پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه جلد 13

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پدیدآور:پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان.

مشخصات نشر:قم: مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)، 1390 -

مشخصات ظاهری:15 ج.

شابک:40000 ریال: ج.8: 978-964-533-037-6 ؛ 60000 ریال: ج.11: 978-964-533-113-7 ؛ 80000 ریال: ج.12 978-964-533-143-4 : ؛ 80000ریال: ج.13 978-964-533-160-1: ؛ ج.14 978-964-533-162-5 : ؛ 140000 ریال:ج.15: 978-964-533-174-8

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

یادداشت:فهرست نویسی بر اساس جلد هشتم،1386.

یادداشت:چاپ قبلی: دارالکتب الاسلامیه، 1375.

یادداشت:ج. 10 ( چاپ اول : 1389 ).

یادداشت:ج.11 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:ج.12 (چاپ اول: 1390).

یادداشت:ج.13(چاپ اول:1390).

یادداشت:ج.15(چاپ اول:1391).

یادداشت:ج.14 (چاپ اول: 1395) (فیپا) .

یادداشت:ناشر جلد نهم، دهم الی دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم انتشارات امام علی بن ابیطالب (ع) میباشد .

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج 8. خطبه 201 -241.- ج. 10 . نامه های تاریخی امام علی ( ع ) 32 - 53.-ج.11. نامه های تاریخی امام علی (ع) 54-79.- ج.12. گفتار حکیمانه 1 - 120

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره:BP38/0422/م7پ9 1390

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:1305457

ص :1

اشاره

پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

مکارم شیرازی

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص :2

تصویر

ص :3

تصویر

ص :4

تصویر

ص :5

تصویر

ص :6

تصویر

ص :7

تصویر

ص :8

تصویر

ص :9

تصویر

ص :10

تصویر

ص :11

تصویر

ص :12

تصویر

ص :13

تصویر

ص :14

ادامه کلمات قصار امام امیر مؤمنان علیه السلام

گفتار حکیمانه 121- تفاوت اعمال خیری که مورد رضای خداست و لذات و هوسرانی ها

اشاره

و قال علیه السلام

شَتَّانَ مَا بَیْنَ عَمَلَیْنِ عَمَلٍ تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَ تَبْقَی تَبِعَتُهُ

وَ عَمَلٍ تَذْهَبُ مَؤُونَتُهُ وَ یَبْقَی أَجْرُهُ.

امام علیه السلام فرمود:

چقدر این دو عمل با هم متفاوتند:عملی که لذتش می رود و عواقب سوء آن باقی می ماند و عملی که زحمتش می رود و اجر و پاداشش باقی است. (1)

ص:15


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکمت آمیز در ربیع الابرار زمخشری همانند نهج البلاغه آمده ولی در غررالحکم با تفاوت روشنی ذکر شده که نشان می دهد از منبع دیگری جز نهج البلاغه گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 109).

ص:16

شرح و تفسیر

فرق میان این دو کار

امام علیه السلام در این کلام نورانی اشاره به تفاوت اعمال خیری که مورد رضای خداست و لذات و هوسرانی های ناپایدار دنیا کرده می فرماید:«این دو عمل چقدر با هم متفاوتند:عملی که لذتش می رود و عواقب سوء آن باقی می ماند و عملی که زحمتش می رود و اجر و پاداشش باقی است»؛ (شَتَّانَ مَا بَیْنَ عَمَلَیْنِ عَمَلٍ تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَ تَبْقَی تَبِعَتُهُ وَ عَمَلٍ تَذْهَبُ مَؤُونَتُهُ وَ یَبْقَی أَجْرُهُ) .

در میان کارهای نیک و بد و اعمال حسنه و سیئه-با این که هر کدام جنبه مثبت و منفی دارند-این تفاوت آشکار دیده می شود؛اعمال گناه آلود دارای لذتی موقتی و ناپایدار است که به زودی زایل می گردد ولی عواقب بد آن هم در دنیا و هم در آخرت دامان انسان را می گیرد.مثلاً انسانی برای برخورداری از لذتی آنی به شراب پناه می برد.ممکن است این ماده مخدر ساعتی او را از غم و اندوه ته کند و در نشئه ای لذت بخش فرو برد؛اما به زودی پایان می یابد و آثار سوء آن در تمام اعضای بدن او تدریجاً ظاهر می شود و در آخرت نیز از شراب طهور بهشتی و نوشیدن آب کوثر محروم می گردد.

ولی به عکس،انسانی که به سراغ بندگی خدا می رود و در میدان جهاد با نفس و جهاد با دشمن حاضر می شود،هر چند با مشکلاتی روبرو می گردد؛اما این مشکلات تدریحا از بین می رود و اجر و پاداش دنیوی و اخروی آن باقی

ص:17

می ماند.این همان چیزی است که قرآن به آن اشاره کرده می فرماید: «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ» ؛آنچه نزد شماست از میان می رود،و آنچه نزد خداست باقی می ماند». (1)

هوس رانی و شهوت رانی همچون کف های روی آب است که «فَیَذْهَبُ جُفاءً» ؛سرانجام کف ها به بیرون پرتاب می شوند» (2)و اعمال نیک همچون آب زلال که به مصداق «وَ أَمّا ما یَنْفَعُ النّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ» ؛ولی آنچه به مردم سود می رساند ( آب یا فلزّ خاص) در زمین می ماند» (3)باقی و برقرار خواهد بود.

در خطبه 176 نیز این جمله را خواندیم که امام از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند:

«إنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَکارِهِ وَإِنَّ النّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَواتِ ؛بهشت در میان ناراحتی ها احاطه شده و دوزخ در میان شهوات».

***

ص:18


1- 1) .نحل،آیه 96.
2- 2) .رعد،آیه 17.
3- 3) .رعد،آیه 17.

گفتار حکیمانه 122- خنده احمقانه

اشاره

وَ تَبِعَ جِنَازَةً فَسَمِعَ رَجُلاً یَضْحَکُ،

فقال علیه السلام

کَأَنَّ الْمَوْتَ فِیهَا عَلَی غَیْرِنَا کُتِبَ،وَ کَأَنَّ الْحَقَّ فِیهَا عَلَی غَیْرِنَا وَجَبَ،

وَ کَأَنَّ الَّذِی نَرَی مِنَ الْأَمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِیلٍ إِلَیْنَا رَاجِعُونَ!

نُبَوِّئُهُمْ أَجْدَاثَهُمْ،وَ نَأْکُلُ تُرَاثَهُمْ،کَأَنَّا مُخَلَّدُونَ

بَعْدَهُمْ،ثُمَّ قَدْ نَسِینَا کُلَّ وَاعِظٍ وَ وَاعِظَةٍ،

وَ رُمِینَا بِکُلِّ فَادِحٍ وَ جَائِحَةٍ!

امام علیه السلام در تشییع جنازه ای شرکت داشت،صدای خنده بلند کسی را شنید،

پس امام علیه السلام فرمود:

گویی مرگ در دنیا بر غیر ما نوشته شده و گویی حق آن بر غیر ما واجب گشته و گویی این مردگانی را که می بینیم مسافرانی هستند که به زودی به سوی ما باز می گردند.ما آنها را در قبرشان جای می دهیم و میراثشان را می خوریم (و چنان غافل و بی خبریم که) گویی بعد از آنها ما جاودانه می مانیم به علاوه ما هر واعظ و اندرز دهنده ای را فراموش کرده ایم در حالی که هدف حوادث

ص:19

و آفات نابودکننده قرار گرفتیم (با این حال چه جای غفلت و فراموشی و خنده و بی خبری است؟!). (1)

ص:20


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: صاحب کتاب مصادر منابع این کلام حکمت آمیز و کلامی که بعد از آن می آید را با هم آورده است و می گوید:این دو گفتار حکیمانه گاهی به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نسبت داده شده و گاه به امیرمؤمنان علی علیه السلام.از کسانی که این دو را از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت کرده اند ابوطالب مکی در کتاب قوت القلوب و یعقوبی در تاریخ خود و کلینی در روضه کافی و کراجکی در کنز الفوائد و ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء و ذهبی در میزان الاعتدال است و از کسانی که آن را از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل کرده اند اضافه بر مرحوم سیّد رضی،علی بن ابراهیم در کتاب تفسیرش و فتال نیشابوری در روضة الواعظین هستند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 110-112).

شرح و تفسیر

خنده احمقانه

امام علیه السلام این سخن حکیمانه و تکان دهنده و بیدارگر را زمانی فرمود که در تشییع جنازه یکی از مؤمنان شرکت داشت،صدای خنده بلند کسی را شنید و فرمود:«گویی مرگ در دنیا بر غیر ما نوشته شده و گویی حق در آن بر غیر ما واجب گشته و گویی این مردگانی را که می بینیم مسافرانی هستند که به زودی به سوی ما باز می گردند»؛ (وَ تَبِعَ جِنَازَةً فَسَمِعَ رَجُلاً یَضْحَکُ فَقَالَ علیه السلام:کَأَنَّ الْمَوْتَ فِیهَا عَلَی غَیْرِنَا کُتِبَ،وَ کَأَنَّ الْحَقَّ فِیهَا عَلَی غَیْرِنَا وَجَبَ،وَ کَأَنَّ الَّذِی نَرَی مِنَ الْأَمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِیلٍ إِلَیْنَا رَاجِعُونَ!) .

به یقین خندیدن کسی در تشییع جنازه آن هم با صدای بلند که به گوش مولا علی علیه السلام برسد نشانه نهایت غفلت و بی خبری از سرنوشت خویش و مسئولیت هایی است که در این جهان دارد.به همین دلیل این بزرگ معلم اخلاق و بیدار کننده غافلان و بی خبران با سه تشبیه به آن شخص و امثال او هشدار دارد:

تشبیه اول:کار تو مثل این است که گمان می کنی مرگ مال دیگران است و تو حیات جاویدان داری.روزی جنازه تو را نیز بر می دارند و تشییع کنندگان تو را به سوی آرامگاه ابدی ات می برند.آیا دوست داری آن روز دوستانت در تشییع جنازه تو بخندند؟

ص:21

دوم:آیا«حق»-به معنای وظایف واجب و مسئولیت های الهی و وجدانی - مخصوص دیگران است و تو مستثنا هستی و یا این که تمام حقوق واجبه را ادا کرده ای و الان خوشحالی و می خندی؟

سوم:آیا گمان می بری تشییع جنازه مانند بدرقه مسافرانی است که به زودی به سوی تو باز می گردند؟ گرچه چند روزی رنج فراق را تحمل می کنی ولی به هنگام بازگشت شادی زائد الوصفی جای آن را پر می کند؟ در حالی که سفر مرگ، سفری است که هرگز بازگشتی در آن نبوده و نخواهد بود و رنج فراق و جدایی از عزیزان از دست رفته جاویدان است.با این حال چه جای خندیدن است.

سپس امام علیه السلام در ادامه این بحث به تعبیرات تکان دهنده دیگری پرداخته و می فرماید:«ما آنها را در قبرشان جای می دهیم و میراث آنها را می خوریم (و چنان غافل و بی خبریم که) گویی بعد از آنها جاودانه می مانیم»؛ (نُبَوِّئُهُمْ أَجْدَاثَهُمْ،وَ نَأْکُلُ تُرَاثَهُمْ،کَأَنَّا مُخَلَّدُونَ بَعْدَهُمْ) .

غافل از این که فردا نیز دیگران ما را در قبرهایمان جای می دهند و میراثمان را در میان خود تقسیم می کنند و این روند همچنان ادامه می یابد و هر کسی چند روزی نوبت اوست و به گفته شاعر: هر که آمد عمارتی نو ساخت رفت و منزل به دیگری پرداخت

هنگامی که در مجلس یادبود و به اصطلاح فاتحه برای یکی از دوستان یا عزیزانمان شرکت می کنیم باید در همان حال به این فکر باشیم که روزی هم چنین مجلسی برای ما می گیرند و دوستان و بستگان ما در آن به فاتحه خوانی برای ما مشغول می شوند،بنابراین از هم اکنون باید به فکر آن روز باشیم نه این که خنده مستانه سر دهیم و همه این واقعیت ها را به دست فراموشی بسپاریم.

افراد غافل و بی خبری هستند که چون نام مرگ برده می شود فورا می گویند:

بس کنید.خدا چنان روزی را نیاورد.و یا چون از کنار قبرستان رد می شوند روی

ص:22

خود را بر می گردانند! فارغ از این که اگر ما از مرگ غافل شویم او از ما غافل نمی شود و به گفته امام علیه السلام:

«وَکَیْفَ غَفْلَتُکُمْ عَمّا لَیْسَ یُغْفِلُکُمْ،وَ طَمَعُکُمْ فِیمَنْ لَیْسَ یُمْهِلُکُمْ ؛چگونه غافل می شوید از چیزی که هرگز از شما غافل نمی شود و چگونه طمع دارید در چیزی که هیچ گاه به شما مهلت نمی دهد». (1)

سلیمان پیغمبر بزرگ خدا با آن همه قدرتی که داشت به هنگام پایان عمر فرشته مرگ لحظه ای به او مهلت نداد که از حال ایستاده بنشیند و در همان جا روح او را گرفت و با خود برد و جسم بی جان بعد از آنکه موریانه عصایی را که بر آن تکیه کرده بود خورد،به زمین افتاد با این حال ما چه انتظاری داریم.

در پایان این کلام حکمت آمیز،امام علیه السلام برای بیدار ساختن آن شخص غافل که در تشییع جنازه بلند می خندید و کسانی که همچون او فکر می کنند فرمود:«بعد از اینها ما هر واعظ و اندرز دهنده ای را فراموش کردیم در حالی که هدف مسائل سنگین و آفات نابود کننده قرار گرفتیم (با این حال چه جای غفلت و فراموشی است؟)»؛ (ثُمَّ قَدْ نَسِینَا کُلَّ وَاعِظٍ وَ وَاعِظَةٍ،وَ رُمِینَا بِکُلِّ فَادِحٍ وَ جَائِحَةٍ!) .

تعبیر به«وَاعِظٍ وَ وَاعِظَةٍ»برای تعمیم و گسترش است،زیرا بعضی از حوادث مانند موت از آن به عنوان واعظ تعبیر می شود و بعضی مانند آفت ها و بلیه ها به عنوان واعظه از آن تعبیر می کنیم.آری همه آنها به روشنی ما را اندرز می دهند که بیدار باشید و به پایان زندگی خود و وظائفی بیندیشند که در برابر آن دارید.به خصوص این که معلوم نیست فردا چه کسی از ما باشد و چه کسی نباشد.

واژه«فادح»در اصل به معنای شیء سنگین است سپس به هر حادثه ای که بر جسم و جان انسان سنگینی کند اطلاق شده است.

واژه«جائحة»به معنای امور نابود کننده است،لذا این دو نسبت به یکدیگر از قبیل اقل و اکثر هستند.

ص:23


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 188.

آشکارترین واعظ همان حادثه مرگ است که هر روز برای دوست و آشنایی رخ می دهد.مخصوصاً در زمان ما،صفحه حوادث جراید و تسلیت ها همه روز پر است از خبر فوت گروهی که دیروز در میان ما می زیستند و امروز به دیار مردگان رفته اند.

امام امیرمؤمنان علی علیه السلام در نهج البلاغه می فرماید:

«فَکَفی واعِظاً بِمَوْتی عایَنْتُمُوهُمْ،حُمِلُوا الی قُبُورِهِمْ غَیْرَ راکِبِینَ ؛این واعظ برای شما کافی است که همه روز مردگانی را می نگرید که آن ها را به سوی گورهایشان می برند بی آنکه خودشان بخواهند». (1)

در روایات متعددی این تعبیر از پیشوایان معصوم علیهم السلام نقل شده است:

«کَفی بِالْمَوْتِ واعِظاً ؛برای وعظ و اندرزِ انسان ها مرگ کافی است». (2)

***

ص:24


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 188.
2- 2) .ر.ک:بحارالانوار،ج 68،ص 264 و 325.

گفتار حکیمانه 123- خوشا به حال آنها

اشاره

و قال علیه السلام

طُوبَی لِمَنْ ذَلَّ فِی نَفْسِهِ،وَ طَابَ کَسْبُهُ،وَ صَلَحَتْ سَرِیرَتُهُ،وَ حَسُنَتْ خَلِیقَتُهُ،وَ أَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ،وَ أَمْسَکَ الْفَضْلَ مِنْ لِسَانِهِ،وَ عَزَلَ عَنِ النَّاسِ شَرَّهُ،وَ وَسِعَتْهُ السُّنَّةُ،وَ لَمْ یُنْسَبْ إلَی الْبِدْعَةِ .

امام علیه السلام فرمود:

خوشا به حال کسی که در نزد خود کوچک (و متواضع) است (و در نظر مردم بزرگ و عزیز) و کسی که کسب و کار او طیّب و حلال باشد و باطنش پاک و صالح،کسی که اخلاق او نیکو باشد و اموال اضافی خود را در راه خدا انفاق کند و کسی که سخنان زائد زبانش را نگه می دارد و آزار او به مردم نمی رسد و آن کس که سنت برای او کافی است و بدعتی از او سر نمی زند. (1)

ص:25


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: همان گونه که در اسناد حکمت 122 آوردیم،این کلام حکمت آمیز و کلام پیش،هر دو از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نیز نقل شده است که امیرمؤمنان علی علیه السلام به مناسبت صدای خنده بلندی که از شخص بی خبری شنید آن را بیان فرمود و چنان که خواهد آمد سیّد رضی نیز به این نکته توجه کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 110).

مرحوم سیّد رضی می گوید:بعضی از مردم این کلام حکمت آمیز و همچنین کلامی را که قبل از آن است به رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت داده اند. (قالَ الرَّضِیُّ:أقُولُ:

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَنْسِبُ هذا الْکَلامَ إِلی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله،وَ کَذلِکَ الَّذی قَبْلَهُ) .

ص:26

شرح و تفسیر

خوشا به حال آنها

این کلام حکیمانه خواه دنباله کلام پیشین باشد یا کلامی مستقل،شرح کوتاه و پر معنایی از صفات سعادت مندان خوش بخت است که در ضمن هشت وصف بیان شده است.

نخست می فرماید:«خوشا به حال کسی که در نزد خود کوچک (و متواضع) است (و در نظر مردم بزرگ و عزیز)»؛ (طُوبَی لِمَنْ ذَلَّ فِی نَفْسِهِ) .

امام علیه السلام نخستین وصف را همان تواضع و فروتنی ذکر کرده است،زیرا می دانیم تکبّر که نقطه مقابل آن است سرچشمه انواع گناهان است.نخستین معصیتی که در زمین شد تکبّر شیطان بود که منشأ همه بدبختی ها برای خود و دیگران گردید.

در بعضی از دعاهای ماه مبارک رمضان همین مضمون به صورت یک دعا و درخواست از خداوند آمده است؛مرحوم سید بن طاووس در دعای روز هفدهم ماه مبارک رمضان چنین نقل می کند:

«اللّهُمَّ لاتَکِلْنی إلی نَفْسی طَرْفَةَ عَیْنٍ أبَداً...وَفِی نَفْسی فَذَلِّلْنی وَفی أعْیُنِ النّاسِ فَعَظِّمْنی ؛خداوندا! هرگز لحظه ای مرا به خودم وامگذار...و مرا در درون خود کوچک و متواضع کن و در نظر مردم مرا بزرگ دار». (1)

ص:27


1- 1) .اقبال الاعمال،ج 1،ص 306.مرحوم علّامه مجلسی نیز آن را در بحارالانوار،ج 95،ص 48 آورده است.

سپس در دومین وصف می فرماید:«و خوشا به حال کسی که کسب و کار او پاک و حلال باشد»؛ (وَ طَابَ کَسْبُهُ) .

می دانیم یکی از عوامل موفقیت و نشاط عبادت و استجابت دعا کسب حلال است تا آنجا که در کتاب شریف کافی از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود:

«مَنْ سَرَّهُ أنْ یُسْتَجابَ دَعْوَتُهُ فَلْیَطِبْ مَکْسَبَهُ ؛کسی که خوشحال می شود از این که دعایش مستجاب گردد باید کسب خود را پاک و حلال کند». (1)

شبیه همین معنا با عبارت دیگر از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است:

«مَنْ أَحَبَّ أنْ یُسْتَجابَ دُعائُهُ فَلْیَطِبْ مَطْعَمَهَ وَ مَکْسَبَهُ» . (2)

در حدیثی که در کتاب اسد الغابة در حالات«سعد بن معاذ انصاری»نقل شده، آمده است:هنگامی که پیغمبر صلی الله علیه و آله از غزوه تبوک باز گشت،«سعد انصاری»به استقبال پیامبر آمده.حضرت با او مصافحه کرد و (چون دست او را بسیار خشن دید) فرمود:چه چیز دستت را این گونه خشن کرده است؟ عرض کرد:«ای رسول خدا! من با داس و بیل کار می کنم تا زندگی عیالم را فراهم سازم».نقل شده است:

«فَقَبَّلَ یَدَهُ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَ قالَ:هذِهِ یَدٌ لا تَمُسُّهُ النّارُ ؛پیغمبر صلی الله علیه و آله دست او را بوسید و فرمود:این دستی است که هرگز آتش دوزخ به آن اصابت نمی کند». (3)

حضرت در سومین وصف می فرماید:«خوشا به حال کسی که باطن او پاک و صالح است»؛ (وَ صَلَحَتْ سَرِیرَتُهُ) .

صلاح باطن عبارت از خلوص نیت،پاکی فطرت و خیرخواهی برای همه انسان هاست.از آنجا که اعمال و اقوال انسان تراوشی از صفات درونی اوست، کسی که درونی پاک داشته باشد اعمال و رفتار و اقوالش نیز پاک و شایسته است.

ص:28


1- 1) .کافی،ج 2،ص 486،ح 9.
2- 2) .بحارالانوار،ج 90،ص 372.
3- 3) .اسد الغابة،ج 2،269.

در چهارمین وصف می فرماید:«و خوشا به حال کسی که اخلاق او نیکو است»؛ (وَ حَسُنَتْ خَلِیقَتُهُ) .

«خلیقة»که به معنای خلق و خوست دو گونه تفسیر شده است:بعضی آن را به معنای خلق و خوی باطنی تفسیر کرده اند که اشاره به کسانی است که باطنی پاک دارند و به کسی شر نمی رسانند.

بعضی نیز آن را به معنای برخورد خوب و گشاده رویی با مردم تفسیر کرده اند و معنای دوم مناسب تر به نظر می رسد،زیرا در جمله قبل «صَلَحَتْ سَرِیرَتُهُ» به حسن باطن اشاره شده بود،بنابراین جمله مورد بحث اشاره به حسن ظاهر و برخورد خوب با مردم است.

حُسن خلق به اندازه ای در اسلام اهمیت دارد که در بعضی از روایات،از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به عنوان«نصف دین»معرفی شده است:

«حُسْنُ الْخُلْقِ نِصْفُ الدّینِ» و در ادامه این حدیث آمده است:کسی از پیغمبر صلی الله علیه و آله سؤال کرد:برترین چیزی که خداوند به فرد مسلمانی داده است چیست؟ پیغمبر اکرم فرمود:

«الْخُلْقُ الْحَسَنِ» . (1)

در پنجمین فصل فرموده است:«و خوشا به حال کسی که اموال اضافی خود را در راه خدا انفاق می کند»؛ (وَ أَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ) .

انفاق در راه خدا و کمک به نیازمندان از مهم ترین اموری است که قرآن کریم و روایات اسلامی بر آن تأکید فراوان کرده اند و اگر تنها آیات مربوط به انفاق، جمع آوری و تفسیر شود،کتاب قابل توجهی خواهد شد.مثلاً:قرآن کریم انفاق را به بذر پرباری تشبیه کرده که در زمین مستعدی افشانده شود و از یک تخم، هفتصد تخم یا چند برابر آن عائد گردد: «مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ» 2 و در آیه ای دیگر،رسیدن

ص:29


1- 1) .بحارالانوار،ج 68،ص 393،ح 62.

به مقام والای نیکوکاری را مشروط به انفاق از اموالی که مورد علاقه انسان است کرده است: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّی تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ». 1

جالب این که در حدیثی می خوانیم:پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور داد گوسفندی (برای قربانی و انفاق بر نیازمندان) ذبح کنند (همه آن-جز کتف گوسفند-را انفاق کردند) پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:چه چیزی از این گوسفند باقی مانده است؟ عایشه گفت:تنها کتف آن؛پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:(چنین نیست)

«بَقِیَ کُلُّها غَیْرَ کِتْفِها؛ تمام آن باقی مانده جز کتفش» (1)قرآن نیز می فرماید: «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ» ؛آنچه نیز شماست از میان می رود و آنچه نزد خداست باقی می ماند». (2)

در ششمین جمله می فرماید:«خوشا به حال کسی که سخنان زاید زبانش را نگه می دارد»؛ (وَ أَمْسَکَ الْفَضْلَ مِنْ لِسَانِهِ) .

فضولات لسان اشاره به سخنان بی هدف و بی دلیلی است که انسان بر زبان جاری می کند که بسیاری از آنها آلوده به غیبت،تهمت،پخش شایعات و گناهان دیگر است.به همین دلیل در دستورات اسلامی،حفظ زبان یکی از مهم ترین نشانه های ایمان و اخلاق شمرده شده است.

ازاین رو،در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«لایَسْلَمُ أحَدٌ مِنَ الذُّنُوبِ حَتّی یَخْزُنَ لِسانَهُ ؛هیچ کس از گناهان محفوظ نمی ماند مگر این که زبانش را حفظ کند». (3)

در شرح حکمت دوم در آغاز کلمات قصار نیز شرحی در این باره داشتیم.

در هفتمین جمله حکمت آمیز می فرماید:«خوشا به حال کسی که آزار او به مردم نمی رسد»؛ (وَ عَزَلَ عَنِ النَّاسِ شَرَّهُ) .

ص:30


1- 2) .نحل،آیه 96.
2- 3) .کنزالعمّال،ح 16150 (طبق نقل میزان الحکمة).
3- 4) .تحف العقول،ص 298.

در احادیث مکرّر آمده است که:با ایمان کسی است که مسلمانان از شر او در امان باشند. (1)

آن گاه در هشتمین و آخرین سخن می فرماید:«خوشا به حال آن کس که سنت برای او کافی است و بدعتی از او سر نمی زند»؛ (وَ وَسِعَتْهُ السُّنَّةُ،وَ لَمْ یُنْسَبْ إلَی الْبِدْعَةِ) .

در واقع کسی که به سنت پیغمبر اکرم و امامان معصوم علیهم السلام قناعت می کند و آن را برای دین و دنیای خود کافی می داند هرگز به سراغ بدعت نمی رود.بدعت ها از آنِ کسانی است که سنت ها را کافی نمی دانند و خواسته های خود را در بدعت ها می بینند.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«أهْلُ الْبِدَعِ شَرُّ الْخَلْقِ وَ الْخَلیقَةِ؛ بدعت گزاران بدترین مخلوقات خدا و بدعت گزار نکوهیده ترین خلق است». (2)

نیز از آن حضرت نقل شده که در تفسیر آیه شریفه: «إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً» ؛کسانی که در آیین خود تفرقه ایجاد کردند،و به دسته های گوناگون (و مذاهب مختلف) تقسیم شدند» (3)فرمود:

«هُمْ أصْحابُ الْبِدَعِ وَ أصْحابُ الْأهْواءِ لَیْسَ لَهُمْ تَوْبَةٌ أنَا مِنْهُمْ بَریءٌ وَ هُمْ مِنّی بُرَآءُ ؛آنها صاحبان بدعت و صاحبان آرای باطله هستند.توبه آنها پذیرفته نمی شود (زیرا گروه هایی را منحرف ساخته اند؛تا آنها را باز نگردانند پذیرش توبه از آنان امکان ندارد) من از آنها بیزارم آنها نیز از من بیزارند». (4)

در اینجا نکته مهمی است که باید به آن توجه کرد تا از افتادن در دام

ص:31


1- 1) .همین معنا در خطبه همام به صورت دیگری آمده بود (پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام،ج 7،ص 681) و در بحارالانوار،ج 14،ص 320،ح 23 و ج 64،ص 60،ح 3.
2- 2) .کنز العمّال،ح 1095.
3- 3) .انعام،آیه 159.
4- 4) .کنز العمّال،ح 1126.(طبق نقل میزان الحکمة (واژه«بدعت»).

وهابی های افراطی نجات یافت.

منظور از«بدعت»این است که چیزی را که جزء دین نیست-اعم از اصول و فروع دین-به عنوان دین معرفی کنند و اگر باب بدعت باز شود چیزی نمی گذرد که احکام و عقاید دینی دستخوش تغییر و تبدیل و زوال و نابودی خواهد شد.

ولی نوگرایی هایی که به دین نسبت داده نمی شود و به تعبیر دیگر«بدعت عرفی»هرگز حرام نیست.مثلاً گرفتن مجالس جشن و سرور در میلاد بزرگان اسلام یا مراسم عزاداری در شهادت و رحلت آنها برای عرض ارادت و امری عرفی بدون اسناد به شرع مقدس است نه تنها اشکالی ندارد،بلکه سبب پیشرفت در مسائل اعتقادی و اجتماعی می شود.یا ساختن مساجد باشکوه با مناره و گنبد و محراب های متعدد و کتاب خانه و کلاس های درس قرآن و احکام و مانند آن گر چه روایت خاصی در آنها وارد نشده باشد و کسی نیز آن را به عنوان یک دستور خاص دینی انجام نمی دهد،همه اینها اموری جایزند،بلکه می توان بسیاری از آنها را در عنوان«تعظیم شعائر»به طور عام یا ابداع«سنت حسنه»که در آیات و روایات از آن مدح شده است به حساب آورد.

عجیب است وهابیون افراطی بدون این که فرق میان این دو را درک کنند خودشان را گرفتار تناقض های غیر قابل دفاع ساخته اند؛در مسجد پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و در خانه خدا ده ها و صدها بدعت و نوآوری آورده اند و هیچ کدام به آن ایراد نمی کنند؛ولی اگر کسی مجلس جشن و سروری برای میلاد پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله تشکیل دهد بر او می شورند و به او حمله می کنند و این نیست جز برای این که درک صحیحی از مفاهیم اسلامی ندارد و مخصوصاً تفاوت میان بدعت شرعی و عرفی را نمی دانند.

مرحوم سیّد رضی در پایان این سخن می گوید:«بعضی از مردم این کلام

ص:32

حکمت آمیز و همچنین کلامی را که قبل از آن است به رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت داده اند»؛ (قالَ الرَّضِیُّ:أقُولُ:وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَنْسِبُ هذا الْکَلامَ إلی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله، وَ کَذلِکَ الَّذی قَبْلَهُ) .

البته هیچ منافاتی ندارد که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله سخنانی را فرموده باشد و امیر مؤمنان علیه السلام که پرورش یافته دامان و مکتب اوست و«باب مدینة علم النبی» محسوب می شود آنها را فرا بگیرد و در موارد لزوم بر آن تکیه کند.

به هر حال این جمله مرحوم سیّد رضی بیان گر نهایت امانت او در نقل کلمات و احادیث معصومین علیهم السلام است.

***

ص:33

ص:34

گفتار حکیمانه 124- غیرت

اشاره

و قال علیه السلام

غَیْرَةُ الْمَرْأَةِ کُفْرٌ،وَ غَیْرَةُ الرَّجُلِ إِیمَانٌ .

امام علیه السلام فرمود:

غیرت زن کفر است و غیرت مرد ایمان. (1)

ص:35


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: تنها مدرکی که در کتاب مصادر نهج البلاغه برای این گفتار حکیمانه امیرمؤمنان علی علیه السلام بیان شده کتاب غررالحکم است ازاین رو آنچه در غررالحکم آمده تفاوت های روشنی با نهج البلاغه دارد و آن چنین است: «غَیْرَةُ الرَّجُلِ إیمانٌ وَ غَیْرَةُ الْمَرأةِ عُدْوانٌ» و این نشان می دهد که صاحب غررالحکم آن را از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 112).این گفتار حکیمانه در بعضی از کتب اهل سنت مانند کتاب جواهر المطالب ابن دمشقی شافعی با همین عبارت آمده است.(ج 2،ص 261).

ص:36

شرح و تفسیر

غیرت

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود تفاوت میان غیرت مرد و زن را بیان می کند و می فرماید:«غیرت زن کفر است و غیرت مرد ایمان»؛ (غَیْرَةُ الْمَرْأَةِ کُفْرٌ، وَ غَیْرَةُ الرَّجُلِ إِیمَانٌ) .

اشاره به این که زن اگر نسبت به همسر دیگری برای شوهرش حسادت بورزد و عکس العمل تندی نشان دهد در واقع مخالفت با فرمان خدا کرده است،زیرا خداوند روی مصالح متعددی که در جای خود گفته ایم تعدد زوجات را با شرایطی مجاز شمرده است؛ولی اگر مرد نسبت به ارتباط همسرش با مرد بیگانه ای حسادت بورزد و از گام نهادن او در زندگی خانواده اش ناراحت گردد و عکس العمل نشان دهد در واقع اطاعت فرمان خدا کرده و در مسیر نهی از منکر گام برداشته است.در حالی که زن اگر چنین کند در مسیر نهی از معروف قرار گرفته است.

البته انکار نمی کنیم که تعدد زوجات نیز شرایطی دارد و نباید وسیله ای برای هوس رانی مردان گردد؛ولی در صورتی که آن شرایط جمع گردد زن باید آن را تحمل کند و به فرمان خدا تن در دهد در حالی که اگر زن شوهردار،با مرد دیگری رابطه برقرار سازد،خواه به صورت فجور باشد یا ظاهراً صیغه عقد دائم یا موقتی با او جاری کند به یقین راه خلاف را پیموده است.

ص:37

«غیرت»حالتی است که انسان را وادار می کند از ورود دیگران در حریم زندگی شخصی او جلوگیری کند،افتخارات او را سلب ننماید،مواهبش را از دستش نگیرد و متعرض نوامیس او نشود و منظور از«غیرت زن»در کلام حکیمانه بالا همان حسادتی است که نسبت به زوجه دیگر همسرش پیدا می کند و منظور از«غیرت مرد»در کلام بالا ممانعتی است که مرد از ورود دیگری به حریم خانواده و ناموس خود به عمل می آورد.

در ذیل حکمت 47 نیز بحثی درباره تفسیر غیرت و ارزش آن ذکر شد.

تعبیر به«کفر»در این کلام حکمت آمیز اشاره به کفر عملی است،زیرا کفر و ایمان معانی متعددی دارد که در آیات قرآن نیز منعکس است.این واژه کراراً در قرآن مجید به بت پرستان اطلاق شده که کفرشان،کفر اعتقادی است؛ولی در آیه 97 سوره آل عمران به کسانی که حج را ترک کنند و نسبت به آن بی اعتنا باشند واژه«کفر»به کار رفته،می فرماید: «وَ لِلّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ» و این کفر عملی است نه اعتقادی که آثار خاص خود را داشته باشد.کفر زن در اینجا همان بی اعتنایی به دستور خدا یعنی جواز تعدد زوجات در موارد لازم است.

درباره اهمیت«غیرت»در موارد مجاز روایات متعددی از پیغمبر اکرم و سایر معصومان علیهم السلام وارد شده است؛در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«کانَ إبْراهیمُ أبی غَیُوراً وَ أنا اغْیَرُ مِنْهُ وَ أرْغَمَ اللّهُ أنْفَ مَنْ لا یُغارُ مِنَ الْمُؤْمِنینَ ؛پدر من ابراهیم غیرت مند بود و من از او غیرت مندترم.خداوند بینی کسانی از مؤمنین را که غیرت ندارند بر خاک بمالد». (1)

البته در عرف ما گرچه واژه«غیرت»معمولاً در غیرت ناموسی به کار می رود ولی مفهوم آن گسترده است و تمام مواهب و ارزش های الهی را که باید از آن

ص:38


1- 1) .بحارالانوار،ج 100،ص 248،ح 33.

دفاع کرد شامل می شود،بنابراین دفاع از وطن و آبرو و حیثیت و از آن مهم تر دفاع از دین و آیین نیز از مصادیق غیرت است.

این نکته نیز شایان دقت است که گاهی افراد در مسائل ناموسی و غیر آن گرفتار وسواس می شوند و به نام«غیرت»به هر کسی بدبین شده و عکس العمل نشان می دهند.در روایات اسلام از این حالت نهی شده است.رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:

«مِنَ الغیرَةِ ما یُحِبُّ اللّهُ وَ مِنْها ما یُبْغِضُ اللّهُ؛فَالْغیرَةُ الَّتی یُحِبُّ اللّهُ الْغیرَةُ فِی الرَّیْبَةِ وَ الْغیرَةُ الّتی یُبْغِضُ اللّهُ الْغیرَةُ فی غَیْرَ رَیْبَةٍ ؛نوعی از غیرت را خدا دوست دارد و نوعی را دشمن می دارد اما آنچه را دوست دارد اعمال غیرت در مواردی است که آثار شک و تردید و انحراف نمایان می شود و اما غیرتی را که خدا دشمن می دارد آن است که در غیر این موارد (فقط با سوء ظن آمیخته به وسواس) انجام می شود». (1)

در نامه 31 نهج البلاغه در وصیت مولا امیر مؤمنان به فرزندش امام حسن علیهما السلام نیز به همین موضوع اشاره شده که غیرت بیجا گاه سبب می شود انسان های درست کار به نادرستی کشیده شوند.آنجا که می فرماید:

«وَ إِیَّاکَ وَ التَّغَایُرَ فِی غَیْرِ مَوْضِعِ غَیْرَةٍ،فَإِنَّ ذَلِکَ یَدْعُو الصَّحِیحَةَ إِلَی السَّقَمِ،وَ الْبَرِیئَةَ إِلَی الرِّیَبِ ؛برحذر باش از این که در جایی که نباید غیرت به خرج دهی اظهار غیرت کنی (و کار به سوء ظن ناروا بینجامد) زیرا این غیرت بی جا و سوء ظن نادرست،زن پاک دامن را به ناپاکی و بی گناه را به آلودگی ها سوق می دهد»شرح بیشتر را در ذیل همان نامه مطالعه فرمایید.

***

ص:39


1- 1) .سنن دارمی،ج 2،ص 149.

ص:40

گفتار حکیمانه 125- تفسیر دقیق اسلام

اشاره

و قال علیه السلام

لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلَامَ نِسْبَةً لَمْ یَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِی.أَلْإِسْلَامُ هُوَ التَّسْلِیمُ، وَ التَّسْلِیمُ هُوَ الْیَقِینُ،وَ الْیَقِینُ هُوَ التَّصْدِیقُ،وَ التَّصْدِیقُ هُوَ الْإِقْرَارُ، وَ الْإِقْرَارُ هُوَ الْأَدَاءُ،وَ الْأَدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ.

امام علیه السلام فرمود:

اسلام را چنان تفسیر می کنم که هیچ کس پیش از من آن را چنین تفسیر نکرده باشد؛اسلام همان تسلیم است و تسلیم همان یقین و یقین همان تصدیق است و تصدیق همان اقرار و اقرار همان ادا است و ادا همان عمل. (1)

ص:41


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این کلام حکمت آمیز به گفته نویسنده مصادر نهج البلاغه از سخنان معروفی است که از آن حضرت حتی قبل از مرحوم سیّد رضی در کتاب ها نقل شده گاه با اسناد و گاهی به صورت روایت مرسله از جمله مرحوم کلینی آن را در جلد دوم اصول کافی با سند ذکر کرده و صدوق در امالی و معانی الاخبار و احمد بن محمد بن خالد برقی در محاسن و علی بن ابراهیم در کتاب تفسیر خود آن را آورده اند و حتی در بعضی از این روایات،اضافاتی نیز دیده می شود و بعد از مرحوم سیّد رضی نیز گروهی آن را در کتاب های خود آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 112 و 113).همچنین از جمله کسانی که قبل از مرحوم سیّد رضی می زیستند ابوالفتح کراجکی در معدن الجواهر و حلوانی عالم مشهور سنی در نزهة الناظر هستند که این روایت را با اختلافی نقل کرده اند و نشان می دهد آن را از منبع دیگری اخذ کرده اند.

ص:42

شرح و تفسیر

تفسیر دقیق اسلام

امام علیه السلام در این کلام پربار و حکیمانه اش،حقیقت اسلام را به گونه ای که پیش از او هیچ کس تفسیر نکرده،تفسیر می کند و می فرماید:«اسلام را چنان تفسیر می کنم که هیچ کس پیش از من آن را چنین تفسیر نکرده باشد»؛ (لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلَامَ نِسْبَةً لَمْ یَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِی)

سپس در ادامه سخن ضمن شش جمله پی در پی که هر کدام با جمله قبل به صورت زیبایی گره خورده روح اسلام را با این شش جمله می شکافد و حقیقت آن را هویدا می کند.

نخست می فرماید:«اسلام همان تسلیم است»؛ (الْإِسْلَامُ هُوَ التَّسْلِیمُ) .

تسلیم در برابر فرمان خدا و دستورات پیغمبر اکرم و امامان معصوم علیهم السلام و تسلیم در برابر فرمان عقل و فطرت.قرآن مجید در آیه 83 سوره آل عمران می فرماید: «وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ» ؛ و تمام کسانی که در آسمان ها و زمین هستند،از روی اختیار یا از روی اجبار،در برابرِ (فرمان) او تسلیم اند و به سوی او باز گردانده می شوند».

در جمله دوم می فرماید:«تسلیم همان یقین است»؛ (وَ التَّسْلِیمُ هُوَ الْیَقِینُ) .

زیرا بدون ایمان و یقین،تسلیم حاصل نمی شود و در واقع«تسلیم»از لوازم «یقین»است که امام علیه السلام در اینجا لازم و ملزوم را یکی شمرده و می فرماید:تسلیم

ص:43

همان یقین است.

در جمله سوم می فرماید:«یقین همان تصدیق است»؛ (وَ الْیَقِینُ هُوَ التَّصْدِیقُ) .

منظور از«تصدیق»در اینجا علمی است که از مقدمات یقینی حاصل می شود و تا این علم حاصل نگردد«یقین»پیدا نمی شود و تا یقین حاصل نگردد،تسلیم که روح اسلام است نیز حاصل نخواهد شد و در واقع اعتقادی که نام یقین بر آن گذارده ایم نتیجه علمی است که به صورت تصدیق در می آید و در واقع تصدیق و یقین نیز لازم و ملزوم یکدیگرند که امام علیه السلام به واسطه شدت ارتباط این دو با یکدیگر آنها را یکی شمرده و فرموده:یقین همان تصدیق است.

در چهارمین جمله می فرماید:«تصدیق همان اقرار است»؛ (وَ التَّصْدِیقُ هُوَ الْإِقْرَارُ) .

اشاره به این که تصدیق قلبی به تنهایی کافی نیست،باید با زبان نیز اقرار شود و به صورت شهادتین که بیان ارکان اسلام است درآید و به همین دلیل تا افراد اقرار به شهادتین نمی کردند مسلمان شمرده نمی شدند.

در پنجمین جمله می فرماید:«اقرار همان اداست»؛ (وَ الْإِقْرَارُ هُوَ الْأَدَاءُ) .

منظور از«اداء»در اینجا احساس مسئولیت و آماده شدن و عزم را جزم کردن بر انجام عمل است،زیرا اگر اقرار از دل برخیزد آمادگی برای انجام وظائف و ادای مسئولیت ها را ایجاد خواهد کرد.در غیر این صورت اقرار،اقرار دروغین است.

آن گاه در ششمین و آخرین جمله می فرماید:«و ادا همان عمل است»؛ (وَ الْأَدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ) .

زیرا کسی که عزم خود را بر ادای مسئولیت ها جزم می کند بلافاصله وارد صحنه عمل می گردد و اعمال صالحی بر طبق احساس مسئولیت درونی برخاسته از اقرار واقعی و تصدیق و یقین و تسلیم انجام می دهد.

ص:44

سخن امام علیه السلام در این تفسیر عمیقی که برای اسلام کرده اشاره به اسلام واقعی و حقیقی است که در درون جان انسان نفوذ کند و آثار آن یکی پس از دیگری ظاهر گردد؛نخست در مقام تسلیم برآید؛تسلیمی که زائیده یقین است و یقینی که مولود تصدیق است و سپس اقرار از این تصدیق متولد می شود و این اقرار چون از عمق جان برخاسته ملازم با احساس مسئولیت در برابر فرمان الهی است و به دنبال این احساس اعمال صالح یکی پس از دیگری ظاهر می شود و قلب و زبان و عمل هر سه هماهنگ می گردند.

بنابراین اگر کسانی ایمان داشته باشند و اقرار به شهادتین کنند ولی در عمل کوتاهی نمایند چنان نیست که مسلمان نباشند و گرنه اکثر مسلمانان از اسلام بیرون خواهند رفت،بلکه اسلامِ آنها اسلامی در مرحله پایین و ضعیف است و آنچه امام علیه السلام در این کلام پربار بیان فرموده اسلام در درجات عالی وکامل است.

شبیه همین معنا در روایات دیگر اسلامی نیز آمده که عمل را معیار ایمان شمرده اند.در حدیثی در غرر الحکم از امام امیر مؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«الشَّرَفُ عِنْدَ اللّهِ بِحُسْنِ الْأَعْمالِ لا بِحُسْنِ الْأقْوالِ ؛شرف و مقام والا در نزد خداوند سبحان به اعمال نیک است نه سخنان زیبا». (1)

در حدیث دیگری در همان کتاب آمده است:

«الْعَمَلُ شِعارُ الْمُؤمِنِ ؛عمل شعار افراد باایمان است». (2)

از این رو بهترین ذخیره انسان برای بعد از مرگ و روز قیامت عمل صالح شمرده شده همان گونه که در نامه معروف«مالک اشتر»گذشت که امام علیه السلام خطاب به مالک فرمود:

«فَلْیَکُنْ أحَبَّ الذَّخائِرِ الَیْکَ ذَخیرَةُ الْعَمَلِ الصالِحِ ؛بهترین ذخیره ها را نزد خود ذخیره عمل صالح قرار بده». (3)

ص:45


1- 1) .غررالحکم،ح 2838.
2- 2) .همان،ح 2777.
3- 3) .نهج البلاغه،نامه 53.

بنابراین کسانی که به نام اسلام قناعت می کنند یا تنها به ایمان قلبی و اقرار زبانی قانع هستند و یا تنها به بعضی از ظواهر اسلام پایبندند از حقیقت اسلام دورند و در بیراهه می روند و خیال می کنند در مسیر حقند.

در کلام حکیمانه 113 نیز بر این معنا تأکید شده بود که امام علیه السلام فرمود:

«وَ لَا تِجَارَةَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ» .

بنابر آنچه گفته شد حمل خبر بر مبتدا در این شش جمله در بعضی از موارد به صورت حمل حقیقی است و در بعضی از موارد حمل مجازی یعنی حمل لازم و ملزوم یکدیگر است.

***

ص:46

گفتار حکیمانه 126- از این شش گروه در شگفتم!

اشاره

و قال علیه السلام

عَجِبْتُ لِلْبَخِیلِ یَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِی مِنْهُ هَرَبَ،وَ یَفُوتُهُ الْغِنَی الَّذِی إِیَّاهُ طَلَبَ،فَیَعِیشُ فِی الدُّنْیَا عَیْشَ الْفُقَرَاءِ؛وَ یُحَاسَبُ فِی الْآخِرَةِ حِسَابَ الْأَغْنِیَاءِ؛وَ عَجِبْتُ لِلْمُتَکَبِّرِ الَّذِی کَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً،وَ یَکُونُ غَداً جِیفَةً؛ وَ عَجِبْتُ لِمَنْ شَکَّ فِی اللَّهِ،وَ هُوَ یَرَی خَلْقَ اللَّهِ؛وَ عَجِبْتُ لِمَنْ نَسِیَ الْمَوْتَ، وَ هُوَ یَرَی الْمَوْتَی؛وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَنْکَرَ النَّشْأَةَ الْأُخْرَی وَ هُوَ یَرَی النَّشْأَةَ الْأُولَی وَ عَجِبْتُ لِعَامِرٍ دَارَ الْفَنَاءِ وَ تَارِکٍ دَارَ الْبَقَاءِ.

امام علیه السلام فرمود:

از بخیل تعجب می کنم که به استقبال فقری می رود که از آن گریخته و غنایی را از دست می دهد که طالب آن است.در دنیا همچون فقیران زندگی می کند ولی در آخرت باید همچون اغنیا حساب پس دهد.و تعجب می کنم از متکبری که دیروز نطفه ای بی ارزش بوده و فردا مردار گندیده ای است.و از کسی که در خدا شک می کند در شگفتم در حالی که خلق او را می بیند (و می تواند از هر مخلوق کوچک و بزرگ،ساده و پیچیده به ذات پاک آفریدگار پی برد).و تعجب می کنم از کسی که مرگ را فراموش می کند با این که مردگان را با چشم خود می بیند.

ص:47

و تعجب می کنم از کسی که جهان دیگر را انکار می کند در حالی که این جهان را می بیند.و تعجب می کنم از کسی که دار فانی را آباد می کند ولی دار باقی را به فراموشی می سپارد. (1)

ص:48


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: نویسنده کتاب مصادر چندین منبع برای این کلام حکمت آمیز امام علیه السلام نقل می کند که بعضی از آنها مربوط به قبل از سیّد رضی و بعضی مربوط به بعد از اوست از جمله جاحظ در کتاب المائة المختارة بخشی از این کلام حکمت آمیز را آورده و زمخشری در ربیع الابرار و«وطواط»در الغرر و العرر و آمدی در غررالحکم.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 113).

شرح و تفسیر

از این شش گروه در شگفتم!

امام علیه السلام در این کلام حکمت آمیزش به شش رذیله اخلاقی اشاره فرموده که سرچشمه غالب بدبختی های انسان است و اگر بتواند از آن ها فاصله بگیرد دنیا و آخرت خود را آباد کرده و سامان بخشیده است.

نخست اشاره به مسئله«بخل»و آثار شوم آن می کند و می فرماید:«از بخیل تعجب می کنم که به استقبال فقری می رود که از آن گریخته و غنایی را از دست می دهد که طالب آن است.در دنیا همچون فقیران زندگی می کند ولی در آخرت باید همچون اغنیا حساب پس دهد»؛ (عَجِبْتُ لِلْبَخِیلِ یَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِی مِنْهُ هَرَبَ،وَ یَفُوتُهُ الْغِنَی الَّذِی إِیَّاهُ طَلَبَ،فَیَعِیشُ فِی الدُّنْیَا عَیْشَ الْفُقَرَاءِ؛وَ یُحَاسَبُ فِی الْآخِرَةِ حِسَابَ الْأَغْنِیَاءِ) .

امام علیه السلام چه تعبیر زیبا و دلنشینی در اینجا فرموده است؛افراد بخیل تنها نسبت به دیگران بخیل نیستند.بسیار می شود که نسبت به خویشتن هم بخیل اند با این که دارای ثروت اند زندگی سخت و فقیرانه ای برای خود فراهم می کنند و همان گونه که امام علیه السلام فرموده است برای فرار از فقر آینده فقر امروز را برای خود ترتیب می دهند.

آنها همچنین به دنبال غنا و ثروت بیشتر در آینده اند در حالی که غنای امروز را از دست می دهند.چرا که از ثروت خود بهره ای نمی برند.

ص:49

از سویی دیگر در روز قیامت باید در صف اغنیا بایستند و حساب اموال خود را پس دهند در حالی که در دنیا از نظر زندگی در صف فقیران بودند؛یعنی مشکلات غنا را دارند؛ولی از مواهب آن بی بهره اند.آیا زندگی چنین اشخاصی شگفت آور و تعجب برانگیز نیست؟ آیا می شود این گونه افراد را در زمره عاقلان دانست؟ نه تنها امام علیه السلام که عقل کل است از زندگی آنان تعجب می کند،بلکه هر انسان عاقلی گرفتار شگفتی می شود.

ممکن است کسانی بگویند:این درباره بخیلانی است که حتی درباره خود بخل می ورزند؛اما بخیلانی که بخلشان متوجه دیگران است و خودشان زندگی مرفهی دارند مشمول این سخن نیستند؛ولی تجربه نشان داده که غالب بخیلان به خویشتن نیز بخیل اند.

بخل از صفات بسیار زشتی است که در آیات و روایات اسلام نکوهش فوق العاده ای از آن شده از جمله در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«الْبَخیلُ بَعیدٌ مِنَ اللّهِ،بَعیدٌ مِنَ النّاسِ،قَریبٌ مِنَ النّارِ ؛بخیل از خدا دور است و از مردم دور و به آتش دوزخ نزدیک است». (1)

در کتاب فقه الرضا آمده است:

«إیّاکُمْ وَ الْبُخْلُ فَإِنَّهُ عاهَةٌ لا یَکُونُ فی حُرٍّ وَ لا مُؤمِنٍ إنَّهُ خِلافُ الْإیمانِ ؛از بخل بپرهیزید که نوعی آفت است که نه در افراد آزاده و نه در صاحبان ایمان است زیرا بخل مخالف ایمان است.(شخص بخیل ایمان محکمی به جود و سخا و عطای خداوند ندارد)». (2)

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«مَنْ بَرِءَ مِنَ الْبُخْلِ نالَ الشَّرَفَ ؛کسی که از بخل دوری کند به شرافت و بزرگی نائل می شود». (3)

امام علیه السلام در دومین مورد شگفتی می فرماید:«از متکبری که دیروز نطفه ای

ص:50


1- 1) .بحارالانوار،ج 70،ص 308،ح 37.
2- 2) .همان،ج 75،ص 346.
3- 3) .همان،ص 229،ح 107.

بی ارزش بوده و فردا مردار گندیده ای است (به راستی) تعجب می کنم»؛ (وَ عَجِبْتُ لِلْمُتَکَبِّرِ الَّذِی کَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً،وَ یَکُونُ غَداً جِیفَةً) .

تکبر که همان خودبزرگ بینی است نشانه روشنی از غفلت به مبدأ و منتهای وجود انسان در این دنیاست و اگر انسان به مبدأ و منتهای خویش بنگرد این خودبزرگ بینی از او زایل می شود.اگر امروز در اوج قوت و قدرت است نباید فراموش کند که دیروز نطفه بی ارزشی بود و نباید از یاد ببرد که چند روزی می گذرد و مبدل به جیفه گندیده ای می شود که مردم از نزدیک شدن به او تنفر دارند و می گویند:هرچه زودتر او را دفن کنید تا فضای خانه یا کوچه و بازار آلوده نشود.

در واقع امام علیه السلام با این سخن،درمان کبر را نیز نشان داده است که هرگاه حالت کبر و غرور به شما دست داد برای زایل کردن آن به گذشته و آینده خویش بنگرید.سری به قبرستان های خاموش بزنید که گاه بعضی از آنها شکاف برداشته و بوی آزار دهنده جیفه از آن بیرون می آید،آن را تماشا کنید و در آینده خویش نیز بیندیشید.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«إیّاکُمْ وَ الْکِبْرَ فإنَّ إبْلیسَ حَمَلَهُ الْکِبْرُ عَلی أنْ لا یَسْجُدَ لِآدَمَ ؛از تکبر بپرهیزید که تکبر ابلیس را وادار به سرپیچی از فرمان خدا نسبت به سجده برای آدم کرد». (1)

امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز در خطبه«قاصعه»(خطبه 192) در همین رابطه فرموده بود:

«فَاعْتَبِرُوا بِما کانَ مِنْ فِعْلِ اللّهِ بِإبْلیسَ إذ أهْبَطَ عَمَلَهُ الطَّویلَ،وَجَهْدَهُ الْجَهیدَ...عَنْ کِبْرِ ساعَةٍ واحِدَةٍ ؛از کاری که خداوند با ابلیس انجام داد عبرت بگیرید آن گاه که خداوند عبادات طولانی و تلاش فوق العاده او را (در عبادت) هبط و نابود کرد به علت ساعتی تکبر».و به دنبال آن می افزاید:

«فَمَنْ ذا بَعْدَ

ص:51


1- 1) .کنز العمّال،ح 7734.

إبْلیسَ یَسْلَمُ عَلَی اللّهِ بِمِثْلِ مَعْصِیَتِهِ ؛بنابراین چه کسی بعد از ابلیس به سبب معصیتی همانند او می تواند سالم بماند؟».

قرآن مجید نیز تکبر را سرچشمه کفر و مجادله در آیات پروردگار معرفی کرده می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ إِنْ فِی صُدُورِهِمْ إِلاّ کِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِیهِ» ؛کسانی که در آیات خداوند بدون دلیلی برای آنها آمده باشد ستیزه جویی می کنند،در سینه هایشان فقط تکبّر (و غرور) است و هرگز به خواسته خود نخواهند رسید». (1)

همچنین،تکبر سرچشمه گناهان زیاد دیگری می شود که بحث پیرامون آن به درازا می کشد. (2)و شبیه همین فراز از کلام حکمت آمیز در کلام 454 نیز خواهد آمد.

سپس امام علیه السلام در سومین موضوعی که از آن در شگفتی فرو رفته می فرماید:

«از کسی که در خدا شک می کند در شگفتم در حالی که خلق او را می بیند (و می تواند از هر مخلوق کوچک و بزرگ،ساده و پیچیده به ذات پاک آفریدگار پی ببرد)»؛ (وَ عَجِبْتُ لِمَنْ شَکَّ فِی اللَّهِ،وَ هُوَ یَرَی خَلْقَ اللَّهِ) .

آری عالم هستی سراسر آیینه وجود حق است و مخلوقات بدیع و عجیب و اسرارآمیز و جالب هر کدام به تنهایی برای پی بردن به وجود آن مبدأ عالم و قادر کافی است.به ویژه در عصر و زمان ما که علوم گسترش پیدا کرده و شگفتی های بسیار بیشتری از عالم خلقت نمایان گشته،خدا شناسی از هر زمانی آسان تر است.

در هر گوشه و کنار از جهان،در گیاهان،حیوانات وحش،پرندگان،ماهیان دریاها،ساختمان بدن انسان و گیاهان ذره بینی آثار عظمت او به روشنی دیده می شود و راه را برای خداشناسی هموار می سازد.

ص:52


1- 1) .مؤمن،آیه 56.
2- 2) .برای توضیح بیشتر به کتاب اخلاق در قرآن،ج 2،ص 20 به بعد مراجعه کنید.

گاه در گوشه و کنار جهان موجوداتی به چشم می خورد که اگر انسان روزها و ماه ها درباره آن بیندیشد و از آن پی به عظمت آفریننده اش ببرد بجاست.

مناسب است در اینجا دو سه نمونه از آن را طبق نقل بعضی از دائرةالمعارف های معروف جهان ذکر کنیم.

در دائرة المعارفی به نام فرهنگ نامه می خوانیم:«هیچ گلی در گل فروشی ها زیبایی«گل ثعلبی»را ندارد و کمتر گلی است که پس از چیده شدن به اندازه گل ثعلبی دوام داشته باشد.این گل ها در زمین نمی رویند بلکه روی شاخه های درختان و قارچ ها پرورش پیدا می کنند و آب و غذای خود را از آنها می گیرند.

جالب این که دانه گل ثعلبی به قدری کوچک است که تنها با میکروسکوپ دیده می شود.باد این دانه ها را در هوا پراکنده می سازد.هر گاه روی قارچ ها بنشینند می توانند آب و غذا از آنها جذب کرده و رشد کنند.گل فروشی ها ثعلبی ها را در گرم خانه روی قارچ های کمک کننده پرورش می دهند و اگر تعجب نکنید چهار تا هشت سال طول می کشد تا دانه ثعلبی به ثمر بنشیند». (1)

در همان کتاب می خوانیم«آگاو»گیاهی است که در ایالت های مکزیک و ایالت ها جنوبی آمریکا می روید.برگ های بسیار ضخیمی دارد بعضی آن را گیاه صد ساله می نامند وقتی این گیاه آماده گل دادن می شود ساقه بلندی پیدا می کند به قطر سی سانتی متر و طول شش متر و صدها گل بر آن ظاهر می شود و گیاه بعد از پژمرده شدن گل ها می میرد و در عمرش فقط یک بار گل می دهد.در بیابان های مکزیک ده سال طول می کشد تا گل دهد ولی در گرم خانه ها گهگاه ممکن است صد سال طول بکشد تا گل دهد! این عمر طولانی برای آن است که در این مدت گیاه آب و غذای کافی در خود ذخیره می کند تا بتواند آن میله بلند و قطور و آن همه گل را ظاهر سازد. (2)

ص:53


1- 1) .فرهنگ نامه،واژه«ث».
2- 2) .همان،واژه«الف».

در همان کتاب و دائرة المعارف دیگری آمده است که در روی زمین درختان عظیمی وجود دارد که طول بعضی از آنها به پنجاه متر می رسد و قطرشان به دوازده متر.اگر بخواهند از چوب آنها خانه چوبی بسازند برای یک دهکده می توانند خانه سازی کنند!

فراموش نکنیم که این درخت عظیم روزی یک دانه کوچکی بوده اما دست قدرت پروردگار نیرویی در آن ذخیره کرده بود که می توانست این گونه رشد کند و به این عظمت برسد.

کوتاه سخن این که در اطراف ما و همه جهان آثار عظمت و قدرت او نمایان است؛چشم بینا و گوش شنوا می خواهد تا آثار توحید را در جبین آنها ببیند و پیام تسبیح آنها را بنشنود.

سپس امام در چهارمین جمله می فرماید:«تعجب می کنم از کسی که مرگ را فراموش می کند با این که مردگان را با چشم خود می بیند»؛ (وَ عَجِبْتُ لِمَنْ نَسِیَ الْمَوْتَ وَ هُوَ یَرَی الْمَوْتَی) .

مرگ یعنی پایان همه چیز در دنیا و جدا شدن از تمام مقام ها و اموال و ثروت ها و تعلقات دنیوی و از همه مهم تر بسته شدن پرونده عمل انسان به گونه ای که نمی تواند حسنه ای بر حسنات یا سیئه ای بر سیئات خود بیفزاید.در یک عبارت کوتاه،مرگ مهم ترین حادثه زندگی انسان است؛ولی عجب این که بسیاری از افراد آن را به دست فراموشی می سپارند در حالی که بستگان و عزیزان و دوستان و همشهریان خود را بارها می بینند که آنها را به سوی دیار اموات می برند.این غفلت و فراموش کاری راستی حیرت انگیز است.به خصوص این که بسیاری از مردگان کسانی هستند که از ما جوان تر یا قوی تر و سالم تر و گاه حتی بدون سابقه یک لحظه بیماری راه دیار فنا را پیش گرفتند و به سوی بقای آخرت رفتند.

ص:54

به همین دلیل در یکی از خطبه های پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«یا أیُّهَا النّاسُ إنَّ أکْیَسَکُمْ أکْثَرُکُمْ ذِکْراً لِلْمَوْتِ ؛ای مردم باهوش ترین شما کسی است که بیش از همه به یاد مرگ و پایان زندگی باشد». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام آمده است:

«ما خَلَقَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَقیناً لا شَکَّ فیهِ أشْبَهُ بِشَکٍ ّ لا یَقینَ فیهِ مِنَ الْمَوْتِ ؛خداوند عزّوجلّ هیچ یقینی را که ابداً شکی در آن نیست همانند شکی که ابدا در آن یقین نیست همچون مرگ نیافریده است». (2)

این حدیث از امیرمؤمنان علی علیه السلام نیز با کمی تفاوت نقل شده است. (3)

سپس در پنجمین جمله حکیمانه اش می فرماید:«تعجب می کنم از کسی که جهان دیگر را انکار می کند در حالی که این جهان را می بیند»؛ (وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَنْکَرَ فالنَّشْأَةَ الْأُخْرَی وَ هُوَ یَرَی النَّشْأَةَ الْأُولَی) .

قرآن مجید نیز می فرماید: «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولی فَلَوْ لا تَذَکَّرُونَ» ؛شما عالَم نخستین را دانستید،پس چرا متذکّر نمی شوید (که جهانی بعد از آن است)؟!». (4)

در این دنیا صحنه های معاد و زندگی پس از مرگ پیوسته دیده می شود؛ درختان در فصل زمستان می میرند یا حالتی شبیه به مرگ دارند،هنگامی که باد بهاری می وزد و قطرات حیات بخش بارانِ بهار فرو می افتد تولد تازه ای پیدا می کنند و آثار حیات همه جا نمایان می شود.بعد از شش ماه فصل پاییز که شبیه خزان عمر است فرا می رسد و بار دیگر دوران مرگ و سپس حیات تکرار می شود.این صحنه را بارها و بارها در عمر خود دیده ایم و بازگشت به زندگی

ص:55


1- 1) .بحارالانوار،ج 74،ص 176.
2- 2) .من لایحضره الفقیه،ج 1،ص 194.
3- 3) .مفتاح السعادة،ج 5،ص 28.
4- 4) .واقعه،آیه 62.

پس از مرگ را آزموده ایم.چرا بیدار نمی شویم؟

در عالم جنین پیوسته تطورات زندگی یکی پس از دیگری نمایان می گردد که شبیه حیات پس از مرگ است.وانگهی خدایی که در آغاز،جهان را آفرید باز گرداندن حیات پس از مرگ برای او چه مشکلی دارد؟ از همه اینها گذشته خداوند را حکیم می دانیم و از سویی نه نیکوکاران در این دنیا غالباً به جزای خود می رسند و نه بدکاران.چگونه ممکن است خداوند حکیم و عادل در جهان دیگری نتیجه اعمالشان را به آنها ندهد؟ (1)

در ششمین و آخرین جمله حکیمانه می فرماید:«تعجب می کنم از کسی که دار فانی را آباد می کند ولی دار باقی را ترک می نماید و به فراموشی می سپارد»؛ (وَ عَجِبْتُ لِعَامِرٍ دَارَ الْفَنَاءِ وَ تَارِکٍ دَارَ الْبَقَاءِ) .

همه با چشم خود می بینیم این جهان دار فانی است؛همه روز گروهی می میرند و گروهی به دنیا می آیند و جای آنها را می گیرند.سپس همین گروه جای خود را به گروه های دیگر می دهند.کاخ های زیبا بر اثر گذشت زمان به ویرانه ای مبدل می شود و باغ های پر از گل و گیاه روزی پژمرده خواهند شد.همه چیز در گذر است و همه چیز رو به فنا می رود.آیا عقل اجازه می دهد که انسان در آبادی این دار فانی بکوشد؛اما سرای آخرت را که در آن حیات جاویدان است فراموش کند و گامی در طریق عمران و آبادی آن از طریق ایمان و اعمال صالح بر ندارد؟

این موارد شش گانه ای که امام علیه السلام از همه آنها در شگفتی فرو می رود بخشی از تناقض هایی است که انسان در زندگی گرفتار آن است و گاه زندگی یک انسان را مجموعه ای از این تناقض ها و تضادها تشکیل می دهد و عامل اصلی آن پیروی

ص:56


1- 1) .برای پی بردن به دلایل شش گانه معاد بر گرفته از قرآن مجید به کتاب ما پیام قرآن،ج 5 بحث معاد مراجعه کنید.

از هوای نفس و گوش فرا ندادن به فرمان عقل است.

قرآن مجید درباره دنیا و آخرت تعبیرات بسیار پر معنایی دارد از جمله در آیه 64 سوره عنکبوت می خوانیم: «وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» ؛این زندگی دنیا چیزی جز سرگرمی و بازی نیست و فقط سرای آخرت،سرای زندگی (واقعی) است،اگر می دانستید».

در حدیثی از امیرمؤمنان علی علیه السلام می خوانیم:

«الدُّنْیا مُنْتَقَلَةُ فانِیَةٌ إنْ بَقِیَتْ لَکَ لَمْ تَبْقَ لَها ؛دنیا منتقل می شود و فانی می گردد اگر (فرضا) برای تو باقی بماند تو برای او باقی نمی مانی». (1)

درباره حقیقت دنیا و جلوه های فریبنده و ناپایدار آن ذیل حکمت 103 بحثی داشتیم.ذیل خطبه 203 بحث دیگری درباره دنیا آمده و در ذیل حکمت 133 نیز بحث بیشتری خواهیم داشت.

***

ص:57


1- 1) .غررالحکم،ح 2287.

ص:58

گفتار حکیمانه 127- دو راه خطا

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ قَصَّرَ فِی الْعَمَلِ ابْتُلِیَ بِالْهَمِّ،وَ لَا حَاجَةَ لِلَّهِ فِیمَنْ لَیْسَ لِلَّهِ

فِی مَالِهِ وَ نَفْسِهِ نَصِیبٌ .

امام علیه السلام فرمود:

کسی که در عمل کوتاهی کند به اندوه گرفتار می شود و خدا به کسی که در مال و جانش نصیبی برای او (جهت انفاق در راه خدا) نیست اعتنایی ندارد. (1)

ص:59


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است که بخش اول این کلام حکمت آمیز در تعدادی از کتب از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است و امیرمؤمنان بخش دیگری برای توضیح بر آن افزوده.خواه این سخن از رسول خدا یا از امیرمؤمنان علیهما السلام باشد هر دو در واقع از یک سرچشمه می جوشد.به علاوه این سخن در غررالحکم نیز آمده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 114) ولی آنچه در منابع مختلف دیدیم ذیل این کلام حکیمانه (جمله«و لا حاجة...») از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نیز نقل شده است از جمله کتاب کافی،ج 2،256،ح 21.

ص:60

شرح و تفسیر

دو راه خطا

امام علیه السلام در این کلام حکمت آمیز نخست به سرنوشت کسانی اشاره می کند که در انجام وظائف الهی خود کوتاهی می کنند،می فرماید:«کسی که در عمل کوتاهی کند،به اندوه گرفتار می شود»؛ (مَنْ قَصَّرَ فِی الْعَمَلِ ابْتُلِیَ بِالْهَمِّ) .

ممکن است این اندوه و غم در آستانه انتقال از این دنیا باشد که چشم برزخی پیدا می کنند و سرنوشت رقت بار خود را می بینند و فریادشان بلند می شود و می گویند: «رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ» ؛پروردگارا! مرا باز گردانید،شاید در برابر آنچه ترک کردم (و کوتاهی نمودم) عمل صالحی انجام دهم». (1)

نیز ممکن است اشاره به غم و اندوه در سرای آخرت باشد،همان گونه که قرآن از زبان آنها نقل می کند که می گویند: «یا حَسْرَتی عَلی ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللّهِ» ؛ای افسوس بر من از کوتاهی هایی که در اطاعت فرمان خدا کردم». (2)

نیز شاید این غم و اندوه در خود دنیا باشد،زیرا گاه انسان بیدار می شود و از کوتاهی هایی که کرده افسوس می خورد و غم و اندوهی جان کاه او را فرا می گیرد چرا که می بیند دیگران با اعمال صالح سرای جاویدان خود را آباد کرده اند و او با

ص:61


1- 1) .مؤمنون،آیه 99 و 100.
2- 2) .زمر،آیه 56.

کوتاهی هایش سرای جاوید خود را ویران نموده است.البته جمع میان این سه تفسیر نیز مانعی ندارد.

سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن جمله پرمعنایی می گوید که در واقع شرحی است از کوتاهی در عمل.می فرماید:«خدا به کسی که در مال و جانش نصیبی برای او نیست،اعتنایی ندارد»؛ (وَ لَا حَاجَةَ لِلَّهِ فِیمَنْ لَیْسَ لِلَّهِ فِی مَالِهِ وَ نَفْسِهِ نَصِیبٌ) .

اشاره به این که کسانی مورد عنایت پروردگار در دنیا و آخرتند که از بذل جان و مال در راه خدا دریغ ندارند،و به بیان دیگر،ایمان و یقین و وفاداری خود را به اسلام در عمل ثابت می کنند.

درست است که جان و مال همه از سوی خداست و اگر انسان در بذل آنها اقدام کند در واقع به خودش خدمت کرده است،زیرا خدا از همگان بی نیاز است؛ولی خداوند روی الطاف بیکرانش آن را به عنوان حاجتی از سوی خود گرفته است.

این سخن درباره مؤمنانی که دارای مقامات بالا هستند نیست،آنها فقط نصیبی از جان و مالشان را در راه خدا صرف نمی کنند،بلکه هرچه دارند در راه خدا می دهند.

جمله «لَا حَاجَةَ لِلَّهِ» به معنای بی اعتنایی و اعراض خداوند از چنین افرادی است که چیزی از جان و مال را در راه او نمی بخشند،زیرا کسی که به چیزی یا شخصی نیاز ندارد طبعاً اعتنایی هم به او نمی کند،بنابراین جمله«لا حاجة...»با توجه به این که خدا به هیچ کس نیاز ندارد کنایه از بی اعتنایی است و منظور از بی اعتنایی این است که خدا آنها را از مواهب خاص و عنایات ویژه اش محروم می سازد.

این تعبیر مانند بیان کنایه آمیز دیگری است که در آیه 67 سوره«توبه»درباره

ص:62

منافقان آمده است: «نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ» ؛آنها خدا را فراموش کردند و خداوند نیز آنها را فراموش نمود»یعنی از رحمت خود محروم ساخت.

بعضی از مفسران نهج البلاغه در تفسیر«نصیب»معنای دیگری ذکر کرده اند که با ظاهر عبارت سازگار نیست.گفته اند منظور از«نصیب»کسانی هستند که خدا آنها را به بلاهایی در مال یا جانشان گرفتار می کند و این ابتلا به بلا نشانه اعتنای پروردگار به آنهاست زیرا خدای متعال به کسی که اعتنا ندارد مصیبتی هم بر او وارد نمی کند؛ولی روشن است که منظور از«نصیب»در مال و جان بذل بخشی از مال و جان در راه خداست نه گرفتار خسران مالی و بلاهای نفسانی شدن.

از آنچه در تفسیر دو جمله بالا آمد روشن می شود که هر دو با هم کمال ارتباط را دارند،زیرا کسانی که کوتاهی در عمل کنند (یعنی اعمالی دارند ولی کوتاهی می کنند) خداوند آنها را مبتلا به غم و اندوه می کند که این خود نوعی اعتنای به آنهاست و اما کسانی که مطلقاً عملی نداشته باشند؛نه در بذل مال و نه در بذل جان خدا اعتنایی به آنها ندارد و حتی غم و اندوه بیدار کننده نیز بر آنان عارض نمی کند.از اینجا روشن می شود کسانی که مانند ابن ابی الحدید این دو جمله را مستقل از یکدیگر شمرده اند راهی صحیح نپیموده اند.

***

ص:63

ص:64

گفتار حکیمانه 128- سرمای زیانبار و سرمای مفید

اشاره

و قال علیه السلام

تَوَقَّوُا الْبَرْدَ فِی أَوَّلِهِ،وَ تَلَقَّوْهُ فِی آخِرِهِ؛فَإِنَّهُ یَفْعَلُ فِی الْأَبْدَانِ کَفِعْلِهِ

فِی الْأَشْجَارِ،أَوَّلُهُ یُحْرِقُ،وَ آخِرُهُ یُورِقُ .

امام علیه السلام فرمود:

از سرما در آغاز آن (در پاییز) بپرهیزید و در آخرش (نزدیک بهار) از آن استقبال کنید،زیرا در بدن های شما همان می کند که با درختان انجام می دهد؛

آغازش می سوزاند و آخرش می رویاند و برگ می آورد. (1)

ص:65


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: به گفته نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه این گفتار حکیمانه پیش از سیّد رضی در میان سخنان امیرمؤمنان علیه السلام مشهور بوده است از جمله«زر بن حبیش»متوفای سال 83 از امیرمؤمنان علیه السلام چهار جمله در طب بیان کرده و گفته که اگر آنها را بقراط و جالینوس می گفتند در برابر این کلمات آنها یک صد ورقه می گذاشتند و شرح و تحلیل می کردند و آنها را با این سخنان زینت می بخشیدند و آن عبارت است از«تَوَقَّوا الْبَرْدَ...».از دیگر کسانی که این گفتار حکیمانه را نقل کرده اند نویری در نهایة الارب و ابن قاسم در روض الاخیار است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 114).

ص:66

شرح و تفسیر

سرمای زیانبار و سرمای مفید

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه خود دستور طبی مهم و کارسازی را بیان می کند که مراعات آن می تواند از بسیاری از بیماری ها پیش گیری کند و بر نشاط و نمو جسم و روح انسان بیفزاید،می فرماید:«از سرما در آغاز آن (در پاییز) بپرهیزید و در آخرش (نزدیک بهار) از آن استقبال کنید،زیرا در بدن ها همان می کند که با درختان انجام می دهد؛آغازش می سوزاند و آخرش می رویاند و برگ می آورد»؛ (تَوَقَّوُا الْبَرْدَ فِی أَوَّلِهِ،وَ تَلَقَّوْهُ فِی آخِرِهِ؛فَإِنَّهُ یَفْعَلُ فِی الْأَبْدَانِ کَفِعْلِهِ فِی الْأَشْجَارِ،أَوَّلُهُ یُحْرِقُ،وَ آخِرُهُ یُورِقُ) .

پاییز آغاز سرما است؛سرمایی آمیخته با خشکی هوا که از گرمای تابستان و نبودن باران سرچشمه گرفته و به همین دلیل برگ های درختان پژمرده می شوند و می ریزند و به اصطلاح،مرگ طبیعت فرا می رسد.همان مرگی که مولود خشکی و سردی است؛ولی در آغاز بهار هوا رو به گرمی می رود و معمولاً باران های پرباری می بارد.آن رطوبت و گرمی دست به دست هم می دهند و سبب شکوفه کردن درختان و برگ آوردن آنها و حیات طبیعت می شوند.

همان گونه که قرآن مجید می فرماید: «وَ تَرَی الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ» ؛و همچنین زمین را (در فصل زمستان) خشک و مرده می بینی و هنگامی که آب باران بر آن فرو می فرستیم،به جنبش در

ص:67

می آید و رویش می کند و از هر نوع گیاهان بهجت انگیز می رویاند». (1)

بدن انسان ها نیز جزئی از این طبیعت و متأثر به آثار آن است؛سرمای خشک پاییز بدن ها را ضعیف و نحیف و آماده بیماری ها می کند،بنابراین باید خود را پوشانید و از آن دور داشت؛ولی سرمای ملایم آغاز بهار بعد از فصل زمستان که آمیخته با حرارت کم و رطوبت بسیار است به انسان نشاط و نیرو می دهد و مایه نموّ و رشد بدن می گردد،ازاین رو باید به استقبال آن رفت.

از آن گذشته در آغاز پاییز چون انسان به گرمای تابستان عادت کرده و باران کمتر باریده هوا آلوده است و انتقال انسان از آن گرما به سرما هرچند تدریجی است در بدن تأثیر می گذارد و میکروب های بیماری زا در آن نفوذ می کند و ازاین رو آگاهان می گویند:اگر آغاز پاییز باران هایی ببارد بیماری ها کم می شود؛ اما در پایان زمستان و آغاز بهار،بدن در مقابل سرما مقاوم شده،عوامل بیماری زا بر اثر سرما و باران بسیار کم شده و استقبال از سرمای بهار نه تنها ضرری ندارد بلکه عامل نمو جسم و جان می شود.

بوعلی سینا در کتاب طبی خود،قانون نیز به همین نکته اشاره کرده می گوید:

«بدن ها از سرمای بهار آن احساسی را ندارند که از سرمای پاییز می کنند،زیرا هنگام سرمای بهار،بدن عادت به سرمای زمستان کرده و ازآن رو از آن آزار نمی بیند؛ ولی به هنگام سرمای پاییز بدن که عادت به گرما دارد از آن آزار فراوان می بیند». (2)

البته خداوند ورود در فصول مختلف را تدریجی قرار داده تا مشکلات انتقال به حداقل برسد.

نکته: مسائل بهداشتی و طبی در قرآن مجید و روایات

مسائل بهداشتی و طبی در قرآن مجید و روایات

امروزه کتاب هایی به نام طب النبی صلی الله علیه و آله و طب الائمة و طب الرضا علیه السلام در اختیار

ص:68


1- 1) .حج،آیه 5.
2- 2) .کتاب قانون،ج 1،ص 83.

داریم که در آنها سخن از یک رشته دستورات طبی و بهداشتی نقل شده از معصومین علیهم السلام است،گاه نیز اشاراتی از قرآن مجید در آنها دیده می شود؛مثلاً امروز دانشمندان غذاشناسی آثار فوق العاده ای برای عسل قائلند و هرچه زمان می گذرد خواص بیشتری برای آن در بهداشت و درمان بیماری ها کشف می کنند.

این در حالی است که قرآن مجید در سوره«نحل»با صراحت می گوید: «فِیهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ» 1 و همچنین تعبیرات دیگری که پرده از روی مسائل بهداشتی و درمانی بر می دارد؛از جمله دستور معروف پیامبر صلی الله علیه و آله بر این که تا گرسنه نشده اید غذا نخورید و تا کاملاً سیر نشده اید دست از غذا بکشید (1)که در واقع ناظر به آیه شریفه «کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا» است. (2)

بسیاری از دستورهایی که در زمینه نوشیدنی ها و غذاهای حلال و حرام وارد شده مربوط به تأثیرات خوب و بد آنهاست؛تحریم شراب و مواد مخدر،تحریم گوشت حیوانات درنده،خوردن خون و گوشت مردار و ماهیانی که در آب مرده اند و امثال اینها همگی ارتباط نزدیکی با زیان های بهداشتی آنها دارد.

توصیه به خوردن میوه ها و سبزی ها و دانه های غذایی ارتباط آشکاری با فوائد بهداشتی آنها دارد.روایات طبی نقل شده از پیغمبر اکرم و ائمه هدی علیهم السلام نیز با صراحت این مسائل را بازگو می کند.

درست است که وظیفه دین و آیین،هدایت مردم به راه های راست و اعتقادها و برنامه های اخلاقی است و رسالت انبیا به عنوان طبیبان روحانی درمان انواع بیماری های فکری و اخلاقی است؛ولی از آنجا که طب جسمانی نیز رابطه نزدیکی با طب روحانی دارد گاه به سراغ این امور نیز می رفتند.به بیان دیگر مسائل مربوط به سلامت جسم رابطه نزدیکی با سلامت روح دارد ازاین رو

ص:69


1- 2) .بحارالانوار،ج 59،ص 290.
2- 3) .اعراف،آیه 31.

سلامت جسم نیز مورد توجه اسلام بوده است که خود داستان مفصلی دارد و ورود در آن عرصه ما را از مقصود دور می سازد. (1)

آنچه امام امیرمؤمنان علی علیه السلام در این کلام حکیمانه اش بیان فرموده نیز ناظر به همین مطلب است؛امام علیه السلام راه سلامت بدن را در فصل خزان و بهار نشان داده و دلیل آن را نیز بیان فرموده است،می فرماید:سرمای پاییز و بهار با بدن ها همان می کند که با درختان انجام می دهد،زیرا هر دو شباهت زیادی با هم دارند.

این کلام حکمت آمیز،از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به شکل دیگری نیز نقل شده است؛ فرمود:

«اغْتَنِمُوا بَرْدَ الرَّبیعَ فَإنَّهُ یَفْعَلُ بِأبْدانِکُمْ ما یَفْعَلُ بِأشْجارِکُمْ وَ اجْتَنِبُوا بَرْدَ الْخَریفِ فَإنَّهُ یَفْعَلُ بِأبْدانِکُمْ ما یَفْعَلُ بِأشْجارِکُمْ ؛سرمای بهار را غنیمت بشمرید که با بدن های شما همان می کند که با درختان می کند و از سرمای پاییز بپرهیزید که با بدن های شما همان انجام می دهد که با درختان انجام می دهد». (2)

شاعر نیز در این زمینه می گوید:

گفت پیغمبر صلی الله علیه و آله به اصحاب کبار تن مپوشانید از باد بهار

چون که با جان شما آن می کند در بهاران با درختان می کند

***

ص:70


1- 1) .برای توضیح بیشتر می توانید به کتاب دائرة المعارف فقه مقارن،ج 1،ص 65-72 مراجعه نمایید.
2- 2) .بحارالانوار،ج 59،ص 271،ح 69.

گفتار حکیمانه 129- خدا را با عظمت بشناس تا همه چیز را کوچک بینی

اشاره

و قال علیه السلام

عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَکَ یُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِی عَیْنِکَ .

امام علیه السلام فرمود:

عظمت آفریدگار در نظر تو مخلوق را در چشمت کوچک می کند. (1)

ص:71


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر نهج البلاغه،سند خاصی جز نهج البلاغه برای آن ذکر نکرده و تنها به این عبارت بسنده کرده است که امام علیه السلام در خطبه«همام»(خطبه 193) و بیان صفات پرهیزگاران می فرماید:«عَظُمَ الْخالِقُ فی أنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ ما دُونَهُ فی أعْیُنِهِمْ؛خداوند،با عظمت در دل و جان آنها قرار گرفته ازاین رو ما سوی الله در نظر آنها کوچک شده است».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 115).آنچه در خطبه«همام»به شکل جمله فعلیه آمده است در این جا به صورت جمله اسمیه آمده است.

ص:72

شرح و تفسیر

خدا را با عظمت بشناس تا همه چیز را کوچک بینی

امام علیه السلام در این سخن حکیمانه اش رابطه نزدیکی را میان شناخت عظمت خداوند و کوچکی دنیا در نظر انسان بیان کرده،می فرماید:«عظمت آفریدگار نزد تو مخلوق را در چشمت کوچک می کند»؛ (عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَکَ یُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِی عَیْنِکَ) .

همان گونه که در بیان سند این کلام حکیمانه گفته شد،امام علیه السلام در خطبه 193 نیز آن را به عبارت دیگری بیان فرموده و آن را یکی از صفات برجسته پرهیزکاران می شمارد که خدا را به عظمت شناخته اند و ما سوی الله در نظرشان کوچک است.

هرگاه انسان در دوران کودکی در خانه ای زندگی می کرده که حوض کوچکی در آن وجود داشته چنانچه وقتی بزرگ می شود او را به کنار استخری ببرند، بسیار در نظرش جلوه می کند؛ولی اگر در کنار دریا بزرگ شده باشد،هرگاه او را در کنار آن استخر ببرند در نظرش کوچک می آید.همچنین کسانی که در خانواده فقیری زندگی کرده اند هرگاه به ثروت مختصری برسند خود را بسیار غنی می بینند و به عکس اگر در خانواده ثروتمندی بزرگ شده باشند چنانچه به همان ثروت برسند آن را ناچیز می شمرند.

بر همین اساس آنان که ذات پاک خداوند را با عظمت شناخته اند،یک عالم

ص:73

قدرت و جبروت،یک عالم علم و ملکوت،هنگامی که به قدرت های مخلوقات می نگرند همچون قطره ای در مقابل دریا و یا کمتر از آن در نظرشان جلوه می کند.

به همین دلیل اگر بخواهیم در دنیا زهد پیشه کنیم و به مقامات مادی و ثروت ها و زرق و برق دنیا بی اعتنا باشیم باید سطح معرفت خود را نسبت به خداوند بالا ببریم که نتیجه قطعی عظمت خالق در نظر ما کوچک شدن مخلوقات است.

اگر می بینیم امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرماید:

«وَاللّهِ لَوْ أُعْطیتُ الْأَقالیمَ السَّبْعَةِ بِما تَحْتَ أفْلاکِها،عَلی أنْ أعْصِیَ اللّهَ فی نَمْلَةٍ أسْلُبُها جُلْبَ شَعیرَةٍ ما فَعَلْتُهُ ؛به خدا سوگند اگر اقلیم های هفت گانه جهان را (در گذشته تمام دنیا را به هفت بخش که هر کدام نام اقلیم داشت تقسیم می کردند) با آنچه در زیر افلاک قرار دارد به من بدهند که درباره مورچه ای ستم کنم و پوست جویی را از دهانش بیرون بکشم چنین کاری را نخواهم کرد». (1)دلیل این کلام امام علیه السلام همین است که خدا را با عظمت فوق العاده ای شناخته و تمام دنیا در نظر او از پوست یک جو یا از برگ درختی که در دهان ملخی باشد کوچک تر جلوه می کند.

***

ص:74


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 224.

گفتار حکیمانه 130- گفت وگوی امام علیه السلام با ارواح مردگان

اشاره

و قال علیه السلام

وَقَدْ رَجَعَ مِنْ صِفِّینَ فَأَشْرَفَ عَلَی الْقُبُورِ بِظَاهِرِ الْکُوفَةِ:

یَا أَهْلَ الدِّیَارِ الْمُوحِشَةِ،وَ الْمَحَالِّ الْمُقْفِرَةِ،وَ الْقُبُورِ الْمُظْلِمَةِ،یَا أَهْلَ التُّرْبَةِ، یَا أَهْلَ الْغُرْبَةِ،یَا أَهْلَ الْوَحْدَةِ،یَا أَهْلَ الْوَحْشَةِ،أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ سَابِقٌ،وَ نَحْنُ لَکُمْ تَبَعٌ لَاحِقٌ.أَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُکِنَتْ،وَ أَمَّا الْأَزْوَاجُ فَقَدْ نُکِحَتْ،وَ أَمَّا الْأَمْوَالُ فَقَدْ قُسِمَتْ،هَذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا،فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَکُمْ؟

ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَی أَصْحَابِهِ فَقَالَ:

أَمَا لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِی الْکَلَامِ لَأَخْبَرُوکُمْ أَنَّ«خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی».

امام علیه السلام از میدان (پرغوغا و مملو از تأسف) صفین باز گشته بود،به کنار قبرستانی که پشت دروازه کوفه بود رسید (رو به سوی آنها کرده) فرمود:

ای ساکنان خانه های وحشتناک و سرزمین های خالی و قبرهای تاریک! ای خاک نشینان! ای غریبان! ای تنهایان! و ای وحشت زدگان! شما در این راه پیشگام ما بودید و ما نیز به دنبال شما خواهیم آمد؛اما خانه هایتان را دیگران ساکن شدند، همسرانتان (اگر جوان بودند) به نکاح دیگران درآمدند و اموالتان (در میان ورثه) تقسیم شد.اینها خبرهایی است که نزد ماست،نزد شما چه خبر؟

ص:75

سپس امام علیه السلام رو به سوی اصحاب و یاران کرد و فرمود:

آگاه باشید اگر به آنها اجازه سخن گفتن داده می شد به شما خبر می دادند که «بهترین زاد و توشه (برای سفر آخرت) تقوا و پرهیزگاری است». (1)

ص:76


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب نویسنده کتاب مصادر می گوید که گروهی از بزرگان که پیش از مرحوم سیّد رضی می زیسته اند این کلام حکمت آمیز را در کتب خود نقل کرده اند؛از جمله مرحوم صدوق در کتاب من لایحضره الفقیه و همچنین در کتاب امالی و ابن عبد ربه در عقد الفرید و صدر این کلام را طبری در تاریخ خود در حوادث سنه 37 و نصر بن مزاحم در کتاب صفین و جاحظ در کتاب البیان و التبیین آورده اند بنابراین نیازی نیست که سخنان کسانی را که بعد از سیّد رضی می زیسته اند در اینجا بیاوریم.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 15). از بحارالانوار استفاده می شود که امام علیه السلام این سخن را بعد از گفتار حکیمانه اش درباره«خباب بن ارت»که در حکمت 43 گذشت بیان فرموده به این گونه که«خباب»که از دوستان صادق امام علیه السلام بود در غیاب آن حضرت در کوفه وفات یافت هنگامی که امام علیه السلام از صفین باز می گشت چشمش به قبرهایی در بیرون دروازه کوفه افتاد درباره آنها سؤال کرد گفتند یکی از آنها قبر«خباب بن أرت»است که در غیاب شما از دنیا رفت و وصیت کرد او را در بیرون دروازه کوفه دفن کنند (این در حالی بود که بسیاری از مردم عزیزانشان را در خانه خودشان دفن می کردند) امام علیه السلام جمله حکمت آمیز 43 را درباره«خباب»فرمود؛سپس نگاهی به مجموع آن قبور کرد و گفتار حکیمانه مورد بحث را بیان نمود.(بحارالانوار،ج 32،ص 553).

شرح و تفسیر

گفت وگوی امام علیه السلام با ارواح مردگان

این سخن را امام علیه السلام زمانی بیان فرمود که از میدان (پرغوغا و مملو از تأسف) صفین باز گشته و به کنار قبرستانی که پشت دروازه کوفه بود رسیده بود: (وَ قَدْ رَجَعَ مِنْ صِفِّینَ فَأَشْرَفَ عَلَی الْقُبُورِ بِظَاهِرِ الْکُوفَةِ) .

امام علیه السلام اموات آن گورستان را با پنج خطاب تکان دهنده بیدارگر مخاطب ساخت فرمود:«ای ساکنان خانه های وحشتناک و سرزمین های خالی و قبرهای تاریک! ای خاک نشینان! ای غریبان! ای تنهایان! و ای وحشت زدگان!»؛ (یَا أَهْلَ الدِّیَارِ الْمُوحِشَةِ،وَ الْمَحَالِّ الْمُقْفِرَةِ،وَ الْقُبُورِ الْمُظْلِمَةِ،یَا أَهْلَ التُّرْبَةِ،یَا أَهْلَ الْغُرْبَةِ، یَا أَهْلَ الْوَحْدَةِ،یَا أَهْلَ الْوَحْشَةِ) .

امام علیه السلام در واقع با این تعبیرات نشان داد که هر انسانی سرانجام در این دنیا به چه سرنوشتی دچار می شود؛امروز در میان دوستان و عزیزان در خانه های زیبا و مرفه زندگی می کند،جمع آنها جمع و اسباب نشاطشان فراهم است،می گویند و می خندند و از باده غرور سرمستند؛ولی فردا جایگاهشان گورستان وحشتناک و قبرهای تاریک در وحدت و تنهایی خواهد بود.شادی ها و خوشی ها پایان می گیرد و لذات،خاتمه می یابد،جمعشان به پراکندگی می کشد و دوستی ها به فراموشی سپرده می شود.

هنگامی که امام علیه السلام با این خطاب های پنج گانه تکان دهنده دل های همراهان

ص:77

خود را که ناظر این صحنه بودند برای پذیرش حق آماده تر ساخت،خطاب به ارواح گذشتگانِ آن قبرستان فرمود:«شما در این راه پیشگام ما بودید و ما نیز به دنبال شما خواهیم آمد»؛ (أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ سَابِقٌ،وَ نَحْنُ لَکُمْ تَبَعٌ لَاحِقٌ) .

«فَرَط»به کسی می گویند که پیشاپیش قافله می رود و طناب ها و دلوها را برای کشیدن آب از نهر آماده می سازد.سپس به هر کسی که در چیزی پیشگام می شود اطلاق شده است.

اشاره به این که قانون مرگ استثناپذیر نیست؛انسان ها مانند اهل قافله ای بزرگند که گروهی پیشاپیش قافله،گروهی در وسط و گروهی به دنبال قافله حرکت می کنند.این قافله به سوی دیار فنا یا به تعبیر دیگر عالم بقا می شتابد و همه سرانجام به آن می رسند،هیچ گونه استثنایی ندارد.تفاوت در زمان بندی هاست و اگر انسان به این حقیقت توجه کند به یقین نسبت به اعمال خود مراقبت بیشتری خواهد کرد.

آن گاه امام علیه السلام اخبار عالم دنیا را در سه جمله خلاصه کرده از آنها اخبار عالم آخرت را پرسش می کند و می فرماید:«اما خانه هایتان را دیگران ساکن شدند، همسرانتان (اگر جوان بودند) به نکاح دیگران درآمدند و اموالتان (در میان ورثه) تقسیم شد.اینها خبرهایی است که نزد ماست،نزد شما چه خبر؟»؛ (أَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُکِنَتْ،وَ أَمَّا الْأَزْوَاجُ فَقَدْ نُکِحَتْ،وَ أَمَّا الْأَمْوَالُ فَقَدْ قُسِمَتْ،هَذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا، فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَکُمْ؟) .

«سپس امام علیه السلام رو به سوی اصحاب و یاران کرد و فرمود:آگاه باشید اگر به آنها اجازه سخن گفتن داده می شد به شما خبر می دادند که بهترین زاد و توشه (برای سفر آخرت) تقوا و پرهیزگاری است»؛ (ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَی أَصْحَابِهِ فَقَالَ:أَمَا لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِی الْکَلَامِ لَأَخْبَرُوکُمْ«أَنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی») .

در واقع امام علیه السلام انگشت روی مهم ترین مسائل زندگی انسان ها گذاشته که

ص:78

برای بدست آوردن آن تلاش می کنند؛خانه های مرفه،همسران خوب و اموال فراوان.همان چیزی که در آیه 14 سوره آل عمران آمده است که می فرماید:

«زُیِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ» ؛محبّت امور مادی،از (قبیل) زنان و فرزندان و اموال فراوان از طلا و نقره و اسب های ممتاز و چهارپایان و زراعت،در نظر مردم جلوه داده شده است؛(تا در پرتو آن،آزمایش و تربیت شوند؛ولی) اینها وسایل گذران زندگی دنیاست (و هدف نهایی نمی باشد)،سرانجامِ نیک (و زندگی والا و جاویدان) نزد خداست».

گاه می شود فردی در همه عمرش تلاش می کند و سرانجام رنج وی در خانه ای مجلل خلاصه می شود و چقدر برای او دردناک است که آن را رها کند و کسانی که هیچ زحمتی برای آن نکشیدند در آن ساکن شوند و گاه محصول همه عمرش در مقداری از مال و ثروت خلاصه می شود و بعضی نیز سال ها تلاش می کنند همسر زیبایی پیدا کنند؛ولی چیزی نمی گذرد باید همه را رها کرده و راهی دیار اموات شوند و طومار زندگی آنها در هم پیچیده خواهد شد.

جالب این که امام علیه السلام می فرماید:اگر آنها اجازه سخن گفتن را پیدا کنند فقط یک خبر به شما می دهند؛خبری که همه چیز در آن جمع است و آن خبر مربوط به زاد و توشه تقواست که در برزخ و مواقف قیامت،انسان را یاری می دهد.این سخن برگرفته از آیه شریفه 197 سوره بقره است که می خوانیم: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی وَ اتَّقُونِ یا أُولِی الْأَلْبابِ» ؛و زاد و توشه تهیه کنید و بهترین زاد و توشه،پرهیزگاری است و از (مخالفتِ) من بپرهیزید ای خردمندان».

ص:79

نکته ها

1-آیا ارتباط با ارواح ممکن است؟

از ظاهر کلام امام علیه السلام چنین بر می آید که او با ارواح مردگان سخن می گوید و آنها سخنان امام علیه السلام را درک می کنند و حتی از آن استفاده می شود که اگر اذن پروردگار باشد آنها نیز می توانند با انسان ها ارتباط برقرار کنند و به این ترتیب دلیلی است بر امکان ارتباط با ارواح،هرچند بسیاری از مدعیان در این زمینه دروغ می گویند و با خیالات خود ارتباط پیدا می کنند ولی اصل ارتباط امکان پذیر است.

در اینجا این سؤال پیش می آید که آیا این تعبیرات با آنچه در قرآن مجید در سوره«فاطر»آیه 22 آمده هماهنگ است که می فرماید: «وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ» ؛و تو نمی توانی سخن خود را به گوش آنان که در گور (خفته)اند برسانی».

در پاسخ باید به نکته ای توجه داشت که مشرکان قطعاً سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله را می شنیدند و گوششان از این نظر کر نبود؛ولی این سخنان حکمت آمیز در دل و جانشان نفوذ نمی کرد،بنابراین معنای آیه شریفه چنین می شود:همان گونه که نمی توانی مردگان را هدایت کنی این قوم مشرک لجوج و متعصب را نیز نمی توان هدایت کرد،چرا که گوش شنوا ندارند؛گوشی که مطالب را بشنود و به درون جان انسان منتقل کند.

شاهد سخن این که مطابق آنچه در منابع اسلامی و از جمله منابع اهل سنت همچون صحیح بخاری (1)و تفسیر روح المعانی ذیل آیه مورد بحث آمده است پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بعد از پایان جنگ بدر دستور داد اجساد کفار را در چاه خشکی بیفکنند.سپس آنها را صدا زد و فرمود:

«هَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ اللّهُ وَرَسُولُهُ حَقّاً؟

ص:80


1- 1) .صحیح بخاری،ج 5،ص 97،باب قتل ابی جهل.

فَإنِّی وَجَدْتُ ما وَعَدَنِیَ اللّهُ حَقّاً ؛آیا آنچه را که خدا و رسولش وعده داده بود حق یافتید؟ من آنچه را خداوند به من وعده داده بود حق یافتم».در اینجا عمر اعتراض کرد و گفت:ای رسول خدا! چگونه با اجسادی سخن می گویی که روح ندارند؟ فرمود:شما سخنان مرا بهتر از آنها نمی شنوید.جز این که آنها توانایی پاسخ گویی ندارند

(ما أنْتَ بِأسْمَعٍ لِما أَقُولُ مِنْهُمْ غَیْرَ أنَّهُمْ لا یَسْتَطیعُونَ أنْ یَرُدُّوا شَیْئاً) .

در مسند احمد نیز همین معنا به صورت روشن تری آمده است. (1)

اضافه بر این ممکن است در موارد عادی آنها (اهل قبور) صدای کسی را نشنوند؛اما در مواقع فوق العاده،هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله یا امام معصوم علیه السلام یا یکی از اولیاء اللّه با آنها سخن خاصی بگوید آن را خواهند شنید.

از اینجا پاسخ بعضی از وهابیان ناآگاه و کم سواد نیز داده می شود که می گویند:

چرا شما به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بعد از رحلتش متوسل می شوید.او سخن کسی را نمی شنود؟!

راستی جهل و نادانی چه عقاید زشتی برای انسان به بار می آورد؛هنگامی که خداوند درباره شهدا-هرچند از افراد عادی لشگر اسلام باشند-می فرماید:

«أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» 2 و آنها را زندگان جاوید می نامد،چگونه مقام پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را از مقام آنها کمتر می شمرند.به علاوه خودشان همه روز در نمازها بر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله سلام و خطاب می دهند آیا سلام،آن هم از دور به کسانی که در قبورند و چیزی نمی فهمند معنا دارد؟ همچنین در حدیثی از خود آن حضرت می خوانیم که فرمود:

«صَلُّوا عَلَیَّ فَإنَّ صَلاتَکُمْ تَبْلُغُنی حَیْثُ کُنْتُمْ ؛بر من درود بفرستید که درود شما هر جا که باشید به من می رسد». (2)

ص:81


1- 1) .مسند احمد،ج 2،113،ح 4849.
2- 3) .سنن ابی داود،ج 1،453،ح 2042؛ابن حجر نیز در فتح الباری،ج 6،ص 352 این حدیث را نقل کرده تصریح می کند که سند این حدیث صحیح است.

جالب این که در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله تابلوی بزرگی زده اند و بر روی آن نوشته اند: «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ» ؛صدای خود را از صدای پیامبر بالاتر نبرید» (1)و به همین دلیل،مردم را به سکوت در مقابل قبر شریف پیامبر صلی الله علیه و آله دعوت می کنند.اگر نعوذ بالله پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از وفات چیزی نمی فهمد این کارها چه معنا دارد.

2-زاد و توشۀ آخرت

می دانیم دنیا به امور مختلفی تشبیه شده از جمله این که دنیا گذرگاهی برای عبور به سوی سرای جاویدان است،مقصد نهایی بهشت است و از مسیر دنیا و برزخ و صحنه محشر می گذرد،راهیان این مسیر نیاز به زاد و توشه و مرکب دارند؛مرکبشان ایمان و زاد و توشه آنها تقواست.این که امام علیه السلام در کلام حکیمانه بالا می فرماید:اگر به ارواح گذشتگان اجازه سخن گفتن داده شود به شما می گویند:تا می توانید زاد و توشه برگیرید،همه اخبار آخرت را در جمله ای خلاصه کرده که در این مسیر چیزی جز زاد و توشه تقوا مفید واقع نمی شود و این سخن همان گونه که گفتیم برگرفته از قرآن مجید است.

تقوا به معنای احساس مسئولیت در برابر فرمان خداست که نتیجه آن انجام واجبات و ترک محرمات است.

یکی از یاران امام صادق علیه السلام می گوید:خدمت امام علیه السلام بودم سخن از اعمال به میان آمد من گفتم:عمل من بسیار ضعیف و کم است.امام علیه السلام فرمود:

«مَهْ اسْتَغْفِرِ اللّهَ ؛از این سخن خودداری کن و استغفار نما»سپس به من فرمود:

«إنَّ قَلیلَ الْعَمَلِ مَعَ التَّقْوی خَیْرٌ مِنْ کَثیرِ الْعَمَلِ بِلا تَقْوی ؛اعمال کمِ آمیخته با تقوا بهتر است از اعمال زیاد بدون تقوا»عرض کردم:چگونه ممکن است انسان اعمال خوب

ص:82


1- 1) .حجرات،آیه 2.

زیادی داشته باشد بدون تقوا؟ فرمود:این مانند آن است که انسان اطعام طعام می کند و به همسایگان محبت می نماید و درِ خانه اش به روی نیازمندان گشوده است؛ولی«هنگامی که دری از حرام به سوی او گشوده شود وارد آن می شود»

(فَإذَا ارْتَفَعَ لَهُ الْبابُ مِنَ الْحَرامِ دَخَلَ فیهِ) سپس فرمود:این عملی است بدون تقوا و افزود:شخص دیگری ممکن است این گونه کارهای خیر را انجام ندهد اما هنگامی که درِ حرام به روی او گشوده شود وارد نگردد (گرچه اعمال کمی دارد؛ اما آمیخته با تقواست). (1)

***

ص:83


1- 1) .کافی،ج 2،ص 76،ح 7.

ص:84

گفتار حکیمانه 131-کجای دنیا فریبنده است؟-دنیا تجارتخانه اولیای خداست

بخش اوّل

اشاره

وَ قَدْ سَمِعَ رَجُلاً یَذُمُّ الدُّنْیَا:

أَیُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْیَا،الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا،الْمَخْدُوعُ بِأَبَاطِیلِهَا! أَ تَغْتَرُّ بِالدُّنْیَا ثُمَّ تَذُمُّهَا؟ أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَیْهَا،أَمْ هِیَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَیْکَ؟ مَتَی اسْتَهْوَتْکَ،أَمْ مَتَی غَرَّتْکَ؟ أَ بِمَصَارِعِ آبَائِکَ مِنَ الْبِلَی،أَمْ بِمَضَاجِعِ أُمَّهَاتِکَ تَحْتَ الثَّرَی؟ کَمْ عَلَّلْتَ بِکَفَّیْکَ،وَ کَمْ مَرَّضْتَ بِیَدَیْکَ! تَبْتَغِی لَهُمُ الشِّفَاءَ،وَ تَسْتَوْصِفُ لَهُمُ الْأَطِبَّاءَ،غَدَاةَ لَا یُغْنِی عَنْهُمْ دَوَاؤُکَ،وَ لَا یُجْدِی عَلَیْهِمْ بُکَاؤُکَ.لَمْ یَنْفَعْ أَحَدَهُمْ إِشْفَاقُکَ،وَ لَمْ تُسْعَفْ فِیهِ بِطِلْبَتِکَ،وَ لَمْ تَدْفَعْ عَنْهُ بِقُوَّتِکَ! وَ قَدْ مَثَّلَتْ لَکَ بِهِ الدُّنْیَا نَفْسَکَ،وَ بِمَصْرَعِهِ مَصْرَعَکَ.

امام علیه السلام شنید مردی در محضرش نکوهش دنیا می کند (در حالی که از غافلان بود) به او فرمود:

ای کسی که نکوهش دنیا می کنی (و دنیا را به خدعه و نیرنگ و فریبندگی متهم می سازی) تو خودت تن به غرور دنیا داده ای و به باطل های آن فریفته شده ای (عیب از توست نه از دنیا) تو خود فریفته دنیا شده ای سپس دنیا را مذمت می کنی

ص:85

(و گناه را به گردن آن می افکنی؟) تو ادعا می کنی که دنیا بر تو جرمی روا داشته یا دنیا چنین ادعایی بر تو دارد؟ چه زمانی دنیا تو را به خود مشغول ساخت،یا کی تو را فریب داد؟ آیا به محلی که پدرانت به خاک افتادند و پوسیدند تو را فریب داده؟ یا به خوابگاه مادرانت در زیر خاک؟ چه قدر با دست خود به بیماران پرداختی و چه قدر آنها را پرستاری کردی؟ درخواست شفا برای آنها می کردی و از طبیبان،راه درمان آنها را می خواستی،در آن روزهایی که دارویِ تو به حال آنها سودی نداشت و گریه تو فایده ای نمی بخشید،و دلسوزی آمیخته با ترس تو برای هیچ یک از آنها سودی نداشت و کوشش ها و کمک هایت برای آنها نتیجه ای نمی داد و با نیرویت دفاعی از آنها نکردی (و سرانجام با همه این تلاش و کوشش ها مرگ گریبانشان را گرفت و به همه چیز پایان داد).دنیا با این نمونه ها (که برای تو گفتم) وضع تو را نیز مجسم ساخته و با قربانگاه های او (برای دیگران)،قربانگاه تو را! (1)

ص:86


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر نهج البلاغه می گوید:این کلام بسیار پربار قبل از سیّد رضی و بعد از او در منابع زیادی نقل شده است سپس به سیزده منبع از آنها اشاره می کند از جمله:«ابن قتیبه»در عیون الاخبارِ،«جاحظ»در البیان و التبیین،«مسعودی»در مروج الذهب،تاریخ یعقوبی و ارشاد مفید است.«ابن عساکر»نیز در جلد دوازدهم تاریخ دمشق آن را به طرق متعددی از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 117).

شرح و تفسیر

کجای دنیا فریبنده است؟

این کلام حکمت آمیز که درباره نقش مؤثر دنیا و مواهب آن برای رسیدن به سعادت اخروی بیان شده در زمانی امام ذکر فرمود که«شنید مردی به نکوهش دنیا زبان گشوده است»؛ (وَ قَدْ سَمِعَ رَجُلاً یَذُمُّ الدُّنْیَا) .

این مرد اهل بصره و جنگ جمل بود،آن گونه که بعضی گفته اند یا اهل کوفه که برخی دیگر نوشته اند (1)،تأثیری در اصل سخن ندارد؛ولی به نظر می رسد که امام علیه السلام احساس فرمود مرد ریاکاری است و نکوهش او از دنیا نوعی اظهار قدس و تقواست بی آنکه صاحب قدس و تقوا باشد و به هر حال امام علیه السلام از این موقعیت استفاده کرد تا درس بسیار مهمی را درباره دنیا و مواهب دنیوی به همگان بدهد.

این کلام بسیار پربار و حکیمانه به دو بخش تقسیم می شود؛بخش اول درباره این است که وصف دنیا به فریب کار بودن توصیف بی دلیلی است،زیرا اگر چشم عبرت بین باشد نشانه های بی وفایی دنیا در همه جای آن آشکار است.می فرماید:

«ای کسی که نکوهش دنیا می کنی (و دنیا را به خدعه و نیرنگ و فریبندگی متهم می سازی) تو خودت تن به غرور دنیا داده ای و به باطل های آن فریفته شده ای (عیب از توست نه از دنیا)»؛ (أَیُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْیَا،الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا،الْمَخْدُوعُ بِأَبَاطِیلِهَا!) .

ص:87


1- 1) .بهج الصباغة،ج 12،ص 46.

سپس می افزاید:«آیا تو خود فریفته دنیا شده ای سپس دنیا را مذمت می کنی (و گناه را به گردن آن می افکنی؟) تو ادعا می کنی که دنیا بر تو جرمی روا داشته یا دنیا چنین ادعایی بر تو دارد؟»؛ (أَ تَغْتَرُّ بِالدُّنْیَا ثُمَّ تَذُمُّهَا،أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَیْهَا،أَمْ هِیَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَیْکَ؟) .

«مُتَجَرِّم»به کسی می گویند که ادعای جرم بر کسی دارد و منظور امام علیه السلام این است که تو از دنیا شکایت می کنی که بر تو ستم کرده و تو را فریفته در حالی که دنیا باید از تو شکایت کند که مواهبش را به باطل هزینه کرده ای.

سپس امام علیه السلام از مظاهر بیدار کننده دنیا به دو چیز که در دسترس همگان است استدلال می کند.نخست می فرماید:«چه زمانی دنیا تو را به خود مشغول ساخت یا کی تو را فریب داد؟ آیا به محلی که پدرانت به خاک افتادند و پوسیدند تو را فریب داده یا به خوابگاه مادرانت در زیر خاک؟»؛ (مَتَی اسْتَهْوَتْکَ،أَمْ مَتَی غَرَّتْکَ؟ أَ بِمَصَارِعِ آبَائِکَ مِنَ الْبِلَی،أَمْ بِمَضَاجِعِ أُمَّهَاتِکَ تَحْتَ الثَّرَی؟) .

اشاره به این که اگر یک گام به سوی قبرستان برداری و لحظه ای در کنار آن بایستی و بیندیشی همه چیز بر تو ظاهر و آشکار می شود؛پدران و مادران و عزیزان،دیروز در میان شما بودند و حیات و نشاطی داشتند ولی امروز، خاموش در زیر خاک ها خفته و پوسیده اند.آیا همین یکی برای بیدار ساختن انسان کافی نیست؟ و به گفته شاعر:

بشکاف خاک را و ببین یک دم بی مهری زمانه رسوا را

آن گاه امام علیه السلام به صحنه های عبرت آمیز دیگری از بی اعتباری و بی وفایی دنیا اشاره کرده می فرماید:«چقدر با دست خود به معالجه بیماران پرداختی و چقدر آنها را پرستاری کردی،درخواست شفا برای آنها می کردی و از طبیبان،بیان راه درمان آنها را می خواستی در آن روزهایی که دارویِ تو به حال آنها سودی نداشت و گریه تو فایده ای نمی بخشید،دلسوزی آمیخته با ترس تو برای هیچ

ص:88

یک از آنها سودی نداشت و کوشش ها و کمک هایت برای آنها نتیجه ای نمی داد و با نیرویت دفاعی از آنها نکردی (و سرانجام با همه این تلاش و کوشش ها مرگ گریبانشان را گرفت و به همه چیز پایان داد)»؛ (کَمْ عَلَّلْتَ بِکَفَّیْکَ،وَ کَمْ مَرَّضْتَ بِیَدَیْکَ! تَبْتَغِی لَهُمُ الشِّفَاءَ،وَ تَسْتَوْصِفُ لَهُمُ الْأَطِبَّاءَ،غَدَاةَ لَا یُغْنِی عَنْهُمْ دَوَاؤُکَ،وَ لَا یُجْدِی عَلَیْهِمْ بُکَاؤُکَ.لَمْ یَنْفَعْ أَحَدَهُمْ إِشْفَاقُکَ،وَ لَمْ تُسْعَفْ فِیهِ بِطِلْبَتِکَ وَ لَمْ تَدْفَعْ عَنْهُ بِقُوَّتِکَ!) .

(توجه داشته باشید) که«علّلت»از ریشه«تعلیل»به معنای به معالجه پرداختن و«مرضت»از ماده«تمریض»به معنای پرستاری نمودن و«تَسْتَوْصِفُ»از ریشه «وصف»گرفته شده و در اینجا به معنای طلب راه درمان از طبیب است و«إشْفاق»به معنای محبت آمیخته با ترس و«تُسْعَفْ»از ماده«اسْعاف»به معنای یاری طلبیدن و کمک کردن است.

امام علیه السلام در این گفتار شفاف و بسیار روشن صحنه های عبرت انگیز دنیا را به طرز بسیار آموزنده ای ترسیم فرموده و به پرستارانی اشاره می کند که حال بیمارشان روز به روز سخت تر می شود،گاه به دعا متوسل می شوند،گاه به طبیب و دارو،گاه بیتابی می کنند و دلسوزی و گاه سیلاب اشک از چشمشان سرازیر می شود؛ولی هیچ کدام از آنها سودی نمی بخشد و بیمار در برابر چشمان اشک آلود آنها جان می سپارد.اینها اموری است که بسیاری از مردم تجربه کرده اند و آنها که تجربه نکرده ند از دیگران شنیده اند.آیا این صحنه ها کافی نیست که انسان به وسیله آن پی به بی اعتباری و بی وفایی دنیا ببرد؟

در پایان این بخش امام علیه السلام می فرماید:«و (بدین ترتیب) دنیا با این نمونه ها وضع تو را نیز مجسم ساخته است و با قربانگاه های او (برای دیگران)،قربانگاه تو را»؛ (وَ قَدْ مَثَّلَتْ لَکَ بِهِ الدُّنْیَا نَفْسَکَ،وَ بِمَصْرَعِهِ مَصْرَعَکَ) .

اشاره به این که این گورستان هایی که در اطراف شهر و دیار توست و بیماران

ص:89

و بیمارستان هایی که در جای جای وطن تو وجود دارند همه نشانه هایی از بی مهری زمانه رسواست و جای این ندارد که دنیا را با این همه نشانه های بی وفایی،فریبنده و غافل کننده بپنداری.کدام فریبندگی و کدام فریب کاری.

البته این سؤال در اینجا پیش می آید که در قرآن مجید حیات دنیا به«سرگرمی و بازی» (1)و«متاع غرور» (2)و در روایات به نام«دارالغرور»معرفی شده است.

امام علیه السلام در داستان خانه ای که شریح قاضی خریداری کرده بود (نامه سوم از بخش نامه ها) دنیا را به عنوان«دار الغرور»معرفی فرموده است.همچنین امام سجاد علیه السلام نیز در دعای معروفش:

«اللّهُمَّ ارْزُقْنی التَّجافِیَ عَنْ دارِ الْغُرُورِ» دنیا را «دارالغرور»معرفی نموده اند.در بعضی از احادیث دیگر هم دنیا را«دارالغرور» شناخته شده است. (3)

ممکن است بپرسیم این تعبیرات چگونه با آنچه امام علیه السلام در کلام حکیمانه مورد بحث فرموده سازگار است؟

پاسخ این سؤال روشن است؛هر گاه نگاه به دنیا،نگاه سطحی و زودگذر باشد،دنیا«دار الغرور»است؛اما اگر نگاه به آن عمیق و حکیمانه باشد،دنیا دار عبرت و بیداری است.ادامه این سخن حکیمانه نیز گواه بر آن است که گفته ایم.

***

ص:90


1- 1) .«وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ».انعام،آیه 32.
2- 2) .«وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ».آل عمران،آیه 185.
3- 3) .کافی،ج 3،ص 422،ح 6.

بخش دوم

اشاره

إِنَّ الدُّنْیَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا،وَ دَارُ عَافِیَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا،وَ دَارُ غِنًی لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا،وَ دَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا.مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ،وَ مُصَلَّی مَلَائِکَةِ اللَّهِ،وَ مَهْبِطُ وَحْیِ اللَّهِ،وَ مَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ.اکْتَسَبُوا فِیهَا الرَّحْمَةَ، وَ رَبِحُوا فِیهَا الْجَنَّةَ.فَمَنْ ذَا یَذُمُّهَا وَ قَدْ آذَنَتْ بِبَیْنِهَا،وَ نَادَتْ بِفِرَاقِهَا،وَ نَعَتْ نَفْسَهَا وَ أَهْلَهَا؛فَمَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلَائِهَا الْبَلَاءَ،وَ شَوَّقَتْهُمْ بِسُرُورِهَا إِلَی السُّرُورِ؟! رَاحَتْ بِعَافِیَةٍ،وَ ابْتَکَرَتْ بِفَجِیعَةٍ،تَرْغِیباً وَ تَرْهِیباً،وَ تَخْوِیفاً وَ تَحْذِیراً،فَذَمَّهَا رِجَالٌ غَدَاةَ النَّدَامَةِ،وَ حَمِدَهَا آخَرُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.ذَکَّرَتْهُمُ الدُّنْیَا فَتَذَکَّرُوا،وَ حَدَّثَتْهُمْ فَصَدَّقُوا،وَ وَعَظَتْهُمْ فَاتَّعَظُوا.

ترجمه

امام علیه السلام فرمود:دنیا سرای صدق و راستی است برای آن کس که به راستی با آن رفتار کند،و جایگاه عافیت است برای کسی که از آن چیزی بفهمد،و سرای بی نیازی است برای آن کس که از آن توشه برگیرد،و محلّ موعظه و اندرز است برای کسی که از آن اندرز گیرد.

دنیا مسجد دوستان خدا و نمازگاه فرشتگان پروردگار،و محل نزول وحی الهی،و تجارت خانه اولیای الهی است.آنها در دنیا رحمت خدا را به دست آورده و بهشت را از آن بهره گرفتند.با این حال (که برای تو شرح دادم) چه کسی دنیا را نکوهش می کند؟ دنیا جدایی خود را اعلام داشته و فراق خویش را با صدای بلند خبر داده و از مرگ خود و اهلش همه را با خبر ساخته است.دنیا با

ص:91

نمونه ای از بلاهایش بلاهای آخرت را به آنها نشان داده و با صحنه هایی از سرور و خوشحالی اش به سرور آخرت متوجه ساخته است (در حالی که همه می دانند نه بلای آخرت قابل مقایسه با بلای دنیا و نه سرور آخرت شایسته مقایسه با سرور دنیاست).

گاه می بینند هنگام عصر در عافیت اند و صبح گاهان در مصیبت (و به این ترتیب) گاه تشویق می کند و گاه می ترساند و گاه انسان را به خوف می افکند و برحذر می دارد با این اوصاف،گروهی آن را در«روز پشیمانی»(روز قیامت) نکوهش می کنند و گروه دیگری در آن روز آن را مدح و ستایش می نمایند؛همان گروهی که دنیا به آنها تذکر داد و متذکر شدند و برای آنها (با زبان حال) سخن گفت و تصدیقش کردند و به آنان اندرز داد و اندرزش را پذیرا شدند.

شرح و تفسیر

دنیا تجارتخانه اولیای خداست

امام علیه السلام در ادامه گفتار حکیمانه ای که در مورد دنیا در بخش پیشین داشت،در این بخش جنبه های مثبت دنیا را در هشت جمله برمی شمرد در چهار جمله نخست می فرماید:«دنیا سرای صدق و راستی است برای آن کس که به راستی با آن رفتار کند و جایگاه عافیت است برای کسی که از آن چیزی بفهمد و سرای بی نیازی است برای آن کس که از آن توشه برگیرد و محلّ موعظه و اندرز است برای آن کس که از آن اندرز گیرد»؛ (إِنَّ الدُّنْیَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا،وَ دَارُ عَافِیَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا،وَ دَارُ غِنًی لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا،وَ دَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا) .

به این ترتیب،دنیا گرچه در نظر اول«دار الغرور»و«دار لهو و لعب»است ولی با دقت می تواند به سرای عافیت و موعظه و برگرفتن زاد و توشه تبدیل شود و نردبان ترقی انسان برای قرب الی الله باشد و معراج مؤمن و مزرعه آخرت

ص:92

گردد.همان گونه که در آیات و روایات به آن اشاره شده است و امام علیه السلام در خطبه 28 دنیا را به میدان تمرین و آمادگی برای مسابقه در میدان جهان دیگر تشبیه فرمود

(أَلا وَإنَّ الْیَوْمَ الْمِضْمارُ وَغَداً السِّباقُ) و در خطبه 203 دستور می دهد از این محل عبور برای قرارگاه اصلی خود توشه برگیرید

(فَخُذوا مِنْ مَمَرِّکُمْ لِمَقَرِّکُمْ) .

درست است که دنیا در نظر ابتدایی دروغ گوست؛ولی اگر کمی در حوادث آن دقت شود می بینیم که راست گوست و واقعیت ها را برملا می سازد و بانگ رحیل سر می دهد.

صحیح است که دنیا سرای بیماردلان است؛اما برای آنها که اهل فهم و درکند سرای تن درستی است.

درست است که دنیا در نظر ابتدایی دار فقر است و تمام سرمایه های وجود انسان را می گیرد و ته دست به زیر خاک می فرستد؛ولی برای آنان که آماده برگرفتن زاد و توشه اند دار غناست.

صحیح است که دنیا غافل کننده است؛اما برای آنها که اهل پند و نصیحت اند دار موعظه است.

سپس امام علیه السلام به چهار وصف دیگر پرداخته می فرماید:«دنیا مسجد دوستان خدا و نمازگاه فرشتگان پروردگار و محل نزول وحی الهی و تجارت خانه اولیای الهی است»؛ (مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ،وَ مُصَلَّی مَلَائِکَةِ اللَّهِ،وَ مَهْبِطُ وَحْیِ اللَّهِ،وَ مَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ) .

امام علیه السلام در واقع در این عبارت کوتاه چهار نام بر دنیا نهاده که هر یک پیامی دارد.نام«مسجد»،«مصلی»،«مهبط وحی»و«تجارت خانه اولیای حق»آیا ممکن است مسجد جایگاه بدی باشد و یا نمازخانه فرشتگان سزاوار نکوهش گردد؟ و آیا جایگاهی که وحی الهی بر آن نازل شده و تجارت خانه دوستان حق است جای بدی است؟

ص:93

تعبیر به تجارت خانه در واقع بر گرفته از آیه شریفه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ» می باشد. (1)

بعضی از شارحان نهج البلاغه «مُصَلَّی مَلَائِکَةِ اللَّهِ» را اشاره به سجده کردن فرشتگان برای آدم دانسته اند در حالی که دلیلی بر این تخصیص نیست؛پیوسته جمعی از فرشتگان در حال سجود و جمعی در حال رکوع و مشغول نمازند و منحصر به زمان خاصی نیست و فرشتگان در همه جا هستند؛در آسمان و در زمین و مخصوصاً در اماکن مقدسی همچون مکه و مدینه و بقاع معصومان علیهم السلام.

از مجموع این تعبیرات استفاده می شود که دنیا موقعیت بسیار مهمی دارد برای آنان که از آن بهره گیرند؛هم منزلگاهی است برای تهیه زاد و توشه،هم دانشگاهی است برای دروس اخلاقی و موعظه،هم محلی برای عبادت پروردگار و هم تجارت خانه ای است که انسان با سرمایه عمر وارد آن می شود و در برابر این سرمایه می تواند بهترین متاع ها را که همان قرب پروردگار و رضای او و سعادت جاویدان است فراهم سازد.

از این رو امام در ادامه این سخن می فرماید:«آنها در دنیا رحمت خدا را به دست آورده و بهشت را از آن سود بردند»؛ (اکْتَسَبُوا فِیهَا الرَّحْمَةَ،وَ رَبِحُوا فِیهَا الْجَنَّةَ) .

سپس امام علیه السلام برای یک نتیجه گیری به آغاز سخن باز می گردد و می فرماید:«با این حال (که برای تو شرح دادم) چه کسی دنیا را نکوهش می کند در حالی که جدایی خود را اعلام داشته و فراق خود را با صدای بلند خبر داده و خبر از مرگ خود و اهلش داده است»؛ (فَمَنْ ذَا یَذُمُّهَا وَ قَدْ آذَنَتْ بِبَیْنِهَا،وَ نَادَتْ بِفِرَاقِهَا،وَ نَعَتْ نَفْسَهَا وَ أَهْلَهَا) .

امام علیه السلام بعد از این سه جمله که در پاسخ مذمت گویان فرموده با دو جمله

ص:94


1- 1) .سوره صف،آیه 10.

دیگر آن را تکمیل می کند و می فرماید:«دنیا با نمونه ای از بلاهایش بلاهای آخرت را به آنها نشان داده و با صحنه هایی از سرور و خوشحالی اش به سرور آخرت متوجه ساخته است (در حالی که می دانند نه بلای آخرت قابل مقایسه با بلای دنیا و نه سرور آخرت شایسته مقایسه با سرور دنیاست) و گاه می بینند هنگام عصر در عافیت اند و صبح گاهان در مصیبت (و به این ترتیب) گاه تشویق می کند و گاه می ترساند و انسان را به خوف می افکند و برحذر می دارد»؛ (فَمَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلَائِهَا الْبَلَاءَ،وَ شَوَّقَتْهُمْ بِسُرُورِهَا إِلَی السُّرُورِ؟! رَاحَتْ بِعَافِیَةٍ،وَ ابْتَکَرَتْ بِفَجِیعَةٍ،تَرْغِیباً وَ تَرْهِیباً وَ تَخْوِیفاً وَ تَحْذِیراً) .

آری،دنیا با زبان حال به روشنی ماهیت خود را که همان ناپایداری و بی وفایی و بی اعتباری است آشکار ساخته،حوادث زودگذر،از دست رفتن عزیزان، بیماری های ناگهانی و بلاهای زمینی و آسمانی همه اینها پیام های روشنی است که دنیا برای معرفی خود به اهلش می فرستد.با این حال چگونه می توان گفت دنیا فریبنده و غافل کننده است.

تعبیر به «مَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلائِهَا الْبَلاءَ» شبیه چیزی است که در آیه 21 سوره «سجده»آمده است: «وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنی دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ» ؛به آنها از عذاب نزدیک (دنیا) پیش از عذاب بزرگ (آخرت) می چشانیم،شاید باز گردند».

«راحَتْ»از ریشه«رَواح»به معنای عصرگاهان و«ابْتَکَرَتْ»از ماده«بکور»به معنای صبحگاهان،«فَجیعَة»حوادث وحشتناک و دردناک و واژه های«تَرْغیباً» و«تَرْهیباً»و«تَخْویفاً»و«تَحْذیراً»در واقع مفعول لاجله هستند.

بنابراین چشمی باز و گوشی شنوا می خواهد تا تمام این پیام های بیدارگر را ببیند و بشنود به ویژه در عصر ما که حوادث سریع تر صورت می گیرد و فاجعه ها شتاب بیشتری دارند؛نمونه آن تصادف های مرگ آور اتومبیل ها و سقوط

ص:95

هواپیماها و غرق شدن کشتی ها و بیماری های واگیردار گسترده است،این پیام، پررنگ تر و شفاف تر است.

آن گاه امام علیه السلام در پایان این سخنانِ حکمت آمیز و فوق العاده بیدار کننده چنین نتیجه گیری می کند که«با این اوصاف،گروهی آن را در روز پشیمانی (روز قیامت) نکوهش می کنند و گروه دیگری در آن روز آن را مدح و ستایش می نمایند؛همان گروهی که دنیا به آنها تذکر داد و متذکر شدند و برای آنها (با زبان حال) سخن گفت و تصدیقش کردند و به آنان اندرز داد و اندرزش را پذیرا شدند»؛ (فَذَمَّهَا رِجَالٌ غَدَاةَ النَّدَامَةِ،وَ حَمِدَهَا آخَرُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ.ذَکَّرَتْهُمُ الدُّنْیَا فَتَذَکَّرُوا،وَ حَدَّثَتْهُمْ فَصَدَّقُوا،وَ وَعَظَتْهُمْ فَاتَّعَظُوا) .

آری هوی پرستان غافل در قیامت که آثار اعمال سوء خود را می بینند سخت پشیمان می شوند و زبان به مذمت دنیا می گشایند ولی خردمندان بیدار زبان به ستایش آن می گشایند که از آن تجارت خانه پرسود و مزرعه پربار بهترین بهره ها را گرفتند و با خود به عرصه قیامت آوردند.

از این جمله های اخیر نکته ای را که قبلا به آن اشاره کردیم بهتر می توان دریافت که مذمت دنیا در بسیاری از کلمات معصومان علیهم السلام و حتی در آیات قرآن هیچ منافاتی به مدح و ستایش آن در این کلام پربار امیرمؤمنان علیه السلام ندارد.آنچه در نکوهش آن آمده ناظر به افراد کوتاه بین و غافل و بی خبر و آنچه در مدح آن آمده ناظر به آگاهان و خردمندان و عاقبت اندیشان است.مهم آن است که با کدام دیده به دنیا بنگریم.اگر با دیده مثبت بنگریم دنیا به راستی مزرعه آخرت است و اگر با دیده منفی نگاه کنیم دنیا سرای غرور و غفلت و بی خبری و نکبت است.

***

ص:96

گفتار حکیمانه 132-پیام فرشته الهی

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّ لِلَّهِ مَلَکاً یُنَادِی فِی کُلِّ یَوْمٍ:لِدُوا لِلْمَوْتِ،

وَ اجْمَعُوا لِلْفَنَاءِ،وَ ابْنُوا لِلْخَرَابِ.

امام علیه السلام فرمود:

خداوند فرشته ای دارد که همه روز بانگ می زند بزایید برای مردن،و گردآوری کنید برای فنا،و بنا کنید برای ویران شدن! (1)

ص:97


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: از جمله کسانی که این کلام حکیمانه را پیش از مرحوم سیّد رضی در کتاب هایشان نقل کرده اند مرحوم کلینی در جلد دوم کافی از امام باقر علیه السلام با تفاوتی و مرحوم مفید در اختصاص از امام صادق علیه السلام هستند و (بعد از مرحوم سیّد رضی) آمدی نیز در غررالحکم آن را از امیرمؤمنان علیه السلام با تفاوتی نقل کرده (که نشان می دهد منبع دیگری در اختیار داشته است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 119).

ص:98

شرح و تفسیر

پیام فرشته الهی

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه کوتاه و پربار به سرنوشت انسان ها و مواهب و نعمت های آنها اشاره کرده می فرماید:«خداوند فرشته ای دارد که همه روز بانگ می زند بزایید برای مردن و گردآورید برای فنا و بنا کنید برای ویران شدن».

لام در«لِلْمَوْتِ»و«لِلْفَناءِ»و«لِلْخَرابِ»لام سببیّه نیست،بلکه لام غایت است؛یعنی فرزند بزایید ولی عاقبتش مرگ است و اموال گردآوری کنید سرانجامش فناست و بناهای پرشکوه برپا سازید عاقبت آن ویرانی است.

شبیه چیزی است که در قرآن مجید در داستان فرعون و همسرش به هنگام گرفتن قنداقه موسی از آب نیل آمده است «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا» ؛ (هنگامی که مادرش به فرمان خدا او را به دریا افکند) خاندان فرعون او را (از آب) گرفتند،تا سرانجام دشمن آنان و مایه اندوهشان گردد» (1)یعنی عاقبت کار چنین شد.

در حقیقت امام روی سه چیز از مهم ترین مواهب زندگی دنیا انگشت گذارده و سرانجام همه آنها را روشن ساخت:فرزندان که عزیزترین سرمایه انسان اند و اموال که برای آن زحمت فراوان می کشد و بناهای مجلل که گاه قسمت عمده عمر خود را صرف آن می کند.امام می فرماید:هیچ یک از اینها بقا و دوامی ندارد

ص:99


1- 1) .قصص،آیه 8.

و سرانجام گرد و غبار فنا بر روی همه آنها می نشیند تنها چیزی که برای انسان باقی می ماند اعمال خیر و نیکی هاست که نزد خدا ذخیره می شود،قرآن می گوید:

«ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ» ؛آنچه نزد شماست از میان می رود و آنچه نزد خداست باقی می ماند». (1)

در این که آیا واقعاً فرشته ای فریاد می زند و ما صدای او را نمی شنویم یا زبان حال جهان آفرینش و طبیعت دنیاست یا صدایی است که از جان و فطرت و عقل ما بر می خیزد و ملک اشاره به آن است،محلّ گفت وگو است.

کسانی که آن را تفسیر به طبیعت دنیا و مانند آن کرده اند دلیلشان این است که اگر واقعاً ملکی صدا بزند و ما ندای او را نشنویم چه فایده ای می تواند داشته باشد؟؛ولی به این ایراد می توان پاسخ داد که وقتی ندای آن ملک به وسیله اولیاءالله برای ما نقل شود تأثیرش واضح است مثل این که ما برای کسی نقل کنیم که فرزندت را در فلان شهر دیدیم که فریاد می زد مرا یاری کنید.در این گونه موارد صدای شخص غائب به وسیله شخص حاضر رسیده است.

بهترین راه برای این که انسان سرنوشت آینده خود را تشخیص دهد آن است که درباره پیشینیان فکر کند آنها کجا رفتند؟ اموالشان چه شد؟ و کاخ هایشان به چه سرنوشتی گرفتار گردید؟ قرآن مجید درباره کافران و منافقان در آیه 69 سوره توبه می فرماید: «کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً وَ أَکْثَرَ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً» ؛ (شما منافقان،) همانند کسانی هستید که قبل از شما بودند،(و راه انفاق پیمودند؛ بلکه) آنها از شما نیرومندتر،و اموال و فرزندانشان بیشتر بود»(دیدید سرنوشت آنها چه شد؟) سرنوشت خود را بر آنها قیاس کنید.

در حدیثی در کتاب شریف کافی از امیرمؤمنان علی علیه السلام می خوانیم فرزند آدم هنگامی که در آخرین روز دنیا و اولین روز آخرت قرار می گیرد اموال و فرزندان

ص:100


1- 1) .نحل،آیه 96.

