پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه جلد 14

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پدیدآور:پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان.

مشخصات نشر:قم: مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)، 1390 -

مشخصات ظاهری:15 ج.

شابک:40000 ریال: ج.8: 978-964-533-037-6 ؛ 60000 ریال: ج.11: 978-964-533-113-7 ؛ 80000 ریال: ج.12 978-964-533-143-4 : ؛ 80000ریال: ج.13 978-964-533-160-1: ؛ ج.14 978-964-533-162-5 : ؛ 140000 ریال:ج.15: 978-964-533-174-8

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

یادداشت:فهرست نویسی بر اساس جلد هشتم،1386.

یادداشت:چاپ قبلی: دارالکتب الاسلامیه، 1375.

یادداشت:ج. 10 ( چاپ اول : 1389 ).

یادداشت:ج.11 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:ج.12 (چاپ اول: 1390).

یادداشت:ج.13(چاپ اول:1390).

یادداشت:ج.15(چاپ اول:1391).

یادداشت:ج.14 (چاپ اول: 1395) (فیپا) .

یادداشت:ناشر جلد نهم، دهم الی دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم انتشارات امام علی بن ابیطالب (ع) میباشد .

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج 8. خطبه 201 -241.- ج. 10 . نامه های تاریخی امام علی ( ع ) 32 - 53.-ج.11. نامه های تاریخی امام علی (ع) 54-79.- ج.12. گفتار حکیمانه 1 - 120

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره:BP38/0422/م7پ9 1390

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:1305457

ص :1

اشاره

پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

مکارم شیرازی

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص :2

تصویر

ص :3

تصویر

ص :4

تصویر

ص :5

تصویر

ص :6

تصویر

ص :7

تصویر

ص :8

تصویر

ص :9

تصویر

ص :10

تصویر

ص :11

تصویر

ص :12

تصویر

ص :13

تصویر

ص :14

تصویر

ص :15

ص :16

ادامه کلمات قصار امام امیر مؤمنان علیه السلام

گفتار حکیمانه 241- روز انتقام ظالمان

اشاره

و قال علیه السلام

یَوْمُ الْمَظْلُومِ عَلَی الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الظَّالِمِ عَلَی الْمَظْلُومِ.

امام علیه السلام فرمود:

روز انتقام مظلوم از ظالم،شدیدتر از روز ستم کردن ظالم بر مظلوم است. (1)

ص:17


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب به این کلام حکمت آمیز که می رسد می گوید:شبیه این کلام در حکمت 341 آمده و منابعش را در آن جا ذکر می کنیم.وی در آن جا آن را از وطواط در الغُرر والعُرر با تفاوتی آورده و همچنین از آمُدی در غرر الحکم نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 258)

ص:18

شرح و تفسیر

روز انتقام ظالمان

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به ظالمان هشدار می دهد که در انتظار انتقام باشند،می فرماید:«روز انتقام مظلوم از ظالم،شدیدتر از روز ستم کردن ظالم بر مظلوم است»؛ (یَوْمُ الْمَظْلُومِ عَلَی الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الظَّالِمِ عَلَی الْمَظْلُومِ) .

همان گونه که در ذکر سند این حکمت آمد،شبیه آن با تفاوتی در حکمت 341 آمده است آن جا که می فرماید:

«یَوْمُ الْعَدْلِ عَلَی الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الْجَوْرِ عَلَی الْمَظْلُومِ؛ روز اجرای عدالت بر ستمگر،سخت تر است از روز ظلم ستمگر بر مظلوم».جمعی از شارحان نهج البلاغه این سخن را اشاره به انتقام الهی در روز قیامت دانسته اند.در این صورت شدیدتر بودن روز انتقام مظلوم آشکار است،زیرا مظلوم مثلاً یک بار به دست ظالم کشته یا مجروح می شود ولی کیفر ظالم در روز قیامت مکرر خواهد بود و به آسانی پایان نمی یابد.

در حالی که بعضی دیگر آن را اشاره به انتقام های الهی در دنیا و آخرت،هر دو دانسته اند،زیرا تجربه نشان می دهد که گروه زیادی از ظالمان،پیش از گرفتار شدن به مجازات الهی در آخرت،در همین دنیا کیفر شدیدی می بینند.اگر تاریخ را مطالعه کنیم مصداق های زیادی برای این مطلب دیده می شود.در طول عمر خود نیز بسیاری از ظالمان را دیده ایم که به چه روز سیاهی نشستند و گرفتار چه عقوبت های دردناکی شدند؛افزون بر رسوایی های فراوان و اهانت های شدید که

ص:19

دامان آن ها را گرفت.

در قرآن مجید نیز بارها به این حقیقت اشاره شده که بسیاری از ظالمان در همین دنیا نیز گرفتار کیفرهای شدیدی می شوند؛از جمله در آیه 102 سوره «هود»می خوانیم: «وَ کَذلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذا أَخَذَ الْقُری وَ هِیَ ظالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ» ؛و این چنین است مجازات پروردگار تو،هنگامی که شهرها و آبادی های ظالم را مجازات می کند! (آری،) مجازات او،دردناک و شدید است!».در آیه 45 سوره«حج»نیز آمده است: «فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها وَ هِیَ ظالِمَةٌ فَهِیَ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ» ؛چه بسیار شهرها و آبادی هایی که آن ها را نابود و هلاک کردیم در حالی که (مردمش) ستمگر بودند،به گونه ای که بر سقف های خود فروریخت! (نخست سقف ها ویران گشت؛و بعد دیوارها بر روی سقف ها!) و چه بسیار چاه پرآب که بی صاحب ماند؛و چه بسیار قصرهای محکم و مرتفع!».

در روایات اسلامی و نیز در نهج البلاغه کراراً به این مطلب اشاره شده است.

امام امیرمؤمنان علی علیه السلام در عهدنامه مشهور خود به مالک اشتر می فرماید:

«وَ لَیْسَ شَیْءٌ أَدْعَی إِلَی تَغْیِیرِ نِعْمَةِ اللَّهِ وَ تَعْجِیلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَةٍ عَلَی ظُلْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِینَ وَ هُوَ لِلظَّالِمِینَ بِالْمِرْصَادِ؛ (بدان) هیچ چیز در تغییر نعمت های خداوند و تعجیل انتقام و کیفر او از اصرار بر ظلم و ستم سریع تر نیست،زیرا خداوند دعای مظلومان را می شنود و در کمین ستم کاران است».

در حدیث دیگری که در غرر الحکم از آن حضرت نقل شده آمده است:

«الظُّلْمُ فِی الدُّنیا بَوارٌ وَ فِی الْآخِرَةِ دَمارٌ؛ ظلم در دنیا مایه نابودی و در آخرت موجب هلاکت است». (1)

در حدیث دیگری در همان کتاب آمده است:

«الظُّلْمُ یَزِلُّ الْقَدَمَ وَ یَسْلُبُ النِّعَمَ

ص:20


1- 1) .غرر الحکم،ح 10437

وَ یُهْلِکُ الْأُمَمَ؛ ظلم موجب لغزش و سلب نعمت و سبب هلاکت امت هاست». (1)

در کتاب«کافی»از امام صادق علیه السلام آمده است که دو نفر درباره دعوایی که در میان آن ها بود خدمت حضرت رسیدند.هنگامی که امام علیه السلام سخن آن ها را شنید فرمود:

«أَمَا إِنَّهُ مَا ظَفِرَ أَحَدٌ بِخَیْرٍ مِنْ ظَفَرٍ بِالظُّلْمِ؛ بدانید کسی که با ظلم پیروز شود هرگز به خیری دست نیافته است».سپس افزود:

«أَمَا إِنَّ الْمَظْلُومَ یَأْخُذُ مِنْ دِینِ الظَّالِمِ أَکْثَرَ مِمَّا یَأْخُذُ الظَّالِمُ مِنْ مَالِ الْمَظْلُومِ؛ بدانید مظلوم از دین ظالم بیش از آنچه ظالم از مال مظلوم می گیرد خواهد گرفت».و در ذیل حدیث آمده است که آن دو بعد از شنیدن سخنان امام علیه السلام پیش از آن که از جای برخیزند با یکدیگر صلح کردند». (2)

این سخن را با حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله پایان می دهیم آن جا که فرمود:

«بَیْنَ الْعَبْدِ وَ الْجَنَّةِ سَبْعُ عِقابٍ أهْوَنُهَا الْمَوْتُ.قالَ أنَس:قُلْتُ:یا رَسُولُ اللّهِ! ما أصْعَبُها؟ قالَ:الْوُقُوفُ بَیْنَ یَدَیِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إذا تَعَلَّقَ الْمَظْلُومُونَ بِالظّالِمِینَ؛ در میان بهشت و انسان هفت گردنه مخوف است که ساده ترین آن ها مرگ است.انس (از اصحاب رسول اللّه صلی الله علیه و آله) می گوید:عرض کردم ای رسول خدا! سخت ترین آن ها کدام است؟ فرمود:حضور در پیشگاه خداوند متعال در زمانی که مظلومان دامن ظالمان را می گیرند». (3)

مرحوم علامه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود داستان عبرت انگیزی نقل می کند و می گوید:«معروف است شخصی به نام«بکبوش»،وزیر«جلال الدوله آل بویه»بود و کارهای او را به تدریج قبضه کرد.روزی«بکبوش»مردی از اشراف بصره را آزار بسیار داد و او را همچون مرده رها کرد.مدتی بعد با گروهی

ص:21


1- 1) .غرر الحکم،ح 10411
2- 2) .کافی،ج 2،ص 334،ح 22
3- 3) .کنز العمّال،ح 7625،مطابق نقل میزان الحکمة،ح 11384

عظیم سواره عبور می کرد.همان مرد مظلوم او را دید،گفت:خداوند داور میان من و تو باشد.من تو را با تیرهای شبانه هدف قرار می دهم.«بکبوش»دستور داد او را آن قدر زدند که همچون مرده به روی زمین افتاد و به او گفت:این تیرهای روز است که به تو اصابت کرد.سه روز بیشتر نگذشت که«جلال الدوله»دستور داد«بکبوش»را بگیرند و او را در اتاقی روی حصیری نشاندند و کسی را مأمور کرد که مرتباً به او اهانت کند.فراش ها برای نظافت وارد اتاق شدند و حصیر را از زیر پای او کشیدند،نامه ای زیر آن یافتند و آن را به«ابن الهدهد»که رئیس فراشان بود،دادند.او گفت:چه کسی این نامه را در آن جا انداخته است؟ گفتند:

نه احدی در آن حجره وارد و نه از آن خارج شده است.نامه را خواندند دیدند این دو شعر در آن است: سِهامُ اللَّیْلِ لا تُخْطِیءُ وَ لکِنْ لَها أمَدٌ وَ لِلْأَمَدِ انْقِضاءٌ

أَ تَهْزَأُ بِالدُّعاءِ وَ تَزْدَریهِ تَأَمَّلْ فیکَ ما صَنَعَ الدُّعاءُ

تیرهای شبانه هرگز خطا نمی کند ولی-زمانی دارد و آن زمان به هر حال می گذرد.

آیا دعای شبانه را مسخره می کنی و بر آن عیب می نهی؟-حال ببین دعا با تو چه خواهد کرد.

این خبر به گوش«جلال الدوله»به طور مشروح رسید.دستور داد فراشان آن قدر بر دهانش کوبیدند که دندان هایش فرو ریخت و سپس انواع شکنجه ها را به او دادند تا هلاک شد. (1)

یکی از بزرگان و اولیاء اللّه«سعید بن جبیر»،یاور امام سجّاد علیه السلام و مؤمن خالص متوکّل بر خدا و کسی است که به مرگ لبخند زده است.مأموران حجّاج بن یوسف ثقفی،سعید بن جبیر را به نزد این سنگدل و جنایت کار بی رقیب

ص:22


1- 1) .بهج الصباغه،ج 13،ص 356

تاریخ می آورند.حجّاج چون نمی تواند در سخن بر او چیره شود،دستور می دهد رو به قبله سرش را از بدن جدا کنند.حاضران می بینند که سعید در نهایت خونسردی رو به قبله این آیه شریفه را تلاوت می کند: «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ» ؛من روی خود را به سوی کسی کردم که آسمان ها و زمین را آفرید.من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم». (1)

حجّاج به قصد توهین به سعید فرمان داده بود او را همچون حیوانی رو به قبله گردن زنند.وقتی می بیند قرائت آن آیه برای سعید عزّت و سعادتی ایجاد کرده است،بار دیگر دستور می دهد که پشت به قبله او را بکشند.این بار آوای ملکوتی این آیه شریفه از حلقوم سعید بلند می شود که: «وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ» ؛مشرق و مغرب از آن خداست! به هر سو رو کنید-حتّی پشت به قبله-خدا آن جاست! خداوند بی نیاز و داناست». (2)

حجّاج خشمگینانه و شکست خورده دستور می دهد سرش را بر روی زمین از تنش جدا کنند و سعید که مرگ را به بازی گرفته بود،با آرامش خاطری بی نظیر این کلام خدا را زمزمه می کند که: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری» ؛ما شما را از زمین آفریدیم و به آن بازمی گردانیم و بار دیگر (در قیامت) شما را از آن بیرون می آوریم. (3)

حجّاج بی اختیار فریاد می زند:«گردنش را بزنید و ما را از شرّ او راحت کنید».

سعید در آخرین لحظه عمرش با خدایش سخن گفت و از او خواست:

«اللّهُمَ لَا تُسَلِّطُهُ عَلی أحَدٍ بَعْدی؛ پروردگارا! پس از من،حجّاج را بر هیچ کس مسلّط

ص:23


1- 1) .انعام،آیه 79
2- 2) .بقره،آیه 115
3- 3) .طه،آیه 55

مفرما».و لحظه ای بعد به دیدار پروردگارش نایل آمد.نفرین سعید مستجاب شد و گریبان حجّاج را گرفت تا جایی که بدنش سرد می شد و همواره می لرزید، آن قدر احساس سرما می کرد که دست هایش را داخل آتش قرار می داد؛ولی باز هم می لرزید! یکی از بزرگان به دیدنش آمد،حجّاج گفت:«برایم دعایی بکن».

آن شخص گفت:«مگر نگفتم این قدر جنایت مکن! این نتیجه جنایات توست».

حجّاج گفت:«نمی گویم دعا کن تندرست و سالم شوم،بلکه دعا کن بمیرم تا از این وضع نجات یابم». (1)

***

ص:24


1- 1) .به نقل از مثال های زیبای قرآن،ج 1،ص 64

گفتار حکیمانه 242- تمام پرده ها را پاره مکن!

اشاره

و قال علیه السلام

اِتَّقِ اللّهَ بَعْضَ التُّقَی وَ إِنْ قَلَّ،وَ اجْعَلْ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللّهِ سِتْراً وَ إِنْ رَقَّ.

امام علیه السلام فرمود:

تقوا و پرهیزکاری پیشه کن هرچند کم باشد و میان خود و خدا

پرده ای قرار ده هرچند نازک باشد. (1)

ص:25


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: در مصادر،این کلام شریف از غرر الحکم با تفاوت هایی نقل شده است؛ولی زمخشری در ربیع الابرار عین آنچه را که مرحوم سیّد رضی آورده نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 189). اضافه می کنیم ابن شعبه حرانی که قبل از مرحوم سیّد رضی می زیسته این عبارت را با تفاوت مختصری در کتاب تحف العقول آورده است.(تحف العقول،ص 361)

ص:26

شرح و تفسیر

تمام پرده ها را پاره مکن!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه،افراد ضعیف الایمان را از پرده دری کامل برحذر می دارد و می فرماید:«تقوا و پرهیزکاری پیشه کن،هرچند کم باشد و میان خود و خدا پرده ای قرار ده،هرچند نازک باشد»؛ (اتَّقِ اللّهَ بَعْضَ التُّقَی وَ إِنْ قَلَّ، وَ اجْعَلْ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللّهِ سِتْراً وَ إِنْ رَقَّ) .

روشن است که مخاطب در این کلام حکمت آمیز،اولیاء اللّه و پاکان و نیکان و پرهیزکاران سطح بالا نیستند،بلکه مخاطب،توده های مردمند که گاه لغزشی برای آن ها پیدا می شود و به گناه نزدیک شده و یا آلوده می گردند.

گاه در میان آن ها کسانی یافت می شوند که همه پرده ها را پاره کرده و به اصطلاح،پل های پشت سر خویش را ویران می سازند و رابطه خود را به کلی با خدا قطع می کنند.امام علیه السلام به آن ها خطاب کرده،می فرماید:اگر لغزشی هم پیدا کردید،پرده دری کامل نکنید؛لااقل بخشی از تقوا را حفظ کنید که امید است شما را به سوی خدا بازگرداند و توفیق توبه کامل پیدا کرده از هرگونه گناه پاک شوید.

تقوا مانند بسیاری از فضایل اخلاقی،دارای درجات متفاوتی است؛گاه به قدری والاست که به سرحدّ عصمت می رسد و گاه به اندازه تقوای بزرگانی می رسد که در درجات بعد از معصومین علیهم السلام قرار داشته اند؛مانند سلمان ها و ابوذرها و علمای راستین،و گاه به قدری ضعیف می شود که صاحبش را بر لب پرتگاه قرار می دهد.

ص:27

در قرآن مجید به این گونه افراد اشاره شده و در آیه 102 سوره«توبه» می خوانیم: «وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً عَسَی اللّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» ؛و گروهی دیگر،به گناهان خود اعتراف کردند و کار خوب و بد را به هم آمیختند.امید می رود که خدا توبه آن ها را بپذیرد.

به یقین،خداوند آمرزنده و مهربان است!».

واژه«سَتر»(پرده) در واقع کنایه از حاجب و مانعی است که انسان را از طغیان باز می دارد و جمله«وَإنْ رَقَّ»(هرچند نازک باشد) اشاره به ضعیف بودن این حاجب و مانع است.

مرحوم«مغنیه»در شرح نهج البلاغه خود در جلد 4،صفحه 361 می گوید:

«گفتار امام علیه السلام مخصوصاً برای زمان ما که عوامل گناه و شهوت پرستی زیاد شده است صادق است؛آن ها که دست کم اندکی از تقوا و ایمان داشته باشند همان مقدار إن شاءاللّه مایه نجاتشان می شود.وی سپس به این حدیث معروف نبوی اشاره کرده که می فرماید:

«یَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ الصَّابِرُ عَلَی دِینِهِ مِثْلُ الْقَابِضِ عَلَی الْجَمْرَةِ بِکَفِّه؛ زمانی بر مردم فرا می رسد که آن کس که دین و ایمان خود را حفظ می کند مانند کسی است که شعله آتشی در کف دست خود نگاه داشته باشد». (1)در حدیث دیگری آمده است:

«لِلْعامِلِ مِنْکُمْ بِطاعَةِ اللّهِ مِثْلُ أجْرِ خَمْسینَ

فَقالَ رَجُلٌ مِنَ الصَّحابَةِ مِثْلُ أجْرِ خَمْسینَ مِنّا أوْ مِنْهُمْ؟ قالَ:بَلْ مِنْکُمْ؛ کسانی که در آن زمان اطاعت فرمان خدا می کنند معادل پاداش پنجاه نفر به آن ها داده می شود.

یکی از صحابه عرضه داشت:پنجاه نفر از آن ها یا از ما؟ حضرت فرمود:از شما». (2)

ص:28


1- 1) .بحار الانوار،ج 74،ص 99
2- 2) .این حدیث در بحار الانوار به این صورت نقل شده:«یَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ الصَّابِرُ مِنْهُمْ عَلَی دِینِهِ لَهُ أَجْرُ خَمْسِینَ مِنْکُمْ قَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَجْرُ خَمْسِینَ مِنَّا قَالَ نَعَمْ أَجْرُ خَمْسِینَ مِنْکُمْ قَالَهَا ثَلاثاً».(بحار الانوار،ج 28،ص 47،ح 10)

در آیات قرآن مجید اشاره های دیگری نیز به امثال این گروه شده است؛از جمله در آیه 31 سوره«نساء»می خوانیم: «إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلاً کَرِیماً» ؛اگر از گناهان بزرگی که از آن نهی می شوید پرهیز کنید،گناهان کوچک شما را می پوشانیم؛و شما را در جایگاه خوبی وارد می سازیم».

همچنین در آیه 32 سوره«نجم»می خوانیم: «الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ» ؛همانان که از گناهان بزرگ و اعمال زشت دوری می کنند،جز گناهان صغیره (که گاه آلوده آن می شوند)؛آمرزش پروردگار تو گسترده است».

کوتاه سخن این که اگر انسان راه خطا را می رود لااقل باید چنان باشد که روی برگشت به درگاه خدا و تقاضای عفو را داشته باشد و تمام پل ها را پشت سر خود ویران نسازد.

به گفته شاعر:

گرت هواست که معشوق نگسلد پیوند نگاه دار سر رشته تا نگه دارد

***

ص:29

ص:30

گفتار حکیمانه 243- از دَر هم شدن جواب ها بپرهیزید

اشاره

و قال علیه السلام

إِذَا ازْدَحَمَ الْجَوَابُ خَفِیَ الصَّوَابُ.

امام علیه السلام فرمود:

هنگامی که جواب ها زیاد (و دَرهم) شود حق مخفی می گردد. (1)

ص:31


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه در غررالحکم با تفاوت مختصری آمده و زمخشری نیز آن را در ربیع الابرار بدون تفاوت ذکر کرده و طرطوشی در سراج الملوک آن را با تفاوت زیادی آورده که احتمال دارد کلام حکیمانه دیگری باشد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 190)

ص:32

شرح و تفسیر

از دَر هم شدن جواب ها بپرهیزید

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به نکته مهمی در مسائل مربوط به پرسش ها و جواب ها اشاره کرده،می فرماید:«هنگامی که جواب ها زیاد (و دَر هم) شوند حق مخفی می گردد»؛ (إِذَا ازْدَحَمَ الْجَوَابُ خَفِیَ الصَّوَابُ) .

بسیار دیده ایم که سؤالی در مجلسی مطرح می شود و هرکس هرچیزی که به ذهنش آمد به عنوان جواب ذکر می کند و حتی احتمالات ضعیف و پاسخ های بی پایه نیز عنوان می شود،در چنین مجلس و چنان شرایطی روشن است که حق برای بسیاری مخفی می ماند،زیرا جدا کردن پاسخ حقیقی از آن همه احتمالات گوناگون کار آسانی نیست.

این سخن درسی برای محققان هم هست که اصرار نداشته باشند مثلاً در تفسیر یک آیه یا یک حدیث یا پاسخ یک شبهه،احتمالات زیاد و جواب های متعددی ذکر کنند.چه بهتر که فشرده تر و سنجیده تر سخن گویند.به خصوص این که بسیار دیده ایم هنگامی که جواب های یک مسئله متعدد می شود و یکی از آن ها آسیب پذیر است،مخالفان،همان یکی را مورد نقد قرار داده و بعد می گویند:مشت،نمونه خروار است و پاسخ های متین را نیز از این طریق زیر سؤال می برند.

ابن ابی الحدید در شرح این گفتار حکیمانه می گوید:این مانند آن است که

ص:33

انسانی در بعضی از مسائل نظری اشکالی ذکر کند آن هم در حضور جماعتی از اهل نظر،سپس آن ها در گفتن پاسخ بر یکدیگر پیشی گیرند و هرکدام بخواهند بر دیگری غلبه کنند و هرکس هرچه به نظرش آمد ذکر کند.شک نیست که در این صورت حق مخفی می شود و این سخن در واقع به بحث کنندگان درباره مسائل مختلف توصیه می کند که انصاف را در بحث خود با دوستان رعایت کنند و قصد مراء و قهر و غلبه بر دیگری نداشته باشند.(که در چنین شرایطی حق مخفی می گردد). (1)

علامه مجلسی رحمه الله در شرح این گفتار می گوید:شاید در این دستور حکیمانه توصیه ای به سؤال کنندگان نیز باشد که یک مسئله را از افراد زیادی پرسش نکنند،زیرا جواب های متعدد سبب می شود آن ها در تشخیص حق،گرفتار شک و تردید شوند. (2)البته تمام این تفسیرها قابل جمع است.

در واقع ازدحام در جواب،شاخه ای از شاخه های افراطگری است که در همه چیز مذموم است.

نکته

آداب پاسخ گفتن

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به یکی از آداب مهم پاسخ گویی اشاره فرموده و در کلمات دیگری به آداب دیگری پرداخته است؛از جمله پاسخ گویی سریع را مذموم شمرده می فرماید:

«مَنْ أسْرَعَ فِی الْجَوابِ لَمْ یُدْرِکِ الصَّوابَ؛ کسی که در پاسخ گویی شتاب کند به پاسخ صحیح نخواهد رسید». (3)

ص:34


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،76
2- 2) .بحارالانوار،ج 1،ص 223
3- 3) .غررالحکم،ح 4216

نیز از حدّت و شدّت برحذر داشته می فرماید:

«دَعِ الْحِدَّةَ وَتَفَکَّرْ فِی الْحُجَّةِ وَتَحَفَّظْ مِنَ الْخَطَلِ تَأْمَنُ الزَّلَلَ؛ تندی را رها کن و در دلیل بیندیش و از یاوه گفتن برحذر باش تا از لغزش ها در امان باشی». (1)

نیز به بعضی از سؤالات بی جا اشاره کرده می فرماید:

«رُبَّ کَلامٍ جَوابُهُ السُّکُوتُ؛ چه بسا سخنی که جوابش سکوت است». (2)

همچنین توصیه می کند که هنگام عاجز ماندن از جواب نباید سکوت را فراموش کرد،می فرماید:

«إذا غُلبتَ عَلَی الْکَلامِ فَإیّاکَ أنْ تَغْلِبَ عَلَی السُّکُوتِ؛ هرگاه در سخن گفتن مغلوب شدی مبادا در سکوت کردن مغلوب گردی». (3)

امام صادق علیه السلام نیز توصیه می کند که انسان نباید هر سؤالی را که از او کردند پاسخ گوید که این کار عاقلان نیست،می فرماید:

«إِنَّ مَنْ أَجَابَ فِی کُلِّ مَا یُسْأَلُ عَنْهُ فَهُوَ الْمَجْنُونُ» . (4)

آخرین نکته این که در حکمت 85 از نهج البلاغه این گفتار حکیمانه نیز گذشت:

«مَنْ تَرَکَ قَوْلَ لا أدْری أُصیبَتْ مَقاتِلُهُ؛ کسی که جمله نمی دانم را ترک کند (گاه) خود را به کشتن داده است».

***

ص:35


1- 1) .غررالحکم،ح 591
2- 2) .همان،ح 4228
3- 3) .همان،ح 4226
4- 4) .بحارالانوار،ج 2،ص 117،ح 15

ص:36

گفتار حکیمانه 244- راه بقای نعمت ها

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّ لِلّهِ فِی کُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً،فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنَها،

وَ مَنْ قَصَّرَ عَنْهُ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

خداوند در هر نعمتی حقی دارد.کسی که حق آن را ادا کند،آن نعمت را بر او افزون می کند و کسی که در آن کوتاهی نماید آن نعمت را

در خطر زوال قرار می دهد. (1)

ص:37


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر تصریح می کند که این گفتار حکیمانه از کلام مشروح تری اقتباس شده است که پیش از مرحوم سیّد رضی،ابن شعبه حرانی آن را در کتاب تحف العقول آورده است.بعد از سیّد رضی نیز نویسنده غررالحکم آن را با تفاوت هایی در کتاب خود ذکر کرده که نشان می دهد منبع دیگری داشته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 190)

ص:38

شرح و تفسیر

راه بقای نعمت ها

امام علیه السلام در این کلام نورانی اشاره به اهمیت مسئله شُکر با تعبیر جدید می کند،می فرماید:«خداوند در هر نعمتی حقی دارد.کسی که حق آن را ادا کند، آن نعمت را بر او افزون می کند و کسی که در آن کوتاهی نماید آن نعمت را در خطر زوال قرار می دهد»؛ (إِنَّ لِلّهِ فِی کُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً،فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنَها،وَ مَنْ قَصَّرَ عَنْهُ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ) .

«خاطَرَ» (از ماده مخاطره) به معنای به خطر افکندن است.

منظور امام علیه السلام از حق نعمت،همان شکر است؛نه تنها شکر زبانی و قلبی بلکه اساس شکر،شکر عملی است؛یعنی از آن نعمت خداداد به نفع مظلومان استفاده کردن،صله رحم به جا آوردن،آلام بیماران را تخفیف دادن،تعظیم شعائر نمودن،به فکر یتیمان بودن و امثال این ها.

شکر نعمت هایی مانند چشم و گوش و عقل و هوش،این است که آن ها را در مسیر اهدافی که برای آن آفریده شده اند به کار بگیریم و مطابق تعبیر معروف علمای اخلاق،

«الشُّکْرُ هُوَ صَرْفُ الْعَبْدِ جَمیعَ ما أنْعَمَهُ اللّهُ فیما خُلِقَ لِأجْلِهِ؛ شکر عبارت از این است که انسان،تمام آنچه را خدا به او روزی داده برای آن اهدافی که آفریده شده است صرف کند».

البته شکر زبانی جایگاه خود را دارد؛در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

ص:39

«تَمَامُ الشُّکْرِ قَوْلُ الرَّجُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ؛ تمام شکر آن است که انسان (از روی اخلاص و ایمان) بگوید:الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ». (1)

در حدیث دیگری از امام باقر و امام صادق علیهما السلام آمده است که نوح علیه السلام همه روز صبحگاهان و عصرگاهان این کلمات را به درگاه خدا عرضه می داشت:

«أَللّهُمَّ إِنِّی أُشْهِدُکَ أَنَّ ما أَصْبَحَ أَوْ أَمْسی بِی مِنْ نِعْمَةٍ فِی دِیْنٍ أَوْ دُنْیا فَمِنْکَ،وَحْدَکَ لا شَرِیْکَ لَکَ،لَکَ الْحَمْدُ وَ لَکَ الشُّکْرُ بِها عَلَیَّ حَتّی تَرْضی،وَ بَعْدَ الرِّضا؛ خداوندا من تو را گواه می گیرم:هر نعمتی صبح و شام به من می رسد،چه دینی و چه دنیوی،چه معنوی و چه مادی،همه از سوی توست،یگانه ای و شریکی نداری، حمد مخصوص توست و شکر هم از آن تو،آن قدر شکرت می گویم تا از من خشنود شوی و حتی بعد از خشنودی». (2)

در بعضی از روایات آمده است که خدای متعال بدین سبب او را عبد شکور خوانده است. (3)

همچنین شکر قلبی نیز جایگاه خود را دارد که انسان واقعاً از خداوند به سبب نعمت هایی که به او ارزانی داشته راضی باشد؛ولی به هر حال شکر در صورتی کامل می شود که جنبه های عملی آن آشکار گردد.

از بعضی روایات استفاده می شود که علاوه بر این ها انسان باید از واسطه نعمت هم تشکر کند تا شکر او کامل گردد.

در حدیثی از امام زین العابدین علی بن الحسین علیه السلام می خوانیم:

«إِنَّ اللَّهَ...

یُحِبُّ کُلَّ عَبْدٍ شَکُورٍ یَقُولُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لِعَبْدٍ مِنْ عَبِیدِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَشَکَرْتَ فُلاناً فَیَقُولُ بَلْ شَکَرْتُکَ یَا رَبِّ فَیَقُولُ لَمْ تَشْکُرْنِی إِذْ لَمْ تَشْکُرْهُ ثُمَّ قَالَ أَشْکَرُکُمْ لِلَّهِ

ص:40


1- 1) .کافی،ج 2،ص 95،ح 10
2- 2) .بحار الانوار،ج 11،ص 290
3- 3) .کافی،ج 2،ص 99،ح 21

أَشْکَرُکُمْ لِلنَّاسِ؛ خداوند...هر بنده شکرگزاری را دوست دارد.خداوند متعال روز قیامت به بعضی از بندگانش می گوید:آیا از فلان شخص تشکر کردی؟ عرض می کند:خدایا! من شکر تو را گزاردم.خداوند می فرماید:به سبب آن که از او تشکر نکردی شکر مرا ادا ننموده ای.سپس امام علیه السلام فرمود:شاکرترین شما در برابر خدا شاکرترین شما در برابر بندگان خداست». (1)

در احادیث متعددی آمده است که شکر هر نعمتی پرهیز از گناهان است از جمله در حدیثی از امام امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«شُکْرُ کُلِّ نِعْمَةٍ الْوَرَعُ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ» . (2)

دلیل آن هم روشن است؛پرهیز از گناه دلیل فرمانبرداری بنده است و فرمانبرداری،بهترین تشکر به پیشگاه بخشنده نعمت هاست.

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم که ابو بصیر از حضرت سؤال کرد:«هَلْ لِلشُّکْرِ حَدٌّ إِذَا فَعَلَهُ الْعَبْدُ کَانَ شَاکِراً؛آیا شکر حد نهایی دارد که هرگاه بنده ای آن را انجام دهد شاکر محسوب شود؟»امام علیه السلام فرمود:آری.ابوبصیر سؤال کرد:آن کدام است؟ امام علیه السلام فرمود:

«یَحْمَدُ اللَّهَ عَلَی کُلِّ نِعْمَةٍ عَلَیْهِ فِی أَهْلٍ وَ مَالٍ وَ إِنْ کَانَ فِیمَا أَنْعَمَ عَلَیْهِ فِی مَالِهِ حَقٌّ أَدَّاهُ وَ مِنْهُ قَوْلُهُ جَلَّ وَ عَزَّ «سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنّا لَهُ مُقْرِنِینَ» ؛انسان در برابر هر نعمتی که خدا به او داده؛خواه در خانواده اش باشد یا در اموالش،او را شکر می گوید و اگر حقی در اموال او در نعمتی که به وی داده شده،باشد،آن را ادا می کند و از آن جمله است گفتار خداوند متعال که می فرماید:«(انسان به هنگام سوار شدن بر مرکبی بگوید:) منزه است خداوندی که آن را مسخّر ما کرد و (اگر لطف خدا نبود) ما نمی توانستیم در کنار آن قرار بگیریم». (3)

ص:41


1- 1) .کافی،ج 2،ص 99،ح 30
2- 2) .بحار الانوار،ج 67،ص 307،ح 31
3- 3) .کافی،ج 2،ص 95،ح 12؛زخرف،آیه 13

این بخش از کلام حکیمانه را با حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام درباره آخرین مرحله شکری که از انسان امکان پذیر است پایان می دهیم.آن حضرت می فرماید:

«أوْحَی اللّهُ تَعالی إلی مُوسی علیه السلام:یا مُوسی! أُشْکُرْنی حَقَّ شُکْری.فَقالَ:

یا رَبِ ّ کَیْفَ أشْکُرُکَ حَقَّ شُکْرِکَ وَلَیْسَ مِنْ شُکْرٍ أشْکُرُکَ بِهِ إلّا وَ أنْتَ أنْعَمْتَ بِهِ عَلَیَّ؟ فَقالَ:یا مُوسی! شَکَرْتَنی حَقَّ شُکْری حینَ عَلِمْتَ أنّ ذَلِکَ مِنّی؛ خداوند به موسی وحی فرستاد که ای موسی! حق شکر من را ادا کن.موسی عرض کرد:

چگونه حق شکر تو را ادا کنم در حالی که همین نعمت توفیق شکرگزاری، نعمت دیگری از سوی تو بر من است؟ (بنابراین با شکرگزاری نعمت جدیدی به من عطا می شود که باید شکر آن را هم بگزارم) خداوند فرمود:ای موسی! حق شکر من را به جا آوردی چون می دانی این توفیق هم از سوی من است». (1)

اما کفران نعمت بی شک مایه زوال نعمت هاست و در قرآن سرگذشت امت هایی که کفران نعمت کردند و گرفتار شدند به کرار نقل شده که نمونه روشنی از آن داستان قوم سبأ است که خداوند آن همه نعمت به آن ها داد و کفران کردند و تمام آن ها از آنان گرفته شد.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«أَحْسِنُوا جِوَارَ نِعَمِ اللَّهِ وَ احْذَرُوا أَنْ تَنْتَقِلَ عَنْکُمْ إِلَی غَیْرِکُمْ أَمَا إِنَّهَا لَمْ تَنْتَقِلْ عَنْ أَحَدٍ قَطُّ فَکَادَتْ أَنْ تَرْجِعَ إِلَیْهِ قَالَ وَکَانَ عَلِیٌّ علیه السلام یَقُولُ قَلَّ مَا أَدْبَرَ شَیْءٌ فَأَقْبَلَ؛ با نعمت های پروردگار به خوبی رفتار کنید و بترسید که (براثر کفران) آن نعمت ها از شما گرفته شود و به دیگران داده شود بدانید هیچ نعمتی از کسی منتقل نشد که به این آسانی به او بازگردد.علی علیه السلام می فرمود:کمتر می شود که نعمتی به انسان پشت کند و سپس بار دیگر بازگردد». (2)

همین مضمون در حکمت 246 به زودی خواهد آمد.

ص:42


1- 1) .میزان الحکمة،ح 9603
2- 2) .کافی،ج 4،ص 38،ح 3

گفتار حکیمانه 245- با افزایش قدرت،حرص کم می شود

اشاره

و قال علیه السلام

إِذَا کَثُرَتِ الْمَقْدِرَةُ قَلَّتِ الشَّهْوَةُ.

امام علیه السلام فرمود:

هنگامی که قدرت بر چیزی فزونی یابد علاقه به آن کم می شود. (1)

ص:43


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: تنها مدرک دیگری که خطیب رحمه الله در مصادر برای این کلام نورانی ذکر کرده غرر الحکم آمدی است که با کمی تفاوت آن را آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 190). نویسنده کتاب عیون الحکم و المواعظ از علمای قرن ششم نیز این کلام حکیمانه را با کمی تفاوت ذکر کرده است.(عیون الحکم و المواعظ،ص 115)

ص:44

شرح و تفسیر

با افزایش قدرت،حرص کم می شود

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به یک نکته روانی اشاره می کند که در زندگی انسان،سرنوشت ساز است،می فرماید:«هنگامی که قدرت بر چیزی فزونی یابد علاقه به آن کم می شود»؛ (وَ قال علیه السلام:إِذَا کَثُرَتِ الْمَقْدِرَةُ قَلَّتِ الشَّهْوَةُ) .

به گفته مرحوم«کمره ای»در منهاج البراعة این گفتار حکیمانه از یک اصل روانی معروف سرچشمه می گیرد که می گوید:«الإنْسانُ حَریصٌ عَلی ما مُنِعَ؛ انسان نسبت به چیزی که برای او ممنوع شده حرص فراوان دارد».

دلیل آن هم روشن است؛چیزی که در دسترس انسان باشد و هر زمان بخواهد به آن برسد،نه برای ذخیره کردن آن دست و پا می زند،نه به علّت از دست دادنش اضطراب دارد و ای بسا با بی اعتنایی به آن نگاه کند و حتی گاه از آن سیر و ملول شود؛ولی به عکس،چیزی که در دسترس او نیست یا به زحمت پیدا می شود به آن علاقه نشان می دهد و گاه اصرار دارد بیش از مقدار حاجت خود از آن ذخیره کند.

به همین دلیل هنگامی که چیزی از مواد غذایی کم می شود،مردم به فروشگاه ها هجوم می برند و هر کس چند برابر نیازش خریداری می کند و بر اثر آن،نوعی قحطی مصنوعی حاصل می گردد.در این گونه موارد اگر مدیران جامعه فروشگاه هایی را-هرچند به طور موقت-پر از مواد مذکور کنند هجوم برای

ص:45

خریدن فرو می نشیند و مردم تنها به مقدار حاجت روزانه از آن تهیه می کنند و بازار،کساد می شود.

نیز به همین دلیل است که بازرگانان سودجو در عرصه داخلی و بین المللی برای این که متاع خود را به قیمت های گزاف بفروشند،موقتاً جلوی توزیع آن را گرفته و گاه افرادی را به بازار می فرستند که هرچه در بازار هست خریداری کنند و به این ترتیب قحطی مصنوعی ایجاد کنند و سپس اجناس خود را به تدریج به بازار می فرستند تا به قیمت گزاف بفروشند.

یکی از دلایل تحریم احتکار در اسلام نیز همین است که ایجاد گرانی مصنوعی می کند و مردم را در وحشت فرو می برد و سبب تحریک حرص مردم می شود که بیش از نیاز خود مطالبه می کنند و قحطی کاذب جدیدی به وجود می آورند.

مدیران جامعه باید از این نکته بهره گیری کنند و همیشه مقدار قابل توجهی از مواد غذایی و سایر مواد مورد نیاز را در بازار حاضر سازند تا مردم بر تهیه نیازهای خود در کوتاه مدّت و درازمدّت احساس توانایی کنند و مصداق «کَثُرَتِ الْمَقْدِرَةُ» شود که نتیجه آن،احساس بی نیازی و مصداق«قَلَّتِ الشَّهْوَةُ»است؛ درست،کاری که سودجویان و تولیدکنندگان بازار سیاه از ضد آن بهره گیری می کنند و از این طریق،آلاف و الوفی به ناحق به دست می آورند.

***

ص:46

گفتار حکیمانه 246- نعمت ها را از خود رم ندهید!

اشاره

و قال علیه السلام

احْذَرُوا نِفَارَ النِّعَمِ فَمَا کُلُّ شَارِدٍ بِمَرْدُودٍ.

امام علیه السلام فرمود:

از فرار کردن (و رمیدن) نعمت ها برحذر باشید که هر فراری بازنمی گردد. (1)

ص:47


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: به گفته صاحب کتاب مصادر،جاحظ پیش از سیّد رضی رحمه الله این گفتار حکیمانه را در کتاب المائة المختارة از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل کرده است و زمخشری در کتاب ربیع الابرار و ابن قاسم در ریاض الاخبار نیز آن را آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 190)

ص:48

شرح و تفسیر

نعمت ها را از خود رم ندهید!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه درباره از دست رفتن نعمت ها هشدار می دهد و می فرماید:«از فرار کردن (و رمیدن) نعمت ها برحذر باشید که هر فراری بازنمی گردد»؛ (احْذَرُوا نِفَارَ النِّعَمِ فَمَا کُلُّ شَارِدٍ بِمَرْدُودٍ) .

«نِفار» به معنی فرار کردن و «نِعَم» جمع نعمت است،بعضی آن را به فتح نون و به معنی حیوان چهارپا مانند گاو و گوسفند و شتر دانسته اند و «شارد» به معنای حیوان فراری است.

در این گفتار حکیمانه،امام علیه السلام نعمت ها را تشبیه به حیوانات اهلی سودمند کرده که گاه فرار می کنند،فرارکردنی که هرگز به چنگ نمی آیند و توصیه می فرماید که قدر نعمت ها را بدانید،شکر آن را به جا آورید،از فرصت ها استفاده کنید و از نعمت های الهی بهره گیرید.

به یقین،«جوانی»از آن نعمت هایی است که وقتی فرار کرد هرگز بازنمی گردد،باید جوانان از آن بهره گیرند و علم و آداب و فضایل اخلاقی تحصیل کنند که همه این ها در جوانی امکان پذیر است.

به گفته شاعر عرب:

فَتَراکَضُوا خَیْلَ الشَّبابِ وَ بادِرُوا اَنْ تَسْتَرِدَّ فَإنَّهُنَّ عَواری

بر اسب های جوانی سوار شوید و با سرعت برانید (و خود را به مقصد

ص:49

برسانید)-مبادا گرفته شوند و برای همیشه از دست بروند،زیرا این مرکب ها عاریتی هستند.

سلامتی جسم،یکی دیگر از آن نعمت هاست که در بسیاری از موارد هنگامی که گرفته شد بازنمی گردد و یا اگر بازگردد به شکل اوّل نخواهد بود.

انسان سالم قادر بر هر کار مثبتی است؛ولی هنگامی که سلامتی از دست رفت عجز و ناتوانی جای آن را خواهد گرفت به خصوص بیماری هایی که در سنین بالا انسان را مبتلا می کنند،مصداق بارز همین مطلب است.

امنیت نیز یکی دیگر از نعمت های بزرگ است؛انسان در محیط امن قادر به انجام دادن هر کار خوبی است؛امّا بسیار دیده شده با تزلزل امنیت،سال ها ناامنی و آثارش باقی می ماند و به زودی بازنمی گردد.

کوتاه سخن این که تمام نعمت ها اعم از نعمت های فردی یا اجتماعی،مادی یا معنوی،همواره در معرض زوالند؛زوالی که گاه امکان بازگشت در آن هست و گاه زوالی است که هرگز امکان بازگشت ندارد.

البته چیزی که باعث رمیدن نعمت هاست در درجه اوّل،ناسپاسی است؛ همان چیزی که در حکمت 244،امام علیه السلام به آن اشاره فرمود که هر نعمتی حقی دارد،کسی که حق آن را ادا کند خداوند آن را افزون می سازد و هرکس در ادای حق نعمت کوتاهی نماید آن را در معرض زوال قرار خواهد داد.

بعضی از شارحان نهج البلاغه مسئله خارج شدن آدم و حوا را از بهشت،یکی از مصادیق همین گفتار حکیمانه مولا دانسته اند.جد و جده ما براثر ترک اولی و ناسپاسی برای همیشه از بهشت خارج شدند و به دنیایی که پر از مشکلات و ناراحتی هاست گام نهادند؛نعمتی بود که بعد از رمیدن،به آن ها و فرزندانشان بازنگشت (البته حساب بهشت و آخرت حساب دیگری است).

در روایتی از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام خطاب به یکی از اصحابش چنین

ص:50

می خوانیم:

«إِنَّ النِّعَمَ کَالْإِبِلِ الْمُعْتَقَلَةِ فِی عَطَنِهَا عَلَی الْقَوْمِ مَا أَحْسَنُوا جِوَارَهَا فَإِذَا أَسَاءُوا مُعَامَلَتَهَا وَ إِنَالَتَهَا نَفَرَتْ عَنْهُمْ؛ نعمت ها همچون شتری است که مهار و بسته شده است.مادامی که صاحبانش با آن خوش رفتاری کنند در جایگاه خود می ماند ولی هنگامی که بدرفتاری نمایند (ای بسا مهار خود را پاره و) از آن ها فرار کند». (1)

شیخ حرّ عاملی رحمه الله در وسائل الشیعه در کتاب امر به معروف و نهی از منکر بابی تحت عنوان«وُجُوبُ حُسْنِ جَوارِ النِّعَمِ بِالشُّکْرِ وَ أداءِ الْحُقُوقِ»نوشته و روایات متعددی در این زمینه آورده است.

در آیه شریفه «إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» ؛خداوند سرنوشت قومی را تغییر نمی دهد مگر آن که آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند». (2)نیز اشاره ای به این مطلب دیده می شود.

***

ص:51


1- 1) .کافی،ج 4،ص 38،ح 1
2- 2) .رعد،آیه 11

ص:52

گفتار حکیمانه 247 - سخاوت،بهترین وسیله ارتباط

اشاره

و قال علیه السلام

الْکَرَمُ أَعْطَفُ مِنَ الرَّحِمِ.

امام علیه السلام فرمود:

رابطه سخاوت از خویشاوندی بیشتر است. (1)

ص:53


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در این جا در ذیل این کلام حکیمانه منبع خاصی نقل نمی کند و تنها می گوید:ما در پایان این کتاب (کتاب مصادر) به آن اشاره خواهیم کرد که ظاهراً توفیقی برای او در این کار حاصل نشده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 191). اضافه می کنیم:آمُدی در غرر الحکم و علی بن محمّد اللیثی در عیون الحکم والمواعظ،ص 28 عین این کلام نورانی را آورده اند

ص:54

شرح و تفسیر

سخاوت،بهترین وسیله ارتباط

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به یکی از آثار مهم کرم و سخاوت اشاره می کند و می فرماید:«رابطه سخاوت از خویشاوندی بیشتر است»؛ (الْکَرَمُ أَعْطَفُ مِنَ الرَّحِمِ) .

«اعطف» به معنای مایل تر و با محبت تر است و از ماده«عطف»(بر وزن وقت) گرفته شده است.

در بعضی از منابع لغت،«کرم»را بخشش توأم با سهولت و بدون سخت گیری گفته اند،ازاین رو«کریم»کسی است که به راحتی به افراد نیازمند بخشش می کند.

توجه به این نکته نیز لازم است که در منابع لغت برای واژه«کرم»دو معنا ذکر شده است:نخست جود و بخشش و دوم شخصیت و شرافت و ممکن است که هر دو به یک معنا بازگشت کنند،زیرا یکی از نشانه های شخصیت و شرافت انسان،جود و بخشش است؛ولی در هر حال معنای این کلمه در گفتار حکیمانه بالا همان جود و بخشش است.

دانشمندان و شارحان نهج البلاغه برای این کلام دو تفسیر کرده اند:نخست این که تأثیری که کرم دارد بیش از تأثیر خویشاوندی است،زیرا کرم جزء طبیعت شخص کریم است،ازاین رو بدون هیچ گونه تکلفی آن را اعمال می کند؛ولی خویشاوندی گاه در حدی نیست که انسان را وادار به سخاوت و بخشش کند،

ص:55

بلکه ممکن است در بعضی از اوقات براثر ترس از سرزنش مردم یا سایر خویشاوندان باشد که چرا فلان کس به برادر نیازمندش توجهی ندارد،بنابراین در بعضی از موارد،کرم خویشاوندان توأم با تکلف است در حالی که کرم کریمان چنین نیست.

تفسیر دیگر این که کرم و سخاوت سبب عطف توجه مردم به شخص کریم می شود و چه بسا او را حتی بیش از برادر یا پدر و مادر خود دوست می دارند و به تعبیر دیگر آن رابطه عاطفی که از کرم سرچشمه می گیرد گاه قوی تر از روابط عاطفی ای است که از خویشاوندی ناشی می شود.

ممکن است هر دو معنا در کلام امام علیه السلام جمع باشد،هر چند معنای اوّل مناسب تر به نظر می رسد.

در هر صورت پیام این کلام حکیمانه این است که کریمان را در کار خود تشویق می کند؛از یک سو آن ها را برتر از خویشاوندان می شمارد و از سویی دیگر رابطه عاطفی آن ها را با مردم بیش از رابطه خویشاوندان با یکدیگر توصیف می نماید و این ها همه از آثار کرم است.

درباره اهمیت کرم و مقام کریمان روایات زیادی از معصومان علیهم السلام نقل شده است.درباره اهمیت کرم همین بس که یکی از صفات بارز خدا کریم بودن است و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله کرم خویش را از همه برتر می شمرد و می فرمود:

«أنَا أکْرَمُ الْأوَّلینَ وَ الْآخِرینَ وَ لا فَخْرَ؛ من کریم ترین اولین و آخرین هستم و افتخار هم نمی کنم (زیرا آن را وظیفه خود می دانم)». (1)

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:

«إِنَّ السَّخَاءَ شَجَرَةٌ مِنْ أَشْجَارِ الْجَنَّةِ لَهَا أَغْصَانٌ مُتَدَلِّیَةٌ فِی الدُّنْیَا فَمَنْ کَانَ سَخِیّاً تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِهَا فَسَاقَهُ ذَلِکَ الْغُصْنُ إِلَی الْجَنَّة؛ سخاوت،درختی از درختان بهشت است که

ص:56


1- 1) .صحیح ترمذی،ح 3610

شاخه های آن در دنیا آویزان شده،هرکس سخاوتمند باشد به یکی از این شاخه ها می چسبد و او را به بهشت می رساند». (1)

در بعضی از احادیث میان سخاوت و کرامت تفاوت ذکر شده و کریم بالاتر از سخی شمرده شده است همان گونه که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در حدیثی می خوانیم:

«الرِّجَالُ أَرْبَعَةٌ سَخِیٌّ وَ کَرِیمٌ وَ بَخِیلٌ وَ لَئِیمٌ فَالسَّخِیُّ الَّذِی یَأْکُلُ وَ یُعْطِی وَ الْکَرِیمُ الَّذِی لَا یَأْکُلُ وَ یُعْطِی وَ الْبَخِیلُ الَّذِی یَأْکُلُ وَ لَا یُعْطِی وَ اللَّئِیمُ الَّذِی لَا یَأْکُلُ وَ لَا یُعْطِی؛ انسان ها چهار گونه اند:سخاوتمند و کریم و بخیل و لئیم.سخاوتمند کسی است که هم خودش می خورد و هم به دیگران می بخشد و کریم کسی است که خودش نمی خورد (و ایثار می کند) و به دیگران عطا می نماید و بخیل کسی است که خودش می خورد اما چیزی به دیگری نمی دهد و لئیم آن کس است که نه خود می خورد و نه به دیگری می بخشد». (2)

در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«الْکَریمُ مَنْ بَدَأَ بِإِحْسانِهِ؛ کریم کسی است که بی آن که از او طلب کنند احسان می کند». (3)

در تعبیر دیگری از همان حضرت علیه السلام آمده است:

«الْکریمُ مَنْ سَبَقَ نَوالُهُ سُؤالَه؛ کریم کسی است که بخشش او بر سؤال و تقاضا پیشی می گیرد». (4)

***

ص:57


1- 1) .بحار الانوار،ج 68،ص 352،ح 9
2- 2) .همان،ص 356،ح 18
3- 3) .غرر الحکم،ح 8746
4- 4) .همان،ح 8748

ص:58

گفتار حکیمانه 248- حُسن ظن مردم را با عمل،تصدیق کن

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ ظَنَّ بِکَ خَیْراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که به تو گمان خوبی دارد گمانش را (با عمل) تصدیق کن. (1)

ص:59


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: این جمله حکیمانه در ضمن وصیت امام امیر المؤمنین به امام حسن علیهما السلام آمده که آن را به هنگام بازگشت از صفین در محلی که نامش«حاضرِیْن»بود مرقوم داشت (و شرح آن در اواخر نامه 31 گذشت) و زمخشری آن را در ربیع الابرار درست با همین عبارت آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 191)

ص:60

شرح و تفسیر

حُسن ظن مردم را با عمل،تصدیق کن

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به نکته لطیفی در مورد حسن ظن مردم نسبت به انسان می کند،می فرماید:«کسی که به تو گمان خوبی دارد گمانش را (با عمل) تصدیق کن»؛ (مَنْ ظَنَّ بِکَ خَیْراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ) .

اشاره به این که،بسیار می شود افراد به سبب خاطره خوبی که از کسی دارند و او را باسخاوت و خیّر و مثبت می دانند گمان می برند حل مشکل آن ها-خواه مشکل مالی باشد یا جز آن-به دست اوست و به سراغ وی می روند.امام علیه السلام می فرماید:در این گونه موارد باید به حل مشکل آن ها پرداخت و حسن ظن آن ها را عملاً تصدیق کرد.

این کار از یک سو سبب حل مشکلات مردم می گردد و از سویی دیگر بر شخصیت انسان می افزاید و گمانی را که مردم در حق او دارند تثبیت می کند و اصولاً این گونه حسن ظن ها نوعی توفیق اجباری است که برای نیکوکاران حاصل می شود.

بعضی از دانشمندان گفته اند:«هر گاه نقطه مقابل آن برای انسان رخ دهد؛ یعنی کسی به او سوءظن پیدا کند که مثلا آدمی بخیل و تندخو و بداخلاق است در این جا با اعمال نیک باید سوء ظن آن ها را تکذیب کرد،همان گونه که با اعمال نیک،حسن ظن را عملاً تصدیق می کند».

ص:61

این کلام حکیمانه-همان گونه که در بحث سند اشاره شد-پیش از این در لابه لای نصیحت امام علیه السلام به فرزند دلبندش امام حسن علیه السلام آمده است.در آن جا گفتیم:اشاره به این است که اگر کسی مثلاً تو را اهل خیر و بذل و بخشش و سخاوت می داند و از تو چیزی می خواهد به او کمک کن تا گمان او را تصدیق کرده باشی و بزرگواری تو تثبیت شود.

این گونه رفتار دو مزیّت دارد؛هم خوش بینی و حسن ظن مردم را تثبیت می کند و هم با این خوش بینی ها انسان به راه خیر کشیده می شود.

بسیار اتفاق می افتد که افرادی نزد انسان می آیند و می گویند مشکلی داریم که گمان می کنیم تنها به دست تو حل می شود.انسان باید در حل مشکل چنین افرادی بکوشد و حسن ظن آن ها را به سوءظن تبدیل نکند.

نکته: بلای سوء ظن و بدبینی

بلای سوء ظن و بدبینی

مسئله تشویق به حسن ظن و برحذر داشتن سوءظن در آیات و روایات اسلامی بازتاب گسترده ای دارد و به تعبیر دیگر،اسلام نه تنها برای مسلمانان بلکه برای تمام انسان ها،حفظ آبرو در عمل و زبان خواسته است،بلکه در منطقه فکر و روح نیز چنین امنیتی را برای آن ها می خواهد و می گوید:هیچ کس به دیگری سوءظن پیدا نکند،زیرا بعضی از گمان ها گناه است و می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ». 1

امام امیرمؤمنان علیه السلام یکی از آثار سوءظن را ارتکاب گناهان خطرناک می شمارد و مطابق نقل غرر الحکم می فرماید:

«مَنْ ساءَتْ ظُنُونُهُ اعْتَقَدَ الْخِیانَةَ بِمَنْ لا یَخُونُهُ؛ کسی که به مردم،بدگمان است معتقد به خیانت کردن به کسی

ص:62

می شود که به او خیانت نکرده است». (1)در حدیث دیگری از آن حضرت علیه السلام که در همان منبع آمده می خوانیم:

«مَنْ لَمْ یَحْسُنْ ظَنُّهُ اسْتَوْحَشَ مِنْ کُلِ ّ أحَدٍ؛ شخص بدگمان از همه می ترسد». (2)همان حضرت علیه السلام در مقابل،به حسن ظن دعوت می کند و طبق روایتی می فرماید:

«وَ لا تَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخیکَ سُوءاً وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیْرِ مَحْمِلاً؛ هرگز نسبت به سخنی که از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر در حالی که محمل صحیح نیکویی برای آن داری». (3)

در حدیث دیگری از آن حضرت علیه السلام،حسن ظن از بهترین خصلت ها و برترین نعمت ها شمرده شده است:

«حُسْنُ الظَّنِ ّ مِن أحْسَنِ الشِّیَمِ وَ أفْضَلِ القِسَم» .

برای حفظ حسن ظن مردم،در کلام حکیمانه مورد نظر دستور می دهد که اگر کسی به تو حسن ظن داشت و انتظار کمک،بخشش،خدمت و مانند آن را از تو دارد مطابق آن عمل کن تا همچنان حسن ظن وی،پایدار بماند. (4)

***

ص:63


1- 1) .غرر الحکم،ح 5681
2- 2) .همان،ح 5333
3- 3) .کافی،ج 2،ص 362،ح 3
4- 4) .برای مطالعه بیشتر به کتاب اخلاق در قرآن،ج 3،ص 321 به بعد مراجعه کنید

ص:64

گفتار حکیمانه 249- برترین اعمال

اشاره

و قال علیه السلام

أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ مَا أَکْرَهْتَ نَفْسَکَ عَلَیْهِ.

امام علیه السلام فرمود:

برترین اعمال آن است که خود را (به زحمت) بر آن وادار کنی. (1)

ص:65


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است که این کلام حکیمانه از امیرمؤمنان علیه السلام در کتاب تذکرة الخواص ذکر شده است،سپس می افزاید:بارها گفته ایم که نویسنده این کتاب تنها کلماتی را از امیرمؤمنین علیه السلام نقل می کند که سند متصل در آن داشته باشد و مفهوم آن این است که این کلام نورانی را از نهج البلاغه که اسناد آن ذکر نشده نقل نکرده و بعد می گوید:این سخن در غررالحکم با تفاوتی آمده است (و آن هم نشان می دهد که از جای دیگری آن را اخذ کرده است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 191). اضافه می کنیم که این کلام حکیمانه در کتاب جواهر المطالب ابن الدمشقی (متوفای قرن نهم) از همان حضرت علیه السلام با افزوده ای به این صورت آمده است: «وَ قَلِیلٌ تَدُومُ عَلَیْهِ خَیْرٌ مِنْ کَثیرٍ مَمْلُولٌ مِنْهُ» .(جواهر المطالب،ج 2،ص 165)

ص:66

شرح و تفسیر

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به برترین اعمال اشاره کرده می فرماید:«برترین اعمال آن است که خود را (به زحمت) بر آن وادار کنی»؛ (أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ مَا أَکْرَهْتَ نَفْسَکَ عَلَیْهِ) .

اشاره به این که،کاری است برخلاف خواسته نفس؛مثل این که می خواهد مالی ببخشد و نفس او به سبب علاقه به مال با آن موافق نیست،یا از ارتباط نامشروعی بپرهیزد که نفس تمایل به آن دارد و یا قدرت بر انتقام پیدا کرده و نفس تمایل به آن دارد و او از انتقام جویی بپرهیزد.

در تمام این موارد که نفس انسان تمایل به فعل معروف یا ترک منکر ندارد هنگامی که افراد با ایمان در برابر خواسته نفس مقاومت کنند و آن معروف را به جا آورند و آن منکر را ترک کنند،عملی بسیار پرفضیلت انجام داده اند،چراکه هم کار خیر انجام شده و هم نفس سرکش تحت ریاضت قرار گرفته و از طغیان آن پیشگیری شده است.

اکثر شارحان نهج البلاغه در این جا تصریح کرده اند که این گفتار حکیمانه شبیه حدیث معروف پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله است که در بسیاری از منابع آمده است؛آن حضرت صلی الله علیه و آله فرمود:

«أفْضَلُ الْأَعْمالُ أحْمَزُها (1)؛ بهترین اعمال عملی است که سخت تر و قوی تر و پرمشقت تر باشد». (2)منتها امام علیه السلام شاخه خاصی از آن

ص:67


1- 1) .«أحمز»از ریشه«حمز»بر وزن«رمز»به معنای شدت،قوت،زحمت و مشقت آمده است
2- 2) .بحار الانوار،ج 67،ص 191

حدیث نبوی را بیان کرده،زیرا مشقت بار بودن یک عمل گاه به واسطه انجام دادن کارهای بدنی سنگین است و گاه به سبب طول مدت و گاه به علّت فراهم نبودن مقدمات و نیز گاهی به واسطه مخالفت نفس با آن است که امام علیه السلام روی همین نکته تکیه فرموده است.

دلیل آن هم روشن است؛پاداش های مادی در عرفِ عقلا همواره متناسب با مقدار زحمتی است که برای کاری کشیده می شود و به همین دلیل کار پرزحمت تر پاداش و مزد و اجرت بیشتری دارد.پاداش های الهی نیز همین گونه است؛هرقدر عمل سخت تر و پرمشقت تر باشد،پاداشش نزد خداوند بیشتر است و این گونه احادیث به هنگامی که انسان در انجام وظایف خود یا ترک گناه گرفتار زحمت و مشقت شدیدی می شود اسباب آرامش روح است،زیرا می داند هرچه زحمتش بیشتر باشد لطف و کرامت و عنایت حق به او بیشتر است.

بعضی از بزرگان مانند علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار در این جا به اشکالی اشاره کرده اند و آن این که این کلام حکیمانه در بدو نظر با روایاتی که می گوید:

«نِیَّةُ الْمُؤمِنُ خَیْرٌ مِنْ عَمَلِهِ» منافات دارد،زیرا«نیت»به تنهایی کار آسانی است و عمل است که غالباً دارای مشکلاتی است.سپس پاسخ سید مرتضی رحمه الله را درباره حل این اشکال پذیرفته که می فرماید:«خیر»(در حدیث نِیَّةُ الْمُؤْمِنِ خَیْرٌ مِنْ عَمَلِهِ) به معنای افعل تفضیل نیست بلکه اشاره به این است که نیت مؤمن همواره خیر خوب است.

ولی هرگاه به تفسیری که از امام باقر علیه السلام در بحارالانوار نقل شده مراجعه می شود اشکال بدون تکلف حل می گردد آن جا که می فرماید:

«نِیَّةُ الْمُؤْمِنِ أَفْضَلُ مِنْ عَمَلِهِ وَ ذَلِکَ لِأَنَّهُ یَنْوِی مِنَ الْخَیْرِ مَا لَا یُدْرِکُهُ وَ نِیَّةُ الْکَافِرِ شَرٌّ مِنْ عَمَلِهِ وَ ذَلِکَ لِأَنَّ الْکَافِرَ یَنْوِی الشَّرَّ وَ یَأْمُلُ مِنَ الشَّرِّ مَا لا یُدْرِکُهُ؛ نیت مؤمن از عمل او بهتر است،زیرا همواره قصد کارهای (مهمی) را دارد که به آن نمی رسد و نیت کافر

ص:68

از عمل او بدتر است،زیرا قصد کارهای بدتری را دارد که به آن دسترسی پیدا نمی کند» (1)،بنابراین بهتر بودن نه از نظر فضیلت است،بلکه از نظر همت و قصد والاست.

***

ص:69


1- 1) .بحار الانوار،ج 67،ص 206،ح 19

ص:70

گفتار حکیمانه 250- اراده ای برتر از اراده ما!

اشاره

و قال علیه السلام

عَرَفْتُ اللّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ،وَ حَلِّ الْعُقُودِ،وَ نَقْضِ الْهِمَمِ.

امام علیه السلام فرمود:

خداوند را به وسیله بَرهم خوردن تصمیم ها،فسخ پیمان ها

و نقض اراده ها شناختم. (1)

ص:71


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید:این کلام حکیمانه را پیش از سیّد رضی رحمه الله مرحوم صدوق در کتاب خصال و در کتاب توحید به طور مسند از امام باقر از پدرش از جدش امیرمؤمنان علیهم السلام نقل کرده است سپس اضافه می کند:شیخ ابوطالب زاهدی گیلانی (متوفای قرن 12) کتابی در شرح این گفتار حکیمانه دارد که به وسیله فرزندش شیخ محمد علی به فارسی ترجمه شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 191)

ص:72

شرح و تفسیر

اراده ای برتر از اراده ما!

امام علیه السلام در این کلام نورانی اش به یکی از دلایل توحید اشاره کرده می فرماید:

«خداوند را به وسیله بَر هم خوردن تصمیم ها،فسخ پیمان ها و نقض اراده ها شناختم»؛ (عَرَفْتُ اللّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ،وَ حَلِّ الْعُقُودِ،وَ نَقْضِ الْهِمَمِ) .

اشاره به این که،بسیار می شود انسان تصمیم محکمی به انجام کاری می گیرد، اما ناگهان اراده او تغییر پیدا می کند بی آن که عاملی برای آن تغییر بشناسد! این نشان می دهد که اراده ای از بیرون به آن تعلّق گرفته بود که اراده این شخص فسخ شود وگرنه دلیلی ندارد که انسان با داشتن تصمیم قوی بر کاری ناگهان منصرف شود.این تفسیر مطابق همان روایت صدوق است که در شرح سند این حکمت آمده است.

تفسیر دیگری نیز برای این کلام نورانی شده است که بسیار می شود انسان تصمیم محکمی بر کاری می گیرد؛ولی تقدیرات الهی مانع از آن می گردد و انسان ناچار عقب نشینی می کند و از آن چنین می فهمد که مافوق اراده او اراده دیگری است که اگر تعلق به چیزی گیرد هرچه برخلاف آن است دَرهم می ریزد و از بین می رود.

کوتاه سخن این که اگر انسان،فعّالٌ ما یَشاء بود و هرچه می خواست می توانست انجام دهد ممکن بود در وجود خدا شک کنیم؛اما این که می بیند

ص:73

مافوق اراده او،اراده ای است که در بسیاری از مواقع اراده او را بَر هم می زند یا مانع تحقق مراد او می شود می فهمد عالَم،مدبّر قادر و توانایی دارد که آن را بر طبق اراده حکیمانه اش تدبیر و اداره می کند.

در این که آیا واژه های«عزائم»و«عقود»و«همم»مترادف است و همه به معنای اراده انسان است یا با هم تفاوت دارد،در میان شارحان نهج البلاغه اختلاف نظر است؛بعضی هر سه را به یک معنا می دانند و بعضی معتقدند «عزائم»اراده های بسیار قوی است و«عقود»مرحله ای پایین تر و«همم»مرتبه نازله است.

در بعضی از منابع لغت،«عزم»را به معنای تصمیم محکم گرفته اند در حالی که«همم»جمع«همت»را به معنای تصمیمی که انسان گرفته و آن را عمل نکرده ذکر نموده اند و«عقود»معنای وسیعی دارد که می تواند تصمیم و غیر تصمیم را شامل شود،بنابراین بعید نیست که تفاوت این سه واژه با یکدیگر بر حسب درجات قوت و ضعف باشد و امام علیه السلام می خواهد بفرماید گاهی می شود اراده های عادی و یا اراده های قوی بر انجام کارها،بدون عامل شناخته شده ای فسخ می شود و این نشانه وجود اراده قوی تری بالاتر از اراده ماست.

بعضی چنین پنداشته اند که این کلام حکیمانه با آنچه در آیات قرآن درباره عزم و اراده آمده سازگار نیست؛قرآن خطاب به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می گوید: «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ» 1 و در نکوهش ترک اولای آدم می فرماید: «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلی آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً». 2

ولی روشن است که هیچ کس نمی تواند نقش تصمیم و اراده انسان را در پیشرفت کارها انکار کند،سخن در این جاست که گاه موارد استثنایی پیش می آید

ص:74

که انسان تصمیمی می گیرد و عزم خود را بر انجام کاری راسخ می کند و ناگهان به علل ناشناخته ای بَر هم می خورد،در این موارد استثنایی انسان احساس می کند که اراده ای مافوق اراده او وجود دارد.

البته دلایل خداشناسی بسیار است.آنچه امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه بیان کرده اشاره به نکته تازه ای است که بسیاری از آن غافلند.

علامه شوشتری رحمه الله در شرح نهج البلاغه خود می گوید:کلام امام علیه السلام در این جا شبیه حدیث معروفی است که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله (در کتب بسیاری) نقل شده است که فرمود:

«ما مِنْ آدَمِیٍ ّ إلّا وَ قَلْبُهُ بَیْنَ إصْبَعَیْنِ مِنْ أصابِعِ اللّهِ؛ هیچ انسانی نیست مگر این که قلب او در میان دو انگشت از انگشت های قدرت پروردگار قرار دارد» (1)و سپس به این آیه شریفه استشهاد می کند: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ» ؛بدانید که خداوند میان انسان و قلب او حائل می شود و بدانید که به سوی او باز می گردید و محشور می شوید». (2)

این سخن در جای خود صحیح است؛ولی آنچه را علّامه شوشتری رحمه الله آورده ازقبیل پی بردن به معلول از ناحیه علت است در حالی که آنچه امام علیه السلام فرموده ازقبیل پی بردن به علّت از ناحیه معلول است.

این سخن را با کلماتی از امام باقر علیه السلام پایان می دهیم که می فرماید:«کسی از جدم امیرمؤمنان علیه السلام سؤال کرد با چه وسیله ای پروردگارت را شناخته ای؟ امام علیه السلام فرمود:

بِفَسْخِ الْعَزْمِ وَ نَقْضِ الْهَمِ ّ لَمّا هَمَمْتُ فَحیلَ بَیْنی وَ بَیْنَ هَمّی وَ عَزَمْتُ فَخالَفَ الْقَضاءُ عَزْمی عَلِمتُ أنَّ الْمُدَبِّرَ غَیْری؛ خدا را به وسیله فسخ اراده و نقض تصمیم ها شناختم ای بسا تصمیم بر کاری گرفتم و او میان من و خواسته ام

ص:75


1- 1) .این روایت در بسیاری از منابع اهل سنت مانند سنن ابن ماجه،مسند احمد،مستدرک حاکم و کنز العمّال آمده و در منابع ما نیز در بحار الانوار،ج 75،ص 48 از امام باقر علیه السلام ضمن روایتی نقل شده است
2- 2) .شرح نهج البلاغه علامه شوشتری رحمه الله،ج 1،ص 384

جدایی افکند و عزم انجام برنامه ای را داشتم و قضای او عزم من را بَرهم زد،از این جا دانستم که مدبّر،غیر من است». (1)

***

ص:76


1- 1) .توحید صدوق،ص 288

گفتار حکیمانه 251- تلخی و شیرینی دنیا و آخرت

اشاره

و قال علیه السلام

مَرَارَةُ الدُّنْیَا حَلاَوَةُ الْآخِرَةِ،وَ حَلاَوَةُ الدُّنْیَا مَرَارَةُ الْآخِرَةِ.

امام علیه السلام فرمود:

تلخی دنیا شیرینی آخرت است و شیرینی دنیا تلخی آخرت. (1)

ص:77


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر می گوید:این کلام شریف در کتاب روضة الواعظین با تفاوت تقدیم جمله دوم بر جمله اوّل آمده است و در غررالحکم نیز به این صورت ذکر شده:«حلاوة الدنیا توجب مرارة الآخرة».این تفاوت ها نشان می دهد که آن ها آن را از منبع دیگری جز نهج البلاغه گرفته اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 192)

ص:78

شرح و تفسیر

تلخی و شیرینی دنیا و آخرت

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به تفاوت آشکار میان امور شیرین و تلخ در دنیا و آخرت می کند و می فرماید:«تلخی دنیا شیرینی آخرت است و شیرینی دنیا تلخی آخرت»؛ (مَرَارَةُ الدُّنْیَا حَلاَوَةُ الْآخِرَةِ،وَ حَلاَوَةُ الدُّنْیَا مَرَارَةُ الْآخِرَةِ) .

اشاره به این که بسیاری از طاعات و عبادات و انجام دادن دستورات الهی تلخ کامی هایی دارد؛جهاد فی سبیل اللّه،جهاد با هوای نفس و گاه رفتن به زیارت خانه خدا،پرداختن خمس و زکات و چشم پوشی از اموال حرام و مقامات عالی نامشروع،تلخی ها و مشکلاتی برای انسان دارد؛ولی به یقین این تلخی ها سبب شیرینی در سرای آخرت و بهشت برین است.نعمت هایی که نه چشمی آن را دیده و نه گوشی سخنی از آن شنیده و نه به خاطر انسانی خطور کرده است.

به عکس،بسیاری از گناهان ممکن است لذت بخش باشد.پیروی از هوا و هوس و عیش و نوش های گناه آلود و اموال فراوانی که از طرق نامشروع تحصیل می شود برای صاحبان آن ها لذّتی دارد؛ولی این لذّات،تلخ کامی هایی را در آخرت به دنبال دارد عذاب هایی که بسیار شدید و طولانی است و حتی یک روز آن را نمی توان تحمل کرد تا چه رسد به سالیان دراز.

مقصود امام علیه السلام از این گفتار حکیمانه این است که اگر در مسیر اطاعت، مشکلات و شاید ناراحتی ها و مرارت هایی وجود داشته باشد،نگران نشویم،

ص:79

آن ها را به جان و دل بپذیریم به امید وعده های الهی در آخرت و به عکس اگر در گناه،لذّتی باشد از عواقب تلخ آن غافل نگردیم و کوتاه سخن این که هدف امام علیه السلام تشویق به طاعات و ترک گناهان است.

شبیه این سخن،تعبیری است که در خطبه 174 نهج البلاغه گذشت که امام علیه السلام می فرماید:

«إِنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَکَارِهِ وَ إِنَّ النَّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ؛ بهشت در لابه لای ناراحتی ها پیچیده شده و دوزخ در لابه لای شهوات».

نیز در حکمت 376 می فرماید:

«إِنَّ الْحَقَّ ثَقِیلٌ مَرِیءٌ،وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِیفٌ وَبِیءٌ؛ حق،سنگین اما گوارا و باطل،سبک و آسان؛اما بلاخیز و مرگ آور است».

حق گرچه ثقیل و سنگین است ولی عاقبتش گواراست.به عکس،باطل که در آغاز آسان و راحت است؛ولی در پایان ناگوار و خطرناک است.

البته آنچه امام علیه السلام در این جا فرموده بیان حکم غالبی است وگرنه موارد استثنایی نیز وجود دارد که انسان از انجام دادن حق لذت ببرد و از انجام دادن باطل ناراحت شود.حدیث معروفی که می گوید:«مؤمن اوقات شبانه روز خود را به سه بخش تقسیم می کند:بخشی برای عبادت و بندگی پروردگار و بخشی برای سامان دادن به وضع زندگی و در بخش دیگری به لذات حلال می پردازد تا نیرو و آرامش برای انجام وظایف پیدا کند»،دلیل روشنی بر این استثناست.

در حالات انبیا و اولیای الهی به خصوص در آزمایش های سخت آن ها، شواهد زیادی بر اصل گفتار امام علیه السلام هست.

اگر حضرت یوسف علیه السلام تسلیم خواسته نامشروع زلیخا می شد برای او لذت بخش بود؛اما مرارت آخرت را به دنبال داشت و این که تسلیم نشد و به سبب آن،سال ها در زندان ماند و مرارت زیادی را چشید بر کسی پوشیده نیست؛اما حلاوت آخرت بلکه حلاوت دنیا را در پایان و بعد از مدتی به دنبال داشت.

ص:80

حضرت آدم علیه السلام ترک اولی کرد و از شجره ممنوعه موقتاً لذت برد؛اما پایان غم انگیزی برای او داشت.

بسیار می شود مرارت های دنیا نتیجه شیرینی در همین دنیا نصیب انسان می کند مانند جوانی که سال ها در غربت و با مشقت درس خوانده تا توانسته به مراحل عالی علم و دانش برسد که لذت آن را در پایان در همین دنیا می بیند و به عکس جوانی که تن به تنبلی و خوش گذرانی و عیش و نوش داده و بی سواد باقی مانده مرارت آن را در پایان کار در همین دنیا می چشد.

***

ص:81

ص:82

گفتار حکیمانه 252- فلسفه،بخش مهمی از احکام اسلامی

اشاره

و قال علیه السلام

فَرَضَ اللّهُ الْإِیمانَ تَطْهِیراً مِنَ الشِّرْکِ،وَ الصَّلَاةَ تَنْزِیهاً عَنِ الْکِبْرِ،وَ الزَّکاةَتَسْبِیباً لِلرِّزْقِ،وَ الصِّیَامَ ابْتِلَاءً لاِخْلاَصِ الْخَلْقِ،وَ الْحَجَّ تَقْرِبَةً لِلدِّینِ، وَ الْجَهَادَ عِزّاً لِلْإِسْلاَمِ،وَ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَوَامِّ،وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ رَدْعاً لِلسُّفَهَاءِ،وَ صِلَةَ الرَّحِمِ مَنَْماةً لِلْعَدَدِ،وَ القِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ، وَ إِقَامَةَ الْحُدُودِ إِعْظَاماً لِلْمَحَارِمِ،وَ تَرْکَ شُرْبِ الْخَمْرِ تَحْصِیناً لِلْعَقْلِ، وَ مُجَانَبَةَ السَّرِقَة إِیجاباً لِلْعِفَّةِ،وَ تَرْکَ الزِّنَی تَحْصِیناً لِلنَّسَبِ،وَ تَرْکَ اللِّوَاطِ تَکْثِیراً لِلنَّسْلِ،وَ الشَّهَادَاتِ اسْتِظْهَاراً عَلَی الُْمجَاحَدَاتِ،وَ تَرْکَ الْکَذِبِ تَشْرِیفاً لِلصِّدْقِ،وَ السَّلاَمَ أَمَاناً مِنَ الَْمخَاوِفِ،وَ الْأَمَانَةَ نِظَاماً لِلْأُمَّةِ، وَ الطَّاعَةَ تَعْظِیماً لِلْإِمَامَةِ.

امام علیه السلام فرمود:

خدا ایمان را برای تطهیر دل از شرک،واجب کرده است،و نماز را برای پاک شدن از کبر و غرور،و زکات را سبب روزی قرار داده است،و روزه را به عنوان آزمایشی برای اخلاص بندگان،و حج را برای تقویت دین،و جهاد را برای عزت و سربلندی اسلام (و مسلمانان)،و امر به معروف را برای اصلاح توده مردم،و نهی از منکر را برای باز

ص:83

داشتن بی خردان،و صله رحم را برای افزایش نفوس،و قصاص را برای حفظ خون ها (جان ها)،و اقامه حدود را برای بزرگ شمردن محرمات الهی،و ترک شرب خمر را برای حفظ و سلامت عقل،و دوری از سرقت را برای حفظ عفت (و پرهیز از آلودگی به اموال مردم)،و ترک زنا را برای حفظ نسب ها،و ترک لواط (و همجنس گرایی) را برای افزایش نسل،و شهادت و گواهی را برای اظهار حق در برابر انکارها،و ترک دروغ را برای احترام و بزرگداشت صدق و راستی،و سلام را امان در برابر ترس ها، و امامت را برای نظم و نظام امّت،و اطاعت و فرمانبرداری (از امام مسلمانان) را برای (تعظیم و تحکیم) مقام امامت قرار داده است. (1)

ص:84


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مطابق گفته خطیب رحمه الله در مصادر،از کسانی که این کلمات حکیمانه را در کتاب های خود نقل کرده اند نویسنده نهایة الإرب است که بخش هایی از آن را به مناسبت در کتاب خود آورده و همچنین شافعی در مطالب السؤول و آمُدی در غررالحکم.با توجه به این که همه آن ها بخش هایی ازاین روایت را با تفاوت هایی نقل کرده اند روشن می شود که از مصادر دیگری دریافت داشته اند.سپس اضافه می کند که این بخشی از خطبه غرّای فدکیه فاطمه زهرا علیها السلام را که موافق و مخالف،آن را نقل کرده اند تشکیل می دهد که امیرمؤمنان علی علیه السلام بخش هایی را به آن افزوده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 193)

شرح و تفسیر

فلسفه،بخش مهمی از احکام اسلامی

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه مبسوط اشاره به فلسفه های بخش مهمی از احکام اسلامی کرده است که در بیست بخش خلاصه می شود.

1.نخست می فرماید:«خدا ایمان را برای تطهیر دل از شرک واجب کرده است»؛ (فَرَضَ اللّهُ الْإِیمانَ تَطْهِیراً مِنَ الشِّرْکِ) .

اشاره به این که ایمان به یگانگی خداوند،انسان را از آلودگی به شرک و بت پرستی نجات می دهد،همان آلودگی بسیار بدی که همه انبیا برای تطهیر آن به پا خاسته اند و نخستین دعوت آن ها دعوت به توحید بود.اگر قلب انسان فقط جایگاه ایمان به خدا باشد همه چیز را برای او می خواهد و همواره در طریق اطاعت فرمان او گام برمی دارد،از هرگونه دوگانگی و چندگانگی رهایی می یابد، هدفی واحد،معبودی واحد و برنامه واحدی خواهد داشت.در حالی که وقتی آلوده شرک می شود معبودهای متعدد،برنامه های مختلف و اهداف پراکنده پیدا می کند.

2.«خدا نماز را برای پاک شدن از کبر و غرور واجب کرده است»؛ (وَ الصَّلَاةَ تَنْزِیهاً عَنِ الْکِبْرِ) .

نماز،آثار و برکات فراوانی دارد که یکی از آن ها پاک شدن از کبر و غرور است،زیرا به هنگام نماز،انسان همچون عبد ذلیل در برابر خداوند جلیل

ص:85

می ایستد،سپس تعظیم می کند و به خاک می افتد و پیشانی را بر درگاه او به خاک می ساید و این عمل را چند بار تکرار می کند.به یقین این برنامه نورانی،کبر و غرور او را درهم می شکند،همان چیزی که انسان را به طغیان وا می دارد و آلوده انواع گناهان می کند،چراکه سرچشمه انواع معاصی همین مسئله تکبر است.

در حالات ابلیس نیز خوانده ایم که کبر و غرور او مانع از سجده بر آدم در پیشگاه خدا شد،سجده ای که اگر انجام می داد کبر و غرور او درهم می شکست و هرگز گرفتار آن عاقبت بسیار شوم نمی شد.

اصولاً آنچه درباره نماز در قرآن مجید آمده است که نماز انسان را از فحشا و منکرات باز می دارد: «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ» 1 یکی از دلائلش همین است.هنگامی که کبر و غرور کنار برود انسان تسلیم فرمان خدا می شود و از معاصی چشم می پوشد.

3.«خداوند زکات را سبب روزی قرار داد»؛ (وَ الزَّکاةَ تَسْبِیباً لِلرِّزْقِ) .

این عبارت دو تفسیر دارد:نخست این که پرداختن زکات،روزیِ فقرا را تضمین می کند،زیرا در حدیث آمده که اگر مردم زکات اموالشان را بدهند، فقیری در سراسر جهان اسلام پیدا نخواهد شد.همان گونه که در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«وَ لَوْ أَنَّ النَّاسَ أَدَّوْا زَکَاةَ أَمْوَالِهِمْ مَا بَقِیَ مُسْلِمٌ فَقِیراً مُحْتَاجاً» . (1)

تفسیر دیگر این که پرداختن زکات سبب می شود خداوند روزی را بر زکات دهنده فراوان کند و اموال او را از خطرات تجاوز گرسنگان حفظ نماید و جمع میان این دو تفسیر در جمله بالا بعید نیست،همان گونه که در حدیثی از

ص:86


1- 2) .من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 7،ح 1579

امام علی بن موسی الرضا علیه السلام نیز آمده است که می فرماید:

«أَنَّ عِلَّةَ الزَّکَاةِ مِنْ أَجْلِ قُوتِ الْفُقَرَاءِ وَتَحْصِینِ أَمْوَالِ الْأَغْنِیَاء؛ علت تشریع زکات تأمین قوت فقرا و حفظ اموال اغنیاست». (1)

4.«و روزه را برای این تشریع کرد که آزمایشی برای اخلاص بندگان باشد»؛ (وَ الصِّیَامَ ابْتِلَاءً لاِخْلاَصِ الْخَلْقِ) .

تمام عبادات،مشروط به اخلاص و به یک معنا از اسباب خلوص نیت است؛ ولی از آن جا که روزه عبادتی است که در ظاهر آشکار نیست،تأثیر بسیار عمیق تری در آزمودن اخلاص مردم دارد و به تعبیر دیگر،تنها خدا از آن آگاه است و تا روزه دار چیزی نگوید کسی از روزه او باخبر نمی شود و این در واقع یک مرحله عالی از تقواست و به همین سبب در قرآن مجید تشریع روزه برای نیل به تقوا ذکر شده است.

5.«و حج را برای تقویت دین قرار داد»؛ (وَ الْحَجَّ تَقْرِبَةً لِلدِّینِ) .

بدون شک در موسم حج،مسلمانان پاکدلی از سراسر دنیا و جهان اسلام به سوی مرکز توحید می آیند و یک صدا لبیک می گویند و اطراف خانه خدا طواف می کنند و با هم نماز می گزارند و با هم به منا و مشعر و عرفات می روند و شیطان را سنگسار می کنند.از اخبار و حالات یکدیگر باخبر می شوند و روابط دوستی در میان آن ها عمیق تر می گردد و برای حل مشکلات یکدیگر می اندیشند و مجموع این ها سبب تقویت اسلام می شود،ازاین رو دشمنان همواره از این عبادت بزرگ وحشت داشتند و می کوشیدند بر آن ضربه ای وارد کنند تا هر سال از طریق این عبادت بزرگ روح تازه ای در کالبد اسلام در آن کانون وحدت دمیده نشود،ازاین رو در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«لَا یَزَالُ الدِّینُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْکَعْبَةُ؛ مادامی که کعبه برپاست اسلام هم برپاست». (2)

ص:87


1- 1) .من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 7،ح 1580
2- 2) .کافی،ج 4،ص 271،ح 4

در اکثر نسخه های نهج البلاغه جمله بالا با واژه«تَقْوِیَةً»ذکر شده در حالی که در نسخه«صبحی صالح»«تَقْرِبَةً»است.گرچه آن هم نامناسب نیست،زیرا حج باعث می شود که مردم از نظر دین با هم نزدیک شوند؛ولی به یقین تعبیر اوّل مناسب تر و مأنوس تر است،زیرا واژه«تَقْرِبَةً»در کمتر حدیث یا عبارتی به چشم می خورد.

6.«و جهاد را برای عزت و سربلندی اسلام (و مسلمانان) قرار داد»؛ (وَ الْجَهَادَ عِزّاً لِلْإِسْلاَمِ)

دلیل آن روشن است؛اگر مسلمانان در برابر حیله ها و حملات و تهاجمات دشمنان خاموش بنشینند و به جهاد برنخیزند چیزی نمی گذرد که عظمت آن ها پایمال دشمنان می شود و عزت و سربلندی تبدیل به ذلت و سربه زیری می گردد.

ازاین رو در خطبه معروف جهاد،امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید:

«فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِیَائِهِ وَ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَی وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِینَةُ وَ جُنَّتُهُ الْوَثِیقَةُ فَمَنْ تَرَکَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّل؛ (آگاه باش) جهاد دری از درهای بهشت است که خداوند آن را به روی یاران خاصش گشوده،جهاد،لباس تقوا و زره محکم و سپر مطمئن خداوند است و مردمی که از جهاد روی گردان شوند خداوند لباس ذلت بر تن آن ها می پوشاند و بلاها به آن ها هجوم می آورند». (1)

7 و 8.«و امر به معروف را برای اصلاح توده مردم و نهی از منکر را برای باز داشتن بی خردان قرار داد»؛ (وَ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَوَامِّ،وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ رَدْعاً لِلسُّفَهَاءِ) .

این امتیاز مهم را قانون اسلام بر بسیاری از قوانین جهان دارد که همه افراد جامعه را در برابر آنچه در جامعه می گذرد مسئول می داند،هرگاه کسی از انجام

ص:88


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 27

وظیفه خود عدول کند،همه به عنوان واجب کفایی مأمورند او را نصیحت کرده و به انجام وظیفه فرا خوانند و هرگاه کسی آشکارا منکری را انجام دهد و کاری برخلاف موازین اسلامی مرتکب شود،همه مسئولند او را اندرز دهند و از آن کار بازدارند.

بنابراین،امر به معروف،مصلحتی است برای توده مردم و نهی از منکر سبب پیشگیری از کار سفیهان است.

قابل توجه است که در امر به معروف بر عوام تکیه می کند.اشاره به این که خواص،وظایف خود را انجام می دهند و کمتر نوبت به امر به معروف می رسد و در مورد نهی از منکر بر سفها تکیه می کند اشاره به این که آدم عاقل و خردمند به دنبال گناه نمی رود و آن ها که با ارتکاب گناه،هم به خود ظلم می کنند و هم به جامعه،سفیه و کم خردند.قرآن مجید هم به این موضوع اشاره ای دارد و می فرماید: «وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ» ؛چه کسی از آیین ابراهیم،روی گردان خواهد شد به جز افراد نادان و سفیه؟». (1)

درباره اهمیت امر به معروف و نهی از منکر و شرایط آن در بحث های گذشته مطالب قابل ملاحظه ای آمده است. (2)

9.«و صله رحم را برای افزایش نفوس مقرر داشت»؛ (وَ صِلَةَ الرَّحِمِ مَنَْماةً لِلْعَدَدِ) .

«مَنْمَاة» مصدر میمی و به معنای نمو کردن است و چون به صورت مفعول لاجله ذکر شده به معنای سببیت نمو است.

روشن است هنگامی که افراد یک فامیل صله رحم به جای آورند و مراقب یکدیگر باشند و به همدیگر کمک کنند،تلفات در میان آن ها کم خواهد بود

ص:89


1- 1) .بقره،آیه 130
2- 2) .از جمله به جلد 2 از همین کتاب،ص 255؛تفسیر نمونه،ج 3،ذیل آیه 104 سوره آل عمران مراجعه شود

و این سبب کثرت فامیل و در نتیجه کثرت عدد مسلمانان خواهد شد و در برابر دشمنان قدرت و قوت بیشتری پیدا می کنند.

افزون بر این،از روایات استفاده می شود که صله رحم تأثیر معنوی و الهی خاصی در فزونی عمر و عمران و آبادی شهرها دارد.

در حدیثی از امام صادق از پدرانش از رسول خدا علیهم السلام آمده است:

«صِلَةُ الرَّحِمِ تَعْمُرُ الدِّیَارَ وَ تَزِیدُ فِی الْأَعْمَارِ وَ إِنْ کَانَ أَهْلُهَا غَیْرَ أَخْیَارٍ؛ صله رحم خانه ها را آباد و عمرها را زیاد می کند،هرچند اهل آن از نیکان نباشند». (1)

در حدیث دیگری از همان حضرت علیه السلام می خوانیم:

«إِنَّ الْقَوْمَ لَیَکُونُونَ فَجَرَةً وَ لَا یَکُونُونَ بَرَرَةً فَیَصِلُونَ أَرْحَامَهُمْ فَتَنْمِی أَمْوَالُهُمْ وَ تَطُولُ أَعْمَارُهُمْ فَکَیْفَ إِذَا کَانُوا أَبْرَاراً بَرَرَةً؛ ممکن است جمعیتی فاجر و گنهکار باشند و از نیکان نباشند؛ ولی در عین حال صله رحم به جا آورند.در این صورت اموالشان افزایش پیدا می کند و عمرشان طولانی می شود تا چه رسد به این که از نیکان و خوبان باشند». (2)

بعضی از شارحان نهج البلاغه تفسیر دیگری برای این کلام حکیمانه ذکر کرده اند که هرگاه انسان صله رحم به جای آورد،ارحام او اطراف وی را می گیرند و قوت و قدرت آن شخص که صله رحم به جای آورده فزونی می یابد ولی تفسیر اول صحیح تر به نظر می رسد. (3)

10.«و قصاص را برای حفظ خون ها (و جان ها) قرار داد»؛ (وَ القِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ) .

این سخن برگرفته از قرآن مجید است که می فرماید: «وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ

ص:90


1- 1) .بحار الانوار،ج 71،ص 93،ح 21
2- 2) .کافی،ج 2،ص 155،ح 21
3- 3) .علامة مجلسی رحمه الله این تفسیر رای در بحار الانوار،ج 6،ص 109 آورده و مرحوم مغنیه در فی ظلال از او تبعیت نموده است

یا أُولِی الْأَلْبابِ» ؛ای خردمندان! در قصاص،حیات و زندگی شما است». (1)

درست است که ظاهراً بر اثر قصاص،فردی از جامعه حذف می شود؛ولی این حذف سبب پیشگیری از قتل های آینده است،زیرا افرادی که به فکر قتل دیگران می افتند،هنگامی که منظره قصاص در نظرشان مجسم می شود و خود را در خطر قطعی می بینند از این عمل خودداری می کنند و به فرض که بتوانند قتلی انجام دهند و متواری شوند باید یک عمر به صورت دربه در زندگی مخفیانه داشته باشند که ناراحتی و زجر آن کمتر از قصاص نیست.

متأسفانه در دنیای امروز،بعضی از گروه ها و به اصطلاح طرفداران حقوق بشر با هر گونه قصاص مخالفند و می گویند:خون را با خون نباید شست؛قاتل کار خطایی انجام داده و اگر ما قاتل را به قتل برسانیم خطای دیگری است.

این ها برای قاتل دلسوزی می کنند؛اما گویا برای صدها یا هزاران نفری که جانشان به وسیله قاتلان در خطر است و آن قاتلان با نفی قصاص احساس امنیت می کنند دلشان نسوخته است.

11.«و اقامه حدود را برای بزرگ شمردن محرمات الهی قرار داد»؛ (وَ إِقَامَةَ الْحُدُودِ إِعْظَاماً لِلْمَحَارِمِ) .

«محارم» در این جا اشاره به گناهان کبیره یا بخش مهمی از آن هاست که در موردشان اقامه حدود و اجرای تعزیرات می شود،زیرا حدود به معنای عام شامل تعزیرات هم می گردد.بدیهی است با اجرای حد،گناه در نظرها پراهمیت خواهد شد و کمتر کسی به سراغ آن می رود زیرا می داند علاوه بر مجازات الهی در سرای آخرت،در این دنیا هم مجازات سنگینی دامن او را می گیرد و این امر سبب امنیت جامعه و حفظ آن از آلودگی های گسترده خواهد شد.

ازاین رو در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است:

«وَ حَدٌّ یُقَامُ لِلَّهِ فِی الْأَرْضِ

ص:91


1- 1) .بقره،آیه 179

أَفْضَلُ مِنْ مَطَرِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً؛ حدی که در زمین اجرا شود برتر از چهل روز باریدن باران است». (1)

در حدیث دیگری از ابو ابراهیم (امام کاظم علیه السلام) در تفسیر آیه شریفه «وَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» 2 می فرماید:«این فقط احیای به وسیله باران نیست، بلکه خداوند مردانی را مبعوث می کند که عدل را زنده کنند و زمین با احیای عدل زنده می شود.سپس افزود:

«وَ لَإِقَامَةُ الْحَدِّ لِلَّهِ أَنْفَعُ فِی الْأَرْضِ مِنَ الْقَطْرِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً؛ و اقامه حد در آن سودمندتر است از نزول چهل روز باران در زمین». (2)

البته اساس دعوت انبیا بر برنامه های فرهنگی است و اکثریت مردم از این طریق به راه راست دعوت می شوند؛ولی مواردی پیدا می شود که افرادی سرسختانه در مقابل اوامر و نواهی آن ها به مخالفت برمی خیزند.در این گونه موارد جز توسل به اجرای حدود و مجازات ها راهی نیست،همان گونه که در برنامه تمام عقلای جهان و قوانین عالم نیز همین گونه است.

12.«و ترک شرب خمر را برای حفظ و سلامت عقل تشریع کرد»؛ (وَ تَرْکَ شُرْبِ الْخَمْرِ تَحْصِیناً لِلْعَقْلِ) .

جای شک و تردید نیست که شراب و همه مواد مخدر از دشمنان شماره یک عقل انسانی هستند؛نه تنها در حالت مستی شعله عقل به کلی خاموش می شود و افراد مست دست به هر کاری می زنند،بلکه بعد از آن نیز تأثیرات زیادی در تخریب مغز و اعصاب از خود به جای می گذارد و گاه منجر به جنون می شود.

مرحوم«کلینی»در جلد ششم کتاب کافی بابی تحت عنوان«إنّ الْخَمْرَ رَأسُ کُلِ ّ إثْمٍ وَ شَرٍّ»(شراب سرچشمه هر گناه و بدی است) آورده است و احادیث فراوانی در ذیل آن ذکر کرده است؛از جمله در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده

ص:92


1- 1) .کافی،ج 7،ص 175،ح 8
2- 3) .کافی،ج 7،ص 174،ح 2

است:

«إِنَّ الْخَمْرَ رَأْسُ کُلِّ إِثْمٍ؛ شراب سرچشمه هر گناهی است». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالاً وَ جَعَلَ مَفَاتِیحَهَا أَوْ قَالَ مَفَاتِیحَ تِلْکَ الْأَقْفَالِ الشَّرَابَ؛ خداوند برای شرور و بدی ها قفل هایی قرار داده (که همان قفل عقل هاست) و کلید آن قفل ها را شراب قرار داده است». (2)

در حدیث دیگری از امام باقر یا امام صادق علیهما السلام نقل شده است که فرمود:

«مَا عُصِیَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِشَیْءٍ أَشَدَّ مِنْ شُرْبِ الْخَمْرِ إِنَّ أَحَدَهُمْ لَیَدَعُ الصَّلَاةَ الْفَرِیضَةَ وَ یَثِبُ عَلَی أُمِّهِ وَ أُخْتِهِ وَ ابْنَتِهِ وَ هُوَ لا یَعْقِلُ؛ گناهی در پیشگاه خداوند شدیدتر از شرب خمر نیست.بعضی از شراب خواران نماز واجب را به کلی ترک می کنند و ممکن است به مادر و خواهر و دخترخود در حالی که نمی فهمند تجاوز کنند». (3)

همین مضمون را یکی از شعرای فارسی زبان در شعر خود مجسم ساخته است آن جا که می گوید:

ابلیس شبی رفت به بالین جوانی آراسته با شکل مهیبی سر و بر را

گفتا که منم مرگ اگر خواهی زنهار باید بگزینی تو یکی زین سه خطر را

یا آن پدر پیر خودت را بکشی زار یا بشکنی از خواهر خود سینه و سر را

یا خود ز می ناب بنوشی دو سه ساغر تا آن که بپوشم ز هلاک تو نظر را

ص:93


1- 1) .کافی،ج 6،ص 403،ح 3
2- 2) .همان،ح 5
3- 3) .همان،ح 7

لرزید از این بیم جوان بر خود و جا داشت کز مرگ فتد لرزه به تن ضیغم نر را

گفتا نکنم با پدر و خواهرم این کار لیکن به می از خویش کنم رفع ضرر را

جامی دو سه مِی خورد چو شد چیره ز مستی هم خواهر خود را زد و هم کشت پدر را

ای کاش شود خشک بن تاک خداوند زین مایه شر حفظ کند نوع بشر را

13.«و دوری از سرقت را برای حفظ عفت (و پرهیز از آلودگی به اموال مردم) مقرر داشت»؛ (وَ مُجَانَبَةَ السَّرِقَة إِیجاباً لِلْعِفَّةِ) .

سرقت و دزدی به هر شکل باشد از بزرگ ترین گناهان در اسلام و دارای حدّ شرعی است و در همه عرف ها و تمام عقلا کاری بسیار زشت محسوب می شود و در تمام قوانین دنیا برای آن مجازات مقرر شده است.

تعبیر به«عفت»در کلام امام علیه السلام اشاره به خویشتن داری و مناعت طبع و ترک هر گونه حرص است.خداوند سرقت را ازاین رو تحریم فرموده که افزون بر حفظ امنیت مالی جامعه،روح عفت را در افراد زنده کند،هیچ کس به اموال دیگری چشم ندوزد و حتی در بدترین حالات معیشتی به فکر دستبرد به اموال دیگران نیفتد،همان گونه که در قرآن مجید خداوند عده ای از نیازمندان را با این عبارت ستوده است: «لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ لا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الْأَرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ» ؛(انفاق های شما برای) کسانی باشد که در راه خدا در تنگنا قرار گرفته اند (و توجه به آیات خدا آن ها را از وطن های خویش آواره ساخته و شرکت در میدان جهاد به آن ها اجازه

ص:94

نمی دهد تا برای تأمین هزینه زندگی دست به کسب و تجارتی بزنند) نمی توانند مسافرتی کنند (و سرمایه ای به دست آورند) و از شدت عفت و خویشتن داری افراد ناآگاه آن ها را بی نیاز می پندارند؛اما آن ها را از چهره هایشان می شناسی». (1)

به یقین همان اندازه که حفظ امنیت جامعه اهمیت دارد پرورش روح عفّت و ابراز بی نیازی از اموال مردم نیز مهم است و در واقع این روحیه است که جامعه را به امنیت مالی رهنمون می شود.

14.«و ترک زنا را برای حفظ نسب ها قرار داد»؛ (وَ تَرْکَ الزِّنَی تَحْصِیناً لِلنَّسَبِ) .

به یقین زنا وآمیزش های نامشروع آثار سوء فراوانی دارد که امام علیه السلام به یکی از مهم ترین آن ها اشاره کرده است.هرگاه در جامعه آمیزش های نامشروع رواج پیدا کند محصول آن فرزندان نامشروعی است که وابسته به هیچ کس نیستند،نه کسی حضانت آن ها را بر عهده می گیرد و نه تکیه گاهی برای خودشان پیدا می کنند،نه حمایت مالی می شوند،نه ارث دارند و نه از عواطف پدرانه و مادرانه برخوردارند.چنین فرزندانی بزرگ ترین مخاطره را برای جامعه دربر دارند.

آمارها نشان می دهد که بسیاری از جنایات هولناک به دست همین فرزندان نامشروع انجام می گیرد.به فرض که نهادی اجتماعی فرزندان نامشروع را جمع آوری و حفاظت کند باز محرومیت از پیوند با پدر و مادر و آثار عاطفی و قانونی آن کار خود را خواهد کرد.

به همین دلیل اسلام زنا را حرام کرده و مجازات سنگینی برای آن قائل شده است؛ولی متأسفانه در تمدّن مادّی غرب نه تنها زنا حرام نیست،بلکه مراکز فحشا تحت حمایت دولت ها نیز هست و به دولت ها مالیات نیز می پردازند.

آن ها حتی برای روابط نامشروعِ زنان شوهردار نیز اهمیتی قائل نیستند.تنها

ص:95


1- 1) .بقره،آیه 273

زنای به عنف را ممنوع و قابل تعقیب قانونی می دانند و به همین دلیل فرزندان نامشروع در جوامع غربی بسیار زیاد است و مفاسد آن را نیز با چشم خود می بینند؛اما غلبه هوا و هوس و آزادی های به معنای بی بندوباری به آن ها اجازه محدودساختن را نمی دهد.

در بعضی از جوامع غربی کار به آن جا رسیده که در شناسنامه ها تنها نام مادر نوشته می شود و از نام پدر خبری نیست،زیرا دیده اند اگر نام پدر را بخواهند بنویسند مجهول بودن پدران برای بسیاری از نوزادان مشکل عظیمی ایجاد می کند.

شگفت آور است که مجاز شمردن زنا حتی مانع از تجاوز به عنف نشده و به گونه ای است که آمار بعضی از کشورهای غربی نشان می دهد در هر دقیقه یک تجاوز به عنف صورت می گیرد.

البته زنا مفاسد بسیار دیگری دارد که امام علی بن موسی الرضا علیه السلام در حدیثی که علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار از علل الشرایع نقل کرده به بخشی از آن اشاره می کند،آن حضرت علیه السلام می فرماید:

«وَ حَرَّمَ الزِّنَا لِمَا فِیهِ مِنَ الْفَسَادِ مِنْ قَتْلِ الْأَنْفُسِ وَ ذَهَابِ الْأَنْسَابِ وَ تَرْکِ التَّرْبِیَةِ لِلْأَطْفَالِ وَ فَسَادِ الْمَوَارِیثِ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِکَ مِنْ وُجُوهِ الْفَسَاد؛ خداوند زنا را حرام کرده است به علّت مفاسدی که در آن است ازقبیل:

قتل نفس،(به سبب برافروخته شدن آتش خشم همسران یا بستگان) و از دست رفتن نسب و ترک تربیت فرزندان و فاسد شدن نظم میراث و امثال آن از مفاسد گوناگون». (1)

15.«و ترک لواط (و همجنس گرایی) را برای افزایش نسل مقرر داشت».

(وَ تَرْکَ اللِّوَاطِ تَکْثِیراً لِلنَّسْلِ) .

می دانیم آفرینش شهوت جنسی در زنان و مردان برای این است که از طریق صحیح،نسل انسان افزایش پیدا کند و از میان نرود و اگر این علاقه جنسی میان

ص:96


1- 1) .بحار الانوار،ج 6،ص 98،ح 2

زن و مرد نبود ممکن بود در مدت کوتاهی نسل انسان نابود شود.حال اگر این علاقه جنسی به صورت همجنس گرایی درآید که هیچ تأثیری در بقای نسل نداشته باشد و این مطلب در جامعه بشری گسترش یابد آن هم سبب قطع نسل انسان یا کمبود افراد بشر خواهد شد.

به همین دلیل،استمنا یا آمیزش با حیوانات نیز در اسلام تحریم شده است، زیرا آن ها نیز مانند همجنس گرایی سبب ضایع شدن نطفه های انسانی می گردد.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که زندیقی از آن حضرت سؤالی درباره تحریم زنا کرد و حضرت پاسخ او را فرمود و سپس از تحریم لواط پرسید.امام علیه السلام فرمود:علتش این است که

«أَنَّهُ لَوْ کانَ إِتْیانُ الْغُلامِ حَلالاً لَاسْتَغْنَی الرِّجالُ عَنِ النِّساءِ وَ کانَ فِیهِ قَطْعُ النَّسْلِ وَ تَعْطِیلُ الْفُرُوجِ وَ کانَ فِی إِجازَةِ ذلِکَ فَسادٌ کَثِیرٌ؛ هر گاه آمیزش با پسر حلال بود مردان از زنان بی نیاز می شدند و سبب قطع نسل و تعطیل آمیزش مشروع و طبیعی می شد و مجاز بودن این کار مفاسد بسیاری دربر داشت». (1)

شبیه همین معنا با توضیح بیشتری از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام نقل شده است. (2)

البته آنچه امام علیه السلام در این جا بیان فرموده و در روایات دیگری نیز به آن اشاره شده یکی از آثار بسیار شوم همجنس گرایی است؛آثار زیان بار دیگری نیز دارد که یکی از آن ها از نظر مسائل بهداشتی و عاطفی است،زیرا این کار،تحریف روشنی در آفرینش علاقه جنسی و اعضای تناسلی است و امروز زیان آشکار آن به صورت بیماری ایدز بروز کرده که طبق بعضی از آمار،اکثر موارد ایدز از مسئله همجنس گرایی ناشی می شود،همان بیماری ای که امروز تمام اطبای جهان در

ص:97


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 14،ص 252،ح 12
2- 2) .بحار الانوار،ج 76،ص 64،ح 6

درمان آن وامانده اند،زیرا نیروی دفاعی بدن را از کار می اندازد و انسان در مدت کوتاهی به انواع بیماری ها مبتلا می شود و با تمام کوشش هایی که از سوی پزشکان دنیا به عمل آمده هنوز داروی مطمئنی برای درمان آن پیدا نشده است.

تشدید مجازات لواط در اسلام نسبت به زنا ممکن است ناشی از این امور باشد.

البته امروز برخی از طبیبان فاقد مسئولیت،به افرادی چراغ سبز نشان می دهند و می گویند که علاقه آن ها به جنس موافق عامل ژنتیکی دارد و قابل تغییر نیست و برای آن ها همجنس گرایی را مجاز می شمرند و این شبیه اظهار نظر جمعی دیگر از آن گونه اطباست که استمنا را بی ضرر و بی خطر معرفی می کنند.بدون شک صحه گذاشتن بر این انحرافات و بیماری ها که به هر حال قابل علاج است ناشی از هماهنگ شدن با خواسته های انحرافی این گونه بیماران است. (1)

16.«و شهادت و گواهی را برای اظهار حق در برابر انکارها قرار داد»؛ (وَ الشَّهَادَاتِ اسْتِظْهَاراً عَلَی الُْمجَاحَدَاتِ) .

می دانیم در اسلام کسی که از حادثه ای باخبر باشد و آن را با چشم خود ببیند اگر به شهادت فراخوانده شود بر او واجب است بپذیرد و آنچه را دیده بیان کند؛ خواه درباره دوست باشد یا دشمن،خویشاوند باشد یا بیگانه.کتمان شهادت یکی از گناهان کبیره است،همان گونه که قرآن مجید باصراحت فرمود: «وَ لا تَکْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ» ؛شهادت را کتمان نکنید و هرکس کتمان کند قلب او گناهکار است (چراکه حقیقتی را مخفی داشته است)». (2)

ص:98


1- 1) .وقاحت در تمدن مادی غرب به جایی رسیده که به هنگام نوشتن این سطور،این خبر در جراید منتشر شد که دو نفر از سیاستمداران همجنس اروپایی رسماً با هم ازدواج کردند و صدر اعظم آنان نیز به آن ها تبریک گفت.(این خبر در بیست و هفتم شهریور سال 1389 در جراید منتشر شد)
2- 2) .بقره،آیه 283

در آیه قبل از آن می فرماید: «وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا» ؛و شاهدان هنگامی که دعوت (به دادگاه برای ادای شهادت) بشوند ابا نکنند». (1)

روایات اسلامی نیز درباره کتمان شهادت،حرمت آن را با صراحت بیان کرده است در حالی که در قوانین دیگر دنیا،شهادت شهود معمولاً الزامی نیست؛ هرکس مایل باشد و سود خود را در شهادت دادن ببیند شهادت می دهد وگرنه می تواند آن را مکتوم نماید.

واجب ساختن این کار برای آن است که افراد نتوانند حقوق مردم را پایمال کنند.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«مَنْ شَهِدَ شَهَادَةَ حَقٍّ لِیُحْیِیَ بِهَا حَقَّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ أَتَی یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لِوَجْهِهِ نُورٌ مَدَّ الْبَصَرِ تَعْرِفُهُ الْخَلَائِقُ بِاسْمِهِ وَ نَسَبِه؛ کسی که شهادت حقی بدهد تا حق مسلمانی را به وسیله آن احیا کند،روز قیامت در حالی وارد عرصه محشر می شود که از صورتش نوری برمی خیزد که تا آن جا که چشم کار می کند پیش می رود و تمام خلایق او را با نام و نسبش می شناسند». (2)

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که در تفسیر آیه «وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا» می فرماید:

«لَا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ إِذَا دُعِیَ إِلَی الشَّهَادَةِ یَشْهَدُ عَلَیْهَا أَنْ یَقُولَ لا أَشْهَدُ لَکُمْ؛ برای هیچ کس سزاوار نیست هنگامی که دعوت به شهادت دادن بر چیزی شود بگوید:من برای شما شهادت نمی دهم». (3)

شگفت این که بعضی از شارحان نهج البلاغه شهادت را در این جا به معنای شهادت در راه خدا در میدان نبرد تفسیر کرده اند و آن را سبب تقویت دین دانسته اند در حالی که تعبیرات امام علیه السلام،قبل و بعد از آن تناسبی با آن ندارد،زیرا امام علیه السلام قبلاً جهاد را به عنوان عزت اسلام بیان فرمود و تعبیر به«مجاحدات»

ص:99


1- 1) .بقره،آیه 282
2- 2) .کافی،ج 7،ص 380،ح 1
3- 3) .همان،ص 379،ح 1

(یعنی انکارها) مناسب بحث دعاوی است به خصوص که ترک کذب نیز بعد از آن ذکر شده است که با ترک شهادت دادن مناسب است.به علاوه آغاز حدیث با جمله«فرض اللّه»شروع می شود و به یقین خداوند شهادت را مأمورٌبِه نکرده بلکه جهاد را واجب فرموده که احیاناً منته به شهادت می شود.

17.«و ترک دروغ را برای احترام و بزرگداشت صدق و راستی قرار داد»؛ (وَ تَرْکَ الْکَذِبِ تَشْرِیفاً لِلصِّدْقِ) .

اساس زندگی اجتماعی بر اعتماد متقابل افراد نسبت به یکدیگر است که اگر اعتمادی نباشد رشته اجتماع از هم گسیخته خواهد شد.اعتماد در صورتی حاصل می شود که صدق و امانت بر جامعه حاکم باشد،زیرا دروغ و خیانت مهم ترین اسباب بدبینی و بی اعتمادی است.

امام علیه السلام در این تعبیر زیبا می فرماید:خداوند ترک دروغ را واجب کرده تا راستگویی به عنوان یک فضیلت شمرده شود و افراد جامعه به سوی آن حرکت کنند.

در روایات اسلامی شدیدترین تعبیرات درباره زشتی دروغ آمده است.قرآن مجید می گوید: «إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللّهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْکاذِبُونَ» ؛تنها کسانی دروغ می بندند که به آیات خدا ایمان ندارند». (1)

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«إنَّ الْکِذْبَ بابٌ مِنْ أبْوابِ النِّفاقِ؛ دروغ دری از درهای نفاق است». (2)

در کتاب کافی از امیرمؤمنان علیه السلام چنین نقل شده که فرمود:

«لا یَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الْإِیمَانِ حَتَّی یَتْرُکَ الْکَذِبَ هَزْلَهُ وَ جِدَّهُ؛ انسان طعم ایمان را نمی چشد مگر زمانی که دروغ را خواه شوخی باشد یا جدی،رها کند». (3)

ص:100


1- 1) .نحل،آیه 105
2- 2) .کنز العمّال،ح 8212
3- 3) .کافی،ج 2،ص 340،ح 11

احادیث در این زمینه بسیار است.با حدیث دیگری از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله این سخن را پایان می دهیم آن جا که فرمود:

«إیّاکُمْ وَ الْکِذْبَ فَإِنَّهُ مِنَ الْفُجُورِ وَهُما فِی النّار؛ از دروغ بپرهیزید،زیرا دروغ با فجور و گناهان (دیگر) همراه است و هر دو در آتشند». (1)

18.«و سلام را امان در برابر ترس ها قرار داد»؛ (وَ السَّلاَمَ أَمَاناً مِنَ الَْمخَاوِفِ) .

منظور از«سلام»در این جا همان سلام کردن است که هرگاه کسی به دیگری سلام کند مفهومش این است که هیچ گونه قصد آزار و اذیت او را ندارد و هنگامی که شنونده سلام را با سلام پاسخ می گوید مفهوم آن نیز این است که از ناحیه او خوف و ضرری برای سلام کننده موجود نیست.

توضیح این که در آغاز اسلام و مدتی پس از آن بسیاری از مردم هنگام برخورد با یکدیگر اگر طرف از قبیله خودشان نبود،احساس ناامنی می کردند؛ ولی اگر او ابتدا سلام می کرد و طرف مقابل نیز پاسخ می گفت،به منزله تعهدی بود که هیچ گونه ضرر و زیانی به یکدیگر نمی رساندند،همان گونه که اگر شخصی بر آن ها وارد می شد و غذایی می آوردند و از غذای صاحب منزل می خورد طرفین نسبت به یکدیگر احساس امنیت می کردند؛صاحب خانه عملاً تحیتی گفته بود و میهمان تازه وارد نیز عملاً به آن پاسخ داده بود.

البته گاه می شد که پس از سلام و جواب آن،قرائن و شواهدی برخلاف موارد مذکور به نظر می رسید که برای برطرف کردن آن خوف،احتیاج به گفت وگوی بیشتری بود،ازاین رو در داستان ابراهیم علیه السلام می خوانیم:هنگامی که فرشتگان پروردگار به صورت افراد ناشناسی بر او وارد شدند و سلام کردند ابراهیم علیه السلام که چهره های آن ها را بسیار ناشناس دید گفت:«ما از شما می ترسیم».به خصوص هنگامی که غذا برای آن ها آورد و آن ها دست به سوی غذا دراز نکردند؛اما

ص:101


1- 1) .مجموعه ورام،ج 1،ص 113

چیزی نگذشت که ترس ابراهیم علیه السلام زائل شد هنگامی که گفتند:«ما فرستادگان پروردگار توایم»و او را به فرزند بشارت دادند. «وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْری قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ* فَلَمّا رَأی أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قالُوا لا تَخَفْ إِنّا أُرْسِلْنا إِلی قَوْمِ لُوطٍ». 1

اکنون این سؤال پیش می آید که سلام کردن جزء مستحبات است و با جمله «فرض اللّه» که در آغاز این کلام حکمت آمیز آمده سازگار نیست،ازاین رو بعضی از شارحان،سلام را در این جا به معنای پاسخ سلام تفسیر کرده اند تا با وجوب سازگار باشد. (1)در حالی که این تفسیر افزون بر این که مخالف ظاهر عبارت امام علیه السلام است با مسئله امنیت از ترس سازگار نیست،زیرا هم ابتدا به سلام و هم پاسخ آن هر دو سبب احساس امنیت می شد.

ولی با توجه به این که«فرض»معنای وسیعی دارد که هرگونه تشریع را اعم از واجب و مستحب شامل می شود،مشکلی به وجود نمی آید که ما ناچار باشیم سلام را به معنای پاسخ سلام بدانیم.در نتیجه به یقین فلسفه ای که امام علیه السلام برای نماز بیان فرموده،هم نماز واجب را فرا می گیرد و هم مستحب را و همچنین در مورد زکات و روزه.

بعضی از شارحان نهج البلاغه«سلام»را به معنای صلح تفسیر کرده اند و گفته اند:«آن چیزی که سبب زائل شدن خوف و ترس در جامعه بشری می شود همان مسئله صلح است که مانع از بروز جنگ های ویرانگر و مخرب است». (2)

این تفسیر،تفسیر بعیدی به نظر نمی رسد و ممکن است هر دو تفسیر در مفهوم کلام امام علیه السلام جمع باشد.

ص:102


1- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 89
2- 3) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 367

شگفت این که بعضی به جای«سلام»،«اسلام»ذکر کرده اند (1)در حالی که در هیچ یک از نسخ نهج البلاغه این واژه نیامده،هرچند در غرر الحکم به جای «سلام»،«اسلام»آمده است (2)،بنابراین تکیه بر یک احتمال نادر،مناسب تفسیر کلام امام علیه السلام نیست به خصوص این که اگر به جای«سلام»،«اسلام»بود می بایست در آغاز این سخن و به دنبال«فَرَضَ اللّهُ الْإیمانَ تَطْهیراً مِنَ الشِّرْکِ» ذکر شود.

19.«و امامت را برای نظم و نظام امت قرار داد»؛ (وَ الْأَمَامَةَ نِظَاماً لِلْأُمَّةِ) .

هرچند در نسخه صبحی صالح در این جا واژه«الامانة»آمده ولی در بسیاری از نسخ نهج البلاغه به جای آن«الامامة»است و در کتاب تمام نهج البلاغه نیز «الامامة»آمده است.در غرر الحکم نیز به همین صورت است.حتی در شرح ابن ابی الحدید نیز«الامامة»ذکر شده است و همان را نیز تفسیر کرده است.به یقین تعبیر «نِظاماً لِلْأُمَّةِ» و به دنبال آن «وَ الطّاعَةِ تَعْظیماً لِلْاِمامَةِ» تناسبی با امامت دارد نه امانت و در واقع دو جمله اخیر (نوزدهم و بیستم) به منزله ضمانت اجرایی برای هجده جمله پیشین است.به هر حال شک نیست که اگر حکومت عادلی بر کار نباشد و امامت به معنای صحیح پیاده نشود،نظم امت به هم می ریزد،ظالمان بر مظلومان چیره می شوند و فاسدان و مفسدان پست های حساس را در اختیار می گیرند و بیت المال مسلمانان به غارت می رود و ناامنی همه جا را فرا می گیرد که تاریخ معاصر و گذشته،نمونه های فراوانی از آن را به ما ارائه داده است.

در خطبه بانوی اسلام فاطمه زهرا علیها السلام نیز تعبیری شبیه به این دیده می شود، می فرماید:

«وَ طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَةِ؛ خداوند اطاعت از ما را سبب نظام امت قرار داده و پیشوایی ما را سبب جلوگیری از

ص:103


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی،ج 5،ص 367
2- 2) .غرر الحکم،ص 177،ح 3376

اختلاف و پراکندگی». (1)

در خطبه امام علی بن موسی الرضا علیه السلام که در مسجد جامع مرو در روز جمعه بیان فرمود نیز آمده است:

«إِنَّ الْإِمَامَةَ زِمَامُ الدِّینِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِینَ وَ صَلاحُ الدُّنْیَا وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّ الْإِمَامَةَ أُسُّ الْإِسْلامِ النَّامِی وَ فَرْعُهُ السَّامِی؛ امامت،زمام دین و سبب نظام مسلمین و صلاح دنیا و سبب عزت مؤمنان است.امامت اساس اسلام بارور و شاخه بلند آن است». (2)

البته سخن درباره اهمیت امامت و تأثیر حکومت اسلامی در نظم جامعه مسلمانان و حفظ کیان آن ها بسیار است و مقصود در این جا اشاره ای به عنوان تفسیر کلام امام علیه السلام است.

20.«و اطاعت و فرمانبرداری (از امام مسلمین) را برای (تعظیم و تحکیم) مقام امامت قرار داد»؛ (وَ الطَّاعَةَ تَعْظِیماً لِلْإِمَامَةِ) .

به یقین آنچه سبب تقویت امامتِ امامان و حاکمیتِ حاکمان می شود همکاری و هماهنگی مردم است.اگر اطاعت و همکاری مردم نباشد نظام امامت نیز به هم می ریزد،ازاین رو در مسائل مربوط به حکومت اسلامی نیز می گوییم:

حمایت مردم و آرای ملت از اساسی ترین پایه های حکومت است،زیرا امامی می تواند نظام امت را برقرار کند که مبسوط الید باشد و مبسوط الید بودن جز از طریق همکاری مردمی حاصل نمی شود.

در بخش چهارم خطبه 34 مطالب بیشتری در این زمینه آمده است؛آن جا که امام علیه السلام می فرماید:«ای مردم! من حقی بر شما دارم شما نیز بر من حقی دارید؛اما حق شما بر من این است که از خیرخواهی و خدمت به شما دریغ نورزم و بیت المال را به نفع شما به طور کامل به کار گیرم و شما را تعلیم دهم تا از جهل

ص:104


1- 1) .بحار الانوار،ج 29،ص 223
2- 2) .کافی،ج 1،ص 200،ح 1

و نادانی رهایی یابید و تربیت کنم تا فراگیرید و آگاه شوید و اما حق من بر شما این است که بر بیعت خویش وفادار باشید و در آشکار و نهان خیرخواهی را در حق من به جا آورید.هر زمان شما را برای انجام کاری بخوانم اجابت کنید و هر وقت به شما فرمان دهم اطاعت نمایید». (1)

نکته

آیا حق داریم از فلسفه احکام سؤال کنیم؟

بعضی از فرق مسلمین عقیده دارند احکام اللّه معلل بالاغراض نیست؛یعنی لزومی ندارد آنچه خدا امر کرده دارای فلسفه ای باشد و آنچه را نهی کرده دارای مفسده ای.آن ها در واقع حکیم بودن خدا را زیر سؤال می برند و توجه ندارند که اگر احکام تابع مصالح و مفاسد نباشد ترجیح بدون مرجح لازم می آید و اساساً این سخن برخلاف آیات زیادی از قرآن است که برای نماز و روزه و حج و قصاص و امثال آن فلسفه هایی ذکر کرده است.به یقین آنچه را خدا امر فرموده دارای فواید مادی یا معنوی یا هر دو بوده و آنچه را نهی کرده مفاسدی اینچنین داشته است.نه تنها احکام الهی،احکام وقوانینی نیزکه درعرف عقلا وضع می شود همه از این قبیل است؛گاهی هفته ها و ماه ها درباره مصلحت و مفسده یک قانون مطالعه و بررسی می کنند تا بتوانند حکمی را در عرف خودشان وضع کنند.

آیات مربوط به حلال کردن طیبات و حرام کردم خبائث (2)همگی شاهد بر این است که قبلاً طیب و خبیثی وجود دارد که به سبب آن حکم الهی مطابق آن صادر می شود.

تنها تفاوتی که میان احکام الهی و احکام عرفی است این است که احکام

ص:105


1- 1) .شرح بیشتر در این زمینه را می توانید در کتاب پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام،ج 2،ص 343 به بعد مطالعه کنید
2- 2) .اعراف،آیه 157

عرفی چه بسا بر اساس مصالح و مفاسدی وضع می شود که نتوانسته اند تمام جوانب آن را بررسی کنند و به همین دلیل پس از مدتی ممکن است خلاف آن کشف شود؛ولی احکام الهی چنین نیست،علم بی پایان خداوند سبب می شود که احکام بر اساس رعایت تمام جوانب مصالح و مفاسد وضع شود و هرگز خلافی در آن نخواهد بود.

بعضی نیز معتقدند گر چه احکام دارای مصالح و مفاسدی است؛ولی ما نباید به سراغ آن ها برویم،باید مطیع فرمان باشیم؛آن جا که امر شده انجام دهیم و آن جا که نهی شده خودداری کنیم و مطلقاً به سراغ فلسفه احکام نباید رفت.

ولی این نیز برخلاف آیاتی است که ما را تشویق به فهم مصالح و مفاسد احکام می کند و همچنین بر خلاف روایاتی است-مانند آنچه در بالا آمد-که ائمه هدی علیهم السلام مصالح احکام را مشروحاً بیان کرده اند و نیز بعضی از اصحاب خدمت امامان علیهم السلام می رسیدند و فلسفه پاره ای از احکام را می پرسیدند.هرگز هیچ امامی آن ها را نهی از این سؤالات نکرد و این دلیل بر آن است که مردم حق دارند از فلسفه احکام سؤال کنند و پاسخ بشنوند.

منتها در این جا دو نکته مهم باقی می ماند و آن این است که اولاً بیان فلسفه احکام چه فایده ای دارد؟

پاسخ این سؤال روشن است؛انسان هنگامی که به منافع نماز و روزه و امثال آن آگاه می شود،شوق بیشتری برای انجام دادن آن در خود می یابد و هنگامی که مثلاً مفاسد بی شمار شرب خمر را می شنود،نفرت بیشتری از آن پیدا می کند.

درست مانند دستورات طبیب که وقتی برای بیمارش فواید دارو را ذکر کند بیمار با شوق بیشتری دارو را مصرف کرده و تلخی احتمالی آن را تحمل می کند.

از این جا می توان استفاده کرد که آگاهی بر فلسفه احکام می تواند فقیه را در مسیر استنباط حکم کمک کند.

ص:106

ثانیاً:معنای آگاهی بر فلسفه احکام این نیست که ما همواره مقید به آن باشیم و بگوییم چون مثلاً فلسفه دو رکعت بودن نماز صبح و سه رکعت بودن نماز مغرب را نمی دانیم بنابراین آن را انجام نمی دهیم.ما باید گوش بر امر و چشم بر فرمان داشته باشیم چه فلسفه احکام را بدانیم یا ندانیم؛ولی تا آن جا که بدانیم به اطاعت راسخ ما کمک می کند.

این نکته نیز شایان توجه است که فلسفه ها و مصالح و مفاسد احکام غالباً جنبه حکمت دارد نه علّت؛یعنی در غالب موارد،ممکن است حاکم باشد.مثلاً نوشیدن یک قطره شراب ممکن است هیچ کدام از آن مفاسد را نداشته باشد ولی به هر حال حرام است،بنابراین افراط در این مسئله که ما فلسفه های احکام را وسیله ای قرار دهیم برای محدود کردن حکم یا توسعه آن به جایی که ادله شامل آن نمی شود،کار نادرستی است.

به تعبیر دیگر پذیرفتن فلسفه احکام یا مقاصد الشریعة به معنای این نیست که ما به دنبال قیاسات ظنی برویم و حلال و حرام هایی از این طریق درست کنیم.

تنها در صورتی می توان حکم را به وسیله فلسفه احکام توسعه داد یا محدود کرد که به صورت علت در متن کتاب و سنت ذکر شده باشد؛مثلاً بفرماید:«لا تَشْرَبُوا الْخَمْرَ لِأَنَّهُ مُسْکِرٌ مُفْسِدٌ لِلْعَقْلِ»از این تعبیر می توانیم هرچیزی را که مسکر و موجب فساد عقل است تحریم کنیم. (1)

در حدیثی از امام کاظم علیه السلام می خوانیم:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یُحَرِّمِ الْخَمْرَ لِاسْمِهَا وَ لَکِنَّهُ حَرَّمَهَا لِعَاقِبَتِهَا فَمَا کَانَ عَاقِبَتُهُ عَاقِبَةَ الْخَمْرِ فَهُوَ خَمْرٌ؛ خداوند شراب را به دلیل نام آن تحریم نکرد،بلکه تحریم آن به واسطه آثار آن بود،بنابراین هر چیزی که عاقبت آن عاقبت شراب باشد آن هم به منزله شراب است». (2)

ص:107


1- 1) .برای مطالعه بیشتری به دائرة المعارف فقه مقارن،ج 1،ص 385 به بعد مراجعه شود
2- 2) .کافی،ج 6،ص 412،ح 2

ص:108

گفتار حکیمانه 253- سوگند سریع التأثیر

اشاره

و کان علیه السلام یقول

أَحْلِفُوا الظَّالِمَ-إِذَا أَرَدْتُمْ یَمِینَه-بِأَنَّهُ بَرِیءٌ مِنْ حَوْلِ اللّهِ وَ قُوَّتِهِ؛فَإِنَّهُ إِذَا حَلَفَ بِهَا کَاذِباً عُوجِلَ الْعُقُوبَةَ،وَ إِذَا حَلَفَ بِاللّهِ الَّذِی لَا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَمْ یُعَاجَلْ، لِأَنَّهُ قَدْ وَحَّدَ اللّهَ تَعَالَی.

امام علیه السلام فرمود:

هرگاه خواستید ظالمی را سوگند دهید این گونه سوگند دهید که از حول و قوه الهی بری است (اگر فلان کار را انجام داده باشد) زیرا اگر این قسم دروغ باشد مجازات او به سرعت فرا می رسد (یا به درد سختی مبتلا می گردد و یا می میرد) ولی هرگاه چنین سوگند یاد کند:به خدایی که جز او خدایی نیست (این کار را نکرده ام) در کیفرش تعجیل نمی شود؛زیرا خدا را به یگانگی ستوده است. (1)

ص:109


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر می گوید:این گفتار حکیمانه امام علیه السلام از آن حضرت به صورت گسترده نقل شده و اهل بیت علیهم السلام در برابر کسانی که درباره آن ها نزد حاکمان ظلم سخن چینی می کردند از این نوع سوگند برای نابودی آن ها استفاده می کردند.سپس مواردی از این قبیل را نقل می کند و در پایان می گوید:این کلام نورانی پیش از سیّد رضی رحمه الله در کتاب کافی جلد ششم (البته در کافی این کلام از امام صادق علیه السلام ضمن داستانی که بعداً به آن اشاره خواهد شد آمده است.همچنین در تمامی کتب دیگر که مرحوم خطیب آدرس داده است) و مقاتل الطالبیین و مروج الذهب آمده است و بعد از سیّد رضی رحمه الله در کتاب تاریخ بغداد و ارشاد مفید و الخرائح و الجرائح آمده است به گونه ای که به وضوح نشان می دهد از نهج البلاغه نقل نکرده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 195)

ص:110

شرح و تفسیر

سوگند سریع التأثیر

امام علیه السلام در این گفتار نورانی دستوری درباره سوگندهای مؤثر در برابر کارهایی که ظالمی مرتکب شده می دهد و می فرماید:«هر گاه خواستید ظالمی را سوگند دهید این گونه سوگند دهید که از حول و قوه الهی بری است (اگر فلان کار را انجام داده باشد) زیرا اگر این قسم دروغ باشد مجازات او به سرعت فرا می رسد (یا به درد سختی مبتلا می گردد و یا می میرد) اما اگر چنین سوگند یاد کند:به خدایی که جز او خدایی نیست (این کار را نکرده ام) در کیفرش تعجیل نمی شود،زیرا خدا را به یگانگی ستوده است»؛ (أَحْلِفُوا الظَّالِمَ-إِذَا أَرَدْتُمْ یَمِینَه - بِأَنَّهُ بَرِیءٌ مِنْ حَوْلِ اللّهِ وَ قُوَّتِهِ؛فَإِنَّهُ إِذَا حَلَفَ بِهَا کَاذِباً عُوجِلَ الْعُقُوبَةَ،وَ إِذَا حَلَفَ بِاللّهِ الَّذِی لَا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَمْ یُعَاجَلْ،لِأَنَّهُ قَدْ وَحَّدَ اللّهَ تَعَالَی) .

از این سخن امام علیه السلام روشن می شود که تعبیرات سوگندها بسیار متفاوت است؛تعبیرهایی که مدح و ثنای الهی در آن است سبب تعجیل عقوبت نمی شود اما تعبیرات خشنی که بر ضد آن باشد،عقوبت را تعجیل می کند.

در حدیث معروفی که در کتب مختلف آمده می خوانیم:شخصی نزد منصور، خلیفه عباسی از امام صادق علیه السلام بدگویی کرد.منصور به دنبال حضرت فرستاد و هنگامی که امام علیه السلام حضور پیدا کرد عرض کرد:فلان کس درباره شما چنین و چنان می گوید.امام علیه السلام فرمود:چنین چیزی دروغ است؛اما بدگویی کننده

ص:111

گفت:دروغ نیست و واقعیت دارد.امام علیه السلام او را به برائت از حول و قوه الهی اگر دروغ گو باشد قسم داد.او همین سوگند را یاد کرد و هنوز گفتارش تمام نشده بود که فلج شد و مانند قطعه گوشتی بی جان به روی زمین افتاد! پای او را گرفتند و کشان کشان از مجلس بیرون بردند و امام صادق علیه السلام از این توطئه رهایی یافت. (1)

در رخداد دیگری می خوانیم که منصور دوانیقی به امام صادق علیه السلام عرض کرد:

یکی از یاران شما به نام«معلی بن خنیس»مردم را به سوی شما فرا می خواند و (برای خروج کردن) اموالی ذخیره می کند.امام علیه السلام فرمود:به خدا سوگند چنین چیزی نبوده است.منصور گفت:من کسی را که چنین خبری داده نزد شما حاضر می کنم.و سپس آن مرد را حاضر کرد.امام علیه السلام رو به آن فرد کرده فرمود:قسم می خوری؟ عرض کرد:آری؛سپس گفت:«وَ اللّهِ الَّذی لا إلهَ إلّا هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ الرَّحْمانِ الرَّحیمِ که او این کار را کرده است».امام علیه السلام فرمود:تو خداوند را با اوصاف جلالش می ستایی و او به همین سبب تو را مجازات نمی کند.

این گونه که من می گویم قسم بخور.بگو:

«بَرِئْتُ مِنْ حَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ وَ أَلْجَأْتُ إِلَی حَوْلِی وَ قُوَّتِی (که تو این سخن را گفته ای)»آن مرد این گونه قسم خورد.هنوز کلامش تمام نشده بود که بر زمین افتاد و مرد.منصور گفت:بعد از این،کلام هیچ سخن چینی را درباره تو نخواهم پذیرفت. (2)

نکته: سوگند به برائت از خداوند و پیامبر صلی الله علیه و آله

سوگند به برائت از خداوند و پیامبر صلی الله علیه و آله

مرحوم صاحب جواهر در کتاب«الأیْمان»مسئله ای آورده که حاصلش این است:سوگند به برائت از خداوند سبحان و پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نه تنها منعقد

ص:112


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی،ج 5،ص 368.مرحوم علامه شوشتری نیز آن را در شرح نهج البلاغه خود از کتاب الفصول المهمة نقل کرده است
2- 2) .کافی،ج 6،ص 445،ح 3

نمی شود و کفاره ای در مخالفت آن نیست،بلکه نفس این سوگند حرام است هرچند گوینده در گفتارش صادق باشد.سپس به احادیثی استناد می کند،از جمله حدیث نبوی که می فرماید:

«مَنْ قالَ إنّی بَرِیءٌ مِنْ دینِ الْإسْلامِ فَإنْ کانَ کاذِباً فَهُوَ کَما قالَ وَ إنْ کانَ صادِقاً لَمْ یَعِدْ إلَی الْإسْلامِ سالِماً؛ کسی که بگوید:«من از آیین اسلام بیزارم اگر دروغ گفته باشم یا همان گونه است که گفته ام»و اگر راست گفته و بیزاری جسته هرگز به اسلام بازنمی گردد». (1)

در حدیث دیگری از یونس بن حیان (صحیح یونس بن ظبیان است) نقل می کند که امام صادق علیه السلام به من فرمود:

«یَا یُونُسُ لا تَحْلِفْ بِالْبَرَاءَةِ مِنَّا فَإِنَّهُ مَنْ حَلَفَ بِالْبَرَاءَةِ مِنَّا صَادِقاً کَانَ أَوْ کَاذِباً فَقَدْ بَرِئَ مِنَّا؛ ای یونس! قسم به برائت از ما مخور،زیرا اگر کسی چنین قسمی یاد کند،صادق باشد یا کاذب،از ما بیزار خواهد شد».

سپس می افزاید:ولی از کلام امیر مؤمنان علیه السلام در نهج البلاغه (حکمت مورد بحث) استفاده می شود که ظالم را می توان به این کیفیت قسم داد و حتی از فعل امام صادق علیه السلام و قسم دادن شخص سعایت کننده به این کیفیت در برابر منصور دوانیقی بر می آید که این گونه سوگند در چنین مواردی مانعی ندارد.وی در پایان می گوید:ولی من کسی از اصحاب را ندیدم که به چنین حدیثی فتوا بدهد، هرچند عنوان باب در وسائل نشان می دهد که او معتقد است ظالم را می توان به برائت از حول و قوه الهی سوگند داد.سپس در پایان این سخن می گوید:احتیاط این است که این کار جز در مورد مهدورالدم،ترک شود. (2)

البته از بعضی کلمات بزرگانی که قبل از مرحوم صاحب جواهر بوده اند استفاده می شود که به این روایات فتوا داده اند؛مانند مرحوم فاضل هندی در

ص:113


1- 1) .سنن بیهقی،ج 10،ص 30
2- 2) .جواهر الکلام،ج 35،ص 345

کشف اللثام در بحث جواز«تغلیظ قسم»(در مسائل قضایی) و نیز خود صاحب جواهر در بحث قضا (1)تعبیری دارد که از آن،تمایل به این فتوا استفاده می شود.

مهم آن است که در این جا چند مسئله از هم جدا نشده است:

نخست این که آیا می توان بدون هیچ قید و شرطی چنین قسمی خورد؟ که کسی بگوید:و اللّه من از دین محمد صلی الله علیه و آله«العیاذ باللّه»بیزارم.قطعا چنین سخنی کفر است و حرام بودن آن جای تردید نیست؛حتی اگر سوگند او دروغ هم باشد گناه بزرگی مرتکب شده است.

دیگر این که به صورت قضیه شرطیه برای اثبات مدعای خود بگوید:واللّه از خدا و رسولش بریء باشم اگر چنین کاری را کرده باشم.اگر چنین شخصی راست می گوید و این کار را نکرده دلیلی بر حرام بودن سوگند او نیست.آری اگر او در گفتارش دروغگو باشد قطعاً قسم حرامی خورده و ممکن است کافر نیز شده باشد.

صورت سوم این است که قسم یاد کند برای انجام کاری و بگوید:من به این وعده خود وفا می کنم.اگر نکنم از حول و قوه الهی و دین محمد صلی الله علیه و آله بیزار باشم.

این قسم قطعاً منعقد نمی شود و اگر مخالفت کند نیز کفاره ای-طبق قواعد مقرره باب قسم که تنها باید به نام خداوند سوگند یاد کرد-ندارد.

دلیل روشنی بر حرام بودن قسمت دوم و سوم نداریم،زیرا گوینده آن هرگز نمی گوید:من از دین اسلام یا از خداوند متعال بیزارم بلکه برای تأکید بر گفته خود به این که تخلفی وجود ندارد چنین سخنی را می گوید،مثل این که بعضی از عوام مردم برای تأکید بر سخنانشان می گویند:بی ایمان از دنیا بروم،دشمن خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله باشم اگر چنین سخنی را گفته باشم.مگر این که گفته شود:این تعبیر نیز خالی از نوعی اهانت نیست و شاید به همین دلیل بر حرمت آن،ادعای

ص:114


1- 1) .ج 40،ص 231

اجماع شده است (در صورتی که حرمت شامل تمام این اقسام شود).

در این جا نکته دیگری است و آن این که اگر بدانیم بعضی از این گونه قسم ها سبب تعجیل عقوبت می شود و ممکن است به زندگی فرد پایان دهد آیا جایز است او را به چنین سوگندی قسم دهیم،هرچند باعث مرگ او شود؟

ظاهر کلام امام امیرالمؤمنین علیه السلام که در بالا آمد این است که هر ظالمی را می توان چنین سوگندی داد.(و هرچه باشد از ناحیه خود اوست) ولی تعبیر بعضی از فقها این است که تنها مهدور الدم را می توان چنین سوگند داد (1)و از آن جا که تعجیل عقوبت مرگ،همیشه حاصل نیست بلکه ممکن است عقوبت های دیگری در کار باشد حکم به تحریم چنین سوگندی درباره غیر مهدورالدم،خالی از اشکال نیست و اگر یقین به هلاکت باشد اجرای آن در غیر مهدورالدم اشکال دارد و کلام حضرت علیه السلام را در این صورت می توان بر ظالمان مهدورالدم حمل کرد.

توضیح بیشتر در این زمینه را باید در کتب فقهی بررسی کرد.

***

ص:115


1- 1) .جواهر الکلام،ج 35،ص 345

ص:116

گفتار حکیمانه 254- وصی خویشتن باش

اشاره

و قال علیه السلام

یَا بْنَ آدَمَ،کُنْ وَصِیَّ نَفْسِکَ فِی مَالِکَ،وَ اعْمَلْ فِیهِ مَا تُؤْثِرُ

انْ یُعْمَلَ فِیهِ مِنْ بَعْدِکَ.

امام علیه السلام فرمود:

ای فرزند آدم! تو خود وصی خویشتن در اموال خود باش و (امروز) به گونه ای در آن عمل کن که می خواهی پس از تو (مطابق وصیتت) عمل کنند. (1)

ص:117


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر تنها سند دیگری که برای این کلام نورانی نقل می کند غررالحکم است که چون تعبیرات آن با آنچه در نهج البلاغه آمده متفاوت است قاعدتاً از جای دیگری آن را اخذ کرده است.در ضمن،مضمون آن را از امام صادق علیه السلام نیز با تفاوت هایی آورده که در متن به آن اشاره خواهیم کرد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 198)

ص:118

شرح و تفسیر

وصی خویشتن باش

امام علیه السلام در این کلام نورانی به نکته مهمی اشاره کرده می فرماید:«ای فرزند آدم! تو خود وصی خویشتن در اموال خود باش و (امروز) به گونه ای در آن عمل کن که می خواهی پس از تو (مطابق وصیتت) عمل کنند»؛ (یَا بْنَ آدَمَ،کُنْ وَصِیَّ نَفْسِکَ فِی مَالِکَ،وَ اعْمَلْ فِیهِ مَا تُؤْثِرُ انْ یُعْمَلَ فِیهِ مِنْ بَعْدِکَ) .

بسیاری از مردم با ایمان علاقه مند هستند که بخشی از اموالشان پس از آن ها در راه خیرات مصرف شود و اسلام نیز به وصیت برای کارهای خیر تشویق کرده و آن را به یک سوم مال محدود نموده تا ورثه نیز بهره مند شوند.قرآن مجید می گوید: «کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ» ؛بر شما نوشته شده:هنگامی که یکی از شما را مرگ فرا رسد،اگر چیز خوبی (مالی) از خود به جای گذاشته،برای پدر و مادر و نزدیکان،به طور شایسته وصیت کند! این حقّی است بر پرهیزکاران!». (1)

مؤمنان برای این کار سعی می کنند وصی یا اوصیای مطمئنی انتخاب کنند تا حتماً کارهای خیر انجام گیرد.

ولی بسیار دیده شده است که یا وصی عمل به وصیت نمی کند یا ورثه مانع می شوند و سعی دارند ثلث را به نفع خود مصادره کنند.حتی در بعضی از افراد

ص:119


1- 1) .بقره،آیه 180

متدین دیده می شود که می خواهند برای مصرف ثلث به نفع خودشان وجهی شرعی بیابند.

اگر انسان خودش وصی خویشتن باشد و آنچه را پس از خود مایل است در راه خیر صرف شود شخصاً اقدام کند بهتر است،همان گونه که بعضی از افراد باایمان را در عصر خود می بینیم که ثلث مال خویش را در زمان حیات خود جدا کرده و در کارهای خیر به خصوص کارهایی که باقی و برقرار می ماند؛مانند احداث بیمارستان،مسجد،مدرسه،بانک های قرض الحسنه،نشر آثار دینی و امثال آن صرف می کنند.این ها از همه موفق ترند،زیرا هیچ کس به اندازه خود انسان برای خویش دلسوزی نمی کند.

