شرح و تفسیر

دو نکته حکیمانه

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به دو نکته مهم اشاره می فرماید:

نخست این که انسان باید از گفتن چیزی که درباره آن آگاهی ندارد بپرهیزد، می فرماید:«آنچه را نمی دانی مگو»؛ (لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ) .

زیرا اولاً در آیات متعددی از قرآن مجید از این کار نهی شده است به خصوص هرگاه اسناد به خداوند متعال داده شود.در سوره بقره می فرماید:

« إِنَّمَا یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشَاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اللّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ »؛او شما را فقط به بدی ها و کار زشت فرمان می دهد؛(و نیز دستور می دهد) آنچه را که نمی دانید،به خدا نسبت دهید».(1)

در سوره اعراف نیز می خوانیم که خداوند می فرماید:« قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اللّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ »؛بگو:«خداوند،تنها اعمال زشت را، چه آشکار باشد چه پنهان،حرام کرده است؛و (همچنین) گناه و ستم به ناحق را؛ و این که چیزی را که خداوند دلیلی برای آن نازل نکرده،شریک او قرار دهید؛ و به خدا مطلبی نسبت دهید که نمی دانید».(2)

ص:162


1- بقره، آیه 169
2- اعراف، آیه 33.

در سوره اسراء می فرماید:« وَ لَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ کُلُّ أُوْلَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً »؛از آنچه به آن آگاهی نداری،پیروی مکن، چراکه گوش و چشم و دل،همه مسئول اند».(1)

ثانیاً ازنظر عقل نیز کار قبیحی است زیرا هنگامی که انسان چیزی را نمی داند ولی به طور قطع از آن خبر می دهد مفهومش این است که من درباره آن علم و اطلاع دارم در حالی که این دروغ است و دروغ،از زشت ترین کارهاست.

اضافه بر این امکان دارد آن سخن برخلاف واقع و کذب باشد بنابراین ذکر آن به طور قطع،نوعی تجری در برابر خداوند است چراکه چیزی را بی پروا می گوید که احتمال دارد معصیت خداوند باشد.

مرحوم کلینی در جلد اول کتاب کافی بابی تحت عنوان«النَّهْی عَنِ الْقَوْلِ بِغَیرِ عِلْمٍ»ذکر کرده که در آن روایات بسیاری آورده است.ازجمله در حدیثی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود:

«لِلْعَالِمِ إِذَا سُئِلَ عَنْ شَیءٍ وَ هُوَ لَا یعْلَمُهُ أَنْ یقُولَ اللَّهُ أَعْلَمُ وَ لَیسَ لِغَیرِ الْعَالِمِ أَنْ یقُولَ ذَلِکَ؛ هنگامی که سؤالی از شخص عالمی شود در حالی که پاسخ آن را نمی داند باید بگوید:«اللّه اعلم»و کسی که عالم نیست حتی این جمله را هم نباید بگوید (زیرا او علمی ندارد که خدا را از خود اعلم بداند)».(2)

در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است که شخص غیر عالم در برابر چنین سؤالی باید بگوید:«لا ادری؛نمی دانم»و نگوید:«اللّه اعلم».(3)

در حدیث دیگری می خوانیم که زراره ابن اعین از امام باقر علیه السلام پرسید:

خداوند چه حقی بر بندگان دارد؟ امام علیه السلام فرمود:

«أَنْ یقُولُوا مَا یعْلَمُونَ وَ یقِفُوا عِنْدَ مَا لَا یعْلَمُون؛ از آنچه می دانند سخن بگویند و درباره آنچه نمی دانند توقف کنند».(4)

ص:163


1- اسراء، آیه 36
2- کافی، ج 1، ص 42، ح 5.
3- کافی، ح 6
4- کافی، ص 43، ح 7

احادیث دیگری نیز قریب به همین مضمون نقل شده است.

مرحوم علامه مجلسی نیز در جلد دوم بحارالانوار باب 16،همین مطلب (نهی از گفتن چیزی بدون آگاهی از آن) را عنوان کرده و آیات متعدد و 50 روایت در این زمینه نقل کرده است.

در دومین نکته امام علیه السلام می فرماید:«بلکه همه آنچه را می دانی نیز مگو زیرا خداوند بر تمام اعضای انسان واجباتی قرار داده که در قیامت از آن ها بازخواست می کند»؛ (بَلْ لَا تَقُلْ کُلَّ مَا تَعْلَمُ،فَإِنَّ اللّهَ فَرَضَ عَلَی جَوَارِحِکَ کُلِّهَا فَرَائِضَ یَحْتَجُّ بِهَا عَلَیْکَ یَوْمَ الْقِیَامَهِ) .

زیرا اولاً بیان آنچه انسان می داند گاه افشای اسرار مؤمنین و گاه غیبت و عیب جویی دیگران است و گاه سبب اهانت و یا ایجاد اختلاف در میان مردم و یا اشاعه فحشا و یا سبب اضطراب افکار عمومی می شود و یا افراد کم استعدادی را به گمراهی می افکند که همه این ها از مصادیق گناه است.

ثانیاً بیان آنچه انسان می داند گاهی سبب انحراف از فضایل اخلاقی است زیرا گاهی خودستایی و اظهار کبر و غرور و برتری بر دیگران است و گاه شکل ریا و سمعه به خود می گیرد که تمام این ها مذموم است.

علتی که امام علیه السلام برای نکته دوم گفته است مقصود ایشان را کاملاً آشکار می سازد و آن این که چشم و گوش و دست و پا و زبان هرکدام مسئولیتی دارند:

«إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ کُلُّ أُوْلَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً»(1) و مسئولیت زبان از همه اعضا بیشتر است و گناهانی که با زبان انجام می شود فزون تر و متنوع تر می باشد.

ص:164


1- اسراء، آیه 36

این احتمال نیز وجود دارد که کلام اخیر امام علیه السلام بیان علت برای هر دو بخش کلام آن حضرت باشد.

ولی نباید فراموش کرد که امام علیه السلام می فرماید:همه آنچه را می دانی (کُلّ ما تعلَم) .اشاره به این که بسیاری از چیزهایی را که انسان می داند باید برای دیگران بیان کند و مردم را از جهل و بی خبری درباره احکام الهی و مفاسد اخلاقی و یا خطراتی که جامعه اسلامی را تهدید می کند خارج سازد.

***

ص:165

ص:166

گفتار حکیمانه 383-در برابر معاصی ضعیف و در برابر طاعات قوی باش

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

اِحْذَرْ أَنْ یَرَاکَ اللّهُ عِنْدَ مَعْصِیَتِهِ وَ یَفْقِدَکَ عِنْدَ طَاعَتِهِ فَتَکُونَ مِنَ الْخَاسِرِینَ، وَ إِذَا قَوِیتَ فَاقْوَ عَلَی طَاعَهِ اللّهِ،وَ إِذَا ضَعُفْتَ فَاضْعُفْ عَنْ مَعْصِیَهِ اللّهِ.

امام علیه السلام فرمود:

برحذر باش از این که خدا تو را نزد معصیتش حاضر ببیند و نزد طاعتش غایب

که از زیان کاران خواهی بود،و هرگاه قوی و قدرتمند می شوی قدرت

بر اطاعت خداوند داشته باش و هرگاه ضعیف و ناتوان می گردی

در برابر معصیت خداوند ضعیف و ناتوان باش.(1)

ص:167


1- ١. سند گفتار حکیمانه: تنها منبعی که مرحوم خطیب در مصادر برای این کلام شریف غیر از نهج البلاغه ذکر کردہ کتاب غررالحکم آمدی است که آن را با تفاوتی از نظر الفاظ آورده است هر چند معنا یکی است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 280). ولی با مراجعه به کتاب من لا یحضره الفقیه مرحوم صدوق روشن می شود که او نیز در آن را با تفاوتی ضمن وصیت امیرمؤمنان علی به فرزندش محمد بن حنفیة ذکر نموده است (من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص628) و میدانیم مرحوم صدوق پیش از سید رضی می زیسته است. قابل توجه اینکه در من لا یحضر این کلام شریف به صورت دو قسمت جداگانه در دو مورد از وصیت نامه مزبور ذکر شده است. (جملة و اذا قویت جداگانه است) (من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 556).

شرح و تفسیر

در برابر معاصی ضعیف و در برابر طاعات قوی باش

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اش به دو نکته مهم اشاره می فرماید.

نکته اول این است که به همگان هشدار می دهد مراقب اعمال خویش باشند، می فرماید:«برحذر باش از این که خداوند تو را نزد معصیت هایش حاضر ببیند و نزد طاعاتش غایب که از زیان کاران خواهی بود»؛ (احْذَرْ أَنْ یَرَاکَ اللّهُ عِنْدَ مَعْصِیَتِهِ وَ یَفْقِدَکَ عِنْدَ طَاعَتِهِ فَتَکُونَ مِنَ الْخَاسِرِینَ) .

اشاره به این که عالَم محضر خداست و خداوند از ما به ما نزدیک تر است حتی افکار و خیالاتی را که در ذهن ما نقش می بندد می داند و می بیند بنابراین چگونه به خود اجازه می دهیم که در صحنه های معصیت در حضور خداوند، حضور داشته باشیم و در صحنه های اطاعت که خاصان و مقربان پروردگار و مؤمنان صالح حضور دارند جای ما خالی باشد؟

امام صادق علیه السلام طبق روایتی که در کتاب شریف کافی آمده است به یکی از یاران خود به نام اسحاق بن عمار می فرماید:

«یا إِسْحَاقُ خَفِ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ وَ إِنْ کُنْتَ لَا تَرَاهُ فَإِنَّهُ یرَاکَ فَإِنْ کُنْتَ تَرَی أَنَّهُ لَا یرَاکَ فَقَدْ کَفَرْتَ وَ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُ یرَاکَ ثُمَّ بَرَزْتَ لَهُ بِالْمَعْصِیهِ فَقَدْ جَعَلْتَهُ مِنْ أَهْوَنِ النَّاظِرِینَ عَلَیکَ؛ ای اسحاق! آن گونه از خدا بترس که گویی او را می بینی و اگر تو او را نمی بینی او تو را می بیند.اگر فکر می کنی که خدا تو را نمی بیند کافر شده ای و اگر می دانی تو را می بیند ولی آشکارا

ص:168

معصیتش را می کنی او را کمترین بینندگان به حساب آورده ای (زیرا در برابر یک انسان عادی و حتی گاه در مقابل یک کودک حاضر نیستی بسیاری از گناهان را انجام دهی پس چگونه در محضر پروردگار مرتکب آن می شوی؟)».(1)

از این سخن می توان نتیجه گرفت که بی تقوایی های انسان ها نتیجه ضعف ایمان آن ها به خداوند و معاد است.یا او را همه جا حاضر نمی دانند و یا وعده های معاد و پاداش و کیفر اعمال را کوچک می شمرند که اگر چنین نبود روح تقوا حاکم بود.

از همین رو در حدیثی می خوانیم که از امام صادق علیه السلام تفسیر تقوا را پرسیدند.

امام علیه السلام در پاسخ فرمود:

«أَنْ لَایفْقِدَکَ اللَّهُ حَیثُ أَمَرَکَ وَ لَا یرَاکَ حَیثُ نَهَاکَ؛ حقیقت تقوا این است که خدا تو را در جایی که امر کرده،غایب نبیند و در جایی که نهی کرده حضور نداشته باشی».(2)

امیر مؤمنان علیه السلام در جمله دوم از گفتار حکیمانه مورد بحث به نکته دیگری اشاره می کند که در واقع تکمیل کننده جمله پیشین است.می فرماید:«و هر گاه قوی و قدرتمند می شوی قدرت بر اطاعت خداوند داشته باش و هرگاه ضعیف و ناتوان می گردی در برابر معصیت خداوند ضعیف و ناتوان باش»؛ (وَ إِذَا قَوِیتَ فَاقْوَ عَلَی طَاعَهِ اللّهِ،وَ إِذَا ضَعُفْتَ فَاضْعُفْ عَنْ مَعْصِیَهِ اللّهِ) .

اشاره به این که سعی کن اسباب اطاعت را فراهم کنی و درطریق اطاعت پروردگار قوی شوی و نیز سعی کن اسباب معصیت را از میان برداری و در طریق عصیان ضعیف شوی زیرا فراهم آوردن اسباب یا از میان بردن آن غالباً کاری است که در اختیار انسان می باشد.مثلاً هنگامی که افراد عادی نزد علما و دانشمندان وارسته دینی بروند تا نصیحتی از آن ها بشنوند سبب می شود که روح آن ها برای اطاعت

ص:169


1- کافی، ج 2، ص 67، ح 2.
2- بحارالانوار، ج 67، ص 285.

پروردگار قوی گردد و هنگامی که از بدان و دوستان بدکار دوری کنند اسباب معصیت را از میان برداشته و خود را برای انجام آن ضعیف می سازند.

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه شریفه« وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبّهِ جَنّتانِ »آمده است:

«مَنْ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ یراهُ وَ یسْمَعُ ما یقُوْلُ وَ یعْلَمُ ما یعْمَلُ مِنْ خَیرٍ أَوْ شَرٍّ،فَیحْجُزُهُ ذلِکَ عَنِ الْقَبیحِ مِنَ الْأَعمالِ،فَذلِکَ الَّذی خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوَی؛ کسی که بداند خدا او را می بیند و آنچه را می گوید می شنود و از اعمال نیک و بدی که انجام می دهد آگاه است و این امر او را از اعمال قبیح بازدارد این کسی است که از مقام پروردگارش خائف است و نفس خویش را از هوی بازمی دارد».(1)

در آیات قرآن مجید نیز تعبیرات مختلفی دیده می شود که در واقع گفتار امام علیه السلام برگرفته از آنهاست.

در آیه چهاردهم سوره علق درباره بعضی از کافران و تکذیب کنندگان پیغمبر صلی الله علیه و آله آمده است:« أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللّهَ یَرَی »؛آیا او نمی دانست که خداوند اعمالش را می بیند».

در آیه 108 سوره نساء می خوانیم:« یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لَا یَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ »؛آن ها زشتکاری خود را از مردم پنهان می دارند؛اما از خدا پنهان نمی دارند».

این سخن را با نکته ای که مرد سالکی بیان کرده پایان می دهیم:نقل شده که او بعد از گناهی توبه کرده بود ولی پیوسته می گریست.به او گفتند:چرا این قدر گریه می کنی؟ مگر نمی دانی خداوند غفور است و آمرزنده گناهان؟ گفت:آری ممکن است او عفو کند ولی این خجلت و شرمساری را از این که او مرا به هنگام گناه دیده است،چگونه از خود دور سازم؟ گیرم که تو از سر گنه درگذری وان شرم که دیدی که چه کردم چه کنم؟!

ص:170


1- کافی، ج 2، ص 7، ح 10.

گفتار حکیمانه 384-سه نکته حکیمانه

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الرُّکُونُ إِلَی الدُّنْیَا مَعَ مَا تُعَایِنُ مِنْهَا جَهْلٌ،وَ التَّقْصِیرُ فِی حُسْنِ الْعَمَلِ إِذَا وَثِقْتَ بِالثَّوَابِ عَلَیْهِ غَبْنٌ،وَ الطُّمَأْنِینَهُ إِلَی کُلِّ أَحَدٍ قَبْلَ الاِخْتِبَارِ لَهُ عَجْزٌ.

امام علیه السلام فرمود:

اعتماد به دنیا با وجود آنچه با چشم خود از (تحولات و دگرگونی های) آن مشاهده می کنی جهل و نادانی است و کوتاهی در حُسن عمل با وجود اطمینان به پاداش (الهی) برای آن،غبن و خسارت است و اطمینان به هرکس قبل از آزمایش و امتحان او دلیل عجز و ناتوانی است.(1)

ص:171


1- ١. سند گفتار حکیمانه: دانشمند معروف، میدانی، در مجمع الامثال این کلام حکیمانه را در ذیل کلمات امیر مؤمنان علی علیه السلام آورده با بعضی از اضافات (که نشان می دهد از منبعی غیر از نهج البلاغه گرفته است. از جمله «البخل جامع المساویء العیوبا که در حکمت 378 گذشت (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 280) و بعید نیست که اینها هر دو با هم در کلام امام عالی آمده و سید رضی آنها را تفکیک نموده است. اضافه میکنیم: مرحوم آمدی نیز آن را در غرر با تفاوتی ذکر کرده (غررالحکم، ح 2351، 158 و 9490) و همچنین ابن طلحه شافعی در مطالب السؤول با اضافاتی آورده است. (مطالب السؤول، ص 203)

شرح و تفسیر

سه نکته حکیمانه

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به سه نکته می کند که هرکدام حکمت مستقلی است.

نخست می فرماید:«اعتماد به دنیا با وجود آنچه با چشم خود از (تحولات و دگرگونی های) آن مشاهده می کنی جهل و نادانی است»؛ (الرُّکُونُ إِلَی الدُّنْیَا مَعَ مَا تُعَایِنُ مِنْهَا جَهْلٌ) .

همه افراد،بدون استثنا یا در تواریخ خوانده اند و یا درباره پیشینیان شنیده اند و یا با چشم خود دیده اند که افراد قدرتمند یا ثروتمند و پرتوان ناگهان قدرت و ثروت و توان خود را از دست داده و به صورت فردی ضعیف و ناتوان درآمده اند.یک روز امیر بود و فردای آن اسیر است،یک روز جوانی نیرومند و فردا بیمار ناتوانی در بستر،یک روز ثروتمند و روز دیگر فقیری نیازمند.

با این تحولات سریع و دگرگونی هایی که در امور دنیا می بینیم اگر به امکانات آن اعتماد کنیم آیا نشانه جهل و نادانی نیست؟

عاقل کسی است که دل به دنیا نبندد هر چند از امکانات فراوانی برخوردار باشد.این گونه افراد آسوده زندگی می کنند و آسوده از جهان می روند و از تحولات و دگرگونی های دهر هرگز ناراحت نمی شوند.در حالی که دلبستگان به دنیا با از دست دادن مقام یا مال و ثروت،چنان ناراحت می شوند که گاه کارشان به جنون و دیوانگی می کشد.

ص:172

مرحوم علامه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود نقل می کند که ابو الفتح ابن عمید از صاحب بن عباد نزد سلطان وقت،مؤیدالدوله،سعایت کرد تا او را از کار خود (وزیر مخصوص بودن) برکنار ساخت و خودش به تدبیر امور پرداخت همانگونه که برای رکن الدوله،پدر مؤیدالدوله تدبیر می کرد.روزی ندیمان و دوستان خاص خود را دعوت کرد،مجلس عظیمی تشکیل داد و زینت آلات فراوان و ظروف طلا و نقره ای که از حد و حصر خارج بود حاضر ساخت و مشغول نوشیدن شراب شد و آن روز و آن شب مرتباً شراب می خورد و به غلامان خود دستور داد که مجلس را به همان حال نگه دارید،چیزی از آن کم و زیاد نشود تا فردا نیز ادامه دهیم و به ندیمان و دوستان خاص خود گفت:فردا صبح نیز در این مجلس شرکت کنید.سپس به اتاق خواب خود رفت و ندیمان به خانه های خود بازگشتند.سحرگاهان همان شب مؤیدالدوله دستور داد او را دستگیر کردند و کسی را به خانه اش فرستاد که آنچه در آن است گردآوری کرده بیاورد و صاحب بن عباد را به وزارت بازگرداند و ابن عمید همچنان در آن حال نکبت بود تا از دنیا رفت.(1)

آن گاه امام علیه السلام به دومین نکته اشاره کرده،می فرماید:«کوتاهی در حُسن عمل با وجود اطمینان به پاداش (الهی) برای آن،غبن و خسارت است»؛ (وَ التَّقْصِیرُ فِی حُسْنِ الْعَمَلِ إِذَا وَثِقْتَ بِالثَّوَابِ عَلَیهِ غَبْنٌ) .

اشاره به این که اگر انسان شک در معاد و ثواب و عقاب داشته باشد کوتاهی او در انجام کارهای نیک ممکن است قابل توجیه باشد اما افراد باایمان که معاد را باور کرده و به ثواب و جزای الهی ایمان دارند آن هم ثواب های بسیار عظیمی که تناسبی با مقدار عمل انسان ها ندارد بلکه فقط مناسب فضل و الطاف الهی است اگر در انجام کارهای نیک کوتاهی کنند به راستی عجیب است و این همان غبن

ص:173


1- شرح نهج البلاغه علامه شوشتری، ج 14، ص 603

و خسارتی است که انسان با دست خود بر خویشتن وارد می کند.

حقیقت غبن آن است که انسان سرمایه ای را از دست دهد و نتواند معادل یا بیش از آن به دست آورد و نیز فرصت مناسبی برای به دست آوردن سود کلانی در اختیار او باشد اما فرصت را از دست دهد و آن سود را تحصیل نکند؛این ها همه مصداق غبن است.

قرآن مجید روز قیامت را یوم التغابن نام نهاده،می فرماید:« یوْمَ یجْمَعُکُمْ لِیوْمِ الْجَمْعِ ذَلِکَ یوْمُ التَّغَابُنِ »؛این (رستاخیز عام) در زمانی خواهد بود که خداوند همه شما را در روز اجتماع گردآوری می کند و آن روز،روز تغابن است».(1)

تغابن از باب تفاعل معمولاً درمورد کاری گفته می شود که دو جانبه باشد مانند تعارض و تزاحم و این معنی در قیامت صادق است زیرا همگی خود را مغبون می بینند،مؤمنان به این دلیل که کارهای نیک بیشتری انجام نداده اند و ای بسا کافران مانع بودند و کافران به این دلیل که هیچ اندوخته ای برای آن روز به دستشان نیامده و شاید مؤمنان را در خبررسانی مقصر می پندارند.از گفته بعضی از اهل لغت نیز استفاده می شود که باب تفاعل همیشه به این معنا نیست و تغابن در آیه مزبور به معنی ظهور غبن است.آری آن روز ظاهر می شود که چه اشخاصی مغبون بوده اند و چه اشخاصی بهره کافی برده اند.

سپس امام علیه السلام به سومین و آخرین نکته اشاره کرده،می فرماید:«اطمینان به هرکس قبل از آزمایش و امتحان او دلیل عجز و ناتوانی است»؛ (وَ الطُّمَأْنِینَهُ إِلَی کُلِّ أَحَدٍ قَبْلَ الاِخْتِبَارِ لَهُ عَجْزٌ) .

با توجه به این که ابلیسِ آدم رو بسیار است پس به هر دستی نباید داد دست.

دوستان انسان در سرنوشت او تأثیر عمیقی دارند نباید هیچ کس را بدون امتحان به دوستی برگزید.سرمایه هایی را که خدا به انسان داده نمی توان در اختیار

ص:174


1- تغابن، آیه 9.

هرکس گذاشت،ای بسا انسانِ خائن و سارق باشد،باید افراد را کراراً آزمود و سپس به آن ها اطمینان کرد.

این مطلب در عصر و زمان ما اهمیت بیشتری پیدا کرده چراکه ابلیسان آدم رو و منافقان ظاهرالصلاح و خائنان در لباس خادم فراوان شده اند،بنابراین تا اطمینان از طریق امتحان حاصل نشود اعتماد به آن ها نشانه عجز و ناتوانی است.

قابل توجه این که گاه انسان به کسی بعد از آزمایش های متعدد اعتماد می کند ولی سرانجام،شخصِ فاسد و مفسدی از آب درمی آید،بنابراین چگونه می توان بدون آزمایش به هر کسی اعتماد کرد و دین و دنیای خود را به او سپرد؟

به گفته شاعر عرب:

وَ کُنتُ أری أنَّ التّجارِبَ عُدّهٌ وَ خانَتْ ثِقاهُ النّاسِ حِینَ التَّجارُبِ

من چنین می پنداشتم که تجربه و آزمایش،وسیله خوبی است ولی بعضی از افراد مورد اطمینان به هنگام تجربه ها (ی دشوار) خائن از آب درآمدند.

قابل توجه این که امام علیه السلام به سه پیامد منفی که مربوط به سه اشتباه است در این کلام حکیمانه اش اشاره کرده است:«جهل»و«غبن»و«عجز».

نشانه جهل،تکیه کردن بر این دنیای ناپایدار است و سبب غبن،کوتاهی در انجام کارهای نیک است و نشانه عجز،اطمینان به افراد،قبل از اختبار و امتحان می باشد.

مرحوم آمدی در غررالحکم روایات دیگری از امام علیه السلام نقل کرده که هماهنگ با جمله اخیر آن حضرت در حکمتِ مورد بحث است.ازجمله این که می فرماید:

«الطُّمأنِینَهُ علی کُلِ ّ أحَدٍ قَبْلِ اختِبارٍ مِن قُصورِ العَقْلِ؛ اطمینان به هرکس پیش از آزمودن او نشانه کم عقلی است».(1)

و نیز می فرماید:

«قَدِّمِ الاختِبارَ فِی اتِّخاذِ الإخْوانِ فَإنّ الاختِبارَ مِعمارٌ یُفَرِّق بینَ

ص:175


1- غررالحکم، ح 9490

الأخیارِ وَ الأشجارِ؛ قبل از گزینش دوستان،آن ها را آزمایش کنید زیرا آزمایش، معماری است که نیکان را از بدان جدا می کند».(1)

ممکن است سؤال شود که در اخبار متعدد اسلامی آمده است که به همه مسلمانان حُسن ظنّ داشته باشید و فعل آن ها را حمل بر صحت کنید آیا این روایات با آنچه در بالا آمد سازگار است؟ پاسخ این سؤال روشن است:ازنظر کلّی و به هنگام معاشرت با مردم باید فعل افراد را حمل بر صحت کرد اما اگر کسی بخواهد شریکی انتخاب کند یا دوستی برگزیند و سرمایه دین و دنیای خود را در اختیار او بگذارد به یقین باید بعد از امتحان و اختبار باشد.

***

ص:176


1- غررالحکم، ح 9492.

گفتار حکیمانه 385-در پستی دنیا همین بس!

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مِنْ هَوَانِ الدُّنْیَا عَلَی اللّهِ أَنَّهُ لَا یُعْصَی إِلَّا فِیهَا،وَ لَا یُنَالُ مَا عِنْدَهُ إِلَّا بِتَرْکِهَا.

امام علیه السلام فرمود:

برای پستی این دنیا (ی فریبنده پرزرق و برق) همین بس که تنها جایی است که معصیت خدا در آن می شود،و برای رسیدن به پاداش های الهی راهی جز ترک آن نیست.(1)

ص:177


1- ١. سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید: این گفتار حکیمانه را ابوعثمان جاحظ (متوفای 255) در تعدادی از کتاب هایش نقل کرده و آمدی نیز در غررالحکم با تفاوت مختصری آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 280)

شرح و تفسیر

در پستی دنیا همین بس!

درباره پستی دنیا و بی ارزش بودن زرق و برق آن در قرآن مجید تعبیرات مختلفی دیده می شود.گاهی از آن تعبیر به لهو و لعب شده:« وَ مَا هَذِهِ الْحَیَاهُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ »(1) و گاه از آن تعبیر به زخرف شده و این که اگر مردمِ دنیاپرست همگی به دنیا اقبال نمی کردند به قدری دنیا بی ارزش بود که برای کافران خانه های پرزرق و برق و زینتی قرار می دادیم:« وَ لَوْ لَا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّهً وَاحِدَهً لَّجَعَلْنَا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِّنْ فَضَّهٍ وَ مَعَارِجَ عَلَیْهَا یَظْهَرُونَ*وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْوَاباً وَ سُرُراً عَلَیْهَا یَتَّکِئُونَ*وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ کُلُّ ذَلِکَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ ».(2)

و در احادیث اسلامی به برگ درخت نیم جویده در دهان ملخ تشبیه شده است

(وَإِنَّ دُنْیَاکُمْ عِنْدِی لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَهٍ فِی فَمِ جَرَادَهٍ تَقْضَمُهَا) .(3) و امثال این تعبیرات.

آنچه در این گفتار حکیمانه می بینیم تعبیر جدیدی در این زمینه است.امام علیه السلام می فرماید:«برای پستی دنیا (ی فریبنده و پرزرق و برق) همین بس که معصیت خداوند فقط در آن انجام می شود و برای رسیدن به پاداش الهی راهی جز ترک

ص:178


1- عنکبوت، آیه 64.
2- زخرف، آیات 33-35
3- نهج البلاغه، کلام 224

آن نیست»؛ (مِنْ هَوَانِ الدُّنْیَا عَلَی اللّهِ أَنَّهُ لَا یُعْصَی إِلَّا فِیهَا،وَ لَا یُنَالُ مَا عِنْدَهُ إِلَّا بِتَرْکِهَا) .

امام علیه السلام در این گفتار نورانی به دو نکته در پستی دنیا اشاره می کند:نخست این که جای معصیت الهی تنها اینجاست و دوم این که وسیله رسیدن به سعادت جاویدان ترک آن است.

عجیب آن است که در حدیثی از امام سجاد علیه السلام می خوانیم که می فرماید:

«خَرَجنا مع الحُسَینِ فَما نَزَلَ مَنزِلاً و ما ارتَحَل مِنه إلّا ذَکَر یحیی بنَ زکرِیّا و قَتْلَه و قال یَوماً:وَ مِن هَوانِ الدُّنیا علی اللّهِ عزّ و جَلّ أنّ رأسَ یحیی بنَ زکرِیّا أُهدِیَ إلی بَغیٍ ّ مِن بَغایا بنی إسرائیل؛ ما با امام حسین (پدرم به سوی کربلا) خارج شدیم امام هر زمان در منزلی پیاده می شد و یا از آن حرکت می کرد به یاد یحیی بن زکریا و قتل او می افتاد و روزی فرمود:در پستی دنیا در برابر خداوند متعال همین بس که سر یحیی بن زکریا (پیامبر بزرگ الهی) برای زن آلوده ای از زنان آلوده بنی اسرائیل هدیه فرستاده شد».(1)

این تعبیر اشاره روشنی است به پیش بینی شهادت امام علیه السلام.

امام کاظم علیه السلام در حدیث معروف هشام بن حکم که در آغاز جلد اوّل اصول کافی آمده است خطاب به هشام می فرماید:

«یا هِشام! إنّ العُقَلاءَ ترَکوا فُضولَ الدُّنیا فَکَیف الذّنوب،و تَرْکُ الدّنیا مِن الفَضْلِ و تَرْکُ الذّنوبِ مِنَ الفَرْضِ؛ عاقلان اضافات دنیا را ترک کرده اند تا چه رسد به گناهان،چراکه ترک دنیا فضیلت است و ترک گناهان فریضه».(2)

از حدیث بالا به خوبی استفاده می شود که منظور از ترک دنیا ترک ضروریات و نیازهای زندگانی ساده نیست چراکه در احادیث دیگر،کمکی برای رسیدن به

ص:179


1- بحارالانوار، ج 45، ص 90.
2- اصول کافی، ج 1، ص 17.

آخرت شمرده شده (نعم العون الدنیا علی الآخره)(1) بلکه به تعبیر امام کاظم علیه السلام منظور فضول دنیاست،زرق و برق ها،زینت و تجملات بی حساب و مانند آن است بنابراین هیچ منافاتی بین کلام حکیمانه بالا و روایاتی که درباره لزوم برخورداری از حدّ معقول زندگی آمده نیست.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله از راهی عبور می کرد،چشمش به بزغاله مرده ای افتاد که در محل گردآوری زباله ها افتاده بود،به اصحابش فرمود:ارزش این بزغاله چقدر است؟ عرض کردند:اگر زنده بود شاید به اندازه یک درهم نیز نبود.پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«و الّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَلدُّنیا أهوَنُ عَلی اللّهِ من هذا الجَدْی علی أهْلِه؛ دنیا کم ارزش تر است در پیشگاه خدا از این بزغاله در نزد صاحبانش».(2)

***

ص:180


1- کافی، ج 5، ص 72.
2- کافی، ج 2، ص 129؛ بحارالانوار، ج 70، ص 55.

گفتار حکیمانه 386-هر تلاشی سرانجام به نتیجه می رسد،کم یا زیاد

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَنْ طَلَبَ شَیْئاً نَالَهُ أَوْ بَعْضَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

هرکس برای رسیدن به چیزی تلاش کند یا به همه آن می رسد

یا به قسمتی از آن چیز.(1)

ص:181


1- ١. سند گفتار حکیمانه: این کلام شریف را میدانی در مجمع الامثال آورده است، صاحب کتاب مصادر بعد از ذکر این مطلب می گوید: ما بارها گفته ایم که میدانی کتابش را از کتب پیشینیان گردآوری کرده (نه از نهج البلاغه) و قاضی قضاعی نیز در کتاب دستور معالم الحکم آن را ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 280)

شرح و تفسیر

هر تلاشی سرانجام به نتیجه می رسد،کم یا زیاد

امام علیه السلام در این کلام نورانی اشاره به تأثیر جدّ و جهد بر وصول به مقاصد عالی کرده،می فرماید:«هرکس برای رسیدن به چیزی تلاش کند یا به همه آن می رسد یا به قسمتی از آن»؛ (مَنْ طَلَبَ شَیْئاً نَالَهُ أَوْ بَعْضَهُ) .

بدون شک برای رسیدن به مقصود،عوامل زیادی باید دست به دست هم بدهند ولی در میان همه آن عوامل،نقش تلاش و کوشش از همه پررنگ تر است و تجربه نیز همین را نشان می دهد که بزرگان دنیا که به مقاصد عالی دست یافته اند براثر کار و کوشش و تلاش فراوان بوده و حتی مخترعان و مکتشفان که توانسته اند نیروهای مختلف جهان طبیعت را به تسخیر خود درآورَند،بر فراز آسمان پرواز کنند و یا به بعضی از کرات بالا برسند،در اعماق دریاها سیر کرده و ذخایر آن را کشف نمایند،نیروی اتم را در اختیار بگیرند و از آن برای مقاصد صلح جویانه استفاده کنند،به کشفیات فراوانی در علوم مختلف دست یابند و درهای گنجینه های علوم را بگشایند،همه این ها در سایه تلاش و کوشش و استقامت و پشتکار است.

شبیه آنچه در گفتار حکیمانه بالا آمد در افواه دانشمندان مشهور است گاه به عنوان حدیث از آن یاد می شود و گاه به عنوان یک ضرب المثل عام و آن این که

«من طلب شیئاً وَ جَدَّ وَجَد؛ کسی که چیزی را طلب کند و جدیت درباره آن

ص:182

داشته باشد آن را خواهد یافت»و نیز گفته اند:

«مَن قَرَعَ باباً و لَجَّ وَلَج؛ کسی که دری را بکوبد و اصرار کند سرانجام وارد می شود».و شاعر نیز آن را به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نسبت داده و می گوید:

گفت پیغمبر که چون کوبد دری عاقبت ز آن در برون آید سری

شبیه آنچه در بالا آمد با تفاوتی در غررالحکم از علی علیه السلام نقل شده است که فرمود:

«مَنِ استَدام قَرْعَ البابِ وَ لَجَّ وَلَج؛ کسی که کوبیدن در را ادامه دهد و اصرار کند وارد می شود».(1)

تفاوتی که گفتار حکیمانه مورد بحث با سایر آنچه در این زمینه نقل شده، دارد این است که امام علیه السلام می فرماید:اگر به تمام آنچه می خواهید،نائل نشوید لااقل به بخشی از آن خواهید رسید و این نکته حائز اهمیت است که معمولاً انسان به طور کامل ناکام نمی شود،گاه به تمام آنچه می خواهد بر اساس سعی و کوشش می رسد و گاه حداقل به بعضی از آن نائل می شود.

در حدیث مشابهی نیز از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«و مَن یُکْثِر مِنْ قَرْعِ بابِ المَلِک یُفْتَحُ له؛ کسی که بسیار درِ خانه پادشاه (خداوند عالم هستی) را بکوبد سرانجام برای او گشوده خواهد شد».(2)

این نکته نیز حائز اهمیت است که گاه برای رسیدن به مقصود کوشش فردی نتیجه بخش نیست و باید از دیگران نیز در امور عمومی کمک گرفت،پیدا کردن اعوان و انصار و یاران نیز نتیجه طلب و تلاش و کوشش انسان است،بنابراین آنچه در این گفتار حکیمانه آمد با آنچه در خطبه 5 نهج البلاغه آمده که می فرماید:

«أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجِنَاحٍ؛ کسی که با کمک یاران قیام کند رستگار و پیروز می شود» منافاتی ندارد.

ص:183


1- غررالحکم، ح 3758.
2- اعلام الدین، ص 192.

آخرین نکته ای که لازم می دانیم در این جا یادآور شویم این است که آنچه در کلام امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه آمده حکم غالبی است چرا که ممکن است در بعضی از موارد،مطلوب انسان به قدری پیچیده و مشکل باشد و یا گاهی غیر ممکن به نظر برسد که با تلاش و کوشش فراوان نیز به آن دست نیابد.

***

ص:184

گفتار حکیمانه 387-همه چیز دنیا در برابر آخرت ناچیز است

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَا خَیْرٌ بِخَیْرٍ بَعْدَهُ النَّارُ،وَ مَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّهُ،وَ کُلُّ نَعِیمٍ دُونَ الْجَنَّهِ فَهُوَ مَحْقُورٌ،وَ کُلُّ بَلاَءٍ دُونَ النَّارِ عَافِیَهٌ.

امام علیه السلام فرمود:

آن خوبی و نعمتی که به دنبالش جهنم باشد خوبی نیست و آن بدی و مشکلی که بعد از آن بهشت باشد بدی نیست،هر نعمتی در مقایسه با بهشت،حقیر و کوچک است و هر رنج و بلایی در مقایسه با جهنم،تندرستی و عافیت محسوب می شود.(1)

ص:185


1- ١. سند گفتار حکیمانه: این گفتار نورانی را سه نفر از بزرگانی که قبل از سید رضی می زیسته اند در کتاب های خود آورده اند: مرحوم کلینی در کتاب روضه کافی و صدوق در من لا یحضره الفقیه و ابن شعبة حرانی در تحف العقول. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 281).

شرح و تفسیر

همه چیز دنیا در برابر آخرت ناچیز است

همان گونه که در مصادر این گفتار حکیمانه اشاره شد مرحوم کلینی آن را در کتاب کافی آورده و به صورت بخشی از خطبه بسیار مفصلی است که به نام خطبه وسیله معروف شده و طبق نقل کافی امیر مؤمنان علی علیه السلام این خطبه را در مدینه بعد از هفت روز از وفات پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله ایراد کرد و مواعظ بسیار مهمی در آن بیان شده که اگر مردم آن را به کار می بستند وضع مسلمانان بسیار بهتر از امروز بود.

امام علیه السلام به دو نکته مهم درباره خیر و شر در این کلام نورانی اشاره کرده است؛ نخست می فرماید:«آن خوبی و نعمتی که جهنم دنبال آن باشد خوبی نیست»؛ (مَا خَیْرٌ بِخَیْرٍ بَعْدَهُ النَّارُ) .

سپس می افزاید:«و آن بدی و مشکلی که بعد از آن بهشت باشد بدی محسوب نمی شود»؛ (وَ مَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّهُ) .

مفهوم«خیر»و«شر»به طور اجمال بر همه روشن است ولی معیار سنجش آن در جوامع و مکاتب مختلف کاملاً متفاوت می باشد،مادی گراها خیر و نیکی را در لذات مادی می دانند و بدی را در ضررها و زیان های مادی،در حالی که مکاتب الهی خیر و شر را به گونه دیگری تفسیر می کنند آن ها خیر را در سعادت جاویدان سرای دیگر و در فضایل انسانی و صفات برجسته اخلاقی می دانند، هرچند زیان های مادی نیز ظاهراً سنگین است و به عکس،شر و بدی را در

ص:186

رذایل اخلاقی و کارهای غیر انسانی و آنچه مایه خسران و زیان در سرای دیگر می شود حساب می کنند و اینجاست که دیدگاه این دو مکتب کاملاً از هم جدا می شود.

در این که تعبیر امام علیه السلام که (نفی خیر بودن از خیری که بعد از آن آتش دوزخ است و نفی شر بودن از شری که بعد از آن بهشت جاویدان است)،آیا یک تعبیر حقیقی است یا مجازی و ادعایی؟ دو نظر متفاوت وجود دارد،بعضی می گویند:

خیر مادی واقعاً خیر است اما اگر دنبال آن آتش دوزخ باشد به منزله شر محسوب می شود و شر مادی واقعاً شر است و اگر بعد از آن بهشت جاویدان باشد به منزله خیر محسوب می شود.ولی حق این است که تعبیر،یک تعبیر واقعی است زیرا خیر و شر و خوب و بد بودن چیزی با در نظر گرفتن تمام جهات آن می باشد اگر انسان،امروز غذای بسیار لذیذی بخورد ولی بعد از آن یک هفته بیمار شود و در بستر بیفتد هیچ عاقلی آن را خیر نمی نامد و به عکس اگر انسان داروی تلخی را می نوشد و به دنبال آن از یک بیماری سخت بهبودی می یابد هیچ کس آن را شر حساب نمی کند بنابراین آغاز و انجام و تمام جوانب را باید در نظر گرفت تا بتوان حکم به خیر بودن یا شر بودن چیزی کرد،به همین دلیل کارهای ظاهراً خیری که بعد از آن آتش دوزخ است واقعاً شر است،هوس رانی های بی حساب، حکومت کردن به غیر حق،لذات گناه آلود دنیوی،تمامشان ازنظر خداپرستان شر است چون پایانش دوزخ است و به عکس،شهادت در راه خدا و انفاق فی سبیل اللّه و تحمل زحمات در مبارزه با هوای نفس که بعد از آن بهشت جاویدان الهی است واقعاً خیر است.

در ضمن از کلام امام علیه السلام به خوبی استفاده می شود که خیر و شر چیزی است که با حکم عقل درک می شود و پاسخ خوبی است برای اشاعره که منکر خیر و شر به حکم عقل اند.امام علیه السلام در این جا به یک استدلال عقلی تمسک جسته که

ص:187

عقیده منکران را ابطال می کند.

سپس امام علیه السلام به دو نکته دیگر اشاره می فرماید که هرکدام تأکیدی بر یکی از دو نکته اول است،در تأکید بر نکته اوّل می فرماید:«هر نعمتی در برابر بهشت، حقیر و کوچک است»؛ (وَ کُلُّ نَعِیمٍ دُونَ الْجَنَّهِ فَهُوَ مَحْقُورٌ) .

بنابراین،نعمت های مادی که از طریق حرام به دست آمده گرچه در کوتاه مدت لذتی دارد ولی در برابر بهشتی که انسان آن را از دست می دهد بسیار کوچک است.

و در تأکید بر نکته دوم می فرماید:«هر رنج و بلایی در مقایسه با جهنم، عافیت و تندرستی است»؛ (وَ کُلُّ بَلاَءٍ دُونَ النَّارِ عَافِیَهٌ) .

به همین دلیل خداوند انسان را با انواع بلاها آزمایش می کند تا صفِ صابران را از دیگران جدا سازد و پاداش خیر به آن ها دهد.قرآن مجید می فرماید:

« وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنْ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ »؛به یقین همه شما را با اموری همچون ترس،گرسنگی و کاهش در مال ها و جان ها و میوه ها آزمایش می کنیم و بشارت ده به صابران».(1)

و در جای دیگر می فرماید:« وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَهً وَ إِلَیْنَا تُرْجَعُونَ »؛ و شما را با بدی ها وخوبی ها آزمایش می کنیم و به سوی ما بازگردانده می شوید».(2)

***

ص:188


1- بقره، آیه 155.
2- انبیاء، آیه 35.

گفتار حکیمانه 388-بدترین بلاها

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

ألَا وَ إِنَّ مِنَ الْبَلاَءِ الْفَاقَهَ،وَ أَشَدُّ مِنَ الْفَاقَهِ مَرَضُ الْبَدَنِ،وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ.ألَا وَ إِنَّ مِنْ صِحَّهِ الْبَدَنِ تَقْوَی الْقَلْبِ.

امام علیه السلام فرمود:

آگاه باشید که یکی از بلاها فقر و تنگدستی است و بدتر از آن بیماری جسم است و از آن بدتر بیماری قلب (فساد اخلاق و انحراف عقیدتی) می باشد و بدانید که تقوای قلب به دلیل صحت بدن است.(1)

ص:189


1- ١. سند گفتار حکیمانه: این کلام حکیمانه - به گفته مرحوم خطیب در مصادر - جزء وصایای امیر مؤمنان علی ع به فرزندش امام حسن علیه السلام است که مرحوم شیخ طوسی در کتاب امالی خود به صورت مسند از آن حضرت با اضافات فراوانی نقل کرده است. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 281) اضافه میکنیم که مرحوم ابن شعبة حرانی آن را در کتاب تحف العقول با اضافاتی نقل کرده است (تحف العقول، ص 203) نیز در غررالحکم با تفاوتی آمده که نشان می دهد از منابع دیگری گرفته شده است (غررالحکم، ح 8219).

شرح و تفسیر

بدترین بلاها

امام علیه السلام در این گفتار نورانی در چهار جمله به چهار نکته مهم اشاره می کند.

در جمله های سه گانه نخست اشاره به سه بلا کرده که یکی از دیگری شدیدتر و رنج آورتر است.

نخست می فرماید:«آگاه باشید که فقر و تنگدستی یکی از بلاهاست»؛ (ألَا وَ إِنَّ مِنَ الْبَلاَءِ الْفَاقَهَ) .

در حکمت 163 نیز فقر به عنوان«الموت الاکبر؛مرگ بزرگ تر»معرفی شده است.در حدیث دیگری از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است:

«الْفَقْرُ سَوَادُ الْوَجْهِ فِی الدَّارَینِ؛ فقر مایه روسیاهی در دنیا و آخرت است».(1)

دلیل آن هم روشن است؛شخصی که گرفتار فقر و تنگدستی می شود چه بسا آلوده گناهان زیادی ازقبیل سرقت و خیانت و تقلب و مانند آن می گردد.ازنظر معنوی،فقر،انسان را به ناشکری و ناسپاسی در برابر پروردگار و جزع و فزع وامی دارد و به این ترتیب،هم از خدا دور می شود و هم از خلق خدا.

به همین دلیل در اسلام دستورهای فراوانی برای مبارزه با فقر داده شده است چراکه دعوت به فضایل اخلاقی و ایمان و اعتقاد صحیح به هنگام بی نیازی، بسیار آسان تر است.

ص:190


1- بحارالانوار، ج 69، ص 30.

البته نمی توان انکار کرد که گروهی از اولیاء اللّه هستند که گرفتار فقرند و در عین حال شاکرند و صابرند و در مسیر حق گام برمی دارند.

آنگاه امام علیه السلام در جمله دوم اشاره به چیزی که بدتر از فقر است می کند، می فرماید:«بدتر از فقر،بیماری بدن است»؛ «وَ أَشَدُّ مِنَ الْفَاقَهِ مَرَضُ الْبَدَنِ» .

به یقین،غالب افراد اگر زندگانی فقیرانه ای داشته باشند ولی تندرست باشند آن را بر غنای توأم با بیماری و بیزاری از همه چیز،ترجیح می دهند.انسان بیمار که ملازم و حلیف بستر است چه بهره ای می تواند از غنا و ثروت خود ببرد جز این که ببیند و حسرت بخورد.بسیارند کسانی که حاضرند تمام ثروت خود را بدهند تا از بستر بیماری برخیزند.

اساساً همان گونه که اشاره کردیم ثروتمند بیمار نه تنها از ثروت خود بهره ای نمی برد بلکه زجر هم می کشد چون می بیند دیگران از ثروت او بهره مند می شوند و او محروم است.

سپس امام علیه السلام به بلایی که از آن هم بدتر است اشاره کرده،می فرماید:«و بدتر از بیماری بدن،بیماری قلب است»؛ (وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ) .

روشن است که منظور از قلب در این جا آن عضوی که وسیله خون رسانی به تمام بدن است نمی باشد بلکه قلب به معنای روح و جان آدمی است و در لغت، یکی از معانی آن نیز همین معنا ذکر شده است.افراد بیماردل کسانی هستند که یا ازنظر اعتقادی گرفتار انحرافات مختلفی شده اند و یا ازنظر اخلاقی آلوده به انواع رذایل گشته اند مانند بخل و حسد و کینه توزی و شهوت پرستی و....

معلوم است که بیماری تن در دنیا انسان را آزار می دهد ولی بیماری قلب و روح،هم در دنیا انسان را آزار می دهد و هم مایه بدبختی او در سرای دیگر است و به همین دلیل بیماری روح و قلب از همه آنچه قبلاً ذکر شد بدتر می باشد.

در آخرین جمله از این کلام نورانی،امام علیه السلام می فرماید:«آگاه باشید که به سبب

ص:191

صحت بدن تقوای قلب حاصل می شود»؛ (ألَا وَ إِنَّ مِنْ صِحَّهِ الْبَدَنِ تَقْوَی الْقَلْبِ) .

اشاره به این که عقل سالم و اخلاق خوب از سلامت جسم سرچشمه می گیرد یا به تعبیر دیگر انسانی که ازنظر جسمی سالم نباشد زمینه های بی تقوایی ممکن است در وی حاصل شود.

ولی باید توجه داشت که این جمله به این صورت در تمام نسخه های اصلی نهج البلاغه که به دست ما رسیده،نیامده است بلکه در همه نسخه های معروف به این صورت نقل شده است:

«وَ أَفْضَلُ مِنْ صِحَّهِ الْبَدَنِ تَقْوَی الْقَلْب؛ بهتر از صحت بدن تقوای قلب است».

به این ترتیب جمله مزبور هماهنگ با جمله های قبل از آن می شود که امام علیه السلام درباره اهمیت تقوای الهی و فضایل اخلاقی و برتری آن بر مال و ثروت و سلامت تن بیان فرموده است.در حالی که جمله مزبور به صورت اول هیچ هماهنگی ای با جمله های قبل ندارد و بعید نیست که صبحی صالح که این نسخه را انتخاب کرده اشتباه نموده باشد.

مرحوم علامه مجلسی نیز در بحار الانوار به نقل از نهج البلاغه جمله مزبور را به صورت دوم آورده است که نشان می دهد نسخه نهج البلاغه ای که نزد ایشان بوده به همین صورت بوده است.(1)

در نهج البلاغه ای که اخیراً از طرف سازمان اوقاف جمهوری اسلامی منتشر شده و در مقدمه آن تصریح شده که در تحقیق عبارات نهج البلاغه به چهار نسخه قدیمی موجود در کتابخانه های مهم مربوط به زمانی که نزدیک به زمان مرحوم سید رضی بوده اعتماد شده است نیز جمله بالا به صورت دوم یعنی

«وَ أَفْضَلُ مِنْ صِحَّهِ الْبَدَنِ تَقْوَی الْقَلْب» آمده است.بنابراین احتمال اشتباه صبحی صالح بسیار قوی به نظر می رسد.به خصوص این که در مصادر نهج البلاغه نیز به همین

ص:192


1- بحارالانوار، ج 78، ص 175، ح 12

صورت دوم ذکر شده است.

در ضمن،از کلام مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار و کسانی که عبارت نهج البلاغه را به صورت دوم آورده اند استفاده می شود که منشأ اشتباه صبحی صالح حذف بعضی از جمله های گفتار حکیمانه مورد بحث است و در اصل چنین بوده است:

«أَلَا وَ إِنَّ«مِنَ النِّعَمِ سَعَهَ الْمَالِ وَ أَفْضَلُ مِنْ سَعَهِ الْمَالِ صِحَّهُ الْبَدَنِ وَ أَفْضَل»مِنْ صِحَّهِ الْبَدَنِ تَقْوَی الْقَلْبِ؛ آگاه باشید که یکی از نعمت های مهم الهی وسعت مال است و از وسعت مال برتر صحت بدن است و از صحت بدن برتر تقوای قلب است».

در واقع امام علیه السلام در مقابل سه جمله اول که اشاره به فقر و بیماری جسمانی و بیماری قلب فرموده و یکی را از دیگری بدتر شمرده،در این عبارت به نقطه های مقابل آن اشاره کرده (ثروت و مال و صحت بدن و صحت قلب) و هر کدام را از مورد قبلی بالاتر شمرده است.

***

ص:193

ص:194

گفتار حکیمانه 389-هر افتخاری است در عمل است

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

«مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ یُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ».

وَ فِی روایه أُخْرَی:مَنْ فَاتَهُ حَسَبُ نَفْسِهِ لَمْ یَنْفَعْهُ حَسَبُ آبَائِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که اعمالش او را عقب براند نسبش او را پیش نخواهد برد.

و در روایت دیگری آمده است: آن کس که از ارزش های وجودی بی بهره است ارزش پدران و نیاکان سودی به او نخواهد بخشید.(1)

ص:195


1- ١. سند گفتار حکیمانه مرحوم خطیب در مصادر در این جا تنها به این جمله قناعت می کند که این کلام حکیمانه از کلماتی است که در نهج البلاغه تکرار شده و تحت شماره 23 آمده است و با مراجعه به آنچه مصادر در آن جا ذکر کرده مشاهده می کنیم که جمله اول از این گفتار حکیمانه در کتاب های زیادی از جمله نهایة ابن اثیر، عقد الفرید ابن عبد ربه و غررالحکم آمدی، از آن حضرت نقل شده ولی فخر رازی در ذیل آیه 81 سوره بقره آن را از رسول خدای را نقل می کند. (و البته منافاتی میان این دو نیست) (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 282) ولی آنچه در حکمت 23 آمده فقط جمله اول است و اما جمله دوم (من فاته حسب نفسه...) در آن جا ذکر نشده است

شرح و تفسیر

هر افتخاری است در عمل است

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته ای اشاره می کند که بسیاری،از آن غافل اند.می فرماید:«کسی که اعمالش او را به عقب براند نسبش او را پیش نخواهد برد»؛ (مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ یُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ) .

اشاره به این که ارزش و شخصیت در انسان به صفات و فضایل شخصی اوست،علم و دانش،شجاعت و سخاوت،بزرگواری و امانت و صفات برجسته دیگر.و آن ها که از این صفات بی بهره اند و تنها به مقام پدران خود افتخار می کنند در اشتباه بزرگی هستند و به گفته شاعر:

گیرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر،تو را چه حاصل؟

و به گفته بعضی از بزرگان:از عجایب روزگار این است که انسان زنده به شخص مرده ای افتخار کند و استخوان های پوسیده را نشانه عظمت خود بداند.

این همان است که قرآن مجید در سوره حجرات به آن اشاره کرده است:

« یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِّنْ ذَکَرٍ وَ أُنثَی وَ جَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ »؛ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛(این ها ملاک امتیاز نیست،) گرامی ترین شما نزد خداوند،باتقواترین شماست؛خداوند دانا و آگاه است!».(1)

ص:196


1- حجرات، آیه 13

البته عظمت نیاکان ممکن است به صورت تشریفاتی مایه افتخار شود ولی افتخار حقیقی در پرتو صفات و اعمال خود انسان است.

در حدیثی می خوانیم:شخصی خدمت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام رسید و عرض کرد:به خدا سوگند که بر روی زمین کسی ازنظر شرافت پدر از تو برتر نیست.امام علیه السلام فرمود:

«التَّقْوَی شَرَّفَتْهُمْ وَ طَاعَهُ اللَّهِ أَحْظَتْهم؛ تقوای الهی آن ها را شریف نمود و اطاعت پروردگار آن ها را والامقام ساخت».آن مرد بار دیگر عرض کرد:به خدا سوگند تو بهترین مردم هستی.امام علیه السلام فرمود:ای مرد! قسم مخور؛

خَیرٌ مِنِّی مَنْ کَانَ أَتْقَی لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَطْوَعَ لَهُ وَ اللَّهِ مَا نَسَخَتْ هَذِهِ الْآیهَ، آیهٌ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً ... إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم ؛ بهتر از من کسی است که تقوای الهی اش بیشتر و مطیع تر در برابر فرمان خدا باشد به خدا سوگند این آیه را هیچ آیه ای نسخ نکرده است:خداوند شما را طوایف و قبایلی قرار داده تا یکدیگر را بشناسید،گرامی ترین شما نزد خدا با تقواترین شماست».(1)

در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم که فرمود:«سه چیز است که از اعمال دوران جاهلیت است...»و نخستین آن را«الفخر بالانساب؛افتخار به نسب»ذکر فرمود.(2)

این سخن را با حدیثی از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام پایان می دهیم:زید بن موسی (برادر امام علی بن موسی الرضا علیه السلام) در مدینه خروج کرد و بر ضد حکومت قیام نمود و در مدینه آتش افروزی کرد و عده ای را به قتل رساند و به همین دلیل زید النار نامیده شد.لشکریان مأمون او را اسیر کردند و نزد مأمون آوردند.مأمون گفت:او را نزد ابوالحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام ببرید.یاسر (غلام حضرت) می گوید:هنگامی که او را نزد امام علیه السلام آوردند حضرت به او

ص:197


1- بحارالانوار، ج 46، ص 177، ح 33
2- بحارالانوار، ج 70، ص 291، ح 15.

فرمود:آیا سخن افراد بی سروپای کوفه که می گویند:فاطمه زهرا علیها السلام دامانش پاک بود و خداوند تمام فرزندانش را بر آتش دوزخ حرام کرد،تو را فریفته؟ این فقط مربوط به امام حسن و امام حسین بود اگر چنین می پنداری که تو خدا را معصیت کنی و وارد بهشت شوی و موسی بن جعفر اطاعت خدا را کند و او هم وارد بهشت شود در این صورت مقام تو نزد خداوند از موسی بن جعفر علیه السلام هم بالاتر است.

سپس فرمود:

«وَ اللَّهِ مَا ینَالُ أَحَدٌ مَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ إِلَّا بِطَاعَتِهِ وَ زَعَمْتَ أَنَّکَ تَنَالُهُ بِمَعْصِیتِهِ فَبِئْسَ مَا زَعَمْت؛ به خدا سوگند کسی به مقامات الهی نمی رسد مگر از طریق طاعت او ولی تو چنین پنداشته ای که به آن مقامات از طریق معصیت می رسی،چه پندار غلطی!».

سپس زید عرض کرد:من برادرت و فرزند پدرت هستم.حضرت فرمود:تو برادر من هستی مادامی که اطاعت خداوند متعال کنی.نوح عرض کرد:خداوندا! فرزند من از خانواده من است و وعده تو حق می باشد (که خاندان مرا نجات دهی) و تو احکم الحاکمینی.خداوند فرمود:ای نوح! او از خاندان تو نیست او عمل غیر صالحی است ( فرد ناشایسته ای است).خداوند متعال او را به سبب معصیت از خاندان نوح طرد کرد.(1)

از بعضی از روایات استفاده می شود که مأمون او را به خاطر امام علی بن موسی الرضا علیه السلام بخشید و او تا پایان خلافت متوکل عباسی زنده بود سپس از دنیا رفت و در سامرا به خاک سپرده شد.(2)

مرحوم سید رضی در ذیل این گفتار حکیمانه می افزاید:«در روایت دیگری (این مطلب به صورت دیگری نقل شده است):آن کس که از ارزش های وجودی

ص:198


1- بحارالانوار، ج 43، ص 231، ح 6 و ج 49، ص 218، ح 2
2- عیون اخبار الرضاعاب، ج 2، ص 234

بی بهره است ارزش پدران و نیاکان سودی به او نخواهد بخشید»؛ (مَنْ فَاتَهُ حَسَبُ نَفْسِهِ لَمْ یَنْفَعْهُ حَسَبُ آبَائِهِ).

مضمون این سخن همان است که امام علیه السلام در گفتار حکیمانه اول فرموده و هردو بر این معنا تأکید دارند که ارزش وجودی انسان به فضایل و صفات و ویژگی های وجود خود اوست و عظمت پدران و فضایل آن ها سودی به انسان نمی بخشد اگر خودش از آن ها بی بهره باشد.

متأسفانه نه تنها در دوران جاهلیت افتخار به انساب و آباء امر بسیار رایجی بود تا آن جا که گاهی به گورستان می رفتند و تعداد قبرهای مردگان قبیله خود را می شمردند تا برتری خود را بر قبایل دیگر اثبات کنند:« أَلْهَاکُمْ التَّکَاثُرُ*حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ».(1) بلکه در عصر ما نیز همین سنت جاهلی باقی است که عده ای فاقد هرگونه علم و دانش و فضیلت اخلاقی،تنها با اتکا به فضایل آباء و نیاکانشان انتظار دارند در جامعه مورد احترام و صاحب شخصیت باشند.

***

ص:199


1- تکاثر، آیات 1 و 2

ص:200

گفتار حکیمانه 390-تقسیم صحیح ساعات شب و روز

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لِلْمُؤْمِنِ ثَلاَثُ سَاعَاتٍ:فَسَاعَهٌ یُنَاجِی فِیهَا رَبَّهُ،وَ سَاعَهٌ یَرُمُّ مَعَاشَهُ،وَ سَاعَهٌ یُخَلِّی بَیْنَ نَفْسِهِ وَ بَیْنَ لَذَّتِها فِیَما یَحِلُّ وَ یَجْمُلُ.وَ لَیْسَ لِلْعَاقِلِ أَنْ یَکُونَ شَاخِصاً إِلَّا فِی ثَلاَثٍ:مَرَمَّهٍ لِمَعَاشٍ،أَوْ خُطْوَهٍ فِی مَعَادٍ،أَوْ لَذَّهٍ فِی غَیْرِ مُحَرَّمٍ.

امام علیه السلام فرمود:

انسان باایمان ساعات شبانه روز خود را به سه بخش تقسیم می کند:قسمتی را صرف مناجات با پروردگارش می کند و قسمت دیگری را برای ترمیم معاش و کسب و کار زندگی قرار می دهد و قسمت سوم را برای بهره گیری از لذات حلال و دلپسند می گذارد و سزاوار نیست که انسان عاقل حرکتش جز در سه چیز باشد:مرمت معاش،گامی در راه معاد و لذت در غیر حرام.(1)

ص:201


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکمت آمیز مطابق آنچه مرحوم شیخ طوسی در امالی آورده جزء وصایای امیر مؤمنان علیه السلام به فرزندش امام حسن مجتبی علی است که در ذیل کلام حکیمانه 388 در آن کتاب ذکر شده است. اضافه بر آن قبل از مرحوم سید رضی در کتاب محاسن برقی، کتاب السفر، از اصبغ بن نباتة ذیل آن (ولیس للعاقل) نقل شده است. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 282)

شرح و تفسیر

تقسیم صحیح ساعات شب و روز

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه برنامه ای به منظور نظم زندگی پربرکت برای انسان ها،ارائه داده است.

نخست می فرماید:«انسان باایمان ساعات شبانه روز خود را به سه بخش تقسیم می کند»؛ (لِلْمُؤْمِنِ ثَلاَثُ سَاعَاتٍ) .

روشن است که منظور از ساعت در اینجا،ساعت مصطلح امروز نیست که عبارت از شصت دقیقه باشد بلکه ساعت به مفهوم لغوی آن است یعنی بخشی از زمان (برحه من الزمان).

آنگاه به این تقسیم سه گانه پرداخته،می فرماید:«قسمتی را صرف مناجات با پروردگارش می کند و قسمت دیگری را برای ترمیم معاش و کسب و کار زندگی قرار می دهد و قسمت سوم را برای بهره گیری از لذات حلال و دلپسند می گذارد»؛ (لِلْمُؤْمِنِ ثَلاَثُ سَاعَاتٍ:فَسَاعَهٌ یُنَاجِی فِیهَا رَبَّهُ،وَ سَاعَهٌ یَرُمُّ مَعَاشَهُ، وَ سَاعَهٌ یُخَلِّی بَیْنَ نَفْسِهِ وَ بَیْنَ لَذَّتِها فِیَما یَحِلُّ وَ یَجْمُلُ).

به این ترتیب قسمت مهم و اصلی زندگی همان مناجات با پروردگار است و قسمت دوم که انسان را برای بخش اوّل آماده می سازد ترمیم معاش و کسب درآمدهای مادی است به گونه ای که سربار دیگران نباشد و زندگی معقول آبرومندی برای خود تهیه کند.

ص:202

بخش سوم که در واقع کمک به دو بخش اول می کند این است که به استراحت و تفریح سالم بپردازد تا هم نشاط برای کار پیدا کند و هم برای عبادت و نیز بتواند سلامتی را که شرط انجام بخش اوّل و دوم است برای خود حفظ کند.

چه تقسیم جالب و دلپسندی که ضامن سعادت دنیا و آخرت است!

بعضی از شارحان از این تقسیمات سه گانه این گونه استفاده کرده اند که باید به هرکدام هشت ساعت را اختصاص داد؛کار نباید بیش از هشت ساعت باشد و استراحت و تفریح نیز بیش از این مطلوب نیست و اما مناجات با پروردگار نیز با توجه به مقدمات و آمادگی هایی که جهت آن لازم است (شست وشوی بدن، طهارت لباس،غسل و وضو و نیز رفتن به مسجد و بازگشت از آن و انجام عبادات) هشت ساعت را دربر می گیرد.

البته ممکن است برای عده ای این تقسیم به طور دقیق انجام نشود ولی با مقداری کم و زیاد تقسیم مزبور صادق است.

اما متأسفانه بعضی آن چنان غرق زندگی مادی می شوند که تقریباً تمام اوقات شب و روز آن ها به آن تعلق می گیرد و حتی در خواب نیز حساب درآمدها و بدهی ها را انجام می دهند و به زن و فرزند خود نیز نمی رسند و حتی سلامتی خود را در این راه به خطر می اندازند.این ها درحقیقت بی نوایانی هستند که برای دیگران زحمت می کشند،جمع می کنند و می گذارند و می روند.نه خود از آن بهره ای می گیرند و نه به نیازمندان بهره ای می دهند.

وبه عکس،بعضی کسب و کار را رها کرده و گوشه عزلت اختیار نموده و دائماً مشغول عبادت اند که به یقین آن ها نیز از تعلیمات اسلام دور و با آن بیگانه اند.

و گروه سومی غرق لذات و عیاشی و هوسرانی هستند؛نه از دنیا خبر دارند و نه از عقبی،اموال بی حسابی از پدر و مادر یا از طرق دیگر به آن ها رسیده و همه چیز را رها کرده و به عیش و نوش پرداخته اند که به یقین آن ها نیز نه

ص:203

عاقبت خوبی در این دنیا دارند و نه آینده ای در آخرت.

در بعضی از روایات ساعات شبانه روز به چهار بخش تقسیم شده است.

ازجمله در حدیثی از امام موسی بن جعفر علیه السلام چنین می خوانیم:

«اجْتَهِدُوا فِی أَنْ یکُونَ زَمَانُکُمْ أَرْبَعَ سَاعَاتٍ سَاعَهً لِمُنَاجَاهِ اللَّهِ وَ سَاعَهً لِأَمْرِ الْمَعَاشِ وَ سَاعَهً لِمُعَاشَرَهِ الْإِخْوَانِ وَ الثِّقَاتِ الَّذِینَ یعَرِّفُونَکُمْ عُیوبَکُمْ وَ یخْلِصُونَ لَکُمْ فِی الْبَاطِنِ وَ سَاعَهً تَخْلُونَ فِیهَا لِلَذَّاتِکُمْ فِی غَیرِ مُحَرَّم؛ کوشش کنید که زمان شما به چهار بخش تقسیم شود:بخشی برای مناجات با پروردگار و بخشی برای امر معاش و بخشی برای معاشرت با دوستان و افراد مورد اعتماد که عیوب شما را برای شما بازگو می کنند و با خلوص باطن به شما خدمت می نمایند،و بخشی از آن را نیز برای لذات غیر حرام باقی گذارید».(1)

و روایات دیگری نیز به همین مضمون یا قریب به آن از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام نقل شده است.و روشن است که منافاتی بین این تقسیم بندی ها نیست برای این که در تقسیم سه گانه بخشی در بخش دیگر ادغام شده است.

در ضمن از این احادیث به خوبی استفاده می شود که اسلام هیچ گونه مخالفتی با لذات حلال ندارد بلکه بر آن تأکید نموده زیرا همان گونه که در بالا به آن اشاره شد تفریح سالم و لذات حلال،روح را آرامش بخشیده و جسم را سالم می کند و انسان در پرتو آن می تواند به بخش های مهم زندگی،بهتر برسد.ولی مهم آن است که خط فاصل لذات حلال و حرام روشن گردد و این احادیث بهانه ای برای هوس رانان و عیاشان نگردد.

سپس امام علیه السلام در بخش دوم این گفتار حکیمانه همان مطلب را به صورت زیبای دیگری بیان کرده است،می فرماید:«سزاوار نیست که انسان عاقل

ص:204


1- بحارالانوار، ج 75، ص 321.

حرکتش جز در سه چیز باشد:مرمت معاش،گامی در راه معاد و لذت در غیر حرام»؛ (وَ لَیْسَ لِلْعَاقِلِ أَنْ یَکُونَ شَاخِصاً إِلَّا فِی ثَلاَثٍ:مَرَمَّهٍ لِمَعَاشٍ،أَوْ خُطْوَهٍ فِی مَعَادٍ،أَوْ لَذَّهٍ فِی غَیْرِ مُحَرَّمٍ).

جمعی از شارحان نهج البلاغه واژه«شاخص»را در این جا«مسافر»معنا کرده اند که البته یکی از معانی این واژه همین است و به این ترتیب گفته اند:

نه تنها انسان در حضر باید اوقات شبانه روز را به سه بخش تقسیم کند بلکه سفرش نیز باید چنین باشد.ولی با توجه به این که واژه شاخص تنها به معنای مسافر نیست بلکه به کسی که برای کاری قیام می کند نیز اطلاق می شود ضرورتی ندارد که ذیل این کلام حکمت آمیز را فقط مربوط به زمانی که کسی در حال سفر است بدانیم.

***

ص:205

ص:206

گفتار حکیمانه 391-زاهد باش تا ببینی!

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

ازْهَدْ فِی الدُّنْیَا یُبَصِّرْکَ اللّهُ عَوْرَاتِهَا،وَ لَا تَغْفُلْ فَلَسْتَ بِمَغْفُولٍ عَنْکَ!

امام علیه السلام فرمود:

زهد و بی اعتنایی به (زرق و برق) دنیا پیشه کن تا خداوند چشم تو را برای دیدن عیوب آن بینا سازد و غافل مباش که (فرشتگان الهی و از آن بالاتر ذات پاک پروردگار) مراقب تواند.(1)

ص:207


1- ١. سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این گفتار حکیمانه تنها به این قناعت می کند که می گوید: شبیه این سخن در خطبه های 97 و 173 و 186 گذشت. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 282) اضافه میکنیم که مرحوم آمدی در غررالحکم آن را با تفاوتی ذکر کرده و به جای عوراتها اعیوبها» آورده است، غررالحکم، ح 6085).

شرح و تفسیر

زاهد باش تا ببینی!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به دو نکته مهم اشاره می کند.

نخست می فرماید:«زهد و بی اعتنایی به (زرق و برق) دنیا پیشه کن تا خداوند چشم تو را برای دیدن عیوب آن بینا سازد»؛ «ازْهَدْ فِی الدُّنْیَا یُبَصِّرْکَ اللّهُ عَوْرَاتِهَا» .

روشن است که انسان هرگاه دل بسته و عاشق چیزی باشد هرگز عیوب آن را نمی بیند بلکه بسیار می شود که عیوب را محاسن و صفات برجسته می شمرد و در حدیث مشهوری از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است

«حُبُّکَ لِلشَّیءِ یعْمِی وَ یصِمُّ؛ علاقه تو به چیزی،نابینا و کرت می کند».(1)

این مسأله با تجربه های شخصی کاملاً به اثبات رسیده است که در واقع محبت افراطی و عشق به چیزی،از حجاب های معرفت محسوب می شود و تا این حجاب کنار نرود انسان حسن و عیب ها را از هم تشخیص نمی دهد.

شاعر عرب هم می گوید:

وَ عَیْنُ الرِّضا عَن کُلِ ّ عَیْبٍ کَلِیلَهٌ وَ لکِنّ عَیْنَ السُّخْطِ تُبْدِی المَساوِیا

نگاه خوش بینانه (و عاشقانه) به چیزی،تمام عیوب را می پوشاند ولی نگاه های خشمگین همه عیوب را آشکار می سازد.

ص:208


1- من لا یحضر، ج 4، ص 380، ح 5814

در شعری از مجنون عامریِ معروف درباره معشوقه اش لیلی می خوانیم:

یَقولونَ لَیْلی سَوْدَهٌ حَبَشِیَّهٌ وَ لَو لا سَوادُ المِسْکِ ما کانَ غالِیا

می گویند لیلی سیاه و حبشی است (درست است ولی) اگر مشک،سیاه نباشد گران قیمت نیست.

و به گفته شاعر فارسی زبان:

اگر بر دیده مجنون نشینی به جز زیبایی لیلی نبینی

از همین رو گفته اند که عیوب خود را از دیگران بشنوید و در آینه وجود دیگران ببینید زیرا انسان به خود بسیار خوش بین است و همین خوش بینی مانع از مشاهده عیوب خویشتن است.این سخن درمورد تمام اموری که انسان به آن علاقه دارد صادق است.افرادی هستند که وقتی فحش های رکیک از فرزندانشان می شنوند آن را شیرین زبانی می پندارند و هنگامی که شیطنت های بدی از آن ها می بینند آن را نشانه نشاط و استعداد آن ها می شمرند.

امام علیه السلام درباره زیبایی های ظاهری دنیا نیز هشدار می دهد و می فرماید:اگر می خواهید از عیوب دنیا آگاه شوید باید زهد در دنیا را پیشه کنید.هنگامی که بی اعتنا شدید،عیوب،یکی بعد از دیگری آشکار می گردد.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«مَنْ زَهِدَ فِی الدُّنْیا أَثْبَتَ اللَّهُ الْحِکْمَهَ فِی قَلْبِهِ وَ أَنْطَقَ بِهَا لِسَانَهُ وَ بَصَّرَهُ عُیوبَ الدُّنْیا دَاءَهَا وَ دَوَاءَهَا وَ أَخْرَجَهُ مِنَ الدُّنْیا سَالِماً إِلَی دَارِ السَّلَامِ؛ کسی که زهد در دنیا را پیشه کند خداوند علم و دانش را در قلب او قرار می دهد و زبانش را به آن جاری می سازد و عیوب دنیا را به او نشان می دهد دردهای دنیا و دواهای آن را می شناسد و از دنیا سالم به دارالسلام (و جوار رحمت الهی) می رود».(1)

در روایت دیگری که آن را نیز مرحوم کلینی در کتاب کافی از آن حضرت

ص:209


1- کافی، ج 2، ص 128، ح 1.

آورده است می خوانیم:

«إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیراً زَهَّدَهُ فِی الدُّنْیا وَ فَقَّهَهُ فِی الدِّینِ وَ بَصَّرَهُ عُیوبَهَا؛ هنگامی که خداوند خیر و نیکی برای بنده اش اراده کند او را به دنیا بی اعتنا می سازد و عالم به احکام دینش می کند و عیوب دنیا را در نظرش آشکار می سازد».(1)

سپس امام علیه السلام در دومین نکته می فرماید:«غافل مباش که (از تو غفلت ندارند و) مراقب تواند»؛ (وَ لَا تَغْفُلْ فَلَسْتَ بِمَغْفُولٍ عَنْکَ!).

اشاره به این که مأموران پروردگار و فرشتگانِ ثبت اعمال،پیوسته مراقب تو می باشند؛هر عمل کوچک یا بزرگی از تو سر زند آن را ثبت می کنند و از آن بالاتر عالم،محضر خداست و ذات پاک او به تو از تو نزدیک تر است.بنابراین هرگز مورد غفلت نخواهی بود و چون چنین است تو نیز از حال خود غافل مباش.

ارتباط این جمله با جمله اول از این جا روشن می شود که انسان های فریفته دنیا غالباً از خود و آینده خویش غافل می شوند و همین امر سبب بدبختی و تیره روزی آن ها می شود و انسان غافل همواره در دام بلاها گرفتار می گردد.

در حدیثی نیز از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«عَجَبٌ لِغَافِلٍ وَ لَیسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ وَ عَجَبٌ لِطَالِبِ الدُّنْیا وَ الْمَوْتُ یطْلُبُهُ وَ عَجَبٌ لِضَاحِکٍ مِلْءَ فِیهِ وَ هُوَ لَا یدْرِی أَ رَضِی اللَّهُ أَمْ سَخِطَ لَهُ؛ در تعجبم از کسی که غافل است و از او غافل نیستند و نیز در تعجبم از کسی که در طلب دنیاست و مرگ در طلب اوست و در شگفتم از کسی که با تمام دهانش می خندد (و قهقهه می زند) در حالی که نمی داند خدا از او راضی است یا خشمگین».(2)

سلمان فارسی نیز در این زمینه می گوید:

«عَجِبْتُ بِسِتٍّ ثَلَاثَهٌ أَضْحَکَتْنِی وَ ثَلَاثَهٌ أَبْکَتْنِی فَأَمَّا الَّتِی أَبْکَتْنِی فَفِرَاقُ الْأَحِبَّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ هَوْلُ الْمُطَّلَعِ وَ الْوُقُوفُ

ص:210


1- کافی، ج 2، ص 128، ح 10.
2- بحارالانوار، ج 74، ص 133، ح 38.

بَینَ یدَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَّا الَّتِی أَضْحَکَتْنِی فَطَالِبُ الدُّنْیا وَ الْمَوْتُ یطْلُبُهُ وَ غَافِلٌ وَ لَیسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ وَ ضَاحِکٌ مِلْءَ فِیهِ وَ لَایدْرِی أَ رَضِی لَهُ أَمْ سَخِطَ؛از شش چیز در شگفتم؛سه چیز مرا می خنداند و سه چیز مرا به گریه وامی دارد.اما آنچه مرا به گریه وامی دارد جدایی دوستان عزیز است (دوستی همچون) محمّد صلی الله علیه و آله و وحشت قیامت و ایستادن در پیشگاه خداوند عزّوجلّ و اما آنچه مرا به خنده وامی دارد طالب دنیاست در حالی که مرگ در طلب اوست و غافل است در حالی که مورد غفلت نیست،و کسی که با تمام دهان خود می خندد و قهقهه می زند در حالی که نمی داند از او خوشنود شده اند یا نه».(1)

***

ص:211


1- بحارالانوار، ج 75، ص 453، ح 24.

ص:212

گفتار حکیمانه 392-شخصیت انسان زیرزبان او نهفته است

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

تَکَلَّمُوا تُعْرَفُوا،فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

سخن بگویید تا شناخته شوید زیرا انسان در زیر زبان خود پنهان است.(1)

ص:213


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا مدرک خاصی ذکر نکرده و ارجاع به کلام حکمت آمیز 148 داده ولی مرحوم آمدی در غرر آن را به همین صورت آورده است در حالی که کراجکی (متوفای 449) در معدن الجواهر با تفاوتی روشن و با اضافه ای آورده که نشان می دهد از منبع دیگری گرفته است.

شرح و تفسیر

شخصیت انسان زیرزبان او نهفته است

امام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی اشاره کرده سپس دلیل زیبایی برای آن ذکر می کند،نخست می فرماید:«سخن بگویید تا شناخته شوید»؛ (تَکَلَّمُوا تُعْرَفُوا).

اشاره به این که اگر می خواهید مقامات علمی و فضل و کمال و ایمان و ارزش های وجودی شما آشکار گردد و مردم از آن بهره گیرند سخن بگویید تا شما را بشناسند و به شخصیت شما پی ببرند و جایگاه خود را در جامعه پیدا کنید و بتوانید فرد مفیدی باشید.

زیرا زبان،ترجمان عقل و کلید گنجینه های روح آدمی است و«تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد».

و اگر سکوت کنید ممکن است سالیان دراز در میان مردم باشید و شما را نشناسند و از وجودتان استفاده نکنند و در واقع مانند محتکری شوید که مواد مورد نیاز مردم را در انباری پنهان کرده و درِ آن را قفل نموده است.

آنگاه امام علیه السلام با تعبیر جالبی برای آن استدلال می کند،می فرماید:«زیرا انسان در زیر زبان خود پنهان است»؛ (فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ).

گویی شخصیت انسان مخفی گاهی دارد و آن،زیر زبان اوست،هنگامی که سخن بگوید،زبان از روی آن برمی خیزد و مخفی گاه آشکار می شود.

ص:214

ضمناً از این جمله دو نکته دیگر نیز استفاده می شود:

نخست این که گرچه سکوت نشانه کمال انسان است و در روایات تأکید زیادی بر آن شده ولی در مواردی سخن گفتن لازم و واجب است،همان گونه که پیش از این در روایت بسیار پرمعنایی از امام سجاد علیه السلام آمد که از آن حضرت سؤال کردند:آیا کلام افضل است یا سکوت؟ امام علیه السلام فرمود:هر دو آفاتی دارند اگر از آفات سالم بمانند کلام از سکوت افضل است.عرض کردند:چگونه افضل است ای فرزند رسول خدا؟ فرمود:خداوند متعال انبیا و اوصیا را به سکوت مبعوث نکرد بلکه آن ها را مبعوث به کلام کرد،هرگز بهشت را با سکوت به کسی نمی دهند و ولایت اللّه با سکوت حاصل نمی شود،پرهیز از آتش دوزخ با سکوت میسر نمی گردد،همه این ها به وسیله کلام به دست می آید.

آری من هرگز ماه را با خورشید برابر نمی بینم،حتی اگر بخواهی فضیلت سکوت را بیان کنی باید با کلام،این فضیلت را شرح دهی در حالی که هرگز نمی توانی فضیلت کلام را با سکوت بیان کنی.

دیگر این که افرادی که فضیلتی ندارند و نقایصی در خود می بینند چه بهتر که در مجالس سکوت کنند و شخصیت ناقص خود را که در زیر زبانشان نهفته است آشکار نسازند.

مرحوم صدوق در کتاب خصال سخنی از شعبی (محدث و تابعی معروف، متوفای 103) نقل می کند که می گوید:امیرمؤمنان علیه السلام نُه جمله را به صورت ارتجالی (بدون مقدمه) بیان فرمود که چشم بلاغت را درآورد و گوهرهای حکمت و دانش را یتیم نمود و همه مردم را حتی از رسیدن به یکی از آن ها بازداشت.سه جمله در باب مناجات است و سه جمله در باب حکمت و سه جمله در باب ادب.

اما سه جمله ای که در باب مناجات است:

ص:215

«إلهی کَفی لی عِزّاً أن أکونَ لَکَ عَبداً و کَفی بِی فَخراً أن تکونَ لی رَبّاً أنتَ کما أُحِبّ فاجعَلْنی کَما تُحِبّ؛ الهی این عزت برای من بس که بنده تو باشم و این افتخار برای من بس که تو پروردگار من باشی تو همان گونه هستی که من دوست می دارم پس مرا آن گونه قرار ده که تو دوست داری».

و اما درباره حکمت و دانش چنین فرمود:

«قِیمهُ کُلِ ّ امْرِءٍ ما یُحسِنُه وما هلَک امرِءٌ عَرَف قَدْرَهُ و المَرءُ مَخبوءٌ تَحت لِسانِهِ؛ ارزش هر انسانی به اندازه کاری است که به خوبی از عهده آن برمی آید،و آن کس که قدر خود را بشناسد (و از آن تجاوز نکند) هرگز هلاک نمی شود و انسان در زیر زبانش پنهان است».

و اما سه جمله ای که درباره آداب است؛فرمود:

«امْنُنْ علی مَنْ شِئْتَ تَکُن أمِیرَهُ و احْتَج إلی مَن شِئْتَ تَکُنْ أسِیرَه و اسْتَغْنِ عمَّن شِئْتَ تَکُن نَظِیره؛ به هرکس می خواهی،نعمتی ببخش تا امیرش باشی و به هرکس می خواهی محتاج شو تا اسیرش شوی و از هرکس می خواهی بی نیاز باش تا نظیرش باشی».(1)

***

ص:216


1- خصال صدوق، باب التسعة، ح 4

گفتار حکیمانه 393-تلاش معقول

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

خُذْ مِنَ الدُّنْیَا مَا أَتَاکَ،وَ تَوَلَّ عَمَّا تَوَلَّی عَنْکَ؛فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَفْعَلْ فَأَجْمِلْ فِی الطَّلَبِ.

امام علیه السلام فرمود:

از دنیا همان قدر را بگیر که به سراغ تو می آید و از آنچه از تو روی گردانده روی بگردان (و به دنبال آن مشتاب) و اگر چنین نمی کنی لااقل در طلب دنیا به صورت معقول تلاش کن (و تندروی مکن).(1)

ص:217


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر تنها منبع دیگری که برای این گفتار حکیمانه ذکر می کند غررالحکم آمدی است که آن را با تفاوت مختصری نقل کرده است.( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 283). اضافه میکنیم که مرحوم ابن شعبة حرانی قبل از سید رضی آن را در کتاب تحف العقول ضمن وصایای امیر مؤمنان علی عالی به فرزندش امام مجتبی علی با تفاوت مختصری نقل کرده است. (تحف العقول، ص 78)

شرح و تفسیر

تلاش معقول

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به دو نکته اشاره می کند که یکی زاهدانه است و دیگری عاقلانه.

در نکته اول می فرماید:«از دنیا همان قدر را بگیر که به سراغ تو می آید و از آنچه از تو روی گردانده روی بگردان (و به دنبال آن مشتاب)»؛ (خُذْ مِنَ الدُّنْیَا مَا أَتَاکَ،وَ تَوَلَّ عَمَّا تَوَلَّی عَنْکَ).

اشاره به این که هر انسانی در شرایط معمولی و کسب و کار عادی،درآمدی دارد که این درآمد خواه ناخواه به سراغ او می آید.مثلاً هنگامی که زراعت می کند معمولاً این زراعت درآمدی دارد و همچنین دامداری و تجارت و صنعت.

ولی بسیار می شود که اضافه بر آن به سراغ انسان نمی آید.امام علیه السلام می فرماید:

چه بهتر که تو هم به سراغ آن نروی و این حقیقت زهد و بی اعتنایی به دنیاست.

هرگز منظور امام علیه السلام این نیست که انسان در خانه خود بنشیند تا رزق و روزی اش به سراغ او بیاید این همان چیزی است که با صراحت در روایات از آن نهی شده است.بلکه منظور آن است که اصرار بر افزودن مال و ثروت در جایی که اسبابش فراهم نیست نداشته باشد چراکه هم مشقت زیادی را بر انسان تحمیل می کند و هم ممکن است آلوده انواع گناهان و انحراف از مسیر شرع شود و ای بسا اگر به آن نرسد زبان به ناشکری و کفران بگشاید.

ص:218

در جمله دوم می فرماید:«اگر چنین نمی کنی لااقل در طلب دنیا به صورت معقول تلاش کن (و تندروی مکن)»؛ (فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَفْعَلْ فَأَجْمِلْ فِی الطَّلَبِ).

اشاره به این که اگر اصرار داری بر مال و جاه خود بیفزایی،تندروی مکن؛ عاقلانه تلاش کن و آلوده گناهان مشو و به تعبیر دیگر مانند افراد حریص و دنیاپرست که به هر دری می زنند مباش.

به یقین یک زندگی ساده و آبرومندانه و خالی از هرگونه آلودگی به گناه، بسیار افتخارآمیزتر است از زندگی پرزرق و برقی که از طریق تلاش خسته کننده و آلوده به انواع گناهان به دست آمده است.

در حدیثی که مرحوم کلینی در کافی آورده است می خوانیم که امام صادق علیه السلام فرمود:

«خَرَجَ النَّبِی صلی الله علیه و آله وَ هُوَ مَحْزُونٌ فَأَتَاهُ مَلَکٌ وَ مَعَهُ مَفَاتِیحُ خَزَائِنِ الْأَرْضِ فَقَالَ یا مُحَمَّدُ هَذِهِ مَفَاتِیحُ خَزَائِنِ الْأَرْضِ یقُولُ لَکَ رَبُّکَ افْتَحْ وَ خُذْ مِنْهَا مَا شِئْتَ مِنْ غَیرِ أَنْ تُنْقَصَ شَیئاً عِنْدِی فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الدُّنْیا دَارُ مَنْ لَا دَارَ لَهُ وَ لَهَا یجْمَعُ مَنْ لَا عَقْلَ لَهُ فَقَالَ الْمَلِکُ وَ الَّذِی بَعَثَکَ بِالْحَقِّ نَبِیاً لَقَدْ سَمِعْتُ هَذَا الْکَلَامَ مِنْ مَلَکٍ یقُولُهُ فِی السَّمَاءِ الرَّابِعَهِ حِینَ أُعْطِیتُ الْمَفَاتِیحَ؛ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حالی که غمگین بود از منزل خارج شد فرشته ای خدمت آن حضرت آمد در حالی که کلید گنج های زمین را در دست داشت عرض کرد:ای محمّد! این کلید گنج های زمین است پروردگارت می فرماید:آن ها را بگشا و هرچه می خواهی بردار بی آن که چیزی از مقام تو نزد من کم شود.پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:دنیا خانه کسی است که خانه دیگری ندارد و آن را کسی گردآوری می کند که عقلی ندارد.آن فرشته عرض کرد:قسم به خدایی که تو را مبعوث به حق کرده است عین این سخن را از فرشته ای در آسمان چهارم شنیدم در آن هنگام که کلید این گنج ها به دست من داده شد».(1)

مشکلات عظیمی که در دنیای دیروز و امروز و فردا وجود داشته،دارد

ص:219


1- کافی، ج 2، ص 129، ح 8

و خواهد داشت ناشی از حرص حریصان و دنیاپرستان است که به سهم و حق خود از دنیا قانع نیستند و اصرار دارند از دیگران بگیرند و به خود بیفزایند.

سرچشمه جنگ ها و نزاع ها و بسیاری از پرونده های سنگین دادگاه ها همین حرص دنیا و بیش از حق خود طلبیدن است و اگر به دستوری که امام علیه السلام فرموده عمل شود آتش جنگ ها خاموش می گردد و پرونده های دادگاه ها بسته خواهد شد.

این سخن را با شعری از شاعر عرب پایان می دهیم هرچند سخن در این جا بسیار است.

یا حَرِیصاً قَطَع الأیّامَ فِی بُؤسِ عَیْشٍ وَ عَناءٍ و تَعَب

لَیْسَ یَعدُوکَ مِنَ الرِّزقِ الّذِی قَسَم اللّهُ فأجْمِل فی الطَّلَب

ای کسی که تمام روزها را در ناراحتی و رنج و تعب (برای افزودن مال و ثروت) می گذرانی!

(بدان) آن رزقی که خدا برای تو مقرر کرده است از تو دریغ نخواهد شد بنابراین در طلب دنیا معقولانه رفتار کن.

***

ص:220

گفتار حکیمانه 394-کلمات نافذتر از تیرها!

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

رُبَّ قَوْلٍ أَنْفَذُ مِنْ صَوْلٍ.

امام علیه السلام فرمود:

چه بسیار سخن هایی که از حمله کردن (و اعمال قدرت) نافذتر است.(1)

ص:221


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب، آمدی آن را در غرر با تفاوتی که بیانگر استفاده از منبع دیگر است آورده (به جای انقذ»، «اشد» ذکر کرده و میدانی در مجمع الامثال آن را به عنوان یک ضرب المثل مشهور ذکر کرده است بی آنکه نامی از قائل آن ببرد ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 283)

شرح و تفسیر

کلمات نافذتر از تیرها!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به نکته مهمی درباره تأثیر سخن کرده، می فرماید:«چه بسیار سخنانی که از حمله (و اعمال قدرت) نافذتر است»؛ (رُبَّ قَوْلٍ أَنْفَذُ مِنْ صَوْلٍ).

این کلام حکمت آمیز ممکن است هم ناظر به تأثیرات مثبت سخن باشد هم تأثیرات منفی آن.زیرا گاهی سخن به قدری نافذ و مؤثر است که ممکن است دشمن یا دشمنانی را مغلوب سازد و مردم را بر ضد آن ها بشوراند و آن ها را به فرار وادارد.نیز گاه ممکن است تأثیر سخن در آزردن اشخاص و ناراحت کردن آن ها از حمله کردن با سلاح بیشتر باشد همان گونه که شاعر عرب می گوید:

جِراحاتُ السِّنانِ لها التِیامٌ وَ لا یَلتامُ ما جَرَح اللِّسانُ

جراحات نیزه ها ممکن است بهبود یابد ولی ای بسا که جراحات زبان هرگز بهبودی نیابد.

به همین دلیل است که بعضی نام«لسان»را«سنان»گذاشته اند.

زبان آدمی به راستی از عجایب مخلوقات پروردگار است.قطعه گوشتی بیشتر نیست اما کارهای حیرت آوری انجام می دهد.به هنگام غذا خوردن،مرتب لقمه را از یک طرف دهان به طرف دیگر به زیر دندان ها می فرستد و به قدری ماهرانه کار می کند که خودش زیر دندان ها نمی رود ولی گاه اتفاق می افتد که خطایی از او

ص:222

سر می زند و انسان چنان زبان خود را گاز می گیرد که فریادش بلند می شود آنگاه به یاد این نعمت الهی می افتد که اگر مهارت زبان نبود این گونه حوادث پیوسته اتفاق می افتاد و زندگی را بر انسان تلخ می کرد.

از سوی دیگر هنگامی که غذا آماده بلعیدن شد کمک بسیار مؤثری به بلع آن می کند و اگر نبود بلعیدن غذا امکان نداشت.

تشخیص طعم غذاهای مختلف و جدا کردن خوب از بد و زهر از دارو نیز به وسیله آن انجام می شود.

پزشکان نیز از مشاهده رنگ و شکل زبان به بسیاری از بیماری ها پی می برند.

کار مهم دیگر آن به هنگام سخن گفتن آشکار می شود.

صدایی که از تارهای صوتی از گلوی انسان بیرون می آید یک صدای ممتد، یکنواخت و بی معناست.این زبان است که آن را به وسیله حرکات مختلف تبدیل به مخارج حروف می کند و از آن،کلمه و جمله می سازد و مکنون دل آدمی را بیان می کند.

صدایی که از تارهای صوتی برمی خیزد در واقع مانند مُرکبی است که بر نوک قلم های دانشمندان قرار دارد.این مرکب هیچ شکل و قیافه ای ندارد و این قلم است که با گردش خود به آن شکل حروف می دهد و جمله ها را می سازد و مسائل مهم علمی را منعکس می کند.

اما همین زبان اگر از مسیر حق منحرف شد می تواند مبدل به یکی از بلاهای خطرناک شود و آدمی را تا سرحد کفر و مرگ بکشاند همان گونه که از قدیم ضمن ضرب المثلی گفته اند:«زبان سرخ،سر سبز می دهد بر باد».

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«فِتْنَهُ اللِّسَانِ أَشَدُّ مِنْ ضَرْبِ السَّیفِ؛ گزش زبان از ضربت شمشیر سخت تر است».(1)

ص:223


1- بحارالانوار، ج 68، ص 286

در کتاب تمام نهج البلاغه ضمن وصیت مشروحی از امیر مؤمنان علی علیه السلام که خطاب به اصحابش می کند و آداب دین و دنیا را به آن ها می آموزد چنین آمده است:

«إِحْسَبُوا کَلَامَکُمْ مِنْ أَعْمَالِکُمْ یقِلُّ کَلَامُکُمْ إِلَّا فِی الْخَیرِ کُفُّوا أَلْسِنَتَکُمْ، وَ سَلِّمُوا تَسْلیماً تَغْتَنِمُوا فَرُبَّ قَوْلٍ أنْفَذُ مِنْ صَوْلٍ،وَ رُبَّ فِتْنَهٍ أَثَارَهَا قَوْلٌ؛ گفتار خود را از اعمال خویش حساب کنید تا سخن شما جز در راه خیر و نیکی کم شود زبان های خود را نگاه دارید و تسلیم فرمان خدا باشید تا غنیمت ببرید.

چه بسیار سخنانی که از حمله نافذتر است و چه بسیار فتنه ها که از گفتارها برخاسته است».(1)

در کتاب میزان الحکمه در واژه«اللسان»تحت عنوان«خطر اللسان»روایات تکان دهنده ای ذکر شده است.ازجمله در حدیثی از امام امیرمؤمنان علیه السلام آمده است:

«رب لسان أتی علی إنسان؛ چه بسیار زبانی که انسانی را به کشتن داده است».(2)

در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است:

«کَم مِن دَمٍ سَفَکَهُ فَمٌ؛ چه خون هایی که با دهان ریخته شده است».(3)

به عکس،چه بسیار آتش های جنگ هایی که با چند جمله خاموش شده و نزاع های فامیلی و قبیله ای با سخنان شیرین و حساب شده ای پایان یافته است.

شاعر فارسی زبان می گوید:

با صارم زبان بگشاید هزار حصن با تیر خامه درشکند پشت صد سوار

***

ص:224


1- تمام نهج البلاغه، ص 717.
2- غررالحکم، ح 4154
3- غررالحکم، ح 4158

گفتار حکیمانه 395-زندگی ساده قانع کننده است

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

کُلُّ مُقْتَصَرٍ عَلَیْهِ کَافٍ.

امام علیه السلام فرمود:

به هرمقدار (از دنیا) قناعت کنی همان برای تو کافی است.(1)

ص:225


1- سند گفتار حکیمانه: تنها منبع دیگری که مرحوم خطیب در مصادر برای این کلام حکمت آمیز آورده مجمع الأمثال میدانی است و میدانیم میدانی بعد از مرحوم سید رضی می زیسته است (متوفای 518) (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 283) اضافه میکنیم: ابن طلحه شافعی در مطالب السؤول (ص 203) و کفعمی در محاسبة النفس (ص 74) آن را ضمن کلماتی طولانی از حضرت آورده اند از جمله اینکه در عبارت خود چنین نقل می کنند: «کل مقتصر علیه کاف و کل ما زاد علی الاقتصاد اسراف»

شرح و تفسیر

زندگی ساده قانع کننده است

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته ای که در طرز زندگی انسان بسیار مؤثر است اشاره کرده،می فرماید:«به هر مقدار (از دنیا) قناعت کنی همان برای تو کافی است»؛ (کُلُّ مُقْتَصَرٍ عَلَیْهِ کَافٍ).

اشاره به این که نیاز آدمی با نحوه تفکر و روحیات او متفاوت می شود.انسان قانع می تواند با زندگی ساده ای بسازد در حالی که افراد غیر قانع فکر می کنند نیاز آن ها با این گونه زندگی ها تأمین نمی شود و باید امکانات فراوان در اختیار داشته باشند؛منزل وسیع همچون یک قصر،وسایل منزل گسترده و در حد آن،خادمان فراوان،مرکب های سواری،سفره های رنگین و امثال آن.

گاهی تصور می کنند این ها همه نیازهای اصلی زندگی آنهاست و گاه نام آن را زندگی در حد شأن می گذارند که همه این ها فریب نفس اماره است.اگر روح قناعت بر آن ها حاکم باشد می دانند این ها فوق نیاز بلکه اسراف است.همانطور که در عبارت کفعمی خواندیم که طبق آن امام علیه السلام می فرماید:آنچه مافوق میانه روی است اسراف می باشد؛(کل ما زاد علی الاقتصاد اسراف).(1)

امام علیه السلام در گفتار حکیمانه دیگری که مرحوم علامه مجلسی آن را در بحارالانوار نقل کرده می فرماید:

«مَنْ لَمْ یقْنِعْهُ الْیسِیرُ لَمْ ینْفَعْهُ الْکَثِیرُ؛ کسی که

ص:226


1- محاسبة النفس، ص 74.

مقدار کم،او را قانع نسازد مقدار زیاد (از دنیا) نیز او را قانع نخواهد ساخت».(1)

در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است:

«ابْنَ آدَمَ إِنْ کُنْتَ تُرِیدُ مِنَ الدُّنْیا مَا یکْفِیکَ فَإِنَّ أَیسَرَ مَا فِیهَا یکْفِیکَ وَ إِنْ کُنْتَ إِنَّمَا تُرِیدُ مَا لَا یکْفِیکَ فَإِنَّ کُلَّ مَا فِیهَا لَا یکْفِیکَ؛ ای فرزند آدم! اگر از دنیا به مقداری که لازم است و کفایت می کند بخواهی،ساده ترین زندگی برای تو کافی است اما اگر چیزی فراتر از آن بخواهی تمام دنیا را هم به تو بدهند تو را کفایت نمی کند».(2)

این مطلب در میان مردم معروف است و تجربه نیز آن را نشان داده و در اخبار اسلامی هم منعکس می باشد که انسان اگر در مسیر حرص قرار بگیرد هیچ چیز او را سیر نمی کند و صاحب«نفس لا یشبع»یعنی روح سیری ناپذیر می گردد.

در حدیث معروف قدسی که امام صادق علیه السلام آن را نقل فرموده می خوانیم:

«إِنَّ فِیمَا نَزَلَ بِهِ الْوَحْی مِنَ السَّمَاءِ لَوْ أَنَّ لاِبْنِ آدَمَ وَادِیینِ یسِیلَانِ ذَهَباً وَ فِضَّهً لَابْتَغَی إِلَیهِمَا ثَالِثاً یا ابْنَ آدَمَ إِنَّمَا بَطْنُکَ بَحْرٌ مِنَ الْبُحُورِ وَ وَادٍ مِنَ الْأَوْدِیهِ لَا یمْلَأُهُ شَیءٌ إِلَّا التُّرَابُ؛ ازجمله وحی های آسمانی این بود که اگر انسان دو رودخانه از طلا و نقره داشته باشد باز هم رود سومی را می خواهد.ای فرزند آدم! شکمت دریایی از دریاها و دره ای از دره هاست که چیزی جز خاک آن را پر نمی کند».(3)

به گفته سعدی:

گفت چشم تنگ دنیا دوست را یا قناعت پر کند یا خاک گور

این سخن را با روایت دیگری از امام صادق علیه السلام پایان می دهیم:

«شَکَا رَجُلٌ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّهُ یطْلُبُ فَیصِیبُ وَ لَا یقْنَعُ وَ تُنَازِعُهُ نَفْسُهُ إِلَی مَا هُوَ أَکْثَرُ مِنْهُ وَ قَالَ عَلِّمْنِی شَیئاً أَنْتَفِعْ بِهِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنْ کَانَ مَا یکْفِیکَ یغْنِیکَ فَأَدْنَی مَا

ص:227


1- بحارالانوار، ج 75، ص 76، ح 33.
2- کافی، ج 2، ص 138، ح 6.
3- من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 418، ح 5912

فِیهَا یغْنِیکَ وَ إِنْ کَانَ مَا یکْفِیکَ لَا یغْنِیکَ فَکُلُّ مَا فِیهَا لَا یغْنِیکَ؛ مردی به امام صادق علیه السلام شکایت کرد و عرضه داشت که به دنبال چیزهایی (از دنیا) می رود و به آن می رسد ولی باز هم قانع نیست و نفس او پیوسته بیش از آن را می طلبد و گفت:چیزی به من بیاموز که از آن بهره مند شوم.امام علیه السلام در پاسخ،مطلبی فرمود که تعبیر دیگری از کلام حکیمانه مورد بحث است،فرمود:اگر آن اندازه که تو را کفایت می کند تو را بی نیاز سازد،کمترین چیز دنیا سبب بی نیازی توست و اگر بی نیازت نسازد همه دنیا را هم به تو بدهند باز هم (عطش تو فرو نمی نشیند و) بی نیاز نخواهی شد.(1)

***

ص:228


1- کافی، ج 2، ص 139، ح 10

گفتار حکیمانه 396-مرگ آری ولی تن دادن به ذلّت هرگز!

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الْمَنِیَّهُ وَ لَا الدَّنِیَّهُ! وَ التَّقَلُّلُ وَ لَا التَّوَسُّلُ مَنْ لَمْ یُعْطَ قَاعِداً لَمْ یُعْطَ قَائِماً،الدَّهْرُ یَوْمَانِ:یَوْمٌ لَکَ،وَ یَوْمٌ عَلَیْکَ؛فَإِذَا کَانَ لَکَ فَلاَ تَبْطَرْ،وَ إِذَا کَانَ عَلَیْکَ فَاصْبِرْ!

امام علیه السلام فرمود:

مرگ آری اما تن دادن به پستی هرگز و قناعت به مقدار کم آری ولی دست نیاز به سوی دیگران دراز کردن،نه.آن کس که با تلاش معتدل و صحیح چیزی را به دست نیاورد با تلاش نادرست و بی رویه چیزی به دست نخواهد آورد.دنیا دو روز است:روزی به سود توست و روزی به زیان تو.در آن روز که به سود توست مست و مغرور مباش و آن روز که به زیان توست صابر و شکیبا باش.(1)

ص:229


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر آمده است که مرحوم حرانی این گفتار حکیمانه را در کتاب تحف العقول (قبل از مرحوم سید رضی) با تفاوت مختصر و جابه جایی بعضی از جمله ها نقل کرده است و این گفتار حکیمانه در کتاب کافی نیز در خطبه معروف وسیله با تفاوت هایی آمده است. و از کسانی که بعد از سید رضی آن را نقل کرده میدانی در مجمع الأمثال می باشد که بخشی از آن را ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 284)

شرح و تفسیر

مرگ آری ولی تن دادن به ذلّت هرگز!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به چهار نکته مهم اشاره می کند.نخست می فرماید:«مرگ آری اما تن دادن به پستی هرگز»؛ (الْمَنِیَّهُ وَ لَا الدَّنِیَّهُ!).

«منیه» به معنای مرگ و «دنیه» به معنای پستی است.

یعنی انسان با شخصیت اگر بر سر دو راهی قرار بگیرد که یک راه به سوی مرگ و شهادت می رود و راه دیگر به سوی ذلت و پستی،هرگز دومی را بر اولی ترجیح نمی دهد؛با قامتی رسا به سوی خدا می رود و با قامتی شکسته و پست، زیردست افراد دون همت و پست قرار نمی گیرد.

نمونه این معنا در زندگی بسیاری از اولیاء اللّه و به خصوص معصومین علیهم السلام و به ویژه سرور شهیدان کربلا دیده می شود که وقتی آن حضرت را بین تسلیم شدن و زنده ماندن و سر بر فرمان یزید نهادن و یا تن به شمشیر و نیزه ها سپردن مخیر ساختند،فرمود:

«أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِی ابْنَ الدَّعِی قَدْ تَرَکَنِی بَینَ السِّلَّهِ وَ الذِّلَّهِ وَ هَیهَاتَ لَهُ ذَلِکَ هَیهَاتَ مِنِّی الذِّلَّهُ أَبَی اللَّهُ ذَلِکَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ جُدُودٌ طَهُرَتْ وَ حُجُورٌ طَابَتْ أَنْ نُؤْثِرَ طَاعَهَ اللِّئَامِ عَلَی مَصَارِعِ الْکِرَام؛ آگاه باشید این مرد ناپاک ناپاک زاده مرا در میان شمشیر و ذلت رها ساخته هیهات که بتواند چنین کاری را انجام دهد و هیهات که من تن به ذلت بدهم.خداوند از این کار ابا دارد و همچنین پیامبرش و مؤمنان و نیاکان پاک و دامن های پاکیزه (این ها به ما

ص:230

اجازه نمی دهد) که اطاعت لئیمان را بر میدان شهادت کریمان مقدم داریم».(1)

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود در ذیل خطبه 51 جمله زیبایی دارد که گرچه در شرح آن خطبه آوردیم اما تکرار آن در این جا مناسب به نظر می رسد.درباره امام حسین علیه السلام می گوید:

«سَیِّد أهلِ الإباء الّذی عَلَّم النّاسَ الحَمِیَّهَ و المَوت تحتَ ظِلال السُّیوفِ اختیاراً له علی الدَّنِیَّهِ أبو عبدِ اللّهِ الحُسَین بن علیّ بن أبی طالب علیهما السّلام عُرِض علیه الأمانُ و أصحابِه فَأنِفَ مِن الذُّلّ؛ بزرگ و پیشوای ستم ناپذیران جهان که درس غیرت و برگزیدن مرگ در سایه شمشیرها را در برابر ذلّت و خواری،به مردم جهان داد،حسین بن علی بود، دشمن به او و یارانش امان داد ولی آن ها تن به ذلّت ندادند».(2)

سپس امام علیه السلام در جمله دوم می فرماید:«قناعت به مقدار کم آری ولی دست نیاز به سوی دیگران دراز کردن نه»؛ (وَ التَّقَلُّلُ وَ لَا التَّوَسُّلُ).

«تقلل»به معنای اکتفا به مقدار قلیل است.و«توسل»به معنای دست به دامن دیگران زدن می باشد.

روشن است که اگر انسان در زندگی قانع باشد هرگز نیاز ندارد که سر در پیش هرکس خم کند،تملق بگوید،تعریف و تمجید بی جا کند و عزت و کرامت خود را پایمال سازد.

ولی اگر قناعت به کنار رفت و انسان زندگی پرزرق و برق را برای خود انتخاب نمود،اداره کردن چنین زندگی ای غالباً با عزت و سربلندی میسر نیست؛ یا باید آلوده به انواع گناهان شود و از طرق مشروع و نامشروع کسب درآمد کند و یا سر در پیش این و آن خم کند و به تعبیر امام علیه السلام متوسل به این و آن شود و این شیوه آزادگان و رادمردان نیست.

ص:231


1- بحارالانوار، ج 45، ص 83، ح 10.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 249

و به گفته شاعر عرب:

أُقسِمُ بِاللّهِ لَمَصُّ النَّوی وَ شُربُ ماءِ القُلُبِ المالِحَه

أحسَنُ بالإنسانِ مِن ذُلِّه وَ مِن سُؤالِ الأوْجُهِ الکالِحَه

فَاستَغْنِ باللّهِ تَکُن ذا غِنیً مُغتَبِطاً بالصّفَقَهِ الرّابِحَه

فَالزُّهدُ عِزٌّ و التُّقی سُؤْدَدٌ وَ ذِلَّهُ النّفسِ لَها فاضِحَه

سوگند به خداوند که مکیدن هسته ها (ی خرما برای سد جوع) و نوشیدن آب چاه های شور.

برای انسان بهتر است از تن دادن به ذلت و درخواست از افراد ترش روی.

بنابراین غنای الهی پیشه کن تا غنی و سربلند باشی و مردم با این تجارت پرسود به تو غبطه خورند.

زهد و قناعت عزت است و تقوا بزرگی و ذلت نفس،رسوایی است.(1)

و شاعر فارسی زبان نیز می گوید:

آخر ز بهر دو نان تا کی دوی چو دونان

و آخر ز بهر سه نان تا کی خوری سنانش

و شاعر شیرین زبان دیگری می گوید:

چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر

که یک جو منت دو نان دو صد من زر نمی ارزد

اهمیت قناعت تا آن اندازه است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«خِیارُ امّتی القانِعُ و شِرارُ امّتی الطامِع؛ نیکان امت من قناعت کاران اند و بَدان آن طمع کاران».(2) و در حدیث دیگری که مرحوم کلینی در کافی از امام صادق علیه السلام نقل کرده است می خوانیم:

«مَا أَقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أَنْ تَکُونَ لَهُ رَغْبَهٌ تُذِلُّهُ؛ چقدر برای مؤمن زشت

ص:232


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 19، ص 362
2- کنزالعمال، ح 7095 (طبق نقل میزان الحکمة، مادة قناعت).

است که علاقه به چیزی پیدا کند که باعث ذلت او گردد»(1)

در سومین نکته حکمت آمیز می فرماید:«آن کس که با تلاش معتدل و صحیح چیزی را به دست نیاورد با تلاش ناصحیح چیزی به دست نخواهد آورد»؛ (مَنْ لَمْ یُعْطَ قَاعِداً لَمْ یُعْطَ قَائِماً).

منظور امام علیه السلام این است که انسان باید برای به دست آوردن روزی،از راه های صحیح و معقول وارد شود؛حرص و طمع را کنار بگذارد و گمان نکند همیشه تلاش بیشتر سبب درآمد بیشتر است زیرا اگر چیزی برای انسان مقدر نشده باشد هرقدر هم تلاش و کوشش کند به آن نخواهد رسید.

بعضی از شارحان،این جمله را چنین معنا کرده اند:اگر چیزی را به انسان با مدارا ندهند،با زور نخواهند داد.

ولی ظاهر همان است که در تفسیر بالا گفتیم.

و شبیه آن،تفسیر دیگری است که در کلام ابن ابی الحدید آمده است و می گوید:

اگر چیزی را بدون کوشش به انسان ندهند با کوشش به او نخواهند داد.

البته این سخن اگر ناظر به رزق مقسوم باشد قابل قبول است اما روزی هایی که مشروط به تلاش است نمی تواند در این تفسیر بگنجد.

آن گاه امام علیه السلام در آخرین جمله دورنمایی از زندگانی دنیا را نشان می دهد که همه حوادث را در دل خود دارد و دستور جامعی برای برخورد با این حوادث بیان می کند،می فرماید:«دنیا دو روز است:روزی به سود توست و روزی به زیان تو.در آن روز که به سود توست مست و مغرور مباش و آن روز که به زیان توست صابر و شکیبا باش»؛ (الدَّهْرُ یَوْمَانِ:یَوْمٌ لَکَ،وَ یَوْمٌ عَلَیْکَ؛فَإِذَا کَانَ لَکَ فَلاَ تَبْطَرْ،وَ إِذَا کَانَ عَلَیْکَ فَاصْبِرْ!).

«تبطر» از ماده«بطر»(بر وزن ضرر) به معنای غرور و مستی حاصل از فزونی

ص:233


1- کافی، ج 2، ص 320، ح 1.

نعمت است.واقعیت چنین است که دنیا همیشه به کام انسان نیست همانگونه که همواره به زیان او نمی باشد؛مخلوطی است از شیرینی ها و تلخی ها،کامیابی ها و ناکامی ها و پیروزی ها و شکست ها که باید با هر یک از این دو بخش برخورد مناسبی داشت.

آن روز که دنیا به کام انسان است و شاهد پیروزی را در آغوش گرفته و شهد زندگی خوب و مرفه را چشیده باید مراقب باشد که این پیروزی او را به غرور و مستی نکشاند بلکه شکرگزار بخشنده این نعمت ها باشد و حق آن ها را ادا کند تا خدا نعمتش را بر او افزون سازد.

و آن روز که دنیا چهره عبوس خود را نشان می دهد و کام انسان را با حوادث ناگوار تلخ می کند و مشکلات و مصائب یکی پس از دیگری فرامی رسد در آن روز نباید دست و پای خود را گم کند و زبان به شکایت بگشاید و جزع و فزع نماید بلکه باید صبر پیشه کند تا از یک سو اجر صابران را داشته باشد« وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ »(1) و از سوی دیگر با صبر و شکیبایی می تواند اعصابی آرام داشته باشد و برای برون رفت از مشکلات راه چاره ای بیندیشد زیرا انسانی که به هنگام بروز مشکلات بی تابی می کند راه چاره را نیز گم خواهد کرد.

به علاوه بسیار می شود که کامیابی و ناکامی،هر دو برای آزمایش انسان هاست و اگر حق آن ها را درست ادا نکند در آزمایش الهی مردود شده است و به همین دلیل در روایت تحف العقول بعد از این دو جمله آمده است:

«فَبکلَیَهْمِا سَتُخْتَبَر؛ با هر دو به زودی آزمایش می شوی».(2)

امام علیه السلام در نامه 72 همین دوگانگی حوادث روزگار را با تعبیر حکیمانه دیگری بیان فرموده است؛خطاب به ابن عباس می فرماید:

«وَ اعْلَمْ بِأَنَّ الدَّهْرَ

ص:234


1- بقره، آیه 155.
2- تحف العقول، ص 207

یوْمَانِ یوْمٌ لَکَ وَ یوْمٌ عَلَیکَ وَ أَنَّ الدُّنْیا دَارُ دُوَلٍ فَمَا کَانَ مِنْهَا لَکَ أَتَاکَ عَلَی ضَعْفِکَ وَ مَا کَانَ مِنْهَا عَلَیکَ لَمْ تَدْفَعْهُ بِقُوَّتِکَ؛ بدان که دنیا دو روز است:روزی به سود توست و روزی به زیان تو.این دنیا سرایی است متغیر (که هر روز به دست گروهی می افتد) آنچه از مواهب دنیا قسمت توست به سوی تو می آید هر چند ضعیف باشی و آنچه به زیان توست گریبانت را خواهد گرفت (هر چند قوی باشی) و نمی توانی با قدرتت آن را از خود دور سازی».

به یقین این گونه توجه به حوادث روزگار آرامش فوق العاده ای به انسان می دهد و از تلخی ناکامی ها می کاهد و از مستی و غرور کامیابی ها جلوگیری می کند.

***

ص:235

ص:236

گفتار حکیمانه 397-بهترین عطرها

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

نِعْمَ الطِّیبُ الْمِسْکُ خَفِیفٌ مَحْمِلُهُ عَطِرٌ رِیحُهُ.

امام علیه السلام فرمود:

مشک،عطر خوبی است حملش سبک و عطرش بسیار خوب است.(1)

ص:237


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا منبع دیگری اضافه بر نهج البلاغه نقل نکرده است. تنها می گوید: این سخن را امیرمؤمنان علی علیه السلام از رسول خدا نیز نقل فرموده است و جای تعجب نیست زیرا علی علیه السلام باب مدینه علم پیامبر است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 284) قابل توجه اینکه بسیاری از شروح نهج البلاغه این گفتار حکیمانه را اصلا ذکر نکرده اند.

شرح و تفسیر

بهترین عطرها

امام علیه السلام در این بیان کوتاه و پرمعنا از یکی از مواد معطر یعنی مِشک تعریف و تمجید می کند،می فرماید:«مشک،عطر خوبی است حملش سبک و عطرش بسیار خوب است»؛ (نِعْمَ الطِّیبُ الْمِسْکُ خَفِیفٌ مَحْمِلُهُ عَطِرٌ رِیحُهُ).

بوی خوش در اسلام و مخصوصاً احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه هدی علیهم السلام بسیار مدح شده است و به مسلمانان دستور داده اند که از عطریات استفاده کنند و همیشه خوشبو باشند و مخصوصاً به هنگام نماز از بوی خوش استفاده نمایند.

مرحوم کلینی در جلد ششم کافی از امام سجاد علیه السلام نقل می کند که آن حضرت ظرفی داشت که در آن مشک بود و در کنار سجده گاهش می گذاشت و هنگامی که می خواست وارد نماز شود از آن بر می داشت و خود را خوشبو می ساخت؛

(کَانَتْ لِعَلِی بْنِ الْحُسَینِ علیه السلام قَارُورَهُ مِسْکٍ فِی مَسْجِدِهِ فَإِذَا دَخَلَ لِلصَّلَاهِ أَخَذَ مِنْهُ فَتَمَسَّحَ بِهِ) .(1)

در حدیث دیگری آمده است که امام صادق علیه السلام فرمود:

«صَلاهُ مُتَطَیبٍ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِینَ صَلَاهً بِغَیرِ طِیبٍ؛ نماز کسی که خود را خوشبو می کند برتر از هفتاد نماز بدون آن است».(2)

ص:238


1- کافی، ج 6، ص 515، ح 6.
2- کافی، ص 510، ح 7.

حتی برای روزه دار که بوییدن گل ها مکروه است استفاده از عطریات نه تنها ممنوع نیست بلکه توصیه شده است:در روایتی می خوانیم:

«کَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِذَا صَامَ تَطَیبَ بِالطِّیبِ وَ یقُولُ الطِّیبُ تُحْفَهُ الصَّائِمِ؛ امام صادق علیه السلام هنگامی که روزه می گرفت از عطر استفاده می کرد و می گفت:عطر تحفه روزه دار است».(1)

استفاده از عطر نه تنها در حال نماز و روزه بلکه در تمام حالات (جز در حال احرام) توصیه شده است تا آن جا که درباره پیغمبر صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ینْفِقُ فِی الطِّیبِ أَکْثَرَ مِمَّا ینْفِقُ فِی الطَّعَامِ؛ آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله برای عطر هزینه می کرد بیش از آن بود که برای غذا هزینه می کرد».(2)

البته این موضوع هرگز اسراف نبود زیرا هزینه زندگی ساده پیغمبر صلی الله علیه و آله بسیار کم بود و هزینه عطریات به خصوص مشک که از راه های دور می آوردند نسبتاً زیاد بود.

البته درمورد زنان اکیداً نهی شده است که به هنگام بیرون آمدن از خانه یا ملاقات با نامحرم خود را خوشبو سازند به گونه ای که دیگران آن عطر را استشمام کنند زیرا ممکن است منشأ مفاسدی گردد.

به هر حال امام علیه السلام در گفتار حکیمانه مورد بحث،درباره برتری مشک بر عطریات دیگر می فرماید:امتیاز این عطر بر سایر عطرها این است که اولاً حملش آسان است زیرا ظرف بزرگی لازم ندارد به علاوه مانند بسیاری از عطریات به صورت مایع نیست که مشکلات خاص خود را داشته باشد بلکه به صورت جامد بوده و استفاده کردن از آن نیز بسیار آسان است؛انسان با سر انگشت خود می تواند مقداری از آن را بردارد و به خویش بمالد.اضافه بر این، بوی مشک را غالب مردم با اختلاف سلیقه ای که درباره عطر دارند می پسندند

ص:239


1- کافی، ج 4، ص 113، ح 3.
2- کافی، ج 6، ص 512، ح 18.

و لذا امام علیه السلام آن را مدح و ستایش می کند.