و اعمال او در برابرش مجسم می شوند رو به اموالش می کند و می گوید به خدا سوگند من نسبت به تو حریص و بخیل بودم الان سهم من نزد تو چیست؟ می گوید:

«خُذْ مِنّی کَفَنَکَ ؛تنها کفن خود را می توانی از من بگیری»رو به فرزندانش می کند و می گوید شما را دوست می داشتم و از شما حمایت می کردم من چه سهمی نزد شما دارم؟ می گویند:تو را به قبرت می بریم و پنهان می کنیم رو به سوی عملش می کند و می گوید به خدا سوگند من نسبت به تو بی اعتنا بودم و تو بر من سنگین بودی چه چیز نزد تو دارم؟ عملش می گوید:من همنشین تو در قبر و روز قیامت هستم تا من و تو به پیشگاه پروردگار عرضه شویم.(سپس امام علیه السلام فرمود:اگر آن شخص ولیّ خدا بوده سرنوشت بسیار خوبی دارد و اگر دشمن خدا بوده به عذاب دردناکی مبتلا می شود). (1)

شاعر معروف عرب ابوالعتائیه از کلام حکیمانه امام بهره گرفته و می گوید:

لِدُوا لِلْمَوت وَ ابْنُوا لِلْخَرابِ فَکُلُّکُمْ یَصیرُ إلی ذِهابِ

لِمَنْ نَبْنی وَ نَحْنُ إلی تُرابٍ نَصیرُ کَما خُلِقْنا مِنْ تُرابٍ؟

برای مرگ بزایید و برای ویرانی بنا کنید که همه شما در مسیر رفتن هستید

برای چه کسی بنا می کنیم در حالی که ما به سوی خاک می رویم و همان گونه که از خاک آفریده شدیم به خاک باز می گردیم.

***

ص:101


1- 1) .کافی،ج 3،ص 231 و 232 با تلخیص اندک.

ص:102

گفتار حکیمانه 133- در میان آزادی و اسارت

اشاره

و قال علیه السلام

الدُّنْیَا دَارُ مَمَرٍّ لَا دَارُ مَقَرٍّ،وَ النَّاسُ فِیهَا رَجُلَانِ:رَجُلٌ بَاعَ فِیهَا نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا،وَ رَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا .

امام علیه السلام فرمود:

دنیا سرای عبور است نه سرای اقامت و مردم در دنیا دو گونه اند:بعضی خود را فروختند و خویش را هلاک کردند و بعضی خود را خریدند و آزاد کردند. (1)

ص:103


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که جمعی از دانشمندان مانند زمخشری در ربیع الابرار و نویری در نهایة الارب و مالکی در تنبیه الخواطر این کلام حکیمانه را از آن حضرت با تفاوت هایی نقل کرده اند که نشان می دهد از منبعی غیر از نهج البلاغه گرفته اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 119).

ص:104

شرح و تفسیر

در میان آزادی و اسارت

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به حقیقت دنیا اشاره کرده و کسانی را که در دنیا هستند به اعتبار استفاده درست و نادرست به دو گروه تقسیم می کند:

نخست می فرماید:«دنیا سرای عبور است نه سرای اقامت»؛ (الدُّنْیَا دَارُ مَمَرٍّ لَا دَارُ مَقَرٍّ) .

این تشبیه شبیه چیزی است که امام سجاد علیه السلام از حضرت مسیح نقل کرده است که می گوید:

«الدُّنْیا قَنْطَرَةٌ فَاعْبُرُوها وَ لا تَعْمُرُوها ؛دنیا به منزله پلی است،از آن عبور کنید و به فکر آباد کردن آن (و خانه ساختن بر آن) نباشید». (1)

شبیه این تعبیر در خطبه 203 با بیان دیگری آمده است،می فرماید:

«أیُّهَا النّاسُ،إنَّمَا الدُّنْیا دارُ مَجازٍ،وَالْآخِرَةُ دارُ قَرارٍ،فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّکُمْ لِمَقَرِّکُمْ» .

تعبیری که در آیه شریفه 39 سوره«غافر»آمده «وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرارِ» نیز از نظر مفهوم کلام این پیام را به ما می دهد که دنیا دار قرار نیست بلکه فقط گذرگاهی است.

البته آنها که دنیا را هدف می بینند برای آنان قرارگاه است و آنان که به عنوان وسیله ای به آن می نگرند گذرگاه است.

سپس امام علیه السلام اشاره به این دو گروه کرده می فرماید:«مردم در آن (دنیا) دو

ص:105


1- 1) .بحارالانوار،ج 14،ص 319،ح 21.

گونه اند:بعضی خود را فروختند و خویش را هلاک کردند و بعضی خود را خریدند و آزاد کردند»؛ (وَ النَّاسُ فِیهَا رَجُلَانِ:رَجُلٌ بَاعَ فِیهَا نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا،وَ رَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا) .

جمله اوّل اشاره به کسانی است که دنیا را«دار مقرّ»می دانند و جمله دوم ناظر به کسانی است که آن را«دار ممرّ»می شمارند (به اصطلاح این دو جمله نسبت به دو جمله پیشین از قبیل لف و نشر غیر مرتب است).

تعبیر به «بَاعَ فِیهَا نَفْسَهُ» اشاره به این است که تمام سرمایه وجود انسان عمر و حیات و زندگی اوست.هنگامی که آن را به متاع اندک دنیا و لذات و هوس های آلوده آن معاوضه کند،گویی خود را فروخته و به صورت برده ای در آمده است و در نتیجه موجب هلاکت خویشتن شده است،زیرا در سرای دیگر جایگاه امن و امانی ندارد.

جمله دوم «ابْتَاعَ نَفْسَهُ ؛خود را خریداری کرده»اشاره به این است که گویی قبلاً اسیر نفس و برده شیطان بوده سپس با اطاعت پروردگار خود را خریداری کرده و آزاد نموده است.

در ضمن از این تعبیر پرمعنای امام علیه السلام استفاده می شود که آزادی حقیقی در پیروی از فرمان خداست و آنچه را بعضی آزادی می پندارند نوعی اسارت در چنگال هوا و هوس و خواسته های شیطانی است.آری باید نسبت به نفس خویش امیر بود نه اسیر.

و به گفته شاعر:

اسیر نفس نشد یک زمان علیّ ولیّ اسیر نشد که بر مؤمنین امیر آید

اسیر نفس کجا و امیر خلق کجا که سربلند نشد آن که سر به زیر آمد

ص:106

در حدیث دیگری از همان حضرت در غرر الحکم نقل شده است که فرمود:

«انْظُرْ إلَی الدُّنْیا نَظَرَ الزّاهِدِ الْمُفارِقِ وَ لا تَنْظُرْ إِلَیْها نَظَرَ الْعاشِقِ الْوامِقِ ؛به دنیا همچون زاهدی که می خواهد از آن جدا شود نگاه کن نه همچون عاشق دلداده». (1)

***

ص:107


1- 1) .غررالحکم،کلمه 2427.

ص:108

گفتار حکیمانه 134- دوست واقعی

اشاره

و قال علیه السلام

لَا یَکُونُ الصَّدِیقُ صَدِیقاً حَتَّی یَحْفَظَ أَخَاهُ فِی ثَلَاثٍ:فِی نَکْبَتِهِ،

وَ غَیْبَتِهِ،وَ وَفَاتِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

دوست انسان،دوست نخواهد بود مگر این که برادر خود را در سه حالت فراموش نکند:به هنگامی که دنیا به او پشت می کند و در زمانی که غایب است

و پس از مرگش. (1)

ص:109


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که این کلام حکیمانه را قبل از سیّد رضی،ابن شعبه حرانی در تحف العقول آورده و بعد از سیّد رضی زمخشری در ربیع الابرار و وطواط در الغُرر و العُرر و ابن قاسم در روض الاخیار آورده اند (کتاب اخیر گزیده ای از ربیع الابرار زمخشری است و نام اصلی آن روض الاخیار المنتخب من ربیع الابرار است.) (مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 120).

ص:110

شرح و تفسیر

دوست واقعی

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به بعضی از شرایط مهم دوستی کرده می فرماید:«دوست انسان،دوست نخواهد بود مگر این که برادر خود را در سه حالت فراموش نکند:به هنگامی که دنیا به او پشت می کند و در زمانی که غایب است و پس از مرگش»؛ (لَا یَکُونُ الصَّدِیقُ صَدِیقاً حَتَّی یَحْفَظَ أَخَاهُ فِی ثَلَاثٍ:فِی نَکْبَتِهِ،وَ غَیْبَتِهِ،وَ وَفَاتِهِ) .

شک نیست که انسان در زندگی خود نیازمند به دوستانی است که در مشکلات به او کمک کنند و در زمان راحتی مونس انسان باشند،زیرا روح اجتماعی انسان از یک سو و نیازهای گسترده ای که دارد و به تنهایی قادر به رسیدن به آنها نیست از سوی دیگر ایجاب می کند که یارانی برای خود انتخاب کند؛ولی این یاران مختلف اند؛گروهی مانند تاجرانند که دائماً انتظار دارند در مقابل خدمتی،خدمتی به آنان شود و طبیعی است که هر وقت از دوست خود بهره ای نداشته باشند او را برای همیشه رها می کنند.

گروه دیگری هستند که گرچه در برابر هر خدمت انتظار خدمتی دارند؛ولی خدمات پیشین را فراموش نمی کنند و به پاس آنها دوست خود را در مشکلات یاری می دهند؛اما هنگامی که تصور می کنند پاداش خدمت های پیشین او را داده اند رهایش می سازند.

ص:111

گروه سومی نیز هستند که دوستی آنها بر اساس محبت است و صفا و صداقت نه نتیجه خدمت و کاری شبیه تجارت.آنها به هنگام قدرت به دوستان خود خدمت می کنند و انتظار پاسخی از آنها ندارند و به همین دلیل به هنگام بروز مشکلات برای دوستان خود هرگز آنها را رها نمی سازند و همچنان به اصول اخوت و دوستی وفادارند.

امام علیه السلام در این کلام پربارش اشاره به این گروه می کند که دوستان حقیقی و واقعی اند؛آنها در سه زمان دوست خود را فراموش نمی کنند؛به هنگام «نکبت»آنها در چنین زمانی در کنار دوست خود می ایستند،به او کمک می کنند، تسلی خاطر می دهند،غمگسار و وفادارند.

«نکبت»در اصل به معنای انحراف از مسیر است همان گونه که در قرآن مجید آمده «وَ إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناکِبُونَ» ؛امّا کسانی که به آخرت ایمان ندارند از این راه منحرف می شوند». (1)ازاین رو هنگامی که دنیا به کسی پشت کند از آن تعبیر به نکبت دنیا می کنند و از آنجا که بروز مشکلات،مصائب و بلاها مصداق نکبت است بسیاری از ارباب لغت نکبت را به معنای بلا و مصیبت تفسیر کرده اند.

شاعر نیز می گوید:

دوست آن باشد که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی

اضافه بر این بعضی هستند که در حضور دوست به سبب شرم و حیا رسم دوستی را به جا می آورند؛ولی به هنگامی که آنها غائب باشند خود را از آن خلاص می کنند و به اصطلاح«حفظ الغیب»ندارند و از آن فراتر هنگامی که دوستشان از دنیا برود و دست او از همه چیز کوتاه گردد و امید خدمتی از او

ص:112


1- 1) .مؤمنون،آیه 74.

نداشته باشند او را فراموش می کنند؛نه به سراغ همسر و فرزند او می روند که اگر مشکلی دارند حل کنند،نه در جمع دوستان زنده یادی از او می کنند و نه کار خیری برای او انجام می دهند.امام علیه السلام می فرماید:دوست واقعی کسی است که در این سه حالت دوستش را فراموش نکند.

البته مدعیان دوستی فراوان اند و دوستان واقعی که در کلام حکیمانه فوق بگنجند اندک اند.

در حدیثی در غرر الحکم از امام علیه السلام آمده است که می فرماید:

«الصَّدیقُ الصَّدُوقُ مَنْ نَصَحَکَ فی عَیْبِکَ وَ حَفَظَکَ فی غَیْبِکَ وَ آثَرَکَ عَلی نَفْسِهِ ؛دوست راستگو کسی است که عیوب تو را برای تو بگوید و اندرز دهد و در غیبتت مراتب دوستی را حفظ کند و تو را بر خود (در حل مشکلات) مقدم شمرد». (1)

***

ص:113


1- 1) .غررالحکم،کلمه 9729.

ص:114

گفتار حکیمانه 135- این چهار چیز را دریابید

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ أُعْطِیَ أَرْبَعاً لَمْ یُحْرَمْ أَرْبَعاً:مَنْ أُعْطِیَ الدُّعَاءَ لَمْ یُحْرَمِ الْإِجَابَةَ،وَ مَنْ أُعْطِیَ التَّوْبَةَ لَمْ یُحْرَمِ الْقَبُولَ،وَ مَنْ أُعْطِیَ الْاِسْتِغْفَارَ لَمْ یُحْرَمِ الْمَغْفِرَةَ، وَ مَنْ أُعْطِیَ الشُّکْرَ لَمْ یُحْرَمِ الزِّیَادَةَ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که توفیق چهار چیز را پیدا کند از چهار چیز محروم نخواهد شد:کسی که توفیق دعا یابد از اجابت محروم نمی گردد و کسی که توفیق توبه پیدا کند از قبول آن محروم نمی شود و کسی که توفیق استغفار یابد از آمرزش محروم نمی گردد و کسی که توفیق شکرگزاری پیدا کند از فزونی نعمت محروم نخواهد شد. (1)

ص:115


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه می گوید:«از کسانی که این کلام شریف را قبل از سیّد رضی نقل کرده اند مرحوم صدوق در خصال است که با سند خود آن را (با تفاوت هایی) از امام صادق علیه السلام نقل می کند (و به احتمال قوی منبع حدیث امام صادق علیه السلام نیز کلام امیر مؤمنان علی علیه السلام است).قابل توجه این که ابن ابی الحدید در ذیل این کلام حکیمانه می گوید:گرچه ظاهر کلام سیّد رضی این است که آنچه در ذیل آن آمده (وَتَصْدیقُ ذلِکَ کِتابُ اللّهِ...) استنباطی است که سیّد رضی از آیات قرآن نموده؛ولی در بعضی از روایات این چند جمله نیز جزء کلام امیرمؤمنان علی علیه السلام ذکر شده است.(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 331) از جمله تذکرة الخواص ابن جوزی این کلام را با تمام آنچه در ذیلش آمده از علی علیه السلام نقل نموده و اشاره کرده است که اسناد آن برای اختصار حذف شده است».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 120). از آن جالب تر این که خود مرحوم سیّد رضی در کتاب خصائص الائمة این کلام را با آنچه در ذیلش آمده همه را به عنوان روایتی از امام امیر مؤمنان علیه السلام نقل نموده است (خصائص الائمة،ص 103). مرحوم علامه مجلسی نیز در بحارالانوار گرچه این کلام را از نهج البلاغه ذکر کرده اما ذیل آن را متصل با کلام امام علیه السلام آورده که نشان می دهد نسخه نهج البلاغه که در نزد او بوده جمله قال الرضی را نداشته است (بحارالانوار،ج 6،ص 37،ح 61).

مرحوم سیّد رضی می گوید:تصدیق و تأیید این گفتار (درباره امور چهارگانه و نتایج آن) در قرآن مجید است.خداوند در مورد دعا می فرماید:«مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم»،درباره استغفار می فرماید:«هرکس کار بدی انجام دهد یا بر خویشتن ستم روا دارد سپس از خداوند آمرزش طلب کند خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت»،درباره شکر می فرماید:«هرگاه شکر نعمت به جا آورید نعمت را بر شما افزون می کنم»،و درباره توبه می فرماید:«توبه (و بازگشت به رحمت خداوند) برای کسانی است که کار بدی از روی جهالت انجام می دهند سپس به زودی توبه می کنند و به سوی خدا باز می گردند آنها کسانی هستند که خداوند توبه آنها را می پذیرد و خداوند دانا و حکیم است»؛ (قالَ الرَّضِیُّ وَ تَصْدیقُ ذلِکَ کِتابُ اللّهِ قالَ اللّهُ فِی الدُّعاءِ: «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ» وَ قالَ فِی الْإِسْتِغفارِ: «وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللّهَ یَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَحِیماً» وَ قالَ فِی الشُّکْرِ: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ» وَ قالَ فِی التَّوْبَةِ: «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَی اللّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَ کانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً») .

ص:116

شرح و تفسیر

این چهار چیز را دریابید

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به چهار نعمت الهی اشاره می فرماید که هرگاه محقق شوند چهار نعمت دیگر را به دنبال خود دارند.می فرماید:«کسی که توفیق چهار چیز پیدا کند از چهار چیز محروم نخواهد شد»؛ (مَنْ أُعْطِیَ أَرْبَعاً لَمْ یُحْرَمْ أَرْبَعاً) .

اشاره به این که این چهار چیز با آن چهار چیز لازم و ملزوم یکدیگرند همان گونه که در قرآن هم به آن اشاره شده و در ذیل این کلام خواهد آمد.

نخست این که:«کسی که توفیق دعا یابد از اجابت محروم نمی گردد»؛ (مَنْ أُعْطِیَ الدُّعَاءَ لَمْ یُحْرَمِ الْإِجَابَةَ) .

زیرا همان گونه که در ذیل خواهد آمد این وعده الهی است که فرموده است دعا کنید تا من اجابت کنم.

دعا-همان گونه که قبلاً هم گفته ایم-یکی از مهم ترین عبادات و امور سرنوشت ساز در زندگی بشر است.انسان باید تمام تلاش و کوشش خود را در رسیدن به اهداف صحیح به کار گیرد؛ولی در بسیاری از موارد عاجز و ناتوان می شود و دستش از همه جا کوتاه می گردد.اینجاست که رو به درگاه الهی می آورد و با اظهار عجز از لطف و کرم او استمداد می جوید و با این عمل شایسته این می شود که خدا آن نعمت را چنانچه صلاح او باشد به او بدهد و اگر صلاح او

ص:117

نباشد پاداش مهم تری-طبق آنچه در روایات آمده-برای او ذخیره می کند.

البته قبولی دعا شرایطی دارد که ما آن را به طور مشروح در مقدمه مفاتیح نوین آورده ایم.

دوم این که:«کسی که توفیق توبه پیدا کند از قبول آن محروم نمی گردد»؛ (وَ مَنْ أُعْطِیَ التَّوْبَةَ لَمْ یُحْرَمِ الْقَبُولَ) .

انسان همواره در معرض لغزش هاست؛هوای نفس و شهوات از درون و وسوسه های شیاطین انس و جن و زرق و برق دنیا از برون دائماً طوفانی در اطراف او به راه می اندازد و گاه گرفتار لغزش می گردد.اگر باب توبه به روی او گشوده نشود مأیوس می گردد و به دنبال آن در دریای گناه غوطه ور خواهد شد.

اما خداوند رحمان و رحیم درهای توبه و اصلاح خویشتن را به روی او گشوده و وعده قبول به توبه کنندگان حقیقی داده است تا از رحمت خدا مأیوس نشوند و از مسیر حق منحرف نگردند.امام سجاد علیه السلام در مناجات تائبین می فرماید:

«إلهی أنْتَ الَّذی فَتَحْتَ لِعِبادِکَ باباً إلی عَفْوِکَ سَمَّیْتَهُ التَّوْبَةَ وَ قُلْتَ:«تُوبوا إِلَی اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً»فَما عُذْرَ مَنْ أغْفَلَ دُخُولَ الْبابِ بَعْدَ فَتْحِهِ ؛خداوندا تو کسی هستی که دری به روی بندگان خود گشوده ای و نام آن را توبه گذارده ای و فرموده ای:

«همگی به سوی خدا باز گردید و توبه خالص کنید»با این حال آنان که غافل می شوند تا از این در به سوی عفو الهی وارد شوند چه عذری دارند».

در سومین جمله می فرماید:«کسی که توفیق استغفار یابد از آمرزش محروم نمی شود»؛ (وَ مَنْ أُعْطِیَ الْاِسْتِغْفَارَ لَمْ یُحْرَمِ الْمَغْفِرَةَ) .

«توبه»ندامت از گذشته و بازگشت به سوی خداست و«استغفار»یکی از شرایط آن است و در واقع ذکر استغفار بعد از توبه در کلام امام علیه السلام از قبیل ذکر خاص بعد از عام است.البته گاه استغفار و توبه به یک معنا نیز استعمال می شوند؛به هر حال خداوند غفور و ودود وعده داده که مستغفرین را مورد

ص:118

محبت قرار دهد و آنها را مشمول آمرزش و مغفرت خویش سازد.

در چهارمین جمله می فرماید:«کسی که توفیق شکرگزاری پیدا کند از فزونی نعمت محروم نخواهد شد»؛ (وَ مَنْ أُعْطِیَ الشُّکْرَ لَمْ یُحْرَمِ الزِّیَادَةَ) .

این وعده الهی است که در آیات ذیل خواهد آمد و عقل و خرد انسان نیز گواه بر آن است،زیرا شکرگزاران لیاقت خود را با این عمل برای فزونی نعمت ثابت می کنند و خداوند حکیم که هر کارش روی حساب و حکمت است به این گونه افراد نعمت بیشتری می بخشد.

البته می دانیم شکر حقیقی تنها شکر به زبان نیست بلکه مرحله مهم تر آن شکر عملی است و آن این است که از هر نعمتی در جای خود استفاده کند و نعمت های الهی را وسیله عصیان و نافرمانی حق نسازد.

به دنبال این کلمات حکمت آمیز مرحوم سیّد رضی می گوید:«تصدیق و تأیید این گفتار (درباره امور چهارگانه و نتایج آن) در قرآن مجید است»؛ (قالَ الرَّضِیُ وَ تَصدیقُ ذلِکَ کِتابُ اللّهِ) .

«خداوند در مورد دعا می فرماید:مرا بخوانید تا (دعای) شما را اجابت کنم»؛ (قالَ اللّهُ فی الدُّعاءِ: «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ» (1)) .

درباره استغفار می فرماید:«هرکس کار بدی انجام دهد یا به خود ستم کند، سپس از خداوند طلب آمرزش نماید،خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت»؛ «وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللّهَ یَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَحِیماً» . (2)

درباره شکر می فرماید:«اگر شکرگزاری کنید،(نعمت خود را) بر شما افزون خواهم کرد»؛ «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ» . (3)

درباره توبه می فرماید:«پذیرش توبه از سوی خدا،تنها برای کسانی است که

ص:119


1- 1) .غافر،آیه 60.
2- 2) .نساء،آیه 110.
3- 3) .ابراهیم،آیه 7.

کار بد را از روی جهالت انجام می دهند،سپس به زودی توبه می کنند.خداوند، توبه چنین کسانی را می پذیرد؛و خدا دانا و حکیم است»؛ «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَی اللّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَ کانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً» . (1)

همان گونه که در بالا آمد در منابع فراوانی استدلال به این آیات در کلام امام علیه السلام است نه کلام سیّد رضی و این استدلال نشان می دهد که امامان معصوم علیهم السلام بسیاری از سخنان پربار خود را از قرآن مجید و تفسیر آن برگزیده اند.

این امور چهارگانه به طور گسترده در روایات معصومان علیهم السلام نیز آمده است.از جمله در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:

«خَیْرُ الْعِبادَةِ الْاِسْتِغْفارُ؛ بهترین عبادت استغفار است». (2)

در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است:

«أکْثِرُوا مِنَ الْإِسْتِغْفارِ فَإنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یُعَلِّمْکُمُ الْاسْتِغْفارَ إلّا وَ هُوَ یُریدُ أنْ یَغْفِرَ لَکُمْ ؛زیاد استغفار کنید زیرا خداوند متعال استغفار را به شما نیاموخته مگر به این جهت که می خواهد شما را بیامرزد». (3)

تأثیر استغفار در برطرف شدن مشکلات و هموم و غموم و فزونی رزق نیز طبق روایات قابل انکار نیست.

درباره اهمیت شکر نیز همین بس که در حدیثی از امام امیرالمؤمنین در «غرر الحکم»می خوانیم:

«اوَّلُ ما یَجِبُ عَلَیْکُمْ لِلّهِ سُبْحانَهُ شُکْرُ أیادیهِ وَ ابْتِغاءُ مَراضیهِ ؛نخستین چیزی که بر شما در برابر خداوند سبحان واجب است شکر نعمت های او و به دست آوردن موجبات خشنودی اوست». (4)

ص:120


1- 1) .نساء،آیه 17.
2- 2) .کافی،ج 2،ص 517.
3- 3) .میزان الحکمة،ح 4816.
4- 4) .غرر الحکم،ح 3389.

گفتار حکیمانه 136-بهترین وسیله قرب به خدا

اشاره

و قال علیه السلام

الصَّلَاةُ قُرْبَانُ کُلِّ تَقِیٍّ،وَ الْحَجُّ جِهَادُ کُلِّ ضَعِیفٍ.وَ لِکُلِّ شَیْءٍ زَکَاةٌ، وَ زَکَاةُ الْبَدَنِ الصِّیَامُ،وَ جِهَادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ .

امام علیه السلام فرمود:

نماز وسیله تقرب هر پرهیزگاری است و حج،جهاد هر ضعیف،و برای هر چیز زکاتی است و زکات بدن روزه است و جهاد زن شوهرداری شایسته اوست. (1)

ص:121


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: طبق نقل مرحوم خطیب در کتاب مصادر نهج البلاغه،این گفتار حکیمانه قبل از نهج البلاغه در کتاب تحف العقول در مجموعه ای از کلمات آن حضرت آمده تنها عبارت «وَ جِهادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُلِ» در آنجا نیست ولی این جمله به اضافه جمله اول و دوم در کتاب خصال نقل شده و این جمله در فروع کافی نیز دیده می شود.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،121).با مراجعه به تحف العقول در یافتیم که جمله اخیر نیز با کمی تغییر در آن آمده است.(تحف العقول،ص 111).

ص:122

شرح و تفسیر

بهترین وسیله قرب به خدا

امام علیه السلام در این کلام نورانی اش به فلسفه و آثار چند حکم از احکام مهم الهی اشاره فرموده که به صورت بسیار گسترده تر در حکمت 252 نیز آمده است.

می فرماید:«نماز موجب تقرب هر پرهیزگار و حج جهاد هر ضعیف است و برای هر چیز زکاتی است و زکات بدن روزه است و جهاد زن شوهرداری شایسته اوست»؛ (الصَّلَاةُ قُرْبَانُ کُلِّ تَقِیٍّ،وَ الْحَجُّ جِهَادُ کُلِّ ضَعِیفٍ.وَ لِکُلِّ شَیْءٍ زَکَاةٌ،وَ زَکَاةُ الْبَدَنِ الصِّیَامُ،وَ جِهَادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ) .

شک نیست که نماز بهترین وسیله تقرب به پروردگار است که از آن در روایات به معراج مؤمن تعبیر شده است (1)که تعبیری بسیار گویا و رسا در تأثیر نماز برای قرب الی الله است؛ولی امام علیه السلام شرط آن را تقوا شمرده تقوایی که سبب می شود انسان با بال و پر نماز به آسمان ها و ملکوت پروردگار پرواز کند.

همان گونه که در قرآن مجید در داستان قربانی فرزندان آدم علیه السلام آمده است: «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ» ؛خداوند تنها،(قربانی را) از پرهیزگاران می پذیرد». (2)

«قربان»به چیزی گفته می شود که به وسیله آن تقرب می جویند؛خواه این وسیله،عبادتی از عبادات مانند نماز و روزه و حج باشد یا گوسفندان و سایر

ص:123


1- 1) .مستدرک سفینة البحار،ج 6،ص 343.
2- 2) .مائده،آیه 27.

حیوانات قربانی یا صدقه ای در راه خدا.بعضی گفته اند«قربان»مصدر از ماده «قُرب»است ولی با توجه به این که در محل کلام ما معنای وصفی دارد (چیزی که مایه قرب می شود) باید پذیرفت که مصدری است که به معنای وصفی به کار رفته است.

اما این که در مورد حج آن را جهاد هر ضعیفی شمرده ازاین رو است که حج هم جهاد با نفس است و هم آثار جهاد با دشمن را دارد،زیرا مایه وحدت میان مسلمانان و اتحاد صفوف آنها می شود و پشت دشمن را می لرزاند،بنابراین افرادی که توان حضور در میدان جهاد با دشمن را ندارند با حضور در مناسک حج به بخشی از فلسفه جهاد با دشمن فعلیت می بخشند و حتی جوانانی که در حج شرکت می کنند با تحمل مشقات حج و گاه پیاده روی های طولانی و محرومیت از خواب و استراحت،برای میدان جهاد تمرین می کنند.

امام در مورد روزه می فرماید:زکات بدن است،زیرا روزه چیزی از بدن می کاهد؛ولی بر برکات آن می افزاید همان گونه که زکات مال ظاهرا چیزی از آن می کاهد؛اما برکات غیر قابل انکاری دارد.در جهان نباتات نیز این موضوع در مورد بسیاری از درختان عملی می شود که شاخه های زیادی از آن را می برند ولی بعداً درخت نمو فوق العاده ای پیدا می کند.

به گفته شاعر:

زکات مال به در کن که شاخه رَز (1)را چون باغبان ببُرد بیشتر دهد انگور!

امام علیه السلام می فرماید:جهاد زن شوهرداری شایسته است به سبب آن که در میدان جهاد مشکلات فراوانی است:هم بذل مال است (در زمانی که مجاهدان هزینه های خود را از سلاح و مرکب و غذا می پرداختند) و هم بذل جان و هم

ص:124


1- 1) .«رز»به معنای درخت انگور است.

جدایی از زن و فرزند و بستگان و در بسیاری از موارد،جراحات سخت جسمی.

زن ها نیز هنگامی که در برابر مشکلات خانه داری و گاه اعتراضات و زخم زبان های شوهر قرار می گیرند اگر تحمل و بردباری نشان دهند جهاد مهمی را انجام داده اند.

«اصبغ بن نباته»که از یاران خاص علی علیه السلام است از آن حضرت نقل می کند که فرمود:

«کَتَبَ اللّهُ الْجِهادَ عَلَی الرِّجالِ وَالنِّساءِ فَجِهادُ الرَّجُلِ بَذْلُ مالِهِ وَ نَفْسِهِ حَتّی یُقْتَلَ فی سَبیلِ اللّهِ وَ جِهادُ الْمَرْأَةِ أنْ تَصْبِرَ عَلی ما رَأی مِنْ أذی زَوْجِها وَ غَیْرَتِهِ؛ خداوند جهاد را بر مردان و زنان واجب کرده است.جهاد مرد در این است که مال و جان خود را انفاق کند تا آنجا که در راه خدا شهید شود و جهاد زن در این است که در برابر آزاری که از شوهرش می بیند و در برابر تعصب ها و حساسیت های او صبر پیشه کند». (1)

در حدیث دیگری که در کتاب در المنثورِ«سیوطی»آمده است می خوانیم که «اسماء»از طائفه انصار نزد پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمد در حالی که پیامبر در میان اصحابش نشسته بود.عرض کرد:پدر و مادرم به قربانت باد من به عنوان نماینده زنان خدمت شما آمده ام.جانم به فدایت باد بدان هیچ زنی در شرق و غرب نیست که آمدن مرا نزد تو شنیده باشد مگر این که او هم همین رأی و نظر مرا دارد.خداوند تو را به حق به سوی مردان و زنان مبعوث کرده ما به تو و خدایی که تو را فرستاده ایمان آورده ایم؛ولی ما زنان در حقیقت در محاصره و گرفتار محرومیت هایی هستیم:باید در خانه بنشینیم و خواسته های مردان را به جای آوریم،فرزندان شما را متولد می سازیم و شما گروه مردان بر ما برتری پیدا کرده اید در جمعه و جماعات و عیادت بیماران و تشییع جنازه و حج بعد از حج و از همه اینها بالاتر جهاد در راه خداست.هنگامی که یکی از شما به عنوان حج

ص:125


1- 1) .کافی،ج 5،ص 9،ح 1.

یا عمره یا شرکت در جهاد خارج می شود ما اموالتان را حفظ می کنیم،برای شما لباس می بافیم و اولاد شما را پرورش می دهیم.ای رسول خدا! در چه پاداشی با شما شریک هستیم؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله با تمام صورت به سوی اصحابش برگشت سپس فرمود:سخن این زن را شنیدید؟ هرگز بهتر از این سؤال در امر دین از کسی شنیده اید؟ همگی عرض کردند:ای رسول خدا! ما باور نمی کردیم زنی به چنین مطالبی برسد (و چنین سخن بگوید) آن گاه پیغمبر صلی الله علیه و آله رو به او کرد و فرمود:

«انْصَرِفی أیَّتُهَا الْمَرْاَةَ وَ أعْلَمِی مَنْ خَلْفَکَ مِنَ النِّساءِ أنَّ حُسْنَ تَبَعُّلِ إحداکُنَّ لِزَوْجِها وَ طَلَبَها مَرْضاتَهُ وَ اتِّباعَها مُوافَقَتَهُ یَعْدِلُ ذلِکَ کُلِّهِ ؛بانو برگرد و به زنانی که پشت سر تو هستند (و از طرف آنها آمده ای) اعلام کن که شوهرداری یکی از شما به صورت شایسته و به دست آوردن خشنودی او و پیروی از موافقتش معادل تمام این اعمال خیر است».

«فَأدْبَرَتِ الْمَرْأَةُ وَ هِیَ تُهَلِّلُ وَ تُکَبِّرُ اسْتِبْشاراً ؛آن زن باز گشت و از روی شادی تکبیر و لا اله الا الله می گفت». (1)

نکته: فلسفه احکام

فلسفه احکام

به یقین تمام احکام الهی فلسفه و حکمت هایی دارد که به ما باز می گردد.

خداوند حکیم است؛نه بی حساب به چیزی فرمان می دهد و نه بی دلیل از چیزی نهی می کند و از آنجا که او هستی کامل و بی عیب و نقص است،فلسفه های این احکام به ذات پاکش بر نمی گردد،بلکه همگی برای تربیت نفوس انسان هاست.

این مطلبی است که هر کس کمترین توجهی به حکیم بودن خداوند داشته باشد

ص:126


1- 1) .در المنثور،ج 2،ص 153 ذیل آیه 34 سوره نساء.

آن را درک می کند؛ولی با نهایت تأسف جمعی در میان مسلمانان پیدا شده اند که تبعیت احکام را از مصالح و مفاسد و حسن و قبح زیر سؤال برده اند و این در حالی است که هم در قرآن مجید و هم در روایات اسلامی به طور گسترده اشاره به فلسفه بسیاری از احکام شده است و این نشان می دهد که ما حق داریم از فلسفه احکام جستجو کنیم که در کلام حکیمانه بالا به بخشی از آن اشاره شده است و فایده مهم آن تشویق همه مکلفان به اطاعت از این احکامِ دارای چنین فوائد بزرگی است؛درست مثل این که طبیب آثار شفابخش داروهای خود را برای بیمارش شرح دهد تا او را تشویق سازد از دل و جان به نسخه اش عمل کند.

شرح بیشتر درباره این مطلب را ذیل حکمت 252 خواهیم داد إن شاءاللّه،و در ذیل خطبه 110 نیز بحث مبسوطی در این زمینه بیان داشتیم.همچنین در کتاب دائرةالمعارف فقه مقارن در جلد اول بحث بسیار مشروحی در این زمینه آورده ایم.

***

ص:127

ص:128

گفتار حکیمانه 137- راه وسعت روزی

اشاره

و قال علیه السلام

اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ

امام علیه السلام فرمود:

روزی را به وسیله صدقه فرود آورید. (1)

ص:129


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر نهج البلاغه در ذیل این کلام حکیمانه سند دیگری برای آن ذکر نکرده و تنها نوشته است:«سَیَأْتِی الْکَلامُ عَنْها بَعْدَ قَلیل؛به زودی در این باره سخن خواهیم گفت».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 121). ولی مرحوم صدوق که قبل از مرحوم سیّد رضی می زیسته است در کتاب خصال در جلد دوم آن را از امیرمؤمنان علی علیه السلام در ضمن حدیث اربع مأئة که مشتمل بر چهار صد باب از اموری است که برای مسلمان در دین و دنیایش مفید است آورده است و در کتاب من لا یحضره الفقیه،جلد چهارم آن را تحت عنوان«مِنْ ألْفاظِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله الْمُوجَزَةِ الَّتی لَمْ یُسْبَقْ إلَیْها؛از کلمات فشرده پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله ذکر کرده که کسی پیش از او نگفته است»نیز در کتاب کافی گاه از امام صادق علیه السلام و گاه از امام ابوالحسن که ظاهراً منظور امام کاظم علیه السلام است نقل شده است.(کافی،ج 4،ص 3 و 10).

ص:130

شرح و تفسیر

راه وسعت روزی

امام علیه السلام در این کلام کوتاه حکمت آمیز اشاره به اسباب فزونی نعمت کرده می فرماید:«روزی را به وسیله صدقه فرود آورید»؛ (اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ) .

منظور از رزق و روزی تمام مواهب الهی است که انسان در زندگی به آن نیاز دارد و معمولاً بر مواهب مادی از قبیل مال و املاک گوناگون اطلاق می شود، هرچند درباره امور معنوی نیز به کار می رود؛مثلاً می گوییم:

«اللّهُمّ ارْزُقْنَا الْایمانَ وَ الْیَقینَ ؛خداوندا ایمان و یقین به ما روزی بفرما»ولی در کلام مورد بحث اشاره به مواهب مادی است.

منظور از«صدقه»هرگونه موهبت مادی است که بدون عوض و با انگیزه الهی در اختیار دیگری قرار داده شود.

امام علیه السلام در این کلام نورانی رابطه نزدیکی میان صدقات و فزونی رزق و روزی بیان فرموده است.این معنا در روایات دیگر نیز با عبارات متفاوتی آمده است از جمله در حکمت 258 خواهد آمد که امام علیه السلام می فرماید:

«إذا أمْلَقْتُمْ فَتاجِرُوا اللّهَ بِالصَّدَقَةِ ؛هر زمان فقیر و نیازمند شدید با دادن صدقه با خداوند معامله کنید».

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم که به یکی از فرزندانش فرمود:از آن مالی که نزد تو بود چقدر باقی مانده؟ عرض کرد:فقط چهل دینار.

ص:131

امام علیه السلام فرمود:برو و آن را به نیازمندان صدقه بده.عرض کرد:چیزی غیر از آن در بساط نیست.فرمود:می گویم آن را صدقه بده خدا به جای آن به ما می دهد.

سپس فرمود:

«أَ ما عَلِمْتَ أنَّ لِکُلِّ شَیْءٍ مِفْتاحاً وَ مِفْتاحُ الرِّزْقِ الصَّدَقَةُ ؛آیا نمی دانی هرچیز کلیدی دارد و کلید رزق صدقه است؟»پس برو و آن را در راه خدا به نیازمندان بده.فرزند امام این کار را کرد.ده روز نگذشته بود که از محلی چهار هزار دینار خدمت حضرت آوردند.امام علیه السلام فرمود:فرزندم! چهل دینار برای خدا دادی و خداوند چهار هزار دینار به ما داد. (1)

نکته: اسباب و موانع رزق و روزی

اسباب و موانع رزق و روزی

رزق و روزی اسباب و موانع مختلفی دارد.این اسباب و موانع بر دو گونه است:بخشی جنبه مادی و ظاهری دارد و بخشی جنبه معنوی.اسباب مادی رزق و روزی تلاش و کوشش و دقت در انتخاب کسب و کار و برخورد خوب با مردم و داشتن حساب و کتاب دقیق و امثال آن است.موانع مادی آن نیز تنبلی، بدرفتاری با مردم و اقدام های بدون مشورت و بی مطالعه و امثال آن است.

اما اسباب معنوی آن امور زیادی از جمله دادن صدقه و بخشش در راه خداست.قرآن کریم می فرماید: «یَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ» ؛خداوند ربا را نابود می کند،و صدقات را افزایش می دهد» (2)این آیه نیز اشاره به این معنا دارد که صدقه باعث ازدیاد روزی می شود.

همچنین در احادیث اسلامی آمده است که نماز شب،بیدار ماندن میان طلوع فجر و طلوع آفتاب و پرداختن به ذکر و دعا تأثیر زیادی در فزونی روزی دارد.

ص:132


1- 1) .کافی،ج 4،ص 9،ح 3.
2- 2) .بقره،آیه 276.

از جمله موانع معنوی روزی گناهان مختلف است،از این رو در بعضی از احادیث امیر مؤمنان آمده است:

«إذا أبْطَئَتِ الْأرْزاقُ عَلَیْکَ فَاسْتَغْفِرِ اللّهَ یُوَسِّعْ عَلَیْکَ فیها ؛هنگامی که روزی برای تو سخت شد از گناهانت استغفار کن خداوند روزی تو را وسیع می گرداند». (1)

روایت معروفی نیز در ذیل آیات 10 به بعد سوره«نوح»: «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفّاراً* یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً* وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً ...»از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل شده که گروهی نزد آن حضرت آمدند و از خشکسالی و کمبود فراورده های کشاورزی و مانند آن شکایت داشتند.حضرت به همه آنها دستور داد که از گناهان خود توبه کنند و به این آیات استناد فرمود. (2)

در مورد صله رحم از امام باقر علیه السلام نقل شده است که می فرماید:

«صُلَةُ الْأرْحامِ تُزَکِّی الْأعْمالَ وَتُنْمِی الْأمْوالَ ؛صله رحم اعمال انسان را پاکیزه و اموال را فزونی می دهد». (3)

در مقابل آن قطع رحم باعث تاریکی فضای زندگی و کمبود روزی است.

***

ص:133


1- 1) .بحارالانوار،ج 74،ص 271.
2- 2) .تفسیر منهج الصادقین،ج 10،ص 19 و 20.
3- 3) .کافی،ج 2،ص 150،ح 4.

ص:134

گفتار حکیمانه 138- سخاوتمند باش

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ أَیْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِیَّةِ .

امام علیه السلام فرمود:

کسی که یقین به پاداش دارد در بخشش،سخاوتمند است. (1)

ص:135


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب نویسنده کتاب مصادر بعد از آنکه این کلام حکیمانه را از کتاب زهر الآداب نقل می کند می گوید:در ذیل حکمت 221 منبع دیگری برای این کلام آورده ایم.آن گاه در ذیل حکمت 221 حدیث طولانی و مفصلی از امالی صدوق و عیون اخبار الرضا علیه السلام از عبدالعظیم حسنی رحمه الله نقل می کند که می گوید:خدمت امام جواد علیه السلام رسیدم و عرض کردم حدیثی از پدرانت برای من نقل کن.آن حضرت حدیثی از امیرمؤمنان نقل فرمود.من پیوسته می گفتم:باز هم حدیث دیگری بفرما و آن حضرت پی در پی احادیث نابی از جدش امیرمؤمنان علیه السلام نقل می کرد.تا رسیدم به اینجا گفتم:باز هم چیزی بیفزا و آن حضرت کلام مورد بحث (مَنْ أیْقَنَ بِالْخَلَفِ جادَ بِالْعطیَةِ) را ذکر فرمود.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 121 و 177).در کتاب خصال این کلام نورانی را در ضمن حدیث اربع مائة (چهار صد دستور که برای دین و دنیا مفید است) ذکر کرده است.(خصال،ج 2،ص 620).

ص:136

شرح و تفسیر

سخاوتمند باش

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به یکی از مهم ترین انگیزه های انفاق و بخشش در راه خدا اشاره کرده می فرماید:«کسی که یقین به پاداش و عوض داشته باشد در بخشش سخاوت به خرج می دهد»؛ (مَنْ أَیْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِیَّةِ) .

از جمله غرائز مسلم انسان جلب منفعت و دفع ضرر است؛انسان همیشه می خواهد کاری انجام دهد که سودی برای او داشته باشد یا ضرری را از او دور سازد و در همین راستا حاضر می شود مواهبی را که در اختیار دارد برای رسیدن به امور مهم تری هزینه کند و تمام تجارت های مادی با همین انگیزه صورت می گیرد.در تجارت معنوی که قرآن نیز از همین لفظ برای آن استفاده کرده (مانند آیه شریفه «هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ») 1 نیز بر همین اساس کار می کند،بنابراین کسانی که به وعده های الهی ایمان و یقین داشته باشند و بدانند در برابر هر انفاق در راه خدا،بهتر و بیشتر از آن را در این دنیا یا در آخرت و یا در هر دو دریافت می کنند هرگز در انفاق کردن تردیدی به خود راه نمی دهند؛سخاوتمندانه می بخشند و از اموال و ثروت های خود در این راه با روی گشاده استقبال می کنند.

قرآن مجید می فرماید: «وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَیْرُ الرّازِقِینَ» ؛

ص:137

و هر چیزی را (در راه خدا) انفاق کنید،عوض آن را می دهد (و جای آن را پر می کند)،و او بهترین روزی دهندگان است». (1)

البته انسان گاه تنها با ظن و گمانِ عوض نیز اموالی را که در دست دارد هزینه می کند تا چه رسد به این که یقین داشته باشد.او در حال یقین بهتر و بیشتر خواهد پرداخت.

احادیث فراوانی از معصومین در تأثیر انفاق در راه خدا در برکات مادی و معنوی نقل شده است که نشان می دهد این کار هم دنیای انسان را رونق می بخشد و هم مایه نجات او در آخرت است.

در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام می خوانیم که یکی از دوستان آن حضرت خدمتش رسید امام علیه السلام فرمود:

«هَلْ أنْفَقْتَ الْیَوْمَ شَیْئاً؟ ؛آیا امروز چیزی در راه خدا انفاق کرده ای؟»گفت:نه به خدا سوگند.فرمود:

«فَمِنْ أَیْنَ یُخْلِفُ اللّهُ عَلَیْنا أنْفِقْ وَلَوْ دِرْهَماً واحِداً ؛چگونه خداوند عوض به ما می دهد (اگر چیزی انفاق نکنیم) برو انفاق کن،هر چند یک درهم باشد». (2)

در حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده است که فرمود:

«تَصَدَّقُوا فَإنَّ الصَّدَقَةَ تَزیدُ فِی الْمالِ کَثْرَةً وَ تَصَدَّقُوا رَحِمَکُمُ اللّهُ ؛صدقه بدهید که مال انسان را افزون می کند.صدقه بدهید خدا شما را رحمت کند». (3)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام آمده است که فرمود:

«إنَّ الصَّدَقَةَ تَقْضِی الدِّین وَ تَخْلُفُ بِالْبَرَکَةِ ؛صدقه موجب ادای دین می شود و برکاتی به جا می گذارد». (4)

البته این در مورد کسانی است که در اعمال نیک همواره انتظار عوض دارند

ص:138


1- 1) .سبأ،آیه 39.
2- 2) .کافی،ج 4،ص 44
3- 3) .همان،ص 9.
4- 4) .همان.

اما مخلصان واقعی،آنها هستند که برای جلب رضای الهی انفاق می کنند همان گونه که در سوره«دهر»،آیه 9 آمده است: «إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً».

***

ص:139

ص:140

گفتار حکیمانه 139- امداد الهی به اندازه نیاز توست

اشاره

و قال علیه السلام

تَنْزِلُ الْمَعُونَةُ عَلَی قَدْرِ الْمَؤُونَةِ.

امام علیه السلام فرمود:

کمک به اندازه حاجت و نیاز نازل می شود. (1)

ص:141


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر تنها منبع دیگری که برای این کلام حکیمانه نقل می کند کتاب غررالحکم است که گرچه نویسنده اش بعد از مرحوم سیّد رضی می زیسته ولی آن را به گونه ای نقل کرده است که با آنچه در نهج البلاغه آمده تفاوت هایی دارد،زیرا اولاً:قبل از این جمله،کلام دیگری آمده است:«تَنْزِلُ الْمَثُوبَةُ عَلی قَدْرِ الْمُصیبَةِ؛ثواب به اندازه مصیبت نازل می شود»و ثانیاً:اضافه ای در خود این جمله دارد به این صورت: «تَنْزِلُ مِنَ اللّهِ الْمَعُونَةُ عَلی قَدْرِ الْمَؤُونَةِ» اضافه بر این،کلام حکیمانه مزبور در منابع شیعه و اهل سنت،با تعبیرات مختلفی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله،امام باقر و امام صادق و امام کاظم علیهم السلام نیز نقل شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 121).

ص:142

شرح و تفسیر

امداد الهی به اندازه نیاز توست

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود اشاره ای به رابطه مواهب الهی با نیازها و مصرف ها کرده می فرماید:«کمک (الهی) به اندازه حاجت و نیاز نازل می شود»؛ (تَنْزِلُ الْمَعُونَةُ عَلَی قَدْرِ الْمَؤُونَةِ) .

این سخن در واقع دو پیام دارد:پیام نخست این است که هرچه هزینه انسان بیشتر شود به طور طبیعی تلاش و کوشش وی بیشتر می گردد و مواهب فزون تری نصیبش می شود و این که در احادیث آمده است:«روزی همراه همسران به خانه شوهران می آید» (1)نیز ممکن است اشاره به همین معنا باشد که انسان مجرد تلاش زیادی برای زندگی نمی کند؛اما هنگامی که احساس کرد بار مسئولیت نفقه همسر بر عهده اوست و آبرویش در خطر است بر تلاش و فعالیت خود می افزاید و روزی به خانه او سرازیر می شود.همچنین هر زمان فرزند یا فرزندان بیشتری پیدا می کند این احساس و آن تلاش بیشتر حاصل می گردد.

پیام دوم پیام معنوی و الهی است که خداوند روزی رسان به افرادی که برای زندگی هزینه بیشتری می کنند و سخت گیری به همسر و فرزند ندارند و دست و دل آنها برای بخشش به نیازمندان و کارهای خیر و پذیرایی مهمان باز است،

ص:143


1- 1) .کافی،ج 5،ص 330.

رزق و روزی وسیع تری عنایت می کند.این گفتار حکیمانه در واقع می خواهد مردم را از بخل و تنگ گرفتن بر عیال و کسانی که نان خور او هستند بر حذر دارد و به شرکت در کارهای خیر تشویق کند و امیدوار سازد که هر اندازه بیشتر به سراغ این امور رود خداوند هم روزی او را وسیع تر می کند.

قرآن مجید به کسانی که در عصر جاهلیت عرب فرزندان خود را از ترس فقر می کشتند خطاب کرده و می فرماید: «وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیّاکُمْ» ؛و فرزندانتان را از ترس فقر به قتل نرسانید،ما آنها و شما را روزی می دهیم» (1)و در آیه 22 و 23 سوره«ذاریات»می فرماید: «وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ* فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ» ؛و روزی شما در آسمان است و نیز آنچه شما وعده داده می شوید*سوگند به پروردگار آسمان و زمین که این مطلب حق است همان گونه که شما سخن می گویید»ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود حدیثی را (از رسول خدا صلی الله علیه و آله) آورده که می فرماید:

«مَنْ وَسّعَ وُسِعَ عَلَیْهِ وَ کُلَّما کَثُرَ الْعِیالُ کَثُرَ الرِّزْقُ ؛هر کس دامنه انفاق را گسترش دهد خداوند روزی او را وسیع تر می کند و هر زمان افراد خانواده انسان بیشتر شوند روزی نیز فزون تر خواهد شد». (2)

ابن ابی الحدید سپس داستانی از بعضی از ثروتمندان نقل می کند که تقسیم سالانه ای برای جمعی از فقرا داشت.ناگهان به نظرش آمد که این هزینه زیادی می برد.به حساب دار خود دستور داد که آن را قطع کند.شبی در خواب دید که اموال زیادی در خانه دارد و گروهی آنها را از درون خانه اش به آسمان می برند و او جزع و بی تابی می کند و عرضه می دارد:پروردگارا! روزی من چه شد؟ روزی من چه شد؟ ناگاه این پیام به او رسید که ما اینها را به تو روزی دادیم که آن

ص:144


1- 1) .اسراء،آیه 31.
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 337.

را درباره فقرا مصرف کنی هنگامی که آن را قطع کردی ما هم آنها را از تو گرفتیم به دیگران دادیم.صبح گاهان هنگامی که بیدار شد به حساب دارش دستور داد تمام آن کمک ها را ادامه دهد. (1)

***

ص:145


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 337.

ص:146

گفتار حکیمانه 140- بهترین راه مبارزه با فقر

اشاره

و قال علیه السلام

مَا عَالَ مَنِ اقْتَصَدَ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که در هزینه کردن اعتدال پیشه کند هرگز فقیر نخواهد شد. (1)

ص:147


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذیل کلام حکمت آمیز 143 می گوید:از کلام 136 تا این کلام در کتاب آداب امیرالمؤمنین لاصحابه نقل شده که آن هم جزء احادیث اربع مائة (چهارصد کلام حکمت آمیز مربوط به دین و دنیا) است که جماعتی از علما قبل از مرحوم سیّد رضی و بعد از او آن را نقل کرده اند که از جمله ایشان صدوق در خصال و ابن شعبه حرانی در تحف العقول هستند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،123).

ص:148

شرح و تفسیر

بهترین راه مبارزه با فقر

امام علیه السلام در این کلام کوتاه و نورانی خود اشاره به آثار میانه روی در امور کرده و می فرماید:«کسی که در هزینه کردن میانه روی کند هرگز فقیر نخواهد شد»؛ (مَا عَالَ مَنِ اقْتَصَدَ) .

«عال»از ریشه«عیل»(بر وزن عین) در اصل به معنای عیالمند شدن است؛ ولی این واژه به معنای فقیر نیز به کار رفته است.بعضی گفته اند اگر از ماده«عول» باشد به معنای فزونی عیال است و اگر از ریشه«عیل»باشد به معنای فقر است و«اقتصاد»به معنای میانه روی در هر کار مخصوصاً در امور مالی است.

این معنا امروز هم در مقیاس کوچک خانواده و هم در مقیاس وسیع جامعه ثابت شده است که اگر از اسراف و تبذیر پرهیز شود و در هزینه کردن سرمایه ها صرف جویی و میانه روی گردد بسیاری از مشکلات حل می شود؛مشکل زمانی برای فرد یا جامعه پیدا می شود که حساب دقیقی برای هزینه ها و نیازها در نظر نگیرد و یا بی حساب و کتاب آنچه را دارد هزینه کند که به یقین زمانی فرا می رسد که فرد یا جامعه در فقر فرو می روند.

در منابع اسلامی نیز روایات فراوانی در این زمینه دیده می شود،از جمله در روایتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«الإقْتِصادُ فِی النَّفَقَةِ نِصْفُ الْمَعِیشَةِ؛

ص:149

میانه روی در مخارج زندگی نیمی از معیشت انسان را تأمین می کند». (1)

در حدیثی از امیر مؤمنان علیه السلام در غرر الحکم می خوانیم:

«مَنْ صَحِبَ الْاِقْتِصادَ دامَتْ صُحْبَةُ الْغِنی لَهُ وَ جَبَرَ الْاِقْتِصادُ فَقْرَهُ وَ خَلَلَهُ ؛کسی که همنشین میانه روی باشد غنا و بی نیازی پیوسته همنشین او خواهد بود و اقتصاد فقر او را جبران و مشکلات او را برطرف می سازد». (2)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام آمده است که فرمود:

«ضَمِنْتُ لِمَنْ اقْتَصَدَ أنْ لا یَفْتَقِرُ ؛من ضمانت می کنم کسی که میانه روی پیشه کند هیچ گاه فقیر نشود». (3)

البته میانه روی نه تنها در مسائل اقتصادی و مالی در مقیاس فرد و جامعه،بلکه در همه کارها مطلوب است حتی توصیه شده که مؤمنان در عبادت که وسیله قرب الی الله است نیز میانه روی را از دست ندهند.

مرحوم«کلینی»در کتاب کافی بابی تحت عنوان اقتصاد در عبادت آورده که نخستین حدیثش از رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین است:

«إنَّ هذا الدّینُ مَتِینٌ فَاَوْغِلُوا فیهِ بِرِفْقٍ وَ لا تُکَرِّهُوا عِبادَةَ اللّهِ إلی عِبادِ اللّهِ فَتَکُونُوا کَالرّاکِبِ الْمُنْبَتِّ الَّذی لا سَفَراً قَطَعَ وَ لا ظَهْراً أبْقی ؛این آئین حساب شده و متین است.در این مسیر با مدارا حرکت کنید و بندگان خدا را به عبادت زیاد مجبور نکنید که همانند سوار وامانده ای می شوید که نه به مقصد رسیده و نه حیوان را سالم گذارده است». (4)

***

ص:150


1- 1) .کنزالعمّال،ح 5434،مطابق نقل میزان الحکمه.
2- 2) .غررالحکم،ح 8071.
3- 3) .کافی،ج 4،ص 53،ح 6.
4- 4) .همان،ج 2،ص 86،ح 1.

گفتار حکیمانه 141- یکی از طُرُق آسایش

اشاره

و قال علیه السلام

قِلَّةُ الْعِیَالِ أَحَدُ الْیَسَارَیْنِ.

امام علیه السلام فرمود:

کمی عائله یکی از دو آسایش است. (1)

ص:151


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: افزون بر آنچه در ذیل کلام حکمت آمیز پیش گفتیم،این کلام حکمت آمیز را قبل از سیّد رضی کسانی مانند جاحظ در البیان و التبیین و ابن شعبه حرانی در تحف العقول نقل کرده اند.همچنین ابوبکر صولی که از ادبای معروف است (متوفای 336) در ضمن جمله هایی این جمله را آورده است و نیز از کلماتی است که عبدالعظیم حسنی در روایت معروف خود از امام جواد علیه السلام از جدش امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرده که در ذیل حکمت 221 خواهد آمد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 122).

ص:152

شرح و تفسیر

یکی از طُرُق آسایش

امام علیه السلام در این کلام نورانی اشاره به واقعیتی درباره آسایش خانواده ها می کند و می فرماید:«کمی عائله یکی از دو آسایش است»؛ (قِلَّةُ الْعِیَالِ أَحَدُ الْیَسَارَیْنِ) .

انسان در دو حالت از نظر زندگی مادی در آسایش است:نخست این که مال و درآمد فراوانی داشته باشد که جوابگوی عائله او باشد،هرچند عائله اش سنگین به نظر رسد و راه دیگر این که اگر درآمد او اندک است افراد خانواده او نیز کم باشند تا به زحمت نیفتد.این در واقع تسلی خاطر برای کسانی است که فرزندان کمی دارند و از کمی فرزندان رنج می برند مثل این که در میان مردم معمول است که اگر کسی خانه کوچکی داشته باشد به او می گویند غمگین نباش مشکلات تو کمتر است؛هر که بامش بیش برفش بیشتر.

این سخن شبیه چیزی است که در کتاب«ادب الکتاب»آمده است که می گوید:

«الْقَلُم أحَدُ اللِّسانَیْنِ وَ الْعَمُّ أحَدُ الْأَبَوَیْنِ وَ قِلَّةُ الْعِیالِ أَحَدُ الْیَسارَیْنِ وَ الْقَناعَةُ أحَدُ الرِّزْقَیْنِ وَ الْهَجْرُ أَحَدُ الْفِراقَیْنِ وَ الْیَأْسُ أَحَدُ النَّجْحَیْنِ ؛قلم یکی از دو زبان و عمو یکی از دو پدر و کمی عیال یکی از دو آسایش و قناعت یکی از دو روزی و قهر کردن یکی از دو فراق و مأیوس شدن یکی از دو پیروزی است». (1)

در این که آیا این سخن امام علیه السلام تشویقی بر تحدید نسل به هنگام محدود بودن

ص:153


1- 1) .مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 122.

درآمدهاست یا نه اختلاف نظر است.

بعضی معتقدند که این کلام حکیمانه ناظر به مسئله تحدید نسل است و جامعه اسلامی را دعوت می کند که در صورت کمبودها،موالید را کنترل کنند مبادا به زحمت بیفتند،در حالی که جمعی دیگر عقیده دارند این جمله چنین مفهومی را ندارد،بلکه تنها بیان واقعیت است و تسلی خاطری است برای کسانی که فرزندان کمی دارند و از آن رنج می برند.درست مثل این که هرگاه کسی مرکبی نداشته باشد به او می گویند:نداشتن مرکب سبب آسودگی از هزینه های مختلف آن است.

نکته: آیا تحدید نسل صحیح است؟

آیا تحدید نسل صحیح است؟

انسان مخصوصاً در دنیای کنونی چهار نیاز مهم دارد:نیاز به تغذیه،لباس و مسکن،نیاز به امور بهداشتی،نیاز به کار و نیاز به تحصیل علم و دانش.

بدیهی است که اگر این نیازها برآورده نشود فقر و بیکاری و بیماری و جهل و بی سوادی بنیان جامعه را متزلزل می کند به همین دلیل محاسبه می کنند که منابع جامعه چند نفر را می تواند به طور صحیح تغذیه کند و مراکز تحصیلی برای درس خواندن چه تعدادی کافی است،درمان و بهداشت و اشتغال به کار برای چه گروهی آماده است تا بر اساس آن آهنگ رشد جمعیت را همگام بسازند.

به تعبیر دیگر افزایش کمیت همیشه موجب قدرت جامعه نیست بلکه گروه کمترِ دارای کیفیت بالا قدرتمند می شوند،بنابراین کشورهایی در دنیا هست که جمعیت آنها کم است؛ولی بسیار قدرتمندند و به عکس کشورهای پر جمعیتی را می بینیم که ضعیف و ناتوان اند.

در مقابل این تفکر،تفکر دیگری است و آن این که گروهی می گویند:ما در

ص:154

دستورات دینی می بنییم توصیه به افزایش نسل شده؛در حدیث معروفی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

«تَناسَلُوا تَناکَحُوا فَإنّی أُباهی بِکُمُ الْأُمَمُ وَلَوْ بِالسِّقْطِ ؛ازدواج کنید تا نسل شما افزون شود که من به فزونی جمعیت شما حتی به بچه هایی که سقط می شوند مباهات می کنم».این مضمون در احادیث متعددی در منابع شیعه و اهل سنت آمده است. (1)در آیات قرآن نیز کثرت فرزندان یکی از نعمت های مهم الهی شمرده شده است؛در داستان نوح پیغمبر می خوانیم که به جمعیت کافران زمان خود می گوید:«و گفتم:از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است،تا باران های پربرکت آسمان را پی در پی بر شما فرو فرستد،و شما را با اموال و فرزندان فراوان کمک کند و باغ های سرسبز و نهرهای جاری در اختیارتان قرار دهد»؛ «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفّاراً* یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً * وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً». 2

از آیات دیگر قرآن نیز استفاده می شود که همواره اقوام پیشین به کثرت اموال و فرزندان خود افتخار می کردند و آن را دلیل بر قدرت خود می دانستند. «وَ قالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً». 3

بنابراین نباید از کثرت نسل وحشت داشت،بلکه باید کوشید مشکلات چهارگانه آنها را حل کرد.

در برابر این دو گروه،گروه سومی هستند که می گویند:زمان ها و مکان ها و شرایط مختلف است،هرگاه شرایط،شرایط فزونی نعمت،مسکن،مراکز تحصیلی و اشتغال زایی فراوان باشد فزونی نسل مطلوب است؛اما در زمانی که آمار،با صراحت می گوید:فزونی نسل با شرایط موجود هرچند تلاش و کوشش فراوان هم بشود نتیجه آن بیکاری و بیماری و فقر است،باید به کنترل موالید

ص:155


1- 1) .عوالی اللئالی،ج 2،ص 125؛کنزالعمّال،ج 16،ص 276.

پرداخت،زیرا هیچ گاه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به یک امت فقیر و جاهل و بیمار افتخار نمی کند.

البته در بعضی از شرایط استثنایی حتما باید به تکثیر فرزندان پرداخت و آن در مواردی است که مخالفان جامعه ای بخواهند بافت آن جامعه را بر اثر تکثیر نسل به نفع خودشان تغییر دهند مثل آنچه در سرزمین های اشغال شده فلسطین و یا در جنوب کشورمان می بینیم.در اینجا نمی توان ضوابط فوق را حاکم دانست و تماشاگر برهم خوردن بافت جمعیتی به نفع مخالفان بود.

***

ص:156

گفتار حکیمانه 142- نقش محبّت در زندگی

اشاره

و قال علیه السلام

التَّوَدُّدُ نِصْفُ الْعَقْلِ.

امام علیه السلام فرمود:

اظهار محبت و دوستی با مردم نیمی از عقل است. (1)

ص:157


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه می نویسد:این جمله حکیمانه در غیر از نهج البلاغه به این صورت نقل شده: «التَّوَدُدُ إلَی النّاسِ نِصْفُ الْعَقْلِ» (اشاره به این که آنها از منابع دیگری این کلام را به دست آورده اند) سپس اضافه می کند که در ذیل کلام حکیمانه 143 مصادر آن خواهد آمد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 123).

ص:158

شرح و تفسیر

نقش محبّت در زندگی

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به آثار محبت و دوستی با مردم کرده می فرماید:«اظهار محبت و دوستی با مردم نیمی از عقل است»؛ (التَّوَدُّدُ نِصْفُ الْعَقْلِ) .

تعبیر به«نیمی از عقل»اشاره به این است که کاری است فوق العاده عاقلانه و منظور از«تودد»این است که کارهایی انجام دهد که نشانه کمال محبت و دوستی باشد؛در مشکلات به یاری آنها بشتابد و در برابر کارهای ناروا به هنگام قدرت به جای انتقام جویی عفو کند و با چهره گشاده با مردم روبه رو شود، در برابر آنها تواضع کند،سخنان آنها را بشنود و به آنها احترام بگذارد.مجموعه این امور و مانند آن را«تودد»می گویند که آثار فراوانی دارد از جمله:دوستان زیادی در سایه تودد برای انسان پیدا می شوند،اگر اهل کسب و تجارت باشد مشتریان او فراوان می گردند و اگر مدیر تشکیلاتی باشد افرادی که در زیرمجموعه او هستند به او عشق می ورزند و وظایف خود را به خوبی انجام می دهند،چنانچه فرمانده لشگری باشد افراد لشگر او سر بر فرمان او خواهند بود،اگر عالم و روحانی باشد مردم به او اقتدا می کنند و ارشادات و نصایحش را به گوش جان می پذیرند و چنانچه پدر و بزرگ تر خانواده باشد همسر و فرزندان به او علاقه مند می شوند و محیط خانواده محیطی مملوّ از محبت و آرامش

ص:159

و همکاری خواهد بود و همچنین افراد دیگر در محیطها و پست های دیگر.

ولی به عکس اگر انسان در برابر مردم خشن باشد و با قیافه درهم کشیده روبه رو شود،بی اعتنایی کند،تکبر بورزد،نسبت به سرنوشت آنها بی اعتنا باشد و به تعبیر قرآن«فَظّ غلیظ القلب»باشد از اطراف او پراکنده می شوند،در میان جمع زندگی می کند ولی تک و تنهاست.

به گفته شاعر:

نهال دوستی بنشان که کام دل به بار آرد درخت دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد

در بحار الانوار از امام حسن عسکری علیه السلام در ضمن مواعظ آن حضرت چنین نقل شده:

«مَنْ کانَ الْوَرَعُ سَجِیَّتَهُ وَ الْکَرَمُ طَبیعَتَهُ وَ الْحِلْمُ خَلَّتَهُ کَثُرَ صَدیقُهُ وَ الثَّناءُ عَلَیْهِ وَ انْتَصَرَ مِنْ أعْدائِهِ بِحُسْنِ الثَّناءِ عَلَیْهِ ؛کسی که تقوا و ورع خوی و خصلت او باشد و جود و بخشش طبیعتش و حلم و بردباری عادتش،دوستانش بسیار می شوند و ثنا خوانانش فراوان و از این طریق بر دشمنانش پیروز می گردد». (1)

البته نباید خوش رفتاری با مردم را با مسئله تملق و چاپلوسی اشتباه کرد که آن حساب جداگانه ای دارد و به یقین از صفات مذموم است.

مرحوم مغنیه می گوید:بعضی از شارحان نهج البلاغه تعبیر به«نصف العقل» را چنین تفسیر کرده اند:

«الْمُرادُ بِنِصْفِ الْعَقْلِ تَدْبیرُ الْمَعاشِ ؛منظور از نصف عقل تدبیر معاش است» (2)ولی به یقین این تفسیر،تفسیر تمام جمله امام علیه السلام نیست بلکه می تواند بخشی از آن را تشکیل دهد،زیرا کسانی که خوش رفتارند در امر معاش و جلب شرکای خود و مشتریان فراوان موفق تر خواهند بود.

مرحوم کلینی در کتاب کافی بابی تحت عنوان

«التَّحَبُّبُ إلَی النّاسِ وَ التَّوَدُّدُ

ص:160


1- 1) .بحار الانوار،ج 75،ص 379.
2- 2) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 308.

إِلَیْهِمْ» ذکر کرده و در ذیل آن احادیث متعددی از معصومین علیهم السلام آورده است.از جمله در حدیثی از پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند که مرد عربی از طایفه بنی تمیم خدمت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمد عرض کرد یا رسول اللّه توصیه ای به من بفرما! از جمله اموری که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود چنین بود:

«تَحَبَّبْ إلَی النّاسِ یُحِبُّوکَ ؛به مردم اظهار محبت کن تا تو را دوست دارند». (1)

و نیز در حدیث دیگری از همان حضرت نقل می کند که فرمود:

«ثَلاثٌ یُصْفینَ وُدَّ الْمَرْءِ لِأخیهِ الْمُسْلِمِ یَلْقاهُ بِالْبُشْرِ إذا لَقِیَهُ،وَ یُوَسِّعُ لَهُ فِی الْمَجْلِسِ إذا جَلَسَ إلَیْهِ،وَ یَدْعُوهُ بِأحَبِّ الْأسْماءِ إلَیْهِ ؛سه چیز است که اظهار محبت هرکسی را نسبت به برادر مسلمانش صفا می بخشد:او را با چهره گشاده ملاقات کند و در مجلس که می نشیند (هنگام ورود برادر مسلمانش) برای او جا باز کند و وی را به بهترین نام هایش خطاب نماید». (2)

***

ص:161


1- 1) .کافی،ج 2،ص 642،ح 1.
2- 2) .همان،ص 643،ح 3.

ص:162

گفتار حکیمانه 143- پیری زودرس!

اشاره

و قال علیه السلام

الْهَمُّ نِصْفُ الْهَرَمِ.

امام علیه السلام فرمود:

غم و اندوه نیمی از پیری است. (1)

ص:163


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: نویسنده مصادر نهج البلاغه در ذیل این گفتار حکمت آمیز مصادر حکمت 136 تا 143 را مشروحاً آورده که ما قبلاً آن را ذکر کردیم.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 123).

ص:164

شرح و تفسیر

پیری زودرس!

امام علیه السلام در این گفتار کوتاه و حکیمانه تأثیر غم و اندوه را در جسم و روح انسان بیان می دارد و می فرماید:«غم و اندوه نیمی از پیری است»؛ (الْهَمُّ نِصْفُ الْهَرَمِ) .

اشاره به این که بسیار می شود که غم و اندوه،انسان را پیر می کند،هرچند انسان به حسب سن و سال پیر نشده باشد؛موهای او تدریجاً سفید می شود، قامت وی خمیده و قوای بدن رو به تحلیل می رود و از نظر فکری و روحی نیز احساس پیری می کند.

منظور امام علیه السلام این است که انسان تا می تواند غم و اندوه را به خود راه ندهد و از آثار سوء آن بپرهیزد.

البته انکار نمی توان کرد اسباب غم و اندوه مختلف است و بخشی از آن قابل اجتناب نیست؛گاه مربوط به مسائل دینی و معنوی است که انسان به هر حال با آن دست به گریبان خواهد بود.حتی در حدیث معروفی از ابن عباس می خوانیم که می گفت:هیچ آیه ای شدیدتر و مشکل تر از این آیه «فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ ...» (1)بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل نشد و از این رو هنگامی که اصحاب آن حضرت پرسیدند:ای رسول خدا! چرا به این زودی موهای شما سفید شده و آثار پیری نمایان گشته

ص:165


1- 1) .هود،آیه 112.

فرمود:

«شَیَّبَتْنی هُودُ وَ الْواقِعَةُ ؛سوره«هود»و«واقعه»مرا پیر کرد». (1)گفته شده علت همان دستوری است که خداوند به پیغمبرش درباره استقامت در مقابل دشمنان سرسخت و کینه توز و بی رحم داده است.(و می دانیم سوره«هود» و«واقعه»هر دو در مکه نازل شده در زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله سخت از طرف مشرکان در فشار بود و گفته اند:سوره«هود»بعد از وفات«ابوطالب»و«خدیجه»نازل شد که امواج غم و اندوه از هر سو قلب پاک پیامبر صلی الله علیه و آله را احاطه کرده بود).

ولی به هر حال بسیاری از عوامل غم و اندوه اموری است که انسان می تواند خود را از آن دور دارد یا نسبت به آن بی اعتنا باشد،از این رو در حدیثی آمده است که زیارت اهل قبور غم و اندوه را زایل می کند،زیرا سرچشمه بسیاری از اندوه ها امور مادی است؛هنگامی که انسان به زیارت اهل قبور می رود و پایان کار دنیا را می بیند که ثروتمند و مسکین همه در یک جا خفته اند و هیچ کدام جز کفنی با خود از این دنیا نبرده اند آرامش پیدا می کند.

در طب امروز این مسئله به روشنی ثابت شده که سرچشمه بسیاری از بیماری های جسمی ناراحتی های روحی است؛بیماری های اعصاب،قلب،معده و غیر آن در بسیاری از موارد از فشارهای عصبی و به اصطلاح استرس ها و غم و اندوه ها ناشی می شود و درمانی جز خلاص کردن خود از غم و اندوه ها ندارد و اگر انسان عزم راسخ و اراده قوی داشته باشد می تواند خود را از آن دور دارد.

بسیاری از حکما و شعرا برای کمک کردن به انسان ها برای فراموشی اسباب این گونه غم و اندوه ها سخنان نغز و پرباری دارند.

شاعر عرب می گوید:

ما فاتَ مَضی وَ ما سَیَأْتیکَ فَأَیْنَ قُمْ فَاغْتَنِمِ الْفُرْصَةَ بَیْنَ الْعَدَمَیْنِ

ص:166


1- 1) .مجمع البیان ج 5،ذیل تفسیر سوره هود؛بحار الانوار،ج 17،ص 52؛در المنثور،ج 5 ص 202.

و شاعر فارسی زبان می گوید:

از دی که گذشت هیچ از آن یاد مکن فردا که نیامدست فریاد نکن

در واقع این دو شاعر گویا مطلب خود را از حدیث امام صادق علیه السلام اخذ کرده اند آنجا که می فرماید:

«اصْبِرُوا عَلَی الدُّنْیا فَإنَّما هِیَ ساعَةٌ فَما مَضی مِنْهُ فَلا تَجِدُ لَهُ أَلَماً وَ لا سُروراً وَ ما لَمْ یَجِیءْ فَلا تَدْری ما هُوَ وَ إنَّما هِیَ ساعَتُکَ الَّتی أنْتَ فیها فَاصْبِرْ فیها عَلی طاعَةِ اللّهِ وَ اصْبِرْ فیها عَلی مَعْصِیَةِ اللّهِ ؛در برابر امور دنیا صبر و شکیبایی پیشه کنید،زیرا ساعتی بیش نیست؛آنچه گذشته است نه دردی از آن احساس می کنی نه سروری و آنچه نیامده است نمی دانی چیست،بنابراین دنیا برای تو همان ساعتی است که در آن هستی پس در برابر اطاعت خداوند شکیبایی پیشه کن و بر ترک معصیت صبر نما». (1)

در حقیقت بسیاری از افکار غم انگیز افکار بیهوده ای است که ما خودمان آن را برای خود فراهم می کنیم مثلا می نشینیم خود را با افراد بالادست مقایسه می کنیم و بر محرومیت خود اشک حسرت می ریزیم و گاه می گوییم:ای کاش فلان فرصت را از دست نمی دانیم که اگر نداده بودیم امروز چه ثروت یا چه مقامی داشتیم.به همین دلیل دستور داده شده است که همیشه به پایین تر از خود نگاه کنید تا شاد و خرم باشید و نگاه به بالاتر نکنید تا غمگین و اندوهگین شوید. (2)

نیز بسیار می شود که به هنگام وقوع حوادث ما یک روی سکه را می بینیم و نگران می شویم در حالی که سوی دیگر سکه ممکن است اموری باشد که بهترین کمک را به ما کند.

ص:167


1- 1) .کافی،ج 2،ص 454،ح 4.
2- 2) .به حدیث امام باقر علیه السلام در کتاب کافی،ج 2،ص 137،ح 1 مراجعه شود.

قرآن مجید می فرماید: «فَعَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللّهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً» ؛ چه بسا چیزی خوشایند شما نباشد،و خداوند خیر فراوانی در آن قرار می دهد». (1)

شاعر می گوید: جبین گره مکن از هر بدی که پیش آید

***

ص:168


1- 1) .نساء،آیه 19.

گفتار حکیمانه 144- توازن صبر و معصیت

اشاره

و قال علیه السلام

یَنْزِلُ الصَّبْرُ عَلَی قَدْرِ الْمُصِیبَةِ،وَ مَنْ ضَرَبَ یَدَهُ عَلَی فَخِذِهِ

عِنْدَ مُصِیبَتِهِ حَبِطَ عَمَلُهُ.

امام علیه السلام فرمود:

صبر و شکیبایی به اندازه مصیبت نازل می شود و کسی که دستش را (به سبب بی تابی و ناشکری) به هنگام مصیبت بر زانو زند اجر او ضایع می گردد

(و پاداشی در برابر مصیبت نخواهد داشت). (1)

ص:169


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر تنها اشاره به بعضی از منابع غیر از نهج البلاغه نسبت به ذیل این کلام مبارک یعنی«وَمَنْ ضَرَبَ یَدَهُ عَلی فَخِذِهِ...»شده است می گوید:این قسمت در کتاب آداب امیرالمؤمنین لاصحابه است که جزء احادیث چهارصدگانه ای است که امام علیه السلام درباره دین و دنیا بیان فرموده و گروهی قبل از مرحوم سیّد رضی آن را در کتاب های خود آورده اند.همچنین این بخش را از زمخشری در کتاب ربیع الابرار با مختصر تفاوتی نقل می کند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 123). در کتاب تحف العقول نیز این حدیث به طور کامل با مختصر تفاوتی آمده است.

ص:170

شرح و تفسیر

توازن صبر و معصیت

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به دو نکته اشاره می کند.نخست توازن در میان صبر و مصیبت و سپس بر باد رفتن اجر انسان به خاطر بی تابی و جزع.

می فرماید:«صبر و شکیبایی به اندازه مصیبت نازل می شود و کسی که دستش را (به عنوان بی تابی و ناشکری) به هنگام مصیبت بر زانو زند اجر او ضایع می گردد (و پاداشی در برابر مصیبت نخواهد داشت)»؛ (یَنْزِلُ الصَّبْرُ عَلَی قَدْرِ الْمُصِیبَةِ، وَ مَنْ ضَرَبَ یَدَهُ عَلَی فَخِذِهِ عِنْدَ مُصِیبَتِهِ حَبِطَ عَمَلُهُ) .

شک نیست که در زندگی دنیا همیشه مشکلاتی بوده و خواهد بود.این طبیعت حیات دنیاست؛ولی خداوندی که انسان را برای زندگی در این جهان آفریده نیروهایی در وجود او برای مقابله با مشکلات خلق کرده از جمله صبر و تحملی است که به انسان داده تا بتواند مصائب را برتابد.گاه دیده ایم مادری که فرزند عزیزش را در جوانی از دست می دهد،لحظات اول چنان بی تابی می کند که گویی می خواهد جان به جان آفرین تسلیم نماید؛اما ساعات یا ایامی می گذرد، کم کم آرامش بر وجود او مسلط می شود؛گویی نیرویی از درون او می جوشد و با آن مصیبت بزرگ به مبارزه بر می خیزد و تدریجاً آن را مهار می کند و هر قدر مصیبت سنگین تر باشد این نیروی مقاومت که نامش صبر و شکیبایی است قوی تر است.البته افرادی هم پیدا می شوند که بر خلاف این اصل کلی رشته صبر

ص:171

را از دست می دهند؛یا دست به خودکشی می زنند و یا مرگ ناگهانی به زندگی آنها پایان می دهد.

این بیان امام علیه السلام در واقع مایه تسلی خاطر برای تمام مصیبت دیدگان است که وقتی با مصیبت روبرو می شوند بی تابی نکنند و بدانند خدا صبر لازم را به آن ها مرحمت خواهد کرد.

بعضی از مفسران نهج البلاغه تفسیری برای این جمله ذکر کرده اند که به ظاهر مراد امام علیه السلام نیست و آن این که تلخی صبر همیشه به اندازه تلخی مصیبت است و این خود واقعیتی است. (1)

اما این که امام علیه السلام می فرماید:کسی که دست خود را به هنگام مصیبت به زانو بزند اجر او ضایع می گردد به سبب چیزی است که در روایات اسلامی آمده است که اگر انسان در مقابل مصیبت صبور و شکور باشد خداوند به او پاداش می دهد و اگر ناشکری و بی تابی و جزع کند اجر و پاداشی نخواهد داشت، چنان که در ضمن حکمت 291 خواهد آمد که امام علیه السلام به هنگام تسلیت به«اشعث بن قیس»درباره مرگ فرزندش فرمود:

«إنْ صَبَرْتَ جَری عَلَیْکَ الْقَدَرُ وَ أنْتَ مَأْجوُرٌ،وَ انْ جَزِعْتَ جَری عَلَیْکَ الْقَدَرُ وَ أنْتَ مَأْزورٌ ؛اگر صبر کنی مقدّرات انجام می شود و تو اجر و پاداش خواهی داشت و اگر بی تابی کنی باز هم مقدّرات انجام می شود و تو گناه کار خواهی بود».این مطلب در بحار الانوار نیز با اندک تفاوتی از امام امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده است. (2)

البته گریه و عزاداری برای مرگ عزیزان در اسلام ممنوع نیست،زیرا سرچشمه های عاطفی دارد و اسلام هرگز با عواطف مردم مبارزه نکرده است.

آنچه ممنوع است بی تابی و اظهار ناشکری و حرکات و سخنانی است که دلیل بر

ص:172


1- 1) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 309 ذیل حکمت مورد بحث.
2- 2) .بحار الانوار،ج 68،ص 92.

شکایت از تقدیرات الهی باشد.حدیث معروف پیامبر صلی الله علیه و آله که به هنگام وفات فرزندش ابراهیم در کتب مختلف نقل شده نیز اشاره به همین معناست؛هنگامی که خبر وفات فرزند به او رسید اشک در چشمان حضرت حلقه زد و سرازیر شد.شاید بعضی به آن حضرت ایراد کردند،فرمود:

«تَدْمَعُ الْعَیْنُ وَ یَحْزَنُ الْقَلْبُ وَ لا نَقُولُ ما یُسْخَطُ الرَّبُ ؛چشم می گرید و قلب محزون می شود اما چیزی که موجب خشم خدا شود نمی گویم». (1)

***

ص:173


1- 1) .کافی،ج 3،ص 262،ح 45؛طبقات کبری،ج 1،ص 114.

ص:174

گفتار حکیمانه 145- روزه داران بی نصیب و شب زنده داران بی خبر!

اشاره

و قال علیه السلام

کَمْ مِنْ صَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ صِیَامِهِ إِلَّا الْجُوعُ وَ الظَّمَأُ،وَ کَمْ مِنْ قَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ قِیَامِهِ إِلَّا السَّهَرُ وَ الْعَنَاءُ،حَبَّذَا نَوْمُ الْأَکْیَاسِ وَ إِفْطَارُهُمْ .

امام علیه السلام فرمود:

چه بسیار روزه دارانی که از روزه خود جز گرسنگی و تشنگی بهره ای نمی برند و چه بسیار شب زنده دارانی که از قیام شبانه خود جز بی خوابی و خستگی

ثمره ای نمی گیرند.آفرین بر خواب هوشمندان و افطارشان! (1)

ص:175


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر در ذیل این کلام حکیمانه می گوید:بخش اول این کلام از یک حدیث نبوی برگرفته شده که ابونعیم اصفهانی آن را در کتاب تاریخ اصفهان در شرح حال احنف بن حکیم نقل کرده است و همچنین ابوطالب مکی در کتاب قوت القلوب و هر دو پیش از سیّد رضی می زیسته اند،بنابراین امیرمؤمنان علی علیه السلام از حدیث پیامبر بهره گرفته و آن را با جمله«حَبَّذا نَوْمُ الْأکْیاسِ وَإفْطارُهُمْ»کامل تر ساخته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 124).

ص:176

شرح و تفسیر

روزه داران بی نصیب و شب زنده داران بی خبر!

می دانیم عبادات نیز مانند انسان،روح و جسمی دارند.امام علیه السلام در این کلام حکیمانه اش اشاره به عبادات بی روح و کم نتیجه یا بی نتیجه کرده می فرماید:«چه بسیار روزه دارانی که از روزه خود جز گرسنگی و تشنگی بهره ای نمی برند و چه بسیار شب زنده دارانی که از قیام شبانه خود جز بی خوابی و خستگی ثمره ای نمی گیرند.آفرین بر خواب هوشمندان و افطارشان»؛ (کَمْ مِنْ صَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ صِیَامِهِ إِلَّا الْجُوعُ وَ الظَّمَأُ،وَ کَمْ مِنْ قَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ قِیَامِهِ إِلَّا السَّهَرُ وَ الْعَنَاءُ،حَبَّذَا نَوْمُ الْأَکْیَاسِ وَ إِفْطَارُهُمْ) .

«سَهَر»(بر وزن سفر) به معنای شب بیداری و«عَناء»به معنای رنج و تعب است.

همان گونه که در بالا اشاره شد عبادات،ظاهری دارد و باطنی یا صورتی و سیرتی؛صورت عبادات افعالی است که در ظاهر باید انجام شود؛ولی باطن آنها فلسفه های تربیتی است که نتیجه آن قرب الی الله است.برای رسیدن به این نتایج قناعت به شکل عبادات کافی نیست بلکه توجه به آداب آن نیز لازم است.

مثلاً در نماز اگر حضور قلب نباشد و انسان اذکار و افعال آن را در حالی بجا آورد که فکر او مشغول برنامه های دنیای مادی اوست به یقین از نتایج تربیتی آن که باز داشتن از گناه (نهی از فحشا و منکر) و قرب الی اللّه

(الصَّلاةُ قُرْبانُ کُلُّ تَقِیٍّ) (1)

ص:177


1- 1) .کافی،ج 3،ص 265.

و شستشوی دل از زنگار گناه است محروم خواهد ماند.

همچنین روزه برنامه های ظاهری مانند خودداری از خوردنی و نوشیدنی و بعضی دیگر از لذات نفسانی دارد و فلسفه ای که عبارت از تقویت ایمان و اراده و مبارزه با هوای نفس و شیطان است که اگر آنها حاصل نشود نتیجه روزه که تقوا است: «لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» 1 حاصل نمی گردد و انسان را از عذاب الهی باز نمی دارد و سپری در برابر آتش نمی شود.

به همین دلیل در روایات اسلامی تأکید زیادی بر آداب نماز و روزه و سایر عبادات شده است تا عبادات افزون بر اسقاط تکلیف به درجه قبولی در نزد پرورگار برسد.

علاوه بر این،افعال و اعمال زشتی جزء موانع قبولی عبادت است؛مانند غیبت کردن،نوشیدن مست کننده ها،استفاده از اموال حرام و امثال آن که سبب می شود عبادات تا مدتی مقبول درگاه خدا نگردد.نیز یکی از مهم ترین شرایط قبولی عبادات،پذیرش ولایت اهل بیت است که اگر نباشد عبادات به کلی بی روح و خالی از محتوا می شود.

کلام حکیمانه فوق ناظر به تمام این امور نیز هست؛کسانی هستند روزه می گیرند؛اما انواع گناهان را در حال روزه انجام می دهند؛ظلم می کنند،مال مردم می خورند،آبروی مسلمانان را می ریزند و با غیبت و تهمت افراد بی گناه را آزار می دهند به یقین این گونه اشخاص از روزه خود جز گرسنگی و تشنگی بهره ای نمی برند،چنان که شب زنده دارانی هستند مانند خوارج که خون بی گناهان را می ریزند،با امام معصوم به مبارزه برمی خیزند و جنایات بی رحمانه ای می کنند و با این حال شب تا به صبح نماز و قرآن می خوانند.اینها هرگز بهره ای از عبادات شبانه نخواهند برد.

ص:178

منظور از«اکیاس»(جمع کیّس به معنای انسان با هوش است) تنها پرهیزگاران و افراد با معرفت و هوشمند به همه اسرار عبادات آگاهند و آداب آن را به کار می بندند.آنها اگر چه روزه مستحبی به جا نیاورند و عبادات مستحب شبانه را انجام ندهند خواب و افطارشان از عبادات گروه اول بالاتر است؛خواب و افطاری که به آنها برای اطاعت خالق و خدمت به خلق نیرو می دهد.

نکته: خستگان محروم!

خستگان محروم!

کلام حکیمانه فوق که بخشی از آن از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده و به صورت مبسوطتر از امیرمؤمنان علیه السلام،گویا بر گرفته از آیه سوم سوره«غاشیه»است.آنجا که حال مجرمان را شرح می دهد و می فرماید: «عامِلَةٌ ناصِبَةٌ» ؛پیوسته عمل کرده و خسته شده اند (و نتیجه ای نگرفته اند)»و دلیلش آن است که نه معرفت کافی برای عمل داشتند نه شرایط آن را رعایت کردند و نه موانع آن را برطرف نمودند و حتی گاهی با اعمال ناشایست خود اگر بهره ای هم از اعمال پیشین برده بودند آنها را حبط و باطل نمودند.

در کتاب کافی در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که برای ناصبیان و دشمنان اهل بیت تفاوتی نمی کند که نماز بخوانند یا اعمال ناشایست انجام دهند و این آیه شریفه: «عامِلَةٌ ناصِبَةٌ* تَصْلی ناراً حامِیَةً» درباره (امثال) آنها نازل شده است. (1)

در حدیث دیگری آمده است که برای ناصبین به اهل بیت تفاوت نمی کند که نماز بخوانند یا دزدی کنند آنها در آتش دوزخند. (2)

ص:179


1- 1) .کافی،ج 8،ص 160،ح 162.
2- 2) .بحارالانوار،ج 27،ص 235،ح 51.

هنگامی که انسان حالات خوارج را مطالعه می کند به عمق این گفتار حکیمانه امام علیه السلام آشناتر می شود؛آنها چگونه افراد بی گناه را سر می بریدند و حتی شکم زن باردار را پاره می کردند و او و جنینش را می کشتند و حتی قتل امیرمؤمنان علی علیه السلام را واجب می شمردند؛اما با این حال صدای زمزمه تلاوت قرآن شبانه و نماز شبشان همواره به گوش می رسید.شبیه آنها گروهی از وهابیون امروزند که به آسانی ده ها و صدها نفر از افراد بی گناه،زن و کودک و پیر و جوان را به خاک و خون می کشند سپس در نمازهای پنج گانه با صفوف منظم و خواندن سوره های طولانی به وسیله امام و زمزمه آمین بعد از حمدشان و اهمیت فوق العاده دادن به مد «وَ لاَ الضّالِّینَ» حضور پیدا می کنند به گونه ای که هر کس اعمال سوء و جنایت های فوق العاده آنها را ندیده و نشنیده باشد تحت تأثیر واقع می شود و گمان می کند اینها فرشتگانی هستند در روی زمین در حالی که شیاطینی هستند مستحق جهنم و سجین.

این سخن را با حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله خاتمه می دهیم.آن حضرت شنید که زنی در حال روزه داری کنیز خود را دشنام می دهد! دستور داد طعامی حاضر کردند و به آن زن فرمود:بخور.عرض کرد:روزه دارم.فرمود چگونه روزه دار هستی در حالی که کنیز خود را دشنام دادی روزه فقط پرهیز از طعام و شراب نیست. (1)

***

ص:180


1- 1) .کافی،ج 4،ص 87،ح 83.

گفتار حکیمانه 146- بهترین راه حفظ ایمان و مال

اشاره

و قال علیه السلام

سُوسُوا إِیمَانَکُمْ بِالصَّدَقَةِ،وَ حَصِّنُوا أَمْوَالَکُمْ بِالزَّکَاةِ،

وَ ادْفَعُوا أَمْوَاجَ الْبَلَاءِ بِالدُّعَاءِ.

امام علیه السلام فرمود:

ایمانتان را با صدقه حفظ کنید و اموالتان را با زکات،

و امواج بلا را با دعا از خود دور سازید. (1)

ص:181


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: تنها موردی را که نویسنده مصادر درباره این کلام حکیمانه از راویانی قبل از سیّد رضی نقل می کند این است که می گوید:جمله «حَصِّنُوا أمْوالَکُمْ بِالزَّکاةِ» در حدیث«آداب امیرالمؤمنین لاصحابه»(که در کتاب تحف العقول و خصال نقل شده) آمده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 124).بخشی از این گفتار در کلمات رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز هست.(بحار الانوار،ج 90،ص 288).

ص:182

شرح و تفسیر

بهترین راه حفظ ایمان و مال

امام علیه السلام در این گفتار پربار خود به آثار صدقه در راه خدا و ادای زکات و برکات دعا اشاره کرده می فرماید:«ایمانتان را با صدقه حفظ کنید و اموالتان را با زکات،و امواج بلا را با دعا از خود دور کنید»؛ (سُوسُوا إِیمَانَکُمْ بِالصَّدَقَةِ، وَ حَصِّنُوا أَمْوَالَکُمْ بِالزَّکَاةِ،وَ ادْفَعُوا أَمْوَاجَ الْبَلَاءِ بِالدُّعَاءِ) .

«سوسوا»از ریشه«سیاست»به معنای تدبیر و حفظ و اصلاح است.

تأثیر صدقه در حفظ ایمان از این نظر است که علاقه انسان به مال بیش از هر چیز است؛بسیارند کسانی که در اعمال و عبادات ظاهری قهرمان میدان اند؛اما هنگامی که پای مسائل مالی به میان می آید می لنگند.به همین دلیل پرداختن صدقه و چشم پوشی از مال مخصوصاً اگر به صورت عادت روزانه انسان درآید در تقویت پایه های ایمان بسیار مؤثر است و شاید به دلیل اهمیت صدقات و انفاق در راه خدا در قرآن مجید بذل مال در کنار بذل جان قرار گرفته و می فرماید: «إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» ؛خداوند از مؤمنان،جان و مالشان را خریداری کرده که در برابرش بهشت برای آنان باشد». (1)

در مورد حفظ اموال از طریق پرداخت زکات هم از جنبه های ظاهری قابل

ص:183


1- 1) .توبه،آیه 111.

تفسیر است،هم از جنبه های معنوی؛از نظر ظاهر می دانیم زکات حق محرومان است هنگامی که قشر ضعیف جامعه از حقوق مسلم خود محروم شود کار به شورش ها و قیام ها بر ضد اغنیا می کشد و اموال آنها به خطر می افتد،قیام های کمونیستی در عصر ما گواه صادق این مدعاست.در اعصار گذشته نیز کم و بیش این معنا وجود داشته و شاید شورش زنجیان که در نیمه دوم قرن سوم هجری واقع شد و شخصی به نام«علی بن محمد»در بصره ظهور کرد و گروهی از بردگان را که در شرایط بسیار سختی در مزارع و باغات زندگی می کردند و با خدمات طاقت فرسا با کمترین بهره مندی مشغول کار بودند گرد خود جمع کرد، نمونه ای از همین رخداد باشد. (1)

قرآن مجید نیز اشاره پرمعنایی به این معنا دارد آنجا که می فرماید: «وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ» ؛و در راه خدا انفاق کنید و (با ترک انفاق) خود را به دست خود،به هلاکت نیفکنید» (2)قرار گرفتن این دو جمله پشت سر هم دلیل بر ارتباط آنها با یکدیگر است؛یعنی اگر انفاق فی سبیل الله ترک شود ثروتمندان خودشان را با دست خود به هلاکت افکنده اند و اکثریت محروم سرانجام به پا می خاسته قوانین را در هم می شکنند و شورشی غیر قابل کنترل ایجاد می کنند.

از نظر معنوی نیز جای تردید نیست که خداوند برکات خود را از کسانی بر می گیرد که حقوق محرومان را نمی پردازند.در حدیثی از امام صادق علیه السلام در ابواب زکات کتاب وسائل الشیعه آمده است:

«ما ضاعَ مالٌ فی بَرٍّ أوْ بَحْرٍ إلّا بِتَرْکِ الزَّکاةِ ؛هیچ مالی در دریا و خشکی از بین نرفت جز به سبب ترک زکات». (3)

ص:184


1- 1) .در جلد پنجم«پیام امام»،ص 352 ذیل خطبه 128 شرح کافی درباره شورش زنجیان داده شده است.
2- 2) .بقره،آیه 195.
3- 3) .وسائل الشیعه،ج 6،ص 5.

در مورد جمله سوم یعنی رابطه دفع امواج بلا به وسیله دعا نیز روایات فراوانی داریم و پیش از روایات،قرآن مجید از آن سخن گفته،می فرماید: «قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُمْ» ؛بگو:پروردگارم برای شما ارزشی قائل نیست اگر دعای شما نباشد». (1)

در حدیثی در کتاب شریف کافی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«إنّ الدُّعاءَ یَرُدُّ الْقَضاءُ وَ قَدْ نَزَلَ مِنَ السَّماءِ وَ قَدْ أُبْرِمَ إبْراماً ؛دعا حوادث سخت را باز می گرداند حتی اگر دستور آن از آسمان صادر و محکم و مبرم شده باشد». (2)

در همین کتاب از امام زین العابدین علیه السلام می خوانیم:

«الدُّعاءُ یَدْفَعُ الْبَلاءَ النّازِلَ وَ ما لَمْ یَنْزِلْ ؛دعا بلایی را که نازل شده است دفع می کند و همچنین بلائی را که نازل نشده است». (3)

البته استجابت دعا شرایطی دارد که از جمله شرایط آن توبه و نهی از منکر و استفاده از غذای حلال است. (4)

***

ص:185


1- 1) .فرقان،آیه 77.
2- 2) .کافی،ج 2،ص 469،ح 3.
3- 3) .همان،ح 5.
4- 4) .ر.ک:مقدمه کتاب«کلیات مفاتیح نوین».

ص:186

گفتار حکیمانه 147-برتری علم بر ثروت-حاملان علم چند گروهند

اشاره

و من کلام له علیه السلام

لِکُمَیْلِ بْنِ زِیَادٍ النَّخَعِیِّ

بخش اوّل:

اشاره

قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَادٍ:أَخَذَ بِیَدِی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام،فَأَخْرَجَنِی إِلَی الْجَبَّانِ،فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ،ثُمَّ قَالَ:

یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ:إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ،فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا،فَاحْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَکَ:النَّاسُ ثَلَاثَةٌ:فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ،وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَی سَبِیلِ نَجَاةٍ،وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ،یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ،لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ،وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَی رُکْنٍ وَثِیقٍ.

یَا کُمَیْلُ:الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ،الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ،وَ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ،وَ الْعِلْمُ یَزْکُوا عَلَی الْإِنْفَاقِ،وَ صَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ.

یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ:مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِینٌ یُدَانُ بِهِ،بِهِ یَکْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِی حَیَاتِهِ،وَ جَمِیلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ،وَ الْعِلْمُ حَاکِمٌ،وَ الْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ.

یَا کُمَیْلُ:هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْیَاءٌ،وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ:

أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ،وَ أَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ.

ص:187

از سخنان امام علیه السلام

به کمیل بن زیاد نخعی است

کمیل بن زیاد می گوید:امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام دست مرا گرفت و به سوی صحرا (خارج شهر کوفه) برد هنگامی که به صحرا رسید آه پردردی کشید و فرمود:

ای کمیل بن زیاد! دل ها همانند ظرف هاست پس بهترین آنها ظرفی است که مقدار بیشتری را بتواند نگهداری کند بنابراین آنچه را به تو می گویم حفظ کن و در خاطر خود بسپار.مردم سه گروهند:علمای ربانی،دانش طلبان در طریق نجات و احمقانِ بی سر و پا و بی هدف که دنبال هر صدایی می روند و با هر بادی حرکت می کنند؛ آنهایی که با نور علم روشن نشده و به ستون محکمی پناه نبرده اند.ای کمیل! علم از مال بهتر است (چرا که) علم،تو را پاسداری می کند ولی تو باید مال را پاسداری کنی.مال با هزینه کردن کاستی می گیرد در حالی که علم،با انفاق افزون می گردد.

دست پروردگانِ مال،با زوال آن از بین می روند.(ولی دست پروردگان علوم پایدارند) ای کمیل بن زیاد! آشنایی با علم و دانش آیینی است که انسان به آن جزا داده می شود و باید به آن گردن نهد،به وسیله آن در دوران حیات،کسب طاعت فرمان خدا می کند و بعد از وفات نام نیک از او می ماند.(در حالی که مال به تنهایی نه وسیله طاعت است نه سبب نیک نامی بعد از مرگ) علم حاکم است و مال محکوم علیه (علم فرمانده است و مال فرمان بردار).ای کمیل! ثروت اندوزان هلاک شده اند در حالی که ظاهراً در صف زندگانند؛ولی دانشمندان تا جهان برقرار است زنده اند خود آنها گرچه از میان مردم بیرون رفته اند؛ولی چهره و آثارشان در دل ها ثبت است. (1)

ص:188


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب صاحب کتاب مصادر می گوید:این کلام حکمت آمیز را افراد مختلف با اختلاف عقیده ای که داشته اند نقل کرده اند تا آنجا که«ابن کثیر»در کتاب«البدایة و النهایة»در حوادث سنه 82 در شرح حالات«کمیل بن زیاد»نوشته است که«کمیل»روایت مشهوری از علی بن ابی طالب دارد که آغازش این است«الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا»و آن روایتی طولانی است که جماعتی از حافظان معتبر حدیث آن را نقل کرده اند و در آن مواعظ و سخنان بسیار خوبی است. سپس صاحب مصادر نام دوازده نفر از کسانی که قبل از سیّدرضی وبعد ازاو این حدیث رانقل کرده اند باذکر مدرک بیان می کند (مصادرنهج البلاغه،ج4،ص128و129).

شرح و تفسیر

برتری علم بر ثروت

امام علیه السلام در این کلام بسیار شریف و پربار و پرمعنا نخست برای آماده کردن مخاطب خود کمیل او را به مکانی می برد که خالی از اغیار و نامحرمان است تا بتواند آزادتر و پربارتر حقایق را برای او بیان کند.

کمیل بن زیاد می گوید:«امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام دست مرا گرفت و به سوی صحرا (خارج شهر کوفه) برد هنگامی که به صحرا رسید آه پردردی کشید و فرمود»؛ (قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَادٍ:أَخَذَ بِیَدِی أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام،فَأَخْرَجَنِی إِلَی الْجَبَّانِ،فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ،ثُمَّ قَالَ:) .

«جبّان»به معنای صحراست و گاه به قبرستان«جبان»و«جبانة»اطلاق شده چون معمولاً قبرستان ها در بیرون شهر بود.

«صعداء»(بر وزن علماء) به معنای تنفسی است که کشیده و طولانی و ناشی از درد و رنج باشد.

امام علیه السلام در آن فضای آزاد و آرام و خالی از بیگانه و اغیار زبان به سخن گشود و مخاطب با ایمان و با معرفتش را چنین خطاب کرد:«ای کمیل بن زیاد! دل ها همانند ظرف هاست پس بهترین آنها ظرفی است که مقدار بیشتری را بتواند نگهداری کند»؛ (یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ:إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ،فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا) .

«اوْعِیَة»جمع (وِعاء) به معنای ظرف در اصل از ریشه وعی (بر وزن سعی)

ص:189

گرفته شده است که به گفته«ابن منظور»در لسان العرب و«راغب»در کتاب مفردات در اصل به معنای نگهداری چیزی در قلب است یعنی به حافظه سپردن و یاد گرفتن.سپس به هر ظرفی«وعاء»گفته شده به گونه ای که بر معنای اصلی پیشی گرفته و هر زمان«وعاء»گفته می شود معنای ظرف های معمولی به ذهن انسان سبقت می گیرد.

این ماده به معنای حفظ و نگهداری نیز آمده است،بنابراین منظور امام علیه السلام تأکید بر این است که کمیل این سخنان حکیمانه و گرانقدر را حفظ کند و به دیگران نیز برساند تا نفع آن عام باشد.کمیل نیز به این دستور عمل کرد.

به هر حال،تشبیه زیبا و پرمعنای کلام امام علیه السلام اشاره به این است که در مبدأ فیض الهی هیچ محدودیتی نیست و اگر استفاده انسان ها از آن مبدأ متفاوت است به سبب تفاوت ظرفیت های آنهاست؛درست به این می ماند که گروهی ظرف های مختلفی را با خود بردارند و به سوی چشمه زلال پرآبی حرکت کنند.

پیداست هر یک به اندازه پیمانه ای که به همراه دارد از آن چشمه آب بر می گیرد؛ یکی به اندازه آشامیدن یک مرتبه انسان و دیگری به اندازه دفعات زیاد.

به بیان دیگر،باران فیض الهی بر صحرا و دشت و دره ها و گودال ها می بارد، هر زمینی وسعت بیشتری داشته باشد بهره اش از آن باران بیشتر است.این سخن اشاره به آن است که ای کمیل! تا می توانی ظرفیت خود را گسترش ده.

از این رو امام می فرماید:«بنا بر این،آنچه را به تو می گویم حفظ کن و در خاطر خود بسپار»؛ (فَاحْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَکَ) .

آن گاه امام علیه السلام جامعه انسانی را به سه گروه تقسیم می کند که چهارمی ندارد، می فرماید:«مردم سه گروهند:علمای ربانی،دانش طلبان در طریق نجات و احمقانِ بی سر و پا و بی هدفی که دنبال هر صدایی می روند و با هر بادی حرکت می کنند؛آنهایی که با نور علم روشن نشده اند و به ستون محکمی پناه

ص:190

نبرده اند»؛ (النَّاسُ ثَلَاثَةٌ:فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ،وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَی سَبِیلِ نَجَاةٍ،وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ،یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ،لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ،وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَی رُکْنٍ وَثِیقٍ) .

منظور از«عالمان ربانی»انسان هایی هستند که علم و تقوا و معرفت الهی را در بر دارند و آنچه می گویند از سخنان پروردگار و اولیائش می گویند و همواره در این مسیر سیر می کنند و کار آنها تربیت شاگردان و پرورش روح و فکر آنهاست.

«ربانی»ممکن است از ریشه«رب»به معنای پروردگار باشد که به هنگام«یاء» نسبت،«الف و نون»برای تأکید و مبالغه به آن اضافه شده است؛مانند«روحانی» و شاید از ماده«تربیت»گرفته شده باشد؛یعنی علمایی که مربی انسان ها هستند و جمع میان هر دو معنا در واژه«عالم ربانی»بعید به نظر نمی رسد.

اما «مُتَعَلِّمٌ عَلَی سَبِیلِ نَجَاةٍ» به کسی گفته می شود که رهبر و پیشوا و معلمی از علمای ربانی برای خود بر گزیده،از شیطان و وسوسه های او و انسان های شیطان صفت دوری گزیده،در طریق نجات گام نهاده و آن مسیر را در سایه رهبری آگاه و با تقوا ادامه می دهد.

در واقع«علمای ربانی»همچون آفتاب عالم تاب و«متعلّمان عَلی سَبیلِ النَّجاة»همچون کره ماه هستند که گرچه از خود نوری ندارند؛ولی نور آفتاب را گرفته و منعکس می کنند و به همین دلیل چراغ شب های تار محسوب می شوند.

این دو گروه خوشبخت و سعادتمند و پیروزند؛اما گروه سوم افراد گمراه و منحرفی هستند که امام برای آنها شش وصف بیان فرموده است:

نخست از آنها به«همج»یاد می کند.«همج»جمع«هَمَجَة»در اصل به معنای مگس کوچک است که اشاره به حقارت و بی ارزشی آنهاست.

سپس از آنها به«رعاع»اسم می برد که جمع«رَعاعة»(بر وزن خرابة) به معنای افراد بی سر و پا و اوباش است.

ص:191

در سومین یادکرد آنها را افرادی بی هدف نام می برد که دنبال هر صدایی می روند؛امروز پای پرچم زید سینه می زنند فردا پای پرچم دشمنش.

«ناعق»از«نعیق»به معنای صدایی است که چوپان برای راندن و نهیب زدن گوسفندان سر می دهد.بعضی گفته اند که در اصل به معنای صدای کلاغ است، سپس توسعه یافته و به صدای چوپان در برابر گوسفندان نیز اطلاق شده است.

در هر حال این گروه را به گوسفندان بی عقل و شعوری تشبیه می کند که دنبال هر صدایی حرکت می کنند.

در چهارمین توصیف ایشان را به موجودات سبک و بی ریشه ای مانند برگ های خشکیده،پشه ها وامثال آن تشبیه می کند که همراه باد به هر سویی می روند و این نیز دلیل بر بی وزنی و بی هدفی آنهاست که با هر نسیمی به سویی می رود.

در پنجمین و ششمین توصیف که در واقع علت اصلی تمام مشکلات و بدبختی های آنهاست می فرماید:آنها به نور علم روشن نشده اند تا در مسیر ثابتی به سوی اهداف والایی حرکت کنند و نیز تکیه گاه محکمی ندارند که به آن چسبیده باشند تا نسیم ها و حتی طوفان ها هم نتوانند آنها را جا به جا کنند.اینها حال کسانی است که نه عالمند و نه متعلم،نه دانشمند و نه پیرو دانشمندان.

در حدیث کوتاه و پرمعنایی از امام صادق علیه السلام همین تقسیم سه گانه به شکل دیگری بیان شده است:

«النَّاسُ ثَلَاثَةٌ:عَالِمٌ وَ مُتَعَلِّمٌ وَ غُثَاءٌ ؛مردم سه دسته اند:یا عالم و یا کسب کننده علم از شخص عالم اند و یا غثاء». (1)(غثاء در اصل به معنای گیاهان خشکیده ای است که به صورت در هم ریخته بر روی سیلاب قرار می گیرد.همچنین به کف هایی که روی آب در حال جوشیدن در دیگ پیدا می شود غثاء گفته شده است).

در واقع امام علیه السلام روی نقطه اصلی مشکلات جوامع انسانی انگشت گذارده

ص:192


1- 1) .کافی،ج 1،ص 34،ح 2.

است.قسمت مهمی از مشکلات از ناحیه گروه سوم است؛گروهی نادان، بی خبر،بی برنامه که دنبال هر کسی بدون مطالعه حرکت می کنند.تنها هدفشان منافع مادی آنهاست.نه نور علم و تقوا بر قلوبشان تابیده،نه معرفت درستی نسبت به مبدأ و معاد دارند،نه تکیه گاه مطمئن،نه مشاوران آگاه و دشمنان اسلام بر همین گروه تکیه می کنند تا جوامع اسلامی را گرفتار نا بسامانی کنند.

به بیان دیگر عالمان ربانی همچون کوه های استوارند و به مضمون

«المُؤمِنُ کَالْجَبَلِ لَا تُحَرِّکُهُ الْعَوَاصِف ؛مؤمن همچون کوه است و تندبادها او را به حرکت در نمی آورد»، (1)در برابر تمام طوفان ها ایستادگی می کنند و

«مُتَعَلِّمانِ عَلی سَبیلِ النَّجاةِ» همچون قطعات سنگی هستند که به کوه چسبیده اند؛آنان نیز از طوفان حوادث در امانند؛ولی«هِمَج رَعاء»به منزله گرد و خاکی هستند که بر دامان کوه نشسته و به اندک نسیمی جا به جا می شوند.وظیفه دانشمندان و رهبران فکری و معنوی جامعه این است که تلاش کنند این گروه را در گروه دوم جای دهند و آنها را ارتقاء رتبه بخشند و گرنه همیشه جامعه نابسامان خواهد بود.

قرآن مجید نیز درباره این گروه گاهی چنین تعبیری از آنها دارد:«آنها دل ها ( عقل ها)یی دارند که با آن (اندیشه نمی کنند،) نمی فهمند،و چشمانی که با آن نمی بینند؛و گوش هایی که با آن نمی شنوند؛آنها همچون چهارپایانند؛بلکه گمراه تر! اینان همان غافلانند (چون امکان هدایت دارند و بهره نمی گیرند)»؛ «لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ». 2

گاه نیز درباره کفار نادان و بی خبر خطاب به پیغمبر می گوید:«مَثَل (تو در دعوت) کسانی که کافر شدند،بسان کسی است که حیوانات را (برای نجات از

ص:193


1- 1) .شرح اصول کافی،ملا صالح مازندرانی،ج 9،ص 181.

خطر،) صدا می زند؛ولی آنها چیزی جز سر و صدا نمی شنوند؛(کافران) کر و لال و کورند؛ازاین رو چیزی نمی فهمند»؛ «وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلاّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ». 1

امام علیه السلام سپس در مقایسه ای بسیار جالب برتری علم را بر اموال دنیا از شش جهت،در سه گزاره از کلامش ثابت می کند:

نخست در اولین امتیاز علم بر مال می فرماید:«ای کمیل! علم از مال بهتر است (چرا که) علم،تو را پاسداری می کند ولی تو باید مال را پاسداری کنی»؛ (یَا کُمَیْلُ:

الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ،الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ) .

بدیهی است که علم هم ایمان انسان را حفظ می کند و هم جسم و جان او را، زیرا دفع آفات در جهات مختلف به وسیله علم صورت می گیرد در حالی که مال به عکس آن است؛صاحب مال باید پیوسته از اموال خویش مراقبت کند مبادا دزدان آن را بربایند یا آفات و بلاهایی آن را از میان بردارد.باید مراقبینی بر آن بگمارد، وسایل اطفای حریق در کنارش قرار دهد،به موقع به آن سرکشی کند مبادا آفتی در آن پیدا شده باشد و این یک برتری بزرگ برای علم در برابر مال است.

در دومین برتری می فرماید:«مال با هزینه کردن کاستی می گیرد در حالی که علم،با انفاق افزون می گردد»؛ (وَ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ،وَ الْعِلْمُ یَزْکُوا عَلَی الْإِنْفَاقِ) .

«یَزْکُوا»(از ریشه«زکاء») به معنای نو و رشد است.

دلیل آن روشن است؛هنگامی که عالم تدریس می کند و شاگردانی پرورش می دهد علم و دانش او درون فکرش راسخ تر و قوی تر می شود و ای بسا شاگردان سؤال و اشکالی کنند و در پرتو آن بر علم او افزوده گردد و ما تجربه کرده ایم برای پرورش علم هیچ چیز بهتر از تدریس نیست.مطالعه،درس خواندن و مباحثه کردن خوب است ولی تدریس اثر قوی تری دارد.

ص:194

اضافه بر این علم از طریق شاگردان گسترش پیدا می کند و این نیز نوعی دیگر از نمو است.

در سومین تفاوت می فرماید:«دست پروردگانِ مال،به زوال آن از بین می روند (ولی دست پروردگان علوم پایدارند)»؛ (وَ صَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ) .

بسیار دیده ایم ثروتمندانی را که در زمان ثروت،دوستان بی شمار و مخلصان فراوانی دارند؛اما آن روز که ورشکست گردند و اموال شان از بین برود همه از اطراف آنها پراکنده می شوند گویی نه مالی بود و نه ثروتی و نه دست پروردگانی؛ اما عالم اگر روزی بیمار شود و نتواند افاضه علم کند و یا از دنیا برود شاگردانش جای او را می گیرند و خلأ ناشی از بیماری یا فقدانش را پر می کنند و این امر همچنان در نسل های متعدد ادامه می یابد.

امام علیه السلام در ادامه این سخن به چهارمین امتیاز علم بر مال پرداخته،می فرماید:

«ای کمیل بن زیاد! آشنایی با علم و دانش آیینی است که انسان به آن جزا داده می شود و باید به آن گردن نهد،به وسیله آن در دوران حیات،کسب طاعت فرمان خدا می کند و بعد از وفات نام نیک از او می ماند (در حالی که مال به تنهایی نه وسیله طاعت است نه سبب نیک نامی بعد از مرگ)»؛ (یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَادٍ:

مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِینٌ یُدَانُ بِهِ،بِهِ یَکْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِی حَیَاتِهِ،وَ جَمِیلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ) .

«أُحْدُوثه»به معنای چیزی است که مردم درباره آن سخن می گویند و در اینجا به معنای نام و نشان و«جَمیلَ الْأُحْدُوثَة»به معنای نام نیک است.

تعبیر به «مَعْرِفَةُ الْعِلْم» به معنای آشنایی با علوم و دانش هاست نه آشنایی به اهمیت علم آن گونه که بعضی از شارحان پنداشته اند،زیرا جمله های بعد از آن شاهد بر تفسیری است که بیان کردیم.

در حدیثی که در کتاب کافی از امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده است می خوانیم که

ص:195

فرمود:

«اعْلَمُوا أَنَّ صُحْبَةَ الْعَالِمِ وَ اتِّبَاعَهُ دِینٌ یُدَانُ اللَّهُ بِهِ وَ طَاعَتَهُ مَکْسَبَةٌ لِلْحَسَنَاتِ مَمْحَاةٌ لِلسَّیِّئَاتِ وَ ذَخِیرَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ رِفْعَةٌ فِیهِمْ فِی حَیَاتِهِمْ وَ جَمِیلٌ بَعْدَ مَمَاتِهِمْ ؛بدانید همنشینی عالم و پیروی از دانشمند آیینی است که خدا با آن پرستش می شود و پیروی از عالم سبب کسب حسنات و محو سیئات و ذخیره مؤمنان و مایه برتری و افتخار در حیاتشان و نام نیک بعد از وفاتشان خواهد بود». (1)

در پنجمین مقایسه حضرت می فرماید:«علم حاکم است و مال محکوم علیه (علم فرمانده است و مال فرمان بردار)»؛ (وَ الْعِلْمُ حَاکِمٌ،وَ الْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ) .

بدیهی است مال و ثروت در سایه علم و دانش پدید می آید؛مدیریت های شایسته،آگاهی به فنون زراعت و تجارت و صنعت و به ویژه در عصر ما آگاهی به انواع تکنولوژی ها و فناوری ها سرچشمه پیدایش و گسترش اموال و ثروت هاست و آنچه مایه برتری بخشی از کشورها بر سایر کشورهای جهان و حاکمیت آنها بر مسائل سیاسی و فرهنگی جهان شده همان پیشرفت علمی آنهاست که هم اقتصادشان را شکوفا کرده و هم پایه های حاکمیت شان را بر مسائل سیاسی تقویت نموده است.

به گفته مرحوم مغینه در شرح نهج البلاغه خود،مسلمانان روی گنج های بزرگی نشسته اند گنج هایی که غربی ها فاقد آنند؛ولی دارای علوم و دانش هایی هستند که سبب برتری آنها در مسائل سیاسی و اقتصادی شده است.ما مالک گنج و ثروتیم و آنها مالک علم و خبرویت و به همین دلیل آنها حتی بر گنج ها و ثروت های ما حکومت می کنند آنها به زبان عمل می گویند: «رَبِّ زِدْنِی عِلْماً» و ما به زبان کسالت عکس آن را می گوییم. (2)

ص:196


1- 1) .کافی،ج 1،ص 188،ح 14.
2- 2) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 314.

بحمدالله در این اواخر بسیاری از مسلمانان بیدار شده و بازگشت به هویت اصلی خود را آغاز کرده اند.دانشمندان ماهری در میان آنها پیدا شده که اگر به نهضت علمی خود شتاب دهند امید می رود خود را در تمام جهات از حاکمیت غربِ ظالم و ستمگر آزاد سازند.

روشن است که علم در کلام امام علیه السلام همه علوم مفید را شامل می شود؛اعم از علوم الهی و معنوی و علوم مفید مادی،هرچند بیشتر سخن از علوم الهی است.

آن گاه امام علیه السلام در ششمین و آخرین برتری علم و دانش بر مال و ثروت چنین می فرماید:«ای کمیل! ثروت اندوزان هلاک شده اند در حالی که ظاهراً در صف زندگانند؛ولی دانشمندان تا جهان برقرار است زنده اند خود آنها گرچه از میان مردم بیرون رفته اند؛ولی چهره و آثارشان در دل ها ثبت است»؛ (یَا کُمَیْلُ:هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْیَاءٌ،وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ:أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ،وَ أَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ) .

می دانیم فرق موجود زنده و مرده در تأثیرگذاری آن است،بنابراین ثروت اندوزانی که نه خود از اموالشان استفاده می کنند و نه دیگران بهره مند می شوند در حکم مردگانند،زیرا هیچ اثری از آنها دیده نمی شود؛ولی دانشمندانی که سال ها و قرن ها چشم از جهان فرو بسته و شاگردان و کتاب ها و آثارشان در همه جا به چشم می خورد در واقع زنده اند.مگر یک عالم زنده چه می کند؟ شاگرد پرورش می دهد،مردم را هدایت و از آیین حق دفاع می کند.

هرگاه پس از وفات آثار علمی آنها همین کارها را انجام دهد گویی آنها زنده اند.

آری،دانشمندانی که وفات کرده با بدن های مادی در میان ما نیستند؛اما به قلب هر کس مراجعه کنید وجود آنها را با آثارشان حاضر می بینید.درست مانند حیاتشان پیام می دهند و تربیت می کنند.

قرآن مجید نیز درباره افراد فاقد هر گونه اثر به«مردگان»تعبیر کرده

ص:197

و می فرماید: «إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ» ؛مسلّماً تو نمی توانی صدای خود را به گوش مردگان برسانی،و نه سخنت را به گوش کران هنگامی که روی برگردانند و دور شوند». (1)

امیرمؤمنان علی علیه السلام از کسانی که امر به معروف و نهی از منکر را با قلب و زبان و دست ترک می کنند به«میت الاحیاء»(مرده زندگان) تعبیر کرده و می فرماید:

«وَ مِنْهُمْ تَارِکٌ لِإِنْکَارِ الْمُنْکَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ یَدِهِ فَذَلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاء» . (2)

در خطبه 87 نیز همین تعبیر (میت الاحیاء) درباره کسانی که نصیحت نمی پذیرند و گوش به اندرزهای اولیاء الله نمی دهند،آمده است.

از سویی دیگر در حدیثی از همان حضرت که در غرر الحکم آمده می خوانیم:

«العالِمُ حَیٌّ وَ إنْ کانَ مَیِّتاً،الْجاهِلُ مَیِّتٌ وَ إنْ کانَ حَیّاً ؛عالم زنده است،هر چند از دنیا رفته باشد و جاهل مرده،هرچند در زمره زندگان باشد». (3)

نیز از همان حضرت در همان کتاب نقل شده است که فرمود:

«ما ماتَ مَنْ أحْیی عِلْماً ؛کسی که علم و دانشی را زنده کند هرگز نمرده است». (4)

خلاصه این که امام علیه السلام برای اثبات برتری علم و دانش در مقابل مال و ثروت تمام جهات این دو را در نظر گرفته و حق سخن را ادا فرموده است به گونه ای که چون انسان آن را مطالعه می کند هیچ گونه کمبود و کاستی در آن نمی بیند.در ضمن روشن می شود که در فرهنگ اسلام علم و عالم و دانشمند حرف اول را می زنند و سایر مواهب الهی تحت سلطه و سیطره آنهاست.

***

ص:198


1- 1) .نمل،آیه 80.
2- 2) .نهج البلاغه،حکمت 374.
3- 3) .غررالحکم،ص 47،ح 206 و ص 75،ح 1163.
4- 4) .همان،ح 213.

بخش دوم:

اشاره

هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً-وَ أَشَارَ بِیَدِهِ إِلَی صَدْرِهِ-لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً! بَلَی أَصَبْتُ لَقِناً غَیْرَ مَأْمُونٍ عَلَیْهِ،مُسْتَعْمِلاً آلَةَ الدِّینِ لِلدُّنْیَا،وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَی عِبَادِهِ،وَ بِحُجَجِهِ عَلَی أَوْلِیَائِهِ؛أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ،لَا بَصِیرَةَ لَهُ فِی أَحْنَائِهِ،یَنْقَدِحُ الشَّکُّ فِی قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ.أَلَا لَا ذَا وَ لَا ذَاکَ! أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِیَادِ لِلشَّهْوَةِ،أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الِادِّخَارِ،لَیْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّینِ فِی شَیْءٍ،أَقْرَبُ شَیْءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السَّائِمَةُ! کَذَلِکَ یَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِیهِ.

ترجمه

(امام علیه السلام فرمود:بدان ای کمیل) در اینجا علم فراوانی است-و با دست اشاره به سینه مبارکش کرد-ای کاش افراد لایقی را برای آن می یافتم (تا به آنها تعلیم دهم) آری کسی را می یابم که زود درک می کند ولی (از نظر تقوا) قابل اطمینان و اعتماد نیست و دین را وسیله دنیا قرار می دهد و از نعمت خدا بر ضد بندگانش استفاده می کند و از دلائل الهی بر ضد اولیائش کمک می گیرد.یا کسی که مطیع حاملان حق است اما چون بصیرتی به پیچ و خم های علم و شبهات ندارد با نخستین شبهه و ایراد،شک در دل او پیدا می شود.آگاه باش (ای کمیل!) نه این به درد می خورد و نه آن.یا کسی که اسیر لذت است و در چنگال شهوات گرفتار.

(و به همین دلیل دین و ایمانش را در پای لذات و شهواتش قربانی می کند).یا کسی که حریص به جمع مال و اندوختن آن است این دو (این گروه و گروه

ص:199

پیشین) به هیچ وجه از دین داران نیستند و شبیه ترین موجودات به چهارپایانی هستند که برای چَرا رها شده اند.(آری) این گونه علم با مرگ حاملانش می میرد.

شرح و تفسیر

حاملان علم چند گروهند

امام علیه السلام در این بخش از کلام نورانی و پربار و حکمت آمیزش بعد از ذکر اهمیت علم و علما و برتری علم بر مال و ثروت می فرماید:«(بدان ای کمیل) در اینجا علم فراوانی است-و با دست اشاره به سینه مبارکش کرد-»؛ (هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً-وَ أَشَارَ بِیَدِهِ إِلَی صَدْرِهِ -) .

سپس فرمود:«ای کاش افراد لایقی برای آن می یافتم (تا به آنها تعلیم دهم)»؛ (لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً) .

منظور از این علم چه علمی است؟ به نظر می رسد علوم مربوط به صفات جمال و جلال خداوند و عرفان ذات مقدسش و اسرار جهان آفرینش و مقامات انبیا و اولیا و حوادث مربوط به آینده باشد که تحمل این علوم را همه کس ندارد بلکه جمعی از پاکان و خاصان و اولیاء الله و اتقیا می توانند حامل این علوم باشند و از آن به طور صحیح استفاده کنند.

در حدیثی پرمعنا از امام باقر علیه السلام در تفسیر واژه«صمد»در آیه «اللّهُ الصَّمَدُ» می خوانیم که:

«لَوْ وَجَدْتُ لِعِلْمِیَ الَّذِی آتَانِیَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَمَلَةً لَنَشَرْتُ التَّوْحِیدَ وَ الْإِسْلَامَ وَ الْإِیمَانَ وَ الدِّینَ وَ الشَّرَائِعَ مِنَ الصَّمَدِ وَ کَیْفَ لِی بِذَلِکَ وَ لَمْ یَجِدْ جَدِّی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ حَمَلَةً لِعِلْمِهِ حَتَّی کَانَ یَتَنَفَّسُ الصُّعَدَاءَ وَ یَقُولُ عَلَی الْمِنْبَرِ:سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَإِنَّ بَیْنَ الْجَوَانِحِ مِنِّی عِلْماً جَمّاً هَاهْ هَاهْ أَلَا لَا أَجِدُ مَنْ یَحْمِلُه ؛هر گاه برای علم و دانشی که خدا به من داده حاملانی پیدا می کردم توحید،اسلام، ایمان،دین و شرایع را از واژه«الصمد»بیرون می آوردم و آن را نشر می دادم.

ص:200

چگونه ممکن است من چنین افرادی را بیابم در حالی که جدم امیرمؤمنان علیه السلام نیافت تا آنجا که آه سوزان و پر درد از دل بر می کشید و بر منبر می فرمود:

از من سؤال کنید پیش از آنکه از دست شما بروم،چرا که در وجود من علم و دانش فراوانی است.آه آه بدانید افرادی نمی یابم که بتوانند آن را حمل و نگهداری کنند». (1)

امام علیه السلام در ادامه این سخن از چهار گروه نام می برد که هیچ کدامشان شایسته حمل این علوم الهی و اسرارآمیز نیستند.در مورد گروه اول می فرماید:«آری کسی را می یابم که زود درک می کند ولی (از نظر تقوا) قابل اطمینان و اعتماد نیست و دین را وسیله دنیا قرار می دهد و از نعمت خدا بر ضد بندگانش استفاده می کند و از دلائل الهی بر ضد اولیائش کمک می گیرد»؛ (بَلَی أَصَبْتُ لَقِناً غَیْرَ مَأْمُونٍ عَلَیْهِ،مُسْتَعْمِلاً آلَةَ الدِّینِ لِلدُّنْیَا،وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَی عِبَادِهِ،وَ بِحُجَجِهِ عَلَی أَوْلِیَائِهِ) .

«لَقِن»به معنای زیرک و باهوش است.

این گروه همان عالمان بی تقوا هستند که از نظر علمی ممکن است مراحلی را طی کرده باشند؛ولی از نظر تعهد و احساس مسئولیت الهی پایشان لنگ است.

اینها همان عالمانی هستند که در دستگاه خلفای جور و سلاطین ظالم توجیه گر اعمالشان بوده و دین خود را برای آبادی دنیایشان می فروختند و تاریخ افرادی از این قبیل را به خاطر دارد که حتی گاه برای حفظ موقعیتشان فتوا به ریختن خون بی گناهان می دادند و اینها خطرناک ترین دشمنان اسلامند.

در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السلام از حضرت مسیح علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«الدِّینَارُ دَاءُ الدِّینِ وَ الْعَالِمُ طَبِیبُ الدِّینِ فَإِذَا رَأَیْتُمُ الطَّبِیبَ یَجُرُّ الدَّاءَ إِلَی نَفْسِهِ فَاتَّهِمُوهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ غَیْرُ نَاصِحٍ لِغَیْرِهِ ؛دینار موجب بیماری دین است و عالِم

ص:201


1- 1) .بحار الانوار،ج 3،ص 225،ح 15.

طبیب دین است.هرگاه دیدید طبیب عوامل بیماری را به سوی خود می کشد او را در طبّش متهم سازید و بدانید (کسی که به خودش رحم نمی کند) خیرخواه دیگران نیست». (1)

سپس درباره گروه دوم می فرماید:«یا کسی که مطیع حاملان حق است؛اما چون بصیرتی به پیچ و خم های علم و شبهات ندارد با نخستین شبهه و ایراد، شک در دل او پیدا می شود.آگاه باش (ای کمیل!) نه این به درد می خورد و نه آن»؛ (أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ،لَا بَصِیرَةَ لَهُ فِی أَحْنَائِهِ،یَنْقَدِحُ الشَّکُّ فِی قَلْبِهِ لِأَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ.أَلَا لَا ذَا وَ لَا ذَاکَ) .

«احْناء»جمع«حِنْو»در اصل به هرچیزی گفته می شود که پیچ و خمی داشته باشد سپس به معنای جوانب نیز آمده است (چرا که جوانب و اطراف اشیا غالباً انحنایی دارد).

این گروه از یک نظر نقطه مقابل گروه اول اند؛افرادی ضعیف الفکر و نادان و مغرور که در برابر شبهه افکنان کاملا آسیب پذیر اند،میدان را خالی کرده و گاه به آن ها می پیوندند.خطر این گروه برای جهان اسلام و جامعه بشری نیز کم نیست.نمونه این گروه جمعیت خوارج بودند؛هنگامی که به توطئه و نیرنگ عمرو عاص قرآن بالای نیزه ها رفت فورا میدان را رها کردند و هنگامی که شبهه افکنی شعار«لا حُکْمَ إلّا لِلّه»را سر داد در برابر علی علیه السلام قیام کردند که چرا مسئله حکمیت را پذیرفته ای و العیاذ بالله نسبت کفر به آن حضرت دادند و امثال آنها در جامعه امروز ما نیز کم نیست.

حضرت درباره گروه سوم می فرماید:«یا کسی که اسیر لذت است و در چنگال شهوات گرفتار آمده (و به همین دلیل دین و ایمانش را در پای لذات و شهواتش قربانی می کند)»؛ (أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِیَادِ لِلشَّهْوَةِ) .

ص:202


1- 1) .بحارالانوار،ج 2،ص 107،ح 5.

«منهوم»به معنای شکم پرست و حریص است.

«سَلِسَ الْقِیاد»به کسی گفته می شود که به آسانی در برابر چیزی تسلیم می شود.

آن گاه به چهارمین گروه اشاره کرده می فرماید:«یا کسی که حریص به جمع مال و اندوختن آن است این دو (این گروه و گروه قبل) به هیچ وجه از دین داران نیستند و شبیه ترین موجودات به چهارپایانی هستند که برای چَرا رها شده اند»؛ (أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الِادِّخَارِ،لَیْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّینِ فِی شَیْءٍ،أَقْرَبُ شَیْءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السَّائِمَةُ) .

«مُغْرِم»کسی است که عاشق و دلباخته چیزی باشد.

«سائِمَة»حیوانی است که در چراگاه رها شود.

می دانیم چهارپایان جز خور و خواب و شهوت چیزی را درک نمی کنند و بیچاره انسان،اشرف مخلوقات،آن قدر تنزل کند که همسوی با آن ها باشد یا دنبال عیش و نوش و شهوت است و یا مشغول جمع مال و ثروت.

امام علیه السلام در پایان این سخن می فرماید:«این گونه علم با مرگ حاملانش می میرد»؛ (کَذَلِکَ یَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِیهِ) .

زیرا هیچ یک از این گروه چهارگانه شایسته آن نیستند که حامل علوم الهی باشند.به همین دلیل عالمان واقعی از قرار دادن علوم در اختیارشان خودداری می کنند و ناچار علمشان را با خودشان به گور می برند و با مرگ آن ها علم هم می میرد.

***

ص:203

ص:204

بخش سوم:

اشاره

اللَّهُمَّ بَلَی! لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ.إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً،وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً،لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَیِّنَاتُهُ.وَ کَمْ ذَا وَ أَیْنَ أُولَئِکَ؟ أُولَئِکَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً،وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً،یَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَیِّنَاتِهِ،حَتَّی یُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ،وَ یَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ.هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَی حَقِیقَةِ الْبَصِیرَةِ،وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْیَقِینِ،وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَعْوَرَهُ الْمُتْرَفُونَ،وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ،وَ صَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَی،أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ، وَ الدُّعَاةُ إِلَی دِینِهِ.آهِ آهِ شَوْقاً إِلَی رُؤْیَتِهِمْ! انْصَرِفْ یَا کُمَیْلُ إِذَا شِئْتَ.

ترجمه

(سپس امام علیه السلام فرمود:درست است که عالمان با عمل اندک اند و علم و دانش با مرگ حاملانش می میرد) ولی بار خدایا! آری هرگز روی زمین از کسی که به حجت الهی قیام کند خالی نمی شود؛خواه ظاهر و آشکار باشد و یا ترسان و پنهان.وجود آنها به این سبب است که دلائل الهی و نشانه های روشن او هرگز باطل نگردد و از دست نرود.آنها چند نفرند و کجا هستند؟ به خدا سوگند تعدادشان کم و قدر و مقامشان نزد خدا بسیار والاست.خداوند به واسطه آنها حجت ها و دلایلش را حفظ می کند تا به افرادی که نظیر آنها هستند بسپارند و بذر آن را در قلوب افرادی شبیه خود بیفشانند.علم و دانش با حقیقتِ بصیرت به آنها روی آورده و روح یقین را لمس کرده اند.آنها آنچه را دنیاپرستانِ هوس باز

ص:205

مشکل می شمردند آسان یافته اند.و به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته اند.آنها در دنیا با بدن هایی زندگی می کنند که ارواحشان به عالم بالا تعلق دارد،خلفای الهی در زمین اند و دعوت کنندگان به سوی آئینش.آه آه چقدر اشتیاق دیدارشان را دارم.ای کمیل! (همین قدر کافی است) هر زمان که می خواهی باز گرد.

شرح و تفسیر

عالمانی که حجت خدا در زمینند

امام علیه السلام در این بخش از کلام خود که در واقع جنبه استثنا از گفتار سابق را دارد می فرماید:«(درست است که عالمان با عمل اندک اند و علم و دانش با مرگ حاملانش می میرد) ولی بار خدایا! آری هرگز روی زمین از کسی که به حجت الهی قیام کند خالی نمی شود؛خواه ظاهر و آشکار باشد و یا ترسان و پنهان»؛ (اللَّهُمَّ بَلَی! لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ.إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً،وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً) .

درست همان چیزی که علمای امامیه و شیعیان به آن ایمان دارند که زمین هرگز خالی از حجت نمی شود؛خواه آشکار باشد یا پنهان و جالب این که ابن ابی الحدید تصریح می کند که این جمله امام علیه السلام مانند تصریح به عقاید شیعیان است؛ولی اصحاب ما آن را حمل بر«ابدال»می کنند که در روایات نبوی به آنها اشاره شده و آنان مردانی هستند که پیوسته در سطح زمین در گردش اند؛برخی شناخته می شوند و بعضی ناشناخته می مانند.

ای کاش ابن ابی الحدید دست از تعصبات طائفی خود بر می داشت و هنگامی که به سخنی از مولا امیرمؤمنان علی علیه السلام برخورد می کرد که صریح یا مانند صریح بر اعتقاد امامیه بود آن را می پذیرفت و روایاتی را که درباره ابدال نقل شده نیز

ص:206

حمل بر امامان معصوم و یاران خاص آنان می کرد.(در پایان این گفتار سخنی درباره روایات ابدال خواهیم داشت).