افزون بر این،آنچه را انسان با دست خود در راه خدا می دهد بسیار باارزش تر است از آنچه دیگران پس از او می دهند،چون در حال حیات علاقه مند به اموال خویش است و دل کندن و صرف آن در کارهای خیر نیاز به ایمانی قوی دارد.

حدیث معروفی است که می گوید:شخصی وصیت کرده بود که انبار خرمایی را پس از او در راه خدا انفاق کنند.پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله این کار را انجام داد.در آخر، یک عدد خرما ته انبار افتاده بود.آن را به دست گرفت و فرمود:اگر خود با دست خویش این دانه خرما را در راه خدا داده بود از تمام آنچه من بعد از او انفاق کردم بهتر بود.

چنان که اشاره کردیم امام صادق علیه السلام همین معنا را با اضافات دیگری به کسی که از او تقاضای وصیت و اندرزی کرد بیان نمود و فرمود:

«أَعِدَّ جَهَازَکَ وَ قَدِّمْ زَادَکَ وَ کُنْ وَصِیَّ نَفْسِکَ وَ لا تَقُلْ لِغَیْرِکَ یَبْعَثُ إِلَیْکَ بِمَا یُصْلِحُکَ؛ وسیله سفر (آخرت) خود را آماده ساز و زاد و توشه این سفر طولانی را فراهم کن و وصی خویشتن باش و به دیگری نده که آنچه را مفید برای توست به سوی تو بفرستد

ص:120

(چه بسا این کار را نخواهد کرد و تو محروم خواهی شد)». (1)

شاعر عرب نیز می گوید:

تَمَتَّعْ إنَّما الدُّنْیا مَتاعٌ وَ إِنَّ دَوامَها لا یُسْتَطاعُ

وَ قَدِّمْ ما مَلَکْتَ وَ أنْتَ حَیٌّ أمیرٌ فیهِ مُتَّبَعٌ مُطاعٌ

وَ لا یَغْرُرْکَ مَنْ تُوصی إِلَیْهِ مَصیرُ وَصیَّةِ الْمَرْءِ ضِیاعٌ

از دنیا بهره گیر که دنیا متاعی بیش نیست و دوامش امکان پذیر نمی باشد.

آنچه را در اختیار داری از پیش بفرست در حالی که زنده ای و در آن امیر و مطاعی.

به کسی که وصیت می کنی دل بسته مباش،زیرا سرنوشت بسیاری از وصیت ها نابودی است. (2)

شاعر فارسی نیز می گوید:

برگ عیشی به گور خویش فرست کس نیارد ز پس تو پیش فرست

***

ص:121


1- 1) .کافی،ج 7،ص 65،ح 29
2- 2) .تنبیه الخواطر بنا به نقل مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 198

ص:122

گفتار حکیمانه 255 - غضب و جنون!

اشاره

و قال علیه السلام

الحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ الْجُنُونِ،لِأَنَّ صَاحِبَهَا یَنْدَمُ،

فَإِنْ لَمْ یَنْدَمْ فَجُنُونُهُ مُسْتَحْکَمٌ.

امام علیه السلام فرمود:

طغیان غضب،نوعی جنون و دیوانگی است،چراکه صاحبش بعداً پشیمان می شود و اگر پشیمان نشود دلیل بر آن است که جنونش مستحکم است. (1)

ص:123


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر،تنها موردی که درباره این کلام نورانی غیر از نهج البلاغه نقل کرده،غررالحکم است که در آن بدون تفاوت آمده است.سپس از کتاب الحکم المنثورة ابن ابی الحدید حدیثی نقل می کند که با آنچه در نهج البلاغه آمده کاملاً متفاوت است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 198)

ص:124

شرح و تفسیر

غضب و جنون!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه در نکوهش شدّت غضب می فرماید:«طغیان غضب نوعی جنون و دیوانگی است،چراکه صاحبش بعداً پشیمان می شود و اگر پشیمان نشود دلیل بر آن است که جنونش مستحکم است»؛ (الحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ الْجُنُونِ،لِأَنَّ صَاحِبَهَا یَنْدَمُ،فَإِنْ لَمْ یَنْدَمْ فَجُنُونُهُ مُسْتَحْکَمٌ) .

همه می دانیم که انسان در حالی که به شدت غضبناک می شود نیروی عقل او تحت الشعاع آن قرار گرفته،از کار باز می ایستد و در آن حالت که صورت برافروخته،رگ های گردن پر از خون شده و تمام اعصاب و عضلات تحریک گشته است،دست به کارهایی می زند که خارج از عرف عقلا و بیرون از دایره شرع و کاملاً زیان آور است.

به همین دلیل معمولاً پس از این حرکت نادم و پشیمان می گردد،ندامتی که گاهی روزها و ماه ها و سال ها ادامه می یابد،حتی گاهی دست به کارهایی می زند که بعداً جبران ناپذیر است و تمام عمر را در اندوه و ندامت آن به سر می برد.

ولی افراد کمی هستند که از کارهای جنون آمیز خود در حال شدت و طغیان و غضب پشیمان نمی شوند و همچنان بر آن اصرار دارند که کار خوبی انجام داده اند! این ها همان کسانی هستند که امام علیه السلام جنون آن ها را مستحکم و پایدار شمرده است.

ص:125

در آیات قرآن مجید و روایات اسلامی درباره کظم غیظ (فروخوردن خشم) و نکوهش غضب تعبیرات بسیار پرمعنا آمده است.در سوره«شوری»یکی از نشانه های افراد باایمان را این می شمرد که چون از دست کسی عصبانی می شوند او را می بخشند و خشم خود را فرو می خورند. «وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ». 1

در آیه 134 سوره«آل عمران»در نشانه های مؤمنان و نیکوکاران می فرماید:

«آن ها کسانی هستند که در زمان شادکامی و ناراحتی در راه خدا انفاق می کنند و خشم خود را فرو می برند و از خطای مردم درمی گذرند»؛ «الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ».

خطرات غضب به قدری است که در حدیثی از حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:مردی خدمت آن حضرت آمد،عرض کرد:

«یَا رَسُولَ اللَّهِ عَلِّمْنِی عِظَةً أَتَّعِظُ بِهَا؛ اندرزی به من بده تا از آن پند گیرم»،فرمود:

«انْطَلِقْ وَ لا تَغْضَبْ؛ برو و هرگز غضب مکن».آن مرد بار دیگر همان تقاضا را از پیامبر صلی الله علیه و آله کرد و حضرت همان جمله را تکرار فرمود و همچنین در مرتبه سوم. (1)

در حدیث دیگری از همان حضرت علیه السلام آمده است که شخصی خدمتش رسید و چنین تقاضایی کرد،پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود:«برو و هرگز غضب مکن».آن مرد عرض کرد:همین یک دستور مرا کافی است.سپس به سراغ خانواده اش آمد و مشاهده کرد که در میان قبیله او جنگی درگرفته،در برابر هم صف کشیده اند و اسلحه برداشته اند،هنگامی که این منظره را دید او هم اسلحه برداشت و در کنار آن ها ایستاد ناگهان به یاد کلام پیامبر صلی الله علیه و آله افتاد،سلاح را بر زمین افکند و به سوی جمعیت دشمنانش آمد و گفت:ای جمعیت اگر بر شما جراحت یا قتل یا ضربی وارد شده که اثری از آن باقی نمانده من از مال خودم ادا می کنم.

ص:126


1- 2) .کافی،ج 2،ص 303،ح 5

آن ها در پاسخ گفتند:اگر چیزی بوده به شما بخشیدیم،ما به این کار سزاوارتریم.

و همین امر سبب شد که هر دو گروه با هم سازش کردند و آتش غضب فرو نشست. (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«الْغَضَبُ مِفْتَاحُ کُلِّ شَرٍّ؛ غضب،کلید تمام بدی هاست». (2)

در حدیث دیگری امام صادق علیه السلام جمله ای از پدرش امام باقر علیه السلام نقل می کند که گویی شرح حدیث فوق است می فرماید:

«أَیُّ شَیْءٍ أَشَدُّ مِنَ الْغَضَبِ إِنَّ الرَّجُلَ لَیَغْضَبُ فَیَقْتُلُ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ وَ یَقْذِفُ الْمُحْصَنَةَ؛ چه چیزی بدتر از غضب است هنگامی که انسان غضبناک می شود دست به کشتن بی گناهان می زند و نسبت ناروا به زنان پاکدامن می دهد». (3)

بسیاری از نزاع های خونین به سبب همین طغیان غضب است،بسیاری از طلاق ها و جدایی همسران از یکدیگر و تشکیل پرونده های جنایی مختلف به سبب همین حالت خطرناک است و به همین دلیل امام علیه السلام نام جنون بر آن گذاشته است.

آثار سوء غضب بیش از این هاست،زیرا هنگامی که کنترل عقل از اعضا و جوارح انسان برداشته شود هرچه بر زبانش آمد می گوید و هر کار زشتی به نظرش رسید انجام می دهد،هر حقی را باطل و هر باطلی را حق می کند.

***

ص:127


1- 1) .کافی،ج 2،ص 304،ح 11
2- 2) .همان،ص 303،ح 3
3- 3) .همان،ح 4

ص:128

گفتار حکیمانه 256 - ترک حسد،و تندرستی

اشاره

و قال علیه السلام

صِحَّةُ الْجَسَدِ،مِنْ قِلَّةِ الْحَسَدِ.

امام علیه السلام فرمود:

تندرستی،از کمی حسادت است. (1)

ص:129


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا اعتراف می کند که این کلام حکیمانه را با عین این عبارت در هیچ یک از منابعی که در دسترس بوده جز نهج البلاغه نیافته و می افزاید:جمله هایی که مضمونش شبیه آن است به طور فراوان از آن حضرت علیه السلام نقل شده است از جمله: «الحَسَدُ یُضْنِی الجَسَدَ؛ حسد بدن را نحیف می کند».(غرر الحکم،ح6833) و حدیث دیگری که می فرماید: «الْحَسَدُ دَاءٌ عَیَاءٌ لا یَزُولُ إِلَّا بِهَلْکِ الْحَاسِدِ أَوْ مَوْتِ الْمَحْسُودِ؛ حسد درد بی درمانی است که از بین نمی رود مگر با مرگ حاسد یا موت محسود».(غرر الحکم،ح 6819) و امثال آن.سپس می افزاید:با توجه به آنچه گفته شد اگر عین جمله مورد بحث را در منبع دیگری نیابیم مشکلی حاصل نمی شود.اضافه بر این مرحوم سیّد رضی خودش از نظر وثاقت کمتر از دیگران نیست (و به روایت او باید اعتماد کرد).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 199)

ص:130

شرح و تفسیر

ترک حسد،و تندرستی

امام علیه السلام در این کلام کوتاه و پرمعنا به نکته ای دقیق از نظر روانشناسی اشاره می کند و می فرماید:«تندرستی،از کمی حسادت است»؛ (صِحَّةُ الْجَسَدِ،مِنْ قِلَّةِ الْحَسَدِ) .

می دانیم رابطه روح و جسم به قدری زیاد است که هرگونه ناراحتی که در روح ایجاد شود آثاری در جسم به جای می گذارد به گونه ای که بسیاری از بیماری های جسمانی هیچ عاملی جز ناراحتی روح ندارند؛زخم معده به گفته پزشکان در بسیاری از موارد،ناشی از استرس ها و نگرانی هاست،بیماری های مغز و اعصاب،سکته های قلبی و مغزی و دردهای عضلانی در بسیاری از موارد از ناراحتی های روحی سرچشمه می گیرند.

حسد در میان بیماری های روحی یکی از بدترین آن هاست؛حسد گاه چنان شخص حاسد را ناراحت می کند که نه روز استراحت دارد و نه شب و در آتشی که خود در درون خود برافروخته می سوزد و آثارش در بدن او روز به روز نمایان تر می شود.

خطیب رحمه الله در مصادر کلامی از یکی از روانشناسان معروف به نام پیتر اشتاینکرون نقل می کند که خلاصه اش چنین است:ممکن نیست انسان زندگی سعادتمندانه ای داشته باشد در حالی که حسد در درون جانش رخنه کرده است.

ص:131

حسد تمام مجاری حیات را مسموم می کند.بسیاری از بیماری های خونی به خصوص زخم معده ناشی از حسد است؛هر کجا زخم معده ای یافتید تحقیق کنید ببینید،در ریشه های آن حسد وجود دارد.حسد شبیه افسونگری است که دارای سه سر باشد که هر گاه یکی از آن ها در جایی نمایان بشود دو تا دیگر نیز نمایان می شوند و حسد در میان آن ها قرار دارد؛هرجا حسد پیدا شد کینه و تعصب در کنار آن خواهند بود. (1)

در قرآن مجید و روایات اسلامی نیز مطالب فراوانی درباره نکوهش حسد دیده می شود؛از جمله خداوند به پیامبرش دستور می دهد که از شرّ حاسدان به او پناه برد «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ ...وَ مِنْ شَرِّ النَّفّاثاتِ فِی الْعُقَدِ* وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ». 2

قرآن انگیزه بسیاری از کارهای زشت دشمنان را حسد می شمارد: «وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمانِکُمْ کُفّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ؛ بسیاری از اهل کتاب،از روی حسد-که در وجود آن ها ریشه دوانده-آرزو می کردند شما را پس از اسلام و ایمان،به حال کفر بازگردانند؛با این که حق برای آن ها کاملاً روشن شده است». (2)

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که می فرماید:

«آفَةُ الدِّینِ الْحَسَدُ وَ الْعُجْبُ وَ الْفَخْرُ؛ آفت دین انسان،حسد،خودبینی و فخر فروشی است». (3)

در جای دیگر می فرماید:

«إِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الإِیمَانَ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ؛ حسد،ایمان انسان را می خورد همان گونه که آتش،هیزم را می خورد و نابود می کند». (4)

ص:132


1- 1) .صاحب مصادر این سخن را از کتابی به نام لا تَقْتُلْ نَفْسَک (خود را به قتل مرسان) نقل کرده است
2- 3) .بقره،آیه 109
3- 4) .کافی،ج 2،ص 307،ح 5
4- 5) .همان،ص 306،ح 2

می دانیم حسد عبارت از این است که انسان نمی تواند نعمت هایی را که خدا به دیگران داده ببیند و تحمل کند و پیوسته زوال آن نعمت ها را آرزو می کند، بنابراین او در واقع به حکمت خدا اعتراض دارد همان گونه که در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم که خدای متعال به موسی بن عمران علیه السلام فرمود:

«یَا ابْنَ عِمْرَانَ لا تَحْسُدَنَّ النَّاسَ عَلَی مَا آتَیْتُهُمْ مِنْ فَضْلِی وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَی ذَلِکَ وَ لا تُتْبِعْهُ نَفْسَکَ فَإِنَّ الْحَاسِدَ سَاخِطٌ لِنِعَمِی صَادٌّ لِقَسْمِیَ الَّذِی قَسَمْتُ بَیْنَ عِبَادِی وَ مَنْ یَکُ کَذَلِکَ فَلَسْتُ مِنْهُ وَ لَیْسَ مِنِّی؛ ای فرزند عمران! به مردم درباره آنچه از فضلم به آن ها داده ام حسادت مکن و چشم به آن ها مدوز و نفس تو به دنبال آن نرود، زیرا حسود در واقع دشمن نعمت های من است و مانع از قسمتی است که بین بندگانم کرده ام و هرکس چنین باشد من از او نیستم و او هم از من نخواهد بود». (1)

در ذیل حکمت 225 نیز توضیحات بیشتری در این زمینه آمده است.

***

ص:133


1- 1) .کافی،ج 2،ص 307،ح 6

ص:134

گفتار حکیمانه 257 - شاد کردن دیگران

اشاره

و قال علیه السلام

لِکُمَیْلِ بْنِ زِیادِ النَّخَعی:

یَا کُمَیْلُ،مُرْ أَهْلَکَ أَنْ یَرُوحُوا فِی کَسْبِ الْمَکَارِمِ،وَ یُدْلِجُوا فِی حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِمٌ.فَوَ الَّذِی وَسِعَ سَمْعُهُ الْأَصْوَاتَ،مَا مِنْ أَحَدٍ أَوْدَعَ قَلْباً سُرُوراً إِلَّا وَ خَلَقَ اللّهُ لَهُ مِنْ ذلِکَ السُّرُورِ لُطْفاً.فَإِذَا نَزَلَتْ بِهِ نَائِبَةٌ جَرَی إِلَیْهَا کَالْمَاءِ فِی انْحِدَارِهِ حَتَّی یَطْرُدَهَا عَنْهُ کَمَا تُطْرَدُ غَرِیبَةُ الْإِبِلِ.

امام علیه السلام به کمیل بن زیاد نخعی فرمود:

ای کمیل! خانواده ات را دستور ده که روزها در کسب فضایل و مکارم بکوشند و شامگاهان در انجام حوائج مردمی که در خوابند تلاش کنند.سوگند به کسی که تمام صداها را می شنود،هرکس سرور و خوشحالی در قلبی ایجاد کند خدا از آن سرور برایش لطفی می آفریند که هرگاه مصیبتی بر او وارد شود این لطف همچون آب (در یک سطح شیب دار،به سرعت) به سوی او سرازیر شود تا آن مصیبت را از وی (بشوید و) دور سازد،همان گونه که شتر بیگانه از گله (یا از چراگاه خصوصی) رانده می شود. (1)

ص:135


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر بخش های مختلفی از این کلام نورانی را از غررالحکم و مستطرف (نوشته ابوالفتح ابشیهی) و ربیع الابرار زمخشری نقل می کند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 200). اضافه می کنیم که مرحوم دیلمی (از علمای قرن نهم) این حدیث شریف را با تفاوت هایی در کتاب ارشاد القلوب آورده است.(ارشاد القلوب،ج 1،ص 138)

ص:136

شرح و تفسیر

شاد کردن دیگران

امام علیه السلام خطاب به کمیل بن زیاد نخعی که یکی از یاران عالم و دانشمند و باتقوای او بود دو نکته مهم را گوشزد کرده،می فرماید:«ای کمیل! خانواده را دستور ده که روزها در کسب فضایل و مکارم بکوشند و شامگاهان در انجام حوائج مردمی که در خوابند تلاش کنند»؛ (یَا کُمَیْلُ،مُرْ أَهْلَکَ أَنْ یَرُوحُوا فِی کَسْبِ الْمَکَارِمِ،وَ یُدْلِجُوا فِی حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِمٌ) .

سپس می افزاید:«سوگند به کسی که تمام صداها را می شنود،هرکس سرور و خوشحالی در قلبی ایجاد کند خدا از آن سرور برایش لطفی می آفریند که هرگاه مصیبتی بر او وارد شود این لطف همچون آب (در یک سطح شیب دار به سرعت) به سوی او سرازیر شود تا آن مصیبت را از وی (بشوید و) دور سازد، همان گونه که شتر بیگانه از گله (یا از چراگاه خصوصی) رانده می شود»؛ (فَوَ الَّذِی وَسِعَ سَمْعُهُ الْأَصْوَاتَ،مَا مِنْ أَحَدٍ أَوْدَعَ قَلْباً سُرُوراً إِلَّا وَ خَلَقَ اللّهُ لَهُ مِنْ ذلِکَ السُّرُورِ لُطْفاً.فَإِذَا نَزَلَتْ بِهِ نَائِبَةٌ جَرَی إِلَیْهَا کَالْمَاءِ فِی انْحِدَارِهِ حَتَّی یَطْرُدَهَا عَنْهُ کَمَا تُطْرَدُ غَرِیبَةُ الْإِبِلِ) .

امام علیه السلام در نکته اوّل،برنامه زندگی را چنین تنظیم می فرماید که در بخشی از آن انسان باایمان باید به خودسازی و کسب فضایل مشغول باشد،بر علم خود بیفزاید،از تجارب دیگران استفاده کند،صفات برجسته انسانی را در خود

ص:137

پرورش دهد،رذایل اخلاقی را دور نماید و به سوی کمال انسانی سیر کند،و در بخش دیگر به دنبال حل مشکلات مردم باشد.

بنابراین کسانی که تنها به اصلاح خویش می پردازند و کاری برای حل مشکلات دیگران انجام نمی دهند از حقیقت اسلام دورند.همچنین کسانی که برای انجام حوائج مردم تلاش می کنند و از خود غافلند آن ها نیز بیگانه اند؛ مسلمان واقعی کسی است که هم به اصلاح خویش بپردازد و هم به حل مشکلات مردم توجّه کند.

تعبیر به «یروح» که از ماده«رواح»به معنای سیر در روز یا سیر در بعد از ظهر است (و در این جا مناسب معنای اوّل است،زیرا آن را در مقابل سیر در شب قرار داده) نشان می دهد که بخش اول تلاش و فعالیت انسان باید در کسب فضایل و مکارم باشد،چراکه انسان تا خود را نسازد نمی تواند به دیگران بپردازد.

البته مکارم اخلاق،تمام فضایل اخلاقی را که در آیات و روایات و کتب علمای اخلاق وارد شده است شامل می شود؛ولی در بعضی از روایات،انگشت روی موارد خاصی گذاشته شده که در واقع بخش های مهم مکارم اخلاق است؛ از جمله در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:«مکارم اخلاق ده چیز است.اگر می توانی تمام آن ها در تو باشد انجام ده...راوی سؤال می کند:آن ها چیست؟ امام علیه السلام می فرماید:

«صِدْقُ الْیَأْسِ (البأس) وَ صِدْقُ اللِّسَانِ وَ أَدَاءُ الأَمَانَةِ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ وَ إِقْرَاءُ الضَّیْفِ وَ إِطْعَامُ السَّائِلِ وَ الْمُکَافَأَةُ عَلَی الصَّنَائِعِ وَ التَّذَمُّمُ لِلْجَارِ وَ التَّذَمُّمُ لِلصَّاحِبِ وَ رَأْسُهُنَّ الْحَیَاءُ؛ راستگو بودن در اظهار یأس از آنچه در دست مردم است و نظر به لطف خدا داشتن (یا راستگو بودن در مقام ابراز شجاعت در برابر دشمنان) و راستگویی و ادای امانت و صله رحم و پذیرایی از میهمان و سیر کردن گرسنگان و جبران کردن نیکی های مردم و تعهد داشتن در برابر

ص:138

همسایگان و تعهّد داشتن در برابر دوستان و رأس همه آن ها حیاست». (1)

تعبیر به «یُدْلِجُوا» از ماده«ادْلاج»که به معنای سیر در ابتدای شب یا تمام شب است اشاره به این است که انسان باید خدماتش به مردم بی سر و صدا و غالباً مخفیانه باشد مخصوصاً با تعبیر «مَنْ هُوَ نائِمٌ» (کسی که در خواب است) تا آبروهای آن ها محفوظ بماند و در برابر دیگران شرمنده نشوند.

این یک برنامه جامع و کامل است که زندگی فردی و اجتماعی را کاملاً اصلاح می کند.

دنیای مادی امروز،کمک رسانی به نیازمندان را تحت برنامه های محدود،در اختیار دولت ها قرار می دهد و افراد،کمتر مسئولیتی برای خود قائلند،در حالی که در اسلام چنین نیست؛همه کسانی که توانایی دارند،در برابر مشکلات و نیازهای حاجتمندان مسئولیت دارند تا آن جا که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در حدیث معروفی می فرماید:

«وَ الَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ لا یُؤْمِنُ بِی عَبْدٌ یَبِیتُ شَبْعَانَ وَ أَخُوهُ أَوْ قَالَ جَارُهُ الْمُسْلِمُ جَائِعٌ؛ سوگند به کسی که جان محمد در دست قدرت اوست کسی که شب سیر بخوابد و برادر مسلمانش (یا فرمود:همسایه مسلمانش) گرسنه باشد به من (که پیغمبر اسلام) ایمان نیاورده است». (2)

در نامه معروف امام علیه السلام به«عثمان بن حنیف انصاری»(نامه 45) نیز همین معنا با تعبیر جامع دیگری آمده است،آن جا که می فرماید:

«هَیْهَاتَ أَنْ یَغْلِبَنِی هَوَایَ وَ یَقُودَنِی جَشَعِی إِلَی تَخَیُّرِ الأَطْعِمَةِ وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوِ الْیَمَامَةِ مَنْ لا طَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ وَ لا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَبِیتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَی وَ أَکْبَادٌ حَرَّی؛ هیهات که هوای نفس بر من چیره شود و حرص و طمع مرا وادار به انتخاب طعام های لذیذ نماید در حالی که شاید در سرزمین حجاز یا یمامه (یکی از

ص:139


1- 1) .کافی،ج 2،ص 55،ح 1
2- 2) .بحار الانوار،ج 71،ص 368،ح 58

مناطق شرقی عربستان) کسی باشد که حتی امید برای به دست آوردن یک قرص نان نداشته و هرگز شکمی سیر به خود ندیده باشد.آیا من با شکمی سیر بخوابم در حالی که در اطراف من شکم های گرسنه و جگرهای تشنه باشد».

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن به نکته دیگری پرداخته که نکته اوّل را کامل تر می کند و آن،دستور به شاد کردن دل های افسرده است.در این جا امام علیه السلام پاداش بزرگی را برای چنین اشخاصی ذکر می کند و آن این که این ادخال سرور در قلب انسان نه تنها در سرای دیگر به یاری انسان می شتابد،بلکه در همین دنیا نیز مأموریت دارد که در مشکلات،او را یاری کند و مصائب و حوادث تلخ را به شدت از او دور سازد.

امام علیه السلام برای بیان تأثیر سرعت آن به دو مثال پرداخته است:نخست جریان آب در یک سراشیبی و دوم دور ساختن شترهای بیگانه از مرتع اختصاصی.

در احادیث اسلامی نیز در مورد ادخال سرور در قلب مؤمنان به طور خاص، یا انسان ها به طور عام،روایات زیادی وارد شده است؛از جمله کلینی رحمه الله در جلد دوم کافی بابی تحت عنوان«ادْخالُ السُّرُورِ عَلَی الْمُؤمِنینَ»ذکر کرده و شانزده روایت در آن آورده است؛از جمله در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند.

«مَنْ سَرَّ مُؤْمِناً فَقَدْ سَرَّنِی وَ مَنْ سَرَّنِی فَقَدْ سَرَّ اللَّهَ؛ کسی که مؤمنی را مسرور کند مرا مسرور ساخته و کسی که مرا مسرور کند خدا را مسرور کرده است». (1)

در حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«إِنَّ أَحَبَّ الأَعْمَالِ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِدْخَالُ السُّرُورِ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ؛ محبوب ترین اعمال نزد خداوند،وارد کردن سرور بر مؤمنان است». (2)

از امام صادق علیه السلام روایت گویایی در این زمینه نقل شده است که خلاصه اش

ص:140


1- 1) .کافی،ج 2،ص 188،ح 1
2- 2) .همان،ص 189،ح 4

این است:«هنگامی که در قیامت انسانِ باایمان از قبرش خارج می شود شخصی (نورانی) از قبر با او برمی خیزد و او را بشارت به خیر می دهد و در تمام مراحل قیامت با اوست و از ترس و وحشت او می کاهد تا زمانی که او را وارد بهشت می سازد.شخص مؤمن از او می پرسد:تو کیستی که همراه من آمدی و در تمام این مسیر مونس من بودی؟ می گوید:

«أَنَا السُّرُورُ الَّذِی کُنْتَ تُدْخِلُهُ عَلَی إِخْوَانِکَ فِی الدُّنْیَا خُلِقْتُ مِنْهُ لِأُبَشِّرَکَ وَ أُونِسَ وَحْشَتَکَ؛ من همان سروری هستم که بر برادرانت در دنیا وارد ساختی.من از آن آفریده شدم که تو را بشارت دهم و مونس تنهایی و وحشت تو باشم». (1)

***

ص:141


1- 1) .کافی،ج 2،ص 191،ح 10

ص:142

گفتار حکیمانه 258- مبارزه با فقر

اشاره

و قال علیه السلام

إذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللّهَ بِالصَّدَقَةِ.

امام علیه السلام فرمود:

هر زمان فقیر شدید،با خداوند از طریق صدقه دادن (در راه او)

تجارت (پرسود) کنید. (1)

ص:143


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: این کلام شریف را جمعیتی پیش از مرحوم سیّد رضی در کتاب های خود آورده اند؛از جمله جاحظ در المائة المختارة.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 201).اضافه می کنیم که خوارزمی نیز در کتاب مناقب خود آن را با احادیث دیگری از جاحظ نقل کرده است.(مناقب خوارزمی،ص 376)

ص:144

شرح و تفسیر

امام علیه السلام در این گفتار نورانی خود،یکی از طرق معنوی مبارزه با فقر را نشان می دهد و می فرماید:«هر زمان فقیر شدید با خداوند از طریق صدقه دادن (در راه او) تجارت (پر سود) کنید»؛ (إذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللّهَ بِالصَّدَقَةِ) .

«أمْلَقْتُم» از ماده«مَلَق»(بر وزن علق) به معنای فقر است و هنگامی که به باب افعال می رود نیز فعل لازم است.

اشاره به این که صدقه در هنگام نیازمندی،اثر معنوی مهمی در زدودن فقر دارد،همان گونه که انسان،فقیری را کمک می کند،عنایت الهی نیز به یاری او بر می خیزد.

قرآن مجید می فرماید: «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَرِیمٌ» ؛کیست که به خدا وام نیکو دهد (و از اموالی که به او ارزانی داشته انفاق کند) تا خداوند آن را برای او چندین برابر کند؟ و برای او پاداش پرارزشی است!». (1)

لطف و عنایت پروردگار عجیب است بخشنده همه نعمت ها اوست با این وجود گاه به بندگان می گوید:از شما وام می گیرم و گاه می گوید:با من تجارت پرسودی داشته باشید.

میان انفاق در راه خدا به هنگام نیازمند بودن و برخورداری از نعمت

ص:145


1- 1) .حدید،آیه 11

پروردگار،رابطه آشکاری بر حسب ظاهر نمی بینیم؛ولی به یقین این از الطاف خفیه الهیه است.

قابل انکار نیست که شخص ایثارگر که آنچه را خود به آن نیاز دارد به دیگری می بخشد روح پاکی پیدا می کند که سرچشمه استجابت دعاست و دعاهای او برای گشایش روزی به هدف اجابت نزدیک می شود.

در احادیث اسلامی،رابطه صدقه با درمان بیماری ها،رفع بلاها و خطرات و به عنوان افزایش روزی با صراحت بیان شده است؛از جمله در حکمت 137 گذشت که امام علیه السلام می فرماید:

«اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ؛ روزی را به وسیله صدقه بر خود فرود آورید».

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم

«إِنَّ الصَّدَقَةَ تَقْضِی الدَّیْنَ وَ تَخْلُفُ بِالْبَرَکَةِ؛ صدقه سبب ادای دین و برجای نهادن برکت می شود». (1)

این سخن را با سخنی از رسول خدا صلی الله علیه و آله پایان می دهیم که فرمود:

«أَکْثِرُوا مِنَ الصَّدَقَةِ تُرْزَقُوا؛ به نیازمندان زیاد صدقه دهید تا روزی شما وسیع شود». (2)

در این روایات،تنها به رابطه صدقات با فزونی نعمت و دفع فقر اشاره شده، در حالی که صدقه برکات و آثار فراوان دیگری نیز دارد؛صدقه رفع بلا می کند، موجب پرورش فضایل اخلاقی است،دشمنی های قشرهای مختلف جامعه را فرو می نشاند و وسیله نجات در یوم المعاد است.

قرآن مجید می گوید: «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ» ؛آنچه نزد شماست فانی می شود؛امّا آنچه نزد خداست باقی است». (3)

در آیه دیگر می خوانیم: «وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ

ص:146


1- 1) .کافی،ج 4،ص 9،ح 1
2- 2) .بحار الانوار،ج 74،ص 178
3- 3) .نحل،آیه 96

وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» ؛و در راهِ خدا انفاق کنید! و (با ترک انفاق،) خود را به دست خود،به هلاکت نیفکنید! و نیکی کنید! که خداوند،نیکوکاران را دوست می دارد». (1)

نیز می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمّا رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظّالِمُونَ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید! از آنچه به شما روزی داده ایم،انفاق کنید! پیش از آن که روزی فرا رسد که در آن، نه خرید و فروش است (تا بتوانید سعادت و نجات از کیفر را برای خود خریداری کنید)،و نه دوستی (و رفاقت های مادی سودی دارد)،و نه شفاعت؛ (زیرا شما شایسته شفاعت نخواهید بود).و کافران،خود ستمگرند؛(هم به خودشان ستم می کنند،هم به دیگران)». (2)

انفاق منحصر به انفاق مالی نیست،هرچند بیشتر آیات و روایات،ناظر به انفاق های مالی است.انفاق علم و دانش،انفاق قدرت و مقام و انفاق نصح و خیرخواهی و خلاصه هرچیزی که خداوند به انسان روزی داده باید از آن برای نجات دیگران استفاده کرد و تعبیر به «مِمّا رَزَقْناکُمْ» (از آنچه به شما روزی داده ایم) یا شبیه آن در آیات متعددی از قرآن مجید،ممکن است اشاره به همین باشد.

***

ص:147


1- 1) .بقره،آیه 195
2- 2) .بقره،آیه 254

ص:148

گفتار حکیمانه 259- جزای پیمان شکنان

اشاره

و قال علیه السلام

أَلْوَفَا لِأَهْلِ الْغَدْرِ غَدْرٌ عِنْدَ اللّهِ،وَ الْغَدْرُ بِأَهْلِ الْغَدْرِ وَفَاءٌ عِنْدَ اللّهِ.

امام علیه السلام فرمود:

وفاداری در برابر پیمان شکنان،پیمان شکنی در پیشگاه خداست و پیمان شکنی با آنان،وفاداری نزد خداوند است. (1)

ص:149


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: به گفته صاحب مصادر نهج البلاغه این گفتار حکیمانه را ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و وطواط در غرر الخصائص الواضحة و آمُدی در غررالحکم و محمّد بن قاسم (متوفای 940) در روض الاخیار نقل کرده اند و نقل همگی با آنچه در نهج البلاغه آمده است تفاوت هایی دارد که نشان می دهد آن ها از مصادر دیگری بر این گفتار حکیمانه دست یافته اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 201)

ص:150

شرح و تفسیر

جزای پیمان شکنان

امام علیه السلام در این گفتار حکمت آمیز دستوری درباره پیمان شکنان داده، می فرماید:«وفاداری در برابر پیمان شکنان،پیمان شکنی در پیشگاه خداست و پیمان شکنی با آنان،وفاداری نزد خداوند است»؛ (أَلْوَفَا لِأَهْلِ الْغَدْرِ غَدْرٌ عِنْدَ اللّهِ،وَ الْغَدْرُ بِأَهْلِ الْغَدْرِ وَفَاءٌ عِنْدَ اللّهِ) .

«غَدْر» در اصل به معنای ترک گفتن چیزی است،ازاین رو به کار کسی که پیمان و عهد خود را بشکند و آن را ترک گوید«غدر»گفته می شود و گودال های آب را ازآن رو«غدیر»می گویند که در آن ها مقداری آب باران رها و ترک شده است.

امام علیه السلام در این گفتار آموزنده می فرماید:انسان نباید در برابر پیمان شکنان و کسانی که پایبند به عهد خود نیستند دچار وسوسه شود و پیمان شکستن در برابر آن ها را گناه بداند،بلکه به عکس اگر آن ها عهد خود را بشکنند و ما در برابر آن ها به عهد خود وفا کنیم،نشانه ضعف و ذلت ما در برابر آن هاست و آن را حمل بر ترس ما می کنند و سبب جسارت آن ها در وقایع مشابه می شود،ازاین رو دستور داده شده که در برابر آن ها مقابله به مثل کنید.این مقابله به مثل نوعی وفا در پیشگاه خدا محسوب می شود.

قرآن مجید نیز دراین باره دستور قاطعی داده است. «وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلی سَواءٍ إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْخائِنِینَ» ؛و هر گاه (با ظهور نشانه هایی،) از خیانت گروهی بیم داشته باشی (که عهد خود را شکسته،حمله غافلگیرانه کنند)،به طور عادلانه به آن ها اعلام کن که پیمانشان لغو شده است، زیرا خداوند،خائنان را دوست نمی دارد!». 1

ص:151

قرآن مجید نیز دراین باره دستور قاطعی داده است. «وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلی سَواءٍ إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْخائِنِینَ» ؛و هر گاه (با ظهور نشانه هایی،) از خیانت گروهی بیم داشته باشی (که عهد خود را شکسته،حمله غافلگیرانه کنند)،به طور عادلانه به آن ها اعلام کن که پیمانشان لغو شده است، زیرا خداوند،خائنان را دوست نمی دارد!». (1)

در شأن نزول آیه آمده است که اشاره به قوم یهود مدینه است که آن ها بارها با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پیمان بستند و پیمان خویش را ناجوانمردانه شکستند،ازاین رو می فرماید:اگر از خیانت و پیمان شکنی آن ها بترسی،پیمانت را با آن ها قطع کن.

البته این سخن به آن معنا نیست که یک جانبه و بدون هیچ نشانه ای پیمان با آن ها را بشکنند بلکه همیشه به دنبال نشانه هایی از اراده پیمان شکنی خوف حاصل می شود.هرگاه این نشانه ها ظاهر شد دستور داده شده پیمان با آن ها شکسته شود مبادا از آن برای غافلگیر ساختن مسلمانان سوء استفاده کنند.

این در حالی است که قرآن تأکید می کند نسبت به آن هایی که به عهد خود وفادارند وفادار بمانید.در چهارمین آیه از سوره«توبه»بعد از اعلان جنگ با مشرکان پیمان شکن می فرماید: «إِلاَّ الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئاً وَ لَمْ یُظاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلی مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ» ؛ مگر کسانی از مشرکان که با آن ها عهد بستید و چیزی از آن را در حقّ شما فروگذار نکردند،و احدی را بر ضدّ شما تقویت ننمودند؛پیمان آن ها را تا پایان مدّتشان محترم بشمرید،زیرا خداوند پرهیزکاران را دوست دارد!».

ولی درباره پیمان شکنان در آیه 12 تأکید به مقابله به مثل کرده می فرماید:

«وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ» ؛و اگر پیمان های خود را پس از عهد خویش بشکنند، و آیین شما را مورد طعن قرار دهند،با پیشوایان کفر پیکار کنید،چراکه آن ها

ص:


1- 1) .انفال،آیه 58

پیمانی ندارند؛شاید (با شدّت عمل) دست بردارند!».

این ها همه با توجه به این است که در اسلام به کمتر چیزی به اندازه وفای به عهد و ادای امانت اهمیت داده شده است تا آن جا که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:

«مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الآْخِرِ فَلْیَفِ إِذَا وَعَدَ؛ کسی که ایمان به خدا و روز قیامت دارد باید هرگاه وعده ای می دهد (و عهدی می بندد) به آن وفا کند». (1)

در حدیث دیگری از امام زین العابدین علیه السلام می خوانیم که در برابر این سؤال که جمیع تعلیمات اسلام در چه چیزی خلاصه می شود؟ فرمود:

«قَوْلُ الْحَقِّ وَ الْحُکْمُ بِالْعَدْلِ وَ الْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ؛ سخن حق گفتن و عادلانه قضاوت کردن و وفای به عهد نمودن است». (2)

این حدیث را نیز سابقاً در ذیل حکمت 155 آوردیم که امام صادق علیه السلام می فرماید:سه چیز است که هیچ کس عذری در مخالفت با آن ندارد.و دومین آن را وفای به عهد می شمارد خواه در برابر نیکوکار باشد یا بدکار. (3)

اشتباه نشود،منظور از وفای به عهد در برابر بدکاران این نیست که در مقابل پیمان شکنان وفای به عهد کنید،بلکه منظور این است که اگر با کسی که گناهان مختلفی انجام می دهد و پایبند به احکام دین نیست عهد و پیمانی بستید و او به عهد و پیمانش وفادار بود شما هم وفادار باشید.به بیان دیگر،فسق و فجور او خارج از حوزه پیمانی است که با ما بسته است.

***

ص:153


1- 1) .کافی،ج 2،ص 364،ح 2
2- 2) .بحار الانوار،ج 72،ص 26،ح 10
3- 3) .همان،ج 74،ص 92

ص:154

گفتار حکیمانه 260- از این امور غافل نشوید

اشاره

و قال علیه السلام

کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ،وَ مَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَیْهِ،وَ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ.وَ مَا ابْتَلَی اللّهُ سُبْحَانَهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإِمْلَاءِ لَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

چه بسیارند کسانی که به وسیله احسان الهی به آن ها غافلگیر می شوند و به سبب پرده پوشی خدا بر آن ها مغرور می گردند و براثر تعریف و تمجید از آنان فریب می خورند و خداوند هیچ کس را به چیزی مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت ها و ترک عقوبت) نیازموده است. (1)

سیّد رضی می گوید:«این سخن سابقاً (در حکمت 116) گذشت جز این که در این جا اضافه خوب و مفیدی دارد»؛

(قالَ الرَّضِیُ:وَقَدْ مَضی هذَا الْکَلامُ فِیما تَقَدَّمَ،إِلَّا أنَّ فِیهِ هاهُنا زِیادَةٌ جَیِّدَةٌ مُفیدَةٌ) .

ص:155


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: آنچه در این کلام حکیمانه آمده عین چیزی است که در حکمت 116 آمد و منابع آن را در آن جا آوردیم و گفتیم که طبق نقل مصادر نهج البلاغه این کلام نورانی را جمعی از بزرگانی که پیش از سیّد رضی می زیستند در کتاب خود آوردند؛از جمله ابن شعبه حرانی در تحف العقول و کلینی در روضه کافی و یعقوبی در کتاب تاریخ خود و ابن جوزی در کتاب تذکرة الخواص.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 107)

ص:156

شرح و تفسیر

از این امور غافل نشوید

همان گونه که اشاره شد مرحوم سیّد رضی در ذیل این گفتار حکیمانه می گوید:«این سخن سابقاً (در حکمت 116) گذشت جز این که در این جا اضافه خوب و مفیدی دارد»؛ (قالَ الرَّضِیُ:وَ قَدْ مَضی هذَا الْکَلامُ فِیما تَقَدَّمَ،إِلَّا أنَّ فِیهِ هاهُنا زِیادَةٌ جَیِّدَةٌ مُفیدَةٌ) .

این در حالی است که هنگام مقایسه این حکمت با آنچه گذشت،کمترین تفاوتی در میان آن دو دیده نمی شود (جز کلمه«سبحانه»که بعد از نام مقدس «اللّه»در این جا آمده است و به یقین منظور مرحوم سیّد رضی این جمله نبوده است،ازاین رو خطیب رحمه الله در مصادر ذیل این حکمت می گوید:شاید این جمله اضافاتی داشته که کاتب آن را فراموش کرده و از قلم انداخته است).

به هر حال امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه و بسیار پرمعنا به چهار نکته اشاره کرده،می فرماید:«چه بسیارند کسانی که به وسیله نعمت به آن ها غافلگیر می شوند و به سبب پرده پوشی خدا بر آن ها مغرور می گردند و براثر تعریف و تمجید از آنان فریب می خورند و خداوند هیچ کس را به چیزی مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت ها و ترک عقوبت) آزمایش نکرده است»؛ (کَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ،وَ مَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَیْهِ،وَ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِیهِ.وَ مَا ابْتَلَی اللّهُ سُبْحَانَهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإِمْلَاءِ لَهُ) .

ص:157

ما هر یک از این چهار جمله را در ذیل حکمت 116 مشروحاً بیان کردیم.

آنچه لازم است در این جا اضافه شود این است که این چهار نعمتی که امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به آن اشاره کرده (احسان پروردگار،پوشاندن خطاها،ذکر خیر بر زبان انسان ها و مهلت دادن) قدر مشترکی دارد و آن این است که همه این ها در لباس نعمت است؛اما در بسیاری از افراد سبب غفلت می شود.

جمله اوّل اشاره به افراد طغیانگر و فاسد و مفسدی است که خداوند به آن ها نیکی فراوان می کند و ناگهان همه را از آن ها می گیرد تا مجازاتشان دردناک تر باشد.

جمله دوم اشاره به کسانی است که خدا بر اعمال زشت آن ها پرده می افکند اما آن ها به جای استفاده از این ستر الهی،مغرور می شوند و به کارهای خلاف خود همچنان ادامه می دهند و ناگهان خداوند پرده را بر می افکند و آن ها را رسوا می سازد.

جمله سوم اشاره به کسانی است که ذکر خیر آن ها بر زبان همه مردم جاری می شود و این ها براثر آن غافل می گردند و این غفلت سبب انحراف آنان می شود،ناگهان خداوند وضع آن ها را آشکار می سازد و ذکر خیر تبدیل به ذکر شر می شود.

جمله چهارم اشاره به کسانی است که کارهای خلاف انجام می دهند؛ولی خداوند همچنان به آن ها مهلت می دهد؛اما این مهلت الهی نه تنها سبب بیداری شان نمی گردد بلکه بر غفلت آن ها می افزاید و ناگهان خداوند مهلت را از آنان می گیرد و چنان مبتلایشان می سازد که رسوای خاص و عام شوند.

***

ص:158

فَصْلٌ نَذْکُرُ فیهِ شَیْئاً مِنْ غَریبِ کَلامِهِ الْمُحْتاجُ

إلَی التَّفْسیرِ]

سیّد رضی رحمه الله در این فصل کوتاه،نُه جمله از کلمات قصار امام علیه السلام را که نیازمند تفسیر و بیان بوده ذکر می کند و بعد از آن به ادامه کلمات قصار می پردازد و در واقع این بخش به منزله پرانتزی است که در لابه لای کلمات قصار برای تبیین بعضی از پیچیدگی ها ذکر شده است.

ص:159

ص:160

9 گفتار زیبا

1- آینده درخشان

اشاره

و فی حدیثه علیه السلام

فَإِذَا کَانَ ذلِکَ ضَرَبَ یَعْسُوبُ الدِّینَ بِذَنَبِهِ،فَیَجْتَمِعُونَ إِلَیْهِ کَمَا یَجْتَمِعُ قَزَعُ الْخَرِیفِ.

امام علیه السلام فرمود:

در آن هنگام پیشوای دین در جایگاه خود مستقر می شود و خداوند گروهی را از اطراف بلاد برمی انگیزد و مانند پاره های ابر پاییز به سرعت به سوی او می آیند. (1)

مرحوم سیّد رضی (در تفسیر این کلام شریف) می گوید:«یَعْسُوب»به معنای آقا و پیشوای بزرگی است که در آن روز،سرپرستی امور مردم را به دست می گیرد و«قَزَع»به معنای قطعه های ابری است که آب در آن ها وجود ندارد

ص:161


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: از جمله کسانی که-به گفته مرحوم خطیب در مصادر-(قبل از سیّد رضی) این کلام حکیمانه را آورده اند قاسم بن سلام (متوفای 224) در کتاب غریب الحدیث است و همچنین ازهری در کتاب تهذیب اللغة در ماده«قَزَع»و هِروی در کتاب الجمع بین الغریبین طبق نقل ابن اثیر در نهایة در ماده«ذَنَب».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 204). اضافه می کنیم ابن ابی شیبه کوفی (متوفای 235) این کلام پر معنا را در کتاب مصنّف خود آورده است.(المصنف،ج 8،ص 559) و متقی هندی در کنزالعمّال (متوفای 975) آن را با اضافاتی شبیه آنچه در روایت مجلسی آمده ذکر می کند که نشان می دهد از منابع دیگری اخذ کرده است.(کنزالعمّال،ج 14،ص 557)

(و ازاین رو با سرعت بر صفحه آسمان می دوند و جمع می شوند)؛

(قالَ الرَّضِیُ:

الْیَعْسُوبُ:السَّیِّدِ الْعَظیمُ الْمالِکُ لِأُمُورِ النّاسِ یَوْمَئِذٍ،وَالْقَزَعُ:قِطَعُ الْغِیَمِ الَّتی لا ماءَ فیها) .

ص:162

شرح و تفسیر

آینده درخشان

سیّد رضی رحمه الله،صدر این کلام را ذکر نکرده در حالی که بدون آن،مفهوم کلام امام علیه السلام کاملا روشن نمی شود،ولی علامه مجلسی از کتاب غیبت شیخ طوسی این حدیث را به طور کامل با ذکر سند از امام صادق علیه السلام نقل می کند و می گوید:

«امیرمؤمنان علیه السلام چنین فرمود:

«لا یَزَالُ النَّاسُ یَنْقُصُونَ حَتَّی لا یُقَالَ اللَّهُ فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ ضَرَبَ یَعْسُوبُ الدِّینِ بِذَنَبِهِ فَیَبْعَثُ اللَّهُ قَوْماً مِنْ أَطْرَافِهَا وَ یَجِیئُونَ قَزَعاً کَقَزَعِ الْخَرِیفِ وَ اللَّهِ إِنِّی لَأَعْرِفُهُمْ وَ أَعْرِفُ أَسْمَاءَهُمْ وَ قَبَائِلَهُمْ وَ اسْمَ أَمِیرِهِمْ...؛ مردم پیوسته (از نظر عقاید مذهبی) رو به نقصان می روند تا زمانی که حتی نام«اللّه»به فراموشی سپرده می شود.در این هنگام پیشوای دین در جایگاه خود مستقر می شود و خداوند گروهی را از اطراف بلاد برمی انگیزد و مانند پاره های ابر پاییز به سرعت به سراغ او می آیند.به خدا سوگند من آن ها را می شناسم و حتی نام آن ها و قبیله های آن ها و نام امیرشان را نیز می دانم...». (1)

سیّد رضی رحمه الله در تفسیر این حدیث شریف می گوید:«یعسوب به معنای آقا و پیشوای بزرگی است که در آن روز سرپرستی امور مردم را به دست می گیرد و«قزع»به معنای قطعه های ابری است که آب در آن ها وجود ندارد (و ازاین رو با سرعت بر صفحه آسمان می دوند و جمع می شوند)»؛ (قالَ الرَّضِیُ:اَلْیَعْسُوبُ:

ص:163


1- 1) .بحار الانوار،ج 52،ص 334،ح 65

السَّیِّدِ الْعَظیمُ الْمالِکُ لِأُمُورِ النّاسِ یَوْمَئِذٍ،وَ الْقَزَعُ:قِطَعُ الْغِیَمِ الَّتی لا ماءَ فیها) .

جمعی از شارحان نهج البلاغه در تفسیری که سیّد رضی رحمه الله برای«قَزَع»(جمع قُزَعة) کرده است ایراد گرفته و گفته اند:در هیچ یک از منابع لغت چنین تفسیری برای«قَزَع»نشده،بلکه همگی آن را به معنای قطعات ابر گرفته اند بی آن که تصریح کنند:ابری که آب نداشته باشد؛ولی شاید مرحوم سیّد رضی این معنا را به دلالت التزامی استفاده کرده است،زیرا ارباب لغت گفته اند:قَزَع به قطعه های رقیق و پراکنده ابرها گفته می شود (که با سرعت حرکت می کنند) و طبیعی است که این گونه ابرها آبی با خود حمل نمی کنند و به همین دلیل هم به سرعت پیش می روند.منظور امام علیه السلام نیز این است که پیروان او به سرعت گرد او جمع می شوند.

در تفسیر «ذَنَب» نیز شارحان اختلاف کرده و گفته اند «یَعْسُوب» در اصل همان ملکه زنبوران عسل است و هنگامی که استقرار می یابد دم خویش را بر زمین می زند،بنابراین این جمله کنایه از استقرار و استحکام است.

این احتمال نیز از سوی بعضی دیگر داده شده که«ذَنَب»به معنای پیروان است و معنای جمله این است که پیشوای دین به همراه پیروان خود به راه می افتاد (در این صورت «ضَرَبَ» به معنای ضَرْب فِی الأرض و حرکت بر روی زمین است).

این احتمال نیز داده شده که زنبور عسل هنگامی که خشم می گیرد نیش خود را بیرون می آورد،بنابراین جمله کنایه از این است که پیشوای دین در برابر ناهنجاری ها خشمگین می شود و به پا می خیزد؛ولی معنای اول مناسب تر به نظر می رسد،هرچند جمع میان این تعابیر و تفسیرها نیز بعید نیست.

در این که این سخن درباره چه کسی است،معروف در میان شارحان این است که امام علیه السلام به ظهور حضرت مهدی علیه السلام اشاره می کند و شاهد زنده این

ص:164

سخن همان چیزی است که مرحوم علامه مجلسی در ذیل این حدیث شریف به نقل از غیبت شیخ طوسی از امام صادق علیه السلام از جدش امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرده است که می گوید:پیروان و حامیان آن مرد الهی سیصد و سیزده نفر مطابق عده رزمندگان اسلام در غزوه بدرند،همگی گرد او جمع می شوند و آیه شریفه «أَیْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللّهُ جَمِیعاً إِنَّ اللّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» ؛هرجا باشید،خدا همه شما را حاضر می کند؛زیرا او،بر هر کاری تواناست»نیز اشاره به همین معناست. (1)

به هر حال می دانیم یاران سیصد و سیزده نفر مربوط به ظهور حضرت مهدی علیه السلام است و این قرینه روشنی است که منظور امام علیه السلام نیز همین معنا بوده است.

تفسیر این حدیث شریف به ظهور حضرت مهدی علیه السلام منحصر به شارحان شیعه نیست،ابن ابی الحدید معتزلی نیز می گوید:امام علیه السلام در این جمله از ظهور مهدی علیه السلام خبر می دهد که به عقیده ما در آخرالزّمان متولد می شود. (2)ولی ما پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام معتقدیم آن حضرت تولد یافته و هم اکنون زنده و در پشت پرده غیبت است.

***

ص:165


1- 1) .بقره،آیه 148؛بحار الانوار،ج 52،ص 334،ح 65
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 104

ص:166

2- خطیبِ ماهر و زبردست

اشاره

و فی حدیثه علیه السلام

هذَا الْخَطِیبُ الشَّحْشَحُ.

امام علیه السلام (اشاره به صعصعة بن صوحان یا خطیب قوم قیس بن شباب) فرمود:

این خطیبِ ماهر و زبردستی است. (1)

مرحوم سیّد رضی (در تفسیر این کلام شریف) می گوید:منظور امام علیه السلام این است که او در سخنرانی،سخت ماهر و چیره است و هرکس در سخن،یا در سیر و حرکت،چابک و زبردست باشد به او«شَحْشَح»اطلاق می شود و«شحشح»در

ص:167


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر از تاریخ طبری در حوادث سال 36 نقل می کند که بعد از واقعه (جمل) جمعی از قوم«قیس بن شباب»خدمت آن حضرت رسیدند و خطیب آن ها در برابر آن حضرت خطبه ای خواند.امام علیه السلام فرمود:رؤسای شما کجا هستند؟ خطیب گفت:«أُصیبُوا تَحْتَ نِظارِ جَمَلٍ؛آن ها در جنگ جمل کشته شدند»سپس خطیب به خطبه خود ادامه داد.امام علیه السلام درباره او فرمود:این خطیبِ ماهر و زبردستی است.سپس از قول ابن ابی الحدید نقل می کند که امام علیه السلام این سخن را درباره«صعصعة بن صوحان»(که از یاران خاص علی علیه السلام بود) بیان فرمود و این فخر برای«صعصعة»بس است که شخصی همانند علی علیه السلام او را به عنوان مهارت در خطابه و فصاحت می ستاید و واقعاً«صعصعة»از فصیح ترین مردم بود.سپس ابن ابی الحدید می گوید:این داستان را«جاحظ»در کتاب خود آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 204).اضافه می کنیم که این گفتار حکیمانه در کتب فراوان دیگری از جمله مسند احمد،ج 1،ص 147 و مجمع الزوائد،ج 9،ص 54 و ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق،ج 29،ص 8،ذکر شده است

غیر این مقام به معنای شخص بخیل و ممسک است.

(یُریدُ الْماهِرَ بِالْخُطْبَةِ الْماضی فیهَا،وَکُلُّ ماضٍ فی کَلامٍ أوْ سَیْرٍ فَهُوَ شَحْشَحٌ،وَالشَّحْشَحُ فی غَیْرِ هذَا الْمَوْضِعُ:الْبَخیلِ الْمُمْسِکُ) .

ص:168

شرح و تفسیر

امام علیه السلام این خطیب را ستود

امام امیر مؤمنان علیه السلام در این گفتار فصیح خود اشاره به خطیبی کرده و می فرماید:«این خطیبِ ماهر و زبردستی است»؛ (هذَا الْخَطِیبُ الشَّحْشَحُ) .

مرحوم سیّد رضی نظرش از ذکر این جمله تعبیری است که امام علیه السلام درباره آن خطیب به عنوان«شحشح»آورده است که تعبیر فصیح و پرمعنایی است، ازاین رو به دنبال ذکر این جمله می گوید:«منظور امام علیه السلام این است که او در سخنرانی،سخت ماهر و چیره است و هرکس در سخن،یا در سیر و حرکت چابک و زبردست باشد به او«شحشح»اطلاق می شود».سپس می افزاید:

«شَحْشَح» در غیر این مقام به معنای شخص بخیل و ممسک است»؛ (یُریدُ الْماهِرَ بِالْخُطْبَةِ الْماضی فیهَا،وَ کُلُّ ماضٍ فی کَلامٍ أوْ سَیْرٍ فَهُوَ شَحْشَحٌ،وَ الشَّحْشَحُ فی غَیْرِ هذَا الْمَوْضِعُ:الْبَخیلِ الْمُمْسِکُ) .

همان گونه که به هنگام ذکر مصادر این کلام فصیح اشاره شد،امام علیه السلام این سخن را درباره«صعصعة بن صوحان»که از سخنوران بلیغ اصحاب علی علیه السلام بود،یا درباره یکی از سخنوران قوم دیگری و یا درباره هر دو بیان فرموده است و واژه «شَحْشَح» در کتاب لغت به معانی زیادی آمده است؛از جمله صاحب قاموس می گوید:«شَحْشَح»به معنای بیابان وسیع و شخصی که مراقب چیزی است و انسان بدخلق و خطیب توانا و شخص شجاع و غیور آمده است،بنابراین

ص:169

واژه مزبور به حسب مقامات مختلف،معنای متفاوتی دارد؛هنگامی که درباره سخنوری ذکر شود به معنای فصاحت و بلاغت و توانگری و مهارت در سخنوری است و هرگاه درباره بیابانی گفته شود به معنای وسعت و گسترش آن است و گاه به معنای افراد کج خلق نیز آمده است.از کلام مرحوم سیّد رضی استفاده می شود که قدر مشترک میان بسیاری از معانی این کلمه،همان توانایی است؛خواه توانایی در سخن باشد یا در سیر و حرکت.

در لسان العرب نیز همین معانی برای واژه«شحشح»ذکر شده است.

نکته

این خطیب چه کسی بود؟

همان گونه که اشاره شد،ابن ابی الحدید در شرح این کلام نقل کرده که امام امیر المؤمنین علیه السلام این تعبیر را درباره«صعصعة بن صوحان»که از خواص یارانش و بسیار فصیح اللسان بود بیان فرموده است.

در این جا مناسب دانستیم که به گوشه ای از سخنان فصیح آن مرد سخنور اشاره کنیم؛از جمله خطبه های بسیار فصیح و پرمعنای او خطبه ای است که به هنگام دفن امیرمؤمنان علی علیه السلام در کنار قبر آن حضرت و در برابر فرزندان آن امام علیه السلام بیان کرد.وی در حالی که یک دست خود را بر قلبش گذاشته بود و با دست دیگر خاک بر سر خود می پاشید و بر سر می زد گفت:

«بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمّی یا أمیرَ الْمُؤْمِنینَ - ثُمَّ قالَ -

هَنِیئاً لَکَ یا أَبَا الْحَسَنِ فَلَقَدْ طابَ مَوْلِدُکَ وَ قَوِیَ صَبْرُکَ وَ عَظُمَ جِهادُکَ وَ ظَفَرْتَ بِرَأْیِکَ وَ رَبِحْتَ تِجَارَتَکَ وَ قَدِمْتَ عَلی خالِقِکَ فَتَلَقّاکَ اللّهُ بِبِشارَتِهِ وَ حَفَّتْکَ مَلائِکَتُهُ وَ اسْتَقْرَرْتَ فِی جِوارِ الْمُصْطَفی فَأکْرَمَکَ اللّهُ بِجِوارِهِ وَ لَحِقْتَ بِدَرَجَةِ أخیکَ الْمُصْطَفی وَ شَرِبْتَ بِکَأْسِهِ الأوْفی فَأسْأَلِ اللّهَ أنْ یَمُنَّ عَلَیْنا بِاقْتِفائِنا أثَرَکَ وَ الْعَمَلِ بِسیرَتِکَ وَ الْمُوالاةِ لِأوْلِیائِکَ وَ الْمُعاداةِ لِأعْدائِکَ وَ أنْ

ص:170

یَحْشُرَنا فی زُمْرَةِ أوْلِیائِکَ فَقَدْ نِلْتَ ما لَمْ یَنَلْهُ أَحَدٌ وَ أَدْرَکْتَ ما لَمْ یُدْرِکْهُ أَحَدٌ وَ جاهَدْتَ فِی سَبِیلِ رَبِّکَ بَیْنَ یَدَیْ أَخیکَ الْمُصْطَفی حَقَّ جِهادِهِ وَ قُمْتَ بِدِینِ اللّهِ حَقَّ الْقِیامِ حَتّی أَقَمْتَ السُّنَنَ وَ أَبَرْتَ الْفِتَنَ وَ اسْتَقامَ الْإسْلامُ وَ انْتَظَمَ الْإیمانُ فَعَلَیْکَ مِنّی أفْضَلَ الصَّلاةِ وَ السَّلامِ بِکَ اشْتَدَّ ظَهْرَ الْمُؤْمِنینَ وَ اتَّضَحَتْ أَعْلامُ السُّبُلِ وَ أُقیمَتِ السُّنَنَ وَ ما جُمَعَ لِأحَدٍ مَناقِبُکَ وَ خِصالُکَ ...؛پدر و مادرم فدایت ای امیرمؤمنان.

گوارا باد بر تو ای ابوالحسن (شهادت در راه خدا) ولادتت پاک بود،استقامتت بسیار قوی و جهادت بزرگ و رأی و تصمیمت پیروزمند و تجارتت پرسود.

به سوی آفریدگارت رفتی و او با بشارتش از تو استقبال کرد و فرشتگانش گرداگردت را گرفتند و در جوار پیامبر مصطفی صلی الله علیه و آله آرام گرفتی و خدا تو را به جوار او گرامی داشت و در درجه برادرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قرار گرفتی و از جام پر از رحمتش نوشیدی.از خدا می خواهم که بر ما منت گذارد تا بتوانیم گام در جای گام های تو بگذاریم و عمل به سیره تو کنیم،دوستانت را دوست داریم و دشمنانت را دشمن شماریم و ما را در زمره دوستان تو محشور سازد.(ای امیرمؤمنان!) به مقامی رسیدی که احدی به آن مقام نرسید و درک کردی چیزی را که احدی درک نکرد.در راه پروردگارت در پیش روی برادرت پیامبر مصطفی صلی الله علیه و آله جهاد کردی و حق جهاد را ادا نمودی و برای اقامه دین حق قیام کردی و حق قیام را به جای آوردی تا آن زمان که سنت ها را برپا نمودی و فتنه ها را اصلاح کردی.اسلام برپا شد و ایمان نظام گرفت.برترین درود و سلام از من بر تو باد.پشت مؤمنان به وسیله تو نیرومند شد و نشانه های راه های هدایت به وسیله تو آشکار گشت و سنّت های پیامبر صلی الله علیه و آله با تو زنده شد و احدی آن همه مناقب و خصال پسندیده را همچون تو در خود جمع نکرد...». (1)

این گفتار با تعبیرات بسیار پر معنا همچنان ادامه می یابد که برای رعایت اختصار به همین مقدار بسنده کردیم.

ص:171


1- 1) .بحار الانوار،ج 42،ص 295

ص:172

3- خصومت و دشمنی

اشاره

و فی حدیثه علیه السلام

إِنَّ لِلْخُصُومَة قُحَماً.

امام علیه السلام فرمود:

خصومت و دشمنی مهلکه هایی دربر دارد. (1)

مرحوم سیّد رضی (در تفسیر این کلام شریف) می گوید:

«منظور امام از قُحَم،مهلکه هاست،زیرا خصومت و دشمنی،در اغلب موارد

ص:173


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر،این جمله را از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید نقل می کند که می گوید:امام علیه السلام این سخن را هنگامی بیان کرد که«عبداللّه بن جعفر»را وکالت داده بود در حضور او از وی دفاع کند.سپس ابن ابی الحدید می افزاید:ابوحنیفه وکالت را به این صورت (که در حضور موکل در حال سلامت باشد) مجاز نمی شمرد و می گوید:وکالت یا باید از سوی فرد غایبی باشد یا بیمار؛ولی ابویوسف و محمّد (شاگردان ابوحنیفه) آن را اجازه می دانند و استناد به فعل امیرمؤمنان علی علیه السلام می کنند.صاحب مصادر بعد از نقل این جریان می افزاید:من این سخن را از ابن ابی الحدید به این جهت نقل کردم که روشن شود این کلام در میان مردم مشهور بوده است تا آن جا که بعضی از فقها که سال ها قبل از سیّد رضی می زیسته اند برای فتوای خود به آن استناد جسته اند و قانون گذاران امروز نیز همین معنا را دنبال کرده و اجازه می دهند که وکیل در حضور موکلش از او دفاع کند.آن گاه می افزاید:«هروی»نیز در کتاب الجمع بین الغریبین که قبل از نهج البلاغه نگاشته شده این سخن را از امام علیه السلام نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 205). اضافه می کنیم که این کلام حکیمانه در این کتاب ها هم نقل شده است:مبسوط شیخ طوسی،ج 2،ص 360 و کتاب الام شافعی،ج 3،ص 237 و کنزالعمّال متقی هندی،ج 6،ص 197

افرادی را که در آن درگیرند به هلاکت و تلف سوق می دهد و از این باب است که در بعضی از تعبیرات آمده که می گویند:«قُحْمَة الاعراب»و منظور از آن این است که سال قحطی دامان آن ها را می گیرد و اموال آن ها را از میان می برد و این تَقَحُّم و نفوذ آثار خشکسالی در میان آن هاست و در این مورد (قُحْمَة الاعراب) تفسیر دیگری نیز ذکر شده و آن این است که خشکسالی،روستاییان را از سرزمین خود بیرون فرستاده و هنگامی که بیابان خشک شود آن ها را نیازمند می کند که به مناطق سبز و آباد بروند»؛

(یُریدُ بِالْقُحْمِ الْمَهالِکَ،لِأَنَّها تُقْحِمُ أَصْحابَها فِی الْمَهالِکِ وَ الْمَتالِفِ فِی الْأکْثَرِ.وَ مِنْ ذلِکَ قُحْمَةُ الْأعْرابِ،وَ هُوَ أنْ تُصیبَهُمُ السَّنَةُ فَتَتَعَرَّقَ أَمْوالَهُمْ فَذلِکَ تَقَحُّمُها فِیهِمْ.وَ قیلَ فِیهِ وَجْهٌ آخَرٌ:وَ هُوَ أنَّها تُقْحِمُهُمْ بِلادَ الرِّیفِ،أَیْ تُحْوِجُهُمْ إلی دُخُولِ الْحَضَرِ عِنْدَ مُحُولِ الْبَدْوِ) .

ص:174

شرح و تفسیر

آثار سوء خصومت ها

امام علیه السلام در این گفتار پرمعنا به آثار سوء خصومت ها اشاره کرده می فرماید:

«خصومت و دشمنی مهلکه هایی دربر دارد»؛ (إِنَّ لِلْخُصُومَة قُحَماً) .

در این که امام علیه السلام چه زمانی این سخن را بیان فرموده اختلاف نظر است؛ بعضی مانند«نووی»در کتاب خود به نام مجموع می گوید:این سخن را علی علیه السلام در زمان خلیفه اول بیان فرمود هنگامی که برادرش عقیل را مأمور کرده بود از وی در مخاصمه ای دفاع کند و همچنین عبداللّه بن جعفر را در زمان عثمان نیز وکالت داد که در حضورش از وی دفاع کند.(در برابر کسی که ادعایی از حضرت داشت و حضرت گفت وگوی با او را در شأن خود نمی دانست) (1)ولی ابن ابی الحدید تنها وکالت عبداللّه بن جعفر را ذکر کرده است. (2)

در این جا نخست به سراغ کلام مرحوم سیّد رضی در تفسیر واژه«قُحَم» می رویم.او می گوید:«منظور امام علیه السلام از قُحَم،مهلکه هاست،زیرا خصومت و دشمنی،در اغلب موارد افرادی را که در آن درگیرند به هلاکت و تلف سوق می دهد و از این باب است که در بعضی از تعبیرات آمده که می گویند: «قُحْمَة الاعراب» و منظور از آن این است که سال قحطی دامان آن ها را می گیرد و اموال آن ها را از بین می برد و این تَقَحُّم و نفوذ آثار خشکسالی در میان آن هاست و در

ص:175


1- 1) .المجموع نووی،ج 14،ص 99
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 107

این مورد (قُحْمَة الاعراب) تفسیر دیگری نیز ذکر شده و آن این است که خشکسالی،روستاییان را از سرزمین خود بیرون فرستاده و هنگامی که بیابان خشک شود آن ها را نیازمند می کند که به مناطق سبز و آباد بروند»؛ (یُریدُ بِالْقُحْمِ الْمَهالِکَ،لِأَنَّها تُقْحِمُ أَصْحابَها فِی الْمَهالِکِ وَ الْمَتالِفِ فِی الْأکْثَرِ.وَ مِنْ ذلِکَ قُحْمَةُ الْأعْرابِ،وَ هُوَ أنْ تُصیبَهُمُ السَّنَةُ فَتَتَعَرَّقَ أَمْوالَهُمْ فَذلِکَ تَقَحُّمُها فِیهِمْ.وَ قیلَ فِیهِ وَجْهٌ آخَرٌ:وَ هُوَ أنَّها تُقْحِمُهُمْ بِلادَ الرِّیفِ،أَیْ تُحْوِجُهُمْ إلی دُخُولِ الْحَضَرِ عِنْدَ مُحُولِ الْبَدْوِ) .

البته سیّد رضی رحمه الله چون در جست وجوی جنبه های فصاحت و بلاغت کلام امام علیه السلام است روی واژه های پرمعنای خاص تکیه می کند و به تفسیر آن ها می پردازد بی آن که صدر و ذیل کلام امام علیه السلام را ذکر کند.

ولی قطع نظر از آنچه درباره تفسیر واژه«قُحَم»در کلام امام علیه السلام آمد با توجه به شأن ورود این سخن در کلام امام علیه السلام،نکته مهمی روشن می شود و آن این که امام علیه السلام هشدار می دهد که به خصومت ها دامن نزنند،زیرا گاه خصومتی جزئی تبدیل به جنگی تمام عیار می شود و نفوس و اموال زیادی را از میان می برد و چه بهتر که خصومت را در هرجا پیدا شد،هرچه زودتر پایان دهند و به فراموشی بسپارند تا از مهالک و به تعبیر امام علیه السلام از«قُحَم»آن نجات و رهایی یابند.

واژه«قُحَم»از ماده«قَحْم»(بر وزن فهم) در اصل به معنای ورود در کارهای سخت و خطرناک است.ازاین رو هنگامی که اسب،سوار خود را به محلّ خطرناکی می برد تعبیر به«قَحَّمَ الفَرَسُ فارِسَهُ»می کنند و کلام امام علیه السلام نیز اشاره به همین معناست و گاه اقتحام به معنای ورود به کارها بدون فکر و مطالعه قبلی به کار می رود.آیه شریفه «فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ» ؛این انسان ناسپاس از گردنه بزرگ بالا نرفت» (1)نیز اشاره به این است که«اقتحام»به معنای ورود به کارهای دشوار است.

ص:176


1- 1) .بلد،آیه 11

همان گونه که در شرح اسناد این کلام پر معنا اشاره کردیم،امام علیه السلام این سخن را هنگامی فرمود که برادرش عقیل را در زمان ابوبکر برای دفاع از او در برابر ادعایی که کسی نسبت به آن حضرت داشت وکالت داده بود یا در زمان عثمان هنگامی که عبد اللّه بن جعفر را از سوی خود وکیل کرده بود.و این که امام علیه السلام شخصا در برابر خصم خود در دادگاه اسلامی قرار نگرفت به احتمال قوی از این نظر بوده است که طرف در حدی نبود که چنین لیاقتی را داشته باشد و این که خودش حضور در محکمه داشت.از این جهت بود که می خواست هرچه زودتر دعوا پایان یابد و شاید جمله «إنَّ لِلْخُصُومَةِ قُحَماً» را به عنوان علتی برای حضورش در آن جا بیان فرموده است.

اگر در مسیر پرونده هایی که در دادگاه ها جریان دارد یا حوادث گوناگونی که در طول تاریخ رخ داده دقت کنیم،به عمق کلام امام علیه السلام بیشتر می رسیم و پرتگاه ها و تنگناها و هلاکت هایی که براثر خصومت ها-گاه به علّت یک موضوع کوچک-رخ می دهد با چشم خود می بینیم و هشدار امام علیه السلام برای ما روشن می شود.در حکمت 298 خواهد آمد که امام علیه السلام می فرماید:

«مَنْ بَالَغَ فِی الْخُصُومَةِ أَثِمَ؛ کسی که در دشمنی با مخالفان خود افراط کند گنهکار است».

«کلینی رحمه الله»در جلد دوم کافی بابی تحت عنوان«المِراءُ وَ الْخُصومَةُ وَ مُعاداةُ الرِّجال»آورده و در آن،احادیث پرمعنایی از پیامبر اکرم و ائمه هدی علیهم السلام ذکر کرده است.

از جمله در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«إِیَّاکُمْ وَ الْمِرَاءَ وَ الْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا یُمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَی الْإِخْوَانِ وَ یَنْبُتُ عَلَیْهِمَا النِّفَاقُ؛ از جدال در گفت وگو و خصومت بپرهیزید که دل های دوستان را در برابر یکدیگر بیمار می سازد و نهال شوم نفاق را می رویاند». (1)

ص:177


1- 1) .کافی،ج 2،ص 300،ح 1

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام آمده است:

«وَ إِیَّاکُمْ وَ الْخُصُومَةَ فَإِنَّهَا تَشْغَلُ الْقَلْبَ وَ تُورِثُ النِّفَاقَ وَ تَکْسِبُ الضَّغَائِنَ؛ از خصومت بپرهیزید که فکر انسان را به خود مشغول می کند و سبب نفاق و جدایی می گردد و موجب دشمنی (در میان دوستان و) توده مردم خواهد شد». (1)

قابل توجه این که«ابن قدامه»،فقیه معروف اهل سنت در کتاب فقهی خود به نام مغنی در باب وکالت و در این که در چه مواردی می توان وکیل انتخاب کرد، این کلام شریف را از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل می کند و می گوید:آن حضرت عبداللّه بن جعفر را به عنوان وکیل نزد عثمان فرستاد و فرمود:

«إنَّ لِلْخُصُومَةِ قُحْماً وَ إنَّ الشَّیْطانَ لَیَحْضُرُها وَ إنّی لَأکْرَهُ أنْ أُحْضِرَها؛ خصومت مهلکه هایی دارد و شیطان در آن جا حضور پیدا می کند و من کراهت دارم که (تا ضرورتی نباشد) در آن صحنه حضور بیابم». (2)

ممکن است این واقعه غیر از وقایعی باشد که قبلاً ذکر شد و امیرمؤمنان علیه السلام شخصاً در آن جا حضور داشت.

***

ص:178


1- 1) .کافی،ج 2،ص 301،ح 8
2- 2) .مغنی ابن قدامة،ج 5،ص 205

4- تصمیم گیری در باره زنان بالغ و کامل

اشاره

و فی حدیثه علیه السلام

إِذَا بَلَغَ النِّسَاءُ نَصَّ الْحِقَاقِ فَالْعَصَبَةُ أَوْلَی.

امام علیه السلام فرمود:

زنان هنگامی که به حدّ کمال رسیدند خویشاوندان پدری (برای تصمیم گیری درباره آنان) مقدمند. (1)

مرحوم سیّد رضی (در تفسیر این کلام شریف) می گوید:

منظور از«نص»آخرین مرحله هرچیز است؛مانند«نص»در سیر و حرکت که به معنای آخرین مرحله توانایی مرکب است،ازاین رو هنگامی که می گوییم «نَصَصْتُ الرَّجُلَ عَنِ الْأمْرِ»منظور این است که آن قدر سؤال از کسی کردم که

ص:179


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید:از جمله کسانی که پیش از سیّد رضی این حدیث شریف را نقل کرده اند ازهری در کتاب تهذیب اللغة است.سپس می افزاید:ابن اثیر در نهایه نیز آن را از کتاب الجمع بین الغریبین نوشته«هروی»نقل کرده است و نیز از ابوعبید (متوفای 224) نقل می کند که او در کتاب غریب الحدیث این حدیث شریف را از امیرمؤمنان علیه السلام با دو تعبیر نقل کرده است نص الحقاق و نص الحقائق و از کلام سیّد رضی چنین بر می آید که او نیز این حدیث را از کتاب ابو عبید گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص207)

آنچه را می داند در این زمینه بیان کند،بنابراین،«نص الحقائق»به معنای رسیدن به مرحله بلوغ است که همان پایان دوره کودکی است (سپس می افزاید:) این جمله از فصیح ترین کنایات و شگفت انگیزترین آن ها در این مورد است.

منظور امام علیه السلام این است که زنان هنگامی که به این مرحله برسند«عَصَبَة» (مردان خویشاوند پدری او) که محرم آنان هستند مانند برادران و عموها،به حمایت از آن ها سزاوارتر از مادرند و همچنین در انتخاب همسر برای آن ها.

(سپس می افزاید:)«حِقاق»به معنای مخالفت و جدال مادر با«عصبة»در مورد این دختران است به گونه ای که هرکدام به دیگری می گوید:من از تو سزاورترم.

عرب می گوید:«حاقَقْتُهُ حِقاقاً»یعنی با او به جدال برخاستم.

بعضی گفته اند:منظور از«نَصَّ الْحِقاق»رشد عقلی و بلوغ است،زیرا منظور امام علیه السلام این است که به مرحله ای برسد که حقوق و احکام درباره او انجام می شود.

کسانی که«نَصَّ الْحَقائِق»روایت کرده اند منظورشان از«حقائق»جمع حقیقت است.

(سپس می افزاید:) این همان تفسیری است که«ابو عبید قاسم بن سلام»برای این جمله بیان کرد؛به نظر من (منظور،سیّد رضی است) مقصود از«نَصَّ الْحِقاق»این است که زن به مرحله ای برسد که تزویج او مجاز باشد و اختیاردار حقوق خود شود و این در واقع تشبیه به«حقاق»در مورد شتران است (طبق عادت عرب که بسیاری از چیزها را به شتر تشبیه می کرد) چراکه«حقاق»جمع «حِقِّه»و«حِقّ»به معنای شتری است که سه سالش تمام است و داخل در سال چهارم شده و به حدّی رسیده که می توان بر آن سوار شد و او را تا حد توان وادار به سیر و حرکت کرد.

(سپس می افزاید:)«حقائق»(هرگاه این نسخه را در نظر بگیریم) نیز جمع

ص:180

«حِقِّة»است،بنابراین هر دو روایت به معنای واحدی بازگشت می کند و این معنا به روش عرب از معنایی که در ابتدا ذکر شد بهتر است (یعنی این معنا صحیح تر به نظر می رسد)؛

(وَ النَّصُ:مُنْتَهَی الْأَشْیاءِ وَمَبْلَغُ أقْصاها کَالنَّصِ فِی السِّیْرِ،لِأَنَّهُ أَقْصی ما تَقْدِرُ عَلَیْهَ الدّابَةُ وَ تَقُولُ:نَصَصْتُ الرَّجُلَ عَنِ الْأَمْرِ،إذَا اسْتَقْصَیْتَ مَسْأَلَتَهُ عَنْهُ لِتَسْتَخْرِجَ ما عِنْدَهُ فِیهِ.فَنَصُّ الْحَقائِقِ یُریدُ بِهِ الْإدارکَ،لِأَنَّهُ مُنْتَهَی الصِغَرِ، وَ الْوَقْتُ الَّذی یَخْرُجُ مِنْهُ الصَّغیرُ إلی حَدِّ الْکَبیرِ،وَ هُوَ مِنْ أَفْصَحِ الْکِنایاتِ عَنْ هذَا الْأَمْرِ وَ أَغْرَبِها.یَقُولُ:فَإذا بَلَغَ النِّساءُ ذلِکَ فَالْعَصَبَةُ أوْلی بِالْمَرْأَةِ مِنْ أُمِّها،إذا کانُوا مَحْرَماً،مِثْلَ الْإِخْوَةِ وَ الْأَعْمامِ؛وَ بِتَزْویجِها إنْ أرادُوا ذلِکَ.وَ الْحِقاقُ:مُحاقَّةُ الْأُمِ ّ لِلْعَصَبَةِ فِی الْمَرْأَةِ وَ هُوَ الْجِدالُ وَ الْخُصُومَةُ،وَ قَوْلُ کُلُّ واحِدٍ مِنْهُما لِلْآخَرِ:«أَنَا أَحَقُّ مِنْکَ بِهذا»یُقالُ مِنْهُ:حاقَقْتُهُ حِقاقاً،مِثْلُ جادَلْتُهُ جِدالاً.وَ قَدْ قیلَ:إنَّ«نَصَّ الْحِقاقِ» بُلُوغُ الْعَقْلِ،وَ هُوَ الْإِدْراکُ؛لِأَنَّهُ علیه السلام إنَّما أرادَ مُنْتَهی الْأمْرِ الَّذی تَجِبُ فِیهِ الْحُقُوقُ وَ الْأحْکامُ،وَ مَنْ رَواهُ«نَصَّ الْحَقائِقِ»فَإنَّما أَرادَ جَمْعَ حَقیقَةٍ.هذا مَعْنی ما ذَکَرَهُ أبو عُبَیْدٍ الْقاسِمُ بْنُ سَلامٍ وَ الَّذی عِنْدی أَنَّ الْمُرادَ بِنَصِ ّ الْحِقاقِ هاهُنا بُلُوغُ الْمَرأةِ إلَی الْحَدِّ الَّذی یَجُوزُ فیهِ تَزْویجُها وَ تَصَرَّفُها فی حُقُوقِها،تَشْبیهاً بِالْحِقاقِ مِنَ الْإبِلِ، وَ هِیَ جَمْعُ حِقَّةٍ وَ حَقٍ ّ وَهُوَ الَّذِی اسْتَکْمَلَ ثَلاثَ سِنینَ وَ دَخَلَ فِی الرّابِعَةِ،وَ عِنْدَ ذلِکَ یَبْلُغُ إلَی الْحَدِّ الَّذی یَتَمَکَّنُ فِیهِ مِنْ رُکُوبِ ظَهْرِهِ،وَ نَصِّهِ فِی السَّیْرِ،وَ الْحَقائِقُ أَیْضاً:

جَمْعُ حَقَّةٍ.فَالرِّوایَتانِ جَمیعاً تَرْجِعانِ إلی مَعْنی واحِدٍ،وَ هذا أَشْبَهُ بِطَریقَةِ الْعَرَبِ مِنَ الْمَعنَی الْمَذْکُورِ أوَّلاً) .

ص:181

ص:182

شرح و تفسیر

ازدواج دختران با اذن اولیاء

امام علیه السلام در این گفتار فصیح و بلیغ خود به وضع دخترانی که به حدّ بلوغ می رسند اشاره کرده و حکم آن ها را در مسئله ازدواج و غیر آن با استعاره لطیفی بیان می کند و می فرماید:«زنان هنگامی که به حدّ کمال رسیدند خویشاوندان پدری (برای تصمیم گیری درباره آنان) مقدمند»؛ (إِذَا بَلَغَ النِّسَاءُ نَصَّ الْحِقَاقِ فَالْعَصَبَةُ أَوْلَی) .

مرحوم شریف رضی در تفسیر این جمله (و با تکیه بر واژه«نصّ»و واژه «حِقاق») چنین می گوید:منظور از«نصّ» (1)آخرین مرحله هرچیز است.مانند «نصّ»در سیر و حرکت که به معنای آخرین مرحله توانایی مرکب است،ازاین رو هنگامی که می گوییم «نَصَصْتُ الرَّجُلَ عَنِ الْأمْرِ» منظور این است که آن قدر سؤال از کسی کردم که آنچه را می داند در این زمینه بیان کند، بنابراین«نَصَّ الْحَقائق» (2)به معنای رسیدن به مرحله بلوغ است که همان پایان دوره کودکی است (سپس می افزاید:) این جمله از فصیح ترین کنایات و شگفت انگیزترین آن ها در این مورد است.

ص:183


1- 1) .در تعدادی از نسخ آمده که مرحوم سیّد رضی پیش از این تفسیر،این جمله را افزوده:«وَ یُرْوی نَصُّ الْحَقایِقُ»یعنی به جای«نَصّ الحِقاق»در روایتی«نَصّ الْحَقایِق»وارد شده و متناسب با تفسیر سیّد رضی این است که این جمله (نص الحقایق...) در آغاز این تفسیر باشد
2- 2) .از نسخ دیگر استفاده می شود که«نصّ الحِقاق»در این جا صحیح است نه«نَصَّ الْحَقائِق»

منظور امام علیه السلام این است که زنان هنگامی که به این مرحله برسند«عَصَبة» (مردان خویشاوند پدری او) که محرم آنان هستند مانند برادران و عموها،به حمایت از آن ها سزاوارتر از مادرند و همچنین در انتخاب همسر برای آن ها.

(سپس می افزاید:)«حِقاق»به معنای مخالفت و جدال مادر با«عصبة»در مورد این دختران است به گونه ای که هرکدام به دیگری می گوید:من از تو سزاورترم.

عرب می گوید: «حاقَقْتُهُ حِقاقاً» یعنی با او به جدال برخاستم.

بعضی گفته اند:منظور از «نَصُّ الحِقاق» رشد عقلی و بلوغ است،زیرا منظور امام علیه السلام این است که به مرحله ای برسد که حقوق و احکام درباره او انجام می شود.

کسانی که«نَصُّ الْحَقائق»روایت کرده اند منظورشان از«حقائق»جمع حقیقت است.

(سپس می افزاید:) این همان تفسیری است که«ابو عبید قاسم بن سلام»برای این جمله بیان کرد؛به نظر من (منظور،سیّد رضی است) مقصود از «نص الحقاق» این است که زن به مرحله ای برسد که تزویج او مجاز باشد و اختیاردار حقوق خود شود و این در واقع تشبیه به«حِقاق»در مورد شتران است (طبق عادت عرب که بسیاری از چیزها را به شتر تشبیه می کرد) چراکه «حقاق» جمع «حِقِّة»و«حِقّ»به معنای شتری است که سه سالش تمام است و داخل در سال چهارم شده و به حدّی رسیده که می توان بر آن سوار شد و او را تا حد توان وادار به سیر و حرکت کرد.

(سپس می افزاید:) «حقائق» (هرگاه این نسخه را در نظر بگیریم) نیز جمع «حِقِّة» است، بنابراین هر دو روایت به معنای واحدی بازگشت می کند و این معنا به روش عرب از معنایی که در ابتدا ذکر شد بهتر است (یعنی این معنا صحیح تر به نظر می رسد)»؛ (وَ النَّصُ:مُنْتَهَی الْأَشْیاءِ وَ مَبْلَغُ أقْصاها کَالنَّصِ فِی السِّیْرِ،لِأَنَّهُ أَقْصی ما تَقْدِرُ عَلَیْهَ الدّابَةُ وَ تَقُولُ:نَصَصْتُ الرَّجُلَ عَنِ الْأَمْرِ،إذَا اسْتَقْصَیْتَ مَسْأَلَتَهُ

ص:184

عَنْهُ لِتَسْتَخْرِجَ ما عِنْدَهُ فِیهِ.فَنَصُّ الْحَقائِقِ یُریدُ بِهِ الْإدارکَ،لِأَنَّهُ مُنْتَهَی الصِغَرِ، وَ الْوَقْتُ الَّذی یَخْرُجُ مِنْهُ الصَّغیرُ إلی حَدِّ الْکَبیرِ،وَ هُوَ مِنْ أَفْصَحِ الْکِنایاتِ عَنْ هذَا الْأَمْرِ وَ أَغْرَبِها.یَقُولُ:فَإذا بَلَغَ النِّساءُ ذلِکَ فَالْعَصَبَةُ أوْلی بِالْمَرْأَةِ مِنْ أُمِّها،إذا کانُوا مَحْرَماً،مِثْلَ الْإِخْوَةِ وَ الْأَعْمامِ؛وَ بِتَزْویجِها إنْ أرادُوا ذلِکَ.وَ الْحِقاقُ:مُحاقَّةُ الْأُمِ ّ لِلْعَصَبَةِ فِی الْمَرْأَةِ وَ هُوَ الْجِدالُ وَ الْخُصُومَةُ،وَ قَوْلُ کُلُّ واحِدٍ مِنْهُما لِلْآخَرِ:«أَنَا أَحَقُّ مِنْکَ بِهذا»یُقالُ مِنْهُ:حاقَقْتُهُ حِقاقاً،مِثْلُ جادَلْتُهُ جِدالاً.وَ قَدْ قیلَ:إنَّ«نَصَّ الْحِقاقِ» بُلُوغُ الْعَقْلِ،وَ هُوَ الْإِدْراکُ؛لِأَنَّهُ علیه السلام إنَّما أرادَ مُنْتَهی الْأمْرِ الَّذی تَجِبُ فِیهِ الْحُقُوقُ وَ الْأحْکامُ،وَ مَنْ رَواهُ«نَصَّ الْحَقائِقِ»فَإنَّما أَرادَ جَمْعَ حَقیقَةٍ.هذا مَعْنی ما ذَکَرَهُ أبو عُبَیْدٍ الْقاسِمُ بْنُ سَلامٍ وَ الَّذی عِنْدی أَنَّ الْمُرادَ بِنَصِ ّ الْحِقاقِ هاهُنا بُلُوغُ الْمَرأةِ إلَی الْحَدِّ الَّذی یَجُوزُ فیهِ تَزْویجُها وَ تَصَرَّفُها فی حُقُوقِها،تَشْبیهاً بِالْحِقاقِ مِنَ الْإبِلِ، وَ هِیَ جَمْعُ حِقَّةٍ وَحَقٍ ّ وَ هُوَ الَّذِی اسْتَکْمَلَ ثَلاثَ سِنینَ وَ دَخَلَ فِی الرّابِعَةِ،وَ عِنْدَ ذلِکَ یَبْلُغُ إلَی الْحَدِّ الَّذی یَتَمَکَّنُ فِیهِ مِنْ رُکُوبِ ظَهْرِهِ،وَ نَصِّهِ فِی السَّیْرِ،وَ الْحَقائِقُ أَیْضاً:

جَمْعُ حَقَّةٍ.فَالرِّوایَتانِ جَمیعاً تَرْجِعانِ إلی مَعْنی واحِدٍ،وَ هذا أَشْبَهُ بِطَریقَةِ الْعَرَبِ مِنَ الْمَعنَی الْمَذْکُورِ أوَّلاً) .

خلاصه معنای مرحوم سیّد رضی این است که در تفسیر این کلام امام علیه السلام سه بیان وجود دارد:نخست این که منظور از آن،بلوغ دختران است (با توجه به واژه «نصّ» که اشاره به حرکت کردن تا رسیدن به مقصد است و با توجه به این که «حِقاق» به معنای جدال و گفت وگو در میان مادر و نزدیکان پدری دختر بر سر تزویج اوست).

تفسیر دوم این است که منظور از آن،رسیدن به کمال عقل و بلوغ است به گونه ای که دختر بتواند حقوق و احکام خود را رعایت کند.

معنای سوم این که منظور از «نَصّ الحِقاق» رسیدن به حدّ بلوغ است به گونه ای که بتوان آن دختر را شوهر داد به عنوان تشبیه به شتری که آماده بهره گیری شده است.

ص:185

البته همه این سه معنا به یک جا منته می شود و تفاوت تنها در تفسیر «حِقاق» است که آیا به معنای مجادله است یا رسیدن به حقوق و احکام و یا قابل بهره گیری بودن دختر.

نکته دیگری که در این جا باید به آن توجه داشت مفهوم «عَصَبَه» است.

«عصبه»به معنای افراد مذکر از نزدیکان پدر است و پدر و جد را نیز شامل می شود،بنابراین مفهوم جمله بالا این است که وقتی دختران به حدّ ازدواج برسند باید با اجازه پدر یا جد (و در صورت فقدان آن ها با اجازه عموها و برادرها) ازدواج کنند.البته از نظر فقه ما اجازه پدر یا جد به اعتقاد جمع زیادی از فقها شرط است؛ولی اجازه عموها یا برادرها (در صورت فقدان پدر یا جد) به عنوان امری استحبابی و نه وجوبی،تلقی شده است.

شرح این مطلب در کتب فقهیه در کتاب النکاح آمده است.البته بعضی «عَصَبه»را نیز چنان تفسیر کرده اند که پدر و جد را شامل نمی شود در این صورت از نظر فقه ما اولویتی در امر نکاح دختر ندارند جز همانچه در بالا به صورت استحباب و احترام آن ها اشاره شد.

***

ص:186

5- نقطه سفید

اشاره

و فی حدیثه علیه السلام

إِنَّ الْإِیمَانَ یَبْدُو لُمْظَةً فی الْقَلْبِ،کُلَّمَا ازْدَادَ الْإِیْمَانُ ازْدَادَتِ اللُّمْظَةُ.

امام علیه السلام فرمود:

ایمان،نخست به صورت نقطه سفید و درخشانی در دل آشکار می شود و هرقدر ایمان افزایش می یابد آن نقطه سفید و نورانی گسترده تر می شود. (1)

سیّد رضی رحمه الله (در تفسیر این کلام شریف) می گوید:

«لُمْظَة»چیزی مانند یک نقطه سفید است (و این تعبیری است بسیار زیبا و فصیح) و به همین جهت به اسبی که بر لبش نقطه سفیدی باشد«المظ» می گویند.

(وَاللُّمْظَةُ مِثْلُ النُّکْتَةِ أَوْ نَحْوِها مِنَ الْبَیاضِ.وَمِنْهُ قیلَ:فَرَسٌ ألْمَظُ،إذا کانَ بِجَحْفَلَتِهِ شَیْءٌ مِنَ الْبَیاضِ) .

ص:187


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: از جمله کسانی که این کلام شریف را در آثار خود آورده اند،هروی در الجمع بین الغریبین است آن گونه که ابن اثیر در نهایه از او در ماده«لَمَظَ»نقل کرده و ابونصر سراج (متوفای 378) در اللمع و همچنین ابو طالب مکی (متوفای 386) در قوت القلوب است که آن را به صورت گسترده تری آورده است و ما آن را در شرح و تفسیر این کلام خواهیم آورد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 208)

ص:188

شرح و تفسیر

پیشرفت تدریجی نور ایمان در قلب

امام علیه السلام در این گفتار نورانی به تأثیر تدریجی ایمان (و اعمال صالحه) در قلب و روح انسان پرداخته و می فرماید:«ایمان،نخست به صورت نقطه سفید و درخشانی در دل آشکار می شود و هرقدر ایمان افزایش می یابد آن نقطه سفید و نورانی گسترده تر می شود»؛ (إِنَّ الْإِیمَانَ یَبْدُو لُمْظَةً فی الْقَلْبِ،کُلَّمَا ازْدَادَ الْإِیْمَانُ ازْدَادَتِ اللُّمْظَةُ) .

مرحوم سیّد رضی بعد از ذکر این کلام به تفسیر واژه «لُمْظَة» پرداخته و می گوید: «لُمْظَة» چیزی مانند یک نقطه سفید است (و این تعبیری است بسیار زیبا و فصیح) و به همین جهت به اسبی که بر لبش نقطه سفیدی باشد «الْمَظ» می گویند»؛ (وَ اللُّمْظَةُ مِثْلُ النُّکْتَةِ أَوْ نَحْوِها مِنَ الْبَیاضِ.وَ مِنْهُ قیلَ:فَرَسٌ ألْمَظُ،إذا کانَ بِجَحْفَلَتِهِ شَیْءٌ مِنَ الْبَیاضِ) .

«جحفله» به معنای لب اسب یا لب زیرین آن است.

گویا مرحوم سیّد رضی این تفسیر را از«اصمعی»گرفته که«ابن سلام» (متوفای 224) در غریب الحدیث از وی به این صورت نقل کرده است:

«وَ اللُّمْظَةُ مِثْلُ النُّکْتَةِ أَوْ نَحْوِها مِنَ الْبَیاضِ.وَ مِنْهُ قیلَ:فَرَسٌ ألْمَظُ،إذا کانَ بِجَحْفَلَتِهِ شَیْءٌ مِنَ الْبَیاضِ» .

البته ارباب لغت در تفسیر واژه«لُمْظَة»معانی دیگری نیز نقل کرده اند؛از

ص:189

جمله مقدار مختصری روغن که با نوک انگشت برمی گیرند و«لُماظَه»به بقایای غذا در اطراف دهان و دندان ها گفته می شود و مناسب در این جا همان معنایی است که مرحوم سیّد رضی ذکر کرده است.

در حکمت 456 نیز خواهد آمد که امام علیه السلام می فرماید:

«أَ لا حُرٌّ یَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لِأَهْلِهَا؛ آیا زادمردی پیدا می شود که این ته مانده دنیا را به اهلش واگذارد؟».

به هرحال مقصود امام علیه السلام تأثیر تدریجی اعمال صالح و ناصالح در قلب انسان است و به بیان دیگر،هر عملی تأثیری در روح می گذارد که اگر همان عمل یا شبیه آن تکرار شود،آن آثار گسترده تر می شود تا آن جا که تمام قلب را فرا می گیرد.

اگر اعمال صالحه باشد قلب کاملاً نورانی می شود و اگر کارهای خلاف باشد قلب به طور کامل ظلمانی می شود و این که در آیات قرآن و اخبار معصومان علیهم السلام آمده است که بعد از گناه فوراً توبه کنید برای آن است که اثری که گناه در قلب گذاشته به صورت رنگ ثابتی درنیاید،زیرا در آغاز قابل شست وشو است؛اما هنگامی که به صورت عادت یا ملکه درآمد تغییر آن بسیار مشکل است.

همان گونه که در ذکر مصادر اشاره شد«ابوطالب مکی»از علمای اهل سنّت در قوت القلوب این روایت را به شکل مشروح تری از امیرمؤمنان علی علیه السلام ذکر کرده است که فرمود:

«إنَّ الْإیمانَ لَیَبْدُو لُمْعَةً بَیْضاءً فَإذا عَمِلَ الْعَبْدُ الصَّالِحاتَ نَما وَزادَ حَتّی یَبیضُ قَلْبُهُ کُلُّهُ،وَ إنَّ النِّفاقَ لَیَبْدُو نُکْتَةً سَوْداءً فَإذَا انْتَهَکَتِ الْحُرُماتُ نَمَتْ وَ زادَتْ حَتّی یَسُودُ الْقَلْبُ فَیَطْبَعُ بِذلِکَ الْخَتْمُ؛ ایمان در آغاز به صورت نقطه سفیدی آشکار می شود.هنگامی که بندگان خداوند اعمال صالحه انجام دهند نمو و افزایش پیدا می کند تا آن جا که تمام قلب سفید و روشن می شود و (در مقابل) نفاق به صورت نقطه سیاهی (در قلب) آشکار می شود،هنگامی که انسان در برابر فرمان های الهی پرده دری کند نمو و افزایش می یابد تا زمانی که تمام قلب سیاه می شود و در این حالت مُهر بر دل انسان گذاشته می شود (و راه

ص:190

بازگشت بر او بسته خواهد شد)».

سپس امام علیه السلام این آیه را تلاوت فرمود: «کَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ» ؛این گونه نیست که آن ها می گویند.اعمال آن ها زنگار بر قلبشان نهاده است». (1)

از نظر عقلی نیز این مسئله کاملاً پذیرفتنی است،زیرا هر کار خوب و بدی اثر مثبت یا منفی در روح انسان می گذارد و وقتی این آثار متراکم گردد،روح به طور کامل شفاف یا ظلمانی و تاریک می شود.در صورت اول،احتمال گمراهی بسیار بعید و در صورت دوم،احتمال نجات نیز بعید به نظر می رسد.

از مباحث بالا (هم از نظر احادیث و هم از نظر منطق عقل) روشن است آنچه بعضی از علمای اهل سنّت پنداشته اند که ایمان قابل افزایش و کاستی نیست اشتباه است؛ایمان درجات دارد همان گونه که کفر نیز دارای درجاتی است و انسان به طور محسوس در افرادی که در اطراف اوست یا نام آن ها در تواریخ آمده است می بیند که مؤمنان،کافران،منکران و فاسقان از نظر درجات ایمان و کفر متفاوت بودند.

قرآن مجید نیز تصریح می کند هنگامی که آیه ای از قرآن نازل می شود بر ایمان مؤمنان افزوده می گردد،همان گونه که بر رجس و پلیدی منافقان و مخالفان به سبب لجاجتی که دارند: «وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِیماناً وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ* وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ کافِرُونَ» ؛اما کسانی که ایمان آورده اند،بر ایمانشان افزوده است؛و آن ها (به فضل و رحمت الهی) خوشحالند.*و امّا آن ها که در دل هایشان بیماری است،پلیدی بر پلیدی شان افزوده است؛و از دنیا رفتند در حالی که کافر بودند». (2)

ص:191


1- 1) .مطففین،آیه 14؛مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 208
2- 2) .توبه،آیه 124 و 125

این سخن را با ذکر بخش کوتاهی از حدیث بسیار مشروحی از امام صادق علیه السلام پایان می دهیم:یکی از یاران امام علیه السلام از آن حضرت درباره ایمان سؤال می کند آن حضرت می فرماید:

«الْإِیمَانُ حَالاتٌ وَ دَرَجَاتٌ وَ طَبَقَاتٌ وَ مَنَازِلُ فَمِنْهُ التَّامُّ الْمُنْتَهَی تَمَامُهُ وَ مِنْهُ النَّاقِصُ الْبَیِّنُ نُقْصَانُهُ وَ مِنْهُ الرَّاجِحُ الزَّائِدُ رُجْحَانُهُ قُلْتُ إِنَّ الْإِیمَانَ لَیَتِمُّ وَ یَنْقُصُ وَ یَزِیدُ قالَ نَعَمْ؛ ایمان حالات و درجات و طبقات و منازلی دارد که بعضی از آن کامل است و به منتهای کمال رسیده است و بعضی ناقص است و نقصانش کاملاً آشکار است.بعضی رجحان دارد و در حال افزایش است.راوی می گوید:از آن حضرت پرسیدم:آیا ایمان کم و زیاد می شود؟ فرمود:آری.(و به یقین کم و زیاد شدن آن براثر اعمال صحیح و غلط و اعمال نیک و بد است)». (1)

***

ص:192


1- 1) .کافی،ج 2،ص 34،ح 1

6- عدم دادن زکات نسبت به ...

اشاره

و فی حدیثه علیه السلام

إِنَّ الرَّجُلَ إِذَا کَانَ لَهُ الدَّینُ الظَّنُونُ،یَجِبُ عَلَیْهِ أَنْ یُزَکِّیَهُ،

لِمَا مَضَی،إِذا قَبَضَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

هرگاه انسان طلبی از کسی دارد که نمی داند می پردازد یا نه (لازم نیست زکات آن را فوراً بپردازد ولی) لازم است پس از وصول آن،زکاتش را نسبت به تمام سال های گذشته ادا کند. (1)

مرحوم سیّد رضی (در تفسیر این کلام شریف) می گوید:

«ظَنون،دِینی است که صاحبش نمی داند آیا می تواند آن را از بدهکار بگیرد یا نه.گویی گمانی درباره آن دارد؛از یک سو امیدوار است و از یک سو ناامید و این از فصیح ترین تعبیرات است.همچنین هر کاری که انسان به دنبال آن می رود

ص:193


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر تنها کسی را که ذکر می کند این حدیث شریف را از امام علیه السلام پیش از سیّد رضی نقل کرده است ابوعبید قاسم بن سلام (در کتاب غریب الحدیث) است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص208). اضافه می کنیم که این حدیث در سنن بیهقی،ج 4،ص 150 و کنزالعمّال ج 6،ص 553 با تفاوت چشمگیری آمده است

و نمی داند پایانش به کجا می رسد مصداق ظَنون است و بر همین اساس گفتار (شاعر معروف) اعشی است آن جا که می گوید:

چاهی که معلوم نیست آب دارد یا نه-و از محلی که باران گیر است دور است.

نمی توان آن را همچون فرات که پر از آب است-و کشتی و شناگر ماهر را از پای درمی آورد قرار داد.

جُد (که در آغاز این شعر آمده) همان چاه قدیمی بیابانی است و«ظَنون» به معنای چاهی است که معلوم نیست آب دارد یا نه.

فَالظُّنُونُ:الَّذی لا یَعْلَمُ صاحِبُهُ أَیَقْبِضُهُ مِنَ الَّذی هُوَ عَلَیْهِ أَمْ لا،فَکَأَنَّهُ الَّذی یُظَنُّ بِهِ،فَمَرَّةً یَرْجُوهُ وَمَرَّةً لا یَرْجُوهُ.وَهذا مِنْ أفْصَحِ الْکَلامِ،وَکَذلِکَ کُلُّ أَمْرٍ تَطْلُبُهُ وَ لا تَدْری عَلی أیّ شَیْءٍ أنْتَ مِنْهُ فَهُوَ ظَنُونٌ،وَعَلی ذلِکَ قَوْلُ لِلْأَعْشی:

مَا یَجْعَلُ الجُدَّ الظَّنُونَ الَّذِی جُنِّبَ صَوْبَ اللَّجِبِ المَاطِرِ

مِثْلَ الفُرَاتِّی إِذَا مَا طَمَا یَقْذِفُ بالبُوصِیِّ وَ المَاهِرِ

وَ الجُد:الْبِئْرُ الْعادِیَةِ فِی الصَّحْراءِ،وَالظَّنُونُ:الَّتی لا یُعْلَمُ هَلْ فِیها ماءٌ أمْ لا.

ص:194

شرح و تفسیر

حکم زکات دین

امام علیه السلام در این کلام فصیح و بلیغ خود اشاره به یکی از احکام شرعی مربوط به زکات کرده،می فرماید:«هرگاه انسان طلبی از کسی دارد که نمی داند می پردازد یا نه (لازم نیست زکات آن را فوراً بپردازد ولی) لازم است پس از وصول آن زکاتش را نسبت به تمام سال های گذشته ادا کند»؛ (إِنَّ الرَّجُلَ إِذَا کَانَ لَهُ الدَّینُ الظَّنُونُ،یَجِبُ عَلَیْهِ أَنْ یُزَکِّیَهُ،لِمَا مَضَی،إِذا قَبَضَهُ) .

تعبیر به«وجوب»در کلام امام علیه السلام اشاره به استحباب مؤکد است،همان گونه که در موارد دیگری نیز چنین تعبیری درباره مستحبات مؤکد آمده است.

مرحوم سیّد رضی در ذیل این حدیث پرمعنا می گوید:«ظَنون،دِینی است که صاحبش نمی داند آیا می تواند آن را از بدهکار بگیرد یا نه.گویی گمانی درباره آن دارد؛از یک سو امیدوار است و از یک سو ناامید و این از فصیح ترین تعبیرات است.همچنین هر کاری که انسان به دنبال آن می رود و نمی داند پایانش به کجا می رسد مصداق ظَنون است» (فَالظُّنُونُ:الَّذی لا یَعْلَمُ صاحِبُهُ أَ یَقْبِضُهُ مِنَ الَّذی هُوَ عَلَیْهِ أَمْ لا،فَکَأَنَّهُ الَّذی یُظَنُّ بِهِ،فَمَرَّةً یَرْجُوهُ وَ مَرَّةً لا یَرْجُوهُ.وَ هذا مِنْ أفْصَحِ الْکَلامِ،وَ کَذلِکَ کُلُّ أَمْرٍ تَطْلُبُهُ وَ لا تَدْری عَلی أیّ شَیْءٍ أنْتَ مِنْهُ فَهُوَ ظَنُونٌ،وَ عَلی ذلِکَ قَوْلُ لِلْأَعْشی:) .

سپس می افزاید:«و بر همین اساس گفتار (شاعر معروف) اعشی است آن جا

ص:195

که می گوید:

مَا یَجْعَلُ الجُدَّ الظَّنُونَ الَّذِی جُنِّبَ صَوْبَ اللَّجِبِ المَاطِرِ

مِثْلَ الفُرَاتِّی إِذَا مَا طَمَا یَقْذِفُ بالبُوصِیِّ وَ المَاهِرِ

چاهی که معلوم نیست آب دارد یا نه-و از محلی که باران گیر است دور است.

نمی توان آن را همچون فرات که پر از آب است-و کشتی و شناگر ماهر را از پای درمی آورد قرار داد.

در پایان می افزاید:«جُد (که در آغاز این شعر آمده) همان چاه قدیمی بیابانی است و«ظَنون»به معنای چاهی است که معلوم نیست آب دارد یا نه»؛ (وَ الجُد:

الْبِئْرُ الْعادِیَةِ فِی الصَّحْراءِ،وَ الظَّنُونُ:الَّتی لا یُعْلَمُ هَلْ فِیها ماءٌ أمْ لا) .

آنچه مورد توجه مرحوم سیّد رضی بوده جنبه فصاحت کلام امیرمؤمنان علی علیه السلام است و اما از نظر فقه،این کلام شریف را مورد بررسی قرار نداده و لازم است اشاره اجمالی در این جا به نظر فقها داشته باشیم:

مشهور در میان فقهای امامیه،بلکه آنچه ادعای اجماع از سوی فقهای بزرگی مانند صاحب جواهر و دیگران بر آن شده این است که اگر دِین قابل وصول نباشد زکات آن بر طلبکار نیست،زیرا یکی از شرایط وجوب زکات،امکان تصرف در مال است در حالی که در مفروض مسئله امکان وصول دین نیست.

ولی اگر طلب قابل وصول باشد (منظور جایی است که درهم و دینار مورد طلب باشد) در میان فقها اختلاف نظر است:جمعی از قدمای اصحاب گفته اند در این صورت زکات آن بر مالکش واجب است؛ولی مشهور در میان فقهای امامیه این است که زکات آن بر مالک واجب نیست حتّی صاحب جواهر می گوید:اجماع متأخران بر عدم وجوب است.سپس به روایات فراوانی برای اثبات این عقیده تمسک می جوید ولی عجیب این است که هیچ کدام اشاره ای به

ص:196

کلام امیر مؤمنان علی علیه السلام در نهج البلاغه نکرده اند. (1)

علمای اهل سنّت نظرات دیگری دارند؛بنا به نقل موسوعه فقهیه کویتیه درباره«دِین حالّی»که امید ادای آن است اقوالی است:بنا به مذهب حنفیه و حنابله،زکات آن بر صاحب اصلی در هر سال واجب است؛ولی تا زمانی که آن را قبض نکرده اخراج زکات لازم نیست و بعد از دریافت مال از شخص مدیون زکات آن را نسبت به تمام سال های گذشته ادا می کند.شافعی و جمع دیگری از فقها معتقدند که او هر سال باید زکات آن را بپردازد،زیرا مفروض این است که می تواند آن را اخذ کند و اما دینی که امید ادای آن نمی رود یا چون مدیون چیزی ندارد و یا دین را انکار می کند و یا دارد و تأخیر می اندازد،در آن جا مذاهب مختلفی است:حنفیه مانند همان قِسم اول در آن فتوا داده اند و در روایتی از احمد همین نقل شده ولی شافعی می گوید زکاتی ندارد،زیرا شرط زکات قدرت بر انتفاع از مال است و در فرض مسئله قدرت بر انتفاع حاصل نیست.از شافعی قول دیگری نیز نقل شده که چون آن را قبض کرد تمام زکات های سال های گذشته را می پردازد.سپس استدلال به کلام امام امیر مؤمنان علیه السلام کرده که فرمود:

«در دین مظنون اگر راست می گوید هنگامی که آن را دریافت داشت باید زکات های گذشته را بپردازد». (2)

به هر حال بر پایه آنچه از مذهب ما ثابت است که مال متعلقِ زکات باید تحت قدرت انسان باشد و آن جا که تحت قدرت نیست زکات تعلق نمی گیرد،کلام امام علیه السلام که در بالا آمد ناظر به یک حکم استحبابی است،همان گونه که علّامه حلّی رحمه الله در تذکرة الفقهاء گفته است. (3)

بعضی از شارحان مانند مرحوم مغنیه در فی ظلال و مرحوم کمره ای در

ص:197


1- 1) .جواهر الکلام،ج 15،ص 58
2- 2) .موسوعه کویتیه،ج 23،ص 238
3- 3) .تذکرة الفقهاء،ج 5،ص 23

منهاج البراعة بعید ندانسته اند که وجوب در کلام امام علیه السلام حمل بر معنای حقیقی آن بشود در حالی که این سخن برخلاف اجماع فقهای ماست همان گونه که قبلاً از صاحب جواهر نقل کردیم،بنابراین حمل بر استحباب مؤکد،بهترین راه است.

***

ص:198

7- دوری از زنان در میدان نبرد

اشاره

و فی حدیثه علیه السلام

7

أَنَّهُ شَیَّعَ جَیْشاً بِغَزْیَةٍ فَقالَ:

اعْذِبُوا عَنِ النِّسَاءِ مَا اسْتَطَعْتُمْ.

امام علیه السلام هنگامی که سپاهی را برای میدان نبرد بدرقه می کرد فرمود:

تا آن جا که می توانید از زنان دوری جویید. (1)

مرحوم سیّد رضی (در تفسیر این کلام شریف) می گوید:

معنای این سخن آن است که از یاد زنان و دل مشغولی به آن ها به هنگام جنگ صرف نظر کنید و از نزدیکی با آنان امتناع ورزید،چراکه این کار،بازوان حمیّت را سست و در تصمیم خلل ایجاد می کند و از حرکت سریع و کوشش در جنگ بازمی دارد و (به طور کلی) هرکس از چیزی امتناع ورزد درباره او گفته می شود «أعْذَبَ عَنْهُ»،و«الْعاذِبْ»و«الْعَذُوب»به کسی گفته می شود که از خوردن

ص:199


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: از کسانی که پیش از مرحوم سیّد رضی این کلام نورانی را نقل کرده اند،ابو عبید در کتاب غریب الحدیث و هروی در الجمع بین الغریبین بنا به نقل ابن اثیر در ماده«عذب»آن را ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 224)

و آشامیدن امتناع ورزد.

(وَ مَعْناهُ:اصْدِفُوا عَنْ ذِکْرِ النِّساءِ وَ شُغْلِ الْقَلْبِ بِهِنَّ، وَ امْتَنَعُوا عَنِ الْمُقارَبَةِ لَهُنَّ،لِأَنَّ ذلِکَ یَفُتُّ فی عَضُدِ الْحَمِیَّةِ،وَ یَقْدَحُ فی مَعاقِدِ الْعَزیمَةِ وَ یَکْسِرُ عَنِ الْعَدُوِّ وَ یَلْفِتُ عَنِ الْإبْعادِ فِی الْغَزْوِ،وَ کُلُّ مَنِ امْتَنَعَ مِنْ شَیْءٍ فَقَدْ أعْذَبَ عَنْهُ وَ الْعاذِبُ وَ الْعَذُوبُ:الْمُمْتَنِعُ مِنَ الْأَکْلِ وَ الشُّرْبِ) .

ص:200

شرح و تفسیر

به هنگام مقابله با دشمن از زنان دوری کنید

امام علیه السلام هنگامی که سپاهی را برای فرستادن به میدان نبرد بدرقه می کرد فرمود:«تا آن جا که می توانید از زنان دوری جویید»؛ (أَنَّهُ شَیَّعَ جِیْشاً بِغَزْیَةٍ (1)فَقالَ:

اعْذِبوا عَنِ النِّسَاءِ مَا اسْتَطَعْتُمْ) .

مرحوم سیّد رضی در شرح این عبارت بر جمله «اعْذِبوا» به عنوان تعبیری فصیح و جالب تکیه کرده می گوید:معنای این سخن آن است که از یاد زنان و دل مشغولی به آن ها به هنگام جنگ صرف نظر کنید و از نزدیکی با آنان امتناع ورزید،چراکه این کار،بازوان حمیّت را سست و در تصمیم خلل ایجاد می کند و از حرکت سریع وکوشش در جنگ بازمی دارد و (به طور کلی) هرکس از چیزی امتناع ورزد درباره او گفته می شود«اعْذَبَ عَنْهُ»،و«العاذِب»و«الْعَذوب»به کسی گفته می شود که از خوردن و آشامیدن امتناع ورزد»؛ (وَ مَعْناهُ:اصْدِفُوا عَنْ ذِکْرِ النِّساءِ وَ شُغْلِ الْقَلْبِ بِهِنَّ،وَ امْتَنَعُوا عَنِ الْمُقارَبَةِ لَهُنَّ،لِأَنَّ ذلِکَ یَفُتُّ فی عَضُدِ الْحَمِیَّةِ، وَ یَقْدَحُ فی مَعاقِدِ الْعَزیمَةِ وَ یَکْسِرُ عَنِ الْعَدُوِّ وَ یَلْفِتُ عَنِ الْإبْعادِ فِی الْغَزْوِ،وَ کُلُّ مَنِ امْتَنَعَ مِنْ شَیْءٍ فَقَدْ أعْذَبَ عَنْهُ وَ الْعاذِبُ وَ الْعَذُوبُ:الْمُمْتَنِعُ مِنَ الْأَکْلِ وَ الشُّرْبِ) .

ص:201


1- 1) .در بسیاری از نسخ به جای«بغزیة»بِسَرِیَّةٍ آمده است که لفظ مناسبی است،زیرا ظاهر عبارت این است که امام علیه السلام در آن جنگ حضور نداشته است و به چنین جنگی که پیغمبر و امام علیهم السلام در آن حضور ندارند«سَریّة»گفته می شود و در تعدادی از نسخ آمده است:«یُغزیه»(از باب افعال) به معنای فرستادن به میدان جنگ؛اما واژه«بغزیة»ظاهراً غلط است،زیرا غزیة تنها اسم محلی است و تناسبی با کلام امام علیه السلام ندارد

در بعضی از نسخ به جای«اعْذِبُوا»«اعْزِبُوا»آمده که به معنای دوری کردن است و هر دو واژه،قریب المعنی هستند.

شک نیست که انسان در صورتی در کار خود-مخصوصاً در میدان نبرد - پیشرفت می کند که تمام فکرش متوجه آن کار باشد؛اما اگر فکر خود را به دو یا چند کار تقسیم کند،به همان نسبت توفیقش کمتر می شود به خصوص اگر فکر خود را به زنان مشغول دارد که او را در حال و هوای دیگری قرار می دهد و از تصمیم و اراده و قدرت و قوت او می کاهد.به ویژه اگر زنان،همراه لشکر به میدان نبرد بیایند؛نبردی که مدتی به طول می انجامد و لشکر با آن ها مقاربت کنند.به یقین از توان آن ها می کاهد،زیرا بدیهی است که مقاربت منته به خروج ماده نطفه،بدن را سست می سازد و کثرت آن از طول عمر می کاهد.

به همین دلیل امام علیه السلام از پرداختن به فکر زن ها یا مقاربت با آنان،لشکریانش را بر حذر می دارد.

البته تعبیر به «مَا اسْتَطَعْتُمْ» دلیل بر این است که در موارد ضرورت و نیاز شدید،این نهی ارشادی استثنا شده است.

قابل توجه این که در تاریخ اسلام می خوانیم مشرکان به عکس این دستور،در بعضی از میدان های جنگ زنانشان را با خود می آوردند و ترانه برای آن ها می خواندند و به آن ها قول می دادند اگر پیروز شوند با آن ها همبستر گردند و یکی از عوامل سستی آن ها در جنگ همین بود. (1)

در جنگ های معاصر نیز در ماجرای جنگ ویتنام آمده است که آمریکایی ها پیوسته گروهی از زنان هرجایی را از آمریکا با هواپیما برای سرگرمی لشکریان خود به ویتنام می فرستادند و سرانجام شکست مفتضحانه ای دامان آن ها را گرفت.

ص:202


1- 1) .بحار الانوار،ج 20،ص 25

بعضی از شارحان نهج البلاغه این احتمال را داده اند که منظور امام علیه السلام این است که مزاحمتی برای زن ها تا می توانید ایجاد نکنید،زیرا رساندن آزار به غیر جنگجویان در اسلام ممنوع است. (1)

البته این احتمال برخلاف ظاهر کلام امام علیه السلام است و ظاهر کلام همان است که مرحوم سیّد رضی از آن استنباط کرده و غالب شارحان نیز همان را دنبال کرده اند.

از جمله اموری که ضعف این احتمال را تأیید می کند چیزی است که در کتاب نهایه ابن اثیر درباره معنای «اعْذِبُوا» آمده و کلام امام علیه السلام را چنین معنی می کند:

«إِمْنَعُوا عَنْ ذِکْرِ النِّسَاءِ أَنْفُسَکُمْ وَ شُغْلِ الْقَلْبِ بِهِنَّ،فَإِنَّ ذَلِکَ یَکْسِرُکُمْ عَنِ الْغَزْو» . (2)

***

ص:203


1- 1) .توضیح نهج البلاغه،ج 4،ص 388
2- 2) .النهایة فی غریب الحدیث،ج 3،ص 195

ص:204

8- راه پیروزی سریع!

اشاره

و فی حدیثه علیه السلام

کَالْیَاسِرِ الْفَالِجِ یَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَةٍ مِنْ قِدَاحِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

(هر گاه مسلمان دست به عمل زشتی نزند که از آشکار شدنش شرمنده می شود و ممکن است افرادِ پست آن را وسیله هتک حرمتش قرار دهند) به مسابقه دهنده ماهری می ماند که منتظر است در همان دورِ نخست پیروز شود.(و سود وافری ببرد بی آن که زیانی ببیند). (1)

مرحوم سیّد رضی (در تفسیر این کلام شریف) می گوید:

«یاسرون»کسانی هستند که به وسیله پیکان های تیر بر شتر نحر شده بخت آزمایی می کنند و«فالج»کسی است که پیروز شده است.گفته می شود«فَلَجَ عَلَیْهِمْ وَفَلَجَهُمْ»یعنی بر آن ها پیروز شد،ازاین رو در بعضی از رجزها می خوانیم:هنگامی که دیدم شخصی پیروز شد....

(الْیاسِرُونَ هُمُ الَّذینَ

ص:205


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: این جمله بخشی از خطبه 23 است که در آن جا مصادرش ذکر شد اضافه بر آن،ابو عبید آن را در کتاب غریب الحدیث و هروی آن را در الجمع بین الغریبین آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 209)

یَتَضارَبُونَ بِالْقِداحِ عَلَی الْجَزُورِ.وَ الْفالِجُ:الْقاهِرُ وَ الْغالِبُ؛یُقالُ:فَلَجَ عَلَیْهِمْ وَ فَلَجَهُمْ،وَ قالَ الرّاجِزُ:لَمّا رَأیْتُ فالِجاً قَدْ فَلَجا) .

ص:206

شرح و تفسیر

راه پیروزی سریع!

همان گونه که در بخش سند این کلام حکمت آمیز آمد،این جمله قسمتی است از خطبه بیست و سوم که مرحوم سیّد رضی به منظور فصاحت و بلاغتی که دارد آن را جدا ساخته و تفسیر کرده است.

امام علیه السلام می فرماید:«(هر گاه مسلمان دست به عمل زشتی نزند که از آشکار شدنش شرمنده می شود و افرادِ پست آن را وسیله هتک حرمتش قرار می دهند) به مسابقه دهنده ماهری می ماند که منتظر است در همان دورِ نخست پیروز شود.

(و از سود وافری بهره گیرد بی آن که زیانی ببیند)»؛ (کَالْیَاسِرِ الْفَالِجِ (1)یَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَةٍ مِنْ قِدَاحِهِ) .

مرحوم سیّد رضی در شرح این جمله می گوید:«یاسرون کسانی هستند که به وسیله پیکان های تیر بر شتر نحر شده بخت آزمایی می کنند و «فالج» کسی است که پیروز شده است.گفته می شود«فَلَجَ عَلَیْهِمْ وَ فَلَجَهُمْ»یعنی بر آن ها پیروز شد،ازاین رو در بعضی از رجزها می خوانیم:هنگامی که دیدم شخصی پیروز شد...»؛ (الْیاسِرُونَ هُمُ الَّذینَ یَتَضارَبُونَ بِالْقِداحِ عَلَی الْجَزُورِ.وَ الْفالِجُ:الْقاهِرُ وَ الْغالِبُ؛یُقالُ:فَلَجَ عَلَیْهِمْ وَ فَلَجَهُمْ،وَ قالَ الرّاجِزُ:لَمّا رَأیْتُ فالِجاً قَدْ فَلَجا) .

مرحوم سیّد رضی به دلیل این که در صدد شکافتن معنای حقیقی یا کنایی

ص:207


1- 1) .در تعدادی از نسخ،«کَالْفالِجِ الْیاسِر»آمده؛ولی صحیح همان است که در متن آمده است

«یاسر»و«فالج»بوده،صدر این کلام را ذکر نکرده است؛ولی هرگاه به صدر آن در خطبه 23 باز گردیم معنای کامل و جامعی از این گفتار حکیمانه به دست می آید،زیرا امام علیه السلام می فرماید:«هر گاه انسان مسلمان به دنبال کار زشتی که از آشکار شدنش شرمنده شود نباشد و به کاری که افراد پست آن را وسیله هتک حرمت او قرار دهند دست نزند مانند مسابقه دهنده ماهری است که منتظر است در همان دورِ نخست پیروز گردد و سود وافری ببرد بی آن که زیانی دامان او را بگیرد»؛

(فَإِنْ رَأَی أَحَدُکُمْ لِأَخِیهِ غَفِیرَةً فِی أَهْلٍ أَوْ مَالٍ أَوْ نَفْسٍ فَلا تَکُونَنَّ لَهُ فِتْنَةً فَإِنَّ الْمَرْءَ الْمُسْلِمَ مَا لَمْ یَغْشَ دَنَاءَةً تَظْهَرُ فَیَخْشَعُ لَهَا إِذَا ذُکِرَتْ وَیُغْرَی بِهَا لِئَامُ النَّاسِ کَانَ کَالْفَالِجِ الْیَاسِرِ الَّذِی یَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَةٍ مِنْ قِدَاحِهِ تُوجِبُ لَهُ الْمَغْنَمَ وَ یُرْفَعُ بِهَا عَنْهُ الْمَغْرَم) .

این پیروزی سریع می تواند پیروزی در دنیا باشد یا در سرای آخرت یا در هر دو،زیرا چنین مؤمن پاکدامنی نه بهانه به دست بدخواهان می دهد که از او عیب جویی کنند و نه کاری برخلاف رضای الهی انجام می دهد که در سرای آخرت دامنش را بگیرند،بنابراین او در هر دو سرا پیروز است.

نکته مهمی که در این جا باید به آن توجه داشت معنای«یاسر»است که بسیاری از شارحان،آن را به قمارباز تفسیر کرده و گفته اند:مؤمن پاکدامن مانند قماربازی است که در دور اول قمار برنده می شود و می دانیم چنین تشبیهی هرگز مناسب کلام امام علیه السلام نیست.گویا آن ها به تعبیر«قِداح»(چوبه های تیر) و«جَزُور» (شتر قربانی) توجه نکرده اند.

توضیح این که طبق آنچه از«زمخشری»در کشاف نقل شده،عرب هنگام بخت آزمایی ده چوبه تیر انتخاب می کرد و روی هرکدام اسمی می نوشت؛ بعضی به عنوان برنده و بعضی به عنوان بازنده.سپس شتری را خریداری می کردند و آن را نحر کرده به ده قسمت تقسیم می نمودند.تیرهای ده گانه را در

ص:208

کیسه ای ریخته،مخلوط می کردند و کسی که مورد اعتماد آن ها بود دست می کرد تیرها را یکی بعد از دیگری بیرون می آورد:هفت چوبه تیر که هرکدام نام خاصی بر آن نوشته شده بود و هرکدام سهمی می بردند.سهم برترین،«مُعَلّی»نام داشت اما سه چوبه دیگر هیچ کدام سهمی نداشتند بلکه هرکس آن چوبه ها به نام او می افتاد می بایست یک سوم از قیمت شتر را بپردازد و در پایان،برندگان،سهام خود را به فقرا می دادند و چیزی از آن را نمی خوردند و به این کار افتخار می کردند. (1)

«قِداح» ،اشاره به آن چوب های تیر است و«جَزور»اشاره به شتری است که برای این کار انتخاب می کردند.

با توجه به آنچه گفته شد روشن می شود این کار گرچه نوعی بخت آزمایی بوده-نه قمار-ولی سرانجامش خدمتی به فقرا محسوب می شده است،بنابراین گرچه اصل این کار از نظر شرعی باطل است،ولی آن زشتی و قبحی که در مسئله قمار است،مخصوصاً با توجه به پایان آن،دیده نمی شود و تشبیه امام علیه السلام تشبیه فصیح و بلیغی است.

از آن جا که مؤمن پاکدامنی که بهانه به دست بدخواهان نمی دهد به سرعت در کارهایش پیروز می شود از آن تعبیر به «فالج» شده که از مادّه«فَلج»(بر وزن گنج) به معنای پیروزی است و تعبیر به «أوَّلُ فَوْزَةٍ» شده که معنای نخستین پیروزی را دارد.

***

ص:209


1- 1) .شرح نهج البلاغه محقق خوئی،ج 3،ص 319،با تلخیص

ص:210

9- از همه نزدیک تر به دشمن

اشاره

و فی حدیثه علیه السلام

کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللّه صلی الله علیه و آله،فَلَمْ یَکُنْ أَحَدٌ مِنَّا

أَقْرَبَ إِلَی الْعَدُوِّ مِنْهُ.

در حدیثی امام علیه السلام فرمود:

هر گاه آتش جنگ،سخت شعله ور می شد ما به رسول خدا صلی الله علیه و آله پناه می بردیم و در آن هنگام هیچ یک از ما به دشمن از او نزدیک تر نبود! (1)

مرحوم سیّد رضی (در تفسیر این کلام شریف) می گوید:

معنای این سخن این است که وقتی ترس از دشمن شدید می شد و جنگ

ص:211


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است که این کلام نورانی را ابو عبید (عالم معروف قرن سوم) در کتاب خود به نام غریب الحدیث آورده و همچنین طبری نیز آن را در تاریخ خود نقل کرده است.سپس مرحوم خطیب در ذیل کلام خود می نویسد:ظاهر این است که تمام آنچه را مرحوم سیّد رضی در این فصل (احادیث نه گانه) آورده است از همان کتاب ابو عبید است (که در وصف او نوشته اند:مردی عالم در فنون مختلف ادبیات و جز آن بود و به گفته بعضی،پیشوای دانشمندان عصر خود به شمار می آمد).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 211). اضافه می کنیم که این حدیث شریف در کتاب مسند احمد (متوفای 241) نیز آمده است.(مسند احمد،ج1،ص 156) همچنین در کتاب مکارم الاخلاق،ص 19 و مستدرک حاکم نیشابوری،ج 2،ص 143 با اندکی تفاوت

به گونه ای بود که گویا می خواهد جنگجویان را در کام خود فرو ببرد مسلمانان به پیامبر صلی الله علیه و آله پناهنده می شدند تا رسول خدا صلی الله علیه و آله شخصاً به نبرد پردازد و خداوند به برکت وجود او نصرت و پیروزی را بر آنان نازل کند و در سایه آن حضرت ایمن گردند.جمله«إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ»کنایه از شدت کارزار است و دراین باره سخنان فراوانی گفته شده که بهترین آن ها این است که امام علیه السلام گرمای جنگ را به شعله های سوزان آتش تشبیه کرده است که حرارت و سرخی،هر دو را دربر دارد و از اموری که این نظر را تقویت می کند سخن رسول اللّه صلی الله علیه و آله در جنگ «حنین»(هوازن) است؛وی هنگامی که نبرد سخت و شمشیر زدن مردم را در آن جنگ مشاهده کرد فرمود:«الآنَ حَمِیَ الْوَطیسُ (الان آتش جنگ شعله ور شد)، زیرا«وَطیس»به معنای تنور آتش است و رسول خدا صلی الله علیه و آله گرمای جنگ را که از درگیری جنگجویان به وجود آمده بود به گرمی جنگ و افروختگی آن تشبیه فرموده است.

این فصل (که ناظر به تفسیر بعضی از واژه ها و جمله های فصیح و بلیغ آن حضرت علیه السلام بود) پایان یافت و به شیوه سابق در نقل کلمات قصار بازمی گردیم.

(وَ مَعْنی ذلِکَ أنَّهُ إذا عَظُمَ الْخَوْفُ مِنَ الْعَدُوِّ،وَ اشْتَدَّ عِضاضُ الْحَرْبِ فَزِعَ الْمُسْلِمُونَ إلی قِتالِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِنَفْسِهِ،فَیُنْزِلُ اللّهُ عَلَیْهِمُ النَّصْرُ بِهِ،وَ یَأمَنُونَ مِمّا کانُوا یَخافُونَهُ بِمَکانِهِ.وَ قَوْلُهُ:«إذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ»کِنایَةٌ عَنِ اشْتِدادِ الْأَمْرِ،وَ قَدْ قیلَ فِی ذلِکَ أَقْوالٌ أَحْسَنُها:أنَّهُ شَبَّهَ حَمْیَ الْحَرْبِ بِالنّارِ الَّتِی تَجْمَعُ الْحَرارَةَ وَ الْحُمْرَةَ بِفِعْلِها وَ لَوْنِها وَ مِمّا یُقَوّی ذلِکَ قَوْلُ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله،وَ قَدْ رَأی مُجْتَلَدَ النّاسِ یَوْمَ حُنَیْنٍ وَ هِیَ حَرْبُ هَوازِنَ:«الآنَ حَمِی الْوَطیسُ»فَالْوَطیسُ:مُسْتَوْقَدُ النّارِ،فَشَبَّهَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله مَا اسْتَحَرَّ مِنْ جِلادِ الْقَوْمِ بِاحْتِدامِ النّارِ وَ شِدَّةِ الْتِهابِها.

إنْقَضی هذَا الْفَصْلُ وَ رَجَعْنا إلی سُنَنِ الْفَرَضِ الْأوّلِ فِی هذَا الْبابِ).

ص:212

شرح و تفسیر

روز جنگ از همه نزدیک تر به دشمن،رسول خدا صلی الله علیه و آله بود

در این کلام شریف که در منابع بسیار زیادی،پیش و پس از سیّد رضی،با تفاوت هایی نقل شده،امام علیه السلام به موقعیت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در میدان جنگ اشاره مهمی می کند و می فرماید:«هرگاه آتش جنگ،سخت شعله ور می شد ما به رسول خدا صلی الله علیه و آله پناه می بردیم و در آن هنگام هیچ یک از ما به دشمن از او نزدیک تر نبود»؛ (کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللّه صلی الله علیه و آله،فَلَمْ یَکُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبَ إِلَی الْعَدُوِّ مِنْهُ) .

سیّد رضی رحمه الله که هدفش شرح نکته های فصیح و بلیغ این جمله بوده است می گوید:«معنای این سخن این است که وقتی ترس از دشمن شدید می شد و جنگ به گونه ای بود که گویا می خواهد جنگجویان را در کام خود فرو ببرد مسلمانان به پیامبر صلی الله علیه و آله پناهنده می شدند تا رسول خدا صلی الله علیه و آله شخصاً به نبرد پردازد و خداوند به برکت وجود او نصرت و پیروزی را بر آنان نازل کند و در سایه آن حضرت ایمن گردند»؛ (وَ مَعْنی ذلِکَ أنَّهُ إذا عَظُمَ الْخَوْفُ مِنَ الْعَدُوِّ،وَ اشْتَدَّ عِضاضُ الْحَرْبِ فَزِعَ الْمُسْلِمُونَ إلی قِتالِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله بِنَفْسِهِ،فَیُنْزِلُ اللّهُ عَلَیْهِمُ النَّصْرُ بِهِ،وَ یَأمَنُونَ مِمّا کانُوا یَخافُونَهُ بِمَکانِهِ) .

سپس می افزاید:«جمله «إذَا احْمَرَّ الْبَأسُ» کنایه از شدت کارزار است و دراین باره سخنان فراوانی گفته شده که بهترین آن ها این است که امام علیه السلام

ص:213

گرمای جنگ را به شعله های سوزان آتش تشبیه کرده است که حرارت و سرخی، هر دو را دربر دارد و از اموری که این نظر را تقویت می کند سخن رسول اللّه صلی الله علیه و آله در جنگ«حنین»(هوازن) است؛وی هنگامی که نبرد سخت و شمشیر زدن مردم را در آن جنگ مشاهده کرد فرمود: «الآنَ حَمِیَ الْوَطیسُ (الان آتش جنگ شعله ور شد)، زیرا «وَطیس» به معنای تنور آتش است و رسول خدا صلی الله علیه و آله گرمای جنگ را که از درگیری جنگجویان به وجود آمده بود به گرمی جنگ و افروختگی آن تشبیه فرموده است»؛ (وَ قَوْلُهُ:«إذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ»کِنایَةٌ عَنِ اشْتِدادِ الْأَمْرِ،وَ قَدْ قیلَ فِی ذلِکَ أَقْوالٌ أَحْسَنُها:أنَّهُ شَبَّهَ حَمْیَ الْحَرْبِ بِالنّارِ الَّتِی تَجْمَعُ الْحَرارَةَ وَ الْحُمْرَةَ بِفِعْلِها وَ لَوْنِها وَ مِمّا یُقَوّی ذلِکَ قَوْلُ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله،وَ قَدْ رَأی مُجْتَلَدَ النّاسِ یَوْمَ حُنَیْنٍ وَ هِیَ حَرْبُ هَوازِنَ:«الآنَ حَمِی الْوَطیسُ»فَالْوَطیسُ:مُسْتَوْقَدُ النّارِ، فَشَبَّهَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله مَا اسْتَحَرَّ مِنْ جِلادِ الْقَوْمِ بِاحْتِدامِ النّارِ وَ شِدَّةِ الْتِهابِها) .

***

آنچه تا این جا آمد مربوط به تفسیر کلمات و جمله های این حدیث شریف و ارزیابی فصاحت و بلاغت آن بود؛اما آنچه به محتوای این کلام شریف مربوط است فراتر از این هاست:

امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام که می فرمود:

«وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَی قِتَالِی لَمَا وَلَّیْتُ عَنْهَا؛ به خدا سوگند اگر تمام عرب،دست به دست هم دهند و به جنگ با من برخیزند من هرگز به میدان جنگ پشت نخواهم کرد». (1)

همچنین در جای دیگر می فرماید:

«وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّه؛ به خدا سوگند انس و علاقه فرزند ابوطالب به مرگ و شهادت از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادرش بیشتر است». (2)

ص:214


1- 1) .نهج البلاغه،نامه 45
2- 2) .همان،خطبه 5

در یک کلمه،همان علی بن ابی طالبی که در جنگ احزاب و خیبر و بدر و...

رشادت های بی مانندی در برابر دشمن نشان داد و شجاعان عرب را بر خاک افکند می گوید:«هنگامی که آتش جنگ شعله ور می شد ما به رسول خدا صلی الله علیه و آله پناه می بردیم و او از همه به تیررس دشمن نزدیک تر بود».

این مسئله واقعاً عجیب است،فرمانده دشمن معمولاً در تیررس دشمن قرار نمی گیرد آن هم به گونه ای که از همه به تیررس دشمن نزدیک تر باشد تا بتواند مدیریت لشکر را انجام دهد.این نشانه مهمی از شجاعت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و توکل او بر ذات پاک پروردگار و آرامش بخشیدن به نفرات لشکر است تا آن ها بدانند یاری خداوند در انتظارشان است و به یقین پیروز می شوند و هرگز احتمال شکست را در وجود خود راه ندهند که این خود عامل مهم پیروزی در میدان نبرد است.

برخلاف آنچه بعضی می پندارند که پیامبر صلی الله علیه و آله شخصاً در میدان جنگ به مبارزه برنمی خاست،مورخان اسلامی نوشته اند که در جنگ های فراوانی شخصاً وارد میدان نبرد شد؛از جمله«ابن اسحاق»در کتاب تاریخ خود می نویسد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در نُه غزوه از غزوات اسلامی شخصاً به نبرد پرداخت،در جنگ بدر،احد،خندق،بنی قریظه،بنی المصطلق،خیبر،فتح،حنین و طائف.و بعضی بیش از این تعداد را شمرده اند. (1)

در تفسیر قمی آمده است:هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله در جنگ احد گروهی از یاران خود را دید که به سوی کوه های اطراف احد فرار می کنند کلاه خود را از سر خود برداشت و فریاد زد:من رسول خدایم،کجا فرار می کنید؟ از خدا و پیغمبرش؟ (و امیرمؤمنان علی علیه السلام همچنان در کنار او بود و با آن حضرت دفاع می کرد). (2)

در جنگ«هوازن»(روز حنین) لشکر اسلام بسیار زیاد بود،زیرا این جنگ

ص:215


1- 1) .شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری،ج 2،ص 378
2- 2) .همان،ص 377

بعد از فتح مکه واقع شد.در عین حال چون مشرکان در نقاط مختلف مخفی شده بودند و کمین کرده بودند و ناگهان بر لشکر اسلام تاختند،بسیاری از مسلمانان فرار کردند هنگامی که رسول اکرم صلی الله علیه و آله این صحنه را دید،به عباس که صدای رسایی داشت فرمود:مردم را صدا بزن و عهد و پیمان و بیعتی را که من بر آن ها دارم به یادشان بیاور.عباس با صدای بلند همه را صدا زد.شب بود و همه جا ظلمانی و دشمنان از دره ها و کمین گاه ها با شمشیر و سلاح های دیگر به مسلمانان حمله می کردند.ناگهان صورت رسول اکرم صلی الله علیه و آله مانند قرص ماه درخشیدن گرفت و شخصاً مسلمانان را صدا زد که عهد و پیمانی را که با خدا بستید چه شد؟ همگی پیام پیامبر صلی الله علیه و آله را شنیدند و به سوی او حرکت کردند و با دشمن پیکار نمودند و پیروز شدند. (1)

علامه مجلسی رحمه الله در جلد شانزدهم بحار الانوار در بحث شجاعت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این حدیث را از علی علیه السلام نقل می کند:

«لَقَدْ رَأَیْتُنِی یَوْمَ بَدْرٍ وَ نَحْنُ نَلُوذُ بِالنَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ هُوَ أَقْرَبُنَا إِلَی الْعَدُوِّ وَ کَانَ مِنْ أَشَدِّ النَّاسِ یَوْمَئِذٍ بَأْساً؛ من در روز جنگ بدر شاهد و ناظر بودم که ما به پیامبر صلی الله علیه و آله پناه می بردیم و او از همه ما به دشمن نزدیک تر و از برجسته ترین جنگجویان در آن روز بود». (2)

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود از«واقدی»نقل می کند که در روز احد هنگامی که آن صدمات را بر وجود پیامبر صلی الله علیه و آله وارد کردند علی علیه السلام فرمود:

قسم به خدایی که او را به حق مبعوث کرد

«ما زالَ شِبْراً واحد إنّه لَفی وَجْهِ الْعَدُوِّ تَثُوبُ إلَیْهِ طائِفَةٌ مِنْ أصْحابِهِ مَرّةً وَ تَتَفَرَّقُ عَنْهُ مَرَّةً؛ آن حضرت صلی الله علیه و آله حتی یک وجب از برابر دشمنان عقب نشینی نکرد و در این حال،گاه گروهی از یارانش به سوی او می آمدند و گاه پراکنده می شدند (اما او همچون کوه ایستاده بود)». (3)

ص:216


1- 1) .ارشاد مفید،ج 1،ص 142،با تلخیص
2- 2) .بحار الانوار،ج 16،ص 232
3- 3) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 15،ص 19

مرحوم سیّد رضی به این جا که می رسد می گوید:«این فصل (که ناظر به تفسیر بعضی از واژه ها و جمله های فصیح و بلیغ آن حضرت علیه السلام بود) پایان یافت و به شیوه سابق در نقل کلمات قصار بازمی گردیم»؛ (إنْقَضی هذَا الْفَصْلُ وَ رَجَعْنا إلی سُنَنِ الْفَرَضِ الْأوّلِ فِی هذَا الْبابِ) .

***

ص:217

ص:218

گفتار حکیمانه 261- گلایه شدید امام علیه السلام از سُستی بعضی از یارانش

اشاره

و قال علیه السلام

لَمّا بَلَغَهُ إغارَةُ أصْحابِ مُعاوِیَةَ عَلَی الْأنْبارِ،فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ ماشِیاً حَتّی أَتَی النُّخَیْلَةَ فَأدْرَکَهُ النّاسُ،وَ قالُوا:یا أَمیرَ الْمُؤمِنینَ نَحْنُ نَکْفیکَهُمْ،فَقَالَ

مَا تَکْفُونَنی أَنْفُسَکُمْ،فَکَیْفَ تَکْفُونَنی غَیْرَکُمْ؟ إِنْ کَانَتِ الرَّعَایَا قَبْلی لَتَشْکُو حَیْفَ رُعَاتِهَا،وَ إِنَّنی الْیَوْمَ لَأَشْکُو حَیْفَ رَعِیَّتی کَأَنَّنی الْمَقُودُ وَ هُمُ القَادَةُ،أَو الْمَوْزُوعُ وَ هُمُ الْوَزَعَةُ!

این سخن را هنگامی امام علیه السلام بیان فرمود که خبر حمله اصحاب معاویه به انبار (یکی از شهرهای شمالی عراق) و غارت کردن آن جا را شنید.امام علیه السلام شخصاً پیاده به طرف نخیله (منزلگاهی نزدیک کوفه که محل اجتماع لشکر بود) حرکت کرد.مردم خود را به امام علیه السلام رساندند و عرض کردند:ای امیرمؤمنان ما از عهده آنان برمی آییم (و آن ها را سر جای خود می نشانیم).