به همین دلیل از حالات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه هدی علیهم السلام استفاده می شود که بسیاری از آن بزرگواران از مشک استفاده می کردند حتی گاهی مقداری از آن را در غذا می ریختند.(1)

در اهمیت استفاده از بوی خوش در نمازها همین بس که مرحوم کلینی در باب الغالیه در کافی نقل می کند که امام علی بن الحسین علیهما السلام شبی از شب های سرد زمستانی جبه خز و ردایی از خز و عمامه ای از خز پوشیده بود و خود را با بوهای خوش کاملاً معطر ساخته بود یکی از یاران حضرت،ایشان را با آن حالت مشاهده کرد،عرض کرد:فدایت شوم در این وقت شب با این وضع کجا می روید؟ فرمود:

«إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَخْطُبَ الْحُورَ الْعِینَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی هَذِهِ اللَّیلَهِ؛ من می خواهم از خداوند حور العین را خواستگاری کنم».(2) اشاره به این که استفاده از بوی خوش به هنگام عبادت و نماز و پوشیدن لباس های خوب به هنگام رفتن به مسجد از اموری است که در آخرت پاداش های مهم الهی دارد.

ممکن است از کلام حکیمانه مورد بحث به نکته مهم گسترده تری نیز برسیم و آن این که انسان های شایسته کسانی هستند که خفیف مئونه و پرفایده اند و آن ها همچون مشک اند که وزن آن کم و عطر آن فراوان است.

گفتنی است که مِشک که در فارسی،هم به کسر میم و هم به ضم میم خوانده می شود ماده ای است سیاه و بسیار معطر که از یک نوع آهو گرفته می شود و در واقع خونی است که در کیسه ای در زیر شکم او پیدا می شود سپس جدا شده و می افتد.در آغاز به صورت مایع و تیره رنگ و بسیار معطر است و پس از خشک شدن سیاه می شود و در واقع از عطرهای تند است.

ص:240


1- برای توضیح بیشتر به کافی، باب المسک، ج 6، ص 514 مراجعه فرمایید.
2- کافی، ج 6، ص 516، ح 3

البته مشک علاوه بر این که به عنوان عطر معروفی به کار می رود خواص طبی فراوانی نیز برای آن ذکر کرده اند و از روایاتی که در باب تروک احرام وارد شده است استفاده می شود که در آن زمان گاه در غذا برای خوشبو کردن می ریختند و خوردن آن مجاز بوده است.

***

ص:241

گفتار حکیمانه 398-ردای فخر و تکبر را بیفکن!

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

ضَعْ فَخْرَکَ،وَ احْطُطْ کِبْرَکَ،وَ اذْکُرْ قَبْرَکَ.

امام علیه السلام فرمود:

فخرفروشی خود را کنار بگذار و تکبرت را (از خود) فرو ریز

و به یاد قبرت باش (و برای آن آماده شو).(1)

ص:242


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه را قبل از مرحوم سید رضی نویسنده تحف العقول در کتاب خود (با تفاوتی و در ضمن خطبه ای طولانی) آورده است و بعد از مرحوم سید رضی مرحوم ورام در مجموعه خود بدون هیچ تغییری ذکر کرده که نشان میدهد آن را از نهج البلاغه گرفته است. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 284)

شرح و تفسیر

ردای فخر و تکبر را بیفکن!

جمعی از شارحان نهج البلاغه در این جا به شرح این کلام نورانی نپرداخته اند و جمع دیگری اصلاً آن را ذکر نکرده اند شاید به این دلیل که عین این کلام در لابه لای خطبه 153 آمده و به شرحی که در آن جا داده اند قناعت کرده اند و می دانیم مرحوم سید رضی گاهی جمله هایی را از خطبه های مفصل برمی گزیده و به عنوان کلمات قصار می آورده است.

به هر حال امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه سه دستور مهم می دهد که هرکس به آن ها عمل کند رستگار خواهد بود.

نخست می فرماید:«فخرفروشی خود را کنار بگذار»؛ (ضَعْ فَخْرَکَ).

ممکن است انسان امتیازاتی داشته باشد که مایه افتخار است چه ازنظر علم و دانش و چه ازنظر موقعیت اجتماعی و حسن ظاهر و صفات برجسته اخلاقی.

این ها واقعیت است ولی آنچه نکوهیده است این است که انسان افتخارات خود را ذکر کرده و به آن ها افتخار کند و خود را به این وسیله از دیگران برتر بشمارد.

از آیات قرآن مجید و روایات اسلامی به خوبی استفاده می شود که این کار یکی از زشت ترین کارهاست.در قرآن مجید در ضمن نصایح لقمان می خوانیم:

« وَ لَا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَ لَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ »؛(پسرم!) با بی اعتنایی از مردم روی مگردان،و مغرورانه بر زمین راه مرو

ص:243

که خداوند هیچ متکبر مغرورِ خیال پردازی را دوست ندارد».(1)

این موضوع به قدری اهمیت دارد که امیرمؤمنان علی علیه السلام در حدیثی که مرحوم صدوق در کتاب خصال از آن حضرت نقل کرده،می فرماید:

«أَهْلَکَ النَّاسَ اثْنَانِ خَوْفُ الْفَقْرِ وَ طَلَبُ الْفَخْرِ؛ مردم را دو چیز هلاک کرده است:ترس از فقر (که موجب دست زدن به کارهای خلاف می شود) و فخرفروشی».(2)

در حدیث دیگری از امام زین العابدین علیه السلام می خوانیم که در ضمن دعای مکارم الاخلاق از خداوند چنین تقاضا می کند:

«وَ هَبْ لِی مَعَالِی الْأَخْلَاقِ، وَ اعْصِمْنِی مِنَ الْفَخْرِ؛ خداوندا! اخلاق برجسته را به من ارزانی کن و از فخرفروشی مرا مصون دار».(3)

سپس امام علیه السلام در دومین دستور می فرماید:«کبر خود را فرو ریز»؛ (وَ احْطُطْ کِبْرَکَ).

ممکن است کسی فخرفروشی نکند و سخنی از امتیازات واقعی یا خیالی خود به زبان نیاورد ولی برخورد او با مردم متکبرانه و حتی راه رفتن و سایر حرکاتش آمیخته با کبر و غرور باشد زیرا حقیقت کبر آن است که انسان برای خود برتری خاصی نسبت به دیگران قائل باشد خواه این برتری واقعی باشد یا پنداری و خیالی،معنوی باشد یا مادی،این چیزی است که اسلام و تمام مکاتب اخلاقی آن را نمی پذیرند و در قرآن مجید علاوه بر آنچه در سوره لقمان ضمن نصایح آن مرد حکیم آمده است در جای دیگر می فرماید:« و لَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً »؛در روی زمین متکبرانه راه مرو زیرا تو نه زمین را می توانی زیر پای خود پاره کنی و نه قامت خود را به بلندای

ص:244


1- لقمان، آیه 18.
2- خصال، ج 1، ص 68
3- باید توجه داشت که فخر به معنای مصدری، همان فخرفروختن است و به معنای اسم مصدری افتخاراتی است که نصیب انسان می شود هرچند به رخ دیگران نکشد

کوه ها برسانی».(1)

این اشاره به حال کسانی است که متکبرانه راه می روند گویی به زمین می گویند:زیر پای ما مباش و به کوه ها می گویند:ما همسان شما هستیم.

البته این گونه راه رفتن مسأله ساده ای است،مهم این است که از روحیه ای حکایت می کند که بسیار خطرناک و زشت و ناپسند است.

واژه«و احطط؛فرو بریز»گویا اشاره به این است که یک موجود مزاحم اضافی است که به بدن انسان می چسبد و انسان باید آن را از خود دور کند و فرو بریزد تا آسایش پیدا کند.

مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی در جلد دوم بابی مشروح و مفصل درباره نکوهش کبر ذکر کرده،ازجمله در روایتی از امام باقر و امام صادق علیهما السلام نقل می کند که فرمودند:

«لَا یدْخُلُ الْجَنَّهَ مَنْ فِی قَلْبِهِ مِثْقَالُ ذَرَّهٍ مِنْ کِبْرٍ؛ کسی که به اندازه سنگینی ذره ای از تکبر در قلب او باشد وارد بهشت نمی شود».(2)

در حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند:

«ثَلَاثَهٌ لَا یکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لَا ینْظُرُ إِلَیهِمْ یوْمَ الْقِیامَهِ وَ لَا یزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ شَیخٌ زَانٍ وَ مَلِکٌ جَبَّارٌ وَ مُقِلٌّ مُخْتَالٌ؛ سه گروه اند که خداوند روز قیامت با آن ها سخن نمی گوید و به آنان (با نظر لطفش) نگاه نمی کند و آن ها را پاکیزه نمی سازد و عذاب دردناکی در انتظار آن هاست:پیرمرد زناکار و پادشاه جبار و فقیر متکبر».(3)

بی شک تکبر برای همه بد است خواه غنی باشد یا فقیر ولی شخص فقیرِ متکبر در عالم خیال بافی برای جبران کمبود خود گرفتار کبر و غرور می شود و خطر او بیشتر است.

ص:245


1- اسراء، آیه 37.
2- کافی، ج 2، ص 310، ح 6.
3- کافی، ص 311، ح 14

شک نیست که کبر سرچشمه مفاسد بسیاری است،کسی که خود را برتر از دیگران می داند حاضر نیست به دیگران همچون یک برادر نگاه کند بلکه انتظار دارد همه در برابر او تواضع کنند و به فرمانش گوش فرادهند و چون مردم از چنین روحیه ای متنفرند از او فاصله می گیرند در نتیجه او کینه مردم را به دل می گیرد و آن ها را حق نشناس می پندارد و گاه همین امر سبب می شود در حق دیگران ظلم و ستم کند.

کار کبر و غرور گاه به جایی می رسد که انسان تسلیم حرف حق نمی شود و حتی از اطاعت فرمان خدا سرپیچی می کند و به دره کفر سقوط می نماید همان گونه که شیطان براثر کبر و غرورش به چنین سرنوشتی گرفتار شد.

این سخن را با حدیثی از امام صادق علیه السلام و آیه ای از قرآن مجید پایان می دهیم.

یکی از یاران امام علیه السلام به نام عمر بن یزید خدمتش عرض کرد:ما غذای خوب می خوریم و بوی خوش و عطریات استعمال می کنیم و سوار بر مرکب باارزش می شویم و گاهی خادم ما نیز به دنبال ما می آید آیا این واقعاً مصداق تجبر و تکبر است که من همه آن را ترک کنم؟

امام علیه السلام مدتی سکوت نمود در حالی که به زمین نگاه می کرد.سپس فرمود:

«إِنَّمَا الْجَبَّارُ الْمَلْعُونُ مَنْ غَمَصَ النَّاسَ وَ جَهِلَ الْحَق؛ جبار و متکبر ملعون،کسی است که با مردم«با غمص»برخورد کند و حق را نشناسد».

آن مرد عرض کرد:اما من هرگز حق را انکار نمی کنم ولی نمی دانم غمص چیست؟ امام علیه السلام فرمود:

«مَنْ حَقَّرَ النَّاسَ وَ تَجَبَّرَ عَلَیهِمْ فَذَلِکَ الْجَبَّارُ؛ کسی که مردم را کوچک بشمارد و خود را برتر از آن ها بداند،که این شخص جبار است».(1)

قرآن مجید نیز در تعبیر تکان دهنده ای می فرماید:« تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوّاً فِی الْأَرْضِ وَ لَا فَسَاداً وَ الْعَاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ »؛آن سرای آخرت را

ص:246


1- کافی، ج 2، ص 311، ح 13.

(تنها) برای کسانی قرار می دهیم که اراده برتری جویی در زمین و فساد ندارند؛ و عاقبت نیک برای پرهیزکاران است!».(1)

آنگاه امام علیه السلام در سومین جمله می فرماید:«به یاد قبرت باش»؛ (وَ اذْکُرْ قَبْرَکَ).

منظور از این جمله آن است که انسان باید به فکر مرگ و پایان زندگی باشد و بداند روزی همه آنچه را از مقام و مال و جاه و قدرت و قوت دارد رها می سازد و به صورت جسم بی جانی روانه گور می شود و او را در آن جا دفن می کنند و همه حتی عزیزترین عزیزانش از وی جدا می شوند و او می ماند و اعمالش.

به یقین توجه به این نکته انسان را از فخرفروشی و تکبر و ظلم و ستم به دیگران و غفلت از خدا بازمی دارد.

در حدیثی که از امام امیرمؤمنان علیه السلام در امالی شیخ طوسی آمده است می خوانیم:

«الْمَوْتُ طَالِبٌ وَ مَطْلُوبٌ لَا یعْجِزُهُ الْمُقِیمُ وَ لَایفُوتُهُ الْهَارِبُ فَقَدِّمُوا وَ لَا تَتَّکِلُوا فَإِنَّهُ لَیسَ عَنِ الْمَوْتِ مَحِیصٌ إِنَّکُمْ إِنْ لَمْ تُقْتَلُوا تَمُوتُوا وَ الَّذِی نَفْسُ عَلِی بِیدِهِ لَأَلْفُ ضَرْبَهٍ بِالسَّیفِ عَلَی الرَّأْسِ أَهْوَنُ مِنْ مَوْتٍ عَلَی فِرَاشٍ؛ مرگ،هم طلب کننده است هم مطلوب (برای اولیاء اللّه)،نه کسی که از آن فرار نکند می تواند بر آن چیره شود و نه کسی که فرار می کند بنابراین برای بعد از مرگ خود چیزی بفرستید و اعتماد به زندگی نکنید زیرا هیچ گونه راه فراری از مرگ نیست شما اگر شهید نشوید به مرگ طبیعی می میرید ولی سوگند به کسی که جان علی به دست اوست هزار ضربه شمشیر بر سر،آسان تر است از مردن در بستر».(2)

آری مردان خدا نه تنها به فکر مرگ بودند بلکه به این فکر بودند که پایان زندگان شان شهادت در راه خدا باشد.

***

ص:247


1- قصص، آیه 83
2- امالی شیخ طوسی، ص 216؛ بحارالانوار، ج 68، ص 264، ح 5.

ص:248

گفتار حکیمانه 399-حقوق متقابل پدر و فرزند

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

إِنَّ لِلْوَلَدِ عَلَی الْوَالِدِ حَقّاً،وَ إِنَّ لِلْوَالِدِ عَلَی الْوَلَدِ حَقّاً.فَحَقُّ الْوَالِدِ عَلَی الْوَلَدِ أَنْ یُطِیعَهُ فِی کُلِّ شَیْءٍ،إِلَّا فِی مَعْصِیَهِ اللّهِ سُبْحَانَهُ؛وَ حَقُّ الْوَلَدِ عَلَی الْوَالِدِ أَنْ یُحَسِّنَ اسْمَهُ،وَیُحَسِّنَ أَدَبَهُ وَ یُعَلِّمَهُ الْقُرْآنَ.(1)

امام علیه السلام فرمود:

فرزند بر پدر حقی دارد و پدر را نیز بر فرزند حقی است.حق پدر بر فرزندان این است که در همه چیز جز در معصیت خداوند سبحان از او اطاعت کنند و حق فرزند بر پدر این است که نام نیک بر او بگذارد و او را به خوبی ادب آموزد (و تربیت کند) و قرآن را به او تعلیم دهد.

ص:249


1- سند گفتار حکیمانه: راغب اصفهانی در محاضرات الادباء شبیه این کلام را نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 285).

شرح و تفسیر

حقوق متقابل پدر و فرزند

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به بخشی از حقوق پدران بر فرزندان و حقوق فرزندان بر پدران اشاره می کند.برای حق پدر بر فرزند،تنها یک مورد را بیان می فرماید و برای حق فرزند بر پدر سه مورد،می فرماید:«فرزند را بر پدر حقی است و پدر را نیز بر فرزند حقی»؛ (إِنَّ لِلْوَلَدِ عَلَی الْوَالِدِ حَقّاً،وَ إِنَّ لِلْوَالِدِ عَلَی الْوَلَدِ حَقّاً) .

سپس درمورد حق پدر بر فرزند چنین می فرماید:«حق پدر بر فرزندان این است که در همه چیز جز در معصیت خداوند سبحان از وی اطاعت کنند»؛ (فَحَقُّ الْوَالِدِ عَلَی الْوَلَدِ أَنْ یُطِیعَهُ فِی کُلِّ شَیْءٍ،إِلَّا فِی مَعْصِیَهِ اللّهِ سُبْحَانَهُ).

ظاهر این است که حقی را که امام علیه السلام به این گستردگی درباره پدران فرموده اعم از واجب و مستحب است و به تعبیر دیگر،در مواردی اطاعت واجب است و آن جایی است که اگر ترک کند سبب اذیت و آزار می شود و منجر به عقوق پدر می گردد اما مواردی هست که اگر اطاعت نکند پدر اذیت نمی شود.در این جا مستحب است که فرزند به امر پدر احترام بگذارد و اطاعت کند.

البته گاهی مسائل سرنوشت سازی است که اگر پسر بخواهد از پدر اطاعت کند گرفتار خسارت عظیمی می شود هرچند داخل در عنوان معصیت نیست.

مثلاً پدر از عروس خود ناراحت باشد و به فرزند دستور دهد که همسرت را

ص:250

طلاق بده و یا این که پسر تجارت پرسودی با شریکی دارد و پدر از شریک ناراحت باشد و به پسر بگوید که به شراکت خود خاتمه بده.

در این گونه موارد دلیلی بر وجوب اطاعت پدر هر چند معصیت خدا نیست، نداریم.زیرا اطلاقات ادله از این گونه مصادیق منصرف است و بیشتر ناظر به احترام پدر در مسائل مورد نیاز او یا مرتبط با اوست.

البته مسأله احترام به پدر و برخورد خاضعانه و متواضعانه با او و مصاحبت به معروف هرچند مسلمان نباشد مسأله جداگانه ای است که در آیات قرآن به آن اشاره شده است آن جا که می فرماید:« وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَهِ وَ قُلْ رَّبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیراً »؛و بال های تواضع خویش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرود آر! و بگو:«پروردگارا! همان گونه که آن ها مرا در کوچکی تربیت کردند،مشمول رحمتشان قرار ده!».(1)

و در سوره لقمان می فرماید:« وَ إِنْ جَاهَدَاکَ عَلی أَنْ تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَ صَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفاً »؛و هر گاه آن دو،تلاش کنند که تو چیزی را همتای من قرار دهی،که از آن آگاهی نداری (بلکه می دانی باطل است)،از ایشان اطاعت مکن،ولی با آن دو در دنیا به طرز شایسته ای رفتار کن».(2)

این آیات و مانند آن که در قرآن مجید آمده به خوبی نشان می دهد که تا چه حد حق پدر و مادر زیاد است و تا چه اندازه احترام آن ها بر فرزندان لازم می باشد.

سپس امام علیه السلام به سراغ حقوق سه گانه فرزند بر پدر رفته،می فرماید:«و حق فرزند بر پدر آن است که نام نیک بر او نهد و ادب و تربیتش را به خوبی انجام دهد و قرآن را به او بیاموزد»؛ (وَ حَقُّ الْوَلَدِ عَلَی الْوَالِدِ أَنْ یُحَسِّنَ اسْمَهُ،وَ یُحَسِّنَ أَدَبَهُ وَ یُعَلِّمَهُ الْقُرْآنَ) .

ص:251


1- اسراء، آیه 24
2- لقمان، آیه 15.

نامگذاری ممکن است در نظر بعضی،امر ساده ای باشد در حالی که چنین نیست.نام،چیزی است که هر روز بارها انسان با آن مخاطب می شود و طبعاً اثر تلقینی دارد.اگر به فرض،پدر نام«ظالم»بر پسر بگذارد و هر روز او را به این نام خطاب کنند اگر روح ستمگری بر او غالب شود جای تعجب نیست.

و به عکس اگر نام محسن و حسن یا حسین بر او نهند و همواره آن را در خطابات تکرار کنند حقیقت نیکوکاری به تدریج در او راسخ می شود.

همچنین نام عبد اللّه و عبد الرحیم و عبد الرحمان که همگی حکایت از عبودیت انسان در برابر خدا دارد.

در روایات اسلامی نیز درباره نامگذاری دقت زیادی شده است حتی در روایتی داریم که اگر نام زشتی بر انسان ها و یا حتی شهرها گذاشته شده آن را تغییر دهید:

«کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یغَیرُ الأَسْمَاءَ الْقَبِیحَهَ فِی الرِّجَالِ وَ الْبُلْدَانِ؛ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اسماء زشتی را که بر مردان و شهرها گذاشته بودند تغییر می داد»(1) و به یقین کار پیغمبر صلی الله علیه و آله برای ما الگو و اسوه است.

حتی از روایات استفاده می شود که برای فرزندان قبل از تولد اسم انتخاب شود و از امیر مؤمنان علیه السلام روایت شده که فرمود:

«سَمُّوا أَوْلَادَکُمْ فَإِنْ لَمْ تَدْرُوا أَ ذَکَرٌ أَوْ أُنْثَی فَسَمُّوهُمْ بِالأَسْمَاءِ الَّتِی تَکُونُ لِلذَّکَرِ وَ الْأُنْثَی فَإِنَّ أَسْقَاطَکُمْ إِذَا لَقُوکُمْ فِی الْقِیامَهِ وَ لَمْ تُسَمُّوهُمْ یقُولُ السِّقْطُ لِأَبِیهِ أَلَّا سَمَّیتَنِی وَ قَدْ سَمَّی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مُحَسِّناً قَبْلَ أَنْ یولَدَ؛ برای فرزندانتان نام انتخاب کنید (حتی پیش از تولد) و اگر نمی دانید پسر است یا دختر برای آن ها نام هایی انتخاب کنید که هم می توان آن ها را بر پسر گذاشت و هم دختر زیرا فرزندانی از شما که سقط می شوند هنگامی که روز قیامت با شما ملاقات می کنند و نامی برای آن ها انتخاب نکرده اید به پدرش می گوید:چرا نامی بر من نگذاشتی در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله نام محسن را

ص:252


1- بحارالانوار، ج 101، ص 127، ح 4.

(برای فرزند حضرت فاطمه زهرا علیها السلام) انتخاب کرد پیش از متولد شدنش».(1)

عجب این که عرب در عصر جاهلیت و حتی بعد از آن نیز نام های خشن برای فرزندانش انتخاب می کرد مانند کلب (سگ) و نمر (پلنگ) و فهد (یوزپلنگ) و امثال آن.

در حدیثی از امام رضا علیه السلام می خوانیم:این انتخاب به دلیل این بود که دشمنان را به وسیله آن بترسانند و به عکس،نام غلامان خود را مبارک و میمون و امثال آن می گذاشتند.(2)

از بعضی از روایات استفاده می شود که هر گاه نام های بسیار خوبی مانند نام محمّد برای فرزند خود انتخاب کردید احترام بیشتری به فرزند بگذارید.رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:

«إِذَا سَمَّیتُمُ الْوَلَدَ مُحَمَّداً فَأَکْرِمُوهُ وَ أَوْسِعُوا لَهُ فِی الْمَجْلِسِ وَ لَا تُقَبِّحُوا لَهُ وَجْهاً؛ هنگامی که فرزند خود را محمّد نام نهادید او را گرامی دارید و در مجالس به آن ها جای دهید و چهره خود را در مقابل آن ها درهم نکشید».(3)

و اما مسأله تعلیم و تربیت:امام علیه السلام تربیت را مقدم داشته و همگان را سفارش می کند که فرزندان را به خوبی تربیت کنند و ادب بیاموزند.

می دانیم که روح و ذهن انسان در کودکی بسیار تأثیرپذیر است و طبق حدیث معروف،علم در«صغر»همچون نقش بر«حجر»است و بسیار پررنگ و پردوام خواهد بود.ازاین رو اگر پدر و مادر در تعلیم و تربیت فرزند کوتاهی کنند خسارت عظیمی،هم دامان پدر و مادر را می گیرد و هم فرزند را،به خصوص اگر وسوسه های شیطانی بر فرزند غلبه کند یا افراد ناباب یا رسانه های آلوده با آن ها ارتباط برقرار کنند و تعلیمات زشت و ناپسند خود را در روح کودک فرو ریزند.

به همین دلیل در نامه ای که امام علیه السلام به فرزند دلبندش امام حسن علیه السلام نوشت

ص:253


1- بحارالانوار، ج 101، ص 128، ح 6
2- بحارالانوار،ج 101، ح 7.
3- بحارالانوار،ج 101، ح 8.

و آنچه خیر دنیا و آخرت در آن است در آن نامه ریخت و به فرزندش هدیه کرد می خوانیم:پسرم! چون احساس کردم به سن پیری رسیده ام و قوایم رو به سستی نهاده به این وصیت مبادرت ورزیدم و بخش هایی از آن را برای تو بیان کردم مبادا اجلم فرا رسد در حالی که آنچه در درون سینه داشته ام بیان نکرده باشم...

ازاین رو پیش از آن که هوی و هوس و فتنه های دنیا به تو هجوم آورد و همچون مرکبی سرکش شوی،به تعلیم و تربیت تو روی آوردم زیرا

«إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ کَالْأَرْضِ الْخَالِیهِ مَا أُلْقِی فِیهَا مِنْ شَیءٍ قَبِلَتْهُ فَبَادَرْتُکَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ یقْسُوَ قَلْبُکَ وَ یشْتَغِلَ لُبُّک؛ قلب جوان همچون زمین خالی است و هر بذری در آن بیفشانند آن را می پذیرد.به همین دلیل پیش از آن که قلبت قساوت یابد و فکرت به امور دیگر مشغول گردد (گفتنی ها را گفتم)».(1)

این مطلب پیش از همه از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده شده است که فرمود:

«مَنْ تَعَلَّمَ فِی شَبَابِهِ کَانَ بِمَنْزِلَهِ الرَّسْمِ فِی الْحَجَر وَ مَنْ تَعَلَّمَ وَ هُوَ کَبِیرٌ کَانَ بِمَنْزِلَهِ الْکِتَابِ عَلَی وَجْهِ الْمَاءِ؛ کسی که در جوانی (و نوجوانی) چیزی را فراگیرد همچون مطلبی است که بر سنگ ترسیم می شود و کسی که در بزرگسالی چیزی را فراگیرد همچون نقشی است که برآب زنند».(2)

سپس امام علیه السلام از میان تمام آداب و تعلیمات به تعلیم قرآن توجه کرده و بر آن تأکید می کند.چرا که قرآن مجموعه بی نظیری است که تمام درس های زندگی مادی و معنوی در آن جمع است.توحید و معاد به صورت گسترده در آن تجلی می کند،بخش مهم احکام الهی در آن بیان شده و دستورات اخلاقی اش فوق العاده مؤثر و پربار است و تاریخ عبرت انگیز انبیاء پیشین نیز در جای جای آن دیده می شود.آری باید قبل از هرچیز به فرزندان قرآن تعلیم داد.

ص:254


1- نهج البلاغه، نامه 31
2- بحارالانوار، ج 1، ص 222، ح 6

به همین دلیل در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«وَ مَنْ عَلَّمَهُ الْقُرْآنَ دُعِی بِالْأَبَوَینِ فَیکْسَیانِ حُلَّتَینِ یضِیءُ مِنْ نُورِهِمَا وُجُوهُ أَهْلِ الْجَنَّهِ؛ کسی که به فرزندش قرآن تعلیم دهد او و همسرش (پدر و مادر آن فرزند) را در روز قیامت می آورند و دو لباس فاخر نورانی بر آن ها می پوشانند که از نور آن ها صورت بهشتیان روشن می شود».(1)

در حدیثی از اصبغ بن نباته می خوانیم که می گوید:امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ لَیهُمُّ بِعَذَابِ أَهْلِ الْأَرْضِ جَمِیعاً حَتَّی لَا یحَاشِی مِنْهُمْ أَحَداً إِذَا عَمِلُوا بِالْمَعَاصِی وَ اجْتَرَحُوا السَّیئَاتِ فَإِذَا نَظَرَ إِلَی الشِّیبِ نَاقِلِی أَقْدَامِهِمْ إِلَی الصَّلَوَاتِ وَ الْوِلْدَانِ یتَعَلَّمُونَ الْقُرْآنَ رَحِمَهُمْ فَأَخَّرَ ذَلِکَ عَنْهُمْ؛ خداوند گاه اراده می کند همه اهل زمین را هلاک کند و یک نفر را باقی نگذارد و این در زمانی است که غرق گناهان می شوند و آلوده انواع معاصی.هرگاه در این زمان پیرمردانی را ببیند که (لنگان لنگان) به سوی نماز (در مسجد) گام برمی دارند و کودکانی که مشغول فراگرفتن قرآن اند به آن ها رحم می کند و عذابشان را به تأخیر می اندازد».(2)

این نکته نیز حائز اهمیت است که همان گونه که فرزندان براثر عدم ادای حق پدران و مادران،عاق پدر و مادر می شوند پدر و مادر نیز براثر عدم ادای حق فرزندان عاق فرزندان خواهند شد همان گونه که در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است:

«یلْزَمُ الْوَالِدَینِ مِنَ الْعُقُوقِ لِوَلَدِهِمَا مَا یلْزَمُ الْوَلَدَ لَهُمَا مِنْ عُقُوقِهِمَا» .(3)

نکته ها

1-چه حقوقی پدر و مادر بر فرزندان دارند؟

آنچه در این کلام حکیمانه امام علیه السلام آمد در واقع اشاره به مهمترین حقوق

ص:255


1- کافی، ج 6، ص 49، ح 1.
2- وسائل الشیعه، ج 4، ص 835، ح 2.
3- کافی، ج 6، ص 48، ح 5.

پدران و مادران بر فرزندان است و در روایات اسلامی حقوق متعدد دیگری نیز برای آن ها ذکر شده است ازجمله:

1.هیچ گاه پدر را با نام خطاب نکند.بلکه بگوید«یا ابتاه؛پدر جان»زیرا خطاب بزرگ تر با اسم توسط کوچکتر،خلاف آداب است.

2.به هنگام راه رفتن از او جلوتر نرود.

3.به هنگام ورود در مجلس پیش از او ننشیند.

4.کاری نکند که مردم پدرش را دشنام دهند یا لعن کنند.

این چهار موضوع در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله در پاسخ سؤالی درباره حق پدر بر فرزند ذکر شده است؛

(لَا یسَمِّیهِ بِاسْمِهِ وَ لَا یمْشِی بَینَ یدَیهِ وَ لَا یجْلِسُ قَبْلَهُ وَ لَا یسْتَسِبُّ لَهُ) .(1)

«یستسب»از ماده«سب»به معنای طلب کردن سب و دشنام و لعن برای کسی است.

5.هنگامی که پدر عصبانی می شود عکس العمل نشان ندهد و تواضع و خشوع کند.همان گونه که در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است:

«مِنْ حَقِ ّ الْوالِدِ عَلی وَلَدِهِ أن یخشَعَ له عند الغَضَبِ» .(2)

6.تشکر کردن در هر حال و خیرخواه آن ها بودن در آشکار و پنهان.امام صادق علیه السلام می فرماید:

«یجِبُ لِلْوَالِدَینِ عَلَی الْوَلَدِ ثَلَاثَهُ أَشْیاءَ شُکْرُهُمَا عَلَی کُلِّ حَالٍ...وَ نَصِیحَتُهُمَا فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیه» .(3)

7.توجه به این نکته که پدر (و مادر) اصل و ریشه انسان هستند.بنابراین هرگاه امتیازی در خود ببیند باید بداند اساس این نعمت از آن هاست پس خدا را شکرگزاری کند.

(فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ أَصْلُکَ وَ أَنَّهُ لَوْلَاهُ لَمْ تَکُنْ فَمَهْمَا رَأَیتَ فِی نَفْسِکَ

ص:256


1- کافی، ج 2، ص 158، ح 5
2- کنزالعمال، ح 45512 (بنا به نقل میزان الحکمة).
3- بحارالانوار، ج 75، ص 236، ح 107

مِمَّا یعْجِبُکَ فَاعْلَمْ أَنَّ أَبَاکَ أَصْلُ النِّعْمَهِ عَلَیکَ فِیهِ فَاحْمَدِ اللَّهَ وَ اشْکُرْهُ عَلَی قَدْرِ ذَلِکَ) .(1) و شاید به همین دلیل خداوند شکرگزاری در برابر پدر و مادر را به دنبال شکرگزاری نعمت های خود ذکر کرده است:« أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوَالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ ».(2)

8.احسان و نیکی به پدر و مادر.در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که بعضی از یاران آن حضرت درباره تفسیر آیه شریفه« وَ بِالْوالِدَینِ إِحْساناً »(3) سؤال کردند که مراد از احسان چیست؟ امام علیه السلام فرمود:

«الْإِحْسَانُ أَنْ تُحْسِنَ صُحْبَتَهُمَا وَ أَنْ لَا تُکَلِّفَهُمَا أَنْ یسْأَلَاکَ شَیئاً مِمَّا یحْتَاجَانِ إِلَیهِ وَ إِنْ کَانَا مُسْتَغْنِیین؛ برخورد خود را با آن ها نیکو کن و اگر چیزی نیاز داشتند پیش از آن که از تو بخواهند برای آن ها فراهم کن تا ناچار نشوند از تو درخواست کنند هر چند خودشان هم بتوانند مشکل خویش را حل کنند».(4)

9.اگر آن ها بدهکاری دارند و در حیات خود نتوانستند دین خویش را ادا کنند فرزند دین آن ها را ادا کند و برای گناهان آن ها استغفار نمایند همان گونه که در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم:

«وَ إِنَّهُ لَیکُونُ عَاقّاً لَهُمَا فِی حَیاتِهِمَا غَیرَ بَارٍّ بِهِمَا فَإِذَا مَاتَا قَضَی دَینَهُمَا وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمَا فَیکْتُبُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَارّاً؛ گاه فرزند در حیات پدر و مادر عاق آنهاست و نیکی در حق آن ها نکرده اما بعد از وفات آن ها بدهی آن ها را ادا می کند و برای آن ها استغفار می نماید.خدا او را جزء نیکوکاران (نه عاق) محسوب می دارد».(5)

10.یکی دیگر از حقوق مهم پدران و مادران بر فرزندان این است که به هنگام ضعف و پیری و ناتوانی که نیاز شدید به کمک و حمایت دارند آن ها را

ص:257


1- بحارالانوار، ج 71، ص 6
2- لقمان، آیه 14.
3- بقره، آیه 83
4- کافی، ج 2، ص 157، ح 1.
5- کافی، ص 163، ح 21

فراموش نکنند و مشکلات آن ها را تا آن جا که در توان دارند حل کنند به عکس آنچه در دنیای امروز دیده می شود که به محض این که پدر و مادر پیر و ناتوان شدند فرزندان از آنان فاصله می گیرند و حداکثر کاری که درباره آن ها می کنند این است که آن ها را به خانه های سالمندان می سپارند و گاه حتی از این کار نیز خودداری می کنند.در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که یکی از یارانش خدمت آن حضرت رسید و عرض کرد:پدرم بسیار پیر و ناتوان شده به گونه ای که برای قضای حاجت باید او را بر دوش بگیریم.امام علیه السلام فرمود:

«إِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَلِی ذَلِکَ مِنْهُ فَافْعَلْ وَ لَقِّمْهُ بِیدِکَ فَإِنَّهُ جُنَّهٌ لَکَ غَداً؛ اگر توانستی این کار را برای او انجام دهی انجام ده حتی لقمه غذا را با دست خود به دهان او بگذار که این کار سپری است برای تو در فردای قیامت (در برابر آتش دوزخ)».(1)

قرآن مجید نیز اشاره ای به این امر دارد آن جا که می فرماید:« إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَّهُمَا أُفٍّ وَ لَا تَنْهَرْهُمَا وَ قُلْ لَّهُمَا قَوْلاً کَرِیماً »؛هر گاه یکی از آن دو،یا هر دوی آنها،نزد تو به سن پیری رسند،کمترین اهانتی به آن ها روا مدار! و بر آن ها فریاد مزن! و گفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارانه به آن ها بگو! (و مشکلات آن ها را حل کن)».(2)

2-فرزندان بر پدران و مادران چه حقوقی دارند؟

در روایات اسلامی همان گونه که موارد فراوانی از حقوق پدران و مادران بر فرزندان ذکر شده موارد زیادی نیز از حقوق فرزندان بر پدران و مادران بیان گردیده است که سه قسمت مهم آن را امام امیرمؤمنان علی علیه السلام در گفتار حکیمانه مورد بحث بیان فرموده است:اسم نیکو نهادن،تربیت خوب و تعلیم قرآن.در

ص:258


1- کافی، ج 2، ص 163، ح 13.
2- اسراء، آیه 23.

روایات،حقوق دیگری نیز ذکر شده ازجمله:

4.خواندن و نوشتن را به آن ها بیاموزند.

5.شنا و تیراندازی را به آن ها تعلیم دهند.(شنا برای جلوگیری از غرق شدن و تیراندازی برای جهاد).

6.غذای حلال به او بدهند.

این سه حق در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود:

«حَقُّ الوَلَدِ علی والِدِهِ أن یُعَلِّمَه الکِتابَهَ وَ السِّباحَهَ و الرِّمایهَ و أن لا یَرزُقَه إلّا طَیِّباً» .(1)

7.به هنگام بلوغ (و آمادگی برای ازدواج) وسیله ازدواج او را فراهم کنند.در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:یکی از حقوق فرزندان این است که

«یزَوِّجُهُ إِذَا بَلَغَ» .(2)

8.نماز (و فرائض دینی) را به آن ها بیاموزند (و آن ها را به تدریج عادت دهند) و هنگامی که بالغ شدند آن ها را وادار به نماز کنند.در غررالحکم از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل شده است که فرمود:

«عَلِّموا صِبْیانَکُم الصّلاهَ و خُذوهُم بِها إذا بلَغوا الحُلُمَ» .(3)

9.عدالت را در میان فرزندان رعایت کنند.در حدیثی از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل شده که می فرماید:پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله مردی را دید که دو فرزند دارد،یکی را بوسید و دیگری را نبوسید.پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«فَهَلَّا وَاسَیتَ بَینَهُمَا؛ چرا میان آن ها عدالت را رعایت نکردی؟».(4)

10.به فرزندانشان در کارهای نیک کمک کنند (و آن ها را تشویق نمایند).در روایات متعددی که مرحوم محدث نوری در مستدرک الوسائل نقل کرده به این

ص:259


1- کنزالعمال، ح 45340 (طبق نقل میزان الحکمة).
2- بحارالانوار، ج 71، ص 80
3- غررالحکم، ح 3345.
4- بحارالانوار، ج 71، ص 74، ح 94

معنا توصیه شده ازجمله این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

«رَحِمَ اللَّهُ وَالِدَینِ أَعَانَا وَلَدَهُمَا عَلَی بِرِّهِمَا» .(1)

***

ص:260


1- مستدرک، ج 10، ص 168، ح 2.

گفتار حکیمانه 400- کدام حق است و کدام خرافه؟

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الْعَیْنُ حَقٌّ،وَ الرُّقَی حَقٌّ،وَ السِّحْرُ حَقٌّ،وَ الْفَأْلُ حَقٌّ،وَ الطِّیرَهُ لَیْسَتْ بِحَقٍّ، وَ الْعَدْوَی لَیْسَتْ بِحَقٍّ،وَ الطِّیبُ نُشْرَهٌ،وَ الْعَسَلُ نُشْرَهٌ،وَ الرُّکُوبُ نُشْرَهٌ، وَ النَّظَرُ إِلَی الْخُضْرَهِ نُشْرَهٌ.

امام علیه السلام فرمود:

«چشم زخم»حق است و تعویذ (دعایی که برای دفع چشم زخم است) نیز حق است و سِحر حق است و فال (نیک) نیز حق است اما طیره (فال بد) حق نیست و عدوی (اثرگذاری کسی بر دیگری در امور خرافی نیز) حق نیست.بوی خوش،عسل،سوار شدن بر مرکب و نگاه کردن به سبزه،مایه قوت و نشاط است.(1)

ص:261


1- سند گفتار حکیمانه: صاحب مصادر می گوید: بخشی از این گفتار حکیمانه (جملة: والتطیب نشرة و الغسل نشرة و النظر الخضرة نشرة و الرکوب نشرة...) قبل از مرحوم سید رضی در کتاب صحیفة الرضا از علی علی نقل شده است. ولی برای بقیه آن مدرک دیگری ذکر نکرده است. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 276) اضافه میکنیم که مرحوم صدوق بخش اخیر را در عیون اخبار الرضا با سندش از علی بن موسی الرضا علیه السلام از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل کرده است. (عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 40، ح 126)

شرح و تفسیر

کدام حق است و کدام خرافه؟

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه تأثیر چهار موضوع از امور غیر عادی را تصدیق و تأثیر دو موضوع خرافی را نفی می کند و چهار چیز را مؤثر در نشاط آدمی می شمرد.نخست می فرماید:«چشم زخم حق است»؛ (الْعَینُ حَقٌّ).

همان گونه که در تفسیر نمونه در ذیل آخرین آیات سوره قلم آمده است بسیاری از مردم معتقدند که چشم های برخی از افراد،دارای اثر مخصوصی است و یا به تعبیر دیگر،انرژی خاص و فوق العاده ای دارد که هرگاه از روی تعجب به چیزی بنگرند ممکن است آن را درهم بشکنند و یا تأثیر بدی در آن بگذارند.

این نیروی مغناطیسی و انرژی فوق العاده و یا هرچه نام آن بگذاریم مطلب قابل انکاری نیست که در بعضی از چشم ها به طور طبیعی و گاه با تمرین به وجود می آید و بسیاری نقل می کنند که با چشم خود افرادی را دیده اند که دارای چنین نیروی مرموزی بوده اند که به حیوانات یا انسان ها یا اشیا از طریق چشم زدن آسیب رسانده اند.

مسأله خواب مغناطیسی و این که افرادی با چشم های خود می توانند دیگری را به خواب مخصوصی فرو برند و مطالبی را از او کشف کنند در بسیاری از کتاب ها نوشته شده و جنبه علمی به خود گرفته و حتی برای درمان های پزشکی مربوط به مسائل روانی از آن کمک می گیرند.

ص:262

بنابراین هرگز نباید چشم زخم را فوراً حمل بر خرافات کرد به خصوص این که در قرآن مجید و در روایات اسلامی به آن اشاره شده و کلام امام علیه السلام که در بالا آمد اشاره به واقعیت داشتن آن است.

آن گاه امام علیه السلام به دعاهایی اشاره می فرماید که برای خنثی کردن چشم زخم است،می فرماید:«تعویذ (دعایی که برای دفع چشم زخم است) نیز حق است»؛ (وَ الرُّقَی حَقٌّ).

گاه«رقی»به معنی وسیع تری تفسیر شده و آن هرگونه دعایی است که جلوی آفت ها را می گیرد.

در حدیثی می خوانیم که اسماء بنت عمیس (از زنان مشهور و بافضیلت اسلام در عصر پیغمبر صلی الله علیه و آله و امیر مؤمنان علیه السلام) خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد:

گاه فرزندان جعفر را چشم می زنند آیا رُقْیه (دعایی که جلوی چشم زخم را بگیرد) برای آن ها بگیرم؟ پیامبر فرمود:مانعی ندارد.(1)

در حدیث دیگری که ابن ابی الحدید در ذیل همین گفتار در شرح نهج البلاغه خود آورده است می خوانیم که عوفی بن مالک اشجعی می گوید:ما در زمان جاهلیت معتقد به رقیه بودیم،به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله عرض کردم:نظر مبارک شما درباره آن چیست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«أعرِضُوا عَلَیَّ رُقاکُم فلا بأسَ بِالرُّقی ما لم یَکُنْ فیها شِرْکٌ؛ رقیه های خود را به من عرضه کنید اگر مطلب شرک آلودی در آن نباشد مانعی ندارد».(2)

اشاره به این که نباید در دعاهای دفع چشم زخم مطلبی مخالف توحید وجود داشته باشد.

و اگر در روایاتی،از رقیه مذمت شده اشاره به رقیه های شرک آلود است و یا

ص:263


1- بحارالانوار، ج 60، ص 7.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 19، ص 373.

این که افرادی توکل بر خدا را به کلی فراموش کرده و تنها به رقیه ها دل ببندند.

حتی در بعضی از روایات اسلامی آمده است که جبرئیل برای پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله هنگامی که بیمار شده بود رُقیه آورد و آن حضرت را از شر چشم حاسدان و هر بیماری و هر موجود ایذاگری به خداوند بزرگ سپرد.(1)

به هر حال درباره تأثیر رقیه و دعاهای تعویذ،روایات متعددی در کتب اسلامی نقل شده و مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار (جلد 60) بحث مفصلی در این زمینه دارد.وی در همین جلد از بعضی نقل می کند که می گویند:

این امکان وجود دارد که از بعضی از چشم ها اجزاء لطیفه ای جدا شود و در اشخاص یا موجوداتی تأثیر بگذارد و این ویژگی در بعضی از چشم ها باشد همان طور که بعضی از اشیا خواصی دارند که در مشابه آن ها نیست.

این همان چیزی است که امروز از آن تعبیر به امواج مغناطیسی یا مانند آن می شود و معتقدند که این امواج و انرژی ها در بعضی از موارد آثار عجیبی از خود به جا می گذارد.

البته شک نیست که از طریق توکل بر خدا و دعاها و مخصوصاً سوره های حمد و ناس و فلق و آیه شریفه« وَ إِنْ یَکَادُ الَّذِینَ ...»و همچنین ذکر

«ما شاء اللّه و لا حولَ و لا قوّه إلّا باللّهِ العَلِیِ ّ العظیم» می توان جلوی تأثیر این گونه چشم ها را گرفت.

سپس امام علیه السلام به سومین موضوع از آن چهار موضوع مثبت اشاره کرده، می فرماید:«سحر (نیز) حق است»؛ (وَ السِّحْرُ حَقٌّ).

در آیات فراوانی از قرآن مجید اشاره به مسأله سحر شده به خصوص در داستان موسی علیه السلام و فرعون،کراراً از سحر ساحران سخن به میان آمده است و تأثیر آن اجمالاً مورد تأیید واقع شده که از طریق معجزه موسی علیه السلام سحر آن ها باطل شد.

ص:264


1- بحارالانوار، ج 60، ص 7.

در سوره بقره در داستان دو فرشته ای که به بابِل آمدند نیز اشاره به مسأله سحر و تأثیر آن شده است.

نیز از آیات مختلف قرآن استفاده می شود که مسأله سحر،اجمالاً در میان اقوام گذشته معروف بوده و لذا بسیاری از پیغمبران را متهم به سحر کردند:

« کَذَلِکَ مَا أَتَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِّنْ رَّسُولٍ إِلَّا قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ ».(1)

سحر در اصل به معنای هر کاری است که مأخذ آن پنهان باشد حتی در زبان روزمره گاه به کارهای مهم،سحر اطلاق می شود.ولی حقیقت سحر آن است که چیزی به صورت خارق العاده انجام شود که عوامل متعددی می تواند داشته باشد.

گاه صرفاً جنبه چشم بندی و تردستی دارد،گاه از عوامل تلقینی ناشی می شود و گاه از خواص ناشناخته فیزیکی و شیمیایی بعضی از اجسام.

از قرآن استفاده می شود که سحر ساحران فرعونی مجموعه ای بود از این امور،زیرا در یک جا می فرماید:« سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جَاءُو بِسِحْرٍ عَظِیمٍ »؛مردم را چشم بندی کردند و ترساندند؛و سحر عظیمی پدید آوردند».(2)

در جای دیگر می فرماید:« فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَی »؛در این هنگام طناب ها و عصاهای آنان براثر سحرشان چنان به نظر می رسید که حرکت می کنند!»(3) ولی از داستان دو فرشته بابل استفاده می شود که ساحران واقعاً در مردم تغییراتی ایجاد می کردند ازجمله زن و شوهر را چنان به هم بدبین می ساختند که کارشان منجر به طلاق می شد.« فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ »؛ولی آن ها از آن دو فرشته،مطالبی را می آموختند که بتوانند به وسیله آن،میان مرد و همسرش جدایی بیفکنند».(4)

ص:265


1- ذاریات، آیه 52
2- اعراف، آیه 116
3- طه، آیه 66
4- بقره، آیه 102.

امروز هم افراد زیادی پیدا می شوند که می توانند از طریق چشم بندی و تردستی و استفاده از خواص فیزیکی و شیمیایی اشیا کارهای خارق العاده ای انجام دهند.

نوع دیگری از سحر نیز وجود دارد که ساحر به وسیله ریاضت های شدید، اراده خود را چنان تقویت می کند که می تواند آثار خارق العاده ای از خود نشان دهد که جنبه چشم بندی ندارد.

از مجموع آنچه گفته شد به خوبی استفاده می شود که کلام حکیمانه امام علیه السلام که فرموده سحر حق است،بیان یک واقعیت می باشد.(1)

آنگاه امام علیه السلام به سراغ چهارمین موضوعی که حق است رفته،می فرماید:«فال (نیک) حق است»؛ (وَ الْفَأْلُ حَقٌّ).

منظور از فال در ادبیات عرب این است که انسان حادثه ای را نشان پیروزی، موفقیت و پیشامدهای خیر بداند.مثلاً بگوید که چون فلان نوزاد در روز میلاد مبارک یکی از معصومین علیهم السلام متولد شده آینده خوبی دارد و یا این که صبحگاهان که از منزل خارج می شود وقتی با انسان صالح و خوب و درست کاری برخورد کرد بگوید این نشان می دهد که امروز کارهای ما روبه راه خواهد بود.عرب از این گونه پیش بینی ها به فال تعبیر می کند که همان تفأل خوب است.

اما این که آیا واقعاً رابطه ای میان این گونه حوادث و حوادث دیگری که پشت سر آن پیش بینی می کنند وجود دارد؟ هیچ دلیلی برای آن در دست نیست ولی یک نکته را نمی توان انکار کرد و آن این که وقتی انسان تفأل به خوبی می زند اثر روانی قابل ملاحظه ای در او دارد؛او را امیدوار به آینده خوب می سازد و اراده او

ص:266


1- برای آگاهی بیشتر در باره سحر و اقسام سحر و عوامل و امور بازدارنده از آن به بحارالانوار، ج 60 و تفسیر نمونه، ج 1 ذیل آیه 102 سوره بقره و ج 13 ذیل آیات 65 تا 69 سوره طه و انوار الفقاهة، المکاسب المحرمة، بحث حرمت سحر، ص 275 مراجعه فرمایید.

را برای ادامه کارها تقویت می کند و به او شجاعت و استقامت می بخشد و این اثر روانی،قابل انکار نیست و ای بسا همان،سبب پیشرفت و پیروزی می شود.

شاید به همین دلیل است که در حالات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دیده می شود گاه خودش تفأل به خیر می زد و گاه از تفأل دیگران اظهار رضایت می کرد.مثلاً در ماجرای برخورد مسلمانان با کفار مکه در سرزمین حدیبیه آمده است:هنگامی که سهیل بن عمرو به عنوان نماینده کفار مکه به سراغ مسلمانان آمد و پیامبر صلی الله علیه و آله از نام او آگاه شد فرمود:

قد سَهُلَ علیکُم أمرُکُم؛ کار بر شما آسان شد (چون نام آن مرد سهیل بود پیامبر صلی الله علیه و آله آن را به فال نیک گرفت).(1)

جمله معروف «تفالوا بالخیر تجدوه؛ فال نیک بزنید آن را خواهید یافت»نیز که در تفسیر المیزان به عنوان حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده هر چند آن را در منابع معروف حدیث نیافتیم بلکه آنچه در حدیث علوی در غررالحکم آمده این است:

«تفأل بالخیر تنجح؛ فال نیک بزن تا پیروز شوی»(2) همه گواه بر این است که اسلام نظر مثبتی درباره فال نیک زدن دارد.

لذا در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْفَأْلَ الْحَسَن؛ خداوند فال نیک را دوست دارد».(3)

به یقین اگر فال نیک با توکل بر خدا همراه باشد اثر معنوی آن غیر قابل انکار است.

بنابراین،اعتقاد به تأثیر فال نیک به آن معنا که گفتیم نه یک امر خرافی است و نه چیزی برخلاف عقیده توحیدی و بسیار شده که خود ما نیز آثار مثبت فال نیک را در زندگی دیده ایم.

ص:267


1- مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 203.
2- غررالحکم، ح 1857
3- بحارالانوار، ج 74، ص 165.

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن به سراغ دو چیز می رود که آن ها را غیر حق می نامد،می فرماید:«طیره (فال بد) حق نیست و عدوی (اثرگذاری کسی بر دیگری در امور خرافی نیز) حق نیست»؛ (وَ الطِّیرَهُ لَیْسَتْ بِحَقٍّ،وَ الْعَدْوَی لَیْسَتْ بِحَقٍّ).

اما «طِیرَه» به کسر طاء در اصل به معنای فال بد زدن است و چون اعراب به وسیله پرندگان فال بد می زدند این واژه که از ماده طیر است به معنای فال بد به کار رفته،در برابر«تفأل»که به معنای فال نیک است.در قرآن مجید نیز به طور مکرر واژه«طیره»در همین معنا به کار رفته که مشرکان خرافی مسلک در برابر پیامبران الهی به این حربه متوسل می شدند تا روحیه آن ها را تضعیف کنند و یا مردم را از اطراف آن ها پراکنده سازند.درمورد موسی علیه السلام و یارانش می فرماید:

« یَطَّیَّرُوا بِمُوسَی وَ مَنْ مَّعَهُ »(1) هر گاه ناراحتی به فرعونیان می رسید آن را به شوم بودن موسی و همراهانش نسبت می دادند.

در مورد قوم ثمود نیز می فرماید:« قَالُوا اطَّیَّرْنَا بِکَ وَ بِمَنْ مَّعَکَ »؛گفتند:ما به تو و کسانی که با تو هستند فال بد می زنیم و شما را شوم می دانیم»(2) و پیامبر آن ها صالح علیه السلام در جواب آن ها گفت:« قَالَ طَائِرُکُمْ عِنْدَ اللّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ »؛فال (نیک و) بد شما نزد خداست (و همه مقدّرات به قدرت او تعیین می گردد)؛بلکه شما گروهی هستید فریب خورده».

و در جای دیگر می فرماید:« قَالُوا طَائِرُکُمْ مَّعَکُمْ »؛(رسولان) گفتند:«شومی شما از خودتان است».(3)

به هر حال این واژه به معنای فال بد است و در کلام امام علیه السلام نیز به معنای فال بد ذکر شده هرچند«طائر»گاه به معنای فال بد و گاه به معنای فال نیک و یا به

ص:268


1- اعراف، آیه 131.
2- نمل، آیه 47
3- یس، آیه 19.

معنای عمل خوب و بد به کار می رود.

اما این که چرا از فال بد نهی شده است؟ برای این که اولا یک مسأله خرافی است و هیچ گونه رابطه ای در میان پرواز پرندگان،یا به ویژه کلاغ و حوادث شوم وجود ندارد و ثانیا باعث تضعیف روحیه ها و سستی اراده ها می گردد.

به همین دلیل در روایات اسلامی نکوهش شدیدی درباره فال بد زدن و تطیر دیده می شود تا آن جا که در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«الطیره شرک؛ فال بد زدن نوعی شرک است»(1) زیرا مفهومش این است که غیر از خدا را در سرنوشت خودمان مؤثر و شریک بدانیم و این نوعی شرک است.

در روایت دیگری از همان حضرت می خوانیم:

«مَن خَرَج یُریدُ سَفَراً فرجَع مِن طَیرٍ فقد کَفَر بما انزِل علی محمّدٍ صلی الله علیه و آله؛ کسی که اراده سفری کند و از منزل به سوی مقصد حرکت نماید ولی پرنده ای را ببیند و به فال بد بگیرد و به خانه برگردد به آنچه بر محمّد صلی الله علیه و آله نازل شده کافر گردیده است».(2) زیرا پریدن پرنده ای را در سرنوشت خود مؤثر دانسته به گونه ای که او را از حرکت به سوی مقصد بازداشته است.

و در روایات اسلامی دستور داده شده است که به فال بد اعتنا نکنید و توکل بر خدا کنید هیچ مشکلی برای شما پیش نخواهد آمد.در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین نقل شده است:

«الطّیرهُ شِرکٌ و لکنّ اللّه عزّ و جلّ یُذهِبَه بالتوکُّل؛ فال بد زدن نوعی شرک است و لیکن خداوند متعال آن را با توکل از بین می برد».(3) این سخن را با حدیث دیگری از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پایان می دهیم:

«أَنَّ النَّبِی صلی الله علیه و آله کَانَ یحِبُّ الْفَأْلَ الْحَسَنَ وَ یکْرَهُ الطِّیرَهَ وَ کَانَ علیه السلام یأْمُرُ مَنْ رَأَی شَیئاً یکْرَهُهُ وَ یتَطَیرُ مِنْهُ أَنْ یقُولَ اللَّهُمَّ لَا یؤْتِی الْخَیرَ إِلَّا أَنْتَ وَ لَا یدْفَعُ السَّیئَاتِ إِلَّا أَنْتَ

ص:269


1- مسند احمد، ج 1، ص 389.
2- کنزالعمال، ج 10، ص 114، ح 28570.
3- مستدرک حاکم، ج 1، ص 17

وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِکَ؛ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فال نیک را دوست می داشت و از فال بد متنفر بود و دستور می داد اگر کسی چیزی ببیند که می شود با آن فال بد زد (برای رفع نگرانی) بگوید:خداوندا! هیچ کس جز تو نیکی عطا نمی کند و هیچ کس جز تو بدی ها را دور نمی سازد و هیچ پناه و نیرویی جز به وسیله تو نیست».(1)

از مجموع آنچه درباره فال و طیره گفته شد این نکته به دست می آید که شخص موحد هرگز به سراغ خرافات نمی رود و غیر خدا را در سرنوشت خود مؤثر نمی داند.در واقع فال نیک که سبب خوش بینی به آینده و امیدواری و نشاط می گردد ضرری ندارد اما فال بد که نگرانی و آشفتگی و گاه یأس و حتی بدبینی به ساحت قدس خداوند ایجاد می کند کار زشت و ناپسندی است.

و اما «عدوی» به معنای سرایت است به خصوص درمورد سرایت بیماری از کسی به دیگری به کار می رود و این که امام علیه السلام سرایت را نفی فرموده به این معنا نیست که هیچ گونه از بیماری ها واگیردار نمی باشد زیرا امروز مسلم است که بسیاری از بیماری ها از فردی به دیگری منتقل می شود مانند بیماری سل و سرماخوردگی و امثال آن.اما چنین هم نیست که تمام بیماری ها واگیردار باشد بسیاری از بیماری ها مانند بیماری قند،فشار خون،انواع سکته های قلبی و مغزی چیزی نیست که از کسی به دیگری سرایت کند.

به نظر می رسد که در عصر جاهلیت افرادی بودند که به شدّت از همه بیماران پرهیز می کردند و شاید اصلاً به عیادت آنها نمی رفتند و یک اعتقاد خرافی داشتند که باید از هر بیماری پرهیز کرد.اسلام این عقیده افراطی و خرافی را نفی می کند تا مردم به عیادت بیماران بروند و به کمک آن ها بشتابند و از آن ها روی گردان نشوند.

گاه این تفکر افراطی انحرافی به امور دیگر غیر از بیماری ها نیز سرایت

ص:270


1- بحارالانوار، ج 92، ص 2.

می کند مثلاً می گویند:فلان کس فرزندش را از دست داده،به سراغ او نرویم ممکن است فرزندمان از دست برود،یا در امر تجارت ورشکست شده با او دوستی نکنیم ممکن است به ما هم سرایت کند،و امثال این خرافات که اسلام با همه آن ها مخالفت کرده است.

جمعی از بزرگان(1) تفسیر دیگری برای نفی«عدوی»ذکر کرده اند و آن این که اسلام می خواهد به پیروان خود تعلیم دهد که حتی سرایت بیماری از کسی به دیگری بدون اراده خداوند نمی شود و هیچ سببی از اسباب این جهان استقلال در تأثیر ندارد بلکه باید اراده و فرمان خدا با آن همراه باشد.

ولی این تفسیر،مناسب به نظرنمی رسد زیرا این مطلب منحصر به بیماری ها نیست،تمام اسباب و علل این جهان چنین است چرا در روایت فقط سرایت بیماری ها ذکر شده است؟

آن گاه در پایان این سخن اشاره به چهار موضوع نشاط آور و برطرف کننده غم و اندوه می کند،می فرماید:«بوی خوش،عسل،سوار شدن بر مرکب و نگاه کردن به سبزه،مایه قوت و نشاط است»؛ (وَ الطِّیبُ نُشْرَهٌ،وَ الْعَسَلُ نُشْرَهٌ،وَ الرُّکُوبُ نُشْرَهٌ،وَ النَّظَرُ إِلَی الْخُضْرَهِ نُشْرَهٌ).

«نشره» در بسیاری از منابع لغت به عنوان تعویذ و حرز است،یعنی همان دعا و چیزی که به بیمار یا مصروع می دهند تا شفا پیدا کند و سبب زوال غم و اندوه او گردد و لذا بعضی مانند علامه مجلسی آن را به چیزی که سبب زوال غم و اندوه می شود تفسیر کرده اند.(2)

و در اصل از ماده«نشر»(بر وزن حشر) گرفته شده زیرا حرز و تعویذ و امثال آن سبب انتشار آثار مثبت در شخص بیمار یا غیر بیمار می شود و لذا در کتاب

ص:271


1- علامه مجلسی در بحارالانوار و ملا صالح مازندرانی در شرح اصول کافی
2- بحارالانوار، ج 63، ص 291.

التحقیق ریشه اصلی آن«هو بسط بعد قبض»ذکر شده است.

البته این مسأله گاه جنبه خرافی داشته و گمان می کردند اشخاصی که گرفتار بیماری صرع می شوند جن در آن ها نفوذ کرده و به وسیله تعویذ می خواستند جن را بیرون کنند ولذا در بعضی از روایات آمده است:

«النُّشرَهُ مِن عمَلِ الشَّیطانِ»(1)

ولی در بسیاری از اوقات جنبه مثبت داشته و آن این که به وسیله دعا و حرز که به بیمار می دادند از خدا تقاضای شفای او را می کردند.

و از آن جا که بوی خوش و عسل و سوار شدن بر مرکب راهوار و نگاه کردن به سبزه سبب نشاط و زوال غم و اندوه می شود امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه آن را شبیه حرز و تعویذ دانسته و این تعبیر زیبا را درباره آن به کار برده،گویی این چهار موضوع همچون حرز و تعویذی است که غم و اندوه را از انسان زایل می کند و این موضوع علاوه بر این که به تجربه ثابت شده هم اکنون مورد تأکید پزشکان برای رفع غم واندوه وافسردگی و تجدید نشاط بعد از خستگی می باشد.

قابل توجه این که در بعضی از روایات به جای«عسل»«غُسل»آمده است.

مرحوم طبرسی در کتاب مکارم الاخلاق حدیث را اینگونه نقل می کند:

«التَّطَیُّبُ نُشْرَهٌ و الغُسْلُ نُشْرَهٌ و النَّظَرُ إلی الخُضْرَهِ نُشْرَهٌ و الرُّکوبُ نُشْرَهٌ؛ خوشبو کردن خویشتن و غسل نمودن و نگاه کردن به سبزه و سوار بر مرکب شدن موجب زوال غم و اندوه است».(2)

نکته: اسباب نشاط و شادی و دفع غم و اندوه

اسباب نشاط و شادی و دفع غم و اندوه

فراگیر بودن احکام اسلام سبب شده که اهمیتی نیز به اسباب نشاط و زوال

ص:272


1- نهایه این اثیر، در ماده نشر.
2- مکارم الاخلاق، ص 42

غم و اندوه بدهد تا مسلمان ها بتوانند از این طریق تجدید نشاط کنند و به زندگی سالم و شاد خود ادامه دهند.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام که در کتاب محاسن برقی نقل شده چنین می خوانیم:

«النُّشْرَهُ فِی عَشَرَهِ أَشْیاءَ الْمَشْی وَ الرُّکُوبِ وَ الاِرْتِمَاسِ فِی الْمَاءِ وَ النَّظَرِ إِلَی الْخُضْرَهِ وَ الْأَکْلِ وَ الشُّرْبِ وَ النَّظَرِ إِلَی الْمَرْأَهِ الْحَسْنَاءِ وَ الْجِمَاعِ وَ السِّوَاکِ وَ مُحَادَثَهِ الرِّجَالِ؛ اسباب نشاط در ده چیز است:پیاده روی،سوار بر مرکب شدن،آب تنی کردن،نگاه به سبزه افکندن،غذا و نوشابه (خوب و مناسب) خوردن،نگاه به همسر زیبا،آمیزش جنسی،مسواک زدن و گفتگو (ی دوستانه) با مردان داشتن».(1)

در حدیث دیگری شستن سر با خطمی (گیاهی است که معمولاً از گل آن برای شست وشو استفاده می کنند)(2) و در احادیث دیگری،ملاقات الاخوان؛ دیدار دوستان،استفاده از داروی حمام و کوتاه کردن موی شارب (اصلاح کردن سر و صورت) از اسباب نشاط شمرده شده است.

بسیاری از آنچه در این روایات آمده است نیز به تجربه ثابت شده هر چند راهنمایی روایات گسترده تر از تجربیات ماست.

البته آنچه در روایات بالا درمورد نشره و اسباب زدودن غم و اندوه آمده بر حسب حالات عمومی مردم است ولی اولیاء اللّه وسیله دیگری دارند که از همه آن ها برتر و مهمتر است و آن،راز و نیاز با خدا و عبادت و نماز و خلوت کردن با اوست.

حدیث معروف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که می فرماید:

«حُبِّبَ إلیَّ مِنْ دُنیاکُم ثَلاث:

الطِّیبُ وَ النِّساءُ و قُرَّهُ عَینِی فِی الصَّلاهِ؛ سه چیز از دنیای شما در نظر من محبوب

ص:273


1- محاسن برقی، ج 1، ص 14.
2- بحارالانوار، ج 73، ص 322، ح 3.

است:بوی خوش و همسران و نور چشمان من در نماز است»(1) گواه روشنی بر این مطلب است.

***

ص:274


1- معدن الجواهر، ص 31

گفتار حکیمانه 401- هماهنگی معقول با مردم

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مُقَارَبَهُ النَّاسِ فِی أَخْلَاقِهِمْ أَمْنٌ مِنْ غَوَائِلِهِمْ.

امام علیه السلام فرمود:

هماهنگی (معقول) با مردم در اخلاقشان سبب ایمنی از

کینه توزی و دشمنی آن هاست.(1)

ص:275


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها منبع دیگری که برای این گفتار حکیمانه ذکر کرده غررالحکم است که با تفاوتی آن را به این صورت آورده است: «قارب الناس فی أخلاقهم تامن غوائلهم» (این تفاوت نشان میدهد که غرر آن را از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه آورده است) (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 286).

شرح و تفسیر

هماهنگی معقول با مردم

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به یک نکته لطیف اجتماعی می کند می فرماید:«هماهنگی با مردم در اخلاقشان سبب در امان بودن از کینه توزی و دشمنی آن هاست»؛ (مُقَارَبَهُ النَّاسِ فِی أَخْلَاقِهِمْ أَمْنٌ مِنْ غَوَائِلِهِمْ).

شک نیست که هر قوم و جمعیت بلکه هر انسانی صفات و اخلاق ویژه خود را دارد و به کسانی علاقه مند است که در صفات و اخلاق با او هماهنگ باشند،به آداب و رسومش احترام بگذارند و مطابق خواسته های او عمل کنند.هماهنگی با مردم در این امور-البته در مواردی که برخلاف شرع و عقل نیست-سبب می شود که آن ها انسان را از خود بدانند و با او رابطه دوستی برقرار کنند و همین امر سبب امنیت از کینه توزی و دشمنی آن ها می شود.

البته همان گونه که اشاره شد منظور،هم رنگ جماعت شدن در زشتی و بدی ها و آداب و رسوم غلط و کارهای خلاف شرع و عقل نیست چراکه نه شرع به ما چنین اجازه ای را می دهد و نه عقل و خرد.

در روایات اسلامی عنوان دیگری مطرح است که با آنچه در این کلام شریف آمده قریب المضمون می باشد و آن مسأله مدارا با مردم است.

در احادیث فراوانی به مدارا کردن با مردم توصیه و بر آن تأکید شده است ازجمله امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرماید:

«دارِ النّاسَ تأمَنْ غوائِلَهُم و تَسْلَمْ مِن

ص:276

مَکایِدِهم؛ با مردم مدارا کن تا از دشمنی آن ها و کید و مکرشان در امان باشی».(1)

مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی در جلد دوم بابی تحت عنوان«باب المداراه»مطرح کرده که در ذیل آن روایات متعددی آورده است ازجمله در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند:

«ثَلَاثٌ مَنْ لَمْ یکُنَّ فِیهِ لَمْ یتِمَّ لَهُ عَمَلٌ وَرَعٌ یحْجُزُهُ عَنْ مَعَاصِی اللَّهِ وَ خُلُقٌ یدَارِی بِهِ النَّاسَ وَ حِلْمٌ یرُدُّ بِهِ جَهْلَ الْجَاهِلِ؛ سه چیز است که در هرکس نباشد هیچ کاری از کارهای او سامان نمی پذیرد:ورع و تقوایی که او را از معصیت خدا بازدارد و اخلاقی که او را به مدارا کردن با مردم وادارد و حلم و بردباری ای که جهل جاهلان را با آن از خود دور سازد».(2)

در حدیث دیگری از آن حضرت این مسأله با تأکید بیشتری عنوان شده است،می فرماید:

«أَمَرَنِی رَبِّی بِمُدَارَاهِ النَّاسِ کَمَا أَمَرَنِی بِأَدَاءِ الْفَرَائِضِ؛ پروردگارم مرا به مدارا کردن با مردم دستور داده همان گونه که دستور به فرائض و واجبات داده است».(3)

و در حدیث سومی باز هم تأکید بیشتری در این زمینه شده،می فرماید:

«مُدَارَاهُ النَّاسِ نِصْفُ الْإِیمَانِ وَ الرِّفْقُ بِهِمْ نِصْفُ الْعَیشِ؛ مدارا کردن با مردم نصف ایمان است و رفاقت با آن ها نصف زندگی است».(4)

کلام امام علیه السلام درباره هماهنگی با اخلاق مردم و احادیث متعددی که در بالا از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درمورد مدارا کردن با خلق خدا و رفاقت با آن ها نقل کردیم نشانه روشنی از روح اجتماعی تعلیمات اسلام است که تا چه اندازه مسائل مختلف اخلاقی و روانی را برای هم زیستی مسالمت آمیز با مردم مورد توجه قرار داده است.

ص:277


1- غررالحکم، ح 10179
2- کافی، ج 2، ص 116، ح 1.
3- کافی، ص 117، ح 4.
4- کافی،ج 2، ص 117، ح 5

این سخن را با حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام پایان می دهیم:

«إِنَّ قَوْماً مِنَ النَّاسِ قَلَّتْ مُدَارَاتُهُمْ لِلنَّاسِ فَأُنِفُوا (فَنُفُوا) مِنْ قُرَیشٍ وَ ایمُ اللَّهِ مَا کَانَ بِأَحْسَابِهِمْ بَأْسٌ وَ إِنَّ قَوْماً مِنْ غَیرِ قُرَیشٍ حَسُنَت مُدَارَاتُهُمْ فَأُلْحِقُوا بِالْبَیتِ الرَّفِیعِ؛ گروهی از مردم مدارا کردنشان نسبت به دیگران کم و ضعیف بود و لذا از قبیله قریش نفی و طرد شدند و به خدا سوگند ازنظر حسب و نسب مشکلی نداشتند (مشکلشان عدم مدارا بود) و گروهی از غیر قریش مدارا کردنشان خوب بود و ملحق به این بیت رفیع شدند».(1)

بار دیگر تأکید می کنیم که منظور از هماهنگی و مدارا با مردم این نیست که هم رنگ آن ها در خلاف کاری ها و معاصی و آلودگی شویم.به یقین کسی که پایبند به موازین شرع باشد چنین فکری به خود راه نمی دهد بلکه منظور هماهنگی و مدارا در امور مباح و چیزهایی است که مورد علاقه آن ها و مشروع می باشد.

***

ص:278


1- کافی، ج 2، ص 117، ح 6

گفتار حکیمانه 402- فراتر از حد تو سخن مگو

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لِبَعْضِ مُخَاطِبِیهِ وَ قَدْ تَکَلَّمَ بِکَلِمَهٍ یُسْتَصْغَرُ مِثْلُهُ عَنْ قَوْلِ مِثْلِهَا:

لَقَدْ طِرْتَ شَکِیراً،وَ هَدَرْتَ سَقْباً.

امام علیه السلام به شخصی که در حضورش سخنی بالاتر از شأن خود گفت، فرمود:

پیش از پردرآوردن پرواز کردی و هنوز بالغ نشده بانگ برآوردی.(1)

مرحوم سید رضی می گوید:«منظور از«شکیر»در این جا نخستین پرهایی است که بر بال پرنده می روید پیش از آن که قوی و محکم شود و«سقب»به شتر نابالغ گفته می شود و شتر معمولاً پیش از رسیدن به بلوغ،فریاد مخصوص را سر نمی دهد»؛

(قال الرّضیّ:و الشّکیرُ هاهنا:أوّل ما یَنبُت من ریشِ الطائرِ قبل أن یَقوی و یستَحْصِفَ.و السّقبُ:الصّغیرُ مِنَ الإبلِ،و لا یَهدِرُ إلّا بعد أن یستَفحِل) .

ص:279


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر منبع دیگری برای این کلام حکیمانه نقل نمی کند جز چیزی که از غررالحکم نقل کرده و معتقد است عبارت غرر غلط می باشد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 286) اضافه میکنیم که زمخشری در ربیع الابرار آن را به همین صورت نقل کرده است. (ربیع الابرار، ج 3، ص 61)

شرح و تفسیر

فراتر از حد تو سخن مگو

از مقدمه این کلام استفاده می شود که شخصی در حضور امام علیه السلام سخنی بیش از حد و مقدار خود گفت (و به تعبیر رایج میان مردم:بزرگ تر از دهانش حرف زد) امام علیه السلام برای این که او را بر سر جایش بنشاند و او دیگر زیاد از حد خود سخن نگوید با تعبیر بسیار زیبا و ذکر دو مثال جالب اشتباه او را به او گوشزد کرد و فرمود:«پیش از پر درآوردن پرواز کردی و هنوز بالغ نشده بانگی که درخور بالغان است سردادی»؛ (لِبَعْضِ مُخَاطِبِیهِ وَ قَدْ تَکَلَّمَ بِکَلِمَهٍ یُسْتَصْغَرُ مِثْلُهُ عَنْ قَوْلِ مِثْلِهَا:لَقَدْ طِرْتَ شَکِیراً،وَ هَدَرْتَ سَقْباً).

مرحوم سید رضی در شرح کلام امام علیه السلام چنین می گوید:«منظور از«شکیر»در این جا نخستین پرهایی است که بر بال پرنده می روید پیش از آن که قوی و محکم شود و«سقب»به شتر نابالغ گفته می شود و شتر معمولاً پیش از رسیدن به بلوغ فریاد مخصوص را سر نمی دهد»؛ (قال الرّضیّ:و الشّکیرُ هاهنا:أوّل ما یَنبُت من ریشِ الطائرِ قبل أن یَقوی و یستَحْصِفَ.و السّقبُ:الصّغیرُ مِنَ الإبلِ،و لا یَهدِرُ إلّا بعد أن یستَفحِل).

امام علیه السلام دو تشبیه درباره عمل شخصی که در محضرش بیش از حد خود سخن گفته بود بیان فرمود.نخست او را تشبیه به پرندگانی کرد که هنوز بال و پر آن ها قوی نشده سعی می کنند مانند بزرگسالان پرواز کنند؛برمی خیزند و بر زمین می خورند.

ص:280

تشبیه دیگر این که شتربچه آن صدای مخصوص شتران را که عرب آن را «هدیر»می گوید سر نمی دهد.امام علیه السلام می فرماید:به شتر بچه ای می مانی که مانند شتران بزرگسال هدیر سر می دهی.

فصاحت و بلاغتی که در این کلام کوتاه و پرمعنا به کار رفته بر هیچ کس پوشیده نیست و این نشان می دهد که امام علیه السلام چنان بر سخن گفتن مسلط بود که با دو جمله کوتاه مطلب مهمی را به زیباترین وجه بیان می کند.

یکی از آداب مجلس این است که هرکس در جای خود بنشیند و هرکس به اندازه قدر و مقام خود سخن بگوید.حافظ نیز با توجه به این رسم و آداب چنین گفته است:

افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن مقدمش یا رب مبارک باد بر سرو و سمن

خوش به جای خویشتن بود این نشست خسروی تا نشیند هر کسی اکنون به جای خویشتن

بنابراین کسانی که بلندپروازی می کنند و بیش از حد خود سخن می گویند کارشان نوعی بی ادبی محسوب می شود و همگان بر آن ها خرده می گیرند.

ازاین رو در غررالحکم از امام علیه السلام نقل شده که فرمود:

«رَحِمَ اللّه امرِأً عرَف قدرَهُ و لم یَتَعدَّ طَورَهُ؛ خداوند رحمت کند کسی را که قدر خود را بشناسد و از حد خود تجاوز نکند».(1)

تاریخ نشان می دهد افرادی که بلندپروازی کردند و از حد خود تجاوز نمودند و سخنان نامناسبی گفتند گرفتار مشکلات مهمی شدند و شاید گاه جان خود را بر سر سخنان خود دادند.

بنابراین،گفتار امام علیه السلام خطاب به شخص معینی نیست بلکه همه انسان ها

ص:281


1- غررالحکم، ح 4666

مخاطب آن حضرت اند که حد و مقام خود را بشناسند و در گفتار و عمل و ادعا از آن تجاوز نکنند تا آبروی آن ها در میان خاص و عام نرود.

در عربی و فارسی نیز ضرب المثل هایی مشابه این سخن دیده می شود هرچند هرگز آن فصاحت و بلاغت را ندارد.مثلاً عرب ها به کسی که بیش از حد خود سخن بگوید یا عملی انجام دهد می گویند:

«زببت و انت حِصرِم؛ هنوز غوره هستی مویز شدی».

در فارسی گفته می شود:سخن بزرگتر از دهانت می گویی،یا گفته می شود:

هنوز غوره نشده مویز شدی.

اشتباه نشود،ممکن است افراد کوچکی دارای استعدادهای مهم و فوق العاده باشند و سخن های مهمی بگویند.این گونه افراد نه تنها نباید تحقیر شوند بلکه باید مورد تشویق قرار گیرند.سخن امام علیه السلام ناظر به کسانی است که ادعایی بیش از حد خود دارند و بیش از آنچه زیبنده آن هاست حرف می زنند.

مرحوم حاج شیخ محمّد علی انصاری،برادر واعظ معروف حاج شیخ مرتضی انصاری که شاعر باذوقی بود و تمام نهج البلاغه را به شعر درآورده و با شرح و ترجمه آمیخته که در چندین جلد منتشر شده است در ترجمه این کلام امام علیه السلام چنین می گوید:

تو پیش از پر درآوردن پریدی نگشته فحل،فریادی کشیدی

تویی کوچک نشاید در محافل بزرگان را شوی قرن و مماثل

فراتر از گلیم خویش پا را مکش،در جای خود راحت بیاسا

***

ص:282

گفتار حکیمانه 403- پراکنده کاری و شکست

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَنْ أَوْمَأَ إِلَی مُتَفَاوِتِ خَذَلَتْهُ الْحِیَلُ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که به کارهای مختلف بپردازد نقشه ها و تدبیرهایش به جایی نمی رسد.(1)

ص:283


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر آمده است که این گفتار حکمت آمیز را پیش از سید رضی مرحوم ابن شعبة حرانی در تحف العقول در ضمن وصیتی که امام علی به مالک اشتر فرمود، آورده است اما با این تفاوت: «من أوما إلی متفاوت خذلته الرغبة.» (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 287) ولی در نسخه ای که از تحف العقول نزد ماست چنین آمده است: «من أهوی إلی متفاوت خذلته الرغبة» . (تحف العقول، ص 202).

شرح و تفسیر

پراکنده کاری و شکست

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به یکی از اصول مهم مدیریت کرده، می فرماید:«کسی که به کارهای مختلف بپردازد نقشه ها و تدبیرهایش به جایی نمی رسد»؛ (مَنْ أَوْمَأَ إِلَی مُتَفَاوِتِ خَذَلَتْهُ الْحِیَلُ).

افراد زیادی را در جامعه می بینیم که قانع به یک یا چند شغل نیستند و حتی گاهی شغل های متضاد و مختلف برای خود انتخاب می کنند و با این که از استعداد خوبی برخوردارند و گاه ممکن است جزء نخبه ها و نابغه ها باشند باز می بینیم به موفقیت چشمگیری نائل نمی شوند.

دلیل آن روشن است؛هر کاری تدبیر خاص خودش را می طلبد و کارهای مختلف تدبیرهای مختلفی را طلب می کند و جمع کردن بین تدبیرهای متضاد، کار بسیار مشکلی است به همین دلیل افرادی را می بینیم که تمام همّ خود را مصروف به یک فن می کنند و توفیقات زیادی به دست می آورند ولی افرادی که چندین فن مختلف و گاه متضاد را بر عهده می گیرند غالباً همه را ناقص می گذارند و یا نتیجه مهم و چشمگیری به دست نمی آورند.

بعضی از شارحان نهج البلاغه این کلام نورانی را به معنای جمع دنیا و آخرت گرفته و گفته اند:کسانی که بخواهند هم دنیا و هم آخرت را به طور کامل به دست آورند ناکام می مانند زیرا این دو با هم جمع نمی شوند.

ص:284

و بعضی آن را به معنای جمع میان حق و باطل تفسیر کرده اند؛کسی بخواهد از حق طرفداری کند و در عین حال حامی باطل نیز باشد و یا به تعبیر دیگر بخواهد همه را از خود راضی کند.تدبیرهای چنین کسی نیز به جایی نمی رسد.

این تفسیرها را به عنوان یکی از مصادیق آن مفهوم کلی و جامع کلام امام علیه السلام می توان پذیرفت اما منحصر ساختن مفهوم کلام به این تفاسیر،صحیح به نظر نمی رسد.

بعضی نیز آن را به معنای قبول کردن شغل های زیاد گرفته اند که حتی در زمان ما مرسوم است بعضی چندین شغل برای خودشان انتخاب می کنند اما هیچ کدام را به طور صحیح نمی توانند انجام دهند ولی این تفسیر با تعبیر«متفاوت»سازگار نیست زیرا متفاوت،مفهومش«ناهماهنگ»و یا«متضاد»است و این غیر از شغل های زیادی است که ممکن است ناهماهنگ نیز نباشد.

اصولاً پیشرفت کارها بدون مدیریت صحیح امکان پذیر نیست و مدیریت صحیح،اصول و شرایطی دارد.یکی از شرایط مهمش همان است که امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به آن اشاره کرده و آن این است که مدیر از پراکنده کاری بپرهیزد کارها را از هم جدا کند و هر کاری را به کسی یا به گروهی واگذار نماید و ناظرانی بر آن ها بگمارد.اما هرگاه به یک نفر یا یک گروه چندین کار متضاد و مختلف را بدهد به یقین همه آن ها ناقص خواهد شد و این بر خلاف مدیریت صحیح است.

در حدیثی که مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی نقل کرده است می خوانیم که امام صادق علیه السلام به یکی از یاران خاصش به نام فضیل بن یسار فرمود:

«إِنَّهُ مَنْ کَانَ هَمُّهُ هَمّاً وَاحِداً کَفَاهُ اللَّهُ هَمَّهُ وَ مَنْ کَانَ هَمُّهُ فِی کُلِّ وَادٍ لَمْ یبَالِ اللَّهُ بِأَی وَادٍ هَلَکَ؛ به یقین کسی که یک هدف داشته باشد خداوند او را برای رسیدن به هدفش کمک می کند اما آن کس که همّ او در وادی های مختلف است در هر

ص:285

وادی ای هلاک شود خدا او را کمک نخواهد کرد».(1)

البته برای این حدیث تفسیرهای دیگری هم شده است،که انسان باید مذهب حق را پیدا کند و برگزیند و در مسیر آن گام بردارد و از سیر در مذاهب باطل گوناگون بپرهیزد.

امیر مؤمنان علی علیه السلام در نامه پرمحتوای مالک اشتر هنگامی که دستورات مربوط به فرماندهی لشکر را می دهد می فرماید:

«وَ أَفْضَلَ عَلَیهِمْ مِنْ جِدَتِهِ بِمَا یسَعُهُمْ وَ یسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ أَهْلِیهِمْ حَتَّی یکُونَ هَمُّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِی جِهَادِ الْعَدُوِّ؛ دستور بده که فرماندهان لشکر از امکاناتی که در اختیار دارند به سپاهیان کمک کنند به اندازه ای که نفراتی که تحت تکفل آن ها هستند به خوبی اداره شوند به گونه ای که همّ آن ها همّ واحدی باشد و آن جهاد با دشمن است».

این دستور نیز نشان می دهد که تمرکز بر برنامه ها و فعالیت در یک بخش سبب پیروزی و موفقیت است.

این جمله از شیخ بهایی نیز معروف است که می گوید:

«غَلَبتُ کُلَّ ذِی فُنونٍ وَ غَلَبنِی ذو فَنٍ ّ واحِدٍ؛ بر تمام دانشمندانی که مثل من در علوم مختلفی کار کرده بودند غلبه کردم اما دانشمندی که تنها در یک علم فعالیت داشت بر من غلبه نمود».

***

ص:286


1- کافی، ج 2، ص 246، ح 5۔

گفتار حکیمانه 404- هر چه هست از اوست!

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ مَعْنَی قَوْلِهِمْ:

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللّهِ»:إِنَّا لَا نَمْلِکُ مَعَ اللّهِ شَیْئاً،وَ لَا نَمْلِکُ إِلَّا مَا مَلَّکَنَا؛ فَمَتی مَلَّکَنَا مَا هُوَ أَمْلَکُ بِهِ مِنَّا کَلَّفَنَا،وَ مَتَی أَخَذَهُ مِنَّا وَضَعَ تَکْلِیفَهُ عَنَّا.

امام علیه السلام در پاسخ سؤالی درباره معنای«لا حول و لا قوه الا بالله»چنین فرمود:

ما در برابر خداوند با مالکیت او شریک نیستیم بلکه ما چیزی را مالک نیستیم جز آنچه او به ما تملیک کرده و هرگاه قدرت یا مالی را به ما ببخشد-در حالی که او از ما به آن مال سزاوارتر است-ما را مکلف به وظایفی (درباره آن) فرموده و هر گاه آن را از ما باز پس گیرد تکلیفش را نیز از ما برداشته است.(1)

ص:287


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که مضمون این گفتار حکیمانه در کتاب تحف العقول (که پیش از نهج البلاغه تألیف شده) در لابه لای سؤالاتی که عبایة بن ربعی اسدی از حضرت کرد آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 287). (و عبارت تحف العقول چنین است که امام علی در تفسیر «لا حول ولا قوة إلا بالله» فرمود: «لا حول عن معاصی الله إلا بعصمة الله و لا قوة لنا علی طاعة الله إلا بعون الله قال: فوثب عبایة فقبل یدیه ورجلیه». تحف العقول، در کلمات امام هادی علیه السلام از امیر مؤمنان علی علیه السلام ، ص 468)

شرح و تفسیر

هر چه هست از اوست!

به نظر می رسد-همانگونه که بعضی از شارحان نهج البلاغه استنباط کرده اند(1)- شخصی که معنای«لا حول و لا قوّه إلّا باللّه»برای او مفهوم نبود و گرفتار شبهه جبر شده بود سؤالی در این باره از حضرت کرد و امام علیه السلام برای رفع شبهه او سه جمله بیان فرمود.

نخست فرمود:«ما در برابر مالکیت خداوند مالک چیزی نیستیم»؛ (وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ مَعْنَی قَوْلِهِمْ«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللّهِ»-:إِنَّا لَا نَمْلِکُ مَعَ اللّهِ شَیْئاً).

بنابراین مالک اصلی خداست و هیچ کس استقلال در مالکیت ندارد و به تعبیر دیگر،توحید در مالکیت،یکی از شاخه های توحید افعالی است که بدون اعتقاد به آن توحید انسان کامل نمی شود.

سپس در جمله دوم می افزاید:«بلکه ما چیزی را مالک نیستیم جز آنچه او به ما تملیک کرده است»؛ (وَ لَا نَمْلِکُ إِلَّا مَا مَلَّکَنَا).

بنابراین مالکیت ما از ذات پاک او سرچشمه می گیرد؛آنچه اراده کند به ما می دهد و آنچه را اراده کند باز پس می گیرد و به تعبیر دیگر،مالکیت ما نسبت به مالکیت خداوند مالکیت طولی است نه مالکیت عرضی.

آنگاه در جمله سوم می فرماید:«هر گاه او چیزی را به ما تملیک کند که

ص:288


1- مرحوم محقق کمرهای در شرح نهج البلاغه خود این سخن را آورده است.

در واقع خودش به آن سزاوارتر از ماست ما را (درباره آن) مکلف به وظایفی می کند و هر گاه آن را از ما باز پس گیرد تکلیفش را از ما برمی دارد»؛ (وَ لَا نَمْلِکُ إِلَّا مَا مَلَّکَنَا؛فَمَتی مَلَّکَنَا مَا هُوَ أَمْلَکُ بِهِ مِنَّا کَلَّفَنَا،وَ مَتَی أَخَذَهُ مِنَّا وَضَعَ تَکْلِیفَهُ عَنَّا).

این همان نکته باریک و دقیق و بسیار جالب«الأمرُ بین الأمرَین»است.نه چنان است که ما از خود استقلال تام داشته باشیم و صاحب قدرتی در برابر خدا و مالکیتی در برابر مالکیت او گردیم و نه چنان است که در اعمال خود مطلقاً اراده و اختیاری نداشته باشیم.بلکه او به ما قدرت و قوت و اختیار داده و هماهنگ با آن تکالیفی بر عهده ما گذاشته است.تا زمانی که آن قدرت و قوت وجود دارد تکالیف هم هست هنگامی که گرفته شد تکالیف از بین می رود.

او به ما اموالی بخشیده و تملیک کرده و تکلیف خمس و زکات را در کنار آن قرار داده است،قوت و قدرت جسمانی داده و تکلیف نماز و روزه و حج و جهاد را در کنار آن مقرر فرموده،هر گاه مال را باز پس گیرد تکلیف خمس و زکات نیز برداشته می شود هر گاه قوت و قدرت جسمانی را از ما سلب کند واجباتی که نیاز به قوت و قدرت جسمانی دارد از ما برداشته خواهد شد.

همین معنا در حدیث دیگری که از امام علیه السلام نقل شده منعکس است:

«عبایه،از یاران خاص امیر المؤمنین علیه السلام از آن حضرت درباره مسأله توانایی های انسان که با آن برمی خیزد و می نشیند و کارهایی انجام می دهد سؤال کرد (که آیا این ها جبری است یا اختیاری؟) امام امیرمؤمنان علی علیه السلام از او پرسید:

منظور تو کدام توانایی است؟ توانایی بدون پروردگار یا با پروردگار؟ عبایه ساکت شد و پاسخی نداد،امام علیه السلام فرمود:بگو،عرض کرد:چه بگویم،فرمود:

اگر بگویی با خداوند (در عرض خداوند) مالک قدرتی هستی،مایه هلاکت توست و اگر بگویی بدون خداوند چنین قدرتی را پیدا کردی آن هم مایه هلاکت توست.عبایه عرض کرد:چه بگویم ای امیر المؤمنین؟ فرمود:باید بگویی که این

ص:289

قدرت را خداوند به تو ارزانی داشته اگر این قدرت را برای تو ادامه دهد عطا و بخشش اوست و اگر از تو بگیرد بلا و آزمایش اوست.او مالک قدرتی است که به تو داده و قادر بر چیزی است که تو را بر آن قادر نموده،آیا نشنیدی مردم حول و قوه الهی را می طلبند در آن جا که می گویند:

«لا حولَ و لا قوّه إلّا باللّه العلیِ ّ العظیمِ» .

عبایه عرض کرد:تفسیر این سخن چیست؟ فرمود:پناهی دربرابر معاصی الهی نیست مگر پناه خداوند و قوتی بر طاعات نیست مگر با اعانت پروردگار.عبایه برخاست و خود را به روی دست و پای امام علیه السلام انداخت و بوسه زد.(1)

برای روشن شدن این بحث پیچیده و دقیق و ظریف یک مثال حسی داریم که سابقاً نیز به آن اشاره کردیم و آن این است که فرض کنید یک قطار برقی به حرکت درآمده است این قطار نیروی خود را لحظه به لحظه از سیم برقی که در طول مسیر کشیده اند و حلقه لغزنده قطار روی آن حرکت می کند دریافت می دارد هر لحظه مسئول اداره برق اراده کند می تواند برق آن قطار را از همان مبدأ قطع کند ولی مادامی که قطع نکرده راننده قطار با میل و اراده و آزادی،قطار را در مسیر به حرکت وامی دارد.هر کجا لازم بود توقف می کند هر کجا لازم بود سرعت می گیرد و هر کجا خواست ملایم می رود،این راننده قادر است قطار را به صورت های مختلف هدایت کند ولی این قوت و قدرت را از مبدائی می گیرد که لحظه به لحظه به او نیرو می بخشد و هر لحظه بخواهد می تواند این قدرت و نیرو را قطع کند.بنابراین این راننده،هم اختیار دارد و هم ندارد،اختیار برای انتخاب حرکت و توقف ولی عدم اختیار در بقاء نیرویش.

و این است معنی الامر بین الامرین:نه جبر و سلب اختیار و نه آزادی مطلق.

نکته قابل توجه این است که«حول»در لغت به دو معناست:یکی حرکت و تحول و دیگری ممانعت و حائل شدن.اگر در لغت عرب به«سال»حول گفته

ص:290


1- تحف العقول، ص 345، در کلمات امام هادی

می شود به این دلیل است که انسان از زمانی به زمان دیگر متحول می شود و حرکت می کند.

بنابر این معنا،معنی لا حول و لا قوه الا باللّه این است که هیچ نوع حرکت و تحول و هیچ قوت و قدرتی جز از سوی خدا نیست،اوست که به ما این نیروها را بخشیده و به ما توانایی و اختیار داده تا بتوانیم به سوی مقاصد خویش حرکت کنیم.

و بنابر معنی دوم،معنی جمله این است که هیچ مانعی دربرابر معاصی و هیچ قدرتی بر اطاعات جز به وسیله خداوند نیست،همانگونه که در ذیل حدیث عبایه آمده بود و در حدیثی از امام صادق علیه السلام نیز در تفسیر جمله

«لا حول و لا قوّهَ إلّا باللّه» می خوانیم که فرمود:

«لا یَحولُ بَینَنا و بینَ المَعاصِی إلّا اللّهُ و لا یُقَوّینا علی أداءِ الطّاعهِ و الفرائضِ إلّا اللّه؛ میان ما و گناهان جز خداوند حائل نمی شود و برای ادای اطاعت و واجبات جز خداوند به ما نیرو نمی بخشد».(1)

به این ترتیب جمله پرمعنی و پرمحتوای

«لا حولَ و لا قوّه إلّا باللّه» دو معنی دارد که هر دو در روایات معصومین علیهم السلام آمده است.(2)

***

ص:291


1- بحارالانوار، ج 10، ص 189، ح 24
2- برای توضیح بیشتر درباره مسئله جبر و تفویض و قضا و قدر می توانید به کتاب انوارالاصول، ج 1، و تفسیر نمونه، ج 26، ذیل آیه 38 سوره نبأ و همچنین ج 11، ذیل آیه 33 سوره نحل، و بحث هایی که سابقا در پیام امام أمیر المؤمنین ، ج 12، ص 461، ذیل حکمت 78 داشتیم، مراجعه کنید.

ص:292

گفتار حکیمانه 405- این مرد لجوج را رها کن

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لِعَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ وَ قَدْ سَمِعَهُ یُرَاجِعُ الْمُغِیرَهَ بْنَ شُعْبَهَ کَلاماً:

دَعْهُ یَا عَمَّارُ،فَإِنَّهُ لَمْ یَأْخُذْ مِنَ الدِّینِ إِلَّا مَا قَارَبَهُ مِنَ الدُّنْیَا،وَ عَلَی عَمْدٍ لَبَسَ عَلَی نَفْسِهِ لِیَجْعَلَ الشُّبَهَاتِ عَاذِراً لِسَقَطَاتِهِ.

امام علیه السلام هنگامی که شنید عمار یاسر با مغیره بن شعبه (آن مرد منافق لجوج) جرّ و بحث می کند، فرمود:

ای عمار! رهایش کن،چراکه او از دین خدا آن مقدار گرفته که به دنیا نزدیکش سازد و از روی عمد حق را بر خود مشتبه ساخته تا شبهات را بهانه لغزش ها و خلاف هایش قرار دهد.(1)

ص:293


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر آمده است که این گفتار حکیمانه را ابن عساکر در تاریخ دمشق در شرح حال مغیرة بن شعبه و ابن قتیبه در الامامة و السیاسة با تفاوتی نقل کرده اند و (قبل از سید رضی مرحوم شیخ مفید آن را در کتاب مجالس آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 288).

شرح و تفسیر

این مرد لجوج را رها کن

از مقدمه این کلام استفاده می شود که عمار یاسر،آن صحابی پاکباز و شجاع و مخلص با مغیره بن شعبه در مسائل مهم دینی گفتگو داشت و مغیره،آن مرد منافق و کوردل نمی پذیرفت.امام علیه السلام گفتگویی را که میان این دو نفر رد و بدل می شد شنید و چند جمله کوتاه و پرمعنا درباره مغیره بن شعبه فرمود که تمام روحیات و برنامه زندگی او در آن خلاصه شد.فرمود:«ای عمار! رهایش کن، چراکه او از دین خدا آن مقدار گرفته که به دنیا نزدیکش سازد و از روی عمد حق را بر خود مشتبه ساخته تا شبهات را بهانه لغزش ها و خلاف هایش قرار دهد»؛ (لِعَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ وَ قَدْ سَمِعَهُ یُرَاجِعُ الْمُغِیرَهَ بْنَ شُعْبَهَ کَلاماً:دَعْهُ یَا عَمَّارُ،فَإِنَّهُ لَمْ یَأْخُذْ مِنَ الدِّینِ إِلَّا مَا قَارَبَهُ مِنَ الدُّنْیَا،وَ عَلَی عَمْدٍ لَبَسَ عَلَی نَفْسِهِ لِیَجْعَلَ الشُّبَهَاتِ عَاذِراً لِسَقَطَاتِهِ).

امام علیه السلام روی دو نکته اساسی در این کلام حکیمانه تکیه فرموده که یکی مربوط به دنیای مغیره است و دیگری مربوط به اعتقادات و آخرتش.

در نکته اول می فرماید:او اعتقادی به مسائل اسلامی ندارد با آن هماهنگ نیست،آن جا که به نفع دنیای او باشد دیندار می شود و آن جا که به زیان دنیای او باشد احکام دین را رها می کند.

قرآن مجید این وصف را برای جمعی از منافقان بیان کرده که راه تبعیض را

ص:294

پیش می گرفتند و آنچه را به نفعشان بود می پذیرفتند و بقیه را انکار می کردند، می فرماید:« إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلاً »؛کسانی که خدا و پیامبرانِ او را انکار می کنند،و می خواهند میان خدا و پیامبرانش تبعیض قائل شوند،و می گویند:«به بعضی ایمان می آوریم،و بعضی را انکار می کنیم و می خواهند در میان این دو،راهی برای خود انتخاب کنند)».(1)

یکی از صفات زشت یهود نیز همین بود همان گونه که قرآن درباره آن ها می فرماید:« أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذَلِکَ مِنْکُمْ إِلَّا خِزْیٌ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَ یَوْمَ الْقِیَامَهِ یُرَدُّونَ إِلَی أَشَدِّ الْعَذَابِ وَ مَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ »؛آیا به بعضی از دستورات کتاب آسمانی ایمان می آورید،و به بعضی کافر می شوید؟! برای کسی از شما که این عمل (تبعیض در میان احکام و قوانین الهی) را انجام دهد،جز رسوایی در این جهان،چیزی نخواهد بود، و روز رستاخیز به شدیدترین عذاب ها گرفتار می شوند.و خداوند از آنچه انجام می دهید غافل نیست».(2)

همین معنا در کلام سالار شهیدان امام حسین علیه السلام به هنگام ورود به کربلا،در دوم محرم آمده است آن جا که رو به سوی یارانش کرد و فرمود:

«النَّاسُ عَبِیدُ الدُّنْیا وَ الدِّینُ لَعِقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ یحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیانُون؛ مردم،بردگان دنیا هستند و دین،تنها بر زبان آن هاست؛تا آن زمان که زندگی آن ها تأمین شود به دنبال دین هستند اما هنگامی که گرفتار بلا و آزمون الهی شدند (و دین از منافع مادی آن ها جدا شد) دینداران کم اند».(3)

ولی مؤمنان راستین کسانی هستند که آیین خدا را به طور کامل با تمام وجود

ص:295


1- نساء، آیه 150.
2- بقره، آیه 85.
3- بحارالانوار، ج 44، ص 383.

می پذیرند خواه به منفعت مادی آن ها باشد یا به زیان آن و اصولاً بر سر همین دو راهی،دینداران از افراد منافق و بی دین،شناخته می شوند که دین از یک مسیر می رود و منافع مادی آن ها از مسیر دیگر.

در جمله دوم می فرماید:او برای این که خود را در نظر خویش یا در نظر مردم معذور بشمرد عمداً حقایق را بر خود مشتبه می سازد و شبهاتی را بهانه برای کارهای خلافش قرار می دهد و این همان کاری است که همه منافقین انجام می دهند؛به شبهات پناه می برند و وجدان خود را فریب می دهند و کارهای خلاف خود را به این وسیله توجیه می کنند.

قرآن مجید درباره بعضی از کافران می گوید:« بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ * یَسْأَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَهِ »؛(انسان شک در معاد ندارد) بلکه می خواهد (آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قیامت) در تمام عمر گناه کند! (ازاین رو) می پرسد:«قیامت کی خواهد بود؟».(1)

بر این اساس امام علیه السلام عمار را نهی کرد ازاین که سخن را با او ادامه دهد زیرا او کسی نبود که در برابر حق تسلیم شود و یا حتی حق را نشناخته باشد آگاهانه مخالفت می کرد و برای حفظ منافع مادی خود طرح شبهه می نمود،و سخن گفتن با چنین کسی روا نیست؛نه مصداق ارشاد جاهل است و نه تنبیه غافل.

این گونه افراد در واقع مصداق آیه شریفه« سَوَآءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ »(2) می باشند.

نکته ها

1-ماجرای گفتگوی عمار یاسر و مغیره

مرحوم سید رضی به این نکته اشاره نکرده که میان عمار یاسر و مغیره بن

ص:296


1- قیامت، آیات 5 و 6.
2- بقره، آیه 6.

شعبه چه گفتگویی بود که علی علیه السلام به عمار چنان فرمود.اما مرحوم علامه شوشتری نقل می کند که گفتگوی عمار با مغیره درباره این بود که عمار مغیره را دعوت کرد تا با امیرمؤمنان علیه السلام بیعت کند و او را در برابر دشمنانش (ازجمله معاویه) یاری دهد.مغیره نپذیرفت و به عمار گفت:یاری تو برای علی بن ابی طالب مانند کسی است که از گرما به بیابان سوزان فرار کند یعنی تو از آن مصیبت های زمان عثمان فرار کردی و الآن در فشار معاویه ای خواهی افتاد که مصائبش بیشتر از اوست.هنگامی که امیرمؤمنان علی علیه السلام این گفتگو را (یا گوشه ای از آن را شنید) آن سخنان را به عمار فرمود.(1)

2-عمار یاسر و مغیرة بن شعبه را بیشتر بشناسیم

درباره عمار یاسر،آن صحابی بزرگ و مخلص رسول اللّه صلی الله علیه و آله و صحابی فداکار جانشینش،امیر مؤمنان علی علیه السلام پیش از این در جلد 7،صفحه 83 از همین کتاب و جاهای دیگر سخن گفته ایم ولی فضایل و مناقب آن مرد پاکباز بیش از این هاست.او کسی است که یکی از آیات قرآن درباره او نازل شد زمانی که جماعتی از مشرکین،او و پدر و مادرش را شکنجه کردند تا اظهار برائت از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله کنند پدر و مادرش حاضر نشدند و شهید گشتند ولی عمار با زبان و لفظ خود آنچه را می خواستند گفت و گریه کنان خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد.آیه شریفه نازل شد:« مَنْ کَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ »؛ کسانی که بعد از ایمان کافر شوند (مجازات می شوند) به جز آن ها که تحت فشار واقع شده اند در حالی که قلبشان با ایمان،آرام است»(2) در این جا بعضی از ناآگاهان گفتند:عمار با گفتن الفاظ مربوط به برائت و بیزاری از اسلام،کافر شد.

ص:297


1- بهج الصباغة، ج 9، ص 593
2- نحل، آیه 106

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«کَلَّا إِنَّ عَمَّاراً مَلِیءٌ إِیمَاناً مِنْ قَرْنِهِ إِلَی قَدَمِهِ وَ اخْتَلَطَ الْإِیمَانُ بِلَحْمِهِ وَ دَمِه؛ چنین نیست،عمار از فرق سر تا قدم مملو از ایمان است و ایمان با گوشت و خون او آمیخته است».سپس پیامبر صلی الله علیه و آله افزود:اگر باز در چنین شرایطی قرار گرفتی همین گونه عمل کن.(1)

این آیه و روایت از مدارک روشنی است که اجازه تقیه را در شرایطی که جان انسان در خطر است می دهد.

در حدیث دیگری آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله به او بشارت داد،فرمود:

«یا ابا الیقظان (انتخاب این کنیه برای عمار شاید به این دلیل بود که در بعضی از جنگ ها او و بعضی دیگر از صحابه پیغمبر صلی الله علیه و آله شب بیدار بودند و از لشکریان حفاظت می کردند تا دشمن به آن ها شبیخون نزند)

فَإِنَّکَ أَخُو عَلِی فِی دِیانَتِهِ وَ مِنْ أَفَاضِلِ أَهْلِ وَلَایتِهِ وَ مِنَ الْمَقْتُولِینَ فِی مَحَبَّتِهِ تَقْتُلُکَ الْفِئَهُ الْبَاغِیه؛ تو برادر علی در دیانتش هستی و از افراد برجسته اهل ولایت او می باشی و از کسانی هستی که در محبت او شهید می شوی و تو را گروه ستمکار شهید می کنند».(2)

و همین گونه شد؛او در صفین به دست لشکریان معاویه به شهادت رسید.

جالب این که علمای اهل سنت نیز در فضیلت عمار مطالب قابل توجهی نقل کرده اند ولی با نهایت تأسف عثمان بلایی بر سر عمار آورد که هر مسلمانی از شنیدن آن ناراحت می شود.بلاذری،از علمای معروف اهل سنت،در کتاب انساب الاشراف می نویسد که مقداد و عمار یاسر و طلحه و زبیر و جمعی دیگر از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله نامه ای نوشتند و کارهای خلاف عثمان را در آن برشمردند و او را از عذاب الهی ترساندند و به او گفتند که اگر دست از کارهایش برندارد بر ضد او اقدام خواهند کرد.عمار نامه را گرفت و نزد عثمان آمد

ص:298


1- بحارالانوار، ج 19، ص 35.
2- بحارالانوار، ج 22، ص 333.

و بخشی از آن را برای عثمان خواند.عثمان گفت:تو چرا از میان آن ها داوطلب شدی؟ عمار گفت:برای این که من بیش از آن ها خیرخواه تو هستم.عثمان به او گفت:دروغ گفتی ای فرزند سمیه (او را به نام مادرش نامید که توهین بزرگی محسوب می شد،یعنی پدر تو معلوم نیست) عمار گفت:من فرزند سمیه هستم و پدرم یاسر است.عثمان دستور داد غلامانش دست و پای او را گرفتند و کشیدند و عثمان با دو پای خود با کفش به پایین شکم او زد و او دچار فتق (پارگی پرده شکم) شد.(1)

همین داستان را ابن عبدالبر،عالم دیگر اهل سنت در کتاب الاستیعاب در شرح حال عمار نقل کرده و افزوده که یکی از دنده های عمار را نیز شکستند.(2)

اما مغیره بن شعبه:بسیاری درمورد او نوشتند که مرد بسیار باهوشی بود و به همین دلیل بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز از طرف خلفا مناصب مهمی به او داده شد که آخرین منصبش فرمانداری کوفه بود ولی در عین حال مردی بسیار سنگدل و جنایت پیشه بود.

ابوالفرج اصفهانی درباره اسلام آوردن او چنین نوشته است که مغیره درباره اسلام آوردن خودش می گوید:با گروهی از طائفه بنی مالک در عصر جاهلیت نزد پادشاه مصر رفتیم و هدایایی برای او بردیم.او هدایا را گرفت و دستور داد جوایزی به همه ما دادند بعضی را بیشتر و بعضی را کمتر ولی به من چیز بسیار کمی داد و چندان اعتنایی به من نکرد.گروهی از قبیله بنی مالک که با من بودند با استفاده از کمک سلطان مصر هدایایی برای خانواده خود گرفتند و بسیار خوشحال بودند و هیچ کدام حاضر نشدند با من مواسات کنند (و من کینه آن ها را به دل گرفتم).هنگامی که از مصر خارج شدیم مقداری شراب با خود آوردند

ص:299


1- انساب الاشراف، ج 5، ص 49 طبق نقل الغدیر، ج 9، ص 16.
2- الغدیر، ج 9، ص 16

و از آن نوشیدند من هم با آن ها خوردم ولی دوست نداشتم با آن ها باشم،با خود گفتم:این ها به طائف بازمی گردند و به قبیله من می گویند که سلطان مصر به من بی اعتنایی کرد به همین دلیل تصمیم گرفتم آن ها را به قتل برسانم.به آن ها گفتم:

من گرفتار سردردی شده ام.آن ها شراب خود را حاضر کردند و مرا دعوت نمودند.گفتم:چون سردرد دارم نمی نوشم اما شما بنشینید من ساقی شما می شوم.قبول کرده و شروع به نوشیدن شراب نمودند و هنگامی که در آن ها اثر کرد باز هم تقاضای شراب کردند.آنقدر نوشیدند و مست شدند که به خواب عمیقی فرو رفتند.من برخاستم و همه آن ها را به قتل رساندم و آنچه با آن ها بود برداشتم و به مدینه آمدم.دیدم پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در مسجد است و ابوبکر نزد اوست،مرا می شناخت (پرسید:برای چه آمده ای؟) گفتم:آمده ام شهادتین بگویم و مسلمان شوم.ابوبکر گفت:از مصر آمده ای؟ گفتم:آری.گفت:آنهایی که با تو بودند چه کردند؟ گفتم:میان من و آن ها اختلافاتی بروز کرد و ما مشرک بودیم من همه آن ها را کشتم و غنائمشان را برگرفتم و خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله آمدم تا خمس آن را تقدیم کنم چون غنیمت مشرکین است.پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:اسلامت را می پذیرم ولی چیزی از اموالت را نمی گیرم و آن را تخمیس نمی کنم زیرا تو به آن ها خیانت کردی.عرض کردم:هنگامی که آن ها را کشتم بت پرست بودم اکنون مسلمان شده ام.فرمود:بسیار خوب،اسلام،گذشته ها را می پوشاند.چیزی نگذشت که این خبر (قتل سیزده نفر) به قبیله ثقیف رسید که در طائف بودند.

آن ها تصمیم گرفتند با طائفه ما بجنگند سپس صلح کردند که سیزده دیه پرداخت شود و غائله پایان یابد.(1)

آری این است سابقه مغیره بن شعبه.

ابن ابی الحدید این داستان را نقل کرده و بعد از آن می افزاید:جمعی از

ص:300


1- اغانی، ج 16، ص 80 طبق نقل شرح نهج البلاغه علامه شوشتری (بهج الصباغه)، ج 9، ص593

اصحاب ما چنین می گویند:کسی که اسلام آوردنش این گونه باشد و پایان کارش خبر متواتری باشد که تا پایان عمرش علی علیه السلام را بر منابر لعن می کرد و در میان این آغاز و پایان،کارش فسق و فجور و پر کردن شکم و هوس بازی جنسی و همراهی با فاسقان و صرف وقت در غیر اطاعت خدا بود چگونه ممکن است کسی به او علاقه داشته باشد و ما چه عذری داریم اگر فسق او را برای مردم آشکار نسازیم.(1)

این گفتار ابن ابی الحدید در واقع اشاره به داستان عدالت صحابه است که اهل سنت همه آن ها را از خوب و بد و زشت و زیبا و مؤمن و فاسق،محترم می شمارند.مقصود ابن ابی الحدید این است که آیا کسی را با این زندگی سراسر کثیف و آلوده تنها به عنوان این که جزء صحابه بوده یعنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را دیده می توان تبرئه کرد یا او را عادل شمرد؟(2)

***

ص:301


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 10.
2- کسانی که بخواهند اطلاعات بیشتری در باره مغیره و کارهای زشت و کثیف او پیدا کنند می توانند به تاریخ مدینة دمشق ابن عساکر، ج 60، ص 13 تا 63 مراجعه کنند.

ص:302

گفتار حکیمانه 406- دو کار زیبا!

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَا أَحْسَنَ تَوَاضُعَ الْأَغْنِیَاءِ لِلْفُقَرَاءِ طَلَباً لِمَا عِنْدَ اللّهِ! وَ أَحْسَنُ مِنْهُ تِیهُ الْفُقَرَاءِ عَلَی الْأَغْنِیَاءِ اتِّکَالاً عَلَی اللّهِ.

امام علیه السلام فرمود:

چه زیباست تواضع و فروتنی ثروتمندان در برابر فقرا،برای رسیدن به پاداش های الهی،و از آن بهتر بی اعتنایی و بزرگ منشی مستمندان است

در برابر اغنیا برای توکل بر خدا.(1)

ص:303


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب می گوید: از کسانی که قبل از سید رضی این کلام نورانی را نقل کرده اند ابو طالب مکی در قوت القلوب است سپس در داستانی از خطیب بغدادی در تاریخ بغداد در شرح حالات فتح بن شخرف نقل می کند که او بعد از ختم قرآن در یکی از کوههای انطاکیه شبی امیر مؤمنان علی علی را در خواب دید و تقاضا کرد کلام خیری به او تعلیم دهد امام علی دست مبارکش را باز کرد در آن دو سطر نوشته شده بود و آن این بود: ما رایت احسن من تواضع الغنی للفقیر یطلب ثواب الله، و احسن من ذلک تیه الفقیر علی العین ثقة بالله (کلامی که شباهت زیادی به گفتار حکیمانه بالا دارد.) نیز از کسانی که بعد از سید رضی آن را نقل کرده اند میدانی در مجمع الامثال است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 289).

شرح و تفسیر

دو کار زیبا!

امام علیه السلام در این گفتار نورانی به دو نکته اشاره می کند که اگر در جامعه پیاده شود بسیاری از نابسامانی ها سامان می یابد.زیرا دو چیز است که باعث تباهی جامعه و شکاف وسیع طبقاتی می شود:تکبر صاحبان ثروت و خضوع ذلت بار مستمندان در برابر آنها.

در واقع این دو رذیله اخلاقی علاوه بر این که چهره جامعه انسانی را زشت و نفرت انگیز می کند سرچشمه انواع نابسامانی ها،عداوت ها و کینه ها و بی ثباتی هاست.

به همین دلیل امام علیه السلام در جمله اول،اغنیا و ثروتمندان را به تواضع دعوت می کند و به آن ها مژده پاداش الهی می دهد،می فرماید:«چه خوب و زیباست تواضع و فروتنی ثروتمندان در برابر فقرا برای رسیدن به پاداش های الهی»؛ (مَا أَحْسَنَ تَوَاضُعَ الْأَغْنِیَاءِ لِلْفُقَرَاءِ طَلَباً لِمَا عِنْدَ اللّهِ!).

وقتی افرادی که امکانات مالی فراوان دارند در برابر نیازمندان تواضع کنند که لازمه این تواضع آن است که به درد دل آن ها گوش فرادهند و مشکلاتشان را تا آن جا که در توان دارند حل کنند،کینه ها تبدیل به دوستی،و فاصله ها مبدل به نزدیکی خواهد شد و اغنیا علاوه بر پاداش های الهی آرامشی نیز در این جهان خواهند داشت که زندگی را برای آن ها شیرین می کند.

ص:304

آری،تواضع از سوی هر کسی زیباست ولی از سوی اغنیا و ثروتمندان زیباتر است چراکه نشان می دهد آن ها به سبب ثروت،بر مرکب غرور سوار نشده اند و خود را گم نکرده اند و این فضیلت بزرگی است که به هنگام فزونی نعمت های الهی،انسان خود را فراموش نکند.

از این گذشته،اغنیا نباید فراموش کنند که همه اموال و ثروت ها از آنِ خداست و همه ما نمایندگان و خلفای او در استفاده از آن اموال هستیم همان گونه که قرآن مجید می گوید:« وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُمْ مُّسْتَخْلَفِینَ فِیهِ »؛انفاق کنید از آنچه خداوند شما را نماینده خود در آن قرار داده است».(1)

آنگاه امام علیه السلام به سراغ جمله دوم رفته،چنین می فرماید:«و از آن بهتر بی اعتنایی و بزرگ منشی مستمندان در برابر اغنیا برای تکیه کردن بر خداست»؛ (وَ أَحْسَنُ مِنْهُ تِیهُ الْفُقَرَاءِ عَلَی الْأَغْنِیَاءِ اتِّکَالاً عَلَی اللّهِ).

«تیه» در لغت به دو معنا آمده است:نخست،سرگردانی؛همان گونه که خداوند در قرآن مجید درباره قوم بنی اسرائیل و سرگردانی آن ها در صحرای سینا به مدت چهل سال می فرماید:« أَرْبَعِینَ سَنَهً یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ ».(2)

و معنای دیگر،تکبر و بزرگ منشی و بی اعتنایی است و در کلام امام علیه السلام منظور،معنای دوم است.

روشن است که اگر نیازمندان دست حاجت به سوی اغنیا دراز کنند و خود را در برابر آنان ذلیل و خوار نمایند از یک سو شخصیت خود را پایمال کرده اند و از سوی دیگر به جای این که به خدا پناه ببرند به غیر خدا پناه برده اند و این نوعی شرک خفی است.

به همین دلیل در کلام حکیمانه 228 آمده بود:

«مَنْ أَتَی غَنِیاً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِینِهِ؛ کسی که به سراغ ثروتمندی برای ثروتش برود و در برابر او

ص:305


1- حدید، آیه 7.
2- مائده، آیه 26

تواضع کند دو سوم دینش از دست رفته است».و همانگونه که در آن جا گفتیم ایمان دارای سه رکن است:معرفت قلبی،اقرار زبانی و عمل به ارکان دین؛کسی که در برابر چنین ثروتمندی خضوع می کند در واقع اقرار زبانی به توحید را با کلمات تملق آمیزش در هم شکسته و همچنین خضوعی که باید در برابر ذات پاک پروردگار داشته باشد به وسیله خضوع در مقابل این ثروتمند،به شرک آلوده کرده است.بنابراین،دو رکن از ارکان ایمان را بر باد داده هر چند ایمان قلبی او محفوظ مانده باشد.

اشتباه نشود،منظور این نیست که نیازمندان در برابر اغنیا موضع گیری کرده و راه خصومت در پیش گیرند و آتش دشمنی و عناد در میان این دو گروه برافروخته شود بلکه منظور این است که آن ها بزرگ منشی خود را حفظ کنند و اغنیا نیز دربرابر آن ها متواضع باشند و کمک های خود را بدون منت در اختیارشان بگذارند.

لذا در حدیثی می خوانیم:

«ذَکَرَ رَجُلٌ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام الْأَغْنِیاءَ وَ وَقَعَ فِیهِمْ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام اسْکُتْ فَإِنَّ الْغَنِی إِذَا کَانَ وَصُولاً لِرَحِمِهِ بَارّاً بِإِخْوَانِهِ أَضْعَفَ اللَّهُ لَهُ الْأَجْرَ ضِعْفَینِ لِأَنَّ اللَّهَ یقُولُ وَ ما أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنا زُلْفی إِلَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِکَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِی الْغُرُفاتِ آمِنُونَ؛ مردی نزد امام صادق علیه السلام سخن از اغنیا به میان آورد و درباره آن ها بدگویی کرد.امام علیه السلام فرمود:ساکت باش،اگر غنی صله رحم به جا آورد و به برادران دینی خود نیکی کند خداوند اجر او را دو چندان خواهد داد زیرا در قرآن مجید فرموده:اموال و اولادتان شما را به ما نزدیک نمی کند مگر کسی که ایمان داشته باشد و عمل صالح انجام دهد که پاداش آن ها به دلیل اعمالشان دو چندان است و در غرفه های بهشتی در امنیت خواهند بود».(1)

در حالات معصومین علیهم السلام نیز می خوانیم که به گونه ای به نیازمندان کمک

ص:306


1- بحارالانوار، ج 100، ص 2، ح 3.

می کردند که هرگز شخصیت آن ها درهم نشکند و احساس شرمندگی نکنند.

در حدیث جالبی از امام حسن مجتبی علیه السلام می خوانیم که مردی خدمت امام علیه السلام رسید و اظهار فقر و پریشانی فراوان کرد و این دو بیت شعر را برای بیان نهایت فقر و درماندگی خود تقدیم نمود:

لَمْ یَبْقَ لِی شیءٌ یُباعُ بِدِرْهَمٍ یَکْفِیکَ مَنظَرُ حالَتی عَن مخبَری

إلّا بَقایا ماءِ وَجهٍ صُنْتُه ألّا یُباعَ و قَد وجَدتُک مُشتَری

چیزی در بساط من باقی نمانده که حتی یک درهم ارزش داشته باشد.نگاه به چهره من کافی است و نیازی به خبر دادن نیست.