سپس امام علیه السلام به نکته مهمی درباره فواید وجود حجت های الهی اعم از غائب و ظاهر پرداخته می فرماید:«وجود آنها به این سبب است که دلائل الهی و نشانه های روشن او هرگز باطل نگردد و از دست نرود»؛ (لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَیِّنَاتُهُ) .

این سخن در واقع یکی از پاسخ ها برای سؤال معروفی است که درباره فلسفه وجود امام غائب علیه السلام می شود و آن این که امام غائب علیه السلام افزون بر این که وجودش سبب آرامش زمین و برکات الهی و تربیت و پرورش دل های آماده است،از طریق ولایت تکوینی همچون پرورش گل ها و میوه ها به وسیله آفتاب پشت ابر، فایده دیگری نیز دارد و آن این است که معارف اسلامی و حجج و بینات الهی و احکام شریعت را دست نخورده نگه می دارد تا با گذشت زمان گرد و غبار نسیان و بطلان بر آنها ننشیند و آیین حق تحریف نگردد تا زمانی که ظاهر شود و همه را از این آب زلال حیات بخش سیراب کند.

حضرت در ادامه این سخن به بیان عدد و صفات آنها می پردازد و می فرماید:

«آنها چند نفرند و کجا هستند؟ به خدا سوگند تعدادشان اندک و قدر و مقامشان نزد خدا بسیار والاست»؛ (وَ کَمْ ذَا وَ أَیْنَ أُولَئِکَ؟ أُولَئِکَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً) .

قرآن مجید نیز درباره مؤمنان صالح العمل که در درجات والای ایمان قرار دارند می گوید: ««وَ قَلِیلٌ ما هُمْ» ؛آنها (که ایمان دارند و عمل صالح و ظلم و ستمی بر یکدگر نمی کنند) تعدادشان کم است». (1)

در اینجا این سؤال پیش می آید که امام معصوم در هر زمان یکی بیش نیست

ص:207


1- 1) .ص،آیه 24.

چرا امام علیه السلام در این عبارت و جمله هایی که بعد از آن می آید از ضمیر جمع استفاده می کند و آنها را به صورت یک جمعیت ذکر می نماید؟

پاسخ این است که امام علیه السلام وجود آنها را در طول زمان در نظر گرفته است.

درست است امام معصوم در هر زمان یکی است؛ولی هرگاه به مجموعه زمان های بعد از امام علیه السلام بنگریم امامان معصوم جمعیتی را تشکیل می دهند.

این احتمال نیز هست که منظور از به کار بردن ضمیرِ جمع،امامان معصوم و اصحاب خاص آنان باشد.

آن گاه امام علیه السلام به ذکر اوصاف این اقلیت عظیم الشأن و این بندگان والای پروردگار پرداخته و شش صفت برایشان ذکر می کند.نخست می فرماید:

«خداوند به واسطه آنها حجت ها و دلایلش را حفظ می کند تا به افرادی که نظیر آنها هستند بسپارند و بذر آن را در قلوب افرادی شبیه خود بیفشانند»؛ (یَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَیِّنَاتِهِ،حَتَّی یُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ،وَ یَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ) .

آری اینان گنجینه های اسرار الهی و حافظان معارف وحی و نبوت و دلایل حقانیت دین مبین اسلام اند و هر کدام از آنها بخواهد از دنیا چشم بپوشد این علوم و اسرار را به فرد دیگری همچون خود می سپارد تا این میراث عظیم حفظ شود و خالی از هر گونه پیرایه و آلودگی به آیندگان برسد.

تعبیر به «یُودِعُوا» اشاره به علوم و اسرار آماده ای است که همچون امانتی از صندوقی به صندوق دیگر منتقل می شود و تعبیر به «یَزْرَعُوا» اشاره به علومی که باید بذر آن افشانده شود و تدریجاً در دل آنها پرورش یابد تا زمانی که به ثمر نشیند و این نشان می دهد که علوم آنها در واقع دو گونه است.

این موضوع را در مورد علی علیه السلام در کتب حدیث غالباً خوانده ایم که علی علیه السلام می فرمود:«پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هزار باب علم را به من آموخت که از هر علمی هزار باب دیگر گشوده می شود» (1)این علوم در واقع همانند بذر اند که افشانده

ص:208


1- 1) .ر.ک:کافی،ج 1،ص 238،ح 297؛بحار الانوار،ج 22،ص 461؛کنز العمال،ج 13،ص 114.

می شوند و از یک دانه هزار دانه می روید؛ولی بخشی از علوم نیز بوده است که بدون کم و کاست از پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام منتقل شده است.

در دومین وصف می فرماید:«علم و دانش با حقیقتِ بصیرت به آنها روی آورده است»؛ (هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَی حَقِیقَةِ الْبَصِیرَةِ) .

البته بصیرت و بینش مراتب و مراحلی دارد؛ولی این گروه از اولیاء الله به حد والای آن رسیدند.

تعبیر به «هجم» ممکن است اشاره به این باشد که علوم آنها اکتسابی نیست بلکه الهامی است از سوی پروردگار که از آنها به هجوم تعبیر شده است.مرحوم علامه مجلسی در تفسیر این جمله می نویسد:تعبیر به هجوم در اینجا اشاره به این است که خداوند«علم لدنّی»را نسبت به حقائق اشیا دفعتاً به آنها تعلیم داده و حجاب ها و پرده ها را کنار زده و حقایق را بر آنها مکشوف ساخته است. (1)

در سومین وصف می فرماید:«آنها روح یقین را لمس کرده اند»؛ (وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْیَقِینِ) .

می دانیم یقین مراتبی دارد:علم الیقین،عین الیقین و حق الیقین.علم الیقین آن است که انسان از دلائل مختلف به چیزی ایمان آورد؛مانند کسی که با مشاهده دود از فاصله دور،به وجود آتش ایمان پیدا کند.عین الیقین در جایی است که انسان به مرحله شهود برسد و با چشم خود مثلا آتش را از نزدیک مشاهده کند.

حق الیقین مرتبه فراتر از آن و به این معناست که مثلاً انسان،آتش را با دست خود لمس کند و یا موجودی همچون آهن که وارد آتش می شود و صفات آن را به خود می گیرد و به صورت بخشی از آن در می آید که این بالاترین مرحله یقین است.اولیای الهی که امیرمؤمنان علی علیه السلام در این گفتار نورانی اش می فرماید:«آنها روح الیقین را لمس کرده اند»دارای همین مرحله از یقین هستند.

ص:209


1- 1) .بحارالانوار،ج 22،ص 461.

حضرت در چهارمین وصف می فرماید:«آنان آنچه را دنیاپرستانِ هوس باز مشکل می شمردند آسان یافته اند»؛ (وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَعْوَرَهُ الْمُتْرَفُونَ) .

«اسْتَلانُوا» (از ریشه«لین») به معنای نرمی و «اسْتَوْعَرَ» (از ریشه«وَعْر») به معنای سختی و «مترفون» (از ریشه«تَرَف») به معنای در ناز ونعمت زیستن است.

دنیاپرستان،پرهیز از زر و زیور دنیا و ساده زیستن و دل از لذات نامشروع کندن را کار مشکلی می پندارند؛ولی این گروه از اولیاء الله به آسانی از همه اینها می گذرند و به زندگی ساده زاهدانه پاک از هر گونه آلودگی قناعت می کنند.

امام علیه السلام در وصف پنجم می فرماید:«آنها به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته اند»؛ (وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ) .

جاهلان پیوسته از این وحشت دارند که اموالشان به خطر بیفتد،جاه و مقامشان از میان برود و آینده زندگی مادی آنها دگرگون شود،از این در هراس اند که اگر از حرام الهی چشم بپوشند،به حلال نرسند و از این می ترسند که اگر از حق طرفداری کنند گروهی از دوستان خود را از دست خواهند داد؛ولی این گروه از اولیاء الله نه تنها از این امور بیمناک نیستند بلکه به آن انس گرفته اند.

در خطبه 128 نیز در کلام امام علیه السلام خواندیم که به«ابوذر»-آن مرد مبارزِ مجاهد فی سبیل الله که به سبب حمایت هایش از حق تبیعد شد و در تبعیدگاه مظلومانه و در نهایت عسرت جان سپرد-به هنگامی که در زمان عثمان می خواستند او را به تبعیدگاه بفرستند خطاب کرد و فرمود:

«یا أباذَرَ...لا یُؤْنِسَنَّکَ إلّا الْحَقُّ،وَ لا یُوحِشَنَّکَ إلَّا الْباطِلُ ؛ای اباذر...مبادا با چیزی جز حق مأنوس شوی و مبادا چیزی جز باطل تو را به وحشت بیفکند».

آن گاه حضرت در ششمین و آخرین وصف می فرماید:«آنها در دنیا با بدن هایی زندگی می کنند که ارواحشان به عالم بالا تعلق دارد!»؛ (وَ صَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَی).

ص:210

اشاره به این که گرچه آن ها از نظر جسمی در این دنیا و در میان انسان های دیگر هستند؛ولی روحشان همنشین با ارواح اولیا و انبیای پیشین و فرشتگان مقرب است.به همین دلیل دنیا در نظرشان بی ارزش و بالاترین ارزش برای آنها جلب رضای پروردگارشان است.اگر آنها اسیر زر و زیور دنیا و مال و ثروت و خور و خواب و شهوت نمی شوند به همین دلیل است که ظاهرا در این دنیا هستند؛ولی در باطن در جهان روحانیان زندگی می کنند.

سرانجام امام علیه السلام بعد از ذکر این اوصاف که حتی ذکر آنها روح پرور و نشاط آور است،می فرماید:«آنان خلفای الهی در زمین اند و دعوت کنندگان به سوی آئینش.آه آه چقدر اشتیاق دیدارشان را دارم»؛ (أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ، وَ الدُّعَاةُ إِلَی دِینِهِ.آهِ آهِ شَوْقاً إِلَی رُؤْیَتِهِمْ!) .

آری آنان نمایندگان خدا بر روی زمین و مصداق اتم آیه شریفه «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» 1 و پرتوی از آیه شریفه «وَ داعِیاً إِلَی اللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً» 2 محسوب می شوند و به همین دلیل امام علیه السلام که خود مصداق اعلای این اولیای الهی است مشتاق دیدارشان است.

هنگامی که سخن به اینجا رسید و امام علیه السلام پیمانه وجود«کمیل»را از این کلمات نورانی و مفاهیم روحانی و عرفانی پر کرد به«کمیل»دستور بازگشت داد و فرمود:«ای کمیل! (همین قدر کافی است) هر زمان که بخواهی باز گرد»؛ (انْصَرِفْ یَا کُمَیْلُ إِذَا شِئْتَ) .

این تعبیر نشان می دهد که امام علیه السلام همراه«کمیل»باز نگشت و همچنان در آن بیابان خاموش و خالی مدتی ماند.شاید می خواست با خدای خود مناجات کند یا سخنان بیشتری بگوید که پیمانه وجود«کمیل»با آن همه عظمت،گنجایش آن

ص:211

را نداشت.تنها خدا می داند و آن امام بزرگوار که در آن لحظات بر مولا چه گذشت.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود در پایان این سخن می گوید:این کلام امام علیه السلام که به«کمیل»می گوید:«هر زمان که می خواهی باز گرد»از لطیف ترین کلمات و بهترین آداب است،زیرا آمرانه نمی فرماید برگرد،بلکه می گوید:هرگاه بخواهی.تا بدین وسیله«کمیل»را از ذلت تحت فرمان بودن به عزت اراده و اختیار برساند. (1)

به راستی مجموعه این کلام امام علیه السلام دست هر خواننده و شنونده ای را می گیرد و به سوی عالمی مملو از معنویت و نور می برد.صفات اولیای خدا و پیشگامانِ راه تقرب به پروردگار را در عباراتی کوتاه و بسیار پرمعنا شرح می دهد و چیزی را در این زمینه فروگذار نمی کند تا کسانی که آماده پیمودن راهند،در این مسیر قدم بگذارند و با هدایت های الهی که بر زبان این بنده خاص پروردگار جاری شده به سوی مقصد یعنی قرب الی الله پیش روند.

جاذبه این سخن به قدری زیاد است که در کلمات علمای شیعه و اهل سنت، محدث و مورخ و مفسر بازتاب گسترده ای پیدا کرده و در بسیاری از کتاب ها با عظمت از آن یاد کرده اند.

مرحوم علامه مجلسی در پایان این سخن می گوید:سزاوار است که آگاهان، هر روز در این کلام با نظر موشکافانه بنگرند (و از فواید آن بهره گیرند). (2)

نکته ها:

1-نظر امام علیه السلام در این کلمات به کیست؟

همان گونه که قبلاً اشاره کردیم،اوصافی را که امام علیه السلام در ذیل این کلام نورانی

ص:212


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 352.
2- 2) .بحار الانوار،ج 1،ص 194.

بیان کرده ناظر به امامان معصوم علیهم السلام است که وقتی در طول زمان آنها را در نظر بگیریم مجموعه ای تشکیل می دهند که با تعبیرات امام علیه السلام که به صیغه جمع از آنها یاد کرده کاملاً سازگار است.آنها که زمین از وجودشان خالی نیست،و گاه ظاهر و مشهور و زمانی خائف و مغمورند،آنان که اصالت معارف اسلامی و حجت های الهی و نشانه های روشن او را حفظ می کنند و نسل به نسل به آیندگان منتقل می سازند.آری آنها هستند که علم را به حقیقت بصیرت دریافته و به حق الیقین رسیده اند،دنیا در نظرشان کوچک و روحشان به عالم اعلا مرتبط است و خلفای الهی در زمین و داعیان به دین او هستند و عظمت مقامشان در حدی است که امام علیه السلام اشتیاق دیدارشان را دارد.

این احتمال نیز هست که منظور امامان معصوم و اصحاب سر و خواص نزدیک آنها باشند؛کسانی مانند:«سلمان»،«مقداد»،«ابوذر»،«مالک»،«عمار» و«جابر»که وجودشان در کنار امام معصوم و از پرتو آن روشن و نورافشان شده و آنان نیز به سهم خود گروه هایی را به دین خدا فرا می خواندند و نمایندگان خدا در زمین بودند و«کمیل»خود،یکی از ایشان بود که شایسته شنیدن این کلمات و مخاطب به این خطاب نورانی شد و توانست آن را در دل تاریخ جاودانه سازد تا امروز در اختیار ما قرار گیرد.

2-ابدال کیانند؟

چنان که قبلاً اشاره شد ابن ابی الحدید در شرح این کلام نورانی تصریح می کند که این کلام کاملاً بر عقیده شیعه امامیه منطبق است که آن را اشاره به امامان معصوم می دانند.سپس می افزاید:اما اصحاب ما آن را به ابدال تفسیر می کنند که در روایات نبوی به آن اشاره شده است.

به همین مناسبت لازم می دانیم درباره عقیده ابدال که در کتب روایی اهل

ص:213

سنت و همچنین بعضی کتب شیعه آمده توضیحی داشته باشیم.

اساس اعتقاد اهل سنت درباره ابدال بعضی از احادیث است که به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نسبت داده اند از جمله احمد حنبل در مسند خود از آن حضرت نقل می کند که فرمود:

«الأبْدالُ فی هذِهِ الْاُمَّةِ ثَلاثُونَ مِثلُ إبْراهیمِ خَلیلِ الرَّحْمانِ عَزَّ وَ جَلَّ کُلُّ ما ماتَ رَجُلٌ أبْدَلَ اللّهُ تَعالی مَکانَهُ رِجالاً ؛ابدال در امت من سی نفرند که هر کدام همچون ابراهیم خلیل اند و هر زمان یکی از آنها از دنیا برود خدا فرد دیگری را بدل او قرار می دهد.(از اینجا وجه نام گذاری ابدال به این نام روشن می شود)». (1)

در مجمع الزوائد در حدیث دیگری از آن حضرت نقل می کند آنها چهل نفرند که خدا به برکت آنها برکات زمین و آسمان را نصیب انسان ها می کند. (2)

سپس می بینیم این روایت به دست«معاویه»می افتد و او چنان آن را تحریف می کند که هر خواننده ای گرفتار وحشت می شود.ابن ابی الحدید تحت عنوان «احادیث مجعوله که در مذمت علی علیه السلام ساخته اند»از معاویه چنین نقل می کند که:«واقدی»می نویسد:هنگامی که«معاویه»از عراق بعد از صلح با امام حسن علیه السلام به شام بازگشت خطبه ای خواند و گفت:ای مردم! رسول اکرم صلی الله علیه و آله به من چنین فرمود:

«إنَّکَ سَتَلِی الْخِلافَةَ مِنْ بَعْدی فَاخْتَرِ الْأرْضَ الْمُقَدَّسَةَ فَإنَّ فیهَا الْأبْدالُ وَقَدِ اخْتَرْتُکُمْ فَالْعَنُوا أبا تُرابٍ ؛به زودی تو خلافت را پس از من عهده دار می شوی.

سرزمین مقدس (شامات) را انتخاب کن چرا که ابدال در آنجا هستند و من شما را برگزیدم،بنابراین شما ابوتراب (نعوذ بالله علی علیه السلام) را لعن کنید». (3)

این حدیث به دست صوفیه افتاده و آنها گفته اند:دنیا هرگز خالی از ابدال نمی شود و آنها چهل نفرند و خالی از اوتاد نمی گردد و آنها هفت نفرند و از

ص:214


1- 1) .مسند احمد،ج 5،ص 322.
2- 2) .مجمع الزوائد،ج 10،ص 63.
3- 3) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 4،ص 72.

قطب ته نمی ماند و او یک نفر است.هنگامی که قطب بمیرد یکی از آن هفت نفر به جای او می نشینند و یکی از چهل نفر از ابدال در سلک اوتاد قرار می گیرند. (1)

ابن ابی الحدید پس از نقل این سخن می افزاید:اصحاب ما معتقدند که ابدال جماعتی از علما و مؤمنین آگاه به مسائل اسلامی اند و اگر اجماع امت حجت است به موجب سخن آنهاست و چون نمی توان آنان را شناخت اجماع همه علما معیار قرار داده شده در حالی که اصل،قول همان گروه است. (2)

جالب این که در کتب اهل سنت آمده است که ابدال هرگز فرزندی از خود نمی آورند،هرچند هفتاد همسر انتخاب کنند و لذا بعضی از افراد را که فرزندی نداشتند جز ابدال شمردند (3)؛ولی این ویژگی چه سری دارد بر هیچ کس روشن نیست.

در روایات شیعه امامیه نیز به ابدال اشاره شده است؛از جمله مرحوم علامه مجلسی در جلد 27 بحارالانوار در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام چنین نقل می کند که راوی از آن حضرت پرسید:مردم (اشاره به جماعتی از اهل سنت است) چنین گمان می کنند که در زمین ابدالی وجود دارد.این ابدال کیستند؟ امام علیه السلام فرمود:راست گفتند.ابدال همان اوصیا (و امامان معصوم) هستند که خداوند عزوجل آنها را بدل انبیا قرار داده است،هنگامی که انبیا را از این جهان برد و خاتم آنها را محمد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله قرار داد.

مرحوم علامه مجلسی بعد از ذکر این حدیث می گوید:ظاهر دعایی که جزء دعای«ام داود»است و از امام صادق علیه السلام در نیمه رجب نقل شده که می گوید:

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد...اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی الْأَوْصِیَاءِ وَالسُّعَدَاءِ وَالشُّهَدَاءِ وَأَئِمَّةِ الْهُدَی اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی الْأَبْدَالِ وَالْأَوْتَاد ...»این است که ابدال غیر از امامان

ص:215


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 10،ص 96.
2- 2) .ر.ک:همان،ج 18،ص 351.
3- 3) .میزان الاعتدال،ذهبی،ج 1،ص 591.

اهل بیت اند (زیرا نخست درود به آل محمد و ائمه هدی فرستاده شده و سپس درود به ابدال و اوتاد).ولی صریح نیست و ممکن است آن را حمل بر تأکید کرد.

سپس می افزاید:ممکن است مراد از این دعا اصحاب خاص ائمه باشند و به هر حال ظاهر خبر این است که آنچه را صوفیه اهل سنت افترا بسته اند (که آن را اشاره به اقطاب و سران صوفیه می دانند) نفی می کند. (1)

در حدیثی که در کتاب مستدرک از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده نیز می خوانیم:

«هر کس در روز بیست و پنج بار به همه مردان و زنان مؤمن دعا کند خداوند کینه را از سینه او بیرون می برد و او را جزء ابدال محسوب می دارد». (2)

از مجموع آنچه در بالا ذکر شد استفاده می شود که اصل وجود ابدال در کلام رسول اکرم صلی الله علیه و آله و به دنبال آن در بعضی از کلمات ائمه اهل بیت علیهم السلام بوده است و اشاره به افراد با ایمان والا مقامی است که خداوند آنها را برای هدایت بندگانش در زمین قرار داده که در رأس همه آنها امام معصوم علیه السلام است.همان گونه که در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«إنَّ أبْدالَ أُمَّتی لَنْ یَدْخُلُوا الْجَنَّةَ بِالْأعْمالِ وَإنَّما دَخَلُوها بِرَحْمَةِ اللّهِ وَسِخاوَةِ الْأَنْفُسِ وَسَلامَةِ الصَّدْرِ وَرَحْمَةٍ لِجَمیعِ الْمُسْلِمینَ ؛ابدال امتم (تنها) با اعمالشان وارد بهشت نمی شوند،بلکه به رحمت خداوند و سخاوت نفس و سلامت دل و مهربانی و محبت به جمیع مسلمانان وارد بهشت می شوند». (3)

ولی بعداً هر گروهی این واژه را به نفع خود و بر طبق امیال و هوس های خویش تفسیر کرده؛صوفیان به نفع خود،معاویه نیز به سود خویش آن را بر آنچه مایل بوده اند تطبیق داده اند.

ص:216


1- 1) .بحارالانوار،ج 27،ص 48.
2- 2) .مستدرک،ج 5،ص 236.
3- 3) .کنزالعمّال،روایت 346001.

3-کمیل بن زیاد کیست؟

نام«کمیل»در نزد همه شیعیان مشهور است و همگی او را از خواص و اصحاب سرّ امیرمؤمنان علی علیه السلام می دانند و حدیث بالا نیز دلیل روشنی برای همین معناست که امام علیه السلام این کلمات نورانی را در فضایی خالی از اغیار در اختیار او گذارد و دستور داد آن را نگهداری کند (تا به دیگران برساند).این کلام دستور العملی است برای همه پویندگان راه حق و سالکان الی الله و نمونه روشنی است از تعلمیات عالی اسلام.دعای معروف«کمیل»نیز از پربارترین دعاهاست که عاشقان پروردگار پیوسته از آن بهره مند می شوند.

جالب این که بسیاری از بزرگان اهل سنت نیز وی را ستوده و اوصاف برجسته ای برای او ذکر کرده اند؛ابن کثیر که از متعصبان اهل سنت است درباره او می نویسد کمیل از اصحاب امیرمؤمنان،در صفین حاضر شد و مردی شجاع، زاهد و عابد بود که در سن صد سالگی به دست حجاج در سال هشتاد و دو به شهادت رسید. (1)

از تعیین زمان وفات کمیل استفاده می شود که وی مدتی از عصر پیامبر صلی الله علیه و آله را نیز درک کرده بود؛ولی بعضی او را به هنگام شهادت هفتاد ساله ذکر کرده اند،از این رو او را از تابعین شمرده اند نه از صحابه. (2)خداوند کمیل را با اولیائش محشور و غریق رحمت خاصش کند.

شرح بیشتری در باره حالات کمیل در ذیل نامه 61 از نامه های امیرمؤمنان علیه السلام آوردیم.

***

ص:217


1- 1) .البدایة و النهایة،ج 9،ص 46.
2- 2) .الاصابة،ج 5،ص 486.

ص:218

گفتار حکیمانه 148- تا سخن نگفته ای معلوم نیست کیستی!

اشاره

و قال علیه السلام

الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

انسان زیر زبان خود پنهان است

(و تا سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد). (1)

ص:219


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه این کلام گهربار حکمت آمیز از مرحوم شیخ طوسی در کتاب امالی از عبدالعظیم حسنی از امام جواد علیه السلام از پدرش امام علی بن موسی الرضا از اجدادش از جدش امیرمؤمنان علیهم السلام در ضمن روایتی نقل کرده است که آن حضرت فرمود:چهار جمله من گفته ام که در قرآن مجید تصدیقش آمده است؛گفته ام: «الْمَرءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ فَإذا تَکَلَّمَ ظَهَرَ؛ انسان در زیر زبانش نهفته است،هنگامی که سخن بگوید شخصیتش آشکار می شود».خداوند در قرآن مجید (درباره منافقان) فرموده است: «وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ» ؛آنها را از طرز سخنانشان خواهی شناخت»(محمد،آیه 30).نیز جاحظ که قبل از مرحوم رضی می زیسته است در کتاب المائة المختارة این کلام شریف را نقل می کند (مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 130).جالب این که همین کلام حکمت آمیز با اضافه ای در حکمت 392 آمده است.

ص:220

شرح و تفسیر

تا سخن نگفته ای معلوم نیست کیستی!

امام علیه السلام در این کلام بسیار کوتاه و پرمعنا می فرماید:«انسان زیر زبان خود پنهان است (و تا سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد)»؛ (الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ) .

منظور از«مرء»(انسان) در اینجا شخصیت و ارزش انسان است و منظور از «مخبوء»(نهفته بودن) در زیر زبان این است که هنگامی که سخن بگوید شخصیت او آشکار می شود،چرا که سخن ترجمان عقل و دریچه ای به سوی روح آدمی است.هرچه در روح اوست از خوب و بد،والا و پست،بر زبان و کلماتش ظاهر می شود.گاه انسان به افرادی برخورد می کند که از نظر ظاهر بسیار آراسته و پرابهت اند؛اما همین که زبان به سخن می گشاید می بیند که چقدر تو خالی است.و بر عکس به افرادی برخورد می کند که ابداً ظاهری ندارند؛اما هنگامی که زبان به سخن می گشاید،انسان احساس می کند شخص دانشمند و حکیمی است.

مرحوم علامه مجلسی این کلام را از مصباح الشریعة با اضافه ای از امام صادق از امیرمؤمنان علی علیهما السلام نقل کرده است و آن این که امام علیه السلام به دنبال این جمله می فرماید:

«فَزِنْ کَلَامَکَ وَ اعْرِضْهُ عَلَی الْعَقْلِ وَ الْمَعْرِفَةِ فَإِنْ کَانَ لِلَّهِ وَ فِی اللَّهِ فَتَکَلَّمْ بِهِ وَ إِنْ کَانَ غَیْرَ ذَلِکَ فَالسُّکُوتُ خَیْرٌ مِنْه ؛حال که چنین است کلام خود را بسنج

ص:221

و بر عقل و معرفت عرضه دار هرگاه رضای خدا در آن است آن را بر زبان جاری کن و اگر غیر از آن است سکوت از چنین سخن گفتنی بهتر است». (1)

درباره اهمیت این جمله کوتاه و تاثیر آن در شناخت انسان ها دانشمندان اسلام سخن های برجسته ای گفته اند از جمله ابن ابی الحدید در ذیل همین کلام حکمت آمیز می گوید:مفهوم این کلام در عبارات مختلفی آمده؛اما تعبیری که در اینجا آمده است از نظر کوتاه بودن و پرمعنا بودن نظیر و مانند ندارد. (2)

مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود می گوید:ادیب و فقیه و فیلسوف تنها با سخنانشان شناخته می شوند و همچنین وکلا و اخترشناسان،ولی طبیب و مهندس و مانند آنها هم با سخنانشان شناخته می شوند و هم با کارهایشان و به هر حال هر انسانی که سخنان تازه مفیدی در اختیار برادر هم نوعش بگذارد عاقل و عالم و ادیب و فقیه و فیلسوف است؛اما سخنوران فصیحی که اثر با ارزشی از خود به یادگار نگذاردند سوفسطائیانی بیش نیستند،هرچند هزاران جلد نثر و نظم نوشته باشند. (3)

تأثیر این سخن امام علیه السلام به قدری در شعرا و ادیبان زیاد بوده که در اشعار آنها نمایان است.

سعدی می گوید:

تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد

نیز می گوید:

زبان در دهان ای خردمند چیست کلید در گنج صاحب هنر

چو در بسته باشد چه داند کسی که گوهر فروش است یا پیله ور

ص:222


1- 1) .بحارالانوار،ج 68،ص 285،ح 39.
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 353.
3- 3) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 316.

شاعر دیگری می گوید:

آدمی مخفی است در زیر زبان این زبان پرده است بر درگاه جان

شاعر دیگری می گوید:

مرد،ار خزف و طلای کان است در زیر زبان خود نهان است

***

ص:223

ص:224

گفتار حکیمانه 149- به حدّ خود قانع باش!

اشاره

و قال علیه السلام

هَلَکَ امْرُؤٌ لَمْ یَعْرِفْ قَدْرَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

آن کس که قدر خود را نشناسد هلاک می شود. (1)

ص:225


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر نهج البلاغه از شیخ صدوق در کتاب خصال چنین نقل می کند که عامر شعبی-از علمای معروف اهل سنت که او را از تابعین و فقهای معروفشان شمردند-(وفات او در سال 104 هجری واقع شده است) می گوید امیرمؤمنان علی علیه السلام نه جمله ارتجالاً (بدون مطالعه قبلی) بیان فرمود که چشم بلاغت را خیره ساخت و گوهرهای حکمت را کم ارزش نمود و همه را از رسیدن به یکی از آنها باز داشت.سه جمله در مناجات است و سه جمله از آنها در حکمت و سه جمله در ادب.اما آن سه جمله ای که در مناجات وارد شده این است که فرمود: «کَفَی بِی عِزّاً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً» و «کَفَی بِی فَخْراً أَنْ تَکُونَ لِی رَبّاً» و «أَنْتَ کَمَا أُحِبُّ فَاجْعَلْنِی کَمَا تُحِبُّ؛ این عزت برای من بس است که بنده تو باشم و این افتخار برای من کافی است که تو پروردگار من باشی تو آن گونه هستی که من دوست دارم و مرا چنان قرار ده که تو دوست داری». سه جمله ای که در حکمت از آن حضرت نقل شده این است: «قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ» و «مَا هَلَکَ امْرُؤٌ عَرَفَ قَدْرَهُ» و «الْمَرْءُ مَخْبُوٌّ تَحْتَ لِسَانِهِ؛ ارزش هر کس به اندازه کاری است که به خوبی از عهده آن بر می آید و آن کس که قدر و مقام خود را بشناسد هرگز هلاک نمی شود و انسان در زیر زبانش نهفته شده است». اما آن سه جمله نقل شده در ادب این است:«امْنُنْ عَلَی مَنْ شِئْتَ تَکُنْ أَمِیرَهُ»و«احْتَجْ إِلَی مَنْ شِئْتَ تَکُنْ أَسِیرَهُ»و«اسْتَغْنِ عَمَّنْ شِئْتَ تَکُنْ نَظِیرَهُ؛به هر کس می خواهی نعمت ببخش تا امیرش باشی و دست حاجت به هر کس می خواهی دراز کن تا اسیرش شوی و از هر که می خواهی بی نیاز شو تا نظیرش باشی». نویسنده کتاب مصادر بعد از ذکر این کلام شعبی می گوید:از جاحظ (مرد فصیح و بلیغ مشهور) نقل شده که گفته است هیچ سخنی بعد از کلام خداوند و کلام رسول الله صلی الله علیه و آله از کسی صادر نشد مگر این که من به معارضه با آن برخاستم مگر کلماتی از امیرمؤمنان علی علیه السلام که من قادر به معارضه با آن نشدم آن کلمات چنین است: «ما هَلَکَ امْرَءٌ عَرَفَ قَدْرَهُ» و جمله «الْمَرُء عَدُوُّ ما جَهِل» و جمله «اسْتَغْنِ عَمَّنْ شِئْتَ تَکُنْ نَظیرُه...» .(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 130).

ص:226

شرح و تفسیر

به حدّ خود قانع باش!

امام علیه السلام در این کلام نورانی کوتاه و پرمعنایش به افرادی که از حدّ خود تجاوز می کنند هشدار می دهد می فرماید:«آن کسی که قدر خود را نشناسد هلاک می شود»؛ (هَلَکَ امْرُؤٌ لَمْ یَعْرِفْ قَدْرَهُ) .

می دانیم یکی از عمیق ترین غرایز انسان،دوست داشتن خویشتن است و بسیار می شود که بر اثر آن انسان قدر و منزلت خود را گم می کند جنبه های مثبت خویش را بسیار بیش از آنچه هست می پندارد و حتی گاهی جنبه های منفی خود را مثبت می انگارد.به همین دلیل بر جای خود تکیه نمی کند،بلکه خود را در جایی قرار می دهد که شایسته آن نیست و در آنجا گاه سخنانی می گوید که دین و دنیای او را بر باد می دهد،آبروی او را می ریزد،سرچشمه مفاسدی در جامعه می شود که نتیجه همه آنها هلاکت معنوی و مادّی است.

مثلاً کسی چند صباحی آموزش علوم دین را دیده و هنوز به مقام اجتهاد نرسیده خود را مجتهدی اعلم بداند و به استنباط احکام بنشیند و احکامی را آمیخته با اشتباهات فراوان برای این و آن بازگو کند و عبادات و معاملات آنها را ضایع سازد،چنین شخصی که قدر خود را نشناخته به یقین مسئولیت سنگینی را در قیامت خواهد داشت.

یا شخصی چند کتاب طبی را مطالعه کرده،ناگهان براثر خودبزرگ بینی

ص:227

خویش را طبیبی حاذق و لایق بپندارد و دستورات طبی صادر کند که باعث خطر جانی برای گروهی شود،او به یقین دنیا و آخرت خود را تباه ساخته است.

شاهد این تفسیر،جمله معروفی است که در افواه دانشمندان شهرت یافته

«رَحِمَ اللّهُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ وَ لَمْ یَتَجاوَزْ حَدَّهُ ؛خدا رحمت کند کسی را که قدر و منزلت خویش را بشناسد و از حدّ خود تجاوز نکند».

شاهد دیگر بر این تفسیر همان چیزی است که در خطبة 16 نهج البلاغه گذشت:

«هَلَکَ مَنِ ادَّعَی،وَخابَ مَنِ افْتَری،مَنْ أَبْدَی صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ وَکَفَی بِالْمَرْءِ جَهْلاً أَلَّا یَعْرِفَ قَدْرَهُ ؛آن کس که به ناحق ادعایی کند هلاک می شود و آن کس که با دروغ و افترا مقامی را طلب کند محروم می گردد و به جایی نمی رسد و آن کس که (با ادّعاهای باطل) به مبارزه با حق برخیزد و در برابر آن قد علم کند هلاک خواهد شد و در نادانی انسان همین بس که قدر خویش را نشناسد».

ولی همان گونه که در ذیل خطبه 103 گذشت (1)این جمله تفسیر دیگری نیز می تواند داشته باشد که انسان به موهبت الهی قدر و مقام والایی دارد و جِرم صغیری است که عالم کبیر در آن خلاصه شده است حتی می تواند از فرشتگان آسمان بالاتر رود.آری چنین است مقام آدمیت،بنابراین اگر مقام خود را درست نشناسد و شخصیت خویش را با درهم و دینار و مقامی معاوضه کند و در هوا و هوس ها و شهوات غوطه ور شود و از رسیدن به مقام قرب الهی باز ماند خود را هلاک کرده است،چرا که قدر خود را نشناخته است.

با توجه به آنچه گذشت و تبادر عمومی دانشمندان از این حدیث معنای اوّل مناسب تر به نظر می رسد،هرچند در بعضی از روایات نیز تعبیراتی است که معنای دوم را تداعی می کند؛مانند آنچه در کلام دیگری از امام امیرمؤمنان علیه السلام آمده است که می فرماید:

«مَنْ حَصَّنَ شَهْوَتَهُ فَقَدْ صَانَ قَدْرَه» (2)هرچند جمع میان

ص:228


1- 1) .در عبارت:«العالِمُ مَنْ عَلِمَ قَدْرُهُ»
2- 2) .کافی،ج 8،ص 22،خطبه وسیله.

دو معنا نیز ممکن است که از یک سو نگاه به معنای اول کند و از سویی دیگر نگاه به معنای دوم.

***

ص:229

ص:230

گفتار حکیمانه 150- یک اندرز جامع!

اشاره

و قال علیه السلام

بخش اوّل:

اشاره

لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ یَعِظَهُ:

لَا تَکُنْ مِمَّنْ یرْجُو الْآخِرَةَ بِغَیرِ الْعَمَلِ،وَ یُرَجِّی التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ،یَقُولُ فِی الدُّنْیا بِقَوْلِ الزَّاهِدِینَ،وَ یعْمَلُ فِیهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِینَ،إِنْ أُعْطِیَ مِنْهَا لَمْ یشْبَعْ،وَ إِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ یقْنَعْ؛یَعْجِزُ عَنْ شُکْرِ مَا أُوتِیَ،وَ یَبْتَغِی الزِّیادَةَ فِیمَا بَقِیَ،ینْهَی وَ لَا یَنْتَهِی،وَ یَأْمُرُ بِمَا لَا یَأْتِی؛یُحِبُّ الصَّالِحِینَ وَ لَا یعْمَلُ عَمَلَهُمْ،وَ یُبْغِضُ الْمُذْنِبِینَ وَ هُوَ أَحَدُهُمْ،یَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَةِ ذُنُوبِهِ،وَ یُقِیمُ عَلَی مَا یَکْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ،إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً،وَ إِنْ صَحَّ أَمِنَ لَاهِیاً؛یُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِیَ،وَ یقْنَطُ إِذَا ابْتُلِیَ؛إِنْ أَصَابَهُ بَلَاءٌ دَعَا مُضْطَرّاً،وَ إِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً؛تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَی مَا یَظُنُّ،وَ لَا یَغْلِبُهَا عَلَی مَا یَسْتَیْقِنُ، یَخَافُ عَلَی غَیرِهِ بِأَدْنَی مِنْ ذَنْبِهِ،وَ یَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَکْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ.

امام علیه السلام در جواب شخصی که موعظه و اندرزی از او خواست می فرماید:

از کسانی نباش که بدون عمل امید سعادت اخروی دارد و توبه را با آرزوهای

ص:231

دور و دراز به تأخیر می اندازد،درباره دنیا همچون زاهدان سخن می گوید؛ولی در آن همچون دنیاپرستان عمل می کند.اگر چیزی از دنیا به وی برسد سیر نمی شود و اگر نرسد هرگز قانع نخواهد بود.از شکر آنچه به او داده شده عاجز است؛ولی باز هم فزونی می طلبد.دیگران را از کار بد باز می دارد ولی خود نهی نمی پذیرد و دیگران را به کار خوب وا می دارد؛ولی خودش به آن عمل نمی کند.صالحان را دوست دارد ولی عمل آنها را انجام نمی دهد و گنهکاران را دشمن می شمارد ولی یکی از آنهاست.از مرگ به سبب زیادی گناهان متنفر است؛اما به اعمالی ادامه می دهد که مرگ را به سبب آن ناخوش می دارد.هرگاه بیمار می شود (از اعمال بد خود) پشیمان می گردد و هرگاه تندرست شود احساس امنیت می کند و به لهو و لعب می پردازد.به هنگام سلامت خودخواه و مغرور می شود و به هنگام گرفتاری ناامید می گردد.اگر بلایی به وی برسد همچون بیچارگان دست به دعا بر می دارد و اگر وسعت و آرامشی به او دست دهد با غرور از خدا روی گردان می شود.نفس او وی را در امور دنیا به آنچه گمان دارد وادار می کند ولی در امور آخرت به آنچه یقین دارد بی اعتناست.نسبت به دیگران به کمتر از گناه خود می ترسد و نسبت به خویشتن بیش از آنچه عمل کرده انتظار دارد. (1)

ص:232


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که گروه زیادی قبل از مرحوم سید رضی این گفتار بسیار حکیمانه و پرمعنا را در کتاب های خود آورده اند از جمله ابن شعبه حرانی در تحف العقول و جاحظ بخشی از آن را در کتاب البیان و التبیین آورده مبرد در کتاب الفاضل،ابن عبد ربه در عقد الفرید و بعد از سید رضی گروه دیگری نیز از دانشمندان معروف آن را در کتاب های خود آورده اند از جمله قاضی قضاعی در دستور معالم الحکم و سبط بن الجوزی در تذکرة الخواص و متقی هندی در کنزالعمّال.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 134).

شرح و تفسیر

یک اندرز جامع!

این کلام حکمت آمیز که نصایح بسیار گرانقدر و مواعظ گرانبهایی در آن هست دستور العملی است برای تمام زندگی بشر که در سایه آن می تواند سعادت دنیا و آخرت را برای خود به دست آورد.مرحوم سید رضی بعد از ذکر این کلام شریف-چنان که خواهد آمد-تصریح می کند که اگر در مجموعه کتاب نهج البلاغه جز این کلام شریف نبود برای وعظ و اندرز و موعظه نجات بخش کافی بود و چه بسیار از افرادی که از جای جای این کلام شریف برای اثبات مقاصد خود بهره گرفتند و سخنان خود را به وسیله آن آراسته اند.

جالب توجه این که محدث مشهور اهل سنت متقی هندی در کنز العمّال مقدّمه ای برای این حدیث شریف ذکر کرده است،وی از«زیاد بن اعرابی»نقل می کند که بعد از خاموش شدن آتش فتنه خوارج نهروان امام علیه السلام بر منبر کوفه قرار گرفت و حمد الهی به جای آورد و در این هنگام گریه به او مهلت نداد به اندازه ای که اشک ها بر صورت و محاسن شریفش جاری شد و هنگامی که محاسن شریف خود را تکان داد قطره هایی از آن بر بعضی از حاضران افتاد و ما می گفتیم:

هر کسی که قطره ای بر او افتاده است خداوند آتش دوزخ را بر او حرام خواهد کرد.سپس شروع به خطبه کرد و فرمود:

«أیُّهَاالنّاسُ لاتَکُونُوا مِمَّنْ یَرْجُواالْآخِرَةَ» . (1)

ص:233


1- 1) .کنزالعمّال،ج 16،ص 205،ح 44229.

امام علیه السلام در این بیان پربار در جواب شخصی که موعظه و اندرزی از او خواست به سی مورد از رذائل اخلاقی اشاره کرده و با بیان شیوا و قریب به استدلال از آن نهی می کند. (قَالَ علیه السلام:لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ یعِظَهُ) .

می فرماید:

1.«از کسانی نباش که بدون عمل امید سعادت اخروی دارد»؛ (لَا تَکُنْ مِمَّنْ یرْجُو الْآخِرَةَ بِغَیرِ الْعَمَلِ) . (1)

به گفته مرحوم مغنیه در فی ظلال انسان برای رسیدن به متاع حقیر دنیا بدون تلاش و سعی و کوشش هرگز به مقصود نمی رسد،پس چگونه برای رسیدن به نعمت های پرارزش الهی در آخرت که نه چشمی همانند آن را دیده و نه گوشی وصف آن را شنیده و نه بر قلب انسانی خطور کرده می تواند بدون سعی و کوشش برسد. (2)

قرآن مجید در آیاتی چند بر این معنا تأکید فرموده؛در یک جا می فرماید:

«وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعی* وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُری» ؛واین که برای انسان چیزی جز (حاصل) سعی وکوشش او نیست،واین که تلاش او به زودی دیده می شود». (3)

در جای دیگر می فرماید: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتی نَصْرُ اللّهِ» ؛آیا گمان کردید داخل بهشت می شوید،بی آنکه حوادثی همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان که سختی ها و زیان ها به آنها رسید، و آن چنان بی قرار شدند که پیامبر و افرادی که با او ایمان آورده بودند گفتند:پس یاری خدا کی خواهد آمد؟!». (4)

ص:234


1- 1) .تعبیر به«ممّن یرجو»نشان می دهد که جمله«یرجو»در واقع به معنای صیغه جمع است،هر چندبه ظاهر مفرد می باشد و به همین دلیل تمام صیغه های مفرد رادر ابن حدیث طولانی به صورت جمع ترجمه کردیم.
2- 2) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 318.
3- 3) .نجم،آیه 39و40.
4- 4) .بقره،آیه 214.

رسول خدا صلی الله علیه و آله در حدیثی می فرماید:

«ایُّها الناسُ انِّهُ لَیْسَ بَیْنَ اللَّهِ وَبَیْنَ أَحَدٍ شَیْءٌ یُعْطِیهِ بِهِ خَیْراً أَوْ یَصْرِفُ بِهِ عَنْهُ شَرّاً إِلَّا الْعَمَلُ الصالِحُ لَایَدَّعِی مُدَّعٍ وَلَا یَتَمَنَّ مُتَمَنٍّ أنَّهُ یَرْجوُا إِلَّا بعَمَلٍ وَرَحْمَةٍ وَلَوْ عَصَیْتُ هَوَیْتُ اللَّهُمَّ هَلْ بَلَّغْتُ ثَلاثا ؛ای مردم! میان خدا و بین هیچ کس چیزی نیست که به وسیله آن خیری به کسی برساند یا شرّی را از او دفع کند مگر عمل صالح (تنها وسیله جلب خیرات و دفع آفات همین است،بنابراین) هیچ کس ادعا نکند و آرزو نداشته باشد که اهل نجات است مگر به عمل (صالح) و رحمت الهی.من هم اگر عصیان پروردگار کنم سقوط خواهم کرد.سپس رسول اکرم صلی الله علیه و آله سه بار این جمله را تکرار کرد:

خداوندا آیا من ابلاغ کردم؟». (1)

احادیث در این زمینه بسیار است که وسیله نجات تنها عمل صالح است و این پاسخی است برای آنها که تصور می کنند تنها با ذکر شهادتین و اظهار اسلام و به جا آوردن نماز و روزه و خواندن بعضی از ادعیه و توسلات و یا حتی تنها با شرکت در یک مجلس عزاداری اهل نجات خواهند شد،هرچند زندگی آنها سراسر آلوده گناه و معصیت باشد.

2.«(از کسانی مباش که) توبه را با آرزوهای دور و دراز به تأخیر می اندازد»؛ (وَ یُرَجِّی التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ) .

اشاره به این که اگر گناه و لغزشی از تو سر زد بلافاصله دست به دامن لطف الهی بزن و با توبه و استغفار به درگاه او باز گرد.مبادا آرزوهای دور و دراز مانع این کار شود که هیچ کس اطمینان ندارد که یک روز دیگر و یا یک لحظه دیگر زنده است و درهای توبه به روی او باز است.به همین دلیل در روایات زیادی از تسویف توبه و تأخیر آن نهی شده است.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم که خطاب به اباذر فرمود:

«إِیَّاکَ

ص:235


1- 1) .ارشاد مفید،ج 1،ص 182؛اعلام الوری طبرسی،ص 134.

وَ التَّسْوِیفَ بِأَمَلِکَ فَإِنَّکَ بِیَوْمِکَ وَ لَسْتَ بِمَا بَعْدَه ؛از تأخیر توبه به سبب تکیه بر آرزوها برحذر باش،زیرا تو به امروز تعلق داری نه به فردا». (1)

در حدیثی از امام علی بن ابی طالب علیه السلام می خوانیم:

«إِنْ قَارَفْتَ سَیِّئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَهَا بِالتَّوْبَةِ ؛اگر گناهی مرتکب شدی برای محو آن با توبه شتاب کن». (2)

در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است:

«مُسَوِّفُ نَفْسِهِ بِالتَّوْبَةِ مِنْ هُجُومِ الْأَجَلِ عَلَی أَعْظَمِ الْخَطَرِ ؛کسی که توبه را عقب می اندازد در برابر هجوم مرگ در معرض خطر است». (3)

3.«(از کسانی مباش که) درباره دنیا همچون زاهدان سخن می گوید ولی در آن همچون دنیاپرستان عمل می کند»؛ (یقُولُ فِی الدُّنْیا بِقَوْلِ الزَّاهِدِینَ وَ یعْمَلُ فِیهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِینَ) .

اشاره به این که میان قول و فعل تو درباره زرق و برق دنیا و زهد و رغبت در آن تناقض نباشد آن گونه که ریاکاران و متظاهران به قدس و ورع و خالی از قداست و پاکی سخن می گویند.

قرآن مجید می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ* کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ». 4

4.«(از کسانی مباش که) اگر چیزی از دنیا به او برسد سیر نمی شود و اگر نرسد هرگز قانع نخواهد بود»؛ (إِنْ أُعْطِیَ مِنْهَا لَمْ یشْبَعْ،وَ إِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ یقْنَعْ) .

اشاره به این که در زندگی قانع باش.اگر گرفتار محرومیت شدی صابر و اگر مواهب الهی شامل حالت شد شاکر باش.نه مانند دنیاپرستان که هرگز از دنیا سیر نمی شوند و هرقدر بیشتر از مواهب دنیا در اختیارشان قرار بگیرد تشنه تر

ص:236


1- 1) .بحارالانوار،ج 74،ص 75،ح 3.
2- 2) .همان،ص 210،ح 1.
3- 3) .مستدرک الوسائل،ج 12،130،ح 13707.

می گردد،همان گونه که در حدیثی از امام صادق علیه السلام آمده است:

«مَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ مَاءِ الْبَحْرِ کُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّی یَقْتُلَه ؛مَثَل دنیا همچون آب شور دریاست که هر قدر تشنه ای از آن بیشتر بنوشد بیشتر گرفتار عطش می شود تا او را در کام مرگ فرو برد». (1)

5.«(از کسانی مباش که) از شکر آنچه به او داده شده عاجز است؛ولی باز هم فزونی می طلبند»؛ (یَعْجِزُ عَنْ شُکْرِ مَا أُوتِیَ،وَ یَبْتَغِی الزِّیادَةَ فِیمَا بَقِیَ) .

روشن است که هر نعمتی را شکری لازم است و از دست و زبان هیچ کس بر نمی آید که از عهده شکرش به در آید.با این حال چگونه ممکن است انسان، شکر را رها کند و دائما به دنبال زیاده خواهی باشد.این نشانه نهایت غفلت و بی خبری است.

6.«(از کسانی مباش که) دیگران را از کار بد باز می دارد؛ولی خود نهی نمی پذیرد و دیگران را به کار خوب وا می دارد؛ولی خودش به آن عمل نمی کند»؛ (یَنْهَی وَ لَا ینْتَهِیَ،وَ یأْمُرُ بِمَا لَا یَأْتِیَ) .

بدیهی است اگر انسان کسی را به چیزی امر کند به یقین به سبب آثار خوب و برکات آن است.با این حال اگر عاقل باشد چرا خودش از آن بهره نگیرد و اگر دیگری را از کاری باز می دارد لابد به سبب زیان های آن است،با این حال چرا خودش پرهیز نکند.آیا این بی توجهی دلیل بر آن نیست که ایمان درستی به گفته های خود ندارد؟

قرآن مجید نیز در مقام سرزنش این گونه افراد می فرماید: «أَ تَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ» ؛آیا مردم را به نیکی (وایمان به پیامبری که صفات او در تورات آمده) دعوت می کنید،امّا خودتان را فراموش می کنید با این که شما کتاب آسمانی (تورات) را می خوانید.آیا نمی اندیشید؟». (2)

ص:237


1- 1) .کافی،ج 2،ص 136،ح 24.
2- 2) .بقره،آیه 44.

7.«(از کسانی مباش که) صالحان را دوست دارد ولی عمل آنها را انجام نمی دهد و گنهکاران را دشمن می شمارد ولی یکی از آنهاست»؛ (یُحِبُّ الصَّالِحِینَ وَ لَا یعْمَلُ عَمَلَهُمْ،وَ یُبْغِضُ الْمُذْنِبِینَ وَ هُوَ أَحَدُهُمْ) .

این در واقع نوعی تناقض در فکر و عمل است؛از نظر تفکر عشق به صالحان دارند لابد به موجب اعمال صالح آنها؛ولی از نظر عمل آنچه را بدان عشق می ورزیده کنار می گذارند.همچنین در نقطه مقابل از ظالمان و عاصیان و فاسقان متنفرند که به یقین به سبب اعمالشان است در حالی که در مقام عمل آلوده به همان اعمال اند.ممکن است در آن درجه از شدت نباشد؛ولی به هر حال با دیدی کلی عمل آنها هماهنگ با اعمال کسی است که از وی متنفرند.این تناقض به راستی عجیب،و نشانه ضعف ایمان و اراده و غلبه هوای نفس است.

در صحیفه گرانبهای سجادیه نیز در ضمن دعای بیست و چهارم می خوانیم:

«لا تَجْعَلْنی مِمَّنْ یُحِبُّ الصّالِحینَ وَ لا یَعْمَلُ عَمَلَهُمْ وَ یُبْغِضُ الْمُسیئینَ وَ هُوَ أحَدُهُمْ ؛خداوندا مرا از آنها قرار نده که صالحان را دوست دارند ولی اعمال آنها را انجام نمی دهند و گنهکاران را دشمن دارند ولی خودشان در عمل همچون آنها هستند».

8.«(از کسانی مباش که) از مرگ به سبب زیادی گناهانش متنفر است؛اما به اعمالی ادامه می دهد که مرگ را به سبب آن ناخوش می دارد»؛ (یَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَةِ ذُنُوبِهِ،وَ یُقِیمُ عَلَی مَا یَکْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ) .

این نیز تناقض دیگری در زندگی آنهاست؛از یک سو هنگامی که سخن از مرگ به میان می آید وحشت دارد،زیرا نامه اعمال خود را سیاه می بیند ولی به جای توبه و اصلاح مسیر خویش باز به همان گناهان ادامه می دهند.این تناقض نیز در فکر و عمل به سبب ضعف ایمان و غلبه هوای نفس است.

قرآن مجید درباره گروهی از یهود می فرماید: «وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ

ص:238

أَیْدِیهِمْ» ؛ولی آنها،به خاطر اعمال بدی که پیش از خود فرستاده اند،هرگز آرزوی مرگ نخواهند کرد». (1)

همچنین در آیه بعد نیز می فرماید: «یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ یُعَمَّرَ» ؛(تا آن جا) که هر یک از آنها آرزو دارد هزارسال عمر به او داده شود؛در حالی که این عمر طولانی او را از کیفر (الهی) باز نخواهد داشت». (2)

9.«(از کسانی مباش که) هرگاه بیمار می شود (از اعمال زشت خود) پشیمان می گردد و اگر تندرست باشد احساس امنیت می کند و به لهو و لعب می پردازد»؛ (إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً،وَ إِنْ صَحَّ أَمِنَ لَاهِیاً) .

آری آنها به هنگام بیماری چون چهره مرگ را در نزدیکی خود می بینند، ندامت به آنها دست می دهد و به فکر توبه از گناه و جبران اعمال سابق خویش می افتند؛اما همین که از بستر بیماری برخاسته و تندرستی به آنها باز گشت آن حالت به کلی زائل شده و خود را در هاله ای از امن و امان می بینند و به لهو و لعب مشغول می شوند.این فراموشکاری سریع و تناقض در دو حال نزدیک به هم نیز نشانه سطح فکر کوتاه آنها و ضعف ایمان ایشان است.

خداوند انسان را در زندگی گرفتار مشکلات و مصائب و بیماری ها می کند تا به آنها هشدار دهد از خواب غفلت برخیزند؛اما افسوس که این بیداری برای بسیاری از مردم زودگذر است.هنگامی که آن مشکلات برطرف می شود بلافاصله در خواب غفلت فرو می رود.

10.«(از کسانی مباش که) به هنگام سلامت خودخواه و مغرور می شود و به هنگام گرفتاری ناامید می گردد»؛ (یُعْجَبُ بِنَفْسِهِ (3)إِذَا عُوفِیَ،وَ یَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِیَ) .

ص:239


1- 1) .بقره،آیه 95.
2- 2) .بقره،آیه 96.
3- 3) .«یُعجَب بنفسه»به صیغه مجهول است،زیرا در لغت«أُعجِبَ بِنفسهِ»به صورت مجهول مفهومش این است که خودپسند و مغرور شد.

این تناقض در احوال نیز که در زمان عافیت مغرور و در زمان ابتلا مأیوس می شوند از عجایب است و اثر مستقیم همان ضعف ایمان و اراده و غلبه هوای نفسانی است.

این در حالی است که حالت عافیت قابل اعتماد نیست و«از نسیمی دفتر ایام بر هم می خورد»و با گذشتن یک روز و حتی یک ساعت ممکن است همه چیز عوض شود و نیز حالت ابتلا و گرفتاری ابدی نیست که سبب یأس انسان گردد، زیرا گاه از دل گرفتاری ها گشایش برمی خیزد و به گفته امام علیه السلام در حکمت 351

«عِنْدَ تَنَاهِی الشِّدَّةِ تَکُونُ الْفَرْجَةُ،وَ عِنْدَ تَضَایُقِ حَلَقِ الْبَلَاءِ یَکُونُ الرَّخَاءُ ؛هنگامی که سختی ها به آخرین درجه شدت برسد فرج نزدیک است و در آن هنگام که حلقه های بلا تنگ شود راحتی و آرامش فرا می رسد».

قرآن در سوره«هود»آیه 9 و 10 می گوید: «وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَیَؤُسٌ کَفُورٌ* وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ» ؛و اگر از جانب خویش،رحمتی به انسان بچشانیم، سپس آن را از او بگیریم،بسیار نومید و ناسپاس خواهد بود.و اگر بعد از ناراحتی و زیانی که به او رسیده،نعمت هایی به او بچشانیم،به یقین می گوید:

بدی ها از من برطرف شده (و دیگر باز نخواهد گشت) و غرق شادی و غفلت و فخرفروشی می شود».

در حدیثی که در کتاب شریف کافی آمده می خوانیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

روزی موسی نشسته بود که ناگهان ابلیس به سراغ او آمد در حالی که کلاه بلند رنگارنگی به سر داشت.هنگامی که نزدیک موسی رسید کلاه را از سر برداشت و در برابر وی ایستاد و سلام کرد.موسی گفت:تو کیستی؟ گفت:من ابلیسم.

موسی گفت:خدا هرگز خانه تو را به ما نزدیک نکند.ابلیس گفت:من آمده ام که به تو سلام کنم به موجب مقامی که در درگاه خدا داری.موسی گفت:پس این

ص:240

کلاه چیست؟ گفت:من با این کلاه رنگارنگ دل های بنی آدم را می ربایم (هر کسی را به گونه ای) موسی گفت:

«فَأَخْبِرْنِی بِالذَّنْبِ الَّذِی إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَیْهِ! قَالَ:إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ وَ اسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَ صَغُرَ فِی عَیْنِهِ ذَنْبُه ؛پس به من خبر ده از گناهی که هنگامی که انسان مرتکب آن شود،تو بر او غلبه می کنی؟ گفت:زمانی است که از خود مغرور شود،عملش را زیاد پندارد و گناهش در نظر وی کوچک شود». (1)

11.«(از کسانی مباش که) اگر بلایی به او برسد همچون بیچارگان دست بر دعا می دارد و اگر وسعت و آرامشی به وی دست دهد با غرور از خدا روی گردان می شود»؛ (إِنْ أَصَابَهُ بَلَاءٌ دَعَا مُضْطَرّاً،وَ إِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً) .

درست همان چیزی که قرآن مجید کرارا به آن اشاره کرده می فرماید: «فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَی الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ» ؛ هنگامی که سوار کشتی شوند،خدا را با اخلاص می خوانند،(و غیر او را فراموش می کنند)؛امّا هنگامی که خدا آنان را به خشکی رساند و نجات داد،باز مشرک می شوند». (2)

همین معنا به صورت مشروح تری در آیه 22 و 23 سوره«یونس»آمده است:

«هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتّی إِذا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها رِیحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشّاکِرِینَ* فَلَمّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ» ؛او کسی است که شما را در صحرا و دریا سیر می دهد؛زمانی که در کشتی قرار می گیرید و بادهای موافق کشتی نشینان را (به سوی مقصد) می برد خوشحال می شوند،(ناگهان) طوفان شدیدی می وزد؛

ص:241


1- 1) .کافی،ج 2،ص 314،ح 8.
2- 2) .عنکبوت،آیه 65.

و امواج از هر سو به سراغ آنها می آید؛و گمان می کنند هلاک خواهند شد؛(در آن هنگام) خدا را از روی خلوص عقیده می خوانند که:اگر ما را از این گرفتاری نجات دهی،حتماً از سپاسگزاران خواهیم بود؛اما هنگامی که خدا آنها را رهایی بخشید (بار دیگر) به ناحق،در زمین ستم می کنند».

12.«(از کسانی مباش که) نفسش او را در امور دنیا به آنچه گمان دارد وادار می کند؛ولی در امور آخرت به آنچه یقین دارد بی اعتناست»؛ (تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَی مَا یَظُنُّ،وَ لَا یَغْلِبُهَا عَلَی مَا یَسْتَیْقِنُ) .

به تعبیر دیگر برای رسیدن به مال و ثروت و جاه و مقام و شهوات دنیا حتی به سراغ راه هایی می رود که اطمینان ندارد به نتیجه برسد به امید این که شاید به نهایت مطلوبی برسد؛ولی درباره کار آخرت با این که یقین دارد فلان عمل باعث نجات او و فلان کار سبب بدبختی او در سرای دیگر می شود به یقین خود اعتنا نمی کند.

13.«(از کسانی مباش که) نسبت به دیگران به کمتر از گناه خود می ترسد و نسبت به خویشتن بیش از آنچه عمل کرده انتظار دارد»؛ (یَخَافُ عَلَی غَیْرِهِ بِأَدْنَی مِنْ ذَنْبِهِ،وَ یَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَکْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ) .

به بیان دیگر گناهان دیگران در نظرش بزرگ و گناه خود در نظرش کوچک است و به عکس،اعمال نیکش هرچند کوچک باشد به نظرش بزرگ می رسد و انتظار پاداش های عظیم دارد.این نیز نوعی دیگر از تناقض در فکر و رفتار آنهاست و همان طور که اشاره شد تمام این تناقض ها به سبب ضعف ایمان و انحراف فکر و ناشی از غلبه شهوات است.

***

ص:242

بخش دوم:

اشاره

إِنِ اسْتَغْنَی بَطِرَ وَ فُتِنَ،وَ إِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَ وَهَنَ؛یُقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ،وَ یُبَالِغُ إِذَا سَأَلَ؛إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِیَةَ،وَ سَوَّفَ التَّوْبَةَ،وَ إِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ.یَصِفُ الْعِبْرَةَ وَ لَا یَعْتَبِرُ،وَ یُبَالِغُ فِی الْمَوْعِظَةِ وَ لَا یَتَّعِظُ؛فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ،وَ مِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ،یُنَافِسُ فِیمَا یَفْنَی،وَ یُسَامِحُ فِیمَا یَبْقَی،یَرَی الْغُنْمَ مَغْرَماً،وَ الْغُرْمَ مَغْنَماً،یَخْشَی الْمَوْتَ وَ لَا یُبَادِرُ الْفَوْتَ؛ یَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِیَةِ غَیْرِهِ مَا یَسْتَقِلُّ أَکْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ،وَ یَسْتَکْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا یَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَیْرِهِ،فَهُوَ عَلَی النَّاسِ طَاعِنٌ،وَ لِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ؛ اللَّهْوُ مَعَ الْأَغْنِیَاءِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الذِّکْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ،یَحْکُمُ عَلَی غَیْرِهِ لِنَفْسِهِ، وَ لَا یَحْکُمُ عَلَیْهَا لِغَیْرِهِ،وَ یُرْشِدُ غَیْرَهُ وَ یُغْوِی نَفْسَهُ.فَهُوَ یُطَاعُ وَ یَعْصِی، وَ یَسْتَوْفِی وَ لَا یُوفِی،وَ یَخْشَی الْخَلْقَ فِی غَیْرِ رَبِّهِ،وَ لَا یَخْشَی رَبَّهُ فِی خَلْقِهِ.

ترجمه

(سپس امام علیه السلام فرمود:از کسانی مباش که) به هنگام بی نیازی مغرور و فریفته دنیا می شود و به هنگام فقر مأیوس و سست می گردد.به هنگام عمل کوتاهی می کند و به هنگام درخواست و سؤال اصرار می ورزد.هرگاه شهوتی برایش حاصل شود گناه را جلو می اندازد و توبه را به تأخیر و اگر محنت و شدتی به او برسد (بر اثر نداشتن صبر و شکیبایی) از دستورات دین به کلی دور می شود.

عبرت آموختن را می ستاید (و به دیگران آموزش می دهد) ولی خود عبرت نمی گیرد و موعظه بسیار می کند اما خود موعظه و اندرز نمی پذیرد.در گفتار به

ص:243

خود می نازد و در عمل بسیار کوتاهی می کند.برای دنیای فانی تلاش و کوشش فراوان دارد؛ولی برای آخرت باقی مسامحه کار است.غنیمت را غرامت و غرامت را غنیمت می شمرد.از مرگ می ترسد؛ولی فرصت ها را از دست می دهد.معصیت های کوچک را از دیگران بزرگ می شمارد در حالی که بزرگ تر از آن را از خود ناچیز می بیند،آنچه را از طاعات دیگران کوچک می شمرد از خودش بزرگ و بسیار می پندارد.(مرتباً) به (کارهای) مردم خُرده می گیرد؛اما از کارهای خود با مسامحه و مجامله می گذرد لهو و لعب با ثروتمندان نزد او از ذکر خدا با فقیران محبوب تر است.همواره به نفع خود و به زیان دیگران حکم می کند؛اما هرگز حق را به دیگران نمی دهد.دیگران را هدایت می کند و خود را گمراه می سازد و در نتیجه مردم از آنها اطاعت می کند اما خود معصیت خدا می کند.حق خود را به طور کامل می گیرد ولی حقوق دیگران را نمی پردازد.از خلق خدا از آنچه معصیت خدا نیست می ترسد ولی خود از خدا (در مورد ستم کردن) درباره مخلوقش پروا ندارد.

مرحوم سید رضی (در پایان این گفتار حکیمانه) می فرماید:«اگر در این کتاب جز این کلام نبود برای موعظه سودمند و حکمت رسا و بینایی بینندگان و عبرت ناظرانِ اندیشمند،کافی بود»؛ (قالَ الرَّضِیُ وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ فی هذَا الْکِتابِ إلّاهذَا الْکَلامُ لَکَفی بِهِ مَوْعِظَةً ناجِعَةً وَ حِکْمَةً بالِغَةً وَ بَصیرَةً لِمُبْصِرٍ وَ عِبْرَةً لِناظِرٍ مُفَکِّرٍ) .

شرح و تفسیر

از این کسان مباش!

14.«(از کسانی مباش که) به هنگام بی نیازی مغرور و فریفته دنیا می شود و به هنگام فقر مأیوس و سست می گردد»؛ (إِنِ اسْتَغْنَی بَطِرَ وَ فُتِنَ،وَ إِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَ وَهَنَ) .

ص:244

این حالت افراد کم ظرفیت است که به هنگام غنا و بی نیازی همه چیز حتی خدا و خویشتن را به فراموشی می سپارند و مال و ثروت و مقام تمام وجودشان را پر می کند ارزش های انسانی درنظرشان بی رنگ و بندگی خدا از دست می رود و به هنگام فقر و تنگدستی یأس و نومیدی و به دنبال آن سستی و ناتوانی تمام وجودشان را احاطه می کند.

قرآن مجید نیز در این باره می فرماید: «وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَیَؤُسٌ کَفُورٌ* وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ» ؛و اگر از جانب خویش،رحمتی به انسان بچشانیم سپس آن را از او بگیریم،بسیار نومید و ناسپاس خواهد بود.و اگر بعد از ناراحتی و زیانی که به او رسیده،نعمت هایی به او بچشانیم به یقین می گوید:

بدی ها از من برطرف شده؛(و دیگر باز نخواهد گشت) و غرق شادی و غفلت و فخرفروشی می شود». (1)

آیات دیگری در قرآن مجید نیز همین معنا را درباره افراد کم ظرفیت و ضعیف الایمان بیان کرده است؛اما مؤمنان پرظرفیت اگر تمام دنیا را به آنها بدهند مغرور و طغیان گر نمی شوند و اگر بر خاک سیاه بنشینند نه از رحمت خدا مأیوس می گردند و نه سستی در وجودشان راه می یابد.

15.«(و از کسانی مباش که) به هنگام عمل کوتاهی می کند و به هنگام درخواست و سؤال اصرار می ورزد»؛ (یقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ وَ یبَالِغُ إِذَا سَأَلَ) .

اشاره به افراد سست و تنبلی است که مرد میدان عمل نیستند و همیشه دستشان به سوی این و آن دراز است گویی از زندگانی مستقل بیزارند و به زندگی وابسته دلخوش،در حالی که تعلیمات اسلام به ما می گوید تا می توانی روی پای خود بایست و تا توان داری چیزی از دیگری درخواست نکن که اولی

ص:245


1- 1) .هود،آیه 9 و 10.

باعث عزت و دومی سبب ذلت است.

در حدیث کوتاه و پرمعنایی از امام باقر علیه السلام خطاب به یکی از اصحاب خاصّش می خوانیم:«اگر در خواست کننده می دانست در سؤال و درخواست چه (ذلت و حقارتی) وجود دارد هیچ کس از دیگری تقاضایی نمی کرد و اگر کسی که دستِ دهنده دارد می دانست در بخشش چه (افتخار و فضیلتی) وجود دارد احدی تقاضای دیگری را رد نمی کرد»؛

(لَوْ یَعْلَمُ السَّائِلُ مَا فِی الْمَسْأَلَةِ مَا سَأَلَ أَحَدٌ أَحَداً وَ لَوْ یَعْلَمُ الْمُعْطِی مَا فِی الْعَطِیَّةِ مَا رَدَّ أَحَدٌ أَحَداً) . (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم که می گوید:رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَحَبَّ شَیْئاً لِنَفْسِهِ وَ أَبْغَضَهُ لِخَلْقِهِ أَبْغَضَ لِخَلْقِهِ الْمَسْأَلَةَ وَ أَحَبَّ لِنَفْسِهِ أَنْ یُسْأَلَ ؛خداوند متعال چیزی را برای خود دوست می دارد و برای بندگانش مبغوض می شمارد؛برای بندگان سؤال و درخواست (از یکدیگر) را مبغوض شمرده و برای خودش سؤال کردن بندگان را محبوب می داند». (2)

همچنین از امام صادق علیه السلام در حدیث پرمعنای دیگری می خوانیم که گروهی از طائفه انصار نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند و سلام کردند و حضرت به آنها پاسخ گفت.عرض کردند:ای رسول خدا! ما حاجتی از شما می خواهیم.پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:بگویید.عرض کردند:حاجت ما بسیار بزرگ است فرمود:بگویید چیست؟ عرض کردند:بهشت را برای ما نزد پروردگارت تضمین کن.پیامبر صلی الله علیه و آله سر به زیر افکند و با چوب دستی که در دست داشت بر زمین زد سپس سر را بلند کرد و فرمود:

«أَفْعَلُ ذَلِکَ بِکُمْ عَلَی أَنْ لَا تَسْأَلُوا أَحَداً شَیْئاً ؛من این کار را برای شما انجام می دهم به شرط این که درخواستی از هیچ کس (در زندگی خود) نکنید».

امام علیه السلام فرمود:از آن به بعد آنها حتی هنگامی که به مسافرت می رفتند اگر

ص:246


1- 1) .کافی،ج 4،ص 20،ح 2.
2- 2) .همان،ح 4.

تازیانه آنها به زمین می افتاد به شخص پیاده ای نمی گفتند تازیانه را به من بده؛ خودشان پیاده می شدند و تازیانه را بر می داشتند و اگر بر سر سفره نشسته بودند کسی از حاضران به ظرف آب نزدیک تر بود آن که دور نشسته بود نمی گفت از آن آب به من بده؛خودش بر می خاست و از آن آب می نوشید (البته منظور این است انسان کاری را که خود می تواند انجام دهد از دیگران نخواهد و سربار دیگران نباشد). (1)

16.«(و از کسانی مباش که) هرگاه شهوتی برای وی حاصل شود گناه را جلو می اندازد و توبه را به تأخیر و اگر محنت و شدتی به او برسد (بر اثر نداشتن صبر و شکیبایی) از دستورات دین به کلی دور می شود»؛ (إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِیةَ،وَ سَوَّفَ التَّوْبَةَ،وَ إِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ) .

این صفت نیز از اوصاف افراد ضعیف و ناتوان و کم ظرفیت است تا عوامل شهوت در برابر آنها نمایان می شود به سرعت به سوی آن می روند و کام دل از آن بر می گیرند؛ولی نوبت به توبه که می رسد امروز و فردا می کنند و به هنگامی که مشکلی در زندگی آنها رخ دهد با خدای خود قهر می کنند و دستوراتش را به فراموشی می سپارند و حتی گاه زبان به سخنان کفرآمیز می گشایند.

آنها کسانی هستند که با کمترین تغییری در زندگی،زبان به شکوه می گشایند و به زمین و آسمان بد می گویند.

قرآن مجید درباره این گونه اشخاص میگوید: إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً* إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً* وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً» ؛به یقین انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است.هنگامی که بدی به او رسد بی تابی می کند و هنگامی که خوبی به او رسد مانع دیگران می شود (و بخل می ورزد)». (2)

ص:247


1- 1) .کافی،ج 4،ص 21،ح 5.
2- 2) .معارج،آیه 19-21.

17.«(از کسانی مباش که) عبرت آموختن را می ستاید (و به دیگران آموزش می دهد) ولی خود عبرت نمی گیرد و موعظه بسیار می کند؛اما خود موعظه و اندرز نمی پذیرد»؛ (یصِفُ الْعِبْرَةَ وَ لَا یعْتَبِرُ،وَ یبَالِغُ فِی الْمَوْعِظَةِ وَ لَا یتَّعِظُ) .

این وصف عالمان بی عمل و مدعیان بی تعهد و ریاکاران فاقد اخلاص است که در قرآن مجید سبب خشم شدید خداوند شمرده شده است. (1)

شک نیست که این جهان دار عبرت است و تاریخ پیشینیان مملو از درس های عبرت آموز.هرگاه انسان چشم بینا و گوش شنوا داشته باشد می تواند سرنوشت آینده خود را در آیینه تاریخ و حوادث عبرت آموز زمان خود ببیند.

ولی افسوس که هوای نفس و حب ذات پرده ای در برابر چشمان او می کشد و مانع گوش او از شنیدن پیام های تاریخ می شود و عجب این که این درس ها را به دیگران می دهد ولی خود در عمل از آنها بی بهره است.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه شریفه «فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَ الْغاوُونَ» ؛پس همه آن معبودان با عابدان گمراه به دوزخ افکنده می شوند». (2)

می فرماید:

«هُمْ قَوْمٌ وَصَفُوا عَدْلاً بِأَلْسِنَتِهِمْ ثُمَّ خَالَفُوهُ إِلَی غَیْرِهِ ؛آنها کسانی هستند که کارهای عادلانه را با زبانشان ستایش می کنند؛اما خودشان مخالفت کرده و غیر آن را مقدم می دارند». (3)

از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود:

«أَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ حَسْرَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ خَالَفَهُ إِلَی غَیْرِهِ ؛شدیدترین حسرت در روز قیامت از آنِ گروهی است که عدل را ستایش کردند و سپس با آن مخالفت نمودند».آن گاه امام علیه السلام اضافه فرمود:این همان است که خداوند فرموده

«أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتی عَلی ما

ص:248


1- 1) .صف،آیه 2 و 3.
2- 2) .شعراء،آیه 94.
3- 3) .کافی،ج 1،ص 47،ح 4.

فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللّه» . (1)

18.«(از کسانی مباش که) در گفتار به خود می نازد و در عمل بسیار کوتاهی می کند»؛ (فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ،وَ مِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ) .

«مُدِلّ»یعنی مغرور و مسرور و کسی که به اعمال خود می نازد.

مضمون این سخن،در اوصاف پیش آمد ولی امام علیه السلام با قدرتی که در فصاحت و بلاغت داشته گاه مطلبی را لازم و ضروری می بیند با تعبیرات گوناگون که هر کدام جدید و تازه است بیان فرماید.

در حدیث جالبی که در کتاب شریف کافی آمده است می خوانیم امام صادق علیه السلام فرمود:عالمی به نزد عابدی آمد.به او گفت:نمازت چگونه است؟ عابد (از روی غرور و ناز) گفت:آیا مثل منی از نمازش سؤال می شود؟ من از فلان زمان (از سالیان دراز) عبادت خدا می کرده ام.عالم گفت:گریه تو چگونه است؟ باز (مغرورانه) گفت:چنان گریه می کنم که اشک هایم جاری می شود.عالم به او گفت:

«فَإِنْ ضَحِکَکَ وَ أَنْتَ خَائِفٌ أَفْضَلُ مِنْ بُکَائِکَ وَ أَنْتَ مُدِلٌّ إِنَّ الْمُدِلَّ لَا یَصْعَدُ مِنْ عَمَلِهِ شَیْءٌ ؛اگر بخندی و از اعمالت ترسان باشی برتر از این است که گریه کنی در حالی که به اعمال خود مغروری و به آن می نازی،زیرا شخصی که از اعمال خود مغرور و مسرور است چیزی از اعمالش به سوی قرب خدا بالا نمی رود». (2)

19.«(از کسانی مباش که) برای دنیای فانی،تلاش و کوشش فراوان دارد ولی برای آخرت باقی مسامحه کار است»؛ (ینَافِسُ فِیمَا یَفْنَی،وَ یسَامِحُ فِیمَا یبْقَی) .

«منافسة»یعنی پیشی گرفتن بر دیگران.

تعبیر به«ما یَفنی»اشاره به دنیای فانی است،همان گونه که «ما یَبقی» اشاره به

ص:249


1- 1) .محاسن برقی،ج 1،ص 120،ح 134.
2- 2) .کافی،ج 2،ص 313،ح 5.

سرای باقی آخرت است.

به هر حال این اشتباهی بزرگ و کاری غیر عاقلانه است که انسان در مورد چیز فانی تلاش و کوشش کند و تمام نیروهای خود را به کار گیرد؛اما از آنچه باقی است و زندگی جاویدان او را تشکیل می دهد غافل شود.این نیز بر اثر ضعف ایمان و غلبه هوای نفس است.

20.«(از کسانی مباش که) غنیمت را غرامت و غرامت را غنیمت می شمرد»؛ (یرَی الْغُنْمَ مَغْرَماً،وَ الْغُرْمَ مَغْنَماً) .

«غنیمت»چیزی است که در راه خدا و برای خدا صرف شود و«غرامت» اموالی است که در راه شهوات و هوا و هوس ها هزینه گردد.

قرآن مجید در مذمت و نکوهش جمعی از اعراب ضعیف الایمان یا منافق می گوید: «وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً وَ یَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوائِرَ» ؛گروهی از (این) اعراب بادیه نشین،چیزی را که (در راه خدا) انفاق می کنند،غرامت محسوب می دارند و انتظار حوادث ناگوار برای شما می کشند». (1)

در آیه بعد،در برابر آنها می فرماید: «وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ سَیُدْخِلُهُمُ اللّهُ فِی رَحْمَتِهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» ؛گروهی (دیگر) از عرب های بادیه نشین،به خدا و روز بازپسین ایمان دارند و آنچه را انفاق می کنند،مایه تقرب به خدا و دعای پیامبر می دانند؛آگاه باشید اینها مایه تقرّب آنهاست خداوند به زودی آنها را در رحمت خویش وارد خواهد ساخت،به یقین خداوند آمرزنده و مهربان است». (2)

21.«(از کسانی مباش که) از مرگ می ترسد ولی فرصت ها را از دست می دهد»؛ (یَخْشَی الْمَوْتَ وَ لَا یُبَادِرُ الْفَوْتَ) .

ص:250


1- 1) .توبه،آیه 98.
2- 2) .توبه،آیه 99.

ترس از مرگ گاه به سبب از دست دادن اموال و ثروت ها و مقامات و لذات دنیوی است که شیوه افراد بی ایمان یا ضعیف الایمان است و گاه به سبب از دست رفتن فرصت ها برای انجام اعمال نیک و اندوختن حسنات.گروهی ترسشان از مرگ به ظاهر از قبیل قسم دوم است؛ولی عجیب است که به انجام اعمال نیک پیش از آن که وقت از دست برود نمی پردازند.در واقع این نیز نوعی تناقض در میان عقیده و عمل است و این گونه تناقض ها،چنان که در عبارات سابق نیز آمده در میان دنیاپرستان کم نیست.

22.«(از کسانی مباش که) معصیت های کوچک را از دیگران بزرگ می شمارد در حالی که بزرگ تر از آن را از خود ناچیز می بیند،(همچنین) آنچه را از طاعات دیگران کوچک می شمرد از خودش بزرگ و بسیار می پندارد»؛ (یَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِیَةِ غَیْرِهِ مَا یَسْتَقِلُّ أَکْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ،وَ یَسْتَکْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا یَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَیْرِهِ) .

چنین شخصی باز دچار تناقض دیگری است؛عمل واحدی را که از خود و دیگران سر می زند دوگونه می بیند؛از خودش بسیار بزرگ و از دیگران بسیار کوچک.این در مورد اعمال نیک است و به عکس در گناه واحدی که از او و دیگری سر زده،از دیگران را بزرگ و آن را از خودش کوچک می انگارد و اینها همه از آثار حب ذات است که مانع از قضاوت یکسان درباره خود و دیگران می شود.

درست به عکسِ مؤمنان راستین که شرح حالشان در روایتی از امام باقر علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده است که برای مؤمن ده علامت شمرده شده از جمله:

«یَسْتَکْثِرُ قَلِیلَ الْخَیْرِ مِنْ غَیْرِهِ وَیَسْتَقِلُّ کَثِیرَ الْخَیْرِ مِنْ نَفْسِه ؛او اعمال خوب زیادی را که از خودش سر زده ناچیز می شمارد؛اما اعمال خیر اندک دیگران را بزرگ می بیند». (1)

ص:251


1- 1) .بحارالانوار،ج 1،ص 108،ح 4.

فی المثل هر گاه کسی کتاب مهمی در چندین جلد بنویسد با دیده حقارت به آن می نگرد؛اما خود اگر جزوه کوچکی به رشته تحریر در آورد آن را یک اثر مهم تاریخی می شمارد و در هر مجلسی از آن سخن می گوید.همچنین در مورد بناهای خیر و کمک به نیازمندان و مانند آن.

23.«(از کسانی مباش که پیوسته) به (کارهای) مردم خرده می گیرد؛اما از کارهای خود با مسامحه و مجامله می گذرد»؛ (فَهُوَ عَلَی النَّاسِ طَاعِنٌ،وَ لِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ) .

به بیان بعضی از بزرگان اخلاق اگر خاری به پای دیگران رود آن را می بینند؛ اما اگر شاخه درختی در چشمشان فرو رود نمی بینند و این تناقض و تضاد نیز از آثار حب ذات است.

خلاصه این که کوچک ترین عیوب دیگران را می بیند اما از بزرگ ترین عیب خود با مسامحه می گذرد حتی در آنچه متعلق به دیگری است خرده می گیرد؛ مثلاً اگر از فرزند دیگری کار کوچک خلاف اخلاقی سر بزند گاه او را فاسد الاخلاق و بی بند و بار می شمرد در حالی که اگر از فرزند خودش کارهای خلاف بیّن ببیند می گوید جوان است،این مسائل اهمیتی ندارد.

در حکمت دیگری که در ادامه کلمات قصار-إن شاءالله-خواهد آمد امام علیه السلام می فرماید:

«أَکْبَرُ الْعَیْبِ أَنْ تَعِیبَ مَا فِیکَ مِثْلُهُ ؛بزرگ ترین عیب این است که چیزی را بر دیگران عیب بگیری که در خودت همانند آن وجود دارد (آن را عیب نمی دانی چه رسد به این که عیبی که در تو هست از عیب او هم بزرگ تر باشد)». (1)

24.«(از کسانی مباش که) لهو و لعب با ثروتمندان نزد او از ذکر خدا با فقیران محبوب تر است»؛ (اللَّهْوُ (2)مَعَ الْأَغْنِیَاءِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الذِّکْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ) .

ص:252


1- 1) .نهج البلاغه،حکمت 353.
2- 2) .در تعدادی از نسخ به جای واژه«اللهو»«اللغو»آمده است که مفهومش این است که بیهوده گویی با ثروتمندان نزد او محبوب تر از ذکر با فقراست.

این دو خصلت،دو عیب بزرگ است؛مشغول لهو و لعب بودن یک عیب و با اغنیای بی درد و بی خبر از حال فقرا همنشین شدن عیبی دیگر؛اما با فقیران زیستن خود یکی از محاسن اخلاقی است و ذکر خدا با آنان گفتن فضیلت دیگری است.

25.«(از کسانی مباش که) همواره به نفع خود و به زیان دیگران حکم می کنند؛اما هرگز حق را به دیگران نمی دهند»؛ (یَحْکُمُ عَلَی غَیْرِهِ لِنَفْسِهِ،وَ لَا یَحْکُمُ عَلَیْهَا لِغَیْرِهِ) .

در حالی که نشانه مؤمنان راستین-بر پایه صریح آیات و روایات-این است که طرفدار حق باشند،هرچند به زیان آنها باشد و باطل را رها کنند،هرچند به ضرر آنها باشد.قرآن مجید می گوید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ» ؛ای کسانی که ایمان آوردید! همواره و همیشه قیام به عدالت کنید.برای خدا گواهی دهید،اگر چه به زیان شما یا پدر و مادر یا نزدیکانتان بوده باشد». (1)

امام صادق علیه السلام می فرماید:مؤمن بر مؤمن دیگر هفت حق دارد که ساده ترین آنها این است:

«أَنْ تُحِبَّ لَهُ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ وَ تَکْرَهَ لَهُ مَا تَکْرَهُ لِنَفْسِک ؛آنچه برای خود دوست می داری برای دیگران دوست بدار و آنچه برای خود نمی پسندی برای دیگران مپسند». (2)

26.«(از کسانی مباش که) دیگران را هدایت و خود را گمراه می سازد و در نتیجه مردم از آنها اطاعت می کنند؛اما خودش خدا را معصیت»؛ (یُرْشِدُ غَیْرَهُ وَ یُغْوِی نَفْسَهُ.فَهُوَ یُطَاعُ وَ یَعْصِی) .

به این ترتیب سخنان هدایتگر آنها سبب نجات دیگران می شود؛اما خودشان

ص:253


1- 1) .نساء،آیه 135.
2- 2) .کافی،ج 2،ص 69،ح 2.

از آن بهره نمی گیرند،او به باغبانی می ماند که دیگران از میوه های درخت او بهره مند می شوند و خود از گرسنگی جان می دهد.

امیرمؤمنان علیه السلام از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرمود:

«إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النَّارِ نَدَامَةً وَ حَسْرَةً رَجُلٌ دَعَا عَبْداً إِلَی اللَّهِ فَاسْتَجَابَ لَهُ وَ قَبِلَ مِنْهُ فَأَطَاعَ اللَّهَ فَأَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَ أَدْخَلَ الدَّاعِیَ النَّارَ بِتَرْکِهِ عِلْمَهُ وَ اتِّبَاعِهِ الْهَوَی وَ طُولِ الْأَمَلِ؛ شدیدترین ندامت و حسرت دوزخیان ندامت کسی است که یکی از بندگان را به سوی خدا فراخوانده و او دعوتش را اجابت نموده و قبول کرده پس اطاعت خدا نموده و خداوند وی را وارد بهشت کرده است،در حالی که دعوت کننده به سبب ترک علم و پیروی از هوای نفس و آرزوهای دور و درازش وارد دوزخ شده است». (1)

27.«(از کسانی مباش که) حق خود را به طور کامل می گیرد؛ولی حقوق دیگران را نمی پردازد»؛ (وَ یَسْتَوْفِی وَ لَا یُوفِی) .

قرآن مجید نیز درباره این گونه افراد می گوید: «وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ* اَلَّذِینَ إِذَا اکْتالُوا عَلَی النّاسِ یَسْتَوْفُونَ* وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ» ؛وای بر کم فروشان!*آنان که وقتی برای خود چیزی از مردم با پیمانه می گیرند،(حق خود را) به طور کامل دریافت می دارند؛ولی هنگامی که برای دیگران پیمانه یاوزن می کنند،کم می گذارند». (2)

کم فروشی مسئله کیل و وزن را تداعی می کند؛اما از یک نظر مفهومی عام دارد که تمام حقوق را در همه زمینه ها شامل می شود؛کم فروشان واقعی کسانی هستند که در هر زمینه ای حق خود را از مردم به طور کامل می گیرند و گاه بیشتر از حق خود؛اما در پرداختن حق کوتاهی می کنند و بخل می ورزند.

ص:254


1- 1) .کافی،ج 1،ص 44،ح 1.
2- 2) .مطففین،آیه 1-3.

بسیار دیده ایم که افرادی برای انجام کاری در برابر اجر معینی در ساعاتی مشخص استخدام یا اجیر و یا مأمور می شوند و هنگام کار از ساعات خود می کاهند و از گوشه و کنار آن می زنند و طبق تعهد عمل نمی کنند؛ولی به هنگام دریافت اجر و مزد ذره ای از قرارداد خود عقب نشینی نمی کنند.

28.امام علیه السلام در آخرین توصیه به نقطه اصلی دردها و انحرافات اخلاق و آلودگی به گناه اشاره کرده می فرماید:«(از کسانی مباش که) از خلق خدا از آنچه معصیت خدا نیست می ترسد ولی خودش از خدا (در مورد ستم کردن) درباره مخلوقش پروا ندارد»؛ (وَ یَخْشَی الْخَلْقَ فِی غَیْرِ رَبِّهِ،وَ لَا یَخْشَی رَبَّهُ فِی خَلْقِهِ) .

شبیه همین معنا با تعبیر دیگری در غرر الحکم از آن حضرت نقل شده است:

«شَرُّ النّاسِ مَنْ یَخْشَی النّاسَ فی غَیْرِ رَبِّهِ وَ لا یَخْشی رَبَّهُ فِی النّاسِ» . (1)

آری چون پای کارهایی که بر خلاف میل مردم است در میان می آید از مردم می ترسند و حساب می برند و آن را رها می کنند؛اما هنگامی که زمینه ها برای نافرمانی خداوند به وجود می آید از خدا نمی ترسند و آلوده آن می شوند.

کار به جایی می رسد که گاه از انجام اعمالی در برابر کودکی چند ساله ترس یا شرم دارند ولی در خلوت از انجام معاصی کبیره در برابر خداوند بزرگ که در همه جا حاضر و ناظر است نه ترسی دارند و نه شرمی.

این نیز یکی دیگر از تناقض ها و تضادهایی است که در اعمال این گروه بر اثر ضعف ایمان و غلبه هوای نفس حاصل می شود.

در میان این اوصاف بیست و هشت گانه ای که امام علیه السلام در این کلام نورانی و پربارش به آن هشدار می دهد اوصافی است که نسبت به یکدیگر تقارب و نزدیکی دارد ولی امام علیه السلام با قدرت فوق العاده ای که در امر فصاحت و بلاغت داشته برای اهمیت موضوع با تعبیرات مختلفی از آن یاد کرده و هشدار داده

ص:255


1- 1) .غرر الحکم،ص 480،ح 11049.

است و همان گونه که اشاره کردیم غالب آنها ناشی از تناقض در شخصیت و رفتار است که در دو مصداق از امر واحدی به واسطه انگیزه های شهوانی دوگونه عمل یا قضاوت می شود؛ولی آنها که ایمان قوی و تسلط بر نفس دارند از این گونه تناقض ها بر کنارند.

***

به یقین هر کس این کلام نورانی را نصب العین قرار دهد و آن را برنامه زندگی خویش بشمارد برای نجات او در دنیا و آخرت کافی است.

ازاین رو مرحوم سید رضی در پایان این گفتار حکیمانه می فرماید:«اگر در این کتاب جز این کلام نبود برای موعظه سودمند و حکمت رسا و بینایی بینندگان و عبرت ناظرانِ اندیشمند کافی بود»؛ (قالَ الرَّضِیُ وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ فی هذَا الْکِتابِ إلّا هذَا الْکَلامُ لَکَفی بِهِ مَوْعِظَةً ناجِعَةً وَ حِکْمَةً بالِغَةً وَ بَصیرَةً لِمُبْصِرٍ وَ عِبْرَةً لِناظِرٍ مُفَکِّرٍ) .

نکته:

مرحوم محقق شوشتری در شرح نهج البلاغه خود نقل می کند که ابن عباس این سخن را از امام علیه السلام گرفت و آن را به فرزندش وصیت کرد سپس به او گفت:

این سخن باید برای تو گنجی باشد که آن را ذخیره می کنی.در حفظ و نگهداری آن از حفظ و نگهداری طلای سرخ کوشاتر باش! چرا که اگر آن را رعایت کنی خیر دنیا و آخرت نصیب تو خواهد شد. (1)

به راستی کلام مولا علیه السلام چقدر پرارزش و راهگشاست که تنها یک بخش کوچک آن می تواند ضامن سعادت انسان در دنیا و آخرت باشد.

***

ص:256


1- 1) .شرح نهج البلاغه شوشتری،ج 8،ص 371.

گفتار حکیمانه 151- هر کس عاقبتی دارد

اشاره

و قال علیه السلام

لِکُلِّ امْرِئٍ عَاقِبَةٌ،حُلْوَةٌ أَوْ مُرَّةٌ.

امام علیه السلام فرمود:

برای هر کس سرانجامی است،شیرین یا تلخ. (1)

ص:257


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه،مصدر جدیدی برای این کلام حکمت آمیز نقل نشده است جز این که آن را از آمدی که متأخر از مرحوم سید رضی است در غررالحکم به صورت«لکل امر عاقبة»نقل می کند ولی نکته جالبی در اینجا از ابن ابی الحدید دیده می شود و آن این که در بسیاری از نسخه های نهج البلاغه به جای«لکل امریء»«لکل امر»آمده است همان گونه که در نسخه های قابل توجه دیگری«لکل امریء»است.سپس نتیجه می گیرد که این امر نشان می دهد پیشینیان برای نهج البلاغه اهمیت فوق العاده ای قائل بودند که حتی در حروف یک کلمه دقت می کردند و آن را با مقابله و مراجعه تنظیم می نمودند و از این جا نتیجه می گیرد آنها که گمان می کنند بعد از سید رضی مطالب دیگری به نهج البلاغه اضافه شده اساس و پایه ای ندارد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 136).

ص:258

شرح و تفسیر

هر کس عاقبتی دارد

امام در این کلام نورانی اشاره به نکته مهمی می کند که بسیاری از آن غافلند و آن توجه دادن به عاقبت کارها و عاقبت انسان هاست.می فرماید:«برای هر کس سرانجامی است،شیرین یا تلخ»؛ (لِکُلِّ امْرِئٍ عَاقِبَةٌ،حُلْوَةٌ أَوْ مُرَّةٌ) .

یعنی انسان نباید امروز خود را در نظر بگیرد،باید مراقب عاقبت خویش باشد.ابن الوقت بودن و به نتیجه اعمال خود نیندیشیدن و عاقبت کار را ندیدن مایه بدبختی است.مسئله تدبر و تدبیر که از صفات برجسته انسان شمرده می شود به همین معناست که انسان عاقبت اندیش باشد نه ابن الوقت.به یقین غفلت از عاقبت کارها و عاقبت زندگی انسان مشکلات عظیمی برای او در دنیا و آخرت به بار می آورد.افراد موفق و پیروز عاقبت اندیش اند و سعی می کنند از عاقبت«مُرّة»(تلخ) بپرهیزند و به عاقبت«حُلوة»(شیرین) روی آورند.

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:کسی نزد ایشان آمد و عرض کرد یا رسول الله! اندرزی به من ده.پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:اگر سفارش و اندرزی به تو گویم می پذیری یا با آن مخالفت می کنی؟ عرض کرد:آری.پیغمبر صلی الله علیه و آله سه بار این سخن را تکرار کرد و او در هر مرتبه جواب آری دارد.پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«فَإِنِّی أُوصِیکَ إِذَا أَنْتَ هَمَمْتَ بِأَمْرٍ فَتَدَبَّرْ عَاقِبَتَهُ فَإِنْ یَکُ رُشْداً فَامْضِهِ وَإِنْ یَکُ غَیّاً فَانْتَهِ عَنْهُ ؛هنگامی که تصمیم بر کاری گرفتی در عاقبت آن بیندیش اگر عاقبت آن را

ص:259

نیک دیدی انجام ده و اگر عاقبت آن زشت و تاریک است از آن بپرهیز». (1)

قرآن مجید نیز روی مسئله عاقبت مؤمنان و کافران تکیه کرده در یک جا می فرماید: «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» ؛و سرانجام (نیک) برای پرهیزگاران است». (2)و در جای دیگر در مقام هشدار به کافران لجوج می گوید: «أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» ؛آیا (مخالفان دعوت تو) در زمین سیر نکردند تا ببینند سرانجام کسانی که پیش از آنها بودند چگونه شد؟!». (3)

در آیات فراوان دیگری سخن از عاقبت نیک و بد به میان آمده است.

نکته: اهمیّت حسن عاقبت

اهمیّت حسن عاقبت

عمر انسان فراز و نشیب های زیادی دارد و غالبا از حالی به حال دیگر دگرگون می شود.آنچه از همه مهم تر است برگ های آخر دفتر زندگانی است که عمر با آن پایان می پذیرد،ازاین رو می بینیم که انبیای الهی نگران عاقبت کار خویش بودند.درباره یوسف علیه السلام می خوانیم که بعد از رسیدن به آن همه مقامات و نجات از آن همه مشکلات که در زندگی کمتر کسی دیده می شود،آخرین تقاضایی که از خدا داشت این بود: «تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصّالِحِینَ» ؛مرا مسلمان بمیران،و به صالحان ملحق فرما». (4)

نیز حضرت ابراهیم علیه السلام هنگامی که به فرزندانش نصیحت می کند بر این امر تأکید می فرماید: «فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» ؛و شما،جز به آیین اسلام (و تسلیم در برابر فرمان خدا) از دنیا نروید». (5)

ص:260


1- 1) .کافی،ج 8،ص 150،ح 130.
2- 2) .اعراف،آیه 128.
3- 3) .یوسف،آیه 109.
4- 4) .یوسف،آیه 101.
5- 5) .بقره،آیه 132.

مرحوم علامه مجلسی در جلد 68 بحارالانوار صفحه 362 بابی تحت عنوان «حُسْنُ الْعاقِبَة وَإصْلاحُ السَّریرَةِ»آورده و احادیث نابی ذیل آن ذکر کرده است،از جمله:

«کَتَبَ الصَّادِقُ علیه السلام إِلَی بَعْضِ النَّاسِ إِنْ أَرَدْتَ أَنْ یُخْتَمَ بِخَیْرٍ عَمَلُکَ حَتَّی تُقْبَضَ وَأَنْتَ فِی أَفْضَلِ الْأَعْمَالِ فَعَظِّمْ لِلَّهِ حَقَّهُ أَنْ تَبْذُلَ نَعْمَاءَهُ فِی مَعَاصِیهِ وَأَنْ تَغْتَرَّ بِحِلْمِهِ عَنْکَ وَأَکْرِمْ کُلَّ مَنْ وَجَدْتَهُ یَذْکُرُنَا أَوْ یَنْتَحِلُ مَوَدَّتَنَا ثُمَّ لَیْسَ عَلَیْکَ صَادِقاً کَانَ أَوْ کَاذِباً إِنَّمَا لَکَ نِیَّتُکَ وَعَلَیْهِ کَذِبُهُ ؛امام صادق علیه السلام به بعضی از مردم (از یارانش) چنین نوشت که اگر می خواهی عاقبت به خیر شوی آن گونه که از دنیا بروی در حالی که در افضل اعمال هستی حق خداوند را بزرگ دار بدین گونه که نعمت های او را در معاصی اش صرف نکنی و از حلم او نسبت به خود مغرور نشوی (دیگر آنکه) هر کسی را یافتی که یادی از ما می کند یا مودت ما را ابراز می دارد احترام کن خواه راستگو باشد یا دروغگو؛به تو مربوط نیست تو به نیت خود می رسی و اگر او دروغگو باشد نتیجه اعمال خود را می برد». (1)

درباره حسن عاقبت مطالب زیادی گفته شده و بسیارند کسانی که دعای اصلی آنها در پیشگاه خداوند دعا برای حسن عاقبت باشد و در روایات اسلامی - چنان که خواهد آمد-اهمیت زیادی به آن داده شده تا آنجا که طبق روایاتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«خَیْرُ الْأُمُورِ خَیْرُهَا عَاقِبَةً ؛بهترین کارها (تا چه رسد به انسان ها) کاری است که عاقبت و سرانجامش نیک باشد». (2)

در حدیثی امیرمؤمنان علیهم السلام فرمود:

«إِنَّ حَقِیقَةَ السَّعَادَةِ أَنْ یُخْتَمَ لِلْمَرْءِ عَمَلُهُ بِالسَّعَادَةِ وَإِنَّ حَقِیقَةَ الشَّقَاءِ أَنْ یُخْتَمَ لِلْمَرْءِ عَمَلُهُ بِالشَّقَاءِ ؛حقیقت سعادت آن است که انسان،سرانجام کارش به سعادت خاتمه یابد و حقیقت شقاوت (ومحرومیت از رحمت خدا) آن است که سرانجام کارانسان به شقاوت پایان یابد». (3)

ص:261


1- 1) بحار الانوار،ج 70،ص 351،ح 49.
2- 2) همان،ج 68،ص 363،ح 2.
3- 3) همان،ص 364،ح 3.

در حدیث پرمعنای دیگری از حضرت مسیح علیه السلام می خوانیم که خطاب به حواریون می گفت:«من به حق می گویم که مردم معتقدند استحکام بنا به شالوده آن است؛ولی من چنین نمی گویم.حواریون گفتند:ای روح الله تو چه می گوئی؟ در پاسخ گفت:من به حق می گویم که اساس واقعی آخرین سنگی است که بر بنا گذارده می شود.(کنایه از این که معیار سعادت انسان پایان کار اوست)». (1)

در حدیث دیگری امام صادق از پدران گرامیش علیهم السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین نقل می کند:

«مَنْ أَحْسَنَ فِیمَا بَقِیَ مِنْ عُمُرِهِ لَمْ یُؤَاخَذْ بِمَا مَضَی مِنْ ذَنْبِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فِیمَا بَقِیَ مِنْ عُمُرِهِ أَخَذَ بِالْأَوَّلِ وَالْآخِرِ ؛کسی که در باقی مانده عمر کار نیک به جا آورد،خداوند او را بر گناهان گذشته اش مجازات نمی کند و کسی که در باقیمانده عمرش بد کند هم به گناهان گذشته و هم به گناهان آینده مؤاخذه خواهد شد». (2)

همچنین در حدیث طولانی دیگری از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که سه بار فرمود:

«الْعَمَلُ بِخَوَاتِیمِه ؛معیار سنجش هر عملی پایان آن است». (3)

در دعاهای مأثوره نیز کراراً دعا برای حُسن عاقبت ذکر شده از جمله در حدیثی در تعقیبات نماز از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«وَأَسْأَلُکَ أَنْ تَعْصِمَنِی بِطَاعَتِکَ حَتَّی تَتَوَفَّانِی عَلَیْهَا وَأَنْتَ عَنِّی رَاضٍ وَأَنْ تَخْتِمَ لِی بِالسَّعَادَة ؛خداوندا! من از تو می خواهم این که مرا در طاعت خودت استوار داری تا این که مرا در حالی که از من راضی هستی از دنیا ببری و از تو می خواهم پایان عمر مرا سعادت قرار دهی». (4)

در پایان عهدنامه معروف«مالک اشتر»نیز این جمله نورانی به چشم می خورد که امام علیه السلام عرضه می دارد:

«وَأَنَا أَسْأَلُ اللَّهَ...وَأَنْ یَخْتِمَ لِی وَلَکَ بِالسَّعَادَةِ

ص:262


1- 1) .بحارالانوار،ج 68،ص 364،ح 5.
2- 2) .همان،ص 363،ح 1.
3- 3) .همان،ج 5،ص 153،ح 2.
4- 4) .کافی،ج 3،ص 346،ح 23.

وَالشَّهَادَةِ ؛از خدا می خواهم که پایان عمر من و تو را سعادت و شهادت قرار دهد». (1)

آنچه در روایات بالا و آیات قرآنی درباره اهمیتِ حسن عاقبت یا سوء عاقبت آمده دلیل روشنی دارد که آنچه در طویل المدة باقی می ماند عاقبت هر کاری است در حالی که آغاز آن کوتاه مدت است؛مثلاً فرزندی برای انسان متولد می شود،در اوائل عمر از نظر اخلاقی یا جسمی نقاط ضعف مهمی دارد؛اما پس از مدتی از هر نظر موزون و استوار می گردد و پدر و مادر و همچنین جامعه به وجود او افتخار می کنند،زیرا آنچه بقا دارد پایان کار است.یا این که برای ساختن بنایی،انسان در ابتدا گرفتار مشکلات عظیمی می شود؛ولی در پایان بنایی خوب و موزون ساخته می شود که همگان از آن بهره مند می شوند و مایه آبروی سازنده و جامعه شده و ای بسا جزو آثار ماندگار و باستانی قرار می گیرد.

همچنین در مورد انسان ها از نظر سعادت و شقاوت،همه ما-با قطع نظر از آیات و روایات حسن عاقبت-به وجود«حر بن یزید ریاحی»افتخار می کنیم در حالی که مدتی طولانی از عمرش در خدمت حاکمان ظالم بنی امیه بود،همین که در آخرین ساعات عمرش بیدار شد و شهادت در راه امام حسین علیه السلام را بر همه چیز ترجیح داد نام او از فهرست شقاوتمندان حذف گردید و در فهرست سعادتمندان قرار گرفت.به عکس،جمعی از صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله را می بینیم که در آغاز در صف بهشتیان بودند؛اما بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله آتش جنگ برافروختند و عده زیادی را به کشتن دادند و امروز متأسفانه تاریخ اسلام نام آنها را به نیکی نمی برد.

اینجاست که همه ما دست به دعا برداشته عرضه می داریم:خداوندا! به ما حسن عاقبت عنایت فرما.

ص:263


1- 1) .نهج البلاغه،نامه 53.

ص:264

گفتار حکیمانه 152- جهان ناپایدار

اشاره

و قال علیه السلام

لِکُلِّ مُقْبِلٍ إِدْبَارٌ،وَ مَا أَدْبَرَ کَأَنْ لَمْ یَکُنْ.

امام علیه السلام فرمود:

هر چیزی که روی می آورد روزی پشت خواهد کرد و چیزی که پشت می کند گویی هرگز نبوده است. (1)

ص:265


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: تنها چیزی که مرحوم خطیب در مصادر آورده این است که بخش اوّل این گفتار حکمت آمیز را قاضی قضاعی در کتاب دستور معالم الحکم و آمدی در غررالحکم آورده اند و این دو هرچند بعد از مرحوم سید رضی می زیسته ولی از این که تنها بخش اوّل این کلام حکمت آمیز را آورده و بخش دوم را حذف کرده اند نشان می دهد که از جای دیگری آن را اخذ کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 136).

ص:266

شرح و تفسیر

جهان ناپایدار

امام علیه السلام در این کلام حکمت آمیز اشاره به ناپایداری جهان و مواهب و نعمت های آن کرده می فرماید:«هر چیزی که روی می آورد روزی پشت خواهد کرد و چیزی که پشت می کند گویی هرگز نبوده است»؛ (لِکُلِّ مُقْبِلٍ إِدْبَارٌ،وَ مَا أَدْبَرَ کَأَنْ لَمْ یَکُنْ) .

طبیعت زندگی این جهان و تمام مواهب مادی آن فناپذیری است،هرچند بعضی عمر بسیار کوتاهی دارند،بعضی کمی بیشتر؛اموال و ثروت ها،جاه و مقام ها،جوانی و شادابی،عافیت و تندرستی و در یک کلمه همه امکانات مادی که روزی به انسان رو می کنند و او را شاد و خوشحال می سازند اموری نیستند که انسان به آنها دل ببندند،زیرا چیزی نمی گذرد که همگی پشت می کنند و از دست می روند؛پیری و ناتوانی به جای جوانی،فقر به جای ثروت،زوال جاه و مقام به جای مقامات و بیماری به جای عافیت و تندرستی می نشیند و اگر اینها هم از انسان جدا نشوند و تا پایان عمر محدود انسان بمانند انسان از آنها جدا می شود و چیزی جز قطعات کفن با خود همراه نمی برد.

جمله (وَ مَا أَدْبَرَ کَأَنْ لَمْ یَکُنْ) اشاره به این نکته است که وقتی نعمت ها به انسان پشت می کنند آثارشان را با خود نیز می برند به گونه ای که گاهی انسان تصور می کند اینها هرگز وجود نداشته اند،زیرا اگر خودشان می رفتند و آثارشان

ص:267

باقی می ماند باز ادامه حیات آنها محسوب می شد؛مثلاً جوانی که می رود نیرو، قدرت،شادابی،شادمانی و نشاط و سایر آثار جوانی را با خود می برد گویی هرگز نبوده است همچنین سایر نعمت ها ولی اعمال صالحه و کارهای نیک و آنچه را انسان در خزائن الهی به امانت می سپارد و به حکم «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ» ؛آنچه نزد شماست از میان می رود؛و آنچه نزد خداست باقی می ماند» (1)باقی می ماند.

نتیجه روشنی که از این گفتار حکیمانه مولا گرفته می شود این است که نه انسان به آنچه دارد دل ببندد و نه به آنچه از دستش می رود ناراحت شود،چرا که این طبیعت زندگی دنیاست،همان گونه که قرآن مجید نیز می فرماید: «لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ». 2 و طبق فرموده مولا در حکمت 439 حقیقت زهد همین است.

ظاهر این جمله حکمت آمیز ناظر به نعمت ها و مواهب الهی،ولی بعضی از شارحان نهج البلاغه آن را تعمیم داده و گفته اند:نقمت ها و مشکلات و رنج ها را نیز فرا می گیرد،زیرا آنها نیز زائل شدنی است و روزی فرا می رسد که انسان به کلی آن را فراموش می کند.یوسف گرچه سال ها در زندان دور از پدر و برادران و عشیره گرفتار بود ولی هنگامی که بر تخت عزیزی مصر تکیه زد و برادران و پدر به دیدارش آمدند همه آن ناراحتی ها را از یاد برد.

***

ص:268


1- 1) .نحل،آیه 96.

گفتار حکیمانه 153- صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند!

اشاره

و قال علیه السلام

لَا یَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَ إِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ.

امام علیه السلام فرمود:

شخص صبور (و با استقامت) پیروزی را از دست نخواهد داد

هرچند زمانی طولانی بگذرد. (1)

ص:269


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر این کلام حکیمانه را از زمخشری در کتاب ربیع الابرار نقل می کند ولی می گوید:نویسنده کتاب الطراز آن را به صورت متفاوتی آورده (لا یَعْدُو مِنَ الصَّبُورِ الظَّفَرَ وَ انْ طالَ بِهِ الزَّمانُ) و این تفاوت نشان می دهد آن را از منبع دیگری گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 136).

ص:270

شرح و تفسیر

صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود اشاره به نکته مهمی می کند که در همه فعالیت های فردی و جمعی تأثیرگذار است،می فرماید:«شخص صبور (و با استقامت) پیروزی را از دست نخواهد داد،هرچند زمان طولانی بگذرد»؛ (لَا یَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَ إِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ) .

حقیقت صبر همان استقامت است؛استقامت در برابر موانع وصول به مقصد و پیمودن راه طولانی وصول به هدف و استقامت در برابر دردها و رنج ها و کار شکنی های این و آن.تا چنین استقامتی در انسان نباشد به جایی نمی رسد،زیرا طبیعت زندگی دنیا این است که با مشکلات آمیخته شده و غالباً در کنار گل ها خارهایی است و در کنار عسل ها نیش زنبورانی.تاریخ نیز بارها و بارها نشان داده است که پیروزی ها در انتظار افراد بااستقامت و صبور است.تا آنجا که این سخن به صورت ضرب المثل کوتاهی در میان همه معروف است.عرب ها می گویند:«مَنْ صَبَرَ ظَفَرَ»و فارس ها می گویند:

صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند بر اثر صبر نوبت ظفر آید

قرآن مجید بارها به این حقیقت اشاره کرده؛از جمله در داستان یوسف می گوید:هنگامی که برادران آمدند و او را شناختند پرده از راز خود برداشت و این جمله را گفت: «أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی قَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَیْنا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ

ص:271

اَللّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ» ؛من یوسفم،و این برادر من (بنیامین) است؛خداوند بر ما منّت گذارد.هرکس تقوا پیشه کند و شکیبایی و استقامت نماید،(سرانجام پیروز می شود؛) چرا که خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمی کند». (1)

درباره بنی اسرائیل بعد از آنکه بر فرعونیان پیروز شدند فرمود: «وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِی بارَکْنا فِیها وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنی عَلی بَنِی إِسْرائِیلَ بِما صَبَرُوا» ؛و مشرق ها و مغرب های پربرکت زمین را به آن قوم که (زیر زنجیر ظلم و ستم) به ضعف کشانده شده بودند، واگذار کردیم؛و وعده نیک پروردگارت بر بنی اسرائیل،به خاطر صبر و استقامتی که به خرج دادند،تحقق یافت». (2)

امام امیرمؤمنان علی علیه السلام در عبارت کوتاه تری که از آن حضرت روایت شده می فرماید:

«الصَّبْرُ مِفْتاحُ الظَّفَرُ ؛صبر و استقامت کلید پیروزی است». (3)

بهترین شاهد و گواه برای کلام امام علیه السلام مطالعه تاریخ گذشتگان است؛در تمام رشته علمی و صنعتی و سیاسی و اجتماعی کسانی پیروز شدند که از صبر و استقامت بیشتری برخوردار بودند،همان ها که بر مرکب صبر سوار شدند و به سوی مقصد تاختند و شاهد مقصود را در آغوش گرفتند.

***

ص:272


1- 1) .یوسف،آیه 90.
2- 2) .اعراف،آیه 137.
3- 3) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 1،ص 322.

گفتار حکیمانه 154- گناه رضایت!

اشاره

و قال علیه السلام

الرَّاضِی بِفِعْلِ قَوْمٍ کَالدَّاخِلِ فِیهِ مَعَهُمْ.وَ عَلَی کُلِّ دَاخِلٍ فِی بَاطِلٍ إِثْمَانِ:

إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ،وَ إِثْمُ الرِّضَی بِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

آن کس که به کار جمعیتی راضی باشد همچون کسی است که در آن کار با آنها شرکت کرده (منتها) آن کس که در انجام کار باطل دخالت دارد دو گناه می کند:گناه عمل و گناه رضایت به آن (ولی شخصی که بیرون از دایره عمل است و به آن راضی است تنها مرتکب یک گناه می شود و آن گناه رضایت است). (1)

ص:273


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر نهج البلاغه تنها مورد دیگری که در اسناد این کلام حکمت آمیز نقل کرده است مطلبی است که از غرر الحکم آمدی آورده که با آنچه مرحوم سید رضی آورده،تفاوت دارد و نشان می دهد منبع دیگری غیر از نهج البلاغه در اختیار داشته،او چنین نقل می کند«الرّاضی بِفِعْلِ قَوْمٍ کَالدّاخِلِ فیهِ مَعَهُمْ.وَلِکُلِّ داخِلٍ فی باطلٍ إثْمانِ:إثْمُ الرِّضا وَإثْمُ الْعَمَلِ بِهِ».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص136).

ص:274

شرح و تفسیر

گناه رضایت!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به نکته مهمی می کند که در سرنوشت افراد و امت ها تأثیر قابل توجهی دارد.می فرماید:«آن کس که به کار جمعیتی راضی باشد همچون کسی است که در آن کار با آنها شرکت نموده (منتها) آن کس که در انجام کار باطل دخالت دارد دو گناه می کند:گناه عمل و گناه رضایت به آن (ولی شخصی که بیرون از دایره عمل است و به آن راضی است تنها مرتکب یک گناه می شود و آن گناه رضایت است)»؛ (الرَّاضِی بِفِعْلِ قَوْمٍ کَالدَّاخِلِ فِیهِ مَعَهُمْ.

وَ عَلَی کُلِّ دَاخِلٍ فِی بَاطِلٍ إِثْمَانِ:إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ،وَ إِثْمُ الرِّضَی بِهِ) .

ممکن است در بدو نظر چنین تصور شود که اگر کسی گناهی را مرتکب نشود و هیچ گونه دخالتی حتی در اعانت و یاری گنهکاران در آن نداشته باشد چرا رضایت قلبی به آن گناه او را هم شریک گناه سازد؟

دلیل آن با دقت روشن می شود و آن این که هنگامی که رضایت به کارهای خلاف دیگران در قلب انسان جایگزین شد تدریجاً در اقوال و افعال او خود را نشان می دهد،زیرا نمی شود انسان به چیزی محبت داشته باشد و در اعمال و اقوالش ظاهر نگردد.

اضافه بر این کسی که به اعمال خلاف دیگران راضی می شود هرگز به وظیفه امر به معروف و نهی از منکر عمل نخواهد کرد،زیرا آن عمل را دوست دارد و به

ص:275

گنهکاران به سبب این گناه عشق می ورزد.این مسئله بازتاب گسترده ای در آیات قرآن و روایات اسلامی دارد که مسئله رضایت به گناه گنهکاران جزء گناهان کبیره شمرده شده و حتی عذاب الهی دامن چنین افرادی را می گیرد.

در داستان کشتن ناقه ثمود (همان معجزه الهی خداوند که به پیامبرشان حضرت صالح داد) قرآن می گوید:همه آن قوم بر اثر عذاب الهی از میان رفتند در حالی که همان گونه که در کلام دیگری از امیرمؤمنان به آن اشاره شده ناقه ثمود را یک نفر کشت و چون دیگران به آن رضایت دادند خداوند همگی را عذاب کرد:

(وَإِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ،فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا) . (1)

در زیارت نامه ها نیز کراراً این مطلب به چشم می خورد که زائر لعن و نفرین می کند به کسانی که جنایات یزیدیان را در کربلا را شنیدند و به آن رضایت دادند:

«وَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذَلِکَ فَرَضِیَتْ بِه» . (2)

نکته:

پیوند اهداف و خواسته ها

بر خلاف آنچه در دنیای مادی معمول است که رضایت به اعمال مجرمانه دیگری جرم محسوب نمی شود همان گونه که رضایت به اعمال نیک نیکوکاران بی پاداش است،در تعلیمات اسلام،مسئله رضایت به کارهای نیکوکاران و بدکاران عنوان خاصی دارد و با صراحت در روایات آمده است که هر کس به کار دیگری رضایت دهد در سلک و گروه او قرار خواهد گرفت.منتها مجرمان، دو گناه دارند و راضیان به اعمال آنها یک گناه،راضیان به اعمال نیک یک ثواب دارند و عاملان دو ثواب.همان گونه که در کلام حکمت آمیز بالا آمد.

ص:276


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 201.
2- 2) .بخشی از زیارت عاشورا و زیارت اربعین امام حسین علیه السلام.

مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار بابی به این موضوع اختصاص داده و در عنوان باب می گوید:

«إنَّ مَنْ رَضِیَ بِفِعْلٍ فَهُوَ کَمَنْ أتاهُ ؛کسی که راضی به فعلی شود همانند کسی است که آن را انجام داده است»و در ذیل آن هشت روایت نقل می کند.

از جمله حدیثی از امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه 183 سوره آل عمران آورده که خطاب به گروهی از کافران است که می گفتند:ما به هیچ پیغمبری ایمان نمی آوریم تا معجزه ای انجام دهد: «قَدْ جاءَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِی بِالْبَیِّناتِ وَ بِالَّذِی قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» ؛بگو:پیامبرانی پیش از من،برای شما آمدند و دلایل روشن و آنچه را گفتید آوردند؛اگر راست می گویید چرا آنها را به قتل رساندید؟!» (1)امام علیه السلام در اینجا می فرماید:

«وَقَدْ عَلِمَ أَنَّ هَؤُلَاءِ لَمْ تَقْتُلُوا ؛معلوم است اینها که در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله بودند انبیای پیشین را نکشتند»

«وَلَکِنْ لَقَدْ کَانَ هَوَاهُمْ مَعَ الَّذِینَ قَتَلُوا فَسَمَّاهُمُ اللَّهُ قَاتِلِینَ لِمُتَابَعَةِ هَوَاهُمْ وَرِضَاهُمْ بِذَلِکَ الْفِعْلِ؛ ولی آن ها علاقه و فکرشان با قاتلان بود؛از این رو خدا آنها را قاتل نامید چون خواسته و رضای آنها به فعل آنان تعلق می گرفت». (2)

امام علی بن موسی الرضا علیه السلام در پاسخ کسی که سؤال کرد:چگونه هنگامی که حضرت مهدی علیه السلام قیام می کند فرزندان قاتلان حسین علیه السلام را به سبب اعمال پدرانشان به قتل می رساند در حالی که خداوند می فرماید: «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری» ؛و هیچ گناهکاری بار گناه دیگری را به دوش نمی کشد» (3)امام علیه السلام فرمود:

به سبب آن که این فرزندان به اعمال پدرانشان رضایت دادند و به آن افتخار می کنند و هر کس به چیزی راضی شود مانند این است که آن را انجام داده باشد، سپس امام علیه السلام افزود:

«وَلَوْ أَنَّ رَجُلاً قُتِلَ بِالْمَشْرِقِ فَرَضِیَ بِقَتْلِهِ رَجُلٌ بِالْمَغْرِبِ لَکَانَ

ص:277


1- 1) .آل عمران،آیه 183.
2- 2) .بحارالانوار،ج 9،ص 192،ح 22.
3- 3) .اسراء،آیه 15.

الرَّاضِی عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ شَرِیکَ الْقَاتِلِ ؛اگر کسی در مشرق به قتل برسد و دیگری در مغرب باشد و به آن قتل رضایت دهد شخص راضی در نزد خداوند شریک قاتل است». (1)

روشن است کسانی که به قتل امام حسین علیه السلام راضی شوند و به آن افتخار کنند در حقیقت ناصبی اند و ناصبی ها به منزله کفار حربی هستند.روایات دیگری نیز در همین زمینه هست که ذکر همه آنها به درازا می کشد.

مرحوم صاحب وسائل نیز در جلد 11 در کتاب«الامر بالمعروف و النهی عن المنکر»باب پنجم را به همین مسئله اختصاص داده و هفده روایت در این زمینه در آن نقل می کند؛از جمله در حدیثی از علی علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند:

«مَنْ شَهِدَ أَمْراً فَکَرِهَهُ کَانَ کَمَنْ غَابَ عَنْهُ وَمَنْ غَابَ عَنْ أَمْرٍ فَرَضِیَهُ کَانَ کَمَنْ شَهِدَهُ؛ کسی که در صحنه انجام کاری حضور داشته باشد اما در دل از آن ناخشنود باشد مانند آن است که حضور نداشته و اما کسی که غایب بوده و به آن رضایت داده گویی حاضر بوده (و در آن کار شرکت داشته است)». (2)

در اینجا ممکن است سؤالی مطرح شود که ما روایات فراوانی داریم که نیت معصیت،معصیت نیست در حالی که انسانی که نیت معصیت می کند در آن لحظه قطعاً راضی به معصیت است.جایی که رضایت به معصیت خود گناهی نداشته باشد رضایت به معصیت دیگری چگونه ممکن است موجب گناه شود؟

پاسخ این سؤال روشن است؛شخصی که نیت معصیت می کند رضایت به معصیتی داده که انجام نشده و این شخص با کسی که به معصیت و گناهی که انجام گرفته است رضایت می دهد تفاوت بسیار دارد.

***

ص:278


1- 1) .بحارالانوار،ج 45،ص 295،ح 1.
2- 2) .وسائل الشیعه،ج 11،ص 409،ح 2.

گفتار حکیمانه 155- با چه کسانی پیمان ببندیم؟

اشاره

و قال علیه السلام

اِعْتَصِمُوا بِالذِّمَمِ فِی أَوْتَادِهَا.

امام علیه السلام فرمود:

به پیمان کسانی چنگ بزنید که به پیمانشان وفادارند. (1)

ص:279


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: ابن ابی الحدید معتقد است که این کلام حکمت آمیز را امام علیه السلام بعد از پایان جنگ جمل و حضور گروهی از طلقاء (آزاد شدگان بعد از فتح مکه) از جمله مروان بن حکم بیان فرمود.او برای بیعت آمده بود.امام علیه السلام فرمود:بیعت تو چه سودی دارد مگر دیروز بیعت نکردی؟ (و بیعت خود را شکستی.منظور امام علیه السلام بیعت بعد از قتل عثمان است) سپس حضرت دستور دارد آنها را اخراج کنند و افزود:کسی که دین نداشته باشد پیمان او نیز اعتباری ندارد آن گاه در ضمن کلام خود فرمود:«فَاعْتَصِمُوا بِالذِّمَمِ فی أوْتادِها»نویسنده مصادر بعد از ذکر کلام ابن ابی الحدید می افزاید:با توجه به این که نامبرده تعیین زمان و مکان و سبب بیان این سخن را کرده و سخن امام علیه السلام را ضمن کلام طویلی نقل می کند،معلوم می شود آن را از کتاب دیگری جز نهج البلاغه گرفته که یا به سبب غفلت یا شهرتِ این کلام،نام کتاب را نبرده است.سپس می افزاید:در غررالحکم قبل از این جمله،عبارت«أمْلِکُوا أنْفُسَکُمْ بِدَوامِ جِهادِها»است (و این خود نشان می دهد او هم اتکا بر منبع دیگری غیر از نهج البلاغه کرده است.البته ما در غررالحکم موجود این دو جمله را پشت سر هم نیافتیم،بلکه با فاصله قابل ملاحظه ای آمده است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 137).

ص:280

شرح و تفسیر

با چه کسانی پیمان ببندیم؟

امام علیه السلام در این کلام حکمت آمیز اشاره به شرایط بستن پیمان می کند، می فرماید:«به پیمان کسانی چنگ بزنید که به پیمانشان وفادارند»؛ (اعْتَصِمُوا بِالذِّمَمِ فِی أَوْتَادِهَا) .

«اوتاد» جمع«وَتَد»به معنای میخ است؛میخ هایی که معمولا به وسیله آن طناب خیمه ها را محکم می کردند تا خیمه در مقابل باد و طوفان مقاومت کند.

برای این کلام حکمت آمیز تفسیرهای فراوانی ذکر شده است؛نخست همان چیزی که در ترجمه بالا آمد که هرگاه می خواهید پیمان ببندید به سراغ افراد بی اعتبار و پیمان شکن و غیر قابل اطمینان نروید،بلکه با کسانی عهد ببندید که دارای دین و شخصیت و تعهدند.

این تفسیر با آنچه در شأن ورود این گفتار حکیمانه در کلام ابن ابی الحدید که در بحث سند این کلام حکمت آمیز گفتیم کاملاً سازگار است،زیرا امام علیه السلام بعد از جنگ جمل هنگامی که«مروان بن حکم»خدمتش رسید و عرض کرد:

می خواهم با تو بیعت کنم.امام علیه السلام فرمود:بیعت تو چه فایده ای دارد؟ دیروز (در آغاز خلافت ظاهری) با من بیعت کردی و شکستی.باز آمده ای با من بیعت کنی.

سپس دستور داد او را از مجلسش خارج کردند،بنابراین تفسیر،«اوتاد»به معنای انسان های قابل اعتماد است.

ص:281

تفسیر دیگر این است که منظور از«اوتاد»شرایط استحکام پیمان است؛یعنی به هنگامی که می خواهید با کسی پیمان ببندید شرایط دقیق و محکمی برای آن ذکر کنید تا راه فراری برای طرف باقی نماند.

تفسیر سوم این که وفای به پیمان لازم است؛اما نه در برابر پیمان شکنان؛ هرگاه آنها پیمان شکستند شما هم می توانید دست از پیمان بردارید،همان گونه که در آیه 7 سوره«توبه»می خوانیم: «فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ» ؛تا زمانی که به پیمان شما پایبند باشند،شما نیز به پیمان آنها پایبند باشید».نیز در آیه 12 همان سوره آمده است: «وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ» ؛و اگر پیمان های خود را پس از عهد خویش بشکنند،و آیین شما را مورد طعن (و تمسخر) قرار دهند،با پیشوایان کفر پیکار کنید؛چرا که پیمان آنها اعتباری ندارد».

مناسب تر از همه این تفاسیر همان تفسیر اول به نظر می رسد،هرچند جمع تفاسیر مختلف در یک عبارت طبق عقیده ما که بارها به آن اشاره کرده ایم امکان پذیر است. (1)

نکته:

شرایط پیمان بستن با مخالفان و لزوم وفای به عهد

به تناسب کلام حکیمانه بالا اشاره به دو قسمت از تعلیمات اسلام را در این باره لازم می دانیم:نخست این که در تعلیمات دینی ما دستور داده شده هنگامی که با مخالفان خود عهد و پیمان می بندید مراقب باشید محکم کاری کنید؛ با الفاظ صریح و شرایط لازم و رعایت نکاتی که هرگونه بهانه پیمان شکنی را از

ص:282


1- 1) .قابل توجه این که واژه«اعتصام»هم به معنای ایجاد پیمان و چنگ زدن است (همان گونه که در آیه شریفه «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً» آمده است) و هم به معنای وفاداری بعد از ایجاد پیمان است و واژه«فی»در «فی أوتادِها» ممکن است به معنای ظرفیت یا به معنای«باء»تعدیه باشد.

مخالف می گیرد عهدنامه را تنظیم کنید.

امیرمؤمنان علی علیه السلام در عهدنامه معروف مالک اشتر می فرماید:«هرگز پیمانی را که در آن تعبیراتی است که جای اشکال (و سوء استفاده دشمن) وجود دارد منعقد مکن»؛

(وَلَا تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِیهِ الْعِلَلَ) .

نیز دستور داده شده عهد و پیمان را با کسی برقرار کنید که امید به وفای او داشته باشید.در حدیثی از امام امیرمؤمنان علیه السلام که در غررالحکم آمده می خوانیم:

«لا تَثِقَنَّ بِعَهْدِ مَنْ لا دینَ لَهُ ؛به عهد و پیمان کسی که دین ندارد اطمنیان نکن (و از آن چشم بپوش)». (1)

در مورد لزوم وفای به عهد نیز قرآن مجید و روایات اسلامی بر آن تأکید شدید دارند؛قرآن مجید در سوره اسراء آیه 34 می فرماید: «وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلاً» ؛و به عهد (خود) وفا کنید،که از عهد سؤال می شود».

همچنین در جای دیگری از عهدنامه مالک اشتر می خوانیم که علی علیه السلام بعد از دستور مؤکد به مالک درباره وفای به پیمان و عهد می فرماید:

«فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَیْءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَیْهِ اجْتِمَاعاً،مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ وَتَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِیمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ ؛هیچ یک از فرائض الهی همچون بزرگداشت وفای به عهد و پیمان نیست که مردم جهان با همه اختلافات و تشتت آرایی که دارند نسبت به آن اتفاق نظر داشته باشند».

سپس می افزاید:

«وَقَدْ لَزِمَ ذَلِکَ الْمُشْرِکُونَ فِیمَا بَیْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِینَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ ؛حتی مشرکان زمان جاهلیت-علاوه بر مسلمانان-آن را مراعات می کردند،چرا که عواقب دردناک پیمان شکنی را آزموده بودند».

وفای به عهد به قدری اهمیت دارد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حدیثی می فرماید:

ص:283


1- 1) .غررالحکم،ص 87،ح 1440.

«لَا دِینَ لِمَنْ لَاعَهْدَ لَه ؛کسی که به عهد و پیمان خود وفادار نیست دین ندارد». (1)

نیز امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید:

«مَا أَیْقَنَ بِاللَّهِ مَنْ لَمْ یَرْعَ عُهُودَهُ وَذِمَمَهُ ؛کسی که به عهد و پیمان خود وفا نکند به خدا ایمان نیاورده است». (2)

در حدیث دیگری از امام باقر علیه السلام می خوانیم:

«ثَلَاثٌ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لِأَحَدٍ فِیهِنَّ رُخْصَةً:أَدَاءُ الْأَمَانَةِ إِلَی الْبَرِّ وَالْفَاجِرِ وَالْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ لِلْبَرِّ وَالْفَاجِرِ وَبِرُّ الْوَالِدَیْنِ بَرَّیْنِ کَانَا أَوْ فَاجِرَیْنِ ؛سه چیز است که خداوند اجازه تخلف به احدی درباره آنها نداده:ادای امانت خواه صاحب امانت انسان نیکوکاری باشد یا بدکار و وفای به عهد در برابر نیکوکاران و بدکاران و نیکی به پدر و مادر چه نیکوکار باشند یا بدکار». (3)

از این تعبیر و تعبیرات دیگر استفاده می شود که نمی توان به بهانه بدکار بودن یا کفر طرف معاهده؛بعد از آنکه معاهده محکم شده است عهد و پیمان را شکست.

***

ص:284


1- 1) .بحارالانوار،ج 69،ص 198،ح 26.
2- 2) .غررالحکم،ص 253،ح 5313.
3- 3) .کافی،ج 2،ص 162،ح 15.

گفتار حکیمانه 156- از چه کسی باید اطاعت کرد؟

اشاره

و قال علیه السلام

عَلَیْکُمْ بِطَاعَةِ مَنْ لَا تُعْذَرُونَ بِجَهَالَتِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

لازم است از کسی اطاعت کنید که از نشناختن او معذور نیستید. (1)

ص:285


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب می گوید:این کلام حکمت آمیز را«قاضی نعمان مصری»در دعائم الاسلام در ضمن وصیتی طولانی که امام برای فرزندش حسن بن علی علیهما السلام بیان کرده آمده است و عبارت آن وصیت نامه چنین است: «عَلَیْکُمْ بِطاعَةِ مَنْ لا تَعْذَرُونَ فی تَرْکِ طاعَتِهِ» (از این عبارت به خوبی روشن می شود که قاضی نعمان مصری این کلام را از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه گرفته است) همچنین در غررالحکم با تعبیر متفاوتی این کلام ذکر شده: «عَلَیْکَ بِطاعَةِ مَنْ لا تَعْذَرُ بِجَهالَتِهِ» .(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 138).اضافه بر آنچه مرحوم خطیب ذکر کرده،مرحوم مفید که استاد سید رضی بوده در کتاب ارشاد این کلام حکمت آمیز را در ضمن خطبه ای طولانی آن هم با تفاوتی آورده است.(ارشاد مفید،ج 1،ص 232).

ص:286

شرح و تفسیر

از چه کسی باید اطاعت کرد؟

امام علیه السلام در این کلام حکمت آمیز خود اشاره به این نکته می کند که از چه کسی باید اطاعت و از چه کسی نباید اطاعت کرد،می فرماید:«لازم است از کسی اطاعت کنید که از نشناختن او معذور نیستید»؛ (عَلَیْکُمْ بِطَاعَةِ مَنْ لَا تُعْذَرُونَ بِجَهَالَتِهِ) .

منظور از«آن کس»در درجه اول ذات پاک خداوند متعال و در درجه بعد رسولش پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و جانشینان معصوم و بر حق اوست که اطاعت از آنها اطاعت مطلقه است یعنی کسی نمی تواند بگوید چون نمی دانستم اطاعت نکردم،چرا که بر هر کسی واجب است بخشنده نعمت ها را بشناسد؛کسی که تمام هستی ما از اوست و ما هرگز نمی توانیم بگوییم چون نمی شناختیم در برابر ترک طاعتش معذور بودیم و بعد از شناخت خداوند باید بداند او مطابق«قاعده لطف»،رسولانی را مبعوث می کند تا پیامش را به بندگان برسانند و راه صحیح و باطل را به آنها نشان دهند و به هنگام رحلت رسولان،اوصیای آنها را بشناسند و پیام رسولان را از آنها بگیرند.

در ضمن هدف حضرت این است که به مردم هشدار دهد از اطاعتش سر نپیچند و بدانند هرگونه سرپیچی روز قیامت مایه سرافکندگی است و هیچ گونه عذری از آنها قبول نخواهد شد.

ص:287

در تأیید این سخن،در حدیثی از امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه شریفه «فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ» ؛بگو دلیل رسا و قاطع برای خداست (دلیلی که برای هیچ کس بهانه ای باقی نمی گذارد». (1)فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی یَقُولُ لِلْعَبْدِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَکُنْتَ عَالِماً فَإِنْ قَالَ نَعَمْ قَالَ لَهُ أَ فَلَا عَمِلْتَ (2)بِمَا عَلِمْتَ وَ إِنْ قَالَ کُنْتُ جَاهِلاً قَالَ لَهُ أَ فَلَا تَعَلَّمْتَ حَتَّی تَعْمَلَ فَیَخْصِمُهُ وَ ذَلِکَ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ ؛خداوند متعال روز قیامت به بنده اش می گوید:آیا می دانستی؟ اگر بگوید:آری می فرماید:چرا به آنچه می دانستی عمل نکردی؟ و اگر بگوید نمی دانستم به او می گوید:چرا یاد نگرفتی که عمل کنی و به این ترتیب با او مخاصمه می کند و این است معنای حجت بالغه». (3)

ولی امور بسیاری است که انسان بر اثر عدم شناخت،در برابر آن معذور است؛مثلاً من اگر ندانم فلان غذا یا لباسی را که از بازار مسلمانان می خرم دزدی و حرام است؛غذا را بخورم و با لباس نماز بخوانم اگر فرضاً در قیامت از من سؤال کنند چرا چنین کردی می گویم:نمی دانستم و هرگز به من نمی گویند چرا نرفتی و تحقیق و تفحص کنی و در اینجا جهل من عذر است؛ولی در احکام شرع و معارف و عقائد دینی،جهل عذر نیست.