امام علیه السلام فرمود:

شما از عهده مشکلات خود برنمی آیید چگونه می توانید مشکل دیگران را از من

ص:219

دفع کنید.رعایای پیش از من از ستم فرمانروایانشان شکایت داشتند؛اما من امروز از ستم رعیتم شکایت دارم.گویی من پیروم و آن ها پیشوا و من محکومم و آن ها حاکم. (1)

مرحوم سیّد رضی در این جا می افزاید:«هنگامی که امام علیه السلام این سخن را در ضمن یک گفتار طولانی-که قسمت برگزیده ای از آن ضمن خطبه ها گذشت - بیان کرد،دو نفر از یارانش جلو آمدند.یکی از آن ها عرض کرد:من جز اختیار خودم و برادرم را ندارم.امر فرما تا اطاعت کنیم.امام علیه السلام فرمود:شما دو نفر در برابر آنچه من می خواهم (که بسیج یک سپاه است)،چه کاری می توانید انجام دهید؟ (فَلَمّا قالَ علیه السلام هذَا الْقَوْلَ،فی کَلامٍ طَویلٍ قَدْ ذَکَرْنا مُختارَهُ فِی جُمْلَةِ الْخُطَبِ، تَقَدَّمَ إِلَیْهِ رَجُلانِ مِنْ أصْحابِهِ فَقالَ أَحَدَهُما:إنّی لا أمْلِکُ إلّا نَفْسی وَ أخی فَمُرْ بِأَمْرِکَ یا أمِیرَ الْمُؤمِنینَ نُنْقَدْ لَهُ،فَقالَ علیه السلام:وَ أَیْنَ تَقَعَانِ مِمَّا أُرِیدُ؟) .

ص:220


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر می گوید:بخشی از این کلام شریف را ابراهیم بن هلال ثقفی در کتاب الغارات (بنا به گفته ابن ابی الحدید) و بخش دیگری از آن را جاحظ در البیان و التبیین و مبرّد در کامل با اضافاتی آورده اند و این کلام در واقع بخشی از خطبه بیست و هفتم است که بحث آن گذشت.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 211)

شرح و تفسیر

گلایه شدید امام علیه السلام از سُستی بعضی از یارانش

همان گونه که در بیان اسناد این کلام شریف اشاره شد،این سخن مربوط به خطبه 27 نهج البلاغه است.توضیح این که یکی از شیطنت های معاویه این بود که برای تضعیف روحیه مردم عراق و به خصوص سربازان امیرمؤمنان علی علیه السلام گهگاهی عده ای را می فرستاد تا حمله های غافلگیرانه و ناجوانمردانه ای به شهرهایی که نزدیک مرز شام بود انجام دهند؛عده ای را به قتل برسانند،جمعی را مجروح کنند واموالی را به غارت ببرند.این همان روشی است که در طول تاریخ جباران خودکامه از آن بهره گیری می کردند.

در یکی از این حملات که در شهر مرزی انبار (این شهر اکنون نزدیک مرزهای سوریه و اردن است) به وسیله«سفیان بن اوس»انجام گرفت،هنگامی که خبر به امام علیه السلام رسید بسیار ناراحت شد.در کوفه خطبه ای خواند (خطبه 27 نهج البلاغه معروف به خطبه جهاد) و سخت لشکریان،اصحاب خود و مردم کوفه را ملامت و نکوهش کرد،زیرا این جسارت اصحاب معاویه ناشی از بی تفاوتی مردم کوفه بود.آن گاه امام علیه السلام سکوت کرد تا عکس العمل مردم را در مقابل آن خطبه آتشین ببیند.همه خاموش شدند و سخنی نگفتند.

مرحوم سیّد رضی خلاصه این ماجرا را به این صورت نقل کرده است:

«هنگامی که امام علیه السلام خبر حمله یاران معاویه به انبار و غارت آن جا را شنید

ص:221

شخصاً پیاده به سوی«نخیله»که لشکرگاه معروف کوفه بود به راه افتاد.مردم نیز به دنبال آن حضرت به راه افتادند؛(جمعی از سرشناسان اصحاب) عرض کردند:

ای امیرمؤمنان! شما بازگردید ما این مشکل را حل می کنیم»؛ (لَمَّا بَلَغَهُ إِغَارَةُ أَصْحَابِ مُعَاوِیَةَ عَلَی الْأَنْبَارِ فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ مَاشِیاً حَتَّی أَتَی النُّخَیْلَةَ وَ أَدْرَکَهُ النَّاسُ وَ قَالُوا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ نَحْنُ نَکْفِیکَهُمْ) .

در این جا بود که امام علیه السلام فرمود:«شما از عهده حل مشکلات خودتان با من برنمی آیید چگونه می خواهید مشکل دیگران را از من دفع کنید؟»؛ (فَقَالَ مَا تَکْفُونَنِی أَنْفُسَکُمْ فَکَیْفَ تَکْفُونَنِی غَیْرَکُمْ) .

اشاره به این که شما قادر به دفاع از خویشتن نیستید چگونه می توانید از من دفاع کنید.دشمن به سرزمین شما حمله می کند،نفرات شما را به قتل می رساند، اموالتان را غارت می کند و شما نشسته اید و تماشا می کنید!

سپس می افزاید:«(مشکل دیگر این است که) رعایای پیشین از ستم فرمانروایان خود شکایت می کردند؛ولی من امروز از ستم رعیتم شکایت دارم»؛ (إِنْ کَانَتِ الرَّعَایَا قَبْلِی لَتَشْکُو حَیْفَ رُعَاتِهَا وَ إِنَّنِی الْیَوْمَ لَأَشْکُو حَیْفَ رَعِیَّتِی) .

اشاره به این که شما گوش به سخنان من نمی دهید،فرمان من را اطاعت نمی کنید.گویا دشمن،این را احساس کرده و بی مهابا به سرزمین شما حمله می کند.می داند که شما مرد جنگ و دفاع از آبرو و حیثیت و سرزمینتان نیستید و همین امر سبب جسارت او شده است.

این سخن شبیه مطلبی است که در خطبه 121 وارد شده که امام علیه السلام می فرماید:

«أُرِیدُ أَنْ أُدَاوِیَ بِکُمْ وَ أَنْتُمْ دَائِی کَنَاقِشِ الشَّوْکَةِ بِالشَّوْکَة؛ من می خواهم به وسیله شما دردم را درمان کنم در حالی که خودتان درد من هستید».

در پایان می افزاید:«گویی من پیرو هستم و آن ها پیشوا یا من فرمان بر و محکومم و آن ها فرمانده و حاکم»؛ (کَأَنَّنِی الْمَقُودُ وَ هُمُ الْقَادَةُ أَوِ الْمَوْزُوعُ وَ هُمُ الْوَزَعَةُ) .

ص:222

«وَزَعَة» جمع«وازِع»از ماده«وَزْع»(بر وزن نزع) در اصل به معنای علاقه شدید به چیزی است که انسان را از امور دیگر بازمی دارد.سپس به معنای بازداشتن استعمال شده است.این تعبیر هرگاه در مورد لشکر یا صفوف دیگر به کار رود مفهومش این است که آن ها را نگاه دارند تا آخرین نفرات به آن ها ملحق شوند و از پراکندگی آن ها جلوگیری نمایند.از آن جا که این کار به وسیله شخص حاکم و فرمانده انجام می گیرد،واژه«وازع»به معنای حاکم و فرمانده استعمال شده است که در جمله بالا همین معنا منظور است.

سیّد رضی رحمه الله پس از ذکر این جمله می افزاید:«هنگامی که امام علیه السلام این سخن را در ضمن گفتاری طولانی-که قسمت برگزیده ای از آن ضمن خطبه ها گذشت - بیان کرد،دو نفر از یارانش جلو آمدند. یکی از آن ها عرض کرد:من جز اختیار خودم و برادرم را ندارم،امر فرما تا اطاعت کنیم.امام علیه السلام فرمود:شما دو نفر در برابر آنچه من می خواهم (که بسیج یک سپاه است)،چه کاری می توانید انجام دهید؟ (فَلَمّا قالَ علیه السلام هذَا الْقَوْلَ،فی کَلامٍ طَویلٍ قَدْ ذَکَرْنا مُختارَهُ فِی جُمْلَةِ الْخُطَبِ، تَقَدَّمَ إِلَیْهِ رَجُلانِ مِنْ أصْحابِهِ فَقالَ أَحَدَهُما:إنّی لا أمْلِکُ إلّا نَفْسی وَ أخی فَمُرْ بِأَمْرِکَ یا أمِیرَ الْمُؤمِنینَ نُنْقَدْ لَهُ،فَقالَ علیه السلام:وَ أَیْنَ تَقَعَانِ مِمَّا أُرِیدُ؟) .

سرانجام،این سخنان در آنان اثر کرد و گروه زیادی بیدار شدند و«سعید بن قیس همدانی»با هشت هزار نفر به تعقیب سپاه غارتگر معاویه پرداختند؛اما آن ها فرار را بر قرار ترجیح داده و از مرزهای عراق گریخته بودند.

نکته: یاران بی وفا!

یاران بی وفا!

از خطبه ها و کلمات مختلف امیرمؤمنان علی علیه السلام استفاده می شود که آن حضرت از سستی جمعی از اصحاب و یاران خود بسیار افسرده و ناراحت بود

ص:223

و معتقد بود اگر آن ها مردان شجاع و اهل کارزار بودند هرگز معاویه و شامیان نمی توانستند کشور اسلام را به دو پاره تقسیم کنند و حکومتی خودکامه و به سبک سلاطین جور در منطقه خود به وجود آورند؛حکومتی که بعدها نیز سرچشمه انواع مفاسد و مظالم در کشور اسلام شد و چهره تاریخ اسلام را مشوه ساخت و آثار پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را در مناطق مختلفی کم رنگ یا بی رنگ نمود و چقدر دردناک است برای فرماندهی که از هر نظر آماده دفع دشمن باشد،هم برنامه داشته باشد و هم تدبیر و هم قوت و قدرت؛ولی نفرات او با وی هماهنگ نگردند تا آن جا که افراد ناآگاه گمان برند اشکال در فرمانده و حاکمان است.

سوز دل امیرمؤمنان علی علیه السلام را از این وضعیت،در خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار آن حضرت به خوبی مشاهده می کنیم.

***

ص:224

گفتار حکیمانه 262-نخست حق را بشناس سپس پیروانش را

اشاره

وَ قِیلَ إنَّ الْحارِثَ بْنَ حُوطٍ أتاهُ فَقالَ:أَ تَرانی أَظُنُّ أصْحابَ الْجَمَلِ کانُوا عَلی ضَلالَةٍ؟

فَقَالَ علیه السلام

یَا حَارِثُ،إِنَّکَ نَظَرْتَ تَحْتَکَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَکَ فَحِرْتَ! إِنَّکَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ،وَ لَمْ تَعْرَفِ الْبَاطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ.

فَقالَ الْحارِثُ:فَإِنّی أعْتَزِلُ مَعَ سَعیدِ بْنِ مالِکٍ وَ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عُمَرَ،فَقَالَ علیه السلام إِنَّ سَعِیداً وَ عَبْدَ اللّهِ بْن عُمَرَ لَمْ یَنْصُرَا الْحَقَّ وَ لَمْ یَخْذُلَا البَاطِلَ.

بعضی گفته اند:(شخصی به نام)«حارث بن حوط»(که از یاران آن حضرت علیه السلام محسوب می شد؛ولی راه خطا را می پیمود) خدمت حضرت آمد و عرض کرد:

شما فکر می کنید من هم لشکر جمل را گمراه می دانم؟ (چنین نیست)

امام علیه السلام فرمود:

«ای حارث! تو به پایین نگاه کردی نه به بالای سرت به همین دلیل حیران و سرگردان شدی (اگر به من و جمعیت مهاجران و انصار پیامبر صلی الله علیه و آله نگاه می کردی

ص:225

در شناخت حق گرفتار سرگردانی نمی شدی) تو حق را نشناختی تا کسانی را که به سراغ حق آمده اند بشناسی.باطل را نیز نشناخته ای تا کسانی را که به سراغ باطل رفته اند شناسایی کنی».

حارث (برای تبرئه خود) گفت:«من همراه سعید بن مالک (سعد بن مالک، مشهور به سعد ابی وقاص) و عبداللّه بن عمر کناره گیری می کنم (و بی طرف می مانم)».

امام علیه السلام فرمود:«سعید (سعد) و عبداللّه بن عمر حق را یاری نکردند و باطل را نیز خوار نساختند (آن ها راه خطا پیمودند،چگونه به آن ها اقتدا می کنی؟)». (1)

ص:226


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که شیخ طوسی آن را در امالی با تفاوتی آورده و ابتدای این کلام را جاحظ در البیان و التبیین و یعقوبی در تاریخ خود و بلاذری در انساب الاشراف ذکر کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 212)

شرح و تفسیر

نخست حق را بشناس سپس پیروانش را

بعضی گفته اند:(شخصی به نام)«حارث بن حوط»(که از یاران آن حضرت علیه السلام محسوب می شد ولی راه خطا را می پیمود) خدمت حضرت آمد و عرض کرد:شما فکر می کنید من هم لشکر جمل را گمراه می دانم؟ (چنین نیست)»؛ (وَ قِیلَ إنَّ الْحارِثَ بْنَ حُوطٍ أتاهُ فَقالَ:أَ تَرانی أَظُنُّ أصْحابَ الْجَمَلِ کانُوا عَلی ضَلالَةٍ؟) .

امام علیه السلام فرمود:«ای حارث! تو به زیر دست خود نگاه کردی نه به بالای سرت به همین دلیل حیران و سرگردان شدی (اگر به من و جمعیت مهاجران و انصار پیامبر صلی الله علیه و آله نگاه می کردی در شناخت حق گرفتار سرگردانی نمی شدی) تو حق را نشناختی تا کسانی را که به سراغ حق آمده اند بشناسی.باطل را نیز نشناخته ای تا کسانی را که به سراغ باطل رفته اند شناسایی کنی»؛ (یَا حَارِثُ،إِنَّکَ نَظَرْتَ تَحْتَکَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَکَ فَحِرْتَ! إِنَّکَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ،وَ لَمْ تَعْرَفِ الْبَاطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ) .

حارث (برای تبرئه خود) گفت:«من همراه سعید بن مالک (سعد بن مالک، مشهور به سعد ابی وقاص) و عبد اللّه بن عمر کناره گیری می کنم (و بی طرف می مانم)»؛ (فَإِنّی أعْتَزِلُ مَعَ سَعیدِ بْنِ مالِکٍ وَ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عُمَرَ) .

امام علیه السلام فرمود:«سعید (سعد) و عبداللّه بن عمر حق را یاری نکردند و باطل را

ص:227

نیز خوار نساختند (آن ها راه خطا پیمودند،چگونه به آن ها اقتدا می کنی؟)»؛ (فَقال علیه السلام:إِنَّ سَعِیداً وَ عَبْدَ اللّهِ بْن عُمَرَ لَمْ یَنْصُرَا الْحَقَّ وَ لَمْ یَخْذُلَا البَاطِلَ) .

می دانیم که در ماجرای جنگ جمل،مردم به سه گروه تقسیم شدند:گروه اوّل،مؤمنان آگاه بودند که دست به دامان امیرمؤمنان علی علیه السلام زدند و بر بیعتی که با او کرده بودند ثابت قدم ماندند و به فرمان آن حضرت برای خاموش کردن آتش فتنه«طلحه»و«زبیر»به بصره آمدند.گروه دوم،فریب خوردگانی بودند که به تحریک«طلحه»،«زبیر»،«عایشه»و«معاویه»بیعت خود را شکستند و یا هرگز بیعت نکردند و در مقابل آن حضرت ایستادند.گروه کوچکی نیز بودند که بی طرفی را برگزیدند و به گمان باطل،به احتیاط عمل کردند؛نه به صفوف یاران علی علیه السلام پیوستند و نه دنبال«طلحه»و«زبیر»به راه افتادند که از جمله آن ها«سعد بن ابی وقاص»و«عبداللّه بن عمر»بودند.

در کلام مورد بحث به نام«حارث بن حوط»که شخص سرشناسی نبود برخورد می کنیم که خدمت امام علیه السلام رسید و اظهار داشت که من باور نمی کنم لشکر جمل گمراه بوده اند.امام علیه السلام با گفتار حکیمانه خود درسی به او و افراد هم فکرش داد و فرمود:سرچشمه اشتباه تو این است که به زیردست خود نگاه کرده ای؛یعنی به افراد فرومایه و نادان و بی سروپا،به پیمان شکنان و فتنه انگیزان؛ و به بالای سرت-که اشاره به خود آن حضرت و مهاجران و انصاری است که در رکاب آن حضرت بودند-نگاه نکردی.اگر این گونه می نگریستی هرگز در بی طرفی توأم با سرگردانی نمی ماندی و راه صحیح را برمی گزیدی.

سپس امام علیه السلام به اصلی کلی و مهم اشاره کرده فرمود:راه صحیح این است که اول حق را بشناسی و آن را معیار قرار دهی.هرکس به سراغ آن آمد آن را خوب بدانی،خواه از افراد برجسته باشد یا از افراد ناشناخته.همچنین باطل را خوب بشناسی و بر اساس آن طرفداران باطل را شناسایی کنی،خواه از افراد برجسته

ص:228

باشند یا از مردم عادی.

اشاره به این که تو نگاه به«طلحه»و«زبیر»کردی که از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله بودند و روزی در رکاب آن حضرت جهاد و فداکاری داشتند و همچنین به همسر پیغمبر صلی الله علیه و آله عایشه نگریستی و حق و باطل را بر معیار آن ها قرار دادی و این اشتباه بزرگ توست.

هنگامی که«حارث»برای توجیه کار خود به کار«سعد بن ابی وقّاص» و«عبداللّه بن عمر»اشاره کرد،حضرت در پاسخ او فرمود:اشتباه بزرگ آن ها این بود که بی طرف ماندند؛نه حق را انتخاب کردند و نه باطل را.بالاخره در میان این دو گروه حتماً یکی بر حق بود؛خوب بود گروه حق را شناسایی و از آن دفاع می کردند،بنابراین آن ها قطعاً خطاکار بودند.

در این که منظور از جمله «لَمْ یَخْذُلَا الْباطِلَ» چیست؟ گفته شده منظور این است که آن ها با سکوتشان در برابر اصحاب جمل و اهل شام،باطل را یاری کردند،زیرا خذلان به معنای ترک یاری است،بنابراین «لَمْ یَخْذُلا» به معنای یاری کردن است.

همین جمله در حکمت 18 به صورت دیگری آمده که هماهنگ تر با مقصود امام علیه السلام است؛در آن جا امام علیه السلام درباره کسانی که از جنگ کردن با شورشیان به همراه او خودداری کرده بودند می فرماید:

«خَذَلُوا الْحَقَّ وَ لَمْ یَنْصُرُوا الْبَاطِلَ؛ آن ها دست از یاری حق برداشتند (و حق را تنها گذاشتند) و باطل را نیز یاری نکردند».

به هر حال تمام این ها،نکوهش افرادی است که به گمان خود راه تقوا را می پویند و در حوادث مهم مذهبی و اجتماعی و سیاسی بی طرف می مانند؛همان بی طرفی که نشان عدم مسئولیت در برابر حق و باطل است.در طول تاریخ اسلام به این گونه افراد برخورد می کنیم و امروز هم در جامعه خود کسانی را می بینیم که

ص:229

همین مسیر غلط را می پیمایند و گمان می کنند در طریق تقوا و پرهیزکاری گام گذاشته اند.

نکته

معرفی چند چهره

در مقدمه این کلام حکیمانه،نام«حارث بن حوط»که در بعضی از نسخ به جای«حوط»،«خوط»آمده به چشم می خورد.او فرد ناشناسی است و در کتب رجال کمتر درباره او سخن گفته اند.همین مقدار معلوم است که در داستان جنگ جمل بی طرفی را برگزید و به کار«سعد بن ابی وقاص»و«عبداللّه بن عمر»استناد جست که امیرمؤمنان علیه السلام آن پاسخ دندان شکن را به او داد.

مرحوم علامه«نمازی»در مستدرک رجال الحدیث می نویسد:او از اصحاب امیرمؤمنان علیه السلام؛ولی آدم نادرست و نکوهیده ای بود.

اما«سعد بن مالک»(که در متن بالا به اشتباه«سعید بن مالک»ذکر شده،همان «سعد بن ابی وقاصِ»معروف است که نام پدرش مالک بود و به دلیل رشادت هایی که در فتح قادسیه از خود نشان داد در تاریخ اسلام مشهور شد و به همین جهت،عمر او را به عنوان یک نفر از شورای شش نفری خود برای انتخاب خلیفه بعدی برگزید؛ولی هنگامی که مردم با امیرمؤمنان علی علیه السلام بیعت کردند،از بیعت با آن حضرت خودداری کرد و گوشه نشینی را انتخاب نمود.البته بعد از امیرمؤمنان علیه السلام با معاویه نیز رابطه خوبی نداشت و بعضی از فضایل علی علیه السلام را آشکارا بیان می کرد.از جمله هنگامی که معاویه نامه ای به او و«عبداللّه بن عمر»و«محمد بن مسلمه»در زمان حیات امیرمؤمنان علی علیه السلام نوشت و آن ها را به یاری خود برای خون خواهی عثمان طلبید،هرکدام به او پاسخی دادند و«سعد بن ابی وقاص»اشعاری در پاسخ او نوشت که بعضی از آن چنین است:

ص:230

مُعاوی دائُکَ داءُ الْعَیاءِ وَ لَیْسَ ما تَجیءَ بِهِ دَواءٌ

أَ یَدْعُونی أبُو الْحَسَنُ عَلیٌ فَلَمْ أرْدُدْ عَلَیْهِ ما یَشاءُ

أَ تَطْمَعُ فِی الَّذی أعْیا عَلِیّاً عَلی ما قَدْ طَمَعْتَ بِهِ الْعَفاءُ

ای معاویه! تو گرفتار درد بی درمان شده ای-که هیچ دوایی برای آن پیدا نمی شود.

آیا ابوالحسن علی علیه السلام مرا می خواند-و من دعوت او را پاسخ نگویم؟

اما تو طمع داری در کسی که به علی علیه السلام (با آن عظمت و مقام) پاسخ مثبت نداده به تو پاسخ مثبت دهد و آنچه را طمع کرده ای ارزانی دارد. (1)

سعد سرانجام عزلت برگزید و گوسفندانی تهیه کرده به پرورش آن ها پرداخت.در بعضی از روایات آمده است معاویه که از عدم همراهی او و ذکر فضایل علی علیه السلام توسط او بیم داشت و می ترسید با خلافت یزید همراهی نکند وی را مسموم ساخت. (2)

اما«عبداللّه بن عمر»(فرزند خلیفه دوم) از کسانی بود که از امیرمؤمنان علیه السلام کناره گیری کرد و با دستگاه معاویه نیز هماهنگی نداشت و هنگامی که یزید،امام حسین علیه السلام را به شهادت رساند،سخت به او انتقاد کرد و در ملاقاتی که با یزید داشت بر او فریاد زد که چرا حسین علیه السلام را کشتی؟ ولی در بعضی از روایات آمده هنگامی که«حَجاج»مکه را گرفت و«عبداللّه بن زبیر»را به دار آویخت«عبداللّه بن عمر»ترسید که او را هم به سرنوشت«عبداللّه بن زبیر»گرفتار سازد.نزد «حجاج»رفت و گفت:دستت را بده تا با تو برای«عبدالملک»(خلیفه اموی) بیعت کنم،زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«مَنْ ماتَ وَلَمْ یَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ ماتَ مِیتَةً جاهِلِیَّةً» .حجاج پایش را دراز کرد و گفت:با پایم بیعت کن.با دستم مشغول

ص:231


1- 1) .اسد الغابة،حالات سعد بن مالک
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی،ج 5،ص 377

کاری هستم.«عبداللّه بن عمر»گفت:مرا مسخره می کنی؟«حجاج»گفت:ای احمق قبیله بنی عدی! تو با علی بیعت نکردی ولی امروز می گویی کسی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد مرگ او مرگ جاهلیت است؟ آیا علی امام زمان تو نبود؟ چرا با او بیعت نکردی؟ به خدا سوگند می دانم تو به موجب فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد من نیامده ای،بلکه به دلیل ترس از به دار آویخته شدن بر همان درختی که«ابن زبیر»را به دار آویختم آمده ای. (1)

گفته شده که سرانجام«حجاج»او را با زهر به قتل رسانید. (2)

***

ص:232


1- 1) .سفینة البحار،ماده«عین»،«عبداللّه»
2- 2) .ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین می نویسد:معاویه می خواست برای فرزندش یزید از مردم بیعت بگیرد ولی وجود مبارک امام حسن علیه السلام و سعد بن ابی وقاص کار را بر او مشکل کرده بودند،ازاین رو هر دو را مسموم ساخت.(مقاتل الطالبیین،ص 48)

گفتار حکیمانه 263- قرب سلطان است از آن قرب،الحذر!

اشاره

و قال علیه السلام

صَاحِبُ السُّلْطَانِ کَرَاکِبِ الْأَسَدِ:یُغْبَطُ بِمَوْقِعِهِ،وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَوْضِعِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

همنشین سلطان مانند کسی است که بر شیر سوار است،دیگران به مقام او غبطه می خورند ولی او خود بهتر می داند در چه وضع خطرناکی قرار گرفته است. (1)

ص:233


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر،این کلام شریف از دو منبع دیگر نقل شده است:نخست از آمُدی در غرر با مختصر تغییر (به جای«اعْلَمُ»،«اعْرَفُ»آمده است).و دیگر در سراج الملوک طرطوشی با تفاوت قابل ملاحظه ذکر شده است به این صورت: «صاحِبُ السُّلْطانِ کَراکِبِ الْأسَدِ یَهابُهُ النّاسُ وَ هُوَ لِمَرْکُوبِهِ أهْیَبُ» .(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 213)

ص:234

شرح و تفسیر

قرب سلطان است از آن قرب،الحذر!

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه اشاره به موقعیت خطرناک اطرافیان سلاطین و پادشاهان و زمامداران می کند و می فرماید:«همنشین سلطان مانند کسی است که بر شیر سوار است،دیگران به مقام او غبطه می خورند ولی او خود بهتر می داند در چه وضع خطرناکی قرار گرفته است». (صَاحِبُ السُّلْطَانِ کَرَاکِبِ الْأَسَدِ:یُغْبَطُ بِمَوْقِعِهِ،وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَوْضِعِهِ) .

تاریخ نشان می دهد که مقربان سلاطین همیشه گرفتار خطری بوده اند که امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به آن اشاره کرده است.

مردم،مقام و جاه آن ها را می بینند و غبطه می خورند که ای کاش به جای آن ها بودند و با استفاده از قدرت سلطان می توانستند هر کاری را بخواهند انجام دهند.

این در حالی است که آن ها همواره بر لب پرتگاه خطرند و بسیار شده است که ناگهان سلطان به آن ها بدبین شده،نه تنها دستور عزل آن ها را داده،بلکه آن ها را به شدت مجازات نموده و در بسیاری از موارد نابود کرده است.

این به آن سبب است که از یک سو سلاطین انتظار دارند اطرافیانشان کارهای آن ها را بزرگ جلوه دهند و نقاط ضعف را نبینند و تملق و چاپلوسی را به درجه اعلا برسانند و از سوی دیگر افراد حسود،همواره به سخن چینی درباره آن ها می پردازند و اگر کمترین لغزشی برای آن ها پیدا شود آن را بزرگ کرده به سلطان

ص:235

گزارش می دهند و سعی می کنند تخم بدبینی را در ذهن او بکارند و از سوی سوم،گاه سلطان از نفوذ آن ها به وحشت می افتد و چنین می پندارد که ممکن است اطرافیانش رقیب او شوند و حتی قدرت را از دست او گرفته او را از اوج عزت به زیر آورند.این عوامل دست به دست هم می دهند و سبب می شوند که آن ها همیشه در خطر باشند.

چه تشبیه جالبی امام علیه السلام فرموده است:شخصی که سوار شیر است مردم او را صاحب قدرت تصور می کنند که چگونه توانسته شیر را که قوی ترین حیوانات است تحت سلطه خود قرار دهد ولی از سویی دیگر،شیر هرگز خوی درندگی خود را فراموش نمی کند؛ناگهان از یک فرصت استفاده کرده،سوار خود را بر زمین می زند و او را می درد.

بسیار دیده شده است که پرورش دهندگان شیر در باغ وحش یا در سیرک ها برای تماشای مردم سال ها از این حیوان درنده مراقبت کرده و به او محبت نموده اند؛ولی ناگهان خوی درندگی شیر ظاهر شده و مراقب و پرورش دهنده خود را دریده است.

همان گونه که در بحث مصادر این کلام حکیمانه آمد،در سراج الملوک (طرطوشی) تعبیر زیبای دیگری از این حدیث آمده است؛او از امام علیه السلام چنین نقل می کند:

«صاحِبُ السُّلْطانِ کَراکِبِ الْأسَدِ یَهابُهُ النّاسُ وَ هُوَ لِمَرْکُوبِهِ أهْیَبُ؛ یار سلطان همچون کسی است که بر شیر سوار شده،مردم از او می ترسند و او از مرکبش بیشتر می ترسد».

با توجه به این که این مشکل برای اطرافیان سلاطین و زمامداران به خصوص زمامداران خودکامه در هر عصر و زمان و در هر مکانی وجود داشته، ضرب المثل های زیادی در این زمینه،میان مردم رواج یافته که«ابن ابی الحدید» موارد زیادی از آن ها را در سخنان خود آورده است،از جمله از«عتابی»

ص:236

(از شعرای عباسی و دوستان برامکه،وزرای بنی عباس) (1)نقل می کند که به او گفتند:چرا به سراغ امیر نمی روی؟ گفت:زیرا می بینم یکی را بدون این که کار خوبی انجام داده باشد پاداش می دهد و تشویق می کند و دیگری را بدون گناه به قتل می رساند و من نمی دانم جزء دسته اولم یا دوم و آنچه از او امید دارم به اندازه خطری نیست که مرا تهدید می کند.

از شخص دیگری به نام«سعید حمید»نقل می کند که می گوید:خدمت سلطان مانند حمام است؛آن ها که بیرون هستند مایلند هرچه زودتر وارد و آن ها که داخلند مایلند خارج شوند.

از«ابن مقفع»نقل می کنند که توجه سلطان بر اطرافیانش باعث دردسر است و بی اعتنایی او باعث ذلت.

دیگری می گوید:سزاوار است کسی که همنشین سلطان است همیشه خود را آماده عذرخواهی از گناهی کند که هرگز انجام نداده و در حالی که نزدیک ترین افراد به اوست از همه ترسان تر باشد.

نیز از بعضی نقل می کند هنگامی که با سلطان همنشین شدی باید با او چنان مدارا کنی که زن زشت صورت با شوهری که از او متنفر است رفتار می کند؛یعنی پیوسته خود را در نظر او زیبا جلوه دهی. (2)

بدیهی است آنچه در این کلام حکیمانه امام علیه السلام آمده است اشاره به اطرافیان و حواشی سلاطین جور و زمامداران خودکامه است وگرنه همراهی و معاونت و کمک به زمامدار عادل مسلمین و کسانی که به حکم خداوند و پذیرش حق حکومت دارند،خدمت بزرگ و افتخار عظیمی است.

***

ص:237


1- 1) .الکنی و الالقاب،ج 2،ص 463
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 149

ص:238

گفتار حکیمانه 264- خوش رفتاری با بازماندگان مسلمین

اشاره

و قال علیه السلام

أَحْسِنُوا فی عَقِبِ غَیْرِکُمْ تُحْفَظُوا فِی عَقِبِکُم.

امام علیه السلام فرمود:

با بازماندگان دیگران خوش رفتاری کنید تا با بازماندگان شما

همین گونه رفتار کنند. (1)

ص:239


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر،این کلام حکیمانه را از کتاب دعوات راوندی (متوفای 573) با تفاوتی نقل کرده (و به جای«تُحْفَظُ»،«تُحْسَنُ»آمده است).نیز آن را از ابن عساکر (متوفای 571) در کتاب تاریخ دمشق در شرح حال امیرمؤمنان علی علیه السلام از شخصی به نام«ابن دُلهَم»نقل کرده و از روایت ابن عساکر استفاده می شود که این کلام بخشی از خطبه 64 است (ولی آنچه از تاریخ دمشق استفاده می شود این است که این جمله بخشی از خطبه 28 نهج البلاغه است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 213)

ص:240

شرح و تفسیر

خوش رفتاری با بازماندگان مسلمین

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به آثار مثبت نیکوکاری درباره بازماندگان مسلمین اشاره می کند و می فرماید:«با بازماندگان دیگران خوش رفتاری کنید تا با بازماندگان شما همین گونه رفتار کنند»؛ (أَحْسِنُوا فی عَقِبِ غَیْرِکُمْ تُحْفَظُوا فِی عَقِبِکُم) .

این گفتار درخشان امام علیه السلام در واقع برگرفته از دو آیه نورانی قرآن مجید است که در سوره«نساء»آیه 9 می گوید: «وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللّهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلاً سَدِیداً» ؛کسانی که اگر فرزندان ناتوانی از خود به یادگار بگذارند از آینده آنان می ترسند،باید (از ستم درباره یتیمان مردم) بترسند! از (مخالفت) خدا بپرهیزند،و سخنی استوار بگویند».

همچنین در آیه 82 سوره«کهف»می خوانیم: «وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ» ؛و اما آن دیوار،از آنِ دو نوجوان یتیم در آن شهر بود؛و زیر آن،گنجی متعلق به آن دو وجود داشت؛و پدرشان مرد صالحی بود،پس پروردگار تو می خواست آن ها به حدّ بلوغ برسند و گنجشان را استخراج کنند؛این رحمتی از پروردگارت بود».

در آیه نخست،به کسانی که با یتیمان و فرزندان ناتوان و ضعیف مسلمان

ص:241

بدرفتاری می کنند هشدار داده که ممکن است با فرزندان خود آن ها این عمل انجام شود و در آیه دوم،صالح بودن پدران را رمز خدمت دو پیامبر به فرزندان آن ها شمرده است.

این حقیقت در روایات اسلامی نیز منعکس است؛از جمله در روایتی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«فِی کِتَابِ عَلِیٍّ علیه السلام إِنَّ آکِلَ مَالِ الْیَتِیمِ سَیُدْرِکُهُ وَبَالُ ذَلِکَ فِی عَقِبِهِ وَ یَلْحَقُهُ وَبَالُ ذَلِکَ فِی الْآخِرَةِ؛ در کتاب علی علیه السلام آمده است:کسی که مال یتیم را به ناحق بخورد وبال آن،دامن فرزندان او را در دنیا و دامن خودش را در آخرت خواهد گرفت». (1)

در طول تاریخ نیز نمونه های زیادی از این مطلب آمده است که افرادی با بازماندگان دیگران بدرفتاری کردند و فرزندان آن ها گرفتار بدرفتاری دیگران شدند.

با توجه به این که مفهوم مطالب فوق این است که پاداش کیفر اعمال نیک و بد پدران به فرزندان منتقل می شود این جا این سؤال پیش می آید که چگونه خداوند مجازات شخصی را که در حق اولاد دیگران ظلم کرده است به فرزندان آن شخص منتقل می کند؟ در حالی که قرآن با صراحت می گوید: «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری» ؛هیچ کس به جرم گناه دیگری مجازات نمی شود». (2)

پاسخ این سؤال با توجه به یک نکته روشن می گردد و آن این که این پاداش و مجازات،پاداش و مجازات تشریعی نیست،بلکه نوعی تکوین است،زیرا هنگامی که کسی پایه کار خوب یا بدی را در جامعه می گذارد کم کم به صورت سنّتی درمی آید و دیگران هم در همان مسیر گام برمی دارند و در نتیجه آن نیک و بد به سراغ فرزندان او نیز خواهد آمد.به خصوص وجدان انسانی مردم ایجاب

ص:242


1- 1) .بحار الانوار،ج 72،ص 13
2- 2) .انعام،آیه 164

می کند به فرزندان نیکوکار،نیکوکاری کنند و همان گونه که حس انتقام جویی آن ها ایجاب می کند از فرزندان ستمکار انتقام بگیرند.

البته در مورد کلام امام علیه السلام که سخن از نتیجه نیکوکاری به فرزندان نیکوکار است هیچ مشکلی وجود ندارد که خداوند تفضّلاً فرزندان نیکوکاران را مشمول عنایت خاصی قرار دهد و پاداش پدران را در اختیار آنان بگذارد.

در غرر الحکم از امام علیه السلام نقل شده است که

«مَنْ رَعَی الْأَیْتَامَ رُعِیَ فِی بَنِیهِ؛ کسی که یتیمان دیگران را سرپرستی کند مردم فرزندان او را مراقبت و سرپرستی خواهند کرد». (1)

***

ص:243


1- 1) .غرر الحکم،ص 409،ح 9400

ص:244

گفتار حکیمانه 265- گفتار دانشمندان،درد یا دارو؟

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّ کَلاَمَ الْحُکَمَاءِ إِذَا کَانَ صَوَاباً کَانَ دَوَاءً،وَ إِذَا کَانَ خَطَأً کَانَ دَاءً.

امام علیه السلام فرمود:

گفتار دانشمندان اگر صحیح و درست باشد دوا (داروی شفابخش) و اگر نادرست و خطا باشد درد و بیماری است. (1)

ص:245


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: تنها موردی را که صاحب مصادر نهج البلاغه از روایات دیگران درباره این کلام حکیمانه نقل کرده روایت آمُدی است که آن را با تفاوتی (به جای«الحکماء»،«الحکیم») آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 214)

ص:246

شرح و تفسیر

گفتار دانشمندان،درد یا دارو؟

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به آثار مثبت و منفی گفتار دانشمندان اشاره کرده،می فرماید:«گفتار دانشمندان اگر صحیح و درست باشد دوا (داروی شفابخش) و اگر نادرست و خطا باشد درد و بیماری است»؛ (إِنَّ کَلاَمَ الْحُکَمَاءِ إِذَا کَانَ صَوَاباً کَانَ دَوَاءً،وَ إِذَا کَانَ خَطَأً کَانَ دَاءً) .

این سخن از آن جا سرچشمه می گیرد که مردم چشم به سخنان دانشمندان می دوزند و گوش جان به گفتار آن ها می سپارند به خصوص حکیم و دانشمندی که آزمایش خود را در میان مردم پس داده و سابقه تقوا و وارستگی او در میان آنان مشهور باشد.چنین کسی هرچه بگوید بسیاری از مردم آن را به کار می برند به همین دلیل اگر گفتار درستی باشد داروی دردهای فردی و اجتماعی مادّی و معنوی مردم خواهد بود و اگر به راه خطا برود باز ناآگاهانه مردم از آن پیروی می کنند و موجب دردهای مادی و معنوی جامعه می شود.

این سخن هشداری است به دانشمندان و علما و حکمای جامعه که درباره سخنان خود درست بیندیشند و دقت کنند و بدانند یک گفتار نابجا از سوی آن ها ممکن است جامعه ای را بیمار کند و عواقب سوء آن دامن خود آن ها را نیز بگیرد،ازاین رو گفته اند:لغزش عالِم به منزله لغزش عالَم است.

در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«زَلَّةُ الْعَالِمِ کَانْکِسَارِ السَّفِینَةِ

ص:247

تَغْرِقُ وَ یُغْرِقُ مَعَها خَلْقٌ؛ لغزش عالِم مانند شکستن کشتی است که هم آن کشتی غرق می شود و هم تمام سرنشینانش». (1)

چه تعبیر شگفتی! امام علیه السلام جامعه انسانی را به سرنشینان کشتی تشبیه کرده که سرنوشت آن ها با هم گره خورده و لغزش عالم را به منزله سوراخ کردن یا درهم شکستن کشتی دانسته است که سبب غرق شدن گروه بسیاری می شود.

در حدیث دیگری از همان بزرگوار آمده است:

«زَلَّةُ الْعالِمِ تُفْسِدُ عَوالِمَ؛ لغزش عالم،جهانی را فاسد می کند». (2)

این گفتار حکیمانه در عصر و زمان ما که وسایل ارتباط جمعی به قدری گسترده شده که گفته ای ممکن است به فاصله بسیار کوتاهی در تمام دنیا پخش شود،ظهور و بروز بیشتری دارد.

قرآن مجید می گوید:«حتی در قیامت هنگامی که گروهی از مردم به جرم گناهانشان در دادگاه عدل الهی حاضر می شوند می گویند: «رَبَّنا إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلاَ» ؛خداوندا ما از رؤسا و بزرگانمان پیروی کردیم و آن ها ما را از راه راست منحرف ساخته و گمراه کردند». (3)

گرچه واژه های«سادَتَنا»و«کُبَراءَنا»مفهوم وسیعی دارند؛ولی دانشمندانِ مقبول جامعه یکی از مصادیق آن محسوب می شوند.

***

ص:248


1- 1) .غرر الحکم،ص 47،ح 233
2- 2) .همان،ح 232
3- 3) .احزاب،آیه 67

گفتار حکیمانه 266- برای آموزش صحیح شتاب مکن!

اشاره

وَ سَأَلَهُ رَجُلٌ أَنْ یُعَرِّفَهُ الإِیمانَ

فَقَالَ علیه السلام

إِذَا کَانَ الْغَدُ فَأْتِنی حَتَّی أُخْبِرَکَ عَلَی أَسْمَاعِ النَّاسِ،فَإِنْ نَسِیْتَ مَقَالَتی حَفِظَهَا عَلَیْکَ غَیْرُکَ فَإِنَّ الْکَلاَمَ کَالشَّارِدَةِ یَنْقُفُهَا هذَا وَ یُخْطِئُهَا هذَا.

کسی از آن حضرت تقاضا کرد که ایمان را برایش توصیف کند؛

امام علیه السلام فرمود:

فردا نزد من بیا تا در حضور جمع،تو را از آن آگاه سازم که اگر گفته ام را فراموش کنی دیگری آن را برای تو حفظ کند،زیرا سخن همچون شترِ فراری است که بعضی ممکن است آن را پیدا کنند و بعضی آن را نیابند. (1)

ص:249


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر می گوید:این سخن را از امیرمؤمنان علیه السلام به طور متواتر نقل کرده اند؛برخی با سند و بعضی به شکل مرسل؛از کسانی که پیش از سیّد رضی تمام یا بعضی از آن را نقل کرده اند،ابن شعبه حرانی در تحف العقول،مرحوم کلینی در اصول کافی و ابو علی قالی در ذیل الامالی و ابوطالب مکی در قوت القلوب و ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء و صدوق در کتاب خصال است.پس از سیّد رضی نیز گروهی آن را به صورتی نقل کرده اند که به وضوح معلوم می شود از نهج البلاغه نگرفته اند؛مانند خوارزمی در مناقب و قاضی قضاعی در دستور معالم الحکم.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 214)

مرحوم سیّد رضی به دنبال این گفتار حکیمانه می افزاید:آنچه را امام علیه السلام (فردای آن روز) در پاسخ این سؤال کننده بیان فرمود،همان است که ما در همین باب کلمات قصار به عنوان«الْإیمانُ عَلی أرْبَعِ شُعَبٍ»(حکمت 31) آوردیم.

(پیش از این به عنوان«عَلی أرْبَعِ دَعائِم»آورده شده است).

(وَ قَدْ ذَکَرنا ما أجابَهُ بِهِ فیما تَقَدَّمَ مِنْ هذَا الْبابِ وَ هُوَ قَوْلُهُ:«الإِیمانُ عَلی أرْبَعِ شُعَبٍ») .

ص:250

شرح و تفسیر

برای آموزش صحیح شتاب مکن!

در آغاز این کلام امام علیه السلام آمده است:«مردی از محضرش خواست ایمان را برای او شرح دهد»؛ (وَ سَأَلَهُ رَجُلٌ أَنْ یُعَرِّفَهُ الْإِیمَانَ) .

گفته اند:این مرد،عمار یاسر بود که هم در صحنه جهاد می درخشید و هم در معارف اسلامی.هنگامی که خود را در کنار آن چشمه جوشان معرفت دید، درخواست کرد که مهم ترین مسئله را که همان ایمان است با تمام ویژگی هایش برای او شرح دهد.

امام علیه السلام به او فرمود:«(شتاب مکن) فردا نزد من بیا تا در حضور جمع،تو را از آن آگاه سازم که اگر گفته ام را فراموش کنی دیگری آن را برای تو حفظ کند،زیرا سخن همچون شترِ فراری است که بعضی ممکن است آن را پیدا کنند و بعضی آن را نیابند»؛ (إِذَا کَانَ الْغَدُ فَأْتِنی حَتَّی أُخْبِرَکَ عَلَی أَسْمَاعِ النَّاسِ،فَإِنْ نَسِیْتَ مَقَالَتی حَفِظَهَا عَلَیْکَ غَیْرُکَ فَإِنَّ الْکَلاَمَ کَالشَّارِدَةِ یَنْقُفُهَا هذَا وَ یُخْطِئُهَا هذَا) .

همان گونه که در ذیل ترجمه آن،پیش از این ذکر کردیم،شرح جامعی که امام علیه السلام درباره ایمان داد همان است که در حکمت 31 آمده و توضیح آن گذشت.

به هر حال مقصود امام علیه السلام در گفتار حکیمانه بالا این است که مطالب اساسی و مهم مانند شرح ویژگی های ایمان باید در حضور جمع بیان شود تا هیچ یک از نکته های آن ضایع نگردد و به طور کامل برای غیر حاضران و حتی برای نسل های آینده باقی بماند.

ص:251

اضافه بر این،هنگامی که سخنی در حضور جمع گفته شود به یقین در میان آن ها افراد فاضل و برجسته کم نیستند؛آن ها می توانند در فهم مفاهیم آن به دیگران کمک کنند.

«شارِدَة» از ماده«شُرُود»(بر وزن سرود) به معنای حیوان یا انسان فراری است و چون در این جا به صورت مؤنث آمده و غالباً ضرب المثل های عرب به شتر است،می تواند اشاره به ناقه گریزپا باشد.بعضی«شرود»را به معنای فرار توأم با اضطراب تفسیر کرده اند و به هر حال این واژه به صورت کنایه در مورد سخن ها و مسائل دیگر به کار می رود.

«یَنْقُفُها» از ماده«نَقْف»(بر وزن وقف) در اصل به معنای شکافتن و سوراخ کردن و در گفتار بالا به این معناست که بعضی می توانند کلام را بشکافند و معانی اصلی آن را استخراج کنند و بعضی قادر بر آن نیستند.

ولی در بسیاری از نسخه های نهج البلاغه یا کتب دیگر که این گفتار حکیمانه در آن ها نقل شده«یَثقَفُها»به جای«یَنْقُفُها»آمده است که از ماده«ثِقافَة»به معنای یافتن و فهمیدن است و در این جا همان معنای فهم و درک را دربر دارد و نتیجه اش همان می شود که در بالا آمد؛یعنی اگر کلام در برابر جمع ایراد شود و بعضی نتوانند به حقیقت معنای آن برسند،گروه دیگری که دارای فهم و شعور بیشتری هستند آن را درک کرده و برای دیگران تبیین می کنند.این نسخه صحیح تر به نظر می رسد.

در هر صورت،کلام هنگامی که در جمع ایراد شود هم الفاظ آن به طور کامل حفظ می شود و هم مفاهیم آن روشن می گردد.

این سخن امام علیه السلام می تواند اشاره و تأکیدی بر حفظ احادیث و نقل کامل و کتابت آن ها برای کسانی که در مجلس امام علیه السلام حضور نداشتند و یا نسل های آینده باشد.درست برخلاف رفتاری که با احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله در قرن اول

ص:252

به واسطه کج اندیشیِ بعضی از حاکمان انجام شد که نقل احادیث آن حضرت را ممنوع ساختند و بسیاری از گوهرهای گران بهای احادیث،برپایه این ندانم کاری و یا اعمال اغراض سوء از میان رفت و هنوز نیز مسلمانان از این نظر احساس خسارت بزرگی می کنند.هرچند گروهی در گوشه و کنار،به،رغم آن تحریم غلط یا مغرضانه،بخش قابل توجهی از سخنان پیغمبر صلی الله علیه و آله را حفظ کرده، به دست شاگردان خود سپردند که در قرن های بعد ظهور و بروز کرد.

همان گونه که در ترجمه این سخن آمد،سیّد رضی رحمه الله پس از ذکر این کلام حکیمانه می گوید:آنچه را امام علیه السلام (فردای آن روز) در پاسخ این سؤال کننده بیان فرمود،همان است که ما در همین باب کلمات قصار به عنوان «الإیمانُ عَلی أرْبَعِ شُعَبٍ» (حکمت 31) آوردیم.(پیش از این به عنوان«عَلی أرْبَعِ دَعائِمٍ»آورده شده است)؛ (وَ قَدْ ذَکَرنا ما أجابَهُ بِهِ فیما تَقَدَّمَ مِنْ هذَا الْبابِ وَ هُوَ قَوْلُهُ:«الإِیمانُ عَلی أرْبَعِ شُعَبٍ») .

نکته: کتابت حدیث

کتابت حدیث

می دانیم احادیث اسلامی اعم از احادیثی که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده یا از امامان معصوم علیهم السلام،نقش بسیار مهمی در فهم معارف اسلام دارد.به همین دلیل معصومان علیهم السلام تأکید داشتند احادیث آنان به صورت کامل حفظ و برای نسل های آینده به یادگار گذاشته شود.

از جمله در حدیثی از مفضل بن عمر می خوانیم که می گوید:امام صادق علیه السلام به من فرمود:

«اکْتُبْ وَ بُثَّ عِلْمَکَ فِی إِخْوَانِکَ فَإِنْ مِتَّ فَأَوْرِثْ کُتُبَکَ بَنِیکَ فَإِنَّهُ یَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانُ هَرْجٍ لا یَأْنَسُونَ فِیهِ إِلَّا بِکُتُبِهِمْ؛ (این احادیث را) بنویس و معلومات خود را در میان برادرانت منتشر کن و اگر از دنیا رفتی کتاب هایت را

ص:253

به یادگار به فرزندانت بسپار،زیرا زمان سختی بر مردم می آید که تنها به کتاب هایشان انس می گیرند». (1)

نیز از احادیث استفاده می شود که معصومان علیهم السلام اصرار داشتند کلمات آن ها بدون کم و زیاد حفظ شود و به دیگران برسد؛در حدیثی از«ابوبصیر»می خوانیم که می گوید:از امام صادق علیه السلام تفسیر این آیه شریفه را پرسیدم: «الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» 2 فرمود:

«هُوَ الرَّجُلُ یَسْمَعُ الْحَدِیثَ فَیُحَدِّثُ بِهِ کَمَا سَمِعَهُ

لا یَزِیدُ فِیهِ وَ لا یَنْقُصُ مِنْهُ؛ منظور از این آیه کسانی هستند که احادیث را می شنوند و عیناً بدون کم و زیاد آن را برای دیگران بازگو می کنند». (2)

به همین دلیل اصرار داشتند که حتی الامکان احادیث آن ها در جمعی مطرح شود که اگر بعضی نتوانند حدیث را به خوبی حفظ کنند،برخی دیگر از عهده آن برآیند.

اصحاب نیز اصرار داشتند حتی الامکان احادیث معصومان علیهم السلام را در همان جلسه بیان حدیث مکتوب کنند تا از کم و زیاد محفوظ بماند.

در حدیثی می خوانیم که«زراره»،محدث و فقیه مشهور از امام صادق علیه السلام سؤالی درباره وقت ظهر و عصر کرد و به دنبال آن آمده است:

«وَ فَتَحَ أَلْوَاحَهُ لِیَکْتُبَ» (بلافاصله کاغذ و قلم آماده کرد تا سخن امام علیه السلام را بنویسد) ولی امام علیه السلام پاسخی به او نداد.او الواح خود را جمع کرد و گفت:بر ماست که سؤال کنیم و شما آگاه ترید که چه وظیفه ای دارید.و در پایان حدیث آمده است که امام علیه السلام پس از مدّتی پاسخ را برای او فرستاد (و از وی دلجویی کرد). (3)

در حالات یاران اهل بیت علیهم السلام می خوانیم که بعضی از آن ها که ده ها کتاب از احادیث آن بزرگواران را پر کرده بودند آن ها را به راویان بعد می سپردند.

ص:254


1- 1) .کافی،ج 1،ص 52،ح 11
2- 3) .کافی،ج 1،ص 51،ح 1
3- 4) .وسائل الشیعه،ج 3،ص 110،ح 33

گفتار حکیمانه 267- حرص چرا؟

اشاره

و قال علیه السلام

یَا بْنَ آدَمَ،لَا تَحْمِلْ هَمَّ یَوْمِکَ الَّذِی لَمْ یَأْتِکَ عَلَی یَوْمِکَ الَّذِی قَدْ أَتَاکَ،فَإِنَّهُ إِنْ یَکُ مِنْ عُمُرِک یَأْتِ اللّهُ فِیهِ بِرِزْقِکَ.

امام علیه السلام فرمود:

ای فرزند آدم! غم و اندوهِ روزی که نیامده را بر آن روز که در آن هستی تحمیل مکن،چراکه اگر آن روز،از عمرت باشد خداوند روزیِ تو را در آن روز می رساند.

(و اگر نباشد،اندوه چرا؟)». (1)

ص:255


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر این کلام حکیمانه را از ابن قتیبه در کتاب عیون الاخبار نقل می کند با اضافه این جمله:«فَاعْلَمْ أَنَّکَ لا تَکْسِبُ مِنَ الْمالِ شَیْئاً فَوْقَ قُوتِکَ إلّاکُنْتَ فِیهِ خازِناً لِغَیْرِکَ».نیز«مبرد»در کتاب کامل و«تنوخی»در کتاب الفرج بعد الشدة با همان اضافه ای که ابن قتیبه نقل کرده آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 216)

ص:256

شرح و تفسیر

حرص چرا؟

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه برای پیشگیری از حرص حریصان می فرماید:

«ای فرزند آدم! غم و اندوهِ روزی که نیامده را بر آن روز که در آن هستی تحمیل مکن،چراکه اگر آن روز،از عمرت باشد خداوند روزیِ تو را در آن روز می رساند.(و اگر نباشد،اندوه چرا؟)»؛ (یَا بْنَ آدَمَ،لَا تَحْمِلْ هَمَّ یَوْمِکَ الَّذِی لَمْ یَأْتِکَ عَلَی یَوْمِکَ الَّذِی قَدْ أَتَاکَ،فَإِنَّهُ إِنْ یَکُ مِنْ عُمُرِک یَأْتِ اللّهُ فِیهِ بِرِزْقِکَ) .

شک نیست که منظور امام علیه السلام از این کلام،نفی آینده نگری و تدبیر در امور زندگی به خصوص در سطح جامعه اسلامی نیست،زیرا هر کسی باید به آینده همسر و فرزندانش و زمامداران اسلامی به آینده مسلمانان حساس باشند.

در حالات سلمان فارسی که آگاهی کامل از تعلیمات اسلام داشت،آمده است:هنگامی که سهم خود را از بیت المال می گرفت،قوت سال خود را از آن می خرید و نگهداری می کرد.

در حدیث دیگری آمده است که وی فلسفه این کار را چنین بیان می کرد:

«إِنَّ النَّفْسَ قَدْ تَلْتَاثُ عَلَی صَاحِبِهَا إِذَا لَمْ یَکُنْ لَهَا مِنَ الْعَیْشِ مَا تَعْتَمِدُ عَلَیْهِ فَإِذَا هِیَ أَحْرَزَتْ مَعِیشَتَهَا اطْمَأَنَّتْ؛ نفس آدمی هنگامی که آینده خود را تأمین نبیند دل چرکین می شود ولی زمانی که معیشت خود را تأمین کرد اطمینان پیدا می کند». (1)

ص:257


1- 1) .کافی،ج 5،ص 89،ح 3

بنابراین هرگز منظور امام علیه السلام ترک تلاش و کوشش برای زندگی و تأمین آینده معقول و برنامه ریزی برای وابسته نبودن به دیگران نیست،بلکه هدف جلوگیری از حرص و آز شدیدی است که بسیاری از مردم را فرا می گیرد و به بهانه تأمین آینده دائماً برای ثروت اندوزی تلاش می کنند و اموالی را گرد می آورند که هرگز تا آخر عمر از آن استفاده نکرده،برای دیگران به یادگار می گذارند.

شاهد این سخن همان جمله ای است که در ذیل این حدیث شریف در بعضی از منابع آمده بود که امام علیه السلام می فرماید:

«وَ اعْلَمْ أنَّکَ لا تَکْسِبُ مِنَ الْمالِ شَیْئاً فَوْقَ قُوتِکَ إلّا کُنْتَ فِیهِ خازِناً لِغَیْرِکَ؛ بدان که تو چیزی از مال را بیش از نیاز خود به دست نمی آوری مگر این که در آن،خزانه دار برای دیگری هستی».

مرحوم«مغنیه»در شرح این کلام،تفسیر دیگری دارد که می گوید:این سخن امام علیه السلام نهی از کار و کوشش نسبت به آینده نیست.چگونه ممکن است نهی از این کار باشد در حالی که خود آن حضرت می فرماید:

«اعْمَلْ لِدُنْیاکَ کَأَنَّکَ تَعِیشُ أَبَداً (وَ اعْمَلْ لِآخِرَتِکَ کَأَنَّکَ تَمُوتُ غَداً)؛ برای دنیایت آن گونه عمل کن که گویی تا ابد زنده ای (و برای آخرتت آن گونه عمل کن که گویا می خواهی فردا از دنیا بروی)» (1)و اگر کار و تلاش پیگیر نباشد،زندگی در دنیا غیر ممکن است.منظور امام علیه السلام از کلام بالا این است که اگر چیزی هنوز زمانش فرا نرسیده و به دست تو نیامده غمگین مباش و حسرت و اندوه به خود راه نده.شاید چنین چیزی اصلاً

ص:258


1- 1) .این حدیث شریف را از امیرمؤمنان علیه السلام نیافتیم ولی از رسول خدا صلی الله علیه و آله در مجموعه ورام،ج 2،ص 234و از امام حسن مجتبی علیه السلام در ج 13،ص 58،ح 3 یافت شد،هر چند مضمونی شبیه آن در بعضی از کتب همانند کتاب جامع الاخبار،ص 181 از آن حضرت نقل شده است.در آن کتاب چنین آمده است:مرد عالمی چهل حدیث انتخاب کرد و نوشت و از آن چهل حدیث،چهار جمله را برگزید که از امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده بود و بقیه را به دریا افکند.(اشاره به این که همان چهار جمله برای نجات دنیا و آخرت کافی است و آن چهار جمله این بود:)«أطِعِ اللّهَ بِقَدْرِ حاجَتِکَ إلَیْهِ وَ أعْصِ اللّهِ بِقَدْرِ طاقَتِکَ عَلی عُقُوبَتِهِ وَ اعْمَلْ لِدُنْیاکَ بِقَدْرِ مَقامِکَ فیها وَ اعْمَلْ لِآخِرَتِکَ بِقَدْرِ بَقائِکَ فیها؛خدا را به اندازه نیازی که به او داری اطاعت کن و به اندازه ای که طاقت بر عقوبتش داری معصیت کن،برای دنیایت به اندازه ای که در آن اقامت داری تلاش کن و برای آخرتت به اندازه ای که در آن خواهی ماند کوشش کن»

وجود پیدا نکند و نباید شتاب زده،غم و اندوه را برای آن به خود راه دهی.چنین غم و اندوهی چه سودی دارد و ای بسا زندگی را بر ما تباه کند و غم و اندوه را بر دل ما مضاعف سازد و ما را از تفکر و تلاش برای واجبات و انجام مسئولیت ها بازدارد. (1)

ولی آنچه در تفسیر اول گفتیم مناسب تر به نظر می رسد،هر چند جمع بین دو تفسیر نیز امکان پذیر است.

کلام حکیمانه بالا پیام دیگری هم دارد و آن این که نباید برنامه های آینده سبب فراموشی برنامه روزانه شود؛مثلاً ملتی امروز با گرسنگی دست به گریبانند،مسئولان برای چند سال بعد طراحی کنند و از وضع امروز غافل شوند.

امام علیه السلام می فرماید:غم فردا را بر فکر امروز نیفزا؛مسئولیت خود را امروز انجام ده،به لطف خدا مشکلات آینده را حل خواهی کرد.

همان گونه که عکس این کار نیز درست نیست که انسان وظیفه امروز را برای فردا بگذارد،چراکه فردا وظیفه خاص خود را دارد و به گفته شاعر: کار امروز به فردا نگذاری زنهار که چو فردا برسد نوبت کار دگر است

در غرر الحکم ذیل گفتار حکیمانه بالا این جمله آمده است:

«وَ إنْ لَمْ یَکُنْ مِنْ عُمْرِکَ فَما هَمُّکَ بِما لَیْسَ مِنْ أجْلِکَ» اشاره به این که اگر خداوند عمری فردا به تو بدهد،وسایل آن را فراهم می کند و اگر در فردا عمری نداشته باشی چرا بیهوده خود را مشغول فکر فردا کنی؟

***

ص:259


1- 1) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 378

ص:260

گفتار حکیمانه 268- در دوستی و دشمنی از حدّ تجاوز مکن

اشاره

و قال علیه السلام

أَحْبِبْ حَبِیبَکَ هَوْناً مَا،عَسَی أَنْ یَکُونَ بَغِیضَکَ یَوْماً مَا،وَ أَبْغِضْ بَغِیضَکَ هَوْناً مَا،عَسَی أَنْ یَکُونَ حَبِیبَکَ یَوْماً ما.

امام علیه السلام فرمود:

دوست خود را در حد اعتدال دوست بدار،چراکه ممکن است روزی دشمنت شود و با دشمنت نیز در حد اعتدال دشمنی کن،زیرا ممکن است روزی دوست تو شود. (1)

ص:261


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در ذکر مصادر دیگر این کلام حکیمانه شرح مفصلی دارد؛از جمله می گوید:ابو علی قالی در کتابش به نام ذیل الامالی آن را نقل کرده و این حدیث شریف از رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز نقل شده است.ابن شعبه حرانی در تحف العقول و ابو حیان توحیدی در الصدیق والصداقه و ابو طالب مکی در قوُت القلوب و هِروی در الجمع بین الغریبین و ابو هلال عسکری در جمهرة الامثال نیز آن را از امیر مؤمنان علیه السلام روایت نموده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 217)

ص:262

شرح و تفسیر

در دوستی و دشمنی از حدّ تجاوز مکن

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه توصیه می کند که هرگز در دوستی و دشمنی افراط نکنید که پایان نافرجامی دارد.می فرماید:«دوست خود را در حد اعتدال دوست بدار،چراکه ممکن است روزی دشمنت شود و با دشمنت نیز در حد اعتدال دشمنی کن،زیرا ممکن است روزی دوست تو شود»؛ (أَحْبِبْ حَبِیبَکَ هَوْناً مَا،عَسَی أَنْ یَکُونَ بَغِیضَکَ یَوْماً مَا،وَ أَبْغِضْ بَغِیضَکَ هَوْناً مَا،عَسَی أَنْ یَکُونَ حَبِیبَکَ یَوْماً ما) .

«هَون»در اصل به معنای آرامش و راحتی و«هونا»معمولاً به معنای شتاب نکردن و به آرامی کاری را انجام دادن و«ما»برای تقلیل است و در مجموع یعنی کمی آرام تر.

اشاره به این که همیشه دوستی ها و دشمنی ها استمرار نمی یابد و چه بسا دوستی،روزی به دشمنی و دشمنی،روزی به دوستی تبدیل گردد.هرگاه انسان در زمان دوستی،راه افراط در پیش گیرد و تمام اسرار خویش را به دوستش بگوید و او را از تمام زوایای زندگی اش باخبر سازد،بسا روزی برسد که براثر اصطکاک،این دوستی به دشمنی تبدیل گردد و آن دوست،تمام اسرار انسان را فاش کند و شاید ضربات شدیدی از این راه بر او وارد سازد.اگر انسان حد اعتدال را رعایت کند گرفتار چنین سرانجام شومی نمی شود.

ص:263

نیز ممکن است گاهی دشمنی ها براثر وحدت منافع به دوستی تبدیل شود.

اگر انسان در زمان دشمنی تمام پل های پشت سر خود را ویران کرده باشد چگونه می تواند در صورت دوست امروز خود نگاه کند؟ آیا خاطره شوم گذشته،امروز را تحت تأثیر خود قرار نمی دهد و مشکل آفرین نمی شود؟

شبیه همین معنا از امام صادق علیه السلام با عبارت دیگری نقل شده است آن جا که برای بعضی از اصحابش فرمود:

«لا تُطْلِعْ صَدِیقَکَ مِنْ سِرِّکَ إِلَّا عَلَی مَا لَوِ اطَّلَعَ عَلَیْهِ عَدُوُّکَ لَمْ یَضُرَّکَ فَإِنَّ الصَّدِیقَ قَدْ یَکُونُ عَدُوَّکَ یَوْماً مَا؛ دوستت را از همه اسرارت آگاه مکن مگر اسراری که اگر دشمنت از آن آگاه شود زیانی به تو نرسد، زیرا دوست ممکن است روزی به دشمن تبدیل گردد». (1)

در دیوان اشعار منسوب به امیرمؤمنان علی علیه السلام نیز همین مطلب به بیان دیگری در ضمن دو بیت آمده است می فرماید:

وَ أَحْبِبْ إذا أَحْبَبْتَ حُبّاً مُقارِباً فَإنَّکَ لا تَدْری مَتی أَنْتَ نازِعٌ

وَ أَبْغِضْ إذا أَبْغَضْتَ بُغْضاً مُقارِباً فَإِنَّکَ لا تَدْری مَتی أَنْتَ راجِعٌ

هنگامی که طرح دوستی با کسی می ریزی اعتدال را رعایت کن-زیرا نمی دانی کی از او جدا می شوی.

و اگر با کسی دشمنی کردی به طور کامل از او جدا مشو،-زیرا نمی دانی کی به سوی او باز می گردی. (2)

نکته: رعایت معیارهای الهی در دوستی و دشمنی

رعایت معیارهای الهی در دوستی و دشمنی

شک نیست که در اسلام مسئله حب و بغض باید بر اساس معیارهای الهی باشد که به صورت اصل«تولّی و تبرّی»معروف شده است و به تعبیر دیگر

ص:264


1- 1) .بحار الانوار،ج 71،ص 177،ح 15
2- 2) .دیوان امام قدس سره،ص 253

تولّای اولیاء اللّه (دوست داشتن دوستان خدا) و تبری از اعداء اللّه (بیزاری از دشمنان خدا) دو اصل اساسی را تشکیل می دهد که هر مسلمانی باید به آن ها پایبند باشد.حتی به مقتضای آیه شریفه 22 سوره«مجادله»اگر نزدیک ترین بستگان انسان نیز از مسیر حق منحرف شوند و در راه کفر و خطا و ظلم و عصیان گام نهند باید رابطه دوستی را از آنان قطع کرد و اگر دورترین افراد در مسیر خداشناسی،تقوا،پاکی و عدالت باشند باید با آن ها رابطه نزدیک دوستی برقرار کرد. «لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» ؛هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمی یابی که با دشمنان خدا و رسولش دوستی کنند، هر چند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند؛آنان کسانی هستند که خدا ایمان را بر صفحه دل هایشان نوشته و با روحی از ناحیه خودش آن ها را تقویت فرموده،و آن ها را در باغ هایی از بهشت وارد می کند که نهرها از زیر (درختانش) جاری است،جاودانه در آن می مانند؛خدا از آن ها خشنود است،و آنان نیز از خدا خشنودند؛آن ها«حزب اللّه»هستند؛بدانید«حزب اللّه» پیروزان و رستگارانند».

ازاین رو این دوستی هرگز نباید به دشمنی تبدیل شود و نه عکس آن، بنابراین آنچه امام علیه السلام در کلام حکیمانه بالا فرموده است اشاره به دوستی و دشمنی های مربوط به امور شخصی است که انسان اگر بر اساس وحدت منافع با کسی دوست می شود حد دوستی را نگه دارد و اگر بر اساس اختلاف منافع با کسی عداوت می ورزد حد آن را نیز حفظ کند،زیرا این دوستی ها و دشمنی ها براثر تغییر مسیر منافع،تغییر می یابند؛آن گاه وضع جدید برای انسان غیر قابل تحمل خواهد بود به دلیلی که در بالا گفته شد.

ص:265

ص:266

گفتار حکیمانه 269- دنیا پرستان و آخرتْ دوستان

اشاره

و قال علیه السلام

النَّاسُ فِی الدُّنْیَا عَامِلاَنِ:عَامِلٌ عَمِلَ فِی الدُّنْیَا لِلدُّنْیَا،قَدْ شَغَلَتْهُ دُنْیَاهُ عَنْ آخِرَتِهِ،یَخْشَی عَلَی مَنْ یَخْلُفُهُ الْفَقْرَ وَ یَأْمَنُهُ عَلَی نَفْسِهِ فَیُفْنی عُمُرَهُ فِی مَنْفَعَةِ غَیْرِهِ،وَ عَامِلٌ عَمِلَ فِی الدُّنْیَا لِمَا بَعْدَهَا،فَجَاءَهُ الَّذِی لَهُ مِنَ الدُّنْیَا بِغَیْرِ عَمَل،فَأَحْرَزَ الْحَظَّیْنِ مَعاً،وَ مَلَکَ الدَّارَیْنِ جَمِیعاً،فَأَصْبَحَ وَجِیهاً عِنْدَ اللّهِ،لَا یَسْأَلُ اللّهَ حَاجَةً فَیَمْنَعُهُ.

امام علیه السلام فرمود:

مردم در دنیا دو گروهند:گروهی تنها برای دنیا تلاش می کنند و دنیایشان آنان را از آخرتشان بازداشته است.نسبت به بازماندگان خود از فقر وحشت دارند ولی از فقر خویش (برای جهان دیگر) خود را در امان می دانند،ازاین رو عمر خود را در منافع دیگران فانی می سازند (و دست خالی به آخرت می روند).گروه دیگر برای آنچه بعد از دنیاست تلاش می کنند؛سهم آنان بدون نیاز به کار و کوشش فراوان از دنیا به آن ها می رسد.چنین کسانی هر دو سود را برده اند و هر دو سرا را با هم مالک شده اند.

آن ها در درگاه خدا آبرومندند و هرچه بخواهند خداوند از آن ها دریغ نمی دارد. (1)

ص:267


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: این کلام نورانی با تفاوتی در تعبیر در کتاب اعلام الدین دیلمی (متوفای قرن هشتم)،آمده است و تفاوتش نشان می دهد که منبعی غیر از نهج البلاغه داشته است.(اعلام الدین،ص 296)

ص:268

شرح و تفسیر

دنیا پرستان و آخرتْ دوستان

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه تقسیم دوگانه آموزنده ای درباره مردم دنیا دارد،می فرماید:«مردم در دنیا دو گروهند:گروهی تنها برای دنیا تلاش می کنند و دنیایشان آنان را از آخرتشان باز داشته است»؛ (النَّاسُ فِی الدُّنْیَا عَامِلاَنِ:عَامِلٌ عَمِلَ فِی الدُّنْیَا لِلدُّنْیَا،قَدْ شَغَلَتْهُ دُنْیَاهُ عَنْ آخِرَتِهِ) .

سپس در ادامه این توصیف می فرماید:«نسبت به بازماندگان خود از فقر وحشت دارند؛ولی از فقر خویش (برای جهان دیگر) خود را در امان می دانند، ازاین رو عمر خویش را در منافع دیگران فانی می سازند (و دست خالی به آخرت می روند)»؛ (یَخْشَی عَلَی مَنْ یَخْلُفُهُ الْفَقْرَ وَ یَأْمَنُهُ عَلَی نَفْسِهِ فَیُفْنی عُمُرَهُ فِی مَنْفَعَةِ غَیْرِهِ) .

به یقین چنین کسی انسان بسیار نادان و بی خبری است که پیوسته در دنیا دست و پا می زند ثروتی برای فرزندانش بیندوزد و آینده آن ها را تأمین کند تا فقر،گریبانشان را نگیرد؛ولی خودش از دو جهت گرفتار فقر است:هم فقر دنیوی،به دلیل اندوختن ثروت و مصرف نکردن آن و هم فقر اخروی،به علّت این که چیزی از آن را در راه خدا صرف نکرده تا به مقتضای «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ» 1 برای آخرتش ذخیره ای باشد.

ص:269

عمر خویش را در این راه فانی کرده و با محرومیت دنیوی و دست خالی به سوی سرای دیگر رهسپار می شود.زهی نادانی و بی عقلی!

آن گاه امام علیه السلام به معرفی گروه دوم پرداخته می فرماید:«گروه دیگری برای آنچه بعد از دنیاست تلاش و کوشش می کنند.سهم آن ها بدون نیاز به کار و کوشش فراوان از دنیا به آن ها می رسد»؛ (وَ عَامِلٌ عَمِلَ فِی الدُّنْیَا لِمَا بَعْدَهَا، فَجَاءَهُ الَّذِی لَهُ مِنَ الدُّنْیَا بِغَیْرِ عَمَل) .

در تفسیر «بِغَیْرِ عَمَلٍ» ،شارحان نهج البلاغه دو احتمال داده اند؛بعضی گفته اند:منظور بدون تلاش و کوشش بسیار است،زیرا زندگی ساده را می توان بدون آن به دست آورد و عمل کردن برای تأمین این مقدار زندگی،عمل برای دنیا به شمار نمی آید (1)و برخی برآنند که منظور این است:بدون عمل مخصوص به دنیا یعنی آن ها در تلاش هایی که برای دنیا دارند،آخرت را نیز در نظر گرفته و در واقع برای هر دو می کوشند. (2)

آن گاه امام علیه السلام نتیجه گیری کرده،می افزاید:«چنین کسانی هر دو سود را برده اند و هر دو سرا را با هم مالک شده اند»؛ (فَأَحْرَزَ الْحَظَّیْنِ مَعاً،وَ مَلَکَ الدَّارَیْنِ جَمِیعاً) .

امام علیه السلام در پایان،پاداشی را که نصیب این ها می شود و نتیجه مهمی را که از کار خود می گیرند این گونه بیان می کند:«آن ها در درگاه خدا آبرومندند و هرچه بخواهند خداوند از آن ها دریغ نمی دارد»؛ (فَأَصْبَحَ وَجِیهاً عِنْدَ اللّهِ،لَا یَسْأَلُ اللّهَ حَاجَةً فَیَمْنَعُهُ) .

کلینی رحمه الله در حدیثی از امام صادق علیه السلام از پدرش امام باقر علیه السلام نقل می کند که

ص:270


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی،ج 5،ص 645
2- 2) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 379

فرمود:

«مَثَلُ الْحَرِیصِ عَلَی الدُّنْیَا کَمَثَلِ دُودَةِ الْقَزِّ کُلَّمَا ازْدَادَتْ عَلَی نَفْسِهَا لَفّاً کَانَ أَبْعَدَ لَهَا مِنَ الْخُرُوجِ حَتَّی تَمُوتَ غَمّاً قَالَ وَقَالَ أَبُو عَبْدِاللَّهِ علیه السلام کَانَ فِیمَا وَعَظَ بِهِ لُقْمَانُ ابْنَهُ یَا بُنَیَّ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا قَبْلَکَ لِأَوْلادِهِمْ فَلَمْ یَبْقَ مَا جَمَعُوا وَ لَمْ یَبْقَ مَنْ جَمَعُوا لَهُ وَ إِنَّمَا أَنْتَ عَبْدٌ مُسْتَأْجَرٌ قَدْ أُمِرْتَ بِعَمَلٍ وَ وُعِدْتَ عَلَیْهِ أَجْراً فَأَوْفِ عَمَلَکَ وَ اسْتَوْفِ أَجْرَکَ وَ لا تَکُنْ فِی هَذِهِ الدُّنْیَا بِمَنْزِلَةِ شَاةٍ وَقَعَتْ فِی زَرْعٍ أَخْضَرَ فَأَکَلَتْ حَتَّی سَمِنَتْ فَکَانَ حَتْفُهَا عِنْدَ سِمَنِهَا وَ لَکِنِ اجْعَلِ الدُّنْیَا بِمَنْزِلَةِ قَنْطَرَةٍ عَلَی نَهَرٍ جُزْتَ عَلَیْهَا وَ تَرَکْتَهَا وَ لَمْ تَرْجِعْ إِلَیْهَا آخِرَ الدَّهْرِ...؛ حریص در دنیا مانند کرم ابریشم است که هر قدر بر پیله اطراف خود می تند،او را از خارج دورتر می سازد تا زمانی که با غم و اندوه،جان می دهد.سپس امام صادق علیه السلام بر این گفتار پدرش چنین افزود:از جمله اندرزهای لقمان به فرزندش این بود:فرزندم! مردمی که پیش از تو بودند برای فرزندانشان جمع کرده و اندوختند؛ولی نه آنچه جمع کرده بودند باقی ماند و نه کسانی که برای آن ها اندوخته بودند.تو تنها بنده ای هستی که (از سوی خدا) اجیر شده ای.دستور داده شده است که اعمال انجام دهی و اجر و پاداشی برای آن وعده داده شده است،بنابراین عملت را انجام ده و پاداش و اجرت را به طور کامل دریافت دار و در این دنیا همچون گوسفندی نباش که در کشتزار سبزی واقع می شود و آن قدر می خورد و چاق می شود که مرگش به هنگام چاقی اوست.(زیرا در این موقع صاحبش آن را ذبح می کند) ولی دنیا را به منزله پلی قرار ده که بر نهری کشیده شده؛از آن پل بگذر و آن را رها کن و هرگز به سوی آن باز نگرد...». (1)

نکته: نه حرص در دنیا و نه تنبلی

نه حرص در دنیا و نه تنبلی

به یقین منظور امام علیه السلام از آنچه در این کلام نورانی آمده این نیست که تلاش

ص:271


1- 1) .کافی،ج 2،ص 134،ح 20

و سعی برای سامان بخشیدن به حدّ لازم برای زندگی دنیا کار نادرستی است، زیرا از آن در روایات اسلامی به عبادت و گاه به فریضه یاد شده است و یکی از مثال هایی که برای کسب واجب می زنند تلاش برای تأمین نیازمندی های همسر و فرزندان است.

شاهد گفتار بالا آن است که در حدیث معروف و معتبری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«الْکَادُّ عَلَی عِیَالِهِ کَالْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ؛ کسی که برای تأمین زندگی عیال خود زحمت کشد مانند مجاهد در راه خداست». (1)

در حدیث معتبر دیگری از امام علی بن موسی الرضا علیهما السلام نکته بالاتر از این آمده است:

«الَّذِی یَطْلُبُ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مَا یَکُفُّ بِهِ عِیَالَهُ أَعْظَمُ أَجْراً مِنَ الْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ؛ آن کس که تلاش می کند از فضل پروردگار مالی به دست آورد که احتیاج همسر و فرزندان را برطرف سازد پاداش او از مجاهد در راه خدا بالاتر است». (2)

آنچه مورد نکوهش امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه است دو چیز است:یکی حرص زدن و بیش از نیاز جمع آوری کردن به گونه ای که انسان را به کلی در دنیا غرق کند و از آخرت غافل سازد،و دیگری،نخوردن و اندوختن،به نام تأمین آینده فرزندان که در واقع،آن هم نوعی سوءظن به لطف خداست،زیرا خداوند آینده آن ها را نیز اگر اهل سعی و تلاش باشند تأمین می کند.ضرورتی ندارد که فرزندان،برای همیشه وابسته به پدران و مادران باشند و به صورت انگلی زندگی کنند.تجربه نشان داده در بسیاری از موارد فرزندان ثروتمندان که ارث کلانی به دست آن ها می رسد نه تنها قدر ثروت بی رنج را نمی دانند،بلکه افرادی عاطل و باطل خواهند بود.به عکس،بسیاری از فرزندان افراد فقیر را سراغ داریم که با

ص:272


1- 1) .کافی،ج 5،ص 88،ح 1
2- 2) .همان،ح 2

جدّ و جهد و کوشش از صفر شروع کردند و به زندگی آبرومند و مستقل رسیدند.

امثال این حدیث نیز فراوان است با این که مجاهدان در راه خدا از نظر قرآن و اسلام آن همه مقام و فضیلت دارند،اما چنین افرادی را که می خواهند آبرومند زندگی کنند و سربار این و آن نباشند این همه مدح و تمجید کرده اند.

نیز درباره کسانی که حرص بر دنیا آن ها را از آخرت غافل می سازد در روایات معصومان علیهم السلام اشارات مهمی آمده است؛از جمله در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم که وارد بازار بصره شد در حالی که همه حریصانه مشغول خرید و فروش بودند و از یاد خدا غافل.امام علیه السلام آن ها را صدا زد و فرمود:

«یَا عَبِیدَ الدُّنْیَا وَعُمَّالَ أَهْلِهَا إِذَا کُنْتُمْ بِالنَّهَارِ تَحْلِفُونَ وَبِاللَّیْلِ فِی فُرُشِکُمْ تَنَامُونَ وَفِی خِلالِ ذَلِکَ عَنِ الْآخِرَةِ تَغْفُلُونَ فَمَتَی تُجَهِّزُونَ الزَّادَ وَتُفَکِّرُونَ فِی الْمَعَادِ؛ هنگامی که شما در روز (برای به چنگ آوردن ثروت بیشتر) پیوسته سوگند یاد می کنید و شب در بستر خود می خوابید و در میان این دو از آخرت غافلید پس کی می خواهید زاد و توشه قیامت را فراهم سازید و درباره معاد بیندیشید؟».

در این میان مردی عرض کرد:ای امیرمؤمنان! ما چاره ای جز طلب معاش نداریم.اگر نکنیم چه کنیم؟

امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:

«إِنَّ طَلَبَ الْمَعَاشِ مِنْ حِلِّهِ لا یَشْغَلُ عَنْ عَمَلِ الْآخِرَةِ؛ طلب معاش از طریق حلال هرگز انسان را از آخرت غافل نمی سازد».

سپس امام علیه السلام بعد از بیان نکات دیگر در پایان حدیث به این آیات استشهاد فرمود: «فَأَمّا مَنْ طَغی* وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا* فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوی» ؛اما کسی که طغیان کند و زندگی دنیا را مقدم بشمرد مأوای او دوزخ است». (1)

***

ص:273


1- 1) .بحارالانوار،ج 100،ص 32،ح 60

ص:274

گفتار حکیمانه 270- سرنوشت زیورآلات کعبه

اشاره

وَ رُوِیَ أَنَّهُ ذُکِرَ عِنْدَ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فِی أَیَّامِهِ حَلْیُ الْکَعْبَةِ وَ کَثْرَتُهُ فَقَالَ قَوْمٌ لَوْ أَخَذْتَهُ فَجَهَّزْتَ بِهِ جُیُوشَ الْمُسْلِمِینَ کَانَ أَعْظَمَ لِلْأَجْرِ وَ مَا تَصْنَعُ الْکَعْبَةُ بِالْحَلْیِ فَهَمَّ عُمَرُ بِذَلِکَ وَ سَأَلَ عَنْهُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام

فقال علیه السلام

إنَّ الْقُرْآنَ أُنْزِلَ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله،وَالْأَمْوَالُ أَرْبَعَةٌ:أَمْوَالُ الْمُسْلِمِینَ فَقَسَّمَهَا بَیْنَ الْوَرَثَةِ فِی الْفَرَائِضِ؛وَ الْفَیْءُ فَقَسَّمَهُ عَلَی مُسْتَحِقِّیهِ؛وَ الْخُمْسُ فَوَضَعَهُ اللّهُ حَیْثُ وَضَعَهُ؛و الصَّدَقَاتُ فَجَعَلَهَا اللّهُ حَیْثُ جَعَلَهَا.وَ کَانَ حَلْیُ الْکَعْبَةِ فِیهَا یَوْمَئِذٍ،فَتَرَکَهُ اللّهُ عَلَی حَالِهِ،وَ لَمْ یَتْرُکْهُ نِسْیَاناً،وَ لَمْ یَخْفَ عَلَیْه مَکاناً،فَأَقِرَّهُ حَیْثُ أَقَرَّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ.

فَقَالَ لَهُ عُمَرُ لَوْلاکَ لَافْتَضَحْنَا وَ تَرَکَ الْحَلْیَ بِحَالِهِ.

روایت شده است که در ایام خلافت عمر بن الخطاب،در حضور او از زیورهای کعبه و کثرت آن سخن به میان آمد.گروهی (به عمر) گفتند:اگر آن ها را می گرفتی (و می فروختی) و با آن،لشکرهای مسلمین را مجهز می ساختی،اجر آن بیشتر

ص:275

بود.کعبه چه احتیاجی به این زیورها دارد؟ به دنبال آن،عمر تصمیم به این کار گرفت و از امیرمؤمنان علیه السلام دراین باره سؤال کرد.

امام علیه السلام در پاسخ او فرمود:

این قرآن بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد در حالی که چهار نوع مال وجود داشت:اموال مسلمانان،که آن ها را (طبق دستور قرآن) به عنوان ارث مطابق سهام خاص در میان ورثه تقسیم فرمود،و«فیء»(غنائمی که از طریق جنگ یا غیر جنگ به دست آمده بود) که آن را بر مستحقانش تقسیم کرد،و خمس،که آن را در موارد خود قرار داد، و صدقات (زکوات)،که آن را در آن جا که لازم بود مقرر داشت (و در میان مستحقانش تقسیم فرمود).و در آن زمان زیورهای کعبه وجود داشت و خدا آن را بر همان حال باقی گذاشت (و حکم خاصی برای تقسیم آن بیان نکرد) و این امر نه از روی فراموشی بود و نه به دلیل مخفی بودن مکان آن،بنابراین تو نیز آن را بر همان حال که خدا و پیامبرش آن را قرار داده اند باقی بگذار (و از تصرف در آن صرف نظر کن).

عمر (هنگامی که گفتار امام علیه السلام را شنید) عرض کرد:اگر تو نبودی رسوا می شدیم.و زیورهای کعبه را به حال خود واگذاشت. (1)

ص:276


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در شرح منابع این حدیث شریف به چندین کتاب معروف اشاره می کند؛از جمله صحیح بخاری و در کتاب حج،باب«کسوة الکعبة»و در اخبار المکیة (ازرقی) و سنن ابی داود و سنن ابن ماجه و سنن بیهقی و فتوح البلدان بلاذری و کتب متعدد دیگر که غالباً پیش از مرحوم سیّد رضی می زیسته اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 219)

شرح و تفسیر

سرنوشت زیورآلات کعبه

سیّد رضی رحمه الله شأن ورودی برای این کلام حکیمانه امام علیه السلام نقل می کند و می گوید:«روایت شده است که در ایام خلافت عمر بن الخطاب،نزد او از زیورهای کعبه و کثرت آن سخن به میان آمد.گروهی (به عمر) گفتند:اگر آن ها را می گرفتی (و می فروختی) و با آن،لشکرهای مسلمین را مجهز می ساختی،اجر آن بیشتر بود.کعبه چه احتیاجی به این زیورها دارد؟ به دنبال آن،عمر تصمیم به این کار گرفت و از امیرمؤمنان علیه السلام دراین باره سؤال کرد»؛ (وَ رُوِیَ أَنَّهُ ذُکِرَ عِنْدَ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فِی أَیَّامِهِ حَلْیُ الْکَعْبَةِ وَ کَثْرَتُهُ فَقَالَ قَوْمٌ لَوْ أَخَذْتَهُ فَجَهَّزْتَ بِهِ جُیُوشَ الْمُسْلِمِینَ کَانَ أَعْظَمَ لِلْأَجْرِ وَ مَا تَصْنَعُ الْکَعْبَةُ بِالْحَلْیِ فَهَمَّ عُمَرُ بِذَلِکَ وَ سَأَلَ عَنْهُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام) .

«امام علیه السلام در پاسخ او فرمود:این قرآن بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد در حالی که چهار نوع مال وجود داشت:اموال مسلمانان،که آن ها را (طبق دستور قرآن) به عنوان ارث مطابق سهام خاص در میان ورثه تقسیم فرمود،و فیء (غنائمی که از طریق جنگ یا غیر جنگ به دست آمده بود)،که آن را بر مستحقانش تقسیم کرد، و خمس،که آن را در موارد خود قرار داد،و صدقات (زکوات)،که آن را در آن جا که لازم بود قرار داد (و در میان مستحقانش تقسیم فرمود) و در آن زمان زیورهای کعبه وجود داشت و خدا آن را بر همان حال باقی گذاشت (و حکم

ص:277

خاصی برای تقسیم آن بیان نکرد) و این امر نه از روی فراموشی بود و نه به دلیل مخفی بودن مکان آن،بنابراین تو نیز آن را بر همان حال که خدا و پیامبرش آن را قرار داده اند باقی بگذار (و از تصرف در آن صرف نظر کن)»؛ (فَقال علیه السلام:إنَّ الْقُرْآنَ أُنْزِلَ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله،وَ الْأَمْوَالُ أَرْبَعَةٌ:أَمْوَالُ الْمُسْلِمِینَ فَقَسَّمَهَا بَیْنَ الْوَرَثَةِ فِی الْفَرَائِضِ؛وَ الْفَیْءُ فَقَسَّمَهُ عَلَی مُسْتَحِقِّیهِ؛وَ الْخُمْسُ فَوَضَعَهُ اللّهُ حَیْثُ وَضَعَهُ؛ وَ الصَّدَقَاتُ فَجَعَلَهَا اللّهُ حَیْثُ جَعَلَهَا.وَ کَانَ حَلْیُ الْکَعْبَةِ فِیهَا یَوْمَئِذٍ،فَتَرَکَهُ اللّهُ عَلَی حَالِهِ،وَ لَمْ یَتْرُکْهُ نِسْیَاناً،وَ لَمْ یَخْفَ عَلَیْه مَکاناً،فَأَقِرَّهُ حَیْثُ أَقَرَّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ) .

هنگامی که عمر گفتار امام علیه السلام را شنید عرض کرد:«اگر تو نبودی رسوا می شدیم.و زیورهای کعبه را به حال خود واگذاشت»؛ (فَقَالَ لَهُ عُمَرُ لَوْلاکَ لَافْتَضَحْنَا وَ تَرَکَ الْحَلْیَ بِحَالِهِ) .

امام علیه السلام در واقع برای پاسخ گویی به مشکل زیورآلات کعبه از دلیل روشنی استفاده کرد و فرمود که«هر گاه به قرآن مجید مراجعه شود تکلیف تمام اموال، چه اموال خصوصی و شخصی و چه اموال بیت المال روشن شده است».درباره اموال شخصی،حکم ارث به شکل مبسوط در سوره«نساء»آمده و درباره اموال عمومی مانند خمس،در آیه 41 سوره«انفال» (1)و در مورد حکم زکات،در آیه 60 سوره«توبه» (2)و درباره غنائم که به صورت فیء وارد بیت المال می شود در آیه 7 سوره«حشر» (3)حکم آمده است.

ص:278


1- 1) . «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلی عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ وَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»
2- 2) . «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ وَ الْعامِلِینَ عَلَیْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِی الرِّقابِ وَ الْغارِمِینَ وَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ فَرِیضَةً مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ»
3- 3) . «ما أَفاءَ اللّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ»

ولی با این که زیورآلات و اموالِ متعلق به کعبه،کم نبوده است با این حال قرآن سکوت اختیار کرده و این سکوت هرگز به معنای فراموشی و از قلم افتادن نیست،بلکه مفهومش این است که باید در اختیار کعبه باشد.

این همان چیزی است که گاه در اصول فقه،از آن به اطلاق مقامی تعبیر می شود و سکوت در مقام بیان،نشانه عدم ثبوت حکم و یا نشانه ثبوت حکم خاصی می گردد.

این که بعضی تصور کرده اند زیورآلات کعبه چیز قابل توجهی نبوده،اشتباه بزرگی است (1)،زیرا در صدر این کلام آمد که مردم به خلیفه دوم پیشنهاد کردند از آن برای تجهیز لشکرهای مسلمین استفاده کند و این دلیل بر فراوانی آن هاست.

اشتباه دیگر این که بعضی تصور کرده اند حرام بودن تصرف در حلی کعبه به دلیل آن است که طبق یک قاعده اصولی،اصل در اشیاء«حَظْر»است یعنی تا اباحه چیزی ثابت نشود باید از انجام دادن آن خودداری کرد (2)،با این که در اصول، ثابت کرده ایم اصل در اشیاء،اباحه است و به هنگام شک در تکالیف وجوبی و تحریمی،اصل برائت جاری می شود و به فرض که اصل در اشیاء،حظر باشد، ادله برائت و اباحه بر آن حاکم شده است.بنابراین دلیل حرمت تصرف در اشیاء مزبور،همان سکوت معنادار قرآن و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله است.

نکته ها

1-داستان حُلیِّ کعبه

از تواریخ استفاده می شود که هدیه دادن زیورآلات به کعبه،قبل از اسلام شروع شده است،از جمله«ابن خلدون»در تاریخ خود می نویسد:هنگامی که

ص:279


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 158
2- 2) .همان

«عبد المطلب»چاه زمزم را حفر کرد دو مجسمه (کوچک) آهو از طلا و شمشیرهایی در آن جا یافت که«ساسان»،پادشاه ایران آن را برای کعبه هدیه فرستاده بود و آن را در کنار زمزم دفن کرده بودند.هنگامی که«عبدالمطلب» آن ها را بیرون آورد،آن دو آهوی طلایی را به عنوان زینت کعبه قرار داد و شمشیرها را نیز به کعبه اختصاص داد. (1)

«یعقوبی»نیز در تاریخ خود مطلبی نزدیک به آن آورده است و او هم تصریح می کند اولین کسی که کعبه را تزئین کرد،«عبد المطلب»بود. (2)

از بعضی نقل ها نیز استفاده می شود که نه تنها کعبه در زمان جاهلیت زیور داشت،بلکه گاه افرادی به آن زیورها دستبرد می زدند. (3)

از روایاتی که در منابع اهل بیت علیهم السلام آمده استفاده می شود که از هدایای کعبه می توان برای حجاج نیازمند استفاده کرد؛از جمله در حدیثی از امام باقر علیه السلام آمده است که شخصی خدمت آن حضرت عرض کرد:به کعبه کنیزی هدیه کرده اند که پانصد دینار ارزش دارد چه دستوری می فرمایید؟ حضرت فرمود:آن را بفروش و مبلغ آن را به کسانی که در راه مانده اند و حجاجی که نیازمندند بده. (4)

نیز شخصی از ابوالحسن (موسی بن جعفر) علیه السلام درباره خریدن قطعه ای از پرده کعبه سؤال کرد (هنگامی که پرده کعبه را عوض می کردند،پرده کهنه را قطعه قطعه کرده،هدیه می دادند و یا می فروختند) که قسمتی از آن را برای خود نگاه داشته و بقیه را می خواست بفروشد.حضرت فرمود که مانعی ندارد و برای او برکت دارد.سؤال کرد:آیا می شود چیزی از آن را کفن میت قرار داد؟ حضرت فرمود:نه. (5)

ص:280


1- 1) .تاریخ ابن خلدون،ج 2،ص 338
2- 2) .تاریخ یعقوبی،ج 1،ص 247
3- 3) .المحبر،(محمد بن حبیب بغدادی،متوفای 245)،ص 338
4- 4) .کافی،ج 4،ص 242،ح 3
5- 5) .کافی،ج 3،ص 148،ح 5

قرائن نشان می دهد که زیورآلات کعبه قبل از اسلام نیز وجود داشته است.

از حدیثی که علامه مجلسی رحمه الله در بحارالانوار از«ابن اسحاق»نقل می کند استفاده می شود که کعبه گنجی داشت درون چاهی در داخل کعبه و جمعی از قریش پنج سال پیش از بعثت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آن را سرقت کردند. (1)

پس از اسلام نیز تا مدت ها کسی در آن تصرف نمی کرد و حتی امام علی بن ابی طالب علیه السلام در حدیث شریف مورد بحث نیز از تصرف در آن نهی فرموده است؛ولی سال هاست که هیچ گونه زیورآلاتی در کعبه مشاهده نمی شود.تنها، پرده کعبه را هر سال عوض می کنند و پرده پیشین را قطعه قطعه کرده برای شخصیت های کشورهای اسلامی می فرستند یا به زوار می دهند؛اما این که از چه زمانی آن زیورآلات برداشته شد و یا در صندوق یا محل خاصی حفظ گردید برای ما روشن نیست.و به تازگی حاکمان وهابی براثر باورهای نادرست خود در نفی«تبرک»،پرده کعبه را بایگانی می کنند.

اکنون این سؤال پیش می آید که چرا امام علیه السلام به عمر فرمود حلی کعبه را به حال خود واگذارد؟ در حالی که به طور مداوم زیورآلات تازه ای به کعبه هدیه می کردند و انباشتن و نگهداشتن همه آن ها وجهی نداشت.

پاسخ سؤال این است که دستور آن حضرت به ظاهر دستوری موقت بوده است و هدف این بوده که حتی الامکان آن زیورآلات حفظ شود تا اگر نیازی برای مرمت کعبه یا مسجدالحرام پیدا شود از آن ها استفاده کنند؛به خصوص این که کعبه و مسجد الحرام،پیوسته در معرض سیل های سنگین بود،بنابراین دستور امام علیه السلام دستوری همیشگی به شمار نمی آید.

ص:281


1- 1) .بحارالانوار،ج 15،ص 411

2-لَوْلا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَر

آنچه در ذیل این حدیث شریف آمده که عمر پس از شنیدن این کلام حکیمانه خطاب به علی بن ابی طالب علیه السلام عرض کرد:«لَوْلاکَ فَافْتَضَحْنا؛اگر تو نبودی رسوا می شدیم».منحصر به این مورد نیست،بلکه در طول خلافت خود بارها به مشکلات علمی و فقهی برخورد که کسی جز امیرمؤمنان علی علیه السلام آن را برای وی نگشود و این اعتراف را به تعبیرات مختلف تکرار کرد که مرحوم علامه امینی در جلد ششم الغدیر در بحث«نوادر الاثر»آن ها را با ذکر مدارک دقیق از کتب اهل سنت آورده است.تعبیراتی همانند آنچه در ذیل می آید:

1.«لَوْلا عَلِیٌّ لَضَلَّ عُمَرُ؛اگر علی نبود عمر گمراه می شد».

2.«اللّهُمَّ لا تَبْقِنی لِمُعْضِلَةٍ لَیْسَ لَهَا ابْنُ أبی طالِبٍ؛خدایا! هرگاه مشکلی پیش آید که علی برای حل آن حضور نداشته باشد مرا باقی مگذار».

3.«لا أبْقانِیَ اللّهُ بِأرْضٍ لَسْتَ فِیها یا أبَا الْحَسَنِ؛خدا مرا در سرزمینی زنده ندارد که تو در آن نباشی».

4.«أعُوذُ بِاللّهِ مِنْ مُعْضِلَةٍ لا عَلِیٌّ بِها؛به خدا پناه می برم از این که مشکلی پیش آید و علی برای حل آن حضور نداشته باشد».

5.«عَجَزَتِ النِّساءُ أنْ تَلِدْنَ مِثْلَ عَلِیِ ّ بْنِ أبی طالِبٍ لَوْلا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَرُ؛مادران عاجزند از این که مثل علی بن ابی طالب را بزایند اگر علی نبود عمر هلاک می شد».

6.«یَابْنَ أبی طالبٍ ما زِلْتَ کاشِفُ کُلِ ّ شُبْهَةٍ وَمُوضِحُ کُلِ ّ حُکْمٍ؛ای فرزند ابوطالب! تو همواره حل کننده شبهات و واضح کننده احکام بوده ای».

7.«رُدُّوا قَوْلَ عُمَرِ إلی عَلِیٍ ّ.لَوْلا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَرُ؛سخن عمر را به علی بازگردانید (و به وسیله او اصلاح کنید) اگر علی نبود عمر هلاک می شد».

تعبیرات دیگری نیز از این قبیل هست که همه با اسناد دقیق از کتب اهل سنت ذکر شده است». (1)

ص:282


1- 1) .الغدیر،ج 6،ص 462

گفتار حکیمانه 271- حکم حکیمانه

اشاره

رُوِیَ أَنَّهُ علیه السلام رُفِعَ إِلَیْهِ رَجُلانِ سَرَقَا مِنْ مَالِ اللَّهِ أَحَدُهُمَا عَبْدٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ وَ الْآخَرُ مِنْ عُرُوضِ النَّاسِ

فَقَالَ علیه السلام

أمَّا هذَا فَهُوَ مِنْ مَالِ اللّهِ وَ لَا حَدَّ عَلَیْهِ،مَالُ اللّهِ أَکَلَ بَعْضُهُ بَعْضاً؛وَ أَمَّا الْآخَرُ فَعَلَیْهِ الْحَدُّ الشَّدِیدُ فَقَطَعَ یَدَهُ.

روایت شده است که دو نفر را خدمت امام علیه السلام آوردند که هر دو از بیت المال سرقت کرده بودند.یکی از آن دو،برده ای متعلق به بیت المال بود و دیگری متعلق به بعضی از مردم.

امام علیه السلام فرمود:

«اما این یکی (برده بیت المال) خودش مال خداست و حدی بر او نیست (چراکه) بخشی از مال خداوند،بخش دیگر را خورده! و اما آن دیگری باید حد شدید بر او جاری شود (منظور از حد شدید همان حدّ سرقت است.و به دنبال آن دستور داد) دست او را قطع کردند. (1)

ص:283


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: کلینی رحمه الله در کتاب الحدود از فروع کافی به سند معتبر از امام باقر علیه السلام نقل می کند که امیرمؤمنان علی علیه السلام درباره دو نفر که از بیت المال سرقت کرده بودند این سخن را با اضافاتی فرمود.نیز قاضی نعمان مغربی (متوفای 363) در کتاب دعائم الاسلام آن را آورده (و هر دو پیش از مرحوم سیّد رضی می زیستند).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 219)

ص:284

شرح و تفسیر

حکم حکیمانه

همان گونه که در ترجمه این کلام شریف آمد به گفته سیّد رضی رحمه الله،این سخن را امام علیه السلام هنگامی فرمود که«دو نفر را که از بیت المال سرقت کرده بودند نزد آن حضرت آوردند؛یکی غلامی بود مربوط به بیت المال و دیگری غلامی متعلق به مردم»؛ (رُوِیَ أَنَّهُ علیه السلام رُفِعَ إِلَیْهِ رَجُلانِ سَرَقَا مِنْ مَالِ اللَّهِ أَحَدُهُمَا عَبْدٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ وَ الآْخَرُ مِنْ عُرُوضِ النَّاسِ) .

«عروض»-به گفته لسان العرب-جمع عَرض به معنای متاع است،بنابراین «عُرُوضُ النّاس» یعنی غلامی که از امتعه و دارایی مردم محسوب می شده نه بیت المال؛ولی در بیشتر نسخ به جای«عروض»،«عُرض»به معنای توده مردم یا سایر مردم آمده است.

امام علیه السلام در این جا حکم حکیمانه ای صادر کرد و فرمود:«اما این یکی (که برده بیت المال است) خود از مال اللّه به شمار می آید و حدی بر او جاری نخواهد شد»؛ (فقال علیه السلام:أمَّا هذَا فَهُوَ مِنْ مَالِ اللّهِ وَ لَا حَدَّ عَلَیْهِ) .

سپس به عنوان دلیل افزود:«بخشی از مال اللّه بخش دیگری را خورده»؛ (مَالُ اللّهِ أَکَلَ بَعْضُهُ بَعْضاً) .

اشاره به این که او فی الجمله حق داشته است که از بیت المال چیزی بردارد، چراکه نفقه او بر بیت المال است،بنابراین اجرای حد در مورد او دلیلی ندارد.

ص:285

اما نفر دوم باید مشمول حد شدید باشد (که در این جا منظور حدّ سرقت است و به دنبال آن امام علیه السلام دستور داد) دست او را قطع کردند»؛ (وَ أَمَّا الْآخَرُ فَعَلَیْهِ الْحَدُّ الشَّدِیدُ فَقَطَعَ یَدَهُ) .

این حکم در کتاب حدود در میان فقهای شیعه مسلم است که اگر برده ای جزء غنائم جنگی باشد و چیزی از غنیمت را سرقت کند مشمول حکم قطع دست نمی شود.

مرحوم صاحب جواهر بعد از ذکر این حکم که در متن شرایع آمده می گوید:

«بِلا خِلافٍ أجِدُهُ فیهِ»؛(هیچ اختلافی در این حکم در میان فقهای اصحاب نیافتم) و بعد به حدیث بالا استدلال می کند،سپس دلیل دیگری را که در متن شرایع آمده ذکر می کند که اگر چنین برده ای قطع دست شود نه تنها به نفع بیت المال نیست، بلکه ضرر بیشتری به بیت المال می خورد و می دانیم یکی از فلسفه های اجرای این حد،دفع ضرر است و ضرر را نباید با ضرر دفع کرد. (1)

البته این نکته جالبی است،خواه به عنوان علت پذیرفته شود و یا به عنوان حکمت و یا مؤید.

در پایان می افزاید:حاکم شرع او را تأدیب می کند به گونه ای که بار دیگر بر این کار جرأت نکند. (2)

این نکته نیز حائز اهمیت است که نفر دوم که دستور قطع دست او داده شد در یک مورد از اجرای حد معاف می شود و آن این است که از کسانی باشد که سهمی در بیت المال داشته باشند در این صورت اگر بیش از سهم خود به مقدار نصاب دزدی نکند قطع دست نمی شود.

ولی فقهای اهل سنت راه دیگری را در این مسئله پیموده و گفته اند کسی که

ص:286


1- 1) .جواهر الکلام،ج 41،ص 491
2- 2) .همان

چیزی از مال غنیمت را پیش از قسمتش بدزدد،خواه بیش از حق او باشد یا نه، قطع دست نمی شود،چون مخلوط شدن حقش با بیت المال مصداق شبهه و مانع از قطع دست است.این در صورتی است که حقی در غنیمت داشته باشد به این طریق که با اذن صاحب خود در میدان جنگ شرکت کرده باشد.و اگر حقی نداشته باشد و صاحب آن غلام حقی در غنیمت داشته باشد باز قطع دست نمی شود،زیرا سهم مشاع صاحبش مصداق شبهه است که مانع قطع دست می شود. (1)

همان گونه که ملاحظه می کنید این فتوا با این که مخالف کلام امیرمؤمنان علی علیه السلام است استدلال بسیار ضعیفی دارد،زیرا آمیخته شدن حق انسان با بیت المال در صورتی که بیش از حدِّ خود را به مقدار نصاب سرقت کند شبهه ای ندارد.همچنین آمیخته شدن حق صاحب غلام با بیت المال،آن هم موجب شبهه مانع از اجرای حد نمی شود.فرض کنید کسی پیدا شد که صد برابر حق خود را از بیت المال سرقت کرد،باز هم بگوییم شبهه است و مانع اجرای حد؟ هیچ فقیه آگاهی می تواند چنین سخنی را بپذیرد؟

به همین دلیل در فقه ما بیشتر فقها پذیرفته اند که در چنین صورتی حد جاری می شود،بلکه بعضی معتقدند اگر شریک به اندازه سهم خود نیز سرقت کند در حالی که می داند مال مشترک است و تقسیم نشده است و پیش از تقسیم،تصرف در آن جایز نیست،در این صورت نیز حد بر او جاری می شود؛ولی بسیاری آن را مصداق شبهه گرفته اند که در این فرض،حد اجرا نمی شود و کلام امام علیه السلام را بر غیر این صورت باید حمل کرد.

شایان توجه است که این حدیث شریف با سند صحیح از امام باقر علیه السلام در ضمن قضاوت های امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل شده و در ذیل آن آمده است:

«ثُمَّ أَمَرَ

ص:287


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 161

أَنْ یُطْعَمَ السَّمْنَ وَ اللَّحْمَ حَتَّی بَرَأَتْ مِنْهُ؛ امام علیه السلام بعد از قطع دست او دستور داد غذاهای مقوی از گوشت و روغن به او بخورانند تا زمانی که دست هایش التیام پیدا کند و بتواند به خانه خود بازگردد». (1)

***

ص:288


1- 1) .کافی،ج 7،ص 264،ح 24

گفتار حکیمانه 272- مبارزه با بدعت ها

اشاره

و قال علیه السلام

لَوْ قَدِ اسْتَوَتْ قَدَمَایَ مِنْ هذِهِ الْمَدَاحِضِ لَغَیَّرْتُ أَشْیَاءَ.

امام علیه السلام فرمود:

اگر در برابر این لغزشگاه ها،گام هایم استوار شود اموری را تغییر خواهم داد.

(و بدعت هایی را که گذاشته اند از میان خواهم برد). (1)

ص:289


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: تنها موردی که در مصادر نهج البلاغه به عنوان منبعی برای این کلام حکمت آمیز نقل شده،نقل آمُدی در غرر الحکم است که حدیث شریف را با کمی تغییر ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 220)

ص:290

شرح و تفسیر

مبارزه با بدعت ها

امام علیه السلام در این گفتار پرمعنای خود به انحرافات و بدعت هایی که بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله پیدا شده بود اشاره کرده می فرماید:«اگر گام هایم در این لغزشگاه ها استوار بماند اموری را تغییر خواهم داد»؛ (لَوْ قَدِ اسْتَوَتْ قَدَمَایَ مِنْ هذِهِ الْمَدَاحِضِ لَغَیَّرْتُ أَشْیَاءَ) .

«مَداحِضْ» جمع«مِدْحَض»به معنای لغزشگاه است و ریشه اصلی آن «دَحْض»و«دُحوض»به معنای لغزش است.

می دانیم پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در زمان خلفا انحرافی چه در مسائل عقیدتی و چه در احکام روی داد که غالباً منشأ سیاسی یا عدم آگاهی به تعلیمات اسلام داشت و امام علیه السلام مترصد بود مسلمانان را از آن انحرافات بازگرداند و به اسلام خالص و راستین زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سوق دهد؛ولی متأسفانه جنگ های داخلی که یکی پس از دیگری واقع شد و بی وفایی کوفیان و فعالیت شدید منافقان به آن حضرت مجال نمی داد.ازاین رو فرمود که اگر این لغزشگاه ها برطرف گردد و آرامش پیدا شود-که متأسفانه تا آخر عمر مبارک آن حضرت حاصل نشد-اموری را تغییر خواهم داد.

شاهد این سخن ما خطبه ای است که حضرت ضمن آن می فرماید:

«قَدْ عَمِلَتِ الْوُلاةُ قَبْلِی أَعْمَالاً خَالَفُوا فِیهَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مُتَعَمِّدِینَ لِخِلافِهِ نَاقِضِینَ لِعَهْدِهِ

ص:291

مُغَیِّرِینِ لِسُنَّتِهِ وَ لَوْ حَمَلْتُ النَّاسَ عَلَی تَرْکِهَا وَ حَوَّلْتُهَا إِلَی مَوَاضِعِهَا وَ إِلَی مَا کَانَتْ فِی عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَتَفَرَّقَ عَنِّی جُنْدِی حَتَّی أَبْقَی وَحْدِی أَوْ قَلِیلٌ مِنْ شِیعَتِی؛ زمامداران پیش از من کارهایی انجام دادند که برخلاف سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله بود.

عامدانه راه خلاف رفتند و نقض عهد آن حضرت کردند و سنتش را تغییر دادند و اگر من مردم را وادار به ترک آن ها کنم و آن ها را به حال اول و به همان چیزی که در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله بود بازگردانم،لشکرم از اطراف من پراکنده می شود تا آن جا که تنهای تنها می مانم و یا کمی از شیعیان من با من می مانند». (1)

این بدعت ها زیاد بودند که به بخشی از آن ها اشاره می شود:

تبعیض میان عرب و عجم که در زمان عمر واقع شد و بیت المال را میان مسلمانان یکسان تقسیم نکرد.

مخالفت با حج تمتع و ازدواج موقت که در عبارت معروف از او نقل شده است:

«مُتْعَتانِ کانَتا فی عَهْدِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَ أنا أنْهی وَ أُعاقِبُ عَلَیْهِما» که با تعبیرات متفاوتی در کتب زیادی نقل شده است.

خواندن نماز تراویح (نمازهای مستحب شب ماه رمضان که باید فرادی خوانده شود و او دستور داد به صورت جماعت بخوانند).

گفتن«الصَّلاةُ خَیْرٌ مِنَ النَّوْمِ»در اذان صبح که به گفته ابن ابی شیبه در کتاب مصنف خود،عمر شنید که مؤذن او به هنگام اذان صبح می گوید:«الصَّلاةُ خَیْرٌ مِنَ النَّوْمِ»،عمر از این جمله خوشنود شد و به مؤذن خود گفت:«أقِرّها فی أذانِکَ؛آن را در اذان (صبحِ) خود همواره بگو». (2)

همچنین حذف«حَیِ ّ عَلی خَیْرِ الْعَمَلِ»از اذان به بهانه این که اگر مردم نماز را بهترین کار بشمرند ممکن است به جهاد اهمیت ندهند.در روایت معروفی آمده

ص:292


1- 1) .کافی،ج 8،ص 59
2- 2) .المصنف،ج 1،ص 236

است که عکرمه از ابن عباس سؤال کرد:چرا عمر«حَیِ ّ عَلی خَیْرِ الْعَمَلِ»را از اذان حذف کرد؟ ابن عباس گفت:«أرادَ عُمَرُ أنْ لا یَتَّکِلَ النّاسُ عَلَی الصَّلاةِ وَ یَدَعُوا الْجِهادَ فَلِذلِکَ حَذَفَها مِنَ الْأذانِ». (1)

شوکانی در نیل الاوطار از کتاب الاحکام نقل می کند:«قَدْ صَحَّ لَنا أنَّ حَیِ ّ عَلی خَیْرِ الْعَمَلِ کانَتْ عَلی عَهْدِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله یُؤَذَّنُ بِها وَ لَمْ تُطْرَحْ إلّا فی زَمَنِ عُمَرِ؛در روایت صحیح ثابت شده است که«حَیِ ّ عَلی خَیْرِ الْعَمَلِ»در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود و آن را در اذان می گفتند؛ولی در زمان عمر آن را حذف کردند». (2)

سپس در زمان عثمان،بدعت های عجیب تر دیگری گذاشته شد که از آن جمله تقسیم بیت المال و مقام های حساس حکومت اسلامی در میان خویشاوندان او و وابستگان به او بود که همین مطلب سبب شد داد و فریاد مردم به اعتراض بلند شود؛اعتراضی که سرانجام منجر به قتل او شد.

امثال این بدعت ها که در کتب مشروحه کلامیه آمده،فراوان است.امیرمؤمنان علی علیه السلام می خواست پس از استقرار حکومت،تمام این بدعت ها را حذف کند و سنت های عصر رسول اللّه صلی الله علیه و آله را زنده نماید؛ولی متأسفانه مشکلات داخلی کشور اسلام و جنگ ها اجازه نداد و این افتخار بزرگ از مسلمانان سلب شد.

***

ص:293


1- 1) .بحار الانوار،ج 81،ص 140،ح 34.رجوع شود به الغدیر،ج 6،ص 301
2- 2) .نیل الاوطار،ج 2،ص 19

ص:294

گفتار حکیمانه 273- از حرص خود بکاه و به سهم خود قانع باش

اشاره

و قال علیه السلام

اعْلَموا عِلْماً یَقِیناً انَّ اللّهَ لَمْ یَجْعَلْ لِلْعَبْدِ-وَ إِنْ عَظُمَتْ حِیلَتُهُ،وَ اشْتَدَّتْ طِلْبَتُهُ،وَ قَوِیَتْ مَکِیدَتُهُ-أَکْثَرَ مِمَّا سُمِّیَ لَهُ فِی الذِّکْرِ الْحَکِیمِ،وَ لَمْ یَحُلْ بَیْنَ الْعَبْدِ فِی ضُعْفِهِ وَ قِلَّةِ حِیلَتِهِ،وَ بَیْنَ أَنْ یَبْلُغَ مَا سُمِّیَ لَهُ فِی الذِّکْرِ الْحَکِیمِ.

وَ الْعَارِفُ لِهذَا الْعَامِلُ بِهِ،أَعْظَمُ النَّاسِ رَاحَةً فِی مَنْفَعَةٍ،وَ التَّارِکُ لَهُ الشَّاکُّ فِیهِ أَعْظَمُ النَّاسِ شُغُلاً فِی مَضَرَّةٍ،وَ رُبَّ مُنْعَمٍ عَلَیْهِ مُسْتَدْرَجٌ بِالنُّعْمَی، وَ رُبَّ مُبْتَلیً مَصْنُوعٌ لَهُ بِالْبَلْوَی،فَزِدْ أَیُّهَا الْمُسْتَنفِعُ فِی شُکْرِکَ،وَ قَصِّرْ مِنْ

عَجَلَتِکَ،وَ قِفْ عِنْدَ مُنْتَهَی رِزْقِکَ.

امام علیه السلام فرمود:

یقین بدانید خدا برای بنده اش-اگرچه بسیار چاره جو و سخت کوش و در طرح نقشه ها قوی باشد-بیش از آنچه در کتاب الهی برای او (از روزی) مقدر شده قرار نداده است و (به عکس)-هرچند بنده اش ناتوان و کم تدبیر باشد-میان او و آنچه برایش در کتاب الهی مقرر گشته مانع نگردیده است و کسی که از این حقیقت آگاه باشد و به آن عمل نماید از همه مردم،آسوده خاطرتر و پرمنفعت تر است و آن کس که آن را ترک کند و در آن شک و تردید داشته باشد،از همه مردم،گرفتارتر

ص:295

و زیان کارتر است و چه بسیارند افرادی که مشمول نعمت (الهی) هستند؛اما این نعمت مقدمه بلای هلاکت ایشان محسوب می شود و چه بسیارند افرادی که در بلا و سختی قرار دارند اما این بلا وسیله ای برای آزمایش و تکامل آن هاست.بنابراین ای کسی که می خواهی از این گفتار بهره گیری! بر شکرت بیفزا و از شتاب (برای به دست آوردن دنیا) بکاه وهنگامی که به آخرین حد روزی خود می رسی قانع باش. (1)

ص:296


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر می گوید:سیّد رضی رحمه الله این گفتار نورانی را از کلام مشروحی که در یکی از خطب امیرمؤمنان علیه السلام آمده است و ابن شعبه حرانی آن را در تحف العقول نقل کرده اخذ نموده است.از کلام او چنین استفاده می شود که آنچه را مرحوم سیّد رضی در این جا و در خطبه 153 آورده همه در یک خطبه بوده و سیّد رضی رحمه الله از آن گزینش نموده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 221). اضافه بر این کلینی رحمه الله نیز در کتاب کافی این حدیث شریف را با تفاوت ها و اضافاتی آورده است (کافی،ج 5،ص 81،ح 9)

شرح و تفسیر

از حرص خود بکاه و به سهم خود قانع باش

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه در حقیقت می خواهد حریصان در دنیا را از حرص بازدارد و به کفاف و عفاف قانع سازد و از مسابقه گناه آلودی که برای به چنگ آوردن اموال بیشتر در میان گروهی از دنیاپرستان رایج است جلوگیری کند،می فرماید:«به یقین بدانید خدا برای بنده اش-اگرچه بسیار چاره جو و سخت کوش و در طرح نقشه ها قوی باشد-بیش از آنچه در کتاب الهی برای او (از روزی) مقدر شده قرار نداده است»؛ (اعْلَموا عِلْماً یَقِیناً انَّ اللّهَ لَمْ یَجْعَلْ لِلْعَبْدِ-وَ إِنْ عَظُمَتْ حِیلَتُهُ،وَ اشْتَدَّتْ طِلْبَتُهُ،وَ قَوِیَتْ مَکِیدَتُهُ-أَکْثَرَ مِمَّا سُمِّیَ لَهُ فِی الذِّکْرِ الْحَکِیمِ) .

سپس به نقطه مقابل آن اشاره کرده می فرماید:«و (به عکس)-هرچند بنده اش ناتوان و کم تدبیر باشد-میان او و آنچه برایش در کتاب الهی مقرر گشته مانع نگردیده است»؛ (وَ لَمْ یَحُلْ بَیْنَ الْعَبْدِ فِی ضُعْفِهِ وَ قِلَّةِ حِیلَتِهِ،وَ بَیْنَ أَنْ یَبْلُغَ مَا سُمِّیَ لَهُ فِی الذِّکْرِ الْحَکِیمِ) .

جمله «ذِکْرِ الْحَکیمِ» گرچه در قرآن مجید به معنای آیات الهی آمده است و بعضی از شارحان نهج البلاغه آن را در این جا همین گونه تفسیر کرده اند؛ولی با توجه به این که اندازه روزی افراد به طور مشخص در قرآن مجید نیامده و هدف امام علیه السلام در این بیان حکیمانه این است که حد و حدود روزی اشخاص در ذکر

ص:297

حکیم بیان شده،این کلام با لوح محفوظ و کتاب علم الهی تناسب دارد که در آن جا همه مقدرات ثبت است.

علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار در باب«القلم و اللوح المحفوظ»نیز روایاتی را نقل می کند که«ذکر حکیم»در آن ها به طور واضح به لوح محفوظ تفسیر شده است. (1)

بنابراین نباید تردید کرد که منظور از«ذکر حکیم»در این جا قرآن مجید نیست بلکه همان لوح محفوظ است که گاهی به عنوان علم الهی تفسیر می شود.

سپس امام علیه السلام به نتیجه این اقتصاد اشاره کرده،می فرماید:«کسی که از این حقیقت آگاه باشد و به آن عمل کند آسایش و راحتی و منفعتش از همه کس بیشتر است و آن کس که آن را ترک گوید ودر آن شک و تردید کند از همه مردم گرفتارتر و زیان کارتر است»؛ (وَ الْعَارِفُ لِهذَا الْعَامِلُ بِهِ،أَعْظَمُ النَّاسِ رَاحَةً فِی مَنْفَعَةٍ،وَ التَّارِکُ لَهُ الشَّاکُّ فِیهِ أَعْظَمُ النَّاسِ شُغُلاً فِی مَضَرَّةٍ) .

نتیجه گیری امام علیه السلام کاملاً روشن و منطقی است؛افراد حریص که دائماً برای رسیدن به آنچه برایشان مقدّر نشده دست و پا می زنند،پیوسته در زحمتند و روحشان در عذاب و جسمشان خسته و ناتوان است،و به عکس،آن هایی که به مقدرات الهی قانع هستند،نه حرص و آز بر آن ها غلبه می کند و نه پیوسته در تلاش و عذاب و زیاده خواهی هستند.

بارها گفته ایم این گونه تعبیرات که در آیات قرآنی و روایات در مورد تقدیر روزی وارد شده،مفهومش این نیست که از تلاش و کوشش برای پیشرفت اقتصادی و تأمین زندگی آبرومندانه دست بکشیم،زیرا آن یک وظیفه واجب است که در روایات اسلامی نیز بر آن تأکید و حتی هم ردیف جهاد فی سبیل اللّه شمرده شده است،همان گونه که در حدیث معروف معتبری از امام صادق علیه السلام

ص:298


1- 1) .بحار الانوار،ج 54،ص 372،ح 17 و 19

می خوانیم:

«الْکَادُّ عَلَی عِیَالِهِ کَالْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ؛ کسی که برای تأمین زندگی عیال خود زحمت بکشد مانند مجاهد در راه خداست». (1)بنابراین روزی مقدّر با تلاش و کوشش رابطه دارد.

یا به تعبیر دیگر،تقدیرات الهی مشروط به تلاش و سعی و کوشش است و افراد تنبل و بیکار و بی تدبیر از سهم مقدرشان نیز محروم خواهند شد.

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن به دو مورد که در واقع جنبه استثنا از آن قاعده بالا دارد اشاره کرده،می فرماید:«بسیارند افرادی که مشمول نعمت خداوند هستند؛اما این نعمت مقدمه بلا و هلاکت ایشان است و چه بسیارند کسانی که در بلا و سختی قرار دارند؛اما این بلا وسیله ای برای آزمایش و تکامل آن هاست»؛ (وَ رُبَّ مُنْعَمٍ عَلَیْهِ مُسْتَدْرَجٌ بِالنُّعْمَی،وَ رُبَّ مُبْتَلیً مَصْنُوعٌ لَهُ بِالْبَلْوَی) .

در پایان،امام علیه السلام مستمعان خود را مخاطب قرار داده می فرماید:«ای بهره گیرنده (ای شنونده) بر شکر نعمت ها بیفزا و از سرعت و شتاب (برای به دست آوردن زخارف دنیا) بکاه و هنگامی که به روزی خود به طور کامل رسیده ای توقف کن»؛ (فَزِدْ أَیُّهَا الْمُسْتَنفِعُ فِی شُکْرِکَ،وَ قَصِّرْ مِنْ عَجَلَتِکَ،وَ قِفْ عِنْدَ مُنْتَهَی رِزْقِکَ) .

شایان توجه است که در بسیاری از نسخه های نهج البلاغه

«أیُّهَا الْمُسْتَمِعْ؛ ای شنونده»آمده در حالی که در نسخه صبحی صالح که آن را به عنوان متن انتخاب کرده ایم «مُسْتَنْفِعُ» ؛(ای بهره گیرنده) آمده است و بدون شک تعبیر اول که در بسیاری از نسخ آمده مناسب تر است.

از مجموع این حدیث شریف و احادیث فراوان دیگری که در باب رزق و روزی به ما رسیده استفاده می شود که روزی از سوی خدای متعال برای

ص:299


1- 1) .کافی،ج 5،ص 88،ح 1.در وسائل الشیعه نیز بابی تحت عنوان«وُجُوبُ الْکَدِّ عَلَی الْعَیالِ»ذکر شده است.(وسائل الشیعه،ج 12،ص 42)

هر کس مقدر شده و تلاش های زیاد برای فراتر از آن رفتن سودی ندارد و به عکس افراد ضعیف نیز روزی مقدرشان از سوی خداوند می رسد.

البته ممکن است ظلم ظالمان سبب شود افرادی حق دیگران را غصب کنند و افرادی از گرسنگی بمیرند.این خود امتحان الهی است که در دنیا مقرر شده است.

اضافه بر این،گاه می شود-مطابق آنچه در ذیل گفتار حکیمانه بالا آمد - خداوند نعمت های زیادی به افرادی که طغیان و سرکشی را از حد گذرانده اند می دهد تا مست نعمت و غرق عیش و نوش شوند،ناگهان آن ها را از ایشان می گیرد تا عذابشان دردناک تر باشد؛همان گونه که در آیه شریفه 44 از سوره «انعام»آمده است: «فَلَمّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتّی إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ» ؛(آری،) هنگامی که (اندرزها سودی نبخشید،و) آنچه را به آن ها یادآوری شده بود فراموش کردند،درهای همه چیز (از نعمت ها) را به روی آن ها گشودیم؛تا (کاملاً) خوشحال شدند (و دل به آن بستند)؛ناگهان آن ها را گرفتیم (و سخت مجازات کردیم)؛در این هنگام،همگی مأیوس شدند؛(و درهای امید به روی آن ها بسته شد)».درست همانند کسی که از درختی غاصبانه بالا می رود که هرچه بالاتر برود سقوطش از فراز درخت دردناک تر و شکننده تر است.

این همان چیزی است که به عنوان عذاب استدراجی در قرآن و روایات منعکس شده است.

به عکس افرادی هستند که خداوند روزی آن ها را محدود می کند تا صحنه آزمایش الهی که موجب ترفیع مقام آن هاست فراهم گردد.

جمله ای که امام علیه السلام در پایان این سخن فرموده (وَ قَصِّرْ مِنْ عَجَلِکَ وَ قِفْ عِنْدَ مُنْتَهی رِزْقِکَ) نیز گواه بر این است که هدف،کنترل حرص حریصان و آزِ

ص:300

آزمندان و شتاب دنیاپرستان است.

مرحوم«مغنیه»برای حل بعضی از شبهات ناچار شده است تفسیر دیگری برای گفتار حکیمانه بالا انتخاب کند که با ظاهر این حدیث شریف هماهنگ نیست.او می گوید:منظور از«ذکر حکیم»همان قرآن است و منظور از تعیین سهم هرکس از روزی همان است که در آیات شریفه سوره«زلزال»می خوانیم:

«فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ* وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ» ؛هرکس به اندازه سنگینی ذره ای کار نیک کند (در آخرت) آن را می بیند و (همچنین) هرکس به قدر ذره ای کار بد کند او نیز (در سرای دیگر) آن را خواهد دید». (1)

نتیجه این که انسان در برابر اعمالش جزا داده می شود و آنچه را از نیک و بد انجام داده در آخرت به آن خواهد رسید؛خواه در دنیا قوی و نیرومند باشد یا ضعیف و ناتوان.نه قدرت و ثروت دنیا او را به خدا نزدیک می کند و نه وی را از عذاب دوزخ-اگر از گمراهان باشد-بازمی دارد و نه ضعف و فقر میان انسان و نعمت های بهشتی-هرگاه از هدایت شدگان باشد-مانع می شود. (2)

ولی نباید تردید کرد که منظور از«ذکر حکیم»همان لوح محفوظ است که در بالا شرح داده شد و منظور از تعیین سهمیه،سهمیه مادی دنیوی است و ذیل حدیث،شاهد گویایی بر این مطلب است و همچنین احادیث دیگری که در باب تقسیم رزق و روزی رسیده است.

***

ص:301


1- 1) .زلزال،آیه 7 و 8
2- 2) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 383

ص:302

گفتار حکیمانه 274- راه پایداری علم و یقین

اشاره

و قال علیه السلام

لَا تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلاً،وَ یَقِینَکُمْ شَکّاً،إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا،

وَ إِذَا تَیَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا.

امام علیه السلام فرمود:

علم خویشتن را جهل،و یقینتان را شک قرار ندهید،آن گاه که عالم و آگاه شدید عمل کنید و زمانی که یقین کردید اقدام نمایید (تا علم و یقین شما پایدار بماند). (1)

ص:303


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید:این کلام حکیمانه آغازی داشته به این صورت: «لا تَبیعُوا الْآخِرَةِ بِالدُّنْیا وَ لا تَسْتَبْدِلُوا الْبَقاءَ بِالْفَناءِ...» سپس می افزاید:این تعبیر را آمُدی در غرر نقل کرده و ابن عساکر نیز با سند خود از«عکرمه»از ابن عباس از امام امیرمؤمنان علیه السلام آورده است و به جای«لا تَبِیعُوا»،«لا تَبِعْ»و سایر خطاب ها را نیز به صورت مفرد ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 221)

ص:304

شرح و تفسیر

راه پایداری علم و یقین

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اش،به عالمان بی عمل اشاره کرده نخست می فرماید:«علم خویشتن را جهل قرار ندهید»؛ (لَا تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلاً) .

اشاره به این که هرچیزی آثاری دارد که از آثار آن می توان آن را شناخت، هنگامی که اثر و خاصیت خود را از دست بدهد به منزله معدوم است؛هرچند ظاهراً وجود داشته باشد.

قرآن مجید درباره انسان هایی که چشم و گوش دارند؛اما آثاری که از چشم و گوش انتظار می رود یعنی شنیدن و عمل کردن و دیدن و عبرت گرفتن،در کار آن ها نیست،تعبیر به ناشنوا و نابینا کرده و حتی آن ها را مردگان بی جانی شمرده است،می فرماید: «إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاّ مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ» ؛تو نمی توانی سخن خود را به گوش مردگان برسانی و نمی توانی صدای خود را به گوش کران برسانی در آن هنگام که پشت می کنند و از سخنان تو می گریزند* و نیز نمی توانی کوران را از گمراهی شان برهانی؛تو فقط می توانی سخن خود را به گوش کسانی برسانی که آماده پذیرش ایمان به آیات ما هستند و در برابر حق تسلیمند!». (1)

ص:305


1- 1) .نمل،آیه 80 و 81

امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز ثروت اندوزان بخیل و خودخواه را مردگان برخوردار از حیات ظاهری می شمرد و می فرماید:

«هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْیَاءٌ» . (1)

به عکس،دانشمندانی را که از دنیا رفته اند و آثارشان در افکار و دل ها باقی است زندگان جاوید می داند و می فرماید:

«الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ» . (2)

همان گونه که قرآن مجید نیز شهیدان را زندگان جاوید دانسته است.

بنابراین این یک فرهنگ قرآنی و اسلامی است که هر موضوع بی خاصیتی در حکم معدوم است و به همین دلیل عالمانی که به علم خود عمل نمی کنند در کلام امام علیه السلام به منزله جاهلان شمرده شده اند.

به دنبال آن می افزاید:«یقین خود را (نیز) شک قرار ندهید»؛ (وَ یَقِینَکُمْ شَکّاً) .

روشن است کسی که یقین دارد به این که فلان غذا مسموم است و از آن می خورد به منزله کسی است که شک دارد و از یقین بی بهره است.همچنین آن هایی که به قیامت یقین دارند و آماده آن نمی شوند،آثار منفی گناه را می دانند و مرتکب می شوند،به آثار مثبت اطاعت پی برده اند و ترک می کنند،همه به منزله انسان های شکاکند.به همین دلیل امام علیه السلام در حکمت 126 از چندین گروه تعجب می کند،قدر مشترک همه آن ها این است که چیزی را می دانند و یقین دارند ولی بر طبق آن گام برنمی دارند.آغاز آن حکمت چنین است«عَجِبْتُ لِلْبَخیلٍ».

سپس امام علیه السلام در پایان این سخن می فرماید:«آن گاه که عالم شدید عمل کنید و زمانی که یقین کردید اقدام نمایید (تا علم و عمل شما هماهنگ گردد و تناقض میان باطن و ظاهر شما برچیده شود»؛ (إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا،وَ إِذَا تَیَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا) .

ص:306


1- 1) .نهج البلاغه،حکمت 147
2- 2) .همان

این نتیجه قطعی بیانی است که امام علیه السلام در آغاز فرمود؛هرگاه بخواهیم علم ما جهل نشود باید عمل کنیم و هرگاه اراده کنیم که یقین ما تبدیل به شک نشود باید بر طبق آن رفتار نماییم.

این سخن را با حدیث دیگری در همین زمینه پایان می دهیم.«ابن عساکر»در تاریخ دمشق در شرح حال امیرمؤمنان علی علیه السلام می گوید:عمر به امام علیه السلام عرض کرد:

«عِظْنی یا أبَا الْحَسَنِ؛ ای ابوالحسن مرا موعظه کن».امام علیه السلام به او فرمود:

«لا تَجْعَلْ یَقینَکَ شَکّاً وَ لا عِلْمَکَ جَهْلاً وَ لا ظَنَّکَ حَقّاً وَ اعْلَمْ أنَّهُ لَیْسَ لَکَ مِنَ الدُّنْیا إلّا ما أعْطَیْتَ فَأمْضَیْتَ وَ قَسَمْتَ فَسَوَّیْتَ وَ لَبِسْتَ فَأبْلَیْتَ،قالَ صَدَقْتَ یا أبَا الْحَسَنِ؛ یقین خود را شک قرار مده و علمت را جهل مکن و ظن خود را حق مپندار و بدان بهره تو از دنیا همان است که به تو عطا شده و استفاده کرده ای و قسمت تو شده و آن را تسویه کرده ای و پوشیده ای و کهنه و فرسوده ساخته ای».عمر گفت:راست گفتی ای ابوالحسن. (1)

***

ص:307


1- 1) .تاریخ دمشق،ج 42،ص 494

ص:308

گفتار حکیمانه 275- شش نکته آموزنده

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَیْرُ مُصْدِرٍ،وَ ضَامِنٌ غَیْرُ وَفِیٍّ،وَ رُبَّمَا شَرِقَ شَارِبُ الْمَاءِ قَبْلَ رِیِّهِ؛وَ کُلَّمَا عَظُمَ قَدْرُ الشَّیْءِ الْمُتَنَافَسِ فِیهِ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ لِفَقْدِهِ وَ الْأَمَانِیُّ تُعْمِی أَعْیُنَ الْبَصَائِرِ،وَ الْحَظُّ یَأْتِی مَنْ لَا یَأْتِیهِ.

امام علیه السلام فرمود:

طمع،(انسان را) به سرچشمه آب وارد می کند و او را تشنه بازمی گرداند و ضامنی است که هرگز وفا نمی کند و بسیار می شود که نوشنده آب پیش از آن که سیراب شود گلوگیرش شده (و هلاک می گردد) و هر اندازه ارزش چیزی بیشتر باشد که مورد رغبتِ این و آن گردد،به همان اندازه مصیبت از دست رفتنش بیشتر است.

آرزوها (ی دور و دراز) چشم بصیرت را کور می کند و (چه بسا) سود به سراغ کسی می رود که او به دنبالش نیست! (1)

ص:309


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: صاحب کتاب مصادر بخش هایی از این حدیث شریف را با تفاوت هایی از غررالحکم آمُدی و مطالب السؤول و مجمع الامثال و نهایة الإرب نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 221)

ص:310

شرح و تفسیر

شش نکته آموزنده

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اش به شش نکته اشاره می کند که هرکدام اندرز گران بهایی است و در ابتدا چنین به نظر می رسد که این نکات،مستقل از یکدیگرند؛ولی با دقت می توان رابطه ای در میان آن ها یافت.نخست می فرماید:

«طمع (انسان را) به سرچشمه آب وارد می کند و او را تشنه بازمی گرداند»؛ (و قال علیه السلام:إِنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَیْرُ مُصْدِرٍ) .

زیرا شخص طمع کار غالباً دنبال چیزی می رود که در دسترس او قرار نخواهد گرفت؛ولی طمع،او را به هوس می اندازد که به آن برسد و به اشتباه،آن را دست یافتنی می پندارد؛اما همچون کسی که به سراغ آب می رود ولی با سراب روبرو می شود،ناکام بازمی گردد.

در دومین نکته می فرماید:«طمع،ضامنی است که وفا نمی کند»؛ (وَ ضَامِنٌ غَیْرُ وَفِیٍّ) .

زیرا طمع،شخص طمعکار را به دنبال خواسته هایش می فرستد،همان خواسته هایی که دست نیافتنی است و آن را برای طمعکار تضمین می کند؛ ولی همانند ضامنی که به قول خود وفا نمی کند،طمعکار را محروم و ناکام رها می سازد.

در سومین نکته می فرماید:«بسیار شده است که نوشنده آب پیش از آن که

ص:311

سیراب شود گلوگیرش شده (و به هلاکت می رسد)»؛ (وَ رُبَّمَا شَرِقَ شَارِبُ الْمَاءِ قَبْلَ رِیِّهِ) .

این است سرنوشت طمعکاری که با حرص و ولع به دنبال چیزی می رود و خود را به آب و آتش می زند و پیش از آن که به آن برسد هلاک می گردد؛مانند کسی که عطش شدیدی به او روی آورده،هنگامی که به آب می رسد با حرص و ولع چنان می نوشد که گلوگیرش می شود و سیراب نشده جان می دهد.

آن گاه در چهارمین نکته به حریصان و طماعان اشاره کرده،می فرماید:

«هر قدر ارزش چیزی بیشتر باشد به گونه ای که افراد برای به دست آوردن آن،با یکدیگر به رقابت برخیزند،همان قدر،مصیبت از دست دادنش زیادتر خواهد بود»؛ (وَ کُلَّمَا عَظُمَ قَدْرُ الشَّیْءِ الْمُتَنَافَسِ فِیهِ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ لِفَقْدِهِ) .

بنابراین شخص طمعکار که با شتاب برای به دست آوردن اشیای مهم مورد نظرش با دیگران به رقابت برمی خیزد،هنگامی که به آن نرسد یا برسد و آن را از دست بدهد گرفتار مصیبت عظیمی خواهد شد و این،یکی دیگر از مصائب بزرگ طمعکاران دنیاپرست است.

در پنجمین نکته امام علیه السلام به آرزوهای دور و زیاد اشاره کرده است که چشم انسان را کور و گوشش را کر می کند،می فرماید:«آرزوها چشم بصیرت را نابینا می سازد»؛ (وَ الْأَمَانِیُّ تُعْمِی أَعْیُنَ الْبَصَائِرِ) .

دلیل آن هم روشن است؛عشق و علاقه شدید به چیزی که از دسترس بیرون است به انسان اجازه نمی دهد موانعی را که بر سر راه است ببیند و یا آثار زیان بار آن چیز را مشاهده کند،همچنان در بیابان آرزوها برای یافتن آب به دنبال سراب می دود و ای بسا گرفتار حیوانات درنده و گرگان خونخوار می شود و یا در پرتگاه ها سقوط می کند.

در ششمین و آخرین نکته به این حقیقت اشاره می کند که همیشه با تلاش

ص:312

و کوشش و دست و پا زدن،انسان به خواسته هایش نمی رسد،می فرماید:«(گاه سود و بهره به سراغ کسی می آید که دنبالش نمی رود»؛ (وَ الْحَظُّ یَأْتِی مَنْ لَا یَأْتِیهِ) .

هم در زندگی خود دیده ایم و هم در تاریخ خوانده ایم که افراد زیادی بودند بی آن که بسیار دست و پا بزنند به مقصود رسیدند و به عکس افرادی هم بودند که با تلاش و کوشش فراوان به جایی نرسیدند.

اشتباه نشود،هرگز امام علیه السلام در این گفتار نورانی خود نمی خواهد نقش تلاش و کوشش و سعی را در رسیدن به اهداف بزرگ نادیده بگیرد،زیرا آن،یک اصل اساسی از نظر قرآن و روایات بوده و عقل نیز حاکم به آن است.مقصود امام علیه السلام این است که از طمعِ طمع ورزان بکاهد و آن ها را از آلوده شدن به انواع گناهان برای رسیدن به مقاصدشان بازدارد.

از آنچه گفته شد به خوبی روشن می شود که شش نکته ای که در این گفتار حکیمانه آمده گرچه به ظاهر مستقل و جدا از هم به نظر می رسند؛ولی با دقت ثابت می شود که با هم ارتباط نزدیکی دارند.

این سخن را با داستان افسانه ای پر معنایی درباره سرنوشت طمعکاران که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود آورده پایان می دهیم.وی می گوید:مردی، قُبَّرَه (چکاوکی را) زنده صید کرد.چکاوک به سخن آمد گفت:با من چه می خواهی بکنی؟ صیاد گفت:سرت را می برم و گوشتت را می خورم.چکاوک گفت:گوشت من به اندازه ای ناچیز است که هیچ کس را سیر نمی کند؛ولی من حاضرم سه چیز را به تو بیاموزم که از خوردن من برای تو بسیار بهتر است:یکی از آن سه را هنگامی به تو می آموزم که در دست توام،دومی را هنگامی که من را رها کردی و بر درخت نشستم،سومی را هنگامی که از درخت پرواز کردم و روی کوه قرار گرفتم.مرد صیاد (خوشحال شد و) گفت:اولی را بگو.چکاوک

ص:313

گفت:هرگز برای چیزی که از دست رفته غصه مخور (با غصه و اندوه بازنمی گردد).مرد صیاد او را رها کرد.هنگامی که روی درخت نشست گفت:

دومی را بگو.چکاوک گفت:اگر کسی چیزی را که امکان وجود ندارد ممکن دانست،هرگز سخنش را مپذیر.سپس چکاوک پرواز کرد و روی کوه نشست و به صیاد گفت:ای بدبخت اگر مرا ذبح کرده بودی از درون چینه دان من دو گوهر گران بها استخراج می کردی که وزن هرکدام از آن ها سی مثقال است.صیاد به شدت متأسف شد و دست خود را به دندان گزید و گفت:پس سومین نصیحت چه شد؟ چکاوک گفت:تو آن دو تا را فراموش کردی سومی را می خواهی؟ مگر در نصیحت اول به تو نگفتم بر چیزی که از دستت رفت تأسف نخور؛ولی تو تأسف خوردی و مگر در نصیحت دوم نگفتم اگر تو را به چیزی خبر دهند که غیر ممکن است نپذیر؟ من تمام گوشت و خون و پرم بیست مثقال نیست،چگونه پذیرفتی که در چینه دان من دو گوهر گران بهاست که هرکدام سی مثقال است؟ چکاوک این را گفت و پرواز کرد و رفت. (1)

این داستان در واقع تصدیق کلام امام علیه السلام در جمله چهارم و پنجم است.

***

ص:314


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 165

گفتار حکیمانه 276- از ریاکاری به خدا پناه بریم

اشاره

و قال علیه السلام

اللّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ أَنْ تُحَسِّنَ فِی لَامِعَةِ الْعُیُونِ عَلاَنِیَتی،وَ تُقَبِّحَ فِیَما أُبْطِنُ لَکَ سَرِیرَتِی،مُحَافِظاً عَلی رِثَاءِ النَّاسِ مِنْ نَفْسِی بِجَمِیعِ مَا أَنْتَ مُطَّلِعٌ عَلَیْهِ مِنِّی،فَأُبْدِی لِلنَّاسِ حُسْنَ ظَاهِرِی،وَ أُفْضِی إِلَیْکَ بِسُوءِ عَمَلِی، تَقَرُّباً إِلَی عِبَادِکَ وَ تَبَاعُداً مِنْ مَرْضَاتِکَ.

امام علیه السلام عرضه می دارد:

بار پروردگارا! به تو پناه می برم از این که ظاهرم را در چشم ها نیکو جلوه دهی و باطنم را در پیشگاهت زشت سازی؛(به تو پناه می برم از این که) بخواهم به وسیله اعمالی که تو از آن خوب آگاهی،خوش بینی و احترام مردم را برای خویش حفظ کنم،ظاهر خوبم را برای مردم آشکار سازم و اعمال بدم را فقط تو بدانی،تا به بندگانت نزدیک گردم و از رضا و خشنودی تو دور شوم. (1)

ص:315


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مدرک خاص دیگری برای این دعای پرمعنای حکیمانه نقل نمی کند جز این که می گوید:ابن عبد ربّه در کتاب عقد الفرید صدر این دعا را از امام زین العابدین علیه السلام نقل کرده و می دانید حضرت زین العابدین علیه السلام در بسیاری از موارد از دعاهای جدش استفاده می کرده که با مراجعه به جلد دوم شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید این حقیقت روشن می شود.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 222)

ص:316

شرح و تفسیر

از ریاکاری به خدا پناه بریم

امام علیه السلام در این دعای نورانی اش در پیشگاه خدا از ریاکاری به او پناه می برد و با چند تعبیر دقیق آن را بیان می کند.

نخست عرضه می دارد:«بارپروردگارا! به تو پناه می برم از این که ظاهرم را در چشم ها نیکو جلوه دهی و باطنم را در پیشگاهت زشت سازی»؛ (اللّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ أَنْ تُحَسِّنَ فِی لَامِعَةِ الْعُیُونِ عَلاَنِیَتی،وَ تُقَبِّحَ فِیَما أُبْطِنُ لَکَ سَرِیرَتِی) .

«لامِعَةُ الْعُیُونِ» به اصطلاح ازقبیل اضافه صفت به موصوف و به معنی«عیون لامعه»یعنی چشم های پرنور است؛یعنی کار من به جایی نرسد که حتی افراد تیزبین مرا خوب پندارند در حالی که در باطن خوب نباشم.

در دومین جمله همین معنا را در قالب دیگری آورده،عرضه می دارد:

«(خداوندا چنان نباشم که) خوش بینی مردم را نسبت به خودم در آنچه تو از آن آگاهی جلب کنم (در حالی که در باطن چنین نباشم و از طریق ریا خود را در صف نیکان معرفی کنم)»؛ (مُحَافِظاً عَلی رِثَاءِ (1)النَّاسِ مِنْ نَفْسِی بِجَمِیعِ مَا أَنْتَ مُطَّلِعٌ عَلَیْهِ مِنِّی) .