تنها چیزی که باقی مانده آبرویم است که آن را هرگز نفروخته ام ولی اکنون تو را مشتری یافتم و می خواهم به تو بفروشم.

امام مجتبی علیه السلام وکیل خویش را طلبید و فرمود:چقدر مال نزد توست؟ عرض کرد:دوازده هزار درهم.فرمود:همه آن را به این مرد فقیر بده،من از او شرمنده ام.عرض کرد:چیزی برای مخارج روزانه نمی ماند.فرمود:آن را به این مرد فقیر بده و حسن ظن به خدا داشته باش،خداوند جبران می کند.

سپس امام علیه السلام آن مرد فقیر را طلبید و پول ها را به او داد و این دو بیت شعر را در جواب اشعارش فرمود:

عاجَلْتَنا فأتاک وابِلُ بِرّنا طَلّاً و لو أمهَلْتَنا لم تُمطِر

فَخُذِ القَلیلَ و کُن کأنَّک لم تَبِع ما صُنْتَهُ و کأنّنا لم نَشْتَری

به سراغ ما آمدی و باران فیض ما به سراغ تو آمد و اگر دیر آمده بودی شرمنده می شدیم.

با این حال این مقدار کم را بگیر و چنان باش که گویی آبرویت را که محفوظ می داشتی به ما نفروختی و ما هم از تو چیزی نخریدیم.(1)

آری! این پاسخ از آن عطای فوق العاده زیباتر بود.

ص:307


1- منتهی الآمال، حالات امام حسن مجتبی علیه السلام .

ص:308

گفتار حکیمانه 407- هر درک عاقلانه ای روزی نجات بخش است

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَا اسْتَوْدَعَ اللّهُ امْرَأً عَقْلاً إِلَّا اسْتَنْقَذَهُ بِهِ یَوْماً ما!

امام علیه السلام فرمود:

خداوند هیچ نوع عقلی را در وجود کسی به ودیعت ننهاده جز این که روزی به وسیله آن وی را نجات خواهد داد.(1)

ص:309


1- سند گفتار حکیمانه: تنها موردی که مرحوم خطیب در مصادر غیر از نهج البلاغه نقل کرده روایت آمدی در غررالحکم است که آن را با کمی تفاوت ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 290) اضافه میکنیم که مرحوم شیخ طوسی نیز آن را در کتاب امالی خود از امام علی بن موسی الرضاعی با تفاوتی ذکر کرده که عبارت او چنین است: «ما استودع الله عبدا عقلا إلا استنقذه به یوما». (امالی طوسی،ص 56، ح 48).

شرح و تفسیر

هر درک عاقلانه ای روزی نجات بخش است

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به حکمت خداوند می کند و این که هر چه را به هرکس داده روی حساب و کتابی بوده است،می فرماید:«خداوند هیچ نوع عقلی را در وجود کسی به ودیعت ننهاده جز این که روزی به وسیله آن وی را نجات خواهد داد»؛ (مَا اسْتَوْدَعَ اللّهُ امْرَأً عَقْلاً إِلَّا اسْتَنْقَذَهُ بِهِ یَوْماً ما!).

از تعبیر امام علیه السلام استفاده می شود که عقل،شاخه های مختلفی دارد و خداوند در هر کسی شاخه یا شاخه هایی از آن را به ودیعت می نهد.تعبیر امام علیه السلام به «عقلا»به صورت نکره اشاره به همین نکته است.

آری،بعضی عقل معاد دارند،بعضی عقل معاش و بعضی هر دو.عقل معاد نیز شاخه های متعددی دارد؛کسانی از طریق ادله عقلی وارد می شوند و افرادی از طریق ادله نقلی که هرکدام نیز شاخه های متعددی دارد و در عقل معاش نیز بعضی عقل صنعت دارند،بعضی استعداد خوبی برای کشاورزی و بعضی برای امور دیگر و هر کدام از این ها نیز برای خود شاخه هایی دارد.

امام علیه السلام می فرماید:این نقاط قوت که نامش عقل است و خداوند در میان بندگانش تقسیم کرده همه روی حساب است.ممکن است کسی عقل خاصی در وجودش باشد و سالیان دراز از آن استفاده نکند و گاه حتی خودش فکر کند که این عقل و استعداد خاص در وجود او به چه کار می آید ولی ناگهان جریانی در

ص:310

زندگانی او رخ می دهد که تا دست به دامان آن عقل و استعداد خاص نزند نجات نمی یابد و این نکته ای است که کمتر کسی به آن توجه دارد و یا در نوشته های خود آورده است ولی امام علیه السلام به واسطه علم گسترده و وسیعش به این نکته اشاره فرموده است.

قابل توجه این که غالب شارحان نهج البلاغه به نکره بودن«عقل»که اشاره به شاخه های خاص عقل است توجه نکرده اند و نقش عقل را به طور کلی در زندگی انسان ستوده و تشریح کرده اند در حالی که منظور امام علیه السلام بیان اهمیت عقل در این گفتار حکیمانه نیست هرچند عقل ازنظر اسلام فوق العاده اهمیت دارد و در آیات و روایات اشارات گسترده ای درباره آن آمده بلکه منظور امام علیه السلام این است که بسیاری از افراد،دارای عقل خاصی هستند که از مواهب الهی است و آن عقل خاص روزی به یاری آن ها می آید و آن ها را از مشکلات مهمی نجات می دهد،که نمونه های آن عبارت است از:

سلمان فارسی دارای یک عقل تجربی درمورد راه دفاع از شهرها از طریق کندن خندق در اطراف آن بود این عقل همواره در وجود او بود تا جریان جنگ احزاب پیش آمد،از آن استفاده کرد و نه تنها خودش را نجات داد بلکه لشکر اسلام را نیز از این طریق محافظت نمود.

مرحوم علامه شوشتری مثال دیگری در این جا انتخاب کرده،می گوید:

داستان عابد بنی اسرائیل و آن زن بدکاره که هشیاری او سبب نجات عابد شد نمونه ای از این کلام است.این عقل در واپسین روزهای زندگی به کار او آمد که هم خودش را نجات داد هم دیگری را.

و این که در قرآن و روایات اسلامی تأکید بر مشورت شده ممکن است به ملاحظه همین امر باشد که هرکس دارای عقل و تدبیر و هشیاری خاصی است که به هنگام مشورت ظاهر می شود و ممکن است یکی از آن ها مورد قبول همه

ص:311

طرف های مشورت قرار گیرد و سبب نجات گردد.

در داستان مبارزه امیر مؤمنان علی علیه السلام با عمرو بن عبدود نیز می بینیم که حضرت با استفاده از یک شگرد،عمرو را مغلوب کرد و بر زمین انداخت.

***

ص:312

گفتار حکیمانه 408- با حق ستیزه مکن! به زمین خواهی خورد

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَنْ صَارَعَ الْحَقَّ صَرَعَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

آن کس که با حق درافتد،حق او را بر زمین خواهد زد.(1)

ص:313


1- سند گفتار حکیمانه: از کسانی که قبل از سید رضی» این گفتار حکیمانه را نقل کرده اند مرحوم شیخ مفید در ارشاد است و از کسانی که بعد از سید رضی» آن را در کتب خود آورده اند میدانی در مجمع الامثال و زمخشری در ربیع الابرار و قضاعی در دستور معالم الحکم است. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 291)

شرح و تفسیر

با حق ستیزه مکن! به زمین خواهی خورد

امام علیه السلام در این گفتار کوتاه و حکیمانه به نکته مهم و سرنوشت سازی اشاره کرده،می فرماید:«آن کس که با حق درافتد حق او را بر زمین خواهد زد»؛ (مَنْ صَارَعَ الْحَقَّ صَرَعَهُ).

آنچه امام علیه السلام در این گفتار نورانی بیان فرموده همان چیزی است که بارها تجربه شده و تاریخ شواهد فراوانی برای آن دارد.

زیرا حق به معنای واقعیت است و در برابر آن،باطل چیزی است که برخلاف واقع است و طرفداران آن می خواهند با زور و فشار آن را سرپا نگاه دارند و طبیعی است روزی فرا می رسد که آن زور و فشار کم می شود و بساط باطل برچیده خواهد شد.

شک نیست که طرفداری از حق نیز گاه مشکلات فراوانی دارد و طرفداری از باطل گاه ساده و آسان است ولی اصل کلی بر این است که حق چون بر پایه واقعیت ها استوار است سرانجام ثابت و برقرار خواهد شد و باطل چون برخلاف واقعیت هاست سرانجام شکست خواهد خورد.

قرآن مجید در مثالی که برای حق و باطل زده می فرماید:حق همچون آب است و باطل همچون کف های روی آب،این کف ها مدتی خودنمایی و جوش و خروش دارند ولی چیزی نمی گذرد که محو و نابود می شوند و آب که حق

ص:314

است باقی می ماند:« فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً وَ أَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ ».(1)

از این گذشته،بالاترین حق و واقعیت در عالم،ذات پاک خداست و اوست که از حق حمایت می کند و فرشتگان او مأمورند که طرفداران حق را حمایت کنند.« إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَهُ أَلاَّ تَخَافُوا وَ لَا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ »؛به یقین کسانی که گفتند:

«پروردگار ما خداوند یگانه است!»سپس استقامت کردند،فرشتگان بر آنان نازل می شوند که«نترسید و غمگین مباشید،و بشارت باد بر شما به آن بهشتی که به شما وعده داده شده است».(2)

هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ظهور کرد تنها بود و با گروه عظیم دشمنان سرسخت و لجوج و نیرومند روبرو شد اما چون طرفدار حق بود پیروز گشت و چون دشمنانش با حق درآویختند بر زمین خوردند.سایر انبیا از ابراهیم گرفته تا موسی بن عمران علیهما السلام و مردان مبارزی که حمایت از حق کردند به پیروزی رسیدند گرچه گروهی از آن ها در این راه شربت شهادت نوشیدند ولی اهداف و برنامه های آن ها زنده و جاویدان ماند.

این وعده الهی است که در آیات متعددی از قرآن نیز به آن اشاره شده ازجمله:« وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِّنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً »؛خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند وعده می دهد که قطعاً آنان را حکمران روی زمین خواهد کرد،همان گونه که به پیشینیان آن ها خلافت روی زمین را

ص:315


1- رعد، آیه 17.
2- فصلت، آیه 30

بخشید؛و دین و آیینی را که برای آنان پسندیده،پابرجا و ریشه دار خواهد ساخت؛و ترسشان را به امنیت و آرامش مبدّل می کند،آن چنان که تنها مرا می پرستند و چیزی را شریک من نخواهند ساخت».(1)

جالب توجه این که ابن ابی الحدید در شرح خطبه قاصعه پس از اشاره به فعالیت های تبلیغاتی بنی امیه برای محو آثار علی علیه السلام و فضایل او و تعیین جایزه برای کسانی که اخبار و احادیث برای خلفای پیشین ذکر کنند می گوید:آن ها در هنگامی که قدرت به دست داشتند از هیچ کوششی برای محو کردن نام علی علیه السلام و فرزندانش و خاموش کردن نور آن ها و کتمان فضایل و مناقب و سوابقشان و وادار کردن مردم به سب و لعن آن ها بر منابر کوتاهی نکردند.پیوسته خون از شمشیرهای آن ها می چکید در حالی که اهل بیت علیهم السلام در آن زمان عده کمی بودند و دشمنان،بسیار.بعضی را کشتند و بعضی را اسیر کردند و بعضی را تبعید نمودند و بعضی فرار کردند و پنهان شدند و بعضی پیوسته در خوف به سر می بردند این اوضاع به قدری وخیم بود که گاه فقیه و محدث و قاضی و متکلمی را ملاقات می کردند و او را تهدید شدید به اشد عقوبات می نمودند که کمترین سخنی از فضایل اهل بیت علیهم السلام نگوید و کار تقیه به جایی رسید که وقتی یکی از محدثین می خواست حدیثی از علی علیه السلام نقل کند نام او رانمی برد و به جای آن می گفت:مردی از قریش چنین گفت یا مردی از قریش چنین کرد....

سپس می افزاید:معاویه و یزید و بنی مروان در ایام حکومتشان که هشتاد سال طول کشید با تمام توان تلاش کردند که مردم را مجبور به دشنام دادن به امیرمؤمنان علی علیه السلام و پنهان کردن فضایلش کنند تا آن جا که عامر بن عبداللّه بن زبیر به فرزندش گفت:پسرم علی علیه السلام را جز به نیکی یاد مکن زیرا بنی امیه هشتاد سال او را بر منابر لعن کردند اما این کار چیزی جز بر رفعت مقام و عظمت

ص:316


1- نور، آیه 55

علی علیه السلام نیفزود.سپس اشاره به دوران حجاج می کند که چه جنایاتی را برای اخفاء فضایل علی علیه السلام و فرزندان و شیعیانش مرتکب شد.

و در پایان می گوید:ولی خداوند اراده کرده بود که روزبه روز بر نور و روشنایی فضایل آن ها بیفزاید و محبت آن ها را در دل ها افزون کند.اگر فضایل آن حضرت مانند کعبه آشکار و روشن نبود چیزی از آن امروز به دست ما نمی رسید.(1)

آری،به گفته امام شافعی:در شگفتم از مردی که دشمنانش فضایل او را از روی حسد کتمان کردند و دوستانش از ترس،ولی با این حال شرق و غرب جهان را پر کرده است.(2)

در مقابل،دشمنانش چنان منفور شدند که در مرکز حکومت آن ها (شام) حتی قبر آبادی از آن ها دیده نمی شود در حالی که آثار اهل بیت علیهم السلام در پایتخت حکومت آن ها مثل آفتاب می درخشد.

آری کسی که با حق بجنگد حق او را بر زمین می کوبد.

در این جا ممکن است سؤال شود که پس چرا ما جمعی از طرفداران باطل را می بینیم که مدت ها بر سر کار ماندند و حکومت کردند و با حق درافتادند و در عین حال به زمین نخوردند؟

پاسخ این سؤال با توجه به یک نکته روشن می شود و آن این که این گونه حکومت ها برای حفظ خود کارهای مثبتی نیز داشتند:ایجاد امنیت،پیشرفت اقتصادی و گاه کمک به نیازمندان.آن ها به دلیل همین مقدار از حق که عمل می کردند مدتی بر سر کار ماندند نه به سبب حمایت هایی که از باطل داشتند.

این نکته را نیز نباید فراموش کرد که گروه هایی ممکن است براثر اشتباه در

ص:317


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 13، ص 219 به بعد.
2- علی فی الکتاب و السنة، ج 1، ص 10.

راه باطل گام گذاشته باشند و اکثریت را در بعضی از جوامع تشکیل دهند اما چون با حق مبارزه ندارند مصداق کلام امیرمؤمنان علیه السلام نیستند که حق،آن ها را بر زمین بزند.

***

ص:318

گفتار حکیمانه 409- قلب کتاب چشم است

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الْقَلْبُ مُصْحَفُ الْبَصَرِ.

امام علیه السلام فرمود:

قلب،کتاب چشم است.(و آنچه را انسان با چشم می بیند و می آزماید

در قلبش نقش می بندد).(1)

ص:319


1- سند گفتار حکیمانه: تنها موردی که مرحوم خطیب در مصادر به عنوان منبع دیگری برای این کلام حکیمانه نقل می کند میدانی در مجمع الامثال است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 291) اضافه میکنیم که ابوطلحه شافعی نیز در مطالب السؤول آن را به عین همین عبارت از علی نقل کرده است. (مطالب السؤول، ص 203).

شرح و تفسیر

قلب کتاب چشم است

برای این کلام حکیمانه دو تفسیر مختلف شده است:نخست اینکه«قلب، کتاب چشم است (و آنچه انسان با چشم می بیند و می آزماید در قلبش نقش می بندد»؛ (الْقَلْبُ مُصْحَفُ الْبَصَرِ).

به این ترتیب امام علیه السلام می خواهد اهمیت علوم تجربی و حقایق زیادی را که انسان می تواند با چشم درک کند بیان فرماید؛علوم و حقایق مربوط به اسرار آفرینش،نشانه های عظمت خدا،آثار پیشینیان و کتاب ها و نوشته هایی که از آن ها باقی مانده و درس های عبرتی که انسان در طول عمر خود می بیند.

به یقین قسمت بسیار مهمی از علوم و دانش های ما از طریق چشم حاصل می شود اعم از آنچه مستقیماً با چشم می بینیم و یا آنچه در آثار گذشتگان می خوانیم.

بنابراین اگر گفته شود قلب،مصحَف و کتاب چشم است سخنی حکیمانه است و گویی چشم به منزله قلمی است که پیوسته در کتاب قلب می نویسد و رقم می زند.

تعبیرات دیگری که از امام علیه السلام نقل شده نیز این معنا را تأیید می کند.ازجمله در تعبیری می خوانیم:

«العین رائد القلب؛ چشم راهنمای قلب است».(1)

در تعبیر دیگری می فرماید:

«العین برید القلب؛ چشم همچون نامه رسان قلب است»(2)

ص:320


1- غررالحکم، ح 667.
2- غررالحکم، ح 668

مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار تعبیر دیگری از امیر مؤمنان علیه السلام نقل کرده است:

«سُئِلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام بِمَا ذَا یسْتَعَانُ عَلَی غَضِّ الْبَصَرِ فَقَالَ بِالْخُمُودِ تَحْتَ سُلْطَانِ الْمُطَّلِعِ عَلَی سِرِّکَ وَ الْعَینُ جَاسُوسُ الْقَلْبِ وَ بَرِیدُ الْعَقْلِ فَغُضَّ بَصَرَکَ عَمَّا لَا یلِیقُ بِدِینِکَ وَ یکْرَهُهُ قَلْبُکَ وَ ینْکِرُهُ عَقْلُکَ؛ از امیرمؤمنان علیه السلام سؤال شد که چگونه انسان می تواند چشم (از ناروایی ها) بپوشد؟ فرمود:از طریق قرار گرفتن تحت سلطه خداوندی که مطلع از اسرار توست و چشم،جاسوس قلب است و نامه رسان عقل.چشمت را از آنچه مناسب دین تو نیست و قلب و عقلت آن را انکار می کند بپوشان»(1)

قرآن مجید نیز می گوید:« أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَاتَعْمَی الْأَبْصَارُ وَ لَکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ »؛آیا آنان در زمین سیر نکردند،تا دل هایی داشته باشند که حقیقت را با آن درک کنند؛ یا گوش های شنوایی که با آن (ندای حق را) بشنوند؟! چراکه چشم های ظاهر، نابینا نمی شود،بلکه دل هایی که در سینه هاست کور می شود».(2)

اشاره به این که اگر چشم باز و بینا داشته باشند و سیر در زمین کنند،هم آثار عظمت خدا را می بینند و هم درس های عبرتی را که از پیشینیان و پایان کار آن ها باقی مانده فرامی گیرند.

از سوی دیگر نیز بسیار می شود که انسان نگاه های هوس آلود می کند و آثار شوم آن در مصحف قلب نوشته می شود و منشأ حزن طویل یا انحراف کثیر می گردد و به گفته شاعر:

ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هرچه دیده بیند دل کند یاد

در تفسیر دوم،مفهومی درست مقابل تفسیر اوّل مورد توجه قرار گرفته و آن

ص:321


1- بحارالانوار، ج 101، ص 41، ح 52۔
2- حج، آیه 46

این که آنچه در قلب و درون روح انسان باشد در چشمان او نمایان است.در واقع چشم تابلویی است برای اسرار درون؛شبیه آن چیزی که در حکمت 26 آمد که امام علیه السلام می فرماید:

«مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَیئاً إِلَّا ظَهَرَ فِی فَلَتَاتِ لِسَانِهِ وَ صَفَحَاتِ وَجْهِهِ؛ هیچ کس چیزی را در ضمیر و درون خود پنهان نمی کند مگر این که در سخنان (بی اندیشه) او و در رخسارش نمایان می شود».و این همان چیزی است که در ضرب المثل فارسی خود نیز داریم:رنگ رخساره خبر می دهد از سر ضمیر.

بنابر این تعبیر،قلب همچون کتاب پرمطلبی است که مطالب خود را از دریچه چشم بیرون می فرستد،و از نگاه و دید افراد،بسیاری از مطالب درونشان را می توان درک کرد.

و به گفته شاعر عرب:

إنّ العیونَ لَتُبدِی فی تَقلُّبِها ما فِی الضّمائرِ مِن وُدٍّ و مِنْ حَنَقِ

چشم ها در گردش خود آشکار می سازد آنچه در درون،از محبت و عداوت است.

و شاعر دیگر می گوید:

تَخْبِرُنی العَینانِ ما القَلْبُ کاتِمٌ وَ ما جَنّ بالبَغضاءِ و النَّظرِ الشَّزْرِ

چشم ها به من خبر می دهد آنچه را که در دل پنهان است؛و آنچه از کینه ها و عداوت ها در دل وجود دارد از نگاه های غضب آلود که با گوشه چشم می شود ظاهر می گردد.(1)

ولی قرائن نشان می دهد که معنای اول مناسب تر است.بعضی از شارحان نهج البلاغه احتمال دیگری نیز داده اند که مناسب به نظر نمی رسد لذا از ذکر آن خودداری کردیم.(2)

ص:322


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 46.
2- شرح نهج البلاغه مرحوم شوشتری، ج 4، ص 225.

گفتار حکیمانه 410- رئیس صفات پسندیده

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

التُّقَی رَئِیسُ الْأَخْلاَقِ.

امام علیه السلام فرمود:

پرهیزکاری،رئیس صفات پسندیده است.(1)

ص:323


1- سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر در ذیل این گفتار حکیمانه نیز اشاره شده که میدانی آن را در مجمع الامثال نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 291) اضافه میکنیم که زمخشری آن را در ربیع الأبرار و ابن طلحه شافعی در مطالب السؤول از امیر مؤمنان علیه السلام آورده اند. (ربیع الابرار، ج 2، ص 238، ح 180؛ مطالب السؤول، ص 203).

شرح و تفسیر

رئیس صفات پسندیده

امام علیه السلام در این گفتار کوتاه و حکیمانه به نکته مهمی درباره رابطه تقوا با صفات برجسته و اخلاق انسانی بیان می کند،می فرماید:«پرهیزکاری،رئیس صفات پسندیده است»؛ (التُّقَی(1) رَئِیسُ الْأَخْلاَقِ).

برای پی بردن به عمق کلام امام علیه السلام لازم است نخست مفهوم تقوا را آن چنان که هست بدانیم.

تقوا در اصل از ماده«وقایه»به معنای نگهداری یا خویشتن داری گرفته شده و به گفته راغب در مفردات«وقایه»در اصل به معنای نگهداری اشیا در برابر اموری است که به آن ها زیان می رساند و تقوا به معنای قراردادن روح و فکر در پوشش حفاظتی در برابر خطرها و گناهان است.

بنابراین،تقوا آن حالت خداترسی و احساس مسئولیت درونی است که بازدارنده انسان در برابر سرپیچی از فرمان خداست.

عبداللّه بن معتز (متوفای قرن سوم) این سخن را به شعر درآورده و گفته است: خَلِ ّ الذُّنوبَ صَغیرَها و کبیرَها فهو التُّقی

ص:324


1- «تقی» جمع «تقاة» به معنای تقواست و گاه به صورت مفرد و به معنای مصدری همانند تقوا استعمال شده است.

و اصنَعْ کَماشٍ فَوقَ أر ضِ الشَّوکِ یَحذَرُ ما یَری

لا تَحقِرَنَّ صَغیرهً إنّ الجِبالَ مِن الحَصی

همه گناهان را از کوچک و بزرگ رها کن که حقیقت تقوا همین است.

و همچون کسی باش که در یک زمین پرخار با نهایت احتیاط گام برمی دارد و پیوسته مراقب اطراف خویش است.

گناهان صغیره را کوچک مشمر که کوه های بلند از سنگریزه ها تشکیل شده است.

اما «اخلاق» جمع«خُلق»(بر وزن قفل) و«خُلُق»(بر وزن افق) به معنای قوا و سجایا و صفات درونی است که با چشم دل دیده می شود و آثاری در ظاهر دارد و گاه به همان آثار و اعمال و رفتاری که از خلقیات درونی ناشی می گردد اخلاق گفته می شود و در واقع،اولی،اخلاق صفاتی است و دومی اخلاق رفتاری و اخلاق به دو بخش تقسیم می شود:اخلاق فضیله که سرچشمه کارهای نیک می شود و اخلاق رذیله که منشأ کارهای زشت است.

در زمینه رابطه علم و اخلاق،رابطه اخلاق و عرفان و این که آیا اخلاق قابل تغییر است و نقش اخلاق در زندگی انسان ها،بحث است که در این مختصر نمی گنجد.(1)

با توجه به این دو تفسیر (تفسیر تقوا و تعریف اخلاق) روشن می شود که تقوا رئیس اخلاق است زیرا این ملکه درونی،انسان را از بخل و حسد و کینه و عداوت و غیبت و ظلم و ستم و کبر و غرور و مانند آن بازمی دارد و به همین دلیل امام علیه السلام آن را رئیس اخلاق شمرده است و نیز به همین دلیل آن ها که از تقوای الهی بی بهره اند آلوده انواع رذایل اخلاقی می شوند.

شاید به همین دلیل است که قرآن مجید تقوا را تشبیه به لباس کرده است

ص:325


1- علاقه مندان می توانند به کتاب ماء «اخلاق در قرآن» ج 1 مراجعه کنند.

و می فرماید:« وَ لِبَاسُ التَّقْوَی ذَلِکَ خَیْرٌ ».(1) همانگونه که لباس،بدن انسان را از آسیب های فراوانی که در هر لحظه ممکن است بر جسم انسان وارد شود حفظ می کند تقوا نیز که لباس معنوی و روحانی است انسان را از آسیب مفاسد اخلاقی حفظ می نماید.

در خطبه 230 امام علیه السلام این مطلب را به شکل دیگری بیان کرده،می فرماید:

«فَإِنَّ تَقْوَی اللَّهِ مِفْتَاحُ سَدَادٍ،وَ ذَخِیرَهُ مَعَادٍ،وَ عِتْقٌ مِنْ کُلِّ مَلَکَهٍ،وَ نَجَاهٌ مِنْ کُلِّ هَلَکَهٍ.بِهَا ینْجَحُ الطَّالِبُ،وَ ینْجُو الْهَارِبُ،وَ تُنَالُ الرَّغائِبُ؛ به یقین تقوا و پرهیزکاری کلید درهای راستی است و ذخیره روز قیامت و سبب آزادی از هرگونه گناهی است که بر انسان چیره می شود و موجب نجات انسان از هرگونه هلاکت است.به وسیله تقوا جویندگان به مقصود خود می رسند و فرار کنندگان (از کیفر الهی) رهایی می یابند و با تقوا به هر هدف و خواسته رفیع و بلندی می توان رسید».چنانچه«تقی»را جمع بدانیم،با توجه به این که«اخلاق»نیز جمع است و هر دو شاخه های مختلفی دارند ممکن است کلام امام علیه السلام اشاره به این باشد که هر شاخه ای از تقوا شاخه ای از اخلاق را سرپرستی می کند.تقوای مالی جلوی بخل را می گیرد،تقوای زبانی جلوی تهمت و غیبت را می گیرد و به همین طریق.

این بحث را با حدیثی از امام صادق علیه السلام پایان می دهیم.فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَصَّ الْأَنْبِیاءَ بِمَکَارِمِ الْأَخْلَاقِ فَمَنْ کَانَتْ فِیهِ فَلْیحْمَدِ اللَّهَ عَلَی ذَلِکَ وَ مَنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ فَلْیتَضَرَّعْ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لْیسْأَلْهُ إِیاهَا قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا هُنَّ قَالَ هُنَّ الْوَرَعُ وَ الْقَنَاعَهُ وَ الصَّبْرُ وَ الشُّکْرُ وَ الْحِلْمُ وَ الْحَیاءُ وَ السَّخَاءُ وَ الشَّجَاعَهُ وَ الْغَیرَهُ وَ الْبِرُّ وَ صِدْقُ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءُ الْأَمَانَهِ؛ خداوند متعال پیامبران را به فضایل اخلاقی آراست.کسی که این فضایل در او باشد خدا را بر آن سپاس گوید و کسی

ص:326


1- اعراف، آیه 26

که نداشته باشد به درگاه خداوند متعال تضرع کند و آن ها را از او بخواهد.راوی می گوید:عرض کردم:فدایت شوم،این مکارم اخلاق که فرمودید چیست؟ فرمود:ورع،قناعت،صبر،شکر،حلم،حیا،سخاوت،شجاعت،غیرت، نیکوکاری،راستگویی و ادای امانت است».(1)

آری کسی که این اوصاف دوازده گانه را داشته باشد به یقین انسان کامل و برجسته و در خط انبیا و اولیاست.

***

ص:327


1- کافی، ج 2، ص 56، ح 3.

ص:328

گفتار حکیمانه 411- مراقب باش با چه کسی سخن می گویی؟

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لَا تَجْعَلَنَّ ذَرَبَ لِسَانِکَ عَلَی مَنْ أَنْطَقَکَ،وَ بَلاَغَهَ قَوْلِکَ عَلَی مَنْ سَدَّدَکَ.

امام علیه السلام فرمود:

تندی و تیزی زبانت را بر ضد کسی که سخن گفتن را به تو آموخته به کار مگیر و (نیز) بلاغت سخنت را بر ضد کسی که سخنوری به تو آموخت صرف مکن.(1)

ص:329


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب میگوید: این کلام حکمت آمیز را آمدی در غرر با تفاوتی آورده است که نشان می دهد از غیر نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 291). افزون بر این، زمخشری آن را در ربیع الابرار از علی ع نقل می کند. (ربیع الابرار، ج 4، ص 86، ح 1396).

شرح و تفسیر

مراقب باش با چه کسی سخن می گویی؟

امام علیه السلام در این کلام نورانی به یک نکته اخلاقی و عاطفی اشاره کرده، می فرماید:«تندی و تیزی زبانت را بر ضد کسی که نیکوسخن گفتن را به تو آموخت به کار مگیر و (نیز) بلاغت سخنت را بر ضد کسی که سخنوری به تو آموخت صرف مکن»؛ (لَا تَجْعَلَنَّ ذَرَبَ لِسَانِکَ عَلَی مَنْ أَنْطَقَکَ،وَ بَلاَغَهَ قَوْلِکَ عَلَی مَنْ سَدَّدَکَ).

اشاره به این که حق شناسی ایجاب می کند که اگر انسان نعمت و موهبتی از کسی به دست آورده،بر ضد او به کار نگیرد زیرا این نهایت بی انصافی و ناسپاسی است.

این سخن شامل پدر و مادرها و همه استادان و معلم ها می شود؛انسان نباید در برابر پدر و مادری که یک حرف و دو حرف بر زبانش گذاشته اند تا شیوه سخن گفتن را فراگیرد درشتی و خشونت کند.این کار گذشته از این که ازنظر شرعی منفور و زشت است تا آن جا که قرآن می فرماید:« وَ قَضَی رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَّهُمَا أُفٍّ وَ لَا تَنْهَرْهُمَا وَ قُلْ لَّهُمَا قَوْلاً کَرِیماً »؛و پروردگارت فرمان داده که جز او را نپرستید! و به پدر و مادر نیکی کنید! هرگاه یکی از آن دو،یا هر دوی آنها،نزد تو به سن پیری رسند،کمترین اهانتی به آن ها روا مدار! و بر آن ها فریاد مزن! و گفتار لطیف

ص:330

و سنجیده و بزرگوارانه به آن ها بگو!»(1) ازنظر وجدانی نیز کاری ناپسند و ناجوانمردانه است.

همچنین استادی که به انسان شیوه نوشتن و سخن گفتن فصیح و بلیغ را آموخته هرگز نباید از این سرمایه بر ضد او استفاده کرد.

تجربه نشان داده است بعضی از کسانی که مرتکب چنین کاری می شوند عمر کوتاهی دارند.

شاعر عرب می گوید:

فَیا عَجَباً لِمَن رَبّیتُ طِفْلاً أُلَقِّمُه بأطرافِ البَنانِ

اعَلِّمُهُ الرِّمایهَ کُلَّ یومٍ فَلمّا اشتَدَّ ساعِدُهُ رَمانی

اعَلِّمُهُ الفُتُوَّهَ فلمّا طَرَّ شارِبُه جَفانی

وَ کَم قد علّمتُه نَظْمَ القَوافی فَلمّا قال شِعراً قد هَجانی

در شگفتم از کسی که او را در کودکی تربیت کردم و با انگشتان خود لقمه در دهانش گذاشتم.

هر روز تیراندازی را به او می آموختم اما هنگامی که دست و بازویش قوی شد مرا نشانه گرفت و به سوی من تیر انداخت.

من جوانمردی را به او آموختم اما همین که پشت لب هایش مو سبز شد به من جفا کرد.

چقدر نظم قافیه ها را به او آموختم ولی هنگامی که قدرت بر شعر گفتن پیدا کرد مرا با اشعار خود هجو نمود.(2)

«ذَرَب» (بر وزن طرب) به معنای تیزی و حدت و خشونت است.و«ذَرِب» (بر وزن خشن) به معنای شخص فصیح و سخنور و گاه نیز به معنای انسان بدزبان آمده است.

ص:331


1- اسراء، آیه 23
2- شرح نهج البلاغه مرحوم شوشتری، ج 1، ص 622

در حدیثی که از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل شده است می خوانیم که به هنگام وصیت به فرزندش محمّد بن حنفیه فرمود:

«و أَکْرِمِ الَّذِینَ بِهِمْ تَصُول وَ ازْدَدْ لَهُمْ طُولَ الصُّحْبَهِ بِرّاً وَ إِکْرَاماً وَ تَبْجِیلاً وَ تَعْظِیماً فَلَیسَ جَزَاءُ مَنْ عَظَّمَ شَأْنَکَ أَنْ تَضَعَ مِنْ قَدْرِهِ وَ لَا جَزَاءُ مَنْ سَرَّکَ أَنْ تَسُوءَه؛ با برادران دینی و کسانی که به کمک آن ها به دشمن حمله می کنی خوش رفتاری کن و آن ها را گرامی و بزرگ دار چراکه جزای کسی که مقام تو را بالا برده این نیست که از قدرش بکاهی و نیز جزای کسی که تو را مسرور کرده این نیست که او را غمگین سازی».(1)

در حدیث دیگری از حذیفه (صحابی معروف) نقل شده که می گوید:من مردی بودم که به خانواده ام درشتی می کردم و خشونت زبان داشتم،به پیغمبر صلی الله علیه و آله عرض کردم:ای رسول خدا صلی الله علیه و آله ! می ترسم زبانم مرا وارد دوزخ کند فرمود:

«فأین أنت من الاستِغفار إنّی لأستغفِرُ اللّهَ فی الیومِ مائهً؛ چرا استغفار نمی کنی من نیز هر روز یکصد مرتبه استغفار می کنم».(2)

در خطبه 186 نیز آمده بود که امام علیه السلام فرمود:

«وَ لْیخْزُنِ الرَّجُلُ لِسَانَهُ فَإِنَّ هَذَا اللِّسَانَ جَمُوحٌ بِصَاحِبِهِ وَ اللَّهِ مَا أَرَی عَبْداً یتَّقِی تَقْوَی تَنْفَعُهُ حَتَّی یخْزُنَ لِسَانَه؛ انسان باید زبانش را (از سخنان ناروا) حفظ کند زیرا این زبان در برابر صاحبش سرکش است.به خدا سوگند بنده ای را نمی بینم که باتقوا باشد و تقوایش به او سودی ببخشد مگر این که زبانش را (از سخنان ناروا) حفظ کند».

***

ص:332


1- من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 391، ح 5864
2- مسند احمد، ج 5، ص 397.

گفتار حکیمانه 412- بهترین راه تأدیب خویشتن

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

کَفَاکَ أَدَباً لِنَفْسِکَ اجْتِنَابُ مَا تَکْرَهُهُ مِنْ غَیْرِکَ.

امام علیه السلام فرمود:

برای اصلاح خویشتن همین بس که از آنچه برای دیگران نمی پسندی اجتناب ورزی.(1)

ص:333


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این گفتار حکیمانه اشاره میکند که همین سخن در (ذیل) حکمت شماره 365 گذشت و در آن جا مدارکی برای آن ذکر کردیم و اضافه می کنیم که مرحوم کلینی آن را در روضه کافی و مرحوم حرانی در تحف العقول ضمن خطبه معروف وسیله آورده اند. همان گونه که حرانی در ضمن بعضی از وصایای امام علی به فرزندش امام حسین علیه السلام آن را با کمی تفاوت ذکر کرده و از این معلوم می شود که امام بارها این گفتار حکیمانه را بیان فرموده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 291)

شرح و تفسیر

بهترین راه تأدیب خویشتن

امام علیه السلام در این کلام نورانی راه خوب و مؤثری به انسان ها برای تربیت خویش آموخته است.می فرماید:«برای اصلاح خویشتن همین بس که از آنچه برای دیگران نمی پسندی اجتناب ورزی»؛ (کَفَاکَ أَدَباً لِنَفْسِکَ اجْتِنَابُ مَا تَکْرَهُهُ مِنْ غَیْرِکَ).

بسیاری از افراد دوست دارند واقعاً خود را اصلاح کنند ولی اصلاح خویشتن و زدودن صفات رذیله از خود کار آسانی نیست زیرا در این جا حجابی وجود دارد که نمی گذارد انسان عیوب خود را ببیند و آن حجاب حب ذات است و ای بسا نقاط ضعف خود را براثر این حجاب نقاط قوت پندارد و به جای آن که آن ها را از نفس خویشتن بزداید سعی در تقویت آن کند.

امام علیه السلام راه روشنی برای تهذیب نفس و تعلیم و تربیت خویشتن به همه انسان ها آموخته و آن این که در اعمال و رفتار و صفات دیگران دقت کنند و ببینند چه چیزهایی را برای آن ها عیب و چه اعمالی را ناروا می شمرند،همان ها را از خود دور سازند.

چه تعبیر زیبا و چه راه روشن و چه روش مؤثری امام علیه السلام پیشنهاد می فرماید.

انسان دربرابر دیگران خرده بین و خرده گیر است و کمترین عیوب و اشکالات کار آن ها را می بیند زیرا آن حجاب که به آن اشاره کردیم درمورد دیگران وجود

ص:334

ندارد.بنابراین می تواند آن ها را آینه ای برای دیدن صفات زشت و رفتار ناپسند خود قرار دهد و با این آیینه خود را اصلاح کند و به صفات انسانی بیاراید و با اعمال و رفتار نیکو راه را برای رسیدن به قله های سعادت بگشاید.

انزوا و گوشه گیری و جدا شدن از مردم عیوب زیادی دارد.یکی از عیوبش همین است که انسان را از این آینه خوب برای اصلاح خود محروم می سازد و به همین دلیل گوشه گیران غالباً گرفتار توهم و خود بزرگ بینی و گاه ادعاهای ناروا و بی اساس می شوند.در حالی که اگر در اجتماع گام بگذارند و صفات خود را در دیگران ببینند و آن را به نقد بکشند می توانند از این مرکب شیطان پیاده شوند.

همان گونه که به هنگام ذکر مصادر اشاره شد امام علیه السلام این سخن را کرارا بیان فرموده است.در ذیل حکمت 365 با عبارت:

«کَفَی أَدَباً لِنَفْسِکَ تَجَنُّبُکَ مَا کَرِهْتَهُ لِغَیرِکَ» ،اشاره به این مطلب فرموده بود و در حکمت 353 با تعبیر دیگری آن را بیان فرموده:

«أَکْبَرُ الْعَیبِ أَنْ تَعِیبَ مَا فِیکَ مِثْلُهُ؛ بزرگ ترین عیب آن است که چیزی دیگران را به عیب بگیری که در خود تو موجود است».

این تعبیرات متنوع و متعدد نشان می دهد که امام علیه السلام اهمیت فراوانی برای این مطلب قائل بوده و آن را به شکل های مختلف ارائه می فرموده است.در وصیت امام علیه السلام به فرزندش امام مجتبی علیه السلام همین مطلب به صورت گسترده تر و تعبیرات متنوع تر آمده است.آن جا که می فرماید:

«فَأَحْبِبْ لِغَیرِکَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ وَ اکْرَهْ لَهُ مَا تَکْرَهُ لَهَا وَ لَاتَظْلِمْ کَمَا لَاتُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ وَ أَحْسِنْ کَمَا تُحِبُّ أَنْ یحْسَنَ إِلَیکَ وَ اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِکَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَیرِکَ وَ ارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِکَ وَ لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ وَ لَاتَقُلْ مَا لَا تُحِبُّ أَنْ یقَالَ لَکَ؛ پسرم! خویشتن را معیار و مقیاس قضاوت میان خود و دیگران قرار ده.برای دیگران چیزی را دوست دار که برای خود دوست می داری و برای آن ها نپسند آنچه را برای خود نمی پسندی.به دیگران ستم نکن همان گونه که دوست نداری به تو

ص:335

ستم شود.به دیگران نیکی کن چنان که دوست داری به تو نیکی شود.آنچه را برای دیگران قبیح می شمری برای خودت نیز زشت شمار.و برای مردم راضی شو به آنچه برای خود از سوی آنان راضی می شوی.آنچه را که نمی دانی مگو، اگرچه آنچه می دانی اندک باشد،و آنچه را دوست نداری درباره تو بگویند، درباره دیگران مگو».(1)

نکته: روح ادب و اسباب آن

روح ادب و اسباب آن

«أدب»(بر وزن ابر) در اصل به معنای دعوت کردن به مهمانی است و لذا به مجلس مهمانی مَأْدُبَه و مَدعاه می گویند.

«أدَب»(بر وزن طلب) به معنای دعوت کردن دیگری به نیکی ها و ترک زشتی هاست و تأدیب نیز همین معنا را می رساند.

این کار وظیفه تمام انبیا و اولیا و معلمان و پیشوایان و پدران و مادران است که پیروان و شاگردان و فرزندان خود را به نیکی ها دعوت کنند و از بدی بازدارند.بلکه قبل از همه،ادب کردن کار خداست که گاه از طریق فرستادن پیامبران و نازل کردن کتب آسمانی،انسان ها را ادب می کند و گاه از طریق آزمون های تکوینی و مجازات های مادی و معنوی.

این واژه گاه معنای اسم مصدری دارد و اشاره به حالتی است که انسان در پرتو نیکی ها و ترک زشتی ها پیدا می کند.

در روایات اسلامی بحث های گسترده ای درباره ادب وارد شده است.

امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرماید:

«أفضَلُ الشَّرَفِ الأدَبُ؛ ادب بالاترین شرافت است».(2)

ص:336


1- نهج البلاغه، نامه 31.
2- غررالحکم، ح 5075

در حدیث دیگری از آن حضرت می خوانیم:

«خَیرُ ما وَرَّث الآباءُ الأبناءَ الأدَبَ؛ بهترین چیزی که پدران برای فرزندان به ارث می گذارند ادب است».(1)

در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است:

«قَلیلٌ الأدَبِ خَیرٌ مِن کثیرِ النَّسبِ؛ ادب اندک برتر است از بسیاری از نسب ها (و شرف های خانواده و فامیل)».(2) و تعبیرات فراوان و جالب دیگری که نقل همه آن ها به طول می انجامد.

نیز در دستورات اسلامی وارد شده که در درجه اول انسان باید خویشتن را تأدیب کند.در حکمت 73 نیز این گفتار حکیمانه آمده بود:

«مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَعَلَیهِ أَنْ یبْدَأَ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیرِهِ وَ لْیکُنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ؛ کسی که خود را پیشوای مردم می داند باید قبل از تعلیم دیگران،خویشتن را تعلیم دهد و باید ادب آموختن او از طریق اعمال خویش پیش از ادب آموختن به زبانش باشد و آن کس که معلم خویشتن و تأدیب کننده خود می باشد به احترام سزاوارتر است از کسی که به مردم تعلیم می دهد و آن ها را تأدیب می کند».

در تفسیر نمونه،ج 22،ذیل آیات 1 تا 5 سوره حجرات بحث های دیگری در این زمینه آمده است.

***

ص:337


1- غررالحکم، ح 9347
2- غررالحکم، ح 5115

ص:338

گفتار حکیمانه 413- اجر و پاداش صابران

مَنْ صَبَرَ صَبْرَ الْأَحْرَارِ،وَ إِلَّا سَلاَ سُلُّوَّ الْأَغْمَارِ.

امام علیه السلام فرمود:

هرکس همچون آزادگان شکیبا باشد (به اجر و پاداش صابران خواهد رسید و آرامش خواهد یافت) و گرنه همچون جاهلان،خود را به غفلت می زند

(و بی نصیب خواهد بود).

گفتار حکیمانه 414- دو راهی مصائب

اشاره

وَ فِی خَبَرٍ آخَرَ أَنَّهُ علیه السلام قَالَ لِلْأَشْعَثِ بْنِ قَیْسٍ مُعَزِّیاً عَنِ ابْنٍ لَهُ:

إِنْ صَبَرْتَ صَبْرَ الْأَکَارِمِ،وَ إِلَّا سَلَوْتَ سُلُوَّ الْبَهَائِمِ.

امام علیه السلام در خبر دیگری (همین مضمون را) به اشعث بن قیس به عنوان

ص:339

تسلیت درگذشت فرزندش فرمود:

هرگاه همچون بزرگواران صبر پیشه کنی (پیروز خواهی شد) و گرنه همچون چهارپایان،خود را به غفلت خواهی زد (و بی نصیب می مانی).(1)

ص:340


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید: این کلام حکمت آمیز (413) را ماوردی در ادب الدنیا والدین آورده است. و در ذیل کلام حکمت آمیز 414 این را از آمدی نقل کرده و در دنبال آن می گوید: تسلیت گفتن امیر مؤمنان علی علیه السلام به اشعث بن قیس مشهور است که علما و بزرگان دین قبل از سید رضی و بعد از او به عبارات مختلف آن را نقل کرده اند و مضمون همه یکی است. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 292)

شرح و تفسیر

دو راهی مصائب

به نظر می رسد امام علیه السلام این جمله گفتار حکیمانه 413 را به هنگام تسلیت گفتن به یکی از افراد مصیبت زده بیان فرموده و بعید نیست حکمت بعدی (414) که خطاب به اشعث بن قیس است تعبیر دیگری از این حکمت، و مخاطب در هر دو اشعث بن قیس باشد.امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه مصیبت زدگان را بر سر دو راهی قرار می دهد،می فرماید:«هرکس همچون آزادگان شکیبا باشد (به اجر و پاداش صابران خواهد رسید و آرامش خواهد یافت) وگرنه همچون جاهلان،خود را به غفلت خواهد زد»؛ (مَنْ صَبَرَ صَبْرَ الْأَحْرَارِ،وَ إِلَّا سَلاَ سُلُّوَّ الْأَغْمَارِ).

«سلا» از ماده«سُلُوّ»(بر وزن غلو) به معنای به فراموشی سپردن و از یاد بردن چیزی است.

و «اغمار» جمع«غُمر»(بر وزن عمق) به معنای انسان جاهل و نادان است.

این واژه در اصل به معنای از بین بردن اثر چیزی است مانند آب زیادی که چهره چیزی را می پوشاند و یا جهل و نادانی عمیق که انسان را در خود فرو می برد و گرفتار غفلت و سرگردانی می کند.

اشاره به این که برای تخفیف آلام و دردهای مصائب،انسان دو راه در پیش دارد؛راهی را عاقلان برمی گزینند و راه دیگر را جاهلان.

ص:341

افراد عاقل و بزرگوار و باشخصیت در برابر مصائب شکیبایی پیشه می کنند، جزع و فزع به خود راه نمی دهند و می دانند زندگی دنیا به هر حال،آمیخته با درد و رنج هاست که بسیاری از آن ها اجتناب ناپذیر است و همگان گرفتار آن می شوند،خواه یک فرد ضعیف باشد یا رئیس نیرومند یک کشور و فرمانده یک لشکر.

این شکیبایی سبب می شود که آن ها زبان به ناشکری نگشایند و از خداوند شکایت نکنند و در عمل نیز جزع و فزع ننمایند بلکه خدا را شکر گویند و مصیبت را آزمون الهی یا جبران خطاها و یا مقدمه نعمتی بدانند.آن ها اجر و پاداش صابران را خواهند داشت که قرآن مجید از آن ها با عظمت یاد کرده، می فرماید:« وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ*الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا للّهِ ِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ * أُوْلَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَهٌ وَ أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ »؛قطعاً همه شما را با چیزی از ترس،گرسنگی و کاهش در مال ها و جان ها و میوه ها آزمایش می کنیم؛ و بشارت ده به استقامت کنندگان! آن ها که هرگاه مصیبتی به ایشان می رسد، می گویند:«ما از آن خداییم؛و به سوی او بازمی گردیم».اینها،همان ها هستند که الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده؛و آن ها هدایت یافتگان هستند!».(1)

اما جاهلان،این راه روشن و پرافتخار را رها کرده برای فراموش کردن مصائب،خود را به غفلت و بی خبری می زنند و به سرگرمی های ناسالم و لهو و لعب می پردازند؛نه اجر صابران را دارند و نه افتخارات آن ها را.

روشن است که منظور امام علیه السلام این نیست که یکی از این دو راه را انتخاب کنید بلکه منظور این است که اگر راه اوّل را نپذیرفتید به راه دوم خواهید افتاد که رهبر شما در این راه،شیطان و هوای نفس است.

ص:342


1- بقره، آیات 155-157

البته بعضی از جاهلان راه سومی انتخاب می کنند؛آنقدر جزع و فزع و بی تابی می کنند و سخنان ناموزون می گویند تا خسته شوند و با گذشت زمان به تدریج فشار مصیبت کاسته شود؛این راه نیز راه عاقلان و افراد باایمان نیست.

در حکمت 414 که تعبیر دیگری از حکمت 413 است می خوانیم که امام علیه السلام در خبر دیگری این سخن را خطاب به اشعث به عنوان تسلیت مرگ فرزندش عنوان کرد و فرمود:«هرگاه همچون بزرگواران صبر پیشه کنی (پیروز خواهی شد) وگرنه همچون چهارپایان،خود را به غفلت خواهی زد»؛ (إِنْ صَبَرْتَ صَبْرَ الْأَکَارِمِ،وَ إِلَّا سَلَوْتَ سُلُوَّ الْبَهَائِمِ).

تفاوت میان این دو گفتار حکیمانه این است که در جمله دوم به جای احرار (آزادگان)،اکارم (بزرگواران) آمده است که هر دو قریب المضمون هستند و به جای اغمار (جاهلان)،بهائم (چهارپایان) ذکر شده که آن ها نیز مضمونی شبیه به هم دارند.

در حکمت 291 تسلیت امام علیه السلام به اشعث بن قیس برای مرگ فرزندش به صورت گسترده تری آمده است که شرح آن را در ذیل همان حکمت بیان کردیم.

شرح حال اشعث بن قیس را نیز که از منافقان مشهور بود و امام علیه السلام به دلایلی با او مدارا می کرد در ذیل نامه پنجم (جلد نهم پیام امام علیه السلام) آوردیم.

نکته: راه صحیح برخورد با مشکلات زندگی

راه صحیح برخورد با مشکلات زندگی

زندگی،خالی از مشکلات و درد و رنج ها نیست.پاره ای از آن ها قابل اجتناب است که انسان باید با هشیاری جلوی آن ها را بگیرد و یا اگر براثر غفلت مشکلی دامان او را گرفت راهی برای برون رفت از آن پیدا کند و دست روی دست نگذارد تا مشکل،او را از پای درآورد.

ص:343

ولی پاره ای از مشکلات چنین نیست و هیچ کس قادر بر دفع آن نمی باشد ازجمله این که همه دوستان و خویشاوندان با هم به دنیا نمی آیند و همه با هم از دنیا نمی روند؛فقدان عزیزان مطلبی است غیر قابل اجتناب.

این از یک سو،از سوی دیگر فشار مصیبت گاه به قدری سنگین است که اگر انسان چاره ای برای آن نیندیشد او را از پای درمی آورد.بهترین راه برای کاستن و از بین بردن فشار مصیبت توجه به پاداش صابران و شخصیت آن ها در پیشگاه خداوند است و این زاییده ایمان و تقواست.

انسان مؤمن و متقی می داند هرچه از سوی دوست می رسد نیکوست و ای بسا در مصائب،مصالحی باشد که بسیار مفید و مؤثر بوده و از اهمیت مصیبت،برتر و بالاتر است و یا جبران گناهی است که از انسان سرزده و سبب پاکی او می شود و یا آزمونی است که اگر از عهده آن برآید مقام مقربان درگاه خدا را پیدا می کند.

این تفکر و اندیشه است که فشار مصیبت را می کاهد و از بین می برد.

تعبیر به«احرار»در کلام امام علیه السلام نیز ناظر به همین معناست که آزادگان می کوشند از طرق مختلف،آثار سوء حوادث ناگوار را از خود دور سازند و با صبر و شکیبایی به استقبال آینده روشنی بروند و تا آن جا که ممکن است حوادث ناگوار را جبران سازند ولی اغمار (جاهلان) یا زبان به ناشکری می گشایند و یا با سرگرمی های ناسالم خود را مشغول می کنند.

توجه به آنچه در آیات و روایات درباره پاداش صابران آمده نیز تأثیر بسزایی در صبر و شکیبایی انسان در برابر حوادث ناگوار دارد.

در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«الصَّبْرُ خَیرُ مَرْکَبٍ مَا رَزَقَ اللَّهُ عَبْداً خَیراً لَهُ وَ لَا أَوْسَعَ مِنَ الصَّبْر؛ صبر بهترین مرکب راهوار است و خداوند به بنده ای از بندگانش چیزی بهتر و گسترده تر از صبر عنایت نکرده است».(1)

ص:344


1- بحارالانوار، ج 79، ص 139

در حدیثی از امیر مؤمنان علی علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«الصّبرُ علی البلاءِ أفضَلُ مِن العافیهِ فی الرَّخاءِ؛ صبر در برابر مشکلات،برتر از عافیت در وسعت است».(1) زیرا اجر فراوان اخروی آن قابل مقایسه نیست.

***

ص:345


1- غررالحکم، ح 6271

ص:346

گفتار حکیمانه 415-سه ویژگی دنیا

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

فِی صِفَهِ الدُّنْیَا:

تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ،إِنَّ اللّهَ تَعَالَی لَمْ یَرْضَهَا ثَوَاباً لِأَوْلِیَائِهِ،وَ لَا عِقَاباً لِأَعْدَائِهِ.إِنَّ أَهْلَ الدُّنْیَا کَرَکْبٍ بَیْنَا هُمْ حَلُّوا إِذْ صَاحَ بِهِمْ سَائِقُهُمْ فَارْتَحَلُوا.

امام علیه السلام در وصف دنیا فرمود:

می فریبد و زیان می رساند و می گذرد.خداوند به (بخشیدن) آن به عنوان پاداش برای دوستانش،رضایت نداده و (گرفتن) آن را به عنوان کیفر دشمنانش نپذیرفته است.اهل دنیا همچون کاروانی هستند که هنوز رحل اقامت نیفکنده اند که قافله سالار فریاد می زند (کوچ کنید):و آن ها کوچ می کنند.(1)

ص:347


1- سند گفتار حکیمانه: از کسانی که این کلام حکمت آمیز را در کتاب های خود آورده اند راغب اصفهانی در محاضرات و ماوردی در ادب الدنیا والدین و آمدی در غررالحکم و ابن طلحه شافعی در مطالب السؤول است که بعضی از آنها آن را با تفاوتی نقل کرده اند و این تفاوت نشان می دهد مصدری غیر از نهج البلاغه در اختیار داشته اند. میدانی نیز در مجمع الامثال آن را با تفاوت هایی نقل کرده است. همچنین طبرسی در مشکاة الانوار. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 293) اضافه میکنیم که مجمع الأمثال و مطالب السؤول این کلام را در ضمن یک کلام طولانی از امام علیه السلام نقل کرده اند

شرح و تفسیر

سه ویژگی دنیا

امام علیه السلام در این بیان کوتاه و حکیمانه پنج صفت برای دنیا بیان فرموده است.

در سه وصف اول می فرماید:«دنیا می فریبد و زیان می رساند و می گذرد»؛ (فِی صِفَهِ الدُّنْیَا:تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ).

فریبندگی دنیا از طریق ظواهر پرزرق و برق آن است؛اموال و ثروت ها، کاخ ها و زینت ها،مقام ها و قدرت ها؛همه از مظاهر فریبنده دنیاست که گروه زیادی را به سوی خود جلب کرده و می کند.

و زیان رساندن دنیا از طریق ناکامی ها،درد و رنج ها،شکست ها و مصیبت هاست.هنوز انسان دوران جوانی را طی نکرده برف پیری بر سر و روی او می نشیند و هنوز از قدرتش استفاده نکرده دیگران آن را از چنگ او درمی آورند.هنوز از سلامتی اش بهره مند نشده امواج بیماری و درد و رنج او را احاطه می کند.

اساساً فریبندگی دنیا گویا مقدمه ای برای زیان رساندن آن است؛انسان را غرق نعمت می کند ناگهان از او بازمی ستاند و گرفتار امواج غم و اندوه می کند.

و گذرا بودن دنیا چیزی نیست که بر کسی مخفی باشد.تاریخ،بهترین شاهد و گواه آن است و حوادثی که با چشم خود در طول عمر دیده ایم گواه دیگری است.

ص:348

فرعون ها و نمرودها و شدادها همه رفتند سلاطین بزرگ و قدرتمند و جهان گشا همگی در زیر خاک پنهان شدند.تنها کاخ های ویران شده آن ها باقی مانده است.

در عمر خود نیز کسان بسیاری را دیده ایم که یک روز در اوج قدرت بودند و روز دیگر در نهایت ذلت.

بعضی از شارحان «تمُرُّ» را از ماده«مراره»به معنای تلخی دانسته و گفته اند:

مفهوم کلام این است که دنیا می فریبد و ضرر می زند و تلخ می شود.(1)

آنگاه امام علیه السلام به چهارمین وصف دنیا پرداخته که حقارت آن را در پیشگاه خداوند روشن می سازد،می فرماید:«خداوند به (بخشیدن) آن به عنوان پاداش برای دوستانش،رضایت نداده و (گرفتن) آن را به عنوان کیفر دشمنانش نپذیرفته است»؛ (إِنَّ اللّهَ تَعَالَی لَمْ یَرْضَهَا ثَوَاباً لِأَوْلِیَائِهِ،وَ لَا عِقَاباً لِأَعْدَائِهِ).

این تعبیرِ بسیار جالبی است.درست مثل این که کسی بگوید:فلان مبلغ ناچیز به قدری بی اهمیت است که نمی تواند بخشیدن آن سبب تشویق دوستان و نبخشیدنش سبب مجازات دشمنان گردد و این نهایت حقارت دنیا را نشان می دهد.

قرآن مجید در سوره زخرف می فرماید:« وَ لَوْ لَا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّهً وَاحِدَهً لَّجَعَلْنَا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِّنْ فَضَّهٍ وَ مَعَارِجَ عَلَیْهَا یَظْهَرُونَ*وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْوَاباً وَ سُرُراً عَلَیْهَا یَتَّکِئُونَ*وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ کُلُّ ذَلِکَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ »؛اگر (تمکّن کفّار از مواهب مادی) سبب نمی شد که همه مردم،امت واحد (گمراهی) شوند،ما برای کسانی که به (خداوند) رحمان،کافر

ص:349


1- تمر فعل لازم است و اگر به باب افعال برود بعضی گفته اند که معنای متعدی دارد و بعضی از ارباب لغت گفته اند که آن هم معنای فعل لازم دارد. ولی بودن آن به معنای مرور و عبور با آنچه در ذیل این گفتار حکیمانه آمده است و با تناسب مقام، مناسب تر است. به علاوه اتضر» معنای مرارت را نیز دارد و نیازی به تکرار نیست

می شدند خانه هایی قرار می دادیم با سقف هایی از نقره و نردبان هایی که از آن بالا روند و برای اطاق های آن ها درهایی (پر زرق و برق) و تخت هایی (زیبا) قرار می دادیم که بر آن تکیه کنند،و هرگونه زیوری را در اختیار آن ها می گذاشتیم،ولی این ها همه،متاع زندگی دنیاست،و سرای آخرت نزد پروردگارت برای پرهیزکاران است».(1)

البته خداوند اقوام متعددی را به عذاب های دنیوی گرفتار کرده است که در قرآن مجید نمونه های فراوانی از آن دیده می شود ولی این به آن معنا نیست که فقط عذاب های دنیا و سلب نعمت ها جزای کافران باشد؛جزای اصلی آن ها در قیامت است.همان گونه که قرآن می فرماید:« وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِّنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَی دُونَ الْعَذَابِ الْأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ »؛به آنان از عذاب نزدیک (عذاب این دنیا) پیش از عذاب بزرگ (عذاب آخرت) می چشانیم،شاید بازگردند!».(2)

در پنجمین و آخرین جمله امام علیه السلام شرح ناپایداری دنیا را در لباس مثال گویایی بیان کرده،می فرماید:«اهل دنیا همچون کاروانی هستند که هنوز رحل اقامت نیفکنده اند که قافله سالار فریاد می زند (کوچ کنید) و آن ها کوچ می کنند»؛ (وَ إِنَّ أَهْلَ الدُّنْیَا کَرَکْبٍ بَیْنَا هُمْ حَلُّوا إِذْ صَاحَ بِهِمْ سَائِقُهُمْ فَارْتَحَلُوا).

اشاره به این که مردم دنیا حتی وضعشان از مسافران عادی نیز بدتر است زیرا مسافران عادی هنگامی که وارد منزلی شدند مقداری در آن جا می مانند و استراحت می کنند و خود را آماده ادامه راه می نمایند مگر این که قافله سالار بعد از اجازه اقامت احساس کند در آن منزلگاه خطری است،در این صورت بلافاصله اعلام می دارد همه برخیزند و آماده حرکت شوند و اهل دنیا درست به چنین قافله و قافله سالاری می مانند و این مربوط به شرایط غیر عادی است.

ص:350


1- زخرف، آیات 33-35
2- سجده، آیه 21

نکته: ناپایداری مواهب این جهان

ناپایداری مواهب این جهان

درباره بی وفایی و ناپایداری دنیا تعبیرات مختلفی در روایات اسلامی دیده می شود که هر یک از دیگری گویاتر است از جمله:

گاه دنیا را تشبیه به پلی کرده اند که باید از آن عبور کرد و ایستادن و توقف بر آن معنا ندارد.

«إِنَّمَا الدُّنْیا قَنْطَرَهٌ فَاعْبُرُوهَا وَ لَا تَعْمُرُوهَا» .(1)

در جایی دیگر دنیا به عنوان سرای عبور و نه دار اقامت معرفی شده است همان گونه که امام امیرمؤمنان علیه السلام در حکمت 133 فرموده است:

«الدُّنْیا دَارُ مَمَرٍّ لَا دَارُ مَقَر» .

در تعبیر زیبای سومی دنیا تشبیه به لباسی شده که تمام آن از هم شکافته و تنها به نخی بند است که هر زمان احتمال می رود آن نخ،پاره شود و لباس فرو افتد همان گونه که رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:

«هذِهِ الدُّنْیا مِثْلُ ثَوْبٍ شُقَّ مِنْ أَوَّلِهِ إلی آخِرِهِ فَیبْقی مُتَعَلِّقاً بِخَیطٍ فی آخِرِهِ یوشَکُ ذلِکَ الْخَیطُ أنْ ینْقَطِع» .(2)

در تعبیر چهارمی دنیا تشبیه به سایه ابرها شده که هرگز پایدار نیست و همچون صحنه های دل انگیز خواب است که به زودی می گذرد همان گونه که در غررالحکم از امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده است:

«إنَّ الدُّنْیا ظِلُّ الْغَمامِ وَ حُلُمُ الْمَنامِ» .(3)

در پنجمین تعبیر،وضعیت انسان در برابر دنیا تشبیه به سواری شده است که برای استراحت و خواب نیمروز در سایه درختی در یک روز داغ تابستانی پیاده می شود و بعد از ساعتی استراحت آن را ترک می گوید و می رود همان گونه که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

«إِنَّمَا مَثَلِی وَ مَثَلُ الدُّنْیا کَمَثَلِ رَاکِبٍ مَرَّ لِلْقَیلُولَهِ فِی ظِلِّ

ص:351


1- بحارالانوار، ج 14، ص 319، ح 20
2- مجموعه ورام، ج 1، ص 148.
3- غررالحکم، ح 2166

شَجَرَهٍ فِی یوْمِ صَیفٍ ثُمَّ رَاحَ وَ تَرَکَهَا» .(1)

پیش از همه این ها قرآن مجید با مثال روشنی ناپایداری و بی وفایی دنیا را ترسیم کرده است:« وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَّثَلَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ وَ کَانَ اللّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ مُّقْتَدِراً ».(2)

و عجیب این است که با این همه توصیف و تشبیه باز هم گروه کثیری غافل اند و همچنان بر این دنیای ناپایدار تکیه می کنند و برای به دست آوردن گوشه ای از آن جانفشانی می نمایند.

***

ص:352


1- بحارالانوار، ج 70، ص 119، ح 111.
2- کهف، آیه 45.

گفتار حکیمانه 416- برای چه کسی باقی می گذاری؟

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لِابْنِهِ الْحَسَنِ علیه السلام:

لَا تُخَلِّفَنَّ وَرَاءَکَ شَیْئاً مِنَ الدُّنْیَا،فَإِنَّکَ تُخَلِّفُهُ لِأَحَدِ رَجُلَیْنِ:إِمَّا رَجُلٍ عَمِلَ فِیهِ بِطَاعَهِ اللّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِیتَ بِهِ،وَ إِمَّا رَجُلُ عَمِلَ فِیهِ بِمَعْصِیَهِ اللّهِ فَشَقِیَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ؛فَکُنْتَ عَوْناً لَهُ عَلَی مَعْصِیَتِهِ،وَ لَیْسَ أَحَدُ هذَیْنِ حَقِیقاً أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَی نَفْسِکَ.

امام علیه السلام به فرزندش امام حسن علیه السلام فرمود:

چیزی از مال و ثروت دنیا را بعد از خود باقی مگذار زیرا آنچه باقی می گذاری برای یکی از دو کس خواهد بود:یا کسی که آن را در راه اطاعت خداوند مصرف می کند که در این صورت او به چیزی سعادتمند شده که تو به سبب آن محروم شده ای یا برای کسی می گذاری که آن را در راه معصیت خداوند به کار می گیرد در نتیجه تو به سبب چیزی که برای اواندوخته ای شقاوتمند،ومحروم ازسعادت می شوی ودرواقع او را درگناهش یاری کرده ای و سزاوار نیست هیچ یک از این دو کس را بر خویشتن مقدم داری.(1)

ص:353


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر نهج البلاغه می گوید: اما تعبیر اول را که امام علیه السلام به فرزندش امام حسن علیه السلام وصیت میکند گروهی از علما قبل از سید رضی و بعد از او روایت کرده اند مانند صدوق در کتاب خصال و ابن عساکر در تاریخ دمشق و آمدی در غرر (با تفاوت مختصری). اما جمله دوم را مرحوم کلینی در روضه کافی نقل کرده و مخاطب امام علی یکی از اصحابش است که مال قابل توجهی از امام علی درخواست کرد. امام علیه السلام؟ فرمود: به زودی سهم من از بیت المال معین می شود و من آن را با تو تقسیم می کنم. او گفت: من به این قناعت نمی کنم. از نزد حضرت بیرون رفت و به معاویه پیوست. امام علی این سخن را به صورت نامه ای برای او نوشت. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 294)

مرحوم سید رضی می گوید:«این سخن به گونه دیگری نیز نقل شده است و آن چنین است:اما بعد (از حمد و ثنای الهی)،آنچه از دنیا هم اکنون در اختیار توست پیش از این در دست دیگران بوده است و بعد از تو نیز به دیگران می رسد تو اموال را برای یکی از دو کس گردآوری می کنی:یکی آن کس که آن را در راه طاعت الهی صرف می کند و با آن سعادتمند می شود در حالی که تو از آن محروم مانده ای یا کسی که آن را در راه معصیت خداوند صرف می کند و تو به سبب آنچه برای او گردآوری کرده ای شقاوتمند خواهی شد (چراکه کمک به گناه کرده ای).هیچ یک از این دو،شایستگی این را ندارد که تو او (شخص صالح) را بر خود مقدم داری و یا بار (گناه) او (شخص ناصالح) را بر دوش کشی بنابراین برای گذشتگان،رحمت خدا و برای بازماندگان،رزق پروردگار را طلب کن (و به فکر آخرت و آینده خویش باش)»؛

(قَالَ الرَّضِی وَ یرْوَی هَذَا الْکَلامُ عَلَی وَجْهٍ آخَرَ وَ هُوَ:أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ الَّذِی فِی یَدِکَ مِنَ الدُّنْیَا قَدْ کَانَ لَهُ أَهْلٌ قَبْلَکَ،وَ هُوَ صَائِرٌ إِلَی أَهْلٍ بَعْدَکَ،وَ إِنَّمَا أَنْتَ جَامِعٌ لِأَحَدِ رَجُلَیْنِ:رَجُلٍ عَمِلَ فِیَما جَمَعْتَهُ بِطَاعَهِ اللّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِیتَ بِهِ؛أوْ رَجُلٍ عَمِلَ فِیهِ بِمَعْصِیَهِ اللّهِ،فَشَقِیتَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ.

وَ لَیْسَ أَحَدُ هذَیْنِ أَهْلاً أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَی نَفْسِکَ،وَ لَا أَنْ تَحْمِلَ لَهُ عَلَی ظَهْرِکَ،فَارْجُ لِمَنْ مَضَی رَحْمَهَ اللّهِ،وَ لِمَنْ بَقِیَ رِزْقَ اللّهِ) .

ص:354

شرح و تفسیر

برای چه کسی باقی می گذاری؟

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه با استدلال روشنی حریصان را از مال اندوزی بازمی دارد و خطاب به فرزندش امام حسن علیه السلام می فرماید:«چیزی از مال و ثروت دنیا را بعد از خود باقی مگذار زیرا آنچه باقی می گذاری برای یکی از دو کس خواهد بود:یا کسی که آن را در راه اطاعت خداوند مصرف می کند که در این صورت او به سبب چیزی سعادتمند شده که تو به سبب آن شقاوت یافته و محروم شده ای یا برای کسی می گذاری که آن را در راه معصیت خداوند به کار می گیرد در نتیجه تو به سبب چیزی که برای او اندوخته ای شقاوتمند،و محروم از سعادت می شوی و در واقع او را در گناهش یاری کرده ای»؛ (وَ قَالَ لِابْنِهِ الْحَسَنِ علیه السلام:لَا تُخَلِّفَنَّ وَرَاءَکَ شَیْئاً مِنَ الدُّنْیَا،فَإِنَّکَ تُخَلِّفُهُ لِأَحَدِ رَجُلَیْنِ:إِمَّا رَجُلٍ عَمِلَ فِیهِ بِطَاعَهِ اللّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِیتَ بِهِ،وَ إِمَّا رَجُلُ عَمِلَ فِیهِ بِمَعْصِیَهِ اللّهِ فَشَقِیَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ؛فَکُنْتَ عَوْناً لَهُ عَلَی مَعْصِیَتِهِ).

و در پایان می فرماید:«و سزاوار نیست هیچ یک از این دو کس را بر خویشتن مقدم داری»؛ (وَ لَیْسَ أَحَدُ هذَیْنِ حَقِیقاً أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَی نَفْسِکَ).

شک نیست که گذاشتن اموالی به عنوان ارثیه در حد نیاز فرزندان و بازماندگان مذموم و نکوهیده نیست و بسیاری از اولیاء اللّه و نیکان اموالی داشته اند که به فرزندان و همسران یا سایر بستگان آن ها رسیده و حتی در آیه 180 سوره بقره

ص:355

خداوند توصیه می کند که به هنگام فرا رسیدن مرگ،کسانی که اموالی دارند،برای پدر و مادر و نزدیکان به طور شایسته وصیت کنند و آن را حقی بر پرهیزکاران می شمرد:« کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّهُ لِلْوَالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَی الْمُتَّقِینَ »و حتی در این آیه از مال الارث به عنوان «خیر»یاد شده است که نشان می دهد باقی گذاشتن چنین مالی نه تنها عیب نیست بلکه مایه خیر و برکت است.

مخاطب امام علیه السلام حریصانی هستند که به نام تأمین آینده فرزندان به هر دری می زنند و حلال و حرام را به هم می آمیزند و خود را به زحمت و درد و رنج فراوان و مسئولیت های سنگین گرفتار می کنند.

امام علیه السلام به این گونه افراد می فرماید:برای چه کسی این اموال را ذخیره می کنید؟ برای افراد صالح که از آن در راه اطاعت خداوند بهره می گیرند؟ در این صورت آن ها خوشبخت می شوند و شما محروم و زیان کار؛در حالی که زحمت جمع کردن مال را شما کشیده اید.

و اگر این اموال به دست افراد ناصالح و فاسد بیفتد و از آن در مسیر معصیت پروردگار کمک بگیرند سرنوشت بدتری خواهید داشت زیرا علاوه بر این که از برکات مال خود محروم شده اید،اعانت به اثم و کمک به گناه کرده اید.

بنابراین چه بهتر که انسان حرص و طمع را کنار بگذارد و به کفاف و عفاف قناعت کند و از گردآوری اینگونه اموال بپرهیزد و اگر اموال فراوانی،خواسته یا ناخواسته به دست او افتاد،تا زنده است از آن ها بهره بگیرد و بار سفر آخرت خود را با آن ببندد و صالحات و باقیاتی از خود به جای نهد و بخشی از آن را به صورت ارث برای بازماندگانش بگذارد.در این صورت در قیامت گرفتار حسرت و اندوه نخواهد شد به عکس کسانی که اموالی را از طرق مختلف گردآوری کرده و برای دیگران گذاشته اند که در هر صورت گرفتار حسرت

ص:356

و اندوه یوم القیامه خواهند بود.

بنابراین از هرکس شایسته تر برای اموالی که انسان گردآوری کرده است خود اوست که زحمت و مسئولیتش را بر دوش گرفته است.

در این جا این سؤال پیش می آید که چرا نگوییم در صورت اول که بازماندگان،اموال را در راه خیر مصرف می کنند شخص گردآوری کننده کمک به طاعت آن ها کرده و از این نظر دارای ثواب و پاداش،و سعادتمند است همان گونه که در صورت دوم به سبب اعانت بر گناه،شقاوتمند محسوب می شود؟

با توجه به یک نکته پاسخ این سؤال روشن می شود و آن این است که به فرض که به انسان به دلیل کمک و اطاعت پاداشی بدهند ولی بدون شک اگر خودش آن را در طریق اطاعت مصرف می کرد چندین برابر عایدش می شد و از این نظر گرفتار خسران شده است.

اضافه بر این ممکن است در جمع آوری این اموال دقت در حلال و حرام بودن آن ها نکرده باشد که در این صورت وزر و وبال آن برای اوست و بهره گرفتن از آن در طریق طاعت برای کسی که از وجود حرام در آن خبر نداشته نصیب دیگران می شود.

سؤال دیگر این که فقها در بحث اعانت بر گناه نیت را لازم می دانند و می دانیم شخصی که اموالی را گردآوری کرده نیتش این نیست که فرزند ناصالحش آن را حتماً در طریق گناه مصرف کند بنابراین چگونه امام علیه السلام می فرماید:اعانت بر گناه کرده است؟

پاسخ این است که در بحث اعانت بر اثم گفته ایم که اگر انسان یقین داشته باشد مثلاً انگوری که به کارخانه شراب سازی می فروشد حتماً برای ساخت شراب مورد استفاده واقع می شود آن را نیز مصداق اعانت بر اثم می دانیم و ای بسا حریصانی که اموالی را جمع آوری کرده اند بدانند فرزندان آن ها از آن در

ص:357

کارهای ناشایست استفاده می کنند بنابراین مصداق اعانت بر اثم می شود.

مرحوم سید رضی بعد از پایان این گفتار حکمت آمیز می گوید:«این سخن به گونه دیگری نیز نقل شده است و آن چنین است»؛ (قَالَ الرَّضِی وَ یرْوَی هَذَا الْکَلامُ عَلَی وَجْهٍ آخَرَ وَ هُوَ).

این قسمت،که مرحوم سید رضی نقل می کند ازنظر معنا تفاوتی با بخش گذشته ندارد و روشن است که نقل به معنا شده است یا آن بخش نقل به معنای این بخش بود.ولی این تفاوت در آن دیده می شود که بخش گذشته به صورت وصیتی به امام حسن مجتبی علیه السلام بود اما این بخش به صورت خطبه ایراد شده است چون در آغازش«اما بعد»آمده که معمولاً در آغاز خطبه ها می آید. به هر حال می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی)،آنچه از دنیا هم اکنون در اختیار توست پیش از این در دست دیگران بوده است و بعد از تو نیز به دیگران می رسد»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ الَّذِی فِی یَدِکَ مِنَ الدُّنْیَا قَدْ کَانَ لَهُ أَهْلٌ قَبْلَکَ،وَ هُوَ صَائِرٌ إِلَی أَهْلٍ بَعْدَکَ).

آنگاه می افزاید:«تو اموال را برای یکی از دو کس گردآوری می کنی:یکی آن کس که آن را در راه طاعت الهی صرف می کند و با آن سعادتمند می شود در حالی که تو از آن محروم مانده ای یا کسی که آن را در راه معصیت خداوند صرف می کند و تو به سبب آنچه برای او گردآوری کرده ای شقاوتمند خواهی شد (چراکه کمک به گناه کرده ای)»؛ (وَ إِنَّمَا أَنْتَ جَامِعٌ لِأَحَدِ رَجُلَیْنِ:رَجُلٍ عَمِلَ فِیَما جَمَعْتَهُ بِطَاعَهِ اللّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِیتَ بِهِ؛أوْ رَجُلٍ عَمِلَ فِیهِ بِمَعْصِیَهِ اللّهِ،فَشَقِیتَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ).

و در پایان می فرماید:«هیچ یک از این دو،شایستگی این را ندارد که تو او (شخص صالح) را بر خود مقدم داری و یا بار (گناه) او (شخص ناصالح) را بر دوش کشی»؛ (وَ لَیْسَ أَحَدُ هذَیْنِ أَهْلاً أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَی نَفْسِکَ،وَ لَا أَنْ تَحْمِلَ لَهُ عَلَی ظَهْرِکَ).

ص:358

آن گاه نتیجه می گیرد و می فرماید:«بنابراین برای گذشتگان،رحمت خدا و برای بازماندگان،رزق پروردگار را طلب کن (و به فکر آخرت و آینده خویش باش)»؛ (فَارْجُ لِمَنْ مَضَی رَحْمَهَ اللّهِ،وَ لِمَنْ بَقِیَ رِزْقَ اللّهِ).

در حکمت 352 نیز مطلبی آمده بود که از بعضی جهات شبیه کلام مورد بحث است آن جا که می فرماید:بیشترین دل مشغولی خود را به خانواده و فرزندان (و تأمین زندگی آنها) اختصاص مده زیرا اگر آن ها از دوستان خدا باشند خداوند دوستان خود را تنها نمی گذارد و اگر از دشمنان خدا هستند چرا همّ خود را صرف دشمنان خدا می کنی؟

(وَ قال علیه السلام:لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ لَا تَجْعَلَنَّ أَکْثَرَ شُغُلِکَ بِأَهْلِکَ وَ وَلَدِکَ فَإِنْ یکُنْ أَهْلُکَ وَ وَلَدُکَ أَوْلِیاءَ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یضِیعُ أَوْلِیاءَهُ وَ إِنْ یکُونُوا أَعْدَاءَ اللَّهِ فَمَا هَمُّکَ وَ شُغُلُکَ بِأَعْدَاءِ اللَّهِ) .

و در حکمت 429 نیز تنها به یک بخش از حکمت مورد بحث اشاره شده است که به خواست خدا خواهد آمد.

مرحوم علامه شوشتری در ذیل این کلام حکمت آمیز داستان جالبی از کتاب انوار نعمانیه نقل می کند،می گوید:حضرت عیسی علیه السلام روزی با جماعتی از یارانش از کنار زراعتی می گذشت که هنگام دروی آن رسیده بود.عرض کردند:

ای پیغمبر خدا! ما همه گرسنه ایم.خداوند به عیسی علیه السلام وحی فرستاد که به آن ها اجازه بده به مقدار قوتشان از آن زراعت بخورند.آن ها در آن زراعت متفرق شدند و هرکدام مقداری را آماده خوردن کردند و خوردند.در این هنگام صاحب زراعت رسید و فریاد زد:این زراعت و زمین من است که از پدرانم به ارث برده ام.به اجازه چه کسی از آن می خورید؟ حضرت مسیح علیه السلام از خداوند تقاضا کرد تمام کسانی که از زمان حضرت آدم علیه السلام تا آن زمان مالک آن زمین شده بودند همه را مبعوث و حاضر کند.آن ها حاضر شدند و هرکدام فریاد زدند:

زراعت من و زمین من است که از پدرانم به ارث برده ام.صاحب زمین از این

ص:359

صحنه در وحشت فرو رفت و کار و جایگاه حضرت عیسی علیه السلام به اطلاع او رسید (که به آن ها اجازه استفاده از آن زمین را داده است).خدمت آن حضرت رسید و عرض کرد:من تو را نشناختم.زراعتم برای تو حلال است.حضرت عیسی علیه السلام فرمود:همه کسانی را که دیدی،این زمین را به ارث برده،آباد کرده و گذاشته بودند و رفته بودند و تو نیز خواهی رفت و به آن ها ملحق خواهی شد در حالی که نه زمینی و نه مالی خواهی داشت.(1)

***

ص:360


1- شرح نهج البلاغه علامه شوشتری، ج 14، ص 623

گفتار حکیمانه 417-مراحل استغفار کامل

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لِقَائِلٍ قَالَ بِحَضْرَتِهِ:«أَسْتَغْفِرُ اللّهَ»:

ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ،أَ تَدْرِی مَا الاِسْتِغْفَارُ؟ الاِسْتِغْفَارُ دَرَجَهُ الْعِلِّیِّینَ،وَ هُوَ اسْمٌ وَاقِعٌ عَلَی سِتَّهِ مَعَانٍ:أَوَّلُهَا النَّدَمُ عَلَی مَا مَضَی،وَ الثَّانِی الْعَزْمُ عَلَی تَرْکِ الْعَوْدِ إِلَیْهِ أَبَداً،وَ الثَّالِثُ أَنْ تُؤَدِّیَ إِلَی الَْمخْلُوقِینَ حُقُوقَهُمْ حَتَّی تَلْقَی اللّهَ أَمْلَسَ لَیْسَ عَلَیْکَ تَبِعَهٌ،وَ الرَّابِعُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَی کُلِّ فَرِیضَهٍ عَلَیْکَ ضَیَّعْتَهَا فَتُؤَدِّیَ حَقَّهَا،وَ الْخَامِسُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَی اللَّحْمِ الَّذِی نَبَتَ عَلَی السُّحْتِ فَتُذِیبَهُ بِالْأَحْزَانِ، حَتَّی تُلْصِقَ الْجِلْدَ بِالْعَظْمِ،وَ یَنْشَأَ بَیْنَهُمَا لَحْمٌ جَدِیدٌ،وَ السَّادِسُ أَنْ تُذِیقَ الْجِسْمَ أَلَمَ الطَّاعَهِ کَمَا أَذَقْتَهُ حَلاَوَهَ الْمَعْصِیَهِ،فَعِنْدَ ذلِکَ تَقُولُ:«أَسْتَغْفِرُ اللّهَ».

امام علیه السلام به شخصی که در حضور او (از روی غفلت و بی خبری) استغفراللّه گفت، فرمود:

مادرت به عزایت بنشیند آیا می دانی استغفار چیست؟ استغفار مقام بلندمرتبه گان است و واژه ای است که بر شش معنا اطلاق می شود (مراحل شش گانه ای دارد):نخست پشیمانی از اعمال گذشته،دوم تصمیم بر ترک همیشگی آن ها در آینده.سوم این است که حقوقی را که از مردم ضایع کرده ای به

ص:361

آن ها بازگردانی تا به هنگام ملاقات پروردگار (به هنگام مرگ یا محشور شدن در قیامت) مدیون کسی نباشی و چهارم این که هر واجبی که از تو فوت شده است حق آن را ادا کنی (و قضای آن را به جای آوری) پنجم،گوشت هایی را که براثر حرام بر اندامت روییده با اندوه بر گناه آب کنی تا چیزی از آن باقی نماند و پوست به استخوانت بچسبد و گوشت تازه در میان آن ها بروید و ششم آن که به همان اندازه که لذت و شیرینی گناه را به خود چشانده ای زحمت و مرارت طاعت را نیز به آن بچشانی.پس از انجام این مراحل می گویی:استغفر اللّه.(1)

ص:362


1- سند گفتار حکیمانه: این کلام آموزنده را قبل از سید رضی مرحوم ابن شعبة حرانی در کتاب تحف العقول نقل کرده ولی طولانی تر از مرحوم سید رضی، و بعد از مرحوم سید رضی فخر رازی در تفسیر خود و دیلمی در کتاب ارشاد آن را آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 295).

شرح و تفسیر

مراحل استغفار کامل

امام علیه السلام در این گفتار بسیار پرمعنا،حقیقت استغفار را بیان می کند.استغفاری که جامع جمیع شرایط است و انسان را از تمام آثار گناه پاک می سازد و شست وشو می دهد.داستان این گفتار از این قرار است:«شخصی در حضور امام علیه السلام (از روی غفلت و بی خبری) گفت:استغفر اللّه.امام علیه السلام (که احساس کرد استغفار او ظاهری بیش ندارد او را مخاطب ساخته) فرمود:مادرت به عزایت بنشیند»؛ (لِقَائِلٍ قَالَ بِحَضْرَتِهِ:«أَسْتَغْفِرُ اللّهَ»:ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ).

«ثَکل»در لغت به معنای از دست دادن فرزند و یا از دست دادن یکی از عزیزان است بنابراین جمله (ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ) یعنی مادرت تو را از دست بدهد که نتیجه آن این است که او عزادار می شود.

البته منظور از این جمله واقعاً نفرین به مرگ نیست بلکه این،تعبیری است که هنگام نهی اکید از چیزی،در ادبیات عرب به کار می رود.همان گونه که ما وقتی کسی کار بدی انجام می دهد و می خواهیم به شدّت او را نهی کنیم می گوییم:خدا مرگت دهد چرا این کار را می کنی؟ این در واقع نفرین جدی به مرگ نیست بلکه اشاره به نهی شدید است.

به هر حال،از قرائن معلوم می شود که شخص مزبور انسان آلوده به گناهی بوده که استغفارش ظاهری و یا بسیار کم محتوا بوده است.امام علیه السلام در این جا

ص:363

فرصت را غنیمت می شمرد تا کامل ترین مرحله توبه و استغفار را بیان کند.

نخست به او می فرماید:«می دانی استغفار یعنی چه؟»؛ (أَ تَدْرِی مَا الاِسْتِغْفَارُ؟).

این استفهام در واقع استفهام انکاری است یعنی تو حقیقت استغفار را نمی دانی،بگذار برای تو شرح دهم.

سپس می افزاید:«استغفار مقام بلندمرتبه گان است»؛ (الاِسْتِغْفَارُ دَرَجَهُ الْعِلِّیِّینَ).

«علیین» جمع«عِلی»(بر وزن ملی) در اصل به معنای مکان بلند یا اشخاصی است که در محل بالا می نشینند و به اشخاص والامقام که ازنظر معنوی در مکان بالایی هستند نیز اطلاق می شود.بعضی نیز گفته اند که ذکر علیین به صیغه جمع به منظور تأکید است یعنی (عُلُوٌّ فِی عُلُوٍّ) ولی در کلام امام علیه السلام به معنای اشخاص والامقام می باشد و معنای جمله این است که استغفار،مقام بلندپایگان نزد خداست و آن ها هستند که از هر ترک اولایی استغفار می کنند؛استغفاری که جامع شرایط باشد (شرایط مذکور،در ادامه می آید).

آنگاه امام علیه السلام در تفسیر این سخن می فرماید:«استغفار واژه ای است که بر شش معنا اطلاق می شود (و مراحل شش گانه ای دارد)»؛ (وَ هُوَ اسْمٌ وَاقِعٌ عَلَی سِتَّهِ مَعَانٍ).

آنگاه امام علیه السلام به شرح این مقامات شش گانه پرداخته،می فرماید:«نخست پشیمانی از اعمال گذشته و دوم تصمیم بر ترک همیشگی آن ها در آینده است»؛ (أَوَّلُهَا النَّدَمُ عَلَی مَا مَضَی،وَ الثَّانِی الْعَزْمُ عَلَی تَرْکِ الْعَوْدِ إِلَیْهِ أَبَداً).

به یقین،کسی که در مقام استغفار و توبه برمی آید باید از گذشته خویش پشیمان باشد و کسی که از گذشته خویش واقعاً پشیمان است باید تصمیم بر ترک آن ها در آینده داشته باشد.چگونه ممکن است کسی از خدا تقاضای عفو گناهی را کند اما در عین حال از انجام آن پشیمان نباشد و یا تصمیم به تکرار آن در آینده داشته باشد؟ این دو از ارکان قطعی استغفار و توبه است و بدون آن توبه مفهومی نخواهد داشت.

ص:364

لذا در حدیثی از امام باقر علیه السلام در کتاب شریف کافی می خوانیم:

«الْمُقِیمُ عَلَی الذَّنْبِ وَ هُوَ مُسْتَغْفِرٌ مِنْهُ کَالْمُسْتَهْزِی؛ کسی که به گناه خود ادامه می دهد و در عین حال استغفار می کند گویی دارد (خود را یا حکم گناه را یا نعوذ بالله خدا را) مسخره می کند»(1)

آن گاه می فرماید:«سوم این است که حقوقی را که از مردم ضایع کرده ای به آن ها بازگردانی تا به هنگام ملاقات پروردگار (به هنگام مرگ یا محشور شدن در قیامت) حق کسی بر تو نباشد و چهارم این که هر واجبی که از تو فوت شده است حق آن را ادا کنی (و قضای آن را به جای آوری)»؛ (وَ الثَّالِثُ أَنْ تُؤَدِّیَ إِلَی الَْمخْلُوقِینَ حُقُوقَهُمْ حَتَّی تَلْقَی اللّهَ أَمْلَسَ لَیْسَ عَلَیْکَ تَبِعَهٌ،وَ الرَّابِعُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَی کُلِّ فَرِیضَهٍ عَلَیْکَ ضَیَّعْتَهَا فَتُؤَدِّیَ حَقَّهَا).

این دو قسمت در حقیقت از آثار قطعی پشیمانی واقعی از گناه است زیرا کسی که از کاری پشیمان شده سعی می کند آن را جبران نماید و جبران،در ضایع کردن حقوق مردم،بازگرداندن حقوق به آن ها و در تضییع حق اللّه قضای آن است.

بدیهی است که این دو رکن در مواردی است که قابل جبران باشد اما گناهانی که از طریق قضا کردن یا ادای حقوق مردم قابل جبران نیست تنها با انجام اعمال صالح دیگر می توان آثار آن را از روح و جان شست.

به همین دلیل در آیات بسیاری بعد از ذکر توبه،ذکر اصلاح (جبران با اعمال صالحه) آمده است ازجمله در سوره بقره آیه 159 و 160 درباره علمای یهود که حقایق را مخفی می کردند می خوانیم:« إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَ الْهُدَی مِنْ بَعْدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتَابِ أُوْلَئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ*إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا فَأُوْلَئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ »؛کسانی که دلایل روشن،و وسیله هدایتی را که نازل کرده ایم،بعد از آن که در کتاب برای

ص:365


1- کافی، ج 2، ص 435، ح 10.

مردم بیان نمودیم،کتمان کنند،خدا آن ها را لعنت می کند؛و همه لعن کنندگان نیز آن ها را لعن می کنند.مگر آن ها که توبه و بازگشت کردند،و (اعمال بد خود را با اعمال نیک) اصلاح نمودند،(و آنچه را کتمان کرده بودند؛آشکار ساختند؛) من توبه آن ها را می پذیرم؛که من توّاب و رحیمم».

در واقع شخص گنهکار به خصوص کسی که اصرار بر گناه داشته مانند بیماری است که نیروهای خود را از دست داده است؛هنگامی که بیماری قطع شد باید به تقویت خویشتن بپردازد تا نیروهای از دست رفته بازگردد و به صورت نخستین درآید.تأثیر گناه بر روح انسان نیز همین گونه است و جبران و اصلاح آن نیز از طریق انجام اعمال صالحه است.

آن گاه امام علیه السلام به سراغ پنجمین و ششمین مرحله که آخرین ارکان توبه و بالاترین مراحل آن هستند رفته،می فرماید:«پنجم،گوشت هایی را که براثر حرام بر اندامت روییده با اندوه بر گناه آب کنی تا چیزی از آن باقی نماند و پوست به استخوانت بچسبد و گوشت تازه در میان آن ها بروید و ششم آن که به همان اندازه که لذت و شیرینی گناه را به جسمت چشانده ای زحمت و مرارت طاعت را نیز به آن بچشانی»؛ (وَ الْخَامِسُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَی اللَّحْمِ الَّذِی نَبَتَ عَلَی السُّحْتِ فَتُذِیبَهُ بِالْأَحْزَانِ،حَتَّی تُلْصِقَ الْجِلْدَ بِالْعَظْمِ،وَ یَنْشَأَ بَیْنَهُمَا لَحْمٌ جَدِیدٌ، وَ السَّادِسُ أَنْ تُذِیقَ الْجِسْمَ أَلَمَ الطَّاعَهِ کَمَا أَذَقْتَهُ حَلاَوَهَ الْمَعْصِیَهِ) .

البته این مربوط به جایی است که گوشت انسان از اموال حرام روییده باشد و تعبیر به «حَتَّی تُلْصِقَ الْجِلْدَ بِالْعَظْمِ؛ تا پوستت به استخوانت بچسبد»نوعی تأکید و مبالغه است.حداقل چنین شخصی که در عیش و نوش و اموال حرام فربه شده به وسیله گرفتن روزه های مستحب لاغر شود و بخش قابل توجهی از آن گوشت ها را از طریق روزه و ریاضت آب کند.

قابل توجه این که این دو مرحله یکی ناظر به جنبه های جسمی است

ص:366

و دیگری ناظر به جنبه های روحی (هر چند هر دو از طریق جسم انجام می شود)؛جسم را با ریاضت لاغر می کند و روح را با چشیدن زحمت طاعت، همان گونه که در حال معصیت جسمش را با اموال حرام چاق و فربه کرد و روحش را با گناهانی مانند شنیدن انواع موسیقی ها و کارهای حرام دیگری که از طریق جسم به روح منتقل می شود.

در پایان می فرماید:«پس از انجام این مراحل می گویی:استغفر اللّه»؛ (فَعِنْدَ ذلِکَ تَقُولُ:«أَسْتَغْفِرُ اللّهَ») .

بنابراین استغفار بازیچه نیست و لقلقه زبان نمی باشد که انسان هر زمان مرتکب گناهی شود بی آن که شرایط توبه را فراهم کرده باشد با گفتن استغفراللّه خود را راحت کند و گمان کند گناهش بخشوده شده و از عذاب الهی در امان است.

البته بعضی از این مراحل شش گانه از ارکان است و بعضی دیگر از شرایط کمال.به یقین چهار مرحله اول از ارکان می باشد زیرا بدون پشیمانی که لازمه آن تصمیم بر ترک در آینده است و بدون جبران مافات از حقوق الناس و حقوق اللّه حقیقت توبه حاصل نمی شود.ولی آب شدن گوشت هایی که از حرام روییده و یا چشیدن مرارت طاعت برای از بین رفتن آثار لذت حرام،از مراحل کمال است.

به تعبیر دیگر-آن گونه که مرحوم امام خمینی قدس سره در مکاسب محرمه خود بیان کرده-دو مرحله اول،حقیقت توبه است،مرحله سوم و چهارم شرط پذیرش آن و مرحله پنجم و ششم شرط کمال آن است.

نکته ها

1-شرایط توبۀ واقعی

نخستین گام در سیر و سلوک الی اللّه ازنظر عمل،توبه از گناه است؛تا انسان از آثار گناهان پیشین از طریق توبه صحیح،پاک و پاکیزه نشود در حریم قرب پروردگار راهی نخواهد داشت.

ص:367

در واقع توبه یک کلاس تربیتی مهم است زیرا اگر گنهکار راه بازگشت را به روی خود بسته ببیند از ادامه گناه پرهیز نخواهد کرد و پیش خود فکر می کند:

اکنون که من رانده درگاه خدا شده ام آب از سرم گذشته چه یک قامت چه صد قامت.

امام سجاد علیه السلام حقیقت توبه را در مناجات تائبین به صورت بسیار زیبایی ترسیم کرده است:

«إِلَهِی أَنْتَ الَّذِی فَتَحْتَ لِعِبَادِکَ بَاباً إِلَی عَفْوِکَ سَمَّیتَهُ التَّوْبَهَ فَقُلْتَ تُوبُوا إِلَی اللَّهِ تَوْبَهً نَصُوحاً فَمَا عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ الْبَابِ بَعْدَ فَتْحِه؛ خداوندا! تو همان کسی هستی که دری به سوی عفوت برای بندگانت گشوده ای و نام آن را باب توبه گذاشته ای و از همه گنهکاران دعوت کرده ای و فرموده ای:به سوی خدا بازگردید و توبه کنید؛توبه ای خالص.اکنون که این باب رحمت گشوده است کسانی که از آن وارد نمی شوند چه عذری دارند؟»همان گونه که علمای اخلاق توبه را به عنوان گام نخستین،بسیار مهم می شمارند فقها نیز آن را جزء واجبات می دانند و بر همه واجب می کنند که اگر لغزشی از کسی سر زد بلافاصله توبه کند و در مقام جبران برآید.

جالب این است که توبه در آیات قرآن در بسیاری از موارد به گنهکار نسبت داده شده ولی در پاره ای از موارد به خدا نسبت داده شده است:« لَّقَدْ تَّابَ اللّهُ عَلَی النَّبِیِّ وَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنصَارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی سَاعَهِ الْعُسْرَهِ مِنْ بَعْدِ مَا کَادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِّنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ »؛به یقین خداوند رحمت خود را شامل حال پیامبر و مهاجران و انصار،که در زمان عسرت و شدّت (در جنگ تبوک) از او پیروی کردند،نمود؛بعد از آن که نزدیک بود دل های گروهی از آنها،از حقّ منحرف شود (و از میدان جنگ بازگردند)؛سپس خدا توبه آن ها را پذیرفت،که او درباره آنان مهربان و رحیم است!».(1)

هر دو توبه به معنای بازگشت است ولی توبه بندگان بازگشت از گناه به

ص:368


1- توبه، آیه 117.

اطاعت است و توبه خداوند بازگشت از مجازات به رحمت.

و جالب این که هر دو توبه در یک آیه از قرآن در کنار هم قرار داده شده است آن جا که می فرماید:« فمَنْ تَابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ »؛اما آن کس که پس از ستم کردن،توبه و جبران نماید،خداوند توبه او را می پذیرد؛(و از مجازات الهی؛معاف می شود،زیرا) خداوند،آمرزنده و مهربان است»(1)

درباره توبه،هم در آیات قرآن به طور گسترده بحث شده و هم در روایات.در قرآن مجید بیش از هشتاد بار این واژه و مشتقات آن استعمال شده است.

همه انبیای الهی هنگامی که برای هدایت امت های مختلف مأموریت پیدا می کردند قبل از هرچیز،آن ها را به توبه دعوت می نمودند.هود و صالح و شعیب و...علیهم السلام همه قوم خویش را به توبه دعوت کردند و همچنین پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله.

امیرمؤمنان علیه السلام در وصیت نامه ای که خطاب به امام مجتبی علیه السلام نوشته است می فرماید:

«إِنْ قَارَفْتَ سَیئَهً فَعَجِّلْ مَحْوَهَا بِالتَّوْبَهِ؛ هر وقت مرتکب گناهی شدی هرچه سریع تر آن را به وسیله توبه محو کن»و به مؤمنان هشدار داده شده است که در مسأله توبه از تأخیر و تسویف بپرهیزند.(2)

و در جای دیگر می فرماید:

«مُسَوِّفُ نَفْسِهِ بِالتَّوْبَهِ مِنْ هُجُومِ الْأَجَلِ عَلَی أَعْظَمِ الْخَطَرِ؛ کسی که در برابر هجوم اجل،توبه را به تأخیر بیندازد خود را در معرض بزرگ ترین خطرات قرار داده است».(3)

درباره توبه بحث های زیادی مطرح است که در اینجانمی توان به تمام آن پرداخت،ازجمله این که قبول شدن توبه عقلی است یا نقلی؟ شرایط توبه و مراتب آن و آثار و برکاتش چیست؟ یکی از بحث ها نیز این است که توبه تا چه

ص:369


1- مائده، آیه 39
2- بحارالانوار، ج 74، ص 208.
3- مستدرک الوسائل، ج 12، ص 130

زمانی پذیرفته می گردد؟ و چه زمانی درهای توبه بسته می شود؟ که از آیات و روایات استفاده می شود هنگامی که انسان در آستانه مرگ قرار گرفت و چشم برزخی پیدا کرد درهای توبه بسته می شود.

قرآن مجید می فرماید:« وَ لَیْسَتِ التَّوْبَهُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ حَتَّی إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ أُوْلَئِکَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً »؛توبه کسانی که کارهای بد انجام می دهند،و هنگامی که مرگ یکی از آن ها فرا می رسد می گوید:«الان توبه کردم!»پذیرفته نیست؛و نه کسانی که در حال کفر از دنیا می روند؛این ها کسانی هستند که عذاب دردناکی برایشان فراهم کرده ایم».(1)

امام امیر مؤمنان علی علیه السلام در حکمت مورد بحث شرایط توبه کامل و جامع را در عباراتی کوتاه و بسیار پرمعنا بیان فرموده که چیزی فراتر از آن در امر توبه وجود ندارد.

چنین توبه ای است که انسان را از هرگونه گناه و از تمام آثار وضعی و تکوینی آن پاک و پاکیزه می کند و از نفوذ گناه در اعماق وجود انسان جلوگیری می نماید.

البته گاه آلودگی انسان به اندازه ای است که تصمیم به توبه گرفتن کار آسانی نیست؛زندگی او آلوده به انواع اموال حرام شده،شغل او و فکر او آلوده به گناه است.در این گونه موارد تصمیم شجاعانه ای لازم است که توأم با امدادهای الهی شود و انسان را از منجلاب گناه بیرون آورد.همانگونه که در داستان معروف ابو بصیر و همسایه توبه کارش آمده است.

2-سرگذشت عجیب همسایۀ ابوبصیر

او می گوید:همسایه ای داشتم که از کارگزاران حکومت ظالم (بنی امیه یا

ص:370


1- نساء، آیه 18 .

بنی عباس) بود و از این طریق اموال فراوانی را به دست آورده و مشغول عیش و نوش و لهو و لعب بود.اضافه بر این،افراد فاسد را به مجلس خود دعوت می کرد.بارها او را نصیحت کردم ولی دست برنداشت اما هنگامی که زیاد اصرار نمودم گفت:ای مرد! من آدمی آلوده به گناهم و تو مرد پاکی هستی اگر شرح حال مرا برای یارت امام صادق علیه السلام بازگو کنی امید می رود نجات یابم.

ابوبصیر می گوید:گفته های او در دل من اثرکرد هنگامی که خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم شرح حال او را به آن حضرت عرض کردم.فرمود:هنگامی که به کوفه بازگشتی او به دیدار تو می آید.به او بگو جعفر بن محمّد برای تو پیغام فرستاده و گفته است که دست از این کارها بردار،من بهشت را برای تو تضمین می کنم.

ابو بصیر می گوید:وقتی به کوفه بازگشتم در میان کسانی که به دیدار من آمدند همسایه گنهکارم بود.هنگامی که خواست برخیزد و برود اشاره کردم بنشین تا منزل خلوت شود من کاری با تو دارم.هنگامی که منزل خلوت شد به او گفتم:

حال تو را برای امام صادق علیه السلام شرح دادم امام علیه السلام فرمود:سلام مرا به او برسان و به او بگو اعمال ناشایست خود را ترک کند و در برابر آن،من بهشت را برای او تضمین می کنم.

مرد همسایه با شنیدن این سخن،سخت منقلب شد و گریه کرد.سپس گفت:

تو را به خدا جعفر بن محمّد چنین پیامی به من داده است؟ ابو بصیر می گوید:

قسم یاد کردم که این پیام آن حضرت است.

آن مرد گفت:همین کافی است و سپس از نزد من بیرون رفت.

بعد از چند روز کسی را به سراغ من فرستاد تا نزد او بروم.دیدم پشت در خانه ایستاده در حالی که بدنش تقریباً برهنه است.گفت:ای ابوبصیر! هرچه در منزل از اموال حرام بود آن ها را در راه خدا دادم.(یا به صاحبانش بازگرداندم) و تو می بینی اکنون در چه حالم.

ص:371

ابوبصیر می گوید:با کمک برادران شیعه،لباس (و سایر نیازمندی ها را) برای او گردآوری کردم (در حالی که از تصمیم و همت او سخت شگفت زده بودم).

مدتی گذشت بار دیگر به سراغ من فرستاد که بیا من بیمارم.ابوبصیر می گوید:

به سراغش رفتم و مرتباً برای درمان او می کوشیدم ولی درمان ها سودی نبخشید و سرانجام در آستانه رحلت از دنیا قرار گرفت.

ابوبصیر می گوید:در واپسین ساعات عمر در کنار او نشسته بودم و او بیهوش شد.هنگامی که به هوش آمد صدا زد:ای ابوبصیر! دوست تو به عهدش وفا کرد.

این سخن را گفت و چشم از دنیا فروبست.

ابوبصیر اضافه می کند:مدّتی بعد به زیارت خانه خدا رفتم؛سپس برای زیارت امام صادق علیه السلام به مدینه آمدم هنگامی که می خواستم وارد منزل آن حضرت شوم در حالی که یک پای من در دالان خانه بود و پای دیگرم در حیاط خانه،امام علیه السلام از داخل اطاق صدا زد و فرمود:

«یا أَبَا بَصِیرٍ قَدْ وَفَینَا لِصَاحِبِکَ؛ ای ابو بصیر! ما به عهدی که با دوست تو کرده بودیم وفا کردیم!».(1)

***

ص:372


1- کافی، ج 1، ص 474، ح 5

گفتار حکیمانه 418-بهترین یاور در برابر سفیهان

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الْحِلْمُ عَشِیرَهٌ.

امام علیه السلام فرمود:

حلم همچون یک قوم و قبیله است (در یاری کردن انسان در مقابل سفیهان).(1)

ص:373


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا منبع دیگری برای این گفتار موجز حکمت آمیز ذکر نکرده و ماهم جست وجو کردیم و منبع دیگری جز نهج البلاغه نیافتیم جز این که در غررالحکم نیز با عین همین عبارت ذکر شده است. (غررالحکم، ح 6379) همچنین دانشمند معروف، واسطی نیز که در قرن ششم می زیسته در کتاب عیون الحکم و المواعظ آن را آورده است. ( عیون الحکم والمواعظ، ص 38)

شرح و تفسیر

بهترین یاور در برابر سفیهان

امام علیه السلام در این گفتار بسیار کوتاه و حکیمانه به حقیقت مهمی اشاره کرده، می فرماید:«حلم همچون یک قوم و قبیله است (در یاری کردن انسان در مقابل سفیهان)»؛ (الْحِلْمُ عَشِیرَهٌ).

حقیقت حلم همان بردباری در برابر اهانت ها و سخنان درشت و سخیف و بی ادبانه افراد نادان است و همیشه در جوامع انسانی چنین افرادی بوده و هستند که گاهی از سر حسادت و یا نادانی،افراد باشخصیت را مورد اهانت قرار داده و می دهند.

یکی از دستورات اسلام که هم در آیات قرآن به اشاره شده و هم در روایات، سکوت و تحمل در برابر این افراد است.قرآن مجید می گوید:« وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَاماً »؛بندگان (خاص خداوند) رحمان،کسانی هستند که با آرامش و بی تکبّر بر زمین راه می روند؛ و هنگامی که جاهلان آن ها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند)،به آن ها سلام می گویند (و با بی اعتنایی و بزرگواری می گذرند)»(1)

و در جای دیگر می فرماید:« وَ الَّذِینَ لَا یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَاماً» ؛و کسانی که شهادت به باطل نمی دهند (و در مجالس باطل شرکت

ص:374


1- فرقان، آیه 63.

نمی کنند)؛وهنگامی که با لغو وبیهودگی برخورد کنند،بزرگوارانه از آن می گذرند»(1)

امام علیه السلام در این کلام نورانی می فرماید:هرگاه افراد باشخصیت در مقابل نادانی که ناسزا می گوید و اهانت می کند سکوت کنند و بردبار باشند مردم به یاری آن ها برمی خیزند و شخص نادان بی ادب را بر سر جای خود می نشانند و چه بهتر که دشمن انسان به دست دیگران تنبیه شود.

در همین کلمات قصار نهج البلاغه در حکمت 206 خواندیم که امام علیه السلام فرمود:

«أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِیمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَی الْجَاهِلِ؛ نخستین سودی که شخص حلیم از حلم خود می برد این است که مردم در برابر شخص جاهل از او حمایت می کنند».

در حدیث دیگری که در غررالحکم آمده همین معنی به تعبیر زیبای دیگری بیان شده است.امام علیه السلام می فرماید:

«وجَدتُ الحِلمَ و الاحتِمالَ أنْصَرَ لِی مِن شُجعانِ الرِّجال؛ بردباری و تحمل را یاوری بهتر از مردان شجاع یافتم».(2)

اضافه بر این،سکوت افراد باشخصیت در مقابل اینگونه افراد سبب می شود خودشان شرمنده شوند و دهان فرو بندند همان گونه که در حکمت 211 آمده بود:

«وَ الْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِیه؛ حلم و بردباری دهان بند سفیهان است».ولی اگر افراد باشخصیت به مقابله برخیزند،هم مقام خودشان را تنزل می دهند و هم بر آتش جهل جاهلان می افزایند و نتیجه معکوس خواهند گرفت.

مرحوم علامه شعرانی در پاورقی هایی که بر شرح اصول کافی مرحوم ملاصالح مازندرانی نوشته در تفسیر جمله«الحلم عشیره»چنین می گوید:بعضی از افراد نادان چنین می پندارند که حلم و بردباری نشانه ضعف است و شخص نیرومند باغیرت هرگز آزار مردم را تحمل نمی کند زیرا قبول ظلم از ظلم کردن

ص:375


1- فرقان، آیه72
2- غررالحکم، ح 6467

زشت تر و بدتر است و گاه به آیه شریفه« فَمَنِ اعْتَدَی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَی عَلَیْکُمْ »(1) و آیه شریفه« وَ لَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاهٌ یَا أُوْلِی الْأَلْبَابِ »(2) و آیه « وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَاناً »(3) استدلال می کنند اضافه بر این، سکوت در برابر ظلم و رضایت دادن به آن سبب جرأت و جسارت شخص ظالم می شود و افراد ظالم و بی ادب اگر بدانند انسان های باشخصیت،مأمور به سکوت اند بر ظلم و جسارتشان می افزایند.

نامبرده در پاسخ این اشکال می گوید:حلم و بردباری جایی دارد و مطالبه حقوق جای دیگر.آنچه مسلم است این است که انسان نباید تسلیم عواطف ناشی از شهوت و غضب شود به گونه ای که اختیار را از او سلب کند و در مسیر قوه وهمیه قرار گیرد بلکه واجب است مالک نفس خویش باشد.حتی قصاص و انتقام و ایستادنش در برابر شخص متجاوز باید به مقتضای عقل باشد نه برای ارضای عواطف و متابعت از هوای نفس و شهوات زیرا امتیاز انسان نسبت به حیوان در همین است و پیروی از حلم از وظایف انسان است نه پیروی از هوی، و آن چیزی است که ذخیره او برای قیامت می شود و مقتضای عقل همین است.(4)

از بعضی روایات معصومین علیهم السلام استفاده می شود که آن بزرگواران حتی طرز حلم کردن و برخورد با سفیهان و جاهلان را به ما آموخته اند.

در حدیث معروف عنوان بصری که خدمت امام صادق علیه السلام برای آموختن علم آمد ازجمله مطالبی که امام علیه السلام به او فرمود این بود:من نُه چیز را به تو سفارش می کنم که برای همه سالکان الی اللّه نیز همان را توصیه می نمایم.سه نکته درباره ریاضت نفس است و سه نکته درباره حلم و سه نکته درباره علم.آن ها را به

ص:376


1- بقره، آیه 194.
2- بقره، آیه 179.
3- اسراء، آیه 33.
4- شرح کافی، ج 8، ص 310.

خاطر بسپار و در آن سستی مکن.

عنوان بصری می گوید:تمام فکر و قلبم را متوجه آن حضرت ساختم.فرمود:

اما آنچه درباره ریاضت نفس است این است که هرگز چیزی را که به آن تمایل نداری نخور که موجب حماقت است و هنگامی که سیر شدی دست به سوی غذا مبر و هنگامی که می خواهی چیزی بخوری باید از حلال باشد و نام خدا را ببری....

و اما سه نکته ای که درباره حلم است:اگر کسی به تو بگوید:اگر یک سخن نسنجیده درباره من بگویی ده برابر آن را درباره تو می گویم،تو در مقابل چنین شخصی باید بگویی:اگر ده گفتار نسنجیده بگویی حتی یکی هم نخواهم گفت و کسی که به تو دشنام و نسبت بد بدهد به او بگو:اگر در آنچه می گویی صادق هستی از خدا می خواهم مرا ببخشد و اگر کاذب هستی از خدا می خواهم تو را ببخشد.وهرگاه به تو وعده شروبدی بدهد تو وعده نصیحت وخیرخواهی به او بده.

اما آن سه چیز که درمورد علم است این است که آنچه رانمی دانی از علما بپرس و بپرهیز از این که برای آزار و آزمودن از آن ها سؤال کنی،و از این که تنها به رأی خود چیزی را عمل کنی بپرهیز و راه احتیاط را در پیش گیر....(1)

نقطه مقابل حلم؛حدّت،تندی و پرخاشگری است.افرادی را سراغ داریم که با شنیدن یک جمله نامناسب از یک فرد نادان ناگهان تبدیل به کوره ای از آتش می شوند و عکس العمل های تند و شدیدی نشان می دهند که هم از مقام آن ها کاسته می شود و هم شخص نادان را جسورتر می کند و هم کسی به یاری آن ها برنمی خیزد.

لذا در حدیثی از امیرمؤمنان علی علیه السلام می خوانیم:

«الحِلمُ یُطْفِئُ نارَ الغضَبِ و الحِدّهُ تُؤجِّجُ إحراقَه؛ حلم و بردباری آتش غضب را خاموش می کند اما حدت و تندی بر آتش آن می افزاید».(2)

ص:377


1- بحارالانوار، ج 1، ص 226
2- غررالحکم، ح 6450

در حکمت 255 از نهج البلاغه نیز خواندیم:

«الْحِدَّهُ ضَرْبٌ مِنَ الْجُنُونِ؛ حدت و تندی و تندخویی نوعی از جنون و دیوانگی است».

جالب این که افراد سفیه و نادان دوست دارند عکس العملی در برابر آن ها نشان داده شود تا به کار خود ادامه دهند و عقده دل را بگشایند اما هنگامی که به آن ها بی اعتنایی شود غمگین می شوند.آیا بهتر نیست با بی اعتنایی آن ها را غمگین و مأیوس سازیم همانگونه که امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید:

«إذا حَلُمتَ عن السَّفیهِ غَمَمْتَه فَزِدْه غمّاً بحِلْمِکَ عنه؛ هنگامی که در برابر شخص سفیه و نادان بردباری نشان دهی غمگین می شود.حال که چنین است با حلم خود بر غم و اندوه او بیفزا».(1)

***

ص:378


1- غررالحکم، ح 6389

گفتار حکیمانه 419-نقاط ضعف عجیب این انسان مغرور!

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مِسْکِینٌ ابْنُ آدَمَ:مَکْتُومُ الْأَجَلِ مَکْنُونُ الْعِلَلِ،مَحْفُوظُ الْعَمَلِ تُؤْلِمُهُ الْبَقَّهُ،وَ تَقْتُلُهُ الشَّرْقَهُ،وَ تُنْتِنُهُ الْعَرْقَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

بیچاره فرزند آدم،سرآمد زندگی اش نامعلوم،عوامل بیماری اش ناپیدا و (تمام) اعمالش در جایی محفوظ است.پشه او را آزار می دهد و گلوگیر شدن (آب یا غذا) موجب مرگ او می شود و عرق،او را متعفن و بدبو می سازد.(1)

ص:379


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر آمده است که قبل از مرحوم سید رضی، جاحظ در المائة المختارة این کلام حکمت آمیز را آورده و بعد از سید رضی آمدی در غررالحکم آن را با تفاوت مختصری ذکر کرده و همچنین این القاسم در ریاض الاخبار با بعضی اضافات آن را آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 296) اضافه میکنیم که طبق نقل دمیری در کتاب حیاة الحیوان اصبغ بن نباتة از امیر مؤمنان علی علیه السلام روایت را به این صورت نقل کرده است: ابن آدم و ما ابن آدم تؤلمه البقة و تنتنه العرقة و تقتله الشرقه. (ر.ک: شرح علامة تستری، ج 11، ص 337). نیز زمخشری در ربیع الابرار آن را با اضافه جملة وتمیته الغرقة» آورده است. (ربیع الابرار، ج 2، ص 342)

شرح و تفسیر

نقاط ضعف عجیب این انسان مغرور!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه پرده از روی ضعف انسان برداشته و غرور و غفلت او را درهم می شکند و نشان می دهد که در برابر تمام نقطه های قوت و توانایی هایی که انسان دارد نقاط ضعف عجیبی را نیز داراست و در مجموع به شش نقطه از این نقاط ضعف اشاره می فرماید،سه قسمت از درون انسان سرچشمه می گیرد و سه قسمت از برون.

اما درباره سه قسمت اول می فرماید:«بیچاره فرزند آدم،سرآمد زندگی اش نامعلوم،عوامل بیماری اش ناپیدا و اعمالش در جایی محفوظ است»؛ (مِسْکِینٌ ابْنُ آدَمَ(1) :مَکْتُومُ الْأَجَلِ مَکْنُونُ الْعِلَلِ،مَحْفُوظُ الْعَمَلِ).

آری از یک سو نمی داند پایان عمر او در چه زمان و تاریخی است؛شب می خوابد از صبح خبر ندارد،صبح می شود از عصر خبر ندارد.خواه پیر باشد یا جوان یا کودک در هر لحظه احتمال فرا رسیدن مرگ وجود دارد.

و از سویی دیگر عوامل بیماری در درون بدن او به صورت ناپیدا وجود دارد.

به خصوص با کشفیات امروز که می گویند:در هر ساعت از طریق آب وهوا و غذا و پوست بدن میکروب هایی وارد جسم انسان شده و در خون انسان شناور

ص:380


1- در این جمله «ابن آدم» مبتدای مؤخر است و «مسکین» خبر مقدم و تنوین مسکین گاه برای تخویف حذف می شود

می شوند.هر زمان که بخشی از آن ها غلبه کنند انسان به یکی از بیماری ها مبتلا می شود.

دستگاه های بدن انسان اعم از دستگاه تنفس و قلب و کلیه و عروق و مغز، همه آسیب پذیرند و در معرض انواع آفات و بیماری ها قرار دارند.با این حال چگونه انسان می تواند به فردای خود مطمئن باشد که سالم است و توانا؟

از سوی سوم،هر عملی که به جا می آورد در نامه اعمال او ثبت می شود و فرشتگان الهی مأمور حفظ اعمال او هستند.اضافه بر این،زمین و زمان و اعضای بدن او نیز همگی مأموریت ضبط اعمال او را دارند.

آیا چنین انسانی شایسته عنوان مسکین نیست که امام علیه السلام فرموده است؟

آنگاه اشاره به عوامل بیرونی کرده و به چند نمونه ظاهراً کوچک آن که می تواند زندگی انسان را برهم زند اشاره می کند،می فرماید:«پشه ای او را آزار می دهد و گلوگیر شدن (آب یا غذا) موجب مرگ اوست و عرق،او را متعفن و بدبو می سازد»؛ (تُؤْلِمُهُ الْبَقَّهُ،وَ تَقْتُلُهُ الشَّرْقَهُ،وَ تُنْتِنُهُ الْعَرْقَهُ) .

«شرقه» اسم«مره»از ماده«شَرَق»(بر وزن طرب) به معنای گلوگیر شدن است.

آری پشه ای که گاه به آسانی به چشم نمی آید و در گوشه و کنار در کمین انسان است که بر بدن او بنشیند و با نیش خود بخشی از خون او را بمکد و خواب و استراحت را از او بگیرد.اضافه بر پشه های خطرناکی که گاه مایه مرگ انسان اند یا بیماری هایی را به او تحمیل می کنند.

از سویی دیگر مجرای تنفس و تغذیه انسان دقیقاً در کنار یکدیگر قرار دارند.

به هنگامی که انسان می خواهد غذایی ببلعد دریچه تنفس بسته می شود و به هنگامی که بلعیدن تمام شد باز می شود.حال اگر آن دریچه کوچکی که این وظیفه را برعهده دارد دیر بجنبد و مقداری آب یا غذا وارد ریه شود اگر بسیار کم باشد با سرفه های شدید به خارج پرتاب می شود و اگر زیاد باشد حالت خفگی

ص:381

به انسان دست می دهد و پایان عمر او فرامی رسد.همچنین اگر لقمه یا جرعه آب در آن فضا بایستد و حرکت نکند راه نفس کشیدن را بر انسان می بندد و اگر در مدت کوتاهی مشکل برطرف نشود مرگ به سراغ او می آید.