بعضی دیگر از شارحان نهج البلاغه،تفسیر دیگری برای این کلام حکمت آمیز مولا کرده و گفته اند:مفهوم آن این است که شما باید از شخص عاقلی اطاعت کنید که جهلی در افکار و اعمال او نیست که به هنگام سقوط در خطرات اعمالش،آن را عذری برای خود بشمارید. (4)

ص:288


1- 1) .انعام،آیه 149.
2- 2) .در بعضی از نسخ این روایت به جای«أ فَلا عَمِلْتَ»«هَلّا عَمِلْتَ»و به جای«أ فَلا تَعَلَّمْتَ»«هَلّا تَعَلَّمْتَ»آمده است.«کتاب الاجتهاد و التقلید،ص 16».این تعبیر در بسیاری از کتاب های اصولی و از جمله در فرائد شیخ انصاری به عنوان روایت آمده است.
3- 3) .بحارالانوار،ج 1،ص 177،ح 58.
4- 4) .شرح نهج البلاغه محمّد عبده،ذیل همین کلام حکمت آمیز.

به تعبیر دیگر از شخص عاقلی پیروی کنید که شما را به راه راست و امن و امان ببرد نه به بیراهه هایی که ناچار باشید از آن به علت نادانی اعتذار جویید.

ولی به یقین تفسیر اول که مورد قبول بیشتر مفسران نهج البلاغه است صحیح تر به نظر می رسد.از جمله اموری که گواهی به صحت معنای اول می دهد تعبیری است که در نسخه دعائم الاسلام آمده که می گوید:

«عَلَیْکُمْ بِطَاعَةِ مَنْ لَا تَعْذِرُونَ فِی تَرْکِ طَاعَتِه» . (1)

***

ص:289


1- 1) .دعائم الاسلام،ج 2،ص 353.

ص:290

گفتار حکیمانه 157- حقیقت برای حق طلبان آشکار است

اشاره

و قال علیه السلام

قَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ،وَ قَدْ هُدِیتُمْ إِنِ اهْتَدَیْتُمْ،وَ أُسْمِعْتُمْ إِنِ اسْتَمَعْتُمْ.

امام علیه السلام فرمود:

حقیقت به شما نشان داده شده است اگر چشم بینا داشته باشید،و وسایل هدایت در اختیار شماست اگر هدایت پذیر باشید،و صدای حق در گوش شماست اگر گوش شنوا داشته باشید. (1)

ص:291


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر در ذیل این کلام حکمت آمیز می نویسد:این در واقع جمله هایی است که مرحوم سید رضی از خطبه شماره 20 بر گرفته است سپس می افزاید:ما مدارک آن را در ذیل آن خطبه بیان کردیم.(ولی باید توجه داشت که بین این عبارت و عبارتی که در آن خطبه آمده تفاوت هایی هست و آنچه در آن خطبه آمده با سیاق عبارت مناسب تر است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 138).

ص:292

شرح و تفسیر

حقیقت برای حق طلبان آشکار است

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود اشاره به این نکته می کند که خداوند اسباب هدایت را آماده کرده است اگر از آن بهره نگیرید کوتاهی از شماست، می فرماید:«حقیقت به شما نشان داده شده است اگر چشم بینا داشته باشید و وسائل هدایت در اختیار شماست اگر هدایت پذیر باشید و صدای حق در گوش شماست اگر گوش شنوا داشته باشید»؛ (قَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ،وَ قَدْ هُدِیتُمْ إِنِ اهْتَدَیْتُمْ،وَ أُسْمِعْتُمْ إِنِ اسْتَمَعْتُمْ) .

هدف امام علیه السلام از بیان این سخن آن است که خداوند تمام وسایل هدایت و نجات و سعادت را در اختیار شما گذاشته است،آیات قدرتش را در پهنه آفرینش به شما نشان داده،درس های عبرتش را درباره اقوام پیشین در برابر شما قرار داده است چشم باز کنید و آثار او را در عالم و سرنوشت اقوام گذشته را با چشم خود ببینید.

از سویی دیگر پیامبرانش مخصوصاً رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله را با کتب آسمانی ارسال داشته و پیام حق در گوش شما خوانده شده؛پیامی که هم مشتمل بر معارف و عقاید است و هم راه و رسم عبودیت و طریق تهذیب اخلاق و همچنین راه بهتر زیستن و سعادتمند شدن،همه این پیام ها به گوش شما خوانده شده است.سعی کنید آنها را بشنوید و در سایه آن دیدنی ها و این

ص:293

شنیدنی ها راه هدایت را در برابر شما گشوده است اگر تصمیم بر هدایت یافتن داشته باشید شتاب کنید و در این راه گام بگذارید و به سوی سرمنزل مقصود حرکت کنید.

امام علیه السلام می فرماید:خداوند به همه شما اتمام حجت کرده اگر راه خطا رفتید و گرفتار مجازات الهی در دنیا و آخرت شدید بدانید بر اثر کوتاهی خودتان بوده است.ریشه های این گفتار حکیمانه در قرآن مجید است.در آیه 104 سوره «انعام»می خوانیم: «قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْها» ؛دلایل بصیرت آفرین از طرف پروردگارتان برای شما آمده؛کسی که (به وسیله آن،) بصیرت و آگاهی یافت،به سود خود اوست؛و کسی که از دیدن آن چشم پوشید به زیان خودش می باشد».

در آیه 204 سوره«اعراف»می خوانیم: «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» ؛هنگامی که قرآن خوانده شود،گوش فرا دهید و خاموش باشید؛شاید مشمول رحمت (خدا) شوید».

در قرآن مجید کرارا درباره دوزخیان و کفار سخن به میان آمده و آنها را افرادی می شمارد که گوش دارند و نمی شنوند،چشم دارند و نمی بینند، می فرماید: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ» ؛به یقین گروه بسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم؛آنها دل ها ( عقل ها)یی دارند که با آن (اندیشه نمی کنند و) نمی فهمند؛و چشمانی که با آن نمی بینند؛و گوش هایی که با آن نمی شنوند؛آنها همچون چهارپایانند؛بلکه گمراه تر! اینان همان غافلانند (چون امکان هدایت دارند و بهره نمی گیرند)». (1)

در آیه 10 سوره«ملک»از قول دوزخیان چنین نقل شده است: «وَ قالُوا لَوْ کُنّا

ص:294


1- 1) .اعراف،آیه 179.

نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنّا فِی أَصْحابِ السَّعِیرِ» ؛و می گویند:اگر ما گوش شنوا داشتیم یا تعقّل می کردیم،در میان دوزخیان نبودیم».

از آیات قرآنی و کلام حکیمانه بالا و روایات فراوان اسلامی استفاده می شود که آنچه برای هدایت انسان ها لازم بوده از سوی خداوند فراهم شده است.

مشکل از ناحیه انسان هایی است که فاقد گوش شنوا و چشم بینا هستند.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«لَیْسَ الْأعْمی مَنْ یَعْمی بَصَرُهُ إنَّمَا الْأعْمی مَنْ تَعْمی بَصیرَتُهُ ؛نابینا کسی نیست که چشم خود را از دست داده باشد.

نابینا کسی است که بصیرت ندارد». (1)

در خطبه 88 نهج البلاغه نیز آمده بود:

«مَا کُلُّ ذِی قَلْبٍ بِلَبِیبٍ وَ لَا کُلُّ ذِی سَمْعٍ بِسَمِیعٍ وَ لَا کُلُّ نَاظِرٍ بِبَصِیر ؛نه هر کس که دل دارد خردمند و نه هر کس که گوش دارد شنواست و نه هر کس که چشم دارد بیناست».

در دعاها نیز مکرر از خدا چشم بینا و گوش شنوا و قلب دانا می خواهیم؛از جمله در دعایی ذیل زیارت آل یاسین آمده است که ده چیز از خداوند تقاضا می کنیم از جمله این که چشم مرا را از نور بینش و گوش مرا از نور حکمت پر کن؛

«وَأَنْ تَمْلَأ...وَبَصَرِی نُورَ الضِّیَاءِ وَسَمْعِی نُورَ الْحِکْمَة» . (2)

***

ص:295


1- 1) .کنزالعمّال،ج 1،ص 243،ح 1220.
2- 2) .احتجاج طبرسی،ج 2،ص 494.

ص:296

گفتار حکیمانه 158- بهترین راه دفع شرّ

اشاره

و قال علیه السلام

عَاتِبْ أَخَاکَ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ،وَ ارْدُدْ شَرَّهُ بِالْإِنْعَامِ عَلَیْهِ.

امام علیه السلام فرمود:

برادرت را (به هنگامی که خطایی از او سر می زند) با نیکی کردن به او سرزنش کن! و شر وی را از راه بخشش به او دور ساز! (1)

ص:297


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این کلام حکمت آمیز به گفته مرحوم خطیب در کتاب مصادر در کتاب های زیاد دیگری بعد از مرحوم سید رضی نوشته شده است.افرادی که بعید است با نوشته های مرحوم سید رضی ارتباطی داشته باشند؛از جمله یاقوت مستعصمی در کتاب اسرار الحکماء و زمخشری در ربیع الابرار و وطواط در الغرر و العرر و ابن قاسم در روض الاخیار.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 138).

ص:298

شرح و تفسیر

بهترین راه دفع شرّ

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود بهترین راه رفع مزاحمت های بعضی از دوستان را بیان کرده،می فرماید:«برادرت را (به هنگامی که خطایی از او سر می زند) با نیکی کردن به او سرزنش کن و شر وی را از راه بخشش به او دور ساز»؛ (عَاتِبْ أَخَاکَ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ،وَ ارْدُدْ شَرَّهُ بِالْإِنْعَامِ عَلَیْهِ) .

ناگفته پیداست که گاه دوستان-به ویژه هنگامی که مدت دوستی طولانی باشد-بی مهری هایی در حق یکدیگر انجام می دهند،اگر باب گله و سرزنش و مقابله به مثل گشوده شود ممکن است این شکاف روز به روز بیشتر گردد و نامهربانی ها به شکل تصاعدی پیش رود و چه بسا رشته اخوت و دوستی از هم گسسته شود؛اما اگر به جای مقابله به مثل،مقابله به ضد انجام شود آن گونه که امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اش فرموده است،به زودی این وضع پایان می یابد و شخص خطاکار از کرده خود پشیمان می گردد و در مقام جبران بر می آید.

فی المثل او به هنگام بازگشت از یک سفر زیارتی به دیدار من نیامد به جای این که او را سرزنش کنم انتظار می کشم در موقع مناسب به دیدارش بروم؛بدیهی است که هرقدر او فرد کم محبّتی باشد باز تحت تأثیر قرار می گیرد یا به هنگام نیاز به وام از دادن وام به من خودداری کرد؛اما من به هنگامی که احساس می کنم نیاز دارد به سراغش می روم و وام بیشتری در اختیارش می گذارم.به یقین در

ص:299

آینده بی مهری خود را تکرار نخواهد کرد.

اساس این سخن همان است که در قرآن مجید آمده می فرماید «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ» ؛بدی را با نیکی دفع کن،ناگاه (خواهی دید) همان کس که میان تو و او دشمنی است،گویی دوستی گرم و صمیمی است». (1)

ولی همان گونه که در آیه بعد از این آیه آمده است همه افراد این قدر ظرفیت و سعه صدر ندارند که بتوانند بدی ها را با خوبی و بی مهری ها را با محبت پاسخ گویند،می فرماید: «وَ ما یُلَقّاها إِلاَّ الَّذِینَ صَبَرُوا وَ ما یُلَقّاها إِلاّ ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ» ؛اما جز کسانی که دارای صبر و استقامتند به این مقام نمی رسند و جز کسانی که بهره عظیمی (از ایمان و تقوا) دارند به آن نایل نمی گردند».

رفتار پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام و اصحاب و یاران ایشان الگوی روشنی برای این مطلب است.

بعد از داستان فتح مکه؛بسیاری از مسلمانان انتظار داشتند که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله انتقام خونین و شدیدی از آنها بگیرد و سرزمین مکه را از لوث وجودشان پاک سازد.حتی بعضی از آنها پیش خود شعار«الْیَوْمَ یَوْمُ الْمَلْحَمَة؛امروز روز انتقام است»را سر دادند ولی ناگهان دیدند که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله با جمله کوتاه و پرمعنای

«اذْهَبُوا انْتُمُ الطُّلَقاء ؛بروید که همه آزادید»و شعار

«الْیَوْمَ یَوْمُ الْمَرْحَمَة؛ امروز روز بخشش است»صحنه را به کلی عوض کرد و همین سبب شد اکثر دشمنان اسلام به دوستان صمیمی پیامبر صلی الله علیه و آله مبدل شدند و طبق آیه شریفه «وَ رَأَیْتَ النّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللّهِ أَفْواجاً» ؛و ببینی مردم گروه گروه وارد دین خدا می شوند». (2)

ص:300


1- 1) .فصلت،آیه 34.
2- 2) .نصر،آیه 2.

امیرمؤمنان علی علیه السلام نیز بعد از جنگ جمل نه انتقامی از آتش افروزان جنگ جمل گرفت و نه اموال آنها را به غنیمت برداشت،بلکه فرمان عفو صادر فرمود و همسر پیامبر را که آتش افروز اصلی جنگ بود با احترام کامل به مدینه باز گرداند.

در حالات امامان معصوم علیه السلام دیگر نیز نظیر همین معنا درباره دشمنان سرسخت دیده می شود.از جمله طبق آنچه مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار در باب مکارم اخلاق امام سجاد علیه السلام آورده می خوانیم که شخصی در برابر آن امام بزرگوار ایستاد و زبان به دشنام و ناسزا گویی گشود.حضرت سخنی به او نگفت.هنگامی که گفتار او تمام شد و باز گشت امام علیه السلام به یارانش که آنجا نشسته بودند فرمود:شنیدید این مرد چه گفت؟ دوست دارم همراه من بیایید تا پاسخ مرا به او بشنوید.عرض کردند:مانعی ندارد و آنها مایل بودند که امام علیه السلام پاسخی همچون سخنان او بدهد ولی دیدند امام علیه السلام در اثنای راه این را آیه شریفه را تلاوت می کند: «وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» ؛ (پرهیزگاران کسانی هستند که) خشم خود را فرو می برند؛و از خطای مردم در می گذرند؛و خدا نیکوکاران را دوست دارد». (1)با شنیدن این آیه دانستیم که حضرت نمی خواهد مقابله به مثل کند.هنگامی که به منزل آن شخص رسیدیم.

امام علیه السلام او را با صدای بلند فرا خواند.فرمود:بگویید علی بن الحسین است.او از خانه بیرون آمد در حالی که آماده شنیدن سخنان تند و شدید بود.در اینجا امام علیه السلام به او روی کرد و فرمود:

«یَا أَخِی إِنَّکَ کُنْتَ قَدْ وَقَفْتَ عَلَیَّ آنِفاً فَقُلْتَ وَقُلْتَ فَإِنْ کُنْتَ قُلْتَ مَا فِیَّ فَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِنْهُ وَإِنْ کُنْتَ قُلْتَ مَا لَیْسَ فِیَّ فَغَفَرَ اللَّهُ لَک ؛برادر تو الان نزد من آمدی و آنچه را می خواستی گفتی اگر نسبت هایی را که به من دادی در من هست من از خدا برای خودم آمرزش می طلبم و اگر آنچه گفتی در

ص:301


1- 1) .آل عمران،آیه 134.

من نیست برای تو طلب آمرزش می کنم».هنگامی که آن مرد این محبت و لطف و عطوفت را دید پیشانی امام علیه السلام را بوسید و گفت:من چیزهایی گفتم که در تو نبود و لایق خودم بود. (1)

این گفتار دامنه دار را با حدیثی از حالات پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله پایان می دهیم.در مناقب ابن شهرآشوب درباره اخلاق رسول اکرم صلی الله علیه و آله آمده است:

«وَ لَا یَجْزِی بِالسَّیِّئَةِ السَّیِّئَةَ وَ لَکِنْ یَغْفِرُ وَ یَصْفَحُ ؛بدی را به بدی جزا نمی داد بلکه (با خوبی به مقابله با آن می پرداخت و) می بخشید و صرف نظر می کرد». (2)

به گفته شاعر:

بدی را بدی سهل باشد جزا اگر مردی

أَحْسِنْ إِلَی مَنْ أَسَاء!

***

ص:302


1- 1) .بحار الانوار،ج 46،ص 54،ح 1.
2- 2) .همان،ج 16،ص 228،ح 34به نقل از مناقب ابن شهر آشوب،ج 1،ص 147.

گفتار حکیمانه 159- از مواضع تهمت بپرهیز

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ التُّهَمَةِ فَلَا یَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که خود را در مواضع تهمت قرار دهد نباید کسی را ملامت کند که به او سوء ظن پیدا می کند (بلکه باید خود را سرزنش کند که اسباب

سوء ظن را فراهم کرده است). (1)

ص:303


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر می گوید:این کلام حکمت آمیز بخشی از کلماتی است که پیش از سید رضی مرحوم صدوق در کتاب امالی به صورت مسند و مرحوم ابن شعبه حرانی در تحف العقول به صورت مرسل آورده است همان گونه که مرحوم مفید نیز در کتاب اختصاص آن را در لابه لای سخنان حکمت آمیز دیگری به صورت مسند ذکر کرده است،سپس مرحوم خطیب،کلامی نسبتاً طولانی از کلمات امام امیرمؤمنان علیه السلام نقل می کند که مشتمل بر توصیه های مهمی است و جمله مورد بحث در لابه لای آن قرار دارد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،139).اضافه بر این مرحوم کلینی در کافی،ج 8،ص 152،ح 137،این حدیث را به طور مسند از امیرمؤمنان علیه السلام به این صورت نقل می کند:«مَنْ عَرَّضَ نَفْسَهُ لِلتُّهَمَةِ فَلَا یَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ وَ مَنْ کَتَمَ سِرَّهُ کَانَتِ الْخِیَرَةُ فِی یَدِه»همچنین در کتاب مسند زید بن علی،ص 501 این کلام حکمت آمیز ذکر شده است.

ص:304

شرح و تفسیر

از مواضع تهمت بپرهیز

امام علیه السلام در این کلام حکمت آمیز اشاره به نکته مهمی درباره دفع سوء ظن ها می کند،می فرماید:«کسی که خود را در مواضع تهمت قرار دهد نباید کسی را ملامت کند که به او سوء ظن پیدا می کند (بلکه باید خود را سرزنش کند که اسباب سوء ظن را فراهم کرده است)»؛ (مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ التُّهَمَةِ فَلَا یَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ) .

مسئله سوء ظن و گمان نیاز به هزینه زیادی ندارد؛بسیارند کسانی که از یک یا چند قرینه ظنی فورا گمان بد درباره اشخاص می برند،به همین دلیل کسانی که می خواهند هدف تیرهای تهمت قرار نگیرند باید خود را از اموری که سوء ظن برانگیز است دور دارند.

قرآن مجید از جمله مسائلی که بر آن تأکید ورزیده این است که مسلمانان نسبت به یکدیگر سوء ظن نداشته باشند «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید! از بسیاری از گمان ها بپرهیزید چرا که بعضی از گمان ها گناه است». (1)نیز دستورات مؤکدی بر«حمل فعل برادر مسلمان بر صحت»داده شده ولی با این حال طبیعت توده مردم این است که از قرائن کوچکی نتیجه های سوئی می گیرند،ناگاه موج بدبینی بر

ص:305


1- 1) .حجرات،آیه 12.

می خیزد و شاید صحنه جامعه ای را فرا می گیرد.به همین دلیل در کنار دستور به پرهیز از گمان بد امر شده است که افراد،خود را در موارد سوء ظن و تهمت قرار ندهند.

به بیان دیگر،ما نمی توانیم بگوییم چون در شریعت اسلام سوء ظن و تجسس حرام است،رفتن در مواضع تهمت مانعی ندارد و مردم باید به وظیفه خود عمل کنند و با حسن ظن به همه چیز بنگرند،زیرا تضمینی نیست که همه به این دستورات اسلامی بدون کم و کاست عمل نمایند،بنابراین سایر مردم تکلیفی دارند و ما هم وظیفه ای و اگر بخواهیم این موضوع را گسترش دهیم می توان گفت:همان گونه که ارتکاب گناه ممنوع است،فراهم کردم زمینه های گناه برای دیگران نیز ممنوع است.

در روایات اسلامی نیز تأکیدهای فراوانی در این زمینه وارد شده است:در حدیثی که ابن ابی الحدید در شرح همین کلام حکمت آمیز آورده چنین می خوانیم که یکی از صحابه،رسول خدا صلی الله علیه و آله را در کنار کوچه ای از کوچه های مدینه مشاهده کرد که زنی با اوست.او به رسول خدا صلی الله علیه و آله سلام کرد و رسول خدا صلی الله علیه و آله پاسخش را گفت.هنگامی که آن شخص عبور کرد پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وی را صدا زد و فرمود:

«هذِهِ زَوْجَتی فُلانَةٌ ؛این زن را که دیدی فلانی همسرم است» آن مرد گفت:ای رسول خدا مگر ممکن است کسی درباره شما سوء ظنی ببرد؟ حضرت فرمود:

«إِنَّ الشَّیْطَانَ یَجْرِی مِنِ ابْنِ آدَمَ مَجْرَی الدَّم ؛شیطان در وجود انسان ها همچون خونی که در رگ هاست جریان دارد (اشاره به این که بی سر و صدا در همه جای بدن انسان نفوذ می کند؛در فکر و چشم و گوش و دست و زبان او)». (1)

مرحوم شیخ حر عاملی در کتاب وسائل الشیعه در جلد 8 فصل آداب العشرة

ص:306


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 380.

باب 19 احادیث فراوانی در این زمینه آورده است؛از جمله در حدیثی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود:

«اتَّقُوا مَوَاضِعَ الرَّیْبِ وَلَا یَقِفَنَّ أَحَدُکُمْ مَعَ أُمِّهِ فِی الطَّرِیقِ فَإِنَّهُ لَیْسَ کُلُّ أَحَدٍ یَعْرِفُهَا ؛از جاهای تهمت خیز پرهیز کنید حتی یکی از شما با مادرش در کنار جاده (به صورت تهمت برانگیز) نایستد،زیرا همه او را نمی شناسند (و ممکن است شما را متهم کنند)». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام آمده است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

«أَوْلَی النَّاسِ بِالتُّهَمَةِ مَنْ جَالَسَ أَهْلَ التُّهَمَةِ ؛سزاوارترین مردم به اتهام کسی است که با افراد متهم همنشین گردد». (2)

یکی از ادبای بزرگ فارسی زبان می گوید:«هر که با بدان نشیند اگر طبیعت ایشان در او اثر نکند به طریقت ایشان متهم گردد و اگر به خراباتی رود به نماز کردن،منسوب شود به خمر خوردن». (3)

***

ص:307


1- 1) .این حدیث در بحارالانوار،ج 72،ص 91،ح 7 نیز آمده است.
2- 2) .بحارالانوار،ج 72،ص 90،ح 3.
3- 3) .کلیات سعدی.

ص:308

گفتار حکیمانه 160- قدرت و استبداد

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ.

امام علیه السلام فرمود:

آنهایی که به حکومت می رسند (غالباً) راه استبداد

و خودکامگی پیش می گیرند. (1)

ص:309


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه در کتاب تحف العقول به عنوان یکی از سخنان حکیمانه رسول الله صلی الله علیه و آله در وصیتی که به امیرمؤمنان علیه السلام فرمود آمده است و علی علیه السلام آنچه را پیامبر صلی الله علیه و آله به او وصیت کرده بود به گونه ای که در محل کلام آمده است به دیگران ابلاغ فرمود.در غرر الحکم نیز همین جمله به همین صورت از علی علیه السلام ذکر شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 139).

ص:310

شرح و تفسیر

قدرت و استبداد

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه که بسیار فشرده و پرمعناست می فرماید:

«آنهایی که به حکومت می رسند (غالباً) مستبد می شوند»؛ (مَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ) .

«اسْتَأْثَرَ» از ریشه«اسْتئْثار»به معنای استبداد و خودکامگی و انحصارطلبی است.

تاریخ نیز گواه روشنی بر این معناست؛بسیار بودند کسانی که چون دستشان به حکومت نرسیده بود دم از حق و عدالت و مشورت و واگذاری کار مردم به مردم می زدند؛اما هنگامی که بر مرکب مراد سوار شدند و حکومت را در اختیار گرفتند بنای استبداد گذاشتند؛نه به نصیحت کسی گوش دادند و نه به دوست و دشمن رحم کردند و خودکامگی را در حد اعلا در برابر رعایا انجام دادند.این مطلب به قدری شایع بوده و هست که به صورت ضرب المثلی درآمده است:

«مَنْ غَلَبَ سَلَبَ وَ مَنْ عَزَّ بَزَّ ؛کسی که غالب شود می دزدد و کسی که پیروز گردد سرمایه های دیگران را می رباید».

ابن ابی الحدید در شرح این سخن،شعری از ابوالطیب (متنبّیء) نقل می کند:

وَ الظُّلْمُ مِن شِیَعِ النُّفوسِ فَإنْ تَجِدْ ذا عِفَّةٍ فلِعلّةٍ لا یَظْلِمُ 1

«ظلم و ستم عادت انسان هاست و اگر شخص عفیف و عادلی یافتی حتماً به

ص:311

دلیلی است که ظلم نمی کند».

قرآن مجید نیز اشاره ای به این معنا دارد؛در آیه 34 سوره«نمل»از زبان ملکه سبأ که زنی باهوش و پرتجربه بود نقل می کند: «قالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ کَذلِکَ یَفْعَلُونَ» ؛گفت:پادشاهان هنگامی که وارد منطقه آبادی شوند آن را به فساد و تباهی می کشند و عزیزان آن جا را ذلیل می کنند؛(آری) روش آنان همواره این گونه است».

در تاریخ اسلام نیز نمونه های فراوانی است از کسانی که پیش از دست یابی به حکومت،به ظاهر در سلک افراد متدین بودند؛اما همین که به مقام و حکومتی رسیدند راه خودکامگی را پیش گرفتند.

در داستان معروفی از عبدالملک بن مروان خلیفه ستمگر اموی می خوانیم:

قبل از آنکه به مقام خلافت برسد از عابدان و زاهدانی بود که در گوشه مسجد همواره مشغول به عبادت بود تا آنجا که او را«حمامة المسجد»(کبوتر مسجد) نامیدند؛زیرا پیوسته قرآن تلاوت می کرد.هنگامی که خبر مرگ پدرش و بشارت خلافت را به او دادند،قرآن را بر هم نهاد و گفت«هذا فِراقُ بَیْنی وَ بَیْنِک»(برای همیشه من از تو جدا شدم و بعد به خودکامگی های حکومت پرداخت). (1)

یکی از صفحات سیاه کارنامه عبدالملک نصب«حجاج»به ولایت کوفه بود.

به یقین اخبار جنایات«حجاج»و کشت و کشتار بی رحمانه و شکنجه زندانیان بی گناه به صورت گسترده به«عبدالملک»می رسید؛ولی خم به ابرو نمی آورد، چرا که حکومت چشم و گوش این انسان پست و بی ظرفیت و بی شخصیت را کور و کر کرده بود.امثال عبدالملک مروان در تاریخ بسیار بودند.

یکی دیگر از رسوایی های عبدالملک بن مروان همان چیزی است که در کتاب انساب الاشراف از او نقل شده که بعد از رسیدن به خلافت منبر رفت و با

ص:312


1- 1) .کتاب فخری،ابن طقطقی،ص 123.

عصبانیت به مردم گفت:شما مرا امر به پرهیزگاری و نیکی ها می کنید،اما خودتان را فراموش می کنید.به خدا سوگند از امروز به بعد اگر کسی مرا به تقوا امر کند گردنش را می زنم

(وَاللّهِ لا یَأْمُرُنی أحَدٌ بَعْدَ یَوْمی هذا بِتَقْوَی اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إلّا ضَرَبْتُ عُنُقَهُ) . (1)

این سخن را با حدیثی از امام باقر علیه السلام که مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار نقل کرده پایان می دهیم،حضرت فرمود:

«فِی التَّوْرَاةِ أَرْبَعَةُ أَسْطُرٍ:مَنْ لَا یَسْتَشِیرُ یَنْدَمُ وَ الْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَکْبَرُ وَ کَمَا تَدِینُ تُدَانُ وَ مَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ ؛در تورات چهار جمله (پر ارزش) آمده است:کسی که مشورت نکند پشیمان می شود و فقر مرگ بزرگ است و آن گونه که به دیگران جزا می دهی به تو جزا داده خواهد شد و کسی که به حکومت دست یابد استبداد پیشه می کند». (2)

پیامی که این جمله نورانی دارد این است که امام علیه السلام به پیروان خود توصیه می کند مراقب باشید حکومت و مقام،معمولاً انسان را به استبداد می کشاند شما چنین نباشید.

***

ص:313


1- 1) .انساب الاشراف،ج 7،ص 206.
2- 2) .بحارالانوار،ج 13،ص 357،ح 62.

ص:314

گفتار حکیمانه 161- نتیجه«استبداد»و«مشورت»

اشاره

و قال علیه السلام

مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ،وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فِی عُقُولِهَا.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که (ترک مشورت کند و) استبداد به رأی داشته باشد هلاک می شود و آن کس که با مردان بزرگ مشورت کند در عقل و خرد آنها شریک می شود. (1)

ص:315


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید:در کتاب غررالحکم به جای «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ» ، «مَنْ قَنَعَ بِرَأْیِهِ هَلَکَ» آمده و جمله دوم این کلام حکیمانه را جداگانه در جای دیگر ذکر کرده است.(و از آن معلوم می شود که منبع روایت او کتابی غیر از نهج البلاغه بوده است).نیز زمخشری با همین عبارتی که در نهج البلاغه آمده است این حدیث را در باب«العقل والفطنة»در کتاب ربیع الابرار آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 140).

ص:316

شرح و تفسیر

نتیجه«استبداد»و«مشورت»

آنچه امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود بیان فرموده دو روی یک سکه درباره مسئله مشورت است.می فرماید:«کسی که (ترک مشورت کند و) استبداد به رأی داشته باشد هلاک می شود و آن کس که با مردان بزرگ مشورت کند در عقل و خرد آنها شریک می شود»؛ (مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ،وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فِی عُقُولِهَا) .

درباره اهمیت مشورت و زیان های استبداد به رأی،تا کنون در این کتاب کرارا سخن گفته ایم.

در بخش کلمات قصار در کلمه 54 و همچین کلمه 113 امام علیه السلام به اهمیت مشورت اشاره فرموده و در عهدنامه مالک اشتر به صورت گسترده تری از مشورت و شرایط آن سخن گفته است؛ولی هر قدر درباره اهمیت مشورت بحث شود کم است،زیرا مطلبی است سرنوشت ساز.قرآن مجید هم به مؤمنان دستور مشورت می دهد «وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ» 1 و هم به رسول اکرم صلی الله علیه و آله که عقل کل بود در این باره امر می کند: «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ» 2 ،قرآن حتی در موضوعات ساده نیز به مشورت اهمیت داده است از جمله درباره باز گرفتن کودک شیرخوار

ص:317

از شیر مادر می فرماید: «فَإِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما» ؛و اگر آن دو (پدر و مادر) با رضایت یکدیگر و مشورت بخواهند (کودک را زودتر) از شیر باز گیرند؛گناهی بر آنها نیست». (1)

همچنین روایات اسلامی به طور گسترده بر آن تأکید ورزیده است.در دنیای امروز نیز همه دولت ها حداقل در ظاهر تأکید بر تشکیل شوراها برای قانون گذاری و امور اجرایی در سطوح مختلف دارند و اصل مشورت به عنوان اصلی اساسی شمرده می شود.

دلیل آن هم روشن است،زیرا خدای متعال همه مزایای فکری را به یک نفر نداده است،بلکه هشیاری مانند سایر نعمت ها در میان مردم تقسیم شده است.به همین دلیل هیچ کس بی نیاز از افکار دیگران نیست و هنگامی که انسان ها به مشورت بنشینند و عقل ها به یکدیگر ضمیمه شوند احتمال خطا بسیار کم می شود،زیرا جوانب مسئله به وسیله افراد مختلف که هر یک جانبی را می بیند روشن می گردد و مصداق تعبیری که در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علی علیه السلام در غرر الحکم آمده است خواهد بود،می فرماید:

«حَقٌّ عَلَی الْعاقِلِ أنْ یُضیفَ إلی رَأیِهِ رَأْیَ الْعُقَلاءِ وَ یَضُمَّ إلی عِلْمِهِ عُلُومَ الْحُکَماءِ ؛بر هر عاقلی لازم است که رأی عاقلان دیگر را (از طریق مشورت) به رأی خود اضافه کند و علوم دانشمندان را به علم خویش بیفزاید». (2)

بعضی ممکن است تصور کنند حتماً باید با کسی مشورت کرد که عقل او از انسان قوی تر یا لااقل مساوی باشد در حالی که چنین نیست؛انسان اگر دسترسی به چنین اشخاصی پیدا نکند سزاوار است حتی با زیردستان خود مشورت کند، چنان که مرحوم علامه مجلسی در حدیثی از بحار الانوار از امام علی بن موسی

ص:318


1- 1) .بقره،آیه 233.
2- 2) .غررالحکم،ص 55،ح 496.

الرضا علیه السلام نقل می کند که یکی از یارانش می گوید:خدمت آن حضرت بودیم سخن از پدرش (امام کاظم علیه السلام) به میان آمد.فرمود:

«کَانَ عَقْلُهُ لَا یُوَازِنُ بِهِ الْعُقُولُ وَ رُبَّمَا شَاوَرَ الْأَسْوَدَ مِنْ سُودَانِهِ فَقِیلَ لَهُ:تُشَاوِرُ مِثْلَ هَذَا؟ فَقَالَ:إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی رُبَّمَا فَتَحَ عَلَی لِسَانِه ؛عقل او قابل مقایسه با عقول دیگران نبود ولی با این حال گاهی با بعضی از غلامانش مشورت می کرد.بعضی به آن حضرت گفتند:

شما با مثل چنین شخصی مشورت می کنید؟ فرمود:اگر خدا بخواهد چه بسا راه حل مشکل را بر زبان او جاری کند». (1)

یکی از فواید مشورت چیزی است که امام کاظم علیه السلام در حدیث نورانی اش به آن اشاره کرده می فرماید:

«مَنِ اسْتَشَارَ لَمْ یَعْدَمْ عِنْدَ الصَّوَابِ مَادِحاً وَ عِنْدَ الْخَطَاءِ عَاذِراً ؛کسی که مشورت کند اگر به حق راه یابد او را ستایش می کنند و اگر به راه خطا برود او را معذور می دارند.(در حالی که اگر مشورت نکند نه در حال خطا کسی عذر او را موجه می داند و نه در صواب کسی او را ستایش می کند)». (2)

احادیث درباره مشورت از معصومان علیهم السلام بسیار فراوان است این سخن را با حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله پایان می دهیم که فرمود:

«الْحَزْمُ أَنْ تَسْتَشِیرَ ذَا الرَّأْیِ وَ تُطِیعَ أَمْرَهُ ؛حزم و دوراندیشی ایجاب می کند که با صاحب نظران مشورت کنی و از امر او اطاعت کنی». (3)

***

ص:319


1- 1) .بحارالانوار،ج 72،ص 101،ح 25.
2- 2) .همان،ص 104،ح 37.
3- 3) .همان،ص 105،ح 41.

ص:320

گفتار حکیمانه 162- روش حفظ اسرار

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ کَتَمَ سِرَّهُ کَانَتِ الْخِیَرَةُ بِیَدِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که راز خود را بپوشاند همواره اختیار آن به دست اوست

(و کسی که نپوشاند از اختیارش بیرون می رود). (1)

ص:321


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر در ذیل این حکمت اشاره می کند که ما در حکمت 159 به منابع این کلام حکیمانه نیز اشاره کردیم،زیرا این کلام حکمت آمیز به اضافه کلام دیگری در امالی صدوق به صورت مسند و در تحف العقول به صورت مرسل آمده است.مرحوم مفید نیز در کتاب اختصاص آن را مسنداً ذکر کرده است (و پیدا است که هیچ کدام از این بزرگواران آن را از نهج البلاغه نگرفته اند،زیرا یا قبل از سید رضی می زیسته اند و یا با اضافاتی و به صورت مسند نقل کرده اند که نشان می دهد منابع دیگری داشته اند).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 139).در کتاب کافی،ج 8،ص 152،حدیث 137 نیز این گفتار حکیمانه به ضمیمه گفتار دیگری آمده است.

ص:322

شرح و تفسیر

روش حفظ اسرار

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه تأکید بر حفظ اسرار می کند و می فرماید:«کسی که راز خود را بپوشاند همواره اختیار آن به دست اوست (و کسی که نپوشاند از اختیارش بیرون می رود.)»؛ (مَنْ کَتَمَ سِرَّهُ کَانَتِ الْخِیَرَةُ بِیَدِهِ) .

منظور از سرّ،اموری است مربوط به انسان که اگر دیگران از آن آگاه شوند ممکن است مشکلات عظیمی برای وی فراهم سازند؛مثلاً شخصی که معتقد به مذهب اهل بیت است و در میان متعصبان لجوج و نادانی از مخالفان قرار گرفته است،بدیهی است اگر سرّ خویش را فاش کند جانش به خطر می افتد و گاه افشای اسرار سبب می شود که حسودان انسان را از رسیدن به نتیجه کارش باز دارند و به اصطلاح چوب لای چرخ هایش بگذارند یا رقیبانی باشند که برای حفظ منافع خود پیش دستی کنند و کاری را که او ابداع کرده از وی بگیرند و به ثمر برسانند و از فواید آن بهره گیرند و ابداع کننده اصلی را محروم سازند.

بدیهی است عقل می گوید:در چنین مواردی اسرار را باید مکتوم داشت و حتی برای عزیزترین عزیزان بازگو نکرد،زیرا آن عزیزان هم عزیزانی دارند که برای آنها بازگو می کنند و چیزی نمی گذرد که آن سرّ،همه جا منتشر می شود و صاحب سرّ در رسیدن به اهدافش ناکام می ماند.

در نامه 31 نهج البلاغه (نامه امام به فرزند دلبندش امام حسن مجتبی علیهما السلام) نیز

ص:323

اشاره به کتمان سرّ شده است.همچنین در حکمت 6 و 48 نیز امام علیه السلام بر این معنا تأکید کرده است.

مسئله کتمان اسرار به قدری اهمیت دارد که در حدیثی امام صادق علیه السلام آن را همچون خونی می شمرد که فقط باید در درون رگ های خود انسان جریان یابد، می فرماید:

«سِرُّکَ مِنْ دَمِکَ فَلَا تُجْرِیهِ فِی غَیْرِ أَوْدَاجِکَ» . (1)

البته مسئله کتمان سرّ در مسائل اجتماعی که برای یک جامعه سرنوشت ساز است از اهمیت بسیار بیشتری برخوردار است و چه بسا افشای یک سرّ سبب حمله غافل گیرانه دشمن و ریخته شدن خون های بی گناهان گردد.در تاریخ زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله موارد زیادی می بینیم که از طریق کتمان،پیشگیری از خسارات مهمی بر جامعه اسلامی کرد و از آن جمله مسئله کتمان اسرار در فتح مکه بود که با دقت انجام شد و هنگامی که لشگر اسلام با عِدّه و عُدّه فراوان در کنار مکه فرود آمدند تازه مکیان از جریان باخبر شدند و همین امر سبب شد مقاومتی نشان ندهند و خونی ریخته نشود و فوج فوج اسلام را پذیرا شوند.

گاه می شد رسول اکرم صلی الله علیه و آله هنگامی که به گروهی برای یکی از جنگ های اسلام مأموریت می داد برای این که دشمن از هدف آگاه نشود دستور می داد نامه ای بنویسند و آن را به صورت سربسته به فرمانده لشگر می داد و می فرمود:

هنگامی که به فلان نقطه رسیدید نامه را باز کنید و مطابق دستور عمل نمایید و به این ترتیب دشمن از نقشه های مسلمانان آگاه نمی شد.

این سخن را با حدیث پربار دیگری از امیرمؤمنان علیه السلام ادامه می دهیم که فرمود:

«جُمِعَ خَیْرُ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ فِی کِتْمَانِ السِّرِّ وَ مُصَادَقَةِ الْأَخْیَارِ وَ جُمِعَ الشَّرُّ فِی الْإِذَاعَةِ وَ مُوَاخَاةِ الْأَشْرَارِ ؛خیر دنیا و آخرت در دو چیز جمع شده است:«کتمان

ص:324


1- 1) .بحارالانوار،ج 75،ص 278.در بعضی از طرق این روایت به جای«فِی غَیْرِ أَوْدَاجِکَ»«مِنْ غَیْرِ أَوْدَاجِکَ»آمده ولی واژه«فی»در اینجا مناسب تر و صحیح تر است.

سرّ و دوستی با نیکان و تمام شرور در دو چیز جمع شده:فاش کردن اسرار و دوستی با اشرار». (1)

البته این قاعده کلی مانند غالب قواعد کلّی استثنای محدودی نیز دارد و آن در موردی است که انسان می خواهد با شخص عاقل و دانایی مشورت کند و با کلی گویی نمی تواند نظر او را جلب نماید،بلکه باید جزئیات مطلب را با او در میان بگذارد تا بتواند از مشورت او بهره گیرد.هرگاه چنین کسی انسان رازداری باشد می توان اسرار را در اختیار او برای رسیدن به اهداف مشورت گذارد.

امام صادق علیه السلام در حدیثی که درباره شرایط شخص مورد مشورت بیان کرده می فرماید:«چهارمین شرط (بعد از عقل و دیانت و صداقت) این است:

«أَنْ تُطْلِعَهُ عَلَی سِرِّکَ فَیَکُونَ عِلْمُهُ بِهِ کَعِلْمِکَ بِنَفْسِکَ ثُمَّ یُسِرَّ ذَلِکَ وَ یَکْتُمَهُ فَإِنَّهُ...إِذَا أَطْلَعْتَهُ عَلَی سِرِّکَ فَکَانَ عِلْمُهُ بِهِ کَعِلْمِکَ تَمَّتِ الْمَشُورَةُ وَ کَمَلَتِ النَّصِیحَةُ ؛چهارمین شرط این است که او را بر سرّ خود آگاه سازی و همان گونه که تو درباره موضوع مورد مشورت آگاهی داری او هم آگاهی داشته باشد سپس سرّ تو را پنهان و مکتوم دارد...هرگاه او را بر سرّت آگاه ساختی و علم او نسبت به آن موضوع مانند علم تو شد مشورت کامل می شود و خیرخواهی به کمال می رسد». (2)

نکته: حفظ اسرار و اهداف مهم آن

حفظ اسرار و اهداف مهم آن

گاه سؤال می شود که برای چه منظوری ما اسرار را کتمان کنیم و از دیگران پنهان داریم.با کمی دقت معلوم می شود که آثار قابل ملاحظه ای می تواند داشته باشد از جمله:

ص:325


1- 1) .بحارالانوار،ج 72،ص 71،ح 14.
2- 2) .همان،ص 103،ح 30.

1.عدم توانایی طرف مقابل بر تحمل آن سرّ؛همان گونه که در مورد ائمه هدی علیهم السلام و مطالب مربوط به مقامات آنها یا معارف خاص الهی در احادیث دیده می شود و همان گونه که در داستان خضر و موسی در قرآن مجید آمده که خضر - آن مرد الهی-به موسی گفت:«تو توانایی تحمل بعضی از کارهای مرا نداری». (1)

2.گاه مکتوم بودن سرّ به نفع مردم است؛مثل این که شب قدر به صورت سرّی در آمده و سبب می شود که مردم در لیالی مختلف به امید درک شب قدر به در خانه خدا بروند و یا پنهان بودن زمان عصر ظهور تا قیام قیامت که سبب آمادگی مداوم مردم می شود و همچنین مکتوم بودن پایان زندگی انسان ها.

3.گاه می شود افشای سرّ سبب سوء استفاده دشمن می گردد و کاری که ممکن است به سادگی انجام گیرد بسیار پیچیده و پرهزینه می شود همان گونه که در مورد مستور ماندن زمان حرکت لشگر اسلام برای فتح مکه در تاریخ اسلام ثبت شده است.

4.گاه افشای سرّ سبب برانگیخته شدن حسادت ها می گردد و برای پرهیز از آن چاره ای جز پوشانیدن آن نیست.همان طور که در حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«اسْتَعِینُوا عَلَی أُمُورِکُمْ بِالْکِتْمَانِ فَإِنَّ کُلَّ ذِی نِعْمَةٍ مَحْسُودٌ» . (2)

5.پرهیز از توقعات بیجا؛گاه می شود اگر مردم از امکانات فرد خاصی،با خبر شوند توقعات بیجا و بیش از حد از او داشته باشند و او را در تنگنا قرار دهند به همین دلیل سرّ خود را می پوشانند.

6.پرهیز از کارشکنی ها؛گاه می شود انسان برای کار مثبتی نقشه کشیده و اگر آن را فاش کند گروهی به هر دلیل مشغول کارشکنی می شوند،از این رو چاره ای جز کتمان آن سرّ نیست تا زمانی که به ثمر برسد و خود را نشان دهد.

ص:326


1- 1) .کهف،آیه 67:«قَالَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً»
2- 2) .بحارالانوار،ج 74،ص 153،ح 98.

7.پرهیز از آبروریزی افراد؛بسیار می شود اسراری نزد انسان است که اگر بازگو کند آبروی افراد آبرومندی که زمانی گرفتار لغزشی شده اند می ریزد و یا سبب شماتت دشمن نسبت به خود انسان می شود،زیرا مصیبتی به انسان رسیده که اگر آن را مکتوم دارد یک مصیبت است و اگر آشکار کند مصیبت شماتت دشمنان به آن افزوده می شود،همان گونه که شاعر می گوید: مگوی اندوه خویش با دشمنان که لا حول گویند شادی کنان

8.پرهیز از ریاکاری؛گاه انسان خدماتی به افرادی کرده که اگر آن را افشا کند بیم ریاکاری دارد.در این صورت،سرّ را مکتوم می دارد که به اخلاص خویش کمک کند.

9.پرهیز از کارهای عجولانه؛گاه انسان سرّی دارد که اگر عجله در افشای آن کند ممکن است به نتیجه نرسد ولی هر گاه برای مطالعه و تحقیق بیشتر آن را مکتوم دارد و در فضای آرامی به نتیجه برساند به نفع اوست.

10.پرهیز از وحشت افراد کم ظرفیت؛بسا حوادث تلخی ممکن است برای جامعه ای در پیش باشد که اگر مسئولین آن را فاش کنند،بسیاری از افراد وحشت زده می شوند از این رو آن را مکتوم می دارند تا آرامشی در کار باشد و یا شخصی مبتلا به بیماری خطرناکی شده،طبیب آن را به او نمی گوید تا آرامش خود را از دست ندهد.

از اینجا روشن می شود این که امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه می فرماید:«هر کس سرّ خود را بپوشاند اختیارش به دست اوست»تا چه اندازه دارای فلسفه های گوناگون و مثبت است.

***

ص:327

ص:328

گفتار حکیمانه 163- بلای فقر!

اشاره

و قال علیه السلام

الْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَکْبَرُ.

امام علیه السلام فرمود:

فقر مرگ بزرگ تر است. (1)

ص:329


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است که این کلام حکیمانه قبل از نهج البلاغه در کتاب تحف العقول (ابن شعبه حرانی) و خصال صدوق آمده است و نیز عیاشی در تفسیر خود آن را با تفاوت مختصری به صورت: «الْفَقْرُ هُوَ الْمَوْتُ الْأحْمَرِ» نقل کرده است و بعد از سید رضی نیز زمخشری آن را در ربیع الابرار آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،140).

ص:330

شرح و تفسیر

بلای فقر!

امام علیه السلام در این گفتار کوتاه و حکیمانه به آثار زیانبار فقر و ته دسته اشاره کرده می فرماید:«فقر مرگ بزرگ تر است»؛ (الْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَکْبَرُ) .

در مورد نکوهش فقر در همین کلمات قصار تعبیرات متعددی دیده می شود؛ از جمله در حکمت 3 آمده بود:

«وَ الْفَقْرُ یُخْرِسُ الْفَطِینَ عَنْ حُجَّتِهِ ؛فقر،انسان هوشمند را از بیان دلیل و حجت خود گنگ می سازد».و در حکمت 56 آمده بود:

«وَالْفَقْرُ فِی الْوَطَنِ غُرْبَةٌ ؛فقیر حتی در وطنش غریب است».و در حکمت 319 می خوانیم:

«فَإنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدّینِ! مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ،دَاعِیَةٌ لِلْمَقْتِ ؛فقر سبب نقصان دین و مشوش شدن عقل و جلب کینه می گردد».و در حکمت 372 آمده است:

«إذا بَخِلَ الْغَنِیُّ بِمَعْرُوفِهِ باعَ الْفَقیرُ آخِرَتَهُ بِدُنْیاهُ ؛هرگاه اغنیا از کمک به دیگران بخل بورزند فقرا آخرت خود را به دنیایشان می فروشند».

از مجموع این کلمات حکیمانه با سایر روایاتی که از رسول خدا و ائمه هدی علیهم السلام به ما رسیده به خوبی استفاده می شود که اسلام برای مسئله فقرزدایی اهمیت بسیار قائل است.

در حدیث معروف رسول اکرم صلی الله علیه و آله که در کتاب کافی آمده است می خوانیم:

«کادَ الْفَقْرُ أنْ یَکُونَ کُفْراً ؛نزدیک است که فقر انسان را به مرحله کفر برساند». (1)

ص:331


1- 1) .کافی،ج 2،ص 307،ح 4 و کنزالعمّال،ح 16682.

دلیل همه این است که فقر زمینه انواع انحرافات عقیدتی و اخلاقی را به ویژه در وجود افراد کم ظرفیت فراهم می سازد.بسیار دیده شده است که افراد فقیر کلمات کفرآمیز بر زبان جاری می کنند و هنگامی که زن و فرزند خود را گرسنه می بینند دست به هر کاری می زنند،قوانین اجتماعی را می شکنند،آداب و اخلاق انسانی را به فراموشی می سپارند و برای رفع فقر خود هر کاری را مجاز می شمارند و اگر شخص فقیر کم ظرفیت واقعا کافر نشود،به مرز کفر نزدیک می گردد و حداقل رضایت به قضای الهی را از دست می دهد.

این احتمال نیز می رود که مراد از کفر،کفر عملی باشد که همان آلوده شدن به انواع معصیت هاست.

تعبیر به «الْمَوْتُ الْأَکْبَرُ ؛مرگ بزرگ تر»اشاره به این است که انسان به هنگام مرگ حداقل از مشکلات این جهان آسوده می شود در حالی که فقیری که با فقر دست و پنجه نرم می کند گویی پیوسته در حال جان دادن است.

بنابراین همان گونه که ما به هنگام بیماری و تهدید به مرگِ جسمانی به دنبال طبیب و درمان به هر سو می رویم،به هنگامی که فقر دامان فرد یا جامعه را می گیرد نیز باید برای نجات از آن تلاش و کوشش کنیم.

نکته ها:

1-فقرزدایی در تعلیمات اسلام

اسلام تنها ناظر به زندگی جاویدان آخرت نیست بلکه به زندگی آبرومند این دنیا نیز که مقدمه ای برای آن است اهتمام فوق العاده ای دارد،مسئله فقرزدایی را یکی از مهم ترین دستورات خود قرار داده و راه کارهای آن را نشان داده است.

از یک طرف همه را به سعی و کوشش و کسب و کار دستور می دهد و جوان بی کار را بی منزلت می شمرد و ادای حق کارگران و کارمندان را از مهم ترین

ص:332

واجبات می داند،بلکه کار را از مهم ترین عبادات قلمداد می کند،کارگر خسته در حال خواب را در حال عبادت می داند تا آنجا که توجه به معیشت و زندگی مادی را کفاره مهم ترین گناهان ذکر می کند،چنان که در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«إنَّ مِنَ الذُّنُوبِ ذُنُوباً لا یُکَفِّرُها صَلاةٌ وَلا صَدَقَةٌ قیلَ یا رَسُولُ اللّهِ فَما یُکَفِّرُها قالَ الْهُمُومُ فی طَلَبِ الْمَعیشَةِ ؛بعضی از گناهان است که نماز و صدقه و زکات هم نمی تواند آن را جبران کند.عرض داشتند ای رسول خدا! پس چه چیز آن را جبران می کند؟ فرمود:به فکر معیشت و زندگی بودن و برای آن تلاش کردن». (1)

از طرف دیگر نیز به این نکته اشاره می کند که خداوند امکانات کافی در روی زمین برای حل مشکل فقر آفریده است حداقل این است که انسان آب و زمینی در اختیار داشته باشد.اگر برای عمران و آبادی و بهره گیری از آن تلاش کند می تواند فقر را از خود دور سازد،چنان که در حدیث معروفی می خوانیم:

«مَنْ وَجَدَ ماءٍ وَتُراباً ثُمّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللّهُ ؛دور باد از رحمت خدا کسی که آب و زمینی به دست آورد و باز هم فقیر باشد». (2)

از سویی دیگر به حکومت اسلامی توصیه می کند که مسئله فقرزدایی را در رأس کارهای خود قرار دهد و با استفاده از زکات و خمس و انفال و مال الخراج و مبارزه با احتکار و تعیین قیمت در صورت لزوم و دعوت به ساده زیستن با فقر مبارزه کند.

امروز نیز اگر جوامع اسلامی بخواهند عزت و احترام و سربلندی و استقلال خویش را باز یابند باید از طریق همکاری با یکدیگر به استفاده از تمام منابعی که خدا به صورت فراوان در اختیار آنان گذاشته است با فقر مبارزه کنند.

ص:333


1- 1) .بحارالانوار،ج 70،ص 157.
2- 2) .همان،ج 100،ص 65،ح 10؛وسائل الشیعه،ج 12،24،ح 13.

2-پاسخ به یک سؤال

بعضی می گویند همان گونه که در روایات بالا و امثال آن به شدت از فقر مذمت شده و حتی فقر مایه روسیاهی در دو جهان شمرده شده است:

«الْفَقْرُ سَوادُ الْوَجْهِ فِی الدّارَیْنِ» (1)در پاره ای از روایات نیز از فقر مدح بلیغی شده؛از جمله پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«الْفَقْرُ فَخْری وَبِهِ أفْتَخِرُ» و حتی قرآن مجید همه افراد را مخاطب ساخته می گوید: «یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ» ؛ای مردم شما همگی نیازمند به خدایید». (2)

ولی جواب آن روشن است،زیرا آنچه مایه افتخار انسان است فقر الی الله است نه فقر در برابر انسان ها و به بیان دیگر:فخر و افتخار این است که انسان خداوند را منبع تمام خیرات بداند و خود را در همه چیزها نیازمند او بشمارد و با امکاناتی که خدا به او داده است از مواهب الهی بهره گیرد.

این احتمال نیز هست که منظور از فقر همان زندگی ساده و زاهدانه است که بعضی آن را فقر می پندارند ولی انبیا و اولیا به چنین زندگی افتخار می کردند همان گونه که مولای ما علی علیه السلام به لباس و غذای بسیار ساده افتخار می کرد.

شرح مبسوطی را درباره فقر مذموم و ممدوح در جلد هشتم همین کتاب در شرح خطبه 225 صفحه 429 به بعد آورده ایم.

***

ص:334


1- 1) .بحارالانوار،ج 69،ص 30.
2- 2) .فاطر،آیه 15.

گفتار حکیمانه 164- راه تسخیر دل ها

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ قَضَی حَقَّ مَنْ لَا یَقْضِی حَقَّهُ فَقَدْ عَبَّدَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

هر کس حق کسی را ادا کند که او حقش را ادا نمی کند

وی را برده خود ساخته است! (1)

ص:335


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر نهج البلاغه منبع دیگری جز کتاب غررالحکم برای آن ذکر نکرده است (با این تفاوت که از نسخه خط مرحوم سید رضی«عبد»بدون تشدید نقل شده ولی در نسخه غرر«عبّد»با تشدید است که شرح آن در متن خواهد آمد).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 140).

ص:336

شرح و تفسیر

راه تسخیر دل ها

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه اشاره به تسخیر دل ها کرده می فرماید:«هر کس حق کسی را ادا کند که او حقش را ادا نمی کند وی را برده خود ساخته است!»؛ (مَنْ قَضَی حَقَّ مَنْ لَا یَقْضِی حَقَّهُ فَقَدْ عَبَّدَهُ) .

این سخن در واقع برگرفته از آیات قرآن مجید است که دستور می دهد در برابر بدی ها نیکی کنید تا دشمنان شما در برابر شما نرم شوند و دوست گردند.

«ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ» ؛بدی را با نیکی دفع کن،ناگاه (خواهی دید) همان کس که میان تو و او دشمنی است گویی دوستی گرم و صمیمی است». (1)

شبیه این معنا همان چیزی است که در حکمت 158 نیز گذشت که می فرماید:

«وَ ارْدُدْ شَرَّهُ بِالْإِنْعَامِ عَلَیْهِ ؛شر افراد را از طریق بخشش به آنان برطرف کن»و نیز شبیه حدیث دیگری که از آن حضرت در غررالحکم نقل شده که فرمود:

«مَنْ بَذَلَ مالَهُ اسْتَعْبَدَ ؛کسی که مال خود را به دیگران ببخشد آنها را در حلقه بندگی خود درآورده است»و حدیث دیگری که در غرر الحکم آمده و به صورت ضرب المثلی در میان همه مردم مشهور است:

«الْإِنْسانُ عَبْدُ الْإحْسانِ ؛انسان بنده احسان است».

ص:337


1- 1) .فصلت،آیه 34.

روایات فراوانی با تعبیرات مختلف از امیرمؤمنان علی علیه السلام در غرر الحکم به همین مضمون دیده می شود؛از جمله:

«الإحْسانُ یَسْتَرِقُّ الْإنْسانُ ؛احسان، انسان ها را بنده می سازد».و

«بِالْإحْسانِ تَمْلِکُ الْقُلُوبُ ؛به وسیله احسان دل ها در تسخیر انسان در می آیند».و

«مَا اسْتَعْبَدَ الْکِرامُ مِثْلُ الْإکْرامِ ؛افراد با شخصیت را چیزی همانند اکرام و احترام،به بندگی و خضوع،نکشانده است».

آنچه در بالا آمد در صورتی است که جمله«عبّده»با تشدید خوانده شود همان گونه که در نسخه ابن ابی الحدید و غرر الحکم آمده است و مرحوم کمره ای نیز در شرح نهج البلاغه خود آن را کاملاً تأیید کرده است؛ولی در بسیاری از نسخ «عَبَدَهُ»بدون تشدید آمده و مرحوم محقق شوشتری در شرح نهج البلاغه خود می گوید:«چون خط سید رضی در اختیار مرحوم ابن میثم بوده و آن بدون تشدید است این نسخه را باید ترجیح داد» (1)و معنای جمله مطابق آن این می شود که«هر کس حق افرادی را ادا کند که از ادای حق خودداری می کنند گویی او را پرستش کرده و برده اوست».مطابق این معنا گویا امام علیه السلام می فرماید:در برابر حق ناشناسان،حق شناس مباش و گرنه بنده و برده خواهی شد،در حالی که آنچه با روایات فراوان بالا هماهنگ و با قرآن سازگار باشد همان معنای اول است و نبودن تشدید در نسخه سید رضی دلیل بر چیزی نمی تواند باشد،زیرا معمول نویسندگان در گذشته این نبوده است که تمام کلمات را اعراب بگذارند و به فرض سید رضی معتقد به نداشتن تشدید بوده،استنباطی از ناحیه خود اوست وگرنه مستقیماً از امیرمؤمنان چیزی نشنیده است و ما این استنباط را مناسب آیات و روایات دیگر نمی دانیم و اصرار مرحوم شوشتری در شرح نهج البلاغه خود بر معنای دوم صحیح نیست.به خصوص این که او می گوید:افراد رذل ممکن است از نیکی کردن سوء استفاده کنند که این سخن نیز قابل جواب است،

ص:338


1- 1) .بهج الصباغة،ج 14،ص 551.

زیرا معیار توده مردم هستند نه افراد رذل،هرچند در بعضی از روایات به این افراد رذل نیز اشاره شده است؛توده مردم چنینند که اگر در مقابل بدی،خوبی ببینند،در برابر بی وفایی،وفا ببینند و در برابر بی مهری به آنها مهر شود منقلب خواهند شد.سماحت و عفو و گذشت اسلامی و سیره اولیاء الله نیز همین بوده است که حق ناشناسان را با حق شناسی ادب می کردند و در حلقه عبودیت خود در می آوردند.

***

ص:339

ص:340

گفتار حکیمانه 165- اطاعت مخلوق محدود به عدم معصیت خالق است

اشاره

و قال علیه السلام

لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ.

امام علیه السلام فرمود:

اطاعت مخلوق در معصیت خالق روا نیست. (1)

ص:341


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر،این کلام حکمت آمیز را از مدارک دیگری نقل کرده از جمله کتاب«ابن ابی الجعد»با مقداری تفاوت و همچنین از مرحوم صدوق در کتاب عیون الاخبار و صحیفة الرضا با دو سند از امیرمؤمنان علیه السلام آورده است.مسعودی در مروج الذهب می نویسد:«عمر بن عبدالعزیز»در خطبه اش این کلام را تضمین کرد و برای مردم خواند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 140).

ص:342

شرح و تفسیر

اطاعت مخلوق محدود به عدم معصیت خالق است

امام علیه السلام در این کلام حکمت آمیز به حقیقت روشنی اشاره می کند که بسیاری به هنگام عمل آن را فراموش می کنند،می فرماید:«اطاعت مخلوق در معصیت خالق روا نیست»؛ (لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ) .

اشاره به این که ما هرچه داریم از ذات پاک پروردگار است و در هر کار و قبل از هر چیز باید مطیع فرمان او باشیم،بهشت و دوزخ در دست اوست ثواب و جزا به حکم او،عزت و ذلت در این دنیا نیز از ناحیه اوست و در واقع

«لا مُؤَثِّرَ فِی الْوُجُودِ إلَّا اللّهُ» با این حال چگونه ممکن است ما به اطاعت مخلوقی درآییم که او فرمان معصیت خالق را صادر کرده است.این نهایت بی خبری و ضعف ایمان و نادانی و ناسپاسی است.

به همین دلیل فقهای ما می گویند اطاعت والدین و اطاعت زن از شوهر و مانند آن تنها در صورتی مجاز یا لازم است که بر خلاف فرمان خدا نباشد و ازاین رو برای انجام حج واجب،نهی آنها هیچ اثری ندارد و همچنین در انجام دادن واجبات دیگر و ترک محرمات،و آن کس که اطاعت مخلوق را بر اطاعت خالق مقدم سازد در واقع مشرک است؛یعنی گرفتار شرک عملی شده است؛از این رو قرآن مجید در مورد والدین می فرماید «وَ إِنْ جاهَداکَ لِتُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما» ؛و اگر آن دو (مشرک باشند و) تلاش کنند که برای من

ص:343

همتایی قائل شوی که از آن آگاهی نداری،از آنها پیروی مکن». (1)

همچنین اگر حکومتی به هر نام تشکیل شود و قانونی بر خلاف قانون خداوند وضع کند هیچ مسلمانی حق پیروی از آن را ندارد،چون اطاعت مخلوق و معصیت خالق است جز این که او را مجبور کنند.

بعضی از شارحان نهج البلاغه برای این جمله معنای دیگری ذکر کرده و گفته اند منظور این است که هیچ کس حق ندارد از طریق معصیت راه اطاعت خدا را بپیماید؛مثلاً در خانه غصبی نماز گزارد یا با آب غصبی وضو یا غسل کند یا با مال حرام فی سبیل الله انفاق نماید.

ولی معنای اول صحیح تر به نظر می رسد،از این رو کسانی که به این جمله استناد جسته اند نیز در موارد مصداق معنای اول بوده است از جمله قصه «معاویه»و«شداد بن اوس»است که ابن ابی الحدید نقل می کند:او (که از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله بود) در مجلس معاویه حضور داشت.معاویه به او گفت:برخیز و یادی از علی کن و عیب هایی برای او بشمار.او برخاست و خطبه ای خواند و نه تنها عیبی بر آن حضرت نگرفت بلکه تلویحاً مدح امام را کرد و در لابه لای خطبه اش این جمله را نیز بیان کرد:

«إنَّهُ لا طاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فی مَعْصِیَةِ الْخالِقِ» و در پایان رو به معاویه کرد و گفت:ای معاویه کسی که با ذکر حق تو را به خشم بیاورد خیرخواه توست و کسی که با سخن باطل تو را راضی کند خیانت به تو کرده است.معاویه سخن او را قطع کرد و دستور داد او را از محل خطابه پایین آورند.سپس به او محبت کرد و مالی به او بخشید و به او گفت:تو مدح سخاوتمندان کردی آیا من از سخاوتمندان هستم یا نه؟«شداد»گفت:اگر مال حلالی غیر از اموال بیت المال مسلمانان داشته باشی و انفاق کنی تو از سخاوتمندانی و اما اگر مال مسلمانان باشد و آن را در اختیار گرفته باشی و از

ص:344


1- 1) .عنکبوت،آیه 8.

طریق اسراف آن را خرج کنی مشمول آیه: «إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ» 1 خواهی بود. (1)

مرحوم مغنیه نیز در شرح نهج البلاغه خود ضمن تفسیر کلام امام علیه السلام به همین معنا،می گوید:کسی که معصیت پروردگار کند حجت الهی بر ضد او تمام است، هرچند از همه خلایق اطاعت کند و هر کس اطاعت خداوند نماید حجت الهی به نفع او تمام است حتی اگر جمیع خلایق را معصیت کند،بلکه در چنین موردی که مردم مخالف اطاعت خدا هستند ولی او خدا را اطاعت می کند،اطاعتی برتر و دارای ثوابی بیشتر است.قرآن مجید می فرماید: «أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» ؛آیا از آنها می ترسید؟ با این که اگر ایمان دارید خداوند سزاوارتر است که از او بترسید». (2)(3)

***

ص:345


1- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 167.
2- 3) .توبه،آیه 13.
3- 4) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 325

ص:346

گفتار حکیمانه 166- عیب واقعی این است!

اشاره

و قال علیه السلام

لَا یُعَابُ الْمَرْءُ بِتَأْخِیرِ حَقِّهِ،إِنَّمَا یُعَابُ مَنْ أَخَذَ مَا لَیْسَ لَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

برای انسان عیب نیست که حقش به تأخیر افتد.عیب آن است

که چیزی را که حقش نیست بگیرد. (1)

ص:347


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در کتاب مصادر،این کلام نورانی را از کسانی نقل می کند که قبل از سید رضی می زیستند و یا بعد از او بوده ولی با تفاوتی نقل کرده اند از جمله مرحوم سید بن طاووس در کشف المحجة آن را از رسائل کلینی نقل کرده و شیخ طوسی در امالی و محقق بحرانی در کتاب برهان در ضمن خطبه مفصلی با سندی از حسن بن علی آورده است.ابن ابی الحدید می گوید:شاید این سخن در پاسخ سؤالی باشد که کسی از آن حضرت پرسید:چرا مطالبه حق خود را در مسئله امامت تأخیر انداختی و امام علیه السلام این پاسخ را به او داد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 141).باید توجه داشت که آنچه در روایت برهان و امالی طوسی آمده از شخص امام حسن علیه السلام است نه از امیرمؤمنان علی علیه السلام هرچند به نظر می رسد این سخنان حکمت آمیز از آن منبع زلال پرفیض جوشیده باشد.

ص:348

شرح و تفسیر

عیب واقعی این است!

همان گونه که قبلاً اشاره شد-و در بعضی از روایات آمده است-امام علیه السلام این سخن حکمت آمیز را در پاسخ کسی می گوید که از آن حضرت پرسید چرا شما در گرفتن حق خود در امر امامت شتاب نکردید.امام علیه السلام در پاسخ می فرماید:

«برای انسان عیب نیست که حقش به تأخیر افتد.عیب آن است که چیزی را که حقش نیست بگیرد»؛ (لَا یُعَابُ الْمَرْءُ بِتَأْخِیرِ حَقِّهِ،إِنَّمَا یُعَابُ مَنْ أَخَذَ مَا لَیْسَ لَهُ) .

البته شک نیست که تأخیر امام علیه السلام در مسئله امامت-که از یک سو نص رسول اکرم صلی الله علیه و آله بر خلافت آن حضرت در داستان غدیر و غیر آن بود و از سوی دیگر افضلیت آن حضرت نسبت به تمام صحابه که جای انکار برای هیچ فرد منصفی نیست ایجاب می کرد که آن حضرت خلیفه بلا فصل پیامبر صلی الله علیه و آله باشد-بدین رو بود که آن حضرت حق خود را در مسئله امامت که در واقع حق مسلمانان است مطالبه کرد؛اما مخالفان دست به دست هم دادند و او را از رسیدن به آن حق محروم نمودند،بنابراین ایراد کسانی که می گویند:«امامت حق شخصی نبود که حضرت از آن چشم بپوشد،بلکه حق مردم بود و تأخیر در مطالبه چنین حقی روا نیست»پاسخش روشن است و آن این که تأخیر مزبور در واقع از ناحیه امام علیه السلام نبود،بلکه از ناحیه کسانی بود که سال ها برای رسیدن به آن نقشه ها کشیده بودند و حتی زمانی که رسول اکرم صلی الله علیه و آله می خواست در آستانه وداع با دار

ص:349

دنیا نامه ای بنگارد و این حق را تثبیت کند آنها مانع شده و نسبت های بسیار ناروایی به ساحت قدس پیامبر صلی الله علیه و آله دادند که داستان اسف انگیزش در تمام کتاب های اهل سنت و شیعه آمده است.

مقایسه این دو با یکدیگر (تأخیر حق و گرفتن ناحق) و ترجیح اول بر دومی کاملاً روشن است،زیرا گرفتن ناحق گناه قطعی است در حالی که تأخیر حق چه شخصی باشد و از ناحیه خود انسان تأخیر بیفتد و چه حق مردم باشد و از ناحیه دشمنان به تأخیر افتد،چیزی نیست که بر انسان عیب به شمار آید.

در نامه 28 از نامه های امام علیه السلام نیز جمله ای شبیه این جمله حکیمانه گذشت، حضرت در پاسخ معاویه که گفت:تو را همچون شتری که افسار زده بودند و می کشیدند برای بیعت بردند،فرمود:«به خدا سوگند تو می خواستی با این گفتارت مرا نکوهش کنی؛اما ناخودآگاه مدح کردی و ثنا گفتی.می خواستی رسوا کنی و خودت رسوا شدی

«وَ ما عَلَی الْمُسْلِمِ مِنْ غَضاضَةٍ فی أنْ یَکُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ یَکُنْ شاکّاً فی دینِهِ،وَ لا مُرْتاباً بِیَقِینِهِ ؛برای یک مسلمان عیب نیست که مظلوم واقع شود مادام که در دین خود تردید نداشته باشد و یقینش آمیخته با شک نگردد».

سید بن طاووس رحمه الله در کتاب کشف المحجة از رسائل مرحوم کلینی نقل می کند که امیر مؤمنان علی علیه السلام به درخواست جمعی از مردم نامه ای درباره مسائل مربوط به خلافت پس از پیامبر صلی الله علیه و آله مرقوم داشت؛نامه ای بسیار طولانی و پرمعنا و روشن و شفاف و دستور داد برای رفع هرگونه ابهام در این مسئله،آن را در هر روز جمعه در برابر مردم بخوانند و ده نفر از یاران سرشناس و معروف و باشخصیت بر آن گواهی دهند،در ضمن آن نامه همین جمله مورد بحث آمده است.

سزاوار است کسانی که می خواهند به اعماق مسئله خلافت برسند و پی به

ص:350

کارهای ناروایی ببرند که در این زمینه پس از پیامبر صلی الله علیه و آله انجام شد و مظلومیت علی علیه السلام را دریابند این نامه را به دقت بخوانند تا بدانند چگونه گروهی هماهنگ حق را از مسیرش منحرف ساختند و مسلمانان را به چه شکلی گرفتار کردند. (1)

***

ص:351


1- 1) .ر.ک:بحارالانوار،ج 30،ص 7 به بعد.

ص:352

گفتار حکیمانه 167 - مانع بزرگ ترقی

اشاره

و قال علیه السلام

الْإِعْجَابُ یَمْنَعُ الِازْدِیَادَ.

امام علیه السلام فرمود:

خودپسندی مانع (بزرگ) ترقی است. (1)

ص:353


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: اسناد دیگر این کلام حکمت آمیز به گفته مرحوم خطیب در کتاب مصادر،غرر و درر آمدی است که به جای لفظ«اعْجاب»«العُجب»آمده است و زمخشری نیز در کتاب ربیع الابرار با تفاوتی آن را نقل کرده یعنی به جای«یَمْنَعُ الْإزدِیادَ»«یَمْنَعُ مِنَ الْإزْدیادِ»ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 141).

ص:354

شرح و تفسیر

مانع بزرگ ترقی

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به یکی از مهم ترین آثار سوء اعجاب به نفس کرده می فرماید:«خودپسندی مانع (بزرگ) ترقی است»؛ (الْإِعْجَابُ یَمْنَعُ الِازْدِیَادَ) .

ریشه خودپسندی حب ذات افراطی است.آن گونه که انسان نقطه های مثبت خود را بزرگ تر از آنچه هست می بیند و نقطه های ضعف را هیچ گاه نمی بیند و یا کمتر از آنچه هست می بیند و در واقع خودپسندی و اعجاب به نفس یکی از حجاب ها و موانع شناخت و معرفت است.

نخستین اثر آن این است که انسان را از پیشرفت و تکامل باز می دارد،زیرا انسان تا زمانی که خود را ناقص می بیند،برای پیشرفت تلاش می کند.آن روز که خود را کامل دانست متوقف می شود.

در حکمت 38 و همچنین 150 نیز اشاره ای به آثار سوء این رذیله اخلاقی شده بود تا آنجا که امام علیه السلام در حکمت 38 فرمود:

«وَ أَوْحَشُ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ؛ بدترین تنهایی خودبینی است».

اثر سوء دیگر همان است که در بالا اشاره شد:افراد خودپسند دوستان خود را از دست می دهند و در زندگی تنها و منزوی می شوند،زیرا لازمه خودپسندی خودبرتربینی و فخرفروشی است و این چیزی است که مردم آن را تحمل نمی کنند.

ص:355

در روایات اسلامی اشارات گسترده ای به آثار سوء عُجب شده است؛در حدیثی امام صادق علیه السلام می فرماید:

«إنَّ اللّهَ عَلِمَ أنَّ الذَّنْبَ خَیْرٌ لِلْمُؤمِنِ مِنَ الْعُجْبِ وَ لَوْ لا ذلِکَ ما ابْتُلِیَ مُؤْمِنٌ بِذَنْبٍ أبداً ؛خدا می داند که (حتی) گناه برای مؤمن از عُجب بهتر است (زیرا گناه،او را به نقایص خود آشنا می سازد و به درگاه خدا می رود،توبه می کند و راه تکامل را می پوید) و اگر چنین نبود هیچ گاه مؤمن به گناهی آلوده نمی شد». (1)

در حدیث دیگری از همان امام علیه السلام می خوانیم:

«مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَکَ ؛کسی که گرفتار خودپسندی شود هلاک می شود». (2)

از دیگر آثار سوء عُجب و خودپسندی این است که گاه اعمال زشت خود را نیک و صفات رذیله خویش را حسنه می پندارد و این بلای بزرگی برای او می شود؛نه به اصلاح خویشتن می پردازد و نه از گناهان خود توبه می کند.

باز در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است:

«الرَّجُلُ یَعْمَلُ الْعَمَلَ وَهُوَ خائِفٌ مُشْفِقٌ ثُمَّ یَعْمَلُ شَیْئاً مِنَ الْبِرِّ فَیَدْخُلُهُ شِبْهُ الْعُجْبِ بِهِ فَقالَ هُوَ فی حالِهِ الْاُولی وَ هُوَ خائِفٌ أحْسَنُ حالاً مِنْهُ فی حالِ عُجْبِهِ ؛انسان گاهی عملی انجام می دهد و از آن بیمناک و ترسان است (چون می داند یا احتمال می دهد کار خلافی بوده) سپس کار نیکی انجام می دهد و عُجب پیدا می کند.امام علیه السلام فرمود:این شخص در حالت اول که خائف است حالش بهتر از حالت دوم است که اعجاب به نفس دارد». (3)

در ذیل حکمت 46 نیز احادیثی در این باره آورده ایم.

نقطه مقابل عُجب خودکم بینی و تواضع و فروتنی است که سبب می شود انسان در صدد اصلاح خویش و رفع نقائص از وجود خود برآید و به یقین

ص:356


1- 1) .کافی،ج 2،ص 313،ح 1.
2- 2) .همان،ح 2.
3- 3) .همان،ح 4.

خداوند به چنین بندگانی نیز کمک خواهد کرد.

سعدی در این زمینه مثال زیبا و پرمعنایی زده است:

یکی قطره باران ز ابری چکید خجل شد چو پهنای دریا بدید

که جائی که دریاست من کیستم گر او هست حقا که من نیستم

چو خود را به چشم حقارت بدید صدف در کنارش به جان پرورید

سپهرش به جایی رسانید کار که شد نامور لؤلؤ شاهوار

بلندی از آن یافت کو پست شد دَرِ نیستی کوفت تا هست شد

این سخن را با سخنی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله خاتمه می دهیم:یکی از وصایای آن حضرت به علی علیه السلام این بود:

«یا عَلِیُّ ثَلاثٌ مُهْلِکاتٌ شُحٌّ مُطاعٌ وَ هویً مُتَّبَعٌ وَ إعْجابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ ؛سه چیز است که انسان را هلاک می کند بخلی که انسان از آن پیروی کند و هوای نفس که شخص در برابر آن تسلیم گردد و اعجاب به نفس». (1)

***

ص:357


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 1،ص 102.

ص:358

گفتار حکیمانه 168- نزدیکی فرمان مرگ

اشاره

و قال علیه السلام

الْأَمْرُ قَرِیبٌ وَ الْاِصْطِحَابُ قَلِیلٌ.

امام علیه السلام فرمود:

فرمان مرگ نزدیک است و مدت همراهی با دنیا کوتاه. (1)

ص:359


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: تنها مدرکی که غیر از نهج البلاغه در سند این کلمه حکمت آمیز در کتاب مصادر آمده،غرر آمدی است که آن را همراه کلمات حکمت آمیز دیگری آورده پیش از آن جمله«الْعِلْمُ دَلیلٌ»و بعد از آن«الْمُنافِقُ مُریبٌ»را آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 141).آنچه ما در غرر یافتیم چنین است: «هَوِّنْ عَلَیْکَ فَإِنَّ الْأمْرَ قَریبٌ وَالْاِسْتِصْحابُ قَلیلٌ وَالْمَقامُ یَسیرٌ ؛ در امور دنیا آسان بگیر! چون مرگ نزدیک است و مدت همراهی (با مردم و مواهب دنیا) کوتاه و توقف در آن کم».

ص:360

شرح و تفسیر

نزدیکی فرمان مرگ

امام علیه السلام در این کلام کوتاه و حکیمانه خود اشاره به کوتاهی عمر انسان در دنیا کرده می فرماید:«فرمان مرگ نزدیک است و مدّت همراهی (با مردم و مواهب دنیا) کوتاه»؛ (الْأَمْرُ قَرِیبٌ وَ الِاصْطِحَابُ قَلِیلٌ) .

واژه «امر» اشاره به پایان زندگی و فرا رسیدن مرگ است،همان گونه در آیه 14 سوره«حدید»آمده است: «وَ غَرَّتْکُمُ الْأَمانِیُّ حَتّی جاءَ أَمْرُ اللّهِ» ؛و آرزوهای دورودراز شما را فریب داد تا فرمان خدا رسید».

«اصطحاب»به معنای همراه و همنشین بودن با مردم دنیا یا با مواهب و نعمت های حیات است.

این حقیقتی است که همگان آن را می دانیم و آثار آن را همه روز با چشم مشاهده می کنیم؛هر روز پیکر بی جان بعضی از دوستان یا غیر دوستان را می بینیم که بر دوش دیگران به سوی آرامگاهشان حمل می شود.جای خالی بسیاری از دوستان و بستگان و عزیزان در میان ما نمایان است.قبور آنها در دسترس ماست:غالباً به زیارت قبورشان می رویم و از همه برتر در صفحات تاریخ یاد نام آورانی را ملاحظه می کنیم که در عصر خود چه قدرت و زندگی پرغوغایی داشتند؛ولی به سرعت همه پایان گرفت و چیزی جز استخوان های پوسیده آنها در زیر خاک و قصرهای ویران شده شان باقی نمانده است.

ص:361

با این وصف غالباً گرفتار غفلتیم،به پایان زندگی خود نمی اندیشیم،توشه ای مناسب برای سفر پر خوف و خطر آخرت فراهم نمی سازیم.به فرموده امام علیه السلام در حکمت 122«گویی فرمان مرگ بر غیر ما نوشته شده و گویی این مردگانی را که با چشم می بینیم مسافرانی هستند که به زودی به سوی ما باز می گردند»؛

(کَأَنَّ الْمَوْتَ فِیهَا عَلَی غَیْرِنَا کُتِبَ...وَ کَأَنَّ الَّذِی نَرَی مِنَ الْأَمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِیلٍ إِلَیْنَا رَاجِعُونَ) .

به همین دلیل در روایتی که مرحوم کلینی آن را در کتاب کافی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله در ضمن خطبه ای نقل کرده می خوانیم:

«سُئِلَ أَیُّ الْمُؤْمِنینَ أکْیَسٌ ؛از آن حضرت پرسیدند:کدام یک از مؤمنان باهوش ترند؟»فقال:

«أکْثَرُهُمْ ذِکْراً لِلْمَوْتِ وَ أشَدُّهُمْ لَهُ اسْتِعْداداً ؛کسی که بیش از همه به یاد مرگ باشد و کسی که از همه آماده تر برای آن شود». (1)

در حدیث دیگری در همان کتاب شریف از امام علی بن الحسین علیهما السلام آمده است که می فرمود:

«عَجَبٌ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أنْکَرَ الْمَوْتَ وَ هُوَ یَری مَنْ یَمُوتُ کُلَّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ وَ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أنْکَرَ النَّشْأَةَ الْأُخْری وَ هُوَ یَرَی النَّشْأَةَ الْأُولی؛ بسیار تعجب است از کسانی که مرگ را (عملاً) انکار می کنند در حالی که هر روز و شب،مردگان را می بینند همچنین بسیار تعجب است از کسانی که جهان آخرت را انکار می کنند در حالی جهان دنیا را می بینند (که نشانه های آخرت در آن بسیار است)». (2)

شاعر می گوید:

فلک ای دوست! ز بس بی حد و بی مَر (3)گردد بد و نیک و غم و شادی همه آخر گردد

ص:362


1- 1) .کافی،ج 3،ص 257،ح 1 و بحارالانوار،ج 74،ص 176.
2- 2) .کافی،ج 3،ص 258،ح 28.
3- 3) .حد و اندازه

ز قفای من و تو گِرد جهان را بسیار دی و اسفند مه و بهمن و آذر گردد

ماه چون شب شود از جای به جایی حیران پی کیخسرو و دارا و سکندر گردد

این سبک خنگ (1)بی آسایشِ بی پا تازد وین گران کشتی بی رهبر و لنگر گردد

روز بگذشته خیال است که از نو آید فرصت رفته محال است که از سر گردد

کشتزار دل تو کوش که تا سبز شود پیش از آن کین رخ گلنار معصفر گردد

زندگی جز نَفَسی نیست غنیمت شمرش نیست آمد که همراه نفس برگردد

چرخ بر گرد تو دانی که چه سان می گردد؟ همچو شهباز که بر گِرد کبوتر گردد

اندر این نیمه ره،این دیو تو را آخر کار سر بپیچاند و خود بر ره دیگر گردد

خوش مکن دل که نگشته است نسیمت ای شمع بس نسیم فرح انگیز که صرصر گردد

***

ص:363


1- 1) .خنگ:مرکب.

ص:364

گفتار حکیمانه 169- نشانه های حق آشکار است

اشاره

و قال علیه السلام

قَدْ أَضَاءَ الصُّبْحُ لِذِی عَیْنَیْنِ.

امام علیه السلام فرمود:

صبح برای آنها که دو چشم بینا دارند روشن است. (1)

ص:365


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب دستور معالم الحکم (نوشته قاضی القضاعی از علمای قرن پنجم) حکمت پیش گفته به این صورت آمده است:«ما أوْضَحَ الْحَقُّ لِذی عَیْنَیْنِ»نویسنده مصادر بعد از نقل این سخن از منبع مزبور می گوید:شاید این روایت ترجیح بر آنچه در کلام سید رضی آمده است داشته باشد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 142).مرحوم علامه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود تصریح می کند که این کلام حکیمانه به عنوان یک ضرب المثل در کتاب امثال میدانی و امثال ابوهلال عسکری آمده است.(بهج الصباغة،ج 14،ص 551) مرحوم شیخ صدوق در کتاب امالی خود این کلام حکمت آمیز را از حضرت در نامه ای که به«شریح»نوشت نقل کرده است:«ما أبْیَنَ الْحَقُّ لِذِی عَیْنَیْنِ»(امالی صدوق،ص 388).در کتب زیاد دیگری نیز این جمله با تعبیرات مختلفی از آن حضرت نقل شده است.

ص:366

شرح و تفسیر

نشانه های حق آشکار است

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به کسانی که حق را با تمام ظهور و بروز آن فهم نمی کنند هشدار می دهد و می فرماید:«صبح برای آنها که دو چشم بینا دارند روشن است»؛ (قَدْ أَضَاءَ الصُّبْحُ لِذِی عَیْنَیْنِ) .

اشاره به این که کسانی که چشم بصیرت دارند حق را به خوبی درک می کنند، زیرا نشانه های آن کاملاً آشکار است؛خواه این حق به معنای ذات پاک پروردگار باشد آن گونه که قرآن مجید می فرماید: «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ» ؛به زودی نشانه های خود را در اطراف عالم و در درون جانشان به آنها نشان می دهیم تا برای آنان آشکار گردد که او حق است.آیا کافی نیست که پروردگارت بر همه چیز شاهد و گواه است» (1)و یا این که مراد از صبح قرآن مجید است،همان گونه که می فرماید: «قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ» ؛(آری) از طرف خدا نور و کتاب روشنگری به سوی شما آمد». (2)یا این که منظور آیین اسلام و آورنده آن باشد آن گونه که قرآن می فرماید: «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ» ؛اکراهی در قبول دین نیست.(زیرا) راه راست از راه انحرافی روشن شده است» (3)و یا این که

ص:367


1- 1) .فصلت،آیه 53.
2- 2) .مائده،آیه 15.
3- 3) .بقره،آیه 256.

مراد رسول گرامی اسلام باشد همان گونه که می خوانیم: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً* وَ داعِیاً إِلَی اللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً» ؛ای پیامبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت دهنده و بیم دهنده؛و تو را دعوت کننده به سوی خدا به فرمان او قرار دادیم و چراغی روشنی بخش». (1)

یا مقصود خود حضرت (و امامان اهل بیت) باشد،چنان که در زیارت «جامعه»آمده است:

«خَلَقَکُمُ اللّه أنواراً فَجَعَلَکُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقینَ حَتّی مَنَّ عَلَیْنا بِکُمْ» .و در خطبه 87 نهج البلاغه نیز به این معنا اشاره شده است.یا این که منظور تمام آنچه گذشت و تمام حقایق عالم هستی است.

قرآن مجید در سوره«اسراء»آیه 72 نیز می فرماید: «وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمی وَ أَضَلُّ سَبِیلاً» ؛اما کسی که در این جهان (از دیدن چهره حق) نابینا بوده است در آخرت نیز نابینا و گمراه تر است».

به هر حال این جمله به صورت ضرب المثلی در آمده و واژه«صبح»کنایه از حق و«ذی عَیْنَیْن»کنایه از صاحبان بصیرت و آگاه و واژه«أضاء»اشاره به ظاهر بودن حق است.حال اگر کسانی گمراه شوند به علّت نابینایی آنهاست،یا این که چشم دارند و بر هم می گذارند یا خفاش صفت از دیدن آفتاب حق به شب های تاریک و ظلمانی پناه می برند.آنها سزاوار هرگونه سرزنش و مجازاتند آن گونه که شاعر پارسی زبان می گویند:

راه است و چاه و دیده بینا و آفتاب تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش

چندین چراغ دارد و بیراهه می رود بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش!

***

ص:368


1- 1) .احزاب،آیه 45 و 46.

گفتار حکیمانه 170- راه نزدیکتر!

اشاره

و قال علیه السلام

تَرْکُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوبةِ.

امام علیه السلام فرمود:

ترک گناه آسان تر از تقاضای توبه است. (1)

ص:369


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم کلینی در جلد دوم کتاب اصول کافی این کلام نورانی را از امام صادق از جدش امیرمؤمنان علیهما السلام به این صورت نقل می کند: «تَرْکُ الْخَطِیئَةِ أیْسَرُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَةِ وَ کَمْ مِنْ شَهْوَةِ ساعَةٍ أوْرَثَتْ حُزْناً طَویلاً وَ الْمَوْتُ فَضَحَ الدُّنْیا فَلَمْ یَتْرُکْ لِذی لُبٍّ فَرَحاً ؛ترک گناه از تقاضای توبه آسان تر است و چه بسیار شهوت رانی ساعتی که اندوه طولانی به دنبال دارد و مرگ چهره نازیبای دنیا را آشکار کرده و برای هیچ عاقلی شادی نگذارده است».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 142).

ص:370

شرح و تفسیر

راه نزدیکتر!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی در مورد ترک گناه و مقایسه آن با توبه از گناه اشاره کرده می فرماید:«ترک گناه آسان تر از تقاضای توبه است»؛ (تَرْکُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوبةِ (1)).

امام علیه السلام فرمود ترک گناه از تقاضای توبه آسان تر است این نکته دلایل زیادی دارد،زیرا از یک سو ممکن است انسان پس از ارتکاب گناه توفیق توبه نیابد و از دنیا برود به خصوص اگر توبه را به تأخیر بیندازد آن گونه که سیره بسیاری از غافلان است.

از سوی دیگر توبه شرایط زیادی دارد پشیمانی قطعی از گناه و تصمیم بر ترک در آینده و پرداخت حق الناس و قضای عبادات و پرداختن کفاره اگر عملی است که دارای قضا و کفاره بوده مانند ترک روزه واجب و جبران کردن خطاهای گذشته با اعمال صالح آینده،زیرا در قرآن مجید کرارا بعد از جمله «تابُوا»واژه«اصْلَحُوا»ذکر شده است. (2)

از همه اینها گذشته گناه رسوباتی در روح انسان از خود بجای می گذارد که برطرف ساختن آن بسیار مشکل است و درست به این می ماند که به کسی

ص:371


1- 1) .در متن نسخه صبحی صالح «طَلَبِ الْمَعُونَةِ» آمده است در حالی که اکثر نسخه ها«طَلَبِ التَّوْبَة»است و مناسب نیز همین است و به نظر می رسد واژه«الْمَعُونَة»خطای ناسخ باشد.
2- 2) .در 5 مورد از آیات قرآن«تابُوا وَأصْلَحُوا»و در 2 مورد«تاب و اصلح»ذکر شده است.

بگویند مراقب باش بدنت مجروح نشود و دست و پایت نشکند.او بگوید مهم نیست اگر مجروح شد مداوا می کنم و اگر شکست به شکسته بند مراجعه می نمایم در حالی که بعد از مداوای جراحات و جبران استخوان های شکسته آثاری از آن در ظاهر یا در باطن باقی می ماند که گاه تا آخر عمر همراه انسان است.

مرحوم علامه مجلسی در روضه بحار الانوار در حدیث معروف«هشام بن حکم» از امام موسی بن جعفر علیه السلام جمله ای از حضرت مسیح نقل می کند و آن جمله این است:

«بِحَقِّ أقُولُ لَکُمْ إنَّ مَنْ لَیْسَ عَلَیْهِ دَیْنٌ مِنَ النّاسِ أرْوَحُ وَ أقَلُّ هَمّاً مِمَّنْ عَلَیْهِ دَیْنٌ وَ إنْ أحْسَنَ الْقَضاءَ وَ کَذلِکَ مَنْ لَمْ یَعْمَلِ الْخَطیئَةِ أرْوَحُ هَمّاً (مِمَّنْ) عَمِلَ الْخَطیئَةَ وَ إنْ أخْلَصَ التَّوْبَةَ وَ أنابَ ؛به حق برای شما می گویم.کسی که بدهی به مردم ندارد راحت تر و کم غصه تر است از کسی که دینی بر ذمه اوست،هر چند می تواند به خوبی آن را ادا کند.همین گونه کسی که گناهی نکرده راحت تر و کم اندوه تر است از کسی که مرتکب گناهی شده،هر چند توبه خالصانه ای بعد از آن کند و به خدا باز گردد». (1)

مرحوم کلینی در کافی و مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار داستان جالبی از عابدی از بنی اسرائیل نقل می کند که ذکر آن در اینجا بسیار مناسب است.

در این حدیث امام صادق علیه السلام می فرماید:«مرد عابدی در بنی اسرائیل بود که هرگز مرتکب خلافی در امور دنیا نشده بود (و گناهی نکرده بود) به گونه ای که ابلیس از دست او ناراحت شد و فریاد کشید و لشکرش نزد او حاضر شدند.

ابلیس گفت:چه کسی می تواند برای من این عابد را گمراه سازد؟ یکی از آنها گفت:من آماده ام.ابلیس گفت:از کدام راه به سراغ او می روی؟ گفت:از ناحیه زنان (و شهوت جنسی که بسیار نیرومند است).ابلیس گفت:کار تو نیست این عابد مسائل مربوط به زنان را تجربه نکرده است.دیگری از شیاطین گفت:من

ص:372


1- 1) .بحار الانوار،ج 75،ص 307،ح 1.

آمادگی داردم.ابلیس گفت:از کجا به سراغ او می روی؟ گفت:به وسیله شراب و لذات.ابلیس گفت:کار تو نیست او علاقه ای به این امور ندارد.سومی گفت:

من آماده ام (که او را گمراه سازم).ابلیس گفت:از چه راه به سراغ او می روی؟ گفت:از طریق کارهای نیک (و عبادت!) ابلیس پسندید گفت:برو،این کار از تو ساخته است.او به صومعه عابد رفت و در برابر او ایستاد و مشغول نماز شد.

عابد از عبادت خسته می شد و می خوابید و آن شیطان چشمش به خواب فرو نمی رفت،عابد استراحت می کرد ولی شیطان استراحت نمی کرد.عابد در حالی که خود را در برابر او قاصر و عمل خود را کوچک می دید گفت:ای بنده خدا از چه راه این همه قدرت و قوت بر نماز و عبادت پیدا کردی؟ شیطان جوابش را نداد.بار دوم و بار سوم تکرار کرد.شیطان در جواب او گفت:ای بنده خدا! گناهی از من سر زده و من از آن توبه کردم هر زمان که گناه به خاطرم می آید قوتی بر نماز پیدا می کنم.عابد گفت:اگر چنین است گناهت را به من بگو تا من هم انجام دهم و توبه کنم و هر گاه چنین کردم (و گناه به خاطرم آمد) قوت بر نماز پیدا کنم.

شیطان به او گفت:به شهر می روی (در محله بد نام) و سراغ فلان زن آلوده را می گیری دو درهم به او بده و مرتکب گناه شو.عابد گفت:من دو درهم ندارم اصلاً نمی دانم دو درهم چیست.شیطان دو درهم از زیر پای خود در آورد و به او داد.مرد عابد (ساده لوح) با همان لباس عبادت وارد شهر شد و سراغ منزل آن زن آلوده را گرفت.مردم او را راهنمایی کردند و تصورشان این بود که آمده است او را موعظه کند تا دست از کار زشت بر دارد.فرد عابد هنگامی که به سراغ آن زن آمد دو درهم را نزد او افکند و گفت:برخیز! برخاست و به داخل منزلش شد و به عابد گفت:داخل شو.آن گاه زن آلوده گفت:تو با وضع و هیئتی به سراغ من آمده ای که هیچ کس به این صورت به سراغ من نمی آید.(با لباس عابدان

ص:373

و پارسایان آمده ای) بگو ببینم چه خبر است.عابد جریان را به طور کامل برای آن زن تعریف کرد.آن زن گفت:

«إنَّ تَرْکَ الذَّنْبِ أهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَةِ وَ لَیْسَ کُلُّ مَنْ طَلَبَ التَّوْبَةَ وَجَدَها ؛ترک گناه آسان تر از تقاضای توبه است و تمام کسانی که تقاضای توبه می کنند ممکن است موفق به توبه نشوند».سپس افزود:تصور می کنم فردی که این دستور را به تو داده شیطانی بوده که در برابر تو به صورت عابدی ظاهر شده است.برگرد که من هرگز تسلیم خواسته تو نخواهم شد.

مرد عابد (از خواب غفلت بیدار شد و) بازگشت (و اثری از آن شیطان ندید) اتفاقاً آن زن بدکاره آن شب از دنیا رفت و مردم دیدند بر در خانه او نوشته شده است به تشییع جنازه این زن حاضر شوید که از اهل بهشت است.مردم به شک افتادند سه روز دست نگه داشته و او را دفن نکردند،چون در کار او حیران بودند.خداوند به پیامبر آن زمان یعنی«موسی بن عمران»وحی فرستاد که به سراغ فلان زن برو نماز بر او بخوان و به مردم بگو که در نماز بر او شرکت کنند که من او را بخشیدم و بهشت را بر او واجب کردم،زیرا فلان بنده عابد مرا از گناه باز داشت. (1)

***

ص:374


1- 1) .بحارالانوار،ج 8،ص 384،ح 584.

گفتار حکیمانه 171- نتیجه پیمودن راه ناصواب

اشاره

و قال علیه السلام

کَمْ مِنْ أَکْلَةٍ مَنَعَتْ أَکَلَاتٍ.

امام علیه السلام فرمود:

بسیار می شود که یک وعده غذا (غذای نامناسب) از وعده های فراوان غذا (غذای خوب) جلوگیری می کند. (1)

ص:375


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: به گفته خطیب رحمه الله در کتاب مصادر این جمله حکمت آمیز را جمعی که قبل از سید رضی یا بعد از او بوده اند با اختلافی نقل کرده اند که نشان می دهد منبعی غیر از نهج البلاغه در دست داشته اند؛از جمله جاحظ (متوفای 255) در کتاب بخلاء جمله پیش گفته را چنین نقل می کند: «قالَ عَلِیُّ بْنُ أبی طالبٍ:قَلَّ ما أدْبَرَ شَیْءٌ فَأقْبَلَ وَ قالُوا:رُبَّ أکْلَةٍ مَنَعَتْ أکَلاتٍ ؛کمتر می شود که چیزی پشت کند و باز برگردد و گفته اند چه بسا یک وعده غذا (غذای نامناسب) انسان را از غذاهای فراوان (خوبی) باز دارد».(تعبیر به قالوا نشان می دهد که این جمله ضرب المثلی قبل از امام علیه السلام بوده است و امام علیه السلام آن را نقل فرموده،هرچند نویسنده مصادر این سخن را نپذیرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 142).اضافه بر این علی بن محمد اللیثی (متوفای قرن 6) آن را در کتاب عیون الحکم والمواعظ،ص 103 با تفاوتی آن را ذکر کرده است.

ص:376

شرح و تفسیر

نتیجه پیمودن راه ناصواب

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به نکته ای اشاره می کند که در همه شئون زندگی ساری و جاری است می فرماید:«بسیار می شود که یک وعده غذا (غذای نامناسب) از وعده های فراوان غذا (غذای خوب) جلوگیری می کند»؛ (کَمْ مِنْ أَکْلَةٍ مَنَعَتْ أَکَلَاتٍ) .

چه بسا انسان غذایی را که دوست دارد بیش از حد تناول می کند و بیمار می شود و روزهای متوالی یا میل به غذا ندارد و یا این که طبیب،او را از غذاهای مختلف چرب و شیرین باز می دارد،بنابراین در هیچ کار نباید افراط کرد که این افراط ممکن است او را از همان کار در آینده به کلی باز دارد.

این سخن ضرب المثلی است برای تمام کسانی که راه افراط را پیش می گیرند؛مثلاً کسی که آنقدر در دوستی پافشاری می کند،آن دوست از او منزجر می شود و برای همیشه از وی فاصله می گیرد و یا این که دیگری را آنقدر به عبادت دعوت می کند که برای همیشه از عبادت بیزار می گردد.

شبیه این سخن گفتار حکیمانه دیگری است که از آن حضرت نقل شده که می فرماید:

«کَمْ مِنْ شَهْوَةٍ ساعَةٍ أوْرَثَتْ حُزْناً طَویلاً ؛چه بسا یک ساعت هوس رانی که موجب اندوه طولانی (برای سالیان دراز) می شود». (1)

ص:377


1- 1) .کافی،ج 2،ص 451،ح 1.

جمعی از شارحان نهج البلاغه یا محدثان این گفتار حکیمانه امام علیه السلام را به عنوان دستوری طبی مطرح کرده و حتی آن را جزء مجموعه هایی که مربوط به دستورات طبی است آن را قرار داده اند.اگر منظورشان این است که معنی مطابقی این سخن دستوری طبی است هرچند معانی التزامی آن شامل تمام مسائل مربوط به زندگی مادی انسان می شود،بحثی نیست ولی اگر بخواهند آن را منحصر به دستور طبی کنند اشتباه روشنی است و ازاین رو بسیاری از محققان این جمله را ضرب المثلی تلقی کرده اند که در موارد مختلف از آن استفاده می شود حتی بعضی گفته اند که این ضرب المثل در میان عرب در عصر جاهلیت نیز بوده است و امام علیه السلام آن را اقتباس فرموده همان گونه که گاه از اشعار شعرا نیز امام علیه السلام در سخنان خود استفاده می کند.

شاعر عرب می گوید:

وَ کَمْ مِنْ أکْلَةٍ مَنَعَتْ أخاها بِلَذَّةِ ساعَةٍ أکَلاتِ دَهْرِی

وَ کَمْ مِنْ طالِبٍ یَسْعی بِشَیْءٍ وَ فیهِ هَلاکُهُ لَوْ کانَ یَدْرِی

و چه بسیار که یک وعده غذایی از وعده غذایی دیگر منع می کند و چه بسیار که لذت یک ساعت یک عمر انسان را محروم می سازد.

و چه بسیار کسانی که برای رسیدن به چیزی تلاش می کنند در حالی که هلاکشان در آن است.

***

ص:378

گفتار حکیمانه 172- دشمنان حق

اشاره

و قال علیه السلام

النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا.

امام علیه السلام فرمود:

مردم دشمن چیزی هستند که نمی دانند. (1)

ص:379


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این سخن عیناً در حکمت 438 بدون کم و زیاد نقل شده و خطیب رحمه الله در آنجا به منابع آن از کتب دیگر اشاره می کند (منابعی که قبل یا بعد از سید رضی بوده اند) از جمله جاحظ در کتاب المأة المختاره من کلامه علیه السلام ومفید در کتاب اختصاص ومیلانی در مجمع الامثال و زمخشری در ربیع الابرار وحصری در زهر الآداب وثعالبی در خاص الخاص (مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 304).در کتاب مطالب السؤول نیز این جمله با کمی تفاوت در ضمن جمله های دیگری نقل شده است و مرحوم علامه مجلسی آن را در بحارالانوار،ج 75،ص 14 آورده است.

ص:380

شرح و تفسیر

دشمنان حق

امام علیه السلام در این گفتار بسیار حکیمانه خود اشاره به یکی از آثار خطرناک جهل کرده می فرماید:«مردم دشمن چیزی هستند که نمی دانند»؛ (النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا) .

این دشمنی از آنجا سرچشمه می گیرد که اولاً اشخاص جاهل و نادان احساس نقص در خود می کنند و همین احساس سبب می شود که نسبت به آنچه نمی دانند عداوت و دشمنی به خرج دهند و گاه حتی آنها را ناچیز و بی ارزش بشمارند تا از این طریق نقص خود را برطرف سازند.

ثانیاً هرگاه انسان از اسرار چیزی بی خبر باشد به قضاوت عجولانه می پردازد و در این قضاوت عجولانه با آنچه نمی داند به دشمنی بر می خیزد.

ثالثاً جهل همچون ظلمات است و انسان هنگامی که در ظلمات متراکم قرار گیرد هر شبه از دور می بیند به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه آن را حیوانی درنده یا گرگی خطرناک می پندارد و هر آوازی می شنود آن را نشانه حمله دشمنی می شمرد.در ظلمات جهل نیز انسان گاه هر مطلبی را مخالف و دشمن خود می پندارد حتی اشخاصی را که درست نمی شناسد با بدبینی به آنها نگاه می کند و به همین دلیل گاه کشورها و ملت ها به جنگ های خونین دست می زنند به سبب این که از حال یکدیگر بی خبرند و هر حرکتی را توطئه ای بر ضد خود

ص:381

می پندارند،لذا یکی از طرق ایجاد آشتی و صفا و اتحاد و دوستی در میان مردم و ملت ها بالابردن سطح آگاهی های آنهاست و این که سران آنها در کنار هم بنشینند و به مذاکره بپردازند و با نیت های واقعی یکدیگر آشنا شوند و یخ های بدبینی ذوب شود و دیوار بی اعتمادی فرو ریزد و در کنار هم با محبت و دوستی زندگی کنند.

ریشه این گفتار حکیمانه،قرآن مجید است که می فرماید: «بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ» ؛(ولی آنها از روی علم و دانش،قرآن را انکار نکردند؛) بلکه چیزی را تکذیب کردند که آگاهی از آن نداشتند». (1)

امیرمؤمنان علی علیه السلام در حدیث دیگری در همین زمینه می فرماید:

«لا تَعادُوا ما تَجْهَلونَ فَإنّ أکْثَرَ الْعِلْمِ فیما لا تَعْرِفُونَ ؛به آنچه نمی دانید دشمنی نکنید،زیرا بیشتر دانش ها در اموری است که شما نمی دانید». (2)

نیز در حدیث دیگری که مرحوم اربلی در کتاب کشف الغمه آورده می فرماید:

«مَنْ جَهِلَ شَیْئاً آبَهُ ؛کسی که چیزی را نمی داند آن را نکوهش می کند». (3)

قرآن مجید بحثی درباره داستان خضر و موسی دارد.در این داستان بسیار پرمعنا این نکته روشن می شود که چگونه انسان مطلبی را که نمی داند به مخالفت با آن می پردازد.موسی علیه السلام بر حسب ظاهر می دید خضر کشتی سالمی را سوراخ و معیوب می کند و یا جوانی را به قتل می رساند و دیواری را در شهر بیگانه ای بدون دلیل تعمیر و مرمت می کند به همین دلیل فریاد اعتراض او بلند شد چون ظاهر را می دید و از باطن قضیه بی خبر بود هنگامی که خضر فلسفه آنها را یک یک برشمرد کاملاً تسلیم شد. (4)

ص:382


1- 1) .یونس،آیه 39.
2- 2) .غرر الحکم،ص 46.
3- 3) .میزان الحکمه،واژه جهل،ح 1267.
4- 4) .شرح این داستان را در کتاب تفسیر نمونه،ذیل تفسیر سوره کهف مطالعه فرمایید.

گفتار حکیمانه 173- راه شناخت حق

اشاره

و قال علیه السلام

مَنِ اسْتَقْبَلَ وُجُوهَ الْآرَاءِ عَرَفَ مَوَاقِعَ الْخَطَإِ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که از آرای مختلف استقبال کند (و نظرات متفاوت را بررسی نماید)

موارد خطا را خواهد شناخت. (1)

ص:383


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر نهج البلاغه این کلام حکیمانه را از آن حضرت علیه السلام از منابع فراوان دیگری نقل کرده است که قبل یا بعد از سید رضی بوده اند.از جمله کسانی که قبل از سید رضی می زیستند و آن را نقل کرده اند صاحب کتاب تحف العقول در کتاب خود و مرحوم کلینی در روضه کافی و صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه و از کسانی که بعد از مرحوم رضی می زیستند قاضی قضاعی در دستور معالم الحکم و آمدی در غررالحکم هستند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 144).

ص:384

شرح و تفسیر

راه شناخت حق

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه راه به دست آوردن رأی صحیح را در مسائل مختلف نشان داده است.می فرماید:«کسی که از آراء مختلف استقبال کند (و نظرات متفاوت را بررسی نماید) موارد خطا را خواهد شناخت»؛ (مَنِ اسْتَقْبَلَ وُجُوهَ الْآرَاءِ عَرَفَ مَوَاقِعَ الْخَطَإِ) .

بعضی از مسائل بدیهی است و به همین دلیل مورد اختلاف نیست اما بسیاری از مسائل نظری پیچیده و آراء مختلفی در آن اظهار شده است.در این گونه مسائل هرگز نباید انسان به تنهایی تصمیم گیری کند بلکه عقل می گوید:باید آرای دیگران را به ضمیمه استدلالات آنها بررسی کند تا بتواند آنچه را به حقیقت نزدیک تر است انتخاب نماید.

همان چیزی که قرآن مجید به آن دستور داده می فرماید: «فَبَشِّرْ عِبادِ* اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ» ؛ پس بندگان مرا بشارت ده.همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند،آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده و آنها خردمندانند». (1)

بر این اساس حکما و متکلمان و فقهای ما همواره در مسائل نظری نخست به نقل اقوال می پردازند و در کنار هر قول دلیل طرفداران آن را ذکر می کنند،سپس

ص:385


1- 1) .زمر،آیه 17 و 18.

از بررسی مجموع آنها ضعف ها و قوت ها ظاهر می شود و آن قول را که از همه برتر می بینند انتخاب می کنند.حتی گاه اقوال کسانی که اختلاف مذهبی با آنها دارند نیز در برابر خود قرار داده و دلیلشان را بررسی می کنند.این همان روشی است که در بسیاری از علوم از جمله علم فقه از قدیم میان جمعی از دانشمندان متداول بوده و امروز نام«فقه مقارن»بر آن می نهند و مثلاً پیروان مکتب اهل بیت آراء مذاهب چهارگانه اهل سنت و دلائل آنها را نیز بررسی می کنند و از مقارنه آنها با آنچه از مکتب اهل بیت آموخته اند به نقاط قوت و ضعف آراء مختلف آشنا می شوند.

البته یکی از طرق آشنایی با آرای دیگران به مشورت نشستن است ولی کلام امام علیه السلام در اینجا منحصراً ناظر به مشورت نیست،بلکه هر گونه بررسی آرای دیگران را شامل می شود.

این گفتار حکیمانه از یک سو هشداری است به افراد متعصب و لجوج و صاحبان استبداد در رأی که گاه حاضر نیستند حتی سخنان دیگران را بشنوند تا چه رسد که اگر آنها را صحیح دیدند بپذیرند و از سوی دیگر مسئله آزادی و سعه صدر را در مسائل علمی روشن می سازد که از چهارده قرن پیش برای ما به یادگار مانده است؛آن روز که نه سخنی از علم مقارن بود و نه حریت در بررسی آراء و نه احترام به افکار دیگران.

شبیه این گفتار حکیمانه در کتاب من لا یحضره الفقیه از آن حضرت نقل شده که به فرزندش محمد بن حنفیه می فرماید:

«اضْمُمْ آراءَ الرِّجالِ بَعْضَها إلی بَعْضٍ ثُمَّ اخْتَرْ أقْرَبَها إلَی الصَّوابِ وَ أبْعَدَها مِنَ الْإرْتِیابِ ؛آرای عالمان یکی را در کنار دیگری قرار ده سپس آن رأی را که به حقیقت نزدیک تر و از خطا دورتر است انتخاب کن». (1)

ص:386


1- 1) .من لا یحضره الفقیه،ج 4،ص 384.

همان گونه که قبلاً در ذیل حکمت 161 گفتیم این معنا در غررالحکم به شکل دیگری از آن حضرت نقل شده است:

«حَقٌّ عَلَی الْعاقِلِ أنْ یُضیفَ إلی رَأْیِهِ رَأْیَ الْعُقَلاءِ وَ یَضُمَّ إلی عِلْمِهِ عُلُومَ الْحُکَماءِ ؛شایسته است که انسان عاقل آراء سایر عقلا را در کنار رأی خود قرار دهد و علوم حکیمان را به علم خود بیفزاید (و برترین را انتخاب کند)». (1)

به همین جهت از استبداد به رأی در روایات اسلامی شدیداً نکوهش شده است.

در دنیای امروز نیز به این مسئله اهمیت فراوان داده می شود که برای رسیدن به رأی صحیح نظرخواهی می کنند و آراء مختلف را از صاحب نظران جمع می کنند و آنها را در برابر هم قرار می دهند تا از این طریق به آنچه صحیح تر است نائل شوند.اگر دنیا،امروز به این مسئله رسیده پیشوای بزرگ اسلام امیرمؤمنان علی علیه السلام چهارده قرن پیش آن را بیان فرموده است.

***

ص:387


1- 1) .غررالحکم،ح 496.

ص:388

گفتار حکیمانه 174- راه پیروزی بر دشمن

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ أَحَدَّ سِنَانَ الْغَضَبِ لِلَّهِ قَوِیَ عَلَی قَتْلِ أَشِدَّاءِ الْبَاطِلِ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که سرنیزه خشم را برای خدا تیز کند توانایی بر قتل سردمداران

باطل پیدا خواهد کرد. (1)

ص:389


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه-به گفته مرحوم خطیب در مصادر-در کتب فراوان دیگری نیز آمده است؛از جمله زمخشری در ربیع الابرار به عین عبارت نهج البلاغه و آمدی در غررالحکم با تفاوتی آن را آورده است.نیز امیر یحیی علوی در کتاب الطراز آن را با کمی تفاوت ذکر کرده که نشان می دهد منبع دیگری غیر از نهج البلاغه در اختیار داشته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 144).

ص:390

شرح و تفسیر

راه پیروزی بر دشمن

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه راه پیروزی بر دشمنان نیرومند را تبیین می کند، می فرماید:«کسی که سرنیزه خشم را برای خدا تیز کند توانایی بر قتل سردمداران باطل پیدا خواهد کرد»؛ (مَنْ أَحَدَّ سِنَانَ الْغَضَبِ لِلَّهِ قَوِیَ عَلَی قَتْلِ أَشِدَّاءِ الْبَاطِلِ) .

اشاره به این که راه رسیدن به پیروزی در مقابل دشمنان سرسخت و نیرومند دو چیز است:آمادگی کامل و خلوص نیت و توکل بر خدا.هرگاه این دو با هم جمع شوند سرسخت ترین دشمنان را می توان به وسیله آن به زانو در آورد.

قرآن مجید روی هر دو عامل تکیه کرده در یک جا می فرماید: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» ؛برای مقابله با آنها ( دشمنان)،هر چه در توان دارید از نیرو و...آماده سازید». (1)

در جای دیگر می فرماید: «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» ؛هرگز سست نشوید! و غمگین نگردید؛و شما برترید اگر ایمان داشته باشید». (2)

منظور از«غضب»در این گفتار حکیمانه امام علیه السلام خشم های زودگذر بی دلیل نیست بلکه منظور قوت اراده و تصمیم جدی برای مبارزه با دشمن آن هم برای

ص:391


1- 1) .انفال،آیه 60.
2- 2) .آل عمران،آیه 139.

خدا،تقویت آیین و دفاع از بندگان اوست.

تعبیر به «اشدّاءِ الْباطل» سردمداران و نیرومندان آنهاست.

تعبیر به «قتل» اشاره به هر نوع پیروزی بر آنها و خاموش کردن و از بین بردن نفوذ آنها در جوامع بشری است.

غضب و خشم غالبا نکوهیده است،زیرا در آن حالت،انسان از مرز حق بیرون می رود و دست به کارهایی می زند که سبب پشیمانی در عمر می شود، ازاین رو در روایات اسلامی از امام صادق علیه السلام آمده است:

«الْغَضَبُ مِفْتاحُ کُلُّ شَرٍّ» . (1)

ولی گاه به سبب کارهای خلافی که انجام می شود:آشکار شدن منکرات، غصب حقوق ضعیفان،تعرض به نوامیس مردم،ایجاد ناامنی در جامعه اسلامی و غلبه هوا و هوس بر اجتماع،در چنین شرایطی انسانِ مؤمن،بیدار و غیور، خشمگین می شود؛نه خشمی زودگذر بلکه خشمی عمیق و برای خدا و می دانیم در حالت خشم تمام نیروهای انسان بسیج می گردند و گاه یک انسان معمولی قدرت چندین نفر را پیدا می کند و آمادگی برای مبارزه با باطل حاصل می شود.

به همین دلیل قرآن مجید خشمگین شدن موسی بعد از بازگشت از کوه طور و مشاهده گوساله پرستی بنی اسرائیل را به شکلی مثبت و کاری صحیح بیان کرده است.آنجا که می فرماید: «فَرَجَعَ مُوسی إِلی قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ یا قَوْمِ أَ لَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً أَ فَطالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِی» ؛موسی خشمگین و اندوهناک به سوی قوم خود باز گشت و گفت:ای قوم من! مگر پروردگارتان وعده نیکویی به شما نداد؟! آیا مدّت (جدایی من از) شما به طول انجامید،یا می خواستید غضب پروردگارتان بر شما نازل شود که از وعده من تخلّف کردید؟!». (2)

ص:392


1- 1) .کافی،ج 2،ص 303.
2- 2) .طه،آیه 86.

در آیه آخر سوره«فتح»نیز درباره مؤمنان راستین تعبیر به «أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ» شده است.

در حدیثی نیز که علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار آورده می خوانیم:هنگامی که امیرمؤمنان علی علیه السلام درباره اموال غنایم،نسبت به بعضی از جنگجویان سختگیری کرد گروهی از آن حضرت شاکی بودند.پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور داد منادی در میان مردم ندا دهد و بگوید:

«ارْفَعُوا ألْسِنَتَکُمْ عَنْ عَلیّ بْنِ أبی طالبٍ فَإنّه خَشِنٌ فی ذاتِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ غَیْرُ مُداهِنٍ فی دینِهِ ؛ای مردم زبان شکایت را از علی بن ابی طالب بردارید،چرا که او درباره اوامر الهی سختگیر است و سازش کاری در دینش را مجاز نمی شمرد».مردمی که این سخن شنیدند لب از شکایت فرو بستند و دانستند این گونه سختگیری ها مطلوب خدا و پیغمبر صلی الله علیه و آله است. (1)

در حدیث مشهوری نیز می خوانیم که پیغمبر صلی الله علیه و آله روزی از مردم سؤال کرد:

«أیُّ عُرَی الْإیمانِ أوْثَقٌ ؛کدام یک از دستگیره های ایمان محکم تر است؟»جمعی گفتند:خدا و رسولش آگاه ترند؛بعضی نماز،برخی دیگر زکات،عده ای روزه، گروهی حج و عمره و جمعی دیگر جهاد را ذکر کردند.پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

«آنچه را گفتید دارای فضیلت است ولی پاسخ من نیست (سپس فرمود:) محکم ترین دستگیره های ایمان حبُّ فی الله و بغض فی الله و دوست داشتن اولیاء الله و بیزاری از دشمنان خداست». (2)

این سخن را با حدیثی که علامه مجلسی در بحار الانوار آورده است پایان می دهیم او می گوید:در روایتی آمده است که خدای متعال به موسی علیه السلام گفت:

«هَلْ عَمِلْتَ لِی عَمَلاً؟! قالَ صَلَّیْتُ لَکَ وَ صُمْتُ وَ تَصَدَّقُتُ وَ ذَکَرْتُ لَکَ،قالَ اللَّهُ تَبارَکَ وَ تَعالی،وَ امَّا الصَّلَوةْ فَلَکَ بُرهانٌ،وَ الصَّوْمُ جُنَّةٌ وَ الصَّدَقَةُ ظِلٌّ،وَ الذِّکُرْ نُورٌ،

ص:393


1- 1) .بحارالانوار،ج 21،ص 385.
2- 2) .کافی،ج 2،125،ح 6.

فَایُّ عَمَلٍ عَمِلْتَ لِی؟! قالَ مُوْسی:دُلَّنِی عَلَی العَمَلِ الَّذی هُوَ لَکَ،قالَ یا مُوسی هَلْ والَیْتَ لِی وَلِیّاً وَ هَلْ عادَیْتَ لی عَدُوّاً قَطُّ فَعَلِمَ مُوسی انَّ افْضَلَ الْأَعْمالِ الْحُبُّ فِی اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِی اللَّهِ ؛آیا هرگز برای من کاری انجام داده ای؟ موسی عرض کرد:

برای تو نماز خوانده ام،روزه گرفته ام و صدقه داده ام.خداوند متعال به او فرمود:

اما نماز برای تو نشانه ایمان است و روزه سپری سپر آتش و انفاق سایه ای در محشر و ذکر خدا نور است کدام عمل را برای من بجا آورده ای ای موسی! عرض کرد:خداوندا! خودت مرا در این مورد راهنمایی فرما.فرمود:آیا کسی را برای من دوست داشته ای و برای من کسی را دشمن داشته ای؟ در اینجا بود که موسی علیه السلام دانست بهترین اعمال،دوستی برای خدا و دشمنی برای خداست». (1)

***

ص:394


1- 1) .بحارالانوار،ج 66،ص 352،ح 33.

گفتار حکیمانه 175- راه زدودن ترس و وحشت

اشاره

و قال علیه السلام

إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِیهِ،فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّیهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ.

امام علیه السلام فرمود:

هنگامی که از چیزی (زیاد) می ترسی خود را در آن بیفکن،چرا که سختی پرهیز از آن از آنچه می ترسی بیشتر است. (1)

ص:395


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: نویسنده مصادر این کلام حکیمانه را از دو نفر کسانی که بعد از مرحوم سید رضی می زیسته اند نقل می کند که هر کدام آن را با تفاوت روشنی آورده اند؛تفاوتی که نشان می دهد آن را از منبع دیگری دریافت داشته اند:نخست آمدی در غررالحکم آن را چنین نقل کرده است: «إذا هِبْتَ أمْراً فَقَعْ فِیهِ،فَإنَّ شِدَّةَ تَوقیهِ أشَدُّ مِنَ الْوُقُوعِ فیه» و دومی سید یحیی علوی در الطراز است که می نویسد: «إذا هِبْتَ امْراً فَقَعْ فِیهِ،فَإنَّ وُقُوعَکَ فیهِ اهْوَنُ مِنْ تَوَقّیهِ» .(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 145).

ص:396

شرح و تفسیر

راه زدودن ترس و وحشت

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته حکیمانه مهمی در مقابله با مشکلات اشاره کرده می فرماید:«هنگامی که از چیزی (زیاد) می ترسی خود را در آن بیفکن،چرا که سختی پرهیز از آن از آنچه می ترسی بیشتر است»؛ (إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِیهِ،فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّیهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ) .

بارها این مطلب تجربه شده است که انسان هنگامی که از چیزی می ترسد پیوسته در اضطراب و پریشانی و ناراحتی است؛اما هنگامی که انسان خود را در آن می افکند می بیند بسیار راحت تر از آن بود که فکر می کرد.

دلیل این مشکل روانی روشن است،زیرا اولاً تا انسان وارد چیزی نشده پیوسته در پریشانی و وحشت به سر می برد و ای بسا روزها و هفته ها این درد و رنج ادامه یابد؛اما هنگامی که خود را در آن افکند ممکن است در چند دقیقه پایان یابد.

ثانیاً تا انسان به سراغ مطلبی که از آن می ترسد نرود احتمالات گوناگون می دهد که بسیاری از آن احتمالات بیش از واقعیتی است که در آن امر مخوف وجود دارد.به همین دلیل درد و رنج انسان افزایش می یابد.

ازاین رو بعضی از علمای اخلاق در کتب اخلاقی برای درمان رذیله ترس پیشنهاد می کنند انسان در صحنه های رعب آور وارد شود؛مثلاً بعضی از خوردن

ص:397

دارو یا تزریق آمپول وحشت دارند؛اما هنگامی که چند بار تکرار می شود وحشت آنها به کلی فرو می ریزد.

یکی از فلسفه های انواع تمرین و رزمایش های نظامی زدودن آثار ترس از جنگ از دل های سربازان و افسران و فرماندهان است.

سعدی در گلستان خود داستان زیبایی در این زمینه نقل می کند.می گوید:

پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست،و غلام هرگز دریا ندیده بود و محنت کشتی نیازموده.گریه و زاری در نهاد و لرزه بر اندامش افتاد.چندان که ملاطفت کردند آرام نمی گرفت و عیش مَلِک از او منغّص بود چاره ندانستند.

حکیمی در آن کشتی بود مَلِک را گفت:اگر فرمان دهی من او را به طریقی خاموش گردانم.گفت:غایت لطف و کرم باشد.بفرمود تا غلام را به دریا انداختند.باری چند غوطه خورد،مویش گرفتند و پیش کشتی آوردند و به دو دست در سکان کشتی آویخت.چون برآمد به گوشه ای بنشست و آرام یافت.

مَلِک را عجب آمد پرسید:در این چه حکمت بود؟ گفت:از اول محنت غرقه شدن ناچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمی دانست.قدر عافیت کسی دارد که به مصیبتی گرفتار آید.

بسیار می شود که انسان به علت این گونه وحشت ها به سراغ کارهای مهم نمی رود و در واقع مانع بزرگی بر سر راه کارهای بزرگ می شود.

به گفته مرحوم کمره ای در منهاج البراعة بسیاری از مکتشفان و محققان جهان با عمل به این دستور به افتخارات بزرگی نائل شده اند؛آنها در درون جنگل ها و صحراهای آفریقا و بیابان های پراکنده وارد می شوند و به سیر دریاها می پردازند و به درون جزایر دوردست نفوذ می کنند و از این طریق هم ثروت فراوانی به دست می آورند و هم شهرت جهانی کسب می کنند.افزون بر این به علم و دانش بشری خدمات قابل ملاحظه ای می شود.

ص:398

سپس این سخن حکیمانه را در قالب شعری بیان می کند:

چو ترسی ز امری بینداز خویش در آن و بپیرای تشویش خویش

دو دل بودن و خود نگه داشتن بسی سخت تر می کند قلب،ریش

در زبان عرب ضرب المثل های جالبی در این زمینه دیده می شود؛از جمله:

«أُمُّ الْمَقْتُولِ تَنامُ وَ أُمُّ الْمُهَدَّدِ لا تَنامُ ؛مادر مقتول به خواب می رود؛ولی مادر کسی که تهدید به قتل شده به خواب نمی رود». (1)

ولی به هر حال این سخن بدان معنا نیست که انسان بی مطالعه خود را به خطر بیفکند،بلکه به مواردی مربوط است که انسان ترس بیجا به چیزی دارد و همین مانع پیشرفت برنامه های او می شود.در این گونه موارد باید با مطالعه و مشورت وارد عمل شد تا ترس فرو ریزد و شجاعت اقدام به عمل حاصل شود.

این سخن را با شعری از شاعر عرب پایان می دهیم:

لَعَمْرُکَ مَا الْمَکْرُوهُ إلَّا ارْتِقابُهُ وَ أعْظَمُ مِمّا حَلَّ ما یَتَوَقَعُ!

به جانت سوگند که ناراحتی در زمانی است که انسان انتظار امر ناراحت کننده ای را می کشد و چه بسا این ناراحتی از آنچه در انتظار اوست بیشتر است.

***

ص:399


1- 1) .منهاج البراعة،ج 21،ص 252.

ص:400

گفتار حکیمانه 176- ابزار ریاست

اشاره

و قال علیه السلام

آلَةُ الرِّیَاسَةِ سَعَةُ الصَّدْرِ.

امام علیه السلام فرمود:

وسیله ریاست،سعه صدر (و تحمل بسیار) است. (1)

ص:401


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر این گفتار حکمت آمیز را به همین عبارت از کتاب غررالحکم و الطراز نقل می کند و اظهار امیدواری نموده که منابع دیگری که مربوط به قبل از سید رضی باشد به دست آورد.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص145).

ص:402

شرح و تفسیر

ابزار ریاست

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه که به صورت ضرب المثلی مشهور شده اشاره به یکی از مهم ترین ویژگی هایی که برای ریاست لازم است کرده می فرماید:

«وسیله ریاست،سعه صدر (و تحمل بسیار) است»؛ (آلَةُ الرِّیَاسَةِ سَعَةُ الصَّدْرِ) .

ناگفته پیداست کسی که به مقام ریاست می رسد خواه ریاست معنوی باشد یا مادی اولا با مخالفت هایی از سوی رقیبان روبرو می شود و از سویی دیگر انتظارات و توقعات بسیار از سوی مردم در برابر او آشکار می گردد و برای انجام امور خود نیاز به همراهان و مشاورانی دارد که گاه از آنها خطاها و گاه خیانت هایی سر می زند.اضافه بر همه اینها گاه مشکلاتی ناخواسته و غیر منتظرانه برای حوزه ریاست او به وجود می آید.در برابر این امور اگر دارای سعه صدر و تحمل بسیار و بردباری توأم با تدبیر و خونسردی همراه با شجاعت نباشد ادامه کار برای او بسیار مشکل خواهد شد.به همین دلیل مولا در میان تمام ویژگی هایی که یک رئیس باید داشته باشد روی سعه صدر انگشت گذاشته می فرماید:«وسیله ریاست سعه صدر است».

نمونه کامل آن را در زندگی پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله می توان دید و یکی از روشن ترین مصادیق آن داستان فتح مکه است که بعد از پیروزی بر بت پرستان مکه انواع جنایت ها را درباره خود پیغمبر صلی الله علیه و آله و خاندان و دوستان او روا داشته

ص:403

بودند و از هیچ تلاش و کوششی برای نابودی آنها فروگذار نکرده بودند.در آن روز تاریخی که آتش انتقام در درون بسیاری از صحابه پیامبر زبانه می کشید،آن حضرت فرمان عفو عمومی صادر و همه را آزاد کرد و فرمود:امروز روز رحمت است نه روز انتقام.

نیز بارها اتفاق افتاد که افرادی با خشونت زیاد با پیامبر صلی الله علیه و آله روبرو شدند به گونه ای که بعضی از اصحاب انتظار داشتند پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمان قتل آنها را صادر کند.آن حضرت با محبت و عطوفت آن مخالفان لجوج و عنود را آرام ساخت.

در زندگی امیر مؤمنان علی علیه السلام و ائمه معصومین نیز این صحنه های فراوان دیده می شود؛محبتی که علی علیه السلام درباره قاتل خود در واپسین ساعات عمرش ابراز کرد همه جا معروف است.

علامه مجلسی رحمه الله در بحار الانوار درباره گفت وگوهای امیرمؤمنان علی علیه السلام با خوارج چنین نقل می کند که روزی یکی از خوارج وارد مسجد شد در حالی که یاران علی علیه السلام در اطراف او بودند فریاد زد:

«لا حُکْمَ إلّا لِلّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ؛ حکم فقط برای خداست،هرچند مشرکان کراهت داشته باشند.(اشاره به این که چون شما مسئله حکمیت بشر را پذیرفته اید در راه شرک گام گذاشته اید)»مردم رو به سوی او کردند.او دوباره فریاد زد:

«لا حُکْمَ إلّا لِلّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُتَلَفِّتُونَ ؛حکم مخصوص خداست هرچند کسانی که به سوی من نگاه می کنند کراهت داشته باشند».علی علیه السلام سر مبارکش را بلند و متوجه او شد.او بار سوم فریاد زد:

«لا حُکْمَ إلّا لِلّهِ وَ لَوْ کَرِهَ أبُو الْحَسَنُ ؛حکم مخصوص خداست،هرچند علی کراهت داشته باشد».امام علیه السلام با خونسردی در جواب او فرمود:

«إنَّ أبَا الْحَسَنِ لا یَکْرَهُ أنْ یَکُونَ الْحُکْمُ لِلّهِ ؛علی هرگز کراهت ندارد که حکم مخصوص خدا باشد».سپس اضافه فرمود:

«حُکْمُ اللّهِ أنْتَظِرُ فیکُمْ ؛من منتظر حکم خدا درباره شما هستم». (1)

ص:404


1- 1) .بحارالانوار،ج 33،ص 344.

این نکته در اینجا شایان توجه است که گاه مسئله سعه صدر با مسامحه و سهل انگاری اشتباه می شود در حالی که هر کدام جایگاه خاص خود را دارد؛ سعه صدر آن است که برای انجام مدیریت صحیح گاه انسان لازم است موضوعاتی را ندیده بگیرد و خویشتن داری نشان دهد و در مقام سختگیری بر نیاید و به خطاکار فرصت دهد تا خویشتن را اصلاح کند.

ولی مسامحه و سهل انگاری این است که انسان مدیریت صحیح را رها کند و در برابر حوادث و اشخاص خطاکار سستی و بی تدبیری نشان دهد،بنابراین سعه صدر به مدیریت صحیح باز می گردد و مسامحه به ترک مدیریت صحیح و تفاوت این دو آشکار است.

***

ص:405

ص:406

گفتار حکیمانه 177- این گونه گنهکار را ادب کن

اشاره

و قال علیه السلام

اُزْجُرِ الْمُسِیءَ بِثَوَابِ الْمُحْسِنِ.

امام علیه السلام فرمود:

گنهکار را با پاداش دادن به نیکوکار (تنبیه کن و) از گناه بازدار. (1)

ص:407


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر نهج البلاغه این گفتار حکیمانه را از زمخشری در ربیع الابرار از علی علیه السلام نقل می کند با این تفاوت که به جای«ازْجُرِ»،«ازْدَجِرِ»آمده است و نیز آن را از ابن قاسم در روض الاخیار نقل نموده و در ذیل حکمتِ بعد عبارتی از طرطوشی در صراط الملوک نقل می کند که نشان می دهد این دو گفتار حکیمانه را ضمیمه هم و با اضافاتی نقل کرده است به این صورت:«اقْطِعِ الشرَّ مِنْ صَدْرِ غَیْرِکَ بِقَطْعِهِ مِنْ صَدْرِکَ وَ ازْجُرِ الْمُسیء بِإثابَةِ الْمُحْسِنِ لِکَیْ یَرْغَبَ فِی الْإحْسانِ».و این تفاوت های واضح به خوبی نشان می دهد که طرطوشی آن را از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه به دست آورده،هر چند او از کسانی است که بعد از سید رضی می زیسته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص145 و 146).

ص:408

شرح و تفسیر

این گونه گنهکار را ادب کن

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به یکی از طرق مؤثر بازدارنده نسبت به بدکاران می کند و می فرماید:«گنهکار را با پاداش دادن به نیکوکار (تنبیه کن و) از گناه بازدار»؛ (ازْجُرِ الْمُسِیءَ بِثَوَابِ الْمُحْسِنِ) .

به یقین برای بازداشتن بدکاران از کار بد راه های مختلفی است که هر کدام از آنها برای بازداشتن گروهی از بدکاران مفید است:نخست این که بدکار را مجازات کنند که در کتاب حدود و تعزیرات اسلامی احکام گسترده آن با توجه به سلسله مراتب آمده است و در تمام دنیا این گونه مجازات ها معمول است که شامل زندان،جریمه مالی،مجازات بدنی و حتی مجازات روحی از طریق سرزنش و اعلام به اجتماع می شود.

قرآن مجید نیز درباب قصاص و حد سارق و حد زانی و مجازات قذف اشارات روشنی به این معنا دارد.

نوع دوم آن است که برای بازداشتن بدکاران از کار بد به آنها نیکی کند، همان گونه که در آیات شریفه از جمله آیه شریفه 34 سوره«فصلت»می فرماید:

«ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ» ؛بدی را با نیکی دفع کن ناگهان (خواهی دید) همان کس که میان تو و او دشمنی است گویی دوستی گرم و صمیمی است»به این ترتیب می توان گروهی از بدکاران را

ص:409

شرمنده ساخت و از کار خود باز گرداند.

راه سوم این است که نیکوکاران را مورد تشویق قرار دهی هنگامی که بدکاران آن را ببینند گروهی دست از کار بد می کشند به امید این که پاداش نیکوکاران نصیب آنها گردد.

این کار در تمام دنیا معمول است که هر سال گروهی از برترین ها را در مسائل علمی،نوشتن کتاب های مفید،امور کشاورزی و دامداری و صنایع و اختراعات تشویق می کنند و جوائز گرانبهایی به آنها می دهند و نامشان را در رسانه ها اعلام می دارند تا سبب شود افراد سست و تنبل و بدکار و منحرف آن را ببینند و از کار خود پشیمان شوند و کم کاران نیز به کار بیشتر ترغیب گردند.

قرآن مجید در آیات فراوانی پاداش های عظیمی برای مؤمنان صالح در روز قیامت بیان می کند؛پاداش هایی که فوق تصور انسان هاست.حتی پاداش های مادی دنیوی نیز برای آنها در نظر گرفته است.از جمله غنائمی که به جنگجویان تخصیص داده می شود و احترامی که برای مجاهدان راستین در مقابل قائدان و فرارکنندگان از جهاد قائل شده مصداق های دیگری از این اصل کلی است.

