پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه جلد 11

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پدیدآور:پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان.

مشخصات نشر:قم: مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)، 1390 -

مشخصات ظاهری:15 ج.

شابک:40000 ریال: ج.8: 978-964-533-037-6 ؛ 60000 ریال: ج.11: 978-964-533-113-7 ؛ 80000 ریال: ج.12 978-964-533-143-4 : ؛ 80000ریال: ج.13 978-964-533-160-1: ؛ ج.14 978-964-533-162-5 : ؛ 140000 ریال:ج.15: 978-964-533-174-8

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

یادداشت:فهرست نویسی بر اساس جلد هشتم،1386.

یادداشت:چاپ قبلی: دارالکتب الاسلامیه، 1375.

یادداشت:ج. 10 ( چاپ اول : 1389 ).

یادداشت:ج.11 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:ج.12 (چاپ اول: 1390).

یادداشت:ج.13(چاپ اول:1390).

یادداشت:ج.15(چاپ اول:1391).

یادداشت:ج.14 (چاپ اول: 1395) (فیپا) .

یادداشت:ناشر جلد نهم، دهم الی دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم انتشارات امام علی بن ابیطالب (ع) میباشد .

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج 8. خطبه 201 -241.- ج. 10 . نامه های تاریخی امام علی ( ع ) 32 - 53.-ج.11. نامه های تاریخی امام علی (ع) 54-79.- ج.12. گفتار حکیمانه 1 - 120

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره:BP38/0422/م7پ9 1390

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:1305457

ص :1

اشاره

پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

مکارم شیرازی

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص :2

ص :3

ص :4

تصویر

ص :5

تصویر

ص :6

تصویر

ص :7

تصویر

ص :8

تصویر

ص :9

تصویر

ص :10

تصویر

ص :11

تصویر

ص :12

تصویر

ص :13

ص :14

ادامه نامه های امام امیر مؤمنان علیه السلام 53

ادامه نامۀ 53- عهدنامه مالک اشتر

اشاره

ملاحظه

عهدنامه مالک اشتر-شرح فرمان مبارک امیرمؤمنان علی علیه السلام به مالک اشتر-نامه تاریخی آن حضرت است که ما آن را به سی بخش تقسیم نموده ایم.نیمی از آن (بخش 1-15) در جلد پیشین (جلد 10) مورد بررسی و تفسیر قرار گرفت و به علت طولانی بودن آن نیم باقی مانده (16-30) در آغاز این جلد (جلد 11) قرار گرفته است.

ص:15

ص:16

بخش شانزدهم

اشاره

ثُمَّ انْظُرْ فِی أُمُورِ عُمَّالِکَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِبَاراً،وَلَا تُوَلِّهِمْ مُحَابَاةً وَأَثَرَةً، فَإِنَّهُمَا جِمَاعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَالْخِیَانَةِ.وَتَوَخَّ مِنْهُمْ أَهْلَ التَّجْرِبَةِ وَالْحَیَاءِ، مِنْ أَهْلِ الْبُیُوتَاتِ الصَّالِحَةِ،وَالْقَدَمِ فِی الْإِسْلَامِ الْمُتَقَدِّمَةِ،فَإِنَّهُمْ أَکْرَمُ أَخْلَاقاً وَأَصَحُّ أَعْرَاضاً،وَأَقَلُّ فِی الْمَطَامِعِ إِشْرَاقاً،وَأَبْلَغُ فِی عَوَاقِبِ الْأُمُورِ نَظَراً.ثُمَّ أَسْبِغْ عَلَیْهِمُ الْأَرْزَاقَ،فَإِنَّ ذَلِکَ قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَی اسْتِصْلَاحِ أَنْفُسِهِمْ،وَغِنًی لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَیْدِیهِمْ،وَحُجَّةٌ عَلَیْهِمْ إِنْ خَالَفُوا أَمْرَکَ أَوْ ثَلَمُوا أَمَانَتَکَ.ثُمَّ تَفَقَّدْ أَعْمَالَهُمْ،وَابْعَثِ الْعُیُونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَالْوَفَاءِ عَلَیْهِمْ،فَإِنَّ تَعَاهُدَکَ فِی السِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَی اسْتِعْمَالِ الْأَمَانَةِ،وَالرِّفْقِ بِالرَّعِیَّةِ.

وَتَحَفَّظْ مِنَ الْأَعْوَانِ؛فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ یَدَهُ إِلَی خِیَانَةٍ اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَیْهِ عِنْدَکَ أَخْبَارُ عُیُونِکَ،اکْتَفَیْتَ بِذَلِکَ شَاهِداً،فَبَسَطْتَ عَلَیْهِ الْعُقُوبَةَ فِی بَدَنِهِ، وَأَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ،ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ الْمَذَلَّةِ،وَوَسَمْتَهُ بِالْخِیَانَةِ، وَقَلَّدْتَهُ عَارَ التُّهَمَةِ.

ترجمه

سپس در امور مربوط به کارگزارانت دقت کن و آنها را با آزمون و امتحان و نه از روی«تمایلات شخصی»و«استبداد و خودرأیی»به کار گیر،زیرا این دو کانونی از شعب ظلم و خیانت اند،از میان آنها افرادی را برگزین که دارای تجربه و پاکی روح باشند از خانواده های صالح و پیشگام و باسابقه در اسلام،زیرا اخلاق آنها بهتر و خانواده آنان پاک تر و توجّه آنها به موارد طمع کمتر و در سنجش عواقب کارها بیناترند.آن گاه روزی آنها را فراوان کن (و حقوق کافی به

ص:17

آنها بده) زیرا این کار سبب تقویت آنها در اصلاح خویشتن می شود و ایشان را از خیانت در اموالی که زیر نظرشان است بی نیاز می سازد و اضافه بر این حجتی در برابر آنهاست اگر از دستورات تو سرپیچی کنند یا در امانت تو خیانت ورزند.

سپس با فرستادن مأموران مخفیِ راستگو و وفادار کارهای آنان را تحت نظر بگیر،زیرا بازرسی مداومِ پنهانی سبب تشویق آنها به امانت داری و مدارا کردن به زیردستان و مراقبت از معاونان می شود.

و هرگاه یکی از آنها (از کارگزاران تو) دست به سوی خیانت دراز کند و مأموران مخفی ات متفقاً نزد تو بر ضد او گزارش دهند به همین مقدار به عنوان گواه و شاهد قناعت کن و مجازاتِ بدنی را در حق او روا دار و به مقداری که در کار خود خیانت کرده کیفر ده سپس (از نظر روانی نیز او را مجازات کن و) وی را در مقام خواری بنشان و داغ خیانت را بر او نه و قلاده اتهام تهمت را به گردنش بیفکن (و او را چنان معرفی کن که عبرت دیگران گردد).

شرح و تفسیر: مراقبت دقیق از کارگزاران

مراقبت دقیق از کارگزاران

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به مطلب مهم دیگری؛یعنی بیان صفات کارگزاران حکومت می پردازد و می فرماید:«سپس در امور مربوط به کارگزارنت دقت کن و آنها را با آزمون و امتحان و نه از روی«تمایلات شخصی»و«استبداد و خودرأیی»به کار گیر زیرا این دو کانونی از شعب ظلم و خیانت اند»؛ (ثُمَّ انْظُرْ فِی أُمُورِ عُمَّالِکَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِبَاراً،وَ لَا تُوَلِّهِمْ مُحَابَاةً (1)وَ أَثَرَةً (2)،فَإِنَّهُمَا جِمَاعٌ مِنْ

ص:18


1- 1) .«مُحاباة»به معنای تمایلات شخصی و بخشیدن چیزی به کسی به موجب رابطه خاص است.از ریشه«حَبْو»بر وزن«حمد»به معنای بخشیدن و عطا کردن گرفته شده است
2- 2) .«أثَرَة»به معنای استبداد و خودرأیی در کارها و بدون مشورت عمل کردن از ریشه«أَثَر»بر وزن«خبر»به معنای تأثیرگذاری یا مقدم داشتن خویشتن بر دیگری گرفته شده است

شُعَبِ الْجَوْرِ وَ الْخِیَانَةِ) .

شک نیست که زمامداران بدون همکاری کارگزارانشان نمی توانند کاری انجام دهند.چنانچه این کارگزاران افرادی صالح و سالم باشند،امور مملکت بر محور صحیح می چرخد وگرنه در همه جا فساد و ظلم و جور آشکار می گردد.

امام در اینجا معیار انتخاب آنها را آزمایش و امتحان قرار داده و مالک اشتر را به شدت از اینکه معیار رابطه ها-و نه ضابطه ها-حاکم گردد و بدون مشورت آنها گزینش شوند برحذر می دارد و تصریح می کند که انتخاب بدون مشورت و یا با تمایلات شخصی مجموعه ای از شاخه های جور و خیانت را به وجود می آورد. (1)

این گفتار امام در واقع اشاره به اوضاع نابسامان جامعه اسلامی در زمان خلیفه سوم دارد که گروهی از بنی امیّه را به سبب رابطه خویشاوندی و بدون هیچ گونه مشورت (یا مشورت با امثال مروان که او هم از بنی امیّه بود) برای پست های حساس کشور اسلام برگزید و آنها هم مصداق بارز «جِماعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَ الخِیَانَةِ» بودند؛تا توانستند ظلم و ستم کردند و اموال بیت المال را به غارت بردند به گونه ای که همه مسلمانان ناراحت شدند و شورش عظیمی بر ضد آنها و بر ضد خلیفه برپا شد.

آن گاه امام اوصاف آنها را در سه جمله کوتاه و پرمعنا بیان می دارد و می فرماید:«و از میان آنها افرادی را برگزین که دارای تجربه و پاکی روح باشند از خانواده های صالح و پیشگام و باسابقه در اسلام»؛ (وَ تَوَخَّ (2)مِنْهُمْ أَهْلَ التَّجْرِبَةِ

ص:19


1- 1) .ضمیر«إنَّهما»که تثنیه است به مُحاباة و اثَرَة باز می گردد و اشاره به کسانی است که بر اساس این دو معیار نادرست برگزیده می شوند،هرچند در بعضی از نسخ به جای آن«إنّهم»به صورت ضمیر جمع که ناظر به برگزیده شدگان است آمده.ولی نسخه تحف العقول که به جای ضمیر تثنیه اسم ظاهر به کار برده و گفته است:«فَإنَّ الْمُحاباةَ وَالْأَثَرَةَ جِماعٌ»گواه بر صحت نسخه اوّل است
2- 2) .«تَوَخَّ»به معنای جستجو کردن و برگزیدن است.از ریشه«وخْی»بر وزن«وحی»به معنای قصد کردن و آهنگ چیزی نمودن گرفته شده است

وَ الْحَیَاءِ،مِنْ أَهْلِ الْبُیُوتَاتِ الصَّالِحَةِ،وَ الْقَدَمِ (1)فِی الْإِسْلَامِ الْمُتَقَدِّمَةِ) .

وصف اوّل یعنی باتجربه بودن در کاری که برای آن انتخاب می شود تأثیر غیر قابل انکاری دارد و همه کسانی که می خواهند شخصی را برای کار مهمی انتخاب کنند بر آن تأکید دارند که باید در آن امر صاحب تجربه باشد.

و«الْحَیاء»که به معنای انقباض نفس در مقابل معصیت است در واقع اشاره به نوعی از وصف عدالت است،زیرا عدالت به معنای مصطلح که حالت خداترسی درونی و پرهیز از گناه است،تقریبا با حیا به معنای وسیع کلمه یکسان خواهد بود.

اما وصف سوم؛یعنی از خانواده های صالح و پیشگام در اسلام بودن اشاره به همان معنای وراثت است،زیرا خانواده های اصیل افزون بر اینکه صفات ذاتی خود را به فرزندان خویش منتقل می کنند به امر تربیت آنها نیز همت می گمارند و غالباً فرزندان صالح و سالمی را تقدیم جامعه می کنند.

آن گاه امام علیه السلام به ذکر دلیل برای انتخاب افرادی که واجد این صفات اند پرداخته می فرماید:«زیرا اخلاق آنها بهتر و خانواده آنان پاک تر و توجّه آنها به موارد طمع کمتر و در سنجش عواقب کارها بیناترند»؛ (فَإِنَّهُمْ أَکْرَمُ أَخْلَاقاً وَ أَصَحُّ أَعْرَاضاً،وَ أَقَلُّ فِی الْمَطَامِعِ إِشْرَاقاً (2)،وَ أَبْلَغُ فِی عَوَاقِبِ الْأُمُورِ نَظَراً) .

با توجّه به اینکه ضمیر«انهم»به کسانی که دارای مجموعه این صفات اند باز می گردد،آثاری که امام برای آنها بر شمرده هر یک نتیجه یکی از این اوصاف است.پاکی اخلاق،و قداست خانوادگی مربوط به اهل بیوتان صالحه است

ص:20


1- 1) .«قَدَم»در این گونه موارد به معنای سابقه می آید و«صاحب قدم»یعنی کسی که دارای حسن سابقه است
2- 2) .در بسیاری از نسخ به جای«إشراق»که به معنای نورافشانی است«اشراف»که به معنای نظر کردن از محل بالا به چیزی است آمده از جمله در نسخه تحف العقول و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید و تمام نهج البلاغه و این نسخه مناسب تر است.شاهد دیگر اینکه در بخش قبل که امام صفات قضات را بیان می فرمود تعبیر به«لا تَشْرفُ نَفْسُه عَلَی الطَّمَع»آمده است

و بی اعتنایی به موارد طمع نتیجه حیاست و بیناتر بودن در عواقب امور از اهل تجربه بودن سرچشمه می گیرد.به این ترتیب مجموعه این علل چهارگانه نتیجه مجموع آن صفات سه گانه است.

آن گاه امام علیه السلام دستور دیگری درباره کارگزاران حکومت می دهد و مسئولیت زمامدار را بعد از انتخاب آنها با اوصافی که در عبارات قبل آمد چنین بیان می دارد:می فرماید:«آن گاه روزی آنها را فراوان کن (و حقوق کافی به آنها بده) زیرا این کار سبب تقویت آنها در اصلاح خویشتن می شود و ایشان را از خیانت در اموالی که زیر نظرشان است بی نیاز می سازد و اضافه بر این حجتی در برابر آنهاست اگر از دستورات تو سرپیچی کنند یا در امانت تو خیانت ورزند»؛ (ثُمَّ أَسْبِغْ (1)عَلَیْهِمُ الْأَرْزَاقَ،فَإِنَّ ذَلِکَ قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَی اسْتِصْلَاحِ أَنْفُسِهِمْ،وَ غِنًی لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَیْدِیهِمْ،وَ حُجَّةٌ عَلَیْهِمْ إِنْ خَالَفُوا أَمْرَکَ أَوْ ثَلَمُوا (2)أَمَانَتَکَ) .

جالب اینکه امام این فرمان را هم در مورد قضات بیان فرموده و هم فرماندهان لشکر و هم کارگزاران کشور اسلام.دستور می دهد آنها را سیر کن، چرا که شکم گرسنه به اصطلاح ایمان ندارد.شایان دقت است که امام سه دلیل برای این مطلب ذکر فرموده است:

دلیل اوّل اصلاح خویشتن است،زیرا انسان نیازمند نمی تواند به اصلاح اخلاق خود بپردازد و غالباً حالت پرخاش گری در برابر ارباب رجوع پیدا می کند؛ولی اگر زندگی او در حد معقول اداره شود آرامش لازم را می یابد.

در داستان ورود سفیان ثوری (متصوّف معروف) بر امام صادق علیه السلام می خوانیم که امام از جمله مسائلی که در نفی کارهای سفیان بیان داشت چنین فرمود: «ثُمَّ

ص:21


1- 1) .«أسْبِغْ»از ریشه«سُبوغ»بر وزن«بلوغ»به معنای فراخی نعمت است و در اصل به معنای گشاد بودن پیراهن یا زره و«اسباغ»به معنای چیزی را فراوان ساختن آمده است
2- 2) .«ثَلَمُوا»از ریشه«ثلم»بر وزن«سرد»به معنای شکافتن یا شکستن چیزی است و در بالا که در مورد امانت به کار رفته اشاره به خیانت در امانت است

مَنْ قَدْ عَلِمْتُمْ بَعْدَهُ فِی فَضْلِهِ وَ زُهْدِهِ سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمَا فَأَمَّا سَلْمَانُ فَکَانَ إِذَا أَخَذَ عَطَاهُ رَفَعَ مِنْهُ قُوتَهُ لِسَنَتِهِ حَتَّی یَحْضُرَ عَطَاؤُهُ مِنْ قَابِلٍ فَقِیلَ لَهُ یَا أَبَا عَبْدِ اللّهِ أَنْتَ فِی زُهْدِکَ تَصْنَعُ هَذَا وَ أَنْتَ لَا تَدْرِی لَعَلَّکَ تَمُوتُ الْیَوْمَ أَوْ غَداً فَکَانَ جَوَابَهُ أَنْ قَالَ مَا لَکُمْ لَا تَرْجُونَ لِیَ الْبَقَاءَ کَمَا خِفْتُمْ عَلَیَّ الْفَنَاءَ أَ مَا عَلِمْتُمْ یَا جَهَلَةُ أَنَّ النَّفْسَ قَدْ تَلْتَاثُ عَلَی صَاحِبِهَا إِذَا لَمْ یَکُنْ لَهَا مِنَ الْعَیْشِ مَا یَعْتَمِدُ عَلَیْهِ فَإِذَا هِیَ أَحْرَزَتْ مَعِیشَتَهَا اطْمَأَنَّت؛ سپس بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله از فضل و زهد سلمان و ابوذر (رضی اللّه عنهما) شنیده اید؛اما سلمان هنگامی که سهمیه خود را از بیت المال می گرفت قوت سال خود را (به صورت زاهدانه) از آن برمی داشت تا سال دیگر فرا رسد.کسی به او گفت ای سلمان تو با اینکه زاهدی چنین می کنی با اینکه نمی دانی شاید مرگ تو امروز یا فردا فرا رسد؟ جواب سلمان این بود:چرا همان گونه که درباره مرگ من می ترسید درباره بقای من امیدوار نیستید؟ آیا شما جاهلان نمی دانید که نفس آدمی گاه بر صاحبش می پیچد (و او را در فشار قرار می دهد) هرگاه وسیله زندگی قابل اعتمادی نداشته باشد؛اما هنگامی که معیشت خود را فراهم ساخت آرامش پیدا می کند؟». (1)

سلمان در واقع این سخن را از کلام پیغمبر گرفته بود که می فرمود: «إِنَّ النَّفْسَ إِذَا أَحْرَزَتْ قُوتَهَا اسْتَقَرَّتْ؛ نفس آدمی هنگامی که قوت خود را به دست آورد آرامش می یابد». (2)

دلیل دوم اینکه شخص هنگامی که مستغنی شد کمتر گِرد خیانت می گردد و در حفظ آنچه به او سپرده اند امانت را رعایت می کند.

دلیل سوم اینکه اگر در امانت خیانتی کنند یا بر خلاف فرمان رفتار نمایند مجرم بودن آنها به آسانی اثبات می شود،زیرا مستغنی بودند و حتی دلیل ظاهری

ص:22


1- 1) .کافی،ج 5،ص 68،ح 1
2- 2) .همان مدرک،ص 89،ح 2

بر خیانت در دست نداشتند.

آن گاه امام دستور دیگری درباره کارگزاران می دهد و آن دستور نظارت بر اعمال آنها به وسیله بازرسان و مأموران مخفی است می فرماید:«سپس با فرستادن مأموران مخفی راستگو و وفادار کارهای آنان را تحت نظر بگیر،زیرا بازرسی مداومِ پنهانی سبب تشویق آنها به امانت داری و مدارا کردن به زیردستان می شود»؛ (ثُمَّ تَفَقَّدْ أَعْمَالَهُمْ،وَ ابْعَثِ الْعُیُونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَ الْوَفَاءِ عَلَیْهِمْ،فَإِنَّ تَعَاهُدَکَ فِی السِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ (1)لَهُمْ عَلَی اسْتِعْمَالِ الْأَمَانَةِ،وَالرِّفْقِ بِالرَّعِیَّةِ) .

امام علیه السلام در جمله های بالا بر این امر تأکید می ورزد که باید مأموران مخفی را از میان افراد راستگو و درستکار و وفادار انتخاب کنی.در ضمن فلسفه این کار را نیز بیان می فرماید و آن اینکه چون کارگزاران احساس کنند مأموران پنهانی اعمالشان را به زمامدار گزارش می دهند از یک سو به کارهای نیک تشویق می شوند و از سوی دیگر لازمه آن این است که خود را از خیانت و بدرفتاری به مردم برکنار می دارند.

آن گاه امام بعد از آن جمله کوتاهی بیان کرده می فرماید:«مراقبت از معاونان می شود»؛ (وَ تَحَفَّظْ مِنَ الْأَعْوَانِ)

این جمله ممکن است دنباله جمله های پیشین باشد و به صورت«و تَحَفُّظٍ» خوانده شود و ناظر به این معنا باشد که وجود مأموران مخفی سبب می شود کارگزاران افزون بر حفظ امانت و خوش رفتاری با رعیت مراقب اعوان و یاران و معاونان و زیردستان خویش باشند و از افراد خائن و بد رفتار بپرهیزند، بنابراین تفسیر جمله های بعد ادامه بحث های گذشته درباره کارگزاران خواهد بود و ارتباط و پیوند میان جمله های قبل و بعد کاملاً محفوظ خواهد ماند؛ولی

ص:23


1- 1) .«حَدْوَة»به معنای تشویق کردن و تحریک نمودن کسی است و در اصل از ریشه«حُداء»به معنای حرکت دادن سریعِ شتران با آواز مخصوصی گرفته شده است

کمتر کسی از مفسّران و شارحان نهج البلاغه به سراغ چنین تفسیری رفته است.

تفسیر دیگر این است که «تَحَفَّظْ مِنَ الْأعْوان» دستور جدیدی باشد و معنای آن این است:«از معاونان خود بپرهیز و برحذر باش»،به این صورت که بحثِ عمال با جمله پیشین پایان گرفته و امام به معاونان زمامدار پرداخته باشد و جمله های بعد که سخن از خیانت و مجازات خائنان می کند ناظر به معاونان باشد.

این تفسیر از جهاتی بعید به نظر می رسد،زیرا طبق معمول،امام هر گروه جدیدی را ذکر می کند مطلب را با«ثم»شروع کرده نخست صفات و شرایط آنها را بیان می دارد و سپس به رسیدگی به حال آنان توصیه می کند و سرانجام دستورات انضباطی را در مورد آنان صادر می فرماید در حالی که در اینجا هیچ یک از این امور مراعات نشده است؛نه با«ثم»تجدید مطلع شده و نه صفات اعوان و معاونان که مهم ترین نزدیکان زمامدارانند بیان گردیده و نه درباره حقوق آنها توصیه شده،بلکه حضرت مستقیماً به سراغ مجازات خیانت کاران رفته است.در ضمن بحث گذشته که درباره مأموران مخفی است ناتمام می ماند،چرا که سخن از نتیجه کار مأموران مخفی و مجازات متخلفان به میان نیامده است.

این احتمال نیز داده شده که «تَحَفَّظْ مِنَ الْأعْوان» جمله معترضه ای باشد؛ یعنی از معاونان خود برحذر باش.جمله بعد نیز ادامه بحث درباره کارگزاران باشد.

با توجّه به آنچه گفتیم روشن می شود که تفسیر اوّل از همه مناسب تر است، هرچند کمتر کسی به آن پرداخته است.

آن گاه امام بعد از دستوراتی که جنبه تبشیر و تشویق داشت از انذار و تحذیر سخن می گوید و می فرماید:«و هر گاه یکی از آنها (از کارگزاران تو) دست

ص:24

به سوی خیانت دراز کند و مأموران مخفی ات متفقاً نزد تو بر ضد او گزارش دهند به همین مقدار به عنوان گواه و شاهد قناعت کن و مجازاتِ بدنی را در حق او روا دار و به مقداری که در کار خود خیانت کرده کیفر ده سپس (از نظر روانی نیز او را مجازات کن و) وی را در مقام خواری بنشان و داغ خیانت را بر او نه و قلاده ننگ اتهام را به گردنش بیفکن (و او را چنان معرفی کن که عبرت دیگران گردد)»؛ (فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ یَدَهُ إِلَی خِیَانَةٍ اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَیْهِ عِنْدَکَ أَخْبَارُ عُیُونِکَ، اکْتَفَیْتَ بِذَلِکَ شَاهِداً فَبَسَطْتَ عَلَیْهِ الْعُقُوبَةَ فِی بَدَنِهِ،وَ أَخَذْتَهُ (1)بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ، ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ الْمَذَلَّةِ،وَ وَسَمْتَهُ بِالْخِیَانَةِ،وَ قَلَّدْتَهُ عَارَ التُّهَمَةِ) .

امام علیه السلام در این حکم بر چند موضوع تأکید ورزیده است.

یکم.برای اثبات مجرم بودن تنها به اخبار یک نفر از مأموران مخفی قناعت نکند،بلکه باید تمام آنها بر خیانت یک فرد اجماع داشته باشند،از این رو در بعضی از نامه هایی که گذشت مشاهده می کنیم که امام می گوید:مأمور پنهانی من چنین گزارشی داده اگر چنین باشد چنان خواهد بود و اگر...معلوم می شود امام در مسائل مهم تنها به اخبار یک نفر قناعت نمی کرد (خواه مربوط به موضوعات باشد یا احکام و این همان چیزی است که در علم اصول نیز بر آن تأکید کرده ایم).

دوم.بعد از اجماع آنها تردید به خود راه ندهد و بدون ملاحظه مقام و موقعیت افراد،کیفر لازم را برای آنها مقرّر دارد.

سوم.این کیفر باید جنبه جسمی و روحی هر دو داشته باشد و به گونه ای باشد که درس عبرت برای همگان گردد،زیرا کیفرهای مجرمان به دو منظور انجام

ص:25


1- 1) .«أخَذْتَ»در اصل از ریشه«أخذ»به معنای گرفتن است؛ولی بسیار می شود که به معنای مجازات کردن به کار رود،زیرا هنگام مجازات نخست مجرم را دستگیر و سپس مجازات می کنند.در قرآن مجید نیز کراراً این معنا به کار رفته است؛مانند:«أخَذْناهُمْ بِالعَذابِ»(مؤمنون،آیه 76)

می شود:نخست بازداشتن مجرم از جرم در آینده و دیگر بازداشتن افرادی که احتمال آلودگی آنها می رود.

چهارم.باید مجازات به اندازه جرم باشد نه بیشتر و جمله «أَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ» اشاره به این معنا دارد.

درباره عیون و مأموران مخفی و اطلاعاتی در بخش ششم همین عهدنامه مطالب لازم بیان شد.

***

ص:26

بخش هفدهم

اشاره

وَتَفَقَّدْ أَمْرَ الْخَرَاجِ بِمَا یُصْلِحُ أَهْلَهُ،فَإِنَّ فِی صَلَاحِهِ وَصَلَاحِهِمْ صَلَاحاً لِمَنْ سِوَاهُمْ،وَلَا صَلَاحَ لِمَنْ سِوَاهُمْ إِلَّا بِهِمْ،لِأَنَّ النَّاسَ کُلَّهُمْ عِیَالٌ عَلَی الْخَرَاجِ وَأَهْلِهِ.وَلْیَکُنْ نَظَرُکَ فِی عِمَارَةِ الْأَرْضِ أَبْلَغَ مِنْ نَظَرِکَ فِی اسْتِجْلَابِ الْخَرَاجِ،لِأَنَّ ذَلِکَ لَایُدْرَکُ إِلَّا بِالْعِمَارَةِ؛وَمَنْ طَلَبَ الْخَرَاجَ بِغَیْرِ عِمَارَةٍ أَخْرَبَ الْبِلَادَ،وَأَهْلَکَ الْعِبَادَ،وَلَمْ یَسْتَقِمْ أَمْرُهُ إِلَّا قَلِیلاً.فَإِنْ شَکَوْا ثِقَلاً أَوْ عِلَّةً،أَوِ انْقِطَاعَ شِرْبٍ أَوْ بَالَّةٍ،أَوْ إِحَالَةَ أَرْضٍ اغْتَمَرَهَا غَرَقٌ،أَوْ أَجْحَفَ بِهَا عَطَشٌ، خَفَّفْتَ عَنْهُمْ بِمَا تَرْجُو أَنْ یَصْلُحَ بِهِ أَمْرُهُمْ؛وَلَا یَثْقُلَنَّ عَلَیْکَ شَیْءٌ خَفَّفْتَ بِهِ الْمَؤُونَةَ عَنْهُمْ،فَإِنَّهُ ذُخْرٌ یَعُودُونَ بِهِ عَلَیْکَ فِی عِمَارَةِ بِلَادِکَ،وَتَزْیِینِ وِلَایَتِکَ،مَعَ اسْتِجْلَابِکَ حُسْنَ ثَنَائِهِمْ،وَتَبَجُّحِکَ بِاسْتِفَاضَةِ الْعَدْلِ فِیهِمْ، مُعْتَمِداً فَضْلَ قُوَّتِهِمْ،بِمَا ذَخَرْتَ عِنْدَهُمْ مِنْ إِجْمَامِکَ لَهُمْ،وَالثِّقَةَ مِنْهُمْ بِمَا عَوَّدْتَهُمْ مِنْ عَدْلِکَ عَلَیْهِمْ وَرِفْقِکَ بِهِمْ،فَرُبَّمَا حَدَثَ مِنَ الْأُمُورِ مَا إِذَا عَوَّلْتَ فِیهِ عَلَیْهِمْ مِنْ بَعْدُ احْتَمَلُوهُ طَیِّبَةً أَنْفُسُهُمْ بِهِ؛فَإِنَّ الْعُمْرَانَ مُحْتَمِلٌ مَا حَمَّلْتَهُ، وَإِنَّمَا یُؤْتَی خَرَابُ الْأَرْضِ مِنْ إِعْوَازِ أَهْلِهَا،وَإِنَّمَا یُعْوِزُ أَهْلُهَا لِإِشْرَافِ أَنْفُسِ الْوُلَاةِ عَلَی الْجَمْعِ،وَسُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقَاءِ،وَقِلَّةِ انْتِفَاعِهِمْ بِالْعِبَرِ.

ترجمه

مسأله خراج و مالیات را دقیقا زیر نظر بگیر،به گونه ای که صلاح خراج دهندگان باشد،زیرا بهبودی و صلاحِ وضع خراج و بهبودی و صلاح حال خراج گزاران سبب بهبودی حال دیگران (و سایر قشرهای جامعه اسلامی) می شود و هرگز دیگران به صلاح نمی رسند مگر اینکه خراج گزاران به صلاح

ص:27

برسند،زیرا تمام مردم وابسته به خراج و خراج گزاران هستند و باید توجّه تو در عمران و آبادی زمین بیش از توجهت به جمع آوری خراج باشد،چون خراج جز با آبادانی به دست نمی آید و آن کس که بخواهد خراج را بدون عمران و آبادانی طلب کند شهرها را ویران و بندگان خدا را هلاک نموده و پایه های حکومتش متزلزل خواهد شد،به گونه ای که بیش از مدت کمی دوام نخواهد داشت، بنابراین اگر رعایا از سنگینی خراج و یا آفت زدگی یا خشک شدن آب چشمه ها یا کمیِ باران و یا دگرگونی زمین بر اثر آب گرفتگی (و فساد بذرها) یا تشنگی شدید زراعت (و به دنبال آن کمبود محصول) به تو شکایت کنند،خراج آنها را به مقداری که امید داری کار آنها را اصلاح کند و بهبود بخشد،تخفیف ده.