انسانی که اینقدر مرز زندگی و مرگش به هم نزدیک است چگونه ممکن است مغرور شود و از باده قدرت سرمست گردد و دست به هر کاری بزند؟

همچنین هر انسانی به هنگامی که فعالیت جسمانی شدیدی داشته باشد و یا در گرمای هوا گرفتار شود عرق از روزنه های پوست او جاری می گردد و بدن او را بدبو می سازد یعنی عوامل تعفن به وسیله خود او بر بدنش آشکار می شود.

از مجموع این نقاط ضعف شش گانه به خوبی روشن می شود که چرا انسان مسکین و بیچاره است.

امام علیه السلام با این گفتار حکیمانه اش نمی خواهد مقام انسان را کاهش دهد و یا از عظمت او بکاهد؛انسانی که خلیفه اللّه و گل سرسبد آفرینش و مسجود فرشتگان الهی است.بلکه می خواهد غرور و غفلت او را درهم بشکند؛همان غرور و غفلتی که او را آلوده انواع گناهان و ظلم و ستم ها و مفاسد بی شمار می سازد.

جالب این است که ابن معروف (قاضی القضاه ابومحمّد عبید اللّه بن احمد بن معروف،متولد 306) اشعاری دارد که ظاهراً از کلام امام علیه السلام در آن الهام گرفته است.او می گوید:

یا بُؤسَ للإنسانِ فی الدُّنیا و إنْ نالَ الأمَل

یَعیشُ مَکشوفَ العِلَل فیها و مَکتومَ الأجَل

بَیْنا یُری فی صِحّهٍ مُغْتَبِطاً قِیلَ اعتَلَل

و بَینَما یُوجَدُ فیها ثاوِیاً قِیلَ انْتَقَل

فَأوْفَرُ الحَظِّ لِمَن یَتْبَعُه حُسنُ العَمَل

بدا به حال انسان در دنیا هر چند به آرزوهای (دراز) خود برسد.

ص:382

زندگی می کند در حالی که عوامل بیماری در او مکتوم و پایان عمرش نیز ناپیداست.

در حالی که کاملاً در سلامت است به طوری که مردم به حال او غبطه می خورند ناگهان گفته می شود که بیمار شد.

و در حالی که مشغول حرکت به این طرف و آن طرف است ناگهان می گویند که از این جهان چشم فرو بست.

بنابراین بهره کامل از آن کسانی است که اعمال نیک درپی داشته باشند.(1)

نکته ها

1-نیرومند ضعیف!

انسان موجودی است از یک نظر بسیار قوی و نیرومند که عرصه زمین و پهنای آسمان و اعماق دریاها را جولانگاه خود قرار داده و تمام موجودات زمینی را مسخّر خود ساخته و از تمام مواهب این جهان به نفع خود استفاده می کند.ولی با تمام قدرتی که دارد موجودی بسیار ضعیف و آسیب پذیر است.

یک پشه کوچک که گاه با چشم هم دیده نمی شود او را آزار می دهد یا بیمار می کند و گاهی سبب مرگ او می شود و از آن کوچک تر میکروب ها و ویروس های بیماری زا هستند که ابداً با چشم دیده نمی شوند ولی این موجودات نامرئی و ظاهراً بسیار ضعیف و ناتوان انسان های قوی و قهرمان را می توانند از پای درآورند.

این ترکیب عجیب انسان از قوت و ضعف ظاهراً برای این است که از طرفی بتواند مدارج ترقی و کمال را طی کند و از سویی دیگر گرفتار غرور و غفلت و خودبزرگ بینی نشود.

ص:383


1- تاریخ بغداد، ج 10، ص 367.

ازجمله مسائلی که انسان با آن دست به گریبان است زمان اجل اوست که کاملاً مخفی و پنهان است.این نیز هشداری برای انسان هاست که آنی غافل نشوند و به گمان زندگی طولانی دست به هر کاری نزنند و فکر نکنند که زمان توبه از گناه و جبران خطاها وسیع است چراکه هر لحظه ممکن است مرگ او فرارسد.یک جرعه آب یا یک لقمه غذا می تواند گلوی او را بفشارد و در عین سلامتی،راهی دیار آخرت کند.

این ها حقایقی است که امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به آن اشاره فرموده و ریشه آن در قرآن مجید است می فرماید:« یُرِیدُ اللّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَ خُلِقَ الْإِنسَانُ ضَعِیفاً »؛خدا می خواهد کار را بر شما سبک کند؛و انسان،ضعیف آفریده شده است».(1)

در جای دیگر می خوانیم:« إنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً*إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً »؛ انسان،حریص آفریده شده*هنگامی که ناراحتی به او رسد بسیار جزع و فزع می کند».(2)

و در جای دیگر می فرماید:« وَ مَا تَدْرِی نَفْسٌ مَّا ذَا تَکْسِبُ غَداً وَ مَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ »؛و هیچ کس نمی داند در چه سرزمینی می میرد؟ خداوند عالم و آگاه است!».(3)

در روایات آمده است:هنگامی که خداوند پشه ها را بر نمرود و لشکرش مسلط ساخت تعداد فوق العاده زیادی اطراف لشکر او را احاطه کردند.نمرود از لشکرش جدا شد و در خانه اش وارد گشت و تمام درها را بست و پرده ها را فرو افکند و بر پشت خود خوابید،فکر می کرد که چگونه از این لشکر عظیم پشه ها رهایی یابد ناگهان پشه ای وارد بینی او شد و به سوی مغز او بالا رفت.چهل روز

ص:384


1- نساء، آیه 28.
2- معارج، آیات 19 و 20.
3- لقمان، آیه 34.

او را آزار می داد به گونه ای که برای پیدا کردن آرامش موقت،سر خود را بر زمین می کوبید و در این حال بود تا به هلاکت رسید.(1)

در حدیث دیگری آمده است که امام صادق علیه السلام نزد منصور دوانیقی بود در این حال پشه ای منصور را آزار می داد و هر زمان او را از خود دور می ساخت دو مرتبه به سوی او بازمی گشت.او روی به امام صادق علیه السلام نمود و عرض کرد:

خداوند چرا این پشه (مزاحم) را آفریده است.امام علیه السلام فرمود:

«لِیُذِلَّ بِهِ الْجَبابِرَهَ مِثلَک؛ برای این که ستمگرانی مانند تو را خوار کند»(2)

2-مواد تشکیل دهندۀ عرق بدبو

دانشمندان تحقیقاتی درباره عرق کردن انسان و ماده تشکیل دهنده عرق و عوامل بدبویی آن کرده و به نتایج عجیب و شگفت انگیزی دست یافته اند.

ازجمله:

آن ها معتقدند که عرق بر دو گونه است:گونه ای از آن همان است که به هنگام فعالیت زیاد که بدن انسان گرم می شود و یا گرمی هوا تأثیر می گذارد بدن برای خنک شدن عرق می کند.این نوع عرق بدبو نیست.

نوع دوم عرقی است که در زیر بغل،کشاله ران،پاها و گاه کف دست ها ظاهر می شود.آن عرق بدبوست و تازه خود عرق نیز بدبو نمی باشد بلکه موجودات زنده ذره بینی که در این نقاط از بدن هستند از عرق استفاده می کنند و مدفوعی از خود خارج می سازند که بوی بد از آن است و به همین دلیل دستور داده شده که به خصوص این نقاط از بدن شسته شود تا محلی برای پرورش این موجودات زنده باقی نماند و در روایات اسلامی نیز آمده است که یکی از فایده های غسل

ص:385


1- شرح نهج البلاغه علامه شوشتری، ج 11، ص 339
2- شرح نهج البلاغه علامه شوشتری، ج 11، ص 339

جمعه آن است که بوی بد زیر بغل را برطرف می کند.

البته وجود موهای زائد و بلند در زیر بغل نیز محل مناسبی برای پرورش این موجودات ذره بینی مزاحم است و لذا در روایات اسلامی دستور به برطرف کردن آن ها داده شده است.(1)

3-پشه،موجودی کوچک اما شگفت انگیز

پشه ظاهراً موجود بسیار کوچک و بی ارزشی است ولی تحقیقات دانشمندان نشان می دهد که آن ها نیز جهان بزرگی برای خود دارند.آنان می گویند که بیش از 2800 گونه پشه در سراسر جهان وجود دارد و چون حشراتی خونسرد هستند در فصل زمستان به خواب زمستانی فرو می روند ولی به هنگامی که فعال می شوند به خون نیاز دارند اما نه برای تأمین انرژی بلکه پشه های ماده از آن برای تولید مثل و نمو تخم های خود استفاده می کنند.

خرطوم و نیش پشه از دو کانال مجزا تشکیل یافته،یکی مجرای بزاق است و دیگری برای مکیدن خون و عجیب این که پشه هنگام مکیدن خون،از طریق بزاق خود یک ماده ضد انعقاد خون ترشح می کند تا هنگام مکیدن آن لخته نگردد و همین بزاق پشه است که موجب تحریک بدن می گردد و در نتیجه خارش و تورم و قرمزی در محل پدید می آید.

پشه ماده قادر است از فاصله سی متری و گاه پنجاه متری بوی بدن انسان را احساس کند و به سوی او برای گرفتن خون بیاید.افرادی که گروه خونی آن ها O می باشد بیشتر گزیده می شوند و آنهایی که گروه خونی شان می باشد کمتر.

***

ص:386


1- رجوع شود به وسائل الشیعه، باب 6 از ابواب اغسال مسنونه، ح 15.

گفتار حکیمانه 420-راه غلبه بر شهوت

اشاره

وَ رُوِی أَنَّهُ علیه السلام کَانَ جَالِساً فِی أَصْحَابِهِ فَمَرَّتْ بِهِمُ امْرَأَهٌ جَمِیلَهٌ فَرَمَقَهَا الْقَوْمُ بِأَبْصَارِهِمْ،

[[فقال علیه السلام ]]

إِنَّ أَبْصَارَ هذِهِ الْفُحُولِ طَوَامِحُ؛وَ إِنَّ ذلِکَ سَبَبُ هَبَابِهَا،فَإِذَا نَظَرَ أَحَدُکُمْ إِلَی امْرَأَهٍ تُعْجِبُهُ فَلْیُلَامِسْ أَهْلَهُ،فَإِنَّما هِیَ امْرَأَتِهِ کَامْرَأَتِهِ.

فقال رجل من الخوارج:«قاتله اللّه کافراً ما أَفقهه»فوثب القوم لیقتلوه، فقال علیه السلام:رُوَیْداً إِنَّما هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ،أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ!

روایت شده است که آن حضرت در میان اصحابش نشسته بود.زن زیبایی (که تمام چهره اش را نپوشانده بود) از آن جا عبور کرد و چشم حاضران را به خود جلب نمود.

امام علیه السلام فرمود:

چشمان این مردان،طغیانگر است و آنچه نظرشان بر آن افتاد مایه تحریک و هیجان آن هاست.هرگاه یکی از شما نظرش به زنی افتاد که زیبا و صاحب جمال بود،برود و با همسر خود آمیزش کند زیرا او هم زنی است مانند همسرش!

در این هنگام مردی از خوارج گفت:خداوند این کافر را بکشد چقدر دانا

ص:387

و فقیه است!! هنگامی که حاضران این سخن را شنیدند از جای پریدند تا او را به قتل برسانند،ولی امام علیه السلام فرمود:آرام باشید جواب دشنام،بدگویی است و یا گذشت از گناه (نه کشتن مرد بد زبان).(1)

ص:388


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه را مرحوم صدوق در خصال و مرحوم ابن شعبه در تحف العقول (با تفاوتی در ضمن حدیث اربع مائه) قبل از سید رضی آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 297)

شرح و تفسیر

راه غلبه بر شهوت

این گفتار حکیمانه زمانی از امام علیه السلام صادر شد که روایت شده است آن حضرت در میان اصحابش نشسته بود.زن زیبایی (که تمام چهره اش را نپوشانده بود) از آن جا عبور کرد و چشم حاضران را به خود جلب نمود.امام علیه السلام فرمود:

«چشمان این مردان،طغیانگر است و آنچه نظرشان بر آن افتاد مایه تحریک و هیجان آن هاست»؛ (وَ رُوِی أَنَّهُ علیه السلام کَانَ جَالِساً فِی أَصْحَابِهِ فَمَرَّتْ بِهِمُ امْرَأَهٌ جَمِیلَهٌ فَرَمَقَهَا الْقَوْمُ بِأَبْصَارِهِمْ فَقال علیه السلام:إِنَّ أَبْصَارَ هذِهِ الْفُحُولِ طَوَامِحُ؛وَ إِنَّ ذلِکَ سَبَبُ هَبَابِهَا).

«رَمَقَ» از ماده«رَمْق»(بر وزن رنگ) به معنای نگاه کردن است.

«فحول» جمع«فَحْل»(بر وزن نخل) به معنای جنس مذکر قوی است.

«طوامح» جمع«طامح»به معنای طغیانگر است.

«هباب» در بسیاری از نسخه ها و در لغت«هِباب»به (کسر هاء) آمده و به معنای هیجان است و مجموع این سخن که در نهایت فصاحت و بلاغت بیان شده اشاره به این است که وقتی نظر مردی (مخصوصاً مرد جوان) بی اختیار به زن زیبایی می افتد هیجان جنسی پیدا می کند و راه علاجش همان است که امام علیه السلام در ادامه این سخن بیان فرموده است.

در این جا امام علیه السلام تصریح می کند که افتادن چشم اصحاب بر چنین زنی

ص:389

خواه ناخواه سبب تحریک آن ها می شود.

سپس به عنوان یک حکیم آگاه و مهربان راه حل مشکل را به آن ها نشان می دهد،می فرماید:«هر گاه یکی از شما نظرش به زنی افتاد که زیبا و صاحب جمال بود،برود و با همسر خود آمیزش کند زیرا او هم زنی است مانند همسرش»؛ (فَإِذَا نَظَرَ أَحَدُکُمْ إِلَی امْرَأَهٍ تُعْجِبُهُ فَلْیُلَامِسْ أَهْلَهُ،فَإِنَّما هِیَ امْرَأَتِهِ کَامْرَأَتِهِ).

درست است که زن ها ازنظر زیبایی و جاذبه جنسی با هم متفاوت اند ولی نتیجه نهایی ارتباط با آن ها که آمیزش جنسی است کم و بیش یکسان است و می تواند جلوی تحریکات و انحرافات را بگیرد.

و این درسی است از سوی امام علیه السلام به همه جوانان که برای نجات از انحرافات جنسی و آلودگی به گناه اقدام به ازدواج کنند زیرا یک همسر مناسب می تواند جلوی همه این هیجانات را بگیرد واگر کسی هوی پرست وشهوت پرست نباشد مشکل جنسی خود را با همسرش به هر صورت حل خواهد کرد.

در این هنگام مردی از خوارج گفت:«خداوند این کافر را بکشد چقدر دانا و فقیه است»؛ (فقال رجلٌ مِنَ الخَوارِج:«قاتَلَهُ اللّهُ کافِراً ما أَفْقَهَه»).

هنگامی که حاضران این سخن را شنیدند از جای پریدند تا او را به قتل برسانند ولی امام علیه السلام فرمود:«آرام باشید جواب دشنام،دشنام است و یا گذشت از گناه (نه اعدام)»؛ (فوثب القوم لیقتلوه،فقال علیه السلام:رُوَیْداً إِنَّما هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ،أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ!).

در این جا سؤالاتی پیش می آید که باید به پاسخ آن ها پرداخت:

1.بعضی سؤال می کنند که چرا امام علیه السلام در این جا نهی از منکر نفرمود بلکه تنها دستوری داد که اصحاب و یارانش در آینده با مشاهده زنی زیبا گرفتار مشکلی نشوند.

پاسخ این سؤال روشن است و آن این که نظرانداختن اصحاب و یاران

ص:390

امام علیه السلام به آن زن عمدی نبود بلکه یک نظر اتفاقی و غیر ارادی بود و می دانیم چنین نظرهایی جزء منکرات نیست که از آن نهی کنند.اگر کسی چشمش بی اختیار به چنین منظره ای افتاد و بعد به نگاه کردن ادامه داد،ادامه آن نگاه،گناه است.همچنین در بعضی از روایات از علی علیه السلام نقل شده است:

«سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَنِ الرَّجُلِ تَمُرُّ بِهِ المَرْأَهُ فَینْظُرُ إِلَیهَا فَقَالَ أَوَّلُ نَظْرَهٍ لَکَ وَ الثَّانِیهُ عَلَیکَ وَ لَا لَکَ وَ النَّظِرَهُ الثَّالِثَهِ سَهْمٌ مَسْمُومٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِیسَ مَنْ تَرَکَهَا لِلَّهِ لَا لِغَیرِهِ أَعْقَبَهُ اللَّهُ إِیمَاناً یجِدُ طَعْمَهُ؛ از رسول خدا صلی الله علیه و آله سؤال کردند که زنی (زیبا) از مقابل مردی عبور می کند و آن مرد به او نگاه می نماید (چه حکمی دارد؟) پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:نخستین نظر از آنِ توست (چون بی اختیار است و گناهی در آن نیست) و نگاه دوم بر ضد توست نه به سود تو و نگاه سوم تیر زهرآگینی از تیرهای شیطان است،هر کس آن را برای خدا نه به سبب دیگری ترک کند خداوند ایمانی در قلب او ایجاد می کند که طعم آن را احساس می نماید».(1)

2.سؤال دیگر این که آن مرد خارجی که نعوذ بالله نسبت کفر به امام علیه السلام داد قطعاً ناصبی و کافر بود.چرا امام علیه السلام اجازه نداد او را به قتل برسانند؟

پاسخ این است که امام علیه السلام از تعبیر او استفاده کفر به معنای واقعی نفرمود بلکه این کفر همان کفری بود که خوارج می گفتند؛آن ها معتقد بودند که هرکس گناه کبیره ای مرتکب شود و توبه نکند کافر خواهد بود و چون به زعم آن ها امام علیه السلام تن به مسأله حکمیت داده بود و این حکمیت به پندار آن ها برخلاف شرع بود چنین نسبتی را به امام علیه السلام داد و لذا امام علیه السلام او را در حد یک سب و لعن تلقی کرد و فرمود: «إِنَّمَا هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ».

3.سؤال دیگر این که آیا می توان در مقابل دشنام،دشنام داد که در عبارت امام علیه السلام آمده است؟

ص:391


1- مستدرک الوسائل، ج 14، ص 268، ح 1.

جواب این که مراد از سب در این جا لعن است یعنی می توان چنین شخص بدزبانی را لعن کرد چون مستحق لعن است.

در عین حال اشاره فرمود:راه دیگر،استفاده از عفو است همان راهی که امام علیه السلام درباره او انتخاب فرمود.

4.سؤال دیگر همان چیزی است که ابن ابی الحدید در شرح این گفتار حکیمانه مطرح کرده است و آن این که می گوید:یکی از دوستان من هنگامی که این گفتار امام علیه السلام را شنید پرسید:چرا امام علیه السلام آن مرد را که از خوارج بود عفو کرد ولی هنگامی که اشعث تعبیر زشتی درباره امام علیه السلام در برابر سخنی که فرموده بود به کار برد و گفت:«هذه علیک لا لک؛این سخن بر ضد توست نه به نفع تو»، امام علیه السلام برآشفت و او را به شدّت توبیخ کرد و حتی او را مخاطب به خطاب «منافق بن کافر»فرمود؟

سپس چنین پاسخ می گوید که این مرد خارجی علم امام علیه السلام را ستود و در عین حال کلمه زشتی به امام علیه السلام گفت در حالی که اشعث بن قیس منافق،علم امام علیه السلام را انکار کرد و حضرت را به ناآگاهی متهم ساخت.چنین شخصی مستحق لعن و هر گونه سرزنش است.(1)

بعضی نیز در پاسخ این سؤال گفته اند که اشعث،مرد منافق و شروری بود و می خواست با این سخنش شری به پا کند.امام علیه السلام محکم در مقابل او ایستاد و محکم او را بر سر جایش نشاند ولی این مرد خارجی چنین نظری نداشت و لذا امام علیه السلام او را مورد عفو قرار داد.

5.سؤال دیگری نیز در این جا مطرح است قرآن این که نسبت کفر به امام علیه السلام به هر معنا باشد سب امام علیه السلام محسوب می شود و می دانیم سب امامان معصوم علیهم السلام موجب کفر است همان گونه که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است:

ص:392


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 63

«مَن سَبّ علیّاً فقد سَبَّنی و مَن سَبّنی فقد سَبّ اللّه؛ کسی که علی علیه السلام را سب کند مرا سب کرده و کسی که مرا سب کند خدا را سب کرده است (و به یقین چنین کسی کافر است)».(1)

بنابراین چرا امام علیه السلام اجازه قتل او را نداد؟

پاسخ این سؤال با توجه به سیره امام علیه السلام در هنگام حکومتش روشن می شود و آن این که امام علیه السلام برای جلوگیری از اختلاف در میان مسلمین و نقشه های شوم منافقین که پیوسته درصدد ایجاد اختلاف و جنگ داخلی بودند در بسیاری از این گونه موارد با مدارا رفتار کرد و مجازات بسیاری از مستحقین مجازات را موکول به زمان دیگری فرمود و محل کلام ما نیز از این قبیل بود که اگر امام علیه السلام دستور قتل این خارجی را می داد جمعیت خوارج فریاد بلند می کردند و غوغایی به راه می انداختند.

نکته: راه های روشن برای مبارزه با انحرافات جنسی

راه های روشن برای مبارزه با انحرافات جنسی

می دانیم که یکی از سرکش ترین غرائز انسان غریزه جنسی اوست،تا آن جا که مطابق بعضی از روایات تأثیر آن روی انسان مساوی است با تأثیر تمام غرائز دیگر.حدیث معروف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که در کتاب شریف کافی آمده شاهد این مدعاست،می فرماید:

«مَنْ تَزَوَّجَ أَحْرَزَ نِصْفَ دِینِهِ...فَلْیتَّقِ اللَّهَ فِی النِّصْفِ الْآخَرِ؛ کسی که ازدواج کند نیمی از دین خود را حفظ کرده،پس تقوای الهی را در نیم دیگر رعایت کند».(2)

به همین دلیل بسیاری از پرونده های جنایی به این مسأله ختم می شود،تا

ص:393


1- مستدرک حاکم، ج 3، ص 121.
2- کافی، ج 5، ص 328، ح 2.

آن جا که بعضی گفته اند:هیچ پرونده جنایی مهمی وجود ندارد که در آن پای زنی در میان نباشد.نیز به همین دلیل،اسلام برای پیشگیری از خطرات ناشی از این غریزه سرکش دستورات فراوانی داده است که بخش مهمی از آن در سوره نور که در واقع سوره عفت و پاکدامنی است آمده است از جمله:

تأکید بر مسأله ازدواج جوانان می فرماید:« وَ أَنکِحُوا الْأَیَامَی مِنْکُمْ وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِکُمْ وَ إِمَائِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَرَاءَ یُغْنِهِمْ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ »؛مردان و زنان بی همسر خود را همسر دهید،همچنین غلامان و کنیزان صالح و درستکارتان را؛اگر فقیر و تنگدست باشند،خداوند از فضل خود آنان را بی نیاز می سازد؛خداوند گشایش دهنده و آگاه است!».(1)

اشاره به این که حتی فقرنمی تواند بهانه ای برای فرار از این موضوع شود.

روشن است که اگر منظور از ازدواج،ازدواج های پر زرق و برق و پر از تشریفات و چشم و هم چشمی ها باشد و هزینه های تالارهای پر از گناه آن ها سنگین و کمرشکن گردد بسیارند کسانی که قادر بر آن نیستند.اما اگر ساده باشد و مهریه گاه یک قرآن مجید و گاه یک شاخه گل و یا چهارده سکه طلا باشد و مراسمی ساده و مملو از معنویت و صفا برگزار کنند و دامنه توقعات، به خصوص در سنین جوانی که آغاز زندگی است کم شود،ازدواج کار آسانی خواهد بود.اسلام بر همه این موضوعات تأکید کرده است.

دیگر این که دستور مؤکد به حجاب داده تا یکی از مهمترین عوامل تحریک جوانان که خودنمایی زنان است از میان برود و از سویی دیگر به همه دستور داده که از چشم چرانی به شدّت بپرهیزند:« قُلْ لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِکَ أَزْکَی لَهُمْ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ*وَ قُلْ لِّلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ

ص:394


1- نور، آیه 32.

عَلَی جُیُوبِهِنَّ »؛به مؤمنان بگو چشم های خود را (از نگاه به نامحرمان) فروگیرند، و عفاف خود را حفظ کنند؛این برای آنان پاکیزه تر است؛خداوند از آنچه انجام می دهید آگاه است،و به زنان باایمان بگو چشم های خود را (از نگاه هوس آلود) فروگیرند،و دامان خویش را حفظ کنند و زینت خود را-جز آن مقدار که نمایان است-آشکار ننمایند و (اطراف) روسری های خود را بر سینه خود افکنند (تا گردن و سینه با آن پوشانده شود)».(1)

و حتی در ذیل آیه اخیر از این که زنان به هنگام راه رفتن پایشان را محکم به زمین بزنند تا صدای خلخالی که بر پا دارند به گوش افراد نامحرم برسد نهی فرموده،که حاکی از نهایت دقت اسلام در این زمینه است:« وَ لَا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مَا یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ ».

و در سوره احزاب از این که زنان به هنگام سخن گفتن طرز کلام خود را به صورت هوس انگیز درآورند نهی فرموده مبادا بیماردلان به آن ها طمع کنند:

« فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ ».(2)

در روایات اسلامی نیز دستورات جالب و دقیقی در این زمینه دیده می شود ازجمله از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است که هرگاه زنی در جایی بنشیند و آن محل براثر نشستن او کمی گرم شود مرد نامحرمی بلافاصله در آن جا ننشیند،تا آن محل سرد شود:

«إِذَا جَلَسَتِ الْمَرْأَهُ مَجْلِساً فَقَامَتْ عَنْهُ فَلَا یجْلِسُ فِی مَجْلِسِهَا رَجُلٌ حَتَّی یبْرُد»(3) حتی در صورتی که دسترسی به ازدواج دائم نباشد اجازه ازدواج موقت را داده که شرایط آن بسیار آسان و ساده تر است.

و دستورات فراوان دیگری که نقل همه آن ها نیاز به تألیف کتاب مستقلی دارد.

ص:395


1- نور، آیات 30 و 31
2- احزاب، آیه 32
3- کافی، ج 5، ص 546، ح 38

ص:396

گفتار حکیمانه 421-عقل کافی

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

کَفَاکَ مِنْ عَقْلِکَ مَا أَوْضَحَ لَکَ سُبُلَ غَیِّکَ مِنْ رُشْدِکَ.

امام علیه السلام فرمود:

این مقدار از عقل تو برای تو کافی است که راه های گمراهی را از راه سعادت برای تو واضح و روشن سازد.(1)

ص:397


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها مدرک دیگری که برای این گفتار حکیمانه نقل کرده غررالحکم است که آن را با تفاوتی که حاکی از تعدد منبع است آورده، می گوید: «گفاک من عقلک ما أبان ترشدک من غیک». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 299).

شرح و تفسیر

عقل کافی

می دانیم عقل شاخه های متعدد و آثار فراوانی دارد و حتی گاهی شیطنت با عقل اشتباه می شود.امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه نشانه عقلی را که مایه نجات انسان است به روشنی بیان می کند و می فرماید:«این مقدار از عقل تو برای تو کافی است که راه های گمراهی را از راه سعادت برای تو واضح و روشن سازد»؛ (کَفَاکَ مِنْ عَقْلِکَ مَا أَوْضَحَ لَکَ سُبُلَ غَیِّکَ مِنْ رُشْدِکَ).

ارباب لغت «غی» را به معنای گمراهی یا سرگردانی در بیراهه ها تفسیر کرده اند ولی به عقیده راغب در مفردات به هر گونه گمراهی غی گفته نمی شود بلکه به نوعی از گمراهی اطلاق می گردد که از فساد عقیده سرچشمه می گیرد و به تعبیر دیگر،گمراهی توأم با اعتقاد فاسد است.

«رشد» در لغت به معنای راه یافتن به مقصد و مقصود و رسیدن به واقع است و اگر به کودک بالغ شده و آگاه«رشید»گفته می شود برای این است که به مقصود رسیده و صلاح و مفسده خود را درک می کند.

البته درمورد عقل مراحل بالاتری نیز وجود دارد که انسان به وسیله آن دقایق معانی و مسائل عمیق علمی را درک می کند و می تواند نوآوری ها و ابتکارات فراوانی در علوم مختلف از خود به یادگار بگذارد.این مرحله از عقل،بسیار خوب است و مهم و تأثیرگذار ولی برای نجات انسان کافی نیست و چه بسیار

ص:398

عالمان بزرگی در فنون مختلف بودند که گرفتار انحرافاتی شدند.

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اش انگشت روی آن شاخه از عقل گذاشته که مایه نجات انسان در دنیا و آخرت است و هدف اصلی از آفرینش عقل همان می باشد.

به همین دلیل در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:

«مَا قَسَمَ اللَّهُ لِلْعِبَادِ شَیئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْل؛ خداوند در میان بندگانش هیچ نعمتی را مهمتر از عقل تقسیم نکرده است».(1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«مَنْ کَانَ عَاقِلاً کَانَ لَهُ دِینٌ وَ مَنْ کَانَ لَهُ دِینٌ دَخَلَ الْجَنَّهَ؛ کسی که عاقل باشد دیندار است و کسی که دیندار باشد وارد بهشت می شود».(2)

حتی ممکن است انسان در مسیر حق باشد ولی چون عقل درستی ندارد ناگهان فریب هوای نفس یا شیطان و یا انسان های شیطان صفت را بخورد و از راه منحرف گردد.

ازاین رو رسول خدا صلی الله علیه و آله در حدیثی می فرماید:

«إِذَا بَلَغَکُمْ عَنْ رَجُلٍ حُسْنُ حَالٍ فَانْظُرُوا فِی حُسْنِ عَقْلِهِ فَإِنَّمَا یجَازَی بِعَقْلِهِ؛ هنگامی که به شما خبر برسد که فلان شخص دارای حالت خوبی (و در مسیر اطاعت) است،به آن قناعت نکنید و نگاه به خوبی عقل او کنید چراکه جزای اعمال به مقدار عقل است».(3)

در حدیث دیگری که در تحف العقول آمده می خوانیم:جمعی در حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بودند.مردی نصرانی از اهل نجران که دارای بیان خوب و وقار و هیبتی بود وارد مدینه شده بود.به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کردند:چقدر این مرد نصرانی عاقل و هشیار است.پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:چنین نگویید.عاقل کسی

ص:399


1- کافی، ج 1، ص 12، ح 11.
2- کافی، ج 1، ص 11، ح 6.
3- کافی، ج 1، ص 12، ح 9

است که به یگانگی خداوند ایمان داشته باشد و اطاعت فرمان او کند؛

«مَهْ إِنَّ الْعَاقِلَ مَنْ وَحَّدَ اللَّهَ وَ عَمِلَ بِطَاعَتِهِ» .(1)

این سخن را با اشعاری که در دیوان منسوب به امیرمؤمنان علیه السلام آمده و هماهنگ با این گفتار حکیمانه است پایان می دهیم:

و أفضَلُ قسمِ اللّهِ للمرءِ عَقلُه فلیسَ مِنَ الخَیراتِ شیءٌ یُقارِبُه

إذا أکمَلَ الرحمنُ للمَرءِ عَقلَهُ فَقد کَملت أخلاقُه و مَآرِبُه

یعیشُ الفتی فی النّاسِ بالعَقلِ إنّه علی العقلِ یَجری عِلمُه و تَجاربُه

یُزینُ الفَتی فی النّاس صِحّهُ عَقلِه و إن کانَ مَحظوراً عَلیهِ مَکاسِبُه

یُشِینُ الفتی فی النّاس قِلّهُ عَقلِه و إن کَرُمَت أعراقُه و مَناصِبه

برترین تقسیم نعمتی که خداوند برای انسان کرده است عقل اوست و هیچ چیز از نیکی ها به پای آن نمی رسد.

هنگامی که خداوند بخشنده عقل انسان را کامل کند به یقین تمام اخلاق و اعمال او کامل می شود.

جوانمردان در میان مردم،با عقل خود زندگی می کنند چراکه علم و تجربه همراه عقل است.

آنچه انسان را در میان مردم زینت می دهد سلامت عقل اوست هر چند کسب وکار پر رونقی نداشته باشد.

و آنچه چهره انسان را در میان مردم زشت می سازد کمی عقل اوست هرچند ریشه ها و منصب های او فراوان باشد.(2)

***

ص:400


1- تحف العقول، ص 54
2- دیوان علی، ص 66

گفتار حکیمانه 422-کار نیک کمش،بسیار است

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

اِفْعَلُوا الْخَیْرَ وَ لَا تَحْقِرُوا مِنْهُ شَیْئاً،فَإِنَّ صَغِیرَهُ کَبِیرٌ وَ قَلِیلَهُ کَثِیرٌ، وَ لَا یَقُولَنَّ أَحَدُکُمْ:إِنَّ أَحَداً أَوْلَی بِفِعْلِ الْخَیْرِ مِنِّی فَیَکُونَ وَ اللّهِ کَذلِکَ.إِنَّ لِلْخَیْرِ وَ الشَّرِّ أَهْلاً فَمَهْمَا تَرَکْتُمُوهُ مِنْهُمَا کَفَاکُمُوهُ أَهْلُهُ.

امام علیه السلام فرمود:

کار نیک انجام دهید و هیچ مقدار از آن را کم مشمارید چراکه کوچک آن بزرگ و کمش بسیار است.هیچ یک از شما نگوید:فلان کس در انجام (این) کار خیر از من سزاوارتر است،که به خدا سوگند چنین خواهد شد.هرکدام از خیر و شر را اهلی است که اگر شما آن را رها کنید دیگران به جای شما انجام می دهند.(1)

ص:401


1- سند گفتار حکیمانه: تنها منبعی که مرحوم خطیب برای این گفتار حکیمانه غیر از نهج البلاغه نقل می کند غررالحکم آمدی است که آن را با تفاوت هایی نه چندان زیاد آورده است (و احتمالا از منبع دیگری گرفته است) (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 299).

شرح و تفسیر

کار نیک کمش،بسیار است

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به دو نکته مهم و سرنوشت ساز در زندگی بشر اشاره می کند.نخست می فرماید:«کار نیک انجام دهید و هیچ مقدار از آن را کم مشمارید چراکه کوچک آن بزرگ و کمش بسیار است»؛ (افْعَلُوا الْخَیْرَ(1) وَ لَا تَحْقِرُوا مِنْهُ شَیْئاً،فَإِنَّ صَغِیرَهُ کَبِیرٌ وَ قَلِیلَهُ کَثِیرٌ).

بسیارند اشخاصی که وقتی به کارهای نیک کوچک برخورد می کنند بی اعتنا از کنار آن می گذرند در حالی که گاهی همین کارهای کوچک،سرنوشت ساز است؛ممکن است جرعه آبی تشنه ای را از مرگ نجات دهد یا مقدار کمی دوا مایه نجات انسانی از مرگ شود.

اضافه بر این اگر همه مردم حتی به کارهای نیک کوچک اهمیت دهند،قطره قطره جمع می شود و تبدیل به دریایی از خیر و خیرات می گردد.

از این گذشته هرگاه کار خیر به نیت اطاعت فرمان خدا انجام گیرد بزرگ خواهد بود همان گونه که گناه،هر قدر کوچک باشد به دلیل جایگاه عظیم پروردگار،بزرگ خواهد بود.

اضافه بر این،رفتن به سوی کارهای خیر کوچک انسان را به تدریج آماده برای

ص:402


1- «خیر» معنای وسیعی دارد که شامل هرگونه کار نیکی اعم از عبادات و خدمات مردمی و انسانی می شود. گاه در همین معنای عام به کار می رود مانند محل کلام ما و گاه در بخش خاصی به کار می رود که از قرینه کلام فهمیده می شود.

خیرات بزرگ می کند و این خود نکته مهمی است.

در حکمت 95 نیز به این نکته اشاره شده است:

«لَا یقِلُّ عَمَلٌ مَعَ التَّقْوَی وَ کَیفَ یقِلُّ مَا یتَقَبَّلُ؛ هیچ عملی اگر با تقوا (و قصد قربت) همراه باشد کم نیست و چگونه کم خواهد بود عملی که مقبول درگاه خداوند است».

با توجه به این چهار نکته هیچ کار خیری را هر چند کم و کوچک باشد نباید نادیده گرفت.همان گونه که شر کوچک را نباید کوچک گرفت که گاه از کار شر کوچکی آتشی بی پایان برمی خیزد؛می توان با یک کبریت شهر بزرگی را آتش زد و در تاریخ نیز خوانده ایم که حادثه قتل یک شاهزاده در اروپا جرقه جنگ جهانی را زد و به دنبال آن تمام اروپا در آتش سوخت.

به این ترتیب امام علیه السلام همه مردم را به کارهای نیک اعم از کوچک و بزرگ تشویق می کند تا در سایه آن جامعه اسلامی راستین به وجود آید.

در بخش دوم امام علیه السلام به عذر و بهانه هایی که بعضی از افراد برای فرار از کار نیک می آورند اشاره کرده و پاسخ می گوید.می فرماید:«هیچ یک از شما نگوید:

فلان کس در انجام (این) کار خیر از من سزاوارتر است،که به خدا سوگند چنین خواهد شد»؛ (وَ لَا یَقُولَنَّ أَحَدُکُمْ:إِنَّ أَحَداً أَوْلَی بِفِعْلِ الْخَیْرِ مِنِّی فَیَکُونَ وَ اللّهِ کَذلِکَ).

سپس امام علیه السلام توضیح می دهد و می فرماید:«هرکدام از خیر و شر را اهلی است که اگر شما آن را رها کنید دیگران به جای شما انجام می دهند»؛ (إِنَّ لِلْخَیْرِ وَ الشَّرِّ أَهْلاً فَمَهْمَا(1) تَرَکْتُمُوهُ مِنْهُمَا کَفَاکُمُوهُ أَهْلُهُ).

در میان مردم،معمول است که وقتی کار خیری به کسی پیشنهاد می شود برای این که از آن فرار کند می گوید چرا به سراغ فلان کس نمی روی که هم ثروتش از

ص:403


1- در تعدادی از نسخ نهج البلاغه به جای مهما «ما» آمده و در غررالحکم نیز همین گونه است اگر چنین باشد ضمیر مفرد ترکتموه» به آن بر می گردد ولی اگر به صورت مهما شرطیه باشد مرجع ضمیر مبهم خواهد شد. بنابراین نسخه «ما» صحیح تر به نظر می رسد.

من بیشتر است و هم امکانات فراوانی دارد؟ با وجود او نوبت به من و امثال من نمی رسد.

این در واقع بهانه ای است که انسان را از انجام کارهای خیر محروم می سازد.

امام علیه السلام می فرماید:ای بسا همین سخن سبب شود که توفیق از چنین انسانی سلب گردد و هیچ گاه نتواند کار خیری انجام دهد.

اضافه بر آن،کارهای خیر بر زمین نمی ماند همان گونه که کارهای شر هم طرفدارانی از افراد شیطان صفت دارد.پس باید سعی کرد در صف گروه اول قرار گرفت و از قرار گرفتن در صف گروه دوم پرهیز کرد.

قرآن مجید نیز در این زمینه اشارات پرمعنایی دارد که مضمون همه آن ها این است که اگر گروهی به دنبال راه حق و کارهای نیک نباشند این بار بر زمین نمی ماند؛ اقوام دیگری هستند که آن را بر دوش می کشند و راه حق را هموار می سازند:

« أُوْلَئِکَ الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّهَ فَإِنْ یَکْفُرْ بِهَا هَؤُلَاءِ فَقَدْ وَکَّلْنَا بِهَا قَوْماً لَّیْسُوا بِهَا بِکَافِرِینَ »؛آن ها (پیامبران) کسانی هستند که کتاب و حکم و نبوّت به آنان دادیم؛و اگر (این گروه) به آن کفر ورزند،(آیین حقّ زمین نمی ماند؛زیرا) کسان دیگری را نگاهبان آن می سازیم که به آن،کافر نیستند».(1)

و در جای دیگری می فرماید:« وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لَا یَکُونُوا أَمْثَالَکُمْ »؛و هرگاه (شما) سرپیچی کنید،خداوند گروه دیگری را جای شما می آورد که آن ها مانند شما نخواهند بود (و سخاوتمندانه در راه خدا انفاق می کنند)».(2)

در جای دیگر از زبان هود علیه السلام پیغمبر الهی،خطاب به مخالفان قولش می گوید:« فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ مَّا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَیْکُمْ وَ یَسْتَخْلِفُ رَبِّی قَوْماً غَیْرَکُمْ

ص:404


1- انعام، آیه 89.
2- محمد، آیه 38

وَ لَا تَضُرُّونَهُ شَیْئاً إِنَّ رَبِّی عَلَی کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ »؛پس اگر روی برگردانید،من رسالتی را که مأمور بودم به شما رساندم؛و پروردگارم گروه دیگری را جانشین شما می کند؛و شما کمترین ضرری به او نمی رسانید؛پروردگارم حافظ و نگاهبان هرچیز است!».(1)

نیز در آیه دیگر خطاب به گروهی از امت اسلامی که برای رفتن به میدان جنگ تعلل می ورزیدند می فرماید:« إِلَّا تَنفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذَاباً أَلِیماً وَ یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ وَ لَا تَضُرُّوهُ شَیْئاً وَ اللّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ »؛اگر (به سوی میدان جهاد) حرکت نکنید،شما را مجازات دردناکی می کند،و گروه دیگری غیر از شما را به جای شما قرار می دهد؛و هیچ زیانی به او نمی رسانید؛و خداوند بر هرچیزی تواناست!»(2)

کوتاه سخن این که آیین خدا در هیچ عصر و زمانی بدون پیرو راستین و فداکارنمی ماند ما باید سعی کنیم جزء آن گروه باشیم؛چه افتخاری از این بزرگتر و چه فرصتی از این بهتر.

آخرین نکته ای که لازم است در این جا به آن اشاره کنیم این می باشد که مفهوم جمله اخیر در کلام امام علیه السلام این نیست که نیک و بد هرکدام طالبانی دارد و اگر شما نیک و بد را ترک کنید آن ها به سراغش می روند بلکه منظور این است که این دو هر کدام طالبانی دارد شما به سوی نیکی ها و مبارزه با بدی ها بروید و اگر شما نروید کسانی هستند که این بار را به مقصد برسانند.

***

ص:405


1- هود، آیه 57
2- توبه، آیه 39

ص:406

گفتار حکیمانه 423-اگر رابطه خود را با خدا اصلاح کنی...

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَنْ أَصْلَحَ سَرِیرَتَهُ أَصْلَحَ اللّهُ عَلاَنِیَتَهُ،وَ مَنْ عَمِلَ لِدِینِهِ کَفَاهُ اللّهُ أَمْرَ دُنْیَاهُ،وَ مَنْ أَحْسَنَ فِیَما بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللّهِ أَحْسَنَ اللّهُ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاسِ.

امام علیه السلام فرمود:

آن کس که درون و باطن خویش را اصلاح کند خداوند ظاهرش را اصلاح می نماید و هرکس برای دین خود کار کند خداوند کار دنیایش را سامان می بخشد و آن کس که رابطه میان خود و خدایش را اصلاح کند خداوند رابطه میان او و مردم را اصلاح خواهد کرد.(1)

ص:407


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا می گوید: این گفتار حکیمانه شبیه همان است که در حکمت 89 با تفاوتی در الفاظ و اضافه ای بر این جاگذشت. منظور او این است که مدارک این سخن همان مدارکی می باشد که در آن جا ذکر کرده از جمله: تذکره ابن جوزی و نیز کسانی که قبل از سید رضی آن را آورده اند از جمله مرحوم شیخ صدوق در کتاب خصال و کتاب امالی و کلینی در روضه کافی با اضافه ای که بعدا به آن اشاره خواهیم کرد.

شرح و تفسیر

اگر رابطه خود را با خدا اصلاح کنی...

مردم معمولاً خواهان سه چیزند:آراستگی ظاهر،تأمین امر معاش و حسن رابطه با سایر مردم.امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه و نورانی طرق معنوی رسیدن به این خواسته های سه گانه را در سه جمله کوتاه و پرمعنی بیان فرموده است.

نخست می فرماید:«آن کس که درون و باطن خویش را اصلاح کند خداوند ظاهرش را اصلاح می نماید»؛ (مَنْ أَصْلَحَ سَرِیرَتَهُ أَصْلَحَ اللّهُ عَلاَنِیَتَهُ).

البته رابطه وثیق میان ظاهر و باطن،روح و جسم،و سریره و علانیه ایجاب می کند که حسن باطن تأثیر در حسن ظاهر بگذارد ولی از این گفتار امام علیه السلام استفاده می شود که خداوند نیز در این امر امداد و کمک می کند و به یقین با امداد الهی ظاهر چنین انسانی نیز اصلاح خواهد شد.

در دومین جمله می فرماید:«هرکس برای دین خود کار کند خداوند کار دنیایش را سامان می بخشد»؛ (وَ مَنْ عَمِلَ لِدِینِهِ کَفَاهُ اللّهُ أَمْرَ دُنْیَاهُ).

عمل به دستورات دینی تنها منحصر به نماز و روزه و عبادات نیست بلکه سعی و تلاش و کوشش برای تحصیل روزی حلال و زندگی آبرومند نیز جزء آن است و به یقین دستورات دینی چنان است که اگر کسی به آن عمل کند دنیای او نیز آباد می شود و خداوند متعال برای رسیدن به این هدف به او کمک خواهد کرد.

قرآن مجید در سوره طلاق می فرماید:« وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَّهُ مَخْرَجاً *

ص:408

وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً »؛و هرکس تقوای الهی پیشه کند،خداوند راه نجاتی برای او فراهم می کند،و او را از جایی که گمان ندارد روزی می دهد؛و هرکس بر خدا توکّل کند،کفایت امرش را می کند؛خداوند فرمان خود را به انجام می رساند؛و خدا برای هرچیزی اندازه ای قرار داده است!».(1)

و اگر می بینیم کسانی ظاهراً اهل دین اند ولی دنیای آن ها تباه شده است،یا به این دلیل است که دین را به تمام و کمال نشناخته اند و تنها به بخشی از آن بسنده کرده اند یا نتیجه اعمال سابق خود را درک می کنند یا درگیر آزمونی از آزمون های الهی برای ترفیع مقام هستند و یا امور دیگری از این قبیل.بنابراین نباید وجود بعضی از استثنائات،ما را درباره اصل این قانون دچار شک کند.

در سومین جمله می فرماید:«و آن کس که رابطه میان خود و خدایش را اصلاح کند خداوند رابطه میان او و مردم را اصلاح خواهد کرد»؛ (وَ مَنْ أَحْسَنَ فِیَما بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللّهِ أَحْسَنَ اللّهُ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاسِ).

کسی که پیوند خود را با خدا محکم سازد به یقین خیانت نمی کند،راستگو و درست کردار است،دارای سخاوت و محبت دربرابر خلق خداست و امر به معروف و نهی از منکر می کند و به یقین این اعمال سبب حسن ظن مردم به او و حسن رابطه آنها با وی می گردد.

قرآن مجید در سوره مریم می فرماید:« إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدّاً »؛مسلّماً کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند،خداوند رحمان محبّتی برای آنان در دل ها قرار می دهد!».(2)

و در دعای ابراهیم علیه السلام برای فرزندانش در سوره ابراهیم علیه السلام می خوانیم:

ص:409


1- طلاق، آیات 2 و 3.
2- مریم، آیه 96

« فَاجْعَلْ أَفْئِدَهً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ »؛دل های گروهی از مردم را متوجّه آن ها ساز».(1)

جالب توجه این که مرحوم کلینی هنگامی که این گفتار حکیمانه را در روضه کافی از امام امیرمؤمنان علیه السلام نقل می کند مقدمه ای به این صورت می آورد:

«قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام کَانَتِ الْفُقَهَاءُ وَ الْعُلَمَاءُ إِذَا کَتَبَ بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ کَتَبُوا بِثَلَاثَهٍ لَیسَ مَعَهُنَّ رَابِعَهٌ مَنْ کَانَتْ هِمَّتُهُ آخِرَتَهُ کَفَاهُ اللَّهُ هَمَّهُ مِنَ الدُّنْیا وَ مَنْ أَصْلَح سَرِیرَتَه ...؛ امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید:دانشمندان و علما (انبیا و اولیا) هنگامی که می خواستند نصیحتی برای دیگران بنویسند سه چیز را که چهارمی نداشت می نگاشتند:کسی که در فکر آخرتش باشد خدا مشکل دنیایش را حل خواهد کرد و کسی که باطنش را اصلاح کند...».(2)

ازاین روایت به خوبی استفاده می شود که عمل به این سه برنامه مهم برای سعادت انسان در دنیا و آخرت کافی است و نیاز به چیز دیگری نمی باشد.

مرحوم علامه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود داستان عجیبی که شاهد بخشی از سخن مولاست در ذیل این کلام از تاریخ مروج الذهب نقل کرده، می گوید:در زمان متوکل عباسی شخصی به نام اسحاق بن ابراهیم،والی بغداد بود شبی در خواب دید که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او می گوید:این قاتل را آزاد کن.

اسحاق بسیار ترسید و روز بعد فهرست اسامی زندانیان را بررسی کرد و قاتلی در آن ندید.دستور داد مأموران زندان را احضار کردند.سؤال کرد:آیا شخص متهم به قتل در زندان ها وجود دارد؟ یکی از آن ها گفت:آری ما اسمش را در فهرست زندانیان نوشته ایم.اسحاق مجدداً نگاهی به فهرست اسامی کرد در لابه لای آن ها نام مردی را دید که شهود گواهی به قاتل بودن او داده و خودش نیز اقرار کرده بود.دستور داد احضارش کنید،به او گفت:اگر راست بگویی من تو را

ص:410


1- ابراهیم، آیه 37
2- کافی، ج 8، ص 307، ح 477

آزاد خواهم کرد.آن مرد داستان خود را چنین نقل کرد:من و جمعی از دوستانم آلوده به انواع مفاسد و محرمات بودیم.در منزلی در شهری به نام منصور حضور می یافتیم و هر کاری می خواستیم انجام می دادیم.روزی پیرزنی که واسطه فساد در میان ما بود آمد و زن جوان زیبایی همراه داشت.هنگامی که آن زن وارد خانه شد فریاد کشید.من به سراغ او رفتم و او را در اتاقی وارد ساختم و به او آرامش دادم و درباره این کار او سؤال کردم.گفت:شما را به خدا سوگند مراعات حال مرا بکنید و از من دست بردارید این پیرزن مرا فریب داد و به من گفت خزانه ای دارد که در آن جعبه زیبایی است که هیچ کس مثل آن را ندیده و مرا تشویق کرد که آن را ببینم.من به سخن او اطمینان پیدا کردم و با او به این جا آمدم که ناگهان خود را در میان شما دیدم.جد من رسول خدا صلی الله علیه و آله است و مادرم فاطمه زهرا علیها السلام و از دودمان حسن بن علی علیهما السلام هستم احترام آن ها را درباره من رعایت کنید.من به او تضمین دادم که هر طور باشد او را خلاص خواهم کرد.به سراغ دوستانم رفتم و وضع آن زن را برای آن ها بازگو کردم ولی گویا مایه تشویق آن ها برای تجاوز به آن زن شدم و به من گفتند:تو خواسته خود را از آن زن برآورده کردی می خواهی ما را از او باز داری؟ برخاستند و به سراغ آن زن رفتند و من هم به حمایت از او برخاستم.در میان ما درگیری شد تا این که مرا مجروح ساختند.من به آن فردی که از همه بیشتر درمورد آن زن اصرار داشت و تصمیم بر هتک او گرفته بود حمله کردم و او را کشتم و پیوسته از آن زن دفاع می کردم تا این که او را رهایی بخشیدم و از خانه بیرون بردم.آن زن برای من دعا کرد و گفت:خداوند تو را از شر دشمنان محفوظ دارد همان گونه که تو مرا محفوظ داشتی و خداوند حامی تو باشد همان گونه که تو حامی من شدی.در این هنگام همسایگان صدای فریاد را از خانه ما شنیدند و به سوی ما آمدند،کارد را در دست من دیدند در حالی که مقتول در خون خود دست و پا می زد.به همین صورت مرا نزد مأمورین

ص:411

حکومت آوردند.اسحاق گفت:فهمیدم که تو در حفظ آن زن کوشیده ای.تو را به خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله بخشیدم.آن مرد نیز گفت:قسم به حق کسی که مرا به او بخشیده ای هرگز به هیچ گناهی بازگشت نمی کنم و تا پایان عمر به جاهای آلوده نخواهم رفت.در این جا بود که اسحاق خوابی را که دیده بود برای او بازگو کرد و گفت:خداوند خدمت تو را بی پاداش نگذاشت.سپس مال فراوانی را به او عرضه کرد اما او چیزی از آن را نپذیرفت.(1)

***

ص:412


1- مروج الذهب، ج 4، ص 12 مطابق نقل مرحوم علامه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصیاغه)، ج14، ص 535

گفتار حکیمانه 424-نقش حلم و عقل

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الْحِلْمُ غِطَاءٌ سَاتِرٌ،وَ الْعَقْلُ حُسَامٌ قَاطِعٌ،فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِکَ بِحِلْمِکَ، وَ قَاتِلْ هَوَاکَ بِعَقْلِکَ.(1)

امام علیه السلام فرمود:

حلم پرده ای است ساتر و عقل شمشیری است برنده؛بنابراین،عیوب اخلاقی خود را با حلمت بپوشان و با هوی و هوس های سرکشت با شمشیر عقل مبارزه کن.

ص:413


1- سند گفتار حکیمانه: از کسانی که قبل از مرحوم سید رضی این گفتار حکیمانه را نقل کرده اند مرحوم کلینی در اصول کافی است که با تفاوت و اضافه ای آن را نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 300). اضافه میکنیم: مرحوم آمدی بخشی از آن را در غرر آورده ( غررالحکم، ح 300) و زمخشری در ربیع الابرار آن را به طور کامل نقل کرده است ( ربیع الابرار، ج 3، ص 446) و نویری (متوفای 733) همین کلام نورانی را با اضافاتی در نهایة الأرب آورده است. (نهایة الأرب، ج 6، ص 96)

شرح و تفسیر

نقش حلم و عقل

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به دو نعمت خدادادی اشاره می فرماید که اگر انسان آن دو را در اختیار داشته باشد می تواند خود را از خطرات مادی و معنوی حفظ کند.می فرماید:«حلم پرده ای است پوشنده و عقل شمشیری است برنده»؛ (الْحِلْمُ غِطَاءٌ سَاتِرٌ،وَ الْعَقْلُ حُسَامٌ قَاطِعٌ).

سپس کاربرد این دو را در یک کلام کوتاه و پرمعنا بیان می کند،می فرماید:

«بنابراین،عیوب اخلاقی خود را با حلمت بپوشان و با هوی و هوس های سرکشت با شمشیر عقل مبارزه کن»؛ (فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِکَ بِحِلْمِکَ،وَ قَاتِلْ هَوَاکَ بِعَقْلِکَ).

انسان برای حفظ خود دربرابر خطرات مادی و معنوی احتیاج به دو چیز دارد:یکی وسیله ای که خود را دربرابر خطرات بپوشاند مانند زره و دژهایی که در سابق وجود داشت و وسایل نقلیه محکمی که امروز در جنگ ها در آن خود را حفظ می کنند و دیگری سلاحی که به وسیله آن با دشمن مبارزه کند و او را از خود دور سازد.

امام علیه السلام این دو وسیله حیاتی را به حلم و عقل تفسیر کرده است.

حلم چگونه عیوب انسان را می پوشاند؟ روشن است که وقتی انسان عصبانی شد هم سخنان زشتی ممکن است بر زبان او بیاید و هم حرکات نادرستی انجام

ص:414

دهد و خوی حیوانی خود را ظاهر و آشکار سازد و اضافه بر این بر آتش خشم سفیه و نادانی که در برابر او به درشت گویی وپرخاشگری برخاسته افزوده می شود و ناسزاهای دیگری می گوید و ای بسا عیوب پنهانی انسان را نیز آشکار سازد.

بنابراین حلم تمام این ها را می پوشاند و از ضایعات حاصل از آن جلوگیری می کند.

قرآن مجید درباره پرهیزکاران راستین صفاتی را در سوره آل عمران برشمرده که از جمله آن ها این است:« وَ الْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ »؛آنهایی که بر خشم خود مسلط می شوند و غضب خود را فرو می نشانند و مردم (نادان و خطاکار) را می بخشند».(1)

در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام آمده است:

«لَا یکُونُ الرَّجُلُ عَابِداً حَتَّی یکُونَ حَلِیما؛ انسان بنده واقعی خدا نخواهد بود مگر آن زمانی که صاحب حلم و بردباری شود».(2)

در حکمت 211 نیز خواندیم که امام علیه السلام می فرماید:

«وَ الْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِیه؛ حلم و بردباری،دهان بند سفیهان است».

در حدیث پرمعنای دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«إِذَا وَقَعَ بَینَ رَجُلَینِ مُنَازَعَهٌ نَزَلَ مَلَکَانِ فَیقُولَانِ لِلسَّفِیهِ مِنْهُمَا قُلْتَ وَ قُلْتَ وَ أَنْتَ أَهْلٌ لِمَا قُلْتَ سَتُجْزَی بِمَا قُلْتَ وَ یقُولَانِ لِلْحَلِیمِ مِنْهُمَا صَبَرْتَ وَ حَلُمْتَ سَیغْفِرُ اللَّهُ لَکَ إِنْ أَتْمَمْتَ ذَلِکَ قَالَ فَإِنْ رَدَّ الْحَلِیمُ عَلَیهِ ارْتَفَعَ الْمَلَکَانِ؛ هنگامی که میان دو نفر نزاعی رخ دهد دو فرشته الهی در آن جا نازل می شوند.به سفیه می گویند:آنچه می خواستی گفتی و همه آن سزاوار خود توست و به زودی کیفر سخنانت را خواهی دید و به حلیم می گویند:صبر کردی و بردباری نشان دادی خداوند به زودی تو را می آمرزد اگر

ص:415


1- آل عمران، آیه 134
2- کافی، ج 2، ص 111، ح 1

به همین حال نزاع را به پایان رسانی.اما اگر شخص حلیم مقابله کرد هر دو ملک آن جا را ترک می گویند.(نه وعده غفرانی به حلیم می دهند و نه سفیه را تهدید می کنند)».(1)

البته حلم و بردباری در مقابل افراد سفیه و نادان فایده بسیار مهم دیگری نیز دارد که در چند مورد از کلمات امام علیه السلام به آن اشاره شد و آن این که وقتی انسان باشخصیتی در مقابل سفیه سکوت آمیخته با حلم می کند مردم به یاری او برمی خیزند حتی در تعبیری امام علیه السلام می فرماید:حلم به منزله عشیره و قبیله ای است که انسان را در مقابل نادان حمایت می کند.(2)

و برای دفع خطرات هوای نفس دستور می دهد که با شمشیر عقل با آن مبارزه کن.به یقین خطرناک ترین دشمن انسان-همان گونه که در روایت نبوی صلی الله علیه و آله وارد شده است-هوای نفس اوست:

(أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَینَ جَنْبَیکَ) .(3)

و تنها چیزی که می تواند در مقابل این دشمن بسیار خطرناک بایستد همان عقل است؛عقلی که زیان های هوی پرستی را برای انسان تشریح می کند و عاقبت کار هوس بازان را به او نشان می دهد.هرقدر این عقل قوی تر باشد بازدارندگی آن بیشتر است و اگر ضعیف و ناتوان گردد هوای نفس بر آن غلبه می کند و او را به گوشه ای می راند و محصور می سازد و خودش یکه تاز میدان وجود انسان می شود.

در حدیثی از امام امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«مَن أحَبَّ نَیْلَ الدَّرَجاتِ العُلی فَلْیَغْلِبِ الْهَوی؛ کسی که دوست دارد به درجات بالای فضیلت انسانی برسد باید بر هوای نفس خود غالب گردد».(4)

ص:416


1- کافی، ج 2، ص 112، ح 9
2- نهج البلاغه، حکمت 418
3- بحارالانوار، ج 67، ص 64، ح 1.
4- غررالحکم، ح 4893

در حدیث دیگری امام باقر علیه السلام می فرماید:

«وَ تَوَقَّ مُجَازَفَهَ الْهَوَی بِدَلَالَهِ الْعَقْل وَ قِفْ عِنْدَ غَلَبَهِ الْهَوَی بِاسْتِرْشَاءِ الْعِلْم؛ از بیهوده کاری هوای نفس با راهنمایی عقل پرهیز کن و اگر هوای نفس خواست بر تو غالب شود با راهنمایی علم و اندیشه در برابر آن بایست».(1)

***

ص:417


1- بحارالانوار، ج 75، ص 163، ح 1.

ص:418

گفتار حکیمانه 425-واسطه های فیض

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

إِنَّ لِلّهِ عِبَاداً یَخْتَصُّهُمُ اللّهُ بِالنِّعَمِ لِمَنَافِعِ الْعِبَادِ،فَیُقِرُّهَا فِی أَیْدِیهِمْ مَا بَذَلُوهَا؛فَإِذَا مَنَعُوهَا نَزَعَهَا مِنْهُمْ،ثُمَّ حَوَّلَها إِلَی غَیْرِهِمْ.

امام علیه السلام فرمود:

خداوند بندگانی دارد که نعمت های خاصی را به آنان بخشیده تا بندگان دیگر از آن بهره گیرند،به همین دلیل مادامی که از این نعمت ها به دیگران می بخشند خدا آن را در دستشان نگه می دارد اما هنگامی که آن نعمت ها را از دیگران دریغ داشتند از آن ها می گیرد و آن را به گروهی دیگر می دهد (که این شکرانه را انجام می دهند).(1)

ص:419


1- سند گفتار حکیمانه: این کلام نورانی را مرحوم آمدی در غررالحکم با تفاوت هایی آورده که به احتمال قوی منبع دیگری غیر از نهج البلاغه نزد او بوده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 300). اضافه میکنیم: همین سخن با تفاوت مختصری در تاریخ بغداد نوشته خطیب بغدادی از پیامبر اکرم نقل شده است. (تاریخ بغداد، ج 9، ص 466)

شرح و تفسیر

واسطه های فیض

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی اشاره می کند و می فرماید:

«خداوند بندگانی دارد که نعمت های خاصی را به آنان بخشیده تا بندگان دیگر از آن بهره گیرند»؛ (إِنَّ لِلّهِ عِبَاداً یَخْتَصُّهُمُ اللّهُ بِالنِّعَمِ لِمَنَافِعِ الْعِبَادِ).

زیرا بندگان ضعیفی پیدا می شوند که توانایی مدیریت اموال خود را ندارند خداوند این مدیریت را به افرادی می سپارد که توان آن را دارند و در واقع سهم بندگان ضعیف را در اختیار بندگان قوی قرار می دهد تا آن را مدیریت کنند و به هنگام نیاز به آن ها بپردازند.

در واقع آن ها وکیلان خداوند درآن اموال هستند همان گونه که درحدیث قدسی وارد شده است:

«المالُ مالی وَ الفُقراءُ عِیالی و الأغنیاءُ وُکَلائی فَمَن بَخِلَ بِمالی علی عِیالی أُدخِلُه النّارَ وَ لا أُبالِی؛ اموال،متعلق به من است و فقرا تحت کفالت من قرار دارند و اغنیا وکیلان من هستند و اگر از دادن اموال من به آن ها که تحت تکفل من اند خودداری کنند آن ها را وارد دوزخ می کنم و اهمیتی (به آنان) نمی دهم».(1)

سپس امام علیه السلام در ذیل این گفتار حکیمانه نتیجه گیری کرده،می فرماید:«اکنون که چنین است مادامی که از این نعمت ها به دیگران می بخشند خدا آن را در دستشان نگه می دارد اما هنگامی که آن نعمت ها را از دیگران دریغ دارند از آن ها

ص:420


1- جامع الاخبار، 80

می گیرد سپس آن را به گروهی دیگر می دهد (که این وظیفه را انجام می دهند)»؛ (فَیُقِرُّهَا فِی أَیْدِیهِمْ مَا بَذَلُوهَا؛فَإِذَا مَنَعُوهَا نَزَعَهَا مِنْهُمْ،ثُمَّ حَوَّلَها إِلَی غَیْرِهِمْ).

این کلام در واقع اخطار شدیدی به افراد متمکن و ثروتمند است که گمان نکنند همه آنچه را خداوند به آن ها ارزانی داشته متعلق به خود آن هاست بلکه خداوند سرپرستی اموال مورد نیاز نیازمندان را نیز به آن ها سپرده است.اگر به وظیفه خود در این سرپرستی و مدیریت عمل نکنند از آن ها می گیرد و به افرادی که وظیفه شناس اند می دهد.

حدیث قدسی بالا نیز که فرمود:فقرا تحت تکفل من اند و اغنیا وکلای من می باشند اشاره به این است که وکیل مادامی می تواند وکیل باشد که خیانت در امر وکالت نکند،آن روز که خیانت کند او را عزل می کنند و به دیگری می سپارند.

گفتار حکیمانه 13 نیز که امام علیه السلام می فرماید:

«إِذَا وَصَلَتْ إِلَیکُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ فَلَا تُنَفِّرُوا أَقْصَاهَا بِقِلَّهِ الشُّکْرِ؛ هنگامی که مقدمات نعمت به شما روی آورد دنباله آن را به واسطه قلت شکرگزاری از خود دور نسازید».می تواند اشاره ای به همین نکته باشد زیرا یکی از شئوون شکرگزاری نعمت این است که دیگران را هم در آن سهیم و بهره مند سازند.

در حدیثی که معاذ بن جبل از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند می خوانیم:

«مَا عَظُمَتْ نِعْمَهُ اللَّهِ عَلَی عَبْدٍ إِلَّا عَظُمَتْ مَئُونَهُ النَّاسِ عَلَیهِ فَمَنْ لَمْ یحْتَمِلْ تِلْکَ الْمَئُونَهَ فَقَدْ عَرَّضَ تِلْکَ النِّعْمَهَ لِلزَّوَالِ؛ نعمت خداوند بر هیچ بنده ای فزونی نمی یابد مگر این که هزینه های مردم بر او زیاد می شود کسی که آن هزینه ها را نپردازد آن نعمت را در معرض زوال قرار داده است».(1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«إِنَّ مِنْ بَقَاءِ الْمُسْلِمِینَ وَ بَقَاءِ الْإِسْلَامِ أَنْ تَصِیرَ الْأَمْوَالُ عِنْدَ مَنْ یعْرِفُ فِیهَا الْحَقَّ وَ یصْنَعُ فِیهَا الْمَعْرُوفَ فَإِنَّ مِنْ

ص:421


1- وسائل الشیعه، ج 11، ابواب فعل المعروف، باب 14، ح 12

فَنَاءِ الْإِسْلَامِ وَ فَنَاءِ الْمُسْلِمِینَ أَنْ تَصِیرَ الْأَمْوَالُ فِی أَیدِی مَنْ لَا یعْرِفُ فِیهَا الْحَقَّ وَ لَا یصْنَعُ فِیهَا الْمَعْرُوفَ؛ یکی از عوامل بقاء مسلمانان و بقاء اسلام این است که ثروت ها نزد کسانی باشد که حق را در آن بشناسند و کارهای نیک انجام دهند (و به نیازمندان کمک کنند) و یکی از عوامل فناء اسلام و فناء مسلمین این است که ثروت ها در دست کسانی باشد که حق را در آن نشناسند و نیکی نکنند».(1)

مضمون این گفتار حکیمانه با عبارات مختلف در روایات معصومین علیهم السلام بیان شده است.

در حدیث دیگری در کتاب شریف کافی از امام باقر علیه السلام آمده است که فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِلْمَعْرُوفِ أَهْلاً مِنْ خَلْقِهِ حَبَّبَ إِلَیهِمْ فَعَالَهُ وَ وَجَّهَ لِطُلَّابِ الْمَعْرُوفِ الطَّلَبَ إِلَیهِمْ وَ یسَّرَ لَهُمْ قَضَاءَهُ کَمَا یسَّرَ الْغَیثَ لِلْأَرْضِ الْمُجْدِبَهِ لِیحْییهَا وَ یحْیی بِهِ أَهْلَهَا وَ إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ لِلْمَعْرُوفِ أَعْدَاءً مِنْ خَلْقِهِ بَغَّضَ إِلَیهِمُ الْمَعْرُوفَ وَ بَغَّضَ إِلَیهِمْ فَعَالَهُ وَ حَظَرَ عَلَی طُلَّابِ الْمَعْرُوفِ الطَّلَبَ إِلَیهِمْ وَ حَظَرَ عَلَیهِمْ قَضَاءَهُ کَمَا یحَرِّمُ الْغَیثَ عَلَی الْأَرْضِ الْمُجْدِبَهِ لِیهْلِکَهَا وَ یهْلِکَ أَهْلَهَا وَ مَا یعْفُو اللَّهُ أَکْثَرُ؛ خداوند متعال برای کارهای نیک (و خدمت به مردم) افرادی از خلق خود را قرار داده و انجام آن را محبوب آن ها ساخته و طالبان کمک را به سوی آن ها فرستاده و برآوردن حاجت آنان را برای آن ها آسان نموده همان گونه که باران در سرزمین خشک تأثیر می گذارد و آن را زنده می کند و صاحبان زمین به وسیله آن زنده می شوند و نیز خداوند دشمنانی برای کار نیک از خلقش قرار داده (که براثر اعمال و نیات سوئشان گرفتار این دشمنی شده اند) و انجام آن را در نظر آن ها مبغوض ساخته و طلب کردن از آن ها را بر طالبان نیکی ممنوع کرده همان گونه که باریدن بر (پاره ای از) زمین های خشک را بر باران ممنوع کرده تا آن زمین و اهلش هلاک شوند و آنچه خداوند عفو می کند بیشتر است».(2)

ص:422


1- کافی، ج 4، ص 25، ح 1.
2- کافی، ج 4،ص 25، ح 2.

گفتار حکیمانه 426-بی اعتباری این دو نعمت

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لَا یَنْبَغِی لِلْعَبْدِ أَنْ یَثِقَ بِخَصْلَتَیْنِ:الْعَافِیَهِ،وَ الْغِنَی.بَیْنَا تَرَاهُ مُعَافیً،إِذْ سَقِمَ؛وَ بَیْنَا تَرَاهُ غَنِیّاً،إِذِ افْتَقَرَ.

امام علیه السلام فرمود:

سزاوار نیست انسان به دو چیز اطمینان پیدا کند:سلامتی و ثروت.چراکه در همان حال که انسانی را تندرست می بینی ناگهان بیمار می شود و در همان حال که او را ثروتمند مشاهده می کنی ناگهان فقیر و مستمند می گردد.(1)

ص:423


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این گفتار حکیمانه می گوید: منابع دیگر آن را در پایان بحث های نهج البلاغه خواهیم آورد. گویا در آن موقع دسترسی به منابع مختلف نداشته و یا وقت او اجازه نداده و موکول به بعد کرده است و متاسفانه بعد هم موفق نشده به وعده خود در این مورد و امثال آن وفا کند. خدایش غریق رحمت گرداند. اضافه می کنیم: در کتاب التذکرة الحمدونیة ابن حمدون از علمای قرن ششم (که تمایل به تشیع داشته) این گفتار حکیمانه با مختصر تفاوتی آمده است. (التذکرة الحمدونیة، ج 1، ص 379، ح 983)

شرح و تفسیر

بی اعتباری این دو نعمت

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته ای درباره ناپایداری نعمت های دنیا اشاره کرده و مخصوصاً دو نعمت بزرگ سلامتی و بی نیازی را مورد توجه قرار داده،می فرماید:«سزاوار نیست انسان به دو چیز اطمینان پیدا کند:سلامتی و ثروت.چراکه در همان حال که انسانی را تندرست می بینی ناگهان بیمار می شود و در همان حال که او را ثروتمند می بینی ناگهان فقیر و مستمند می گردد»؛ (لَا یَنْبَغِی لِلْعَبْدِ أَنْ یَثِقَ بِخَصْلَتَیْنِ:الْعَافِیَهِ،وَ الْغِنَی.بَیْنَا تَرَاهُ مُعَافیً،إِذْ سَقِمَ؛وَ بَیْنَا تَرَاهُ غَنِیّاً،إِذِ افْتَقَرَ).

آنچه را امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه بیان فرموده همه یا غالب ما در طول عمر خود نمونه های متعددی از آن را دیده ایم؛افرادی سالم،قوی پیکر و قهرمان را مشاهده کرده ایم که ناگهان به ما اطلاع دادند بیمار شده و در بستر بیماری افتاده و قادر به حرکت نیست.

آری! انسان بسیار آسیب پذیر است،یک میکروب بسیار کوچک و از آن کوچکتر یک ویروس که با چشم مسلّح نیز به زحمت دیده می شود ممکن است انسانی را از پای درآورد.

بیماری بسیار خطرناک سرطان،از طغیان یک سلول در بدن شروع می شود که رشد و نمو پی درپی می کند و تبدیل به غده ای سرطانی می شود و انسان

ص:424

قدرتمندی را از پای درمی آورد.

یک رگ کوچک از رگ هایی که قلب را تغذیه می کند به وسیله ذره کوچک خون لخته شده ای بسته می شود و ممکن است منجر به ایست قلبی گردد.

رگ های بسیار ظریفی که از لابه لای مغز می گذرند و آن را تغذیه می کنند اگر براثر فشار خون یا عامل دیگری پاره شوند و خون،بخشی از مغز را فراگیرد ممکن است قسمت مهمی از بدن را فلج کند یا انسان را به دیار باقی بفرستد.

با این حال چگونه انسان مغرور می شود و چنین می پندارد که سلامتی او دائماً باقی و برقرار است و هر کاری از دستش برمی آید باید انجام دهد و به هرکس می خواهد ظلم و ستم روا دارد؟

اموال و ثروت های کلان انسان نیز وضع بهتری از این ندارد؛یک آتش سوزی مهیب،یک زلزله،یک خشکسالی،یک تلاطم در امور اقتصادی جهان،یک جنگ محلی یا جهانی ممکن است آن ها را بر باد دهد،شب بخوابد در حالی که ثروتمندترین مردم جامعه خویش است،فردا به صورت فقیرترین افراد درآید و به گفته شاعر:

بر مال و جمال خویشتن غره مشو کان را به شبی برند و این را به تبی

آیا با این حال سزاوار است که انسان به اموال خویش مغرور گردد؟

شاعر عرب می گوید:

وَ بَینَما المَرءُ فِی الأحیاءِ مُغتَبِطٌ إذ صارَ فی اللّحدِ تَسفیهُ الأعاصِیر

در همان حال که انسان در میان زندگان مورد غبطه این و آن است ناگهان چشم از دنیا فرو می بندد و به قبر سپرده می شود و بادها بر قبر او می وزند.

و شاعر دیگری می گوید:

لا یَغُرّنَّکَ عِشاءٌ ساکِنٌ قَد یُوافی بالمَنِیّاتِ السَّحَر

شب آرام،تو را مغرور نسازد گاه ممکن است سحرگاهان مرگ در انتظارت باشد.

ص:425

شاعر دیگری می گوید:

وَ کَم باتَ مِن مُترَفٍ فی القُصور فَعوَّض فی الصُّبحِ عنها القُبورا

چه بسیار ثروتمندانی که شبانه در قصرها زندگی می کردند و صبحگاهان به جای آن در قبرها قرار گرفتند.(1)

در حکمت 302 نیز همین معنا با عبارت جالب دیگری آمده بود.امام علیه السلام فرمود:

«مَا الْمُبْتَلَی الَّذِی قَدِ اشْتَدَّ بِهِ الْبَلَاءُ بِأَحْوَجَ إِلَی الدُّعَاءِ الَّذِی لَا یأْمَنُ الْبَلَاءَ؛ آن کس که به شدّت به بلایی مبتلاست نیازمندتر به دعا نیست از کسی که مبتلا نمی باشد ولی هر لحظه انتظار آن را می کشد».

مقصود امام علیه السلام از این گفتارهای حکیمانه هشداری است به همه انسان ها که در زندگی دنیا گرفتار غفلت و غرور نشوند.هیچ چیز از دنیا برای هیچ کس در هیچ زمانی پایدار نیست و همه چیز در معرض زوال است آنچه باقی و پایدار می ماند ذات پاک خداست و تمام کارهایی که برای او انجام می شود.

در حالات شاعر معروف،اعشی می خوانیم که تصمیم گرفت به مکه بیاید و اسلام را بپذیرد.هنگامی که به مکه یا نزدیکی آن رسید بعضی از مشرکان قریش او را ملاقات کرده و از مقصدش جویا شدند.او گفت:تصمیم گرفته ام که خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله برسم و اسلام بیاورم.یکی از مشرکان گفت:می دانی که او زنا را حرام کرده است؟ اعشی گفت:واللّه من علاقه ای به این کار ندارم.سپس آن مرد مشرک گفت:می دانی که شراب را تحریم نموده است؟ اعشی گفت:اما این یکی هنوز مورد علاقه من است بنابراین من برمی گردم و امسال از آن بهره می گیرم سپس می آیم و اسلام را می پذیرم.او بازگشت و در همان سال از دنیا رفت و هرگز خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نرسید و اسلام را نپذیرفت.(2)

بنابراین تا فرصت در دست است باید کاری کرد.

ص:426


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 71.
2- سیره ابن هشام، ج 1، ص 1388

گفتار حکیمانه 427-مشکل خود را با خدا بگو

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَنْ شَکَا الْحَاجَهَ إِلَی مُؤْمِنٍ،فَکَأَنَّهُ شَکَاهَا إِلَی اللّهِ؛وَ مَنْ شَکَاهَا إِلَی کَافِرٍ، فَکَأَنَّمَا شَکَا اللّهَ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که مشکل و نیاز خود را نزد مؤمنی بازگو کند گویا نزد خدا بازگو کرده و کسی که آن را نزد کافری بازگو کند گویی از خدا شکایت کرده است.(1)

ص:427


1- سند گفتار حکیمانه: تنها موردی که مرحوم خطیب در مصادر اضافه بر کلام سید رضی آورده این است که می گوید: مرحوم آمدی در غررالحکم، آن را به این صورت نقل کرده است: «من شکا ضژه إلی غیر مؤمن فکانما شکا إلی الله سبحانه » (غررالحکم، ح 5636) و «من شکاضژه إلی مؤمن فکانما شکا إلی الله سبحانه» (غررالحکم، ح 11115) (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 300) و این تفاوت نشانه تعدد منابع است. اضافه میکنیم: زمخشری در کتاب ربیع الأبرار عین این کلام نورانی را از امام علیه السلام نقل کرده است. (ربیع الابرار، ج 3، ص 195)

شرح و تفسیر

مشکل خود را با خدا بگو

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه در واقع به مؤمنان توصیه می کند که مشکلات و گرفتاری های خود را تنها با برادران مؤمن خود در میان نهند نه با دشمنان و کافران.می فرماید:«کسی که مشکل و نیاز خود را نزد مؤمنی بازگو کند گویا نزد خدا بازگو کرده و کسی که آن را نزد کافری بازگو کند گویی از خدا شکایت کرده است»؛ (مَنْ شَکَا الْحَاجَهَ إِلَی مُؤْمِنٍ،فَکَأَنَّهُ شَکَاهَا إِلَی اللّهِ؛وَ مَنْ شَکَاهَا إِلَی کَافِرٍ، فَکَأَنَّمَا شَکَا اللّهَ).

تفاوت «شَکَاهَا إِلَی اللَّهِ» و «شَکَاهَا اللَّهِ» در این است که در اولی انسان، گرفتاری خود را در پیشگاه خدا شرح می دهد و از او تقاضای حل مشکل می کند که امری است بسیار پسندیده ولی در دومی از خداوند شکایت و گله می کند که چرا چنین نکرد و چنان نکرد،و این امری است بسیار زشت و ناپسند که انسان از پروردگاری که این همه نعمت برای او آفریده است شکایت کند.

روشن است کسی که نزد برادر ایمانی خود می رود و از گرفتاری ها و مشکلات خویش سخن می گوید هرگز تعبیراتی را که دلیل بر ناشکری و ناسپاسی باشد به کار نمی برد بلکه هدفش این است که با طرح مشکل خود از آن برادر کمک بطلبد و پناه بردن برادران ایمانی به یکدیگر در مشکلات،کار خلافی نیست بلکه مفهوم تعاون و همکاری همین است که هر کس در

ص:428

مشکلات به یاری دیگری برخیزد.امروز این برادر از آن برادر کمک می طلبد، فردا به عکس.

البته بازگو کردن گرفتاری ها و مشکلات ممکن است برای کمک طلبیدن نباشد بلکه به عنوان درددل برای کسب آرامش باشد اما تعبیر به«حاجه»نشان می دهد که منظور امام علیه السلام بازگو کردن برای حل مشکل است.

در داستان یعقوب و یوسف علیهما السلام می خوانیم که یعقوب علیه السلام به فرزندانش گفت:« قَالَ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اللّهِ »؛گفت:«من غم و اندوهم را تنها به خدا می گویم (و شکایت نزد او می برم)!».(1)

این آیه شریفه نشان می دهد که واژه«شکایت»در ادبیات عرب به معنای ابراز ناراحتی و گله نیست و هرگز یعقوب علیه السلام در برابر خداوند گله نکرد بلکه مشکلات و گرفتاری های خود را بازگو نمود و لذا به دنبال آن می گوید:من از خدا چیزهایی می دانم که شما نمی دانید« وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لَاتَعْلَمُونَ ».

به همین دلیل خداوند دعای او را مستجاب کرد و طولی نکشید که حاجت او را برآورد و دوران فراق او پایان یافت.

ولی اگر انسان مؤمنی نزد دشمنان اسلام حاجت خود را بازگو کند و یا درددل نماید قطعاً کلمات دیگری را به کار می برد که خوشایند نیست و از این گذشته دشمن را خوشحال می کند و ای بسا دشمن سنگدل لب به ملامت او بگشاید و مشکلات را ناشی از مسلمان بودن او بداند.به همین دلیل امام علیه السلام می فرماید:

چنین کسی گویا شکایت خدا را نزد آن فرد بی ایمان کرده است.

در تأیید این گفتار حکیمانه در حکمت 66 آمده است:

«فَوْتُ الْحَاجَهِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِهَا إِلَی غَیرِ أَهْلِهَا؛ از دست رفتن حاجت،بهتر از طلب کردن آن از نامردان است».

ص:429


1- یوسف، آیه 86.

مرحوم کلینی در روضه کافی در حدیثی از امام صادق علیه السلام چنین نقل می کند که به بعضی از شیعیانش فرمود:

«إِذَا نَزَلَتْ بِکَ نَازِلَهٌ فَلَا تَشْکُهَا إِلَی أَحَدٍ مِنْ أَهْلِ الْخِلَافِ وَ لَکِنِ اذْکُرْهَا لِبَعْضِ إِخْوَانِکَ فَإِنَّکَ لَنْ تُعْدَمَ خَصْلَهً مِنْ أَرْبَعِ خِصَالٍ إِمَّا کِفَایهً بِمَالٍ وَ إِمَّا مَعُونَهً بِجَاهٍ أَوْ دَعْوَهً فَتُسْتَجَابُ أَوْ مَشُورَهً بِرَأْی؛ هنگامی که مشکلی برای تو پیش می آید نزد هیچ یک از مخالفان بازگو مکن بلکه نزد بعضی از برادران دینی ات بازگو کن زیرا یکی از چهار چیز عاید تو می شود:یا با مال خویش تو را کمک می کند یا از موقعیت خویش به نفع تو استفاده می نماید یا دعایی در حق تو کرده و مستجاب می شود و یا مشورت مفیدی در اختیار تو می گذارد».(1)

***

ص:430


1- کافی، ج 8، ص 170، ح 192.

گفتار حکیمانه 428-عید واقعی

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

فِی بَعْضِ الْأَعْیَادِ:

إِنَّمَا هُوَ عِیدٌ لِمَنْ قَبِلَ اللّهُ صِیَامَهُ وَ شَکَرَ قِیَامَهُ،وَ کُلُّ یَوْمٍ لَا یُعْصَی اللّهُ فِیهِ فَهُوَ عِیدٌ.

امام علیه السلام در یکی از اعیاد (عید فطر) فرمود:

امروز تنها برای کسانی روز عید است که روزه آن ها مقبول درگاه پروردگار و عبادت های شبانه آنان مورد پذیرش او قرار گرفته است و (بنابراین) هر روزی که در آن عصیان خداوند نشود آن روز،عید است.(1)

ص:431


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این کلام نورانی هیچ مدرک دیگری اضافه نمی کند و وعده می دهد که در پایان کتاب پس از بررسی، مدارک آن را بیاورد و همان گونه که قبلا نیز اشاره کردیم متاسفانه توفیق این کار برای او حاصل نشد. اضافه میکنیم: در شرح احقاق الحق همین مضمون با تفاوت هایی از جمعی از دانشمندان اهل سنت از امیر مؤمنان علیه السلام نقل شده است از جمله شیخ ابو الفتح دیرینی در طهارة القلوب.

شرح و تفسیر

عید واقعی

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه که در یکی از اعیاد (عید فطر) فرموده،اشاره به نکته مهمی درباره عید کرده،نخست می فرماید:«امروز تنها برای کسانی روز عید است که روزه آن ها مقبول درگاه پروردگار و عبادت های شبانه آنان مورد پذیرش او قرار گرفته باشد»؛ (فِی بَعْضِ الْأَعْیَادِ:إِنَّمَا هُوَ عِیدٌ لِمَنْ قَبِلَ اللّهُ صِیَامَهُ وَ شَکَرَ قِیَامَهُ).

سپس نتیجه گسترده و مهمی از آن گرفته،می افزاید:«(بنابراین) هر روزی که در آن عصیان خداوند نشود آن روز،عید است»؛ (وَ کُلُّ یَوْمٍ لَا یُعْصَی اللّهُ فِیهِ فَهُوَ عِیدٌ).

حقیقت این است که همه مردم جهان برای خود روزهای شادی خاصی دارند که آن را عید می نامند.این روزها یا مانند عید نوروز است که تحول جالبی در جهان طبیعت رخ می دهد؛گیاهان می خندند،درختان شکوفه می کنند و حیات و زندگی در طبیعت تجدید می شود.یا این که در آن روز،فتح مهمی در تاریخ مردم یک منطقه واقع شده و یا تحول اجتماعی و علمی صورت گرفته که یاد و خاطره آن را زنده می دارند و عید می شمرند.

جالب این که در اسلام،اعیاد به دنبال اطاعت اوامر مهم الهی قرار دارد.

در عید فطر،ملت مسلمان بعد از یک ماه روزه داشتن به فرمان خدا و عبادات

ص:432

روزانه و شبانه و بر شیطان پیروز شدن،این پیروزی را جشن می گیرند؛جشن اطاعت فرمان حق.

در عید قربان که دومین عید اسلامی است بعد از انجام فریضه حج توسط زوار خانه خدا و به پایان رساندن قسمت عمده این فریضه،حاجیانی که در مِنا هستند عید می گیرند و سایر مسلمانان نیز با آن ها هم صدا می شوند و آن را روز عید اعلام می کنند که آن هم عید اطاعت است.

از این جا روشن می شود،این که امام علیه السلام می فرماید:روز عید فطر عید برای کسانی است که روزه و طاعات آن ها قبول شده،یک واقعیت است.کسانی که خدای نکرده اصلاً روزه نگرفته اند و یا روزه های آن ها آلوده به گناهان و نافرمانی ها بوده و به همین دلیل مقبول درگاه حق واقع نشده نمی توانند شاد و خوشحال باشند؛شادی از آن کسانی است که طاعاتشان مقبول درگاه حق شده است.

بر اساس این منطق هر روزی که انسان در آن گناه نکند و از صبحگاهان تا آخر شب از معصیت پروردگار بپرهیزد آن روز،روز عید او محسوب می شود و به این بیان،ما می توانیم تمام ایام سال را ایام عید خود قرار دهیم.

البته در اسلام اعیاد دیگری وجود دارد که مربوط به حوادث بسیار مهم است ازجمله عید غدیر که همان عید ولایت و منصوب شدن امیرمؤمنان علیه السلام به خلافت و جانشینی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است و عیداللّه الاکبر نامیده شده است.

میلادهای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام نیز هرکدام عید محسوب می شود چون یادآور واقعه مهمی است و آن بهره مند شدن از یک پیشوای بزرگ الهی است.

شاعر عرب می گوید:

قالوا أتی العِیدُ و الأیّامُ مُشرِقَهٌ و أنتَ تَبکی و کُلُّ النّاسِ مَسرورُ

فَقلتُ إنّ وَصْلَ الأحبابِ کانَ لنا عِیداً و إلّا فهذا الیومُ عاشورُ

ص:433

گفتند:روز عید آمده و ایام نورانی و توأم با شادمانی است پس چرا تو گریه می کنی در حالی که همه مردم مسرورند؟

گفتم:اگر وصال محبوب رخ دهد عید ما خواهد بود و الا روز عاشورای ماست.(1)

در قرآن مجید نیز اشاره به یکی از اعیاد مسیحیان شده و آن روزی است که برای حواریین مائده آسمانی فرارسید.آن ها قبلاً به حضرت مسیح علیه السلام چنین گفته بودند که آیا پروردگار تو می تواند مائده ای از آسمان برای ما فرو فرستد که از آن بخوریم و اطمینان کامل به نبوت تو پیدا کنیم؟

در این جا حضرت مسیح علیه السلام به پیشگاه خداوند چنین عرضه داشت:

خداوندا! پروردگارا! از آسمان مائده ای بر ما بفرست تا برای اول و آخر ما،عیدی باشد و نشانه ای از تو؛و به ما روزی ده! تو بهترین روزی دهندگانی؛« اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنزِلْ عَلَیْنَا مَائِدَهً مِنَ السَّمَاءِ تَکُونُ لَنَا عِیداً لِاَوَّلِنَا وَ آخِرِنَا وَ آیَهً مِنْکَ وَ ارْزُقْنَا وَ أَنْتَ خَیرُ الرَّازِقِینَ »(2) یکی از علمای اهل سنت به نام ابوالفتح دیرینی در کتاب طهاره القلوب چنین نقل می کند که مردی در یکی از روزهای عید خدمت علی علیه السلام رسید.مشاهده کرد آن حضرت نان خشکی می خورد عرض کرد:ای امیرمؤمنان! روز عید،شما نان خشک و خشن می خورید؟

امام علیه السلام فرمود:

«الیَومَ عِیدُ مَن قُبِل صَومُه و شُکِرَ سَعیُه و غُفِر ذَنبُه ثم قال:الیَومَ لَنا عِیدٌ و کُلُّ یومٍ لا نَعصِی اللّهَ تَعالی فیهِ فَهُوَ عِیدٌ؛ امروز عید است برای کسانی که روزه آن ها قبول شده و به سعی آن ها پاداش داده شده و گناهانشان بخشوده شده است».

سپس فرمود:«امروز برای ما عید است و هر روزی که در آن معصیت خداوند را نکنیم آن روز هم برای ما عید است».(3)

ص:434


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 73.
2- مائده، آیه 114
3- شرح احقاق الحق، ج 17، ص 594.

و در کتاب من لا یحضره الفقیه چنین آمده که در یک روز عید فطر امام حسن علیه السلام گروهی را دید که بازی می کنند و (بیهوده) می خندند امام علیه السلام به یارانش فرمود:خداوند ماه رمضان را وسیله آزمایش خلق خود قرار داده که از طریق اطاعتش برای رسیدن به بهشت و رضایت او از یکدیگر پیشی گیرند.جمعی به سرعت در آن شتافتند و به مقصد رسیدند و گروهی تخلف کردند و گرفتار خسران شدند.بسیار مایه تعجب است از کسی که در این روز بیهوده می خندد و به بازی مشغول است؛روزی که نیکوکاران پاداش داده می شوند و مقصران ناامید می گردند.به خدا سوگند اگر پرده ها کنار رود نیکوکاران به اعمال نیکشان سرگرم خواهند بود و بدکاران به بدی هایشان.(1)

***

ص:435


1- من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 511، ح 1479

ص:436

گفتار حکیمانه 429-بزرگترین حسرت

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

إِنَّ أَعْظَمَ الْحَسَرَاتِ یَوْمَ الْقِیَامَهِ حَسْرَهُ رَجُلٍ کَسَبَ مَالاً فِی غَیْرِ طَاعَهِ اللّهِ،فَوَرِثَهُ رَجُلٌ فَأَنْفَقَهُ فِی طَاعَهِ اللّهِ سُبْحَانَهُ،فَدَخَلَ بِهِ الْجَنَّهَ،

وَ دَخَلَ الْأَوَّلُ بِهِ النَّارَ.

امام علیه السلام فرمود:

بزرگترین حسرت ها در قیامت حسرت کسی است که ثروتی را از راه حرام به دست آورده و کسی آن را از او به ارث برده که در راه خداوند سبحان انفاق نموده است و خداوند به سبب این مال او را داخل بهشت می کند و شخص اول را به سبب همان مال،وارد جهنم می گرداند.(1)

ص:437


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا نیز هیچ مدرک دیگری اضافه نمی کند و وعده می دهد که در پایان کتاب پس از بررسی، مدارک آن را بیاورد ولی همان گونه که قبلا نیز اشاره کردیم متاسفانه توفیق این کار را پیدا نکرد.

شرح و تفسیر

بزرگترین حسرت

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به نکته دقیقی می کند که بسیاری،در زندگی گرفتار آن اند.می فرماید:«بزرگترین حسرت ها در قیامت حسرت کسی است که ثروتی را از راه حرام به دست آورده و کسی آن را از او به ارث برده که در راه خداوند سبحان انفاق نموده است و خداوند به سبب این مال او را داخل بهشت می کند و شخص اوّل را به سبب همان مال،وارد جهنم می گرداند»؛ (إِنَّ أَعْظَمَ الْحَسَرَاتِ یَوْمَ الْقِیَامَهِ حَسْرَهُ رَجُلٍ کَسَبَ مَالاً فِی غَیْرِ طَاعَهِ اللّهِ،فَوَرِثَهُ رَجُلٌ فَأَنْفَقَهُ فِی طَاعَهِ اللّهِ سُبْحَانَهُ،فَدَخَلَ بِهِ الْجَنَّهَ،وَ دَخَلَ الْأَوَّلُ بِهِ النَّارَ).

گاه می شود که انسان مالی به دست می آورد ولی نمی تواند از آن استفاده کند و از دست می رود.چنین کسی واقعاً گرفتار حسرت می شود که چرا از این مال برای دنیا و آخرتم استفاده نکردم ولی از آن فراتر حسرت کسی است که مال حلالی را به دست آورده ولی خودش از آن به نفع آخرتش بهره نگرفته و وارثان از آن بهره گرفته اند و در قیامت می بیند آن ها با اموالی که او با تلاش و زحمت به دست آورده بود به جایی رسیده اند و خودش محروم مانده است.

ولی از همه این ها بدتر حسرت کسی است که مال حرامی را با تلاش و زحمت به چنگ آورده و برای وارثانش گذاشته و وارثان بی آن که از حرام بودن آن باخبر باشند آن را در راه خدا انفاق کرده اند و ذخیره یوم المعاد آن ها شده

ص:438

است.در حالی که آن کس که مال را به دست آورده در آن روز گرفتار مجازات الهی می شود.چنین حسرتی اعظم حسرت هاست.

این احتمال نیز وجود دارد که وارثان از حرام بودن آن آگاه می شوند ولی از آن جا که صاحبانش رانمی شناسند به عنوان اموال مجهول المالک که روش مصرف آن،صدقه به نیازمندان است به فقرا می دهند و از این راه حسناتی به دست می آورند در حالی که پدیدآورنده مال گرفتار سیئات خویش است.

گاه ممکن است مالی به دست انسان از طریق حرام بیفتد که حرمت آن تنها جنبه تکلیفی دارد مثلاً مرتکب احتکار شده که کار حرامی است ولی با توجه به این که معامله باطل نیست مالی که به دست آورده حرام نمی باشد در عین حال از آن بهره ای نمی گیرد و مال به دست وارثی می رسد که از آن در طریق اطاعت فرمان خدا بهره می گیرد.روز قیامت حسرت عظیم نصیب شخص اوّل است و فوز عظیم نصیب شخص دوم.

البته مانعی ندارد که هر سه معنا در کلام امام علیه السلام جمع باشد.زیرا به عقیده ما «استعمال لفظ در اکثر از معنا»هیچ اشکالی ندارد.

همین مضمون با تعبیر گویای دیگری در حدیثی از همان حضرت نقل شده است:کسی از محضر مبارک آن حضرت پرسید:چه کسی از همه حسرتش در قیامت بیشتر است؟ امام علیه السلام فرمود:

«مَنْ رَأَی مَالَهُ فِی مِیزَانِ غَیرِهِ وَ أَدْخَلَهُ اللَّهُ بِهِ النَّارَ وَ أَدْخَلَ وَارِثَهُ بِهِ الْجَنَّهَ؛ کسی که روز قیامت مال خود را در میزان عمل دیگری ببیند خداوند صاحب مال را به دوزخ بفرستد و وارثش را به بهشت».

کسی پرسید:چگونه چنین چیزی ممکن است؟ امام علیه السلام فرمود:همان گونه که یکی از برادران دینی برای من نقل کرده که نزد کسی رفت که در حال احتضار بود به او گفت که این صد هزار درهمی که در این صندوق است چه وضعی دارد؟ گفت:هرگز نه زکات آن را پرداخته ام و نه با آن صله رحم کرده ام؟ گفت:

ص:439

پس برای چه آن را اندوخته ای؟ گفت:برای مالیات حکومت و تقاضاهای قبیله و ترس از فقر بر عیال و دگرگونی زمان.آن برادر دینی گفت که هنوز از نزد او خارج نشده بودم که جان به جان آفرین تسلیم کرد.(و فرزندانش از آن مال برای کارهای خیر و ادای حقوق بهره گرفتند).(1)

همین معنا درباره امور معنوی مانند علم نیز جاری است که عالمی از علوم خود استفاده نکند و بیچاره شود ولی دیگران با فراگرفتن علم از او اهل نجات گردند.همان گونه که در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود:

«وَ إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النَّارِ نَدَامَهً وَ حَسْرَهً رَجُلٌ دَعَا عَبْداً إِلَی اللَّهِ فَاسْتَجَابَ لَهُ وَ قَبِلَ مِنْهُ فَأَطَاعَ اللَّهَ فَأَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّهَ وَ أَدْخَلَ الدَّاعِی النَّارَ بِتَرْکِهِ عِلْمَهُ وَ اتِّبَاعِهِ الْهَوَی وَ طُولِ الْأَمَلِ؛ شدیدترین پشیمانی دوزخیان و برترین حسرت آن ها برای کسی است که دیگری را به سوی خداوند دعوت نمود و او اجابت کرد و پذیرفت و بدین سبب اطاعت خدا را می کند و خداوند او را وارد بهشت می سازد ولی دعوت کننده را به دوزخ می فرستد به دلیل ترک علم خویش و پیروی از هوای نفس و آرزوهای دور و دراز»(2)

ابن ابی الحدید داستان جالبی را از عمر بن عبدالعزیز نقل می کند که مردم درباره او می گفتند:«سعید بن شقی»(سعادتمند،فرزند شقاوتمند) و علتش آن بود که پدرش عبدالعزیز اموال زیادی را از مصر و شام و مدینه از طریق نفوذ برادرش عبدالملک در حکومت و حکومتی که عبدالعزیز خودش در مصر داشت و غیر آن به ظلم جمع آوری کرده بود.سپس تمام آن را برای فرزندش عمر گذاشت.او اموال مزبور را در راه اطاعت خداوند سبحان و کارهای خیر مصرف می کرد تا زمانی که خلافت به او رسید در آن زمان تمام اسناد مالکیتی را

ص:440


1- بحارالانوار، ج 100، ص 14، ح 68. در حکمت 416 نیز همین معنا باز با تعبیر دیگری آمده است.
2- کافی، ج 1، ص 44، ح 1.

که عبدالملک برای پدر او عبدالعزیز نوشته بود بیرون آورد و در حضور مردم همه آن ها را پاره کرد و گفت:این ها اسنادی است که به صورت نامشروع نوشته شده و من همه آن ها را به بیت المال بازگرداندم (تا همه مسلمین به خصوص نیازمندان از آن استفاده کنند).(1)

***

ص:441


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 74.

ص:442

گفتار حکیمانه 430-زیانکارترین انسانها

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

إِنَّ أَخْسَرَ النَّاسِ صَفْقَهً وَ أَخْیَبَهُمْ سَعْیاً رَجُلٌ أَخْلَقَ بَدَنَهُ فِی طَلَبِ مَالِهِ،

وَ لَمْ تُسَاعِدْهُ الْمَقَادِیرُ عَلَی إِرَادَتِهِ،فَخَرَجَ مِنَ الدُّنْیَا بِحَسْرَتِهِ،

وَ قَدِمَ عَلَی الْآخِرَهِ بِتَبِعَتِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

زیانکارترین مردم در دادوستد و ناامیدترین آن ها در تلاش و سعی،کسی است که بدن خود را برای رسیدن به آرزوهای درازش فرسوده کرده ولی مقدرات،او را برای رسیدن به خواسته هایش یاری ننموده است؛با حسرت از دنیا بیرون رفته و با گناهانش در سرای آخرت گام نهاده است.(1)

ص:443


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در اینجا تنها مدرک دیگری که به آن اشاره کرده غررالحکم است که با تفاوت نسبتا مختصری این گفتار حکیمانه را آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 310)، اضافه می کنیم: ابن دمشقی (متوفای 871) در کتاب جواهر المحلالب همین مضمون را با تفاوت قابل توجهی به این صورت ذکر کرده است: «إن اخیب الناس سعیا واخرهم صفقة من أخلق بدنه فی آماله وشغل بها عن معالیه وماله، ولم توافقه الأقدار علی مراده و قدم علی آخرته بغیر زاده» (جواهر المطالب، ج 2، ص 144) کتاب مزبور گرچه بعد از نهج البلاغه گردآوری شده ولی تفاوت آن نشان میدهد که از منبع دیگری آن را اخذ کرده است. در کتاب تمام نهج البلاغه نیز این کلام حکیمانه با تفاوت هایی ضمن وصایای علی به فرزندش امام مجتبی ذکر شده است (تمام نهج البلاغه، ص 978)

شرح و تفسیر

زیانکارترین انسانها

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه کسی را که از همه بیشتر در معامله زندگی دنیا گرفتار خسران می شود و سعی و تلاش او به جایی نمی رسد معرفی کرده، می فرماید:«زیانکارترین مردم در دادوستد و ناامیدترین آن ها در تلاش و سعی، کسی است که بدن خود را برای رسیدن به آرزوهای درازش فرسوده کرده ولی مقدرات،او را برای رسیدن به خواسته هایش یاری ننموده است؛با حسرت از دنیا بیرون رفته و با گناهانش در سرای آخرت گام نهاده است»؛ (إِنَّ أَخْسَرَ النَّاسِ صَفْقَهً وَ أَخْیَبَهُمْ سَعْیاً رَجُلٌ أَخْلَقَ بَدَنَهُ فِی طَلَبِ مَالِهِ(1)،وَ لَمْ تُسَاعِدْهُ الْمَقَادِیرُ عَلَی إِرَادَتِهِ،فَخَرَجَ مِنَ الدُّنْیَا بِحَسْرَتِهِ،وَ قَدِمَ عَلَی الْآخِرَهِ بِتَبِعَتِهِ).

«صفقه» در اصل به معنای زدن دست به دست به هنگام معامله است (خریدار و فروشنده به عنوان انجام معامله دستشان را به دست یکدیگر می زنند) و تصفیق به معنای کف زدن نیز آمده است و سپس این واژه به معنای معامله و دادوستد استعمال می شود.

«اخلق» از ماده«خلوق»به معنای کهنگی است.

«تبعه» به معنای پیامدهای نامطلوب است.

ص:444


1- در بسیاری از تسخ به جای «ماله»، «آماله» آمده است که تعبیر صحیح تری به نظر می رسد زیرا دنیاپرستان تمام تلاش خود را تنها برای رسیدن به مال نمی کنند بلکه برای رسیدن به مقام یا بهره مند شدن از عیش و نوش و شهوترانی نیز تلاش فراوان دارند.

حاصل کلام امام علیه السلام این است که گروهی از انسان ها را به معامله گرانی تشبیه می کند که در این دنیا تمام نیروهای خود را برای رسیدن به آمال و آرزوها به کار می گیرند و در عین حال،مقدرات به آن ها اجازه رسیدن به مقصود را نمی دهد و هنگامی که از دنیا خارج می شوند چیزی نیندوخته اند در حالی که تمام نیروهای خود را از دست داده اند و با دست خالی و کوشش های بیهوده وارد عرصه محشر می شوند؛کفه حسنات آن ها بسیار سبک و کفه سیئاتشان سنگین است.چراکه برای رسیدن به آمال و آرزوها علاوه بر هدر دادن نیروهای خدادادی، سیئاتی در نامه اعمال خود ثبت کرده و بار سنگینی بر دوش خود نهاده اند.

اگر تنها نیروهای خود را از دست داده بودند و گناهی مرتکب نمی شدند حسرت آن ها کمتر بود اما شدیدترین حسرت ها به فرموده امام علیه السلام حسرت گروهی است که زبان حالشان این است:

سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم

قرآن مجید نیز به این حقیقت اشارات گویایی دارد ازجمله در آیه 167 سوره بقره می خوانیم:« کَذَلِکَ یُرِیهِمُ اللّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَیْهِمْ وَ مَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنَ النَّارِ »؛خداوند این گونه است که اعمال آن ها را به صورت مایه حسرت به آنان نشان می دهد؛و هرگز از آتش (دوزخ) خارج نخواهند شد!».

در سوره والعصر نیز تصریح شده که همه انسان ها در خسران و زیان اند جز گروهی که برنامه مشتمل بر چهار ماده دارند:ایمان،عمل صالح،دعوت به سوی حق و دعوت به استقامت (در برابر عوامل گناه،مشکلات اطاعت و مصائب):

« وَ الْعَصْرِ*إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ*إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ».

در غرر الحکم نیز همین معنا به صورت فشرده تری از امام امیرمؤمنان علیه السلام نقل

ص:445

شده است:

«أخْسَرُ النّاسِ مَن رَضِی بالدُّنْیا عِوَضاً عن الآخِرَهِ؛ زیان کارترین مردم کسی است که دنیا را به جای آخرت بپذیرد.(و برای رسیدن به آن هیچ قید و شرطی قائل نباشد)».(1)

در آیه 14 سوره حدید آمده است:« وَ لَکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْکُمُ الْأَمَانِیُّ حَتَّی جَاءَ أَمْرُ اللّهِ وَ غَرَّکُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ »؛ولی شما خود را به هلاکت افکندید و انتظار (های بیهوده) کشیدید،و (در همه چیز) شکّ و تردید داشتید، و آرزوهای دور و دراز،شما را فریب داد تا فرمان (مرگ از سوی) خدا فرارسید، و شیطان فریب کار شما را در برابر (اوامر) خداوند فریب داد!».

جمله «لَمْ تُسَاعِدْهُ الْمَقَادِیرُ» اشاره به این است که تقدیرات با گروهی همراه می شود و آن ها به خواسته دل و هوس های خود می رسند و دست خالی از دنیا می روند.گرچه این ها نیز زیان کارند ولی از آن ها زیان کارتر کسانی هستند که به آن خواسته ها نیز نمی رسند.

این سخن را با کلامی عبرت انگیز از مرحوم شیخ مفید در کتاب جَمَل پایان می دهیم.او از حسن بصری(2) چنین نقل می کند که طلحه از یکی از مزارع بسیار وسیع و مهم که عثمان به او بخشیده بود خارج می شد مزرعه ای که گاه هنگام رفتن به آن جا هزار سوار او را همراهی می کردند سپس همراه او از مزرعه بازمی گشتند و این وضع همچنان ادامه یافت تا او در قتل عثمان شرکت کرد.

هنگامی که جنگ جمل فرارسید برای جنگیدن به وسط میدان آمد در حالی که زره محکمی پوشیده بود تا او را از تیرهای دشمن حفظ کند.ناگهان تیری آمد

ص:446


1- غررالحکم، ح 2472
2- معروف این است که حسن بصری در جنگ جمل حضور نداشت و حتی در بعضی از روایات آمده است که او بعد سخت از این مساله پشیمان شد (بحارالانوار، ج 1، ص 78) و آنچه در روایت مورد بحث از حسن نقل شده ظاهرا با واسطه بوده است همان گونه که روایات دیگری از او درباره جنگ جمل با تصریح به واسطه نقل شده است. (بحارالانوار، ج 32، ص 327، ح 313)

و بر بدن او نشست و مقدرات الهی واقع شد.در آن حال می گفت:تا کنون به خاک افتادن کسی را ندیدم که از من بدبخت تر باشد.و این در حالی بود که سال ها همراه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله جهاد کرده و از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حمایت نموده بود.

سرانجام این افتخارات را از دست داد.حسن بصری می افزاید:من قبر او را دیدم که عابران آن را آلوده کرده بودند.اما زبیر؛او نیز هنگامی که پشیمان شد و از جنگ جمل کناره گیری کرد به سراغ یکی از قبایل عرب آمد و گفت:مرا پناه بدهید.به او گفتند:ای زبیر! تو قبلاً به دیگران پناه دادی و نیاز به پناه نداشتی.از چه چیز می ترسی؟ به خدا سوگند پسرت باعث این ترس تو شده است.در این هنگام ابن جرموز به سراغ او رفت و او را به قتل رساند.و به خدا سوگند هرگز کسی را ضایع تر از او ندیدم.قبر او در سرزمین وادی السباع،محلی است که شغالان آن را آلوده می کنند.

سپس می افزاید:

«وَ لَمّا خَرَجا لَم یُدْرِکا ما طَلَبا و لَم یَرجِعا إلی ما تَرَکا؛ آری،این دو نفر از دنیا رفتند و به آنچه می خواستند،نرسیدند (و آنچه را از دست دادند نیز دوباره به دست نیاوردند)».(1)

***

ص:447


1- جمل، ص 384 و 385.

ص:448

گفتار حکیمانه 431-طالبان دنیا و طالبان آخرت

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الرِّزْقُ رِزْقَانِ:طَالِبٌ،وَ مَطْلُوبٌ.فَمَنْ طَلَبَ الدُّنْیَا طَلَبَهُ الْمَوْتُ،حَتَّی یُخْرِجَهُ عَنْهَا؛وَ مَنْ طَلَبَ الْآخِرَهَ طَلَبَتْهُ الدُّنْیَا،حَتَّی یَسْتَوْفِیَ رِزْقَهُ مِنْهَا.

امام علیه السلام فرمود:

روزی بر دو گونه است:یکی آن که به دنبال انسان می آید و دیگر آن که انسان به دنبال آن می رود.کسی که دنیا را بطلبد،مرگ،او را می طلبد تا او را از دنیا خارج کند (و به تمام خواسته هایش نخواهد رسید) و کسی که طالب آخرت باشد دنیا در طلب او برمی آید تا وی روزی اش را به طور کامل از دنیا برگیرد.(1)

ص:449


1- سند گفتار حکیمانه: تنها منبع دیگری که خطیب در مصادر برای این گفتار حکیمانه نقل کرده غررالحکم است که با تفاوتی آن را ذکر کرده و شبیه صدر این کلام در نامه 31 (وصیت امام عالی به فرزند دلبندش امام مجتبی علیه) و در حکمت 379 آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 301)

شرح و تفسیر

طالبان دنیا و طالبان آخرت

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه برای این که دنیاپرستان را از راهی که می روند بازدارد و طالبان آخرت را در مسیری که دارند تشویق کند می فرماید:«روزی بر دوگونه است:یکی آن که به دنبال انسان می آید و دیگر آن که انسان به دنبال آن می رود»؛ (الرِّزْقُ رِزْقَانِ:طَالِبٌ،وَ مَطْلُوبٌ).

تجربه های ما نیز در زندگی به ما نشان داده است که گاه روزی های فراوانی بی آن که انسان به دنبال آن برود و یا تلاش زیادی داشته باشد به او می رسد و گاه به عکس،تمام تلاش خود را برای رسیدن به اموال و ثروت هایی به کار می گیرد و گاه بخش مهمی از عمر خودش را در این راه صرف می کند ولی هرگز به آن نمی رسد و ناکام از دنیا می رود.

لذا امام علیه السلام به دنبال این تقسیم دوگانه می فرماید:«کسی که دنیا را بطلبد،مرگ، او را می طلبد تا او را از دنیا خارج کند (و به تمام خواسته هایش نخواهد رسید) و کسی که طالب آخرت باشد دنیا در طلب او برمی آید تا وی روزی اش را به طور کامل از دنیا برگیرد»؛ (فَمَنْ طَلَبَ الدُّنْیَا طَلَبَهُ الْمَوْتُ،حَتَّی یُخْرِجَهُ عَنْهَا؛وَ مَنْ طَلَبَ الْآخِرَهَ طَلَبَتْهُ الدُّنْیَا،حَتَّی یَسْتَوْفِیَ رِزْقَهُ مِنْهَا).

اشاره به این که دنیاپرستان غالباً به اهداف خود نمی رسند به خصوص این که هر قدر از دنیا را به دست آورند عطش آن ها فزون تر می شود تا زمانی که مرگ

ص:450

گلوی آن ها را می فشارد و با حسرت آنچه به دست نیاورده اند و حسرت عدم استفاده از آنچه به دست آورده اند با زندگی وداع می گویند.

به عکس،طالبان آخرت به وسیله تلاش آمیخته با تقوایی که دارند به زندگی ساده مطلوبی می رسند و خداوند منان روزی آن ها را تأمین می کند و زمانی که از دنیا می روند نه حسرت و آه دارند و نه نگرانی.

در روایت هشامیه معروف که مرحوم کلینی در آغاز کتاب کافی آن را آورده است از قول امام باقر علیه السلام می خوانیم:

«إِنَّ الْعُقَلَاءَ زَهِدُوا فِی الدُّنْیا وَ رَغِبُوا فِی الْآخِرَهِ لِأَنَّهُمْ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْیا طَالِبَهٌ مَطْلُوبَهٌ وَ الْآخِرَهَ طَالِبَهٌ وَ مَطْلُوبَهٌ فَمَنْ طَلَبَ الْآخِرَهَ طَلَبَتْهُ الدُّنْیا حَتَّی یسْتَوْفِی مِنْهَا رِزْقَهُ وَ مَنْ طَلَبَ الدُّنْیا طَلَبَتْهُ الْآخِرَهُ فَیأْتِیهِ الْمَوْتُ فَیفْسِدُ عَلَیهِ دُنْیاهُ وَ آخِرَتَه؛ عاقلان،زهد در دنیا و رغبت در آخرت را پیشه کردند زیرا آن ها می دانند که دنیا طالب و مطلوب و آخرت نیز طالب و مطلوب است (یعنی) آن کس که آخرت را طلب کند دنیا به سراغ او می آید تا رزق او را به طور کامل به او برساند اما کسی که دنیا را طلب کند آخرت،او را می طلبد یعنی مرگ به سراغش می آید؛هم دنیایش را فاسد می کند و هم آخرتش را».(1)

البته مفهوم این سخن این نیست که طالبان آخرت برای تأمین زندگی ساده خود تلاش نکنند چراکه در روایات زیادی دستور به تلاش برای معاش داده شده است،بلکه منظور این است که دنیاطلبان که پیوسته برای رسیدن به اموال و ثروت های بیشتر تلاش می کنند حرص را کنار بگذارند و عمر خود را برای چیزی که هرگز به دست نمی آید و یا اگر به دست آید نمی توان آن را مصرف کرد تباه نکنند.

در حکمت 379 نیز تعبیر دیگری از این گفتار حکیمانه آمده است آن جا که امام علیه السلام روزی را به دوگونه تقسیم می کند:گونه ای از آن به سراغ انسان می آید

ص:451


1- کافی، ج 1، ص 18، ح 12.

هر چند او به سراغش نرود و گونه ای از آن که انسان به سراغ آن می رود؛گاه به آن می رسد و گاه به آن نمی رسد و به دنبال آن،امام علیه السلام توصیه به خویشتن داری از زیادت طلبی و حرص می کند،همان چیزی که جهان را پر از شور و شر می کند و سرچشمه بسیاری از بدبختی هاست.

شبیه همین مضمون در وصیت نامه امام علیه السلام به فرزندش حسن به علی علیه السلام دیده می شود و تمام این عبارات پرمعنا برای نجات انسان ها از چنگال حرص در دنیاست.

***

ص:452

گفتار حکیمانه 432-دوازده صفت اولیاءاللّه

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللّهِ هُمُ الَّذِینَ نَظَرُوا إِلَی بَاطِنِ الدُّنْیَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَی ظَاهِرِهَا، وَ اشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا إِذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا،فَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشُوا أَنْ یُمِیتَهُمْ،وَ تَرَکُوا مِنْهَا مَا عَلِمُوا أَنَّهُ سَیَتْرُکُهُمْ،وَ رَأَوُا اسْتِکْثَارَ غَیْرِهِمْ مِنْهَا اسْتِقْلَالاً،وَ دَرَکَهُمْ لَهَا فَوْتاً،أَعْدَاءُ مَا سَالَمَ النَّاسُ،وَ سَلْمُ مَا عَادَی النَّاسُ! بِهِمْ عُلِمَ الْکِتَابُ وَ بِهِ عَلِمُوا،وَ بِهِمْ قَامَ الْکِتَابُ وَ بِهِ قَامُوا،لَا یَرَوْنَ مَرْجُوّاً فَوْقَ مَا یَرْجُونَ،وَ لَامَخُوفاً فَوْقَ مَا یَخَافُونَ.

امام علیه السلام فرمود:

اولیاء اللّه (دوستان واقعی خدا) کسانی هستند که به باطن دنیا می نگرند آنگاه که مردم (دنیاپرست) به ظاهر آن نگاه می کنند،آن ها به آینده آن مشغول اند در حالی که دنیاپرستان به امروز آن سرگرم اند،و اموری را که بیم دارند سرانجام قاتلشان خواهد شد از میان می برند،آنچه را که می دانند سرانجام آن ها را ترک می گوید،رها می سازند،و آنچه را دیگران از دنیا بسیار می شمارند اولیاء اللّه کم می شمرند و رسیدن به آن را از دست دادن آن محسوب می کنند،آنان با آنچه دنیاپرستان با آن در صلح اند دشمن اند و با آنچه دنیاپرستان با آن دشمن اند در صلح اند،

ص:453

کتاب خدا (قرآن مجید) به وسیله آن ها فهمیده می شود و آن ها نیز به وسیله قرآن حقایق را درک می کنند،قرآن به وسیله آن ها برپاست همان گونه که آن ها به وسیله قرآن برپا هستند،برتر از آنچه به آن امید دارند و دل بسته اند امیدوار کننده ای نمی بینند و برتر از آنچه از آن می ترسند مایه ترس سراغ ندارند.(1)

ص:454


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید: این گفتار حکیمانه را ابو نعیم اصفهانی (از علمای اهل سنت) در کتاب حلیة الاولیاء از حضرت مسیح عالیة نقل کرده و اگر این نسبت صحیح باشد مفهومش این است که ابو نعیم آن را به عربی ترجمه نموده زیرا زبان عیسی علیه السلام عربی نبود. سپس اضافه می کند که مرحوم مفید (قبل از سید رضی) آن را در کتاب مجالس از امیر مؤمنان علی ع نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 302).

شرح و تفسیر

دوازده صفت اولیاءاللّه

امام علیه السلام در این گفتار بسیار پرمعنا و حکیمانه،دوستان خاص خدا را با اوصاف دوازده گانه ای معرفی می کند.

نخست می فرماید:«اولیاء اللّه کسانی هستند که به باطن دنیا می نگرند آنگاه که مردم (دنیاپرست) به ظاهر آن نگاه می کنند»؛ (إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللّهِ هُمُ الَّذِینَ نَظَرُوا إِلَی بَاطِنِ الدُّنْیَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَی ظَاهِرِهَا).

همان گونه که قرآن مجید در سوره روم آیه 7 می فرماید:« یَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِّنَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَهِ هُمْ غَافِلُونَ »؛آن ها فقط ظاهری از زندگی دنیا را می دانند و از آخرت (و پایان کار) غافل اند!».

آری ظاهر دنیا آن ها را چنان به خود مشغول می سازد که گمان می کنند هدف نهایی و کمال مطلق در رسیدن به آن است ولی اولیاء اللّه می دانند دنیا سرایی است ناپایدار،مزرعه ای است برای آخرت و منزلگاهی است بر سر راه که باید از آن زاد و توشه برای سفر طولانی آخرت برگیرند.

در دومین صفت می فرماید:«آن ها به آینده دنیا (سرای آخرت) مشغول اند در حالی که دنیاپرستان به امروز و حاضر آن سرگرم اند»؛ (وَ اشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا إِذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا).

اولیاء اللّه دنیا را گذرگاهی در مسیر آخرت می بینند در حالی که دنیاپرستان

ص:455

گمان می کنند سرای همیشگی آن هاست و هرکدام مطابق تفکر خود عمل می کنند.