کلام امام علیه السلام در اینجا نیز به روشنی از بهره گیری از این روش حکایت می کند.

البته هر یک از این سه روش مربوط به گروه خاصی است و همه اینها در همه موارد جواب نمی دهند.مدیران جامعه باید کاملاً بیدار باشند و افراد را به خوبی بشناسند و بدانند هر فردی یا هر گروهی را با کدام یک از این طرق باید از کار بد بازداشت.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود در شرح این گفتار حکیمانه تنها به ذکر یک بیت از ابن هانی مغربی و دو بیت از ابوالعطاهیه قناعت کرده است.

دو بیت ابوالعطاهیه که جالب تر و جامع تر است چنین است:

إذا جازَیْتَ بِالْإحْسانِ قَوْماً زَجَرْتَ الْمُظْلِمینَ عَنِ الذُّنُوبِ

ص:410

فَما لَکَ وَ التَّناوُلُ مِنْ بَعیدٍ وَ یُمْکِنُکَ التَّناوُلُ مِنْ قَریبٍ

هنگامی که به گروهی از طریق احسان پاداش دادی بدکاران را از گناهشان بازداشتی.

لزومی ندارد که از راه های دوردست به مقصد برسی.می توانی از راه نزدیک به هدف خود نایل شوی.

***

ص:411

ص:412

گفتار حکیمانه 178- راه زدودن کینه ها

اشاره

و قال علیه السلام

اُحْصُدِ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غَیرِکَ بِقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِکَ.

امام علیه السلام فرمود:

کینه و بدخواهی دیگران را از سینه خود درو کن تا بدخواهی به تو

از سینه دیگران ریشه کن شود. (1)

ص:413


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: همان گونه که در اسناد گفتار حکیمانه پیش گفتیم نویسنده کتاب سراج الملوک؛طرطوشی این گفتار حکیمانه را به ضمیمه گفتار قبلی با تفاوت و اضافاتی در کتاب خود آورده که به خوبی نشان می دهد از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه گرفته است.مرحوم ورام و آمُدی آن را در کتاب های خود نیز آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج4،ص 146).

ص:414

شرح و تفسیر

راه زدودن کینه ها

امام علیه السلام در این کلام نورانی راه پاک کردن سینه های مردم را از نیات سوء درباره یکدیگر،نشان می دهد و می فرماید:«کینه و بدخواهی دیگران را از سینه خود درو کن تا بدخواهی به تو از سینه دیگران ریشه کن شود»؛ (احْصُدِ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غَیرِکَ بِقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِکَ) .

بسیار می شود که افراد به دلیل سوء ظن یا حسادت یا اصطکاک منافع،نیات سوئی درباره انسان در دل می پرورانند،چگونه می توان آنها را از میان برداشت؟ امام می فرماید:از خود شروع کن،ابتدا به قلب خویش مراجعه کن ببین آیا نیت سوئی درباره دیگران داری یا نه؟ اگر داری آن را از سینه ات پاک کن چیزی نمی گذرد که خواهی دید سینه دیگران نیز از نیات سوء درباره تو پاک شده است.

این مطلب دو دلیل دارد:نخست این که هرگاه انسان نیات بدی درباره دیگران داشته باشد خواه ناخواه در چهره یا سخنان و افعالش نمایان می شود و همین امر سبب می گردد دیگران در برابر او موضعی مشابه بگیرند؛اما هرگاه سخنان و چهره و اعمال کسی را از هرگونه بدخواهی پاک دیدند و آثار محبت و خیرخواهی در رفتار و گفتارشان نمایان گشت آنها نیز موضع مشابه خواهند گرفت،بنابراین برای زدودن کینه ها از سینه ها و بدخواهی ها و نیات سوء دیگران باید از خودمان شروع کرد و این یکی از اصول مهم روانشناسی است که تا از

ص:415

خود شروع نکنی نباید انتظاری از دیگران داشته باشی.

دیگر این که رابطه مرموز خاصی در میان دلها برقرار است و ضرب المثل معروف«دل به دل راه دارد»یک واقعیت است.گویی دل ها در پنهانی با هم سخن می گویند و رابطه برقرار می سازند هنگامی که قلب کسی مملو از بدخواهی به دیگران گردد این پیام به قلب آنها منتقل می شود و آنها مقابله به مثل می کنند.

این گفتار حکیمانه در واقع چهره دیگری از گفتار پیش از آن است و هر کدام برای زدودن آثار سوء از نیات و رفتار و گفتار دیگران تأثیر خاص خود را دارند.

به همین دلیل در روایتی که از طرطوشی در کتاب سراج الملوک نقل کردیم هر دو با هم آمده است.

شایان توجه این که واژه«شر»مفهوم وسیعی دارد که هر نیت سوء و کینه و عداوتی را فرا می گیرد.در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید تفسیر دیگری نیز برای این کلام حکمت آمیز ذکر شده است و آن این که منظور امام علیه السلام این است که مردم را به کار نیکی موعظه نکن و از کار بدی نهی منما مگر این که قبلاً خودت آن کار نیک را انجام داده باشی و آن منکر را ترک کرده باشی،زیرا اندرزدهنده ناپاک سخنانش در دل ها اثر نمی کند. (1)

البته این سخن یک واقعیت است؛اما موافق منظور امام علیه السلام از گفتار حکیمانه بالا نیست،زیرا تعبیر به«صدر»در دو جای این کلام حکمت آمیز نشان می دهد که منظور،نیات سوء و کینه های درونی است نه افعال بیرونی.

این معنی نه تنها در رابطه انسان ها با یکدیگر،بلکه از یک نظر در رابطه انسان با خدا نیز صادق است،چنان که در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«مَنْ أرادَ أنْ یَعْرِفَ کَیْفَ مَنْزِلَتُهُ عِنْدَ اللّهِ فَلْیَعْرِفْ کَیْفَ مَنْزِلَةُ اللّهِ عِنْدَهُ فَإِنَّ اللّهَ یُنَزِّلُ الْعَبْدَ مِثْلَ ما یُنَزِّلُ الْعَبْدُ اللّهَ مِنْ نَفْسِهِ ؛هر کس می خواهد بداند چه مقام و منزلتی نزد خدا دارد

ص:416


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 411.

به منزلت خداوند نزد خود بنگرد،زیرا خدا منزلت بنده را همان گونه قرار می دهد که بنده منزلت خدا را در دل و جان خود قرار داده است». (1)در حدیث جالبی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که مردی خدمت آن حضرت عرض کرد:

شخصی به من می گوید من تو را دوست دارم چگونه بدانم که او راست می گوید و واقعاً مرا دوست می دارد؟ امام علیه السلام در پاسخ فرمود:

«امْتَحِنْ قَلْبَکَ فَإنْ کُنْتَ تَوَدُّهُ فَإنَّهُ یَوَدُّکَ ؛قلب خود را بیازمای اگر تو او را دوست می داری او هم تو را دوست می دارد».(قلوب با یکدیگر راه دارند). (2)

این سخن را با حدیث دیگری از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام درباره امام و پیروانش پایان می دهیم:یکی از یاران آن حضرت به نام«ابن جهم»عرضه داشت:فدایت شوم می خواهم بدانم من نزد تو چگونه ام؟ امام علیه السلام در پاسخ فرمود:

«أُنْظُرْ کَیْفَ أَنَا عِنْدَکَ ؛نگاه کن ببین من در نزد تو چگونه ام». (3)

***

ص:417


1- 1) .بحارالانوار،ج 71،ص 156،ح 74.
2- 2) .اصول کافی،ج 2،ص 652،ح 2.
3- 3) .میزان الحکمه،ح 3149.

ص:418

گفتار حکیمانه 179 - نتیجه لجاجت

اشاره

و قال علیه السلام

اللَّجَاجَةُ تَسُلُّ الرَّأْی.

امام علیه السلام فرمود:

لجاجت،فکر و رأی انسان را از میان می برد. (1)

ص:419


1- 1) . سند کلام حکیمانه: خطیب رحمه الله در کتاب مصادر این کلام حکیمانه را از پاره ای از کسانی که بعد از سید رضی می زیسته اند آورده ولی از آنجا که اختلاف روشنی در تعبیر است استفاده می شود که آنها منابع دیگری غیر از نهج البلاغه در اختیار داشته اند از جمله آمدی در غرر الحکم آن را به این صورت نقل کرده: «اللِّجاجُ یُفْسِدُ الرَّأیَ» (غرر الحکم،ح 853) و کراجکی در کنز الفوائد به این صورت آورده است: «اللِّجاجَةُ تَسْلُبُ الرَّأیَ» .(کنزالفوائد،ج 1،ص 367).

ص:420

شرح و تفسیر

نتیجه لجاجت

امام علیه السلام در این گفتار به یکی از مهم ترین آثار سوء لجاجت اشاره کرده، می فرماید:«لجاجت،فکر و رأی انسان را از میان می برد»؛ (اللَّجَاجَةُ تَسُلُّ الرَّأْی) .

«تسل» از ریشه«سلّ»بر وزن«حلّ»در اصل به معنای بیرون کشیدن شمشیر از غلاف با نرمش و یا خارج کردن هر چیزی به مدارا و نرمی است.به فرزند هم به همین مناسبت سلیل می گویند،چون از وجود دیگری خارج شده است.گاهی این واژه را به نابود کردن تفسیر کرده اند،زیرا چیزی را که از محلی بیرون بکشند آن محل خالی می ماند و به اشخاصی که مخفیانه و به اصطلاح به طور قاچاقی از جایی می گریزند و یا به جایی وارد می شوند«متسلّلون»گفته می شود.

به هرحال منظور امام علیه السلام از این کلام نورانی بازداشتن لجوجان از لجاجت است،زیرا لجاجت به انسان اجازه درست اندیشیدن و فکر صحیح را نمی دهد و غالباً لجوجان به راه خطا می روند و منافع و موقعیت های خود را از دست می دهند،چرا که تصمیم گیری های آنها نابجا و ناصواب است.

بعضی از شارحان در تفسیر این کلام حکیمانه احتمال دیگری نیز داده اند و گفته اند منظور آن است که هرگاه رئیس و مدیر و بزرگ تر ببیند افراد زیردست لجاجت به خرج می دهند از اصلاح آنها صرف نظر می کند و حمایت خود را از آنها بر می گیرد و آنان را به حال خود وا می گذارد که سبب خسارتی عظیم برای آنان می شود.

ص:421

ولی تفسیر اول صحیح تر به نظر می رسد،زیرا منظور این است در همانجا که لجاجت است این اثر منفی وجود دارد،به علاوه افراد لجوج کمتر حاضرند به مشورت تن بدهند.آنها روی افکار خود پافشاری می کنند و محروم بودنشان از مشورت ضربه دیگری نیز بر آنان وارد می سازد،هر چند جمع میان دو تفسیر در یک عبارت مانعی ندارد و استعمال لفظ در بیش از یک معنا به اعتقاد ما جایز است.

مفاسد لجاجت به قدری زیاد است که گاهی سرچشمه بروز جنگ های خونین می شود همان گونه که در حدیثی از امام امیرمؤمنان آمده است:

«إیّاکَ وَ مَذْمُومَ اللَّجاجِ فَإنَّهُ یُثِیرُ الْحُرُوبُ ؛از خصلت نکوهیده لجاج بپرهیز که آتش جنگ ها را شعله ور می سازد». (1)

لجاجت گاه سبب از هم پاشیدن خانواده ها،به هم خوردن دوستی های پرسابقه،ایجاد اختلاف در میان شرکا و به هم خوردن وحدت صفوف می شود و اگر لجاجت در مدیران جامعه پیدا شود آثار سوء آن بسیار گسترده تر است.

به همین دلیل در احادیث فراوانی که از رسول خدا و ائمه هدی علیهم السلام به ما رسیده لجاجت سخت نکوهش شده است؛از جمله در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«الْخَیْرُ عادَةٌ وَ الشَّرُّ لَجاجَةٌ ؛خوبی سبب می شود که انسان به کار خیر عادت کند و انجام کارهای بد ناشی از لجاجت است».

در حدیث دیگری از امیرمؤمنان می خوانیم:

«اللَّجاجُ بَذْرُ الشَّرِّ ؛لجاجت بذر بدی هاست». (2)

در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است:

«اللَّجاجُ أکْثَرُ الْأشْیاءَ مَضَرَّةً فی الْعاجِلِ وَ الْآجِلِ ؛لجاجت زیان بارترین اشیا در دنیا و آخرت است». (3)

ص:422


1- 1) .غررالحکم،ح 10657.
2- 2) .همان،ح 10637.
3- 3) .همان،ح 10640.

در حدیث دیگری لجاجت به مرکب چموشی تشبیه شده که انسان بر آن سوار می شود؛امام امیرمؤمنان می فرماید:

«لا مَرْکَبَ أجْمَحْ مِنَ اللَّجاجِ ؛هیچ مرکبی سرکش تر و چموش تر از مرکب لجاجت نیست». (1)

این احادیث را با حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله پایان می دهیم که فرمود:

«إیّاکَ وَ اللَّجاجَةِ فَإنَّ أوَّلَها جَهْلٌ وَ آخِرَها نَدامَةٌ ؛از لجاجت بپرهیز که آغازش نادانی و سرانجامش پشیمانی است». (2)

نکته: لجاجت و ریشه ها و پیامدهای آن

لجاجت و ریشه ها و پیامدهای آن

لجاجت در اصل به معنای پافشاری،سرسختی و اصرار بر یک سخن یا یک کار است و معمولاً در امور باطل به کار می رود؛ولی به طور نادر در اموری که جنبه مثبت دارد نیز این واژه به کار رفته است،مانند حدیث معروف یا برگرفته از حدیث معروف

«من قَرَعَ وَلَجَّ وَلَج ؛کسی که دری را بکوبد و اصرار ورزد و ایستادگی کند سرانجام در باز می شود و وارد خواهد شد».

قرآن مجید نیز این واژه را در مورد طغیان به کار برده می فرماید: «لَلَجُّوا فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» ؛آنها در طغیانشان لجاجت می ورزند و در این وادی سرگردان می مانند». (3)

از جمله شواهدی که دلالت می کند لجاجت معمولاً بار منفی دارد حدیث امام صادق علیه السلام است که می فرماید:

«سِتَّةٌ لاتَکُونُ فِی الْمُؤْمِنِ الْعُسْرُ وَالنَّکَدُ وَاللَّجاجَةُ وَالْکَذِبُ وَالْحَسَدُ وَالْبَغْیُ ؛شش چیز است که در مؤمن وجود ندارد:ناتوانی

ص:423


1- 1) .غررالحکم،ح 10643.
2- 2) .بحارالانوار،ج 74،ص 68.
3- 3) .مؤمن،آیه 75.

و بخل و لجاجت و دروغ و حسد و ظلم و ستم بر دیگران». (1)

سرچشمه لجاجت امور زیادی می تواند باشد؛از جمله حب ذات افراطی که سبب پافشاری بر رأی و عقیده خود می شود و خود بزرگ بینی که سبب می شود نظر خود را از همه برتر ببیند و بخل و حسادت که او را از پذیرش نظر دیگران باز می دارد و جهل و نادانی که به انسان اجازه نمی دهد تمام جوانب مطلب را ببیند و تعصب شدید که سبب پافشاری بر امور باطلی می شود که مورد تعصب اوست و دفاع بی دلیل از قوم و قبیله و خانواده و بستگان که سبب می شود بر اعتقادات آنها پافشاری کند و اموری از این قبیل.

یکی دیگر از عوامل اصلی لجاجت عدم شجاعت در بازگشت از نظرات باطل و پذیرفتن نظرات صحیح است؛شجاعتی که متأسفانه در بسیاری از افراد وجود ندارد و همین امر گاه سبب می شود عمری در مسیر باطل بمانند و به پرتگاه ها کشیده شوند.تاریخ صحنه های زیادی از بدبختی هایی که باعث آن افراد لجوج بودند به خاطر دارد.

قرآن مجید در سوره«ملک»بعد از آنکه آیات روشنی را از خداوند ذکر می کند به انحراف کافران اشاره کرده می فرماید: «بَلْ لَجُّوا فِی عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ» ؛آنها در سرکشی و فرار از حقیقت لجاجت می ورزند». (2)

در سوره«نوح»درباره خودپرستان زمانش می خوانیم:آنها به قدری لجوج بودند که برای نشنیدن کلام نوح انگشت ها را در گوش می گذاردند و جامه به خود می پیچیدند تا سخنان بیدارگر نوح را نشنوند. «وَ إِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً». 3

***

ص:424


1- 1) .بحار الانوار،ج 69،ص 209.
2- 2) .ملک،آیه 21.

گفتار حکیمانه 180- بردگی جاویدان!

اشاره

و قال علیه السلام

اَلطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّدٌ.

امام علیه السلام فرمود:

طمع بردگی جاویدان است. (1)

ص:425


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر نهج البلاغه کلام حکمت آمیز بالا را به این شکل آورده است: «الطَّمَعُ رِقٌّ مُخَلَّد» و ظاهرش دلیل بر این است که از منبع دیگری این سخن را دریافت داشته است.زمخشری گرچه عین این جمله را که در نهج البلاغه در کتاب خود ربیع الابرار آورده و بعد از مرحوم سید رضی می زیسته است ولی بررسی کتب زمخشری مخصوصاً کتاب ربیع الابرار به انسان اطمینان می دهد که او هیچ گاه از نهج البلاغه استفاده نمی کرده (یا در دسترس او قرار نداشته است)،زیرا روایات وی غالباً با آنچه مرحوم سید رضی آورده متفاوت است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 146).

ص:426

شرح و تفسیر

بردگی جاویدان!

امام علیه السلام در این کلام نورانی به آثار زیان بار طمع اشاره کرده می فرماید:«طمع بردگی جاویدان است»؛ (الطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّدٌ) .

حقیقت طمع،علاقه شدید به امور مادی است که در دست دیگران است و شخص طماع برای رسیدن به آن هر گونه خضوع و ذلت را می پذیرد و به همین دلیل همچون برده ای است در برابر کسی که طمع از او دارد و طماع غالباً این صفت رذیله را با خود حفظ می کند از همین رو امام علیه السلام آن را نوعی بردگی ابدی شمرده است.

افراد طمع کار انسان های ضعیف،زبون،دون همت و فاقد شخصیت اند و چون اعتماد به نفس ندارند سعی می کنند از طریق وابستگی به دیگران به مقصود خود برسند.

در مقابل این صفت رذیله فضیلتی است که از آن به عنوان

«یأس عَمّا فی أیدِی النّاسِ ؛قطع امید از آنچه در دست دیگران است»تعبیر شده و به بیان دیگر قناعت به آنچه خود دارد.در احادیث اسلامی به این موضوع اشاره شده است.

در مورد اصل طمع مرحوم کلینی بابی در جلد دوم کافی عنوان کرده و احادیث نابی در ذیل آن آورده است؛از جمله از امام باقر علیه السلام نقل می کند که فرمود:

«بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ لَهُ طَمَعٌ یَقُودُهُ وَ بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدُ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ ؛چه بد انسانی

ص:427

است آن کس که طمعی دارد که وی را به هر سو می کشاند و چه بد انسانی است کسی که علاقه به چیزی دارد که سبب ذلت او می شود». (1)

در مورد قطع امید از آنچه در دست مردم است امام علی بن الحسین علیهما السلام می فرماید:

«رَأَیْتُ الْخَیْرَ کُلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ فی قَطْعِ الطَّمَعِ عَمّا فی أیْدِی النَّاسِ ؛تمام خوبی ها را در قطع امید از آنچه در دست مردم است دیدم». (2)

حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم در جواب این سؤال که چه چیز ایمان را در قلب راسخ و ثابت می دارد می فرماید:

«الْوَرَعُ» (تقوا و پرهیزگاری) و در پاسخ این پرسش که چه چیز ایمان را از قلب انسان خارج می کند می فرماید:

«الطَّمَعُ» . (3)

شخص طماع در واقع نه اعتمادی به خدا دارد و نه ایمان درستی به رزاقیت او به همین دلیل دست نیاز به سوی این و آن دراز می کند.

از این فراتر حدیثی است که از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده و می فرماید:

«الطَّمَعُ یُذْهِبُ الْحِکْمَةَ مِنْ قُلُوبِ الْعُلَماءِ ؛طمع علم و دانش را از دل های دانشمندان دور می سازد». (4)

دلیل آن این است که علم و دانش نیاز به حریت فکر و آزادمنشی دارد در حالی که شخص طماع چون اسیر خواسته های خویش است نمی تواند درست بیندیشد و چه بسا برای رسیدن به مقصود خود کارهای خلاف ارباب قدرت و مقام را توجیه کند و به بیان دیگر،طمع نوعی مستی و تخدیر فکر می آورد و به طمّاع اجازه نمی دهد درست بیندیشد.

برای این که بدانیم«طمع»کار انسان را به چه جایی می رساند کافی است تاریخ طمع کاران را مطالعه و بررسی کنیم.«اشعب»یکی از طمع کاران معروف

ص:428


1- 1) .کافی،ج 2،ص 320.
2- 2) .همان،ص 146.
3- 3) .همان،ص 320.
4- 4) .میزان الحکمة،ح 11189.

عرب است که در میان آنها به صورت ضرب المثل در آمده است.در حالات او نوشته اند:«روزی شخصی را دید که مشغول بافتن زنبیلی است به او گفت خواهش می کنم آن را بزرگ تر بباف گفت به تو چه مربوط است؟ گفت شاید روزی صاحب آن بخواهد برای من هدیه ای بفرستد و بیشتر در این زنبیل جای بگیرد.

نیز درباره او گفته اند:از اشعب طمع کارتر سگ او بود،زیرا روزی عکس ماه را در وسط چاهی دید خیال کرد گرده نانی است برای به چنگ آوردن آن خود را در چاه پرت کرد و مرد.

ابن ابی الحدید قبل از نقل این دو داستان در شرح نهج البلاغه این شعر پرمعنا را نقل کرده است:

تَعَفَّفْ وَ عِشْ حُرّاً و لا تَکُ طامِعاً فَما قَطَعَ الْأعْناقُ إلَّا المَطامِعُ

خویشتن داری پیشه کن و آزادمنش زندگی نما و طمع کار مباش چرا که چیزی جز طمع ها گردن انسان ها را قطع نکرده است. (1)

درباره آثار سوء این صفت رذیله ذیل حکمت دوم،و همچنین در ذیل بخش بیست و سوم عهدنامه مالک اشتر شرح بیشتری آورده ایم و به خواست خدا در ذیل حکمت 219

(أکْثَرُ مَصارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطامِعِ» و 226

(الطّامِعُ فِی وِثاقِ الذُّلِّ) نیز بحث هایی خواهد آمد.

این سخن را با حدیثی از پیغمبر اکرم پایان می دهیم:یکی از یاران آن حضرت به نام«ابو ایوب خالد بن زید»خدمتش رسیده عرض کرد:ای رسول خدا! اندرزی به من ده؛اندرزی کوتاه تا بتوانم آن را حفظ کنم (و به آن عمل نمایم) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

«أُوصیکَ بِخَمْسٍ بِالْیَأسِ عَمّا فی أیْدِی النّاسِ فَإِنَّهُ الْغِنی وَ إیّاکَ وَ الطَّمَعَ فَإِنَّهُ الْفَقْرُ الْحاضِرُ وَ صَلِّ صَلاةَ مُوَدِّعٍ وَ إیّاکَ وَ ما یُعْتَذَرُ مِنْهُ وَأحِبَّ

ص:429


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 413.

لِأخیکَ ما تُحِبُّ لِنَفْسِکَ ؛پنج چیز را به تو سفارش می کنم:از آنچه در دست مردم است مأیوس باش و صرف نظر کن که این همان بی نیازی حقیقی است و از طمع بپرهیز که فقر و تنگدستی حاضر است و نمازی را که می خوانی آنچنان بخوان که گویی آخرین نماز توست و می خواهی با دنیا وداع کنی و از کارهایی که ناچار می شوی از آن عذرخواهی کنی بپرهیز و آنچه برای خود دوست داری برای برادر مسلمانت نیز دوست بدار». (1)

***

ص:430


1- 1) .بحار الانوار،ج 70،ص 168.

گفتار حکیمانه 181- سرانجام دوراندیشی

اشاره

و قال علیه السلام

ثَمَرَةُ التَّفْرِیطِ النَّدَامَةُ،وَ ثَمَرَةُ الْحَزْمِ السَّلَامَةُ.

امام علیه السلام فرمود:

میوه درخت تفریط پشیمانی و میوه درخت دوراندیشی سلامت است. (1)

ص:431


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در کتاب مصادر،این کلام حکیمانه را با تفاوت هایی از کتب مختلف نقل کرده که نشان می دهد آنها منابع دیگری در اختیار داشته اند از جمله غرر الحکم که آن را به این شکل نقل کرده است: «ثَمَرَةُ التَّفْریطِ مَلامَةٌ» و کمی پیش از آن «ثَمَرَةُ الْعَقْلِ الْاِسْتِقامَةُ» و بعد از آن «ثَمَرَةُ الْحَزْمِ السَّلامَةُ» و نویسنده مصادر اضافه می کند که من اطمینان دارم هر سه جمله در کلام امام علیه السلام با هم بوده و نویسنده غرر الحکم طبق روشی که دارد آنها را از هم جدا کرده است.سپس از کتاب طراز نوشته امیر یحیی علوی آن را به این صورت نقل می کند: «التَّفْریطُ ثَمَرَتَهُ النَّدامَةُ» (مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 147).

ص:432

شرح و تفسیر

سرانجام دوراندیشی

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود،نتیجه تفریط و ثمره دوراندیشی را در عبارتی کوتاه و پرمعنا بیان کرده می فرماید:«میوه درخت تفریط پشیمانی و میوه درخت دوراندیشی سلامت است»؛ (ثَمَرَةُ التَّفْرِیطِ النَّدَامَةُ،وَ ثَمَرَةُ الْحَزْمِ السَّلَامَةُ) .

امام علیه السلام در این کلام نورانی واژه«تفریط»را نقطه مقابل«حَزْم»شمرده که به معنای دوراندیشی و تدبیر امور و آینده نگری است،بنابراین«تفریط»در این کلام به معنای ترک دوراندیشی و تدبیر در امور و انحراف از حق است؛خواه از طریق زیاده روی باشد یا کوتاهی و کم کاری.

درست است که تفریط غالباً در مقابل افراط ذکر می شود و افراط را به معنای زیاده روی و تفریط را به معنای کوتاهی و کم کاری تفسیر می کنند؛ولی هرگاه تفریط به طور مستقل ذکر شود ممکن است هرگونه انحراف از حق و واقعیت را شامل گردد،همان گونه که در کلام بالا چنین به نظر می رسد.صاحب کتاب لسان العرب تفریط را به معنای ضایع کردن چیزی تفسیر می کند که این ضایع کردن ممکن است عوامل مختلفی داشته باشد.

بنابراین امام علیه السلام دوراندیشی را به درخت بارور و پرثمری تشبیه کرده که میوه آن سلامت است و در نقطه مقابل آن تفریط را به شجره خبیثه ای تشبیه فرموده که میوه آن ندامت و پشیمانی است.این همان چیزی است که بارها در زندگی خود

ص:433

و دیگران تجربه کرده ایم.مخصوصا بسیار می شود که انسان به اموری به دیده حقارت می نگرد و سرانجام ضربه سنگینی از ناحیه آن می خورد همان گونه که بعضی از دانشمندان گفته اند:شخص عاقل هرگز نباید چیزی از خطاها و لغزش هایش را کوچک بشمرد،زیرا هنگامی که انسان چیزی را کوچک می شمرد در مشکلات بزرگی می افتد.در تاریخ دیده ایم که گاه دشمنانی که به نظر کوچک می آمدند حکومتی را زایل کردند و بسیار دیده ایم که گاه بیماری کوچکی که مورد بی اعتنایی واقع می شود ضربه سنگینی به سلامت ما می زند ونهرهای بزرگ وسیلاب ها را دیده ایم که از جوی های کوچک تشکیل می شوند. (1)

در این که میوه تلخ نهال تفریط،پشیمانی است جای تردید نیست قرآن مجید نیز به این حقیقت اشاره کرده و به مسلمانان هشدار می دهد که:«و از بهترین دستورهایی که از سوی پروردگارتان بر شما نازل شده پیروی کنید پیش از آن که عذاب الهی ناگهان به سراغ شما درآید در حالی که از آن آگاه نیستند.(این دستورها برای آن است که) مبادا کسی روز قیامت بگوید:افسوس بر من از کوتاهی هایی که در اطاعت فرمان خدا کردم واز مسخره کنندگان (آیات او) بودم»؛ «وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ * أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتی عَلی ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللّهِ». 2

در حدیثی نیز از امام هادی علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«اذْکُرْ حَسَراتِ التَّفْریطِ تَأْخُذْ بِقَدیمِ الْحَزْمِ ؛افسوس های ناشی از تفریط را به یاد آور تا به دوراندیشی اهمیت دهی». (2)

درباره ثمرات و تفسیر مسئله حزم و دوراندیشی نیز که نقطه مقابل تفریط است روایات فراوانی داریم؛از جمله در حدیثی از امام علی بن ابی طالب علیه السلام

ص:434


1- 1) .بهج الصباغه،ج 13،ص 350.
2- 3) .میزان الحکمة،باب حزم،ح 3690.

می خوانیم:

«التَّدْبیرُ قَبْلَ الْعَمَلِ یُؤمِنُکَ مِنَ النَّدَمِ ؛تدبیر پیش از عمل تو را از پشیمانی (بعد از عمل) ایمن می سازد». (1)

در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است:

«مَنْ نَظَرَ فِی الْعَواقِبِ سَلِمَ مِنَ النَّوائِبِ ؛کسی که دوراندیش باشد و پایان کار را ببیند از گرفتاری ها و مصائب سالم خواهد ماند». (2)

در تفسیر«حزم»از همان حضرت آمده است که فرمود:

«الْحَزْمُ النَّظَرُ فِی الْعَواقِبِ وَ مُشاوَرَةُ ذَوِی الْعُقُولِ ؛حزم همان عاقبت نگری و مشورت با صاحبان فکر و اندیشه است». (3)

گرچه گاه می شود که تفریط از سستی و تنبلی سرچشمه می گیرد؛اما غالباً منشأ تفریط همان ترک دوراندیشی است.

این نکته نیز قابل توجه است که گاه انسان در مطالعه عواقب امور تفریط می کند و گرفتار نوعی وسواس و در نتیجه تفریط می شود.در این گونه موارد حزم آن است که این گونه عاقبت اندیشی ها رها شوند و انسان تصمیم بگیرد که با شجاعت وارد کار شود و این شبیه چیزی است که بعضی از فقها می گویند:گاه احتیاط در ترک احتیاط است.

در اهمیت دوراندیشی و آثار و روایات مربوط به آن توضیحات بیشتری ذیل حکمت 48 داده ایم.

آخرین نکته ای که لازم می دانیم در اینجا به طور فشرده به آن اشاره کنیم این است که منظور از سلامت در عبارت بالا تنها سلامت دین نیست،بلکه سلامت دنیا،جسم،خانواده،کسب و کار و سلامت جامعه نیز در دوراندیشی و ترک هر گونه تفریط و مسامحه کاری است.

ص:435


1- 1) .بحار الانوار،ج 68،ص 338.
2- 2) .مستدرک الوسائل،ج 11،ص 307.
3- 3) .غرر الحکم،ح 10881.

ص:436

گفتار حکیمانه 182- کجا خاموشی باش و کجا سخن بگو

اشاره

و قال علیه السلام

لَا خَیْرَ فِی الصَّمْتِ عَنِ الْحُکْمِ؛کَمَا أَنَّهُ لَا خَیْرَ فِی الْقَوْلِ بِالْجَهْلِ.

امام علیه السلام فرمود:

خاموش ماندن از گفتار حکمت آمیز فایده ای ندارد

همان گونه که سخن گفتن نابخردانه. (1)

ص:437


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این کلام حکیمانه در ضمن خطبة الوسیلة آمده است.همان خطبه ای که امیرمؤمنان علی علیه السلام پس از هفت روز از رحلت پیغمبر صلی الله علیه و آله در مدینه قرائت کرد و مسائل بسیار مهمی را در آن به مردم گوشزد فرمود و پس از اندرزهای حکیمانه شواهد اندرزهای خود را بیان کرد.(کافی،ج 8،ص 18) در تحف العقول نیز همین کلام حکمت آمیز نقل شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 147). در انساب الاشراف بلاذری که قبل از سید رضی می زیسته این حدیث آمده است.(انساب الاشراف،ص 114،ح 55).جالب توجه این که مرحوم سید رضی عین این سخن را بدون هیچ گونه تفاوت در حکمت 471 آورده است و این نشان می دهد که گاه بر اثر اشتغالات و گرفتاری ها فاصله زمانی زیادی در میان جمع آوری و نگارش این حکمت ها رخ می داده به گونه ای که مرحوم سید رضی فراموش می کرده که این جمله را قبلاً نوشته است.

ص:438

شرح و تفسیر

کجا خاموشی باش و کجا سخن بگو

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اشاره به موارد لزوم سکوت و موارد سخن گفتن کرده می فرماید:«خاموش ماندن از گفتار حکمت آمیز فایده ای ندارد، همان گونه که سخن گفتن نابخردانه»؛ (لَا خَیْرَ فِی الصَّمْتِ عَنِ الْحُکْمِ؛کَمَا أَنَّهُ لَا خَیْرَ فِی الْقَوْلِ بِالْجَهْلِ) .

سکوت بهتر است یا سخن گفتن؟ دانشمندان در این باره بحث های مختلفی کرده اند؛گروهی خطرات سخن گفتن و گناهان کبیره و عظیمه ناشی از آن را در نظر گرفته و دستور به سکوت داده اند.عده ای فواید عظیمی را که در سخن گفتن است در نظر گرفته و سخن گفتن را توصیه می کنند ولی حق مطلب همان است که امام علیه السلام فرمود.آنجا که انسان،حکیمانه و عاقلانه سخن بگوید فضیلت است و ترک آن رذیلت و آنجا که انسان جاهلانه و نابخردانه سخن بگوید رذیلت است و ترک آن فضیلت.

به همین دلیل هم روایات زیادی در مدح سکوت وارد شده و هم احادیث فراوانی در فضیلت کلام؛از جمله از امام سجاد علی بن الحسین علیه السلام سؤال شد که سخن گفتن افضل است یا سکوت فرمود:

«لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُما آفاتٌ فَإذا سَلِما مِنَ الْآفاتِ فَالْکَلامُ أفْضَلُ مِنَ السُّکُوتِ ؛هر کدام از این دو آفاتی دارد هرگاه از آفات سالم باشند سخن گفتن از سکوت افضل است»عرض کردند:ای پسر رسول

ص:439

خدا چگونه است (که سخن گفتن افضل باشد)؟ امام علیه السلام فرمود:

«لِأنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ما بَعَثَ الْأنْبِیاءُ وَ الْأَوْلِیاءُ بِالسُّکُوتِ إنَّما بَعَثَهُمْ بِالْکَلامِ ؛خداوند پیامبران و اوصیای آنها را به سکوت مبعوث نکرد،بلکه مبعوث کرد تا با مردم سخن بگویند (و پیام خدا را به آنها برسانند)».حضرت در پایان این حدیث به نکته جالبی اشاره کرده فرمود:

«إنّکَ تَصِفُ فَضْلَ السُّکُوتِ بِالْکَلامِ وَ لَسْتَ تَصِفُ فَضْلَ الْکَلامِ بِالسُّکُوتِ ؛حتی هنگامی که می خواهی فضیلت سکوت را بیان کنی با کلام بیان می کنی و هرگز فضیلت کلام را با سکوت بیان نخواهی کرد». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق از پدرانش از امیرمؤمنان علی علیهم السلام چنین آمده است:

«جُمِعَ الْخَیْرُ کُلُّهُ فی ثَلاثِ خِصالٍ النَّظَرِ وَ السُّکُوتِ وَ الْکَلامِ فَکُلُّ نَظَرٍ لَیْسَ فیهِ اعْتِبارٌ فَهُوَ سَهْوٌ وَ کُلُّ سُکُوتٍ لَیْسَ فیهِ فِکْرٌ فَهُوَ غَفْلَةٌ وَ کُلُّ کَلامٍ لَیْسَ فیهِ ذِکْرٌ فَهُوَ لَغْوٌ ؛تمام نیکی ها در سه خصلت جمع شده است:نگاه کردن و سکوت و سخن گفتن.هر نگاهی که در آن عبرت نباشد سهو و بیهوده است و هر سکوتی که در آن فکر نباشد غفلت و بی خبری است و هر کلامی که در آن یاد خدا نباشد لغو است».و در پایان اضافه فرمود:

«فَطُوبی لِمَنْ کانَ نَظَرُهُ عَبَراً وَ سُکُوتُهُ فِکْراً وَ کَلامُهُ ذِکْراً ؛خوشا به حال کسانی که نگاهشان عبرت،سکوتشان فکر و کلامشان ذکر باشد». (2)

نتیجه این که سکوت و کلام نیز مانند سایر اعمال انسان هستند که اگر در حد اعتدال و شرایط لازم باشند فضیلت و اگر خارج از این حد گردند رذیلت و این با تفاوت اشخاص و مجالس و مطالب و موضوعات متفاوت است و هر کس می تواند با دقت فضیلت را از رذیلت در اینجا دریابد؛به یقین سکوت از امر به معروف و نهی از منکر و از حکم به حق و از شهادت عادلانه و از اندرز

ص:440


1- 1) .بحار الانوار،ج 68،ص 274.
2- 2) .همان،ص 275.

و نصیحت های مخلصانه و از مشورت خردمندانه جزء رذایل و یا از گناهان کبیره است؛ولی سخن گفتن به دروغ،غیبت،تهمت،اهانت،امر به منکر و نهی از معروف،شهادت به باطل و فضول کلام (سخنان بیجا و بی معنا) جزء رذایل اخلاقی یا از گناهان کبیره به شمار می آید.

تعبیر به«حکم»در کلام امام علیه السلام تنها به معنای قضاوت کردن در محاکم قضایی یا فتوای به حلال و حرام آن گونه که بعضی از شارحان پنداشته اند،نیست بلکه هر سخن حکیمانه و خردمندانه ای را فرا می گیرد،زیرا نقطه مقابل آن در همین کلام«جهل»ذکر شده است.

قرآن مجید نیز کراراً به مسئله تکلم به حق اشاره کرده و اهل کتاب را بر کتمان حق و سکوت سرزنش می کند؛از جمله می فرماید: «وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ» ؛(به خاطر بیاورید) هنگامی را که خدا، از کسانی که کتاب آسمانی به آنها داده شده،پیمانی گرفت که حتماً آن را برای مردم آشکار سازید و کتمان نکنید!». (1)

بحث مشروحی در کتاب اخلاق در قرآن در زمینه سکوت و کلام داشته ایم. (2)

***

ص:441


1- 1) .آل عمران،آیه 187.
2- 2) .ر.ک:اخلاق در قرآن،ج 1،ص 304.

ص:442

گفتار حکیمانه 183- ادّعاهای متضاد

اشاره

و قال علیه السلام

مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتَانِ إِلَّا کَانَتْ إِحْدَاهُمَا ضَلَالَةً.

امام علیه السلام فرمود:

هیچ گاه دو دعوت متضاد وجود ندارد مگر این که یکی از آن دو

ضلالت و گمراهی است. (1)

ص:443


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر منبعی جز غرر الحکم (که نویسنده اش بعد از سید رضی می زیسته) برای این کلام حکمت آمیز ذکر نشده است وی اظهار امیدواری می کند که مدارک دیگری را برای آن پیدا کند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 147).

ص:444

شرح و تفسیر

ادّعاهای متضاد

امیرمؤمنان علی علیه السلام در این کلمه حکمت آمیز خود به مطلبی اشاره می کند که ظاهراً واضح است؛ولی با نهایت تأسف برای گروهی کاملا پیچیده شده است.

می فرماید:«هیچ گاه دو دعوت مختلف و متضاد وجود ندارد مگر این که یکی از آن دو ضلالت و گمراهی است»؛ (مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتَانِ إِلَّا کَانَتْ إِحْدَاهُمَا ضَلَالَةً) .

بعضی از شارحان نهج البلاغه مانند ابن ابی الحدید چون این جمله را بر خلاف عقیده خود در تصویب در فروع دین دانسته اند (شرح معنای تصویب خواهد آمد) آن را به مسئله اختلاف در عقاید دینی تفسیر کرده و گفته اند:دو عقیده مختلف و متضاد دینی نمی تواند هر دو درست باشد؛یکی از آن دو حق است و دیگری باطل.در صورتی که کلام امام علیه السلام عام است و هرگونه نظرات متضاد را شامل می شود و گویا امام علیه السلام با این گفتار حکیمانه خود می خواهد عقیده سخیف تصویب را ابطال کند.

توضیح این که گروهی از اهل سنت معتقدند مجتهدانی که اختلاف در آراء دارند؛یکی فلان کار را حرام می داند و دیگری واجب یا یکی حرام می شمرد و دیگری حلال همگی بر حقند و عقیده همه حکم الهی است نه حکم ظاهری بلکه حکم واقعی.این عقیده بر اثر اختلاف آراء شدیدی که میان فقهای آنها واقع شد ظهور کرد و متأسفانه آنان هدایت امامان اهل بیت را در این امور نپذیرفتند

ص:445

و به این گونه خطاها گرفتار شدند.

از آن بدتر این که بعضی از آنها اختلاف در عقاید دینی اصول دین را هم هرچند متضاد باشد صحیح شمرده و حتی تصریح کرده اند که قرآن هم مطالب متضاد و متناقضی گفته و همه آنها صحیح است.مرحوم علامه شوشتری از ابن قتیبة در کتاب مختلف الحدیث نقل می کند که عبید الله بن حسن،از متکلمان اهل سنت که مدتی قاضی بصره بود نظر داشت که قرآن دلالت بر اختلاف دارد؛ آن کس که معتقد به آزادی اراده است صحیح می گوید و مطابق بعضی از آیات قرآن است و آن کس که معتقد به جبر است او هم صحیح می گوید و موافق بعضی از آیات قرآن است،پس همه آنها درست می گویند! روزی از او سؤال شد که درباره معتقدان به جبر و اختیار چه می گویی؟ گفت:هر دو گروه صحیح می گویند.گروهی خدا را بزرگ شمرده و گروهی او را منزه دانسته اند.(گروه اول اشاره به جبری هاست که همه چیز را فعل الله می دانند و گروه دوم اشاره به اختیاری ها که می گویند عدالت خدا ایجاب می کند افراد را مجبور به کاری نسازد و بعد مؤاخذه کند).

نامبرده از این هم فراتر رفته و می گوید اگر کسی زناکار را مؤمن بداند صحیح گفته و اگر کافر بداند او هم صحیح گفته و سخنان ناموزون و ابلهانه دیگری از این قبیل. (1)

بدین ترتیب او قرآن و اسلام را دینی غیر منطقی و دور از عقل و خرد معرفی کرده که هیچ عاقل آزاداندیشی حاضر نمی شود آن را بپذیرد.

امامان اهل بیت علیهم السلام در بیانات مختلفی این گونه عقاید خرافی را نفی می کنند و اسلام را به شکل خردمندانه و مقبول عقلا که هماهنگ با آیات عقلانی قرآن است معرفی می نمایند.

ص:446


1- 1) .بهج الصباغة،ج 7،ص 330.

در خطبه هجدهم سخنان بسیار کوبنده و شفافی در نفی عقیده تصویب در جلد اول از همین کتاب گذشت که امام علیه السلام چگونه با بیان بسیار منطقی و روشن گر این گونه عقاید را نفی و ابطال می کند و ساحت اسلام و قرآن را مبرا می شمرد.سایر امامان اهل بیت علیهم السلام نیز همین معنا را در سخنان نورانی اشان دنبال کرده و با صراحت گفته اند:همیشه حق یکی است و آنچه در نقطه مقابل آن باشد باطل است و همه با هم باید بکوشند و حق را پیدا کنند.

آری اگر کسی تلاش و کوشش کافی برای رسیدن به حق چه در اصول دین و چه در فروع دین انجام دهد و راه خطا را بپیماید در نزد خدا معذور خواهد بود.نه این که آنچه را به آن رسیده حق و عین واقعیت است،بلکه به مقتضای «لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها» 1 بیش از این توان نداشته و تکلیفی متوجه او نیست وگرنه حق باطل می شود و نه باطل حق.

مصیبت بزرگ نسبت دادن تناقض گویی به قرآن مجید است که واقعاً گفتار بی شرمانه ای است و نمونه آن در کلام عبیدالله بن حسن متکلم گذشت.قرآن مجید با صراحت می فرماید: «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» ؛آیا درباره قرآن نمی اندیشید اگر از سوی غیر خدا بود اختلاف فراوانی در آن می یافتید».

اصولاً نبودن اختلاف در کتابی که حدود بیست و سه سال از سوی خدا در مورد حوادث تلخ و شیرین و سخت و آسان نازل شده یکی از دلایل اعجاز قرآن است.

در جای دیگر بعد از بیان احکام ده گانه معروف می فرماید: «وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذلِکُمْ وَصّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» ؛این راه مستقیم من است از آن پیروی کنید و از راه های پراکنده

ص:447

(و انحرافی) پیروی نکنید که شما را از راه او دور می سازد؛این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش می کند،تا پرهیزگاری پیشه کنید». (1)

در این آیه راه خدا یکی معرفی شده و راه های منحرف و بیگانه از خدا متعدد و پراکنده،زیرا صراط مستقیم به صورت مفرد و طرق انحرافی به شکل جمع آورده شده است.

***

ص:448


1- 1) .انعام،آیه 153.

گفتار حکیمانه 184- هیچ گاه در شناخت حق شک نکردم!

اشاره

و قال علیه السلام

مَا شَکَکْتُ فِی الْحَقِّ مُذْ أُرِیتُهُ.

امام علیه السلام فرمود:

از آن زمان که حق به من نشان داده شده هرگز در آن شک و تردید نکردم. (1)

ص:449


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این کلام نورانی به عنوان جزیی از خطبه چهارم در جلد اول این کتاب آمد.خطیب رحمه الله در بیان مصادر این کتاب می گوید:ما در ذیل خطبه چهارم آن را بیان کردیم و در آنجا تصریح می کند که مرحوم شیخ مفید (قبل از سید رضی) آن را در ارشاد با تفاوت کمی آورده است و چند جمله نیز بر آن افزوده و طبری هم بخش آخر این خطبه را در کتاب مسترشد ذکر کرده است.(ولی در کتاب مسترشد این جمله در ذیل خطبه ذکر نشده است بلکه تنها جمله لَمْ یُوجِسْ مُوسی...تا آخر خطبه آمده است).اینها نشان می دهد که آنها از منابعی غیر از نهج البلاغه آن را دریافت داشته اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 1،ص 327).

ص:450

شرح و تفسیر

هیچ گاه در شناخت حق شک نکردم!

امام علیه السلام در این گفتار نورانی خود به حقیقت مهمی اشاره می کند و می فرماید:

«از آن زمان که حق به من نشان داده شده هرگز در آن شک و تردید نکردم»؛ (مَا شَکَکْتُ فِی الْحَقِّ مُذْ أُرِیتُهُ) .

آگاهی بر چیزی درجات دارد که وابسته به طرق دریافت آن است؛گاه انسان چیزی را با ادله نظری درک می کند و گاه با مقدمات ضروری،زمانی با حس و تجربه و هنگامی با شهود باطنی.یا ادله بسیار محکمی همچون شهود است، شهودی که از همه اینها برتر است یا علم و اطلاعی که از ادله نظری حاصل می گردد.گاه نیز ممکن است در ادامه راه بر اثر دلیل معارضی با شک مواجه شود.

از این گذشته افرادی که چیزی را درک می کنند با هم متفاوتند؛گاه افراد ضعیفی هستند که با کم ترین شبهه ای متزلزل می شوند و گاه افراد قوی و نیرومندی که هیچ شبهه ای آنها را تکان نمی دهد.

از سوی سوم معلمانی که چیزی به انسان می آموزند نیز مختلف اند؛گاه معلّم فرد عادی است و گاه امام معصوم یا پیغمبر خدا؛در آموخته هایی از فردی عادی ممکن است شک و تردید نفوذ کند؛ولی آنچه را انسان از استاد معصومی آموخته از شک و تردید مصون خواهد بود.تمام این جهات در حد اعلا در روح و جان علی علیه السلام وجود داشت؛هم مشاهده او نسبت به حق از طریق شهود بود

ص:451

و هم قدرت روح او اجازه شک و شبهه به وی نمی داد و هم استاد و معلم او شخصی همچون پیامبر اسلام بود که مستقیما مطالب را از منبع وحی دریافت می کرد.به همین دلیل امام علیه السلام می گوید:از آن روزی که حق به من نشان داده شد هرگز در آن تردید نکردم.

افزون بر اینها بسیار می شود که تزلزل ایمان انسان از هواپرستی نشأت می گیرد؛مثلاً در داستان معروف«عمر بن سعد»آمده است که وقتی در برابر شهید کردن سالار شهیدان،امام حسین وعده فرمانداری ری به او داده شده به قدری برای او جالب بود که حتی در معاد شک کرد و گفت:می گویند خداوند بهشت و دوزخی آفریده اگر راست گفته باشند این عمل را انجام می دهم و توبه می کنم و اگر دروغ گفته باشند به مقام بلندی در دنیا می رسم و از آنجا که امام علیه السلام از این امور پاک و منزه بود هرگز شبهه ای در وجود مبارکش راه نیافت و چه بسیار افرادی در صدر اسلام و بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای جاذبه های مال و ثروت و مقام ایمان خود را از دست دادند و گرفتار شبهات شدند. (1)

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که از آن حضرت سؤال کردند چه چیزی ایمان را در انسان ثابت نگه می دارد.امام علیه السلام فرمود:

«الّذی یُثْبِتُهُ فیهِ الْوَرَعُ وَ الَّذی یُخْرِجُهُ مِنْهُ الطَّمَعُ ؛آن چیزی که ایمان را در انسان ثابت می دارد ورع و پرهیزگاری است و آن چیزی که ایمان را از او خارج می کند طمع است». (2)

از اینجا نتیجه می گیریم که اگر بخواهیم در عقاید خود راسخ باشیم باید علاوه بر این که آنها را از منبع مطمئنی دریافت داریم خودسازی را نیز فراموش نکنیم مبادا طوفان وسوسه های شیطان و هوای نفس کاخ ایمان ما را متزلزل و ویران سازد.

ص:452


1- 1) .صاحب«لهوف»اشعار عبرت انگیز«عمر بن سعد»را در این زمینه مشروحا آورده است.
2- 2) .وسائل الشیعه،ج 20،ص 358.

مطالعه خطبه های نهج البلاغه نیز شاهد صادق این گفتار است،زیرا می بینیم همه جا امام علیه السلام با قاطعیت تمام در مورد مسائل مختلف از اعتقادات گرفته تا اخلاق و اعمال و احکام سخن می گوید و این قاطعیت نشانه اعتقاد قطعی و تزلزل ناپذیر امام علیه السلام در تمام این مسائل است.

این سخن را با کلام دیگری از امام امیرمؤمنان علیه السلام در خطبه 189 نهج البلاغه که برگرفته از قرآن مجید است پایان می دهیم.امام علیه السلام در آن خطبه می فرماید:

«بعضی از ایمان ها ثابت و مستقر در دل هاست و بعضی دیگر ناپایدار و عاریتی است که در میان قلب و سینه تا سرآمدی معلوم قرار دارد»گویی این سخن اشاره به آیه 98 سوره انعام است که می فرماید: «وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ» ؛و کسی است که شما را از یک انسان آفرید (و شما از نظر ایمان یا آفرینش دو گروه مختلف هستید:) پایدار و ناپایدار»یکی از تفسیرهای این آیه شریفه همان است که در کلام امام صادق علیه السلام آمده که می فرماید:

«فَالْمُسْتَقَرُّ الإیمانُ الثّابِتُ وَ الْمُسْتَوْدَعُ الْمُعارُ ؛مستقر به معنای ایمان ثابت است و مستودع ایمان عاریتی است». (1)

ما در شرح آن خطبه عوامل پایداری ایمان و تزلزل آن را مشروحاً آورده ایم. (2)

***

ص:453


1- 1) .بحارالانوار،ج 66،ص 222.
2- 2) .پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام،ج 7،281.

ص:454

گفتار حکیمانه 185- آنچه می گویم حق است

اشاره

و قال علیه السلام

مَا کَذَبْتُ وَ لَا کُذِّبْتُ،وَ لَا ضَلَلْتُ وَ لَا ضُلَّ بِی.

امام علیه السلام فرمود:

هرگز دروغ نگفته ام و هیچ گاه دروغ به من گفته نشده است (اشاره به این که آنچه پیامبر به من فرموده است راست و درست بوده است) و هرگز گمراه نبوده ام و کسی نیز به وسیله من گمراه نشده است. (1)

ص:455


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر درباره این کلام نورانی می نویسد:این سخن در موارد بسیاری از آن حضرت نقل شده که در تواریخ آمده است از جمله به گفته«ابومخنف»مورخ معروف،روز جنگ جمل در برابر بعضی از اصحاب جمل و روز جنگ صفین بنا به نقل نصر بن مزاحم در ضمن خطبه ای آن را بیان کرد و روز جنگ نهروان هنگامی آن را در برابر بعضی اصحابش فرمود که عرض کردند خوارج از پل نهروان عبور کرده (و فرار نمودند) امام علیه السلام فرمود:هرگز آنها عبور نکرده اند و در همین منطقه بدن های بی جانشان بر زمین خواهد افتاد سپس فرمود:«ما کَذَبت و لا کُذِّبت»سپس بعد از شرح این موارد می گوید:گروهی از مورخان قبل از سید رضی مانند«مبرد»در کتاب کامل،طبری در تاریخ معروفش و مسعودی در مروج الذهب آن را نقل کرده اند و نیز آن را از ابن کثیر در البدایة و النهایة و خطیب بغدادی در تاریخ بغداد و خوارزمی در مناقب و گروه دیگر نقل می کند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 148-150).

ص:456

شرح و تفسیر

آنچه می گویم حق است

امام علیه السلام برای رفع ابهام از پیشگویی هایی که درباره آینده دارد این جمله پرمعنا را بیان کرده می فرماید:«هرگز دروغ نگفته ام و هیچ گاه دروغ به من گفته نشده است (اشاره به این که آنچه پیامبر به من فرموده است راست و درست بوده است) و هرگز گمراه نبوده ام و کسی نیز به وسیله من گمراه نشده است»؛ (مَا کَذَبْتُ وَ لَا کُذِّبْتُ (1)،وَ لَا ضَلَلْتُ وَ لَا ضُلَّ بِی) .

همان گونه که در سند این گفتار حکیمانه اشاره شد،امام علیه السلام این جمله را در حوادث مختلف بیان کرده است از جمله در داستان«ذوالثدیة مخدج»است او کسی بود که چون پیامبر صلی الله علیه و آله مشغول تقسیم غنایم جنگی بود آمد و با عصبانیت گفت:عدالت را رعایت نکردی.پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:وای بر تو اگر من به عدالت رفتار نکنم چه کسی به عدالت رفتار خواهد کرد؟ به دنبال این رخداد آیه 58 سوره توبه نازل شد: «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ یَسْخَطُونَ» ؛و در میان آنها کسانی هستند که در (تقسیم) غنایم

ص:457


1- 1) .در این که آیا کُذبت از باب تفعیل است (با تشدید) یا ثلاثی مجرد (بدون تشدید) نسخ نهج البلاغه کاملا مختلف است.بعضی شاید تصور کنند کُذبت (بدون تشدید) صحیح نیست،زیرا ثلاثی مجرد آن فعل لازم است در حالی که در کتب لغت تصریح شده که ثلاثی مجرد آن نیز متعدی می شود و گاه متعدی به دو مفعول.در کتاب (المعجم الوسیط) می خوانیم:کَذَبَ فلانا (به او خبر دروغ داد که متعدی به یک مفعول شده است) و کَذَبَ فلانا الحدیثَ (به فلان کس خبر دروغ داد که در اینجا متعدی به دو مفعول شده است) و هر دو تعبیر صحیح به نظر می رسد خواه از باب تفعیل باشد یا ثلاثی مجرد.

به تو خرده می گیرند اگر سهمی از آن (غنایم) به آنها داده شود راضی می شوند و اگر چیزی به آنها داده نشود خشمگین می شوند (هر چند حقی نداشته باشند)» در این ماجرا یکی از حاضران (عمر بن خطاب) از پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه خواست گردن او را بزند،ولی پیامبر صلی الله علیه و آله او را از این کار باز داشت و فرمود:او را رها کن او در آینده پیروانی پیدا خواهد کرد که از دین خدا خارج می شوند،همان گونه که تیر از کمان رها می شود.آنها گروهی خواهند بود که (به ظاهر) نماز و روزه خود را در برابر نماز و روزه آنان ناچیز خواهید شمرد.قرآن (بسیار) می خوانند ولی از شانه و گلوگاهشان فراتر نمی رود.

امیر مؤمنان به پیروان خود پیش از جنگ نهروان خبر داده بود که آن مرد در میان خوارج است و کشته خواهد شد؛ولی بعد از جنگ جسد او را پیدا نکردند.

امام علیه السلام فرمود:نه من دروغ گفته ام و نه آن کسی که به من خبر داده به من دروغ گفته است ناگهان مردی آمد عرض کرد:ای امیرمؤمنان جنازه او را یافتیم.امام علیه السلام به سجده افتاد و خدا را شکر گفت. (1)

از این جمله (علاوه بر احادیث فراوان دیگر) به خوبی استفاده می شود که رسول اکرم صلی الله علیه و آله اخبار غیبی فراوانی مربوط به حوادث آینده به امیرمؤمنان علی علیه السلام داده بود و امام علیه السلام نیز با اعتماد و یقینی که به اخبار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله داشت، آنها را در حوادث مختلف بازگو می کرد و هر گاه کسی در آن تردید می نمود می فرمود:«نه من دروغ می گویم و نه آن کسی که به من خبر داده دروغ گفته است»و این حوادث عیناً رخ می داد و گاه که یکی از یاران آن حضرت سؤال کرد که ای امیرمؤمنان شما دارای علم غیب هستید امام خندید و در جواب برای اسکات او فرمود:

«لَیْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَیْبٍ،وَ إنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِی عِلْمٍ ؛این علم غیب

ص:458


1- 1) .شرح بیشتر را در این باره در جلد هفتم همین کتاب ص 490 و مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 149 جست وجو کنید.

نیست علمی است که از صاحب علمی (پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله) آموخته ام». (1)

برای توضیح بیشتر و پاره ای از مسائل مربوط به علم غیب به شرحی که در ذیل خطبه 128 در جلد پنجم از همین کتاب داده ایم مراجعه فرمایید تا تفسیر آیات مربوط به علم غیب روشن گردد.

***

ص:459


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 128.

ص:460

گفتار حکیمانه 186- سرنوشت ظالم آغازگر

اشاره

و قال علیه السلام

لِلظَّالِمِ الْبَادِی غَداً بِکَفِّهِ عَضَّةٌ.

امام علیه السلام فرمود:

آن ستمگر که ابتدای به ظلم می کند فردای قیامت دست خود را

از پشیمانی (به دندان) می گزد. (1)

ص:461


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه،تنها منبعی که برای این کلام حکیمانه مربوط به پیش از سید رضی نقل می کند،تفسیر علی بن ابراهیم است که آن را به این شکل آورده است:«لِلظّالِمِ (غَداً) بِکَفَّیْهِ عَضَّةٌ وَ الرَّحیلُ وَشیکٌ وَلَلْأخِلّاءِ نَدامَةٌ إلّاالْمُتَّقُونَ (المتقین)».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 151).

ص:462

شرح و تفسیر

سرنوشت ظالم آغازگر

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود هشدار شدیدی به ظالمان و ستمگران می دهد و می فرماید:«آن ستمگر که ابتدای به ظلم می کند فردای قیامت دست خود را از پشیمانی (به دندان) می گزد»؛ (لِلظَّالِمِ الْبَادِی غَداً بِکَفِّهِ عَضَّةٌ) .

امام علیه السلام این سخن را از آیه 27 سوره فرقان برگرفته است آنجا که می فرماید:

«وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظّالِمُ عَلی یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً» ؛و (همان) روزی که ستمکار دست خود را (از شدت حسرت) به دندان می گزد و می گوید:

ای کاش با رسول (خدا) راهی بر گزیده بودم».

نکته شایان توجه این است که امام علیه السلام در اینجا ظالم را مقدم به«بادی»کرده یعنی آن کسی که ابتدای به ظلم می کند،از این نظر که شخص دوم اگر مقابله به مثل کند ظلم نیست بلکه احقاق حقی است و اگر بیش از مقابله به مثل کند باز قبح و زشتی ظلم او به اندازه کسی که ابتدا به ظلم کرده نیست و تعبیر به«عَضَّة» (به دندان گزیدن) کنایه از شدت ناراحتی است،زیرا انسان هنگامی که به ناراحتی های شدید گرفتار می شود؛ناراحتی هایی که از خود او سر زده و خودش باعث و بانی آن بوده می خواهد از خود انتقام بگیرد و برای این کار به آزار خویشتن می پردازد؛گاه بر سر و صورت خود می کوبد و گاه دست خود را که با آن کار خلافی انجام داده می گزد و همه اینها نشانه ناراحتی شدید از کار خویشتن

ص:463

و نوعی مجازات و انتقام از خود است.

در حدیثی از امام موسی بن جعفر علیه السلام می خوانیم:

«فی رَجُلَیْنِ یَتَسابّانِ فَقالَ:

الْبادی مِنْهُما أَظْلَمُ وَ وِزْرُهُ وَ وِزْرُ صاحِبِهِ عَلَیْهِ ما لَمْ یَتَعَدَّ الْمَظْلُومُ ؛امام علیه السلام در مورد دو نفر که به هم دشنام می دادند فرمود:آن کس که ابتدا کرده ظالم تر است و گناه او و گناه نفر دیگر بر اوست مادامی که مظلوم از حد تعدی نکند». (1)

جمله اخیر (ما لَمْ یَتَعَدَّ الْمَظْلُومُ) ممکن است اشاره به آن قسم از سب باشد که مظلوم در انجام آن مجاز است مثل این که کسی به دیگری بگوید:«لعنة الله علیک»و او در جوابش بگوید:«علیک لعنة الله»ولی در همان کتاب اصول کافی و بعضی کتب دیگر به جای«ما لَمْ یَتَعَدَّ»،«ما لَمْ یَعْتَذِرَ»آمده است (2)اشاره به این که اگر شخص دشنام دهنده عذرخواهی کند و از کار خود توبه کرده و جبران نماید گناه او برداشته می شود.این نسخه صحیح تر به نظر می رسد،زیرا درباره نفر دوم تعبیر به«وِزْر»شده که نشان می دهد او هم گناه کار است خواه تعدی کند یا تعدی نکند؛ولی هرگاه مسئله عذرخواهی پیش آید مشکل حل می شود. (3)

درباره ندامت ظالم و عاقبت کار او احادیث دیگری نیز از معصومان علیهم السلام نقل شده از جمله در حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«الظُّلْمُ نَدامَةٌ ؛ستمگری پشیمانی است». (4)

با این که می دانیم ظلم سبب پشیمانی است ولی به قدری این رابطه شدید است که حضرت فرموده ستمگری عین پشیمانی است.

در حکمت 341 خواهد آمد که امام علی بن ابی طالب علیه السلام فرموده است:

«یَوْمُ

ص:464


1- 1) .کافی،ج 2،ص 322،ح 3.
2- 2) .همان،ص 360.
3- 3) .بحث بیشتر درباره این موضوع را می توانید در کتاب«انوار الفقاهة»در بحث مکاسب محرمه،ص 214 به بعد مطالعه فرمایید.
4- 4) .مستدرک الوسائل،ج 12،ص 99.

الْعَدْلِ عَلَی الظّالِمِ أشَدُّ مِنْ یَوْمِ الْجَوْرِ عَلَی الْمَظْلُومٍ» و شبیه همین تعبیر در حکمت 241 آمده است:

«یَوْمُ الْمَظْلُومِ عَلَی الظّالِمِ أشَدُّ مِنْ یَوْمِ الظّالِمِ عَلَی الْمَظْلُومِ» و مفهوم هر دو این است که روزی که خداوند از ظالم انتقام می گیرد بسیار شدیدتر است از روزی که ظالم به مظلوم ستم می کند.

در مورد تجسم اعمال در روز قیامت از بعضی روایات استفاده می شود که ظلم به صورت ظلمت و تاریکی مجسم می شود همان گونه که در حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود:

«اتَّقُوا الظُّلْمَ فَاِنَّهُ ظُلُماتٌ یَوْمَ الْقِیامَةِ ؛از ظلم بپرهیزید که در روز قیامت ظلمت و تاریکی است». (1)

نیز از روایات استفاده می شود از جمله گناهانی که کیفر و عقوبت آن در این دنیا دامان انسان را می گیرد ظلم است،همان گونه که از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود:

«ما مِنْ أَحَدٍ یَظْلِمُ بِمَظْلَمَةٍ إلّاأَخَذَهُ اللّهُ بِها فی نَفْسِهِ وَ مالِهِ ؛هیچ کس به دیگری ستم نمی کند مگر این که خداوند انتقام او را در جان یا مال او خواهد گرفت». (2)

این سخن را با حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله پایان می دهیم که فرمود:

«إنَّ أسْرَعَ الْخَیْرِ ثَواباً الْبِرُّ وَ إنَّ أسْرَعَ الشَّرِ عِقاباً الْبَغْیُ ؛چیزی که ثواب آن بسیار زود به انسان می رسد نیکوکاری است و چیزی که مجازات آن زود دامن انسان را می گیرد ظلم و ستم است». (3)

***

ص:465


1- 1) .کافی،ج 2،ص 332.
2- 2) .همان،ح 12.
3- 3) .بحار الانوار،ج 69،ص 195،ح 18.

ص:466

گفتار حکیمانه 187- باید آماده بود

اشاره

و قال علیه السلام

الرَّحِیلُ وَشِیکٌ.

امام علیه السلام فرمود:

کوچ کردن (از دنیا) سریع است. (1)

ص:467


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: همان گونه که در سند گفتار حکیمانه قبل آمد این کلام و سخن پیشین،در یک عبارت متصل به هم در تفسیر علی بن ابراهیم قمی که پیش از مرحوم سید رضی می زیسته آمده است و به یقین وی منبع دیگری در اختیار داشته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 151).

ص:468

شرح و تفسیر

باید آماده بود

امام علیه السلام در این عبارت بسیار کوتاه و پر معنا از بی وفایی و کوتاهی عمر دنیا سخن می گوید و می فرماید:«کوچ کردن (از دنیا) سریع است»؛ (الرَّحِیلُ وَشِیکٌ) .

«رحیل» به معنای هر گونه کوچ کردن است ولی در اینجا با قرائن حالیه به کوچ کردن از دنیای زودگذر اشاره دارد.این واژه گاه به معنای اسم مصدر آمده است؛ مانند کلام بالا و گاه معنای صفت مشبهه را می رساند؛مثلاً شتری را به عنوان رحیل توصیف می کنند یعنی شتابنده و «وشیک» از ماده«وشک»(بر وزن اشک) به معنای سرعت گرفتن در سیر است.بعضی از شارحان گفته اند«وشیک»آن است که سرعتش بسیار شدید و عجیب باشد.

از مسائلی که همه می دانند و غالباً از آن غافلند کوتاهی عمر دنیاست؛گویی تا چشم بر هم زنی کودکان جوان و جوانان پیر و پیران از صحنه خارج می شوند.

بارها افرادی را دیده ایم که گرد و غبار پیری بر رخسار آنها نشسته و ضعف سراسر وجودشان را فراگرفته و با قدی خمیده عصا زنان به زحمت راه می روند می گوییم:عجب دیروز جوان شاداب و راست قامت و قوی پنجه ای بود چه زود پیر شد.تازه این در صورتی است که رحیل در زمانی پیری فرا رسد وگرنه بسیارند کسانی که در کودکی یا جوانی بر اثر حوادث مختلفی چشم از دنیا می پوشند.نه تنها انسان ها به سرعت از این جهان کوچ می کنند،قدرت ها

ص:469

و سلطنت ها و حکومت ها هم بسیار زود زوال می پذیرند.

ابن ابی الحدید تشبیهی برای دنیا از بعضی از حکما نقل کرده می گوید:پیش از آنکه به دنیا بیاییم عدمی بوده است مستمر و بعد از کوچ کردن ما از این دنیا باز به ظاهر عدمی است مستمر و عمر ما در این میان مانند برقی است که در یک شب ظلمانی در بیابانی تاریک از ابری می جهد و بی درنگ خاموش می شود. (1)

از آن مهم تر تشبیهاتی است که قرآن مجید برای زندگی دنیا کرده است و می گوید: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ وَ کانَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِراً» ؛(ای پیامبر!) زندگی دنیا را برای آنان به آبی تشبیه کن که از آسمان فرو می فرستیم؛و به وسیله آن،گیاهان زمین (سرسبز می شود و) در هم فرو می رود؛امّا بعد از مدتی می خشکد؛ به گونه ای که بادها آن را به هر سو پراکنده می کند؛و خداوند بر همه چیز تواناست!». (2)

در آیه دیگری از قرآن مجید می خوانیم که روز قیامت از گنهکاران سؤال می شود چند سال در روی زمین توقف کردید؟ در پاسخ می گویند تنها به اندازه یک روز یا بخشی از روز.از آنهایی سؤال کنید که توان شمردن ایام را دارند «قالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ* قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّینَ».

بار دیگر به آنها گفته می شود:«(خداوند) می فرماید:(آری) شما مقدار کمی توقف کردید اگر می دانستید آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریدیم و به سوی ما بازگردانده نمی شوید؟»؛ «قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّ قَلِیلاً لَوْ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ». 3

در احادیث اسلامی نیز درباره کوتاهی عمر دنیا تعبیرات و تشبیهات

ص:470


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 154.
2- 2) .کهف،آیه 45.

بیدارکننده ای آمده است.

از جمله در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«الدُّنْیا ساعَةٌ فَاجْعَلُوها طاعة ؛دنیا ساعتی بیش نیست این ساعت را در مسیر اطاعت خدا قرار دهید». (1)

در حدیث دیگری از امام زین العابدین علی بن الحسین علیهما السلام می خوانیم:

«إِنَّ جَمیعَ ما طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ فی مَشارِقِ الْأرْضِ وَ مغارِبِها بَحْرِها وَ بَرِّها وَ سَهْلِها وَ جَبَلِها عِنْدَ وَلِیٍّ مِنْ أوْلِیاءِ اللّهِ وَ أهْلِ الْمَعْرِفَةِ بِحَقِّ اللّهِ کَفِیْءِ الظِّلالِ ؛تمام آنچه در شرق و غرب جهان،دریاها و صحراها،دشت ها و کوه ها آفتاب بر آن می تابد در نزد اولیاء الله و عارفان به حق خدا همچون بازگشت سایه هاست». (2)

همان گونه که سایه هایی که به سوی غروب می رود به سرعت برچیده می شوند،عمر دنیا نیز چنین است.

در کتاب تنبیه الخواطر آمده است که حسن بن علی علیه السلام بسیار به این شعر شاعر تمثل می جست:

یا أهْلَ لَذّاتِ دُنْیا لا بَقاءَ لَها اِنَّ اغْتِراراً بِظِلٍ ّ زائِلٍ حُمُقٌ

ای اهل لذت های دنیایی که بقایی ندارد مغرور شدن به سایه ای که به زودی زوال می پذیرد احمقانه است.

حافظ نیز در این زمینه می گوید:

مرا در منزل جانان چه جای امن چون هر دم جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها

این سخن را با کلامی از نوح پیغمبر با آن عمر طولانی عجیب پایان می دهیم که فرمود:

«وَجَدْتُ الدُّنْیا کَبَیْتٍ لَهُ بابانِ دَخَلْتُ مِنْ أحَدِهِما وَ خَرَجْتُ مِنَ الْآخَرِ» . (3)

دنیا را همچون خانه ای یافتم که از یک در وارد شدم و از در دیگر خارج!

ص:471


1- 1) .بحار الانوار،ج 74،ص 166،ح 2.
2- 2) .همان،ج 1،ص 144.
3- 3) .مستدرک الوسائل،ج 11،ص 184.

ص:472

گفتار حکیمانه 188- سرانجام مبارزه با حق

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ أَبْدَی صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ.

امام علیه السلام فرمود:

آن کس که در برابر حق قد علم کند (و به مبارزه برخیزد) هلاک خواهد شد. (1)

ص:473


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این کلام نورانی جزئی از خطبه شانزدهم نهج البلاغه است که ما در بخش سوم،آن را تفسیر کرده ایم.نویسنده کتاب مصادر آن را از کتاب های متعددی نقل کرده که بسیاری از مؤلفان آنها پیش از سید رضی می زیسته اند؛از جمله شیخ طوسی در تلخیص الشافی،جاحظ در البیان و التبیین،ابن عبد ربه در عقد الفرید،مفید در کتاب ارشاد،مسعودی در اثبات الوصیة،متقی هندی در کنزالعمال و مرحوم کلینی در روضه کافی.(مصادر نهج البلاغه،ذیل خطبه شانزدهم).

ص:474

شرح و تفسیر

سرانجام مبارزه با حق

امام علیه السلام در این کلام نورانی از کسانی سخن می گوید که به مقابله با حق بر می خیزند.می فرماید:«آن کس که در برابر حق قد علم کند (و به مبارزه برخیزد) هلاک خواهد شد»؛ (مَنْ أَبْدَی صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ) .

این کلام حکمت آمیز با همین عبارت در لا به لای خطبه شانزدهم نهج البلاغه آمده است که شرح آن را در جلد اول در ذیل همان خطبه (صفحه 651) بیان کردیم و حاصل آن این است که هرگز به مخالفت و مقابله با حق برنخیزید،زیرا حق قدرتی دارد که انسان را بر زمین می کوبد؛اگر در کوتاه مدت انجام نشود در دراز مدت انجام خواهد شد و تاریخ،به ویژه تاریخ اسلام،نشان می دهد آنها که به مقابله با حق برخاستند چگونه طومار زندگانی شان در هم پیچیده شد.

نیز با توجّه به این که حق به معنای واقعیت های ثابت است و واقعیت ها آثاری دارد و هر چه با آثارش به مخالفت برخیزند از میان نمی رود،از این رو سرانجام بر انسان غلبه می کند و او را در هم می شکند.درست مانند این که انسان بداند فلان راه،مستقیم و راه دیگر بیراهه است،اگر به مخالفت با راه مستقیم برخیزد و به بیراهه رود هرقدر تلاش و کوشش کند به مقصد نمی رسد و سرانجامش هلاکت است.

بعضی از شارحان نهج البلاغه تفسیر دیگری برای این جمله برگزیده اند و آن

ص:475

این که هرگاه کسی در میان مردم نادان به دفاع از حق برخیزد جان خود را به خطر انداخته چرا که افراد جاهل و متعصب و لجوج با این گونه افراد مخالفند و مفهوم آن این می شود که هر کس دفاع از حق کند باید هزینه های این دفاع را در برابر مردم نادان بپردازد.

ولی این تفسیر به هیچ وجه مناسب چنین گفتار حکیمانه ای نیست،زیرا اولاً در بعضی از متون لغت صریحا آمده است که جمله

«أبْدی صَفْحَتَهُ لَهُ» به معنای به مخالفت برخاستن است و مرحوم علامه شوشتری موارد فراوانی از کلمات عرب نقل کرده که جمله«مَنْ أبْدی صَفْحَتَهُ لَهُ»به معنای به مخالفت برخاستن است. (1)

ثانیاً در خطبه شانزدهم،پیش و پس از آن جمله هایی آمده است که به خوبی نشان می دهد امام علیه السلام در این جمله از بدکاران سخن می گوید که به مخالفت با حق برمی خیزند.

در شرح نهج البلاغه محمد عبده احتمال دیگری نیز در تفسیر این جمله ذکر شده و آن این که منظور از «أبْدی صَفْحَتَهُ لِلْحَقِ ّ» به معنای روی گردانیدن از حق است که آن هم سبب هلاکت انسان می شود؛ولی با توجه به این که کلمه «أبْدی» به معنای آشکار کردن است این تفسیر نیز بعید به نظر می رسد. (2)

به هر حال مفهوم این جمله این است که امام علیه السلام به همه کسانی که به مخالفت با حق برمی خیزند هشدار می دهد که به عاقبت سوء کار خود بیندیشند و از این راه باز گردند.همان گونه که پیش از این اشاره شد این جمله در کتاب شریف کافی نیز به عنوان بخشی از یک روایت آمده و مرحوم ملا صالح مازندرانی در شرح آن می گوید:مفهوم جمله این است کسی که آشکارا در برابر حق به

ص:476


1- 1) .شرح نهج البلاغه مرحوم شوشتری،ج 4،ص 543.
2- 2) .فی ظلال نهج البلاغه،ذیل حکمت مورد بحث.

خصومت برخیزد هلاک خواهد شد.

مشابه همین معنا در گفتار حکیمانه 408 نیز آمده است آنجا که می فرماید:

«مَنْ صارَعَ الْحَقَّ صَرَعَهُ ؛آن کس که با حق بجنگد حق او را بر زمین خواهد کوبید». (1)

قرآن مجید نیز درباره حق و باطل چنین می گوید: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ» ؛بلکه ما حق را بر باطل می کوبیم و آن را هلاک می سازد و این گونه باطل محو و نابود می شود». (2)

منظور از«حق»در کلام نورانی بالا اصل خداشناسی و آیین اسلام و فروع دین و حقوق الله و حقوق الناس به طور عام است،زیرا حق در اصل به معنای مطابقت و هماهنگی با واقع و نقطه مقابل آن«باطل»است.به همین دلیل به ذات پاک خداوند،به طور مطلق«حق»اطلاق می شود چون واقعیتی است انکارناپذیر.

در کتاب«وجوه القرآن»برای کلمه حق موارد استعمال دوازده گانه ای در قرآن مجید ذکر شده است:حق به معنای ذات پاک خداوند و به معنای قرآن،اسلام، توحید،عدل،صدق،طرز صحیح،علانیه،شایستگی،واجب شدن،وام و بهره و برای هر کدام از اینها آیه ای از آیات قرآن مجید را شاهد آورده است. (3)

***

ص:477


1- 1) .شرح اصول کافی،ج 11،ص 421.
2- 2) .انبیاء،آیه 18.
3- 3) .برای توضیح بیشتر می توانید به تفسیر نمونه،ج 8،ذیل آیه 55 سوره یونس؛ج 11،ذیل آیه 8 سوره حجر و ج 26،ذیل آیه 39 سوره نبأ مراجعه فرمایید.

ص:478

گفتار حکیمانه 189- بی تابی کشنده است

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ لَمْ یُنْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَکَهُ الْجَزَعُ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که صبر و شکیبایی او را نجات ندهد بی تابی او را از پای در می آورد. (1)

ص:479


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: از جمله کسانی که این کلام حکیمانه را با اضافه ای آورده اند آمدی در غرر الحکم است که این جمله را به ضمیمه جمله «مَنْ لَمْ یُصْلِحْهُ الْوَرَعُ أفْسَدَهُ الطَّمَعُ» در کتاب خود ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 151).در کتاب تمام نهج البلاغه نیز این جمله را به عنوان بخشی از نامه امام امیر المؤمنین علیه السلام به فرزندش امام حسن مجتبی علیه السلام ذکر کرده است.(تمام نهج البلاغه،ص 979).

ص:480

شرح و تفسیر

بی تابی کشنده است

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به اثر زیان بار ترک صبر و پیشه نمودن جزع اشاره کرده می فرماید:«کسی که صبر و شکیبایی او را نجات ندهد بی تابی او را از پای در می آورد»؛ (مَنْ لَمْ یُنْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَکَهُ الْجَزَعُ) .

به یقین در طول زندگی انسان،مصائب و مشکلات فراوانی است که هیچ کس از آن بر کنار نمی ماند.عکس العملی که انسان می تواند در مقابل این حوادث دردناک و غم انگیز نشان بدهد یکی از دو چیز است:نخست صبر و تحمل و شکرگزاری به درگاه خدا و دقت در یافتن راه نجات از آن مشکل یا مصیبت و حداقل کاستن از آثار زیان بار آن است.

دیگر جزع و بی تابی است که هم اعصاب انسان را در هم می کوبد و او را گرفتار بیماری های مختلف کرده و گاه به مرگ می کشاند و هم سبب ناشکری به درگاه خداوند و وزر و وبال برای سرای دیگر می شود.

انسان عاقل راه نخست را بر می گزیند که هم اجر صابران را دارد و هم فواید و برکات صبر را.

بنابراین مفهوم این کلام حکیمانه بسیار روشن و شفاف است و این که بعضی تصور کرده اند در مفهوم آن پیچدگی است کاملاً اشتباه است.

در ضمن از آنچه گفته شد معلوم شد که هلاکت در این جمله هلاک دنیوی

ص:481

و اخروی هر دو را شامل می شود همان طور که (نجات) در پرتو صبر نیز نجات دنیوی و اخروی را در بر می گیرد،هرچند گاهی در بعضی از روایات تنها به هلاکت اخروی اشاره شده؛مانند حدیثی از امام صادق علیه السلام که می فرماید:

«اتَّقُوا اللّه وَ اصْبِرُوا فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ یَصْبِرْ أهْلَکَهُ الْجَزَعُ وَ إنَّما هَلاکُهُ فِی الْجَزَعِ أَنَّهُ إذا جَزِعَ لَمْ یُؤجَرْ ؛تقوای الهی پیشه کنید و در برابر مشکلات و مصائب صبر و شکیبایی داشته باشید،زیرا کسی که صبر نکند جزع او را هلاک خواهد کرد و هلاکت او در جزع این است که وقتی بی تابی کند اجر و پاداشی به او داده نخواهد شد». (1)

نکته: صبر و جزع

صبر و جزع

بارها در کلام امام علیه السلام موضوع صبر و جزع و آثار نیکوی صبر و آثار شوم جزع مطرح شد و ما نیز بحث هایی داشته ایم.در اینجا لازم می دانیم به سبب اهمیت موضوع باز اشاره ای به این مطلب داشته باشیم.

همان گونه که اشاره شد،حیات دنیا آمیخته با انواع مشکلات است.در مسیر اطاعت الهی مشکلات کم نیست و در طریق پرهیز از گناه و تقوا مشکلات،زیاد است.مصائب ناخواسته دامان همه را در دنیا می گیرد و اگر توجه به این حقیقت داشته باشیم که در گذشته چنین بوده و در آینده نیز چنین خواهد بود از وجود این مشکلات ناراحت نمی شویم،پیمانه صبر ما لبریز نمی گردد:شکیبایی خود را از دست نمی دهیم و ناراحتی های روانی ناشی از جزع و بی تابی به سراغ ما نمی آید،زیرا می دانیم همه در این گونه امور به شکلی دست به گریبانند.این صبر و شکیبایی افزون بر این که پاداش الهی فوق العاده ای دارد؛از جمله در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«مَنِ ابْتَلی مِنْ شیعَتِنا فَصَبَرَ عَلَیْهِ

ص:482


1- 1) .بحارالانوار،ج 68،ص 95،ح 58.

کانَ لَهُ أجْرُ ألْفِ شَهیدٍ ؛کسی که از شیعیان ما مبتلا به مصیبتی شود و شکیبایی کند پاداش هزار شهید را دارد». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«ما مِنْ مُؤْمِنٍ إلّاوَهُوَ مُبْتلیً بِبَلاءٍ مُنْتَظِرٍ بِهِ ما هُوَ أشَدُّ مِنْهُ فَإنْ صَبَرَ عَلَی الْبَلِیَّةِ الَّتی هُوَ فیها عافاهُ اللّهُ مِنَ الْبَلاءِ الَّذی یَنْتَظِرُ بِهِ وَإِنْ لَمْ یَصْبِرْ وَجَزِعَ نَزَلَ بِهِ مِنَ الْبَلاءِ الْمُنْتَظَرِ أبَداً حَتّی یَحْسُنَ صَبْرُهُ وَعَزاءُهُ ؛هیچ فرد باایمانی نیست مگر این که به بلایی مبتلا می شود و آنچه را انتظار آن می کشد (ای بسا) از آن هم شدیدتر است.هرگاه بر بلایی که در آن است شکیبایی کند،خدا او را از بلایی که انتظارش می کشد برکنار می دارد و اگر بی تابی نماید بلاها یکی پس از دیگری بر سر او می آید تا صبر و شکیبایی پیشه کند». (2)

در حدیثی از امام هادی علیه السلام می خوانیم:

«الْمُصیبَةُ لِلصّابِرِ واحِدَةٌ وَلِلْجازِعِ اثْنانِ ؛مصیبت برای انسان صابر یکی است و برای انسان ناشکیبا دوتاست». (3)

مضاعف شدن مصیبت افراد ناشکیبا از اینجاست که ضربه هایی بر جسم و روح آنها وارد می کند و آنها را در هم می کوبد.کوتاه سخن این که همان گونه که در گذشته نیز اشاره شد جزع و بی تابی افزون بر نوعی ناسپاسی در پیشگاه خدا،آثار بسیار مخرّبی روی اعصاب انسان دارد و او را گاه تا سر حد جنون پیش می برد.

برای درمان جزع لازم است انسان توجه به مصائب اولیاء الله در گذشته و مصائب دوستان و خویشان و بستگان کند که هر یک به نوعی گرفتارند.به علاوه در آثار مثبت صبر و شکیبایی و آثار منفی جزع و بی تابی بیندیشد.نیز به اموری بپردازد که فکر او را به خود مشغول می سازد و از مصیبت منصرف می کند

ص:483


1- 1) .بحارالانوار،ج 18،ص 94.
2- 2) .همان،ج 68،ص 94،ح 51.
3- 3) .همان،ج 79،ص 144.

تا در سایه آن تدریجاً مصیبت را فراموش کند.

اضافه بر این،همان گونه که در روایتی از امیرمؤمنان علی علیه السلام اشاره شده، بسیاری از مشکلات پایانی دارد و به تعبیر ما از این ستون تا آن ستون فرج است.

نباید انسان خیال کند که همیشه مشکل به یک حال باقی می ماند

«إنَّ لِلْمِحَنِ غایاتٌ لابُدَّ أنْ تَنْتَهِیَ إلَیْها ؛مشکلات غم انگیز پایانی دارد». (1)

در گفتار حکیمانه 291 نیز بحثی درباره صبر و جزع خواهد آمد و برای توضیح بیشتر می توانید به جلد دوم اخلاق در قرآن ،مباحث مربوط به صبر و شکیبایی و جزع،مراجعه فرمایید.

***

ص:484


1- 1) .بحارالانوار،ج 75،ص 79،ح 55.

گفتار حکیمانه 190- عذر واهی برای تصدّی خلافت

اشاره

و قال علیه السلام

وَا عَجَبَاهْ! أَ تَکُونُ الْخِلَافَةُ بِالصَّحَابَةِ وَ (لاَ تَکُونُ بِالصَّحَابَةِ وَ) الْقَرَابَةِ؟

امام علیه السلام فرمود:

عجبا! آیا خلافت با همنشینی پیامبر حاصل می شود؛ولی با همنشینی و خویشاوندی حاصل نمی گردد؟ (1)

ص:485


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: نخست باید توجّه داشت آنچه در نسخه صبحی صالح آمده اشتباهی در آن است و نسخه صحیح چنین است: «وَا عَجَبَاهْ أَ تَکُونُ الْخِلَافَةُ بِالصَّحَابَةِ وَ الْقَرَابَةِ» این چیزی است که در بسیاری از نسخ نهج البلاغه و کتب دیگر آمده و با شعری که بعد از آن ذکر شده نیز تناسب دارد.اما آنچه در نسخه صبحی صالح آمده نه از نظر معنا صحیح است و نه با شعر پیش گفته می سازد و نه با نسخ دیگر. ابن ابی الحدید بعد از ذکر این کلام می گوید:اصحاب ما (اهل سنت) این سخن را در کتب معروف به امامت ذکر کرده و پاسخ هایی به آن داده اند که اینجا جای بحث آن نیست و نویسنده کتاب مصادر از کلام ابن ابی الحدید چنین نتیجه می گیرد که اگر این جمله به صورت متواتر در روایات آنها نیامده بود احتیاج به تأویل و تفسیر آن نداشتند و می توانستند آن را از اصل انکار کنند و این نشان می دهد که این کلام شریف در میان آنها متواتر بوده است.اضافه بر این در مورد دو بیت شعری که در انتهای این کلام مولا آمده گروهی از شعرا آن را در کتب خود آورده اند که نشان از معروفیت آن دارد حتی پیش از سید رضی افرادی مانند«جلودی»(متوفای 332) و«مرزبانی»(متوفای 384) آن را نقل کرده اند و بعد از سید رضی عده زیاد دیگری از جمله ادیب نیشابوری در تاج الاشعار و کیدری در کشف اللسان و ابن الشجری و جز آنها در کتب خود آورده و به شرح آن پرداخته اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 152-160 با تلخیص).

مرحوم سید می گوید:از آن حضرت شعری در همین زمینه نقل شده است که (خطاب به خلیفه اوّل) می گوید:

اگر تو به سبب شورا مالک امور مردم شدی این چه شورایی است که طرف های مشورت (امثال من و جمعی از بنی هاشم و دیگران) غایب بودند؟

و اگر از طریق قرابت با پیامبر در برابر مخالفانت استدلال کردی دیگری (اشاره به شخص امام است) از تو به پیامبر سزاواتر و نزدیک تر است.

قالَ الرَّضِیُ وَ رُوِیَ لَهُ شِعْرٌ فی هذَا الْمَعْنی:

فَإِنْ کُنْتَ بِالشُّوری مَلَکْتَ أُمُورَهُمْ فَکَیْفَ بِهذا وَ الْمُشیرُونَ غُیَّبٌ

وَ إنْ کُنْتَ بِالْقُرْبی حَجَجْتَ خَصیمَهُمْ وَ غَیْرُکَ أوْلی بِالنَّبِیِ ّ وَ أَقْرَبٌ

ص:486

شرح و تفسیر

عذر واهی برای تصدّی خلافت

امام علیه السلام در این کلام پرمعنا به سراغ استدلال های باطل مدعیان خلافت رفته و می فرماید:«عجبا! آیا خلافت با همنشینی پیامبر حاصل می شود؛ولی با همنشینی و خویشاوندی حاصل نمی گردد؟»؛ (وَا عَجَبَاهُ! أَ تَکُونُ الخِلاَفَةُ بِالصَّحَابَةِ وَ الْقَرَابَةِ؟) .

مرحوم سید رضی بعد از روایت این کلام می گوید:«از آن حضرت شعری در همین زمینه نقل شده است (خطاب به خلیفه اوّل) می گوید:

(اگر تو به سبب شورا مالک امور مردم شدی این چه شورایی است که طرف های مشورت (امثال من و جمعی از بنی هاشم و دیگران) غایب بودند؟

و اگر از طریق قرابت با پیامبر در برابر مخالفانت استدلال کردی دیگری (اشاره به شخص امام است) از تو به پیامبر سزاواتر و نزدیک تر است».

قالَ الرَّضِیُ وَ رُوِیَ لَهُ شِعْرٌ فی هذَا الْمَعْنی:

فَإِنْ کُنْتَ بِالشُّوری مَلَکْتَ أُمُورَهُمْ فَکَیْفَ بِهذا وَ الْمُشیرُونَ غُیَّبٌ

وَ إنْ کُنْتَ بِالْقُرْبی حَجَجْتَ خَصیمَهُمْ وَ غَیْرُکَ أوْلی بِالنَّبِیِ ّ وَأَقْرَبٌ

ابن ابی الحدید معتقد است که صدر این کلام (قسمت قبل از شعر) خطاب به عمر است و دو بیتی که در ذیل آن قرار دارد خطاب به ابوبکر است.(بسیاری دیگر از محققان نیز همین را پذیرفته اند) زیرا هنگامی که ابوبکر به عمر گفت:

ص:487

دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم عمر در پاسخ او چنین گفت:

«أنْتَ صاحِبُ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فِی الْمَواطِنِ کُلِّها شِدَّتِها وَ رَخائِها فَامْدُدْ أنْتَ یَدَکَ ؛تو همراه پیغمبر در همه جا بودی در حالات شدت و سختی و آسانی تو دستت را دراز کن تا من با تو بیعت کنم». (1)

علی علیه السلام در پاسخ این سخن می گوید:اگر مصاحبت با پیغمبر سبب شایستگی او برای خلافت می شود کسی که همین مصاحبت را در طول عمر پیامبر اکرم (حتی پیش از این که ابوبکر اسلام بیاورد) داشته است و افزون بر آن از خویشاوندان نزدیک پیغمبر هم بوده شایسته تر است.

سپس ابن ابی الحدید می افزاید:اما آن دو بیت شعر خطاب به ابوبکر است، زیرا ابوبکر در برابر انصار در سقیفه استدلال کرده بود که ما عترت رسول اللّه هستیم (و به همین دلیل برای خلافت شایسته تر از دیگران هستیم).علی علیه السلام در برابر این استدلال می فرماید:اگر خویشاوندی تو به پیامبر دلیل شایستگی توست غیر تو از تو به پیغمبر نزدیک تر است.

البته می دانیم نه مصاحبت با رسول اللّه و نه خویشاوندی با آن حضرت هیچ یک برای خلافت و جانشین او کافی نیست،بلکه خلافت پیامبر مرهون شایستگی های علمی و اخلاقی فراوانی است که جز در علی علیه السلام وجود نداشت؛ ولی از آنجا که آنها در برابر مخالفان خود به این گونه مسائل یعنی مصاحبت و قرابت استدلال کردند امیرمؤمنان علی علیه السلام می خواهد با سخن خودشان دلیلشان را باطل کند.

نخستین بیت شعری که سید رضی در ذیل این کلام پرمعنا به آن حضرت نسبت داده و در بسیاری از کتب تاریخ و شعر و ادب نقل شده است اشاره به داستان سقیفه است که به اصطلاح گروهی از صحابه به مشورت نشستند

ص:488


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 416.

و ابوبکر را به خلافت منصوب نمودند در حالی که اگر منظور آنها شورای صحابه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بوده است اکثریت قاطع صحابه غایب بودند شورایی بود بسیار محدود و شتاب زده که با نقشه قبلی ترسیم شده بود.امام علیه السلام می فرماید:به فرض این که خلافت نیاز به نص پیغمبر از سوی خدای متعال نداشته باشد و از طریق شورا انجام شود شورای سقیفه هرگز صلاحیت برای این کار نداشت.

بیت دوم اشاره به استدلالی است که عمر در برابر طایفه انصار داشت.آنها گفتند:ما برای خلافت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله شایسته تریم و به فرض که اصرار داشته باشید شما هم در خلافت سهیم باشید یک نفر از سوی ما و یک نفر از سوی شما امر خلافت را اداره کنند؛ولی عمر برای عقب راندن گروه انصار گفت:کسی اولویت دارد که با پیغمبر صلی الله علیه و آله قرابت داشته باشد و ما قرابت و خویشاوندی با آن حضرت داریم نه شما.امام علیه السلام در برابر این سخن می فرماید:اگر قرابت معیار اولویت باشد فرد دیگری (اشاره به خود آن حضرت است) از ابوبکر بسیار نزدیک تر و اقرب است.

امام علیه السلام در خطبه 67 نیز به این معنا اشاره کرده می فرماید:«آنها به شجره (درخت) استدلال کردند اما ثمره و میوه اش را ضایع نمودند؛

احتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ، وَ أضاعُوا الثَّمَرَةَ» .

درباره ماجرای پرغوغای سقیفه بنی ساعده و حوادثی که در آن گذاشت و مطالب بسیار سؤال برانگیز که در آن بود به طور مشروح در جلد سوم از همین کتاب در ذیل خطبه 67 (با استفاده از مدارک و منابع معروف اهل سنت) سخن گفتیم.

***

ص:489

ص:490

گفتار حکیمانه 191- چهره واقعی دنیا و سرانجام دنیاپرستان

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّمَا الْمَرْءُ فِی الدُّنْیَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِیهِ الْمَنَایَا وَ نَهْبٌ تُبَادِرُهُ الْمَصَائِبُ؛ وَ مَعَ کُلِّ جُرْعَةٍ شَرَقٌ.وَ فِی کُلِّ أَکْلَةٍ غَصَصٌ.وَلَا یَنَالُ الْعَبْدُ نِعْمَةً إِلَّا بِفِرَاقِ أُخْرَی،وَ لَا یَسْتَقْبِلُ یَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا بِفِرَاقِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ.

فَنَحْنُ أَعْوَانُ الْمَنُونِ،وَ أَنْفُسُنَا نَصْبُ الْحُتُوفِ؛فَمِنْ أَیْنَ نَرْجُو الْبَقَاءَ وَ هَذَا اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ لَمْ یَرْفَعَا مِنْ شَیْءٍ شَرَفاً،إِلَّا أَسْرَعَا الْکَرَّةَ فِی هَدْمِ مَا بَنَیَا،وَ تَفْرِیقِ مَا جَمَعَا؟!

امام علیه السلام فرمود:

انسان در این دنیا هدفی است که تیرهای مرگ همواره به سوی او نشانه گیری می کند و ثروتی است که مصائب،در غارت آن شتاب دارند و بر یکدیگر سبقت می گیرند.همراه هر جرعه ای گلوگیر شدنی و همراه هر لقمه ای (نیز) گلوگرفتنی است.انسان به نعمتی از آن نمی رسد جز با فراق نعمت دیگر.به استقبال هیچ روز از عمرش نمی رود جز این که از روز دیگری از عمرش جدا می شود،بنابراین ما اعوان و یاران مرگیم و جانمان هدف (عوامل) مرگبار و با این حال چگونه می توانیم امید بقا داشته باشیم.این شب و روز هرگز ارزش چیزی را بالا نبرده جز این که

ص:491

به سرعت باز می گردانند و آنچه را بنا کرده ویران می سازند و هرچه را جمع کرده اند پراکنده می کنند. (1)

ص:492


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در کتاب مصادر می گوید:شبیه همین کلام در خطبه 143 (مطابق نسخه صبحی صالح خطبه شماره 145 است) گذشت و به مصادر آن اشاره شد و هنگامی که به مصادر آن بر گردیم می بینیم که مرحوم خطیب آن را از تحف العقول در ذیل خطبه ای که به نام خطبه«وسیله»معروف شده نقل کرده است وهمچنین مرحوم شیخ مفید در کتاب ارشاد با تفاوت مختصری و نیز مرحوم شیخ طوسی در کتاب امالی آن را آورده و در اشعار«ابوالعطائیة»به مضمون بعضی از اشعار آن اشاره شده است.مرحوم خطیب در اینجا می افزاید:ابوعلی قالی نیز بخشی از آن را در کتاب امالی خود از ابو حاتم اصمعی از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 160 و 161). البته آنچه در خطبه 145 آمده تفاوت زیادی با آنچه در این کلام نورانی آمده است دارد،هرچند در قسمتی مشابه آن است.اضافه بر اینها مرحوم کلینی نیز در خطبه«وسیله»(ج 8،ص 24) به بخشی از آن اشاره کرده است.

شرح و تفسیر

چهره واقعی دنیا و سرانجام دنیاپرستان

امام علیه السلام در این گفتار نورانی چهره واقعی دنیا را به همگان نشان داده و از بی وفایی و ناپایداری و مشکلات گوناگون آن سخن می گوید؛سخنی که از جان مولا برخاسته و بر جان می نشیند.حضرت در آن به شش نکته مهم اشاره کرده است:نخست می فرماید:«انسان در این دنیا هدفی است که تیرهای مرگ همواره به سوی او نشانه گیری می کند و ثروتی است که مصائب،در غارت آن شتاب دارند و بر یکدیگر سبقت می گیرند»؛ (إِنَّمَا الْمَرْءُ فِی الدُّنْیَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِیهِ الْمَنَایَا،وَ نَهْبٌ تُبَادِرُهُ الْمَصَائِبُ) .

«غرض» به معنای هدفی است که به آن تیر می اندازند و «تَنْتَضِلُ» از ریشه «نضل»(بر وزن عزل) به معنای غلبه در مبارزه و «منایا» جمع«منیة»به معنای مرگ است.

جالب اینکه در این عبارت انسان به دو چیز تشبیه شده؛یکی هدفی که تیراندازان آن را نشانه می گیرند و دیگر سرمایه ای که غارتگران آن را چپاول می کنند.

انسان آن هدف است و عوامل مرگ زا تیرهایی که به سوی او پرتاب می شوند.

وجود انسان و استعدادهای فراوان او همان سرمایه عظیمی است که مصائب مختلف به غارت آن می پردازند و به همین دلیل آرامش واقعی هرگز در این زندگی دیده نمی شود.چگونه انسانی می تواند آرامش داشته باشد در حالی که

ص:493

دشمنانی از اطراف،او را نشانه گرفته اند و غارتگرانی اطراف خانه او جمع شده اند.

در دومین نکته که در واقع تکمیل کننده نکته پیشین است می فرماید:«همراه هر جرعه ای گلوگیر شدنی و همراه هر لقمه ای (نیز) گلوگرفتنی است»؛ (وَ مَعَ کُلِّ جُرْعَةٍ شَرَقٌ.وَ فِی کُلِّ أَکْلَةٍ غَصَصٌ) .

«شَرَق» مایه ای است که گلوی انسان را می گیرد و«غَصَص»غذایی که گلوگیر می شود.

اشاره به این که در کنار هر لذتی از لذات دنیا خطرات و ناراحتی هایی وجود دارد؛در کنار هر نوشی نیشی است و در کنار هر خوشبختی بدبختی.زندگی آمیخته با انواع مشکلات و مصائبِ از دست رفتن نیرو و توان جسمانی و بستگان و دوستان و ثروت ها و سرمایه ها.با این حال کدام عاقل می تواند آن را به عنوان هدف اصلی خود برگزیند؟ زندگی خالی از هر گونه ناراحتی زندگی جاویدان آخرت در بهشت برین است. «وَ إِنَّ الدّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» ؛و فقط سرای آخرت،سرای زندگی (واقعی) است،اگر می دانستند». (1)

در سوره«فاطر»آیات 34 و 35 می خوانیم: «وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ* اَلَّذِی أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ» ؛آنها می گویند حمد (و ستایش) برای خداوندی است که اندوه را از ما برطرف ساخت پروردگار ما آمرزنده و سپاسگزار است همان کسی که با فضل خود ما را در این سرای اقامت (جاویدان) جای داد نه در آن رنجی به ما می رسد و نه سستی و واماندگی».

سپس در ادامه معرفی حقیقت دنیا به سومین نکته پرداخته می فرماید:«(یکی از مشکلات مهم دنیا این است که) انسان به نعمتی از آن نمی رسد جز با فراق نعمت دیگری»؛ (وَ لَا یَنَالُ الْعَبْدُ نِعْمَةً إِلَّا بِفِرَاقِ أُخْرَی) .

ص:494


1- 1) .عنکبوت،آیه 64.

این نکته واقعیتی ملموس و شایان دقت و عبرت است؛فی المثل کسی که فرزند ندارد واقعاً در زحمت است؛اما هنگامی که خدا این نعمت را به او ارزانی می دارد مشکلات زیادی برای نگهداری و اداره و تربیت فرزند به سراغ او می آید،هنگامی که مرکبی ندارد در زحمت است و وقتی صاحب مرکبی شد آسودگی های دیگری را از دست می دهد و هنگامی که نام و نشان و شهرتی پیدا می کند به نعمتی رسیده اما نعمت های دیگری را به سبب این شهرت از دست می دهد.در واقع تمام نعمت های دنیا این گونه است که نعمت ها با هم جمع نمی شوند،بلکه یکی می آید و دیگری از دست می رود.

در چهارمین نکته که بی شباهت به نکته قبل نیست می فرماید:«انسان به استقبال هیچ روز از عمرش نمی رود جز این که از روز دیگری از عمرش جدا می شود»؛ (وَ لَا یَسْتَقْبِلُ یَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا بِفِرَاقِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ) .

گرچه هر روزی از عمر نعمتی از نعمت های گرانبهای الهی است ولی این نعمت از سرمایه عمر انسان برداشته می شود و او را یک گام به مرگ نزدیک تر می کند.

این شبیه همان چیزی است که در یکی دیگر از گفتارهای حکیمانه امام علیه السلام (در حکمت 74 گذشت) که می فرماید:

«نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَی أَجَلِهِ ؛نفس های انسان گام های او به سوی پایان عمر است»بسیارند کسانی که از این نکته غافلند؛ گویی عمر خود را در این دنیا جاویدان می دانند به همین سبب به سادگی روزها و ماه ها و سال هایی را به هدر می دهند بی آنکه چیزی در برابر این سرمایه عظیم دریافت دارند.

این حقیقت را قرآن مجید به صورت دیگری بیان کرده،می فرماید: «وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ» ؛سوگند به عصر که انسان در زیان کاری است». (1)چه

ص:495


1- 1) .عصر،آیه 1 و 2.

زیانی از این بالاتر که هر روز که می گذرد بخشی از سرمایه گرانبهای عمر او کاسته می شود.

آن گاه در پنجمین نکته که باز در ارتباط با نکات پیشین است می فرماید:

«بنابراین ما اعوان و یاران مرگیم و جانمان هدف (عوامل) مرگبار و با این حال چگونه می توانیم امید بقا داشته باشیم»؛ (فَنَحْنُ أَعْوَانُ الْمَنُونِ وَ أَنْفُسُنَا نَصْبُ الْحُتُوفِ فَمِنْ أَیْنَ نَرْجُو الْبَقَاءَ) .

«منون»از ریشه«منّ»به معنای قطع و نقصان گرفته شده و از آنجا که مرگ عمر انسان را قطع می کند و مایه نقصان عدد انسان ها می گردد به آن«منون»گفته شده است.

تعبیر به «أعْوانُ الْمَنُون» (یاران و کمک کاران مرگ) از این نظر است که انسان با گذراندن عمر خود گویی به مرگ خویش کمک می کند و تعبیر به «نَصْبُ الْحُتُوف» (حتُوف جمع«حَتف»به معنای مرگ) اشاره به این است که عوامل نابودی،بیماری ها،سیل ها،زلزله ها،جنگ ها و حادثه های ناگوار هر کدام جان انسان را نشانه گرفته اند و سرانجام یکی از آنها تیر خود را به هدف می زند و به زندگی انسان پایان می دهد و به این دلیل امام علیه السلام می فرماید:با وجود این عوامل مرگبار ما چگونه امید بقا داریم؟ هیچ کس از یک روز بعد از این و یا حتی یک ساعت بعد آگاه نیست که چه سرنوشتی دارد.آیا در زمره زندگان است،یا در کنار مردگان آرمیده؛خواه پیر باشد یا جوان،سالم باشد یا بیمار.

حضرت در ششمین و آخرین نکته در تکمیل بحث های گذشته می فرماید:

«این شب و روز هرگز ارزش چیزی را بالا نبرده جز این که به سرعت باز می گردند و آنچه را بنا کرده ویران می سازند و هرچه را جمع کرده پراکنده می کنند»؛ (وَ هَذَا اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ لَمْ یَرْفَعَا مِنْ شَیْءٍ شَرَفاً إِلَّا أَسْرَعَا الْکَرَّةَ فِی هَدْمِ مَا بَنَیَا وَ تَفْرِیقِ مَا جَمَعَا) .

ص:496

شب و روز در واقع واحدهای زندگی انسان را تشکیل می دهند که عمر انسان با گذشت آنها سپری می شود و نسبت حوادث به شب و روز (با آنکه آنها ظرف زمانند نه عامل حوادث) نوعی مجاز در نسبت است.شبیه آنچه در خطبه ای از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده که می فرماید:

«وَ قَدْ رَأیْتُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ کَیْفَ یُبْلِیانِ کُلَّ جَدیدٍ وَ یُقَرِّبانِ کُلَّ بَعیدٍ ؛شما مردم شب و روز را دیده اید که چگونه هرچیز نو و جدیدی را کهنه و هر دوری را نزدیک می سازند». (1)

امیرمؤمنان علیه السلام با تعبیر دیگری در خطبه 90 که در جلد سوم گذشت آن را بیان فرموده و به جای شب و روز خورشید و ماه را عامل کهنه شدن نوها و دور شدن نزدیک ها می شمرد.

(وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبانِ فی مَرْضاتِهِ یُبْلِیانِ کُلَّ جَدیدٍ وَ یُقَرِّبانِ کُلَّ بَعیدٍ) .

در یک جمع بندی از مجموع این گفتار حکیمانه می توان چنین گفت:از آنجا که

«حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِ ّ خَطیئَةٍ» (2)و علاقه به مادیات سرچشمه همه یا اغلب گناهان است،امام علیه السلام برای کاستن حب دنیا به ناپایداری آن از تعبیرات بسیار پرمعنا در این کلام نورانی استفاده کرده است.

نخست هدف بودن انسان را در برابر تیرهای مرگ که سرانجام هر کسی است مطرح می کند و سپس به خطراتی که در هر لحظه حیات انسان را تهدید می کند - مانند گلوگیر شدن جرعه آب یا لقمه غذا-اشاره می فرماید سپس به این نکته مهم توجه می دهد که همیشه مواهب دنیا با محرومیت هایی همراه است و هرگز انسان نمی تواند تمام آنها را یکجا در اختیار بگیرد.آن گاه هشدار می دهد که روزهای عمر پی در پی در گذرند و هر روز،انسان گام تازه ای به سوی مرگ بر می دارد و مهم اینجاست که از دست دادن سرمایه عمر در اختیار ما نیست؛چه

ص:497


1- 1) .بحار الانوار،ج 74،ص 177.
2- 2) .کافی،ج 2،ص 130.

بخواهیم و چه نخواهیم پی در پی از ما گرفته می شود.

مجموع این سخن درس عبرتی است برای همگان تا زهد در دنیا را پیشه کنند و از حرص و آز و طمع و غرق شدن در لذات بپرهیزند و از این دنیا برای سعادت جاویدان خود در سرای آخرت بیندوزند.

***

ص:498

گفتار حکیمانه 192- خزانه دار دیگران بودن

اشاره

و قال علیه السلام

یَا ابْنَ آدَمَ مَا کَسَبْتَ فَوْقَ قُوتِکَ،فَأَنْتَ فِیهِ خَازِنٌ لِغَیْرِکَ.

امام علیه السلام فرمود:

ای فرزند آدم هر چه بیش از مقدار خوراک خود به دست آوری (و آن را ذخیره کنی) خزانه دار دیگران در آن خواهی بود. (1)

ص:499


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: از جمله کسانی که در قرن سوم می زیستند مانند ابوعثمان جاحظ در کتاب المائة المختارة و بلاذری در انساب لاشراف این گفتار نورانی را بعضی با کمی اختلاف و بعضی با عین عبارت نقل کرده اند.همچنین تنوخی در کتاب الفرج بعد الشدة و مسعودی در مروج الذهب و مرحوم صدوق در خصال آن را با تفاوت هایی ذکر کرده اند.مرحوم مفید نیز در ارشاد آن را در ضمن بیان نسبتاً طولانی از آن حضرت آورده است و همه اینها نشان می دهد که منابعی غیر از نهج البلاغه در اختیارشان بوده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 161).مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار،ج 44،ص 138 هنگامی که داستان ملاقات«جنادة»را با امام حسن مجتبی علیه السلام در بیماری وفات«هنگامی که شدیداً به وسیله عمال معاویه مسموم شده بود»نقل می کند امام علیه السلام ضمن وصایای معروف و مؤثرش نیز به همین جمله اشاره کرد و فرمود: «اعْلَمْ أنَّکَ لا تَکْسِبُ مِنَ الْمالِ شَیْئاً فَوْقَ قُوتِکَ إلّاکُنْتَ فیهِ خازِناً لِغَیْرِکَ» .

ص:500

شرح و تفسیر

خزانه دار دیگران بودن

امام علیه السلام در این کلام کوتاه و بسیار پرمعنا اشاره به نکته ای می کند که غالباً مردم از آن غافلند،می فرماید:«ای فرزند آدم هر چه بیش از مقدار خوراک خود به دست آوری (و آن را ذخیره کنی) خزانه دار دیگران در آن خواهی بود»؛ (یَا ابْنَ آدَمَ مَا کَسَبْتَ فَوْقَ قُوتِکَ،فَأَنْتَ فِیهِ خَازِنٌ لِغَیْرِکَ) .

غالب مردم حد و اندازه ای برای به دست آوردن مال و ثروت قائل نیستند و معتقدند هر چه بیشتر بهتر؛اما هنگامی که درست دقیق می شویم می بینیم بهره ما از اموالمان همان است که مصرف می کنیم؛غذایی که می خوریم،نوشابه ای که می نوشیم،لباسی که می پوشیم،خانه ای که در آن زندگی می کنیم و مرکبی که بر آن سوار می شویم و مانند آن و در مورد بسیاری از اشخاص،این مواد مصرفی تنها گوشه کوچکی از اموال آنها را شامل می شود و بقیه را ذخیره می کنند،پیوسته در حفظ آن کوشش و از آن پاسداری می کنند تا سرانجام به فرزندان و دامادها و سایر بستگان خود بسپارند و با دنیایی از حسرت،چشم از آنها بپوشند و با یک کفن بسیار کم ارزش وارد سرای دیگر شوند.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود در شرح این کلام نورانی داستانی از «حسن بصری»و«عبدالله بن اهتم»نقل می کند،می گوید:حسن به هنگامی که عبدالله بیمار شده بود و آخرین ساعات عمر خود را طی می کرد به عیادت او

ص:501

رفت.نگاه کرد دید عبداللّه پیوسته چشمش را به صندوقی دوخته که در گوشه ای از اتاق قرار داشت،سپس رو به حسن بصری کرد و گفت:در این صندوق صد هزار (درهم) است که نه زکات آن داده شده و نه صله رحم با آن انجام گردیده است.حسن گفت:مادرت به عزایت بنشیند برای چه چیز آن را ذخیره کرده ای؟ گفت:برای ترس از حوادث زمان و مخالفت برادران و ظلم سلطان.(آری برای تأمین زندگی آینده در موارد سخت اندوخته ام) این را گفت و بعد از مدت کوتاهی از دنیا رفت.حسن در تشییع جنازه او شرکت کرده بود.هنگامی که او را دفن کردند دست خود را (از نهایت تأسف) به یکدیگر زد و اشاره به قبر او کرد و گفت:این کسی است که شیطان بر او غلبه کرد،او را از حوادث زمان و ظلم سلطان و بی وفایی برادران ترساند و ودایع الهی را برای خود ذخیره کرد سپس از این دنیا غمگین و اندوهناک بیرون رفت،نه زکات مالش را پرداخت نه صله رحم به جای آورد.آن گاه روی به بازماندگان کرد و گفت:ای وارثان گوارا این مال را بخورید،این مال حلال به دست شما افتاده مراقب باشید وبال شما نشود، این مال از سوی کسی است که آن را جمع کرد و بخل ورزید بر امواج دریاها سوار شد،از بیابان های خشک گذشت و از طریق باطل آن را اندوخت و حق آن را نپرداخت،خودش در حیاتش از آن بهره نگرفت ولی ضررهای او بعد از وفات دامن او را خواهد گرفت.آن را گردآوری کرد و محکم آن را در صندوق نگه داشت تا روز قیامت که روز حسرت است.(سپس به حاضران گفت:) بالاترین حسرت این است که مال خود را در میزان اعمالِ غیر خودت ببینی.تو بخل ورزیدی نسبت به مالی که خدا به تو روزی کرده بود و در مسیر طاعتش مصرف نکردی برای دیگری آن را نگه داری کردی که او در راه رضای خداوند آن را صرف کند.وای بر این حسرت غیر قابل جبران و رحمت از دست رفته. (1)

ص:502


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 10.

گویا این سخن را از علی علیه السلام گرفته آنجا که فرمود:

«سُئِلَ أمیرُ الْمُؤْمِنینَ مَنْ أعْظَمُ النّاسُ حَسْرَةً قالَ مَنْ رَأی مالَهُ فی میزانِ غَیْرِهِ وَ أدْخَلَهُ اللّهُ بِهِ النّارَ وَ أدْخَلَ وارِثَهُ بِهِ الْجَنَّةَ ؛از امیرمؤمنان علیه السلام سؤال کردند چه کسی روز قیامت حسرتش از همه بیشتر است؟ فرمود:کسی که در آن روز اموال خود را در میزان اعمال دیگران ببیند که خدا او را به واسطه آن مال وارد دوزخ کند و دیگری را (که هیچ زحمتی را برای آن نکشیده بود برای نیکوکاری اش) به سبب آن مال وارد بهشت سازد». (1)

این نکته شایان توجه است که مقصود امام علیه السلام از این سخن آن نیست که انسان تنها به اندازه تحصیل قوت خود تلاش و فعالیت اقتصادی داشته باشد بلکه به عکس،طبق دستورات اسلام باید از طرق صحیح بسیار تلاش کرد ولی اموالی را که جمع آوری می کند،اضافه آن را در راه خدا و کارهای خیر و خدمت به بندگانش صرف کند،نه این که آنها را ذخیره کرده و برای وارثان بگذارد و خودش هیچ بهره ای معنوی از آن نبرد.

قرآن مجید نیز به همین معنا اشاره فرموده آنجا که می گوید: «وَ یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ» ؛از تو سؤال می کنند چه چیز را انفاق کنند؟ به آنها بگو از مازاد نیازمندی های خود انفاق کنید». (2)

«عفو»در لغت معانی فراوانی دارد؛از جمله مقدار اضافی مال و نیز بهترین قسمت مال.در حدیثی از امام باقر علیه السلام آمده است:

«الْعَفْوُ ما فَضُلَ عَنْ قُوتِ سَنَةٍ؛ عفو چیزی است که از هزینه سال اضافه بیاید». (3)

مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار در حدیثی از کتاب خصال از امیرمؤمنان علی علیه السلام چنین نقل می کند که شخصی از حاجتمندی اش به امیرمؤمنان علیه السلام

ص:503


1- 1) .بحار الانوار،ج 70،ص 142.
2- 2) .بقره،آیه 219.
3- 3) .مجمع البیان،ذیل آیه مورد بحث.

شکایت کرد،امام علیه السلام فرمود:

«اعْلَمْ أنَّ کُلُّ شَیْءٍ تُصیبُهُ مِنَ الدُّنْیا فَوْقَ قُوتِکَ فَإنَّما أنْتَ فیهِ خازِنٌ لِغَیْرِکَ ؛بدان آنچه را از دنیا بیش از مقدار هزینه خود به دست می آوری خزانه دار دیگران در آن خواهی بود». (1)

گویا امام علیه السلام می دانست که زندگی او تأمین است و نیازی را که مطرح کرده فوق آن است،همان گونه که بسیاری از مردم به همین مصیبت گرفتارند؛پیوسته جمع آوری و به گمان خود برای روز مبادا ذخیره می کنند در حالی که وضع کار و کسب و فعالیت اقتصادی آنها طوری است که از آینده بدی هرگز خبر نمی دهد.

در واقع بسیاری از کسانی که به اندوختن مال روی می آورند،نه حقوق آن را می پردازند و نه صله رحم به جای می آورند و نه کار نیک با آن انجام می دهند و می گویند:هدف ما تأمین آینده خود و فرزندان است.اینها سوء ظن به رازقیت خدا دارند،همان گونه که در نامه مالک اشتر نیز قبلاً گذشت که امام علیه السلام می فرماید:

«إنَّ الْبُخْلَ وَ الْجُبْنَ وَ الْحِرْصَ غَرائِزٌ شَتّی یَجْمَعُها سُوءُ الظَّنِ ّ بِاللّهِ ؛بخل و ترس و حرص غریزه های مختلفی است که ریشه همه آن سوء ظن به خداوند است».

***

ص:504


1- 1) .بحار الانوار،ج 70،ص 90.

گفتار حکیمانه 193- با نشاط کارها را آغاز کنید

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً،فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَ إِقْبَالِهَا

فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُکْرِهَ عَمِیَ.

امام علیه السلام فرمود:

برای دل های (آدمیان) علاقه و اقبال و (گاه) تنفر و ادبار است.هنگامی که می خواهید کاری انجام دهید از سوی علاقه و اشتیاق وارد شوید،

زیرا اگر قلب را مجبور به کاری کنند نابینا می شود. (1)

ص:505


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: جاحظ که قبل از سید رضی می زیسته است بخش آخر این کتاب نورانی را در کتاب خود به نام المائة المختارة و مبرد در کامل آورده است و تمام آن را آمدی در غرر الحکم با تفاوت مختصری ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 161).

ص:506

شرح و تفسیر

با نشاط کارها را آغاز کنید

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به یک نکته اساسی روانشناسی اشاره کرده می فرماید:«برای دل های (آدمیان) علاقه و اقبال و (گاه) تنفر و ادبار است هنگامی که می خواهید کاری انجام دهید از سوی علاقه و اشتیاق وارد شوید، زیرا اگر قلب را مجبور به کاری کنند نابینا می شود»؛ (إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً،فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَ إِقْبَالِهَا،فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُکْرِهَ عَمِیَ).

منظور از«قلب»و«قلوب»در این عبارت،عقل و فکر انسان است که حالات مختلفی دارد؛گاهی در حال نشاط و علاقه به انجام دادن کاری و زمانی در حال تنفر و بی میلی و بی علاقگی است.هر گاه در حال نشاط؛مثلاً نشاط بر عبادات، به سراغ عبادت می رویم و می توانیم با حضور قلب عبادت را به نحو کامل احسن به پایان ببریم؛اما در حالی که تمایلات درونی موافق نیست کار به زحمت انجام می شود و ایجاد خستگی و ناراحتی می کند.

ازاین رو در حکمت 312 این جمله آمده است که می فرماید:

«إنّ لِلْقُلُوبِ إقْبالاً وَ إدْباراً؛فَإذا أقْبَلَتْ فَاحْمِلُوها عَلَی النَّوافِلِ،وَ إذا أدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِها عَلَی الْفَرائِضِ ؛دل ها گاهی پرنشاط و زمانی بی نشاط است؛آن گاه که نشاط دارند آنها را بر انجام دادن مستحبات (علاوه بر واجبات) بگمارید و هنگامی که بی نشاط اند تنها به انجام دادن واجبات قناعت نمایید».

ص:507

همین مضمون در کتاب شریف کافی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده (1)و با تعبیر مشروح تری در کلام امام علی بن موسی الرضا علیه السلام دیده می شود؛آنجا که فرمود:

«إِنَّ لِلْقُلُوبِ إقْبالاً وَ إدْباراً وَ نِشاطاً وَ فُتُوراً فَإذا أقْبَلَتْ بَصُرَتْ وَ فَهِمَتْ وَ إذا أدْبَرَتْ کَلَّتْ وَ مَلَّتْ فَخُذُوها عِنْدَ إقْبالِها وَ نِشاطِها وَ اتْرُکُوها عِنْدَ إدْبارِها وَ فُتُورِها ؛دل ها اقبال و ادبار و نشاط و سستی دارند.هنگامی که اقبال کند (و پرنشاط باشد) حقایق را به خوبی می بیند و می فهمد و هنگامی که ادبار کند،ناتوان و ملول می گردد،بنابراین در هنگام ادبار و نشاط به سراغ آن بروید و در هنگام ادبار و فتور آن را رها سازید». (2)

حقیقت این است که روح آدمی نیز مانند جسم او حالات مختلف دارد؛گاه انسان از نظر جسمی خسته و ناتوان است؛در این هنگام اگر کاری به او واگذارند به یقین به صورت کامل انجام نخواهد گرفت؛یا خطا و اشتباه می کند یا ناقص به جا می آورد؛اما هنگامی که جسم انسان دارای نشاط و قدرت و نیرو است،هر کاری را به خوبی انجام می دهد.روح انسان نیز همین گونه است و به تعبیر بعضی از عرفا گاه در حالت قبض است و گاه بسط؛در حالت قبض باید فشاری به خود نیاورد؛اما در حالت بسط انسان باید با شتاب به سراغ اهداف سازنده برود.

مطالعه در حال نشاط لذت بخش و عمیق و پرفایده و در حال ملالت و ادبار خستگی آور و بسیار سطحی و گاه آمیخته با انواع اشتباهات است.

به همین دلیل در همه جای دنیا برای بهره وری بیشتر از کار کارگران و کارمندان،سعی می کنند عوامل نشاط را برای آنها فراهم آورند و مرخصی ها، جایزه ها و تزیین محل کار و اطراف آن و استفاده از درختان سرسبز و باغچه های پرگل همه برای ایجاد نشاط است.البته آنها از وسایل نامشروعی مانند انواع

ص:508


1- 1) .کافی،ج 3،ص 454.
2- 2) .مستدرک،ج 3،ص 55.

موسیقی نیز برای این کار استفاده می کنند.

در شریعت اسلامی نیز برای ایجاد نشاط،مخصوصاً در مورد عبادات،عوامل مختلفی دیده می شود.وضو گرفتن پیش از نماز به یقین نشاط آور است.

مضمضه و استنشاق آب در دهان و بینی افزون بر نظافت،ایجاد نشاط می کند.

دستور داده شده قرآن و اذان با صدای زیبا و صوت حسن خوانده شود تا نشاط آور باشد.جمعه و جماعت ایجاد نشاط در عبادت می کند و از همه مهم تر فصاحت و بلاغت قرآن خود عامل مهمی برای نشاط در قرائت قرآن است که تا اعماق قلب انسان نفوذ می کند.همچنین وعده های حقیقی برای مطیعان و نیکوکاران و مجاهدان و شهیدان به نعمت های بسیار لذت بخش بهشتی نشاط آور است.

بسیاری از غذاها که در قرآن مجید به آنها اشاره شده نیز غذاهای نشاط آور است.خواب شب که به آن توصیه شده رفع ملال می کند و نشاط می آورد.

این موضوع از آیات و روایات به کتب فقهی ما نیز نفوذ کرده و بعضی از فقها تصریح کرده اند که نوافل را به هنگام عذر می توان ترک کرد و یکی از عذرها را غم و اندوه شمردند.مرحوم نراقی در کتاب مستند می گوید:منظورشان این نیست که در این حال استحباب ندارد،چرا که اگر در آن حال نیز به جا آورده شود اجماع بر صحت و ثواب آن است بلکه منظور این است که در مورد چنین اشخاصی تأکید بر نافله نمی شود سپس به روایت بالا که از کتاب کافی نقل کردیم اشاره می کند. (1)

***

ص:509


1- 1) .مستند الشیعه،ج 5،ص 428.

ص:510

گفتار حکیمانه 194- از انتقام بپرهیز

اشاره

و کان علیه السلام یقول

مَتَی أَشْفِیَ غَیْظِی إِذَا غَضِبْتُ؟ أَ حِینَ أَعْجِزُ عَنِ الِانْتِقَامِ فَیُقَالُ لِی:لَوْ صَبَرْتَ؟ أَمْ حِینَ أَقْدِرُ عَلَیْهِ فَیُقَالُ لِی:لَوْ عَفَوْتَ.

امام علیه السلام فرمود:

من کی آتش خشمم را فرو نشانم آیا هنگامی که از انتقام ناتوانم که به من می گویند:

اگر صبر کنی (تا توانا شوی) بهتر است یا هنگامی که قادر بر انتقامم که به من گفته می شود:اگر عفو کنی بهتر است. (1)

ص:511


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر نهج البلاغه،این گفتار حکیمانه از کتاب سراج الملوک طرطوشی با تفاوتی نقل شده و در آن کتاب ذکری از نام گوینده آن نشده است و در غرر الحکم عین تعبیری که در نهج البلاغه ذکر شده آمده است.(البته می دانیم غررالحکم غالباً منابعی غیر از نهج البلاغه در اختیار داشته است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 162).

ص:512

شرح و تفسیر

از انتقام بپرهیز

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اش به ترک انتقام و در پیش گرفتن روش صبر و عفو دعوت می کند و می فرماید:«من کی آتش خشمم را فرو نشانم آیا هنگامی که از انتقام ناتوانم که به من می گویند:اگر صبر کنی (تا توانا شوی) بهتر است یا هنگامی که قادر بر انتقامم که به من گفته می شود:اگر عفو کنی بهتر است»؛ (مَتَی أَشْفِی غَیْظِی إِذَا غَضِبْتُ؟ أَ حِینَ أَعْجِزُ عَنِ الِانْتِقَامِ فَیُقَالُ لِی لَوْ صَبَرْتَ؟ أَمْ حِینَ أَقْدِرُ عَلَیْهِ فَیُقَالُ لِی:لَوْ عَفَوْتَ) .

این یک واقعیت است که انسان خشمگین در برابر ظلم و ستمی که بر او می رود دو حالت دارد:گاه می خواهد انتقام بگیرد؛اما توان آن را ندارد و چه بسا به پرخاشگری و گفتن سخنان درشت و تهدید شخص ظالم بر خیزد و گاه با او گلاویز شود؛اما هنگامی که ناتوانی خود را می بیند عقب نشینی می کند.در این هنگام همه به او می گویند:اگر می خواهی انتقام بگیری بگذار توانایی پیدا کنی و این گونه که مایه رسوایی و آبروریزی است به میدان دشمنت مرو،بنابراین در چنین حالتی مردم،او را به صبر و شکیبایی دعوت می کنند؛اما اگر توان بر انتقام داشته باشد و طرف مقابل در برابر ضعیف و ناتوان گردد همین که دست به انتقام بلند می کند مردم به او می گویند:شایسته است عفو کنی که زکات قدرت عفو است.

ص:513

به این ترتیب در هیچ حال،انتقام جویی عاقلانه و صحیح نیست.

امام علیه السلام با این تعبیر لطیف می خواهد مردم را به ترک انتقام فراخواند همان چیزی که آتش هایی بر می فروزد و گاه سرچشمه جنگ های خونین و گسترده و دامنه دار می شود.

خود امام علیه السلام نمونه کاملی از این معنا بود:

در داستان جنگ جمل هنگامی که بر دشمنان پیروز شد فرمان عفو آنها را صادر کرد و عایشه را که از گردانندگان اصلی این جنگ بود با احترام به مدینه باز گرداند.

داستان عفو امام علیه السلام از«عمرو بن عاص»هنگامی که در میدان صفین در چنگ او گرفتار شده بود و برای نجات خویشتن خود را برهنه و عریان ساخت معروف است.

از آن معروف تر داستان توصیه های او درباره قاتل خویش«عبدالرحمان ملجم مرادی»که به فرزندان خود سفارش کرد آب و غذا و وسیله استراحت این زندانی را فراهم کنند و فرمود:اگر زنده بمانم خود می دانم با او چگونه رفتار کنم و اگر شما هم عفو کنید بهتر است و اگر (مصلحت عموم مردم ایجاب کرد که) لازم بدانید او قصاص شود تنها را با یک ضربه وی را قصاص کنید همان گونه که او یک ضربه بر من وارد کرد.

امیرمؤمنان علی علیه السلام این درس را از استادش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آموخته بود که نمونه روشن آن عفو عمومی حضرت در داستان فتح مکه است،در حالی که آنها قاتلان اصحاب و یاران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بودند و در سیزده سال که حضرت در مکه بود ظلم و جنایت فراوانی در حقش روا داشتند و در سالیانی که در مدینه بود آتش جنگ هایی بر ضدش برافروختند؛ولی حضرت با یک فرمان عمومی، همه را را عفو کرد و حتی«وحشی»قاتل معروف عمویش«حمزه»را که جنایتی

ص:514

بسیار وحشتناک انجام داده بود بعد از پذیرش اسلام بخشید و هنگامی که به مدینه آمد و خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و اسلام را ظاهراً پذیرفت حضرت او را عفو کرد ولی فرمود:در اینجا نمان،زیرا دیدن تو خاطره شهادت عمویم حمزه را در نظرم زنده می کند.«وحشی»از آنجا به شام رفت و در آنجا ماند. (1)

قرآن مجید یکی از صفات بهشتیان و پرهیزگاران را کظم غیظ (فرو خوردن خشم) و سپس عفو و گذشت می شمارد و می فرماید: «وَ سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ* اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» ؛و شتاب کنید برای رسیدن به آمرزش پروردگارتان؛و بهشتی که وسعت آن،آسمان ها و زمین است؛و برای پرهیزگاران آماده شده است.(همان) کسانی که در توانگری و تنگدستی،انفاق می کنند؛و خشم خود را فرو می برند؛و از خطای مردم درمی گذرند؛و خدا نیکوکاران را دوست دارد». (2)

مسئله عفو و گذشت در اسلام به قدری اهمیت دارد که علاوه بر آیات فراوانی از قرآن،در روایات معصومان نیز بازتاب گسترده ای دارد؛از جمله در حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«إذا کانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ نادی مُنادٍ:مَنْ کانَ أجْرُهُ عَلَی اللّهِ فَلْیَدْخُلِ الْجَنَّةَ ؛کسی که پاداش او بر خداست وارد بهشت شود»

«فَیُقالُ:

مَنْ ذَا الَّذی أجْرُهُ عَلَی اللّهِ ؛گفته می شود چه کسی است که پاداش او بر خداست»

«فَیُقالُ الْعافُونَ عَنِ النّاسَ فَیَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَیْرِ حِسابٍ ؛گفته می شود کسانی که مردم را عفو کرده اند و آنها بدون حساب وارد بهشت می شوند». (3)

در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علی علیه السلام می خوانیم:

«الْعَفْوُ تاجُ الْمَکارِمِ ؛عفو

ص:515


1- 1) .استیعاب،ج 4،ص 1564 شرح حال«وحشی بن حرب».
2- 2) .آل عمران،آیات 133 و 134.
3- 3) .مجمع البیان،ج 10،ص 379،ذیل آیه 40 سوره شوری.

و گذشت تاج فضائل اخلاقی است». (1)

البته عفو و گذشت در مورد کسانی است که از عفو سوء استفاده نکنند و بر جنایات خود نیفزایند،همان گونه که در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السلام آمده است:

«الْعَفْوُ عَنِ الْمُقِرِّ لا عَنِ الْمُصِرِّ ؛عفو درباره کسی است که اقرار به گناه خود کند (و پشیمان باشد) نه از کسی که اصرار می ورزد». (2)

***

ص:516


1- 1) .شرح غررالحکم،ح 520.
2- 2) .بحارالانوار،ج 75.

گفتار حکیمانه 195- نهی انسان ها از بخل

اشاره

و قال علیه السلام

وَ قَدْ مَرَّ بِقَذَرٍ عَلَی مَزْبَلَةٍ:

هَذَا مَا بَخِلَ بِهِ الْبَاخِلُونَ.

وَ رُوِیَ فِی خَبَرٍ آخَرَ أَنَّهُ قَالَ:

هَذَا مَا کُنْتُمْ تَتَنَافَسُونَ فِیهِ بِالْأَمْسِ.

امام علیه السلام از کنار مزبله ای گذشت، فرمود:

این همان است که بخیلان به آن بخل می ورزیدند.

و در روایت دیگری چنین نقل شده که امام علیه السلام پس از مشاهده مزبله فرمود:

این همان چیزی است که دیروز شما بر سر تصاحب آن با هم رقابت داشتید. (1)

ص:517


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در کتاب مصادر این گفته حکیمانه را بلاذری در کتاب انساب الاشراف پیش از مرحوم سید رضی نقل کرده است.همچنین ابن شهر آشوب در کتاب مناقب و محمد بن قاسم (متوفای 940) در روض الاخیار آن را آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 162).

ص:518

شرح و تفسیر

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه برای نهی انسان ها از بخل به نکته ای اشاره می کند که دقت در آن می تواند انسان را از بخل باز دارد و آن این است که «امام علیه السلام از کنار مزبله ای عبور کرد و فرمود:«این همان است که بخیلان به آن بخل می ورزیدند»؛ (وَ قَدْ مَرَّ بِقَذَرٍ عَلَی مَزْبَلَةٍ هَذَا مَا بَخِلَ بِهِ الْبَاخِلُونَ).

در روایت دیگری چنین نقل شده که امام علیه السلام پس از مشاهده مزبله فرمود:این همان چیزی است که دیروز شما بر سر تصاحب آن با هم رقابت داشتید»؛ (وَ رُوِیَ فِی خَبَرٍ آخَرَ أَنَّهُ قَالَ هَذَا مَا کُنْتُمْ تَتَنَافَسُونَ فِیهِ بِالْأَمْسِ).

انسان اگر به پایان امور بنگرد درباره آغاز آن تجدید نظر خواهد کرد؛هنگامی که ببیند لذیذترین و پاکیزه ترین غذاها بعد از وارد شدن در بدن و جذب موادی از آن،تفاله آن به شکل گندیده ای در می آید باور می کند که آنچه را به آن بخل ورزیده بود اشتباه بود.

نیز هنگامی که انسان از کنار قبرستانی عبور کند که گاه هنوز بوی تعفن بعضی از اجساد از آن به مشام می رسد و ببیند پایان کار کجاست،یقین پیدا می کند که در زندگی مادی خود و روی آوردن به شهوات چقدر گرفتار خطا و اشتباه بوده است.