هرگز تخفیف هزینه هایی که به آنها می دهی بر تو گران نیاید،زیرا آن ذخیره ای خواهد بود که از طریق عمران کشورت به تو باز می گردانند و حکومت تو را زینت می بخشند و اضافه بر آن از تو به نیکی یاد می کنند و به سبب گسترش عدالت از سوی تو در میان آنها (و رضایت آنان از حکومتت) از آنان خرسند خواهی شد.این در حالی است که می توانی با تقویت آنها از طریق ذخیره ای که نزدشان نهاده ای آنان را آسوده خاطر سازی و به جهت عدالت و مهربانی که آنها را به آن عادت داده ای نسبت به آنان مطمئن باشی.

و بسیار می شود که در آینده برای تو گرفتاری هایی پیش می آید که اگر در دفع آن گرفتاری ها بر این رعایا تکیه کنی آنها با طیب خاطر آن را پذیرا می شوند (و در حل مشکل به تو یاری می دهند) زیرا عمران و آبادی،هر چه بر آن نِهی تحمل می کند.ویرانی زمین تنها به علت فقر صاحبان آن حاصل می شود و فقر آنها تنها به سبب توجّه زمامداران به جمع مال و زراندوزی و بدگمانی به بقای حکومتشان و کم عبرت گرفتن (از سرنوشت زمامدارانِ پیشین) خواهد بود.

ص:28

شرح و تفسیر: طرق صحیح اخذ مالیات اسلامی

طرق صحیح اخذ مالیات اسلامی

امام علیه السلام بعد از بیان شرایط و وظایف فرماندهان لشکر و قضات و کارگزاران حکومت اسلامی از مسأله خراج و مالیات سخن می راند و دستورات مهمی به مالک اشتر در این باره می دهد،می فرماید:«مسأله خراج و مالیات را دقیقا زیر نظر بگیر،به گونه ای که صلاح خراج دهندگان باشد،زیرا بهبودی و صلاحِ وضع خراج و بهبودی و صلاح حال خراج گزاران سبب بهبودی حال دیگران (و سایر قشرهای جامعه اسلامی) می شود و هرگز دیگران به صلاح نمی رسند مگر اینکه خراج گزاران به صلاح برسند»؛ (وَ تَفَقَّدْ أَمْرَ الْخَرَاجِ بِمَا یُصْلِحُ أَهْلَهُ،فَإِنَّ فِی صَلَاحِهِ وَ صَلَاحِهِمْ صَلَاحاً لِمَنْ سِوَاهُمْ،وَ لَا صَلَاحَ لِمَنْ سِوَاهُمْ إِلَّا بِهِمْ) .

خراج،مطابق آنچه در بسیاری از روایات مربوط به اراضی خراجیه (1)آمده، مال الاجاره زمین های متعلق به عموم مسلمانان است که در جنگ ها نصیب آنان شده است.جمله های بعد که امام در آن توصیه به عمران و آبادی اراضی خراجیه می کند نیز شاهد بر این معناست؛ولی از یک نظر سایر مالیات های اسلامی را اعم از خمس و زکات و جزیه و مالیاتی که حکومت اسلامی طبق ضرورت بر درآمدها می بندد نیز شامل می شود (البته از باب ملاک و تنقیح مناط).

بدیهی است همه بخش های حکومت اسلامی اعم از دستگاه قضایی،ارتش و سپاه،کارمندان و کارگزاران و جز آن نیاز به منابع مالی دارند و اگر اختلالی در امور مالی حکومت رخ دهد آثار آن در همه بخش ها آشکار می شود،لذا امام علیه السلام به دنبال گفته بالا در جمله ای کوتاه و پر معنا به این موضوع اشاره کرده می فرماید:«زیرا تمام مردم وابسته به خراج و خراج گزاران هستند»؛ (لِأَنَّ النَّاسَ کُلَّهُمْ عِیَالٌ عَلَی الْخَرَاجِ وَ أَهْلِهِ) .

ص:29


1- 1) .رجوع شود به وسائل الشیعة،ج 13،ص 214،باب 15 و 18 از ابواب«احکام المزارعة»

آن گاه امام دستور دیگری که جنبه اصولی و اساسی در امر خراج دارد به مالک می دهد و می فرماید:«باید توجّه تو در عمران و آبادی زمین بیش از توجهت به جمع آوری خراج باشد»؛ (وَ لْیَکُنْ نَظَرُکَ فِی عِمَارَةِ الْأَرْضِ أَبْلَغَ مِنْ نَظَرِکَ فِی اسْتِجْلَابِ الْخَرَاجِ) .

این دستور در واقع به این اشاره دارد که باید به منابع اصلی درآمد بازگشت کرد و آنها را حفظ نمود تا درآمدها ثابت و برقرار بماند و هر قدر منابع تقویت شود درآمدها افزون خواهد شد.

لذا امام علیه السلام در ادامه این بحث به عنوان ذکر دلیل می فرماید:«چون خراج جز با آبادانی به دست نمی آید و آن کس که بخواهد خراج را بدون عمران و آبادانی طلب کند شهرها را ویران و بندگان خدا را هلاک نموده و پایه های حکومتش متزلزل خواهد شد به گونه ای که بیش از مدت کمی دوام نخواهد داشت»؛ (لِأَنَّ ذَلِکَ لَا یُدْرَکُ إِلَّا بِالْعِمَارَةِ وَ مَنْ طَلَبَ الْخَرَاجَ بِغَیْرِ عِمَارَةٍ أَخْرَبَ الْبِلَادَ،وَ أَهْلَکَ الْعِبَادَ،وَ لَمْ یَسْتَقِمْ أَمْرُهُ إِلَّا قَلِیلاً) .

در واقع امام برای حکومتی که در بند عمران و آبادی نیست و تنها به فکر جمع آوری خراج است سه نتیجه شوم ذکر می فرماید:«نخست ویران شدن این زمین ها،زیرا عمران و آبادی جز با حمایت حکومت اسلامی میسر نمی شود.در طول تاریخ نیز دیده شده است در مناطقی که حکومت ها خراج سنگینی بر اراضی می بستند و به آبادی زمین نمی اندیشیدند،کشاورزان زمین ها را رها کرده و برای در امان ماندن از شر جمع آورندگان خراج به نقاط دیگر فرار می کردند.

دیگر اینکه مردم به هلاکت سوق داده می شوند،زیرا فقر دامان آنها را می گیرد و یکی از عوامل مهم هلاکت به معنای واقعی یا به معنای اجتماعی؛یعنی از دست دادن روحیه ها همان فقر است.

سومین نتیجه نیز از همین جا حاصل می شود،زیرا فقر عمومی سبب عدم

ص:30

همکاری توده های مردم بلکه شورش آنها بر ضد حکومت می گردد آن هم حکومتی که دستش خالی است و در آمدی ندارد.چنین حکومتی چند صباحی بیشتر نمی تواند خود را نگه دارد.

آن گاه امام علیه السلام به نکته مهم دیگری می پردازد و آن گرفتاری های مختلفی است که ممکن است برای کشاورزان اراضی خراجیه پیدا شود و نتوانند مال الخراج معین را بپردازند و باید مشمول تخفیف والی گردند.جالب اینکه امام روی عوامل مختلف انگشت می گذارد و آنها را یک یک برمی شمارد.

می فرماید:«بنابراین اگر رعایا از سنگینی خراج و یا آفت زدگی یا خشک شدن آب چشمه ها یا کمیِ باران و یا دگرگونی زمین بر اثر آب گرفتگی (و فساد بذرها) یا تشنگی شدید زراعت (و به دنبال آن کمبود محصول) به تو شکایت کنند،خراج آنها را به مقداری که امید داری کار آنها را اصلاح کند و بهبود بخشد، تخفیف ده»؛ (فَإِنْ شَکَوْا ثِقَلاً أَوْ عِلَّةً (1)،أَوِ انْقِطَاعَ شِرْبٍ أَوْ بَالَّةٍ (2)،أَوْ إِحَالَةَ (3)أَرْضٍ اغْتَمَرَهَا (4)غَرَقٌ،أَوْ أَجْحَفَ (5)بِهَا عَطَشٌ خَفَّفْتَ عَنْهُمْ بِمَا تَرْجُو أَنْ یَصْلُحَ بِهِ أَمْرُهُمْ) .

در اینجا امام اسباب شکایت کشاورزان را در شش چیز خلاصه کرده است:

نخست.همه چیز زمین و زراعت رو به راه است ولی مال الاجاره و خراجی که بر آن بسته شده سنگین و غیر عادلانه است.

دوم.آفتی به زراعت برسد؛از آفات زمینی و آسمانی و سبب کمبود یا نابودی

ص:31


1- 1) .«عِلّة»در اصل به معنای بیماری است و در اینجا به معنای آفاتی است که به گیاهان و درختان می رسد
2- 2) .«بالّة»به معنای تر کننده از ریشه«بلّ»بر وزن«حل»به معنای مرطوب شدن گرفته شده و«بالّة»در اینجا اشاره به باران و رطوبت های زمینی است که گیاهان را پرورش می دهد
3- 3) .«احالَة»در اصل به معنای تغییر یافتن است و در اینجا که اضافه به ارض (زمین) شده است اشاره به دگرگونی زمین بر اثر آب گرفتگی است که موجب گندیدن بذر گیاه و ثمر ندادن می شود
4- 4) .«إغْتَمَر»از ریشه«اغتمار»به معنای آب گرفتگی است
5- 5) .«أجْحَفَ»از ریشه«اجحاف»در اصل به معنای کندن پوست چیزی است.سپس به معنای به مشقت انداختن و بی اثر ساختن و خراب کردن آمده است

محصول شود.

سوم.زراعت هایی که با آب نهرها و قنات ها سیراب می شود بر اثر عوامل مختلف،آب نهر و قنات قطع شود و محصولی به دست نیاید و یا به اندازه مورد انتظار نباشد.

چهارم.در زمین هایی که دیمی است و با آب باران سیراب می شود،بر اثر خشکسالی و کمبود نزولات آسمانی گرفتار کمبود محصول شود.

پنجم.بر اثر سیلاب ها و آب گرفتگی زمین های زراعی همه یا قسمتی از محصول از میان برود یا فاسد گردد.

ششم.آب به اندازه کافی به زراعت نرسد.

تفاوت عامل ششم و سوم روشن است؛در عامل سوم سخن از قطع کامل آب بود؛ولی در مورد ششم سخن از کمبود آب است.

به هرحال در تمام این صورت ها والی باید توان کشاورزان را در نظر بگیرد و خراج هر کدام را به اندازه ای که گرفتار ضرر و زیان شده اند تخفیف دهد و یا حتی اگر به هیچ وجه توان ندارند به کلی از خراج معاف کند.

در دنیای امروز نیز حکومت هایی که مدیر و مدبر هستند تمام این امور را در نظر می گیرند و مالیات ها را به همان نسبت تخفیف می دهند.حتی گاهی چیزی به عنوان کمک به مالیات دهندگانی که گرفتار زیان شده اند می پردازند.

آن گاه امام علیه السلام به مالک اطمینان می دهد که تصور نکند تخفیف هایی که برای رعیت در این گونه موارد قائل می شود به زیان او تمام می گردد،بلکه این به تمام معنا سودآور و از جنبه های مادی و معنوی سرشار از فایده است.می فرماید:

«هرگز تخفیف هزینه هایی که به آنها می دهی بر تو گران نیاید،زیرا آن ذخیره ای خواهد بود که از طریق عمران کشورت به تو باز می گردانند و حکومت تو را زینت می بخشند و اضافه بر آن از تو به نیکی یاد می کنند و به سبب گسترش

ص:32

عدالت از سوی تو در میان آنها (و رضایت آنان از حکومتت) از آنان خرسند خواهی شد»؛ (وَ لَا یَثْقُلَنَّ عَلَیْکَ شَیْءٌ خَفَّفْتَ بِهِ الْمَؤُونَةَ عَنْهُمْ،فَإِنَّهُ ذُخْرٌ یَعُودُونَ بِهِ عَلَیْکَ فِی عِمَارَةِ بِلَادِکَ،وَ تَزْیِینِ وِلَایَتِکَ،مَعَ اسْتِجْلَابِکَ حُسْنَ ثَنَائِهِمْ،وَ تَبَجُّحِکَ (1)بِاسْتِفَاضَةِ الْعَدْلِ فِیهِمْ) .

امام علیه السلام در اینجا چهار نتیجه قابل توجّه برای تخفیف خراج در موارد بحرانی بیان می فرماید.

نخست اینکه:این تخفیف ها از بین نمی رود،بلکه سبب عمران و آبادی زمین ها می شود و در آینده،بهتر و بیشتر از آن بهره مند خواهی شد.

دوم.سبب آبرومندی و زینت حکومت می گردد،زیرا مردم احساس می کنند والی علاقه مند به آنهاست و در مشکلات با آنان هم درد است.

سوم.هرجا می نشینند تعریف و تمجید می کنند و پایه های حکومت از این طریق محکم می شود.

چهارم.خود والی نیز از رفتار خود به جهت گسترش عدالت شاد و مسرور می شود و روحیه تازه ای برای ادامه حکومتش می یابد.

از این تعبیرات استفاده می شود که حکومت در این گونه حوادثِ سخت نه تنها باید خراج و مالیات را تخفیف دهد،بلکه در صورت لزوم باید به آنها کمک نیز بکند و یقین داشته باشد این کمک ها باز می گردد.

شاهد این سخن جمله ای است که در روایت تحف العقول اضافه بر آنچه گفته شده آمده (و مرحوم سیّد رضی به هنگام گزینش آن را حذف کرده است) و آن جمله این است: «وَإِنْ سَأَلُوا مَعُونَةً عَلَی إِصْلَاحِ مَا یَقْدِرُونَ عَلَیْهِ بِأَمْوَالِهِمْ فَاکْفِهِمْ مَؤُونَتَه؛ هرگاه آنها کمکی از تو خواستند برای اصلاح کردن چیزی که با اموال خود قادر بر آن نیستند به آنها کمک کن». (2)

ص:33


1- 1) .«تَبَجُّحْ»به معنای مسرور شدن از ریشه«بَجْح»بر وزن«مدح»به معنای فرح و شادی گرفته شده است
2- 2) .تحف العقول،ص 92

سپس امام علیه السلام در تأکید این معنا می فرماید:«این در حالی است که می توانی با تقویت آنها از طریق ذخیره ای که نزدشان نهاده ای آنان را آسوده خاطر سازی و به جهت عدالت و مهربانی که آنها را به آن عادت داده ای نسبت به آنان مطمئن باشی»؛ (مُعْتَمِداً فَضْلَ قُوَّتِهِمْ،بِمَا ذَخَرْتَ عِنْدَهُمْ مِنْ إِجْمَامِکَ (1)لَهُمْ،وَ الثِّقَةَ مِنْهُمْ بِمَا عَوَّدْتَهُمْ مِنْ عَدْلِکَ عَلَیْهِمْ وَ رِفْقِکَ بِهِمْ) .

اشاره به اینکه حمایت از رعایا مخصوصاً در سختی ها و مشکلاتِ طاقت فرسا از یک سو سبب راحتی و آسایش خاطر آنها می شود و از سوی دیگر سبب اعتماد تو بر آنها که آن نیز خود مایه آرامش خاطر توست.

از مجموع این سخنان استفاده می شود که حکومت زمانی سامان می یابد که تکیه گاهش توده های مردم آن کشور باشد در غیر این صورت همیشه تنش ها و ناآرامی و شورش در گوشه ای از کشور حکم فرما خواهد بود؛شورش هایی که سرکوب کردن آن نفرت بیشتری برای حکومت به بار می آورد و اگر مانند بعضی از حکومت های زمان ما تکیه گاه حکومت های بیگانه باشد،مصیبت آن افزون خواهد شد،زیرا بیگانگان هرگز بدون منافع مهمی،از حکومت دیگری حمایت نخواهند کرد و نتیجه آن مستعمره شدن کشور اسلامی به وسیله بیگانگان از اسلام خواهد بود.

سپس امام علیه السلام به نتیجه این گونه ارفاق ها در حق رعیت پرداخته می فرماید:

«بسیار می شود در آینده برای تو گرفتاری هایی پیش می آید که اگر در دفع آنها بر این رعایا تکیه کنی با طیب خاطر آن را پذیرا می شوند (و در حل مشکل به تو یاری می دهند)»؛ (فَرُبَّمَا حَدَثَ مِنَ الْأُمُورِ مَا إِذَا عَوَّلْتَ فِیهِ عَلَیْهِمْ مِنْ بَعْدُ احْتَمَلُوهُ طَیِّبَةً أَنْفُسُهُمْ بِهِ) .

ص:34


1- 1) .«إجْمام»به معنای صراحت بخشیدن از ریشه«جموم»که به معنای اجتماع کردن است گرفته شده و ازآنجا که انسان به هنگام استراحت خاطری جمع دارد این واژه به آن اطلاق شده است

بدیهی است محبّت،ایجاد محبّت می کند و کمک به افراد وجدان آنها را بیدار می سازد و خود را مدیون محبّت کننده می بینند،بنابراین هرگاه مشکلی برای محبّت کننده پیش آید آنها با رضایت خاطر به کمک می شتابند و این بهترین سرمایه زمامداران برای اداره کشور و بقای حکومت است.

آن گاه امام در جمله ای کوتاه و پر معنا می فرماید:«زیرا عمران و آبادی،هر چه بر آن نِهی تحمل می کند»؛ (فَإِنَّ الْعُمْرَانَ مُحْتَمِلٌ مَا حَمَّلْتَهُ) .

اشاره به اینکه اساس کار و آنچه حرف اوّل را می زند عمران و آبادی است؛ اگر زمین های کشاورزی و سایر منابع درآمد مردمِ یک کشور آباد گردد و بنیه اقتصادی همه قوی شود هر مشکلی پیش آید قابل حل است.

آن گاه امام در پایان این سخن به نکته دیگری که عامل اصلی ویرانی کشورهاست اشاره کرده می فرماید:«ویرانی زمین تنها به علت فقر صاحبان آن حاصل می شود و فقر آنها تنها به سبب توجّه زمامداران به جمع مال و زراندوزی و بدگمانی به بقای حکومتشان و کم عبرت گرفتن (از سرنوشت زمامدارانِ پیشین) خواهد بود»؛ (وَ إِنَّمَا یُؤْتَی خَرَابُ الْأَرْضِ مِنْ إِعْوَازِ (1)أَهْلِهَا،وَ إِنَّمَا یُعْوِزُ أَهْلُهَا لِإِشْرَافِ أَنْفُسِ الْوُلَاةِ عَلَی الْجَمْعِ،وَ سُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقَاءِ،وَ قِلَّةِ انْتِفَاعِهِمْ بِالْعِبَرِ) .

مسائل اجتماعی و حوادثی که در کشورها می گذرد همواره علت و معلول یکدیگرند؛هنگامی که زمامداران بر اثر بی کفایتی یا ظلم بر مردم از آینده خود ناامید شوند و از تجارب پیشینیان در زمینه زمامداریِ صحیح بهره نگیرند دستپاچه می شوند و به جمع مال می پردازند؛گاه آن را در نقاط دور و نزدیک پنهان می سازند و گاه به بستگان خود منتقل می کنند و گاه به کشورهای خارج اگر محل مورد اطمینانی داشته باشند انتقال می دهند و همین امر باعث ویرانی زمین ها و منابع اقتصادی و فقر عمومی می شود و ارکان حکومت را متزلزل

ص:35


1- 1) .«إعْواز»به معنای کمبود و فقر است

می سازد.تجربه نشان داده است که این گونه افراد کمتر می توانند از اموالی که گرد آورده اند بهره بگیرند.نمونه های آن را حتی در عصر خود درباره شاهان گذشته دیده و شنیده ایم.

این نکته نیز شایان توجّه است که بسیاری از برنامه های عمرانی زمان می طلبد و هرگاه زمامداران امید به بقای خود نداشته باشند زیر بار چنین برنامه هایی نمی روند و طبعاً برنامه های عمرانی تعطیل می شود و فقر دامان توده های مردم را می گیرد.

نیز اگر زمامداران دفتر تاریخ را دربرابر خود بگشایند و هر روز صفحه ای از آن را بنگرند به زودی به اشتباهات خویش پی می برند؛ولی غرور یا غفلت مانع از این کار می شود.

شگفت اینکه بعضی از شارحان نهج البلاغه احتمال داده اند جمله (وَ سُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقَاءِ) به این معناست که آنها مرگ را فرموش می کنند و گمان می کنند سالیان دراز زنده اند در حالی که این عبارت هرگز تاب چنین تفسیری را ندارد، زیرا سوء ظن را در واقع به معنای حسن ظن تفسیر کرده اند.

***

ص:36

بخش هجدهم

اشاره

ثُمَّ انْظُرْ فِی حَالِ کُتَّابِکَ فَوَلِّ عَلَی أُمُورِکَ خَیْرَهُمْ،وَ اخْصُصْ رَسَائِلَکَ الَّتِی تُدْخِلُ فِیهَا مَکَایِدَکَ وَ أَسْرَارَکَ بِأَجْمَعِهِمْ لِوُجُوهِ صَالِحِ الْأَخْلَاقِ مِمَّنْ لَا تُبْطِرُهُ الْکَرَامَةُ،فَیَجْتَرِئَ بِهَا عَلَیْکَ فِی خِلَافٍ لَکَ بِحَضْرَةِ مَلَإٍ وَ لَا تَقْصُرُ بِهِ الْغَفْلَةُ عَنْ إِیرَادِ مُکَاتَبَاتِ عُمِّالِکَ عَلَیْکَ،وَ إِصْدَارِ جَوَابَاتِهَا عَلَی الصَّوَابِ عَنْکَ،فِیمَا یَأْخُذُ لَکَ وَ یُعْطِی مِنْکَ،وَ لَا یُضْعِفُ عَقْداً اعْتَقَدَهُ لَکَ،وَ لَا یَعْجِزُ عَنْ إِطْلَاقِ مَا عُقِدَ عَلَیْکَ،وَ لَا یَجْهَلُ مَبْلَغَ قَدْرِ نَفْسِهِ فِی الْأُمُورِ،فَإِنَّ الْجَاهِلَ بِقَدْرِ نَفْسِهِ یَکُونُ بِقَدْرِ غَیْرِهِ أَجْهَلَ.ثُمَّ لَا یَکُنِ اخْتِیَارُکَ إِیَّاهُمْ عَلَی فِرَاسَتِکَ وَ اسْتِنَامَتِکَ وَ حُسْنِ الظَّنِّ مِنْکَ،فَإِنَّ الرِّجَالَ یَتَعَرَّضُونَ لِفِرَاسَاتِ الْوُلَاةِ بِتَصَنُّعِهِمْ وَ حُسْنِ خِدْمَتِهِمْ،وَ لَیْسَ وَرَاءَ ذَلِکَ مِنَ النَّصِیحَةِ وَ الْأَمَانَةِ شَیْءٌ.وَ لَکِنِ اخْتَبِرْهُمْ بِمَا وُلُّوا لِلصَّالِحِینَ قَبْلَکَ،فَاعْمِدْ لِأَحْسَنِهِمْ کَانَ فِی الْعَامَّةِ أَثَراً، وَ أَعْرَفِهِمْ بِالْأَمَانَةِ وَجْهاً،فَإِنَّ ذَلِکَ دَلِیلٌ عَلَی نَصِیحَتِکَ لِلَّهِ وَ لِمَنْ وُلِّیتَ أَمْرَهُ.

وَ اجْعَلْ لِرَأْسِ کُلِّ أَمْرٍ مِنْ أُمُورِکَ رَأْساً مِنْهُمْ،لَا یَقْهَرُهُ کَبِیرُهَا وَ لَا یَتَشَتَّتُ عَلَیْهِ کَثِیرُهَا،وَ مَهْمَا کَانَ فِی کُتَّابِکَ مِنْ عَیْبٍ فَتَغَابَیْتَ عَنْهُ أُلْزِمْتَه.

ترجمه

سپس در وضع دبیران و منشیانت دقت کن و کارهایت را به بهترین آنها بسپار.نامه های سرّی خود را که در بر دارنده نقشه ها و اسرار مخفی است،در اختیار کسی قرار ده که بیش از همه دارای فضایل اخلاقی باشد.از کسانی باشد که مقام و موقعیت،او را مست و مغرور نسازد تا جرأت کند در حضور بزرگان و سران مردم با تو مخالفت و گستاخی ورزد.کسی که در رساندن نامه های

ص:37

کارگزارانت به تو و گرفتن پاسخ های صحیح آن،از تو غافل نشود،خواه از اموری باشد که برای تو دریافت می دارد یا از سوی تو می بخشد.کسی باشد که هرگاه قراردادی برای تو ببندد سست نبندد و هرگاه قراردادی بر ضد تو بسته شد،از یافتن راه حل آن عاجز نماند.کسی که از ارزش و قدر خویش در امور مختلف بی خبر نباشد،زیرا آن کس که به قدر و منزلت خویش جاهل است نسبت به قدر و منزلت دیگران جاهل تر خواهد بود.

سپس در انتخاب این منشیان هرگز به فراست و هوشیاری خود،و اعتماد شخصی و حسن ظن خویش قناعت مکن،زیرا افراد (فرصت طلب) برای جلب توجّه زمامداران به ظاهرسازی و خوش خدمتی می پردازند در حالی که در ماورای این ظاهرِ جالب هیچ گونه خیرخواهی و امانت داری وجود ندارد.

آنها را از طریق مقاماتی که برای حاکمان صالح پیش از تو داشته اند بیازمای و بر کسانی اعتماد کن که در میان مردم بهترین آثار نیک را گذارده اند و در امانت داری معروف ترند.اگر چنین کنی این دلیل بر خیرخواهی و اطاعت تو از پروردگار است،همچنین اطاعت از کسی که ولایت را از طرف او پذیرفته ای (یعنی امام و پیشوای تو).

برای هر بخشی از کارهایت رئیس و سرپرستی از میان آنها انتخاب کن؛کسی که کار مهم او را مغلوب و درمانده نسازد و کثرت کارها پریشانش نکند و (باید بدانی) هر عیبی در منشیان مخصوص تو یافت شود که تو از آن بی خبر بمانی مسئول آن خواهی بود.

شرح و تفسیر: منشیان و کارگزاران

منشیان و کارگزاران

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه درباره منشیان مخصوص و حافظان

ص:38

قراردادها و نامه های سرّی و محرمانه دستورات مهمی صادر می کند.می فرماید:

«سپس در وضع دبیران و منشیانت دقت کن و کارهایت را به بهترین آنها بسپار»؛ (ثُمَّ انْظُرْ فِی حَالِ کُتَّابِکَ فَوَلِّ عَلَی أُمُورِکَ خَیْرَهُمْ) .

تعبیر به«خیرهم»تعبیر جامعی است که تمام اوصاف برجسته را که لازمه چنین مقام حساسی است شامل می شود.

آن گاه امام در ادامه این سخن به شرایط کسانی می پردازد که نامه های سرّی و محرمانه و قراردادهای حساس را در اختیار دارند.می فرماید:«نامه های سرّی خود را که در بر دارنده نقشه ها و اسرار مخفی است،در اختیار کسی قرار ده که بیش از همه دارای فضایل اخلاقی باشد»؛ (وَ اخْصُصْ رَسَائِلَکَ الَّتِی تُدْخِلُ فِیهَا مَکَایِدَکَ (1)وَ أَسْرَارَکَ بِأَجْمَعِهِمْ لِوُجُوهِ صَالِحِ الْأَخْلَاقِ) .

آن گاه امام این فضایل مهم اخلاقی را که باید دبیرانِ مخصوص،واجد آن باشند در پنج چیز خلاصه می کند.

نخست می فرماید:«از کسانی باشد که مقام و موقعیت،او را مست و مغرور نسازد تا جرأت کند در حضور بزرگان و سران مردم با تو مخالفت و گستاخی ورزد»؛ (مِمَّنْ لَا تُبْطِرُهُ (2)الْکَرَامَةُ،فَیَجْتَرِئَ بِهَا عَلَیْکَ فِی خِلَافٍ لَکَ بِحَضْرَةِ مَلَإٍ) .

بسیار شده که افراد کم ظرفیت هنگامی که مقام والا و ویژه ای پیدا می کنند چنان مغرور می شوند که حتی به کسی که این مقام را به آنها سپرده گستاخی می کنند گویا زمام اختیار او را نیز به دست خود می دانند و کراراً دیده شده است که همین مسئله قاتل جان آنها شده و مقام بالاتر نه فقط او را برکنار ساخته،بلکه به مجازات سختی گرفتار نموده است.

ص:39


1- 1) .«مَکاید»جمع مکیدة به معنای حیله و چاره های پنهانی برای حل مشکلات است
2- 2) .«تُبْطِرُه»از ریشه«بَطَر»بر وزن«بشر»به معنای طغیان و غرور بر اثر فزونی نعمت یا رسیدن به مقام و قدرت گرفته شده است

در دومین وصف می فرماید:«کسی که در رساندن نامه های کارگزارانت به تو و گرفتن پاسخ های صحیح آن،از تو،غافل نشود.خواه از اموری باشد که برای تو دریافت می دارد یا از سوی تو می بخشد»؛ (وَ لَا تَقْصُرُ بِهِ الْغَفْلَةُ عَنْ إِیرَادِ مُکَاتَبَاتِ عُمِّالِکَ عَلَیْکَ،وَ إِصْدَارِ جَوَابَاتِهَا عَلَی الصَّوَابِ عَنْکَ،فِیمَا یَأْخُذُ لَکَ وَ یُعْطِی مِنْکَ) .

اشاره به اینکه این دبیران و منشیان واسطه در میان زمامدار و کارگزاران او هستند؛دستوراتِ مهم و فرمان های لازم را باید برسانند و تقاضاهای کارگزاران را نیز منتقل نمایند.لحظه ای غفلت ممکن است سبب نابسامانی های زیادی گردد.به همین دلیل باید این افراد کاملاً هوشیار و بیدار باشند نه غافل و بی خبر.

در سومین وصف می افزاید:«کسی باشد که هرگاه قراردادی برای تو ببندد سست نبندد»؛ (وَ لَا یُضْعِفُ عَقْداً اعْتَقَدَهُ لَکَ) .

زیرا قراردادها در صورتی ارزش دارد که محکم و غیر قابل تردید و خالی از هرگونه ضعف،سستی و ابهام باشد مبادا طرف قرارداد از نقاط ضعف استفاده کند و هر زمان موافق میل خود نبیند به فسخ قرارداد اقدام کند.

آنچه در این وصف آمد مربوط به عقد قراردادهاست.در وصف چهارم درباره فسخ قراردادها سخن می گوید و می فرماید:«و هرگاه قراردادی بر ضد تو بسته شده از یافتن راه حلّ آن عاجز نماند»؛ (وَ لَا یَعْجِزُ عَنْ إِطْلَاقِ مَا عُقِدَ عَلَیْکَ) .

نه اینکه ظلم و ستم کند و پایبند به قرارداد نباشد،بلکه پیش بینی های لازم را در قرارداد اعمال کند که به هنگام بروز پاره ای از مشکلات بتواند راه چاره را بیابد.

در پنجمین و آخرین وصف می فرماید:«کسی که از ارزش و قدر خویش در امور مختلف بی خبر نباشد،زیرا آن کس که به قدر و منزلت خویش جاهل است

ص:40

نسبت به قدر و منزلت دیگران جاهل تر خواهد بود»؛ (وَ لَا یَجْهَلُ مَبْلَغَ قَدْرِ نَفْسِهِ فِی الْأُمُورِ،فَإِنَّ الْجَاهِلَ بِقَدْرِ نَفْسِهِ یَکُونُ بِقَدْرِ غَیْرِهِ أَجْهَلَ) .