قرآن مجید در سوره کهف،آیه 28 به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور می دهد:« وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاهِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَ لَا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَهَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَ لَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ وَ کَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً »؛با کسانی باش که پروردگار خود را صبح و عصر می خوانند،و تنها رضای او را می طلبند! و هرگز به سبب زیورهای دنیا،چشمان خود را از آن ها برمگیر! و از کسانی که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم اطاعت مکن! همان ها که از هوای نفس پیروی کردند،و کارهایشان افراطی است».

در سومین وصف می فرماید:«آن ها اموری را که خوف دارند سرانجام قاتلشان باشد از میان می برند»؛ (فَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشُوا أَنْ یُمِیتَهُمْ).

اولیاءاللّه از چه اموری می ترسند که مایه مرگشان شود؟ (منظور مرگ دل هاست).

پاسخ روشن است:آن ها از هوی و هوس های سرکش،و حرص و طمع،و از وسوسه ها و نقشه های پیچیده شیطان و شیطان صفتان بیمناک اند،مبادا بر آنان چیره شود و قلب آن ها را بمیراند.

قرآن مجید دنیاپرستانی را که هوی و هوس ها بر آن ها غلبه کرده مردگانی می شمرد که حتی صدای پیامبر صلی الله علیه و آله به گوش آنها نمی رسد:« إِنَّکَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَی وَ لَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ »؛مسلّماً تو نمی توانی سخنت را به گوش مردگان برسانی،و نمی توانی کران را هنگامی که روی برمی گردانند و پشت می کنند فراخوانی!».(1)

در چهارمین وصف می فرماید:«آنچه را که می دانند سرانجام آن ها را ترک می گوید،رها می سازند»؛ (وَ تَرَکُوا مِنْهَا مَا عَلِمُوا أَنَّهُ سَیَتْرُکُهُمْ).

آری آن ها می دانند مقام ها و زینت ها و ثروت ها سرانجام،آن ها را ترک می کند

ص:456


1- نمل، آیه 80.

و تنها با کفنی ساده به سوی دیار آخرت رهسپار می شوند پس چه بهتر که دل به این امور عاریتی نبندند،در نتیجه پیش از آن که این امور آن ها را ترک کند،آن ها این امور را به فراموشی می سپارند.

تعبیر به«منها»که از«من»تبعیضیه در آن استفاده شده اشاره به این است که اموری در دنیا وجود دارد که هرگز انسان را ترک نمی گوید و در همه موارد با اوست همان گونه که قرآن می فرماید:« مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللّهِ بَاقٍ »؛آنچه نزد شما ذخیره شده نابود می شود و آنچه در نزد خداست باقی می ماند».(1)

نیز قبلاً (در خطبه 203) خواندیم که امام علیه السلام می فرماید:

«أَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْیا قُلُوبَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا أَبْدَانُکُم؛ دل های خود را از دنیا خارج کنید پیش از آن که بدن های شما خارج شود».

آنگاه در پنجمین وصف می فرماید:«آنچه را دیگران از دنیا بسیار می بینند اولیاء اللّه کم می شمرند و رسیدن به آن را از دست دادن آن محسوب می کنند»؛ (وَ رَأَوُا اسْتِکْثَارَ غَیْرِهِمْ مِنْهَا اسْتِقْلَالاً،وَ دَرَکَهُمْ لَهَا فَوْتاً).

این یک واقعیت است که دنیاپرستان هنگامی که به مال یا ثروت زیاد یا مقام مهمی می رسند در نظرشان بسیار زیاد است در حالی که دوستان خدا آن را متاع بی ارزشی می دانند،تا آن جا که امیرمؤمنان علی علیه السلام تمام دنیا و آنچه در زیر افلاک واقع شده را کمتر از برگ درختی می داند که در دهان ملخی جویده شده است و سپس می افزاید:علی را با نعمت هایی که به زودی فانی می شود چه کار؟:

«إِنَّ دُنْیاکُمْ عِنْدِی لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَهٍ فِی فَمِ جَرَادَهٍ تَقْضَمُهَا مَا لِعَلِی وَ لِنَعِیمٍ یفْنَی وَ لَذَّهٍ لَا تَبْقَی» .(2)

جمله «وَ دَرَکَهُمْ لَهَا فَوْتاً» اشاره به این است که اولیاءاللّه رسیدن به زرق و برق

ص:457


1- نحل، آیه 96
2- نهج البلاغه، خطبه 224

و اموال و مقامات دنیوی را نه تنها برای خود افتخاری نمی دانند بلکه آن را سبب از دست دادن توفیقات بیشتر و مهمتری محسوب می دارند؛درست به عکس دنیاپرستان که آن را افتخار می شمرند هرچند توفیقات بیشتری را برای رسیدن به معنویات از دست بدهند.

و در ششمین و هفتمین وصف می فرماید:«با آنچه دنیاپرستان با آن در صلح اند دشمن اند و با آنچه دنیاپرستان با آن دشمن اند در صلح اند»؛ (أَعْدَاءُ مَا سَالَمَ النَّاسُ،وَ سَلْمُ مَا عَادَی النَّاسُ!).

روشن است که دنیاپرستان با شهوات دنیا ولذات نامشروع آن وافتخار ومباهات به فزونی مال و ثروت پیوند دوستی بسته اند چیزی که اولیاءاللّه با آن مخالف اند و از سویی دیگر،دنیاپرستان،با تقوا و پرهیزکاری و زهد و ایثار و فداکاری دشمن اند همان چیزهایی که اولیاء اللّه با آن پیمان صلح و دوستی بسته اند.

اولیاء اللّه طرفدار حق اند و دنیاپرستان مخالف آن،چون اجرای حق منافع کثیف آن ها را بر باد می دهد و به عکس،اولیاء اللّه دشمن ظلم و ستم هستند چیزی که دنیاپرستان پیوسته از آن طرفداری می کنند زیرا اهداف شوم آن ها را تحقق می بخشد.

در هشتمین و نهمین توصیف آن ها می فرماید:«کتاب خدا (قرآن مجید) به وسیله آن ها فهمیده می شود و آن ها نیز به وسیله قرآن حقایق را درک می کنند»؛ (بِهِمْ عُلِمَ الْکِتَابُ وَ بِهِ عَلِمُوا).

آری از یک سو حق جویان و حق طلبان به سراغ آن ها می روند و حقایق قرآن را از آن ها دریافت می دارند و از سویی دیگر خود آن ها نیز به سراغ قرآن می روند و حقایق را از آن درمی یابند و به تعبیر دیگر سرچشمه فهم مردم از قرآن،آن ها هستند و سرچشمه علوم آن ها قرآن است.

قرآن مجید در سوره عنکبوت آیه 49 می فرماید:« بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیناتٌ فی

ص:458

صُدُورِ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ »؛ولی این آیات روشنی است که در سینه دانشوران جای دارد».

و در جای دیگر می فرماید:« فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ ».(1)

جمعی از مفسران نهج البلاغه جمله «و به علموا» را چنین تفسیر کرده اند که مقام و منزلت آن ها در نزد مردم به وسیله قرآن دانسته می شود؛آیاتی همچون آیات مباهله و تطهیر و ولایت و امثال آن بیانگر مقامات آن هاست.البته این تفسیر در صورتی صحیح است که«عَلموا»به صورت فعل مجهول (عُلموا) خوانده شود ولی هرگاه-آن گونه که در نسخه های مختلف آمده است-به صورت فعل معلوم (عَلموا) خوانده شود تفسیر آن همان است که در بالا گفتیم.

سپس در دهمین و یازدهمین وصف اولیاء اللّه می افزاید:«قرآن به وسیله آن ها برپاست همان گونه که آن ها به وسیله قرآن برپا هستند»؛ (وَ بِهِمْ قَامَ الْکِتَابُ وَ بِهِ قَامُوا).

دلیل قیام قرآن به وسیله آن ها روشن است زیرا تبلیغ قرآن و تبیین مفاهیم آن برای عموم مردم و اجرای دستورات آن،به وسیله آن ها صورت می گیرد.

اما قیام آن ها به وسیله قرآن به سبب آن است که قرآن سرچشمه اصلی تمام علوم و دانش های آن هاست.

آری آن ها همچون چشمه هایی هستند که از منابع زیرزمین مدد می گیرند و سپس به سوی باغ ها و گلزارها و کشتزارها سرازیر می شوند.

این دو وصف در واقع تأییدی است بر دو وصف سابق،با این تفاوت که در دو وصف سابق،سخن از علم و آگاهی آن ها و علم و آگاهی مردم به وسیله آن ها بود و در این جا سخن از عمل به دستورات و اجرای اوامر و نواهی الهی است.

در جمله «به قاموا» این احتمال نیز وجود دارد که برجستگی آن ها در میان

ص:459


1- نحل، آیه 43

مردم و موقعیت آنان در افکار عمومی به سبب قرآن مجید است که آن ها را ستوده و منزلت آن ها را روشن ساخته است.

در واقع مضمون این دو جمله همان است که به صورت دیگر در حدیث ثقلین آمده است آن جا که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

«إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَینِ مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیتِی وَ إِنَّهُمَا لَنْ یفْتَرِقَا حَتَّی یرِدَا عَلَی الْحَوْضَ» .(1)

سپس امام علیه السلام در دوازدهمین و آخرین وصف اولیاء اللّه می فرماید:«بالاتر از آنچه به آن امید دارند و دل بسته اند امیدوار کننده ای نمی بینند و برتر از آنچه از آن می ترسند مایه ترس سراغ ندارند»؛ (لَا یَرَوْنَ مَرْجُوّاً فَوْقَ مَا یَرْجُونَ،وَ لَا مَخُوفاً فَوْقَ مَا یَخَافُونَ).

آری آن ها به لطف عمیم و بی پایان خداوند امیدوارند که بالاتر از آن چیزی نیست و از خشم و سخط او می ترسند که مخوف تر از آن چیزی نمی باشد و در حقیقت،خوف و رجاء،وجود آن ها را پر کرده و به همین دلیل نه دلبستگی به غیر او دارند،نه غیر او را در سرنوشت خود مؤثر می دانند و نه از غیر او بیمناک اند و همین امر مایه صبر و استقامت و ثبات آن ها در تمام حوادث زندگی است.

در حکمت 82 نیز تعبیری شبیه همین تعبیر آمده بود آن جا که فرمود:شما را به پنج چیز سفارش می کنم که برای به دست آوردن آن هرقدر تلاش و کوشش کنید به جاست.سپس فرمود:

«لَا یرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِلَّا رَبَّهُ وَ لَا یخَافَنَّ إِلَّا ذَنْبَه؛ هیچ کس از شما امیدش جز به پروردگارش نباشد و از هیچ چیز جز گناهش نهراسد».

ص:460


1- برای اطلاع از مدارک این حدیث معتبر به جلد نهم پیام قرآن تحت عنوان «حدیث ثقلین» مراجعه شود در آن جا بیست و دو مدرک از صحاح معروف اهل سنت و سنن و غیر آنها ذکر شده است.

نکته: اولیاء اللّه در این کلام امام علیه السلام چه کسانی هستند؟

اولیاء اللّه در این کلام امام علیه السلام چه کسانی هستند؟

بسیاری از شارحان نهج البلاغه که پیرو مکتب اهل بیت علیهم السلام هستند تصریح کرده اند که این اوصاف مربوط به ائمه معصومین علیهم السلام است،آن ها بودند که این صفات دوازده گانه را در سرحد اعلا داشتند،آن ها بودند که مفسران حقیقی قرآن و برپا دارنده احکام آن محسوب می شدند و قرآن نیز فضایل آن ها را بیان کرده است.(1)

ابن ابی الحدید به این جا که می رسد می گوید:مطابق عقیده شیعه این صفات قابل تطبیق بر امامان معصوم آن هاست ولی ما آن را ناظر به جمعی از علمای عارفین می دانیم.(2)

این احتمال نیز وجود دارد که صورت کامل و جامع این صفات در امامان معصوم علیهم السلام یافت می شود و کلام مزبور در درجه اوّل ناظر به آن هاست ولی مرتبه و مرحله ای از آن نیز در بزرگان علما وجود دارد که علاوه بر صفاتی مانند توجه به آخرت و کم ارزش دانستن دنیا و زهد در زندگی مادی،دارای بخش مهمی از علوم قرآن و تفسیر هستند و در میان مردم آن ها را گسترش می دهند و مردم نیز به اعتبار تأکیدهایی که قرآن درباره رجوع به علما و دانشمندان دارد به آن ها رجوع کرده و می کنند.

مرحوم علّامه مجلسی در بحارالانوار نیز همین احتمال را پذیرفته،آن جا که می گوید:

«و هذهِ مِن أوصافِ أئمّتِنا المُقَدَّسِینَ صلواتُ اللّهِ علیهِم أجمَعین و یُحتَمل أن تَشمَل الحَفَظهَ لأخبارِهم المُقتَبسِین من أنوارِهم» .(3)

***

ص:461


1- به شرح نهج البلاغه ابن میثم و مرحوم مغنیه و علامة شوشتری و مرحوم کمرهای رجوع شود.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 77.
3- بحارالانوار، ج 66، ص 320

ص:462

گفتار حکیمانه 433-لذات زودگذر و تبعات بسیار

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

اذْکُرُوا انْقِطَاعَ اللَّذَّاتِ،وَ بَقَاءَ التَّبِعَاتِ.

امام علیه السلام فرمود:

به یاد داشته باشید که لذات (معاصی به سرعت) پایان می گیرد

و تبعات و آثار سوء آن (مدتها) باقی می ماند.(1)

ص:463


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم آمدی در غررالحکم این جمله را با دو تفاوت نقل کرده است: «اذکروا عند المعاصی ذهاب اللذات وبقاء التبعات» و این تفاوت نشان میدهد که از منبع دیگری آن را دریافت داشته است. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 302)

شرح و تفسیر

لذات زودگذر و تبعات بسیار

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته قابل توجهی درباره گناهان اشاره کرده، می فرماید:«به یاد داشته باشید که لذات (معاصی به سرعت) پایان می گیرد و تبعات و آثار سوء آن باقی می ماند»؛ (اذْکُرُوا انْقِطَاعَ اللَّذَّاتِ،وَ بَقَاءَ التَّبِعَاتِ).

این یک واقعیت است که معاصی و گناهان لذت بخش،لذاتی ناپایدار و زودگذر دارند؛یک فرد شراب خوار چقدر از آنچه می نوشد لذت می برد و یا زناکار لذتش از این گناه چقدر زمان می برد؟ و این در حالی است که آثار گناه و تبعات آن بسیار طولانی و پایدار است.

اما تبعات اخروی آن تا دامنه قیامت و در عرصه قیامت باقی و برقرار است و حتی تبعات و آثار سوء دنیوی آن نیز غالباً طولانی است؛شراب خوار، به خصوص با تکرار این گناه،انواع بیماری ها را برای خود خریداری می کند.

افرادی را می بینیم که چند صباحی با استعمال مواد مخدر چنان خود را اسیر و ذلیل می کنند که این ذلت و اسارت تا آخر عمر بی ثمرشان از آن ها دست بردار نیست.

شخص ظالمی ممکن است در یک لحظه مرتکب قتلی شود و لذت انتقام از مخالف خود را بچشد اما ناراحتی وجدان،یک عمر باقی است اضافه بر این گاه زندان طویل المدتی به سبب آن دامنگیرش می شود و عذاب الهی کشتن مؤمنان

ص:464

بی گناه طبق صریح قرآن مجید،خلود در جهنم و عذاب جاویدان است.(1)

بنابراین هرکس در لحظه فراهم شدن اسباب گناه باید مراقب این نکته باشد که لذاتش بسیار زودگذر و آثار سوئش بسیار درازمدت است.

اضافه بر همه این ها آن گونه که از آیات و روایات اسلامی برمی آید یکی از آثار گناهان،سلب نعمت ها و مواهب الهی است که گاه زمان های بسیار طولانی این محرومیت ادامه می یابد.همان گونه که در خطبه 178 می خوانیم:

«ایمُ اللَّهِ مَا کَانَ قَوْمٌ قَطُّ فِی غَضِّ نِعْمَهٍ مِنْ عَیشٍ فَزَالَ عَنْهُمْ إِلَّا بِذُنُوبٍ اجْتَرَحُوهَا؛ به خدا سوگند هرگز ملتی که در ناز و نعمت می زیستند نعمتشان زوال نیافت مگر براثر گناهانی که مرتکب شدند.اضافه بر این ها بسیار می شود که براثر یک گناه لذت بخش زودگذر،ننگ و عاری بر دامان انسان می نشیند که بعد از مرگ نیز مردم او را به زشتی یاد می کنند».

در اشعاری که در دیوان منسوب به امیرمؤمنان علی علیه السلام آمده است چنین می خوانیم:

تَفْنَی اللَّذَاذَهُ مِمَّنْ نَالَ شَهْوَتَها مِنَ الْحَرَامِ وَ یبْقَی الْإِثْمُ وَ الْعَارُ

تَبْقَی عَوَاقِبُ سُوءٍ فِی مَغَبَّتِهَا لا خَیرَ فِی لَذَّهٍ مِنْ بَعْدِهَا النَّار

کسانی که به شهوت های نفسانی می رسند لذاتش به زودی پایان می گیرد لذاتی که از حرام حاصل شده ولی گناه و ننگ آن باقی می ماند.

آری عواقب سوء آن در پایان،می ماند و هیچ خیری در لذتی که بعد از آن آتش دوزخ باشد نیست.(2)

در دعای 31 صحیفه سجادیه (فی ذکر التوبه و طلبها) امام علیه السلام به پیشگاه خدا عرضه می دارد:(من توبه می کنم) از گناهانی که لذاتش پایان یافته و تبعاتش

ص:465


1- نساء، آیه 93
2- دیوان امام علی علیه السلام، ص 204

پیوسته دامنگیر من است؛

«مِنْ ذُنُوبٍ أَدْبَرَتْ لَذَّاتُهَا فَذَهَبَتْ،وَ أَقَامَتْ تَبِعَاتُهَا فَلَزِمَتْ» .شاعر عرب نیز در این زمینه می گوید:

ما کان ذاک العَیشُ إلّا سَکْرَهً رَحَلَت لَذائذُها و حَلّ خُمارُها

آن زندگی (دنیوی آلوده به گناه) چیزی جز همچون مستی از شراب نبود که لذتش پایان گرفت و خماری آن باقی ماند.(1)

در ضمن باید توجه داشت که منظور امام علیه السلام لذات معقول و مشروع نیست چراکه در بعضی از روایات تصریح شده که بخشی از ساعات شبانه روز را برای لذت مشروع و معقول بگذارید تا به شما برای انجام وظایف اصلی کمک کند، بلکه منظور،لذات نامشروع و نامعقول است به قرینه «و بَقاء التَّبعات» یعنی باقی ماندن آثار سوء و عقوبت های آنها.

روایتی که در غرر آمده است نیز این معنا را تأیید می کند؛فرمود:

«اذکُروا عِندَ المَعاصِی ذَهابَ اللذّاتِ و بَقاءَ التَّبَعاتِ» .(2)

شاهد دیگر باز هم حدیثی است که از امام علیه السلام در غرر الحکم نقل شده است، فرمود:

«إنّ مَن فارَق التّقوی أغری باللّذّاتِ و الشّهَوات و وقَع فی تَیهِ السَّیِّئاتِ وَ لَزِمَه کبیرُ التَّبَعاتِ؛ کسی که از تقوا دوری گزیند تشویق به لذات و شهوات سرکش می شود و در بیابان گناهان سرگردان خواهد شد و آثار شوم بزرگ آن دامانش را خواهد گرفت».(3)

***

ص:466


1- شرح نهج البلاغه علامه شوشتری، ج 14، ص 540.
2- غررالحکم، ح 3517
3- غررالحکم، ح 6014

گفتار حکیمانه 434-نخست او را بیازمای

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

أُخْبُرْ تَقْلهِ.

امام علیه السلام فرمود:

آزمایش کن تا دشمنش داری.(1)

سید رضی می گوید:«بعضی این سخن را از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده اند ولی آنچه تأیید می کند این کلام از امیرمؤمنان علیه السلام باشد چیزی است که ثعلب از ابن الاعرابی نقل کرده که مأمون گفته است:اگر نبود که علی علیه السلام فرمود:

اخبر تقله .من می گفتم:

اقله تخبر؛ دشمنش بدار تا او را بیازمایی»؛

(قال الرضیّ:و مِنَ النّاسِ مَن یَروی هذا للرَّسولِ صلی الله علیه و آله و مِمّا یُقَوّی أنَّهُ من کلام أمیر المؤمنین علیه السلام ما حکاه ثَعلَبُ عنِ ابْنِ الأعرابیّ:قال المأمونُ:لو لا أنّ علیّاً قال:«أخبُر تقلِه»لقُلتُ:اقْلِهِ تَخْبُرْ) .

ص:467


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب می گوید: در کتاب غرر الخصائص الواضحة (تالیف وطواط، از علمای قرن ششم) این گفتار حکیمانه از امیر مؤمنان آمده است. این مضمون، هم از امیر مؤمنان علی نقل شده و هم از پیامبر اکرم و شبیه آن نیز از امام صادق روایت شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 303).

شرح و تفسیر

نخست او را بیازمای

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه بسیار کوتاه و پرمعنا به یک اصل مهم اجتماعی اشاره کرده،می فرماید:به ظاهر اشخاص قناعت نکنید،آن ها را بیازمایید و ای بسا با آزمودن،آن ها را دشمن بدارید و در یک عبارت کوتاه:«آزمایش کن تا دشمنش داری»؛ (أُخْبُرْ تَقْلهِ).

«اخْبُرْ» از ماده«خُبر»(بر وزن قفل) به معنای آزمایش کردن است.

«تقله» از ماده«قِلی»(بر وزن صدا) به معنای بغض است.این ماده،هم به صورت ناقص یایی آمده و هم ناقص واوی.در صورت اول به معنای بغض و عداوت و در صورت دوم به معنای طرد کردن است و در واقع هر دو به یک معنا بازمی گردد زیرا لازمه عداوت طرد کردن می باشد.

این درمورد جوامع آلوده یا گروه های خاص اجتماعی که افراد منحرف در آن کم نیستند صادق است والا نتیجه آزمایش،همیشه دشمن داشتن افراد مورد آزمون نخواهد بود.ممکن است اشاره به عصر خود حضرت نیز بوده باشد که افراد منافق و چند چهره در آن عصر فراوان بودند؛گروهی خودفروخته به معاویه و گروهی در بند مال و منال،از هیچ کاری ابا نداشتند هر چند برای فریفتن مردم ظاهر خود را می آراستند ولی به هنگامی که در کوره امتحان قرار می گرفتند بسان سیاه سیم زراندود،خلاف آن به درمی آمدند که خلق می پنداشتند.

ص:468

سیاه سیم زراندود چون به کوره برند خلاف آن به در آید که خلق پندارند

بسیاری از شارحان نهج البلاغه گفته اند که هاء در «تَقْلِه» هاء سکت است و در واقع بیان کننده کسره لام است که قبل از آن قرار گرفته ولی دلیلی بر این ادعا اقامه نکرده اند.در حالی که بعضی دیگر آن را ضمیر دانسته و اعراب برای هاء گذاشته اند (در حالی که هاء سکت،ساکن است) و در واقع اشاره به ضمیر محذوفی است که در کلمه «اخبُر» وجود دارد و مفهوم کلام این می شود:او را آزمایش کن تا دشمنش داری.

همان گونه که در ذکر مصادر این گفتار حکیمانه اشاره کردیم همین معنا از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با تفاوتی نقل شده است:

«وجَدتُ النّاسَ اخبُر تقلِهِ» .(1)

و از امام صادق علیه السلام نیز به صورت دیگری نقل شده است:فرمود:

«خَالِطِ النَّاسَ تَخْبُرْهُمْ وَ مَتَی تَخْبُرْهُمْ تَقْلِهِمْ؛ با مردم معاشرت کن و آن ها را بیازما و هنگامی که بیازمایی (ای بسا گروهی را) دشمن می داری».(2)

قابل توجه این که مرحوم سید رضی برای تأیید صدور این گفتار حکیمانه از علی علیه السلام بعد از آنی که اشاره می کند بعضی از مردم آن را از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده اند می گوید:«آنچه تأیید می کند این کلام از امیرمؤمنان علیه السلام باشد چیزی است که ثعلب از ابن الاعرابی نقل کرده که مأمون گفته است:اگر نبود که علی علیه السلام فرمود: اخبر تقله. من می گفتم: اقله تخبر؛ دشمنش بدار تا او را بیازمایی»؛ (قال الرضیّ:و مِنَ النّاسِ مَن یَروی هذا للرَّسولِ صلی الله علیه و آله و مِمّا یُقَوّی أنَّهُ من کلام أمیر المؤمنین علیه السلام ما حکاه ثَعلَبُ عنِ ابْنِ الأعرابیّ:قال المأمونُ:لو لا أنّ علیّاً قال:

«أخبُر تقلِه»لقُلتُ:اقْلِهِ تَخْبُرْ) .

همین معنا (سخن مأمون) از ابوحیان توحیدی در البصائر و الذخائر و ابو نعیم

ص:469


1- ابوحیان توحیدی در البصائر و الذخائر و ابونعیم در حلیة الأولیاء (طبق نقل مرحوم خطیب در مصادره ج 4، ص 303)
2- کافی، ج 8، ص 176، ح 196.

در حلیه الاولیاء نقل شده است.

منظور مأمون این بوده که برای آزمودن مردم باید از آن ها فاصله گرفت و حتی اظهار تنفر و بیزاری کرد اگر عکس العمل شدیدی نشان دادند معلوم می شود لایق دوستی نیستند و اگر مدارا کردند افرادی صبور و شایسته دوستی می باشند.

البته جای تردید نیست که کلام امام علیه السلام بر کلام مأمون برتری دارد.کلام امام علیه السلام ناظر به یک مسأله اجتماعی است و کلام مأمون در واقع یک مسأله سیاسی است و منظورش این است:باید به همه کس با بدبینی نگاه کرد تا عیوبشان آشکار شود زیرا با خوش بینی،عیوب افراد آشکار نمی گردد و سیاست مداران غالباً اصل را درباره اشخاص و حوادث بر سوءظن و بدبینی می گذارند.

نکته

آزمودن قبل از دوستی

بی شک یکی از نیازهای انسان در زندگی،داشتن دوستان موافق و همراه است که در برابر انبوه مشکلات به او کمک کنند،در مصائب مایه تسلی خاطر او گردند و در حضور و غیاب مدافع او باشند زیرا انسانِ تنها در برابر این حوادث زانو می زند.

ولی در انتخاب دوست هرگز نباید عجله کرد بلکه باید نخست او را آزمود، اگر از آزمایش ها پیروز درآمد او را به دوستی برگزید.امیرمؤمنان علی علیه السلام طبق حدیثی که در غررالحکم آمده،می فرماید:

«لا تَثِق بالصَّدیقِ قَبلَ الخِبْرهِ؛ به دوستت پیش از آزمودنش اعتماد نکن».(1)

به خصوص اگر زمان،زمان پرفسادی باشد،که در آن هنگام باید دقت بیشتری در انتخاب دوستان کرد.امام صادق علیه السلام می فرماید:

«إِذَا کَانَ الزَّمَانُ زَمَانَ

ص:470


1- غررالحکم، ح 9498.

جَوْرٍ وَ أَهْلُهُ أَهْلَ غَدَرٍ فَالطُّمَأْنِینَهُ إِلَی کُلِّ أَحَدٍ عَجْزٌ؛ هرگاه زمان،زمان ظلم (و فساد) باشد و اهل آن زمان پیمان شکن باشند اطمینان به هر کسی کردن نشانه عجز و ناتوانی است».(1)

در احادیث اسلامی مواد این آزمون نیز تعیین شده است.ازجمله این که امام صادق علیه السلام می فرماید:

«یمْتَحَنُ الصَّدِیقُ بِثَلَاثِ خِصَالٍ فَإِنْ کَانَ مُؤَاتِیاً فَهُوَ الصَّدِیقُ الْمُصَافِی وَ إِلَّا کَانَ صَدِیقَ رَخَاءٍ لَا صَدِیقَ شِدَّهٍ تَبْتَغِی مِنْهُ مَالاً أَوْ تَأْمَنُهُ عَلَی مَالٍ أَوْ تُشَارِکُهُ فِی مَکْرُوه؛ دوست را با سه چیز می توان امتحان کرد هرگاه حق این سه چیز را ادا کند او دوست خالص است والا دوست حال آرامش است نه دوست حال شدت:از او مالی بطلب یا مالی در اختیار او قرار بده یا در کاری که مورد میل او نیست با او شریک شو».(2)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«لَا تَسُمِ الرَّجُلَ صَدِیقاً سِمَهً مَعْرُوفَهً حَتَّی تَخْتَبِرَهُ بِثَلَاثٍ تُغْضِبُهُ فَتَنْظُرُ غَضَبَهُ یخْرِجُهُ مِنَ الْحَقِّ إِلَی الْبَاطِلِ وَ عِنْدَ الدِّینَارِ وَ الدِّرْهَمِ وَ حَتَّی تُسَافِرَ مَعَهُ؛ نام دوست به صورت کامل بر کسی نگذار مگر این که او را به سه چیز بیازمایی:به هنگام غضب ببینی آیا او از مسیر حق به سوی باطل خارج می شود؟ و در برابر درهم و دینار (آیا امتحان خوبی می دهد؟) و دیگر این که با او مسافرت کنی (چراکه در سفر باطن افراد بهتر آشکار می شود)».(3)

***

ص:471


1- بحارالانوار، ج 75، ص 239، ح 108.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 235، ح 107.
3- بحارالانوار، ج 71، ص 180، ح 28.

ص:472

گفتار حکیمانه 435-گشایش درهای امید

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَا کَانَ اللّهُ لِیَفْتَحَ عَلَی عَبْدٍ بَابَ الشُّکْرِ وَ یُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الزِّیَادَهِ،وَ لَالِیَفْتَحَ عَلَی عَبْدٍ بَابَ الدُّعَاءِ وَ یُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الْإِجَابَهِ،وَ لَالِیَفْتَحَ لِعَبْدٍ بَابَ التَّوْبَهِ وَ یُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الْمَغْفِرَهِ.

امام علیه السلام فرمود:

چنین نیست که خداوند درِ شکر را به روی بنده ای بگشاید و درِ فزونی نعمت را به رویش ببندد،و چنین نیست که خداوند باب دعا را به روی کسی بگشاید و باب اجابت را به رویش ببندد،و نیز چنین نیست که خداوند در توبه را به روی کسی باز کند و در آمرزش را به رویش ببندد.(1)

ص:473


1- سند گفتار حکیمانه: تنها مدرک دیگری که مرحوم خطیب برای این گفتار حکیمانه ذکر می کند غررالحکم است که آن را با تفاوت هایی آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 304) اضافه میکنیم که این گفتار نورانی به صورت کاملا مشروح تری در ارشاد القلوب دیلمی آمده است. (ارشاد القلوب، ج 1، ص 148)

شرح و تفسیر

گشایش درهای امید

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه که برگرفته از آیات قرآن مجید است سه بشارت به سه گروه می دهد.نخست می فرماید:«چنین نیست که خداوند درِ شکر را به روی بنده ای بگشاید و درِ فزونی را به رویش ببندد»؛ (مَا کَانَ اللّهُ لِیَفْتَحَ عَلَی عَبْدٍ بَابَ الشُّکْرِ وَ یُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الزِّیَادَهِ).

این سخن برگرفته از آیه شریفه هفتم از سوره ابراهیم است:« وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ ».

آری این وعده الهی است که خداوند شاکران را فزونی نعمت می بخشد.دلیل آن هم روشن است:شخصی که از نعمت الهی در مسیر اطاعت او استفاده می کند و حق نعمت را ادا می نماید،با زبان حال می گوید:من لایق این نعمتم،و خداوند نیز نعمت را بر او می افزاید.درست مثل این که باغبانی هنگامی که باغ را آبیاری می کند درختان را بارور و پرثمر می بیند و این امر سبب می شود که باغبان بیشتر از آن باغ مراقبت کند زیرا درختانش به زبان حال،لیاقت خود را بیان کرده اند.

در دومین بشارت می فرماید:«چنین نیست که خداوند باب دعا را به روی کسی بگشاید و باب اجابت را به رویش ببندد»؛ (وَ لَا لِیَفْتَحَ عَلَی عَبْدٍ بَابَ الدُّعَاءِ وَ یُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الْإِجَابَهِ).

این،اشاره به آیه شریفه 60 سوره غافر است:« وَ قَالَ رَبُّکُمْ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ

ص:474

لَکُمْ »و آیه شریفه 186 سوره بقره:« وَ إِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی »؛هر گاه بندگان من درباره من از تو سؤال کنند (بگو:) من به آن ها نزدیکم و دعای دعا کننده را هنگامی که مرا (از صمیم دل) بخواند اجابت می کنم».

دلیل آن هم روشن است زیرا نه خداوند بخیل است و نه اجابت دعا چیزی از او می کاهد بلکه رحمانیت و رحیمیت او ایجاب می کند که تمام تقاضاهای بندگان را اجابت فرماید و اگر گاهی اجابت دعا تأخیر می افتد و یا بعضی از دعاها به اجابت نمی رسد حتماً به دلیل مصالحی است یا به واسطه وجود موانع.

بسیار می شود که انسان از خدا چیزی می خواهد که دشمنِ جان اوست اما توجه ندارد.خداوند چنین دعایی را مستجاب نمی کند و گاه چیزهایی می خواهد اما موانعی مانند گناهان بزرگ جلوی اجابت آن را می گیرد.

در سومین بشارت می فرماید:«چنین نیست که خداوند درِ توبه را به روی کسی باز کند و درِ آمرزش را به رویش ببندد»؛ (وَ لَا لِیَفْتَحَ لِعَبْدٍ بَابَ التَّوْبَهِ وَ یُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الْمَغْفِرَهِ).

این سخن برگرفته از آیه شریفه 25 سوره شوری است:« وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبَادِهِ وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئَاتِ وَ یَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ »؛او کسی است که توبه را از بندگانش می پذیرد و بدی ها را می بخشد،و آنچه را انجام می دهید می داند».

اصولاً امکان ندارد خداوند دستور به چیزی بدهد و نتیجه آن را پذیرا نشود؛ از یک سو به بندگانش بگوید توبه کنید یا بفرماید دری به سوی رحمتم برای شما گشوده ام و آن،باب توبه است از این در وارد شوید ولی خودش حاضر نباشد توبه توبه کاران را بپذیرد.

شبیه همین معانی در حکمت 135 آمد که امام علیه السلام فرمود:کسی که توفیق چهار چیز را پیدا کند از چهار چیز محروم نخواهد شد:کسی که موفق به دعا

ص:475

شود از اجابت محروم نمی گردد و کسی که موفق به توبه شود از قبول توبه محروم نخواهد شد و کسی که موفق به استغفار گردد از آمرزش محروم نمی شود و کسی که توفیق شکرگزاری پیدا کند محروم از فزونی نعمت نخواهد شد.

قابل توجه این که جمله «مَا کَانَ اللَّهُ» و جمله های معطوف بر آن اشاره به توفیقات الهی است یعنی هنگامی که خداوند کسی را به یکی از این سه چیز (شکر و دعا و توبه) موفق دارد درهای نتایج آن ها را نیز به روی او می گشاید:

فزونی نعمت در برابر شکر،اجابت در برابر دعا و آمرزش در برابر توبه.

در واقع شکر و دعا و توبه،سه موضوع سرنوشت ساز در زندگی انسان است و سعادتمند و خوشبخت کسانی هستند که بتوانند از هر سه استفاده کنند؛در برابر نعمت ها شاکر باشند،در مشکلات دست به دعا بردارند و به هنگام لغزش ها و گناهان از درِ توبه وارد شوند.

در روایت ارشاد القلوب دیلمی که این گفتار حکیمانه به صورت مشروح تری در آن آمده جمله چهارمی نیز اضافه شده است و آن اینکه

«و ما کان اللّه لیفتح باب التوکل و لم یجعل للمتوکل مخرجا فإنه سبحانه یقول وَ مَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لا یحْتَسِبُ وَ مَنْ یتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ؛ چنین نیست که خداوند باب توکل را به روی کسی بگشاید و برای خروج از مشکلاتش راهی برای او قرار ندهد زیرا خداوند می فرماید:کسی که تقوا را پیشه کند خداوند راه خروج از مشکلات را برای او قرار می دهد و از جایی که گمان نمی کند به او روزی می دهد و کسی که بر خدا توکل کند خداوند برای او کافی است».(1)

در روایات اسلامی نیز بر این سه موضوع تأکیدات فراوانی شده است که به سه نمونه آن در این جا قناعت می کنیم.

امام صادق علیه السلام درمورد شکر می فرماید:

«مَکْتُوبٌ فِی التَّوْرَاهِ اشْکُرْ مَنْ أَنْعَمَ

ص:476


1- ارشاد القلوب، ج 1، ص 148

عَلَیکَ وَ أَنْعِمْ عَلَی مَنْ شَکَرَکَ فَإِنَّهُ لَا زَوَالَ لِلنَّعْمَاءِ إِذَا شُکِرَتْ وَ لَا بَقَاءَ لَهَا إِذَا کُفِرَتْ الشُّکْرُ زِیادَهٌ فِی النِّعَمِ وَ أَمَانٌ مِنَ الْغِیرِ؛ در تورات نوشته شده است:کسی که به تو نعمت بخشیده شکر او را به جای آور و کسی که از تو تشکر می کند نعمت را بر او افزون کن زیرا هنگامی که شکر نعمت به جای آورده شود نعمت زوال نمی پذیرد و هنگامی که کفران شود بقایی نخواهد داشت و شکر،سبب زیادیِ نعمت ها و امان از دگرگونی هاست».(1)

امام صادق علیه السلام در روایت دیگری درمورد دعا می فرماید:

«فَأَکْثِرْ مِنَ الدُّعَاءِ فَإِنَّهُ مِفْتَاحُ کُلِّ رَحْمَهٍ وَ نَجَاحُ کُلِّ حَاجَهٍ وَ لَا ینَالُ مَا عِنْدَ اللَّهِ إِلَّا بِالدُّعَاءِ فَإِنَّهُ لَیسَ مِنْ بَابٍ یکْثُرُ قَرْعُهُ إِلَّا أَوْشَکَ أَنْ یفْتَحَ لِصَاحِبِهِ؛ بسیار دعا کن چراکه دعا کلید هر رحمت و سبب رسیدن به هر حاجت است و به آنچه نزد خداست جز با دعا نمی توان رسید (و دعا سرانجام به اجابت می رسد) زیرا هر دری را بسیار بکوبند امید آن می رود که باز شود».(2)

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله درمورد توبه می خوانیم:

«لَیسَ شَیءٌ أَحَبَّ إِلَی اللَّهِ مِنْ مُؤْمِنٍ تَائِبٍ أَوْ مُؤْمِنَهٍ تَائِبَهٍ؛ هیچ کسی نزد خداوند محبوب تر از مرد و زن توبه کار نیست».(3)

***

ص:477


1- کافی، ج 2، ص 94، ح 3
2- بحارالانوار، ج 90، ص 299، ح 33.
3- بحارالانوار، ج 6، ص 21، ح 15

ص:478

گفتار حکیمانه 436-معرف کریمان

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

أَوْلَی الَّناسِ بِالْکَرَمِ مَنْ عُرِفَتْ بِهِ الْکِرَامُ.

امام علیه السلام فرمود:

شایسته ترین مردم به کَرَم،آن کسی است که افراد کریم به واسطه او شناخته شوند.(معرف کریمان،از همه کریم تر است).(1)

ص:479


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب مدرک دیگری برای این گفتار حکیمانه در این جا نیاورده و حواله به آخر کتاب داده است؛ حواله ای که توفیق انجام آن را نیافت خدایش غریق رحمت کند. و ما هم در جست و جوهایی که کردیم چیز تازه ای در این باره نیافتیم هر چند سید رضی در گفتار خود صادق است و حتما آن را از منبع معتبری گرفته است.

شرح و تفسیر

معرف کریمان

این گفتار حکیمانه در منابع مختلف نهج البلاغه به دو صورت نقل شده است:

اول به همان صورتی که در عبارت بالا آمده و«عُرِفَتْ»از ماده«معرفت»ذکر شده و مفهوم کلام امام علیه السلام این است:«شایسته ترین مردم به کَرَم کسی است که معرف کریمان باشد»؛ (أَوْلَی الَّناسِ بِالْکَرَمِ مَنْ عُرِفَتْ بِهِ الْکِرَامُ).

«کَرَم» در اصل به معنای شرافت است و به شخصی که دارای صفات برجسته باشد کریم گفته می شود و به گفته راغب در مفردات،هرگاه کَرَم به عنوان صفت خداوند به کار رود و گفته شود:خداوند کریم است،یعنی دارای انواع بخشش ها دربرابر بندگان خویش است و هنگامی که آن را به عنوان وصفی برای انسان ذکر کنند به معنای دارا بودن صفات برجسته انسانی و شرافت و شخصیت است.

و در گفتار حکیمانه مورد بحث به همین معنا آمده و اشاره به افراد صاحب فضیلت و باشخصیت است.به اشیاء نفیس نیز کریم گفته می شود و سنگ های قیمتی را«حجر کریم»می گویند.

اشاره به این که وقتی کسی اشخاص کریم و باشخصیت و بزرگوار را معرفی می کند مفهومش این است که او این اشخاص را دوست می دارد و کَرَم و کرامت را ارزش می شمرد اگر چنین است خودش از همه بیشتر باید به این موضوع اهمیت بدهد.

ص:480

کسی که حاتم طایی را مدح و ستایش می کند باید خودش سهمی از سخاوت و کرم داشته باشد.

از آن فراتر کسی که امام بزرگواری را به صفات برجسته ای می ستاید؛ امیرمؤمنان علیه السلام را به جود و سخاوت و شجاعت و علم و درایت و امام حسین علیه السلام را به ایثار و شهادت در راه خدا می ستاید و همچنین هر یک از ائمه علیهم السلام را به صفات برجسته ای توصیف می کند چگونه می تواند خودش از تمام این اوصاف بیگانه و تهی باشد.آری آن کس که کرامت کریمان را می ستاید از همه شایسته تر است که راه آن ها را بپوید.

و در نقطه مقابل،بیچاره ترین مردم کسانی هستند که خوبی های خوبان را توصیف می کنند اما خودشان هرگز در عمل در مسیر آن ها نیستند.

در حدیثی که مرحوم کلینی در کتاب کافی از امام صادق علیه السلام نقل کرده می خوانیم:

«إِنَّ مِنْ أَشَدِّ النَّاسِ حَسْرَهً یوْمَ الْقِیامَهِ مَنْ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ عَمِلَ بِغَیرِهِ؛ شدیدترین حسرت ها در روز قیامت حسرت و افسوس کسی است که از عدالتی تعریف و تمجید کرده ولی خودش به غیر آن عمل نموده است».(1)

مرحوم علامه مجلسی در جلد 69 بحار الانوار بابی به عنوان«من وصف عدلا ثم خالفه الی غیره»آورده و احادیث متعددی در ذیل آن نقل کرده است.

واما بنابر صورت دوم که در بسیاری از نسخ آمده مفهوم کلام امام علیه السلام این است:شایسته ترین مردم به کَرَم کسی است که از دودمان کریمان باشد (و کَرَم در اعماق وجودش ریشه دوانده باشد)

«أَوْلَی النَّاسِ بِالْکَرَمِ مَنْ عَرَّقَتْ فِیهِ الْکِرَامُ» .

«عَرَّقَتْ»از ماده«عِرق»(بر وزن فکر) به معنای ریشه،گرفته شده است.

شاعر عرب نیز دراین باره می گوید:

إنّا سَألنا قَومَنا فَخِیارُهُم مَن کانَ أفضَلَهُم أبوه الأفضَل

ص:481


1- کافی، ج 2، ص 299، ح 1

أعطی الّذی أعطی أبوهُ قبلَه و تَبخّلت أبناءُ مَن یَتبخّل

ما درباره قوم و قبیله خود تحقیق کردیم دیدیم بهترین آن ها کسی بود که پدرش فضل و شرافتی داشت.

کسی عطا و بخشش می کند که پدرش پیش از او بخشش داشته و به عکس، فرزندان بخیلان بخل را پیشه می کنند.

شاعر دیگری می گوید:

إنّ العروقَ إذا استَسَرّ بها الثَّری أثْری النّباتُ بها و طابَ المَزْرَع

هنگامی که خاک ریشه ها را خوب تغذیه می کند گیاه و مزرعه ای که از طریق آن ریشه ها می روید خوب و پاکیزه است.

این کلام را با سخنی از از سالار شهیدان امام حسین علیه السلام پایان می دهیم آن جا که فرمود:

«إِنَّ الدَّعِیَّ ابْنَ الدَّعیّ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ بَیْنَ السِّلَّهِ وَ الذِّلَّهِ وَ هَیْهاتَ مِنَّا الذِّلّه یأبی اللّهِ ذلِکَ وَ رَسُولُهُ وَ المؤمنونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ و طَهُرَتْ،وَ أُنُوفٌ حَمِیَّهٌ، وَ نُفُوسٌ أَبِیَّهٌ،مِنْ أن نُؤثِرَ طاعَهَ اللِّئامِ عَلی مَصارِعِ الْکِرامِ؛ آگاه باشید! مرد آلوده، فرزند آلوده،مرا در میان شمشیر و ذلّت مخیر ساخته است.هیهات که من ذلّت را بپذیرم و او به مقصد خویش برسد! خداوند و رسولش و مؤمنان و نیاکان پاک دامن و مادران پاکیزه من،از این ابا دارند که اطاعت لئیمان را بر قربانگاه بزرگواران ترجیح دهیم».(1)

***

ص:482


1- لهوف، ص 97

گفتار حکیمانه 437-عدالت برتر است یا جود و بخشش؟

اشاره

وَ سُئِلَ علیه السلام أَیُّهُمَا أَفْضَلُ الْعَدْلُ أَوِ الْجُودُ،

[[فقال علیه السلام ]]

العَدْلُ یَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا،وَ الْجُودُ یُخْرِجُهَا مِنْ جِهَتِهَا،و الْعَدْلُ سَائِسٌ عَامٌّ،وَ الْجُودُ عَارِضٌ خَاصٌّ،فَالْعَدْلُ أَشْرَفُهُمَا وَ أَفْضَلُهُمَا.

از امام علیه السلام سؤال شد که کدام یک از این دو برترند:«عدالت»یا جود و بخشش؟

امام علیه السلام در جواب فرمود:

عدل،هرچیزی را در جای خود قرار می دهد ولی سخاوت و بخشش آن را از مسیرش فراتر می برد.(اضافه بر این) عدالت،قانونی است همگانی ولی جود و بخشش جنبه خصوصی دارد بنابراین،عدل،شریف تر و برتر است.(1)

ص:483


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر ذیل این کلام حکیمانه منبع دیگری را نقل نمی کند ولی ابن حمدون (متوفای 562 قمری) در کتاب خود به نام التذکرة الحمدونیة این گفتار حکیمانه را با تفاوت قابل ملاحظه ای که در ادامه مشاهده میکنید آورده است: وسئل أیهما أفضل: العدل أم الجود؟ فقال: العدل سایت عام، و الجود عارض خاص، فالعدل أشرفهما و أفضلهما. (التذکرة الحمدونیة، ج 1، ص 254، ح 631) و فتال نیشابوری (متوفای 508) در کتاب روضة الواعظین عین این کلام را با اضافاتی بعد از آن ذکر کرده است و هر دو نفر ظاهرا این کلام را از منبعی غیر از نهج البلاغه گرفته اند. (روضة الواعظین، ج 2، ص 466).

شرح و تفسیر

عدالت برتر است یا جود و بخشش؟

این گفتار حکیمانه و بسیار پرمعنا در پاسخ به سؤالی که از امام علیه السلام پرسیده شد مطرح گردید.سؤال کردند:«از این دو کدام برترند:عدالت یا جود؟»؛ (وَ سُئِلَ علیه السلام أَیُّهُمَا أَفْضَلُ الْعَدْلُ أَوِ الْجُودُ).

شاید این سؤال به دنبال گفتگویی بوده که در میان بعضی از اصحاب آن حضرت واقع شده است.بعضی جود را مهمتر می دانستند و بعضی عدل را؛ قضاوت و داوری را خدمت امام علیه السلام آوردند و امام علیه السلام جواب بسیار جامع و حساب شده ای داد،فرمود:«عدل،هرچیزی را در جای خود قرار می دهد ولی جود و بخشش آن را از مسیرش فراتر می برد،(اضافه بر این) عدالت،قانونی است همگانی ولی جود و بخشش جنبه خصوصی دارد بنابراین،عدل، شریف تر و برتر است»؛ (فَقال علیه السلام:العَدْلُ یَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا،وَ الْجُودُ یُخْرِجُهَا مِنْ جِهَتِهَا،و الْعَدْلُ سَائِسٌ عَامٌّ،وَ الْجُودُ عَارِضٌ خَاصٌّ،فَالْعَدْلُ أَشْرَفُهُمَا وَ أَفْضَلُهُمَا).

در واقع امام علیه السلام به دو نکته اساسی اشاره فرموده است:نخست این که نتیجه عدالت این است که هر کسی در جامعه به حق خویش برسد و هرچیز در جای خود باشد.اصولاً بعضی عدالت را چنین معنا کرده اند:

«وضع الشیء فی موضعه؛ هرچیز را در جای خود قرار دادن».

ص:484

روشن است که در این صورت تمام افراد اجتماع به تلاش و کوشش برمی خیزند تا بتوانند حق عادلانه خود را بگیرند در نتیجه جامعه در سایه عدالت،شکوفا و فعال و مترقی می شود.

اما جود و بخشش چنین نیست زیرا چیزی اضافه بر استحقاق افراد است که البته در جای خود بسیار خوب و شایسته است ولی ای بسا همین صفت خوب و شایسته سبب شود که عده ای به تنبلی روی آورند و تلاش و کوشش را کم کنند و به انتظار جود و بخشش سخاوتمندان بنشینند.

سپس امام علیه السلام به نکته مهم دیگری اشاره می کند،می فرماید:عدالت امری است فراگیر که تمام جامعه انسانی می توانند از آن بهره مند گردند و در سایه آن به زندگی آبرومندی ادامه دهند در حالی که جود و بخشش فراگیر نیست و همیشه موضعی و محدود است و روشن است چیزی که آثار مثبت آن همه افراد جامعه را فرامی گیرد از چیزی که جنبه محدود دارد بهتر و اشرف و افضل است.

مرحوم علامه آیت اللّه مطهری در این باره سخنی دارد که عیناً در ذیل می آوریم:جود و ایثار را نمی توان مبنای اصلی زندگی عمومی قرار داد و بر اساس آن ها مقررات و قانون،وضع و آن را اجرا کرد.اگر جود و احسان و ایثار تحت قانون و مقررات لازم الاجراء درآید دیگر جود و احسان و ایثار نام ندارد، به اصطلاح از وجودش عدمش لازم می آید.جود و ایثار وقتی جود و ایثار است که هیچ قانون و مقررات حتمی و لازم الاجراء نداشته باشد و آدمی صرفاً به خاطر کرم و بزرگواری و گذشت و نوع دوستی و بلکه حیات دوستی جود کند.

بنابراین،عدل از جود افضل است...به علاوه همین جودها و احسان ها و ایثارهایی که در مواقعی خوب و مفید است و ازنظر جودکننده فضیلتی بسیار عالی است،ازنظر گیرنده فضیلت نیست،حساب او را هم باید کرد،حساب اجتماع را هم باید کرد؛اگر رعایت موازنه اجتماعی نشود و حساب نکرده

ص:485

صورت بگیرد،همین فضیلت اخلاقی موجب بدبختی عمومی و خرابی اجتماع می گردد.صدقات زیاد و اوقاف زیاد و حساب نکرده،نذورات زیاد و حساب نکرده در هرجا که وارد شده مانند سیل،جامعه را خراب کرده، روحیه ها را تنبل و کلّاش و فاسد الاخلاق بار آورده،لطمه ها و خساراتی وارد آورده است.(1)

قرآن مجید نیز در آیه 90 سوره نحل اشاره پرمعنایی به این موضوع دارد، می فرماید:« إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإِحْسَانِ وَ إِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَی وَ یَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ »؛خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان فرمان می دهد،و از فحشا و منکر و ستم نهی می کند؛خداوند به شما اندرز می دهد،شاید متذکّر شوید!».

نخست به اصل عدالت به عنوان یک اصل فراگیر اشاره می کند و مسأله احسان را در درجه بعد قرار می دهد،و از تعبیر به« إِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَی »فراگیر نبودن آن روشن می شود.

البته نمی توان انکار کرد که در بعضی از مواقع مشکلاتی در جامعه پیدا می شود که اصل عدالت با تمام اهمیتی که در اداره جامعه بشری بلکه در نظم تمام جهان آفرینش دارد به تنهایی کارساز نیست بلکه نیاز به احسان و ایثار و جود دارد.مانند موارد بحرانی که بیت المال جوابگوی نیازهای مستمندان و دردمندان و آسیب دیدگان نیست و باید افراد متمکن دست سخاوت را از آستین فتوت بیرون آورند و مشکلات را حل کنند.

البته جود و بخشش و احسان و انفاق به طور اصولی جزء واجبات نیست بلکه از مسائل مهم اخلاقی محسوب می شود ولی ممکن است جامعه در شرایطی قرار گیرد که جان عده ای با خطر جدی مواجه شود در این زمان آن جود

ص:486


1- مجموعه آثار، عدالت از نظر علی ، ج 25، ص 225

و احسان اخلاقی تبدیل به یک واجب شرعی و انسانی می شود و حتی حکومت اسلامی می تواند مردم را به انجام آن مجبور سازد.

این نکته نیز قابل توجه است که ممکن است جود و احسان در موارد خاص از عدالت برتر باشد همان گونه که قرآن درمورد قصاص می گوید:« فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَدَاءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسَانٍ ».(1)

در این آیه به روشنی،عفو و احسان،برتر از اجرای عدالت به وسیله قصاص شمرده شده است و درمورد بعضی از اختلافات خانوادگی و مهریه می فرماید:

« وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوَی ».(2)

نیز می فرماید:« وَ جَزَاؤُا سَیِّئَهٍ سَیِّئَهٌ مِّثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَی اللّهِ ».(3)

در تمام این آیات عفو و احسان،برتر از عدالت شمرده شده ولی این ها در محدوده های خاصی صورت می گیرد در حالی که عدالت محدوده ای ندارد و تمام امور فردی و اجتماعی جامعه انسانی را دربر می گیرد.

این بحث را با روایتی از امام صادق علیه السلام درباره اهمیت عدل پایان می دهیم.

«الْعَدْلُ أَحْلَی مِنَ الشَّهْدِ وَأَلْینُ مِنَ الزُّبْدِ وَ أَطْیبُ رِیحاً مِنَ الْمِسْکِ؛ عدل شیرین تر از عسل،نرم تر از کره و خوشبوتر از مشک است».(4)

***

ص:487


1- بقره، آیه 178.
2- بقره، آیه 237 .
3- شوری، آیه 40.
4- کافی، ج 2، ص 147، ح 15.

ص:488

گفتار حکیمانه 438-مردم دشمن چه چیزند؟

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا.

امام علیه السلام فرمود:

مردم دشمن چیزی هستند که نمی دانند!(1)

ص:489


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه را مرحوم سید رضی عینا و بدون کم و زیاد در حکمت 172 آورده و گویا براثر طولانی شدن فاصله زمانی بین این دو نوشته فراموش کرده است که آن را قبلا آورده و به هر حال در کتاب مصادر منابع زیادی برای آن در ذیل همان حکمت 172 آمده که عینا در این جا نقل می کنیم: ( منابعی که قبل یا بعد از سید رضی بوده اند) از جمله جاحظ در کتاب المأة المختارة من کلامه علیه و مفید در کتاب اختصاص و میلانی در مجمع الأمثال وزمخشری در ربیع الابرار وحصری در زهر الأداب وثعالبی در خاص الخاص مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 304) در کتاب مطالب السؤول نیز این جمله با کمی تفاوت در ضمن جمله های دیگری نقل شده است و مرحوم علامه مجلسی آن را در جلد 75 بحارالانوار، صفحه 14 آورده است.

شرح و تفسیر

مردم دشمن چه چیزند؟

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه بسیار کوتاه و پرمعنا می فرماید:«مردم دشمن چیزی هستند که نمی دانند»؛ (النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا).

همان گونه که در سند این گفتار حکیمانه ذکر شد این جمله عیناً در حکمت 172 بدون هیچ تغییری آمده و در آن جا تفسیرهای سه گانه ای برای آن ذکر کردیم و در این جا اضافه می کنیم که ممکن است بسیاری از امور دارای فواید زیادی باشد اما شخصی که از آن بی خبر است با آن به مخالفت برمی خیزد همان گونه که قرآن مجید می فرماید:« کُتِبَ عَلَیْکُمْ الْقِتَالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَ عَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسَی أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ »؛ جهاد در راه خدا بر شما مقرّر شد؛در حالی که برایتان ناخوشایند است.چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید،حال آن که خیرِ شما در آن است و یا چیزی را دوست داشته باشید،حال آن که شرِّ شما در آن است و خدا می داند،و شما نمی دانید».(1)

افراد ناآگاه که به اهمیت جهاد و تأثیر آن در عظمت و عزت مسلمین واقف نیستند آن را امری خشونت آمیز و زیانبار می پندارند و طبیعی است که با آن به عداوت برخیزند یا برای آن ها ناخوشایند باشد.اما مؤمنان آگاه که به اسرار جهاد

ص:490


1- بقره، آیه 216

و حتی شهادت فی سبیل اللّه آشنا هستند به آن عشق می ورزند.

داروهای تلخ و شفابخش برای کودکی که از آن اطلاعی ندارد تنفرآمیز است و به این آسانی حاضر به نوشیدن آن نیست و با آن دشمنی می کند در حالی که افرادی که از آثار آن دارو باخبرند برای به دست آوردن آن هرگونه بهایی را می پردازند و با عشق و علاقه آن را می خورند.

مؤید این سخن گفتاری است که به عنوان یک اصل کلی،بعضی از روانشناسان اظهار کرده و مثال روشنی نیز برای آن ذکر نموده اند و آن این که جهل انسان به شرایط محیط،محیط را برای او غیر قابل تحمل می کند اما هنگامی که از آن شرایط باخبر می شود ناگهان همه چیز برای او قابل تحمل می گردد.

آن ها در مثالشان چنین می گویند:شخصی در حال مسافرت با قطار با مسافر دیگری همنشین شد که چند فرزند خردسال شلوغ داشت ولی آن ها را از کارهای نادرستشان باز نمی داشت.این مرد مسافر بسیار عصبانی شد و رو به پدر آن بچه ها کرد و گفت:چرا مراقب آن ها نیستی؟ آن مرد با چشم های اشکبار گفت:ببخشید همسرم در بیمارستان در حال سختی است و من در فکر او بودم و از کودکان غافل شدم.این مرد با شنیدن این سخن و آگاه شدن از دلیل عدم مراقبت پدر،وضعش دگرگون شد،عذرخواهی کرد و بچه ها را نوازش نمود و روحش آرام گرفت.

آری،هنگامی که آن مرد از شرایط موجود آگاه شد عداوت او به دوستی مبدل گشت.

در مسائل اعتقادی در طول تاریخ بسیار دیده شده است که دو گروه به جان هم افتاده اند و علت اصلی آن بی خبر بودن از اعتقاد دیگری بوده است و اگر آگاه بودند نه تنها به عداوت برنمی خاستند بلکه با هم دوستی داشتند.

در داستان معروفی که یکی از شعرا آن را به شعر درآورده می خوانیم که

ص:491

شخصی یک درهم به جماعتی داد که یکی از آن ها فارس بود و دیگری عرب و دیگری ترک و دیگری رومی و گفت که هرچه می خواهید با آن بخرید.

شخصی که فارس بود گفت:انگور می خواهم،عرب گفت:عنب دوست دارم، آن که ترک بود گفت:نمی شود باید اوزوم بخریم،چهارمی گفت:امکان ندارد باید استافیل تهیه کرد.همه یک چیز می گفتند اما براثر ناآگاهی به جان هم افتادند و قیل و قال کردند:

در تنازع آن نفر جنگی شدند که ز سرّ نام ها غافل بدند

مشت برهم می زدند از ابلهی پر بدند از جهل و از دانش تهی

صاحب سرّی عزیزی صد زبان گر بدی آن جا بدادی صلحشان

کلام حکیمانه مولا علیه السلام پیام روشنی به همه مصلحان جهان می دهد که اگر می خواهید جوامع بشری اصلاح شود باید کار فرهنگی کنید و جهل ها را به علم مبدل سازید چراکه تا افراد،جاهل اند دشمنی آن ها با هرگونه اصلاح،طبیعی است و اگر آگاه شوند با پای خود شتابان به سوی آن خواهند رفت.

***

ص:492

گفتار حکیمانه 439-عصاره مفهوم زهد

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الزُّهْدُ کُلُّهُ بَیْنَ کَلِمَتَیْنِ مِنَ الْقُرْآنِ:قَالَ اللّهُ سُبْحَانَهُ:« لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ،وَ لَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ »وَ مَنْ لَمْ یَأْسَ عَلَی الْمَاضِی،وَ لَمْ یَفْرَحْ بِالْآتِی فَقَدْ أَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَیْهِ.

امام علیه السلام فرمود:

تمام زهد در دو جمله از قرآن مجید آمده است.خداوند سبحان می فرماید:«تا بر گذشته تأسف مخورید و به آنچه در دست دارید دلبسته و شادمان نباشید».

بنابراین آن کس که بر گذشته تأسف نمی خورد و به آینده (و آنچه در دست دارد) دلبستگی ندارد هر دو طرف زهد (از آغاز تا پایان آن) را در اختیار گرفته است.(1)

ص:493


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این کلام شریف می گوید: زمخشری (متوفای 538) آن را در کتاب خود به نام ربیع الابرار در باب الخیر والصلاح آورده و همین کلام نورانی از امام سجاد و امام صادق علی نیز نقل شده است. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 305). اضافه می کنیم: مرحوم طبرسی در مشکاة الانوار این گفتار حکیمانه را با اضافاتی در قبل و بعد از آن نقل کرده که نشان میدهد منبع دیگری غیر از نهج البلاغه در دست داشته است. (مشکاة الانوار، ص 207) و سبط بن جوزی در تذکرة الخواص تنها بخشی از این کلام حکیمانه را آورده که نشان می دهد او نیز منبع دیگری در اختیار داشته است. (تذکرة الخواص، ص 127)

شرح و تفسیر

عصاره مفهوم زهد

می دانیم زهد از اموری است که در آیات و روایات درباره اهمیت و فضیلت آن سخن بسیار آمده است ولی ماهیت و حقیقت آن برای گروهی ناشناخته است تا آن جا که گاه کارهای ریاکارانه و گاهی ابلهانه را به حساب زهد می گذارند.

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه زهد را به عالی ترین صورت توصیف کرده و از آیه ای از قرآن برای این تفسیر کمک گرفته است،می فرماید:«تمام زهد در دو جمله از قرآن مجید آمده است.خداوند سبحان می فرماید:«تا بر گذشته تأسف مخورید و به آنچه در دست دارید دلبسته و شادمان نباشید»؛ (الزُّهْدُ کُلُّهُ بَیْنَ کَلِمَتَیْنِ مِنَ الْقُرْآنِ:قَالَ اللّهُ سُبْحَانَهُ:« لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ،وَ لَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ »).

سپس امام علیه السلام چنین نتیجه می گیرد:«بنابراین آن کس که بر گذشته تأسف نمی خورد و به آینده (و آنچه در دست دارد) دلبستگی ندارد هر دو طرف زهد (از آغاز تا پایان آن) را در اختیار گرفته است»؛ (وَ مَنْ لَمْ یَأْسَ عَلَی الْمَاضِی،وَ لَمْ یَفْرَحْ بِالْآتِی فَقَدْ أَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَیْهِ).

این گفتار حکیمانه که برگرفته از قرآن مجید است حقیقت زهد را ازنظر اسلام تبیین می کند زیرا حقیقت زهد،وارستگی و آزادگی از زرق و برق دنیا و بی اعتنایی به آن است و نشانه این وارستگی و بی اعتنایی در دو چیز آشکار

ص:494

می شود:نخست این که اگر انسان مواهبی از دنیا را در اختیار دارد و از دستش رفت ناراحت نشود و ناله سر ندهد و پیوسته اظهار تأسف نکند و نشانه دیگر این که به آنچه دارد دلبسته نباشد.به این معنا که پیوسته به دلیل این که مبادا از دست برود نگران و دلمشغول نباشد.

و یا به تعبیر دیگر به دلیل داشتن امکانات مادی و مال و ثروت و مقام،اظهار خوشحالی و افتخار و بزرگی نکند و آن ها را امانتی الهی بداند که روزی بر اساس حکمتش ارزانی می دارد و روز دیگری به حکم عدالتش بازمی ستاند.

مناسب است در این جا به قسمتی از اشعار شیخ بهایی که در این زمینه سروده است اشاره کنیم،او می گوید:

زهد چه؟ تجرید قلب از حب غیر تا تعلق نایدت مانع ز سیر

گر رسد مالی نگردی شادمان ور رود آن نبودت باکی از آن

لطف دانی آنچه آید از خدا خواه ذل و فقر خواه عز و غنا

هرکه او را این صفت حالی نشد دل ز حب ماسوا خالی نشد

نفی لا تأسوا علی ما فاتکم یأس آوردش شده از راه گم

ولی اشتباه نشود مفهوم این گفتار آن نیست که انسان دست از تلاش برای تأمین معاش و پیشرفت جامعه اسلامی بردارد بلکه هدف،نفی وابستگی ها و اسارت های مادی است که سرچشمه انواع حسادت ها و جنگ و نزاع ها می باشد.

در صدر اسلام افرادی بودند که زهد را به معنای غلط آن تفسیر کرده و عملاً خود را به انزوا کشانده و تن به تنبلی و بی کاری داده بودند.هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از وضع آن ها باخبر شد آن ها را سخت نکوهش کرد و کار آن ها را بیگانه از تعلیمات اسلام دانست.

ازاین رو در روایات اسلامی زهد در نقطه مقابل حرص قرار داده شده است.

این سخن را با حدیث دیگری از امیرمؤمنان علی علیه السلام که مرحوم کلینی در جلد

ص:495

دوم کتاب شریف کافی آورده است پایان می دهیم:

«إِنَّ عَلَامَهَ الرَّاغِبِ فِی ثَوَابِ الْآخِرَهِ زُهْدُهُ فِی عَاجِلِ زَهْرَهِ الدُّنْیا أَمَا إِنَّ زُهْدَ الزَّاهِدِ فِی هَذِهِ الدُّنْیا لَاینْقُصُهُ مِمَّا قَسَمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ فِیهَا وَ إِنْ زَهِدَ وَ إِنَّ حِرْصَ الْحَرِیصِ عَلَی عَاجِلِ زَهْرَهِ الْحَیاهِ الدُّنْیا لَا یزِیدُهُ فِیهَا وَ إِنْ حَرَصَ فَالْمَغْبُونُ مَنْ حُرِمَ حَظَّهُ مِنَ الْآخِرَهِ؛ نشانه علاقه مندان به ثواب آخرت زهد در زندگی زیبا و زودگذر دنیاست.بدانید زهد زاهدان در دنیا چیزی از قسمت الهی درباره آنها نمی کاهد هر چند راه زهد را پیش گیرند همان گونه که حرص حریصان به دنیای زیبای زودگذر چیزی بر آنها نمی افزاید هر چند حرص داشته باشند پس مغبون کسی است که از بهره اش در آخرت محروم گردد».(1)

***

ص:496


1- کافی، ج 2، ص 129، ح 6 در باره حقیقت زهد از نظر اسلام و مقامات زاهدان و آثار مثبت آن، در کتاب پیدایش مذاهب و همچنین در جلد دوم دائرة المعارف فقه مقارن و نیز در جلد سوم و چهارم پیام امام امیرالمؤمنین علی بحث های زیادی داشته ایم و علاقه مندان می توانند به آنها مراجعه کنند.

گفتار حکیمانه 440-به وعده های اشخاص زیاد خوشبین نباشید

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَا أَنْقَضَ النَّوْمَ لِعَزَائِمِ الْیَوْمِ.

امام علیه السلام فرمود:

چه شکننده است خواب برای تصمیم هایی که (انسان) در روز می گیرد.(1)

ص:497


1- سند گفتار حکیمانه: با توجه به اینکه این جمله حکیمانه جزئی از خطبه 241 بود مرحوم خطیب مدرک آن را ارجاع به آن خطبه میدهد و ذیل آن خطبه می نویسد که آمدی در غررالحکم بعضی از جمله های این خطبه را به صورت کلمات قصار ذکر کرده است

شرح و تفسیر

به وعده های اشخاص زیاد خوشبین نباشید

امام علیه السلام در این جمله کوتاه و پر معنا می فرماید:«چه شکننده است خواب برای تصمیم هایی که (انسان) در روز می گیرد»؛ (مَا أَنْقَضَ النَّوْمَ لِعَزَائِمِ الْیَوْمِ).

هدف امام علیه السلام از بیان این سخن این است که نمی توان به تصمیم ها و وعده های افراد زیاد خوش بین بود زیرا بسیار می شود که تصمیم های محکمی امروز می گیرند ولی شب می خوابند و صبح بیدار می شوند و به کلی آن را رها می سازند گویی نه تصمیمی گرفته بودند نه وعده ای داده بودند.

این سخن،هم می تواند اشاره به این باشد که زیاد نباید به قول و قرارهای افراد اعتماد کرد و روی آن برنامه ریزی نمود و نتیجه آن را سریع الوصول پنداشت و هم این که اگر کسانی براثر عصبانیت یا عدم مطالعه کافی تصمیم سوئی گرفتند نباید زیاد از آن وحشت کرد ای بسا خواب شبانه آن را برهم زند و فردا از آن خبری نباشد.

جمله ای که بعد از آن در خطبه 241 آمده معنی اول را تقویت می کند زیرا می فرماید:

«و أمحی الظُّلَم بتَذاکیرِ الهِمَم؛ چه بسیار تاریکی های شبانه ای که یاد همت های بلند را از خاطره ها محو کرده است».

این در واقع شبیه ضرب المثل معروفی است که می گویند:

«کلامُ اللّیلِ یَمحوه

ص:498

النّهارُ؛ سخن شب را صبحگاهان محو می کند».(1) به هرحال این موضوع هم یکی از نشانه های ناپایداری دنیاست.نه مالش پایدار است نه مقامش نه جوانی نه سلامت و نه وعده و وعیدهایش.با فاسد شدن یک خواب شبانه ممکن است همه چیز به هم بخورد و به همین دلیل هیچ عاقلی به مظاهر دنیا اعتماد واطمینان نمی کند هرچند نباید دست از تلاش وکوشش برداشت.

این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا داده شده که منظور امام علیه السلام این است که خواب زیاد تصمیم ها را سست می کند و پرخوابی عامل عقب ماندگی و شکست است.ازاین رو مرحوم محدث نوری در کتاب مستدرک الوسائل این کلام شریف را در بابی ذکر کرده که عنوانش چنین است:بَابُ کَرَاهَهِ کَثْرَهِ النَّوْمِ وَ الْفَرَاغِ.و در همان باب به همین مناسبت احادیث دیگری آورده ازجمله این که امام علیه السلام فرمود:

«بِئْسَ الْغَرِیمُ النَّوْمُ یفْنِی قَصِیرَ الْعُمُرِ وَ یفَوِّتُ کَثِیرَ الْأَجْرِ؛ خواب،طلبکار بدی است عمر کوتاه را بر باد می دهد و اجر فراوان را از میان می برد».(2)

دیگر این که ابن ابی حمزه نقل می کند که به ابوالحسن (موسی بن جعفر علیه السلام) عرض کردم:پدرت جانشین خود را معین کرد شما هم جانشین خود را معرفی کنید.امام علیه السلام دست مرا گرفت و تکان داد و این آیه را تلاوت فرمود:« وَ مَا کَانَ اللّهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّی یُبَیِّنَ لَهُمْ مَّا یَتَّقُونَ »؛چنان نبود که خداوند قومی را،پس از آن که آن ها را هدایت کرد (و ایمان آوردند) گمراه (و مجازات) کند؛ مگر اموری را که باید از آن بپرهیزند،برای آنان بیان نماید (و آن ها مخالفت کنند)».(3)

ص:499


1- این جمله ضرب المثلی است که از کلام کئیز محمد امین (خلیفه عباسی) گرفته شده، کنیز، شبانه وعده ای به او می دهد و فردا تخلف می کند وقتی از او می خواهد که به وعده اش عمل کند در جوابش می گوید: «کلام اللیل یمحوه النهار» و عده ای از شعرا این مصرع را با مصرع های دیگری تکمیل کرده اند که شرح آن را می توانید در الفتوح ابن اعثم، ج 8، ص 404 بیابید.
2- مستدرک الوسائل، ج 13، ص 44، ح 2.
3- توبه، آیه 115

در این هنگام (براثر خستگی) کمی چشمم به خواب رفت.امام علیه السلام فرمود:

«مَهْ لَاتُعَوِّدْ عَینَیکَ کَثْرَهَ النَّوْمِ فَإِنَّهَا أَقَلُّ شَیءٍ فِی الْجَسَدِ شُکْراً؛ خودداری کن چشمت را به خواب عادت نده زیرا چشم در میان اعضای بدن از همه کمتر شکرگزاری می کند».(1)

لکن تفسیر اوّل صریح تر و مناسب تر به نظر می رسد.

به همین دلیل مرحوم علامه مجلسی آن را در جلد 68 بحارالانوار،در باب «التدبیر و الحزم و الحذر و التثبت فی الأمور و ترک اللجاجه»آورده است.

***

ص:500


1- مستدرک الوسائل، ج 13، ص 44، ح 3.

گفتار حکیمانه 441-میدان آزمون بزرگ

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الْوِلَایَاتُ مَضَامِیرُ الرِّجَالِ.

امام علیه السلام فرمود:

مقامات حکومتی،میدان آزمون و مسابقه مردان است.(1)

ص:501


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در مصادر، میدانی در مجمع الأمثال (ضمن مطالب طولانی تری) این گفتار حکیمانه و گفتار بعد را نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 305) اضافه میکنیم: ابن طلحہ شافعی در مطالب السؤول نیز ضمن مطالب طولانی تری این گفتار حکیمانه را آورده است. (مطالب السؤول، ص 202)

شرح و تفسیر

میدان آزمون بزرگ

امام علیه السلام در این کلام کوتاه حکیمانه اشاره به یکی از مهمترین روش های آزمودن شخصیت ها کرده،می فرماید:«منصب های حکومتی،میدان آزمون و مسابقه مردان است»؛ (الْوِلَایَاتُ مَضَامِیرُ الرِّجَالِ).

هم شخصیت و ظرفیت آن ها در این گونه حالات آشکار می شود و هم استعداد و توان و لیاقت آنان.

«مضامیر» جمع«مضمار»از ماده«ضُمور»(بر وزن ظهور) به معنای لاغر شدن گرفته شده و مضمار به میدانی گفته می شد که اسب ها را بعد از پرورش و تقویت کامل جهت مسابقه اسب سواری به آن جا می آوردند و با تمرین های مکرر آن ها را لاغر و چابک می ساختند بنابراین مضمار به معنای میدان تمرین است و گاه به محل مسابقه نیز اطلاق می شود و در کلام حکیمانه مورد بحث در همین معنا استعمال شده است.

انسان ها را در میدان های مختلفی می توان آزمود؛گروهی به وسیله مال و ثروت،گروه دیگری به وسیله فقر و ناتوانی،گروهی دیگر به وسیله مصائب و حوادث سخت و دردناک.

ولی در میان میدان های آزمون و مسابقه به خصوص برای شخصیت های برجسته حساس ترین میدان،میدان حکمرانی است.آن جاست که معلوم می شود

ص:502

چه کسانی را غرور فرامی گیرد و پا از گلیم خود فراتر می نهند و چه کسانی به واسطه داشتن ظرفیت کامل تغییری در وضع آن ها رخ نمی دهد.چه کسانی برای اندوختن مال و ثروت از طریق حکومت،به ظلم و ستم به دیگران می پردازند و چه کسانی تقوا را از دست نمی دهند.چه افرادی به نفع طرفداران خود حکم ظالمانه می کنند و چه اشخاصی همگان در برابر آن ها یکسان اند.

به راستی بسیار مشکل است کسانی را پیدا کنیم که بعد از رسیدن به مقام های بالا تغییر و دگرگونی در حال آن ها پیدا نشود جز معصومین علیهم السلام که کمترین تغییری پیدا نمی کردند.امیرمؤمنان علی علیه السلام آن روز که در گوشه خانه نشسته بود و دیگران به ناحق حکومت می کردند زندگی زاهدانه ای داشت و آن روز نیز که به حکومت رسید همان زندگی زاهدانه را-و شاید به طور کامل تری-ادامه داد.

در حکومتش فرقی میان برادر خود و افراد عادی نگذاشت و طرفداران خود را به هنگام انحراف از طریق حق همان گونه مؤاخذه و ملامت می کرد که مخالفان خود را.

در زندگی روزانه خود نیز کسانی را سراغ داریم که وقتی مقام مختصری پیدا کردند همه چیز آن ها دگرگون شد و حتی دوستان سابق خود را به کلی فراموش کردند و از عهده امتحان مقام کوچکی برنیامدند و به عکس،افراد عالم و باتقوایی را می بینیم که رسیدن به مقامات بالا آن ها را دگرگون نساخت و گام جای گام های مولایشان علی علیه السلام گذاشتند.

به راستی این سخن حق است که مقامات حکومتی،در حکم میدان مسابقه مردان است.

مرحوم علامه آیت اللّه مطهری در مجموعه آثارش سخنی از یک نویسنده عربی به نام علی الوردی که اصالتاً عراقی،و شیعه و استاد دانشگاه بود ولی تمایلات مارکسیستی نیز داشت نقل می کند که جالب است.او می گوید:انصاف

ص:503

این است که علی علیه السلام در زندگی خود این اصل مارکس را نقض کرد که یک انسان نمی تواند در کاخ و کوخ یک رقم فکر کند و خواه ناخواه فکر او عوض می شود.تاریخ علی علیه السلام نشان داد که مطلب این گونه نیست زیرا ما علی علیه السلام را در وضع طبقاتی اجتماعی مختلف می بینیم در آن حد نزدیک به صفر و در آن نقطه اوج که از آن بالاتر نبود.یک روز او را به صورت کارگر و سرباز ساده ای می بینیم که صبح از خانه اش حرکت می کند تا درخت و زراعتش را آبیاری کند و گاه ممکن است برای دیگری زحمت بکشد و مانند یک کارگر اجرت بگیرد.همین علی علیه السلام بعدها و در زمان خلافتش همان گونه فکر می کرد که قبلاً داشت و راه و رسم زندگی اش هرگز عوض نشد.(1)

باید گفت:مارکس چون تفکر مادی داشته و در چنین محیطی می زیسته حق داشته چنین فکری کند در حالی که علی علیه السلام در محیطی مملو از معنویت و روحانیت می زیسته است.

امیر مؤمنان علی علیه السلام که جای خود دارد؛شاگردان آن حضرت همچون سلمان ها و ابوذرها و مالک اشترها نیز هیچ گونه تغییری در دوران زندگانی شان در فراز و نشیب ها پیدا نشد.

شاعر عرب پنج نوع مستی برای افراد شمرده است که آخرین آن را مستی حکومت می شمرد،می گوید:

سَکَراتٌ خَمسٌ إذا مُنِیَ المَرءُ بِها صارَ عُرضَهً للزَّمانِ

سَکرَهُ المالِ و الحَداثهِ و العِشقِ و سُکرُ الشَّرابِ و السُّلطانِ

پنج نوع مستی هست که وقتی انسان به آن مبتلا شود در معرض آزمون قرار می گیرد.

مستی مال و مستی جوانی و مستی عشق و مستی شراب و مستی حاکمیت.(2)

ص:504


1- مجموعه آثار، ج 16، ص 63
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 88.

این بحث را با حدیثی از امام صادق علیه السلام پایان می دهیم.فرمود:

«ِذَا کَانَ لَکَ صَدِیقٌ فَوُلِّی وِلَایهً فَأَصَبْتَهُ عَلَی الْعُشْرِ مِمَّا کَانَ لَکَ عَلَیهِ قَبْلَ وِلَایتِهِ فَلَیسَ بِصَدِیقِ سَوْءٍ؛ هرگاه دوستی داشته باشی که به مقامی از مقامات حکومت برسد و حداقل یک دهم مناسبات قبل از دوران حکومتش با تو را حفظ کند دوست بدی نیست».(1)

***

ص:505


1- بحارالانوار، ج 71، ص 176، ح 10.

ص:506

گفتار حکیمانه 442-بهترین شهرها

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لَیْسَ بَلَدٌ بِأَحَقَّ بِکَ مِنْ بَلَدٍ.خَیْرُ الْبِلاَدِ مَا حَمَلَکَ.

امام علیه السلام فرمود:

هیچ شهری برای تو سزاوارتر از شهر دیگر نیست؛بهترین شهرها شهری است که تو را پذیرا شود (و وسیله آرامش و پیشرفت تو را فراهم کند).(1)

ص:507


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب منبع دیگری که برای این گفتار حکیمانه نقل می کند همان است که در گفتار سابق آمد و آن این که میدانی آن را در مجمع الأمثال (ضمن مطالب طولانی تری آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 305). اضافه میکنیم: ابن طلحه شافعی در مطالب السؤول نیز ضمن مطالب طولانی تری این گفتار حکیمانه را آورده است. (مطالب السؤول، ص 202) زمخشری نیز در ربیع الأبرار عین همین حکمت را ذکر کرده است: ربیع الابرار، ج 1، ص 300، ح 218)

شرح و تفسیر

بهترین شهرها

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی برای پیشرفت انسان اشاره می کند و می فرماید:«هیچ شهری برای تو سزاوارتر از شهر دیگر نیست؛بهترین شهرها شهری است که تو را پذیرا شود (و وسیله آرامش و پیشرفت تو را فراهم کند)»؛ (لَیْسَ بَلَدٌ بِأَحَقَّ بِکَ مِنْ بَلَدٍ.خَیْرُ الْبِلاَدِ مَا حَمَلَکَ).

اشاره به این که گرچه حب وطن یک میل باطنی عمیق است و در احادیث اسلامی بر آن تأکید شده ولی بسیار می شود که ماندن در وطن باعث عقب ماندگی و ذلت است در این گونه موارد انسان باید شجاعت به خرج دهد و از وطن خویش به جای دیگر مهاجرت کند؛جایی که در آن اسباب پیشرفت و ترقی و آرامش خاطر او فراهم است و تعصب کور و کر به وطن در اینگونه موارد نه منطقی است و نه کمکی به زندگی انسان می کند.

بعضی از شارحان نهج البلاغه چنین پنداشته اند که در این جا دو مکتب در مقابل هم قرار دارند؛مکتبی که می گوید در وطن خویش زندگی کن.همان گونه که مادر و قابله تو که تو را متولد می کنند بر تو حق دارند،شهری که در آن جا متولد شدی نیز به منزله مادر توست باید همواره در کنار آن بمانی.

و مکتب دیگری که می گوید:عشق به وطن یک عشق کاذب و بیهوده است؛ هرجا بهتر می توانی زندگی کنی به آن جا برو.

ص:508

ولی حق این است که تضادی در میان این دو نیست.بدون شک اگر انسان بتواند در وطن خویش با دوستان و خویشاوندان و آشنایان زندگی کند و از آزادی و عزت و شرف و آبرو و آرامش برخوردار باشد آن جا از همه جا بهتر است و حدیث

«حب الوطن من الایمان» نیز که حدیث مشهوری است این معنا را تأیید می کند و در حدیثی از امام سجاد علیه السلام در کتاب شریف کافی آمده است:

«إِنَّ مِنْ سَعَادَهِ الْمَرْءِ أَنْ یکُونَ مَتْجَرُهُ فِی بَلَدِهِ وَ یکُونَ خُلَطَاؤُهُ صَالِحِینَ وَ یکُونَ لَهُ وُلْدٌ یسْتَعِینُ بِهِمْ؛ از سعادت انسان این است که محل کسب و کار او در شهر خودش باشد و دوستانی صالح و درستکار و فرزندانی که از آن ها کمک بگیرد داشته باشد».(1)

ولی با این حال نباید عشق و علاقه به زیستن در وطن را به عنوان یک اصل غیر قابل استثناء دانست بسیار می شود که انسان در وطنش جز ذلت و عقب ماندگی نصیبی ندارد در حالی که اگر به جای دیگری مهاجرت کند درهای پیشرفت و موفقیت به رویش گشوده می شود.در این صورت آیا سزاوار است تعصب حب وطن او را از مهاجرت باز دارد؟

و به گفته سعدی:

سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است صحیح نتوان مُرد به سختی که من این جا زادم

بعضی معتقدند که حدیث

«حُبُّ الوَطنِ مِن الإیمانِ» مجعول است و ما هم در منابع معتبر به صورت مسند آن را نیافتیم و در جوامع روایی قدیم ذکر نشده ولی بعضی از متأخرین آن را به صورت روایت مرسله آورده اند(2) اما اولاً علاقه به

ص:509


1- کافی، ج 5، ص 257، ح 1.
2- مرحوم شیخ حر عاملی در مقدمه کتاب امل الأمل فی ترجمة علماء جیل العامل آن را ذکر کرده همچنین مرحوم سید محسن امین در اعیان الشیعه (ج 1، ص 302) و مرحوم محدث قمی در سفینة البحار (ماده وطن).

زادگاه یک علاقه طبیعی است همانند علاقه به پدر و مادر و اقوام و بستگان و در واقع از روح حق شناسی سرچشمه می گیرد و می دانیم حق شناسی یکی از نشانه های ایمان است.

ثانیاً در روایات اسلامی تعبیراتی مشابه این حدیث آمده است که مضمون آن را تأیید می کند.ازجمله در حدیثی از امام علی بن ابی طالب علیه السلام می خوانیم:

«عمرت البلدان بحبّ الأوطان؛ شهرها با حبّ وطن آباد می شود».(1)

در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم:

«مِنْ کَرَمِ الْمَرْءِ بُکَاؤُهُ عَلَی مَا مَضَی مِنْ زَمَانِهِ وَ حَنِینُهُ إِلَی أَوْطَانِه؛ از نشانه های شخصیت انسان آن است که برای عمر از دست رفته خویش (که در آن کوتاهی کرده) اشک بریزد و به وطنش علاقه مند باشد».(2)

فتال نیشابوری در روضه الواعظین چنین نقل می کند:هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از مکه به سوی مدینه هجرت کرد وقتی به جحفه که منزلگاهی میان مکه و مدینه است رسید شوق به مکه و زادگاه خودش و پدرانش در دل او شعله ور شد.جبرئیل آمد عرض کرد:آیا به شهر و زادگاهت علاقه مندی؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:آری.جبرئیل عرض کرد:خداوند عز و جل می فرماید:« إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلی مَعادٍ »؛آن کس که قرآن را بر تو فرض کرد تو را به زادگاهت باز می گرداند».(3)

و روایات متعدد دیگری نیز در این زمینه مورد بحث وارد شده که همگی نشان می دهد عشق و علاقه به وطن و زادگاه ازنظر اسلام پسندیده است.ولی امام امیر مؤمنان علیه السلام در گفتار حکیمانه مورد بحث می فرماید:این عشق و علاقه نباید چنان افراطی باشد که انسان را در وطنش نگه دارد هرچند به فقر و ذلت

ص:510


1- بحارالانوار، ج 75، ص 45، ح 50
2- بحارالانوار، ج 71، ص 264، ح 3
3- قصص، آیه 85؛ روضة الواعقلین، ج 2، ص 1406

کشیده شود و یا دینش بر باد برود.در چنین مواقع هجرت کار بسیار پسندیده ای است.همان گونه که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز با همه علاقه ای که به مکه به عنوان زادگاه و به عنوان کانون خانه خدا داشت آن را در شرایط خاصی رها کرد و به مدینه آمد و اسباب پیشرفت اسلام در آن جا به سرعت فراهم شد.

بسیاری از بزرگان نیز بعد از هجرت از وطن خود به مقامات عالی رسیدند و این هرگز با حب وطن منافات ندارد.

قرآن مجید نیز می فرماید:« یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِی وَاسِعَهٌ فَإِیَّایَ فَاعْبُدُونِ »؛ای بندگان من که ایمان آورده اید! زمین من وسیع است،پس تنها مرا بپرستید (و در برابر فشارهای دشمنان تسلیم نشوید و در چنین شرایطی هجرت کنید)».(1)

***

ص:511


1- عنکبوت، آیه 56

ص:512

گفتار حکیمانه 443-مالک،بزرگمرد نستوه

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

و قد جاءه نعی الأشتر رحمه اللّه:

مَالِکٌ وَ مَا مَالِکٌ! وَ اللّهِ لَوْ کَانَ جَبَلاً لَکَانَ فِنْداً،وَ لَوْ کَانَ حَجَراً لَکَانَ صَلْداً، لَا یَرْتَقِیهِ الْحَافِرُ،وَ لَا یُوفِی عَلَیْهِ الطَّائِرُ.

هنگامی که خبر شهادت مالک اشتر رحمه الله به امام علیه السلام رسید،

امام علیه السلام درباره او چنین فرمود:

مالک،اما چه مالکی! به خدا سوگند اگر کوه بود یکتا بود و اگر سنگ بود سرسخت و محکم بود.هیچ مرکبی نمی توانست از کوهسار وجودش بالا رود و هیچ پرنده ای به قله آن راه نمی یافت.(1)

ص:513


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر منابع بسیار دیگری غیر از نهج البلاغه برای این گفتار پر معنا که امام علی در باره مالک اشتر فرموده بیان می کند. از جمله در کتاب الولاة و القضاة محمد بن یوسف کندی که به گفته او پنجاه سال قبل از صدور نهج البلاغه وفات کرده آمده است که علقمه ابن قیس می گوید: با جمعیتی از طایفه نخع بعد از شهادت مالک اشتر خدمت علی علی رسیدم هنگامی که مرا دید همین جمله را (با تفاوت هایی) بیان فرمود. سپس بعضی از آن را از دانشمند رجالی معروف، کشی (متوفای نیمه قرن چهارم) نقل می کند و نیز از کتاب غارات ابراهیم بن هلال ثقفی و از مرحوم مفید در کتاب های اختصاص و مجالس و همچنین از نهایة ابن اثیر (یک جمله آن) و از ربیع الابرار زمخشری و غررالحکم آمدی نقل می کند.( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 305).

مرحوم سید رضی می افزاید:«واژه فِند (بر وزن هند) به معنای کوه یکه و تنهاست»؛

(قال الرضیُّ:و الفِندُ:المُنفَرِد من الجِبال) .

ص:514

شرح و تفسیر

مالک،بزرگمرد نستوه

هنگامی که خبر شهادت مالک اشتر رحمه الله به امام علیه السلام رسید درباره او چنین فرمود:

«مالک اما چه مالکی! به خدا سوگند اگر کوه بود یکتا بود و اگر سنگ بود سرسخت و محکم بود.هیچ مرکبی نمی توانست از کوهسار وجودش بالا رود و هیچ پرنده ای به قله آن راه نمی یافت»؛ (وَ قد جاءه نَعیُ الأشتَرِ رحِمهُ اللّه:مَالِکٌ وَ مَا مَالِکٌ! وَ اللّهِ لَوْ کَانَ جَبَلاً لَکَانَ فِنْداً،وَ لَوْ کَانَ حَجَراً لَکَانَ صَلْداً،لَا یَرْتَقِیهِ الْحَافِرُ،وَ لَا یُوفِی عَلَیْهِ الطَّائِرُ).

امام علیه السلام در این توصیف فشرده و پرمعنا درباره شخصیت مالک سنگ تمام گذاشته است.از یک طرف او را به کوه بی نظیری تشبیه می کند که هیچ انسان و پرنده ای نمی تواند به قله آن برسد و از سوی دیگر او را به سنگ محکمی تشبیه می نماید که در برابر حوادث بسیار مقاوم است.

در واقع دو وصف مهم در این عبارت درباره مالک بیان شده است:یکی اوج افکار بلند و همت عالی او و دیگر استقامت و پایداری اش در برابر دشمنان و مالک در طول عمر خود که در صحنه های مختلفی ظاهر شد هر دو معنا را به اثبات رساند.

«نَعْی» (بر وزن سعی) به معنای خبر فوت انسانی است و ناعی به کسی گفته می شود که خبر مرگ شخصی را به دیگران برساند.

ص:515

«فِند» (بر وزن هند) همان گونه که در تفسیر مرحوم سید رضی آمده بود به معنای کوه یکه و تنهاست و به کار بردن این تعبیر درباره مالک اشتر به این معناست که او در میان اصحاب و یاران بزرگ علی علیه السلام ازنظر عظمت،یکتا و تنها بود.

«صَلد» (بر وزن فرد) به معنای سنگ صاف و محکم است و مُصَلَّد به آنچه آب در آن نفوذ نکند و آن را متلاشی نسازد اطلاق شده است.

«حافر» در اصل به معنای سُم است و به حیواناتی که تک سم هستند مانند اسب و قاطر،حافر نیز اطلاق می شود.به این مناسبت که پای آن ها زمین را حفر می کند و لذا اسم فاعل از ماده حفر بر آن اطلاق شده است و در عبارت حکیمانه امام علیه السلام به معنای مرکب است به قرینه جمله«لا یرتقیه»و همچنین تقابل با طائر.

«یرتقیه» از ماده«رقی»(بر وزن نهی) به معنای بالا رفتن است.

«یوفِی» از ماده«وفا»گرفته شده و در این جا به معنای بالا رفتن در حد اعلی است.

زندگی پرافتخار مالک اشتر نیز شاهد بر این گفتار امام علیه السلام است.فکر او به اندازه ای بلند بود که غیر از امام و پیشوای خود و مصالح مسلمین کسی یا چیزی را به رسمیت نمی شناخت و استقامت او در حدی بود که در برابر هیچ دشمنی سر تسلیم فرود نیاورد و به خصوص امتحان خود را در جنگ صفین پس داد که اگر فتنه گران مانع نشده بودند کار لشکر شام و معاویه را یکسره کرده بود.

امام علیه السلام در موارد دیگری از نهج البلاغه ازجمله در نامه سیزدهم نیز به مدح و بیان منزلت او پرداخته به هنگامی که به او مأموریتی در لشکر صفین می دهد، درباره او می گوید:او کسی است که سستی در عزمش راه ندارد و بیم لغزش در او نمی رود.در جایی که سرعت لازم است کندی نخواهد کرد و در آن جا که ملایمت لازم است سرعت و شتاب به خرج نمی دهد؛

«فَإِنَّهُ مِمَّنْ لَا یخَافُ وَهْنُهُ

ص:516

وَ لَا سَقْطَتُهُ وَ لَا بُطْؤُهُ عَمَّا الْإِسْرَاعُ إِلَیهِ أَحْزَمُ وَ لَا إِسْرَاعُهُ إِلَی مَا الْبُطْءُ عَنْهُ أَمْثَلُ» .(1)

و هنگامی که ولایت کشور مصر را به دست مالک سپرد در نامه ای به مردم آن کشور مرقوم داشت:بعد از حمد و ثنای الهی،من یکی از بندگان خاص خدا را به سوی شما فرستادم؛کسی که به هنگام خوف و خطر خواب به چشم او راه نمی یابد و در ساعات ترس و وحشت از دشمن نمی هراسد و فرار نمی کند.در برابر بدکاران از شعله آتش سوزنده تر است و او مالک بن حارث از طایفه مذحج است؛

«أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَیکُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ لَا ینَامُ أَیامَ الْخَوْفِ وَ لَا ینْکُلُ عَنِ الْأَعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ أَشَدَّ عَلَی الْفُجَّارِ مِنْ حَرِیقِ النَّارِ وَ هُوَ مَالِکُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِجٍ» .

نکته: مالک اشتر،مرد بسیار شجاع و پرافتخار

مالک اشتر،مرد بسیار شجاع و پرافتخار

درباره شخصیت مالک اشتر و فضایل او بحث های فراوانی در کتب تاریخ و حدیث آمده که نقل همه آن ها در این جا به طول می انجامد.تنها به چند نکته قناعت می کنیم:

نخست این که آنچه امام علیه السلام در مدح و بیان اوصاف او فرموده درباره هیچ یک از اصحاب و یارانش بیان نکرده است ازجمله هنگامی که خبر شهادت او به امام علیه السلام رسید فوق العاده ناراحت شد و کلماتی در مدح اشتر بیان کرد ازجمله فرمود:

«لقد کانَ لی کما کنتُ لرسولِ اللّه صلی الله علیه و آله؛ مالک برای من همچون من برای رسول خدا صلی الله علیه و آله بود».(2)

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز در کلام معروفش درباره ابوذر اشاره سربسته ای به فضیلت

ص:517


1- برای توضیح بیشتر به شرحی که درباره نامه مذکور در جلد نهم از همین کتاب صفحه 173 داده ایم مراجعه کنید.
2- رجال ابن داود، مدخل مالک بن اشتر.

مالک اشتر کرد.ابوذر به هنگام وفاتش در ربذه در حالی که دخترش گریه می کرد گفت:گریه نکن بشارت باد بر تو.روزی من و سه نفر دیگر از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله در خدمتش بودیم فرمود:

«لَیمُوتَنَّ أَحَدُکُمْ بِفَلَاهٍ مِنَ الْأَرْضِ یشْهَدُهُ عِصَابَهٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ؛ یکی از شما در بیابانی از دنیا می رود که گروهی از مؤمنان (راستین) به سراغ او می آیند (و او را با احترام دفن می کنند).افراد دیگری که با من بودند هیچ کدام در بیابان از دنیا نرفتند و این منم که در این بیابان از دنیا می روم.نه من دروغ می گویم نه پیامبر صلی الله علیه و آله خلافی به من گفته است.تو در همین جا بنشین و به جاده نگاه کن خواهی دید که به سراغ من می آیند.مرحوم علامه مجلسی پس از نقل این داستان،از ابن عبدالبرّ نقل می کند:از کسانی که آمدند و او را با احترام دفن کردند حجر بن عدی و مالک اشتر بودند.(1)

ابن ابی الحدید در شرح نامه سیزدهم نهج البلاغه به هنگامی که مالک اشتر را معرفی می کند می گوید:او تک سوار شجاعی بود،و رئیسی از بزرگان شیعه و شخصیت های برجسته محسوب می شد.بسیار به امیرمؤمنان علی علیه السلام و یاری آن حضرت علاقه مند بود.(و به او عشق می ورزید).

سپس اشاره به جمله ای که ذکر نمودیم می کند که امام علیه السلام فرمود:او نسبت به من مانند من نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله بود.سپس به ذکر فضایل مالک پرداخته و در این زمینه داد سخن می دهد و در ادامه می گوید:مدح و تمجیدی که امیرمؤمنان علیه السلام در این نامه (نامه سیزده) از مالک اشتر کرده در عین اختصار به قدری مهم است که در یک کلام طولانی نمی توان آن را بیان کرد و به جانم سوگند که مالک اشتر شایسته این مدح و تمجید بود.او مردی جنگجو، باسخاوت،بردبار،فصیح و شاعر بود و میان نرمش و شدتِ عمل جمع کرده بود.به هنگام لزوم شدت،شدید و به هنگام لزوم مدارا،نرم و ملایم بود.(2)

ص:518


1- بحارالانوار، ج 22، ص 419
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 15، ص 98.

این سخن را با روایتی درباره او که مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار آورده پایان می دهیم هر چند سخن در این زمینه بسیار است.در جلد 33 بحارالانوار چنین می خوانیم که جمعی از بزرگان طایفه نخع هنگامی که خبر شهادت مالک اشتر به آن ها می رسد می گویند:خدمت امیر مؤمنان علیه السلام رسیدیم دیدیم او بسیار اندوهگنین است و تأسف می خورد؛فرمود:

«لِلَّهِ دَرُّ مَالِکٍ وَ مَا مَالِکٌ لَوْ کَانَ مِنْ جَبَلٍ لَکَانَ فِنْداً وَ لَوْ کَانَ مِنْ حَجَرٍ لَکَانَ صَلْداً أَمَا وَ اللَّهِ لَیهُدَّنَّ مَوْتُکَ عَالَماً وَ لَیفْرِحَنَّ عَالَماً عَلَی مِثْلِ مَالِکٍ فَلْتَبْکِ الْبَوَاکِی وَ هَلْ مَرْجُوٌّ کَمَالِکٍ وَ هَلْ مَوْجُودٌ کَمَالِکٍ؛ آفرین بر مالک،چه مالکی! اگر کوه بود کوه تنهای بزرگی بود و اگر از سنگ بود سنگی بسیار محکم.به خدا سوگند مرگ تو عالَمی را تکان می دهد و عالَم دیگری را خوشحال می کند.(مردم عراق بر مرگ او اشک می ریزند و مردم شام و یاران معاویه شادی می کنند) گریه کنندگان برای مثل مالک باید گریه کنند.آیا شخص امیدوار کننده ای مثل مالک پیدا می شود؟ آیا موجودی مثل مالک یافت می شود؟».

یکی از طائفه نخع (قبیله مالک) می گوید:علی علیه السلام پیوسته اندوهگین بود و بر مرگ مالک تأسف می خورد به اندازه ای که ما فکر کردیم او مصیبت زده اصلی است نه ما که قبیله مالک هستیم و روزهای متوالی آثار آن در چهره امیرمؤمنان علیه السلام نمایان بود.(1)

فضایل مالک اشتر در بسیاری از کتاب هایی که قبل از نهج البلاغه تألیف شده بیان گردیده است.

***

ص:519


1- بحارالانوار، ج 33، ص 556

ص:520

گفتار حکیمانه 444-بهترین روش برای کار کردن

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

قَلِیلٌ مَدُومٌ عَلَیْهِ خَیْرٌ مِنْ کَثِیرٍ مَملُولٍ مِنْهُ.

امام علیه السلام فرمود:

کار کم اما مستمر (و پرنشاط) از کار بسیار امّا ملالت آور (و زودگذر) بهتر است.(1)

ص:521


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب می گوید: این جمله با اضافه ای در امالی ابوطالب یحیی بن الحسین الحسنی (متوفای 425) آمده است و از عبارت او استفاده می شود که امام این جمله را در لابه لای خطبه ای بیان فرموده است. سپس می افزاید: نویسنده روض الاخیار نیز آن را در کتاب خود آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص306).

شرح و تفسیر

بهترین روش برای کار کردن

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود به یک اصل اساسی در همه فعالیت های فردی و اجتماعی اشاره کرده،می فرماید:«کار کم اما مستمر (و پرنشاط) از کار بسیار امّا ملالت آور (و زودگذر) بهتر است»؛ (قَلِیلٌ مَدُومٌ عَلَیْهِ خَیْرٌ مِنْ کَثِیرٍ مَملُولٍ مِنْهُ).

این جمله حکیمانه در حکمت 278 با تفاوت مختصری گذشت و به نظر می رسد همان گونه که مرحوم سید رضی در مقدمه نهج البلاغه اشاره کرده گاه براثر فاصله زمانی فراموش می کرده که فلان جمله را قبلاً آورده لذا آن را تکرار می کرده است.ولی به هر حال به گفته شاعر:

«هو المِسْکُ ما کرَّرتَهُ یتضوَّع؛ کلمات امام علیه السلام همچون مشک است هر قدر تکرار شود بوی عطر بیشتری می دهد».

هدف امام علیه السلام از این گفتار حکیمانه این است که نباید همچون کسانی بود که وقتی مدح و فضیلت کاری را می شنوند با شتاب به آن روی می آورند و به صورتی خسته کننده آن را انجام می دهند ولی چیزی نمی گذرد که از آن ملول شده رهایش می سازند.چه بهتر که انسان کار سبک تری را انتخاب کند و همواره پرنشاط آن را انجام دهد.

این سخن،هم درمورد عبادات صادق است و هم درمورد مسائل اخلاقی و کمک های اجتماعی و فراگیری علم و دانش و مانند آن.

بعضی هستند هنگامی که فضیلت عملی مانند تلاوت قرآن را می شنوند شب

ص:522

و روز و وقت و بی وقت به تلاوت می پردازند و خود را خسته و ملول می کنند و آن را به زودی رها می سازند.یا در مسیر علم و دانش شروع به فراگیری از این استاد و آن استاد و بحث با دوستان مختلف و مطالعه کتب تا نیمه شب و فراتر از آن می کنند اما به زودی خسته می شوند و گاه متنفر و بیزار،و برای همیشه آن را رها می سازند و این خطری است بزرگ برای پویندگان راه حق.

ولی عاقلان و هشیاران کار سبک تر و مستمر را بر چنین کارهای پرفشار و ملالت خیزی ترجیح می دهند.

اولی مانند رگباری است که در زمین خشک و تشنه ای بریزد؛موقتاً آن را سیراب می کند ولی بعد از آن،آفتاب سوزان،گیاهانی را که با آن رگبار سر از زمین بیرون آورده اند می خشکاند.

دومی مانند باران های ملایم و یا آبیاری قطره ای در عصر ماست که دست پرورده خود را رهانمی کند و پیوسته آن درخت و گیاه را سیراب و سرسبز و خرم و باطراوت نگه می دارد.

اضافه بر این،کار پرفشار و کوتاه مدت هرگز برای انسان به صورت ملکه درنمی آید در حالی که کار کم فشار و مستمر تبدیل به ملکه ای می شود که انسان همواره به راحتی آن را انجام می دهد و از آن لذت می برد.

شاعر عرب می گوید:

إنّی کثّرتُ علیهِ فی زیارتِه فَمَلّ و الشَّیءُ مَملولٌ إذا کَثُرا

وَ رابَنی أنّی لا أزالُ أری فی طَرْفِه قصراً عنّی إذا نَظَرا

هنگامی که من زیاد به زیارت او (دوستم) می روم خسته می شود و هرچیزی که زیاد گردد خسته کننده است.

و این امر مرا نگران ساخته که پیوسته هنگامی که مرا نگاه می کند نگاهش کوتاه و بی رمق است.(گویی نمی خواهد مرا ببیند).(1)

ص:523


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 94

شاعر پارسی زبان نیز می گوید:

رهرو آن نیست گهی تند و گهی خسته رود رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود

مرحوم سید رضی در کتاب المجازات النبویه حدیثی در این زمینه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند:

«إِنَّ هَذَا الدِّینَ مَتِینٌ فَأَوْغِلْ فِیهِ بِرِفْقٍ وَ لَا تُبَغِّضْ إِلَی نَفْسِکَ عِبَادَهَ اللَّهِ فَإِنَّ الْمُنْبَتَّ لَا أَرْضاً قَطَعَ وَ لَا ظَهْراً أَبْقَی؛ این دین متین و استوار است.

با رفق و مدارا در آن رفتار کن و عبادت خداوند را (براثر افراط و زیاده روی) منفور و مبغوض خود نساز زیرا کسی که افراط در سِیر می کند نه به مقصد می رسد و نه مرکب خود را سالم باقی می گذارد».(1)

در حدیث دیگری که در کتاب شریف کافی آمده است می خوانیم که امام سجاد علیه السلام می فرماید:

«إِنِّی لَأُحِبُّ أَنْ أُدَاوِمَ عَلَی الْعَمَلِ وَ إِنْ قَلَّ؛ من دوست دارم کارهای نیک را ادامه دهم هر چند کم باشد».(2)

اهمیت این موضوع به اندازه ای است که مرحوم کلینی در جلد دوم اصول کافی بابی تحت عنوان«استواء العمل و المداوه علیه»آورده و با سند معتبر این حدیث را از امام صادق علیه السلام نقل کرده است:

«إِذَا کَانَ الرَّجُلُ عَلَی عَمَلٍ فَلْیدُمْ عَلَیهِ سَنَهً ثُمَّ یتَحَوَّلُ عَنْهُ إِنْ شَاءَ إِلَی غَیرِهِ وَ ذَلِکَ أَنَّ لَیلَهَ الْقَدْرِ یکُونُ فِیهَا فِی عَامِهِ ذَلِکَ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ یکُونَ؛ هنگامی که کسی کار نیکی انجام می دهد حداقل یک سال آن را ادامه دهد سپس اگر مایل بود کار نیک دیگری به جای آن انتخاب کند و این به دلیل آن است که شب قدر در آن یک سال خواهد بود و این چیزی است که خداوند می خواهد انجام شود.(اشاره به این که خداوند می خواهد اعمال نیک مصادف با شب قدر شود تا ارزش آن بسیار فزونی یابد)».(3)

ص:524


1- المجازات النبویه، ص 244؛ بحارالانوار، ج 68، ص 218، ح 23.
2- کافی، ج 2، ص 83، ح 4.
3- کافی، ج 2، ص 82، ح 1.

گفتار حکیمانه 445-پیوند اخلاق نیک با یکدیگر

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

إِذَا کَانَ فِی رَجُلٍ خَلَّهٌ رَائِقَهٌ،فَانْتَظِرُوا أَخَوَاتِهَا.

امام علیه السلام فرمود:

هرگاه در انسانی خوی و خصلت خوشایندی باشد انتظار همانندهایش را نیز

(در او) داشته باشید.(1)

ص:525


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه تنها منبع دیگری که برای این کلام شریف ذکر شده مجمع الأمثال میدانی است که از علمای قرن پنجم محسوب می شود که آن را با تفاوت مختصری نقل کرده است (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 307).

شرح و تفسیر

پیوند اخلاق نیک با یکدیگر

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به نکته ای می کند که برای شناخت باطن اشخاص غالباً مفید و مؤثر است،می فرماید:«هر گاه در انسانی خوی و خصلت خوب و خوشایندی باشد انتظار همانندهایش را نیز (در او) داشته باشید»؛ (إِذَا کَانَ فِی رَجُلٍ خَلَّهٌ رَائِقَهٌ،فَانْتَظِرُوا أَخَوَاتِهَا).

«خَلَّهٌ» (به فتح خاء و تشدید لام) به معنای خصلت و خوی و صفات اخلاقی است.

«رَائِقَهٌ» از ماده«روق»(بر وزن ذوق) به معنای زیبا بودن و جلب توجه کردن است و در بعضی از نسخ«رائعه»آمده است که همان معنا را می رساند.

طبیعی است که وقتی بر شاخه درختی میوه خوب و جالبی ببینیم دور از انتظار نیست که همانند آن در شاخه های دیگر نیز یافت شود.همچنین هر گاه انسان در جایی به قطعه سنگ قیمتی ای برخورد کند چه بسا که نشانه وجود معدنی از آن در آن جا باشد.

این سخن در وجود انسان دلیل روشنی دارد و آن این که کارهایی که انسان به طور مکرر انجام می دهد یک ریشه باطنی دارد که در نهاد اوست و این ریشه باطنی سبب می شود که مشابهات آن نیز در وی ظاهر گردد.

همان گونه که عکس آن نیز چنین است؛هرگاه ببینیم انسانی بدزبان و فحاش

ص:526

است غالباً پی می بریم که در کارهای دیگر نیز در مسیر غلط و ناپسند قرار دارد از چنین انسانی نمی توان انتظار امانت داری و صداقت داشت.

به تعبیر دیگر،نیکی ها و بدی ها غالباً به هم پیوسته اند گویی یکدیگر را صدا می زنند و دعوت می کنند.

البته ممکن است استثنائاتی وجود داشته باشد که شخصی تنها یک صفت خوب یا یک صفت بد داشته باشد و بقیه صفاتش با آن هماهنگ نباشد ولی همان گونه که اشاره شد این ها جنبه استثنایی دارد نه قاعده کلی.

به هر حال این گفتار حکیمانه دو پیام برای ما دارد:پیام اول درمورد انسان شناسی است که برای شناخت افراد،غالباً می توان روی یکی از صفات خوب یا بد آن ها تکیه کرد و آن را نشانه ای برای بقیه صفات دانست.

دوم این که در تهذیب نفس باید مراقب باشیم که اگر صفت زشتی در ما پیدا شد انتظار نفوذ بقیه زشتی ها را هم داشته باشیم و اگر توانستیم صفت خوبی را در خود ریشه دار کنیم باید به آینده خویش امیدوار باشیم که در پرتو آن،صفات دیگر نیز ممکن است رویش پیدا کند.

نکته: صفات اخلاقی کلیدی

صفات اخلاقی کلیدی

از یک نظر تقریباً تمام صفات اخلاقی در جهت اخلاق حسنه یا رذیله با هم پیوند دارند و هر کدام همجنس خود را صدا می زنند.همان گونه که در گفتار حکیمانه بالا امام علیه السلام به آن اشاره فرموده است.

ولی در میان ویژگی های اخلاقی،بعضی جنبه کلیدی داشته و با صفات دیگر که همجنس آن ها هستند پیوند محکمی دارند و در روایات اسلامی نیز به آن اشاره شده است.

ص:527

از جمله آن ها دروغ است که سرچشمه گناهان بسیاری است.رشوه خواری، ظلم،غش در معامله،پایمال کردن حقوق مردم،اهانت به اشخاص و کمک به ظالمان در بسیاری از موارد با دروغ پیوند نزدیک دارند.به همین دلیل در روایت معروفی که از امام حسن عسکری علیه السلام نقل شده است می خوانیم:

«جُعِلَتِ الْخَبَائِثُ فِی بَیتٍ وَ جُعِلَ مِفْتَاحُهُ الْکَذِبُ؛ تمام زشتی ها در اتاقی گذاشته شده و درِ آن قفل است و کلید آن دروغ می باشد».(1)

در روایات اسلامی شراب و مسکرات نیز از گناهان کلیدی ذکر شده چراکه وقتی انسان مست شد هر کار خلاف اخلاق و هر جنایتی ممکن است از او سر بزند و لذا در ذیل روایتی مشابه روایت بالا که از امام باقر علیه السلام نقل شده می خوانیم:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالاً وَ جَعَلَ مَفَاتِیحَ تِلْکَ الْأَقْفَالِ الشَّرَابَ وَ الْکَذِبُ شَرٌّ مِنَ الشَّرَابِ؛ خداوند متعال برای شر و زشتی ها قفل هایی گذاشته و کلیدهای آن قفل ها را شراب قرار داده و دروغ از شراب هم بدتر است».(2)

روشن است که یک عامل مهم بازدارنده در برابر زشتی ها عقل است و شراب عقل انسانی را از کار می اندازد و او را آماده هر زشتی ای می کند.

درمورد صفت رذیله بخل نیز حدیثی از امام علیه السلام در حکمت 378 آمده بود:

«الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِی الْعُیوبِ وَ هُوَ زِمَامٌ یقَادُ بِهِ إِلَی کُلِّ سُوءٍ؛ بخل،جامع تمام عیب هاست و در حقیقت افساری است که انسان را به سوی هر بدی ای می کشاند».

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام آمده است:

«الْغَضَبُ مِفْتَاحُ کُلِّ شَرٍّ؛ خشم، کلید همه بدی هاست».(3)

زیرا روشن است که در چنین حالتی کنترل عقل از تمام وجود انسان زایل

ص:528


1- بحارالانوار، ج 69، ص 263، ح 46.
2- کافی، ج 2، ص 338، ح 3.
3- کافی، ج 2، ص 303، ح 3.

می شود و گاه انسان به صورت دیوانه ای درمی آید که هر کار خلافی را ممکن است انجام دهد.

و از همه فراتر حب افراطی به دنیاست که انسان را وادار به هر کار زشتی می کند تا به هدف و مقصود خود که مال و مقام و جاه و جلال مادی است برسد.

به همین دلیل در روایت معروف نبوی آمده است:

«حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَه» .(1)

در حدیث مشروح تری از امام علی بن الحسین علیه السلام که در ذیل حکمت 371 آوردیم می خوانیم که امام علیه السلام بعد از آنی که تکبر و حرص و حسد را سرچشمه گناهان دیگر می شمرد در پایان می فرماید:

«فَاجْتَمَعْنَ کُلُّهُنَّ فِی حُبِّ الدُّنْیا فَقَالَ الْأَنْبِیاءُ وَ الْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَهِ ذَلِکَ حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَه؛ همه این ها در حب دنیا جمع است و لذا پیغمبران و (بعد از آنها) دانشمندان با مشاهده این معنا گفته اند:حب دنیا سرچشمه همه گناهان است».(2)

این درمورد صفات زشت است که جنبه کلیدی دارد.درمورد اخلاق فضیله و صفات برجسته نیز همان معنا صادق است.حب آخرت و عشق به پروردگار و خوف از نافرمانی خداوند سرچشمه همه نیکی هاست همان گونه که در حدیثی از معصومین علیهم السلام آمده است:

«أَنَّ أَصْلَ کُلِّ خَیرٍ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ شَیءٌ وَاحِدٌ وَ هُوَ الْخَوْفُ مِنَ اللَّهِ تَعَالَی؛ ریشه هر نیکی در دنیا و آخرت یک چیز است و آن ترس از نافرمانی خداوند است».(3)

همچنین در برابر احادیث سابق که از امام حسن عسکری و امام باقر و امام سجاد علیهم السلام درباره حب دنیا نقل کردیم در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«جُعِلَ الْخَیرُ کُلُّهُ فِی بَیتٍ وَ جُعِلَ مِفْتَاحُهُ الزُّهْدَ فِی الدُّنْیا؛ تمام نیکی ها و خیرات در اتاقی نهاده شده و کلید آن زهد در دنیاست».(4)

ص:529


1- بحارالانوار، ج 51، ص 258.
2- کافی، ج 2، ص 131، ح 11.
3- مستدرک الوسائل، ج 11، ص 235، ح 26
4- کافی، ج 2، ص 128، ح 2.

ص:530

گفتار حکیمانه 446-حقوق واجب (ادای زکات)

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لغالب بن صعصعه أبی الفرزدق،فی کلام دار بینهما: مَا فَعَلَتْ إِبِلُکَ الْکَثِیرَهُ؟ قَالَ:دَغْذَغَتْهَا الْحُقُوقُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ.فقال علیه السلام:ذلِکَ أَحْمَدُ سُبُلِهَا.

امام علیه السلام در سخنی که بین او و مردی به نام غالب بن صعصعه،پدر فرزدق،رد و بدل شد چنین فرمود:شتران فراوانت چه شدند؟ غالب عرض کرد:ای امیرمؤمنان! حقوق واجب (ادای زکات)،آن ها را پراکنده ساخت (و چیز چندانی برای من باقی نمانده است). امام علیه السلام فرمود:این بهترین راه مصرف آن ها بود.(1)

ص:531


1- سند گفتار حکیمانه: در مصادر علاوه بر اشاره به روایت مشروحی که از ابن ابی الحدید نقل کرده و این کلام حکیمانه بخشی از آن است می گوید: از تعبیرات این روایت استفاده می شود که این کلام در میان راویان روایات مشهور بوده است. و نیز از ابن اثیر در کتاب نهایه بخشی از آن را نقل می کند. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 307) اضافه میکنیم که این ماجرا و این گفتار حکیمانه در کتاب های زیاد دیگری نقل شده است از جمله ابن عساکر آن را در کتاب تاریخ دمشق (ج 74، ص 50) آورده همچنین در ربیع الابرار زمخشری (ج 2،ص 256) و در التذکرة الحمدونیة (ج 2، ص 264) آمده است

شرح و تفسیر

بهترین مصرف مال

امام علیه السلام در این گفتار نورانی که در میان او و پدر فرزدق،غالب بن صعصعه، رد و بدل شد چنین فرمود:«شتران فراوانت چه شدند؟ غالب عرض کرد:ای امیر مؤمنان! حقوق واجب (ادای زکات)،آن ها را پراکنده ساخت (و چیز چندانی برای من باقی نمانده است).امام علیه السلام فرمود:این بهترین راه مصرف آن ها بود»؛ (و قال علیه السلام لغالب بن صعصعه أبی الفرزدق،فی کلام دار بینهما:مَا فَعَلَتْ إِبِلُکَ الْکَثِیرَهُ؟ قَالَ:دَغْذَغَتْهَا الْحُقُوقُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ.فقال علیه السلام:ذلِکَ أَحْمَدُ سُبُلِهَا).

در بسیاری از کتب و ازجمله تاریخ مدینه دمشق (نوشته ابن عساکر،متوفای 571) این ماجرا به صورت گسترده تری نقل شده است.او می نویسد:فرزدق (شاعر معروف) در طفولیت همراه پدرش خدمت امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام رسید.فرزدق می گوید:هنگامی که با پدرم خدمت امام علیه السلام رسیدیم در برابر او شمشیرهایی بود که آن ها را آزمایش می کرد.رو به پدرم کرد و فرمود:

تو کیستی؟ پدرم گفت:غالب بن صعصعه.فرمود:تو همان کسی هستی که شتران فراوان داشتی؟ عرض کرد:آری.فرمود:با آن ها چه کردی؟ عرض کرد:

مشکلات و حقوق (زکات)،آن ها را پراکنده ساخت.فرمود:این بهترین راه مصرف آن ها بود.سپس فرمود:این کودک که با توست کیست؟ عرض کرد:

فرزندم همام (فرزدق) است.او در این سن و سال شعر می گوید.فرمود:قرآن به

ص:532

او تعلیم کن که قرآن برای او بهتر است.(1)

ابن ابی الحدید اضافه ای بر این سخن دارد و آن این است که فرزدق می گوید:

پیوسته سفارش علی علیه السلام در ذهن من بود تا زمانی که خود را مقید کردم و سوگند یاد کردم که تا قرآن را حفظ نکنم دست برندارم.(2)

در بسیاری از نسخ نهج البلاغه و کتب دیگری که این جمله در آن ها نقل شده است به جای«دغدغه»،«ذعذعه»آمده که ازنظر معنا تناسب بیشتری دارد زیرا «دغدغه»به معنای تحریک کردن و قلقلک دادن است که در این جا تناسبی ندارد در حالی که«ذعذعه»به معنای پراکنده کردن و متفرق ساختن است که مناسب محل کلام می باشد و به نظر می رسد نسخه صبحی صالح در این جا نادرست باشد.