مرحوم شوشتری شعر فارسی جالبی در این زمینه نقل کرده می گوید: عارفی روزیی به راهی می گذشت واله و سرمست چون می خوارگان

ص:519

دید گورستان و مبرز (1)روبرو اینْش نعمت اینْش نعمت خوارگان

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله به این مضمون نقل کرده است که به«ضحاک بن سفیان کلابی»فرمود:

«أَ لَسْتَ تُؤتی بِطَعامِکَ وَ قَدْ قَزَحَ وَ مَلَحَ ثُمَّ تَشْرِب عَلَیْهِ اللَّبَنَ وَ الْماءَ ؛آیا غذای خود را جالب و گوارا نمی خوری سپس روی شیر آن یا آب می نوشی»عرض کرد:آری.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:«عاقبت آن به کجا می رسد؟ او مؤدبانه در جواب گفت:ای رسول خدا! همان گونه که می دانی.حضرت فرمود:

«إنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ ضَرَبَ مَثَلَ الدُّنْیا بِما یَصیرُ إلَیْهِ طَعامُ ابْنُ آدَمَ ؛خداوند دنیا را به آنچه غذای انسان سرانجام به آن منته می شود تشبیه کرده است».

سپس می افزاید:بعضی از مفسران آیه شریفه «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ» 2 را اشاره به این موضوع«نیز»دانسته اند. (2)

اولیاء الله برای تشریح حقارت دنیا از انواع بیانات و تعبیرات استفاده کرده اند.

مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار در حدیثی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که به یکی از یاران خود به نام«حفص بن غیاث»فرمود:

«ما منزلة لدنیا بنفسی الا بمنزلة المیتة اذا اضطررت الیها اکلت منها ؛دنیا در نزد من به منزله میتة است که هنگامی که مضطر شوم از آن بهره می گیرم».سپس افزود:

«یا حَفْصَ! إنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَ تَعالی عَلِمَ مَا الْعِبادُ عامِلُونَ وَ إلی ما هُمْ صائِرُونَ فَحَلِمَ عَنْهُمْ عَنْدَ أعْمالِهِمُ السَّیئَةِ ...ثُمَّ تَلا قَوْلُهُ: «تِلْکَ الدّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ»

وَ جَعَلَ یَبْکی وَ یَقُولُ:ذَهَبَ وَ اللّهِ الْامانِیُّ عِنْدَ هذِهِ الْآیَةِ ؛خداوند

ص:520


1- 1) .«مبرز»به معنای«مزبله»و محل جمع مدفوعات است.
2- 3) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 14.

تبارک و تعالی می داند بندگان چه اعمالی انجام می دهند و پایان کارشان به کجا می رسد؛اما هنگامی که گناهی انجام می دهند حلم می کند (و فوراً آنها را مجازات نمی نماید) سپس آیه شریفه 83 سوره«قصص»را تلاوت فرمود:«آن سرای آخرت را (تنها) که برای کسانی قرار می دهیم که اراده برتری جویی و در زمین و فساد را ندارند و عاقبت نیک برای پرهیزگاران است».آن گاه امام علیه السلام گریه کرد و فرمود:به خدا سوگند با وجود این آیه تمام آرزوها بر باد رفته است.(آرزوی نجات و رسیدن به بهشت برین آرزوی مشکلی است)». (1)

در روایت معروف امام مجتبی علیه السلام خطاب به«جنادة بن ابی امیة»در آخرین ساعات عمر مبارکش نیز آمده است که به او فرمود:

«أنْزِلِ الدُّنْیا بِمَنْزِلَةِ الْمَیْتَةِ خُذْ مِنْها ما یَکْفیکَ فَإنْ کانَ ذلِکَ حَلالاً کُنْتَ قَدْ زَهَّدْتَ فیها وَ إنْ کانَ حَراماً لَمْ یَکُنْ فِیهِ وِزْرٌ فَأخَذْتَ کَما أخَذْتَ مِنَ الْمَیْتَةِ وَ إنْ کانَ الْعِتابُ فَإنَّ الْعِتابَ یَسیرٌ ؛دنیا را به منزله میته فرض کن و از آن به مقدار نیازت برگیر که اگر حلال باشد زهد پیشه کرده ای و اگر حرام باشد گناهی در آن نیست،زیرا به مقدار خوردن مردار برگرفته ای و اگر عتابی (از سوی خداوند) در آن باشد عتاب آسان و اندکی است». (2)

البته هدف از تمام این تعبیرات باز داشتن انسان ها از دنیاپرستی و غرق شدن در لذات مادی و آلوده شدن به انواع محرمات و مسابقه دادن در جلب متاع دنیاست و گرنه می دانیم تحصیل مال و ثروت به اندازه ای که انسان بی نیاز از دیگران شود و آبرومندانه زندگی کند از اموری است که اسلام بر آن تأکید نموده است.

***

ص:521


1- 1) .بحارالانوار،ج 75،ص 193.
2- 2) .همان،ج 44،ص 139.

ص:522

گفتار حکیمانه 196- ضررهای عبرت آموز منفعت است

اشاره

و قال علیه السلام

لَمْ یَذْهَبْ مِنْ مَالِکَ مَا وَعَظَکَ.

امام علیه السلام فرمود:

آنچه از مال تو از دست می رود و مایه پند و عبرتت می گردد

در حقیقت از دست نرفته است. (1)

ص:523


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که گروهی پیش از سید رضی و پس از وی این کلام حکیمانه را از امام علیه السلام در کتب خود نقل کرده اند؛از جمله بلاذری در انساب الاشراف و«وطواط»در سراج الملوک به این صورت «لَنْ یَذْهَبَ مِنْ مالِکَ ما وَعَظَکَ» و همچنین آمدی نیز به همین شکل در غررالحکم از امام علیه السلام نقل کرده است به خصوص اگر عبارت متفاوت باشد مانند حکمت مورد بحث.«مبرد»نیز در کامل آن را به عنوان یکی از مثل های (معروف) عرب آورده و می دانیم امیرمؤمنان علیه السلام آقای حکمای عرب بود.(مصادر نهج البلاغه،ج4،ص 162).

ص:524

شرح و تفسیر

ضررهای عبرت آموز منفعت است

امام علیه السلام در این کلام کوتاه و پرمعنا به نکته مهمی درباره مصرف شدن بعضی از سرمایه ها و اموال اشاره کرده می فرماید:«آنچه از مال تو از دست می رود و مایه پند و عبرتت می گردد در حقیقت از دست نرفته است»؛ (لَمْ یَذْهَبْ مِنْ مَالِکَ مَا وَعَظَکَ).

همان گونه که در بحث سند این حکمت اشاره شد،این جمله به قدری در السنه مردم گسترش یافته که به صورت یکی از ضرب المثل های عرب در آمده است.

می دانید مال،وسیله ای برای رسیدن به اهداف مختلف است.اگر در مسیر اطاعت فرمان خدا و انجام کارهای مثبت مادی و معنوی قرار گیرد بهترین وسیله به شمار می آید و اگر در مسیر عصیان و گناه و کارهای زیانبار به کار رود بدترین وسیله است و آنچه می گوییم:مال دنیا بهترین و بدترین است اشاره به همین نکته است.

مثال مال در جنبه های مثبت فراوان است.گاهی مال برای نیازهای معمولی مادی به کار می رود،زمانی برای نیازهای معنوی مانند صرف آن برای علم آموختن و یا در راه زیارت خانه خدا و یا جهاد فی سبیل الله به کار انداختن.

ولی گاه در راهی به کار انداخته می شود که ظاهراً از بین رفته و فانی می شود؛

ص:525

اما پندی به انسان می آموزد؛پندی که گاهی انسان را از ضررهای بسیار در آینده زندگی حفظ می کند و منافع گرانبهایی در بر دارد.این گونه اموال اگر چه ظاهراً فانی شده اند؛اما نه تنها از بین نرفته بلکه بسیار پرسود بوده اند.آیا کسی که سرمایه ای در امری تجاری به کار می برد و ظاهرا زیان می کند؛اما راه و رسم تجارت را به وسیله آن می آموزد زیان کرده است؟ و یا کسی که مالی را در اختیار دوستی می گذارد تا او را بیازماید و بعد آن مال از بین می رود و در آینده از خطرات زیادی محفوظ می ماند زیان کرده است؟

آیا کسی که بدون اخذ سند مالی در اختیار کسی می گذارد و شخص بدهکار انکار می کند و نتیجه آن این می شود که در آینده همیشه با اسناد محکم اموالش را به دیگران بسپارد خسارت دیده است؟

آیا کسانی که مثلاً برای یافتن داروی درمان یک بیماری خطرناک مانند سرطان،سال ها اموالی را هزینه می کنند و به جایی نمی رسند؛ولی سرانجام موفق به کشف آن می شوند ضرر کرداند.جان گفتار امام علیه السلام همین است که اگر مالی را صرف کردی و ظاهرا از بین رفت اما پند و اندرزی برای تو به ارمغان آورد این مال از میان نرفته و برای همیشه برای تو ذخیره شده است.

این سخن منحصر به صرف مال و ثروت نیست.از دست دادن نعمت های دیگر که سبب بیداری و هشیاری انسان می گردد نیز در واقع ضرر و زیان محسوب نمی شود.همان گونه که در حدیثی که مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار از امام صادق علیه السلام نقل کرده این حقیقت به روشنی منعکس شده است.

امام علیه السلام به هنگام تسلیت گفتن مصیبتی به یکی از دوستانش چنین فرمود:

«إنْ کانَ هذَا الْمِیِّتْ قَدْ قَرَّبَکَ مَوْتُهُ مِنْ رَبِّکَ أوْ باعَدَکَ عَنْ ذَنْبِکَ فَهذِهِ لَیْسَتْ مُصیبَةٌ وَ لکِنَّها لَکَ رَحْمَةٌ وَ عَلَیْکَ نِعْمَةٌ وَإنْ کانَ ما وَعَظَکَ وَ لا باعَدَکَ عَنْ ذَنْبِکَ وَ لا قَرَّبَکَ مِنْ رَبِّکَ فَمُصیبَتُکَ بِقَساوَةِ قَلْبِکَ أعْظَمُ مِنْ مُصیبَتِکَ بَمَیِّتِکَ إنْ کُنْتَ عارِفاً بِرَبِّکَ ؛اگر این

ص:526

شخصی را که از دست دادی مرگش تو را به خداوندت نزدیک تر ساخته و تو را از گناهت دور نموده است این مصیبت نیست،بلکه آن یک رحمت (الهی) است و نعمتی بزرگ برای تو محسوب می شود و اگر این مصیبت تو را اندرز نداده و از گناهت دور نساخته و به پرورگارت نزدیک نکرده،مصیبت این قساوت قلب از مصیبت این شخص از دست رفته بزرگ تر است اگر خداشناس باشی». (1)

همان گونه که در این حدیث پرمحتوا می بینیم،حتی از دست رفتن عزیزترین عزیزان اگر مایه بیداری و هشداری انسان گردد در واقع مصیبت نیست.

حتی اگر انسان اموالی را از دست می دهد و چیزی عائد او نمی شود جز این که بر این مصیبت صبر کرده و شکر به جا می آورد و پاداش شاکران را می گیرد باز در واقع اموال او از دست نرفته است.ازاین رو در غرر الحکم به جای این جمله این جمله از امام علیه السلام نقل شده است:

«لَنْ یَذْهَبَ مِنْ مالِکَ ما وَعَظَکَ وَ حازَ لَکَ الشُّکْرُ؛ آنچه از مال تو از بین می رود و تو را پند می دهد در حقیقت از بین نرفته و جای شکر دارد». (2)

***

ص:527


1- 1) .بحارالانوار،ج 82،ص 88.
2- 2) .غررالحکم،ح 8404.

ص:528

گفتار حکیمانه 197- راه تحصیل نشاط

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ،فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکْمَةِ.

امام علیه السلام فرمود:

این دل ها همانند تن ها،خسته و افسرده می شوند.برای رفع ملالت و افسردگی آنها سخنان حکمت آمیز و زیبا و ظریف انتخاب کنید. (1)

ص:529


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه از کلماتی است که در نهج البلاغه تکرار شده و قبلاً در حکمت 91 با تفاوت بسیار مختصری گذشت و به بخشی از مصادر آن مانند روایت«جاحظ»در رساله نفی التشبیه و ابن عبد ربه در کتاب عقد الفرید اشاره کردیم.ولی مرحوم خطیب منابع دیگری نیز برای این کلام حکمت آمیز در آنجا آورده که ما به علّت تلخیص ذکر نکردیم و در اینجا جبران می کنیم؛از جمله مرحوم کلینی در کافی همین معنا را با تفاوت مختصری در الفاظ آورده است.اینها کسانی بودند که قبل از مرحوم سید رضی آن را نقل کرده بودند و بعد از سید رضی،قاضی قضاعی در دستور معالم الحکم و زمخشری در ربیع الابرار با تفاوتی آورده است.محمد بن عبد الرحمان سخاوی نیز در کتاب الاعلان بالتوبیخ لمن ذم التاریخ و نویری در نهایة الارب و فتال نیشابوری در روضة الواعظین نقل کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 87).

ص:530

شرح و تفسیر

راه تحصیل نشاط

همان گونه که در بیان سند این کلام حکمت آمیز ذکر شد پیش از این نیز با همین عبارت و تفاوت بسیار مختصری در کلمات قصار گذشت و نکته های فراوانی در آنجا ذکر کردیم و در اینجا می توان نکات دیگری بر آن افزود.امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اش راه به دست آوردن نشاط برای انجام کارهای مهم زندگی را نشان داده می فرماید:«این دل ها همانند تن ها،خسته و افسرده می شوند.برای رفع ملالت و افسردگی آنها سخنان حکمت آمیز و زیبا و ظریف انتخاب کنید»؛ (إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ،فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکْمَةِ) .

این یک واقعیت است که روح و جسم هر دو بر اثر کارهای مختلف خسته می شوند.چرا؟ زیرا توان نیروی انسان محدود است و این محدودیت سبب خستگی جسم و جان می گردد.اما خدای متعال که انسان را برای ادامه زندگی آفریده به وی قدرتی داده که می تواند جوششی از درون ایجاد کند و این جوشش،نیرو و توان جدیدی برای کارهای مجدد به او بدهد.برای این که این جوشش در زمان خستگی و ناتوانی شتاب گیرد باید از وسایل تفریح استفاده کرد.تفریحات مادی و انواع ورزش ها،جسم را نیرو می بخشد و تفریحات معنوی،لطیفه ها،مزاح ها،شعرهای زیبا،داستان ها نشاط آور و لطائف الحکم خستگی روح را می زداید و به انسان برای عبادت و اطاعت پروردگار و مدیریت

ص:531

کارهای زندگی و تحقیق و کشف مطالب علمی نیرو می دهد.

از قدیم معمول بوده که در میان ساعات درس زنگ تفریح می گذاشتند برای این که خستگی و ملالت را از دانش آموز و دانشجو بگیرند.

در روایات اسلامی آمده است که از آداب مستحب سفر،مزاح کردن است؛ مزاحی دور از افراط و آلودگی به گناه.مرحوم علامه طباطبایی بحر العلوم در اشعار فقهی خود می گوید. وَ أکْثِرِ الْمِزاحَ فِی السَّفَرِ إذا لَمْ یَسْخَطِ الرَّبَ وَ لَمْ یَجْلِبْ أذَیً

در سفرها مزاح زیاد کن؛مزاحی که سبب خشم خدا نشود و موجب آزار کسی نگردد.

این شعر برگرفته از حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله است که می فرماید:«شش چیز است که نشانه شخصیت انسان است سه چیز در حضر و سه چیز در سفر و آن سه چیز در سفر را به این صورت بیان فرمود:

فَبَذْلُ الزّادِ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ وَ الْمِزاحُ فِی غَیْرِ الْمَعاصی ؛بخشیدن بخشی از زاد و توشه به دیگران و حسن خلق و مزاح کردن به صورتی که موجب عصیانی نشود». (1)

این موضوع در مورد سفر تأکید شده زیرا سفرها غالباً آمیخته با خستگی های جسمی و روحی مخصوصاً در ایام گذشته است و این مزاح ها می تواند خستگی ملالت جسمی و روحی را برطرف سازد.

ناگفته پیداست که مزاح باید در حد اعتدال و خالی از افراط و بی بند و باری و دور از اذیت و آزار دیگران و آنچه موجب خشم خداوند می شود باشد.

«طرائف»همان گونه که سابقاً هم اشاره کردیم جمع«طریفة»به معنای هر چیز زیبا،دل انگیز و و شگفتی آور است و«حِکَم»جمع«حکمت»به معنای علم و دانش و مطالب آموزنده و به معنای عقل است،بنابراین«طرائف الحکم»به

ص:532


1- 1) .بحار الانوار،ج 73،ص 113.

معنای نکته های لطیف و زیبا است خواه علمی باشد یا ادبی،در قالب شعر باشد یا به شکل نثر؛ولی می توان آن را به قرینه روایات و به اصطلاح از باب تنقیح مناط به هر گونه مزاح و سخنانی نشاط انگیز هرچند جنبه علمی نداشته باشد تعمیم و تسری داد.

در حدیثی می خوانیم:که گاه یک مرد عرب بیابانی خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله می رسید و هدیه ای برای آن حضرت می آورد.سپس عرض می کرد:«ای رسول خدا؟ أعْطِنا ثَمَنَ هَدِیَّتِنا؛قیمت این هدیه را لطف کنید»پیغمبر با شنیدن این سخن می خندید و گاه هنگامی که غمگین می شد می فرمود:

«ما فَعَلَ الْأعْرابِیُ لَیْتَهُ أَتانا ؛آن مرد اعرابی کجاست ای کاش سراغ ما می آمد». (1)

بار دیگر تأکید می کنیم که نباید برای رفع خستگی آلوده گناه شد آنگونه که در دنیای امروز معمول است که هرگونه سرگرمی سالم و ناسالم را برای رفع خستگی می پسندند،بلکه باید تقوا و اعتدال را در آن رعایت کرد.

این سخن را با شعری که ابن ابی الحدید در شرح این کلام حکمت آمیز مولا آورده پایان می دهیم: أفِدْ طَبْعَکَ الْمَکْدُودَ بِالْجِدِّ راحةً تَجَمُّ وَ عَلِّلْهُ بِشَیءٍ مِنَ الْمَزْحِ

وَ لکِنْ إذا أعْطَیْتَهُ ذکَ فَلْیَکُنْ بِمَقْدارِ ما یُعْطَی الطَّعامُ مِنَ الْمِلْحِ

طبع فرسوده و خسته خود را راحتی ببخش تا راحت پذیرد و به وسیله چیزی از مزاح آن را درمان کن.

ولی هنگامی که این فرصت را به طبع خود دادی باید به مقدار نمکی باشد که در طعام می ریزند.(که اگر بیش از حد باشد طعام را شور و غیر قابل استفاده می کند). (2)

ص:533


1- 1) .کافی،ج 2،ص 663.
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 16.

ص:534

گفتار حکیمانه 198- باطل در لباس حق

اشاره

و قال علیه السلام

لَمَّا سَمِعَ قَوْلَ الْخَوَارِجِ:«لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ»:

کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ.

امام علیه السلام هنگامی که این سخن خوارج را که می گفتند«لا حکم الا لله»

(حکم مخصوص خداست) شنید فرمود:«سخن حقی است

که معنی باطلی از آن اراده شده است». (1)

ص:535


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این جمله در طلیعه خطبه چهلم گذشت و خطیب رحمه الله در کتاب مصادر،منابع زیادی برای این کلام در آنجا و در محل کلام نقل کرده است؛از جمله از شافعی امام معروف اهل تسنن در کتاب«أم»نقل می کند که روایت شده است علی بن ابی طالب (رضی الله عنه) هنگامی که خطبه ای می خواند صدایی از گوشه مجلس برخواست و یکی گفت:«لا حُکْمَ إلّا لِلّه عَزَّوَجَلَّ»آن حضرت فرمود: «کِلَمَةٌ حَقٍ ّ أُریدَ بِهَا الْباطِلُ» و نیز محمد بن جریر طبری در کتاب تاریخ خود و ابوطالب مکی در قوت القلوب و ابن واضح در تاریخ خود و بلاذری در انساب الاشراف که همه آنها قبل از سید رضی می زیستند آن را نقل کرده اند.همچنین ابن درید در کتاب اشتقاق آن را آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 1،ص 440 و ج 4،ص 163).

ص:536

شرح و تفسیر

باطل در لباس حق

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اش هنگامی که این سخن خوارج را که می گفتند «لا حُکْمَ إلَّا لِلّهِ» (حکم مخصوص خداست) شنید فرمود:«سخن حقی است که معنی باطلی از آن اراده شده است»؛ (لَمَّا سَمِعَ قَوْلَ الْخَوَارِجِ لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ) .

اشاره به این که سخن حق است و برگرفته از آیات قرآن مجید؛ولی خوارج معنای آن را تحریف می کنند به گونه ای که سر از باطل بیرون می آورند.پیش از این که این سخن را شرح بدهیم به سراغ روایتی می رویم که قاضی نعمان مغربی در کتاب شرح الاخبار آورده است.او می گوید:علی علیه السلام از صفین باز گشته بود و در مسجد مشغول بیان خطبه ای بود که یک نفر از گوشه مسجد شعار«لا حُکْمَ إلَّا لِلّهِ»را سر داد.امام علیه السلام سکوت کرد و پاسخی نداد.مقداری گذشت نفر دومی همین شعار را از گوشه دیگر سر داد.باز امام علیه السلام اعتنایی نکرد.سرانجام جمعی (از خوارج که در مجلس حضور داشتند) با هم این شعار را سر دادند.امام علیه السلام فرمود:این سخن حقی است که اراده باطل از آن شده است.ما سه امتیاز به شما (خوارج) می دهیم:شما را از شرکت در مساجد و نماز خواندن (با ما) باز نمی داریم و تا زمانی که (با ما) هم دست باشید سهم شما را از بیت المال می دهیم و اگر آغازگر جنگ نباشید ما آن را آغاز نخواهیم کرد،سپس فرمود:

«وَ أشْهَدُ لَقَدْ

ص:537

أخْبَرَنِی النَّبیُّ الصّادِقُ عَنِ الرُّوحِ الْأمینِ عَنْ رَبِ ّ الْعالَمینَ أنَّهُ لا یَخْرُجُ عَلَیْنا مِنْکُمْ فِئَةٌ قَلَّتْ أوْ کَثُرَتْ إلّاجَعَلَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَتْفَها عَلی أیْدینا ؛گواهی می دهم به خدا سوگند پیامبر راستگو از فرشته وحی روح الامین به من خبر داد که گروهی از شما چه کم باشد چه زیاد بر ما خروج نمی کند مگر این که مرگشان به دست ما خواهد بود». (1)

توضیح:همان طور که قبلاً اشاره شد،امام علیه السلام این کلام را بعد از جنگ صفین و پس از داستان حکمین ایراد فرمود.با این که داستان حکمیت بر امام علیه السلام تحمیل شد ولی جمعی که بعداً به عنوان خوارج نامیده شدند بر امام علیه السلام خرده گرفتند که چرا مسئله حکمیت را پذیرفته است با این که که قرآن مجید می گوید:«حکم مخصوص خداست».این در حالی است جمله پیش گفته که در سه جای از قرآن آمده با قرائنی که قبل و بعد از آن است هیچ گونه ارتباطی به ادعای خوارج ندارد.

قرآن در سوره«انعام»آیه 57 خطاب به پیغمبر صلی الله علیه و آله می گوید: «قُلْ إِنِّی عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ ما عِنْدِی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلِینَ» ؛بگو من دلیل روشنی از پروردگارم دارم ولی شما آن را تکذیب کرده اید.آنچه شما (از عذاب الهی) درباره آن شتاب می کنید در اختیار من نیست حکم و فرمان تنها از آنِ خداست حق رااز باطل جدا می کند و او بهترین جداکننده (حق از باطل) است».

در آیه 40 از سوره«یوسف»نیز در پاسخ بت پرستان که اسم های بی مسمایی را بر بت ها نهاده بودند می فرماید: «ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ» ؛آنچه غیر از خدا می پرستید،جز اسم هایی (بی مسمّا) که شما و پدرانتان آنها را (خدا) نامیده اید،نیست؛خداوند هیچ دلیلی

ص:538


1- 1) .شرح الاخبار،ج 2،ص 9.

بر آن نازل نکرده؛حکم تنها از آن خداست؛فرمان داده که غیر از او را نپرستید.

این است آیین ثابت و پایدار؛ولی بیشتر مردم نمی دانند».

روشن است که حکم در این آیه اشاره به فرمان الهی در امر توحید و مبارزه با شرک و مانند آن است.

همچنین در آیه 67 سوره«یوسف»از زبان یعقوب پیغمبر می گوید: «وَ قالَ یا بَنِیَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ ما أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ شَیْءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ» ؛و (به هنگام حرکت، یعقوب) گفت:پسران من؛همگی از یک در وارد نشوید؛بلکه از درهای مختلف وارد گردید (تا توجه مردم به سوی شما جلب نشود)؛و (من با این دستور،) نمی توانم تقدیر حتمی الهی را از شما دفع کنم! حکم و فرمان،تنها از آنِ خداست! بر او توکّل کرده ام؛و همه متوکّلان باید بر او توکّل کنند!».

حکم در این آیه نیز اشاره به این است که اگر من به سراغ عالم اسباب می روم و به شما دستوراتی می دهم تا گرفتار چشم زخم تا توطئه مخالفان نشوید،باید بدانید که مسبب الاسباب حقیقی خداست و باید به او توکل کنید.

قرآن مجید در مسئله اختلاف دو همسر با یکدیگر دستور می دهد که حَکَمی از سوی مرد و حَکَمی از سوی زن انتخاب شود تا بنشینند و تصمیم عادلانه ای بگیرند و به اختلاف میان آنها پایان دهند.

اصولاً کار تمام قضات حَکَمیت برای رسیدن به دعاوی و فصل خصومت است آیا هیچ عاقلی می گوید:خداوند باید در محکمه قضاوت بنشیند و برای فصل خصومت و رسیدن به دعاوی مردم حکم کند؟ و یا این که اگر اختلافی بین زن و شوهر پیدا شد،خداوند بیاید و تصمیم عادلانه ای درباره آنها بگیرد و یا این که امر حکومت بر مسلمانان را خدا بر عهده بگیرد؛فرمانده جنگ و صلح او باشد،غنائم را او تقسیم کند؟

ص:539

آری باید این کارها به دست انسان های آگاه و عادلی صورت گیرد که در تمام موارد بر طبق احکام الهی و فرمان و دستورات او حکم کنند،بنابراین حکم به معنای حَکَمیت برای رفع اختلاف که خوارج می پنداشتند هرگز در قرآن مجید به خدا نسبت داده نشده است و این مطلب به قدری روشن است که نیاز به توضیح ندارد.

احکامی که در قرآن مجید آمده به صورت قوانین کلی است که به دست رسول اکرم صلی الله علیه و آله و اولی الامر برای اجرا داده شده است و در اختلافات به دست قضات و مأمورانی که از طرف آنها برای اجرای احکام برگزیده شده اند.هیچ عاقلی نمی گوید خدا باید حد سرقت یا حد زنا را بر کسانی که مستحق اند اجرا کند.هیچ کس نمی گوید که در اختلاف حقوقی و خانوادگی که میان افرادی معین یا بین چند قبیله یا خانواده است،خداوند بیاید و قضاوت و فصل خصومت کند.

البته خداوند احکام کلی و قوانین جامعی مقرر فرموده که مدیران جامعه و مجریان احکام و قضات باید اعمال خود را بر آنها تطبیق دهند.این چیزی است که خوارج بر اثر ضعف عقل و حماقت و تعصب شدید نمی توانستند آن را درک کنند.

امیرمؤمنان علی علیه السلام در خطبه 40،از اجرای احکام و مدیریت جامعه تعبیر به «إمرة»(امیری و فرمانروایی) می کند و از این رو در ادامه همان خطبه می فرماید:

«مردم نیازمند امیر و حاکمی هستند (که فرمان خدا را در میان آنها اجرا کند)» اشاره به این که مسئله حکمیت در این دایره قرار داشت نه در دایره قانون گذاری الهی.با توجه به این که لشکر معاویه قرآن ها را بر سر نیزه کردند و در توطئه ای خطرناک گفتند ما هم مسلمانیم و قرآن در میان ما حکومت کند که چه کسی امیر در میان مسلمانان باشد و از آنجا که قرآن تعیین امیری به صورت شخصی و معین به اعتقاد آنها نکرده بود گفتند:ما باید از هر طرف حَکَمی انتخاب کنیم تا

ص:540

در پرتو آیات قرآن بنشینند و یک نفر را به عنوان امیر مسلمانان انتخاب کنند و این امر بر علی علیه السلام و یاران خاصش تحمیل شد.سپس اقلیت خوارج با آن مخالفت کردند که اصلا انتخاب حَکَم کار غلطی است و حَکَم خداست و شعار «لا حُکْمَ إلّا لِلّهِ»با این مفهوم انحرافی بعد از شکست مسئله حَکَمیت بالا گرفت، از این رو امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرمود:شعار «لا حُکْمَ إلّا لِلّهِ» یک واقعیت و سخن حقی است که آنها معنای باطلی را از آن اراده کرده اند؛حق است به این دلیل که توحید در قانون گذاری حکم می گوید:تشریع قوانین و احکام تنها از سوی خداست و رسول اکرم صلی الله علیه و آله مبلغ و مجری آن است و اما مفهوم باطلی که آنها از آن اراده می کردند این است که حکومت و فرماندهی و اجرای احکام و مدیریت جامعه باید به وسیله خداوند صورت گیرد.غافل از این که هرگز خدا نمی آید فرمان جنگ و صلح یا تقسیم غنائم و یا نصب امرای بلاد را صادر کند و اگر منظور آنها این بوده که اصلاً نیازی به امیر و زمامدار در جامعه نیست و مردم خودشان احکام را باید عمل کنند همان گونه که در طول تاریخ گذشته و امروز افرادی طرفدار نفی حکومت بودند،سستی و بی پایگی این مسئله نه تنها کمتر از اول نیست بلکه بیشتر است،همان طور که حضرت در خطبه چهلم نیز اشاره ای به آن دارد که تمام جوامع بشری در طول تاریخ حاکمی داشته؛خواه ظالم خواه عادل و حتی وجود حاکم ظالم از نبودن آن که باعث حرج و مرج و به هم ریختن شیرازه تمام جامعه می شود بهتر است؛حاکم ظالم برای حفظ خود هم که باشد ناچار است اجمالاً نظم و امنیتی در جامعه ایجاد کند،قاضی برای حل خصومت ها تعیین کند،زندان و بندی برای سارقان و مجرمان ترتیب دهد و حتی گاه خدمات اقتصادی فراوانی برای جلب توجه مردم و حفظ موقعیت خویش داشته باشد.اگر هیچ حکومتی نباشد جوامع بشری پس از مدت کوتاهی نابود می شوند.

ص:541

در جلد دوم همین کتاب ذیل خطبه 40 بحث های مشروحی در این زمینه داشتیم و درباره بلای تحریف حقایق و آثار زیان بار آن و همچنین ضرورت تشکیل حکومت،مطالب لازم را بیان کردیم.

***

ص:542

گفتار حکیمانه 199- هیاهوی اوباش

اشاره

و قال علیه السلام

فِی صِفَةِ الْغَوْغَاءِ:

هُمُ الَّذِینَ إِذَا اجْتَمَعُوا غَلَبُوا،وَ إِذَا تَفَرَّقُوا لَمْ یُعْرَفُوا.وَ قِیلَ بَلْ قال علیه السلام:

هُمُ الَّذِینَ إِذَا اجْتَمَعُوا ضَرُّوا،وَ إِذَا تَفَرَّقُوا نَفَعُوا.

فَقِیلَ:قَدْ عَرَفْنَا مَضَرَّةَ اجْتِمَاعِهِمْ،فَمَا مَنْفَعَةُ افْتِرَاقِهِمْ؟

فَقَالَ:یَرْجِعُ أَصْحَابُ الْمِهَنِ إِلَی مِهْنَتِهِمْ،فَیَنْتَفِعُ النَّاسُ بِهِمْ،

کَرُجُوعِ الْبَنَّاءِ إِلَی بِنَائِهِ،وَ النَّسَّاجِ إِلَی مَنْسَجِهِ،

وَ الْخَبَّازِ إِلَی مَخْبَزِهِ.

امام علیه السلام در بیان صفت توده های بی بند و باری که گاه دست به دست هم می دهند و مفاسدی در جامعه ایجاد می کنند فرمود:

آنها کسانی هستند که هر وقت هماهنگ شوند غالب می گردند و هنگامی که پراکنده شوند شناخته نخواهند شد.آنها کسانی هستند که هرگاه متحد شوند زیان می رسانند و هر زمان متفرق گردند سود به بار می آورند.

کسی سؤال کرد:زیان آنها را به هنگام متحد شدن دانستیم،منفعت آنها به هنگام پراکنده شدن چیست؟

ص:543

امام علیه السلام فرمود:پیشه وران و اهل کسب (از آنها) به کارهای خود باز می گردند و مردم از کار آنها بهره مند می شوند؛بنّا به سراغ بنّایی می رود و بافنده مشغول بافندگی می شود و نانوا به پخت نان می پردازد. (1)

ص:544


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: همان گونه که مشاهده می شود این کلام حکیمانه به دو صورت در متن نهج البلاغه در همین حکمت 199 آمده است و در منابع دیگر گاه اشاره به روایت اول شده و گاه اشاره به روایت دوم.خطیب رحمه الله در مصادر می گوید:ابو عثمان جاحظ در رساله نفی التشبیه عبارتی نقل کرده که شبیه روایت اول است ولی زمخشری عین عبارت مرحوم سید رضی را آورده است و ابن عبد ربه در العقد الفرید روایت دوم را به ابن عباس نسبت داده است و بدون شک ابن عباس آن را از امیرمؤمنان گرفته،زیرا خودش می گفت:«عِلْمی مِنْ عِلْمِ عَلیٍ ّ»و بلاذری در انساب الاشراف این روایت را با کلام حکمت آمیز بعد عیناً آورده است.همان گونه که زمخشری در ربیع الابرار آن را ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 163).

شرح و تفسیر

هیاهوی اوباش

امام علیه السلام در این گفتار پرمعنای خود از توده های بی بند و باری که گاه دست به دست هم می دهند و مفاسدی در جامعه ایجاد می کنند،سخن می گوید.

حضرت در وصف این گروه از اوباش می فرماید:«آنها کسانی هستند که هر وقت هماهنگ شوند غالب می گردند وهنگامی که پراکنده شوند شناخته نخواهند شد»؛ (فِی صِفَةِ الْغَوْغَاءِ:هُمُ الَّذِینَ إِذَا اجْتَمَعُوا غَلَبُوا،وَ إِذَا تَفَرَّقُوا لَمْ یُعْرَفُوا) .

در تعبیر دیگری گفته شده که امام علیه السلام فرمود:«آنها کسانی هستند که هرگاه متحد شوند زیان می رسانند و هرگاه متفرق گردند سود به بار می آورند»؛ (وَ قِیلَ بَلْ قال علیه السلام:هُمُ الَّذِینَ إِذَا اجْتَمَعُوا ضَرُّوا وَ إِذَا تَفَرَّقُوا نَفَعُوا) .

«کسی سؤال کرد:زیان آنها را به هنگام متحد شدن دانستیم،منفعت آنها به هنگام پراکنده شدن چیست؟»؛ (فَقِیلَ:قَدْ عَرَفْنَا مَضَرَّةَ اجْتِمَاعِهِمْ،فَمَا مَنْفَعَةُ افْتِرَاقِهِمْ؟) .

«امام فرمود:پیشه وران و اهل کسب (از آنها) به کارهای خود باز می گردند و مردم از کار آنها بهره مند می شوند؛بنّا به سراغ بنّایی می رود و بافنده مشغول بافندگی می شود و نانوا به پخت نان می پردازد»؛ (فَقَالَ:یَرْجِعُ أَصْحَابُ الْمِهَنِ إِلَی مِهْنَتِهِمْ،فَیَنْتَفِعُ النَّاسُ بِهِمْ،کَرُجُوعِ الْبَنَّاءِ إِلَی بِنَائِهِ،وَ النَّسَّاجِ إِلَی مَنْسَجِهِ،وَ الْخَبَّازِ إِلَی مَخْبَزِهِ) .

ص:545

«غوغاء»در لغت چنان که بسیاری از واژه پژوهان گفته اند دارای دو معناست:

نخست معنای وصفی دارد و به کسانی اطلاق می شود که جزء قشر منحط اجتماع یا به بیان دیگر از اوباش مردم اند.

افرادی هستند که از عقل و درایت قابل توجهی برخوردار نیستند و غالباً تحت تأثیر عوامل عاطفی قرار می گیرند که به آسانی ممکن است آنها را تحریک کرد و برای مقاصد سوئی به کار گرفت؛کسانی که مدیران فاسد و مفسد جامعه همیشه از آنها بهره می برند و نمونه های روشن آن را در حکومت بنی امیه و بنی عباس می توان مشاهده کرد.این واژه مفرد است و مانند سایر اسم جمع ها معنای جمعی دارد.

معنای دیگر«غوغاء»همان معنای مصدری یا اسم مصدری است که به ایجاد جار و جنجال اطلاق می شود،این معنا در فارسی امروز ما رایج است ولی معنای اول رایج نیست.

توضیح این که جوامع انسانی از گروه های مختلفی تشکیل می شود که سه گروه از آن را می توان در اینجا نام برد:نخست افراد فهمیده و باسواد و عاقل که آلت دست این و آن نمی شوند.

دوم توده های کم اطلاع و پایبند به اصول اخلاق و ایمان که آنها نیز برپایه ایمان و اخلاقشان در گروه های شرور شرکت نمی کنند،هرچند ممکن است گاهی با نقشه هایی آنها را اغفال کرد.این گروه همان ها هستند که امیرمؤمنان علی علیه السلام از آنها در عهدنامه مالک اشتر تعبیر بلیغی کرده و به عنوان«عامه مردم» آنان را ستوده و پناهگاه روز جنگ و صلح شمرده و به«مالک»توصیه می کند مصالح آنها را در نظر بگیرد و مصالح خواص پرادعا و زیاده طلب را فدای مصالحشان کند.

«وَ إِنَّمَا عِمَادُ الدِّینِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ فَلْیَکُنْ صِغْوُکَ لَهُمْ وَ مَیْلُکَ مَعَهُمْ» .

ص:546

سوم گروهی که سطح پایینی از فکر و اخلاق دارند و به اصطلاح بی بند و بار و فاقد تربیت لازم اسلامی هستند و در میان آنها گاه افراد شرور و موذی نیز یافت می شود.امیرمؤمنان علی علیه السلام در حدیث معروف کمیل که در کلام حکمت آمیز 147 گذشت درباره آنها می فرماید:

«وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ، یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ،لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ،وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَی رُکْنٍ وَثِیقٍ ؛و احمقانِ بی سر و پا و بی هدفی که دنبال هر صدایی می روند و با هر بادی حرکت می کنند؛ آنهایی که با نور علم روشن نشده اند و به ستون محکمی پناه نبرده اند».

این گروه اند که چون جمع شوند غالباً سبب ضرر و زیان می گردند.به کمترین چیزی تحریک می شوند و بیشترین خسارات را می رسانند؛ولی اگر با برنامه ریزی صحیح جلوی اجتماع آنها گرفته شود و هر کدام به دنبال کار خود باشند و به شغلی که دارند بپردازند،به جامعه منفعت می رسانند،زیرا بسیاری از کارهای سنگین اجتماعی معمولا بر دوش این گروه است.

زمامداران و مدیران جوامع اسلامی باید مراقب باشند دشمنان اسلام یا افراد شرور جامعه از وجود این گروه استفاده نکنند و آنها را در مسیر اهداف شوم خود به کار نگیرند.

***

ص:547

ص:548

گفتار حکیمانه 200- غوغاطلبان

اشاره

و قال علیه السلام

وَ أُتِیَ بِجَانٍ وَ مَعَهُ غَوْغَاءُ فَقَالَ:

لَا مَرْحَباً بِوُجُوهٍ لَا تُرَی إِلَّا عِنْدَ کُلِّ سَوْأَةٍ.

هنگامی که جنایتکاری را به همراه جمعی از اوباش خدمت امام علیه السلام آوردند.

امام علیه السلام فرمود:

خوش آمد مباد بر چهره هایی که جز به هنگام«حوادث بد»دیده نمی شوند. (1)

ص:549


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر از دانشمندانی که قبل و بعد از سید رضی می زیستند این کلام حکمت آمیز را نقل کرده از جمله بلاذری در انساب الاشراف با تفاوت مختصری و همچنین یعقوبی در کتاب تاریخ و آمدی در غررالحکم.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 164). مرحوم شیخ طوسی نیز آن را در کتاب تهذیب،مستند و مبسوطتر آورده است.(تهذیب،ج 10،ص 50،ح 34).

ص:550

شرح و تفسیر

غوغاطلبان

این کلام حکیمانه تکمیلی است برای کلام گذشته و ماجرا از این قرار است که جنایتکاری را خدمت آن حضرت آوردند و عده ای از اوباش همراه او بودند (گویا می خواستند مجازات او را تماشا کنند) امام علیه السلام فرمود:«خوش آمد مباد بر چهره هایی که جز به هنگام حوادث بد دیده نمی شوند»؛ (وَ أُتِیَ بِجَانٍ وَ مَعَهُ غَوْغَاءُ،فَقَالَ لَا مَرْحَباً بِوُجُوهٍ لَا تُرَی إِلَّا عِنْدَ کُلِّ سَوْأَةٍ).

«مرحبا» از ماده«رحب»به معنای وسعت مکان است و معمولا هنگامی که میهمانی وارد می شود،عرب به او مرحبا می گوید؛یعنی بفرمایید که در محل وسیع و مناسبی وارد شده اید.معادل آن در فارسی«خوش آمدید»است و ضد آن«لا مَرْحَباً»به معنای«خوش نیامدید»و یا«خوش آمد بر شما مباد».

آری همواره گروهی در جوامع بشری در پی جنجال آفرینی یا حضور در حوادث جنجالی هستند؛به محض این که نگاه کنند دو نفر با هم در گوشه خیابان دعوا می کنند از اطراف جمع می شوند؛نه برای میانجیگری،بلکه برای این که آن صحنه زشت را بنگرند و یا هنگامی که بشنوند بنا هست فلان کس را در ملأ عام مجازات کنند،دوان دوان به سوی آن صحنه می روند.

از بعضی روایات که در باب حدود آمده به خوبی استفاده می شود که امیرمؤمنان علی علیه السلام از این گروه متنفر بود.در کتاب وسائل الشیعه در کتاب الحدود حدیثی به این مضمون در باب کراهت اجتماع مردم برای نگاه کردن به

ص:551

شخصی که حرام می خورد آمده است هنگامی که امیرمؤمنان علیه السلام در بصره بودند مردی را خدمتش آوردند که بنا بود حد بر او اجرا شود،ناگهان گروهی از مردم برای تماشای آن منظره اجتماع کردند،امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:ای قنبر نگاه کن این گروه کیانند و برای چه آمدند عرض کرد مردی هست که می خواهند حد بر او اقامه کنند (و اینها تماشاگرند)،هنگامی که نزدیک شدند امام نگاه در چهره آنها کرد و فرمود:

«لا مَرْحباً بِوُجُوهٍ لا تُری إلّا فی کُلِ ّ سُوءٍ هؤُلاءِ فُضُولُ الرِّجالِ أمِطْهُمْ عَنّی یا قَنْبَرُ ؛خوش آمد مباد بر چهره هایی که جز در صحنه های بد دیده نمی شود آنها افراد بیهوده جامعه هستند ای قنبر آنها را از من دور ساز». (1)

درست که در قرآن مجید و روایات دستور داده شده است اجرای حد در حضور جمعی باشد تا مایه عبرت مردم گردد؛اما این گروه از افراد هرگز برای عبرت گرفتن نمی آمدند،بلکه هر جا جنجالی برپا شود در آنجا حضور می یابند و در صورتی که فرصت پیدا کنند خودشان نیز وارد صحنه می شوند.

ولی جالب توجه این که زمامداران ظالم و ستمگر در دنیای دیروز و امروز از وجود این گروه برای پیش بردن مقاصد نامشروع خود بهره فراوان می گیرند و برای درهم شکستن مخالفان خود و آمران به معروف و ناهیان از منکر این گروه را تحریک کرده و به مصاف آنها می فرستند.

ابن ابی الحدید از«احنف»چنین نقل می کند که می گفت:سفیهان جامعه را گرامی دارید،زیرا آنها شما را از این و آن حفظ می کنند.(منظورش این بود که می توانند دشمنان شما را دفع کنند) سپس شعری از شاعری نقل کرده که مضمونش این است:من این افراد بدرفتار را برای خودم حفظ می کنم تا در مقابل مخالفان از آنها استفاده کنم،اگر سگ هایی که نزد من اند حضور نداشته باشند از سگ های مخالفین در هراسم. (2)

ص:552


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 18،باب 22،ص 45،کتاب الحدود،ح 1.
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 20،ذیل حکمت مورد بحث.

گفتار حکیمانه 201- اجل همچون سپری محافظ است

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّ مَعَ کُلِّ إِنْسَانٍ مَلَکَیْنِ یَحْفَظَانِهِ،فَإِذَا جَاءَ الْقَدَرُ خَلَّیَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُ،

وَ إِنَّ الْأَجَلَ جُنَّةٌ حَصِینَةٌ.

امام علیه السلام فرمود:

همراه هر انسانی دو فرشته است که وی را (از خطرات) محافظت می کنند،

اما هنگامی که روز مقدّر فرا رسد او را در برابر حوادث رها می سازند

و (بنابراین) اجل و سرآمد زندگی (که از سوی خداوند تعیین شده)

سپری است محافظ و نگهدار. (1)

ص:553


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در کتاب مصادر این گفتار حکیمانه را از مورخ معروف ابن سعد که قبل از سید رضی می زیسته است در کتاب طبقات چنین نقل کرده که مردی از قبیله بنی مراد خدمت امیرمؤمنان علیه السلام آمد در حالی که در مسجد مشغول نماز بود عرض کرد:محافظانی برای خودتان انتخاب کنید بهتر است،زیرا جمعی از قبیله بنی مراد تصمیم قتل شما را گرفته اند.امام علیه السلام کلام حکیمانه مورد بحث را (با تفاوت مختصری) در برابر او بیان فرمود نیز ابن قتیبه که او هم پیش از مرحوم رضی می زیسته آن را در کتاب الامامة و السیاسة آورده است.مرحوم کلینی نیز در کتاب کافی حدیثی قریب به این مضمون را با مقدمه ای از«سعید بن قیس همدانی»از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل می کند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 164 و 165).

ص:554

شرح و تفسیر

اجل همچون سپری محافظ است

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به حقیقتی اشاره می کند که بسیاری از آن غافلند،می فرماید:«همراه هر انسانی دو فرشته است که وی را (از خطرات) محافظت می کنند،اما هنگامی که روز مقدّر فرا رسد او را در برابر حوادث رها می سازند و (بنابراین) اجل و سرآمد زندگی (که از سوی خداوند تعیین شده) سپری است محافظ و نگهدار»؛ (انَّ مَعَ کُلِّ إِنْسَانٍ مَلَکَیْنِ یَحْفَظَانِهِ،فَإِذَا جَاءَ الْقَدْرُ خَلَّیا بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُ،وَ إِنَّ الْأَجَلَ جُنَّةٌ حَصِینَةٌ).

از مجموع آیات قرآن و روایات اسلامی به خوبی استفاده می شود که انسان دارای دو اجل و سرآمد عمر است:یکی اجل معلق یا مشروط که اگر در برابر آن دقت شود می توان از آن پرهیز کرد،مانند انواع بیماری های قابل علاج،خطرات رانندگی که بر اثر بی احتیاطی پیش می آید،خطرات زلزله ها و طوفان ها که بر اثر سستی ساختمان خانه ها دامن انسان را می گیرد تمام اینها از اموری است که ممکن است به زندگی انسان پایان دهد ولی در عین حال قابل اجتناب است.

در حدیث معروفی از امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم که در زیر دیوار کجی نشسته بود.هنگامی که چشمش به وضع دیوار افتاد از زیر آن دیوار بلند شد و در جای امنی نشست.کسی عرض کرد:«یا أمیرَالْمُؤمِنِینَ تَفِرُّ مِنْ قَضاءِ اللّهِ؟؛از قضای الهی فرار می کنی؟»امام علیه السلام فرمود:

«أفِرُّ مِنْ قَضاءِ اللّهِ إلی قَدَرِ اللّهِ ؛من از قضای الهی به

ص:555

قدر الهی فرار می کنم».اشاره به این که قضای الهی در اینجا مشروط به این است که من در زیر این دیوار بمانم ولی قدر و اندازه گیری ها به من می گوید:نمان.

در واقع این یک قضای مشروط بود که امام علیه السلام با تقدیر دادن شرط آن قضا را منتفی کرد. (1)

ولی اجل حتمی سرآمدی است که قابل اجتناب نیست و خواه ناخواه دامن انسان را می گیرد؛مثلاً می دانیم قلب و عروق و مغز یک انسان توان محدودی دارند،هرچند تمام دستورات حفظ الصحة را رعایت کند زمانی که به آخر برسد این چراغ خاموش می شود و زندگی پایان می گیرد و یا این که خداوند مقرر کرده است فلان قوم و جمعیت بر اثر کارهایشان به فلان بلا مبتلا شوند در اینجا به مصداق «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ» 2 مرگشان حتمی است.

در داستان قوم لوط می خوانیم که ابراهیم علیه السلام درباره آنها شفاعت کرد.از سوی خدا به او خطاب شد: «یا إِبْراهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَ إِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ» ؛(گفتیم) ای ابراهیم! از این (درخواست) صرف نظر کن،که فرمان پروردگارت فرا رسیده؛و به یقین عذاب بدون بازگشت (الهی) به سراغ آنها می آید». (2)

از آیات قرآن نیز استفاده می شود فرشتگانی هستند که به فرمان خداوند خطرات را از انسان دفع می کنند «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ» 4 و به راستی اگر آنها نباشند انسان از زمان کودکی آماج انواع بلاها و خطرات است ولی عنایت پروردگار او را حفظ می کند؛ولی هنگامی که اجل

ص:556


1- 1) .بحار الانوار،ج 5،ص 97،ح 24.
2- 3) .هود،آیه 76.

حتمی انسان فرا رسد این فرشتگان او را رها می سازند و کلام امام علیه السلام در واقع از این آیه برگرفته شده است.

در روایتی از امام باقر علیه السلام می خوانیم که در تفسیر آیه فوق فرمود:

«یُحْفَظُ بِأمْرِ اللّهِ فی أنْ یَقَعَ فی رَکْیٍ أوْ یَقَعُ عَلَیْهِ حائِطٌ أوْ یُصیبُهُ شَیءٌ حَتّی إذا جاءَ الْقَدَرُ خَلَّوْا بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُ یَدْفَعُونَهُ إلَی الْمقادیرِ وَ هُما مَلَکانِ یَحْفَظانِهِ بِاللَّیْلِ وَ مَلَکانِ بِالنَّهارِ یَتَعاقِبانَهُ ؛آنها به فرمان خداوند انسان را حفظ می کنند از این که در چاهی سقوط کند یا دیواری بر او بیفتد یا حادثه دیگری برایش رخ دهد تا زمانی که مقدرات حتمی فرا رسد در آن هنگام آنها کنار می روند و او را تسلیم حوادث می کنند.دو فرشته اند که انسان را در شب حفظ می کنند و دو فرشته که در روز به طور متناوب این وظیفه را انجام می دهند». (1)

این سخن را با آیه دیگری از قرآن مجید ادامه می دهیم: «وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ» ؛و اوست که بر بندگان خود تسلط کامل دارد و مراقبانی بر شما می گمارد تا هنگامی که مرگ یکی از شما فرا رسد؛(در این هنگام،) فرستادگان ما جان او را می گیرند؛و آنها (در نگهداری حساب عمر و اعمال بندگان،) کوتاهی نمی کنند». (2)

البته هیچ کدام از این آیات و روایات مفهومش این نیست که انسان،بر اثر بی احتیاطی ها خود را در کام مرگ فرو برد و در پرتگاه ها بدون رعایت احتیاط گام بگذارد،چرا که همه اینها از قبیل اجل معلق یا مشروط است که اگر انسان رعایت موازین کند خطر از او فاصله می گیرد و اگر رعایت نکند گرفتار می شود.

آنچه امام بیان فرموده درباره اجل حتمی است که «جُنَّةٌ حَصینَةٌ» و«سپر محافظ» است.

ص:557


1- 1) .تفسیر برهان،ج 3،ص 235،ذیل آیه مورد بحث.
2- 2) .انعام،آیه 61.

این سخن را با حدیث دیگری از امیرمؤمنان که مرحوم کلینی در کافی آورده است پایان می دهیم:امام صادق علیه السلام می فرماید:

«إنَّ أمیرَ الْمُؤمِنینَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِ جَلَسَ إلی حائِطٍ مائِلٍ یَقْضی بَیْنَ النّاسِ فَقالَ بَعْضُهُمْ:لا تَقْعُدْ تَحْتَ هذَا الْحائِطِ فَإِنَّهُ مُعْوِرٌ ؛امیرمؤمنان علیه السلام زیر دیوار کجی نشسته بود و در میان مردم قضاوت می کرد.

بعضی عرض کردند:زیر این دیوار منشین که معیوب است».امام علیه السلام فرمود:

«حَرَسَ امْرَأً أجَلُهُ فَلَمّا قامَ سَقَطَ الْحائِطُ ؛اجل (حتمی) از هر کسی پاسداری می کند (امام علیه السلام این سخن را گفت و از زیر دیوار برخاست) هنگامی که برخاست دیوار سقوط کرد». (1)

کوتاه سخن این که گر چه ما باید از مظان خطر بپرهیزیم و فقها فتوا داده اند که به هنگام خطر و طوفان سوار کشتی شدن حرام است و اگر کسی از جاده خطرناکی برود نماز او تمام خواهد بود،زیرا سفر،سفر معصیت است؛ولی با این حال اقدام ما برای پرهیز از خطر تنها اجل معلق را از ما دور می سازد و اگر اجل حتمی فرا رسیده باشد هیچ راه فراری ندارد تا آن اجل فرا نرسیده انسان محفوظ است و هنگامی که آن فرا رسید دفاع از آن امکان پذیر نیست.

قرآن مجید در آیه 154 سوره آل عمران درباره کسانی که (بعد از حادثه احد) گمان های نادرستی به خدا می بردند و می گفتند:اگر بنا بود ما پیروز شویم در اینجا کشته نمی شدیم می فرماید:ای پیغمبر! به آنها بگو «لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلی مَضاجِعِهِمْ» ؛اگر شما در خانه هایتان هم بودید آنهایی که مقرر بود کشته شوند قطعاً به سوی قتلگاه خود بیرون می آمدند-و به قتل می رسیدند».

بنابراین توجه به تقسیم اجل به حتمی و غیر حتمی پاسخی است برای سؤالاتی که پیرامون این کلام حکمت آمیز و روایات مشابه آن عنوان می شود.

ص:558


1- 1) .کافی،ج 2،ص 58.

گفتار حکیمانه 202- بیعت مشروط!

اشاره

و قال علیه السلام

و قد قال له طلحة والزبیر:نُبایِعُکَ عَلی أَنّا شُرَکاؤُکَ فی هذَا الْأَمْر:

لَا،وَ لکِنَّکُمَا شَرِیکَانِ فِی الْقُوَّةِ وَ الْاِسْتِعَانَةِ،وَ عَوْنَانِ عَلَی الْعَجْزِ وَ الْأَوَدِ.

امام علیه السلام در پاسخ طلحه و زبیر آنجا که به امام پیشنهاد خلافت شورایی کردند و گفتند با تو بیعت می کنیم به این شرط که در حکومت شریک باشیم، فرمود:

نمی شود (زیرا شرکت در خلافت معنا ندارد) شما شریک در تقویت و کمک و یار و یاور به هنگام ناتوانی و سختی و مشکلات باشید. (1)

ص:559


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر می گوید:آنچه در این کلام کوتاه پرمعنا آمده برگرفته از گفتار طولانی است که میان امام و طلحه و زبیر رد و بدل شده و آن را ابوجعفر اسکافی بغدادی (متوفای 240) در کتاب خود آورده است.ابن ابی الحدید نیز تمام این سخن را در شرح نهج البلاغه خود نوشته و ابن قتیبه دینوری نیز در کتاب الامامة والسیاسة و یعقوبی در تاریخش ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 165).ابن ابی الحدید در جلد 7،ص 35 تا 43.ما این نامه را در ذیل خطبه چهارم در جلد اوّل،ص 420 به بعد آورده ایم.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 165).

ص:560

شرح و تفسیر

بیعت مشروط!

«این کلام حکیمانه را امام علیه السلام در پاسخ طلحه و زبیر فرمودند آنجا که به امام پیشنهاد خلافت شورایی کردند و گفتند با تو بیعت می کنیم به این شرط که در حکومت شریک باشیم.امام در پاسخ آنها فرمود:نمی شود (شرکت در خلافت معنا ندارد) شما شریک در تقویت و کمک و یار و یاور به هنگام ناتوانی و سختی و مشکلات باشید»؛ (وَ قالَ علیه السلام وَ قَدْ قالَ لَهُ طَلْحَةُ وَ الزُّبِیرُ:نُبایِعُکَ عَلی أَنّا شُرَکاؤُکَ فی هذَا الْأَمْر:لَا،وَ لکِنَّکُمَا شَرِیکَانِ فِی الْقُوَّةِ وَ الْاِسْتِعَانَةِ،وَ عَوْنَانِ عَلَی الْعَجْزِ وَ الْأَوَدِ).

آیا منظور طلحه و زبیر این بود که واقعاً خلافت شورایی باشد و آنها با علی علیه السلام شریک در تصمیم گیری شوند.یا مقصود این بود که بخشی از قلمرو حکومت اسلامی را امام به آنها بسپارد آن گونه که از بعضی روایات استفاده می شود؟ در بعضی از منابع معروف آمده است آن روز که زبیر با امام علیه السلام بیعت کرد امام به او فرمود:من از این می ترسم که تو پیمان خود را بشکنی،عرض کرد:

هرگز بیم نداشته باش تا ابد چنین کاری را نخواهم کرد.امام فرمود:آیا خداوند شاهد و گواه بر این موضوع باشد،عرض کرد:آری.چیزی نگذشت که آن دو به امیرمؤمنان علیه السلام عرض کردند:می دانی در زمان عثمان چه اندازه به ما جفا شد و او همواره طرفدار بنی امیه بود؛اما اکنون که خداوند خلافت را به تو سپرده بعضی از

ص:561

این فرمانداری ها را در اختیار ما بگذار امام فرمود:به قسمت الهی راضی باشید تا در این باره فکر کنم.سپس افزود:آگاه باشید من کسی را در این امانت شریک می کنم که از دین و امانت او راضی و مطمئن باشم.

از سویی دیگر هنگامی که امیر مؤمنان علی علیه السلام به معاویه نامه نوشت که مردم با من بیعت کردند تو هم از اهل شام برای من بیعت بگیر و بزرگان اهل شام را نزد من بفرست و معاویه (سخت دست پاچه شد) و نامه ای برای زبیر نوشت و او را به عنوان امیرالمؤمنین خطاب کرد و گفت:از تمام مردم شام برای تو بیعت گرفتم با سرعت به سوی کوفه و بصره برو و این دو شهر را تسخیر کن که اگر آن دو را تسخیر کنی دیگر هیچ مشکلی نخواهی نداشت. (1)

از اینجا روشن می شود این که طلحه و زبیر به هنگام بیعت و طبق بعضی از روایات مدتی بعد از بیعت خدمت امام علیه السلام آمدند و گفتند:ما بیعت کرده ایم که با تو شریک باشیم منظورشان این بود که حکومت بصره و کوفه را امام به آنها بسپارد و به این ترتیب بر تمام عراق مسلط شوند و دست به دست معاویه بدهند شام را هم در اختیار بگیرند تا قسمت عمده کشور اسلام تحت سیطره آنها واقع شود.با این توضیح می فهمیم چرا امام علیه السلام دست رد بر سینه آنها گذاشت و این جواب حکیمانه پرمعنا را به آنها داد.

در کتاب خلفای ابن قتیبه که از علمای مشهور اهل سنت است و در قرن سوم می زیسته تحت عنوان رفت و آمد طلحه و زبیر نزد علی علیه السلام چنین آمده است:بعد از تمام شدن بیعت،طلحه و زبیر نزد آن حضرت آمده عرض کردند:می دانی برای چه با تو بیعت کرده ایم؟ فرمود:آری برای این که گوش به فرمان من باشید و اطاعت کنید؛همان بیعتی که با ابوبکر و عمر و عثمان کردید.آنها (با صراحت) گفتند:نه ما با تو بیعت کردیم که شریک تو در امر خلافت باشیم.امام علیه السلام فرمود:

ص:562


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 1،ص 230 و 231.

چنین نیست.بلکه شما شریک در همکاری و کمک در برابر مشکلات و رنج ها هستید.این در حالی بود که«زبیر»شک نداشت که علی علیه السلام حکومت عراق را به او می سپارد و حکومت یمن را به«طلحه».هنگامی که برای آنها روشن شد که علی علیه السلام حکومتی را به آنها نمی سپارد شکایت خود را از آن حضرت آشکار ساختند«زبیر»در میان جمعیتی از قریش گفت:«هذا جَزائُنا مِنْ عَلِیٍ ّ قُمْنا لَهُ فی أمْرِ عُثْمانَ حَتّی أثْبَتْنا عَلَیْهِ الذَّنْبُ وَ سَبَبْنا لَهُ الْقَتْلُ وَ هُوَ جالِسٌ فی بَیْتِهِ وَ کَفَی الْأمْرُ فَلَمّا نالَ بِنا ما أرادَ جَعَلَ دُونَنا غَیْرَنا؛این پاداش ماست از سوی علی! ما در کار عثمان به نفع او قیام کردیم و گناهکاری او را ثابت نمودیم و عوامل قتل او را فراهم ساختیم در حالی که علی در خانه خود نشسته بود و ما مشکل را حل کردیم؛اما هنگامی که به وسیله ما به مقصودش رسید (و حکومت را در اختیار گرفت) دیگران را بر ما مقدم داشت. (1)

از این عبارت به خوبی روشن می شود که آنها واقعاً اهل توطئه و سیاست های مکارانه و دور از تقوا و پرهیزگاری بودند و این که بعضی گمان می کنند خوب بود علی علیه السلام مقامی به آنها می داد تا ساکت شوند اشتباه بزرگی است؛آنها نه صلاحیت و شایستگی و تقوا برای فرمانداری و استانداری کشور اسلام داشتند و نه به آن قانع بودند.دست در دست معاویه داشتند و می خواستند حکومت بر مسلمانان را به زور و از طریق دغل کاری به چنگ آورند و تقوای امیرمؤمنان علی علیه السلام هرگز پذیرای چنین مطلبی نبود.

در ذیل روایت بالا نیز آمده است که علی علیه السلام هنگامی که از سمپاشی های طلحه و زبیر آگاه شد به ابن عباس فرمود:تو چه پیشنهاد می کنی؟ ابن عباس گفت:من چنین فکر می کنم که آنها عاشق حکومت اند؛بصره را به زبیر بسپار و کوفه را به طلحه.امام علیه السلام خندید فرمود:وای بر تو! در کوفه و بصره

ص:563


1- 1) .الامامة و السیاسة،ج 1،ص 70 و 71.

مردان باشخصیت و اموال فراوانی وجود دارد که اگر آن دو به حکومت آن برسند بر گردن مردم سوار می شوند،سفیهان را از طریق طمع و ضعیفان را با فشار و قدرتمندان را با زور تحت سیطره خود می گیرند (و مردم را بدبخت می کنند و چهره حکومت اسلامی را به کلی تغییر می دهند).

***

ص:564

گفتار حکیمانه 203- اندرزی بسیار حکیمانه

اشاره

و قال علیه السلام

أَیُّهَا النَّاسُ،اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِنْ قُلْتُمْ سَمِعَ،وَ إِنْ أَضْمَرْتُمْ عَلِمَ،وَ بَادِرُوا الْمَوْتَ الَّذِی إِنْ هَرَبْتُمْ مِنْهُ أَدْرَکَکُمْ،وَ إِنْ أَقَمْتُمْ أَخَذَکُمْ،وَ إِنْ نَسِیتُمُوهُ ذَکَرَکُمْ.

امام علیه السلام فرمود:

ای مردم! از خدایی بترسید که اگر سخنی بگویید می شنود و اگر چیزی را در دل پنهان دارید می داند و بر مرگ پیشی گیرید که اگر از آن فرار کنید

به شما دست می یابد و اگر بایستید شما را می گیرد

و اگر فراموشش کنید شما را فراموش نخواهد کرد. (1)

ص:565


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در کتاب مصادر تنها سند دیگری که مربوط به قبل از سید رضی برای این گفتار حکیمانه نقل می کند چیزی است که«مبرد»در کتاب تاریخ خود معروف به کامل آورده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 166). البته در منابعی که بعد از سید رضی تألیف شده این سخن کراراً از مولا امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل شده؛از جمله در کتاب جواهر المطالب ابن دمشقی آمده است هنگامی که علی علیه السلام این سخن را فرمود«ابن عباس»شدیداً تحت تاثیر قرار گرفت و گفت:سبحان الله گویی این سخن قرآنی است که از آسمان نازل شده است.(جواهر المطالب،ج 2،ص 155،ح 102).

ص:566

شرح و تفسیر

اندرزی بسیار حکیمانه

امام علیه السلام در این گفتار نورانی که به گفته«ابن عباس»شبیه آیات قرآنی است روی دو نکته تکیه می کند:نخست درباره آگاهی خدا بر افعال و رفتار و نیات انسان ها هشدار می دهد و سپس درباره مرگی که هرگز انسان را فراموش نمی کند و می فرماید:«ای مردم! از خدایی بترسید که اگر سخنی بگویید می شنود و اگر چیزی را در دل پنهان دارید می داند و بر مرگ پیشی گیرید که اگر از آن فرار کنید به شما دست می یابد و اگر بایستید شما را می گیرد و اگر فراموشش کنید شما را فراموش نخواهد کرد»؛ (أَیُّهَا النَّاسُ،اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِنْ قُلْتُمْ سَمِعَ،وَ إِنْ أَضْمَرْتُمْ عَلِمَ،وَ بَادِرُوا الْمَوْتَ الَّذِی إِنْ هَرَبْتُمْ مِنْهُ أَدْرَکَکُمْ،وَ إِنْ أَقَمْتُمْ أَخَذَکُمْ،وَ إِنْ نَسِیتُمُوهُ ذَکَرَکُمْ) .

همه آنچه امام در این گفتار حکیمانه فرموده در واقع برگرفته از آیات قرآن مجید است.در آیه 7 سوره«مجادله»می خوانیم:

«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنی مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّ اللّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» ؛آیا نمی دانی که خداوند آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمین است می داند؛هیچ گاه سه نفر با هم نجوا نمی کنند مگر این که خدا چهارمین آنهاست،و هیچ گاه پنج نفر با هم

ص:567

نجوا نمی کنند مگر این که خداوند ششمین آنهاست،و نه تعدادی کمتر و نه بیشتر از آن مگر این که او همراه آنهاست هر جا که باشند،سپس روز قیامت آنها را از اعمالشان آگاه می سازد،چرا که خدا به هر چیزی داناست».

در جایی دیگر می فرماید: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» ؛ما انسان را آفریدیم و وسوسه های نفس او را می دانیم و ما به او از رگ قلبش نزدیک تریم!». (1)

در جایی دیگر می فرماید: «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلی عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» ؛بگو مرگی که از آن فرار می کنید سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد؛سپس به سوی کسی که دانای پنهان و آشکار است بازگردانده می شوید؛آن گاه شما را از آنچه انجام می دادید خبر می دهد». (2)

به راستی اگر انسان ایمان محکمی به محتوای این آیات و محتوای کلام امام علیه السلام داشته باشد تسلیم هوای نفس و وسوسه های شیطان و آلوده به گناه و معاصی نخواهد شد.

نیز اگر انسان مرگی را که برای همه مسلم است فراموش نکند و بداند این زندگی دیر یا زود پایان می گیرد و آنچه را برای گردآوری آن تلاش کرده رها می سازد و رخت بر می بندد و سپس در دادگاه عدل پروردگار حضور می یابد و نامه اعمال خود را که به مقتضای «لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلاّ أَحْصاها» 3 همه اعمال و گفتار او از کوچک و بزرگ را در دست دارد و باید پاسخ گوی همه آنها باشد،به یقین چنین انسانی با چنین اعتقادی جز در راه تقوا گام بر نمی دارد.

ص:568


1- 1) .ق،آیه 16.
2- 2) .جمعه،آیه 8.

مشکل انسان از آنجا شروع می شود که حضور نظارت خدا را در اعمال و گفتارش در همه حال فراموش کند و مرگ را به دست نسیان بسپارد.عجیب این است که در زندگی معمولی دنیا اگر تبهکاران احساس کنند مأموران انتظامی در جایی حضور دارند و آنها را دستگیر می کنند و به دادگاه تحویل می دهند قطعاً دست به کار خلافی نمی زنند؛حضور پلیس از یک طرف و دادگاهی که در انتظار است از طرفی دیگر آنها را از اعمالشان باز می دارد.تنها به جایی می روند که پلیس حضور نداشته نباشد و یا اگر گرفتار شوند مدرکی در دادگاه برای اعمال خلاف آنها به دست قضات نیفتد.با این حال چگونه ممکن است انسان ایمان به خدایی داشته باشد که از رگ قلب یا رگ گردنش به او نزدیکتر است و در همه جا فرشتگان الهی مراقب اعمال او هستند و همه را ثبت و ضبط می کنند.به علاوه دادگاه قیامت قطعی و یقینی است.چگونه ایمان به این امور با آلودگی به ظلم و گناه می سازد؟

مرحوم علامه مجلسی در حدیثی از امیرمؤمنان نقل می کند که ضمن خطبه مفصلی معروف به خطبه«دیباج»فرمود:

«وَ أفیضُوا فی ذِکْرِ اللّهِ جَلَّ ذِکْرُهُ فَإنَّهُ أحْسَنُ الذِّکْرِ وَ هُوَ أمانٌ مِنَ النِّفاقِ وَ بَرائَةٌ مِنَ النّارِ وَ تَذْکیرٌ لِصاحِبِهِ عِنْدَ کُلِ ّ خَیْرٍ یَقْسِمُهُ اللّهُ جَلَّ وَ عَزَّ وَ لَهُ دَوِیٌّ تَحْتَ الْعَرْشِ ؛بشتابید به سوی ذکر خدای متعال که بهترین ذکر است و انسان را از نفاق در امان می دارد و سبب برائت از آتش دوزخ است و نعمت هایی را که خدا به او می دهد یادآوری می کند و این ذکر صدایی در زیر عرش خدا طنین انداز دارد». (1)

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«أکْثِرُوا ذِکْرَ الْمَوْتِ فَإنَّهُ یُمَحِّصُ الذُّنُوبَ وَ یَزْهَدُ فِی الدُّنْیا ؛زیاد به یاد مرگ باشید که گناهان را محو می کند و انسان را نسبت به زرق و برق دنیا بی اعتنا می سازد». (2)

ص:569


1- 1) .بحارالانوار،ج 74،ص 291.
2- 2) .مجموعه ورام،ج 1،ص 269.

شرح بیشتری در مورد ذکر خداوند در جلد هشتم همین کتاب،ص 365 و در مورد یاد مرگ در جلد هفتم ص 271 مطالبی آمده است.

***

ص:570

گفتار حکیمانه 204 - تو نیکی کن هر چند سپاسگزاری نکنند

اشاره

و قال علیه السلام

لَا یُزَهِّدَنَّکَ فِی الْمَعْرُوفِ مَنْ لَا یَشْکُرُهُ لَکَ،فَقَدْ یَشْکُرُکَ عَلَیْهِ مَنْ لَا یَسْتَمْتِعُ بِشَیْءٍ مِنْهُ،وَ قَدْ تُدْرِکُ مِنْ شُکْرِ الشَّاکِرِ أَکْثَرَ مِمَّا

أَضَاعَ الْکَافِرُ،«وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» .

امام علیه السلام فرمود:

به علت ناسپاسی افراد،از کار نیک مضایقه نکنید چرا که (در مقابل) گاه کسی از تو سپاسگزاری می کند که از عمل نیکت هیچ بهره ای نبرده و چه بسا همین شکرگزاری اثرش بیش از ناسپاسی افراد ناسپاس باشد و (برتر از

همه اینها این که) خدا نیکوکاران را دوست دارد. (1)

ص:571


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر از«مبرد»در کتاب الفاضل در باب«الشکر للصنایع»می نویسد:از طرق مختلف از علی علیه السلام این سخن نقل شده و بیهقی در کتاب المحاسن و المساوی همین کلام حکیمانه را با تعبیر متفاوتی آورده است و همچنین صدوق در کتاب امالی و ابو هلال عسکری در کتاب دیوان المعانی.اینها کسانی هستند که قبل از سید رضی می زیسته اند.بعد از سید رضی نیز جماعتی از دانشمندان را ذکر می کند که این گفتار حکیمانه را از علی علیه السلام نقل کرده اند با تفاوت هایی که نشان می دهد از منابعی غیر از نهج البلاغه گرفته اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 166). قاضی قضاعی نیز در دستور معالم الحکم آن را ضمن کلام مبسوطی با تفاوت فراوان نقل کرده است.

ص:572

شرح و تفسیر

تو نیکی کن هر چند سپاسگزاری نکنند

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه همگان را دعوت به کار نیک به افراد نیازمند می کند خواه سپاسگزار باشند یا ناسپاسی کنند،می فرماید:«به علت ناسپاسی افراد،از کار نیک مضایقه نکنید،چرا که (در مقابل) گاه کسی از تو سپاسگزاری می کند که از عمل نیکت هیچ بهره ای نبرده و چه بسا همین شکرگزاری اثرش بیش از ناسپاسی افراد ناسپاس باشد و (برتر از همه اینها این که) خدا نیکوکاران را دوست دارد»؛ (لَا یُزَهِّدَنَّکَ فِی الْمَعْرُوفِ مَنْ لَا یَشْکُرُهُ لَکَ،فَقَدْ یَشْکُرُکَ عَلَیْهِ مَنْ لَا یَسْتَمْتِعُ بِشَیْءٍ مِنْهُ،وَ قَدْ تُدْرِکُ مِنْ شُکْرِ الشَّاکِرِ أَکْثَرَ مِمَّا أَضَاعَ الْکَافِرُ:«وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ») .

می دانیم مردم دو گروهند:افراد پر توقع و ناسپاس که همواره انتظار نیکی دارند؛ولی به هنگامی که از آن بهره مند شدند ناسپاسی می کنند.گاه می گویند:اگر بیشتر از این بود بهتر بود،گاه می گویند:ای کاش به این صورت انجام نمی شد و به شکل دیگری انجام می شد و گاه می گویند:اگر کسی نیکی کرده است وظیفه اش نیکی کردن بوده است و امثال آنها.

در برابر آنها گروه دیگری هستند که در برابر نیکی ها سپاسگزارند حتی گاه از نیکی هایی که در حق دیگران شده سپاسگزاری می کنند؛مثلاً می گویند:فلان انسان چه آدم سخاوتمند و خوش قلب و نیکوکار است که در حق برادر

ص:573

نیازمندش این همه نیکی می کند،مادر دردمندش را کاملاً مراقبت می نماید و برای بستگانش پیوسته در حال خدمت است.

از آنجا که کار نیک جاذبه فوق العاده ای دارد اگر کسانی که در حقشان نیکی شده ناسپاسی کنند،افراد دیگری هستند که سپاسگزار باشند و جالب توجه این که سپاسگزاری کسانی که از کار نیک بهره ای نبردند بسیار با ارزش تر از سپاسگزاری کسانی است که از آن بهره مند شده اند،چرا که آنها که بهره مند شده اند وظیفه سپاسگزاری دارند.به علاوه ممکن است به طمع کارهای نیک آینده سپاسگزاری کنند؛اما کسانی که از آن بهره ای نمی گیرند از صمیم دل به افراد نیکوکار احترام می گذارند.

گذشته از همه اینها،می دانیم همه نیکی ها از سوی خداست؛قدرت بر انجام کار نیک و توفیق به آن و تمایلات درونی درباره آن همه از سوی خداست که ما با استفاده از اختیار خود آنها را به کار می گیریم و کار نیک انجام می دهیم.در عین حال،خداوند از نیکوکاران سپاسگزاری می کند و این برتر از هر سپاسگزاری است.

درباره مجاهدانی که با جان و مال خود از آیین خدا دفاع کرده اند،قرآن مجید سخنی دارد؛آئینی که منفعت آنها در آن است و برای آنها تشریع شده،با این حال خداوند خودش را خریدار و مجاهدان را فروشنده و ثمن این معامله را بهشت برین قرار می دهد و به آنها درباره چنین معامله پرسودی تبریک می گوید.آیا اگر تمام دنیا در برابر جهاد مجاهدان ناسپاسی کنند این سپاسگزاری خداوند کافی نیست؟ «إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ». 1

ص:574

در حدیثی از پیغمبر گرامی اسلام می خوانیم که می فرماید:

«یَدُ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ فَوْقَ رُؤُوسِ الْمُکَفِّرینَ تُرَفْرِفُ بِالرَّحْمَةِ ؛دست خدای متعال بالای سر کسانی است که در برابر نعمت هایشان ناسپاسی می شود و رحمت خود را بر سر آنها می گستراند». (1)

از جمله اموری که می تواند مایه تسلی خاطر انسان در برابر ناسپاسی ها شود این است که بدانیم این موضوع منحصر به ما نیست؛این ناسپاسی ها در برابر پیامبران بزرگ خدا با آن همه زحمت هایی که برای هدایت مردم کشیدند به ویژه در برابر پیامبر اسلام و ائمه معصومان علیهم السلام به شکل گسترده ای انجام شد.در حدیثی که امام موسی بن جعفر از پدران گرامی اش علیهم السلام نقل می کند آمده است:

«کانَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله مُکَفَّراً لا یُشْکَرُ مَعْرُوفُهُ وَ لَقَدْ کانَ مَعْرُوفُهُ عَلَی الْقُرَشِیَّ وَ الْعَرَبِیِ ّ وَ الْعَجَمِیِ ّ وَمَنْ کانَ أعْظَمَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ مَعْروفاً عَلی هذَا الْخَلْق؟ وَ کَذلِکَ نَحْنُ أهْلُ الْبَیْتِ مُکَفَّرُونَ لا یُشْکَرُ مَعْرُوفُنا وَ خِیارُ الْمُؤْمِنینَ مُکَفَّرُونَ لا یُشْکَرُ مَعْرُوفُهُمْ ؛رسول خدا صلی الله علیه و آله در برابر نیکی ها و خدماتی که داشت ناسپاسی می شد، خیر و نیکی آن حضرت نه تنها به قریش می رسید،بلکه تمام عرب و عجم از آن بهره مند می شدند آیا کسی پیدا می شود که نیکی و کار خیرش از رسول خداوند نسبت به این مردم بیشتر باشد؟ و همچنین ما اهل بیت در برابر ناسپاسی ها قرار داریم؛نیکی ها و خدمات ما شکرگزاری نمی شود و نیکان اهل ایمان نیز مورد ناسپاسی قرار می گیرند و از نیکی آنها تشکر نمی شود». (2)

بنابراین نباید این گونه ناسپاسی ها ما را در انجام کار خیر سست و بی رغبت کند.افراد زیادی هستند که حتی کارهای خیر ما شامل آنها نمی شود؛ولی آنها قدردانی می کنند و بالاتر از همه،خدا و پیامبر و ائمه قدردان و سپاسگزارند.

ص:575


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 16،ص 308.
2- 2) .همان.

نکته:

قدردانی از بخشنده نعمت

همان گونه که انسان باید شکر نعمت های پروردگار را بگزارد،هرچند هیچ انسانی قادر بر این کار نیست،حداقل اعتراف به عدم توانایی شکر نعمت کند که این خود نوعی شکر نعمت است،باید در برابر انسان ها نیز همین حالت را داشته باشد و شکر خالق بدون شکر خلق،همان خلقی که واسطه نعمت بوده،کامل نمی شود.در همین زمینه حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که می فرماید:

«روز قیامت که می شود بنده ای را در صحنه محشر حاضر می کنند و در حضور خدای متعال می ایستد و خداوند دستور می دهد او را به سوی آتش دوزخ ببرند.

عرضه می دارد:خداوندا! دستور دادی مرا به سوی دوزخ ببرند در حالی که قرآن می خواندم (و به قرآن عمل می کردم) خدا می فرماید:بنده من،نعمت هایی به تو عرضه داشتم و تو شکر نعمت نگزاردی.عرضه می دارد:پروردگارا! تو فلان نعمت را به من دادی و من فلان گونه شکر آن را ادا کردم و نعمت دیگری به من دادی شکر آن را نیز گزاردم و پیوسته نعمت ها را ذکر می کند و شکرگزاری آنها را.خدای متعال می فرماید:بنده من راست می گویی؛ولی تو شکرگزاری در برابر کسی که واسطه نعمت بر تو بود نداشتی و من به ذات مقدسم سوگند خورده ام که شکر بنده ای را نپذیرم که در برابر واسطه نعمت من به خلقم شکرگزار نباشد. (1)

از این حدیث و احادیث متعدد دیگر روشن می شود که شکر خالق از شکر مخلوق نمی تواند جدا باشد؛زیرا غالباً نعمت های الهی از سوی واسطه هایی به انسان می رسد.

از همه مهم تر نعمت هدایتی است که از سوی رسول اکرم و امامان معصوم علیهم السلام به ما رسیده که بیش از همه باید شکرگزار آنها باشیم و شاید سلام

ص:576


1- 1) .بحارالانوار،ج 7،ص 224.

و درود ما به پیشگاه آنها بخشی از این شکرگزاری محسوب شود.حتی به مقتضای «إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً» 1 خداوند نیز با ارسال رحمتش بر آنها،از زحماتشان تشکر می کند و مؤمنان نیز باید از طریق تقاضای رحمت الهی بر آنها شکرگزار باشند.

همچنین در برابر اساتید و آنهایی که ما را با این منابع هدایت آشنا کرده اند شکرگزار باشیم و در برابر پدر و مادر که خداوند توصیه به خصوص آنها را در قرآن مجید کرده،آنجا که خطاب به آنها کرده می فرماید: «وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلی وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فِی عامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ». 2

و همچنین تمام کسانی که به نوعی به ما خدمت معنوی یا مادی کرده اند؛در هر لباس و مقامی که باشند شکرگزار باشیم.

به یقین این شکرگزاری ها افزون بر این که باعث پرورش روح انسان می شود، نیکوکاران را به کار نیک بیشتر تشویق و غیر نیکوکاران را در این زمره وارد می کند و اگر می بینیم در دنیای امروز طی مراسمی از افراد برتر در هر رشته و هر برنامه ای قدردانی می کنند و لوح سپاس به آنها می دهند برای همان آثار مثبتی است که این کار در پیشرفت جامعه دارد.

***

ص:577

ص:578

گفتار حکیمانه 205- وسعت پیمانه علم

اشاره

و قال علیه السلام

کُلُّ وِعَاءٍ یَضِیقُ بِمَا جُعِلَ فِیهِ إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ،فَإِنَّهُ یَتَّسِعُ بِهِ .

امام علیه السلام فرمود:

هر ظرفی بر اثر قرار دادن چیزی در آن از وسعتش کاسته می شود مگر پیمانه علم که هرقدر از دانش در آن جای گیرد وسعتش افزون می گردد! (1)

ص:579


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه،تنها به روایت آمدی در غررالحکم اشاره کرده.(که البته با تفاوت مختصری آن را آورده است).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 168). اضافه بر این«لیثی»از علمای قرن ششم نیز آن را با تفاوت در کتاب خود به نام عیون الحکم و المواعظ،ص 376 آورده است.

ص:580

شرح و تفسیر

وسعت پیمانه علم

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی درباره اهمیت علم و دانش اشاره می کند و می فرماید:«هر ظرفی بر اثر قرار دادن چیزی در آن از وسعتش کاسته می شود مگر پیمانه علم که هرقدر از دانش در آن جای گیرد وسعتش افزون می گردد!»؛ (کُلُّ وِعَاءٍ یَضِیقُ بِمَا جُعِلَ فِیهِ إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ،فَإِنَّهُ یَتَّسِعُ بِهِ) .

این نکته بسیار دقیقی است که امام علیه السلام به آن اشاره فرموده است.حقیقت این است که در«وعاء»(ظرف) مادی گنجایش محدودی وجود دارد که اگر چیزی در آن قرار دهند تدریجاً محدود و سرانجام پر می شود به گونه ای که قابل قرار دادن چیز دیگری در آن نیست؛ولی روح و فکر و قوه عاقله انسان کاملاً با آن متفاوت است؛هرقدر علوم تازه در آن قرار دهند گویی گنجایش بیشرتی پیدا می کند هر علمی سرچشمه علم دیگری می شود و هر تجربه ای تجربه دیگری با خود می آورد وبه یک معنا تا بی نهایت پیش می رود و این دلیل اهمیت فوق العاده آن و اشاره است به این که ما از فراگیری علوم هرگز خسته نشویم که واقعاً خسته کننده نیست،بلکه نشاط آور و روح پرور است.هنگامی که انسان می بیند در کنار نهالی که از یک مسئله علمی در سرزمین مغز خود کاشته نهال های دیگری جوانه می زند و می روید و اطراف خود را پر گل می کند،قطعاً به شوق و نشاط می آید.

حتی مغزهای کامپیوتری که در عصر و زمان ما به وجود آمده و بعضی از روی

ص:581

ناآگاهی گمان می برند می تواند روزی جانشین مغز انسان شود هر کدام ظرفیت محدودی دارند که وقتی اشباع شد مطلب تازه ای را نمی پذیرد در حالی که روح آدمی چنین نیست و بسیارند دانشمندان بزرگی که تا آخرین لحظه های عمر در تکاپوی علم و دانش بوده و هر روز حتی در واپسین ساعات عمر حقیقت تازه ای را کشف می کردند.

از جمله کسانی که به این حقیقت در شرح کلام حکیمانه بالا اشاره کرده ابن ابی الحدید معتزلی است که در شرح نهج البلاغه خود چنین می گوید:«در ذیل این کلام سرّ عظیمی نهفته شده و رمزی است به معنای شریف پیچیده ای که طرفداران نفس ناطقه (روح مجرد) از این راه دلیل برای اثبات عقیده خود گرفته اند نتیجه آن این است که قوای جسمانی بر اثر تکرار افعال خسته و ناتوان می شوند؛مثلاً هر گاه با چشم های خود پیوسته صحنه هایی را ببینیم چشم خسته می شود و اگر باز هم ادامه دهیم ممکن است چشم صدمه ببیند.همچنین است گوش انسان از شنیدن صداهای مکرر به زحمت می افتد (و خسته و ناتوان می گردد) و چنین است سایر قوای جسمانی؛ولی وقتی به قوه عاقله می رسیم می بینیم قضیه برعکس است،چرا که هر گاه معقولات بیشتری به این قوه وارد گردد،نیرو و توان و وسعت و انبساط آن بیشتر می شود و آمادگی برای درک مسائل جدیدی غیر از آنچه قبلاً دریافته پیدا می کند و در حقیقت تکرار معقولات شمشیر آن را تیزتر کرده و زنگار آن را می زداید و به همین دلیل می توان گفت:قوای جسمانی همه مادی هستند؛اما قوه عاقله مجرد است و ماورای مادیات». (1)یکی از بخش های قوه عاقله،حافظه انسان است که همه چیز را در خود حفظ می کند در حالی که قوای مادی این چنین نیست.

این کلام حکیمانه پیام های متعددی دارد از جمله این که انسان هرگز نباید از

ص:582


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 25.

فراگیری علم و دانش خسته شود یا گمان کند به مرحله نهایی علم و دانش رسیده است.بداند به سمتی حرکت می کند که هر قدر جلوتر می رود وسیع تر می شود.

در حدیث معروفی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«مَنْهُومانِ لا یَشْبَعُ طالِبُهُما طالِبُ الْعِلْمِ وَ طالِبُ الدُّنْیا ؛دو گروه گرسنه اند و هرگز سیر نمی شوند:طالبان عمل و طالبان دنیا». (1)

به همین دلیل تحصیل علم در اسلام از جهات مختلف نامحدود است:از نظر مدت حدیث معروف از پیامبر صلی الله علیه و آله است که فرمود:

«أُطْلُبُ الْعِلْمَ مِنَ الْمَهْدِ إِلَی اللَّحْدِ ؛از گهواره تا گور دانش بجوی»گرچه آن را در جوامع حدیثی نیافتیم.

از نظر مکان در حدیث دیگری می خوانیم:

«أُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصّینِ ؛به دنبال علم و دانش بروید هرچند در سرزمین چین باشد». (2)

از نظر مقدار کوشش در حدیثی از امام صادق علیه السلام آمده است:

«أُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِخَوْضِ اللُّجَجِ وَ سَفْکِ الْمُهَجِ ؛در طلب دانش باشید هرچند برای تحصیل آن در دریاها فرو روید و خون خود را فدا کنید». (3)

از نظر استاد در حدیث دیگری می خوانیم:

«الْحِکْمَةُ ضالَّةُ الْمُؤْمِنِ یَأْخُذُها حَیْثُ وَجَدَها ؛علم و دانش گمشده فرد با ایمان است،نزد هر کس باشد گمشده خود را مطالبه می کند». (4)

این سخن را با حدیثی که از امیرمؤمنان علیه السلام در غرر الحکم آمده است پایان می دهیم:

«الْعالِمُ مَنْ لا یَشْبَعُ مِنَ الْعِلْمِ وَ لا یَتَشَبَّعُ بِهِ ؛عالم و دانشمند کسی است که هرگز از علم و دانش سیر نمی شود و اظهار سیری نیز می کند». (5)

ص:583


1- 1) .بحار الانوار،ج 1،ص 183.
2- 2) .وسائل الشیعه،ج 27،ص 27 (با توجه به این که در آن زمان آخرین نقطه آباد شناخته شده دنیا چین بود).
3- 3) .بحار الانوار،ج 75،ص 277.
4- 4) .عوالی اللئالی،ج 4،ص 81.
5- 5) .غرر الحکم،ح 75.

ص:584

گفتار حکیمانه 206- در برابر جاهلان بردبار باش

اشاره

و قال علیه السلام

أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِیمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَی الْجَاهِلِ.

امام علیه السلام فرمود:

نخستین نتیجه ای که شخص بردبار از بردباری خود می برد این است که مردم در برابر جاهل و نادان از وی حمایت خواهند کرد. (1)

ص:585


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: به گفته کتاب مصادر،این کلام حکیمانه را پیش از سید رضی در نهج البلاغه،ابن قتیبة در عیون الاخبار و ابن عبد ربه در عقد الفرید با تفاوت هایی آورده اند و بعد از مرحوم سید رضی در کتب زیادی از جمله کنز الفوائد،ربیع الابرار زمخشری و دستور معالم الحکم نوشته قاضی قضاعی و نهایة الارب نویری آمده است و با توجه به این که بسیاری از آنها با تفاوت هایی در عبارت آن را نقل کرده اند روشن می شود که از منابعی جز نهج البلاغه گرفته اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 168).

ص:586

شرح و تفسیر

در برابر جاهلان بردبار باش

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه،به یکی از آثار ارزنده حلم و بردباری در مقابل سفیهان و جاهلان اشاره کرده می فرماید:«نخستین نتیجه ای که شخص بردبار از بردباری خود می برد این است که مردم در برابر جاهل و نادان از وی حمایت خواهند کرد»؛ (أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِیمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَی الْجَاهِلِ) .

بعضی از ارباب لغت«حلم»را به معنای خویشتن داری به هنگام هیجان غضب دانسته اند و از آنجا که این حالت از عقل و خرد نشأت می گیرد،گاه واژه «حلیم»به معنای عاقل به کار رفته است.

بسیاری از افراد جاهل و نادان پرادعا،بلندپرواز و پرخاشگرند،ازاین رو هنگامی که در برابر دانشمند وارسته ای قرار گیرند برای اظهار خودنمایی ممکن است انواع اهانت ها را روا دارند.حال اگر شخص عالم و دانشمند و انسان با ایمان و متقی بخواهد در برابر آنها عکس العمل نشان دهد،مقام خود را پایین آورده است؛اما اگر حلم و بردباری در برابر این افراد نادان و بی ادب به خرج دهد و عکس العملی از خود ظاهر نکند،مردم به مظلوم بودن او اعتراف می کنند و به حکم غریزه حمایت از مظلوم که در بسیاری از انسان ها نهفته است به حمایت از او بر می خیزند و جاهل جسور و بی ادب را بر سر جایش می نشانند.

این نخستین نتیجه ای است که افراد حلیم از حلمشان می برند و در واقع دفاع از

ص:587

خود را بر عهده دیگران می نهند.

قرآن مجید درباره عباد الرحمان (بندگان خاص خدا) می فرماید: «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً» ؛و هنگامی که جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند)،به آنها سلام می گویند (و با بی اعتنایی و بزرگواری می گذرند)». (1)

در جایی دیگر خداوند به پیامبرش دستور می دهد که: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ» ؛(به هر حال) با عفو و مدارا رفتار کن،و به کارهای شایسته دعوت نما،و از جاهلان روی بگردان (و با آنان ستیزه مکن)!». (2)

نیز در مقام مدح انبیای پیشین از صفت حلم نام برده شده است؛از جمله درباره ابراهیم علیه السلام در آیه 114 سوره«توبه»در مدح ابراهیم به سبب حلم و بردباری اش در برابر عموی بت پرست می فرماید: «إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوّاهٌ حَلِیمٌ» ؛به یقین ابراهیم مهربان و بردبار بود».

حلم علاوه بر این،آثار فراوان دیگری نیز دارد و آن این که به انسان آرامش می بخشد و وی را از آلوده شدن به گناه به هنگام ستیزه جویی حفظ می کند و از تشدید عداوت دشمن که به جسارت و بی ادبی پرداخته جلوگیری می نماید.

بر پایه همین نکات است که امیرمؤمنان علی علیه السلام در نهج البلاغه بارها بر اهمیت حلم تأکید ورزیده است؛از جمله در خطبه 193 (خطبه همام) که اوصاف پرهیزگاران را شرح می دهد می فرماید:«یکی از صفات آنها این است که علم را با حلم می آمیزند»؛

(یَمْزَجُ الْحِلْمَ بِالْعِلْمِ) و در حکمت 31 یکی از شاخه های عدالت،استواری در حلم شمرده شده است.

در کلام حکیمانه ای که پس از این کلام مورد بحث خواهد آمد

ص:588


1- 1) .فرقان،آیه 63.
2- 2) .اعراف،آیه 199.

(حکمت 207) نیز همین معنا تأکید شده و در کلام حکمت آمیز 211،418،424 و 460 اشارات مهمی به اهمیت حلم شده است.

در روایات دیگر اسلامی نیز بر اهمیت حلم و آثار مثبت آن تکیه شده؛از جمله در حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:

«ألا أُخْبِرُکُمْ بِأشْبَهِکُمْ بی أخْلاقاً؟ ؛آیا به شما خبر دهم کدام یک از شما از نظر اخلاق به من شبیه ترید؟». (1)

یاران عرض کردند:آری ای رسول خدا! فرمود:

«أحْسَنُکُمْ أخْلاقاً وَ أعْظَمُکُمْ حِلْماً وَ أبَرُّکُمْ بِقَرابَتِهِ وَ أشَدُّکُمْ إنْصافاً مِنْ نَفْسِهِ فِی الْغَضَبِ وَ الرِّضا ؛آن کس که از همه خوش اخلاق تر و بردبارتر و نیکوکارتر به خویشاوندان خود و باانصاف تر در حال غضب و خشنودی است». (2)

در حدیثی که در غرر الحکم از امام امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده می خوانیم:

«أشْجَعُ النّاسُ مَنْ غَلَبَ الْجَهْلَ بِالْحِلْمِ ؛شجاع ترین مردم کسی است که با نیروی حلم،بر جهل (جاهلان) غالب آید». (3)

در حدیث دیگری از همان حضرت و در همان منبع آمده است:

«إنَّ أفْضَلَ أخْلاقِ الرِّجالِ الْحِلْمُ ؛برترین اخلاق مردان با شخصیت حلم و بردباری است». (4)

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«کَفی بِالْحِلْمِ ناصِراً ؛حلم برای یاری انسان کافی است». (5)

در حدیث مفصلی که مرحوم علامه مجلسی در گفت وگوی امام صادق علیه السلام با «عنوان بصری»که برای درک علم به محضر آن حضرت آمده بود نقل می کند، می خوانیم که فرمود:حلم و بردباری تو باید به قدری باشد که اگر کسی به تو

ص:589


1- 1) .بحار الانوار،ج 74،ص 154.
2- 2) .غرر الحکم،ص 285.
3- 3) .همان.
4- 4) .همان.
5- 5) .کافی،ج 2،ص 112.

بگوید اگر سخن نسنجیده ای درباره من بگویی ده برابر آن به تو می گویم،تو در جواب بگویی اگر تو ده سخن ناسنجیده بگویی من یکی نخواهم گفت

(فَمَنْ قالَ لَکَ إنْ قُلْتَ واحِدَةً سَمِعْتَ عَشْراً فَقُلْ إنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ واحِدَةً) . (1)

***

ص:590


1- 1) .بحارالانوار،ج 1،ص 226.

گفتار حکیمانه 207 - راه تحصیل بردباری

اشاره

و قال علیه السلام

إِنْ لَمْ تَکُنْ حَلِیماً فَتَحَلَّمْ؛فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَکَ أَنْ یَکُونَ مِنْهُمْ.

امام علیه السلام فرمود:

اگر حلیم و بردبار نیستی خود را به بردباری وادار کن (و همانند حلیمان عمل کن) زیرا کمتر شده است کسی خود را شبیه قومی کند و سرانجام از آنان نشود. (1)

ص:591


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: نویسنده مصادر می گوید:مرحوم دیلمی این جمله را با اضافاتی در کتاب اعلام الدین فی صفات المؤمنین آورده است و نامبرده هرچند بعد از مرحوم سید رضی می زیسته اما اختلاف در نقل نشان می دهد که از مصادر دیگری آن را اخذ کرده است.مرحوم کلینی که قبل از مرحوم سید رضی می زیسته این جمله را از امام صادق علیه السلام به این صورت نقل کرده است: «إذا لَمْ تَکُنْ حَلیماً فَتَحَلَّم» و با توجه به اتحاد مضمون و این که همه آنها از امامان معصوم گرفته شده و آنها نور واحدی هستند تفاوتی احساس نمی شود.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 169).

ص:592

شرح و تفسیر

راه تحصیل بردباری

امام علیه السلام در این کلام نورانی که در واقع تکمیلی است برای کلام حکیمانه گذشته اشاره به نکته دیگری درباره حلم و بردباری می کند و می فرماید:«اگر حلیم و بردبار نیستی خود را به بردباری وادار کن (و همانند حلیمان عمل نما) زیرا کمتر شده است کسی خود را شبیه قومی کند و سرانجام از آنان نشود»؛ (إِنْ لَمْ تَکُنْ حَلِیماً فَتَحَلَّمْ؛فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَکَ أَنْ یَکُونَ مِنْهُمْ) .

کلام حکیمانه پیشین درباره بعضی از آثار مهم حلم بود و امام علیه السلام در این کلام، راه رسیدن به این خلق از اخلاق فضیله را بیان می کند که چون افرادی دارای این صفت نیستند خود را وادار به آن کنند؛مثلاً حادثه خشم آوری واقع می شود و انسان عصبانی می گردد و از درون می جوشد و می خروشد؛ولی خودش را کنترل کند و قیافه ای همچون حلیمان و بردباران به خود بگیرد.این کار در نخستین بار ممکن است بسیار مشکل باشد ولی هرچه تکرار شود آسان تر می گردد تا زمانی که انسان به آن عادت می کند و تبدیل به حالت و سپس تبدیل به ملکه می شود.

البته تمام صفات فضیله را می توان از این راه به دست آورد؛مثلاً علمای اخلاق درباره افراد جبان و ترسو می گویند:خود را در میدان های ترسناک وارد کند و شجاعت را بر خویش تحمیل نماید.پس از مدتی عادت می کند و ملکه

ص:593

شجاعت در او پیدا می شود.

جمله «قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ» نیز دلیل بر این کلیت و عمومیت است و در واقع امام علیه السلام آن را به عنوان درسی فراگیر در مسیر تحصیل فضایل تعلیم داده است و این همان چیزی است که نه تنها علمای اخلاق،بلکه روانشناسان نیز بر آن اصرار دارند و آن را یکی از طرق رفع نقایص روانی می شمارند.

راه دیگر برای تحصیل این صفت مهم اخلاقی،مطالعه حالات علما و پیشوایان بزرگ مخصوصاً رسول اکرم و ائمه معصومین علیهم السلام است که آنها چقدر در برابر افراد جسور حلیم و بردبار بوده اند.

در حدیثی که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در کتب شیعه و اهل سنت نقل شده می خوانیم که روزی مرد عربی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و (بدون مقدمه) عبای پیغمبر صلی الله علیه و آله را گرفت و به گردن پیامبر صلی الله علیه و آله انداخت و به شدت کشید به گونه ای که اثر آن روی گردن مبارک حضرت آشکار شد.سپس گفت:ای محمد! از آن مال خدا که نزد توست چیزی به من بده.پیامبر صلی الله علیه و آله نگاهی به او کرد و خندید (اشاره به این که اگر مالی می خواهی راه آن این کار نیست) سپس دستور داد چیزی به او بخشیدند (و از خود هیچ عکس العمل خشنی در برابر او ظاهر نساخت) و این نشانه حلم فوق العاده آن حضرت است. (1)

در حدیث دیگری که در مکارم الاخلاق آمده می خوانیم که گاهی کودکان را خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله می آوردند تا برای آنها دعا کند و مبارک باشند و یا نامی برای آنها انتخاب کند.پیامبر صلی الله علیه و آله کودک را می گرفت و در دامان خود برای احترام به خانواده اش می گذاشت و چه بسا کودک دامان پیامبر صلی الله علیه و آله را تَر می کرد.بعضی از حاضران فریاد می کشیدند،حضرت می فرمود:آرام باشید مانع وی نشوید،او را آزاد می گذاشت تا بولش تمام شود.سپس به او دعا می فرمود یا نامگذاری

ص:594


1- 1) .صحیح مسلم،ج 3،ص 103؛بحار الانوار،ج 16،ص 230.

می کرد.این کار سبب خوشحالی خانواده کودک می شد و احساس می کردند پیامبر صلی الله علیه و آله به هیچ وجه از ماجرای کودکشان ناراحت نشده است.هنگامی که باز می گشتند پیامبر صلی الله علیه و آله لباس و بدن خود را می شست. (1)

از جمله در حدیثی که مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی آورده است ذیل بابی که به عنوان«الحلم»عنوان کرده است می خوانیم:امام صادق علیه السلام خدمتکاری داشت که او را به دنبال کاری فرستاد ولی مدتی گذشت و نیامد.امام علیه السلام در جستجوی وی برآمد دید در گوشه ای خوابیده است.امام علیه السلام بالای سرش نشست و او را باد می زد تا زمانی که بیدار شد.در آن هنگام امام علیه السلام به او فرمود:

«یا فُلانَ وَ اللّهِ ما ذلِکَ لَکَ تَنامُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لَکَ اللَّیْلُ وَ لَنا مِنْکَ النَّهارُ ؛ای غلام! به خدا سوگند این سزاوار تو نیست.هم شب را می خوابی هم روز را.شب برای تو باشد و روز برای ما». (2)

مرحوم مفید در کتاب مجالس خود از جابر نقل می کند که امیرمؤمنان علیه السلام شنید مردی«قنبر»را دشنام می دهد و«قنبر»می خواهد به او پاسخ دهد.امام علیه السلام او را صدا زد فرمود:

«مَهْلاً یا قَنْبَر دَعِ الشّاتِمَةَ مُهاناً تَرْض الرَّحْمانَ وَ تَسْخَطُ الشَّیْطانَ وَ تُعاقِبُ عَدُوَّکَ ؛قنبر آرام باش.دشنام دهنده را رها کن که سبب خشنودی خدا و خشم شیطان می شود و این مجازاتی است برای دشمن تو».سپس افزود:

«فَوَالَّذی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ ما أرْضَی الْمُؤْمِنُ رَبَّهُ بِمِثْل الْحِلْمِ وَ لا أسْخَطَ الشَّیْطانَ بِمِثْلِ الصَّمْتِ وَ لا عُوقِبَ الْأحْمَقُ بِمِثْلِ السُّکُوتِ عَنْهُ ؛به خدایی که دانه را در زمین می شکافد و انسان را می آفریند سوگند هرگز انسان با ایمانی پروردگارش را به چیزی مانند حلم و بردباری خشنود نکرده است و شیطان را به مانند سکوت (در این گونه موارد) خشمگین نساخته و احمق را همانند خاموشی

ص:595


1- 1) .مکام الاخلاق،ص 25.
2- 2) .کافی،ج 2،ص 112،ح 7.

در برابرش مجازات ننموده است». (1)

این سخن را با کلامی از شریف رضی در کتاب خصائص الائمة پایان می دهیم او در آن کتاب کلام حکیمانه فوق را با اضافه ای روشن گر آورده و چنین نقل کرده است:

«أفْضَلُ رِداءٍ یُرْتَدی بِهِ الْحِلْمُ فَإنْ لَمْ تَکُنْ حَلیماً ...؛برترین لباس لباس حلم است و اگر حلیم نیستی خود را مشابه حلیمان کن...». (2)

***

ص:596


1- 1) .امالی مفید،ص 118.
2- 2) .خصائص الأئمّه،ص 115.

گفتار حکیمانه 208- شش اندرز ناب

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ رَبِحَ،وَ مَنْ غَفَلَ عَنْهَا خَسِرَ،وَ مَنْ خَافَ أَمِنَ،وَ مَنِ اعْتَبَرَ أَبْصَرَ،وَ مَنْ أَبْصَرَ فَهِمَ،وَ مَنْ فَهِمَ عَلِمَ.

امام علیه السلام فرمود:

هر کس به حساب خود برسد سود می برد و آن کس که غافل بماند زیان می بیند.

کسی که (از خدا) بترسد ایمن می گردد و کسی که عبرت گیرد بینا می شود و آن کس که بینا گردد (حقایق را) می فهمد و آن کس که (حقایق را) بفهمد دانا می شود. (1)

ص:597


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که جمله اول از این کلام حکیمانه در غررالحکم و جمله دوم و سوم در کتاب کنزالفوائد با تفاوتی ذکر شده و سایر جمله ها هماهنگ با قرآن مجید و سنت پاک نبوی و عقل و ذوق سلیم است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 170). مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار حدیثی شبیه همین گفتار حکیمانه را از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام با اضافاتی نقل کرده است.(بحار الانوار،ج 75،ص 352).

ص:598

شرح و تفسیر

شش اندرز ناب

در این کلام حکیمانه شش جمله وجود دارد که سه جمله از آن مستقل از یکدیگر و سه جمله مرتبط با یکدیگر است و هر کدام نکته ای را بیان می کند، می فرماید:«هر کس به حساب خود برسد سود می برد و آن کس که غافل بماند زیان می بیند.کسی که (از خدا) بترسد ایمن می گردد و کسی که عبرت گیرد بینا می شود و آن کس که بینا گردد (حقایق را) می فهمد و آن کس که (حقایق را) بفهمد دانا می شود»؛ (مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ رَبِحَ،وَ مَنْ غَفَلَ عَنْهَا خَسِرَ،وَ مَنْ خَافَ أَمِنَ، وَ مَنِ اعْتَبَرَ أَبْصَرَ،وَ مَنْ أَبْصَرَ فَهِمَ،وَ مَنْ فَهِمَ عَلِمَ) .

همیشه مسئله حسابرسی در زندگی مادی مردم وسیله ای برای پرهیز از زیان ها بوده است و وسایل مختلفی برای ثبت و ضبط حساب ها از قدیم الایام فراهم کرده اند.در عصر و زمان ما این وسایل بسیار متنوع و پیچیده شده و دقیق ترین حساب ها را نگهداری می کند.بررسی حساب سبب می شود که اگر انسان احساس زیان کرد به سراغ نقطه های آسیب پذیر برود و آنها را اصلاح کند تا زیان،تبدیل به سود گردد.اصولاً تمام این جهان بر اساس حساب و نظم آمیخته با آن قرار گرفته است.هر گاه درون بدن خود را ملاحظه کنیم در منطقه خون ما حساب دقیقی حکمفرماست؛بیش از بیست فلز و شبه فلز و مواد مختلف حاصل از آن خون ما را تشکیل می دهد و به مجرد این که نظم آن به هم

ص:599

بخورد بیماری حاصل می شود.به همین دلیل پزشکان اولین دستوری را که می دهند محاسبه اجزای تشکیل دهنده خون از طریق آزمایش است تا به وسیله این حسابگری جلوی بیماری را بگیرند.

آن کس که این آزمایش ها را به فراموشی بسپارد ممکن است زمانی متوجه شود که خسارت و زیان وسیعی دامن او را گرفته،در امور مادی دنیا ورشکست و در مسائل طبیعی مانند سلامتی جسم گرفتار بیماری های غیر قابل علاج شده است.

اسلام می گوید:در امور معنوی نیز باید همین گونه بلکه دقیق تر به حساب خویش رسید.آن کس که مراقب اعمال خویش باشد و حسابرسی دقیق کند سود معنوی می برد و کسی که از آن غافل گردد گرفتار خسران و زیان در دنیا و آخرت می شود.

در حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«لا یَکُونُ الْعَبْدُ مُؤْمِناً حَتّی یُحاسِبُ نَفْسَهُ أشَدَّ مِنْ مُحاسَبَةِ الشَّریکِ شَریکَهُ وَ السَّیِّدُ عَبْدَهُ ؛انسان فرد باایمانی نخواهد بود مگر زمانی که با دقت اعمال خود را محاسبه کند؛دقیق تر از آنچه شریک به حساب شریک خود می رسد یا مولا به حساب بنده خویش». (1)

حسابگری در مسائل معنوی و امور اخروی باید شدیدتر و دقیق تر باشد،زیرا غیر ما حسابگرانی هستند که حساب دقیق اعمال ما را دارند،در حالی که در امور مادی،هر کس خودش حسابگر خویش است و معمولا کسی بر او نظارتی ندارد.

قرآن مجید می گوید: «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ* کِراماً کاتِبِینَ* یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ» ؛و به یقین نگاهبانانی بر شما گمارده شده،والا مقام و نویسنده (اعمال نیک و بد شما) که می دانند شما چه می کنید». (2)

ص:600


1- 1) .بحار الانوار،ج 67،ص 72.
2- 2) .انفطار،آیه 10-12.

در جای دیگر می فرماید:روز قیامت خطاب به گناهکاران می شود و خداوند به آنها می گوید: «هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ إِنّا کُنّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» ؛ این نامه اعمال شماست که ما نوشته ایم و به حق بر ضدّ شما سخن می گوید؛ما آنچه را انجام می دادید می نوشتیم». (1)

در روایات اسلامی تأکید شده است که همه روز به حساب خود برسید؛یعنی شب هنگام همان گونه که معمول بسیاری از بازرگان ها و تجار است که دفاتر خود را به خانه می برند و به حساب روز خود می رسند شما هم شب هنگام به اعمالی که در روز انجام دادید نگاهی حسابگرانه بیفکنید؛اگر خطایی بوده توبه کنید و اگر کار خوبی بوده شکر خدا به جا آورید و آن را تکرار نمایید.

امام کاظم علیه السلام در حدیثی می فرماید:

«لَیْسَ مِنّا مَنْ لَمْ یُحاسِبْ نَفْسَهُ فی کُلِ ّ یَوْمٍ فَإنْ عَمِلَ خَیْراً اسْتَزادَ اللّهَ مِنْهُ وَ حَمِدَ اللّهَ عَلَیْهِ وَ إنْ عَمِلَ شَرّاً اسْتَغْفَرَ اللّهَ مِنْهُ وَ تابَ إلَیْهِ ؛کسی که همه روز به حساب خود نرسد از ما نیست؛اگر کار خیری انجام داده از خداوند توفیق فزونی بطلبد و خدا را بر آن شکر بگوید و اگر کار بدی انجام داده استغفار کند و توبه نماید و به سوی خدا باز گردد». (2)

ارباب سیر و سلوک نیز برای پیمودن مسیر قرب خدا از نخستین توصیه هایی که به رهروان این راه می کنند مراقبت اعمال و سپس محاسبه آن است،چرا که بدون آن،پیمودن این راه پر خوف و خطر امکان پذیر نیست.

سپس امام علیه السلام در سومین جمله از این گفتار حکیمانه به این مسأله اشاره می کند که اگر کسی خواهان امنیت و آرامش است باید خائف باشد؛همیشه خوف سپری است در برابر حوادث خطرناک و راز این که خداوند آن را در وجود انسان قرار داده،این است که اگر ترسی در کار نباشد خیلی زود انسان

ص:601


1- 1) .جاثیه،آیه 29.
2- 2) .بحار الانوار،ج 67،ص 72.

خود را به پرتگاه ها می افکند و در چنگال حوادث سخت گرفتار می سازد و به مرگ زودرس مبتلا می شود.

البته اگر این خوف در حد اعتدال باشد به یقین سپری در برابر بلاهاست و اگر به افراط بینجامد انسان را از تلاش و کوشش باز می دارد و به محرومیت منجر می شود و اگر به تفریط گراید و از موجودات خطرناک نترسد گرفتار انواع حوادث مرگبار خواهد شد.

شک نیست که خوف در کلام امام علیه السلام اشاره به خوف از خدا یعنی خوف از عدالت و مجازات های عادلانه اوست.کسانی که دارای چنین خوفی باشند از عذاب الهی در دنیا و آخرت در امانند و به عکس آنها که تنها به رحمت او امیدوار گردند و اثری از خوف در وجود آنها نباشد آلوده انواع گناهان شده و گرفتار مجازات خداوند در این سرا و آن سرا می شوند.به همین دلیل در تعلیمات دینی ما کراراً آمده است که انسان باایمان باید با دو بال خوف و رجا پرواز کند.

امام صادق علیه السلام از وصایای لقمان حکیم جمله ای را نقل می کند و می فرماید:

در وصایای لقمان مسائل شگفت آوری بود.از همه شگفت آورتر این که به فرزندش چنین گفت:

«خَفِ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خیفَةً لَوْ جِئْتَهُ بِبِرِّ الثَّقَلَیْنِ لَعَذَّبَکَ وَ ارْجُ اللّهَ رَجاءً لَوْ جِئْتَهُ بِذُنُوبِ الثَّقَلَیْنِ لَرَحِمَکَ ؛آن گونه از خداوند عزوجل ترسان باش که اگر تمام اعمال نیک جن و انس را به جا آوری احتمال ده که تو را (به سبب بعضی از اعمالت) عذاب می کند و آنچنان به خداوند امیدوار باش که اگر گناه انس و جن را انجام داده باشی ممکن است مشمول رحمت او واقع شوی». (1)

سپس امام صادق علیه السلام افزود:پدرم چنین می فرمود:

«إنّه لَیْسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إلّا وَ فی قَلْبِهِ نُورانِ:نُورُ خیفَةٍ وَ نُورُ رَجاءٍ لَوْ وُزِنَ هذا لَمْ یَزِدْ عَلی هذا وَ لَوْ وُزِنَ هذا لَمْ

ص:602


1- 1) .کافی،ج 2،ص 67.

یَزِدْ هذا ؛در قلب هر فرد با ایمانی دو نور هست:نور خوف و نور رجا،اگر این را وزن کنند چیزی اضافه بر آن نیست و اگر آن را وزن کنند چیزی اضافه بر این نخواهد بود». (1)

البته منظور این نیست که واقعاً همه گناهان را انجام می دهند و با همان حالت از دنیا می روند؛بلکه مقصود این است که امیدوار باشند سرانجام توبه می کنند و در مقام اصلاح بر می آیند و سپس از دنیا می روند.

در روایت دیگری در همان باب از امام صادق علیه السلام می خوانیم که راوی عرض می کند:جمعی از دوستان شما هستند که خود را آلوده گناهان می کنند و می گویند:امید (به رحمت خدا و محبت اهل بیت) داریم،امام فرمود:

«کَذَبُوا لَیْسُوا لَنا بِمُوالٍ ؛آنها دروغ می گویند از دوستان ما نیستند».سپس افزود:

«اولئِکَ قَوْمٌ تَرَجَّحَتْ بِهِمِ الْأمانِیُّ مَنْ رَجا شَیْئاً عَمِلَ لَهُ وَ مَنْ خافَ مِنْ شَیْءٍ هَرَبَ مِنْهُ ؛آنها کسانی هستند که در چنگال آرزوها گرفتار شده اند (زیرا) کسی که امید به چیزی داشته باشد برای آن عمل می کند و کسی که از چیزی بترسد از آن می گریزد». (2)

آن گاه امام در سه جمله اخیر از کلام نورانی خود به این نکته اشاره می کند که اگر انسان با چشم عبرت به اطراف خود بنگرد به حقایق این عالم آشنا می شود، سپس به تحلیل آن حقایق می پردازد و اسباب و نتایج آن را درک می کند و کسی که به اسباب و نتایج آن حقایق آشنا می گردد عالم می شود؛یعنی راه را به سوی مقصد پیدا می کند.در واقع پیوند ناگسستنی میان سه موضوع هست:چشم عبرت داشتن،تحلیل حوادث کردن و عالم و آگاه شدن.

منظور از عبرت گرفتن این است که انسان حادثه ای را که می بیند نخست به مقدماتی که آن را تشکیل داده و آثاری که بر آن مترتب می شود توجه کند سپس

ص:603


1- 1) .کافی،ج 2،باب الخوف و الرجاء،ص 67،ح 1.
2- 2) .همان،ص 68،ح 6.

مشابه آن را در زندگی خود در نظر بگیرد که این مایه ابصار و بصیرت است و هنگامی که از آن قاعده ای کلی برای خود و دیگران بسازد،این فهم واقعی حادثه است که به صورت علمی قابل قبول در روح و جان انسان جایگزین می شود.

در ذیل حکمت پنجم بحث قابل ملاحظه ای درباره عبرت و تفکّر آورده ایم.

***

ص:604

گفتار حکیمانه 209- آینده از آنِ ماست

اشاره

و قال علیه السلام

لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْیَا عَلَیْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَی وَلَدِهَا،وَ تَلَا عَقِیبَ ذَلِکَ:« وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ

وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ ».

امام علیه السلام فرمود:

دنیا همچون شتر بدخویی است که بعد از چموشی به ما روی می آورد و همچون شتری است که دوشنده شیر را گاز می گیرد تا شیر را برای فرزندش نگه داری کند، سپس امام این آیه را تلاوت فرمود:ما می خواهیم بر مستضعفان زمین منت گذاریم و آنها را پیشوایان و وارثان آن قرار دهیم. (1)

ص:605


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در کتاب مصادر ذیل این کلام حکیمانه چنین می گوید:این سخن از جمله خبرهای غیبی آن حضرت است و به صورت متواتر از آن حضرت نقل شده و به همین دلیل هر گروهی آن را مطابق مذهب خود تفسیر کرده اند؛امامیه آن را اشاره به ظهور قائم منتظر می دانند،معتزله به طور دیگری تفسیر می کنند و زیدیه به گونه دیگر.هرگاه این سخن مشهور و متواتر نبود نیازی به این تفسیرها و تأویل ها نداشت،خطی بر آن می کشیدند و از آن می گذشتند.سپس از مرحوم طبرسی در مجمع البیان نقل می کند که در روایت صحیح از امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده که فرمود: «وَ الَّذی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْیا إلی آخر»این کلام را«ابن حجام»در تفسیرش با دو سند از آن حضرت نقل کرده و می دانیم که ابن حجام قبل از سید رضی می زیسته و نیز بحرانی در کتاب برهان و زمخشری در ربیع الابرار آن را آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 170 و 171 با تلخیص). در کتب فراوان دیگری که قبل از سید رضی تألیف شده نیز این روایت با اضافات یا با اسنادی نقل شده؛از جمله تفسیر فرات کوفی (متوفای 352) و مسند ابن جعد (متوفای 230).

ص:606

شرح و تفسیر

آینده از آنِ ماست

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود خبر مسرت بخشی از آینده اهل بیت و پیروان مکتب آنها می دهد و می فرماید:«دنیا همچون شتر بدخویی است که بعد از چموشی به ما روی می آورد و همچون شتری است که دوشنده شیر را گاز می گیرد تا شیر را برای فرزندش نگه داری کند.سپس امام آیه 5 سوره«قصص» را تلاوت فرمود:ما می خواهیم بر مستضعفان زمین منت گذاریم و آنها را پیشوایان و وارثان آن قرار دهیم»؛ (لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْیَا عَلَیْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَی وَلَدِهَا،وَ تَلَا عَقِیبَ ذَلِکَ:« وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ ») .

«شِماس» (بر وزن کتاب) معنای مصدری دارد و در اصل به معنای سرکشی و چموشی حیوان است،سپس در مورد انسان های سرکش و عصیان گر نیز به کار رفته است و شَماس (بر وزن تماس) معنای وصفی آن است و به حیوان سرکش و انسان عصیانگر گفته می شود.

«عطف» (بر وزن فتح) به معنای تمایل پیدا کردن یا مایل ساختن به چیزی است.این واژه گاهی به صورت متعدی به کار می رود که به معنی مایل ساختن است و زمانی با«إلی»متعدی می شود که به معنی مایل شدن به چیزی است و هنگامی با«علی»متعدی می شود که به معنی بازگشت به چیزی است و گاه با

ص:607

«عن»که به معنی انصراف از چیزی است.

«ضروس» از مادّه«ضَرْس»(بر وزن ترس) به معنای دندان گذاردن بر چیزی و فشار دادن است و«ضروس»به شتر کج خلقی می گویند که افراد را گاز می گیرد.

مفهوم جمله این است:همان گونه که شتر شیرده از دوشیدن شیر خود ممانعت می کند مبادا گرفتار کمبود شیر برای بچه اش گردد و افرادی را که به سراغ دوشیدن شیر می روند گاز می گیرد همچنین در آینده دنیا به سوی ما باز می گردد و به قدرت پروردگار،مخالفان ما سرکوب می شوند و حکومت به دست صالحان می افتد،همان گونه که قرآن مجید وعده داده است.

جمله «نرید» که فعل مضارع است و معمولا دلالت بر استمرار دارد نشان می دهد که این آیه گرچه در داستان بنی اسرائیل ذکر شده که خداوند به آنها وعده داد بر فرعونیان پیروز می شوند و سرانجام پیروز شدند؛ولی منحصر به آنها نیست؛افراد مستعضف هرگاه تکیه بر ذات پاک پروردگار کنند و از او یاری بطلبند و انجام وظیفه نمایند سرانجام بر ظالمان و مستکبران پیروز می شوند، ائمه و پیشوایان روی زمین می گردند و وارث امکانات وسیع ظالمان و مستکبران.

این آیه از آیاتی است که اشاره به ظهور حضرت مهدی (ارواحنا فداه) دارد.

در حدیثی که مرحوم شیخ طوسی در کتاب غیبت خود آورده است،امیرمؤمنان علی علیه السلام در تفسیر آیه فوق فرمود:

«هُمْ آلُ مُحَمَّدٍ یَبْعَثُ اللّهُ مَهْدِیُّهُمْ بَعْدَ جَهْدِهِمْ فَیُعِزُّهُمْ وَ یُذِلُّ عَدُوَّهُمْ ؛منظور از مستضعفان در آیه فوق آل محمد است که خداوند مهدی آنها را بعد از زحمت و فشاری که بر آنان وارد شده بر می انگیزد و به آنها عزت می بخشد و دشمنانشان را خوار و ذلیل می کند». (1)

همین مضمون در حدیثی از امام علی بن الحسین علیه السلام آمده است که می فرماید:

ص:608


1- 1) .بحار الانوار،ج 51،ص 54،ح 35.

«وَ الَّذی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِ ّ بَشیراً وَ نَذیراً إنَّ الْأبْرارَ مِنّا أهْلَ الْبَیْتِ وَ شیعَتَهُمْ بِمَنْزِلَةِ مُوسی وَ شیعَتِهِ وَ إنَّ عَدُوَّنا وَ أشْیاعَهُمْ بِمَنْزِلَةِ فَرْعَوْنَ وَ أشْیاعِهِ ؛سوگند به کسی که محمد را به حق بشارت دهنده و بیم دهنده قرار داد که نیکان از ما اهل بیت و پیروان آنها به منزله موسی و پیروان او و دشمنان ما و پیروانشان به منزله فرعون و پیروانش هستند (سرانجام پیروز می شوند و آنها نابود می گردند و حکومت حق و عدالت برقرار خواهد شد)». (1)

اضافه بر آیه شریفه و کلام ائمه هدی علیهم السلام این مسئله را نیز می توان به صورت منطقی اثبات کرد و آن این که خداوند حکیم و رحیم،انسان را برای هدف والایی آفریده است و اگر قرار باشد تا آخر دنیا وضع کنونی ادامه یابد؛ظالمان بر اوضاع مسلط باشند،احکام الهی به فراموشی سپرده شود و ظلم و فساد و قتل و جنایت در مقیاس های وسیع جهانی حکمفرما گردد،به یقین چنین امری با حکمت خداوند درباره آفرینش انسان سازگار نیست.باید منتظر بود زمانی فرا رسد که ایمان و اخلاق و عقلانیت بر جهان حاکم گردد و اولیای الهی بر جهان حکمرانی کنند و مدینه فاضله انسانیت که هدف نهایی خلقت انسان بوده است برقرار شود به مصداق «أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ» 2 و به مصداق آیه: «وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً» ؛خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند وعده داده است که به یقین،خلافت روی زمین را به آنان خواهد داد،همان گونه که به پیشینیان آنها خلافت بخشید؛و دین و آیینی را که برای آنان

ص:609


1- 1) .بحار الانوار،ج 24،ص 167.مجمع البیان نیز این روایت را ذیل آیه فوق بیان کرده است.ر.ک:مجمع البیان،ج 7،ص 375.

پسندیده،برایشان پا برجا و ریشه دار خواهد ساخت؛وترسشان را به امنیّت و آرامش مبدّل می کند،به گونه ای که فقط مرا می پرستند،و چیزی را همتای من قرار نخواهند داد». (1)

بنابراین آنچه در آیات و روایات آمده است با دلیل عقل نیز هماهنگ است.

***

ص:610


1- 1) .نور،آیه 55.

گفتار حکیمانه 210- این گونه تقوا پیشه کنید

اشاره

و قال علیه السلام

اتَّقُوا اللَّهَ تَقِیَّةَ مَنْ شَمَّرَ تَجْرِیداً،وَ جَدَّ تَشْمِیراً،وَ کَمَّشَ فِی مَهَلٍ،وَ بَادَرَ عَنْ وَجَلٍ،وَ نَظَرَ فِی کَرَّةِ الْمَوْئِلِ وَ عَاقِبَةِ الْمَصْدَرِ،وَ مَغَبَّةِ الْمَرْجِعِ.

امام علیه السلام فرمود:

تقوای الهی پیشه کنید؛تقوای کسی که برای اطاعت خدا دامن به کمر زده در حالی که خود را از (علائق مادی) جدا ساخته و سخت (در این راه) می کوشد و با بصیرت در راه خدا با چابکی گام بر می دارد و از ترس اعمالِ خود،به سرعت (به سوی مغفرت الهی) پیش می رود و در بازگشت به پناهگاه اصلی (آخرت) و به سرانجام زندگی و عاقبت کار می اندیشد. (1)

ص:611


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در کتاب مصادر نهج البلاغه می گوید:این کلام نورانی امام بخشی از یک خطبه طولانی است که در آخر آن قرار گرفته و علی بن محمد واسطی (که در قرن ششم می زیسته) این خطبه را در کتاب عیون الحکم والمواعظ آورده است.(که قطعاً منبعی غیر از نهج البلاغه داشته) و قبل از مرحوم سید رضی«مرحوم حرانی»آن را در کتاب تحف العقول با اضافاتی ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 172). در کتاب دستور معالم الحکم نیز این خطبه که مشتمل بر کلام نورانی فوق است به طور مشروح آمده است.(دستور معالم الحکم،ص 65).

ص:612

شرح و تفسیر

این گونه تقوا پیشه کنید

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه دستور به تقوا می دهد ولی تقوا را با پنج وصف همراه می سازد که در واقع انگیزه های تقوا و نتایج آن را در بر دارد.می فرماید:

«تقوای الهی پیشه کنید؛تقوای کسی که برای اطاعت خدا دامن به کمر زده در حالی که خود را از (علائق مادی) جدا ساخته و سخت (در این راه) می کوشد و با بصیرت در راه خدا با چابکی گام بر می دارد و از ترس اعمالِ خود،به سرعت (به سوی مغفرت الهی) پیش می رود و در بازگشت به پناهگاه اصلی (آخرت) و به سرانجام زندگی و عاقبت کار می اندیشد»؛ (اتَّقُوا اللَّهَ تَقِیَّةَ مَنْ شَمَّرَ تَجْرِیداً،وَ جَدَّ تَشْمِیراً؛وَ کَمَّشَ فِی مَهَلٍ،وَ بَادَرَ عَنْ وَجَلٍ،وَ نَظَرَ فِی کَرَّةِ الْمَوْئِلِ وَ عَاقِبَةِ الْمَصْدَرِ، وَ مَغَبَّةِ الْمَرْجِعِ) .

می دانیم تقوا و پرهیزگاری بهترین زاد و توشه سفر آخرت: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی» 1 و والاترین نشانه شخصیت انسان و قرب او در درگاه خدا: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ». 2 و جواز عبور از دروازه های بهشت است: «تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا». (1)

ص:613


1- 3) .مریم،آیه 63.

ولی تقوا مراحلی دارد که بستگی زیادی به انگیزه های آن و نشانه هایی در آثار آن دارد و امام علیه السلام در اینجا بالاترین مرحله تقوا را پیشنهاد می کند که پنج وصف در آن موجود است.

نخست به شخص باایمانی اشاره می کند که دامن همت به کمر زده و خود را از علایق مادی جدا ساخته است ( «شمّر» از ماده«تشمیر»به معنای دامن به کمر زدن و«تجرید»به معنای جدا شدن است).

دومین وصف این است که بعد از آمادگی کامل با جدیت تمام در این مسیر گام بر می دارد.

سومین وصف این که در عین جدیت،با بصیرت و دقت حرکت می کند و چالاکی را با فکر و اندیشی می آمیزد. «کَمَّشَ» در اصل از ماده«کَمْش»(بر وزن نقش) و یا از ماده«کَمَش»(بر وزن عطش) گرفته شده و به معنای چابکی و چالاکی است. (1)

چهارمین توصیف این که انگیزه او ترس از مجازات الهی به علّت گناهان و یا ترس از پایان یافتن عمر پیش از اندوختن زاد و توشه برای سفر آخرت است.

پنجمین وصف این که او دائماً درباره سعادت جاویدن و جایگاهش در آخرت و سرانجامِ این حرکت و منزلگاه اصلی که به آن منته می شود می اندیشد.

به یقین کسی که با این انگیزه های بسیار قوی و مؤثر و با آمادگی کامل و تلاش توأم با بصیرت در این راه گام بر دارد به عالی ترین درجه تقوا رسیده است.

کوتاه سخن این که امام علیه السلام تقوا را به صورت جامعی که بازتاب عملی گسترده ای دارد تفسیر کرده است.

ص:614


1- 1) .«کمّش»در نسخه نهج البلاغه ما به صورت مشدد با تشدید میم از باب تفعیل ذکر شده؛ولی در بسیاری از نسخ نهج البلاغه بدون تشدید و به صورت ثلاثی مجرد است.ولی در لغت از هر دو باب آمده،هرچند غالباً به صورت ثلاثی مجرد است.

«کَرّة» به معنای بازگشت و «مَوْئِل» به معنای ملجأ و پناهگاه از ماده«وَئْل»(بر وزن وَعْد) گرفته شده است و «مَغَبَّة» به معنای فرجام و پایان کار است.

در تفسیر آیه شریفه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید! آن گونه که حق تقوا و پرهیزکاری است، از (مخالفتِ فرمانِ) خدا بپرهیزید؛و جز بر آیین اسلام از دنیا نروید» (1)از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که منظور از به جا آوردن حق تقوا این است که:

«أَنْ یُطاعَ فَلا یُعْصی وَ أَنْ یُذْکَرَ فَلا یُنْسی ؛که خدا (هرگز) معصیت نشود و به یاد خدا باشند و هرگز او را فراموش نکنند». (2)

در تفسیر همین آیه از امام صادق علیه السلام نقل شده است:

«یُطاعَ فَلا یُعْصی وَ یُذْکَرَ فَلا یُنْسی وَ یُشْکَرَ فَلا یُکْفَرُ ؛حق تقوا این است که خدا اطاعت شود و معصیت نشود و به یاد او باشند و فراموش نکنند و شکر نعمت هایش به جا آورند و کفران نکنند». (3)

***

ص:615


1- 1) .آل عمران،آیه 102.
2- 2) .الدر المنثور سیوطی،ج 2،ص 59.
3- 3) .وسائل الشیعه،ج 15،ص 235.

ص:616

گفتار حکیمانه 211- مجموعه اندرزهای گرانبها

اشاره

و قال علیه السلام

الْجُودُ حَارِسُ الْأَعْرَاضِ،وَ الْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِیهِ،وَ الْعَفْوُ زَکَاةُ الظَّفَرِ، وَ السُّلُوُّ عِوَضُکَ مِمَّنْ غَدَرَ،وَ الِاسْتِشَارَةُ عَیْنُ الْهِدَایَةِ.وَ قَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَی بِرَأْیِهِ.وَ الصَّبْرُ یُنَاضِلُ الْحِدْثَانَ،وَ الْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ.وَ أَشْرَفُ الْغِنَی تَرْکُ الْمُنَی.وَ کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ! تَحْتَ هَوَی أَمِیرٍ وَ مِنَ التَّوْفِیقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ،وَ الْمَوَدَّةُ قَرَابَةٌ مُسْتَفَادَةٌ

وَ لَا تَأْمَنَنَّ مَلُولاً.

امام علیه السلام فرمود:

بخشش حافظ آبروهاست و حلم دهان بند سفیه است و زکات پیروزی، عفو است و دوری و فراموشی کیفر پیمان شکنان است و مشورت عین هدایت است و آن کس که به رأی خود قناعت کند خویشتن را به خطر افکنده است و صبر با مصائب می جنگد و جزع و بی تابی به حوادث دردناک زمان کمک می کند و برترین بی نیازی ترک آرزوهاست و چه بسیار عقل ها که در چنگالِ هوا و هوس های حاکم بر آنها اسیرند و حفظ تجربه ها بخشی از موفقیت است

ص:617

و دوستی،نوعی خویشاوندی اکتسابی است و به انسانی که ملول و رنجیده خاطر است اعتماد مکن. (1)

ص:618


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در کتاب مصادر،این سخنان حکیمانه به صورت پراکنده در بسیاری از کتب آمده است؛از جمله در تحف العقول،روضه کافی،ادب الدنیا والدین،سراج الملوک،غرر الحکم،دستور معالم الحکم،نهایة الارب و کتب دیگر.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 172).

شرح و تفسیر

مجموعه اندرزهای گرانبها

امام علیه السلام در این مجموعه اندرزهای گرانبها که هر کدام از آن ها گوهر پرارزشی است،به بخش های مهمی از فضایل اخلاقی اشاره فرموده است؛همان فضایلی که دنیا و آخرت انسان را آباد می کند و جامعه بشری را از گرفتار شدن در امواج بلا حفظ می نماید.این مجموعه در سیزده جمله بیان شده است.

نخست می فرماید:«بخشش حافظ آبروهاست»؛ (الْجُودُ حَارِسُ الْأَعْرَاضِ) .

روشن است که بسیاری از مردم به علّت حسد یا تنگ نظری،در مقام عیب جویی بر می آیند و به بهانه های مختلف آبروی اشخاص را بر باد می دهند؛ ولی هنگامی که انسان دستش به جود و بخشش باز باشد،عیب جویان ساکت می شوند و حاسدان خاموش می گردند.

مرحوم«شوشتری»در شرح نهج البلاغه خود در اینجا دو جمله جالب از بعضی از اندیشمندان نقل کرده است در یک مورد چنین آورده:

«کَفی بِالْبَخِیلِ عاراً أنّ اسْمَهُ لَمْ یَقَعْ فی حَمْدٍ قَطُّ وَ کَفی بِالْجَوادِ مَجْداً أنّ اسْمَهُ لَمْ یَقَعْ فی ذَمٍ ّ قَطُّ؛ این عار و ننگ برای بخیل کافی است که هرگز هیچ کس او را نمی ستاید و این مجد و بزرگواری برای سخاوتمند کافی است که هرگز نام او در مذمتی واقع نمی شود».

در موردی دیگر از اندیشمندی نقل می کند که می گفت:

«لا أرُدُّ سائِلاً إمّا هُوَ

ص:619

کَریمٌ اسُّدُ خَلَّتَهُ اوْ لَئیمٌ أشْتَری عِرْضی مِنْهُ ؛من هیچ درخواست کننده ای را رد نمی کنم؛یا آدم خوب و نیامندی است که نیازمندی اش را برطرف کرده ام و یا انسان لئیم و پستی است که آبرویم را به این وسیله حفظ کرده ام». (1)

آن گاه امام در دومین جمله از این کلام حکیمانه می فرماید:«حلم دهان بند سفیه است»؛ (وَ الْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِیهِ) .