حضرت در سومین تعبیر،همین معنا را با اشاره به ثمره نامطلوب آن بازگو

ص:317


1- 1) .در بسیاری از نسخ به جای«رِثاء»،«رِیاء»آمده و مناسب هم همین است،زیرا مجموع دعای امام علیه السلام درباره پرهیز از ریاکاری است در حالی که«رثاء»یعنی سوگواری یا مدح و تمجید اموات کردن که تناسبی با این بحث ندارد

کرده،عرضه می دارد:«(چنان نباشم) که حُسن ظاهرم را برای مردم آشکار سازم و اعمال بدم را فقط به سوی تو آورم تا به این وسیله به بندگانت نزدیک گردم و از رضا و خشنودی تو دور شوم»؛ (فَأُبْدِی لِلنَّاسِ حُسْنَ ظَاهِرِی،وَ أُفْضِی (1)إِلَیْکَ بِسُوءِ عَمَلِی،تَقَرُّباً إِلَی عِبَادِکَ وَ تَبَاعُداً مِنْ مَرْضَاتِکَ) .

روشن است که هدف ریاکاران جلب توجه مردم و از این طریق،رسیدن به منافع مادی و دنیوی است این یک هدف است،ولی دوری از خداوند هدف نیست بلکه غایت و نتیجه این کار است هر چند مَجازاً در عبارت بالا به شکل هدف بیان شده است.

بدیهی است که این دعا درسی است برای همه مردم نه این که امام علیه السلام چنین باشد بلکه می خواهد به طور غیر مستقیم که در دل ها تأثیر بیشتری دارد نتیجه ریاکاری را برای همگان روشن سازد و آن را خطایی بزرگ معرفی کند که نتیجه آن،دوری از خدا و سرگردانی در وادی شرک و بت پرستی است.

نکته: نکوهش شدید ریا در کتاب و سنّت

نکوهش شدید ریا در کتاب و سنّت

در آیات قرآن و روایات اسلامی،عمل ریایی به شدت نکوهش شده است.

قرآن مجید در آیه 264 سوره«بقره»می گوید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذی کَالَّذِی یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النّاسِ وَ لا یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَیْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْداً لا یَقْدِرُونَ عَلی شَیْءٍ مِمّا کَسَبُوا وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید! بخشش های خود را با منّت و آزار،باطل نسازید! همانند کسی که مال خود را برای نشان دادن

ص:318


1- 1) .«أُفْضی»از ریشه«افضاء»به معنای منتقل ساختن چیزی به دیگری است و در مورد بیان اسرار خویش به دیگران نیز به کار می رود که در عبارت بالا همین معنا مناسب است

به مردم،انفاق می کند؛و به خدا و روز رستاخیز،ایمان نمی آورد؛(کار او) همچون قطعه سنگی است که بر آن،(قشر نازکی از) خاک باشد؛(و بذرهایی در آن افشانده شود؛) و رگبار باران به آن برسد،(و همه خاک ها و بذرها را بشوید،) و آن را صاف (و خالی از خاک و بذر) رها کند.آن ها از کاری که انجام داده اند، چیزی به دست نمی آورند؛و خداوند،جمعیت کافران را هدایت نمی کند».

در این آیه شریفه نکات بسیاری نهفته است:از یک سو ریا و شرک را هم ردیف قرار داده و از سویی دیگر عمل ریایی را بی نتیجه و بی اثر خوانده و مسلمانان را به شدت از چنین کاری نهی کرده همان گونه که انفاق های توأم با منت و آزار را منفور شمرده است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله در حدیثی از آینده چنین خبر می دهد.

«سَیَأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ تَخْبُثُ فِیهِ سَرَائِرُهُمْ وَتَحْسُنُ فِیهِ عَلانِیَتُهُمْ طَمَعاً فِی الدُّنْیَا لا یُرِیدُونَ بِهِ مَا عِنْدَ رَبِّهِمْ یَکُونُ دِینُهُمْ رِیَاءً لا یُخَالِطُهُمْ خَوْفٌ یَعُمُّهُمُ اللَّهُ بِعِقَابٍ فَیَدْعُونَهُ دُعَاءَ الْغَرِیقِ فَلا یَسْتَجِیبُ لَهُمْ؛ زمانی بر مردم فرا می رسد که باطن آن ها زشت و ظاهرشان برای طمع در دنیا زیبا می شود.هرگز پاداش هایی را که نزد خداست طلب نمی کنند،دینشان ریاسْت و خوف خدا در وجودشان نیست.در آن زمان خدا آن ها را به مجازاتی مبتلا می سازد که حتی اگر مانند دعای غریق (کسی که با تمام وجودش خدا را می خواند) خدا را بخوانند دعایشان مستجاب نمی شود». (1)

در منابع معروف حدیث از جمله کتاب شریف کافی و کتاب وسائل الشیعه روایات بسیاری درباره نکوهش ریاکاری وارد شده است؛از جمله کلینی رحمه الله در جلد دوم کافی در حدیثی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود:

«کُلُّ رِیَاءٍ شِرْکٌ إِنَّهُ مَنْ عَمِلَ لِلنَّاسِ کَانَ ثَوَابُهُ عَلَی النَّاسِ وَمَنْ عَمِلَ لِلَّهِ کَانَ ثَوَابُهُ عَلَی اللَّهِ» . (2)

ص:319


1- 1) .کافی،ج 2،ص 296،ح 14
2- 2) .همان،ص 293،ح 3

در حدیث دیگری در تفسیر آیه «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» 1 (و مفهوم شرک در آیه) می فرماید:

«الرَّجُلُ یَعْمَلُ

شَیْئاً مِنَ الثَّوَابِ لا یَطْلُبُ بِهِ وَجْهَ اللَّهِ إِنَّمَا یَطْلُبُ تَزْکِیَةَ النَّاسِ یَشْتَهِی أَنْ یُسْمِعَ بِهِ النَّاسَ فَهَذَا الَّذِی أَشْرَکَ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ ثُمَّ قَالَ مَا مِنْ عَبْدٍ أَسَرَّ خَیْراً فَذَهَبَتِ الْأَیَّامُ أَبَداً حَتَّی یُظْهِرَ اللَّهُ لَهُ خَیْراً وَمَا مِنْ عَبْدٍ یُسِرُّ شَرّاً فَذَهَبَتِ الْأَیَّامُ أَبَداً حَتَّی یُظْهِرَ اللَّهُ لَهُ شَرّاً؛ منظور از آن کسی است که عملی دارای ثواب را انجام می دهد؛ولی مقصودش خدا نیست بلکه مقصودش این است که مردم او را پاک بشمرند و پیوسته دوست دارد که مردم عمل او را بشنوند (و او را ستایش کنند) این کسی است که برای عبادت پروردگارش شریک قرار داده است.سپس امام علیه السلام فرمود:

هرکس کار نیکی را مخفیانه انجام دهد مدت زیادی نمی گذرد که خدا آن را ظاهر می سازد و هیچ بنده ای نیست که امر شری را پنهانی به جا آورد مگر این که پس از مدتی خداوند شر آن را آشکار می سازد». (1)

***

ص:320


1- 2) .کافی،ج 2،ص 293،ح 4

گفتار حکیمانه 277- سوگندی بسیار زیبا

اشاره

و قال علیه السلام

لَا وَ الَّذِی أَمْسَیْنَا مِنْهُ فِی غُبْرِ لَیْلَةٍ دَهْمَاءَ،تَکْشِرُ عَنْ یَوْمٍ أَغَرَّ،

مَا کَانَ کَذَا وَ کَذَا.

امام علیه السلام فرمود:

نه،سوگند به کسی که ما را در بقایای شب تاریک نگه داشت؛شبی که لبخند سپیده دمش از روزی روشن پرده برداشت،که چنین و چنان نبوده است.(هدف از ذکر این عبارت تنها بیان سوگند زیبا و جالب امام علیه السلام است). (1)

ص:321


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب برای این کلام امام علیه السلام منبعی جز نهج البلاغه نیافته است (مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 222) و ما نیز در منابع دیگری که جست وجو کردیم چیزی نیافتیم

ص:322

شرح و تفسیر

سوگندی بسیار زیبا

هدف جناب سیّد رضی رحمه الله از ذکر این سوگند،نشان دادن فصاحت و زیبایی کلام امام علیه السلام حتی در سوگندهاست.اما این که این سوگند برای چه جاری شده است؟ یا مرحوم سیّد رضی به آن دست نیافته است و یا اگر دست یافته ذکر آن را لازم نمی دانسته است.

به هر حال امام علیه السلام می فرماید:نه،سوگند به آن کس که ما را در بقایای شب تاریک نگه داشت؛شبی که لبخند سپیده دمش از روز روشن پرده برداشت،که چنین و چنان نبوده است»؛ (لَا وَ الَّذِی أَمْسَیْنَا مِنْهُ فِی غُبْرِ لَیْلَةٍ دَهْمَاءَ،تَکْشِرُ عَنْ یَوْمٍ أَغَرَّ،مَا کَانَ کَذَا وَ کَذَا) .

امام علیه السلام در این تشبیه جالب،نخست اشاره به تاریکی شب های ظلمانی می کند ( «غُبْر» به معنای باقیمانده و «دَهْماء» به معنای سیاه و تاریک است) که به دنبال آن،روز روشنی است.گویی همانند انسانی است که به هنگام لبخند، لب های او کنار می رود و دندان های زیبایش آشکار می شود.( «تَکْشِرُ» از ریشه «کَشْر»(بر وزن نشر) به معنای کنار رفتن لب ها برای خندیدن و «أغَرّ» به معنای روشن و سفید است).

این که امام علیه السلام این قسم زیبا و فصیح را برای چه موضوعی یاد کرده،روشن نیست.شاید برای مرحوم سیّد رضی روشن بوده؛ولی چون هدفش بیان زیبایی

ص:323

قسم بوده از ذکر آن صرف نظر کرده است.این احتمال نیز هست که بر سیّد رضی رحمه الله نیز روشن نبوده و آنچه را او به آن دست یافته اصل سوگند بوده است؛ ولی می توان به قرینه قسمی که امام علیه السلام یاد کرده حدس زد که قسم،اشاره به ظهور اسلام و محو آثار شرک و کفر و بت پرستی و انتقال مردم از دوران تاریک جاهلیت به دوران نورانی اسلام بوده و جمله «ما کانَ کَذا و کَذا» در واقع اشاره به نفی بعضی از بدعت هایی بود که در اسلام گذاشته شد و در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وجود نداشت.

مرحوم«مغنیه»در شرح نهج البلاغه خود می گوید:جمله (ما کان کَذا وَ کَذا) ممکن است اشاره به مطلب باطلی بوده که امام علیه السلام آن را از کسی شنیده بوده و در مقام انکار آن برآمده است؛ولی آنچه ما ذکر کردیم مناسب تر به نظر می رسد.

در این که«لا»در آغاز این قسم و مشابه آن در کلام عرب زائده است یا نافیه، در میان مفسران و دانشمندان،گفت وگو است؛جمعی آن را زائده نمی دانند؛ مانند آنچه در قرآن مجید در آیه 65 سوره«نساء»آمده است که می فرماید: «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ ...».و معتقدند مطلبی قبلاً ذکر شده،آن را نفی می کند سپس به مطلب دیگر می پردازد؛ولی جمعی دیگر عقیده دارند که«لا»زائده است و برای تأکید نفیی است که بعداً می آید (و می دانیم که بسیاری از کلمات زائده برای تأکید است).

در تفسیر فخر رازی نیز در آیه شریفه بالا دو قول نقل شده است:یکی«لا»ی زائده و برای تأکید و دیگری«لا»ی مفیده و برای نفی مطلبی بوده که پیش از این آمده است؛ولی در تفسیر جوامع الجامع،«لا»زائده گرفته شده است. (1)

***

ص:324


1- 1) .تفسیر کبیر،ج 10،ص 127؛جوامع الجامع،ج 1،ص 267

گفتار حکیمانه 278- ارزش اعمال کم توأم با نشاط

اشاره

و قال علیه السلام

قَلِیلٌ تَدُومُ عَلَیْهِ أرْجی مِنْ کَثِیرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ.

امام علیه السلام فرمود:

کار کمی که (با نشاط) آن را ادامه دهی امیدبخش تر از کار زیاد

و خسته کننده است. (1)

ص:325


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید:این کلام در غررالحکم به سه صورت آمده است: «قَلِیلٌ تَدُومُ عَلَیْهِ خَیْرٌ مِنْ کَثیرٍ مَمْلُولٍ» ؛ «قَلِیلٌ یَدُومُ خَیْرٌ مِنْ کَثیرٍ یَنْقَطِعُ» و «قَلیلٌ یَدُومُ خَیْرٌ مِنْ کَثیرٍ مُنْقَطِعٍ» (این تفاوت ها نشان می دهد که آمُدی منابع دیگری در دست داشته که هرکدام این کلام حکیمانه را به نحوی نقل کرده اند) سپس از ابن قاسم در کتاب روض الاخیار نقل می کند که او تعبیری همچون تعبیر سیّد رضی آورده،با این تفاوت که به جای«أرْجی»،«خَیْرٌ»ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 222)

ص:326

شرح و تفسیر

ارزش اعمال کم توأم با نشاط

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته ای اشاره می فرماید که بسیاری از آن غافلند،می فرماید:«کار کمی که (با نشاط) آن را ادامه دهی امیدبخش تر از کار زیاد و خسته کننده است»؛ (قَلِیلٌ تَدُومُ عَلَیْهِ أرْجی مِنْ کَثِیرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ) .

«أرْجی» به معنای امیدبخش تر از ماده«رجاء»گرفته شده و به یقین،کاری که دوام داشته باشد هر چند کم باشد امیدبخش تر از کارهای زیادی است که مایه ملالت است و به زودی قطع می شود.

بسیاری افراد هنگامی که اهمیت و فواید کاری را می شنوند-خواه فواید مادی داشته باشد یا معنوی-به آن هجوم می آورند،به مقدار زیادی انجام می دهند و خسته و وامانده شده و در نتیجه،از آن کار سرخورده می شوند و ای بسا کمتر رغبت تکرار آن را پیدا می کنند در حالی که اگر کار کمتر باشد و انسان آن را با میل و رغبت ادامه دهد بسیار مفیدتر است.

کارِ گروه اول مانند رگباری است که از آسمان نازل شود و سیلابی راه بیفتد و همه جا را آب فرا بگیرد و بسیاری از زراعت ها و خانه ها را ویران سازد؛ولی کار گروه دوم مانند باران های نرم نرم طولانی و مفید است که همه جا را آباد می کند بی آن که ویرانی به بار آورد.

نیز کارِ گروه اول مانند کسی است که داروی شفابخشی را به مقدار زیاد

ص:327

و بدون رعایت کمیت لازم مصرف می کند و به جای درمان،به مسمومیت گرفتار می شود و چه بسا برای همیشه از آن دارو بیزار می گردد.کار گروه دوم مانند کسی است که آن دارو را به مقدار کم و طبق دستور طبیب به تدریج در مدت نسبتاً طولانی مصرف می کند و بهبودی می یابد و زیانی دامن او را نمی گیرد.

شبیه همین کلام حکیمانه در حکمت 444 نیز آمده است که می فرماید:

«قَلِیلٌ مَدُومٌ عَلَیْهِ خَیْرٌ مِنْ کَثِیرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ؛ کار کمی که دوام یابد بهتر از کار زیادی است که خسته کننده باشد».

همین معنا در حدیث مفصلی که مرحوم کلینی در کافی ذکر کرده،آمده است.

آغاز حدیث چنین است:همه مردم در ایمان و عمل یکسان نیستند؛بعضی دارای یک سهم،بعضی دو سهم و بعضی بیشترند و نباید کسی که توان بیشتری دارد وضع خود را بر کسی که توان کمتری دارد تحمیل کند.سپس امام علیه السلام فرمود:

برای تو مثالی ذکر می کنم:مردی از مسلمانان همسایه ای داشت که نصرانی بود، او را به اسلام دعوت کرد و مزایای اسلام را برای وی برشمرد،او هم پذیرفت و مسلمان شد.هنگام سحر،مرد مسلمان درِ خانه همسایه تازه مسلمان را کوفت.

گفت:کیستی؟ گفت:من فلان شخص،همسایه توام.گفت:چه کار داری؟ گفت:

وضو بگیر و لباس هایت را بپوش و همراه من بیا برای نماز صبح برویم.او وضو گرفت و لباس پوشید و همراه او آمد و مقدار زیادی پیش از طلوع فجر نماز خواندند.سپس صبر کردند تا صبح شد و مرد تازه مسلمان برخاست تا به خانه اش برگردد.رفیق مسلمانش گفت:کجا می روی؟ روز کوتاه است و تا ظهر وقت زیادی نیست.آن مرد تازه مسلمان همراه همسایه مسلمانش نشست تا نماز ظهر را خواندند.سپس به او گفت:بین ظهر و عصر نیز فاصله زیادی نیست باش تا نماز عصر را بخوانیم.مرد تازه مسلمان می خواست به منزل خود بازگردد،به او گفت:روز به پایان رسیده بمان تا نماز مغرب را بخوانیم.بعد از

ص:328

نماز مغرب می خواست به خانه اش برگردد گفت:یک نماز بیشتر باقی نمانده بمان تا آن را هم بخوانیم بعد به منزل می روی.مرد تازه مسلمان نماز عشا را هم خواند؛سپس از هم جدا شدند و هرکدام به منزل خود رفتند.هنگامی که سحر روز بعد شد بار دیگر مرد مسلمان آمد و درِ خانه او را زد.گفت:کیستی؟ گفت:

من فلان شخص هستم.گفت:چه کار داری؟ گفت:وضو بگیر و لباس هایت را بپوش برویم نماز بخوانیم:مرد تازه مسلمان گفت:أُطْلُبْ لِهذَا الدِّینِ مَنْ هُوَ أفْرَغْ مِنّی وَ أنَا إنْسانٌ مِسْکینٌ وَ عَلی عَیالٌ؛برای این دین،آدم بیکارتر از من را پیدا کن.

من آدم محتاجی هستم و عیال وارم و باید دنبال کار و زندگی باشم.

امام علیه السلام در پایان فرمود:«أدْخَلَهُ فِی شَیْءٍ أخْرَجَهُ مِنْهُ؛او را داخل اسلام کرد (اما براثر نادانی و تحمیل زیاد) او را از اسلام خارج ساخت». (1)

این در واقع درسی است به همه مسلمانان و به خصوص برای مبلغان و پدران و مادران که مراقب باشند وظایف سنگین و به خصوص مستحباتی که جز افاضل و اوتاد تحمل آن را ندارند،بر توده مردم و فرزندان تحمیل نکنند و اسلام را آن گونه که هست دین سهل و آسان معرفی نمایند تا بتوانند بر آن تداوم یابند.

در واقع آنچه امام علیه السلام در این کلام حکیمانه فرموده برگرفته از کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله است آن جا که می فرماید:

«إنَّ النَّفْسَ مَلُولَةٌ وَ إنَّ أَحَدَکُمْ لا یَدْری ما قَدْرُ الْمُدَّةِ فَلْیَنْظُرْ مِنَ الْعِبادَةِ ما یُطِیقُ ثُمَّ لِیُداوِمْ عَلَیْهِ فَإنّ أحَبَّ الْأعْمالِ إلَی اللّهِ ما یُدیمُ عَلَیْهِ وَ إنْ قَلَّ؛ روح انسان کسل می شود و شما نمی دانید چه اندازه توان و تحمل دارید.باید به سراغ عبادتی بروید که توان آن را دارید و بر آن تداوم یابید،زیرا محبوب ترین کارها عملی است که ادامه داشته باشد،هرچند کم باشد». (2)

***

ص:329


1- 1) .کافی،ج 2،ص 42،ح 2
2- 2) .کنز العمّال،ح 5312

ص:330

گفتار حکیمانه 279- مستحبات مزاحم واجبات را ترک گویید

اشاره

و قال علیه السلام

إِذَا أَضَرَّتِ النَّوَافِلُ بِالْفَرَائِضِ فَارْفُضُوهَا.

امام علیه السلام فرمود:

هنگامی که نافله ها (مستحبات) به فرائض (واجبات) زیان رساند،

آن ها را ترک گویید. (1)

ص:331


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: درباره مدرک این گفتار حکیمانه،توضیح لازم را ذیل حکمت 39 دادیم.اضافه می کنیم که در کتاب تحف العقول که مؤلف آن قبل از مرحوم سیّد رضی می زیسته کلام حکیمانه فوق به این صورت نقل شده است:«إذا أضَرَّتِ النَّوافِلُ بِالْفَریضَةِ فَارْفُضُوها».(تحف العقول،ص 236)

ص:332

شرح و تفسیر

مستحبات مزاحم واجبات را ترک گویید

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه خود اشاره به نکته ای می کند که بسیاری از آن غافلند،می فرماید:«هنگامی که مستحبات به واجبات زیان رساند آن ها را ترک گویید»؛ (إِذَا أَضَرَّتِ النَّوَافِلُ بِالْفَرَائِضِ فَارْفُضُوهَا) .

بسیارند کسانی که به پاره ای از مستحبات آن چنان اهمیت می دهند که واجبات را فدای آن می کنند و این برخلاف دستور شرع اسلام است.

نکته اصلی این است که توان و استعداد و وقت انسان هرچه باشد محدود است؛اگر بخواهد آن ها را برای انجام مستحبات به شکل گسترده به کار گیرد چه بسا از واجبات بازمی ماند.در این گونه موارد باید هشیار بود و کاری نکرد که لطمه به واجبات بخورد.گاه در سفرهای زیارتی یا عزاداری ها،بعضی چنان افراط می کنند که نمازهای واجب آن ها لطمه می خورد.

بعضی افراد را می بینیم که سخاوتمندند و در راه کمک به ایتام و مؤسسات خیریه پیشگام می شوند؛ولی در پرداختن وجوهات واجب شرعی خود تعلل می ورزند و چه بسا آن بذل و بخشش مستحب،آن ها را از انجام این فریضه الهی بازدارد.انسان آگاه و بیدار کسی است که اجازه ندهد واجباتش قربانی مستحباتش شود.

این در واقع همان چیزی است که در علم اصول و فقه به عنوان تعارض اهم

ص:333

و مهم عنوان می شود که اگر دو عمل،یکی مستحب و دیگری واجب و یا دو عمل واجب که یکی از دیگری مهم تر است با هم تعارض کنند،حکم عقل و شرع هر دو بر این است که اهم را مقدم دارند و مهم را رها کنند.

این نکته قابل توجه است که دلیل رها کردن واجبات و پرداختن به مستحبات می تواند علاقه خاص انسان به آن مستحب باشد؛خواه به سبب آن که عامه مردم آن را بیشتر می پسندند؛مانند شرکت در ساختن مؤسسات خیریه نسبت به پرداختن وجوهات شرعیه،یا به سبب این که انجام آن مستحب نشاط آور است ولی انجام آن واجب چندان نشاطی ندارد؛مانند سفرهای زیارتی مخصوصاً با کاروان های مرفه که انسان را به نشاط می آورد؛ولی هرگاه بخواهد نمازهای قضای واجب را به جا بیاورد ملالت پیدا می کند و شاید بعضی از عوام نیز چنین پندارند که واجبات ثوابی ندارد،چون وظیفه انسان است؛ولی مستحبات ثواب فراوانی دارد غافل از این که ثواب واجبات بسیار بیشتر است؛و امثال این موارد.

در کتب فقه راجع به این که آیا می شود در وقت فریضه،نماز مستحب به جا آورد یا نه (منظور مستحبات ابتدایی است نه نوافل یومیه) فقها بحث مشروحی دارند و در بعضی از احادیث نیز اشاره به این مطلب شده است.امام صادق علیه السلام در حدیثی می فرماید:

«إِذَا حَضَرَتِ الْمَکْتُوبَةُ فَابْدَأْ بِهَا فَلا یَضُرُّکَ أَنْ تَتْرُکُ مَا قَبْلَهَا مِنَ النَّافِلَةِ؛ هنگامی که وقت نماز واجب فرا رسد به آن بپرداز و اگر نافله های پیش از آن را ترک کنی به تو زیانی نمی رساند» (1)شرح بیشتر این مطلب را می توانید در کتاب جواهر الکلام،ج 7،ص 250 مطالعه کنید.

***

ص:334


1- 1) .تهذیب الاحکام،ج 2،ص 247،ح 21

گفتار حکیمانه 280- آمادگی برای سفر آخرت

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ تَذَکَّرَ بُعْدَ السَّفَرِ اسْتَعَدَّ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که دوری سفر (آخرت) را به خاطر داشته باشد خود را مهیا می سازد. (1)

ص:335


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر،این کلام حکیمانه را از غررالحکم بدون هیچ گونه تفاوتی نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 223).اضافه بر این ما آن را در تحف العقول که مؤلف آن پیش از مرحوم سیّد رضی می زیسته با تفاوت مختصر و به ضمیمه چند جمله دیگر از فرزند آن حضرت امام حسن مجتبی علیهما السلام یافتیم: «مَنْ تَذَکَّرَ بُعْدَ السَّفَرِ اعْتَدَّ» .(تحف العقول،ص 236).در کتاب تمام نهج البلاغه این کلام جزء خطبة الوسیلة ذکر شده است.(تمام نهج البلاغه،ص 147) ولی آن را در خطبة الوسیلة که مرحوم کلینی در کافی،ج 8،ص 18-30 آورده است،نیافتیم.البته این کلام حکمت آمیز در کتاب های فراوانی که مؤلفان آن ها پس از سیّد رضی می زیستند نقل شده است

ص:336

شرح و تفسیر

آمادگی برای سفر آخرت

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه و فشرده و کوتاه،مردم را برای آماده شدن سفر آخرت اندرز می دهد و می فرماید:«کسی که دوری سفر آخرت را به یاد داشته باشد خود را مهیا می سازد»؛ (مَنْ تَذَکَّرَ بُعْدَ السَّفَرِ اسْتَعَدَّ) .

در این حدیث شریف و احادیث فراوان دیگر،مردمِ دنیا به مسافرانی تشبیه شده اند که به سوی منزلگاه دوردست اما بسیار مرفه و پربرکت در حرکتند و باید برای رسیدن به سرمنزل مقصود مرکبی راهوار و زاد و توشه ای فراوان آماده سازند وگرنه در وسط راه می مانند و به مقصد نخواهند رسید.همین معنا به صورت دیگری در حکمت 77 آمده بود آن جا که فرمود:

«آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ؛ آه از کمی زاد و توشه و طولانی بودن راه و دوری سفر».

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود و متقی هندی در کنز العمّال حدیث جالبی ذکر می کنند که بی ارتباط به مقصود ما نیست و مضمون آن چنین است:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رو به یارانش کرد و فرمود:مَثَل من و شما و دنیا همچون جمعیتی است که از یک بیابان خشک و خالی عبور می کردند و به جایی رسیدند که نمی دانستند آنچه را پیمودند بیشتر است یا آنچه تا مقصد باقی مانده است؟ در حالی که زاد و توشه آن ها تمام شد و مرکب آن ها از راه ماند و در میان این بیابان

ص:337

خشک و خالی،سرگردان ماندند؛نه زادی داشتند و نه مرکبی،ازاین رو به هلاکت یقین پیدا کردند.در این هنگام مردی نمایان شد که لباس خوبی بر تن داشت و قطرات آب از سر و رویش می چکید.گفتند:به یقین این شخص از سرزمین آباد و پرآبی می آید و احوال او نشان می دهد که راه به آن جا نزدیک است.

هنگامی که آن مرد به آن ها رسید و حال ایشان را مشاهده کرد به آن ها گفت:اگر شما را به محلی پرآب و باغ های سرسبز راهنمایی کنم چه می کنید؟ گفتند:هرگز با تو مخالفت نخواهیم کرد.گفت:با خدا عهد و پیمان ببندید که چنین خواهد بود.آن ها عهد و پیمان بستند و آن مرد آن ها را به محلی پرآب و باغ هایی سرسبز هدایت کرد.هنگامی که به آن جا رسیدند مقدار کمی در آن جا ماندند سپس آن مرد به آن ها گفت:برخیزید و آماده شوید به سوی باغ هایی که از این باغ ها پربارتر و آبی که از این آب گواراتر است برویم.بسیاری از آن ها گفتند:ما باور نمی کنیم به چنان سرزمینی برسیم؛ولی گروه اندکی از آن ها گفتند:مگر شما با این مرد عهد و پیمان نبستید که مخالفت نکنید؟ آنچه در آغاز گفته بود به حقیقت پیوست و بقیه گفتار او مانند آن است که در آغاز گفته.این گروه اندک،همراه آن مرد حرکت کردند و او آن ها را به باغ هایی سرسبزتر و آب هایی گواراتر رساند؛ ولی آن گروه اول که مخالفت کرده بودند در همان شب دشمنانی به آن ها حمله کرده و صبحگاهان عده ای کشته و عده ای اسیر شده بودند. (1)

قرآن مجید نیز می گوید: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی» ؛زاد و توشه (برای سفر آخرت) برگیرید که برترین زاد و توشه همان تقوا و پرهیزکاری است». (2)

جالب این که در حدیثی می خوانیم که زُهری،یکی از سرشناسان اهل سنت از تابعین،امام علی بن حسین علیه السلام را در شبی سرد و بارانی دیدار کرد در حالی که بر

ص:338


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 171؛کنز العمّال،ج 1،ح 1015
2- 2) .بقره،آیه 197

پشت آن حضرت مقداری آرد بود و حضرت به سویی حرکت می کرد.زهری عرض کرد:ای پسر رسول خدا! این چیست؟ حضرت فرمود:قصد سفری دارم و مشغول تهیه زاد و توشه آن و گذاشتن در محل مطمئنی هستم.زهری گفت:

غلام من این جاست به شما کمک می کند.حضرت قبول نکرد.زهری عرض کرد:خودم آن را برمی دارم و برای شما می آورم.امام سجاد علیه السلام فرمود:من میل ندارم چیزی که موجب نجات من و سبب حسن ورودم به مقصد است خودم حمل نکنم،تو را به خدا سوگند می دهم که سراغ کار خود بروی و من را رها سازی.زهری از آن حضرت جدا شد و رفت.بعد از چند روز امام علیه السلام را دید عرض کرد:ای پسر رسول خدا! اثری از آن سفری که فرمودی نمی بینم.امام علیه السلام فرمود:آری ای زهری.آن گمانی که کردی (که منظورم سفر دنیاست) درست نبوده است منظورم سفر آخرت و آماده شدن برای آن است.آری.آماده شدن برای مرگ و سفر آخرت به وسیله پرهیز از حرام و بذل و بخشش در راه خیر حاصل می شود. (1)

***

ص:339


1- 1) .بحار الانوار،ج 46،ص 65،ح 27

ص:340

گفتار حکیمانه 281- خطای حس را با عقل اصلاح کنید

اشاره

و قال علیه السلام

لَیْسَتِ الرَّوِیَّةُ کَالْمُعَایَنَةِ مَعَ الْإِبْصَارِ؛فَقَدْ تَکْذِبُ الْعُیُونُ أَهْلَهَا،وَ لَا یَغُشُّ الْعَقْلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

تفکر و اندیشه همچون دیدن با چشم نیست،چراکه گاه چشم،به صاحبش دروغ می گوید؛ولی عقل (سلیم) به کسی که از او راهنمایی بخواهد غشّ وخیانت نمی کند. (1)

ص:341


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: در این جا نیز مرحوم خطیب تنها به روایت آمُدی در غررالحکم در این زمینه اشاره می کند که تنها یک جمله از این کلام حکیمانه را آورده است آن هم به این صورت: «لَیْسَ الْعَیانُ کَالْخَبَرِ» .(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 223).البته خواهیم دید که این جمله معنای متفاوتی با آنچه در نهج البلاغه آمده است دارد. اضافه بر این علامه مجلسی رحمه الله همین کلام حکیمانه را با تفاوت قابل توجهی به نقل از نهج البلاغه در کتاب شریف بحارالانوار،ج 1،ص 95 آورده است به این صورت: «لَیْسَ الرُّؤْیَةُ مَعَ الْإِبْصَارِ وَ قَدْ تَکْذِبُ الْعُیُونُ أَهْلَهَا وَ لا یَغُشُّ الْعَقْلُ مَنِ انْتَصَحَهُ» و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود نیز عبارتی همانند عبارت مرحوم علامه مجلسی آورده است.(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 173).به گفته علامه شوشتری رحمه الله نسخه ابن میثم نیز که برگرفته از خط مؤلف نهج البلاغه است همین گونه است

ص:342

شرح و تفسیر

خطای حس را با عقل اصلاح کنید

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به خطای حسّ اشاره می کند که گاه منشأ مشکلات عظیمی می گردد آن حضرت می فرماید:«تفکّر و اندیشه همچون دیدن با چشم نیست»؛ (لَیْسَتِ الرَّوِیَّةُ کَالْمُعَایَنَةِ مَعَ الْإِبْصَارِ) .

سپس به دلیل آن اشاره کرده،می فرماید:«چه بسا چشم به صاحبش دروغ می گوید؛ولی عقل (سلیم) به کسی که از او راهنمایی بخواهد خیانت نمی کند»؛ (فَقَدْ تَکْذِبُ الْعُیُونُ أَهْلَهَا،وَ لَا یَغُشُّ الْعَقْلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ) .

برخلاف آنچه علمای حسّی و تجربی می پندارند همیشه حسّ و تجربه صحیح ترین اطلاعات را در اختیار انسان نمی گذارد؛خطاهای حسّ را بسیاری از دانشمندان جمع آوری کرده اند که لیست بزرگی را تشکیل می دهد.

مثال های ساده آن را در زندگی روزانه خود می بینیم هنگامی که آتش گردان را به دور خود می گردانند از دور دایره کامل آتش می بینیم در حالی که آتش همواره در یک نقطه از این دایره بیش نیست؛ولی چون به سرعت گردش می کند چشم ما فاصله ها را نمی بیند.

زمانی که باران با سرعت می بارد ما دانه های باران را به صورت خط مستقیم مثلاً به طول نیم متر،کمتر یا بیشتر،مشاهده می کنیم در حالی که دانه باران یک نقطه بیشتر نیست.

ص:343

آن گاه که در انتهای خیابانی که دو طرف آن را درخت پوشانده است می ایستیم و نگاه به طول خیابان می کنیم احساس می کنیم درخت ها هرچه از ما دورتر می شوند به هم نزدیک تر می گردند و فاصله آن ها پیوسته کم می شود در حالی که می دانیم این فقط خطای باصره است.و خطاهای فراوان دیگر.

هنگامی که چشم که مهم ترین حسّ ماست دارای خطاهای فراوان است چگونه می توانیم به سایر حواس خود صددرصد اطمینان کنیم؟ اگر بخواهیم خطای حواس را در گوش و حس لامسه و چشیدن و بوییدن نقل کنیم یک کتاب می شود،به همین دلیل ما باید پیوسته خطاهای حس را از طریق عقل اصلاح کنیم.مبادا خطاهای حسی،ما را به کارهایی که خلاف وظیفه و مسئولیت ما و خلاف رضای خداست بکشاند.

درست است که عقل نیز گاه خطا می کند و انسان،معصوم نیست؛ولی به هر حال وسیله خوبی برای اصلاح خطاهای حس محسوب می شود.

امام علیه السلام به این نکته در کلام نورانی خود اشاره کرده تا همگان به هوش باشند.

فراموش نکنیم این سخن را هنگامی امام علیه السلام بیان کرد که هنوز مباحث مربوط به خطای حواس چندان مطرح نبود.

از سوی دیگر آن ها که تمام اعتمادشان بر حس است نباید فراموش کنند که حس همیشه امور پراکنده ای را در اختیار انسان می گذارد،این عقل است که از آن ها یک قاعده کلی و علمی می سازد که در موارد مشابه قابل استدلال است، بنابراین هرگز نباید به دلیل این که عقل هم خطاپذیر است آن را بی اعتبار دانست و تمام توجه خود را به حس معطوف داشت که تا عقل،پشتیبان حس نباشد هیچ مشکلی حل نمی شود و هیچ قانون علمی به وجود نمی آید.

تمام داروهایی که برای بیماری های مختلف تجویز می شود و به صورت یک اصل کلی ارائه می گردد نتیجه آزمایش هایی است که نخست روی حیوانات

ص:344

و سپس تعدادی از انسان ها انجام داده اند،آن گاه از مجموع این آزمایش های پراکنده،قانونی کلی استنتاج می گردد.

از این کلام حکیمانه می توان نتیجه گرفت که هرگز نباید به کار شعبده بازان و ساحران دل خوش کرد و فریب کارهای آن ها را خورد،هر چند با حسّ خود، کار خارق العاده ای از آن ها ببینیم.هنگامی که اعمال آن ها را با نیّت های سوء و ادعاهای باطلشان در کنار هم قرار می دهیم این جاست که عقل ما حسّ ما را تکمیل می کند.

یا هنگامی که می بینیم دشمن قرآن ها را بر سر نیزه کرده و دم از داوری قرآن می زند در حالی که آثار سوء نیت و ستمگری از سابقه آن ها کاملاً هویداست باید به حکم عقل تن دَر دهیم و آن را یک نیرنگ بنامیم.

در هر حال این گفتار حکیمانه می تواند سرچشمه نتیجه گیری های مختلف در مسائل اخلاقی و سیاسی و اجتماعی و علمی گردد.

***

ص:345

ص:346

گفتار حکیمانه 282- حجاب معرفت

اشاره

و قال علیه السلام

بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الْمَوْعِظَةِ حِجَابٌ مِنَ الْغِرَّةِ.

امام علیه السلام فرمود:

میان شما و موعظه،پرده ای از غفلت (و غرور) وجود دارد

(که مانع تأثیر آن است). (1)

ص:347


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها اضافه ای که در سند نهج البلاغه در این جا دارد این است که می گوید:کتاب تحف العقول (تألیف ابن شعبه حرانی که پیش از سیّد رضی می زیسته) آن را در مواعظ امام حسن علیه السلام آورده و معلوم است که امام مجتبی علیه السلام آن را از پدرش فرا گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 223).افزون بر این در غرر الحکم،آمُدی این کلام حکیمانه را با تفاوتی چنین نقل می کند: «بَیْنَکُمْ وَ الْمَوْعِظَةِ حِجابٌ مِنَ الْغَفْلَةِ وَ الْغِرَّةِ» وقاعدتاً آن را از منبع دیگری گرفته است.(غرر الحکم،ح 5761)

ص:348

شرح و تفسیر

حجاب معرفت

امام علیه السلام در این گفتار کوتاه و حکیمانه،به یکی از حجاب های معرفت و علم و حکمت و تربیت اشاره کرده می فرماید:«میان شما و موعظه،پرده ای از غفلت (و غرور) وجود دارد»؛ (بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الْمَوْعِظَةِ حِجَابٌ مِنَ الْغِرَّةِ) .

«غِرَّة»به معنای غفلت و بی خبری و کم تجربگی است.

می دانیم،در جهانی که زندگی می کنیم هم واعظان بسیارند و هم موعظه ها؛ تاریخ پیشینیان،واعظ بسیار گویایی است،حوادثی که در طول تاریخ رخ می دهد و دگرگونی قدرت ها،سرنگونی دولت ها و از کار افتادن قهرمانان و فقر گروهی از ثروتمندان،هرکدام واعظی هستند،حتی مردگان که همه روزه می بینیم بر دوش بستگان و عزیزانشان به سوی دیار خاموشان برده می شوند-به فرموده امیرمؤمنان علی علیه السلام-بهترین واعظانند.

کاخ های ویران شده شاهان مقتدر و قصرهای آباد آن ها همه در حال وعظند؛

دندانه هر قصری پندی دهدت نونو پند سر دندانه بشنو ز بن دندان

در کلام امام موسی بن جعفر علیه السلام خطاب به هارون-که درخواست موعظه کرده بود-آمده است:«هرچیزی را که در گرد خود می بینی همه دارای موعظه است»؛

(مَا مِنْ شَیْءٍ تَرَاهُ عَیْنُکَ إِلَّا وَ فِیهِ مَوْعِظَةٌ) . (1)

ص:349


1- 1) .بحار الانوار،ج 68،ص 324،ح 14

اضافه بر همه این ها،خیل انبیا و اولیا و معصومان علیهم السلام همگی واعظان بزرگی بودند که در طول تاریخ به وعظ و اندرز انسان ها پرداختند و امروز بسیاری از مواعظ آن ها در اختیار ماست.

با این حال چرا این موعظه های بسیار قوی در دل های گروهی تأثیر نمی گذارد؟ قطعاً دلیلی دارد؛امام علیه السلام در این بیان کوتاه به یکی از مهم ترین آن ها اشاره می کند و می فرماید:«حجاب غفلت،جلوی تأثیر اندرزها را می گیرد».

این غفلت ممکن است هنگام شنیدن مواعظ باشد که انسان گوش دل به واعظ نمی سپارد و در فکر مال و منال و شهوت خویش است و یا این که همچون هارون موقتاً با شنیدن موعظه مردی الهی بیدار می شود؛اما به زودی حجاب غفلت بر دل او می افتد و موعظه را به فراموشی می سپارد.

بسیارند کسانی که در یک مجلس فاتحه که برای دوست و یا یکی از بستگان نزدیکشان برپا شده در فکر فرو می روند و لحظاتی بیدار می شوند،مخصوصاً اگر واعظ آگاهی در آن جا سخنرانی کند،اما هنگامی که از آن مجلس پا بیرون گذاشتند همه چیز فراموش می شود و به حال اول بازمی گردند.

سرچشمه این غفلت ممکن است هوا و هوس های نفسانی و شهوت و زرق و برق دنیا و یا وسوسه های شیطانی جن و انس باشد.

قرآن مجید می فرماید: «فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ» ؛ پس مبادا زندگانی دنیا شما را بفریبد،و مبادا (شیطان) فریبکار شما را به (کرم) خدا مغرور سازد!». (1)

در حدیث عبرت انگیزی از امام هادی علیه السلام آمده است که متوکل عباسی شبی آن حضرت را به کاخ خود فرا خواند.دلیل آن این بود که به وی خبر داده بودند آن حضرت مشغول جمع آوری اموال و سلاح در خانه خود است تا قیام کند

ص:350


1- 1) .لقمان،آیه 33

و مردم را بر ضد او بشوراند.او دستور داد به خانه امام بروید،آن جا را با دقت تفتیش کنید و او را در هر حال که بود نزد من بیاورید.مأموران به خانه امام علیه السلام ریختند و چیزی نیافتند و امام علیه السلام را در دل شب مشغول عبادت دیدند.با این حال،حضرت را با خود به قصر متوکل آوردند.متوکل که سرمست شرابِ قدرت و مشغول به نوشیدن خمر بود،همین که چشمش به آن حضرت افتاد از جا برخاست و احترام کرد و او را نزد خود نشاند و با نهایت جسارت جام شرابی را که در دست داشت به آن حضرت تعارف کرد!

امام علیه السلام رو به سوی او کرده فرمود:به خدا سوگند این مایع ننگین هرگز با گوشت و خون من آشنایی نداشته و ندارد.متوکلِ مست شرمنده شد و دست خود را عقب کشید.

آن گاه به امام علیه السلام گفت:شعری برای من بخوان (لابد شعری که بزمش را گرم تر کند).

امام علیه السلام فرمود:من کمتر شعر به خاطر دارم.متوکل گفت:حتماً باید بخوانی.

هنگامی که حضرت اصرار متوکل را دید،اشعار تکان دهنده ای خواند که متوکل به گریه افتاد و حاضران نیز گریستند.اشعار این بود:

بَاتُوا عَلَی قُلَلِ الْأَجْبَالِ تَحْرُسُهُمْ غُلْبُ الرِّجَالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ

وَ اسْتَنْزَلُوا بَعْدَ عِزٍّ مِنْ مَعَاقِلِهِمْ وَ اسْکِنُوا حُفَراً یَا بِئْسَمَا نَزَلُوا

نَادَاهُمْ صَارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنِهِمْ أَیْنَ الْأَسَاوِرُ وَ التِّیجَانُ وَ الْحُلَلُ

أَیْنَ الْوُجُوهُ الَّتِی کَانَتْ مُنْعِمَةً مِنْ دُونِهَا تُضْرَبُ الْأَسْتَارُ وَ الْکِلَلُ

قَدْ طَالَ مَا أَکَلُوا دَهْراً وَ قَدْ شَرِبُوا وَ أَصْبَحُوا الْیَوْمَ بَعْدَ الْأَکْلِ قَدْ أُکِلُوا

یعنی:«گروهی بودند که بر قله های کوه ها،دژهای محکمی ساخته بودند و مردانی نیرومند از آن ها پاسداری می کردند؛اما هرگز این قله ها به حال آن ها سودی نداشت.

ص:351

چیزی نگذشت که از پناهگاه خود،از آن مقام عزت،به ذلت کشانده شدند، و در حفره های گور ساکن گشتند و چه بد فرود آمدند.

فریادگری بعد از دفن آن ها صدا زد:کجا رفت آن دستبندهای طلا و آن تاج ها و زینت ها؟!

کجا رفتند آن صورت هایی که آثار ناز و نعمت در آن ها نمایان بود و در پشت پرده ها قرار داشتند؟!

آری مدت طولانی خوردند و نوشیدند؛ولی امروز همه آن ها در کام زمین فرو رفته اند». (1)

در حدیث دیگری در بحار الانوار آمده است که متوکل بعد از شنیدن این اشعار،جام شراب را بر زمین زد و مجلس عیشش به هم خورد. (2)

متوکل شرمنده شد و آن حضرت را با احترام به منزل بازگرداند.

آری،گاهی حجاب غفلت کنار می رود و موعظه ها اثربخش می شود؛اما افسوس که این کنار رفتن حجاب برای بسیاری موقتی است.

جریان عبرت انگیز دیگری درباره یکی دیگر از خلفای عباسی؛یعنی هارون الرشید نقل شده که طعام زیادی ترتیب داد و مجلس خود را آراست و شاعر معروف عرب،«ابو العتاهیه»را دعوت کرد و از وی خواست تا حال او را توصیف کند.

ولی ابوالعتاهیه برخلاف انتظار هارون و حاضران به جای این که اشعار سرگرم کننده ای درباره زیبایی مجلس وی و اقتدار هارون بخواند،اشعار زیر را خواند: عِشْ ما بَدا لَکَ سالِماً فِی ظِلِ ّ شاهِقَةِ الْقُصِورِ!

ص:352


1- 1) .بحار الانوار،ج 50،ص 211
2- 2) .همان،ص 212

یُهْدی إلَیْکَ بِمَا اشْتَهَیْ تَ لَدَی الرَّواحِ وَفِی الْبُکُورِ!

فَإذَا النُّفُوسُ تَقَعْقَعَتْ فی ظِلِ ّ حَشْرِجة الصُّدُورِ

فَهُناکَ تَعْلَمُ مُوقِناً ما کُنْتَ إلّا فِی غُرُورٍ!

تا می خواهی در سایه قصرهای سر به آسمان کشیده،سالم زندگی کن! در حالی که آنچه مورد علاقه توست هر صبح و شام برای تو هدیه می کنند.

ولی هنگامی که جان در فضای سینه به ناله می افتد-به یقین خواهی دانست که عمری در غرور و غفلت بودی!

اطرافیان هارون از خواندن این اشعار که به گمان آن ها متناسب با چنان مجلسی نبود و موجب کدورت خاطر هارون می شد ناراحت شدند؛ولی عجب این که هارون ناراحت نشد و اشعارش را ستود و اظهار داشت:مایه بیداری من گشت. (1)

در تاریخ کامل ابن اثیر آمده است که هارون بعد از شنیدن این اشعار گریه کرد.

وزیرش،فضل بن یحیی،رو به ابوالعتاهیه نمود و گفت:خلیفه تو را دعوت کرده بود که مسرورش کنی،چرا غمگینش ساختی؟ هارون به فضل بن یحیی گفت:

رهایش کن،او ما را در غرور و غفلت دید،نخواست بر آن بیفزاید. (2)

***

ص:353


1- 1) .انوار نعمانیه،ج 3،ص 114
2- 2) .کامل ابن اثیر،ج 6،ص 220

ص:354

گفتار حکیمانه 283- عالم و جاهلِ شما،هر دو خطاکارند

اشاره

و قال علیه السلام

جَاهِلُکُمْ مُزْدَادٌ،وَ عَالِمُکُمْ مُسَوِّفٌ.

امام علیه السلام فرمود:

نادان های شما (پیوسته) بر اعمال خلاف خود می افزایند

و دانشمندانتان امروز و فردا می کنند. (1)

ص:355


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب سند دیگری در ذیل این کلام حکمت آمیز نمی آورد؛ولی در کتاب تمام نهج البلاغه،این حدیث شریف به شکل دیگری نقل شده و آن چنین است: «وَ عَالِمُهُمْ مُنَافِقٌ،وَ قَارِئُهُمْ مُمَاذِقٌ،وَ جَاهِلُهُمْ مُسَوِّفٌ مُزْدَادٌ» .و می گوید:این عبارت در بعضی از نسخه های نهج البلاغه به این صورت آمده است.(تمام نهج البلاغه،ص 313)

ص:356

شرح و تفسیر

عالم و جاهلِ شما،هر دو خطاکارند

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود که جنبه گله و اظهار ناراحتی از مردم آن زمان و اطرافیانش دارد و در عین حال بر بسیاری از مردم هر عصر و زمان صادق است می فرماید:«(شما چگونه جمعیتی هستید که) افراد نادانتان پیوسته بر اعمال خلاف خود می افزایند و دانشمندانتان امروز و فردا می کنند»؛ (جَاهِلُکُمْ مُزْدَادٌ،وَ عَالِمُکُمْ مُسَوِّفٌ) .

آن ها که نادانند براثر نداشتن بصیرت به راه خلاف افتاده اند و آن هایی که عالم هستند گرفتار تردید و ضعف تصمیم گیری و اراده هستند و به همین دلیل جامعه شما از درون ته شده است.

این در حالی است که عالمان باید قدوه و اسوه باشند و راه تهذیب نفس و اصلاح جامعه را به مردم نشان دهند و جاهلان نیز باید از نور علم عالمان بهره گیرند و در مسیر اصلاح خویش و جامعه خود باشند.

همان گونه که اشاره شد،در کتاب تمام نهج البلاغه این جمله به شکل دیگری نقل شده که حضرت می فرماید:

«وَ عَالِمُهُمْ مُنَافِقٌ،وَ قَارِئُهُمْ مُمَاذِقٌ،وَ جَاهِلُهُمْ مُسَوِّفٌ مُزْدَادٌ؛ دانشمندانشان (در آن زمان) منافقند و قاریان قرآنشان ریاکار و جاهلانشان امروز و فردا می کنند و پیوسته بر اعمال خود می افزایند».

در خطبه 233 نیز کلامی شبیه به این بود.در بسیاری از خطب نهج البلاغه یا

ص:357

نامه ها و کلمات قصار،شکایت امام علیه السلام را از مردم زمان خود مشاهده می کنیم تا آن جا که در خطبه قاصعه (خطبه 192) می فرماید:

«أَلا وَ إِنَّکُمْ قَدْ نَفَضْتُمْ أَیْدِیَکُمْ مِنْ حَبْلِ الطَّاعَةِ وَ ثَلَمْتُمْ حِصْنَ اللَّهِ الْمَضْرُوبَ عَلَیْکُمْ بِأَحْکَامِ الْجَاهِلِیَّةِ؛ به هوش باشید که شما دست از ریسمان اطاعت الهی برگرفته اید و با تجدید رسوم جاهلیت دژ محکم الهی را دَرهم شکسته اید».

سپس ادامه می دهد:

«وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَةِ أَعْرَاباً وَ بَعْدَ الْمُوَالاةِ أَحْزَاباً مَا تَتَعَلَّقُونَ مِنَ الْإِسْلامِ إِلَّا بِاسْمِهِ وَ لا تَعْرِفُونَ مِنَ الْإِیمَانِ إِلَّا رَسْمَهُ؛ بدانید شما پس از هجرت (از کفر به ایمان) همچون اعراب جاهلیت شده اید و بعد از اخوت و اتحاد و الفت،به گروه های پراکنده تقسیم گشته اید،از اسلام،به نام آن اکتفا کرده و از ایمان جز تصور و ترسیمی نمی شناسید».

سرچشمه همه این مصائب و بدبختی ها انحرافاتی بود که در مسئله خلافت واقع شد،به ویژه در عصر خلیفه سوم که بیت المال به شکل کاملاً نادرستی تقسیم می شد و مقامات مهم جمهوری اسلامی آن زمان،به افراد نالایق و ناصالح سپرده شد.فتوحات،غنائم زیادی را نصیب مسلمانان کرد و گروهی مست مال و ثروت شدند و کارشان به جایی رسید که جاهلان،غرق گناه گشتند و عالمان،بی اراده و فاقد تحرک،و همان شد که امام علیه السلام در کلام حکیمانه بالا در جمله کوتاهی آن را آورده است.

به یقین،این وضع مخصوص مردم آن زمان نبود،بلکه در هر زمان دیگر در شرایط مشابه روی می دهد؛جاهلان،غرق گناه می شوند و عالمان،فاقد احساس مسئولیت.و در عصر و زمان ما نیز این مسئله کم و بیش نمایان است.

نکته: بلای تسویف

بلای«تسویف»

یکی از خطرناک ترین وسوسه های نفس و شیطان مسئله تسویف است؛

ص:358

یعنی انسان به اشتباهات و خطاهای خود واقف می شود؛ولی پیوسته امروز و فردا می کند تا فرصت ها می گذرند.یا اسباب اطاعت فراهم است؛ولی در استفاده از آن تأخیر می اندازد تا فرصت ها از دست می روند.

امام باقر علیه السلام می فرماید:

«إِیَّاکَ وَ التَّسْوِیفَ فَإِنَّهُ بَحْرٌ یَغْرَقُ فِیهِ الْهَلْکَی؛ از تسویف بپرهیز که دریایی است که گروه (زیادی) در آن غرق می شوند». (1)

امیرمؤمنان علی علیه السلام-طبق روایتی که علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار آورده است-درباره گروهی از غافلان می فرماید:

«الشَّیْطَانُ مُوَکَّلٌ بِهِ یُزَیِّنُ لَهُ الْمَعْصِیَةَ لِیَرْکَبَهَا وَ یُمَنِّیهِ التَّوْبَةَ لِیُسَوِّفَهَا؛ شیطان بر او مسلّط شده،معصیت را در نظرش جلوه می دهد تا مرتکب شود و توبه را با آرزوها به تأخیر می اندازد». (2)

قرآن مجید در سوره«نساء»در مورد وسوسه های شیطان نسبت به گنهکاران می گوید: «یَعِدُهُمْ وَ یُمَنِّیهِمْ وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلاّ غُرُوراً» ؛شیطان به آن ها وعده ها(ی دروغین) می دهد و به آرزوها سرگرم می سازد در حالی که جز فریب و نیرنگ،به آن ها وعده نمی دهد.(و همین امر سبب می شود آن ها توبه و بازگشت به سوی خدا را تاخیر بیندازند)». (3)

در جای دیگر از همین سوره می فرماید: «وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتّی إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ» ؛توبه برای کسانی نیست که کارهای بد را انجام می دهند،و هنگامی که مرگ یکی از آن ها فرا می رسد می گوید:الان توبه کردم!». (4)

این همان تسویفی است که از هوای نفس و وسوسه های شیطان سرچشمه می گیرد و پیوسته انسان را وادار به تاخیر توبه می کند تا مرگ او فرا رسد

ص:359


1- 1) .بحار الانوار،ج 75،ص 164،ح 1
2- 2) .همان،ج 88،ص 337،ح 20
3- 3) .نساء،آیه 120
4- 4) .نساء،آیه 18

و درهای توبه بسته شود.

در حکمت 285 نیز به این معنا اشاره خواهد شد و در آغاز حکمت 150 نیز اشاره شد،آن جا که امام علیه السلام فرمود:

«وَیُرَجِّی التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ؛ (از کسانی مباش که) توبه را با آرزوهای دور و دراز به تأخیر می اندازند».

***

ص:360

گفتار حکیمانه 284- راه عذر بر شما بسته است

اشاره

و قال علیه السلام

قَطَعَ الْعِلْمُ عُذْرَ الْمُتَعَلِّلِینَ.

امام علیه السلام فرمود:

علم و آگاهی،راه را بر (بهانه جویان و) آن ها که تعلّل می ورزند بسته است. (1)

ص:361


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب سند دیگری برای این کلام شریف نقل نمی کند و تنها می گوید:آمُدی در غرر الحکم این کلام را به همین صورت از امام علیه السلام نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 224). اضافه می کنیم مرحوم ابن شعبه حرّانی که پیش از سیّد رضی رحمه الله می زیسته در کتاب تحف العقول این جمله حکمت آمیز و جمله 285 را با تفاوت کمی در ضمن کلمات امام مجتبی علیه السلام آورده است که علی القاعده از پدر گرامی اش امیرالمومنین علیه السلام شنیده است.(تحف العقول،ص 236)

ص:362

شرح و تفسیر

راه عذر بر شما بسته است

از آن جا که افرادی آگاهانه از انجام وظایف الهی و وجدانی خود سر باز می زنند،امام علیه السلام به آن ها هشدار می دهد که علم و آگاهی،راه عذر را بر این افراد بسته است؛ (قَطَعَ الْعِلْمُ عُذْرَ الْمُتَعَلِّلِینَ) .

واقعیت آن است که گروهی از مردم ناآگاهانه گرفتار کارهای خلاف می شوند؛اما گروه دیگری می دانند و بهانه جویی می کنند و پیوسته شانه از زیر بار مسئولیت خالی می نمایند.گاه به گمان این که خداوند غفور و رحیم است و گناه آن ها را می بخشد و گاه به این بهانه که علم آن ها قطعی و یقینی نیست و گاه سعی می کنند علم خود را به فراموشی بسپارند و خود را به نادانی بزنند.

همه این ها در پیشگاه خدا مسئولند و بهانه جویی ها هرگز عذری برای آن ها نزد خدا درست نخواهد کرد و اگر تاریخ اسلام را از اوّل تا کنون با دقت مطالعه کنیم بسیاری را می بینیم که مشمول این کلام امامند و گمان می کنند عذر دارند، در حالی که در پیشگاه خدا مسئولند.

این حکم شامل همه کسانی می شود که آگاهانه به بهانه های واهی با اصول یا فروع دین به مخالفت برخاسته اند.

امیرمؤمنان علی علیه السلام به خصوص در دوران خلافت خود گرفتار این گونه افراد

ص:363

بود.در خطبه طالوتیه (1)که کلینی رحمه الله در جلد هشتم کافی نقل کرده است، می خوانیم که امام علیه السلام گروهی از متخلفان از حق را مخاطب قرار داده می فرماید:

«وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی صَاحِبُکُمْ وَ الَّذِی بِهِ أُمِرْتُمْ وَ أَنِّی عَالِمُکُمْ وَ الَّذِی بِعِلْمِهِ نَجَاتُکُمْ وَ وَصِیُّ نَبِیِّکُمْ وَ خِیَرَةُ رَبِّکُمْ وَ لِسَانُ نُورِکُمْ وَ الْعَالِمُ بِمَا یُصْلِحُکُمْ فَعَنْ قَلِیلٍ رُوَیْداً یَنْزِلُ بِکُمْ مَا وُعِدْتُمْ وَ مَا نَزَلَ بِالْأُمَمِ قَبْلَکُمْ وَ سَیَسْأَلُکُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ أَئِمَّتِکُمْ مَعَهُمْ تُحْشَرُونَ وَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ غَداً تَصِیرُونَ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ کَانَ لِی عِدَّةُ أَصْحَابِ طَالُوتَ أَوْ عِدَّةُ أَهْلِ بَدْرٍ وَ هُمْ أَعْدَاؤُکُمْ لَضَرَبْتُکُمْ بِالسَّیْفِ حَتَّی تَئُولُوا إِلَی الْحَقِّ وَ تُنِیبُوا لِلصِّدْقِ فَکَانَ أَرْتَقَ لِلْفَتْقِ وَ آخَذَ بِالرِّفْقِ اللَّهُمَّ فَاحْکُمْ بَیْنَنَا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ؛ سوگند به خدایی که دانه را در زیر زمین شکافته و انسان ها را آفریده،شما به خوبی می دانید که من صاحب اختیار شمایم و همان کسی هستم که به پیروی او امر شده اید و عالمی که در علمش نجات شماست و وصی پیامبرتان و انتخاب شده پروردگارتان و لسان نورتان و عالم به مسائلتان هستم.به زودی وعده های مجازات الهی بر شما نازل می شود و گرفتار همان اموری می شوید که امت های پیشین گرفتار آن شدند و به زودی خداوند عزّوجلّ شما را از پیشوایانتان سؤال می کند و با آن ها محشور می شوید و فردا به سوی پروردگارتان خواهید رفت.به خدا سوگند اگر من به اندازه یاران طالوت (2)یا به اندازه سربازان اسلام در جنگ بدر-که آن ها به یقین دشمن شما هستند-شما را با شمشیر می زدم تا به سوی حق بازگردید و راه صداقت را پیش گیرید،این کار به پراکندگی ها پایان می داد و مایه آرامش بود.

خداوندا! میان من و میان آن ها به حق حکم فرما و تو بهترین حاکمانی». (3)

ص:364


1- 1) .نام گذاری این خطبه به«طالوتیه»برای آن است که امیرمؤمنان علی علیه السلام در آن به یاران طالوت،فرمانده الهی بنی اسرائیل اشاره ای می کند
2- 2) .مجلسی رحمه الله مطابق روایتی از امام صادق علیه السلام عده اصحاب طالوت را سیصد و سیزده نفر می شمارد.(بحار الانوار،ج 28،ص 245)
3- 3) .کافی،ج 8،ص 32

علّامه کمره ای رحمه الله در منهاج البراعة در شرح این کلام حکمت آمیز می گوید:

این سخن منطبق بر موضع گیری های فراوانی است که در زندگی مملو از مخالفت های دشمنان آن حضرت به چشم می خورد؛دشمنانی که او را از حقش بازداشتند در حالی که عالم به آن بودند.

سپس به مواردی از آن ها اشاره می کند؛از جمله دلایلی که آن حضرت در برابر اهل سقیفه آورد،زیرا بیشتر آن ها بر اساس نصوص صادره از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله که آن حضرت را به امامت و وصایت نصب کرده بود،از حق او آگاه بودند؛ولی با این علم و آگاهی به مخالفت برخاستند.مورد دیگر موقف آن حضرت در برابر اهل شورای شش نفری بعد از وفات عمر بود که حق خود را به اهل شورا یادآور شد؛ولی آنان آگاهانه مخالفت کردند و همچنین دلایلی که پس از قتل عثمان و پس از قضیه حکمین در صفین آورد،همه در برابر کسانی بود که بسیاری از آن ها می دانستند و براثر هوای نفس مخالفت می کردند.این سخن مولا درباره آن ها کاملاً صدق می کند که علم و آگاهی،عذر بهانه جویان را قطع می کنند و آنان پاسخی در پیشگاه خداوند در روز قیامت نخواهند داشت. (1)

***

ص:365


1- 1) .منهاج البراعة،ج 21،ص 373 (با تلخیص)

ص:366

گفتار حکیمانه 285- از دست دادن فرصت ها

اشاره

و قال علیه السلام

کُلٌّ مُعَاجَلٌ یَسْأَلُ الْإِنْظَارَ،وَ کُلٌّ مُؤَجَّلٌ یَتَعَلَّلُ بِالتَّسْوِیفِ.

امام علیه السلام فرمود:

آن کس که زمانش پایان گرفته،خواهان مهلت است و آن کس که مهلت دارد

(در انجام کارهای نیک و نهی از گناه) کوتاهی می کند. (1)

ص:367


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: به گفته خطیب رحمه الله در کتاب مصادر،مرحوم آمُدی در غررالحکم این کلام حکیمانه را با تفاوت هایی نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 224).ولی در نسخه غرر الحکم که نزد ماست تفاوتی میان آنچه در نهج البلاغه آمده و آنچه در غرر الحکم است نیست.(غرر الحکم،ص 266،ح 5770 و ص 481،ح11088) و همان گونه که در بیان مصادر حکمت پیشین گفتیم در کتاب شریف تحف العقول هر دو جمله توأم با یکدیگر در کلمات امام حسن مجتبی علیه السلام آمده است که قاعدتاً از پدر گرامی اش امیرمؤمنان علیه السلام آموخته است.(تحف العقول،ص 236)

ص:368

شرح و تفسیر

از دست دادن فرصت ها

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه،از یک واقعیت که دامان غالب مردم را می گیرد - هرچند گروهی از نیکان و پاکان از آن مستثنا هستند-خبر می دهد و مردم را به دو گروه تقسیم می کند:گروهی که مهلت آن ها سرآمده؛یا پیر و ناتوانند،یا بیمار و در آستانه مرگ و یا مستحق مجازاتند.این ها از خداوند متعال و یا از خلق خدا تقاضای مهلت می کنند تا خطاهای خود را جبران نمایند در حالی که زمانی طولانی فرصت در اختیار داشته و کاری نکرده اند.

امام علیه السلام درباره این ها می فرماید:«آن کس که زمانش پایان گرفته،خواهان مهلت است»؛ (کُلٌّ مُعَاجَلٌ یَسْأَلُ الْإِنْظَارَ،وَ کُلٌّ مُؤَجَّلٌ یَتَعَلَّلُ بِالتَّسْوِیفِ) .

این ها همان ها هستند که قرآن مجید درباره آن ها می گوید: «حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ» ؛(آن ها همچنان به راه غلط خود ادامه می دهند) تا زمانی که مرگ یکی از آن ها فرا رسد می گوید:

پروردگارا! مرا بازگردان شاید در آنچه ترک (و کوتاهی) کرده ام عمل صالحی انجام دهم». (1)

گروه دوم کسانی هستند که برای هرگونه اعمال نیک یا جبران گناهان گذشته فرصت دارند؛جوانند،سالمند،در محیطی آرام و امن و امان زندگی می کنند؛

ص:369


1- 1) .مؤمنون،آیه 99 و 100

ولی با این حال از فرصت خود استفاده نمی کنند و پیوسته امروز و فردا می نمایند.امام علیه السلام درباره چنین کسانی می گوید:«آن کس که مهلت دارد تعلل می ورزد و کوتاهی می کند»؛ (وَ کُلُّ مُؤَجَّلٍ یَتَعَلَّلُ بِالتَّسْوِیفِ) .

این ها همان کسانی هستند که امام سجاد علیه السلام در دعای ابوحمزه،گویا از زبان آنان سخن می راند و عرضه می دارد:«(خداوندا!)

فَقَدْ أَفْنَیْتُ بِالتَّسْوِیفِ وَ الآْمَالِ عُمُرِی؛ من به واسطه تعلل وتسویف و آرزوهای دور و دراز،عمرم را بر باد دادم».

این یک واقعیت است که آمال و آرزوهای دور و دراز و جاذبه های شهوات به انسان اجازه نمی دهد از فرصتی که در دست دارد بهره گیرد و خطاها و گناهان گذشته را جبران نماید و با اعمال صالح آثار شوم آن ها را بزداید.

جوانان نباید بپندارند همیشه مرگ به سراغ پیران می رود و آنان در امانند.

همچنین افراد سالم نباید تصور کنند که مردن مخصوص بیماران است و آن ها که ایمن هستند نباید چنین پندارند که همیشه در امن و امان خواهند بود.

امام صادق علیه السلام می فرماید:

«تَأْخِیرُ التَّوْبَةِ اغْتِرَارٌ وَ طُولُ التَّسْوِیفِ حَیْرَةٌ؛ تأخیر انداختن توبه نوعی غرور و فریفتگی و امروز و فردا کردن مایه حیرت و سرگردانی است». (1)

این سخن را با حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله پایان می دهیم.آن جا که به ابوذر فرمود:

«یَا أَبَا ذَرٍّ إِیَّاکَ وَ التَّسْوِیفَ بِأَمَلِکَ فَإِنَّکَ بِیَوْمِکَ وَ لَسْتَ بِمَا بَعْدَهُ فَإِنْ یَکُنْ غَدٌ لَکَ فَکُنْ فِی الْغَدِ کَمَا کُنْتَ فِی الْیَوْمِ وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ غَدٌ لَکَ لَمْ تَنْدَمْ عَلَی مَا فَرَّطْتَ فِی الْیَوْمِ؛ ای ابوذر از امروز و فردا کردن به سبب آرزوها بپرهیز.تو مسئول کار امروزت هستی نه کار فردا.اگر فردایی در کار بود فردا نیز چنان باش که امروز بودی و اگر فردایی در کار نباشد پشیمان بر کوتاهی های امروزت نخواهی شد (زیرا کوتاهی نکرده ای)». (2)

ص:370


1- 1) .بحار الانوار،ج 6،ص 30،ح 36
2- 2) .همان،ج 74،ص 75،ح 3

گفتار حکیمانه 286- همه چیز دنیا در حال دگرگونی است

اشاره

و قال علیه السلام

مَا قَالَ النَّاسُ لِشَیْءٍ«طُوبَی لَهُ»إِلَّا وَ قَدْ خَبَأَ لَهُ الدَّهْرُ یَوْمَ سُوءٍ.

امام علیه السلام فرمود:

هرگز مردم به چیزی نگفتند:«خوشا به حال آن»؛جز این که روزگار روز بدی را برای او پنهان (و فراهم) کرد. (1)

ص:371


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: این کلام حکمت آمیز را گروه زیادی از عالمان شیعه و اهل سنت،چه آن ها که پیش از سیّد رضی می زیستند یا پس از او در کتاب های خود گاهی با تفاوت هایی آورده اند؛از جمله شعبی (از تابعین متوفای 104) و آمُدی در غرر الحکم و زمخشری در ربیع الابرار و وطواط در الغُرر و العُرر و ابشیهی در المستطرف.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 224). اضافه بر این خطیب بغدادی در کتاب تاریخ بغداد آن را با کمی تفاوت از ابن عباس نقل کرده و قاعدتاً ابن عباس این سخن را از استادش امیرمؤمنان علی علیه السلام فرا گرفته است.(تاریخ بغداد،ج 4،ص 358)

ص:372

شرح و تفسیر

همه چیز دنیا در حال دگرگونی است

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی اشاره می کند و می فرماید:

«هیچ گاه مردم به چیزی نگفتند:خوشا به حال او؛مگر این که روزگار روز بدی را برای آن پنهان و فراهم ساخت»؛ (مَا قَالَ النَّاسُ لِشَیْءٍ«طُوبَی لَهُ»إِلَّا وَ قَدْ خَبَأَ لَهُ الدَّهْرُ یَوْمَ سُوءٍ) .

معادل «طُوبی لَه» در فارسی«خوشا به حال او»ست،«طُوبی»مؤنث«أطْیَب» به معنای بهتر و پاکیزه تر است.

برای این جمله کوتاه و پرمعنا دو تفسیر وجود دارد:

نخست این که چون مردم چیزی را بستایند،حسودان،حسادتشان تحریک می شود و در زوال آن کوشش می کنند.به همین دلیل جمعی معتقدند باید نعمت های چشمگیر را از نظر حسودان مخفی داشت که در مقام دشمنی با آن برنیایند.درست است که باید انسان به مقتضای «وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ» 1 نعمت های الهی را آشکار سازد؛ولی در برابر حسودان،استثنایی وجود دارد.به همین دلیل حضرت یعقوب علیه السلام به فرزندش یوسف علیه السلام سفارش کرد که خواب خود را که نشانه اوج عظمت او در آینده است از برادران حسود پنهان کند.

تفسیر دیگر این که همه چیز دنیا در حال دگرگونی و زوال است؛امروز ممکن

ص:373

است همه درباره شخص معینی تعریف و تمجید کنند و نعمت های الهی را برای او کامل بدانند و بگویند:خوشا به حال او که مشمول چنین نعمت هایی است؛ اما چیزی نمی گذرد که دگرگونی های طبیعت دنیا،دامان او را می گیرد،ثروت از میان می رود،قدرت رو به افول می گذارد و جوانی و سلامت به پیری و بیماری منته می شود و این جاست که ستایش کنندگان سابق انگشت حیرت به دندان می گزند.

نمونه این مطلب همان است که در داستان قارون،اواخر سوره«قصص»در قرآن مجید آمده است.قرآن می گوید: «فَخَرَجَ عَلی قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ قالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ» ؛(روزی قارون) با تمام زینت خود در برابر قومش ظاهر شد،آن ها که خواهان زندگی دنیا بودند گفتند:«ای کاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نیز داشتیم! به راستی که او بهره عظیمی دارد!». (1)

اما هنگامی که عذاب الهی آن مغرورِ خودخواهِ خودبرتربین را فرا گرفت و قصرهایش در درون خاک مدفون شدند،آن ها که دیروز آرزوی زندگی او را می کردند به کلی دگرگون شدند و به فرموده قرآن «وَ أَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکانَهُ بِالْأَمْسِ یَقُولُونَ وَیْکَأَنَّ اللّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللّهُ عَلَیْنا لَخَسَفَ بِنا وَیْکَأَنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکافِرُونَ» ؛و آن ها که دیروز آرزو می کردند به جای او باشند (هنگامی که این صحنه را دیدند) گفتند:«وای بر ما! گویا خدا روزی را بر هرکس از بندگانش بخواهد گسترش می دهد یا تنگ می گیرد! اگر خدا بر ما منت ننهاده بود،ما را نیز به قعر زمین فرو می برد! ای وای گویی کافران هرگز رستگار نمی شوند!». (2)

ص:374


1- 1) .قصص،آیه 79
2- 2) .قصص،آیه 82

احتمال سومی در تفسیر این جمله نیز داده شده است که ما آن را چندان مناسب نمی دانیم و آن این که هرگاه مردم شخص یا چیزی را بستایند،افراد شورچشم در میان آن ها ممکن است چشم بزنند و سبب زوال آن شوند،ازاین رو علامه مجلسی رحمه الله در جلد 60 بحار الانوار در تفسیر این جمله امام علیه السلام می گوید:

«گاه به ذهن انسان چنین خطور می کند که در چشم و تأثیر آن ممکن است اشاره ای به این معنا باشد،هرچند از بعضی از آیات و اخبار دور است». (1)

در اشعار منسوب به علی علیه السلام نیز این معنا آمده است آن جا که می فرماید:

أَحْسَنْتَ ظَنَّکَ بِالْأَیّامِ إذْ حَسُنَتْ وَ لَمْ تَخْفَ سُوءَ ما یَأْتی بِهِ الْقَدَرُ

وَ سالَمَتْکَ اللَّیالی فَاغْتَرَرْتَ بِها وَ عِنْدَ صَفْوِ اللَّیالی یَحْدُثُ الْکَدِرُ

هنگامی که دنیا به تو رو کرد به روزگار خوش بین شدی-و از عواقب سوء مقدرات نترسیدی.

شب ها را با سلامت گذراندی و مغرور شدی-در حالی که در شب های صاف و آرام ناگهان کدورت ها و ناراحتی ها حادث می شود. (2)

مرحوم محدث قمی داستان عبرت انگیزی در کتاب الکنی و الالقاب از شعبی در این زمینه نقل می کند و می گوید:من نزد«عبدالملک بن مروان»در قصر کوفه بودم در زمانی که سر«مصعب بن زبیر»را برای او آوردند و پیش روی او گذاشتند.بدن من شروع کرد به لرزیدن.«عبدالملک»گفت:چرا چنین شدی؟ گفتم:به خدا پناه می برم،من در همین قصر و در همین جا با«عبیداللّه بن زیاد» بودم که دیدم سر حسین بن علی علیه السلام را در برابر او گذاشته بودند.پس از مدتی در همین جا نزد«مختار»بودم که دیدم سر«عبیداللّه بن زیاد»را پیش روی او گذاشتند.سپس در همین جا با«مصعب بن زبیر»بودم که دیدم سر«مختار»را

ص:375


1- 1) .بحار الانوار،ج 60،ص 27
2- 2) .دیوان منسوب به امام علیه السلام،ص 199

پیش روی او گذاشتند و اکنون سر«مصعب بن زبیر»در برابر توست.(اشاره به این که فکر کن سرنوشت تو چه خواهد شد).«عبدالملک»از جا برخاست و دستور داد آن کاخ را که در آن بودیم ویران کنند.(به گمان این که شوم است و همه این شومی ها از آن کاخ برمی خیزد).

سپس مرحوم محدث قمی می گوید:یکی از شعرای فارسی زبان این داستان را در ضمن شعر زیبایی آورده است:

نادر مردی ز عرب هوشمند گفت به عبدالملک از روی پند

روی همین مسند و این تکیه گاه زیر همین قبّه و این بارگاه

بودم و دیدم برِ ابن زیاد آه چه دیدم که دو چشمم مباد

تازه سری چون سپر آسمان طلعت خورشید ز رویش نهان

بعد ز چندی سر آن خیره سر بُد برِ مختار به روی سپر

بعد که مصعب سر و سردار شد دست خوش او سرِ مختار شد

این سرِ مصعب به تقاضای کار تا چه کند با تو دگر روزگار! (1)

***

ص:376


1- 1) .الکنی و الالقاب،ج 2،ص 363

گفتار حکیمانه 287- راه پر پیچ و خم و ظلمانی

اشاره

وَ سُئِلَ عَنِ الْقَدَرِ،

فَقَالَ علیه السلام

طَرِیقٌ مُظْلِمٌ فَلَا تَسْلُکُوهُ،وَ بَحْرٌ عَمِیقٌ فَلَا تَلِجُوهُ،وَ سِرُّ اللّهِ فَلا تَتَکَلَّفُوهُ.

از امام علیه السلام درباره (قضا و) قدر سؤال کردند،

امام علیه السلام فرمود:

راه تاریکی است در آن گام ننهید،دریای ژرفی است در آن وارد نشوید و راه پنهان الهی است،برای دستیابی به آن خود را به زحمت نیفکنید. (1)

ص:377


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در بیان اسناد این کلام حکمت آمیز می گوید:پیش از سیّد رضی جماعتی از بزرگان از جمله مرحوم صدوق در کتاب توحید آورده و در کتاب فقه الرضا علیه السلام نقل شده است.سپس می گوید:مرحوم مجلسی آن را از پدرش و او هم از قاضی ابی حسین نقل می کند که نسخه ای از کتاب فقه الرضا علیه السلام را دیده که اطراف آن اجازات جماعتی از فضلا بوده و از مجموع آن قرائن استفاده کرده است که این کتاب واقعاً تألیف امام رضا علیه السلام و خط او بر آن است.بعد از سیّد رضی نیز بعضی مانند سبط بن جوزی در تذکرة الخواص آن را از ابن عباس نقل کرده اند.مرحوم خطیب در آغاز این سخن می گوید:این کلام تابع کلام 108 است (که امام علیه السلام مطالبی در آن بیان فرموده سپس مردی برخاسته و از قدر سؤال کرده و امام علیه السلام چنین پاسخی گفته است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 225)

ص:378

شرح و تفسیر

راه پر پیچ و خم و ظلمانی

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به یکی از مسائل مهم عقیدتی یعنی مسئله قضا و قدر در پاسخ کسی که از این مسئله پرسید اشاره کرده،می فرماید:«این راه تاریکی است در آن گام ننهید و دریای ژرفی است در آن وارد نشوید و راز پنهان الهی است،برای گشودن آن خود را به زحمت نیفکنید»؛ (وَ سُئِلَ عَنِ الْقَدَرِ فقال علیه السلام:طَرِیقٌ مُظْلِمٌ فَلَا تَسْلُکُوهُ،وَ بَحْرٌ عَمِیقٌ فَلَا تَلِجُوهُ،وَ سِرُّ اللّهِ فَلا تَتَکَلَّفُوهُ) .

مسئله قضا و قدر و جبر و تفویض از بزرگ ترین و پیچیده ترین مسائلی است که از هزاران سال پیش مورد توجه انسان ها بوده و دانشمندان و فلاسفه و متکلمان در این زمینه سخن بسیار گفته اند.گروهی به دلایل مختلف گرایش به سوی جبر و قضا و قدر جبری پیدا کرده اند.به گمان این که اعتقاد به اختیار انسان با توحید افعالی خداوند سازگار نیست و یا به تصور این که قانون علیت، اختیار را نفی می کند و یا به انگیزه های سیاسی و روانی،انسان را در کارهایش مجبور و مسلوب الاختیار دانسته اند.

این در حالی است که انکار اختیار،نه تنها انسان را تبدیل به ابزاری فاقد اراده و ارزش می کند بلکه تمام مسائل تربیتی را زیر سؤال می برد و دعوت انبیا و نزول کتاب های آسمانی و تکلیف و آزمایش الهی و ثواب و عقاب و جنت و نار،همه بیهوده خواهد بود.

ص:379

البته فلاسفه و عالمان باید از طرق استدلالی،مشکلات جبر را حل کنند و از نظر ما کاملاً حل شده است که شرح آن ذیل حکمت 78 آمد و از آن مشروح تر در تفسیر نمونه و کتاب انوار الاصول آمده است؛ولی توده مردم برای این که به گمراهی نیفتند باید در این مسئله به همان استدلالات ساده قناعت کنند و به گفته شاعر:

این که گویی این کنم یا آن کنم خود دلیل اختیار است ای صنم

دلیل اختیار را تصمیم گیری های مختلف،و آزادی اراده را که با وجدان درک می کنند بدانند و به همین مقدار قانع باشند.

به همین دلیل امام علیه السلام در کلام حکیمانه بالا مخاطب و امثال او را که از افراد عادی بودند از پیمودن این راه منع کرده و آن را دریایی ژرف و خطرناک شمرده و از اسرار الهی معرفی فرموده که نباید خود را برای فهم آن به زحمت افکند.

قرآن مجید در آیات مختلف،برای فهم عموم،پرده از روی بخشی از آن برداشته می فرماید: «إِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً» ؛ما راه را به انسان نشان دادیم می خواهد شکرگزار باشد یا کفران کننده». (1)

در جای دیگر می فرماید: «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» ؛ما اسباب هدایت را در اختیار انسان گذاشتیم.آن کس که می خواهد ایمان بیاورد و آن کس که نمی خواهد ایمان نیاورد». (2)

از آن جا که توجه به مسئله اختیار و آزادی اراده گاه انسان را به تفویض می کشاند و آدمی سیطره الهی را بر خود انکار می کند و خویش را«فَعّال ما یَشاء» می پندارد،در جای دیگری قرآن می گوید: «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ یَشاءَ اللّهُ» ؛شما اراده نمی کنید مگر این که خدا اراده کند». (3)اشاره به این که شما آزادید اما در عین

ص:380


1- 1) .انسان،آیه 3
2- 2) .کهف،آیه 29
3- 3) .انسان،آیه 30

حال خداوند هر زمان می تواند این آزادی را از شما بگیرد.

چه زیباست کلمات اهل بیت علیهم السلام که ما را از هرگونه افراط و تفریط در این مسئله مهم و پیچیده باز داشتند و طبق فرموده امام صادق علیه السلام:

«لا جَبْرَ وَ لا تَفْوِیضَ وَ لَکِنْ أَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَیْنِ؛ نه جبر است و نه تفویض بلکه چیزی میان این دو است». (1)

امام علی بن موسی الرضا علیه السلام در پاسخ یکی از یاران خود که پرسید:آیا خداوند کارها را به بندگانش تفویض کرده است؟ فرمود:

«اللَّهُ أَعَزُّ مِنْ ذَلِکَ؛ خداوند تواناتر از آن است».عرض می کند:آیا آن ها را بر معاصی مجبور کرده؟ امام علیه السلام می فرماید:

«اللَّهُ أَعْدَلُ وَ أَحْکَمُ مِنْ ذَلِکَ؛ خداوند عادل تر و حکیم تر از این است (که بندگانش را مجبور به معصیت کند و بعد آن ها را مجازات نماید)». (2)

پیش از این مثال ساده ای برای مسئله«امر بین امرین»ذکر کردیم که برای همه گروه ها قابل فهم است.گفتیم هنگامی قطار برقی را به دست راننده آن می سپارند که مسیری را طی کند و شخصی که متصدی نیروگاه برق است برق در درون سیم ها می فرستد.راننده با استفاده از نیروی برق،قطار خود را با اختیار خود به حرکت درمی آورد و به آن سمت که مایل است پیش می برد ولی چنان نیست که این کار مطلقاً به او تفویض شده باشد،زیرا آن کس که تشکیلات مولِّد برق را در اختیار دارد،هر لحظه که بخواهد می تواند آن را قطع و قطار را در جای خود متوقف کند،پس نه جبر است و نه واگذاری مطلق و چیزی میان این دو است که هم با توحید افعالی می سازد و هم با مسئله عدالت و حکمت خداوند.

این کلام حکیمانه به صورت دیگری در کتاب مصادر نهج البلاغه نقل شده است:

«قال علیه السلام وَ قَدْ سُئِلَ عَنِ الْقَدَرِ طَرِیقٌ مُظْلِمٌ فَلا تَسْلُکُوهُ ثُمَّ سُئِلَ ثَانِیاً فَقَالَ بَحْرٌ عَمِیقٌ فَلا تَلِجُوهُ ثُمَّ سُئِلَ ثَالِثاً فَقَالَ سِرُّ اللَّهِ فَلا تَتَکَلَّفُوهُ؛ از امام علیه السلام درباره قضا

ص:381


1- 1) .کافی،ج 1،ص 160،ح 13
2- 2) .همان،ص 157،ح 3

و قدر سؤال کردند فرمود:راه تاریکی است در آن گام ننهید،دوباره پرسیدند، فرمود:دریای عمیقی است وارد آن نشوید.مرتبه سوم سؤال کردند،فرمود:این راه نهان الهی است برای گشودن آن به خود زحمت ندهید». (1)

جالب این که در کتاب فقه الرضا علیه السلام اضافه ای نیز دارد و آن این که برای چهارمین بار از امام علیه السلام پرسیدند که ما را از این مسئله آگاه ساز.امام علیه السلام این آیه را تلاوت فرمود: «ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ» ؛آنچه را خداوند از رحمت برای مردم می گشاید کسی نمی تواند جلوی آن را بگیرد و آنچه را خداوند امساک می کند کسی نمی تواند آن را بفرستد». (2)شخص سؤال کننده در این جا عرض کرد:ای امیرمؤمنان! ما از تو درباره اختیار و آزادی اراده که به وسیله آن برمی خیزیم و می نشینیم پرسش کردیم.امام فرمود:آیا آزادی و اختیار را با خدا دارید یا بدون خدا؟ آن ها خاموش شدند و نتوانستند پاسخی بگویند.امام علیه السلام فرمود:اگر بگویید با خدا دارید (یعنی شریک خدا در این امر هستید) من شما را به قتل می رسانم (زیرا مشرک شده اید) و اگر بگویید بدون خداوند ما دارای آزادی اراده هستیم باز شما را به قتل می رسانم (زیرا نفی قدرت خدا و حاکمیت او کرده اید).

عرض کردند:پس چه بگوییم ای امیرمؤمنان! (که در وادی کفر قدم نگذاریم) فرمود:

«تَمْلِکُونَهَا بِالَّذِی یَمْلِکُهَا دُونَکُمْ فَإِنْ أَمَدَّکُمْ بِهَا کَانَ ذَلِکَ مِنْ عَطَائِهِ وَإِنْ سَلَبَهَا کَانَ ذَلِکَ مِنْ بَلائِهِ إِنَّمَا هُوَ الْمَالِکُ لِمَا مَلَّکَکُمْ وَ الْقَادِرُ لِمَا عَلَیْهِ أَقْدَرَکُمْ؛ شما صاحب اختیار و اراده می شوید به سبب این که خداوند این آزادی اراده را به شما بخشیده.اگر آن را برای شما نگه دارد از عطای اوست و اگر سلب کند از بلای اوست.مالک حقیقیِ آنچه او به شما بخشیده تنها خداست و قادر حقیقی بر

ص:382


1- 1) .مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 225
2- 2) .فاطر،آیه 2

چیزی است که شما را بر آن قدرت داده است».

سپس امام علیه السلام به جمله شریفه

«لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ» استدلال فرمود.

حاضران تفسیر این جمله را از امام علیه السلام خواستند.امام فرمود:

«لا حَوْلَ عَنْ مَعْصِیَتِهِ إِلَّا بِعِصْمَتِهِ وَ لا قُوَّةَ عَلَی طَاعَتِهِ إِلَّا بِعَوْنِهِ؛ هیچ مانعی در راه معصیت او نیست مگر تقوایی که خدا در اختیار انسان گذارد و هیچ قوتی بر طاعت او نیست مگر به کمک قدرتی که او به انسان بخشیده است». (1)

مثالی را که ما آوردیم دقیقاً منطبق است بر آنچه امام علیه السلام در این حدیث نورانی فرموده است.

آخرین نکته ای را که لازم می دانیم به آن اشاره کنیم این است که واژه«قَدَر» به معنای اندازه گیری است؛ولی در این گونه موارد به معنای تقدیرات الهی و مقدّرات اوست که بعضی از ناآگاهان آن را به معنای جبر تفسیر کرده اند.

شرح بیشتر درباره تفسیر کلمه قضا و قدر در ذیل کلمه حکمت آمیز 78 گذشت.

***

ص:383


1- 1) .بحار الانوار،ج 5،ص 123،ح 70

ص:384

گفتار حکیمانه 288- گوهر علم را به نااهلان نمی دهند

اشاره

و قال علیه السلام

إِذَا أَرْذَلَ اللَّهُ عَبْداً حَظَرَ عَلَیْهِ الْعِلْمَ.

امام علیه السلام فرمود:

هرگاه خداوند بنده ای را (به سبب گناهانش) پست بشمرد

علم را از او دریغ می دارد. (1)

ص:385


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این کلام شریف،تنها می گوید:آمُدی در غررالحکم آن را به عین عبارت مرحوم سیّد رضی آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 226)

ص:386

شرح و تفسیر

گوهر علم را به نااهلان نمی دهند

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به عظمت مقام علم و عالم کرده می فرماید:«هر گاه خداوند بنده ای را پست بشمرد علم را از او دریغ می دارد»؛ (إِذَا أَرْذَلَ اللّهُ عَبْداً حَظَرَ عَلَیْهِ الْعِلْمَ) .

«أرْذَلَ» از مادّه«رَذْل»به معنی پست و «حَظَرَ» از ریشه«حَظْر»به معنای منع است.

بدیهی است خداوند،هم حکیم است و هم عادل،و هرگز کاری برخلاف حکمت و عدالت نخواهد کرد،پست شمردن افراد به یقین براثر گناهان و معاصی آن هاست و مفهوم این سخن آن است که افرادی که براثر گناه از درگاه خداوند بیرون شوند خداوند بزرگ ترین موهبت را که موهبت علم است از آن ها منع می کند.

امام علیه السلام در این کلام شریف می خواهد درس مهم اخلاقی به همگان بدهد که اگر علاقه ای به علم و دانش و محضر علما و دانشمندان نداشتید بدانید این براثر تاریکی قلب شما و گناهانی است که مرتکب شده اید.علم،نور است و هیچ انسانی که دارای چشم سالم است از نور نمی گریزد،این خفاش صفتانند که از نور وحشت دارند و در تاریکی ها به حرکت در می آیند.

در اهمیت علم،همین بس که طبق صریح آیات قرآن مجید،چیزی که سبب

ص:387

فضیلت آدم بر فرشتگان شد و مسجود آن ها گردید علم و دانشی بود که خداوند به آدم براثر استعدادش داد.

نیز در اهمیت علم همین بس که خداوند در قرآن مجید نام دانشمندان را پس از نام خود و فرشتگان آورده می فرماید:

(شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلَائِکَةُ وَ أُوْلُوا الْعِلْمِ) .

نیز همین فخر برای دانشمندان کافی است که قرآن درباره وزیر سلیمان که توانست در یک چشم برهم زدن تخت ملکه سبا را از یمن به شام بیاورد می گوید:

«قَالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ ...»؛کسی که علم و دانشی از کتاب آسمانی داشت...». (1)

همچنین با صراحت می گوید:عالمان هستند که به آنچه بر تو (ای پیامبر) نازل شده ایمان می آورند و آن را حق می دانند؛ «وَ یَرَی الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ هُوَ الْحَقَّ». 2

سرانجام مقامات والا را ویژه مؤمنان و عالمان معرفی می کند و می فرماید:

«یَرْفَعِ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ» ؛خداوند کسانی را از شما که ایمان آورده اند و کسانی را که صاحب علمند درجات رفیعی می بخشد». (2)

آیات و روایات درباره اهمیت و مقام عالم و دانشمند بیش از آن است که در این بحث کوتاه بگنجد،شرح آن نیاز به کتاب های فراوان دارد.

بدیهی است خداوند این موهبت عظما را از افراد رذل و پست که براثر اعمال زشتشان به پستی گراییده اند دریغ خواهد داشت.

این سخن را با حدیثی از امام حسن عسکری علیه السلام پایان می دهیم:علّامه

ص:388


1- 1) .نمل،آیه 40
2- 3) .مجادله،آیه 11

مجلسی رحمه الله از آن حضرت نقل می کند که مردی از فقهای شیعه خدمت امام علیه السلام رسید.این مرد پیش از این با بعضی از ناصبین (دشمنان اهل بیت علیهم السلام) سخن گفته و آن ها را محکوم کرده بود؛محکومیتی که به رسوایی شان انجامید.این مرد بر امام هادی علیه السلام وارد شد.در صدر مجلس مکان ویژه ای بود که امام علیه السلام خارج از آن نشسته بود و در حضورش گروهی از علویین و بنی هاشم بودند.امام علیه السلام آن مرد عالم را بالا برد تا آن جا که در مکان ویژه نشاند و در برابر او نشست.

این کار بر اشراف علویین و بنی هاشم که در مجلس بودند گران آمد.علویین، امام را بالاتر از آن می دانستند که به او عتاب کنند؛ولی پیرمردی که در میان هاشمیین (منظور از هاشمی عباسی است) بود،عرض کرد:ای پسر رسول خدا! آیا این درست است که یک مرد عامی را بر سادات بنی هاشم اعم از فرزندان ابوطالب و عباس مقدم می داری؟ امام علیه السلام فرمود:بپرهیزید از این که مشمول این آیه باشید: «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُدْعَوْنَ إِلی کِتابِ اللّهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلّی فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ» ؛آیا ندیدی کسانی را که بهره ای از کتاب (آسمانی) داشتند،به سوی کتاب الهی دعوت شدند تا در میان آن ها داوری کند، سپس گروهی از آنان،(با علم و آگاهی،) روی گردان می شوند،در حالی که (از قبول حق) اعراض دارند؟». (1)

سپس فرمود:آیا راضی هستید که قرآن مجید در میان ما حَکَم باشد؟ عرض کردند:آری.فرمود:آیا خدا نمی فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللّهُ لَکُمْ وَ إِذا قِیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا یَرْفَعِ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که به شما گفته شود:«مجلس را وسعت بخشید (و به تازه واردها جا دهید)»،وسعت بخشید،خداوند (بهشت را) برای شما وسعت می بخشد؛و هنگامی که گفته

ص:389


1- 1) .آل عمران،آیه 23

شود:«برخیزید»،برخیزید؛اگر چنین کنید،خدا کسانی را که ایمان آورده اند و کسانی را که علم به آنان داده شده درجات عظیمی می بخشد». (1)

بنابراین خدا برای عالم مؤمن راضی نشده مگر این که بر مؤمن غیر عالم برتری پیدا کند.همان گونه که مؤمن را بر غیر مؤمن برتری داده است.

سپس آیات زیادی از قرآن مجید را درباره برتری عالمان بر غیر عالمان تلاوت فرمود و آن مرد عباسی محکوم شد. (2)

***

ص:390


1- 1) .مجادله،آیه 11
2- 2) .بحار الانوار،ج 2،ص 13

گفتار حکیمانه 289- برادری با تمام صفات انسانی

اشاره

و قال علیه السلام

کَانَ لِی فِیمَا مَضَی أَخٌ فِی اللَّهِ وَ کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلا یَشْتَهِی مَا لا یَجِدُ وَ لا یُکْثِرُ إِذَا وَجَدَ وَ کَانَ أَکْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِینَ وَ نَقَعَ غَلِیلَ السَّائِلِینَ وَ کَانَ ضَعِیفاً مُسْتَضْعَفاً فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَیْثُ غَابٍ وَ صِلُّ وَادٍ لا یُدْلِی بِحُجَّةٍ حَتَّی یَأْتِیَ قَاضِیاً وَ کَانَ لا یَلُومُ أَحَداً عَلَی مَا یَجِدُ الْعُذْرَ فِی مِثْلِهِ حَتَّی یَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ وَ کَانَ لا یَشْکُو وَجَعاً إِلَّا عِنْدَ بُرْئِهِ وَ کَانَ یَقُولُ مَا یَفْعَلُ وَ لا یَقُولُ مَا لا یَفْعَلُ وَ کَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَی الْکَلامِ لَمْ یُغْلَبْ عَلَی السُّکُوتِ وَ کَانَ عَلَی مَا یَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَی أَنْ یَتَکَلَّمَ وَ کَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ یَنْظُرُ أَیُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَی الْهَوَی فَیُخَالِفُهُ فَعَلَیْکُمْ بِهَذِهِ الْخَلائِقِ فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِیهَا فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِیعُوهَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِیلِ خَیْرٌ مِنْ تَرْکِ الْکَثِیرِ.

امام علیه السلام فرمود:

در گذشته برادری الهی و دینی داشتم (که وصفش چنین بود):آنچه او را در نظرم بزرگ جلوه می داد کوچکی دنیا در نظر او بود.او از تحت حکومت شکم خارج بود، ازاین رو آنچه نمی یافت اشتهایش را نداشت (و به دنبال آن نمی رفت) و آنچه را

ص:391

می یافت زیاد مصرف نمی کرد.بیشتر اوقات زندگانی اش ساکت بود و (در عین حال) اگر سخنی می گفت بر گویندگان چیره می شد و عطش سؤال کنندگان را فرو می نشاند.(به دلیل نهایت تواضع بر حسب ظاهر) انسان ضعیفی بود و مردم نیز او را ضعیف می شمردند؛ولی هرگاه کار مهم و جدی به میان می آمد همچون شیر بیشه می خروشید و مانند مار بیابانی به حرکت درمی آمد.پیش از حضور در مجلس داوری،دلیلی اقامه نمی کرد.هیچ کس را نسبت به کاری که انجام داده،در آن جا که امکان داشت عذری داشته باشد ملامت نمی کرد تا عذر او را بشنود.او هرگز از درد خود جز هنگام بهبودی شکایت نمی کرد.همواره سخنی می گفت که خود انجام می داد و چیزی را که انجام نمی داد نمی گفت.اگر در سخن گفتن مغلوب می شد هرگز در سکوت،کسی بر او غلبه نمی یافت.او بر شنیدن حریص تر بود تا گفتن.او چنان بود که هرگاه دو کار برایش پیش می آمد اندیشه می کرد که کدام به هوا و هوس نزدیک تر است،با آن مخالفت می ورزید.(و آن را که خلاف هوای نفس بود مقدم می شمرد،اگر می خواهید راه سعادت و نجات را پیدا کنید) بر شما باد که این صفات را تحصیل کنید،پیوسته با آن باشید و از یکدیگر در داشتن آن ها سبقت بگیرید و اگر نمی توانید همه آن ها را انجام دهید (به مقدار توان انجام دهید) و بدانید انجام دادن مقدار کم بهتر از ترک بسیار است. (1)

ص:392


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه در کتاب های فراوانی قبل و بعد از سیّد رضی رحمه الله آمده است؛ولی جمعی آن را از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل کرده اند و جمع دیگری از حسن بن علی علیه السلام.مرحوم کلینی در اصول کافی آن را امام حسن علیه السلام نقل می کند (به صورتی مبسوطتر) همچنین ابن شعبه حرانی در تحف العقول و نیز ابن قتیبه در عیون الاخبار و همه این ها پیش از مرحوم سیّد رضی می زیستند.نیز خطیب بغدادی پیش از آن ها در کتاب تاریخ بغداد از امام حسن علیه السلام نقل کرده است.و زمخشری در ربیع الابرار آن را از امیرمؤمنان علیه السلام آورده است و از کلام ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه چنین برمی آید که نسبت این سخن به امیرمؤمنان علیه السلام مشهور و معروف بوده است.(در غررالحکم نیز از امام امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 227).این کلام خواه از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل شده باشد یا از امام مجتبی علیه السلام از یک سرچشمه زلال نشأت گرفته و قاعدتاً امام مجتبی آن را از پدرش امیر مؤمنان علیهما السلام شنیده است.شاهد این سخن کلامی است که مرحوم طبرسی نویسنده کتاب مشکاة الانوار آورده است او می گوید:این سخنی است از امیرمؤمنان که امام حسن علیهم السلام در یکی از خطبه هایش آن را بیان فرمود.(مشکاة الانوار،ص 421).از آنچه در بالا آمد روشن می شود که سخن مرحوم شوشتری در شرح نهج البلاغه خود (ج 12،ص 467) که می گوید:تمام علمای شیعه و اهل سنت متفقند که این کلام از امام حسن مجتبی علیه السلام است،سخن صحیحی به نظر نمی رسد و این گفتار از مرد محققی مانند ایشان که احاطه وسیعی به کلمات داشته است غیر منتظره است

ص:393

ص:394

شرح و تفسیر

برادری با تمام صفات انسانی

در این گفتار نورانی امام علیه السلام،سخن از برادری است که دارای یازده صفت برجسته از فضایل مهم انسانی است؛فضائلی که در قرآن مجید و روایات اسلامی با اهمیت فراوان ذکر شده است.در این که آیا این برادر دینی یک شخص معین خارجی بوده و یا ازقبیل تمثیل است مختلف سخن گفته اند.

گروهی از شارحان نهج البلاغه معتقدند کلام امام علیه السلام اشاره به شخص خاصی است؛اما در این که این شخص چه کسی بوده اختلاف نظر دارند.بعضی او را ابوذر غفاری و برخی عثمان بن مظعون،عدّه ای مقداد و گروهی حتی رسول خدا پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله ذکر کرده اند.

جمعی دیگر معتقدند این بیان ازقبیل تمثیل است.امام علیه السلام برای این که الگو و اسوه ای جهت شناخت انسان های بافضیلت و والا مقام ارائه دهد،شخصی را فرض کرده که واجد این صفات عالی است.و قرائنی در کار است که نظر دوم را تأیید می کند که بعداً به آن اشاره می کنیم.

ولی هرکدام از این دو نظر واقعیت داشته باشد،در اهمیت گفتار حکیمانه مزبور تفاوتی ندارد و انسانی بافضیلت و واقعی در این کلام ترسیم شده است تا طالبان فضیلت و پویندگان راه قربِ پروردگار از او سرمشق بگیرند.

نخست می فرماید:«در گذشته برادری الهی و دینی داشتم (که وصفش چنین

ص:395

بود)»؛ (کَانَ لِی فِیمَا مَضَی أَخٌ فِی اللَّهِ) .

آن گاه امام علیه السلام یازده صفت بسیار ممتاز درباره این برادر دینی الهی بیان می کند:

نخست می فرماید:«آنچه او را در نظرم بزرگ جلوه می داد کوچکی دنیا در نظر او بود»؛ (وَ کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ) .

این مسئله ای مهم است که دنیا در نظر انسان کوچک باشد و خداوند،بزرگ.

این کوچکی سبب می شود که برای رسیدن به مال و مقام و ثروت و شهوت به سراغ گناه نرود و برای رسیدن به آن زیاد دست و پا نزند.حرص و طمع و حسادت و صفاتی از این قبیل را که زاییده حب دنیاست از خود دور سازد.

امام علیه السلام در خطبه«همام»درباره صفات پرهیزکاران نیز به همین معنا با عبارت زیبای دیگری اشاره کرده می فرماید:

«عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِمْ؛ خداوند،با عظمت در نظر آن ها جلوه کرده ازاین رو ما سِوَی اللّه در نظر آن ها کوچک است».

در حکمت 129 باز همین معنا به تعبیر دیگری آمده است،می فرماید:

«عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَکَ یُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِی عَیْنِکَ؛ بزرگی خالق نزد تو،مخلوق را در چشمت کوچک می کند».تا انسان به این مقام نرسد پیوسته دین و ایمان او در خطر است.

در تعبیر دیگری از امام سجاد علیه السلام می خوانیم که از آن حضرت پرسیدند:

والامقام ترین انسان ها کیست؟

(مَنْ أَعْظَمُ النَّاسِ خَطَراً) امام علیه السلام در پاسخ فرمود:

«کسی که دنیا را برای خود بزرگ نشمرد»؛

(مَنْ لَمْ یَرَ لِلدُّنْیَا خَطَراً لِنَفْسِهِ) . (1)

در دومین وصف می فرماید:«او از تحت حکومت شکم خارج بود ازاین رو آنچه نمی یافت اشتهایش را نداشت (و به دنبال او نمی رفت) و آنچه را می یافت

ص:396


1- 1) .بحار الانوار،ج 75،ص 158،ح 19

زیاد مصرف نمی کرد»؛ (وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلا یَشْتَهِی مَا لا یَجِدُ وَ لا یُکْثِرُ إِذَا وَجَدَ) .

در حدیثی که در کتاب شریف کافی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده می خوانیم:

«أَکْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ أُمَّتِی النَّارَ الْأَجْوَفَانِ الْبَطْنُ وَ الْفَرْجُ؛ بیشترین چیزی که امت من به وسیله آن وارد آتش دوزخ می شوند دو چیز میان تهی است:شکم و فرج». (1)

حدیث دیگری از همان حضرت و در همان کتاب آمده است:

«ثَلاثٌ أَخَافُهُنَّ عَلَی أُمَّتِی مِنْ بَعْدِی الضَّلالَةُ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ وَ مَضَلَّاتُ الْفِتَنِ وَ شَهْوَةُ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ؛ سه چیز است که بعد از خودم بر امتم از آن بیمناکم:گمراهی بعد از معرفت و آزمایش های گمراه کننده و شهوت شکم و شهوت جنسی». (2)

در حدیث دیگری نیز در همان باب از امام باقر علیه السلام آمده است که فرمود:«هیچ عبادتی برتر از خویشتن داری در مورد شکم و شهوت جنسی نیست»؛

(مَا مِنْ عِبَادَةٍ أَفْضَلَ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَ فَرْجٍ) . (3)

در سومین وصف می فرماید:«بیشتر اوقات زندگانی اش ساکت بود و (در عین حال) اگر سخنی می گفت بر گویندگان چیره می شد و عطش سؤال کنندگان را فرو می نشاند»؛ (وَ کَانَ أَکْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِینَ وَ نَقَعَ غَلِیلَ السَّائِلِینَ) .

«بَذَّ» به معنای غلبه و پیشی گرفتن است و «نَقَعَ» به معنای سیراب کردن و «غلیل» به معنای تشنگی.

اشاره به این که هرگاه سخن می گفت گزیده و حساب شده می گفت به گونه ای که از همه پیشی می گرفت و مستمعین را بهره مند می ساخت و عطش آن ها را فرو می نشاند.

آن گاه در چهارمین وصف می فرماید:«(به دلیل نهایت تواضع بر حسب

ص:397


1- 1) .کافی،ج 2،ص 79،ح 5
2- 2) .همان،ح 6
3- 3) .همان،ص 80،ح 7

ظاهر) انسان ضعیفی بود و مردم نیز او را ضعیف می شمردند ولی هرگاه کار مهم و جدی به میان می آمد همچون شیر بیشه می خروشید و مانند مار بیابانی به حرکت درمی آمد»؛ (وَ کَانَ ضَعِیفاً مُسْتَضْعَفاً فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَیْثُ غَابٍ وَ صِلُّ وَادٍ) .

آری آن ها اظهار قدرت و توانایی نمی کنند و متکبر و خودبزرگ بین نیستند ولی مرد عملند؛به هنگام بروز مشکلات یا در میدان جهاد در مقابل دشمن، توانایی خویش را آشکار می سازند و دشمن را دَرهم می کوبند.

سپس در پنجمین وصف می فرماید:«پیش از حضور در مجلس داوری، دلیلی اقامه نمی کرد»؛ (لا یُدْلِی بِحُجَّةٍ حَتَّی یَأْتِیَ قَاضِیاً) .

«یُدْلِی» از ماده«ادلاء»در اصل به معنای فرستادن دلو در چاه برای کشیدن آب است و گاه به معنای رشوه دادن نیز استعمال شده و به اقامه دلیل در نزد قاضی یا جز او نیز«ادلاء»گفته می شود.

اشاره به این که اگر حقی را می خواست از دیگری بگیرد،جار و جنجال به راه نمی انداخت و زمین و آسمان را از فریاد خود پر نمی ساخت فقط بعد از حضور در محضر قاضی دلیل خود را ارائه می کرد.

به تعبیر دیگر او پیوسته تابع قانون شرع بود و چیزی ماورای قانون خدا از کسی نمی طلبید.

اضافه بر این،این کار باعث آبرومندی اوست زیرا چه بسا قبل از رفتن به محکمه قاضی جار و جنجال زیادی راه بیندازد که حق من پایمال شده؛ولی هنگامی که قاضی به قضاوت می نشیند حکم به بی حقی او می کند و این باعث سرافکندگی اوست.

آن گاه امام علیه السلام در ششمین وصف این برادر الهی می فرماید:«هیچ کس را نسبت به کاری که انجام داده،در آن جا که امکان داشت عذری داشته باشد ملامت نمی کرد تا عذر او را بشنود»؛ (وَ کَانَ لا یَلُومُ أَحَداً عَلَی مَا یَجِدُ الْعُذْرَ فِی

ص:398

مِثْلِهِ حَتَّی یَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ) .

به یقین شتاب کردن در ملامت افراد کار عاقلانه ای نیست.چه بسا برای کار خلافی که انجام داده اند عذری داشته اند که اگر انسان آن عذر را بشنود آن ها را معذور می دارد و از ملامتی که قبلاً کرده پشیمان می شود و ناچار از عذرخواهی می گردد،بنابراین چرا عجله کند و پیش از شنیدن عذر طرف،زبان به ملامت و سرزنش او بگشاید.

به خصوص اگر این گونه مسائل در مورد افراد عالم و عاقل و فهمیده باشد که احتیاط کردن بسیار سزاوارتر است.

قرآن مجید در داستان حضرت خضر و موسی علیهم السلام در سوره«کهف»، صحنه هایی از این مطلب را نشان داده که موسی علیه السلام در قضاوت عجله می کرد و خضر را بر کارش سرزنش می نمود اما هنگامی که عذر او را شنید دانست که آنچه انجام داده،حق و به فرمان خدا بوده است.

آن گاه در هفتمین وصف می فرماید:«او هرگز از درد خود جز هنگام بهبودی شکایت نمی کرد»؛ (وَ کَانَ لا یَشْکُو وَجَعاً إِلَّا عِنْدَ بُرْئِهِ) .

روشن است،اگر انسان هنگام ابتلا به درد شکایت کند،چنانچه برای دوستان باشد سبب آزردگی خاطر آن ها می شود و اگر برای دشمنان باشد سبب شادی و شماتت آن ها می گردد؛اما اگر به هنگام بهبودی باشد توأم با نوعی شکرگزاری است و به بیان دیگر حکایت است نه شکایت.

کلینی رحمه الله در کتاب شریف کافی از امام صادق علیه السلام چنین نقل می کند:

«مَنِ اشْتَکَی لَیْلَةً فَقَبِلَهَا بِقَبُولِهَا وَ أَدَّی إِلَی اللَّهِ شُکْرَهَا کَانَتْ کَعِبَادَةِ سِتِّینَ سَنَةً قَالَ أَبِی فَقُلْتُ لَهُ مَا قَبُولُهَا؛ هر کسی شبی بیمار شود و آن گونه که شایسته است بیماری را قبول و تحمّل کند و شکر آن را به پیشگاه خداوند به جا آورد،مانند عبادت شصت سال است.راوی می گوید:پرسیدم:قبول آن به طور شایسته یعنی چه؟

ص:399

امام علیه السلام فرمود:

«یَصْبِرُ عَلَیْهَا وَ لا یُخْبِرُ بِمَا کَانَ فِیهَا فَإِذَا أَصْبَحَ حَمِدَ اللَّهَ عَلَی مَا کَانَ؛ بر آن صبر می کند و به کسی از آن خبر نمی دهد؛ولی هنگامی که صبح شد (و عافیت یافت) خدا را بر آنچه واقع شده است شکر می گوید». (1)

در همین باب روایات فراوان دیگری در این زمینه وارد شده است.البته روشن است که حکایت از بیماری برای طبیب و امثال آن ارتباطی به شکایت ندارد.

شاهد این سخن حدیثی است که کلینی رحمه الله در باب بعد،تحت عنوان«حد الشکایة»از امام صادق علیه السلام نقل می کند که از آن حضرت درباره شکایت مریض سؤال کردند،فرمود:اگر کسی بگوید دیشب بیمار بودم و براثر بیماری خوابم نبرد این (حکایت است و) شکایت نیست.شکایت این است که بگوید به چیزی مبتلا شدم که احدی به آن مبتلا نشده بود. (2)

سپس در هشتمین وصف می فرماید:«همواره سخنی می گفت که خود انجام می داد و چیزی را که انجام نمی داد نمی گفت»؛ (وَ کَانَ یَقُولُ مَا یَفْعَلُ وَ لا یَقُولُ مَا لا یَفْعَلُ) .

این جمله شبیه چیزی است که از امام علیه السلام در جای دیگر نقل شده و فرموده است:

«أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی وَ اللَّهِ مَا أَحُثُّکُمْ عَلَی طَاعَةٍ إِلَّا وَ أَسْبِقُکُمْ إِلَیْهَا وَ لا أَنْهَاکُمْ عَنْ مَعْصِیَةٍ إِلَّا وَ أَتَنَاهَی قَبْلَکُمْ عَنْهَا؛ ای مردم به خدا سوگند من شما را دعوت به اطاعتی (نسبت به اوامر الهی) نمی کنم جز این که خودم پیش از شما آن را انجام می دهم و شما را از معصیتی نهی نمی کنم جز این که خودم قبلاً آن را ترک می گویم». (3)

قرآن مجید نیز شاهد این مدعاست آن جا که به زبان سرزنش و توبیخ

ص:400


1- 1) .کافی،ج 3،ص 116،ح 5
2- 2) .همان،ص 117،ح 1
3- 3) .نهج البلاغه،خطبه 175

می گوید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ* کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟! این کار مایه خشم عظیم خداوند است که سخنی بگویید و عمل ننمایید». (1)

بعضی از شارحان نهج البلاغه تفسیر دیگری برای این جمله امام علیه السلام دارند و می گویند:منظور این است که همواره قولی می دهد که به آن قول عمل می کند نه این که به مردم قول دهد و بعداً عمل نکند؛ولی تفسیر اوّل مناسب تر به نظر می رسد.

در نهمین وصف می فرماید:«اگر در سخن گفتن مغلوب می شد هرگز در سکوت کسی بر او غلبه نمی یافت»؛ (وَ کَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَی الْکَلامِ لَمْ یُغْلَبْ عَلَی السُّکُوتِ) .

اشاره به این که او کمتر سخن می گفت و بیشتر سکوت می کرد به گونه ای که دیگران در سخن گفتن بر او پیشی می گرفتند؛ولی هیچ کس در سکوت بر او پیشی نمی گرفت و این در واقع نکوهش و مذمتی است از پرگویی و مدح و ستایشی است درباره سکوت،زیرا می دانیم سخن گفتن خطرات زیادی دارد؛ بسیاری از گناهان کبیره با سخن انجام می شود و پرهیز از آنان به وسیله سکوت حاصل می گردد.

سالکان طریق الی اللّه یکی از مهم ترین مواد برنامه خود را صمت و سکوت می دانند و هرگز حضور قلب و نیروهای خود را با سخن گفتن بسیار به هدر نمی دهند و در حال سکوت می توانند بیشتر درباره عظمت خدا بیندیشند و به اصلاح خویش بپردازند.به همین دلیل افرادی که سکوت فراوان دارند،افرادی فکور و آگاهند.

ص:401


1- 1) .صف،آیه 2 و 3

در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام می خوانیم:

«مِنْ عَلامَاتِ الْفِقْهِ الْحِلْمُ وَ الْعِلْمُ وَ الصَّمْتُ إِنَّ الصَّمْتَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْحِکْمَةِ إِنَّ الصَّمْتَ یَکْسِبُ الْمَحَبَّةَ إِنَّهُ دَلِیلٌ عَلَی کُلِّ خَیْرٍ؛ از نشانه های فهم و شعور،بردباری و علم و سکوت است.به یقین سکوت،دری از درهای دانش است.سکوت،محبت مردم را به انسان جلب می کند و راهنما به سوی هر خیر است. (1)

از روایاتی که کلینی رحمه الله در باب پیش گفته (الصُّمْتُ وَ حِفْظُ اللِّسانِ) نقل کرده معلوم می شود که در عصر ائمه علیهم السلام بعضی از اصحاب،زبان خود را در مدح آن حضرت و اسرار اهل بیت علیهم السلام باز می گذاشتند و سبب مشکلاتی برای شیعیان می شدند.در آن زمان،ائمه هدی علیهم السلام پیروان خود را به سکوت مضاعف دعوت می کردند،ازاین رو در حدیثی می خوانیم که امام صادق علیه السلام به یکی از یاران خود به نام«سالم»فرمود:

«یَا سَالِمُ احْفَظْ لِسَانَکَ تَسْلَمْ وَ لا تَحْمِلِ النَّاسَ عَلَی رِقَابِنَا؛ ای سالم! زبانت را حفظ کن تا سالم بمانی و مردم را بر گردن ما سوار نکن». (2)

درباره سکوت به کرار به تناسب سخنان مولا علیه السلام سخن گفتیم و پس از این نیز خواهد آمد.

البته روشن است سخنان سنجیده و حساب شده در باب تعلیم و تعلم،امر به معروف و نهی از منکر و امثال آن مستثناست.در ذیل کلام حکمت آمیز 182 بحث فراوانی در این زمینه داشتیم.

سپس در دهمین وصف او که در واقع تأییدی بر وصف گذشته است، می فرماید:«او بر شنیدن حریص تر بود تا گفتن»؛ (وَ کَانَ عَلَی مَا یَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَی أَنْ یَتَکَلَّمَ) .

روشن است که بسیاری از علوم و دانش هایی که عاید انسان می شود از طریق

ص:402


1- 1) .کافی،ج 2،ص 113،ح 1
2- 2) .همان،ح 3

شنوایی است.تمام دروس را انسان از استادش با شنیدن فرا می گیرد و حل مشکلات را از این طریق انجام می دهد.درست است که سخن گفتن اگر به صورت تعلیم به دیگران باشد آن هم دارای فضیلت بسیار است؛ولی فراموش نکنیم که این سخن گفتن در صورتی مفید است که طرف،سکوت کند و سخنان را بشنود.

به خصوص اگر انسان در محضر عالمی حضور پیدا کند،هرچه سکوت و استماعش بیشتر باشد بهره او بیشتر خواهد بود و به عکس اگر در محضر او پرحرفی کند از فواید مهمی محروم خواهد شد.

بعضی از شعرا در این جا نکته ای دارند و می گویند:اگر خداوند دو گوش به انسان داده و یک زبان،معنایش این است که شنیدن تو باید دو برابر گفتن تو باشد. دادند دو گوش و یک زبانت ز آغاز یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگو

آن گاه در یازدهمین و آخرین وصف می فرماید:«او چنان بود که هرگاه دو کار برایش پیش می آمد اندیشه می کرد که کدام به هوا و هوس نزدیک تر است،با آن مخالفت می ورزید.(و آن را که خلاف هوای نفس بود مقدم می شمرد)»؛ (وَ کَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ یَنْظُرُ أَیُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَی الْهَوَی فَیُخَالِفُهُ (1)) .

بسیار می شود که انسان در زندگی خود بر سر دو راهی قرار می گیرد که کاری را انجام دهد یا نه و گاه به تردید می افتد که کدام یک از فعل و ترک یا کدام یک از دو کار متضاد،به رضای خدا نزدیک تر است.امام علیه السلام در بیان این وصف برادر الهی معیاری بیان فرموده و آن این که بنگرد کدام طرف موافق هوای نفس است، آن را رها سازد و به سراغ طرفی برود که برخلاف هوای نفس اوست و این

ص:403


1- 1) .در بعضی از نسخه ها به جای«یَنْظُرُ»،«نَظَرَ»و به جای«یُخالِفُهُ»،«خالَفَهُ»آمده که تفاوتی در معنا ایجاد نمی کند

معیاری است برای شناخت حق از باطل در موارد شک و تردید و قرار گرفتن بر سر دو راهی های زندگی.

در پایان،امام علیه السلام در مقام نتیجه گیری کلی از مجموع این صفات برجسته انسانی که این برادر الهی واجد همه آن ها بود می فرماید:«(اگر می خواهید راه سعادت و نجات را پیدا کنید) بر شما باد که این صفات را تحصیل کنید،پیوسته با آن باشید و از یکدیگر در داشتن آن ها سبقت بگیرید و اگر نمی توانید همه آن ها را انجام دهید (به مقدار توان انجام دهید) و بدانید انجام مقدار کم بهتر از ترک بسیار است»؛ (فَعَلَیْکُمْ بِهَذِهِ الْخَلائِقِ فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِیهَا فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِیعُوهَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِیلِ خَیْرٌ مِنْ تَرْکِ الْکَثِیرِ) .

نکته ها

1-مجموعه ای از صفات برجستۀ انسانی

آنچه امام علیه السلام در این کلام نورانی آورده مجموعه ای است از صفات برجسته انسانی که هم جنبه های فکری را فرا می گیرد و هم مسائل اخلاقی و عملی را.

تقریباً نیمی از این مجموعه،نفی رذائل است و نیمی از آن کسب فضایل.

نخست امام علیه السلام از مسئله وسعت فکر و علو همت و جهان بینی صحیح سخن می گوید و سپس به مسائل مثبتی مانند تواضع و شجاعت و سکوت و تسلط بر نفس و نیز پرهیز از رذائلی همچون سلطان بطن و پرخوری و پیش داوری های بی مورد و ترک گفتار بدون عمل و سرزنش نکردن عذرخواهان و عدم ناله و شکایت از دردها اشاره می کند.

در بعضی جنبه مثبت و منفی هر دو با هم آمده است.در یک مورد نخست از سکوت سخن می گوید و سپس از سخن گفتن نیکو و مفید و سازنده و در مورد دیگر نخست از تواضع و ضعف ظاهری دم می زند و آن گاه از شجاعت

ص:404

و دلاوری.در مورد دیگر از قول توأم با عمل به ضمیمه ترک قول بدون عمل.

به یقین،این مجموعه می تواند سعادت دنیا و آخرت و فرد و اجتماع را تضمین کند و انسان را در طریق سیر و سلوک الی اللّه یاری نماید تا از نیکان و پاکان گردد و در صف اولیاء اللّه قرار گیرد.

2-این برادر که بود؟

همان گونه که در ابتدا گفتیم،شارحان نهج البلاغه در این موضوع اختلاف نظر دارند که آیا این سخن اشاره به شخص معینی است که امام علیه السلام به عنوان یک برادر الهی از او یاد کرده است؟ و این شخص کیست؟ به یقین پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نمی تواند باشد،زیرا بعضی از صفاتی که در این بیان آمده در شأن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیست.

آیا این شخص ابوذر یا مالک اشتر و یا عثمان بن مظعون و یا دیگری است؟ آن نیز محل گفت وگو است.یا این که اساساً این سخن به عنوان تمثیل ذکر شده است؟

شاید نخستین کسی از شارحان نهج البلاغه که این احتمال را مطرح کرده و آن را به گروهی نسبت داده است ابن ابی الحدید باشد.او می گوید:در نظم و نثر، چنین کاری عادت عرب بوده.و این احتمال را قوی تر می شمرد.

مرحوم«کمره ای»در بخش تکمیلی که برای منهاج البراعة نگاشته به این جا که می رسد می گوید:بنابر آنچه ابن ابی الحدید آن را مناسب ترین وجه شمرده امام علیه السلام در این گفتار خود مبتکر فن مهمی در ادب عربی است که فن انشاء تمثیلات است و شبیه به چیزی است که در عصر اخیر به عنوان فن رمان نویسی یا روایات تمثیلیه شایع شده است و اساس آن بر این است که داستانی را ابداع می کنند که تصویری از هدفی آموزشی یا انتقادی و جز آن دارد و هنگامی که به

ص:405

قرن چهارم هجری بازگردیم مشاهده می کنیم که این روش در آن قرن شایع شده بود.از کسانی که در آن مهارت داشتند«بدیع الزمان همدانی»است که از او نقل شده چهارصد داستان (برای اهداف مختلف) ابداع کرد که پنجاه بخش از آن چاپ و منتشر شده است.

سپس می افزاید:«هریری،ابو محمد قاسم بن علی»نیز از کسانی است که در این فن مهارت داشت.

در پایان می افزاید:(اگر احتمال فوق را درباره این کلام حکیمانه بپذیریم) استاد این فن در رشته های ادبیات عرب امیرمؤمنان علی علیه السلام بوده است، همان گونه که استاد سایر فنون ادبی مانند نحو و بلاغت نیز وی است. (1)

از جمله اموری که این تفسیر را تقویت می کند این است که شبیه همین تعبیر در کلام امام حسن علیه السلام نیز آمده است که می فرماید:«کان لی اخ...». (2)

***

ص:406


1- 1) .منهاج البراعة،ج 21،ص 372
2- 2) .کافی،ج 2،ص 237،ح 26

گفتار حکیمانه 290- به پاس نعمت هایش عصیان مکن

اشاره

و قال علیه السلام

لَوْ لَمْ یَتَوَعَّدِ اللّهُ عَلَی مَعْصِیَتِهِ لَکَانَ یَجِبُ أَلَّا یُعْصَی شُکْراً لِنِعَمِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

اگر خدا تهدید به عذاب در برابر عصیان نکرده بود باز واجب بود که به پاس نعمت هایش نافرمانی او نشود. (1)

ص:407


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در کتاب مصادر می گوید:این کلام حکیمانه با تفاوت های فراوانی در غرر الحکم آمده است و نشان می دهد که از منبع دیگری جز نهج البلاغه گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 229).علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار،ج 75،ص 69 کلامی از مناقب ابن جوزی نقل می کند که از کتاب حلیة الاولیاء ابو نعیم نقل شده و در آن سخنانی پربار از امیرمؤمنان علی علیه السلام آورده و در جمله 21 آن چنین آمده است:«لَوْ لَمْ یَتَواعَدِ اللّهُ عِبادَهُ عَلی مَعْصِیَتِهِ لَکانَ الْواجِبُ إلّایُعْصی شُکْراً لِنِعَمِهِ»(و تفاوت آن با نهج البلاغه نشان می دهد از منبع دیگری اخذ شده است)

ص:408

شرح و تفسیر

به پاس نعمت هایش عصیان مکن

امام علیه السلام در این کلام شریف خود به نکته دقیقی در مسائل مربوط به اطاعت و ترک معصیت اشاره می کند،می فرماید:«اگر خداوند تهدید به عذاب در برابر عصیان نکرده بود باز واجب بود که به پاس نعمت هایش نافرمانی او نشود»؛ (لَوْ لَمْ یَتَوَعَّدِ اللّهُ عَلَی مَعْصِیَتِهِ لَکَانَ یَجِبُ أَلَّا یُعْصَی شُکْراً لِنِعَمِهِ) .

متکلمان،در علم کلام،نخستین مسئله ای را که مورد بحث قرار می دهند مسئله وجوب معرفة اللّه است؛یعنی ما باید به دنبال این مسئله برویم که خالق این جهان کیست و صفاتش چیست؟ چراکه وجود خود را مشمول نعمت های فراوان مادی و معنوی می بینیم و می دانیم این نعمت ها از ما نیست؛از لحظه انعقاد نطفه ما در رحم مادر،تا لحظه ای که چشم از این جهان فرو می بندیم نعمت هایی به سوی ما سرازیر است که بسیاری از آن ها را حتّی یک گام برای تحصیلش برنداشتیم.وجدان آدمی قضاوت می کند که به دنبال آفریننده این نعمت ها برویم و شکر منعم به جا بیاوریم.از این جا مسائل مربوط به خداشناسی و معارف دینی شکل می گیرد.

در مسائل عملی که مربوط به اطاعت و ترک عصیان است نیز همین معنا صادق است.به فرض که خداوند مجازاتی برای معصیت کاران قرار نداده بود باز هم وجدان ما قضاوت می کرد که از باب شکر منعم عصیان او را ترک کنیم.

ص:409

از این جا روشن می شود که مسئله اطاعت فرمان خدا و ترک عصیان او مسئله ای عقلی است که از مسئله شکر منعم،سرچشمه می گیرد.برخلاف کسانی که تصور می کنند این ها تنها جنبه شرعی و قرارداد الهی دارد.

ازاین رو در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که شبی از شب ها عایشه (هنگامی که تلاش و کوشش پیامبر صلی الله علیه و آله را در عبادت پروردگار دید) گفت:چرا این قدر خود را به زحمت و رنج می افکنی در حالی که خداوند گذشته و آینده تو را بخشیده است؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:«ای عایشه!

أَلا أَکُونُ عَبْداً شَکُوراً؟؛ آیا بنده شکرگزار خدا نباشم؟». (1)

اضافه بر این ها می دانیم،ترک معصیت پروردگار و اطاعت فرمان او چیزی بر جلال و عظمت او نمی افزاید،بلکه تمام واجبات دارای آثار مثبت و مصالحی است که به فاعل آن می رسد و تمام معاصی و گناهان دارای زیان ها و آثار منفی است که از تارک آن دور می شود.

در کتاب مناقب«ابن جوزی»دو شعر در زمینه همین روایت،از شاعری آمده است که بعضی گفته اند گوینده این شعر،مولا امیرمؤمنان علیه السلام است.

هَبِ الْبَعْثَ لَمْ تَأْتِنَا رُسُلُهُ وَ جَاحِمَةُ النَّارِ لَمْ تُضْرَمْ

أَ لَیْسَ مِنَ الْوَاجِبِ الْمُسْتَحَقِّ حَیَاءُ الْعِبَادِ مِنَ الْمُنْعِم (2)

گیرم خداوند پیامبرانش را به سوی ما نفرستاده بود-و آتش دوزخ افروخته نبود.

آیا واجب و لازم نیست-که بندگان از بخشنده نعمت ها حیا کنند؟ (و ترک نافرمانی و عصیان نمایند؟)

مرحوم کمره ای این حدیث را به شعر فارسی درآورده و می گوید:

ص:410


1- 1) .کافی،ج 2،ص 95،ح 6
2- 2) .بحارالانوار،ج 75،ص 69،ح 21

خدا گر به عصیان نکردی عذاب سزا بود ترکش به شکر نعم

قابل توجه این که در حدیث دیگری از همان امام علیه السلام که در غرر الحکم آمده است می خوانیم:

«اقَلُّ ما یَجِبُ لِلْمُنْعِمِ أنْ لا یَعْصِیَ بِنِعْمَتِهِ؛ کمترین چیزی که به عنوان ادای حق بخشنده نعمت ها واجب است این است که با نعمت او عصیان او نشود». (1)

مثلاً خداوند به انسان چشم و گوش بخشیده است،با چشم و گوش خود او را معصیت نکنیم،اموالی عنایت فرموده،با این اموال به عصیان او بر نخیزیم.

از آنچه گفته شد این نکته روشن می شود که پاداش های الهی،تفضلی است از سوی او نه استحقاقی از سوی بندگان،چراکه هرگونه اطاعت و ترک معصیت، حداقلِ شکر نعمت است،بنابراین استحقاقی در کار نیست و همان گونه که در بالا آمد در اطاعت فرمان خدا و ترک معصیت او منافعی است که به مکلفان باز می گردد.در برابر خدمتی که انسان دارد به خود می کند پاداش،چه مفهومی دارد؟

***

ص:411


1- 1) .غرر الحکم،ص 370،ح 8387

ص:412

گفتار حکیمانه 291- این گونه باید تسلیت گفت

اشاره

و قال علیه السلام

وَ قَدْ عَزّی الْأَشْعَثَ بْنَ قَیْسٍ عَنِ ابْنٍ لَهُ:

یَا أَشْعَثُ،إِنْ تَحْزَنْ عَلَی ابْنِکَ فَقَدِ اسْتَحَقَّتْ مِنْکَ ذلِکَ الرَّحِمُ،وَ إِنْ تَصْبِرْ فَفِی اللّهِ مِنْ کُلِّ مُصِیبَةٍ خَلَفٌ.یَا أَشْعَثُ،إِنْ صَبَرْتَ جَرَی عَلَیْکَ الْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْجُورٌ،وَ إِنْ جَزِعْتَ جَرَی عَلَیْکَ الْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْزُورٌ؛یَا أَشْعَثُ،ابْنُکَ سَرَّکَ وَ هُوَ بَلاَءٌ وَ فِتْنَةٌ،وَ حَزَنَکَ وَ هُوَ ثَوَابٌ وَ رَحْمَةٌ.

امام علیه السلام در حالی که می خواست به اشعث بن قیس برای از دست دادن فرزندش تسلیت بگوید چنین فرمود:

ای اشعث! اگر به سبب از دست دادن پسرت محزون شوی (جای سرزنش نیست،زیرا) این به واسطه پیوند نَسَب (و مقام پدری) است و اگر شکیبایی پیشه کنی،خداوند به جای هر مصیبتی عوضی قرار می دهد.

ای اشعث! اگر صبر کنی،مقدرات الهی بر تو جاری می شود و پاداش خواهی داشت و اگر بی تابی کنی باز هم مقدرات،مسیر خود را طی می کند؛ولی تو گناهکار خواهی بود.

ای اشعث! فرزندت تو را مسرور ساخت در حالی که سبب آزمایش و فتنه بر تو

ص:413

بود؛ولی تو را محزون ساخت در حالی که برای تو ثواب و رحمت است (بنابراین نباید نگران باشی). (1)

ص:414


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر می گوید:این حدیث شریف به شکل های متنوعی نقل شده که یک صورت آن همین کلام مورد بحث است و سپس می افزاید:از کسانی که پیش از سیّد رضی آن را نقل کرده اند،ابن عبد ربه در عقد الفرید و مبرد در کتاب کامل است و گروهی پس از سیّد رضی نیز آن را در کتاب خود آورده اند؛از جمله راغب اصفهانی در محاضرات و طرطوشی در سراج الملوک و آمُدی در غرر الحکم و نویری در نهایة الإرب است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 230)

شرح و تفسیر

این گونه باید تسلیت گفت

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه،به اشعث بن قیس برای از دست دادن فرزندش تسلیت می گوید؛تسلیتی بسیار پرمعنا و آموزنده که برای هر مصیبت زده ای کارساز است.

نخست به اشعث حق می دهد که به سبب جنبه های عاطفی،محزون باشد.

می فرماید:«ای اشعث! اگر براثر از دست دادن فرزندت محزون شوی (جای ملامت نیست،زیرا) پیوند نَسَبی،تو را سزاوار آن می کند»؛ (یَا أَشْعَثُ،إِنْ تَحْزَنْ عَلَی ابْنِکَ فَقَدِ اسْتَحَقَّتْ مِنْکَ ذلِکَ الرَّحِمُ) .

بدون شک عواطف انسانی ایجاب می کند که انسان به دلیل از دست دادن فرزند یا برادر یا دوست و یا عزیزی از عزیزان غمگین باشد هیچ کس نمی تواند این واقعیت را انکار کند.به همین دلیل پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله برای از دست دادن فرزندش ابراهیم گریست و بزرگان دین در مصائب مختلفی گریه کردند.اگر انسان،محزون نشود جای تعجب است و دلیل بر ضعف عاطفی اوست.

ولی امام علیه السلام به دنبال این سخن،او را به صبر دعوت می کند و می فرماید:«اگر صبر و شکیبایی پیشه کنی،خداوند به جای هر مصیبتی عِوَضی (برای تو) قرار می دهد»؛ (وَ إِنْ تَصْبِرْ فَفِی اللّهِ مِنْ کُلِّ مُصِیبَةٍ خَلَفٌ) .

بنابراین لازم است که انسان جلوی طغیان عواطف را بگیرد و زبان به

ص:415

ناسپاسی نگشاید و بی تابی نکند و سخنانی که دلیل بر عدم خشنودی در مقابل مقدرات الهی است نگوید تا از اجر و پاداش الهی برخوردار باشد و شایستگی خود را از نظر خویشتن داری اثبات کند.

در واقع صابران،تسلیم رضای خداوند و تقدیر او می شوند و این تسلیم و رضا پاداش الهی به دنبال دارد.این پاداش ممکن است پاداش دنیوی و معادل چیزی که از دست رفته است یا بهتر از آن باشد و ممکن است پاداش اخروی باشد و تعبیر«خَلَفْ»با هر دو سازگار است.گاه خداوند هر دو را به انسان می دهد،همان گونه که در داستان ایوب پیغمبر صلی الله علیه و آله می خوانیم که پس از آن همه صبر و شکیبایی،خداوند تمام آنچه را از زن و فرزند و مال و اموال او از دست رفته بود به او بازگرداند و مقام والای صابران را نیز به او داد.

در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم:«هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله رحلت فرمود (و مصیبت سنگینی بر خاندان او وارد شد) شخصی بر در خانه آن حضرت آمد و به تمام عزاداران سلام کرد،سپس گفت:سلام بر شما ای آل محمّد صلی الله علیه و آله.سپس با استفاده از آیه ای از قرآن (1)چنین گفت:بدانید همه سرانجام مرگ را می چشند و پاداش خود را روز قیامت همگی می یابند،آن ها که از آتش دوزخ نجات یابند و داخل بهشت شوند رستگار شدند و زندگی دنیا جز متاع غرور و فریب نیست.(آن گاه افزود:

فِی اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَفٌ مِنْ کُلِ ّ هالِکٍ وَ عَزاءٌ مِنْ کُلِ ّ مُصیبَةٍ وَ دَرَکٌ لِما فاتَ؛ نزد خداوند متعال برای هرچیزی که از دست رفته ثوابی است و تسلیتی از هر مصیبت و جبرانی است برای آنچه از دست رفته است». (2)

در دومین بخش این تسلیت،امام علیه السلام بار دیگر خطاب به اشعث می کند و به

ص:416


1- 1) .آل عمران،آیه 185
2- 2) .کافی،ج 3،ص 222،ح 8

نکته دیگری در تأیید نکته اول،نکته ای که بسیار آموزنده و جامع است،اشاره کرده می فرماید:«اگر صبر و شکیبایی کنی مقدرات بر تو جاری می شود (و مسیر خود را طی می کند) و تو پاداش خواهی داشت و اگر بی تابی کنی باز هم مقدرات مسیر خود را می پیماید و وزر و گناه بر تو خواهد بود»؛ (یَا أَشْعَثُ،إِنْ صَبَرْتَ جَرَی عَلَیْکَ الْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْجُورٌ،وَ إِنْ جَزِعْتَ جَرَی عَلَیْکَ الْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْزُورٌ (1)) .

اشاره به این که شکیبایی و بی تابی در حوادث ناخواسته و خارج از اختیار ما چیزی را تغییر نمی دهد،نه شکیبایی جلوی حادثه را می گیرد و نه بی تابی.تنها تفاوتی که در این میان پیدا می شود این است که شکیبایان اجر و پاداش فراوانی به سبب تسلیم و رضایشان در برابر تقدیرات الهی می برند و بی تابان براثر ترک تسلیم و رضا و گاه اعتراض به تقدیر الهی و شکایت از آن،گرفتار آثار شوم گناه می شوند.

جالب این که در حدیثی می خوانیم:«جمعی (از شیعیان) خدمت امام باقر علیه السلام رسیدند در زمانی که فرزند بیماری داشت،آن ها آثار غم و اندوه و بی قراری را در حضرت دیدند،به یکدیگر گفتند:به خدا سوگند اگر این بیمار از دنیا برود ما از این بیم داریم که چیزی از حضرت مشاهده کنیم که برای ما ناخوشایند باشد؛ ولی چیزی نگذشت که صدای گریه و ناله را از داخل خانه شنیدند.امام بیرون آمد در حالی که روی او گشاده بود،درست برخلاف حالت قبلی.حاضران عرض کردند:فدای تو شویم ما بیم داشتیم که اگر چنین حادثه ای واقع شود از تو چیزی ببینیم که همه ما را اندوهگین کند.امام علیه السلام فرمود:

«إنّا لَنُحِبُّ أنْ نُعافا فیمَنْ نُحِبُّ فَإذا جاءَ أمْرُ اللّهِ سَلَّمْنا فیما أُحِبُّ؛ ما دوست داریم که عافیت نصیب کسی بشود که محبوب ماست و لذا نگرانیم و دعا می کنیم؛اما هنگامی که فرمان خدا

ص:417


1- 1) .«مأزور»از ریشه«وِزْر»است و قاعدتاً اسم مفعول آن«مَوْزُور»؛مانند موجود و موعود که از ماده«وجود»و«وعد»گرفته شده؛ولی به گفته ارباب لغت برای هماهنگ شدن با واژه مأجور،واو در این جا تبدیل به همزه شده و«مأزور»شده است

فرا برسد (و محبوب ما از دست برود) ما تسلیم در برابر چیزی هستیم که خدا آن را دوست دارد». (1)

حضرت در سومین جمله با تعبیر زیبا و گویای دیگری اشعث را تسلیت می دهد و می فرماید:«ای اشعث،فرزندت تو را مسرور ساخت در حالی که (زنده بود و) آزمایش و فتنه برای تو محسوب می شد ولی تو را محزون ساخت در حالی که برای تو مایه ثواب و رحمت است (آیا باید از بلا و فتنه مسرور باشی و از ثواب و رحمت غمگین؟)»؛ (یَا أَشْعَثُ،ابْنُکَ سَرَّکَ وَ هُوَ بَلاَءٌ وَ فِتْنَةٌ،وَ حَزَنَکَ وَ هُوَ ثَوَابٌ وَ رَحْمَةٌ) .

این سخن،اشاره ای است به آیه شریفه «وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ». 2

مرحوم«مغنیه»در شرح نهج البلاغه خود می گوید:فرزند ازآن رو برای پدر خود بلاست که تکالیفی بر دوش او می نهد به خصوص امروز که پسران و دختران براثر انحرافات اخلاقی مایه غم و اندوه پدرانند و این پدرانِ بیچاره، گویی در میان دو طبقه آتش،تحت فشار قرار دارند:آتش محبت و عاطفه و آتش اندوه و حزن نسبت به فرزندی که شیطان او را از دست آنان گرفته است.

و چاره ای جز حسرت و اندوه و ناله ندارند و شک نیست که این حزن،مایه ثواب و رحمت است،همان گونه که امام علیه السلام در جمله بالا فرموده است. (2)

آنچه را مرحوم«مغنیه»گفته گرچه یک واقعیت است؛ولی تفسیر کلام امام علیه السلام نیست.منظور امام علیه السلام این است که فرزند در حیات خود،مایه امتحان و آزمایش وفتنه است؛ولی در مرگش خداوند ثواب و رحمت به صابران می دهد؛ آیا جای تعجب نیست که انسان از حیاتش مسرور باشد و از مرگش غمگین؟

ص:418


1- 1) .کافی،ج 3،ص 226،ح 14
2- 3) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 394

نکته ها

1-اشعث بن قیس کیست؟

در جلد نخست و جلد هشتم از همین کتاب،شرح حال اشعث بن قیس را آورده ایم که خلاصه اش این است:اجمالاً او مردی منافق و مفسد بود که در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله ظاهراً مسلمان شد و بعد از آن حضرت در صف مرتدّین قرار گرفت.

سپس اسیر شد و اظهار ندامت و پشیمانی کرد و خلیفه اول او را بخشید و در حکومت امیرمؤمنان علی علیه السلام با دشمنان آن حضرت رابطه داشت،هرچند ظاهراً در صف پیروان آن حضرت بود و فعالیت های تخریبی فراوانی داشت.این که امیرمؤمنان علی علیه السلام این منافق را به سزای اعمالش نمی رساند ظاهراً به دلیل داشتن قوم و قبیله ای نیرومند بود که امکان داشت ناآگاهانه سر به شورش بردارند.فرزندان اشعث نیز راه او را ادامه دادند و در داستان امام حسین علیه السلام و کربلا در صف دشمنان آن حضرت قرار گرفتند.دخترش جعده،همان کسی بود که امام حسن مجتبی علیه السلام را مسموم کرد.

برای شناختن این خانواده ننگین این حدیث امام صادق علیه السلام کفایت می کند که فرمود:

«إِنَّ الْأَشْعَثَ بْنَ قَیْسٍ شَرِکَ فِی دَمِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ ابْنَتُهُ جَعْدَةُ سَمَّتِ الْحَسَنَ وَ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ شَرِکَ فِی دَمِ الْحُسَیْنِ؛ اشعث بن قیس در ریختن خون امیرمؤمنان علیه السلام (با ابن ملجم مرادی) شرکت داشت و دخترش جعده،امام حسن علیه السلام را مسموم کرد و پسرش محمد،در ریختن خون پاک امام حسین علیه السلام شرکت جست». (1)

2-راه و رسم تعزیت گفتن

یکی از کارهایی که اسلام به آن تشویق کرده تعزیت گفتن و تسلّی دادن افراد غمگین و مخصوصاً مصیبت دیده است تا آن جا که حتی آن بزرگواران به

ص:419


1- 1) .کافی،ج 8،ص 167،ح 187

دشمنانشان نیز در مصیبت ها تسلیت می گفتند،همان گونه که در حدیث شریف بالا،امیرمؤمنان علی علیه السلام به اشعثِ منافق تسلیت گفت و این یک خلق و خوی انسانی و بزرگوارانه است.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«مَنْ عَزَّی مُصَاباً کَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَنْتَقِصَ مِنْ أَجْرِ الْمُصَابِ شَیْئاً؛ کسی که مصیبت زده ای را تسلیت بگوید به اندازه پاداش آن مصیبت زده ثواب دارد بی آن که چیزی از اجر شخصی که گرفتار مصیبت است کم شود». (1)

در حدیث دیگری از ابوجعفر ثانی (امام جواد علیه السلام) می خوانیم:حضرت می خواست به مردی که فرزند عزیز خود را از دست داده بود تسلیت بگوید چنین فرمود:از مصیبت تو در مورد فرزندت علی باخبر شدم،نیز مطلع شدم که او از عزیزترین فرزندانت بود.آری خدای متعال (گاه) عزیزترین افراد انسان را می گیرد تا پاداشی هرچه بزرگ تر به او دهد.خداوند اجر تو را افزون کند و صبر و شکیبایی دهد و قلب تو را آرامش ببخشد که او بر هر کاری قدرت دارد و خداوند،این مصیبت را جبران نماید. (2)

این مسئله از نظر عقلی نیز مسلم است که تسلی دادن مصیبت زدگان و همدردی با آن ها سبب تسکین و آرامش خاطر و کاهش درد و رنج مصیبت می شود و این،خدمت بزرگی به چنین کسانی است و چه بسا اگر این اظهار محبت ها و همدردی و تسلیت ها نباشد،طوفان سهمگین مصیبت به قدری شدید است که شخص عزادار را از پای درمی آورد و به یقین نجات جان انسان ها از افضل قربات است.