نکته ها

1-اهمیت زکات

می دانیم که زکات به آن نُه چیزی که تعلق می گیرد هر سال تکرار می شود تا زمانی که مورد زکات از حد نصاب بیفتد.به خلاف خمس که هر مالی را یک بار خمس می دهند.

مثلاً کسی که دارای یکصد رأس گاو یا گوسفند است باید زکات مال خود را که در حدود دو و نیم درصد است (با رعایت نصاب های مختلفی که در آن است) بپردازد و سال بعد هم اگر همان گاو یا گوسفندان را داشته باشد مجدداً زکات به آن تعلق می گیرد تا زمانی که از حد نصاب پایین بیاید.(آخرین حد نصاب در گاو 30 رأس و در گوسفند 40 رأس و در شتر 5 نفر است).

شاید منظور غالب بن صعصعه این بوده که من پیوسته زکات شترانم را

ص:533


1- تاریخ مدینة دمشق، ج 74، ص 50
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 95

پرداختم و چیزی بر آن نیفزودم تا از آخرین نصاب گذشت.

امام علیه السلام می فرماید:چه مصرفی بهتر از این که آن ها را ذخیره یوم المعاد خود ساخته ای و به نیازمندان کمک کرده ای و سلامت و عافیت را برای خود خریداری نموده ای.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از حقوق در جمله «ذَعذَعَتْهَا الْحُقُوقُ» تنها زکات نباشد بلکه حقوق واجب یا مستحب دیگر را نیز شامل شود ازجمله استفاده کردن از آن در راه جهاد و کارهای خیر دیگر،همان گونه که مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار در توضیح همین عبارت فرموده است.(1)

قرآن مجید نیز می فرماید:« مَا عِنْدَکُمْ یَنفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللّهِ بَاقٍ »؛آنچه نزد شماست سرانجام از بین می رود ولی آنچه نزد خدا ذخیره شده باقی و برقرار است».(2)

ولی بعضی از افراد ناآگاه یا ضعیف الایمان چنین می پندارند که اگر چیزی از اموال خود را در راه خدا هزینه کنند از اموال آن ها کاسته شده و گرفتار نوعی غرامت شده اند.همان گونه که قرآن مجید درباره اینگونه اشخاص می فرماید:

« و مِنَ الْأَعْرَابِ مَنْ یَتَّخِذُ مَا یُنفِقُ مَغْرَماً وَ یَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوَائِرَ عَلَیْهِمْ دَائِرَهُ السَّوْءِ وَ اللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ »؛گروهی از (این) اعراب بادیه نشین،چیزی را که (در راه خدا) انفاق می کنند،غرامت محسوب می دارند؛و انتظار حوادث دردناکی برای شما می کشند؛حوادث دردناک برای خود آنهاست؛و خداوند شنوا و داناست!».(3)

این سخن را با حدیثی از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام پایان می دهیم:

«إِنَّ صَاحِبَ النِّعْمَهِ عَلَی خَطَرٍ إِنَّهُ یجِبُ عَلَیهِ حُقُوقُ اللَّهِ فِیهَا وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَتَکُونُ عَلَی النِّعَمُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَا أَزَالُ مِنْهَا عَلَی وَجَلٍ وَ حَرَّکَ یدَهُ حَتَّی أَخْرُجَ مِنَ الْحُقُوقِ الَّتِی تَجِبُ لِلَّهِ عَلَی فِیهَا فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَنْتَ فِی قَدْرِکَ تَخَافُ هَذَا قَالَ نَعَمْ فَأَحْمَدُ رَبِّی

ص:534


1- بحارالانوار، ج 34، ص 322.
2- نحل، آیه 96
3- توبه، آیه 98

عَلَی مَا مَنَّ بِهِ عَلَی؛ کسانی که صاحب نعمتی هستند در خطرند تا حقوق واجب آن را بپردازند.به خدا سوگند هنگامی که نعمت هایی از سوی خداوند متعال به من می رسد من ترسانم-در این جا امام علیه السلام دست خود را به نشانه وحشت و اضطراب تکان داد-تا زمانی که حقوقی را که برای خداوند در آن بر من واجب است بپردازم.راوی عرض می کند:فدایت شوم شما هم با آن مقام و منزلتی که دارید باز بیمناکید؟ فرمود:آری من خدا را برای نعمت هایی که به من بخشیده است حمد و ستایش می کنم».(1)

2-صعصعه و غالب و فرزدق کیستند؟

فرزدق همان شاعر معروفی است که نام اصلی اش همام و لقبش فرزدق بود و اشعار او درباره امام زین العابدین علیه السلام در برابر هشام بن عبدالملک در کنار خانه خدا او را مشهور ساخته است که در آن اشعار بسیار بلند و زیبا و پرمعنایش مقام امام علیه السلام را به بهترین وجه در مقابل دشمنش بیان کرد و از عواقب آن نیز نترسید.

و در جریان کربلا هنگامی که خبر از آن حادثه خونین شد جمله تکان دهنده ای بیان کرد.گفت:اگر عرب به دلیل شهادت فرزند بهترین فرد عرب خشم گیرد و یکپارچه بر ضد آن قاتلان قیام کند سبب دوام عزت و کرامت آن ها خواهد شد و اگر کوتاهی کند و حرکتی انجام ندهد برای همیشه از سوی خداوند به ذلت گرفتار خواهد شد.و این بیت را دراین باره گفت:

و انتم لا تثار لابنِ خَیرِکم فالقُوا السّلاحَ و اغزِلوا بالمَغازِل

اگر برای خونخواهی فرزند بهترین فردتان قیام نمی کنید سلاح ها را کنار بگذارید و همانند پیرزنان مشغول پشم ریسی شوید.

فرزدق از همان کودکی شعر می گفت.مردی غیور و بسیار شجاع

ص:535


1- کافی، ج 3، ص 503، ح 19.

و باشخصیت بود.در کتاب الاعلام زرکلی آمده است که اگر اشعار فرزدق نبود یک سوم لغت عرب و نیمی از اخبار تاریخی آن ها از میان می رفت.او در سال 110 هجری چشم از جهان فرو بست.(1)

اما غالب،پدر فرزدق طبق گفته زرکلی در الاعلام،مردی بسیار باسخاوت و از قبیله بنی تمیم بود به قدری در سخاوت مشهور بود که حتی بعد از مردنش افرادی که گرفتار فقر می شدند به قبر او پناه می بردند که در یکی از این حادثه ها فرزدق زنی را دید که به قبر پدرش،غالب،پناه آورده است،سؤال کرد:مشکلت چیست؟ او مشکل خود را فقر بیان کرد و فرزدق مشکل او را به نحو کامل حل نمود.غالب در حدود سال چهل قمری چشم از جهان فرو بست.

پدر غالب نیز که جد فرزدق بوده و صعصعه بن ناجیه نام داشت مرد بسیار سخاوتمندی بود که سخاوت خود را برای فرزندانش نیز به یادگار گذاشت.

در حالات او نوشته اند که این انسان آزاده شریف در عصر جاهلیت با بسیاری از عادات زشت آن ها مبارزه می کرد تا آن جا که سیصد و شصت دختر را که پدرانشان می خواستند آن ها را زنده به گور کنند از پدرانشان خرید و از مرگ نجات داد.حتی در یک مورد برای نجات نوزاد دختری که پدرش تصمیم بر قتل او گرفته بود مرکب سواری خود را به اضافه دو شتر به پدر آن دختر داد.هنگامی که این خبر به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسید فرمود:کار بسیار بزرگی انجام دادی و پاداش تو نزد خدا محفوظ است و حتی فرمود:همین پاداش برای تو بس که خداوند به سبب آن،نعمت اسلام را بر تو ارزانی داشت.

وفات او را بعد از سال 9 هجری نوشته اند.(2)

***

ص:536


1- الاعلام زرکلی، مدخل همام بن غالب .
2- برای توضیح بیشتر به شرح نهج البلاغه مرحوم شوشتری، ج 13، ص 226 و الاعلام زرکلی مراجعه شود

گفتار حکیمانه 447-هشدار به بازرگانان

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَنِ اتَّجَرَ بِغَیْرِ فِقْهٍ فَقَدِ ارْتَطَمَ فِی الرِّبَا.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که بدون آگاهی (از احکام الهی) به تجارت پردازد

در رباخواری غوطه ور می شود.(1)

ص:537


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم کلینی پیش از سید رضی این گفتار حکیمانه را در فروع کافی، کتاب المعیشه، فروع کافی مسندا از امام صادق علیه السلام از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل می کند همچنین صدوق با اضافه ای در من لایحضره الفقیه. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 307)

شرح و تفسیر

هشدار به بازرگانان

امام علیه السلام در این جا به تجار هشدار می دهد که احکام فقه اسلامی را مخصوصاً در مسائل مربوط به ربا فرا گیرند تا گرفتار رباخواری نشوند.می فرماید:«کسی که بدون آگاهی (از احکام اسلام) به تجارت بپردازد در رباخواری غوطه ور می شود»؛ (مَنِ اتَّجَرَ بِغَیْرِ فِقْهٍ فَقَدِ ارْتَطَمَ فِی الرِّبَا).

«اتجر» و«تَجَرَ»هر دو به معنای تجارت کردن و خرید و فروش نمودن است.

«ارتطم» از ماده«رطم»(بر وزن ختم) به معنای فرو رفتن در چیزی است که امکان بیرون آمدن از آن نیست و معمولاً تشبیه به گل ولای عمیق و باتلاق می کنند که وقتی کسی در آن بیفتد قادر به خروج نمی باشد.در لسان العرب، ارتطام را به معنای فرو رفتن در چیزی دانسته است که اگر هم کسی بتواند از آن بیرون بیاید با اندوه و غم سنگینی خواهد بود.

روشن است که ورود در هر کاری بدون آگاهی از مسائل مربوط به آن، مشکل آفرین است به خصوص ورود در تجارت با عدم آگاهی از فقه اسلامی انسان را گرفتار معاملات حرام و اعمال نامشروع می کند و دلیل آن این است که فقه اسلامی در امر تجارت و خرید و فروش دستورات دقیقی دارد که بخشی از مهمترین آن دستورات مربوط به رباست.

در فقه اسلامی دو نوع ربا داریم:یکی ربای معاملی و آن خرید و فروش

ص:538

جنسی در مقابل جنس مشابه آن با تفاضل است.مثلاً خریدن یک تن گندم نامرغوب در مقابل نیم تن گندم مرغوب.این کار،ربا و حرام است.همچنین درمورد اشیاء دیگر.

در این که چه چیزهایی با یکدیگر همجنس می باشند در میان فقها گفتگوهای زیادی است تا آن جا که حتی گروهی کره و روغن را با شیر یک جنس می دانند و خرید و فروش آن ها را با تفاضل،ربا می شمارند و شرح این اجناس و بحث های مربوط به آن ها در کتب فقهی به صورت گسترده آمده است.

نوع دوم،ربای قرضی است و آن این که انسان چیزی به دیگری وام بدهد و در مقابل آن اضافه ای بگیرد و جالب این که این اضافه ممکن است ازقبیل همان جنس باشد مانند دادن یک میلیون پول نقد به کسی در برابر گرفتن یک میلیون و نیم،بعد از گذشتن یک سال،و یا از غیر آن جنس باشد و حتی اگر کسی چیزی را به دیگری وام بدهد و بگوید برای پدرم فلان سوره قرآن را نیز بخوان، این را هم نوعی ربا می دانند و یا خدمات دیگر که ارزشی دارد.همان گونه که در حدیث معروفی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است که فرمود:

«کُلُّ قَرضٍ جَرّ منفعهً فهو وَجهٌ مِن وجوهِ الرِّبا؛ هر وامی که جذب منفعتی کند نوعی رباست».(1)

یعنی هر شرطی که سودی را برای دهنده قرض به بار آورد ربا محسوب می شود خواه مبلغ اضافی باشد یا انجام کاری و یا حتی شرط معامله به مثل که در برابر این وام بعداً وامی به او بپردازد.تمام این ها از اشکال رباست.

با توجه به پیچیدگی هایی که در مسأله ربا وجود دارد کسی که وارد میدان تجارت بشود و آگاهی از این مسائل نداشته باشد احتمال بسیار می رود که گرفتار رباخواری شود.

عده ای از شارحان نهج البلاغه پیچیدگی های حکمی مسأله ربا را نیز در

ص:539


1- السنن الکبری للبیهقی، ج 5، ص 350

این جا مطرح کرده اند که در ربای معاملی چه چیزهایی همجنس است و چه چیزهایی همجنس نیست که شبیه آن را در ربای قرضی و این که چه چیزهایی شرط اضافی محسوب می شود و چه چیزهایی محسوب نمی شود می توان تصور کرد.

ولی باید توجه داشت که اختلافات حکمی مشکلی ایجاد نمی کند زیرا مجتهد بعد از تلاش و کوشش اگر گرفتار خطا بشود معذور است و امام علیه السلام در این زمینه هشدار نداده است بلکه نظر مبارک امام علیه السلام اشتباهی است که در تشخیص موضوع برای ناآگاهان پیدا می شود و اگر در فراگرفتن مسائل مربوط به ربا و کسب های حلال و حرام کوتاهی کرده باشند مشکل بیشتر می شود.

در تأیید این سخن در روایتی که ذیل گفتار حکیمانه مورد بحث در کتاب شریف کافی آمده است می خوانیم که امیر مؤمنان علیه السلام می فرمود:

«لَا یقْعُدَنَّ فِی السُّوقِ إِلَّا مَنْ یعْقِلُ الشِّرَاءَ وَ الْبَیعَ؛ کسی در بازار ننشیند مگر این که احکام خرید و فروش را به خوبی بداند».(1)

و در حدیث دیگری که اصبغ بن نباته از آن حضرت نقل می کند می خوانیم که امیرمؤمنان علیه السلام بر منبر می فرمود:

«یا مَعْشَرَ التُّجَّارِ الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَرَ الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَرَ الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَرَ وَ اللَّهِ لَلرِّبَا فِی هَذِهِ الْأُمَّهِ أَخْفَی مِنْ دَبِیبِ النَّمْلِ عَلَی الصَّفَا شُوبُوا أَیمَانَکُمْ بِالصِّدْقِ التَّاجِرُ فَاجِرٌ وَ الْفَاجِرُ فِی النَّارِ إِلَّا مَنْ أَخَذَ الْحَقَّ وَ أَعْطَی الْحَقَّ؛ ای جمعیت تجار! اول آگاهی بر مسائل سپس تجارت،و این سخن را سه بار تکرار نمود آنگاه فرمود:به خدا سوگند ربا در میان این امت پنهان تر است از جنبش مورچه بر سنگ سخت.ایمان خود را با حق بیامیزید.تاجر،فاجر است و فاجر در دوزخ است مگر کسی که حق بدهد و حق بستاند».(2)

ص:540


1- کافی، ج 5، ص 154، ح 23.
2- کافی، ج 5، ص 150، ح 1

نکته: خطرات ربا

خطرات ربا

می دانیم در اسلام درباره تحریم ربا تأکید بسیار فراوانی شده تا آن جا که به رباخواران از سوی خدا اعلام جنگ شده است:« فَإِنْ لَّمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِّنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ »؛اگر دست از رباخواری برندارید خدا و پیامبرش به شما اعلام جنگ می کنند».(1)

آیات دیگری در قرآن مجید از سرنوشت شوم رباخواران در روز قیامت و شامل آن ها شدن عذاب الهی در این دنیا نیز خبر می دهد.

این حکم اسلامی بسیار حساب شده و حکیمانه است زیرا جامعه ای که رباخواری در آن رایج گردد به زودی به دو گروه فقیر و ثروتمند تقسیم می شود.

ثروتمندانی که بدون کار کردن،هر روز آلاف و الوفی درآمد دارند و زحمت کشانی که هرچه زحمت می کشند باید در جیب رباخواران بریزند.

مفاسد شدید رباخواری را در دنیای امروز با چشم می بینیم تا آن جا که در عصر ما بحران های شدیدی در امور اقتصادی کشورهای بزرگ دنیا پیدا شده که یکی از علل مهم آن همین مسأله رباخواری است که حتی امروز که این بحث را می نویسیم هنوز از تنگنای آن بحران ها خارج نشده اند و آینده روشنی در پیش ندارند.

از این گذشته،رباخواری مسائل اخلاقی را درهم می کوبد و سبب کینه شدید قشرهای ضعیف جامعه از ثروتمندان رباخوار می شود که گاه براثر تراکم کینه ها شورش های عظیمی جامعه را فرامی گیرد.

یکی از مشکلات دنیای امروز بانک های رباخوار است که رباخواری در تار و پود آن ها تنیده و هرچه مصلحان خیراندیش اسلامی می کوشند که رباخواری

ص:541


1- بقره، آیه 279.

را از آن حذف کنند باز به صورت دیگری ورود پیدا می کند و کار به جایی می رسد که همه جامعه را آلوده می سازد.آن گونه که در حدیث نبوی آمده است:

«یأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ لَا یبْقَی أَحَدٌ إِلَّا أَکَلَ الرِّبَا فَإِنْ لَمْ یأْکُلْهُ أَصَابَهُ مِنْ غُبَارِهِ؛ زمانی برای مردم فرا می رسد که همه رباخوار می شوند و اگر کسی رباخوار نباشد گرد و غبار ربا بر دامن او می نشیند».(1)

البته اگر قراردادی بین وام دهنده و وام گیرنده نباشد ولی وام گیرنده به عنوان یک کار اخلاقی و تشکر از دهنده وام به هنگام پس دادن وام،هدیه ای بر آن بیفزاید شرعاً اشکالی ندارد.مهم آن است که وام دهنده خود را طلبکار چیزی نداند و مطالبه سودی نکند؛خواه کم باشد یا زیاد.(2)

***

ص:542


1- مستدرک الوسائل، ج 13، ص 333، ح 18.
2- برای توضیح بیشتر درباره ربا، خطرات ربا و مضرات آن میتوانید به کتاب بانکداری اسلامی مراجعه کنید.

گفتار حکیمانه 448-مصائب کوچک را بزرگ نشمرید

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَنْ عَظَّمَ صِغَارَ الْمَصَائِبِ ابْتَلاَهُ اللّهُ بِکِبَارِهَا.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که مصیبت های کوچک را بزرگ شمارد خداوند او را به مصائب بزرگ

مبتلا می سازد.(1)

ص:543


1- سند گفتار حکیمانه: میدانی این کلام شریف را در کتاب خود، مجمع الامثال آورده و قرائنی در کتاب اوست که نشان میدهد روایات خود از علی علی را از منبع دیگری نقل کرده است. این طلحہ شافعی نیز در مطالب السؤول این گفتار حکیمانه را در ضمن سخنان دیگری از امیرمؤمنان علی ما أورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 308) اضافه میکنیم که مرحوم راوندی (متوفای 573) این کلام شریف را همراه کلام دیگری از علی علیه السلام نقل میکند. (دعوات راوندی، ص 169، ح 473)

شرح و تفسیر

مصائب کوچک را بزرگ نشمرید

امام علیه السلام در این گفتار کوتاه حکیمانه به تمام کسانی که گرفتار پاره ای از مسائل می شوند هشدار می دهد که ناشکری نکنند مبادا گرفتار مصیبت های فزون تری شوند.می فرماید:«کسی که مصیبت های کوچک را بزرگ شمارد خداوند او را به مصائب بزرگ مبتلا می کند»؛ (مَنْ عَظَّمَ صِغَارَ الْمَصَائِبِ ابْتَلاَهُ اللّهُ بِکِبَارِهَا).

زندگی این جهان خالی از مصائب نیست منتها هر کسی به یک شکل گرفتار مصیبت می شود.آیا می توان کسی را پیدا کرد که در تمام عمر مصیبتی ندیده باشد؟ آیا طول عمر که یکی از مواهب الهی است همواره توأم با تلخی مصائب دوستان و بستگان و آشنایان نیست؟ آیا افرادی که از عمر طولانی برخوردارند در پایان کار که مصداق ارذل العمر است گرفتار انواع بیماری ها نمی شوند؟

شکست در ازدواج،بیماری فرزندان،مشکلات کسب و کار،از دست دادن عزیزان،عوارض ناشی از خشکسالی ها و مانند آن،مصائبی است که هرکس به یک یا چند مورد از آن گرفتار است.

و همان گونه که در مباحث توحیدی آورده ایم بروز این حوادث فلسفه های زیادی دارد.گاه آزمایش و امتحان است،گاه کفاره گناهان،گاه زنگ بیدارباش و گاه در ظاهر مصیبت است و در باطن موهبت و رحمت و به طور دقیق نمی توان تعیین کرد که هر مصیبتی از کجا سرچشمه گرفته هرچند در بعضی از موارد قرائنی برای شناخت سرچشمه وجود دارد.

ص:544

با این حال چرا و چگونه ممکن است انسان به مجرد مشاهده مصیبتی زبان به شکایت و ناشکری بگشاید و بی تابی کند و آه و ناله سر دهد؟

ای بسا خداوند رحیم مصیبت کوچک تری را برای جلوگیری از مصیبت بزرگ تری برای بنده اش فرستاده است.

در هر حال آن ها که در برابر مصیبت های کوچک جزع و فزع و بی تابی می کنند و زبان به شکایت می گشایند با این کار خود،مستحق مصیبت های بزرگتری می شوند و به عکس اگر شکر الهی را به جا آورند و حتی آن را به عنوان موهبتی از ناحیه او پذیرا شوند چه بسا خداوند مواهب مهمی نصیب آن ها کند که آن مصیبت در برابر آن کوچک و ناچیز است.

در تفسیر عیاشی آمده است که خداوند به یکی از شیعیان دختری داده بود و او خدمت امام صادق علیه السلام رسید.حضرت او را به سبب تولد آن دختر خشمگین دید،فرمود:بگو ببینم اگر خداوند به تو وحی می فرستاد که من جنس فرزند را برای تو انتخاب کنم یا تو برای خویش انتخاب می کنی؟ در پاسخ چه می گفتی؟ عرض کرد:می گفتم خداوندا تو انتخاب کن.امام علیه السلام فرمود:اکنون نیز خداوند برای تو انتخاب کرده است.سپس امام علیه السلام فرمود:آیا داستان آن پسری را شنیده ای که در داستان خضر و موسی علیهما السلام به دست خضر علیه السلام به قتل رسید و سرانجام خضر علیه السلام گفت:خداوند می خواست بهتر و بامحبت تر از آن پسر (کافر فاسد) را به پدرومادرش بدهد؟ آری آن پدر و مادر،آن پسر فاسد را از دست دادند و خداوند به جای آن،دختری به آن ها داد که هفتاد پیغمبر از دودمان او به عرصه وجود آمدند.(1)

تاریخ،افرادی را نشان می دهد که براثر روح بزرگ و فکر بلند،عظیم ترین مصائب را در خود هضم می کردند و با آن کنار می آمدند تا چه رسد به مصائب کوچک.

ص:545


1- بحارالانوار، ج 5، ص 298

مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود در ذیل همین کلام نورانی امیرمؤمنان علیه السلام می گوید:فرض کنید پادشاه قدرتمندی براثر حادثه ای ناگهان همه چیز را از دست می دهد و براثر بعضی از حوادث به کلی او را از حکومت کنار می گذارند.ناگهان او خود را مانند یک نفر از افراد عادی کوچه و خیابان می بیند که مالک هیچ چیز حتی به اندازه جای پایش نیست در این حال چه کند؟ آیا گریه کند؟ ناله سر دهد؟ فرض کنیم گریه کند و زبان به شکوه بگشاید آیا آنچه را که از دست رفته بازمی یابد؟ در چه زمانی گریه حلال مشکلات بوده در حالی که غم و اندوه،عقل و جسم را ضعیف می کند و مصیبت را سنگین تر می سازد و آن را به مشکلات مهلکی مبدل می کند.

سپس مرحوم مغنیه می گوید:آخرین پادشاه چین،بزرگترین پادشاه روی زمین بود ولی هنگامی که حکومتش از دست رفت همه آن قدرت ها و امکانات را به فراموشی سپرد و در یکی از باغستان ها با مزد کمی مشغول کار شد و گل ها را آبیاری می کرد و علف هرزه ها را با دست خود می کند و در همین حال کتاب های متعددی از شرح زندگانی خود به رشته تحریر درآورد،که درس عبرتی برای کسانی است که عبرت گیر هستند.

سپس می گوید:هر شخص عاقلی باید این گونه باشد و با واقعیت های موجود بسازد و الا هویت خود را از دست می دهد و در جهانی مملو از خرافات و اوهام و خیالات زندگی می کند.(1)

وقتی بزرگترین مصیبت ها را می توان به فراموشی سپرد و به جای ناله و فریاد و بی تابی،زندگانی جدید مناسب و آرام بخشی ساخت چگونه نمی توان با مصائب کوچک کنار آمد تا مبدل به مصائب بزرگ تر نشود؟

***

ص:546


1- شرح نهج البلاغه مغنیه، ج 4، ص 483

گفتار حکیمانه 449-تضاد شخصیت با شهوات سرکش

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَنْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَیْهِ شَهَواتُهُ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که برای خود شخصیت قائل است شهواتش در برابرش خوار خواهند بود.(1)

ص:547


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکمت آمیز در مجمع الأمثال میدانی با تفاوتی آمده که نشان می دهد آن را از منبعی غیر از نهج البلاغه گرفته است و ابن عبد ربه در عقد الفرید نیز آن را با تفاوتی آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج4، ص 308).

شرح و تفسیر

تضاد شخصیت با شهوات سرکش

امام علیه السلام در این گفتار حکمت آمیز اشاره به تضادی می کند که در میان شخصیت و شهوت پرستی وجود دارد،می فرماید:«کسی که برای خود شخصیت قائل باشد شهواتش در برابرش خوار خواهند بود»؛ (مَنْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَیْهِ شَهَواتُهُ).

«شهوات» جمع«شهوت»به معنای خواسته دل است و معمولاً به مواردی گفته می شود که معقول و پسندیده نیست و یا به تعبیر دیگر جنبه افراطی و ناپسند دارد.

بدیهی است کسی که می خواهد شخصیتش در میان مردم و یا حتی برای خودش محفوظ بماند باید از بسیاری از خواسته های نفس صرف نظر کند و به تعبیر امام علیه السلام آن خواسته ها در نظرش خوار و بی ارزش باشد زیرا در میان این دو تضاد روشنی است.

افراد هوی پرست که جز شکم و شهوت چیزی نمی فهمند در نظر عموم مردم افرادی پست و بی ارزش اند و به همین دلیل مطرود هستند.

بنابراین،عواقب سوء شهوت پرستی تنها مربوط به زندگی آخرت نیست در دنیا هم شهوت پرستان زندگی بدی دارند.

تعبیر به «هانت علیه شهواته» مفهومش این نیست که خواسته های شهوانی

ص:548

نفس او از بین می رود بلکه در نظرش بی اهمیت می شود تا آن جا که گویی وجود ندارد.

امام علیه السلام در تعبیر دیگری که در غرر الحکم آمده است می فرماید:

«مَنْ کَرُمَتْ عَلَیهِ نَفْسُهُ لَمْ یهِنْهَا بِالْمَعْصِیهِ؛ کسی که برای خود شخصیت قائل است آن را با معصیت موهون نمی کند».(1)

قرآن مجید در جای جای خود اشاره مستقیم یا غیر مستقیم به این حقیقت دارد.در داستان آدم علیه السلام می خوانیم که توجه به یک خواسته نفس لباس بهشتی را از اندامش فرو ریخت او را از بهشت بیرون کرد.

ولی یوسف علیه السلام با پا گذاشتن بر هوای نفس از بردگی به پادشاهی رسید.

نکته: عواقب شوم هواپرستی

عواقب شوم هواپرستی

هوی پرستی و شهوت رانی نه تنها از شخصیت انسان در جامعه و حتی نزد خودش می کاهد بلکه پیامدهای سوء خطرناک تری نیز دارد.ازجمله این که قرآن مجید کراراً هوی پرستی را مایه ضلالت می شمرد.در سوره صاد آیه 26 خطاب به داود پیامبر علیه السلام می فرماید:« وَ لَا تَتَّبِعِ الْهَوَی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ »؛و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف می سازد».

در سوره قصص آیه 50 این گونه اشخاص را گمراه ترین مردم می شمرد:

« و مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَیْرِ هُدًی مِّنَ اللّهِ »؛و آیا گمراه تر از آن کس که پیروی هوای نفس خویش کرده و هیچ هدایت الهی را نپذیرفته،کسی پیدا می شود؟!».

در حدیث معروفی که هم از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده و هم از امیرمؤمنان علی علیه السلام،یکی از دو چیزی که پیامبر صلی الله علیه و آله برای امتش از آن می ترسد پیروی از

ص:549


1- غررالحکم، ح 4610

هوای نفس است چراکه انسان را از حق بازمی دارد:

«أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَی فَإِنَّهُ یصُدُّ عَنِ الْحَقِّ» .(1)

در حدیثی از امام جواد علیه السلام می خوانیم:

«رَاکِبُ الشَّهَوَاتِ لَا تُسْتَقَالَ لَهُ عَثْرَهٌ؛ آن کس که بر مرکب شهوات سوار شود لغزش هایش قابل جبران نیست».(2)

اصولاً هنگامی که پای شهوت پرستی به میان آید حجابی بر عقل افتاده و حاکمیت عقل کنار می رود و هنگامی که زمام امور انسان از عقل سلب شود و به دست شهوات بیفتد هرگونه بدبختی یا خطری برای او فراهم شود جای تعجب نیست.

در این زمینه آیات و روایات،فراوان است و این سخن را با سخنی از امیرمؤمنان علی علیه السلام که در غررالحکم آمده است پایان می دهیم:

«الْعَقْلُ صَاحِبُ جَیشِ الرَّحْمَنِ وَ الْهَوَی قَائِدُ جَیشِ الشَّیطَانِ وَ النَّفْسُ مُتَجَاذِبَهٌ بَینَهُمَا فَأَیهُمَا غَلَبَ کَانَتْ فِی حَیزِهِ؛ عقل دارای لشکر الهی است و هوای نفس فرمانده لشکر شیطان است و انسان در میان این دو قرار دارد هرکدام غالب شود انسان در اختیار او قرار می گیرد».(3)

همین معنا با عبارت شیوای دیگری از آن حضرت نقل شده است،فرمود:

«الْعَقْلُ وَ الشَّهْوَهُ ضِدَّانِ وَ مُؤَیدُ الْعَقْلِ الْعِلْمُ وَ مُزَینُ الشَّهْوَهِ الْهَوَی وَ النَّفْسُ مُتَنَازَعَهٌ بَینَهُمَا فَأَیهُمَا قَهَرَ کَانَتْ فِی جَانِبِهِ؛ عقل و شهوت ضد یکدیگرند.عقل را علم یاری می کند و شهوت را هوای نفس زینت می دهد و روح انسانی در میان این دو در کشمکش است هرکدام از این دو پیروز شود انسان در کنار آن قرار می گیرد».(4)

ص:550


1- بحارالانوار، ج 67، ص 75، ح 3.
2- بحارالانوار، ج 67، ص 78، ح 11
3- غررالحکم، ح 304.
4- غررالحکم، ح 448، در ذیل حکمت شماره 2 نیز مطالبی در این زمینه داشتیم.

گفتار حکیمانه 450-شوخی نامناسب

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَا مَزَحَ امْرُؤٌ مَزْحَهً إِلَّا مَجَّ مِنْ عَقْلِهِ مَجَّهً.

امام علیه السلام فرمود:

هیچ کس شوخی (نامناسبی) نکرد مگر این که مقداری از عقل خود را فرو ریخت.(1)

ص:551


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم آمدی در غررالحکم نیز عین این عبارت را از علی عمل آورده سپس اضافاتی برای آن ذکر کرده است ولی این اضافات در غرر چاپ فعلی، ذیل این گفتار حکمت آمیز نیامده، بلکه در جای دیگری از غرر ذکر شده است). ابن قتیبہ دینوری نیز همین مضمون را با عبارت دیگری آورده است: «اذا ضحک العالم ضحکة مج من عقله مجة» ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 308) اضافه میکنیم که ابشیهی، دانشمند معروف شافعی مذهب که از علمای قرن نهم هجری است همین مضمون را با تفاوتی در کتاب المستطرف آورده که نشان می دهد از جای دیگری گرفته است. (المستطرف، ص 469)

شرح و تفسیر

شوخی نامناسب

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به کسانی که مزاح نامناسب می کنند یا در مزاح افراط می ورزند،هشدار می دهد که مزاح مایه فروریختن قسمتی از عقل انسان است،می فرماید:«هیچ کس شوخی (نامناسبی) نکرد مگر این که مقداری از عقل خود را فرو ریخت»؛ (مَا مَزَحَ امْرُؤٌ مَزْحَهً إِلَّا مَجَّ مِنْ عَقْلِهِ مَجَّهً).

حقیقت مزاح آن است که انسان سخنی غیر واقعی بگوید-البته با قرائن حالی یا مقالی-که مایه انبساط خاطر و تفریح شود ولی این کار با این که در بسیاری از موارد پسندیده است و در اخبار به آن توصیه شده گاه مشکلات عظیمی به بار می آورد که بعداً به آن اشاره خواهیم کرد.

«مَزَحَ»از ماده«مزاح»(بر وزن کتاب) و معادل آن در فارسی،شوخی کردن است و شامل سخنان غیر جدّی است که برای انبساط خاطر گفته می شود و در مدح آن همین بس که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در روایتی فرمود:

«إنّی أمزَحُ و لا أقولُ إلّا حقّاً؛ من مزاح می کنم ولی جز حق نمی گویم».(1)

«مجَّ» از ماده«مجّ»(بر وزن حج) در اصل به معنای بیرون ریختن مایعی از دهان است.سپس به هرگونه ریزشی اطلاق شده است.و«مجَّه»به معنای یک بار فرو ریختن است.همچنین«مزحه»به معنای یک بار مزاح کردن می باشد.

ص:552


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 6، ص 330.

و در روایات متعددی نمونه هایی از شوخی های پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که معروف است ازجمله روزی پیرزنی خدمت آن حضرت رسید،ایشان رو به او کرد و فرمود:پیرزن هرگز وارد بهشت نمی شود.پیرزن گریه کرد،پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:(غصه مخور) آن روز تو پیرزن نیستی (بلکه جوان هستی)،خداوند می فرماید:« إِنَّا أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَاءً*فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْکَاراً »؛ما آن زنان بهشتی را به وجود آوردیم و همه را باکره قرار دادیم».(1) در حدیث دیگری آمده است که فردی اعرابی گاه خدمت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می آمد و هدیه ای می آورد سپس عرض می کرد:پول هدیه را لطف بفرمایید رسول خدا صلی الله علیه و آله (به سبب این شوخی) می خندید و گاه هنگامی که آن حضرت غمگین می شد می فرمود:اعرابی کجاست؟ ای کاش باز هم می آمد.

واژه«مداعبه»و«دعابه»در لغت عرب به معنی مزاح است و در روایات از آن مدح شده است.در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«إنَّ المُداعَبهَ مِن حُسنِ الخُلُقِ و إنّک لَتُدخِلُ به السّرورَ علی أخیک و لَقَد کان رسولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یُداعِبُ الرَّجُلَ یُریدُ أن یَسُرَّهُ؛ مزاح کردن از حُسن خلق است و تو به وسیله آن،سرور در دل برادر مؤمنت وارد می کنی و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله گاهی با افراد شوخی می کرد تا آن ها را شاد کند».(2)

مخصوصاً در سفرها که مشکلات بیشتر است و گاه پیشامدهای نگران کننده ای رخ می دهد دستور به مزاح داده شده است.

در بحار الانوار،جلد 73 بابی تحت عنوان«حسن الخلق و حُسن الصحابه و سائر آداب السفر»ذکر گردیده و در آن روایات متعددی درمورد حُسن مزاح در سفر آورده شده ازجمله حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله که می فرماید:

«وَ أَمَّا الَّتِی فِی

ص:553


1- واقعه، آیات 35 و 36؛ میزان الحکمة، ح 18858.
2- کافی، ج 2، ص 633، ح 3.

السَّفَرِ فَبَذْلُ الزَّادِ وَ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ الْمِزَاحُ فِی غَیرِ الْمَعَاصِی؛ اما آنچه در سفر نشانه شخصیت و جوانمردی است بخشیدن زاد و توشه به دیگران و حسن خلق و مزاح بدون آلودگی به معصیت است».(1)

نکته

خطرات مزاح و شوخی

با این که مزاح-همان گونه که گفته شد-باعث آرامش روح و رفع هموم و غموم و است و به خصوص در مشکلاتی همچون مشکلات سفر،کار را بر انسان آسان می کند ولی در عین حال اگر خارج از حساب و کتاب باشد ممکن است عظیم ترین مشکلات را به بار آورد.

بسیاری از مزاح ها ممکن است موجب دشمنی و عداوت گردد و کینه ها را در سینه ها انباشته کند چراکه شخص مزاح کننده نمی تواند کار خود را سالم انجام دهد،در لباس مزاح بر زخم مخالفان خود نمک می پاشد و دشنه در پهلوی آن ها فرو می کند.

گاهی مزاح جنبه انتقام جویی و ایذاء و آزار دیگران را ندارد اما مسائل مبتذل و رکیکی در آن مطرح می شود همان گونه که بسیاری از مزاح های عوام به این صورت است.این گونه مزاح ها شخصیت انسان را پایین می آورد و همان گونه که امام علیه السلام در کلام حکیمانه فوق فرمود:هر مزاحی که این گونه باشد مقداری از عقل و درایت انسان را فرو می ریزد.

گاهی مزاح،توأم با غیبت و تهمت است که آن نیز از گناهان کبیره می باشد.

گاه بعضی از مزاح ها موجب وحشت و شوک های سخت روحی می شود و افرادی در این گونه مزاح ها جان خود را از دست می دهند مثل این که تلفن را

ص:554


1- بحارالانوار، ج 23، ص 266، ح 2.

بردارد و از روی مزاح به دوست خود بگوید:مغازه ات آتش گرفت یا اتومبیل تو را دزدیدند و یا فرزندت تصادف نمود و این گونه خبرهای دروغ و وحشتناک که در میان بعضی از افراد بی بندوبار معمول است.

گاه بعضی از مزاح ها که از فردی باشخصیت درباره افراد عادی صادر می شود زبان آن ها را می گشاید و او را هتک احترام و به او توهین می کنند.آن گونه که در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«لَا تُمَارِ فَیذْهَبَ بَهَاؤُکَ وَ لَا تُمَازِحْ فَیجْتَرَأَ عَلَیکَ؛ مِراء و جدال با افراد مکن که ابهت تو را از بین می برد و مزاح (با افراد ناآگاه) مکن که آن ها را دربرابر تو جسور می سازد».(1)

همین مضمون در تحف العقول از امام حسن عسکری علیه السلام نقل شده است.(2)

***

ص:555


1- کافی، ج 2، ص 665، ح 17.
2- تحف العقول، ص 486؛ بحارالانوار، ج 75، ص 370، ح 1. درباره مزاح و موارد خوب و بد آن در جلد سوم، ذیل خطبه 84 نیز بحث دیگری داشتیم.

ص:556

گفتار حکیمانه 451-چه بهتر محبت از دو سر باشد

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

زُهْدُکَ فِی رَاغِبٍ فِیکَ نُقْصَانُ حَظٍّ،وَ رَغْبَتُکَ فِی زَاهِدٍ فِیکَ ذُلُّ نَفْسٍ.

امام علیه السلام فرمود:

اظهار بی میلی به کسی که به تو علاقه مند است سبب کاستی بهره تو در دوستی اوست و اظهار میل به کسی که به تو بی اعتناست سبب خواری تو خواهد بود.(1)

ص:557


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر این گفتار حکیمانه را به صورت کوتاه تری از غررالحکم آمدی نقل می کند که نشان می دهد از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه گرفته شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 309)

شرح و تفسیر

چه بهتر محبت از دو سر باشد

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه درباره دو موضوع هشدار می دهد،می فرماید:

«اظهار بی میلی به کسی که به تو علاقه مند است سبب کاستی بهره تو در دوستی او است و اظهار میل تو به کسی که به تو بی اعتناست سبب خواری تو خواهد شد»؛ (زُهْدُکَ فِی رَاغِبٍ فِیکَ نُقْصَانُ حَظٍّ،وَ رَغْبَتُکَ فِی زَاهِدٍ فِیکَ ذُلُّ نَفْسٍ).

این یک واقعیت مسلم است که اگر انسانی به ما اظهار محبت کند و ما به او بی اعتنایی کنیم خود را از دوستی و محبت و کمک های احتمالی او در مشکلات محروم ساخته ایم و به این ترتیب بهره کمی برده ایم.انسان عاقل و هشیار کسی است که دست های افراد لایقی را که به عنوان دوستی به سوی او دراز می شود بفشارد و روزبه روز بر دوستان خود بیفزاید چراکه مشکلات زندگی به قدری زیاد است که انسان به تنهایی از عهده حل آن ها برنمی آید ولی اگر دوستان فراوانی داشته باشد آن ها می توانند به حل مشکلات او کمک کنند و این جاست که در ضرب المثل گفته اند:هزار دوست کم است و یک دشمن بسیار.

به عکس،هرگاه کسی به انسان بی اعتنا باشد و انسان به او اظهار تمایل کند خود را خوار و بی مقدار کرده است.ضرب المثلی در فارسی هست که می گویند:

برای کسی بمیر که برای تو تب کند.ولی آن کس که محبتی ندارد و دست دوستی دراز نمی کند و احساسی در او وجود ندارد،به سراغ او رفتن اشتباه و خطاست.

ص:558

در حکمت دوازدهم نیز نکته ای شبیه همین نکته حکیمانه وجود داشت آن جا که می فرمود:

«أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اکْتِسَابِ الْإِخْوَانِ وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَیعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ؛ عاجزترین مردم کسی است که نتواند برای خود دوستی انتخاب کند و از او عاجزتر کسی است که دوستانی را که به دست آورده است از دست بدهد».

امام صادق علیه السلام در حدیثی می فرماید:

«مَنْ أَکْرَمَکَ فَأَکْرِمْهُ وَ مَنِ اسْتَخَفَّ بِکَ فَأَکْرِمْ نَفْسَکَ عَنْهُ؛ کسی که تو را گرامی می دارد گرامی اش بدار و کسی که تو را سبک می سازد خود را از او دور ساز».(1)

نکته: نقش دوستان در زندگی انسان

نقش دوستان در زندگی انسان

زندگی انسان-همان گونه که بارها اشاره کرده ایم-زندگی پیچیده و مملو از مشکلاتی است که انسان به تنهایی از عهده حل آن ها برنمی آید و به همین دلیل انسان رو به زندگی اجتماعی کرده و همه جا گروه هایی از انسان ها با هم زندگی می کنند و مشکلات را به کمک یکدیگر حل نمایند.

ولی این مقدار نیز کافی نیست.هرکسی نیاز به دوستانی دارد که در مشکلات به یاری او بشتابند و این کمک متقابل سبب غلبه بر مشکلات خواهد شد.به همین دلیل در اسلام برداشتن دوست تأکید شده است.

در آغاز اسلام نیز مسلمانان علاوه بر آن که همه خود را برادر یکدیگر می دانستند هر کدام با فرد یا افرادی عقد اخوت و پیمان برادری بستند.این پیمان احترام فوق العاده ای دارد و احکامی در فقه بر آن مترتب می شود.

این گونه دوستان نه تنها در دنیا بلکه در آخرت نیز می توانند سبب نجات

ص:559


1- بحارالانوار، ج 71، ص 167.

انسان شوند و در صورتی که مؤمن صالحی باشند شفاعت کنند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله در حدیثی می فرماید:

«استَکْثِروا مِنَ الإخوانِ فَإنَّ لِکُلِ ّ مؤمنٍ شَفاعهً یومَ القیامهِ؛ تا می توانید دوست برای خود انتخاب کنید زیرا هر مؤمنی روز قیامت شفاعتی دارد».(1)

اضافه بر این،انسان هنگامی که در کنار دوستش می نشیند یا با او درد دل می کند احساس آرامش می نماید همان گونه که در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَیسْکُنُ إِلَی الْمُؤْمِنِ کَمَا یسْکُنُ الظَّمآنُ إِلَی الْمَاءِ الْبَارِدِ؛ شخص باایمان در کنار برادر مؤمنش آرامش پیدا می کند آن گونه که تشنه در کنار آب خنک».(2) به علاوه دوستان آگاه،مشاور خوبی برای انسان جهت حل مشکلات خواهند بود همان گونه که در حدیث معروفی امام صادق علیه السلام می فرمایند:

«المُؤمنُ أخُ المؤمنِ و هُو عَینُه و مِرآتُه و دَلیلُه لا یَخونُه و لا یَخدَعُه و لا یَظلِمُه و لا یَکذِبُه و لا یَغتابُه؛ فرد باایمان،برادر فرد باایمان است به منزله چشم او و آینه او و راهنمای اوست هرگز به او خیانت نمی کند و نیرنگ نمی زند و ظلم و ستم روا نمی دارد و به او دروغ نمی گوید و غیبت او را نمی کند».(3)

در حدیث دیگری از امیر مؤمنان علیه السلام که مرحوم صدوق در کتاب امالی نقل کرده است می خوانیم:

«عَلَیکَ بِإِخْوَانِ الصِّدْقِ فَأَکْثِرْ مِنِ اکْتِسَابِهِمْ فَإِنَّهُمْ عُدَّهٌ عِنْدَ الرَّخَاءِ وَ جُنَّهٌ عِنْدَ الْبَلَاءِ؛ تا می توانی دوستان صادق و صمیمی انتخاب کن زیرا آن ها در حال آرامش کمک کار تواند و در مشکلات سپری برای تو هستند».(4)

درمورد جمله دوم حکمت مورد بحث نیز امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرماید:

«لِیجْتَمِعْ فِی قَلْبِکَ الاِفْتِقَارُ إِلَی النَّاسِ وَ الاِسْتِغْنَاءُ عَنْهُمْ فَیکُونَ افْتِقَارُکَ إِلَیهِمْ فِی

ص:560


1- میزان الحکمة، مادة «الآخ»، ح 161 به نقل از کنزالعمال
2- کافی، ج 2، ص 247، ح 1.
3- عدة الداعی، ص 187.
4- امالی صدوق، ص 304

لِینِ کَلَامِکَ وَ حُسْنِ بِشْرِکَ وَ یکُونَ اسْتِغْنَاؤُکَ عَنْهُمْ فِی نَزَاهَهِ عِرْضِکَ وَ بَقَاءِ عِزِّکَ؛ باید در قلب تو،هم نیاز به مردم باشد و هم بی نیازی از آن ها اما نیاز به آن ها در سخنان نرم و روی گشاده باشد و بی نیازی از آن ها در این که آبرو و عزت خود را در برابر آن ها حفظ کنی (و هرگز دست نیازی که تو را خوار می کند به سوی آن ها دراز نکنی)».(1)

***

ص:561


1- کافی، ج 2، ص 149، ح 7.

ص:562

گفتار حکیمانه 452-غنا و فقر حقیقی

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الْغِنَی وَ الْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَی اللّهِ.

امام علیه السلام فرمود:

غنا وفقر آن گاه آشکار می شود که اعمال (انسان ها) به پیشگاه خدا عرضه شود.(1)

ص:563


1- سند گفتار حکیمانه: در غررالحکم، این جمله حکیمانه با تفاوتی آمده است که نشان می دهد منبع دیگری غیر از نهج البلاغه در اختیار داشته است. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 309).

شرح و تفسیر

غنا و فقر حقیقی

امام علیه السلام در این گفتار کوتاه و حکیمانه اشاره به نکته مهمی درباره حقیقت فقر و غنا کرده،می فرماید:«غنا و فقر آن گاه آشکار می شود که اعمال (انسان ها) بر خدا عرضه شود»؛ (الْغِنَی وَ الْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَی اللّهِ).

حقیقت غنا بی نیازی و حقیقت فقر نیازمندی است ولی می دانیم که این دو عنوان گاه جنبه مادی دارد و گاه جنبه معنوی.جنبه مادی آن نیز شاخه هایی دارد:

غنا ازنظر مال و ثروت،غنا ازنظر مقام و جاه و جلال و غنا ازنظر علوم و دانش های مادی.

تمام این انواع غنای مادی،زودگذر و زوال پذیر و ناپایدار است.گاه یک شب انسان می خوابد در حالی که صاحب مال و مقام و علم و دانش و سلامت جسم است ای بسا صبح بیدار شود در حالی که تمام آن ها را از دست داده است و به فرض که در زمان حیات انسان این سرمایه های مادی موجود باشد در پایان عمر از همه آن ها جدا می شود و همچون سایر افراد به خاک سپرده خواهد شد بی آن که تفاوتی میان او و فقرا باشد.همگی یک کفن را با خود از این دنیا به گور می برند.

ولی غنای معنوی که آن هم شاخه های متعدد دارد امری است پایدار که در دنیا و برزخ و آخرت با اوست.غنا ازنظر علم و عرفان،غنا ازنظر صفات

ص:564

برجسته انسانی و غنا ازنظر کارهای خیر و خدمات بشری که آثار همه این ها در قیامت آشکار می گردد.

امام علیه السلام در واقع اشاره به همین نکته می کند که به هنگام حضور همگان در عرصه محشر و در پیشگاه عدل خداوند،آن جا معلوم می شود چه کسی غنی است و چه کسی فقیر.آن ها که میزان اعمالشان سنگین و نامه اعمالشان پر از حسنات و خالی از سیئات است اغنیای حقیقی هستند.اما آن ها که کفه ترازوی حسناتشان سبک و نامه اعمالشان سیاه است فقرای واقعی می باشند.

چنین اغنیایی به بهشت برین هدایت می شوند که در آن جا هرکدام مالک عرصه هایی هستند که گاه از تمام این دنیا وسیع تر و گسترده تر است با آن همه نعمت های بی نظیر.آیا این غنا نیست؟

اما تهی دستان معنوی به قدری فقیرند که گاه دست به سوی بهشتیان درازکرده و می گویند:آیا امکان دارد شربت آبی یا میوه ای بهشتی از آنچه در اختیار دارید به ما ارزانی دارید که با جواب منفی روبرو می شوند:« وَ نَادَی أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّهِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللّهُ قَالُوا إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَی الْکَافِرِینَ »؛و دوزخیان،بهشتیان را صدا می زنند که«(محبّت کنید و) مقداری آب،یا از آنچه خدا به شما روزی داده،به ما ببخشید!»آن ها (در پاسخ) می گویند:

«خداوند این ها را بر کافران حرام کرده است!».(1)

یا به هنگامی که در عرصه محشرند و به دوزخ نرفته اند اهل ایمان را صدا می زنند:نگاهی به ما کنید (و گوشه چشمی به ما بیفکنید):« یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُّورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً »؛روزی که مردان و زنان منافق به مؤمنان می گویند:«نظری به ما بیفکنید تا از نور شما پرتوی برگیریم!»به آن ها گفته می شود:«به پشت سر خود بازگردید

ص:565


1- اعراف، آیه 50.

و کسب نور کنید!».(1)

آری فقر و غنا در آن جا آشکار می شود.حتی گاهی در پایان عمر انسان در این دنیا نیز پرتوی از این فقر و غنا آشکار می گردد؛افرادی که فقط سرمایه مادی داشتند هنگامی که در خاک پنهان شدند فراموش می شوند امّا صالحان باایمان نام نیک و آثار پسندیده شان سال ها و گاهی ابدالدهر در میان انسان ها باقی می ماند.

این جاست که فقرا و اغنیا شناخته می شوند.

در این جا از بعضی جهات،مناسب است داستانی را که شاعر معروف،انوری درباره گفتگوی بوته کدو و چنار به شعر درآورده است یادآور شویم:

نشنیده ای که زیر چناری کدو بُنی برجست و بر دوید برو بر به روز بیست

پرسید از چنار که تو چند روزه ای گفتا چنار عمر من افزون تر از دویست

گفتا به بیست روز،من از او فزون شدم این کاهلی بگوی که آخر ز بهر چیست؟

گفتا چنار:نیست مرا با تو هیچ جنگ کاکنون نه روز جنگ و نه هنگام داوری است

فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست!

این سخن را با حدیثی از امام صادق علیه السلام که تناسب با بحث ما دارد پایان می دهیم.امام علیه السلام فرمود:عثمان دو نفر از خادمین خود را سراغ ابوذر فرستاد و دویست دینار به آن ها داد و گفت:به سراغ ابوذر بروید و بگویید که عثمان به تو سلام رسانده و می گوید که این دویست دینار را بگیر و مشکلات خود را به

ص:566


1- حدید، آیه 13.

کمک آن حل کن.هنگامی که فرستادگان عثمان نزد ابوذر آمدند ابوذر پرسید:آیا به هیچ یک از مسلمانان آنچه را به من عطا کرده،داده است؟ آن ها گفتند:نه.

گفت:من یکی از مسلمانان هستم برای من آنقدر سزاوار است که برای سایر مسلمانان سزاوار می باشد.گفتند:عثمان می گوید که این از مال شخصی خود من است و به خداوندی که معبودی جز او نیست ذره ای حرام به آن مخلوط نشده و آنچه برای تو فرستاده مال حلال است.

ابوذر گفت:من نیازی به آن ندارم،من امروز را صبح کردم در حالی که از غنی ترین مردمم.فرستادگان عثمان گفتند:خداوند تو را به سلامت بدارد ما در خانه تو چیز زیاد و یا حتی کمی که قابل استفاده باشد نمی بینیم.گفت:آری زیر این پارچه که می بینید یکی دو گِرده نان جو است که چند روزی از پختن آن گذشته،من این دینارها را برای چه می خواهم؟ نه به خدا سوگند نمی پذیرم،تا خداوند بداند گرچه من قادر به چیز کم یا زیادی نیستم ولی غنی به ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام و عترت هادیان و مهدیین و راضیین و مرضیین او هستم همان کسانی که هدایت به حق می کنند و به حق و عدالت حکم می نمایند.من اینگونه از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود:برای پیران بسیار زشت است که دروغ بگویند (آنچه گفتم عین حقیقت بود).بنابراین این دینارها را به عثمان بازگردانید و به او بگویید:من نیازی به این دینارها و آنچه نزد اوست ندارم تا خداوندی که پروردگار من است را ملاقات کنم و او حاکم میان من و عثمان خواهد بود.(1)

این است معنای غنای معنوی یک انسان آگاه و وارسته.

***

ص:567


1- بحارالانوار، ج 22، ص 398، ح 5.

ص:568

گفتار حکیمانه 453-پسر شوم زبیر!

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَا زَالَ الزُّبَیْرُ رَجُلاً مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ حَتَّی نَشَأَ ابْنُهُ الْمَشْؤُومُ عَبْدُاللّهِ.

امام علیه السلام فرمود:

زبیر همواره از ما اهل بیت (و از یاران خاص ما) بود تا آن که فرزند شومش عبداللّه نشو و نما کرد (و پدر را گمراه ساخت).(1)

ص:569


1- سند گفتار حکیمانه: صاحب مصادر نهج البلاغه می گوید: این گفتار حکیمانه و پرمعنا قبل از آن که نهج البلاغه به وسیله سید رضی گردآوری شود در روایات دیگران آمده است از جمله ابن عبد ربه در عقد الفرید آن را با تفاوتی آورده و از کسانی که بعد از سید رضی آن را نقل کرده اند ابن عبدالبر در استیعاب در شرح حال عبدالله بن زبیر، و ابن اثیر در اسد الغابة است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 309) اضافه میکنیم: مرحوم شیخ مفید نیز در کتاب الجمل، قبل از سید رضی همین مضمون را با کمی تفاوت به ضمیمه مطالب دیگری آورده است. (الجمل، ص 389).

شرح و تفسیر

پسر شوم زبیر!

مطابق آنچه در تاریخ طبری آمده این گفتار پرمعنا را امام علیه السلام زمانی فرمود که در جنگ جمل دو لشکر در مقابل هم قرار گرفتند.علی علیه السلام بر اسب سوار شد و زبیر را صدا زد و او در مقابل امام علیه السلام ایستاد.حضرت فرمود:چه چیز تو را به این جا آورده؟ گفت:تو سبب شدی زیرا من برای تو اهلیت خلافت قائل نیستم و تو اولی از مانمی باشی.علی علیه السلام فرمود:آیا من بعد از عثمان شایسته خلافت نیستم؟ ما تو را از طائفه بنی عبد المطلب (از طائفه خودمان) می دانستیم تا این که فرزند بد تو به وجود آمد و بین ما و تو جدایی افکند.(1)

سپس امام علیه السلام سخنانی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره خودش و زبیر نقل کرد و زبیر از خواب غفلت بیدار شد و از جنگ کناره گیری کرد.وی بعداً به وسیله ابن جرموز کشته شد و امام علیه السلام از قتل او ناراحت گشت.

ولی بنا بر گفته شیخ مفید این سخن را امام علیه السلام بعد از قتل زبیر بیان فرمود و مانعی ندارد امام علیه السلام آن را در دو حالت بیان فرموده باشد.(2)

به هر حال امام علیه السلام در این گفتار پرمعنای خود می فرماید:«زبیر همواره از ما اهل بیت (و از یاران خاص ما) بود تا آن که فرزند شومش عبداللّه نشو و نمو کرد

ص:570


1- تاریخ طبری، ج 3، ص 519
2- جمل، ص 389

(و پدر را گمراه ساخت)»؛ (مَا زَالَ الزُّبَیْرُ رَجُلاً مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ حَتَّی نَشَأَ ابْنُهُ الْمَشْؤُومُ عَبْدُاللّهِ).

نکته

زبیر و عبداللّه بن زبیر

زبیر،فرزند عوام و مادرش صفیه،عمه رسول خدا صلی الله علیه و آله بود.در نوجوانی، اسلام را پذیرفت و از افرادی بود که زود اسلام را پذیرفتند.او مرد شجاعی بود و در جنگ های اسلامی شجاعت خود را نشان داد.در جنگ های متعدد مهمی ازجمله بدر،احد،خندق و حنین شرکت داشت و طرفداران او فضائلی برای او برشمرده اند.او در زمان خلیفه دوم جزء شورای شش نفری او بود و جالب این که در آن شورا به علی علیه السلام رأی داد و در جریان سقیفه نیز از مدافعان علی علیه السلام بود ولی مع الأسف زندگی او پایان خوبی نداشت چرا که بعد از خلافت ظاهری امیر مؤمنان علی علیه السلام بر اثر حسادت و جاه طلبی و تحریک معاویه و وسوسه های طلحه و همچنین فرزندش عبداللّه،بیعت خود را با علی علیه السلام شکست و در جنگ جمل حاضر شد.اما پیش از آغاز جنگ با نصایح علی علیه السلام به اشتباه خود پی برد و از جنگ کناره گیری کرد و مردی به نام ابن جرموز او را در یکی از بیابان های اطراف بصره به قتل رسانید و هنگامی که این خبر به علی علیه السلام رسید به شدّت ناراحت شد و بر عاقبت سوء او تأسف خورد.(1)

اما فرزندش عبداللّه بن زبیر از اولین کسانی بود که بعد از هجرت به مدینه در میان مسلمانان متولد شد علاقه مندان به او فضایل زیادی برای وی ذکر کرده، شجاعت او را ستوده و او را از خطبای انگشت شمار قریش محسوب داشته اند.

او در سال شصت و چهار هجری بعد از مرگ یزید،حاکم مصر و حجاز و یمن

ص:571


1- در باره زبیر توضیح بیشتری در جلد دوم، صفحه 254 ذیل خطبه 31 داده ایم.

و خراسان و اکثر شام شد و پایتخت خود را مدینه قرار داد ولی در زمان عبدالملک به دست حجاج بن یوسف ثقفی در حالی که از مدینه به مکه آمده بود کشته شد و این،بعد از آن بود که همه یارانش او را رها کرده بودند و بدنش را مدت ها به دار آویزان کردند و این در سال 73 هجری بود.

ابن عبدالبَر در کتاب استیعاب می نویسد:نامگذاری او به وسیله پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود و حتی گفته اند:پیامبر صلی الله علیه و آله پس از تولد برای او دعا کرد.

در عین حال،همین عبدالبَر می نویسد که او صفاتی داشت که با خلافت سازگار نبود.ازجمله بخیل و خسیس و بدخلق و حسود بود.او محمّد بن حنفیه را از مکه و مدینه بیرون فرستاد و عبد اللّه بن عباس را به طائف تبعید کرد.(1)

بعضی از مورخان نوشته اند که او چهل روز جمعه در نماز جمعه نامی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نبرد و درودی بر آن حضرت نفرستاد.هنگامی که مردم به او اعتراض کردند گفت:پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خانواده بدی دارد که اگر من درود بر آن حضرت بفرستم مردم به خانواده او علاقه مند می شوند و سبب خوشحالی آن ها می گردد.(2)

و این نشانه نهایت عداوت او با اهل بیت پیغمبر علیهم السلام بود.

ابن ابی الحدید در ادامه این سخن می نویسد:هنگامی که عبداللّه بن زبیر بغض و عداوت خود را درباره بنی هاشم آشکار ساخت و نام رسول اللّه صلی الله علیه و آله را در هیچ خطبه ای،نه در روز جمعه و نه در غیر جمعه،نبرد جمعی از نزدیکانش او را سرزنش کردند و این کار را به فال بد گرفتند و او را از عاقبت خطرناک این کار برحذر داشتند.ابن زبیر گفت:واللّه من آشکارا نمی گویم ولی در پنهان نام آن حضرت را می برم (و درود می فرستم) ولی من دیدم بنی هاشم وقتی نام آن

ص:572


1- ابن عبدالبر، استیعاب، شرح حال عبدالله بن زبیر؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 102 به بعد.
2- الکنی و الالقاب، ج 1، ص 293

حضرت برده می شود صورت هایشان گلگون می گردد و گردن ها را می کشند،که نشانه خوشحالی آن هاست.به خدا سوگند من تا می توانم نمی خواهم سرور در قلب آن ها وارد شود.به خدا سوگند تصمیم گرفته ام گودالی برای آن ها حفر کنم و آتش در آن بیفکنم و آن ها را در آتش بسوزانم.(1)

ممکن است بعضی چنین تصور کنند که قتل پدر عبداللّه در واقعه جمل سبب عداوت او شد در حالی که چنین نیست.او قبل از این واقعه نیز دربرابر خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام عداوت می ورزید و همان طور که امام علیه السلام در گفتار حکیمانه بالا فرموده او یکی از عوامل اصلی انحراف پدرش بود.

حتی از تواریخ استفاده می شود که او از آتش بیاران اصلی جنگ جمل بود از جمله در داستان معروف سگ های حوئب.(2) روشن می شود که عبداللّه بن زبیر چه نقش شیطنت آمیز خطرناکی در برافروختن آتش جنگ داشت.زیرا هنگامی که عائشه صدای سگ ها را شنید و سؤال کرد که آن محل چه نام دارد؟ و به او گفتند:نام آن حوئب است؛تصمیم بر بازگشت گرفت.

در این جا عبداللّه بن زبیر آمد،قسم یاد کرد که این جا حوئب نیست و ما مدت هاست از آن جا گذشته ایم و شاهدانی آورد که گواهی دروغ بدهند که آن جا حوئب نیست.(3)

حتی از بعضی از روایات استفاده می شود که وقتی زبیر از جنگ با علی علیه السلام در میدان جنگ جمل منصرف شد فرزندش عبداللّه به شدّت او را نهی کرد و سرزنش نمود ولی در او اثر نگذاشت.(4)

ص:573


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 127 و 128.
2- حویب منطقه ای بود در مسیر مدینه به بصره و پیامبر اکرم لیوانه روزی به عایشه فرموده بود: گویی من یکی از شما را می بینم که سگ های منطقه حائب در برابر او پارس میکنند و بترس ای عایشه از این که تو آن زن باشی (زیرا آن مسیر، مسیر گناه و خطر است).
3- ابن قتیبة در الامامة و السیاسة، مطابق نقل بهج الصیاغة، ج 12، ص 74.
4- بهج الصباغة، ج 5، ص 233

به هر حال رسوایی های عبداللّه بن زبیر بیش از آن است که در این مختصر بگنجد و چه تعبیر زیبایی امیر مؤمنان علی علیه السلام در کلام فوق درباره او کرده است:

«ابنه المشئوم؛ فرزند شوم زبیر».

در ضمن،این گفتار حکیمانه پیام مهمی برای همه پدران دارد که مراقب باشند گاه پیوند عاطفی آن ها با فرزندشان سبب گمراهی و بدبختی آن ها در دنیا و آخرت می شود.سخنان گمراه کننده آن ها را بدون تحقیق می پذیرند و مسیر حق را رها می سازند و در بیراهه های زندگی سرگردان و بدبخت می شوند.

قرآن مجید نیز در این زمینه هشدار داده است آن جا که می فرماید:« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُلْهِکُمْ أَمْوَالُکُمْ وَ لَا أَوْلَادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذَلِکَ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ »؛ای کسانی که ایمان آورده اید! اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل نکند! و کسانی که چنین کنند،زیان کاران اند!».(1)

***

ص:574


1- منافقون، آیه 9.

گفتار حکیمانه 454-با این حال تکبّر چرا؟

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَا لاِبْنِ آدَمَ وَ الْفَخْرِ:أَوَّلُهُ نُطْفَهٌ،وَ آخِرُهُ جِیفَهٌ،وَ لَا یَرْزُقُ نَفْسَهُ،وَ لَا یَدْفَعُ حَتْفَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

انسان را با تکبر چه کار؟ در آغاز،نطفه بی ارزشی بود و سرانجام مرداری (گندیده) است.نمی تواند خود را روزی دهد و نه مرگ را از خود دور سازد.(1)

ص:575


1- سند گفتار حکیمانه: تنها کسی که مرحوم خطیب در مصادر اضافه بر مرحوم سید رضی آورده است میدانی در مجمع الأمثال می باشد که آن را با همین عبارت از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل کرده سپس اشاره می کند که بعضی از شعرا مانند ابوالعطائیة و ابن بشام این مضمون را در اشعار خود آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 309)

شرح و تفسیر

با این حال تکبّر چرا؟

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اش به متکبران فخرفروش هشدار می دهد که به گذشته و آینده خود بنگرند و این صفت رذیله را از خود دور سازند،می فرماید:

«انسان را با تکبر چه کار؟ در آغاز،نطفه بی ارزشی است و سرانجام مرداری (گندیده).نمی تواند خود را روزی دهد و نه مرگ را از خود دور سازد»؛ (مَا لاِبْنِ آدَمَ وَ الْفَخْرِ:أَوَّلُهُ نُطْفَهٌ،وَ آخِرُهُ جِیفَهٌ،وَ لَا یَرْزُقُ نَفْسَهُ،وَ لَا یَدْفَعُ حَتْفَهُ).

شک نیست که انسان امتیازات فراوانی دارد و نسبت به مخلوقات دیگر برتر است و بسیاری از انسان ها امتیازات ویژه ای ازنظر مال و ثروت و جاه و مقام و شرافت خانوادگی و قدرت جسمانی بر دیگران دارند ولی این امتیازات دلیل بر آن نمی شود که انسان موقعیت خود را فراموش کند و به این و آن فخر بفروشد و به خویشتن ببالد و گرفتار صفت رذیله ای شود که مردم را از او و او را از خدا دور سازد.

امام علیه السلام روی چهار نکته برای اثبات کوچکی و حقارت متکبران فخرفروش تأکید می کند،نخست روی آغاز آفرینش انسان تکیه می نماید که نطفه ای است کوچک و ناچیز که بسیاری از افراد از آن اظهار تنفر می کنند و در پایانش هنگامی که از دنیا می رود چند ساعت بعد تبدیل به جیفه گندیده ای می شود.

آیا این امور باعث افتخار و تکبر است؟

ص:576

سپس به بیرون وجود او نظر افکنده،می فرماید:توان این را ندارد که خود را روزی دهد و نیز مرگ را از خود دور سازد.

البته ممکن است انسان برای تحصیل روزی،زراعت و دامداری و تجارت داشته باشد ولی اگر خشکسالی شود یا آفتی در زراعت و دام ها بیفتد همه سرمایه او بر باد می رود.یک طوفان یا آتش سوزی ممکن است مال التجاره او را نابود سازد و به تعبیر دیگر تمام این موارد از سوی خداوند روزی بخش است.انسان آن را جابه جا می کند و از آن بهره می گیرد.پس هرگز روزی دهنده خویش نیست.

مرگ را هم از طریق درمان بیماری ها و رعایت بهداشت ممکن است بتوان چند صباحی به تأخیر انداخت ولی چنین نیست که مرگ انسان در اختیار خودش باشد.به خصوص مرگ های پیش بینی نشده که ناگهان دامان انسان را از دورن یا برون وجودش می گیرد و به جهان دیگر می فرستد.

گویا این کلام امام علیه السلام برگرفته از آیات قرآن مجید در اواخر سوره واقعه است هر چند قرآن آن را به عنوان دلیلی بر خداشناسی و معاد ذکر کرده ولی امام علیه السلام آن را به صورت دیگری بیان نموده است.

قرآن مجید درباره آغاز وجود انسان می فرماید:« أَ فَرَأَیْتُمْ مَّا تُمْنُونَ*أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ »؛آیا از نطفه ای که در رحم می ریزید آگاهید؟ آیا شما آن را می آفرینید یا ما آفریدگاریم».

بعد می فرماید:« نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ »؛ما در میان شما مرگ را مقّدر ساختیم؛و هرگز کسی بر ما پیشی نمی گیرد!...».

بعد می افزاید:« أَ فَرَأَیْتُمْ مَّا تَحْرُثُونَ ...»؛آیا هیچ درباره آنچه کشت می کنید اندیشیده اید؟! آیا شما آن را می رویانید یا ما می رویانیم؟! هرگاه بخواهیم آن را مبدّل به کاه درهم کوبیده می کنیم که در شگفتی فرو روید!

ص:577

بعد می افزاید:« أَ فَرَأَیْتُمُ الْمَاءَ الَّذِی تَشْرَبُونَ ...»؛آیا درباره آبی که می نوشید اندیشیده اید؟! آیا شما آن را از ابر نازل کرده اید یا ما نازل می کنیم؟! هرگاه بخواهیم،این آب گوارا را تلخ و شور قرار می دهیم؛پس چرا شکر نمی کنید؟!».(1)

در حکمت های 126 و 419 نیز تعبیرات دیگری آمده است که به فخرفروشان و متکبران به شدّت هشدار می دهد و به آن ها می گوید:آغاز و انجام زندگی خود را بنگرید و از ناتوانی های خود در برابر حوادث کوچک زندگی باخبر شوید تا از باده غرور و تکبر سرمست نگردید و راه زندگی را گم نکنید.

شاعر عرب نیز می گوید:

ما بالُ مَن أوّلُه نُطفَهٌ وَ جیفَهٌ آخِرُه یَفْخَرُ

یُصبِحُ ما یَملِکُ تَقدِیمَ ما یَرجو و لا تأخِیرَ ما یَحذَرُ

چرا کسی که آغاز کارش نطفه بی ارزش و آخرش مردار گندیده ای است اینقدر فخرفروشی می کند؟

صبح می کند در حالی که توانایی ندارد آنچه را می خواهد به سرعت به دست آورد و آنچه را از آن بیم دارد به عقب اندازد.(2)

نکته

بلای تکبر

از قرآن مجید از داستان ابلیس و آدم علیه السلام گرفته تا قارون عصر موسی علیه السلام و تا سران بت پرست قریش،به خوبی استفاده می شود که تکبر و غرور سرچشمه بزرگترین بدبختی هاست.

اوّلین گناهی که در جهان انجام شد همان نافرمانی ابلیس در برابر خداوند

ص:578


1- واقعه، آیات 58-70
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 150

و حتی اعتراض به حکمت پروردگار بود که سرچشمه ای جز تکبر نداشت.

سرکشان قریش و بت پرستان مکه نیز به سبب همین رذیله خطرناک در برابر اسلام صف آرایی کردند و سرانجام به شکست و ذلت گرفتار شدند.

قرآن مجید درباره گمراهان قوم نوح علیه السلام از زبان آن پیغمبر بزرگ می گوید:

« وَ إِنِّی کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَاراً »؛و من هر زمان آن ها را دعوت کردم که (ایمان بیاورند و) تو آن ها را بیامرزی،انگشتان خویش را در گوش هایشان قرار داده و لباس هایشان را بر خود پیچیدند،و در مخالفت اصرار ورزیدند و به شدّت استکبار کردند!».(1)

و درباره ولید بن مغیره مخزومی که راه مبارزه با قرآن را به مشرکان نشان داد می فرماید:« ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ*ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ*فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ »؛بعد چهره در هم کشید و عجولانه دست به کار شد سپس پشت (به حق) کرد و تکبّر ورزید و سرانجام گفت:(این قرآن) چیزی جز افسون و سحری همچون سحرهای پیشینیان نیست!».(2)

سرانجام درباره همه متکبران جهان می فرماید:« فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا فَلَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَکَبِّرِینَ »؛به آنان گفته می شود:از درهای جهنّم وارد شوید، جاودانه در آن بمانید؛چه بد جایگاهی است جایگاه متکبّران!».(3)

از این آیه شریفه به خوبی استفاده می شود که یکی از عوامل مهم دوزخی شدن همان استکبار است.

در احادیث نیز نکوهش شدید و گسترده ای درمورد کبر و غرور شده ازجمله

ص:579


1- نوح، آیه 7.
2- مدثر، آیات 22-24.
3- زمر، آیه 72.

در حدیثی که در غرر الحکم از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل شده می خوانیم:

«احْذَرِ الْکِبْرَ فَانّهُ رَأْسُ الطُّغْیانِ وَ مَعْصِیهِ الرَّحْمَنِ؛ از تکبّر بپرهیزید که سرآغاز طغیان ها و معصیت و نافرمانی خداوند رحمان است».(1)

در حدیث دیگری از امام باقر علیه السلام می خوانیم:

«مَا دَخَلَ قَلْبَ امْرِءٍ شَیءٌ مِنَ الْکِبْرِ الّا نَقَصَ مِنْ عَقْلِهِ مِثْلُ مَا دَخَلَهُ مِنْ ذَلِکَ! قَلَّ ذَلِکَ اوْ کَثُرَ؛ در قلب هیچ انسانی چیزی از کبر وارد نمی شود مگر این که به همان اندازه از عقلش کاسته خواهد شد،کم باشد یا زیاد».(2)

و از این جا روشن می شود که چرا امیرمؤمنان علی علیه السلام در کلام مورد بحث و در کلمات دیگرش اشاره به ضعف های انسان و نقاط آسیب پذیرش می کند چون او را از مرکب غرور پایین بیاورد و در مسیر صحیح انسانی قرار دهد.

***

ص:580


1- غررالحکم، ح 2609
2- بحارالانوار، ج 75، ص 186.

گفتار حکیمانه 455-برترین شعرای عرب

اشاره

وَ سُئِلَ مَنْ أَشْعَرُ الشُّعَرَاءِ،

[[و قال علیه السلام ]]

إِنَّ الْقَوْمَ لَمْ یَجْرُوا فِی حَلْبَهٍ تُعْرَفُ الْغَایَهُ عِنْدَ قَصَبَتِهَا،فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَالْمَلِکُ الضِّلِّیلُ (یرید امرؤ القیس).

از امام علیه السلام پرسیدند:برترینِ شعرای عرب کیست؟

امام علیه السلام فرمود:

شاعران همه یک روش نداشتند و در یک میدان به مسابقه نپرداختند تا پیشگام آن ها مشخص شود و اگر ناگزیر باید به این سؤال پاسخ داد باید گفت:برترین آنها همان سلطان گمراه بود.(1)

منظور امام علیه السلام امرؤ القیس،شاعر معروف عرب است (که امام علیه السلام او را بر همه ازنظر قدرت شعری مقدم شمرد هر چند اشعار او محتوای جالبی ندارد).

ص:581


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر، روایت مفصلی از امالی ابن درید (صاحب کتاب معروف جمهرة در لغت و متوفای 321 قمری) نقل می کند که گفتار حکیمانه بالا بخشی از آن را تشکیل می دهد (که نشان می دهد قطعآ منبع دیگری در اختیار داشته به خصوص اینکه پیش از سید رضی و گردآوری نهج البلاغه میزیسته است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 311).

شرح و تفسیر

برترین شعرای عرب

همان گونه که بعداً اشاره خواهیم کرد در یکی از شب های ماه مبارک رمضان که امام علیه السلام مجلس اطعامی برای مؤمنان فراهم کرده بود سخن از شعر و شاعران به میان آمد.بعضی از حاضران از امام علیه السلام پرسیدند:برترینِ شعرای عرب کیست؟ امام علیه السلام در یک جواب کوتاه حکیمانه فرمود:«شاعران همه یک روش نداشتند و در یک میدان به مسابقه نپرداختند تا پیشگام آن ها مشخص شود و اگر ناگزیر باید به این سؤال پاسخ داد باید گفت:او همان سلطان گمراه بود».

منظور امام علیه السلام امرؤ القیس،شاعر معروف عرب است (که امام علیه السلام او را بر همه ازنظر قدرت شعری مقدم شمرد هرچند اشعار او محتوای جالبی ندارد)»؛ (وَ سُئِلَ مَنْ أَشْعَرُ الشُّعَرَاءِ فَقَالَ علیه السلام:إِنَّ الْقَوْمَ لَمْ یَجْرُوا فِی حَلْبَهٍ تُعْرَفُ الْغَایَهُ عِنْدَ قَصَبَتِهَا،فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَالْمَلِکُ الضِّلِّیلُ (یرید امرأ القیس).

«حَلْبَهٍ» (بر وزن دفعه) به معنای یک مرحله مسابقه اسب سواری است و گاه به معنای میدان مسابقه تفسیر شده است.

«قَصَبَه» (بر وزن شجره) در اصل به معنای چوبه نِی است و در این جا منظور آن چوبه نی ای است که در آن زمان در آخر مسیر مسابقه بر زمین نصب می کردند و هرکس از همه پیشتازتر بود خم می شد و آن را برمی گرفت و برنده از بازنده به این وسیله شناخته می شد.

ص:582

«الضِّلِّیلُ» صیغه مبالغه به معنای شخص بسیار گمراه و بدکار است و این لقب را عرب برای امرؤ القیس انتخاب کرد زیرا او علی رغم استعداد فوق العاده اش در شعر،آلودگی های فراوان داشت.حتی بعضی گفته اند که او اباحی مسلک بود.(1)

به هر حال گفتار امام علیه السلام به خوبی نشان می دهد که نه تنها آن حضرت در فن خطابه سرآمد بود بلکه در شناسایی اشعار شاعران نیز آگاهی فراوان داشت و دیوانی از آن حضرت امروز در دست ماست که البته اصالت آن ثابت نیست و یا حداقل بخشی از اشعار آن مشکوک است.

مرحوم آیت اللّه استاد مطهری در کتابش به نام سیری در نهج البلاغه تحت عنوان«شاهکارها»به شرح این کلام حکیمانه امام علیه السلام پرداخته و در ابتدا سخنی درباره شعرای فارسی زبان دارد،می گوید:در زبان فارسی شاهکارهایی وجود دارد:در غزل عرفانی،غزل عادی،پند و اندرز،تمثیلات روحی و عرفانی، حماسه،قصیده و غیره،ولی چنانکه می دانیم هیچ یک از شعرای ما که شهرت جهانی دارند در همه این رشته ها نتوانسته اند شاهکار به وجود آورند.

شهرت و هنر حافظ در غزل عرفانی،سعدی در پند و اندرز و غزل معمولی، فردوسی در حماسه،مولوی در تمثیلات و نازک اندیشی های روحی و معنوی، خیام در بدبینی فلسفی و نظامی در چیز دیگر است،و به همین جهت نمی توان آن ها را با هم مقایسه کرد و میانشان ترجیح قائل شد.حداکثر این است که گفته شود هرکدام از این ها در رشته خود مقام اول را واجد است.هریک از این نوابغ اگر احیاناً از رشته ای که در آن استعداد داشته اند خارج شده اند،تفاوت فاحشی میان دو نوع سخن آن ها ملاحظه شده است.

شعرای عرب نیز،چه در دوره جاهلیت و چه در دوره اسلام،چنین اند.

در نهج البلاغه آمده است که از علی علیه السلام سؤال شد:شاعرترین شاعران عرب

ص:583


1- شرح نهج البلاغه مغنیه، ج 4، ص 475

کیست؟ ایشان جواب دادند:

«انَّ الْقَوْمَ لَمْ یجْروا فی حَلْبَهٍ تُعْرَفُ الْغایهُ عِنْدَ قَصَبَتِها ...».

این شاعران در یک میدان اسب نتاخته اند تا معلوم شود کدامیک گوی سبقت را ربوده است.

آنگاه فرمود: «فَانْ کانَ وَ لا بُدَّ فَالْمَلِکُ الضِّلّیلُ؛ اگر ناچار باید اظهار نظری کرد، باید گفت که آن پادشاه تبهکار (یعنی امرؤالقیس) بر دیگران مقدم است».

سپس در ادامه سخن می افزاید:اما از امتیازات برجسته امیرمؤمنان علی علیه السلام در نهج البلاغه این است که آن حضرت در هر موضوعی وارد می شود شاهکار می آفریند.در موعظه،حماسه و....(1)

نکته اصلی همان است که امام علیه السلام به آن اشاره کرده است.مقایسه کردن دو شخص یا دو چیز با هم در صورتی میسر است که وجه اشتراک زیادی داشته باشند.هرگز نمی توان گفت که فلان طبیب داناتر است یا فلان مهندس راه و ساختمان،فلان عالم نحوی برجسته تر است یا فلان فقیه و فیلسوف.

شاعران نیز گرچه همه شاعر بودند ولی مسیرهای بسیار مختلفی را می پیمودند.بعضی مهارت در غزل های عاشقانه داشتند،بعضی در اشعار حماسی،بعضی به دنبال مسائل اخلاقی می رفتند و بعضی دیگر قهرمان داستان سرایی بودند.بنابراین مقایسه آن ها با هم چندان صحیح نیست.

ولی امام علیه السلام بعد از ذکر این نکته برای این که سؤال کنندگان را بی پاسخ نگذارد اشاره به امرؤ القیس فرمود که در مجموع،شاعری بسیار قوی و صاحب قریحه فوق العاده شعری بود.هرچند زندگانی اش آلوده به انواع فجایع بود و از آن جا که شاهزاده بود و بعد از پدرش جای او را گرفت امام علیه السلام به عنوان«الملک الضلیل؛ پادشاه گمراه»همان لقبی که در عرب بعد از اسلام مشهور بود از او یاد فرمود.

ص:584


1- سیری در نهج البلاغه، ص 23.

نکته ها

1-شأن ورود این گفتار حکیمانه

در بعضی از کتب،شأن ورودی برای این سخن حکیمانه ذکر شده است و آن این که امیر مؤمنان علی علیه السلام شب های ماه رمضان گروهی از مؤمنان را دعوت می کرد و با افطار از آن ها پذیرایی می نمود ولی با آن ها غذا نمی خورد (ظاهراً علتش این بود که غذای امام علیه السلام غذای ساده تری بود) هنگامی که مراسم افطار پایان می گرفت برای آن ها خطبه می خواند و موعظه می کرد.

شبی از شب ها هنگامی که غذا می خوردند سخن از شعرا به میان آمد.

هنگامی که از غذا خوردن فارغ شدند امام علیه السلام برای آن ها خطبه ای خواند و در ضمن خطبه اش چنین فرمود:

«اعْلَمُوا أَنَّ مِلَاکَ أَمْرِکُمُ الدِّینُ وَ عِصْمَتَکُمُ التَّقْوَی وَ زِینَتَکُمُ الْأَدَبُ وَ حُصُونَ أَعْرَاضِکُمُ الْحِلْم؛ بدانید ملاک کار شما دین است و مایه نگهداری شما تقواست،زینت شما ادب و حافظ آبروی شما علم است».

سپس امام علیه السلام رو به ابوالاسود کرد و فرمود:درباره چه موضوعی بحث می کردید؟ (گفتگویشان درباره مقایسه شاعران با یکدیگر بود) آنگاه فرمود:بگو ببینم کدام یک از شاعران تواناتر است؟ عرض کرد:ای امیرمؤمنان! ابوداود ایادی.(و بعضی از اشعار آن را به عنوان گواه ذکر کرد).

امام علیه السلام فرمود:چنین نیست.عرض کردند:چه کسی در نظر شما از دیگران برتر است؟ امام علیه السلام فرمود:

«لَوْ رُفِعَتْ لِلْقَوْمِ غَایهٌ فَجَرُوا إِلَیهَا مَعاً عَلِمْنَا مِنَ السَّابِقِ مِنْهُم؛ اگر برای آن ها میدان مسابقه ای تهیه می شد و همگی در آن مسابقه واحد شرکت می کردند تا به هدف برسند می دانستیم کدام یک از آن ها تواناترند».

سپس افزود:

«وَ لَکِنْ إِنْ یکُنْ فَالَّذِی لَمْ یقُلْ عَنْ رَغْبَهٍ وَ لَا رَهْبَه؛ ولی اگر بنا شود انتخابی صورت گیرد برترین آن ها کسی است که نه به دلیل علاقه (به مالی) شعر سروده و نه از ترس کسی».

ص:585

عرض کردند:ای امیرمؤمنان! او چه کسی بود؟ فرمود:پادشاه گمراه و مجروح.عرض کردند:ای امیرمؤمنان! منظور امرؤ القیس است؟ فرمود:آری منظورم هموست.

سپس سخن حاضران و امام علیه السلام پیرامون شب قدر بود.(1)

این که امام علیه السلام امرؤ القیس را به عنوان ذو القروح (صاحب جراحت ها) معرفی می کند بعضی گفته اند که به دلیل زخم هایی است که در جنگ ها بر بدن او نشست و بعضی گفته اند:به دلیل این است که در پایان عمرش گرفتار آبله شد و با همان بیماری از دنیا رفت و بعضی گفته اند:به دلیل لباس زهرآگینی بود که برای او فرستادند،هنگامی که پوشید بدن او مجروح شد و از دنیا رفت.(2)

2-امرؤ القیس کیست؟

در نام اصلی او اختلاف کرده اند ولی معروف به حُندُج و پدرش حِجر کندی بود.او از شعرای معروف زمان جاهلیت بود.تولد او را سال پانصد میلادی و مرگ او را سال پانصد و چهل نوشته اند (هفتاد سال قبل از بعثت).پدرش بر قبیله بنی اسد و قطفان حکومت می کرد و هنگامی که کشته شد او برای گرفتن انتقام خون پدر و به دست آوردن مقامش قیام کرد.از مخالفانش شکست خورد و از قیصر روم مدد خواست.قیصر او را گرامی داشت و حکومت فلسطین را به او سپرد و در پایان عمرش همان گونه که در بالا اشاره کردیم به عقیده بعضی با مرض آبله از دنیا رفت.

او در کودکی به لهو و لعب مشغول بود و با ولگردان و دزدان عرب معاشرت داشت.هنگامی که پدرش باخبر شد او را از این کار بازداشت ولی او نپذیرفت.

ازاین رو او را به منطقه ای در حضرموت تبعید کرد که وطن پدران و عشیره او بود

ص:586


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 153 ذیل حکمت مورد بحث.
2- الاعلام زرکلی، ج 2، ص 12؛ شرح معلقات سبع، تالیف عبدالمحمد آیتی

در حالی که بیست سال داشت.پنج سال در آن جا اقامت کرد سپس با یاران خود به سوی قبیله های عرب رفت و پیوسته به شرب خمر و لهو و لعب مشغول بود تا زمانی که بنی اسد بر پدرش شوریدند و او را کشتند.این خبر هنگامی که امرؤ القیس مشغول نوشیدن شراب بود به او رسید.گفت:خدا رحمت کند پدرم را،در کوچکی مرا رها کرد و در بزرگی انتقام خونش را به گردن من انداخت.

امروز مستم ولی فردا مستی وجود ندارد.امروز شراب است و فردا امر و فرمان.

بعد قیام کرد تا انتقام خون پدرش را از بنی اسد بگیرد.اما چیزی نگذشت که یارانش از اطراف او پراکنده شدند و ناچار به پادشاه روم پناه برد.او هم حکومت فلسطین را به وی واگذار کرد.امرؤالقیس هنگامی که به سوی فلسطین می رفت به انقُره (آنکارا) رسید.در جسمش زخم هایی پدیدار شد.ناچار در آن جا متوقف گشت و چیزی نگذشت که از دنیا رفت.

در این که او چه دینی داشت در میان دانشمندان گفتگوست ولی شاید صحیح این باشد که او عقیده مَزدَک را داشت.

دیوان کوچکی منسوب به او باقی مانده است که در آن شعر معروف او که جزء معلقات سبع است درج شده و شعرا بهترین شعر او را همین شعر می دانند.

معلقات سبع،هفت قصیده بود که عرب جاهلی به عنوان بهترین اشعار عرب، انتخاب و به دیوار کعبه آویزان کرده بودند که بعد از ظهور اسلام برداشته شد.

اشعار مزبور مخصوصاً قصیده امرؤ القیس که به اصطلاح،برترین آن هاست مجموعه ای از ابراز عشق و علاقه به دخترانی است که مورد علاقه او بودند و پر از کلمات پیچیده و نام مکان های نامأنوس است.

به هر حال تعبیر امام علیه السلام به«ملک ضلیل؛پادشاه گمراه و بی بندوبار»به دلیل همان چیزی است که در شرح حال او آوردیم.(1)

ص:587


1- الاعلام زرکلی، ج 2، ص 11؛ شرح معلقات سبع، تالیف عبدالمحمد آیتی، برای توضیح بیشتر ر.ک: دانشنامه بزرگ اسلامی، ماده امرؤ القیس

3-تمسک امام علیه السلام به اشعار پرمعنای عرب

در نامه ها و خطبه های نهج البلاغه گاه امام علیه السلام به اشعاری از شعرای نامدار تمسک می جوید که در نوع خود کم نظیر است.

ازجمله آن ها شعر معروف اعشی است که در خطبه شقشقیه آمده است:

شَتَّانَ مَا یوْمِی عَلَی کُورِهَا وَ یوْمُ حَیانَ أَخِی جَابِر

بسی فرق است تا دیروزم امروز بسی مغموم و دی شادان و پیروز

و شعر دیگری در خطبه 25:

لَعَمْرُ أَبِیکَ الْخَیرِ یا عَمْرُو إِنَّنِی عَلَی وَضَرٍ مِنْ ذَا الْإِنَاءِ قَلِیل

به جان پدر نیکوکارت-ای عمرو!-سوگند! که من،تنها،سهم اندکی از آن پیمانه دارم.

اشاره به این که براثر بی وفایی و سستی اصحابم سلطه من بر قلمرو حکومتم کم شده است.

و در جای دیگری از همین خطبه می فرماید:

هُنَالِکَ لَوْ دَعَوْتَ أَتَاکَ مِنْهُمْ فَوَارِسُ مِثْلُ أَرْمِیهِ الْحَمِیم

اگر آن ها را بخوانی،سوارانی مانند ابرهای تابستانی،(سریع و تند)،به سوی تو می آیند!

اشاره به سواران بنی فراس می کند که مردانی شجاع بودند و می فرماید:ای کاش به جای این کوفیان سست،هزار نفر از سواران بنی فراس در اختیار من بودند.

همچنین در خطبه 33 می خوانیم:

أَدَمْتَ لَعَمْرِی شُرْبَکَ الْمَحْضَ صَابِحاً وَ أَکْلَکَ بِالزُّبْدِ الْمُقَشَّرَهَ الْبُجْرَا

وَ نَحْنُ وَهَبْنَاکَ الْعَلاءَ وَ لَمْ تَکُنْ عَلِیاً وَ حُطْنَا حَوْلَکَ الْجُرْدَ وَ السُّمْرَا

ص:588

به جان خودم سوگند،هر صبح از شیر خالص صاف نوشیدی و به قدر کافی از سرشیر و کره و خرمای بدون هسته خوردی و از غذاهای لذیذ به طور کامل بهره گرفتی.

و ما به تو عظمت بخشیدیم،در حالی که بزرگ نبودی! و در اطراف تو با اسب و نیزه پاسداری دادیم (و نگهداری ات کردیم،ولی تو قدر این نعمت را نشناختی).

اشاره به بی وفایی و حسادت قریش می کند و خدمت هایی که بنی هاشم به قریش کردند.

و در خطبه 35 می فرماید:

أَمَرْتُکُمْ أَمْرِی بِمُنْعَرَجِ اللِّوَی فَلَمْ تَسْتَبِینُوا النُّصْحَ إِلَّا ضُحَی الْغَد

من در سرزمین منعرج اللوی،دستور خود را دادم (ولی شما گوش ندادید) و اثر آن را صبح فردای آن روز درک کردید.

اشاره به نافرمانی درمورد حکمیت و پیامدهای شوم آن کرده و می فرماید:من دستورات لازم را به شما دادم ولی گوش ندادید و گرفتار پیامدهای آن شدید.

در خطبه 162 نیز آمده است:

وَ دَعْ عَنْکَ نَهْباً صِیحَ فِی حَجَرَاتِهِ وَ لَکِنْ حَدِیثاً مَا حَدِیثُ الرَّوَاحِل

سخن از غارت هایی که در گذشته واقع شد را رها کن و از غارت امروز سخن بگو (اشاره به خلافت اسلامی به وسیله معاویه و دار و دسته منافقانِ مورد تهدید قرار گرفته).

در نامه 36 نیز می فرماید:

فَإِنْ تَسْأَلِینِی کَیفَ أَنْتَ فَإِنَّنِی صَبُورٌ عَلَی رَیبِ الزَّمَانِ صَلِیبُ

یعِزُّ عَلَی أَنْ تُرَی بِی کَآبَهٌ فَیشْمَتَ عَادٍ أَوْ یسَاءَ حَبِیب

امام علیه السلام در این اشعار که ضمن پاسخ به برادرش عقیل بن ابی طالب آورده است اشاره به این نکته می کند که بعضی از فرماندهان لشکرم خیانت کردند

ص:589

و فرار را بر قرار ترجیح دادند و من جز صبر در برابر این حوادث ناگوار چاره ای ندارم و سعی می کنم دشمن از ناراحتی من باخبر نشود که موجب خوشحالی او می گردد.

در نامه 45 نیز آمده است:

وَ حَسْبُکَ دَاءً أَنْ تَبِیتَ بِبِطْنَهٍ وَ حَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ إِلَی الْقِد

این درد،تو را بس که شب با شکم سیر بخوابی در حالی که در اطراف تو شکم هایی گرسنه و به پشت چسبیده باشد.

امام علیه السلام این شعر را در نامه عثمان بن حنیف که در میهمانی پرزرق وبرق یکی از ثروتمندان بصره شرکت کرده بود آورده است.

در نامه 64 نیز از آن حضرت می خوانیم:

مُسْتَقْبِلِینَ رِیاحَ الصَّیفِ تَضْرِبُهُمْ بِحَاصِبٍ بَینَ أَغْوَارٍ وَ جُلْمُود

لشکریانی دارم که به استقبال تندباد تابستانی می شتابند که آن ها را (دشمنان خود را) با سنگ ریزه ها و در میان غبار و تخته سنگ ها درهم می کوبند.

این سخن را امام علیه السلام در پاسخ نامه معاویه نوشت که حضرت را تهدید به جنگ کرده بود.

***

ص:590

گفتار حکیمانه 456-تنها بهای وجود انسان

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

أَ لَا حُرٌّ یَدَعُ هذِهِ اللُّمَاظَهَ لِأَهْلِهَا؟ إِنَّهُ لَیْسَ لِأَنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّهَ، فَلاَ تَبِیعُوهَا إِلَّا بِهَا.

امام علیه السلام فرمود:

آیا آزادمردی پیدا نمی شود که این ته مانده غذا را به اهلش واگذارد؟ بدانید وجود شما بهایی جز بهشت ندارد آن را به چیزی جز بهشت نفروشید.(1)

ص:591


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها منابع دیگری که برای این کلام حکیمانه ذکر می کند مجمع الامثال میدانی و غررالحکم آمدی است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 313).

شرح و تفسیر

تنها بهای وجود انسان

امام علیه السلام با تعبیر گویایی اشاره به بی ارزش بودن مواهب مادی و دنیوی و پرارزش بودن وجود انسان می فرماید:«آیا آزاد مردی پیدا نمی شود که این ته مانده غذا را به اهلش واگذارد؟ بدانید وجود شما بهایی جز بهشت ندارد آن را به چیزی جز بهشت نفروشید»؛ (أَ لَا حُرٌّ یَدَعُ هذِهِ اللُّمَاظَهَ لِأَهْلِهَا؟ إِنَّهُ لَیْسَ لِأَنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّهَ،فَلاَ تَبِیعُوهَا إِلَّا بِهَا).

«لماظه» که غالب شارحان نهج البلاغه به ضم لام ذکر کرده اند و تنها بعضی به فتح لام نوشته اند به معنی باقی مانده غذا در دهان است که انسان پس از فروبردن لقمه با زبان خود آن را از اطراف دهان جمع می کند و فرو می برد و گاه زبانش را بر لب ها می کشد که اگر چیزی از غذا مانده آن را نیز جمع کند،و این تشبیه بسیار گویایی است که امام علیه السلام درمورد بی ارزش بودن مواهب مادی دنیا فرموده است.

اشاره به این که اقوام زیادی به این دنیا آمده اند و از مواهب آن بهره برده اند و غذاهای آن را خورده اند گویا ته مانده آن به شما رسیده است،اصل آن ارزشی نداشته تا چه رسد به ته مانده آن.

تعبیر به«حر»اشاره به این دارد که تنها آزادگان می توانند خود را از قید و بند دنیای مادی رها سازند ولی آن ها که اسیر شهوات و زرق و برق ها هستند هرگز نمی توانند به آسانی خود را از عشق به دنیا رها سازند و برای رسیدن به آن دست به هر کاری می زنند.

ص:592

تعبیر «لاهلها» (برای اهل دنیا) اشاره به این است که افراد کوته فکر و بی همتی هستند که گوهر گران بهای روح و جان انسانی را به متاعی قلیل و مال و مقام بی ارزش می فروشند؛دنیا را برای آن ها واگذارند.

شک نیست که هرگز منظور امام علیه السلام ترک سعی و تلاش برای زندگانی آبرومندانه و کفاف و عفاف نیست چراکه بدون چنین زندگی ای انسان حریت و آزادی ندارد و ناچار می شود تن به ذلت وابستگی به دیگران بدهد و همچنین جوامع فقیر و نیازمند که همواره وابسته و ذلیل در چنگال دیگران اند بلکه منظور غرق شدن در مواهب مادی و فروختن شرافت انسانی خود برای به دست آوردن مال و مقام دنیاست.

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن و برای تکمیل آن می فرماید:به یقین برای وجود و جان شما بهایی جز بهشت وجود ندارد آن را به غیر بهشت نفروشید.

بهشت یعنی کانون رحمت الهی،آن جا که همه مواهب مادی و معنوی جمع است و زشتی های دنیا و آسیب هایش به آن جا راه ندارد بهشت یعنی کانون رضا و خشنودی پروردگار،مرکز پاکان و نیکان و عالمان و مجاهدان و شهیدان گران قدر.بهشت یعنی محلی که پذیرایی کنندگانش فرشتگان والامقام الهی هستند و همنشینانش انبیا و اولیای الهی.بهشت یعنی پیوستن به ابدیت قرب خداوند و بهره گیری از انواع جمال و جلال پروردگار.بهشت یعنی جایی که حتی یک کلام رکیک بر زبان کسی جاری نمی شود« لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْواً وَ لَا تَأْثِیماً*إِلَّا قِیلاً سَلَاماً سَلَاماً ».آری وجود انسان آن چنان پرارزش است که اگر تمام دنیای مادی را بخواهیم با آن موازنه کنیم برابری ندارد.

در روایت معروف هشامیه امام کاظم علیه السلام همین نکته به شکل دیگری بیان شده است آن جا که می فرماید:

«إِنَّ أَعْظَمَ النَّاسِ قَدْراً الَّذِی لَایرَی الدُّنْیا لِنَفْسِهِ خَطَراً أَمَا إِنَّ أَبْدَانَکُمْ لَیسَ لَهَا ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّهُ فَلَا تَبِیعُوهَا بِغَیرِهَا؛ گران قدرترین مردم کسی

ص:593

است که دنیا را ارزشی برای وجود خودنمی شمرد.آگاه باشید! که وجود شما بهایی جز بهشت ندارد پس آن را به غیر بهشت نفروشید».(1)

نکته ها

1-هدف امام علیه السلام از نکوهش دنیا

بارها گفته ایم که اگر در آیات و روایات اسلامی نکوهش دنیا می شود و سخن از بی ارزش بودن آن به میان می آید هدف این نیست که مسلمین را به ترک دنیا و زندگی آمیخته با رهبانیت سوق دهند بلکه به سبب این است که غالب انسان ها به طور طبیعی تمایل فوق العاده ای به مظاهر مادی دنیا دارند و شبیه وسیله نقلیه ای هستند که در سراشیبی قرار گرفته که اگر بخواهند نیروی محرک آن را تشدید کنند خطر سقوط،حتمی است.در این جا باید راننده ماهر از عامل بازدارنده ای استفاده کند تا وسیله نقلیه از کنترل او خارج نشود.

اضافه بر این،در عصر امیرمؤمنان علیه السلام و همچنین ائمه هدی علیهم السلام فتوحات اسلامی سبب انتقال غنائم فراوانی به داخل سرزمین های اصلی یعنی حجاز و عراق و شام شده بود و به همین دلیل گروهی به عیش و نوش و مسابقه در تجمل پرستی روی آورده بودند؛در این جا لازم بود به آن ها پی درپی هشدار داده شود تا خود را به زخارف دنیا نفروشند و غرق در مادیات نشوند و خدا و دین را فراموش نکنند.

در حدیثی که مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی از امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرده است می خوانیم:

«فَارْفُضِ الدُّنْیا فَإِنَّ حُبَّ الدُّنْیا یعْمِی وَ یصِمُّ وَ یبْکِمُ وَ یذِلُّ الرِّقَابَ؛ دنیا را رها کن چراکه عشق به دنیا انسان را کور و کر و گنگ می کند و او را ذلیل می سازد».(2)

ص:594


1- کافی، ج 1، ص 19، ح 12.
2- کافی، ج 2، ص 136، ح 23.

در کتاب غررالحکم از همان حضرت نقل شده که فرمود:

«حُبُّ الدُّنْیا یفْسِدُ الْعَقْلَ وَ یصِمُّ الْقَلْبَ عَنْ سَمَاعِ الْحِکْمَهِ وَ یوجِبُ أَلِیمَ الْعِقَابِ؛ حب دنیا عقل و خرد را فاسد و قلب را دربرابر شنیدن گفتار حکمت آمیز کر می کند و موجب کیفرهای دردناک می شود».(1)

2-ارزش وجود انسان

انسان سرمایه ای در اختیار دارد که بسیار پرارزش است و این سرمایه همان روح الهی و نفس شریف انسانی و عمری است که خدا در دنیا به او ارزانی داشته است.

همان گوهر شریفی که فرشتگان در برابر آن سجده کردند و به سبب آن، خداوند مقام خلیفه اللهی به بشر داد.

این سرمایه را با هیچ ارزش مادی و دنیوی نمی توان برابر ساخت.حتی اگر تمام دنیای مادی را با آن همه ثروت و مقام و وسیله رفاهی و زرق و برق به انسان بدهند و روح الهی اش را از او بگیرند گرفتار خسران شدیدی شده است.

و همان گونه که امام علیه السلام در گفتار حکیمانه بالا فرمود،هیچ ثمن و بهایی جز بهشت برین و قرب پروردگار نمی تواند در برابر آن قرار گیرد.

قرآن مجید نیز به این معنا اشاره کرده آن جا که می فرماید:« إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقّاً فِی التَّوْرَاهِ وَ الْإِنجِیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفَی بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُمْ بِهِ وَ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ »؛خداوند از مؤمنان،جان ها و اموالشان را خریداری کرده،که (در برابرش) بهشت برای آنان باشد؛(به این صورت که) در راه خدا پیکار می کنند،می کشند و کشته می شوند؛این وعده

ص:595


1- غررالحکم، ح 857.

حقّی است بر او،که در تورات و انجیل و قرآن ذکر فرموده؛و چه کسی از خدا به عهدش وفادارتر است؟! اکنون بشارت باد بر شما،به داد و ستدی که با خدا کرده اید؛و این است آن پیروزی بزرگ!».(1)

ولی افسوس که بسیاری قدر این سرمایه بزرگ را نمی شناسند و آن را به بهای ناچیزی به مصداق« وَ یشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً »می فروشند.

می گویند:یکی از گران بهاترین گوهرهای دنیا گوهری بود که یکی از گردشگران آفریقا آن را در دست کودکانی دید که در کوچه و بازار با آن بازی می کردند.چیز کمی به آن ها داد و آن را گرفت.کودکان خوشحال بودند ولی نمی دانستند چه گوهر عظیمی را از دست داده اند.حال دنیاپرستانی که خود را به ارزش های قلیل جهان می فروشند حال همان کودکان است.

***

ص:596


1- توبه، آیه 111.

گفتار حکیمانه 457-دو کس هرگز سیر نمی شوند

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَنْهُومَانِ لَا یَشْبَعَانِ:طَالِبُ عِلْمٍ وَ طَالِبُ دُنْیَا.

امام علیه السلام فرمود:

دو گرسنه اند که هرگز سیر نمی شوند:طالب علم و طالب دنیا.(1)

ص:597


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر بعد از آن که این کلام نورانی را از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید از پیامبراکرم نیز نقل می کند می افزاید: کلینی نیز آن را در کتاب کافی از سلیم بن قیس هلالی نقل می کند که امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: از پیامبر اکرم شنیدم که می فرمود: «منهومان لا یشبعان طالب دنیا وطالب علم» و سپس آن را از صدوق به سندش از امام صادق علی نقل می کند و ابن عبد ربه نیز آن را در عقد الفرید از ابن عباس ذکر کرده و روشن است که همه آنها به ریشه وحی الهی باز می گردد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 313)

شرح و تفسیر

دو کس هرگز سیر نمی شوند

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به دو گروه اشاره می کند که هرگز سیر نمی شوند،می فرماید:«دو شخصِ گرسنه اند که هرگز سیر نمی شوند:طالب علم و طالب دنیا»؛ (مَنْهُومَانِ لَا یَشْبَعَانِ:طَالِبُ عِلْمٍ وَ طَالِبُ دُنْیَا).

واژه «منهوم» از ماده«نَهَم»(بر وزن دهن) به معنای سیری ناپذیر بودن و اشتهای شدید به چیزی داشتن است.منهوم به معنای کسی است که این گونه شده است.

اما این که طالبان علم هرگز از طلب علم سیر نمی شوند به این دلیل است که اولاً علم،حد و مرزی ندارد و به فرموده قرآن:« وَ فَوْقَ کُلِّ ذی عِلْمٍ عَلیمٌ ».(1)

و در جای دیگر تمام معلومات انسان را در مقابل مجهولات،ناچیز می شمارد و می فرماید:« وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً ».(2)

و در مورد علم خداوند و حقایق جهان هستی می فرماید:« وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَهٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَهُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزیزٌ حَکیمٌ »؛و اگر همه درختان روی زمین قلم شود،و دریا برای آن مرکّب گردد،و هفت دریاچه به آن افزوده شود،این ها همه تمام می شود ولی کلمات

ص:598


1- یوسف، آیه 76.
2- اسراء آیه 85.

خدا پایان نمی گیرد؛خداوند عزیز و حکیم است».(1)

ثانیاً علم،نشاط آور است،روح را صیقل می دهد و در واقع غذای اصلی روح آدمی است و به همین دلیل طالبان علم هرگز از علم سیر نمی شوند بلکه هر مرحله ای را که طی کنند خواهان مرحله بالاتری هستند.

این سخن معروف است که بعضی از بزرگان در عین محرومیت مادی هنگامی که بعضی از مسائل پیچیده علمی را می گشودند به قدری لذت می بردند که می گفتند:«أینَ المُلوک و أبناءُ المُلوکِ من هذه اللذّه؛کجا هستند پادشاهان و شاهزادگان که ببینند چنین لذتی از که ما می بریم».

نیز در زمان های گذشته بسیاری از دانشمندان تن به مسافرت های طولانی می دادند که بسیار مشکل آفرین بود تا محضر بعضی از اساتید را درک کنند و حتی گاه به یک روایت از روایات معصومین علیهم السلام برسند.

و اما طالبان دنیا نیز در عشق به دنیا و زرق و برق و مواهب مادی آن آنقدر حرص و ولع دارند که با هیچ چیز سیر نمی شوند و به گفته شاعر:

هفت اقلیم ار بگیرد پادشاه همچنان در بند اقلیمی دگر

می دانیم که جغرافی دانان در گذشته تمام کره زمین را به هفت اقلیم تقسیم می کردند و شاعر به این نکته اشاره می کند که اگر همه زمین را به دنیاپرست بدهند باز هم سیر نمی شود و مایل است دست به کرات آسمانی دیگر بیندازد.

به همین دلیل در حدیث معروفی از امام کاظم علیه السلام آمده است:

«مَثَلُ الدُّنْیا مَثَلُ ماءِ الْبَحْرِ،کُلَّما شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشانُ ازْدادَ عَطَشاً حتَّی یقْتُلَهُ؛ مَثَل دنیا،مَثَل آب دریاست که هرچه انسانِ تشنه از آن بنوشد،عطش او بیشتر می شود،به حدّی که او را می کشد».(2)

ص:599


1- لقمان، آیه 27
2- تحف العقول، ص 396.

این گونه افراد که هرگز از دنیا سیر نمی شوند گرفتار بلاهای متعددی خواهند شد.

ازجمله گرفتار طول امل و آرزوهای دور و دراز می شوند و آخرت را به کلی فراموش می کنند همان گونه که در حدیث معروف نبوی و علوی آمده است:

«أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَینْسِی الْآخِرَهَ» .(1)

اضافه بر این،آرامش روح و جسم را به کلی از دست می دهند و اگر روزی بخشی از دنیایشان به خطر بیفتد به زمین و زمان بد می گویند و گاه دست به خودکشی می زنند.

علاوه بر همه این ها چون دنیا،دار مزاحمت است و هر کسی به بیش از حد نیاز خود برسد با خواسته های دیگران مزاحمت دارد،دشمنی و عداوت بسیاری را برای خود می خرد.حسودان نیز این گونه افراد را راحت نمی گذارند و پیوسته در انتظار زوال نعمت آن ها هستند.

ولی آن ها که قانع اند و اهل کفاف و عفاف اند از همه این آثار سوء و مرگبار در امان اند.

***

ص:600


1- کافی، ج 2، ص 335، ح 3.

گفتار حکیمانه 458-حقیقت ایمان

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الإِیمَانُ أَنْ تُؤْثِرَ الصِّدْقَ حَیْثُ یَضُرُّکَ،عَلَی الْکَذِبِ حَیْثُ یَنْفَعُکَ،وَ أَلَّا یَکُونَ فِی حَدِیثِکَ فَضْلٌ عَنْ عَمَلِکَ،وَ أَنْ تَتَّقِی،اللّهَ فِی حَدِیثِ غَیْرِکَ.

امام علیه السلام فرمود:

ایمان آن است که راست گویی را در آن جا که به زیان توست بر دروغ گویی در آن جا که به سود توست مقدم داری و این که گفتارت بیش از عملت نباشد و به هنگام سخن گفتن درباره دیگران تقوای الهی را پیشه کنی.(1)

ص:601


1- سند گفتار حکیمانه: از کسانی که این گفتار حکیمانه را در کتاب خود آورده اند ابن شمس الخلافة (متوفای 622) در کتاب الآداب الآداب النافعة بالالفاظ المختارة الجامعة) است که آن را با تفاوت مختصری ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 314)

شرح و تفسیر

حقیقت ایمان

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه حقیقت ایمان را در ضمن سه چیز که از مظاهر ایمان به خدا هستند بیان کرده است:

نخست می فرماید:«ایمان آن است که راست گویی را در آن جا که به زیان توست بر دروغ گویی در آن جا که به سود توست مقدم داری»؛ (الإِیمَانُ أَنْ تُؤْثِرَ الصِّدْقَ حَیْثُ یَضُرُّکَ،عَلَی الْکَذِبِ حَیْثُ یَنْفَعُکَ).

بسیار می شود که انسان اگر در بیان حقیقتی،راستی را برگزیند زیان هایی دامن او را می گیرد.مثل این که سؤال کنند:تو چیزی به فلان شخص که از دنیا رفته است بدهکاری؟ و او حقیقتش را بگوید که آری فلان مبلغ را بدهکارم.این اعتراف گرچه ظاهراً به زیان گوینده است و دروغ گفتن به سود اوست ولی قطعاً این صدق و راستی از نشانه های ایمان به خدا و روز قیامت می باشد.

یا این که تصادفی موجب خسارت شده و شخص می داند مقصر بوده است اگر تقصیر خود را بپوشاند و دروغ بگوید نفع مادی می برد ولی اگر حق را آشکار سازد گرفتار زیان می شود ولی این زیان در حقیقت منفعت است و از نشانه های ایمان می باشد.

قرآن مجید نیز دروغ گفتن را نشانه بی ایمانی شمرده آن جا که می فرماید:

« إِنَّما یفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذینَ لا یؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْکاذِبُونَ »؛تنها کسانی

ص:602

دروغ می بندند که به آیات خدا ایمان ندارند؛(آری،) دروغ گویان واقعی آن ها هستند!».(1)

نیز در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم که کسی از آن حضرت پرسید:آیا شخص باایمان ممکن است (لغزش پیدا کند و) آلوده زنا شود؟ فرمود:امکان دارد.عرض کرد:ممکن است آلوده سرقت گردد؟ فرمود:گاه ممکن است چنین شود.عرض کرد:ممکن است دروغ بگوید؟ فرمود:نه.(مگر نمی دانی؟) خداوند متعال می فرماید:« إِنَّما یفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ ».(2)

در واقع راست گویی گاه همچون داروی تلخ شفابخش است و دروغ همچون غذای مطبوع زیان بار.انسان عاقل آن داروی شفابخش را رها نمی کند و به سراغ آن غذای زیانبار نمی رود.

البته شکی نیست که در مواردی،امر،دایر بین اهم و مهم است یعنی راست گویی سبب به خطر افتادن جان یا منافع مهم مسلمانی می شود.مثل این که یک ناصبی متعصب و مسلح از انسان سؤال کند:آیا تابع مکتب اهل بیت علیهم السلام هستی؟ که اگر راستش را بگوید سلاح به روی او می کِشد.به یقین این گونه موارد از کلام امام علیه السلام مستثنی است همان گونه که در باب تقیّه به آن اشاره شد.

یا این که برای اصلاح ذات البین اگر مجبور به دروغ شویم مجاز است زیرا اصلاح ذات البین مهم تر از راست گویی است.البته تفاوتی نمی کند که نفع و زیان،مربوط به خود انسان باشد یا مربوط به انسان دیگری.اگر مصلحت اهمی ایجاب کند از قاعده کلی مورد بحث که امام علیه السلام به آن اشاره فرمود مستثنی است.

به هر حال اصل اساسی این است که انسان همیشه صدق و راستی را پیشه

ص:603


1- نحل، آیه 105.
2- بحارالانوار، ج 19، ص 263، ح 47.

کند هر چند به زیان او تمام شود ولی این قاعده موارد استثنایی هم دارد و آن در جایی است که مصلحت مهم تر از مصلحت صدق به خطر می افتد.مرحوم علامه مجلسی در جلد دوم بحار الانوار،صفحه 122 ذیل همین روایت به عنوان شرح و بیان می فرماید:ممکن است منظور امام علیه السلام از ضرر،در این گفتار حکیمانه ضرری باشد که تقیه در آن روا نیست.

آنگاه امام علیه السلام به سراغ دومین نشانه ایمان می رود و می فرماید:«این که گفتارت بیش از عملت نباشد»؛ (وَ أَلَّا یَکُونَ فِی حَدِیثِکَ فَضْلٌ عَنْ عَمَلِکَ).

بسیارند کسانی که سخن از نیکی ها و خوبی ها و صفات برجسته انسانی، بسیار می گویند اما عملشان هماهنگ با آن نیست و این نشانه ضعف ایمان آن هاست.مؤمنان حقیقی آنچه را می گویند انجام می دهند و ای بسا اعمالشان فراتر از گفتارشان است.

به تعبیر دیگر اگر انسان به چیزی که می گوید اعتقاد راسخ داشته باشد حتماً عمل او با آن هماهنگ خواهد بود و اگر نبود،نشانه عدم اعتقاد راسخ به آن گفتار است.

قرآن مجید می فرماید:« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ*کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ ».(1)

در بعضی از نسخه های نهج البلاغه به جای«عَمَلِک»،«عِلمِک»آمده است که در این صورت مفهوم کلام امام علیه السلام چنین می شود:نباید انسان بیش از آنچه می داند سخن بگوید.همان گونه که قرآن مجید می فرماید:« وَ لا تَقْفُ ما لَیسَ لَکَ بِهِ عِلْم ».(2)

در آیات و روایات اسلامی نکوهش شدیدی از«قول به غیر علم»شده چراکه

ص:604


1- صف، آیات 2 و 3.
2- اسراء، آیه 36

این کار سرچشمه اختلافات و مشکلات فراوان و گمراهی افراد و نزاع ها می شود.

بنابراین هرکدام از این دو نسخه واقعیت داشته باشد مفهوم صحیحی دارد هر چند بعضی از شارحان نهج البلاغه نسخه«عَمَلِک»را نادرست پنداشته اند.

آنگاه نشانه سوم و آخر را بیان می کند و آن این که«به هنگام سخن گفتن درباره دیگران تقوای الهی را پیشه کنی»؛ (وَ أَنْ تَتَّقِی اللّهَ فِی حَدِیثِ غَیْرِکَ).

اشاره به این که غیبت نکنید،تهمت نزنید،حق کسی را با سخنانتان باطل نسازید،عیب بر مسلمانی ننهید و او را با سخن نیش دار نیازارید.خلاصه،تقوای الهی را در نظر داشته باشید و تمام این جهات را رعایت کنید.

در تفسیر کلام مذکور دو احتمال دیگر نیز داده شده است:نخست این که هنگامی که می خواهی سخنی از دیگری نقل کنی رعایت تقوای الهی کن و سخن او را بی کم و کاست و بدون اضافه نقل کن.

دیگر این که در برخورد با سخنان دیگران تقوا پیشه کن و فوراً گفتار آن ها را نفی نکن؛درست بیندیش،اگر گفتار صحیحی است بپذیر و جدال و مِراء نکن و از روی حسادت به نفی سخنان صحیح دیگران اقدام مکن.

ولی معنای نخست مناسب تر به نظر می رسد هر چند جمع میان هر سه معنا نیز امکان پذیر است.

***

ص:605

ص:606

گفتار حکیمانه 459-مقدرات بر تدبیر ما پیشی می گیرد

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

یَغْلِبُ الْمِقْدَارُ عَلَی التَّقْدِیرِ،حَتَّی تَکُونَ الْآفَهُ فِی التَّدْبِیرِ.

امام علیه السلام فرمود:

مقدرات بر تقدیر و تدبیر (ما) غلبه می کند تا آن جا که (گاه)

آفت انسان در تدبیر اوست.(1)

مرحوم سید رضی می گوید:«همین مضمون پیش از این (در حکمت 16) با عبارت دیگری و با تفاوت (مختصری) گذشت»؛

(قال الرضی:وَقَد مضی هذا المعنی فیما تقدم بروایه تخالف هذه الأَلفاظ) .

ص:607


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این گفتار حکیمانه می گوید: همین معنا با عبارت دیگری در حکمت 15 (طبق متنی که ما انتخاب کرده ایم حکمت شانزدهم است.) گذشت: «تذل الأمور للمقادیر حتی یکون الحق فی التدبیر » و در ذیل آن حکمت منابع متعددی برای آن ذکر کرده از جمله مرحوم ابن شعبه در تحف العقول و جاحظ در المائة المختارة و همچنین شیخ مفید در ارشاد. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 314)

شرح و تفسیر

مقدرات بر تدبیر ما پیشی می گیرد

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به تأثیر نافذ مقدرات کرده،می فرماید:

«مقدرات بر تقدیر و تدبیر (ما) غلبه می کند تا آن جا که (گاه) آفت به سبب تدبیر (انسان) به وجود می آید»؛ (یَغْلِبُ الْمِقْدَارُ عَلَی التَّقْدِیرِ،حَتَّی تَکُونَ الْآفَهُ فِی التَّدْبِیرِ).

مرحوم سید رضی بعد از ذکر این گفتار حکیمانه می گوید:«همین مضمون پیش از این (در حکمت 16) با عبارت دیگری و با تفاوت (مختصری) گذشت»؛ (قال الرضی:وَ قَد مضی هذا المعنی فیما تقدم بروایه تخالف هذه الأَلفاظ).

«مقدار» در این جا به معنای مقدرات و اندازه گیری های الهی است.

واژه «حتی» در واقع برای بیان غایت و سرانجام چیزی است.