«فدام» به معنای دهان بند و گاه به معنای پارچه ای است که مایعی را با آن صاف می کنند و در اینجا همان معنای اول اراده شده است.

در مورد عکس العمل در مقابل سخنان ناموزون سفیهان و ایرادهای بی دلیل آنان و توقعات بی جای آنها در قرآن و احادیث دستور به حلم داده شده است که در بحث های گذشته نیز درباره آن سخن گفته شد.امام علیه السلام در اینجا تعبیر زیبایی را به کار برده و آن تعبیر«فدام»و دهان بند است.گاه حیواناتی را که گاز می گیرند یا غذاهایی را که نباید بخورند می خورند دهان بند می زنند.بهترین راه مقابله با سفیهان استفاده از دهان بند حلم است و گرنه گفتن یک جمله در برابر آنها گاه سبب می شود ده جمله ناموزون دیگر بگویند و اضافه بر آن،انسان با این گفت وگو هم سطح آنها قرار می گیرد و ارزش خود را از دست می دهد.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که می فرماید:

«إنَّ مَنْ جاوَبَ السَّفیهَ وَ کافَئَهُ قَدْ وَضَعَ الْحَطَبَ عَلَی النّارِ ؛کسی که با سفیه مقابله کند و پاسخ او را دهد گوئی هیزم بر آتش می نهد». (2)

در حدیث دیگری که از امیر مؤمنان علیه السلام در غرر الحکم نقل شده است می خوانیم:

«الْحِلْمُ حِجابٌ مِنَ الْآفاتِ ؛حلم حجابی است در برابر آفت ها».

(و یکی از آفت ها مزاحمت های سفیهانه است).

ص:620


1- 1) .بهج الصباعة،ج 14،ص 505.
2- 2) .بحار الانوار،ج 68،ص 422.

در سومین نکته می فرماید:«زکات پیروزی عفو است»؛ (وَ الْعَفْوُ زَکَاةُ الظَّفَرِ) .

به یقین،هر موهبتی که از سوی خدا به انسان داده می شود زکاتی دارد؛یعنی بهره ای از آن باید به دیگران برسد.پیروزی نیز موهبت بزرگی است و بهره ای که از آن به دیگران می رسد عفو از دشمن خطاکار است.البته بارها گفته ایم این عفو در جایی مطلوب است که باعث جسور شدن شخص خطاکار نگردد.

در حکمت یازدهم همین معنا به صورت دیگری آمده بود:

«إِذَا قَدَرْتَ عَلَی عَدُوِّکَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُکْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَیْهِ ؛هنگامی که بر دشمنت پیروز شدی عفو را شکرانه این پیروزی قرار بده»البته ادای زکات هم نوعی شکرگزاری است.

در چهارمین نکته می فرماید:«دوری و فراموشی کیفر پیمان شکنان است»؛ (وَ السُّلُوُّ عِوَضُکَ مِمَّنْ غَدَرَ) .

«سُلُوّ» (بر وزن غلو) به معنای فراموش کردن و غافل شدن و تسلی خاطر پیدا کردن است.

در برابر کسانی که پیمان خود را با انسان می شکنند دو گونه عکس العمل ممکن است نشان داد:نخست اقدام متقابل و پیمان شکنی در مقابل پیمان شکنی و به بیان دیگر درگیری و ادامه مبارزه و جنگ است و راه دیگر این که انسان آنها را از صفحه زندگی خود حذف کند و برای همیشه به فراموشی بسپارد و این مجازاتی است سنگین تر برای این افراد،زیرا نه تنها یک دوست وفادار را از دست داده اند،بلکه دیگران هم که از این رخداد باخبر شوند از پیمان شکن فاصله می گیرند.

در پنجمین نکته به مسئله مهم سرنوشت ساز انسان ها اشاره می کند و می فرماید:«مشورت عین هدایت است»؛ (وَ الِاسْتِشَارَةُ عَیْنُ الْهِدَایَةِ) .

می دانیم مشورت سبب راه یافتن به مقصود است؛ولی تعبیر به«عین»خواه به

ص:621

معنای اتحاد باشد،یا به معنای چشم و یا چشمه،نشان می دهد که رابطه بسیار نزدیکی میان مشورت و هدایت است.چرا چنین نباشد در حالی که مشورت عقول دیگران را به عقل انسان می افزاید و انسان از تجارب و اطلاعات دیگران بهره ها می گیرد که بر هیچ کس پوشیده نیست.در بحث های گذشته نیز کرارا درباره اهمیت مشورت و تأکید قرآن و روایات اسلام بر آن سخن گفته ایم.

(به شرح حکمت 161 و 113 و 54 و عهدنامه مالک اشتر (53) و غیر آن مراجعه شود).

در ششمین نکته نکته پنجم را به نحو دیگری تأکید می کند و می فرماید:«آن کس که به رأی خود قناعت کند خویشتن را به خطر افکنده است»؛ (وَ قَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَی بِرَأْیِهِ) .

زیرا ضریب خطا در یک انسان بسیار زیاد است؛خطاهایی که گاه آبروی وی را بر باد می دهد،یا اموال انسان را آتش می زند و یا جان او را به خطر می افکند؛ ولی ضریب خطا در کسانی که اهل مشورتند هر اندازه طرف های مشورت بیشتر و آگاه تر باشند کمتر است.چرا انسان خود را از این نعمت خداداد که هزینه ای نیز بر دوش او ندارد محروم سازد.

درباره خطرات استبداد به رأی که تعبیر دیگری از استغنای به رأی است نیز در روایات اسلامی و بحث های گذشته نهج البلاغه مطالب قابل توجهی ذکر شده است (به شرح حکمت 161 از همین کتاب مراجعه شود).

در هفتمین نکته می فرماید:«صبر با مصائب می جنگد»؛ (وَ الصَّبْرُ یُنَاضِلُ الْحِدْثَانَ) .

«حدثان» به معنای حوادث ناراحت کننده و ناگواری است که در زندگی انسان خواه ناخواه رخ می دهد و هر کس به نوعی به یک یا چند نمونه از این حوادث گرفتار است.آنچه می تواند تأثیر این حوادث را بر وجود انسان خنثی کند تا از

ص:622

پای در نیاید همان صبر و شکیبایی و استقامت است.

و در مقابل آن جزع و بی تابی است که امام علیه السلام در هشتمین نکته به آن اشاره کرده می فرماید:«جزع و بی تابی به حوادث دردناک زمان کمک می کند»؛ (وَ الْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ) .

اشاره به این که گذشت زمان قوای انسان را تدریجاً تحلیل می دهد و هر نفسی قدمی به سوی مرگ است؛ولی جزع و بی تابی سبب تشدید آثار آن می شود ای بسا عمر هفتاد ساله را به نصف تقلیل می دهد،بنابراین همان گونه که صبر و شکیبایی با حوادث تلخ می جنگد و انسان را در برابر آنها استوار می دارد جزع و بی تابی به کمک آن حوادث می شتابد و آثار آن را در وجود انسان عمیق و عمیق تر می سازد.

در کلام حکمت آمیز 189 این جمله پرمعنا آمده بود که می فرمود:

«مَنْ لَمْ یُنْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَکَهُ الْجَزَعُ ؛کسی که صبر و شکیبایی او را نجات ندهد جزع و بی تابی او را هلاک خواهد ساخت».

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«لَوْ لا أَنَّ الصَّبْرَ خُلِقَ قَبْلَ الْبَلاءِ یَتَفَطَّرُ الْمُؤمِنُ کَما تَتَفَطَّرُ الْبیضَةَ عَلَی الصَّفا ؛اگر صبر و شکیبایی قبل از بلا آفریده نشده بود افراد با ایمان در برابر حوادث ناگوار از هم متلاشی می شدند همان گونه که تخم مرغ با اصابت به سنگ متلاشی می شود». (1)

اضافه بر این آثار مادی که مترتب بر صبر و جزع می شود از نظر معنوی نیز هلاکت دیگری دامنگیر افرادی می کند که در برابر حوادث بی تابی و جزع می کنند و آن این که اجر آنها را ضایع می سازد در حالی که صابران اجر و پاداش فراوانی دارند.

در همین زمینه در روایت پرمعنایی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«إذا دَخَلَ

ص:623


1- 1) .من لایحضره الفقیه،ج 1،ص 175.

الْمُؤمِنُ فِی قَبْرِهِ کانَتِ الصَّلاةُ عَنْ یَمِینِهِ وَ الزَّکاةُ عَنْ یَسارِهِ وَ البِرُّ مُظِلٌّ (مُطِلٌّ) عَلَیْهِ وَ یَتَنَحَّی الصَّبْرُ ناحِیَةً،فَإذا دَخَلَ عَلَیْهِ الْمَلَکانِ اللَّذانِ یَلیانِ مُسائَلَتَهُ قالَ الصَّبْرُ لِلصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ وَ الْبِرِّ:دُونَکُمْ صاحِبُکُمْ فَإنْ عَجَزْتُمْ عَنْهُ فَأَنَا دُونَهُ ؛هنگامی که فرد باایمان را در قبر می گذارند نماز در طرف راست و زکات در طرف چپ او و کارهای نیک مشرف بر او می شوند و صبر در گوشه ای قرار می گیرد و چون دو فرشته مأمور سؤال وارد می شوند صبر به نماز و زکات و کارهای نیک می گوید به یاری دوستتان بشتابید اگر شما از یاریش ناتوان شدید من یاریش می کنم». (1)

افزون بر اینها بی تابی غالباً سبب رسوایی انسان می شود و نشان می دهد که او آدمی کم ظرفیت و بی استقامت است به همین دلیل در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«قِلَّةُ الصَّبْرِ فَضیحَةٌ ؛کمی صبر و شکیبایی اسباب فضیحت و رسوایی است». (2)ذکر این نکته نیز لازم به نظر می رسد که خدای متعال برای این که انسان در برابر حوادث فوق العاده سخت از پای درنیاید صبر را در وجود او آفریده به همین دلیل نگاه می کنیم هنگامی که مثلاً مادری بهترین فرزند عزیزش را از دست می دهد چنان بی تابی می کند که خود را به زمین و دیوار می کوبد؛امّا با گذشت زمان کم کم آرامش بر او مسلط می شود و غالباً بعد از چندین روز یا چند هفته به حال عادی در می آید و اگر این صبر خداداد نبود و آن حالت نخستین ادامه پیدا می کرد در مدت کوتاهی از بین می رفت.

نهمین نکته همان چیزی است که در حکمت 34 آمده،می فرماید:«برترین بی نیازی ترک آرزوهاست»؛ (وَ أَشْرَفُ الْغِنَی تَرْکُ الْمُنَی) .

به یقین کسانی که آرزوهای دور و دراز دارند و غالباً به تنهایی به آن نمی رسند دست حاجت به سوی این و آن دراز می کنند و با این که ممکن است

ص:624


1- 1) .اصول کافی،ج 2،ص 90،ح 8.
2- 2) .بحار الانوار،ج 75،ص 227.

سرمایه دار بزرگی باشند همیشه نیازمند و محتاجند،چرا که دامنه آرزوها بسیار گسترده است،حال اگر انسان خط باطل بر این آرزوهای دور و دراز بکشد ثروتمند و سرمایه دار معتبری خواهد شد،زیرا به هیچ کس محتاج نخواهد بود.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«تَجَنَّبُوا الْمُنی فَإنَّها تُذْهِبُ بَهْجَةَ ما خُوِّلْتُمْ وَ تَسْتَصْغِرُونَ بِها مَواهِبَ اللّهِ تَعالی عِنْدَکُمْ وَ تُعْقِبُکُمُ الْحَسَراتِ فِیما وَهَّمْتُمْ بِهِ أنْفُسَکُمْ ؛از آرزوهای دور و دراز بپرهیزید که شادابی و نشاط نعمت هایی را که به شما داده از بین می برد و به سبب آن مواهب الهی در نزد شما کوچک می شود و حسرت فراوانی به سبب اوهام باطله ای که داشته اید به شما دست می دهد». (1)

آن گاه در دهمین نکته به سراغ غلبه هواپرستی بر بسیاری از انسان ها رفته می فرماید:«چه بسا عقل ها که در چنگالِ هوا و هوس های حاکم بر آنها اسیرند»؛ (وَ کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَی أَمِیرٍ) .

می دانیم خداوند دو نیرو به انسان بخشیده است:یکی نیروی عقل که خوب و بد را با آن تشخیص می دهد و راه و چاه را می شناسد و دیگری انگیزه های مختلف نفسانی است که آن هم در حد اعتدال برای بقای انسان ضروری است؛ خواه علائق جنسی باشد یا علاقه به مال و ثروت و مقام و قدرت؛اما هنگامی که این انگیزه ها طغیان کنند و به صورت هوا و هوس سرکش درآیند،عقل را در چنگال اسارت خود می گیرند به گونه ای که گاه از تشخیص واضح ترین مسائل باز می ماند و گاه دست به کارهایی می زند که یک عمر باید جریمه و کفاره آن را بپردازد.به همین دلیل در آیات قرآن و روایات اسلامی هشدار زیادی به این موضوع داده شده است.

قرآن مجید می گوید: «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلی عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلی سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلی بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ» ؛آیا

ص:625


1- 1) .کافی،ج 5،ص 85،ح 7.

دیدی کسی را که معبود خود را هوای نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهی (بر این که شایسته هدایت نیست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پرده ای قرار داده است؟! با این حال،غیر از خدا چه کسی می تواند او را هدایت کند؟! آیا متذکّر نمی شوید؟!». (1)

در حدیثی از امیر مؤمنان علیه السلام در غرر الحکم می خوانیم:

«غَلَبَةُ الْهَوی تُفْسِدُ الدِّینُ وَ الْعَقْلَ ؛غلبه هوای نفس هم دین انسان را فاسد می کند و هم عقل او را». (2)

نیز در حدیث دیگری در همان کتاب از همان بزرگوار نقل شده است که فرمود:

«حَرامٌ عَلی کُلِ ّ عَقْلِ مَغْلُولٍ بِالشَّهْوَةِ أنْ یَنْتَفِعَ بِالْحِکْمَةِ ؛بر تمام عقل هایی که در چنگال شهوت اسیرند حرام است که از علم و دانش بهره مند شوند». (3)

به یقین عقل ها متفاوت اند؛بعضی به اندازه ای نیرومندند که هیچ انگیزه ای از هوای نفس نمی تواند بر آن چیره شود و گاه چنان ضعیف است که با مختصر طغیان شهوت از کار می افتد،همان گونه که هوای نفس نیز درجات و مراتب مختلفی دارد و بدترین چیز آن است که حاکمان یک جامعه عقلشان در اسارت هوای نفسشان قرار گیرد و جامعه را به سوی بدبختی پیش برند و دین و دنیای مردم را ملعبه هوای نفس سازند.در این زمینه مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود داستان عجیب و تکان دهنده ای از ابن خلکان در کتاب وفیات الاعیان در شرح حال قاضی ابویوسف که از علمای اهل سنت و از دوستان ابوحنیفه بود نقل می کند که عیسی بن جعفر (از فرزندان منصور دوانیقی) کنیز بسیار زیبایی داشت که هارون الرشید دلباخته او شد.هارون از عیسی خواست که آن کنیز را به او ببخشد یا بفروشد.عیسی که علاقه مند به آن کنیز بود نپذیرفت و گفت:من

ص:626


1- 1) .جاثیه،آیه 23.
2- 2) .غرر الحکم،ح 817.
3- 3) .همان،ح 839.

سوگند یاد کرده ام به طلاق و عتاق (منظور طلاق همه همسران و آزادی تمام بردگان خود) و صدقه دادن جمیع اموالم اگر آن را به کسی بفروشم یا ببخشم.

(اهل سنت معتقد بودند که اگر کسی چنین سوگندی یاد کند و مخالفت کند تمام اموال او صدقه می شود و تمام زنانش از او جدا و کنیزان و غلامانش آزاد می گردند مطلبی که در فقه شیعه شدیداً با آن مخالفت شده است).هارون الرشید او را تهدید به قتل کرد او تسلیم شد ولی مشکل قسم بر فکر او سنگینی می کرد.

هارون گفت:من مشکل را حل می کنم.به دنبال ابویوسف فرستاد و گفت:یک راه حل شرعی برای این مسئله پیچیده جهت من پیدا کن.ابویوسف به عیسی بن جعفر گفت:راه حلش این است که نصف آن را به هارون ببخشی و نصف آن را به او بفروشی و در این صورت مخالفتی با سوگندت نکرده ای،زیرا نه تمامش را فروخته ای و نه تمامش را بخشیده ای.عیسی بن جعفر این کار را انجام داد (و نیمی از آن کنیز را به صد هزار دینار به هارون فروخت و نیم دیگر را به او بخشید) و کنیز را برای هارون الرشید بردند در حالی که هنوز در مجلس خود نشسته بود.هارون به ابویوسف گفت:یک مشکل دیگر باقی مانده است.

ابویوسف گفت:کدام مشکل؟ گفت:این کنیز قبلاً با صاحبش آمیزش داشته و باید یکبار عادت ماهانه شود و پاک گردد (تا عده او به سر آید) سپس اضافه کرد:به خدا سوگند (چنان دیوانه این کنیزم که) اگر امشب را با او به سر نبرم روح از تنم جدا می شود.ابو یوسف گفت:آن هم راه دارد.او را آزاد کن و سپس او را بعد از آزادی به عقد خود درآور،زیرا فرد آزاد عدّه ای ندارد.هارون او را آزاد کرد و او را به نکاح خود درآورد (و با نهایت تأسف) تمام اینها در یک ساعت قبل از آنکه هارون الرشید از جای خود برخیزد انجام شد.

آری هم حاکمان هواپرست و هم مفتیان دنیاپرست این گونه با احکام خدا

ص:627

بازی می کردند. (1)

سپس در یازدهمین نکته به مسئله مهم دیگری اشاره کرده می فرماید:«حفظ تجربه ها بخشی از موفقیت است»؛ (وَ مِنَ التَّوْفِیقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ) .

منظور از تجربه در اینجا مفهوم عام آن است و تجربه های شخصی و تجارب دیگران را شامل می شود و تعبیر به «مِنَ التَّوفِیقِ» اشاره به این است که انسان قسمت مهمی از موفقیت خود را در کارها،از تجربه های پیشین خود و تجارب دیگران استفاده می کند و در واقع انباشته شدن تجربه ها بر یکدیگر سبب موفقیت در تمام زمینه های علمی و سیاسی و اجتماعی و اخلاقی است و آن کس که خود را از تجربه های دیگران بی نیاز بداند و به تجربه های پیشین خود اعتنا نکند به یقین گرفتار شکست های پی درپی خواهد شد.

اساساً بعضی از علوم و دانش ها بر اساس تجربه پیشرفت کرده که نام علوم تجربی هم بر آنها نهاده اند.از کجا طبیب می داند که فلان دارو برای فلان بیماری مؤثر است؟ آیا جز از تجربه های خویش و تجربه های دیگران استفاده کرده است؟ امروز آزمایشگاه ها که ابزار تجربه است در سراسر دنیا در علوم مختلف برپاست و اینها تفسیر روشنی بر کلام امام علیه السلام است که می فرماید:«حفظ تجربه ها بخش مهمی از موفقیت را تشکیل می دهد».

قرآن مجید بخش عظیمی از تاریخ اقوام پیشین را برای مسلمانان شرح داده است که فلسفه آن همان استفاده کردن از تجربه زندگی پیشینیان است.گاه می فرماید:بروید آثار آنها را در نقاط مختلف زمین ببینید،و عبرت بگیرید.

واژه«توفیق»در استعمالات روایات دو معنا دارد:یک معنای آن همان موفقیت در کارها است که در نکته حکیمانه بالا به آن اشاره شده و معنای دیگر آن آماده شدن وسائل اعم از معنوی و مادی است و این که دعا می کنیم:خدایا! ما

ص:628


1- 1) .وفیات الاعیان،ج 6،ص 385؛فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 345.

را برای کارهای خیر توفیق عنایت کن؛یعنی وسایل آن را اعم از روحانی و جسمانی فراهم نما.به یقین آنچه در اختیار ماست باید خودمان فراهم سازیم و آنها را که از اختیار ما بیرون است باید از خدا بخواهیم و این دو معنا به یک حقیقت باز می گردند؛یعنی هر دو توفیقات الهی و حفظ تجربه ها سبب موفقیت است.

در روایات اسلامی درباره اهمیت تجربه تعبیرات بسیار جالبی دیده می شود.

از جمله در حدیثی از امام امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجارُبِ ؛عقل همان حفظ تجربه هاست». (1)و در جای دیگر:

«الْعَقْلُ غَریزَةٌ تَزیدُ بِالْعِلْمِ بِالتَّجارُبِ ؛عقل غریزه ای (الهی) است که با علم و دانش و تجربه افزایش می یابد». (2)

استفاده کردن از تجارب پیشینیان مخصوصاً برای زمامداران و سیاست مداران از اهم امور است تا آنجا که امام صادق علیه السلام می فرماید:

«لا یَطْمَعَنَّ...وَ لا الْقَلیلُ التَّجْرِبَةِ الْمُعْجِبُ بِرَأْیِهِ فی رِئاسَةٍ ؛افراد کم تجربه که تنها به آرای خود تکیه می کنند هرگز در ریاست موفق نخواهند شد». (3)

در بحث های گذشته نهج البلاغه نیز بارها امام علیه السلام بر اهمیت استفاده از تجربه ها تأکید فرموده است؛از جمله در خطبه 176 که در آن مواعظ بسیار سودمندی آمده است،با قاطعیت می فرماید:

«وَ مَنْ لَمْ یَنْفَعْهُ اللّهُ بِالْبَلاءِ وَ التَّجارُبِ لَمْ یَنْتَفِعْ بِشَیءٍ مِنَ الْعِظَةِ ؛آن کس که خدا او را به وسیله آزمون ها و تجربه ها بهره مند نسازد از هیچ پند واندرزی سود نخواهد برد». (4)

در عهدنامه مالک اشتر نیز بر این امر تأکید شده بود،امام علیه السلام در خطاب به

ص:629


1- 1) .غرر الحکم،ح 10140.
2- 2) .همان،ح 443.
3- 3) .بحار الانوار،ج 69،ص 190.
4- 4) .نهج البلاغه،خطبه 176.

مالک اشتر در مورد انتخاب کارمندان و اداره کنندگان حکومت می فرماید:

«وَ تَوَخّ مِنْهُمْ أهْلَ التَّجْرِبَةِ وَ الْحَیاءِ مِنْ أهْلِ الْبُیُوتاتِ الصّالِحَةِ وَ الْقِدَمِ فِی الْإسْلامِ؛ و از میان آنها افرادی را برگزین که دارای تجربه و پاکی روح باشند و از خانواده های صالح و پیشگام و باسابقه در اسلام باشند». (1)

این در حالی است که امروزه شعارهای زیادی در استفاده کردن از نیروی جوانان داده می شود و متأسفانه به گونه ای تبلیغ شده که بعضی تصور می کنند باید بزرگسالان را از صحنه حکومت و اجتماع کنار گذاشت در حالی که آنها مجموعه های عظیمی از تجاربند.حق مطلب این است که تجربه های پرارزش بزرگسالان باید با نیرو و نشاط جوانان آمیخته شود تا موفقیت قطعی حاصل شود؛به طور قطع و یقین نه تنها می توان به نیروی جوان قناعت کرد و نه تنها به تجارب بزرگسالان،بلکه این دو مکمل یکدیگرند.

سپس در دوازدهمین نکته حکیمانه به اهمیت دوستان اشاره کرده می فرماید:

«دوستی،نوعی خویشاوندی اکتسابی است»؛ (وَ الْمَوَدَّةُ قَرَابَةٌ مُسْتَفَادَةٌ) .

خویشاوندی گاه از طریق طبیعی مثلاً تولد دو فرزند از یک پدر و مادر حاصل می شود که این دو به طور طبیعی برادرند؛ولی گاه انسان با دیگری که هیچ رابطه نسبی با او ندارد چنان دوست می شود که همانند برادر یا برتر از برادر پیوند عاطفی با او پیدا می کند.این گونه دوستی ها نوعی خویشاوندی اکتسابی است.

اسلام آیین دوستی و مودت است و به مسئله دوست صالح آن قدر اهمیت داده که در حدیثی از امام امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«الصَّدیقُ أقْرَبُ الْأقارِبِ؛ دوست،نزدیک ترین خویشاوندان است». (2)در حدیث دیگری از همان حضرت

ص:630


1- 1) .نامه 53.
2- 2) .غررالحکم،ح 9408.

می خوانیم:

«مَنْ لا صَدِیقَ لَهُ لا ذُخْرَ لَهُ ؛کسی که دوستی ندارد اندوخته ای (برای مبارزه با مشکلات) ندارد». (1)

تا آنجا که در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«لَقَدْ عَظُمَتْ مَنْزِلَةُ الصَّدیق حَتّی أهْلُ النّارِ یَسْتَغیثُونَ بِهِ وَ یَدْعُونَ بِهِ فِی النّارِ قَبْلَ الْقَریبِ الْحَمِیمِ قالَ اللّهُ مُخْبِراً عَنْهُمْ: «فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ* وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ» ؛مقام دوست بسیار والا است تا آنجا که اهل دوزخ از دوست یاری می طلبند و او را از درون آتش دوزخ صدا می زنند پیش از آنکه نزدیکان پرمحبت خود را صدا بزنند.خداوند در قرآن از آنها چنین خبر داده که می گویند:(وای بر ما) ما امروز شفاعت کنندگانی نداریم و نه دوست صمیمی». (2)

سرانجام در سیزدهمین و آخرین نکته گرانبها می فرماید:«به انسانی که ملول و رنجیده خاطر است اعتماد مکن»؛ (وَ لَا تَأْمَنَنَّ مَلُولاً) .

دلیل آن روشن است؛افرادی که به هر دلیل رنجیده خاطر شده اند،نشاط عمل در آنها مرده است به همین دلیل نمی توان به آنها اعتماد کرد.آنها منتظر بهانه ای هستند تا از کار فرار کنند و هرگز نمی توان استقامت و پشتکار را که لازمه پیشرفت است از آنها انتظار داشت.

مرحوم علامه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود شرح خوبی برای این معنا ذکر کرده و آن داستان جنگ صفین است که بر اثر طولانی شدن جنگ عده زیادی ملول و رنجیده و خسته شده بودند و منتظر بهانه ای بودند تا جنگ را رها کنند از این رو به مجرد این که دشمن قرآن ها را بر سر نیزه ها کرد دست از جنگ در آستانه پیروزی اش کشیدند. (3)

ص:631


1- 1) .غرر الحکم،ح 9408.
2- 2) .بحار الانوار،ج 71،ص 176،ح 11.سوره شعراء،آیه.100و 101.
3- 3) .شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 14 ص 508.

گاه ملول در این جمله نورانی به افراد زودرنج تفسیر شده است. (1)آن هم واقعیتی است که اعتماد به افراد زودرنج بسیار مشکل است،چرا که در گرماگرم کار و انجام برنامه،ممکن است از اندک چیزی آزرده خاطر شوند و همه چیز را رها سازند.هر کدام از این دو تفسیر را بپذیریم بیان واقعیت انکارناپذیری است و جمع بین هر دو تفسیر در مفهوم کلام امام علیه السلام نیز مانعی ندارد.

این سخن را با حدیثی از امام علیه السلام که تکمیل کننده کلام بالاست و در غرر الحکم آمده پایان می دهیم:

«لا تَأمِنَنَّ مَلُولاً وَ إن تَحَلّی بِالصِّلَةِ فَإِنَّهُ لَیْسَ فِی الْبَرْقِ الْخاطِفِ مُسْتَمْتَعٌ لِمَنْ یَخُوضُ الظُّلْمَةَ ؛به افراد رنجیده خاطر و زودرنج اعتماد نکن،هرچند دل او را با جایزه ای به دست آوری،زیرا برق جهنده (که لحظه ای می درخشد وخاموش می شود) در شب تاریک قابل اعتماد نیست». (2)

***

به راستی اگر انسان از میان تمام کلمات امام علیه السلام همین مجموعه فشرده حکیمانه پرمعنا را برنامه زندگی خود قرار دهد،هم در برنامه های مادی زندگی پیروز می شود و هم در جنبه های معنوی آن،هم می تواند فرد را اصلاح کند و هم جامعه را؛ولی افسوس که همچون«برق خاطفی»این کلمات نورانی در نظر ما آشکار می شود و چیزی نمی گذرد که آن را به فراموشی می سپاریم و همان مسیر زندگی آمیخته با اشتباهات را ادامه می دهیم.

***

ص:632


1- 1) .شرح نهج البلاغه عبده و منهاج البراعة،ذیل حکمت مورد بحث.
2- 2) .غرر الحکم،ح 11139.

گفتار حکیمانه 212- دشمن نیرومند عقل

اشاره

و قال علیه السلام

عُجْبُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ أَحَدُ حُسَّادِ عَقْلِهِ.

امام علیه السلام فرمود:

خودپسندیِ انسان یکی از حسودان عقل اوست. (1)

ص:633


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: به گفته مرحوم خطیب در مصادر،این گفتار گرانبها قبل از نهج البلاغه در کتاب تحف العقول به این گونه آمده است: «أوَّلُ إعْجابِ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ فَسادُ عَقْلِهِ» و در همان کتاب به صورت دیگری نیز چنین آمده است: «إعْجابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ یَدُلُّ عَلی ضَعْفِ عَقْلِهِ» و بعد از نهج البلاغه در کتاب ربیع الابرار و مطالب السؤول و روض الاخیار نیز آمده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 173).

ص:634

شرح و تفسیر

دشمن نیرومند عقل

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به یکی از آثار سوء خودپسندی اشاره کرده، می فرماید:«خودپسندیِ انسان یکی از حسودان عقل اوست»؛ (عُجْبُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ أَحَدُ حُسَّادِ عَقْلِهِ) .

می دانیم حسود کسی است که به نعمت هایی که به انسان رسیده رشک می ورزد و آرزوی زوال آن را دارد و همین امر سبب می شود به دشمنی با او برخیزد و هر کاری از دستش ساخته است،در این راه انجام دهد،چهره او را در جامعه نازیبا نشان دهد،عیوب او را فاش سازد،افراد را از طریق شایعه پراکنی از وی دور کند و حتی به خانواده و فرزندان او دشمنی ورزد،اگر بتواند،کسب و کار و مقام او را از وی بگیرد و اگر نتواند در مسیر آن مانع تراشی کند.

اینها کارهایی است که یک حسودِ عنود انجام می دهد.خودپسندی در برابر عقل انسان نیز همین کارها را انجام می دهد؛قدرت عقل را از انسان می گیرد و او را به خطا می افکند،عیب انسان را ظاهر می سازد،مردم را از او متنفر می کند، حتی خانواده او را گرفتار مشکلات می کند،جاه و مقام او را متزلزل می سازد و گاه اموال و ثروت او را از دستش می گیرد،چرا که مردم هرگز حاضر به همکاری با افراد خودپسند و خودخواه نیستند.

بنابراین،این تعبیر که«خودپسندی یکی از حاسدان عقل انسان است»

ص:635

تعبیری بسیار رساست که تمام نکاتی را که در بالا گفته شد در بر دارد و این است معنای فصاحت و بلاغت که انسان در ضمن عبارت کوتاهی حقایق فراوانی را بیان نماید.

در ضمن تعبیر به «أَحَدُ حُسّادِ عَقْلِهِ ؛یکی از حاسدان عقل»نشان می دهد که عقل انسان حاسدان دیگری نیز دارد که از آن جمله هوای نفس و استبداد به رأی و تکبر است و در عوامل ظاهری نیز شراب و مواد مخدر دشمن و حسودِ عنود عقل اند.

درباره آثار خطرناک عُجب و خودپسندی در بحث های گذشته در گفتار حکیمانه 38

(وَ أوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ) و گفتار گرانبهای حکیمانه 167

(الإعْجابُ یَمْنَعُ مِنَ الْإزْدیادِ) نیز مطالب قابل توجهی آمده است.اساساً عُجب و خودپسندی یکی از نشانه های جهل و نادانی است و طبق ضرب المثل معروف فارسی:«خودپسندی جان من برهان نادانی بود»زیرا انسان با تمام عظمتی که دارد،موجودی ضعیف است؛یک پشه آلوده به میکروب ممکن است قوی ترین انسان ها رااز پای در آورد و یا به هنگام خوردن و آشامیدن،لقمه و آب گلوگیرش شود و او را خفه کند.بلند مرتبه ترین انسان ها از نظر مقام ظاهری ممکن است یک شبه مقام خود را از دست بدهد و برترین ثروتمندان در مدت کوتاهی گرفتار ورشکستگی گردد و به خاک سیاه بنشیند.با این حال آیا خودپسندی و خودخواهی دلیل بر نادانی نیست؟ می دانیم انسان نادان در معرض هرگونه آفت مادّی و معنوی است.

رذیله عُجب و خودپسندی سرچشمه رذیله های دیگر نیز نظیر«تکبر» می شود کسی که خویشتن را می پسندد هنگامی که در برابر دیگران قرار گرفت تکبر می ورزد و گاه گرفتار رذیله های خودمحوری و انحصارطلبی نیز می شود، زیرا وقتی زیاد به خود معتقد شد،همه چیز را برای خود می خواهد و در هر

ص:636

کاری خویش را محور می بیند.

در قرآن مجید و روایات اسلامی نیز بحث های آموزنده و گسترده ای درباره این صفت رذیله آمده است.در آیه 8 سوره«فاطر»می خوانیم: «أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» ؛آیا کسی که عمل بدش برای او آراسته شده و آن را خوب و زیبا می بیند (همانند کسی است که واقع را آنچنان که هست می یابد)؟! خداوند هر کس را بخواهد (و مستحق بداند) گمراه می سازد و هر کس را بخواهد هدایت می کند».

در حدیثی از امیر مؤمنان علیه السلام در کتاب تحف العقول آمده است:

«الإعْجابُ ضِدُّ الصَّوابِ وَ آفَةُالْألْبابِ ؛خودپسندی ضد واقع بینی است وآفتی است برای عقل ها». (1)

تضاد عُجب با عقل تا آن حد است که در حدیث دیگری از آن حضرت در غرر الحکم می خوانیم:

«الْمُعْجِبُ لا عَقْلَ لَهُ» (2)و در حدیث دیگری آمده است:

«العُجْبُ رَأْسُ الْحِماقَةِ» . (3)

در حدیث جالب و پرمعنایی که در ذیل حکمت 38 گذشت این حقیقت منعکس شده است که حضرت مسیح می گوید:«من بیماران غیر قابل علاج را درمان کردم و حتی مردگان را به اذن خدا زنده نمودم ولی نتوانستم احمق را درمان کنم و هنگامی که از حضرت سؤال می کنند:احمق کیست؟ بارزترین صفت او را عُجب و خودپسندی ذکر می کند و این اعجاب سبب می شود که تمام فضائل را مخصوص خود بداند و تمام حقوق را ویژه خود بشمارد و هیچ حقی برای دیگری قائل نباشد.در آخر آن حدیث آمده است:

«فَذلِکَ الْأحْمَقُ الّذی لا حیلَةَ فی مُداواتِهِ ؛این همان احمقی است که راهی برای درمان او نیست». (4)

ص:637


1- 1) .تحف العقول،ص 74.
2- 2) .غرر الحکم،ح 7090.
3- 3) .همان،ح 7096.
4- 4) .بحار الانوار،ج 14،ص 324.

ص:638

گفتار حکیمانه 213- بهترین راه آرامش

اشاره

و قال علیه السلام

أَغْضِ عَلَی الْقَذَی وَ الْأَلَمِ تَرْضَ أَبَداً.

امام علیه السلام فرمود:

چشم خود را بر خاشاک رنج ها فرو بند تا همیشه راضی باشی. (1)

ص:639


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب تنها منبعی که برای این کلام پرمعنای حکیمانه جز نهج البلاغه نقل کرده غررالحکم آمدی است که در آنجا به جای«وَالْألَمِ»«وَ إلّالَمْ»آمده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 173).

ص:640

شرح و تفسیر

بهترین راه آرامش

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اش دستور بسیار خوبی برای تحصیل آرامش در زندگی می دهد و می فرماید:«چشم خود را بر خاشاک و رنج ها فرو بند تا همیشه راضی باشی»؛ (أَغْضِ عَلَی الْقَذَی وَ الْأَلَمِ تَرْضَ أَبَداً) .

«أَغْضِ» از ریشه«اغضاء»به معنای نزدیک کردن پلک های چشم به یکدیگر است بی آنکه کاملاً آن را ببندیم،ازاین رو آن را در فارسی به فرو بستن ترجمه می کنند.

«قَذَی» به معنای خاشاک و اشیای ریزی است که در چشم می افتد و چشم را ناراحت می کند و «أَلَم» به معنای درد و رنج است.

اشاره به این که زندگی انسان در این جهان به هر حال آمیخته با ناراحتی هایی است و شاید هیچ کس را نتوان پیدا کرد که از چیزی ناراحت نباشد؛گاه مشکلاتی برای خود می بیند و گاه برای فرزندان و بستگان،یا دوستان،یا همشهریان،یا هموطنان و امثال آن و اگر انسان تاب تحمل هیچ مشکلی را نداشته باشد و در برابر هر مشکلی بی تابی و جزع و فزع کند،هرگز رضایت خاطر و آرامش روح پیدا نخواهد کرد،بنابراین انسان باید صبور و شکیبا و دارای تحمل باشد تا بتواند آرامش خود را در زندگی حفظ کند و از حیات خود راضی و از نعمت های پروردگار خشنود باشد و گرنه این بی تابی ها ممکن است سر از

ص:641

شکایت از پروردگار درآورد و سعادت انسان را بر باد دهد.

در تعدادی از نسخ نهج البلاغه مانند نسخه ابن میثم و منهاج البراعة و همچنین علامه مجلسی در بحار الانوار که مستقیماً از نهج البلاغه نقل کرده اند به جای «وَ الْأَلَمِ»

«وَ الّا لَمْ» آمده است که مفهوم جمله چنین می شود:«چشم خود را بر خاشاک فرو بند وگرنه هرگز رضایت خاطر پیدا نخواهی کرد».این نسخه مناسب تر به نظر می رسد،زیرا چشم فرو بستن از قذی (خاشاک) مفهوم روشنی دارد؛امّا چشم فرو بستن از الَم (درد و رنج) مفهوم مناسبی ندارد.انسان درد و رنج را باید تحمل کند نه آنکه چشم بر آن فرو بندد.اضافه بر این آهنگ جمله نیز با نسخه اخیر مناسب است نه با نسخه قبل.

افزون بر این در نهج البلاغه نیز امام علیه السلام تعبیری دارد که مناسب نسخه دوم است آنجا که می فرماید:

«وَ أغْضَیْتُ عَلَی الْقَذی وَ شَرِبْتُ عَلَی الشَّجا ؛چشم بر خاشاک فرو بستم و با گلویی که استخوان در آن گیر کرده بود جرعه تلخ حوادث را نوشیدم». (1)

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود شعر مناسبی از یکی از شعرای عرب نقل کرده است که می گوید: إذا أنْتَ لَمْ تَشْرَبْ مِراراً عَلَی الْقَذی ظَمِئْتَ وَأیُ النّاسِ تَصْفُو مَشارِبُهُ

اگر خاشاک را در آب نوشیدنی خود تحمل نکنی همیشه تشنه خواهی ماند و کدام انسان است که همیشه نوشابه اش صاف باشد.

شاعر دیگری می گوید وَ مَنْ لَمْ یَغْمِضْ عَیْنَهُ عَنْ صَدیقِهِ وَ عَنْ بَعْضِ ما فِیهِ یَمُتْ وَ هُوَ عاتِبٌ

کسی که نسبت به عیوب دوستش اغماض نداشته باشد از دنیا می رود در حالی که دائماً در حال سرزنش کردن است. (2)

ص:642


1- 1) .خطبه 26.
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 34.

در حدیثی از مستطرفات سرائر می خوانیم که امام صادق علیه السلام از پدر بزرگوارش امام باقر علیه السلام نقل می کند:

«أکْثَرُ أهْلِ الْجَنَّةِ الْبُلْهُ ؛بیشترین بهشتیان افراد کم خرد هستند».راوی عرض می کند:منظورتان ابلهان و افراد مجنون و بیمار است؟ امام علیه السلام می فرماید:«نه»

«الّذینَ یَتَغافَلُونَ عَمّا یَکْرَهُونَ یَتَبالَهُونَ عَنْهُ ؛منظورم کسانی است که در برابر عوامل ناراحتی تغافل می کنند و خود را به بی خبری می زنند». (1)

***

ص:643


1- 1) .مستطرفات السرائر،ص 566.

ص:644

گفتار حکیمانه 214- درخت پر شاخه!

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ لَانَ عُودُهُ کَثُفَتْ أَغْصَانُهُ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که ساقه درخت وجودش نرم است،شاخه هایش فراوان است. (1)

ص:645


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر این کلام حکمت آمیز را از کتاب مائة کلمة جاحظ که سال ها قبل از سید رضی می زیسته نقل می کند و می گوید:شبیه آن،بیان دیگری است که از آن حضرت نقل شده که می فرماید: «مَنْ لانَتْ کَلِمَتُهُ وَجَبَتْ مَحَبَّتُهُ» سپس می افزاید:این در واقع از ریشه قرآنی «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ» گرفته شده است».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 173).

ص:646

شرح و تفسیر

درخت پر شاخه!

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه به نکته مهمی درباره جلب و جذب دوستان و یاران اشاره کرده،می فرماید:«کسی که ساقه درخت وجودش نرم است، شاخه هایش فراوان است»؛ (مَنْ لَانَ عُودُهُ کَثُفَتْ (1)أَغْصَانُهُ (2)) .

«عود» به معنای چوب است؛خواه از درخت جدا شده یا جزء درخت باشد و در اینجا به معنای ساقه درخت است.

این سخن تعبیری کنایی و لطیفی است و اشاره به این است که افراد متواضع و با محبت دوستان فراوانی را گرد خود جمع می کنند و به عکسْ افراد خشن و غیر قابل انعطاف دوستان را از گرد خود پراکنده می سازند.

می دانیم شاخه ها از کنار ساقه ها جوانه می زند؛ساقه ای که خشک و کم آب باشد شاخه های کمتری از آن می روید و ساقه ای که نرم است،از گوشه و کنارش شاخه های فراوانی می روید.نیز قسمت مهمی از درخت را آب تشکیل می دهد و رطوبت از عوامل اصلی رویش گیاه است،در حالی که کمبود آب هم درخت را پژمرده می کند و هم سبب می شود شاخه های کمتری از آن بروید.انسان نیز به منزله درختی است که اگر نرمش از خود نشان بدهد و خشونت را کنار بگذارد

ص:647


1- 1) .«کثفت»از ریشه«کثافت»به معنای فزونی است.
2- 2) .«اغصان»جمع«غُصن»بر وزن«غُسل»به معنای شاخه درخت است.

و محبت را به جای آن بنشاند افراد زیادی به سوی او جذب می شوند در حالی که اگر خشن و انعطاف ناپذیر باشد،نزدیک ترین بستگان و خویشاوندان و دوستان نیز از او فاصله می گیرند.این معنا در قرآن مجید-همان گونه که قبلاً نیز اشاره شده-درباره پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله به صورت الگو بیان شده است.در آیه 159 سوره «آل عمران»می خوانیم: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ» ؛به سبب رحمت الهی در برابر مؤمنان،نرم و مهربان شدی! و اگر خشن و سنگدل بودی،از اطراف تو پراکنده می شدند».

جاذبه اخلاقی پیغمبر اکرم و ائمه هدی علیهم السلام مصداق روشنی از این گفتار حکیمانه است.در حدیثی درباره پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«کانَ أکْرَمُ النّاسِ وَ ألْیَنُ النّاسِ ضَحّاکاً بَسّاماً ؛پیامبر صلی الله علیه و آله کریم ترین و نرمخوترین مردم،بسیار خنده رو و متبسم بود». (1)

در نامه امام علیه السلام به محمد بن ابی بکر آمده است:

«وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَکَ وَ ابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَکَ ؛در برابر آنها متواضع باش و با چهره گشاده مردم را ملاقات کن».

در حدیث دیگری از رسول اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«ألا أُخْبِرُکُمْ بِمَنْ تَحْرِمُ عَلَیْهِ النّارُ غَداً ؛آیا به شما خبر دهم چه کسی آتش دوزخ در فردای قیامت بر او حرام است؟».

عرض کردند:آری یا رسول الله.

فرمود:

«الْهَیِّنُ الْقَریبُ اللَّیِّنُ السَّهْلُ ؛کسی که آسان می گیرد و به مردم نزدیک و نرمخوست و سختگیری نمی کند». (2)

اگر حُسن خلق در احادیث سرچشمه فراوانی روزی معرفی شده،یا سبب عمران و آبادی شهرها و فزونی عمرها دانسته شده به همین دلیل است که انسان

ص:648


1- 1) .کنز العمّال،ج 7،ص 222.
2- 2) .بحار الانوار،ج 72،ص 51،ح 4.

در سایه آن اعوان و انصار فراوانی پیدا می کند و به کمک آنها می تواند مشکلات مهم زندگی را حل کند.

بر عکس در روایتی از امیرمؤمنان علی علیه السلام آمده است:

«سُوءُ الْخُلْقِ نَکَدُ الْعیشِ وَ عَذابُ النَّفْسِ ؛بدخلقی سبب تنگی معیشت و رنج روح و روان می شود». (1)

محمّد عبده در شرح نهج البلاغه خود تفسیر دیگری برای این عبارت دارد وی می گوید:منظور از«لیّنُ الْعُود»طراوت جسمانی انسان و نشاط او و داشتن فضل و همت است و منظور از«کثْرت أغصان»کثرت آثاری است که از او آشکار می شود؛گویی هر اثری شاخه ای از وجود اوست؛ولی در پایان فزونی اعوان و انصار را به عنوان تفسیر دیگری ذکر کرده است.به نظر می رسد آنچه در بالا گفته شد مناسب تر و با آیات و روایات همسوتر باشد.

***

ص:649


1- 1) .غرر الحکم،ح 5702.

ص:650

گفتار حکیمانه 215- ثمره شوم اختلاف

اشاره

و قال علیه السلام

الْخِلَافُ یَهْدِمُ الرَّأْیَ.

امام علیه السلام فرمود:

اختلاف،تصمیم گیری و تدبیر را نابود می کند. (1)

ص:651


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر نهج البلاغه در ذیل این کلام حکیمانه آن را فقط از طرطوشی در کتاب سراج الملوک نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 174). مرحوم آمدی نیز در غررالحکم آن را با تفاوتی به این صورت «الْخِلافُ یَهْدِمُ الْآراءَ» آورده است.

ص:652

شرح و تفسیر

ثمره شوم اختلاف

امام علیه السلام در این کلام نورانی و کوتاه و پرمعنا به یکی از عواقب سوء اختلاف اشاره می کند و می فرماید:«اختلاف،تصمیم گیری و تدبیر را نابود می کند»؛ (الْخِلَافُ یَهْدِمُ الرَّأْیَ) .

همه می دانیم اختلاف سرچشمه همه بدبختی هاست.هیچ قوم و ملتی نابود نشدند مگر بر اثر اختلاف و هیچ جمعیتی پیروز و کامیاب نگشتند مگر در سایه اتفاق.

کلام حکیمانه بالا دو تفسیر می تواند داشته باشد:نخست این که گاه می شود عده ای می نشینند و بر سر موضوع مهمی تصمیم گیری می کنند؛ولی ناگهان فرد یا افرادی نظر مخالفی ابراز می کنند و تصمیم گیری پیش گفته را به هم می زنند و کار ابتر می ماند.همان گونه که در داستان جنگ صفین،علی علیه السلام و جمعی از دوستان خبیر و آگاه اصرار داشتند که جنگ به مراحل نهایی رسیده و آن را تا پیروزی ادامه دهند و غائله را ختم کنند؛ولی مخالفت افرادی ناآگاه و جاهل و بی خبر این تصمیم را بر هم زد و مسلمانان با عواقب بسیار دردناک آن روبرو شدند.

تفسیر دیگر این که اختلاف سبب می شود که رأی گیری هیچ گاه به جایی نرسد و تدبیرها عقیم بماند.

ص:653

جمع میان این دو تفسیر نیز مانعی ندارد که اختلاف هم مانع از تصمیم و تدبیر باشد و هم اگر تدبیر و تصمیم صحیحی منعقد شد،آن را بر هم بزند.

روشن است برای انجام هر کار مهمی احتیاج به فکر و اندیشه و تدبیر و تصمیم گیری صحیح است و این کار تنها در فضایی ممکن است که اختلاف در آن نباشد،بلکه تمام کسانی که در آن تصمیم گیری شرکت دارند هدفشان رسیدن به نقطه واحد و حتی الامکان دور از هر گونه خطا و اشتباه باشد.اما گاه یک نغمه مخالف که یا بدون مطالعه اظهار شده و یا از غرض و مرضی ناشی گشته می تواند تمام تصمیم ها و تدبیرها را به هم بریزد.

گاهی نیز رئیس جمعیت بر حسب تدبیر خود تصمیمی می گیرد؛اما مخالفت بعضی از پیروان آن را عقیم می کند چنان که در داستان قلم و دوات که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در آخرین لحظات عمرش درخواست کرد آن را بیاورند و فرمانی درباره جانشین خود که قطعاً علی بن ابی طالب علیه السلام بود بنویسد و آنچه را قبلاً گفته بود تأکید کند،مخالفت یک نفر (خلیفه دوم) سبب شد که گروه دیگری نیز نغمه خلاف سر دهند و جلوی این کار گرفته و حتی به ساحت قدس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اهانت زشتی شود که شرح آن در چندین جای صحیح بخاری و کتب دیگر حدیث و تاریخ آمده است. (1)

در جنگ احد نیز همین حادثه شوم اتفاق افتاد؛پیامبر صلی الله علیه و آله و جمعی از یاران اصرار داشتند مسلمانان در مدینه بمانند و در برابر دشمن از خود دفاع کنند،زیرا در آنجا بهتر می شد دشمن را زمین گیر کرد؛ولی گروهی از جوانان پرشور مخالفت کردند.پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به احترام نظرات آنها لشکر اسلام را به بیرون و در کنار کوه احد آورد و سرانجام به سبب این موضوع و پاره ای از اسباب دیگر

ص:654


1- 1) .برای توضیح بیشتر و آگاهی از مصادر متعدد حدیث«دوات و قلم»به کتابی که به همین نام (حدیث دوات و قلم) نوشته شده،مراجعه کنید.

ضربه سختی بر پیکر لشکر اسلام وارد شد.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«ما اخْتَلَفَتْ أُمَّةٌ بَعْدَ نَبِیِّها إلّا ظَهَرَ أهْلُ باطِلِها عَلی أهْلِ حَقِّها ؛هیچ امتی بعد از پیامبر خود اختلاف نکردند مگر این که اهل باطل بر اهل حق در میان آنها پیروز شدند». (1)

در کلام حکیمانه شماره 179 نیز امام علیه السلام به این حقیقت اشاره فرموده بود که:

«اللِّجاجَةُ تَسُلُّ الرَّاْیَ ؛لجاجت فکر و رأی انسان را نابود می کند».

***

ص:655


1- 1) .کنزالعمّال بنا به نقل میزان الحکمة،ح 1898.

ص:656

گفتار حکیمانه 216 - رابطه فزونی نعمت و طغیانگری

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ نَالَ اسْتَطَالَ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که به نوایی رسد طغیان می کند. (1)

ص:657


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در ذیل این کلام حکیمانه می نویسد:پیش از نهج البلاغه،این گفتار در دو کتاب دیگر آمده است:تحف العقول و روضه کافی.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 174).قابل توجه این که این کلام حکیمانه در این دو کتاب در ضمن خطبه«وسیله»آمده که بسیاری از کلمات قصار از آن بر گرفته شده است.

ص:658

شرح و تفسیر

رابطه فزونی نعمت و طغیانگری

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به وضع حال بسیاری از مردم اشاره می کند که از مواهب مادی سوء استفاده می کنند،می فرماید:«کسی که به نوایی رسد طغیان می کند و برتری می جوید»؛ (مَنْ نَالَ اسْتَطَالَ) .

«استطال» از ریشه«طول»بر وزن (قول) به معنای قدرت و برتری است و هگامی که به باب استفعال می رود مفهوم برتری جویی دارد.

عبارت امام علیه السلام مفهوم وسیع و گسترده ای دارد و تمام کسانی را که به مال یا مقام و یا هر گونه قدرت دیگری می رسند شامل می شود و این سیره ای ناپسند در بسیاری از مردم است؛هنگامی که مال و ثروت فراوانی پیدا می کنند می کوشند خود را برتر از دیگران نشان دهند و هنگامی که مقامی پیدا کنند اصرار دارند دیگران را زیر سلطه خود قرار دهند.همچنین هنگامی که علم و دانشی به دست می آورند دیگران را نادان می پندارند و شاگرد خود می دانند.به ویژه اگر پیش از این محرومیت هایی کشیده باشند؛فقیر بوده و به نوایی رسیده،ضعیف بوده و به قدرتی دست یافته،جاهل مطلق بوده و به علم و دانش مختصری رسیده است.کبر و غرور و برتری جویی این گونه افراد بیشتر و شدیدتر است و تاریخ گذشته و حتی حوادثی که امروز با چشم خود می بینیم شاهد گویای این گفتار امام علیه السلام است.

ص:659

در واقع می توان گفت:این کلام حکیمانه از آیه شریفه 6 و 7 سوره«علق» برگرفته شده که می فرماید: «کَلاّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغی* أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی» ؛چنین نیست به یقین انسان طغیان می کند از این که خود را بی نیاز ببیند». (1)

گرچه بعضی از مفسران،انسان را در آیه مورد نظر،خصوص«ابو جهل» دانسته اند که مرد ثروتمند و طغیانگری بود و به مبارزه با پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله پرداخت؛ولی به یقین،انسان در اینجا مفهومی کلی دارد که به گروه کثیری از نوع بشر اشاره می کند و ابوجهل و امثال آن مصداق های روشنی از آن هستند.

در کلمات قصار گذشته نیز کراراً به این حقیقت با تعبیرات دیگری اشاره شده است؛از جمله در گفتار حکیمانه 150 که در مقام موعظه به نکته های مهمی اشاره می کند،می فرماید:

«لَا تَکُنْ مِمَّنْ...إِنِ اسْتَغْنَی بَطِرَ وَ فُتِنَ» .

اگر غنی و بی نیاز شود مغرور و مفتون می گردد و در گفتار 160 نیز می فرماید:

«مَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ ؛کسی که دستش به حکومتی رسد استبداد پیشه می کند».

و می توان گفت:کلام مورد بحث جامعیت بیشتری دارد،زیرا کلمات گذشته یا در مورد غنی و ثروت بود و یا مقام؛اما گفتار حکیمانه مورد بحث،رسیدن به هر نوع توانایی مالی و مقامی و علمی را شامل می شود.

البته این امر در مورد افراد کم ظرفیت و بی شخصیت است که تغییر وضع زندگی آنها را به کلی دگرگون می سازد؛ولی مردان باایمان و پرظرفیت و باشخصیت اگر تمام عالم را به آنها بدهند تغییری در زندگی آنان پیدا نمی شود.

نمونه اتم آن خود امام امیرمؤمنان علیه السلام است.در آن روز که در گوشه خانه تنها نشسته بود و آن روز که بر تخت قدرت خلافت قرار داشت حالش از هر نظر یکسان بود؛ساده زیستی،عبادات شبانه،رسیدگی به حال محرومان و دفاع از مظلومان در هر حال مورد توجه ایشان بود.دلیل آن روشن است،زیرا آنها این

ص:660


1- 1) .علق،آیه 6 و 7.

مواهب را مال خود نمی دانند و به عنوان امانتی از سوی خدا برای خدمت به خلق و پیمودن راه قرب حق حساب می کنند.

از اینجا روشن می شود دعاهای پیوسته بعضی که به مال و مقام و قدرت برسند و مستجاب نمی شود بسا به علّت همین است که خدا می داند اگر آنها به نوایی برسند طغیان می کنند و استطاله و برتری جویی را پیشه می سازند.لطف پروردگار شامل آنها می شود و آنها را از رسیدن به این امور محروم می سازد.

داستان معروف ثعلبة بن حاطب انصاری که در ذیل آیه 75 سوره«توبه»آمده است نشان می دهد که او مرد فقیری بود و با اصرار زیاد از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله خواست در حق او دعا کند تا ثروتمند شود و پیغمبر صلی الله علیه و آله خواسته او را رد می کرد.

پس از اصرار زیاد دعایی در حقش فرموده و صاحب ثروت عظیمی شد و راه طغیان را پیش گرفت،نه تنها از پرداختن زکات سر باز زد،بلکه حکم زکات را ظالمانه پنداشت و آن را شبیه جزیه یهود و نصاری قلمداد کرد و بر سرش آمد آنچه آمد. (1)

این حالت-همان گونه که اشاره کردیم-در افراد بی نوایی که به نوایی می رسند غالباً شدیدتر است،ازاین رو در روایتی از امام کاظم علیه السلام می خوانیم:

«مَنْ وَلَّدهُ الْفَقْرُ أبْطَرَهُ الْغِنی ؛کسی که در دامان فقر متولد شده غنا و بی نیازی او را به طغیان وا می دارد». (2)

در روایات مخصوصاً تأکید شده که اگر حاجتی داشتید هرگز به این گونه افراد مراجعه نکنید،ازاین رو همان گونه که پیش از این نیز آورده ایم در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که به یکی از یارانش فرمود:

«تُدْخِلُ یَدَکَ فِی فَمِ التِّنِّینِ إِلَی الْمِرْفَقِ خَیْرٌ لَکَ مِنْ طَلَبِ الْحَوَائِجِ إِلَی مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَ کَانَ ؛دست خود را تا مرفق

ص:661


1- 1) .برای توضیح بیشتر به تفسیر نمونه ذیل آیه 75 سوره«توبه»مراجعه کنید.
2- 2) .بحار الانوار،ج 100،ص 86.

در دهان اژدها کنی برای تو بهتر از آن است که حاجت از کسی بطلبی که چیزی نداشته و سپس به نوایی رسیده است». (1)

ابن ابی الحدید در تفسیر این گفتار حکیمانه غیر از این تفسیر معروف احتمال دیگری داده است و آن این که منظور از«مَنْ نالَ»کسی است که جود و بخششی بر دیگران می کند و به موجب جود و بخشش راه برتری جویی را پیش می گیرد.

گرچه«نالَ»گاه به معنای بخشیدن چیزی به دیگران آمده است؛ولی سیاق کلام نشان می دهد که در اینجا منظور چیز دیگری است.

***

ص:662


1- 1) .بحار الانوار،ج 75،ص 248.

گفتار حکیمانه 217 - طریقه شناخت افراد

اشاره

و قال علیه السلام

فِی تَقَلُّبِ الْأَحْوَالِ،عِلْمُ جَوَاهِرِ الرِّجَالِ.

امام علیه السلام فرمود:

در دگرگونی حالات گوهر مردان شناخته می شود. (1)

ص:663


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر نهج البلاغه در ذیل این کلام شریف می گوید:قبل از نهج البلاغه در کتاب تحف العقول و روضه کافی ذکر شده و بعد از نهج البلاغه،قاضی قضاعی در کتاب الدستور با تفاوتی و همچنین طرطوشی در سراج الملوک و کراجکی در کنز الفوائد آن را آورده اند و تفاوت آنها نشان می دهد که آنها نیز این کلام حکیمانه را از منابع دیگری اخذ کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 174). مرحوم صدوق نیز قبل از سید رضی آن را در کتاب مشهور خود من لا یحضره الفقیه ضمن وصایای امیرمؤمنان به فرزندش آورده است.(ج 4،ص 388).همچنین در غررالحکم نیز این کلام حکیمانه با تفاوتی به این صورت نقل شده است:«فی تَصاریفَ الْأحْوالِ تُعْرَفُ جَواهِرُ الرِّجالِ».

ص:664

شرح و تفسیر

طریقه شناخت افراد

امام علیه السلام در این کلام نورانی به طریقه آزمایش شخصیت انسان ها اشاره می کند و می فرماید:«در دگرگونی حالات گوهر مردان شناخته می شود»؛ (فِی تَقَلُّبِ الْأَحْوَالِ،عِلْمُ (1)جَوَاهِرِ الرِّجَالِ) .

در کافی در ادامه این کلام نورانی آمده است

«وَ الْأیّامُ تُوضِحُ لَکَ السَّرائِرَ الْکامِنَةَ ؛و گذشت روزها اسرار پنهانی را بر تو آشکار می سازد». (2)

«جواهر» جمع«جوهر»به معنای اشیای گرانبهایی است که از معدن استخراج می کنند،به ذات و طبیعت هر چیزی نیز اطلاق می شود و در اینجا نیز منظور همین است.

بسیار می شود که ظاهر و باطن افراد مختلف است؛ظاهری آراسته دارند در حالی که درون،آلوده است.ظاهرش پاکدامن،زاهد،شجاع و پرمحبت است؛ ولی باطن کاملاً بر خلاف آن است و گاه به عکس افرادی ظاهراً کم استقامت، فاقد سخاوت و بی تفاوت به نظر می رسند در حالی که در باطن شجاع و نیرومند

ص:665


1- 1) .در متن بسیاری از نسخ نهج البلاغه«علم»به صورت مصدری آمده در حالی که در نسخ دیگری«عُلِمَ»به صورت فعل ماضی مجهول است و این نسخه علاوه بر این که با آهنگ جمله بیشتر سازگار است با نسخه ای که از«غرر الحکم»نقل کردیم که به جای آن«تُعْرَفُ»آمده و با نسخه ای که در کنز الفوائد به صورت«عُرِفَ»آمده و نسخه ای که در سراج الملوک به صورت«تُعلَمُ»آمده نیز سازگارتر است.
2- 2) .کافی،ج 8،ص 23.

و باتقوا هستند.چگونه می توان به این تفاوت ها پی برد و درون اشخاص را کشف کرد و معیاری برای همکاری و عدم همکاری با آنها جست وجو نمود؟

بهترین راه همان است که مولا در کلام بالا فرموده است.هنگامی که طوفان های اجتماعی می وزد و تحول ها آشکار می شود و صفحات اجتماع زیر و رو می گردد اینجاست که افراد باطن خود را که در حال عادی نشان نمی دادند آشکار می سازند.

به تعبیر دیگر بهترین راه برای شناخت حقیقت و باطن هر چیز،تجربه و آزمایش و امتحان است.این حکم درباره انسان ها نیز صادق است و بهترین طریق تجربه،حالاتی است که از خود در دگرگونی های اجتماعی بروز می دهند؛ دیروز ثروتی نداشت،امروز به نوایی رسیده و یا مقامی نداشت و مقامی به دست آورده.گاه چنان بر مرکب غرور سوار می شود که هیچ کس به گرد او نمی رسد.

اینها در امتحان شخصیت مردود شده اند؛ولی به عکس،افرادی را می بینیم که نه مال و ثروت و نه جاه و مقام و نه مشکلات زندگی هیچ یک بر آنها تأثیری نمی گذارد؛همان راه مستقیمی را می پیمایند که پیش از این می پیمودند و همان مناسبات خوبی را دارند که با دوستانشان داشتند.

«تَقَلُّب احوال» مفهوم جامعی است که هرگونه دگرگونی زندگی را شامل می شود:رسیدن به مال و ثروت یا فقر،پیدا کردن مقام یا سقوط از آن،بهبودی و تندرستی یا بیماری،فراهم آمدن اسباب شادی یا مصائب و حوادث دردناک اینها و مانند اینها بوته های امتحانی هستند که انسان ها در آن آزموده می شوند.

درست مانند بوته و کوره های معمولی که طلای ناب را در آن می آزمایند و یا سیاه سیم زراندود را به آن می برند تا باطن آن آشکار شود.

به گفته شاعر: خوش بود گر محک تجربه آید به میان تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

ص:666

نیز به گفته شاعری دیگر: سیاه سیم زر اندود چون به بوته برند خلاف آن به در آید که خلق پندارند!

تاریخ اسلام،نمودار عجیبی از همین کلام حکمت آمیز است؛افرادی از یاران پیغمبر صلی الله علیه و آله بودند که در غزوات اسلامی به عنوان مجاهدی خستگی ناپذیر و افسری فداکار درخشیدند؛ولی بعد از رحلت پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله بر اثر حب جاه و مقام یا مال و ثروت راه خود را جدا کردند و همان گونه که در حکمت 441 خواهد آمد:

«الْوِلَایَاتُ مَضَامِیرُ الرِّجَالِ ؛پست های مهم میدان مسابقه و آزمایش مردان است».و خلاصه کارهایی برای رسیدن به مال و مقام دنیا انجام دادند که هیچ کس از آنها انتظار نداشت.

در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علی علیه السلام در غرر الحکم می خوانیم:

«الْغِنی وَ الْفَقْرُ یَکْشِفانِ جَواهِرَ الرِّجالِ وَ أوْصافِها ؛بی نیازی و فقر باطن افراد و اوصاف آنها را آشکار می سازد». (1)

مرحوم کلینی در کافی در حدیث معتبری نقل می کند که بعد از قتل«عثمان»، امیرمؤمنان علی علیه السلام به منبر رفت و خطبه ای خواند و در ضمن آن خطبه فرمود:

«...

یَوْمَ بَعَثَ اللّهُ نَبِیَّه صلی الله علیه و آله وَ الَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً حَتَّی یَعُودَ أَسْفَلُکُمْ أَعْلَاکُمْ وَ أَعْلَاکُمْ أَسْفَلَکُمْ وَ لَیَسْبِقَنَّ سَبَّاقُونَ کَانُوا قَصَّرُوا وَ لَیُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ کَانُوا سَبَقُوا ؛سوگند به خدایی که محمد را به حق مبعوث ساخت،همگی به یکدیگر مخلوط و غربال خواهید شد (تا خالص از ناخالص در آید و پیروان حق از پیروان باطل جدا شوند) تا آنجا که افراد پایین نشین بالا و افراد بالانشین پایین قرار خواهند گرفت و آنها که در اسلام پیشگام بودند و برکنار گشتند سر کار خواهند آمد و کسانی که (با حیله و تزویر) پیشی گرفتند کنار می روند». (2)

ص:667


1- 1) .غرر الحکم،ح 8269.
2- 2) .کافی،ج 1،ص 369؛در نهج البلاغه هم این حدیث شریف در خطبه 16 با تفاوت هایی آمده است.

این سخن را با ذکر آیه ای از قرآن مجید که در واقع همه این روایات به آن باز می گردد پایان می دهیم آنجا که می فرماید: «وَ تِلْکَ الْأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الظّالِمِینَ* وَ لِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکافِرِینَ» ؛و ما این روزها(ی پیروزی و شکست) را در میان مردم می گردانیم؛(و این خاصیّت زندگی دنیاست) تا خدا،افرادی را که ایمان آورده اند،مشخص سازد؛و (خداوند) از میان خودتان،شاهدانی بگیرد.و خدا ستمکاران را دوست نمی دارد و تا خداوند،افراد با ایمان را خالص گرداند (و ورزیده شوند)؛و کافران را (به تدریج) نابود سازد». (1)

***

ص:668


1- 1) .آل عمران،آیه 140 و 141.

گفتار حکیمانه 218 - دوستی ناسالم!

اشاره

و قال علیه السلام

حَسَدُ الصَّدِیقِ مِنْ سُقْمِ الْمَوَدَّةِ.

امام علیه السلام فرمود:

حسادت (به دوست) دلیل بیماری دوستی است. (1)

ص:669


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه را زمخشری در ربیع الابرار و آمدی در غررالحکم آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 174). این کلام شریف در منابع دیگری از اهل سنت از علی علیه السلام با مختصر تفاوت یا اضافاتی نقل شده از جمله حلوانی (متوفای قرن پنجم) در نزهة الناظر (ص 110) و زرندی حنفی (متوفای 750) در نظم درر السمطین (ص 160) آورده اند و تفاوت متن روایت نشان می دهد آن را از منبع دیگری جز نهج البلاغه اخذ کرده اند.

ص:670

شرح و تفسیر

دوستی ناسالم!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه یکی از نشانه های ضعف دوستی و صداقت را بیان کرده می فرماید:«حسادت (به دوست) دلیل بیماری دوستی است»؛ (حَسَدُ الصَّدِیقِ مِنْ سُقْمِ الْمَوَدَّةِ) .

«سقم» (به ضم و فتح سین) به معنای بیماری است.

روشن است دوستی وقتی سالم و خالی از غل و غش است که انسان آنچه را برای خود می خواهد برای دوستش نیز بخواهد و آنچه را برای خویش ناخوش دارد برای دوستش نیز ناخوش دارد و در بعضی از روایات آمده که حد اقل مودت و دوستی همین است. (1)با این حال چگونه ممکن است دوستی با حسد جمع شود.

حسد به معنای انتظار زوال نعمت از دیگری است و تفاوت آن با رقابت و تنافس این است که حسود،خواهان زوال نعمت از دیگری است؛ولی در رقابت،تنافس و غبطه،شخص سعی می کند خود را به پای دیگری برساند بی آنکه بخواهد چیزی از او کاسته شود.

دوست واقعی کسی است که خواهان پیشرفت و ترقی دوست خود باشد، هرچند تلاش کند خودش نیز به پیشرفت و ترقی برسد،بنابراین آن کس

ص:671


1- 1) .کافی،ج 2،ص 169،ح 2.

که چنین نیست دوست واقعی نیست و یا به بیان امام علیه السلام دوستی او گرفتار بیماری است.

درباره اهمیت دوستی در روایات اسلامی و همچنین شرایط دوست خوب و نیز وظائف دوست در برابر دوست مطالب زیادی وارد شده است.

امام حسن مجتبی در وصیتی که به«جناده»(ابن ابی سفیان) در لحظات آخر عمر خویش فرمود چنین می گوید:

«فَاصْحَبْ مَنْ إِذَا صَحِبْتَهُ زَانَکَ،وَ إِذَا خَدَمْتَهُ صَانَکَ،وَ إِذَا أَرَدْتَ مِنْهُ مَعُونَةً أَعَانَکَ،وَ إِنْ قُلْتَ صَدَّقَ قَوْلَکَ،وَ إِنْ صُلْتَ شَدَّ صَوْلَکَ،وَ إِنْ مَدَدْتَ یَدَکَ بِفَضْلٍ مَدَّهَا،وَ إِنْ بَدَتْ عَنْکَ ثُلْمَةٌ سَدَّهَا،وَ إِنْ رَأَی مِنْکَ حَسَنَةً عَدَّهَا،وَ إِنْ سَأَلْتَهُ أَعْطَاکَ،وَ إِنْ سَکَتَّ عَنْهُ ابْتَدَأَکَ،وَ إِنْ نَزَلَتْ إِحْدَی الْمُلِمَّاتِ بِهِ سَاءَک ؛با کسی دوستی کن که دوستی با او زینت تو باشد و هنگامی که به او خدمت می کنی تو را محفوظ دارد و هرگاه که از او کمکی بخواهی یاری ات کند، اگر سخنی بگویی (از روی اعتمادی که به تو دارد) گفتار تو را تصدیق کند و اگر در جایی (به حق) حمله کنی تو را تقویت نماید و اگر دست خود را برای حاجتی به سوی او دراز کنی او دستش را به سوی تو دراز کند و هرگاه نقطه ضعفی از تو ظاهر شود آن را بپوشاند و اگر کار نیکی از تو ببیند آن را بشمارد (و آشکار سازد) و اگر چیزی از او بخواهی به تو بدهد حتی اگر سکوت کنی (ولی نیازمند باشی) بدون مقدمه کمک کند و اگر مشکلی برای او پیش آید تو را ناراحت سازد». (1)

***

ص:672


1- 1) .بحار الانوار،ج 44،ص 138،ح 6.

گفتار حکیمانه 219 - قربانگاه عقل!

اشاره

و قال علیه السلام

أَکْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ.

امام علیه السلام فرمود:

بیشترین قربانگاه عقل ها در پرتو طمع هاست. (1)

ص:673


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در کتاب مصادر،این کلام حکیمانه را از جاحظ (متوفای 255) در کتاب المائة المختارة با تفاوت مختصری همچنین از راغب (متوفای 502) در کتاب المحاضرات نقل می کند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص175). خوارزمی در مناقب نیز این کلام حکمت آمیز را با تفاوتی از امیرمؤمنان علی علیه السلام آورده است.(مناقب،ص376).

ص:674

شرح و تفسیر

قربانگاه عقل!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به خطرات مهم طمع اشاره کرده می فرماید:

«بیشترین قربانگاه عقل ها در پرتو طمع هاست»؛ (أَکْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ) .

«مَصارِع» جمع«مصرع»به معنای محلی است که انسان به خاک می افتد.این واژه در مورد شهیدان و کشته شدگان و غیر آنها به کار می رود.

«بُرُوق» جمع«برق»به معنای همان برقی است که در آسمان بر اثر جرقه های الکتریکی در میان ابرهای حامل بار مثبت و منفی ظاهر می گردد و با صدای مهیبی همراه است که آن را رعد می نامند.

«مَطامِع» جمع«طمع»غالباً به معنای چشم داشتن به چیزهایی است که یا در دسترس قرار نمی گیرد و یا اگر قرار می گیرد شایسته و حق انسان نیست.این واژه گاه در آرزو داشتن های مثبت نیز به کار می رود که در بعضی از آیات قرآن و دعاهای معصومان علیهم السلام به چشم می خورد؛ولی غالباً بار منفی دارد و به همین دلیل در منابع لغت،آن را به هر نوع آرزو داشتن تفسیر کرده اند. (1)

امام علیه السلام تشبیه جالبی در این کلام نورانی برای طمع های منفی بیان کرده است؛

ص:675


1- 1) .در این مورد می توانید به کتب لغت از جمله کتاب«التحقیق فی کلمات القرآن الکریم»ماده«طمع»نوشته«علامه مصطفوی»مراجعه کنید.

طمع را به برق آسمان تشبیه نموده که لحظه ای همه جا را روشن می کند و در شب های تاریک تمام فضای بیابان با آن آشکار می شود و شخص راهگذر گم کرده راه به شوق در می آید و به دنبال آن دوان دوان حرکت می کند.ناگهان برق خاموش می شود و او در پرتگاهی فرو می افتد.

عقل و دانش آدمی که حق را از باطل و نیک را از بد می شناسد هنگامی که تحت تأثیر برق طمع قرار گیرد به همین سرنوشت گرفتار می شود.در واقع طمع، یکی از موانع عمده شناخت است که در طول تاریخ بسیاری از اندیشمندان را به خاک هلاکت افکنده یا دنیایشان و یا دین و ایمانشان را بر باد داده است.

طمع آثار زیانبار فراوانی دارد؛بسیاری از حوادث دردناک تاریخی بر اثر همین صفت رذیله رخ داده است.مهم ترین فاجعه تاریخ اسلام،شهادت شهیدان کربلا،از یک نظر به سبب طمع در حکومت ری از سوی«عمر سعد» واقع شد و حکومت مرگبار بنی امیه به طور کلی مولود طمع هایی بود که آنها در جانشینی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و گرفتن انتقام غزوات آن حضرت داشتند.

در گفتار حکیمانه 180 خواندیم که امام علیه السلام می فرماید:

«الطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّدٌ ؛طمع بردگی و اسارت جاویدان است».در گفتار حکیمانه 226 نیز خواهد آمد که امام علیه السلام طمع کار را در بند ذلت گرفتار می بیند:

«الطّامِعُ فی وَثاقِ الذُّلِ ّ» . (1)

در غرر الحکم نیز آمده است:

«ثَمَرَةُ الطَّمَعِ ذُلُّ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ ؛ثمره طمع،ذلت دنیا و آخرت است». (2)

طمع باعث ذلت و اسارت می شود،زیرا انسان در موارد طمع غالباً به دنبال چیزی می رود که از دسترس او بیرون است و یا حق او نیست و پیوسته تلاش می کند و نیروهای خود را از دست می دهد و گاه با محرومیت از آنچه به دنبال آن

ص:676


1- 1) .نهج البلاغه،حکمت 226.
2- 2) .غرر الحکم،ح 4639.

بود چشم از دنیا بر می بندد.

طمع باعث ذلت انسان می شود،برای این که جهت رسیدن به آن از آبرو و حیثیت خویش مایه می گذارد و در برابر هر شخصی سر تعظیم فرود می آورد.

ازاین رو در حدیثی از امام حسن عسکری علیه السلام می خوانیم:

«ما أقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أنْ تَکُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ ؛چه قدر زشت است برای انسان با ایمان که علائقی داشته باشد که سبب ذلت او شود». (1)

شاعر معروف فارسی زبان سعدی می گوید:

بدوزد شره دیده هوشمند درآرد طمع مرغ و ماهی به بند

در جایی دیگر نیز می گوید:

قناعت سرافرازد ای مرد هوش سر پر طمع بر نیاید ز دوش

طمع آبروی تو آخر بریخت برای دو جو دامنی دُر بریخت

***

ص:677


1- 1) .بحار الانوار،ج 75،ص 374.

ص:678

گفتار حکیمانه 220- سوء ظن درباره دوستان ثقه ظلم است

اشاره

و قال علیه السلام

لَیْسَ مِنَ الْعَدْلِ الْقَضَاءُ عَلَی الثِّقَةِ بِالظَّنِّ.

امام علیه السلام فرمود:

داوری در حق افراد مورد اطمینان،با تکیه بر گمان،رسم عدالت نیست. (1)

ص:679


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: بنابر گفته خطیب رحمه الله در کتاب مصادر،زمخشری این کلام شریف را در کتاب ربیع الابرار نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 175). این گفتار حکیمانه را مرحوم صدوق قبل از سید رضی در کتاب من لا یحضره الفقیه ضمن وصایای علی علیه السلام به فرزندش محمد بن حنفیة آورده است.(من لا یحضره الفقیه،ج 4،ص 390).

ص:680

شرح و تفسیر

سوء ظن درباره دوستان ثقه ظلم است

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه،به نکته قابل ملاحظه ای مربوط به روابط اجتماعی اشاره می کند و می فرماید:«داوری در حق افراد مورد اطمینان،با تکیه بر گمان،عدالت نیست»؛ (لَیْسَ مِنَ الْعَدْلِ الْقَضَاءُ عَلَی الثِّقَةِ بِالظَّنِّ) .

می دانیم یکی از دستورات قرآنی و روایی این است که در حق مسلمانان سوء ظن نداشته باشید.قرآن مجید می گوید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید از بسیاری از گمان ها بپرهیزید،چرا که بعضی از گمان ها گناه است». (1)

در حکمت 360 نیز بر این معنا تأکید شده است.آنجا که امام علیه السلام می فرماید:

«لَا تَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیْرِ مُحْتَمَلاً ؛هر سخنی که از دهان کسی خارج شد تا احتمال صحت در آن می دهی حمل بر فساد مکن».

دلیل آن هم روشن است،زیرا سوء ظن پایه های اعتمادِ عمومی را که سرچشمه همکاری است متزلزل می سازد.

حال اگر آن شخصی که انسان به او سوء ظن پیدا می کند کسی باشد که سوابق حسنه او بر ما روشن است و در یک کلمه به تعبیر امام علیه السلام،«ثقه»محسوب شود به یقین قضاوت درباره چنین شخصی با ظن و گمانِ بدون دلیل،عادلانه نیست.

ص:681


1- 1) .حجرات،آیه 12.

بعضی از شارحان نهج البلاغه این گفتار حکیمانه را به صورت مسئله ای اصولی (اصول فقه) عنوان کرده اند و آن این است که هر گاه مطلبی به دلیل معتبر ثابت شود،عدول از آن جز با دلیل معتبر جایز نیست و حدیث معروف باب استصحاب:

«لا تَنْقُضِ الْیَقینَ بِالشَّکِ» (1)را اشاره به آن می دانند.

بعضی از شارحان نیز قضاء را در اینجا به معنای قضاوت مصطلح؛یعنی داوری برای فصل خصومت گرفته اند که قاضی نمی تواند در برابر شخص مورد اعتماد،با ظن و گمانش قضاوت کند.

ولی ظاهر این است که این حدیث شریف معنای وسیع و گسترده ای دارد و اشاره به یک مفهوم گسترده اخلاقی است که عدالت در آن مانع از داوری درباره اشخاص مورد اعتماد به ظن و گمان می شود.

البته افراد متهم؛یعنی کسانی که سوء سابقه دارند یا ظاهر آنها ظاهر قابل اعتمادی نیست از این حکم خارج اند.البته نه به این معنا که انسان بی دلیل آنها را متهم کند،بلکه به این معنا که انسان از آنها احتیاط نموده و بر حذر باشد.شبیه این گفتار حکیمانه احادیث دیگری است که با تعبیرات متفاوتی این موضوع را دنبال می کند:در غرر الحکم از آن حضرت نقل شده که فرمود:

«سُوءُ الظَّنِ ّ بِالْمُحْسِنِ شَرُّ الْإثْمِ وَ أقْبَحَ الظُّلْمِ ؛سوء ظن به نیکوکار بدترین گناه و زشت ترین ستم هاست». (2)

در حدیث دیگری در همان کتاب می خوانیم:

«سُوءُ الظَّنِ ّ بِمَنْ لا یَخُونُ مِنَ اللُّؤْمِ ؛سوء ظن به کسی که خیانت نمی کند نشانه پستی و لئامت است». (3)

در حدیث جالب دیگری در همان کتاب آمده است که امام علیه السلام می فرماید:

«شَرُّ النّاسِ مَنْ لا یَثِقُ بِأحَدٍ لِسُوءِ ظَنِّهِ وَ لا یَثِقُ بِهِ أحَدٌ لِسُوءِ فِعْلِهِ ؛بدترین مردم کسی

ص:682


1- 1) .وسائل الشیعه،ج 1،ص 245.
2- 2) .غرر الحکم،ح 5672.
3- 3) .همان،ح 5673.

است که به سبب سوء ظنی که دارد به هیچ کس اعتماد نمی کند و (نیز) هیچ کس به سبب سوء فعلش به او اعتماد ندارد». (1)

کوتاه سخن این که از نظر آداب اخلاقی افزون بر مباحث قضاوت و احکام اصولی هر گاه کسی به وثاقت شناخته شد،سوء ظن نسبت به او کاری ظالمانه است.

***

ص:683


1- 1) .غرر الحکم،ح 5675.

ص:684

گفتار حکیمانه 221- بدترین توشه راه آخرت

اشاره

و قال علیه السلام

بِئْسَ الزَّادُ إِلَی الْمَعَادِ،الْعُدْوَانُ عَلَی الْعِبَادِ.

امام علیه السلام فرمود:

بدترین توشه برای آخرت ستم بر بندگان (خدا) است. (1)

ص:685


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در ذکر مصادر این کلام نورانی حدیثی طولانی از عبدالعظیم حسنی (که مرقد مبارکش در شهر ری است) نقل می کند که خدمت امام جواد علیه السلام رسید و از آن حضرت تقاضای حدیثی کرد.امام علیه السلام به او پاسخ داد.باز تقاضای بیشتر کرد و همین طور تکرار نمود تا به چهارده حدیث رسید که تمام آنها از امیرمؤمنان علیه السلام است و بسیاری از آنها در کلمات قصار نهج البلاغه آمده و کلام حکیمانه مورد بحث،ششمین آن است.نیز از جمله راویان گفتار حکیمانه مورد بحث را ابن شعبه حرانی در کتاب تحف العقول می شمارد که قبل از سید رضی می زیسته است و بعد از او از مفید در ارشاد و آمدی در غرر الحکم و کراجکی در کنز الفوائد نقل می کند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 175).

ص:686

شرح و تفسیر

بدترین توشه راه آخرت

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به یکی از آثار سوء ظلم و ستمکاری اشاره کرده می فرماید:«بدترین توشه برای آخرت ستم بر بندگان (خدا) است»؛ (بِئْسَ الزَّادُ إِلَی الْمَعَادِ،الْعُدْوَانُ عَلَی الْعِبَادِ) .

می دانیم دنیا سرایی است که همگان از آن برای رفتن به سوی آخرت توشه بر می دارند و هر کسی به فراخور حال و اعمال خود توشه ای تهیه می بیند.قرآن مجید می گوید:بهترین توشه ها توشه تقواست «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی» ؛ و زاد و توشه تهیه کنید،و بهترین زاد و توشه،پرهیزکاری است». (1)ولی گروهی به جای آن ظلم و ستم بر بندگان خدا را توشه این سفر سرنوشت ساز قرار می دهند که به گفته امام علیه السلام بدترین توشه هاست.

زیرا گناهانی که جنبه معصیت اللّه دارد و یا به تعبیر دیگر ظلم بر خویشتن است با توبه آمرزیده می شود و حتی بدون توبه امید عفو الهی و شفاعت درباره آن وجود دارد،همان گونه که قرآن مجید می فرماید: «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» 2 زیرا او بخشنده مهربان است.

ص:687


1- 1) .بقره،آیه 197.

ولی آنجا که پای ظلم بر دیگران به میدان می آید نه با آب توبه شسته می شود و نه با عنایت شفاعت و جز با رضایت صاحب حق نجات از عواقب آن ممکن نیست و به همین دلیل امام علیه السلام آن را بدترین زاد و توشه قیامت شمرده است.

شک نیست که زاد و توشه چیزی است که در راه سفر و به هنگام رسیدن به مقصد به انسان کمک می کند و به یقین ظلم چنین موقعیتی را ندارد،بنابراین انتخاب این لفظ در اینجا نوعی کنایه بلیغ است،درست مانند این است که انسان در سفرهای دنیا به جای حمل مواد غذایی مشتی از سموم با خود ببرد به او می گوییم بدترین توشه آن است که به جای غذا سموم با خود حمل کنی.

امام علیه السلام در خطبه 176 نهج البلاغه بعد از آن که ظلم را به سه بخش تقسیم می کند می فرماید:

«وَ أَمَّا الظُّلْمُ الَّذِی لَا یُتْرَکُ فَظُلْمُ الْعِبَادِ بَعْضِهِمْ بَعْضاً.الْقِصَاصُ هُنَاکَ شَدِیدٌ،لَیْسَ هُوَ جَرْحاً بِالْمُدَی وَ لاَ ضَرْباً بِالسِّیَاطِ،وَ لکِنَّهُ مَا یُسْتَصْغَرُ ذلِکَ مَعَهُ ؛اما ظلمی که هرگز رها نمی شود ستمی است که بندگان بر یکدیگر می کنند که قصاص در آنجا شدید است این قصاص مجروح ساختن با کارد یا زدن تازیانه (مانند قصاص در دنیا) نیست بلکه چیزی است که اینها در برابرش ناچیز است».

درباره آثار سوء ظلم در آیات قرآن و روایات اسلامی بحث های بسیار وسیع و گسترده ای آمده است.

قابل توجه این که در آیه 45 سوره«انعام»درباره اقوام ظالمی که به سرنوشت دردناکی مبتلا شدند می خوانیم: «فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» ؛و (به این ترتیب،) ریشه گروهی که ستم کرده بودند،قطع شد و ستایش مخصوص خداوند،پروردگار جهانیان است». (1)

ص:688


1- 1) .مرحوم علامه مجلسی این مضمون را در حدیثی از رسول خدا نقل کرده که می فرماید:«إِنَّ اللّهَ یُمْهِلُ الظّالمَ حَتّی یَقُولُ قَدْ أهْمَلَنی ثُمَّ یَأْخُذُهُ أَخْذَةً رابِیَةً إنَّ اللّهَ حَمِدَ نَفْسَهُ عِنْدَ هَلاکِ الظّالِمینَ فَقالَ فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذینَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ للّهِ ِ رَبِ ّ الْعالَمِینَ».(بحار الانوار،ج 72،ص 322،ح 52).

در اینجا خداوند به موجب ریشه کن کردن ظالمان حمد و ثنای خویش می گوید و در آن روز که اعمال انسان اعم از خوب و بد هر کدام به صورت مناسبی مجسم می شوند ظلم به صورت ظلماتی که اطراف وجود ظالم را فرا می گیرد تجسم می یابد همان گونه که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حدیثی فرمود:

«اتَّقُوا الظُّلْمَ فَإِنَّهُ ظُلُماتٌ یَوْمَ الْقِیامَةِ» . (1)

مرحوم کلینی در اصول کافی در حدیثی از امام باقر علیه السلام نقل می کند که هنگامی که رحلت پدرم علی بن الحسین فرا رسید مرا به سینه خود چسبانید،سپس فرمود:«فرزندم من تو را به چیزی وصیت می کنم که پدرم در آستانه شهادت مرا به آن توصیه کرد و گفت این چیزی است که پدرش (علی علیه السلام) به آن حضرت توصیه کرده است فرمود:

«یا بُنَیَّ إیّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لا یَجِدُ عَلَیْکَ ناصِراً إلّا اللّهُ ؛از ستم کردن بر کسی که هیچ یار و یاوری جز خدا ندارد بترس». (2)

***

ص:689


1- 1) .کافی،ج 2،ص 332.
2- 2) .همان،ص 331.

ص:690

گفتار حکیمانه 222- بهترین اعمال کریمان

اشاره

و قال علیه السلام

مِنْ أَشْرَفِ أَعْمَالِ الْکَرِیمِ غَفْلَتُهُ عَمَّا یَعْلَمُ.

امام علیه السلام فرمود:

یکی از باارزش ترین کارهای کریمان تغافل از چیزهایی است که از آن آگاهند

(و سرپوش گذاشتن بر آن لازم است). (1)

ص:691


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر از دعوات راوندی نقل می کند که این کلام حکیمانه را با تفاوتی در کتاب خود آورده است به این صورت: «أشْرَفُ خِصالِ الکَرَم غَفْلَتُک عَمّا تَعْلَم» .این تفاوت نشان می دهد آن را از منبعی غیر از نهج البلاغه دریافت داشته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 178).

ص:692

شرح و تفسیر

بهترین اعمال کریمان

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته مهمی درباره آداب معاشرت اشاره کرده،می فرماید:«یکی از باارزش ترین کارهای کریمان تغافل از چیزهایی است که از آن آگاهند (و سرپوش گذاشتن بر آن لازم است)»؛ (مِنْ أَشْرَفِ أَعْمَالِ الْکَرِیمِ غَفْلَتُهُ عَمَّا یَعْلَمُ) .

کمتر کسی است که عیب پنهانی یا آشکاری نداشته باشد و کمتر دوستی پیدا می شود که درباره دوستش کار نامناسبی،هرچند به عنوان لغزش انجام ندهد.

افراد بزرگوار و باشخصیت کسانی هستند که عیوب پنهانی افراد را نادیده می گیرند و از لغزش دوستان چشم پوشی می کنند و هرگز به رخ آنها نمی کشند.

این کار،اولاً سبب می شود که آبروی مسلمان محفوظ بماند؛آبرویی که ارزش آن به اندازه ارزش خون اوست.ثانیاً سبب می شود فرد خطاکار یا صاحب عیب جسور نگردد و از همه اینها گذشته سبب می شود رابطه مسلمان ها با یکدیگر محفوظ بماند.

در اسلام،غیبت از بزرگ ترین گناهان شمرده شده و این همه تأکید برای حفظ آبروی مسلمانان است.

امیر مؤمنان علی علیه السلام در عهدنامه مالک اشتر مخصوصاً بر این معنا تکیه کرده، می فرماید:«باید دورترین رعایا نسبت به تو و مبغوض ترین آنها در نزد تو

ص:693

آنهایی باشند که بیشتر در جستجوی عیوب مردمند،زیرا در (غالب) مردم عیوبی وجود دارد (که از نظرها پنهان است و) والی از همه سزاوارتر است آنها را بپوشاند،بنابراین لازم است عیوبی را که بر تو پنهان است آشکار نسازی».

از سویی دیگر می دانیم خداوند ستار العیوب است و دوست دارد بندگانش نیز ستار العیوب باشند و تغافل یکی از طرق پوشاندن عیوب مردم است.

در حدیث معروفی نیز از امام موسی بن جعفر علیه السلام می خوانیم:مردی خدمتش آمده،عرض کرد:فدایت شوم از یکی از برادران دینی کاری نقل کردند که من آن را ناخوش داشتم،از خودش پرسیدم انکار کرد،در حالی که جمعی از افراد موثق این مطلب را از او نقل کرده اند،امام فرمود:

«کَذِّبْ سَمْعَکَ وَ بَصَرَکَ عَنْ أَخِیْکَ وَانْ شَهِدَ عِنْدَکَ خَمْسُونَ قَسامَةً وَ قالَ لَکَ قَوْلاً فَصَدِّقْهُ وَ کَذِّبْهُمْ،وَ لا تُذِیْعَنَّ عَلَیْهِ شَیْئاً تَشِیْنُهُ بِهِ وَ تَهْدِمُ بِهِ مُرُوَّتَهُ،فَتَکُونَ مِنَ الَّذِیْنَ قالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ:إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ ؛گوش و چشم خود را در مقابل برادر مسلمانت تکذیب کن،حتی اگر پنجاه نفر سوگند خوردند که او کاری کرده و او بگوید نکرده ام از او بپذیر و از آنها نپذیر،هرگز چیزی که مایه عیب و ننگ اوست و شخصیتش را از میان می برد در جامعه پخش مکن،که از آنها خواهی بود که خداوند درباره آنها فرموده:کسانی که دوست می دارند زشتی ها در میان مؤمنان پخش شود عذاب دردناکی در دنیا و آخرت دارند». (1)

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود در ذیل این گفتار حکیمانه چند شعر از«طاهر بن الحسین»شاعر معروف عرب آورده است،وی می گوید: وَ یَکْفِیکَ مِنْ قَوْمٍ شَواهِدُ أَمْرِهِمْ فَخُذْ صَفْوَهُمْ قَبْلَ امْتِحانِ الضَّمائِرِ

فَإنَّ امْتِحانَ الْقَوْمِ یُوحِشُ مِنْهُمْ وَ ما لَکَ إلّا ما تَری فِی الظَّواهِرِ

وَ إنَّکَ إنْ کَشَفْتَ لَمْ تَرَ مُخْلِصاً وَ أبْدی لَکَ التَّجْریبُ خُبْثَ السَّرائِرِ

ص:694


1- 1) .بحار الانوار،ج 72،ص 214.

برای شناخت هر جمعیتی به ظاهر کار آن ها قناعت کن.خالص آنها را برگزین پیش از آنکه ضمیر آنها را آزمایش کنی.

زیرا امتحان کردن اقوام (و جست وجوی بواطن آنها) سبب وحشت از آنها می شود.تو تنها به آنچه در ظاهر می بینی قناعت کن.

زیرا اگر اصرار بر کشف باطن افراد داشته باشی فرد خالص و مخلصی را نخواهی یافت و این کار آلودگی باطن بسیاری از افراد را بر تو آشکار می سازد.

روشن است زندگی انسان ها بر خلاف کارهایی است که انجام می دهند، هرگاه انسان بخواهد جزئیات زندگی دیگران را با کنجکاوی و دقت پیدا کند و آنها را مورد بازخواست قرار دهد زندگی برای او تلخ خواهد شد و دوستانش از گرد او پراکنده می شوند.

در حدیث جالبی که مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار آورده است از امیر مؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«وَ عَظِّموُا اقْدَارَکُم بِالتَّغَافُلِ عَنِ الدَّنِّیِ مِنَ الْاُمُورِ...ولَا تَکوُنوُا بَحَّاثِینَ عَمَّا غَابَ عَنْکُمْ،فَیَکْثُرُ عَائِبُکُمْ...و تَکَرّموُا بِالتّعَامِی عَنِ الْاِسْتِقْصَاءِ ؛قدر و منزلت خود را با«تغافل»درباره امور پست و کوچک بالا برید ...و زیاده از اموری که پوشیده و پنهان است تجسس نکنید که عیب جویان شما زیاد می شوند...و با چشم برهم نهادن از دقت بیش از حد در جزئیات، بزرگواری خود را ثابت کنید». (1)

از این حدیث و پاره ای دیگر از احادیث این نکته روشن می شود که موارد تغافل مربوط به امور سرنوشت ساز زندگی یک انسان نیست،زیرا که در آنها دقت و جست وجو به یقین لازم است.این دستور منافاتی با مسئله امر به معروف و نهی از منکر ندارد،زیرا وظیفه امر به معروف و نهی از منکر مربوط به واجبات و محرمات است که از محدوده تغافل بیرون است.

ص:695


1- 1) .بحار الانوار،ج 75،ص 64،ح 157.

ص:696

گفتار حکیمانه 223- برکات حیا

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ کَسَاهُ الْحَیَاءُ ثَوْبَهُ،لَمْ یَرَ النَّاسُ عَیْبَهُ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که حیا لباس خود را بر او بپوشاند،مردم عیب او را نخواهند دید. (1)

ص:697


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که این کلام حکیمانه قبل از نهج البلاغه در کتاب های تحف العقول و روضه کافی به این صورت آمده است:«مَنْ کَساهُ الْحَیاءُ ثَوْبَهُ خَفِیَ عَلَی النّاسِ عَیْبُهُ».(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 178).اضافه بر این،نیز در من لا یحضره الفقیه به این صورت نقل شده است: «مَنْ کَسَاهُ الْحَیَاءُ ثَوْبَهُ اخْتَفَی عَنِ الْعُیُونِ عَیْبُه» (ج 4،ص 388) و در غرر الحکم نیز به صورتی متفاوت نقل شده است.

ص:698

شرح و تفسیر

برکات حیا

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به نکته ای درباره حیا اشاره کرده،می فرماید:

«کسی که حیا لباس خود را بر او بپوشاند،مردم عیب او را نخواهند دید»؛ (مَنْ کَسَاهُ الْحَیَاءُ ثَوْبَهُ،لَمْ یَرَ النَّاسُ عَیْبَهُ) .

«حیا» همان گونه که سابقا نیز اشاره کرده ایم حالتی نفسانی است که سبب می شود انسان در برابر زشتی ها حالت انقباض پیدا کرده و از آنها چشم بپوشاند.

در واقع،حیا سپری است در مقابل اعمال قبیح و منکرات و اگر این سپر وجود نداشته باشد،انسان به آسانی آلوده هر کار زشتی می شود و تیر قبایح بر بدن او فرو می نشیند.

«حیا»گاهی سبب ترک گناه و زشتی ها نمی شود،بلکه سبب پوشاندن و مخفی ساختن آن می گردد که این نیز در حدّ خود اثر مثبتی است.امام علیه السلام در گفتار حکیمانه بالا به هر دو اشاره می کند؛حیا را به لباس (زیبایی) تشبیه کرده که بر تن انسان مؤمن است و اگر عیبی نیز داشته باشد به وسیله آن پوشیده می شود و مردم آن را نمی بینند.

«حیا»بنا به روایتی که از امام صادق علیه السلام نقل شده از ویژگی های انسان و دارای آثار بسیار زیادی در زندگی بشر است.در آن حدیث خطاب به مفضل چنین می فرماید:

«انْظُرْ یَا مُفَضَّلُ إِلَی مَا خُصَّ بِهِ الْإِنْسَانُ دُونَ جَمِیعِ الْحَیَوَانِ مِنْ هَذَا

ص:699

الْخَلْقِ الْجَلِیلُ قَدْرُهُ الْعَظِیمُ غَنَاؤُهُ أَعْنِی الْحَیَاءَ فَلَوْلَاهُ لَمْ یُقْرَ ضَیْفٌ وَ لَمْ یُوَفَّ بِالْعِدَاتِ وَ لَمْ تُقْضَ الْحَوَائِجُ وَ لَمْ یُتَحَرَّ الْجَمِیلُ وَ لَمْ یَتَنَکَّبِ الْقَبِیحُ فِی شَیْءٍ مِنَ الْأَشْیَاءِ حَتَّی إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأُمُورِ الْمُفْتَرَضَةِ أَیْضاً إِنَّمَا یُفْعَلُ لِلْحَیَاءِ فَإِنَّ مِنَ النَّاسِ مَنْ لَوْ لَا الْحَیَاءُ لَمْ یَرْعَ حَقَّ وَالِدَیْهِ وَ لَمْ یَصِلْ ذَا رَحِمٍ وَ لَمْ یُؤَدِّ أَمَانَةً وَ لَمْ یَعْفُ عَنْ فَاحِشَةٍ أَ فَلَا تَرَی کَیْفَ وُفِّیَ لِلْإِنْسَانِ جَمِیعُ الْخِلَالِ الَّتِی فِیهَا صَلَاحُهُ وَ تَمَامُ أَمْرِهِ ؛ای مفضل! نگاه کن به صفتی که خداوند تنها به انسان ارزانی داشته و حیوانات از آن محرومند؛صفتی که مقامش والا و غنایش بزرگ است؛یعنی حیا.اگر حیا نبود، انسان ها از مهمانشان درست پذیرایی نمی کردند،به وعده هایشان وفا نمی نمودند،نیازهای دیگران را برآورده نمی ساختند و به دنبال کارهای خوب نبودند و از کارهای زشت در هیچ چیز پرهیز نداشتند.به طوری که بسیاری از کارهای واجب نیز در پرتو حیا انجام می شود؛اگر حیا نبود،جمعی از مردم حق پدر و مادر را نیز ادا نمی کردند و صله رحم به جا نمی آورند و ادای امانت نمی نمودند و از هیچ کار زشتی پرهیز نداشتند.آیا نمی بینی خداوند چگونه برای انسان جمیع صفاتی را که در آن صلاح و کمالِ کار اوست به او ارزانی داشته است؟». (1)

از این حدیث شریف به خوبی استفاده می شود که اثر حیا تنها پرهیز از زشتی ها و قبایح-آن گونه که بسیاری گمان می برند-نیست بلکه آثار مثبت زیادی در انجام واجبات و رعایت آداب و اخلاق انسانی دارد.

به همین دلیل در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«مَنْ لا حَیاءَ لَهُ فَلا إیمانَ لَهُ ؛آن کس که حیا ندارد ایمان ندارد». (2)

از امام امیر مؤمنان در غرر الحکم آمده است،

«مَنْ لا حَیاءَ لَهُ فَلا خَیْر فِیهِ ؛کسی

ص:700


1- 1) .بحار الانوار،ج 3،ص 81.
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 47.

که حیا ندارد هیچ خیری در او نیست». (1)

البته آنچه گفته شد درباره حیاء پسندیده است.نوعی از حیاء مذموم آن است انسان از فرا گرفتن علم و دانش و پذیرفتن حقایق و انجام کارهای نیک شرم داشته باشد و گاه به سبب آن از ترک مجالس گناه و پیشنهادهای زشت افراد فاسد شرم می کند و آلوده گناه می شود.

نکته ها:

1-یک اشتباه بزرگ

بعضی از نویسندگان بی خبر و بی بند و بار می گویند:حیا نوعی ضعف نفس است و اگر پرده حیا دریده شود سبب قوت نفس خواهد بود در حالی که قضیه کاملاً بر عکس است؛فرد بی حیا کسی است که تسلیم خواسته های نفسانی است و نمی تواند از آن روی گردان شود؛ولی افراد با حیا بر اثر قدرت روحانی در برابر عوامل گناه مقاومت می کنند و سد نیرومندی میان خود و آنها به نام حیا قرار می دهند.آری! حیا در برابر نیکی ها مانند فرا گرفتن علم،دلیل بر ضعف نفس است؛ولی در برابر زشتی ها نشانه روشنی از قدرت نفس است.

2-چه اموری سبب پاره شدن پردۀ حیا می شود؟

زمانی که گناه آشکارا انجام شود ابهت گناه شکسته می شود و پرده حیا کنار می رود و افراد در انجام گناهان کبیره جسور می شوند.به همین دلیل در روایات اسلامی آمده است که گناه آشکار از گناه پنهان بسیار سنگین تر است همان گونه که در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام می خوانیم:

«الْمُذِیعُ بِالسَّیِّئَةِ مَخْذُولٌ وَالْمُسْتَتِرُ بِالسَّیِّئَةِ مَغْفُورٌ لَهُ ؛کسی که گناه خود را آشکار و منتشر می کند

ص:701


1- 1) .غررالحکم،ح 5465.

گرفتار خذلان می شود و کسی که گناه را بپوشاند عفو خدا شامل او می گردد». (1)

حتی برای مبارزه با افراد جسور و حرمت شکن و متجاهر به فسق،اجازه غیبت داده شده است.

نیز به همین دلیل است که هرگاه گناه آشکار شود و مردم از آن باخبر گردند، دستور داده شده است که حد یا تعزیر آشکارا انجام شود تا ابهت گناه به جای خود برگردد و پرده حیا در سطح عموم پاره نشود.

افشاگری درباره گناهان اشخاص نیز آنها را جسور کرده و از حیای آنها می کاهد و گاه به جایی می رسد که با زبان حال یا قال می گویند:ما که رسوای جهانیم غم دنیا سهل است و آب که از سر گذشت چه یک قامت چه چند قامت.

در حالی که اگر در این گونه موارد تغافل شود،کمک به حفظ حیای آن گناهکار خواهد شد.

نیز به همین دلیل در تعلیمات اسلامی تکرار گناه صغیره به منزله گناه کبیره شمرده شده است،زیرا تکرار،سبب کم شدن زشتی گناه و پاره شدن پرده حیا می شود.

3-اهمیت حیا در زنان

این نکته نیز قابل توجه است که در روایاتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده:

«الْحَیاءُ عَشَرَةُ أجْزاءٍ فَتِسْعَةٌ فِی النِّساءِ وَواحِدَةٌ فِی الرِّجالِ ؛حیا ده جزء دارد.نه جزء در زنان و یک جزء در مردان است». (2)و این برای آن است که اگر حیا نباشد زنان آسیب پذیر خواهند شد.

در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است که شش چیز خوب است؛

ص:702


1- 1) .کافی،ج 2،ص 428،ح 1.
2- 2) .میزان الحکمة،ج 1،ص 720.

ولی از شش طائفه خوب تر؛از جمله می فرماید:

«الْحَیاءُ حَسَنٌ وَهُوَ مِنَ النِّساءِ أحْسَنٌ ؛حیا چیز خوبی است و از زنان زیبنده تر است». (1)

حیا به زنان ابهت،شخصیت و ارزش می دهد و به گفته یکی از فلاسفه معروف،دختران حوا در طول تاریخ دریافتند که عزت و احترامشان در این است که به دنبال مردان نروند خود را متبذل نکنند و از دسترس مرد خود را دور نگه دارند آنها این درس ها را در طول تاریخ دریافتند و به دختران خود یاد دادند. (2)

***

ص:703


1- 1) .ارشاد القلوب،ج 1،ص 193.
2- 2) .مجموعه آثار شهید مطهری،ج 19،ص 53.

ص:704

گفتار حکیمانه 224- هفت فضیلت مهم اخلاقی

اشاره

و قال علیه السلام

بِکَثْرَةِ الصَّمْتِ تَکُونُ الْهَیْبَةُ،وَ بِالنَّصَفَةِ یَکْثُرُ الْمُوَاصِلُونَ وَ بِالْإِفْضَالِ تَعْظُمُ الْأَقْدَارُ،وَ بِالتَّوَاضُعِ تَتِمُّ النِّعْمَةُ،وَ بِاحْتِمَالِ الْمُؤَنِ یَجِبُ السُّؤْدُدُ، وَ بِالسِّیرَةِ الْعَادِلَةِ یُقْهَرُ الْمُنَاوِئُ،وَ بِالْحِلْمِ عَنِ السَّفِیهِ تَکْثُرُ الْأَنْصَارُ عَلَیْهِ.

امام علیه السلام فرمود:

کثرت سکوت،سبب ابهت و بزرگی است و انصاف مایه فزونی دوستان است و با بذل و بخشش قدر انسان ها بالا می رود و با تواضع نعمت (الهی) کامل می گردد و با پذیرش هزینه ها (و رنج ها و مشکلات) عظمت و سروری حاصل می گردد،با روش عادلانه،دشمن،مقهور و مغلوب می شود و با حلم و بردباری در برابر سفیهان، یاوران انسان بر ضد آنها فزونی می یابند. (1)

ص:705


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: نویسنده کتاب مصادر می گوید:این گفتار حکیمانه ترکیبی از گوهرهای گرانبهایی است که در کتب مختلف پخش شده و در روایت سید رضی یکجا آمده است از جمله آن کتب عیون الاخبار ابن قتیبه،عقد الفرید ابن عبد ربه،ربیع الابرار زمخشری،ریاض الاخیار ابن قاسم،مطالب السؤول ابن طلحه شافعی،غررالحکم آمدی و سراج الملوک طرطوشی است و قابل توجه این که عبارات آنها در پاره ای از موارد با سید رضی متفاوت است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 178).

ص:706

شرح و تفسیر

هفت فضیلت مهم اخلاقی

امام علیه السلام در این گفتار نورانی به هفت نکته مهم از فضایل اخلاقی و اثر مثبت آنها اشاره می کند.

نخست می فرماید:«کثرت سکوت،سبب ابهت و بزرگی است»؛ (بِکَثْرَةِ الصَّمْتِ تَکُونُ الْهَیْبَةُ) .

مرحوم ابن میثم در شرح نهج البلاغه خود در اینجا نکته جالبی آورده می گوید:

دلیل کلام مولا این است که سکوت،غالباً نشانه عقل است و ابهت صاحبان عقل آشکار است و اگر به یقین دانسته شود که کثرت سکوت ناشی از عقل اوست، ابهت او بیشتر می شود و اگر حال او شناخته نشود و این احتمال وجود داشته باشد که سکوتش ناشی از عقل است باز سبب ابهت اوست و گاه ممکن است سکوت،ناشی از ضعف و ناتوانی در کلام باشد و باز هم این امر سبب احترام شخص می شود،زیرا از پریشان گویی پرهیز می کند. (1)

اضافه بر اینها،سکوت،سبب نجات از بسیاری از گناهان است،زیرا غالب گناهان کبیره به وسیله زبان انجام می شود تا آنجا که سی گناه کبیره را برای زبان شماره کرده ایم.بدیهی است هنگامی که انسان از این گناهان پرهیز کند ابهت و هیبت و شخصیت او بیشتر خواهد بود.

ص:707


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن میثم،ج 5،ص 602.

در حدیث جالبی از«هشام بن سالم»یکی از یاران خاص امام صادق علیه السلام می خوانیم که می فرماید:«پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به مردی که خدمتش رسید فرمود:

ألا أدُلّکَ عَلی أمْرٍ یُدْخِلُکَ اللّهُ بِهِ الْجَنَّةَ؟ ؛آیا تو را به چیزی هدایت کنم که به وسیله آن وارد بهشت شوی؟»عرض کرد:آری یا رسول الله.

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«أنِلْ مِمّا أنالَکَ اللّهُ ؛از آنچه خداوند در اختیار تو قرار داده بذل و بخشش کن».عرض کرد:اگر من خودم محتاج تر از کسی باشم که می خواهم به او بخشش کنم چه کنم؟

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«فَانْصُرِ الْمَظْلُومِ ؛به یاری ستم دیده برخیز».

عرض کرد:اگر من خودم از او ضعیف تر باشم چه کنم.

فرمود:

«فَاصْنَعْ لِلْأخْرَقِ یَعْنی أشِرْ عَلَیْهِ ؛شخص نادان را راهنمایی کن و به او مشورت بده».

عرض کرد:اگر من از او نادان تر باشم چه کنم؟ فرمود:

«فَأصْمِتْ لِسانَکَ إلّا مِنْ خَیْرٍ ؛زبانت را جز از نیکی خاموش ساز».و سرانجام پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«أما یَسُرُّکَ انْ تَکُونِ فیکَ خِصْلَةٌ مِنْ هذِهِ الْخِصالِ تَجُرُّکَ إلَی الْجَنَّةِ؟ ؛آیا تو را خشنود نمی سازد که یکی از این صفات نیک را داشته باشی و تو را به سوی بهشت برد؟». (1)

اضافه بر این،سکوت سبب نورانیت فکر و عمق اندیشه است،همان گونه که در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«الْزِمِ الصَّمْتَ یَسْتَنِرْ فِکْرُکَ ؛ساکت باش تا فکرت نورانی شود». (2)

در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است:

«أکْثِرْ صَمْتَکَ یَتَوَفّرْ فِکْرُکَ وَ یَسْتَنِرْ قَلْبُکَ وَ یَسْلَمِ النّاسُ مِنْ یَدِکِ ؛بسیار سکوت کن که فکرت فراوان و قلبت

ص:708


1- 1) .کافی،ج 2،ص 113،ح 5.
2- 2) .غرر الحکم،ح 4248.

نورانی می شود و مردم از تو در امان خواهند بود». (1)

البته همه اینها مربوط به سخنانی است که به اصطلاح فضول الکلام یا آلوده به گناه است؛ولی سخن حق و تعلیم دانش و امر به معروف و نهی از منکر و امثال آن به یقین از آن مستثناست و همان گونه که سابقاً در حکمت 182 گفتیم در روایات آمده است که اگر کلام از آفات خالی باشد به یقین از سکوت برتر است، زیرا انبیا دعوت به کلام شدند نه به سکوت حتی اگر ما در فضیلت سکوت سخن می گوییم از کلام کمک می گیریم. (2)

سپس در دومین نکته می فرماید:«انصاف مایه فزونی دوستان است»؛ (وَ بِالنَّصَفَةِ یَکْثُرُ الْمُوَاصِلُونَ) .

«نَصَفَة» به معنای«انصاف»و «مُواصلون» جمع«مواصل»در اینجا به معنای دوست است.

حقیقت انصاف آن است که انسان،نه حق کسی را غصب کند و نه سبب محرومیت کسی از حقش شود،نه سخنی به نفع خود و زیان دیگران بگوید و نه گامی در این راه بردارد،بلکه همه جا حقوق را رعایت کند حتی در مورد افراد ضعیف که قادر به دفاع از حق خویش نیستند.بدیهی است کسی که این امور را رعایت کند دوستان فراوانی پیدا می کند و جاذبه انصاف بر کسی پوشیده نیست.

در روایات اسلامی درباره اهمیت انصاف بحث های گسترده ای دیده می شود از جمله تنها در اولین باب از ابوابی که در کتاب میزان الحکمه درباره اهمیت انصاف ذکر شده 20 حدیث کوتاه و پرمعنا از امیرمؤمنان علی علیه السلام آمده است؛از جمله می فرماید:

«الإنْصافُ أفْضَلُ الْفَضائِلِ ؛برترین فضیلت ها انصاف است». (3)

ص:709


1- 1) .غرر الحکم،ح 4252.
2- 2) .برای توضیح بیشتر به ذیل حکمت 182 و 71 و به جلد اول تفسیر موضوعی اخلاق در قرآن،ص 298 مراجعه شود.
3- 3) .غرر الحکم،ح 9096.

در حدیث دیگری از آن حضرت می خوانیم:

«إنَّ أعْظَمَ الْمَثُوبَةِ مَثُوبَةُ الْإنْصافِ ؛برترین ثواب الهی ثواب انصاف است». (1)

نیز در حدیث دیگری می فرماید:

«الْإنْصافُ یَرْفَعُ الْخِلافَ وَ یُوجِبُ الْإئْتِلافَ؛ انصاف اختلافات را برطرف می سازد و موجب اتحاد صفوف می شود». (2)

بالاخره در حدیثی دیگری می فرماید:

«عامِلْ سائِرَ النّاسِ بِالْإِنْصافِ وَ عامِلِ الْمُؤْمِنینَ بِالْإیثارِ ؛با سایر مردم به انصاف رفتار کن و با مومنان به ایثار». (3)

از حدیث اخیر مفهوم انصاف نیز روشن می شود؛انصاف آن است که منافع خود و دیگران را با یک چشم ببینیم و ایثار آن است که دیگران را با بزرگواری بر خود مقدم بشماریم.

از حدیث ذیل نیز مفهوم«انصاف»آشکارتر می شود.امام صادق علیه السلام در این حدیث که شرح جنود هفتاد و پنج گانه عقل و جهل را بیان می کند،می فرماید:

«وَ الْإنْصافُ وَ ضِدُّهُ الْحَمِیَّةَ ؛یکی دیگر از لشکریان عقل انصاف است و ضد آن تعصب (درباره حقوق خویشتن) است». (4)

گاه بعضی تصور می کنند که اگر در بعضی از موارد انصاف را درباره دیگران رعایت کنند و به خطا و اشتباه اعتراف نمایند مقامشان در نظر مردم پایین می آید در حالی که قضیه عکس است.امام باقر علیه السلام در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السلام نقل می کند که فرمود:

«ألا إنَّهُ مَنْ یُنْصِفِ النّاسَ مِنْ نَفْسِهِ لَمْ یَزِدْهُ اللّهُ إلّا عِزّاً ؛کسی که انصاف را در برابر مردم نسبت به خویش رعایت کند خدا بر عزت او می افزاید». (5)

ص:710


1- 1) .غرر الحکم،ح 9106.
2- 2) .همان،ح 9116.
3- 3) .همان،ح 9109.
4- 4) .کافی،ج 1،ص 21.
5- 5) .همان،ج 2،ص 114.

در سومین نکته می فرماید:«با بذل و بخشش قدر انسان ها بالا می رود»؛ (وَ بِالْإِفْضَالِ تَعْظُمُ الْأَقْدَارُ) .

«افضال»منحصر به بذل مال نیست،بلکه همان گونه که مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود آورده است هر کمکی که آلام و اندوه ها را کم کند و بارهای سنگین را از دوش مردم بر دارد مصداق آن است.

در خطبه معروف امیرمؤمنان علیه السلام که به خطبه«وسیله»مشهور شده است می خوانیم:

«أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ مَنْ قَلَّ ذَلَّ وَ مَنْ جَادَ سَادَ ؛کسی که در احسان کوتاهی کند ذلیل می شود و کسی که جود و بخشش پیشه کند بزرگ می شود». (1)

شک نیست که هرقدر انسان،به دیگران بیشتر بذل و بخشش کند دل ها مجذوب او می شوند و سیل محبت مردم به سوی او سرازیر می گردد و همین امر باعث عظمت و شخصیت انسان می شود.

همان گونه که در حدیثی در غرر الحکم می خوانیم:

«بِالْإفْضالِ تَسْتَرِقُّ الْاعْناقُ؛ به وسیله بذل و بخشش مردم تسلیم انسان می شوند». (2)

حتی اگر چنین شخصی دارای عیوبی باشد،احسان و بخشش می تواند پرده بر عیب او بیفکند،چنان که در حدیث غرر الحکم آمده است:

«بِالْإحْسانِ تَسْتُرُ الْعُیُوبُ» .

سپس در چهارمین نکته می فرماید:«با تواضع نعمت (الهی) کامل می گردد»؛ (وَ بِالتَّوَاضُعِ تَتِمُّ النِّعْمَةُ) .

رابطه تواضع با اتمام نعمت از اینجاست که هم خدای متعال کسانی را که از نعمت هایش برخوردار می شوند و گرفتار کبر و غرور نمی گردند،بلکه در برابر خلایق تواضع بیشتری می کنند مشمول لطف و رحمت خاصش می گرداند و بر

ص:711


1- 1) .بحار الانوار،ج 74،ص 278،ح 1.
2- 2) .غرر الحکم،ح 8561.

نعمتش می افزاید و هم بندگان خدا وقتی چنین حالتی را در او ببینند که کثرت نعمت باعث فزونی تواضع او شده او را لایق سربلندی و سرپرستی و پیشوایی جامعه می بینند و عظمت او در چشم مردم بیشتر می شود.

در حدیثی در اصول کافی آمده است که امام صادق علیه السلام فرمود:«خداوند متعال به موسی علیه السلام خطاب کرد:ای موسی! آیا می دانی چرا تو را مخاطب خود ساختم و با تو تکلم کردم و دیگران را چنین افتخاری ندادم؟ موسی عرض کرد:

پروردگارا برای چه بود؟ خدای متعال وحی فرستاد که ای موسی! من تمام بندگانم را بررسی کردم احدی را از تو متواضع تر نیافتم تو هنگامی که نماز می خوانی صورت خود را بر خاک می نهی (از این حدیث شریف روشن می شود که در نمازهای قبل از اسلام به هنگام نماز و عبادت صورت بر خاک نمی گذاردند،موسی بن عمران برای ابراز نهایت تواضع این کار را انجام می داد)». (1)

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«إنَّ أفْضَلَ النّاسِ عَبْداً مَنْ تَواضَعَ عَنْ رِفْعَةٍ ؛برترین بندگان خدا کسی است که در عین بزرگی و عظمت تواضع کند». (2)

در حدیثی از امام امیرمؤمنان می خوانیم:

«التَّواضُعُ زَکاةُ الشَّرَفِ ؛زکات مقام و شرافت تواضع است». (3)

اصولاً یکی از فلسفه های عبادات اسلامی مخصوصاً نماز و زیارت خانه خدا پرورش روح تواضع در انسان است.

در حدیثی از رسول خدا می خوانیم:روزی به یارانش فرمود:

«مالی لا أَری عَلَیْکُمْ حَلاوَةَ الْعِبادَةِ ؛چرا شیرینی عبادت را در شما نمی بینم؟

قالوا وما حلاوة

ص:712


1- 1) .اصول کافی،ج 2،ص 123،ح 7.
2- 2) .بحار الانوار،ج 74،ص 179.
3- 3) .غرر الحکم،ح 5132.

العبادة ؛عرض کردند:شیرینی عبادت چیست؟

«قالَ:التَّواضُعُ ؛فرمود:تواضع است». (1)

در بحار الانوار آمده است که حضرت مسیح علیه السلام می فرمود:

«بِالتَّواضُعِ تُعْمَر الْحِکْمَةُ لا بِالتَّکَبُّرِ وَ کَذلِکَ فِی السَّهْلِ یَنْبُتُ الزَّرْعُ لا فِی الْجَبَلِ ؛بوسیله تواضع علم و دانش آباد می شود نه با تکبر،همان گونه که زراعت در زمین نرم و هموار می روید نه بر کوه های (بلند)». (2)

در روایات اسلامی نشانه هایی برای تواضع ذکر شده است؛از جمله در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم:

«التَّواضُعُ الرِّضا بِالْمَجْلِسِ دُونَ شَرَفِهِ وَ أنْ تُسَلِّمَ عَلی مَنْ لَقیتَ وَ أنْ تَتْرُکَ الْمِراءَ وَ إنْ کُنْتَ مُحِقّاً ؛تواضع آن است که به کمتر از جایگاه شایسته خود در مجلس قانع باشی و هر کس را ملاقات کردی به او سلام کنی و مشاجره را با دیگران رها سازی،هر چند حق با تو باشد». (3)

این سخن را با حدیثی از رسول خدا پایان می بریم آنجا که فرمود:

«إنَّ أحَبَّکُمْ إلَیَّ وَ أَقْرَبَکُمْ مِنّی یَوْمَ الْقِیامَةِ مَجْلِساً أَحْسَنُکُمْ خُلُقاً وَ أشَدُّکُمْ تَواضُعاً وَ إنّ أبْعَدَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ مِنّی الثَّرْثارُونَ وَ هُمُ الْمُسْتَکْبِرُونَ ؛محبوب ترین شما نزد من و نزدیک ترین شما به من در روز قیامت کسی است که از همه اخلاقش بهتر و از همه متواضع تر باشد و دورترین شما از من روز قیامت مستکبرانند». (4)

در پنجمین نکته حکیمانه می فرماید:«با پذیرش هزینه ها (و رنج ها ومشکلات) عظمت وسروری حاصل می گردد»؛ (وَ بِاحْتِمَالِ الْمُؤَنِ یَجِبُ السُّؤْدَدُ) .

«مُؤَن» جمع«مؤنه»به معنای هزینه و «سُؤْدَد» به معنای بزرگی و سروری است.

ص:713


1- 1) .محجة البیضاء،ج 6،ص 222.
2- 2) .بحار الانوار،ج 72،ص 121.
3- 3) .همان،ج 75،ص 176.
4- 4) .همان،ج 68،ص 385،ح 26.

زندگی دنیا آمیخته با انواع مشکلات است مخصوصاً برای رسیدن به مقامات والا مشکلات بیشتری را باید تحمل کرد و نازپروردگان متنعم به جایی نمی رسند.

نازپرورده تنعّم نبرد راه به دوست عاشقی شیوه رندان بلاکَش باشد

مرحوم مغنیه در شرح این جمله می گوید:کسی که بارهای سنگین مردم را بر دوش کشد مردم او را بر سر خود می نشانند و او را اهل رهبری و ریاست می بینند،دین و رنگ و نَسَبش هر چه باشد ولی کسانی که مردم از آنها بهره مند نمی شوند به آنها همانند موجودی نگاه می کنند که هیچ ثمره ای ندارد،هر چند دنیا را از علم و دانش خود پر کند. (1)

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«ثَلاثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ کانَ سَیِّداً کَظْمُ الْغَیْظِ وَ الْعَفْوُ عَنِ الْمُسیءِ وَ الصِّلَةُ بِالنَّفْسِ وَ الْمالِ ؛سه چیز است در هر کس باشد ریاست و سروری پیدا می کند:فرو بردن خشم و عفو خطاکاران و خدمات و جانی و مالی به دیگران». (2)

در حدیث مشروحی که امام کاظم علیه السلام خطاب به«هشام بن حَکَم»مسائل مهمی را بیان فرموده و مرحوم کلینی آن را در صدر جلد اول کتاب کافی قرار داده است در بخشی از آن می خوانیم که امام علیه السلام می فرماید:

«یَا هِشَامُ إِنَّ الْعَاقِلَ نَظَرَ إِلَی الدُّنْیَا وَ إِلَی أَهْلِهَا فَعَلِمَ أَنَّهَا لَا تُنَالُ إِلَّا بِالْمَشَقَّةِ وَ نَظَرَ إِلَی الْآخِرَةِ فَعَلِمَ أَنَّهَا لَا تُنَالُ إِلَّا بِالْمَشَقَّةِ فَطَلَبَ بِالْمَشَقَّةِ أَبْقَاهُمَا ؛ای هشام! عاقل نظری به دنیا و اهلش افکند و دانست آن را جز با مشقت نمی توان به دست آورد و نگاهی به آخرت کرد و دانست آن نیز جز با مشقت به دست نمی آید از این رو با تحمل مشقت،آن را که بقای بیشتری داشت (آخرت) طلب نمود». (3)

در حدیثی که در مستدرک الوسائل از امام صادق علیه السلام نقل شده،آمده است:

ص:714


1- 1) .شرح نهج البلاغه مغنیه،ج 4،ص 351.
2- 2) .بحار الانوار،ج 75،ص 230.
3- 3) .کافی،ج 1،ص 18.

«طَلَبْتُ الرِّیاسَةَ فَوَجَدْتُها فِی النَّصیحَةِ لِعبادِ اللّهِ ؛به سراغ سروری رفتم آن را در خیرخواهی به بندگان خدا یافتم». (1)

این بحث را با حدیث دیگری از امیرمؤمنان علی علیه السلام پایان می دهیم:

«أرْبَعُ خِصالٍ یَسُودُ بِهَا الْمَرْءُ:الْعِفَّةُ وَ الْأدَبُ وَ الْجُودُ وَ الْعَقْلُ ؛چهار خصلت است که انسان به وسیله آن به سروری و بزرگی می رسد:خویشتن داری در برابر گناه و ادب و بخشش و عقل». (2)

سپس امام علیه السلام در ششمین جمله حکمت آمیز می فرماید:«با روش عادلانه، دشمن مقهور و مغلوب می شود»؛ (وَ بِالسِّیرَةِ الْعَادِلَةِ یُقْهَرُ الْمُنَاوِئُ) .

«مُناویء» به معنای«دشمن»از ریشه«مناواة»به معنای«دشمنی»است،زیرا دشمن هنگامی موفق به کار خود می شود که دستاویزی پیدا کند.کسی که روش عادلانه دارد،دستاویزی به دست دشمن نمی دهد و همین باعت مقهور شدن اوست.

افزون بر این کسی که روش عادلانه ای دارد طرفداران زیادی در میان مردم پیدا می کند و آن کس که طرفداران زیاد دارد دشمنش مقهور می شود.

افزون بر همه اینها چنین کسی مورد الطاف الهی است و خداوند چنین بنده عدالت پیشه ای را در برابر دشمنانش تنها نمی گذارد و او را پیروز می گرداند و به گفته شاعر: دشمن به کین نشسته مولا نمی گذارد الطاف بی کرانش تنها نمی گذارد

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«الْعَدْلُ جُنَّةٌ واقِیَةٌ وَ جَنَّةٌ باقِیَةٌ ؛عدالت سپر نگهدارنده و بهشت جاودان است». (3)

ص:715


1- 1) .مستدرک الوسائل،ج 12،ص 173.
2- 2) .بحارالانوار،ج 1،ص 94.
3- 3) .همان،ج 74،ص 166.

در روایت دیگری از غرر الحکم می خوانیم:

«اعْدِلْ تَدُمْ لَکَ الْقُدْرَةُ ؛عدالت پیشه کن تا قدرت تو پایدار ماند». (1)

اصولاً عدالت اساس نظام تکوین و تشریع است،همان گونه که در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ ؛به وسیله عدالت و نظم،آسمان و زمین برپاست».

در حدیث دیگری نیز از امیرمؤمنان علی علیه السلام آمده است:

«الْعَدْلُ حَیاةُ الْأحْکامِ؛ عدالت روح و حیات احکام است». (2)

بنابراین کسی که روش عادلانه را در زندگی خود برگزیده است،هماهنگ با نظام هستی و همگام با شریعت اسلام است و چنین کسی به یقین بر دشمنانش پیروز می شود.

در ذیل خطبه 216 نیز شرحی در این زمینه داشتیم. (3)

در هفتمین و آخرین جمله این کلام حکیمانه می فرماید:«با حلم و بردباری در برابر سفیهان،یاوران انسان بر ضد آنها زیاد می شوند»؛ (وَ بِالْحِلْمِ عَنِ السَّفِیهِ تَکْثُرُ الْأَنْصَارُ عَلَیْهِ) .

شبیه همین معنا در حکمت 206 گذشت.

بی شک در هر جامعه ای افراد سفیه و کم خردی هستند که کار آنها خرده گیری بر بزرگان و گاه پرخاشگری است و هرگونه درگیری با آنان سبب وهن افراد باشخصیت و جرأت و جسارت سفیهان می گردد،بنابراین بهترین روش در مقابل این گونه افراد همان گونه که در آیات فراوانی از آیات قرآن مجید آمده و در کلام نورانی بالا اشاره شد،بردباری و تحمل و بی اعتنایی به گفتار و سخنان

ص:716


1- 1) .غرر الحکم،ح 7760.
2- 2) .همان،ح 1702.
3- 3) .پیام امام امیر المؤمنین علیه السلام،ج 8،ص 245.

آنهاست.از آنجا که آنها حریم افراد باشخصیت را می شکنند و جسورانه سخن می گویند،این تحمل و بردباری سبب می شود چهره مظلومیت به خود بگیرند و مردم فهمیده جامعه به یاری آنها بر ضد سفیهان و بی خردان برخیزند و آنها را ساکت کرده بر جای خود بنشانند.

سیره رسول اکرم صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام و بسیاری از بزرگان دینی همین بوده است.

حقیقت«حلم»همان گونه که در حدیثی از امام حسن مجتبی علیه السلام آمده است:

«کَظْمُ الْغَیْظِ وَ مِلْکُ النَّفْسِ» است یعنی حلم فروبردن غضب و تسلط بر نفس خویش است به گونه ای که عکس العملی نشان ندهد. (1)

در زندگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بارها خوانده ایم که افراد نادان و جسوری خدمتش می رسیدند و تعبیرات ناروایی نثار می کردند و حتی گاه با شخص حضرت درگیر می شدند؛اما آن حضرت تحمل می کرد و به حل مشکلاتشان می پرداخت.

داستان امام حسن مجتبی علیه السلام و آن مرد شامی نیز معروف است.

در کتاب أسد الغابه در سرگذشت«قیس بن عاصم»مردی که بزرگ قبیله خود و مورد احترام رسول اکرم صلی الله علیه و آله بود می خوانیم:«او بسیار به حلم و بردباری مشهور بود؛از جمله این که«احنف بن قیس»صحابی رسول خدا صلی الله علیه و آله می گوید:

من حلم را از«قیس بن عاصم»آموختم؛روزی دیدم در کنار خانه اش نشسته و بر غلاف شمشیرش تکیه کرده بود و برای قومش سخن می گفت.ناگهان مردی را دست بسته همراه با بدن مقتولی نزد او آورده گفتند:این مرد دست بسته فرزند برادر توست که فرزندت را کشته است.«احنف»می گوید:«قیس»کلام خود را قطع نکرد تا زمانی که تمام شد بعد رو به فرزند برادرش که قاتل بود کرد و گفت:

ای پسر برادر! کار بسیار بدی کردی،خدا را عصیان نمودی،رحِمَت را قطع

ص:717


1- 1) .بحار الانوار،ج 75،ص 102،ح 2.

کردی و پسر عمویت را کشتی و در واقع تیر به پیکر خود زدی و از گروه یارانت کاستی.سپس فرزند دیگری داشت به او گفت:بر خیز بازوهای پسر عمویت را باز کن و برادرت را به خاک بسپار و یکصد شتر به عنوان دیه فرزند به مادرت بده چرا که او در این دیار غریب است. (1)

علما و بزرگان دین نیز این روش را از پیشوایان معصوم آموخته بودند؛در حالات یکی از فقهای بزرگ نجف نقل می کنند:روزی شخصی نیازمند و خشمگین،نامه بسیار توهین آمیزی به او نوشته بود که من می خواهم سرپناهی تهیه کنم و باید نصف قیمت آن را شما بپردازید.آن فقیه برجسته نامه توهین آمیز و هتاکانه را خواند بعد بی آنکه عکس العمل نامناسبی نشان بدهد به دوستان حاضرش فرمود:اگر ما نصف سرپناه او را تهیه کنیم،نصف دیگرش را چه کسی تهیه می کند. (2)

البته در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«کَفی بِالْحِلْمِ ناصِراً وَ إذا لَمْ تَکُنْ حَلیماً فَتَحَلَّمْ ؛برای یاری انسان،حلم و بردباری کافی است و اگر واقعا بردبار نیستی خود را به صورت بردباران در آور». (3)

در حدیث دیگری از مولا امیرمؤمنان علیه السلام آمده است:

«جَمالُ الرَّجُلِ حِلْمُهُ؛ زیبایی انسان در حلم اوست». (4)

اشتباه نشود.حلم این نیست که انسان بر اثر عجز و ناتوانی بردباری پیشه کند و بدی هایی را که به او شده به خاطر بسپارد تا به موقع خود انتقام گیرد.در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«لَیْسَ الْحَلیمُ مَنْ عَجَزَ فَهَجَمَ وَ إذا قَدَرَ انْتَقَمَ إنَّمَا الْحَلیمُ مَنْ إذا قَدَرَ عَفی ؛کسی که به خاطر عجز و ناتوانی اقدام به کاری نکند

ص:718


1- 1) .أسد الغابه،ج 4،شرح حال«قیس بن عاصم».
2- 2) .این رخداد مربوط به مرحوم آیة اللّه سید عبدالهادی شیرازی است.
3- 3) .کافی،ج 2،ص 112.
4- 4) .غرر الحکم،ح 6392.

و به هنگام توانایی انتقام گیرد حلیم و بردبار نیست.حلیم کسی است که به هنگام توانایی عفو کند». (1)

این سخن را با داستان دیگری از حلم امیرمؤمنان علیه السلام پایان می دهیم.بعد از جنگ جمل«صفیه»دختر«عبد الله خزاعی»رو به امیرمؤمنان علیه السلام کرد و گفت:

خدا زنانت را بی شوهر کند آن گونه که زنان ما را بی شوهر کردی،بچه هایت را یتیم کند آن گونه که فرزندان ما را یتیم کردی.جمعی برخاستند که به او حمله کنند.امیرمؤمنان فرمود:«دست از این زن بردارید»آنها دست نگه داشتند.کسانی که سخن آن زن را شنیده بودند از حلم علی علیه السلام نسبت به او تعجب کردند. (2)

در ذیل حکمت 206 شرح بیشتری در مورد مسئله«حلم»آمده است.

***

ص:719


1- 1) .غرر الحکم،ح 6437.
2- 2) .بحار الانوار،ج 40،ص 103.این روایت به طور مشروح تری در ذیل نامه 14 در جلد نهم از همین کتاب آمده است.

ص:720

گفتار حکیمانه 225- حسد دشمن سلامتی

اشاره

و قال علیه السلام

الْعَجَبُ لِغَفْلَةِ الْحُسَّادِ،عَنْ سَلَامَةِ الْأَجْسَادِ!

امام علیه السلام فرمود:

در شگفتم که چگونه حسودان از سلامتی خویش غافل اند. (1)

ص:721


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر می گوید:در کتاب الحکم المنثوره این کلام نورانی با تفاوتی به این صورت نقل شده است: «یا عَجَباً مِنْ غَفْلَةِ الْحُسّادِ...» و نیز در غررالحکم با این تفاوت نقل شده: «عَجِبْتُ لِغَفْلَةِ الْحُسّادِ» و تردید نیست که آن دو این کلام حکیمانه را از منبعی غیر از نهج البلاغه گرفته اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص179).

ص:722

شرح و تفسیر

حسد دشمن سلامتی

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به یکی از آفات حسد اشاره کرده می فرماید:

«در شگفتم که چگونه حسودان از سلامتی خویش غافل اند»؛ (الْعَجَبُ لِغَفْلَةِ الْحُسَّادِ،عَنْ سَلَامَةِ الْأَجْسَادِ!) .

«حُسّاد» جمع«حسود»است.