به خصوص در مورد مرگ فرزندان روایات زیادی در اجر و پاداش آن ها وارد

ص:420


1- 1) .کافی،ج 3،ص 205،ح 2
2- 2) .همان،ح 10

شده که خواندن این روایات برای این گونه افراد مایه تسلی خاطر است.برای توضیح بیشتر به جلد 79 بحار الانوار صفحه 114 باب«اجر المصائب»مراجعه کنید.

***

ص:421

ص:422

گفتار حکیمانه 292- این جا جای صبر نیست!

اشاره

و قال علیه السلام

عَلی قَبْرِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ساعَةَ دَفْنِهِ:

إِنّ الصَّبْرَ لَجَمِیلٌ إِلَّا عَنْکَ،وَ إِنَّ الْجَزَعَ لَقَبِیحٌ إِلَّا عَلَیْکَ،وَ إِنَّ الْمُصابَ بِکَ لَجَلِیلٌ،وَ إِنَّهُ قَبْلَکَ وَ بَعْدَکَ لَجَلَلٌ.

امام علیه السلام هنگامی که می خواست رسول خدا صلی الله علیه و آله را به خاک بسپارد در کنار قبر آن حضرت چنین عرضه داشت:

صبر و شکیبایی زیباست ولی نه درباره تو و جزع و بی تابی زشت است اما نه بر فراق تو.مصیبت وفات تو بسیار سنگین و هر مصیبتی پیش از تو و بعد از تو در برابر آن کوچک و حقیر است. (1)

ص:423


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: از جمله کسانی که این حدیث شریف را از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل کرده اند،قاضی قضاعی در کتاب دستور معالم الحکم است که آن را با سند،از آن حضرت نقل می کند با اضافات زیادی که نشان می دهد آن را از منبع دیگری گرفته است.نیز سبط بن جوزی در کتاب تذکره همانند روایت قاضی قضاعی آورده است.همچنین آمُدی در غررالحکم همانند آن و«نویری»در کتاب نهایه آن را با تفاوت واضحی ذکر کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 231 و 232 با تلخیص).آنچه ما در غررالحکم و نهایه مشاهده کردیم تفاوتی با آنچه مرحوم سیّد رضی در نهج البلاغه آورده است نداشت

ص:424

شرح و تفسیر

این جا جای صبر نیست!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه که آن را در کنار قبر پیغمبر صلی الله علیه و آله و به هنگام دفن او بیان کرد،خطاب به آن حضرت چنین عرضه می دارد:«(ای رسول خدا!) صبر و شکیبایی زیباست ولی نه درباره تو و بی تابی زشت و قبیح است ولی نه در فراق تو»؛ (و قال علیه السلام،علی قبر رسول اللّه صلی الله علیه و آله ساعة دفنه:إِنّ الصَّبْرَ لَجَمِیلٌ إِلَّا عَنْکَ، وَ إِنَّ الْجَزَعَ لَقَبِیحٌ إِلَّا عَلَیْکَ) .

ظاهر عبارت این است که این کلام در واقع به صورت استثنایی از گفتار حکیمانه ای است که امام پیش از این خطاب به«اشعث بن قیس»فرموده بود و همچنین نسبت به تمام روایاتی که دعوت به صبر و نهی از جزع می کند.

بنابراین مفهوم کلام چنین می شود که زیبایی صبر و شکیبایی نیز در بعضی از موارد استثنایی دارد و همچنین زشتی جزع و بی تابی.آن جا که برای موارد شخصی و فردی باشد (مانند مصیبت از دست دادن فرزند و برادر و عزیزان دیگر) صبر،جمیل است و جزع،قبیح؛اما آن جا که برای اهداف مهم اجتماعی باشد مانند آنچه امیرمؤمنان علیه السلام پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله انجام داد و همچنین بانوی اسلام فاطمه زهرا علیها السلام در مصیبت پدر،و بازماندگان خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله در مصائب کربلا و عاشورا،در این موارد نه صبر جمیل است و نه جزع قبیح،زیرا اهمیت مقام والای پیامبر صلی الله علیه و آله و شهدای کربلا و مانند آن را نشان

ص:425

می دهد.البته این گونه مصائب-برخلاف مصائب شخصی-باید هرگز فراموش نشود.به همین دلیل جزع،جمیل می شود و صبر قبیح.

ولی بعضی از شارحان نهج البلاغه استثنا را در این جا حقیقی ندانسته و آن را کنایه از عظمت مصیبت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله شمرده اند،زیرا با فقدان آن حضرت مشکلات عظیمی در جهان اسلام به وجود آمد.

قابل توجه است که در خطبه 235 کلامی از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل شد که به هنگام غسل و دفن پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بیان فرمود و می تواند شاهدی باشد بر آنچه در بالا آمد،می فرماید:

«بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوتِکَ مَا لَمْ یَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَیْرِکَ مِنَ النُّبُوَّةِ وَ الْإِنْبَاءِ وَ أَخْبَارِ السَّمَاءِ...وَ لَوْ لا أَنَّکَ أَمَرْتَ بِالصَّبْرِ، وَ نَهَیْتَ عَنِ الْجَزَعِ،لَأَنْفَدْنَا عَلَیْکَ مَاءَ الشُّؤُونِ؛ پدر و مادرم فدایت باد ای رسول خدا،با مرگ تو چیزی قطع شد که با مرگ دیگری قطع نگشت و آن نبوّت و پیام آوردن (از سوی خدا) و اخبار آسمان بود...اگر تو ما را به صبر و شکیبایی امر نفرموده بودی و از جزع و بی تابی نهی نمی کردی،آن قدر بر تو گریه می کردیم که اشک هایمان تمام شود».

آن گاه امام علیه السلام در ادامه سخن می افزاید:«مصیبت وفات تو بسیار سنگین و هر مصیبتی پیش و بعد از تو در برابر آن کوچک و حقیر است»؛ (وَ إِنَّ الْمُصابَ بِکَ لَجَلِیلٌ،وَ إِنَّهُ قَبْلَکَ وَ بَعْدَکَ لَجَلَلٌ) .

«جَلَل» به معنای کوچک است،هرچند گاه به معنای بزرگ نیز می آید و در این جا همان معنای اول اراده شده است.

این گفتار امام علیه السلام تأییدی است بر آنچه در جمله اول گذشت و آن این که مصیبت فقدان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و رحلت او از دار دنیا مصیبتی بی نظیر بود و همه مصائب در برابر آن کوچک شمرده می شد.دلیل آن نیز همان است که در خطبه 235 در بالا اشاره شد.وجود پیامبر صلی الله علیه و آله موجب خیر و برکت عظیم و هدایت

ص:426

امت و پیوند به عالم وحی و اخبار آسمان بود؛ولی با موت آن حضرت ارتباط با عالم وحی برای ابد از میان رفت و این مصیبتی بسیار بزرگ بود.

اضافه بر این با رحلت پیغمبر صلی الله علیه و آله منافقان به حرکت آمدند و کینه های نهفته آشکار شد و خلافت از مسیر آن منحرف و مصائب برای اهل بیت پیغمبر علیهم السلام آغاز گشت و روزبه روز فزونی گرفت.

ازاین رو در روایتی می خوانیم که امام امیرمؤمنان علیه السلام پس از این ماجرا بر اساس روایتی که قاضی قضاعی در دستور معالم الحکم به صورت مسند ذکر کرده،صبح و عصر کنار قبر آن حضرت می رفت و سخت می گریست سپس به این شعر توسل می جست:

ما ذا عَلی مَنْ شَمَّ تُرْبَةَ أحْمَدَ أنْ لا یَشُمَّ مَدَی الزَّمانِ غَوالِیاً

صُبَّتْ عَلَیَّ مَصائِبَ لَوْ أَنَّها صُبَّتْ عَلَی الْأیَّامِ صِرْنَ لَیالِیاً

چه می شود کسی را که خاک قبر پیغمبر صلی الله علیه و آله را ببوید-ولی تا عمر دارد (عزادار باشد و) بوی خوش دیگری نبوید؟

(بعد از آن حضرت) مصیبت هایی بر من فرو ریخت که اگر-به روزهای روشن ریخته می شد همچون شب ها تیره و تار می گشت.

معروف این است که حضرت زهرا علیها السلام نیز همین اشعار را در کنار قبر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خواند.

به گفته علامه مجلسی رحمه الله در دیوان منسوب به امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز در مرثیه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است:

نَفْسِی عَلَی زَفَرَاتِهَا مَحْبُوسَةٌ یَا لَیْتَهَا خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَرَاتِ

لا خَیْرَ بَعْدَکَ فِی الْحَیَاةِ وَ إِنَّمَا أَبْکِی مَخَافَةَ أَنْ تَطُولَ حَیَاتِی

جان من در چنگال آه و ناله هایش محبوس است-ای کاش جانم همراه آه و ناله ها بیرون می آمد.

ص:427

بعد از تو (ای رسول خدا!) زندگی ارزشمند نیست و اگر-من گریه می کنم به دلیل آن است که می ترسم عمرم بعد از تو طولانی شود. (1)

معروف این است که امیرمؤمنان علی علیه السلام همین اشعار را در مرثیه بانوی اسلام فاطمه زهرا علیها السلام نیز بیان فرمود.

این سخن را با یک بیت از«حسان بن ثابت»،شاعر معروف در رثای پیامبر صلی الله علیه و آله پایان می دهیم،او می گوید:

وَ ما فَقَدَ الماضُونَ مِثْلَ مُحَمَّدٍ و لا مِثْلِهِ حَتَّی الْقِیامَةَ یَفْقِدُ

پیشینیان شخصیتی مثل محمد صلی الله علیه و آله را از دست ندادند-و آیندگان تا روز قیامت نیز گرفتار فقدان دیگری همانند او نخواهند بود. (2)

***

ص:428


1- 1) .بحار الانوار،ج 22،ص 547
2- 2) .بهج الصباغة،ج 2،ص 505

گفتار حکیمانه 293- مصاحبت احمق!

اشاره

و قال علیه السلام

لَا تَصْحَبِ الْمَائِقَ فَإِنَّهُ یُزَیِّنُ لَکَ فِعْلَهُ،وَ یَوَدٌّ أَنْ تَکُونَ مِثْلَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

با احمق معاشرت مکن که کارهای احمقانه خود را برای تو زیبا جلوه می دهد و دوست دارد تو هم مثل او باشی. (1)

ص:429


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: این کلام حکیمانه را ابن قتیبه دینوری پیش از سیّد رضی در کتاب عیون الاخبار با تفاوت و اضافاتی آورده است،همان گونه که ابن شعبه حرانی پیش از مرحوم سیّد رضی آن را در تحف العقول ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 231). ما این حدیث را در تحف العقول نیافتیم؛اما در کافی با کمی تفاوت آمده است.امام صادق علیه السلام می فرماید:امیرمؤمنان می فرمود: «لا یَنْبَغِی لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ أَنْ یُوَاخِیَ الْفَاجِرَ فَإِنَّهُ یُزَیِّنُ لَهُ فِعْلَهُ وَ یُحِبُّ أَنْ یَکُونَ مِثْلَه» .(کافی،ج 2،ص 640،ح 2)

ص:430

شرح و تفسیر

مصاحبت احمق!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه،از معاشرت با احمق نهی می کند و دلیل روشنی برای آن ذکر می نماید و می فرماید:«با احمق مصاحبت نکن که کارهای احمقانه خود را برای تو زیبا جلوه می دهد و دوست دارد تو هم مثل او باشی»؛ (لَا تَصْحَبِ الْمَائِقَ فَإِنَّهُ یُزَیِّنُ لَکَ فِعْلَهُ،وَ یَوَدٌّ أَنْ تَکُونَ مِثْلَهُ) .

انسان،موجودی اجتماعی است،نه تنها به این دلیل که مدنی بالطبع است و عشق به اجتماعی بودن در نهاد او نهفته شده،بلکه به دلیل نیازهای فراوان و متنوعی که دارد و نمی تواند بدون کمک گرفتن از دیگران به آن برسد.اضافه بر همه این ها تنهایی او را رنج می دهد و کسل می کند و هنگامی که در جمع دوستان است احساس آرامش می نماید و غالبا در مشکلات،به وسیله درد دل کردن با دیگران تسلی خاطر پیدا می کند.روی این جهات هرگز نمی توان انسان را از زندگی اجتماعی جدا کرد.به همین دلیل کسانی که مدتی طولانی در سلول های انفرادی زندان محبوس می شوند به بیماری روانی گرفتار می گردند.

زندگی اجتماعی نیز خالی از آسیب ها نیست،زیرا اگر انسان دوستان مناسبی را برای خود انتخاب نکند چه بسا ضررهایی از دوستان متحمل می شود که بیش از زیان های زندگی فردی است.

به همین دلیل پیشوایان بزرگ دین همواره در این موضوع هشدار داده

ص:431

و روشن ساخته اند با چه کسانی می توان معاشر و مصاحب شد و با چه کسانی نمی توان معاشرت کرد.

یکی از مهم ترین هشدارها در روایات اسلامی درباره معاشرت با احمق است که امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به آن اشاره کرده و همگان را از مصاحبت با آن ها برحذر می دارد.البته«مائق»به معنای کسی است که حماقت او شدید باشد.

چنین کسی از کارهای احمقانه خود لذت می برد و سعی می کند آن را زینت دهد و جالب معرفی کند و اصرار دارد دیگران هم مانند او باشند.از آن جا که در انسان چیزی به نام روحیه محاکات نهفته شده که می خواهد خود را شبیه دیگران کند چه بسا همنشینی با احمق تأثیر خود را بگذارد و به تدریج به سوی او گرایش پیدا کند به خصوص اگر او کارهای احمقانه خود را تبلیغ و تزئین کند.

در گفتار حکیمانه 38 امام علیه السلام به بُعد دیگری از خسارات همنشینی با احمق اشاره کرده و خطاب به فرزندش امام حسن علیه السلام می فرماید:

«یَا بُنَیَّ إِیَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الْأَحْمَقِ فَإِنَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَنْفَعَکَ فَیَضُرَّکَ؛ فرزندم از دوستی با احمق برحذر باش؛ چراکه او می خواهد به تو منفعت رساند؛ولی زیان می رساند (زیرا براثر حماقتش سود و زیان را تشخیص نمی دهد)».

در تأیید این سخن در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«مَنْ لَمْ یَجْتَنِبْ مُصَادَقَةَ الْأَحْمَقِ أَوْشَکَ أَنْ یَتَخَلَّقَ بِأَخْلاقِهِ؛ کسی که از دوستی با احمق پرهیز نکند بیم آن می رود که اخلاق او را بپذیرد (و مانند او شود)». (1)

اهمیت این موضوع به اندازه ای است که حتی در بعضی از روایات از امیرمؤمنان علیه السلام آمده است که«دشمن عاقل از دوست احمق بهتر است؛

عَدُوٌّ عَاقِلٌ خَیْرٌ مِنْ صَدِیقٍ أَحْمَقَ» . (2)

ص:432


1- 1) .بحارالانوار،ج 72،ص 65،ح 2
2- 2) .همان،ج 75،ص 12،ح 70

در حدیث جامع و جالبی از امام سجاد علیه السلام می خوانیم که فرزند خود امام باقر علیه السلام را چنین نصیحت می فرمود:

«إِیَّاکَ یَا بُنَیَّ أَنْ تُصَاحِبَ الْأَحْمَقَ أَوْ تُخَالِطَهُ وَ اهْجُرْهُ وَ لا تُجَادِلْهُ فَإِنَّ الْأَحْمَقَ هُجْنَةٌ عین عَیَّابٌ غَائِباً کَانَ أَوْ حَاضِراً إِنْ تَکَلَّمَ فَضَحَهُ حُمْقُهُ وَ إِنْ سَکَتَ قَصَرَ بِهِ عِیُّهُ وَ إِنْ عَمِلَ أَفْسَدَ وَ إِنِ اسْتَرْعَی أَضَاعَ لا عِلْمُهُ مِنْ نَفْسِهِ یُغْنِیهِ وَ لا عِلْمُ غَیْرِهِ یَنْفَعُهُ وَ لا یُطِیعُ نَاصِحَهُ وَ لا یَسْتَرِیحُ مُقَارِنُهُ تَوَدُّ أُمُّهُ ثَکْلَتَهُ وَ امْرَأَتُهُ أَنَّهَا فَقَدَتْهُ وَ جَارُهُ بُعْدَ دَارِهِ وَ جَلِیسُهُ الْوَحْدَةَ مِنْ مُجَالَسَتِهِ إِنْ کَانَ أَصْغَرَ مَنْ فِی الْمَجْلِسِ أَعْیَا مَنْ فَوْقَهُ وَ إِنْ کَانَ أَکْبَرَهُمْ أَفْسَدَ مَنْ دُونَهُ؛ فرزندم از همنشینی و معاشرت با احمق بپرهیز و از او دوری کن و با او گفت وگو نکن،زیرا احمق، آدم پست و فرومایه ای است؛خواه غایب باشد یا ظاهر.اگر سخن بگوید حماقتش او را رسوا می کند و اگر سکوت کند ناتوانی اش ضعف او را آشکار می سازد و اگر کاری انجام دهد خراب می کند،اگر مسئولیتی به عهده او بیندازند ضایع می سازد.نه علم خودش او را بی نیاز می کند و نه علم دیگران به حال او سودی دارد.به سخن خیرخواه خود گوش نمی کند و همنشین خود را راحت نمی گذارد.مادرش آرزو می کند که ای کاش از دنیا برود و همسرش خواهان فقدان اوست و همسایه اش آرزوی رفتن از جوار او می کند.اگر کمترین فرد مجلس باشد،افراد بالاتر از خود را به رنج می اندازد و اگر بالاترین فرد مجلس باشد زیردستان را به فساد می کشاند». (1)

درباره احمق توضیحات بسیار گسترده تری در ذیل کلام حکیمانه 38 داشتیم.

در کتاب شریف کافی آنچه در این کلام حکیمانه امیرمؤمنان علی علیه السلام آمده، درباره ماجن فاجر (انسان بی بند و بار و فاسق) نیز آمده است. (2)

ص:433


1- 1) .بحار الانوار،ج 71،ص 198،ح 33
2- 2) .کافی،ج 1،ص 503،ح 1

ص:434

گفتار حکیمانه 294- فاصله میان مشرق و مغرب چقدر است؟

اشاره

وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ مَسافَةِ ما بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ،

فَقَالَ علیه السلام

مَسِیرَةُ یَوْمٍ لِلشَّمْسِ.

از امام علیه السلام درباره فاصله میان مشرق و مغرب سؤال کردند.

امام علیه السلام در پاسخ فرمود:

به اندازه مسیر یک روز خورشید است. (1)

ص:435


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر حدیثی شبیه این کلام حکمت آمیز با اضافاتی از جاحظ نقل می کند.همچنین آن را از ابن قتیبه در عیون الاخبار و ابن عبد ربه در عقد الفرید و ثقفی در کتاب غارات و ابن واضح (یعقوب) در کتاب تاریخ خود و زمخشری در ربیع الابرار ذکر می نماید و در آخر می افزاید:گروه دیگری قبل از سیّد رضی و بعد از او این گفتار حکیمانه را از آن حضرت نقل کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص234)

ص:436

شرح و تفسیر

فاصله میان مشرق و مغرب چقدر است؟

امام علیه السلام در پاسخ این سؤال که مسافت میان مشرق و مغرب چه اندازه است؟ جواب جالبی داد که شنوندگان را قانع ساخت،فرمود:«به اندازه مسیر یک روز خورشید است»؛ (وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ مَسافَةِ ما بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ،فَقَالَ علیه السلام:مَسِیرَةُ یَوْمٍ لِلشَّمْسِ) .

علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار برای این حدیث شریف مقدمه ای ذکر کرده که چنین است:روزی امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمود:«(در سینه من دانش فراوانی است) ای کاش حاملانی برای این علم پیدا می کردم.مردی برخاست که در گردن او کتابی آویخته بود.صدای خود را بلند کرد و گفت:ای کسی که ادعا می کنی چیزهایی را که دیگران نمی دانند می دانی و اموری را که دیگران نمی فهمند می فهمی،من از تو سؤالی دارم جواب بده.یاران علی علیه السلام برخاستند تا او را به قتل برسانند (ظاهراً از مرتدین خوارج بود) امام علیه السلام فرمود:او را به حال خود بگذارید،زیرا دلیل های منطقی الهی با خشونت همراه نیست و از طریق باطل نمی توان براهین الهی را ثابت کرد.سپس رو به آن مرد کرد و فرمود:آنچه می خواهی بپرس که من ان شاءاللّه پاسخ آن را خواهم گفت.

آن مرد پرسید:فاصله میان مشرق و مغرب چه مقدار است؟ امام علیه السلام فرمود:

به اندازه فاصله فضایی است که در میان آن هاست.عرض کرد:مسافت آن هوا

ص:437

چقدر است؟ امام علیه السلام فرمود:به اندازه دوران فلک.عرض کرد:مسافت دوران فلک چه اندازه است؟ امام علیه السلام فرمود:به اندازه حرکت خورشید در یک روز.

عرض کرد:راست گفتی...». (1)

حقیقت این است که گاه بعضی افراد سؤالاتی می کنند که پاسخ آن جنبه فنی دارد و فراتر از عقل و فهم سؤال کننده است و زمانی جواب های فراوانی دارد که هیچ یک از آن ها برای پرسش کننده قابل درک نیست.در این جا گوینده فصیح و بلیغ به جواب اجمالی قناعت می کند؛جوابی شفاف که شنونده را قانع سازد و نیاز به پیچ وخم های علمی نداشته باشد.در مورد کلام حکیمانه بالا نیز همین مطلب صادق است،زیرا مسافت میان مشرق و مغرب معانی مختلفی دارد:گاه شرق و غرب محلی است که انسان در آن زندگی می کند و گاه شرق و غرب کره زمین است و گاه شرق و غرب محل خورشید است.هر یک از این ها پاسخ خاص خود را دارد.

ممکن است مشرق و مغرب محلی که ما در آن زندگی می کنیم به اندازه پنجاه کیلومتر باشد و همچنین شاید مشرق و مغرب کره زمین (در خط استوا) مراد باشد که حدود بیست هزار کیلومتر است،زیرا کمربند زمین در خط استوا حدود چهل هزار کیلومتر است (و در جاهای دیگر کمتر)،همچنین اگر جایگاه خورشید را به هنگام طلوع آفتاب نسبت به کره زمین بسنجیم فاصله ما با آن صد و پنجاه میلیون کیلومتر است و جایگاه آن به هنگام غروب نیز به همین اندازه است،بنابراین شرح این مطالب برای سائل در آن زمان و در آن مجلس عمومی قابل فهم و درک نبود.آنچه قابل فهم و درک بود همان کلام حکیمانه امام علیه السلام است که فرمود:این فاصله به اندازه مسیر خورشید در یک روز است که می تواند بیشتر ناظر به شرق و غرب کره زمین باشد که همان فاصله صد و هشتاد درجه

ص:438


1- 1) .بحار الانوار،ج 54،ص 336،ح 27

است و همان گونه که اشاره شد،در خط استوا حدود بیست هزار کیلومتر است و هرچه به قطبین زمین نزدیک شویم قطر این دایره کمتر می شود و سرانجام در نقطه قطب به صفر می رسد.

ناگفته نماند که حرکت کردن خورشید از مشرق به مغرب در دید ماست و گرنه می دانیم که خورشید در منظومه شمسی جای ثابتی دارد و اختلاف شب و روز براثر گردش زمین به دور خود است،همان گونه که اختلاف فصول سال براثر گردش زمین به دور آفتاب است.

البته خورشید حرکتی دارد که همراه با مجموعه منظومه شمسی است و در کهکشان راه شیری حرکت می کند که مشهور است به سوی ستاره ای به نام«وگا» پیش می رود.

قابل توجه این که جاحظ که این کلام حکیمانه را از امام علیه السلام نقل می کند،جمله دیگری نیز در آغاز آن از ایشان نقل کرده و می گوید:

«قِیلَ لِعَلِیٍ ّ علیه السلام کَمْ بَیْنَ السَّماءِ وَ الْأرْضِ؟ قالَ:دَعْوَةٌ مُسْتجابَةٌ؛ از آن حضرت پرسیدند:فاصله میان زمین و آسمان چقدر است؟ فرمود:به اندازه یک دعای مستجاب». (1)

***

ص:439


1- 1) .مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 234

ص:440

گفتار حکیمانه 295- دوستان و دشمنان

اشاره

و قال علیه السلام

أَصْدِقَاؤُکَ ثَلاَثَةٌ،وَ أَعْدَاؤُکَ ثَلاثَةٌ؛فَأَصْدِقَاؤُکَ:صَدِیقُکَ،وَ صَدِیقُ صَدِیقِکَ، وَ عَدُوُّ عَدُوِّکَ.وَ أَعْدَاؤُکَ:عَدُوُّکَ،وَ عَدُوُّ صَدِیقِکَ،وَ صَدِیقُ عَدُوِّکَ.

امام علیه السلام فرمود:

دوستانت سه گروهند و دشمنانت نیز سه گروه؛اما دوستانت:دوست تو و دوست دوستت و دشمن دشمنت و اما دشمنانت:دشمن تو و دشمن دوستت و دوست دشمنت هستند. (1)

ص:441


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: تنها مصدر دیگری که غیر از نهج البلاغه برای این کلام حکیمانه در کتاب مصادر آمده کتاب ربیع الابرار زمخشری است.البته عقد الفرید نیز دو بیت از آن حضرت نقل کرده است که مضمون این کلام حکیمانه را دارد و به آن اشاره خواهیم کرد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 234)

ص:442

شرح و تفسیر

دوستان و دشمنان

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی درباره شناخت دوستان و دشمنان اشاره کرده می فرماید:«دوستان تو سه گروهند و دشمنانت نیز سه گروه می باشند»؛ (أَصْدِقَاؤُکَ ثَلاَثَةٌ،وَ أَعْدَاؤُکَ ثَلاثَةٌ) .

آن گاه امام علیه السلام به شرح هر یک از این دو می پردازد و درباره دوستان می فرماید:«(اما) دوستانت:دوست تو و دوست دوستت و دشمن دشمنت هستند»؛ (فَأَصْدِقَاؤُکَ:صَدِیقُکَ،وَ صَدِیقُ صَدِیقِکَ،وَ عَدُوُّ عَدُوِّکَ) .

درست است که همیشه دوستِ دوست انسان ممکن است دوست انسان نباشد؛با کسی دوستی کند و با دوستش دشمنی؛ولی غالباً چنین نیست.

دوستی ها و دشمنی ها معمولاً براثر اهداف مشترک است،هنگامی که اهداف مشترک بود،هم دوست انسان هم دوستِ دوست او از در دوستی درمی آیند، بنابراین وجود بعضی استثناها هرگز مانع از یک حکم کلی نیست.

در مقابل می فرماید:«دشمنان تو:دشمنت هستند و دشمن دوستت و دوست دشمنت»؛ (وَ أَعْدَاؤُکَ:عَدُوُّکَ،وَ عَدُوُّ صَدِیقِکَ،وَ صَدِیقُ عَدُوِّکَ) .

در این مورد نیز همان مطلبی که درباره دوست گفته شد صادق است؛ دشمنی ها با شخص یا چیزی نیز براثر اهداف مشترک است؛کسی که با کسی دشمن می شود،با دوست او هم که اهداف مشابه دارد دشمنی خواهد کرد

ص:443

و به عکس با دشمنانش دوستی خواهد نمود.

این کلام حکیمانه امام علیه السلام در بسیاری از مسائل اجتماعی زندگی و درباره ملت ها راهگشاست؛هرگاه ببینیم کسی با دشمن مسلمانان دوستی می کند باید بدانیم او هم دشمن مسلمانان است،هر چند به ظاهر ادعای دوستی می کند.

همچنین اگر با دوستان ما دشمنی می کند بدانیم او دشمن ما نیز هست،هرچند ظاهراً خود را در لباس دوستان ما درآورده است.و به این ترتیب بسیاری از روابط سیاسی و اجتماعی را می توان حل کرد و پیش بینی های لازم را درباره موضع گیری در مقابل اشخاص و گروه ها و کشورها داشت.

قریب به این حدیث شریف،حدیث دیگری است که مرحوم صدوق در کتاب صفات الشیعة از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل کرده که می فرماید:

«مَنِ اشْتَبَهَ عَلَیْکُمْ أَمْرُهُ وَ لَمْ تَعْرِفُوا دِینَهُ فَانْظُرُوا إِلَی خُلَطَائِهِ فَإِنْ کَانُوا أَهْلَ دِینِ اللَّهِ فَهُوَ عَلَی دِینِ اللَّهِ وَ إِنْ کَانُوا عَلَی غَیْرِ دِینِ اللَّهِ فَلا حَظَّ لَهُ مِنْ دِینِ اللَّهِ؛ هرگاه وضع باطنی کسی بر شما مشتبه شود و دین او را نتوانید بشناسید،نگاه به همنشینانش کنید.

اگر آن ها اهل دین خدا هستند او نیز بر دین خداست و اگر آن ها بر غیر دین خدا هستند او نیز بهره ای از دین خدا ندارد». (1)

باز تکرار می کنیم،وجود استثناها هرگز منافاتی با کلی بودن این قواعد اجتماعی و روانی ندارد.

این مطلب در قواعد ریاضی هم منعکس است که می گویند مساویِ مساوی، مساوی است؛یعنی اگر با مساویِ چیزی مساوی باشد با خود آن چیز هم مساوی خواهد بود.

جالب این که«ابن عبد ربه»در عقد الفرید نقل می کند که«دحیه کلبی»روزی خدمت امیرمؤمنان علی علیه السلام رسید و در حضور حضرت پیوسته از معاویه یاد

ص:444


1- 1) .بحار الانوار،ج 71،ص 197،ح 31

می کرد و او را مدح می نمود.امام علیه السلام این دو شعر را برای او خواند:

صَدیقُ عَدُوّی داخِلٌ فی عَداوَتی وَ إنّی لِمَنْ وَدَّ الصَّدیقَ وَدُودٌ

فَلا تَقْرَبَنْ مِنّی وَ أنْتَ صَدیقُهُ فَإنَّ الَّذی بَیْنَ الْقُلُوبِ بَعیدٌ

دوستِ دشمن من،داخل دشمنان من است-و من نسبت به کسی که دوستم را دوست دارد،دوستی می کنم.

بنابراین به من نزدیک نشو با این که تو دوست آن دشمنی-زیرا دل های ما بسیار از هم دور است.

دحیه با شنیدن این دو شعر پرمعنا بسیار شرمنده شد. (1)

از تواریخ استفاده می شود که«دحیه»،برادر رضاعی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و بسیار زیبا و صاحب جمال بود و معروف است جبرئیل امین هرگاه می خواست به صورت انسانی در برابر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله ظاهر شود به شکل«دحیه»ظاهر می شد.در جنگ احد و بعضی دیگر از غزوات اسلامی در رکاب پیغمبر صلی الله علیه و آله شرکت کرد؛ولی بعد از رسول اللّه صلی الله علیه و آله به شام رفت و در آن جا ساکن شد و تا زمان معاویه آن جا بود.بعید نیست معاویه روی سیاست حیله کارانه اش«دحیه» را بسیار اکرام و احترام و محبت می نمود و به همین دلیل«دحیه»تحت تأثیر او واقع شد و چنان سخنانی را در برابر امیرمؤمنان علی علیه السلام بیان کرد.بعید نیست که وی پس از تذکر مولا از خواب غفلت بیدار شده باشد. (2)

این سخن را با آیه ای از قرآن مجید که اشاره دقیقی به همین نکته دارد پایان می دهیم،می فرماید: «لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ

ص:445


1- 1) .مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 234
2- 2) .برای توضیح بیشتر به الاصابة،استیعاب،سفینة البحار و مستدرک سفینة البحار،در حالات«دحیة کلبی»مراجعه فرما یید

اَلْإِیمانَ» ؛هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمی یابی که با دشمنان خدا و رسولش دوستی کنند،هر چند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند؛آنان کسانی هستند که خدا ایمان را بر صفحه دل هایشان نوشته است». (1)

***

ص:446


1- 1) .مجادله،آیه 22

گفتار حکیمانه 296- به خودت ضرر می زنی

اشاره

و قال علیه السلام

لِرَجُلٍ رَآهُ یَسْعی عَلی عَدوٍّ لَهُ،بِما فیهِ إِضرارٌ بِنَفْسِهِ:

إِنَّما أَنْتَ کَالطَّاعِنِ نَفْسَهُ لِیَقْتُلَ رِدْفَهُ.

امام علیه السلام مردی را دید که بر ضدّ دشمنش سعایت و سخن چینی می کند،اما از طریقی که به خودش ضرر می زند. به او فرمود:

تو به کسی می مانی که نیزه بر خود می زند تا کسی را که پشت سرش سوار شده به قتل برساند. (1)

ص:447


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر می گوید:از جمله کسانی که این کلام حکیمانه را نقل کرده اند طبری در تاریخ خویش است که با تفاوتی آن را ذکر کرده است (وی متوفای 310 و پیش از سیّد رضی می زیسته است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 234). ابن عساکر در تاریخ دمشق نیز به عین عبارت طبری،کلام حکیمانه پیش گفته را نقل کرده است.(تاریخ دمشق،ج 63،ص 246).آمُدی نیز در غرر الحکم این حدیث را به عین همین عبارت آورده است بی آن که صدر آن را بنویسد.(غرر الحکم،ح 10679)

ص:448

شرح و تفسیر

به خودت ضرر می زنی

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه،اشاره به نکته جالبی می کند که بعضی از افراد احمق و نادان مرتکب آن می شوند:امام علیه السلام به کسی که بر ضد دشمنش سعایت می کرد؛ولی در عین حال به خودش ضرر می زد فرمود:«تو مانند کسی هستی که نیزه بر خود می زند تا کسی را که پشت سرش سوار شده به قتل برساند»؛ (لِرَجُلٍ رَآهُ یَسْعی عَلی عَدوٍّ لَهُ،بِما فیهِ إِضرارٌ بِنَفْسِهِ:إِنَّما أَنْتَ کَالطَّاعِنِ نَفْسَهُ لِیَقْتُلَ رِدْفَهُ) .

«طاعِن» از ریشه«طَعْن»شخصی است که نیزه می زند.

«رِدْف» به معنای کسی است که پشت سر دیگری بر اسب یا شتر سوار می شود.

منظور این است که نیزه را در شکم خود فرو کند که از پشت در آید و به شکم دشمنش که پشت او سوار است برسد.این نهایت بی عقلی و حماقت است که برای صدمه زدن به دیگری،خودش را از میان بردارد.

در افسانه های قدیمی آمده است که شخصی به همسایه اش بسیار حسادت داشت.به غلامش گفت:سر مرا از تن جدا کن و به پشت بام همسایه بینداز و بعد مأموران را خبر کن که او قاتل است تا او را به عنوان قاتل تعقیب کنند و بگیرند.

انگیزه این گونه کارها گاه حسادت است و گاه حماقت و گاه هر دو و گاه ممکن

ص:449

است انسان،به دست دیگری چنان گرفتار شود که از زندگی سیر گردد و جز این راهی برای نجات خود نبیند.

در عصر و زمان ما گروهی از وهابی های سلفی انتحاری که از احمق ترین انسان ها هستند،مواد منفجره به خود می بندند و در میان جمعیتی بی گناه،آن را منفجر می کنند،خودشان بیش از همه متلاشی می شوند تا دیگران را هم به قتل برسانند و از حماقت آن ها این است که آن را وسیله ای برای قرب الی اللّه و جای گرفتن در بهشت جاویدان می دانند.

سلفی های متعصب و خونخوار معمولاً به سراغ افراد عقب مانده ذهنی می روند و آن ها را در جلساتی شست وشوی مغزی می دهند که اگر صبح،دست به چنین کاری بزنید،عصر در آغوش پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله هستید.آن سبک مغزان هم باور می کنند و به سراغ چنین جنایت هولناکی می روند و مصداق بارز کلام مولا علی علیه السلام می شوند.انگیزه سلفی های تکفیری در این کار،تعصب،حسادت و حماقت است.آن ها فکر می کنند شیعه در این عصر و زمان با سرعت در دنیا پیشروی می کند و کشورهای اسلامی را یکی پس از دیگری تحت تأثیر خود قرار می دهد و در خارج نیز معارف مکتب اهل بیت علیهم السلام برجسته تر از سایر گروه های مسلمان جلوه کرده و این امر حسادت آن ها را برانگیخته است.

در زمانی که این بخش از سخن مولا را می نویسیم،حکومت اسلامی شیعه با کمال قدرت بر ایران سلطه دارد،عراق نیز تحت سلطه حکومت شیعی است،در لبنان نیز به برکت پیروزی شگفت انگیز حزب اللّه بر دشمنان،شیعیان و پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام عظمت و قدرت فوق العاده ای پیدا کرده اند و در این اواخر، در ترکیه نیز آثار پیشرفت افکار شیعی ظاهر و آشکار گشته است.

مرحوم علامه شوشتری،داستانی از جنگ جمل که می تواند یکی از مصداق های کلام امام علیه السلام باشد نقل می کند،وی می گوید:«عبد اللّه بن زبیر»در

ص:450

روز جنگ جمل مهار شتر عایشه را در دست داشت.«مالک اشتر»برای جنگ با او آماده شد.ابن زبیر مهار ناقه را رها کرد و به سوی مالک آمد.آن ها با هم به جنگ پرداختند و هر دو بر زمین افتادند؛ولی مالک اشتر گلوی ابن زبیر را گرفته بود.ابن زبیر فریاد می زد:بیایید من و مالک،هر دو را به قتل برسانید.اشتر می گوید:من از این خوشحال شدم که نام مرا به عنوان«مالک»برد (که مردم چندان با آن آشنا نبودند) اگر گفته بود«اشتر»،مردم می ریختند و ما هر دو را می کشتند.به خدا قسم از حماقت«ابن زبیر»تعجب کردم که فریاد می زد:من و او هر دو را به قتل برسانید؛در حالی که قتل هر دو نفر سودی به حال او نداشت.

من او را رها کردم و فرار کرد در حالی که زخم عمیقی در یک طرف از صورت خود برداشته بود. (1)

***

ص:451


1- 1) .شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری،ج 14،ص 574 به نقل از جمل شیخ مفید

ص:452

گفتار حکیمانه 297- اسباب عبرت،بسیار است ولی...

اشاره

و قال علیه السلام

مَا أَکْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الْإِعْتبَارَ!

امام علیه السلام فرمود:

اسباب عبرت،بسیار است ولی عبرت گیرنده کم است. (1)

ص:453


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب،مصدر دیگری که برای این کلام حکمت آمیز نقل می کند،تذکرة الخواص ابن جوزی است که با تفاوتی آن را نقل کرده و نشان می دهد آن را از منبع دیگری گرفته است.در حالی که آمُدی در غررالحکم این کلام شریف را به همان الفاظ نهج البلاغه آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 235). علامه مجلسی رحمه الله این حدیث شریف را با همان تفاوت که در بالا آمده از کتاب دیگری از ابن جوزی به نام مناقب و او هم به نقل از کتاب حلیة الاولیاء ابونعیم اصفهانی آورده است.(بحار الانوار،ج 75،ص 69،ح 22)

ص:454

شرح و تفسیر

اسباب عبرت،بسیار است ولی...

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود به یکی از مهم ترین مسائل سرنوشت ساز در زندگی انسان ها اشاره کرده می فرماید:«اسباب عبرت،بسیار است؛ولی عبرت گیرنده کم است»؛ (مَا أَکْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الْإِعْتبَارَ!) .

منظور از«عبرت»،حوادثی است که در گذشته یا در زمان حال واقع می شود، خواه در تاریخ زندگی انسان ها و خواه در حوادث دیگر که مایه بیداری و پند گرفتن و استفاده کردن برای اصلاح اشتباهات و پیمودن صراط مستقیم در زندگی است.

یکی از دانشمندان می گوید:«الْعِبْرَةُ أنْ تَجْعَلَ کُلَّ حاضِرٍ غالِباً وَالْفِکْرَةُ أنْ تَجْعَلَ کُلَّ غائِبٍ حاضِراً؛عبرت آن است که تمام آنچه را حاضر است در گذشته مشاهده کنی و فکر آن است که گذشته را امروز در برابر خود ببینی». (1)

این سخن در واقع برگرفته از قرآن مجید است که پس از نقل ماجرای بسیار عبرت انگیز یوسف علیه السلام می فرماید: «لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ» ؛در سرگذشت آن ها درس عبرتی برای صاحبان اندیشه بود!». (2)

این آیه ناظر به حوادث عبرت انگیزی است که در زندگی انسان ها رخ

ص:455


1- 1) .شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 12،ص 37
2- 2) .یوسف،آیه 111

می دهد و در آیه دیگری از همین سوره به حوادثی اشاره می کند که در جهان پیرامون ما واقع می شود و می فرماید: «وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ» ؛و چه بسیار نشانه ای (از خدا) در آسمان ها و زمین که آن ها از کنارش می گذرند و از آن رویگردانند!». (1)

در آیه 41 سوره«نور»نیز می فرماید: «یُقَلِّبُ اللّهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ» ؛خداوند شب و روز را دگرگون می سازد؛در این عبرتی است برای صاحبان بصیرت!». (2)

بنابراین،حوادث عبرت انگیز تنها مربوط به تاریخ بشر نیست،بلکه در کلّ جهان آفرینش ممکن است رخ دهد.

به برگ های زرد درختان پاییزی نگاه کنید که با اندک نسیمی از شاخه جدا می شوند و به هر سو پراکنده می گردند.اگر کمی به عقب برگردیم و نشاط و طراوت و استحکام آن ها را در فصل بهار ببینیم که محکم به شاخه ها چسبیده بودند حتی اگر طوفان درخت را واژگون می کرد،برگ از درخت جدا نمی شد،از این منظره می توانیم زندگی خود را بررسی کنیم،فصل جوانی و پیری که همچون بهار و پاییز عمر است در برابر ما مجسم می شود و بهترین عبرت ها را می گیریم.

کاخ های ویران شده شاهان و قبرستان های خاموش و اموال و ثروت های ثروتمندانی که به فرزندان نااهل آن ها رسیده،همگی برای ما درس عبرت است.

در حدیث معروفی آمده است:

«کَانَ أَکْثَرُ عِبَادَةِ أَبِی ذَرٍّ رحمه الله التَّفَکُّرَ وَ الْاِعْتِبَارَ؛ بیشترین عبادت ابوذر،اندیشیدن و عبرت گرفتن بود». (3)

این عبرت ها را می توان در سه بخش خلاصه کرد:عبرت هایی که انسان از

ص:456


1- 1) .یوسف،آیه 105
2- 2) .نور،آیه 44
3- 3) .بحار الانوار،ج 68،ص 323

تاریخ گذشتگان می گیرد همان گونه که قرآن مجید در شرح حال پیشینیان به کرار به آن اشاره کرده است و امیرمؤمنان علیه السلام در جای جای نهج البلاغه آن را یادآوری می کند؛از جمله در خطبه 182 برای بیدار ساختن اصحاب خود می فرماید:

«وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْقُرُونِ السَّالِفَةِ لَعِبْرَةً! أَیْنَ الْعَمَالِقَةُ وَ أَبْنَاءُ الْعَمَالِقَةِ! أَیْنَ الْفَرَاعِنَةُ وَ أَبْنَاءُ الْفَرَاعِنَةِ! أَیْنَ أَصْحَابُ مَدَائِنِ الرَّسِّ الَّذِینَ قَتَلُوا النَّبِیِّینَ،وَ أَطْفَؤُوا سُنَنَ الْمُرْسَلِینَ، وَ أَحْیَوْا سُنَنَ الْجَبَّارِینَ! أَیْنَ الَّذِینَ سَارُوا بِالْجُیُوشِ،وَ هَزَمُوا بِالْأُلُوفِ،وَعَسْکَرُوا الْعَسَاکِرَ،وَ مَدَّنُوا الْمَدَائِنَ!؛ در قرون گذشته برای شما درس های عبرت فراوانی است.کجا هستند«عمالقه»و فرزندان عمالقه! کجایند فرعون ها و فرزندانشان و کجا هستند صاحبان شهرهای«رسّ»؛همان ها که پیامبران را کشتند و چراغ پرفروغ سنّت های فرستادگان خدا را خاموش کردند و سنّت های جباران را زنده ساختند.کجایند آن ها که لشکرهای گران به راه انداختند و هزاران نفر را شکست داده و متواری ساختند،همان ها که سپاهیان فراوان گرد آوردند و شهرهای بسیار بنا نهادند».

عمالقه،مردان بسیار نیرومند و قوی پیکری از نوادگان نوح علیه السلام بودند که سالیان دراز بر منطقه شامات حکومت می کردند و اصحاب الرس،به قوم مقتدر دیگری اشاره می کند که دارای کشاورزی گسترده و زندگی مرفه بودند و در بعضی از مناطق خاورمیانه زندگی می کردند و در برابر پیامبران خدا به مخالفت برخاسته بودند.

بخش دوم،درس های عبرت انگیزی است که در زندگی انسان ها در طول عمر خودمان می بینیم.امیر مؤمنان علی علیه السلام مطابق آنچه در غرر الحکم آمده، می فرماید:

«فی تَصارِیفِ الْقَضاءِ عِبْرَةٌ لِأولِی الْألْبابِ وَ النُّهی؛ در دگرگونی های حوادث عبرتی است برای صاحبان عقل و اندیشه». (1)

ص:457


1- 1) .غرر الحکم،ح 10774

در کلام دیگری می فرماید:

«لَوِ اعْتَبَرْتَ بِما أضَعْتَ مِنْ ماضی عُمْرِکَ لَحَفِظْتَ ما بَقِیَ؛ اگر از آنچه از گذشته عمرت ضایع کرده ای عبرت بگیری،باقی مانده عمر را حفظ خواهی کرد». (1)

بخش دیگری از درس های عبرت انگیز را در جهان غیر انسان ها می بینیم.در هر خزانی که بعد از بهار می آید،ویرانی هایی که پس از عمارت صورت می گیرد، زلزله ها،سیلاب ها،آتش فشان ها و مانند آن ها.

این سخن را با حدیث دیگری از امیرمؤمنان علیه السلام-که پیش از این هم به آن اشاره کرده ایم-پایان می دهیم:آن حضرت از کنار مدائن عبور می کرد،هنگامی که آثار کاخ کسرا را دید که در شرف ویران شدن است یکی از مردانی که در خدمت آن حضرت بود این شعر را قرائت کرد:

جَرَتِ الرِّیاحُ عَلی رُسُومِ دِیارِهِمْ فَکَأنَّهُمْ کانُوا عَلی میعادٍ

بادها در ویرانه های خانه های آن ها وزید؛گویی آن ها وعده گاهی داشتند که می بایست به سراغ آن بروند.

امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:چرا این آیات را نخواندی؟: «کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنّاتٍ وَ عُیُونٍ* وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ* وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ* کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ* فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ» ؛چه بسیار باغ ها و چشمه ها که از خود به جای گذاشتند و زراعت ها و قصرهای زیبا و گران قیمت و نعمت های فراوان دیگری که در آن غرق بودند.آری این گونه بود ماجرای آنان و ما این ها را میراث برای اقوام دیگری ساختیم،نه آسمان بر آنان گریست و نه زمین (و نه اهل زمین و آسمان) و نه (به هنگام رسیدن لحظه سرنوشت) به آن ها مهلتی داده شد». (2)

ص:458


1- 1) .غرر الحکم،ح 3038
2- 2) .دخان،آیه 25-29.(بحار الانوار،ج 32،ص 422،ح 387)

گفتار حکیمانه 298- اعتدال در خصومت

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ بَالَغَ فِی الخُصومَةِ أَثِمَ،وَ مَنْ قَصَّرَ فِیهَا ظَلَمَ،

وَ لَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یَتَّقِیَ اللّهَ مَنْ خَاصَمَ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که در دشمنی با مخالفان افراط کند،آلوده گناه می شود و کسی که کوتاهی کند بر خود ستم کرده (و حقش ضایع می گردد) و کسی که در مقام خصومت برآید نمی تواند حق تقوا را رعایت کند. (1)

ص:459


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر می گوید:(پیش از مرحوم سیّد رضی) شیخ مفید رحمه الله این گفتار حکیمانه را در ارشاد و (بعد از سیّد رضی) میدانی (متوفای 518) در کتاب مجمع الامثال آورده است.بارها گفته ایم قرائنی در دست است که نشان می دهد تمام آنچه در مجمع الامثال آمده از کتاب متقدم بر شریف رضی نقل شده است.آمُدی نیز صدر آن را با تفاوتی از آن حضرت نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 235). در کتاب ارشاد مفید فقط صدر این کلام حکیمانه آمده؛ولی در کتاب اختصاص شیخ مفید تمام آن ذکر شده است.(اختصاص،ص 239)

ص:460

شرح و تفسیر

اعتدال در خصومت

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به سه نکته در مورد خصومت پرداخته،نخست می فرماید:«کسی که در دشمنی با مخالفان افراط کند به گناه آلوده می شود»؛ (مَنْ بَالَغَ فِی الخُصومَةِ أَثِمَ) .

معمولاً خصومت و ستیز با دیگران قابل کنترل نیست،حتی بهترین افراد وقتی گرفتار آن می شوند و آتش خشم و غضب در آنان شعله ور می گردد قادر به کنترل خویشتن نیستند و گرفتار گناهانی ازقبیل ظلم و ستم،گفتن سخنان ناروا، ریختن آبروی دیگران و اذیت و آزار مسلمانان می شوند.

در جمله دوم به نقطه مقابل آن اشاره کرده،می فرماید:«و کسی که در مقام خصومت و احقاق حق کوتاهی کند بر خود ستم کرده (زیرا حقش پایمال می شود)»؛ (وَ مَنْ قَصَّرَ فِیهَا ظَلَمَ) .

قرآن مجید نیز در ذیل آیات نهی از ربا می فرماید: «لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ» ؛ نه ظلم کنید و نه ظلم به شما شود». (1)

گرچه این آیه درباره رباخواران است؛ولی در حقیقت یک شعار وسیع اسلامی است که دستور می دهد به همان نسبت که مسلمانان باید از ستمگری بپرهیزند باید از تن دادن به ظلم نیز اجتناب کنند و به گفته بعضی از دانشمندان:

ص:461


1- 1) .بقره،آیه 279

«اگر ستم کِش نباشد ستمگر کمتر پیدا می شود».و اگر مسلمانان آمادگی کافی برای دفاع از خود داشته باشند،کسی نمی تواند به آن ها ستم کند،بنابراین همان گونه که باید به ظالم بگوییم ستم مکن،به مظلوم باید بگوییم تن به ستم مده.

حال که چنین است چه بهتر که انسان وارد میدان خصومت و ستیز برای احقاق حق نشود و تا می تواند از گام نهادن در چنین میدانی جز به هنگام ضرورت بپرهیزد،ازاین رو امام علیه السلام در سومین جمله می فرماید:«و کسی که در مقام خصومت برآید نمی تواند حق تقوا را رعایت کند»؛ (وَ لَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یَتَّقِیَ اللّهَ مَنْ خَاصَمَ) .

به همین دلیل،افراد با شخصیت و متّقی سعی می کنند حتی الامکان با کسی به جر و بحث و ستیز و خصومت برنخیزند و چه بسا از بعضی حقوق خود صرف نظر می کنند و آن را به مخالف می دهند تا در این میدان خطرناک وارد نشوند.

البته این بدان معنا نیست که افراد با ایمان،زبون،ذلیل و ظلم پذیر باشند چراکه اسلام چنین حالتی را نیز هرگز نمی پسندد و دستور می دهد نه ظلم کنید و نه ظلم پذیر باشید.

نکته: خطرات خصومت

خطرات خصومت

در روایات معصومان علیهم السلام به شدت از مخاصمه و خصومت نهی شده است؛ کلینی رحمه الله در کتاب کافی باب مخصوصی درباره این موضوع منعقد ساخته و در نخستین حدیث آن،از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل می کند که فرمود:

«إِیَّاکُمْ وَ الْمِرَاءَ وَ الْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا یُمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَی الْإِخْوَانِ وَ یَنْبُتُ عَلَیْهِمَا النِّفَاقُ؛ از جدال و مراء و خصومت بپرهیزید که دل های دوستان را نسبت به یکدیگر بیمار

ص:462

می سازد و بذر جدایی در میان آن ها می افشاند». (1)

در حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:

«مَا عَهِدَ إِلَیَّ جَبْرَئِیلُ علیه السلام فِی شَیْءٍ مَا عَهِدَ إِلَیَّ فِی مُعَادَاةِ الرِّجَالِ؛ جبرئیل هرگز درباره چیزی مثل این سفارش نکرده بود که:از دشمنی با یکدیگر بپرهیزید». (2)

در تعبیر دیگری از همان حضرت نقل شده که فرمود:

«مَا أَتَانِی جَبْرَئِیلُ علیه السلام قَطُّ إِلَّا وَعَظَنِی فَآخِرُ قَوْلِهِ لِی إِیَّاکَ وَ مُشَارَّةَ النَّاسِ فَإِنَّهَا تَکْشِفُ الْعَوْرَةَ وَ تَذْهَبُ بِالْعِزِّ؛ هیچ گاه جبرئیل نزد من نیامد جز این که من را پند و اندرز می داد.آخرین اندرزش این بود:از خصومت با مردم بپرهیز که عیوب پنهان را آشکار می سازد و عزت انسان را با خود می برد». (3)

***

ص:463


1- 1) .کافی،ج 2،ص 300،ح 1
2- 2) .همان،ص 302،ح 11
3- 3) .همان،ح 10

ص:464

گفتار حکیمانه 299- راه و روش توبه

اشاره

و قال علیه السلام

مَا أَهَمَّنِی ذَنْبٌ أُمْهِلْتُ بَعْدَهُ حَتَّی أُصَلِّیَ رَکْعَتَیْنِ وَ أَسْأَلَ اللّهَ الْعَافِیَةَ.

امام علیه السلام فرمود:

گناهی که پس از آن به اندازه دو رکعت نماز مهلت برایم باشد مرا نگران نمی کند چراکه (در این نماز یا پس از آن،عفو و) عافیت را از خدا می طلبم (و توبه می کنم). (1)

ص:465


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب این کلام حکیمانه را به نقل از سراج الملوک و غرر الحکم به عین عبارت نهج البلاغه آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 235). ولی شایان توجه است که جمله (وَ أَسْأَلُ اللّهَ الْعافِیَةَ) که در نسخه صبحی صالح آمده در کتاب مصادر و بسیاری از نسخ نهج البلاغه و بحار الانوار و غرر الحکم و غیر آن نیامده است و مرحوم علّامه شوشتری معتقد است این جمله آخر از اضافات نسخه ابن ابی الحدید است

ص:466

شرح و تفسیر

راه و روش توبه

امام علیه السلام راه نجات از گناه را در این گفتار حکیمانه خود نشان می دهد و می فرماید:«گناهی که بعد از آن مهلت دو رکعت نماز داشته باشم مرا نگران و غمگین نمی کند (چراکه در این نماز یا بعد از آن،عفو و) عافیت را از خدا می طلبم (و توبه می کنم)»؛ (مَا أَهَمَّنِی ذَنْبٌ أُمْهِلْتُ بَعْدَهُ حَتَّی أُصَلِّیَ رَکْعَتَیْنِ وَ أَسْأَلَ اللّهَ الْعَافِیَةَ) .

جمله «مَا أَهَمَّنِی ذَنْبٌ» به معنای بی اهمیت شمردن گناه نیست،بلکه به معنی اندوهگین و نگران نشدن است،چراکه انسان راه توبه را از طریق نماز باز می کند.به هر حال این کلام شریف،تشویق به گناه نیست،بلکه تشویق به توبه است به این گونه که هشدار می دهد هر لحظه ممکن است مرگ انسان فرا برسد خواه عوامل درونی وجود او ازقبیل سکته ها و مرگ ناگهانی باعث شود و یا عوامل برونی و حوادث گوناگونی که در یک لحظه به عمر انسان پایان می دهد، بنابراین انسان باید مهلتی را که برای دو رکعت نماز و توبه در پیشگاه خدا دارد از دست ندهد و فوراً شیطان را از خود دور سازد و به درگاه خدا روی آورد و با تعظیم و خضوع و اقرار به گناه و اظهار ندامت،عفو و آمرزش را طلب کند.

این احتمال نیز در تفسیر کلام فوق داده شده که منظور امام علیه السلام این است:

هرگاه انسان نماز بعد از گناه انجام دهد،از باب «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ»

ص:467

چنین نمازی آثار گناه را از نامه اعمال او و روح و جانش محو می کند.و جمع میان هر دو تفسیر مانعی ندارد.

همان گونه که در بحث سند این گفتار حکمت آمیز گفته شد،جمله «وَ أَسْأَلَ اللّهَ الْعَافِیَةَ» در غالب نسخ نهج البلاغه نیامده است؛ولی در نسخه ابن ابی الحدید و صبحی صالح ذکر شده و مفهومش این است که از خدا عافیت از آلوده شدن به گناه در آینده و عافیت از عذاب الهی نسبت به گذشته را تقاضا می کنم.این جمله می تواند اشاره ای به این مطلب باشد که انسان بعد از آلودگی به گناه و توبه مراقبت کند در آینده آلوده گناه نشود و عافیت در برابر آن داشته باشد،زیرا مطابق حدیث معروفی که از امیرمؤمنان علی علیه السلام در بحارالانوار آمده،ترک گناه آسان تر از درخواست توبه است

(تَرْکُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَةِ) . (1)

نکته: حقیقت توبه و تأخیر نینداختن آن

حقیقت توبه و تأخیر نینداختن آن

توبه،دری از درهای مهم رحمت الهی است که به روی بندگان خطاکار گشوده شده است و اگر این باب رحمت گشوده نمی شد،گنهکاران در یأس و نومیدی و سپس گناه بیشتر فرو می رفتند.باید توجه داشت که توبه شامل حال همه حتی انبیا و اولیا می شود؛ولی هرکدام توبه خاص خود را دارند.

امام صادق علیه السلام می فرماید:

«التَّوْبَةُ حَبْلُ اللَّهِ وَ مَدَدُ عِنَایَتِهِ وَ لا بُدَّ لِلْعَبْدِ مِنْ مُدَاوَمَةِ التَّوْبَةِ عَلَی کُلِّ حَالٍ وَ کُلُّ فِرْقَةٍ مِنَ الْعِبَادِ لَهُمْ تَوْبَةٌ فَتَوْبَةُ الْأَنْبِیَاءِ مِنِ اضْطِرَابِ السِّرِّ وَ تَوْبَةُ الْأَصْفِیَاءِ مِنَ التَّنَفُّسِ وَ تَوْبَةُ الْأَوْلِیَاءِ مِنْ تَلْوِینِ الْخَطَرَاتِ وَ تَوْبَةُ الْخَاصِّ مِنَ الْاِشْتِغَالِ بِغَیْرِ اللَّهِ وَ تَوْبَةُ الْعَامِّ مِنَ الذُّنُوبِ؛ توبه ریسمان الهی

ص:468


1- 1) .بحار الانوار،ج 70،ص 364.در حکمت 170 نیز به این صورت آمده است:«تَرْکُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ الْمَؤُونَةِ»ولی در تعدادی از نسخ دیگر همان عبارت«طَلَبَ التَّوْبَةِ»آمده است

و امداد عنایت اوست و لازم است بندگان پیوسته و در هر حال به سراغ توبه بروند.ولی هر گروهی از بندگان،توبه خاص خود را دارند.توبه پیامبران از اضطراب درون آن هاست و توبه برگزیدگان از نَفَسی است که به غیر یاد خدا می کشند و توبه اولیاء از خطرات رنگارنگی است که در برابر آن ها ظاهر می شود و توبه خواص از اشتغال به غیر خداست و توبه عوام از گناهان است». (1)

توبه به اندازه ای دارای اهمیت است که امام باقر علیه السلام می فرماید:

«لا وَ اللَّهِ مَا أَرَادَ اللَّهُ تَعَالَی مِنَ النَّاسِ إِلَّا خَصْلَتَیْنِ أَنْ یُقِرُّوا لَهُ بِالنِّعَمِ فَیَزِیدَهُمْ وَ بِالذُّنُوبِ فَیَغْفِرَهَا لَهُمْ؛ نه،به خدا قسم خداوند از بندگانش جز دو چیز نخواسته است:

نخست این که به نعمت های او اقرار کنند (و شکر نعمت به جای آورند) تا بر آن ها بیفزاید.دیگر این که به گناهانشان اعتراف (و از آن ها توبه) کنند تا آن ها را بر آنان ببخشد». (2)

از جمله مسائلی که به آن هشدار داده شده است تسویف و تاخیر توبه است، چراکه اگر انسان در آستانه رفتن از این جهان قرار گیرد یا نشانه های عذاب الهی ظاهر شود،درهای توبه بسته خواهد شد،ازاین رو امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرماید:

«إِنْ قَارَفْتَ سَیِّئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَهَا بِالتَّوْبَةِ؛ اگر مرتکب گناه شدی هرچه زودتر آن را با آب توبه بشوی». (3)

***

ص:469


1- 1) .بحار الانوار،ج 6،ص 31،ح 38
2- 2) .کافی،ج 2،ص 426،ح 2
3- 3) .بحار الانوار،ج 74،ص 210،ح 1

ص:470

گفتار حکیمانه 300- پاسخ جالب به دو سؤال

اشاره

وَ سُئِلَ علیه السلام:کَیْفَ یُحاسِبُ اللّهُ الْخَلْقَ عَلی کَثْرَتِهِمْ؟

فَقَالَ علیه السلام

کَمَا یَرْزُقُهُمْ عَلَی کَثْرَتِهِمْ؛

فَقِیلَ:کَیْفَ یُحاسِبُهُمْ وَ لا یَرَوْنَهُ؟

فَقَالَ علیه السلام:کَمَا یَرْزُقُهُمْ وَ لَا یَرَوْنَهُ.

از امام علیه السلام پرسیدند:خداوند چگونه حساب همه خلق را با آن فزونی که دارند می رسد؟

امام علیه السلام فرمود:

همان گونه که آن ها را با آن فزونی که دارند روزی می دهد.

(بار دیگر) پرسیدند:چگونه به حساب آن ها رسیدگی می کند در حالی که او را نمی بینند؟

فرمود:همان گونه که به همه آن ها روزی می دهد در حالی که او را نمی بینند. (1)

ص:471


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر آورده است که در این جا به گفته ابن عبد ربه در عقد الفرید،سؤال کننده سلمان فارسی رحمه الله بوده است و قابل توجه این که ابن عبد ربه فقط سؤال اوّل را ذکر کرده و از سؤال دوم صرف نظر نموده است،زیرا او از کسانی است که معتقدند خداوند در روز قیامت با همین چشم دیده می شود.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 236)

ص:472

شرح و تفسیر

پاسخ جالب به دو سؤال

امام علیه السلام در این گفتار حکمت آمیز،به دو سؤال پیچیده جواب های قانع کننده ای می دهد.نخست از آن حضرت سؤال کردند:خداوند چگونه به حساب همه مخلوقات با آن فزونی که دارند می رسد؟»؛ (وَ سُئِلَ علیه السلام:کَیْفَ یُحاسِبُ اللّهُ الْخَلْقَ عَلی کَثْرَتِهِمْ؟) .

گویی سؤال کننده گمان می کرد محاسبه خدا مانند محاسبه یک حساب دار از افراد مختلف است که برای هر یک باید مدتی وقت صرف کند و اگر تعداد آن ها زیاد باشد ممکن است ماه ها و سال ها طول بکشد؛ولی از قدرت خدا و حسابگری او غافل بود.امام علیه السلام برای او مثالی زد تا به نکته اصلی مطلب که قدرت وسیع خدا بر همه چیز است پی ببرد.

حضرت در پاسخ او فرمود:«همان گونه که آن ها را با آن فزونی که دارند روزی می دهد»؛ (فقال علیه السلام:کَمَا یَرْزُقُهُمْ عَلَی کَثْرَتِهِمْ) .

در میان مردم،معمول است هنگامی که افرادی می خواهند مثلاً جیره غذایی خود را بگیرند به صف می ایستند و هرچه شماره آن ها بیشتر باشد صف آن ها طولانی تر و مدت گرفتن جیره غذایی زیادتر می شود.در حالی که خداوند در آنِ واحد جیره غذایی همه را به آن ها می رساند بی آن که صفی وجود داشته باشد یا برای آن معطل شوند.البته این جیره غذایی تدریجی و روز به روز است؛اما در

ص:473

هر روز همه را همزمان روزی می دهد.کسی که چنین قدرتی دارد،در مورد حساب نیز همه را در زمان واحد محاسبه می کند.

سؤال کننده سپس سؤال دیگری را در همین موضوع عنوان کرد و تصورش این بود که محاسبه کردن نیاز به رویارویی دارد،در حالی که مردم خدا را نمی بینند،ازاین رو سؤال کرد چگونه آن ها را محاسبه می کند در حالی که او را نمی بینند؟ (فَقِیلَ:کَیْفَ یُحاسِبُهُمْ وَ لا یَرَوْنَهُ؟) .

امام علیه السلام در این جا نیز با ذکر همان مثال سابق شنونده را قانع ساخت،فرمود:

«همان گونه که به همه آن ها روزی می دهد و او را نمی بینند»؛ (فَقالَ علیه السلام:کَمَا یَرْزُقُهُمْ وَ لَا یَرَوْنَهُ) .

از آسمان و زمین برای آن ها روزی می فرستد،درختان میوه می دهند،زمین ها دانه های غذایی را پرورش می دهند،حیوانات شیرده شیر می دهند و خلاصه ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند و روزیِ روزی خواران را می رسانند بی آن که کسی رازق حقیقی را با چشم ببیند.

در قیامت نیز همین گونه است:نامه های اعمال گشوده می شوند و همه انسان ها در برابر میزان عدل پروردگار قرار می گیرند و وزن اعمال آنان و محاسبه کارهای تمام عمرشان،در یک لحظه انجام می شود.همان گونه که قرآن مجید در هشت آیه مختلف قرآن فرموده است:خداوند،«سریع الحساب»است. «فَإِنَّ اللّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ» ، «وَ اللّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ» ، «وَ هُوَ سَرِیعُ الْحِسابِ».

در روایات اسلامی نیز می خوانیم:

«إنَّهُ سُبْحانَهُ یُحاسِبُ جَمیعَ عِبادِهِ عَلی مِقْدارِ حَلْبِ شاةٍ؛ خداوند حساب همه بندگان را در زمان کوتاهی به اندازه دوشیدن گوسفند رسیدگی می کند». (1)

در روایت دیگری آمده است:

«إنَّ اللّهَ تَعالی یُحاسِبُ الْخَلائِقَ کُلَّهُمْ فی مِقْدارِ

ص:474


1- 1) .مجمع البیان،ج 4،ص 75

لَمْحِ الْبَصَرِ؛ خداوند حساب همه بندگان را در یک لحظه می رسد». (1)

در حدیث دیگری وارد شده است:

«بِمِقْدارِ فَواقِ النّاقَةِ» . (2)«فَواق»به عقیده بعضی به معنای فاصله میان دو بار دوشیدن شیر از شتر است که مقداری می دوشند،کمی صبر می کنند و مجدداً می دوشند.این فاصله را«فواق»می نامند.

بعضی نیز آن را به معنای فاصله ای می دانند که میان باز کردن انگشتان و بستن آن به هنگام دوشیدن شیر با انگشت پیدا می شود و در هر صورت کنایه از زمان بسیار کوتاه است.

نکته: سرعت محاسبه الهی

سرعت محاسبه الهی

بعضی تصور کرده اند که میان آنچه امام علیه السلام در این کلام شریف فرموده و با آیات قرآن هماهنگ است که خدا را در آیات زیادی«سَریعُ الْحِساب»معرفی کرده است،با آیه دیگری که می گوید:روز قیامت به مقدار پنجاه هزار سال طول می کشد: «فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ» 3 منافاتی وجود دارد،زیرا آیات سرعت حساب و روایاتی که در ذیل آن وارد شده می گوید:حساب همه خلایق به سرعت انجام می گیرد؛در حالی که آیه سوره«معارج»زمان آن را پنجاه هزار سال گفته است؛ولی با توجه به این که این آیه هیچ سخنی درباره مسئله حسابرسی خلائق در بر ندارد،می توان گفت که توقف گروهی در عرصه محشر به مدت طولانی نه برای حسابرسی،بلکه نوعی مجازات و سرگردانی است و این درباره کافران و بدکاران است وگرنه مطابق بعضی از روایات،مؤمن توقفش در عرصه محشر بسیار کوتاه است.

ص:475


1- 1) .مجمع البیان،ج 2،ص 51
2- 2) .روح المعانی،ج 1،ص 477

در حدیثی آمده است که بعد از نزول آیه فوق،ابو سعید خدری که از صحابه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بود خدمتش عرضه داشت که چقدر این روز طولانی است! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«وَالَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ إِنَّهُ لَیُخَفَّفُ عَلَی الْمُؤْمِنِ حَتَّی یَکُونَ أَخَفَّ عَلَیْهِ مِنْ صَلاةٍ مَکْتُوبَةٍ یُصَلِّیهَا فِی الدُّنْیَا؛ قسم به کسی که جان من در قبضه قدرت اوست این روز طولانی آن قدر نسبت به فرد باایمان سبک می شود که حتی از مدت زمان خواندن یک نماز که در دنیا می خواند کمتر خواهد بود». (1)

***

ص:476


1- 1) .بحار الانوار،ج 7،ص 123

گفتار حکیمانه 301- از نشانه های عقل

اشاره

و قال علیه السلام

رَسُولُکَ تَرْجُمَانُ عَقْلِکَ،وَ کِتَابُکَ أَبْلَغُ مَا یَنْطِقُ عَنْکَ!

امام علیه السلام فرمود:

فرستاده تو نشانه عقل تو و نامه ات گویاترین سخن گوی توست. (1)

ص:477


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید:این گفتار حکیمانه بخشی از وصیتی است که امام علیه السلام برای فرزندش (امام حسن علیه السلام) بیان فرموده که متن آن را کلینی رحمه الله در کتابش به نام الرسائل ذکر کرده؛ولی تنها،جمله اول آمده است.آن گاه می افزاید:قاضی قضاعی در دستور معالم الحکم و طرطوشی در سراج الملوک و کراجکی در کنزالفوائد جمله اوّل را ذکر کرده اند.نیز«میدانی»آن را در مجمع الامثال و ابن طلحه شافعی در مطالب السؤول آورده اند.آمُدی در غررالحکم آن را به دو صورت ذکر کرده که هر دو صورت با آنچه در نهج البلاغه آمده تفاوت دارد.این احتمال نیز وجود دارد که امام علیه السلام این سخن را با تعبیرات مختلف در مواقع متفاوت بیان فرموده باشد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 236)

ص:478

شرح و تفسیر

از نشانه های عقل

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به دو نکته اشاره می کند که هرکدام برای شناخت اشخاص،کارساز است.

نخست می فرماید:«فرستاده تو نماینده عقل توست»؛ (رَسُولُکَ تَرْجُمَانُ عَقْلِکَ) .

یعنی مردم می توانند از انتخاب فرستاده،به میزان عقل تو پی ببرند؛هرگاه تو، انسان فرهیخته،دانشمند و عاقل و با تقوا و شجاع را به عنوان فرستاده خود به سوی شخص یا جمعیتی برگزینی آن ها می فهمند که تو در چه پایه ای از عقل و درایت قرار داری و به تعبیر دیگر،آنچه در درون توست از این طریق بیرون می ریزد و خفایای وجودت آشکار می شود.در ضمن این درسی است برای همه ما که در انتخاب فرستاده دقت کنیم و برای شناخت مخالفان خود نیز ازاین روش بهره بگیریم.

در دومین جمله می فرماید:«نامه تو گویاترین سخن گوی توست»؛ (وَ کِتَابُکَ أَبْلَغُ مَا یَنْطِقُ عَنْکَ!) .

زیرا آنچه در درون افکار انسان است و همچنین فضایل و رذایل اخلاقی از نوک قلم انسان بر صفحه کاغذ جاری می شود.به همین دلیل هر کسی را به خوبی می توان از نوشته او شناخت.

ص:479

امروز نیز بهترین راه برای قضاوت کردن درباره کسانی که صدها یا هزاران سال قبل از ما می زیستند مطالعه آثار مکتوب آن هاست،چراکه شخصیتشان در آثار مکتوبشان تجلی می کند.

بر این اساس،این جمله نیز حاوی دو دستور است:هم مراقب نوشته های خود باشیم،هم روحیات دیگران را از نوشته هایشان استنباط کنیم.

یکی از شعرای عرب این دو جمله حکیمانه را در دو بیت شعر به صورت زیبایی آورده،می گوید:

تَخَیَّر إذا ما کُنْتَ فِی الْأَمْرِ مُرْسِلاً فَمَبْلَغُ آراءِ الرِّجالِ رَسُولُها

وَ رَوِّ وَ فَکِّرْ فِی الْکِتابِ فَإِنَّما بِأَطْرافِ أَقْلامِ الرِّجالِ عُقُولُها

در انتخاب فرستاده دقت کن-زیرا فرستاده های افراد نشانه آراء و افکار آن ها هستند.

به هنگام نوشتن نامه بسیار دقت و فکر کن،زیرا-عقول انسان ها از نوک قلم های آن ها تراوش می کند. (1)

نکته: طرق شناخت انسان ها

طرق شناخت انسان ها

بسیاری از مردم به آسانی باطن خود را ظاهر نمی کنند و انسان در تعامل با آن ها گرفتار مشکل می شود.برای شناختن این گونه اشخاص راه های فراوانی هست که در قرآن مجید و روایات اسلامی اشاراتی به آن ها شده است.

قرآن مجید،هم درباره خوبان و هم درباره بدان اشاراتی دارد.در مورد نیازمندان آبرومندی که هیچ گاه نیاز خود را آشکار نمی کنند می فرماید:

«یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ» ؛و از شدّت

ص:480


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 207

خویشتن داری،افراد ناآگاه آن ها را بی نیاز می پندارند؛امّا آن ها را از چهره هایشان می شناسی». (1)

درباره منافقانی که سعی دارند چهره واقعی خود را با سخنان دروغین مخفی کنند می فرماید: «وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللّهُ یَعْلَمُ أَعْمالَکُمْ» ؛و اگر ما بخواهیم،آن ها را به تو نشان می دهیم تا آنان را با قیافه هایشان بشناسی،هر چند می توانی آن ها را از طرز سخنانشان بشناسی؛ و خداوند اعمال شما را می داند». (2)

در کلمات قصار خواندیم:

«مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَیْئاً إِلَّا ظَهَرَ فِی فَلَتَاتِ لِسَانِهِ وَ صَفَحَاتِ وَجْهِهِ؛ هیچ کس چیزی را در دل پنهان نمی کند مگر این که در سخنانی که از زبان او می پرد و در چهره و قیافه اش آشکار می گردد». (3)

در ذیل گفتار حکیمانه 295 نیز این روایت گذشت که امام امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید:

«مَنِ اشْتَبَهَ عَلَیْکُمْ أَمْرُهُ وَ لَمْ تَعْرِفُوا دِینَهُ فَانْظُرُوا إِلَی خُلَطَائِهِ؛ هر گاه وضع باطنی کسی بر شما مشتبه شود و دین او را نتوانید بشناسید،نگاه به همنشینانش کنید». (4)

از کلام حکیمانه مورد بحث نیز می توان همین معنا را استفاده کرد که برای شناختن افراد به دو چیز در آن ها دقت کنیم:نخست،رسولان و فرستادگان آن ها و دیگر،لحن و محتوای نامه هایشان.البته این گفته درباره کسانی صادق است که دارای رسول و فرستاده و نامه های خاصی هستند.

این سخن در تاریخ زندگی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان علیه السلام و سایر اولیاء اللّه به خوبی دیده می شود.رسول خدا صلی الله علیه و آله برای پیشگیری از توطئه مشرکان مکه در

ص:481


1- 1) .بقره،آیه 273
2- 2) .محمد،آیه 30
3- 3) .نهج البلاغه،حکمت 26
4- 4) .بحار الانوار،ج 71،ص 197،ح 31

حبشه،جعفر بن ابی طالب را که مردی هوشیار و شجاع بود به نمایندگی خویش همراه گروه مهاجران فرستاد.

در داستان آیات برائت که مبدأ تحولی در جهان اسلام شد،آن را به وسیله علی بن ابی طالب علیه السلام فرستاد و امیر مؤمنان علیه السلام در داستان حَکَمیّت اصرار داشت که ابن عباس یا مالک اشتر حکمیّت از جانب او و اصحابش را بپذیرند،هرچند افراد نادان و ظاهربین مخالفت کردند و ابوموسی را بر حضرت تحمیل کردند و در مقابل،معاویه عمرو عاص را فرستاد که مردی بسیار حیله گر و دنیاپرست و بی ایمان بود.

در مورد این که نامه انسان ها از عقل و درایت آنان حکایت می کند نیز روایات زیادی از معصومان علیهم السلام وارد شده است؛از جمله در حدیثی از امام امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«إذا کَتَبْتَ کِتاباً فَأَعِدْ فِیهِ النَّظَرَ قَبْلَ خَتْمِهِ فَإِنَّما تَخْتِمُ عَلی عَقْلِکَ؛ هنگامی که نامه ای می نویسی بار دیگر پیش از آن که آن را مهر و امضا کنی در آن نگاه دقیق کن،زیرا عقل خود را مهر و امضا می کنی». (1)

در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است:

«عُقُولُ الْفُضَلاءِ فی أطْرافِ أقْلامِها؛ عقول دانشمندان در نوک قلم های آن هاست». (2)

***

ص:482


1- 1) .غرر الحکم،ح 285
2- 2) .همان،ح 288

گفتار حکیمانه 302- نیازمندان به دعا

اشاره

و قال علیه السلام

ما الْمُبْتَلَی الَّذِی قَدِ اشْتَدَّ بِهِ الْبَلاَءُ،بِأَحْوَجَ إِلَی الدُّعَاءِ مِنَ الْمُعَافَی الَّذِی لَا یَأْمَنُ الْبَلاَءَ!

امام علیه السلام فرمود:

آن کس که به شدت به بلا مبتلاست از کسی که مبتلا نیست ولی در هیچ لحظه ایمن از بلا نمی باشد،محتاج تر به دعا نیست. (1)

ص:483


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: به گفته خطیب رحمه الله در مصادر،شیخ صدوق (که پیش از سیّد رضی می زیسته است) این گفتار حکیمانه را در کتاب امالی خود با کمی تفاوت آورده است.نیز قاضی قضاعی در کتاب الدستور با تفاوتی آن را ذکر کرده است،همچنین آمُدی در غرر الحکم.بنابراین کلام پیش گفته،قبل و بعد از سیّد رضی رحمه الله در کتب دیگر نیز آمده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 237)

ص:484

شرح و تفسیر

نیازمندان به دعا

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته ای اشاره می کند که بسیاری از افراد از آن غافلند،می فرماید:«آن کس که به شدت به بلا مبتلاست از کسی که مبتلا نیست ولی در هیچ لحظه ایمن از بلا نمی باشد،محتاج تر به دعا نیست»؛ (مَا الْمُبْتَلَی الَّذِی قَدِ اشْتَدَّ بِهِ الْبَلاَءُ،بِأَحْوَجَ إِلَی الدُّعَاءِ مِنَ الْمُعَافَی الَّذِی لَا یَأْمَنُ الْبَلاَءَ!) .

اشاره به این که مردم غالباً به افراد گرفتار توجه دارند به خصوص گرفتارانی که به شدت مبتلا شده اند؛یا گرفتاری مالی یا انواع بیماری ها یا مسائل مختلف.

و کسانی که به آنان علاقه مندند دعا می کنند که خدا آن ها را از گرفتاری رهایی بخشد و از کسانی که ظاهراً سالم و بدون گرفتاری هستند غافلند؛در حالی که آن ها نیز به همان اندازه و گاه بیشتر نیاز به دعا دارند،زیرا هر لحظه ممکن است نعمت عافیت،آرامش،غنا و ثروت از آن ها گرفته شود یا لغزشی دامن گیر آن ها گردد و در دام شیطان گرفتار شده،از نظر معنوی سقوط کنند و آلوده گناهانی گردند که تا آخر عمر نیز نتوانند آثار آن را برطرف سازند.با این توجه،هر دو گروه نیازمند دعا هستند،در حالی که مردم معمولاً به یکی توجه داشته و از دیگری غافلند.

اضافه بر این،افرادی که در عافیتند گاه گرفتار غرور و غفلت فوق العاده ای می شوند در حالی که مبتلایان،نه مغرورند و نه غافل و پیوسته به در خانه خدا

ص:485

رفته و دعا می کنند،و از این نظر حال عافیت مندان از مبتلایان سخت تر است.

از همین رو در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که شبی از شب ها رسول خدا صلی الله علیه و آله در خانه ام سلمه بود.(ام سلمه) ناگهان بیدار شد و حضرت را ندید.

گفت:شاید به خانه همسران دیگر رفته است.برخاست و به جست وجوی آن حضرت رفت.ناگهان دید پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در گوشه ای از خانه ایستاده و دست ها را بلند کرده و می گوید:

«اللَّهُمَّ لا تَنْزِعْ مِنِّی صَالِحَ مَا أَعْطَیْتَنِی أَبَداً اللَّهُمَّ لا تُشْمِتْ بِی عَدُوّاً وَ لا حَاسِداً أَبَداً اللَّهُمَّ وَ لا تَرُدَّنِی فِی سُوءٍ اسْتَنْقَذْتَنِی مِنْهُ أَبَداً اللَّهُمَّ وَ لا تَکِلْنِی إِلَی نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً؛ خداوندا! نعمت های شایسته ای را که به من داده ای هرگز از من مگیر.خداوندا! دشمنان و حسودان را از شماتت من باز دار.

خداوندا! مرا به حال بدی که از آن نجاتم داده ای هرگز بازمگردان.خداوندا! مرا هرگز لحظه ای به خود وامَگذار». (1)

علامه مجلسی رحمه الله در جلد 90 بحار الانوار بابی تحت عنوان«اقدام به دعا در شدت و رخاء و در جمیع احوال»ذکر کرده است و روایات زیادی در این باب آورده است؛از جمله همین گفتار حکیمانه مورد بحث.

در روایت دیگری از امیرمؤمنان علیه السلام نقل می کند که فرمود:

«تَقَدَّمُوا بِالدُّعَاءِ قَبْلَ نُزُولِ الْبَلاءِ؛ پیش از آن که بلا نازل شود دعا کنید». (2)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام نقل می کند:

«مَنْ سَرَّهُ أَنْ یُسْتَجَابَ لَهُ فِی الشِّدَّةِ فَلْیُکْثِرِ الدُّعَاءَ فِی الرَّخَاءِ؛ کسی که دوست دارد به هنگام شدت و بلا دعایش مستجاب شود،در زمانی که در راحتی و آرامش است دعا زیاد کند». (3)

جالب این که در حدیث دیگری از آن حضرت می خوانیم:

«إِذَا دَعَا الْعَبْدُ فِی الْبَلاءِ وَ لَمْ یَدْعُ فِی الرَّخَاءِ حَجَبَتِ الْمَلائِکَةُ صَوْتَهُ وَ قَالُوا هَذَا صَوْتٌ غَرِیبٌ أَیْنَ

ص:486


1- 1) .بحار الانوار،ج 16،ص 217،ح 6
2- 2) .همان،ج 90،ص 380،ح 1
3- 3) .همان،ص 381،ح 7

کُنْتَ قَبْلَ الْیَوْمِ؛ زمانی که بنده ای از بندگان خدا به هنگام بلا دعا کند و در رخاء و آرامش دعا نکند فرشتگان جلوی صدای او را می گیرند و می گویند:این صدای ناشناخته ای است،تا امروز کجا بودی؟». (1)

***

ص:487


1- 1) .بحار الانوار،ج 90،ص 382،ح 10

ص:488

گفتار حکیمانه 303- مردم،فرزند دنیا هستند

اشاره

و قال علیه السلام

النَّاسُ أَبْنَاءُ الدُّنْیَا،وَ لَا یُلامُ الرَّجُلُ عَلَی حُبِّ أُمِّهِ.

امام علیه السلام فرمود:

مردم،فرزندان دنیا هستند و کسی را نمی توان به سبب محبت

به مادرش سرزنش کرد. (1)

ص:489


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب از ثعالبی در کتاب التمثیل و المحاضره و راغب در کتاب محاضرات الادباء این کلام حکیمانه را از امیرمؤمنان علیه السلام به صورت های دیگری نقل کرده و حتی از ابن ابی الحدید روایتی به همین مضمون ولی با تفاوت هایی آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 238).در غرر الحکم نیز همین حدیث شریف با تفاوت هایی آمده که نشان می دهد از منبع دیگری جز نهج البلاغه گرفته شده است.(غرر الحکم،ح 2399).همچنین در کتاب مطالب السؤول به عین عبارت نهج البلاغه آمده است.(مطالب السؤول،ص 281)

ص:490

شرح و تفسیر

مردم،فرزند دنیا هستند

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به واقعیتی اشاره می کند که کاملاً منطقی است، می فرماید:«مردم،فرزندان دنیا هستند و کسی را نمی توان به سبب محبت به مادرش سرزنش کرد»؛ (النَّاسُ أَبْنَاءُ الدُّنْیَا،وَ لَا یُلامُ الرَّجُلُ عَلَی حُبِّ أُمِّهِ) .

تشبیه دنیا به مادر به سبب آن است که همه چیز ما از این آب و خاک آفریده شده و در دامان این جهان متولد شده و در آن پرورش یافته ایم،بنابراین دنیا را تشبیه به مادر کردن کاملاً مناسب است و تعبیر وطن به مادر که بسیار رایج است نیز در واقع ناظر به همین معناست که ما وقتی در کشوری متولد شده و در فضای آن پرورش یافته ایم،آن کشور به منزله مادر ماست و علاقه داشتن به مادر امری طبیعی است،بنابراین،هم علاقه به وطن و هم علاقه به دنیا امری طبیعی است و جای تعجب نیست.

در این که هدف اصلی امام علیه السلام از بیان این حقیقت چیست؟ در میان شارحان نهج البلاغه اختلاف نظر است.بعضی آن را نوعی مذمت و نکوهش نسبت به محبت دنیا شمرده اند و بعضی به عکس،محبت دنیا را امری طبیعی می دانند.

حقیقت این است که امام علیه السلام می خواهد بفرماید:نه از علاقه خودتان به دنیا نگران باشید و نه از علاقه دیگران نسبت به آن،چراکه پیوندی بسیار مستحکم میان شما و دنیاست.از آن بترسید که این علاقه افراطی شود

ص:491

و به شکل دنیاپرستی درآید.

شبیه همین معنا روایت دیگری است که در آن می خوانیم:کسی حضور امیرمؤمنان علیه السلام برخاست و عرض کرد:ای امیرمؤمنان! چرا ما دنیا را دوست داریم؟ امام علیه السلام فرمود:چون ما از دنیا آفریده شده ایم.آیا می شود کسی را به سبب محبتش نسبت به پدر و مادر سرزنش کرد؟»؛

(رُوِیَ عَنْ أمیرِ الْمُؤْمِنینَ علیه السلام أنَّ رَجُلاً قامَ إِلَیْهِ،فَقالَ:یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنینَ ما بالُنا نُحِبُّ الدُّنْیا،قالَ:لِأنّا مِنْها وَ هَلْ یُلامُ الرَّجُلُ بِحُبِّهِ لِأبِیهِ وَ أُمِّهِ؟ قالَ:وَ أَنْشَدَنا أبُو عَبْدِ اللّهِ الْأَزْدی) . (1)

بنابراین هرگز نباید علاقه مردم به مال و زن و فرزند و خانه و شهر و کشورشان را مورد ملامت قرار داد و حتی نباید انتظار داشته باشیم که مردم به همه این امور پشت پا زنند.مهم این است که برای رسیدن به دنیا آلوده به گناه نشوند و ایمان و شرف خود را به آن نفروشند.

در حدیث معروفی می خوانیم:

«لَیْسَ مِنَّا مَنْ تَرَکَ دُنْیَاهُ لِآخِرَتِهِ وَ لا آخِرَتَهُ لِدُنْیَاهُ؛ کسی که دنیای خود را برای آخرتش ترک کند از ما نیست،همچنین کسی که آخرتش را برای دنیا ترک گوید». (2)

به تعبیر دیگر دنیایی خوب است که وسیله رسیدن به آخرت باشد نه آن که هدف اصلی انسان را تشکیل دهد،همان گونه که در سایر کلمات امام علیه السلام آمده است.

«مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَیْهَا أَعْمَتْهُ؛ آن کس که به وسیله دنیا بنگرد به او بصیرت و بینایی می بخشد و آن کس که به دنیا بنگرد نابینایش می کند». (3)

آری دنیا وسیله است نه هدف.

بنابراین آنچه به عنوان نکوهش دنیا در روایات مختلف آمده است ناظر به روش کسانی است که ارزش های والای انسانی و اسلامی را فدای منافع مادّی

ص:492


1- 1) .تیسیر المطالب،ص 466،ح 620
2- 2) .من لا یحضره الفقیه،ج 3،ص 156،ح 3568
3- 3) .نهج البلاغه،خطبه 82

می کنند و دل و دین بر سر دنیا می نهند وگرنه زندگی آبرومندانه و بهره گیری معقول از نعمت های خدا هرگز در اسلام ممنوع و نکوهیده نیست.

قرآن مجید نیز به این حقیقت اشاره دارد و می فرماید: «زُیِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ» ؛محبّت امور مادی،از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسب های ممتاز و چهارپایان و زراعت،در نظر مردم جلوه داده شده است؛(تا در پرتو آن، آزمایش و تربیت شوند؛ولی) این ها (در صورتی که هدف نهایی آدمی را تشکیل دهند،) سرمایه زندگی پست (مادی) است؛و سرانجام نیک (و زندگیِ والا و جاویدان)،نزد خداست». (1)

این تزئین در واقع یک تزئین طبیعی است منتها نباید انسان فقط به آن بیندیشد و در آن غرق شود.باید فراموش نکند که مطابق آنچه در ذیل آیه آمده، این ها متاع دنیاست؛متاعی ناپایدار و گذرا.مهم سرای جاویدان و حیات ابدی است.

***

ص:493


1- 1) .آل عمران،آیه 14

ص:494

گفتار حکیمانه 304- نیازمند،فرستاده خداست!

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللّهِ،فَمَنْ مَنَعَهُ فَقَدْ مَنَعَ اللّه،

وَ مَنْ أَعْطَاهُ فَقَدْ أَعْطَی اللّهَ.

امام علیه السلام فرمود:

مستمند،فرستاده خداست،کسی که از او دریغ دارد از خدا دریغ داشته و کسی که به او عطا کند به خداوند عطا کرده است. (1)

ص:495


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: این حدیث شریف را طبق گفته مرحوم خطیب،ابوحنیفه،نعمان مصری (متوفای 363) پیش از سیّد رضی در کتاب دعائم الاسلام آورده و در غررالحکم نیز (با تفاوتی) بعد از مرحوم سیّد رضی آمده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 238).ولی عجیب این که ما این حدیث شریف را در کتاب دعائم الاسلام موجود نیافتیم

ص:496

شرح و تفسیر

نیازمند،فرستاده خداست!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه برای تشویق همگان به کمک کردن به نیازمندان می فرماید:«مستمند و مسکین فرستاده خداست،کسی که از کمک کردن به او دریغ داشته باشد از خدا دریغ داشته و آن کس که به او عطا کند به خداوند عطا کرده است»؛ (إِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللّهِ،فَمَنْ مَنَعَهُ فَقَدْ مَنَعَ اللّه،وَ مَنْ أَعْطَاهُ فَقَدْ أَعْطَی اللّهَ) .

این تعبیر نهایت لطف خدا را به کسانی نشان می دهد که به نیازمندان کمک می کنند و در ضمن،این پیام را به ما می دهد که مسکین و مستمند را خوار نشمریم و کمترین اهانتی به او روا مداریم و اگر کمکی می کنیم خالی از هر گونه منت و آزار و اهانت باشد،زیرا او فرستاده خداست و کسی که به رسول و فرستاده دیگری اهانت کند در واقع به خود آن شخص اهانت کرده و کسی که رسول دیگری را احترام و اکرام کند فرستنده رسول را اکرام و احترام کرده است.

قرآن مجید نیز تعبیری متفاوت ولی در همین راستا دارد.درباره کمک به نیازمندان می فرماید: «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً» ؛کیست که به خدا قرض الحسنه دهد (و از اموالی که خدا به او بخشیده، انفاق کند،) تا آن را برای او،چندین برابر کند؟». (1)

ص:497


1- 1) .بقره،آیه 245

در آیه 11 سوره«حدید»نیز خداوند پس از آن که در آیات پیشین،از اهمیت انفاق به نیازمندان سخن می گوید همین تعبیر را فرموده است: «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَرِیمٌ» ؛کیست که به خدا وام نیکو دهد (و از اموالی که به او ارزانی داشته انفاق کند) تا خدا آن را برای او چندین برابر کند؟ و برای او پاداش پرارزشی است!».

در چندین آیه دیگر از قرآن مجید نیز همین معنا با الفاظ دیگری بیان شده و انفاق در راه خدا را به عنوان وام دادن به پروردگار شمرده است که این نهایت لطف او به بندگان است.با این که مالک حقیقی تمام عالم هستی خداست و از همگان و همه چیز بی نیاز است و هرچه ما داریم از او داریم،با این حال انفاق در راه خدا را قرض به خداوند تعبیر کرده است.

حتی در بعضی از آیات آمده است که خداوند در برابر این کار از بنده اش تشکر می کند، «وَ اللّهُ شَکُورٌ حَلِیمٌ». 1

همان گونه که در خطبه 183 نیز در کلام امام گذشت که می فرماید:

«وَ اسْتَقْرَضَکُمْ وَ لَهُ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ وَ إِنَّمَا أَرَادُ أَنْ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلا؛ از شما درخواست قرض کرده در حالی که گنج های آسمان ها و زمین به او تعلق دارد و بی نیاز و شایسته ستایش است.او خواسته است شما را بیازماید که کدام یک نیکوکارترید».

جالب این که در روایات اسلامی تعبیرات سه گانه ای آمده است که هر یک از دیگری پرمعناتر است.در یک جا می خوانیم که از امام سجاد زین العابدین علیه السلام نقل شده است که هنگامی که چیزی به فقیر می داد دست سائل را می بوسید و می فرمود:«من دست سائل را نمی بوسم،بلکه دست پروردگارم را می بوسم، زیرا صدقه قبل از آن که در دست سائل بیفتد در دست پروردگار قرار می گیرد؛

ص:498

فَقَالَ لَسْتُ أُقَبِّلُ یَدَ السَّائِلِ إِنَّمَا أُقَبِّلُ یَدَ رَبِّی إِنَّهَا تَقَعُ فِی یَدِ رَبِّی قَبْلَ أَنْ تَقَعَ فِی یَدِ السَّائِلِ» . (1)

در بیان دیگری آمده است:«امام علیه السلام هنگامی که صدقه ای به سائل می داد آن را از او می گرفت و می بوسید و می بویید و بار دیگر به او می داد و همان عبارت را تکرار می کرد؛

کَانَ أَبِی إِذَا تَصَدَّقَ بِشَیْءٍ وَضَعَهُ فِی یَدِ السَّائِلِ ثُمَّ ارْتَجَعَهُ مِنْهُ فَقَبَّلَهُ وَ شَمَّهُ ثُمَّ رَدَّهُ فِی یَدِ السَّائِلِ وَ ذَلِکَ أَنَّهَا تَقَعُ فِی یَدِ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ تَقَعَ فِی یَدِ السَّائِل» . (2)

در تعبیر سومی آمده است که امام هنگامی که صدقه ای به نیازمندی می داد دست خود را می بوسید و می فرمود:«صدقه قبل از آن که به دست سائل برسد در دست خدا قرار می گیرد؛

«وَکَانَ علیه السلام یُقَبِّلُ یَدَهُ عِنْدَ الصَّدَقَةِ فَسُئِلَ عَنْ ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّهَا تَقَعُ فِی یَدِ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ تَقَعَ فِی یَدِ السَّائِلِ» . (3)

همه این تعابیر می تواند صحیح باشد؛یعنی گاهی این گونه عمل می کرد و گاهی آن گونه و نتیجه همه آن ها در واقع یکی است.

نکته مهم دیگر این که از روایات اسلامی استفاده می شود (و در قرآن به آن اشاره شده است) که بیش از آنچه در صدقات و کمک به نیازمندان،عاید نیازمندان می شود به کمک کنندگان عاید می شود.

این سخن را با حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام پایان می دهیم،هرچند سخن در این جا بسیار است.فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی یَقُولُ مَا مِنْ شَیْءٍ إِلَّا وَ قَدْ وَکَّلْتُ مَنْ یَقْبِضُهُ غَیْرِی إِلَّا الصَّدَقَةَ فَإِنِّی أَتَلَقَّفُهَا بِیَدِی تَلَقُّفاً حَتَّی إِنَّ الرَّجُلَ یَتَصَدَّقُ أَوِ الْمَرْأَةَ لَتَتَصَدَّقُ بِالتَّمْرَةِ أَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ فَأُرَبِّیهَا لَهُ کَمَا یُرَبِّی الرَّجُلُ فَلُوَّهُ وَ فَصِیلَهُ فَیَلْقَانِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ هِیَ مِثْلُ جَبَلِ أُحُدٍ؛ خدای تبارک و تعالی می فرماید:هیچ

ص:499


1- 1) .بحار الانوار،ج 46،ص 74،ح 64
2- 2) .همان،ج 93،ص 128،ح 48
3- 3) .همان،ص 134

عملی نیست مگر این که من کسی (از فرشتگانم) را مأمور کرده ام آن را دریافت دارد،جز صدقه و کمک به نیازمندان که من خودم آن را با دست (قدرت) می گیرم،تا آن جا که گاه مردی یا زنی یک دانه خرما یا حتی بخشی از آن را صدقه می دهد،من آن را برای او پرورش می دهم همان گونه که انسان ها فرزند خود را پرورش می دهند و هنگامی که روز قیامت در محضر من حاضر می شود آن صدقه به اندازه کوه احد شده است». (1)

***

ص:500


1- 1) .بحار الانوار،ج 93،ص 134

گفتار حکیمانه 305- غیرتمند،عمل منافی عفت انجام نمی دهد

اشاره

و قال علیه السلام

مَا زَنَی غَیُورٌ قَطُّ.

امام علیه السلام فرمود:

انسان غیرتمند هرگز زنا نمی کند (زیرا کاری که دوست ندارد دیگران در حق او کنند او در حق دیگران روا نخواهد داشت). (1)

ص:501


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید:این گفتار حکیمانه را«میدانی»در مجمع الامثال و آمُدی در غرر الحکم با تفاوتی نقل کرده اند (که نشان می دهد از منابع دیگری گرفته شده است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 239)

ص:502

شرح و تفسیر

غیرتمند،عمل منافی عفت انجام نمی دهد

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته دقیقی اشاره کرده می فرماید:«انسان غیرتمند هرگز زنا نمی کند»؛ (مَا زَنَی غَیُورٌ قَطُّ) .

زیرا کسی که کاری را در حق دیگران می پسندد به ناچار در حق خود نیز خواهد پسندید و کسی که درباره محارم خود عملی را روا نمی دارد درباره محارم دیگران نیز روا نخواهد داشت.

بسیار شده است که افرادی می گویند:ما می خواهیم به نوامیس دیگران نگاه کنیم.به آن ها گفته می شود:آیا دوست دارید به نوامیس شما نگاه کنند؟ هنگامی که اظهار تنفر می کنند به آن ها گفته می شود:پس به نوامیس دیگران نگاه نکنید.

«غیور» صیغه مبالغه از ماده«غَیرت»(بر وزن حیرت) است به معنای ناخوش داشتن و تنفر از تجاوز دیگران به ناموس انسان و ورود در حریم اوست و گاه به معنای وسیع کلمه در غیر موارد ناموسی نیز به کار می رود و فرد غیرتمند به کسی گفته می شود که حاضر نیست دیگری به افتخارات او لطمه وارد کند؛خواه افتخارات مادی باشد یا معنوی.

به هر حال،گفتار حکیمانه امام علیه السلام گفتاری است که کاملاً هماهنگ با منطق عقل است،زیرا انسان غیور؛یعنی کسی که نسبت به تجاوز ناموسش حساسیت فوق العاده دارد،نوامیس دیگران را نیز به همان چشم نگاه می کند و هرگز راضی

ص:503

نمی شود به نوامیس مردم تجاوز کند.به همین دلیل،غیرت،او را از آلوده شدن به اعمال منافی عفت بازمی دارد.حتی حاضر نیست به همسر یا خواهر و مادر دیگری نگاه کند،زیرا نسبت به نگاه دیگران به همسر و خواهر و مادرش احساس تنفر می کند.

نکته: غیرت در آموزه های اسلامی

غیرت در آموزه های اسلامی

از واژه هایی که به عنوان فضیلتی اخلاقی در منابع اسلامی دیده می شود غیرت است.غیرت،در اصل به معنای یک احساس فوق العاده درونی است که انسان را به دفاع شدید از اموری که متعلق به اوست وامی دارد؛خواه امور معنوی باشد مانند دین و آیین و یا امور مادی مانند عِرض و مال و ناموس و مملکت.

این احساس در همه انسان ها با تفاوت هایی وجود دارد و اگر به صورت افراطی درنیاید یکی از فضایل مهم و کارساز است.

از سویی دیگر،اگر براثر تکرار اعمال منافی غیرت،تضعیف شود و به بیان دیگر انسان،بی غیرت و یا از نظر غیرت ضعیف گردد این خود یکی از رذائل خطرناک اخلاقی به شمار خواهد آمد.

در آیات قرآن اشاراتی به این مسئله دیده می شود؛ولی به طور صریح تر در روایات اسلامی آمده است؛از جمله در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:

«إنّی لَغَیُورٌ وَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اغْیرُ مِنّی وَ انَّ اللّه تَعالی یُحِبُّ مِنْ عِبادِهِ الْغَیُورَ؛ من غیرتمندم و خدا از من غیورتر است و خدا بندگان غیورش را دوست دارد». (1)

در حدیث دیگری از همان بزرگوار آمده است که فرمود:

«انَّ الْغیرَةَ مِنَ

ص:504


1- 1) .کنز العمّال،ج 3،ص 387،ح 7076

الْایمان؛ غیرت از ایمان است». (1)(دلیل آن هم روشن است:ایمان،انسان را به حفظ ناموس و افتخارات و آیین خود دعوت می کند،بنابراین غیرت جزء ایمان است).

در حدیثی از امام صادق علیه السلام آمده است:

«انَّ اللّهَ غَیُورٌ یُحِبُّ کُلَ غَیُورٍ وَ لِغیرَتِهِ حَرَّمَ الْفَواحِشَ ظاهِرَها وَ باطِنَها؛ خدا غیور است و هر غیوری را دوست دارد و به دلیل غیرتش تمام کارهای زشت را اعم از آشکار و پنهان تحریم کرده است». (2)

بنابر این روایت و بعضی از روایات دیگر،غیرت از اوصافی است که هم در خدای تعالی و هم در انسان ها وجود دارد البته با این تفاوت که غیرت در خداوند به معنای نهی از کارهای زشت و ناپسند و در انسان ها به معنای دفاع از حریم خانواده و دین و آب و خاک است.

درباره غیرت،سخن بسیار است و این بحث را با حدیثی درباره«جعفر بن ابی طالب»پایان می دهیم.در حدیثی آمده است که جبرئیل به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله خبر داد که«جعفر بن ابی طالب»صفات برجسته ای در زمان جاهلیت داشت که خداوند به سبب آن از وی قدردانی کرد.

«مِنْها عَدَمُ زِناهُ لِغَیْرَتِهِ کَعَدَمِ شُرْبِهِ لِعِزَّتِهِ کَعَدَمِ کِذْبِهِ لِشَرَفِهِ؛ از جمله این که به سبب غیرت،دامنش آلوده بی عفتی نشد و به سبب حفظ عزتش هرگز شراب ننوشید و به سبب شخصیتش هرگز دروغ نگفت». (3)

***

ص:505


1- 1) .کنز العمّال،ج 3،ص 385،ح 7065
2- 2) .کافی،ج 5،ص 535،ح 1
3- 3) .شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری،ج 14،ص 575

ص:506

گفتار حکیمانه 306- سرآمد مقدّر،حافظ انسان است!

اشاره

و قال علیه السلام

کَفَی بِالأَجَلِ حاَرِساً.

امام علیه السلام فرمود:

اجل و سرنوشت قطعی،برای حفظ انسان کافی است.(تا عمر به پایان نرسد هیچ حادثه ای نمی تواند انسان را از پای درآورد). (1)

ص:507


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که این کلام حکیمانه را پیش از مرحوم سیّد رضی،صدوق با اضافات فراوان،در ضمن داستانی در کتاب توحید آورده است.در تحف العقول نیز این کلام شریف با تفاوتی آمده است؛نیز ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء می گوید:کسی به علی علیه السلام عرض کرد:اجازه می دهید ما پاسدار شما باشیم؟ حضرت فرمود: «حَرَسُ امْرَءٍ أَجَلُهُ؛ پاسدارِ هرکس اجل اوست».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص239)

ص:508

شرح و تفسیر

سرآمد مقدّر،حافظ انسان است!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته ای اشاره می کند که توجه به آن انسان را در برابر حوادث سخت شجاعت می بخشد،می فرماید:«اجل و سرنوشت حتمی برای حفظ انسان کافی است»؛ (کَفَی بِالأَجَلِ حاَرِساً) .

اشاره به این که هرکس سرنوشت حتمی معینی دارد و تا آن زمان فرا نرسد جان او محفوظ است؛اما هنگامی که فرمان نهایی رسید،هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند در برابر آن مقاومت کند.

همان گونه که در سند این کلام شریف ذکر کردیم،مرحوم«صدوق»آن را در ضمن بیان ماجرایی از جنگ صفین آورده است.طبق این روایت یکی از یاران علی علیه السلام می گوید:در روز صفین علی علیه السلام در مقابل معاویه ایستاده بود و حتی شمشیر خود را از نیام درنیاورده بود.یکی از اصحابش عرض کرد:یا امیرالمؤمنین! مراقب خویش باش،ما از این می ترسیم که این مرد در حمله ای غافلگیرانه شما را از پای درآورد.امام علیه السلام فرمود:درست است که او انسان بی دین و شقاوتمندی است ولی اجل و سرنوشت قطعی،برای حفظ انسان کافی است.هیچ کس نیست مگر این که فرشتگانی از سوی خدا مأمور حفظ او هستند تا در چاهی سقوط نکند یا دیواری بر او فرود نیاید و یا مصیبت بد دیگری دامن او را نگیرد تا اجلش فرا رسد.هنگامی که اجل او فرا رسید او را در مقابل

ص:509

حوادث تنها می گذارند.من نیز چنین هستم؛هنگامی که اجلم فرا رسد، شقی ترین امت می آید و محاسنم را با خون سرم رنگین می سازد.این وعده ای مسلم و کاملاً صدق است. (1)

شبیه همین کلام شریف به شکل دیگری در حکمت 201 آمده بود.در این جا سؤالی پیش می آید که اگر این سخن را بپذیریم باید تمام اقدامات احتیاطی در برابر حوادث گوناگون و در مقابل دشمنان را ترک کنیم؛نه سپری در جنگ لازم خواهد بود و نه درست کردن سنگر،نه وسایل اختفا و نه پرهیز از جاده های خطرناک و غذاهای مشکوک،بلکه باید بگوییم تا سرآمد عمر ما نرسد هیچ چیز و هیچ کس نمی تواند به ما آسیبی برساند.

این مطلبی است که نه با تعلیمات قرآن و اسلام منطبق است و نه با منطق عقل.حتی قرآن مجید می فرماید که به هنگام نمازِ خوف در برابر دشمن تا ناچار نشوید وسایل حفاظتی خود (مانند سپر و زره و خود) را از خود دور نسازید. (2)

پیش از این در ذیل همان حکمت 201 و همچنین در جلد سوم،ذیل خطبه 62 پاسخی به این سؤال داده ایم.در این جا به کلامی که از علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار یافتیم اشاره می کنیم.او در واقع در پاسخ این سؤال چنین می گوید:

اوّلاً این در مواردی بوده است که مردم به اندک چیزی از حوادث می ترسیدند و به احتمالات بعیده ترتیب اثر می دادند.امام علیه السلام می فرماید:به این گونه احتمالات و توهمات بعید اعتنا نکنند؛تا اجل کسی فرا نرسد از دنیا نمی رود.

ثانیاً ممکن است این از خصائص خود امام علیه السلام باشد،زیرا او طبق خبری که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به آن حضرت داده بود،زمان اجل خود را می دانست و یقین داشت که پیش از آن،حادثه ای او را تهدید نمی کند،ازاین رو می فرمود:اجل من،

ص:510


1- 1) .توحید صدوق،ص 264 (با تلخیص اندک)
2- 2) .نساء،آیه 102

حارس و نگهبان من است؛ولی دیگران که چنین اطلاعی ندارند،از مواردی که خطر عقلایی دارد باید بپرهیزند و به حکم «وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ» خود را به خطر نیفکنند.

سپس به حدیثی از امام صادق علیه السلام اشاره می کند که آن حضرت می گوید:

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«خَمْسَةٌ لا یُسْتَجَابُ لَهُمْ أَحَدُهُمْ رَجُلٌ مَرَّ بِحَائِطٍ مَائِلٍ وَ هُوَ یُقْبِلُ إِلَیْهِ وَ لَمْ یُسْرِعِ الْمَشْیَ حَتَّی سَقَطَ عَلَیْهِ ...؛پنج گروهند که دعایشان مستجاب نمی شود:اوّل کسی است که از کنار دیوار کجی عبور می کند در حالی که دیوار به سوی او خم شده و با این حال،سریع نمی گذرد تا دیوار بر او سقوط می کند (این شخص اگر آهسته عبور کند و دعا کند خدایا! مرا حفظ کن،دعای او مستجاب نمی شود)». (1)

به هر حال تفسیر اوّل مناسب تر به نظر می رسد،زیرا ظاهر روایت عمومیت دارد.

***

ص:511


1- 1) .بحار الانوار،ج 67،ص 150-151،و ج 5،ص 105

ص:512

گفتار حکیمانه 307- داغ فرزند و داغ غارت اموال

اشاره

و قال علیه السلام

ینَامُ الرَّجُلُ عَلَی الثُّکْلِ،وَ لَا یَنَامُ عَلَی الْحَرَبِ.

امام علیه السلام فرمود:

انسان داغدار،خواب و آسایش دارد؛اما کسی که مالش را ربوده اند خواب ندارد. (1)

سیّد رضی رحمه الله در تفسیر این کلام شریف می گوید:مفهومش آن است که انسان ممکن است بر قتل فرزندان خود صبر کند؛اما در ربودن اموالش صبر نخواهد داشت.

(قَالَ الرَّضِیُ:وَ مَعْنی ذلِکَ أَنَّهُ یُصْبَرُ عَلی قَتْلِ الْأوْلادِ،وَ لا یُصْبَرُ عَلی سَلَبِ الْأَمْوالِ) .

ص:513


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر این کلام شریف را از کامل مبرد (متوفای 285) که پیش از سیّد رضی می زیسته نقل می کند بی آن که اسم گوینده آن را ذکر کرده باشد.بعد از سیّد رضی،در غرر الحکم آمُدی و مجمع الامثال میدانی آمده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 240)

ص:514

شرح و تفسیر

داغ فرزند و داغ غارت اموال

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته ای اشاره می کند که درباره غالب مردم صادق است،می فرماید:«انسان داغدار و مصیبت زده خواب و آسایش دارد؛اما کسی که مالش را به زور گرفته اند خواب ندارد»؛ (یَنَامُ الرَّجُلُ عَلَی الثُّکْلِ،وَ لَا یَنَامُ عَلَی الْحَرَبِ) .

«ثُکل» (بر وزن قُفل) به معنای مصیبت و ناراحتی،به سبب از دست دادن عزیزان است.

«حَرَب» (بر وزن طَرَف) به معنای غارت اموال است.

سیّد رضی رحمه الله در تفسیر این کلام شریف می گوید:«مفهومش آن است که انسان ممکن است بر قتل فرزندان خود صبر کند؛اما در ربودن اموالش صبر نخواهد داشت»؛ (وَ مَعْنی ذلِکَ أَنَّهُ یُصْبَرُ عَلی قَتْلِ الْأوْلادِ،وَ لا یُصْبَرُ عَلی سَلَبِ الْأَمْوالِ) .

برای این سخن که به نظر می رسد به صورت ضرب المثلی عمومی درآمده، دو تفسیر گفته شده است:

نخست این که انسان وقتی گرفتار مصیبتی می شود،مثلاً عزیزی را از دست می دهد،یقین دارد که باز نمی گردد و به همین دلیل به تدریج آرامش خود را باز می یابد.در حالی که وقتی مالش را به ناحق ببرند هر زمان در فکر است که از

ص:515

طریقی بتواند آن را بازگرداند.به همین دلیل خواب و آرامش ندارد.

در تفسیر دیگری گفته شده که این گفتار حکیمانه کنایه ای است از بسیاری از توده های مردم که دلبستگی آن ها به مال و ثروتشان حتی بیش از دلبستگی به فرزندان و عزیزانشان است و گاه حتی تا پای جان برای نگهداری اموالشان می ایستند و این ضرب المثل فارسی که می گویند:«مال است نه جان تا بتوان آسان داد»،شاهد بر آن است.

گاه گفته شده است که از دست دادن عزیزان نه تنها سبب ذلت انسان نمی شود بلکه دوستان و علاقه مندان،چنین شخصی را عزیز می دارند و احترام می کنند تا مصیبت خود را فراموش کند؛ولی غارت اموال و ربودن آن به وسیله زورمندان غاصب نوعی ذلت برای انسان است،ازاین رو انسان نمی تواند آن را تحمل کند.

در این جا مناسب است به داستانی در زمینه قتل«معلی بن خنیس»به دست حاکم مدینه«داود بن علی»و گفت وگویی که میان او و امام صادق علیه السلام رد و بدل شد اشاره کنیم.علامه مجلسی رحمه الله در جلد 47 بحار الانوار در شرح حالات آن حضرت از کتاب مناقب ابن شهرآشوب روایتی نقل می کند که هفت نفر از روات آن را ذکر کرده اند:«داود بن علی»(فرماندار مدینه) هنگامی که«معلی بن خنیس» را (که از یاران امام صادق علیه السلام بود) به قتل رساند و اموالش را گرفت،امام صادق علیه السلام به او فرمود:دوست مرا کشتی و اموالش را گرفتی،آیا نمی دانی که انسان ممکن است بر مصیبت صبر کند؛ولی در برابر غارت صبر نمی کند؟ به خدا سوگند تو را نفرین خواهم کرد.

داود به صورت استهزاء گفت:مرا به نفرینت تهدید می کنی؟ امام علیه السلام (چیزی نگفت و) به خانه خود بازگشت و آن شب پیوسته مشغول عبادت و قیام و قعود بود.داود پنج نفر از مأموران خود را فرستاد و گفت:او را نزد من آورید.اگر خودداری کرد سر او را برای من بیاورید.آن ها نزد امام علیه السلام آمدند در حالی که

ص:516

امام علیه السلام مشغول به نماز بود.گفتند:داود شما را فرا خوانده است.فرمود:اگر نیایم چه می شود؟ گفتند:دستور خاصی به ما داده است.امام علیه السلام فرمود:بازگردید که برای دنیا و آخرت شما بهتر است.آن ها خودداری کردند و گفتند:حتماً باید بیایی.امام علیه السلام دست ها را به سوی آسمان بلند کرد و سپس بر شانه های خود گذاشت و آن ها را گشود و دعا کرد و با انگشت اشاره خود اشاره نمود.آن ها می گویند:شنیدیم که می فرمود:همین ساعت،همین ساعت.

ناگهان فریادی بلند شد.امام علیه السلام به آن ها فرمود:رئیس شما مرد.آن ها برگشتند.جریان را از امام علیه السلام سؤال کردند،فرمود:او فرستاده بود گردن مرا بزنند من به اسم اعظم پروردگار او را نفرین کردم.خداوند فرشته ای را فرستاد که با سلاح،ضربه ای به او زد و او را کشت. (1)

***

ص:517


1- 1) .بحار الانوار،ج 47،ص 177،ح 24

ص:518

گفتار حکیمانه 308- برتری دوستی بر خویشاوندی

اشاره

و قال علیه السلام

مَوَدَّةُ الْآبَاءِ قَرَابَةٌ بَیْنَ الْأَبْنَاءِ،وَ الْقَرَابَةُ إِلَی الْمَوَدَّةِ أَحْوَجُ

مِنَ الْمَوَدَّةِ إِلَی الْقَرَابَةِ.

امام علیه السلام فرمود:

دوستی در میان پدران به منزله خویشاوندی در میان فرزندان است و خویشاوندی،به دوستی نیازمندتر است تا دوستی به خویشاوندی (خویشاوندان زمانی خویشاوند محسوب می شوند که دوست باشند). (1)

ص:519


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب،تنها کسی را که این گفتار حکیمانه را از امام علیه السلام در کتاب خود نقل نموده،ابن طلحه شافعی (متوفای 652) در کتاب مطالب السؤول می داند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 240).اضافه می کنیم:مرحوم آمُدی در غررالحکم همین حدیث شریف را به صورت دیگری آورده است:«مَوَدَّةُ الْآباءِ نَسَبٌ بَیْنَ الْأبْناءِ».(غرر الحکم،کلمه 9342)

ص:520

شرح و تفسیر

برتری دوستی بر خویشاوندی

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به دو نکته مهم که با یکدیگر ارتباط دارند اشاره فرموده،نخست می گوید:«دوستی در میان پدران به منزله خویشاوندی در میان فرزندان است»؛ (مَوَدَّةُ الْآبَاءِ قَرَابَةٌ بَیْنَ الْأَبْنَاءِ) .

اشاره به این که پدران،دوستی با دوستان خود را برای فرزندان به ارث می گذارند و فرزندانشان به قدری به هم نزدیک می شوند که گویی با هم برادرند و بسیار دیده شده است که پدرانِ یکدیگر را عمو خطاب می کنند.

البته این سخن در جوامعی صادق است که عواطف در آن کمرنگ نشده است و فرزندان تنها اموال پدران را به ارث نمی برند،بلکه عواطف آن ها را نیز به ارث می برند.

از بعضی روایات نیز استفاده می شود که مودت و دوستی طولانی به منزله قرابت است.امام علی بن موسی الرضا علیه السلام می فرماید:

«مَوَدَّةُ عِشْرِینَ سَنَةً قَرَابَةٌ؛ دوستی بیست سال،خویشاوندی است». (1)

در جمله دوم به این نکته اشاره می فرماید که«خویشاوندی،به دوستی نیازمندتر است تا دوستی به خویشاوندی»؛ (وَ الْقَرَابَةُ إِلَی الْمَوَدَّةِ أَحْوَجُ مِنَ الْمَوَدَّةِ إِلَی الْقَرَابَةِ) .

ص:521


1- 1) .بحار الانوار،ج 71،ص 175،ح 8

یعنی خویشاوندان هنگامی ارزش دارند که دارای محبت باشند و هرچه پیوند خویشاوندی نزدیک تر باشد،مودت و دوستی بیشتری لازم دارد.در حالی که دوستی و محبت نیازی به خویشاوندی ندارد؛ممکن است افراد سال ها با هم دوست باشند و هیچ رابطه خویشاوندی بین آن ها نباشد.درنتیجه،برتری دوستی و محبت بر خویشاوندی ثابت می شود.

ضرب المثل معروفی است که به کسی گفتند:دوستت را بیشتر دوست داری یا برادرت را؟ گفت:برادری را دوست دارم که با من دوست باشد.

بنابراین هر دو جمله رابطه دوستی و خویشاوندی را بیان می کند؛جمله اول به گونه ای و جمله دوم به گونه ای دیگر.

مرحوم محقق کمره ای این کلام حکیمانه را به شعر فارسی درآورده می گوید:

مِهر پدران برای اولاد باشد چو نَسَب شعار و پیوند

خویشی به مودت است محتاج بیش از خود دوستی به پیوند (1)

نکته: وراثتِ دوستی

وراثتِ دوستی

می دانیم اسلام آیین محبت و مودت است و قرآن پیوسته خدا را به رحمانیت و رحیمیت می ستاید.واژه رحمت صدها بار در قرآن به کار رفته و در نمازهای روزانه حداقل بیش از 60 بار خدا را به رحمت و رحمانیت یاد می کنیم،تا آن جا که محبت به عنوان میراث گران بهایی از پدران به فرزندان می رسد.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«ثَلاثٌ یُطْفینَ نُورَ الْعَبْدِ:مَنْ قَطَعَ أوِدَّاءُ أَبیهِ،وَ غَیَّرَ شَیْبَتَهُ،وَ رَفَعَ بَصَرَهُ فِی الْحُجُراتِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یُؤْذَنَ لَهُ؛ سه چیز است که نور (ایمان) بندگان را خاموش می کند:کسی که با دوستان پدرش قطع

ص:522


1- 1) .منهاج البراعة،ج 21،ص 397

رابطه کند و محاسن سفید خود را تغییر دهد (اشاره به این که به هنگام پیری بعضی کارهای سبک سرانه جوانی و کودکی را انجام دهد) و به داخل خانه های دیگران بدون این که اجازه ای به او دهند نگاه کند». (1)

بنابراین نه تنها انسان دوستان قدیم خود را نباید فراموش کند و در حیات و ممات به یاد آن ها باشد و به آن ها خدمت کند،بلکه اگر پدرش نیز دوستی داشته بعد از پدر،جانشین پدر شود و با آن ها همان محبتی را داشته باشد که پدرش داشته است.

به خصوص به هنگام فراز و نشیب های زندگی که دوستان از نظر موقعیت اجتماعی متفاوت می شوند نباید این تفاوت سبب فراموشی دوستان قدیم شود بلکه نباید تفاوت مقام،ثروت،علم یا سایر امتیازهای فردی و اجتماعی مانعی در این راه ایجاد کند و اگر تمام پیوندهای سابق را نمی تواند نگه دارد لااقل بخشی از آن را داشته باشد.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«إذا کانَ لَکَ صَدیقٌ فَوُلِّیَ وِلایَةً فَأَصَبْتَهُ عَلَی الْعُشرِ مِمّا کانَ لَکَ عَلَیْهِ قَبْلَ وِلایَتِهِ،فَلَیْسَ بِصَدیقِ سُوءٍ؛ هرگاه دوستی داشته باشی و حکومت و ریاستی پیدا کند و حداقل یک دهم پیوند سابق را با تو حفظ کند دوست بدی نیست». (2)

توجه داشته باشید که نمی فرماید دوست خوبی است می فرماید دوست بدی نیست،دوست خوب و کامل العیار آن است که صددرصد رابطه مودت گذشته را حفظ کند و مال و مقام،او را دگرگون نسازد.البته باید توجه داشت کسانی که به مقام والایی می رسند اشتغالات و گرفتاری های آن ها نسبت به سابق بیشتر می شود و نمی توان انتظار داشت تمام آنچه را در سابق با دوستان خود داشته

ص:523


1- 1) .بحار الانوار،ج 71،ص 264،ح 1
2- 2) .همان،ص 176،ح 10

انجام دهد و شاید به همین دلیل امام علیه السلام آن ها را معذور می دارد که لااقل یک دهم پیوند محبت سابق را حفظ کنند.

***

ص:524

گفتار حکیمانه 309- فراست مؤمن

اشاره

و قال علیه السلام

اِتَّقُوا ظُنُونَ الْمُؤْمِنِینَ،فَإِنَّ اللّهَ تَعَالَی جَعَلَ الْحَقَّ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ.

امام علیه السلام فرمود:

از فراست و گمان افراد باایمان برحذر باشید،زیرا خدا حق را بر زبان (و فکر) آن ها قرار داده است. (1)

ص:525


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر می گوید:این سخن در واقع از کلام پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله گرفته شده است که در جایی می فرماید: «إنّ للّهِ ِ عِباداً یَعْرِفُونَ النّاسَ بِالتَّوَسُّمِ» و در جای دیگر می فرماید: «اتَّقُوا فِراسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللّهِ» .سپس می افزاید:این گفتار حکیمانه در غررالحکم با تفاوتی آمده است و در ربیع الابرار زمخشری و روض الاخیار محمد بن قاسم (متوفای 940) نیز ذکر شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص240)

ص:526

شرح و تفسیر

فراست مؤمن

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته ای درباره افراد باایمان اشاره کرده، می فرماید:«از فراست و گمان افراد باایمان برحذر باشید،زیرا خدا حق را بر زبان (و فکر) آن ها قرار داده است»؛ (اتَّقُوا ظُنُونَ الْمُؤْمِنِینَ،فَإِنَّ اللّهَ تَعَالَی جَعَلَ الْحَقَّ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ) .

به یقین قلب مؤمن همچون آیینه صاف و بی زنگاری است که چهره حقایق در آن منعکس می شود و به همین دلیل گاه از آینده و از امور پنهانی موجود آگاه می شوند.این سخن شبیه چیزی است که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده و در ذکر سند این حکمت به آن اشاره کردیم که می فرماید:

«إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً یَعْرِفُونَ النَّاسَ بِالتَّوَسُّمِ؛ خدا بندگانی دارد که مردم را با هشیاری خاص خود می شناسند و از خفایای کار آن ها باخبر می شوند» (1)و در جای دیگر می فرماید:

«اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ؛ از فراست و هشیاری افراد باایمان بپرهیزید،چراکه آن ها با نور خدا نگاه می کنند». (2)

هدف از بیان این مطلب آن است که افراد،در پنهانی نیز کارهای خلاف انجام ندهند،زیرا دوستان باایمان آن ها که با نور الهی نگاه می کنند ممکن است از آن

ص:527


1- 1) .بحار الانوار،ج 24،ص 123
2- 2) .همان،ج 65،ص 355

باخبر شوند و آبرویشان نزد آن ها بریزد.

نیز می تواند اشاره به این نکته باشد که از توطئه کردن درباره مؤمنان بپرهیزید زیرا ممکن است آن ها از چهره و حرکات شما به توطئه هایتان پی ببرند و ترفندها را نقش بر آب کنند و شکست توأم با ذلت نصیبتان گردد.

این گفتار حکیمانه را بارها در زندگی خود نیز تجربه کرده ایم که افراد باایمان و پرهیزکار،فراست فوق العاده ای دارند و از نقشه های پنهانی آگاه می شوند.

بعضی از فقهای اهل سنت تا آن جا دراین باره پیش رفته اند که گفته اند:از طریق فراست و هشیاری می شود برای اثبات حق در مقام قضاوت استفاده کرد.

از«ابن قیّم»نقل شده است کتاب مخصوصی دراین باره تألیف کرده و نام آن را «الطرق الحکمیة او الفراسة المرضیة»نهاده است.

ولی از نظر فقه امامیه مسلم است که با حدث و تخمین،هرچند قوی باشد نمی توان داوری کرد و قاضی فقط باید به مرحله علم و یقین برسد تا بتواند حکم کند و ما معتقدیم قاضی حتی به هر علم و یقینی نیز نمی تواند در صادر کردن حکم قناعت کند،بلکه باید علم و یقینی باشد که از مبادی حسّیه یا مبادی قریب به حس استفاده می شود،همان گونه که در قضاوت های امیرمؤمنان علی علیه السلام وارد شده است.

شاید سؤال شود که قرآن مجید بارها ظن و گمان را بی اعتبار شمرده و می فرماید: «إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً» ؛ظن و گمان،انسان را هرگز از حق بی نیاز نمی کند». (1)

همین سؤال در علم اصول درباره حجیت ظن خاص و عام و تقابل آن با این آیات قرآنی نیز مطرح شده و پاسخ داده اند که مراد از آیات پیش گفته اوهام و گمان های بی پایه ای است که مشرکان و غیر مشرکان برای خود درست

ص:528


1- 1) .یونس،آیه 36

می کردند و بر اساس آن گاهی فرشتگان را دختران خدا می دانستند و گاه حلال و حرام هایی درست می کردند و به خدا نسبت می دادند؛اما گمان هایی که پایه و اساس داشته باشد و از نور الهی سرچشمه گیرد،حساب جداگانه ای دارد، هرچند مؤمنان با این گمان ها درباره کسی قضاوت قطعی نمی کنند؛اما به وسیله آن احتیاطات لازم را رعایت می کنند مبادا صدمه ای از دشمن به آن ها یا جامعه اسلامی برسد.

شایان توجه است که در روایتی ذیل آیه شریفه «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ» ؛در این سرگذشت (عبرت انگیز) نشانه هایی است برای هشیاران» (1)که خداوند آن را بعد از ذکر آیات مربوط به قوم لوط و عذاب آن ها فرموده،امام صادق علیه السلام می فرماید:«متوسمین،امامان هستند». (2)و از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل شده است که فرمود:

«کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله الْمُتَوَسِّمَ وَ أَنَا مِنْ بَعْدِهِ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ ذُرِّیَّتِی الْمُتَوَسِّمُونَ؛ متوسم،پیامبر بود و بعد از او منم و امامان از دودمان من». (3)

روشن است که منظور از این روایات،تخصیص دادن مفاد آیه به امامان علیهم السلام نیست،بلکه آن ها مصداق اتَم و اکمل آن بوده اند؛مانند بسیاری از تفسیرهای دیگری که در ذیل آیات قرآن آمده است.

***

ص:529


1- 1) .حجر،آیه 75
2- 2) .کافی،ج 1،ص 218،ح 1
3- 3) .همان،ح 5

ص:530

گفتار حکیمانه 310- از نشانه های اصلی ایمان

اشاره

و قال علیه السلام

لا یَصْدُقُ إِیمَانُ عَبْدٍ،حَتَّی یَکُونَ بِمَا فِی یَدِ اللّهِ أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِی یَدِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

هیچ کس در ادعای ایمان،صادق نیست مگر این که به آنچه نزد خداست (از پاداش های مادی و معنوی) مطمئن تر باشد نسبت به آنچه نزد خودش است.

(تا جایی که آنچه را دارد سخاوتمندانه می دهد تا عوضش را از خدا بگیرد). (1)

ص:531


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مؤلف مصادر نهج البلاغه،ضمن این که این سخن را برگرفته از کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می داند-که بعداً به آن اشاره خواهیم کرد-،آن را طی داستان عبرت آموزی از کتاب مروج الذهب (که مؤلف آن مسعودی متوفای 303 و پیش از سیّد رضی می زیسته است) از امیرمؤمنان علیه السلام نقل می کند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص241). افزون بر این متقی هندی در کتاب کنز العمّال نیز آن را با سند خود آورده است.(کنز العمّال،ج 5،ص 572،ح 16976)

ص:532

شرح و تفسیر

از نشانه های اصلی ایمان

امام علیه السلام در این گفتار شریف خود به یکی از نشانه های مهم ایمان اشاره کرده، می فرماید:«هیچ کس در ادعای ایمان،صادق نیست مگر این که به آنچه نزد خداست (از پاداش های مادی ومعنوی) مطمئن تر باشد نسبت به آنچه نزد خودش است.(تا جایی که آنچه را دارد سخاوتمندانه می دهد تا عوضش را از خدا بگیرد)»؛ (لا یَصْدُقُ (1)إِیمَانُ عَبْدٍ،حَتَّی یَکُونَ بِمَا فِی یَدِ اللّهِ أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِی یَدِهِ) .

اشاره به این که خدا از یک سو رزق بندگان خود را تضمین کرده و از سوی دیگر وعده داده است که با انفاق،انسان چیزی را از دست نمی دهد،بلکه خدا پاداشی بیشتر در جنبه های مادی و معنوی به او می بخشد.در آیه 268 سوره «بقره»می خوانیم: «الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ» ؛شیطان،شما را (به هنگام انفاق،) وعده فقر و تهیدستی می دهد؛و به فحشا (و زشتی ها) امر می کند؛ولی خدا وعده«آمرزش» و«فزونی»به شما می دهد؛و خدا قدرتش وسیع،و (به هرچیز) داناست.(به همین دلیل،به وعده های خود،وفا می کند)».

ص:533


1- 1) .در تعدادی از نسخ این روایت در نهج البلاغه و غیر نهج البلاغه«لا یُصَدَّق»به صورت فعل مجهول از باب تفعیل آمده است و مفهومش این است که ایمان انسان مورد قبول واقع نمی شود تا این که به آنچه نزد خداست مطمئن تر باشد از آنچه نزد اوست.در حالی که در نسخ دیگری مانند نسخه حاضر به صورت فعل معلوم ثلاثی آمده و مفهومش این است که ایمان انسان توأم با صدق و راستی نیست مگر این که به آنچه نزد خداست...و نسخه اول مناسب تر به نظر می رسد

همان گونه که در بیان اسناد این حدیث شریف اشاره شد،«مسعودی»در مروج الذهب آن را در لابه لای حدیث عبرت آموزی نقل می کند و آن این که شخص سائلی نزد امام امیرمؤمنان علیه السلام آمد و تقاضایی کرد.حضرت به فرزندش امام حسن علیه السلام فرمود:به مادرت بگو یک درهم به او بدهد.امام حسن علیه السلام عرض کرد:ما شش درهم داریم که برای خرید آرد گذاشته ایم.امیرمؤمنان فرمود:

لا یَکُونُ الْمُؤمِنُ مُؤمِناً حَتّی یَکُونَ بِما فِی یَدِ اللّهِ أوْثَقُ مِنْهُ بِما فی یَدِهِ .سپس دستور داد هر شش درهم را به آن سائل بدهند.اندکی بعد امیرمؤمنان علیه السلام از کنار مردی می گذشت که شتری را در معرض فروش گذاشته بود.امام علیه السلام آن را به صد و چهل درهم خرید و فرمود:بعد از هشت روز وجه آن را می پردازم (و فروشنده قبول کرد).هنوز حضرت طناب آن حیوان را باز نکرده بود که مردی از آن جا گذشت در حالی که شتر،عقال شده بود و نشسته بود.به امام علیه السلام عرض کرد:این شتر را چند می فروشی؟ امام علیه السلام فرمود:دویست درهم.عرض کرد:خریدم.

و قیمت آن را نقداً پرداخت.امام علیه السلام صد و چهل درهم را به فروشنده اولی داد و شصت درهم باقی مانده را به فاطمه علیها السلام سپرد.فاطمه علیها السلام عرض کرد:از کجا این شصت درهم فراهم شد؟ حضرت فرمود:این تصدیق چیزی است که پدرت از سوی خدا آورده است. «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها» ؛کسی که حسنه ای انجام دهد خداوند ده برابر به او می دهد». (1)

بعضی از شارحان نهج البلاغه مانند«شیخ محمد عبده»و سپس«مغنیه»در فی ظلال،این کلام شریف را به پاداش های معنوی تفسیر کرده و گفته اند:منظور از «بِما فِی یَدِ اللّهِ» ثواب هایی است که خدا برای کار خیر تعیین کرده و جمله «لا یَصْدُقُ إیمانُ عَبْدٍ» اشاره به این است که تا انسان،ایمان به روز جزا و پاداش های الهی در آن روز نداشته باشد مؤمن واقعی نیست.

ص:534


1- 1) .مروج الذهب،ج 4،ص 434.همین روایت با تغییرات مختصری در کتب دیگر آمده است

البته ممکن است کلام امام علیه السلام شامل هر دو باشد؛هم پاداش های مادّی و هم پاداش های معنوی؛ولی منحصر ساختن آن به پاداش های معنوی،افزون بر این که با اطلاق کلام امام علیه السلام ناسازگار است،با حدیثی که در شأن ورود این سخن شریف در بالا آمد نیز سازگار نیست،بنابراین چه بهتر که ما معنای کلام امام علیه السلام را محدود به یک جنبه نکنیم و معتقد باشیم که هم جنبه های مادی را شامل می شود و هم جنبه های معنوی را.

از جمله قرائنی که شهادت می دهد مفهوم کلام امام علیه السلام اختصاص به جنبه های معنوی ندارد حدیثی است که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده و نویسنده کتاب مصادر،کلام امیرمؤمنان علیه السلام را مأخوذ از آن می داند.پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله طبق این حدیث می فرماید:

«مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَکُونَ أَتْقَی النَّاسِ فَلْیَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَکُونَ أَغْنَی النَّاسِ فَلْیَکُنْ بِمَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِی یَدِهِ؛ کسی که دوست دارد پرهیزکارترین مردم باشد توکل بر خدا کند و کسی که دوست دارد غنی ترین مردم باشد،به آنچه نزد خدای متعال است مطمئن تر باشد نسبت به آنچه در دست خودش است». (1)

آیه شریفه ای که آوردیم-که هم وعده آمرزش می دهد و هم وعده فضل-نیز تأیید می کند که کلام امام علیه السلام از نظر جهات مادی و معنوی مفهوم عامی دارد.

گفتنی است که«ما»ی موصوله در جمله«بما فی یده»مفهوم وسیعی دارد فقط شامل اموال نیست،بلکه هرگونه امکانات از نظر مقام و موقعیت اجتماعی و قوت و قدرت را دربر می گیرد و اعلام می دارد که آنچه در دست داریم از اموال و ثروت ها و مقام ها و قدرت ها،نباید بیش از آنچه نزد خداست مورد علاقه و اعتماد باشد.اگر از آن ها در راه خدا بگذرید،خداوند بهتر و خوب تر از آن را فراهم خواهد ساخت.

ص:535


1- 1) .من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 400،ح 5858؛بحارالانوار،ج 68،ص 138،ح 22

ص:536

گفتار حکیمانه 311- کیفر کتمان حقیقت!

اشاره

وَ قالَ علیه السلام: لِأَنَسِ بْنِ مالِکٍ،وَ قَدْ کانَ بَعَثَهُ إِلی طَلْحَةَ وَ الزُّبَیْرِ لَمّا جاءَ إِلَی الْبَصْرَةِ یُذَکِّرُهُما شَیْئاً مِمّا سَمِعَهُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی مَعناهُما،فَلَوی عَنْ ذلِکَ،فَرَجَعَ إِلَیْهِ، فَقَالَ:إِنِّی أُنْسِیتُ ذلِکَ الْأَمْرَ،

فَقَالَ علیه السلام

إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فَضَرَبَکَ اللّهُ بِهَا بَیْضَاءَ لَامِعَةً لَا تُوَارِیهَا الْعِمَامَةُ.

هنگامی که امام علیه السلام وارد بصره شد انس بن مالک را خواست تا نزد طلحه و زبیر برود و آنچه را از پیامبر صلی الله علیه و آله درباره آن ها شنیده بود (منظور پیشگویی پیغمبر صلی الله علیه و آله درباره ظلم آن ها نسبت به علی علیه السلام است) به آن ها یادآوری کند (تا از مخالفت خود با علی علیه السلام خودداری کنند).انس از این مأموریت سرپیچی کرد و به نزد امام علیه السلام برگشت و گفت:من آن را فراموش کرده ام.

امام علیه السلام فرمود:

اگر دروغ می گویی خدا تو را به سفیدی آشکاری (پیسی) مبتلا کند آن گونه که حتی عمامه نتواند آن را بپوشاند. (1)

ص:537


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر می گوید:داستان نفرین علی علیه السلام بر انس بن مالک و مبتلا شدن او به بیماری برص و پیسی را ابن قتیبه دینوری (متوفای 276) در کتاب المعارف نقل کرده و قابل توجه این که او به علی علیه السلام چندان علاقه ای نداشت.همچنین ابو نعیم اصفهانی (متوفای 430) آن را در حلیة الاولیاء آورده است و بعد از سیّد رضی،ثعالبی در لطائف المعارف آن را ذکر کرده.سپس می افزاید:علامه امینی رحمه الله در کتاب الغدیر در جلد اول،مدارک قابل ملاحظه ای برای این حدیث شریف ذکر نموده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 242). اضافه می کنیم که«محمّد بن جریر طبری شیعی»(از علمای قرن چهارم) در کتاب مسترشد آن را آورده است.(المسترشد،ص 674)

سیّد رضی می گوید:منظور امام علیه السلام بیماری برص است و چیزی نگذشت که لکه های سفید برص در سر و صورت او نمایان گشت و از آن پس هیچ کس او را بی نقاب نمی دید.

(قالَ الرَّضِیُ:یَعْنِی الْبَرَصَ،فَأَصابَ أَنَساً هذَا الدّاءَ فیما بَعْدُ فی وَجْهِهِ،فَکانَ لا یُری إلّا مُبَرْقَعاً) .

ص:538

شرح و تفسیر

کیفر کتمان حقیقت!

امام علیه السلام این سخن را زمانی بیان کرد که به بصره آمده بود و«انس بن مالک»را فرا خواند و او را مأموریت داد که به سوی طلحه و زبیر برود و چیزی را که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره آن ها شنیده بود بیان کند.(اشاره به جمله ای است که پیغمبر صلی الله علیه و آله درباره آن دو فرموده بود که«شما به زودی با علی جنگ خواهید کرد در حالی که ظالمید؛

إِنَّکُما سَتُقاتِلانِ عَلِیّاً وَ أنْتُما لَهُ ظالِمانِ» ) انس از این کار خودداری کرد و نزد حضرت آمد و عرض کرد:من این سخن را فراموش کرده ام؛ (وَ قالَ علیه السلام:لِأَنَسِ بْنِ مالِکٍ،وَ قَدْ کانَ بَعَثَهُ إِلی طَلْحَةَ وَ الزُّبَیْرِ لَمّا جاءَ إِلَی الْبَصْرَةِ یُذَکِّرُهُما شَیْئاً مِمّا سَمِعَهُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی مَعناهُما،فَلَوی عَنْ ذلِکَ، فَرَجَعَ إِلَیْهِ فقال:إِنِّی أُنْسِیتُ ذلِکَ الْأَمْرَ) .

امام علیه السلام فرمود:«اگر دروغ می گویی،خدا تو را به سفیدی آشکاری (بیماری برص) مبتلا کند آن گونه که عمامه نتواند آن را بپوشاند»؛ (فقال علیه السلام:إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فَضَرَبَکَ اللّهُ بِهَا بَیْضَاءَ لَامِعَةً لَا تُوَارِیهَا الْعِمَامَةُ) .

«لَوی» از ماده«لیّ»به معنای تاخیر انداختن است.

«لامِعَةً» به معنای روشن و آشکار است.

«لا تُوارِیها» یعنی آن را نمی پوشانید.

سیّد رضی رحمه الله در تفسیر واژه «بَیْضاءَ لامِعَةً» می گوید:«منظور امام بیماری

ص:539

برص و پیسی است و چیزی نگذشت که انس گرفتار این بیماری در صورتش شد به گونه ای که همواره (از خجالت و شرمندگی) نقاب می زد»؛ (قالَ الرَّضِیُ:

یَعْنِی الْبَرَصَ،فَأَصابَ أَنَساً هذَا الدّاءَ فیما بَعْدُ فی وَجْهِهِ،فَکانَ لا یُری إلّا مُبَرْقَعاً) .

مورّخان و محدثان در شرح کلام فوق،داستان را متفاوت نقل کرده اند.بعضی ماجرا را همانند مرحوم سیّد رضی نقل کرده و آن را مربوط به مأموریتی می دانند که علی علیه السلام به انس بن مالک برای بازگویی گفتار پیامبر صلی الله علیه و آله درباره طلحه و زبیر داد؛ولی از آن مشهورتر چیزی است که ابن ابی الحدید نقل کرده و بسیاری از مورخان و محدثان با او موافقند و آن این که امام علیه السلام در سرزمین«وحبه»در کوفه جمعی از مردم را مخاطب قرار داد و فرمود:شما را به خدا سوگند می دهم،چه کسی این سخن را از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به هنگام بازگشت از حجةالوداع شنیده است که فرمود:

«مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعِلَیٌّ مَوْلاهُ اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ؟» (اشاره به داستان غدیر و خطبه پیغمبر صلی الله علیه و آله در آن روز است) جمعی برخاستند وگواهی دادند که پیامبر صلی الله علیه و آله چنین فرمود.امام رو به انس بن مالک (خادم مخصوص پیامبر صلی الله علیه و آله) کرد و فرمود:تو که در آن جا حاضر بودی چرا گواهی نمی دهی؟ انس عرض کرد:ای امیرمؤمنان! سن من زیاد شده و آنچه فراموش کرده ام بیش از آن است که در خاطر دارم.امام علیه السلام فرمود:اگر دروغ می گویی خداوند تو را به بیماری پیسی مبتلا سازد آن گونه که عمامه نیز آن را نپوشاند.چیزی نگذشت که نفرین امام علیه السلام در حق او مستجاب شد و به این بیماری مبتلا گشت. (1)

مرحوم خطیب در مصادر بعد از اشاره به کلام ابن ابی الحدید می گوید:این نقل موافق مشهور است و در بسیاری از کتب معتبره آمده است.سپس برای اطلاع بیشتر درباره این قضیه به جلد اوّل کتاب نفیس الغدیر (نوشته علامه امینی) ارجاع می دهد. (2)

ص:540


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 217
2- 2) .مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 242

روایت سومی نیز در این زمینه هست که رخداد پیش گفته را مربوط به داستان «طیر مشوی»(مرغ بریان) می داند.ماجرا از این قرار است که شخصی مرغ بریانی برای رسول اکرم صلی الله علیه و آله هدیه فرستاد.پیغمبر صلی الله علیه و آله عرضه داشت:خداوندا! محبوب ترینِ خَلقَت را بفرست تا با من از این غذا بخورد.علی علیه السلام آمد؛ولی انس بن مالک،خادم مخصوص پیغمبر صلی الله علیه و آله هنگامی که علی علیه السلام اجازه ورود خواست گفت:پیغمبر صلی الله علیه و آله فعلاً گرفتار است.او دوست داشت مردی از قوم خودش بیاید و با پیغمبر صلی الله علیه و آله هم غذا شود.پیامبر صلی الله علیه و آله بار دیگر همان دعا را تکرار کرد.علی علیه السلام آمد و اجازه خواست و باز انس همان پاسخ را گفت.در مرتبه سوم صدای امام علیه السلام بلند شد و فرمود:چه چیزی پیغمبر صلی الله علیه و آله را به خود مشغول ساخته که مرا نمی پذیرد؟ صدای علی علیه السلام به گوش رسول اللّه صلی الله علیه و آله رسید.فرمود:ای انس! چه کسی بر در است؟ گفت:علی بن ابی طالب.فرمود:اجازه بده وارد شود.