اشاره به اینکه دبیران و منشیان مخصوص باید هم موقعیت خود را به خوبی بفهمند و هم موقعیت مخاطبان را تا بتوانند با هرکس موافق موقعیتش مکاتبه کنند و نیز توان خویش را در کارها بدانند تا بتوانند توان دیگران را هم درک کنند و با حکم و درایت با مردم رفتار نمایند.

از آنچه در بالا درباره صفات دبیران ذکر شد به خوبی استفاده می شود که امام علیه السلام بر خلاف آنچه در دنیای امروز و دیروز معمول بوده است همه جا بر ضوابط و ارزش ها و شایستگی ها تکیه می کند،نه بر مسائل عاطفی و روابط و دوستی ها.بسیار دیده ایم افرادی که به قدرت می رسند دوستان و بستگان و خویشاوندان خود را در گرد خود مهره چینی می کنند بی آنکه ارزش و قدرت آنها را برای کارهای بزرگ حساب کرده باشند و به عکس افراد لایق و باارزش و قدرتمند را که با آنها رابطه عاطفی خاصی ندارند کنار می زنند.

آن گاه امام بعد از ذکر صفات لازم برای انتخاب دبیران و منشیان مخصوص به طرز تشخیص این صفات و تحقق آنها در افراد می پردازد و راه شناسایی افراد را با این صفات به مالک نشان می دهد.

می فرماید:«سپس در انتخاب این منشیان هرگز به فراست و هوشیاری خود،و اعتماد شخصی و حسن ظن خویش قناعت مکن،زیرا افراد (فرصت طلب) برای جلب توجّه زمامداران به ظاهرسازی و خوش خدمتی می پردازند در حالی که در ماورای این ظاهرِ جالب هیچ گونه خیرخواهی و امانت داری وجود ندارد»؛ (ثُمَّ لَا یَکُنِ اخْتِیَارُکَ إِیَّاهُمْ عَلَی فِرَاسَتِکَ (1)

ص:41


1- 1) .«فِراسَة»به معنای درک درون افراد با ظن صائب است.به بیان دیگر هوشیاری و مهارت در شناخت باطن و ظاهر امور.این واژه در اصل به معنای صید کردن است و به همین مناسبت در مسائل مربوط به هوشیاری نیز به کار رفته است

وَ اسْتِنَامَتِکَ (1)وَ حُسْنِ الظَّنِّ مِنْکَ،فَإِنَّ الرِّجَالَ یَتَعَرَّضُونَ لِفِرَاسَاتِ الْوُلَاةِ بِتَصَنُّعِهِمْ (2)وَ حُسْنِ خِدْمَتِهِمْ،وَ لَیْسَ وَرَاءَ ذَلِکَ مِنَ النَّصِیحَةِ وَ الْأَمَانَةِ شَیْءٌ) .

این یک واقعیت مهم است،کسانی که در پی احراز مقامات بالا هستند سعی می کنند خود را در نظر زمامداران افرادی امین،پرکار،هوشیار و فعال نشان بدهند تا از این طریق توجّه آنها را به خود جلب کنند و چون بر مرکب مراد سوار شدند دست به سوء استفاده و خیانت بزنند.به همین دلیل نباید به ظاهر سخنان و اعمالی را که در آغاز کار انجام می دهند دلخوش کرد.همچنین حسن ظن و اعتماد شخصی و اعتقاد به هشیاری خویشتن را در این گونه موارد باید کنار گذاشت و برای حسن انتخاب کارگزاران و معاونان و منشیان و مانند آنها به سراغ معیارهای دیگری رفت؛معیارهایی که کاملاً قابل اعتماد و کمتر خطاپذیر است؛ همان معیارهایی که امام در جمله های بعد به آن اشاره فرموده است.

می فرماید:«آنها را از طریق مقاماتی که برای حاکمان صالح پیش از تو داشته اند بیازمای»؛ (وَ لَکِنِ اخْتَبِرْهُمْ بِمَا وُلُّوا لِلصَّالِحِینَ قَبْلَکَ) .

این مسأله معیار بسیار اطمینان بخشی است،هرگاه دیدی فلان شخص سال ها با حکومت های صالح همکاری داشته و مورد قبول آنها بوده می توان فهمید که او شخص لایق و درستکاری است؛ولی اگر در پرونده زندگی او همکاری با ناصالحان و قبول پست هایی از سوی زمامداران سوء وجود داشته باشد باید از او صرف نظر کرد.

ص:42


1- 1) .«استِنامَة»به معنای آرامش و اعتماد و اطمینان است.از ریشه«نوم»به معنای خواب گرفته شده،زیراانسان در حالت خواب به آرامش دست می یابد
2- 2) .«تَصَنُّعْ»به معنای ظاهرسازی و تلاش برای خوب نشان دادن شخص یا چیزی است.از ریشه«صنع»و«صنعت»گرفته شده و هنگامی که به باب تفعل می رود به معنای تکلف برای ساختن چیزی است

امام علیه السلام در بخش های پیشین همین عهدنامه درباره وزیران به همین نکته اشاره کرد و فرمود: «إِنَّ شَرَّ وُزَرَائِکَ مَنْ کَانَ لِلْأَشْرَارِ قَبْلَکَ وَزِیراً؛ بدترین وزرای تو کسانی هستند که وزیر زمامداران شرور قبل از تو بوده اند».

کوتاه سخن اینکه اشخاص را از سوابق آنها باید شناخت و به ظواهر فعلی آنها که گاه برای فریفتن زمامدران و جلب توجّه آنهاست قناعت نکرد.

سپس به معیار دومی برای این انتخاب اشاره کرده می فرماید:«و بر کسانی اعتماد کن که در میان مردم بهترین آثار نیک را گذارده اند و در امانت داری معروف ترند»؛ (فَاعْمِدْ لِأَحْسَنِهِمْ کَانَ فِی الْعَامَّةِ أَثَراً،وَ أَعْرَفِهِمْ بِالْأَمَانَةِ وَجْهاً) .

به یقین قضاوت توده های مردم درباره اشخاص یکی از بهترین طرق شناسایی آنهاست.

در فرمایش های امام،اوایل همین عهدنامه این جمله را داشتیم: «إِنَّمَا یُسْتَدَلُّ عَلَی الصَّالِحِینَ بِمَا یُجْرِی اللّهُ لَهُمْ عَلَی أَلْسُنِ عِبَادِهِ؛ برای تشخیص افراد صالح از آنچه خداوند بر زبان بندگانش (و توده های مردم) جاری می سازد می توان بهره گرفت».

سپس امام در پایان این سخن می فرماید:«اگر چنین کنی این دلیل بر خیرخواهی و اطاعت تو از پروردگار است،همچنین اطاعت از کسی که ولایت را از طرف او پذیرفته ای (یعنی امام و پیشوای تو)»؛ (فَإِنَّ ذَلِکَ دَلِیلٌ عَلَی نَصِیحَتِکَ لِلَّهِ وَ لِمَنْ وُلِّیتَ أَمْرَهُ) .

این احتمال نیز در جمله «لِمَنْ وُلیّتَ أمرَه» هست که منظور از آن مردم باشند؛ یعنی دقت در انتخاب منشیان مخصوص،نشانه خیرخواهی در پیشگاه خدا و خیرخواهی در مورد مردمی است که بخشی از حکومت بر آنها را برعهده گرفته ای.یعنی اگر در انتخاب منشیان مخصوص دقت های لازم را از طرقی که برای تو شرح دادم به کار گیری و آنها را بر اساس حسن ظن و هوشیاری شخصی

ص:43

خود انتخاب نکنی این دلیل بر آن است که حق این امانت الهی (زمامداری) و خیرخواهی رعایا را انجام داده ای.

سپس امام علیه السلام در پایان این فقره از عهدنامه به دو موضوع مهم دیگر درباره منشیان مخصوص و دبیران اشاره می کند که نخستین آنها درباره لزوم تقسیم کار در میان آنهاست.می فرماید:«برای هر بخشی از کارهایت رئیس و سرپرستی از میان آنها انتخاب کن؛کسی که کار مهم او را مغلوب و درمانده نسازد و کثرت کارها پریشانش نکند»؛ (وَ اجْعَلْ لِرَأْسِ کُلِّ أَمْرٍ مِنْ أُمُورِکَ رَأْساً مِنْهُمْ،لَا یَقْهَرُهُ کَبِیرُهَا وَ لَا یَتَشَتَّتُ عَلَیْهِ کَثِیرُهَا) .

اشاره به اینکه تقسیم کار باید به صورتی انجام گیرد که مسئولیت هر یک از آنان روشن شود؛مثلاً بخشی از نامه ها مربوط به پیمان های صلح،قراردادها اعم از قراردادهای مربوط به خارج و قراردادهای داخلی درباره زمین های کشاورزی و مانند آن است که باید مسئول معینی داشته باشد.بخش دیگری نامه های محرمانه است که احتیاج به مدیریت خاصی دارد و بخشی مربوط به نامه های فرمانداران و استانداران و امثال آنها و قسمتی مربوط به تظلم های مردم مظلوم و ستمدیده است.هر یک از اینها باید مسئول خاصی داشته باشد؛مسئولانی که دارای این دو صفت باشند؛نه از کارهای بزرگ بهراسند و نه کثرت کار آنها را پریشان و درمانده کند.

بعضی از شارحان نهج البلاغه این دستور را تنها ناظر به دبیران و منشیان مخصوص ندانسته اند،بلکه به تمام کارهای مملکتی اشاره می دانند.مفهوم آن این است که بخشی از کارها باید به دست وزیری سپرده شود و وزارت خانه او ناظر به امور معینی باشد بی آنکه تداخلی در کارها رخ دهد و یا کاری بدون سرپرست و مسئول باقی بماند. (1)

ص:44


1- 1) .شرح نهج البلاغه علّامه خویی،ج 4،ص 92

ولی دستور بعد که مربوط به کتّاب است با توجّه به اینکه پیش از این نیز در این فراز از عهدنامه سخن از کتّاب در میان بوده قرینه می شود که این جمله نیز ناظر به کاتبان باشد،هرچند ملاکِ آن دیگران را شامل شود.

بعضی معتقدند تقسیم کار حکومت به این صورت که امیرمؤمنان علی علیه السلام در این عهدنامه به آن اشاره کرده از اموری است که در قرن های اخیر پیدا شده و در گذشته به این صورت وجود نداشت؛ولی همان گونه که ملاحظه می کنید امام آنچه را در این زمینه لازم بوده با ظرافت خاصی بیان فرموده است.

در دومین دستور به این نکته اشاره می فرماید که تعیین مسئول برای هر کار، سلب مسئولیت از تو نمی کند؛تو نیز با آنها مسئولیت مشترک داری.می فرماید:

«و (باید بدانی) هر عیبی در منشیان مخصوص تو یافت شود که تو از آن بی خبر بمانی مسئول خواهی بود»؛ (وَ مَهْمَا کَانَ فِی کُتَّابِکَ مِنْ عَیْبٍ فَتَغَابَیْتَ (1)عَنْهُ أُلْزِمْتَه) .

این همان چیزی است که از آن به مسئولیت مشترک تعبیر می شود و اشاره به آن است که تعیین مسئول برای هر کار سلب مسئولیت از مقامی بالاتر نمی کند، چرا که او باید در عین تقسیم کار و مدیریت ها،بر وضع مدیران خود نظارت مستمر داشته باشد همان گونه که در دنیای امروز نیز چنین است که اگر مدیری در فلان وزارتخانه دست به کار خلافی زد وزیر را احضار می کنند و از او بازخواست می نمایند و به این ترتیب درباره کارهای مهم نظارت مضاعف صورت می گیرد و سبب استحکام برنامه های اجرایی حکومت خواهد شد.

***

ص:45


1- 1) .«تَغابَیْتَ»از ریشه«تَغابی»همان گونه که پیش از این هم اشاره شد به معنای تغافل از ریشه«غَباوة»به معنای جهل و بی خبری گرفته شده است گویا کسی که خود را به فراموشی و تغافل می زند درباره آن امر جاهل و بی خبر است

ص:46

بخش نوزدهم

اشاره

ثُمَّ اسْتَوْصِ بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِی الصِّنَاعَاتِ،وَ أَوْصِ بِهِمْ خَیْراً:الْمُقِیمِ مِنْهُمْ وَ الْمُضْطَرِبِ بِمَالِهِ،وَ الْمُتَرَفِّقِ بِبَدَنِهِ،فَإِنَّهُمْ مَوَادُّ الْمَنَافِعِ،وَ أَسْبَابُ الْمَرَافِقِ وَ جُلَّابُهَا مِنَ الْمَبَاعِدِ وَ الْمَطَارِحِ،فِی بَرِّکَ وَ بَحْرِکَ،وَ سَهْلِکَ وَ جَبَلِکَ،وَ حَیْثُ لَا یَلْتَئِمُ النَّاسُ لِمَوَاضِعِهَا،وَ لَا یَجْتَرِءُونَ عَلَیْهَا،فَإِنَّهُمْ سِلْمٌ لَا تُخَافُ بَائِقَتُهُ، وَ صُلْحٌ لَا تُخْشَی غَائِلَتُهُ.وَ تَفَقَّدْ أُمُورَهُمْ بِحَضْرَتِکَ وَ فِی حَوَاشِی بِلَادِکَ.

وَ اعْلَمْ-مَعَ ذَلِکَ-أَنَّ فِی کَثِیرٍ مِنْهُمْ ضِیقاً فَاحِشاً،وَ شُحّاً قَبِیحاً،وَ احْتِکَاراً لِلْمَنَافِعِ،وَ تَحَکُّماً فِی الْبِیَاعَاتِ،وَ ذَلِکَ بَابُ مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ،وَ عَیْبٌ عَلَی الْوُلَاةِ، فَامْنَعْ مِنَ الِاحْتِکَارِ،فَإِنَّ رَسُولَ اللّهِ-صلی اللّه علیه و آله و سلم-مَنَعَ مِنْهُ.

وَ لْیَکُنِ الْبَیْعُ بَیْعاً سَمْحاً:بِمَوَازِینِ عَدْلٍ وَ أَسْعَارٍ لَا تُجْحِفُ بِالْفَرِیقَیْنِ مِنَ الْبَائِعِ وَ الْمُبْتَاعِ.فَمَنْ قَارَفَ حُکْرَةً بَعْدَ نَهْیِکَ إِیَّاهُ فَنَکِّلْ بِهِ،وَ عَاقِبْهُ فِی غَیْرِ إِسْرَافٍ.

ترجمه

سپس درباره تجار و صاحبان صنایع نخست به خودت توصیه کن (که مراقب حفظ و تقویت آنان باشی) و نیز دیگران را به خیر و نیکی با آنان سفارش نما.

(در این توصیه) بین بازرگانانی که در مراکز تجاری اقامت دارند و یا آنها که سیار و در گردش اند و نیز صنعتگران و کارگرانی که با نیروی جسمانی خود به کار می پردازند،تفاوت مگذار،زیرا آنها منابع اصلی منفعت (مردم) و اسباب آسایش (جامعه) هستند و مال التجاره های مفید را از سرزمین های بعید و دور دست،از صحرا و دریا و سرزمین های هموار و ناهموارِ محل حکومت تو و از مناطقی که

ص:47

عموم مردم با آن سر و کاری ندارند و (حتی) جرأت رفتن به آن را نیز در خود نمی بینند،گردآوری می کنند،زیرا آنها (بازرگانان،پیشه وران و صنعتگران) مردم سالمی هستند که بیمی از ضرر آنها نمی رود و صلح دوستانی که خوف خیانت و نیرنگ آنها نیست.کارهای آنها را پیگیری کن و سامان ده چه آنها که در حضور تو (و مرکز فرمانداریت) زندگی می کنند و چه آنها که در گوشه و کنار کشورت هستند.

و بدان! با تمام آنچه گفتم در میان آنها جمع کثیری هستند به شدت تنگ نظر و بخیلِ زشت کار و احتکار کننده مواد مورد نیاز مردم و اجحاف کننده در تعیین قیمت ها و اینها موجب زیان برای توده مردم و عیب و ننگ بر زمامدارانند.

از احتکار (به شدت) جلوگیری کن،چرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن منع فرمود و باید معاملات با شرایط آسان صورت گیرد:با موازین عدل و نرخ هایی که نه به فروشنده زیان رساند و نه به خریدار،و هر گاه کسی بعد از نهی تو از احتکار،دست به چنین کاری زند او را کیفر ده؛ولی (هرگز) در مجازات زیاده روی نکن.

شرح و تفسیر: تجارت و صنعت را این گونه سامان ده

تجارت و صنعت را این گونه سامان ده

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه خود به گروه ششم از گروه های اجتماعی پرداخته و در این زمینه سفارش های مهمی به مالک اشتر دارد.

نخست می فرماید:«سپس درباره تجار و صاحبان صنایع نخست به خودت توصیه کن (که مراقب حفظ و تقویت آنان باشی) و نیز دیگران را به خیر و نیکی

ص:48

با آنان سفارش نما»؛ (ثُمَّ اسْتَوْصِ (1)بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِی الصِّنَاعَاتِ،وَ أَوْصِ بِهِمْ خَیْراً) .

براین پایه زمامدار،نخست باید خودش نسبت به این گروه اجتماعیِ فعال، حساس باشد و سپس اهمّیّت آنها را به دیگران گوشزد نماید.

این احتمال نیز در جمله«استوص»هست که هر گاه دیگران نسبت به این گروه سفارش های مثبتی کنند،سفارش آنان را بپذیر و جامه عمل به آن بپوشان.

آن گاه امام به گروه های مختلف تجار و صاحبان صنایع اشاره کرده می فرماید:

«(در این توصیه) بین بازرگانانی که در مراکز تجاری اقامت دارند و یا آنها که سیار و در گردش اند و نیز صنعتگران و کارگرانی که با نیروی جسمانی خود به کار می پردازند،تفاوت مگذار»؛ (الْمُقِیمِ مِنْهُمْ وَ الْمُضْطَرِبِ (2)بِمَالِهِ وَ الْمُتَرَفِّقِ (3)بِبَدَنِهِ) .

روشن است که تجار دو گروه اند؛گروهی مرکز ثابت دارند و عده ای دائماً اموال تجارتی را از نقطه ای به نقطه دیگر و از آن نقطه به نقطه ثالثی می برند و مواد مورد نیاز مردم را به آنها می رسانند.سرمایه اصلی صنعتگران نیروی بدنی آنهاست که با آن برای رفع نیازهای مردم تلاش و کوشش می کنند.

سپس امام علیه السلام به فلسفه تجارت و آثار مثبت آن-در برابر کسانی که تجار را سربار جامعه می دانند-پرداخته می فرماید:«زیرا آنها منابع اصلی منفعت (مردم) و اسباب آسایش (جامعه) هستند و مال التجاره های مفید را از سرزمین های بعید و دور دست،از صحرا و دریا و سرزمین های هموار و ناهموارِ محل حکومت تو و از مناطقی که عموم مردم با آن سر و کاری ندارند و (حتی) جرأت رفتن به آن

ص:49


1- 1) .«استوص»از ریشه«وصیت»به معنای پذیرش وصیت آمده است و به تعبیر دیگر خویشتن را سفارش به چیزی کردن در مقابل«أوص»که به معنای سفارش به دیگران است
2- 2) .«المضطرب»در اینجا به معنای تاجر سیار است که از نقطه ای به نقطه دیگر برای فروش اموال خودمسافرت می کند.از ریشه«ضرب فی الارض»که یکی از معانی آن سیر کردن در زمین است گرفته شده
3- 3) .«المترفق ببدنه»در اینجا به معنای کارگر و کسانی است که با نیروی جسمانی خود به تولید مشغولند.از ریشه«رفق»بر وزن«وفق»به معنای مدارا و همراهی کردن گرفته شده است

را نیز در خود نمی بینند،گردآوری می کنند»؛ (فَإِنَّهُمْ مَوَادُّ الْمَنَافِعِ،وَ أَسْبَابُ الْمَرَافِقِ (1)،وَ جُلَّابُهَا (2)مِنَ الْمَبَاعِدِ (3)وَ الْمَطَارِحِ (4)،فِی بَرِّکَ وَ بَحْرِکَ،وَ سَهْلِکَ وَ جَبَلِکَ، وَ حَیْثُ لَا یَلْتَئِمُ النَّاسُ لِمَوَاضِعِهَا،وَ لَا یَجْتَرِءُونَ عَلَیْهَا) .

امام علیه السلام سپس با دو جمله اهمّیّت موقعیت بازرگانان با ایمان را بیان کرده می فرماید:«زیرا آنها (بازرگانان،پیشه وران و صنعتگران) مردم سالمی هستند که بیمی از ضرر آنها نمی رود و صلح دوستانی که خوف خیانت و نیرنگ آنها نیست»؛ (فَإِنَّهُمْ سِلْمٌ لَا تُخَافُ بَائِقَتُهُ (5)،وَ صُلْحٌ لَا تُخْشَی غَائِلَتُهُ (6)) .

بر خلاف آنچه بعضی می پندارند،تجار سربار جامعه اقتصادی و واسطه ناسالم نیستند (مشروط به اینکه به وظایف صنفی خود درست عمل کنند) و فلسفه آن را چنان که گفتیم امیرمؤمنان علی علیه السلام در عبارات بالا شرح داده است.

می دانیم هر منطقه ای در روی زمین،تولیدهای کشاورزی و صنعتی خاص خود را دارد و اگر این تولیدات به مناطق دیگر منتقل نشود هم آنها گرفتار خسارت فوق العاده می شوند و هم مناطق دیگر محروم می مانند و اگر نقل و انتقال تجاری صورت نگیرد یک منطقه ممکن است نسبت به چیزی گرفتار قحطی و منطقه دیگر دچار فزونی بی حد و حساب شود.بازرگانان نقش تعدیل اقتصادی را در کشورهای جهان و در شهرهای مختلف یک کشور دارند و آنها که

ص:50


1- 1) .«المرافق»به معنای وسایل آسایش است
2- 2) .«جلاب»جمع جالب به معنای وارد کننده و گردآوری نماینده است
3- 3) .«المباعد»جمع«مبعد»به معنای نقطه دور دست است
4- 4) .«المطارح»جمع«مطرح»به معنای نقطه دور دست است
5- 5) .«بائقة»به معنای ستم کردن و ایجاد حادثه وحشتناک است از ریشه«بوؤق»بر وزن«حقوق»به معنای فاسد شدن و هلاک گشتن است
6- 6) .«غائلة»به معنای شر از ریشه«غول»بر وزن«قول»است که در اصل به معنای فسادی است که به طور پنهانی در چیزی نفوذ می کند،لذا به قتل های مخفی و ترور«غیله»گفته می شود

برای این کار به نقاط دور و نزدیک می روند گاه حتی جان خود را نیز به خطر می افکنند.

درست است که آنها دنبال منافع خویش اند؛ولی در کنار تأمین منافع شخصی یک منفعت بزرگ اجتماعی برای مردم یک کشور یا کشورهای مختلف جهان دارند.آنها به مجرد اینکه احساس کنند فلان جنس در فلان منطقه نسبت به منطقه دیگر ارزان تر است به سوی آن منطقه هجوم می آورند و اجناس اضافی آن منطقه را به منطقه ای که آن جنس کمیاب است می برند تا سودی عایدشان شود؛ ولی این سود انگیزه ای برای بهره مندی هر دو نقطه می گردد.

آن گاه امام علیه السلام دستور دیگری به مالک درباره بازرگانان و صنعت گران داده می فرماید:«کارهای آنها را پیگیری کن و سامان ده چه آنها که در حضور تو (و مرکز فرمانداریت) زندگی می کنند و چه آنها که در گوشه و کنار کشورت هستند»؛ (وَ تَفَقَّدْ أُمُورَهُمْ بِحَضْرَتِکَ وَ فِی حَوَاشِی بِلَادِکَ) .

درست است که حکومت نباید امر تجارت و صنعت را به دست گیرد،بلکه بهترین راه آن است که آن را به بخش خصوصی واگذار کند؛ولی با این حال نباید جهات حمایتی و هدایتی را از آنها دریغ دارد،زیرا غالباً بدون حمایت و هدایت حکومت به مشکلات زیادی برخورد می کنند که دامنه آن عموم مردم را دربر می گیرد.به همین دلیل اقتصاددان های آگاه در دنیای امروز به همین امر توصیه می کنند که دولت بی آنکه خود تاجر و صنعتگر باشد باید از آنها حمایت کند و در موارد لازم نظارت و هدایت آنها را نیز به عهده بگیرد و این کار نقش مهمی در موفقیت تجارت و صنعت خواهد داشت.

ولی گاه می شود که تجار از مسیر سالم خود منحرف شده برای دست یابی به سود بیشتر بازار سیاه ایجاد می کنند یا به سراغ احتکار می روند یا با ایجاد واسطه های غیر ضروری عملاً نرخ کالاها را بالا می برند یا برای اهداف سیاسی،

ص:51

کشوری را در محاصره اقتصادی و به صورت ابزاری برای دست سیاست مداران قرار می دهند و گاه بالعکس سیاست مداران به صورت ابزاری در دست آنها عمل می کنند.آن گونه که در دنیای امروز بسیار دیده می شود.

به همین دلیل امیرمؤمنان علیه السلام در ذیل این جملات به آنها هشدار داده و خطاب به مالک می فرماید:«بدان با تمام آنچه گفتم در میان آنها جمع کثیری هستند به شدّت تنگ نظر و بخیلِ زشت کار و احتکار کننده مواد مورد نیاز مردم و اجحاف کننده در تعیین قیمت ها و اینها موجب زیان برای توده مردم و عیب و ننگ بر زمامدارانند»؛ (وَ اعْلَمْ-مَعَ ذَلِکَ-أَنَّ فِی کَثِیرٍ مِنْهُمْ ضِیقاً (1)فَاحِشاً،وَ شُحّاً (2)قَبِیحاً،وَ احْتِکَاراً لِلْمَنَافِعِ،وَ تَحَکُّماً فِی الْبِیَاعَاتِ (3)،وَ ذَلِکَ بَابُ مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ وَ عَیْبٌ عَلَی الْوُلَاةِ) .

امام در این تعابیر کوتاه و پرمعنا چهار نقطه ضعف مهم را که ممکن است دامنگیر تجار و صنعتگران شود بر می شمارد:

یکم:تنگ نظری فاحش،اشاره به آنها که انحصار طلبند و تنها به منافع خود می اندیشند و حاضر نیستند دیگری در تجارت و صنعت پرورش پیدا کند.

دوم:بخل قبیح،اشاره به کسانی که حاضر نیستند چیزی از درآمد خود را در کارهای خیر و به نفع محرومان جامعه مصرف کنند.

سوم:احتکار که سبب می شود اجناس را هنگام فراوانی ارزان بخرند و برای روز کمیابی انبار کنند تا بسیار گران بفروشند.

چهارم:تحکم بر قیمت گذاری ها بدون توجّه به منافع مردم و قدرت خرید

ص:52


1- 1) .«ضیق»در اینجا به معنای سخت گیری در معامله است
2- 2) .«شح»همان گونه که راغب در کتاب مفردات آورده به معنای بخل توأم با حرص است که به صورت عادت در آمده
3- 3) .«البیاعات»جمع«بیاعة»بر وزن«زیارة»به معنای متاع است و منظور از«تحکم در بیاعات»تعیین نرخ ظالمانه برای متاع هاست

آنها،به این ترتیب که از طرق مختلف برای ایجاد بازار سیاه و بالا بردن نرخ ها به صورت کاذب تلاش کنند و گاه دست به دست یکدگر بدهند تا قیمت ها را به طور مصنوعی بالا نگه دارند.

این چهار عیب بزرگ است که در دنیای دیروز به صورت کم رنگ و در دنیای امروز به صورت پررنگ در امر تجارت و صنعت خودنمایی می کند.

در ضمن امام علیه السلام تأکید می کند که اگر این گونه مسائل در امور اقتصادی راه یابد دو مشکل بزرگ پیدا می شود:

1.اینکه توده های مردم در تنگنای اقتصادی قرار می گیرند و سبب نارضایتی آنها از حکومت می شود همان چیزی که ممکن است به شورش های خطرناک بینجامد.

2.اینکه لکه ننگی بر دامان حکومت می نشیند و دلیل بر بی کفایتی و عدم مدیریت او خواهد بود،زیرا حل مشکلات اقتصادی از مهم ترین یا مهم ترین وظیفه حکومت است.اگر در این قسمت وا بماند کارهای دیگر او مردم را راضی نخواهد ساخت.

امام علیه السلام در ادامه این سخن چند دستور درباره مسائل اقتصادی می دهد و از احتکار شروع می کند می فرماید:«از احتکار (به شدت) جلوگیری کن،چرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن منع فرمود»؛ (فَامْنَعْ مِنَ الِاحْتِکَارِ،فَإِنَّ رَسُولَ اللّهِ-صلی اللّه علیه و آله و سلم-مَنَعَ مِنْهُ) .

احتکار به معنای گردآوری احتیاجات مردم و ذخیره کردن و به انتظار گرانی نشستن و منافع کلان بردن است و در اصل از ریشه حَکْر (بر وزن مکر) به معنای ظلم و ستم و بدرفتاری گرفته شده و از آنجایی که احتکار طعام از روشن ترین مصداق های ظلم و بدرفتاری است این واژه بر آن اطلاق شده است.

در فقه اسلام بحث مشروحی درباره احتکار آمده و همه فقهای اسلام آن را

ص:53

حرام شمرده اند و روایات بسیاری در این زمینه وارد شده از جمله در حدیثی که در کتب اهل سنّت و امامیه وارد شده از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم: «الْمُحْتَکِرُ مَلْعُون؛ محتکر رانده درگاه خداست». (1)

در حدیث دیگری از امام امیر المؤمنین در غررالحکم آمده است: «الْمُحْتَکِرُ الْبَخِیلُ جَامِعٌ لِمَنْ لَا یَشْکُرُهُ وَ قَادِمٌ عَلَی مَنْ لَا یَعْذِرُهُ؛ محتکر بخیل ثروتی جمع می کند برای وارثانی که هرگز از او راضی نخواهند شد و بر خدایی (در محشر) وارد می شود که او را معذور نخواهد داشت». (2)

در حدیث دیگری از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم: «یَقُومُ الْمُحْتَکِرُ مَکْتُوبٌ بَیْنَ عَیْنَیْهِ یا کافِرُ تَبَوَّأ مَقْعَدَکَ مِنَ النّارِ؛ شخص محتکر در روز قیامت در حالی محشور می شود که در پیشانی او نوشته شده است:ای کافر جایگاه خودت را در آتش دوزخ انتخاب کن». (3)

در اینکه احتکار مخصوص مواد غذایی است یا همه احتیاجات مردم را شامل می شود،حکومت اسلامی با محتکر چگونه برخورد کند و اموال احتکار شده را با چه شرایطی در اختیار توده های مردم نیازمند گذارد گفت وگوهای زیادی در فقه شده است که اینجا محل شرح آن نیست.همین قدر باید دانست که احتکار از بدترین مفاسد اقتصادی است که اسلام از آن به شدت نهی کرده و همان گونه که در ادامه همین عهدنامه می آید برای محتکران مجازات قائل شده است.

دومین دستوری را که امام به مالک اشتر در زمینه مسائل اقتصادی می دهد این است که می فرماید:«باید معاملات با شرایط آسان صورت گیرد:با موازین عدل و نرخ هایی که نه به فروشنده زیان رساند و نه به خریدار»؛ (وَ لْیَکُنِ الْبَیْعُ بَیْعاً

ص:54


1- 1) .بحارالانوار،ج 59،ص 292
2- 2) .غررالحکم،ح 8205
3- 3) .کنزالعمال،ح 43958

سَمْحاً (1):بِمَوَازِینِ عَدْلٍ وَ أَسْعَارٍ (2)لَا تُجْحِفُ بِالْفَرِیقَیْنِ مِنَ الْبَائِعِ وَ الْمُبْتَاعِ (3)) .