روشن ترین تفسیر برای گفتار حکیمانه بالا آن است که حسد روح و قلب انسان را می فشارد و بر اثر این فشار،انسان بیمار می شود و گاهی از شدت حسد دق می کند و می میرد،زیرا می بیند شخص محسود دارای نعمت های مختلفی است.هرچه نعمت او بیشتر می شود،غم و اندوه حسود فزون تر می گردد.گاه به حالت افسردگی کشیده می شود و گاه به بیماری جسمانی مبتلا می گردد،زیرا رابطه روح و جسم به اندازه ای است که ناراحتی های روحی فورا در جسم اثر می گذارد و سلامت انسان را مختل می کند.

بنابراین حسودان آرزو می کنند نعمت شخصی که مورد حسد است زائل گردد؛خواه این نعمت مقام باشد یا مال و ثروت.در حالی که با حسد خویش نعمتی را که از آن نعمت ها بزرگ تر است از دست می دهند و آن نعمت سلامتی است که هیچ نعمتی با آن برابری نمی کند.اگر تمام دنیا را به کسی بدهند؛ولی مبتلا به بیماری سرطان یا فلج و از کارافتادگی دست و پا و سر و صورت باشد

ص:723

کمترین ارزشی برای او ندارد و اگر همه چیز را از او بگیرند و سلامتی را به او باز گردانند به یقین خوشحال خواهد شد.

آری.بعد از ایمان و عقل که از نعمت های معنوی است برترین نعمت مادی سلامت جسم است که حسود آن را به آسانی از دست می دهد.

بعضی از شارحان نهج البلاغه معنای دیگری برای این کلام مولا ارائه کرده اند که بسیار بعید به نظر می رسد و آن این که امام علیه السلام می فرماید:چرا حاسدان نسبت به مال و جاه دیگران حسادت می ورزند؟ چرا نسبت به سلامتی آنها که از مال و جاه برتر است حسودی ندارند؟ این در واقع کنایه از اهمیت نعمت سلامتی است.

روشن است که هدف مولا این نیست،زیرا معنای این سخن آن می شود که حسودان را تشویق کنیم بر سلامتی دیگران حسادت بورزند.از سویی دیگر حسادت در جایی است که انسان فاقد نعمتی باشد و دیگری را واجد آن بداند و با توجه به این که حاسدان غالباً از سلامت برخوردارند،حسادت نسبت به سلامتی دیگران معنا ندارد.

آنچه تفسیر اول را تأیید و تثبیت می کند روایات فراوانی است که در نهج البلاغه یا کتب دیگر از امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده است.از جمله در حکمت 256 می خوانیم:

«صِحَّةُ الْجَسَدِ،مِنْ قِلَّةِ الْحَسَدِ ؛صحت بدن بر اثر کمی حسد حاصل می شود». (1)

در حدیث دیگری که مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار نقل کرده است می فرماید:

«الْحَسَدُ لا یَجْلِبُ إلَّا مَضَرَّةً وَ غَیْظاً یُوهِنُ قَلْبَکَ وَ یُمِرِّضُ جِسْمَکَ ؛حسد جز زیان و خشمی که قلب تو را سست می کند و بدنت را بیمار می سازد به بار نمی آورد». (2)

ص:724


1- 1) .نهج البلاغه،حکمت 256.
2- 2) .بحار الانوار،ج 70،ص 256.

در حدیث دیگری نیز از آن حضرت آمده است:

«لا راحَةَ لِحَسُودٍ ؛حسود هرگز به آسودگی نمی رسد». (1)

آفات حسد منحصر به این مورد نیست گرچه این مورد بسیار مهم است.یکی دیگر از آفات حسد آن است که تلاش و کوشش و نیروی انسان را به جای این که به جنبه های مثبت سوق دهد در جنبه های منفی نابود می کند به گونه ای که اگر تلاشی را که برای زوال نعمت الهی از دیگری به کار می گیرد جهت به دست آوردن برای خویش به کار می گرفت چه بسا از محسود هم برتر و بالاتر می شد.

از این گذشته،حسد ممکن است به ایمان و توحید انسان لطمه بزند،زیرا حسود در اعماق دلش خدا را در تقسیم نعمت ها حکیم نمی شمارد،زیرا اگر قسمت الهی را روی حکمت می دانست و به آن راضی بود در دام حسد گرفتار نمی شد.

***

ص:725


1- 1) .بحار الانوار،ج 70،ص 256.

ص:726

گفتار حکیمانه 226- اسیران ذلّت

اشاره

و قال علیه السلام

الطَّامِعُ فِی وِثَاقِ الذُّلِّ.

امام علیه السلام فرمود:

طمع کار در بند ذلت گرفتار است. (1)

ص:727


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر تنها چیزی که در اینجا آورده این است که می گوید این کلام حکمت آمیز در مختارات جاحظ آمده و زمخشری نیز در ربیع الابرار آن را نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج4،ص179).

ص:728

شرح و تفسیر

اسیران ذلّت

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به یکی از آفات طمع اشاره کرده،می فرماید:

«طمع کار در بند ذلت گرفتار است»؛ (الطَّامِعُ فی وَثَاقِ الذُّلِّ) .

«وَثاق»به معنی بند و زنجیری است که اسیر و یا حیوانی را با آن می بندند.

شبیه این سخن همان است که در حکمت 180 گذشت که فرمود:

«الطَّمَعُ رِقٌّ مُؤَبَّدٌ ؛طمع بندگی جاویدان است»نیز در حکمت 219 خواندیم که امام می فرمود:«قربانگاه عقل ها غالباً در زیر نور خیره کننده طمع هاست».

همان گونه که پیش از این نیز اشاره شد طمع معمولاً به معنای علاقه شدید به چیزی است که فوق استحقاق انسان و غالباً به دست دیگران است شخص طمع کار برای به دست آوردن آن باید در مقابل این و آن خضوع کند و طناب ذلت بر گردن خویش نهد،شاید به مقصود برسد و شاید هم نرسد.

به تعبیر دیگر طمع ریسمانی نامرئی است که انسان بر گردن خود می نهد و سر آن را به دست کسی که از او طمع دارد می سپارد و همچون برده یا حیوانی در اختیار او قرار می گیرد.

نقطه مقابل طمع قناعت است که انسان را از همگان بی نیاز و عزت و کرامت او را حفظ می کند.

اضافه بر این ها،اموال و مقامات و اشیایی که مورد طمع طمعکاران است در

ص:729

بسیاری از موارد دست نیافتنی است،به همین دلیل طمع کار برای رسیدن به آن عمری دست و پا می زند و چه بسا ناکام از دنیا برود در حالی که سرمایه عمر خود را بیهوده از دست داده نه به مقامی در دنیا رسیده و نه در پیشگاه خدا منزلتی دارد.

در حدیث معروفی که ملاصالح مازندرانی در شرح اصول کافی آورده است، می خوانیم:

«عَزَّ مَنْ قَنَعَ وَ ذَلَّ مَنْ طَمَعَ ؛کسی که قناعت پیشه کند عزیز می شود، و کسی که طمع بورزد ذلیل خواهد شد». (1)

در حدیث دیگری از امام امیرمؤمنان می خوانیم:

«عِنْدَ غُرُورِ الْأطْماعِ وَ الْآمالِ تَنْخَدِعُ عُقُولُ الْجُهّالِ وَ تَخْتَبِرُ ألْبابُ الرِّجالِ ؛به هنگام فریب طمع ها و آرزوها عقول جاهلان گرفتار می شود و عقل مردان بزرگ در آزمون قرار می گیرد». (2)

در حکمت 275 نیز خواهد آمد که امام علیه السلام می فرماید:

«إنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَیْرُ مُصْدِرٍ،وَ ضامِنٌ غَیْرُ وَفِیٍ ّ ؛طمع آدمی را به سرچشمه آب وارد می کند و بی آنکه او را سیراب کرده باشد باز می گرداند،طمع ضامنی است که هرگز به عهد خود وفا نمی کند». (3)

این سخن را با شعر مشهوری که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود در ذیل این گفتار حکیمانه آورده پایان می دهیم: طَمِعْتَ بِلَیْلی أنْ تَریعَ وَ إنَّما تَقَطَّعَ أعْناقَ الرِّجالِ الْمَطامِعُ

به لیلا طمع ورزیدی که نظر لطفی به تو کند (و این اشتباه بود) آری گردن مردان را طمع ها قطع می کند.

***

ص:730


1- 1) .شرح اصول کافی،ج 8،ص 181.
2- 2) .غرر الحکم،ح 6222.
3- 3) .نهج البلاغه،حکمت 275.

گفتار حکیمانه 227- حقیقت ایمان

اشاره

وَ سُئِلَ عَنِ الْإِیمَانِ،فَقَال علیه السلام

الْإِیمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ،وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ،وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ.

هنگامی که از امام علیه السلام درباره تفسیر ایمان سؤال کردند فرمود:

ایمان معرفت با قلب (عقل) و اقرار به زبان و عمل به ارکان (دین) است. (1)

ص:731


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر می گوید:نخستین بار این سخن را پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بیان فرمود و همه محدثان آن را از آن حضرت نقل کرده اند و امام علیه السلام که باب مدینه علم نبی بوده همین سخن را در پاسخ این سؤال کننده بیان فرمود.سپس می افزاید:کافی است که به امالی صدوق و عیون اخبار الرضا علیه السلام و خصال و تاریخ بغداد و امالی شیخ طوسی مراجعه شود که از طرق کثیره این حدیث به وسیله امیرمؤمنان علی علیه السلام از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 179).

ص:732

شرح و تفسیر

حقیقت ایمان

امام علیه السلام در این کلام نورانی خود،که بر گرفته از کلام رسول اکرم صلی الله علیه و آله است حقیقت ایمان کامل را در عبارتی کوتاه و پرمعنا بیان کرده است،هنگامی که از امام علیه السلام درباره تفسیر ایمان سؤال کردند فرمود:«ایمان معرفت با قلب (عقل) و اقرار به زبان و عمل به ارکان (دین) است»؛ (وَ سُئِلَ عَنِ الْإِیمَانِ فَقَالَ علیه السلام:

الْإِیمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ،وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ،وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ) .

در واقع ایمان درختی است که ریشه آن شناخت خدا و پیامبر اکرم و پیشوایان دین و معاد است و به دنبال آن بر زبان ظهور پیدا می کند و ثمره این شجره طیبه انجام وظایف الهی است،بنابراین کسانی که در انجام وظایف کوتاهی می کنند ایمانشان ناقص است و از دو حال خارج نیست یا گرفتار ضعف ایمانند و یا هوا و هوس چنان بر آنها غالب شده که از تجلی ایمان در عمل پیش گیری می کند.

ابن ابی الحدید در اینجا به نفع مذهب معتزله استفاده کرده می گوید:آنچه امام علیه السلام در اینجا فرموده عین چیزی است که معتزله اهل سنت به آن معتقدند که عمل به ارکان و انجام واجبات (و ترک محرمات) را در مفهوم ایمان داخل می دانند و آن کس که عمل نکند نمی توان نام مؤمن بر او نهاد،هرچند با قلب پذیرفته و با زبان اقرار کرده باشد و این بر خلاف اعتقاد اشعری ها از اهل سنت و امامیه است.

ص:733

ولی ابن ابی الحدید از این نکته غافل شده است که امامیه،اسلام و ایمان را متفاوت می دانند؛کسی که شهادتین را ابراز کند و یقین به خلاف گویی او نداشته باشیم در زمره مسلمانان است و جان و مال و خونش محفوظ،ذبیحه او حلال و ازدواج با او مباح است؛امامیه آن را به معنای اقرار به شهادتین و اقرار به امامت ائمه دوازده گانه می دانند و برای آن درجاتی قائلند؛بعضی دارای درجات پایین، بعضی درجات متوسط و بعضی درجات عالی هستند و آنچه در کلام امام علیه السلام آمده اشاره به درجه عالی ایمان است.

از آن بالاتر چیزی است که قرآن مجید در اوائل سوره«انفال»بیان کرده است:

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ* اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ* أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» ؛مؤمنان،تنها کسانی هستند که هر گاه نام خدا برده شود،دل هاشان ترسان می گردد؛و هنگامی که آیات او بر آنها خوانده می شود،ایمانشان فزونتر می گردد؛و تنها بر پروردگارشان توکل دارند.*آنها که نماز را برپا می دارند؛و از آنچه به آنها روزی داده ایم،انفاق می کنند.*(آری،) مؤمنان حقیقی آنها هستند؛برای آنان درجاتی والا نزد پروردگارشان است؛و برای آنها،آمرزش و روزی پرارزش است». (1)

از این سه آیه شریفه به خوبی استفاده می شود که ایمان کامل علاوه بر اعتقاد قلبی و عمل به ارکان مسائل دیگری را نیز شامل می شود؛از جمله این که هنگامی که نام خدا برده می شود دل لرزان گردد و احساس مسئولیت کند و هنگامی که آیات قرآن بر او خوانده شود ایمانش رشد یابد و اینها اموری است که حتی معتزله نیز آن را شرط ایمان نمی دانند و جالب این که در دو مورد از این آیات واژه حصر به کار برده است در ابتدا می گوید: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ ...»؛مؤمنان تنها

ص:734


1- 1) .انفال،آیه 2-4.

اینها هستند که دارای این صفات پنج گانه می باشند»و در پایان آیه می فرماید:

«أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا» ؛مؤمنان حقیقی فقط آنها هستند»و از اینجا به خوبی روشن می شود که ایمان دارای درجات متفاوت و مختلفی است.

اضافه بر این در بعضی از روایات که در منابع اهل بیت آمده است می خوانیم:

هنگامی که درباره ایمان سؤال کردند در جواب فرمودند:

«الإیمانُ أنْ یُطاعَ اللّهُ فَلا یُعْصی ؛ایمان آن است که انسان خدا را اطاعت کند پس هیچ معصیتی به جا نیاورد.(این تعبیر معاصی کبیره و صغیره را هر دو شامل می شود)». (1)در حدیث دیگری از همان امام (امام صادق علیه السلام) آمده است که در برابر این سؤال که آیا ایمان عمل است یا قولِ بدون عمل (اعتراف به شهادتین) امام علیه السلام فرمود:

«الإِیمانُ عَمَلٌ کُلُّهُ وَ الْقَوْلُ بَعْضُ ذلِکَ الْعَمَلِ ؛ایمان تمامش عمل و قول بخشی از آن عمل است». (2)

از این تعبیرها استفاده می شود که ایمان،اطلاقات مختلفی دارد؛گاه به حد اقل آن اشاره شده و گاه به حد اکثر و گواه آن حدیث معروفی است که از امام صادق علیه السلام نقل شده است که می فرماید:

«الإیمانُ عَشْرُ دَرَجاتٍ فَالْمِقْدادُ فِی الثّامِنَةِ وَ أبُو ذَرٍّ فِی التّاسِعَةِ وَ سَلْمانُ فِی الْعاشِرَةِ ؛ایمان ده درجه دارد.مقداد در درجه هشتم،ابوذر در درجه نهم و سلمان در درجه دهم قرار داشتند». (3)(البته ایمان انبیا و اوصیای معصوم حساب دیگری دارد).

***

ص:735


1- 1) .کافی،ج 2،ص 33.
2- 2) .همان.
3- 3) .بحار الانوار،ج 22،ص 341.

ص:736

گفتار حکیمانه 228- نتایج غم انگیز پنج صفت

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ أَصْبَحَ عَلَی الدُّنْیَا حَزِیناً فَقَدْ أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللَّهِ سَاخِطاً،وَ مَنْ أَصْبَحَ یَشْکُو مُصِیبَةً نَزَلَتْ بِهِ فَقَدْ أَصْبَحَ یَشْکُو رَبَّهُ،وَ مَنْ أَتَی غَنِیّاً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِینِهِ،وَ مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ فَهُوَ مِمَّنْ کَانَ یَتَّخِذُ آیَاتِ اللَّهِ هُزُواً،وَ مَنْ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْیَا الْتَاطَ قَلْبُهُ مِنْهَا بِثَلَاثٍ:هَمٍّ لَا یُغِبُّهُ،وَ حِرْصٍ لَا یَتْرُکُهُ،وَ أَمَلٍ لَا یُدْرِکُهُ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که برای دنیا غمگین باشد (درواقع) از قضای الهی ناخشنود است و آن کس که از مصیبتی که به او رسیده شکایت کند از پروردگارش شکایت کرده است و کسی که در برابر ثروتمندی به علّت ثروتش تواضع کند،دو سوم دین خود را از دست داده است! و کسی که قرآن بخواند و پس از مرگ وارد آتش دوزخ گردد از کسانی بوده است که آیات خدا را استهزاء می کرده و آن کس که قلبش با محبت دنیا پیوند خورده سه چیز او را رها نخواهد کرد:اندوه دائم،حرصی که هرگز او را ترک نمی کند و آرزویی که هیچ گاه به آن نخواهد رسید! (1)

ص:737


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر در ذیل این کلام نورانی آمده است که ابن جوزی در تذکرة الخواص و کراجکی در کنزالفوائد آن را با اضافه ای آورده اند.(که نشان می دهد از منبع دیگری دریافت داشته اند) به علاوه این جمله های حکیمانه به صورت پراکنده در کتاب های مختلف دیگری آمده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 183). مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار این کلام حکیمانه را با تفاوتی از«تفسیر عیاشی»که قبل از مرحوم سید رضی بوده نقل می کند،تحت این عنوان که امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود:در تورات چنین نوشته شده است...آن گاه این حدیث را با تفاوت و اضافاتی بیان فرموده».(بحار الانوار،ج 69،ص 196،ح 21).

ص:738

شرح و تفسیر

نتایج غم انگیز پنج صفت

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به پنج رذیله اخلاقی و آثار سوء آن اشاره کرده نخست می فرماید:«کسی که برای دنیا غمگین باشد (درواقع) از قضای الهی ناخشنود است»؛ (مَنْ أَصْبَحَ عَلَی الدُّنْیَا حَزِیناً فَقَدْ أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللَّهِ سَاخِطاً) .

با توجه به این که آنچه در عالم رخ می دهد به اراده خداست و معنای توحید افعالی همین است که

«لا مُؤَثِّرَ فِی الْوُجُودِ إلَّا اللّهُ» بنابراین اگر بر اثر حوادثی بخشی از امکانات دنیوی ما از دست برود در واقع قضای الهی بوده و اگر کسی به سبب آن اندوهگین گردد در واقع به قضای الهی خشمگین شده است.

به تعبیر دیگر،گاه ضررها و زیان ها و حوادث نامطلوب بر اثر کوتاهی ها و ندانم کاری های خود ماست که باید خود را درباره آن ملامت کنیم و گاه بر اثر اموری است که خارج از اختیار ماست و این همان چیزی است که به عنوان قضای الهی تعبیر می شود.اندوهگین شدن برای این امور در واقع اظهار ناراحتی در برابر قضای الهی است.

از سوی دیگر توجه به این حقیقت که انسان باید در برابر قضای الهی تسلیم باشد دو اثر مثبت در انسان دارد:نخست موجب آرامش روح انسان است و دیگر این که یأس و نومیدی را از انسان دور می دارد و وی را از حالت انفعالی دور ساخته به سوی آینده ای بهتر حرکت می دهد.

ص:739

در قرآن مجید در سوره«توبه»می خوانیم: «إِنْ تُصِبْکَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکَ مُصِیبَةٌ یَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ وَ یَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ* قُلْ لَنْ یُصِیبَنا إِلاّ ما کَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ» ؛هر گاه نیکی به تو رسد، آنها را ناراحت می کند؛و اگر مصیبتی به تو رسد،می گویند:«ما تصمیم خود را از پیش گرفته ایم».و (از نزد تو) بازمی گردند در حالی که خوشحالند!*بگو:«هیچ حادثه ای برای ما رخ نمی دهد،مگر آنچه خداوند برای ما مقرّر داشته است؛او پشتیبان و سرپرست ماست؛و مؤمنان باید تنها بر خدا توکّل کنند!». (1)

دشمنان اسلام اصرار داشتند که مسلمانان و شخص پیامبر را در برابر حوادثی که رخ می دهد ناراحت کنند،لذا هنگامی که مصیبتی برای مسلمانان پیش می آمد اظهار خوشحالی می کردند و آن را دلیل بر عدم حقانیت اسلام می گرفتند.

خداوند به پیغمبر گرامی اش می فرماید:«بگو این حوادث قضای الهی است او مولای ماست (و برای ما غیر از نیکی نمی خواهد و به همین دلیل ما بر او توکل می کنیم).این منطق منافقان را مأیوس و دوستان را امیدوار می کرد.

البته طبیعی است که انسان با از دست دادن مال و ثروت یا مقام و فرزند و امثال آن غمگین می شود؛ولی برای مؤمن این غمگینی امر موقتی است؛ هنگامی که در قضای الهی فکر کند و به این نکته توجه نماید که خداوند هم حکیم است هم رحمان و رحیم است و چیزی جز خیر بندگانش را نمی خواهد در این حال غم و اندوه فروکش می کند و جای خود را به رضا و تسلیم می دهد.

در دومین جمله حکیمانه می فرماید:«و آنکس که از مصیبتی که به او رسیده شکایت کند از پروردگارش شکایت کرده است»؛ (وَ مَنْ أَصْبَحَ یَشْکُو مُصِیبَةً نَزَلَتْ بِهِ فَقَدْ أَصْبَحَ یَشْکُو رَبَّهُ) .

این جمله در واقع جمله سابق را تکمیل می کند،زیرا حوادث تلخ گاه به

ص:740


1- 1) .توبه،آیه 50 و 51.

شکل ضرر و زیان خودنمایی می کند و گاه به صورت مصیبت؛آن کس که ایمان و توحیدش کامل است می داند در این مصائب نیز حکمت ها و رحمت هایی است و به همین دلیل زبان به شکایت نمی گشاید که اگر زبان به شکایت بگشاید در واقع از خداوندی که این مصیبت را مقدر کرده شکایت کرده است.

البته همان طور که در بالا گفتیم اینها مربوط به ضررها و مصائبی است که خود ساخته نباشد،بلکه از دایره اختیار ما بیرون باشد.

جالب این که بعضی برای این که زبان به شکایت بگشایند چرخ گردون را مخاطب قرار می دهند و زمانه را نفرین می کنند که نمونه های آن در اشعار شعرا و نثر نویسندگان فراوان است؛اما اگر درست آن را بشکافیم گاهی این شکایت به شکایت از پروردگار باز می گردد.

همان گونه که در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود:

«لا تَسُبُّوا الدَّهْرَ فَإنَّ اللّهَ هُوَ الدَّهْرُ ؛زمانه را دشنام ندهید،زیرا این همان خداوند است (که با این تعبیر بیان شده است)». (1)

در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است که فرمود:

«لا تَسِبُّوا الرِّیاحَ فَإنَّها مَأمُورَةٌ وَ لَا الْجِبالَ وَ لَا السّاعاتِ وَ لَا الْأَیّامَ وَ لَا اللَّیالِیَ فَتَأْثِمُوا وَ یَرْجِعَ إلَیْکُمْ ؛بادها را دشنام ندهید زیرا از طرف خدا مأمورند و نه کوه ها و نه ساعت ها و نه روزها و شب ها را که اگر این کار را کنید مرتکب گناه شده اید و آن لعن و نفرین،به خود شما باز می گردد». (2)

البته گاه انسان برای جلب آرامش مصیبت خود را با دوستان مؤمن در میان می گذارد تا آن ها به او تسلی دهند،این ضرری ندارد؛ولی گاه نزد غیر آنها شکایت می کند که این کار،زیان بار است.

ص:741


1- 1) .عوالی اللئالی،ج 1،ص 56.
2- 2) .من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 544.

البته شکایت کردن به درگاه خداوند نه تنها عیبی ندارد،بلکه نوعی دعا و تضرع و درخواست از اوست و در دعاهای معصومان هم آمده است، همان گونه که یعقوب پیغمبر بعد از آنکه یوسف و بنیامین را از دست داد در برابر سرزنش افراد گفت: «قالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اللّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» ؛گفت:من غم و اندوهم را تنها به خدا شکوه می کنم؛و از خدا چیزهایی می دانم که شما نمی دانید!». (1)

نیز در مناجات دوم از مناجات های پانزده گانه امام سجاد علیه السلام می خوانیم:

«إِلَهِی إِلَیْکَ أَشْکُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَةً» .

سپس در سومین گفتار حکیمانه می افزاید:«کسی که در برابر ثروتمندی به علّت ثروتش تواضع کند،دو سوم دین خود را از دست داده است»؛ (وَ مَنْ أَتَی غَنِیّاً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِینِهِ) .

در این که چگونه تواضع کردن در برابر ثروتمندی برای غنای او سبب می شود که دو سوم دین انسان بر باد رود،توجیهات فراوانی از سوی شارحان نهج البلاغه ذکر شده است.

1.همان گونه که در حکمت 227 گذشت،ایمان دارای سه رکن است:معرفت قلبی،اقرار زبانی و عمل به ارکان دین؛کسی که در برابر چنین ثروتمندی خضوع می کند در واقع اقرار زبانی به توحید را با کلمات تملق آمیزش در هم شکسته و همچنین خضوعی که باید در برابر ذات پاک پروردگار داشته باشد به وسیله خضوع در مقابل این ثروتمند،به شرک آلوده کرده است،بنابراین دو رکن از ارکان ایمان را بر باد داده،هرچند ایمان قلبی او محفوظ مانده باشد. (2)

2.کمال نفس انسانی به وسیله علم و عفت و شجاعت است و کمال قوه

ص:742


1- 1) .یوسف،آیه 86.
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن میثم،ذیل حکمت مورد بحث؛بحار الانوار،ج 75،ص 69.

شهوانی به داشتن عفت و کمال قوه غضبی به داشتن شجاعت است و از آنجا که فروتنی در مقابل ثروتمند برای ثروتش موجب علاقه زیاد به دنیا و خارج شدن از فضیلت عفت می شود و همچنین سبب بیرون رفتن از دایره حکمت و دانش است که باید هر چیز را به جای خود بگذارد به این ترتیب دو رکن از ارکان سه گانه فضلیت و کمال انسانی از بین می رود. (1)

ولی این توجیه قابل نقد است،زیرا چنین کسی فضیلت سوم او که شجاعت است نیز برای این خضوع ذلیلانه از بین می رود،بنابراین هر سه رکن فضیلت از میان رفته است.

3.توجیه سوم این است که منظور از دو ثلث،بخش اعظم دین است که مجازا اطلاق دو ثلث بر آن شده،زیرا انسانی که در برابر غیر خدا برای غنایش تواضع می کند و او را در واقع روزی رسان خود می پندارد آلوده به شرک شده است و می دانیم که توحید،اعظم بخش های دین است.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:هنگامی که آیه شریفه «لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلی ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ ...»؛(بنابر این،) هرگز چشم خود را به مواهب مادّی،که به گروه هایی از آنها دادیم،مدوز»نازل شد. (2)پیغمبر صلی الله علیه و آله بیان مشروحی فرمود؛از جمله فرمود:

«مَنْ أَتی ذا مَیْسَرَةٍ فَتَخَشَّعَ لَهُ طَلَبَ ما فی یَدَیْهِ ذَهَبَ ثُلْثا دینِهِ ؛کسی که نزد ثروتمندی برود و به امید استفاده آنچه او در اختیار دارد،در برابر او خضوع کند دو سوم دینش بر باد رفته است».

سپس امام صادق علیه السلام به راوی این روایت (مفضل بن عمر) فرمود:(در تفسیر این جمله) عجله نکن.کسی که نزد دیگری برود که دارای امکاناتی است و او را احترام و توقیر کند گاهی لازم است که چنین کاری را انجام دهد،زیرا می خواهد

ص:743


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن میثم،ذیل حکمت مورد بحث.
2- 2) .طه،آیه 131.

شکر نعمت را بگزارد (بنابراین چنین کسی دو ثلث دینش از بین نمی رود). (1)

4.توجیه دیگر این است که لازمه خضوع در برابر غیر خداوند این است که انسان عمل خود را برای غیر خدا قرار داده باشد و بزرگ شمردن مال در واقع نشانه ضعف یقین است،بنابراین چیزی جز اقرار به زبان باقی نمی ماند. (2)

این توجیه نیز قابل ایراد است،زیرا این گونه اشخاص معمولاً در مقابل اغنیا تعبیرات شرک آلودی می کنند؛مثلاً می گویند:امید ما اول به خدا و بعداً به توست یا می گویند همه امید ما به توست،بنابراین هر سه بخش از دینش مطابق این توجیه از بین می رود.

بهترین توجیه همان است که در ابتدا گفته شد.

به هر حال شک نیست که تواضع در برابر ثروتمندان برای ثروتشان هم موجب ذلت تواضع کننده است و هم طغیان ثروتمندی که به او تواضع شده تا آنجا که گویی خود را روزی رسان می داند و دیگران را روزی خوار خودش و متأسفانه این رذیله اخلاقی در افراد بسیاری دیده می شود؛اما در هر حال نباید احترام ثروتمندان مؤمن و صالح را به سبب خدماتشان به نیازمندان و جامعه اسلامی را مصداق این حدیث دانست؛آن در واقع فضیلتی است و ادای حقی.

آن گاه امام علیه السلام در چهارمین نکته حکیمانه می فرماید:«کسی که قرآن بخواند و پس از مرگ وارد آتش دوزخ گردد از کسانی بوده که آیات خدا را استهزا می کرده است»؛ (وَ مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ فَهُوَ مِمَّنْ کَانَ یَتَّخِذُ آیَاتِ اللَّهِ هُزُواً) .

قرائت قرآن چندگونه است:گاه انسان مؤمن قرآن را تلاوت می کند و گوش جان به آیاتش می سپارد تا پیام خدا را از لابه لای آن بشنود و زندگی خود را با آن هماهنگ سازد و به گفته امیرمؤمنان علی علیه السلام در خطبه متقیان:

«أَمَّا اللَّیْلَ فَصَافُّونَ

ص:744


1- 1) .بحار الانوار،ج 79،ص 78.
2- 2) .همان،ج 75،ص 56،پاورقی شماره 2.

أَقْدَامَهُمْ تَالِینَ لِأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ یُرَتِّلُونَهَا تَرْتِیلاً یُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَیَسْتَثِیرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ فَإِذَا مَرُّوا بِآیَةٍ فِیهَا تَشْوِیقٌ رَکَنُوا إِلَیْهَا طَمَعاً وَتَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَیْهَا شَوْقاً وَظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْیُنِهِمْ وَإِذَا مَرُّوا بِآیَةٍ فِیهَا تَخْوِیفٌ أَصْغَوْا إِلَیْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ وَظَنُّوا أَنَّ زَفِیرَ جَهَنَّمَ وَشَهِیقَهَا فِی أُصُولِ آذَانِهِمْ ؛پرهیزگاران در دل شب بر پا می خیزند و قرآن را با تدبر قرائت می کنند و جان خود را با آن محزون می سازند و داروی درد خود را از آن می گیرند،هرگاه به آیه ای برسند که در آن تشویق (به پاداش های الهی) است با علاقه فراوان به آن روی می آورند و روح و جانشان با شوق بسیار به آن می اندیشد و آن را نصب العین خود قرار می دهند و هرگاه به آیه ای برخورد کنند که بیم دهنده است گوش دل را برای شنیدن پیام آن باز می کنند و گویی صدای زبانه های آتش دوزخ با آن وضع مهیبش در گوششان طنین انداز است». (1)

نیز به فرموده امام صادق علیه السلام در دعایی که قبل از تلاوت قرآن خوانده می شود:

«اللّهُمَّ فَاجْعَلْ نَظَری فیهِ عِبادَةً وَ قِرائَتی فیهِ فِکْراً وَ فِکْری فیهِ اعْتِباراً وَ اجْعَلْنی مِمَّنْ أتَّعِظُ بِبَیانِ مَواعِظِکَ فیهِ وَ أجْتَنِبُ مَعاصیکَ ؛خداوندا! نگاه مرا به آیات قرآن عبادت و قرائتم را توأم با اندیشه و تفکرم را در آن مایه عبرت قرار ده و مرا از کسانی قرار ده که از مواعظ تو در آن پند می گیرد و از گناهانت پرهیز می کند». (2)

گروه دیگری آیات قرآن را تنها برای ثواب قرائت می خوانند بی آنکه به پیام هایش گوش فرا دهند.

گروه سومی نیز اضافه بر این به استهزای آیات می پردازند و اگر در سخن استهزا نکنند،عملاً استهزا دارند؛آیات تحریم ربا را می خوانند ولی رباخواری می کنند،آیه تحریم غیبت را تلاوت می کنند ولی غیبت کردن کار همه روزه

ص:745


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 193.
2- 2) .بحار الانوار،ج 89،ص 207.

آنهاست و همچنین در برابر سایر پیام های قرآن.این گونه تلاوت نه تنها سبب نجات نیست،بلکه به فرموده امیرمؤمنان علیه السلام سبب دخول در آتش جهنم است، چون قرآن را به صورت استهزا قولاً یا عملاً خوانده است و کسی که آیات قرآن را با استهزا بخواند مستحق آتش دوزخ است.

در حدیث معروفی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«رُبَّ تالِی الْقُرْآنَ وَ الْقُرآنُ یَلْعَنُهُ ؛چه بسا کسانی که قرآن می خوانند و در همان حال قرآن آنها را لعنت می کند (چرا که هرگز به آن عمل نمی کنند)». (1)

مرحوم علامه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود داستانی از تاریخ بغداد نقل می کند که شخصی می گوید:من از کنار قبر«احمد بن طولون»(یکی از امرا و مؤسس دولت طولونیه در مصر و سوریه در قرن سوم هجری) عبور می کردم.

پیرمردی را می دیدم که در کنار قبر او نشسته و قرآن می خواند بعد از مدتی او را ندیدم سپس به او برخورد کردم گفتم:تو همان شخص نبودی که در کنار قبر «احمد بن طولون»قرائت قرآن می کردی چرا رها ساختی؟ گفت:او خدمت هایی به من کرده بود و من دوست داشتم به جبران آن خدمت ها مدتی بر سر قبرش قرآن بخوانم گفتم:پس چرا رها کردی؟ گفت:شبی او را در خواب دیدم به من گفت:دوست دارم که این محبت را رها سازی و قرآن در کنار قبر من نخوانی.من به او گفتم چرا؟ گفت:هر آیه ای که می خوانی:ضربه ای بر من می کوبند و می گویند:آیا این آیه را نشنیدی (پس چرا عمل نکردی؟). (2)

این سخن را با حدیث دیگری از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پایان می دهیم،فرمود:

«أنْتَ تَقْرَأُ الْقُرْآنَ ما نَهاکَ فَإذا لَمْ یَنْهَکَ فَلَسْتَ تَقْرَأَهُ ؛تو تا آن زمان قرآن می خوانی که تو

ص:746


1- 1) .بحار الانوار،ج 89،ص 184.
2- 2) .شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 12،ص 31.این داستان علاوه بر تاریخ بغداد در کتاب«المنتظم»(ابن جوزی) ج 12،ص 233 نیز آمده است.

را از معصیت الهی باز دارد و اگر باز نداشت قرآن نخوانده ای». (1)

سرانجام امام علیه السلام در آخرین جمله حکیمانه به آثار شوم دنیاپرستی اشاره کرده می فرماید:«آن کس که قلبش با محبت دنیا پیوند خورده سه چیز او را رها نخواهد کرد:اندوه دائم،حرصی که هرگز او را ترک نمی کند و آرزویی که هیچ گاه به آن نخواهد رسید»؛ (وَ مَنْ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْیَا الْتَاطَ قَلْبُهُ مِنْهَا بِثَلَاثٍ هَمٍّ لَا یُغِبُّهُ وَ حِرْصٍ لَا یَتْرُکُهُ وَ أَمَلٍ لَا یُدْرِکُهُ) .

«لَهِجَ» از ماده«لَهَج»(بر وزن کرج) به معنای وابستگی وشیفتگی به چیزی است.

«التاطَ» از ماده«التیاط»به معنای چسبیدن است.

در این کلام حکیمانه امام علیه السلام رابطه حب دنیا را با سه ثمره شوم بیان فرموده است:

نخست این که دنیاپرستی همواره با غم و اندوه مستمر همراه است و چنان نیست که یک روز این غم و اندوه باشد و روز دیگر نباشد.(توجه داشته باشید که«غِبّ»به معنای یک روز در میان است و (لا یغبّ) به معنای همواره و مستمر می باشد.

دلیل آن روشن است:انسان دنیاپرست برای به چنگ آوردن دنیا و همچنین برای حفظ آن به کوشش فراوان و گذشتن از موانع زیادی احتیاج دارد که عبور از همه آنها بسیار مشکل است.به همین دلیل غم و اندوهی،پیوسته وجود او را احاطه می کند.آیا فلان بدهکار به موقع بدهی خود را می پردازد؟ آیا قادر به ادای فلان دین به موقع هست؟ آیا فلان تجارت سود می کند یا با شکست مواجه می شود و آیا مزارع و باغات من با خشکسالی و آفت روبه رو نمی شون د؟ و آیا فلان شریک به من خیانت نخواهد کرد؟ و امثال اینها که همچون کابوسی دائماً روح او را می فشارد.

ص:747


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 10،ص 23 (مطابق نقل میزان الحکمة،ح 5201).

دومین اثر شوم دنیاپرستی حرص است.حرص به معنای زیاده طلبی بی دلیل و سیر نشدن از مال و جاه دنیاست.حرص به معنای این که:

هفت اقلیم ار بگیرد پادشاه همچنان در بند اقلیمی دگر

بدیهی است چنین حرصی آرامش را از انسان می گیرد و شب و روز او را به خود مشغول می کند.

بالاخره سومین پدیده شوم آن آرزوهای طول و دراز است که امام علیه السلام با جمله «لا یُدْرِکُهُ» (آن را به دست نمی آورد) به آن اشاره فرموده است؛آرزوهایی که گاهی چند برابر عمر آدمی برای رسیدن به آن نیز کفایت نمی کند،آرزوهای نامعقولی که به چنگ آوردن آن هزارگونه بدبختی و ذلت و گرفتاری دارد و آرامش انسان را بر هم می زند.

خوشا به حال قناعت پیشگان که نه آن اندوه بی پایان را دارند و نه آن حرص خطرناک شرربار و نه آرزوهای طولانی کشنده.

در حدیثی که از فاطمه دختر امام حسین از پدرش علیهم السلام از جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده آمده است:

«الرَّغْبَةُ فِی الدُّنْیا تَکْثِرُ الْهَمَّ وَ الْحُزْنَ وَ الزُّهْدُ فِی الدُّنْیا یُرِیحُ الْقَلْبَ وَ الْبَدَنَ ؛دنیاپرستی غم و اندوه انسان را زیاد می کند و زهد و قناعت در دنیا هم قلب را آرامش می بخشد و هم بدن را». (1)

در حدیث پرمعنای دیگری نیز از آن حضرت در این زمینه می خوانیم:

«أنَا زَعِیمٌ بِثَلاثٍ لِمَنْ أکَبَّ عَلَی الدُّنْیا:بِفَقْرٍ لا غِناءَ لَهُ وَ بِشُغْلٍ لا فَراغَ لَهُ وَ بِهَمٍ ّ وَ حُزْنٍ لَا انْقِطاعَ لَهُ ؛من ضامنم کسی که خود را بر دنیا بیفکند سه چیز را دریافت خواهد داشت:فقری که هرگز بی نیازی در آن نخواهد بود و گرفتاری که هرگز فراغتی ندارد و غم و اندوهی که هیچ گاه قطع نمی شود». (2)

ص:748


1- 1) .بحار الانوار،ج 70،ص 91،ح 65.
2- 2) .همان،ص 81.

گفتار حکیمانه 229- حیات طیّبه

اشاره

و قال علیه السلام

کَفَی بِالْقَنَاعَةِ مُلْکاً،وَ بِحُسْنِ الْخُلُقِ نَعِیماً، وَ سُئِلَ علیه السلام عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَی:

«فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً»،فَقَالَ:هِیَ الْقَنَاعَةُ.

امام علیه السلام فرمود:

مُلک قناعت برای انسان کافی است و حسن خلق به عنوان نعمت و از امام علیه السلام از تفسیر آیه «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً» سؤال کردند

فرمود:«منظور قناعت است». (1)

ص:749


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر می گوید:جمله اول در غررالحکم با اضافه ای نقل شده که در نهج البلاغه نیست (و نشان می دهد از منبع دیگری دریافت داشته؛ولی در غررالحکم موجود در نزد ما فقط جمله «کفی بالقناعة ملکاً» ذکر شده است).سپس اضافه می کند که جمله دوم که تفسیر حیات طیبه به قناعت است در بسیاری از کتب و تفاسیر از آن حضرت و از غیر آن حضرت نقل شده است.آن گاه اشاره به تفسیر علی بن ابراهیم،فخر رازی،کشاف و امالی شیخ طوسی و ادب الدین و الدنیای ماوردی و برهان سید بحرانی می کند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 184).

ص:750

شرح و تفسیر

حیات طیّبه

امام علیه السلام در این کلام نورانی به اهمیت قناعت و حُسن خلق اشاره می کند، می فرماید:«مُلک قناعت برای انسان کافی است و حُسن خلق به عنوان نعمت»؛ (کَفَی بِالْقَنَاعَةِ مُلْکاً،وَ بِحُسْنِ الْخُلُقِ نَعِیماً) .

سپس مرحوم سید رضی می افزاید:«از امام علیه السلام از تفسیر آیه «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً» سؤال کردند فرمود:«منظور از حیات طیبه قناعت است»؛ (وَ سُئِلَ علیه السلام عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَی فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً فَقَالَ هِیَ الْقَنَاعَةُ) .

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به دو نکته مهم به زبان کنایه اشاره کرده است:

نخست مُلک قناعت را برای انسان کافی می داند،زیرا کسی که به حد اقل زندگی قانع شود نه نیازی به خلق روزگار دارد و نه محتاج به حاجت بردن نزد این و آن، آرامشی بر وجود او حکمفرماست و لذتی را که او از زندگی توأم با قناعت خود می برد هیچ سلطانی از مملکت وسیع و گسترده خود نخواهد برد و به گفته شاعر: مُلک آزادگی و گنج قناعت گنجی است که به شمشیر میسر نشود سلطان را

تعبیر به«مُلک»(مملکت و کشور) اشاره به اهمیت فوق العاده قناعت است که گویی زندگی قانعانه معادل حکمرانی بر کشوری پهناور است.

همین معنا در ذیل گفتار حکیمانه 57 به تعبیر دیگری گذشت،آنجا که فرمود:

ص:751

«الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا یَنْفَدُ ؛قناعت مالی است که پایان نمی پذیرد»در خطبه قاصعه (1)و موارد دیگر نیز کلامی از امام علیه السلام در فضیلت قناعت ذکر شده است.

در حدیث پرمعنایی از امام صادق علیه السلام در کتاب کافی آمده است:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَصَّ الْأَنْبِیَاءَ بِمَکَارِمِ الْأَخْلَاقِ فَمَنْ کَانَتْ فِیهِ فَلْیَحْمَدِ اللَّهَ عَلَی ذَلِکَ وَ مَنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ فَلْیَتَضَرَّعْ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لْیَسْأَلْهُ إِیَّاهَا ؛خدای متعال پیامبر خود را به فضایل اخلاقی اختصاص داده است.کسی که آن فضایل را داشته باشد خدا را به سبب آن شکر گوید و کسی که نداشته باشد از پیشگاه خداوند متعال آن را تقاضا کند».

راوی می گوید:از امام علیه السلام پرسیدم آن فضایل اخلاقی چیست؟ امام علیه السلام فرمود:

«الْوَرَعُ وَ الْقَنَاعَةُ وَ الصَّبْرُ وَ الشُّکْرُ وَ الْحِلْمُ وَ الْحَیَاءُ وَ السَّخَاءُ وَ الشَّجَاعَةُ وَ الْغَیْرَةُ وَ الْبِرُّ وَ صِدْقُ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ ؛تقوا و قناعت و صبر و شکیبایی و شکر و بردباری و حیا و سخاوت و شجاعت و غیرت و نیکوکاری و راستگویی و ادای امانت.(که مجموعا دوازده صفت برجسته می شود)». (2)

در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم:

«مَنْ قَنَعَ بِما رَزَقَهُ اللّهُ فَهُوَ مِنْ أغْنَی النّاسِ ؛کسی که به آنچه خدا به او روزی داده قانع باشد از غنی ترین مردم است». (3)

سعدی گویا از همین احادیث بهره گرفته که در گلستان خود از سائلی چنین نقل می کند که خطاب به گروهی از ثروتمندان چنین می گفت:ای خداوندان نعمت! اگر شما را انصاف بودی و ما را قناعت رسم سؤال از جهان برخواستی.

ای قناعت توانگرم گردان

ص:752


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 192.
2- 2) .کافی،ج 2،ص 56،ح 3.
3- 3) .همان،ص 139،ح 9.

در تفسیر«قناعت»تعبیرات مختلفی در منابع لغت و تعبیرات بزرگان آمده که تضادی با هم ندارند:

بعضی قناعت را به معنای رضایت به آنچه خدا به انسان داده تفسیر کرده اند و برخی به راضی بودن به کمتر از نیازها و عدّه ای به رضایت به حداقل زندگی و گاه گفته اند قناعت آن است که انسان در برابر آنچه خدا به او داده است خشنود باشد و بیش از آن را طلب نکند و این همان حقیقتی است که بسیاری از بارهای زندگی را از دوش انسان بر می دارد.

این سخن را به یک حدیث قدسی که مرحوم علامه مجلسی در جلد 75 بحار الانوار آورده است پایان می دهیم:خداوند به داود وحی فرستاد ای داود! من پنج چیز را در پنج چیز قرار دادم و مردم آن را در پنج چیز دیگر جست وجو می کنند و به آن نمی رسند.من علم را در گرسنگی (کم خوردن) و تلاش و کوشش قرار دادم و مردم آن را در شکمبارگی و راحتی می طلبند و به آن نمی رسند.من عزت را در طاعتم قرار دادم و آنها آن را در خدمت سلاطین جست وجو می کنند و نمی یابند.غنا و بی نیازی را در قناعت قرار دادم و آنها آن را در فزونی مال می طلبند و نمی یابند.رضایم را در مخالفت با نفس قرار دادم و آنها آن را در رضایت نفس جست وجو می کنند و نمی یابند و راحتی و آسودگی را در بهشت قرار دادم و آنها آن را در دنیا می طلبند و به آن نمی رسند. (1)

دومین نکته ای را که در اینجا امام علیه السلام به آن اشاره فرموده همان حسن خلق است که آن را نعمتی مهم و با عظمت شمرده و به راستی حسن خلق هم نعمتی است در دنیا،چرا که قلوب مردم را به انسان متوجه می سازد و همه به عنوان انسانی با فضیلت به او می نگرند و هم مایه نجات وی در آخرت است،زیرا در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«أَکْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ أُمَّتِیَ الْجَنَّةَ تَقْوَی اللَّهِ وَ حُسْنُ

ص:753


1- 1) .بحار الانوار،ج 75،ص 453،ح 21.

الْخُلُق ؛بیشترین چیزی که امت من به وسیله آن وارد بهشت می شوند پرهیزگاری و حسن خلق است». (1)

در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است:

«مَا یُوضَعُ فِی مِیزَانِ امْرِئٍ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَفْضَلُ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ ؛در ترازوی اعمال هیچ کس در قیامت چیزی بهتر از حسن خلق گذارده نمی شود». (2)

اما جمله اخیر امام علیه السلام اشاره به آیه شریفه 97 سوره«نحل»است که می فرماید:

«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً» ؛هر کس کار شایسته ای انجام دهد،خواه مرد باشد یا زن،در حالی که مؤمن است،به طور مسلّم او را حیات پاکیزه ای می بخشیم».

در تفسیر«حَیاةً طَیِّبَةً»مفسران تعبیرات مختلفی دارند:بعضی آن را به قناعت آن گونه که امام علیه السلام در اینجا تفسیر فرموده،تفسیر کرده اند و برخی به عبادت توأم با روزی حلال و یا توفیق به اطاعت فرمان خدا و روشن است که این امور با هم منافاتی ندارد و حیات طیبه همه آنها مخصوصا قناعت را شامل می شود،زیرا قناعت،انسان را بی نیاز از مردم و آزاد از پیچ و خم های زندگی ثروتمندان می سازد و فرد می تواند آسوده خاطر و سربلند زندگی کند.

***

ص:754


1- 1) .کافی،ج 2،ص 100،ح 6.
2- 2) .همان،ص 99،ح 2.

گفتار حکیمانه 230- با چنین کسی شریک شوید

اشاره

و قال علیه السلام

شَارِکُوا الَّذِی قَدْ أَقْبَلَ عَلَیْهِ الرِّزْقُ،فَإِنَّهُ أَخْلَقُ لِلْغِنَی،

وَ أَجْدَرُ بِإِقْبَالِ الْحَظِّ عَلَیْهِ.

امام علیه السلام فرمود:

با کسی که روزی به او روی آورده شریک شوید که برای بی نیاز شدن مؤثرتر و جهت روی آوردن بهره مندی مناسب تر است. (1)

ص:755


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر می گوید:این کلام نورانی در غررالحکم و در ربیع الابرار (زمخشری) با تفاوت هایی آمده است که نشان می دهد آنها آن را از منابع دیگر گرفته اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص184).

ص:756

شرح و تفسیر

با چنین کسی شریک شوید

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به یکی از طرق تحصیل غنا اشاره کرده می فرماید:«با کسی که روزی به او روی آورده شریک شوید که برای بی نیاز شدن مؤثرتر و جهت روی آوردن بهره مندی مناسب تر است»؛ (شَارِکُوا الَّذِی قَدْ أَقْبَلَ عَلَیْهِ الرِّزْقُ،فَإِنَّهُ أَخْلَقُ لِلْغِنَی،وَ أَجْدَرُ بِإِقْبَالِ الْحَظِّ عَلَیْهِ) .

بعضی از مفسران،این کلام حکیمانه را بر حقیقت داشتن بخت و اقبال حمل کرده و گفته اند:چیز مرموزی به نام بخت و اقبال وجود دارد که در بعضی هست و در برخی نیست.آنها که دارای بخت خوب و شانس و طالع اند به هر کجا روی آورند با موفقیت روبرو می شوند،درها به رویشان گشوده و گره ها باز می شود و مشکلات حل می گردد و موانع برطرف می شود.گویی زندگی را نوعی بخت آزمایی پنداشته اند که عده ای بدون هیچ دلیل منطقی پیروزی های مهمی پیدا می کنند و عده ای باز بدون هیچ دلیلی محروم می شوند.همان گونه که در بعضی از شروح نهج البلاغه آمده که بعضی گفته اند:بخت به منزله مردی نابینا و گنگ و کر است که در برابر او مقداری جواهرات و سنگ ریزه باشد و او با هر دو دستش بی حساب آنها را به سوی حاضران پرت کند،گروهی بی دلیل جواهرات را به چنگ می آورند و گروه دیگری سنگ ریزه ها را.در حالی که این سخن صحیح به نظر نمی رسد.

ص:757

درست است گاهی پاره ای از تصادف ها سبب پیشرفت بعضی از اشخاص نالایق و عقب ماندگی برخی از افراد لایق می شود؛ولی اینها را باید استثنایی دانست.اساس پیشرفت بر تلاش و کار و مدیریت و نظم و تدبیر است.ممکن است بعضی عوامل موفقیت و پیروزی اشخاص بر ما روشن نباشد ولی به یقین آنها که موفقیت بیشتری در امور اقتصادی،فرهنگی،سیاسی و نظامی و مانند آن را پیدا می کنند دارای امتیازاتی هستند که دیگران ندارند؛خواه این امتیازات برای ما روشن شده باشد یا نه و این که امام علیه السلام می فرماید:با کسانی که روزی به سوی آنها روی آورده شریک شوید،ممکن است اشاره به همین عوامل موفقیت و بهره گرفتن از مدیریت و لیاقت های آنها باشد و به این ترتیب مسئله اقبال و شانس از جنبه خرافی بیرون می آید و به صورت مستدل و منطقی خودنمایی خواهد کرد.

مرحوم کمره ای در ادامه بحث منهاج البراعة در ذیل این کلام حکیمانه،این گفتار امام علیه السلام را اشاره به استفاده کردن از یک اصل اقتصادی مهم می داند که ممالک پیشرفته از آن بهره می برند،وی می گوید:آنها اساس کار اقتصادی خود را بر تأسیس شرکت ها و تعاون در فعالیت های اقتصادی گذارده اند.

سپس می افزاید:یک دست به یقین کوتاه است و هر انسانی آمادگی برای بخشی از فعالیت های ثمربخش دارد؛اما هنگامی که گروهی دست به دست هم بدهند و استعدادها و تخصص های خود را بسیج کنند،عوامل تأثیرگذار بیشتر می شود و سود بیشتر خواهند برد. (1)

البته آنچه مرحوم کمره ای گفته صحیح است؛ولی کلام امام علیه السلام ناظر به اصل شرکت نیست،بلکه امام علیه السلام می فرماید:با آنهایی که در زندگی اقتصادی خود موفقیت بیشتری پیدا کرده اند شرکت کنید و از عوامل موفقیت آنها بهره مند شوید.

ص:758


1- 1) .منهاج البراعة،ج 21،ص 299.

از آنچه گفته شد پاسخ بعضی از سخنان مرحوم«مغنیه»که در شرح نهج البلاغه اش آورده روشن می شود و نیازی به ذکر آن نیست.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«لا تُخالِطُوا وَ لا تُعامِلُوا إلّا مَنْ نَشَأَ فِی الْخَیْرِ ؛دوستی و معامله نکنید مگر با کسانی که در خیر و نیکی پرورش یافته اند». (1)

***

ص:759


1- 1) .کافی،ج 5،ص 158.

ص:760

گفتار حکیمانه 231- تفاوت میان عدالت و احسان

اشاره

و قال علیه السلام

فِی قَوْلِهِ تَعَالَی:

«إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» الْعَدْلُ:الْإِنْصَافُ،وَ الْإِحْسَانُ:التَّفَضُّلُ.

امام علیه السلام در تفسیر آیه شریفه «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» فرمود:

عدالت همان رعایت انصاف (و پرداختن حق مردم) و احسان به معنای نیکی بیشتر (از حد انصاف) است. (1)

ص:761


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه به صورت روایاتی در کتب جمعی از بزرگان که قبل از سید رضی می زیسته اند آمده؛از جمله در کتاب عیون الاخبار ابن قتیبه (متوفای 276) که به صورت سؤال و جوابی ذکر شده و در معانی الاخبار صدوق (متوفای 381) به صورت مشروح تری آمده است و همچنین در تفسیر عیاشی (متوفای 320) ذکر شده و کسانی که بعد از مرحوم سید رضی آن را نقل کرده اند فراوانند (مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 184).

ص:762

شرح و تفسیر

تفاوت میان عدالت و احسان

امام علیه السلام در این گفتار پربارش به تفسیر آیه 90 سوره«نحل»: «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» اشاره کرده می فرماید:«عدالت همان رعایت انصاف (و پرداختن حق مردم) و احسان به معنای نیکی بیشتر (از حد انصاف) است»؛ (فِی قَوْلِهِ تَعَالَی: «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» الْعَدْلُ الْإِنْصَافُ،وَ الْإِحْسَانُ التَّفَضُّلُ) .

خداوند در این آیه شریفه به سه چیز امر و از سه چیز نهی کرده است، می فرماید:«خداوند به عدل و احسان و کمک به خویشاوندان فرمان و از فحشا و منکر و ستم نهی می کند»و در پایان آیه می افزاید:«خداوند به شما اندرز می دهد تا متذکر شوید»؛ «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ». 1

این آیه دربرگیرنده یکی از جامع ترین برنامه های اجتماعی بشر است که هر گاه جامه عمل به خود بپوشد،امنیت و آرامش بر او حکمفرما می شود.در این که میان عدل و احسان چه تفاوتی است مفسران احتمالات فراوانی ذکر کرده بعضی گفته اند:عدل ادای واجبات و احسان انجام مستحبات است برخی دیگر عدل را توحید و احسان را ادای واجبات می دانند و عدّه ای عدالت را به معنای هماهنگی

ص:763

ظاهر و باطن و احسان را به معنای برتری باطن نسبت به ظاهر دانسته اند.این تفسیر نیز از سوی گروهی عنوان شده که عدالت مربوط به جنبه های عملی و احسان مربوط به جنبه های گفتاری است.

ولی از همه این تفسیرها بهتر همان است که در کلام امام علیه السلام آمده که عدل را به معنای انصاف تفسیر فرموده،زیرا رعایت انصاف آن است که حق کسی را به او بپردازند (و به نظر می رسد که این واژه از ماده«نصف»گرفته شده زیرا هرگاه انسان در حقوق مشترک آن را تنصیف کند رعایت عدالت را به طور کامل کرده است).سپس این واژه به معنای هرگونه عدالت آمده است.

«احسان» همان گونه که از مفهوم آن استفاده می شود،نیکی کردن به دیگران است و این نیکی همان تفضل است که امام علیه السلام در کلام بالا فرموده است.

بدون شک برقرار شدن نظم جامعه انسانی بدون عدل و انصاف و احسان و تفضل امکان پذیر نیست،زیرا ترک عدالت و انصاف سبب خشم کسانی می شود که حقوقشان پایمال شده و طبعا برمی خیزند و نظم جامعه را به هم می ریزند و ای بسا منجر به خون ریزی های وسیعی گردد.

در مورد«احسان»بسیار می شود که تنها با استفاده از اصل عدالت و انصاف مشکلات جامعه حل نمی گردد؛مثلاً سیل عظیمی آمده و خانه های فراوانی را ویران کرده و یا زلزله شدیدی رخ داده و منجر به ویرانی های وسیعی شده است در اینجا نمی توان تنها با استفاده از حقوق واجب و حتی مالیات های معمولی مشکلات را حل کرد.اینجاست که اصل احسان و تفضل باید به میدان آید و نیکوکاران دامن همت به کمر بزنند،ویرانی ها را آباد و ضایعات را جبران و مشکلات ناشی از حوادث را حل کنند.

گاه در یک خانواده نیز مشکلاتی به وجود می آید مثلاً شوهر در حادثه ای از دنیا می رود و اطفال صغیر او باقی می مانند.اینجاست که باید افراد فامیل صرف

ص:764

نظر از اصل عدالت به سراغ احسان و تفضل بروند و ایتام را تحت حمایت خود قرار دهند و مشکلات آن خانواده را حل کنند؛خواه یک نفر اقدام به این کار کند یا همه فامیل دست به دست هم دهند.

در معانی الاخبار که این حدیث را قبل از سید رضی نقل کرده می خوانیم:

امیرمؤمنان بر اصحاب وارد شد در حالی که آنها درباره مروت بحث می کردند فرمود:چرا در این باره به سراغ قرآن نمی روید:عرض کردند:کجای قرآن درباره مروت بحث کرده؟ فرمود:این آیه شریفه که می فرماید: «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» عدل همان انصاف است و احسان همان تفضل. (1)

در حدیثی که مرحوم طبرسی آن را در مجمع البیان ذیل آیه مورد بحث نقل کرده می خوانیم:«عثمان بن مظعون»که از صحابه معروف پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است می گوید:من در آغاز اسلام را به طور ظاهری پذیرفته بودم نه با قلب و جان و این وضع ادامه داشت تا آنکه روزی خدمت آن حضرت بودم دیدم در فکر فرو رفته ناگهان چشم خود را به طرف آسمان دوخت گویا پیامی را دریافت می دارد.وقتی که به حال عادی برگشت از ماجرا پرسیدم فرمود:هنگامی که با تو سخن می گفتم ناگهان جبرئیل را مشاهده کردم که این آیه را برای من آورد: «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ ...»عثمان می گوید چنان محتوای آیه در قلب من اثر گذاشت که اسلام همان لحظه در جان و روح من جای گرفت.

***

ص:765


1- 1) .معانی الاخبار،ص 257.

ص:766

گفتار حکیمانه 232- فزونی پاداش های الهی

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ یُعْطِ بِالْیَدِ الْقَصِیرَةِ یُعْطَ بِالْیَدِ الطَّوِیلَةِ.

امام علیه السلام فرمود:

کسی که با دست کوتاه ببخشد با دست بلند به او بخشیده می شود. (1)

مرحوم سید رضی می گوید:«معنای این کلام این است که آنچه انسان از اموال خود در راه خیر و نیکی انفاق می کند هرچند کم باشد خداوند جزا و پاداش او را بسیار می دهد و منظور از دو دست (دست کوتاه و بلند) در اینجا دو نعمت است که امام علیه السلام میان نعمت پروردگار و نعمت انسان را با کوتاهی و بلندی فرق گذاشته است؛نعمت و بخشش از سوی بنده را کوتاه و آنچه را از ناحیه خداوند است بلند شمرده است و این بدان جهت است که نعمت خدا همواره چندین

ص:767


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: به گفته خطیب رحمه الله در مصادر نهج البلاغه،این کلام نورانی را زمخشری در ربیع الابرار و آمدی در غررالحکم آورده و سید رضی در کتاب مجازات النبویه نیز آن را به مناسبتی ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 185). اضافه بر این ابن عساکر در تاریخ دمشق،این کلام حکیمانه را در ضمن داستان مفصلی نقل کرده و به یقین منبعی جز نهج البلاغه داشته است.(تاریخ دمشق،ج 50،ص 173).

برابر نعمت مخلوق است،زیرا نعمت های الهی اصل و اساس تمام نعمت هاست؛تمام نعمت ها به او باز می گردد و از سوی او سرچشمه گرفته می شود (حتی نعمتی که انسان آن را به دیگری می بخشد آن هم از سوی خداست و با توفیق الهی بذل و بخشش می شود)»؛

(قالَ الرَّضِیُّ وَ مَعنی ذلِکَ أنَّ ما یُنْفِقُهُ الْمَرْءُ مِنْ مالِهِ فِی سَبیلِ الْخَیْرِ وَ الْبِرِّ وَ إنْ کانَ یَسیراً فَإنَّ اللّهَ تَعالی یَجْعَلُ الْجَزاءَ عَلَیْهِ عَظیماً کَثیراً وَ الْیَدانِ هاهُنا عِبارَةٌ عَنِ النِّعْمَتَیْنِ فَفَرَّقَ علیه السلام بَیْنَ نِعْمَةِ الْعَبْدِ وَ نِعْمَةِ الرَّبِ ّ تَعالی ذِکْرُهُ بِالْقَصیرَةِ وَ الطَّویلَةِ فَجَعَلَ تِلْکَ قَصیرَةً وَ هذِهِ طَویلَةً لِأنَّ نِعَمِ اللّهِ أبَداً تَضْعُفُ عَلی نِعَمِ الْمَخْلُوقِ أضْعافاً کَثیرَةً إذْ کانَتْ نِعَمِ اللّهِ أصْلُ النِّعَمِ کُلُّها فَکُلُّ نِعْمَةٍ إلَیْها تَرْجِعُ وَ مِنْها تَنْزِعُ) .

ص:768

شرح و تفسیر

فزونی پاداش های الهی

امام علیه السلام در این گفتار نورانی اشاره به تفاوت پاداش الهی نسبت به اعمال بندگان کرده می فرماید:«کسی که با دست کوتاه ببخشد با دست بلند به او بخشیده می شود»؛ (مَنْ یُعْطِ بِالْیَدِ الْقَصِیرَةِ یُعْطَ بِالْیَدِ الطَّوِیلَةِ) .

اشاره به این که عطای بندگان هرقدر زیاد باشد در مقابل عطای الهی و پاداش های بسیار عظیمش کم و کوچک است.قرآن مجید می فرماید: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها» ؛هر کس کار نیکی را به جا آورد،ده برابر آن پاداش دارد». (1)

در جای دیگر می فرماید: «مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ» ؛ کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می کنند،همانند بذری هستند که هفت خوشه برویاند؛که در هر خوشه،یکصد دانه باشد و خدا آن را برای هر کس بخواهد (و شایسته باشد)،دو یا چند برابر می کند؛و لطف خدا گسترده،و او (به همه چیز) داناست». (2)

در این آیه ملاحظه می کنیم که پاداش الهی هفتصد برابر و گاهی دو یا چند

ص:769


1- 1) .انعام،آیه 160.
2- 2) .بقره،آیه 261.

برابر این مقدار است که قابل مقایسه با کار نیک بندگان نیست.

سرانجام در آیه دیگری خدای متعال به بندگان عطای«غیر مجذوذ»(بخشش همیشگی و جاویدان) را نوید می دهد. (1)

البته جای تعجب نیست؛عظمت خداوند و وسعت رحمت او و جود و بخشش چنین اقتضایی را دارد و همه اینها جزو برنامه ای تشویقی برای ایجاد انگیزه های قوی تر در بندگان برای انجام کارهای خیر است.

تعبیر به «یَد طَویله» (دست بلند) و «یَد قَصیره» (دست کوتاه) کنایه از نعمت های بزرگ و کوچک است،زیرا انسان معمولا چیزی را که می بخشد با دست خود می بخشد.در حدیثی که مسلم در کتاب صحیح خود نقل کرده است می خوانیم که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به همسرانش فرمود:

«أسْرَعُکُنَّ لِحاقاً بی أطْوَلُکُنَّ یَداً ؛از میان شما کسی زودتر به من ملحق می شود که دستش از همه بلندتر باشد» (2)همسران پیامبر صلی الله علیه و آله معنای این سخن را نفهمیدند و گمان کردند اشاره به همین عضو مخصوص است و گاه طول دست خود را با هم مقایسه می کردند تا این که«زینب بنت جحش»(همسر پیامبر صلی الله علیه و آله) از دنیا رفت و نخستین کسی از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله بود که به آن حضرت ملحق شد و او زنی بود که بسیار در راه خدا صدقه می داد و کارهای خیر فراوانی می کرد حتی وسائلی با دست خود می ساخت و می فروخت و بهای آن را در راه خدا انفاق می کرد اینجا بود که آنها مراد پیامبر صلی الله علیه و آله را فهمیدند.

علامه شوشتری رحمه الله بعد از نقل این سخن در شرح نهج البلاغه خود از عایشه چنین نقل می کند که زینب (بنت جحش) به مقامی رسید که هیچ کس به آن نرسید؛پیامبر صلی الله علیه و آله به او بشارت داد که به زودی به وی ملحق می شود و همسرش

ص:770


1- 1) .هود،آیه 108.
2- 2) .صحیح مسلم،ج 7،ص 144.

در بهشت خواهد بود. (1)

مرحوم«مغنیة»تفسیر دیگری برای این گفتار گرانبهای مولا کرده و«یَد قَصیره»را اشاره به جهاد در راه خدا و شهادت و امثال آن می داند در حالی که این تفسیر مناسبتی با تعبیر«ید»ندارد به خصوص این که تعبیر به«ید»در مورد بخشش در راه خدا در روایات دیگر نیز آمده است.اضافه بر این چنین تفسیری سبب می شود که«ید طویلة»و«ید قصیرة»با یکدیگر هماهنگ نباشند در حالی که در تفسیری که در بالا آمد و مرحوم سید رضی نیز بعداً ذکر می کند این دو ید با یکدیگر هماهنگ اند و هر دو به معنای بخشش نعمت اند.

مرحوم سید رضی در اینجا بر خلاف روش معمولی خود،شرح نسبتاً مفصلی برای این سخن آورده،می گوید:«معنای این کلام این است که آنچه انسان از اموال خود در راه خیر و نیکی انفاق می کند هرچند کم باشد خدا پاداش او را بسیار می دهد و منظور از دو دست (دست کوتاه و بلند) در اینجا دو نعمت است که امام علیه السلام میان نعمت پروردگار و نعمت انسان را با کوتاهی و بلندی فرق گذاشته است؛نعمت و بخشش از سوی بنده را کوتاه و آنچه را از ناحیه خداوند است بلند شمرده است و این بدان جهت است که نعمت خدا همواره چندین برابر نعمت مخلوق است،زیرا نعمت های الهی اصل و اساس تمام نعمت هاست؛تمام نعمت ها به او باز می گردد و از سوی او سرچشمه گرفته می شود (حتی نعمتی که انسان آن را به دیگری می بخشد آن هم از سوی خداست و با توفیق الهی بذل و بخشش می شود)»؛ (قالَ الرَّضِیُّ وَ مَعنی ذلِکَ أنَّ ما یُنْفِقُهُ الْمَرْءُ مِنْ مالِهِ فِی سَبیلِ الْخَیْرِ وَ الْبِرِّ وَ إنْ کانَ یَسیراً فَإنَّ اللّهَ تَعالی یَجْعَلُ الْجَزاءَ عَلَیْهِ عَظیماً کَثیراً وَ الْیَدانِ هاهُنا عِبارَةٌ عَنِ النِّعْمَتَیْنِ فَفَرَّقَ علیه السلام بَیْنَ نِعْمَةِ الْعَبْدِ وَ نِعْمَةِ الرَّبِ ّ تَعالی ذِکْرُهُ بِالْقَصیرَةِ وَ الطَّویلَةِ فَجَعَلَ تِلْکَ قَصیرَةً وَ هذِهِ طَویلَةً لِأنَّ نِعَمِ اللّهِ

ص:771


1- 1) .شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 13،ص 253.

أبَداً تَضْعُفُ عَلی نِعَمِ الْمَخْلُوقِ أضْعافاً کَثیرَةً إذْ کانَتْ نِعَمِ اللّهِ أصْلُ النِّعَمِ کُلُّها فَکُلُّ نِعْمَةٍ إلَیْها تَرْجِعُ وَ مِنْها تَنْزِعُ) .

نکته: اهمیت صدقه و کمک به نیازمندان در اسلام

اهمیت صدقه و کمک به نیازمندان در اسلام

در آیات و روایات اسلامی تأکید فراوانی بر انفاق در راه خدا و کمک به نیازمندان شده که در کمتر چیزی این گونه تأکید وارد شده است.

اهمیت این مسئله به اندازه ای است که در قرآن مجید هنگامی که به پرهیزگاران نوید بهشت برین را با وسعتی که به اندازه آسمانها و زمین است می دهد اولین صفت آنها را انفاق در هر حال می شمارد،می فرماید: «وَ سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ* اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» ؛ و شتاب کنید برای رسیدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتی که وسعت آن، آسمانها و زمین است و برای پرهیزگاران آماده شده است*(همان) کسانی که در توانگری و تنگدستی،انفاق می کنند؛و خشم خود را فرو می برند؛و از (خطای) مردم درمی گذرند و خدا نیکوکاران را دوست دارد». (1)

در جای دیگر به کسانی که آشکارا و پنهان در راه خدا انفاق می کنند وعده می دهد که هیچ ترس و اندوهی (در قیامت) در برابر عذاب های الهی نخواهند داشت: «الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» ؛آنها که اموال خود را،شب یا روز،پنهان یا آشکار،انفاق می کنند،مزدشان نزد پروردگارشان (محفوظ) است؛نه ترسی بر آنهاست و نه اندوهگین می شوند». (2)

ص:772


1- 1) .آل عمران،آیه 133 و 134.
2- 2) .بقره،آیه 274.

مرحوم کلینی در کتاب کافی در آغاز جلد چهارم،چندین باب با روایات بسیار ذکر می کند درباره اهمیت صدقه و این که تأثیر عمیقی در دفع بلا دارد و موجب افزایش و برکت اموال می شود از جمله در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم:

«الْبِرُّ وَالصَّدَقَهُ یَنْفِیانِ الْفَقْرَ وَیَزیدانِ فِی الْعُمْرِ وَیَدْفَعانِ تِسْعینَ میتَةَ السّوءِ ؛نیکی و صدقه فقر را از انسان دور می کند و سبب طول عمر می شود و نود (و در بعضی از نسخه های سبعین به معنای هفتاد) نوع مرگ بد را دور می سازد». (1)

در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است که فرمود:

«وَلَاَنْ اعْوَلَ أهْلَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمینَ أشْبَعُ جَوْعَتَهُمْ وَأکْسُوَ عَوْرَتَهُمْ وَأکُفَّ وُجُوهَهُمْ عَنِ النّاسِ أحَبُّ إلَیَّ مِنْ أنْ احُجَّ حَجَّةً وَحَجَّةً وَحَجَّةً حَتَّی انْتَهی إلی عَشْرٍ وَعَشْرٍ وَعَشْرٍ وَمِثْلَها وَمِثْلَها حَتَّی انْتَهی إلی سَبْعینَ ؛اگر خانواده ای از مسلمانان را که فقیرند تکفل کنم، گرسنگی آنها را برطرف سازم،برهنگان آنها را بپوشانم و آنها را از این که دست نیاز به سوی مردم دراز کنند باز دارم برای من محبوب تر از آن است که یک حج و یک حج و یک حج،و همچنان امام علیه السلام ادامه داد تا ده حج و ده حج و ده حج تا به هفتاد حج رسید به جا آورم». (2)

احادیث در این زمینه بسیار است.با حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام این سخن را پایان می دهیم،فرمود،

«بَکِّرُوا فِی الصَّدَقَةِ وَارْغَبُوا فِیها فَما مِنْ مُؤْمِنٍ یَتَصَدَّقُ بِصَدَقَةٍ یُریدُ بِها ما عِنْدَاللّهِ لِیَدْفَعَ اللّهُ بِها عَنْهُ شَرَّ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ إلَی الْأرْضِ فی ذلِکَ الْیَوْمِ إلّاوَقاهُ اللّهُ شَرَّ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ إلَی الْأرْضِ فی ذلِکَ الْیَوْمِ؛ صبحگاهان صدقه دهید و به آن علاقه مند باشید.هیچ مؤمنی نیست که برای خدا به نیازمند صدقه دهد تا شر بلاهایی که از آسمان به زمین نازل می شود در آن روز ازاو باز دارد مگراین که خداوند چنین خواهد کرد و این شرور را از او دفع می کند». (3)

ص:773


1- 1) .کافی،ج 4،ص 2.
2- 2) .همان،ص 2.
3- 3) .همان،ص 5.

ص:774

گفتار حکیمانه 233- آغازگر جنگ نباش!

اشاره

و قال علیه السلام

لِابْنِهِ الْحَسَنِ علیه السلام:

لَا تَدْعُوَنَّ إِلَی مُبَارَزَةٍ،وَ إِنْ دُعِیتَ إِلَیْهَا فَأَجِبْ،

فَإِنَّ الدَّاعِیَ إِلَیْهَا بَاغٍ،وَ الْبَاغِیَ مَصْرُوعٌ.

امام علیه السلام به فرزندش امام حسن علیه السلام فرمود:

هرگز کسی را به مبارزه دعوت مکن (و آغازگر جنگ مباش) ولی اگر کسی تو را به مبارزه فراخواند اجابت کن (و سستی در جهاد با دشمن مکن) زیرا دعوت کننده به

مبارزه ستمکار و ستمکار در هر حال مغلوب است. (1)

ص:775


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: به گفته خطیب در مصادر نهج البلاغه همین معنا را جمعی از کسانی که قبل یا بعد از مرحوم سید رضی می زیسته اند و بعضاً با تفاوت هایی نقل کرده اند از جمله ابن قتیبه در عیون الاخبار و مبرد در کامل وابن عبد ربه عقد الفرید آورده اند و راغب نیز آن را در محاضرات و«اسامة بن منقذ»در لباب الالباب نقل نموده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 186). اضافه می کنیم ابن حجر در کتاب فتح الباری این حدیث را با تفاوت هایی از امیرمؤمنان آورده که به یقین از نهج البلاغه نگرفته است.(فتح الباری،ج 6،ص 109).

ص:776

شرح و تفسیر

آغازگر جنگ نباش!

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه اندرز مهمی به فرزندش می دهد و می فرماید:

«هرگز کسی را به مبارزه دعوت مکن (و آغازگر جنگ مباش) ولی اگر کسی تو را به مبارزه فراخواند اجابت کن (و سستی در جهاد با دشمن مکن) زیرا دعوت کننده به مبارزه ستمکار و ستمکار در هر حال مغلوب است»؛ (لَا تَدْعُوَنَّ إِلَی مُبَارَزَةٍ،وَ إِنْ دُعِیتَ إِلَیْهَا فَأَجِبْ،فَإِنَّ الدَّاعِیَ إِلَیْهَا بَاغٍ،وَ الْبَاغِیَ مَصْرُوعٌ) .

«مبارزة» به معنای جنگ تن به تن است و «باغی» به معنای ستمگر و «مصروع» به معنای شکست خورده بر زمین افتاده است.

شاید بعضی از شارحان چنین پنداشته اند که این سخن اشاره به جنگ های تن به تن در بیرون از دایره جهاد است در حالی که هرگز چنین نیست.هرگاه کسی ما را در غیر میدان جهاد به مبارزه طلبد نه تنها پذیرش دعوت او مطلوب نیست بلکه حرام است،زیرا القای نفس در تهلکه است تنها جایی که می توان دعوت به مبارزه را پذیرفت میدان جهاد است،زیرا در بسیاری از میدان های جهاد در آغاز، جنگ های تن به تن انجام می شد؛کسی از لشکر دشمن بیرون می آمد و مبارز می طلبید،دیگری در برابر او قرار می گرفت و سرانجام یکی از آن دو بر خاک می افتاد.مسلمانان دستور داشتند آغازگر مبارزه در میدان های جنگ نباشند؛ولی در صورتی که کسی از لشکر دشمن در وسط میدان قرار گرفت و مبارز طلبید،

ص:777

سکوت در برابر او جایز نیست،زیرا چنین سکوتی مساوی با شکست به شمار می آید و می دانیم امیرمؤمنان علیه السلام کرارا در میدان های جنگ با دشمنان اسلام به مبارزه طلبیده شد و امام علیه السلام در برابر حریف خود قرار گرفت و او را از پای در آورد که بارزترین نمونه آن میدان جنگ خندق و قرار گرفتن در مقابل«عمرو بن عبدود»است،زیرا او بارها در وسط میدان مبارز طلبید و هیچ کس جرأت نکرد در مقابل او ظاهر شود و امیرمؤمنان علیه السلام بارها از پیغمبر صلی الله علیه و آله تقاضا کرد که اجازه دهد در برابر او قرار گیرد و پیامبر صلی الله علیه و آله برای این که دیگران را آزمایش کند رخصت نمی داد؛ولی آخرین بار اجازه داد و آن حضرت در برابر عمرو قرار گرفت و با مبارزه ای قهرمانانه او را بر خاک افکند و حدیث معروف

«لَضَرْبَةُ عَلِیٍ ّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَیْنِ ؛ضربه ای که علی علیه السلام در روز خندق (بر پیکر عمرو بن عبد ود) وارد کرد از عبادت جن و انس بالاتر است» (1)را بیان فرمود.

نکته:جنگ های تن به تن در تاریخ

آنچه در حدیث پربار بالا آمد اشاره به جنگ های تن به تنی بود که در میدان های جهاد واقع می شد و در واقع ضرورتی اجتناب ناپذیر بود و گاه این جنگ های تن به تن از جنگ های مغلوبه که همه لشکریان دو طرف به پیکار می پرداختند جلوگیری می کرد،همان گونه که در نبرد عظیم خندق صورت گرفت که با کشته شدن عمرو بن عبدود در جنگ تن به تن با امیرمؤمنان علی علیه السلام روحیه دشمن شکست خورد و با عوامل دیگری از قبیل طوفان دست به دست هم داد و لشکر عظیم قریش از میدان عقب نشینی کردند.

ولی در تاریخ اروپا جنگ های تن به تن به صورت بسیار زشتی انجام

ص:778


1- 1) .اقبال الأعمال سید بن طاووس،ص 467.

می گرفت به این معنا که دو نفر که با هم خصومت داشتند یکدیگر را به مبارزه فرا می خواندند و با استفاده از سلاح های مرگبار به هم حمله می کردند و تا یکی کشته می شد مبارزه آنها تمام می گشت که در کتب مختلف آنها شرح آن آمده است.

آنچه را در ذیل می خوانید عصاره ای است که از سه دائرة المعارف معروف غربی گرفته شده است:

مبارزه تن به تن یا همان دوئل واژه ای است که از زبان لاتین گرفته شده است به این شکل که دو تن که با یکدیگر خصومت داشتند با استفاده از شمشیر و یا اسلحه ای مرگبار به مبارزه بر می خواستند.این عمل در ابتدا در قرون وسطی و در اروپای شرقی مرسوم بود و حتی گفته شده است که به دوران قبل از مسیح باز می گردد.بعد از مدتی این عمل از سوی دادگاه جنبه قانونی یافت و به عنوان وسیله ای برای رفع خصومت معرفی شد و در مواردی دادگاه حکم به انجام دوئل می کرد.

در زمان چارلز نهم در فرانسه انجام این عمل تا جایی شدت یافت که او در سال 1566 مجازات اعدام را برای کسانی که دست به این عمل می زدند مقرر کرد.با این وجود در تواریخ نوشته شده است که بعداً در زمان لوئی چهارم در فرانسه در عرض هجده سال بیش از چهار هزار نفر در این نبرد تن به تن کشته شدند و یا در زمان لوئی سیزدهم تعداد کشتگان در عرض بیست سال به هشت هزار نفر بالغ شد.دامنه این نوع نبرد تا جایی گسترش یافته بود که به محض کوچک ترین توهین و یا صرف احتمال وجود توهین،فردی که مورد اهانت قرار گرفته بود زمان و مکان دوئل را تعیین می کرد و انجام این عمل نوعی دفاع از آبرو و حفظ شرافت تلقی می شد و حتی گفته شده که همه افراد به انجام دادن این کار مجاز بودند و فقط زنان،افراد زیر بیست سال و یا بالاتر از شصت سال و یا

ص:779

کسانی که بیماری داشتند از این عمومیت مستثنا بودند.

با این وجود همواره در جواز این عمل بحث بود و آن را مخالف قوانین می دانستند و سرانجام در اوائل قرن بیستم ممنوعیت جهانی آن اعلام شد و یکی از عوامل ممنوعیت آن را افول طبقه اشراف دانسته اند،زیرا دوئل غالباً در میان آنها و به اصطلاح برای حمایت از آبرو و شرافت خانوادگی انجام می گرفت.

نوع دیگری از دوئل نیز وجود داشت که محدود به خصومت های شخصی نبود و در جنگ ها و نبردها به شکل مبارزه تن به تن نمودار می شد و حتی در کتاب تاریخ اثراتی از آن در سده هفتم پیش از میلاد به چشم می خورد و نبردهای شوالیه ها و یا به مبارزه طلبیدن های مرسوم در نبردهای اسلامی از این قبیل است.امروزه این نوع نبرد در میادین جنگ منسوخ شده و سلاح های کشتار جمعی جایگزین آن گردیده است.

***

ص:780

گفتار حکیمانه 234 - تفاوت صفات مردان و زنان

اشاره

و قال علیه السلام

خِیَارُ خِصَالِ النِّسَاءِ شِرَارُ خِصَالِ الرِّجَالِ:الزَّهْوُ،وَ الْجُبْنُ،وَ الْبُخْلُ؛فَإِذَا کَانَتِ الْمَرْأَةُ مَزْهُوَّةً لَمْ تُمَکِّنْ مِنْ نَفْسِهَا،وَ إِذَا کَانَتْ بَخِیلَةً حَفِظَتْ مَالَهَا وَ مَالَ بَعْلِهَا،وَ إِذَا کَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ یَعْرِضُ لَهَا.

امام علیه السلام فرمود:

خصلت های نیک زنان،خصلت های بد مردان است (این خصلت ها عبارتند از:) تکبر و ترس و بخل (زیرا) هنگامی که زن متکبر باشد بیگانه را به خود راه نمی دهد و اگر بخیل باشد مال خود و همسرش را حفظ می کند و اگر ترسو باشد از هر چیزی که ممکن است به آبرو و عفت او صدمه بزند می ترسد (و از آن فاصله می گیرد). (1)

ص:781


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: این کلام حکمت آمیز را جمعی از علمایی که پیش از سید رضی و پس از او می زیسته اند در کتاب های خود نقل کرده اند از جمله ابوطالب مکّی در قوت القلوب و زمخشری در ربیع الابرار و آمدی در غررالحکم و فتال نیشابوری در روضه الواعظین آن را با تفاوت هایی آورده اند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 186).

ص:782

شرح و تفسیر

تفاوت صفات مردان و زنان

امام علیه السلام در این کلام پربار به نکاتی از تفاوت فضایل اخلاقی در زن و مرد اشاره کرده می فرماید:«خصلت های نیک زنان،خصلت های بد مردان است (این خصلت ها عبارتند از:) تکبر و ترس و بخل (زیرا) هنگامی که زن متکبر باشد بیگانه را به خود راه نمی دهد و اگر بخیل باشد مال خود و همسرش را حفظ می کند و اگر ترسو باشد از هر چیزی که ممکن است به آبرو و عفت او صدمه بزند می ترسد (و از آن فاصله می گیرد)»؛ (خِیَارُ خِصَالِ النِّسَاءِ شِرَارُ خِصَالِ الرِّجَالِ:الزَّهْوُ،وَ الْجُبْنُ،وَ الْبُخْلُ؛فَإِذَا کَانَتِ الْمَرْأَةُ مَزْهُوَّةً (1)لَمْ تُمَکِّنْ مِنْ نَفْسِهَا، وَ إِذَا کَانَتْ بَخِیلَةً حَفِظَتْ مَالَهَا وَ مَالَ بَعْلِهَا،وَ إِذَا کَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ یَعْرِضُ لَهَا) .

«خیار» به معنای بهترین ها و «شرار» به معنای بدترین هاست. «زَهْو» به معنای تکبر و «فَرِقَت» از ریشه«فَرَقَ»بر وزن«ورق»به معنای ترس است.

آنچه امام علیه السلام در این کلام نورانی فرموده اموری برای حفظ عفت زن و دور نگه داشتن او از تعرض مردان آلوده و کثیف و حفظ جایگاه او در خانواده است.

روشن است اگر زن در برابر مردان بیگانه تواضع و فروتنی کند ممکن است در او طمع ورزند،همچنین اگر به اصطلاح نترس باشد و به جاهای خطرناک و یا

ص:783


1- 1) .در نسخه علامه مجلسی از نهج البلاغه«ذاتَ زَهْوٍ»آمده است.(بحار الانوار،ج 100،ص 238،ح 42).

بیابان های دوردست و خالی از سکنه برود و یا در شب های تاریک تنهایی بیرون برود و یا دعوت افراد مشکوک را برای سوار شدن به اتومبیل و مجالس مختلف آنها بپذیرد،ممکن است در معرض خطرات ناموسی قرار گیرد.این جاست که ترس برای او فضیلت خواهد شد و پاسدار و نگاهبان عفت اوست.

همچنین اگر زن نسبت به هزینه کردن اموال شوهر بخیل باشد می تواند حافظ و نگاهبان ثروت او گردد؛اما به عکس اگر دست بذل و بخشش او گشاده گردد ممکن است اموال شوهر و حتی اموال خودش را در مدت کوتاهی بر باد دهد و همین امر سبب اختلاف او با همسرش گردد و منجر به حوادثی شود که بسیار ناخوشایند است.

این صفاتِ به ظاهر مذموم جبران ضعف هایی را می کند که در بسیاری از زنان هست؛جاذبه جنسی در برابر نامحرمان نقطه ضعفی برای او محسوب می شود که تکبر آن را جبران می کند و ضعف جسمانی در برابر مهاجماین بیگانه نقطه ضعفی است که ترس جبران کننده آن است و موقعیت آسیب پذیر او در امانت داری خانه چیزی است که بخل آن را جبران می کند.

بدیهی است آنچه را امام علیه السلام در این کلام نورانی بیان فرموده به صورت مطلق و فراگیر نیست،به بیان دیگر منظور امام علیه السلام این نیست که در همه جا متکبر،یا ترسو و یا بخیل باشد،بلکه منظور مواردی است که در صورت نداشتن این صفات به عفت یا امانت او لطمه می زند وگرنه زنان نباید به بستگان،محرمان و دوستان زن خود تکبر ورزند یا از همه چیز حتی سایه خود بترسند یا در بخشش از اموال خود بخل به خرج دهند.در حالات فاطمه زهرا علیها السلام می خوانیم که او در پایان جنگ احد به میدان آمد و پیشانی و دهان پدر بزرگوارش را از خون شست و یا در شب زفاف پیراهن عروسی خود را به سائل بخشید و همچنین دختر شجاعش زینب کبری در کوفه و شام خطبه هایی خواند که

ص:784

پشت دشمنان را به لرزه درآورد و پایه های کاخ آنها را متزلزل ساخت.

نیز روشن است که آنچه امام علیه السلام فرموده شامل تمام صفات فضیلت نمی شود؛ بسیاری از صفات برجسته است که در زن و مرد هر دو یکسان است؛مانند تقوا و پرهیزگاری و عبادات و اطاعات و امر به معروف و نهی از منکر،عشق و علاقه به علم،محبت به زیردستان و امثال آنها.

این نکته نیز قابل توجه است که ممکن است این صفات در زن وجود نداشته باشد که باید به صورتی که در بالا آمد برای خود فراهم سازد و در پناه آنها عفت خویش را حفظ کند و از شر مردان هوس باز در امان بماند و نیز حافظ اموال خود و همسرش باشد.

مرحوم کمره ای مطابق معمول این کلام نورانی را به نظم ترجمه کرده است:

آنچه در زن بود خجسته خصال بر شمر بدترین صفات رجال

زنِ با کبر«خودنگه دار»است ندهد بر مراد غیر مجال

چون که باشد بخیل حفظ کند مال خود را و شوی در هر حال

گر بترسد،به خانه پا بند است چون هراسد ز سوی استقبال

***

ص:785

ص:786

گفتار حکیمانه 235- عاقل کیست؟

اشاره

وَ قِیلَ لَهُ صِفْ لَنَا الْعَاقِلَ

فَقال علیه السلام

هُوَ الَّذِی یَضَعُ الشَّیْءَ مَوَاضِعَهُ،فَقِیلَ:فَصِفْ لَنَا الْجَاهِلَ فَقَالَ:قَدْ فَعَلْتُ.

از امام علیه السلام سؤال شد:عاقل را برای ما توصیف کن.

امام علیه السلام فرمود:

عاقل کسی است که هر چیز را در جای خود قرار می دهد.گفته شد:جاهل را توصیف بفرما.فرمود:توصیف کردم. (1)

مرحوم سید رضی می گوید:«منظور امام علیه السلام این است که جاهل کسی است که هر چیزی را در جای خود قرار نمی دهد،بنابراین ترک وصف جاهل خود صفت

ص:787


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: خطیب رحمه الله در مصادر تنها مدرک دیگری که برای این کلام حکیمانه نقل کرده غررالحکم است که با تفاوتی آن را ذکر کرده و نشان می دهد منبع دیگری داشته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 186).اضافه بر این،کلام مزبور در کتاب جواهر المطالب نوشته ابن دمشقی (متوفای 871) با تفاوت روشنی آمده است و ذیل آن چنین است: «قِیلَ:فَمَنِ الْجاهِلُ؟ قالَ:الَّذی لا یَضَعُ الشَّیءَ مَواضِعَهُ». (جواهر المطالب،ص165).

او محسوب می شود،زیرا بر خلاف وصف عاقل است»؛

(قالَ الرَّضِیُ یَعْنی أنَّ الْجاهِلَ هُوَ الَّذی لا یَضَعُ الشَّیْءَ مَواضِعَهُ فَکانَ تَرْکُ صِفَتِهِ صَفَةٌ لَهُ إذْ کانَ بِخَلافِ وَصْفِ الْعاقِلِ) .

ص:788

شرح و تفسیر

عاقل کیست؟

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به وصف عاقل می پردازد به این صورت که خدمتش عرض شد:عاقل را برای ما توصیف کن.فرمود:عاقل کسی است که هر چیز را در جای خود قرار می دهد.گفته شد:جاهل را توصیف بفرما.فرمود:

توصیف کردم»؛ (وَ قِیلَ لَهُ صِفْ لَنَا الْعَاقِلَ فَقال علیه السلام:هُوَ الَّذِی یَضَعُ الشَّیْءَ مَوَاضِعَهُ فَقِیلَ:فَصِفْ لَنَا الْجَاهِلَ،فَقَالَ:قَدْ فَعَلْتُ) .

مرحوم سید رضی در ذیل این کلام می گوید:«منظور امام علیه السلام این است که جاهل کسی است که هرچیزی را در جای خود قرار نمی دهد،بنابراین ترک وصف جاهل خود صفت او محسوب می شود،زیرا بر خلاف وصف عاقل است»؛ (قالَ الرَّضِیُ یَعْنی أنَّ الْجاهِلَ هُوَ الَّذی لا یَضَعُ الشَّیْءَ مَواضِعَهُ فَکانَ تَرْکُ صِفَتِهِ صَفَةٌ لَهُ إذْ کانَ بِخَلافِ وَصْفِ الْعاقِلِ) .

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه در عبارتی کوتاه و پرمعنا در واقع تمام اوصاف عاقل و جاهل را خلاصه کرده است؛عاقل کسی است که درباره هرچیز می اندیشد و محل مناسب آن را بررسی می کند و سپس آن را در محل مناسب قرار می دهد؛مثلاً اگر رئیس اداره یا رئیس حکومت است شایستگی های افراد را در نظر می گیرد و هر کدام را در محل لایق خود قرار می دهد یا اگر می خواهد مثلاً سخنرانی کند،مطالب را چنان تنظیم می کند که مقدمه در جایگاه خود،شرح

ص:789

مطالب در جای خود و نتیجه گیری پایانی سخن نیز در جای خود باشد.

اگر عبادتی انجام می دهد،اجزا و شرایط و واجبات و مستحبات آن را هر کدام در جای خود به جا می آورد.اگر طبیب است و می خواهد بیماری را درمان کند مراحل مختلف درمان را دقیقا در نظر می گیرد و هر دارو و درمانی را در جای خود قرار می دهد و اگر می خواهد اموال زکات و بیت المال را تقسیم کند نیاز افراد و گروه ها را در نظر می گیرد و به هر کدام به اندازه نیازش می پردازد.

حتی اگر می خواهد مجازات کند،مجازات نیز درجات و مراحلی دارد.او هر مرحله را در جایگاه خود قرار می دهد تا نتیجه مطلوب عائد شود.

آری عاقل می اندیشد و اندازه گیری می کند و تدبیر می نماید و نظم هر کار را رعایت می کند.تعبیر به«رُشد»در قرآن مجید در مورد دادن اموال یتیمان به آنان نیز می تواند اشاره ای به همین معنا باشد؛یعنی یتیم به مرحله ای برسد که بتواند در مسائل مالی هرچیز را در جایگاه مناسب انجام دهد.

به عکس جاهل،که هیچ یک از این امور را رعایت نمی کند؛در جایی که باید نرمش انجام دهد شدت عمل به کار می گیرد و به عکس در جای شدت عمل نرمش،افراد را در جایگاه خود قرار نمی دهد،حقوق را متناسب تقسیم نمی کند، واجبات و مستحبات شرع را به طور صحیح در جایگاه اصلی قرار نمی دهد و همین امر باعث شکست او در همه زمینه هاست.

روایات دیگری در زمینه توصیف عقل یا عاقل از معصومان علیهم السلام نقل شده که با آنچه در این کلام نورانی آمده هماهنگ است؛از جمله در حدیثی از امام امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«الْعَقْلُ أنَّکَ تَقْتَصِدُ فَلا تَسْرِفَ وَتَعِدَ فَلا تُخْلِفَ وَإذا غَضِبْتَ حَلِمْتَ ؛عقل آن است که میانه روی را انتخاب کنی و اسراف ننمایی و هر گاه وعده می دهی تخلف ننمایی و به هنگام غضب،حلم کنی». (1)

ص:790


1- 1) .غررالحکم،ح 2130.

در حدیث دیگری در همان کتاب از آن حضرت می خوانیم:

«النُّفُوسُ طَلِقَةٌ لکِنْ أیْدِی الْعُقُولِ تَمْسِکُ أعْنَتَها عَنِ النُّحُوسِ ؛نفوس آدمیان آزاد است؛ولی دست های عقل زمام آن را گرفته و از چموشی و سرکشی باز می دارد». (1)

نیز در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است:

«إنَّمَا الْعَقْلُ التَّجَنُّبُ مِنَ الْإثْمِ وَ النَّظَرِ فِی الْعَواقِبِ وَ الْأخْذِ بِالْحَزْمِ ؛عقل تنها پرهیز از گناه و نگاه کردن در عواقب امور و رعایت احتیاط در کارهاست». (2)

جالب این که امام علیه السلام در کلام حکیمانه 437 عدالت را نیز به چیزی شبیه آنچه در بالا درباره عقل فرمود وصف کرده است،می فرماید:

«الْعَدْلُ یَضَعُ الْأمُورَ مَواضِعَهَا ؛عدل هر چیزی را در جایگاه خود قرار می دهد».و به یقین هر عاقلی عادل است و هر عادلی باید عاقل باشد.

در عهدنامه مالک اشتر نیز آمده است که امام علیه السلام به او دستور می دهد

«فَضَعْ کُلَّ أمْرٍ مَوْضِعَهُ وَ أوْقِعْ کُلَّ أمْرٍ مَوْقِعَهُ ؛هر چیز را در جایگاه خود قرار ده و هر امری را در محل مناسب آن». (3)و این هم امر به عدالت است و هم رعایت عقل و تدبیر.

ابن ابی الحدید در اینجا ضرب المثلی نقل می کند که به پندار خودش شبیه کلام امام علیه السلام است در این جهت که از بیان مطلبی،مطلب دیگری فهمیده می شود ولی ضرب المثل گفته شده بسیار نامناسب نسبت به گفتار حکیمانه امام علیه السلام است. (4)

***

ص:791


1- 1) .غرر الحکم،ح 2048.
2- 2) .همان،ح 3887.
3- 3) .نهج البلاغه،نامه 53.
4- 4) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 67.

ص:792

گفتار حکیمانه 236- پستی دنیا در نظر امام علیه السلام

اشاره

و قال علیه السلام

وَ اللَّهِ لَدُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِی عَیْنِی مِنْ عِرَاقِ خِنْزِیرٍ فِی یَدِ مَجْذُومٍ.

امام علیه السلام فرمود:

به خدا سوگند این دنیای شما در نظر من از استخوان خنزیری که در دست شخص جذامی باشد پست تر است! (1)

ص:793


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مطابق نقل کتاب مصادر،صدوق این گفتار حکیمانه را با اضافات روشنی در امالی در ضمن خطبه ای نقل کرده است و در غررالحکم با کمی تفاوت آمده است و همچنین در کتاب غرر الخصائص الواضحة (تألیف محمد بن ابراهیم الوطواط)،بنابراین این کلام نورانی قبل از رضی و بعد از او از امام امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده و تفاوت در الفاظ،ضرری به وحدت معنا نمی زند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 187).

ص:794

شرح و تفسیر

پستی دنیا در نظر امام علیه السلام

امام علیه السلام در این کلام حکیمانه شدت تنفر خود را از زرق و برق دنیا بیان کرده می فرماید:«به خدا سوگند این دنیای شما در نظر من از استخوان خنزیری که در دست شخص جذامی باشد پست تر است»؛ (وَ اللَّهِ لَدُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِی عَیْنِی مِنْ عِرَاقِ خِنْزِیرٍ فِی یَدِ مَجْذُومٍ) .

«عِراق» با کسره و ضمه عین،جمع«عَرق»(بر وزن فرق) به معنای استخوانی است که گوشت آن را کنده باشند.

امام علیه السلام با این تشبیه که بیان فرموده رساترین تعبیر را در مورد تنفرش از زرق و برق دنیا ذکر کرده است.استخوان بی گوشت ارزشی ندارد به ویژه اگر استخوان حیوان نجس العین مانند خنزیر باشد و مخصوصاً اگر در دست انسان بیمار مبتلا به جذام باشد که همه از وی فرار می کنند! سوگندی که در آغاز این سخن آمده و تعبیر به «دنیاکم» (دنیای شما) مطلب را روشن تر می سازد.

ابن ابی الحدید در شرح این کلام می گوید:به جانم سوگند که حضرت در این گفتارش صادق و همیشه صدق و راستی پیشه وی بود و کسی که در سیره و روش زندگی او در آن زمان که در مقام ولایت ظاهری بود و آن زمان که در کنار،قرار داشت بنگرد صحت این کلام را درمی یابد (چرا که او در هر دو حالت در نهایت بی اعتنایی به دنیا بود). (1)

ص:795


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 19،ص 67.

امام علیه السلام در طول کلماتی که از نهج البلاغه از آن حضرت نقل شده بی اعتنایی خود را به مقامات دنیوی و مواهب آن با تعبیرات مختلفی بیان کرده که هر کدام از دیگری گویاتر و فصیح تر است.

در خطبه«شقشقیه»چنین بیان فرمود:

«وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیاکُمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدی مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ» (1)(اگر برای احقاق حقوق مظلومان نبود مهار ناقه خلافت را بر پشتش می افکندم و رهایش می ساختم و در آن هنگام) در می یافتید که ارزش این دنیای شما در نظر من از آب بینی بز کمتر است.

در خطبه 224 آمده است که می فرماید:

«وَ إنَّ دُنْیاکُمْ عِنْدی لَأهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فی فَمِ جَرادَةٍ تَقْضَمُها ؛این دنیای (پر زرق و برق) شما در نظر من از برگ جویده ای که در دهان ملخی باشد خوارتر و بی ارزش تر است.

در مقدمه خطبه 33 خواندیم که ابن عباس می گوید:در منطقه«ذی قار» خدمت امام علیه السلام رسیدم در حالی که پارگی کفش خود را می دوخت،حضرت رو به من کرد و گفت:قیمت این کفش چقدر است؟ من عرض کردم:قیمتی ندارد.

فرمود:

«وَ اللّهِ لَهِیَ أحَبُّ الَیَّ مِنْ إمْرَتِکُمْ إلّا أنْ أُقیمَ حَقّاً أوْ أدْفَعْ باطِلاً ؛به خدا قسم این کفش بی ارزش در نظر من محبوب تر از فرمانروایی بر شماست مگر این که با این حکومت حقی را به پا دارم یا باطلی را دفع کنم». (2)

تعبیرات دیگری از این قبیل هست که همه حاکی از بی اعتنایی و عدم وابستگی آن امام بزرگوار به مواهب مادی دنیاست.

مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار حدیث بسیار مشروحی درباره فضایل امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل کرده که در پایان آن به حوادث ایام شهادت آن حضرت اشاره شده است؛وی نقل می کند:«یک روز پیش از آنکه امام علیه السلام به شهادت

ص:796


1- 1) .نهج البلاغه،خطبه 3 معروف به شقشقیه.
2- 2) .همان،خطبه 33.

برسد مردم به عیادت آن حضرت آمدند و این در حالتی بود که حقوق آنها را از بیت المال پرداخته بود و چیزی از دنیای آنها را برای خود انتخاب نکرده بود

«وَ لَمْ یَتَناوَلُ مِنْ بَیْتِ مالِ الْمُسْلِمینَ ما یُساوی عِقالاً وَ لَمْ یَأْکُلْ مِنْ مالِ نَفْسِهِ إلّا قَدْرَ الْبُلْغَةِ ؛و در حالی بود که از بیت المال مسلمانان حتی به اندازه یک عقال (پایبند) شتر برای خود بر نداشته بود و از اموالی که خودش (با زحمت فراوان) فراهم می ساخت تنها به اندازه ضرورت استفاده می کرد».و همه حاضران گواهی دادند که دورترین مردم از آن حضرت همچون نزدیک ترین مردم به آن حضرت بود (و هیچ گونه تفاوتی در میان نزدیکان و افراد دور یا بیگانه نمی گذاشت)». (1)

این نشان می دهد که اگر امیرمؤمنان سخنی درباره دنیا می گوید عملش نیز کاملاً با آن هماهنگ است.

***

ص:797


1- 1) .بحار الانوار،ج 40،ص 116.

ص:798

گفتار حکیمانه 237- عبادت آزادگان و احرار

اشاره

و قال علیه السلام

إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ،وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْعَبِیدِ،وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُکْراً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ.

امام علیه السلام فرمود:

گروهی خدا را از روی رغبت و میل (به بهشت) پرستش کردند،این عبادت تاجران است و عدّه ای از روی ترس او را پرستیدند و این عبادت بردگان است و جمعی دیگر خدا را برای شکر نعمت ها (و این که شایسته عبادت است) پرستیدند.

این عبادت آزادگان است. (1)

ص:799


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه می گوید:این کلام حکیمانه را جمعی از بزرگان،قبل و بعد از مرحوم سید رضی نقل کرده اند که از جمله مرحوم کلینی در کتاب کافی و ابن قاسم در روض الاخیار و آمدی در غرر الحکم هستند.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 187).

ص:800

شرح و تفسیر

عبادت آزادگان و احرار

امام علیه السلام در این کلام نورانی انگیزه های عبادت عابدان را با ذکر سلسله مراتب آنها بیان کرده،می فرماید:«گروهی خدا را از روی رغبت و میل (به بهشت) و پرستش کردند،این عبادت تاجران است و عدّه ای از روی ترس او را پرستیدند و این عبادت بردگان است و جمعی دیگر خدا را برای شکر نعمت ها (و این که شایسته عبادت است) پرستیدند.این عبادت آزادگان است»؛ (إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ،وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْعَبِیدِ،وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُکْراً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ) .

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه انگیزه های عبادت را به صورت بسیار لطیف، زیبا و دقیق بیان فرموده و مردم را به سه گروه تقسیم می کند.

گروه اوّل کسانی هستند که شوق بهشت و عشق به حور و قصور و مواهب دیگر بهشتی آنها را به سوی عبادت پروردگار دعوت می کند،گرچه عبادت اینها بر خلاف آنچه بعضی از ناآگاهان پنداشته اند صحیح است؛ولی به یقین در حد اعلا نیست،زیرا کارشان شبیه تاجرانی است که سرمایه ای را به بازار می برند تا چیز بهتر و بیشتر به دست آورند.

گروه دوم کسانی هستند که ترس از آتش دوزخ و عذاب های جانکاه آن، ایشان را وادار به اطاعت و عبادت پروردگار می کند.گرچه عبادت این گروه

ص:801

- همان گونه که خواهد آمد-نیز صحیح است؛ولی در حد اعلی نیست،زیرا کار آنها شبیه غلامانی است که از ترس تازیانه مولا انجام وظیفه می کنند.

اما گروه سوم کسانی هستند که سطح فکر و معرفت و اخلاصشان برتر از این است که عشق به نعمت های بهشتی و وحشت از عذاب های دوزخی آنها را به عبادت پروردگار وادارد،بلکه محبت پروردگار و شکر نعمت های او و عشق به قرب حق آنها را به عبادت جذب می کند.این برترین انگیزه عبادت است و این عبادت آزادگان است؛آزادگان از عشق به جنت و ترس از نار.

شبیه این معنا به صورت دیگری-طبق روایتی که مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار آورده از آن حضرت نقل شده می فرماید:

«مَا عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ نَارِکَ وَ لَا طَمَعاً فِی جَنَّتِکَ لَکِنْ وَجَدْتُکَ أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُک ؛(خداوندا!) من تو را از ترس دوزخت پرستش نکردم و نه به جهت طمع در بهشت تو؛ولی تو را شایسته عبادت دیدم و پرستیدم». (1)

در حدیث دیگری از آن حضرت این تقسیم های سه گانه به تعبیر دیگری نقل شده و در آخر آن آمده است:

«لَکِنِّی أَعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْکِرَامِ وَ هُوَ الْأَمْنُ لِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ ؛ولی من او را به جهت عشق به آن ذات پاک می پرستم و این عبادت بزرگواران است که سبب آرامش و امنیت در روز جزاست،زیرا خدای متعال می فرماید:آنها از وحشت آن روز در امانند». (2)

نکته: انگیزه های عبادت

انگیزه های عبادت

شک نیست که عبادت نیاز به قصد قربت دارد؛یعنی باید انگیزه های آن الهی

ص:802


1- 1) .بحار الانوار،ج 67،ص 186.
2- 2) .همان،ص 197.

باشد و خلوص از هرگونه ریا و قصد غیر خدا نیز لازم است.

فقها فرموده اند:اگر کسی وضو می گیرد به نیت اطاعت فرمان خدا و هم برای این که به وسیله آب خنک بدن او خنک شود،وضوی او خالی از اشکال نیست چرا که انگیزه مشترکی بین قصد قربت و قصد برودت آب داشته است.البته اگر قصد اصلی قربت است که در هر حال وضو برای نماز می گرفت؛ولی قصدهای تبعی هم در کار باشد،ضرری نمی زند.

در اینجا سؤال پیش می آید که آیا به جا آوردن عبادات برای رسیدن به پاداش بهشت و نعمت های آن و حور و قصور جنت با قصد قربت سازگار است؟ همچنین انجام آن برای ترس از آتش دوزخ و عذاب های آن واقعاً خالصانه است؟

در زمینه آثار دنیوی و مواهب مادی،خواندن نماز باران برای رفع خشکسالی یا انجام دادن نماز شب برای وسعت روزی و امثال آن نیز قابل پرسش است که چگونه این گونه نیات با قصد قربت سازگار است.

پاسخ همه این پرسش ها یک چیز است و آن این که آنچه را انسان از خدا بخواهد عین قربت است و به تعبیر دیگر،پاداش های بهشتی و نجات از عذاب دوزخ یا پاداش های مادی دنیوی از قبیل داعی بر داعی یعنی انگیزه ای است برای قصد قربت،زیرا عبادت کننده می داند که اگر نیت قربت نداشته باشد این امور حاصل نمی شود.

به همین دلیل در سرتاسر قرآن مجید برای تشویق مؤمنان به اطاعت پرودگار و تقرب به او سخن از نعمت های بهشتی به میان آمده و برای نهی از مخالفت، سخن از عذاب های دوزخ.هرگاه این امور با قصد قربت مخالفت داشت،هرگز در قرآن مجید آن هم به صورت بسیار گسترده مطرح نمی شد.

همچنین مسئله نماز باران و مانند آن در احادیث اسلامی وارد شده

ص:803

و معصومان علیهم السلام به آن تشویق کرده اند.اگر با قصد قربت منافات داشت امکان نداشت تشویق کنند.نیز پاداش های مادی که برای برپاداشتن نماز شب یا خواندن سوره های مختلف قرآن یا دعاهایی برای خلاص زندانیان و شفای بیماران همه دلیل بر این است که آنچه از خدا خواسته شود،هرچند داعی بر آن رسیدن به مواهب مادی باشد منافات با قصد قربت ندارد.

البته شک نیست اگر انسان به مقامی از ایمان و اخلاص برسد که عبادت پروردگار را تنها برای ادای شکر و شایستگی حق برای عبادت به جای آورد و حتی عشق به نعمت های بهشتی و ترس از آتش دوزخ و رسیدن به مواهب دنیوی را رها سازد،عبادتی در حد بسیار اعلا انجام داده است؛ولی این بدان معنا نیست که اگر طمع در جنت و خوف از عذاب یا رسیدن به مواهب مادی دنیا انگیزه رفتن به در خانه خدا شود و همه را از او بخواهد با اخلاص نیت مخالفت داشته باشد،از این رو در آیات قرآن در کنار «جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» ؛ باغ هایی از بهشت که نهرها از کنار درختانش عبور می کند»تعبیر به «وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَکْبَرُ» (خشنودی و رضایت خداوند از همه برتر است) نیز آمده در آنجا که می فرماید: «وَعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ» ؛ خداوند به مردان و زنان باایمان،باغ های بهشتی وعده داده که نهرها از پای درختانش جاری است؛جاودانه در آن خواهند ماند؛و (همچنین،) خانه ها و (قصرهای) پاکیزه در باغ های جاودان بهشتی (به آنها وعده داده)؛و خشنودی خدا،(از همه اینها) برتر است؛واین،همان رستگاری و پیروزی بزرگ است». (1)

چه خوب است که انسان افق فکر و معرفت خود را چنان بالا برد که از عبادات و مناجات های خود غیر او را نخواهد،همان گونه که در مناجات هشتم از

ص:804


1- 1) .توبه،آیه 72.

مناجات های پانزده گانه امام سجاد علیه السلام وارد شده است که به پیشگاه خدا عرضه می دارد:

«فَأَنْتَ لَاغَیْرُکَ مُرَادِی وَلَکَ لَالِسِوَاکَ سَهَرِی وَسُهَادِی وَلِقَاؤُکَ قُرَّةُ عَیْنِی وَوَصْلُکَ مُنَی نَفْسِی وَإِلَیْکَ شَوْقِی وَفِی مَحَبَّتِکَ وَلَهِی وَإِلَی هَوَاکَ صَبَابَتِی وَرِضَاکَ بُغْیَتِی...وَقُرْبُکَ غَایَةُ سُؤْلِی ؛تو مراد منی و غیر تو مراد من نیست.شب زنده داری و بیداری ام فقط برای توست نه غیر تو.دیدارت نور چشم من و وصل تو آرزوی من و به سوی تو شوق و اشتیاق من است.در وادی محبت تو سرگشته و در هوای تو دل داده ام و خشنودی ات مقصد و مقصود من...و قرب تو منتهای خواسته من است».

***

ص:805

ص:806

گفتار حکیمانه 238- زنان تربیت نایافته

اشاره

و قال علیه السلام

الْمَرْأَةُ شَرٌّ کُلُّهَا،وَ شَرُّ مَا فِیهَا أَنَّهُ لَا بُدَّ مِنْهَا!

امام علیه السلام فرمود:

تمامی وجود زن (زنان تربیت نایافته) شرّ است و بدترین چیزی که در اوست این که از وجودش چاره ای نیست. (1)

ص:807


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: تنها مدرکی جز نهج البلاغه که در کتاب مصادر برای این کلام حکیمانه آمده غررالحکم است که آن را با تفاوتی ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 188). اضافه بر این مرحوم طبرسی در مجمع البیان ذیل آیه 14 سوره«آل عمران»این حدیث را با اضافه ای نقل کرده است.(مجمع البیان،ج 2،ص 252).

ص:808

شرح و تفسیر

زنان تربیت نایافته

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه به مشکلات موجود در گروهی از زنان اشاره کرده،می فرماید:«تمامی وجود زن شرّ است و بدترین چیزی که در اوست این که از وجودش چاره ای نیست»؛ (أَلْمَرْأَةُ شَرٌّ کُلُّهَا،وَ شَرُّ مَا فِیهَا أَنَّهُ لَا بُدَّ مِنْهَا!) .

روشن است که منظور امام علیه السلام در این کلام تمام زنان نیستند زیرا زنان برجسته در اسلام فراوان بوده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله،امام و سایر ائمه علیهم السلام برای آنها احترام فراوان قائل بودند.

حدیث معروف رسول اکرم که می فرمود:

«حُبِّبَ إلَیَّ مِنَ الدُّنْیا ثَلاثٌ:النِّساءُ وَ الطّیبُ وَ جُعِلَتْ قُرَّةُ عَیْنی فِی الصَّلاةِ ؛سه چیز از دنیای شما محبوب من است:

بوی خوش و زنان و نور چشمانم نماز است» (1)شاهد گویای این مطلب است.

افزون بر این قرآن مجید بسیاری از زنان را مدح کرده است؛مثلاً می فرماید:

«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» ؛هر کس کار شایسته ای انجام دهد خواه مرد باشد یا زن در حالی که مؤمن است به طور مسلّم او را حیات پاکیزه ای می بخشیم؛ و پاداش آنها را مطابق بهترین اعمالی که انجام می دادند،خواهیم داد». (2)

ص:809


1- 1) .بحار الانوار،ج 73،ص 141.
2- 2) .نحل،آیه 97.

در حدیث معروفی که در تفسیر نور الثقلین آمده می خوانیم:هنگامی که اسماء بنت عمیس با همسرش جعفر بن ابی طالب از حبشه آمد بر زنان پیغمبر وارد شد و از آنها سؤال کرد:آیا چیزی از قرآن درباره اهمیت زنان آمده است؟ آنها گفتند:

نه.اسماء بی درنگ نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد،عرض کرد:ای رسول خدا! زنان در ناامیدی و خسارتند،فرمود:چرا؟ عرض کرد:زیرا درباره آنها خوبی هایی که درباره مردان گفته می شود ذکر نمی گردد! (برای رفع اشتباه او) این آیه نازل شد:

«إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصّادِقِینَ وَ الصّادِقاتِ وَ الصّابِرِینَ وَ الصّابِراتِ وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصّائِمِینَ وَ الصّائِماتِ وَ الْحافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذّاکِرِینَ اللّهَ کَثِیراً وَ الذّاکِراتِ أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً» ؛به یقین مردان مسلمان و زنان مسلمان،مردان با ایمان و زنان با ایمان،مردان مطیع (فرمان خدا) و زنان مطیع (فرمان خدا)،مردان راستگو و زنان راستگو،مردان صابر و شکیبا و زنان صابر و شکیبا،مردان با خشوع و زنان با خشوع،مردان انفاق کننده و زنان انفاق کننده، مردان روزه دار و زنان روزه دار،مردان پاکدامن و زنان پاکدامن و مردانی که بسیار به یاد خدا هستند و زنانی که (بسیار خدا را) یاد می کنند خداوند برای همه آنان آمرزش و پاداش عظیمی فراهم ساخته است». (1)

نیز قرآن بعضی از زنان را به عنوان الگو و اسوه حتی برای مردان قرار داده است: «وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِیهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِکَلِماتِ رَبِّها وَ کُتُبِهِ وَ کانَتْ مِنَ الْقانِتِینَ» ؛و خداوند برای مؤمنان به همسر فرعون مثل زده است در آن هنگام که گفت پروردگارا نزد خود برای من خانه ای در بهشت بساز و مرا از فرعون و کار

ص:810


1- 1) .احزاب،آیه 35.

او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهایی بخش و همچنین به مریم دختر عمران که دامان خود را پاک نگه داشت،و ما از روح خود در آن دمیدیم او کلمات پروردگار خویش و کتاب هایش را تصدیق کرد و از مطیعان (فرمان خدا) بود». (1)

آری این دو زن فداکار و با ایمان و با تقوا در نوع خود سرمشق و اسوه ای برای مردان و زنان جهان شدند.

هر چند قرآن مجید در کنار این دو زن سخن از دو زن دیگر ناصالح می گوید که الگو برای کافران بوده اند:همسر نوح و همسر لوط که در کنار دو پیغمبر می زیستند؛اما از نورانیت وجود آنها بهره نگرفتند و گمراه و همصدا با کافران شدند.

در اخبار اسلامی روایاتی که دوست داشتن زنان را نشانه ایمان یا از اخلاق انبیا می شمرد فراوان است؛در حدیثی از رسول خدا می خوانیم:

«کُلَّما ازْدادَ الْعَبْدُ إیماناً إزْدادَ حُبّاً لِلنِّساءِ ؛هر قدر بندگان خدا در ایمانشان افزوده شود محبت زنان در قلوب آنها فزونی می یابد». (2)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام آمده است:

«مِنْ أخْلاقِ الْأنْبِیاءِ حُبُّ النِّساءِ ؛یکی از اخلاق برجسته پیامبران محبت زنان است». (3)

خدماتی که اسلام به زنان کرده و آنان را از آن وضع جاهلیت که معامله انسان با آنها نمی شد،در آورده و شخصیت والای انسانی به آنها بخشیده بر همه روشن است.

در عین حال مذمت هایی نیز درباره زنان در نهج البلاغه و سایر روایات اسلامی می بینیم و اگر همه اینها را در کنار هم بگذاریم نتیجه این می شود که

ص:811


1- 1) .تحریم،آیه 11 و 12.
2- 2) .بحار الانوار،ج 100،ص 228.
3- 3) .کافی،ج 5،ص 320.

گروهی از زنان مورد نکوهش اند و گروه دیگری مورد ستایش و از آنجا که از وجود زن برای گمراه کردن مردان در طول تاریخ استفاده ابزاری فراوانی شده در روایات اسلامی و نهج البلاغه به این موضوع هشدار داده شده است.این سخن در میان دانشمندان معروف است که در هر پرونده جنایی پای زنی در میان است.

در حالی که استفاده ابزاری از مردان کمتر شده است.

این نکته نیز شایان توجه است که بعضی از عبارات نهج البلاغه که در نکوهش زنان است بعد از داستان جنگ جمل که سردمدار آن یکی از همسران پیامبر بود، وارد شده،جنگی که هفده هزار نفر از مسلمانان را به کشتن داد و شکاف عظیمی در صفوف مسلمانان ایجاد کرد.

دلیل روشن این مطلب خطبه 80 نهج البلاغه است که در طلیعه آن آمده است

«مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ علیه السلام بَعْدَ فَراغِهِ مِنْ حَرْبِ الْجَمَلِ،فی ذَمِ ّ النِّساءِ بِبَیانِ نَقْصِهِنَّ ؛این یکی از خطبه های امام علیه السلام است که پس از جنگ جمل در نکوهش زنان ایراد فرموده است».بنابراین هدف آن حضرت زنانی از آن قبیل بوده است.توضیحات بیشتری در این زمینه در ذیل همان خطبه آمده است.

***

ص:812

گفتار حکیمانه 239- نه سستی و نه پیروی از سخن چین

اشاره

و قال علیه السلام

مَنْ أَطَاعَ التَّوَانِیَ ضَیَّعَ الْحُقُوقَ،وَ مَنْ أَطَاعَ الْوَاشِیَ ضَیَّعَ الصَّدِیقَ.

امام علیه السلام فرمود:

آن کس که از سستی اطاعت کند حقوق افراد را ضایع می سازد و کسی که از سخن چین پیروی کند دوستان خود را از دست خواهد داد. (1)

ص:813


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر مدرک دیگری که برای این کلام حکیمانه نقل شده است غررالحکم است که با تفاوتی آن را ذکر نموده.(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 188).

ص:814

شرح و تفسیر

نه سستی و نه پیروی از سخن چین

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه خود به دو خصلت بد و آثار منفی آنها اشاره کرده می فرماید:«آن کس که از سستی اطاعت کند حقوق افراد را ضایع می سازد و کسی که از سخن چین پیروی کند دوستان خود را از دست خواهد داد»؛ (مَنْ أَطَاعَ التَّوَانِیَ ضَیَّعَ الْحُقُوقَ،وَ مَنْ أَطَاعَ الْوَاشِیَ ضَیَّعَ الصَّدِیقَ) .

توانی از ماده«ونی»(بر وزن رمی) به معنای سستی کردن است.

منظور امام علیه السلام از اطاعت«توانی»آن است که انسان در کارهای خود تنبلی کند و اموری را که لازم است به موقع انجام گیرد انجام ندهد و تدبیر و مدیریت صحیح در کارهای خود نداشته باشد.

روشن است که سستی در انجام کارها در موقع مناسب سبب تراکم آنها می گردد و تراکم آنها سبب ضایع شدن بخشی از آن می شود.به یقین چنین کسی هم حق خالق را ضایع می کند و هم حق مخلوق را که ساده ترین نمونه آن کاهل بودن در نماز است؛کسی که نماز را به تأخیر می اندازد بسیار می شود که آن را ضایع می کند.در مورد حقوق مخلوق نیز همین گونه است؛مثلاً شخصی کارمند یا اجیر کسی شده که اموری را برای او انجام دهد.اگر تنبلی بر وجود او مستولی شود،به وقت سر کار نیاید،تا آخر وقت کار نکند و در اثنای وقت سستی به خرج دهد،حق کسانی را که او را استخدام کرده اند ضایع خواهد کرد.حتی افراد

ص:815

سست و تنبل،حق حیواناتی را که در اختیار او هستند و از آنها بهره برداری می کند ضایع می سازد؛به موقع به آنها استراحت نمی دهد،غذا و آب نمی رساند، مراقبت های لازم را انجام نمی دهد و در نتیجه حق آنها ضایع می شود.

منظور از«واشی»افراد سخن چین است که برای بر هم زدن رابطه دوستان، خواه به منظور حسادت باشد یا به دلیل دیگر،نقطه ضعف هایی را از این دوست به آن دوست منتقل می کنند و بالعکس و در نتیجه آن دو را به یکدگر بدبین و از هم جدا می سازند.

ممکن است هر دو دوست نقطه ضعف هایی داشته باشند و آنچه سخن چین می گوید مطابق واقع باشد و یا این که دوستی درباره دوستش لغزشی پیدا کند و سخن نامناسبی در غیاب او بگوید؛ولی نقل کردن این عیوب یا لغزش ها برای دوست دیگر که سبب سردی آنها می شود حرام و گناه است و اگر دروغ و تهمت باشد گناه مضاعفی خواهد بود.

قرآن مجید نیز پیامبر صلی الله علیه و آله را از گوش دادن به گفتار سخن چینان و عیب جویان نهی کرده خطاب به رسول اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: «وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلاّفٍ مَهِینٍ* هَمّازٍ مَشّاءٍ بِنَمِیمٍ» ؛و از کسی که سوگند یاد می کند و پست است اطاعت مکن.کسی که عیب جو و سخن چین است». (1)

رابطه این دو جمله ( مَنْ أطاعَ التَّوانی ... وَ مَنْ أطاعَ الْواشی ...) از این نظر است که هر دو مربوط به رعایت حقوق است و انجام هر دو سبب تضییع حقوق می گردد.

این دو موضوع در روایات دیگر معصومان علیهم السلام نیز بازتاب گسترده ای دارد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله در یکی از دعاهایش از چند چیز به خدا پناه می برد:از غم و اندوه و ناتوانی و تنبلی،عرضه می دارد:

«اللّهُمَّ إنّی أعُوذُ بِکَ مِنَ الْهَمِ ّ وَ الْحُزْنِ

ص:816


1- 1) .قلم،آیه 10 و 11.

وَ الْعَجْزِ وَ الْکَسَلِ» . (1)

در حدیثی از امام امیرمؤمنان که در غرر الحکم آمده می خوانیم:

«مَنْ أطاعَ التَّوانی أحاطَتْ بِهِ النَّدامَةُ ؛کسی که از سستی پیروی کند پشیمانی از هر سو او را احاطه خواهد کرد». (2)

در حدیثی از امام باقر علیه السلام آمده است:

«إیّاکَ وَ التَّوانی فیما لا عُذْرَ لَکَ فیهِ فَإلَیْهِ یَلْجَأُ النّادِمُونَ ؛از سستی کردن در آنجا که عذری نداری بپرهیز که پناه گاه پشیمان ها است». (3)

در حدیث دیگری که در کتاب کافی از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل شده می خوانیم:

«إِنَّ الْأَشْیَاءَ لَمَّا ازْدَوَجَتْ ازْدَوَجَ الْکَسَلُ وَ الْعَجْزُ فَنُتِجَا بَیْنَهُمَا الْفَقْرَ؛ هنگامی که اشیاء با یکدگر ازدواج کردند تنبلی و ناتوانی نیز به هم پیوستند و فرزند آنها فقر بود». (4)

شاعر عرب نیز این مضمون لطیف را در شعر زیبای خود منعکس کرده است می گوید: إنَّ التَّوانی أَنْکَحَ الْعَجْزَ بِنْتَهُ وَ ساقَ إلَیْها حینَ زَوَّجَها مَهْراً

فِراشاً وَطیئاً ثُمَّ قالَ لَها:إتّکی قُصاراهُما لا بُدَّ انْ یَلِدَا الْفَقْرا

سستی و تنبلی دخترش را به ازدواج«عجز»در آورد و هنگامی که اقدام به ازدواج او کرد،مهری برای او فرستاد.

(آن مهر عبارت از) بستری آماده بود و به دخترش گفت:بر آن تکیه کن و نتیجه کار آن دو این می شود که فرزندی به نام فقر به بار آورند. (5)

ص:817


1- 1) .من لا یحضره الفقیه،ج 1،ص 335.
2- 2) .غرر الحکم،ح 10631.
3- 3) .بحار الانوار،ج 75،ص 164.
4- 4) .کافی،ج 5،ص 86،ح 8.
5- 5) .شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 13،ص 314.

در مورد سخن چینی نیز روایات فراوانی وارد شده و نسبت به آن هشدار شدیدی در این روایات دیده می شود.در حدیثی که در غرر الحکم از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل شده می فرماید:

«إیّاکَ وَ النَّمِیمَةِ فَإنَّها تَزْرَعُ الضَّغینَةَ وَ تُبْعِدُ عَنِ اللّهِ وَ النّاسِ ؛از سخن چینی بپرهیز که بذر عداوت می افشاند و انسان را از خدا و مردم دور می سازد». (1)

در حدیث دیگری که از امام صادق علیه السلام در پاسخ نامه«نجاشی»والی اهواز نوشته و«شهید ثانی»در کتاب الغیبة آن را مسنداً نقل کرده،آمده است:

«إِیَّاکَ وَ السُّعَاةَ وَ أَهْلَ النَّمَائِمِ فَلَا یَلْتَزِقَنَّ بِکَ أَحَدٌ مِنْهُمْ وَ لَا یَرَاکَ اللَّهُ یَوْماً وَ لَا لَیْلَةً وَ أَنْتَ تَقْبَلُ مِنْهُمْ صَرْفاً وَ لَا عَدْلاً فَیَسْخَطَ اللَّهُ عَلَیْکَ وَ یَهْتِکَ سِتْرَکَ ؛از سخن چینان و اهل نمیمه بپرهیز.نباید احدی از آنها به دستگاه تو راه یابند و مبادا خداوند تو را روز یا شبی ببیند که از آنها سخنی می پذیری که سبب می شود بر تو خشمگین شود و پرده تو را بدرد». (2)

این سخن را با حدیث پر از تأکیدی از رسول خدا صلی الله علیه و آله پایان می دهیم که فرمود:

«أَلَا أُنَبِّئُکُمْ بِشِرَارِکُمْ قَالُوا بَلَی یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الْمَشَّاءُونَ بِالنَّمِیمَةِ الْمُفَرِّقُونَ بَیْنَ الْأَحِبَّةِ الْبَاغُونَ لِلْبُرَآءِ الْمَعَایِبَ ؛آیا بدترین افراد شما را به شما معرفی نکنم؟ عرض کردند:آری ای رسول خدا.فرمود:آنهایی که پیوسته سخن چینی می کنند و در میان دوستان جدایی می افکنند و برای بی گناهان عیب می تراشند». (3)

بسیار می شود که دوستان پی به خیانت سخن چین می برند و با هم صلح و آشتی می کنند و در این میان سخن چین بدبخت شرمسار می شود و به گفته سعدی:

کنند این و آن خوش دگر باره دل وی اندر میان شوربخت و خجل

ص:818


1- 1) غرر الحکم،ح 2663.
2- 2) بحار الانوار،ج 74،ص 191،ح 11.
3- 3) کافی،ج 2،ص 369،ح 1.

گفتار حکیمانه 240- سنگ غصبی خانه خرابت می کند

اشاره

و قال علیه السلام

الْحَجَرُ الْغَصِیبُ فِی الدَّارِ رَهْنٌ عَلَی خَرَابِهَا.

امام علیه السلام فرمود:

سنگ غصبی در بنای خانه گروگان ویرانی آن است. (1)

مرحوم سید رضی می گوید:«این سخن از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز نقل شده است و جای تعجب نیست که هر دو کلام مانند هم باشند،زیرا هر دو از یک محل سرچشمه گرفته و ریزش هر دو از یک دلو بوده است»؛

(قالَ الرَّضِیُ وَ یُروی هذَا الْکَلامُ عَنِ النَّبِی صلی الله علیه و آله وَ لا عَجَبَ أَنْ یَشْتَبِهَ الْکَلامانِ لِأَنَّ مُسْتَقاهُما مِنْ قَلیبٍ وَ مَفْرَغَهُما مِنْ ذَنُوبٍ) .

ص:819


1- 1) . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر،این کلام نورانی را از غررالحکم و سراج الملوک و زهر الآداب قیروانی (متوفای 413) با تفاوت هایی نقل کرده است (و این نشان می دهد که از منابع دیگری آن را گرفته اند).(مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 188).

ص:820

شرح و تفسیر

سنگ غصبی خانه خرابت می کند

امام علیه السلام در این گفتار حکیمانه،آینده شوم بناهایی را بیان می کند که با وسائل غصبی ساخته شوند،می فرماید:«سنگ غصبی در بنای خانه گروگان ویرانی آن است»؛ (الْحَجَرُ الْغَصِیبُ (1)فِی الدَّارِ رَهْنٌ عَلَی خَرَابِهَا) .

اشاره به این که همان گونه که«رهن»و گروگان،سبب می شود انسان، مطالباتش را وصول کند،سنگ غصبی هم سبب می شود که ویرانی برای خانه وصول شود.

مرحوم مغنیة در کتاب فی ظلال نهج البلاغه در شرح این کلام حکیمانه می گوید:کسی که بنایی کند یا چیزی در اختیار بگیرد یا بخورد یا بنوشد یا به هر صورتی،از اموال دیگران (بدون رضای آنها) بهره گیرد،سرانجام کارش وبال و خسران است،هرچند این زیان پس از مدتی صورت گیرد و اگر کسی بپرسد این آسمان خراش هایی که از خون ملت های بی گناه بنا شده و محکم در جای خود ایستاده و ویران نمی شود چگونه است؟ در پاسخ آنها می گوییم:اگر اینها ویران نشود بناکننده آنها به زودی آنها را ترک گفته و به قبور تاریک و متعفنی پناه می برند...اضافه بر این،بنای راسخ،همان وجدان پاک و روح آرامی است که

ص:821


1- 1) .در بسیاری از نسخ به جای«الغَصیب»«الغَصْب»آمده و این واژه مناسب تر و معروف تر است و در بعضی از کتبی که در اسناد این کلام شریف آوردیم به جای«الغَصیب»«الْمَغْصُوب»آمده است.

انسان بدون هرگونه نگرانی زندگی کند.(آیا بانیان آنها چنین اند؟ قطعاً نیستند). (1)

مرحوم طبرسی در مجمع البیان از ابن عباس نقل می کند که می گوید:من از قرآن به خوبی استفاه کرده ام که ظلم و ستم خانه ها را ویران می سازد.سپس به آیه شریفه سوره«نمل»تمسک می کند که می فرماید: «فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خاوِیَةً بِما ظَلَمُوا إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ» ؛این خانه های آنهاست در حالی که به خاطر ظلم و ستمشان فرو ریخته؛و در این نشانه روشنی است برای کسانی که آگاهند». (2)

مرحوم سید رضی در ذیل این کلام شریف می گوید:«این سخن از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز نقل شده و جای تعجب نیست که هر دو کلام مانند هم باشند؛زیرا هر دو از یک محل سرچشمه گرفته و ریزش هر دو از یک دلو بوده است»؛ (قالَ الرَّضِیُ وَ یُروی هذَا الْکَلامُ عَنِ النَّبِی صلی الله علیه و آله وَ لا عَجَبَ أَنْ یَشْتَبِهَ الْکَلامانِ لِأَنَّ مُسْتَقاهُما مِنْ قَلیبٍ وَ مَفْرَغَهُما مِنْ ذَنُوبٍ) .

«مُسْتَقی» به معنای محل سیراب شدن است «قلیب» (بر وزن صلیب) به معنای چاه و در اینجا کنایه از سرچشمه است و «مفروغ» (مفرغ) به معنای محل ریزش است و «ذَنوب» بر وزن (قبول) به دلو بزرگ گفته می شود.

مرحوم دیلمی از علمای قرن نهم در کتاب ارشاد القلوب خود حدیث را به این صورت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده است:

«خَمْسُ کَلِماتٍ فِی التَّوْراةِ وَ یَنْبَغی أَنْ تُکْتَبَ بِماءِ الذَّهَبِ أَوَّلُها حَجَرُ الْغَصْبِ فِی الدّارِ رَهْنٌ عَلی خَرابِها وَ الْغالِبُ بِالظُّلْمِ هُوَ الْمَغْلُوبُ وَ ما ظَفَرَ مَنْ ظَفَرَ الْإثْمُ بِهِ وَ مَنْ أَقَلَّ حَقَّ اللّهِ عَلَیْکَ أنْ لا تَسْتَعینَ بِنِعَمِهِ عَلی مَعاصِیهِ وَ وَجْهُکَ ماءٌ جامِدٌ یَقْطُرُ عِنْدَ السُّؤالِ فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تَقْطُرُهُ ؛پنج جمله در تورات آمده است که سزاوار است با آب طلا نوشته شود:نخستین آنها این است که سنگ غصبی در بنای خانه گروگان ویرانی آن است و آن کس که با

ص:822


1- 1) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 361.
2- 2) .نمل،آیه 52.

ظلم غلبه می کند در حقیقت مغلوب و شکست خورده است و کسی که از طریق گناه پیروز شود در واقع پیروز نشده است و کمترین حق خداوند بر تو این است که از نعمت های او برای معصیتش کمک نگیرید و آبروی تو همچون آب منجمدی است که تقاضا آن را آب می کند مراقب باش نزد چه کسی آن را آب می کنی». (1)

در حدیث دیگری از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«اتَّقُوا الْحَرامَ فِی الْبُنْیانِ فَاِنَّهُ أساسُ الْخَرابِ ؛از به کار گرفتن اشیای حرام در بناها بپرهیزید که سبب خرابی آن خواهد شد». (2)

خداوندا توفیق پیروی از این کلمات دلنشین و حکمت آموز و به کار بستن آنها را در زندگی به همه ما مرحمت فرما تا راه بهتر زیستن را بیابیم و از آن به مقصد برسیم.

پایان جلد سیزدهم

آذرماه 1389

عید غدیر 1431

ص:823


1- 1) .ارشاد القلوب،ج 1،ص 195.
2- 2) .تاریخ مدینه دمشق،ابن عساکر،ج 59،ص 296.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109