این گفتار حکیمانه در واقع سه پیام دارد:

پیام اول این که:ما را با مسأله خداشناسی و توحید افعالی پروردگار آشناتر می سازد.هنگامی که می بینیم برای انجام کاری نقشه های فراوان می کشیم، مشورت بسیار و مدیریت کافی می کنیم ولی به آن نمی رسیم آگاه می شویم که پشت این دستگاه خلقت،دست باعظمتی است که چرخه جهان را می چرخاند و درواقع این کلام شبیه چیزی است که در گفتار حکیمانه دیگری از آن حضرت علیه السلام آمده بود:

«عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ» .(1)

ص:608


1- نهج البلاغه، حکمت 250

پیام دوم پیام توکل بر خداست و آن این که تنها به تقدیر و تدبیر و قوت فکر خود اعتماد نکنیم بلکه در همه چیز و در هر کار توجه به مسبب الاسباب داشته باشیم و از او مدد بخواهیم و کمک بگیریم.

پیام سوم این که:غرور بر ما غلبه پیدا نکند.هنگامی که می بینیم صاحب قدرت ظاهری شده ایم و گروه عظیمی سر بر فرمان ما هستند و مشاوران تیزهوشی داریم که در همه کار به ما کمک می کنند مبادا غرور،ما را بگیرد و از خدا غافل شویم.چراکه گاه می بینیم همه اسباب فراهم است ولی کاری از پیش نمی رود.یعنی مقدرات طرح دیگری برای ما ریخته و تلاش های ما دربرابر تقدیر الهی همچون نقش بر آب است.

مرحوم مفید در کتاب ارشاد این کلام حکمت آمیز را با مقدمه ای به این شرح نقل می کند:هنگامی که«شاه زنان»دختر کسری اسیر شد و او را خدمت امام امیرمؤمنان علیه السلام آوردند آن حضرت از او پرسید:بعد از داستان ابرهه و لشکر فیل و نابودی آن در کنار کعبه (هنگامی که جریان به گوش پدرت رسید) چه شنیدی؟

او گفت:این سخن را از او شنیدم که می گفت:هنگامی که خداوند بر کاری غالب شود تمام طمع ها دربرابر آن ذلیل می شوند و هنگامی که مدت حیات کسی سر آمده باشد مرگ او در چاره اندیشی های اوست.

امام علیه السلام فرمود:چه سخن زیبایی پدرت گفته است.آری.سپس فرمود:

«تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِیرِ حَتَّی یکُونَ الْحَتْفُ فِی التَّدْبِیرِ» .(1)

این جمله همان چیزی است که در حکمت 16 گذشت و هماهنگ با گفتار حکیمانه مورد بحث است.

شعرای عرب در این زمینه اشعار متعددی گفته اند.ابوتمّام می گوید:

و رَکبٌ کأطرافِ الأسِنَّهِ عَرَّسوا

ص:609


1- ارشاد مفید، ص 159 (مطابق نقل علامه شوشتری در بهج الصباغة).

سوارانی بودند که همچون سرنیزه ها دربرابر مخالفینشان صف کشیدند در حالی که تاریکی شب غلبه داشت.

آن ها به دنبال مقصدی بودند که آغازش به دست آن ها بود ولی پایانش از دست آن ها خارج.(1)

شاعر فارسی زبان نیز می گوید:

دیده ای باید سبب سوراخ کن تا حجب را برکند از بیخ و بن

تا مسبب بیند اندر لا مکان هرزه داند جهد و اکساب و دکان

از مسبِّب می رسد هر خیر و شر نیست اسباب و وسائط ای پدر

جز خیالی منعقد بر شاهراه تا بماند دور غفلت چند گاه

بابا افضل کاشانی نیز در این زمینه می گوید:

سعی تو کلید قفل مشکل نشود تقدیر به تدبیر تو باطل نشود

گر هر دو جهان خواسته باشند چه سود چیزی که خدا نخواست حاصل نشود

قابل توجه این که در غرر الحکم،کلام حکیمانه دیگری در کنار این کلام نقل شده که مفسر و مؤید آن است،می فرماید:«یجری القضاء بالمقادیر علی خلاف الاختیار و التدبیر؛قضای الهی همراه مقدرات،برخلاف اختیار و تدبیر ما جریان می یابد».(2)

شک نیست که منظور امام علیه السلام از بیان این گونه کلمات این نیست که انسان دست از تدبیر و تلاش و کوشش برای رسیدن به مقاصد مشروع و مطلوب بردارد و همه چیز را به مقدرات بسپارد بلکه منظور این است که ضمن هر گونه تلاش و کوشش مراقب باشد که ماوراء نقشه و تدبیر او نقشه و تدبیر کس دیگری است،از او غافل نگردد،دل به او بندد و پیروزی ها را از او بطلبد.

ص:610


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 176.
2- غرر الحکم، ح 1791

گفتار حکیمانه 460-بردباری و ترک شتاب

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

اَلْحِلْمُ وَ الْأَنَاهُ تَوْأَمَانِ یُنْتِجُهُمَا عُلُوُّ الْهِمَّهِ.

امام علیه السلام فرمود:

بردباری و ترک شتاب،فرزندان دوقلویی هستند که از همّت بلند متولد می شوند.(1)

ص:611


1- سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در مصادر از جمله کسانی که این گفتار حکیمانه را از امیر مؤمنان علی نقل کرده اند، ابن معتز (متوفای 296) در کتاب البدیع است. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 314) اضافه میکنیم که ابن عبد ربه (متوفای 328) در عقد الفرید (ج 2، ص 143) و راغب اصفهانی (متوفای 502) در محاضرات الادباء (ج 1، ص 276) نیز آن را آورده اند.

شرح و تفسیر

بردباری و ترک شتاب

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود به اهمیت حلم و بردباری و ترک شتاب در کارها و سرچشمه این دو صفت برجسته اشاره کرده،می فرماید:«بردباری و ترک شتاب،فرزندان دوقلویی هستند که از همت بلند متولد می شوند»؛ (الْحِلْمُ وَ الْأَنَاهُ تَوْأَمَانِ یُنْتِجُهُمَا عُلُوُّ الْهِمَّهِ).

جالب این که ابن عبد ربه در کتاب عقد الفرید شأن ورودی برای این گفتار حکیمانه ذکر کرده و آن این که یکی از بزرگان ایران خدمت امام علیه السلام رسید.آن حضرت پرسید:بهترین پادشاهان شما نزد شما چه کسی بود؟ او در پاسخ عرض کرد:اردشیر در کشورداری پیشگام بود ولی بهترین روش را انوشیروان داشت.امام علیه السلام سؤال کرد:کدام یک از فضایل اخلاقی در وی برجسته تر بود؟ عرض کرد:بردباری و عدم شتاب در کارها.امام علیه السلام فرمود:این دو،همچون فرزندان دوقلویی هستند که از علو همت متولد می شوند.(1)

«حلم»همان بردباری در مقابل سفیهان و افراد بی منطق و همچنین در برابر متخلفان و گنهکارانی که گناه سنگینی ندارند و ترک مجازات آن ها می باشد.

«اناه»به معنای شتاب نکردن در انجام کارها پیش از دقت کافی در اطراف و جوانب آن و به تعبیر دیگر صبر و حوصله تا روشن شدن تمام جوانب کار

ص:612


1- عقد الفرید، ج 2، ص 143.

و همچنین شتاب نکردن در مجازات بدکاران.

البته این دو،قرابت و نزدیکی با هم دارند و به همین دلیل امام علیه السلام این ها را به منزله فرزندان دو قلو ذکر کرده است که در عین دوگانگی،دارای شباهت زیادی هستند.

اما علو همت به معنای شخصیت والا و برجسته،و بلندنظری و سعه صدر است.بدیهی است کسی که دارای چنین صفتی است هرگز دربرابر سفیهان واکنش نشان نمی دهد بلکه با تحمل و بردباری،می گذرد همان گونه که قرآن درباره صفات مؤمنان فرموده است:« وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَاماً ».(1)

نیز افرادی که دارای علو همت و سعه صدرند در کارها شتاب نمی کنند بلکه تمام جوانب را در نظر می گیرند تا اقدام نسنجیده ای که موجب پشیمانی است صورت نگیرد.

همان گونه که قرآن مجید درباره حضرت سلیمان علیه السلام می گوید:هنگامی که سلیمان پیام هدهد را درباره مردم سرزمین سبا شنید،گفت:« سَنَنظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْکَاذِبِینَ »؛ما تحقیق می کنیم ببینیم راست گفتی یا از دروغ گویان هستی؟».(2)

سپس نامه ای برای آن ها فرستاد و با آن ها اتمام حجت کرد و این نشان می دهد که او در کارها هرگز شتاب نمی کرد.

و درباره خبری که ولید بن مغیره از طائفه بنی المصطلق داد که آن ها اسلام را رها کرده و مرتد شده و به مقابله با فرستادگان پیامبر صلی الله علیه و آله برخاسته اند قرآن می فرماید:« إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهَالَهٍ فَتُصْبِحُوا عَلَی مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ »؛اگر شخص فاسقی خبری برای شما بیاورد،درباره آن تحقیق

ص:613


1- فرقان، آیه 63.
2- نمل، آیه 27.

کنید،مبادا به گروهی،از روی نادانی آسیب برسانید و از کرده خود پشیمان شوید!».(1)

در این آیه ضمناً اشاره به نتیجه منفی شتاب بدون تحقیق نیز شده است و آن، آسیب رساندن به بی گناهان و ندامت و پشیمانی است.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«الْأَنَاهُ مِنَ اللَّهِ وَ الْعَجَلَهُ مِنَ الشَّیْطَانِ؛ ترک شتاب از سوی خداست و عجله از شیطان است».(2)

البته این دستور مربوط به مواردی است که مسائل روشن نیست و نیاز به تأمل و دقت و تدبیر دارد.اما هنگامی که راه،روشن و برنامه معین باشد و تردیدی در صحت آن نباشد باید عجله کرد و فرصت را غنیمت شمرده و به بهانه های واهی از دست نداد.

همانگونه که در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«إِذَا هَمَّ أَحَدُکُمْ بِخَیْرٍ أَوْ صِلَهٍ فَإِنَّ عَنْ یَمِینِهِ وَ شِمَالِهِ شَیْطَانَیْنِ فَلْیُبَادِرْ لَا یَکُفَّاهُ عَنْ ذَلِکَ؛ هنگامی که کسی از شما تصمیم بر کار خیر یا کمک به خویشاوند (یا غیر خویشاوند) گرفت باید عجله کند و آن را انجام دهد زیرا از طرف راست و چپ او دو شیطان حاضر می شوند و او را وسوسه می کنند».(3)

در حکمت 363 نیز آمده بود:

«مِنَ الْخُرْقِ الْمُعَاجَلَهُ قَبْلَ الْإِمْکَانِ وَ الْأَنَاهُ بَعْدَ الْفُرْصَهِ؛ عجله کردن پیش از فراهم شدن امکانات و از دست دادن امکانات،بعد از فرصت،از نادانی است».

***

ص:614


1- حجرات، آیه 6.
2- بحارالانوار، ج 68، ص 340، ح 12.
3- کافی، ج 2، ص 143، ح 12.

گفتار حکیمانه 461غیبت نشانه ناتوانی است

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الْغِیبَهُ جُهْدُ الْعَاجِزِ.

امام علیه السلام فرمود:

غیبت کردن،آخرین تلاش شخص ناتوان است.(1)

ص:615


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر منبع دیگری برای این گفتار حکیمانه نقل نمی کند جز این که می گوید: در مجمع الأمثال میدانی چنین آمده است: «للعبد جهد العاجز». سپس می افزاید: به یقین اللعبد، غلط و الغیبة» به جای آن صحیح است. (به خصوص اینکه واژه للعبد در این جمله هیچ مفهوم صحیحی ندارد). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 314). اضافه میکنیم: زمخشری آن را در ربیع الأبرار (ج 2، ص 332) ضمن جمله های حکیمانه دیگری از امام الا نقل کرده و نیز ابن طلحه شافعی آن را در مطالب السؤول (ص 203) آورده است.

شرح و تفسیر

غیبت نشانه ناتوانی است

امام علیه السلام در این گفتار کوتاه و پرمعنا به یکی از عیوب مهم غیبت اشاره کرده می فرماید:«غیبت کردن،آخرین تلاش شخص ناتوان است»؛ (الْغِیبَهُ جُهْدُ الْعَاجِزِ).

اشاره به این که تنها فرومایگان و افراد پست و ناتوان به سراغ غیبت می روند چرا که اگر انسان در خود،توانایی و استعداد پیشرفت ببیند به جای این که با غیبت مقام کسی را خدشه دار کند خودش می کوشد و به آن مقام و برتر از آن می رسد ولی چون عاجز و ناتوان و فرومایه است سعی می کند به وسیله غیبت آبروی دیگری را در انظار عموم بریزد.ازاین رو امام علیه السلام می فرماید:غیبت،آخرین تلاش افراد ناتوان است.

در میان گناهان کبیره کمتر گناهی است که همانند غیبت،نشانه پستی و ضعف و زبونی و ناجوانمردی باشد.

به تعبیر دیگر،آن ها که پشت سر مردم به مذمت و عیب جویی می پردازند و آبرو و حیثیت افراد را با افشای عیوب پنهانی،که غالب مردم به یکی از این عیوب گرفتارند،می برند،و آتش حسد و کینه خود را به این وسیله فرو می نشانند،افرادی ناتوان و فاقد شخصیت اند که حتی در مبارزه بی دلیل وظالمانه خود شهامت ندارند و تمام قدرتشان این است که از پشت خنجر بزنند.

ص:616

نکته: غیبت و آثار شوم آن

غیبت و آثار شوم آن

در تعریف غیبت،در میان ارباب لغت و همچنین در کتب فقهیه و کلمات علمای اخلاق،تفسیرهای گوناگونی دیده می شود که در واقع همه آن ها به یک چیز برمی گردد.

مرحوم شیخ انصاری از بعضی از بزرگان علما نقل کرده است که اخبار معصومین علیهم السلام و اجماع فقها دلالت بر این دارد:حقیقت غیبت این است که از دیگری در غیاب او چیزی بگوید که اگر بشنود ناراحت شود.(1)

گاه گفته می شود که غیبت،افشای عیوب و گناهان پنهانی افراد در غیاب آن ها نزد کسانی است که از آن آگاهی ندارند و این که بعضی از عوام می گویند:آنچه گفتیم،صفت اوست غیبت نیست؛اشتباه روشنی است.زیرا غیبت همان بیان صفت زشت پنهانی در غیاب افراد است و اگر صفت آن ها نباشد مصداق تهمت و بهتان می باشد و نیز آنچه بعضی از عوام می گویند:حاضریم همین مطلب را نزد خود شخص بگوییم؛این هم اشتباه دیگری است که خیال می کنند اگر چیزی واقعیت داشته باشد غیبت نیست.

به هر حال،شدیدترین تعبیر درباره غیبت در قرآن مجید آمده و درباره هیچ گناهی چنین تعبیری دیده نمی شود و آن این که غیبت کننده همچون کسی است که گوشت برادر مرده خود را بخورد:« أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ ».(2)

اشاره به این که آبروی انسان مانند گوشت تن اوست و غیبت کننده گویی گوشت تن برادر مسلمانش را می خورد و غایب و بی دفاع بودن او به منزله مردن اوست.

ص:617


1- مکاسب محرمه، شیخ انصاری، بحث غیبت
2- حجرات، آیه 12.

در روایات اسلامی نیز شدیدترین تعبیر درباره غیبت دیده می شود و از میان روایات فراوانی که درباره غیبت در منابع مختلف آمده همین دو روایت که در ذیل می آوریم کافی است:

در حدیث قدسی آمده است که خداوند به موسی بن عمران علیه السلام خطاب کرد و فرمود:

«مَنْ مَاتَ تَائِباً مِنَ الْغِیْبَهِ فَهُوَ آخِرُ مَنْ یَدْخُلُ الْجَنَّهَ وَ مَنْ مَاتَ مُصِرّاً عَلَیْهَا فَهُوَ أَوّلَ مَنْ یَدْخُلُ النّارَ؛ کسی که بمیرد در حالی که از غیبت توبه کرده باشد، آخرین کسی است که وارد بهشت می شود،و کسی که بمیرد و از غیبت توبه نکرده و بر آن اصرار ورزیده باشد،نخستین کسی است که وارد دوزخ می شود».(1)

و در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«وَ الْغِیبَهُ تَأْکُلُ الْحَسَنَاتِ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَب؛ غیبت،حسنات را می خورد همان گونه که آتش هیزم را می خورد و نابود می کند».(2)

مشکل مهم غیبت چند چیز است:

نخست این که انگیزه های بسیار متنوعی دارد ازقبیل خودخواهی و حسد و کینه توزی و جاه طلبی و ریاکاری و انتقام جویی و سخریه و استهزاء و مانند آن.

در ذیل روایت قبل چنین آمده است:

«وَ أَصْلُ الْغِیبَهِ تَتَنَوَّعُ بِعَشَرَهِ أَنْوَاعٍ شِفَاءِ غَیْظٍ وَ مَسَاعَدَهِ قَوْمٍ وَ تُهَمَهٍ وَ تَصْدِیقِ خَبَرٍ بِلا کَشْفِهِ وَ سُوءِ ظَنٍّ وَ حَسَدٍ وَ سُخْرِیَّهٍ وَ تَعَجُّبٍ وَ تَبَرُّمٍ وَ تَزَیُّنٍ؛ اصل غیبت از ده چیز ریشه می گیرد:فرو نشاندن خشم، کمک کردن (نامشروع) به گروهی،متهم ساختن افراد،تصدیق کردن خبری بدون اطلاع،داشتن سوء ظن،حسد،استهزاء و سخریه،اظهار تعجب،ناراحتی و خودستایی».

مشکل دیگر غیبت این است که به قدری رواج یافته که قبح آن در نظرها از

ص:618


1- بحارالانوار، ج 72، ص 275 .
2- بحارالانوار، ج 72، ص 257، ح 48

بین رفته است و گاه نُقل بسیاری از مجالس می شود و حتی افراد ظاهراً باتقوا آلوده آن می شوند و همین امر،خطر آن را بیشتر می کند.

مشکل دیگر این که کسی که به غیبت گوش فرا می دهد در گناه غیبت کننده شریک است و ای بسا یک نفر غیبت کند و ده ها نفر در مجلس باشند و سخن او را بشنوند و اعتراض به او نکنند و همه در این گناه شریک شوند.

مشکل چهارم این که غیبت از گناهانی است که جنبه حق الناس دارد و چنان نیست که تنها با آب توبه بتوان آن را شست بلکه باید از غیبت شونده حلیت طلبید و وای به حال کسی که غیبت افرادی را کرده و آن افراد از دنیا رفته اند که حلیت طلبیدن غیر ممکن شده است.در این گونه موارد دستور داده شده که برای آن افراد تا می تواند استغفار کند و کار خیر انجام دهد شاید از او راضی شوند.

مشکل دیگر این که غیبت آثار اجتماعی شومی دارد و تنها یک رذیله اخلاقی شخصی نیست.غیبت سبب می شود حس اعتماد در جامعه ضعیف گردد و همکاری افراد با یکدیگر کم شود.افراد جامعه به یکدیگر بدبین گردند و پیوندهای اخوت و محبت و دوستی و همکاری سست شود.

حق الناس یا حق اللّه؟

در این که آیا غیبت یک حق الهی است یا مردمی در میان فقها گفت وگوست آن ها که آن را حق اللّه می دانند به روایاتی استدلال می کنند که می گوید:برای رهایی از عواقب غیبت استغفار برای صاحبش کافی است.ازجمله در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«سُئِلَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله مَا کَفَّارَهُ الاِغْتِیَابِ؟ قَالَ:تَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِمَنِ اغْتَبْتَهُ کُلَّمَا ذَکَرْتَهُ؛ از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سؤال کردند:کفاره غیبت چیست؟ فرمود:کفاره اش این است که هر زمان به یاد غیبت شونده افتادی برای او استغفار کنی».(1)

ص:619


1- کافی، ج 2، ص 357، ح 4.

آن ها که آن را حق الناس می دانند به روایاتی استدلال می کنند که می گوید:تا غیبت شونده راضی نشود خداوند غیبت کننده را نمی آمرزد.ازجمله در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:

«إنّ صاحِبَ الغَیبَهِ لا یُغفَرُ لَهُ حتّی یَغفِرَ لَه صاحِبُه؛ غیبت کننده بخشوده نخواهد شد تا غیبت شونده او را عفو کند».(1)

ولی با توجه به این که قرآن مجید غیبت را تشبیه به خوردن گوشت برادر بعد از مرگ او کرده و می دانیم که هر جنایتی بر میت حق الناس است و دیه دارد بنابراین،تشبیه مذکور،حق الناس بودن غیبت را تأیید می کند.

به علاوه،هم در روایات آمده و هم عقل حاکم است که آبروی انسان مانند مال و جان اوست و هرگاه کسی صدمه ای بر مال و جان کسی وارد کند،تا جبران نکند یا حلیت نطلبد در امان نخواهد بود.همین طور است درباره آبروی او،که گاه ارزش آن از مال و جان هم بیشتر است.

البته اگر غیبت به گوش غیبت شونده نرسد و شخص غیبت کننده آن را نزد اشخاصی که در حضور آنان غیبت کرده،جبران نماید مثلاً بگوید:اشتباه کردم، معلوم نیست او دارای چنین صفاتی باشد و به علاوه اگر هم چنین باشد ای بسا ما از او بدتریم؛خلاصه آبروی از دست رفته او را جبران نماید،درست مثل کسی که خسارتی در غیاب کسی به مال او زده و در همان جا آن را جبران می کند؛در چنین صورتی نیازی به طلبیدن حلیت نیست.

دعای معروف روز دوشنبه امام سجاد علیه السلام نیز به خوبی نشان می دهد که غیبت حق الناس است.

البته جای تردید نیست که اگر حلیت طلبیدن سبب فتنه و فساد یا اذیت و آزار بیشتری شود باید از آن صرف نظر کرد و به دعا و استغفار و کار خیر قناعت نمود و شاید همان گونه که مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار گفته،ممکن است به

ص:620


1- المحجة البیضاء، ج 5، ص 251

این وسیله جمع میان اخبار شود یعنی اخباری که می گوید:باید حلیت طلبید، مربوط به جایی است که منشأ فتنه و فساد و اهانتی نشود و اخباری که می گوید:

استغفار کافی است،ناظر به جایی است که منشأ چنین اموری گردد.(1)

البته در هر حال غیبت کننده باید در پیشگاه خدا از گناه خود توبه و استغفار کند.

این نکته نیز حائز اهمیت است که اگر غیبت به غیبت شونده برسد گناه مضاعفی خواهد بود یک گناه این که آبروی او را در میان جمعی برده و گناه دیگر این که او را آزار داده و غمگین ساخته است.

البته سزاوار است هنگامی که غیبت کننده برای عذرخواهی،توأم با تواضع و ندامت نزد غیبت شونده می آید،او هم محبت کند و از خطای او درگذرد تا مسأله به طور کامل پایان یابد.

***

ص:621


1- بحارالانوار، ج 72، ص 242

ص:622

گفتار حکیمانه 462-بی اعتنایی به تعریف و تمجید

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

رُبَّ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ.

امام علیه السلام فرمود:

بسیارند کسانی که به سبب تعریف و تمجید دیگران فریب می خورند.(1)

ص:623


1- سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است که مثل همین مضمون در حکمت 260 آمده و سپس می افزاید: قبل از سید رضی، ابن شعبة حرانی آن را در تحف العقول نقل کرده و میدانی نیز آن را در مجمع الامثال آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 315) اضافه میکنیم که همین مضمون در حکمت 116 نیز ضمن بیان مطالب دیگر (مانند حکمت 260) آمده است.

شرح و تفسیر

بی اعتنایی به تعریف و تمجید

امام علیه السلام در این گفتار کوتاه حکیمانه به کسانی که مورد مدح و تمجید از سوی این و آن قرار می گیرند هشدار می دهد و می فرماید:«بسیارند کسانی که به سبب تعریف و تمجید دیگران فریب می خورند»؛ (رُبَّ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ).

درست است که باید افراد نیکوکار را تشویق کرد و عالمانی را که علم آن ها سبب پیشرفت جامعه انسانی اسلامی شده مورد تمجید قرار داد ولی گاه این تعریف و تمجیدها آفاتی را نیز به دنبال دارد که باید از آن پرهیز کرد.

نخست این که در بسیاری از اوقات سبب کبر و غرور می شود و شخصِ تمجید و تعریف شده پیش خود فکر می کند که سرآمد افراد جامعه است همه باید به او احترام بگذارند و دربرابر او سکوت کنند و گوش به فرمانش باشند، و می دانیم که غرور و خودبرتربینی یکی از مهلکات است.

دیگر این که گاه این تعریف و تمجیدها سبب می شود که انسان در مسیر تکامل متوقف گردد.شخصِ تعریف و تمجیدشده به خود می گوید:حال که همه پذیرفته اند من دارای صفات برجسته و فوق العاده ای هستم چه دلیلی دارد که بیش از این به خود زحمت دهم؟

مشکل دیگری که گاه از این تعریف و تمجیدها ناشی می شود این است که حسادت مخالفان را برمی انگیزد و به عداوت و دشمنی آن ها دامن می زند

ص:624

و سبب می شود که آن شخص را به هر وسیله ای که ممکن است ضعیف و ناتوان سازند و از اعتبار و حیثیتش بکاهند.

به همین دلیل باید در هرچیز ازجمله مدح و ثنای دیگران اعتدال را رعایت کرد و افراد کم ظرفیت و پرظرفیت را به تناسب حالشان مورد مدح و تشویق قرار داد.

واژه «مفتون» از ماده«فَتْن»(بر وزن متن) به گفته بسیاری از ارباب لغت در اصل به معنای قراردادن طلا در کوره است تا خالص و ناخالص شناخته شود سپس این واژه به معنای آزمایش و امتحان به طور عام بکار رفته است.ولی در قرآن مجید در معانی متعددی استفاده شده است:آزمایش (عنکبوت،آیه 2)، فریب دادن (اعراف،آیه 27)،بلا و عذاب (انفال،آیه 25)،شرک و بت پرستی و مانع ایمان آوردن افراد شدن (انفال،آیه 39)،اضلال و گمراه ساختن (مائده، آیه 41) و شکنجه کردن (ذاریات،آیه 13).

ولی ظاهراً تمام این معانی به همان ریشه ای باز می گردد که به آن اشاره شد.

واژه«فتنه»نیز در معانی مذکور به کار رفته و اما در مورد کلام امام علیه السلام منظور از «مفتون»شخص فریب خورده است یعنی بسیارند کسانی که فریب تعریف و تمجیدها را می خورند و از راه راست منحرف می شوند.

در این جا به دو نکته باید توجه کرد:

نخست این که همان گونه که در شرح سند این گفتار حکیمانه اشاره شد مرحوم سید رضی آن را در سه مورد از کلمات قصار آورده است:یکی در این جا و دو مورد دیگر در حکمت های 116 و 260.ممکن است این تکرار به دلیل مشغله های زیاد آن بزرگوار و طول زمان تألیف این کتاب نورانی بوده که گاه فراموش می کرده جمله ای را قبلاً آورده است،و باز تکرار می نموده و ممکن است به سبب اهمیتی که به این سخن داده تکرار آن را مناسب دانسته است.

ص:625

نکته دیگر این که در بعضی از نسخ نهج البلاغه این گفتار حکیمانه آخرین کلمه قصار است و هجده کلمه قصار بعدی ذکر نشده است در حالی که در نسخه های دیگر چنین نیست شاید به این دلیل که مرحوم سید رضی بعداً آن ها را ملحق ساخته و در همه نسخه ها نبوده است.

نکته: مدح و تمجید در حد اعتدال

مدح و تمجید در حد اعتدال

شک نیست که باید نیکوکاران را به سبب نیکی هایشان مورد تشویق و تقدیر قرار داد همان گونه که بدکاران مورد نکوهش قرار می گیرند.

خداوند متعال در قرآن مجید یاران پیشگام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و کسانی را که بعداً به آن ها ملحق می شوند و مسیر صحیح آن ها را در پیش می گیرند مورد تقدیر قرار داده،می فرماید:« وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَّضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ »؛پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار، و کسانی که به نیکی از آن ها پیروی کردند،خداوند از آن ها خشنود شد و آن ها (نیز) از او خشنود شدند؛و باغ هایی از بهشت برای آنان فراهم ساخته که نهرها از زیر درختانش جاری است؛جاودانه در آن خواهند ماند و این است پیروزی بزرگ!».(1)

امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز در عهدنامه معروف مالک اشتر به مالک چنین توصیه می کند:

«وَ لا یَکُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسِیءُ عِنْدَکَ بِمَنْزِلَهٍ سَوَاءٍ فَإِنَّ فِی ذَلِکَ تَزْهِیداً لِأَهْلِ الْإِحْسَانِ فِی الْإِحْسَانِ وَ تَدْرِیباً لِأَهْلِ الْإِسَاءَهِ عَلَی الْإِسَاءَهِ؛ هرگز نباید افراد نیکوکار و بدکار نزد تو یکسان باشند،زیرا این کار سبب می شود که نیکوکاران

ص:626


1- توبه، آیه 100.

در نیکی هایشان بی رغبت شوند و بدکاران در اعمال بدشان تشویق گردند».

و این امر دلیل روشنی دارد:زیرا هنگامی که نیکوکاران به سبب نیکی هایشان مدح و ثنا شوند و یا-آنگونه که در دنیای امروز معمول است-جوایزی به آن ها داده شود،هم آن ها تشویق به ادامه راه می شوند و هم دیگران به راه نیک دعوت خواهند شد.همین گونه است در مورد نکوهش بدکاران یا مجازات آن ها،که هم سبب خودداری آن ها از تکرار آن اعمال در آینده می شود و هم دیگران عبرت می گیرند.

ولی این کار-همانند هر کار دیگر-اگر از حد اعتدال بیرون رود آثار سوئی خواهد داشت.مدح و ثنای زیاد،اسباب غرور و غفلت و عُجب و خودبرتربینی و عوارض فاسد این صفات رذیله می گردد.

امیر مؤمنان علی علیه السلام در همان عهدنامه مالک اشتر،قبل از ذکر جمله هایی که پیش تر آمد به مالک خطاب کرده،می فرماید:

«ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَی أَلَّا یُطْرُوکَ وَ لَا یَبْجَحُوکَ بِبَاطِلٍ لَمْ تَفْعَلْهُ فَإِنَّ کَثْرَهَ الْإِطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ وَ تُدْنِی مِنَ الْعِزَّهِ؛ آنان را طوری تربیت کن که ستایش بیهوده از تو نکنند و تو را برای اعمالی که انجام نداده ای،تمجید ننمایند! زیرا کثرت مدح و ثنا،خودپسندی و عُجب به بار می آورد و انسان را به تکبّر و غرور نزدیک می سازد».

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:

«لَو مَشی رَجُلٌ إلی رَجُلٍ بِسَیفٍ مُرْهَفٍ کانَ خَیْراً لَهُ مِن أن یُثْنِی علیهِ فی وَجهِه؛ هر گاه کسی به دیگری با شمشیر تیز حمله کند بهتر از آن است که او را در پیش رو مدح و ثنا گوید».(1)

روایات در این زمینه بسیار است و حتی دستور داده شده که هر گاه انسان با چنین صحنه ای مواجه شد به خدا پناه برد.

امیر مؤمنان علیه السلام درباره صفات پرهیزکاران در خطبه همام می فرماید:

«إِذَا زُکِّیَ

ص:627


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 18، ص 256 .

أَحَدٌ مِنْهُمْ خَافَ مِمَّا یُقَالُ لَهُ فَیَقُولُ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِی مِنْ غَیْرِی وَ رَبِّی أَعْلَمُ بِی مِنِّی بِنَفْسِی اللَّهُمَّ لَا تُؤَاخِذْنِی بِما یَقُولُونَ،وَ اجْعَلْنِی أَفْضَلَ مِمَّا یَظُنُّونَ،وَ اغْفِرْ لی مَا لَا یَعْلَمُونَ !؛هرگاه یکی از آن ها را مدح و ستایش کنند از آنچه درباره او گفته شده به هراس می افتد و می گوید:من از دیگران به خود آگاه ترم و پروردگارم به اعمال من از من آگاه تر است.بارالها! مرا به سبب نیکی هایی که به من نسبت می دهند مؤاخذه مفرما! و مرا برتر از آنچه آن ها گمان می کنند قرار ده و گناهانی را که من دارم و نمی دانند ببخش».

***

ص:628

گفتار حکیمانه 463-دنیا وسیله است نه هدف

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الدُّنْیَا خُلِقَتْ لِغَیْرِهَا،وَ لَمْ تُخْلَقْ لِنَفْسِهَا.

امام علیه السلام فرمود:

دنیا برای غیرش آفریده شده نه برای خودش.(هدف از آفرینش این جهان، تکامل و آمادگی برای زیستن در جهان آخرت است).(1)

مرحوم سید رضی در اینجا سخن مبسوطی دارد که متن و شرح آن ذیلاً خواهد آمد.

ص:629


1- سند گفتار حکیمانه: تنها منبع دیگری که مرحوم خطیب در کتاب مصادر برای این گفتار حکمت آمیز ذکر کرده غررالحکم آمدی است که آن را با تفاوتی آورده است. سپس می افزاید: در کلمات و خطبه های امام علی در این زمینه مطالب زیادی ذکر شده است. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 315)

شرح و تفسیر

دنیا وسیله است نه هدف

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه موقعیت واقعی دنیا را در عبارت کوتاهی بیان کرده،می فرماید:«دنیا برای غیرش آفریده شده نه برای خودش.(هدف از آفرینش این جهان،تکامل و آمادگی برای زیستن در جهان آخرت است)»؛ (الدُّنْیَا خُلِقَتْ لِغَیْرِهَا،وَ لَمْ تُخْلَقْ لِنَفْسِهَا).

نکته مهمی که امام علیه السلام در این جا یادآوری می کند نگاه های مختلفی است که به دنیا می شود.

توضیح این که:گاه در نظر بعضی افراد،روایاتی که در مدح دنیا آمده و آن را مزرعه آخرت یا دار عافیت و یا به منزله دانشگاه شمرده،با روایاتی که در ذم آن آمده متناقض است.در حالی که هرگز چنین نیست.اگر دنیا را برای دنیا بخواهیم، دنیای مذموم و نکوهیده است و اگر دنیا را ابزاری برای رسیدن به آخرت و مزرعه ای برای کِشت بذر نیکی ها و معارف بدانیم ممدوح است و سرای نمونه.

امام علیه السلام در کلام گران بهای دیگری در نهج البلاغه همین معنا را با تعبیر دیگری بیان کرده است؛در خطبه 82 می فرماید:

«وَ مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَیْهَا أَعْمَتْهُ؛ کسی که دنیا را وسیله بصیرت قرار دهد او را بینا می سازد و کسی که به آن به عنوان هدف نگاه کند نابینایش می کند».

مرحوم سید رضی در شرح این کلام در خطبه هشتاد و دو تعبیر جالبی دارد

ص:630

می گوید:

«وَ إذَا تَأَمَّلَ الْمُتَأَمِّلُ قَوْلَهُ علیه السلام:«وَ مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ»وَجَدَ تَحْتَهُ مِنَ الْمَعْنَی الْعَجِیبِ وَ الْغَرَضِ الْبَعِیدِ،مَا لا تُبْلَغُ غَایَتُهُ وَ لایُدْرَکُ غَوْرُهُ،لا سِیَّمَا إِذَا قَرَنَ إِلَیْهِ قَوْلُهُ:«وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَیْهَا أَعْمَتْهُ»فَإِنَّهُ یَجِدُ الْفَرْقَ بَیْنَ«أَبْصَرَ بِهَا»وَ«أَبْصَرَ إِلَیْهَا» وَاضِحاً نَیِّراً،وَ عَجِیباً بَاهِراً! صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلامُهُ عَلَیْهِ؛ اگر به درستی انسان در این سخن امام علیه السلام که می فرماید:کسی که با آن بنگرد بینایش می کند،دقّت کند، در آن،معنای شگفت آور و مفهوم ژرفی خواهد یافت که هرگز به عمق آن نتوان رسید،به ویژه اگر جمله«مَنْ أَبْصَرَ إِلَیْهَا أَعْمَتْهُ»(کسی که به دنیا بنگرد و منتهای آرزویش را دنیا قرار دهد کورش خواهد کرد) در کنار جمله قبل گذاشته شود؛در این صورت فرق واضحی میان آن دو خواهد یافت،فرقی روشن و شگفت انگیز و آشکار.درود و سلام خدا بر او باد».

به تعبیر دیگر اگر به دنیا ازنظر جنبه های مادی آن نگاه شود مرکز تزاحم و تعارض و انواع زشتی هاست و اگر به جنبه های معنوی که به وسیله دنیا می توان به آن ها دست یافت نگاه شود هیچ گونه تعارض و تزاحمی نیست و همه انسان ها با هم در مسیر روشنی می توانند به سوی زندگی جاویدان و پرافتخار سرای دیگر از آن کوچ کنند.

و در خطبه 203 آمده است که امام علیه السلام می فرماید:

«فَفِیهَا اخْتُبِرْتُمْ وَ لِغَیْرِهَا خُلِقْتُم؛ شما در دنیا آزمایش می شوید و برای غیر آن،آفریده شده اید».

قرآن مجید همین مطلب را با بیان شفاف دیگری ذکر کرده است آن جا که می فرماید:« أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُون »؛آیا گمان کردید که شما را بیهوده آفریده ایم،و به سوی ما بازگشت نخواهید کرد؟!».(1)

اشاره به این که اگر سرای آخرتی بعد از دنیا نبود این زندگی عبث و بیهوده بود و همان گونه که در تفسیر نمونه در ذیل این آیه آمده است این جمله کوتاه

ص:631


1- مؤمنون، آیه 115.

و پر معنی یکی از زنده ترین دلایل رستاخیز و حساب و جزای اعمال را بیان می کند،و آن این که:اگر به راستی قیامت و معادی در کار نباشد زندگی دنیا عبث و بیهوده خواهد بود؛زیرا زندگی این جهان،با تمام مشکلاتی که دارد و با این همه تشکیلات،مقدمات و برنامه هایی که خدا برای آن چیده است اگر صرفاً برای همین چند روز باشد بسیار پوچ و بی معنی می باشد.

این موضوع،درست به آن می ماند که طفلی در شکم مادر صاحب عقل و هوش کامل گردد،از خود سؤال می کند:چرا آفریدگار،مرا در این جا زندانی کرده است؟ این دست و پا این چشم و گوش برای چیست و به چه منظوری آفریده شده است؟ در این ظلمات ثلاث و در میان مشتی خون و آب،وجود من چه فایده ای دارد؟

ولی هنگامی که به او بگویند:در این جا پرورش می یابی و به زودی وارد دنیای وسیعی می شوی که فضایی باز و آفتابی درخشان،نهرهایی جاری و باغ هایی پرگل و پرطراوت دارد و در آن جا می توانی به تحصیل علم و دانش و انواع تفریحات سالم بپردازی،باور می کند که زندگی دوران جنینی بیهوده و عبث نیست.(1)

***

ص:632


1- برای توضیح بیشتر به جلد 14 تفسیر نمونه ذیل آیه 115 سوره مؤمنون تحت عنوان مرگ، نقطه پایان زندگی نیست » مراجعه کنید.

گفتار حکیمانه 464-پایان عمر بنی امیّه

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

إِنَّ لِبَنِی أُمَیَّهَ مِرْوَداً یَجْرُونَ فِیهِ،وَ لَوْ قَدِ اخْتَلَفُوا فِیَما بَیْنَهُمْ

ثُمَّ کَادَتْهُمُ الضِّبَاعُ لَغَلَبَتْهُمْ.

امام علیه السلام فرمود:

بنی امیه تا زمان معینی مهلت دارند که به تاخت و تاز مشغول باشند و همین که بین آن ها اختلاف افتاد دشمنانِ ضعیفِ کفتارصفتشان آن ها را فریب می دهند

و بر آنان پیروز می شوند.(1)

مرحوم سید رضی در ذیل این گفتار حکیمانه می گوید:«مَرود»در این جا مَفعل (بر وزن مکتب) است که از ماده«إرواد»گرفته شده و به معنای مهلت دادن و اظهار کردن است و این تعبیر از فصیح ترین و جالب ترین تعبیرات است گویا

ص:633


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا منبع دیگری برای این گفتار حکیمانه ذکر نکرده ولی در آن در نهایة ابن اثیر و همچنین در لسان العرب آمده است. ذکر آن در این دو کتاب لغت معروف، دلیل بر شهرت آن است. در مصنف ابن ابی شیبه (ج 8، ص 612) نیز این کلام بدون ذکری از بنی امیه آمده است. همچنین در کنزالعمال متقی هندی (ج 5، ص 799)

امام علیه السلام مهلتی را که آن ها برای حکومت دارند تشبیه به میدان مسابقه کرده که مسابقه دهندگان با نظم و ترتیب در یک مسیر به سوی هدفی پیش می روند اما هنگامی که به آن هدف رسیدند نظم آن ها به هم می خورد؛

(قال الرضیُّ:و المِروَدُ هنا مِفعَلٌ من الإروادِ و هو الإمهالُ و الإظهارُ و هذا من أفصحِ الکلام و أغرَبِهِ فکأنَّه علیه السلام شِبّه المُهله التی هم فیها بالمِضمارِ الذی یجرون فیه إلی الغایهِ فإذا بلغوا مُنقطَعها انتقَض نِظامُهم بعدَها) .

ص:634

شرح و تفسیر

پایان عمر بنی امیّه

امام علیه السلام در این گفتار حساب شده خود پیش بینی روشنی درباره آینده بنی امیه کرده،می فرماید:«بنی امیه تا زمان معینی مهلت دارند که به تاخت و تاز مشغول باشند و همین که بین آن ها اختلاف افتاد دشمنانِ ضعیفِ کفتارصفتشان آن ها را فریب می دهند و بر آنان پیروز می شوند»؛ (إِنَّ لِبَنِی أُمَیَّهَ مِرْوَداً یَجْرُونَ فِیهِ،وَ لَوْ قَدِ اخْتَلَفُوا فِیَما بَیْنَهُمْ ثُمَّ کَادَتْهُمُ الضِّبَاعُ لَغَلَبَتْهُمْ) .

همان گونه که مرحوم سید رضی گفته: «مَرْوَد» (بر وزن مکتب)(1) به معنای مهلت است و «یَجْرُونَ» به معنای حرکت به سوی مقصد می باشد. «کَادَتْهُمُ» از ماده«کید»به معنای فریب دادن است و «الضِّبَاعُ» جمع«ضَبُع»به معنای کَفتار است.

امام علیه السلام پیش بینی روشنی درباره آینده تاریک بنی امیه کرده است و همان گونه که پیش بینی کرده بود رخ داد.

ابن ابی الحدید می گوید:این یک خبر غیبی صریح است زیرا بنی امیه مادامی که در میانشان اختلاف نبود و جنگشان تنها با غیر خودشان بود مانند جنگ معاویه در صفین و جنگ یزید با اهل مدینه و ابن زبیر در مکه و جنگ مروان

ص:635


1- در نسخه صبحی صالح مود» با کسره میم (بر وزن منبر) ذکر شده در حالی که ارباب لغت این واژه را به معنای میله ای که در سر میدان می گذارند ذکر کرده اند که هیچ تناسبی با محل بحث ما ندارد. بنابراین، صحیح همان مرود» (بر وزن مکتب) به معنای مهلت است

ضحاک و عبد الملک با ابن اشعث و ابن زبیر و جنگ یزید بن عبد الملک با بنی المهلب و جنگ هشام با زید بن علی،در این ایام حکومت مستقری داشتند اما هنگامی که ولید بن یزید به حکومت رسید و پسر عمویش یزید بن ولید به جنگ او برخاست و او را به قتل رسانید بنوامیه با هم اختلاف کردند و وعده الهی فرارسید و در این زمان بود که دعوت کنندگان به سوی بنی العباس در خراسان برخاستند و مروان بن محمّد از جزیره آمد و طالب خلافت بود.ابراهیم بن ولید را از خلافت خلع کرد و گروهی از بنی امیه را به قتل رسانید و حکومتشان سست شد و دولت هاشمی روی کار آمد و نمو کرد و حکومت بنی امیه به کلی زایل شد و زوال نهایی آن به دست ابومسلم خراسانی بود (و عجب این که) او در ابتدای کار فردی بسیار ضعیف،فقیر و مسکین بود و این شاهد خوبی برای گفتار امام علیه السلام است که لشکر او را تشبیه به کفتار کرده است.(1)

این احتمال نیز وجود دارد که تشبیه ابومسلم و یارانش به کفتار نه به دلیل ضعف و ناتوانی آن ها بود؛آن ها مردانی شجاع و نیرومند بودند ولی همچون کفتار تدبیر کافی نداشتند و لذا به آسانی بنی عباس قدرت را از دست آن ها گرفتند در حالی که پایه گذار قدرت آن ها بودند ولی بنی عباسِ شیطان صفت و فرصت طلب حکومت را ربودند و ابومسلم را به آسانی کشتند.

در واقع زوال حکومت بنی امیه به دلیل قدرت زیاد لشکر ابومسلم نبود بلکه بخش مهمی از آن به سبب همان اختلافات و جنگ درونی آن ها بود که امام علیه السلام در کلام مورد بحث به آن اشاره فرموده است.

مرحوم شهید مطهری در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران در این زمینه چنین می گوید:برخی تاریخ نویسان ایرانی اخیراً کوشش دارند که همه موفقیت های قیام سیاه جامگان را مرهون شخصیت ابومسلم معرفی کنند.شک

ص:636


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 182.

نیست که ابو مسلم سردار لایقی بوده است،ولی آن چیزی که زمینه را فراهم کرد چیز دیگر بود.گویند که ابومسلم در مجلس منصور آنگاه که مورد عتاب قرار گرفت،از خدمات خویش در راه استقرار خلافت عباسی سخن راند و کوشش کرد با یادآوری خدمات خود منصور را رام کند.منصور پاسخ داد که اگر حتی کنیزی را برای این امر دعوت می کرد موفق می شد،و اگر تو به نیروی خودت می خواستی قیام کنی از عهده یک نفر هم برنمی آمدی.

هر چند در بیان منصور اندکی مبالغه است،اما حقیقت است و به همین دلیل منصور توانست ابومسلم را در اوج عزت و قدرتش بکُشد و آب هم از آب تکان نخورد.(1)

بنابراین،مفهوم تشبیه امام علیه السلام ممکن است این باشد که به قدری بنی امیه بر اثر اختلاف درونی ضعیف می شوند که حتی فرد ضعیفی نیز می تواند آن ها را از پای درآورد تا چه رسد به سردار نیرومندی همچون ابومسلم.

البته در مورد قساوت و خون ریزی ابومسلم مطالب زیادی در تواریخ آمده که آن هم در جای خود قابل قبول است.

به هر حال مرحوم سید رضی در ذیل کلام امام علیه السلام چند جمله دارد که با ذکر آن این بحث را پایان می دهیم.او می گوید: «مَرود» در این جا مَفعل (بر وزن مکتب) است که از ماده«إرواد»گرفته شده و به معنای مهلت دادن و اظهار کردن است و این تعبیر از فصیح ترین و جالب ترین تعبیرات است گویا امام علیه السلام مهلتی را که آن ها برای حکومت دارند تشبیه به میدان مسابقه کرده که مسابقه دهندگان با نظم و ترتیب در یک مسیر به سوی هدفی پیش می روند اما هنگامی که به آن هدف رسیدند نظم آن ها به هم می خورد»؛ (قال الرضیُّ:و المِروَدُ هنا مِفعَلٌ من الإروادِ و هو الإمهالُ و الإظهارُ و هذا من أفصحِ الکلام و أغرَبِهِ فکأنَّه علیه السلام شِبّه

ص:637


1- مجموعه آثار شهید مطهری، ج 14، ص 358.

المُهله التی هم فیها بالمِضمارِ الذی یجرون فیه إلی الغایهِ فإذا بلغوا مُنقطَعها انتقَض نِظامُهم بعدَها).(1)

***

ص:638


1- در جلد سوم از همین کتاب، ذیل خطبه 87 بحث مفصلی در مورد ناکامی بنی امیه در حکومت و زوال حکومت آنها مطرح کرده ایم.

گفتار حکیمانه 465-طایفه پرافتخار انصار

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

فِی مَدْحِ الْأَنْصَارِ

هُمْ وَ اللّهِ رَبَّوُا الإِسْلاَمَ کَمَا یُرَبَّی الْفِلْوُ،مَعَ غَنَائِهِمْ،بِأَیْدِیهِمُ السِّبَاطِ، وَ أَلْسِنَتِهِمُ السِّلاَطِ.

امام علیه السلام در مدح و ستایش انصار چنین فرمود:

به خدا سوگند آن ها اسلام را همچون فرزندی در دامانشان پرورش دادند با دست های گشاده و پرسخاوت و زبان های گویا و فصیح،با این که نیاز مادی به آن نداشتند.(1)

ص:639


1- سند گفتار حکیمانه: تنها موردی که مرحوم خطیب در مصادر اضافه بر نهج البلاغه ذکر می کند این است که زمخشری در ربیع الابرار آن را با تفاوتی ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 315). ولی در نسخه ربیع الأبراری که ما در دست داریم هیچ تفاوتی با آنچه در نهج البلاغه آمده است دیده نمی شود.

شرح و تفسیر

طایفه پرافتخار انصار

امام علیه السلام در این گفتار فصیحانه مدح بلیغی درباره انصار (یارانی که اهل مدینه بودند و به پیغمبر صلی الله علیه و آله پیوستند) بیان کرده،می فرماید:«به خدا سوگند آن ها اسلام را همچون فرزندی در دامانشان پرورش دادند با دست های گشاده و پرسخاوت و زبان های گویا و فصیح،با این که نیاز مادی به آن نداشتند»؛ (هُمْ وَ اللّهِ رَبَّوُا الإِسْلاَمَ کَمَا یُرَبَّی الْفِلْوُ،مَعَ غَنَائِهِمْ،بِأَیْدِیهِمُ السِّبَاطِ،وَ أَلْسِنَتِهِمُ السِّلاَطِ).

«فِلْوْ» (بر وزن حلم) به معنای بچه اسب است.در بعضی از شروح نهج البلاغه این واژه را تفسیر به مُهر کرده اند که آن هم به معنای بچه اسب است.

«سِبَاطِ» (بر وزن صفات) جمع«سَبَط»(بر وزن سبد) به معنای شخص سخاوتمند است.

«سِلاطِ» (بر وزن صفات) جمع«سلیط»به معنای شخص فصیحی است که منطق کوبنده ای دارد.

در این گفتار حکیمانه،امام علیه السلام،هم اشاره به نقش انصار در پیشرفت اسلام کرده و هم دو صفت برجسته آن ها را بیان نموده است.

در قسمت اول،کار آن ها را تشبیه به پرورش فرزند می کند و می دانیم که اسلام هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از مکه به مدینه هجرت کرد در واقع همچون نهال یا کودکی بود که هنوز پرورش نیافته بود.انصار و یاران مدینه به سرعت به

ص:640

آن پیوستند و از آن حمایت کردند و در جنگ های مختلف دفاع جانانه نمودند تا اسلام پرورش و گسترش یافت و این نهال الهی به ثمر رسید.

به راستی اگر اسلام در مکه می ماند بر حسب ظاهر نور آن خاموش می گشت چراکه بت پرستان مکه تعصب عجیبی به بت های خود داشتند،اضافه بر این، سلطه آن ها بر کعبه و حرم مکه منافع مادی زیادی برایشان داشت و اسلام این منافع را تهدید می کرد.به همین دلیل با تمام قوا مقابل پیغمبر صلی الله علیه و آله ایستادند و حتی تصمیم بر قتل آن حضرت گرفتند و اگر هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله به آن صورت پیچیده رخ نمی داد ای بسا به دست آن ها به شهادت می رسید.

ولی انصار از همان آغاز کار جان خود را در طبق اخلاص گذاشتند و به پیغمبر صلی الله علیه و آله تقدیم نمودند،و پشتیبانی آن ها حملات پی درپی بت پرستان مکه را خنثی کرد و سرانجام،اسلام،تمام جزیرهالعرب را در زیر بال و پر خود قرار داد و این افتخار برای انصار در تاریخ اسلام ثبت شد.

نکته: فضایل انصار در قرآن و روایات اسلامی

فضایل انصار در قرآن و روایات اسلامی

قرآن مجید کراراً انصار را ستوده است.در آیه 100 سوره توبه می خوانیم:

« وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنصَارِ وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَّضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ »؛پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار،و کسانی که به نیکی از آن ها پیروی کردند،خداوند از آن ها خشنود گشت،و آن ها (نیز) از او خشنود شدند؛ و باغ هایی از بهشت برای آنان فراهم ساخته،که نهرها از زیر درختانش جاری است؛جاودانه در آن خواهند ماند؛و این است پیروزی بزرگ!».

همچنین در آیه 117 همین سوره می خوانیم:« لَّقَدْ تَّابَ اللّهُ عَلَی النَّبِیِّ

ص:641

وَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنصَارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی سَاعَهِ الْعُسْرَهِ مِنْ بَعْدِ مَا کَادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِّنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ »؛مسلّماً خداوند رحمت خود را شامل حال پیامبر و مهاجران و انصار،که در زمان عسرت و شدّت (در جنگ تبوک) از او پیروی کردند،نمود؛بعد از آن که نزدیک بود دل های گروهی از آن ها،از حقّ منحرف شود (و از میدان جنگ بازگردند)؛سپس خدا توبه آن ها را پذیرفت،که او نسبت به آنان مهربان و رحیم است!».

همچنین در آیه 74 سوره انفال آمده است:« وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ الَّذِینَ آوَوا وَّ نَصَرُوا أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ »؛ و آن ها که ایمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا جهاد کردند،و آن ها که پناه دادند و یاری نمودند،آنان مؤمنان حقیقی اند؛برای آن ها،آمرزش (و رحمت خدا) و روزی شایسته ای است».

در احادیث اسلامی که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام رسیده نیز فضایل فراوانی برای طائفه انصار ذکر شده است.ازجمله در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:

«إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْن» تا آن جا که فرمود:

«أَلا إِنَّ أَهْلَ بَیْتِی عَیْنِیَ الَّتِی آوِی إِلَیْهَا أَلا وَ إِنَّ الْأَنْصَارَ تُرْسِی فَاعْفُوا عَنْ مُسِیئِهِمْ وَ أَعِینُوا مُحْسِنَهُمْ؛ من از میان شما می روم و دو چیز گران مایه در میان شما می گذارم...

آگاه باشید که اهل بیت من به منزله چشمان من اند که به آن ها اعتماد می کنم و انصار،سپر من (دربرابر دشمنان) هستند.خطاکار آن ها را ببخشید و نیکوکار ایشان را یاری کنید».(1)

در حدیث دیگری از امام باقر علیه السلام می خوانیم:

«وَ مَا سُلَّتِ السُّیُوفُ وَ لا أُقِیمَتِ الصُّفُوفُ فِی صَلاهٍ وَ لا زُحُوفٍ وَ لا جُهِرَ بِأَذَانٍ وَ لا أَنْزَلَ اللَّهُ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا حَتَّی أَسْلَمَ أَبْنَاءُ الْقَیْلَهِ الْأَوْسُ وَ الْخَزْرَجُ؛ شمشیرها کشیده نشد و صفوف (پرجمعیت)

ص:642


1- بحارالانوار، ج 22، ص 311، ح 14

در نماز و میدان جنگ برپا نگشت و اذان آشکارا گفته نشد و خطاب به«یا ایها الذین آمنوا»از سوی خداوند نازل نگردید تا زمانی که فرزندان قیله(1) یعنی اوس و خزرج (طائفه انصار) اسلام را پذیرفتند (و آن را یاری کردند)».(2)

در کامل ابن اثیر حدیث مشروحی که حاکی از فضیلت بزرگ انصار است از ابو سعید خدری نقل شده که خلاصه اش چنین است:هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله غنائم جنگ حنین را به قریش و قبایل عرب داد و به انصار چیزی عطا نفرمود انصار ناراحت شدند و گفتند:گویا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به قوم و قبیله خود رسیده و ما را فراموش کرده است.سعد بن عباده که بزرگ انصار بود این مطلب را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسانید.پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:جمعیت انصار را نزد من حاضر کن.آن ها نزد حضرت حاضر شدند.پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را مؤاخذه کرد و فرمود:این چه حرفی است که پشت سر من زدید؟ مگر هنگامی که به سوی شما آمدم گمراه نبودید؟ خداوند شما را به وسیله من هدایت کرد،فقیر بودید بی نیاز کرد،با هم دشمن بودید شما را با هم متحد نمود.آیا چنین نیست؟ همه عرض کردند:آری،به خدا سوگند همین گونه است.فرمود:چرا به من پاسخ نمی گویید؟ عرض کردند:چه پاسخی بدهیم؟ فرمود:شما هم می توانید بگویید:دیگران تو را تکذیب کردند ما تصدیق کردیم،دست از یاری ات برداشتند ما یاری ات کردیم تو را ترک کردند ما به تو پناه دادیم.با این حال آیا راضی نیستید مردم (اشاره به قریش و قبایل عرب است) گوسفند و شتر ببرند اما شما همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله به خانه هایتان بازگردید؟ سپس این جمله را فرمود:قسم به کسی که جان من به دست اوست اگر من از مهاجرین نبودم دوست داشتم از انصار باشم،اگر همه مردم مسیری را انتخاب کنند و انصار مسیر دیگری را،من به مسیر انصار خواهم رفت:«اللهمّ

ص:643


1- «قیله» اسم مادر طائفه اوس و خزرج می باشد. (بحارالانوار، ج 19، ص 125).
2- بحارالانوار، ج 22، ص 312، ح 17.

ارحَمِ الأنصارَ و أبناءَ الأنصارِ و أبناء أبناء الأنصارِ؛خداوندا! انصار و فرزندان و فرزندان فرزندان آن ها را مشمول رحمت قرار ده.این جا بود که انصار به گریه افتادند و آنقدر اشک ریختند که محاسنشان از اشک چشمشان تر شد و عرضه داشتند:همه ما راضی شدیم که پیامبر صلی الله علیه و آله در سهم ما باشد».(1)

امام سجاد علیه السلام در دعای چهارم صحیفه سجادیه توصیف بسیار بلیغ و جالبی درباره انصار و فضایل آن ها فرموده است.

ولی روشن است که منظور از انصار در این آیات و روایات،افراد ثابت الایمان و خالص و مخلص هستند نه گروهی از منافقین که خود را در صف آن ها جای داده بودند و یا آن ها که بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر عهد خود با خدا و رسولش باقی نماندند.

***

ص:644


1- کامل ابن اثیر، ج 2، ص 271؛ تاریخ طبری، حوادث سال هشتم.

گفتار حکیمانه 466-یک تشبیه عجیب

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الْعَیْنُ وِکَاءُ السَّه.

امام علیه السلام فرمود:

چشم،نگهدارنده نشیمنگاه است.(1)

مرحوم سید رضی در توضیح این گفتار می گوید:«این کلام امام علیه السلام از تشبیهات عجیب است.امام علیه السلام نشیمنگاه را به مَشک تشبیه کرده و چشم را به بندی که بر دهانه مشک می بندند که هر گاه بند را رها کنند مَشک نمی تواند آنچه در آن است نگهداری کند،مشهور است که این سخن نخست از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده شده ولی جمعی آن از امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرده اند،این را مبرد در کتاب المقتضب در باب اللفظ بالحروف آورده و ما در کتاب مجازات آثار النبویه درباره این

ص:645


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر به آنچه مرحوم سید رضی در ذیل این کلام شریف آورده قناعت کرده و می گوید: آن مرحوم در ذیل این کلام ذکر کرده است که مبرد آن را در کتاب مقتضب آورده و ما به همین قناعت می کنیم. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 316). اضافه میکنیم این کلام در بسیاری از کتب اهل سنت گاه از پیامبر اکرم علی واله و گاه از امیر مؤمنان علة نقل شده از جمله: مسند احمد، ج 4، ص 97؛ تاریخ مدینه دمشق، ج 14، ص 25؛ تاریخ بغداد، ج 7، ص 95

استعاره و تشبیه سخن گفته ایم»؛

(قال الرضیّ:و هذه من الاستِعارات العجیبه، کأنّه یشبّه السّه بالوعاءِ،و العینَ بالوِکاء،فإذا أُطلِق الوِکاءُ لم ینضَبطِ الوِعاءُ و هذا القولُ فی الأشهَرِ الأظهَرِ من کلام النبیِ ّ صلی الله علیه و آله و قد رواه قومٌ لأمیر المؤمنین علیه السلام و ذکر ذلک المبرّد فی کتاب«المقتضب»فی باب«اللفظ بالحروف».و قد تکلّمنا علی هذه الاستِعاره فی کتابنا الموسوم:«بمَجازاتِ الآثار النبویّه») .

ص:646

شرح و تفسیر

یک تشبیه عجیب

امام علیه السلام در این جمله کوتاه و پرمعنا اشاره به نکته ای می کند که متن آن در واقع یک مسأله فقهی است و پیام آن یک مسأله اجتماعی و سیاسی و اخلاقی.

می فرماید:«چشم،نگهدارنده نشیمنگاه است»؛ (الْعَیْنُ وِکَاءُ السَّه).

اشاره به این که هنگامی که انسان به خواب می رود بسیار می شود که وضوی او بر اثر خروج ریح باطل گردد.

«وِکاء» به معنای نخی است که دهانه مشک را با آن می بندند و«السَّه»به معنای نشیمنگاه است.هنگامی که این نخ محکم باشد چیزی از مشک خارج نمی شود ولی زمانی که آن نخ،باز یا شل شود آنچه در مشک است بیرون می ریزد و این تعبیر به گفته مرحوم سید رضی از کنایات و تشبیهات عجیب است و منظور امام علیه السلام این است که انسان تا خواب نرفته می تواند خود را حفظ کند تا وضوی او باطل نشود اما زمانی که به خواب رفت اعضای او سست می شود و نمی تواند خود را حفظ کند و ای بسا چیزی از او خارج شود و وضو باطل گردد و در واقع فلسفه بطلان وضو به سبب خواب،ممکن است همین باشد.

در احادیث اهل سنت جمله ای در ذیل این حکمت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که این معنا را روشن تر می سازد.در کتاب مغنی ابن قدامه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین نقل شده است که فرمود:

«العَینُ وِکاءُ السَّهِ فَمَن نامَ فلیتَوضّأ» .(1)

ص:647


1- مغنی ابن قدامه، ج 1، ص 165.

این گفتار پرمعنی پیام مهمی در زمینه مسائل اجتماعی و اخلاقی و سیاسی دارد و به ما می گوید.اگر چشمانتان بسته باشد خطاهای زیادی از شما سرمی زند.

کسی که چشم بسته بر سر سفره غذا بنشیند نمی تواند خوب و بد و آنچه را برای او نافع یا زیان بار است تشخیص دهد.

کسی که چشم بسته در مسائل سیاسی وارد می شود ممکن است سرنوشت جامعه ای را به خطر بیفکند.

کسی که چشم بسته دوست انتخاب می کند ای بسا دوستانی را برگزیند که بلای جان او شوند.

خلاصه هرکس چشم بسته به راهی برود آینده مبهم و یا خطرناکی دارد.چشم در واقع طنابی است که بر دهانه زشتی ها و بدی ها و ناهنجاری ها گره می زند.

نویسنده معروف مصری،محمّد عبده در شرح نهج البلاغه خود در شرح این کلام می گوید:این سخن در واقع مثالی است برای فایده چشم در حفظ انسان از آنچه از پشت سرش (ناآگاهانه) ممکن است به او برسد و این که فایده چشم تنها این نیست که صاحبش را از آنچه دربرابر اوست حفظ کند بلکه باید از آنچه پشت سر اوست نیز آگاه گردد و وی را حفظ کند و این در واقع ارشادی است به وجوب بینا بودن در مواردی که غفلت زاست.

و در پایان می گوید:آنچه سزاوار سخنی است که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله یا از امیرمؤمنان علیه السلام در این زمینه نقل شده،همین است.(1)

البته این سخن نباید بدان معنا باشد که مفهوم اصلی کلام امام علیه السلام یا کلام رسول اللّه صلی الله علیه و آله در مورد مبطلات وضو نادیده گرفته شود در واقع،کلام،یک مفهوم مطابقی دارد و یک سلسله معانی التزامی.

ص:648


1- شرح نهج البلاغة عبده، ص 578

گفتار حکیمانه 467-پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آیین الهی را سامان بخشید

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

فِی کَلَامٍ لَهُ:

وَ وَلِیَهُمْ وَالٍ فَأَقَامَ وَ اسْتَقَامَ،حَتَّی ضَرَبَ الدِّینُ بِجِرَانِهِ.

امام علیه السلام در کلام خویش فرمود:

یک والی (الهی) بر مسلمانان حکومت کرد و حق را برپا داشت و خود در جاده حق گام برداشت تا آن جا که شتر دین گلوگاه خود را بر زمین نهاد و اسلام استقرار یافت (این سخن اشاره زیبایی است به وضع شتران هنگامی که به مقصد می رسند

و از پیمودن راه راحت می شوند،استراحت می کنند آن گونه که

گلوگاه خود را بر زمین می نهند).(1)

ص:649


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر تنها چیزی که در این جا نقل می کند کلام ابن ابی الحدید است که می گوید: این گفتار حکیمانه بخشی از خطبه ای طولانی است که امام علی هنگام خلافتش آن را ایراد فرمود و موقعیت خود را نسبت به پیغمبر اکرم عنواة و وضع مسلمانان را بعد از آن حضرت بیان کرد. سپس نتیجه گیری می کند: از کلام ابن ابی الحدید استفاده میشود که او دسترسی به خطبه ای در غیر نهج البلاغه پیدا کرده که در آن روز در میان اندیشمندان رواج داشته و این جمله بخشی از آن بوده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 316).

شرح و تفسیر

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آیین الهی را سامان بخشید

امام علیه السلام در این گفتار پرمعنی خویش اشاره به شخصی کرده که نام او را نبرده و از خدمات او تعریف می کند می فرماید:«یک والی (الهی) بر مسلمانان حکومت کرد و حق را برپا داشت و خود در جاده حق گام برداشت تا آن جا که شتر دین گلوگاه خود را بر زمین نهاد و اسلام استقرار یافت (این سخن اشاره زیبایی است به وضع شتران هنگامی که به مقصد می رسند و از پیمودن راه راحت می شوند،استراحت می کنند آن گونه که گلوگاه خود را بر زمین می نهند)»؛ (فِی کَلَامٍ لَهُ:وَ وَلِیَهُمْ وَالٍ فَأَقَامَ وَ اسْتَقَامَ،حَتَّی ضَرَبَ الدِّینُ بِجِرَانِهِ).

در تفسیر این سخن و این که امام علیه السلام اشاره به چه کسی نموده نظرات مختلفی در میان شارحان نهج البلاغه وجود دارد که می توان آن را در سه نظر خلاصه کرد:

نخست این که منظور،پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله است که بر مردم حکومت کرد و امور را سامان داد و خود در مسیر صحیح الهی گام برداشت تا زمانی که اسلام سراسر جزیره العرب را فراگرفت و آرامشی پیدا شد آن گونه که شتر هنگامی که به مقصد می رسد می خوابد و گلوگاه خود را بر زمین می نهد.

محمّد عبده،دانشمند معروف مصری در شرح نهج البلاغه خود می گوید:

منظور از والی در این جا پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله است که مردم را سرپرستی کرد و سیاست شریعت را در میان آن ها گسترش داد.آنگاه اضافه می کند:بعضی

ص:650

گفته اند که منظور از این شخص،عمر بن خطاب است.(1)

ولی روشن است که خود او نظریه دوم را نپذیرفته است.

مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود موسوم به فی ظلال نهج البلاغه همین نظریه را تأیید می کند و می گوید:منظور از والی در این جا رسول خدا صلی الله علیه و آله است همان گونه که در شرح شیخ محمّد عبده آمده و معنی کلام امام علیه السلام این است که اسلام در زمین مستقر شد و خداوند به برکت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آن را بر ادیان دیگر برتری داد.(2)

نظریه دیگر این است که منظور از این شخص،خلیفه دوم می باشد که در زمان او اسلام گسترش فراوانی یافت و فتوحات زیادی برای مسلمین رخ داد به گونه ای که اسلام قسمت عمده جهان متمدن آن روز را زیر بال و پر خود قرار داد.

ابن ابی الحدید از طرفداران سرسخت این نظریه است.

آن ها برای اثبات این نظریه معتقدند که این جمله بخشی از خطبه ای بوده که امام علیه السلام ایراد فرموده و بخشی از آن خطبه طبق آنچه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود آورده چنین است:

«فاختارَ المُسلمون بعده بآرائهم رجلاً منهم،فقارَبَ وَ سدّدَ حَسَبِ استِطاعَتِه علی ضَعفٍ و عَجزٍ کانا فیه ثمّ وَلِیهم بعده والٍ فأقام و استَقام حتّی ضرب الدّین بِجِرانه علی عَسفٍ و عَجزٍ کانا فیه ثم استخلَفوا ثالثاً لم یکن یملِک أمرَ نَفسِه شیئاً غَلَبَ علیه أهلُهُ فَقادوه إلی أهوائهم کما یقودُ الوَلیدهَ البَعیرُ المَخطومُ فلم یَزلُ الأمرُ بینه و بینِ النّاس یَبعُد تارهً و یَقرُب أخری حتّی نَزَوا علیه فَقَتَلوه،ثمّ جاءوا بی مَدَبَّ الدَّبا یریدونَ بَیعَتی؛مسلمانان،بعد از او (بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله) به آرای خود مردی را انتخاب کردند که به افکار آن ها نزدیک شد و به اندازه توان خود

ص:651


1- شرح نهج البلاغة عبده، ص 578.
2- فی ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 480

کارها را محکم نمود با این که ضعف و ناتوانی هایی نیز داشت سپس بعد از آن ها مردی بر آن ها حکومت کرد که حق را برپا داشت و در مسیر حق گام برمی داشت تا زمانی که دین گسترش یافت و همچون شتری که به مقصد می رسد و آرام می گیرد و گلوی خود را بر زمین می نهد آرامش در جهان اسلام پیدا شد هر چند او نیز دارای خشونت فراوان و عدم اعتدال در پیمودن راه بود سپس شخص سومی را به خلافت برگزیدند که مالک چیزی از امور خود نبود خاندان او بر او چیره شدند و او را به سوی خواسته های نادرست خود سوق دادند همانگونه که بچه شتر مهارزده را به هر طرف می برند و این وضع همچنان بین او و بین مردم ادامه یافت.گاه از مردم دور می شد و گاه به آن ها نزدیک می گردید تا(مردم به جان آمدند و) او را به قتل رساندند سپس به سراغ من آمدند و همچون سیل خروشانی اطراف مرا گرفتند تا با من بیعت کنند».(1)

البته اگر صحت این خطبه را بپذیریم-هر چند مرحوم علامه امینی آن را شدیدا انکار کرده و از مجعولات می شمرد(2)-مشکل مهمی طبق عقاید شیعه ظاهر نمی شود چرا که امام علیه السلام گرچه کارهایی از خلیفه دوم را ستوده اما اعمال دیگری از او را نکوهش کرده و او را به خشونت و عدم اعتدال در پیمودن راه توصیف کرده است.

نویسنده کتاب تمام نهج البلاغه این جمله را ضمن نامه ای بیان کرده که امام علی علیه السلام در پاسخ سؤالات مردم درباره خلفای پیشین نگاشت و دستور داد هر روز جمعه آن را در نقاط مختلف برای مردم بخوانند و آن نامه بسیار طولانی و مفصل است و جمله مذکور در ضمن آن آمده است.

نویسنده این کتاب در پایان این نامه منابع متعددی برای آن ذکر کرده است

ص:652


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20، ص 218
2- الغدیر، ج 8، ص 40

ولی چنان نیست که تمام آنچه او آورده در یک منبع باشد بلکه ظاهراً قسمت های مختلفی از آن در منابع گوناگونی بوده و او آن ها را به هم پیوند داده است.(1)

نظریه سوم این که آنچه امام علیه السلام در تمجید از خلیفه اول و دوم ذکر کرده از باب تقیه و ملاحظه حال مردم بوده چرا که گروه زیادی تحت تأثیر تبلیغات پرشور طرفداران خلفای نخستین بودند و مقاومت در مقابل اعتقادات آن ها موجب تنش فراوانی می شد.امام علیه السلام در این بخش از سخنان خود مصلحت را در آن دیده که نخست خدمات آن ها را بستاید سپس به نقاط ضعف آن ها اشاره کند ولی در مورد خلیفه سوم که حتی مردم آن زمان اعتقاد چندانی به او نداشتند و از محبوبیت عامه برخوردار نبود تقیه را کنار گذاشته و با صراحت به اشتباهات او اشاره فرموده است.

ولی با توجه به این که اصالت این خطبه و نامه ثابت نیست تفسیر اول مناسب تر به نظر می رسد.

در بعضی از کتب معروف،مانند کشف المحجه سید بن طاووس و المسترشد محمّد بن جریر طبری نامه فوق از مرحوم کلینی در کتاب الرسائل نقل شده است (متأسفانه الرسائل،امروز در دست ما نیست و به همین دلیل از دو کتاب فوق نقل کردیم) ولی جمله ای که مرحوم سید رضی آورده در آن نامه نیست.بنابراین احتمال دیگری وجود دارد و آن این که نامه مزبور خالی از این جمله بوده و بعداً این جمله را که امیر مؤمنان علی علیه السلام در جای دیگر بیان کرده به آن افزوده اند و محتوای نامه دگرگون شده است.

***

ص:653


1- تمام نهج البلاغه، ج 7، ص 260-331

ص:654

گفتار حکیمانه 468-یک پیشگویی مهم

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

یَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ عَضُوضٌ،یَعَضُّ الْمُوسِرُ فِیهِ عَلَی مَا فِی یَدَیْهِ وَ لَمْ یُؤْمَرْ بِذلِکَ،قَالَ اللّهُ سُبْحَانَهُ:« وَ لَا تَنْسَوا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ ».تَنْهَدُ فِیْهِ الْأَشْرَارُ،وَ تُسْتَذَلُّ الْأَخْیَارُ،وَ یُبَایِعُ الْمُضْطَرُّونَ،وَ قَدْ نَهَی رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَن بِیَعِ الْمُضْطَرِّینَ.

امام علیه السلام فرمود:

زمانی بر مردم فرا می رسد که ثروتمندان بر آنچه در دست دارند دندان می فشارند در حالی که چنین دستوری به آن ها داده نشده است (بلکه به عکس) خداوند سبحان می فرماید:«احسان و بخشش را در میان خود فراموش نکنید»(و در آن زمان) اشرار و بدان بر مردم مسلط می شوند و نیکان و پاکان را خوار می کنند و مردم بینوا هستی خود را از روی اضطرار (به قیمت کم) می فروشند در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله از چنین معامله ای نهی فرموده است.(1)

ص:655


1- کتاب های خود آورده اند، از جمله مرحوم کلینی در کتاب کافی و صدوق در عیون اخبار الرضا. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 317) اضافه میکنیم که این کلام شریف در کتاب صحیفة الامام الرضاعی که منسوب به آن حضرت است و از اصول اربع مائة به شمار آمده از جدش امام علی بن ابی طالب ما نقل شده است. (با تفاوت هایی)

شرح و تفسیر

یک پیشگویی مهم

امام در این گفتار پرمعنا که جنبه پیشگویی زمان آینده را دارد اشاره به زمانی می کند که مردم در فشار شدید قرار می گیرند و ارزش های اسلامی به فراموشی سپرده می شود می فرماید:«زمانی بر مردم فرا می رسد که ثروتمندان بر آنچه در دست دارند دندان می فشارند در حالی که چنین دستوری به آن ها داده نشده است (بلکه به عکس) خداوند سبحان می فرماید:«احسان و بخشش را در میان خود فراموش نکنید»(و در آن زمان) اشرار و بدان بر مردم مسلط می شوند و نیکان و پاکان را خوار می کنند و مردم بینوا هستی خود را از روی اضطرار (به قیمت کم) می فروشند در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله از چنین معامله ای نهی فرموده است»؛ (یَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ عَضُوضٌ،یَعَضُّ الْمُوسِرُ فِیهِ عَلَی مَا فِی یَدَیْهِ وَ لَمْ یُؤْمَرْ بِذلِکَ،قَالَ اللّهُ سُبْحَانَهُ:« وَ لَا تَنْسَوا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ ».تَنْهَدُ فِیْهِ الْأَشْرَارُ، وَ تُسْتَذَلُّ الْأَخْیَارُ،وَ یُبَایِعُ الْمُضْطَرُّونَ،وَ قَدْ نَهَی رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله عَن بِیَعِ الْمُضْطَرِّینَ).

«عضوض» از ماده«عضّ»(بر وزن خزّ) در اصل به معنی گازگرفتن با دندان

ص:656

است،سپس این واژه در مورد مشکلات طاقت فرسا که انسان را شدیداً تحت فشار قرار می دهد اطلاق شده است و«عضوض»صیغه مبالغه از این ماده است و معنی آن در کلام امام علیه السلام زمانی است که بسیار مردم را تحت فشار قرار می دهند.

«تنهد» از ماده«نهد»(بر وزن مهد) به معنی برآمدن چیزی است و در کلام امام علیه السلام به معنی حاکمیت اشرار است.

امام علیه السلام درباره مشکلات و مصائب آن زمان به چهار نکته اساسی اشاره می کند:نخست بخل و امساک ثروتمندان را مطرح می کند.آن ها چنان درباره اموالشان سختگیر می شوند که گویا با دندان گرفته و فشار می دهند.

آنگاه می فرماید:این برخلاف دستور اسلام است.خداوند در آیات متعددی از قرآن با صراحت دستور به احسان و نیکی داده،ازجمله در سوره بقره،آیه 237 به این معنی اشاره فرموده که هرگز مسلمانان نباید احسان و بخشش را فراموش کنند گرچه گاهی در مورد مهریه زنان مطلقه می باشد ولی حکمی که در پایان آن آمده عام است و مخاطب آن،همه مسلمانان هستند.

آنگاه به فساد اوضاع سیاسی آن زمان اشاره کرده و سلطه اشرار را بر حکومت اسلامی بیان می دارد سلطه ای که عامل مهمی برای فساد تمام مسائل اجتماعی است.

و به دنبال آن،انزوای نیکان و به خواری کشیدن آن ها را مطرح می فرماید.

بدیهی است هنگامی که اشرار زمام حکومت را به دست گیرند اخیار به اجبار منزوی می شوند و از صحنه جامعه کنار می روند.

و درباره چهارمین مفسده آن زمان باز به مسائل اقتصادی برمی گردد و می فرماید:کار به جایی می رسد که افراد از روی اضطرار،اموال خود را به ثمن بخس می فروشند در حالی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله از این کار نهی فرموده و در واقع دستور داده است که به این گونه افراد کمک کنید تا مجبور نشوند اموال خود را

ص:657

اینگونه بفروشند.درست است که معامله مضطر مانند معامله مکره نیست، معامله مکره باطل است اما معامله مضطر صحیح است اما اگر متمکنان جامعه وظیفه شناس باشند کار به جایی نمی رسد که افراد از روی اضطرار داروندار خود را بفروشند و ضروریات اولیه زندگانی خود را از دست بدهند.

در واقع امام علیه السلام در این پیش بینی،از دو فساد اجتماعی آینده خبر می دهد:

نخست فساد اقتصادی و فاصله شدید طبقاتی که گروهی ثروتمند می شوند و برای ثروت اندوزی تلاش می کنند و اصرار دارند که هیچ گونه کمکی به نیازمندان نکنند هر چند همه آن ثروت ها را نمی توانند مورد استفاده قرار دهند.

و فساد دیگر فساد سیاسی جامعه است که گروهی از اشرار زمام امور را به دست گرفته و نیکان و پاکان و صالحان را به حاشیه می رانند.

و آنچه امام علیه السلام در این پیشگویی بیان فرموده به زودی در حکومت بنی امیه بعد از آن حضرت ظاهر شد.معاویه با یارانش بر بیت المال مسلط شدند کاخ ها ساختند مجالس عیش و نوش درست کردند و گروه عظیمی از جامعه را به صورت بردگان خود درآوردند.

تفاله های زمان جاهلیت و فرزندان آن ها را در پست های مهم قرار دادند و صحابی راستین پیغمبر صلی الله علیه و آله و فرزندان آن ها را خانه نشین ساخته و یا اگر اعتراضی می کردند یا بیم اعتراضی بود به زندان می انداختند و می کشتند و خاموش می کردند.

این ها همان چیزی است که امیرمؤمنان علی علیه السلام در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده که فرمود:«زمانی بر مردم فرا می رسد که از قرآن چیزی جز خطش و از اسلام چیزی جز نامش باقی نمی ماند نامشان مسلمان است ولی از همه دورترند مساجد آن ها ظاهراً آباد و پرشکوه اما خالی از نور هدایت است فقهای آن زمان (که وابسته به حاکمان جورند) بدترین فقیهانی هستند که در زیر آسمان وجود

ص:658

دارد فتنه ها از آن ها برمی خیزد و به سوی آن ها بازمی گردد»؛

(قَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله سَیَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ لا یَبْقَی مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا رَسْمُهُ وَ مِنَ الْإِسْلامِ إِلَّا اسْمُهُ یُسَمَّوْنَ بِهِ وَ هُمْ أَبْعَدُ النَّاسِ مِنْهُ مَسَاجِدُهُمْ عَامِرَهٌ وَ هِیَ خَرَابٌ مِنَ الْهُدَی فُقَهَاءُ ذَلِکَ الزَّمَانِ شَرُّ فُقَهَاءَ تَحْتَ ظِلِّ السَّمَاءِ مِنْهُمْ خَرَجَتِ الْفِتْنَهُ وَ إِلَیْهِمْ تَعُودُ) .(1)

نکته ها

1-نکوهش شدید از بخل

کمتر چیزی در اسلام به اندازه بخل نکوهش شده است.

در روایتی از امام باقر علیه السلام آمده است:«هر روز که خورشید طلوع می کند چهار فرشته همراه آن هستند فرشته ای (خطاب به انسان ها) ندا می دهد:ای صاحب نیکی وظیفه خود را انجام ده و بشارت بر تو باد،و فرشته ای صدا می زند:ای صاحب بدی خودداری کن و دست نگه دار،و فرشته ای (به ثروتمندان) ندا می دهد:انفاق کنید تا اموال شما برقرار بماند و به سراغ امساک بروید تا اموالتان تلف شود،و فرشته ای آب بر خورشید می پاشد و اگر چنین نبود زمین شعله ور می شد»؛

(إِنَّ الشَّمْسَ لَتَطْلُعُ وَمَعَهَا أَرْبَعَهُ أَمْلاکٍ مَلَکٌ یُنَادِی یَا صَاحِبَ الْخَیْرِ أَتِمَّ وَ أَبْشِرْ وَ مَلَکٌ یُنَادِی یَا صَاحِبَ الشَّرِّ انْزِعْ وَ أَقْصِرْ وَ مَلَکٌ یُنَادِی أَعْطِ مُنْفِقاً خَلَفاً وَ آتِ مُمْسِکاً تَلَفاً وَ مَلَکٌ یَنْضَحُهَا بِالْمَاءِ وَ لَوْ لا ذَلِکَ اشْتَعَلَتِ الْأَرْضُ)» .(2)

ممکن است منظور از پاشیدن آب بر خورشید این باشد که بادها و بخارهایی از دریا برمی خیزد و حرارت خورشید را بر زمین تعدیل می کند.

اشاره به این است که هر لحظه خداوند می تواند بلایی بر سر مردم بفرستد

ص:659


1- کافی، ج 8، ص 308.
2- کافی، ج 4، ص 42

و به خورشیدی که مایه حیات و زندگی انسان هاست دستور دهد تمام زمین را شعله ور سازد.

اصولاً مواهب و نعمت هایی که خداوند در اختیار انسان ها گذاشته در بسیاری از موارد بیش از نیاز آن هاست به گونه ای که می توانند دیگران را نیز در آن سهیم کنند بی آن که زیانی به زندگی آن ها یا فرزندانشان برسد بلکه به عکس،مایه محبت و آرامش در جامعه می گردد.

ولی با نهایت تأسف گروهی به دلیل کوتاه بینی و تنگ نظری و داشتن بخل،از این کار امتناع می ورزند و هیچ کس را در این مواهب خدادادی سهیم نمی کنند.

نه تنها سهیم نمی کنند بلکه گاه با نمایش ثروت و قدرت،نمک بر جراحات قلب محرومان می پاشند و گویا از این عمل بسیار زشت،لذت هم می برند آن چنان که در حالات قارون ثروتمند قوم بنی اسرائیل در قرآن مجید در سوره قصص آمده است.

احادیث فراوانی نیز در مذمت بخل وارد شده تا آن جا که در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«الشّحُّ و الإیمانُ لا یجتَمِعان فی قلبٍ واحدٍ؛ بخل و ایمان در یک قلب جمع نمی شود (آن جا که پای بخل به میان آید ایمان رخت برمی بندد)».(1)

و در حدیث دیگری می خوانیم که امام امیرمؤمنان علیه السلام شنید که کسی می گوید:

«إِنَّ الشَّحِیحَ أَعذرُ مِنَ الظَّالِمِ؛ بخیل از ظالم معذورتر است و گناه او کمتر».

امام علیه السلام فرمود:«دروغ گفتی،ظالم گاهی توبه می کند و استغفار می نماید و حق الناس را به صاحبانش می پردازد ولی بخیل هنگامی که بر سر بخل آید نه زکات می پردازد نه صدقه نه صله رحم می کند نه پذیرایی از میهمان نه انفاق در راه خدا و نه کارهای نیک (و بر همان حال می ماند).و بر بهشت حرام است که بخیل وارد آن شود»؛

(فَقَالَ لَهُ کَذَبْتَ إِنَّ الظَّالِمَ قَدْ یَتُوبُ وَ یَسْتَغْفِرُ وَ یَرُدُّ الظُّلَامَهَ عَلَی

ص:660


1- جامع السعادات، ج 2، ص 111.

أَهْلِهَا وَ الشَّحِیحُ إِذَا شَحَّ مَنَعَ الزَّکَاهَ وَ الصَّدَقَهَ وَ صِلَهَ الرَّحِمِ وَ قِرَی الضَّیْفِ وَ النَّفَقَهَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ أَبْوَابَ الْبِرِّ وَ حَرَامٌ عَلَی الْجَنَّهِ أَنْ یَدْخُلَهَا شَحِیحٌ) .(1)

2-فرق میان بیع مکره و مضطر

همه فقها اتفاق نظر دارند که بیع مکره باطل است و مکره به کسی می گویند که او را به اجبار وادار به فروش چیزی از اموالش کنند یا با تهدید جانی یا مالی یا عرض و آبرو،و قرآن مجید با صراحت می گوید:تجارت باید با رضایت طرفین باشد و غیر آن را مصداق اکل مال به باطل شمرده است:« لَا تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجَارَهً عَنْ تَرَاضٍ مِّنْکُمْ ».(2)

و اما بیع مضطر باطل نیست چراکه منظور از مضطر کسی است که به میل خود اموالش را می فروشد ولی ضرورتی در زندگی او پیش آمده که اقدام به فروش اموالش می کند مثل این که فرزندی دارد که به بیماری سختی مبتلا شده و یا در تجارت ورشکست گردیده و برای حفظ آبروی خود ناچار است خانه اش را بفروشد و به طلبکاران دهد.این گونه معاملات قطعاً باطل نیست و اگر باطل باشد شخص مضطر از حال اضطرار بیرون نخواهد آمد.

ولی از آن جا که مسلمانان باید در مشکلات به یاری هم برخیزند چنین معاملاتی مکروه است به ویژه این که در بسیاری از موارد متاع خود را به زیر قیمت می فروشند.باید به حکم اخوت اسلامی به چنین افرادی وام دهند یا کمک بلاعوض کنند تا آن ها مجبور نشوند ضروریات زندگی خود را بفروشند.

به همین دلیل معامله با مضطر،مکروه شمرده شده است.

مرحوم شیخ طوسی در استبصار بعد از نقل این روایت (کلام حکیمانه

ص:661


1- الفقیه، ج 2، ص63
2- نساء، آیه 29

امام علیه السلام البته با تفاوتی)،از امام صادق علیه السلام این جمله را در ذیل این حدیث آورده است:

«اولئک هم شِرارُ النّاس؛ کسانی که با مضطرین معامله می کنند (و رحم ندارند) بدترین مردم اند».

سپس روایت دیگری از امام صادق علیه السلام نقل می کند که کسی به آن حضرت عرض کرد:

«إنّ النّاس یَزعُمون أنّ الرِّبح علی المُضطَرِّ حَرامٌ و هو مِن الرِّبا فقال و هل رأیتَ أحداً اشتری غنِیّاً أو فقیراً إلّا من ضَرورهٍ قد أحلّ اللّهُ البیعَ و حرّم الرِّبا؛ مردم گمان می کنند سودبردن از معامله مضطر حرام است و آن نوعی رباخواری است.امام علیه السلام فرمود:آیا احدی را سراغ داری چه غنی باشد یا فقیر که معاملاتش به دلیل ضرورت ها نبوده باشد؟ خداوند بیع را حلال شمرده و ربا را حرام».(1)

مرحوم شیخ طوسی روایت نهی را حمل بر اکراه کرده و روایت دوم را حمل بر مضطر.

ولی ظاهراً چنین نیست؛منظور از مضطر در روایت اول کسی است که به اصطلاح،کارد به استخوانش رسیده و اموال خود را به قیمت نازل می فروشد، معامله با چنین کسی مکروه است و باید به جای خریدن اموال آن ها به قیمت کم، به آن ها کمک کرد.

ولی منظور از مضطر در روایت دوم ضرورت های روزانه زندگی است که همه مردم دارند.طبیعی است که هر کسی که چیزی را خرید و فروش می کند لابد نیاز به آن دارد و در این گونه نیازهای عادی،گرفتن سود عادلانه اشکالی ندارد.

***

ص:662


1- استبصار، ج 3، ص 71 و 72، بعضی از شارحان نهج البلاغه نیز همین معنا را انتخاب کرده اند.

گفتار حکیمانه 469-هر دو گروه هلاک می شوند

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

یَهْلِکُ فِیَّ رَجُلاَنِ:مُحِبٌّ مُفْرِطٌ،وَ بَاهِتٌ مُفْتَرٍ.

امام علیه السلام فرمود:

دو کس در مورد من هلاک خواهند شد:دوستی که در حق من افراط و غلو می کند و دشمنی که بهتان می زند و افترا می بندد.(1)

سید رضی در ذیل این کلام می گوید:«این سخن مانند سخن دیگری است که از امام علیه السلام نقل شده است:دو کس درباره من هلاک شده اند:دوست غلوکننده و دشمن کینه توز»؛

(قال الرضیّ:و هذا مِثلُ قَولهِ علیه السلام:هَلَکَ فِیَّ رَجُلانِ:مُحِبٌّ غالٍ و مُبْغِضٌ قالٍ) .

ص:663


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید: مانند همین کلام در خطبه 125 و در حکمت 117 گذشت و منابع آن را در آن جا بیان کردیم و به نظر می رسد امام علی این سخن را در چند مورد بیان فرموده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 317) نامبرده در ذیل حکمت 117 می افزاید که این سخن به صورت متواتر از امیر مؤمنان علی علیه السلام با الفاظ مختلف نقل شده است و از جمله کسانی که قبل از سید رضی آن را نقل کردهاند ابوعثمان جاحظ در کتاب الحیوان و بیهقی در المحاسن و مرحوم صدوق در امالی است.

شرح و تفسیر

هر دو گروه هلاک می شوند

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به دو گروه از منحرفان اشاره کرده و همه آن ها را اهل هلاکت می شمرد می فرماید:«دو کس در مورد من هلاک خواهند شد:

دوستی که در حق من افراط و غلو می کند و دشمنی که بهتان می زند و افترا می بندد»؛ (یَهْلِکُ فِیَّ رَجُلاَنِ:مُحِبٌّ مُفْرِطٌ،وَ بَاهِتٌ مُفْتَرٍ).

و همان گونه که سید رضی گفته،شبیه این سخن در حکمت 117 گذشت.

هنگامی که به تاریخ زندگی پرفرازونشیب این امام بزرگوار مراجعه می کنیم می بینیم که درباره کمتر کسی اینگونه افراط و تفریط شده است.

گروهی آن حضرت را خدا دانسته اند که به غُلات معروف شده اند.

شیخ مفید (متوفای 413) در کتاب تصحیح الاعتقاد می گوید:غلات که از متظاهرین به اسلام بوده اند کسانی بوده اند که امیر مؤمنان علی علیه السلام و ائمه هدی علیهم السلام از فرزندان آن حضرت را به خدایی یا نبوت نسبت می دادند و در بیان فضایل آن ها از حد گذشته و طریق افراط را پیموده اند.این گروه در شمار گمراهان و کافران اند حتی امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمان کشتن و سوزاندن آنان را صادر کرد و ائمه طاهرین علیهم السلام نیز در حق آن ها به کفر و خروج از اسلام حکم کرده اند.(1)

ص:664


1- تصحیح الاعتقاد، ص 131

غالیان،خود به گروه های مختلفی تقسیم شده اند که مشاهیر آن ها عبارت اند از:آل مشعشع،اباحیه،احمدیه،اخیه،ازدریه،اسحاقیه،بکتاشیه،تناسخیه، شلمغانیه و گروه های زیاد دیگر.(1)

شرح بیشتر را دراین باره در پایان همین بحث در بخش نکته ها خواهیم آورد ان شاء اللّه.

نقطه مقابل غالیان،گروهی هستند که به نواصب یا ناصبی ها معروف شدند و آن ها کسانی بودند که با آن حضرت عداوت و دشمنی می کردند و نمونه آن در زمان آن حضرت،خوارج و گروهی از اهل شام بودند.

و قابل توجه این که آن حضرت و امامان بعد از آن حضرت از هر دو گروه تبری جستند و حکم به کفر هر دو کردند.

ابن ابی الحدید شرحی در ذیل این گفتار حکیمانه دارد که از جهاتی قابل توجه است.او چنین می گوید:کسانی که درباره امام علیه السلام (ازنظر معنوی و عقیدتی) هلاک می شوند افراطگران و تفریط کنندگان اند.اما افراطگران همان غُلات اند و کسانی که قائل به تکفیر بزرگان صحابه و نفاق یا فسق آن ها می شوند و اما تفریط کننده کسی است که آن حضرت را از مقامش پایین می آورد یا کینه او را به دل گرفته یا با او به جنگ برخاسته یا عداوتی در درون با او دارد و لذا اصحاب ما (اشاره به کسانی است که با او هم عقیده اند) اصحاب نجات و خلاص و رستگاری در این مسأله هستند زیرا آن ها طریق اعتدال را پیموده اند، درباره امام علیه السلام می گویند که او برترین خلایق در آخرت است و والاترین منزلت را در بهشت دارد و برترین خلق (بعد از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله) در دنیاست و بیش از همه خصایص برجسته و مزایا و مناقب دارد و هرکس با او دشمنی کند و یا به جنگ با او برخیزد یا کینه او را به دل بگیرد دشمن خداست و همیشه در آتش

ص:665


1- لغت نامه دهخدا، ماده غلات (با تلخیص)

دوزخ با کفار و منافقین خواهد ماند مگر این که از کسانی باشد که توبه اش ثابت شده باشد و با محبت و علاقه به او،از دنیا رفته باشد.

اما بزرگان و مهاجرین و انصار،آن کسانی که امامت و خلافت را قبل از او بر عهده گرفتند اگر علی علیه السلام را انکار کرده باشند و آن حضرت بر آن ها خشمگین شده باشد تا چه رسد به این که شمشیر بر آن ها بکشد و آن ها را به سوی خویشتن دعوت کند،ما آن ها را از هالکین می دانیم آنگونه که اگر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بر آن ها غضب می کرد؛زیرا ثابت شده است که رسول اللّه صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود:

«حَرْبُک حَربی وسِلمُک سِلْمی؛ جنگ با تو جنگ با من است و صلح با تو صلح با من» و نیز ثابت است که پیغمبر صلی الله علیه و آله در حق او فرمود:

«اللهمّ والِ مَن والاهُ و عادِ مَن عاداه» و نیز فرمود:

«لا یُحِبّک إلّا مؤمِنٌ و لا یَبغُضُک إلّا مُنافِق» .

سپس ابن ابی الحدید برای این که اعتقادش را به خلفای پیشین توجیه کند چنین می گوید:ولی ما دیده ایم که علی علیه السلام به خلافت آن ها رضایت داد و با آن ها بیعت کرد و پشت سر آن ها نماز خواند و با آن ها پیوند ازدواج برقرار کرد و از بیت المال که در دست آن ها بود استفاده می کرد.ما هم نباید از آنچه آن حضرت انجام داد تجاوز کنیم آیا نمی بینی هنگامی که آن حضرت از معاویه برائت جست ما هم برائت جستیم و هنگامی که او را لعن کرد ما هم لعن کردیم و هنگامی که به گمراهی کسانی از اهل شام که در میان آن ها از بقایای صحابه مانند عمرو بن عاص و فرزندش عبد اللّه وغیر آن ها بودند حکم کرد،ما هم حکم به گمراهی آن ها کردیم؟

و در پایان می افزاید:خلاصه این که ما میان او و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله تفاوتی جز رتبه نبوت قائل نیستیم و غیر از آن تمام فضائلی را که آن حضرت داشت برای علی علیه السلام نیز قائلیم.در عین حال،بزرگان صحابه را که برای ما ثابت نیست علی علیه السلام آن ها را نکوهش کرده باشد،نکوهش نمی کنیم.(1)

ص:666


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 20 ص 220.

البته توجیهاتی که ابن ابی الحدید برای پذیرش خلافت خلفای پیشین ذکر کرده و معتقد است امام علیه السلام درباره آن ها هیچ گونه طعن و مذمتی نداشته،صحیح نیست زیرا آن حضرت در روایات مختلف ازجمله خود نهج البلاغه کراراً به صورت صریح یا کنایه از غصب حقش به وسیله آن ها نکوهش شدید کرده است.

نکته ها

1-غلات و مفرطین چه کسانی هستند؟

غلات کسانی هستند که درباره پیشوایان دین،غلو کرده و آن ها را برتر از یک انسان بافضیلت دانسته و صفات خدایی برای آن ها قائل شده اند.

تاریخ نشان می دهد که قبل از اسلام نیز غلو درباره پیشوایان دینی وجود داشته و بعضی معتقدند که در طول تاریخ همواره در میان افراد نادان بوده است.

ازجمله مصادیق روشن آن،غلو مسیحیان درباره حضرت عیسی علیه السلام و مریم علیها السلام است که آن ها را از خدایان سه گانه شمرده اند.قرآن مجید شدیداً آن ها را از این کار نهی کرده،می فرماید:« یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَ لَا تَقُولُوا عَلَی اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ وَ کَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَی مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِّنْهُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَا تَقُولُوا ثَلَاثَهٌ انتَهُوا خَیْراً لَّکُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَّهُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ وَ کَفَی بِاللّهِ وَکِیلاً »؛ای اهل کتاب! در دین خود،غلوّ (و زیاده روی) نکنید؛و درباره خدا؛غیر از حق نگویید.مسیح-عیسی بن مریم-فقط فرستاده خدا،(و مخلوق) و کلمه اوست؛ که او را به مریم القا نمود؛و روحی (شایسته) از طرف او بود.پس به خدا و پیامبران او ایمان بیاورید و نگویید:«(خداوند) سه گانه است.»(از این سخن) خودداری کنید که برای شما بهتر است.خدا،تنها معبود یگانه است؛او منزه است که فرزندی داشته باشد؛(بلکه) از آن اوست آنچه در آسمان ها و زمین

ص:667

است؛و برای تدبیر و سرپرستی آن ها،خداوند کافی است».(1)

در آیه 116 سوره مائده و بعضی دیگر از آیات نیز به این معنی اشاره شده است.

در اسلام نیز به نظر می رسد که نخستین بار جمعی تصمیم داشتند راه غلو را درباره پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بپیمایند که حضرت آن ها را نهی کرد و به آن ها فرمود:

«لا تَرْفَعُونِی فَوْقَ حَقِّی فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَی اتَّخَذَنِی عَبْداً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَنِی نَبِیّاً؛ مرا بالاتر از حقم قرار ندهید زیرا خداوند مرا به عنوان بنده خود پذیرفته پیش از آنی که مقام نبوت بدهد».(2)

در حدیث دیگری از آن حضرت می خوانیم که فرمود:

«رَجُلانِ لَا تَنَالُهُمَا شَفَاعَتِی صَاحِبُ سُلْطَانٍ عَسُوفٍ غَشُومٍ وَ غَالٍ فِی الدِّینِ مَارِقٌ؛ دو گروه از امت من هستند که هرگز شفاعت من به آن ها نمی رسد:کسی که با حاکم سختگیر ظالمی همراهی کند و کسی که در دین غلو نماید و از آن فراتر برود».(3)

سپس در عصر امام امیر مؤمنان علی علیه السلام غلو به اوج خود رسید و گروهی رسماً قائل به الوهیت آن حضرت شدند که حکمت مورد بحث و مشابهات آن در نهج البلاغه شاهد گویای آن است.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم که خطاب به امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:

«أَنْتَ فِی الْجَنَّهِ یَا عَلِیُّ وَ شِیعَتُکَ وَ مُحِبُّ شِیعَتِکَ وَ عَدُوُّکَ وَ الْغَالِی فِی النَّارِ؛ ای علی! تو و شیعیان و دوستان شیعیانت در بهشت خواهید بود اما دشمنت و همچنین کسی که درباره تو غلو کند در آتش دوزخ است».(4)

این مسأله همچنان ادامه یافت تا زمان امام صادق علیه السلام که غلات به فریب

ص:668


1- نساء، آیه 171.
2- قرب الاسناد، ص 64.
3- بحارالانوار، ج 25، ص 269.
4- بحارالانوار، ج 25، ص 265.

جوانان پرداختند و آن حضرت در حدیثی فرمود:

«احْذَرُوا عَلَی شَبَابِکُمُ الْغُلَاهَ لا یُفْسِدُوهُمْ فَإِنَّ الْغُلاهَ شَرُّ خَلْق اللّه یُصَغِّرُونَ عَظَمَهَ اللَّهِ وَ یَدَّعُونَ الرُّبُوبِیَّهَ لِعِبَادِ اللَّه؛ مراقب باشید غلات،جوانان شما را نفریبند و فاسد نکنند زیرا غلات بدترین خلق خدا هستند عظمت خدا را کوچک می شمرند و ربوبیت را برای بندگان خدا قائل اند».(1)

به نظر می رسد این صفت زشت از یکی از این دو چیز سرچشمه می گیرد:

نخست،نشناختن خداوند و عدم آگاهی از حقیقت آفرینش بشر.کسی که بداند خداوند وجودی است از هر نظر نامحدود،علمش،قدرتش،وجودش و دیگر صفاتش هرگز حد و پایانی ندارد ولی انسان ها هر قدر والامقام باشند ازنظر عمر و قدرت و علم و سایر صفات،دارای محدودیت هایی هستند چگونه ممکن است صفات دریا را برای قطره آبی قرار دهد؟ یا نور آفتاب را با نور یک چراغ یکسان بشمرد؟ ولی آن ها که از این مسائل غافل اند دست به دامن غلو می زنند و تمام صفات خدا یا بعضی از صفات او را برای بعضی از بندگانش قائل می شوند.

دیگر این که انسان بر اثر حب ذات افراطی علاقه دارد هرچه متعلق به اوست بسیار مهم باشد تا او نیز بر اثر انتساب به آن کسب اهمیت کند.گاه پدرش را تجلیل می کند و صفاتی که هرگز در او وجود نداشته برای او می شمرد تا خودش که فرزند اوست در سایه این دروغ پردازی ها بزرگ جلوه کند.

این امر در مورد پیشوایان نیز صادق است،سعی می کند پیشوایش را در حد خدایی توصیف کند تا خود نیز که پیرو چنین پیشوایی است از این طریق عظمتی کسب نماید.

گاه مشاهده معجزات و کرامات از اولیای دین نیز سبب می شود که افراد نادان به آن ها نسبت خدایی بدهند در حالی که آن ها تصریح می کردند که آنچه ما انجام

ص:669


1- بحارالانوار، ج 25، ص 265

می دهیم به اذن و اراده خداوند است و در واقع از اوست نه از ما.

در فقه اسلامی ازجمله گروه هایی که محکوم به نجاست شده اند غلات می باشند و به عکسِ آنچه دشمنان شیعه به شیعه نسبت می دهند بزرگان شیعه همه دشمن غلات بوده اند و آن ها را شدیداً محکوم کرده اند.

البته نمی توان انکار کرد که بعضی از گویندگان کم سواد یا بی سواد برای اظهار فضل یا ابراز علاقه شدید به پیغمبر اکرم و امامان معصوم علیهم السلام مطالبی را می گویند که مصداق آشکار غلو است و ما همواره آن ها را از این کار برحذر داشته ایم تا روشن شود که آنچه آن ها می گویند تعلیمات مذهب شیعه نیست.و بر همه بزرگان دین و علمای راستین فرض است که این افراد را نصیحت کنند و اگر نصیحت پذیر نیستند از خود برانند تا کسی تصور نکند شیعیان طرفدار غلوند.

در بعضی از روایات آمده است که امام امیر مؤمنان علی علیه السلام گروهی را که در حق او غلو کردند و هرچه آن ها را نصیحت کرد گوش ندادند اعدام فرمود.

البته فضایل امامان علیهم السلام فوق العاده زیاد است همان گونه که در احادیث متعدد ازجمله در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«إِیَّاکُمْ وَ الْغُلُوَّ فِینَا قُولُوا إِنَّا عَبِیدٌ مَرْبُوبُونَ وَ قُولُوا فِی فَضْلِنَا مَا شِئْتُمْ؛ از غلو درباره ما بپرهیزید و بگویید که ما بندگانی هستیم تحت ربوبیت پروردگار ولی در فضل ما هرچه می خواهید بگویید».(1)

تصور نشود که غلات فقط در میان بعضی از فرق شیعه که از تعلیمات اهل بیت علیهم السلام دور بودند پیدا شدند در میان اهل سنت نیز غلات کم نبودند ازجمله این که به موازات روایاتی که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره فضایل علی علیه السلام نقل شده روایاتی درباره خلفای نخستین جعل کرده و آن ها را به مقامات فوق العاده ارتقا دادند و جالب این که بعضی از بزرگان اهل سنت حداقل به

ص:670


1- خصال شیخ صدوق (بنابر نقل میزان الحکمه در ماده غلو)

مجعول بودن بخشی از روایات مذکور تصریح کرده اند.

از آن مهم تر غلو عجیبی است که درباره صحابه از سوی علمای آن ها عنوان شده و آن این که همه آن ها بدون استثنا عادل بوده اند؛در حالی که قرآن با صراحت می گوید:گروهی در میان مسلمانان بودند که ظاهراً جزء صحابه محسوب می شدند اما در باطن منافق بودند؛(1) که در سوره های مختلفی از قرآن درباره آن ها بحث شده است.با توجه به این آیات چگونه ممکن است آن ها عادل باشند؟ اضافه بر این،قرآن درباره بعضی از آن ها با صراحت حکم به فسق کرده،آیا فسق با عدالت سازگار است؟

از طرفی می دانیم که بعد از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بعضی از صحابه در اثر فساد اخلاقی محکوم به حدّ شدند و حد نیز بر آن ها جاری شد و از همه مهم تر این که جمعی دربرابر امیرمؤمنان علی علیه السلام در آن زمانی که همه مردم با او بیعت کرده بودند به مبارزه برخاستند و به روی او شمشیر کشیدند و گروهی از مسلمانان را در میدان جمل به کشتن دادند.آیا همه آن ها عادل بودند؟

نمونه دیگر از غلو در میان اهل سنت اعتقادی است که گروه کثیری از آن ها که در زمره صوفیه هستند درباره مشایخ خود دارند که مصداق اتمّ غلو است.

در این زمینه بحث بسیار است که اگر بیش از این ادامه بدهیم از شیوه بحث های شرح نهج البلاغه خارج خواهیم شد.

2-ناصبی ها

«ناصبی»از ماده«نصب»در اصل به معنی برپا داشتن چیزی است و از آن جا که شخص عداوت خویش را آشکار می سازد به او ناصبی گفته اند ولی در عرف فقهای اسلام،ناصبی به کسی گفته می شود که عداوت و بغض علی علیه السلام را در دل

ص:671


1- ر.ک: توبه، آیه 101

دارد و آن را آشکار می سازد.

در کتاب قاموس آمده است:نواصب و اهل نصب کسانی بودند که بغض و عداوت علی علیه السلام را دین خود می شمردند،و به آن ها ناصبی می گفتند چون با آن حضرت عداوت و دشمنی داشتند (و یکی از معانی نصب،عداوت و دشمنی است).

همین معنی در کتاب لسان العرب نیز آمده است.

در واقع ناصبی ها در طرف تفریط در مقابل غالیان بوده اند گرچه ظهور و بروز شدید آن ها در عصر امیرمؤمنان علی علیه السلام بود ولی در زمان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز ناصبی هایی بودند که با پیغمبر صلی الله علیه و آله دشمنی می ورزیدند و ظاهراً در میان مسلمین و صحابه بودند.غالباً عداوت خود را مخفی می داشتند ولی گاه آشکار می ساختند.همانگونه که در سوره منافقین آیات 7 و 8 درباره آن ها آمده است:

« هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لَا تُنْفِقُوا عَلَی مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتَّی یَنْفَضُّوا وَ للّهِ ِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَا یَفْقَهُونَ*یَقُولُونَ لَئِنْ رَّجَعْنَا إِلَی الْمَدِینَهِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ للّهِ ِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ »؛آن ها کسانی هستند که می گویند:«به افرادی که نزد پیامبر خدا هستند انفاق نکنید تا پراکنده شوند» (غافل از این که) خزاین آسمان ها و زمین از آنِ خداست،ولی منافقان نمی فهمند.*آن ها می گویند:«اگر به مدینه بازگردیم،عزیزان،ذلیلان را بیرون می کنند!»در حالی که عزّت مخصوص خدا و پیامبر او و مؤمنان است؛ولی منافقان نمی دانند».

به یک معنا می توان گفت که ظهور ناصبی ها به صورت آشکار از جنگ جمل شروع شد و سپس در داستان حکمین تشدید گردید و در جنگ نهروان به اوج خود رسید بعداً نیز به وسیله دارودسته معاویه در شام قوت گرفت و تا آن جا که در تواریخ آمده است هفتاد سال بر منابر-نعوذبالله-سبّ و لعن علی علیه السلام می کردند.

ص:672

ولی در حال حاضر در میان مسلمین کمتر کسی پیدا می شود که درباره علی علیه السلام یا امامان اهل بیت علیهم السلام اظهار عداوت کند و یا زبان خود را-نعوذبالله-به سبّ و لعن آنان آلوده نماید.

این نکته نیز قابل توجه است که در روایات اهل بیت علیهم السلام ناصبی ها در زمره کفار شمرده شده اند بلکه مصداق بدترین کافران محسوب می شوند.

مرحوم کلینی در کتاب کافی در احکام آب حمام این حدیث را از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود:«از غساله آب حمام استفاده نکنید زیرا فرزندان نامشروع از آن استفاده کرده اند و نیز ناصبی ها-دشمنان ما اهل بیت-که بدترین آن ها هستند از آن استفاده نموده اند».(1)

***

ص:673


1- کافی، ج 6، ص 498، باب الحمام

ص:674

گفتار حکیمانه 470-حقیقت توحید و عدل

اشاره

وَ سُئِلَ عَنِ التَّوْحِیدِ وَ الْعَدْلِ،

[[فقال علیه السلام ]]

التَّوْحِیدُ أَلَّا تَتَوَهَّمَهُ،وَ الْعَدْلُ أَلَّا تَتَّهِمَهُ.

از آن حضرت درباره توحید و عدل سؤال شد،

امام علیه السلام فرمود:

توحید آن است که خدا را در وهم و اندیشه نیاوری و عدل آن است که او را متهم نسازی (اشاره به این که ذات خداوند در اندیشه هیچ کس نمی گنجد و بدانیم در تقسیم نعمت هایش عدالت و حکمت را رعایت می فرماید).(1)

ص:675


1- سند گفتار حکیمانه: صاحب مصادر بعد از تمجید و ستایش بلیغی از این کلام مولا علی که بعدا به آن اشاره خواهیم کرد می گوید: این گفتار حکیمانه در غررالحکم با تفاوت روشنی ذکر شده که نشان می دهد آن را از منبع دیگری دریافت داشته است و همچنین راغب اصفهانی در کتاب مفردات (در ماده بصر، با تفاوتی) آن را ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 317)

شرح و تفسیر

حقیقت توحید و عدل

امام علیه السلام در این کلام کوتاه و بسیار پرمعنا دو اصل مهم دین را به عالی ترین وجهی بیان می کند:«از آن حضرت درباره توحید و عدل سؤال شد،فرمود:

توحید آن است که خدا را در وهم و اندیشه نیاوری و عدل آن است که او را متهم نسازی (اشاره به این که ذات خداوند در اندیشه هیچ کس نمی آید و در تقسیم نعمت هایش عدالت و حکمت را رعایت می فرماید)»؛ (وَ سُئِلَ عَنِ التَّوْحِیدِ وَ الْعَدْلِ فَقَالَ التَّوْحِیدُ أَلَّا تَتَوَهَّمَهُ،وَ الْعَدْلُ أَلَّا تَتَّهِمَهُ).

توحید در این جا به معنی خداشناسی است و خداشناسی در صورتی کامل می شود که او را برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم بدانیم و از هرچه دیده ایم و شنیده ایم و گفته ایم فراتر بشماریم.

زیرا آنچه در وهم انسان و خیال و قیاس و عقل او می گنجد محدود است و خداوند وجودی است نامحدود از هر جهت و به همین دلیل همواره بزرگان علم عقاید گفته اند که کنه ذات خدا بر هیچ کس حتی بر انبیا و اولیا روشن نیست.

آنچه از خداوند می دانیم صفات جلال و جمال اوست و افعال و آثاری که صحنه جهان را پر کرده است.

به همین دلیل در روایات دستور داده شده که در ذات خدا اندیشه نکنید که به جایی نمی رسید.

ص:676

در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«تَکَلَّمُوا فِی خَلْقِ اللَّهِ وَ لا تَتَکَلَّمُوا فِی اللَّهِ فَإِنَّ الْکَلَامَ فِی اللَّهِ لَا یَزْدَادُ صَاحِبَهُ إِلَّا تَحَیُّراً؛ درباره آفرینش خداوند سخن بگویید ولی درباره کنه ذات او نه،زیرا سخن درباره ذات خدا جز بر حیرت صاحبش نمی افزاید».(1)

و در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«مَنْ نَظَرَ فِی اللَّهِ کَیْفَ هُوَ هَلَکَ؛ کسی که درباره ذات خدا اندیشه کند که چگونه است؟ گمراه می شود».(2)

و در حدیث دیگری امام باقر علیه السلام می فرماید:

«قل إِیَّاکُمْ وَ التَّفَکُّرَ فِی اللَّهِ وَ لَکِنْ إِذَا أَرَدْتُمْ أَنْ تَنْظُرُوا إِلَی عَظَمَتِهِ فَانْظُرُوا إِلَی عَظِیمِ خَلْقِهِ؛ از تفکر درباره ذات خداوند بپرهیزید و اگر خواستید به عظمت او نگاه کنید به آفرینش عظیم او بنگرید».(3)

حتی در موضوع یگانگی خداوند،در روایات و همچنین در کلمات بزرگان آمده است که توحید به معنی یگانگی او،به معنی توحید عددی نیست که بگوییم خداوند یکی است و دو تا نیست بلکه به این معنی است که هیچ چیز مثل او نمی باشد (لیس کمثله شیء) و در سوره توحید نیز می خوانیم:« وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَد ».

ابن ابی الحدید در این زمینه اشعار جالبی دارد می گوید:

فِیکَ یا أُعجوبهَ الکَوْنِ غَدا الفِکْرُ کَلِیلا

أنتَ حَیَّرتَ ذَوِی اللُّبِّ وَبَلْبَلْتَ العُقولا

کُلّما أقْدَمَ فِکْری فِیکَ شِبْراً فِرَّ مِیلا

ناکِصاً یَخبِطُ فی عَمیاءَ لا یهدی السَّبیلا

ص:677


1- کافی، ج 1، ص 92.
2- کافی، ج 1، ص 93
3- کافی، ج 1، ص 93

در تو ای اعجوبه جهان هستی! (ای خدای بزرگ!) فکر،خسته و وامانده شد.

تو صاحبان عقل و اندیشه را حیران ساخته ای و خردها را به هم ریخته ای.

هر زمان فکر من یک وجب به تو نزدیک می شود یک میل فرار می کند (و از عظمت ذاتت در وحشتی شدید فرو می رود).

آری،به عقب برمی گردد و در تاریکی غرق می شود و راهی به سوی جلو پیدا نمی کند.(1)

و به گفته شاعر توانای فارسی زبان (سنایی غزنوی):

نتوان وصف تو گفتن که تو در وصف نگنجی نتوان شبه تو جستن که تو در وهم نیایی

همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم همه توحید تو گویم که به توحید سزایی

همه عزّی و جلالی همه علمی و یقینی همه نوریّ و سروری همه جودی و جزایی(2)

این کلام حکیمانه انسان را به یاد حدیث معروفی می اندازد که مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار از امام باقر علیه السلام نقل کرده است که فرمود:

«کُلَّ ما مَیِّزتُمُوه بأوهامِکُم فی أدقِ ّ مَعانِیه مَخلوقٌ مَصنوعٌ مِثلُکُم مَردودٌ إلیکُم؛ آنچه با وهم و گمان خود در دقیق ترین معانی (درباره خدا) فکر می کنید همانند خودتان مخلوق و ساخته شده است و به سوی شما بازمی گردد (و ذات واجب الوجود، برتر از آن است که مخلوق کسی باشد)».(3)

این نکته نیز قابل توجه است که در تفسیر آیه« وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی »؛همه

ص:678


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 13، ص 51.
2- در شرح خطبه 1 و 91 نهج البلاغه بحث مشروحی در این زمینه آمده است.
3- بحارالانوار، ج 66، ص 292.

چیز به سوی پروردگارت پایان می گیرد».(1) از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی فَإِذَا انْتَهَی الْکَلامُ إِلَی اللَّهِ فَأَمْسِکُوا؛ خداوند متعال می فرماید:ان الی ربک المنتهی یعنی هنگامی که سخن به خداوند (وکنه ذات او) رسید توقف کنید و چیزی نگویید».(2)

و اما جمله دوم که امام علیه السلام می فرماید:«حقیقت عدل (عدالت خداوند) آن است که او را متهم نسازی»اشاره به این است که کسی عقیده کامل به عدالت خداوند دارد که همه کارهای او را بر وفق حکمت و عدالت بداند.تقسیم نعمت ها در میان بندگان،وجود حوادث دردناک در زندگی،هجوم آفات و بلاها در مواقع خاص به فرد یا گروهی؛آری،او همه این ها را از سوی خداوند می داند و او را متهم به ظلم و بی عدالتی نمی کند و مشکل را در نقصان علم و آگاهی خود از مصالح و مفاسد امروز و آینده می شمرد.می گوید:دلیلی ندارد که این ها ظالمانه باشد چراکه خداوند نه نیاز به کسی دارد و نه کاری برخلاف حکمت انجام می دهد.

***

این مطلب در علم کلام و عقاید در بحث عدل الهی تحت عنوان«فلسفه آفات و بلاها»به طور مشروح آمده است و ما آن را در کتاب پیام قرآن در بحث عدل الهی به صورت مشروح آورده ایم.

و به طور خلاصه امور بسیاری وجود دارد که ما آن را شرّ و آفت می نامیم در حالی که در پشت آن مصلحتی نهفته است و در واقع خیر و برکت است و بسیار می شود که شرور و آفات نتیجه اعمال خود ماست و گاه کیفر الهی برای پاک کردن ما،و گاه هشداری است برای زدودن آثار غفلت و گاه سوء تفاهم هایی است که با دقت زایل می شود و....

ص:679


1- نجم، آیۀ 42.
2- کافی، ج 1، ص 92

مرحوم خطیب در کتاب مصادر در ذیل این گفتار حکیمانه سخنی دارد که با ذکر آن این بحث را که بسیار عمیق و گسترده است پایان می دهیم.

او می گوید:این سخن از کلمات جامع و مانع آن حضرت (صلوات اللّه علیه و سلامه) می باشد که در عین اختصار و فشردگی،اساس تمام بحث هایی است که طرفداران عدل و توحید از مسلمین،آن را گفته اند و نوشته اند.

سپس می افزاید:صاحب طراز (امیریحیی علوی زیدی) می گوید:این دو جمله تمام آنچه را علوم توحید با همه وسعتش و علوم حکیمانه با تمام گستردگی اش با لطیف ترین و فشرده ترین عبارات بیان کرد و اگر در کلام امیر مؤمنان در باب توحید و عدل جز این دو جمله نبود در فضل و مقام آن حضرت و دارا بودن دقیق ترین نکات بلاغت کافی بود تا چه رسد به سایر حکمت های دینی آن حضرت و آداب درخشان علمیه؛و ما به لطایف کلام آن حضرت اشاراتی داشتیم و آنچه را خداوند از اسرار علوم آن حضرت به ما روزی داده بود در شرح کتاب نهج البلاغه آوردیم و آن کتابی است جامع تمام صفات پسندیده و خصال نیکو درباره دین و دنیا.(1)

و چه غافل اند کسانی که در باب خداشناسی،او را دارای جسم و اعضا می دانند یا می گویند که در آخرت با همین چشم،به صورت حسی دیده می شود و همچنین کسانی که منکر عدالت او هستند اجبار بندگان و سپس مجازات آن ها را برای اعمالشان درباره خدا جایز می شمرند و انحرافات فراوانی به دنبال دورافتادن از چشمه فیض اهل بیت علیهم السلام دامنگیر آن ها شده است.و ما افتخار می کنیم که به عنوان پیروان آن مکتب،اصل عدل را یکی از اصول پنج گانه دین خود می شمریم.