امام علیه السلام در این جمله کوتاه و پر معنا نخست دستور کلی می دهد که معاملات با شرایط آسان باید انجام گیرد،آن گاه آن را به شکل مشروح تر در دو جمله بیان می فرماید:نخست اینکه میزان های سنجش باید عادلانه باشد؛کم فروشی و تقلّب در کار نباشد و دیگر اینکه قیمت ها باید متعادل گردد و معنای تعادل در قیمت ها آن است که هم از تولید کننده حمایت کنند و هم از مصرف کننده،زیرا هرگاه تنها به نفع مصرف کننده باشد و تولید کنندگان زیان ببینند دست از تولید می کشند و این خود مایه گرانی و کمبود اجناس می شود و اگر تنها جانب تولیدکننده در نظر گرفته شود و با منافع زیاد اجناس خود را عرضه کنند مصرف کنندگان به زحمت می افتند.

بسیاری از فقیهان و دانشمندان از این جمله امام علیه السلام استفاده کردند که حکومت اسلامی حق قیمت گذاری را در مواردی که لازم می بیند دارد و اگر نرخ هایی برای مواد غذایی و غیر آن تعیین کند همه مردم باید آن را معتبر بشمارند و تخلّف از آن ممنوع است.

البته در روایاتی از قیمت گذاری نهی شده و قیمت ها بر اساس عرضه و تقاضا گذارده شده،از جمله در حدیثی می خوانیم که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله از کنار جمعی از محتکران عبور می کرد.دستور داد انبارهای آنها را بگشایند و اجناسشان را در بازار عرضه کنند.کسی به حضرت عرض کرد:چه خوب است قیمت آن را نیز تعیین کنید.پیغمبر خشمگین شد فرمود: «أَنَا أُقَوِّمُ عَلَیْهِمْ؟ إِنَّمَا السِّعْرُ إِلَی اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یَرْفَعُهُ إِذَا شَاءَ وَ یَخْفِضُهُ إِذَا شَاءَ؛ آیا من قیمت را تعیین کنم؟ قیمت به دست

ص:55


1- 1) .«سَمْح»به معنای آسان گرفتن و سخاوت نمودن است
2- 2) .«أسْعار»جمع«سعر»بر وزن«شعر»به معنای نرخ اجناس است
3- 3) .«المُبْتاع»به معنای مشتری و خریدار است

خداست هر زمان بخواهد آن را بالا می برد و هر زمان بخواهد پایین می آورد». (1)

این جمله اشاره لطیفی است به همان مسأله عرضه و تقاضا که به طور طبیعی قیمت ها را تعیین می کند؛یعنی اساس در نرخ گذاری همان عرضه و تقاضاست؛ ولی در موارد خاصی حکومت اسلامی می تواند دخالت کند و قیمت ها را تحت کنترل درآورد.

حضرت در پایان این بخش می فرماید:«هر گاه کسی بعد از نهی تو از احتکار دست به چنین کاری زند او را کیفر ده؛ولی هرگز در مجازات زیاده روی نکن»؛ (فَمَنْ قَارَفَ (2)حُکْرَةً بَعْدَ نَهْیِکَ إِیَّاهُ فَنَکِّلْ بِهِ (3)،وَ عَاقِبْهُ فِی غَیْرِ إِسْرَافٍ) .

اگر چه«قارف»از ریشه«مقارفه»به معنای اکتساب و به دست آوردن چیزی به کار می رود؛ولی با توجّه به اینکه از ریشه قَرْف (بر وزن حرف) به معنای کندن پوست از درخت و مانند آن است ممکن است در اینجا اشاره به این نکته باشد که محتکران در واقع با عملشان پوست نیازمندان و فقرا را می کنند و به همین دلیل مستحق مجازات اند.

تعبیر به«نکّل»؛(مجازات کن) از ماده«تنکیل»و از ریشه نَکْل (بر وزن أکل) به معنای لجام حیوان گرفته شده نشان می دهد که منظور از این مجازات همان مجازات بازدارنده است که از آن تعبیر به تعزیر می شود.هدف انتقام جویی نیست بلکه هدف آن است که محتکر را از تکرار عمل بازدارند و دیگران هم عبرت گیرند و به سراغ احتکار نروند.

به هر حال تصریح به مجازات محتکر دلیل روشنی است که احتکار از گناهان کبیره است،زیرا تعزیر تنها در گناهان کبیره آمده است.

ص:56


1- 1) .من لایحضره الفقیه،ج 3،ص 265،ح 3955
2- 2) .«قارَفَ»از ریشه مقارفة به معنای نزدیک شدن به چیزی یا ارتکاب عملی است
3- 3) .«نَکِّلْ بِهِ»یعنی او را کیفر ده از ریشه«تنکیل»به معنای کیفر و مجازات دادن گرفته شده است

تعبیر به «فِی غَیْرِ إِسْرَافٍ» اشاره به مطلبی در باب تعزیرات در فقه است که تعزیر باید متناسب با گناه مجرم باشد و اینکه گفته اند به اختیار حاکم شرع است منظور اختیار در انتخاب مجازات مناسب گناه است.

در نسخه تحف العقول و تمام نهج البلاغه که گزینش مرحوم سیّد رضی در آن نیست،جمله اضافه ای دیده می شود که امام علیه السلام در ذیل آن فرموده اند: «فَإنَّ رَسُولَ اللّهِ صَلّی اللّهُ عَلَیْهِ و آلِهِ فَعَل ذلِکَ؛ پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز درباره محتکر اقدام به مجازات فرمود».

نکته: احتکار در شریعت اسلامی

احتکار در شریعت اسلامی

حرام بودن احتکار در میان علمای اهل سنّت مورد اتفاق و اجماع است، همان گونه که در کتاب الموسوعة الفقهیة الکویتیة (1)آمده است؛ولی در ظاهر چنین به نظر می رسد که فقهای امامیه در آن اختلاف نظر دارند؛گروهی آن را مکروه می دانند و گروهی حرام و بعضی معتقدند که دارای احکام خمسه است (2)؛ولی با دقت در ادله این اقوال روشن می شود که نزاع لفظی است همان گونه که صاحب جواهر در پایان این بحث آورده است،زیرا آن کس که قائل به حرمت است منظورش احتکاری است که سبب ضرر و زیان توده مردم مسلمان می شود همان گونه که در کلام امیرمؤمنان در همین فصل از عهدنامه آمده بود: «وَذلِکَ بابُ مُضَرَّةٍ لِلْعامَّةِ» و همان گونه که در ذیل همین فصل اشاره به مجازات محتکران شده بود.

آنها که مانند مرحوم محقق در شرایع و جمعی دیگر احتکار را مکروه

ص:57


1- 1) .الموسوعة الفقهیة الکویتیة،ج 2،ص 90
2- 2) .به کتاب جواهرالکلام،ج 22،ص 477 به بعد و کتاب مهذب الاحکام،ج 16،ص 30 به بعد مراجعه شود

دانسته اند ناظر به ذخیره کردن اجناسی هستند که در شرایط خاص سبب ضرر و زیانی به مردم نمی شود،بلکه قیمت ها کمی ترقی می کند.

از جمله شواهدی که نشان می دهد احتکار به معنای بالا حرام است اینکه فقها اتفاق نظر دارند امام المسلمین (حکومت اسلامی) حق دارد محتکر را به فروش مجبور کند که اگر احتکار مکروه باشد اجبار بر بیع معنا ندارد.این اجبار نشان می دهد احتکارِ حرام ناظر به مواردی است که اگر محتکر مجبور به فروش نشود مردم در تنگنای شدید برای به دست آوردن نیازهایشان گرفتار می شوند

جالب اینکه مرحوم شیخ در مبسوط (بنا به نقل شهید ثانی در کتاب مسالک ) در کتاب الاطعمة می گوید:«هرگاه صاحب طعام (در موارد اضطرار مردم) از بذل طعام خودداری کند مگر به زیادتر از قیمت اگر شخص مضطر قادر باشد با او می جنگد اگر مضطر کشته شود مظلوم است و دیه او باید پرداخت شود و اگر مالک طعام کشته شود خون او هدر است و اگر قادر به جنگیدن با او نباشد یا قادر باشد و نخواهد کار به خون ریزی برسد می تواند از طریق حیله با او وارد شود و طعام را به قیمتی که او می گوید (هرچند بسیار زیاد) بدون قصد جدی خریداری کند ولی بعداً تنها قیمة المثل را بپردازد». (1)

***

ص:58


1- 1) .مسالک،ج 12،ص 121

بخش بیستم

اشاره

ثُمَّ اللّهَ اللّهَ فِی الطَّبَقَةِ السُّفْلَی مِنَ الَّذِینَ لَاحِیلَةَ لَهُمْ،مِنَ الْمَسَاکِینِ وَالْمُحْتَاجِینَ وَأَهْلِ الْبُؤْسَی وَالزَّمْنَی،فَإِنَّ فِی هَذِهِ الطَّبَقَةِ قَانِعاً وَمُعْتَرّاً، وَاحْفَظِ لِلَّهِ مَا اسْتَحْفَظَکَ مِنْ حَقِّهِ فِیهِمْ،وَاجْعَلْ لَهُمْ قِسْماً مِنْ بَیْتِ مَالِکِ، وَقِسْماً مِنْ غَلَّاتِ صَوَافِی الْإِسْلَامِ فِی کُلِّ بَلَدٍ،فَإِنَّ لِلْأَقْصَی مِنْهُمْ مِثْلَ الَّذِی لِلْأَدْنَی،وَکُلٌّ قَدِ اسْتُرْعِیتَ حَقَّهُ؛وَلَا یَشْغَلَنَّکَ عَنْهُمْ بَطَرٌ،فَإِنَّکَ لَاتُعْذَرُ بِتَضْیِیعِکَ التَّافِهَ لِإِحْکَامِکَ الْکَثِیرَ الْمُهِمَّ.فَلَا تُشْخِصْ هَمَّکَ عَنْهُمْ،وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لَهُمْ،وَتَفَقَّدْ أُمُورَ مَنْ لَایَصِلُ إِلَیْکَ مِنْهُمْ مِمَّنْ تَقْتَحِمُهُ الْعُیُونُ،وَتَحْقِرُهُ الرِّجَالُ؛فَفَرِّغْ لِأُولَئِکَ ثِقَتَکَ مِنْ أَهْلِ الْخَشْیَةِ وَالتَّوَاضُعِ،فَلْیَرْفَعْ إِلَیْکَ أُمُورَهُمْ،ثُمَّ اعْمَلْ فِیهِمْ بِالْإِعْذَارِ إِلَی اللّهِ یَوْمَ تَلْقَاهُ،فَإِنَّ هَؤُلَاءِ مِنْ بَیْنِ الرَّعِیَّةِ أَحْوَجُ إِلَی الْإِنْصَافِ مِنْ غَیْرِهِمْ.وَکُلٌّ فَأَعْذِرْ إِلَی اللّهِ فِی تَأْدِیَةِ حَقِّهِ إِلَیْهِ.

وَتَعَهَّدْ أَهْلَ الْیُتْمِ وَذَوِی الرِّقَّةِ فِی السِّنِّ مِمَّنْ لَاحِیلَةَ لَهُ وَلَا یَنْصِبُ لِلْمَسْأَلَةِ نَفْسَهُ،وَذَلِکَ عَلَی الْوُلَاةِ ثَقِیلٌ،وَالْحَقُّ کُلُّهُ ثَقِیلٌ؛وَقَدْ یُخَفِّفُهُ اللّهُ عَلَی أَقْوَامٍ طَلَبُوا الْعَاقِبَةَ فَصَبَّرُوا أَنْفُسَهُمْ،وَوَثِقُوا بِصِدْقِ مَوْعُودِ اللّهِ لَهُمْ.

ترجمه

سپس (امام علیه السلام فرمود:) خدا را خدا را (در نظر داشته باش) درباره طبقه پایین اجتماع؛همان ها که راه چاره ای (حتی برای معیشت ساده) ندارند.آن ها مستمندان و نیازمندان و ته دستان و از کار افتادگان هستند و (بدان) در این طبقه گروهی قانع اند (و به آنچه به آنها بدهند اکتفا می کنند) و گروهی دیگر کسانی هستند که سؤال می کنند (و در برابر کمک هایی که به آنها می شود گاه اعتراض دارند) آنچه را خداوند درباره حق خود نسبت به آنها به تو دستور داده است

ص:59

حفظ کن؛بخشی از بیت المال مسلمین و قسمتی از غلات خالصه جات اسلامی را در هر شهر (و آبادی) به آنها اختصاص ده،زیرا آنها که دورند به مقدار کسانی که نزدیک اند سهم دارند و تو مأموری که حق همه آنها را رعایت کنی.هرگز غرور و سرمستی زمامداری،تو را به خود مشغول نسازد (و از رسیدگی به کار آنها باز ندارد) زیرا هرگز به بهانه کارهای فراوان و مهمی که انجام می دهی از ترک خدمات کوچک معذور نیستی.نباید همّ خود را از آنها برگیری و روی از آنان برگردانی (و بی اعتنایی کنی) و نسبت به کارهای کسانی که دسترسی به تو ندارند و مردم به دیده تحقیر به آنها می نگرند،(حتی) رجال حکومت نیز آنها را کوچک می شمرند (با دقت) بررسی کن و برای این کار،فرد (یا افراد) مورد اطمینانی را که خداترس و متواضع باشند برگزین تا وضع آن ها را به تو گزارش دهند.سپس با این گروه آن گونه رفتار کن که به هنگام ملاقات پروردگار (در روز قیامت) عذرت پذیرفته باشد چرا که از میان رعایا،این گروه از همه به احقاق حق نیازمندترند و باید در ادای حق هر فردی از آنان در پیشگاه خدا عذر و دلیل داشته باشی به گونه ای که حتی حق یک فرد هم ضایع نشود.

به کار یتیمان و پیرانِ از کار افتاده که هیچ راه چاره ای ندارند و نمی توانند دست نیاز خود را به سوی مردم دراز کنند رسیدگی کن،گرچه انجام این امور (درباره قشر محروم و نیازمند) بر زمامداران سنگین است،ولی ادای حق تمامش سنگین است و گاه خداوند تحمل حق را بر اقوامی سبک می سازد؛اقوامی که طالب عاقبت نیک اند و خویش را به استقامت و شکیبایی عادت داده و به صدق وعده های الهی اطمینان دارند.

شرح و تفسیر: بسیار مراقب قشر محروم باش

بسیار مراقب قشر محروم باش

آن گاه امام علیه السلام به سراغ آسیب پذیرترین قشر جامعه می رود و درباره آنها تأکید

ص:60

زیادی دارد که در بخش های گذشته تا این حد نبود.به همین دلیل آن را با«اللّه اللّه»آغاز می کند می فرماید:«سپس خدا را خدا را (در نظر داشته باش) درباره طبقه پایین اجتماع؛همان ها که راه چاره ای (حتی برای معیشت ساده) ندارند»؛ (ثُمَّ اللّهَ اللّهَ فِی الطَّبَقَةِ السُّفْلَی مِنَ الَّذِینَ لَا حِیلَةَ لَهُمْ)

سپس امام آن ها را به شکل مشروح تر-به عنوان ذکر تفصیل بعد از اجمال - بیان کرده می فرماید:«آن ها مستمندان و نیازمندان و ته دستان و از کار افتادگان هستند»؛ (مِنَ الْمَسَاکِینِ وَ الْمُحْتَاجِینَ وَ أَهْلِ الْبُؤْسَی (1)وَ الزَّمْنَی (2)) .

گروه اوّل؛یعنی مساکین کسانی هستند که از شدت فقر گویی به زمین چسبیده اند و توان برخاستن ندارند و گروه دوم؛یعنی محتاجان،نیازمندانی که در حد مسکین نیستند؛ولی از نظر زندگی و معیشت گرفتارند و گروه سوم یعنی اهل بؤس به فقیرانی گفته می شود که فقرشان از همه بیشتر است؛همان گونه که در حدیثی در اصول کافی از امام صادق علیه السلام آمده است که در تفسیر بائس می فرماید او از همه فقیرتر و تنگدست تر است: «وَ الْبَائِسُ أَجْهَدُهُم» (3)و گروه چهارم«زَمْنَی»به کسانی گفته می شود که بر اثر بیماری از کار افتاده اند و به این ترتیب امام تمام افرادی را که گرفتار فقر و تنگدستی هستند با توجّه به سلسله مراتب آنها مورد توجّه دقیق قرار داده است.گویا امام با این تقسیم بندی می خواهد اولویت ها را برای مالک در مورد کمک کردن به نیازمندان گوشزد کند تا آن ها که بیشتر با فقر دست به گریبانند بیشتر مورد توجّه واقع شوند.

سپس امام به تقسیم دیگری درباره این قشر جامعه پرداخته می فرماید:

ص:61


1- 1) .«بُؤسی»از ریشه«بُؤس»گرفته شده که به معنای شدت فقر است،در مقابل«بأس»که به معنای شجاعت است
2- 2) .«زَمْنی»جمع«زَمِن»(به کسر میم) به معنای کسی است که به بیماری هایی گرفتار شده که او را از کار انداخته است
3- 3) .کافی،ج،3،ص 501،ح 16

«و (بدان) در این طبقه گروهی قانع اند (و به آنچه به آنها بدهند اکتفا می کنند) و گروهی دیگر کسانی هستند که سؤال می کنند (و در برابر کمک هایی که به آنها می شود گاه اعتراض دارند)»؛ (فَإِنَّ فِی هَذِهِ الطَّبَقَةِ قَانِعاً وَ مُعْتَرّاً) .

بعضی نیز«قانع»را به معنای فقیرانی تفسیر کرده اند که زبان سؤال دارند و در مقابل آن ها«مُعْتَرّ»است که بدون سؤال حال خود را نشان می دهند و با زبان حال تقاضای کمک می کنند.

امام با این تعبیر می خواهد به مالک گوشزد کند که مبادا از ناسپاسی و اعتراض نیازمندان ناراحت شود زیرا طبیعی است شخص نیازمند گاه از کوره بیرون می رود و عقده ها و ناراحتی های خود را حتی در برابر فردی که به او نیکی کرده آشکار می سازد.

در ادامه سخن تأکید کرده و می فرماید:«آنچه را خداوند درباره حق خود نسبت به آنها به تو دستور داده است حفظ کن»؛ (وَ احْفَظِ لِلَّهِ مَا اسْتَحْفَظَکَ مِنْ حَقِّهِ فِیهِمْ) .

اشاره به اینکه خداوند تأکیدهای فراوانی درباره آنها کرده و این حق پروردگار است که باید آن را با دقت رعایت کند.آن گاه امام بعد از این تأکیدات چند دستور درباره رعایت حقوق این قشر محرومِ جامعه اسلامی می دهد.

نخست می فرماید:«بخشی از بیت المال مسلمین و قسمتی از غلات خالصه جات اسلامی را در هر شهر (و آبادی) به آنها اختصاص ده،زیرا آنها که دورند به مقدار کسانی که نزدیک اند سهم دارند و تو مأموری که حق همه آنها را رعایت کنی»؛ (وَ اجْعَلْ لَهُمْ قِسْماً مِنْ بَیْتِ مَالِکِ،وَ قِسْماً مِنْ غَلَّاتِ صَوَافِی (1)

ص:62


1- 1) .«صَوافِی»جمع«صافیه»به معنای زمین هایی است که به عنوان غنیمت به دست مسلمانان افتاده یا ازطریق دیگری در اختیار حکومت اسلامی قرار گرفته است.این زمین ها که عمدتاً همان زمین های خراجی است،درآمدش به همه مسلمانان تعلق دارد.و تعبیر به«صافِیة»برای آن است که آن را جزء خالصه جات حکومت می دانستند که اشخاص حق خاصی در آن نداشتند

الْإِسْلَامِ فِی کُلِّ بَلَدٍ،فَإِنَّ لِلْأَقْصَی مِنْهُمْ مِثْلَ الَّذِی لِلْأَدْنَی،وَ کُلٌّ قَدِ اسْتُرْعِیتَ حَقَّهُ) .

امام علیه السلام در اینجا به دو نکته اشاره می کند:

نخست اینکه بخشی از بیت المال و بخشی از درآمد اراضی خراجیه (زمین هایی که در فتوحات اسلامی به دست لشکر اسلام افتاده) باید به مساکین و نیازمندان و از کار افتادگان اختصاص یابد.گرچه در دنیای امروز در بودجه کشورهای مختلف چنین پیش بینی هایی شده است؛ولی به گفته مرحوم مَغنیّه در شرح نهج البلاغه،در هزار و سیصد سال قبل دولتی را سراغ نداریم که مقید باشد سهمی از خزانه دولت را به نیازمندان و محرومان اختصاص دهد و این یکی از نشانه های عظمت اسلام است. (1)

دیگر اینکه بر خلاف آنچه در مورد بخشی از بیت المال معمول بوده که میان حاضران تقسیم می شده،امام علیه السلام تأکید می فرماید که بخش مربوط به محرومان همه نیازمندان را شامل می شود چه آنها که در مرکز حکومت اسلامی می زیستند و چه آن ها که در دورترین نقاط زندگی می کردند،زیرا اراضی خراجیه تقریبا در تمام مناطق بود و می بایست از درآمد آن،بخشی صرف رفع نیازمندی این نیازمندان شود و به این ترتیب باید تمام مسلمانان نیازمند در سراسر کشور اسلامی زیر پوشش این کمک بیت المال باشند.

جمله «لِلْأَقْصَی مِنْهُمْ مِثْلَ الَّذِی لِلْأَدْنَی» اشاره به این است که حاکم اسلامی مجاز نیست برای حاضران در مرکز حکومت امتیازی نسبت به افراد دور دست قائل شود.

این نکته شایان دقت است که«صَوافی»جمع«صافیة»به معنای اراضی اختصاصی است و هنگامی که اضافه به اسلام شود تمام زمین های«مفتوح عَنْوَة» و به تعبیر دیگر زمین های خراجیه را شامل می گردد و از اینجا روشن می شود که

ص:63


1- 1) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 100

آنچه ابن ابی الحدید در تفسیر این واژه گفته که منظور از«صوافی»خالصه جاتی بوده که مخصوص پیغمبر اکرم بوده و آن را به معنای اراضی«غیر مفتوح عنوة» تفسیر کرده صحیح نیست (1)،زیرا در اینجا سخن از«صَوافی الإسلام»است نه «صوافی رسول اللّه»به علاوه زمین های غیر خراجی نیز اختصاص به پیغمبر اکرم نداشت،بلکه برای آن مصارفی بود که در آیه هفتم سوره«حشر»آمده و از آن جمله یتیمان و مساکین و ابن سبیل نیز هست.و ابن ابی الحدید این آیه را رها کرده و به سراغ آیه خمس رفته است که ارتباطی به بحث ما ندارد،زیرا غنایم جنگی شامل زمین های فتح شده نمی شود.

حضرت در سومین دستور می فرماید:«هرگز غرور و سرمستی زمامداری،تو را به خود مشغول نسازد (و از رسیدگی به کار آنها باز ندارد) زیرا هرگز به بهانه کارهای فراوان و مهمی که انجام می دهی از ترک خدمات کوچک معذور نیستی»؛ (وَ لَا یَشْغَلَنَّکَ عَنْهُمْ بَطَرٌ (2)،فَإِنَّکَ لَا تُعْذَرُ بِتَضْیِیعِکَ التَّافِهَ (3)لِإِحْکَامِکَ الْکَثِیرَ الْمُهِمَّ) .

امام علیه السلام در اینجا نخست به مالک اشتر هشدار می دهد که گاه می شود سرمستی مقام و غرور حاصل از آن انسان را به خود مشغول می دارد به گونه ای که وظایف خود را فراموش می کند و نیز هشدار می دهد مبادا گمان کنی که اگر به امور مهم نیازمندان رسیدگی کردی در ترک امور غیر مهم معذور هستی.چنین نیست؛ بلکه همه امور آنها باید مورد نظر باشد از کوچک تا بزرگ و ای بسا تضییع کار کوچکی سبب مصائب بزرگی شود و یا لا اقل مایه شکستن قلب آنها گردد.

ص:64


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 17،ص 86
2- 2) .«بَطَر»بر وزن«بشر»به معنای طغیان و غرور بر اثر فزونی نعمت است و ترک شکرگزاری در معنای آن نهفته شده است
3- 3) .«تافِه»به معنای چیز قلیل و کم ارزش از ریشه«تَفَه»بر وزن«ثمر»به معنای کاستی و قلت گرفته شده است

این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا داده شده که مفهوم کلام امام این است که اشتغال به کارهای مهم کشور اسلام نمی تواند عذری برای ترک رسیدگی به کارهای فقرا و حاجتمندان شود؛ولی این تفسیر با توجّه به جمله «بِتَضْییعکَ التّافِهِ» بعید به نظر می رسد،زیرا امام هرگز رسیدگی به حال نیازمندان را«تافِه»؛ (کوچک و بی ارزش) نمی شمرد.

آن گاه در چهارمین و پنجمین دستور می فرماید:«نباید همّ خود را از آنها برگیری و روی از آنان برگردانی (و بی اعتنایی کنی)»؛ (فَلَا تُشْخِصْ (1)هَمَّکَ عَنْهُمْ وَ لَا تُصَعِّرْ (2)خَدَّکَ لَهُمْ) .

به این ترتیب امام علیه السلام نخست دستور می دهد که بخش مهمّی از همّ و غمّ او متوجه حال نیازمندان باشد و سپس دستور می دهد که با برخورد خوب و چهره گشاده با آنان روبه رو گردد،درخواست های آنها را بشنود و به آن ترتیب اثر دهد.

در ششمین دستور به مطلب مهم دیگری اشاره کرده می فرماید:«نسبت به کارهای کسانی که دسترسی به تو ندارند و مردم به دیده تحقیر به آنها می نگرند، (حتی) رجال حکومت نیز آنها را کوچک می شمرند (با دقت) بررسی کن و برای این کار،فرد (یا افراد) مورد اطمینانی را که خداترس و متواضع باشند برگزین تا وضع آن ها را به تو گزارش دهند»؛ (وَ تَفَقَّدْ أُمُورَ مَنْ لَا یَصِلُ إِلَیْکَ مِنْهُمْ مِمَّنْ تَقْتَحِمُهُ (3)الْعُیُونُ،وَ تَحْقِرُهُ الرِّجَالُ،فَفَرِّغْ (4)لِأُولَئِکَ ثِقَتَکَ مِنْ أَهْلِ الْخَشْیَةِ وَ التَّوَاضُعِ،

ص:65


1- 1) .«لاتُشْخِصْ»از ریشه«اشْخاص»در اصل به معنای تیر زدن در نقطه بالاتر از هدف است و سپس به خارج ساختن و بیرون کردن اطلاق شده،بنابراین جمله«فَلا تُشْخِصْ هَمَّکَ عَنْهُمْ»مفهومش این است که فکر خود را از گروه نیازمند بیرون مبر
2- 2) .«تُصَعِّر»از ریشه«صَعْر»در اصل یک نوع بیماری است که به شتر دست می دهد و گردن خود را کج می کند و جمله«وَلا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لَهُمْ»یعنی با بی اعتنایی از ایشان روی مگردان
3- 3) .«تَقْتَحِمُ»از ریشه«اقْتِحام»در اصل به معنای داخل شدن در کار شدید و پر زحمت است و جمله«تَقْتَحِمُهُ الْعُیُونُ»مفهومش این است که از بس کوچک هستند چشم ها به زحمت آنها را می نگرند
4- 4) .«فَرِّغ»از ریشه«فَراغ»بر وزن«بلاغ»در اصل به معنای خالی شدن ظرف و مانند آن است و هنگامی که به باب تفعیل برود به معنای خالی کردن می آید.سپس این واژه در مورد کسی که فکر خود را از همه چیز خالی می کند و تنها به یک موضوع می اندیشد استعمال شده است

فَلْیَرْفَعْ إِلَیْکَ أُمُورَهُمْ) .

جمله «مِمَّنْ تَقْتَحِمُهُ الْعُیُونُ» اشاره به کسانی است که توده مردم به آنان چندان اعتنایی ندارند و آنها را کوچک می شمارند.

جمله «تَحْقِرُهُ الرِّجالُ» اشاره به این است که مردان حکومت نیز آنها را در خور اعتنا نمی دانند.

تعبیر به «فَرِّغْ» اشاره به این است که کسی را که برای شناسایی این افراد انتخاب می کنی باید تمام هم و غمش همین کار باشد نه اینکه در کنار کارهای دیگر به این کار هم رسیدگی کند.

در ضمن امام علیه السلام برای مأموران بازرسیِ حال نیازمندان و شناسایی آنها سه وصف ذکر فرموده است:مورد اعتماد و اطمینان باشند،خدا ترس و متواضع باشند.

امام علیه السلام در توصیه هفتم می فرماید:«سپس با این گروه آن گونه رفتار کن که به هنگام ملاقات پروردگار (در روز قیامت) عذرت پذیرفته باشد،چرا که از میان رعایا،این گروه از همه به احقاق حق نیازمندترند»؛ (ثُمَّ اعْمَلْ فِیهِمْ بِالْإِعْذَارِ إِلَی اللّهِ یَوْمَ تَلْقَاهُ،فَإِنَّ هَؤُلَاءِ مِنْ بَیْنِ الرَّعِیَّةِ أَحْوَجُ إِلَی الْإِنْصَافِ مِنْ غَیْرِهِمْ) .

به این ترتیب امام علیه السلام مالک اشتر را از مسئولیت عظیمی که روز قیامت در پیشگاه پروردگار نسبت به ادای حقوق این گروه دارد هشدار می دهد و علت این هشدار و سنگینی این مسئولیت را چنین می داند که آنها از همه نیازمندتر به احقاق حقند،زیرا اولاً آنها قشر محروم جامعه هستند وثانیاً قدرت دفاع از خویشتن ندارند و حتی بسیاری از آنان راه دادگاه و محکمه قضا را بلد نیستند و قاضی را نمی شناسند و اگر زمامدار مراقب حقوق آنان نباشد ضایع خواهند شد.

ص:66

از آنجا که ممکن است کسی فکر کند من حق اکثریت آنها را ادا کرده ام و عدم رسیدگی به جمع اندکی از آنان مشکل ایجاد نمی کند،امام هشدار می دهد که باید به حق فرد فرد آنها رسیدگی کنی.می فرماید:«باید در ادای حق هر فردی از آنان در پیشگاه خدا عذر و دلیل داشته باشی به گونه ای که حتی حق یک فرد هم ضایع نشود»؛ (وَ کُلٌّ فَأَعْذِرْ إِلَی اللّهِ فِی تَأْدِیَةِ حَقِّهِ إِلَیْهِ) .