هنگامی که امیرمؤمنان علیه السلام خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله رسید.حضرت فرمود:ای علی! من سه بار از خداوند تقاضا کردم که محبوب ترینِ خلقش را نزد من بفرستد تا با من از این مرغ بریان تناول کند اگر در مرتبه سوم نیامده بودی نام تو را از خدا می خواستم.علی علیه السلام عرض کرد:ای رسول خدا! من سه بار آمدم و در هر سه بار انس مانع شد.پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:ای انس! چرا چنین کردی؟ عرض کرد:دوست داشتم که مردی از قوم من فرا رسد.(این ماجرا گذشت) هنگامی که یوم الدار (روز شورای شش نفری عمر برای تعیین خلیفه بعد از او) فرا رسید،علی علیه السلام ویژگی های خود را بیان کرد،انس می گوید:علی علیه السلام از من درباره آن داستان گواهی خواست.من آن را کتمان کردم و گفتم آن جریان را فراموش کرده ام.

علی علیه السلام دست به سوی آسمان بلند کرده و عرض کرد:خداوندا! انس را به بیماری آشکاری (بیماری برص) مبتلا ساز که نتواند آن را از مردم مخفی کند.

انس مدتی بعد به این بیماری مبتلا شد.در مجمع الحدیث آمده است که انس

ص:541

پیوسته عمامه ای بر سر می گذاشت (به گونه ای که بخشی از صورت او را می پوشاند).از او سؤال کردند،گفت:این نتیجه همان نفرین علی بن ابی طالب است.و بعد از ذکر داستان طیر مشوی،عمامه خود را کنار زد و سفیدی برص را نشان داد. (1)

سید حمیری (متوفای 173) این جریان تاریخی را به شعر درآورده است:

أَما أُتِیَ فِی خَبَرِ الْأنْبَلِ فی طائِرٍ أُهْدِیَ إلَی الْمُرْسَلِ

سَفینَةٌ مَکَنَ فِی رُشْدِهِ وَ أنَسٌ خانَ وَ لَمْ یَحْصِل

فی رَدِّهِ سَیِّدُ کُلِ ّ الْوَری مَوْلاهُمْ فِی الْمُحْکَمِ الْمُنْزَلِ

فَصَدَّهُ ذُو الْعَرْشِ عَنْ رُشْدِهِ ثُمَّ غَری بِالْبَرَصِ الْأنْکَلِ

(2)

آیا در روایت باارزشی درباره مرغ (بریانی) که به پیغمبر مرسل به عنوان هدیه فرستاده شد نیامده است؟

داستانی که همچون یک کشتی نجات در مسیر خود حرکت می کرد؛ولی انس خیانت کرد؛اما نتوانست او را از این که آقای تمام جهانیان باشد بازگرداند.

مولایی که در قرآن مجید به مقام او اشاره شده است.

خداوند صاحب عرش،او را (انس را) از مقصدش بازداشت و او را به بیماری برص زشتی مبتلا نمود.

جالب این که این داستان را که دو فضیلت مهم در آن درباره علی علیه السلام آمده است-همان گونه که در بالا آمد-جمعی از اهل سنت در کتاب های خود نقل نموده اند و در بسیاری از مسانید و صحاح آن ها-به گفته مرحوم خطیب در مصادر-آمده است و همان گونه که گفتیم علامه امینی رحمه الله شرح مبسوط آن را در جلد اوّل کتاب الغدیر آورده است.

***

ص:542


1- 1) .امالی صدوق،ص 655،ح 3
2- 2) .مناقب ابن شهرآشوب،ج 2،ص 283

گفتار حکیمانه 312- وظیفه ما در حال نشاط و عدم نشاط

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً؛فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَی النَّوَافِلِ،وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَی الْفَرَائِضِ.

امام علیه السلام فرمود:

دل ها (ی انسان ها) گاه روی می آورد (و پرنشاط است) و گاه پشت می کند (و بی نشاط است) آن گاه که روی می آورد آن را به انجام نوافل و مستحبات نیز وادار کنید و آن گاه که پشت می کند و بی نشاط است تنها به انجام فرائض و واجبات قناعت نمایید. (1)

ص:543


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها سند دیگری که برای این گفتار حکیمانه نقل می کند کتاب غررالحکم آمُدی است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 243). افزون بر این در کتاب مشکاة الانوار طبرسی،ص 447 و عوالی اللئالی ابن ابی جمهور أحسایی،ج 3،ص295،ح 67 نیز آمده است،و قابل توجه است که در کتاب شریف کافی حدیثی به همین مضمون با کمی تفاوت از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است.(کافی،ج 3،ص 454،ح 16)

ص:544

شرح و تفسیر

وظیفه ما در حال نشاط و عدم نشاط

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته قابل توجه روانی اشاره کرده، می فرماید:«دل ها (ی انسان ها) گاه روی می آورد (و پرنشاط است) و گاه پشت می کند (و بی نشاط است) آن گاه که روی می آورد آن را به انجام نوافل و مستحبات نیز وادار کنید و آن گاه که پشت می کند و بی نشاط است تنها به انجام فرائض و واجبات قناعت نمایید»؛ (إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً؛فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَی النَّوَافِلِ،وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَی الْفَرَائِضِ) .

بدون شک،انسان حالات مختلف و متفاوتی دارد و در هر یک از این حالات باید موافق آن گام بردارد تا به نتیجه مطلوب برسد.

گاه فکر انسان آرام و روح او پرنشاط است و عوامل اشتغال فکری وجود ندارد و جسم و روحش آماده برای عبادت و اطاعت و بندگی خداست.در این هنگام این فرصت طلایی را باید غنیمت شمرد و علاوه بر واجبات به مستحبات نیز با حضور قلب پرداخت.

ولی گاه روح انسان خسته و فکر او مشغول به یک سلسله مشکلات دنیوی است و گاه ناراحتی جسمانی نیز به آن ضمیمه می شود به گونه ای که حوصله هیچ کاری را ندارد در چنین شرایطی باید به واجبات که به هر حال باید انجام شود قناعت کرد،زیرا پرداختن به مستحباتی که انسان آن را بر خودش تحمیل کند

ص:545

و هیچ حضور قلب و نشاطی در آن نباشد سبب ارتقاء روح و قرب به پروردگار و وصول به اهداف عالی نخواهد شد و چه بسا اگر مستحبات را در چنین حالی به خود تحمیل کند هم به واجبات ضرر بزند و هم حالت تنفر از مستحبات برای او حاصل شود که هر دو ضایعه بزرگی است.

شبیه همین گفتار حکیمانه در حکمت 193 با کمی تفاوت گذشت و همان گونه که به هنگام ذکر سند گفتیم،این حدیث شریف از رسول اکرم صلی الله علیه و آله با کمی تفاوت به این صورت آمده است:

«إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَتَنَفَّلُوا وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَعَلَیْکُمْ بِالْفَرِیضَةِ» . (1)

همچنین شبیه این کلام حکیمانه در حکمت 278 گذشت آن جا که فرمود:

«قَلِیلٌ تَدُومُ عَلَیْهِ أَرْجَی مِنْ کَثِیرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ؛ عمل کمی که با نشاط آن را تداوم بخشی امیدوارکننده تر از عملی است که بسیار و خسته کننده است».

نکته اصلی این جاست که اسلام به کیفیت عمل بیش از کمیت آن اهمیت می دهد،ازاین رو در آیه دوم سوره«ملک»می خوانیم: «الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ» ؛آن کس که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک از شما بهتر عمل می کنید،و او شکست ناپذیر و بخشنده است».

در این آیه شریفه به حُسن عمل اهمیت داده شده است،نه به کثرت عمل.به همین دلیل امام صادق علیه السلام در حدیثی به این نکته توجه داده و می فرماید:

«لَیْسَ یَعْنِی أَکْثَرَ عَمَلاً وَ لَکِنْ أَصْوَبَکُمْ عَمَلاً؛ منظور این نیست که عمل فرد بیشتر باشد، بلکه مقصود آن است که کدام یک صحیح تر و کامل تر عمل می کنید». (2)

به بیان دیگر،روح عمل،حضور قلب و توجه به خدا و اخلاص است و این

ص:546


1- 1) .کافی،ج 3،ص 454،ح 16
2- 2) .همان،ج 2،ص 16،ح 4

در حالی حاصل می شود که انسان نشاط عبادت داشته باشد و به هنگام کمبود نشاط حضور قلب نیز آسیب می پذیرد به همین دلیل فرموده اند:هنگامی که نشاط عبادت نیست به واجبات قناعت کنید و به هنگام نشاط عبادت،هم واجبات را به جا بیاورید و هم مستحبات را.

اضافه بر این اگر هنگام نداشتن نشاط و حوصله برای عبادت،انسان مستحبات را بر خود تحمیل کند ممکن است یک حال نفرت و بیزاری در او پیدا شود که بر آینده او نیز تأثیر بگذارد.

در نامه 69 که از نامه های جالب امیر مؤمنان علی علیه السلام به«حارث همدانی»است نیز اشاره ای به این حقیقت شده بود آن جا که می فرماید:

«وَ خَادِعْ نَفْسَکَ فِی الْعِبَادَةِ وَ ارْفُقْ بِهَا وَ لا تَقْهَرْهَا وَ خُذْ عَفْوَهَا وَ نَشَاطَهَا إِلَّا مَا کَانَ مَکْتُوباً عَلَیْکَ مِنَ الْفَرِیضَةِ فَإِنَّهُ لا بُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَ تَعَاهُدِهَا عِنْدَ مَحَلِّهَا؛ در انجام عبادت،نفس خود را بفریب (و آن را رام ساز) و با آن مدارا کن و خویشتن را بر آن مجبور نساز، بلکه بکوش آن را در وقت فراغت و با نشاط به جا آوری مگر فرایضی که بر تو مقرر شده است که در هر حال باید آن ها را انجام دهی و در موقعش مراقب آن باشی».

***

ص:547

ص:548

گفتار حکیمانه 313- جامعیت قرآن

اشاره

و قال علیه السلام

وَ فِی الْقُرْآنِ نَبَأُ مَا قَبْلَکُمْ،وَ خَبَرُ مَا بَعْدَکُمْ،وَ حُکْمُ مَا بَیْنَکُمْ.

امام علیه السلام فرمود:

در قرآن،اخبار پیشینیان و حوادث آینده و حکم

و دستور مربوط به شما آمده است. (1)

ص:549


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر حدیثی به این مضمون از مسعودی،صاحب مروج الذهب (متوفای 333) نقل می کند که روزی حارث اعور خدمت امیرمؤمنان علی علیه السلام رسید.عرض کرد:آیا نمی بینی این مردم تمام توجهشان به احادیث شده و قرآن را رها کرده اند؟ امام علیه السلام فرمود:واقعاً چنین است؟ عرض کرد:آری.امام علیه السلام فرمود:من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود:«سَتَکُونُ فِتْنَةٌ.قُلْتُ:فَمَا الْمَخْرَجُ مِنْها یا رَسُولُ اللّه؟ قالَ:کِتابُ اللّهِ فِیهِ نَبَأُ ما قَبْلَکُمْ وَخَبَرُ ما بَعْدَکُمْ وَحُکْمُ ما بَیْنَکُمْ...؛به زودی فتنه ای ظاهر می شود.عرض کردم:ای رسول خدا! راه برون رفت از آن فتنه چیست؟ فرمود:کتاب اللّه است که خبر پیشینیان و خبر آیندگان و حکم و دستور مربوط به شما در آن است».در ادامه این سخن،امام علیه السلام مطالب فراوانی درباره اهمیت قرآن بیان فرمود.سپس مرحوم خطیب می افزاید:این گفتار حکیمانه را فخر رازی نیز در تفسیر خود در آغاز سوره«بقره»از علی علیه السلام نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 243).اضافه می کنیم همین حدیث حارث اعور در سنن دارمی،ج 2،ص 435 و سنن ترمذی،ج 4،ص 245،ح 3070 آمده است و همچنین مرحوم عیاشی در مقدمه تفسیر خود که درباره اهمیت قرآن سخن می گوید آن را آورده است

ص:550

شرح و تفسیر

جامعیت قرآن

امام علیه السلام در این حدیث شریف به اهمیت و جامعیت قرآن اشاره می کند و می فرماید:«در قرآن،اخبار پیشینیان و حوادث آینده و حکم و دستور مربوط به شما آمده است»؛ (وَ فِی الْقُرْآنِ نَبَأُ مَا قَبْلَکُمْ،وَ خَبَرُ مَا بَعْدَکُمْ،وَ حُکْمُ مَا بَیْنَکُمْ) .

منظور از اخبار پیشینیان روشن است،زیرا بخش مهمی از قرآن مجید،تاریخ انبیا و اقوام گذشته است؛از آفرینش آدم تا حالات حضرت مسیح و اصحاب و یارانش،قرآن دست ما را می گیرد و در تمام قرون و اعصار گذشته همراه انبیا و پیغمبران و اقوام آن ها حرکت می دهد و تلخ و شیرین زندگی آن ها را بیان می کند و تجارب فراوان و حوادث عبرت انگیز بسیاری را که در زندگانی آن ها بوده یکجا پیش روی ما می نهد آن گونه که گویا ما همراه آن ها بوده ایم و با آن ها می زیسته ایم.

منظور از حوادث آینده،مسائل مربوط به قبر و برزخ و قیامت است که در جای جای قرآن مجید به آن اشاره شده است به گونه ای که گویا ما آینده را دیده ایم و در آن زیسته ایم.

منظور از جمله «وَ حُکْمُ ما بَیْنَکُمْ» این است که در قرآن به همه برنامه های زندگی شما اعم از واجب،حرام،مکروه،مستحب و مباح،اشارات کلی یا جزئی شده است،بنابراین قرآن کتاب جامعی است که هرچه بخواهید در آن هست.

ص:551

با توجه به شأن نزولی که در حدیث حارث اعور آمده بود روشن می شود که این سخن را امام علیه السلام زمانی بیان فرمود که مردم به سراغ احادیث رفته و قرآن را رها ساخته بودند.البته منظور امام علیه السلام رها کردن احادیث نیست،زیرا پیغمبر صلی الله علیه و آله در«حدیث ثقلین»کتاب خدا و عترت را (عترتی که منبع اصلی احادیث رسول خدا صلی الله علیه و آله است) با هم توصیه می کند،بلکه منظور این است که افراط در توجه به حدیث تا آن جا که قرآن رها شود کار نکوهیده ای است.

به هر روی،مهم این است قرآن که نور و رحمت الهی و مایه هدایت و سعادت است در میان مسلمانان به فراموشی سپرده نشود.مسلمانان در درجه نخست اساس کار خود را از قرآن بگیرند و سپس از سنت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و احادیث اهل بیت علیهم السلام برای تشریح این دستورات و آگاهی از جزئیات برنامه ها بهره مند شوند.

در ذیل حدیث اعور پس از کلام نورانی بالا جمله هایی درباره اهمیت قرآن آمده است که بسیار گویا و آموزنده است

«هُوَ الْفَصْلُ لَیْسَ بِالْهَزْلِ ما تَرَکَهُ مِنْ جَبّارٍ إلّا قَصَمَهُ اللّهُ وَ مَنِ ابْتَغَی الْهُدی مِنْ غَیْرِهِ أَضَلَّهُ اللّهُ تَعالی وَ هُوَ حَبْلُ اللّهِ الْمَتینُ وَ هُوَ الذِّکْرُ الْحَکیمُ وَ الصِّراطُ الْمُسْتَقِیمُ وَ هُوَ الَّذی لا تَزیغُ بِهِ الْأهْواءُ وَ لا تَلْتَبِسُ بِهِ الْأَلْسُنُ وَ لا یَشْبَعُ مِنْهُ الْعُلَماءُ وَ لا یَخْلِقُ عَنْ کَثْرَةِ الرَّدِ وَ لا تَنْقَضی عَجائِبُهُ هُوَ الَّذی لَمْ یَثِنْهُ الْجِنُّ حینَ سَمِعْتُهُ قالُوا إِنّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً یَهْدِی إِلَی الرُّشْدِ مَنْ قالَ بِهِ صَدَقَ وَ مَنْ عَمِلَ بِهِ أُجِرَ وَ مَنْ حَکَمَ بِهِ عَدَلَ وَ مَنْ دَعا إِلَیْهِ هُدِیَ إلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ؛ قرآن جدا کننده حق از باطل است و هزل و شوخی در آن راه ندارد.هر ظالمی به آن پشت کند خداوند او را دَرهم می شکند و هرکس هدایت را از غیر قرآن بخواهد خدای متعال او را گمراه می سازد و آن،ریسمان محکم الهی است و یادآوری مستحکم و راه راست.قرآن چیزی است که اوهام و خواسته های انحرافی،آن را منحرف نمی کند و زبان نااهلان،آن را مشتبه نمی سازد.

ص:552

دانشمندان از آن سیر نمی شوند و براثر کثرت تلاوت و مراجعه کهنه نمی گردد.

شگفتی های آن پایان نمی پذیرد و این همان چیزی است که طایفه جن هنگامی که آن را شنیدند آن را بازنگرداندند و دَرهم نپیچیدند و گفتند:ما سخن عجیبی شنیدیم که همگان را به سوی رشد و تعالی هدایت می کند.کسی که با قرآن سخن بگوید درست می گوید و آن کس که به آن عمل کند مأجور است و کسی که مطابق آن حکم کند حکمش عادلانه و کسی که به سوی قرآن فرا خواند به سوی صراط مستقیم هدایت کرده است». (1)

درباره اهمیت قرآن مجید،هم در خود قرآن و هم در روایات اسلامی مطالب گسترده ای آمده،از جمله در نهج البلاغه در خطبه های فراوان،امام علیه السلام درباره اهمیت آن سخن گفته است؛از جمله در بخش آخر خطبه 198 امام علیه السلام شرح مبسوطی که شامل 42 امتیاز مهم است برای قرآن مجید بیان می کند و همچنین در خطبه 183 و خطبه 176 و...نیز مطالب مهمی در این زمینه آمده است.

***

ص:553


1- 1) .اعلام الدین،ص 99

ص:554

گفتار حکیمانه 314- راه دفع شرّ

اشاره

و قال علیه السلام

رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ،فَإِنَّ الشَّرَّ لَا یَدْفَعُهُ إِلَّا الشَّرُّ.

امام علیه السلام فرمود:

سنگ را از همانجا که آمده بازگردانید،چراکه شر و بدی را جز با (همان) شر و بدی نمی توان دفع کرد. (1)

ص:555


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه در کتاب ربیع الابرار زمخشری و غررالحکم و نهایة الارب نویری با تفاوت هایی آمده است که نشان می دهد از مصادر مختلفی گرفته شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 244)

ص:556

شرح و تفسیر

راه دفع شرّ

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه که در میان مردم جنبه ضرب المثل پیدا کرده است دستوری دفاعی و خاص را بیان کرده،می فرماید:«سنگ را از همانجا که آمده بازگردانید،چراکه شر و بدی را جز با شر و بدی نمی توان دفع کرد»؛ (رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ،فَإِنَّ الشَّرَّ لَا یَدْفَعُهُ إِلَّا الشَّرُّ) .

بعضی از شارحان،این سخن را ناظر به مسئله قصاص دانسته و اشاره ای به آیه شریفه «وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ» 1 می دانند،زیرا هرگاه قانون قصاص در میان نباشد و قاتل احساس امنیت کند،جان بسیاری به خطر می افتد؛ اما اگر قتلی که انجام داده را با قتل خودش پاسخ گوییم افراد شرورِ دیگر از ترس قصاص،متعرض جان مردم نمی شوند و این خود سبب حیات و امنیت جامعه است.

ولی نباید تردید داشت که کلام امام علیه السلام منحصر به قصاص نیست،بلکه قانونی کلی در برابر افرادی است که جز با توسل به زور از کارهای خلاف خود برنمی گردند.دشمنانی که با تمام قوا به مسلمانان حمله می کنند جز با مقابله به مثل دست از شیطنت خود برنمی دارند و این شبیه چیزی است که قرآن مجید در آیات فراوانی بیان فرموده است:

ص:557

در یک جا می فرماید:

«الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقینَ؛ ماهِ حرام،در برابر ماهِ حرام! (اگر دشمنان،احترام آن را شکستند و در آن با شما جنگیدند،شما نیز حق دارید مقابله به مثل کنید).و تمام حرام ها،(قابلِ) قصاص است و (به طور کلّی) هرکس به شما تجاوز کرد،همانند آن بر او تعدّی کنید! و از خدا بپرهیزید (و زیاده روی ننمایید!) و بدانید خدا با پرهیزکاران است!». (1)

نیز در جای دیگر آمده است: «وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ» ؛و در راه خدا،با کسانی که با شما می جنگند، نبرد کنید! و از حدّ تجاوز نکنید،که خدا تعدّی کنندگان را دوست نمی دارد!». (2)

باز می فرماید: «وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ» ؛و (به هنگام نبرد) با مشرکان،دسته جمعی پیکار کنید،همان گونه که آن ها دسته جمعی با شما پیکار می کنند؛و بدانید خداوند با پرهیزکاران است!». (3)

ازاین رو در مقابل این دستورات جنگی،دستور صلح را چنین صادر می کند:

«وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ» ؛و اگر تمایل به صلح نشان دهند، تو نیز از در صلح درآی و بر خدا توکّل کن». (4)

از آنچه در بالا آمد روشن می شود هیچ گونه تضادی در میان این دستور و دستورات مربوط به عفو و گذشت و حلم و مدارا و پاسخ گفتن سیئه با حسنه که در قرآن مجید و روایات اسلامی آمده وجود ندارد و هرکدام اصل و قانونی است برای محدوده ای خاص؛آن جا که با عفو و گذشت و جبران بدی به وسیله

ص:558


1- 1) .بقره،آیه 194
2- 2) .بقره،آیه 190
3- 3) .توبه،آیه 36
4- 4) .انفال،آیه 61

خوبی مشکل حل می شود اصل اساسی همان است؛ولی آن جا که دشمن خیره سر از عفو و گذشت سوء استفاده می کند و بر خیره سری خود می افزاید دستور،مقابله به مثل است نه عفو و گذشت و پاسخ دادن بدی با نیکی.

به همین دلیل در ذیل آیه قصاص دستور عفو آمده است تا شدت عمل در برابر جنایت کاران با عفو و گذشت اسلامی آمیخته شود و معجون مناسبی برای هر دو گروه (گروه خطاکارِ پشیمان و گروه خطاکارِ لجوج) فراهم گردد، می فرماید: «فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ ذلِکَ تَخْفِیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدی بَعْدَ ذلِکَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِیمٌ» ؛پس اگر کسی از سوی برادر (دینی) خود،چیزی به او بخشیده شود،(و حکم قصاص او،تبدیل به خون بها گردد،) باید از راه پسندیده پیروی کند.(و صاحب خون،حال پرداخت کننده دیه را در نظر بگیرد).و او (قاتل) نیز،به نیکی دیه را (به ولی مقتول) بپردازد؛(و در آن،مسامحه نکند).این،تخفیف و رحمتی است از ناحیه پروردگار شما! و کسی که بعد از آن،تجاوز کند عذاب دردناکی خواهد داشت». (1)

این نکته نیز قابل توجه است که تعبیر به«شر»در مورد مجازات،به معنای شر ظاهری است؛قصاص،ظاهراً شر است؛ولی در باطن خیر محض می باشد، چنان که مقابله به مثل در مقابل دشمنان لجوج و خیره سر،خیر است.

***

ص:559


1- 1) .بقره،آیه 178

ص:560

گفتار حکیمانه 315- طریقه خوشنویسی

اشاره

و قال علیه السلام

لِکاتِبِهِ عُبیْدَاللّهِ بْنِ أبی رافِعٍ:

اَلِقْ دَواتَکَ،وَ أَطِلْ جِلْفَةَ قَلَمِکَ،وَ فَرِّجْ بَیْنَ السُّطُورِ،وَ قَرْمِطْ بَیْنَ الْحُرُوفِ فَإِنَّ ذلِکَ أَجْدَرُ بِصَبَاحَةِ الْخَطِّ.

امام علیه السلام به کاتب خود،عبیداللّه بن أبی رافع فرمود:

مرکّب دوات خود را با گذاشتن لیقه در آن،تنظیم کن و شکاف نوک قلمت را طولانی نما و میان سطرها فاصله بینداز و فاصله بین حروف را کم کن که این به جلوه و زیبایی خط می افزاید. (1)

ص:561


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در کتاب مصادر می گوید:این گفتار حکیمانه پیش از نهج البلاغه در کتاب الوزراء والکتاب محمّد بن عبدوس جهشیاری (متوفای 331) آمده و بعد از نهج البلاغه در کتاب محاضرات الادباء راغب اصفهانی با تفاوت مختصری ذکر شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 245)

ص:562

شرح و تفسیر

طریقه خوشنویسی

امام علیه السلام در این گفتار جالب خود چهار دستور برای حُسن خط می دهد؛به کاتبش عبیداللّه بن ابی رافع می فرماید:«مرکّب دوات خود را با گذاشتن لیقه در آن،تنظیم کن و نوک قلمت را طولانی نما و میان سطرها فاصله بینداز و فاصله بین حروف را کم کن که این به جلوه و زیبایی خط می افزاید»؛ (وَ قَالَ علیه السلام لِکاتِبِهِ عُبیْدَاللّهِ بْنِ أبی رافِعٍ:اَلِقْ دَواتَکَ،وَ أَطِلْ جِلْفَةَ قَلَمِکَ،وَ فَرِّجْ بَیْنَ السُّطُورِ،وَ قَرْمِطْ بَیْنَ الْحُرُوفِ فَإِنَّ ذلِکَ أَجْدَرُ بِصَبَاحَةِ الْخَطِّ) .

در زمان های گذشته برای نوشتن خط از دوات که ظرف کوچکی بود استفاده می کردند و مرکب سیاه در آن می ریختند و برای این که مرکب فراوانی به نوک قلم نیاید و حروف را زشت و کاغذ را سیاه نکند قطعه پارچه یا پنبه ای در آن می نهادند که مرکب را به خود می گرفت و هنگامی که قلم را در دوات وارد می کردند مرکب به مقدار نیاز به نوک قلم می چسبید و مشکلی برای نوشتن حاصل نمی شد.آن چیزی که برای جذب مرکب در دوات می نهادند لیقه می نامیدند.بنابراین «الِقْ» که فعل امر است به این معناست که لیقه در دوات بگذار.

از سوی دیگر برای تنظیم مرکب قلم و جذب تدریجی آن برای نوشتن،در نوک قلم هایی که از نی تراشیده بودند شکافی می دادند.این شکاف مقداری

ص:563

مرکب را در خود جای می داد و به تدریج بر صفحه کاغذ وارد می کرد.این شکاف در لغت «جِلْفَةَ» نامیده می شود و اگر طولانی تر باشد مرکب بیشتری به خود جذب می کند و نویسنده می تواند با یک بار فروبردن قلم در دوات کلمات بیشتری را آن هم به صورت یکنواخت بنویسد و این هر دو به زیبایی خط کمک می کند.

«تفویج بین سطور»به این معناست که سطرها داخل هم نباشد و خواننده بتواند به راحتی آن ها را از هم جدا کند،زیرا هنگامی که خطها به هم نزدیک باشند افزون بر این که صفحه کاغذ سیاه و زشت به نظر می رسد خواننده نیز پس از پایان یک سطر،برای رفتن به سطر بعد گاه گرفتار اشتباه می شود و دوباره به همان سطر قبل بازمی گردد.

«قَرْمِطْ» از ماده«قَرْمَطَ»به معنای نزدیک ساختن است،روشن است که اگر حروف یک کلمه از هم جدا و دور شود آن خط بسیار زشت و ناموزون خواهد شد.

بنابراین ظرافت و زیبایی خط ایجاب می کند که این دستورات چهارگانه به دقت رعایت شود.

در این جا به چند نکته باید توجه داشت:

نخست این که اختراع خط یکی از مهم ترین مسائل زندگی بشر است.انسان به وسیله خط توانست تجربیات خود را ثبت کند و برای آیندگان به یادگار بگذارد و شخصاً نیز مسائلی را در زندگی فراموش نکند.به همین دلیل از زمانی که خط اختراع شد دوران تاریخ بشر آغاز گشت و پیش از آن را دوران قبل از تاریخ می نامند،چراکه آن ها نتوانستند سرگذشت خود را مکتوب کنند و برای آیندگان به یادگار بگذارند.

اصولاً تمدن انسانی و علوم و دانش ها و اختراعات و ابتکارات مدیون خط

ص:564

است که اگر نبود،تجارب بشر و افکار دانشمندان با هم نمی آمیخت و به سوی جلو حرکت نمی کرد و پیوسته انسان در همان مراحل اولیه گام بر می داشت.

شاید به همین دلیل است که خداوند در قرآن مجید به آن قسم یاد کرده و می فرماید: «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ» ؛سوگند به قلم و آنچه با قلم می نویسند». (1)

همچنین در آیاتی که در آغاز بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد می خوانیم: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ. ..اَلَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ* عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ» ؛بخوان به نام پروردگارت که (موجودات را) آفرید،همان کسی که به وسیله قلم تعلیم نمود و به انسان آنچه را نمی دانست آموخت». (2)

نکته دیگر این که یک نوشته خوب باید هم محتوای آن خوب باشد و هم دارای ظاهری زیبا و آراسته باشد به همین دلیل نامه هایی که با خط بد نوشته شده باشند و کتاب هایی که با چاپ نازیبا چاپ شده باشند کم ارزش خواهند بود،هر چند محتوای خوب و جالبی داشته باشند.به خصوص در زمان ما که بیش از هر زمان به زیبایی اهمیت می دهند و سعی دارند امور مادی و معنوی را در بهترین لباس ارائه دهند.به همین دلیل امام علیه السلام در کلام بالا با ذکر جزئیات دقیق به این مطلب اشاره فرموده است.

شخصیت ها همیشه (چه در گذشته و چه در حال) خوش خطترین کاتبان را برای خود انتخاب می کنند تا نامه ها و رساله های آن ها تأثیر بیشتری داشته باشد.

نکته دیگر این که ممکن است بعضی اشکال کنند این گفتار حکیمانه امام علیه السلام با گفتار دیگری از آن حضرت که به نزدیک نمودن سطور یک نامه و ریز نوشتن، جهت صرفه جویی در کاغذ و مرکب توصیه می کند،سازگاری ندارد؛آن جا که طبق روایت امام صادق علیه السلام از آن حضرت،به فرمانداران خود نوشت:

«أَدِقُّوا

ص:565


1- 1) .قلم،آیه 1
2- 2) .علق،آیه 1-5

أقْلامَکُمْ وَ قارِبُوا بَیْنَ سُطُورِکُمْ وَ احْذَفُوا عَنّی فُضُولَکُمْ وَ اقْصِدُوا قَصْدَ الْمَعانی و إیّاکُمْ وَ الْإکْثارَ فَإنَّ أمْوالَ الْمُسْلِمینَ لا تَحْتَمِلُ الْإضرارَ؛ نوک قلم ها را تیز کنید و سطور را به هم نزدیک سازید و مطالب اضافی را در نامه هایی که برای من می نویسید حذف کنید و مقصودتان بیان معانی باشد (نه لفّاظی و بازی با الفاظ) و از پرگویی بپرهیزید،زیرا اموال مسلمانان تاب تحمّل این ضررها را ندارد». (1)

ولی با کمی دقت روشن می شود که این دو دستور منافاتی با هم ندارند؛کلام نخست اشاره به رعایت زیبایی های معقول است و کلام دوم اشاره به اسراف و افراط در این گونه مسائل.شاهد آن کلمه اضرار است که در آخر حدیث دوم آمده است؛یعنی نباید افراطکاری به جایی برسد که موجب ضرر به بیت المال شود.

متأسفانه امروز هم از این افراطکاری ها هم در نامه ها و هم در مجلات علمی و غیر علمی مشاهده می شود.گاه یک نامه دوخطی را در یک صفحه بزرگ کاغذ مرغوب می نویسند و در پاکتی به همان اندازه می گذارند در حالی که برای این گونه نامه ها می توان کاغذ و پاکت های کوچک تری انتخاب کرد.

همچنین در بسیای از مجله ها گاه نصف بیشتر صفحه را با عکس های مبهم و نامعقول پر می کنند و تنها در مقدار کمی از صفحه به ذکر مطالب می پردازند.

***

ص:566


1- 1) .بحار الانوار،ج 73،ص 49

گفتار حکیمانه 316- من پیشوای اهل ایمانم

اشاره

و قال علیه السلام

أَنَا یَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِینَ،وَ الْمَالُ یَعْسُوبُ الْفُجَّارِ.

امام علیه السلام فرمود:

من،یعسوب (و پیشوای) مؤمنانم،ومال و ثروت،یعسوب (و پیشوای) بدکاران است. (1)

مرحوم سیّد رضی در ذیل این گفتار حکیمانه می گوید:معنی این سخن آن است که مؤمنان از من پیروی می کنند و بدکاران از مال،همان گونه که زنبوران عسل از یعسوب و رئیس خود پیروی می کنند.

(قالَ الرَّضِیُ:وَمَعْنی ذلِکَ أنَّ الْمُؤْمِنینَ یَتَّبِعُونَنی،وَالْفُجّارَ یَتَّبِعُونَ الْمالَ کَما تَتَّبِعُ النَّحْلُ یَعْسُوبَها،وَهُوَ رَئِیسُها) .

ص:567


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: به گفته خطیب رحمه الله در مصادر نهج البلاغه این سخن در واقع برگرفته از حدیث رسول اکرم صلی الله علیه و آله است که با دو تعبیر مختلف آن را خطاب به امیرمؤمنان علی علیه السلام بیان فرموده؛در تعبیری فرموده است: «أنْتَ یَعْسُوبُ الدِّینِ» و در بیان دیگر: «أَنْتَ یَعْسُوبُ الْمُؤمِنِینَ» و هر دو یک معنا دارد،زیرا یعسوب به معنی پادشاه زنبوران عسل است که وقتی حرکت می کند همه دنبال او حرکت می کنند. سپس می افزاید:از جمله کسانی که تعبیر اوّل را آورده اند ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء است.وی آن را از طریق انس بن مالک نقل کرده و از کسانی که تعبیر دوم را آورده اند ابن عبدالبرّ در کتاب استیعاب و ابن حجر در الاصابة و ابن اثیر در اسدالغابة است.اما جایی که همه کلمات امیرمؤمنان علیه السلام در این کلام را ذکر کرده کتاب کنزالعمّال با کمی تفاوت است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 245)

ص:568

شرح و تفسیر

من پیشوای اهل ایمانم

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه،فرق میان پیشوای مؤمنان و فاجران را چنین بیان می کند:«من،یعسوب و پیشوای مؤمنانم،و مال و ثروت،یعسوب و (پیشوای) بدکاران است»؛ (أَنَا یَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِینَ،وَ الْمَالُ یَعْسُوبُ الْفُجَّارِ) .

آن گاه مرحوم سیّد رضی می فرماید:«معنی این سخن آن است که مؤمنان از من پیروی می کنند؛اما فاجران به دنبال ثروتند،همان گونه که زنبوران عسل از یعسوب یعنی رئیس خود پیروی می کنند»؛ (قالَ الرَّضِیُ:وَ مَعْنی ذلِکَ أنَّ الْمُؤْمِنینَ یَتَّبِعُونَنی،وَ الْفُجّارَ یَتَّبِعُونَ الْمالَ کَما تَتَّبِعُ النَّحْلُ یَعْسُوبَها،وَ هُوَ رَئِیسُها) .

«یعسوب» به ملکه زنبوران عسل گفته می شود که هر گاه به پرواز درآید تمام زنبورانی که در آن کندو با او زندگی می کردند به دنبال او به پرواز درمی آیند.

سپس به رئیس هر قومی یعسوب اطلاق شده است.

عجیب این است که بعضی از ارباب لغت،امیر و رئیس زنبوران عسل را مذکّر شمرده اند،در حالی که مؤنث است و به همین دلیل همه جا در فارسی از آن به ملکه یاد می کنند.واقعیت عینی نیز همین معنا را تأیید می کند که ملکه از جنس مادّه باشد نه مذکّر.

در واقع امام علیه السلام فرق میان افراد با ایمان را که به معنویات می اندیشند با افراد مادی و بی ایمان که تنها به ثروت می اندیشند،بیان کرده،می گوید:من پیشوای

ص:569

مؤمنانم؛ولی پیشوای فاجران مال و ثروت است.در عصر آن امام علیه السلام این معنا به خوبی آشکار شد:عده ای دنیاپرست از اطرافیان آن حضرت،او را رها کرده و به دلیل وعده های هنگفت مالی معاویه به شام رفتند و به او پیوستند و با این عمل باطن خود را آشکار کردند.

در واقع آنچه امام علیه السلام در این جا فرموده محک خوبی است برای شناختن افراد در هر عصر و زمان.افراد با شخصیت و ظاهراً مؤمنی را دیدیم که خود را به اموال نامشروع فروختند در حالی که مؤمنان راستین گاهی با فقر زندگی می کردند و در برابر آن اموال زانو نمی زدند.

همان گونه که پیش از این نیز اشاره شد،این لقب را رسول اکرم صلی الله علیه و آله به امیرمؤمنان علی علیه السلام داده است.

ذهبی در میزان الاعتدال از ابن عباس نقل می کند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به أم سلمه فرمود:

«إنَّ عَلِیّاً لَحْمُهُ مِنْ لَحْمی وَ هُوَ بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسی مِنِّی غَیْرَ أَنَّهُ لا نَبِیَ ّ بَعْدی؛ ای امّ سلمه! گوشت علی از گوشت من است و او نسبت به من به منزله هارون (برادر موسی) نسبت به موسی است جز این که بعد از من پیغمبری نخواهد بود».

سپس ابن عباس می افزاید:«به زودی فتنه ای در میان مسلمانان پیدا می شود، کسی که در آن فتنه گرفتار شود باید دو چیز را رها نکند:قرآن و علی بن ابی طالب را».

در پایان می گوید:من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم در حالی که دست علی را گرفته بود می فرمود:

«هذا أوَّلُ مَنْ آمَنَ بِی وَ أوَّلَ مَنْ یُصافِحُنی یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ هُوَ فارُوقُ هذهِ الْأُمَّةِ یَفْرُقُ بَیْنَ الْحَقِ ّ وَ الْباطِلِ وَ هُوَ یَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمالُ یَعْسُوبُ الظَّلَمَةِ؛ علی اولین کسی است که به من ایمان آورد و نخستین کسی است که روز قیامت با من مصافحه می کند و او فاروق این امّت است؛یعنی حق را از باطل

ص:570

جدا می کند و او یعسوب و پیشوای مؤمنان است در حالی که مال،یعسوب ظالمان است». (1)

همین مضمون تقریباً با همین عبارت در انساب الاشراف بلاذری از ابوذر نقل شده است. (2)

همین معنا با عبارات مختلفی در کتب دیگر اهل سنت آمده است،برای توضیح بیشتر به کتاب شریف الغدیر،ج 2،ص 313 مراجعه کنید.

***

ص:571


1- 1) .میزان الاعتدال ذهبی،ج 2،ص 3
2- 2) .انساب الاشراف،ص 118

ص:572

گفتار حکیمانه 317- پاسخ دندان شکن به ایراد یهود

اشاره

وَ قَالَ لَهُ بَعْضُ الْیَهُودِ مَا دَفَنْتُمْ نَبِیَّکُمْ حَتَّی اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ

فَقَالَ علیه السلام

إِنَّما اخْتَلَفْنَا عَنْهُ لَا فِیهِ،وَ لکِنَّکُمْ مَا جَفَّتْ أَرْجُلُکُمْ مِنَ الْبَحْرِ حَتَّی قُلْتُمْ لِنَبِیِّکُمْ: «اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ» .

بعضی از یهودیان به آن حضرت (امام علیه السلام) گفتند:هنوز پیامبرتان را دفن نکرده بودید درباره اش اختلاف کردید!

امام علیه السلام در پاسخ فرمود:

ما در مورد آنچه از (وصایای) او رسیده بود اختلاف کردیم،نه درباره خودش؛اما شما پس از عبور از دریا (و غرق شدن فرعونیان) هنوز پاهایتان خشک نشده بود به پیامبر خود گفتید:برای ما هم بتی بساز همان گونه که این قوم بت پرست (اشاره به بت پرستانی است که مشاهده کردند) بت هایی دارند و موسی به شما گفت:شما مردم نادانی هستید (که بعد از این همه معجزات الهی در توحید شک می کنید). (1)

ص:573


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر تصریح می کند که این کلام شریف را جماعتی از علما به صورت های گوناگون نقل کرده اند که هرگاه آن کلمات را کنار هم قرار دهیم باور می کنیم که هرکدام از آن ها مصدر مخصوص به خود داشته اند؛از جمله سید مرتضی رحمه الله در امالی،ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود،زمخشری در کشاف،سبط بن جوزی در تذکرة الخواص،نویری در نهایة الإرب و ابن قاسم در روض الاخیار (با تلخیص).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 247)

ص:574

شرح و تفسیر

پاسخ دندان شکن به ایراد یهود

در این کلام شریف،امام علیه السلام پاسخ دندان شکنی به ایراد بعضی از یهود می دهد که از روی سرزنش به امام علیه السلام عرض کردند:«شما هنوز پیغمبرتان را دفن نکرده بودید درباره او اختلاف کردید»؛ (وَ قَالَ لَهُ بَعْضُ الْیَهُودِ مَا دَفَنْتُمْ نَبِیَّکُمْ حَتَّی اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ) .

«امام علیه السلام در پاسخ فرمود:ما درباره او اختلاف نکردیم،بلکه در آنچه از طرف او به ما رسیده بود در امر خلافت اختلاف کردیم؛ولی شما در حیات موسی پس از عبور از نیل (با مشاهده آن همه معجزات) هنوز پاهایتان خشک نشده بود به پیامبرتان گفتید:برای ما بتی قرار بده،همان گونه که آن ها (اشاره به بت پرستانی است که بر سر راهشان بودند) بت هایی دارند و موسی به شما گفت:شما جمعیت نادانی هستید.(چراکه این همه معجزات را دیده اید و هنوز در اصل توحید فرو مانده اید)»؛ (فَقال علیه السلام له:إِنَّما اخْتَلَفْنَا عَنْهُ لَا فِیهِ،وَ لکِنَّکُمْ مَا جَفَّتْ أَرْجُلُکُمْ مِنَ الْبَحْرِ حَتَّی قُلْتُمْ لِنَبِیِّکُمْ: «اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ» ).

از حدیث شریف بالا استفاده می شود که اسلام،آزادی وسیعی به غیر مسلمانان در محیط اسلام داده بود که حتی افراد عادی یهودی می توانستند رئیس مسلمانان را به چالش بکشند و سؤال معناداری بیان کنند و حتی مسلمانان

ص:575

را سرزنش کنند که چرا هنوز پیغمبرتان مدفون نشده بود اختلاف کردید؛اما هنگامی که با پاسخ دندان شکنی روبرو می شدند گاه چنان تحت تأثیر قرار می گرفتند که دین اسلام را برمی گزیدند چنان که در بعضی از کتاب ها پس از نقل این روایت می خوانیم:«فَأَسْلَمَ الْیَهُودِیُّ؛مرد یهودی،مسلمان شد». (1)

امام علیه السلام در این پاسخ دست روی نقطه حساسی گذاشت و آن این که ما در مورد پیغمبر و اصول دینمان هیچ اختلافی نداریم؛خدا را به یگانگی می شناسیم و پیغمبرمان را خاتم انبیا؛ولی شما بعد از دیدن آن معجزات عجیب، شکافتن دریا و عبور توأم با سلامت از جاده ای که میان دریا نمایان شد و سپس غرق شدن فرعون و لشکرش در همان جاده براثر جمع شدن آب دریا،با این همه چشمتان که به بت های بت پرستان افتاد،هوس بت پرستی کردید و گفتید:ای موسی! تو هم برای ما بتی بساز مانند آن ها.آری شما در اصل توحید که مهم ترین اصل دین است با پیغمبرتان به مخالفت برخاستید.

تعبیر به «إِنَّما اخْتَلَفْنا عَنْهُ لا فِیهِ» عبارت فصیح و کوتاهی است که تمام مطلب را دربر دارد.

البته مفهوم این سخن آن نیست که امامت از فروع دین است آن گونه که ابن ابی الحدید به آن اشاره کرده (2)،بلکه منظور امام علیه السلام این است که ما در اصل توحید و نبوت هیچ گونه اختلافی با هم نداریم ولی شما،هم در توحید به شک افتادید و هم به مخالفت پیامبرتان برخاستید و این دو قابل مقایسه با اختلاف ما نیست.

علامه شوشتری رحمه الله در شرح نهج البلاغه خود پاسخ امام علیه السلام را پاسخ جدلی برای خاموش کردن دشمن دانسته است وگرنه اختلاف مسلمانان را اگرچه در ظاهر مربوط به چیزی می داند که از پیغمبر صلی الله علیه و آله درباره امامت رسیده؛ولی

ص:576


1- 1) .بهج الصباغه،ج 4،ص 485 به نقل از ابن جوزی در تذکرة الخواص
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 225

می گوید که در باطن،اختلاف بر سر خود پیغمبر صلی الله علیه و آله بوده است و به تعبیر دیگر، گروهی به مخالفت با پیامبر صلی الله علیه و آله برخاسته بودند. (1)

باید توجه داشت که اجتماع کنندگان در سقیفه به بهانه این که پیغمبر صلی الله علیه و آله نصّی به امر ولایت و خلافت نداشته و آن را به خود ما واگذار کرده است،پس خلیفه را باید خودمان تعیین کنیم.خلیفه را برگزیدند و این به آن معناست که همگی به پیامبر صلی الله علیه و آله احترام می گذاشتند،هرچند بعضی از گفته های او را با توجیه نادرست مخالفت می کردند.

قابل توجه است که جواب امام علیه السلام به این یهودی این پیام را برای همه مسلمانان دارد که نباید اختلافاتشان را در برابر دشمن پررنگ کنند،بلکه اگر اختلافی هست آن را کمرنگ نشان دهند.به عکس آنچه امروز از بعضی از افراد نادان می بینیم که اصرار دارند اختلافات مذهبی را به اصل اسلام و توحید و خداپرستی بازگردانند.

***

ص:577


1- 1) .شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری،ج 4،ص 489

ص:578

گفتار حکیمانه 318- رمز پیروزی امام علیه السلام

اشاره

وَ قِیلَ لَهُ علیه السلام:بِأَیِّ شَیْءٍ غَلَبْتَ الْأَقْرَانَ

فَقَالَ علیه السلام

مَا لَقِیتُ رَجُلاً إِلَّا أَعَانَنِی عَلَی نَفْسِهِ.

از امام علیه السلام سؤال شد:به چه وسیله در میدان نبرد بر همتایان خود غالب آمدی؟

امام علیه السلام فرمود:

من با هیچ کس روبرو نشدم جز این که مرا بر ضد خود کمک کرد! (1)

شریف رضی می گوید:امام علیه السلام به این اشاره می کند که هیبتش در دل ها جای گرفته بود و مبارزان،مقهور هیبت او می شدند (و از پای درمی آمدند).

(قَالَ الرَّضِیُ:یُومِیءُ بِذلِکَ إلی تَمَکُّنِ هَیْبَتِهِ فِی الْقُلُوبِ) .

ص:579


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر از ابوحیان توحیدی در کتاب البصائر و الذخائر (متوفای 380) که قبل از سیّد رضی می زیسته همین کلام شریف را با تفاوت قابل ملاحظه ای نقل کرده که نشان می دهد از منبع دیگری گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 248).علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار این روایت شریف را از کتاب مناقب ابن شهرآشوب با تفاوت روشنی نقل می کند و آن چنین است: «قِیلَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام بِمَ غَلَبْتَ الْأَقْرَانَ قَالَ بِتَمَکُّنِ هَیْبَتِی فِی قُلُوبِهِمْ» .(بحار الانوار،ج 41،ص 72)

ص:580

شرح و تفسیر

رمز پیروزی امام علیه السلام

می دانیم امام علیه السلام در تمام نبردها با دشمنان خود.پیروز شد و همین امر سبب گردید که«بعضی از آن حضرت سؤال کردند:چه چیزی سبب پیروزی شما بر همتایان خود شد؟»؛ (وَ قِیلَ لَهُ علیه السلام بِأَیِّ شَیْءٍ غَلَبْتَ الْأَقْرَانَ).

«اقْران» جمع«قِرْن»(بر وزن فکر) به معنای همتا و همطراز است.

امام علیه السلام در پاسخ،به یک نکته روانی مهم اشاره کرد و فرمود:«من با هیچ کس روبرو نشدم مگر این که مرا بر ضد خود کمک کرد!»؛ (فَقال علیه السلام:مَا لَقِیتُ رَجُلاً إِلَّا أَعَانَنِی عَلَی نَفْسِهِ) .

سیّد رضی رحمه الله آن را چنین تفسیر می کند که امام علیه السلام به این اشاره دارد که هیبتش آن چنان در دل ها جای گرفته بود که مبارزان،مقهور هیبت او می شدند (و از پای درمی آمدند).

(قَالَ الرَّضِیُ:یُومِیءُ بِذلِکَ إلی تَمَکُّنِ هَیْبَتِهِ فِی الْقُلُوبِ) .

بدون شک یکی از مهم ترین عوامل پیروزی و شکست،مسئله قدرت روحیه و ضعف آن است.لشکری که خود را غالب و پیروز می داند و دارای روحیه ای بالاست به یقین بر دشمن غلبه می کند و هرگاه گرفتار ضعف و شکست روحی گردد غالباً گرفتار شکست می شود،هرچند از نظر عِدّه و عُدّه بر دشمن فزونی داشته باشد.

ص:581

تمام عرب آوازه شجاعت علی علیه السلام را شنیده بودند به خصوص بعد از جنگ خندق و شکست قوی ترین مرد عرب«عمرو بن عبدود»این آوازه بلندتر شد و همه جا را فرا گرفت.به همین دلیل هنگامی که قدم به میان میدان نبرد می گذاشت کسانی که در برابر آن حضرت قرار می گرفتند از همان آغاز خود را می باختند و همین خودباختگی ضربه ای بر قوای آن ها وارد می کرد به گونه ای که از مقابله با مولا ناتوان می شدند.

در آیات قرآن نیز به کرار به این نکته اشاره شده که خدا گاهی مسلمان ها را به وسیله رُعبی که در دل دشمنانشان می افتاد یاری و چیره می کرد.خدا در مورد پیروزی لشکر اسلام در میدان نبرد می فرماید: «إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَی الْمَلائِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنانٍ» ؛و (به یاد آر) موقعی را که پروردگارت به فرشتگان وحی کرد:من با شما هستم؛کسانی را که ایمان آورده اند،ثابت قدم دارید! به زودی در دل های کافران ترس و وحشت می افکنم؛ضربه ها را بر بالاتر از گردن (بر سرهای دشمنان) فرود آرید! و همه انگشتانشان را قطع کنید!». (1)

به این ترتیب در جنگ بدر یکی از عوامل مهم پیروزی مسلمانان،رعب و وحشتی بود که خدا از آن ها در دل دشمن افکنده بود.

در مورد یهود بنی قریظه که به یاری مشرکان در جنگ احزاب برخاسته بودند و پس از شکست احزاب،لشکر اسلام به سراغ آن ها رفت،می فرماید: «وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ صَیاصِیهِمْ وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً» ؛و خدا گروهی از اهل کتاب (یهود) را که از آنان (مشرکان عرب) حمایت کردند از قلعه های محکمشان پایین کشید و در دل هایشان رعب افکند؛(و کارشان به جایی رسید که) گروهی را به قتل می رساندید و گروهی

ص:582


1- 1) .انفال،آیه 12

را اسیر می کردید!». (1)

در این جا نیز عامل رعب و وحشت به عنوان عامل تعیین کننده سرنوشت جنگ ذکر شده است.

رسول اکرم صلی الله علیه و آله یکی از ویژگی های پنج گانه خود را این می شمارد:

«وَنُصِرْتُ بِالرُّعْبِ؛ خدا به وسیله ترسی که از هیبت من در دل های مخالفان می افکند مرا بر آن ها پیروز می ساخت». (2)

درباره قیام حضرت مهدی علیه السلام نیز از امام باقر علیه السلام نقل شده است:

«الْقائِمُ مَنْصُورٌ بِالرُّعْبِ؛ حضرت مهدی علیه السلام به وسیله رعب و وحشتی که از هیبت او به دل های مخالفان می افتد از سوی خدا یاری می شود». (3)

مرحوم مفید در کتاب ارشاد نقل کند:هنگامی که احزاب شکست خوردند و فرار کردند پیامبر صلی الله علیه و آله تصمیم بر مبارزه با بنی قریظه گرفت چون به حمایت از احزاب برخاسته بودند و علی علیه السلام را با سی نفر از طایفه خزرج به سوی آن ها فرستاد و فرمود:ببین آیا بنی قریظه وارد قلعه های خود شده اند یا نه.هنگامی که امام علیه السلام نزدیک دیوار بلند قلعه آن ها رسید شنید آن ها (به مسلمانان) ناسزا می گویند.خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله برگشت و ماجرا را گزارش داد.پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:

آن ها را رها کن،خدا به زودی ما را بر آن ها غالب می کند.کسی که تو را بر عمرو بن عبدود پیروز کرد تنهایت نخواهد گذاشت.بایِست تا لشکر اسلام گرد تو جمع شوند و بشارت باد بر تو به پیروزی از سوی خداوند.

«فَإنَّ اللّهَ تَعالی قَدْ نَصَرَنی بِالرُّعْبِ مِنْ بَیْنِ یَدِی مَسیرَةَ شَهْرٍ؛ زیرا خداوند مرا از طریق رعب (در دل دشمنان) با فاصله یک ماه پیروز کرده است».(اشاره به این که هنگامی که خبر حمله ما را بشنوند و میان ما و آن ها یک ماه راه باشد مرعوب شده و روحیه خود

ص:583


1- 1) .احزاب،آیه 26
2- 2) .من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 240،ح 724
3- 3) .بحار الانوار،ج 52،ص 191،ح 24

را از دست می دهند).در ادامه حدیث آمده است که سرانجام لشکر اسلام از همین طریق پیروز شد. (1)

***

ص:584


1- 1) .شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 7،ص 488

گفتار حکیمانه 319- آثار شوم فقر

اشاره

و قال علیه السلام

لِابْنِهِ مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ:

یَا بُنَیَّ،إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکَ الْفَقْرَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنْهُ،فَإِنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدِّینِ! مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ،دَاعِیَةٌ لِلْمَقْتِ.

امام علیه السلام به فرزندش محمد بن حنفیه فرمود:

فرزندم! از فقر بر تو می ترسم پس از آن به خدا پناه ببر،چراکه فقر،هم دین انسان را ناقص می کند و هم عقل را مشوش می سازد و هم مردم را به او و او را به مردم بدبین می کند. (1)

ص:585


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر این گفتار حکیمانه را از عده ای از معاریف مانند زمخشری در ربیع الابرار و وطواط در غرر الخصائص الواضحه و آمُدی در غرر الحکم نقل می کند امّا با تعبیرات متفاوتی که نشان می دهد از منابع دیگری گرفته شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 248)

ص:586

شرح و تفسیر

آثار شوم فقر

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه،آثار سوء و وحشتناک فقر را برای فرزندش محمد بن حنفیه برمی شمارد و می فرماید:«فرزندم! من از فقر بر تو می ترسم، بنابراین از آن به خدا پناه ببر»؛ (وَ قال علیه السلام لِابْنِهِ مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ:یَا بُنَیَّ،إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکَ الْفَقْرَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنْهُ) .

بعد امام علیه السلام دلیل آن را در سه جمله کوتاه و پرمعنا بیان کرده می فرماید:«زیرا فقر،دین انسان را ناقص و عقل را مشوش می سازد و مردم را به او و او را به مردم بدبین می کند»؛ (فَإِنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدِّینِ! مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ،دَاعِیَةٌ لِلْمَقْتِ) .

به یقین منظور از فقر در این کلام نورانی،فقر مادی است.این که چگونه فقر مادی سبب نقصان دین می شود دلیلش روشن است،زیرا انسان تحت فشار فقر ممکن است تن به گناهانی بدهد و برای به دست آوردن مال،فکر حلال و حرام آن نباشد و یا تحت عنوان ضرورت و اضطرار بعضی از محرمات را برای خود حلال بشمارد.

این احتمال نیز هست که فقر گاهی سبب تزلزل اعتقاد انسان به خدا می شود، زیرا از یک سو شنیده است که خدا رزّاق و روزی رسان است و رزق همه را تضمین کرده و از طرف دیگر خود را در فقر و تنگدستی می بیند و این مایه سوء ظنش به خدا و وعده های الهی می شود،بنابراین هم نقص اعتقادی و هم

ص:587

نقص عملی دامن فقیر را می گیرد به خصوص اگر انسان کم ظرفیت و پایه اعتقادات او سست باشد.

اضافه بر این،از نظر اخلاقی نیز گرفتار مشکل می شود،زیرا کینه و حسد و بخل و صفات دیگری از این قبیل دامان فقیر را در بسیاری از اوقات می گیرد.

اما این که عقل را مشوش می سازد نیز به تجربه ثابت شده است که افراد گرسنه و فقیر هرچند عقل نیرومندی داشته باشند توان فکر کردن و اندیشیدن را از دست می دهند و حتی گاه در مسائل ساده زندگی گرفتار اشتباه می شوند و قدرت بر تفکر و تصمیم گیری را به دلیل فقر و پریشانی از دست می دهند.

جمله «داعِیَةٌ لِلْمَقْتِ؛ موجب بدبینی می گردد»دارای دو تفسیر است:نخست این که مردم از چنین شخصی فاصله می گیرند و حتی او را مزاحم خود تصور می کنند و دیگر این که او هم از مردم فاصله می گیرد،چراکه بسیاری از اوقات فکر می کند مردم اسباب فقر او را فراهم کرده اند و حق او را خورده و او را بر خاک سیاه نشانده اند،بنابراین از دو سو خشم و ناخرسندی حاصل می شود.

نکته: فقر و غنا

فقر و غنا

تا کنون به مناسبت های مختلف با توجه به کلمات مولا امیر مؤمنان علیه السلام بحث هایی در مورد فقر و غنا کرده ایم.به سبب اهمیت این موضوع و پاره ای از ابهامات یا اشتباهات،لازم است باز هم درباره نظر اسلام در مورد این دو موضوع بحث کنیم.

در این که آیا غنا و بی نیازی افضل است یا فقر،در میان دانشمندان،اختلافی دیده می شود.هر یک از طرفداران این دو به آیاتی از قرآن مجید یا روایات اسلامی استدلال کرده اند.

ص:588

طرفداران افضلیت غنا می گویند:خدا از مال با تعبیر«خیر»در کتابش یاد کرده است؛مانند: «إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی» 1 که در داستان سلیمان آمده است.همچنین در آیه وصیت می خوانیم: «إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ» 2 نیز در داستان نوح علیه السلام،مال را یکی از نعمت های مهم الهی شمرده می فرماید: «وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ» 3 و در حدیث معروف آمده است:

«نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَی تَقْوَی اللَّهِ الْغِنَی؛ غنا بهترین وسیله برای رسیدن به تقواست». (1)دلیل آن هم روشن است و آن این که برای رسیدن به کارهای خیر،حل مشکلات مردم،پیشرفت های علمی،جهاد در برابر دشمن و نجات بسیاری از مردم از انواع گناهان،منابع مالی ضروری است و افراد تهیدست هرگز به هیچ یک از این امور نمی رسند.

نیز یکی از منت هایی که خداوند بر پیامبر گرامی اش صلی الله علیه و آله می گذارد این است که می گوید: «وَ وَجَدَکَ عائِلاً فَأَغْنی» ؛خداوند تو را فقیر یافت و بی نیاز و غنی ساخت». (2)

اضافه بر این ها در بسیاری از دعاها از خداوند تقاضای غنا و بی نیازی می کنیم و هرگز تقاضای فقر نمی نماییم،بلکه از فقر به خداوند پناه برده می شود.

در دعای معروفی که در بسیاری از منابع آمده می خوانیم:

«اللَّهُمَّ أَغْنِنِی بِحَلالِکَ عَنْ حَرَامِکَ وَ بِفَضْلِکَ عَمَّنْ سِوَاکَ» . (3)همچنین در دعایی که صبح و شام خوانده می شود آمده است:

«اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ...مِنَ الْفَقْر» . (4)

ص:589


1- 4) .کافی،ج 5،ص 71،ح 1
2- 5) .ضحی،آیه 8
3- 6) .بحارالانوار،ج 92،ص 301،ح 1
4- 7) .کافی،ج 2،ص 526،ح 13

ولی از سوی دیگر آیات و روایاتی در مذمّت غنا به چشم می خورد که آن را مایه طغیان می شمرد. «کَلاّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغی* أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی» 1 و در همین کلمات قصار (حکمت 58) خواندیم:

«الْمَالُ مَادَّةُ الشَّهَوَاتِ؛ مال،ماده اصلی همه شهوت هاست».

نیز قرآن مجید،اموال و اولاد را فتنه و (وسیله آزمایش) شمرده است و می فرماید: «أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ». 2 و حدیث

«الْفَقْرُ فَخْرِی وَ بِهِ أَفْتَخِرُ» که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده معروف و مشهور است. (1)در حدیث قدسی خطاب به موسی علیه السلام که کلینی رحمه الله در کافی نقل کرده است چنین می خوانیم:

«یا موسی! إذا رَأَیْتَ الفَقْرَ مُقبِلاً فَقُلْ مَرْحباً بِشِعارِ الصّالِحینَ وَ اذا رَأَیْتَ الْغِنی مُقْبِلاً فَقُلْ:ذَنْبٌ عُجِّلَتْ عُقُوبَتُهُ؛ ای موسی! هنگامی که دیدی فقر روی آورده بگو ای شعار صالحین خوش آمدی و هنگامی که ببینی غنا روی آورده بگو لابد گناهی از من سرزده که مجازاتش به سرعت فرا رسیده است». (2)

حقیقت این است که هم غنا می تواند خوب یا بد باشد و هم فقر،هرکدام در مرحله ای وضع خاصی به خود می گیرد.

اگر غنا سبب بی نیازی و آمادگی برای انجام کارهای خیر و اجرای عدالت و پیشرفت اهداف الهی گردد،بهترین وسیله است و اگر سبب طغیان و فساد در ارض و دنیاپرستی و هوس بازی و بی خبری از خدا و غفلت از آخرت گردد بدترین وسیله است.به عکس،فقر هرگاه به معنای ساده زیستن،بی اعتنایی به دنیا و ترک وابستگی ها و قناعت به کفاف و عفاف باشد بهترین افتخار است.اما اگر سبب وابستگی به این و آن و آلودگی به انواع گناهان و سوءظن به خدا و دور

ص:590


1- 3) .بحار الانوار،ج 69،ص 30
2- 4) .کافی،ج 2،ص 263،ح 12

ماندن از اطاعت گردد مایه بدبختی و گرفتاری در دنیا و آخرت است.

این سخن را با کلام جالبی از راغب اصفهانی که علامه مجلسی رحمه الله آن را بسیار نیکو شمرده است پایان می دهیم.

او در ماده«فقر»در کتاب مفردات می گوید:فقر در چهار معنا استعمال می شود:

اوّل:وجود نیازهای ضروری در انسان و در همه موجودات که خدای متعال در آیه شریفه (15 سوره«فاطر») به آن اشاره فرمود: «یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ».

دوم:ته دست بودن از اموال و وسایل زندگی که در آیه 273 سوره«بقره»به آن اشاره شده است: «لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ».

سوم:فقر نفس،و حرص و آز است و بعید نیست که حدیث مشهور نبوی

«کَادَ الْفَقْرُ أَنْ یَکُونَ کُفْراً» (1)اشاره به آن باشد و نقطه مقابل آن غنای نفس است.

چهارم:فقر به معنای نیاز و وابستگی به ذات پاک پروردگار است،همان گونه که در دعا وارد شده است:

«اللّهُمَّ اغْنِنی بِالْإِفْتِقارِ إلَیْکَ؛ یعنی خداوندا مرا وابسته به ذات پاک خویش گردان». (2)

***

ص:591


1- 1) .کافی،ج 2،ص 307،ح 4
2- 2) .بحار الانوار،ج 69،ص 31

ص:592

گفتار حکیمانه 320- جست وجوگران حقیقت طلب و عالمان بهانه جو

اشاره

و قال علیه السلام

لِسَائِلٍ سَأَلَهُ عَنْ مُعْضِلَةٍ:

سَلْ تَفَقُّهاً،وَ لَا تَسْأَلْ تَعَنُّتاً،فَإِنَّ الْجَاهِلَ الْمُتَعَلِّمَ شَبِیْهٌ بِالْعَالِمِ،

وَ إِنَّ الْعَالِمَ الْمُتَعَسِّفَ شَبِیهٌ بِالجَاهِلِ الْمُتَعَنِّتِ.

امام علیه السلام به کسی که از آن حضرت مسئله پیچیده ای را پرسید فرمود:

همواره برای کسب آگاهی پرسش کن،نه برای ایجاد زحمت،زیرا جاهلی که در طریق فراگیری علم گام برمی دارد شبیه به عالم است و عالمی که همواره اصرار بر مسائل پرپیچ و خم دارد شبیه جاهلی است که خود را به زحمت می افکند. (1)

ص:593


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می نویسد:این گفتار حکیمانه را مرحوم صدوق پیش از سیّد رضی در کتاب خصال و علل الشرایع آورده است.همچنین میدانی در مجمع الامثال آن را ذکر کرده و نیز تصریح می کند که این سخن را امام علیه السلام به مردی از اهل شام در مسجد بیان فرمود که عرض کرد:ای امیرمؤمنان! من از چند چیز می خواهم از شما سؤال کنم که امام علیه السلام در پاسخش کلام فوق را بیان کرد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 249)

ص:594

شرح و تفسیر

جست وجوگران حقیقت طلب و عالمان بهانه جو

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه روش سؤال صحیح را بیان کرده و فرق میان جست وجوگران حق طلب را با پرسش کنندگان بهانه جو بیان می دارد.«امام علیه السلام در پاسخ کسی که از مسئله پیچیده ای سؤال کرده بود فرمود:برای فراگیری سؤال کن،نه برای ایجاد دردسر (و بهانه جویی)»؛ (وَ قال علیه السلام لِسَائِلٍ سَأَلَهُ عَنْ مُعْضِلَةٍ:

سَلْ تَفَقُّهاً،وَ لَا تَسْأَلْ تَعَنُّتاً) .

«مَعْضِلَة» به معنای مسئله پیچیده ای است که انسان را به زحمت می اندازد.

«تعنت» به معنای به زحمت افکندن است.

آن گاه دلیلی برای این سخن بیان می کند که خود درس بزرگی است، می فرماید:«زیرا جاهلی که در مسیر فراگیری علم گام برمی دارد شبیه عالم است و عالمی که از بیراهه می رود شبیه جاهلی است که هدفش بهانه جویی و به زحمت افکندن است»؛ (فَإِنَّ الْجَاهِلَ الْمُتَعَلِّمَ شَبِیْهٌ بِالْعَالِمِ،وَ إِنَّ الْعَالِمَ الْمُتَعَسِّفَ شَبِیهٌ بِالجَاهِلِ الْمُتَعَنِّتِ) .

«تَعسُّف» به معنای بیراهه رفتن است.

اشاره به این که برای رسیدن به مطلوب و حل مشکلات،نخست انسان باید روح حقیقت جویی و حق طلبی را در خود زنده کند.در غیر این صورت راه به جایی نخواهد برد.افرادی که براثر جهل و نادانی،قبلاً درباره بعضی از مسائل

ص:595

موضع گیری کرده اند و سپس به سراغ عالمی می روند و از او سؤال می کنند، به یقین هر آنچه را برخلاف میل آن ها باشد نخواهند پذیرفت یا در آن تردید می کنند.به عکس،کسی که تصمیم گیری خاصی درباره مسائل نکرده و برای حل مشکلات خود به سراغ عالم می رود تا پرده های جهل و نادانی را کنار زده او را به حقیقت امر آگاه سازد چنین جاهلی شبیه به عالم است و آن عالمِ بهانه جوی بیراهه رو شبیه جاهل،چون هرگز حرف حق را که برخلاف تمایلات اوست نمی پذیرد.

علامه مجلسی رحمه الله در جلد 10 بحار الانوار،بابی تحت عنوان سؤالات مردم شامی از امیرمؤمنان علیه السلام در مسجد کوفه بیان کرده و کلام شریف بالا را به صورت بسیار مبسوطی ذکر کرده است.از امام حسین علیه السلام نقل می کند که امیر مؤمنان علی علیه السلام در مسجد جامع کوفه بود،مردی شامی برخاست و سؤالاتی از آن حضرت کرد (و چون قرائن نشان می داد هدفش رسیدن به حق نیست بلکه منظورش امتحان و بهانه جویی است) امام علیه السلام فرمود:برای درک حقایق سؤال کن نه برای بهانه جویی و به زحمت افکندن.در این جا چشم های مردم به سوی این صحنه متوجه شد.آن مرد شامی عرض کرد:به من خبر ده اولین چیزی که خدا آفرید چه بود؟ فرمود:اولین مخلوق خدا نور بود.آن گاه سؤالاتی درباره آفرینش کوه ها و نامیده شدن مکه به«ام القری»و طول ماه و خورشید و جزر و مد و اسم واقعی ابلیس در آسمان ها و چگونگی نامیده شدن آدم به آدم و دو برابر بودن ارث مرد نسبت به زن و مقدار عمر حضرت آدم و اولین کسی که شعری سرود و سؤالات زیاد دیگری از این قبیل پرسید که مرحوم علامه مجلسی آن را در حدود هشت صفحه ذکر کرده است. (1)

ص:596


1- 1) .بحار الانوار،ج 10،ص 75-83،ح 1

نکته: وظیفه شاگرد در برابر استاد

وظیفه شاگرد در برابر استاد

علمای اخلاق برای عالم و متعلم،هرکدام حقوقی برشمرده اند که بدون رعایت آن ها مسئله تعلیم و تربیت ناقص خواهد بود.این حقوق در بسیاری از موارد برگرفته از روایات یا آیات قرآن و گاه از دلیل عقل و بنای عُقَلاست.

در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«إِنَّ مِنْ حَقِّ الْعَالِمِ أَنْ لَا تُکْثِرَ عَلَیْهِ السُّؤَالَ...وَ لا تُکْثِرْ مِنْ قَوْلِ قَالَ فُلانٌ وَ قَالَ فُلانٌ خِلافاً لِقَوْلِهِ وَ لا تَضْجَرْ بِطُولِ صُحْبَتِهِ فَإِنَّمَا مَثَلُ الْعَالِمِ مَثَلُ النَّخْلَةِ یُنْتَظَرُ بِهَا مَتَی یَسْقُطُ عَلَیْکَ مِنْهَا شَیْءٌ؛ حق عالم آن است که زیاد از او سؤال نکنی...و در محضر او گفتار این و آن را بر ضد او نقل ننمایی و از طول مصاحبت با او اظهار ناراحتی نکنی،زیرا مَثَل عالم مَثَل درخت نخل است که باید انتظار بکشی کی از آن میوه ای فرو می ریزد». (1)

در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم:

«إِذَا جَلَسْتَ إِلَی الْعَالِمِ فَکُنْ عَلَی أَنْ تَسْمَعَ أَحْرَصَ مِنْکَ عَلَی أَنْ تَقُولَ وَتَعَلَّمْ حُسْنَ الْاِسْتِمَاعِ کَمَا تَعَلَّمُ حُسْنَ الْقَوْلِ وَلا تَقْطَعْ عَلَی حَدِیثِهِ؛ هنگامی که نزد عالم می نشینی بیش از آنچه مایل هستی بگویی سکوت کن و از او بشنو و خوب گوش فرا دادن را بیاموز همان گونه که خوب سخن گفتن را می آموزی و هرگز کلام او را قطع مکن». (2)

از نکاتی که از داستان موسی و خضر علیهما السلام در قرآن مجید استفاده می شود نیز این است که در برابر عالم نباید عجله و بی تابی نشان داد،بلکه باید صبر کرد تا حقیقت را بیان کند.

***

ص:597


1- 1) .بحار الانوار،ج 2،ص 43،ح 9
2- 2) .همان،ح 11

ص:598

گفتار حکیمانه 321- ابتدا مشورت سپس تصمیم گیری

اشاره

و قال علیه السلام

لِعَبْدِاللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ وَ قَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ فِی شَیْءٍ لَمْ یُوَافِقْ رَأْیَهُ:

لَکَ أَنْ تُشیرَ عَلَیَّ وَ أَرَی،فَإِنْ عَصَیْتُکَ فَأَطِعْنی.

هنگامی که ابن عباس نظر خود را به عنوان مشاور در محضر امام علیه السلام ارائه کرد امام علیه السلام با عقیده او موافقت ننمود و فرمود:

تو حق داری نظر مشورتی خود را به من بگویی ومن روی آن بیندیشم وتصمیم نهایی را بگیرم اما اگر با تو مخالفت کردم (و نظر تو را نپذیرفتم) باید از من اطاعت کنی. (1)

ص:599


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب این کلام حکیمانه را در کتاب مصادر از تاریخ طبری و از مروج الذهب مسعودی نقل کرده است با اضافاتی که بعداً به آن اشاره خواهیم کرد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 249). افزون بر این ابن اثیر نیز در کتاب تاریخ خود به نام کامل این داستان را نقل کرده است.(تاریخ ابن اثیر،ج 3،ص 198)

ص:600

شرح و تفسیر

ابتدا مشورت سپس تصمیم گیری

شأن ورود این گفتار حکیمانه مطابق آنچه طبری و مسعودی در تاریخ خود نوشته اند چنین بوده است که ابن عباس به امیر مؤمنان علی علیه السلام پیشنهاد کرد معاویه را در حکومت شام ابقا کند تا بیعت نماید سپس می تواند او را از آن مقام عزل کند.امام علیه السلام این گفتار حکیمانه را به او فرمود که«تو حق داری نظر مشورتی خود را به من بگویی و من روی آن بیندیشم و تصمیم بگیرم؛اما اگر با تو مخالفت کردم (و نظر تو را نپذیرفتم) باید از من اطاعت کنی»؛ (وَ قال علیه السلام لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ وَ قَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ فِی شَیْءٍ لَمْ یُوَافِقْ رَأْیَهُ:لَکَ أَنْ تُشیرَ عَلَیَّ وَ أَرَی،فَإِنْ عَصَیْتُکَ فَأَطِعْنی) .

شیخ محمد عبده بر آنچه در بالا آمد می افزاید که این سخن را امام علیه السلام زمانی بیان فرمود که ابن عباس پیشنهاد کرد فرمانداری بصره را به طلحه و فرمانداری کوفه را به زبیر دهد و معاویه را در فرمانداری شام ابقا کند تا آرامشی در دل ها پیدا شود و بیعت مردم کامل گردد و خلافت تثبیت شود.امیرمؤمنان علیه السلام به ابن عباس فرمود:

«لا أُفْسِدُ دِینی بِدُنْیا غَیْری وَ لَکَ أنْ تُشِیرَ عَلَیَّ...؛ من حاضر نیستم دینم را به سبب دنیای دیگری فاسد کنم.تو می توانی نظر مشورتی خود را به من بدهی...». (1)

ص:601


1- 1) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 408

آنچه را ابن عباس در این جا بیان کرد تنها نظر خود او نبود و احتمالاً گروه دیگری از سیاستمداران عصر امام علیه السلام چنین می پنداشتند که مماشات با طلحه و زبیر و معاویه عامل پیشرفت کار است.در حالی که اگر این سه نفر بر آن سه نقطه حساس مسلط می شدند به یقین حکومتی غیر اسلامی به وجود می آوردند، چراکه هر سه،دنیاپرست و خودخواه بودند و از چنین افرادی نمی توان انتظار حکومت عادلانه علی علیه السلام را داشت و بعد از سلطه بر کار،دیگر نمی توانست مانع خودکامگی های آن ها شود و جنگیدن با آن ها برای بازگشتن به راه حق نیز بسیار مشکل تر و پیچیده تر می شد.به خصوص معاویه هرگز دست از حکومت شام برنمی داشت و مخالفت با بیعت را توجیه می کرد،همان گونه که طلحه و زبیر با این که بیعت کرده بودند باصراحت به مخالفت برخاستند.

مورخ معروف،طبری،در تاریخ خود از ابن عباس نقل می کند که می گوید:

پنج روز پس از قتل عثمان وارد مدینه شدم و به سراغ علی علیه السلام آمدم.به من گفتند:

مغیره نزد حضرت است (و جلسه خصوصی دارد).من دم در نشستم تا مغیره خارج شد و به من سلام کرد.گفت:کی آمدی؟ گفتم:الان.سپس خدمت علی علیه السلام رسیدم عرض کردم:ممکن است بفرمایید که مغیره چکار داشت و چرا با شما خلوت کرد؟ فرمود:آری.دو روز بعد از قتل عثمان به من گفت:مطلب خصوصی با تو دارم.من به او اجازه دادم و او گفت:خیرخواهی درباره تو آسان است.تو باقیمانده پیشینیان هستی و من می خواهم نصیحتی و مشورتی به تو بدهم.تمام فرمانداران از سوی عثمان را امسال در پست خود تثبیت کن.

هنگامی که با تو بیعت کردند و موقعیت تو تثبیت شد هرکدام را خواستی عزل کن و هرکدام را خواستی در پست خود نگاه دار.من به او گفتم:واللّه من در دین خودم مداهنه نمی کنم و افراد پَست را در کار خودم دخالت نمی دهم.او گفت:

اگر این پیشنهاد را قبول نداری هرکس را می خواهی برکنار کن؛ولی معاویه را

ص:602

بر سر کار خود بگذار.چون معاویه مرد جسوری است و مردم شام از او شنوایی دارند و دلیل تو در تثبیت او این است که عُمَر ولایت شام را به او سپرده.به او گفتم:به خدا سوگند معاویه را حتی به اندازه دو روز در پست خود تثبیت نمی کنم.او از نزد من خارج شد.سپس امروز آمد و به من گفت:من دیروز مشورتی به تو دادم و نپذیرفتی.بعداً فکر کردم دیدم حق با تو بوده.سزاوار نیست تو کارت را با خدعه انجام دهی و تدلیس در امر تو باشد.

ابن عباس می گوید:من به علی علیه السلام عرض کردم:آنچه را اول گفته است به عنوان خیرخواهی بوده و آنچه را بعداً گفته نوعی غش و تدلیس بوده است و من مشورت می دهم که معاویه را تثبیت کنی اگر بیعت کرد بر من است که او را از جایگاهش برکنار کنم.علی علیه السلام فرمود:به خدا سوگند من چیزی جز شمشیر به او نخواهم داد....

ابن عباس عرض کرد:من زیاد به امر جنگ آشنا نیستم؛ولی آیا قول پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را نشنیده ای که می فرماید:

«الْحَرْبُ خُدْعَةٌ؛ جنگ،خدعه و نیرنگ است؟».امام علیه السلام فرمود:آری.عرض کردم:واللّه اگر پیشنهاد مرا بپذیری من آن ها را بعد از ورود در پستشان،چنان خارج می کنم که ندانند از کجا این ضربه بر آن ها وارد شده و هیچ نقصان و گناهی بر تو نخواهد بود.امام علیه السلام فرمود:ای ابن عباس! من بازیچه دست تو و معاویه نیستم.تو مشورتت را در اختیار من بگذار و من اندیشه می کنم و اگر با تو مخالفت کردم تو باید از امر من اطاعت کنی.ابن عباس عرض کرد:چنین خواهم کرد.آسان ترین حقی که تو بر گردن من داری اطاعت کردن است. (1)

علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار از امالی شیخ طوسی نکته ای در این جا نقل می کند که چون مغیره پیشنهاد فوق را درباره معاویه کرد،امام علیه السلام به او فرمود:آیا

ص:603


1- 1) .تاریخ طبری،ج 4،ص 440.(حوادث سال 35)

تو عمر مرا تضمین می کنی که موفق شوم و او را خلع کنم؟ مغیره عرض کرد:نه.

امام علیه السلام فرمود:آیا خدا از من سؤال نخواهد کرد که چرا او را حتی بر دو نفر از مسلمانان در یک شب تاریک مسلط کردم؟ «وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً» 1 ؛ من هرگز گمراهان را به عنوان یار و یاور انتخاب نخواهم کرد». (1)

این ها همه نشان می دهد که سیاستمداران ساده اندیش که معاویه و طلحه و زبیر را نشناخته بودند همگی اصرار داشتند علی علیه السلام آن ها را در پست خود ابقا کند و یا پست مهمی به آن ها ببخشد و بعداً آن ها را در موقع مناسب عزل کند.

غافل از این که آن ها کسانی بودند که اگر از سوی امام علیه السلام تثبیت می شدند تکان دادن آن ها امکان پذیر نبود و چه بسا بر تجزیه کشور اسلام تصمیم می گرفتند و هرکدام بخشی را به خود اختصاص می دادند.اضافه بر این،امام علیه السلام حاضر نیست برای رسیدن به اهداف سیاسی مرتکب گناه و عصیان شود و افراد فاسد و مفسد را-هرچند برای مدت کوتاهی-بر مسلمانان مسلط کند و از این گذشته امام علیه السلام به عثمان توصیه می کرد که عمّال فاسد را برکنار کند چگونه ممکن است خودش آن ها را در مقامشان تثبیت نماید؟ پاسخ مردم را دراین باره چه بدهد؟

بنابراین بسیار ساده اندیشی است که امام علیه السلام به پیشنهاد امثال ابن عباس و مغیره عمل کند و مطمئن باشد بعدها می تواند دست آن ها را از بلاد اسلام و ولایت بر مسلمین قطع نماید.

نکته: اقسام مشورت

اقسام مشورت

از جمله مسائلی که نباید از آن غفلت ورزید این است که مشورت دو گونه

ص:604


1- 2) .بحار الانوار،ج 32،ص 386

است:گاه مانند آنچه در ایام ما در مجالس شورا معمول است که مطلبی را به شور می گذارند و بعد با اکثریت نسبی و در مسائل مهم با اکثریت دو سوم یا کمتر و بیشتر،آن را تصویب می کنند.در این گونه موارد،معیار،نظر اکثریت است.

گاه کسی برای پیشرفت کار خود یک گروه مشورتی انتخاب و در مسائل با آن ها مشورت می کند.در این جا صحبت اکثریت مطرح نیست.او بعد از شنیدن نظر مشاوران،خود می اندیشد اگر نظری را مطابق صواب تشخیص داد عمل می کند وگرنه هرچه را خود می پسندد انجام می دهد.

آنچه در قرآن مجید وارد شده که به پیغمبر صلی الله علیه و آله خطاب می کند: «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ» 1 ،از نوع دوم است و همچنین آنچه در روایت مورد بحث آمده نیز از همین قبیل است.این دو نوع مشورت در دو آیه قرآن مجید به آن ها اشاره شده است.در آیه بالا اشاره به نوع دوم است و در آیه «وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ» ،نوع نخست. (1)

***

ص:605


1- 2) .شوری،آیه 38

ص:606

گفتار حکیمانه 322- این گونه گریه ها روحیه ها را تضعیف می کند

اشاره

وَ رُوِیَ أَنَّهُ علیه السلام لَمَّا وَرَدَ الْکُوفَةَ قَادِماً مِنْ صِفِّینَ مَرَّ بِالشِّبَامِیِّینَ فَسَمِعَ بُکَاءَ النِّسَاءِ عَلَی قَتْلَی صِفِّینَ وَ خَرَجَ إِلَیْهِ حَرْبُ بْنُ شُرَحْبِیلَ الشِّبَامِیِّ وَ کَانَ مِنْ وُجُوهِ قَوْمِهِ،

فَقَالَ علیه السلام

أَ تَغْلِبُکُمْ نِسَاؤُکُمْ عَلَی مَا أَسْمَعُ؟ إِلَّا تَنْهُونَهُنَّ عَنْ هذَا الرَّنِینِ،

وَ أَقْبَلَ حَرْبٌ یَمْشی مَعَهُ،وَ هُوَ علیه السلام راکِبٌ،

فَقالَ علیه السلام:اِرْجِعْ،فَإِنَّ مَشْیَ مِثْلِکَ مَعَ مِثْلِی فِتْنَةٌ لِلْوَالِی وَ مَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِنِ.

روایت شده است امام علیه السلام هنگامی که از«صفین»بازمی گشت به«کوفه»وارد شد و از محله قبیله«شبامیان»گذشت مشاهده فرمود که زنان آن قبیله بر کشتگانشان در صفین گریه می کنند.(امام علیه السلام ناراحت شد) در این هنگام«حرب بن شرحبیل شبامی»که از شخصیت های آن قبیله بود خدمت آن حضرت رسید.

امام علیه السلام به او فرمود:

آیا زنان شما آن گونه که می شنوم بر شما چیره شده اند؟ آیا آن ها را از این ناله های بلند بازنمی دارید؟

در این هنگام«حرب بن شرحبیل»پیاده همراه امام علیه السلام حرکت می کرد در

ص:607

حالی که امام علیه السلام سوار بر مرکب بود.

امام علیه السلام به او فرمود:

باز گرد،زیرا پیاده حرکت کردن شخصی مانند تو در رکاب مثل من،مایه فتنه و غرور بر والی و ذلت و خواری برای مؤمن است. (1)

ص:608


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید:این ماجرا را نصر بن مزاحم در کتاب صفین به صورت گسترده تری نقل کرده و همچنین طبری در کتاب تاریخ خود در حوادث سنه 37 آن را به طور کامل آورده است.(و به یقین آن ها منابع دیگری جز نهج البلاغه داشتند،زیرا قبل از سیّد رضی می زیسته اند.افزون بر این،داستان را به شکل مشروح تری نقل کرده اند).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 250)

شرح و تفسیر

این گونه گریه ها روحیه ها را تضعیف می کند

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به دو نکته مختلف و جداگانه اشاره فرموده است:

نخست هنگامی که از صفین باز می گشت وارد کوفه شد هنگام عبور از محله قبیله شبامیان مشاهده کرد که زنان بر کشتگانشان در صفین با صدای بلند گریه می کنند.در این هنگام حرب بن شرحبیل شبامی که از شخصیت های آن قبیله بود خدمت آن حضرت رسید.امام علیه السلام (به عنوان اعتراض) به او فرمود:«آیا زنان شما آن گونه که می شنوم بر شما چیره شده اند؟ آیا آن ها را از این ناله های بلند نهی نمی کنید؟»؛ (وَ رُوِیَ أَنَّهُ علیه السلام لَمَّا وَرَدَ الْکُوفَةَ قَادِماً مِنْ صِفِّینَ مَرَّ بِالشِّبَامِیِّینَ فَسَمِعَ بُکَاءَ النِّسَاءِ عَلَی قَتْلَی صِفِّینَ وَ خَرَجَ إِلَیْهِ حَرْبُ بْنُ شُرَحْبِیلَ الشِّبَامِیِّ (1)وَ کَانَ مِنْ وُجُوهِ قَوْمِهِ فَقال علیه السلام له:أَ تَغْلِبُکُمْ نِسَاؤُکُمْ عَلَی مَا أَسْمَعُ؟ إِلَّا تَنْهُونَهُنَّ عَنْ هذَا الرَّنِینِ) .

البته گریه کردن برای عزیزان از دست رفته در اسلام ممنوع نیست.در روایت معروفی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله بر فوت فرزندش ابراهیم گریست (2)و بعد از واقعه احد هنگامی که از کنار خانه عمویش حمزه عبور کرد و دید صدای گریه ای از آن جا بلند نیست اظهار ناراحتی کرد،ازاین رو زنان مدینه به خانه حمزه رفتند و در

ص:609


1- 1) .«شِبام»بر وزن«کتاب»نام محلی در شام و نام کوهی در محله بنی همدان در یمن و نام شهری از قبیله حمیر است.(در نسخ نهج البلاغه«شبّام»با باء مشدد بر وزن حمام ذکر شده که به نظر صحیح نمی رسد)
2- 2) .کافی،ج 3،ص 262

آن جا برای او به احترام پیامبر صلی الله علیه و آله عزاداری کردند. (1)

ولی گریستن با صدای بلند و به تعبیر امام علیه السلام«رنین»که به گفته بسیاری از ارباب لغت به معنای گریه توأم با فریاد و فغان است،کار خوبی نیست،ازاین رو امام علیه السلام از آن نهی کرد.یا چنین گریه ای را برای شهدای راه خدا مناسب ندانست چون سبب سست شدن جنگجویان می شود و یا بر اساس قرائنی،این گریه توأم با جزع و بی تابی و ناسپاسی بوده است،ازاین رو امام علیه السلام از آن نهی فرموده است.

به هر حال علامه مجلسی رحمه الله در جلد 32 بحار الانوار ضمن روایتی که درباره ماجرای صفین نقل می کند در ذیل این داستان آورده است که حرب بن شرحبیل به امام علیه السلام عرض کرد:اگر یک خانه،دو خانه و سه خانه بود ما می توانستیم آن ها را نهی کنیم؛ولی از این قبیله صد و هشتاد نفر در صفین شهید شدند و هیچ خانه ای نیست مگر این که صدای گریه از آن بلند است؛ولی ما مردان گریه نمی کنیم،بلکه خوشحالیم شهیدانی را تقدیم اسلام کرده ایم.امام علیه السلام فرمود:

خداوند شهیدان و مردگان شما را رحمت کند. (2)

سپس امام علیه السلام به نکته مهم دیگری اشاره می کند؛هنگامی که دید حرب بن شرحبیل پیاده همراه وی در حرکت و آن حضرت سوار بر مرکب است.به او فرمود:«باز گرد،زیرا پیاده حرکت کردن شخصی مانند تو در رکاب مثل من،مایه فتنه و غرور بر والی و ذلت و خواری برای مؤمن است»؛ (وَ أَقْبَلَ حَرْبٌ یَمْشِی مَعَهُ وَ هُوَ علیه السلام رَاکِبٌ فَقال علیه السلام:اِرْجِعْ،فَإِنَّ مَشْیَ مِثْلِکَ مَعَ مِثْلِی فِتْنَةٌ لِلْوَالِی وَ مَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِنِ) .

در دنیای امروز و گذشته بسیارند زمامدارانی که برای کسب جاه و جلال و ابهت و عظمت،گروهی را همراه خود با ذلت می برند تا ثابت کنند مقام

ص:610


1- 1) .بحار الانوار،ج 20،ص 98
2- 2) .همان،ج 32،ص 554

و جلالی دارند؛ولی اسلام با این گونه مسائل به شدت مخالف است؛نه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین افرادی را در رکاب خود پذیرفت و نه امیرمؤمنان علیه السلام.در حکمت 37 نیز شبیه این مطلب آمده بود که وقتی امام علیه السلام دید جمعی از مردم شهرستان «انبار»پیاده به دنبال مرکب آن حضرت می دوند ناراحت شد و با زبان اعتراض به آن ها فرمود:«از این کار بپرهیزید که در دنیا برای شما مایه مشقت و در قیامت سبب بیچارگی خواهد بود».

شک نیست که این گونه کارها،هم به زیان شخصیت های صاحب مقام تمام می شود هم به زیان توده های مردم.گروه اول گرفتار غرور می شوند؛غروری که سرچشمه هرگونه مفسده ای است و گروه دوم گرفتار خودکم بینی و عقده حقارت می گردند،بنابراین چنین حرکت های غیر عاقلانه ای برای هر دو طرف زیانبار است.

***

ص:611

ص:612

گفتار حکیمانه 323- سرانجامِ وسوسه های شیطان و نفس امّاره

اشاره

و قال علیه السلام

وَ قَدْ مَرَّ بِقَتْلَی الْخَوَارِجِ یَوْمَ النَّهْرَوَانِ:

بُؤْساً لَکُمْ لَقَدْ ضَرَّکُمْ مَنْ غَرَّکُمْ،

فَقِیلَ لَهُ مَنْ غَرَّهُمْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ علیه السلام:

الشَّیْطَانُ الْمُضِلُّ،وَ الْأَنْفُسُ الْأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ،غَرَّتْهُمْ بِالْأَمَانِیِّ،وَ فَسَحَتْ لَهُمْ بِالْمَعَاصِی،وَ وَعَدَتْهُمُ الْإِظْهَارَ فَاقْتَحَمَتْ بِهِمُ النَّارَ.

امام علیه السلام روز جنگ نهروان هنگامی که از کنار کشتگان خوارج می گذشت فرمود:

بدا به حال شما.به یقین کسی که شما را فریب داد به شما ضرر زد.

به امام علیه السلام عرض کردند:ای امیرمؤمنان! چه کسی آن ها را فریب داد؟

امام علیه السلام فرمود:

شیطان گمراه کننده و نفس اماره به سوء.آن ها را به وسیله آرزوها فریفتند،راه گناه را بر آنان گشودند،نوید پیروزی به آن ها دادند و آنان را به سرعت به جهنم فرستادند. (1)

ص:613


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است که نظیر همین کلام را طبری در تاریخ معروف خود و مسعودی در مروج الذهب به صورت مختصرتر و ابن اثیر در کتاب کامل آورده اند.طبری و مسعودی پیش از سیّد رضی می زیستند و ابن اثیر پس از او».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 250)

ص:614

شرح و تفسیر

سرانجامِ وسوسه های شیطان و نفس امّاره

می دانیم خوارج،گروهی متعصب و خشک و بسیار نادان و احمق بودند.

خود را برترین خلق خدا می پنداشتند و آینده درخشانی به خود نوید می دادند.

آن ها در برابر امیرمؤمنان علی علیه السلام قیام کردند و فکر حکومت عراق و تمام بلاد مسلمین را در سر می پروراندند.امام علیه السلام به آن ها نصیحت جالب و جامعی کرد به گونه ای که اکثریت آن ها از خواب غفلت بیدار شدند و به سوی امام علیه السلام بازگشتند؛ولی اقلیتی به شدت مقاومت کردند و تقریباً همگی به استثنای چند نفر در میدان نبرد نهروان به خاک افتادند.گفتار فوق را امام علیه السلام زمانی بیان کرد که با یاران خود از کنار کشته های آن ها می گذشت،فرمود:«بدا به حال شما،به یقین کسی که شما را فریب داد به شما ضرر زد»؛ (وَ قال علیه السلام وَ قَدْ مَرَّ بِقَتْلَی الْخَوَارِجِ یَوْمَ النَّهْرَوَانِ:بُؤْساً لَکُمْ لَقَدْ ضَرَّکُمْ مَنْ غَرَّکُمْ) .

«بؤس»در اصل به معنای ضرر و شدت است و جمله «بُؤساً لَکُمْ» نفرین درباره خوارج نهروان است که گرفتار شدت و زیان شوند.

«غَرّکم» از ماده«غرور»به معنای فریب است.

در این جا بعضی از حاضران از امام علیه السلام توضیح خواستند و عرض کردند:چه کسی آن ها را فریب داد؟ امام علیه السلام در پاسخ فرمود:«شیطان گمراه کننده و نفس اماره به بدی»؛ (فَقِیلَ لَهُ مَنْ غَرَّهُمْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ الشَّیْطَانُ الْمُضِلُّ،وَ الْأَنْفُسُ الْأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ) .

ص:615

آری انسان دو دشمن فریبکار دارد:یکی از برون و دیگری از درون.شیطان از برون و نفس اماره از درون و می دانیم نفوذ شیطان در صورتی است که نفس اماره بر انسان مسلط باشد.همان گونه که قرآن مجید می فرماید: «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ* إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ» ؛چراکه او،بر کسانی که ایمان دارند و بر پروردگارشان توکل می کنند،تسلطی ندارد.*تسلط او تنها بر کسانی است که او را به سرپرستی خود برگزیده اند،و آن ها که به او (خدا) شرک می ورزند (و به فرمان شیطان گردن می نهند)». (1)

بعضی از شارحان،جمله (وَ الْأَنْفُسُ الْأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ) را جمله حالیه گرفته اند در حالی که هیچ مناسبتی ندارد و بعضی نیز این جمله را با جمله (الشَّیْطَانُ الْمُضِلُّ) مترادف شمرده اند که آن هم کاملاً بی دلیل است.امام علیه السلام اشاره به دو دشمن اصلی انسان کرده که از درون و برون به سراغ او می روند.

سپس امام علیه السلام به طرق نفوذ نفس اماره و شیطان در وجود انسان اشاره کرده و از سه طریق این نفوذ را تبیین می کند و می فرماید:«آن ها به وسیله آرزوهای دراز خوارج نهروان را فریفتند و راه گناه را بر آنان گشودند و نوید پیروزی به آن ها دادند و سرانجام آنان را سریعاً به جهنم فرستادند»؛ (غَرَّتْهُمْ بِالْأَمَانِیِّ، وَ فَسَحَتْ لَهُمْ بِالْمَعَاصِی،وَ وَعَدَتْهُمُ الْإِظْهَارَ فَاقْتَحَمَتْ بِهِمُ النَّارَ) .

«فَسَحَتْ» از ماده«فُسحت»به معنای گشایش و «اظْهار» به معنای پشتیبانی و پیروزی است.

«اقتحام» در اصل به معنای ورود در کارهای سخت و هولناک است.سپس به ورود در هر کار دشواری اطلاق شده است.

آن ها به گمان این که بر امیرمؤمنان علیه السلام و عموم مسلمانان پیروز می شوند

ص:616


1- 1) .نحل،آیه 99 و 100

و حکومتی مانند هوای نفس خود تشکیل می دهند به مخالفت با امام و پیشوای خود برخاستند و مطابق بسیاری از گنهکاران که استفاده از وسایل نامشروع را برای رسیدن به خواسته های خود مجاز می شمرند به انواع معاصی دست زدند و شیطان و نفس اماره پیوسته به آن ها وعده پیروزی می داد؛ولی هیچ کدام از خواسته های آن ها تحقق نیافت و سرانجام،پیروی از شیطان و نفس اماره آن ها را به قهر و غضب الهی گرفتار کرد و روانه جهنم ساخت.

در این که ضمیر در«غَرَّتْهُم»و«فَسَحَت»و«وَعَدَتْهُم»و«فَاقْتَحَمَتْ»به چه کسی برمی گردد دو احتمال هست:نخست این که به نفس اماره برگردد که نزدیک تر است.دیگر این که از باب تغلیب،هم به شیطان مُضلّ و هم به انفس اماره برگردد.این احتمال صحیح تر به نظر می رسد و بسیاری از شارحان نهج البلاغه همین وجه را انتخاب کرده اند.

هنگامی که تاریخ سیاه و ننگین خوارج را مطالعه می کنیم،گفتار امام علیه السلام در سراسر آن آشکار است.این گروه که زمام اختیار خود را به دست شیطان و هوای نفس سپرده بودند به ظاهر به عبادات و قرائت قرآن اهمیت بسیار می دادند؛ولی از ریختن خون بی گناهان و فساد در میان مسلمین ابا نداشتند و با همین تفکرات واهی به این جا رسیدند که قتل امام امیرمؤمنان علی علیه السلام نیز از واجبات است و سرانجام آن حضرت را شهید کردند.

در تاریخ اسلام کمتر جمعیتی به حماقت و گمراهی خوارج دیده شده است، هرچند وهابی های امروز نیز از بعضی جهات بی شباهت به آن ها نیستند.

درباره خوارج و عقاید و اعمال و انحرافات آن ها در بحث های گذشته به کرار سخن گفته ایم؛از جمله در شرح خطبه 36 (جلد دوم از همین کتاب) بحث مشروحی دراین باره گذشت،چنان که ذیل خطبه 59 در جلد دوم نیز بحثی داشتیم.

ص:617

ص:618

گفتار حکیمانه 324- از معاصی پنهانی بپرهیزید

اشاره

و قال علیه السلام

اِتَّقُوا مَعَاصِیَ اللّهِ فِی الْخَلَوَاتِ،فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاکِمُ.

امام علیه السلام فرمود:

از عصیان خداوند در خلوتگاه ها بپرهیزید،چراکه شاهد،

همان حاکم و دادرس است. (1)

ص:619


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: تنها منبع دیگری که مرحوم خطیب در مصادر برای این کلام شریف نقل کرده ربیع الابرار زمخشری در باب خیر و صلاح است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 250).اضافه می کنیم که آمُدی در غرر الحکم آن را با تفاوتی که نشانه تفاوت منبع است آورده است.(غرر الحکم،ص 185،ح 3518)

ص:620

شرح و تفسیر

از معاصی پنهانی بپرهیزید

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته ای اشاره می کند که بسیاری عملاً از آن غافلند یا خود را به تغافل می زنند.می فرماید:«از عصیان خداوند در خلوتگاه ها بپرهیزید،چراکه شاهد،همان حاکم و دادرس است»؛ (اتَّقُوا مَعَاصِیَ اللّهِ فِی الْخَلَوَاتِ،فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاکِمُ) .

بسیاری از مردم به خصوص آن هایی که به پاکی و تقوا مشهورند یا موقعیت اجتماعی خاصی دارند از انجام معاصی آشکار پرهیز می کنند؛ولی در خلوتگاه از آن ابا ندارند.امام علیه السلام به این گونه افراد هشدار می دهد که از عصیان خدا در خلوتگاه نیز به شدت بپرهیزید،زیرا در آن جا نیز خدا شاهد و ناظر آن هاست؛ همان خدایی که افزون بر شاهد و ناظر بودن،حاکم و قاضی نسبت به اعمال آن ها نیز هست.

در محاکم معمولی،شاهد و حاکم و مجری حکم،سه فرد متفاوتند؛ممکن است حاکم در شهادت شهود تردید کند یا به دلیل شک در وثاقت آن ها،یا احتمال اشتباه درباره آن ها به سبب قرائنی که موجب شک و تردید می شود، شهادتشان را نپذیرد؛ولی آن جا که شاهد و حاکم یکی است این گونه احتمالات راه ندارد.

قرآن مجید نیز در آیات فراوانی روی این مسئله تأکید کرده است.در یک جا

ص:621

درباره کسانی که شبانه جلسات خصوصی تشکیل می دانند و بر ضد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله توطئه می کردند می فرماید: «وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ یُبَیِّتُونَ ما لا یَرْضی مِنَ الْقَوْلِ» ؛ و هنگامی که در مجالس شبانه،سخنانی که خدا راضی نبود می گفتند،خدا با آن ها بود». (1)

نیز در جای دیگر می فرماید: «ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنی مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّ اللّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» ؛هیچ گاه سه نفر با هم نجوا نمی کنند مگر این که خدا چهارمین آن هاست،و هیچ گاه پنج نفر با هم نجوا نمی کنند مگر این که خدا ششمین آن هاست،و نه تعدادی کمتر و نه بیشتر از آن مگر این که او همراه آن هاست هرجا که باشند،سپس روز قیامت آن ها را از اعمالشان آگاه می سازد،چراکه خدا به هرچیزی داناست!». (2)

در جای دیگر در عبارتی کوتاه و پرمعنا می فرماید: «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ» ؛ او با شماست هرجا که باشید». (3)

لقمان حکیم نیز به فرزندش هشدار می دهد و می گوید: «یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللّهُ إِنَّ اللّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ» ؛پسرم! اگر به اندازه سنگینی دانه خردلی (کار نیک یا بد) باشد، و در دلِ سنگی یا در (گوشه ای از) آسمان ها و زمین قرار گیرد،خدا آن را (در قیامت برای حساب) می آورد؛خداوند دقیق و آگاه است!». (4)

این تعلیم قرآنی و الهی چنان مسلمانان را تربیت می کند که خلوت و جلوتی برای خود قائل نباشند و همه جا را یکسان بدانند و به این ترتیب از معاصی

ص:622


1- 1) .نساء،آیه 108
2- 2) .مجادله،آیه 7
3- 3) .حدید،آیه 4
4- 4) .لقمان،آیه 16

پنهانی که گاه بسیار خطرناک تر از معاصی آشکار است،بپرهیزند.

این بحث را با حدیثی از امام صادق علیه السلام از کتاب شریف کافی پایان می دهیم.

آن حضرت به یکی از یارانش فرمود:

«خَفِ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ وَ إِنْ کُنْتَ لا تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاکَ فَإِنْ کُنْتَ تَرَی أَنَّهُ لا یَرَاکَ فَقَدْ کَفَرْتَ وَ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُ یَرَاکَ ثُمَّ بَرَزْتَ لَهُ بِالْمَعْصِیَةِ فَقَدْ جَعَلْتَهُ مِنْ أَهْوَنِ النَّاظِرِینَ عَلَیْکَ؛ از خدا بترس آن گونه که گویی او را می بینی (که شاهد و ناظر اعمال توست) و اگر تو او را نمی بینی او تو را می بیند.

اگر فکر کنی او تو را نمی بیند کافر شده ای (زیرا علم خدا را محدود شمرده ای) و اگر می دانی تو را می بیند؛ولی باز در مقام معصیت او بر می آیی،او را از کمترین بینندگان نسبت به خود قرار داده ای». (1)زیرا از یک نگاه کننده عادی شرم داری اما از خدا شرم نمی کنی که در خلوت گناه می کنی.

***

ص:623


1- 1) .کافی،ج 2،ص 68،ح 2

ص:624

گفتار حکیمانه 325- اندوه ما و شادی دشمنان

اشاره

و قال علیه السلام

لَمّا بَلَغَهُ قَتْلُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی بَکْرٍ:

إِنَّ حُزْنَنَا عَلَیْهِ عَلَی قَدْرِ سُرُورِهِمْ بِهِ،إِلَّا أَنَّهُمْ نَقَصُوا بَغِیضاً

وَ نَقَصْنَا حَبِیباً.

هنگامی که خبر شهادت محمد بن ابی بکر به امام علیه السلام رسید، فرمود:

اندوه ما بر او به اندازه شادی شامیان است،زیرا آن ها دشمن بزرگی را از دست داده اند و ما دوست بزرگی را. (1)

ص:625


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله می گوید:این کلام پرمعنا را عده ای از امام علیه السلام نقل کرده اند (که همه قبل از مرحوم سیّد رضی می زیسته اند) از جمله طبری در تاریخ خود در حوادث سال 38 و ابن هلال ثقفی در کتاب خود به نام الغارات بنابر آنچه ابن ابی الحدید در شرح خود و زبیر بن بکار در کتاب الموفقیات نقل کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 251)

ص:626

شرح و تفسیر

اندوه ما و شادی دشمنان

در تاریخ طبری و همچنین کتاب الغارات ابن هلال ثقفی شأن ورودی برای این سخن ذکر شده و آن این که یکی از مأموران اطلاعاتی امیرمؤمنان علی علیه السلام در شام به نام«عبد الرحمان بن شبیب فزاری»خدمت امام علیه السلام آمد و گفت:هرگز جمعیتی را آن قدر خوشحال ندیدم که مردم شام را به هنگام آگاه شدن از شهادت محمد بن ابی بکر خوشحال دید.این مسئله به قدری برای آن ها مهم بود که از فراز منبر به اطلاع عموم رساندند.در این جا بود که امام علیه السلام فرمود:«اندوه ما بر او به اندازه شادی شامیان است،زیرا آن ها دشمن بزرگی را از دست داده اند و ما دوست بزرگی را»؛ (قَالَ علیه السلام:لَمّا بَلَغَهُ قَتْلُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی بَکْرٍ:إِنَّ حُزْنَنَا عَلَیْهِ عَلَی قَدْرِ سُرُورِهِمْ بِهِ،إِلَّا أَنَّهُمْ نَقَصُوا بَغِیضاً وَ نَقَصْنَا حَبِیباً) .

همان گونه که در شرح خطبه 68 در جلد سوم این کتاب آورده ایم،معاویه بعد از جنگ صفین احساس نیرو و توان تازه ای کرد و به فکر تسخیر مصر که مرکز مهمی بود افتاد.در آن موقع محمد بن ابی بکر از طرف امیرمؤمنان علی علیه السلام در آن جا حکومت می کرد.معاویه فرمان حکومت مصر را به نام عمرو عاص نوشت و او را با گروه عظیمی از سربازان به بهانه خونخواهی عثمان به مصر فرستاد.

محمد بن ابی بکر به مقابله برخاست و یارانش ضربات سنگینی بر لشکر عمرو عاص وارد کردند؛اما سرانجام شکست خوردند و از اطراف محمد پراکنده

ص:627

شدند.محمد چون خود را تنها دید مخفی شد؛ولی شخص خونخواری به نام معاویه بن خدیج از طرف عمرو عاص مأمور پیدا کردن او شد.هنگامی که او را پیدا کرد به طرز بسیار شقاوتمندانه ای او را شهید کرد و سرش را از تن جدا نمود و جسد او را به طرز فجیعی آتش زد.هنگامی که خبر شهادت او به امیرمؤمنان علی علیه السلام رسید بسیار اندوهگین شد،زیرا محمد بن ابی بکر مردی بسیار مخلص، شجاع و کارآمد و از جمله وفاداران جدی آن حضرت بود و به همین دلیل امام علیه السلام او را برای حکومت مصر که منطقه بسیار مهمی بود برگزید.

از داستان شهادت محمد بن ابی بکر که در تواریخ از جمله تاریخ طبری در حوادث سال 38 نقل شده به خوبی استفاده می شود که دشمنان امیر مؤمنان علی علیه السلام یعنی معاویه و دستیارانش چه افراد ظالم و ستمگر و خونخواری بودند که به هیچ حکم اسلامی و اخلاق انسانی تن نمی دادند و مرتکب جنایاتی می شدند که در تاریخ سابقه نداشت.این در حالی بود که محمد بن ابی بکر، فرزند خلیفه اول بود و آن ها دم از وفاداری به خلیفه اول می زدند؛اما به طرزی او را شهید کردند که بدتر از آن تصور نمی شد. (1)

از نکات قابل ملاحظه درباره محمد بن ابی بکر این است که او ربیب امیرمؤمنان علی علیه السلام بود؛یعنی فرزند همسرش از شوهر دیگر،زیرا«اسماء بنت عمیس»،نخست همسر جعفر بن ابی طالب بود و بعد از جعفر به همسری ابوبکر درآمد و بعد از ابوبکر روی علاقه ای که به امیر مؤمنان علی علیه السلام داشت به همسری آن حضرت درآمد و محمد فرزند ابوبکر تحت تکفل امیرمؤمنان علی علیه السلام و در خانه او پرورش یافت و از علاقه مندان مخلص آن حضرت بود.او در حجة الوداع سال دهم هجری تولد یافت و در مصر در حالی که بیست و هشت

ص:628


1- 1) .برای توضیح بیشتر به تاریخ طبری،ج 4،ص 77 به بعد در حوادث سنه 38 (طبع بیروت،مؤسسه اعلمی) مراجعه شود

سال بیشتر از عمرش نمی گذشت شربت شهادت نوشید.او از یاران خاص و عاشقان امیرمؤمنان علی علیه السلام بود و بعضی او را از حواریون آن حضرت شمرده اند.

شگفت آن که وقتی محمد بن ابی بکر به شهادت رسید و حتی جسد او را سوزاندند«ام حبیبه»(دختر ابوسفیان و همسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله) گوسفندی بریان کرد و برای عایشه فرستاد و از شهادت محمّد ابراز خوشحالی کرد و به گمان خود آن را تلافی خون عثمان دانست که به پندار او به دست محمد بن ابی بکر یا با کمک او ریخته شده بود.عایشه گفت:خدا این دختر زن بدکار (اشاره به هند، همسر ابوسفیان است) را به قتل برساند.به خدا سوگند من بعد از این هرگز از گوسفند بریان استفاده نخواهم کرد.

این سخن را«سبط بن جوزی»در کتاب تذکرة الخواص (مطابق نقل مرحوم علامه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود ذیل حکمت مورد بحث) آورده و نشان می دهد آنچه بعضی می گویند که به هنگام لعن بنی امیه به طور عموم،باید امثال ام حبیبه را استثنا کرد،وجهی ندارد و طبق این روایت او نیز استحقاق این لعن را داشته است.امیدواریم که این روایت صحیحه نباشد.

***

ص:629

ص:630

گفتار حکیمانه 326- هشدار به بزرگسالان

اشاره

و قال علیه السلام

الْعُمْرُ الَّذِی أَعْذَرَ اللّهُ فِیهِ إِلَی ابْنِ آدَمَ سِتُّونَ سَنَةً.

امام علیه السلام فرمود:

عمری که خداوند نسبت به فرزندان آدم در آن اتمام حجت می کند (و عذرش را می پذیرد) شصت سال است.(بعد از آن عذری پذیرفته نیست). (1)

ص:631


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: تنها موردی که مرحوم خطیب درباره این گفتار حکیمانه-جز نقل مرحوم سیّد رضی-آورده است غرر الحکم مرحوم آمُدی است که آن را با تفاوتی که نشان دهنده اخذ از منبع دیگری است،در کتاب خود آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 251). طبری نیز در تاریخ خود این سخن را از امیرمؤمنان علیه السلام با ذکر داستانی نقل کرده است.(تاریخ طبری،حوادث سنه 64)

ص:632

شرح و تفسیر

هشدار به بزرگسالان

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه هشداری به بزرگسالان می دهد و می فرماید:

مراقب خود باشند«هنگامی که عمر به شصت سال رسید دیگر عذری (در انجام گناه و ترک واجبات) از آن ها پذیرفته نیست»؛ (الْعُمْرُ الَّذِی أَعْذَرَ اللّهُ فِیهِ إِلَی ابْنِ آدَمَ سِتُّونَ سَنَةً) .

شک نیست که انسان در دوران های مختلف عمر تحت تأثیر انگیزه های گوناگونی است؛در کودکی به بازی ها سرگرم می شود و در جوانی به شهوات.

هنگامی که دوران جوانی می گذرد و بخشی از شهوات رو به افول می گذارد، شهوت مال و مقام و مانند آن در انسان زنده می شود و به آن می پردازد؛اما هنگامی که به دوران پیری می رسد که لااقل از شصت سالگی شروع می شود آن انگیزه ها نیز در بسیاری از افراد ضعیف می گردد مخصوصاً اگر به وضع جسمانی خود توجه کنند که قوای آن به سرعت رو به کاهش می رود،موهای سر و صورت سفید می شوند،استخوان ها ضعیف می گردند،به تدریج قامت خمیده می شود و نشانه های ارتحال از دنیا یکی پس از دیگری آشکار می گردند.با توجه به این مسائل،هوس های پیری در او طغیان نخواهند کرد و او به فکر آینده خویش و سرای آخرت خواهد افتاد.

این به آن معنا نیست که اگر جوانان گناه کنند یا کسانی که در سنین پایین تر از

ص:633

شصت سال قرار دارند مرتکب خلافی شوند معذورند،بلکه منظور این است اگر جوانان و میانسالان بتوانند عذری برای خود در پیشگاه خدا بیاورند کسانی که به سن شصت سال و بالاتر می رسند آن عذرها را نیز نخواهند داشت و به تعبیر دیگر گناه این افراد از گناه جوانان زشت تر و مجازات آن شدیدتر است.

این در حالی است که در بعضی از روایات سن کمتری از شصت سال در این زمینه ذکر شده است.

از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود:

«إِذَا أَتَتْ عَلَی الرَّجُلِ أَرْبَعُونَ سَنَةً قِیلَ لَهُ خُذْ حِذْرَکَ فَإِنَّکَ غَیْرُ مَعْذُورٍ؛ هنگامی که انسان به سن چهل سالگی می رسد به او گفته می شود کاملاً مراقب باش،زیرا بعد از این معذور نخواهی بود». (1)

ولی برای این که بعضی این سخن را برای کسانی که کمتر از چهل سال دارند چراغ سبزی نسبت به گناهان نپندارند امام علیه السلام در ذیل این روایت می فرماید:

«وَ لَیْسَ ابْنُ الْأَرْبَعِینَ بِأَحَقَّ بِالْحِذْرِ مِنِ ابْنِ الْعِشْرِینَ فَإِنَّ الَّذِی یَطْلُبُهُمَا وَاحِدٌ وَ لَیْسَ بِرَاقِد؛ چهل ساله برای پرهیز از گناه سزاوارتر از بیست ساله نیست،زیرا کسی که هر دو را طلب می کند یکی است (اعمال آن ها را می بیند) و خواب نیست». (2)

در ذیل آیه 15 سوره«احقاف»که دوران زندگی انسان را از طفولیت برمی شمرد تا به چهل سال می رسد و آن را دوران کمال انسان می شمارد: «حَتّی إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً» از ابن عباس نقل شده است که می گوید:

«مَنْ بَلَغَ أرْبَعِینَ وَ لَمْ یَبْلُغْ خَیْرُهُ شَرَّهُ فَلْیَتَجَهَّزْ إلَی النّارِ؛ کسی که به چهل سال برسد و نیکی او بر بدی اش غلبه نکند آماده آتش دوزخ گردد.(ابن عباس این گونه مطالب را معمولاً یا از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و یا از امیرمؤمنان علی علیه السلام شنیده است)». (3)

ص:634


1- 1) .کافی،ج 2،ص 455،ح 10
2- 2) .همان
3- 3) .مجموعه ورام،ج 1،ص 35

شیخ صدوق رحمه الله در کتاب خصال از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود:

«إِنَّ الْعَبْدَ لَفِی فُسْحَةٍ مِنْ أَمْرِهِ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَرْبَعِینَ سَنَةً فَإِذَا بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً أَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی مَلَکَیْهِ قَدْ عَمَّرْتُ عَبْدِی هَذَا عُمُراً فَغَلِّظَا وَ شَدِّدَا وَ تَحَفَّظَا وَ اکْتُبَا عَلَیْهِ قَلِیلَ عَمَلِهِ وَ کَثِیرَهُ وَ صَغِیرَهُ وَ کَبِیرَهُ؛ انسان قبل از چهل سال در وسعت قرار دارد (خداوند کمتر بر او سخت می گیرد) ولی هنگامی که به چهل سال رسید خداوند متعال به دو فرشته ای که مأمور او هستند وحی می فرستد که من بنده ام را عمر کافی و طولانی دادم.از این به بعد بر او سخت بگیرید و شدت عمل به خرج دهید و دقیقاً مراقب اعمال او باشید و هر کار کم یا زیاد،کوچک یا بزرگی را انجام می دهد در نامه اعمال او بنویسید». (1)

البته منافاتی میان این روایات و امثال آن با آنچه از امام علیه السلام در گفتار حکیمانه مورد بحث آمد نیست،زیرا شدت عمل درباره انسان ها نیز مراحلی دارد.در مرحله چهل سالگی کمتر و در شصت سالگی بیشتر است و به تعبیر دیگر، حدیث چهل سال اشاره به حداقل و حدیث شصت سال اشاره به حداکثر است.

در تفسیر قرطبی و درّ المنثور ذیل آیه شریفه 37 سوره«فاطر»که خطاب به دوزخیان است و می فرماید: «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ» ؛آیا به شما به مقدار کافی برای بیدار و تذکر عمر ندادیم و بیم دهنده الهی به سوی شما نیامد؟»از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین نقل شده است:

«إذَا کانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ نُودِیَ (أَیْنَ) أَبْناءُ السِّتِّیْنَ؟ وَ هُوَ الْعُمْرُ الَّذِی قالَ اللّهُ فِیْهِ:أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیْهِ مَنْ تَذَکَّرَ؛ هنگامی که روز قیامت شود،منادی ندا کند،انسان های شصت ساله کجا هستند؟ این همان عمری است که خدا درباره آن فرموده:آیا ما شما را به مقداری که افراد متذکر شوند،عمر ندادیم؟!».

به هر روی از مجموع این روایات استفاده می شود که انسان هنگامی که به

ص:635


1- 1) .کافی،ج 8،ص 108،ح 84

چهل سالگی می رسد باید بسیار مراقب اعمال خویش باشد و چون به شصت سالگی برسد بسیار بیشتر،زیرا هر لغزشی را در این سن و سال برای او می نویسند و عذری در پیشگاه خدا نخواهد داشت.

***

ص:636

گفتار حکیمانه 327- پیروزی با گناه،پیروزی نیست

اشاره

و قال علیه السلام

مَا ظَفِرَ مَنْ ظَفِرَ الْإِثْمُ بِهِ،وَ الْغَالِبُ بِالشَّرِّ مَغْلُوبٌ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که با توسل به گناه پیروز شود پیروز نیست و کسی که با ستم غلبه کند

(در واقع) مغلوب است. (1)

ص:637


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه مشتمل بر دو جمله است:جمله نخست در غررالحکم به همین صورت آمده است و جمله دوم در جای دیگر به صورت متفاوتی ذکر شده است: «صاحِبُ الْمالِ مَتْعُوبٌ وَ الْغالِبُ بِالشَّرِّ مَغْلُوبٌ» و در زهر الآداب جمله دوم به این صورت نقل شده است: «الْغالِبُ بِالظُّلْمِ مَغْلُوبٌ» .(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 251)

ص:638

شرح و تفسیر

پیروزی با گناه،پیروزی نیست

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به مطلب مهمی اشاره کرده و به ظالمان و مفسدان هشدار می دهد و می فرماید:«کسی که با توسل به گناه پیروز شود، پیروز نیست و کسی که با ستم غلبه کند در واقع مغلوب است»؛ (مَا ظَفِرَ مَنْ ظَفِرَ الْإِثْمُ بِهِ،وَ الْغَالِبُ بِالشَّرِّ مَغْلُوبٌ) .

بسیارند کسانی که برای رسیدن به پیروزی بر دشمن از اسباب نامشروع استفاده می کنند،ظلم و ستم روا می دارند و مرتکب انواع گناهان می شوند.آن ها می خواهند به هر قیمت ممکن به هدف خود برسند،امام علیه السلام به آن ها هشدار می دهد که این نوع پیروزی،پیروزی نیست،بلکه در واقع در چنگال گناه مغلوب شدن است و همچنین کسانی که با استفاده از شر،غلبه می کنند ظاهراً غالبند و در واقع مغلوب شیطان و شر و هوای نفس هستند.

این سخن،هم از نظر ظاهری پذیرفتنی است و هم از نظر معنوی.جنبه معنوی آن آشکار است که این گونه پیروزی ها و غلبه ها مایه گرفتاری های شدید روز قیامت است و بدترین زاد و توشه برای سفر آخرت به شمار می آید و در آن جا باید پاسخ گو باشد.

از نظر ظاهری نیز بسیار دیده ایم یا در تاریخ خوانده ایم که این گونه افرادی که با ظلم و ستم و گناه پیروز می شوند سرانجام گرفتار عواقب شومی گشته و در

ص:639

بسیاری از موارد دشمنانشان با همان روش،آن ها را دَرهم کوبیده و مغلوب ساخته اند و مقامی را که ناجوانمردانه به دست آورده بودند با حملات ناجوانمردانه دشمن از دست می دهند و اگر ظالمان و ستمگران در عواقب مادی و معنوی کار خود بیندیشند به سراغ آن نخواهند رفت.

در حدیثی آمده است که دو نفر خدمت امام صادق علیه السلام رسیدند تا درباره اختلافی که در مورد معامله ای داشتند با آن حضرت صحبت کنند و دستور بخواهند.هنگامی که امام علیه السلام سخنان آن دو را شنید به نصیحت آن دو پرداخت و فرمود:بدانید هرکس که به وسیله ظلم پیروز شود به خیر و خوبی نخواهد رسید و بدانید آنچه را مظلوم از دین ظالم می گیرد بیش از آن است که ظالم از مال مظلوم دریافت می دارد.سپس فرمود:کسی که به مردم بدی کند اگر دیگران از همین روش استفاده کنند و به او بدی کنند نباید آن را بد بشمرد.بدانید انسان بذری را که کاشته درو می کند و هیچ کس از نهال تلخ،ثمره شیرین نمی گیرد و از نهال شیرین میوه تلخ نمی چیند (امام علیه السلام چیزی بر این جمله ها نیفزود) ولی آن دو مرد پیش از آن که از جا برخیزند با هم صلح کردند (در پرتو سخنان حکیمانه امام علیه السلام از خواب غفلت بیدار شدند و راه صحیح را انتخاب کردند). (1)

در ارشاد القلوب حدیث پرمعنایی در این زمینه ذکر شده است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

«خَمْسُ [اربع] کَلِماتٍ فِی التَّوْراةِ وَ یَنْبَغی أنْ تُکْتَبَ بِماءِ الذَّهَبَ:

أوّلُها حَجَرُ الْغَصْبِ فِی الدّارِ رَهْنٌ عَلی خَرابِها وَ الْغالِبُ بِالظُّلْمِ هُوَ الْمَغْلُوبُ وَ ما ظَفَرَ مَنْ ظَفَرَ الْإثْمُ بِهِ وَ مِنْ أقَلِ ّ حَقِ ّ اللّهِ عَلَیْکَ أنْ لا تَسْتَعینَ بِنِعَمِهِ عَلی مَعاصِیهِ؛ پنج [چهار] جمله در تورات آمده که سزاوار است با آب طلا نوشته شود (و پیوسته در برابر انسان باشد):اول این که بودن یک قطعه سنگ غصبی در خانه،گروگانِ خرابی آن است و آن کس که به وسیله ستم غلبه کند در واقع مغلوب است و کسی

ص:640


1- 1) .اصول کافی،ج 2،ص 334،ح 22

که با گناه پیروز شود هرگز به پیروزی نرسد و کمترین حق خدا بر تو این است که با استفاده از نعمت هایش به سراغ معصیتش نروی». (1)

این گفتار حکیمانه امام علیه السلام تأکید دیگری است بر این که افراد با ایمان برای رسیدن به اهداف خود هرگز از وسایل نامشروع استفاده نمی کنند.

در دستورات جنگی اسلام نیز بر این امر تأکید شده که از ابزار غیر انسانی برای پیروزی بر دشمن بهره نگیرید؛بر دشمن شبیخون نزنید،آب آشامیدنی آن ها را مسموم نکنید،درختان بارور را به آتش نکشید،افراد غیر نظامی را هدف قرار ندهید و با اسیران جنگی خوش رفتاری نمایید.

***

ص:641


1- 1) .ارشاد القلوب،ج 1،ص 196

ص:642

گفتار حکیمانه 328- دِین اغنیا به فقرا

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِی أَمْوَالِ الْأَغْنِیَاءِ أَقْوَاتَ الْفُقَرَاءِ:فَمَا جَاعَ فَقِیرٌ إِلَّا بِمَا مُتِّعَ بِهِ غَنِیٌّ،وَ اللّهُ تَعَالَی سَائِلُهُمْ عَنْ ذلِکَ.

امام علیه السلام فرمود:

خداوند سبحان قُوت (و نیازهای) فقرا را در اموال اغنیا واجب و معین کرده است، ازاین رو هیچ فقیری گرسنه نمی ماند مگر به سبب بهره مندی غنی (و ممانعت او از پرداخت حق فقیر) و خدای متعال (روز قیامت) دراین باره از آن ها سؤال و بازخواست می کند. (1)

ص:643


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در مصادر،این حدیث شریف را پیش از سیّد رضی،قاضی نعمان مصری در کتاب دعائم الاسلام آورده و بعد از سیّد رضی،آمُدی در غررالحکم با تفاوتی ذکر کرده و همچنین خطیب در تاریخ بغداد آن را با سند خودش از محمّد بن حنفیه از پدرش علی بن ابی طالب علیه السلام نقل کرده که آن حضرت از رسول خدا صلی الله علیه و آله این سخن را شنید (که نسبت به آنچه در نهج البلاغه آمده تفاوتی دارد) و در روض الاخیار نیز همانند نهج البلاغه روایت شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 252)

ص:644

شرح و تفسیر

دِین اغنیا به فقرا

امام علیه السلام به یکی از اصول مهم اسلام در این کلام نورانی اشاره کرده و بیان می کند که نظام اقتصادی اسلام نظامی بسیار حساب شده است به گونه ای که اگر مطابق آن رفتار شود در سراسر کشور اسلام فقیر و نیازمندی باقی نخواهد ماند.

می فرماید:«خداوند سبحان قُوت (و نیازهای) فقرا را در اموال اغنیا واجب و معین کرده است،ازاین رو هیچ فقیری گرسنه نمی ماند مگر به سبب بهره مندی غنی (و ممانعت او از پرداخت حق فقیر) و خدای متعال (روز قیامت) دراین باره از آن ها سؤال و بازخواست می کند»؛ (إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِی أَمْوَالِ الْأَغْنِیَاءِ أَقْوَاتَ الْفُقَرَاءِ:فَمَا جَاعَ فَقِیرٌ إِلَّا بِمَا مُتِّعَ (1)بِهِ غَنِیٌّ،وَ اللّهُ تَعَالَی سَائِلُهُمْ عَنْ ذلِکَ) .

بعضی از شارحان نهج البلاغه این کلام شریف را به مسئله زکات اشاره دانسته اند و تعبیر به«فرض»نیز می تواند اشاره به همین معنا باشد.

روایات فراوانی نیز این معنا را تأیید می کند و در آن ها تصریح شده که آنچه به عنوان زکات در اسلام فرض شده دقیقاً به اندازه نیاز فقراست،به گونه ای که اگر همه اغنیا به وظیفه دینی خود در باب زکات عمل کنند فقیری باقی نخواهد ماند.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام که در ذیل حکمت 252 نیز به آن اشاره شد

ص:645


1- 1) .در بسیاری از نسخ به جای«مُتِّعَ»،«مَنَعَ»آمده که مناسب تر به نظر می رسد و مفهوم جمله این می شود:هیچ کس فقیر نمی شود مگر به سبب منع اغنیا از حقوق آن ها

می خوانیم:

«إِنَّمَا وُضِعَتِ الزَّکَاةُ اخْتِبَاراً لِلْأَغْنِیَاءِ وَ مَعُونَةً لِلْفُقَرَاءِ وَ لَوْ أَنَّ النَّاسَ أَدَّوْا زَکَاةَ أَمْوَالِهِمْ مَا بَقِیَ مُسْلِمٌ فَقِیراً مُحْتَاجاً وَ لَاسْتَغْنَی بِمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ وَ إِنَّ النَّاسَ مَا افْتَقَرُوا وَ لا احْتَاجُوا وَ لا جَاعُوا وَ لا عَرُوا إِلَّا بِذُنُوبِ الْأَغْنِیَاء...مَا ضَاعَ مَالٌ فِی بَرٍّ وَ لا بَحْرٍ إِلَّا بِتَرْکِ الزَّکَاةِ وَ مَا صِیدَ صَیْدٌ فِی بَرٍّ وَ لا بَحْرٍ إِلَّا بِتَرْکِهِ التَّسْبِیحَ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ؛ زکات برای این تشریع شده است که اغنیا امتحان شوند و کمکی برای نیازمندان باشد و اگر مردم زکات اموال خود را بپردازند هیچ مسلمانی فقیر و نیازمند باقی نمی ماند و همگی به سبب عمل به این فریضه الهی بی نیاز خواهند شد و مردم،فقیر و محتاج و گرسنه و برهنه نشدند مگر به گناه اغنیا...هیچ مالی در صحرا و دریا از بین نمی رود مگر به سبب ترک زکات و هیچ صیدی در دریا و صحرا در چنگال صیاد گرفتار نمی شود مگر به سبب ترک تسبیح در آن روز». (1)

آنچه در کلام حکیمانه بالا آمد که خدا دقیقاً نیازهای فقرا را در اموال اغنیا واجب کرده،در احادیث دیگری با صراحت بیشتری آمده است؛در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَخْبِرْنِی عَنِ الزَّکَاةِ کَیْفَ صَارَتْ مِنْ کُلِّ أَلْفٍ خَمْسَةً وَ عِشْرِینَ لَمْ تَکُنْ أَقَلَّ أَوْ أَکْثَرَ مَا وَجْهُهَا فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْخَلْقَ کُلَّهُمْ فَعَلِمَ صَغِیرَهُمْ وَ کَبِیرَهُمْ وَ غَنِیَّهُمْ وَ فَقِیرَهُمْ فَجَعَلَ مِنْ کُلِّ أَلْفِ إِنْسَانٍ خَمْسَةً وَ عِشْرِینَ مِسْکِیناً وَ لَوْ عَلِمَ أَنَّ ذَلِکَ لا یَسَعُهُمْ لَزَادَهُمْ لِأَنَّهُ خَالِقُهُمْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِهِمْ؛ راوی عرض می کند:فدایت شوم بفرمایید چرا زکات بیست و پنج در هزار تعیین شده است (یک چهلم) نه کمتر و نه بیشتر.دلیلش چیست؟ امام علیه السلام فرمود:

خدای متعال همه انسان ها را آفریده و صغیر و کبیر و غنی و فقیرشان را می شناسد.از هر هزار انسان معمولاً بیست و پنج نفر نیازمندند (ازاین رو زکات را به همین نسبت قرار داده) و اگر می دانست این برای آن ها کافی نیست بر آن می افزود،زیرا او خالق آن ها و از همه به آن ها آگاه تر است». (2)

ص:646


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 6،ص 4،ح 6
2- 2) .کافی،ج 3،ص 508،ح 3،باب«العلة فی وضع الزکاة علی ما هی»

همین مضمون در دو حدیث دیگر از همان حضرت با بیان های متفاوتی آمده است. (1)

در ضمن از این حدیث استفاده می شود هرگاه در جامعه اسلامی در هر هزار نفر بیش از بیست و پنج نفر شخص نیازمند و فقیر پیدا شود براثر عواملی است که مظالم انسان ها آن را آفریده است.

البته آنچه در روایت بالا آمد در مورد زکات حیوانات و طلا و نقره است؛اما زکات غلات،چنان که می دانیم گاه یک دهم و گاه یک بیستم است،بنابراین منظور امام علیه السلام بیان حکمت حکم بوده نه علت حکم که در تمام مصادیق جاری و ساری است.

***

ص:647


1- 1) .ر.ک:حدیث 1 و 4 همین باب

ص:648

گفتار حکیمانه 329- نه خطا کن نه عذرخواهی!

اشاره

و قال علیه السلام

الإِسْتِغْنَاءُ عَنِ الْعُذْرِ أَعَزُّ مِن الصِّدْقِ بِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

بی نیاز بودن از عذرخواهی،بهتر از عذر صادقانه و مقبول است. (1)

(اشاره به این که اگر خطایی نکنی که نیاز به عذرخواهی داشته باشی بهتر از ارتکاب خطای توأم با عذر مقبول است).

ص:649


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در این جا مدرک دیگری برای این کلام شریف نقل نمی کند و حواله به پایان کتاب خود می دهد و از آنچه در پایان کتاب آورده روشن می شود که موفق به پیدا کردن منابع دیگری برای این مورد و چند مورد دیگر نشده است.البته مرحوم آمُدی آن را در غرر الحکم با کمی تفاوت نقل کرده است.در کتاب تمام نهج البلاغه نیز آن را به عنوان بخشی از وصیت امام علیه السلام به فرزند دلبندش امام حسن مجتبی علیه السلام آورده است.(تمام نهج البلاغه،ص 973)

ص:650

شرح و تفسیر

نه خطا کن نه عذرخواهی!

آنچه امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه آورده سخنی است کاملاً منطقی و عقل پسند،می فرماید:«بی نیاز بودن از عذرخواهی،بهتر از عذر صادقانه و مقبول است»؛ (الإِسْتِغْنَاءُ عَنِ الْعُذْرِ أَعَزُّ مِن الصِّدْقِ بِهِ) .

اشاره به این که چرا انسان مرتکب خطایی شود که ناچار دست تقاضا به درگاه خدا یا بندگان خدا بردارد و از آن ها عذرخواهی کند،هر چند عذر،عذر قابل قبولی باشد تا چه رسد به این که عذر ساختگی و غیر قابل قبول باشد.

گرچه تعبیر بالا بیشتر متناسب عذرخواهی در برابر بندگان است؛ولی اطلاق عموم این تعبیر نیز دور از ذهن نیست،زیرا در روایات آمده است که انسان ترک گناه کند بهتر از آن است که گناهی مرتکب شود و توبه به درگاه خدا آورد، همان گونه که در حدیثی در کتاب شریف کافی از امام صادق علیه السلام آمده است:

«إِنَّ تَرْکَ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَة» . (1)

این حدیث شریف از امیرمؤمنان علی علیه السلام نیز در کتاب خصائص الائمه نقل شده است. (2)

این مطلب در مورد عذرخواهی در برابر بندگان واضح تر است،زیرا عذر

ص:651


1- 1) .کافی،ج 8،ص 385،ح 584
2- 2) .خصائص الائمّه،ص 110

هر چند صادقانه باشد در برابر انسان دیگر،خلاف عزت و کرامت انسانی است.

چه بهتر که انسان مرتکب خلافی نشود و در برابر دیگران عزیز و سربلند باشد.

در حدیث دیگری که علامه مجلسی رحمه الله آن را در بحار الانوار از امام علی بن ابی طالب علیه السلام آورده می خوانیم:

«إِیَّاکَ وَ مَا تَعْتَذِرُ مِنْهُ فَإِنَّهُ لا یُعْتَذَرُ مِنْ خَیْر؛ از چیزی که برای آن عذرخواهی خواهی کرد بپرهیز،زیرا انسان از کار خیر عذرخواهی نمی کند.(حتماً کار بدی بوده است که از آن عذر می خواهد)». (1)

در حدیث دیگری از امام حسین بن علی علیه السلام می خوانیم:

«إِیَّاکَ وَ مَا تَعْتَذِرُ مِنْهُ فَإِنَّ الْمُؤْمِنَ لا یُسِیءُ وَ لا یَعْتَذِرُ وَ الْمُنَافِقُ کُلَّ یَوْمٍ یُسِیءُ وَ یَعْتَذِرُ؛ از کاری که موجب می شود از آن عذرخواهی کنی بپرهیز،زیرا مؤمن نه کار بد می کند و نه عذرخواهی،و منافق همیشه کار بد می کند و از آن عذرخواهی می نماید». (2)

در نامه امیر مؤمنان علیه السلام به«حارث همدانی»که در بخش نامه های نهج البلاغه آمده بود خواندیم که می فرماید:

«وَ احْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ أَنْکَرَهُ أَوْ اعْتَذَرَ مِنْهُ؛ از هر کاری که اگر از صاحب آن درباره آن سؤال شود انکار یا عذرخواهی می کند بپرهیز». (3)

از تمام این روایات که مفهوم گفتار حکیمانه مورد بحث را با تعبیرات گوناگون بیان می کند استفاده می شود که انسان مؤمن آگاه نباید به سراغ کاری برود که او را برای عذرخواهی سرافکنده سازد.

از کلام حکیمانه فوق استفاده می شود که عذر نیز بر دو گونه است:عذر صادق و عذر کاذب.عذر صادق آن است که صدور خطا از انسان به سبب مشکلی از مشکلات عرفیه باشد که انسان را در تنگنا قرار داده و به سبب آن مرتکب خطایی شده است و گاهی براثر عدم دقت و عدم مطالعه در عواقب کار

ص:652


1- 1) .بحار الانوار،ج 68،ص 369
2- 2) .همان،ج 75،ص 120
3- 3) .نهج البلاغه،نامه 69

و امثال آن خطا از انسان سر می زند.

عذر کاذب آن است که انسان بدون دلیل موجهی اقدام به کار خلافی مانند ظلم و ستم و غیبت و آزار و پیمان شکنی و بی وفایی و امثال آن کرده است.بدون شک چنین عذری عزتی ندارد.اگر عزتی باشد در عذر صادقانه است؛ولی با این حال اگر انسان کاری نکند که ناچار به عذرخواهی صادقانه باشد،عزیزتر و آبرومندتر است.

***

ص:653

ص:654

گفتار حکیمانه 330- با نعمت هایش او را معصیت مکن

اشاره

و قال علیه السلام

أَقَلُّ مَا یَلْزَمُکُمْ لِلّهِ أَلَّا تَسْتَعِینُوا بِنِعَمِهِ عَلَی مَعَاصِیهِ.

امام علیه السلام فرمود:

کمترین حقی که خدا بر شما دارد این است که با استمداد از نعمت هایش

او را معصیت نکنید. (1)

ص:655


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر این کلام حکیمانه را از روض الاخیار و همچنین از غرر الحکم با تفاوتی نقل می کند.مشابه آن در حکمت 290 نیز آمده بود.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 252)

ص:656

شرح و تفسیر

با نعمت هایش او را معصیت مکن

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی اشاره می کند و آن این که«انسان در برابر نعمت هایی که خداوند به وی داده کمترین وظیفه اش این است که نعمت هایش را وسیله معصیت او قرار ندهد»؛ (أَقَلُّ مَا یَلْزَمُکُمْ لِلّهِ أَلَّا تَسْتَعِینُوا بِنِعَمِهِ عَلَی مَعَاصِیهِ) .

نافرمانی مولا همیشه زشت است،ولی زشت ترین حالات نافرمانی و عصیان این است که انسان نعمت های او را وسیله نافرمانی وی قرار دهد.

در بعضی از تواریخ آمده است«سبکتکین»که از کارکنان عزالدوله بختیار بود بر ضد او خروج کرد.«صابی»نویسنده معروف از طرف عز الدوله نامه ای به او نوشت که ای کاش می دانستم با چه وسیله ای بر ضد ما قیام کرده ای،در حالی که پرچم ما بالای سرت در اهتزاز است و بردگان ما در طرف راست و چپ تو قرار دارند و اسب های سواری تو علامت ما را بر خود دارند و لباس هایی که بر تن داری به وسیله ما بافته شده است و سلاح هایی که برای دشمنانمان تهیه کرده بودیم در دست توست. (1)

از این مثال تاریخی به خوبی روشن می شود که چه اندازه زشت است که انسان مشمول نعمتی از سوی دیگری شود و همان نعمت را بردارد و بر ضد او اقدام کند.

ص:657


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 242

پیام دیگری که این گفتار حکیمانه دارد این است که انسان هر گناهی که می کند به یقین با استفاده از یکی از نعمت های الهی است؛چشم،گوش،دست، پا،فکر،قدرت و مواهب دیگر همه نعمت های پروردگارند و انسان بدون استفاده از این ها نمی تواند کار خلافی انجام دهد،بنابراین مفهوم کلام این می شود که انسان منصف نباید هیچ گناهی کند،زیرا هر گناهی مرتکب شود با استفاده از یکی از نعمت های خداست و این کار بسیار شرم آور است.

در حدیث قدسی آمده است:

«مَنْ لَمْ یَرْضَ بِقَضَائِی وَ لَمْ یَشْکُرْ لِنَعْمَائِی وَ لَمْ یَصْبِرْ عَلَی بَلائِی فَلْیَتَّخِذْ رَبّاً سِوَای وَ لْیَخْرُجْ مِنْ أرْضی وَ سَمائی؛ کسی که شکر نعمت های مرا به جا نیاورد و صبر بر بلا و آزمون های من نکند،پروردگاری غیر از من را جست وجو کند و از میان زمین و آسمان من خارج شود». (1)

در حدیث دیگری امام حسین علیه السلام در پاسخ کسی که گفت:من مرد گناهکاری هستم و نمی توانم ترک معصیت کنم مرا موعظه ای کن.فرمود:

«افْعَلْ خَمْسَةَ أَشْیَاءَ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ فَأَوَّلُ ذَلِکَ لا تَأْکُلْ رِزْقَ اللَّهِ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَ الثَّانِی اخْرُجْ مِنْ وَلایَةِ اللَّهِ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَ الثَّالِثُ اطْلُبْ مَوْضِعاً لا یَرَاکَ اللَّهُ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَ الرَّابِعُ إِذَا جَاءَ مَلَکُ الْمَوْتِ لِیَقْبِضَ رُوحَکَ فَادْفَعْهُ عَنْ نَفْسِکَ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ وَ الْخَامِسُ إِذَا أَدْخَلَکَ مَالِکٌ فِی النَّارِ فَلا تَدْخُلْ فِی النَّارِ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْت؛ پنج چیز را انجام بده سپس هرچه می خواهی گناه کن.(نخست آن که) روزیِ خدا را مخور و هرچه می خواهی گناه کن.(دوم) از ولایت خدا بیرون رو و هرچه می خواهی گناه کن،(سوم) محلی را طلب کن که خدا تو را در آن جا نبیند و هر گناهی می خواهی انجام ده،(چهارم) هنگامی که فرشته مرگ به سراغ تو می آید تا قبض روحت کند او را از خود دور کن سپس هر گناهی می خواهی انجام ده.(پنجم) هنگامی که مالک دوزخ تو را وارد آن می کند مقاومت کن و داخل در آتش مشو

ص:658


1- 1) .شرح اصول کافی (ملا صالح مازندرانی)،ج 1،ص 219

و هر گناهی می خواهی انجام ده». (1)

در این حدیث منطق روشنی به کار رفته است و آن این که انسان در پنج موقف گرفتار است که هر یک از آن ها برای ترک گناه کافی است:از یک سو دائماً بر سر خوان نعمت خدا نشسته و از رزق او استفاده می کند.آیا با این حال وجدان انسانِ بیدار اجازه می دهد گناهی کند؟

دیگر این که دائماً تحت سرپرستی خداست و خدا فرشتگانی را برای حفظ او مأمور کرده است.آیا شرم آور نیست که انسان تحت این حفاظت به معصیت مولایش بپردازد؟

سوم این که تمام عالم،محضر خداست آیا شرم آور نیست که انسان در محضر او مرتکب گناه شود؟

چهارم و پنجم این که انسان گنهکار چه بخواهد و چه نخواهد روزی به دست ملک الموت قبض روح می شود و در عرصه محشر به حساب او می رسند و او را مجازات خواهند کرد.آیا می تواند در مقابل فرشته مرگ مقاومت کند و یا بر مالک دوزخ غلبه نماید؟ حال که خود را اسیر چنگال آن ها می بیند چگونه به خود اجازه می دهد آشکارا به مخالفت فرمان خدا برخیزد و آلوده انواع گناهان شود؟ فکر کردن در این امور برای بازداشتن انسان از گناه،به یقین کافی است.

***

ص:659


1- 1) .بحار الانوار،ج 75،ص 126،ح 7

ص:660

گفتار حکیمانه 331- غنیمت زیرکان

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الطَّاعَةَ غَنِیمَةَ الْأَکْیَاسِ عِنْدَ تَفْرِیطِ الْعَجَزَةِ.

امام علیه السلام فرمود:

خداوند سبحان طاعت خود را غنیمت زیرکان قرار داده هنگامی که افراد ناتوان (و هوس باز) کوتاهی می کنند. (1)

ص:661


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها کسی را که این کلام حکیمانه را اضافه بر نهج البلاغه نقل می کند،ابن قاسم در روض الاخیار می داند که با تفاوت مختصری آن را ذکر کرده و به جای«الْعَجَزَة»،«الْفَجَرَة»آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 252). اضافه می کنیم که علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار،ج 32 این جمله را ضمن خطبه ای از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل کرده است که آغازش این است: «إِنَّ اللّهَ قَدْ أکْرَمَکُمْ بِدینِهِ وَ خَلَقَکُمْ لِعِبادَتِهِ...» .(بحار الانوار،ج 32،ص 404،به نقل از وقعه صفین،ص 113)

ص:662

شرح و تفسیر

غنیمت زیرکان

امام علیه السلام در این کلام نورانی مقایسه ای میان هوشمندان مطیع و عاجزان بدکار کرده و می فرماید:«خداوند سبحان طاعت خود را غنیمت زیرکان قرار داده هنگامی که افراد ناتوان (و هوس باز) کوتاهی می کنند»؛ (إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الطَّاعَةَ غَنِیمَةَ الْأَکْیَاسِ عِنْدَ تَفْرِیطِ الْعَجَزَةِ) .