***

ص:680


1- مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 317.

گفتار حکیمانه 471-حق گفتار صحیح

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لاَ خَیْرَ فِی الصَّمْتِ عَنِ الحُکمِ،کَمَا انَّه لا خَیْرَ فی القَوْلِ بِالجَهْلِ.

امام علیه السلام فرمود:

خاموش ماندن از گفتار حکمت آمیز خیری ندارد

همان گونه که سخن گفتن نابخردانه.(1)

ص:681


1- سند گفتار حکیمانه: با توجه به این گفتار حکیمانه عین چیزی است که در حکمت 182 آمده و مرحوم خطیب در ذیل آن، مدارک آن را بیان کرده در این جا می گوید: اضافه میکنیم که زمخشری نیز آن را در باب سکوت کتاب ربیع الابرار آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 318).

شرح و تفسیر

حق گفتار صحیح

امام علیه السلام در این گفتار نورانی موارد سکوت و سخن گفتن را به صورت جالب و موجزی بیان کرده،می فرماید:«خاموش ماندن از گفتار حکمت آمیز خیری ندارد همان گونه که سخن گفتن نابخردانه»؛ (لاَ خَیْرَ فِی الصَّمْتِ عَنِ الحُکمِ،کَمَا انَّه لا خَیْرَ فی القَوْلِ بِالجَهْلِ).

همان گونه که در مصادر ذکر شد این کلام شریف یک بار دیگر در نهج البلاغه در حکمت 182 بدون کمترین تغییری آمده است و این نشان می دهد که مرحوم سید رضی گاه بر اثر فاصله زمانی در گردآوری خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار حکمت آمیز فراموش می کرده که آن را قبلاً ذکر نموده لذا آن را بار دیگر در ضمن کلمات آن حضرت آورده است.

به هر حال منظور امام علیه السلام از واژه«حکم»در این جا قضاوت و داوری در میان مردم نیست آنگونه که بعضی از شارحان تصور کرده اند زیرا امام علیه السلام آن را در نقطه مقابل جهل قرار داده و می دانیم که نقطه مقابل جهل،علم و دانش و حکمت است.

و اگر به موارد استعمال«حکم»در قرآن مجید و روایات مراجعه کنیم خواهیم دید که«حکم»گاهی به معنای فرمان نبوت و رسالت،گاه به معنای قضاوت،گاه به معنی عقل و خرد و گاه به معنی علم و دانش آمده است.

ص:682

و معنی اصلی«حکم»به گونه ای که ارباب لغت گفته اند همان منع کردن به منظور اصلاح است به همین دلیل به لگام حیوان«حَکَمَ»(بر وزن صدف) گفته می شود.سپس این واژه به هرچیزی که بازدارنده است اطلاق شده،مانند علم و دانش و عقل و خرد و حتی قضاوت که جلوی اختلافات را می گیرد.

در ذیل حکمت 182 بیان کردیم که در مورد برتری سکوت و سخن گفتن در میان دانشمندان گفت وگوست:بعضی سکوت را ترجیح می دهند زیرا خطرات و آفات زبان را بسیار می دانند و در واقع نیز همین طور است چراکه گناهان کبیره فراوانی (حدود سی گناه کبیره) با زبان انجام می شود.

از سوی دیگر،بدون سخن،تعلیم و تربیت،امر به معروف و نهی از منکر، اجرای عدالت و فصل خصومت امکان پذیر نیست.

ازاین رو امام علیه السلام بیان دیگری می فرماید که موارد برتری سکوت و برتری سخن گفتن را در آن مشخص کرده است؛آن جا که گفتار حکیمانه مفید و سودمند،راهنما و هدایت کننده است باید سخن گفت و آن جا که گفتار از سر جهل است،غیبت است،تهمت،افترا،دروغ،سخن چینی،مطالب بیهوده و لغو است سکوت ترجیح دارد و البته گاه پیدا کردن مصادیق این دو کمی مشکل است،هوای نفس می گوید:این گفتار حکیمانه است،بگو؛ولیکن شرع و عقل می گویند:سخنی است بیهوده یا فسادانگیز،مگو؛و در این گونه موارد اگر انسان بر هوای نفس چیره نشود چه بسا سخنان ناپسند را خوب و پسندیده پندارد و به سراغ آن برود و این همان چیزی است که به عنوان تسویلات نفس و تزئینات شیطان معروف است.

به همین دلیل هنگامی که از امام سجاد علیه السلام سؤال کردند که سکوت بهتر است یا کلام؟ فرمود:«هرکدام آفتی دارد.اگر کلام،خالی از آفت باشد از سکوت بهتر است».

ص:683

و هنگامی که پرسیدند:به چه دلیل؟ امام علیه السلام دو دلیل جالب بیان کرد:نخست فرمود:

«لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مَا بَعَثَ الْأَنْبِیَاءَ وَ الْأَوْصِیَاءَ بِالسُّکُوتِ إِنَّمَا بَعَثَهُمْ بِالْکَلامِ؛ خداوند متعال انبیا و اولیا را به سکوت کردن مبعوث نکرد بلکه آن ها را به سخن گفتن مبعوث نمود».

دیگر این که:«شما هنگامی که می خواهید فضیلت سکوت را بیان کنید از کلام استفاده می کنید ولی هرگز برای بیان فضیلت کلام از سکوت نمی توان استفاده کرد»؛

(إِنَّکَ تَصِفُ فَضْلَ السُّکُوتِ بِالْکَلامِ وَ لَسْتَ تَصِفُ فَضْلَ الْکَلامِ بِالسُّکُوتِ) .(1)

کوتاه سخن این که چگونه ممکن است خداوند نعمت بیان را به عنوان یکی از بزرگ ترین نعمت هایش بعد از نعمت آفرینش انسان در قرآن بیان کند،« الرَّحْمَنُ *عَلَّمَ الْقُرْآنَ*خَلَقَ الْإِنسَانَ »و با این حال او را دعوت به سکوت نماید؟ چرا از این نعمت بزرگ الهی که امتیاز انسان نسبت به تمام جانداران است برای گفتن ذکر خدا و تسبیح و تقدیس او،برای شکر نعمت هایش،برای تعلیم و تربیت خلق،برای امر به معروف و نهی از منکر،برای حمایت از مظلوم و مبارزه با ظالم استفاده نشود؟

و نیز چگونه ممکن است خداوند و اولیایش اجازه دهند که از این موهبت بی نظیر در راه دروغ و تهمت و سخنان رکیک و اعانت ظالم و ظلم به بی گناهان بهره گیری شود؟

بنابراین همان گونه که امام علیه السلام در گفتار بسیار حکیمانه مورد بحث فرموده،نه سکوت از بیان حق،خوب است و نه سخن گفتن با جهل.

***

ص:684


1- بحارالانوار، ج 8، ص 274.

گفتار حکیمانه 472-باران های مفید

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

فِی دُعَاءٍ اسْتَسْقَی بِهِ

اللَّهُمَّ اسْقِنَا ذُلُلَ السَّحَابِ دُونَ صِعَابِهَا.

امام علیه السلام در دعایی که برای درخواست باران کرده، عرضه می دارد:

خداوندا! به وسیله ابرهای رام به ما باران عنایت کن

نه به وسیله ابرهای سرکش (و خطر آفرین).(1)

مرحوم سید رضی بعد از ذکر این دعای پرمعنا می گوید:«این از کلمات فصیح و شگفت انگیز است زیرا امام علیه السلام ابرهای پرسروصدا را که توأم با رعد و برق و طوفان و صاعقه است تشبیه به شتران سرکشی کرده که بار خود را فرو می افکنند و سوار خود را به زمین می کوبند ولی ابرهای خالی از این هیاهو را به شتران رام تشبیه فرموده که به راحتی می توان از آن ها شیر دوشید و بر آن ها سوار شد»؛

(قال الرضیّ:وهذا من الکلامِ العَجیبِ الفَصاحهِ،وذلک أنّه علیه السلام شبّه السّحابَ

ص:685


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها منبع دیگری که برای این دعای پرمعنا و زیبا ذکر کرده نهایة ابن اثیر در ماده «زلل» می باشد. ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 319).

ذواتِ الرُّعودِ وَ البَوارِق و الرِّیاح وَ الصّواعقِ بالإبلِ الصِّعابِ التی تَقمِصُ بِرحالِها و تَقصُّ برُکبانِها و شبّه السَّحابَ خالیهً من تلک الروائعِ بالإبلِ الذُّلَلِ التی تُحْتَلَبُ طَیِّعَهً و تُقْتَعَدُ مُسْمِحَهً) .

ص:686

شرح و تفسیر

باران های مفید

باران یکی از نعمت های بزرگ الهی است که در قرآن مجید بارها به عنوان نعمت و همچنین به عنوان آیتی از آیات حق به آن اشاره شده است این نعمت الهی گاهی خالی از ضایعات است،ابرها نرم نرم می بارند بی آن که طوفان و صاعقه و گردبادی همراه داشته باشد.امام علیه السلام در کلام خود آن ها را ابرهای رام و تسلیم شمرده،و گاه با طوفان ها و صواعق و گردبادها همراه است که در عین باریدن،ضایعات فراوانی همراه دارد.آتش صاعقه انسان ها و خانه هایی را می سوزاند و خاکستر می کند و گردباد و طوفان سبب ویرانی خانه ها و امارت ها و ریشه کن شدن درختان می شود.

به همین دلیل امام علیه السلام در دعای باران خود عرضه می دارد:«خداوندا! به وسیله ابرهای رام به ما باران عنایت کن نه به وسیله ابرهای سرکش»؛ (فِی دُعَاءٍ اسْتَسْقَی بِهِ اللَّهُمَّ اسْقِنَا ذُلُلَ السَّحَابِ دُونَ صِعَابِهَا).

جمعی از شارحان نهج البلاغه این کلام امام علیه السلام را طور دیگری تفسیر کرده اند گفته اند:منظور از ابرهای رام و تسلیم،ابرهای باران زا و منظور از ابرهای سرکش،ابرهای بدون باران و پرسر و صداست.

و ظاهراً مرحوم سید رضی نیز در شرح زیبایی که برای این کلام نوشته و بعداً آن را تفسیر خواهیم کرد کلام امام علیه السلام را همین گونه تفسیر کرده است.

ص:687

در حالی که جمله «اسقنا» (ما را سیراب کن) به هر دو گروه از ابرها اشاره می کند.امام علیه السلام عرضه می دارد:«ما را با ابرهای رام سیراب کن نه با ابرهای سرکش».یعنی آن ها هم سیراب می کنند ولی توأم با آسیب های مختلفی هستند.

شبیه این سخن چیزی است که در دعای باران از امام امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده است؛در این دعا حضرت بارانی را تقاضا می کند که مایه برکت نهرها،رویش درختان،ارزان شدن ارزاق،پرنشاط شدن انسان ها و حیوان ها و پرورش زراعت ها و پرشیر شدن پستان حیوانات گردد نه بارانی که ضرر و زیان رساند و مشکلات گوناگون و پی درپی بیافریند.(1)

نکته ها

1-صلاة الاستسقاء (نماز باران)

در دستورات اسلامی وارد شده است که هرگاه باران تأخیر بیفتد و مردم در زحمت قرار گیرند رو به درگاه خدا آورند و بعد از سه روز روزه پی درپی به طور گروهی به خارج شهر بروند و در زیر آسمان نماز باران را که آداب خاصی دارد به جا آورند.از گناهان خود توبه کنند و خدا را به اسماء حسنایش بخوانند و دعا کنند تا باران رحمت الهی نازل گردد.

بارها و بارها تجربه شده است-و ما خود نیز تجربه کردیم که خود داستان مفصلی دارد-که باران رحمت الهی به فاصله کمی بعد از نماز استسقاء باریده است.

بسیاری از آداب آن مانند نماز عید است و در روایات آمده که اگر روز دوشنبه انجام شود بهتر است.مؤذنان پیشاپیش امام به سوی خارج شهر حرکت می کنند و نماز بدون اذان و اقامه خوانده می شود یکصد بار رو به قبله تکبیر

ص:688


1- رجوع شود به مستدرک الوسائل، ج 6، ابواب صلاة الاستسقاء، باب 1، ص 179، ح 2.

می گویند و یکصد بار رو به طرف راست،تسبیح و یکصد بار رو به طرف چپ ذکر«لا اله الا اللّه»و یکصد بار رو به مردم«الحمد لله»می گویند و امام بعد از نماز خطبه می خواند و مردم را در آن خطبه به دوری از گناهان و قیام به واجبات دعوت می کند. 1

در خطبه 115 و همچنین در خطبه 143 که پیش تر ذکر کردیم تعبیرات بسیار زیبا و پرمعنا و گویایی درباره نماز باران و چگونگی تقاضای این رحمت الهی از خداوند آمده است که به خوبی نشان می دهد امام علیه السلام در هر صحنه ای وارد بشود حق آن را به عالی ترین وجهی ادا می کند.

در این جا مناسب است از نماز باران باشکوهی یاد کنیم که امام علی بن موسی الرضا علیه السلام در عصر مأمون به جا آورد و مایه حیرت مأمون و اطرافیانش شد.

جریان از این قرار است:هنگامی که مأمون امام علی بن موسی الرضا علیه السلام را ولیعهد خود ساخت در آن سال باران نبارید،اطرافیان مأمون و آن ها که با امام علیه السلام دشمنی داشتند گفتند:ببینید،هنگامی که علی بن موسی الرضا آمد و ولیعهد ما شد باران از ما قطع گردید.این سخن به گوش مأمون رسید و بر او سخت آمد به امام علیه السلام عرضه داشت:آیا می شود دعایی کنی تا مردم از باران بهره مند شوند؟ امام علیه السلام فرمود:آری.مأمون عرض کرد:کی انجام می دهی (آن روز،جمعه بود) فرمود:روز دوشنبه این کار را انجام می دهم زیرا شب گذشته پیغمبر گرامی صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم در حالی که امیرمؤمنان علی علیه السلام با او بود به من فرمود:فرزندم! منتظر روز دوشنبه باش و در آن روز نماز باران را در بیابان بخوان و بدان که خداوند باران را بر این مردم خواهد فرستاد و آن ها را از فضیلت و کرامتی که نزد پروردگارت داری باخبر خواهد ساخت (البته این احتمال نیز بعید نیست که یکی از مقدمات نماز باران گرفتن سه روز روزه است و امام علیه السلام می خواستند روز

ص:689

شنبه و یکشنبه و دوشنبه را روزه بگیرند).

روز دوشنبه فرا رسید،آن حضرت به بیابان رفتند و جمعیت زیادی همراه ایشان از شهر خارج شدند،سپس امام بالای منبر رفت و حمد و ثنای الهی به جا آورد و عرضه داشت:«خدایا،پروردگارا! تو حقّ ما اهل بیت را عظیم داشتی و بر همین اساس مردم به ما توسل جسته اند،همان گونه که تو امر کردی آنان امید به فضل تو دارند و منتظر احسان تواند،تو نیز بارانی نافع و فراگیر،بارانی بدون تأخیر و خالی از ضرر بر آنان فرو فرست،بارانی که پس از رسیدن آنان به خانه هایشان آغاز گردد».(1)

راوی این خبر می گوید:به آن خدایی که محمّد صلی الله علیه و آله را به حق مبعوث ساخت سوگند که پس از دعای آن حضرت مشاهده کردیم ابرهای متراکم در آسمان ظاهر شدند و رعد و برق شدیدی پدید آمد و مردم با سرعت به سوی خانه هایشان به راه افتادند گویی از باران شدیدی فاصله می گرفتند.

امام علیه السلام خطاب به آنان فرمود:این ابر مربوط به شما نیست مربوط به فلان منطقه است.ابرها عبور کردند و گذشتند،ابر دیگری ظاهر شد فرمود:این ابر نیز مربوط به شما نیست و مربوط به فلان منطقه است؛ده بار ابرها آمدند و رفتند.

هنگامی که ابر یازدهم ظاهر شد امام علیه السلام فرمود:این مال شماست،شکر خدا را به جا آورید و بدانید که این ابر نمی بارد تا وارد خانه هایتان شوید هنگامی که به خانه ها رسیدند باران دانه درشتی شروع به باریدن کرد به گونه ای که تمام ظرف ها و استخرها و بیابان ها پر از آب شد و مردم همگی زمزمه می کردند:

«هنیئاً لولد رسول اللّه کراماته؛ این کرامات بر فرزند پیغمبر گوارا باد».(2)

ص:690


1- احتمال دارد که امام از این دعا را بعد از نماز استسقاء به جا آورده و نیز محتمل است که حتی بدون نماز استسقاء این دعای پر معنی را خوانده و به سبب آن، بارانی پربرکت باریده است.
2- بحارالانوار، ج 49، ص 180.

2-قطع برکات آسمانی بر اثر گناهان

از آیات قرآن و روایات اسلامی استفاده می شود که یکی از عوامل خشکسالی و کمی باران،گناهانی است که مردم مرتکب می شوند و به سبب آن از این رحمت واسعه الهی محروم می گردند.

در سوره نوح در ماجرای گفت وگوی این پیغمبر بزرگ الهی با مردم آن زمان می خوانیم که آن حضرت می فرماید:از گناهان خود استغفار کنید تا باران های پربرکت نازل گردد:« اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّاراً*یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکُمْ مِّدْرَاراً ».

و در آیه 130 سوره اعراف می خوانیم:« وَ لَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ وَ نَقْصٍ مِّنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ »؛ما آل فرعون را به خشکسالی و زیان های مالی گرفتار ساختیم شاید از راه نادرست خود بازگردند».

در ذیل خطبه 115 این حدیث را از امام صادق علیه السلام آوردیم که می فرماید:

«إِذَا فَشَتْ أَرْبَعَهٌ ظَهَرَتْ أَرْبَعَهٌ إِذَا فَشَا الزِّنَا ظَهَرَتِ الزَّلازِلُ وَ إِذَا أُمْسِکَتِ الزَّکَاهُ هَلَکَتِ الْمَاشِیَهُ وَ إِذَا جَارَ الْحُکَّامُ فِی الْقَضَاءِ أُمْسِکَ الْقَطْرُ مِنَ السَّمَاءِ وَ إِذَا خُفِرَتِ الذِّمَّهُ نُصِرَ الْمُشْرِکُونَ عَلَی الْمُسْلِمِین؛ هنگامی که چهار گناه شایع بشود چهار بلا دامنگیر مردم می شود:هنگامی که«زنا»شایع شود زلزله ها آشکار می گردد و هنگامی که مردم از دادن زکات امساک کنند مرگ ومیر در چهارپایان می افتد و هنگامی که حاکمان در قضا ستم کنند آسمان از باریدن باران بازمی ایستد و هنگامی که پیمان ها شکسته شود مشرکان بر مسلمین پیروز می شوند».(1)

هنگامی که امام صادق علیه السلام فتوای نادرست ابوحنیفه را در بعضی از مسائل می شنود می فرماید:

«فِی مِثْلِ هَذَا الْقَضَاءِ وَ شِبْهِهِ تَحْبِسُ السَّمَاءُ مَاءَهَا وَ تَمْنَعُ الْأَرْضُ بَرَکَتَهَا؛ به دلیل این گونه قضاوت ها و مانند آن،آسمان آب خود را حبس

ص:691


1- بحارالانوار، ج 76، ص 21، ح 13

می کند و زمین برکت خود را منع می نماید». (1)

***

سخن در این زمینه بسیار است و در این جا با ذکر کلام سید رضی که در ذیل این گفتار حکیمانه آمده و شرح لغات آن،این بحث را به پایان می بریم.

او چنین می گوید:«این از کلمات فصیح و شگفت انگیز است زیرا امام علیه السلام ابرهای پرسروصدا را که توأم با رعد و برق و طوفان و صاعقه است تشبیه به شتران سرکشی کرده که بار خود را فرو می افکنند و سوار خود را به زمین می کوبند ولی ابرهای خالی از این هیاهو را به شتران رام تشبیه فرموده که به راحتی می توان از آن ها شیر دوشید و بر آن ها سوار شد». (قال الرضیّ:و هذا من الکلامِ العَجیبِ الفَصاحهِ،و ذلک أنّه علیه السلام شبّه السّحابَ ذواتِ الرُّعودِ وَ البَوارِق و الرِّیاح وَ الصّواعقِ بالإبلِ الصِّعابِ التی تَقمِصُ بِرحالِها و تَقصُّ برُکبانِها و شبّه السَّحابَ خالیهً من تلک الروائعِ بالإبلِ الذُّلَلِ التی تُحْتَلَبُ طَیِّعَهً و تُقْتَعَدُ مُسْمِحَهً).

«رعود» جمع«رعد»و «بوارق» جمع«برق»و «صواعق» جمع«صاعقه» می باشد.

«تقمص» از ماده«قَمص»(بر وزن شمس) به معنی سرکش شدن شتر است به گونه ای که پاهای جلو را بلند کند و پاهای عقب را بر زمین بکوبد و سوار خود را بر زمین بیفکند.

«تقص» از ماده«وقص»(بر وزن نقص) به معنی پرتاب کردن شخص سوار بر زمین آمده است.

«روائع» جمع«روعه»به معنی چیز وحشت انگیز است و در بعضی از نسخ «زوابع»آمده که جمع«زوبعه»به معنی گردباد است.

«طیّعه» به معنی مطیع و فرمانبردار است.

ص:692


1- وسائل الشیعه، ج 13، ص 256

«تقتعد» از ماده«قعود»به معنی نشستن و «مسمحه» از ماده«سماح»به معنی رام است و در مجموع اشاره به شترانی است که به هنگام دوشیدن شیر هیچ گونه ناآرامی و نافرمانی ای نمی کنند.

***

ص:693

ص:694

گفتار حکیمانه 473-ما به سوگ پیامبر نشسته ایم

اشاره

وَ قِیلَ لَهُ علیه السلام لَوْ غَیَّرْتَ شَیْبَکَ،یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ،

[[فقال علیه السلام ]]

الْخِضَابُ زِینَهٌ وَ نَحْنُ قَوْمٌ فِی مُصِیبَهٍ!

یُرِیدُ وَفَاهَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله

به حضرت عرض کردند:چه خوب بود محاسن خود را رنگ و خضاب می کردید.

امام علیه السلام در پاسخ فرمود:

خضاب و رنگ بستن زینت است ولی ما عزاداریم.

(منظور امام علیه السلام رحلت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بود).(1)

ص:695


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب برای این گفتار پرمعنی مدرکی غیر از نهج البلاغه ذکر نکرده است. اضافه میکنیم که مرحوم سید رضی آن را در کتاب خصائص الائمه (ص 125) نیز آورده است.

شرح و تفسیر

ما به سوگ پیامبر نشسته ایم

شک نیست که خضاب کردن و زدن رنگ مناسب به موهای سفید در هنگام کهنسالی یا میانسالی،هم ازنظر عرف عقلا کار مطلوبی است و هم در شریعت اسلام بر آن تأکید شده است همان گونه که بعداً به صورت مشروح تر بیان خواهیم کرد.

به همین دلیل سؤال کننده هنگامی که امام علیه السلام را با محاسن سفید شده و بدون خضاب دید سؤال برای او پیش آمد و عرض کرد:«ای امیرمؤمنان! چه خوب بود محاسن خود را رنگ و خضاب می کردید»؛ (وَ قِیلَ لَهُ علیه السلام لَوْ غَیَّرْتَ شَیْبَکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ).

امام علیه السلام در پاسخ فرمود:«خضاب و رنگ بستن زینت است ولی ما عزاداریم (منظور امام علیه السلام رحلت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله است)»؛ (فَقَالَ علیه السلام:الْخِضَابُ زِینَهٌ وَ نَحْنُ قَوْمٌ فِی مُصِیبَهٍ یُرِیدُ وَفَاهَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله).

ظاهر نسخه صبحی صالح که ما آن را متن کلام خود قرار داده ایم این است که جمله «یُرِیدُ وَفَاهَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله» جزء کلام سید رضی است نه کلام امام علیه السلام در حالی که ظاهر نسخه ابن ابی الحدید که بعضی آن را ترجیح داده اند این است که آن جمله جزء کلام خود امام علیه السلام است (نَحْنُ قَوْمٌ فِی مُصِیبَهٍ بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله).

در این صورت تفسیرهای دیگری نمی توان برای این مصیبت ذکر کرد زیرا

ص:696

خود امام علیه السلام آن را تفسیر فرموده است که منظور،مصیبت رحلت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می باشد.

ولی بنابر این که این تفسیر جزء کلام سید رضی باشد بعضی آن را نپذیرفته اند و گفته اند که منظور،مصیبت سقیفه و پیامدهای آن در عصر عثمان و سپس در دوران حکومت امام علیه السلام نظیر جنگ های جمل و صفین و مانند آن است که دائماً امام علیه السلام با نهایت تأسف درگیر آثار مصیبت بار آن بود.(1)

البته اگر منظور،مصیبت رحلت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله باشد آن نیز بعید به نظر نمی رسد زیرا مصیبت به اندازه ای سنگین بود که آثارش تا پایان عمر بر قلب امام علیه السلام سنگینی می کرد همان گونه که در حالات امام حسین علیه السلام هنگام دفن برادر ارجمندش امام مجتبی علیه السلام می خوانیم که بر سر قبر او چنین بیان کرد:

«أ أدهَنُ رَأْسِی أم اطِیبُ مَحاسِنی وَ رَأْسُکَ مَعفورٌ و أنْتَ سَلِیبُ

آیا موهای سرم را روغن بزنم یا محاسنم را خوشبو سازم در حالی که سر تو در زیر خاک پنهان شده و تو غارت زده ای (تمام حقوقت را دشمنان غارت کردند)؟».(2)

و در حالات امام سجاد علیه السلام نیز می خوانیم که بعد از شهادت پدرش حضرت امام حسین علیه السلام تا پایان عمر همواره عزادار بود با این که حدود 40 سال طول کشید.

علاوه بر آنچه گفته شد این احتمال نیز وجود دارد که طبق آنچه در احادیث معروف آمده که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود:«زمانی فرامی رسد که محاسن تو را با خون سرت خضاب می کنند»؛امام علیه السلام پیوسته آن زمان را انتظار می کشید تا شربت شهادت بنوشد و از شرّ اشرار آسوده شود.(3)

ص:697


1- منهاج البراعه، ج 21، ص 539 (این بخش از منهاج به وسیله مرحوم آیت الله کمرهای نگاشته شده است).
2- منتهی الآمال، حالات امام حسن مجتبی عالی و بحارالانوار، ج 4، ص 160 (باکمی تفاوت).
3- سفینة البحار، ج 2، ص 604 ماده خضب»

به خصوص این که در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«خَضَبَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله وَ لَمْ یَمْنَعْ عَلِیّاً علیه السلام إِلَّا قَوْلُ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله تُخْضَبُ هَذِهِ مِنْ هَذِهِ؛ پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله خضاب کرد ولی آنچه علی علیه السلام را از این کار بازداشت کلام پیامبر صلی الله علیه و آله بود که فرمود:روی محاسنت از خون فرقت خضاب خواهد شد».(1)

نکته ها

1-خضاب و رنگ کردن موها در اسلام

در آموزه های اسلامی تأکید شده است که مسلمانان،پاکیزه و مرتب باشند و از زینت های معقول و دور از اسراف و تبذیر بهره بگیرند و به تعبیر دیگر،اسلام پیروانش را زیبا می پسندد.

در قرآن مجید به مسلمانان دستور داده شده هنگامی که به مسجد که کانون مهم عبادت است می روند لباس مزین بپوشند و زینت داشته باشند« یَا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ »؛ای فرزندان آدم! زینت خود را هنگام رفتن به مسجد با خود بردارید».(2)

و از آن جا که ممکن است بعضی از افراد نادان و سطحی نگر از این دستور تعجب کنند در آیه بعد از آن می فرماید:« قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَهَ اللّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ »؛بگو چه کسی زینت های الهی را که برای بندگان خود آفریده،و روزی های پاکیزه را،تحریم کرده است؟».

این زینت ممکن است معنی وسیعی داشته باشد که هم زینت های جسمانی را شامل شود و هم زینت های معنوی را.

در همین باره روایات متعددی درباره خضاب و رنگ کردن مو برای مردان

ص:698


1- بحارالانوار، ج 41، ص 165.
2- اعراف، آیه 31

و زنان وارد شده است و مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار یک باب تحت عنوان«الخِضابُ للرّجال و النّساء»آورده و در آن 16 روایت از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه هدی علیهم السلام ذکر نموده است.

ازجمله در حدیثی از امام صادق علیه السلام از پدرانش از رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین آمده است:

«أَرْبَعٌ مِنْ سُنَنِ الْمُرْسَلِینَ الْعِطْرُ وَ النِّسَاءُ وَ السِّوَاکُ وَ الْحِنَّاء؛ چهار چیز است که از سنت پیامبران است:عطر و داشتن همسر و مسواک و رنگ کردن موهای سفید با حنا».(1)

در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است که فرمود:

«اخْتَضِبُوا بِالْحِنَّاءِ فَإِنَّهُ یُجَلِّی الْبَصَرَ وَ یُنْبِتُ الشَّعْرَ وَ یُطَیِّبُ الرِّیحَ وَ یُسَکِّنُ الزَّوْجَهَ؛ با حنا موهای سفید خود را رنگ کنید که بر نورانیت چشم می افزاید و موها را تقویت می کند و بوی انسان را خوش می سازد و به همسران آرامش می دهد».(2)

در حدیث دیگری می خوانیم:

«أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِالْخِضَابِ ذَاتَ بَعْلٍ وَ غَیْرَ ذَاتِ بَعْلٍ؛ پیغمبر اکرم زنان را به خضاب کردن دستور داد هم زنان شوهردار را و هم زنان بدون شوهر».(3)

به همین دلیل هنگامی که سؤال کننده موهای مبارک حضرت امیر مؤمنان علیه السلام را بدون خضاب دید پرسید که چرا خضاب نکرده اید؟ امام علیه السلام پاسخ معناداری به او داد و فرمود:ما عزاداریم.

2-خضاب در اشعار شعرا

شعرای عرب و عجم در اشعار خود از زوایای مختلف به این امر نگاه کرده و اشعار نابی سروده اند.

ص:699


1- بحارالانوار، ج 23، ص 97
2- بحارالانوار، ج 23، ص 99.
3- بحارالانوار، ج 23، ص 102.

یکی از شعرای عرب (به نام ابن الرومی) می گوید:

لَم أخضِبِ الشَّیْبَ لِلغَوانی أبْغِی بهِ عِنْدَهم وِدادا

لکِن خِضابی علی شَبابی لَبِستُ مِن بَعدِهِ حِدادا

من محاسن سفید خود را برای جلب توجه زیبارویان و محبت آن ها خضاب نکردم بلکه خضاب من برای مرگ جوانی است.

شاعر معروف دیگری به نام ابوتمّام می گوید:

فإن یَکُنِ المَشیبُ طَغَی علینا و أودَی بالبَشاشهِ و الشَّبابِ

فإنّی لستُ أدفَعُه بشیءٍ یکونُ علیه أثقَلَ مِن خِضابِ

أرَدتُ بأنّ ذاک و ذا عَذابٌ فسَلَّطتُ العذابَ علی العَذابِ

اگر پیری بر ما طغیان کرد و شادی و جوانی را از ما گرفت

من هم او را به چیزی که سنگین تر از خضاب باشد از خود دور نمی کنم

درست است که هم پیری و هم خضاب کردن مشکلاتی دارد ولی من تصمیم گرفتم مشکل خضاب را بر مشکل پیری مسلط کنم.

شاعر فارسی زبان (کسائی مروزی) از زاویه ای دیگر به این موضوع نگاه کرده و چنین می سراید:

از خضاب من و از موی سیه کردن من گر همی رنج خوری بیش مخور رنج مبر

غرضم زان نه جوانی است،بترسم که ز من خرد پیران جویند و نیابند اثر

***

ص:700

گفتار حکیمانه 474-همسان شهیدان

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَا الُْمجَاهِدُ الشَّهِیدُ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَعْظَمَ أَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ:لَکَادَ الْعَفِیفُ أَنْ یَکُونَ مَلَکاً مِنَ الْمَلاَئِکَهِ.

امام علیه السلام فرمود:

مجاهد شهید راه خدا اجر و پاداشش بیشتر از کسی نیست که قدرت بر گناه دارد اما خویشتن داری می کند،این فرد عفیف و خویشتن دار نزدیک است که فرشته ای از فرشتگان خدا شود.(1)

ص:701


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید: اکثر نسخه های نهج البلاغه این گفتار حکمت آمیز را ذکر نکرده اند ولی در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید آمده و شاید بتوانم در آینده به آن بازگردم (و مدارکی را برای آن گردآوری کنم) ( مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 320) هر چند ظاهرا موفق به این کار نشد.

شرح و تفسیر

همسان شهیدان

امام علیه السلام در کلام کوتاهی مقایسه ای میان مجاهد شهید و فرد عفیف و پاکدامن کرده و عفیف را کمتر از مجاهد شهید نمی شمرد،می فرماید:«مجاهد شهید راه خدا اجر و پاداشش بیشتر از کسی نیست که قدرت بر گناه دارد اما خویشتن داری می کند.این فرد عفیف و خویشتن دار نزدیک است که فرشته ای از فرشتگان خدا شود»؛ (مَا الُْمجَاهِدُ الشَّهِیدُ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَعْظَمَ أَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ:لَکَادَ الْعَفِیفُ أَنْ یَکُونَ مَلَکاً مِنَ الْمَلاَئِکَهِ).

می دانیم که مقام شهیدان در اسلام بسیار والاست و مطابق حدیث معروف نبوی که در کتاب شریف کافی آمده است:

«فَوْقَ کُلِّ ذِی بِرٍّ بِرٌّ حَتَّی یُقْتَلَ الرَّجُلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَإِذَا قُتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَلَیْسَ فَوْقَهُ بِر؛ والاتر از هر کار نیکی کار نیک دیگری وجود دارد تا به شهادت در راه خدا می رسد که بالاتر از آن،نیکی دیگری نیست».

قرآن مجید و روایات،درباره شهیدان راه خدا و مقام والای آن ها سخن بسیار گفته اند.

با این حال،امام علیه السلام مسأله عفت و پاکدامنی و چشم پوشی از گناه را به هنگامی که انگیزه های شدید آن در وجود انسان زنده می شود کمتر از شهادت در راه خدا ندانسته است و این نشان می دهد که اسلام برای مسائل اخلاقی مخصوصاً عفت

ص:702

نفس به ویژه در مقابل انگیزه های شدید جنسی چه اندازه اهمیت قائل است.

امام علیه السلام در تأیید این مطلب و تأکید بر آن،در پایان این سخن،عفیف و پاکدامن را همچون فرشته ای از فرشتگان خدا می شمرد و می فرماید:چنین کسی نزدیک است به مقام فرشتگان مقرب الهی برسد.

بخشی از مقاماتی که بسیاری از اولیا و انبیا پیدا کرده اند مرهون عفت نفس آن ها بوده است.

حضرت یوسف علیه السلام گرچه به دلیل عفت و پاکدامنی سال ها در زندان به سر برد و رنج های فراوانی تحمل کرد اما علاوه بر مقامات معنوی و اخروی،در دنیا سربلند و سرافراز شد و عزیز مصر،آن کشور پهناور و بزرگ گشت.

در حدیثی از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«مَنْ سَلِمَ مِنْ أُمَّتِی مِنْ أَرْبَعِ خِصَالٍ فَلَهُ الْجَنَّهُ مِنَ الدُّخُولِ فِی الدُّنْیَا وَ اتِّبَاعِ الْهَوَی وَ شَهْوَهِ الْبَطْنِ وَ شَهْوَهِ الْفَرْج؛ کسی که از چهارچیز خود را حفظ کند وارد بهشت می شود،دنیاپرستی، هواپرستی،شهوت شکم و شهوت جنسی».(1)

در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم:

«مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَیْءٍ أَفْضَلَ مِنْ عِفَّهِ بَطْنٍ وَ فَرْجٍ؛ هیچ عبادت الهی ای برتر از این نیست که انسان در مقابل شکم پرستی و شهوت پرستی عفیف و پاک بماند».(2)

و در نقطه مقابل عفت و پاکدامنی،پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:

«أَکْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ أُمَّتِی النَّارَ الْأَجْوَفَان؛ بیشترین چیزی که امت مرا گرفتار آتش دوزخ می کند دو چیز است:شکم و شهوت جنسی».

و اگر درست دقت کنیم می بینیم که سرچشمه بسیاری از گناهان کبیره و ظلم ها و ستم ها و خونریزی ها علاقه به این دو چیز است.

ص:703


1- بحارالانوار، ج 68، ص 271، ح 14.
2- بحارالانوار، ج 68، ص 270، ح 7.

در دنیای امروز به خوبی می بینیم که شهوت مال و شهوت جنسی انگیزه بسیاری از حوادث دردناک می باشد و پرونده های جنایات در سایه آن ها رقم می خورد و به همین دلیل جهان خواران برای فریب و خرید وجدان ها از این دو عامل استفاده می کنند و بسیارند افراد ظاهراً سالمی که در این دو دام گرفتار می شوند.

همان گونه که در بحث سند این کلام حکیمانه گفتیم،کمتر کسی از شارحان نهج البلاغه این جمله بسیار پرمعنا را جزء کلمات قصار آن حضرت شمرده است و معلوم می شود در بسیاری از نسخ نهج البلاغه وجود نداشته با این که کلامی است بسیار گران بها.

***

ص:704

گفتار حکیمانه 475-گنج پایان ناپذیر!

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

الْقَنَاعَهُ مَالٌ لَا یَنْفَدُ.

امام علیه السلام فرمود:

قناعت ثروتی است پایان ناپذیر.(1)

مرحوم سید رضی بعد از ذکر این گفتار حکیمانه می گوید:بعضی این سخن را از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده اند.

(قال الرضیُّ:و قد روی بَعضُهُم هذا الکلامَ لِرسولِ اللّه صلی الله علیه و آله) .

ص:705


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر در ذیل این کلام حکمت آمیز می گوید: عین این جمله در حکمت 57 و 349 آمده است و قبلا به مصادر دیگر این کلام اشاره کرده ایم. (منظورش چیزی است که در ذیل حکمت 349 آورده است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 320).

شرح و تفسیر

گنج پایان ناپذیر!

امام علیه السلام در این جمله کوتاه و حکیمانه به نکته مهمی درباره قناعت اشاره کرده،می فرماید:«قناعت ثروتی است پایان ناپذیر»؛ (الْقَنَاعَهُ مَالٌ لَا یَنْفَدُ).

مال و ثروت،مهم ترین وسیله برای زندگی مادی است که انسان به کمک آن به تمام خواسته های ضروری و رفاهی خود می رسد و حتی وسیله ای است برای رسیدن هوس بازان به هوس هایشان.

اما این مال و ثروت هرقدر زیاد باشد باز هم پایان پذیر است به همین دلیل بسیار دیده شده جوانانی که از پدرانشان مال و ثروت هنگفتی به ارث می برند ولی بعد از مدتی همه آن را در راه شهوات و عیش و نوش و شراب و قمار و مانند آن تلف کرده و به روز فلاکت باری گرفتار می شوند و حتی اگر انسان ثروتش را در راه های غلط مصرف نکند اما زندگی را بسیار مرفه سازد اموال رو به فنا می روند.

در این جا امام علیه السلام ما را متوجه یک سرمایه معنوی،درونی و ذاتی می کند که هرگز پایان نمی گیرد و آن،روح قناعت است.

افراد قانع زندگی ساده و بی تکلف خود را به راحتی می توانند تأمین کنند و معمولاً تهی دست نخواهند شد زیرا اداره کردن یک زندگی ساده با یک کسب وکار ساده نیز امکان پذیر است در حالی که زندگی های پرزرق وبرق روز به

ص:706

روز گسترده تر و پرهزینه تر می شود و حدّ توقفی ندارد و به همین دلیل حریصانی که به قناعت پشت کرده اند هرچه به دست آورند آن ها را راضی نمی کند اما قانعان همیشه از زندگی خود راضی اند.

مرحوم کلینی در جلد دوم اصول کافی بابی تحت عنوان«قناعت»دارد که احادیث زیادی در ذیل آن آورده ازجمله در حدیثی از امام باقر علیه السلام آمده است:

«إِیَّاکَ أَنْ تُطْمِحَ بَصَرَکَ إِلَی مَنْ فَوْقَکَ فَکَفَی بِمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله فَلا تُعْجِبْکَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ وَ قَالَ وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلی ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَهَ الْحَیاهِ الدُّنْیا فَإِنْ دَخَلَکَ مِنْ ذَلِکَ شَیْءٌ فَاذْکُرْ عَیْشَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَإِنَّمَا کَانَ قُوتُهُ الشَّعِیرَ وَ حَلْوَاهُ التَّمْرَ وَ وَقُودُهُ السَّعَفَ إِذَا وَجَدَه؛ از این که چشم به کسانی که (ازنظر ثروت) از تو برترند بدوزی بپرهیز؛(برای اثبات حقانیت این سخن،) آنچه خداوند به پیغمبرش خطاب کرده کافی است،فرموده که اموال و اولاد فراوان آن ها (کافران) تو را در شگفتی فرو نبرد و نیز فرموده که چشمان خود را به نعمت های مادی ای که به گروه هایی از آن ها داده ایم میفکن،این ها شکوفه های زندگی دنیاست (هدف این است که آن ها را با آن بیازماییم).و اگر وسوسه ای در دل تو درباره این امر واقع شد به یاد زندگی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله باش، غذای آن حضرت از نان جو و حلوای آن حضرت خرما و وسیله آتش افروختنش شاخه درختان نخل بود».(1)

امیر مؤمنان علی علیه السلام تفسیر زیبایی درباره حیات طیبه (در آیه شریفه « فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً ») کرده،می فرماید:«زندگی پاک و پاکیزه همان قناعت است».

چرا زندگی آن ها پاک و از هر نظر سالم است؟ زیرا نه افکارشان مشغول مطالبات از مردم است،نه رنج بدهکاری به این و آن دارند،نه تشویش حاصل از

ص:707


1- کافی، ج 2، ص 137، ح 1.

نوسان قیمت ها و نه مشکلات حفظ اموال و ثروت ها.

و این حیات طیبه بر اثر ایمان و عمل صالح پیدا می شود همان گونه که در آیه شریفه مذکور آمد« مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً ».(1)

ایمان به خدا و اعتماد به وعده های او زرق و برق دنیا را در نظر انسان کوچک و بی ارزش می کند عمل صالح،انسان را از تمام فعالیت های اقتصادی نامشروع بازمی دارد و نتیجه این ها همان قناعت است.

حرص و ولع و سیری ناپذیری بلای بزرگی است که بر سر کسانی که قناعت را ترک گفته اند نازل می شود.

در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«مَنْ رَضِیَ مِنَ الدُّنْیَا بِمَا یُجْزِیهِ کَانَ أَیْسَرُ مَا فِیهَا یَکْفِیهِ وَ مَنْ لَمْ یَرْضَ مِنَ الدُّنْیَا بِمَا یُجْزِیهِ لَمْ یَکُنْ فِیهَا شَیْءٌ یَکْفِیهِ؛ کسی که از دنیا به آنچه برای زندگی او ضرورت دارد راضی شود کمترین زندگی،او را کفایت می کند و کسی که به آن راضی نشود هیچ چیز در دنیا برای او کافی نیست».(2)

و به گفته شاعر فارسی زبان:

گفت چشم تنگ دنیا دوست را یا قناعت پر کند یا خاک گور

مرحوم سید رضی بعد از ذکر این کلام حکیمانه می گوید:«بعضی این سخن را از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده اند»؛

(قال الرضیُّ:و قد روی بَعضُهُم هذا الکلامَ لِرسولِ اللّه صلی الله علیه و آله) .

***

ص:708


1- نحل، آیه 97
2- کافی، ج 2، ص 140، ح 11.

گفتار حکیمانه 476-هرگز مردم را تحت فشار قرار مده

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

لِزِیَادِ ابْنِ أَبِیهِ وَ قَدِ اسْتَخْلَفَهُ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَلَی فَارِسَ وَ أَعْمَالِهَا فِی کَلامٍ طَوِیلٍ کَانَ بَیْنَهُمَا نَهَاهُ فِیهِ عَنْ تَقَدُّمِ الْخَرَاجِ:

اسْتَعْمِلِ الْعَدْلَ،وَ احْذَرِ الْعَسْفَ وَ الْحَیْفَ،فَإِنَّ الْعَسْفَ یَعُودُ بِالْجَلاَءِ، وَ الْحَیْفَ یَدْعُو إِلَی السَّیْفِ.

امام علیه السلام این سخن را به زیاد بن ابیه هنگامی که او را جانشین عبداللّه بن عباس در منطقه فارس کرد در ضمن یک سخن طولانی فرمود و او را از گرفتن خراج و مالیات قبل از زمان به دست آمدن محصول نهی فرمود.

عدالت را پیشه کن واز خشونت وسختگیری وستمگری بپرهیز زیرا سختگیری سبب فرارمردم از منطقه می شود وظلم وستم،مردم را به شورش مسلحانه دعوت می کند.(1)

ص:709


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب می گوید: این سخن را آمدی در غررالحکم در حرف الف با تفاوتی آورده و این تفاوت نشان میدهد که از منبعی غیر از نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 320) اضافه میکنیم که فتال نیشابوری (از علمای قرن پنجم هجری) در کتاب روضة الواعظین این کلام حکیمانه را در ضمن کلام مشروح تری از امیرمؤمنان علیه السلام عمل آورده و کاملا روشن است که آن را منبع دیگری غیر از نهج البلاغه گرفته است

شرح و تفسیر

هرگز مردم را تحت فشار قرار مده

از سخن بعضی از شارحان نهج البلاغه استفاده می شود که والیانی که از طرف خلفا به منطقه فارس می رفتند گاه اصرار داشتند که خراج را قبل از موعد یعنی قبل از به دست آمدن محصول کشاورزی و باغداری از مردم بگیرند و علت آن این بود که توجه نداشتند که برای گرفتن خراج باید سال شمسی را در نظر گرفت زیرا فرا رسیدن زمان محصول،مطابق سال شمسی است نه سال قمری.

اما آن ها سال قمری را معیار قرار می دادند و مردم را در فشار شدید گرفتار می ساختند به گونه ای که مردم مجبور بودند محصولات خود را به صورت پیش فروش به قیمت نازلی بفروشند و مال الخراج را بپردازند و همین،سبب نارضایی شدید مردم می شد.

به همین دلیل هنگامی که امام علیه السلام می خواست زیاد بن ابیه را به جای عبد اللّه بن عباس به فارس و مناطق اطراف آن بفرستد توصیه مفصلی به او فرمود و او را از مقدم داشتن خراج بر زمان به دست آمدن محصول نهی کرد و فرمود:«عدالت را پیشه کن و از خشونت و سختگیری و ستمگری بپرهیز زیرا سختگیری سبب فرار مردم از منطقه می شود و ظلم و ستم،مردم را به شورش مسلحانه دعوت می کند»؛ (لِزِیَادِ ابْنِ أَبِیهِ وَ قَدِ اسْتَخْلَفَهُ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَلَی فَارِسَ وَ أَعْمَالِهَا فِی کَلامٍ طَوِیلٍ کَانَ بَیْنَهُمَا نَهَاهُ فِیهِ عَنْ تَقَدُّمِ الْخَرَاجِ:اسْتَعْمِلِ الْعَدْلَ،وَ احْذَرِ

ص:710

الْعَسْفَ وَ الْحَیْفَ،فَإِنَّ الْعَسْفَ یَعُودُ بِالْجَلاَءِ،وَ الْحَیْفَ یَدْعُو إِلَی السَّیْفِ).

امام علیه السلام در این بخش از کلام خود نخست به زیاد دستور عدالت می دهد سپس آثار شوم تخلف آن را بیان می فرماید.نخست بر عدالت تأکید می ورزد عدالتی که زمین و آسمان به سبب آن برپاست،عدالتی که مایه آرامش و آسایش و نظم امور است و آنگاه از خشونت و سختگیری و ظلم و تعدی (در گرفتن خراج و یا غیر آن) که نقطه مقابل عدالت است نهی می کند و می فرماید:ترک عدالت سبب می شود که مردم مزارع و باغ های خود را رها کنند و از آن منطقه به جای دیگری بروند و در نتیجه منطقه به ویرانه ای تبدیل گردد و سخت گیری گاه سبب می شود که بمانند و بر حاکم و والی بشورند و دست به اسلحه ببرند که آن هم سبب ویرانی کشور اسلام می شود.

نکته ها

1-چرا امام علیه السلام زیاد را به این منصب گماشت؟

همان گونه که در ذیل نامه 44 نیز گفته ایم زیاد در آغاز از یاران علی علیه السلام بود و در جنگ های آن حضرت با معاویه شرکت کرد و حتی قبل از صلح امام حسن علیه السلام با معاویه با آن حضرت بود ولی چیزی نگذشت که معاویه او را فریب داد و به سوی خود برد و سرانجام به یکی از مدافعان سرسخت بنی امیه مبدل شد.

بنابراین در زندگی او دو دوران مشخص وجود دارد:دوران اول،دوران سلامت فکر و ایمان به مقام ولایت علی علیه السلام و افتخارِ در خدمت بنی هاشم و اهل بیت علیهم السلام بودن است.

در همین دوران معاویه بارها برای او نامه نوشت یا پیکی فرستاد تا او را به سوی خود بَرَد ولی موفق نشد.

ص:711

دوران دوم:مدتی بعد از صلح امام حسن علیه السلام در حالی که او همچنان والی فارس بود و اجازه نمی داد آن منطقه در سیطره معاویه قرار گیرد،تا این که معاویه او را فریب داد و گفت:تو فرزند آن مرد چوپان نیستی،تو فرزند پدر من، ابوسفیانی بنابراین به تو زیاد بن ابی سفیان می گویم و هرچه بخواهی نزد من برای تو وجود دارد.زیاد،گرفتار هوای نفس شد و فرزندی ابوسفیان و برادری معاویه و رسیدن به قدرت های عظیم اجتماعی را بر اعتقاد باطنی خود به امیر مؤمنان علی علیه السلام ترجیح داد و به معاویه پیوست و به صورت عنصری خطرناک برای اهل بیت علیهم السلام درآمد و می دانیم که فرزندش عبیداللّه بن زیاد در ماجرای شهادت شهیدان کربلا چه نقش خطرناکی داشت.

اگر می بینیم امام علیه السلام در این جا او را جانشین ابن عباس در حکومت فارس و اطراف و نواحی آن می کند مربوط به دوران نخست زندگی اوست.

او مردی بسیار هوشیار و شجاع و سخنور و بی باک بود و در هر دو دوران زندگی اش از این استعداد خود بهره گرفت.دوران اول در خدمت علی علیه السلام و دوران دوم در خدمت معاویه و در واقع در خدمت هوای نفس و شیطان.(1)

2-چرا زیاد را زیاد بن ابیه می گفتند؟

بعضی معتقدند که مجهول بودن پدرش سبب این تعبیر شد و بعضی می گویند که چون پدرش برده و چوپانی بود که هیچ موقعیت اجتماعی ای نداشت مایل نبود او را به نام پدرش خطاب کنند.

مادرش نیز کنیز حارث بن کلده،طبیب معروف عرب بود،که به نام او نیز هرگز افتخار نمی کرد.

ص:712


1- برای توضیح بیشتر به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید و تنقیح المقام علامه مامقانی و شرح نهج البلاغه علامه تستری ذیل خطبه 44 مراجعه کنید.

گرچه معاویه سرانجام اصرار داشت که او را فرزند نامشروع ابوسفیان بداند و برادر خویش بشمارد ولی همان گونه که در نامه 44 گذشت امیر مؤمنان علیه السلام شدیدا این سخن را انکار می کند و می فرماید:«در زمان عمر بن خطاب، ابوسفیان سخنی بدون اندیشه و فکر یا بر اثر تحریک شیطان گفت (منظور این است که زیاد را فرزند نامشروع خود خواند ولی این سخن کاملاً بی پایه بود) سخنی که نه با آن،نَسَب ثابت می شود و نه استحقاق میراث را همراه دارد»؛

(وَ قَدْ کَانَ مِنْ أَبِی سُفْیَانَ فِی زَمَنِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَلْتَهٌ مِنْ حَدِیثِ النَّفْسِ وَ نَزْغَهٌ مِنْ نَزَغَاتِ الشَّیْطَانِ لَا یَثْبُتُ بِهَا نَسَبٌ وَ لَا یُسْتَحَقُّ بِهَا إِرْثٌ) .

و به این ترتیب او را فرزند مشروع پدرش دانست و از وسوسه های معاویه که او را برادر خود می خواند برحذر داشت.هرچند همان گونه که گفتیم وسوسه ها بعد از دوران علی علیه السلام و صلح امام حسن علیه السلام کار خود را کرد و زیاد را برای همیشه گمراه و بدبخت نمود و عجب این که خود او نیز طبق بعضی از روایات به این گمراهی اعتراف کرد و درباره گذشته خود تأسف خورد ولی چه سود؟ چنان در دام معاویه و هوای نفس بود که راهی برای بازگشت پیدا نمی کرد.(1)

3-عدالت و سختگیری و خشونت

واژه عدالت از چیزهایی است که همه عاشق آن اند و نخستین شرط نظام جامعه اسلامی شمرده می شود ولی کمتر کسی از حکمرانان و زمامداران تاریخ توانسته اند آن را اجرا کنند جز انبیا و اوصیا که همواره در خط عدالت اجتماعی گام برمی داشتند هرچند همیشه با موانعی روبرو بودند.

با این که همه،آثار شوم ظلم و بی عدالتی را می دانند ولی از آن جا که رسیدن به

ص:713


1- در این زمینه مرحوم علامه مجلسی روایت بسیار مشروحی در بحارالانوار نقل می کند که بسیار عبرت انگیز است. (بحارالانوار، ج 23، ص 261)

جاه و مقام و شهوات و ثروت ها از طریق عدالت کمتر میسر می شود رو به ظلم و جور آورده و مطامع خود را گاهی با صراحت و گاهی حتی به نام عدالت پیگیری می کنند.

نکته ای که امام علیه السلام درباره نتیجه ترک عدالت بیان کرده بسیار قابل توجه است.

می فرماید:عسف (سختگیری و خشونت) سبب کوچ کردن مردم از منطقه و ویران شدن آبادی هاست و حیف (ظلم و بی عدالتی) سبب شورش مردم و قیام های مسلحانه است.گرچه این دو واژه قریب الافق هستند ولی تفاوت روشنی دارند که به آن اشاره شد.

بعضی از ارباب لغت (مانند راغب در مفردات) که اصرار به ریشه یابی لغات دارند می گویند:اصل حیف به معنای انحراف در حکم و تمایل به یکی از دو جانب افراط و تفریط است که مصداق ظلم و بی عدالتی است.

و ابن منظور در لسان العرب در تفسیر واژه عسف چنین می گوید:

«والعَسْف فی الأَصل:أَن یأْخذَ المُسافرُ علی غیرِ طریقٍ و لا جادّهٍ و لا عَلَمٍ فنُقِل إلی الظُّلم و الجَوْر؛ عسف در اصل این است که مسافر بدون در نظر گرفتن راه و جاده روشن و نشانه ها در مسیر خود اقدام به سفر کند (که مایه گمراهی و بدبختی او خواهد شد) سپس این واژه در معنای ظلم و جور استعمال شده است».

بعضی نیز اشاره به یکی دیگر از مصادیق آن کرده اند و آن،تمایل به فرد یا گروهی و تبعیض در مورد آن هاست و آن نیز از مصادیق ظلم است.

تاریخ زندگی بشر در ادوار مختلف شاهد بسیار خوبی بر گفته امام علیه السلام است.

بسیاری از انقلاب ها ازجمله انقلاب کمونیستی در شرق اروپا و شرق آسیا از ظلم حاکمان جور برخاست؛هنگامی که توده های مردم کارد به استخوانشان رسید دست به اسلحه بردند و خروشیدند و حکومت را ریشه کن ساختند.

در بسیاری از کشورها هنگامی که جور سلاطین و زمامداران از حد گذشت

ص:714

مردم زمین ها را رها کرده و به نقطه های امن کوچ کردند؛کاری که نتیجه اش ویرانی آن منطقه بود.

این سخن را با حدیثی از امام صادق علیه السلام پایان می دهیم که بعد از توصیه های متعدد به رعایت اعتدال در دعوت مردم به سوی اسلام و عبادات می فرماید:

«أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ إِمَارَهَ بَنِی أُمَیَّهَ کَانَتْ بِالسَّیْفِ وَ الْعَسْفِ وَ الْجَوْرِ وَ أَنَّ إِمَامَتَنَا بِالرِّفْقِ وَ التَّأَلُّفِ وَ الْوَقَارِ وَ التَّقِیَّهِ وَ حُسْنِ الْخُلْطَهِ وَ الْوَرَعِ وَ الْاجْتِهَادِ فَرَغِّبُوا النَّاسَ فِی دِینِکُمْ وَ فِیمَا أَنْتُمْ فِیهِ؛ آیا نمی دانی که حکومت بنی امیه با شمشیر و سختگیری و ظلم و ستم بود و امامت ما با مدارا و تألیف قلوب و وقار تقیه و خوش رفتاری و ورع و جهد و تلاش است.بنابراین مردم را به دین خود و آنچه به آن اعتقاد دارید از این طریق دعوت کنید».(1)

***

ص:715


1- بحارالانوار، ج 66، ص 170، ح 11.

ص:716

گفتار حکیمانه 477-از گناهی که کوچک می شمری بترس!

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَخَفَّ بِهِ صَاحِبُهُ.

امام علیه السلام فرمود:

بدترین و خطرناک ترین گناهان گناهی است که مرتکب شونده آن،

آن را کوچک بشمرد.(1)

ص:717


1- سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه نیز از روایات تکراری مرحوم سید رضی است زیرا عین آن با تفاوت بسیار کمی در حکمت 348گذشت. در آن جا بدین صورت بود: «أشد الذنوب ما استهان به صاحبه». مرحوم خطیب در ذیل همان حکمت آن را از زمخشری در کتاب ربیع الابرار و ابن قاسم در روضة الاخبار نقل کرده است و در این جا چیزی بر آن نمی افزاید. اضافه می کنیم: در غررالحکم نیز با تفاوتی به این صورت آمده است: «أشد الذنوب عند الله سبحانه ذنب استهان به راکبه». (غررالحکم، ح 3570).

شرح و تفسیر

از گناهی که کوچک می شمری بترس!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی در باب سنجش گناهان اشاره کرده،می فرماید:«بدترین و خطرناک ترین گناهان گناهی است که مرتکب شونده آن،آن را کوچک بشمرد»؛ (أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَخَفَّ بِهِ صَاحِبُهُ).

بعضی معتقدند که گناهان را نباید به صغیره و کبیره تقسیم کرد؛همه گناهان نسبت به مقام شامخ الهی کبیره است زیرا هرقدر شخصی که معصیتش می شود بزرگ تر باشد معصیت،بزرگ تر خواهد بود و چون خداوند از هرچیز برتر و بالاتر است هر معصیتی در پیشگاهش عظیم است.

البته این سخن از یک نظر صحیح است ولی از یک نظر می توان میان گناهان تفاوت گذاشت.گاهی ذات گناهان با هم متفاوت است؛تفاوتی که مثلاً در میان سیلی زدن به یک شخص بی گناه یا کشتن او می باشد و تفاوتی که میان زنای با غیر محارم و زنای با محارم است.

و گاه تفاوت به سبب اصرار یا ندامت و استغفار است.ممکن است کسی گناه کبیره ای انجام دهد ولی فوراً پشیمان شود و به درگاه خدا توبه کند این گناه نسبت به گناه کسی که صغیره ای را انجام می دهد و اصرار بر آن دارد کوچک تر محسوب می شود و گاهی این تفاوت به سبب نیت گناهکار است گاهی گناهکار گناه را با ترس و وحشت و اضطراب انجام می دهد و گاه با بی اعتنایی و کوچک

ص:718

شمردن گناه.به یقین دومی از اولی بزرگ تر است هرچند خودِ گناه هیچ تفاوتی نکند.

این از یک نظر،ازنظر دیگر گناهی که انسان درباره آن بی اعتناست به آسانی دامن او را می گیرد و به او ضربه می زند ولی گناهی که در نظر او عظیم و خطرناک است کمتر به آن گرفتار می شود.درست مثل این که انسان،دشمنی را کوچک بشمرد،از چنین دشمنی ممکن است به آسانی غافل شود و ضربه بخورد ولی از دشمنی که او را بزرگ و خطرناک می شمرد در امان بماند.

در روایات اسلامی این مسأله نیز به صورت گسترده آمده است.مرحوم شیخ حر عاملی در کتاب وسائل الشیعه در ابواب جهاد نفس،بابی تحت عنوان «وجوب اجتناب المحقرات من الذنوب»ذکر کرده و در آن باب،چهارده روایت از معصومین علیهم السلام در همین زمینه آورده است.ازجمله در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:

«لَا تُحَقِّرُوا شَیْئاً مِنَ الشَّرِّ وَ إِنْ صَغُرَ فِی أَعْیُنِکُمْ وَ لَا تَسْتَکْثِرُوا شَیْئاً مِنَ الْخَیْرِ وَ إِنْ کَثُرَ فِی أَعْیُنِکُمْ فَإِنَّهُ لَا کَبِیرَ مَعَ الاِسْتِغْفَارِ وَ لَا صَغِیرَ مَعَ الْإِصْرَارِ؛ چیزی از کار بد را کوچک نشمرید هرچند در نظر شما کوچک باشد و چیزی از کار نیک را بزرگ نشمرید هرچند در نظر شما بزرگ و فراوان باشد زیرا هیچ گناه کبیره ای با استغفار باقی نمی ماند و هیچ گناه صغیره ای با اصرار بر آن بخشوده نخواهد شد».(1)

از سویی دیگر هنگامی که انسان درباره گناهی بی اعتنا باشد،آن گناه تکرار می شود و روی هم انباشته می گردد و تبدیل به گناهی بسیار عظیم می شود.

همان گونه که در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«إِیَّاکُمْ وَ مُحَقَّرَاتِ الذُّنُوبِ فَإِنَّ لَهَا مِنَ اللَّهِ طَالِباً وَ إِنَّهَا لَتَجْتَمِعُ عَلَی الْمَرْءِ حَتَّی تُهْلِکَهُ؛ از گناهان کوچک برحذر باشید زیرا از سوی خدا درباره آن مطالبه می شود و آن ها روی هم انباشته

ص:719


1- وسائل الشیعه، ج 11، ص 246، ح 8

می گردد تا انسان را هلاک کند».(1)

در حدیث دیگری از امام باقر علیه السلام می خوانیم:

«وَ مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِی لا تُغْفَرُ قَوْلُ الرَّجُلِ لَیْتَنِی لا أُؤَاخَذُ إِلَّا بِهَذَا؛ ازجمله گناهانی که هرگز بخشوده نمی شود گناهی است که کسی که آن را انجام می دهد (هنگامی که به او بگویند:چرا چنین می کنی؟) بگوید:(این که گناه مهمی نیست) کاش من با همین یک گناه مؤاخذه می شدم».(2)

در روایتی از حضرت مسیح علیه السلام می خوانیم:

«بِحَقٍّ أَقُولُ لَکُمْ إِنَّ صِغَارَ الْخَطَایَا وَ مُحَقَّرَاتِهَا لَمِنْ مَکَایِدِ إِبْلِیسَ یُحَقِّرُهَا لَکُمْ وَ یُصَغِّرُهَا فِی أَعْیُنِکُمْ فَتَجْتَمِعُ فَتَکْثُرُ فَتُحِیطُ بِکُمْ؛ حق را به شما می گویم که گناهان کوچک و حقیر از دام های شیطان است.آن را در نظر شما حقیر می شمرد و در چشم شما کوچک می نماید تا روی هم انباشته شود و وجود شما را احاطه کند (بر حذر باشید)».(3)

***

ص:720


1- وسائل الشیعه، ج 11، ص 247، ح 11.
2- وسائل الشیعه، ج 11، ص 247، ح 10
3- مستدرک الوسائل، ج 11، ص 350، ح 11.

گفتار حکیمانه 478-مسئولیت سنگین دانشمندان

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

مَا أَخَذَ اللّهُ عَلَی أَهْلِ الْجَهْلِ أَنْ یَتَعَلَّمُوا حَتَّی أَخَذَ

عَلَی أَهْلِ الْعِلْمِ أَنْ یُعَلِّمُوا.

امام علیه السلام فرمود:

خداوند از افراد جاهل پیمان نگرفته که دنبال علم و دانش بروند،مگر این که قبل از آن از علما و دانشمندان پیمان گرفته که به آن ها علم بیاموزند.(1)

ص:721


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم کلینی در کتاب کافی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که آن حضرت می فرماید: در کتاب علی علیه السلام دیدم: «إن الله لم یأخذ علی الجهال عهدأ بطلب العلم حتی أخذ علی العلماء عهدا ببذل العلم للجهال لأن العلم کان قبل الجهل» (و همان گونه که می بینیم این کلام به آنچه در نهج البلاغه آمده کاملا شبیه است هر چند از جهاتی متفاوت می باشد). در اوایل جلد 88 بحارالانوار نیز روایات متعددی به این مضمون دیده میشود. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 321). ولی به نظر میرسد که جلد 88 صحیح نباشد بلکه صحیح، جلد 2، صفحه 64 است که مرحوم علامه مجلسی در آن باب، هشتاد و چهار حدیث ذکر کرده که قسمت مهمی از آنها همین معنا را تعقیب می کند.

شرح و تفسیر

مسئولیت سنگین دانشمندان

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته بسیار مهمی در مورد فراگیری علوم اشاره کرده،می فرماید:«خداوند از افراد نادان پیمان نگرفته که دنبال علم و دانش بروند،مگر این که قبل از آن از علما و دانشمندان پیمان گرفته که به آن ها علم بیاموزند»؛ (مَا أَخَذَ اللّهُ عَلَی أَهْلِ الْجَهْلِ أَنْ یَتَعَلَّمُوا حَتَّی أَخَذَ عَلَی أَهْلِ الْعِلْمِ أَنْ یُعَلِّمُوا).

در بسیاری از کشورها در دنیای امروز تحصیل علم در حد قابل ملاحظه ای اجباری است و چنانچه فرزندی متولد شود و مثلاً به سن شش سالگی برسد و نام او برای فراگرفتن علم در هیچ مدرسه ای نوشته نشده باشد پدر و مادر او مورد مؤاخذه قرار خواهند گرفت.

این کار در دنیای ما که توجه خاصی به علوم در آن می شود چیز عجیبی نیست.مهم آن است که حدود چهارده قرن پیش،اسلام نه تنها فراگیری علم را فریضه شمرده بلکه بالاتر از آن،تعلیم دادن را بر دانشمندان واجب کرده است و منطق عقل نیز همین را ایجاب می کند.چگونه ممکن است بر افراد نادان فراگرفتن علم واجب باشد اما بر دانشمندان تعلیم دادن واجب نباشد؟

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به دو پیمان الهی می کند:پیمانی که در درجه اول است پیمانی است که از دانشمندان گرفته که علم خود را کتمان نکنند

ص:722

و در اختیار مردم بگذارند،و پیمانی که از افراد جاهل گرفته که به دنبال تحصیل علم بروند.و اگر این دو پیمان در جامعه انسانی لباس عمل به خود بپوشد،جهل و نادانی ریشه کن خواهد شد.

همان گونه که در سند این کلام حکیمانه اشاره شد،در احادیث اسلامی مطالب بسیاری در همین زمینه وارد شده است،ازجمله همان حدیث امام صادق علیه السلام که از جدش علی علیه السلام نقل کرده و این مطلب را به طور مشروح تری بیان می کند.می فرماید:

«إِنَّ اللَّهَ لَمْ یَأْخُذْ عَلَی الْجُهَّالِ عَهْداً بِطَلَبِ الْعِلْمِ حَتَّی أَخَذَ عَلَی الْعُلَمَاءِ عَهْداً بِبَذْلِ الْعِلْمِ لِلْجُهَّالِ لِأَنَّ الْعِلْمَ کَانَ قَبْلَ الْجَهْلِ؛ خداوند از جاهلان پیمانی برای طلب علم نگرفت تا این که از عالمان پیمان بذل علم گرفت زیرا علم،قبل از جهل است (و تا عالمی که علمش را در اختیار بگذارد وجود نداشته باشد مکلف ساختن جاهلان به تحصیل علم مفهومی ندارد)».(1)

درباره همین گفتار حکیمانه حدیث جالبی از حسن بن عماره نقل شده که می گوید:روزی نزد«زهری»رفتم-بعد از آن که نقل حدیث برای مردم را ترک گفته بود-و به او گفتم:احادیثی که شنیده ای برای من بازگو،به من گفت:مگر تو نمی دانی که من دیگر برای کسی حدیث نقل نمی کنم؟! گفتم:به هر حال،یا تو برای من حدیث بگو یا من برای تو حدیث نقل می کنم،گفت:تو حدیث بگو!

گفتم:از علی علیه السلام نقل شده که می فرمود:

«ما أَخَذَ اللَّهُ عَلی أَهْلِ الْجَهْلِ أَنْ یَتَعَلَّمُوا حَتّی أَخَذَ عَلی أَهْلِ الْعِلْمِ أَنْ یُعَلِّمُوا؛ خداوند از افراد نادان پیمان نگرفته که دنبال علم و دانش بروند،مگر این که قبل از آن از علما و دانشمندان پیمان گرفته که به آن ها علم بیاموزند»! هنگامی که این حدیث تکان دهنده را برای او خواندم، سکوت خود را شکست و گفت:اکنون بشنو تا برای تو بگویم.و در همان مجلس،چهل حدیث برای من روایت کرد!(2)

ص:723


1- بحارالانوار، ج 2، ص 67، ح 14.
2- تفسیر مجمع البیان و تفسیر ابوالفتوح رازی، ذیل آیه 187 سورة آل عمران؛ بحارالانوار، ج 2، ص 80 تاریخ مدینة دمشق، ج 55، ص 367.

همین مطلب را که امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه بیان کرده در حکمت 372 با تعبیر دیگری فرموده است آن جا که قوام دین و دنیا را بر چهار اصل،استوار می شمارد و اصل اول و دوم را این قرار می دهد:

«عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ وَ جَاهِلٍ لا یَسْتَنْکِفُ أَنْ یَتَعَلَّمَ؛ عالم و دانشمندی که علم خود را به کار گیرد و غیر عالمی که از فراگیری علم سرباز نزند».

در آیات و روایات متعددی شدیداً از کتمان علم نهی شده است که مفهومش این است که عالم باید علم خود را در اختیار دیگران بگذارد و به افراد ناآگاه اطلاع دهد.ازجمله در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«کاتِمُ العِلْمِ یَلْعَنُه کُلُّ شَیءٍ حتّی الحوتُ فِی البَحرِ وَ الطَّیرُ فی السَّماءِ؛ عالمی که علم خود را مکتوم دارد همه چیز،او را لعنت می کنند حتی ماهیان دریا و مرغان هوا».(1)

نکته

آموزش کدام علم واجب است؟

این سؤال در ذیل کلام امام علیه السلام مطرح می شود که خداوند برای تعلیم کدام علم از علما پیمان گرفته پیش از آن که از جاهلان فراگرفتن آن را پیمان گرفته باشد؟

شک نیست که علوم اعتقادی و واجبات و محرمات و اخلاق اسلامی نخستین علومی است که پیمان تعلیم آن از عالمان و پیمان فراگیری آن از جاهلان گرفته شده است.

اما علوم دیگر که قوام جامعه و نظام اجتماع بر آن استوار است مانند علم طب و علوم مربوط به صنایع و کشاورزی و دامداری و سیاست و تدبیر مُدُن و علوم مربوط به جنگ و مبارزه با دشمنان،از علومی است که فقها تصریح کرده اند که

ص:724


1- کنزالعمال (طبق نقل میزان الحکمة، باب التحذیر من کتمان العلم).

فراگرفتن آن واجب کفایی است و اگر من به الکفایه (به مقدار کافی) نباشد واجب عینی می گردد.بنابراین در هر دو صورت لازم است عالمانِ این علوم به تعلیم گروهی از ناآگاهان بپردازند تا جامعه اسلامی از این جهت فقیر و ناتوان نگردد و نظام دین و دنیا به هم نریزد.

در عصر ما،کشورهای صنعتی بزرگ به سبب نیاز دیگران به صنایع آن ها، خواسته ها و افکار و فرهنگ خویش را به آن ها تحمیل می کنند و سعی در اسارت دیگران از طریق پیشرفت های علمی خود دارند،به همین دلیل بر مسلمانان لازم است که در میدان این علوم سبقت جویند و لااقل خود را به دیگران برسانند تا از قید اسارت آنان رهایی یابند.

***

ص:725

ص:726

گفتار حکیمانه 479-دوستان پرتکلّف

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

شَرُّ الْإِخْوَانِ مَنْ تُکُلِّفَ لَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

بدترینِ برادران (دوستان) کسی است که برای پذیرایی از او (ناچار باشی)

خود را به زحمت افکنی.(1)

مرحوم سید رضی بعد از ذکر این گفتار حکیمانه می گوید:«تکلیف (و تکلف) همیشه با مشقت همراه است بنابراین دوست پرتوقعی که انسان را به تکلف وامی دارد مایه شر است.به همین دلیل او بدترینِ برادران محسوب می شود»؛

(قال الرضیّ:لأن التّکلیفَ مُستَلزِم للمَشقّهِ،و هو شرٌّ لازِمٌ عن الأخِ المُتَکَلَّفِ لَهُ،فهو شَرُّ الإخوانِ) .

ص:727


1- سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید: این گفتار حکیمانه را قبل از مرحوم سید رضی، ابن قتیبه در عیون الأخبار و ابوطالب مکی در قوت القلوب و ابو حیان توحیدی در الصدیق والصداقة نقل کرده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 321).

شرح و تفسیر

دوستان پرتکلّف

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی اشاره کرده که دوستان خوب و بد را از هم جدا می کند.می فرماید:«بدترینِ برادران (دوستان) کسی است که برای پذیرایی از او (ناچار باشی) خود را به زحمت افکنی»؛ (شَرُّ الْإِخْوَانِ مَنْ تُکُلِّفَ لَهُ).

مرحوم سید رضی بعد از ذکر این گفتار حکیمانه می گوید:«تکلیف (و تکلف) همیشه با مشقت همراه است بنابراین دوست پرتوقعی که انسان را به تکلف وا می دارد مایه شر است.بنابراین او بدترینِ برادران محسوب می شود»؛ (قال الرضیّ:لأن التّکلیفَ مُستَلزِم للمَشقّهِ،و هو شرٌّ لازِمٌ عن الأخِ المُتَکَلَّفِ لَهُ، فهو شَرُّ الإخوانِ).

اصولاً زندگی پرتکلف و پردردسر،همیشه مایه بدبختی و اضطراب و ناراحتی است بنابراین اگر دوستانی پیدا شوند که توقع زیادی در پذیرایی یا کمک رسانی دارند و انسان مجبور شود به خاطر آن ها خود را به زحمت بیفکند، دوستان بدی هستند.

دوست باصفا کسی است که پذیرایی ساده را به جان و دل می پذیرد و سعی می کند دوست خود را در آرامش و آسایش قرار دهد اما اگر توقعات زیادی داشت که به سبب آن،دوستش مجبور بود برای کمک به او یا پذیرایی از او خود

ص:728

را به زحمت بیفکند و گاه حتی وسایل منزل خود را برای این کار بفروشد چنین دوست خودخواهی لایق دوستی نیست.

اولیاء اللّه و پیروان آن ها همیشه این دستور را در نظر داشتند و دربرابر دوستان خود بی تکلف بودند،به سادگی از آن ها پذیرایی می کردند و با آن ها انس می گرفتند.

به عکس،کسانی در گذشته و به خصوص امروز بوده و هستند که اگر دوستشان پذیرایی سنگین و پرخرجی از آن ها نکند آن را دلیل بر اهانت می دانند و از او فاصله می گیرند،در پشت سر گله می کنند و در پیش او گاه اظهار می دارند.

در مجموع،تکلف در پذیرایی از دوستان،عیوب زیادی دارد که به چهار عیب آن به خصوص می توان اشاره کرد:

نخست این که سبب می شود دوستان،کمتر یکدیگر را ملاقات کنند زیرا تشریفات پردردسر به آسانی قابل تکرار نیست.

دوم این که طرف مقابل ممکن است توانایی پذیرایی به آن شکل را نداشته باشد و سبب شرمندگی او در آینده شود.

سوم این که از ساده زیستی که مورد تأکید اسلام است دور می شوند.

چهارم این که اینگونه پذیرایی ها غالباً توأم با خودنمایی و ریاکاری است که با روح تعلیمات اسلامی سازگار نیست.

البته تکلف گرچه غالباً در نحوه پذیرایی هاست ولی ممکن است آداب دیگر را نیز شامل شود مانند چگونگی تعارف ها و جلوس در مقابل یکدیگر و سایر اموری که در دیدار دوستان انجام می شود.

***

ابن ابی الحدید در این جا به داستانی تاریخی اشاره می کند که از جهاتی قابل توجه است.می گوید:از حسن بن سهل (وزیر مأمون) نقل شده که گفت:روزی

ص:729

نزد مأمون رفتم و با سؤالی که قابل پیش بینی نبود مواجه شدم.به من گفت:

مروّت (شخصیت) یعنی چه؟ در پاسخ گفتم:منظور خلیفه را نمی فهمم تا جواب مناسبی عرض کنم.گفت:نزد عمرو بن مسعده برو و از وی سؤال کن.

می گوید:من به سراغ عمرو رفتم،اوضاع خانه او به هم ریخته و مشغول بنایی بود.روی آجری نشسته و مراقب کارگران بود.به او گفتم:مأمون دستور داده تا درباره معنای مروت از تو سؤال کنم.صدا زد آجری آوردند و به من گفت:روی آن بنشین.در همان حال،سخنانی گفت که مقصود من در میان آن ها وجود نداشت.من از این که مورد احترام واقع نشدم و مقدار زیادی حرف های نامناسب شنیدم عصبانی شدم و به خود می پیچیدم.هنگام غذا خوردن که شد خدمتکاری آمد و دو قرص نان و مقداری خورش ساده و یک ظرف آب با خود آورد.کمی از آن تناول کردم و در حالی که از چنین برخورد اهانت آمیزی ناراحت بودم با وی خداحافظی کردم،ولی به من گفت:هر روز دوست داشتی می توانی نزد من بیایی.من چیزی دراین باره به مأمون نگفتم.فکر کردم اکنون که رسماً از طرف او دعوت شدم یک روز پیش او بروم و رفتار او را ببینم و بعد با مأمون ملاقات کنم.آن روز که نزد او رفتم برخلاف انتظار با استقبال بسیار خوب او روبرو شدم.مرا در آغوش کشید و پیشانی مرا بوسید و پشت سر من به راه افتاد و در محل پذیرایی مرا در جای خوبی نشاند و دربرابر من نشست و با سخنان سنجیده ای با من گفت وگو کرد.هنگام پذیرایی،ظرف های پر از میوه و غذاهای گوناگون آوردند و در سفره چیدند و پذیرایی اش از من بسیار جالب بود.هنگامی که می خواستم خداحافظی کنم دستور داد هدایای فراوانی به من دادند و مرکبی را با هدایای فراوان آماده ساخت و غلامانی را همراه من فرستاد.

بسیار تعجب کردم هنگامی که شنیدم همه آن ها را به من بخشیده است.در موقع خداحافظی گفت:اگر برادرت به دیدنت آمد به خاطر او خود را به زحمت نینداز

ص:730

و به آنچه در خانه وجود دارد کفایت کن اما اگر کسی را دعوت کردی از چیزی در خدمت به او فروگذار مکن همان گونه که من در این دو جلسه با تو رفتار کردم.سپس این جمله را افزود:معنای مروت همین است.(1)

البته عمرو بن مسعده در جلسه دوم مرتکب تکلف شده و مصداق کلام امام علیه السلام نیست ولی شاید هدف او این بوده است که کمبودها و اهانت های ظاهری جلسه اول را بدین وسیله جبران کند و از دل میهمان خود بیرون سازد.

مرحوم علامه شوشتری در شرح این عبارت،حدیثی از ابن قتیبه دینوری در عیون الاخبار نقل می کند که این بحث را با آن حدیث پایان می دهیم.می گوید:

مردی علی علیه السلام را به مهمانی دعوت کرد.امام علیه السلام فرمود:

«نَأتِیکَ علی أن لا تَتَکلَّف ما لَیسَ عِندَک و لا تَدَّخِرَ عنّا ما عِندَک و کانَ یقولُ:شَرُّ الإخوانِ مَن تُکلِّفَ لَهُ؛ ما دعوت تو را اجابت می کنیم و نزد تو خواهیم آمد به شرط این که برای چیزی که نزد تو نیست تکلف نکنی و از آنچه نزد توست دریغ نورزی»و می فرمود:

«بدترینِ دوستان،دوستی است که برای او خود را به تکلف و مشقت بیندازی».(2)

***

ص:731


1- شرح نهج البلااغة ابن ابی الحدید، ج 20، ص 249
2- شرح نهج البلاغه علامه شوشتری، ج 13، ص 438

گفتار حکیمانه 480-اسباب جدایی دوستان

اشاره

[[و قال علیه السلام ]]

إِذَا احْتَشَمَ الْمُؤْمِنُ أَخَاهُ فَقَدْ فَارَقَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

هنگامی که مؤمن،برادر باایمانش را به خشم آورد و شرمگین سازد اسباب جدایی از او را فراهم کرده است.(1)

مرحوم سید رضی می گوید:«حشمه و أحشمه»یعنی او را به غضب آورد و بعضی گفته اند:او را شرمنده ساخت و«احتشم»به معنی طلب شرمندگی است برای دیگری و چنین کاری مقدمه جدایی از اوست؛

(قال الرضیُّ:یقال:حَشَمَهُ و أحْشَمَهُ إذا أغْضَبَه،و قیل:أخْجَلَهُ«أو احْتَشَمَهُ»طَلَبَ ذلِکَ له و هوَ مَظَنَّهُ مُفارَقَتِه) .

ص:732


1- سند گفتار حکیمانه: تنها موردی که مرحوم خطیب به عنوان منبع دیگری برای کلام فوق ذکر می کند چیزی است که در کتاب محاضرات الادباء راغب اصفهانی (از علمای قرن پنجم) آمده است. می گوید: علی علیه السلام فرمود: «اشر الاخوان من یحتشم منه ویتکلف له» (و با توجه به تفاوتی که بین نقل راغب اصفهانی و آنچه در نهج البلاغه آمده وجود دارد و روشن می شود که او منبع دیگری در اختیار داشته است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 322).

شرح و تفسیر

اسباب جدایی دوستان

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به یکی از عوامل مهم جدایی از دوست اشاره کرده،می فرماید:«هنگامی که مؤمن،برادر باایمانش را به خشم آورد و شرمگین سازد مقدّمه جدایی از او را فراهم کرده است»؛ (إِذَا احْتَشَمَ الْمُؤْمِنُ أَخَاهُ فَقَدْ فَارَقَهُ).

مرحوم سید رضی ذیل این حکمت،احشام و حشمت را چنین تفسیر می کند،می گوید: «حشمه و أحشمه» یعنی او را به غضب آورد و بعضی گفته اند:

او را شرمنده ساخت یا «احتشم» به معنی طلب شرمندگی است برای دیگری و چنین کاری مقدمه جدایی از اوست»؛ (قال الرضیُّ:یقال:حَشَمَهُ و أحْشَمَهُ إذا أغْضَبَه،وقیل:أخْجَلَهُ«أو احْتَشَمَهُ»طَلَبَ ذلِکَ له و هوَ مَظَنَّهُ مُفارَقَتِه).

آنچه سید رضی گفته،یکی از تفسیرهای کلام حکیمانه امام علیه السلام است،بعضی از شارحان نهج البلاغه تفسیر دیگری ذکر کرده اند که بر اساس مفهوم دیگری است که برای حشمت گفته اند و آن این که«حشمت»به معنی حفظ خودخواهی و تشخص دربرابر دیگران و برتری جویی در مقابل دوستان است و این تعبیر در مورد حشمت پادشاهان و امرا گفته شده که در پشت پرده های کاخ ها خود را مستور می دارند و دربان ها بر درهای آن می گمارند به گونه ای که مراجعه کنندگان نه قدرت مراجعه به آن ها را دارند و نه گفت وگوی با آن ها،مگر در موارد نادر آن

ص:733

هم با شرایط سنگین خاص.همین معنی ممکن است در مورد دوستان به صورت ساده تری انجام گیرد.به هر حال حجابی میان انسان و سایرین می شود و یکی از اسباب جدایی از دوستان است.(1)

بنابراین برای گفتار حکیمانه مورد بحث سه تفسیر به نظر می رسد و ممکن است همه آن ها در مفهوم کلام امام علیه السلام جمع باشد.نخست،خشمگین ساختن دوستان،دوم،شرمنده نمودن آن ها و سوم،برتری جویی و تکبر دربرابر آن ها.

هرکدام از این امور سه گانه برای جدا شدن دوستان از انسان کافی است البته ممکن است انجام یک مرتبه و دو مرتبه این کارها تأثیرگذار نباشد ولی به یقین اگر تکرار شود سبب جدایی از دوستان خواهد شد.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«مَنِ احْتَشَمَ أَخَاهُ حَرُمَتْ وُصْلَتُهُ وَ مَنِ اغْتَمَّهُ سَقَطَتْ حُرْمَتُه؛ کسی که برادر مسلمانش را عصبانی یا شرمنده سازد دوستی با او حرام است و کسی که برادر مسلمانش را اندوهگین نماید احترامش از بین می رود».(2)

و در کتاب دعائم الاسلام از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود:

«أکْرَمُ أخلاقِ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهداءِ وَ الصّالِحینَ التَّزاوُرُ فِی اللّهِ وَ حَقٌّ علی المَزورِ أن یُقَرِّبَ إلی أخیهِ ما تیسَّرَ عِندَه و لو لم یَکُن إلّا جُرعَهٌ من ماءٍ،فَمَنِ احْتَشَم أن یُقَرِّب إلی أخیهِ ما تیسَّر عِندَه لَمْ یَزَلْ فی مَقْتِ اللّهِ یَوْمَهُ وَ لَیْلَتَهُ؛ برجسته ترین اخلاق پیغمبران و صدیقین و شهدا و صالحین،زیارت دوستان برای خداست و بر کسی که به زیارت او می روند لازم است آنچه را نزد او میسر است برای پذیرایی از دوستش بیاورد هر چند یک جرعه آب باشد،و کسی که از این کار خودداری کند و آنچه را میسر است برای پذیرایی دوستش نبرد پیوسته در خشم

ص:734


1- شرح مرحوم کمرهای بر نهج البلاغه (منهاج البراعه)، ج 21، ص 546.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 254.

و غضب الهی در آن روز و شب خواهد بود».(1)

از این حدیث شریف معنی چهارمی برای احتشام استفاده می شود و آن خودداری کردن و بی اعتنایی نمودن است.

نکته: شرایط دوستی

شرایط دوستی

می دانیم که اسلام همه مسلمانان را برادر یکدیگر شمرده که این بالاترین رابطه و پیوند عاطفی در میان دو انسان است و به همه مسلمین سفارش کرده که با یکدیگر همچون دو برادر صمیمی رفتار کنند،و برای آن ها حقوق متقابل فراوانی ذکر شده که اگر جمع آوری شود خود یک کتاب خواهد شد.

به یقین به دست آوردن این چنین دوستان گرچه زیاد مشکل نیست ولی نگهداری آن ها آسان نمی باشد.

دوستان را به هنگام گرفتاری ها و مشکلات و پشت کردن دنیا به انسان می توان شناخت.

در حدیثی که مرحوم کلینی در جلد دوم کافی نقل کرده است می خوانیم:

هنگامی که امیر مؤمنان علیه السلام در بصره بود کسی از میان مجلس برخاست و عرض کرد:«ای امیرمؤمنان!

أَخْبِرْنَا عَنِ الْإِخْوَانِ؛ برادران حقیقی را به ما معرفی کن».

امام علیه السلام فرمود:

«الْإِخْوَانُ صِنْفَانِ إِخْوَانُ الثِّقَهِ وَ إِخْوَانُ الْمُکَاشَرَهِ فَأَمَّا إِخْوَانُ الثِّقَهِ فَهُمُ الْکَفُّ وَ الْجَنَاحُ وَ الْأَهْلُ وَ الْمَالُ فَإِذَا کُنْتَ مِنْ أَخِیکَ عَلَی حَدِّ الثِّقَهِ فَابْذُلْ لَهُ مَالَکَ وَ بَدَنَکَ وَ صَافِ مَنْ صَافَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ اکْتُمْ سِرَّهُ وَ عَیْبَهُ وَ أَظْهِرْ مِنْهُ الْحَسَنَ وَ اعْلَمْ أَیُّهَا السَّائِلُ أَنَّهُمْ أَقَلُّ مِنَ الْکِبْرِیتِ الْأَحْمَرِ وَ أَمَّا إِخْوَانُ الْمُکَاشَرَهِ فَإِنَّکَ تُصِیبُ لَذَّتَکَ مِنْهُمْ فَلا تَقْطَعَنَّ ذَلِکَ مِنْهُمْ وَ لَا تَطْلُبَنَّ مَا وَرَاءَ ذَلِکَ مِنْ ضَمِیرِهِمْ

ص:735


1- دعائم الاسلام، ج 2، ص 106، ح 341

وَ ابْذُلْ لَهُمْ مَا بَذَلُوا لَکَ مِنْ طَلاقَهِ الْوَجْهِ وَ حَلاوَهِ اللِّسَانِ؛ برادران دینی دو دسته اند:برادران مورد اعتماد و برادران ظاهری.اما برادران واقعی مورد اعتماد:

آن ها به منزله دست و بال و اهل و مال انسان اند.بنابراین هرگاه به برادرت اطمینان پیدا کردی از بذل مال و تن خود درباره او دریغ مدار،با دوستانش دوست باش و با دشمنانش دشمن،اسرار و عیب او را پوشیده دار و صفات نیکش را آشکار کن و بدان ای سؤال کننده که آن ها از گوگرد سرخ(1) کمترند.و اما برادران ظاهری:می توانی لذت همنشینی با آن ها را داشته باشی.این مقدار را از آن ها قطع مکن و بیش از این از درون آن ها چیزی مخواه.تا زمانی که با تو خوشرو و خوش زبان اند با آن ها خوشرو و خوش زبان باش».(2)

این کلام را با حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام ادامه می دهیم؛می فرماید:

«برادران (دوستان دینی) سه دسته اند؛گروهی همچون غذایی هستند که انسان همیشه به آن ها نیاز دارد و آن ها گروهی هستند که دارای عقل و درایت اند.دوم گروهی هستند که همانند درداند و آن ها گروه احمق و نادان اند و سومی گروهی هستند که همچون دوا (به هنگام بروز بیماری) می باشند و آن ها اشخاص فهمیده هوشیارند».(3)

شک نیست که برای حفظ اخوت با دوستان واقعی باید تلاش و کوشش فراوان کرد.ازجمله دوست را نه شرمنده بسازیم نه خشمگین و نه دربرابر او برای خود جاه و جلالی قائل باشیم که امام علیه السلام در کلام مورد بحث به آن اشاره فرموده است.

در روایات اسلامی آسیب های متعددی برای صداقت و دوستی ذکر شده است که باید برای حفظ دوستی از آن پرهیز کرد ازجمله امیرمؤمنان علی علیه السلام طبق

ص:736


1- گوگرد سرخ ضرب المثلی است برای کمبود چیزی.
2- کافی، ج 2، ص 248، ح 3.
3- بحارالانوار، ج 75، ص 238، ح 107.

روایتی که مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار آورده است به فرزند دلبندش امام حسن علیه السلام می فرماید:

«لا یَغْلِبَنَّ عَلَیْکَ سُوءُ الظَّنِّ فَإِنَّهُ لَا یَدَعُ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ صَدِیقٍ صَفْحا؛ مبادا سوء ظن بر تو غلبه کند که هیچ دوستی را برای تو باقی نمی گذارد».(1)

و امام باقر علیه السلام می فرماید:

«إِنْ أَرَدْتَ أَنْ یَصْفُوَ لَکَ وُدُّ أَخِیکَ فَلا تُمَازِحَنَّهُ وَ لا تُمَارِیَنَّهُ وَ لا تُبَاهِیَنَّهُ وَ لا تُشَارَّنَّهُ؛ اگر می خواهی محبت برادر مسلمانت برای تو صاف شود مزاح (افراطی) با او نداشته باش و ستیزه جویی و جر و بحث با او مکن و به او فخر مفروش و خصومت مورز».(2)

در احادیث دیگری درباره حسد و گوش دادن به سخنان سخن چینان هشدار داده شده که این ها نیز دوستان را از انسان جدا می سازد.(3)

سخن پایانی مرحوم سید رضی:هنگامی که سید رضی رحمه الله به پایان کلمات قصار می رسد چنین می گوید:

«وهذا حین انتِهاء الغایهِ بنا إلی قَطعِ المُختارِ من کلامِ أمیر المؤمنین علیه السلام،حامِدِین لِلّهِ سُبحانَهُ علی ما مَنّ به مِن تَوفِیقِنا لضَمّ ما انتَشَر مِن أطرافِه،و تَقریب ما بَعُدَ مِن أقطارِه.و تقرّر العزمُ کما شرطنا أوّلاً علی تفضیلِ أوراقٍ مِن البَیاضِ فی آخِر کلِ ّ بابٍ من الأبواب،لیکون لاقتِناص الشاردِ، و استِلحاقِ الوارِد،و ما عسی أن یظهرَ لنا بعد الغُموضِ،و یقَع إلینا بعدَ الشُّذُوذِ، و ما تَوفیقُنا إلا باللّه علیه توکّلنا،و هو حسبُنا و نِعم الوکیلِ.و ذلِک فی رجب سنه أربع مائه من الهجره،و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّدٍ خاتَمِ الرُّسل،و الهادی إلی خَیرِ السُّبُلِ،و آلِه الطاهرین،و أصحابِهِ نُجومِ الیقین؛ این زمان پایان چیزی است که از کلمات امیر مؤمنان علی علیه السلام برگزیدیم.در حالی که خداوند سبحان را برای توفیق جمع آوری آن بعد از آن که پراکنده بود و از منابع مختلف،آن را به هم پیوستیم سپاس می گوییم و همان گونه که از آغاز شرط کردیم صفحات سفیدی

ص:737


1- بحارالانوار، ج 74، ص 209
2- بحارالانوار، ج 75، ص 291، ح 2.
3- میزان الحکمة، فصل ما یفسد الصداقة» ماده صدق

را در آخر هر باب از ابواب گذاشتیم تا اگر چیزی از دست رفته باشد بر آن بیفزاییم و سخنان جدیدی از آن حضرت را به آن ملحق سازیم و اگر تفسیری برای بعضی از کلمات پیچیده آن حضرت برای ما آشکار شد بر آن بیفزایم و توفیق ما تنها به ذات پاک پروردگار است،بر او توکل کردیم و او برای یاری ما کافی است و بهترین وکیل ماست و پایان این سخنان در ماه رجب سنه چهارصد هجری بود.درود خداوند بر سید و مولای ما محمّد؛خاتم پیغمبران وهادی به سوی بهترین راه ها و همچنین بر خاندان پاک و یاران باوفایش باد که ستارگان ایمان و یقین اند».

***

خداوندا! پروردگارا! با تمام وجود تو را شکر می کنیم که بعد از 20 سال تلاش و کوشش،توفیق تکمیل این شرح بر کلمات بسیار مبارک امیر مؤمنان علی علیه السلام را به ما دادی.کاری که از روز 13 رجب سال 1413 آغاز شد و درست در روز 13 ماه رجب،میلاد مبارک آن حضرت در سال 1433،پایان گرفت.

در این لحظه دوستان از شادمانی در پوست خود نمی گنجند که توانستند خدمت ناچیزی را به پیشگاه آن فخر عالم بشریت ارائه دهند و علاقه مندان و عاشقان مکتبش را شاد سازند.مژده ای که اگر جان بر آن بیفشانیم رواست چراکه مایه افتخار و آرامش روح ماست.

حقیقت این است که نهج البلاغه کتابی است بی نظیر،آفتابی است بی غروب، ستاره ای است درخشان بر تارک قرون و اعصار،پیامی است روح پرور و ندایی است آسمانی که از عمق جان بزرگ مَرد جهان بشریت برخاسته و به همین دلیل بر عمق جان ها می نشیند و تا انسان در گلستان این کلمات روح پرور سیر نکند و از گل هایش نچیند از بوی آن سرمست نمی شود.

پروردگارا! تو را شکر می گوییم که ما را قرین این افتخار ساختی و علی رغم

ص:738

مشکلات فراوان زندگی که هر کسی را دربر گرفته این موفقیت را از ما دریغ نداشتی.

بارالها! تو را به عظمت این معلم بزرگ جهان انسانیت و کلمات دلنشین و انسان پرور آسمانی اش سوگند می دهیم که توفیق عمل به آن را به همه ما و تمام مسلمین جهان مرحمت کنی و ما را از آن بهره مند سازی.امیدواریم دسته جمعی در حضور آن حضرت در بهشت جاویدان از جمال پرنورش بهره مند شویم و امیدواریم که حتی غیر مسلمانان حق طلب از آن بهره مند شوند آن گونه که توفیق را نصیب گروه بیدادگری کردی که عهدنامه او به مالک اشتر را به عنوان سندی نورانی در آیین کشورداری در سازمان ملل به زبان های مختلف منتشر ساختند و شعاع آن کلمات نورانی در آن فضای ظلمانی درخشید.

***

در این جا از همه دوستان دانشمند و پرتلاش و پراستقامت که در این بیست سال کمک کردند صمیمانه تشکر می کنم و اجر جزیل آن ها را از خداوند بزرگ می طلبم.

قم-ناصر مکارم شیرازی

13 رجب 1433 هجری قمری

سال 1433 هجری قمری

ص:739

ص:740

خاتمه- شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

(شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه)

از دیگر آثار پربار حضرت آیت اللّه العظمی مکارم شیرازی (مدّ ظلّه العالی) که بعد از فراغت از«تفسیر نمونه»و تفسیر موضوعی«پیام قرآن»با همکاری جمعی از دانشمندان و محقّقان حوزه علمیه قم که نامشان در آغاز کتاب آمده،تدوین شده است،شرح جامع و روانی بر نهج البلاغه است؛برای آگاهی بیشتر،گزارشی فشرده درباره این اثر در اختیار خوانندگان قرار می گیرد.

1.اهداف اصلی

انگیزه های تدوین این کتاب در دو نکته مهم خلاصه می شود:نخست، جامعیت کتاب ارزشمند و گران سنگ نهج البلاغه برای هدایت جامعه بشری، و دیگری،غربت و مظلومیت این کتاب که میان مسلمانان،حتی شیعیان آن حضرت کمتر مورد توجه قرار گرفته است.

حضرت آیت اللّه العظمی مکارم در صفحات نخستین جلد اوّل درباره انگیزه اصلی تألیف این کتاب چنین می گوید:

نهج البلاغه«گنجینه بزرگ معارف اسلام»،«عالی ترین درس برای تعلیم و تربیت انسان ها»،«بهترین سرمایه خودسازی و تهذیب نفس»و«مؤثرترین برنامه برای ساختن جامعه ای سالم،پاک و سربلند»است.

ص:741

معظم له در همین صفحات به آشنایی بیشتر خود با نهج البلاغه در«زندان ستم شاهی»در سال 42 اشاره می کند و اینکه در آن مدتی که زندانی بوده فرصت خوبی برای مطالعه دقیق تر این کتاب برای وی فراهم شده است،آنگاه می نویسد:«آن ایام متوجه شدم که نهج البلاغه چیزی فراتر از آن است که ما فکر می کنیم؛خود را با دریایی از علم و دانش روبه رو دیدم که با مهم ترین مسائل زندگی انسان در تمام ابعاد معنوی و مادّی سر و کار دارد،دریایی مواج و خروشان،که گوهرهایش را همراه امواجش به ساحل می پاشد و ساحل نشینان خود را غرق در انواع مواهب معنوی و مادّی می کند،ولی غواصان تلاشگر سهم بیشتری دارند.

آن روز فهمیدم چقدر محروم اند کسانی که با داشتن چنین گنجینه گرانبهایی از آن بی خبرند،و دست به سوی دیگران دراز کرده و آنچه را خود دارند،از بیگانه تمنّا می کنند!».

آنگاه به انگیزه دوم اشاره می کند که نبودن شرح جامع و به روز برای نهج البلاغه است و می نویسد:«در طول تاریخ اسلام،شروح متعدّدی بر نهج البلاغه نوشته شده،و علمای عالی قدری چه در گذشته و چه در عصر ما برای تبیین و تفسیر و کشف گنجینه های آن کوشیده اند و خدمات پرارزشی انجام داده اند،ولی انصاف این است که نهج البلاغه هنوز دست نخورده است،هنوز مظلوم است هنوز تلاش های بسیار فراوان دیگری را می طلبد.

مخصوصاً در عصر و زمان ما که عصر مشکلات پیچیده جوامع انسانی،عصر ظهور مکتب های مختلف فکری،و عصر تهاجم بر اعتقادات و اخلاق و تقوا و فضیلت از سوی دنیاپرستان و جهان خواران است،تا راه را برای رسیدن به منافع آلوده و نامشروعشان هموار سازند.آری،در این عصر،نهج البلاغه می تواند گره های سخت و دشوار زندگی انسان ها را به خوبی بگشاید و به همین دلیل باید امروز تلاش و کوشش بیشتری به صورت گروهی برای کاربردی ساختن حقایق و دقایق نهج البلاغه صورت پذیرد».

ص:742

معظم له در بخش دیگر از همین کتاب،پس از گزارشی از شروح نهج البلاغه می نویسد:«ولی با این همه باید اعتراف کرد که گویی این کتاب بزرگ هنوز دست نخورده است و نیاز به شروح فراوان دیگری دارد که باید گوهرهای معانی آن را از درون صدف الفاظ بیرون کشند و در دریای بیکران نهج البلاغه به غوّاصی پرداخته،لؤلؤهای معانی را خارج سازند و نیازهای این عصر و زمان،و اعصار و ازمنه آینده را از آن بیرون کشند زیرا ابعاد نهج البلاغه همچون ابعاد وجود علی علیه السلام آن چنان وسیع و گسترده است که به این آسانی نمی توان به همه آن دست یافت».

2.ویژگی های این شرح

این کتاب ارزشمند با آن انگیزه هایی که بیان شد و اینکه درصدد ارائه شرح جامع تر و تازه ای بر نهج البلاغه است،امتیازات و ویژگی هایی دارد که در 20 عنوان خلاصه می شود:

1.این شرح توسط نویسنده ای توانا با کوله باری از دانش وتجربه نویسندگی و پس از نوشتن ده ها جلد کتاب-با همکاری جمعی از دانشمندان حوزه علمیه قم-به نگارش درآمده است.آیت اللّه العظمی مکارم شیرازی پس از تدوین کتب مختلف مخصوصاً تدوین«تفسیر نمونه»و«پیام قرآن»و تجربه کار جمعی،به نگارش این کتاب روی آورده است و این،امتیاز مهمی است.ایشان در مقدمه پیام امام علیه السلام در همین باره می نویسد:«...بعد از توفیقی که در«تفسیر نمونه»و«پیام قرآن»بحمداللّه نصیب این حقیر و جمعی از یاران باوفا شد و سبب حرکت جدیدی در کارهای قرآنی و نفوذ بیشتر قرآن و تفسیر در مجامع علمی بلکه غالب خانه ها گردید، گروهی از اهل فضل گفتند که اکنون«نوبت نهج البلاغه فرارسیده است»و باید کاری مشابه تفسیر نمونه روی آن انجام گردد،بلکه با استفاده از تجربیات گذشته،کاری پخته تر و جالب تر صورت گیرد».

ص:743

شخصیتی به شرح و تفسیر این کتاب گران سنگ همّت گماشت که خود در جهان اسلام شناخته شده و در مقام افتاء و مرجعیت شیعیان است.کسی که هزاران تن،از خرمن دانش او بهره گرفته اند و شاگردان فراوانی را در عرصه عقاید،فقه،اصول،تفسیر و دیگر علوم اسلامی پرورش داده است.به ویژه آنکه پیش از این،دو تن از دانشمندان و فضلای حوزه علمیه قم یعنی مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمدجعفر امامی و حجت الاسلام والمسلمین محمدرضا آشتیانی ترجمه و شرح فشرده ای بر نهج البلاغه زیر نظر معظم له نوشته و آن را منتشر ساخته بودند.همه این دانش و تجربه و قلم در خدمت شرح گسترده ای بر نهج البلاغه قرار گرفت.روشن است که ره آورد آن،شرح خوبی بر نهج البلاغه خواهد بود.

2.از دیگر ویژگی های این شرح،تدوین آن به صورت گروهی است.این استاد که به کار گروهی و جمعی اعتقادی کامل دارد و معتقد است که کار جمعی، هم به اتقان کار می افزاید،هم از خستگی ها می کاهد،چرا که هر کسی گوشه ای از کار را به عهده می گیرد و هم سبب رشد و پرورش نیروهای مستعد می گردد،در تدوین این کتاب نیز دو تن از یاران گذشته و همکاران تفسیر نمونه و چند تن از یاران تازه نفس را به کمک گرفت.همه این اعضا از فضلا و دانشمندان بوده و در مراکز علمی به تحقیق و تدریس مشغول اند.حضور فعّال این گروه،نشاطی تازه و رونقی نو به جلسه تدوین شرح نهج البلاغه بخشید و در طول نگارش این شرح،بر تجربه آنان نیز افزوده شد و هر چه پیش رفتند،پختگی و اتقان کار نیز افزایش یافت.

3.نوشتن کتاب با قلمی روان و قابل استفاده برای عموم مردم،از دیگر ویژگی های این شرح است.این شرح به گونه ای نوشته شده که علاوه بر دانشمندان و فرهیختگان،همه علاقمندان به فهم نهج البلاغه بتوانند از آن استفاده نمایند.بحمداللّه سادگی و روانی قلم هرگز از اتقان و دقّت کار نکاسته

ص:744

است؛یعنی دقّت را در کنار روان بودن،جامعیّت را در عین قابل فهم بودن و ژرفایی را همراه با سادگی گرد آورده است.

4.همه فصول و فرازهای نهج البلاغه مورد توجه بوده است.برخلاف غالب شروح که تنها بخش های مورد نظر خویش را مورد توجه قرار داده و از فرازهایی که برای آنها جلب نظر نمی کرده،به سرعت گذشته اند،نویسندگان این شرح،در پی شرح جمله به جمله و تفسیر همه فرازها و فصول هر بخش بوده و هیچ قسمتی را از نظر دور نداشتند.

5.از دیگر ویژگی های این شرح،توجه خاص به پیوند جمله ها و بخش های یک خطبه و یا نامه و به طور کلّی کلمات امام امیرالمؤمنین علیه السلام است.همان گونه که در قرآن کریم،میان آیات،پیوند منطقی برقرار است،نهج البلاغه نیز که رشحاتی از کلمات الهی دارد و از امامی فصیح و بلیغ صادر شده،به یقین با پیوندی منطقی همراه است.کشف این پیوندها در هر فراز و فصل و تعقیب اهداف مرتبط با یکدیگر در این کلمات زیبا از دیگر ویژگی های این شرح است.

چیزی که در بسیاری از شروح،مورد توجه قرار نگرفته و هر جمله جداگانه تفسیر شده است.

6.در این شرح به روح کلّی حاکم بر مجموع خطبه ها و نامه ها توجه خاص شده است.بر این اساس،همه بحث ها در محدوده آن روح کلّی قرار گرفته و از پرداختن به مطالب حاشیه ای و غیر ضروری پرهیز شده است.گاهی در برخی از شرح ها دیده شده که مطلبی فرعی از امام علیه السلام مورد توجّه نویسنده محترم قرار گرفته و در صفحات زیادی به شرح آن پرداخته به گونه ای که از مطلب اصلی که روح حاکم بر آن کلمات می باشد،دور شده است.اما سعی نویسندگان پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام بر این بوده که روح کلّی حاکم بر کلام حضرت را نادیده نگیرند و بیشتر به شرح و تفسیر آن توجه کنند.

ص:745

7.در فرازهای کلام امیرمؤمنان علی علیه السلام واژه های مشابه،فراوان دیده می شود،برخی از شارحان محترم بدون حلّ این واژه ها آنها را تأکید یکدیگر و تنوع در بیان مطالب می دانند؛در حالی که در این شرح،اصل در تفسیر جمله ها بر تأسیسی بودن گذاشته شده،به این معنی که هر واژه و هر جمله ای معنای خاصّ خود را دارد و تا آنجا که می توانیم لازم است از هر جمله ای پیام تازه ای را دریافت کرده و به تأکیدی بودن بسنده نکنیم.

8.تلاش برای حلّ مشکلات کلمات،جمله ها و فرازهای پیچیده از دیگر امتیازات این شرح است؛برخی از شارحان گاه بدون تفسیر کلمات و جمله های آن حضرت،فقط به مباحث استطرادی گاه تاریخی گاه ادبی پرداخته و عنایتی به حلّ نهایی جمله ها و عبارات نکرده اند؛اما در این شرح (پیام امام علیه السلام) تلاش نویسندگان بر آن است که پیچیدگی کلمات را حلّ کرده و برای فهم مقصود امام علیه السلام از بیان این تعبیرات،تلاش نمایند و آن را برای خوانندگان با بیان ساده بنویسند.

9.در هر خطبه،نامه و یا کلمه حکمت آمیز،به اسناد آن-در غیر نهج البلاغه - توجه شده و از کتاب هایی که درباره اسناد نهج البلاغه نگارش یافته بهره گرفته شده است.هر چند بلندای محتوا و فصاحت و بلاغت نهج البلاغه آن را از ذکر سند بی نیاز می سازد زیرا معلوم است که چنین کلماتی از غیر امامی آگاه،صادر نمی شود؛اما با این حال،برای رفع پاره ای از شبهات،دانشمندانی-همچون سید عبدالزهراء خطیب با نوشتن کتاب«مصادر نهج البلاغه و اسانیده»-در پی آن برآمده اند که کلمات حضرت را به کتاب های قبل از دوران سید رضی مستند سازند و روشن نمایند که غالب این سخنان نورانی،غیر از نهج البلاغه مصادر دیگری نیز دارد.در پیام امام امیرالمومنین علیه السلام به این نکته نیز توجه خاص گردیده و در پاورقی هر خطبه،نامه و کلام قصار به آن پرداخته شده و از کتاب مذکور و دیگر کتب در این باره استفاده شده است.

10.نکته مهم دیگر،تفسیر لغات مشکل نهج البلاغه به صورت روان و ساده

ص:746

و با ریشه یابی کامل است که با استفاده از منابع مختلف لغت در پاورقی و گاه در متن آمده است.

11.مطالبی که نیاز به توضیح و شرح دارد،در پایان هر فراز،تحت عنوان «نکته ها»بیان می شود؛مثلاً اگر یک جا امیرمؤمنان علیه السلام جمله ای درباره«طلحه»و یا «زبیر»بیان فرموده،در بحث نکته ها به شخصیّت و زندگی نامه آنها پرداخته شده است و یا اگر حضرت،خودش را نخستین کسی معرفی می کند که اسلام آورده، در بخش نکته ها ادلّه روشن دیگری برای این مطلب و دفع شبهات آمده است، و همچنین هنگامی که آن حضرت مطلبی درباره«امر به معروف و نهی از منکر» بیان داشته،اهمیّت و ابعاد دیگر این دو فریضه،در نکته ها مورد بحث قرار می گیرد.

12.از امتیازات دیگر این شرح،توجه به ریشه های قرآنی کلمات آن حضرت است.کلمات امیرمؤمنان علی علیه السلام منشأ وحیانی دارد و در بسیاری از موارد،شرح و تفسیر معارف و حقایق قرآنی است؛از این رو،تا جایی که ممکن است،فرازهای سخنان آن حضرت با قرآن پیوند زده شده و آیاتی از قرآن در همین باره مورد استناد قرار می گیرد.

13.دورنمای خطبه ها و نامه ها در آغاز بحث،تحت عنوان«خطبه (یا نامه) در یک نگاه»بیان می شود تا خواننده از ابتدا به طور اجمال در جریان سخنان پربار آن حضرت قرار گیرد.

14.پیوند نکات اجتماعی،تاریخی و تربیتی با مسائل روز،از دیگر امتیازات این شرح است.در این کتاب سعی شده سخنان حضرت با آنچه امروز مورد نیاز است تطبیق داده شود و به اصطلاح،«به روز»و«کاربردی»عرضه گردد.چرا که کلمات آن حضرت هر چند در واقعه ای خاص و ماجرایی ویژه صادر شده،اما انتخاب کلمات و جمله ها توسط آن امام بزرگوار برای بیان آن واقعه و تحلیل آن، فرا زمانی،فرا مکانی و فرا شخصی است.آن حضرت به گونه ای به تحلیل آن

ص:747

قضایا می پردازد و گاه قواعدی عام و جملاتی بنیادین بیان می کند که در تمام عصرها و برای همه نسل ها قابل استفاده است.تحلیل این بیان ها و تطبیق آن بر مشکلات عصر حاضر و پندآموزی از آن برای حلّ مشکلات،از دیگر امتیازات این شرح است.

15.قلم منصفانه و به دور از تعصّب و توهین،امتیاز دیگر این شرح است.

استاد بزرگوار و نویسندگان محترم این کتاب ضمن پایبندی به اصول مذهب شیعه و دفاع منطقی از آن و همچنین نقد صحابه،هرگز از خطّ اعتدال خارج نشده و از توهین و خشونت در کلام استفاده نکرده اند.به اعتقاد آیت اللّه العظمی مکارم شیرازی بیان استدلال و منطق قویّ پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام،نیازی به تندی و توهین ندارد؛می توان از حقّانیت شیعه دفاع کرد،در عین حال از دایره منطق خارج نشد و مؤدّبانه و متین نوشت.

16.شأن ورود کلمات آن حضرت-در مواضع حسّاس و تأثیرگذار-با نگاه به تاریخ و عصر بیان این خطبه ها و نامه ها و کلمات (تا جایی که ممکن بوده) مورد توجه بوده است.به یقین،دانستن زمان و مکان و شأن ورود کلمات آن حضرت،سرنوشت ساز است و نقش مهمی در تفسیر سخنان ایشان دارد.مثلاً هنگامی که آن حضرت می فرماید:

«إنّما الشّوری للمهاجرین والأنصار» (نامه 6) هرگز نمی خواهد نقش نصّ را در امامت نادیده بگیرد؛بلکه در مقام استدلال در برابر معاویه از این کلمات استفاده می کند؛چرا که مخاطب این نامه حضرت، معاویه پس از امتناع از بیعت است؛توجه به زمان تدوین این نامه و مخاطب آن، رافع برخی از شبهات است.

17.توجه به شروح مهمی که بر نهج البلاغه نوشته شده است و استفاده از آنها و یا نقد و ارزیابی سخنان شارحان محترم،در نگارش این شرح مورد عنایت خاص بوده است.

ص:748

18.توجه به سایر کلمات حضرت در شرح یک خطبه،نامه یا کلمه قصار و نیز توجّه جدی به روایات سایر ائمه هدی علیهم السلام،روشنی و جذابیت خاصی بر آن افزوده است.

19.برخلاف بعضی از شارحان عزیز که هرقدر به آخر نهج البلاغه نزدیک تر شده اند انگیزه شان در ادای حقّ مطلب،کاهش یافته و به اختصار از آن گذشته اند،این شرح هر چه به آخر نزدیک تر می شود پربارتر می گردد.

20.با وجود این همه تلاش،نویسندگان این شرح،پرونده ها را برای تجدید نظرها و تکمیل های آیندگان باز نگه داشته و از هر پیشنهاد سازنده ای استقبال می کنند.

3.شیوه نگارش

شیوه نگارش این شرح بدین صورت است که قسمت هایی از کلمات حضرت میان اعضای نویسنده تقسیم می شد و هر یک،بخش مربوط به خود را با توجه به شروح مهم نهج البلاغه تدوین می کرد و در جلسه مشترک که هر روز صبح (غیر از جمعه ها) ساعت 7-8 با حضور حضرت آیت اللّه العظمی مکارم شیرازی تشکیل می شد،می خواند؛این نوشته ها پس از قرائت در جلسه،در اختیار استاد قرار می گرفت.معظم له نخست مواضع مبهم را مشخص می کردند، سپس با مطالعاتی که از قبل داشتند،شروع به املا نموده و جملات هر فراز را شرح می دادند و یکی از اعضای جلسه املای ایشان را می نوشت.(1) در این میان، دوستان حاضر نیز اگر نکته ای به خاطرشان می رسید،بیان می کردند و معظم له آنها را نیز مورد توجه قرار می داد.

ص:749


1- سال ها برخی از دوستان، املای استاد را در ورقه های مخصوص می نوشتند ولی از سال 1385 یکی از دوستان جلسه، فی المجلس املای استاد را با رایانه همراه، تایپ میکرد و همین، سبب سرعت کار گردید.

گاهی برای تعمیق و تکمیل بحث نیاز به مطالعه و دقّت بیشتری بود بنابراین، نویسنده آن فراز،آن را کامل تر کرده و در جلسه بعد ارائه می داد که گاه در لابه لای شرح و گاه تحت عنوان نکته ها نوشته می شد.

پس از آنکه یک جلد،کامل می گردید،نوشته ها به ویراستار سپرده می شد و پس از ویرایش،بار دیگر در اختیار استاد قرار می گرفت و ایشان تیترهای مناسب را برای شرح و تفسیر و نکته ها انتخاب کرده و یک بار دیگر ترجمه های متن نهج البلاغه را نیز مورد بازبینی قرار می دادند.جلدِ کامل شده پس از غلطگیری نهایی،برای چاپ به ناشر سپرده می شود.

4.ره آوردها

این تلاش سترگ که از سال 1371 آغاز شد و در سال 1391 به پایان رسید، مورد استقبال دانش پژوهان معارف علوی قرار گرفت.اکنون هر محقّق و مدرسی برای تحقیق و تدریس نهج البلاغه به این شرح جامع نیازمند است.

خطبای زبردست؛پژوهشگران معارف اسلامی وتاریخ اسلام واستادان حوزه ودانشگاه از این کتاب بهره می گیرند،هرچند برخی ازپژوهشگران واندیشمندان هنوز از این اثر قویم اطلاع کافی ندارند،که امیدواریم با آگاهی بخشی،این کتاب زندگی ساز،در سیر مطالعاتی همه حقیقت جویان قرار گیرد.

جامعیت و اثربخشی این شرح موجب شده است که در سال 1382 به عنوان کتاب سال ولایت معرفی شود و از آن تجلیل گردد.همچنین مجلداتی چند از این شرح به زبان عربی چاپ و منتشر شده و در بعضی از مؤسسات آموزشی نیز به صورت کتاب درسی درآمده است.

5.معرفی همکاران

اعضایی که حضرت آیت اللّه العظمی مکارم شیرازی آنان را برای همکاری

ص:750

دعوت نمودند،هشت نفر بودند که دو تن از آن ها،پس از چند سال،به دلیل اشتغالات دیگر،موفق به همراهی نشدند.همچنین دو تن از یاران پرتلاش نیز به دیار باقی شتافتند و در این سال ها یک تن نیز به این جمع افزوده شد.مجموعه همکاران گذشته و حال بر اساس حروف الفبا عبارت اند از،حجج اسلام والمسلمین آقایان:

1.محمد رضا آشتیانی 2.مرحوم محمد جعفر امامی رحمه الله 3.محمد احسانی فر 4.محمد جواد ارسطا 5.مرحوم ابراهیم بهادری رحمه الله 6.عبدالمهدی توکل 7.مهدی حسینیان قمی 8.سعید داودی 9.احمد قدسی.

یادآور می شود که آقای مهدی حسینیان در تدوین یک جلد با این مجموعه همکاری داشته و آقای محمد احسانی فر در تدوین سه جلد.مرحوم آقای ابراهیم بهادری تا جلد هفتم همکاری فعّالی داشتند.ایشان در تابستان 1384 به رحمت ایزدی پیوستند.مرحوم آقای محمدجعفر امامی تا بخشی از جلد دهم همکاری مستمرّ و تأثیرگذاری با این مجموعه داشتند که ایشان نیز در تابستان 1387 به لقای حق پیوستند (رحمه اللّه علیهما رحمه واسعه).جناب آقای سید عبدالمهدی توکل (که علاوه بر همکاری علمی،زحمت تایپ را نیز در جلسه به عهده داشتند) از جلد نهم به این مجموعه پیوستند.چند نفر از این نویسندگان،از استادان برجسته حوزه علمیه قم بوده و برخی از آن ها،علاوه بر حوزه از استادان مراکز دانشگاهی نیز هستند.

امیدواریم همه این تلاش ها،در مسیر غربت زدایی از این کتاب مهم و فاخر، مؤثر بوده،سیل تشنگان فهم کلمات علی علیه السلام را سیراب نماید و برای نویسندگان این اثر ذخیره یوم المعاد گردد.

آمین یا ربّ العالمین سعید داودی

(از همکاران علمی پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام)

1391/3/16

ص:751

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109