امام خود بهترین نمونه و برگزیده ترین اسوه و پیشوا در این قسمت بود.تمام عمرش در خدمت محرومان گذشت و هرگز از حال آنها غافل نشد و حتی این صفت را در عصر حیات پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز به طور بارز داشت،لذا پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در حق او فرمود: «یَا عَلِیُّ إِنَّ اللّهَ قَدْ زَیَّنَکَ بِزِینَةٍ لَمْ یُزَیِّنِ الْعِبَادَ بِزِینَةٍ أَحَبَّ إِلَی اللّهِ مِنْهَا زَیَّنَکَ بِالزُّهْدِ فِی الدُّنْیَا وَ جَعَلَکَ لَا تَرْزَأُ مِنْهَا شَیْئاً وَ لَا تَرْزَأُ مِنْکَ شَیْئاً وَ وَهَبَ لَکَ حُبَّ الْمَسَاکِینِ فَجَعَلَکَ تَرْضَی بِهِمْ أَتْبَاعاً وَ یَرْضَوْنَ بِکَ إِمَاما؛ ای علی خداوند تو را به زیوری آراسته است که هیچ یک از بندگانش را به زیوری از این محبوب تر نیاراسته،تو را مزین به زینت زهد (و بی اعتنایی به) دنیا نمود،آن چیزی از تو نمی کاهد و تو نیز چیزی از آن کم نمی کنی و محبّت مساکین را به تو بخشید آن گونه که تو از اینکه آنها پیروان تو باشند خشنودی و آنها نیز از اینکه امام و پیشوای آنها باشی خشنودند». (1)

آن حضرت در هشتمین توصیه درباره این قشر محروم درباره یتیمان و پیران از کار افتاده که از همه کس بیشتر نیازمند حمایت اند،می فرماید:«به کار یتیمان و پیرانِ از کار افتاده که هیچ راه چاره ای ندارند و نمی توانند دست نیاز خود را به سوی مردم دراز کنند رسیدگی کن»؛ (وَ تَعَهَّدْ أَهْلَ الْیُتْمِ وَ ذَوِی الرِّقَّةِ فِی السِّنِّ مِمَّنْ لَا حِیلَةَ لَهُ وَ لَا یَنْصِبُ لِلْمَسْأَلَةِ نَفْسَهُ) .

تعبیر به «ذَوِی الرِّقَّةِ فِی السِّنِّ» که اشاره به پیران از کار افتاده است می تواند از

ص:67


1- 1) .بحارالانوار،ج 40،28،ح 55

این جهت باشد که«رقت»گاه به معنای ضعف و ناتوانی آمده؛یعنی آنها به سبب سن زیادشان ناتوان و افتاده شده اند و گاه به معنای نازکی آمده،زیرا پوست بدن به هنگام پیری نازک می شود.احتمال سومی نیز داده شده که منظور از«رقت» عواطف رقیق مردم نسبت به آنان به علت شدت کهولت باشد و جمع میان این احتمالات سه گانه نیز بعید به نظر نمی رسد،همان گونه که در آیات قرآن جمع میان تفاسیر مختلف ممکن است.

جمله «لَا یَنْصِبُ لِلْمَسْأَلَةِ نَفْسَهُ» اگر اشاره به یتیمان و پیران هر دو باشد مفهومش این است که آنها حتی توان سؤال را برای رفع حاجاتشان ندارند و اگر تنها وصف پیران باشد اشاره به این است که آنها به واسطه کبر سن سؤال و تقاضا را در شأن خود نمی دانند،همان گونه که در قرآن مجید درباره گروهی از نیازمندان آمده است: ««یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیماهُمْ لا یَسْئَلُونَ النّاسَ إِلْحافاً» ؛افراد ناآگاه هنگامی که به چهره آنها می نگرند گمان می برند از اغنیا هستند؛ولی تو با دقت در چهره آنان را می شناسی (و آثار فقر را در چهره آنان می نگری) آنها هرگز چیزی با اصرار از مردم نمی طلبند». (1)

آن گاه امام علیه السلام در پایان این بخش با اشاره به تمام دستورات گذشته که درباره اقشار نیازمند جامعه بیان کرد می فرماید:«گرچه انجام این امور (درباره قشر محروم و نیازمند) بر زمامداران سنگین است،ولی ادای حق تمامش سنگین است»؛ (وَ ذَلِکَ عَلَی الْوُلَاةِ ثَقِیلٌ،وَ الْحَقُّ کُلُّهُ ثَقِیلٌ) .

این تعبیر که تنها در این مورد آمده شاید اشاره به این باشد که در کار نیازمندان و محرومان دقت زیاد باید کرد و همان گونه که گفته شد،دور و نزدیک را باید در نظر داشت و لحظه ای از کار آنها غافل نگشت.این دقت با توجّه به کثرت نیازمندان در جوامع انسانی کار سنگینی است.

ص:68


1- 1) .بقره،آیه 273

اضافه بر این خدمت کردن به گروه هایی که پیش از این اشاره شد به جهت خدماتی که در مقابل انجام می دهند آسان تر است؛اما گروه نیازمندان باید به آنها خدمت شود بی آنکه انتظار خدمتی از سوی آنها باشد و این بر سنگینی کار می افزاید.

افزون بر اینها بسیاری از محرومان بر اثر فشار زندگی عصبانی و ناراحتند و تعبیرات تند و خشن و ناگواری بر زبان می رانند که تحمل آنها کار آسانی نیست.روی این جهات سه گانه امام هشدار می دهد که ادای حق این گروه بر زمامداران کار سنگینی است.

جمله «وَ الْحَقُّ کُلُّهُ ثَقِیلٌ» اشاره به این است که ادای حقوق تنها در این مورد سنگین نیست؛در همه جا سنگین است،زیرا غالباً بر خلاف خواسته نفس است و انسان ها به طور طبیعی به هنگام مزاحمت حقوق با یکدیگر جانب خویش را ترجیح می دهند.

امام در ادامه این سخن راه آسان شدن این امر سخت و سنگین را در چند جمله کوتاه و پرمعنا بیان می کند.می فرماید:«گاه خداوند تحمل حق را بر اقوامی سبک می سازد؛اقوامی که طالب عاقبت نیک اند و خویش را به استقامت و شکیبایی عادت داده و به صدق وعده های الهی اطمینان دارند»؛ (وَ قَدْ یُخَفِّفُهُ اللّهُ عَلَی أَقْوَامٍ طَلَبُوا الْعَاقِبَةَ فَصَبَّرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ وَثِقُوا بِصِدْقِ مَوْعُودِ اللّهِ لَهُمْ) .

جمله «طَلَبُوا الْعَاقِبَةَ» اشاره به افراد دوراندیش،عاقبت نگر و طالب حسن عاقبت است.قرآن مجید نیز می فرماید: ««وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» ؛عاقبت نیک برای پرهیزکاران است». (1)

جمله «صَبَّرُوا أَنْفُسَهُمْ» اشاره به این است که خود را به استقامت و شکیبایی وادار می کنند تا عادت و حالت آنها شود و جمله «وَ وَثِقُوا بِصِدْقِ مَوْعُودِ اللّهِ لَهُمْ» اشاره به ایمان قوی آنها به معاد و وعده های الهی در حق نیکوکاران است.

ص:69


1- 1) .قصص،آیه 83

نکته: حمایت از نیازمندان در اسلام

حمایت از نیازمندان در اسلام

همان گونه که در این بخش از عهدنامه امام امیرالمؤمنین علیه السلام به مالک اشتر یا به تعبیر دیگر به همه زمامداران حق جو و حق طلب آمده بود،امام بیشترین تأکید را درباره قشر نیازمند جامعه فرمود و سفارش هایی را که درباره آنها ذکر کرد درباره هیچ یک از گروه هایی که دست اندر کار تولید و سوددهی و امنیّت جامعه هستند نفرمود،هرچند به آنها نیز اهمّیّت فراوان داد با اینکه تصور بسیاری بر این است که از کارافتادگان اجتماع و نیازمندان بی دست و پا چون نقشی در تولید و پیشرفت جامعه ندارند نباید اهمیتی داشته باشند.

حتی در دنیای مادی،امروزه گروه هایی هستند که معتقدند از بین بردن آنها با یک طریق آسان و بدون درد کار شایسته ای است و بحث های مربوط به «أتانازی»؛(مرگ از روی ترحم) مدافعان سرسختی دارد.

البته تفکرات مادی نتیجه ای جز این ندارد،زیرا به عقیده آنها این گروه تنها مصرف کننده و سربار جامعه اند؛ولی از نظر ادیان آسمانی و مخصوصاً اسلام که بر محور مسائل اخلاقی و انسانی دور می زند و پرورش عواطف بشری را در سایه خدمت به این گروه می داند بیشترین تأکید برای رسیدگی به آنها شده است.

در جهان خلقت نیز چنین است:اگر مثلاً عضوی از بدن انسان آسیب ببیند و کارایی خود را موقتاً یا برای همیشه از دست بدهد قلب و سایر اعضا،خدمات به آن را هرگز تعطیل نمی کنند،بلکه گاهی قلب خون بیشتر و غذای فراوان تری به آنجا می فرستد و تا حد ممکن در ترمیم آن می کوشد.

اضافه بر این نباید فراموش کرد که بسیاری از این گروه روزگاری در خدمت جامعه بوده اند و گاه بهترین خدمات را ارائه داده اگر امروز به فراموشی سپرده شوند یا کسی تسریع در مرگ آنان را با قساوت و بی رحمی طالب باشد انگیزه

ص:70

خدمت در دیگران که پایان کار خود را به این صورت می بینند ضعیف می شود.

افزون بر این نهایت بی انصافی است که در روز توانایی خدمت کنند و در روز ناتوانی محروم گردند و این سخن یادآور حدیث معروفی است که از مولا علی علیه السلام نقل شده و در آن آمده است: «مَرَّ شَیْخٌ مَکْفُوفٌ کَبِیرٌ یَسْأَلُ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام مَا هَذَا فَقَالُوا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ نَصْرَانِیٌّ قَالَ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام اسْتَعْمَلْتُمُوهُ حَتَّی إِذَا کَبِرَ وَعَجَزَ مَنَعْتُمُوهُ أَنْفِقُوا عَلَیْهِ مِنْ بَیْتِ الْمَالِ؛ پیرمرد نابینای ناتوانی در حال عبور بود که از مردم درخواست کمک می کرد.حضرت فرمود:او کیست (که دست به سؤال دراز کرده؟) عرض کردند:مردی است نصرانی.

فرمود:در آن روز که قوی و توانا بود از وجود او استفاده کردید؛اما امروز که پیر و ناتوان شده رهایش ساختید؟ باید از بیت المال مسلمین او را اداره کنید». (1)

آنچه امام در این بخش از سخنانش فرموده با روایات زیادی که از رسول خدا و سایر معصومان علیهم السلام در زمینه کمک به نیازمندان وارد شده و آن را یکی از بزرگ ترین حسنات شمرده اند هماهنگ است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: «مَنْ سَعَی فِی حَاجَةِ أَخِیهِ الْمُؤْمِنِ فَکَأَنَّمَا عَبَدَ اللّهَ تِسْعَةَ آلَافِ سَنَةٍ صَائِماً نَهَارَهُ قَائِماً لَیْلَهُ؛ کسی که برای انجام حاجت برادر مسلمانش تلاش و کوشش کند مانند آن است که خدا را نه هزار سال عبادت کرده باشد؛تمام روزها را روزه بگیرد و شب را تا به صبح به عبادت برخیزد». (2)

در حدیث دیگری از امام کاظم علیه السلام می خوانیم: «إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً فِی الْأَرْضِ یَسْعَوْنَ فِی حَوَائِجِ النَّاسِ هُمُ الآْمِنُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛ خداوند بندگانی در زمین دارد که برای رفع نیازهای مردم تلاش می کنند.آن ها در روز قیامت در امنیّت اند». (3)

ص:71


1- 1) .تهذیب،ج 6،ص 292،ح 16؛ وسائل الشیعة ،ج 15،ص 66
2- 2) .بحارالانوار،ج 71،ص 315،ح 72
3- 3) .همان مدرک،ص 319،ح 84

امام صادق علیه السلام نیز می فرماید: «مَنْ سَعَی فِی حَاجَةِ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ طَلَبَ وَجْهِ اللّهِ کَتَبَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ أَلْفَ أَلْفِ حَسَنَة؛ کسی که برای انجام حاجت برادر مسلمانش کوشش کند و این کار را برای خدا انجام دهد خداوند متعال هزار هزار حسنه به او عطا می کند». (1)

***

ص:72


1- 1) .بحارالانوار،ج 71،ص 333،ح 110

بخش بیست و یکم

اشاره

وَاجْعَلْ لِذَوِی الْحَاجَاتِ مِنْکَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِیهِ شَخْصَکَ،وَتَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عَامّاً فَتَتَوَاضَعُ فِیهِ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَکَ،وَتُقْعِدُ عَنْهُمْ جُنْدَکَ وَأَعْوَانَکَ مِنْ أَحْرَاسِکَ وَشُرَطِکَ؛حَتَّی یُکَلِّمَکَ مُتَکَلِّمُهُمْ غَیْرَ مُتَتَعْتِعٍ،فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ صلی اللّه علیه و آله و سلم یَقُولُ فِی غَیْرِ مَوْطِنٍ،لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لَایُؤْخَذُ لِلضَّعِیفِ فِیهَا حَقُّهُ مِنَ الْقَوِیِّ غَیْرَ مُتَتَعْتِعٍ.ثُمَّ احْتَمِلِ الْخُرْقَ مِنْهُمْ وَالْعِیَّ، وَنَحِّ عَنْهُمُ الضِّیقَ وَالْأَنَفَ یَبْسُطِ اللّهُ عَلَیْکَ بِذَلِکَ أَکْنَافَ رَحْمَتِهِ،وَیُوجِبْ لَکَ ثَوَابَ طَاعَتِهِ.وَأَعْطِ مَا أَعْطَیْتَ هَنِیئاً،وَامْنَعْ فِی إِجْمَالٍ وَإِعْذَارٍ.

ترجمه

برای کسانی که به تو نیاز دارند وقتی مقرر کن که شخصاً (و چهره به چهره) به نیاز آنها رسیدگی کنی و مجلسی عمومی و همگانی برای آنها تشکیل ده (و در آنجا بنشین و مشکلات آنها را حل کن) در آن مجلس برای خدایی که تو را آفریده است تواضع کن و لشکریان و معاونانت اعم از پاسداران و نیروی انتظامی را از آنها دور ساز تا هر کس بخواهد بتواند با صراحت و بدون ترس و لکنت زبان،سخن خود را با تو بگوید زیرا من بارها از رسول خدا صلی الله علیه و آله این سخن را شنیدم که می فرمود:«امتی که در آن حق ضعیف از زورمند با صراحت گرفته نشود هرگز روی قداست و پاکی را نخواهد دید (و آرامش از آنها رخت بر می بندد).سپس خشونت و کندی و ناتوانی آنها را در سخن،تحمل کن و هرگونه محدودیت و تنگخویی و استکبار در برابر آنها را از خود دور ساز (تا بتوانند حرف دل خود را بگویند).خداوند با این کار،رحمت واسعه خود را بر تو

ص:73

گسترش خواهد داد و ثواب اطاعتش را برای تو قرار می دهد.آنچه می بخشی به گونه ای ببخش که گوارا (و بی منت باشد) و آن گاه که (به هر علت) از بخشش خودداری می کنی آن را با لطف و معذرت خواهی همراه ساز.

شرح و تفسیر: تشکیل مجلس عام برای رسیدگی به کار مردم

تشکیل مجلس عام برای رسیدگی به کار مردم

امام علیه السلام بعد از شرح کامل طبقات جامعه و دستورات لازم در مورد هر یک و وظایفی را که زمامدار در برابر آنها دارد نکاتی را یادآور می شود که ناظر به همه آنهاست و هر یک به نحوی در آن مشترک اند.نخستین دستور اینکه می فرماید:

«برای کسانی که به تو نیاز دارند وقتی مقرر کن که شخصاً (و چهره به چهره) به نیاز آنها رسیدگی کنی و مجلسی عمومی و همگانی برای آنها تشکیل ده (و در آنجا بنشین و مشکلات آنها را حل کن)»؛ (وَ اجْعَلْ لِذَوِی الْحَاجَاتِ مِنْکَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِیهِ شَخْصَکَ،وَ تَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عَامّاً) .

بعضی تصور کرده اند که این فصل دنباله فصل سابق و مربوط به محرومان و نیازمندان جامعه است در حالی که چنین نیست و ممکن است کسی کاسب یا تاجر یا کارمند اداره ای باشد و فرد زورمندی حقش را پایمال نموده باشد و نیاز به دادخواهی داشته باشد.

تعبیر به «ذَوِی الْحَاجَاتِ مِنْکَ» به جای«ذَوِی الْحَاجَاتِ مِنْهُمْ»نیز دلیل بر عمومیت است و تعبیر به«گرفتن حق ضعیف از قوی»که ذیل این کلام آمده، دلیل دیگری بر عمومیت مفهوم این بخش است.

امام علیه السلام به دنبال این سخن می فرماید:دو نکته دیگر را نیز فراموش نکن:

نخست اینکه«در آن مجلس برای خدایی که تو را آفریده است تواضع کن»؛

ص:74

(فَتَتَوَاضَعُ فِیهِ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَکَ (1)) .

روشن است اگر زمامدار تواضع نکند و با ابهت و کبر و غرور در بالای مجلس بنشیند ضعیفان و نیازمندان جرأت نمی کنند که با صراحت مشکل خود را مطرح کنند.

دیگر اینکه«لشکریان و معاونانت اعم از پاسداران و نیروی انتظامی را از آنها دور ساز تا هر کس بخواهد بتواند با صراحت و بدون ترس و لکنت زبان،سخن خود را با تو بگوید»؛ (وَ تُقْعِدُ عَنْهُمْ جُنْدَکَ وَ أَعْوَانَکَ مِنْ أَحْرَاسِکَ (2)وَ شُرَطِکَ (3)،حَتَّی یُکَلِّمَکَ مُتَکَلِّمُهُمْ غَیْرَ مُتَتَعْتِعٍ (4)) .

بدیهی است اگر مأموران با لباس های رسمی اطراف مجلس را گرفته باشند چنان رعب و وحشتی به افراد دست می دهد که توان بیان حاجت خود را پیدا نمی کنند.

ممکن است گفته شود که حضور زمامدار بدون اعوان و انصار و پاسدار در چنین مجلسی خطرناک است؛ولی اوّلاً،زمامدارانِ عادل و مردمی،هنگامی که میان مردم می آیند خود مردم محافظ و پاسدار آنها هستند.ثانیاً،ممکن است عده ای با لباس های عادی و معمولی در لا به لای جمعیت باشند تا اگر شخصی شرور قصد سوئی داشته باشد بتوانند جلوی او را بگیرند.

آن گاه امام علیه السلام برای این دستور مهم و اجتماعی دلیل روشنی از کلام پیامبر

ص:75


1- 1) .در بعضی از نسخه ها«رَفَعَک»(یعنی برتری داد) آمده است که تناسب بیشتری دارد
2- 2) .«أحْراس»جمع«حارس»و«حَرَسیّ»به معنای نگهبان از ماده حراست به معنای نگهبانی گرفته شده است
3- 3) .«شُرَط»جمع«شُرطة»به معنای پاسبان (نیروی محافظت شهر) است.ارباب لغت گفته اند که این واژه از«شَرَط»بر وزن«شرف»به معنای علامت گرفته شده،زیرا این مأموران همیشه علامت هایی بر خود می نهند که شناخته شوند
4- 4) .«مُتَتَعْتِع»به شخصی که دارای لکنت زبان است گفته می شود.از ریشه«تَعْتَعة»به معنای لکنت زبان گرفته شده و در واقع شبیه به اسمای اصوات است

اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند و می فرماید:«زیرا من بارها از رسول خدا-که درود خدا بر ایشان و خاندان پاکش باد-این سخن را شنیدم که می فرمود:«امتی که در آن حق ضعیف از زورمند با صراحت گرفته نشود هرگز روی قداست و پاکی را نخواهد دید (و آرامش از آنها رخت بر می بندد)»؛ (فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ صلی اللّه علیه و آله و سلم یَقُولُ فِی غَیْرِ مَوْطِنٍ:لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لَا یُؤْخَذُ لِلضَّعِیفِ فِیهَا حَقُّهُ مِنَ الْقَوِیِّ غَیْرَ مُتَتَعْتِعٍ) .

منظور از تقدس و پاکیزگی همان پاکیزه شدن از ظلم و جور و جنایت و هرج و مرج است،چرا که اگر ضعیفان جامعه پناهگاهی برای خود پیدا نکنند دست به دست هم می دهند و شورشی به راه می اندازند که کنترل آن بسیار مشکل و گاه غیر ممکن است و تاریخ نشان می دهد که قیام ضعفای جامعه و شورش های فراگیر از همین جا سرچشمه می گیرد.

بنابراین آنچه امام و همچنین پیامبر اکرم فرمودند افزون بر اینکه دستوری اخلاقی و انسانی و سبب پیشرفت دین و آیین است جنبه سیاسی هم دارد.

در حدیثی ابن مسعود نقل می کند: «أَتَی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله رَجُلٌ یُکَلِّمُهُ فَأُرْعِدَ فَقَالَ هَوِّنْ عَلَیْکَ فَلَسْتُ بِمَلِکٍ إِنَّمَا أَنَا ابْنُ امْرَأَةٍ کَانَتْ تَأْکُلُ الْقَدَّ؛ مردی خدمت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمد و در حالی که با پیامبر صحبت می کرد می لرزید.پیغمبر فرمود کار را بر خود آسان گیر (بیهوده نترس) من شاه نیستم.من فرزند زنی هستم که غذای بسیار ساده ای می خورد». (1)

آن گاه امام علیه السلام در دستور دیگری به دنبال دستور بار عام برای همه حاجت مندان می افزاید:«سپس خشونت و کندی و ناتوانی آنها را در سخن، تحمل کن و هرگونه محدودیت و تنگخویی و استکبار در برابر آنها را از خود دور ساز (تا بتوانند حرف دل خود را بگویند) خداوند با این کار،رحمت واسعه

ص:76


1- 1) .بحارالانوار،ج 16،ص 229

خود را بر تو گسترش خواهد داد و ثواب اطاعتش را برای تو قرار می دهد»؛ (ثُمَّ احْتَمِلِ الْخُرْقَ (1)مِنْهُمْ وَ الْعِیَّ (2)،وَ نَحِّ (3)عَنْهُمُ الضِّیقَ وَ الْأَنَفَ (4)یَبْسُطِ اللّهُ عَلَیْکَ بِذَلِکَ أَکْنَافَ رَحْمَتِهِ،وَ یُوجِبْ لَکَ ثَوَابَ طَاعَتِهِ) .

در نهایت می فرماید:«آنچه می بخشی به گونه ای ببخش که گوارا (و بی منت باشد) و آن گاه که (به هر علت) از بخشش خودداری می کنی آن را با لطف و معذرت خواهی همراه ساز»؛ (وَ أَعْطِ مَا أَعْطَیْتَ هَنِیئاً،وَ امْنَعْ فِی إِجْمَالٍ (5)وَ إِعْذَارٍ (6)) .

قرآن مجید نیز در این زمینه دستور صریحی دارد گاه خداوند به پیامبرش خطاب می کند و می فرماید: ««وَ إِمّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَیْسُوراً» ؛و هر گاه از آنان [مستمندان] روی برتابی و انتظار رحمت (و نعمت) پرودگارت را داشته باشی (تا توانایی یابی و به آنها کمک کنی) با گفتار نرم و آمیخته با لطف با آنان سخن بگو». (7)

و در جای دیگر عموم مردم را مخاطب ساخته می فرماید: ««قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ یَتْبَعُها أَذیً» ؛گفتار پسندیده (در برابر نیازمندان) و عفو (و گذشت از تندخویی آنها) از صدقه ای که آزاری به دنبال آن باشد بهتر است». (8)

امام علیه السلام به این ترتیب تمام ظرافت های مربوط به چنان مجلسی را بیان فرموده

ص:77


1- 1) .«خُرْق»به معنای سخت گیری در برابر«رفق»که به معنای مدارا کردن است
2- 2) .«عِیّ»(با کسر عین) به معنای کند زبانی است و«عَیّ»بر وزن«حیّ»معنای وصفی دارد؛یعنی کند زبان
3- 3) .«نحّ»فعل امر از باب تفعیل و از ریشه«تنحیه»به معنای دور کردن و زائل کردن گرفته شده است
4- 4) .«الأنَف»یعنی خودداری از کاری بر اثر استکبار و خودبرتربینی است
5- 5) .«اجْمال»به معنای لطف و مدارا کردن است
6- 6) .«اعذار»به معنای معذرت خواهی نمودن است
7- 7) .اسراء،آیه 28
8- 8) .بقره،آیه 263

و نکات روانی لازم را که سبب بهره گیری بهتر و بیشتر از چنین مجلسی می شود گفته است.

گرچه در دنیای امروز کمتر زمامداری دست به تشکیل چنین مجلسی می زند؛ ولی به یقین ارتباط مستقیم با مردم حاجتمند و به شکل چهره به چهره می تواند حلّال بسیاری از مشکلات باشد و فواید زیر را در بر دارد:

1.مردم می توانند عقده های دل خود را در نزد زمامدار بگشایند.

2.این امر پیوند محبّت را میان مردم و زمامدار محکم می کند.

3.کارمندان و دولتمردان از ترس اینکه در چنین مجلسی رازشان فاش شود از ظلم به رعایا و غصب حقوق آنان خودداری خواهند کرد.

ممکن است گفته شود با توجّه به فزونی جمعیت و سرعت و آسانی ارتباطها،هجوم مردم حاجتمند رشته کار را از دست زمامدار خواهد گرفت،چرا که ممکن است در یک کشور در زمان واحد ده ها هزار یا صدها هزار از این قبیل افراد باشند ولی راه حل آن با دادن نوبت و در نظر گرفتن اولویت،و بهره گیری از مشاوران امین قابل حل است.

***

ص:78

بخش بیست و دوم

اشاره

ثُمَّ أُمُورٌ مِنْ أُمُورِکَ لَابُدَّ لَکَ مِنْ مُبَاشَرَتِهَا:مِنْهَا إِجَابَةُ عُمَّالِکَ بِمَا یَعْیَا عَنْهُ کُتَّابُکَ،وَ مِنْهَا إِصْدَارُ حَاجَاتِ النَّاسِ یَوْمَ وُرُودِهَا عَلَیْکَ بِمَا تَحْرَجُ بِهِ صُدُورُ أَعْوَانِکَ.وَ أَمْضِ لِکُلِّ یَوْمٍ عَمَلَهُ،فَإِنَّ لِکُلِّ یَوْمٍ مَا فِیهِ.وَ اجْعَلْ لِنَفْسِکَ فِیمَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللّهِ أَفْضَلَ تِلْکَ الْمَوَاقِیتِ،وَ أَجْزَلَ تِلْکَ الْأَقْسَامِ،وَ إِنْ کَانَتْ کُلُّهَا لِلَّهِ إِذَا صَلَحَتْ فِیهَا النِّیَّةُ،وَ سَلِمَتْ مِنْهَا الرَّعِیَّةُ.

ترجمه

سپس (آگاه باش) بخشی از کارهای توست که باید شخصاً به آنها بپردازی (و نباید به دیگران واگذار کنی) از جمله،پاسخ گفتن به کارگزاران حکومت است در آنجا که منشیان و دفترداران از پاسخ آن عاجزند و دیگر،برآوردن نیازهای مردم است در همان روز که حاجات و نیازهای آنها به تو گزارش می شود و معاونان تو در پاسخ به آن مشکل دارند.(به هوش باش) کار هر روز را در همان روز انجام بده (و به فردا میفکن) زیرا هر روز کاری مخصوص به خود دارد (و اگر کار روز دیگر بر آن افزوده شود مشکل آفرین خواهد بود).

و باید بهترین اوقات و بهترین بخش های عمرت را برای خلوت با خدا قرار دهی،هرچند تمام کارهایت برای خداست اگر نیّت خالص داشته باشی و رعیت به سبب آن در سلامت و آرامش زندگی کنند.

شرح و تفسیر: کار امروز را به فردا میفکن

کار امروز را به فردا میفکن

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه خود به مالک اشتر چند دستور مهم درباره

ص:79

تقسیم کارها و تقسیم اوقات روزانه می دهد،نخست می فرماید:«سپس (آگاه باش) بخشی از کارهای توست که باید شخصاً به آنها بپردازی (و نباید به دیگران واگذار کنی) از جمله،پاسخ گفتن به کارگزاران حکومت است در آنجا که منشیان و دفترداران از پاسخ آن عاجزند»؛ (ثُمَّ أُمُورٌ مِنْ أُمُورِکَ لَابُدَّ لَکَ مِنْ مُبَاشَرَتِهَا:

مِنْهَا إِجَابَةُ عُمَّالِکَ بِمَا یَعْیَا (1)عَنْهُ کُتَّابُکَ) .

این معنای مدیریت صحیح و اثربخش است که کارهای کلیدی و اموری که از دست دیگران ساخته نیست رسما به دست رئیس حکومت باشد و لحظه ای از آن غافل نشود؛اموری که اگر انسجام یابد تمام بخش های حکومت در مسیر صحیح خود قرار خواهد گرفت.

سپس می افزاید:«و دیگر،برآوردن نیازهای مردم است در همان روز که حاجات و نیازهای آنها به تو گزارش می شود و معاونان تو در پاسخ به آن مشکل دارند»؛ (وَ مِنْهَا إِصْدَارُ (2)حَاجَاتِ النَّاسِ یَوْمَ وُرُودِهَا عَلَیْکَ بِمَا تَحْرَجُ (3)بِهِ صُدُورُ أَعْوَانِکَ) .

آن گاه دستور دیگری می دهد؛دستوری که از نظر مدیریت خرد و کلان فوق العاده اهمّیّت دارد.می فرماید:«(به هوش باش) کار هر روز را در همان روز انجام بده (و به فردا میفکن) زیرا هر روز کاری مخصوص به خود دارد (و اگر کار روز دیگر بر آن افزوده شود مشکل آفرین خواهد بود)»؛ (وَ أَمْضِ لِکُلِّ یَوْمٍ عَمَلَهُ، فَإِنَّ لِکُلِّ یَوْمٍ مَا فِیهِ) .

این گفته منطقی و روشن است که هر روز مشکلات خاص خود را دارد و اگر کار امروز به فردا افکنده شود مشکلی بر مشکل افزوده می گردد و پاسخگویی به

ص:80


1- 1) .«یَعْیا»فعل مضارع از ریشه«عیّ»بر وزن«حیّ»به معنای ناتوان شدن است
2- 2) .«إصْدار»به معنای انجام دادن و صادر نمودن است
3- 3) .«تَحْرَج»فعل مضارع از ریشه«حرج»بر وزن«کرج»به معنای در تنگنا قرار گرفتن است

آن آسان نخواهد بود و ممکن است سبب شود که باز کارهای آن روز به روزهای دیگری موکول شود و سرانجام آنچنان کارهای پیچیده و مختلف روی هم انباشته گردد که مانند بهمنی عظیم بر سر مدیران سقوط کند و آنها را بیچاره سازد.

در سومین دستور می فرماید:«باید بهترین اوقات و بهترین بخش های عمرت را برای خلوت با خدا قرار دهی،هرچند تمام کارهایت برای خداست اگر نیّت خالص داشته باشی و رعیت به سبب آن در سلامت و آرامش زندگی کنند»؛ (وَ اجْعَلْ لِنَفْسِکَ فِیمَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللّهِ أَفْضَلَ تِلْکَ الْمَوَاقِیتِ،وَ أَجْزَلَ (1)تِلْکَ الْأَقْسَامِ، وَ إِنْ کَانَتْ کُلُّهَا لِلَّهِ إِذَا صَلَحَتْ فِیهَا النِّیَّةُ،وَ سَلِمَتْ مِنْهَا الرَّعِیَّةُ) .

اشاره به اینکه درست است که انسان هر کاری را که با نیّت خالص کند عبادت محسوب می شود حتی غذایی که می خورد اگر به قصد این باشد که برای انجام وظایف الهی نیرو بگیرد عبادت است؛خواب و تفریح نیز اگر برای آماده ساختن جسم و روح جهت خدمت به خلق خدا باشد آن هم عبادت بزرگی است؛ولی با این حال باید بخشی از بهترین اوقات شبانه روز برای راز و نیاز خالصانه به درگاه خدا اختصاص یابد که حاصل زندگی را پربار و پربرکت و پایه های کاخ سعادت انسان را محکم می سازد.