با این که در غالب نسخه های نهج البلاغه «عِنْدَ تَفْریطِ الْعَجَزَةِ» ذکر شده،در نسخه کتاب صفین و همچنین در کتاب روض الاخیار به جای«الْعَجَزَةِ»،«الْفَجَرَةِ» آمده و مناسب تر نیز همین تعبیر است،زیرا امام علیه السلام،مطیعان را با فاجران مقایسه می فرماید گویی جهان را صحنه جنگی به حساب می آورد که هوشمندان به مبارزه با لشکر شیطان و هوای نفس می پردازند و بر آن ها پیروز می شوند و غنیمتی که در این جنگ سرنوشت ساز نصیب آن ها می شود اطاعت فرمان پروردگار است؛ولی ناتوان ها و فاجران کوتاهی می کنند و در این میدان در برابر شیطان و هوای نفس شکست می خورند و همه چیز را از دست می دهند.نه تنها غنیمتی به دست نمی آورند بلکه سرمایه های عمر و ایمان و عنایات پروردگار را از کف خواهند داد.

همان گونه که به هنگام ذکر سند خطبه اشاره شد،امیرمؤمنان علی علیه السلام پیش از وقعه صفین بر فراز منبر رفت و خطبه ای برای مردم خواند و آنان را دعوت به

ص:663

جهاد کرد و حمد و ثنای الهی را به جای آورد و سپس فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَکْرَمَکُمْ بِدِینِهِ وَ خَلَقَکُمْ لِعِبَادَتِهِ فَأَنْصِبُوا أَنْفُسَکُمْ فِی أَدَائِهَا وَ تَنَجَّزُوا مَوْعُودَهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ جَعَلَ أَمْرَاسَ الْإِسْلامِ مَتِینَةً وَ عُرَاهُ وَثِیقَةً ثُمَّ جَعَلَ الطَّاعَةَ حَظَّ الْأَنْفُسِ وَ رِضَا الرَّبِّ وَ غَنِیمَةَ الْأَکْیَاسِ عِنْدَ تَفْرِیطِ الْعَجَزَةِ وَ قَدْ حَمَلْتُ أَمْرَ أَسْوَدِهَا وَ أَحْمَرِهَا وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّه؛ خدا شما را با دینش (دین اسلام) گرامی داشت و برای عبادت (و معرفت) خود آفرید،بنابراین خود را آماده برای ادای این وظیفه کنید و وعده الهی را مسلم بشمرید و بدانید ریسمان های اسلام (که خیمه این آیین به آن وابسته است) محکم است و دستگیره های آنان استحکام دارد.سپس خداوند، اطاعت را بهره انسان ها و موجب رضایت پروردگار و غنیمت هوشمندان قرار داده است،در برابر کوتاهی عاجزان و ناتوان ها.من امور شما را اعم از سیاه پوست و سرخ پوست (و سفیدپوست) بر عهده دارم و قوت و قدرتی جز به وسیله پروردگار نیست.(سپس دستور حرکت به سوی میدان نبرد با شامیان گردن کِش را به آن ها داد)». (1)

این نکته نیز شایان توجه است که غنیمت دارای یک معنای وسیع و یک معنای محدود است.معنای محدود آن همان غنائم جنگی است؛اشیایی که به هنگام شکست دشمن از اموال آن ها به دست فاتحان می افتد و معنای وسیع آن هرگونه درآمد قابل ملاحظه ای است که از هر طریقی حاصل شود حتی گاه به مواهب معنوی نیز اطلاق می شود.مثلاً در روایتی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله خطاب به ابوذر آمده است:

«اغْتَنِمْ خَمْساً قَبْلَ خَمْسٍ شَبَابَکَ قَبْلَ هَرَمِکَ وَ صِحَّتَکَ قَبْلَ سُقْمِکَ وَ غِنَاکَ قَبْلَ فَقْرِکَ وَ فَرَاغَکَ قَبْلَ شُغْلِکَ وَ حَیَاتَکَ قَبْلَ مَوْتِکَ؛ پنج چیز را پیش از پنج چیز غنیمت بشمار:جوانی ات راپیش از پیری و سلامتی را قبل از بیماری و بی نیازی را قبل از فقر و فراغت را پیش از

ص:664


1- 1) .بحار الانوار،ج 32،ص 404

گرفتاری ها و حیات را قبل از مرگ». (1)

امثال این تعبیر در روایات فراوان است،بنابراین کسانی که تصور می کنند غنیمت تنها به معنای غنائم جنگی است در اشتباهند.یکی از شواهد این مدعا کلام حکیمانه مورد بحث است که حضرت،اطاعت را غنیمت هوشمندان شمرده است.

ارباب لغت نیز به طور گسترده به این معنا اشاره کرده اند،لسان العرب می گوید:«غُنْم»به معنای دسترسی یافتن به چیزی بدون مشقت است در تاج العروس آمده است که غنیمت به معنای چیزی است که بدون زحمت به دست آید.

در قاموس نیز غنیمت به همین معنا ذکر شده و در کتاب مفردات راغب پس از آن که غنیمت را از ریشه«غَنَم»به معنای گوسفند دانسته می گوید:سپس این واژه در هرچیزی که انسان به آن دست یابد خواه از سوی دشمنان باشد یا غیر آن ها اطلاق شده است.

به همین دلیل ما در قرآن آیه غنیمت را که حکم خمس را بیان کرده به مفهوم عام آن تفسیر می کنیم و معتقدیم هر درآمدی را شامل می شود،همان گونه که در روایات اهل بیت علیهم السلام آمده است.

واژه «اکیاس» جمع«کیِّس»به معنای شخص عاقل است و در برابر آن شخص عاجز و ناتوانِ فکری است و همچنین فاجرانی که به عاقبت کارها نمی اندیشند، بنابراین مقصود امام علیه السلام این است که اگر انسان عاقل و هوشیار باشد اطاعت خدا را غنیمت می شمرد که هم سبب آبرومندی و عزت و پیروزی در دنیاست و هم موجب نجات در آخرت.به عکس،افراد نادان معصیت و فجور را ترجیح می دهند که هم مایه ذلت در دنیا و هم خسارت در آخرت است.

ص:665


1- 1) .بحار الانوار،ج 78،ص 173

نکته: غنائم هوشمندان

غنائم هوشمندان

در احادیث اسلام به چند چیز به عنوان«غنیمة الاکیاس»-علاوه بر آنچه در کلام حکیمانه بالا آمده است-اشاره شده و تمام آن ها از امیرمؤمنان علی علیه السلام در غرر الحکم است.

از جمله می فرماید:

«غَنِیمَةُ الْأکْیاسِ مُدارَسَةُ الْحِکْمَةِ؛ غنیمت هوشمندان بحث های مربوط به علم و دانش است».

نیز می فرماید:

«الطّاعَةُ غَنیمَةُ الْأکْیاسِ؛ اطاعت فرمان پروردگار غنیمت هوشمندان است».

این جمله از نظر محتوا با کلام حکمت آمیز مورد بحث شباهت دارد،هر چند در الفاظ متفاوت است.

دیگر این که می فرماید:

«فَوْتُ الْغِنی غَنیمَةُ الْأکْیاسِ وَ حَسْرَةُ الْحُمْقی؛ از دست رفتن ثروت،غنیمت هوشمندان و حسرت احمقان است».

اشاره به این که ثروت گرچه در حد ذات خود مطلوب است؛ولی مشکلات عظیمی به همراه دارد؛نگهداری،پرداختن حقوق شرعیه آن و تحمل حسد حسودان و محاسبات مربوط به سود و زیان و طلب کاری ها و بدهکاری ها که بخش عظیمی از عمر انسان را می گیرد،هرکدام مشکل مهمی مربوط به ثروت است.

***

ص:666

گفتار حکیمانه 332- نقش سلطان عادل

اشاره

و قال علیه السلام

السُّلْطَانُ وَزَعَةُ اللّهِ فِی أَرْضِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

سلطان (عادل) پاسدار الهی در زمین اوست. (1)

ص:667


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه را جمع زیادی پیش و پس از سیّد رضی در کتاب های خود آورده اند؛از جمله نصر بن مزاحم،در کتاب صفین،ضمن نامه ای که امیر مؤمنان علی علیه السلام آن را به لشکریانش نوشته،آورده است و گروه دیگری مانند جاحظ در رسالة الفتیا،همچنین هِروی در الجمع بین الغریبین و ابن اثیر در نهایة حدیثی نقل کرده اند که از نظر محتوا بی شباهت به کلام حکیمانه فوق نیست و آن،چنین است: «مَنْ یَزَعُ السُّلْطانَ أکْثَرَ مِمَّنْ یَزَعُ الْقُرآنَ» .(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 253)

ص:668

شرح و تفسیر

نقش سلطان عادل

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی اشاره دارد و می فرماید:«سلطان (عادل) پاسدار الهی در زمین اوست»؛ (السُّلْطَانُ وَزَعَةُ اللّهِ فِی أَرْضِهِ) .

اشاره به این که وجود قوانین و دستورات الهی به تنهایی برای جلوگیری از نافرمانی ها و گناهان و ظلم ظالمان و تجاوز متجاوزان کافی نیست،بلکه نیروی بازدارنده ای لازم است که افراد متخلف را از کار خود بازدارد و آن قدرت حاکم عادل است.

«سلطان» ،هم به معنای قدرت و سلطه می آید؛مانند آیه «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَی الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ» ؛سلطه شیطان تنها بر کسانی است که ولایت او را پذیرفته اند و به خدا مشرک می شوند.(و از شیطان پیروی می کنند)». (1)و هم به معنای صاحب قدرت؛مانند آنچه در روایت عمر بن حنظله آمده است که دو نفر از شیعیان با هم اختلاف داشتند

«فَتَحَاکَمَا إِلَی السُّلْطَانِ وَ إِلَی الْقُضَاةِ؛ آن ها داوری را نزد سلطان و نزد قضاةِ (او) بردند». (2)که امام علیه السلام فرمود:کار درستی نیست سپس دستوری برای داوری صحیح صادر فرمود.

روشن است که منظور از واژه سلطان در کلام حکیمانه مورد بحث،همان

ص:669


1- 1) .نحل،آیه 100
2- 2) .کافی،ج 1،ص 67،ح 10

صاحب قدرت است،زیرا می فرماید:«او پاسدار الهی در زمین است».

حال آیا«سلطان»در این جا به معنای هر صاحب قدرتی است تا مفهومش همان مفهوم کلام دیگر مولا باشد که فرمود:

«لا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ یَسْتَمْتِعُ فِیهَا الْکَافِرُ؛ مردم باید امیر و سرپرستی داشته باشند خواه خوب باشد یا بد (زیرا اگر دسترسی به حاکم نیکوکار و عادل نباشد وجود امیر فاجر از نبودن او و حاکمیت هرج و مرج بهتر است) امیری که در حکومتش، مؤمن به کار خویش بپردازد و کافر از مواهب مادی بهره مند شود». (1)

البته معمول است که حتی حکومت های فاسد برای ادامه حکومت خویش ناچارند تا آن جا که می شود امنیت را برای مردم فراهم کنند و تا حدی در رفاه مادی مردم بکوشند و از دیگر ظالمان جلوگیری کنند،بنابراین وجودشان از عدمشان بهتر است.

احتمال دیگر این است که منظور از سلطان در این جا سلطان عادل است،زیرا امام علیه السلام تعبیر به«وَزَعَةُ اللّهِ»(پاسدار الهی) کرده و انتساب او به خدا با ظالم و بیدادگر بودنش تناسبی ندارد.این احتمال نزدیک تر به نظر می رسد.

ازاین رو در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«السُّلْطَانُ ظِلُّ اللَّهِ فِی الْأَرْض؛ سلطان سایه خداوند در زمین است». (2)

در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است:

«السُّلْطانُ الْعادِلُ الْمُتواضِعُ ظِلُّ اللّهِ وَ رُمْحُهُ فِی الْأرْضِ؛ سلطان عادل و متواضع سایه خدا و نیزه (قدرت) او در زمین است». (3)

«وَزَعَة» جمع«وازِع»از ریشه«وزع»(بر وزن وضع) به معنای بازداشتن و بر حذرداشتن آمده است.واژه«وازع»به کسی گفته می شود که از چیزی

ص:670


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 40
2- 2) .بحار الانوار،ج 72،ص 354،ح 69
3- 3) .کنز العمّال،ج 6،ص 6،ح 14589

پاسداری و نگاهبانی می کند.

پیام خاصی که این کلام نورانی در بر دارد این است که جامعه اسلامی بدون حکومت قوی که مردم،خود را موظف به پیروی از آن بدانند اداره نمی شود و هنگامی که فرد قوی و عادلی در رأس حکومت قرار گیرد همه باید از او پیروی کنند تا نظم صحیح بر جامعه حاکم گردد و هرج و مرج و بی قانونی برچیده شود.

این سخن را با روایت دیگری پایان می دهیم:

امیرمؤمنان علی علیه السلام-طبق روایتی که علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار آورده است-نامه ای به لشکریان خود نوشت و در آن از آنچه به نفع یا زیان آن هاست خبر داد و فرمود:

«أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَکُمْ فِی الْحَقِّ جَمِیعاً سَوَاءً أَسْوَدَکُمْ وَ أَحْمَرَکُمْ وَ جَعَلَکُمْ مِنَ الْوَالِی وَ جَعَلَ الْوَالِیَ مِنْکُمْ بِمَنْزِلَةِ الْوَلَدِ مِنَ الْوَالِدِ وَ الْوَالِدِ مِنَ الْوَلَدِ فَجَعَلَ لَکُمْ عَلَیْهِ إِنْصَافَکُمْ وَ التَّعْدِیلَ بَیْنَکُمْ وَ الْکَفَّ عَنْ فَیْئِکُمْ فَإِذَا فَعَلَ مَعَکُمْ ذَلِکَ وَجَبَتْ عَلَیْکُمْ طَاعَتُهُ فِیمَا وَافَقَ الْحَقَّ وَ نُصْرَتُهُ وَ الدَّفْعُ عَنْ سُلْطَانِ اللَّهِ فَإِنَّکُمْ وَزَعَةُ اللَّهِ فِی الْأَرْضِ فَکُونُوا لَهُ أَعْوَاناً وَ لِدِینِهِ أَنْصَاراً وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِهَا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ؛ اما بعد (از حمد و ثنای الهی) خدا همه شما را در حق،یکسان قرار داده است.سیاه و سرخ (و سفید) شما (همه در حقوق فردی و اجتماعی یکسانند) شما را نسبت به والی و والی را نسبت به شما به منزله فرزند و پدر و پدر و فرزند قرار داد.حق شما بر والی این است که درباره همگی انصاف دهد و تبعیض قائل نشود و در حفظ بیت المال شما بکوشد.

هنگامی که با شما چنین کند بر همه شما واجب است او را اطاعت کنید در آنچه موافق حق است و یاری نمایید و از حکومت الهی دفاع کنید،زیرا شما پاسداران الهی در زمین هستید،بنابراین یاور او باشید و به دین او یاری کنید و در زمین پس از اصلاح آن فساد نکنید که خدا مفسدان را دوست ندارد». (1)

ص:671


1- 1) .بحار الانوار،ج 32،ص 416

ص:672

گفتار حکیمانه 333- صفات مؤمنان راستین

اشاره

و قال علیه السلام

فی صفة المؤمن:

المُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِی وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فِی قَلْبِهِ،أَوْسَعُ شَیْءٍ صَدْراً،

وَ أَذَلُّ شَیْءٍ نَفْساً.یَکْرَهُ الرَّفْعَةَ،وَ یَشْنَأُ السُّمْعَةَ.طَوِیلٌ غَمُّهُ،

بَعِیدٌ هَمُّهُ،کَثِیرٌ صَمْتُهُ،مَشْغُولٌ وَقْتُهُ.شَکُورٌ صَبُورٌ،

مَغْمُورٌ بِفِکْرَتِهِ،ضَنِینٌ بِخَلَّتِهِ،سَهْلُ الْخَلِیقَةِ،

لَیِّنُ الْعَرِیکَةِ! نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ،

وَ هُوَ أَذَلُّ مِنَ الْعَبْدِ.

امام علیه السلام درباره صفات مؤمن فرمود:

انسان با ایمان شادی اش در چهره و اندوهش در درون قلب اوست،سینه اش از هرچیز،گشاده تر و هوس های نفسانی اش از هرچیز خوارتر (و تسلیم تر) است،از برتری جویی بیزار و از ریاکاری متنفر است،اندوهش طولانی و همتش بلند، سکوتش بسیار و تمام وقتش مشغول است،شکرگزار و صبور،بسیار ژرف اندیش است و دست حاجت به سوی کسی دراز نمی کند،طبیعتش آسان (و سختگیری در کار او نیست) و برخوردش با دیگران توأم با نرمش است،دلش از سنگ خارا (در

ص:673

برابر حوادث سخت و دشمنان خطرناک) محکم تر و سخت تر و (در پیشگاه خدا) از بَرده تسلیم تر است. (1)

ص:674


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در اسناد این کلام شریف می گوید:گروهی از علما که پیش از سیّد رضی رحمه الله یا پس از او می زیستند آن را به صورت مسند و مرسل ذکر کرده اند؛از جمله مرحوم کلینی در جلد اوّل کافی و سبط بن جوزی در تذکرة الخواص آن را از مجاهد از ابن عباس از امیر مؤمنان علیه السلام نقل می کنند و زمخشری در ربیع الابرار در باب الخیر و الصلاح و میدانی در مجمع الامثال بخش اول این کلام را آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 254)

شرح و تفسیر

صفات مؤمنان راستین

امام علیه السلام در این گفتار نورانی صفات مؤمنان راستین را بیان فرموده و هجده وصف برای آن ها برمی شمارد.جالب این که هر دو فقره،هماهنگی خاصی با هم دارند که یکی جنبه مثبت را بیان می کند و دیگری جنبه منفی را و اگر در کسی این اوصاف جمع شود به یقین سزاوار است که نام مؤمن مخلص بر او بنهند.

در وصف اول و دوم می فرماید:«انسان با ایمان شادی اش در چهره و اندوهش در درون قلب اوست»؛ (قال علیه السلام فِی صِفَةِ الْمُؤْمِنِ:المُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِی وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فِی قَلْبِهِ) .

اشاره به این که شخص با ایمان به قدری صابر و شکیباست که غم و اندوه خود را در دل نگه می دارد و در چهره اش چیزی جز شادی نیست؛شادی از نعمت های خدا و شادی در برابر دوستان و معاشران و همین امر جاذبه فوق العاده ای به آن ها می دهد،چراکه همیشه او را شاد و خندان می بینند و او هرگز نزد کسی زبان به شکوه نمی گشاید و اندوه درون خود را به دوستان و معاشران منتقل نمی سازد در حالی که افراد ضعیف الایمان و کم ظرفیت تا مشکلی برای آن ها پیدا می شود سفره دل خود را در برابر همه کس باز می کنند و لب به شکایت می گشایند.

حضرت در سومین و چهارمین صفت می افزاید:«سینه اش از هرچیز

ص:675

گشاده تر و هوس های نفسانی اش از هرچیز خوارتر (و تسلیم تر) است»؛ (أَوْسَعُ شَیْءٍ صَدْراً،وَ أَذَلُّ شَیْءٍ نَفْساً) .

اشاره به این که حوادث گوناگون زندگی او را تکان نمی دهد،در برابر ناملایمات تحمل می کند،با همه افراد اعم از دوست و دشمن با سینه گشاده روبه رو می شود،عفو را بر انتقام ترجیح می دهد و با افرادی که به او ستم روا می دارند و دوستانی که او را در تنگناها محروم و تنها می گذارند محبت می ورزد و بدی را با خوبی پاسخ می گوید.نیز هوای نفس در برابر او ذلیل و تسلیم است؛ هرگز عنان خویش را به دست هوای نفس نمی سپارد و خواسته های دل را با حکم عقل و ایمان کنترل می کند.

جمله اخیر تفسیر دیگری نیز دارد و آن این که مؤمن از همه در برابر عظمت خدا و در برابر خلق خدا متواضع تر است.

در کتاب کافی درباره سعه صدر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حدیث جالبی آمده و آن این که امام صادق علیه السلام به یکی از یارانش فرمود:آیا می خواهی حدیثی را برای تو بازگو کنم که در دست هیچ یک از (محدثان) اهل مدینه نیست؟ عرض کرد:آری.

فرمود:روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مسجد نشسته بود،کنیز یکی از انصار وارد مسجد شد و گوشه لباس پیغمبر صلی الله علیه و آله را گرفت.پیامبر صلی الله علیه و آله برخاست ببیند چه می خواهد ولی آن کنیز چیزی نگفت و پیغمبر هم به او چیزی نگفت و نشست.

بار دیگر آمد و همین کار را تکرار کرد تا سه مرتبه.پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای مرتبه چهارم برخاست در حالی که کنیز پشت سر پیغمبر صلی الله علیه و آله بود.او نخی از لباس پیغمبر صلی الله علیه و آله کشید و با خود برد.مردم به او گفتند:خدا تو را چنین و چنان کند، پیغمبر صلی الله علیه و آله را سه بار از کار خود بازداشتی و در هیچ مرتبه چیزی نگفتی و او هم چیزی نگفت:از حضرت چه می خواستی؟ گفت:ما بیماری داشتیم،خانواده من مرا فرستادند که نخی از لباس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برگیرم تا به وسیله آن بیمار شفا

ص:676

یابد.هنگامی که تصمیم به این کار گرفتم پیغمبر صلی الله علیه و آله مرا دید و برخاست.من حیا کردم که نخی برگیرم در حالی که او می دید مرا و دوست نداشتم که از او اجازه بخواهم،ازاین رو (پشت سر حضرت رفتم و) آن را گرفتم. (1)

حضرت در پنجمین و ششمین وصف می فرماید:«از برتری جویی بیزار و از ریاکاری متنفر است»؛ (یَکْرَهُ الرَّفْعَةَ،وَ یَشْنَأُ السُّمْعَةَ) .

این دو وصف در واقع با هم مرتبطند زیرا انسانی که از برتری جویی متنفر است هرگز دوست ندارد مردم اعمال او را بشنوند و او را بزرگ بشمرند.

قرآن مجید می فرماید: «تِلْکَ الدّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» ؛این سرای آخرت را (تنها) برای کسانی قرارمی دهیم که اراده برتری جویی در زمین و فساد را ندارند؛و عاقبت نیک برای پرهیزکاران است!». (2)

«سُمعَة» به معنای این است که انسان از این که دیگران اعمالش را بستایند خشنود شود و سعی کند اعمال خود را به دیگران ارائه دهد تا آن ها مدح و ثنایش گویند.انسان با ایمان رفعت و مقام را نزد خدا می طلبد و قرب او را می خواهد و مدح و ثنای الهی را می جوید نه از مردم و بندگان خدا.

فرق ریا با«سُمعة»این است که ریاکار در همان لحظه که عملی را انجام می دهد به مردم نشان می دهد که او را انسان خوبی بدانند؛ولی«سُمعة»که در اصل به معنای شهرت طلبی و گاه به معنای نیک نامی آمده از نظر شرعی این است که اعمال نیک خود را بعداً بازگو می کند تا مردم او را بستایند و یا این که دوست دارد مردم از این و آن بشنوند و او را ستایش کنند و به همین منظور عمل نیکی را انجام می دهد و این در واقع نوعی ریاکاری است.

ص:677


1- 1) .کافی،ج 2،ص 102،ح 15
2- 2) .قصص،آیه 83

در روایت پر معنایی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«ما ذِئْبانِ ضارِیانِ أُرْسِلا فی زَریبَةِ غَنَمٍ بِأَکْثَرَ فَساداً فیها مِنْ حُبِ ّ الْجاهِ وَ الْمالِ فِی دِینِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ؛ دو گرگ خونخوار که آن ها را در آغل گوسفندان بفرستند فساد و تباهی آن بیش از علاقه افراطی به مال و جاه طلبی در دین مرد مسلمان نیست». (1)

همین معنا در کتاب کافی از امام باقر و امام صادق علیهما السلام با تفاوت مختصری آمده است.امام باقر علیه السلام می فرماید:

«مَا ذِئْبَانِ ضَارِیَانِ فِی غَنَمٍ لَیْسَ لَهَا رَاعٍ هَذَا فِی أَوَّلِهَا وَ هَذَا فِی آخِرِهَا بِأَسْرَعَ فِیهَا مِنْ حُبِّ الْمَالِ وَ الشَّرَفِ فِی دِینِ الْمُؤْمِنِ؛ دو گرگ خونخوار که در گله گوسفندی که شبان نداشته باشد رها شوند یکی در آغاز گله و دیگری در آخر گله،فسادشان بیش از حب مال و جاه در دین انسان مؤمن نیست.(بلکه خطرناک تر است)». (2)

آن گاه در هفتمین و هشتمین وصف می فرماید:«اندوهش طولانی و همتش بلند است»؛ (طَوِیلٌ غَمُّهُ،بَعِیدٌ هَمُّهُ) .

اندوهش برای خطاهایی که از او سر زده و آتش دوزخ که ممکن است دامن او را بگیرد،و همّت والایش در مسیر تحصیل رضای خدا و اسباب ورود در بهشت است و این دو وصف که در واقع یکی جنبه منفی دارد و دیگری مثبت، تشکیل دهنده همان تعادل خوف و رجاست که از شرایط اصلی ایمان محسوب می شود.

شبیه این معنا در صفات پرهیزکاران در خطبه 193 (خطبه معروف به همّام) نیز آمده است.در یک جا می فرماید:

«قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ» و در جای دیگر می افزاید:

«لا یَرْضَوْنَ مِنْ أعْمالِهِمُ الْقَلِیلَ» .

آری! آن ها از یک سو اندوه کیفر و عذاب در برابر خطاها قلبشان را می فشارد

ص:678


1- 1) .مجموعه ورام،ج 1،ص 256
2- 2) .کافی،ج 2،ص 315،ح 2

و از سوی دیگر شوق لقاء اللّه در پرتو اعمال صالح به آن ها آرامش می دهد.

این سخن را با دو حدیث درباره حزن و همت پایان می دهیم.

رسول خدا صلی الله علیه و آله در حدیثی به اباذر می فرماید:

«مَا عُبِدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی مِثْلِ طُولِ الْحُزْن؛ به مانند طول حزن،کسی خدای متعال را پرستش نکرده است.

(اندوه در برابر مسئولیت ها آن هم اندوهی که در درون دل است نه در چهره)». (1)

امیرمؤمنان علیه السلام درباره علوّ همت می فرماید:

«مَنْ شَرَفَتْ هِمَّتُهُ عَظُمَتْ قِیْمَتُهُ؛ کسی که همت والا دارد،ارزش او بسیار است». (2)

سپس در نهمین و دهمین وصف می فرماید:«سکوتش بسیار و تمام وقتش مشغول است»؛ (کَثِیرٌ صَمْتُهُ،مَشْغُولٌ وَقْتُهُ) .

اشاره به این که از فضول کلام و سخنان غیر ضروری پرهیز می کند و چیزی از اوقات او به هدر نمی رود و همیشه مشغول به کار مثبتی است.این دو وصف با هم رابطه دارند؛زیرا کسی که مشغول پرگویی است وقت خود را در این امر بیهوده تلف می کند و به کارهای اساسی و لازم نمی رسد.به عکس،آن ها که کثیرالسکوتند وقت کافی برای انجام وظایف مهم خویش دارند.

درباره اهمیت سکوت و نقش فوق العاده آن در تهذیب نفس و مبارزه با وسوسه های شیطان و این که باید در چه مواردی سکوت کرد و در چه مواردی سخن گفت،در بحث های گذشته بسیار سخن گفته ایم (ذیل گفتار حکیمانه 182 و یکی از فقرات حکمت 289) ولی در این زمینه هرچه گفته شود کم است،زیرا قسمت مهمی از گناهان کبیره با زبان انجام می شود؛بعضی از علمای اخلاق تعداد آن را بیست گناه شمرده اند و ما در کتاب اخلاق در قرآن،ده مورد دیگر را یافته و بر آن افزوده ایم که شرح آن در ذیل حکمت 349 إن شاءاللّه خواهد آمد.

ص:679


1- 1) .بحار الانوار،ج 74،ص 81،ح 3
2- 2) .غرر الحکم،ح 10278

درباره اهمیت سکوت همین بس که در حدیثی که در کتاب شریف کافی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است می خوانیم:

«جَاءَ رَجُلٌ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی فَقَالَ احْفَظْ لِسَانَکَ قَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی قَالَ احْفَظْ لِسَانَکَ قَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی قَالَ احْفَظْ لِسَانَکَ وَیْحَکَ وَ هَلْ یَکُبُّ النَّاسَ عَلَی مَنَاخِرِهِمْ فِی النَّارِ إِلَّا حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِمْ؛ مردی خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده عرض کرد:ای رسول خدا! توصیه ای به من کنید.فرمود:زبانت را حفظ کن.بار دیگر عرض کرد:ای رسول خدا! به من توصیه ای بفرمایید و حضرت همان کلام را تکرار کرد.بار سوم نیز همین درخواست را ذکر کرده و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله او را به حفظ زبان توصیه کرد و افزود:وای بر تو.آیا جز آنچه فرآورده زبان مردم است آن ها را با صورت در آتش دوزخ فرو می افکند؟». (1)

اشاره به این که بیشترین عامل گرفتاری انسان ها در قیامت فرآورده های زبان آن هاست.

این که می فرماید:«با صورت در آتش دوزخ انداخته می شوند»علاوه بر این که بدترین شکل افتادن در دوزخ است،به سبب آن است که زبان و دهان انسان در صورت اوست و عامل اصلی گناه،پیش از بقیه جسم انسان،در آتش افکنده می شود.

در حدیث دیگری از همان حضرت جمله تکان دهنده دیگری آمده است، می فرماید:

«مَنْ لَمْ یَحْسُبْ کَلامَهُ مِنْ عَمَلِهِ کَثُرَتْ خَطَایَاهُ وَ حَضَرَ عَذَابُهُ؛ کسی که سخنش را جزء اعمالش حساب نکند (و بی پروا هرچه بر سر زبانش آمد بگوید) خطاهایش زیاد می شود و مجازاتش حاضر می گردد». (2)

مشکل مهم در آفات و گناهان زبان این است که غالباً در ارتباط با حقوق

ص:680


1- 1) .کافی،ج 2،ص 115،ح 14
2- 2) .همان،ح 15

دیگران است و جبران کردن حقوق از دست رفته دیگران به سبب غیبت و تهمت و سخن چینی و اهانت و ایذاء و نسبت های ناروا دادن و امثال آن،کار آسانی نیست.

این که می فرماید:«مؤمن کسی است که وقتش مشغول است»نه به این معناست که دائم مشغول عبادت و تلاوت قرآن و ذکر اللّه است،بلکه اوقات شبانه روز را به گونه ای تقسیم می کند که به تمام کارهای ضروری برسد.

همان گونه که در حکمت 390 خواهد آمد:«مؤمن باید ساعات شبانه روز خود را تقسیم کند،بخشی را به عبادت پروردگار و مناجات با او بپردازد و در بخش دیگری به تأمین معاش و در بخش سومی به تفریحات سالم.(و اگر این کار انجام شود تمام وقت انسان را برای انجام کارهای ضروری و وظایف الهی اشغال خواهد ساخت).

آن گاه امام علیه السلام به سراغ یازدهمین و دوازدهمین وصف مؤمنان راستین رفته می فرماید:«شکرگزار و صبور است»؛ (شَکُورٌ صَبُورٌ) .

«شکور» صیغه مبالغه از ماده«شکر»است یعنی شخص بسیار شکرگزار؛ کسی که پیوسته با قلب و زبان و اعضای خود شکر نعمت های الهی را به جا می آورد و از صاحب نعمت هرگز غافل نیست.

«صبور» نیز صیغه مبالغه از ماده صبر است و همچون«صبار»که در قرآن مجید آیه 5 سوره«ابراهیم»و 33 سوره«شوری»آمده،به معنای کسی است که بسیار صابر و شکیباست.حوادث روزگار او را دگرگون نمی سازد و در برابر آزمون های الهی صابر است.در بلاها عنان اختیار را از دست نمی دهد و زبان به شکوه نمی گشاید و جزع و بی تابی نمی کند.

در واقع این دو وصف،حال مؤمنان راستین را در نعمت و بلا ترسیم می کند؛ به هنگام نعمت شاکر و به هنگام بلا صابرند.

ص:681

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«الْإِیمَانُ نِصْفَانِ نِصْفٌ فِی الصَّبْرِ وَ نِصْفٌ فِی الشُّکْرِ» . (1)

کلینی رحمه الله در کتاب شریف کافی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین نقل می کند:

«إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کَانَ فِی سَفَرٍ یسِیرُ عَلَی نَاقَةٍ لَهُ إِذَا نَزَلَ فَسَجَدَ خَمْسَ سَجَدَاتٍ فَلَمَّا أَنْ رَکِبَ قَالُوا یا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا رَأَینَاکَ صَنَعْتَ شَیئاً لَمْ تَصْنَعْهُ فَقَالَ نَعَمْ اسْتَقْبَلَنِی جَبْرَئِیلُ علیه السلام فَبَشَّرَنِی بِبِشَارَاتٍ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَسَجَدْتُ لِلَّهِ شُکْراً لِکُلِّ بُشْرَی سَجْدَةً؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله در سفری کوتاه سوار بر شتری بود.ناگهان از شتر فرود آمد و پنج بار سجده به جای آورد.هنگامی که سوار بر مرکب شد همراهان عرض کردند:ای رسول خدا! ما دیدیم کاری انجام دادی که تا کنون انجام نداده بودی.فرمود:

آری.جبرئیل بر من نازل شد و بشارات فراوانی از سوی خدای متعال به من داد (پنج بشارت) من برای هر بشارتی سجده شکری به جای آوردم». (2)

به همین دلیل در حدیث دیگری آمده که شما نیز چنین کنید.امام صادق علیه السلام می فرماید:

«إِذَا ذَکَرَ أَحَدُکُمْ نِعْمَةَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلْیضَعْ خَدَّهُ عَلَی التُّرَابِ شُکْراً لِلَّهِ فَإِنْ کَانَ رَاکِباً فَلْینْزِلْ فَلْیضَعْ خَدَّهُ عَلَی التُّرَابِ وَ إِنْ لَمْ یکُنْ یقْدِرُ عَلَی النُّزُولِ لِلشُّهْرَةِ فَلْیضَعْ خَدَّهُ عَلَی قَرَبُوسِهِ وَ إِنْ لَمْ یقْدِرْ فَلْیضَعْ خَدَّهُ عَلَی کَفِّهِ ثُمَّ لْیحْمَدِ اللَّهَ عَلَی مَا أَنْعَمَ عَلَیهِ؛ هنگامی که یکی از شما به یاد نعمتی از سوی خداوند متعال بیفتد صورت بر خاک بگذارد و خدا را شکر گوید.اگر سوار باشد پیاده شود و بر خاک سجده کند و اگر به جهت انگشت نما شدن نمی تواند پیاده شود،صورت بر قربوس (این واژه در عربی با فتح راء استعمال می شود و در فارسی با سکون راء؛یعنی برآمدگی جلوی زین) بگذارد و اگر توان آن را نیز نداشته باشد صورت بر کف دست بگذارد و خدا را بر نعمتی که بر او ارزانی داشته است

ص:682


1- 1) .همین مضمون در مجمع البیان و تفسیر صافی و تفسیر فخر رازی و تفسیر قرطبی ذیل آیه 31 سوره لقمان آمده است
2- 2) .کافی،ج 2،ص 98،ح 24

شکر و سپاس گوید». (1)

در مورد اهمیت صبر نیز آیات و روایات،بسیار است و مرحوم کلینی در جلد دوم کافی بابی در اهمیت صبر منعقد کرده و بیست و پنج روایت در آن آورده است؛از جمله در حدیثی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود:

«إِذَا دَخَلَ الْمُؤْمِنُ فِی قَبْرِهِ کَانَتِ الصَّلاةُ عَنْ یمِینِهِ وَ الزَّکَاةُ عَنْ یسَارِهِ وَ الْبِرُّ مُطِلٌّ عَلَیهِ وَ یتَنَحَّی الصَّبْرُ نَاحِیةً فَإِذَا دَخَلَ عَلَیهِ الْمَلَکَانِ اللَّذَانِ یلِیانِ مُسَاءَلَتَهُ قَالَ الصَّبْرُ لِلصَّلاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الْبِرِّ دُونَکُمْ صَاحِبَکُمْ فَإِنْ عَجَزْتُمْ عَنْهُ فَأَنَا دُونَهُ؛ هنگامی که جنازه مؤمن وارد قبر می شود نماز در طرف راست و زکات در طرف چپ قرار می گیرد و نیکوکاری بر او سایه می افکند و صبر و شکیبایی در گوشه ای واقع می شود.هنگامی که دو فرشته مأمور سؤال بر او وارد می شوند،صبر به نماز و زکات و نیکوکاری می گوید:به کمک صاحبتان بروید و هرگاه ناتوان شدید من به یاری او خواهم آمد». (2)

آن گاه امام علیه السلام در سیزدهمین و چهاردهمین می فرماید:«بسیار ژرف اندیش است و دست حاجت به سوی کسی دراز نمی کند»؛ (مَغْمُورٌ بِفِکْرَتِهِ،ضَنِینٌ بِخَلَّتِهِ) .

«مَغْمُور» به کسی گفته می شود که غرق در چیزی باشد.مؤمنان راستین غرق در فکر و اندیشه اند؛تفکر در عظمت و قدرت پروردگار و نشانه های او در جهان هستی.تفکر درباره آخرت و سرنوشت او در آن روز و تفکر در حل مشکلات مردم.

«ضَنین» به معنای بخیل است و «خَلَّت» به فتح خاء (بر وزن رحمت) به معنای نیاز و حاجت.مفهوم جمله این می شود که او در اظهار حاجتش به دیگران بخیل

ص:683


1- 1) .کافی،ج 2،ص 98،ح 25
2- 2) .همان،ص 90،ح 8.مرحوم علامه مجلسی نیز در بحارالانوار،در ج 68،ص 56 به بعد بابی درباره صبر آورده که افزون بر آیات،شصت و پنج روایت در آن ذکر کرده است

است و تا امکان داشته باشد دست حاجت به سوی دیگران دراز نمی کند و این نشانه شخصیت و عمق فکر آدمی است.

در بعضی از نسخه ها«خُلَّت»به ضم خاء (بر وزن نصرت) آمده که به معنای دوستی است و مفهوم جمله این می شود که او در انتخاب دوست،بسیار سختگیر و ژرف اندیش است و تا شایستگی های لازم را در کسی نبیند دست دوستی به سوی او دراز نمی کند.

این احتمال نیز در تفسیر این جمله داده شده است که او هنگامی که دوستی را انتخاب کند برای حفظ دوستی می کوشد و در برابر از دست دادن آن بخیل و سختگیر است.

درباره اهمیت فکر،همین بس که خداوند متفکران را به عنوان (أُولُوا الْأَلْباب؛صاحبان مغز) معرفی کرده و پس از آن که تفکر درباره آفرینش آسمان و زمین و سایر پدیده های جهان هستی را می ستاید،می فرماید:(کسانی که چنین هستند مصداق أوُلُوا الْألْباب اند). (1)

دعوت به تفکر در عالم هستی و در حالات پیشینیان و عبرت گرفتن از سرنوشت آن ها و تفکر درباره مسئولیت هایی که انسان در پیشگاه خدا و خلق بر عهده دارد در بسیاری از آیات قرآن آمده است و در مجموع استفاده می شود که اسلام اهمیت فوق العاده ای به مسئله فکر و اندیشه در امور سرنوشت ساز می دهد.

اهمیت تفکر تا آن اندازه است که برترین عبادت شمرده شده است،امام صادق علیه السلام می فرماید:

«أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ إِدْمَانُ التَّفَکُّرِ فِی اللَّهِ وَ فِی قُدْرَتِهِ؛ برترین عبادت،دوام تفکر درباره خدا و قدرت اوست». (2)در حدیث دیگری از امام علی

ص:684


1- 1) .آل عمران،آیه 190 و 191
2- 2) .کافی،ج 2،ص 55،ح 3

بن موسی الرضا علیه السلام آمده است:

«لَیسَ الْعِبَادَةُ کَثْرَةَ الصَّلاةِ وَ الصَّوْمِ إِنَّمَا الْعِبَادَةُ التَّفَکُّرُ فِی أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل؛ عبادت،تنها به کثرت نماز و روزه نیست.عبادت واقعی،تفکّر در کار خدای متعال است.(در امور مربوط به آفرینش و نظامات جهان هستی». (1)

امیرمؤمنان علی علیه السلام تفکر را سرچشمه خوبی ها و اعمال نیک می شمارد و می فرماید:

«إِنَّ التَّفَکُّرَ یدْعُو إِلَی الْبِرِّ وَ الْعَمَلِ بِهِ» (2)امام مجتبی علیه السلام تفکر را پدر و مادر تمام نیکی ها معرفی می کند و می فرماید:

«التَّفَکُّرُ أَبُو کُلِ ّ خَیْرٍ وَ أُمِّهِ» . (3)

در مورد عدم اظهار حاجت نزد دیگران نیز در آیات و روایات،اشارات و تأکیداتی دیده می شود.قرآن مجید در یک جا از آن به (تعفّف) تعبیر کرده است و می فرماید:(گروهی از نیازمندان هستند که شخص جاهل و بی خبر به سبب کثرت تعفّف،آن ها را غنی و بی نیاز می پندارد)؛ «یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ». 4

در حدیث پرمعنایی از امام علی بن موسی الرضا از پدران بزرگوارش علیهم السلام می خوانیم:

«إِنَّمَا اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلاً لِأَنَّهُ لَمْ یرُدَّ أَحَداً وَ لَمْ یسْأَلْ أَحَداً قَطُّ غَیرَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛ خدا تنها به این دلیل ابراهیم را خلیل خود قرار داد که هیچ سائلی را رد نکرد و هرگز از کسی درخواستی نداشت». (4)

سپس امام علیه السلام در وصف پانزدهم و شانزدهم که هماهنگی کامل با هم دارند می فرماید:«(مؤمن راستین) طبیعتش آسان (و سختگیری در کار او نیست) و برخوردش با دیگران توأم با نرمش است»؛ (سَهْلُ الْخَلِیقَةِ،لَیِّنُ الْعَرِیکَةِ!) .

ص:685


1- 1) .کافی،ج 2،ص 55،ح 4
2- 2) .همان،ح 5
3- 3) .مجموعه ورام،ج 1،ص 52
4- 5) .بحارالانوار،ج 12،ص 4،ح 5

گرچه این دو وصف،مفهوم نزدیکی با هم دارند ولی با دقت،تفاوت میان آن ها روشن می شود. «سَهْلُ الْخَلیقَة» بودن با توجه به این که«خلیقة»به معنای خُلق و طبیعت است این است که انسان در زندگی سختگیر نباشد.فلان وسیله اگر حاصل نشد ناراحتی نکند.فلان غذا به موقع نرسید،نرسد.نظم در زندگی او حاکم است؛اما چنان نیست که اگر چیزی به موقع حاصل نشد ابراز ناراحتی کند.

به بیان دیگر کسانی هستند که فی المثل اگر بر سر سفره،فلان چیز و فلان چیز نباشد دست از سفره می کشند و ابراز ناراحتی می کنند؛ولی مؤمنان راستین آسان گیرند؛با هر غذایی سد جوع می کنند و در زندگی مقید به قیود دنیاپرستان نیستند.

ولی «لَیِّنُ الْعَریکَة» رابطه انسان را با اشخاص دیگر بیان می کند،زیرا«عَریکَة» (با توجه به این که در اصل به معنای چرمی است که به واسطه نرم بودن،دباغ را به ناراحتی نمی اندازد و سپس به معنای طبیعت انسانی استعمال شده است) به این معناست که در برخورد با دیگران ملایم و مهربان و تسلیم است و مردم از معاشرت با او لذت می برند.

بنابراین «سَهْلُ الْخَلیقَةَ» می تواند اشاره به سختگیری نکردن در زندگی شخصی انسان باشد و «لَیّن الْعَریکَة» اشاره به نرمش او در مقابل بستگان، دوستان و دیگران.

این همان چیزی است که در قرآن مجید یکی از صفات برجسته پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شمرده شده است آن جا که می فرماید: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ» ؛به برکت رحمت الهی در برابر آن ها (مردم) نرم (و مهربان) شدی و اگر خشن و سنگدل (و تندخو) بودی از اطراف تو پراکنده می شدند». (1)

ص:686


1- 1) .آل عمران،آیه 159

بعضی از شارحان این دو وصف را به یک معنا برگردانده و مترادف دانسته اند در حالی که ظاهراً چنین نیست.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«الْمُؤمِنُونَ هَیِّنُونَ لَیِّنُونَ کَالْجَمَلِ الْأَلُوفِ إذا قُیِّدَ انْقادَ وَ إنْ أُنیخَ اسْتَناخَ؛ مؤمنان نرمخو و آسان گیرند،مانند شتر رام که او را به هر طریق (صحیح و مناسبی) ببرند منقاد و مطیع است (در بعضی از روایات در این فقره آمده است: «وَ إنْ انیخَ عَلی صَخْرَةٍ اسْتَناخَ ؛اگر او را روی قطعه سنگی بخوابانند می خوابد)». (1)

بدیهی است که منقاد بودن مؤمن در برابر دوستانی است که او را دعوت به خیر و صلاح می کنند.

این سخن را با حدیث دیگری از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پایان می دهیم،فرمود:

«لَأُخْبِرَنَّکُمْ عَلی مَنْ تَحْرِمُ النّارُ عَلَیْهِ غَداً؟ عَلی کُلِ ّ هَیِّنٌ لَیِّنٌ قَریبٍ سَهْلٍ؛ آیا به شما خبر بدهم که آتش دوزخ فردای قیامت بر چه کسی حرام می شود؟ بر کسانی که نرمخو و ملایم و صمیمی و آسان گیر هستند». (2)

آن گاه امام علیه السلام در هفدهمین و هجدهمین اوصافی که برای مؤمنان راستین بیان کرده و گفتار خود را با آن پایان می دهد،می فرماید:«دلش از سنگ خارا (در برابر حوادث سخت و دشمنان خطرناک) محکم تر و سخت تر و (در پیشگاه خدا) از برده تسلیم تر است»؛ (نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ،وَ هُوَ أَذَلُّ مِنَ الْعَبْدِ) .

آری! مؤمنان از نظر روحی فوق العاده قوی و نیرومندند،به گونه ای که در روایات به کوه تشبیه شده اند.مرحوم مولا محمد صالح مازندرانی در شرح اصول کافی می گوید:در حدیثی آمده است:

«الْمُؤمِنُ کَالْجَبَلِ لا تُحَرِّکُهُ الْعواصِفُ؛ مؤمن همچون کوه است که تندبادها او را تکان نمی دهد». (3)

ص:687


1- 1) .اعلام الدین،ص 110.
2- 2) .ارشاد القلوب،ج 1،ص 195.
3- 3) .شرح اصول کافی (ملّا محمد صالح مازندرانی)،ج 9،ص 181.

آری! تندبادها کوه ها را تکان نمی دهند،بلکه کوه ها هستند که مسیر طوفان ها را تغییر می دهند و به این ترتیب نه تنها طوفان حوادث،مؤمنان را از مسیر خود منحرف نمی سازد،بلکه آن ها هستند که طوفان ها را به مسیرهای صحیح هدایت می کنند.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِقَوْمٍ یرْبَعُونَ (1)

حَجَراً فَقَالَ مَا هَذَا قَالُوا نَعْرِفُ بِذَلِکَ أَشَدَّنَا وَ أَقْوَانَا فَقَالَ علیه السلام أَ لا أُخْبِرُکُمْ بِأَشَدِّکُمْ وَ أَقْوَاکُمْ قَالُوا بَلَی یا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ أَشَدُّکُمْ وَ أَقْوَاکُمُ الَّذِی إِذَا رَضِی لَمْ یدْخِلْهُ رِضَاهُ فِی إِثْمٍ وَ لا بَاطِلٍ وَ إِذَا سَخِطَ لَمْ یخْرِجْهُ سَخَطُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ وَ إِذَا قَدَرَ لَمْ یتَعَاطَ مَا لَیسَ لَهُ بِحَقٍّ؛ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از کنار جمعیتی می گذشت که آن ها سنگی را برای زورآزمایی (یکی پس از دیگری) برمی داشتند.پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:این کار برای چیست؟ عرض کردند:می خواهیم به این وسیله فرد محکم تر و قوی تر را بشناسیم.پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:می خواهید از محکم ترین و قوی ترین،شما را باخبر کنم؟ عرض کردند:آری.فرمود:محکم ترین و قوی ترین شما کسی است که هنگامی که از شخص یا چیزی راضی می شود به خاطر او به گناه و باطل اقدام نمی کند وهنگامی که به شخص یا چیزی خشمگین می گردد خشم،او را از سخن حق بیرون نمی کند و به هنگام قدرت به سراغ چیزی که حق او نیست نمی رود». (2)

البته مؤمنان راستین با چنین قوت و قدرت،هنگامی که در پیشگاه خدا قرار می گیرند همچون بنده ذلیل و تسلیمی هستند که بدون اراده او قدمی برنمی دارند و در برابر حق خاضعند.در واقع دو وصف اخیر دو بعد شخصیت مؤمنان راستین را نشان می دهد؛از یک سو استقامت و استحکام آن ها را در برابر حوادث

ص:688


1- 1) .«ربع»به معنای برداشتن سنگ برای زورآزمایی است
2- 2) .بحار الانوار،ج 72،ص 28،ح 16

سخت بیان می کند و از سوی دیگر فروتنی و تسلیمشان را در برابر پروردگار.

گفتار حکیمانه 334- اگر پایان کار را می دیدید...

اشاره

و قال علیه السلام

لَوْ رَأَی الْعَبْدُ الْأَجَلَ وَ مَصِیرَهُ لَأَبْغَضَ الْأَمَلَ وَ غُرُورَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

اگر انسان،سرآمد زندگی و عاقبت کار خود را می دید،آرزوها

و غرور ناشی از آن را دشمن می شمرد. (1)

ص:689


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر تنها منبع دیگری که برای این گفتار حکیمانه ذکر می کند امالی شیخ طوسی است (که پیش از سیّد رضی می زیسته) و آن را با تفاوت مختصری نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 254). اضافه بر این کلینی رحمه الله در کتاب کافی آن را به این صورت آورده است: «لَوْ رَأَی الْعَبْدُ أَجَلَهُ وَ سُرْعَتَهُ إِلَیْهِ لَأبْغَضَ الْعَمَلَ مِنْ طَلَبِ الدُّنْیا» .(کافی،ج 3،ص 259،ح 30). همچنین مرحوم مفید آن را با عبارتی که شیخ طوسی رحمه الله آورده،در کتاب خود به نام امالی آورده است.(امالی،ص 309،مجلس 36)

ص:690

شرح و تفسیر

اگر پایان کار را می دیدید...

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته ای اشاره می فرماید که هرکس در آن بیندیشد و با تمام وجود باور کند از دنیاپرستی کنار خواهد رفت.می فرماید:«اگر انسان،سرآمد زندگی و عاقبت کارش را می دید،آرزوها و غرورش را دشمن می شمرد»؛

(لَوْ رَأَی الْعَبْدُ الْأَجَلَ وَ مَصِیرَهُ لَأَبْغَضَ الْأَمَلَ وَ غُرُورَهُ) .

سرآمد زندگی و پایان عمر بر هیچ کس روشن نیست؛خواه جوان باشد یا پیر، سالم باشد یا زمین گیر،زیرا هر روز ممکن است حادثه ای رخ دهد و حتی جوانان و افراد سالم و نیرومند را با خود از این جهان ببرد؛ولی با توجه به این که انسان از پایان عمر خویش به طور دقیق آگاه نیست همین امر گاهی سبب اشتباه او می شود و زندگی را جاودانه می پندارد،دامنه آرزوهایش گسترش پیدا می کند و غرور ناشی از آن تمام وجود او را فرا می گیرد.

البته مکتوم بودن پایان زندگی فلسفه مهمی دارد و آن این است که اگر هرکس از پایان عمر خود باخبر بود،هرگاه پایان آن را نزدیک می دید در اضطراب شدیدی به سر می برد و زندگی در کام او تلخ می شد و اگر پایان آن را دور می دید در غفلت و غرور فرو می رفت،خداوند آن را مکتوم داشته تا انسان دائماً در میان خوف و رجا باشد نه زندگی در کامش تلخ شود و نه غرور و غفلت و آرزوهای دور و دراز او را احاطه کند.

ص:691

امام صادق علیه السلام در حدیث معروف مُفضّل این مطلب را با عبارات زیبایی بیان کرده،می فرماید:«ای مفضل! در این امر اندیشه کن که خداوند مدت حیات انسان را بر انسان پوشیده داشت؛چراکه اگر مقدار عمر خود را می دید و کوتاه بود هرگز زندگی برای او گوارا نبود،زیرا هر زمان در انتظار مرگ بود و انتظار وقتی را می کشید که می دانست پایان عمر است و همچون کسی بود که اموالش بر باد رفته و یا نزدیک است بر باد برود،چنین کسی احساس فقر می کرد و از فنای اموالش وحشت به او دست می داد با این که وحشتی که بر انسان از فنای عمر دست می دهد بیش از وحشتی است که از فنای مال دست می دهد،زیرا کسی که مالش کم می شود یا از بین می رود امید دارد در آینده مال دیگری به دست بیاورد؛اما کسی که یقین به پایان عمر خود داشته باشد نومیدی مطلق بر او حاکم می شود و هر گاه عمر طولانی داشته باشد و مطمئن به بقای در دنیا گردد در لذات و گناهان فرو می رود و چنین می پندارد که فعلاً به شهوترانی می پردازم و در اواخر عمر که از آن آگاهم به سراغ توبه می روم (و به این دلیل خداوند مقدار عمر را بر انسان مخفی داشته است)». (1)

ولی امیر المؤمنین علیه السلام از زاویه دیگری به این مسئله می نگرد و می فرماید:اگر هرکس باخبر بود-خواه عمر خود را طولانی می دید یا کوتاه-و مشاهده می کرد با سرعت به مقصد نهایی و پایان عمر نزدیک می شود همین حرکت پرشتاب به سوی پایان عمر سبب می شد که آرزوها و غرور ناشی از آن را دشمن بشمارد.

به راستی عمر با شتاب می گذرد؛هنوز دوران کودکی تمام نشده جوانی فرا می رسد،جوانی تمام نشده کهولت و سپس پیری و فرسودگی است.بسیارند کسانی که به گذشته عمر خود می نگرند و می گویند چه با سرعت گذشت؛چقدر کوتاه بود؛چه اندازه در غفلت و غرور بودیم.

ص:692


1- 1) .توحید مُفضّل،ص 82؛بحار الانوار،ج 3،ص 83

البته مؤمنان راستین و آگاه گرچه از پایان عمر خود با خبر نیستند؛ولی با توجه به احوال دیگران دائماً آماده ترک دنیا هستند و به همین دلیل تلاش و کوشش بیشتری برای سرای آخرت و انجام کارهای خیر دارند و هرگز گرفتار آرزوهای دور و دراز و غرور و غفلت نمی شوند.

***

ص:693

ص:694

گفتار حکیمانه 335- شرکای اموال ما

اشاره

و قال علیه السلام

لِکُلِّ امْرِیءٍ فِی مَالِهِ شَرِیکَانِ:الْوَارِثُ،وَ الْحَوَادِثُ.

امام علیه السلام فرمود:

هر انسانی در اموالش دو شریک دارد:وارثان و حوادث! (1)

ص:695


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر می گوید:این گفتار حکیمانه را ابن هزیل نویسنده کتاب عین الادب والسیاسة در حاشیه الغرر والعرر به این صورت نقل کرده است: «إِنَّ لَکَ فِی مالِکَ شَریکَیْنِ:الْحَدَثانِ وَ الْوارِثِ فإِنِ اسْتَطَعْتَ أنْ لا تَکُونَ أبْخَسُ الشُّرَکاءِ حَظّاً فَافْعَلْ» .و در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علی علیه السلام به این صورت نقل شده: «بَشِّر مالَ الْبَخیلِ بِحادِثٍ أوْ وارِثٍ» .این حدیث را جاحظ در المأة المختارة وثعالبی در الایجاز والاعجاز آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 255)

ص:696

شرح و تفسیر

شرکای اموال ما

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به افراد بخیل و خسیس هشدار می دهد و می فرماید:«هر انسانی در اموالش دو شریک دارد:وارثان و حوادث»؛ (لِکُلِّ امْرِیءٍ فِی مَالِهِ شَرِیکَانِ:الْوَارِثُ،وَ الْحَوَادِثُ) .

اشاره به این که افراد بخیل به چه می اندیشند؟ آیا تصور می کنند این اموال را با خود می برند با این که از دو حال خارج نیست:یا به وسیله حوادث و پیش آمدهای روزگار ازقبیل ورشکست شدن در تجارت،ربوده شدن به وسیله سارقان،سیل و آتش سوزی و امثال آن بر باد می رود و یا در صورت مصون ماندن از حوادث به دست وارث می رسد.وارثی که غالباً دلش به حال صاحب مال نسوخته و آن را تملک می کند و از آن برای منافع خود و عیش و لذت بهره می گیرد؛بی آن که به فکر صاحب اصلی مال باشد.

بسیار دیده ایم افرادی را که اموالی از آن ها به ارث رسیده و در میان آن ثلث یا موقوفاتی وجود دارد و وارثان اصرار دارند که با بهانه هایی حتی ثلث را تملک کرده و وقف را به نوعی باطل کنند و عین موقوفه را به تملک خود درآورند!

افراد بخیل اگر در این امور درست بیندیشند به اشتباه بزرگ خود پی می برند.

آیا بهتر آن نیست که شریک دیگری برای خود دست و پا کنند؟ شریکی که در مشکلات برزخ و قیامت به داد آن ها می رسد و به مضمون «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ

ص:697

وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ» ؛آنچه نزد شماست فانی می گردد و آنچه نزد خداست باقی می ماند» (1)،هرگز خللی در آن وارد نمی شود.

آری این شریک،همان نیازمندان و محرومانی هستند که انفاق بر آن ها در قرآن مجید با تعبیر وام دادن به خدا بیان شده است: «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً» (2)همان وامی که حداقل ده برابر و حداکثر هفتصد برابر و بیشتر به آن سود داده خواهد شد.

همان گونه که در بحث اسناد این گفتار حکیمانه اشاره شد این سخن به دو صورت دیگر نیز نقل شده:نخست:

«بَشِّر مالَ الْبَخِیلِ بِحادِثٍ أو وارِثٍ؛ به مال افراد بخیل بشارت ده که یا حوادث نابودکننده در انتظار آن است و یا وارث» و دیگر این که:

«إنَّ لَکَ فِی مالِکَ شَریکَیْنِ:الْحَدَثانِ (3)وَ الْوارِثِ فَإنِ اسْتَطَعْتَ أنْ لا تَکُونَ أبْخَسُ الشُّرَکاءِ حَظّاً فَافْعَلْ؛ در مال تو (جز تو) دو شریک هست:حوادث نابودکننده و وارث،هرگاه بتوانی سهم تو کمتر از آن دو نباشد انجام ده (بخشی از اموالت را انفاق کن)».

شگفت این که بسیار دیده شده است فرزندان افراد ثروتمند،انتظار مرگ پدر را می کشند تا هرچه زودتر بتوانند از اموال او بهره ببرند.

عجیب تر از آن این که در زمان خود دیده ایم فرزندان در اواخر عمر پدر،مال او را میان خود تقسیم می کنند و حتی پدر را از نیازمندی های زندگی خود محروم می سازند در حالی که هنوز زنده و به حکم خدا و قوانین بشری مالک اموال خویش است.

***

ص:698


1- 1) .نحل،آیه 96
2- 2) .بقره،آیه 245
3- 3) .«حَدَثان»بر وزن«ضَرَبان»معانی فراوانی دارد؛از جمله رویدادهای سخت زندگی

گفتار حکیمانه 336- انسان در گرو وعده های خویش است

اشاره

و قال علیه السلام

الْمَسْؤُولُ حُرٌّ حَتَّی یَعِدَ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که از او درخواستی شده،تا وعده نداده آزاد است.(ولی پس از وعده دادن در گرو وعده خویش است و تا به آن وفا نکند آزاد نمی شود)». (1)

ص:699


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب این گفتار کوتاه و حکیمانه را از منابع دیگری نیز نقل کرده؛از جمله از جاحظ در المائة المختارة و ابن مسکویه در کتاب الحکمة الخالدة.قابل توجه است که این کلام در بسیاری از نسخ و شروح نهج البلاغه نیامده؛اما ابن ابی الحدید آن را ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 255).اضافه می کنیم که مرحوم علامه حلی آن را با اضافه ای در کتاب العُدد القویة به این صورت آورده است: «الْمَسْئُولُ حُرٌّ حَتَّی یَعِدَ وَ الْمَسْئُولُ مُسْتَرَقٌّ حَتَّی یُنْجِزَ» .(العدد القویة،ص 37).افزون بر این ها رشید الدین وطواط که در قرن ششم می زیسته در کتاب مطلوب کل طالب،ص 22 این جمله را به عین همین عبارت آورده و حلوانی (از علمای قرن پنجم) در کتاب نزهة الناظر،ص 72 با اضافه ای شبیه اضافه مرحوم علامه حلی ذکر کرده است

ص:700

شرح و تفسیر

انسان در گرو وعده های خویش است

همان گونه که اشاره شد،این گفتار حکیمانه در بسیاری از نسخه های نهج البلاغه و شروح آن نیامده است.مرحوم فیض الاسلام در نسخه خود و صبحی صالح در نسخه ای که در دست ماست آن را آورده اند و ظاهر این است که از نسخه ابن ابی الحدید گرفته اند.به هر حال گفتاری است بسیار پر معنا و حکیمانه.

امام علیه السلام می فرماید:«کسی که از او درخواستی شده،تا وعده نداده آزاد است»؛ (الْمَسْؤُولُ حُرٌّ حَتَّی یَعِدَ) .

اشاره به این که پس از وعده دادن در گرو وعده خویش است و تا به آن وفا نکند آزاد نمی شود.

همان گونه که در بیان اسناد این گفتار حکیمانه آوردیم،علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار آن را از کتاب العدد القویة،تألیف مرحوم علامه حلی با اضافه ای به این صورت آورده است:

«الْمَسْئُولُ حُرٌّ حَتَّی یَعِدَ وَ الْمَسْئُولُ مُسْتَرَقٌّ حَتَّی یُنْجِزَ؛ آن کس که از او درخواستی شود آزاد است تا زمانی که وعده نداده،و برده است تا زمانی که به وعده خود وفا کند». (1)

روشن است که حرّیّت و بردگی در این گفتار حکیمانه جنبه مجازی دارد

ص:701


1- 1) .بحار الانوار،ج 75،ص 113،به نقل از العُدد القویة،ص 37

و منظور این است که اشخاص حر از هر نظر آزادند و در قید اسارت دیگری نیستند؛ولی برده در قید اسارت دیگری است و انسان تا وعده نداده آزاد است؛ اما هر گاه وعده ای به دیگری بدهد گویا زنجیر اسارتی را بر گردن خود نهاده و تا به وعده اش وفا نکند از گردن او برداشته نخواهد شد.

پیامی که این کلام دارد مسئله لزوم وفای به وعده است؛مبادا کسی وعده بدهد باز هم خود را آزاد پندارد و گمان کند هیچ وظیفه و مسئولیتی در برابر وعده ای که داده است بر دوش ندارد.باید خود را همچون اسیری بداند که تا وعده اش را وفا نکند آزاد نمی شود.

نکته: اهمیت وفای به عهد

اهمیت وفای به عهد

بسیاری از افراد در مورد وعده ها و عهدهای خود بی اعتنا و سهل انگارند در حالی که قرآن مجید و روایات اسلامی به آن اهمیت فوق العاده ای داده اند.

قرآن مجید می فرماید: «وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلاً» ؛به عهد خود وفا کنید که از عهد (در قیامت) سؤال می شود». (1)

رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:

«الْعِدَةُ دَیْنُ وَیْلٌ لِمَنْ وَعَدَ ثُمَّ أخْلَفَ وَیْلٌ لِمَنْ وَعَدَ ثُمَّ أخْلَفَ وَیْلٌ لِمَنْ وَعَدَ ثُمَّ أَخْلَفَ؛ وعده به منزله بدهکاری است.وای به حال کسی که وعده می دهد و خلاف می کند،وای به حال کسی که وعده می دهد و خلاف می کند،وای به حال کسی که وعده می دهد و خلاف می کند». (2)

ازاین روایت استفاده می شود که وعده به منزله بدهکاری شدید و مؤکد است که افراد با ایمان باید به آن عمل کنند.البته از نظر فقهی،وعده های ابتدایی که در

ص:702


1- 1) .اسراء،آیه 34
2- 2) .کنز العمّال،روایت 6865.(طبق نقل میزان الحکمة)

ضمن عقد و قراردادی نباشد واجب العمل نیست؛ولی از آیات و روایات استفاده می شود که مستحب بسیار مؤکدی است؛گویا دیوار به دیوار واجبات مؤکد است.

بر این پایه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حدیث دیگری می فرماید:

«الواعِدُ بِالْعِدَةِ مِثْلُ الدَّیْنِ أوْ أَشَدَّ؛ کسی که وعده ای می دهد (وعده اش) مانند بدهکاری یا شدیدتر از آن است». (1)

امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرماید:

«ما باتَ لِرَجُلٍ عِنْدی مَوْعِدٌ قَطُّ فَباتَ یَتَمَلْمَلُ عَلی فِراشِهِ لِیَغْدُو بِالظَّفَرِ بِحاجَتِهِ أشَدُّ مِنْ تَمَلْمُلِی عَلی فِراشی حِرْصاً عَلَی الْخُروجِ إلَیْهِ مِنْ دَیْنٍ عُدْتُهُ وَ خَوْفاً مِنْ عائِقٍ یُوجِبُ الْخُلْفَ فَإِنَّ خُلْفَ الْوَعْدِ لَیْسَ مِنْ أخْلاقِ الْکِرامِ؛ کسی که وعده ای به او داده ام و شب هنگام در بسترش بیدار است و لحظه شماری می کند که صبح شود و نزد من آید و حاجتش برآورده شود، ناراحتی و انتظار او هرگز از ناراحتی من شب هنگام در بسترم بیشتر نیست، چرا که انتظار می کشم به سراغ او بروم و از دِین وعده او درآیم.مبادا مانعی سبب خلف وعده شود،زیرا خلف وعده از اخلاق انسان های با شخصیت و بزرگوار نیست». (2)

روایات درباره نکوهش خلف وعده در منابع اسلامی بسیار است.این گفتار را با حدیثی از امام صادق علیه السلام پایان می دهیم،فرمود:

«عِدَةُ الْمُؤْمِنِ أَخَاهُ نَذْرٌ لا کَفَّارَةَ لَهُ فَمَنْ أَخْلَفَ فَبِخُلْفِ اللَّهِ بَدَأَ وَ لِمَقْتِهِ تَعَرَّضَ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ» ؛وعده مؤمن به برادرش نوعی نذر است،هرچند کفاره ندارد و هرکس خلف وعده کند در واقع با خدا مخالفت کرده و خود را در معرض خشم او قرار داده و این همان

ص:703


1- 1) .کنز العمّال،روایت 6876
2- 2) .غرر الحکم،ص 120،ح 2094

چیزی است که قرآن می فرماید:ای کسانی که ایمان آورده اید چرا سخنی می گویید که به آن عمل نمی کنید؟ این کار موجب خشم عظیم در پیشگاه خداست که سخنی بگویید و به آن عمل نکنید». (1)

***

ص:704


1- 1) .کافی،ج 2،ص 363،ح 1

گفتار حکیمانه 337- دعوت کننده بی عمل

اشاره

و قال علیه السلام

الدَّاعِی بِلاَ عَمَلٍ کَالرَّامِی بِلاَ وَتَرٍ.

امام علیه السلام فرمود:

آن کس که مردم را (به نیکی ها) فرا می خواند؛ولی خود به آن عمل نمی کند مانند کمانداری است که با کمان بدون زه می خواهد تیراندازی کند. (1)

ص:705


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید:صدوق در کتاب خصال پیش از سیّد رضی این کلام شریف را نقل کرده و همچنین ابن شعبه حرانی در تحف العقول و ابو نعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء با سند از امام صادق علیه السلام نقل کرده اند و بعد از سیّد رضی،قاضی قضاعی در دُستور معالم الحکم با کمی تفاوت و آمُدی در غرر الحکم بدون تفاوت آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 255). اضافه می کنیم که این کلام شریف در کتاب جعفریات که نویسنده آن در قرن چهارم و پیش از سیّد رضی می زیسته از امیرمؤمنان علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است.(جعفریات،ص 224)

ص:706

شرح و تفسیر

دعوت کننده بی عمل

امام علیه السلام در این گفتار نورانی به کسانی اشاره می کند که مردم را به چیزی فرا می خوانند که خود عامل به آن نیستند و بدون شک دعوت آن ها بی اثر است، می فرماید:«آن کس که مردم را (به نیکی ها) فرا می خواند ولی خود به آن عمل نمی کند مانند کمانداری است که با کمان بدون زه می خواهد تیراندازی کند»؛ (الدَّاعِی بِلاَ عَمَلٍ کَالرَّامِی بِلاَ وَتَرٍ) .

می دانیم کمان از دو بخش اصلی تشکیل شده است:اوّل قوسی که حالت فنری دارد.دوم زهی که دو سر قوس را به هم متصل می کند (زه را معمولاً از روده گوسفند یا مانند آن می گرفتند و به هم می تابیدند و بسیار محکم بود).

هنگامی که تیرانداز آماده کار می شد ته چوبه تیر را به زه تکیه می داد و سپس زه و چوبه را با هم به عقب می کشید.قوس کمان جمع می شد آن گاه آن را رها می کرد،فشار قوس کمان بر زه سبب می شد که تیر به سوی مقصد پرتاب شود.

حال اگر کسی تنها قوسی داشته باشد بدون زه آیا می تواند تیری پرتاب کند و به هدف بزند؟ به یقین نه.هرگاه مردم کسی را ببینند که پیوسته دیگران را به نیکی ها دعوت می کند اما خودش عامل نیست سخن او را باور نمی کنند و هنگامی که باور نکردند عمل نمی کنند؛اما اگر ببینند او پیش از دیگران به گفتار خود عمل می کند یقین پیدا می کنند که گوینده به سخن خود ایمان دارد و از دل می گوید

ص:707

و لاجرم و بر دل می نشیند و دیگران به آن عمل می کنند.

تفسیر دیگری که برای این حدیث شریف شده این است که منظور از«داعی» دعا کننده است و معنای جمله این می شود:«کسی که دعا می کند-مثلاً برای فزونی روزی یا فزونی علم یا نجات در آخرت-ولی کاری انجام نمی دهد؛مانند تیراندازی است که با کمان بدون زه می خواهد تیراندازی کند».

شک نیست که دعا بسیار مؤثر است؛اما دعا کننده باید آنچه را در توان دارد به کار گیرد و آنچه را در توان ندارد از خدا بخواهد.

با توجه به این که در بعضی از مصادر این گفتار حکیمانه،به جای«الداعی»، «العالم»آمده تفسیر اول مناسب تر به نظر می رسد.

آیات قرآن مجید و روایات اسلامی نیز این حقیقت را تأیید می کنند که دعوت مردم به سوی نیکی ها بدون عمل کارساز نیست.در خطبه 175 از امیر مؤمنان علی علیه السلام خواندیم که فرمود:

«أَیُّهَا النَّاسُ،إِنِّی،وَ اللَّهِ،مَا أَحُثُّکُمْ عَلَی طَاعَةٍ إِلَّا وَ أَسْبِقُکُمْ إِلَیْهَا،وَ لا أَنْهَاکُمْ عَنْ مَعْصِیَةٍ إِلَّا وَ أَتَنَاهَی قَبْلَکُمْ عَنْهَا؛ ای مردم، به خدا سوگند! من شما را به هیچ طاعتی ترغیب نمی کنم،مگر این که خودم پیش از شما به آن عمل می نمایم و شما را از هیچ معصیتی باز نمی دارم،مگر این که خودم پیش از شما از آن دوری می جویم».

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«إنَّ الْعالِمَ إذا لَمْ یَعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ کَما یَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفا؛ هرگاه عالم به علمش عمل نکند موعظه و اندرز او از دل ها فرو می ریزد،آن گونه که دانه های باران از سنگ سخت فرو می ریزد». (1)

قرآن مجید نیز می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ* کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی

ص:708


1- 1) .کافی،ج 1،ص 44،ح 3؛بحارالانوار،ج 2،ص 39،ح 68

می گویید که عمل نمی کنید؟!*نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنی بگویید که عمل نمی کنید!». (1)

این ها در صورتی است که داعی را به معنای دعوت کننده به نیکی ها بدانیم؛ اما اگر به معنای دعا باشد آن نیز هماهنگ با روایات اسلامی است.

در حدیث پرمعنایی که علامه مجلسی رحمه الله آن را در بحار الانوار از کتاب دعوات راوندی نقل کرده می خوانیم که امام صادق علیه السلام فرمود:

«أَرْبَعٌ لا یُسْتَجَابُ لَهُمْ دُعَاءٌ رَجُلٌ جَالِسٌ فِی بَیْتِهِ یَقُولُ یَا رَبِّ ارْزُقْنِی فَیَقُولُ لَهُ أَ لَمْ آمُرْکَ بِالطَّلَبِ وَ رَجُلٌ کَانَتْ لَهُ امْرَأَةٌ قَدْ غَالَبَهَا (فدعا علیها) (2)فَیَقُولُ أَ لَمْ أَجْعَلْ أَمْرَهَا بِیَدِکَ وَ رَجُلٌ کَانَ لَهُ مَالٌ فَأَفْسَدَهُ فَیَقُولُ یَا رَبِّ ارْزُقْنِی فَیَقُولُ لَهُ أَ لَمْ آمُرْکَ بِالْاِقْتِصَادِ أَ لَمْ آمُرْکَ بِالْإِصْلاحِ ثُمَّ قَرَأَ وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً وَ رَجُلٌ کَانَ لَهُ مَالٌ فَأَدَانَهُ بِغَیْرِ بَیِّنَةٍ فَیَقُولُ أَ لَمْ آمُرْکَ بِالشَّهَادَةِ؛ چهار گروهند که دعای آن ها مستجاب نمی شود (نخست) کسی که در خانه اش نشسته (و دنبال تلاش برای معاش نمی رود) و عرض می کند:پروردگارا! به من روزی ده.خدا در پاسخ او می گوید:

آیا به تو دستور نداده ام که باید به دنبال کار و طلب روزی بروی؟،و کسی که همسری دارد و پیوسته از دست او ناراحت است و دعا می کند تا از شر او خلاص شود،خدا می فرماید:مگر به تو حق طلاق ندادم؟،و کسی که اموال (فراوانی) داشته و آن ها را بیهوده خرج کرده سپس عرضه می دارد:خدایا! به من روزی ده.خداوند به او پاسخ می دهد:مگر به تو دستور میانه روی (و هزینه کردن از روی حساب و کتاب) ندادم و آیا به تو دستور ندادم که در اصلاح مال بکوشی؟ سپس امام علیه السلام آیه 67 سوره«فرقان»را تلاوت فرمود:«بندگان خدا کسانی هستند که وقتی انفاق کنند نه اسراف می کنند و نه سختگیری و در میان

ص:709


1- 1) .صف،آیه 2 و 3
2- 2) .در نسخه دعوات راوندی«فَدَعا عَلَیْها»آمده است

این دو حد اعتدالی دارند»،و کسی که اموالی داشته و آن را بدون گرفتن شاهد و گواه وام داده است (و گیرنده وام آن را انکار می کند و او پیوسته دعا می کند که خداوندا! به قلب او بینداز که بدهی من را بدهد) خداوند به او می فرماید:آیا به تو دستور ندادم که گواه بگیری؟». (1)

چهار موردی که در این روایت ذکر شده همگی در واقع مثال هایی است برای کسانی که دعا می کنند و عملی که بر آن ها لازم است انجام نمی دهند و بدیهی است که دعا کنندگان بی عمل منحصر به این چهار مورد نیستند.

مفهوم دعا این است که ما حداکثر تلاش خود را برای رسیدن به مقاصد صحیح انجام دهیم و آن جا که توانایی نداریم دعا کنیم:خداوندا! حل بقیه مشکل با توست.

***

ص:710


1- 1) .بحار الانوار،ج 100،ص 12،ح 53 به نقل از دعوات راوندی،ص 33،ح 75

گفتار حکیمانه 338- هماهنگی دانش فطری و اکتسابی

اشاره

و قال علیه السلام

الْعِلْمُ عِلْمَانِ:مَطْبُوعٌ وَ مَسْمُوعٌ،وَ لَا یَنْفَعُ الْمَسْمُوعُ إِذَا لَمْ یَکُنِ الْمَطْبُوعُ.

امام علیه السلام فرمود:

علم و دانش دو گونه است:فطری و شنیدنی (اکتسابی) و دانش شنیدنی سودی نمی دهد هنگامی که هماهنگ با فطری نباشد. (1)

ص:711


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر در آغاز می گوید:این گفتار حکیمانه از امام علیه السلام مشهور است؛هم در نثر آمده و هم در شعر و نظم.اربلی در کتاب کشف الغمة آن را از کتاب حافظ جُنابزی (با توجه به این که نوشته اند از شهرهای خراسان است به نظر می رسد معرب گناباد باشد) نقل می کند.می گوید:او کلمات زیبا و پرفایده و آدابی مفید و جمله هایی پربار از کلام امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرده؛از جمله همین گفتار حکیمانه است که با اضافه ای آن را در کتاب خود آورده است.سپس مرحوم خطیب مضمون آن را در اشعار ابوطالب مکی در کتاب قوت القلوب نقل کرده و او پیش از سیّد رضی رحمه الله می زیسته است و غزالی در کتاب احیاء القلوب این اشعار را (که سه بیت است) از شخص علی بن ابی طالب علیه السلام می داند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 256)

ص:712

شرح و تفسیر

هماهنگی دانش فطری و اکتسابی

امام علیه السلام در این جا به نکته مهمی درباره علم و دانش انسانی اشاره کرده، می فرماید:«علم دو گونه است:فطری و شنیدنی (اکتسابی) و دانش شنیدنی (اکتسابی) سودی نمی دهد مگر آن که با فطری همراه باشد»؛ (الْعِلْمُ عِلْمَانِ:

مَطْبُوعٌ وَ مَسْمُوعٌ،وَ لَا یَنْفَعُ الْمَسْمُوعُ إِذَا لَمْ یَکُنِ الْمَطْبُوعُ) (1).

برای این کلام امام علیه السلام تفسیرهای مختلفی شده است:

نخست این که منظور از علم مطبوع،دانش های غریزی و وجدانیات است که انسان از آغاز با الهام الهی در درون جان خود دارد و علم مسموع علومی است که از طریق شنیدن از دانشمندان و صاحبان تجربه و آگاهی به دست می آید و اگر این دسته از علوم با علوم فطری انسان هماهنگ نباشد نه تنها موجب هدایت نمی شود؛بلکه گاه موجب گمراهی است.

البته نمی توان انکار کرد که همه مردم در علم فطری یکسان نیستند؛بعضی به قدری تیزبین و ذاتاً هشیارند که در بسیاری از مسائل نیاز به معلم و آموزگار ندارند و بعضی به قدری کندذهن که حتی در مسائل بدیهی گاهی پای آن ها می لنگد،بنابراین از همه نمی توان یکسان انتظار داشت و خداوند نیز هرکس را

ص:713


1- 1) .ظاهر این است که«کانَ»در این جا تامه است و مفهومش این است که اگر علم مطبوع وجود نداشته باشد علم مسموع سودی نمی بخشد

به مقدار استعداد و توانش تکلیف می کند: «لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ ما آتاها». 1

تفسیر دیگر این که منظور از علم مطبوع،همان بدیهیاتی است که هر کسی بدون استدلال آن را می پذیرد؛مانند بطلان اجتماع نقیضین و ارتفاع نقیضین و جمع بین ضدین و علوم دیگری از این دست که پایه و اساس علوم نظری است و تمام علوم نظری سرانجام به علوم فطری باز می گردد،زیرا مثلاً اگر ما با استدلال های قوی ثابت کردیم که فلان مسئله صحیح است؛ولی آیا می شود در عین این که صحیح باشد باطل هم باشد؟ قضیه امتناع اجتماع نقیضین می گوید:

امکان ندارد،بنابراین آنچه با دلیل اثبات شده صحیح است و جز آن باطل.

تفسیر سوم این که منظور از علم مطبوع،علم به اصول اعتقادی مانند توحید و عدل الهی و معاد است که تمام آن ها با وجدان قابل اثباتند و علم مسموع همان علم به فروع دین است.به یقین اگر علم به اصول نباشد علم به فروع و عمل به آن سودی نمی بخشد.

تفسیر چهارم این که مراد از علم مسموع،شنیده هاست خواه در مسائل اخلاقی باشد یا اصول و فروع بی آن که به صورت ملکه در وجود انسان درآید و در اعماق جان نفوذ کند و منظور از علم مطبوع،علم و دانشی است که در عمق جان انسان رسوخ پیدا می کند و تبدیل به ملکه انسانی می شود و مسلم است که تا چنین حالتی برای انسان حاصل نگردد شنیده ها به تنهایی کافی نیست و به تعبیر دیگر علم مسموع به تنهایی مانند آبی است که در ظرف ریخته می شود؛ولی علم مطبوع مانند آبی است که در پای درخت می ریزند و در ریشه ها و ساقه و برگ و گل و میوه نفوذ می کند.این آب است که مفید است نه آبی که تنها در ظرف جمع شده و هیچ تأثیری نگذاشته است.

البته مانعی ندارد که هر چهار تفسیر در کلام امام علیه السلام جمع باشد،زیرا استعمال

ص:714

لفظ در اکثر از یک معنا جایز است،بلکه یکی از فنون فصاحت و بلاغت محسوب می شود.

به هر روی،برای رسیدن به کمال علم و دانش باید همه این دستورات را به کار بست؛از وجدانیات و بدیهیات کمک گرفت،در اصول اعتقادی راسخ شد و آنچه را انسان فرا گرفته با ریاضت و تهذیب نفس به صورت ملکه باطنی در آورد تا انسان بتواند از این علوم استفاده کند و مایه نجات او گردد،به حقیقت علم واصل شود و جهلی را که در لباس علم درآمده از خود دور سازد،راه مستقیم را پیموده و در بیراهه ها گمراه نگردد.

محتوای این حدیث شریف به صورت سه بیت شعرِ جالب نیز آمده است که «وطواط»در الغرر و العرر آن را به امیرمؤمنان علی علیه السلام نسبت می دهد،هر چند «ابوطالب مکی»در قوت القلوب گوینده آن را بعض الحکماء بدون مشخص کردن نام ذکر کرده،و اشعار این است:

رَأَیْتُ الْعَقْلَ عَقْلَیْنِ فَمَطْبُوعٌ وَ مَسْمُوعٌ

وَ لا یَنْفَعُ مَسْمُوعٌ إذا لَمْ یَکُ مَطْبُوعٌ

کَما لا تَنْفَعُ الشَّمْسُ وَ ضَوْءُ الْعَیْنِ مَمْنُوعٌ

عقل را دو گونه دیدم:-عقل فطری و عقل شنیدنی.

عقل شنیدنی سودی نمی بخشد-هنگامی که عقل فطری نباشد.

همان گونه که نور آفتاب سودی نمی بخشد-برای کسانی که چشم بینا ندارند.

***

ص:715

ص:716

گفتار حکیمانه 339- هماهنگی رأی صائب،با قدرت

اشاره

و قال علیه السلام

صَوَابُ الرَّأْی بِالدُّوَلِ:یُقْبِلُ بِإِقْبَالِهَا،وَ یَذْهَبُ بِذَهَابِهَا.

امام علیه السلام فرمود:

رأی صائب همراه با قدرت و حکومت است؛با آن می آید و با آن می رود.

(تا رای صائب نباشد قدرت به دست نمی آید،یا تا قدرت

در دست نباشد رأی صائب حاصل نمی شود). (1)

ص:717


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله می گوید:این کلام شریف در غرر الحکم با تفاوتی نقل شده است که نشان می دهد مصدری جز نهج البلاغه داشته و آن چنین است: «صَوابُ الرَّأْیِ بِالدُّوَلِ وَ یَذْهَبُ بِذِهابِها» نیز از مجمع الامثال«میدانی»آن را با تفاوت دیگری نقل می کند و آن چنین است: «صَوابُ الرَّأْیِ بِالدُّوَلِ یَبْقی بِبَقائِها وَ یَذْهَبُ بِذِهابِها» .این تفاوت متن نیز دلیل بر تفاوت منبع است.اضافه بر این می افزاید:«میدانی»در مقدمه مجمع الامثال گفته است که من این امثال را از کتب دانشمندان نخستین نقل کرده ام (کسانی که قاعدتاً پیش از مرحوم سیّد رضی می زیسته اند،هر چند شخص میدانی بعد از مرحوم رضی بوده است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 257)

ص:718

شرح و تفسیر

هماهنگی رأی صائب،با قدرت

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی درباره رابطه آراء صحیح با قدرت و حکومت اشاره می کند و می فرماید:«رأی صائب و صحیح،همراه قدرت و حکومت است؛با آن می آید و با آن می رود»؛ (صَوَابُ الرَّأْی بِالدُّوَلِ:

یُقْبِلُ بِإِقْبَالِهَا،وَ یَذْهَبُ بِذَهَابِهَا) .

برای این گفتار امام علیه السلام چند تفسیر وجود دارد:

نخست این که تا انسان آراء صحیح و صائبی نداشته باشد نمی تواند حکومت خوبی تشکیل دهد؛مدیریت های عالی و قوی سرچشمه حکومت های نیرومند و صالح است همراه این مدیریت ها آن حکومت ها شکل می گیرد و با از بین رفتن آن،حکومت ها رو به زوال می نهند. (1)

شاعر معروف فارسی زبان،سعدی شیرازی نیز می گوید:

عقل و دولت قرین یکدگرند هر که را عقل نیست دولت نیست

تفسیر دیگر این که رأی صائب به هنگام قدرت حاصل می شود،زیرا افراد قوی و نیرومند برای حفظ قدرت خود می کوشند تا صحیح ترین راه را انتخاب کنند در حالی که افراد ضعیف و ناتوان آمادگی روحی برای گرفتن تصمیم های صحیح ندارند،ازاین رو با حصول قدرت،رأی صائب می آید و با پشت کردن

ص:719


1- 1) .بنابر این تفسیر«باء»در«بالدول»باء معیت است و همراه بودن دولت را با صواب رأی می رساند

قدرت،رأی صائب هم از دست می رود.

تفسیر سوم این که چون افراد به قدرت می رسند هر نظری اظهار دارند از سوی اطرافیان متملق و چاپلوس نظری صحیح و صواب معرفی می شود، هرچند باطل باشد و به عکس هنگامی که قدرت از دست برود گروهی ظاهربین صائب ترین نظرها را نیز انکار می کنند.

شبیه همین معنا در کلام دیگری از مولا امیرمؤمنان علیه السلام در غرر الحکم آمده است:

«الدَّوْلَةُ تَرُدُّ خَطَأُ صاحِبِها صَواباً وَ صَواب ضِدِّهِ خَطاءً؛ دولت و قدرت، خطای صاحب آن را صواب جلوه می دهد و صواب بر ضد آن را خطا می شمارد». (1)

***

ص:720


1- 1) .غرر الحکم،ص 347،ح 8001

گفتار حکیمانه 340- زینت فقر و غنا

اشاره

و قال علیه السلام

الْعَفَافُ زِینَةُ الْفَقْرِ،وَ الشُّکْرُ زِینَةُ الْغِنَی.

امام علیه السلام فرمود:

عفّت و خویشتن داری،زینت فقر است و شکر و سپاس،زینت غنا

و توانگری است. (1)

ص:721


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در مصادر این دو جمله حکیمانه جزئی از خطبه معروف وسیله است که ابن شعبه حرانی در تحف العقول آورده است،همان گونه که در وصیت امیر المؤمنین علیه السلام به فرزندش امام حسین علیه السلام نیز آمده است و همچنین«اربلی»در کشف الغمة در احوال امام جواد علیه السلام از کتاب جنابزی نقل کرده است و افزوده ای نیز دارد (که در شرح این کلام نورانی خواهد آمد).از جمله کسانی که آن را نقل کرده اند کراجکی که از معاصران سیّد رضی است در کنز الفوائد با تفاوتی ذکر کرده و همچنین گروه دیگری از علما و دانشمندان.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 257 و 258)

ص:722

شرح و تفسیر

زینت فقر و غنا

این گفتار حکیمانه در جلد دوازدهم از همین کتاب در حکمت 68 عیناً تکرار شده و ما در آن جا توضیحات لازم را دادیم و در این جا می افزاییم:

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به دو نکته مهم اشاره کرده نخست می فرماید:

«عفت و خویشتن داری زینت فقر است»؛ (الْعَفَافُ زِینَةُ الْفَقْرِ) .

شخص فقیر به حسب ظاهر و به تصوّر توده مردم دارای نقطه ضعفی است، چراکه دست او از مال دنیا ته است؛اما هرگاه عفت و خویشتن داری داشته باشد،چشم به مال مردم ندوزد،از طریق حرام به دنبال کسب مال نگردد و در مقابل اغنیا سر تعظیم فرود نیاورد،این حالت خویشتن داری که در عرف عرب«عفت»نامیده می شود زینت او می گردد و نقطه ضعف ظاهری او را می پوشاند.

باید توجه داشت که«عفاف»و«عفت»تنها به معنای خویشتن داری در برابر آلودگی های جنسی نیست آن گونه که در فارسی امروز ما معنا می شود،بلکه از نظر واژه عربی،هرگونه خویشتن داری در مقابل گناه و کار خلاف را فرا می گیرد.خداوند درباره جمعی از فقرای آبرومند و با ایمان در سوره«بقره»آیه 273 می فرماید: «یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ» ؛شخص نادان آن ها را براثر عفت،غنی و ثروتمند می پندارد»،بنابراین«عفت»به معنای خودداری

ص:723

کردن از حرام و هرگونه کار خلاف است؛خواه در مسائل جنسی باشد یا غیر آن.

آن گاه در دومین جمله می فرماید:«شکر و سپاس گزاری،زینت توانگری است»؛ (وَ الشُّکْرُ زِینَةُ الْغِنَی) .

ثروتمندان و اغنیا اگر شکر توانگری را به جا آورند،نه تنها شکر لفظی بلکه شکر عملی را نیز انجام دهند و از آنچه خدا به آن ها داده به نیازمندان ببخشند و کارهای خیر انجام دهند و باقیات و صالحاتی از خود به یادگار بگذارند، بهترین زینت را دارند؛اما اگر ثروتمند بخیل و ممسک و خسیس بود لکه ننگی بر دامان او می نشیند و در نظرها زشت و نازیبا جلوه می کند.

شایان توجه است که مرحوم اربلی در کتاب کشف الغمة این کلام حکیمانه را با اضافات زیادی در مورد اموری که زینت بر امور دیگری می شود از امام علیه السلام به این طریق نقل کرده است:

«الْعَفَافُ زِینَةُ الْفَقْرِ وَ الشُّکْرُ زِینَةُ الْغِنَی وَ الصَّبْرُ زِینَةُ الْبَلاءِ وَ التَّوَاضُعُ زِینَةُ الْحَسَبِ وَ الْفَصَاحَةُ زِینَةُ الْکَلامِ وَ الْعَدْلُ زِینَةُ الْإِیمَانِ وَ السَّکِینَةُ زِینَةُ الْعِبَادَةِ وَ الْحِفْظُ زِینَةُ الرِّوَایَةِ وَ خَفْضُ الْجَنَاحِ زِینَةُ الْعِلْمِ وَ حُسْنُ الْأَدَبِ زِینَةُ الْعَقْلِ وَ بَسْطُ الْوَجْهِ زِینَةُ الْحِلْمِ وَ الْإِیثَارُ زِینَةُ الزُّهْدِ وَ بَذْلُ الْمَجْهُودِ زِینَةُ النَّفْسِ وَ کَثْرَةُ الْبُکَاءِ زِینَةُ الْخَوْفِ وَ التَّقَلُّلُ زِینَةُ الْقَنَاعَةِ وَ تَرْکُ الْمَنِّ زِینَةُ الْمَعْرُوفِ وَ الْخُشُوعُ زِینَةُ الصَّلاةِ وَ تَرْکُ مَا لا یَعْنِی زِینَةُ الْوَرَعِ؛ عفت (و خویشتن داری) زینت فقر است و شکر زینت غنا و ثروتمندی،صبر زینت بلا و مصیبت است و تواضع زینت شخصیت،فصاحت زینت کلام است و عدالت زینت ایمان،آرامش زینت عبادت است و حفظ کردن زینت روایت،فروتنی زینت علم است و ادب زینت عقل،گشادگی چهره زینت حلم است و ایثار و فداکاری زینت زهد،بخشش به مقدار آنچه انسان در توان دارد زینت روح است و کثرت گریه زینت خوف از خدا،مصرف کم زینت قناعت است و ترک منت زینت کار خیر و بخشش،خشوع زینت نماز است و ترک آنچه مربوط به

ص:724

انسان نیست زینت ورع و پرهیزکاری». (1)

آری هر یک از صفات برجسته انسانی و نعمت های الهی باید آثاری در اعمال و رفتار انسان بگذارد.اگر این آثار نمایان باشد زینت آن محسوب می شود و اگر نباشد زشت است.آن ها که گرفتار مصیبت می شوند اگر صبر و شکیبایی پیشه کنند آبرومندند و اگر بی تابی و جزع کنند رفتار آن ها زشت خواهد بود.

افراد باشخصیت و همچنین عالمان و دانشمندان اگر تواضع کنند به شخصیت و علم خود زینت بخشیده اند و اگر کبر و غرور پیشه کنند شخصیت و علم خود را زشت نشان داده اند و همچنین تمام نعمت های الهی و صفات برجسته انسانی و حوادث سخت زندگی را.امام علیه السلام در گفتار حکیمانه ای که مرحوم سیّد رضی نقل کرده است به دو بخش از آن؛یعنی زینت فقر و زینت غنا اشاره کرده و به نظر می رسد سیّد رضی رحمه الله آن را از روایت مفصلی که نقل کردیم برگزیده و به اصطلاح،تقطیع کرده است.

***

ص:725


1- 1) .بحار الانوار،ج 75،ص 80،ح 65 به نقل از کشف الغمة،ج 2،ص 347

ص:726

گفتار حکیمانه 341- روز اجرای عدل بر ستمگران

اشاره

و قال علیه السلام

یَوْمُ الْعَدْلِ عَلَی الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الْجَوْرِ عَلَی الْمَظْلُومِ!

امام علیه السلام فرمود:

روز اجرای عدل بر ستمگر،سخت تر است از روز ظلم کردن ستمگر بر مظلوم. (1)

ص:727


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه تحت شماره 241 با تفاوتی که بعداً اشاره خواهیم کرد گذشت و مرحوم خطیب در آن جا وعده داد که در ذیل گفتار حکیمانه مورد بحث به مدارک دیگری جز نهج البلاغه اشاره کند.در این جا می گوید:وطواط در کتاب الغُرر والعُرر با همین عبارات آن را آورده و همچنین آمُدی در غرر الحکم.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 258)

ص:728

شرح و تفسیر

روز اجرای عدل بر ستمگران

همان گونه که در ذکر سند این کلام حکیمانه اشاره شد پیش از این نیز با تفاوتی تحت شماره 241 آمده در آن جا چنین ذکر شده بود: «یَوْمُ الْعَدْلِ عَلَی الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الْجَوْرِ عَلَی الْمَظْلُومِ!» .

در واقع کلام حکیمانه مورد بحث می تواند شرحی بر روایت 241 باشد،زیرا در آن جا گفته شده بود«یوم المظلوم»در این جا می فرماید: «یوم العدل» بنابراین منظور از روز مظلوم،روز اجرای عدالت است نسبت به ظالم و گرفتن انتقام مظلوم از ستمگر و همان گونه که در آن جا اشاره کردیم درباره این روز،خواه روز عدالتش نامیم یا روز مظلوم،دو احتمال هست:نخست این که منظور از آن روز رستاخیز است که بسیاری از شارحان نهج البلاغه آن را پذیرفته اند و در این صورت شدت این روز نسبت به روز ظلم و جور آشکار است؛دنیا و ستم های ستمگران هرچه باشد به سرعت می گذرد؛اما مجازات آن ها در قیامت پایدار و برقرار است.هم از نظر طول زمان بیشتر است و هم از نظر کیفیت مجازات الهی،شدیدتر.

تفسیر دیگر این که منظور از روز اجرای عدالت اعم از دنیا و آخرت است، زیرا تاریخ نشان می دهد که بسیاری از ظالمان در همین دنیا به مجازات های سختی گرفتار شده اند و حتی در عمر کوتاه خود نیز بارها صحنه آن را دیده ایم

ص:729

که اگر آن را جمع آوری کنیم کتابی می شود.

با توجه به مطلق بودن کلمه«عدل»تفسیر دوم مناسب تر به نظر می رسد به خصوص این که جور در دنیا واقع می شود و اگر عدل هم در دنیا باشد تناسب بیشتری دارد و می دانیم که مجازات های ظالمان در دنیا مانع از مجازات آن ها در آخرت نیست و باید کفاره ظلم خود را هم در دنیا بدهند و هم در آخرت، بنابراین کلام حکیمانه پیش گفته،مفهوم عامی دارد که دنیا و آخرت،هر دو را فرا می گیرد.

بنابر آنچه گفته شد جمله «یَوْمَ الْجَوْرِ عَلَی الْمَظْلُومِ» نیز شرح

«یَوْمَ الظّالِمُ عَلَی الْمَظْلُومِ» است؛یعنی روز ظلم ظالم نسبت به مظلوم.

امیرمؤمنان علی علیه السلام در سخنان دیگرش نیز با تعبیرات دیگری به این حقیقت اشاره کرده می فرماید:

«لِلظَّالِمِ غَداً یَکْفِیهِ عَضُّهُ یَدَیْه؛ ظالم فردایی دارد که هر دو دست خود را با دندان می گزد و همین برای او کافی است». (1)

از آیات قرآن مجید و روایات اسلامی نیز استفاده می شود که خدا در همین دنیا ظالمانی بر ظالمان دیگر مسلط می کند که از آن ها انتقام بگیرند.امام باقر علیه السلام در حدیثی می فرماید:

«مَا انْتَصَرَ اللّهُ مِنْ ظالِمٍ إِلّا بِظالِمٍ وَ ذلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ:

«وَ کَذلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظّالِمِینَ بَعْضاً» 2 ؛خداوند از ظالمان به وسیله ظالمان انتقام می گیرد و این همان است که در قرآن فرمود:این گونه بعضی از ظالمین را بر بعضی مسلط می کنیم». (2)

می دانیم:اگر عادلی بخواهد انتقام مظلومی را بگیرد اولاً روی حساب و قانون عدالت رفتار می کند،ثانیاً چون از دست شخص عادلی ضربه می خورد، بر او گواراتر است از این که از دست ظالم دیگری همچون خودش ضربه

ص:730


1- 1) .بحار الانوار،ج 74،ص 399،ح 18
2- 3) .کافی،ج 2،ص 334،ح 19

بی حساب و کتاب بخورد.

از این ها گذشته،روایات،نکته دقیق دیگری را بیان می کند و آن این که ظالم در همان لحظه که ظلم می کند بخشی از دین و ایمان خود را از دست می دهد و این انتقام بزرگی است.امام صادق علیه السلام فرمود:

«أَمَا إِنَّ الْمَظْلُومَ یَأْخُذُ مِنْ دِینِ الظَّالِمِ أَکْثَرَ مِمَّا یَأْخُذُ الظَّالِمُ مِنْ مَالِ الْمَظْلُومِ؛ بدانید مظلوم از دین ظالم بیش از آنچه ظالم از مال مظلوم می گیرد خواهد گرفت». (1)

در حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«مَنْ خَافَ الْقِصَاصَ کَفَّ عَنْ ظُلْمِ النَّاسِ؛ کسی که از قصاص (در دنیا و آخرت) بترسد از ظلم مردم خودداری می کند». (2)

اضافه بر این،از روایات استفاده می شود که مجازات و کیفر ظلم و ستم سریع تر از هر گناه دیگری به انسان می رسد،همان گونه که نیکوکاری درباره دیگران سریع تر از کارهای خیر دیگر پاداشش به انسان ها خواهد رسید.در کتاب شریف کافی از امام باقر علیه السلام نقل شده است که فرمود:

«إِنَّ أَسْرَعَ الْخَیْرِ ثَوَاباً الْبِرُّ وَ إِنَّ أَسْرَعَ الشَّرِّ عُقُوبَةً الْبَغْی؛ سریع ترین چیزی که ثوابش به انسان می رسد نیکوکاری در حق دیگران و سریع ترین شری که کیفرش دامان انسان را می گیرد ظلم و ستم است». (3)

این مسئله به قدری دارای اهمیت است که امام باقر علیه السلام در حدیث دیگری می فرماید:در کتاب علی علیه السلام آمده است:

«ثَلاثُ خِصَالٍ لا یَمُوتُ صَاحِبُهُنَّ أَبَداً حَتَّی یَرَی وَبَالَهُنَّ الْبَغْیُ وَ قَطِیعَةُ الرَّحِمِ وَ الْیَمِینُ الْکَاذِبَةُ یُبَارِزُ اللَّهَ بِهَا؛ سه عمل است که صاحب آن ها هرگز از دنیا نمی رود تا وبال و آثار سوء آن را ببیند:ظلم

ص:731


1- 1) .کافی،ج 2،ص 334،ح 22
2- 2) .همان،ص 335،ح 23
3- 3) .همان،ص 459،ح 1.این حدیث شریف از امام سجاد علی بن الحسین علیه السلام نیز نقل شده است.(همان،ح 4)

و قطع رحم و قسم دروغین که با این ها با خدا مبارزه می کند». (1)

این سخن را با حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام پایان می دهیم.آن جا که فرمود:

«مَا مِنْ ذَنْبٍ أَجْدَرَ أَنْ یُعَجِّلَ اللَّهُ لِصَاحِبِهِ الْعُقُوبَةَ فِی الدُّنْیَا مَعَ مَا یَدَّخِرُ لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْبَغْیِ وَ قَطِیعَةِ الرَّحِمِ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً؛ سزاوارترین گناهانی که خداوند عقوبتش را در دنیا به زودی به صاحبش می رساند به اضافه کیفرهایی که در آخرت برای او ذخیره کرده،ظلم و قطع رحم است». (2)

در ذیل کلام حکیمانه 241 نیز بحث های مهم دیگری در زمینه تفسیر حکمت مورد بحث داشتیم.

***

ص:732


1- 1) .کافی،ج 2،ص 347،ح 4
2- 2) .بحار الانوار،ج 72،ص 277

گفتار حکیمانه 342- برترین بی نیازی

اشاره

و قال علیه السلام

الْغِنَی الْأَکْبَرُ الْیَأْسُ عَمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ.

امام علیه السلام فرمود:

برترین بی نیازی،یأس و چشم پوشی است از آنچه در دست مردم است. (1)

ص:733


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید:نسخه های نهج البلاغه جز نسخه ابن ابی الحدید این گفتار حکیمانه را نیاورده اند و به عقیده او نسخه نهج البلاغه ای که نزد ابن ابی الحدید بوده کامل ترین نسخه های آن است و به همین دلیل مرحوم آیة اللّه شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء رحمه الله نسخه ای را که بر آن حاشیه زده با قلم خودش آن را به وسیله نسخه ابن ابی الحدید اصلاح و تکمیل کرده است.سپس می نویسد:اصل این سخن طبق آنچه ابونعیم در کتاب حلیة الاولیاء آورده،از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است که از آن حضرت پرسیدند:غنا و بی نیازی چیست؟ فرمود:«الْیَأسُ عَمّا فی أیْدِی النّاسِ».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 258)

ص:734

شرح و تفسیر

برترین بی نیازی

همان گونه که در شرح مصادر این گفتار حکیمانه آمد،این حدیث شریف تنها در نسخه ابن ابی الحدید آمده است و دیگران آن را در شروح خود نیاورده اند و به همین دلیل،سخنی درباره آن نگفته اند،جز بعضی؛مانند مرحوم مغنیة که آن را از ابن ابی الحدید گرفته و شرح کوتاه و مختصری کرده است.

به هر حال امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته ای اخلاقی و مهم اشاره کرده می فرماید:«برترین بی نیازی آن است که از آنچه در دست مردم است چشم بپوشی و مأیوس باشی»؛ (الْغِنَی الْأَکْبَرُ الْیَأْسُ عَمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ) .

این یک واقعیت است که هرکس چشمداشتی به اموال و امکانات و مقامات دیگران داشته باشد به همان نسبت کوچک و موهون می شود؛خواه دست نیاز به سوی آن ها دراز کند و یا این حالت را به سوی دیگری نشان دهد و تا انسان به اموال و امکانات دیگران بی اعتنا نباشد حقیقت غنا و بی نیازی را درک نمی کند.

«غنی»تنها با داشتن ثروت نیست.بسیارند ثروتمندانی که در واقع فقیرند، زیرا چنان بخیلند که نه دیگران از ثروتشان استفاده می کنند و نه حتی خودشان، و چنان حریصند که به آنچه دارند قانع نیستند و چشم به اموال و ثروت های دیگران دوخته اند.این گونه افراد در عین غنای ظاهری،در باطن،فقیر و بیچاره اند.

ص:735

در مقابل،کسانی هستند که زندگی ساده و زاهدانه ای دارند و به حسب ظاهر دستشان از مال دنیا کوتاه است؛اما همان را که دارند با دیگران تقسیم می کنند و هرگز چشم به اموال و ثروت دیگران نمی دوزند.این ها گرچه در چشم ظاهربینان فقیرند؛اما از نظر اولیاء اللّه برترین اغنیا محسوب می شوند.

در واقع آنچه امام علیه السلام در این کلام نورانی فرموده می تواند برگرفته از آیات قرآن مجید باشد.آن جا که قرآن،پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را مخاطب ساخته چنین می گوید: «وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلی ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقی» ؛و هرگز چشمان خود را به نعمت های مادّی،که به گروه هایی از آنان داده ایم،میفکن! این ها شکوفه های زندگی دنیاست؛تا آنان را در آن بیازماییم؛و روزیِ پروردگارت بهتر و پایدارتر است!». (1)

شبیه همین معنا در آیه 88 سوره«حجر»نیز آمده است.

امام علیه السلام طبق روایت غرر الحکم همین معنا را با تعبیر دیگری بیان کرده چنین می فرماید:

«نالَ الْغِنی مَنْ رَزَقَ الْیَأْسَ عَمّا فِی أیْدِی النَّاسَ؛ کسی که خداوند به او بی اعتنایی نسبت به آنچه در دست مردم است عطا فرموده،به حقیقت غنا رسیده است». (2)

این مسئله به اندازه ای اهمیت دارد که کلینی رحمه الله در کتاب شریف کافی بابی تحت عنوان«الاستغناء عن الناس»ذکر کرده و روایات بسیاری در این زمینه از ائمه معصوم علیهم السلام نقل کرده است؛از جمله در حدیثی از امام سجاد علیه السلام آمده است:

«رَأَیْتُ الْخَیْرَ کُلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ فِی قَطْعِ الطَّمَعِ عَمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ وَ مَنْ لَمْ یَرْجُ النَّاسَ فِی شَیْءٍ وَ رَدَّ أَمْرَهُ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی جَمِیعِ أُمُورِهِ اسْتَجَابَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ فِی کُلِّ شَیْءٍ؛ تمام نیکی ها را در طمع نورزیدن به آنچه در دست مردم است دیدم

ص:736


1- 1) .طه،آیه 131
2- 2) .غرر الحکم،ص 104،ح 1845

و کسی که قطع امید از مردم کند و کار خود را در جمیع امور به خدای متعال واگذارد خدا خواسته او را در همه چیز برمی آورد». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«إِذَا أَرَادَ أَحَدُکُمْ أَنْ لا یَسْأَلَ رَبَّهُ شَیْئاً إِلَّا أَعْطَاهُ فَلْیَیْأَسْ مِنَ النَّاسِ کُلِّهِمْ وَ لا یَکُونُ لَهُ رَجَاءٌ إِلَّا عِنْدَ اللَّهِ فَإِذَا عَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِکَ مِنْ قَلْبِهِ لَمْ یَسْأَلِ اللَّهَ شَیْئاً إِلَّا أَعْطَاهُ؛ هرگاه کسی از شما اراده می کند که چیزی از خدا نخواهد مگر این که به او بدهد،از آنچه در دست همه مردم است چشم پوشی کند و امیدش تنها به خدا باشد.هرگاه خداوند چنین حالتی را در قلب او ببیند هرچه از خدا بخواهد به او می دهد». (2)

اهمیت این موضوع از نظر عقل علاوه بر نقل،به قدری آشکار است که در آثار قدیمی که از حکمای یونان رسیده نیز به خوبی منعکس است؛از جمله داستان معروف اسکندر و دیوژن است:«اسکندر پس از آن که ایران را فتح کرد و فتوحات زیادی نصیبش شد،همه آمدند در مقابلش کرنش و تواضع کردند.

دیوژن نیامد و به او اعتنا نکرد.آخر دل اسکندر طاقت نیاورد،گفت ما می رویم سراغ دیوژن.سراغ دیوژن در بیابان رفت.او هم به قول امروزی ها حمّام آفتاب گرفته بود.اسکندر می آمد.آن نزدیکی ها که سر و صدای اسب ها و غیره بلند شد او کمی بلند شد،نگاهی کرد و دیگر اعتنا نکرد،دومرتبه خوابید تا وقتی که اسکندر با اسب بالای سرش رسید.همان جا ایستاد و گفت:بلند شو.دو سه کلمه با او حرف زد و او جواب داد.در آخر اسکندر به او گفت:چیزی از من بخواه.گفت:فقط یک چیز می خواهم.گفت:چه؟ گفت:سایه ات را از سر من کم کن،من این جا آفتاب گرفته بودم،آمدی سایه انداختی و جلوی آفتاب را گرفتی.

وقتی که اسکندر با سران سپاه خودش برگشت،سران گفتند:عجب آدم پستی

ص:737


1- 1) .کافی،ج 2،ص 148،ح 3
2- 2) .همان،ح 2

بود،عجب آدم حقیری! آدم یعنی این قدر پست! دولت عالم به او رو آورده، او می توانست همه چیز بخواهد؛ولی اسکندر در مقابل روح دیوژن خرد شده بود».

جمله ای گفته که در تاریخ مانده است،گفت:«اگر اسکندر نبودم دوست داشتم دیوژن باشم». (1)

***

ص:738


1- 1) .این داستان را مرحوم علامه مطهری در چند مورد از کتاب ها و سخنرانی های خود آورده است؛از جمله مجموعه آثار استاد شهید مطهری (سیره نبوی)،ج 16،ص 90

گفتار حکیمانه 343- هر کس در گرو اعمال خویش است

اشاره

و قال علیه السلام

الأَقَاوِیلُ مَحْفُوظَةٌ وَ السَّرَائِرُ مَبْلُوَّةٌ،وَ «کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ» ، وَ النَّاسُ مَنْقُوصُونَ مَدْخُولُونَ إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللّهُ:سَائِلُهُمْ مُتَعَنِّتٌ،وَ مُجِیبُهُمْ مُتَکَلِّفٌ،یَکَادُ أَفْضَلُهُمْ رَأْیاً یَرُدُّهُ عَنْ فَضْلِ رَأْیِهِ الرِّضَی وَ السُّخْطُ،وَ یَکَادُ أَصْلَبُهُمْ عُوداً تَنْکَؤُهُ اللَّحْظَةُ،وَ تَسْتَحِیلُهُ الْکَلِمَةُ الْوَاحِدَةُ!

امام علیه السلام فرمود:

گفتار انسان ها نگهداری می شود و باطن آن ها آزموده خواهد شد و هرکس در گرو اعمال خویش است.مردم همگی در نُقصانند و دارای عیوبی هستند جز کسی که خدا او را حفظ کند (زیرا) سؤال کنندگان آنان درپی بهانه جویی و آزارند و پاسخ دهندگان،توجیه گر و گرفتار تکلفند.حتی برترین آن ها از نظر فکر واندیشه،به سبب حب وبغض،از رأی خود بازمی گردد و با استقامت ترین آن ها (گاه) با یک نگاه یا یک کلمه دگرگون می شوند (از چنین افرادی باید به خدا پناه برد). (1)

ص:739


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر تنها مدرک دیگری که برای این گفتار حکیمانه آورده،غرر الحکم آمُدی است با تفاوتی که نشان می دهد از منبع دیگری آن را دریافت داشته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص259). اضافه بر این علامه دیلمی رحمه الله در کتاب اعلام الدین این کلام شریف را با اضافات فراوانی که در ذیل آن نقل کرده،آورده است که نشان می دهد منبع دیگری در اختیار داشته است.(اعلام الدین،ص 465)

ص:740

شرح و تفسیر

هر کس در گرو اعمال خویش است

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه درباره چند خطر که در انتظار انسان هاست هشدار می دهد:

نخست می فرماید:«گفتار انسان ها نگهداری می شود»؛ (الأَقَاوِیلُ مَحْفُوظَةٌ) .

همان گونه که قرآن مجید می فرماید: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ* إِذْ یَتَلَقَّی الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِیدٌ* ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ» ؛ما انسان را آفریدیم و وسوسه های نفس او را می دانیم،و ما به او از رگ قلبش نزدیک تریم!*(به خاطر بیاورید) هنگامی را که دو فرشته راست و چپ که ملازم انسانند اعمال او را دریافت می دارند.*انسان هیچ سخنی را بر زبان نمی آورد مگر این که فرشته ای مراقب و آماده برای (ضبط) آن است!». (1)

در حدیثی می خوانیم:معاذ بن جبل از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پرسید:چه چیز می تواند مرا وارد بهشت کند و از دوزخ دور دارد؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله دستوری به او دادند و در آخر فرمودند:

«إلّا أُخْبِرُکَ بِمِلاکِ ذلِکَ کُلِّهِ؛ آیا اساس و ریشه همه این ها را به تو بگویم؟»معاذ گفت:«آری یا رسول اللّه»پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

«کَفِ ّ عَلَیْکَ هذا وَأشارَ إلی لِسانِهِ؛ این را حفظ کن،و اشاره به زبان خود نمود». (2)

ص:741


1- 1) .ق،آیه 16-18
2- 2) .کتاب الترغیب و الترهیب،طبق نقل میزان الحکمة،ح 18214

در دومین هشدار می فرماید:«باطن اشخاص آزموده خواهد شد»؛ (وَ السَّرَائِرُ مَبْلُوَّةٌ) .

انسان ها در کشاکش امتحان های سخت قرار می گیرند تا آنچه در باطن دارند آشکار گردد و معلوم شود تا چه حد در ادعاهای خود صادقند.همان گونه که قرآن مجید خطاب به یاران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتّی نَعْلَمَ الْمُجاهِدِینَ مِنْکُمْ وَ الصّابِرِینَ وَ نَبْلُوَا أَخْبارَکُمْ» ؛ما همه شما را قطعاً می آزماییم تا معلوم شود مجاهدان واقعی و صابران از میان شما کیانند،و اخبار شما را بیازماییم!». (1)

در حدیث شریفی از امیرمؤمنان علی علیه السلام در خطبة الوسیلة می خوانیم:

«وَ الْأَیَّامُ تُوضِحُ لَکَ السَّرَائِرَ الْکَامِنَة؛ گذشت روزگار آنچه را در باطن نهفته شده برای تو آشکار می سازد». (2)در ذیل حکمت 217 و در ذیل گفتار حکیمانه 93 بحث های مشروحی درباره مسئله امتحان و اهداف آن و نقش حوادث در ظاهر ساختن باطن انسان ها داشتیم.

سپس امام علیه السلام به سراغ هشدار رفته و با استفاده از یکی از آیات قرآن می فرماید:«و هرکس در گرو اعمال خویش است»؛ «کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ» . (3)

«رَهینَة» به معنای گروگان از ماده (رهن) گرفته شده و آن وثیقه ای است که معمولاً شخص وام گیرنده به طلبکار می دهد.از این تعبیر استفاده می شود که تمام وجود انسان ها در گرو اعمالی است که انجام می دهند و تا وظیفه خود را انجام ندهند این گروگان آزاد نمی شود.

ص:742


1- 1) .محمد،آیه 31
2- 2) .کافی،ج 8،ص 23،ح 4
3- 3) .مدثر،آیه 38

هر گاه انسان به این سه هشدار عکس العمل مناسب نشان دهد و ایمان داشته باشد که تمام سخنانش در نامه اعمالش و نزد خدای متعال حفظ می شود و آنچه در درون دارد روزی آشکار می گردد و همواره در گرو اعمال خویش و انجام وظایف الهی است،به یقین مصداق روشن فرد مؤمن صالح خواهد بود و به یقین اهل نجات است.

آن گاه امام علیه السلام سخن از هشدار چهارم می گوید:«(بدانید) مردم همگی در نُقصانند و همگی دارای عیوبی هستند جز کسی که خداوند او را حفظ کرده است»؛ (وَ النَّاسُ مَنْقُوصُونَ مَدْخُولُونَ إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللّهُ) .

منقوص،کسی است که دارای نقص و عیبی است و مدخول نیز همین معنا را می دهد.ممکن است اوّلی اشاره به نقصان در عقل و اعتقادات باشد و دومی اشاره به نُقصان اعمال و گرفتار بودن در چنگال رذائل اخلاقی. (1)

این هشدار چهارم اشاره به کسانی است که گرفتار انواع معاصی و گناهان هستند و می گویند:ما سرانجام توبه خواهیم کرد و خود را اصلاح می کنیم.

امام علیه السلام می فرماید:همگی در حال نُقصانند و عیوب به باطن آن ها سرایت می کند و بازگشت و جبران،روزبه روز مشکل تر می شود.

جمله «إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللّهُ» در درجه اوّل شامل حال معصومان علیهم السلام است و لیکن تمام کسانی که پیرو آنانند و در مسیر آن ها گام برمی دارند نیز از نوعی عصمت الهی برخوردار می شوند.

قرآن مجید در آیه 175 سوره«نساء»بعد از آن که به اهمیت قرآن اشاره کرده، می فرماید: «فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ یَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِراطاً مُسْتَقِیماً» ؛اما آن ها که به خدا ایمان آورده اند و به این کتاب آسمانی چنگ زدند به زودی همه را در رحمت و فضل خود وارد خواهد ساخت

ص:743


1- 1) .«مدخول»از ماده«دَخْل»و یکی از معانی آن عیب است و«دَخَل»بر وزن«عمل»نیز به معنی عیبی است که بر انسان داخل و وارد می شود

و در صراط مستقیم به سوی خودش هدایت می کند».

آن گاه امام علیه السلام نشانه هایی از این گروه آلوده به گناه را بیان می کند که به وسیله آن ها می توان آنان را شناخت.

نشانه اوّل این که می فرماید:«پرسش کنندگان آن ها درپی بهانه جویی و آزارند»؛ (سَائِلُهُمْ مُتَعَنِّتٌ) .

آن ها به قصد حلّ مشکلات و کاستن از مجهولات و پی بردن به حقایق، سؤال نمی کنند،بلکه سؤالشان حتّی از عالمان به صورت انحرافی و به قصد بهانه جویی و آزار طرف است.

نشانه دیگر این که«پاسخ گویندگان آن ها نیز درپی توجیه و تکلّفند»؛ (وَ مُجِیبُهُمْ مُتَکَلِّفٌ) .

اشاره به این که عالِم آن ها درپی پاسخ گویی صحیح نیست،بلکه آنچه را مطابق میل خود می بیند بر مبانی شرع و کتاب و سنت تحمیل کرده و از طریق تفسیر به رأی آن ها را به مردم ارائه می دهد و گاه ممکن است چیزی را نداند و به جای این که با صراحت بگوید نمی دانم،با تکلّف می خواهد پاسخی برای آن - هر چند نادرست-پیدا کند.هم پرسش کنندگان در مسیر باطلند و هم پاسخ گویان.

در گفتار حکیمانه 320 نیز گذشت که وقتی کسی مسئله پیچیده ای را از آن حضرت پرسید،امام علیه السلام در پاسخ گفت:«برای به دست آوردن آگاهی پرسش کنید نه برای بهانه جویی و تولید دردسر،چراکه نادانِ آماده یادگیری شبیه عالم است و عالم و دانشمند خلاف گو شبیه جاهل بهانه جوست».

در نشانه سوم می فرماید:«حتی برترین آن ها از نظر فکر و اندیشه به سبب حبّ و بُغض،از رأی خود بازمی گردد»؛ (یَکَادُ أَفْضَلُهُمْ رَأْیاً یَرُدُّهُ عَنْ فَضْلِ رَأْیِهِ الرِّضَی وَ السُّخْطُ) .

ص:744

آری چنان که می دانیم یکی از موانع معرفت،حُبّ و بُغض های افراطی است که سبب می شود انسان عقیده صائب و رأی صحیح خود را رها سازد و به چیزی که دوست دارد روی آورد،هرچند باطل باشد،و از چیزی که از آن نفرت دارد منصرف شود،گرچه حق باشد.و تا انسان از این صفات رذیله ته نشود چهره حقیقت را آن چنان که هست نمی تواند مشاهده کند.

در آخرین نشانه می فرماید:«با استقامت ترین آن ها با یک نگاه و یا یک کلمه دگرگون می شود»؛ (وَ یَکَادُ أَصْلَبُهُمْ عُوداً تَنْکَؤُهُ اللَّحْظَةُ،وَ تَسْتَحِیلُهُ الْکَلِمَةُ الْوَاحِدَةُ!) .

اشاره به این که انسان ممکن است کوه علم و دانش و دارای عقل قوی و در برابر مشکلات نیرومند باشد؛اما هرگاه تابع هوا و هوس گردد یک نگاه هوس آلود ممکن است زندگی او را دگرگون سازد و یک جمله فریبنده او را از راه به دَر بَرَد.

در حدیثی که در کتاب شریف کافی از امام باقر علیه السلام نقل شده می خوانیم:

«إنَّما الْمُؤْمِنُ الَّذی إذا رَضِیَ لَمْ یُدْخِلْهُ رِضاهُ فِی إثْمٍ وَ لا باطِلٍ وَ إذا سَخَطَ لَمْ یُخْرِجْهُ سَخَطُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِ ّ وَ الَّذِی إذا قَدَرَ لَمْ تُخْرِجْهُ قُدْرَتُهُ إلَی التَّعَدّی إلی ما لَیْسَ لَهُ بِحَقٍ ّ؛ انسان با ایمان کسی است که هرگاه از کسی یا چیزی راضی شود این رضایت و خشنودی،او را در گناه و باطل وارد نمی کند و هرگاه به شخصی یا چیزی خشمگین شود این خشم،او را از قول حق بیرون نمی برد و کسی است که چون قدرت یابد قدرتش او را به سوی تعدّی کردن و به سراغ چیزی رفتن که حق او نیست نمی کشاند». (1)

از مجموع آنچه امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه و هشدارگونه بیان فرمود به خوبی استفاده می شود که همه افراد اعم از مؤمنان عادی و مؤمنان والامقام،

ص:745


1- 1) .اصول کافی،ج 2،ص 234،ح 13

همه باید مراقب خویش باشند،چراکه خطرهایی از ناحیه زبان و نیت های باطن، همه را تهدید می کند و گاه ممکن است صحنه های هوس آلود،هدایا و سخنان تملق آمیز،انسان را بلغزاند و آثار اعمال او را از میان ببرد.

در تواریخ آمده است که«خالد بن معمر»از یاران با استقامت علی علیه السلام بود؛اما یک جمله معاویه او را دگرگون ساخت و آن این که در صفین،«خالد»صدا زد:

چه کسی آماده شهادت است و حاضر است جان خود را به خداوند بفروشد؟ هفت هزار نفر با او بیعت کردند به این شرط که دست از نبرد برندارند تا وارد خیمه معاویه شوند.آن ها جنگ عظیمی کردند حتی غلاف شمشیر را شکستند (اشاره به این که این شمشیر نباید در نیام رود).هنگامی که به نزدیک خیمه معاویه رسیدند او فرار کرد و به بعضی از خیمه های لشکر پناه برد و کسی را نزد خالد فرستاد و گفت:تو پیروزی،اگر ادامه ندهی من حکومت خراسان را به تو وا می گذارم.در این هنگام طمع بر خالد مسلط شد و کار خود را ناقص رها کرد و بعد از آن که معاویه مسلط بر عراق شد و مردم با او بیعت کردند،حکومت خراسان را به«خالد»داد؛ولی عجیب این که پیش از آن که«خالد»به مرکز حکومت خود برسد از دنیا رفت. (1)

از قدیم گفته اند:هدایا چشم دانشمندان را کور می کند و عقل عاقلان را می گیرد.

نیز گفته اند:هنگامی که هدیه از در وارد می شود حق از پنجره خارج می گردد.

***

ص:746


1- 1) .صفین نصر بن مزاحم،ص 306 (مطابق نقل شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 8،ص 216)

گفتار حکیمانه 344- زیان کاران هر دو جهان!

اشاره

و قال علیه السلام

مَعَاشِرَ النَّاسِ،اتَّقُوا اللّهَ فَکَمْ مِنْ مُؤَمِّلٍ مَا لَا یَبْلُغُهُ،وَ بَانٍ مَا لَا یَسْکُنُهُ، وَ جَامِعٍ مَا سَوْفَ یَتْرُکُهُ،وَ لَعَلَّهُ مِنْ بَاطِلٍ جَمَعَهُ،وَ مِنْ حَقٍّ مَنَعَهُ:أَصَابَهُ حَرَاماً،وَ احْتَمْلَ بِهِ آثَاماً،فَبَاءَ بِوِزْرِهِ،وَ قَدِمَ عَلَی رَبِّهِ آسِفاً لَاهِفاً،قَدْ «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ،ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ» .

امام علیه السلام فرمود:

ای مردم! تقوای الهی را رعایت کنید.چه بسیار آرزومندانی که به آرزوی خود نرسند و چه بسیار سازندگانی که در آنچه ساخته اند سکونت نمی کنند و چه بسیار جمع آوری کنندگان اموال که به زودی اندوخته های خود را ترک می گویند و ای بسا از طریق باطل گردآوری کرده و یا حق آن را نپرداخته اند یا از راه حرام به آن رسیده و به سبب آن،گناهانی بر دوش کشیده و وزر آن را بر عهده دارند،در نتیجه وزر و وبالش به گردن آن هاست و با افسوس و دریغ بر پروردگار خود وارد می شوند و مصداق این آیه شریفه هستند: «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ» ؛ هم دنیا را از دست داده هم آخرت را و این است زیان آشکار». (1)

ص:747


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید:این کلام حکیمانه در تذکره سبط بن جوزی با تفاوت و اضافاتی آمده که این تفاوت و اضافات نشان می دهد او منبع دیگری در اختیار داشته است.قابل توجه است که مرحوم ابن میثم بحرانی در شرح نهج البلاغه خود این کلام نورانی و کلام گذشته را یک کلام محسوب و شرح کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 259).اضافه می کنیم که علامه مجلسی رحمه الله نیز در یک جا از بحار الانوار همین روش را انتخاب کرده است.(بحار الانوار،ج 75،ص 83،ح 88)

ص:748

شرح و تفسیر

زیان کاران هر دو جهان!

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه و کوبنده به دنیاپرستان هشدارهای جدی می دهد:نخست می فرماید:«ای مردم! تقوای الهی پیشه کنید چه بسیار آرزومندانی که به آرزوی خویش نمی رسند و بناکنندگانی که در آنچه ساخته اند ساکن نمی شوند و گردآورندگان اموالی که به زودی آن را ترک می گویند»؛ (مَعَاشِرَ النَّاسِ،اتَّقُوا اللّهَ فَکَمْ مِنْ مُؤَمِّلٍ مَا لَا یَبْلُغُهُ،وَ بَانٍ مَا لَا یَسْکُنُهُ،وَ جَامِعٍ مَا سَوْفَ یَتْرُکُهُ) .

در واقع امام علیه السلام نخست به طور کلی از آرزوهای عقیم و دست نیافتنی سخن می گوید،سپس انگشت روی دو مورد خاص؛یعنی بناها و قصرها،و اموال و ثروت ها می گذارد.بناهایی که انسان می سازد و رها می کند و می رود و اموالی که گردآوری کرده و بی آن که از آن ها بهره ببرد رها می سازد و دنیا را ترک می گوید.

سپس به این نکته اشاره دارد که مشکل این گروه از دنیاپرستان تنها این نیست که از نتیجه زحمات خود بهره مند نمی شوند،بلکه مشکل مهم تری در پیش دارند و آن تهیه این اموال از طرق نامشروع و مسئولیت آفرین است.

می فرماید:«چه بسا آن ها را از طریق باطل گردآوری کرده و یا حق آن را نپرداخته اند»؛ (وَ لَعَلَّهُ مِنْ بَاطِلٍ جَمَعَهُ،وَ مِنْ حَقٍّ مَنَعَهُ) .

ص:749

در این جا نیز امام علیه السلام به دو موضوع از منابع حرام اشاره فرموده است:

نخست،به دست آوردن مال از طریق باطل،مانند این که در بخت آزمایی ها و امثال آن اموالی به دست آورد و یا اشیایی را که معامله بر آن باطل است مورد استفاده قرار دهد و دیگر این که حقوقی را که به آن اموال تعلق می گیرد-اعم از حقوق شرعی و حق الناس-نمی پردازد.

«(در نتیجه) آن را از طریق حرام به دست آورده و گناهان آن را بر دوش می کشند»؛ (أَصَابَهُ حَرَاماً،وَ احْتَمْلَ بِهِ آثَاماً). (1)

در حدیثی که مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار آورده است می خوانیم:

«قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا علیه السلام یقُولُ لا یجْتَمِعُ الْمَالُ إِلَّا بِخِصَالٍ خَمْسٍ بِبُخْلٍ شَدِیدٍ وَ أَمَلٍ طَوِیلٍ وَ حِرْصٍ غَالِبٍ وَ قَطِیعَةِ الرَّحِمِ وَ إِیثَارِ الدُّنْیا عَلَی الْآخِرَةِ؛ راوی می گوید:از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام شنیدم که می فرمود:مال،(غالباً) انباشته نمی شود مگر از پنج راه:بخل شدید،آرزوهای دور و دراز،حرص غالب بر انسان،قطع رحم و ترجیح دنیا بر آخرت». (2)

بدیهی است اگر انسان بخیل نباشد و گرفتار آرزوهای طولانی نگردد و حرص نورزد و خویشاوندان خود را از اموالش بهره مند سازد و آخرت را بر دنیا از طریق انجام دادن کارهای خیر با اموالش ترجیح دهد،اموال،غالباً انباشته نخواهد شد.

آن گاه امام علیه السلام به نتیجه نهایی اسف انگیز و شوم این اعمال اشاره کرده می فرماید:«این افراد بر پروردگار خویش (در قیامت) وارد می شوند در حالی که غمگینند و افسوس می خورند که هم دنیا را از دست داده اند و هم آخرت را و این زیان آشکاری است»؛ (فَبَاءَ بِوِزْرِهِ،وَ قَدِمَ عَلَی رَبِّهِ آسِفاً لَاهِفاً،قَدْ «خَسِرَ

ص:750


1- 1) .«آثام»جمع«إثم»به معنای گناهان است؛و لی در بعضی از نسخ نهج البلاغه مانند نسخة مرحوم علامة شوشتری«أثام»بر و زن«أنام»آمده که به معنای کیفر گناه است
2- 2) .بحار الانوار،ج 70،ص 138،ح 5

اَلدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ» ).

علامه مجلسی رحمه الله این کلام شریف را با مقدمه پرمعنایی از آن حضرت در بحار الانوار آورده و می فرماید:

«انْظُرُوا إِلَی الدُّنْیا نَظَرَ الزَّاهِدِینَ فِیهَا فَإِنَّهَا عَنْ قَلِیلٍ تُزِیلُ السَّاکِنَ وَ تَفْجَعُ الْمُتْرَفَ فَلا تَغُرَّنَّکُمْ کَثْرَةُ مَا یعْجِبُکُمْ فِیهَا لِقِلَّةِ مَا یصْحَبُکُمْ مِنْهَا فَرَحِمَ اللَّهُ امْرَأً تَفَکَّرَ وَ اعْتَبَرَ وَ أَبْصَرَ إِدْبَارَ مَا قَدْ أَدْبَرَ وَ حُضُورَ مَا قَدْ حَضَرَ فَکَأَنَّ مَا هُوَ کَائِنٌ مِنَ الدُّنْیا عَنْ قَلِیلٍ لَمْ یکُنْ وَ کَأَنَّ مَا هُوَ کَائِنٌ مِنَ الْآخِرَةِ لَمْ یزَلْ وَ کُلُّ مَا هُوَ آتٍ قَرِیبٌ ...؛(ای مردم!) به دنیا نگاه زاهدانه کنید،چراکه به زودی ساکنان خود را زائل می کند و مترفان و ثروتمندان بی درد را ناگهان گرفتار می سازد، بنابراین فزونی آنچه مایه اعجاب شماست در دنیا شما را نفریبد،زیرا بسیار کم با شما خواهد بود.خداوند رحمت کند کسی را که فکر می کند و عبرت می گیرد و به پشت کردن آنچه از دنیا پشت کرده و حضور آنچه حاضر است نظر می کند.

گویی آنچه در دنیا موجود است به زودی نابود می شود و آنچه در آخرت است همواره باقی است.(بدانید) آنچه می آید نزدیک است به وقوع بپیوندد».

سپس جمله های بالا را تا آخر ذکر می کند. (1)

امام علیه السلام حال این گونه افراد را مصداق خسران مبین دانسته است،زیرا انسان گاه بهره ای می برد؛ولی به دنبال آن گرفتار خسارت مهمی می شود؛مانند این که غذای بسیار لذیذی می خورد و به دنبال آن گرفتار بیماری هایی می گردد.این خسران است اما نه خسران مبین.یا این که اموال نامشروعی فراهم می کند و با آن چند صباحی به عیش و نوش می پردازد؛ولی عذاب طولانی مدت الهی را برای خود فراهم می بیند.این هم ممکن است از نظر ظاهربینان خسران مبین نباشد.

«خسران مبین» جایی است که از راه نامشروع،اموال و ثروت هایی گردآوری

ص:751


1- 1) .این حدیث شریف را علامه مجلسی ظاهراً از کتاب مطالب السؤول محمد بن طلحه شافعی نقل کرده است.(بحار الانوار،ج 75،ص 20،ح 79 به نقل از مطالب السؤول،ص 258)

و کاخ هایی بنا می کند و بی آن که کمترین بهره ای ببرد،رها کرده به دیار باقی می شتابد در حالی که مسئولیت همه گناه آن بر دوش اوست.این،«خسران مبین» است که امام علیه السلام با استفاده از آیات قرآن در بالا به آن اشاره فرموده است.از آن جا که بسیارند کسانی که به همین سرنوشت گرفتار می شوند و انسان نمی داند جزء کدامین دسته است،جای آن دارد که به هوش آید و به جبران گذشته بپردازد.

شاهد گویای این مطلب داستانی است که طبری در کتاب خود در حوادث سال 61 نقل می کند وی می گوید:عبیداللّه بن زیاد پس از اقدام عمر سعد به قتل امام حسین علیه السلام به او گفت:آن نامه ای که به تو نوشتم و دستور قتل حسین را دادم کجاست؟ (گویا می خواست آن را باز پس بگیرد و خود را از مسئولیت آن جدا کند) عمر گفت:من دستور تو را انجام دادم ولی آن نامه از بین رفت.ابن زیاد گفت:حتماً باید آن نامه را بیاوری.عمر باز هم گفت:نامه از بین رفته است.ابن زیاد گفت:به خدا سوگند باید نامه را بیاوری.عمر گفت:به خدا قسم این نامه حتی به دست پیرزنان قریش هم رسیده است تا عذر مرا در مدینه بر آن ها آشکار سازد.به خدا سوگند من تو را نصیحتی درباره حسین کردم؛نصیحتی که اگر به پدرم سعد بن ابی وقاص کرده بودم حق او ادا شده بود.عثمان بن زیاد،برادر عبید اللّه بن زیاد در آن جا حاضر بود گفت:عمر راست می گوید.به خدا سوگند من دوست داشتم که تمام طایفه بنی زیاد تا روز قیامت در بینی مردانشان مهاری بود و حسین به وسیله آن ها به قتل نمی رسید.

راوی این روایت می گوید:به خدا سوگند عبید اللّه بن زیاد این سخن را که شنید سکوت کرد و انکار نکرد. (1)

آری او هم می دانست که مصداق خسر الدنیا و الآخرة شده است.

***

ص:752


1- 1) .تاریخ طبری،ج 4،ص 357

گفتار حکیمانه 345- نعمت عدم توانایی بر گناه

اشاره

و قال علیه السلام

مِنَ الْعِصْمَةِ تَعَذُّرُ الْمَعَاصِی.

امام علیه السلام فرمود:

عدم توانایی بر گناه،نوعی عصمت است. (1)

ص:753


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها چیزی که در این جا در کتاب مصادر نقل می کند این است که می گوید:این کلام حکیمانه به صورت متفاوتی در غرر الحکم آمده است: «إِنَّ مِنَ النِّعْمَةِ تَعَذُّرُ الْمَعاصی» و این تفاوت نشان می دهد که آمُدی آن را از منبع دیگری اخذ کرده است.سپس به حدیث مشابه (از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله) اشاره می کند و آن چنین است: «إِنَّ مِنَ الْعِصْمَةِ أَنْ لا تَجِدَ» و می افزاید:جای تعجب نیست،زیرا امیرمؤمنان علیه السلام مفهوم گفتار حکیمانه خود را از معلمش رسول خدا صلی الله علیه و آله اخذ کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 260)

ص:754

شرح و تفسیر

نعمت عدم توانایی بر گناه

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته ای اشاره می کند که از جهاتی قابل دقت است،می فرماید:«عدم توانایی بر گناه،نوعی عصمت است»؛ (مِنَ الْعِصْمَةِ تَعَذُّرُ الْمَعَاصِی) .

می دانیم عصمت معنای عامی دارد که به معنای محفوظ ماندن،به ویژه محفوظ ماندن از گناه است.گاه این حالت در حد کمال دیده می شود که مقام والای انبیا و امامان علیهم السلام است.آن ها ملکه ای نفسانی دارند که از هر گناه و خطا آنان را باز می دارد و همین مقام سبب اعتماد همه مردم به آن ها می شود که گفتار و رفتارشان حجت و سرمشق برای همگان باشد.

مرحله پایین تری از آن،ملکه عدالت است که بازدارنده از معاصی کبیره و اصرار بر صغیره است؛ولی چنان نیست که در برابر همه چیز مقاومت کند.

درست مانند سدی است که در برابر سیلاب بسته اند که اگر سیلاب شدید و قوی باشد ممکن است سد را بشکند و با خود ببرد.افراد عادل نیز ممکن است گاه در برابر عوامل نیرومند گناه زانو بزنند و سپس پشیمان شوند و رو به درگاه خدا آورند و توبه کنند و سد عصمت عدالت در آن ها بار دیگر تجدید شود.

نوع سومی از عصمت است که انسان به سبب فراهم نبودن وسایل و اسباب گناه از آن دور می ماند.یا قدرت بر گناه ندارد؛مانند نابینا که نمی تواند نگاه

ص:755

هوس آلود به نامحرم داشته باشد و یا قدرت جسمانی دارد اما وسایل گناه فراهم نیست؛مثل این که شرابی نیست تا بنوشد؛هر چند مایل به آن باشد و یا حکومت اسلامی او را از گناه بازمی دارد هر چند او مایل به گناه باشد.

این گونه عصمت افتخار نیست و ثوابی در برابر ترک گناه به چنین شخصی داده نمی شود؛ولی فایده اش این است که از عذاب الهی دور می ماند و بسا لطف خدا شامل افرادی شود و گناه کردن را بر آن ها متعذّر کند تا از کیفر گناه دور بمانند.

البته گاه ادامه تعذر سبب می شود که انسان به ترک گناه عادت کند آن گونه که اگر اسباب آن هم فراهم شود به سراغ آن نمی رود.این نوعی امداد الهی در زمینه عصمت است.

پیام این گفتار امام علیه السلام آن است که افرادی که نمی توانند خود را در محیط گناه آلود نگه دارند سعی کنند از آن محیط دور بمانند تا گناه برای آن ها متعذر شود و البته ثواب ترک گناه را به نوعی خواهند داشت.

عدم حضور در مجلس معصیت و لزوم هجرت از مناطقی که انسان را به هر حال آلوده گناه می کند ناظر به همین معناست.حتی اگر درست بیندیشیم یکی از آثار و برکات هجرت مسلمانان از مکه به مدینه،یا از مکه به حبشه نیز همین بود که از محیط شرک که آن ها را مجبور به گناه می کرد دور بمانند و خدا را آزادانه بندگی و عبادت کنند.

قرآن مجید در سوره«نساء»،آیه 97 می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً» ؛کسانی که فرشتگان (قبض ارواح)،روح آن ها را گرفتند در حالی که به خویشتن ستم کرده بودند،به آن ها گفتند:«شما در چه حالی بودید؟ (و چرا با این که مسلمان بودید،در صفِ

ص:756

کفّار جای داشتید؟!)»گفتند:«ما در سرزمین خود،تحت فشار و مستضعف بودیم».آن ها-فرشتگان-گفتند:«مگر سرزمین خدا،پهناور نبود که مهاجرت کنید؟!»آن ها (عذری نداشتند،و) جایگاهشان دوزخ است،و سرانجام بدی دارند».

قابل توجه است که در غرر الحکم (همان گونه که در مصادر ذکر شد) این کلام شریف به این صورت نقل شده است:

(إنَّ مِنَ النِّعْمَةِ تَعَذُّرُ الْمَعاصی) و این واقعاً نعمتی الهی است که انسان باید شکر آن را بگزارد همان گونه که سعدی می گوید:

چگونه شکر این نعمت گزارم که زور مردم آزاری ندارم

حافظ نیز می گوید:

من از بازوی خود دارم بسی شکر که زور مردم آزاری ندارم

یکی از شعرای معاصر،کلام امام علیه السلام را به این صورت ترجمه کرده و می گوید: گر دسترست نیست به کاری که خطاست این نیز نشانه ای ز الطاف خداست

گر عاجزی از این که گناهی بکنی کن شکر که این عجز هم از نعمت هاست

ابن ابی الحدید حدیث دیگری در این زمینه مشابه آن نقل کرده است:

«إِنَّ مِنَ الْعِصْمَةِ أنْ لا تَجِدَ؛ نوعی از عصمت این است که وسایل گناه را در اختیار نداشته باشی».

پیام دیگری که این گفتار حکیمانه دارد این است که حاکمان جامعه برای دور ماندن مردم از گناه،کاری کنند که اسباب معصیت از میان آن ها برچیده شود و به اصطلاح روز،از طریق اقداماتی تأمینی و تربیتی،جامعه را از گناه دور دارند.

***

ص:757

ص:758

گفتار حکیمانه 346- تا می توانی از کسی تقاضا مکن

اشاره

و قال علیه السلام

مَاءُ وَجْهِکَ جَامِدٌ یُقْطِرُهُ السُّؤَالُ،فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُقْطِرُهُ.

امام علیه السلام فرمود:

آبرویت جامد است و تقاضا آن را آب کرده،فرو می ریزد.

ببین آن را نزد چه کسی فرو می ریزی. (1)

ص:759


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: تنها موردی که مرحوم خطیب در مصادر درباره این کلام حکمت آمیز بر آن دست یافته ربیع الابرار زمخشری است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 260)

ص:760

شرح و تفسیر

تا می توانی از کسی تقاضا مکن

امام علیه السلام درباره تقاضا نزد اشخاص مختلف نکته جالبی را بیان می کند و می فرماید:«آبرویت جامد است و تقاضا آن را آب کرده و فرو می ریزد.ببین آن را نزد که فرو می ریزی»؛ (مَاءُ وَجْهِکَ جَامِدٌ یُقْطِرُهُ السُّؤَالُ،فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُقْطِرُهُ) .

«ماءُ وَجْه» که ترجمه تحت اللفظی آن«آبرو»است دقیقاً در فارسی و عربی معنای یکسان دارد.آبرو عبارت از احترام و شخصیت انسان است؛شخص آبرومند کسی است که در جامعه محترم باشد و به دیده احترام به او بنگرند،برای سخنش اهمیت قائل باشند و در مشکلات به سراغ او بروند.

چرا این ویژگی نامش آبرو است؟ شاید-همان گونه که بعضی از شارحان نهج البلاغه اشاره کرده اند-دلیلش این باشد که انسان هنگامی که از کسی تقاضایی می کند،یا حادثه نامطلوبی اتفاق می افتد از شرم و حیا چهره او برافروخته شده و عرق بر صورتش جاری می شود،به اندازه ای که گاه از صورت می چکد.این در واقع آب صورت است که به تناسب واژه«آبرو»یا«ماء الوجه» بر آن اطلاق شده است.

به هر روی،امام علیه السلام می فرماید:آب صورت تو در حال عادی جامد است.

هنگامی که از دیگری تقاضا می کنی مایع شده و فرو می ریزد.بنگر نزد چه کسی آن را فرو می ریزی.

ص:761

اشاره به این که انسان تا می تواند نباید از کسی تقاضایی کند و آبروی خود را در آن راه بریزد؛اما اگر روزی ناچار شد،باید کسی را برای تقاضا کردن برگزیند که شایسته آن باشد و لااقل آبروی خود را نزد انسان با شخصیتی فرو ریخته باشد.