در روایات اسلامی نیز از یک سو این حقیقت آمده است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به ابوذر فرمود: «یَا أَبَا ذَرٍّ لِیَکُنْ لَکَ فِی کُلِّ شَیْءٍ نِیَّةٌ حَتَّی فِی النَّوْمِ وَ الْأَکْلِ؛ باید در هر چیز نیت (و قصد قربت) داشته باشی حتی در غذا خوردن و خوابیدن (تا همه آنها جزء عبادات تو محسوب شود)». (2)

از سوی دیگر در حدیثی که در کتاب شریف کافی آمده است می خوانیم: «کَانَ

ص:81


1- 1) .«أجْزَل»به معنای بهترین و پربارترین از ریشه«جَزْل»بر وزن«عزل»است
2- 2) .بحارالانوار،ج 74،ص 84

عَلِیٌّ علیه السلام إِذَا هَالَهُ شَیْءٌ فَزِعَ إِلَی الصَّلَاةِ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الآْیَةَ وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَاةِ؛ علی علیه السلام هرگاه مشکل مهمی پیش می آمد به سراغ نماز می رفت (تا مشکل را با قدرت بیشتری حل کند) سپس این آیه شریفه قرآن را تلاوت می فرمود:«از شکیبایی (روزه) و نماز یاری بطلبید». (1)

در آیات 6 و 7 سوره مزمّل می خوانیم: ««إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِیلاً* إِنَّ لَکَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَوِیلاً» ؛به یقین نماز و عبادت شبانه گامی استوارتر و گفتاری پایدارتر است،زیرا تو در روز تلاش مستمر و طولانی خواهی داشت (و عبادت شبانه به تو نیرو می بخشد)».اشاره به اینکه چون در روز وظایف سنگین بر دوش داری باید روح خود را با عبادت شبانه تقویت کنی و آمادگی لازم برای کارهای بزرگ به دست آوری.

***

ص:82


1- 1) .کافی،ج 3،ص 480،ح 1

بخش بیست و سوم

اشاره

وَ لْیَکُنْ فِی خَاصَّةِ مَا تُخْلِصُ بِهِ لِلَّهِ دِینَکَ:إِقَامَةُ فَرَائِضِهِ الَّتِی هِیَ لَهُ خَاصَّةً،فَأَعْطِ اللّهَ مِنْ بَدَنِکَ فِی لَیْلِکَ وَ نَهَارِکَ،وَ وَفِّ مَا تَقَرَّبْتَ بِهِ إِلَی اللّهِ مِنْ ذَلِکَ کَامِلاً غَیْرَ مَثْلُومٍ وَ لَا مَنْقُوصٍ،بَالِغاً مِنْ بَدَنِکَ مَا بَلَغَ.وَ إِذَا قُمْتَ فِی صَلَاتِکَ لِلنَّاسِ،فَلَا تَکُونَنَّ مُنَفِّراً وَ لَا مُضَیِّعاً،فَإِنَّ فِی النَّاسِ مَنْ بِهِ الْعِلَّةُ وَ لَهُ الْحَاجَةُ.وَ قَدْ سَأَلْتُ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله حِینَ وَجَّهَنِی إِلَی الْیَمَنِ کَیْفَ أُصَلِّی بِهِمْ؟ فَقَالَ:صَلِّ بِهِمْ کَصَلَاةِ أَضْعَفِهِمْ وَ کُنْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً.

ترجمه

از جمله اموری که باید آن را به جهت خلوص دینت برای خدا انجام دهی اقامه فرائضی است که مخصوص ذات پاک اوست،بنابراین از نیروی بدنی خود را در شب و روز در اختیار فرمان خدا بگذار و آنچه را موجب تقرب تو به خداوند می شود به طور کامل و بی نقص به انجام رسان،هرچند موجب خستگی فراوان جسمی تو شود و هنگامی که به نماز جماعت برای مردم می ایستی باید نمازت نه (چندان طولانی باشد که) موجب نفرت مردم گردد و نه (چنان سریع که) موجب تضییع واجبات نماز شود،زیرا در میان مردمی (که با تو به نماز می ایستند) افراد بیماری هستند یا کسانی که حاجات فوری دارند.من از رسول خدا صلی الله علیه و آله به هنگامی که مرا به سوی یمن فرستاد پرسیدم:چگونه با آنان نماز بخوانم؟ فرمود:با آنها نمازی بخوان که همچون نمازِ ناتوان ترین آنها باشد و نسبت به مؤمنان رحیم و مهربان باش.

ص:83

شرح و تفسیر: در همه چیز حتی نماز اعتدال را رعایت کن

در همه چیز حتی نماز اعتدال را رعایت کن

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه دو دستور مهم به مالک در مورد عبادات می دهد:

دستور اوّل درباره عبادت های خصوصی است که انسان تنها با خدا راز و نیاز می کند مخصوصاً در دل شب ها و در آن زمان که چشم گروهی در خواب است.

می فرماید:«از جمله اموری که باید آن را به جهت خلوص دینت برای خدا انجام دهی اقامه فرائضی است که مخصوص ذات پاک اوست»؛ (وَ لْیَکُنْ فِی خَاصَّةِ مَا تُخْلِصُ بِهِ لِلَّهِ دِینَکَ،إِقَامَةُ فَرَائِضِهِ الَّتِی هِیَ لَهُ خَاصَّةً) .

اشاره به اینکه مبادا تصور کنی انجام وظایف زمامداری مخصوصاً خدمت به نیازمندان می تواند مانع از عبادات و اقامه فرائض گردد که هر یک از این دو جای مخصوص خود را دارد و هیچ کدام نمی تواند جانشین دیگری شود.

به دنبال آن تأکید بیشتری کرده می فرماید:«بنابراین از نیروی بدنی خود را در شب و روز در اختیار فرمان خدا بگذار و آنچه را موجب تقرب تو به خداوند می شود به طور کامل و بی نقص به انجام رسان،هرچند موجب خستگی فراوان جسمی تو شود»؛ (فَأَعْطِ اللّهَ مِنْ بَدَنِکَ فِی لَیْلِکَ وَ نَهَارِکَ،وَ وَفِّ مَا تَقَرَّبْتَ بِهِ إِلَی اللّهِ مِنْ ذَلِکَ کَامِلاً غَیْرَ مَثْلُومٍ وَ لَا مَنْقُوصٍ بَالِغاً مِنْ بَدَنِکَ مَا بَلَغَ) .

بنابراین زمامدار هرچند در تمام اوقات به تدبیر امور کشور مشغول است؛ ولی باید بخشی از اوقات شبانه روز خود را برای راز و نیاز با خدا بگذارد و عبادات را به طور کامل انجام دهد،هر چند جمع میان آن و انجام وظایف زمامداری بر او سنگین باشد چرا که این عبادات و راز نیازها و مناجات های با خداست که به او نیرو و توان می بخشد و قصد او را در خدمت خالص می کند.

تعبیر «غَیْرَ مَثْلُومٍ» با توجّه به اینکه«ثُلْمَة»در اصل به معنای شکاف

ص:84

و شکستگی است در اینجا اشاره به کم نگذاردن از نظر اجزا و شرایط و ترک موانع نماز است،ازاین رو ممکن است جمله «وَ لَا مَنْقُوصٍ» اشاره به کاستی هایی از نظر مستحبات و کمالات عبادت باشد؛یعنی عبادت را به طور کامل انجام ده به گونه ای که نه کمبودی از نظر واجبات داشته باشد و نه مستحبات.

در واقع امام علیه السلام با این بیان به تمام کسانی که در اجتماع شغل های مهم و پردردسری دارند درسی می دهد که مبادا وجود گرفتاری های زیاد سبب شود که آنها خود را از عبادات مستحب و نوافل معاف بدانند که این اشتباه بزرگی است و یا اینکه تصور کنند انجام فرائض به طور کامل ممکن است سبب گردد تا در وظایف اجتماعی گرفتار کوتاهی ها و خطا و اشتباه شوند.

جالب اینکه در بعضی از نقل ها آمده است در زمان مرحوم میرزای قمی اطرافیان سلطان وقت به او نوشتند:اگر سلطان در این فصل گرما بخواهد روزه بگیرد ممکن است در اواخر روز حالت عصبانیت به او دست دهد و حکم خلافی صادر کند؛خون بی گناه یا کم گناهی ریخته شود و افرادی بیش از استحقاقشان مجازات گردند.مرحوم میرزای قمی در پاسخ نوشت:سلطان باید روزه بگیرد و عصبانی هم نشود.

آن گاه به سراغ دومین دستور درباره عبادات جمعی می رود و می فرماید:

«هنگامی که به نماز جماعت برای مردم می ایستی باید نمازت نه (چندان طولانی باشد که) موجب نفرت مردم گردد و نه (چنان سریع که) موجب تضییع واجبات نماز شود»؛ (وَ إِذَا قُمْتَ فِی صَلَاتِکَ لِلنَّاسِ،فَلَا تَکُونَنَّ مُنَفِّراً وَ لَا مُضَیِّعاً) .

آن گاه امام علیه السلام به دو دلیل عقلی و نقلی برای این دستور تمسک می جوید:

نخست می فرماید:«زیرا در میان مردمی (که با تو به نماز می ایستند) افراد بیماری هستند یا کسانی که حاجات فوری دارند»؛ (فَإِنَّ فِی النَّاسِ مَنْ بِهِ الْعِلَّةُ وَ لَهُ الْحَاجَةُ) .

ص:85

بنابراین عقل ایجاب می کند که امام جماعت وضع آنها را در نظر بگیرد تا نماز جماعت موجب نفرتشان نگردد.

آن گاه به سراغ دلیل نقلی می رود و می فرماید:«من از رسول خدا صلی الله علیه و آله به هنگامی که مرا به سوی یمن فرستاد پرسیدم:چگونه با آنان نماز بخوانم؟ فرمود:

با آنها نمازی بخوان که همچون نمازِ ناتوان ترین آنها باشد و نسبت به مؤمنان رحیم و مهربان باش»؛ (وَ قَدْ سَأَلْتُ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله حِینَ وَجَّهَنِی إِلَی الْیَمَنِ کَیْفَ أُصَلِّی بِهِمْ فَقَالَ:صَلِّ بِهِمْ کَصَلَاةِ أَضْعَفِهِمْ وَ کُنْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً) .

مرحوم شیخ حر عاملی در کتاب وسائل الشیعة در ابواب مستحبات نماز جماعت بابی به عنوان«اسْتِحْبابُ تَخْفِیفِ الْإمام صَلاتَهُ»گشوده است و در آن هشت روایت از معصومان علیهم السلام در این زمینه نقل کرده است،از جمله اینکه در روایتی آمده است:«روزی معاذ (بن جبل) در زمان رسول خدا در مسجدی نماز جماعت برگزار می کرد و قرائت نماز را طولانی می خواند.مردی در نماز به او ملحق شد و معاذ سوره طولانی را آغاز کرد.آن مرد برای خود سوره کوتاهی خواند و نماز را تمام کرد و سوار مرکبش شد (و رفت) این جریان به گوش رسول خدا رسید.کسی را نزد معاذ فرستاد و فرمود: «یَا مُعَاذُ إِیَّاکَ أَنْ تَکُونَ فَتَّاناً عَلَیْکَ بِالشَّمْسِ وَ ضُحَاهَا وَ ذَوَاتِهَا؛ ای معاذ فتنه گر مباش (و مردم را از جماعت دور مساز) لازم است سوره«و الشمس و ضحاها»و امثال آن (از سوره های کوتاه) را بخوانی». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم که فرمود: «یَنْبَغِی لِلْإِمَامِ أَنْ تَکُونَ صَلَاتُهُ عَلَی صَلَاةِ أَضْعَفِ مَنْ خَلْفَهُ؛ سزاوار است نماز امام همانند نماز ضعیف ترین کسی باشد که پشت سر او نماز می خواند». (2)

ص:86


1- 1) .وسائل الشیعة،ج 5،باب 69،ح 4
2- 2) .همان مدرک،ح 3

در حدیث دیگری آمده است: «إِنَّ النَّبِیَّ کَانَ ذَاتَ یَوْمٍ یَؤُمُّ أَصْحَابَهُ فَیَسْمَعُ بُکَاءَ الصَّبِیِّ فَیُخَفِّفُ الصَّلَاةَ؛ پیغمبر اکرم روزی با اصحابش نماز می خواند صدای گریه کودکی را شنید.نماز را تخفیف داد و کوتاه کرد». (1)

در روایت دیگری شبیه آن آمده که اصحاب سؤال کردند چرا نماز را کوتاه فرمودی؟ پیغمبر فرمود: «أَ وَ مَا سَمِعْتُمْ صُرَاخَ الصَّبِیِّ؟؛ آیا صدای گریه کودک را نشنیدید؟». (2)

بدیهی است منظور از تخفیف نماز در این روایات این نیست که واجبات نماز رعایت نگردد.

***

ص:87


1- 1) .وسائل الشیعة،ج 5،باب 69،ح 5
2- 2) .همان مدرک،ح 1

ص:88

بخش بیست و چهارم

اشاره

وَ أَمَّا بَعْدُ فَلَا تُطَوِّلَنَّ احْتِجَابَکَ عَنْ رَعِیَّتِکَ،فَإِنَّ احْتِجَابَ الْوُلَاةِ عَنِ الرَّعِیَّةِ شُعْبَةٌ مِنَ الضِّیقِ،وَ قِلَّةُ عِلْمٍ بِالْأُمُورِ؛وَ الِاحْتِجَابُ مِنْهُمْ یَقْطَعُ عَنْهُمْ عِلْمَ مَا احْتَجَبُوا دُونَهُ فَیَصْغُرُ عِنْدَهُمُ الْکَبِیرُ،وَ یَعْظُمُ الصَّغِیرُ،وَ یَقْبُحُ الْحَسَنُ، وَ یَحْسُنُ الْقَبِیحُ وَ یُشَابُ الْحَقُّ بِالْبَاطِلِ.وَ إِنَّمَا الْوَالِی بَشَرٌ لَا یَعْرِفُ مَا تَوَارَی عَنْهُ النَّاسُ بِهِ مِنَ الْأُمُورِ،وَ لَیْسَتْ عَلَی الْحَقِّ سِمَاتٌ تُعْرَفُ بِهَا ضُرُوبُ الصِّدْقِ مِنَ الْکَذِبِ،وَ إِنَّمَا أَنْتَ أَحَدُ رَجُلَیْنِ:إِمَّا امْرُؤٌ سَخَتْ نَفْسُکَ بِالْبَذْلِ فِی الْحَقِّ،فَفِیمَ احْتِجَابُکَ مِنْ وَاجِبِ حَقٍّ تُعْطِیهِ،أَوْ فِعْلٍ کَرِیمٍ تُسْدِیهِ! أَوْ مُبْتَلًی بِالْمَنْعِ،فَمَا أَسْرَعَ کَفَّ النَّاسِ عَنْ مَسْأَلَتِکَ إِذَا أَیِسُوا مِنْ بَذْلِکَ! مَعَ أَنَّ أَکْثَرَ حَاجَاتِ النَّاسِ إِلَیْکَ مِمَّا لَا مَئُونَةَ فِیهِ عَلَیْکَ،مِنْ شَکَاةِ مَظْلِمَةٍ،أَوْ طَلَبِ إِنْصَافٍ فِی مُعَامَلَةٍ.

ترجمه

و اما بعد (از این دستور) هیچ گاه خود را در زمانی طولانی از رعایا پنهان مدار،زیرا پنهان ماندن زمامداران از چشم رعایا موجب نوعی کم اطلاعی نسبت به امور (مردم و کشور) می شود و آنها را از آنچه نسبت به آن پنهان مانده اند بی خبر می سازد در نتیجه مسائل بزرگ نزد آنان کوچک و امور کوچک در نظر آنها بزرگ می شود،کار خوب،زشت جلوه می کند و کار زشت،خوب؛و حقّ و باطل با یکدیگر آمیخته می شود.(و به یقین تدبیر لازم برای امور کشور در چنین شرایطی امکان پذیر نیست) زیرا والی فقط یک انسان است،اموری را که مردم از او پنهان می دارند نمی داند و حق،همیشه علامتِ مشخصی ندارد

ص:89

و نمی توان همیشه«صدق»را در چهره های مختلف از«کذب»شناخت (وانگهی) تو از دو حال خارج نیستی:یا مردی هستی که آمادگی برای سخاوت و بذل و بخشش در راه حق داری،بنابراین دلیلی ندارد که خود را پنهان داری و از عطا کردن حقِ واجب خودداری کنی،و فعل کریمانه ای را که باید انجام دهی ترک نمایی،یا مردی بخیل و تنگ نظر هستی در این صورت (هنگامی که مردم تو را ببینند و این صفت را در تو بشناسند) از بذل و بخشش تو مأیوس می شوند و دست از تو برمی دارند.افزون بر اینها،بسیاری از حوایج مردم نزد تو،هزینه ای برای تو ندارد؛مانند شکایت از ستمی یا درخواست انصاف در داد و ستدی.

شرح و تفسیر: عیوب پنهان شدن زمامدار از دید مردم

عیوب پنهان شدن زمامدار از دید مردم

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه خود درباره لزوم رابطه نزدیک میان والی و توده های مردم سخن می گوید و معایب دور ماندن او از آنها را شرح می دهد و با دلایل مختلف روشن می سازد که نباید والی خود را از مردم پنهان دارد و اگر شرائطی ایجاب کند که از آنها پنهان شود نباید این پنهانی به طول انجامد.

می فرماید:«و اما بعد (از این دستور) هیچ گاه خود را در زمانی طولانی از رعایا پنهان مدار،زیرا پنهان ماندن زمامداران از چشم رعایا موجب نوعی کم اطلاعی نسبت به امور (مردم و کشور) می شود»؛ (وَ أَمَّا بَعْدُ فَلَا تُطَوِّلَنَّ احْتِجَابَکَ (1)عَنْ رَعِیَّتِکَ،فَإِنَّ احْتِجَابَ الْوُلَاةِ عَنِ الرَّعِیَّةِ شُعْبَةٌ مِنَ الضِّیقِ،وَ قِلَّةُ عِلْمٍ بِالْأُمُورِ) .

در طول تاریخ بسیار دیده شده که حواشی سلطان و اطرافیان زمامدار او را عملاً در محاصره خود قرار می دهند و تنها اخباری را به او می رسانند که موجب

ص:90


1- 1) .«احْتِجاب»به معنای خویشتن را پنهان داشتن از ریشه«حَجْب»بر وزن«حجم»به معنای پوشانیدن آمده است

خشنودی او یا به نفع حواشی و اطرافیان باشد و به این ترتیب او را از آنچه در کشور می گذرد دور می سازنند و این وضع،بسیار برای اداره یک کشور خطرناک است؛اما هنگامی که او با آحاد مردم در جلساتی تماس داشته باشد واقعیت های دست اوّل به او منتقل می شود و حتی خیانت اطرافیان و مظالم آنها آشکار می گردد.

یکی از دستورات اسلامی این بوده که زمامداران،امامت جماعت را بر عهده می گرفتند؛یعنی در میان مردم همه روز حاضر می شدند و این کار می توانست بسیاری از واقعیت ها را به آنها منتقل کند؛خواه تلخ باشد یا شیرین.

آن گاه در ادامه این سخن می فرماید:«و آنها را از آنچه نسبت به آن پنهان مانده اند بی خبر می سازد در نتیجه مسائل بزرگ نزد آنان کوچک و امور کوچک در نظر آنها بزرگ می شود،کار خوب،زشت جلوه می کند و کار زشت،خوب؛ و حق و باطل با یکدیگر آمیخته می شود.(و به یقین تدبیر لازم برای امور کشور در چنین شرایطی امکان پذیر نیست)»؛ (وَ الِاحْتِجَابُ مِنْهُمْ یَقْطَعُ عَنْهُمْ عِلْمَ مَا احْتَجَبُوا دُونَهُ فَیَصْغُرُ عِنْدَهُمُ الْکَبِیرُ،وَ یَعْظُمُ الصَّغِیرُ،وَ یَقْبُحُ الْحَسَنُ،وَ یَحْسُنُ الْقَبِیحُ وَ یُشَابُ (1)الْحَقُّ بِالْبَاطِلِ) .

امام علیه السلام به روشنی آثار شوم این دور ماندن از مردم را بیان فرموده و انگشت روی جزئیات گذاشته است،زیرا زمامدار در صورتی می تواند تصمیم صحیح در اداره امور کشور بگیرد که حوادث خوب را از بد و بد را از خوب و حق را از باطل و باطل را از حق بشناسد.بلکه در اندازه گیری های حوادث نیز به خطا نرود.اگر حادثه کوچکی را بزرگ ببیند و تصمیمات شدید نسبت به آن بگیرد به یقین گرفتار مشکلات می شود و همچنین به عکس اگر حوادث مهم را اطرافیان

ص:91


1- 1) .«یُشابُ»از ریشه«شَوْب»بر وزن«شوق»به معنای مخلوط کردن و آمیختن است و گاه به معنای آلوده کردنی که منشأ فساد است

و حواشی در نظر او کوچک جلوه دهند ممکن است وقتی خبردار شود که شیرازه کشور از هم گسیخته باشد.

این یکی از دستورات مهم اسلام است و پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و حاکم عادلی همچون علی علیه السلام با دقت آن را رعایت می کرده است؛هنگامی که حاکمان جور بنی امیّه و امثال آنها بر سر کار آمدند وضع دگرگون شد و حاجبان درگاه از ارتباط آحاد مردم با آن خلفای جور جلوگیری می کردند.حتی طبق بعضی از تواریخ گاه می شد که ارباب حاجت ماه ها بر در کاخ حکومت و حتی گاهی به مدت یک سال رفت و آمد می کردند؛ولی آنها را به درون راه نمی دادند. (1)

به همین دلیل مردم به کلی از آنها جدا شدند و ادامه حکومتشان جز با استبداد و کشتار بی گناهان امکان پذیر نبود.

سپس امام علیه السلام به سه دلیل دیگر برای نهی از پنهان ماندن زمامدار از مردم توسل می جوید که هر یک به تنهایی می تواند برای اثبات این واقعیت کافی باشد.

نخست می فرماید:«زیرا والی فقط یک انسان است که اموری را که مردم از او پنهان می دارند نمی داند و حق،همیشه علامتِ مشخصی ندارد و نمی توان همیشه«صدق»را در چهره های مختلف از«کذب»شناخت»؛ (وَ إِنَّمَا الْوَالِی بَشَرٌ لَا یَعْرِفُ مَا تَوَارَی عَنْهُ النَّاسُ بِهِ مِنَ الْأُمُورِ،وَ لَیْسَتْ عَلَی الْحَقِّ سِمَاتٌ (2)تُعْرَفُ بِهَا ضُرُوبُ الصِّدْقِ مِنَ الْکَذِبِ) .

این دلیل بسیار روشنی است که زمامدار«عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ»و حق و باطل نیز همیشه نشان دار نیست،بهترین راه شناخت این است که با واقعیات بدون واسطه تماس داشته باشد تا از آنچه در کشورش می گذرد به طور صحیح با خبر گردد.

ص:92


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 17،ص 93
2- 2) .«سِمات»جمع«سِمَة»به معنای علامت است

ممکن است در اینجا سؤال شود که این سخن با حدیثی که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده چگونه سازگار است: «إِنَّ عَلَی کُلِّ حَقٍّ حَقِیقَةً وَ عَلَی کُلِّ صَوَابٍ نُوراً فَمَا وَافَقَ کِتَابَ اللّهِ فَخُذُوهُ وَ مَا خَالَفَ کِتَابَ اللّهِ فَدَعُوهُ؛ بر هر حقی نشانه ای از حقیقت است و بر هر سخن راستی نوری است.آنچه (از روایات) موافق کتاب اللّه است آن را بگیرید و آنچه را مخالف آن است رها سازید». (1)

پاسخ آن روشن است،زیرا حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله ناظر به روایات و احکام است که می توان آنها را با معیار سنجشی همچون قرآن مجید سنجید و حق را از باطل جدا کرد؛اما آنچه در عهدنامه مالک آمده مربوط به موضوعات و مصادیق حق و باطل و راست و دروغ است که غالباً نشانه روشنی ندارد.

آن گاه امام به سراغ دلیل دوم می رود و می فرماید:«وانگهی تو از دو حال خارج نیستی:یا مردی هستی که آمادگی برای سخاوت و بذل و بخشش در راه حق داری،بنابراین دلیلی ندارد که خود را پنهان داری و از عطا کردن حقِ واجب خودداری کنی،و فعل کریمانه ای را که باید انجام دهی ترک نمایی،یا مردی بخیل و تنگ نظر هستی در این صورت (هنگامی که مردم تو را ببینند و این صفت را در تو بشناسند) از بذل و بخشش تو مأیوس می شوند و دست از تو برمی دارند»؛ (وَ إِنَّمَا أَنْتَ أَحَدُ رَجُلَیْنِ:إِمَّا امْرُؤٌ سَخَتْ نَفْسُکَ بِالْبَذْلِ فِی الْحَقِّ،فَفِیمَ احْتِجَابُکَ مِنْ وَاجِبِ حَقٍّ تُعْطِیهِ،أَوْ فِعْلٍ کَرِیمٍ تُسْدِیهِ! (2)أَوْ مُبْتَلًی بِالْمَنْعِ،فَمَا أَسْرَعَ کَفَّ النَّاسِ عَنْ مَسْأَلَتِکَ إِذَا أَیِسُوا مِنْ بَذْلِکَ!) .

این یک واقعیت است که مردم اگر درباره کسی گرفتار شک و تردید باشند، پیوسته به او مراجعه می کنند؛اما هنگامی که با او تماس نزدیک داشته باشند اگر

ص:93


1- 1) .کافی،ج 1،ص 69،ح 1
2- 2) .«تُسْدی»از ریشه«اسداء»به معنای بخشیدن و عطا کردن است و از ریشه«سدو»بر وزن«سرو»به معنای دست به سوی چیزی بردن گرفته شده است

اهل بذل و بخشش است عطای او را می گیرند و به دنبال کار خود می روند و اگر آدمی بخیل است مأیوس می شوند باز هم به سراغ کار خود می روند؛ولی شخصی که خود را پنهان می دارد ممکن است بر در خانه او پیوسته ازدحام باشد.

سپس امام علیه السلام دلیل سوم را بیان می کند و می فرماید:«افزون بر اینها،بسیاری از حوایج مردم نزد تو،هزینه ای برای تو ندارد؛مانند شکایت از ستمی یا درخواست انصاف در داد و ستدی»؛ (مَعَ أَنَّ أَکْثَرَ حَاجَاتِ النَّاسِ إِلَیْکَ مِمَّا لَا مَئُونَةَ فِیهِ عَلَیْکَ،مِنْ شَکَاةِ (1)مَظْلِمَةٍ،أَوْ طَلَبِ إِنْصَافٍ فِی مُعَامَلَةٍ) .

اشاره به اینکه تمام مراجعات مردم درخواست مالی نیست بسیاری از آنها درخواست کمک برای حل مشکلات است؛مثلاً ظالمی به کسی ستمی کرده و مظلوم از تو کمک می خواهد یا معامله ای صورت گرفته و یکی از دو طرف معامله به دیگری زور می گوید،یا بدون مجوز شرعی می خواهد معامله را فسخ کند و یا بدهی خود را بدون دلیل نمی پردازد.در تمام این گونه امور اگر والی در جلساتی با مردم ارتباط مستقیم داشته باشد می تواند از نفوذ و قدرت خود استفاده کند و احقاق حق نماید بی آنکه هزینه مالی برای او داشته باشد.

نکته: دیدارهای مستقیم مردمی

دیدارهای مستقیم مردمی

تنها در این عهدنامه نیست که امیرالمؤمنین علی علیه السلام به مالک اشتر این توصیه را می کند که سعی کند در ساعات معینی تماس مستقیم با مردم داشته باشد و از مشکلات آنها آگاه گردد و جلوی مظالم را بگیرد،بلکه در روایات دیگری از معصومان علیهم السلام نیز بر این معنا تأکید شده است.

از جمله یکی از یاران خاص امام علی بن موسی الرضا علیه السلام به نام بزنطی

ص:94


1- 1) .«شَکاة»به معنای شکایت است

می گوید:نامه ای از امام را دیدم که به فرزندش امام جواد علیه السلام نوشته است و می فرماید: «یَا أَبَا جَعْفَرٍ بَلَغَنِی أَنَّ الْمَوَالِیَ إِذَا رَکِبْتَ أَخْرَجُوکَ مِنَ الْبَابِ الصَّغِیرِ وَإِنَّمَا ذَلِکَ مِنْ بُخْلٍ بِهِمْ لِئَلَّا یَنَالَ مِنْکَ أَحَدٌ خَیْراً فَأَسْأَلُکَ بِحَقِّی عَلَیْکَ لَایَکُنْ مَدْخَلُکَ وَمَخْرَجُکَ إِلَّا مِنَ الْبَابِ الْکَبِیرِ وَإِذَا رَکِبْتَ فَلْیَکُنْ مَعَکَ ذَهَبٌ وَفِضَّةٌ ثُمَّ لَا یَسْأَلُکَ أَحَدٌ إِلَّا أَعْطَیْتَهُ؛ به من اطلاع داده اند که خادمان و معاونان تو هنگامی که سوار می شوی تو را از در کوچک بیرون می برند (تا مردمی که در برابر در بزرگ ایستاده اند با تو ملاقات نکنند) این به جهت بخلی است که آنها دارند و می خواهند خیری از تو به کسی نرسد از تو می خواهم به حقی که بر تو دارم (چنین کاری را ترک کنی و) ورود و خروج تو فقط از باب کبیر باشد (تا بتوانی با مردم تماس داشته باشی و بخشی از مشکلات آنها را حل کنی) افزون بر این هنگامی که سوار می شوی مقداری درهم و دینار با خود داشته باش و هر کس تقاضایی کرد چیزی به او بده». (1)

در حدیث دیگری از امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است: «أَیُّمَا وَالٍ احْتَجَبَ عَنْ حَوَائِجِ النَّاسِ احْتَجَبَ اللّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَنْ حَوَائِجِهِ؛ هر والی که خود را از برآوردن نیاز مردم پنهان دارد خداوند در قیامت از حوائج خود آنها را پنهان می دارد». (2)

البته نمی توان انکار کرد که زمان ها یکسان نیستند مثلاً در زمان ما یکی از مشکلات مهم،مشکلات امنیتی است که در بسیاری از موارد اجازه نمی دهد دولت مردان بدون حاجب و محافظ در میان مردم ظاهر شوند،در حالی که امام در سخنان فوق دستور می داد که تمام حاجبان و پاسداران را از آن مجلس خارج سازند.البته ممکن است نیروهای مخفی تا حدی مشکلات را حل کنند؛ولی گاه به تنهایی کافی نیست.

ص:95


1- 1) .بحارالانوار،ج 50،ص 102،ح 16
2- 2) .همان مدرک،ج 72،ص 345،ح 42

علاوه بر این فزونی جمعیت در عصر ما و سهولت ارتباطها از اقصا نقاط کشور به مرکز حکومت سبب می شود که این گونه مجالس شدیداً مورد هجوم واقع شود.البته نباید آن را تعطیل کرد؛ولی باید تدبیرهایی برای حل مشکلاتِ این گونه ملاقات ها اندیشید.

مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود به نکته دیگری نیز در مورد معایب پنهان ماندن والی از مردم اشاره می کند که قابل توجّه است.می گوید:ممکن است بسیاری از صاحب نظران و اهل فضل و شخصیت های مستقل بخواهند با والی تماس گرفته و نظرات مفید خود را برای حل مشکلات کشور در اختیار او بگذارند.اگر والی خود را از آنها پنهان دارد در واقع آنها را تحقیر کرده و سبب می شود که آنها از وی نفرت پیدا کنند (و این خسارت بزرگی است) و بدون شک بزرگان را تحقیر کردن و مأموران کوچک خود را بزرگ داشتن سبب حقارت والی می شود و گناهی است نابخشودنی،چرا که در واقع کسی را که به تو بدی نکرده مجازات کرده ای و آن کس که می خواهد خشنودی تو را به دست آورد به خشم آورده ای آیا چیزی از این قبیح تر و زشت تر هست؟ (1)

***

ص:96


1- 1) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 107

بخش بیست و پنجم

اشاره

ثُمَّ إِنَّ لِلْوَالِی خَاصَّةً وَبِطَانَةً،فِیهِمُ اسْتِئْثَارٌ وَتَطَاوُلٌ،وَقِلَّةُ إِنْصَافٍ فِی مُعَامَلَةٍ،فَاحْسِمْ مَادَّةَ أُولَئِکَ بِقَطْعِ أَسْبَابِ تِلْکَ الْأَحْوَالِ.وَلَا تُقْطِعَنَّ لِأَحَدٍ مِنْ حَاشِیَتِکَ وَحَامَّتِکَ قَطِیعَةً،وَلَا یَطْمَعَنَّ مِنْکَ فِی اعْتِقَادِ عُقْدَةٍ،تَضُرُّ بِمَنْ یَلِیهَا مِنَ النَّاسِ،فِی شِرْبٍ أَوْ عَمَلٍ مُشْتَرَکٍ،یَحْمِلُونَ مَؤُونَتَهُ عَلَی غَیْرِهِمْ،فَیَکُونَ مَهْنَأُ ذَلِکَ لَهُمْ دُونَکَ،وَعَیْبُهُ عَلَیْکَ فِی الدُّنْیَا وَالآْخِرَةِ.وَأَلْزِمِ الْحَقَّ مَنْ لَزِمَهُ مِنَ الْقَرِیبِ وَالْبَعِیدِ،وَکُنْ فِی ذَلِکَ صَابِرا مُحْتَسِباً،وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ قَرَابَتِکَ وَخَاصَّتِکَ حَیْثُ وَقَعَ،وَابْتَغِ عَاقِبَتَهُ بِمَا یَثْقُلُ عَلَیْکَ مِنْهُ،فَإِنَّ مَغَبَّةَ ذَلِکَ مَحْمُودَةٌ.وَإِنْ ظَنَّتِ الرَّعِیَّةُ بِکَ حَیْفاً فَأَصْحِرْ لَهُمْ بِعُذْرِکَ،وَاعْدِلْ عَنْکَ ظُنُونَهُمْ بِإِصْحَارِکَ،فَإِنَّ فِی ذَلِکَ رِیَاضَةً مِنْکَ لِنَفْسِکَ،وَرِفْقاً بِرَعِیَّتِکَ، وَإِعْذَاراً تَبْلُغُ بِهِ حَاجَتَکَ مِنْ تَقْوِیمِهِمْ عَلَی الْحَقِّ.

ترجمه

(اضافه بر این گاه) برای زمامدار،خاصان و صاحبان اسرار (و نزدیکان و اطرافیانی) است که خودخواه و برتری طلب اند و در داد و ستد با مردم عدالت و انصاف را رعایت نمی کنند.ریشه ستمشان را با قطع وسائل آن بر کن و هرگز به هیچ یک از اطرافیان و هواداران خود زمینی از اراضی مسلمانان را وا مگذار و نباید آنها طمع کنند که قراردادی به سود آنها منعقد سازی که موجب ضرر بر همجواران آن زمین باشد؛خواه در آبیاری یا عمل مشترک دیگر.به گونه ای که هزینه های آن را بر دیگران تحمیل کنند و در نتیجه سودش فقط برای آنها باشد و عیب و ننگش در دنیا و آخرت نصیب تو گردد،حق را درباره آنها که

ص:97

صاحب حق اند رعایت کن؛چه از نزدیکان تو باشد یا غیر آنها و در این باره شکیبا باش و به حساب خدا بگذار (و پاداش آن را از او بخواه) هرچند این کار موجب فشار بر خویشاوندان و یاران نزدیک تو شود،سنگینی این کار را بپذیر، زیرا سرانجامش پسندیده است و هرگاه رعایا نسبت به تو گمان بی عدالتی ببرند عذر خویش را آشکارا با آنان در میان بگذار و با بیانِ عذر خویش گمان آنها را نسبت به خود (درباره آنچه موجب بدبینی شده) اصلاح کن،زیرا این امر از یک سو موجب تربیت اخلاقی تو می شود و از سوی دیگر ارفاق و ملاطفتی است درباره رعیت و سبب می شود که بیانِ عذر خود،تو را به مقصودت که وادار ساختن آنها به حق است برساند.

شرح و تفسیر: از زیادخواهی اطرافیانت بپرهیز

از زیادخواهی اطرافیانت بپرهیز

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه چند دستور مهم دیگر به مالک می دهد که همه آنها سرنوشت ساز است.

نخست می فرماید:«(اضافه بر این گاه) برای زمامدار،خاصان و صاحبان اسرار (و نزدیکان و اطرافیانی) است که خودخواه و برتری طلبند و در داد و ستد با مردم عدالت و انصاف را رعایت نمی کنند»؛ (ثُمَّ إِنَّ لِلْوَالِی خَاصَّةً وَ بِطَانَةً (1)، فِیهِمُ اسْتِئْثَارٌ (2)وَ تَطَاوُلٌ (3)،وَ قِلَّةُ إِنْصَافٍ فِی مُعَامَلَةٍ) .

ص:98


1- 1) .«بِطانَة»به معنای لباس زیرین در مقابل«ظهارة»که به لباس رویین گفته می شود،نیز به افرادی که محرم اسرار هستند«بطانة»گفته می شود و منظور امام از این واژه معنای اخیر است
2- 2) .«استئثار»به معنای چیزی را به خود اختصاص دادن از ریشه«أثر»در اصل به معنای علامتی بر چیزی گذاردن گرفته شده و از آنجا که وقتی انسان چیزی را به خود اختصاص می دهد گویی اثری بر آن می گذارد این ماده در آن معنا به کار رفته است
3- 3) .«تَطاول»به معنای برتری جویی از ریشه«طول»به معنای مرتفع شدن گرفته شده است

آنچه امام علیه السلام در اینجا به آن اشاره کرده یک واقعیت تلخ و گسترده تاریخی است که همواره دنیا پرستان و فرصت طلبان خود را به مراکز قدرت نزدیک می کنند و با اظهار اخلاص و فداکاری کامل به آنها تقرب می جویند تا به وسیله آنها بخش هایی از بیت المال در اختیار آنان و منسوبانشان قرار بگیرد و بر دوش مردم مظلوم سوار شوند و اموال و منافع آنها را غارت کنند.امام به مالک اشتر هشدار می دهد که مراقب این گروه باشد.

سپس دستور قاطعی در این زمینه صادر کرده در ادامه سخن می فرماید:

«ریشه ستمشان را با قطع وسائل آن بر کن و هرگز به هیچ یک از اطرافیان و هواداران خود زمینی از اراضی مسلمانان را وا مگذار و نباید آنها طمع کنند که قراردادی به سود آنها منعقد سازی که موجب ضرر بر همجواران آن زمین باشد؛ خواه در آبیاری یا عمل مشترک دیگر.به گونه ای که هزینه های آن را بر دیگران تحمیل کنند و در نتیجه سودش فقط برای آنها باشد و عیب و ننگش در دنیا و آخرت نصیب تو گردد»؛ (فَاحْسِمْ (1)مَادَّةَ أُولَئِکَ بِقَطْعِ أَسْبَابِ تِلْکَ الْأَحْوَالِ،وَ لَا تُقْطِعَنَّ (2)لِأَحَدٍ مِنْ حَاشِیَتِکَ وَ حَامَّتِکَ (3)قَطِیعَةً وَ لَا یَطْمَعَنَّ مِنْکَ فِی اعْتِقَادِ عُقْدَةٍ، تَضُرُّ بِمَنْ یَلِیهَا مِنَ النَّاسِ،فِی شِرْبٍ أَوْ عَمَلٍ مُشْتَرَکٍ یَحْمِلُونَ مَؤُونَتَهُ عَلَی غَیْرِهِمْ، فَیَکُونَ مَهْنَأُ (4)ذَلِکَ لَهُمْ دُونَکَ،وَ عَیْبُهُ عَلَیْکَ فِی الدُّنْیَا وَ الآْخِرَةِ) .

این تعبیرات با صراحت بیانگر این حقیقت است که شخص والی و زمامدار باید دست رد بر سینه گروه فرصت طلب سودجوی حاشیه نشین بزند و هرگز

ص:99


1- 1) .«احْسِم»صیغه امر از ریشه«حسم»بر وزن«وصل»به معنای قطع کردن گرفته شده
2- 2) .«لاتقطعنّ»از ریشه«قطع»به معنای جدا کردن گرفته شده و این واژه هنگامی که به باب افعال می رود به معنای تخصیص دادن چیزی به کسی مثلاً زمینی را در اختیار کسی قرار دادن می باشد
3- 3) .«حامّة»به معنای نزدیکان و خاصان و خویشاوندان است از ریشه«حمّ»به معنای گرم کردن گرفته شده به مناسبت اینکه علاقه و دوستی آنها گرم و داغ است.به همین دلیل دوست صمیمی را«حمیم»می گویند
4- 4) .«مهنأ»به معنای چیز مرغوب و گواراست

تسلیم خواسته های آنها نشود و زمین هایی را که به مسلمانان تعلق دارد در اختیار آنان نگذارد،زیرا آنها به سبب نفوذی که در مرکز اصلی قدرت دارند سعی می کنند تمام هزینه های این املاک را که قاعدتاً باید در میان همه کسانی که ملک مشترک دارند تقسیم شود به زور بر عهده دیگران بیندازند و منفعت خالص از آنِ آنها باشد؛کاری که ظلم فاحش و خیانت آشکار است.

شایان توجّه است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به فرمان خدا زکات را بر بنی هاشم تحریم کرد مبادا از خویشاوندی آن حضرت استفاده کنند و بخش های عظیمی از زکات را در اختیار خود بگیرند.حتی در روایت آمده است:«هنگامی که جمعی از بنی هاشم خدمت آن حضرت رسیدند و عرض کردند:اجازه بده جمع آوری زکات حیوانات بر عهده ما باشد.(ما از زکات سهمی نمی خواهیم ولی) سهم «والعاملین علیها»(کسانی که جمع آوری زکات می کنند) را به ما ده و گفتند ما از دیگران به این کار سزاوارتریم.پیغمبر فرمود:زکات (حتی سهم جمع آوری کنندگان آن) بر من و شما حرام است؛ولی به من وعده شفاعت داده شده...آیا فکر می کنید دیگران را (در شفاعت کردن) بر شما مقدم می دارم؟)». (1)

دور نگه داشتن خویشاوندان و اطرافیان از حکومت و دسترسی به بیت المال، تا مدتی در میان مسلمانان رواج داشت؛ولی هنگامی که زمان عثمان فرا رسید، اوضاع به کلّی دگرگون شد؛بنی امیّه و بنی مروان اطراف او را گرفتند؛هم پست ها و مقام ها را در میان خود تقسیم کردند هم بیت المال و اراضی مسلمانان را.نتیجه آن شورش عظیمی بود که به وجود آمد و خون خلیفه در این راه ریخته شد.

وقتی نوبت به امام امیرمؤمنان علیه السلام رسید اوضاع به کلی تغییر یافت تا آنجا که حتی برادرش عقیل اجازه نیافت سهم مختصری بیشتر از دیگران از بیت المال داشته باشد وچون حکومت به معاویه و بنی امیّه و پس از آنها به بنی عباس رسید

ص:100


1- 1) .کافی،ج 4،ص 58،ح 1

غوغایی برپا شد اموال مسلمانان و بیت المال در میان بستگان و اطرافیان و چاپلوسان تقسیم شد و در عوض،آنها با خشونت تمام از حکومت دفاع کردند و صداها را در سینه ها خاموش نمودند و غالب شورش هایی که پیدا شد بر اثر همین مظالم بود.

تنها از عمر بن عبدالعزیز نقل می کنند که وقتی احساس کرد ممکن است این امر سرچشمه شورش عظیمی شود دستور اکید داد تمام این اموال به بیت المال مسترد گردد و جلوی این امتیازات گرفته شود.

این امر در دنیای امروز نیز کاملاً رواج دارد،اشخاص و گروه های وابسته به حکومت از امتیازهای خاصی برخوردارند.همین امر سبب ناآرامی های فراوان و شورش های خطرناک است.

امام علیه السلام در دومین دستور می فرماید:«حق را درباره آنها که صاحب حق اند رعایت کن؛چه از نزدیکان تو باشد یا غیر آنها و در این باره شکیبا باش و به حساب خدا بگذار (و پاداش آن را از او بخواه) هرچند این کار موجب فشار بر خویشاوندان و یاران نزدیک تو شود سنگینی این کار را بپذیر،زیرا سرانجامش پسندیده است»؛ (وَ أَلْزِمِ الْحَقَّ مَنْ لَزِمَهُ مِنَ الْقَرِیبِ وَ الْبَعِیدِ،وَ کُنْ فِی ذَلِکَ صَابِرا مُحْتَسِباً،وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ قَرَابَتِکَ وَ خَاصَّتِکَ حَیْثُ وَقَعَ،وَ ابْتَغِ عَاقِبَتَهُ بِمَا یَثْقُلُ عَلَیْکَ مِنْهُ،فَإِنَّ مَغَبَّةَ (1)ذَلِکَ مَحْمُودَةٌ) .

این همان چیزی است که امروز از آن به عنوان مقدم داشتن ضابطه بر رابطه تعبیر می شود و کاری است بسیار مشکل که انسان حق را بر پیوندهای خویشاوندی و دوستان نزدیک و همکاران خود مقدم دارد و معاونان خود را در برابر حق به فراموشی بسپرد و اگر خواسته آنها بر خلاف حق است اجرای حق را بر خواسته آنها مقدم بدارد.همان چیزی که نمونه کاملش خود امام علیه السلام است

ص:101


1- 1) .«مَغَبَّة»به معنای عاقبت و نتیجه چیزی است

و داستان او با برادرش عقیل معروف است.و همچنین نامه ای که برای عثمان بن حنیف نوشت و به علت انحراف کوچک او از مسیر حق،شدیدا وی را سرزنش فرمود.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که فرمود:امیرمؤمنان به عمر بن خطاب چنین فرمود: «ثَلَاثٌ إِنْ حَفِظْتَهُنَّ وَ عَمِلْتَ بِهِنَّ کَفَتْکَ مَا سِوَاهُنَّ وَ إِنْ تَرَکْتَهُنَّ لَمْ یَنْفَعْکَ شَیْءٌ سِوَاهُنَّ؛ سه چیز است اگر آنها را حفظ کنی و به آنها عمل نمایی تو را از غیر آن بی نیاز می کند و اگر آنها را ترک گویی چیزی غیر از آن تو را سودی نمی بخشد».

عمر گفت:«وَ مَا هُنَّ یَا أَبَا الْحَسَنِ؛ای ابو الحسن! آن سه چیز چیست؟»

امام فرمود: «إِقَامَةُ الْحُدُودِ عَلَی الْقَرِیبِ وَ الْبَعِیدِ وَ الْحُکْمُ بِکِتَابِ اللّهِ فِی الرِّضَا وَ السَّخَطِ وَ الْقَسْمُ بِالْعَدْلِ بَیْنَ الْأَحْمَرِ وَ الْأَسْوَدِ؛ اجرای حد درباره نزدیکان و دوران (به طور یکسان) و حکم بر طبق کتاب خدا در حالت خشنودی و غضب و تقسیم عادلانه در میان سفید و سیاه».

عمر گفت:«لَعَمْرِی لَقَدْ أَوْجَزْتَ وَ أَبْلَغْتَ؛به جانم سوگند که مختصر گفتی و حق مطلب را ادا کردی». (1)

تعبیر امام به «فَإِنَّ مَغَبَّةَ ذَلِکَ مَحْمُودَةٌ» اشاره به این است که رعایت عدالت و عدم تبعیض در میان نزدیکان و غیر آنها در دنیا عاقبت نیکی دارد،زیرا سبب اطمینان و خشنودی توده مردم و همراهی آنها با حکومت می شود و در آخرت نیز ثواب نیکوکاران و مجاهدان را در بر دارد.

آن گاه امام سومین دستور مهم را صادر می فرماید که بسیاری از مشکلات حکومت را کم می کند.می فرماید:«هرگاه رعایا نسبت به تو گمان بی عدالتی ببرند عذر خویش را آشکارا با آنان در میان بگذار و با بیانِ عذر خویش گمان آنها را

ص:102


1- 1) .تهذیب الأحکام،ج 6،ص 227،ح 7

نسبت به خود (درباره آنچه موجب بدبینی شده) اصلاح کن،زیرا این امر از یک سو موجب تربیت اخلاقی تو می شود و از سوی دیگر ارفاق و ملاطفتی است درباره رعیت و سبب می شود که بیانِ عذر خود،تو را به مقصودت که وادار ساختن آنها به حق است برساند»؛ (وَ إِنْ ظَنَّتِ الرَّعِیَّةُ بِکَ حَیْفاً (1)فَأَصْحِرْ (2)لَهُمْ بِعُذْرِکَ،وَ اعْدِلْ (3)عَنْکَ ظُنُونَهُمْ بِإِصْحَارِکَ،فَإِنَّ فِی ذَلِکَ رِیَاضَةً مِنْکَ لِنَفْسِکَ،وَ رِفْقاً بِرَعِیَّتِکَ،وَ إِعْذَاراً تَبْلُغُ بِهِ حَاجَتَکَ مِنْ تَقْوِیمِهِمْ (4)عَلَی الْحَقِّ) .

می دانیم یکی از مشکلات حکومت ها این است که بسیاری از مردم از جزئیات مسائلی که در جامعه می گذرد ناآگاه اند و گاه زمامدار عادل دست به اقداماتی برای حل مشکلات و اصلاح امور می زند که دلیلش بر آنها مخفی است.

همین امر موجب بدگمانی مردم می شود و اگر این بدگمانی ها روی هم متراکم گردد ممکن است مردم را از حکومت جدا سازد،از این رو هرگاه والی و زمامدار احساس کند سوء ظنی برای مردم درباره مسأله ای پیدا شده،باید آشکارا دلیل منطقی کار خود را بیان دارد تا آنها آرامش فکر پیدا کنند و سوء ظنشان برطرف گردد.

یکی از بهترین فرصت ها در اسلام برای زمامداران،استفاده کردن از خطبه های نماز جمعه است که قریب و بعید و نزدیکان و غیر آنها در آن جمع اند و او می تواند خود به طور مستقیم یا نائبانش مسائل را بشکافند و دلایل انجام هر کاری را که موجب بدگمانی شده آشکارا بگویند.

ص:103


1- 1) .«حَیْف»به معنای ظلم و ستم و بی انصافی است و از آنجا که وقتی چیزی به وسیله ظلم و ستم از دست برودانسان افسوس می خورد،این واژه امروز به معنای افسوس خوردن به کار می رود
2- 2) .«أصْحِر»فعل امر از ریشه«صحرا»به معنای بیابان گرفته شده و«اصْحار»یعنی به بیابان رفتن.از آنجا که در بیابان همه چیز ظاهر و آشکار می شود،این ماده به معنای آشکار ساختن به کار رفته و در کلام امام نیز به همین معناست
3- 3) .«اعْدِل»از ریشه«عدول»به معنای برگرداندن گرفته شده است
4- 4) .«تقویم»به معنای صاف و راست کردن و کجی ها را از بین بردن است

امروز با توجّه به گستردگی رسانه ها،معمولاً با مصاحبه یا دادن بیانیه در این گونه موارد اقدام می کنند؛ولی آنها که عذر موجهی ندارند به زودی رسوا می شوند و پایه های قدرتشان به لرزه در می آید.

این نکته نیز قابل توجّه است که امام علیه السلام برای افشاگری در موارد سوء ظن رعیت دو فایده مهم ذکر فرمود:اوّل:رفع سوء ظن مردم از طریق بیان واقعیت ها و شرح امکانات و تنگناها.دوم:ریاضت نفس والی و زمامدار،زیرا او با این عمل،گویی خود را در اختیار مردم گذارده و از اوج قدرت فرود آمده و همچون یک دوست و برادر،با آنها متواضعانه سخن می گوید و این تواضع مایه ریاضت نفس و پرورش روح و اخلاق زمامدار است.

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز بارها اقدام بر این کار کرده و اسوه عملی برای این دستور بود.از جمله:

1.به هنگام تقسیم غنائم فراوان جنگ حنین،هنگامی که برای رؤسای تازه مسلمان قریش مانند ابوسفیان و بعضی دیگر یکصد شتر سهمیه قرار داد و سهم مهاجران و انصار پیشین را بسیار کم و در حدود چهار شتر مقرر فرمود،گروهی از آنها سخت ناراحت شدند و بعضی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را متهم به عدم رعایت عدالت در تقسیم غنیمت نمودند.در اینجا پیغمبر خدا عذر خود را آشکارا بیان کرد و به آنها گفت:من با این کار محبّت این افراد را نسبت به اسلام جلب کردم تا مسلمان شوند ولی شما را به اسلامتان (که در وجودتان ریشه دار است واگذاردم) آیا دوست ندارید گروهی شتر و گوسفند ببرند ولی شما محبّت و ایمان به رسول اللّه را با خود ببرید؟ (1)

2.نمونه دیگر جریانی است که در صلح حدیبیه اتفاق افتاد.پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در این صلح که با مشرکان مکه برقرار کرد اوّلاً حاضر شد بدون انجام اعمال

ص:104


1- 1) .سیره ابن هشام،ج 2،ص 320 و تاریخ طبری،ج 2،ص 361،حوادث سال هشتم هجرت

عمره-با اینکه خود و یارانش احرام بسته بودند-به مدینه باز گردد و ثانیاً شرطهایی را که به نفع قریش در این صلح نامه آمده بود بپذیرد که این مسأله بر یارانش سنگین بود.

از جمله کسانی که زبان به اعتراض گشودند عمر بود.در روایتی آمده که او گفت:«ما شَکَکْتُ فِی الإسْلامِ قَطُّ کَشَکّی یَوْمَ حُدَیْبِیَّةَ؛هیچ گاه در اسلام شکی مانند شک روز حدیبیه نکردم»خدمت پیغمبر آمده عرض کرد:آیا ما مسلمان نیستیم؟ فرمود:هستید.عرض کرد:آیا آنها مشرک نیستند؟ فرمود:هستند.عرض کرد:پس چرا ما این همه خفت و خواری را در دین خود بپذیریم؟ پیامبر یاران خود را مخاطب قرار داد و فرمود:این از ناحیه من نبود؛خدا چنین دستور صلحی را به من داده و احدی نمی تواند امر پروردگار را مخالفت کند و بدانید خدا مرا ضایع نخواهد کرد.(و پیروزی ها در پیش است). (1)

3.در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که می فرمود:چیزی«از مواد غذایی»خدمت پیغمبر آوردند تا (بر اهل صفه) تقسیم کند؛ولی به اندازه ای نبود که به همه برسد،از این رو تنها به جمعی از آنها داد و چون ممکن بود دیگران قلباً ناراحت شوند و معترض باشند،پیامبر در برابر آنها آمد و فرمود:ای اهل صفه مقدار کمی برای ما آورده بودند؛من دیدم به همه نمی رسد.آن را به افرادی که نیاز بیشتری داشتند دادم (و در آینده جبران خواهد شد). (2)

***

ص:105


1- 1) .سیره ابن هشام،ج 2،ص 215
2- 2) .وسائل الشیعة،ج 6،کتاب الزکات،باب 28،ح 2؛منهاج البراعة،ج 20،ص 296

ص:106

بخش بیست و ششم

اشاره

وَ لَا تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاکَ إِلَیْهِ عَدُوُّکَ وَ لِلَّهِ فِیهِ رِضًی فَإِنَّ فِی الصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِکَ،وَ رَاحَةً مِنْ هُمُومِکَ،وَ أَمْناً لِبِلَادِکَ،وَ لَکِنِ الْحَذَرَ کُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّکَ بَعْدَ صُلْحِهِ،فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِیَتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ،وَ اتَّهِمْ فِی ذَلِکَ حُسْنَ الظَّنِّ.وَ إِنْ عَقَدْتَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ عَدُوِّکَ عُقْدَةً،أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذِمَّةً،فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوَفَاءِ،وَ ارْعَ ذِمَّتَکَ بِالْأَمَانَةِ،وَ اجْعَلْ نَفْسَکَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَیْتَ،فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللّهِ شَیْءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَیْهِ اجْتِمَاعاً،مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ،وَ تَشَتُّتِ آرَائِهِمْ،مِنْ تَعْظِیمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ.وَ قَدْ لَزِمَ ذَلِکَ الْمُشْرِکُونَ فِیمَا بَیْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِینَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ؛فَلَا تَغْدِرَنَّ بِذِمَّتِکَ،وَ لَا تَخِیسَنَّ بِعَهْدِکَ،وَ لَا تَخْتِلَنَّ عَدُوَّکَ،فَإِنَّهُ لَا یَجْتَرِئُ عَلَی اللّهِ إِلَّا جَاهِلٌ شَقِیٌّ.وَ قَدْ جَعَلَ اللّهُ عَهْدَهُ وَ ذِمَّتَهُ أَمْناً أَفْضَاهُ بَیْنَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ،وَ حَرِیماً یَسْکُنُونَ إِلَی مَنَعَتِهِ،وَ یَسْتَفِیضُونَ إِلَی جِوَارِهِ،فَلَا إِدْغَالَ وَ لَا مُدَالَسَةَ وَ لَا خِدَاعَ فِیهِ،وَ لَا تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِیهِ الْعِلَلَ،وَ لَا تُعَوِّلَنَّ عَلَی لَحْنِ قَوْلٍ بَعْدَ التَّأْکِیدِ وَ التَّوْثِقَةِ وَ لَا یَدْعُوَنَّکَ ضِیقُ أَمْرٍ،لَزِمَکَ فِیهِ عَهْدُ اللّهِ،إِلَی طَلَبِ انْفِسَاخِهِ بِغَیْرِ الْحَقِّ، فَإِنَّ صَبْرَکَ عَلَی ضِیقِ أَمْرٍ تَرْجُو انْفِرَاجَهُ وَ فَضْلَ عَاقِبَتِهِ،خَیْرٌ مِنْ غَدْرٍ تَخَافُ تَبِعَتَهُ،وَ أَنْ تُحِیطَ بِکَ مِنَ اللّهِ فِیهِ طِلْبَةٌ،لَا تَسْتَقْبِلُ فِیهَا دُنْیَاکَ وَ لَا آخِرَتَکَ.

ترجمه

هرگز صلحی را که از جانب دشمن پیشنهاد می شود و رضای خدا در آن است رد مکن،چرا که در صلح برای سپاهت آرامش (و سبب تجدید قوا) و برای

ص:107

خودت مایه راحتی از همّ و غم ها و برای کشورت موجب امنیّت است؛اما سخت از دشمنت پس از صلح با او برحذر باش،زیرا دشمن گاه نزدیک می شود که غافلگیر سازد،بنابراین دوراندیشی را به کار گیر و در این مورد خوش بینی را کنار بگذار.

و اگر پیمانی میان خود و دشمنت بستی یا لباس امان بر او پوشاندی (و او را پناه دادی) به عهدت وفا کن و قرارداد خود را محترم بشمار و جان خویش را در برابر تعهداتت سپر قرار ده،زیرا هیچ یک از فرایض الهی همچون بزرگداشت «وفای به عهد و پیمان»نیست و مردم جهان با تمام اختلافات و تشتت آرایی که دارند نسبت به آن اتفاق نظر دارند.حتی مشرکان زمان جاهلیت-علاوه بر مسلمین-آن را مراعات می کردند،چرا که عواقب دردناک پیمان شکنی را آزموده بودند.

بنابراین هرگز پیمان شکنی نکن و در عهد و پیمان خود خیانت روا مدار و دشمنت را فریب نده،زیرا هیچ کس جز شخص جاهل و شقی (چنین) گستاخی را در برابر خداوند روا نمی دارد.خداوند عهد و پیمانی را که با نام او منعقد می شود به رحمت خود مایه آسایش بندگان و حریم امنی برای آنها قرار داده تا به آن پناه برند و برای انجام کارهای خود در کنار آن بهره بگیرند،لذا نه فساد،نه تدلیس و نه خدعه و نیرنگ در عهد و پیمان روا نیست.

(اضافه بر این) هرگز پیمانی را که در آن تعبیراتی است که جای اشکال (و سوء استفاده دشمن) در آن وجود دارد منعقد مکن (و همان گونه که نباید عبارتی در عهدنامه باشد که دشمن از آن سوء استفاده کند) تو نیز بعد از تأکید و عبارات محکم عهدنامه،تکیه بر بعضی از تعبیرات سست و آسیب پذیر برای شکستن پیمان منما و هیچ گاه نباید قرار گرفتن در تنگناها به سبب الزام های پیمان الهی تو را وادار سازد که برای فسخ آن از طریق ناحق اقدام کنی،زیرا

ص:108

شکیبایی تو در تنگنای پیمان ها که (به لطف خداوند) امید گشایش و پیروزی در پایان آن داری بهتر از پیمان شکنی و خیانتی است که از مجازات آن می ترسی.

همان پیمان شکنی که سبب مسئولیت الهی می گردد که نه در دنیا و نه در آخرت نمی توانی پاسخ گوی آن باشی.

شرح و تفسیر: احترام به عهد و پیمان از مهم ترین واجبات است

احترام به عهد و پیمان از مهم ترین واجبات است

امام علیه السلام در این بخش،مسائل مهمی در ارتباط با دشمنان و طرز برخورد با آنها در صلح و جنگ بیان می کند.نخست می فرماید:«هرگز صلحی را که از جانب دشمن پیشنهاد می شود و رضای خدا در آن است رد مکن؛چرا که در صلح برای سپاهت آرامش (و سبب تجدید قوا) و برای خودت مایه راحتی از همّ و غم ها و برای کشورت موجب امنیّت است»؛ (وَ لَا تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاکَ إِلَیْهِ عَدُوُّکَ وَ لِلَّهِ فِیهِ رِضًی فَإِنَّ فِی الصُّلْحِ دَعَةً (1)لِجُنُودِکَ،وَ رَاحَةً مِنْ هُمُومِکَ،وَ أَمْناً لِبِلَادِکَ) .

تعبیر به «وَ لِلَّهِ فِیهِ رِضًی» اشاره به صلح عادلانه است؛صلحی که سبب سرشکستگی ملت اسلام نشود و اجحافی بر دشمن در آن نباشد؛صلحی عادلانه و پرفایده.

این تعبیر ممکن است اشاره به این موضوع نیز باشد که گاه بعضی از افراد پرتوقع و تندرو رضایت به صلح ندهند در حالی که رضای خدا در آن باشد مانند صلح حدیبیه که رضای خداوند و پیامبر اسلام در آن بود؛ولی بعضی از تندروان با آن به مخالفت برخاستند و سرانجام فهمیدند اشتباه از آنان بوده است.

به عکس گاهی افراد طرفدار صلح اند در حالی که خدا از آن راضی نیست مانند آنچه در صفین واقع شد که گروهی فریب خورده و نادان بعد از مشاهده

ص:109


1- 1) .«دَعْهُ»به معنای سکون و آرامش است و از ریشه«وَدَعَ»بر وزن«منع»گرفته شده است

قرآن ها بر سر نیزه ها بر صلح با معاویه اصرار داشتند در حالی که این صلح مایه بدبختی مسلمانان شد و اگر جنگ کمی ادامه می داشت کار برای همیشه یکسره می شد.