در حدیثی می خوانیم که«حارث همدانی»(از یاران خاص امیرمؤمنان علی علیه السلام) می گوید:شبی نزد آن حضرت به گفت وگو نشسته بودم.عرض کردم:

حاجتی دارم.امام علیه السلام فرمود:مرا شایسته دانستی که حاجت خود را از من بخواهی؟ عرض کردم:آری.فرمود:خدا تو را جزای خیر دهد.سپس برخاست و چراغ را خاموش کرد و نشست.بعد فرمود:چراغ را برای این خاموش کردم که ذلت عرض حاجت را در صورت تو نبینم.اکنون بگو چه می خواهی،زیرا از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله شنیدم می فرمود:حوائج مردم امانت الهی در سینه بندگان است.

کسی که آن را بپوشاند عبادتی برای او محسوب می شود و کسی که آن را افشا کند لازم است برای انجام آن حاجت تلاش کند. (1)

در این زمینه،احادیث فراوانی در منابع مختلف اسلامی آمده است:

از جمله در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم:

«لَوْ یعْلَمُ السَّائِلُ مَا فِی الْمَسْأَلَةِ مَا سَأَلَ أَحَدٌ أَحَداً وَ لَوْ یعْلَمُ الْمُعْطِی مَا فِی الْعَطِیةِ مَا رَدَّ أَحَدٌ أَحَداً؛ اگر تقاضا کننده می دانست تقاضا کردن چه عیوبی دارد هیچ کس از دیگری تقاضایی نمی کرد و اگر شخص بخشنده می دانست چه فضیلتی در عطیه است هیچ کس دیگری را محروم نمی ساخت». (2)

نقطه مقابل سؤال،«تعفف»است که قرآن مجید جمعی از فقرا و نیازمندان را برای داشتن آن ستوده،می فرماید: «لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ

ص:762


1- 1) .کافی،ج 4،ص 24،ح 4
2- 2) .همان،ص 20،ح 2

لا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الْأَرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ لا یَسْئَلُونَ النّاسَ إِلْحافاً وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِیمٌ» ؛(انفاقِ شما، مخصوصاً باید) برای نیازمندانی باشد که در راه خدا،در تنگنا قرار گرفته اند؛ (و توجّه به آیین خدا،آن ها را از وطن های خویش آواره ساخته؛و شرکت در میدانِ جهاد،به آن ها اجازه نمی دهد تا برای تأمین هزینه زندگی،دست به کسب و تجارتی بزنند؛) نمی توانند مسافرتی کنند (و سرمایه ای به دست آورند؛) و از شدّت خویشتن داری،افراد ناآگاه آن ها را بی نیاز می پندارند؛امّا آن ها را از چهره هایشان می شناسی؛و هرگز با اصرار چیزی از مردم نمی خواهند.(این است مشخّصات آن ها!) و هرچیز خوبی در راه خدا انفاق کنید،خداوند از آن آگاه است». (1)یعنی با این که آثار فقر به هر حال در چهره آن ها نمایان است؛اما حاضر نیستند از کسی سؤال و تقاضایی کنند.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم که خطاب به اباذر فرمود:

«یا أَبَا ذَرٍّ إِیاکَ وَ السُّؤَالَ فَإِنَّهُ ذُلٌّ حَاضِرٌ وَ فَقْرٌ تَتَعَجَّلُهُ وَ فِیهِ حِسَابٌ طَوِیلٌ یوْمَ الْقِیامَة؛ ای اباذر! از سؤال و درخواست بپرهیز که ذلت حاضر و فقری است که آن را با شتاب به سوی خود می آوری (به علاوه) حسابی طولانی در روز قیامت دارد. (2)

از این حدیث شریف نبوی استفاده می شود که شخص سائل اگر نیاز شدید نداشته باشد در قیامت مورد بازخواست قرار می گیرد.

به همین دلیل در حدیثی از امام حسین علیه السلام می خوانیم که شخصی خدمت آن حضرت رسید و تقاضایی کرد امام علیه السلام فرمود:

«إِنَّ الْمَسْأَلَةَ لا تَصْلُحُ إِلَّا فِی غُرْمٍ فَادِحٍ أَوْ فَقْرٍ مُدْقِعٍ أَوْ حَمَالَةٍ مُقَطَّعَةٍ فَقالَ السّائِلُ:مَا جِئْتُ إِلَّا فِی إِحْدَاهُنَّ فَأَمَرَ لَهُ بِمِائَةِ دِینَارٍ؛سؤال و تقاضا شایسته نیست مگر در بدهکاری سنگین یا فقر

ص:763


1- 1) .بقره،آیه 273
2- 2) .من لا یحضره الفقیه،ج 4،ص 375،ح 5762

ناتوان کننده یا دیه ثابت و مسلّم.سائل عرض کرد:من به دلیل یکی از این سه چیز خدمت شما رسیده ام.امام علیه السلام امر فرمود یکصد دینار به او دادند.(هر دینار یک مثقال طلا بود)». (1)

نیز به همین دلیل در حدیث دیگری از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«وَمَنْ فَتَحَ عَلَی نَفْسِهِ بَابَ مَسْأَلَةٍ فَتَحَ اللَّهُ عَلَیهِ سَبْعِینَ بَاباً مِنَ الْفَقْرِ لا یسُدُّ أَدْنَاهَا شَیءٌ؛ کسی که بر خود دری از سؤال و تقاضا بگشاید خداوند هفتاد در از فقر به سوی او می گشاید که چیزی کمترینِ این درها را نمی بندد». (2)

از این احادیث و احادیث دیگر و کلام حکیمانه بالا که همه به این مضمون وارد شده استفاده می شود که افراد باایمان حتی الامکان و تا زمانی که به شدت گرفتار نشده اند از کسی چیزی تقاضا نکنند و مناعت طبع و تعفف را نگاه دارند.

این سخن را با حدیثی که در کتاب شریف کافی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده پایان می دهیم.امام صادق علیه السلام می فرماید:گروهی از انصار خدمت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله رسیدند و به آن حضرت سلام کردند.پیامبر صلی الله علیه و آله به آن ها جواب گفت.

عرض کردند:ای رسول خدا! ما را حاجتی است.فرمود:حاجتتان را بیان کنید.

عرض کردند:حاجت بسیار بزرگی است.فرمود:بگویید چیست؟ عرض کردند:

بهشت را برای ما تضمین کن.پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله سر به زیر انداخت و با عصای کوچکی که در دست داشت به زمین اشاره کرد.سپس سر بلند کرد و فرمود:

«أَفْعَلُ ذَلِکَ بِکُمْ عَلَی أَنْ لا تَسْأَلُوا أَحَداً شَیئاً؛ من این کار را انجام می دهم به این شرط که هرگز از کسی چیزی تقاضا نکنید.بعد از این ماجرا آن ها به قدری به این شرط وفادار بودند که اگر در سفری سوار بر مرکب بودند و تازیانه یکی از آن ها می افتاد به شخص پیاده ای نمی گفت این تازیانه را به من بده،چراکه آن هم نوعی

ص:764


1- 1) .بحار الانوار،ج 75،ص 118
2- 2) .همان،ج 18،ص 115،ح 20

تقاضا بود؛خودش پیاده می شد و تازیانه را برمی داشت و زمانی که بر سر سفره ای نشسته بودند هرگاه یکی از حاضران به ظرف آب از دیگری نزدیک تر بود به او نمی گفت ظرف آب را به من بده.خودش برمی خاست و از ظرف آب می نوشید. (1)

***

ص:765


1- 1) .کافی،ج 4،ص 21،ح 5

ص:766

گفتار حکیمانه 347- حدّ مدح و ستایش

اشاره

و قال علیه السلام

الثَّنَاءُ بِأَکْثَرَ مِنَ الاِسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ،وَ التَّقْصِیرُ عَنِ الاِسْتِحْقَاقِ

عِیٌّ أَوْ حَسَدٌ.

امام علیه السلام فرمود:

مدح و ستایشِ بیش از حدّ استحقاق،تملّق است و کمتر از استحقاق،عجز و درماندگی و یا حسد است. (1)

ص:767


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر می گوید:راغب اصفهانی در کتاب محاضرات الادباء آن را از امیرمؤمنان علی علیه السلام با تفاوتی نقل کرده و این تفاوت نشان می دهد این کلام شریف را از منبع دیگری جز نهج البلاغه گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 261). اضافه می کنیم:در بعضی از کتب،این جمله را از مأمون،خلیفه عباسی نقل کرده اند و واضح است که او آن را از امیرمؤمنان علیه السلام گرفته است

ص:768

شرح و تفسیر

حدّ مدح و ستایش

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به مطلب مهمی درباره افراط و تفریط در ستایش افراد اشاره کرده،می فرماید:«مدح و ستایشِ بیش از حدّ استحقاق،تملق است و کمتر از استحقاق،عجز و درماندگی و یا حسد است»؛ (الثَّنَاءُ بِأَکْثَرَ مِنَ الاِسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ،وَ التَّقْصِیرُ عَنِ الاِسْتِحْقَاقِ عِیٌّ أَوْ حَسَدٌ) .

شک نیست که مدح و ستایش در حد اعتدال،کاری است بسیار پسندیده، زیرا از یک سو سبب تشویق شخصی می شود که کاری در خور ستایش انجام داده و یا فضیلتی از نظر اوصاف انسانی دارد،و احساس می کند که افراد،قدردانِ کارها و صفات او هستند و همین امر او را در ادامه راه دلگرم می سازد،به گونه ای که مشکلات را به راحتی تحمل می کند.

از سوی دیگر هنگامی که دیگران ببینند افراد نیکوکار و یا کسانی که موصوف به صفات انسانی هستند مورد مدح و ستایش قرار می گیرند،آن ها نیز تشویق می شوند و همین امر سبب گسترش کارهای نیک و صفات نیک در جامعه می شود.

به همین دلیل در هر عصر و زمان به خصوص در عصر ما برنامه هایی برای بزرگداشت افراد و دادن جوایز به آن ها در حضور جمعی از شخصیت ها برپا می شود و بهترین ها را ستایش و تشویق می کنند تا درسی برای همگان باشد

ص:769

و نشانه ای از حق شناسی و قدردانی از سوی مدیران جامعه تلقی شود.

ولی این کارِ نیک و پرفایده هرگاه دست خوش افراط و تفریط گردد تبدیل به ضد خواهد شد و آثار بد فراوانی خواهد داشت و اگر از حد بگذرد شکل تملق و چاپلوسی به خود می گیرد که از زشت ترین کارهاست؛کاری است آمیخته با دروغ و اظهار ذلت،کاری است که چه بسا سبب گمراهی افرادی خواهد شد که مورد ستایش واقع می شوند و آن ها در آغاز ممکن است آن اغراق گویی ها را باطل بدانند ولی کم کم آن را صحیح پندارند و گمراه شوند و این گونه افراد اگر از مدیران و رؤسای جامعه باشند آثار سوء این حالت به مردم هم سرایت می کند و آن ها نیز زیان می بینند و به همین دلیل امام علیه السلام می فرماید:مدح و ستایشِ بیش از استحقاق،تملق است (و تمام زیان های آن را دربر دارد).

ولی اگر مدح و ثنا کمتر از استحقاق باشد؛یعنی گوینده نخواهد یا نتواند حق آن را به جای آورد و یا کار مهمی را که از طرف سر زده کم ارزش بشمرد و صفات فضیلت او را کم اهمیت معرفی کند،از یکی از این دو چیز ممکن است سرچشمه بگیرد که یکی مربوط به گوینده از نظر ذاتی است و دیگری در ارتباطش با طرف مقابل:از نظر ذاتی آن است که در بیان ارزش خدمات و صفات اشخاص ناتوان باشد و نتواند حق مطلب را ادا کند و در صورت دوم مانعی جلوی او را می گیرد که حق مطلب را ادا کند و آن ممکن است غالباً حسد و گاه کینه و عداوت و زمانی حفظ منافع مادی باشد و از همین رو امام علیه السلام می فرماید:

(مدح و ستایش کمتر از استحقاق،ناشی از عجز و درماندگی و یا حسد است).

قرآن مجید بارها مؤمنان و مجاهدان و افرادی را که کارهای مهمی انجام داده اند ستایش می کند.

در مورد فداکاری امیرمؤمنان علی علیه السلام در«لیلة المبیت»می فرماید: «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ» ؛بعضی از مردم

ص:770

(با ایمان و فداکار،همچون علی علیه السلام در«لیلة المبیت»به هنگام خفتن در جایگاه پیغمبر صلی الله علیه و آله) جان خود را برای خشنودی خدا می فروشند؛و خداوند به بندگان مهربان است». (1)

در سوره«دهر»،هجده آیه درباره فداکاری امیرمؤمنان علیه السلام و همسرش زهرای مرضیه و فرزندانش امام حسن و امام حسین علیهم السلام که سه روز روزه گرفتند و طعام افطار خود را به مسکین و یتیم و اسیر دادند بیان داشته و کار آن ها را بسیار ستوده و وعده انواع نعمت های بهشتی را به آن ها داده است.

در آیه ولایت «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ» خاتم بخشی امیرمؤمنان علیه السلام را در حال نماز ستوده است. (2)

درباره یاران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز نمونه های فراوانی هست؛از جمله «لَقَدْ رَضِیَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً» ؛خداوند از مؤمنان-هنگامی که در زیر آن درخت با تو بیعت کردند-راضی و خشنود شد؛خدا آنچه را در درون دل هایشان (از ایمان و صداقت) نهفته بود می دانست،ازاین رو آرامش را بر دل هایشان نازل کرد و پیروزی نزدیکی به عنوان پاداش نصیب آن ها فرمود». (3)

از این قبیل آیات در قرآن فراوان دیده می شود که همه آن ها درسی است برای ما که باید کارهای نیک نیکوکاران و صفات برجسته آن ها را در برابر آن ها و در مقابل مردم ستود تا هم آن ها تشویق شوند و هم سایر مردم درس بگیرند.

ولی این حکم،استثنایی هم دارد و آن جایی است که اگر کسی را پیش روی او مدح و ثنا بگوییم مغرور می شود و همان غرور،او را طلبکار از مردم و گاهی

ص:771


1- 1) .بقره،آیه 207
2- 2) .مائده،آیه 55
3- 3) .فتح،آیه 18

طلبکار از خدا می سازد و گاه سبب درجازدن یا عقب گرد او می شود.

ازاین رو در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«إذا مَدَحْتَ أخاکَ فِی وَجْهِهِ فَکَأَنَّما أَمْرَرْتَ عَلی حَلْقِهِ الْمُوسی؛ هنگامی که برادرت را پیش روی او مدح و ثنا بگویی مانند این است که تیغ بر گلویش کشیده باشی». (1)

***

ص:772


1- 1) .میزان الحکمة،باب مدح؛شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 256

گفتار حکیمانه 348- شدیدترین گناه

اشاره

و قال علیه السلام

أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُهُ.

امام علیه السلام فرمود:

شدیدترین گناهان گناهی است که صاحبش آن را کوچک بشمارد. (1)

ص:773


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه بار دیگر در نهج البلاغه (با تفاوت مختصری) در حکمت شماره 477 آمده و به گفته مرحوم خطیب در مصادر،زمخشری آن را در کتاب ربیع الابرار در باب (الخطایا و الذنوب) به این صورت آورده است: «أعْظَمُ الذُّنُوبِ مَا اسْتَخَفَّ بِهِ صاحِبُهُ» و این تفاوت دلیل بر تفاوت در منبع است.ابن قاسم در روض الاخیار آن را با اضافه «جُحُودُ الذَّنْبِ ذَنْبانِ» نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 261)

ص:774

شرح و تفسیر

شدیدترین گناه

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی در ارتباط با گناهان اشاره کرده می فرماید:«شدیدترین گناهان گناهی است که صاحبش آن را کوچک بشمرد»؛ (أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُهُ) .

دلیل آن روشن است.کسی که گناهی را کوچک می شمرد به آسانی به آن گرفتار می شود و گاه آن را آن قدر تکرار می کند که به صورت ملکه او درمی آید و غرق در آن می شود و سرانجام به عذاب الهی در دنیا و آخرت گرفتار خواهد شد.

اضافه بر این،از یک نظر هیچ گناهی کوچک نیست،زیرا گناهکار فرمان خدا را می شکند و عصیان پروردگار هرچه باشد بزرگ و مهم است.

به عکس هرگاه انسان برای گناهی اهمیت قائل باشد از آن فاصله می گیرد و خود را حفظ می کند و کمتر آلوده آن می شود؛یعنی ابهت گناه،سدی در برابر آلودگی به آن است.

این درست به آن می ماند که انسان بگوید:«فلان دشمن من حقیر است،من اعتنایی به او ندارم،من باید از فلان دشمن دیگر خود را حفظ کنم»و چه بسا این تصور سبب می شود که آن دشمن حقیر،ضربه کاری به او وارد کند در حالی که هیچ گونه آمادگی برای دفاع در مقابل او ندارد؛ولی هرگاه در برابر دشمنی قرار

ص:775

گیرد که از نظر او خطرناک است کاملاً آماده دفاع می شود.

کوتاه سخن این که انسان ضربه را از جایی می خورد که به آن اهمیت نمی دهد.

کلینی رحمه الله در کتاب شریف کافی در باب«استصغار الذنب؛کوچک شمردن گناه» حدیث جالبی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که:

«اتَّقُوا الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ فَإِنَّهَا لا تُغْفَرُ قُلْتُ وَمَا الْمُحَقَّرَاتُ قَالَ الرَّجُلُ یذْنِبُ الذَّنْبَ فَیقُولُ طُوبَی لِی لَوْ لَمْ یکُنْ لِی غَیرُ ذَلِکَ؛ از گناهان کوچک بپرهیزید،چراکه بخشوده نمی شود.راوی سؤال می کند:منظورتان از گناهان کوچک چیست؟ فرمود:گناهی است که انسان مرتکب می شود و می گوید:خوشا به حال من اگر فقط گناه من همین باشد». (1)

در واقع چنین کسی فرمان الهی را حقیر شمرده و نسبت به آن اهانت کرده است.

در همان باب از کتاب کافی حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود:

«إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله نَزَلَ بِأَرْضٍ قَرْعَاءَ فَقَالَ لِأَصْحَابِهِ ائْتُوا بِحَطَبٍ فَقَالُوا یا رَسُولَ اللَّهِ نَحْنُ بِأَرْضٍ قَرْعَاءَ مَا بِهَا مِنْ حَطَبٍ قَالَ فَلْیأْتِ کُلُّ إِنْسَانٌ بِمَا قَدَرَ عَلَیهِ فَجَاءُوا بِهِ حَتَّی رَمَوْا بَینَ یدَیهِ بَعْضَهُ عَلَی بَعْضٍ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله هَکَذَا تَجْتَمِعُ الذُّنُوبُ ثُمَّ قَالَ إِیاکُمْ وَ الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ فَإِنَّ لِکُلِّ شَیءٍ طَالِباً أَلا وَ إِنَّ طَالِبَهَا یکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ کُلَّ شَیءٍ أَحْصَیناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ؛ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در سفری در سرزمین خشک و بی آب و علفی فرود آمد و به یارانش فرمود:مقداری هیزم بیاورید.(تا آتش برای رفع نیاز روشن کنیم) عرضه داشتند:ای رسول خدا! این جا زمین بی آب و علفی است،هیزمی ندارد.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:هر کدام از شما به هر اندازه که می توانید بیاورید.(آن ها در بیابان پخش شدند و) هرکدام چیزی با خود آورد و آن ها را در برابر پیامبر صلی الله علیه و آله روی هم ریختند.(و از فزونی آن تعجب کردند).پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:گناهان

ص:776


1- 1) .کافی،ج 2،ص 287،ح 1

این گونه جمع می شوند.از گناهان کوچک بپرهیزید،زیرا هر گناهی بازخواست کننده ای دارد.آگاه باشید بازخواست کننده گناهان آن ها را می نویسد و آثار آنان را حفظ می کند و (خداوند در قرآن می فرماید):هرچیزی را در امام مبین (لوح محفوظ) شمارش کرده ایم». (1)

بعید نیست که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آتشی در آن هیزم ها افکنده باشد و هنگامی که آتش از آن زبانه کشیده این سخن را فرموده باشد.اشاره به این که آتش های عظیم قیامت از درون این گناهان کوچک برمی خیزد.

در حدیث دیگری که مرحوم«شیخ طوسی»در کتاب امالی آورده است می خوانیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به ابوذر فرمود:

«یا أَبَا ذَرٍّ لا تَنْظُرْ إِلَی صِغَرِ الْخَطِیئَةِ وَ لَکِنِ انْظُرْ إِلَی مَنْ عَصَیتَ؛ ای اباذر! نگاه به کوچکی گناه مکن؛بلکه نگاه به عظمت خدایی کن که او را عصیان می کنی». (2)

در حدیث دیگری از امام کاظم علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«لَا تَسْتَکْثِرُوا کَثِیرَ الْخَیرِ وَ لا تَسْتَقِلُّوا قَلِیلَ الذُّنُوبِ فَإِنَّ قَلِیلَ الذُّنُوبِ یجْتَمِعُ حَتَّی یکُونَ کَثِیراً وَ خَافُوا اللَّهَ فِی السِّرِّ حَتَّی تُعْطُوا مِنْ أَنْفُسِکُمُ النَّصَفَ؛ کار خیر را،هر چند زیاد انجام دهید بزرگ نشمرید (که شما را از ادامه راه بازمی دارد) و گناهان کم را اندک ندانید، زیرا گناهان کم جمع می شود و تبدیل به بسیار خواهد شد و از خدا در پنهانی نیز بترسید تا انصاف را بتوانید از ناحیه خود رعایت کنید». (3)

این حدیث می تواند اشاره به نکته دیگری در باب کوچک یا کم شمردن گناه باشد که اگر انسان گناه را کم و یا کوچک بشمرد از تکرار آن بیم ندارد و زمانی متوجه می شود که به گناهان کبیره و بسیاری تبدیل شده است،بنابراین کوچک شمردن گناه به هر حسابی که باشد گناهی دیگر است.

ص:777


1- 1) .کافی،ج 2،ص 288،ح 3
2- 2) .امالی طوسی،ص 528
3- 3) .کافی،ج 2،ص 287،ح 2

افزون بر این ها کوچک و بزرگ بودن گناه دقیقاً روشن نیست؛چه بسا ما گناهی را کوچک بشمریم و در پیشگاه خداوند بزرگ باشد و مایه خشم و غضب او گردد،همان گونه که در حدیث پرمعنایی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است:

«إِنَّ اللَّهَ کَتَمَ ثَلاثَةً فِی ثَلاثَةٍ کَتَمَ رِضَاهُ فِی طَاعَتِهِ وَ کَتَمَ سَخَطَهُ فِی مَعْصِیتِهِ وَ کَتَمَ وَلِیّهُ فِی خَلْقِهِ فَلا یسْتَخِفَّنَّ أَحَدُکُمْ شَیئاً مِنَ الطَّاعَاتِ فَإِنَّهُ لا یدْرِی فِی أَیهَا رِضَی اللَّهِ وَ لا یسْتَقِلَّنَّ أَحَدُکُمْ شَیئاً مِنَ الْمَعَاصِی فَإِنَّهُ لا یدْرِی فِی أَیهَا سَخَطُ اللَّهِ وَ لا یزْرِینَّ أَحَدُکُمْ بِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ فَإِنَّهُ لا یدْرِی أَیهُمْ وَلِی اللَّهِ؛ خدا سه چیز را در سه چیز مخفی داشت:رضای خود را در طاعتش و خشم خود را در معصیتش و ولیش را در میان خلق،بنابراین هیچ یک از شما چیزی از طاعات را کوچک نشمرد، چراکه نمی داند شاید در آن رضای خدا باشد و هیچ یک از شما چیزی از معاصی را کم نشمرد،زیرا نمی داند شاید خشم و غضب پروردگار در آن باشد و به هیچ کس از خلق خدا عیب جویی و اهانت نکنید،چراکه نمی دانید کدام یک از آن ها از اولیاء اللّه هستند». (1)

***

ص:778


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 11،ص 247،ح 12

گفتار حکیمانه 349-یازده نکته مهم

بخش اوّل:

اشاره

مَنْ نَظَرَ فِی عَیْبِ نَفْسِهِ اشْتَغَلَ عَنْ عَیْبِ غَیْرِهِ،وَ مَنْ رَضِیَ بِرِزْقِ اللّهِ لَمْ یَحْزَنْ عَلَی مَا فَاتَهُ،وَ مَنْ سَلَّ سَیْفَ الْبَغْیِ قُتِلَ بِهِ،وَ مَنْ کَابَدَ الْأُمُورَ عَطِبَ، وَ مَنِ اقْتَحَمَ اللُّجَجَ غَرِقَ،وَ مَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ السُّوءِ اتُّهِمَ.

امام علیه السلام فرمود:

هرکس به عیب خود بنگرد از عیب جویی دیگران بازمی ماند و هرکس به آنچه خدا به او روزی داده راضی شود بر آنچه از دست داده اندوهناک نمی گردد،و آن کس که تیغ ستم برکشد (سرانجام) خودش با آن کشته می شود و کسی که (بی مقدمه) به سراغ کارهای سخت رود هلاک می شود و هرکس خود را در گرداب های خطرناک بیفکند غرق می شود و آن کس که در موارد سوء ظن وارد شود متهم می گردد. (1)

ص:779


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب معتقد است که سیّد رضی رحمه الله این جمله ها را که همچون لؤلؤهای درخشنده ای است از وصایای امیرمؤمنان علی علیه السلام به فرزندش امام حسن مجتبی علیه السلام برگزیده است و می دانیم که این وصیت پیش از نهج البلاغه در کتاب تحف العقول آمده است.«نویری»نیز در نهایة الارب آن را به صورتی متفاوت با روایت مرحوم شریف رضی ذکر کرده و قاضی قضاعی بخشی از آن را در دستور معالم الحکم آورده و«میدانی»در مجمع الامثال نیز قسمتی از آن را ذکر کرده است.اضافه بر این،بخشی از آن در خطبه امیرمؤمنان علیه السلام معروف به خطبه وسیله که در کتب دانشمندان قبل از سیّد رضی آمده است دیده می شود و ابن قاسم در روض الاخیار نیز بخشی از آن را به صورت متفاوت ذکر کرده است.(از مجموع این نقل ها روشن می شود که این گفتارهای حکیمانه در منابع فراوان دیگری پیش از سیّد رضی بوده است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 262)

ص:780

شرح و تفسیر

یازده نکته مهم

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه که مجموعه ای است از اندرزهای بسیار سودمند و سرنوشت ساز،به یازده نکته مهم اشاره می کند؛نخست می فرماید:

«هرکس به عیب خود نگاه کند از عیب جویی دیگران بازمی ماند»؛ (مَنْ نَظَرَ فِی عَیْبِ نَفْسِهِ اشْتَغَلَ عَنْ عَیْبِ غَیْرِهِ) .

بی شک انسان بی عیب غیر از معصومان علیهم السلام وجود ندارد.بعضی عیوب کمتری دارند و بعضی بیشتر،بنابراین عقل و درایت ایجاب می کند انسان به جای این که به عیب دیگران بپردازد به اصلاح عیب خویش بپردازد.اصولاً کسی که به اصلاح عیب خویش می پردازد مجالی برای عیب جویی دیگران نمی بیند و اگر مجالی هم داشته باشد شرم می کند و به خود می گوید:من با داشتن این عیوب چگونه به عیب جویی دیگران بپردازم.

البته منظور حضرت ترک عیب جویی است و گرنه بیان کردن عیب دیگران به عنوان امر به معروف و نهی از منکر و برای اصلاح آن صفات و آن هم به گونه ای که به احترام و شخصیت آنان برنخورد نه تنها عیب نیست،بلکه کاری است بسیار پسندیده و در بسیاری از موارد،واجب.

در خطبه 176 نیز امام علیه السلام تعبیر جالب دیگری در این زمینه دارد و می فرماید:

«طُوبَی لِمَنْ شَغَلَهُ عَیبُهُ عَنْ عُیوبِ النَّاسِ؛ خوشا به حال کسی که اشتغالش به

ص:781

عیوب خود،او را از اشتغال به عیوب مردم بازدارد».

امیرمؤمنان علی علیه السلام در حدیث دیگری می فرماید:

«أَعْقَلُ النّاسِ مَنْ کانَ بِعَیْبِهِ بَصیراً وَ عَنْ عَیْبِ غَیْرِهِ ضَریراً؛ عاقل ترین مردم کسی است که بینای عیب خود باشد و کور از عیب دیگران». (1)

امام صادق علیه السلام می فرماید:

«ثَلاثَةٌ فِی ظِلِّ عَرْشِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یوْمَ لا ظِلَّ إِلَّا ظِلُّهُ رَجُلٌ أَنْصَفَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ وَ رَجُلٌ لَمْ یقَدِّمْ رِجْلاً وَ لَمْ یؤَخِّرْ رِجْلاً أُخْرَی حَتَّی یعْلَمَ أَنَّ ذَلِکَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ رِضًی أَوْ سَخَطٌ وَ رَجُلٌ لَمْ یعِبْ أَخَاهُ بِعَیبٍ حَتَّی ینْفِی ذَلِکَ الْعَیبَ مِنْ نَفْسِهِ فَإِنَّهُ لا ینْفِی مِنْهَا عَیباً إِلَّا بَدَا لَهُ عَیبٌ آخَرُ وَ کَفَی بِالْمَرْءِ شُغُلاً بِنَفْسِهِ عَنِ النَّاسِ؛ گروهی در سایه عرش خدا در روز قیامت هستند در آن روزی که سایه ای جز سایه او نیست:کسانی که عدالت را در مورد حقوق خود با دیگران رعایت می کنند و کسانی که گامی جلو و گامی به عقب نمی گذارند مگر این که بدانند رضای خدا در آن است یا خشم او و کسانی که هیچ عیب را بر برادر خود نگیرند مگر این که نخست آن عیب را از خود دور سازند (اگر این کارها را کند هرگز به عیوب دیگران نمی پردازد) زیرا انسان هیچ عیبی را برطرف نمی سازد مگر این که عیب دیگری از خودش برای او ظاهر می شود و این کار او را از پرداختن به عیوب دیگران بازمی دارد)». (2)

در دومین جمله می فرماید:«کسی که به آنچه خدا به او روزی داده راضی و قانع شود،بر آنچه از دست داده اندوهناک نخواهد شد»؛ (وَ مَنْ رَضِیَ بِرِزْقِ اللّهِ لَمْ یَحْزَنْ عَلَی مَا فَاتَهُ) .

بسیارند کسانی که پیوسته به دلیل از دست دادن اموال یا مقامات خود،گرفتار غم و اندوهند و با این که زندگی نسبتاً مطلوبی دارند غم و اندوه همچون طوفانی

ص:782


1- 1) .غرر الحکم،ص 52،ح 389،طبق نقل میزان الحکمة
2- 2) .بحار الانوار،ج 72،ص 46،ح 2

زندگی آن ها را مشوش می سازد،در حالی که اگر قناعت پیشه می کردند و به آنچه خدا به آن ها داده بود راضی می شدند،غم و اندوه از صفحه دل آن ها برچیده می شد و زندگی خوب و آرامی داشتند.

اضافه بر این انسان باید بداند بسیاری از اموری که از دست می رود هیچ گاه مقدر نبوده است که نصیب وی شود،پس چرا برای آنچه برای انسان مقدر نیست غمگین گردد.

در سومین نکته می فرماید:«آن کس که تیغ ستم برکشد (سرانجام) با همان تیغ کشته می شود»؛ (وَ مَنْ سَلَّ سَیْفَ الْبَغْیِ قُتِلَ بِهِ) .

گرچه این موضوع مانند بسیاری دیگر از پیامدهای رذائل اخلاقی جنبه کلی و عمومی و دائمی ندارد؛ولی در طول تاریخ بسیار دیده شده که ظالمان با همان روش که دیگران را می کشتند کشته شده اند.

در حالات«ابو مسلم»آمده است که«ابو سلمة» (1)را غافلگیرانه کشت و ششصد هزار نفر را نیز به طور غافلگیرانه و ناجوانمردانه و توأم با شکنجه به قتل رسانید.

هنگامی که منصور دوانیقی خواست او را به قتل برساند این دو شعر را برای او خواند. زَعَمْتَ أَنَّ الدِّینَ لا یَنْقَضی فَاسْتَوْفِ بِالْکَیْلِ أبا مُجْرِمٍ

اشْرَبْ بِکَأسٍ کُنْتَ تَسْقی بِها امَرُّ فِی الْحَلْقِ مِنَ الْعَلْقَمِ

گمان کردی که دین ادا نمی شود.ای ابو مجرم! با همان پیمانه ای که به دیگران می دادی دریافت دار!

از همان جامی بنوش که با آن تلخ ترین نوشابه را به دیگران می دادی. (2)

ص:783


1- 1) .او یکی از وزرای بنی العباس و مرد ادیب و سیاستمداری بود،هرچند به حکومت عباسیان خدمت می کرد.در تاریخ آمده است که شبی از نزد منصور سفاح تک و تنها خارج شد.ناگهان گروهی از اصحاب ابومسلم بر سر او ریختند و او را کشتند.(الکنی و الالقاب،شیخ عباس قمی،ج 1،ص 93)
2- 2) .مروج الذهب مسعودی مطابق نقل شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 14،ص 582)

در همان کتاب آمده است:هنگامی که متوکل عباسی بر محمد بن عبدالملک زیات خشمگین شد-و آن چند ماه پس از خلافت متوکل بود-تمام اموال او و آنچه را در اختیار داشت گرفت؛اموالی که زیات در ایام وزارتش در دوران معتصم و الواثق باللّه از افراد به زور گرفته بود و تنوری از آهن ساخته بود و درون آن میخ هایی کار گذاشته بود؛میخ هایی تیز همچون سوزن و به این وسیله مخالفان خود را شکنجه می کرد و می کشت.متوکل دستور داد خودش را در همان تنور بیندازند.او در آن جا دو شعر (عبرت انگیز) برای متوکل نوشت:

هِیَ السَّبِیلُ فَمِنْ یَوْم إلی یَوْمٍ کَأنَّهُ ما تَریکَ الْعَیْنُ فِی النَّوْمِ

لا تَجْزِعَنَّ رُوَیْداً إنَّها دُوَلٌ دُنْیا تُنَقِّلُ مِنْ قَوْمٍ إلی قَوْمٍ

این راهی است که هر روز رونده ای دارد و شبیه چیزی است که انسان در خواب می بیند.

بی تابی نکن،آرام باش این ها حکومت هایی است دنیوی که از گروهی به گروه دیگر منتقل می شود.

هنگامی که فردای آن روز این نامه به دست متوکل رسید (کمی متنبه شد و) دستور داد او را از آن تنور خارج کنند.وقتی به سراغ او آمدند مرده بود و حبس او در آن تنور چهل روز به طول انجامید.

امثال این گونه داستان ها در طول تاریخ بسیار است.

این سخن را با حدیثی کوتاه و پرمعنا از امیرمؤمنان علی علیه السلام که در تحف العقول آمده است پایان می دهیم که به فرزندش امام حسین علیه السلام ضمن نصایح فراوانی فرمود:

«وَ مَنْ حَفَرَ بِئْراً لِأَخِیهِ وَقَعَ فِیهَا؛ کسی که چاهی برای دیگران حفر کند سرانجام خودش در آن چاه خواهد افتاد». (1)

در چهارمین نکته می فرماید:«کسی که (بی مقدمه) به سراغ کارهای سخت

ص:784


1- 1) .تحف العقول،ص 88

و سنگین برود هلاک می شود»؛ (وَ مَنْ کَابَدَ الْأُمُورَ عَطِبَ) .

«کابد» از ماده«مکابدة»به معنی درگیر شدن سخت با کاری است و «عَطِب» از ماده«عَطَب»بر وزن«نسب»به معنای هلاکت است.این گفتار حکیمانه دو تفسیر دارد:نخست این که انسان هنگامی که می خواهد به سراغ کارهای مهم و سخت برود باید پیش بینی های لازم و مقدمات کار را از هر نظر فراهم کند.در غیر این صورت گرفتار می شود و به هلاکت می رسد.

تفسیر دیگر این که انسان چون به سراغ کاری می رود در صورتی که با مشکلات سخت یا بن بست ها روبرو شد نباید اصرار ورزد و لجوجانه ادامه دهد که مایه هلاکت اوست.

بنابراین نه بدون مقدمه باید به سراغ کارهای مهم رفت و نه لجوجانه در انجام کارهای سخت اصرار داشت که هر دو مایه از بین رفتن نیروها و قوای انسان و هلاکت است.

البته هلاکت در این جا ممکن است به معنای مرگ یا کنایه از ناتوانی شدید و از دست دادن نیروها باشد.

سپس امام علیه السلام به نکته پنجم که از جهاتی شباهت با نکته چهارم دارد،هر چند با آن متفاوت است،اشاره کرده می فرماید:«هرکس خود را در گرداب های خطرناک بیفکند،غرق می شود»؛ (وَ مَنِ اقْتَحَمَ اللُّجَجَ غَرِقَ) .

اشاره به این که کسی که بی مطالعه خودش را در امور خطرناک بیندازد، سرانجام غرق خواهد شد.البته شجاعت صفت بسیار پسندیده ای است؛ولی تهوّر صفت زشت و ناپسندی است،چراکه شجاعت را در غیر مورد،صرف کرده است و این به کار کوهنوردانی شبیه است که از نقاط خطرناک به سوی قله پیش می روند،این کار عاقلانه نیست،باید راه های مطمئن تر را پیدا کرد و از آن طریق به قله صعود نمود.

ص:785

یا مثلاً هنگام زمستان به کسی می گویند مسیری که می روی خطر سقوط بهمن در آن است و او می گوید من شجاعت می کنم و پیش می روم،و یا از نقاطی که احتمال وجود میدان مین باشد بی مطالعه عبور می کند.

در مسائل اجتماعی،سیاسی و اقتصادی نیز همین معنا متصور است که انسان دست به کارهای خطرناک بزند و فکر عاقبت آن را نکند.عاقل کسی است که با تدبیر و شجاعت کارها را دنبال کند.

در فقه اسلامی نیز طبق حدیث معروف:

«نَهَی النَّبِیُّ عَنِ الْغَرَرِ «یا»

نَهَی النَّبِیُّ عَنْ بَیْعِ الْغَرَرِ» پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله از انجام کارهای مجهول و خطرناک و معاملاتی که این گونه باشد نهی کرده است.بسیارند کسانی که در معاملاتی که یا ثمن مجهول است یا مثمن و یا شرایط مبهم یا وضع بازار تیره و تار است وارد می شوند و تمام سرمایه خود را از کف داده،به فقر مبتلا می گردند.

شاعر عرب می گوید: مَنْ حارَبَ الْأیّامَ أَصْبَحَ رُمْحُه قَصِداً وَ أَصْبَحَ سَیْفُهُ مَفْلولاً

کسی که به جنگ حوادث روز،بی مطالعه برود نیزه اش می شکند و شمشیر او کند می شود.

حضرت در ششمین توصیه می فرماید:«هرکس در موارد سوءظن گام بگذارد سرانجام متهم خواهد شد»؛ (وَ مَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ السُّوءِ اتُّهِمَ) .

گفتار حکیمانه امام علیه السلام در این جا اشاره به همان چیزی است که به صورت ضرب المثل در میان مردم درآمده است:«إتَّقُوا مِنْ مَواضِعِ التُّهَمِ؛از جاهایی که تهمت خیز است بپرهیزید».

بی شک انسان هرقدر پاک و منزه باشد نباید در جاهایی که تهمت خیز است گام بگذارد؛مثلاً در مجلس شراب خواران حضور یابد،در محله های بدنام و مراکز فساد گام نهد و یا با افراد بدنام و آلوده طرح دوستی بریزد.به یقین انسان

ص:786

پاک و پرهیزکار نیز هنگامی که مرتکب این گونه کارها شود متهم می گردد و در واقع آبروی خود را به دست خود ریخته است.

شبیه همین معنا از امام علیه السلام در حدیث دیگری آمده است که می فرماید:

«مَنْ عَرَّضَ نَفْسَهُ لِلتُّهْمَةِ فَلایَلُومَنَّ مَنْ أساءَ بِهِ الظَّنَّ؛ کسی که خود را در معرض تهمت قرار دهد نباید کسانی را سرزنش کند که به او سوءظن پیدا می کنند». (1)

نیز در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«اتَّقُوا مَواضِعَ الرَّیْبِ وَ لا یَقِفَنَّ أَحَدُکُمْ مَعَ أُمِّهِ فِی الطَّریقِ فَإِنَّهُ لَیْسَ کُلُّ أَحَدٍ یَعْرِفُها؛ از مواضعی که موجب سوءظن است بپرهیزید و هیچ کس از شما با مادرش در وسط راه نایستد، زیرا همه نمی دانند او مادر وی است (و چه بسا فکر کنند او با زن نامحرمی رابطه دارد)». (2)

البته مواردی هست که قرائن نشان می دهد فلان زن،خواهر یا مادر یا همسر اوست که این گونه موارد مستثناست.

***

ص:787


1- 1) .میزان الحکمة،ماده«ظن»،ح 11560
2- 2) .بحار الانوار،ج 75،باب التحرز عن مواضع التهمة،ح 7

ص:788

بخش دوم:

اشاره

وَ مَنْ کَثُرَ کَلاَمُهُ کَثُرَ خَطَؤُهُ،وَ مَنْ کَثُرَ خَطَؤُهُ قُلَّ حَیَاؤُهُ،وَ مَنْ قَلَّ حَیَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ،وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ،وَ مَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ.وَ مَنْ نَظَرَ فِی عُیُوبِ النَّاسِ،فَأَنْکَرَهَا،ثُمَّ رَضِیَهَا لِنَفْسِهِ،فَذلِکَ الْأَحْمَقُ بِعَیْنِهِ وَ الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا یَنْفَدُ.وَ مَنْ أَکْثَرَ مِنْ ذِکْرِ الْمَوْتِ رَضِیَ مِنَ الدُّنْیَا بِالْیَسِیرِ،وَ مَنْ عَلِمَ أَنَّ کَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ کَلاَمُهُ إِلَّا فِیَما یَعْنِیهِ.

(امام علیه السلام فرمود:) آن کس که زیاد سخن می گوید زیاد اشتباه می کند و آن کس که زیاد اشتباه کند حیائش کم می شود و کسی که حیائش کم شود تقوایش نقصان می یابد و کسی که تقوایش نقصان یابد قلبش می میرد و کسی که قلبش بمیرد داخل آتش دوزخ می شود.کسی که به عیوب مردم بنگرد و آن را بد شمرد ولی برای خویش آن را خوب بداند،احمق واقعی است و قناعت،سرمایه ای است فناناپذیر و آن کس که فراوان یاد مرگ کند به اندکی از دنیا راضی می شود.آن کس که بداند گفتارش جزء اعمال او محسوب می شود سخن کم می گوید مگر در آن جا که به او مربوط است.

شرح و تفسیر

ادامه اندرزها

امام علیه السلام هفتمین نکته راهگشا و تربیت کننده را بیان می کند و می فرماید:

«کسی که سخنش بسیار شود (و پرحرف باشد) خطای او فراوان خواهد بود»؛

ص:789

(وَ مَنْ کَثُرَ کَلاَمُهُ کَثُرَ خَطَؤُهُ) .

دلیل آن روشن است.افراد پرحرف مجالی برای تفکر و اندیشه کافی ندارند و کسی که نیندیشد و سخن بگوید اشتباهش فراوان خواهد بود.به عکس، کسانی که کم می گویند و فکر می کنند،گزیده می گویند.

حضرت به دنبال آن می افزاید:«کسی که خطایش زیاد شود حیائش کم می شود»؛ (وَ مَنْ کَثُرَ خَطَؤُهُ قُلَّ حَیَاؤُهُ) .

دلیل آن نیز روشن است.انسان تا زمانی که گناه نکرده یا خطایی از او سرنزده از انجام آن گناه یا خطا شرم دارد؛اما هنگامی که تکرار شد،شرم او فرو می ریزد.

به تجربه ثابت شده است افراد بی بند و بار براثر فزونی گناه،حیا و شرم را از دست می دهند و از انجام دادن آن گناه در انظار مردم باکی ندارند.

به دنبال آن می فرماید:«کسی که حیائش کم شد تقوایش کاستی می گیرد»؛ (وَ مَنْ قَلَّ حَیَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ) .

این هم دلیل واضحی دارد،زیرا حیا مانع مهمی در برابر گناه است.اگر شرم و حیا از بین برود راه انسان به سوی گناه باز می شود و افراد گنهکار نمی توانند با تقوا باشند.

در ادامه آن می فرماید:«کسی که تقوا و ورع او کم شود قلبش می میرد»؛ (وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ) .

زیرا حیات قلب به احساس مسئولیت در پیشگاه خدا و در برابر مردم و وجدان خویش است.قلبی که احساس مسئولیت نکند و عکس العمل مناسب در مقابل خطا نشان ندهد مرده است و به یقین بی تقوایی سبب مرگ قلب است.

در پایان این سخن می فرماید:«کسی که قلبش بمیرد داخل آتش دوزخ می شود»؛ (وَ مَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ) .

زیرا ناپارسایان گنهکار،پرخطا و فاقد احساس مسئولیت،جایی جز

ص:790

دوزخ نخواهند داشت.

در واقع این گفتار امام علیه السلام مقدمه و نتیجه ای دارد و در میان آن مقدمه و نتیجه چهار مرحله به صورت علت و معلول پیموده می شود؛از پر حرفی و کثرت کلام، شروع و پس از گذشتن از چهار مرحله به دوزخ منته می گردد و همه ازقبیل علت و معلول یکدیگرند.

در حدیثی از امام باقر علیه السلام که در کتاب شریف کافی آمده می خوانیم:

«مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ فِی قَلْبِهِ نُکْتَةٌ بَیضَاءُ فَإِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فِی النُّکْتَةِ نُکْتَةٌ سَوْدَاءُ فَإِنْ تَابَ ذَهَبَ ذَلِکَ السَّوَادُ وَإِنْ تَمَادَی فِی الذُّنُوبِ زَادَ ذَلِکَ السَّوَادُ حَتَّی یغَطِّی الْبَیاضَ فَإِذَا غَطَّی الْبَیاضَ لَمْ یرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلَی خَیرٍ أَبَداً وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «کَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ» (1)؛هیچ بنده ای نیست مگر این که در قلبش نقطه روشنی است (روشنایی و نورانیت ایمان و تقوا).هنگامی که مرتکب گناهی می شود در آن نقطه روشن،نقطه سیاهی پدیدار می گردد.هرگاه توبه کند آن نقطه سیاه برطرف می شود و اگر ادامه بدهد سیاهی فزونی می یابد تا تمام آن نقطه روشن را بگیرد و هنگامی که آن نقطه روشن به کلی از بین برود صاحب آن قلب هرگز به سوی خیر باز نمی گردد و این همان است که خدای متعال در قرآن مجید فرموده:چنین نیست که آن ها (گروه کافران و منافقان) می پندارند،بلکه اعمالشان چون زنگاری بر دل هایشان نشسته است! (ازاین رو حق را درک نمی کنند)». (2)

در نقطه مقابل پرگویی و کثرت کلام،سکوت است و این که انسان جز در موارد ضرورت سخن نگوید که در روایات اسلامی مدح فراوانی از آن شده است.در حدیثی از امام امیر مؤمنان علیه السلام در غرر الحکم می خوانیم:

«إنْ کانَ فِی الْکَلامِ الْبَلاغَةُ فَفِی الصُّمْتِ السَّلامَةُ مِنَ الْعِثارِ؛ اگر در سخن گفتن،زیبایی بلاغت

ص:791


1- 1) .مطففین،آیه 14
2- 2) .کافی،ج 2،ص 273،ح 20

باشد،در سکوت،سلامت از لغزش هاست». (1)

در حدیث دیگری امام صادق علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین نقل می کند که فرمود:

«الصَّمْتُ کَنْزٌ وَافِرٌ وَ زَینُ الْحَلِیمِ وَ سِتْرُ الْجَاهِلِ؛ سکوت گنج بزرگی است و زینت افراد عاقل و پوششی برای جاهل است». (2)

در نکوهش پرگویی و کثرت کلام نیز روایات فراوانی نقل شده است؛از جمله در بابی که در میزان الحکمة تحت عنوان«النهی عن کثرة الکلام»آمده از امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«مَنْ أکْثَرَ أهْجَرَ وَ مَنْ تَفَکَّرَ أبْصَرَ؛ کسی که پرگو باشد هزیان می گوید و کسی که (سکوت و) تفکر کند بینا می شود». (3)

آن گاه امام علیه السلام در ادامه کلام خود به مسائل مهمی از اخلاق اسلامی اشاره می کند و در هشتمین نکته می افزاید:«کسی که به عیوب مردم بنگرد و آن را بد شمرد ولی برای خویش آن را خوب بداند،احمق واقعی است»؛ (وَ مَنْ نَظَرَ فِی عُیُوبِ النَّاسِ،فَأَنْکَرَهَا،ثُمَّ رَضِیَهَا لِنَفْسِهِ،فَذلِکَ الْأَحْمَقُ بِعَیْنِهِ) .

دلیل بر احمق واقعی بودن او روشن است،زیرا از یک سو کارهایی را بر دیگران عیب می گیرد که مفهومش تنفر از آن کارهاست و از سویی دیگر همان کارها جزء برنامه زندگی اوست که مفهومش علاقه مندی به آن است؛یعنی در آنِ واحد دو چیز متضاد را در درون فکر خود جمع کرده است:خوب دانستن چیزی و بد دانستن همان چیز،و این کار جز از احمقان انتظار نمی رود.

البته کم نیستند کسانی که به این گونه تضادها گرفتارند؛مال مردم را می برند و آن را کار خوبی می پندارند؛ولی اگر مالش را ببرند داد و فریاد برمی آورد که این مسلمانی نیست.دیگران را به دلیل غصب اموال همنوعان،نامسلمان می شمرد و خودش نیز غاصب است و در عین حال مسلمان! و امثال آن که همگی طبق

ص:792


1- 1) .غرر الحکم،ص 216،ح 4264
2- 2) .بحار الانوار،ج 68،ص 294.
3- 3) .نهج البلاغه،نامه 31،وصیت امیرمؤمنان به فرزندش امام حسن علیهما السلام

فرموده امام علیه السلام در زمره احمقان واقعی اند.

بر این اساس،عاقل واقعی در مکتب امیرمؤمنان علی علیه السلام کسی است که هیچ گونه تضادی در میان افکار و رفتارش وجود نداشته باشد؛آنچه را بد می داند برای همه حتی برای خودش بد بداند و آنچه را خوب می شمرد برای همه از جمله خودش خوب بشمرد.

امام علیه السلام در حکمت 126 موارد فراوانی از کسانی را که گرفتار تضاد در عقیده و عمل هستند بیان فرمود.

در تواریخ نیز کم نیستند حاکمانی که گرفتار این گونه تضادها شده اند و برای ملت خود مصائبی آفریده اند.

در حالات عبد الملک مروان آمده است که یزید را به دلیل ویران کردن کعبه در ماجرای ابن زبیر ملامت می کرد؛اما هنگامی که خودش به حکومت رسید و ابن زبیر را مزاحم خود در منطقه حجاز دید،حجاج بن یوسف ثقفی را فرستاد تا به او حمله کند.او به کعبه پناه برد.عبد الملک دستور داد خانه خدا را بر سرش ویران کنند و به بهانه مضحکی متوسل شد،وی می گفت:هدف من ویران کردن کعبه نبوده،بلکه هدفم دَر هم کوبیدن عبد اللّه بن زبیر بوده است. (1)آری این گونه افراد را باید احمقان تاریخ نامید.

سپس در نهمین نکته می فرماید:«قناعت سرمایه ای است فناناپذیر»؛ (وَ الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا یَنْفَدُ) .

این جمله عیناً در حکمت شماره 57 و همچنین 475 آمده است و شاید این تکرار به دلیل این است که سیّد رضی رحمه الله بخش هایی از نهج البلاغه را با فاصله زمانی زیادی نگاشته که باعث شده بخش های گذشته از حافظه اش محو شود.

به هر روی،همان گونه که در سابق هم گفته ایم،قناعت به معنای راضی بودن

ص:793


1- 1) .من لا یحضره الفقیه،ج 2،ص 248

به حداقل ضروریات زندگی،سبب می شود که انسان زندگی بسیار ساده ای داشته باشد.اداره کردن زندگی ساده کار مشکلی نیست در حالی که افراد حریص هر قدر اموال و امکاناتشان بیشتر شود،آتش حرصشان تندتر می گردد و به این ترتیب همواره در رنج هستند در حالی که شخص قناعت پیشه زندگی آرام و آسوده ای دارد.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«خِیارُ أُمَّتِی الْقانِعُ وَ شِرارُهُمُ الطَّامِعُ؛ بهترین افراد امت من قناعت پیشگان و بدترین آن ها طمعکارانند». (1)

افزون بر این از روایات اسلامی استفاده می شود که بی نیازی بدون قناعت حاصل نمی شود؛از جمله در حدیثی از امام باقر یا امام صادق علیهما السلام نقل شده است:

«مَنْ قَنِعَ بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ فَهُوَ مِنْ أَغْنَی النَّاسِ؛ کسی که قانع باشد به آنچه خدا به او روزی داده است،غنی ترین مردم است». (2)

کلینی رحمه الله بابی تحت عنوان«باب القناعة»در جلد دوم کافی آورده و در آن احادیث بسیاری در اهمیت و فضیلت این صفت ذکر کرده است.

سپس امام علیه السلام در دهمین نکته می فرماید:«آن کس که فراوان یاد مرگ کند به اندکی از دنیا راضی می شود»؛ (وَ مَنْ أَکْثَرَ مِنْ ذِکْرِ الْمَوْتِ رَضِیَ مِنَ الدُّنْیَا بِالْیَسِیرِ) .

روشن است آن کس که مرگ را فراموش کند و در عالم خیال و پندار،زندگی را جاوید بداند حرص بر او غلبه می کند و هرچه از دنیا به دست آورد به آن قانع نخواهد بود؛اما آن کس که می داند ممکن است فردا بانگ رحیل از این جهان برای او سر داده شود و یا به تعبیر دیگر پایان عمر خود را در هر لحظه امکان پذیر می بیند به مقداری که نیاز دارد راضی می شود و از حرص و طمع باز می ماند.

ص:794


1- 1) .کنز العمّال،ج 3،ص 391،ح 7095
2- 2) .کافی،ج 2،ص 139،ح 9

کلینی رحمه الله در جلد دوم کتاب کافی بابی در مذمت دنیا و زهد ذکر کرده و از جمله اموری که در ترک دنیاپرستی مؤثر ذکر می کند یاد مرگ است.در حدیث سیزدهم آن باب آمده که یکی از یاران امام باقر علیه السلام عرض کرد:حدیثی برای من بیان کنید که از آن بهره مند شوم.امام علیه السلام فرمود:

«أَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ فَإِنَّهُ لَمْ یکْثِرْ إِنْسَانٌ ذِکْرَ الْمَوْتِ إِلَّا زَهِدَ فِی الدُّنْیا؛ زیاد به یاد مرگ باش،چراکه هیچ انسانی فراوان یاد مرگ نمی کند مگر این که نسبت به زرق و برق دنیا بی اعتنا می شود». (1)

مرحوم علامه مجلسی نیز در بحار الانوار روایاتی در این زمینه آورده؛از جمله روایتی است از امام صادق علیه السلام که می فرماید:

«ذِکْرُ الْمَوْتِ یمِیتُ الشَّهَواتِ فِی النَّفْسِ وَ یقْلَعُ مَنابِتَ الْغَفْلَةِ،وَ یقَوِّی الْقَلْبَ بِمَواعِدِ اللَّهِ وَ یرِقُّ الطَّبْعَ،وَ یکْسِرُ أَعْلامَ الْهَوی،وَ یطْفِی نارَ الْحِرْصِ،وَ یحَقِّرُ الدُّنْیا،وَ هُوَ مَعْنی ما قالَ النَّبِی صلی الله علیه و آله فِکْرُ ساعَةٍ خَیرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَةٍ؛ یاد مرگ،شهوت های سرکش را در درون آدمی می میراند، ریشه های غفلت را از دل برمی کند،قلب را به وعده های الهی نیرو می بخشد،به طبع آدمی نرمی و لطافت می دهد،نشانه های هواپرستی را دَرهم می شکند،آتش حرص را خاموش می سازد و دنیا را در نظر انسان کوچک می کند،و این است معنای سخنی که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرموده:یک ساعت فکر کردن از یک سال عبادت بهتر است». (2)

در یازدهمین و آخرین نکته حکیمانه می فرماید:«آن کس که بداند گفتارش جزء اعمال او محسوب می شود سخن کم می گوید مگر در آن جا که به او مربوط است»؛ (وَ مَنْ عَلِمَ أَنَّ کَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ کَلاَمُهُ إِلَّا فِیَما یَعْنِیهِ) .

بسیارند کسانی که هرچه بر سر زبانشان آمد می گویند و چنین می پندارند که سخن،باد هواست و جایی ثبت نمی شود در حالی که سخنان انسان

ص:795


1- 1) .کافی،ج 2،ص 131،ح 13
2- 2) .بحار الانوار،ج 6،ص 133،ح 32

سرنوشت سازترین اعمال اوست و بارها گفته ایم بخش عظیمی از گناهان کبیره به وسیله زبان انجام می شود،همان گونه که بخش عظیمی از طاعات با زبان است.

زبان،کلید خوشبختی ها و بدبختی هاست،بنابراین چگونه ممکن است انسان سخنش را جزء اعمالش نداند؟ به یقین اگر بداند «ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ» ؛انسان هیچ سخنی را بر زبان نمی آورد مگر این که همان دم،فرشته ای مراقب و آماده برای انجام مأموریت (و ضبط آن) است!» (1)در سخنان خود دقت می کند و جز آنچه به او مربوط است و مصلحت وی ایجاب می کند سخن نخواهد گفت.

درباره خطرات زبان و بیهوده گویی ها و سخنان بدون مطالعه روایات فراوانی از معصومان علیهم السلام نقل شده است.

نکته

نسخه ای کامل!

امام علیه السلام در این مجموعه از کلمات حکمت آمیز که به یازده دستور مهم اشاره کرده،نسخه ای کامل مربوط به سیر و سلوک در راه حق و رسیدن به قرب خدا و نجات از عذاب دنیا و آخرت ارائه فرموده است.

بخشی از آن مربوط به تربیت نفوس و خودسازی است:نپرداختن به عیوب دیگران و به عکس،دقت در عیوب خویشتن و ترک فضول کلام که مایه حیات قلب است و توجه به خطرات زبان،همه از اموری است که سالکان راه حق را در این مسیر کمک می کند و به اهداف مقدس خود واصل می نماید.

بخش دیگر مربوط به تحصیل آرامش در حیات دنیاست:قناعت پیشه کردن و ترک تجمل پرستی و به یاد مرگ بودن و راضی شدن به مقدار ضرورت از

ص:796


1- 1) .ق،آیه 18

مواهب دنیا،همه از اموری است که درهای آرامش را به روی انسان می گشاید و او را از غوطه ور شدن در اموری که مایه پریشانی و اضطراب است حفظ می کند.

بخش دیگر در ارتباط با مسائل اجتماعی و زندگی صحیح با مردم است؛ترک ظلم و ستم و توجه به عواقب سوء آن،پرهیز از موارد تهمت و نگاه کردن به وضع مردم و خویشتن با یک چشم،همه از اموری است که رابطه انسان را با مردم اصلاح می کند.

در مجموع نسخه جامعی است که هرکس آن را به کار بندد در طریق سیر و سلوک و پوییدن راه حق نیاز به چیز دیگری ندارد.چه خوب است افراد به جای این که به دنبال پیر و شیخ و مرشد و استاد عرفان بیفتند که خطرات فراوانی دربر دارد همین برنامه مطمئن را نصب العین خود قرار دهند و آنچه را می خواهند از آن بخواهند و آنچه را می جویند در آن بجویند.

***

ص:797

ص:798

گفتار حکیمانه 350-نشانه های ظالم

اشاره

و قال علیه السلام

لِلظَّالِمِ مِنَ الرِّجَالِ ثَلاَثُ عَلاَمَاتٍ:یَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِیَةِ،وَ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ وَ یُظَاهِرُ الْقَوْمَ الظَّلَمَةَ.

امام علیه السلام فرمود:

مردان ستمگر سه نشانه دارند:به ما فوق خود از طریق نافرمانی ستم می کنند و با قهر و غلبه،به زیردستان خویش ستم روا می دارند و پشتیبان گروه ظالمانند. (1)

ص:799


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در کتاب مصادر می گوید:سیّد رضی رحمه الله این کلام حکمت آمیز را از روایتی که ابوالفتح کراجکی در معدن الجواهر در باب الثلاثة نقل کرده برگزیده است.سپس کلام کراجکی را به صورت مبسوط در این جا آورده که امام علیه السلام نشانه های سه گانه ای برای اشخاص باایمان و اعمال نیک و منافق و ریا کار و ظالم بیان فرموده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 262). افزون بر این،مرحوم ابن شعبه حرانی در تحف العقول نیز این کلام حکمت آمیز را از رسول خدا صلی الله علیه و آله با قدری تفاوت آورده است.(تحف العقول،ص 10)

ص:800

شرح و تفسیر

نشانه های ظالم

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه نشانه های ظالمان و ستمگران را روشن می سازد و نشان می دهد که ظالم،تنها کسی نیست که حق دیگران را ببرد و آن ها را در فشار قرار دهد،بلکه ظالم معنای وسیعی دارد که سه نشانه آن را امام علیه السلام بیان فرموده است.البته کسانی که هر سه نشانه در آن ها باشد در مرحله بالای ظلم و ستم قرار دارند؛ولی هر یک از این سه نشانه نیز به تنهایی می تواند دلیل بر ظالم بودن باشد.

نخست می فرماید:«ظالم سه نشانه دارد (نشانه اول این که) به ما فوق خود از طریق نافرمانی ستم می کند»؛ (لِلظَّالِمِ مِنَ الرِّجَالِ ثَلاَثُ عَلاَمَاتٍ:یَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِیَةِ) .

غالباً مردم وصف ظالم را برای چنین شخصی به کار نمی برند،بلکه او را عاصی و نافرمان می دانند؛ولی هرگاه آن را درست بشکافیم می بینیم داشتن چنین خصلتی ظلم است.نه تنها از این جهت که ظلم معنای وسیعی دارد و هرچیزی که در غیر محل قرار دهند نوعی ظلم محسوب می شود،بلکه ازاین رو که واقعاً ظلم و ستم بر شخص ما فوق است،زیرا ابهت او را دَرهم می شکند و دیگران را به او جسور می سازد و به مدیریت و فرماندهی او لطمه وارد می کند و چه ظلم و ستمی از این بدتر که انسان مدیر و مدبری را در کار خود تضعیف یا فلج کند.

آن گاه در بیان دومین نشانه ظالم،می فرماید:«با قهر و غلبه،به زیردستان

ص:801

خویش ستم می کند»؛ (وَ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ) .

مصداق روشن ستم همین است که انسان درباره زیردستانش موازین عدالت را رعایت نکند،حقوق آن ها را محترم نشمرد،در میان آن ها تبعیض قائل شود، بیش از آنچه در توان دارند از آن ها کار بخواهد،سوابق خدمت آن ها را فراموش کند،در مشکلات به فکر آن ها نباشد و یا حتی بعد از وفاتشان از آن ها یادی نکند.

همه این ها مصداق هایی برای ستم نسبت به زیردستان است و هرکدام می تواند نشانه ای باشد.

حضرت در سومین نشانه می فرماید:«و جمعیت ستمگران را پشتیبانی می کند»؛ (وَ یُظَاهِرُ الْقَوْمَ الظَّلَمَةَ) .

همکاری با ظالمان و ستمگران در هر مرحله که باشد نوعی ظلم محسوب می شود و به همین دلیل معاونت ظلمه یکی از گناهان بزرگ در اسلام شمرده شده است و حتی در روایتی می خوانیم:

«إِذَا کَانَ یوْمُ الْقِیامَةِ نَادَی مُنَادٍ أَینَ الظَّلَمَةُ وَ أَعْوَانُ الظَّلَمَةِ وَ أَشْبَاهُ الظَّلَمَةِ حَتَّی مَنْ بَرَی لَهُمْ قَلَماً وَ لاقَ لَهُمْ دَوَاةً قَالَ فَیجْتَمِعُونَ فِی تَابُوتٍ مِنْ حَدِیدٍ ثُمَّ یرْمَی بِهِمْ فِی جَهَنَّمَ؛ هنگامی که روز قیامت فرا می رسد ندا کننده ای ندا می دهد:ظالمان و کمک کاران آن ها و شبیهان آن ها کجا هستند؟ حتی کسی که قلمی برای آن ها تراشیده و یا دوات آن ها را برای نوشتن فرمان ظلم آماده کرده همه آن ها را جمع می کنند و در تابوتی از آهن می نهند سپس آن ها را به جهنّم پرتاب خواهند کرد». (1)

روایات در این زمینه بسیار است که در کتب حدیث و کتب فقهی در باب «اعانت ظالم»ذکر شده است.

در حدیث دیگری که در کتاب وسائل الشیعه از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده است می خوانیم:

«مَنْ مَشَی إِلَی ظَالِمٍ لِیعِینَهُ وَ هُوَ یعْلَمُ أَنَّهُ ظَالِمٌ فَقَدْ خَرَجَ مِنَ الْإِسْلام؛

ص:802


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 12،ص 131،ح 16

کسی که به سوی ستمگری برود تا به او کمک کند در حالی که می داند او ظالم است،از اسلام (راستین) خارج شده است». (1)

این سه نشانه که امام علیه السلام برای ظالم ذکر کرده در بسیاری از موارد لازم و ملزوم یکدیگرند و گاه ممکن است از هم جدا شوند و هرکدام نشانه مستقلی محسوب گردند.ممکن است کسی با ظالمان همکاری کند اما به زیردستانش ظلم نکند و یا توانایی آن را نداشته باشد.یا نسبت به بالادست خود عصیان کند؛اما نسبت به کسانی که زیردست او هستند ستم روا مدارد.به هر حال هرکدام نشانه ای است برای شناخت ظالمان و اگر هر سه در یک فرد جمع شوند وی مصداق اتم ظالم و ستمگر است.

این تعبیرات نشان می دهد که اسلام با ظلم و ستم در هر چهره و هر مرحله و هر شکلی که باشد مخالف است.

بحث را با حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله پایان می دهیم:

«إنَّهُ لَیَأْتِی الْعَبْدُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ قَدْ سَرَّتْهُ حَسَناتُهُ فَیَجِیُ الرَّجُلُ فَیَقُولُ:یا رَبِ ّ ظَلَمَنی هذا فَیُؤْخَذُ مِنْ حَسَناتِهِ فَیُجْعَلُ فِی حَسَناتِ الَّذی سَأَلَهُ فَما یَزالُ کَذلِکَ حَتّی ما یَبْقی لَهُ حَسَنَةٌ فَإذا جاءَ مَنْ یَسْأَلُهُ نَظَرَ إلی سَیِّئاتِهِ فَجُعِلَتْ مَعَ سَیِّئاتِ الرَّجُلِ فَلا یَزالُ یُسْتَوْفی مِنْهُ حَتّی یَدْخُلُ النّارَ؛ روز قیامت بنده ای از بندگان خدا را (برای حساب) می آورند در حالی که حسناتش او را مسرور ساخته است.در این هنگام کسی می آید و می گوید:خداوندا! این مرد به من ستم کرده.در این هنگام از حسنات او برمی دارند و به حسنات مظلوم می افزایند و همین گونه این کار تکرار می شود تا آن که حسنه ای از او باقی نمی ماند.سپس هنگامی که مدعی دیگری پیدا می کند نگاه به گناهان او می کنند و به نامه اعمال ظالم منتقل می نمایند و این کار پیوسته ادامه پیدا می کند تا داخل در آتش دوزخ شود». (2)

ص:803


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 12،ص 131،ح 15
2- 2) .البدایة و النهایة،ج 2،ص 55،به نقل از میزان الحکمة

ص:804

گفتار حکیمانه 351-گرفتاران،امیدوار باشند

اشاره

و قال علیه السلام

عِنْدَ تَنَاهِی الشِّدَّةِ تَکُونُ الْفَرْجَةُ،وَ عِنْدَ تَضَایُقِ حَلَقِ الْبَلاَءِ

یَکُونُ الرَّخَاءُ.

امام علیه السلام فرمود:

هنگامی که سختی ها به آخرین درجه شدت برسد فرج حاصل می شود و در آن هنگام که حلقه های بلا تنگ می گردد نوبت آسایش و راحتی فرا می رسد. (1)

ص:805


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر می گوید:این کلام شریف را قاضی تنوخی (متوفای 381 که قبل از مرحوم سیّد رضی می زیسته) در کتاب الفرج بعد الشدة با اضافه ای آورده است.همچنین آمُدی در غرر الحکم با تفاوتی آن را ذکر کرده و همه آن ها نشان می دهد که از منابع دیگری این حدیث شریف را دریافت داشته اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 263)

ص:806

شرح و تفسیر

گرفتاران،امیدوار باشند

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به یکی از اصول زندگی بشر نه به عنوان قانونی کلی،بلکه قانونی غالبی اشاره کرده و به وسیله آن به تمام گرفتاران امید می بخشد و می فرماید:«هنگامی که سختی ها به آخرین درجه شدت برسد گشایش روی می دهد و در آن هنگام که حلقه های بلا تنگ می شود نوبت آسایش و راحتی فرا می رسد»؛ (عِنْدَ تَنَاهِی الشِّدَّةِ تَکُونُ الْفَرْجَةُ،وَ عِنْدَ تَضَایُقِ حَلَقِ الْبَلاَءِ یَکُونُ الرَّخَاءُ) .

این حقیقت به کرار تجربه شده که پایان شب های سیاه سپید است و عاقبت گرفتاری ها راحتی و استراحت است.به همین دلیل انسان هرگز نباید به هنگام هجوم مشکلات و درد و رنج ها مأیوس گردد و دست به کارهای نامعقول بزند و یا زبان به ناشکری بگشاید و بی تابی کند،بلکه پیوسته امیدوار باشد که به دنبال این شدت ها و تنگی حلقه های بلا گشایش حاصل می شود،طوفان بلا فرو می نشیند و ابرهای نومیدی کنار می رود و آفتاب شفاف امید آشکار می گردد.

قرآن مجید نیز به همین حقیقت در سوره«انشراح»خطاب به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله اشاره کرده می فرماید: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً* إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً» ؛زیرا با سختی آسانی است (باز هم) با سختی آسانی است».

در تفسیر سوره«انشراح»که خدا در آن می فرماید:راحتی به همراه سختی

ص:807

است پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:

«لَوْ کانَ الْعُسْرُ فِی حُجْرٍ لَدَخَلَ عَلَیْهِ الْیُسْرُ حَتّی یُخْرِجَهُ؛ هر گاه سختی وارد لانه ای شود،راحتی وارد می شود و آن را بیرون می کند»سپس آیه شریفه «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً» را تلاوت فرمود. (1)

بسیار می شود که این سختی ها و تنگی حلقه بلاها آزمون الهی و مقدمه ای است برای ترفیع مقام انسان.

در حالات انبیای الهی نیز این مطلب بسیار دیده می شود؛نمونه روشن آن زندگی ایوب علیه السلام است.این پیامبر دارای همه امکانات،زن و فرزند و زندگی مناسب بود؛اما خدا در آزمونی سخت یکی را پس از دیگری از او گرفت و او همچنان صبر کرد.سرانجام دست به دعا برداشت و از پیشگاه پروردگار تقاضای گشایش کرد،همان گونه که در آیه 83 و 84 سوره«انبیاء»می خوانیم: «وَ أَیُّوبَ إِذْ نادی رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمِینَ» ؛و ایوب را (به یاد آور) هنگامی که پروردگارش را خواند (و عرضه داشت):«بدحالی و مشکلات به من روی آورده؛و تو مهربان ترین مهربانانی!».

به دنبال آن آمده است: «فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَیْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِکْری لِلْعابِدِینَ» ؛ما دعای او را مستجاب کردیم؛ و ناراحتی هایی را که داشت برطرف ساختیم؛و خاندانش را به او بازگرداندیم؛ و همانندشان را بر آن ها افزودیم؛تا رحمتی از سوی ما و تذکری برای عبادت کنندگان باشد».

در سوره«بقره»نیز به مؤمنانی که در کوران حوادث جنگ احزاب و احد بی تابی می کردند و پیوسته در انتظار رسیدن یاری خداوند بودند گوشزد می کند که این مشکلات مخصوص شما نیست،انبیای پیشین نیز گرفتار مشکلات عظیمی شدند و سرانجام یاری خداوند بعد از یک دوران سخت به سراغ آنان

ص:808


1- 1) .کنزالعمّال،طبق نقل میزان الحکمة تحت عنوان«اقْتِرانِ الْیُسْرِ بِالْعُسْرِ»

آمد،می فرماید: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتی نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِیبٌ» ؛آیا گمان کردید داخل بهشت می شوید،بی آن که حوادثی همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان که گرفتاری ها و ناراحتی ها به آن ها رسید،و آن چنان ناراحت شدند که پیامبر و افرادی که ایمان آورده بودند گفتند:«پس یاری خدا کی خواهد آمد؟!»(در این هنگام،تقاضای یاری از او کردند،و به آن ها گفته شد:) آگاه باشید،یاری خدا نزدیک است!)». (1)

بی شک این کلام حکمت آمیز پیام های متعددی دارد:از یک سو پیام امید به همراه خود دارد و از سوی دیگر جلوی بی تابی ها و جزع را می گیرد و از سوی سوم به رهروان راه حق نوید می دهد که اگر صبر و استقامت پیشه کنند و با مشکلات به مبارزه برخیزند سرانجام امدادهای الهی و فرج بعد از شدت به سراغ آنان خواهد آمد.

این نکته را نیز می توان از این کلام شریف و از سایر روایات اسلامی استفاده کرد که برطرف شدن مشکلات گاه نیاز به زمان دارد که اگر انسان پیش از رسیدن وقت آن زیاد دست و پا بزند مشکلی بر مشکلات خود می افزاید.

این سخن را با حدیث جالبی که«قاضی تنوخی»در کتاب الفرج بعد الشدة از امیر مؤمنان علیه السلام نقل کرده است پایان می دهیم.در این حدیث چنین آمده که مرد عربی خدمت امیرمؤمنان علیه السلام آمد و عرضه داشت:من گرفتاری ها و مشکلات زیادی دارم،نکته ای به من بیاموز که از آن استفاده کنم.امام علیه السلام فرمود:ای اعرابی!

«إنَّ لِلْمِهَنِ أوْقاتاً وَ لَها غایاتٌ فَاجْتِهادُ الْعَبْدِ فِی مِهْنِتَهِ قَبْلَ إزالَةِ اللّهِ تَعالی یَکُونُ زِیادَةٌ فِیها؛ مهنت ها ومشکلات،زمان و سرآمدی دارد و تلاش انسان برای برطرف ساختن آن پیش از آن که فرمان الهی برسد بر حجم آن مشکلات می افزاید».

ص:809


1- 1) .بقره،آیه 214

سپس امام علیه السلام به آیه شریفه 38 سوره زمر استدلال کرد آن گاه افزود:

«لکِنِ اسْتَعِنْ بِاللّهِ وَ اصْبِرْ وَ أکْثِرْ مِنَ الْإِسْتِغْفارِ فَإِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَعَدَ الصّابِرینَ خَیْراً کَثِیراً؛ از خدا یاری بطلب و شکیبایی پیشه کن و بسیار استغفار کن که خدای متعال به صابران وعده خیر بسیار داده است». (1)

***

ص:810


1- 1) .الفرج بعد الشدة،ج 1،ص 44

گفتار حکیمانه 352- زیاد خود را اسیر آن ها مکن

اشاره

و قال علیه السلام

لِبَعْضَ أصحابِهِ:

لَا تَجْعَلَنَّ أَکْثَرَ شُغْلِکَ بِأَهْلِکَ وَ وَلَدِکَ:فَإِنْ یَکُنْ أَهْلُکَ وَ وَلَدُکَ أَوْلِیَاءَ اللّهِ،فَإِنَّ اللّهَ لَا یُضِیعُ أَوْلِیَاءَهُ،وَ إِنْ یَکُونُوا أَعْدَاءَ اللّهِ،فَمَا هَمُّکَ وَ شُغْلُکَ بِأَعْدَاءِ اللّهِ؟!

امام علیه السلام فرمود:

بیشترین دلمشغولی خود را به خانواده و فرزندان (و تأمین زندگی آن ها) اختصاص مده،زیرا اگر آن ها از دوستان خدا باشند خدا دوستان خود را تنها نمی گذارد و اگر از دشمنان خدا هستند چرا همّ خود را صرف دشمنان خدا می کنی؟! (1)

ص:811


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر می گوید:این کلام شریف را زمخشری در ربیع الابرار با تفاوتی و آمدی در غررالحکم آورده اند.(و این تفاوت نشانه تعدد منابع است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 263)

ص:812

شرح و تفسیر

زیاد خود را اسیر آن ها مکن

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه برای جلوگیری از حرص حریصان و دنیاپرستی دنیاپرستان که علاقه شدیدی به زن و فرزند خویش دارند به یکی از یاران خود چنین فرمود:«بیشترین دلمشغولی خود را به خانواده و فرزندان (و تأمین زندگی آن ها) اختصاص مده،زیرا اگر آن ها از دوستان خدا باشند خدا دوستان خود را تنها نمی گذارد و اگر از دشمنان خدا هستند چرا همّ خود را صرف دشمنان خدا می کنی؟!»؛ (لَا تَجْعَلَنَّ أَکْثَرَ شُغْلِکَ بِأَهْلِکَ وَ وَلَدِکَ:فَإِنْ یَکُنْ أَهْلُکَ وَ وَلَدُکَ أَوْلِیَاءَ اللّهِ،فَإِنَّ اللّهَ لَا یُضِیعُ أَوْلِیَاءَهُ،وَ إِنْ یَکُونُوا أَعْدَاءَ اللّهِ،فَمَا هَمُّکَ وَ شُغْلُکَ بِأَعْدَاءِ اللّهِ؟!) .

بعید نیست مخاطب امام علیه السلام فردی باشد که پیوسته به دنبال گردآوری مال و ثروت و تأمین زندگی امروز و فردای فرزندان خود بوده و به وظایف دیگر خویش اهمیتی نمی داده است،لذا امام علیه السلام با این تقسیم دوگانه ای که بیان فرموده او را از این کار بازمی دارد و به او توصیه می کند که بیش از حد در این راه تلاش مکن و به فکر خویشتن و زندگی سرای دیگر نیز باش.

روشن است که از دو حال بیرون نیست:یا زن و فرزند انسان از دوستان خدا هستند و تکیه بر لطف پروردگار دارند و خدا هم آن ها را محروم نمی سازد.قرآن مجید می فرماید: «أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ» ؛آیا خداوند برای (نجات و دفاع از)

ص:813

بنده اش کافی نیست؟!». (1)

در جای دیگر می فرماید: «وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً* وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» ؛و هرکس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می کند،و او را از جایی که گمان ندارد روزی می دهد؛و هرکس بر خدا توکّل کند،کفایت امرش را خواهد کرد (و کارش را سامان می بخشد)». (2)

اگر همسر و فرزند انسان در صف دشمنان خدا باشند چرا انسان تمام وقت و فکر خود را صرف تأمین زندگی آینده آن ها کند؟

متأسفانه بسیارند کسانی که به سبب عواطف افراطی حتی وسایل و ابزار گناه فرزندان خود را فراهم می سازند و از این طریق در گناه آن ها شریک می شوند و از آن بدتر این که گاه این عواطف افراطی سبب می شود که در کسب مال نیز ملاحظه حلال و حرام نکنند و از هر راه ممکن به جمع مال بپردازند.

در این گونه موارد اگر فرزند،صالح باشد و خبر از کار پدر نداشته باشد تصرفات او بعد از مرگ پدر در آن اموال شرعاً مجاز است؛لذتش را او می برد و عقوبتش را پدر می کشد.

در حدیثی که علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار آورده می خوانیم که یکی از دوستان امیر مؤمنان علیه السلام از او تقاضای مالی کرد.حضرت فرمود:بگذار سهم خود را از بیت المال دریافت دارم،با تو تقسیم می کنم.عرض کرد:این مقدار برای من کافی نیست (و چون مرد دنیاپرستی بود و از بذل و بخشش بی حساب و کتاب معاویه خبر داشت) به سوی معاویه رفت.معاویه مال فراوانی به او داد.او نامه ای برای امیرمؤمنان علی علیه السلام نوشت و حضرت را از این ماجرا با خبر ساخت.(در

ص:814


1- 1) .زمر،آیه 36
2- 2) .طلاق،آیه 2 و 3

واقع می خواست بگوید:شما به تقاضای من ترتیب اثر ندادید،دشمن شما انجام داد) امام علیه السلام در پاسخ نامه او چنین مرقوم فرمود:اما بعد از حمد و ثنای الهی، مالی که در دست توست پیش از آن در دست دیگران بوده و بعد از تو نیز به دست دیگران می رسد.چیزی نصیب تو می شود که برای آخرت خود ذخیره کرده باشی.تو باید خود را بر نیازمندترین فرزندان خود مقدم داری.سپس فرمود:

«فَإِنَّمَا أَنْتَ جَامِعٌ لِأَحَدِ رَجُلَینِ إِمَّا رَجُلٍ عَمِلَ فِیهِ بِطَاعَةِ اللَّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِیتَ وَ إِمَّا رَجُلٍ عَمِلَ فِیهِ بِمَعْصِیةِ اللَّهِ فَشَقِی بِمَا جَمَعْتَ لَهُ وَ لَیسَ مِنْ هَذَینِ أَحَدٌ بِأَهْلٍ أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلَی نَفْسِکَ ...؛زیرا تو برای یکی از دو کس اموال را جمع می کنی (و بعد از خود می گذاری) یا کسی که با آن به اطاعت خدا می پردازد در این صورت او سعادتمند شده و تو محروم و بدبخت،و یا کسی است که با آن معصیت الهی می کند و او با اموالی که تو جمع کرده ای شقاوتمند می شود.هیچ یک از این دو صلاحیت ندارند که او را بر خود مقدم داری...». (1)

مفهوم این سخن این نیست که انسان به فکر تأمین زندگی همسر و فرزندان خود نباشد،بلکه این گفته ناظر به حال کسانی است که همه همّ و غم خود را صرف این کار می کنند و از هر طریقی که امکان داشته باشد به جمع مال و ذخیره کردن برای همسر و فرزند می پردازند و چه بسیارند کسانی که در اواخر عمر خود به اشتباه خویش پی می برند و می بینند فرزندان آن ها اموالشان را میان خود تقسیم می کنند و اعتنایی به پدر و نیازهای او ندارند و گاهی دیده شده که پدر را از خانه خود نیز بیرون می اندازند و در این حال سخت ترین شکنجه های روحی نصیب چنین کسانی می شود که اموال را برای چنان کسانی جمع آوری کرده اند.

در کتاب البیان و التبیین نوشته«جاحظ»چنین آمده است که«عبداللّه عتبة بن مسعود»زمینی داشت که آن را به هشتاد هزار (دِرهم) فروخت (تا در کار خیری

ص:815


1- 1) .بحار الانوار،ج 41،ص 117

مصرف کند).به او گفتند:خوب بود بخشی از این مال را برای فرزندانت ذخیره می کردی.او در پاسخ چنین گفت:من این مال را برای خودم نزد خدای متعال ذخیره کردم و خدای متعال را برای فرزندانم ذخیره قرار می دهم. (1)

یکی از شاعران فارسی زبان،کلام مولا را در این گفتار حکیمانه در شعرش چنین خلاصه کرده است:

فرزند،بنده ای است خدا را غمش مخور تو کیستی که به ز خدا بنده پروری

گر صالح است گنج سعادت برای اوست ور طالح است رنج زیادی چرا بری؟ (2)

***

ص:816


1- 1) .شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 14،ص 591
2- 2) .منهاج البراعة،ج 21،ص 436

گفتار حکیمانه 353-نخست به اصلاح خویش پرداز

اشاره

و قال علیه السلام

أَکْبَرُ الْعَیْبِ أَنْ تَعِیبَ مَا فِیکَ مِثْلُهُ.

امام علیه السلام فرمود:

بزرگ ترین عیب آن است که آنچه را در خود توست برای دیگران عیب بشماری. (1)

ص:817


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها موردی که در سند این کلام حکیمانه آورده غررالحکم آمُدی است که آن را با تفاوتی بدین صورت نقل کرده است: «أَکْبَرُ الْعَیْبِ أَنْ تَعیبَ غَیْرَکَ بِمَا هُوَ ما فِیکَ (بِما هُوَ فِیکَ)» (و این تفاوت نشان می دهد که احتمالاً آن را از منبع دیگری اخذ کرده است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 264)

ص:818

شرح و تفسیر

نخست به اصلاح خویش پرداز

امام علیه السلام در این گفتار پرمعنا به افراد عیب جو هشدار می دهد که«بزرگ ترین عیب آن است که آنچه خود داری برای دیگران عیب بشماری»؛ (أَکْبَرُ الْعَیْبِ أَنْ تَعِیبَ مَا فِیکَ مِثْلُهُ) .

اشاره به این که چنین انسانی خود دارای عیبی است و آن را نادیده می گیرد حتی ممکن است به آن افتخار کند؛اما هنگامی که این عیب را در دیگران می بیند زبان به نکوهش می گشاید و صاحب آن عیب را ملامت و سرزنش می کند و گاه بر سر او فریاد می زند.چنین انسانی گرفتار تناقض آشکاری است و در آنِ واحد چیزی را هم خوب می داند و هم بد،در حالی که عدم امکان جمع بین نقیضین و ضدین حتی بر کودکان و گاه بر حیوانات هم آشکار است و این نشانه انحطاط فوق العاده فکری کسی است که مرتکب آن می شود.به همین دلیل امام علیه السلام آن را بزرگ ترین عیب شمرده است.

در گفتار حکیمانه 349 که به تازگی از شرح آن گذشتیم امام علیه السلام چنین کسی را احمق واقعی می شمارد و می فرماید:

«وَمَنْ نَظَرَ فِی عُیوبِ النَّاسِ فَأَنْکَرَهَا ثُمَّ رَضِیهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِکَ الْأَحْمَقُ بِعَینِهِ» .

در خطبه های فراوانی نیز امام علیه السلام به همین نکته با تعابیر دیگری اشاره کرده است؛از جمله در خطبه 140 می فرماید:«در عیب جویی هیچ کس نسبت به

ص:819

گناهی که انجام داده شتاب نکن شاید او آمرزیده شده باشد و در عین حال بر گناه کوچکی که خود انجام داده ای ایمن مباش شاید به سبب آن مجازات شوی، بنابراین هرکدام از شما از عیب دیگری آگاه شود؛ولی می داند خودش عیب دارد از عیب جویی او خودداری کند»؛

(لا تَعْجَلْ فِی عَیبِ أَحَدٍ بِذَنْبِهِ فَلَعَلَّهُ مَغْفُورٌ لَهُ وَ لا تَأْمَنْ عَلَی نَفْسِکَ صَغِیرَ مَعْصِیةٍ فَلَعَلَّکَ مُعَذَّبٌ عَلَیهِ فَلْیَکْفُفْ مَنْ عَلِمَ مِنْکُمْ عَیبَ غَیرِهِ لِمَا یعْلَمُ مِنْ عَیبِ نَفْسِه) .

در خطبه 176 می فرماید:«خوشا به حال کسی که پرداختن به حال خویش، او را از پرداختن به عیب مردم بازمی دارد»؛

(طُوبَی لِمَنْ شَغَلَهُ عَیبُهُ عَنْ عُیوبِ النَّاس) .

در غرر الحکم نیز این معنا با عبارت دیگری آمده است:

«إنْ سَمَتَّ هِمَّتَکَ لإصْلاحِ النّاسِ فَابْدأ بِنَفْسِکَ فَإنْ تَعاطِیکَ صَلاحُ غَیْرِکَ وَ أَنْتَ فاسِدٌ أَکْبَرِ الْعَیْبَ» . (1)

این نکته نیز قابل توجه است که انسان براثر حب ذات،گاه عیب خود را هرگز نمی بیند و یا اگر ببیند کوچک می شمرد؛اما براثر رقابت با دیگران گاه عیوب آن ها را بسیار بزرگ تر از آنچه هست می پندارد و این سبب می شود از عیب خویش غافل گردد و به عیب جویی از دیگران بپردازد و این خطر بزرگی است بر سر راه پویندگان راه حق و طالبان سیر و سلوک الی اللّه و مشکل بزرگی است در جوامع انسانی که وحدت جامعه را هدف می گیرد.

شعرای عرب و عجم نیز این مطلب را به نظم کشیده اند؛یکی از شعرا می گوید: إذا أَنْتَ عِبْتَ الْأمْرَ ثُمَّ أَتَیْتَهُ فَأَنْتَ وَ مَنْ تَزْری عَلَیْهِ سِواءٌ

هنگامی که کاری را (از دیگران) عیب می شمری؛اما خودت آن را انجام می دهی تو با آن کس که بر او خرده می گیری یکسان هستی. (2)

ص:820


1- 1) .غرر الحکم،ص 237،ح 4765
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 269

شاعر دیگری می گوید: یَمْنَعُنی عَنْ عَیْبِ غَیْری الَّذی أعْرِفُهُ عِنْدی مِنَ الْعَیْبی

عَیْبی لَهُمْ بِالظَّنِ ّ مِنِّی لَهُمْ وَ لَسْتُ مِنْ عَیْبی فی رَیْبی

عیبی را که من از خود سراغ دارم مرا از عیب جویی دیگران بازمی دارد.

چراکه عیبی را که در آن ها سراغ دارم به ظن و گمان است؛ولی عیبی را که در خودم می دانم یقینی و قطعی است. (1)

شاعر فارسی زبان نیز می گوید:

هر کسی گر عیب خود دیدی ز پیش کی بُدی فارغ وی از اصلاح خویش

غافلند این خلق از خود ای پدر لاجرم گویند عیب همدگر

شاعر دیگری می گوید:

مکن عیب خلق ای خردمند فاش به عیب خود از خلق مشغول باش

***

ص:821


1- 1) .شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 14،ص 591

ص:822

گفتار حکیمانه 354-شیوه تبریک نوزاد

اشاره

وَ هَنَّأ بِحَضْرَتِهِ رَجُلٌ رَجُلاً بِغُلامٍ وُلِدَ لَهُ فَقالَ لَهُ:لِیُهْنِئْکَ الْفَارِسُ؛

فَقَالَ علیه السلام

لَا تَقُلْ ذلِکَ،وَ لکِنْ قُلْ:شَکَرْتَ الْوَاهِبَ،وَ بُورِکَ لَکَ فِی الْمَوْهُوبِ،

وَ بَلَغَ أَشُدَّهُ،وَ رُزِقْتَ بِرَّهُ.

در حضور امام علیه السلام کسی به دیگری با این عبارت،نوزادش را تبریک گفت:«قدم این نوزاد یکه سوار مبارک باد».

امام علیه السلام فرمود:

این سخن را مگو،لکن بگو:شکرگزار بخشنده باش و مبارک باد بر تو این بخشوده الهی (إن شاء اللّه) بزرگ شود و از نیکی هایش بهره مند گردی. (1)

ص:823


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب منبع دیگری برای این روایت شریفه نقل نمی کند؛بلکه می گوید:شبیه همین سخن از ابن عباس هنگامی که فرزندش به نام علی متولد شد گفته شد و او هم در جواب سخنی همچون سخن امام علیه السلام بیان کرد و نیز نقل می کند که برای امام حسن مجتبی علیه السلام فرزندی متولد شد و قریش برای تهنیت خدمتش آمدند و همین جمله را به عنوان تهنیت گفتند،امام حسن علیه السلام در پاسخ گفت:شما می گویید اسب سوار قهرمانی باشد من می گویم شاید جزء پیادگان باشد.جابر حاضر بود عرض کرد:پس چه بگوییم ای فرزند رسول خدا! فرمود:هنگامی که خداوند پسری به کسی از شما داد و برای تبریک و تهنیت آمدید،بگویید:شَکَرت الْواهِبَ...همان کلام امام امیرالمؤمنین علیه السلام (با کمی تفاوت).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص264). افزون بر این،صدوق رحمه الله در کتاب خصال،ج 2،ص 634 و ابن شعبه حرانی رحمه الله در تحف العقول،ص 122 همین مطلب را با تفاوتی آورده اند

ص:824

شرح و تفسیر

شیوه تبریک نوزاد

در آغاز این کلام نورانی می خوانیم:«کسی در محضر امام علیه السلام به دیگری با این عبارت نوزادش را تبریک گفت:قدم این نوزاد یکه سوار مبارک باد»؛ (وَ هَنَّأ بِحَضْرَتِهِ رَجُلٌ رَجُلاً بِغُلامٍ وُلِدَ لَهُ فَقالَ لَهُ:لِیُهْنِئْکَ (1)الْفَارِسُ) .

«امام علیه السلام فرمود:این چنین مگو»؛ (فقال علیه السلام:لَا تَقُلْ ذلِکَ) .

ولی بگو:«شکرگزار بخشنده باش»؛ (وَ لکِنْ قُلْ:شَکَرْتَ (2)الْوَاهِبَ) .

سپس فرمود:«(این سه تقاضا را از خدا برای او بکن و بگو:) این مولود بر تو مبارک باد (امیدوارم) بزرگ شود و از نیکی هایش بهره مند گردی»؛ (وَ بُورِکَ لَکَ فِی الْمَوْهُوبِ،وَ بَلَغَ أَشُدَّهُ،وَ رُزِقْتَ بِرَّهُ) .

بی شک فرزند،موهوبی الهی است و پیش از هرچیز باید به فکر شکر واهب بود،نه این که آن را جدای از برکات الهی شمرد و به شجاعت آینده و یا غارتگری او اندیشید و بعد از آن باید دعا کرد که خدا این فرزند را از خطرات حفظ کند تا مسیر تکامل را طی کند و به حدّ کمال برسد و مبدأ خیرات و برکات شود و نه تنها برای خودش بلکه خیر و نیکی او به دیگران هم برسد و چه خوب است که به هنگام تبریک گفتن برای مولود جدید به تمام این نکته ها توجه شود.

ص:825


1- 1) .این جمله صیغه امر و به معنی دعاست و تعبیر به«فارس»کنایه از شجاعت است و معلوم است که عرب جاهلی شجاع و قهرمان را برای غارتگری و جنگ های خونین بی هدف می خواست
2- 2) .«شکرتَ»فعل ماضی است؛ولی در این جا به معنای امر است و بعضی آن را به صورت جمله دعایی معنا کرده اند

نکته

تحیت ها و تبریک ها

در میان هر قوم و ملتی به مناسبت های مختلف تبریک ها و تسلیت ها و تهنیت هایی وجود دارد و مجموع آن ها می تواند نشانه فرهنگ آن ها باشد که آن ها به چه می اندیشند و برای چه چیزهایی ارزش قائلند.

در عصر جاهلیت که همه چیز بر محور مسائل مادی و گاهی از نوع پست و ضد ارزش دور می زد،تبریک ها و تحیت های آن ها شکل همان فرهنگ را داشت.اسلام که آمد آن را دگرگون ساخت و در تمام این موارد تعبیرات را چنان قرار داد که انسان را به یاد خداوند خالق یکتا بیندازد.

مثلا آن ها به هنگام ملاقات با یکدیگر

«أنْعِمْ صَباحاً وَ أنْعِمْ مَساءً؛ صبح بخیر و عصر بخیر»می گفتند؛ولی اسلام آمد و آن را تبدیل به«سلام»کرد که مفهومش تقاضای سلامتی از سوی خدا برای مخاطب است.

علی بن ابراهیم در تفسیر خود می گوید:

«کَانَ أَصْحَابُ النَّبِی صلی الله علیه و آله إِذَا أَتَوْهُ یقُولُونَ لَهُ أَنْعِمْ صَبَاحاً وَ أَنْعِمْ مَسَاءً وَ هِی تَحِیةُ أَهْلِ الْجَاهِلِیةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِذا جاؤُکَ حَیوْکَ بِما لَمْ یحَیکَ بِهِ اللَّهُ فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَدْ أَبْدَلَنَا اللَّهُ بِخَیرٍ مِنْ ذَلِکَ تَحِیَّةَ أَهْلِ الْجَنَّةِ:السَّلامُ عَلَیکُمْ؛ اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله (در آغاز) هنگامی که خدمت او می رسیدند می گفتند:أنْعِمْ صَباحاً وَ أنْعِمْ مَساءً و این تحیت اهل جاهلیت بود.

خداوند این آیه شریفه را نازل کرد که منافقان هنگامی که نزد تو می آیند تحیتی به تو می گویند که خدا تو را با آن،تحیت نگفته است.رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

خداوند این تحیت را به بهتر از آن برای ما تبدیل کرده که تحیت اهل بهشت السلام علیکم است». (1)

در حدیث دیگری که کلینی رحمه الله در کتاب کافی آورده می خوانیم:

«إِنَّ الْحَسَنَ بْنَ

ص:826


1- 1) .مستدرک الوسائل،ج 8،ص 366،ح 3

عَلِی علیه السلام خَرَجَ مِنَ الْحَمَّامِ فَلَقِیهُ إِنْسَانٌ فَقَالَ طَابَ اسْتِحْمَامُکَ فَقَالَ یا لُکَعُ وَ مَا تَصْنَعُ بِالاِسْتِ هَاهُنَا فَقَالَ طَابَ حَمِیمُکَ فَقَالَ أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّ الْحَمِیمَ الْعَرَقُ قَالَ فَطَابَ حَمَّامُکَ قَالَ وَ إِذَا طَابَ حَمَّامِی فَأَی شَیءٍ لِی وَ لَکِنْ قُلْ طَهُرَ مَا طَابَ مِنْکَ وَ طَابَ مَا طَهُرَ مِنْکَ؛ امام حسن علیه السلام از حمام خارج شده بود.انسانی او را ملاقات کرد و به عنوان تحیت عرض کرد:

(طابَ اسْتِحْمامُکَ) امام علیه السلام فرمود:ای نادان! چرا واژه «إست» (1)را در این جا به کار بردی؟ آن شخص عرض کرد:

«طابَ حَمیمُکَ» امام علیه السلام فرمود:مگر نمی دانی«حمیم»به معنای عرق است (عرق که طیب و طاهر نمی شود).عرض کرد:

«طابَ حَمّامُکَ» (حمام تو پاکیزه باد) امام علیه السلام فرمود:حمام پاکیزه شود برای من چه خواهد بود؟ (اشاره به این که تو باید به من دعا کنی نه به حمام) سپس امام علیه السلام به او فرمود:این جمله را بگو:پاکیزه باد آنچه از تو نیکوست و نیکو باد آنچه از تو پاکیزه است. (2)

مرحوم شوشتری از کتاب تاریخ بغداد نقل می کند که عقیل به بصره آمد و با زنی ازدواج کرد.به او این چنین تبریک گفتند:

«بِالرِّفاءِ وَ الْبَنینَ» ازدواجت با سازش و فرزندان فراوان قرین باد.عقیل گفت:این چنین نگویید.پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ما را از آن نهی کرده و دستور داده است این گونه تبریک بگوییم:

«بارَکَ اللّهُ لَکَ وَ بارَکَ عَلَیْکَ» مبارک باد بر تو و توفیق مراقبت بر او یابی. (3)

از آنچه در بالا آمد استفاده می شود که اسلام برای کوچک ترین مسائل زندگی نیز دستور سازنده ای دارد و در مجموع فرهنگ جامعی را به بشریت عرضه داشته تا آن جا که نشانه ایمان را دارا بودن همه آن ها دانسته است.در حدیث

ص:827


1- 1) .این حروف سه گانه در مواردی به کار می رود که انسان به دنبال چیزی می رود در حالی که امام علیه السلام ازحمام خارج شده بود و مناسب این بود که قبل از رفتن به حمام چنین تحیتی گفته شود نه پس از آن.به علاوه این تعبیر خالی از رکاکت نیز نیست
2- 2) .کافی،ج 6،ص 521،ح 21
3- 3) .بهج الصباغة،ج 13،ص 471

جالبی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:

«الْإیمانُ بِضْعَةٌ وَ سَبْعُونَ شُعْبَةٌ أَعْلاها شَهادَةُ أَنْ لا إلهَ إلَّا اللّهُ وَ أَدْناها إماطَةُ الْأذی عَنِ الطَّریقِ؛ ایمان هفتاد و چند شعبه دارد.برترین آن ها گواهی به یگانگی خدا و توحید است و کم ترین آن ها کنار زدن موانع از مسیر (مسلمانان)». (1)بنابراین مؤمن واقعی کسی است که همه این شعب را دارا باشد و رستگار،جامعه ای است که دارای همه ارزش های اسلامی گردد.

***

ص:828


1- 1) .عوالی اللئالی،ج 1،ص 431

گفتار حکیمانه 355-درهم و دینار تو از قصرت سر برآورده!

اشاره

وَ بَنَی رَجُلٌ مِنْ عُمَّالِهِ بِنَاءً فَخْماً،

فقال علیه السلام

أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ رُؤوسَهَا! إِنَّ الْبِنَاءَ یَصِفُ لَکَ الْغِنَی.

یکی از عاملان (فرمانداران) حکومت امام علیه السلام خانه باشکوهی ساخت،

امام علیه السلام به او فرمود:

دِرهم ها (و دینارهای) تو از این بنا سر برآورده و چنین بنایی

به یقین نشانه غنا و ثروت توست! (1)

ص:829


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در این جا مدرک خاص دیگری برای این گفتار حکیمانه ذکر نمی کند،بلکه حواله به پایان کتاب می دهد که تصمیم داشته آنچه را دسترسی به آن پیدا نکرده در آخر کتاب بیاورد؛و ظاهراً موفق به این کار نشده است. ولی زمخشری آن را در کتاب ربیع الابرار با کمی تفاوت ذکر کرده است.(ربیع الابرار،ج 1،ص 300)

ص:830

شرح و تفسیر

درهم و دینار تو از قصرت سر برآورده!

امام علیه السلام هنگامی که مردی از عاملان (فرمانداران) خود را دید که بنای باشکوهی ساخته به او فرمود:«درهم ها (و دینارِ) تو از این بنا سر برآورده و چنین بنایی به یقین نشانه غنا و ثروت توست»؛ (وَ بَنَی رَجُلٌ مِنْ عُمَّالِهِ بِنَاءً فَخْماً فَقال علیه السلام:أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ رُؤوسَهَا! إِنَّ الْبِنَاءَ یَصِفُ لَکَ الْغِنَی) .

مکرر در نهج البلاغه دیده ایم که امیر مؤمنان علی علیه السلام درباره وضع خانه های مختلف سخن گفته و انگشت روی جزئیات گذاشته است و رهبری و هدایت خود را از این طریق کامل کرده است.در داستان خانه شریح قاضی که ظاهراً خانه مجللی بود و نمی بایست یک قاضی کشور اسلامی چنان خانه ای برای خود تهیه کند،امام علیه السلام با لحنی ملامت آمیز مطالب مهمی را به او تذکر داد و سندی برای آن خانه درست کرد،سندی عجیب و بی سابقه،نه مانند اسناد معمولی خانه ها؛ سندی بسیار آموزنده و عبرت انگیز که ناپایداری و بی اعتباری دنیا را برملا می سازد و نشان می دهد که آن ها که در بند خانه های مجلل و بسیار مستحکم هستند تا چه حد گرفتار غفلت و غرورند و از واقعیات مربوط به دنیا بی خبر.

به تعبیر امام علیه السلام اگر«شریح»،این سند اخلاقی را پیش از این مشاهده می کرد از خرید آن خانه منصرف می شد.(شرح کامل این نامه و این سند را در جلد نهم از همین کتاب ذیل نامه سوم مطالعه فرمایید).

ص:831

در خطبه 209 نیز خواندیم که«علاء بن زیاد همدانی»یکی از یاران امام علیه السلام در بصره بیمار شده بود.حضرت به عیادت او رفت و هنگامی که چشمش به خانه وسیع او افتاد به صورت استفهام انکاری فرمود:«با این خانه وسیع در این دنیا چه می خواهی بکنی،در حالی که در سرای آخرت به آن نیازمندتری؟» سپس راهی به او نشان داد که این خانه وسیع مایه ناراحتی او در آخرت نشود.

فرمود:آری اگر بخواهی می توانی با همین خانه وسیع به آخرت خود برسی و سعادتمند شوی؛این گونه که از میهمان ها (ی نیازمند) در آن پذیرایی کنی و صله رحم در آن به جا آوری و حقوق شرعی آن را بپردازی.اگر چنین کنی به وسیله این خانه،خانه آخرت تو آباد می شود.

این گونه حوادث نشان می دهد که تا چه اندازه پیشوایان اسلام به مسائل تربیتی و اخلاقی اهمیت می دادند و به اصطلاح از هر سوژه ای برای طرح یکی از مسائل اخلاقی بهره می گرفتند،با موشکافی به اطراف خود می نگریستند و هر انحرافی را تذکر می دادند.

بازمی گردیم به تفسیر کلام حکیمانه امام علیه السلام.جمله

«إِنَّ الْبِنَاءَ یصِفُ لَکَ الْغِنَی» .اشاره به این است که این خانه نشان می دهد تو مرد ثروتمندی هستی و همین سبب می شود که علامات سؤال،اطراف تو به وجود آورد که یک کارگزار حکومت اسلامی این همه ثروت را از کجا به دست آورده است و مردم به غیبت تو خواهند نشست و حسودان نیز بر تو حسد خواهند برد.آیا بهتر نبود خانه متوسطی تهیه می کردی تا از همه این آزارها در امان بمانی؟

تعبیر به «أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ رُءُوسَهَا؛ دِرهم های نقره (و دینارهای طلا) سر و کله خود را از بالای این بنا آشکار ساخته است»نشان می دهد که او ثروت هایی اندوخته بود؛ولی سعی داشت مردم از آن باخبر نشوند،زندگی به ظاهر ساده و بی آلایشی داشت.امام علیه السلام به او هشدار می دهد که این ساختمان تو باطن تو را

ص:832

آشکار ساخته و آنچه را پنهان می داشتی برملا نموده است.مردم به ثروتمند بودن تو پی برده اند و طبعاً سیل اعتراضاتشان به سوی تو سرازیر خواهد شد.

نکته: خانه مناسب و در حدّ شأن

خانه مناسب و در حدّ شأن

در بعضی از روایات اسلامی،داشتن خانه وسیع یکی از نشانه های سعادت شمرده شده است.در کتاب وسائل الشیعه در ابواب«احکام المساکن»به تناسب احکام مساجد،بابی تحت عنوان«اسْتِحْبَابِ سَعَةِ الْمَنْزِلِ»وجود دارد و در آن احادیث فراوانی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه هدی علیهم السلام درباره تشویق به وسعت منزل ذکر شده است؛از جمله در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ الْمَسْکَنُ الْوَاسِعُ؛ از جمله سعادت های انسان مسلمان این است که مسکن وسیعی داشته باشد».

در حدیث دیگری می خوانیم که از امام ابوالحسن (امام کاظم) علیه السلام پرسیدند:

فضیلت زندگی دنیا در چیست؟ امام علیه السلام در پاسخ فرمود:

«سَعَةُ الْمَنْزِلِ وَ کَثْرَةُ الْمُحِبِّین؛ وسعت منزل و فزونی دوستان و محبان».

احادیث متعدد دیگری به همین مضمون در همان باب آمده است.آیا این گونه احادیث با آنچه در بالا از کلمات امیرمؤمنان علی علیه السلام آمد مخالف است؟

به یقین تعارضی ندارد،زیرا منظور،خانه وسیعی است در حد متعادل نه آن چنان افراطگونه که اسباب غیبت و حسادت و یا ناراحتی مستمندان گردد و نه آن چنان تنگ و تاریک که روح انسان را آزار دهد.

اسلام در هرجا طرفدار اعتدال و میانه روی است و همه پیروان خود را از افراط و تفریط برحذر می دارد؛افراط و تفریطی که هر دو مایه مشکلات و بدبختی هاست.

ص:833

ص:834

گفتار حکیمانه 356- کسی که عمرش باقی است روزی اش می رسد

اشاره

وَ قِیلَ لَهُ علیه السلام:لَوْ سُدَّ عَلَی رَجُلٍ بَابُ بَیْتِهِ وَ تُرِکَ فِیهِ مِنْ أَیْنَ کَانَ یَأْتِیهِ رِزْقُهُ؟

فَقَالَ علیه السلام

مِنْ حَیْثُ یَأْتِیهِ أَجَلُهُ.

از امام علیه السلام پرسیدند:اگر درِ خانه کسی را به روی او ببندند و در همان جا محبوس گردد از کجا روزی اش می رسد؟

امام علیه السلام در پاسخ فرمود:

از همان جا که اجل به سراغ او می آید! (1)

ص:835


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در این جا مدرک دیگری اضافه بر نهج البلاغه ذکر نکرده و وعده به پایان کتابش داده؛وعده ای که متأسفانه موفق به وفای به آن نشد؛ولی زمخشری (متوفای 538) آن را در ربیع الابرار،ج 5،ص 342 با همین عبارت ذکر کرده است و در کتاب تمام نهج البلاغه آن را آورده بی آن که مدرکی برای آن ذکر کرده باشد

ص:836

شرح و تفسیر

کسی که عمرش باقی است روزی اش می رسد

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه در برابر سؤال پیچیده ای جواب پیچیده ای بیان فرموده است.«از امام علیه السلام پرسیدند:اگر درِ خانه کسی را به روی او ببندند و در همان جا محبوس گردد از کجا روزی اش می رسد؟ امام علیه السلام در پاسخ فرمود:از همان جا که اجل به سراغ او می آید»؛ (وَ قِیلَ لَهُ علیه السلام لَوْ سُدَّ عَلَی رَجُلٍ بَابُ بَیْتِهِ وَ تُرِکَ فِیهِ مِنْ أَیْنَ کَانَ یَأْتِیهِ رِزْقُهُ مِنْ حَیْثُ یَأْتِیهِ أَجَلُهُ) .

در این جا سؤالی است که ابن ابی الحدید آن را در آغاز تفسیری که بر این گفتار شریف دارد ذکر کرده است و آن این که بسیار دیده شده افرادی را در زندان یا خانه یا غاری محبوس کرده اند و از گرسنگی مرده اند،بنابراین چگونه پاسخ امام علیه السلام در این جا قابل قبول است؟

به تعبیر دیگر،مرگ،فناست و فنا براثر اسبابش که از جمله آن عدم تغذیه است حاصل می شود،بنابراین نمی توان آن را با حیات که سببش رزق و روزی است قیاس کرد.

در پاسخ این مطلب همه شارحان و از جمله ابن ابی الحدید تقریبا راه واحدی را برگزیده اند و آن این که این سخن مربوط به جایی است که اراده و مشیت الهیه تعلق گرفته باشد کسی زنده بماند و در این حال خداوند از طرق ممکن اسباب ادامه حیات او را فراهم می کند؛مثلاً خدا می خواست اصحاب کهف سیصد و نه

ص:837

سال در خواب باشند و زنده بمانند و قطعا در این مدّت نیاز به تغذیه داشته اند؛ ولی امدادهای الهی به نحوی آن ها را تغذیه می کرد و زنده نگاه می داشت.یا این که خدا می خواست یونس علیه السلام در شکم ماهی چهل روز (بنابر قولی) زنده بماند،ازاین رو اسباب آن را برای او فراهم ساخت.

در داستان مریم علیها السلام می خوانیم که خدا از درخت خشکیده نخل،خرما برای او تهیه کرد و نیز در کنار محرابش غذاهای بهشتی یا میوه هایی که در آن فصل وجود نداشت فراهم می شد.

بر این پایه،اگر مشیت الهیه بر حیات کسی تعلق گیرد اسباب حیات او را حتی در اتاق در بسته یا در زندان و غاری که کسی در آن راه نمی یابد فراهم می سازد و همان گونه که فرشته مرگ می تواند از این موانع عبور کند فرشته ای که اسباب حیات را فراهم سازد نیز می تواند از آن عبور نماید.

بسیار دیده ایم یا شنیده ایم که در زلزله های خطرناک افرادی را بعد از یک هفته یا بیشتر و حتی بچه های کوچکی را زنده از زیر آوار در آورده اند.در حالی که طبق موازین عادی نه هوای کافی برای زنده ماندن داشته اند و نه غذا.

به تعبیر دیگر،رزق دو گونه است:رزق حتمی و رزق غیر حتمی.یا رزق مقسوم و رزق غیر مقسوم؛رزق حتمی روزی ای است که انسان بخواهد یا نخواهد به او می رسد.جنین که در شکم مادر زنده است خداوند رزق حتمی به او می دهد چه بخواهد و چه نخواهد و حتی اگر قادر به تلاش باشد تلاش او هیچ گونه تأثیری ندارد.

اما روزی غیر حتمی چیزی است که انسان باید برای به دست آوردن آن به کوشش برخیزد.اگر تلاش کند به آن می رسد و اگر تنبلی کند به آن نخواهد رسد، ازاین رو در روایتی می خوانیم:کسی که در خانه اش بنشیند و کار نکند و بگوید:

خدا روزی رسان است،دعایش مستجاب نمی شود و به او گفته می شود:

«أَ لَمْ

ص:838

آمُرْکَ بِالطَّلَب؟؛ آیا من به تو دستور ندادم برخیزی و برای به دست آوردن روزی تلاش کنی؟» (1)

شعرا نیز هر دو قسم روزی را در اشعار خود آورده اند؛در مورد قسم اوّل، شاعری می گوید:

از مرگ میندیش و غم رزق مخور کین هر دو به وقت خویش ناچار رسد

درمورد قسم دوم روزی که نیازبه تلاش وکوشش داردصائب تبریزی می گوید:

چون شیر مادر است مهیا اگرچه رزق این جهد و کوشش تو به جای مکیدن است

نکته: رزق و روزی افراد

رزق و روزی افراد

در آیات قرآن و روایات اسلامی بر این معنا تأکید شده است که خدا برای هر موجودی رزق و روزی ای معین کرده که به او می رسد؛در آیه 6 سوره«هود» می خوانیم: «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاّ عَلَی اللّهِ رِزْقُها وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها کُلٌّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ» ؛هیچ جنبنده ای در زمین نیست مگر این که روزی او بر خداست! او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را می داند».

در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«یا أَبَا ذَرٍّ لَوْ أَنَّ ابْنَ آدَمَ فَرَّ مِنْ رِزْقِهِ کَمَا یفِرُّ مِنَ الْمَوْتِ لَأَدْرَکَهُ رِزْقُهُ کَمَا یدْرِکُهُ الْمَوْت؛ ای ابوذر اگر انسان از رزق و روزی اش بگریزد همان گونه که از مرگ گریزان است روزی به سراغش می آید همان گونه که (روزی) مرگ به سراغ او خواهد آمد». (2)

ص:839


1- 1) .کافی،ج 2،ص 511،ح 2
2- 2) .بحارالانوار،ج 74،ص 89

امثال این روایت در منابع روایی فراوان است.

هدف از این تعبیرات و آن که دستور داده شده انسان باید برای به دست آوردن روزی کوشش کند،این است که از حرص زدن بپرهیزد و به زندگی معقولی قانع باشد تا آلوده حرام نگردد و میدان را برای دیگران نیز باز بگذارد، ازاین رو در حکمت 379 امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام روزی را به دوگونه تقسیم می کند:یک گونه آن روزی که در طلب انسان است و یک گونه روزی ای که انسان آن را طلب می کند حتی اگر به سراغش نرود روزی به سراغ او می آید.

سپس می افزاید:بنابراین فکر فردا را بر فکر امروزت تحمیل نکن.(و زیاد برای به دست آوردن روزی بیشتر تلاش آمیخته با حرص نداشته باش).

امام صادق علیه السلام نیز می فرماید:

«لِیکُنْ طَلَبُکَ الْمَعِیشَةَ فَوْقَ کَسْبِ الْمُضَیعِ دُونَ طَلَبِ الْحَرِیصِ؛ باید تلاش تو برای به دست آوردن روزی فراتر از افرادی باشد که سستی می کنند و ضایع می سازند و کمتر از کسانی باشد که حرص می زنند و آز و طمع بر آن ها غالب است». (1)

***

ص:840


1- 1) .بحار الانوار،ج 100،ص 33،ح 63

گفتار حکیمانه 357- تسلیتی پرمعنا

اشاره

و عَزَّی قَوْماً عَنْ مَیِّتٍ ماتَ لَهُمْ

فَقَالَ علیه السلام

إِنَّ هذا الْأَمْرَ لَیْسَ لَکُمْ بَدَأَ،وَ لَا إِلَیْکُمُ انْتَهَی،وَ قَدْ کَانَ صَاحِبُکُمْ هذَا یُسَافِرُ فَعُدُّوهُ فِی بَعْضِ أَسْفَارِهِ،فَإِنْ قَدِمَ عَلَیْکُمْ وَ إِلَّا قَدِمْتُمْ عَلَیْهِ.

امام علیه السلام به گروهی از بازماندگان کسی که از دنیا رفته بود این گونه تسلیت گفت:

این امر (مرگ) نه آغازش از شما بوده و نه به شما پایان خواهد یافت.این دوست شما سابقاً هم گاهی مسافرت می رفت اکنون نیز تصور کنید به سفری رفته است.

اگر او از سفر بازگردد چه بهتر و اگر بازنگردد شما به سوی او خواهید رفت (و یکدیگر را ملاقات خواهید نمود)! (1)

ص:841


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل این کلام شریف می گوید:آمُدی آن را در غررالحکم با تفاوت هایی آورده (که نشان می دهد منبع دیگری در اختیار داشته است».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 265)

ص:842

شرح و تفسیر

تسلیتی پرمعنا

امام علیه السلام به سبب لطف و محبتی که به همه داشت از جزئیات زندگی افراد نیز غافل نمی شد و سعی داشت مشکلات مردم را از هر قبیل حل کند؛از جمله هنگامی که از مرگ یکی از مسلمانان باخبر شد به بازماندگانش چنین تسلیت گفت:«این امر (مرگ) نه آغازش از شما بوده و نه به شما پایان خواهد یافت.این دوست شما سابقاً هم گاهی مسافرت می رفت،اکنون نیز تصور کنید که به سفری رفته است.اگر او از سفر بازگردد چه بهتر و اگر بازنگردد شما به سوی او خواهید رفت (و یکدیگر را ملاقات خواهید نمود)»؛ (وَ عَزَّی قَوْماً عَنْ مَیِّتٍ ماتَ لَهُمْ فقال علیه السلام:إِنَّ هذا الْأَمْرَ لَیْسَ لَکُمْ بَدَأَ،وَ لَا إِلَیْکُمُ انْتَهَی،وَ قَدْ کَانَ صَاحِبُکُمْ هذَا یُسَافِرُ فَعُدُّوهُ فِی بَعْضِ أَسْفَارِهِ،فَإِنْ قَدِمَ عَلَیْکُمْ وَ إِلَّا قَدِمْتُمْ عَلَیْهِ) .

این سخن را هر مصیبت زده ای بشنود آرامش می یابد،زیرا به این نکته توجه پیدا می کند که نه عزیز از دست رفته آن ها نخستین کسی بوده که مرگ،دامانش را گرفته و نه آخرین کس است.

نیز امام علیه السلام به این نکته توجه می دهد که مرگ به معنای فنا و نیستی نیست که شما این قدر برای آن ناراحت شوید؛سفری است که همه در پیش دارند،سفری است به جهانی برتر و والاتر که اگر مردم دارای اعمال صالح باشند در آن سفر در بهشت برین هنگامی که بر کرسی ها تکیه کرده اند یکدیگر را ملاقات می کنند و با

ص:843

هم سخن می گویند.

این تصویر از مرگ،مردن را برای همگان آسان می سازد و مایه تسلیت خاطر کسانی است که عزیزانشان از دست رفته اند.

نکته: از اندوه مصیبت زدگان بکاهید

از اندوه مصیبت زدگان بکاهید

بی شک زندگی در دنیا خالی از مصائب نیست به خصوص اگر انسان عمر طولانی پیدا کند که در این حال گرفتار مصیبت های عزیزان و دوستان و بستگان می شود و گاه شدت مصیبت آن چنان زیاد است که انسان را از پای درمی آورد و یا خدای نکرده او را به ناسپاسی وامی دارد و برای این که انسان گرفتار این گونه حالات نشود اسلام دستورات دقیق و حساب شده ای داده است.

نخست به خود افراد دستور می دهد که خودشان تسلیت گوی خود باشند.

مثلاً با گفتن: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» ؛ما همه از خدا هستیم و به سوی او بازمی گردیم»به خود آرامش می بخشد،چراکه به هنگام گفتن این سخن توجه پیدا می کند که قانون مرگ،قانونی عمومی است و همه در این قافله در حرکتند؛ بعضی در پیشاپیش قافله و برخی در پس آن.توجه به این حقیقت بار مصیبت را سبک می کند.

در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«مَا مِنْ مُسْلِمٍ یصَابُ بِمُصِیبَةٍ وَإِنْ قَدُمَ عَهْدُهَا فَأَحْدَثَ لَهَا اسْتِرْجَاعاً إِلَّا أَحْدَثَ اللَّهُ لَهُ مَنْزِلَةً وَأَعْطَاهُ مِثْلَ مَا أَعْطَاهُ یوْمَ أُصِیبَ بِهَا؛ هیچ مسلمانی گرفتار مصیبتی نمی شود هر چند تازه باشد و او در برابر آن جمله «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» بگوید،مگر این که خداوند منزلت والایی برای او قرار می دهد و به اندازه آنچه از دست او رفته به او پاداش می بخشد». (1)

ص:844


1- 1) .بحار الانوار،ج 79،ص 132

ام سلمه،همسر پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می گوید:این حقیقت در زندگی من تجلی کرد.هنگامی که ابوسلمه (همسر من که مرد بسیار شریفی بود) از دنیا رفت من جمله «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» را (مطابق دستور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله) گفتم سپس پیش خود فکر کردم مگر کسی مثل ابوسلمه پیدا می شود که خدا به من بدهد؟ اما چیزی نگذشت که خداوند افتخار همسری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را به من داد. (1)

از سوی دیگر به برادران دینی و نزدیکان و بستگان دستور می دهد که با سخنان محبّت آمیز و ابراز همدردی،فشار مصیبت را از مصیبت زده کم کنند؛در حدیثی که مرحوم نوری آن را در مستدرک الوسائل آورده است می خوانیم:

فرزندی از معاذ بن جبل از دنیا رفت.او بسیار ناراحت شد.این مطلب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسید.حضرت نامه پر معنایی برای او نوشت به این مضمون:«بسم اللّه الرحمن الرحیم،از محمد رسول خدا به سوی معاذ بن جبل.سلام بر تو.حمد می کنم خدایی را که معبودی جز او نیست.اما بعد.خداوند متعال اجر و پاداش عظیم و صبر به تو عنایت کند و به ما و تو شکر را روزی فرماید.(بدان) جان ما و خانواده ما و اموال و اولاد ما از مواهب گوارای الهی است و عاریت هایی است که به نزد ما سپرده شده است.انسان مدت معینی از آن بهره می گیرد و (خداوند) در وقت معینی آن را می گیرد سپس بر ما واجب کرده شکر آن را به هنگامی که می دهد و صبر را هنگامی که مبتلا می سازد و می گیرد ترک نکنیم.پسرت از مواهب گوارای الهی و عاریت هایی بود که خدا به تو داده بود.مدتی با او مسرور بودی سپس او را در برابر پاداش فراوان از تو گرفت.پاداش او همان درود و رحمت و هدایت الهی است اگر صبر و شکیبایی را پیشه کنی.مبادا دو مصیبت الهی را برای خود بپذیری (مصیبت از دست دادن فرزند و مصیبت از بین رفتن

ص:845


1- 1) .بحار الانوار،ج 79،ص 132

پاداش الهی).در نتیجه اجر تو از بین برود و از آنچه از دست داده ای پشیمان شوی.اگر پاداش مصیبت خود را ببینی،می بینی که این مصیبت در برابر ثوابی که خدا به تو داده کم و کوچک است.وعده الهی را قطعی بدان و بر مصیبتی که بر تو وارد شده تأسف مخور،و السّلام». (1)

***

ص:846


1- 1) .مستدرک الوسائل،ج 2،ص 353

گفتار حکیمانه 358- بلا در لباس نعمت و نعمت در شکل بلا

اشاره

و قال علیه السلام

أَیُّهَا النَّاسُ،لِیَرَکُمُ اللّهُ مِنَ النِّعْمَةِ وَجِلِینَ،کَمَا یَرَاکُمْ مِنَ النِّقْمَةِ فَرِقِینَ! إِنَّهُ مَنْ وُسِّعَ عَلَیْهِ فِی ذَاتِ یَدِهِ فَلَمْ یَرَ ذلِکَ اسْتِدْرَاجاً فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفاً،وَ مَنْ ضُیِّقَ عَلَیْهِ فِی ذَاتِ یَدِهِ فَلَمْ یَرَ ذلِکَ اخْتِبَاراً فَقَدْ ضَیَّعَ مَأْمُولاً.

امام علیه السلام فرمود:

ای مردم! باید خداوند،شما را به هنگام نعمت ترسان ببیند همان گونه که از بلا و نقمت ترسان می بیند؛زیرا کسی که خدا به او نعمت گسترده ای بخشیده و آن را (احتمالاً) استدراج (مقدمه مجازات تدریجی) نشمرد از امر خوفناکی خود را ایمن دانسته و (به عکس) کسی که خدا براو تنگ گیرد (ونعمت هایی را از او سلب کند) و آن را آزمایش (و مقدمه ترفیع مقام) نداند پاداش امیدبخشی را از دست داده است. (1)

ص:847


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب این کلام شریف را با اضافاتی از تحف العقول نوشته مرحوم ابن شعبه حرانی (که قبل از سیّد رضی می زیسته) نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 265)

ص:848

شرح و تفسیر

بلا در لباس نعمت و نعمت در شکل بلا

امیر مؤمنان علی علیه السلام در این کلام شریف به دو نکته مهم اشاره کرده نخست می فرماید:«ای مردم! باید خداوند،شما را به هنگام نعمت ترسان ببیند همان گونه که از بلا و نقمت ترسان می بیند؛زیرا کسی که خدا به او نعمت گسترده ای بخشیده و آن را (احتمالاً) استدراج (مقدمه مجازات تدریجی) نشمرد از امر خوفناکی خود را ایمن دانسته است»؛ (أَیُّهَا النَّاسُ،لِیَرَکُمُ اللّهُ مِنَ النِّعْمَةِ وَجِلِینَ،کَمَا یَرَاکُمْ مِنَ النِّقْمَةِ فَرِقِینَ! إِنَّهُ مَنْ وُسِّعَ عَلَیْهِ فِی ذَاتِ یَدِهِ فَلَمْ یَرَ ذلِکَ اسْتِدْرَاجاً فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفاً) .

منظور از نعمت های استدراجی که در قرآن به آن اشاره شده (1):این است که خدا افرادی که طغیان را به مرحله شدید رسانده اند نخست مشمول نعمت های خودش قرار می دهد و هنگامی که غرق نعمت شدند ناگهان نعمت را از آن ها می گیرد و به سختی آن ها را مجازات می کند که این مجازات بعد از نعمت،بسیار دردناک است.

همچون کسی که از درختی بالا می رود هرچه بالاتر رود به هنگام سقوط براثر طوفان یا لغزشی،به زمین خوردن او دردناک تر است و به گفته شاعر:

لا جرم هر کس که بالاتر نشست استخوانش سخت تر خواهد شکست

ص:849


1- 1) .این تعبیر در دو سوره از قرآن مجید آمده است:سوره اعراف،آیه 182 و سوره قلم،آیه 44

این معنا در بعضی دیگر از آیات قرآن نیز بدون ذکر واژه استدراج به وضوح آمده است آن جا که می فرماید: «فَلَمّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتّی إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ» ؛(آری،) هنگامی که (اندرزها سودی نبخشید،و) آنچه را به آن ها یادآوری شده بود فراموش کردند، درهای همه چیز (از نعمت ها) را به روی آن ها گشودیم؛تا (کاملا)ً خوشحال شدند (و دل به آن بستند)؛ناگهان آن ها را گرفتیم (و سخت مجازات کردیم)؛در این هنگام،همگی مأیوس شدند؛(و درهای امید به روی آن ها بسته شد)». (1)

امیر مؤمنان علیه السلام در این کلام پرمعنا به صاحبان نعمت هشدار می دهد که مراقب باشید مبادا این نعمت ها مقدمه نقمت شدیدی باشد.احتیاط را از دست ندهید،به اعمال خود مغرور نشوید و دائماً از درگاه خدا عذر تقصیر بخواهید.

در «لِیرَکُم» ،«لِیرَ»فعل امر (مفرد مذکر غائب) و«کُم»مفعول آن است؛ولی در نسخه تحف العقول

«فَلْیَراکُمْ» آمده که به صورت جمله خبریه است به معنای انشا و امر،و لام آن برای تأکید است نه لام امر.

«وجلین» جمع«وَجِل»به معنای ترسان است. «فَرِقین» جمع«فَرِق»نیز به معنای ترسان است و اختلاف تعبیر با وحدت معنا از شئون بلاغت است.

در جمله دوم این کلام حکیمانه به نقطه مقابل این مطلب اشاره شده می فرماید:«(به عکس) کسی که خداوند بر او تنگ گیرد (و نعمت هایی را از او سلب کند) و آن را آزمایش (و مقدمه ترفیع مقام) نداند پاداش امیدبخشی را از دست داده است»؛ (وَ مَنْ ضُیِّقَ عَلَیْهِ فِی ذَاتِ یَدِهِ فَلَمْ یَرَ ذلِکَ اخْتِبَاراً فَقَدْ ضَیَّعَ مَأْمُولاً) .

این سخن در واقع تسلی و دلداری به گرفتاران در مصائب است که زبان به ناشکری نگشایند و بی تابی و جزع نکنند.چه بسا مصیبت و مشکلی که رخ داده

ص:850


1- 1) .انعام،آیه 44

آزمونی باشد برای ترفیع مقام،بنابراین صبر و شکیبایی پیشه کنند و از خدای رحمان و رحیم پاداش صبر خود را بخواهند.

به تعبیر دیگر،این کلام شریف مسئله تعادل خوف و رجاء را به شکل زیبایی ترسیم می کند.به صاحبان نعمت توصیه می کند بیم از عذاب الهی را در همان نعمتی که دارید فراموش نکنید و به گرفتاران در مصیبت سفارش می کند که رجاء و امید را به رحمت الهی از دست ندهید.این همان چیزی است که در آیات قرآنی و روایات متعدد بر آن تأکید شده است.

همان گونه که در ذیل گفتار 319 ذکر کردیم در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که خداوند به موسی علیه السلام خطاب کرد و فرمود:«ای موسی! هنگامی که دیدی فقر به سوی تو می آید بگو آفرین بر شعار صالحان و هنگامی که ببینی غنی و ثروت به سوی تو می آید بگو (مبادا) گناهی باشد که مجازاتش به سرعت دامنگیر شده است»؛

(یا مُوسَی إِذَا رَأَیتَ الْفَقْرَ مُقْبِلاً فَقُلْ مَرْحَباً بِشِعَارِ الصَّالِحِینَ وَ إِذَا رَأَیتَ الْغِنَی مُقْبِلاً فَقُلْ ذَنْبٌ عُجِّلَتْ عُقُوبَتُهُ) . (1)

واژه «مأمول» به معنای شیء مطلوب و مورد توجه است.

این نکته نیز شایان توجه است که ابن شعبه حرانی جمله ای در آغاز این کلام حکیمانه آورده است که مرحوم سیّد رضی آن را جدا ساخته و در حکمت 244 گذشت و آن جمله این است

«(یا أیُّهَا النّاسُ) إِنَّ لِلَّهِ فِی کُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنْهَا وَمَنْ قَصَّرَ فِیهِ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ» .

***

ص:851


1- 1) .کافی،ج 2،ص 263،ح 12

ص:852

گفتار حکیمانه 359- ای اسیران هوس!

اشاره

و قال علیه السلام

یَا أَسْرَی الرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا فَإِنَّ الْمُعَرِّجَ عَلَی الدُّنْیَا لَا یَرُوعُهُ مِنْهَا إِلَّا صَرِیفُ أَنْیَابِ الْحِدْثَانِ.أَیُّهَا النَّاسُ،تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِکُمْ تَأْدِیبَهَا،وَ اعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا.

امام علیه السلام فرمود:

ای اسیران حرص و رغبت در دنیا! بس کنید،زیرا افراد دلبسته به دنیا را جز صدای برخورد دندان های حوادث سخت،به خود نیاورد.ای مردم! تربیت نفس خویش را بر عهده بگیرید و آن را از کشش عادات (بد) بازدارید. (1)

ص:853


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می نویسد:ابن اثیر در کتاب نهایه به این کلام حکیمانه اشاره و آمُدی در غرر الحکم با تفاوتی آن را ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 265)

ص:854

شرح و تفسیر

ای اسیران هوس!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود به دو مطلب اشاره می کند:نخست دنیاپرستان را مخاطب قرار داده می فرماید:«ای اسیران حرص در دنیا بازایستید»؛ (یَا أَسْرَی الرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا) .

تعبیر به«اسیر»بیان بسیار مناسبی است،زیرا دنیاپرستانی که گرفتار حرص در دنیا می شوند به جایی می رسند که از خود اراده ای ندارند و همچون اسیر، شب و روز در فکر به چنگ آوردن اموال بیشتر یا مقامات بالاترند و چقدر زشت است انسانی که گل سر سبد جهان آفرینش است چنان اسیر حرص شود که اراده خود را از دست بدهد.

افزون بر این،تشبیه به«اسیر»دلیل بر بی ارزش بودن این افراد است،زیرا همواره به اسیران با دیده حقارت می نگریستند و برای آن ها مقام و موقعیتی قائل نبودند و در بسیاری از موارد آن ها را به صورت بردگان خرید و فروش می کردند.

آن گاه امام علیه السلام دلیلی برای دستور بازایستادن اسیران حرص ذکر کرده می فرماید:«زیرا افراد دلبسته به دنیا را جز صدای برخورد دندان های حوادث سخت،به خود نمی آورد»؛ (فَإِنَّ الْمُعَرِّجَ عَلَی الدُّنْیَا لَا یَرُوعُهُ مِنْهَا إِلَّا صَرِیفُ أَنْیَابِ الْحِدْثَانِ) .

ص:855

امام علیه السلام در این جا تشبیه شگفتی کرده،حوادث سخت را به حیوانات درنده ای شبیه می داند که به هنگام حمله دندان هایشان را به هم می سایند و دندان قروچه می کنند به گونه ای که صدای دندان های آن ها شنیده می شود.امام علیه السلام می فرماید:

حوادث خطرناک هنگامی که دامان آن ها را گرفت و همچون حیوان درنده ای که لحظه ای پیش از حمله دندان هایش را به هم می ساید به آن ها حمله ور می شود و هنگامی بیدار می شوند که کار از کار گذشته است.

افراد زیادی را سراغ داریم یا در تاریخ نامشان آمده که چنان غرق زرق و برق دنیا و هوا و هوس ها می شدند که هیچ موعظه ای در آن ها مؤثر نمی شد.تنها زمانی بیدار می شدند که حوادث سخت و خطرناک دامن آن ها را گرفته بود.

علامه شوشتری رحمه الله در شرح نهج البلاغه خود ماجرای عبرت انگیزی از کامل ابن اثیر نقل می کند که شبی از شب ها جعفر برمکی (وزیر معروف و پرقدرت هارون) در مجلس عیاشی خود نشسته بود و زن آوازه خوانی برای او آواز می خواند از جمله این شعر را در میان آوازش خواند:

وَ لَوْ فُودیتَ مِنْ حَدَثِ اللَّیالی فَدَیْتُکَ بِالطَّریفِ وَ بِالتّلادِ

اگر بتوانی از حوادث ناگوار شب ها رهایی یابی من جوایز زیبا و پرقیمتی را فدای تو خواهم کرد.

در این هنگام ناگهان مسرور خادم،(جلاد) هارون الرشید وارد شد.(جعفر تعجب کرد) مسرور گفت:آمده ام سر تو را برای هارون ببرم.جعفر خودش را روی پای مسرور انداخت و آن را می بوسید و تقاضا می کرد که این کار را به تأخیر بیندازد و او را زنده نزد هارون ببرد تا هرچه او خواست درباره اش تصمیم بگیرد؛ولی مسرور نپذیرفت و در همان جا سر او را از تن جدا کرد و در دامنش انداخت و نزد هارون برد. (1)

ص:856


1- 1) .شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 11،ص 588

این داستان با تفاوت هایی در کتب دیگر مانند الوافی بالوفیات آمده است؛از جمله این که مسرور جعفر را نکشت و نزد هارون برد و در آن جا هارون دستور داد سر او را از تن جدا کنند و بعد از آن نیز دستور داد سر مسرور،قاتل او را از تن جدا کنند و گفت:من نمی خواهم قاتل جعفر را (که روزی مورد علاقه شدید من بود) ببینم. (1)

سپس امام علیه السلام در نکته دوم راه خودسازی را به همه انسان ها نشان می دهد و تمام مردم جهان را مخاطب ساخته می فرماید:«ای مردم! خودتان به تربیت نفس خویش بپردازید و آن را از جاذبه عادت ها بازدارید»؛ (أَیُّهَا النَّاسُ،تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِکُمْ تَأْدِیبَهَا،وَ اعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا) .

اشاره به این که معلم و مربی انسان قبل از هرکس باید خود او باشد و تا انسان به تربیت خویش نپردازد تعلیم و تربیت معلمان و پیشوایان و مربیان در او اثر نخواهد گذاشت.

در خطبه 90 نیز امام علیه السلام تعبیر جالبی در این زمینه دارد می فرماید:

«وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ لَمْ یعَنْ عَلَی نَفْسِهِ حَتَّی یکُونَ لَهُ مِنْهَا وَاعِظٌ وَ زَاجِرٌ لَمْ یکُنْ لَهُ مِنْ غَیرِهَا لا زَاجِرٌ وَ لا وَاعِظٌ؛ بدانید کسی که بر ضد هوای نفس خود کمک نشود تا واعظ و رادعی از درون جانش برای او فراهم گردد،مانع و واعظی از غیر خود نخواهد یافت».

جمله (وَ اعْدِلُوا بِها...) در واقع اشاره به یکی از طرق مهم تهذیب نفس است و آن این که بسیار می شود انسان عادت هایی پیدا می کند که برای او کشش و جاذبه زیادی دارد و همین عادات او را دائماً در هواپرستی غرق می سازد؛مانند عادت به شراب و یا حتی عادت به مواد مخدر.امام علیه السلام دستور می دهد خود را از

ص:857


1- 1) .الوافی بالوفیات،ج 11،ص 124 برای توضیح بیشتر به کتاب تتمة المنته،ص 246 باب«قتل جعفر برمکی و انقضای دولت برامکه»مراجعه شود

جاذبه این عادات سوء،رهایی بخشید تا بتوانید نفس خویشتن را اصلاح کنید.

«اسری» و اساری جمع اسیر و«رغبت»به معنای حرص و ولع است.

«الْمُعَرِّجَ» از ریشه عَرَج (بر وزن حرج) به معنای تمایل داشتن به چیزی است.

«لا یروعه» از ریشه روع (بر وزن قول) به معنای ترساندن وترسیدن آمده است.

«صریف»به معنای صدای برخورد دندان ها و مانند آن است.

«الحدثان» به معنای بلاها و حوادث ناخوشایند روزگار است و در بعضی از نسخ«حَدَثان»(بر وزن ضربان) آمده است.

«ضراوة» به معنای جاذبه و کشش است.

***

ص:858

گفتار حکیمانه 360- تا می توانی حمل بر صحت کن

اشاره

و قال علیه السلام

لَا تَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً،وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیْرِ مُحْتَمَلاً.

امام علیه السلام فرمود:

هر سخنی که از دهان کسی خارج می شود،تا احتمال خیر و نیکی در آن می یابی حمل بر فساد مکن. (1)

ص:859


1- 1) .سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب مدارک دیگر این گفتار حکیمانه را به آنچه در ذیل حکمت 159 نوشته است ارجاع می دهد و در آن جا آن را از کسانی که قبل از سیّد رضی می زیسته اند از جمله مرحوم صدوق در امالی و ابن شعبه در تحف العقول و مفید در اختصاص به ضمیمه کلمات پرمعنای دیگری نقل می کند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 139). افزون بر این،این کلام حکیمانه در کتاب کافی،ج 2،ص 362،ح 3 باب«التهمة و سوء الظن»با تفاوتی آمده است

ص:860

شرح و تفسیر

تا می توانی حمل بر صحت کن

سرمایه اصلی یک جامعه،اعتماد عمومی مردم نسبت به یکدیگر است، ازاین رو امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه دستوری در این زمینه می دهد و می فرماید:«هر سخنی که از زبان کسی خارج می شود تا احتمال خیر و نیکی در آن می یابی حمل بر فساد مکن»؛ (لَا تَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً،وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیْرِ مُحْتَمَلاً) .

در کتاب شریف کافی به جای«من احد»،«من اخیک»آمده است به این معنا که مسئله حسن ظن کامل را نسبت به برادران دینی ذکر کرده نه به هر کس.

در ضمن،امام علیه السلام راه مبارزه با سوء ظن را نیز در این گفتار حکیمانه نشان داده است و آن این که انسان تمام احتمالات را درباره سخن یا عملی که از دیگری سرمی زند مورد توجه قرار دهد و آنچه مناسب حسن ظن است برگزیند و احتمالات سوء را از فکر خود دور سازد.

این کار سبب می شود عُلقه و محبت و دوستی و مودت در میان افراد جامعه بیشتر و از پراکندگی و سلب اعتماد جلوگیری شود و در نتیجه زمینه های همکاری که بر پایه اعتماد قرار دارد بیشتر گردد و برکات فزون تری بهره فرد و جامعه شود.

افرادی که گرفتار سوءظن هستند غالباً منزوی اند،از همه دوری می کنند،هر

ص:861

صدایی را بر ضد خود می پندارند و هرکس را در فکر نقشه ای بر ضد خود می بینند.این حالت هم آرامش آن ها را از بین می برد و هم بهره گیری آن ها را از کمک های دیگران در برابر مشکلات و سختی های زندگی.

آنچه در این کلام حکیمانه آمده است در مورد سخنانی است که انسان از دیگران می شنود؛ولی در حدیث دیگری مسئله به صورت گسترده تری مطرح شده و هر کاری را شامل می شود:در کتاب شریف کافی این حدیث به این صورت نقل شده است:

«ضَعْ أَمْرَ أَخِیکَ عَلَی أَحْسَنِهِ حَتَّی یأْتِیکَ مَا یغْلِبُکَ مِنْهُ وَ لا تَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِیکَ سُوءاً وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیرِ مَحْمِلاً؛ کار برادر خود را به نیکوترین وجهی توجیه کن تا زمانی که دلیل قاطعی بر ضد آن قائم شود و هرگز به کلامی که از برادرت صادر شده سوءظن نداشته باش در حالی که می توانی محملی در خیر برای آن پیدا کنی)». (1)

در حدیث دیگری از امام کاظم علیه السلام که در کتاب کافی آمده می خوانیم:راوی خدمت آن حضرت عرض می کند:فدایت شوم،گاهی از یکی از برادرانم مطلبی به من می رسد که من آن را ناخوشایند می دارم هنگامی که از او سؤال می کنم انکار می کند در حالی که جمعیتی از افراد مورد وثوق آن را به من خبر داده اند امام علیه السلام فرمود:حتی گوش و چشم خود را در برابر برادر مسلمانت تکذیب کن.

اگر پنجاه نفر نزد تو آیند و بر چیزی سوگند یاد کنند؛ولی او مطلب دیگری بگوید او را تصدیق کن و آن گواهان را تکذیب نما. (2)

البته منظور این نیست که آن جمعیت را آشکارا تکذیب کند و متهم به دروغ سازد،بلکه منظور این است که حسن ظن خود را در دل نسبت به برادر مسلمانت با گفته آن ها رها مکن.

ص:862


1- 1) .کافی،ج 2،ص 362،ح 3
2- 2) .همان،ج 8،ص 147،ح 125

این نکته را در این جا باید افزود که آنچه در این حدیث آمده در مورد مسائل شخصی است وگرنه اموری که سرنوشت ساز است و به حقوق الهی یا جامعه مرتبط می شود باید مورد توجه قرار گیرد و درباره آن تحقیق شود.

همه این ها در واقع برگرفته از دستورات قرآن مجید است،آن جا که می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید از بسیاری از گمان ها بپرهیزید،چراکه پاره ای از آن ها گناه است». (1)

جالب این که قرآن مجید بعد از این دستور به عدم تجسس و بعد از آن دستور به عدم غیبت می دهد و می فرماید: «وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً» اشاره به این که گمان بد سبب تجسس می شود و جست وجوگری گاه به نقطه ضعف هایی می رسد و به دنبال آن گناه غیبت شروع می شود و در واقع این سه گناه لازم و ملزوم یکدیگرند.

مسئله حسن ظن با تمام اهمیتی که در حفظ نظام جامعه و پیوند محبت و دوستی افراد نسبت به هم دارد خالی از استثنا نیست،همان گونه که در حکمت 114 آمده بود که امام علیه السلام می فرماید:

«إِذَا اسْتَوْلَی الصَّلاحُ عَلَی الزَّمَانِ وَ أَهْلِهِ ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ حَوْبَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ وَ إِذَا اسْتَوْلَی الْفَسَادُ عَلَی الزَّمَانِ وَ أَهْلِهِ فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ فَقَدْ غَرَّرَ؛ هنگامی که صلاح و نیکی بر زمان و اهلش ظاهر گردد اگر کسی در این حال گمان بد به دیگری برد که از او گناهی ظاهر نشده،به او ستم کرده است و هنگامی که فساد بر زمان و اهلش مستولی گردد هرکس گمان خوب به دیگری برد خود را فریب داده است!».

در ذیل این حکمت نیز بیانات دیگری در این زمینه داشتیم.همچنین بعضی از افراد به حکم کاری که دارند (مانند مأموران اطلاعات و ضد جاسوسی)

ص:863


1- 1) .حجرات،آیه 12

ناچارند حسن ظن را رها سازند و همیشه احتمال های سوء را مورد توجه قرار دهند.آن ها اگر بخواهند همه چیز را حمل بر صحت کنند و سوءظن را مطلقاً کنار بگذارند ممکن است گرفتار اشتباهات زیادی در تشخیص مجرمان و مفسدان و خائنان شوند؛ولی ناگفته پیداست آن ها نیز نمی توانند سوء ظن خود را به دیگران منتقل کنند و یا پیش از ثبوت خلافی،به مجرم بودن کسی حکم نمایند.

***

ص:864

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109