در عصر ما گاه دولت های استعماری دم از صلح با ملت ها می زنند؛صلحی که به گفته مرحوم مَغنیّه در شرح نهج البلاغه اش در سه چیز خلاصه می شود:روی کار آمدن حکومتی مزدور؛اقتصادی که مصالح استعمارگران را تأمین کند و تشکیلات اداری و نظامی که تابع اراده آنها باشد.و اظهار می دارند که اگر این سه تأمین بشود هر شرط دیگری را خواهند پذیرفت در حالی که نتیجه آن جز بدبختی و شکست همه جانبه نخواهد بود. (1)

بدیهی است منظور از رضایت خداوند همان تأمین مصالح اسلام و مردم مسلمان است که به وسیله اندیشمندان و مشاوران آگاه حکومت تضمین می شود.

فواید سه گانه ای را که امام در اینجا برای صلح بیان فرموده کاملاً جامع است، زیرا صلح نتیجه ای برای لشکر،ثمره ای برای زمامدار و فایده ای برای مردم دارد؛ لشکر آرامش پیدا می کند و می تواند خود را آماده تر از پیش برای دفع هرگونه حمله دشمن سازد و زمامدار که به هنگام جنگ تمام فکرش متوجه برنامه های آن می شود از این افکار آزار دهنده راحت می گردد و به تمشیت سایر امور می پردازد و مردم هم احساس امنیّت می کنند و به پیشبرد کارهای اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی می پردازند.

این تعبیرات نشان می دهد که جنگ بلایی بزرگ است و حتی الامکان باید از آن پرهیز کرد مگر آنکه خطری برای کشور اسلام احساس شود که در آنجا باید شجاعانه ایستاد.

ص:110


1- 1) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 112

سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن به نکته مهم دیگری اشاره کرده می فرماید:

«اما سخت از دشمنت پس از صلح با او برحذر باش،زیرا دشمن گاه نزدیک می شود که غافلگیر سازد،بنابراین دوراندیشی را به کار گیر و در این مورد خوش بینی را کنار بگذار»؛ (وَ لَکِنِ الْحَذَرَ کُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّکَ بَعْدَ صُلْحِهِ،فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِیَتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ،وَ اتَّهِمْ فِی ذَلِکَ حُسْنَ الظَّنِّ) .

این یک واقعیت است که پیشنهاد صلح از سوی دشمن همیشه صادقانه نیست و نمی توان آن را دلیل بر صلح طلبی وی دانست،گرچه باید پیشنهاد صلح شرافتمندانه را پذیرفت؛ولی نباید به آن دل بست و اطمینان نمود.تاریخ گذشته و معاصر نمونه های زیادی از صلح غافلگیرانه را به خاطر دارد.

اینکه امام علیه السلام می فرماید:«حسن ظن و خوش بینی را در اینجا کنار بگذار»با اینکه اصل در اسلام بر خوش بینی است به سبب آن است که طرف مقابل دشمن است نه دوست.

آن گاه امام علیه السلام دستور مهم دیگری را در برابر دشمنان بیان می دارد و با تأکید تمام به آن می پردازد؛تأکیدی که نشانه روح عدالت و جوان مردی و اخلاق انسانی در اسلام است.می فرماید:«اگر پیمانی میان خود و دشمنت بستی یا لباس امان بر او پوشاندی (و او را پناه دادی) به عهدت وفا کن و قرارداد خود را محترم بشمار و جان خویش را در برابر تعهداتت سپر قرار ده»؛ (وَ إِنْ عَقَدْتَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ عَدُوِّکَ عُقْدَةً،أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذِمَّةً،فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوَفَاءِ،وَ ارْعَ ذِمَّتَکَ بِالْأَمَانَةِ، وَ اجْعَلْ نَفْسَکَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَیْتَ) .

از آنجا که مسأله عهد و پیمان ها و پایبندی به آن نقش بسیار مهمی در مسأله صلح در جهان انسانیت دارد،امام با ذکر چند دلیل بر آن تأکید می نهد.می فرماید:

«زیرا هیچ یک از فرایض الهی همچون بزرگداشت«وفای به عهد و پیمان» نیست و مردم جهان با تمام اختلافات و تشتت آرایی که دارند نسبت به آن اتفاق

ص:111

نظر دارند»؛ (فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللّهِ شَیْءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَیْهِ اجْتِمَاعاً،مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ،وَ تَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِیمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ) .

اشاره به اینکه همه مردم جهان در طول تاریخ وفای به عهد و پیمان ها را که در میان کشورها و قبائل بسته می شود لازم شمرده و می شمرند و مخالفت با آن را ننگ می دانند،هرچند نمونه هایی از پیمان شکنی در گذشته و حال داشته ایم؛ ولی پیمان شکنان هم اصرار داشته اند کار خود را به نوعی توجیه کنند که رنگ پیمان شکنی به خود نگیرد تا مورد نکوهش همگان واقع نشوند.

آن گاه به سراغ دلیل دیگری رفته می فرماید:«حتی مشرکان زمان جاهلیت - علاوه بر مسلمین-آن را مراعات می کردند،چرا که عواقب دردناک پیمان شکنی را آزموده بودند»؛ (وَ قَدْ لَزِمَ ذَلِکَ الْمُشْرِکُونَ فِیمَا بَیْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِینَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا (1)مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ) .

می دانیم عرب در زمان جاهلیت تقریبا از تمام ارزش های اخلاقی و انسانی دور افتاده بود؛غارتگری و کشتار را جزء افتخارات خود می شمرد؛ولی با این حال اگر عهد و پیمانی از سوی قبیله ای با قبیله دیگری بسته می شد حتی الامکان آن را محترم می شمرد و پیمان شکنی را گناه بزرگی می دانست.

در اسلام نیز مسأله وفای به عهد در برابر دوست و دشمن یکی از اصول مسلّم است.

در حدیثی می خوانیم شخصی از محضر امام سجاد علیه السلام سؤال کرد و گفت:

«أَخْبِرْنِی بِجَمِیعِ شَرَائِعِ الدِّینِ؛ تمام اصول اساسی دین را برای من بیان فرما».

امام علیه السلام فرمود: «قَوْلُ الْحَقِّ وَالْحُکْمُ بِالْعَدْلِ وَ الْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ؛ سخن حق و حکم به

ص:112


1- 1) .«اسْتَوْبَلُوا»از ریشه«استیبال»به معنای آزمودن گرفته شده و ریشه اصلی آن«وَبْل»بر وزن«نقل»به معنای بارش شدید باران است و چون چنین بارشی مشکلاتی ایجاد می کند این واژه در مورد ضرر و زیان و امتحانات سخت به کار رفته است

عدالت و وفای به عهد شرایع دین است». (1)

آن گاه امام علیه السلام در ادامه همین سخن،با دو بیان دیگر،شدیداً از پیمان شکنی نهی می کند.نخست می فرماید:«بنابراین هرگز پیمان شکنی نکن و در عهد و پیمان خود خیانت روا مدار و دشمنت را فریب نده،زیرا هیچ کس جز شخص جاهل و شقی (چنین) گستاخی را در برابر خداوند روا نمی دارد»؛ (فَلَا تَغْدِرَنَّ بِذِمَّتِکَ،وَ لَا تَخِیسَنَّ (2)بِعَهْدِکَ،وَ لَا تَخْتِلَنَّ (3)عَدُوَّکَ،فَإِنَّهُ لَا یَجْتَرِئُ عَلَی اللّهِ إِلَّا جَاهِلٌ شَقِیٌّ) .

اشاره به اینکه پیمان شکنی و خیانت در عهد و فریب دادن دشمن از این طریق نوعی دشمنی با خداست،زیرا او دستور فراوان بر وفای به عهد و ترک غدر و مکر داده است و مخالفت با آن یا از سر جهل است و یا از روی شقاوت (در فرض آگاهی) از اینجا روشن می شود که اسلام تا چه حد برای وفاداری به عهد و پیمان ها اهمّیّت قائل شده و آن را به عنوان یک ارزش انسانی والا واجب و لازم شمرده است.

در تعبیر دوم می فرماید:«خداوند عهد و پیمانی را که با نام او منعقد می شود به رحمت خود مایه آسایش بندگان و حریم امنی برای آنها قرار داده تا به آن پناه برند و برای انجام کارهای خود در کنار آن بهره بگیرند،لذا نه فساد،نه تدلیس و نه خدعه و نیرنگ در عهد و پیمان روا نیست»؛ (وَ قَدْ جَعَلَ اللّهُ عَهْدَهُ وَ ذِمَّتَهُ أَمْناً أَفْضَاهُ (4)بَیْنَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ،وَ حَرِیماً یَسْکُنُونَ إِلَی مَنَعَتِهِ (5)،وَ یَسْتَفِیضُونَ إِلَی جِوَارِهِ،

ص:113


1- 1) .بحارالانوار،ج 72،ص 26،ح 10
2- 2) .«لاتَخیسَنَّ»از ریشه«خَیْس»بر وزن«خیر»به معنای فاسد شدن و متعفن گردیدن گرفته شده سپس به معنای خیانت و نقض عهد به کار رفته است
3- 3) .«لا تَخْتِلَنَّ»از ریشه«خَتْل»بر وزن«قتل»به معنای خدعه و نیرنگ غافلگیرانه است
4- 4) .«افْضا»از ریشه«افضاء»به معنای توسعه دادن و از ریشه«فضا»گرفته شده و گاه به معنای گستردن و منتشر ساختن نیز به کار می رود و در جمله بالا همین معنا اراده شده است
5- 5) .«مَنَعَة»به معنای قوت و قدرتی است که انسان را در مقابل دشمن یا حوادث ناگوار حفظ می کند

فَلَا إِدْغَالَ (1)وَ لَا مُدَالَسَةَ (2)وَ لَا خِدَاعَ فِیهِ) .

قابل توجّه اینکه تعبیر به «بَیْنَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ» که همه بندگان،اعم از مؤمن و کافر و دوست و دشمنِ مسلمانان را شامل می شود به خوبی نشان می دهد که این دستور از دستورات مربوط به حقوق مؤمنان و برادران مسلمان نیست،بلکه جزء حقوق بشر است که صرف نظر از مذهب و عقیده باید اجرا شود و در سایه آن مردم جهان با تمام اختلافاتی که در آن دارند بتوانند در کنار هم در آرامش زندگی کنند.

سپس امام علیه السلام از سومین دستور در زمینه عهد و پیمان با مخالفان سخن می گوید و می فرماید:«(اضافه بر این) هرگز پیمانی را که در آن تعبیراتی است که جای اشکال (و سوء استفاده دشمن) در آن وجود دارد منعقد مکن»؛ (وَ لَا تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِیهِ الْعِلَلَ (3)) .

این نکته مخصوصاً در پیمان هایی که در میان اقوام و ملت ها و دولت ها بسته می شود،بسیار مهم است که تمام بندهای پیمان باید شفاف و روشن باشد و تعبیرات دو پهلو که امکان سوء استفاده در آن راه یابد وجود نداشته باشد،زیرا بسیار می شود که دشمن با زیرکی خود جمله ای مبهم را در عهدنامه می گنجاند و سپس برای طفره رفتن از وفای به عهد از آن بهره می گیرد.

در دنیای امروز این مسأله به دقت دنبال می شود؛مواد عهدنامه ها را چندین

ص:114


1- 1) .«ادْغال»از ریشه«دَغْل»بر وزن«عقل»به معنای داخل شدن در یک مکان به صورت مخفیانه است و از آنجا که فاسدان و مفسدان معمولاً به این صورت وارد می شوند،مفهوم فساد نیز غالباً در آن وجود دارد.و«دَغَل»بر وزن«قَمَر»به معنای فساد و گاه به معنای شخص مفسد می آید و در عبارت بالا نیز معنای فساد مندرج است
2- 2) .«مُدالَسَة»به معنای خدعه و خیانت کردن است و ریشه اصلی آن«دَلَس»بر وزن«قفس»به معنای ظلمت است و سپس به معنای خیانت به کار رفته است
3- 3) .«عِلَل»جمع«علة»به معنای بیماری و فساد است و در عبارت بالا به معنای ابهاماتی است که سرچشمه توجیهات فاسد و مفسد می شود

بار می خوانند و از کارشناسان حقوقی و غیر حقوقی کمک می گیرند مبادا یک بند آن مشکل آفرین باشد.سزاوار است مردم در معاملات شخصی و خصوصی نیز این دستور مولا را که در مورد عهدنامه ها بیان فرموده رعایت کنند و خود را از مشکلات احتمالی رهایی بخشند.

حضرت در ادامه سخن در چهارمین دستور می فرماید:«(و همان گونه که نباید عبارتی در عهدنامه باشد که دشمن از آن سوء استفاده کند) تو نیز بعد از تأکید و عبارات محکم عهدنامه،تکیه بر بعضی از تعبیرات سست و آسیب پذیر برای شکستن پیمان منما»؛ (وَ لَا تُعَوِّلَنَّ عَلَی لَحْنِ قَوْلٍ (1)بَعْدَ التَّأْکِیدِ وَ التَّوْثِقَةِ)

این دستور امام علیه السلام پایبند بودن اسلام و مسلمانان را به ارزش های انسانی درباره وفای به عهد آشکارتر می سازد و نشانه روشنی از عدالت اسلام است، زیرا همان گونه که سوء استفاده دشمن را از عبارات عهدنامه نمی پسندند به دوست هم اجازه این کار را نمی دهد.

البته ممکن است امضاکننده پیمان اظهار کند که هدفم غیر از این بوده است که ظاهر عبارت دلالت دارد،یا من به حکم ناچاری توریه کردم ولی می دانیم در تمام پیمان ها و حتی اسناد معاملات و وقف نامه ها و وصیت نامه ها معیار،ظواهر الفاظ است و هیچ کس حق ندارد با هیچ بهانه ای از آن فراتر رود.

از این رو امیرمؤمنان علی علیه السلام در خطبه هشتم نهج البلاغه هنگامی که«زبیر»با عذرهای واهی می خواست بیعت خود را با امام بشکند چنین فرمود: «یَزْعُمُ أَنَّهُ قَدْ بَایَعَ بِیَدِهِ وَلَمْ یُبَایِعْ بِقَلْبِهِ فَقَدْ أَقَرَّ بِالْبَیْعَةِ وَادَّعَی الْوَلِیجَةَ فَلْیَأْتِ عَلَیْهَا بِأَمْرٍ یُعْرَفُ وَإِلَّا فَلْیَدْخُلْ فِیمَا خَرَجَ مِنْهُ؛ او گمان می کند که بیعتش تنها با دست بوده نه با دل پس اقرار به بیعت می کند؛ولی مدعی امری پنهانی است (که نیّتش چیز

ص:115


1- 1) .«لَحْن قَوْل»به گفته ارباب لغت سخنی است که از قواعد و سنن خود منصرف گردد و نتیجه خلافی از آن گرفته شود

دیگری بوده) بنابراین بر او واجب است دلیل روشنی بر این ادعای خود بیاورد و گرنه باید در آن چیزی که از آن خارج شده بازگردد و به بیعت خود وفادار باشد».

در ادامه برای تأکید بیشتر می افزاید:«هیچ گاه نباید قرار گرفتن در تنگناها به سبب الزام های پیمان الهی تو را وادار سازد که برای فسخ آن از طریق ناحق اقدام کنی»؛ (وَ لَا یَدْعُوَنَّکَ ضِیقُ أَمْرٍ،لَزِمَکَ فِیهِ عَهْدُ اللّهِ،إِلَی طَلَبِ انْفِسَاخِهِ بِغَیْرِ الْحَقِّ) .

ممکن است گاهی عمل به عهدنامه ای واقعا مشکل آفرین باشد و مسلمانان را در تنگناها قرار دهد؛ولی تحمل این مشکلات بر شکستن پیمان کاملاً ترجیح دارد.

آن گاه امام علیه السلام به ذکر دلیل آن می پردازد و می فرماید:«زیرا شکیبایی تو در تنگنای پیمان ها که (به لطف خداوند) امید گشایش و پیروزی در پایان آن داری بهتر از پیمان شکنی و خیانتی است که از مجازات آن می ترسی.همان پیمان شکنی که سبب مسئولیت الهی می گردد که نه در دنیا و نه در آخرت نمی توانی پاسخ گوی آن باشی»؛ (فَإِنَّ صَبْرَکَ عَلَی ضِیقِ أَمْرٍ تَرْجُو انْفِرَاجَهُ وَ فَضْلَ عَاقِبَتِهِ،خَیْرٌ مِنْ غَدْرٍ تَخَافُ تَبِعَتَهُ،وَ أَنْ تُحِیطَ بِکَ مِنَ اللّهِ فِیهِ طِلْبَةٌ (1)،لَا تَسْتَقْبِلُ فِیهَا دُنْیَاکَ وَ لَا آخِرَتَکَ) .

اشاره به اینکه مشکلات آخرت در برابر مشکلات دنیا قابل مقایسه نیست و خشم پروردگار با هیچ چیز قیاس نمی شود،بنابراین باید تنگناها و مشکلات پیمانی که بسته شده تحمل شود و باید از پیمان شکنی که مجازات الهی را در پی دارد پرهیز کرد که نه تنها مجازات الهی را در پی دارد،بلکه در دنیا نیز اسباب سرشکستگی و بی اعتباری است.

نمونه روشن این مطلب حادثه ای است که بعد از عهدنامه صلح حدیبیه اتفاق

ص:116


1- 1) .«طِلبَة»اسم مصدر و به معنای مطلوب است

افتاد چون یکی از مواد این صلح نامه این بود که اگر کسی از زندانیان مکه به مدینه فرار کند او را باز گردانند و تحویل دهند؛ولی اگر از مسلمانان مدینه کسی به مکه فرار کند تحویل او لازم نباشد که این ماده به هنگام نوشتن عهدنامه مورد ایراد بعضی از مسلمانان واقع شد و پیامبر صلی الله علیه و آله پاسخ داد:اگر کسی از ما به سوی مکه فرار کند مفهومش این است که مرتد شده و چنین فردی به درد مسلمانان نمی خورد.

به دنبال این موضوع شخصی از زندانیان مکه از قریش به نام«ابو بصیر»فرار کرد و به مدینه آمد.مکیان دو نفر را برای تحویل گرفتن او به مدینه فرستادند.

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:ای ابو بصیر تو می دانی ما با این جمعیت پیمان بستیم و در دین ما پیمان شکنی جایز نیست ناچاریم تو را به آنها تحویل دهیم؛ولی خداوند گشایش و فرجی برای تو فراهم می آورد.آن دو مأمور،ابو بصیر را تحویل گرفتند و در وسط راه ابو بصیر به یکی از آن دو مأمور گفت:شمشیر تو واقعا برنده است؟ گفت:آری.گفت:ببینم.شمشیرش را به دست او داد او هم وی را کشت (و نفر دوم جرأت حمله به وی را نداشت و فرار کرد) ابو بصیر بعد از این جریان به مدینه بازگشت. (1)

نکته: وفای به عهد و پیمان در تعلیمات اسلام

وفای به عهد و پیمان در تعلیمات اسلام

در آیات قرآن و روایات اسلامی در مورد وفای به عهد و پیمان حتی با دشمنان،تأکید بسیار شده است.این تأکیدهای پی در پی درباره وفاداری به پیمان های میان ملت ها و کشورها و طوایف و قبایل،همه از اینجا سرچشمه می گیرد که بدون آن آرامش و امنیتی در جهان پیدا نخواهد شد و اگر کشورها

ص:117


1- 1) .تاریخ طبری،ج 2،ص 284

و دولت ها پایبند به پیمان های خود نباشند،مردم دنیا در وحشت و ناامنی عجیبی فرو می روند.فراموش نکنیم که اسلام این دستور انسانیِ بسیار مهم را چهارده قرن پیش،داده است؛چیزی که دنیای امروز هنوز در آن گرفتار مشکل است.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم: «ثَلَاثَةٌ لَا عُذْرَ لِأَحَدٍ فِیهَا:أَدَاءُ الْأَمَانَةِ إِلَی الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ وَ الْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ لِلْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ وَ بِرُّ الْوَالِدَیْنِ بَرَّیْنِ کَانَا أَوْ فَاجِرَیْنِ؛ سه چیز است که هیچ کس در مخالفت با آن معذور نیست:ادای امانت خواه متعلق به انسان نیکوکاری باشد یا بدکار و وفای به عهد،خواه در برابر نیکوکاری باشد یا بدکار و نیکی به پدر و مادر خواه نیکوکار باشند یا بدکار». (1)

در حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم: «مَنْ عَامَلَ النَّاسَ فَلَمْ یَظْلِمْهُمْ وَحَدَّثَهُمْ فَلَمْ یَکْذِبْهُمْ وَوَعَدَهُمْ فَلَمْ یُخْلِفْهُمْ فَهُوَ مِمَّنْ کَمَلَتْ مُرُوءَتُهُ وَظَهَرَتْ عَدَالَتُهُ وَوَجَبَتْ أُخُوَّتُهُ وَحَرُمَتْ غِیبَتُهُ؛ کسی که با مردم معامله کند و به آنها ستم روا ندارد و با آنان سخن گوید و دروغ نگوید و وعده دهد و مخالفت با وعده خود ننماید از کسانی است که شخصیتش کامل و عدالتش ظاهر و برادری او واجب و غیبتش حرام است». (2)

ولی در دنیای امروز که متأسّفانه پایه های ارزش های اخلاقی و انسانی سست شده،گاهی مهم ترین و مؤکدترین پیمان ها را زیر پا می گذارند و با صراحت می گویند:«معیار منافع خصوصی است نه پیمان»و به همین دلیل آرامشی که باید بعد از پیمان های صلح حاصل شود فراهم نمی گردد.

مرحوم شهید مطهری در کتاب«سیری در سیره نبوی»نکته ای را از نخست وزیر و فرمانده معروف انگلیسی«چرچیل»نقل می کند که در کتاب خود درباه حمله متفقین به ایران چنین می گوید:«اگر چه ما با ایرانی ها پیمان بسته بودیم که

ص:118


1- 1) .بحارالانوار،ج 92،ص 72،ح 2
2- 2) .همان مدرک،ح 4

در کشور آنها وارد نشویم و طبق قرار داد نباید چنین کاری می کردیم ولی این معیارها؛یعنی پیمان و وفای به پیمان،در مقیاس های کوچک قابل قبول است؛ هنگامی که دو نفر با یکدیگر قول و قرار می گذارند؛اما در عالم سیاست هنگامی که پای منافع یک ملت در میان است این حرف ها دیگر موهوم است.من نمی توانستم از منافع بریتانیای کبیر به عنوان این که این کار ضد اخلاق است چشم بپوشم که ما با فلان کشور پیمان بسته ایم و نقض پیمان بر خلاف اصول انسانیت است.این حرف ها اساساً در مقیاس های کلی و شعاع های وسیع درست نیست!!». (1)

این در حالی است که قرآن مجید درباره مخالفان اسلام با صراحت می گوید:

««وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلاّ عَلی قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ» ؛و (تنها) اگر در (حفظ) دین (خود) از شما یاری طلبند بر شماست که آنها را یاری کنید جز بر ضد گروهی که میان شما و آنها،پیمان (ترک مخاصمه) است.و خداوند به آنچه انجام می دهید بیناست». (2)

به بیان دیگر لزوم دفاع از دوستان در صورتی است که در برابر دشمنان مشترک قرار گیرند؛اما اگر در برابر کفاری که با مسلمانان پیمان بسته اند واقع شوند احترام به پیمان از دفاع از این گروه لازم تر است.

در آیه دیگر می خوانیم: ««وَ إِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ فَدِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلی أَهْلِهِ وَ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ» ؛و اگر از گروهی باشد که میان شما و آنها پیمانی برقرار است،باید خون بهای او را به کسان او بپردازد و یک برده مؤمن (نیز) آزاد کند و آن کس که نمی تواند (برده آزاد کند) باید دو ماه پی در پی روزه بگیرد». (3)خلاصه مضمون آیه این است که اگر خاندان

ص:119


1- 1) .سیری در سیره نبوی،ص 92
2- 2) .انفال،آیه 72
3- 3) .نساء،آیه 92

مقتول از کفاری باشند که با مسلمانان هم پیمانند،در این صورت برای احترام به پیمان باید علاوه بر آزاد کردن یک برده مسلمان خون بهای مقتول را به بازماندگانش بپردازند.

تمامی این دستورات و تأکیدات،نشانه روشنی از لزوم پایبندی مسلمانان به عهد و پیمان هاست که بدون آن،اعتماد از جامعه رخت می بندد.

***

ص:120

بخش بیست و هفتم

اشاره

إِیَّاکَ وَالدِّمَاءَ وَسَفْکَهَا بِغَیْرِ حِلِّهَا،فَإِنَّهُ لَیْسَ شَیْءٌ أَدْنَی لِنِقْمَةٍ،وَلَا أَعْظَمَ لِتَبِعَةٍ،وَلَا أَحْرَی بِزَوَالِ نِعْمَةٍ،وَانْقِطَاعِ مُدَّةٍ،مِنْ سَفْکِ الدِّمَاءِ بِغَیْرِ حَقِّهَا.وَاللّهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُکْمِ بَیْنَ الْعِبَادِ،فِیمَا تَسَافَکُوا مِنَ الدِّمَاءِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛ فَلَا تُقَوِّیَنَّ سُلْطَانَکَ بِسَفْکِ دَمٍ حَرَامٍ،فَإِنَّ ذَلِکَ مِمَّا یُضْعِفُهُ وَیُوهِنُهُ،بَلْ یُزِیلُهُ وَیَنْقُلُهُ.وَلَا عُذْرَ لَکَ عِنْدَ اللّهِ وَلَا عِنْدِی فِی قَتْلِ الْعَمْدِ،لِأَنَّ فِیهِ قَوَدَ الْبَدَنِ.وَإِنِ ابْتُلِیتَ بِخَطَإٍ وَأَفْرَطَ عَلَیْکَ سَوْطُکَ أَوْ سَیْفُکَ أَوْ یَدُکَ بِالْعُقُوبَةِ؛فَإِنَّ فِی الْوَکْزَةِ فَمَا فَوْقَهَا مَقْتَلَةً،فَلَا تَطْمَحَنَّ بِکَ نَخْوَةُ سُلْطَانِکَ عَنْ أَنْ تُؤَدِّیَ إِلَی أَوْلِیَاءِ الْمَقْتُولِ حَقَّهُمْ.

ترجمه

از ریختن خونِ ناحق شدیداً بپرهیز،زیرا هیچ چیز در نزدیک ساختن انتقام الهی و مجازاتِ شدیدتر و سرعتِ زوال نعمت و پایان بخشیدن به حکومت ها، همچون ریختن خونِ به ناحق نیست.خداوند سبحان در دادگاه قیامت پیش از هر چیز در میان بندگان خود در مورد خون هایی که ریخته شده دادرسی خواهد کرد،بنابراین حکومت و زمامداری خود را هرگز با ریختن خون حرام تقویت مکن،زیرا این عمل،پایه های حکومت را ضعیف و سست می کند،بلکه بنیاد آن را می کَند یا به دیگران منتقل می سازد و هیچ گونه عذری نزد خداوند و نزد من در قتل عمد پذیرفته نیست،و کیفر آن قصاص است و اگر به قتل خطا مبتلا گشتی و تازیانه یا شمشیر تو و یا (حتی) دستت به ناورا کسی را کیفر داد-چون ممکن است حتی با یک مشت زدن و یا بیشتر،قتل واقع گردد-مبادا غرور

ص:121

زمامداری ات مانع از آن شود که حق اولیای مقتول را بپردازی (و رضایت آنها را جلب کنی).

شرح و تفسیر: از ریختن خون بیگناهان بپرهیز

از ریختن خون بیگناهان بپرهیز

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه مسأله بسیار مهم دیگری را عنوان می کند و آن احترام به خون انسان هاست،حضرت با تعبیرات متعدد و مؤکد مالک اشتر را از این امر به پرهیز وامی دارد.به یقین مالک کسی نبود که خون بی گناهی را بریزد،بلکه منظور از این سخن آن است که به هنگامی که فرمان قتل افراد مهدور الدم را صادر می کند،نهایت دقت را به خرج دهد مبادا بی گناهی به اشتباه کشته شود.

نخست می فرماید:«از ریختن خونِ ناحق شدیداً بپرهیز»؛ (إِیَّاکَ وَ الدِّمَاءَ وَ سَفْکَهَا (1)بِغَیْرِ حِلِّهَا) .

این جمله در واقع از قبیل توضیح بعد از اجمال است؛نخست می فرماید:از خون ها بپرهیز بعد آن را توضیح می دهد که منظور ریختن خون ناحق است.

آن گاه در ادامه سخن پیامدهای شوم و مرگبار این عمل بسیار زشت را بیان می کند و می فرماید:«زیرا هیچ چیز در نزدیک ساختن انتقام الهی و مجازاتِ شدیدتر و سرعتِ زوال نعمت و پایان بخشیدن به حکومت ها،همچون ریختن خونِ به ناحق نیست»؛ (فَإِنَّهُ لَیْسَ شَیْءٌ أَدْنَی لِنِقْمَةٍ،وَ لَا أَعْظَمَ لِتَبِعَةٍ (2)،وَ لَا أَحْرَی

ص:122


1- 1) .«سَفْک»در اصل به معنای ریختن خون یا ریختن اشک از دیدگان است؛ولی غالباً در همان خون ریزی استعمال می شود
2- 2) .«تَبِعَة»در اصل از«تَبَع»به معنای متابعت و پیروی کردن و دنبال چیزی رفتن گرفته شده و سپس به مجازات و کیفر که به دنبال اعمال انسان دامان او را می گیرد اطلاق شده است و در جمله بالا همین معنا اراده شده است

بِزَوَالِ نِعْمَةٍ،وَ انْقِطَاعِ مُدَّةٍ،مِنْ سَفْکِ الدِّمَاءِ بِغَیْرِ حَقِّهَا) .

امام علیه السلام در این عبارت چهار اثر بسیار منفی ریختن خون به ناحق را بیان فرموده:انتقام شدید الهی،مجازات سنگین او،زوال نعمت ها از قبیل آرامش، امنیّت،سلامت و سعادت و زوال مُلک و حکومت.

تاریخ هم نشان داده است که چگونه خون به ناحق دامان صاحبش را می گیرد و او را در پرتگاه نیستی می افکند.

سپس پنجمین اثر شوم آن را بیان می فرماید:«خداوند سبحان در دادگاه قیامت پیش از هر چیز در میان بندگان خود در مورد خون هایی که ریخته شده دادرسی خواهد کرد»؛ (وَ اللّهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُکْمِ بَیْنَ الْعِبَادِ،فِیمَا تَسَافَکُوا مِنَ الدِّمَاءِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ) .

درست است که حساب در قیامت بسیار سریع انجام می گیرد؛ولی این مانع از آن نمی شود که اعمال بهتر زودتر حسابرسی شود و همچنین اعمال بدتر.

در روایات آمده است نخستین چیزی که از اعمال نیک در قیامت به آن نگاه می شود نماز است «أَوَّلُ مَا یُنْظَرُ فِی عَمَلِ الْعَبْدِ فِی یَوْمِ الْقِیَامَةِ فِی صَلَاتِهِ» (1)در معاصی بزرگ نیز نخستین چیزی که خدا درباره آن حکم می کند خون به ناحق است.

حضرت در ادامه به چهار پیامد شوم دیگر اشاره می کند و می فرماید:«بنابراین حکومت و زمامداری خود را هرگز با ریختن خون حرام تقویت مکن،زیرا این عمل،پایه های حکومت را ضعیف و سست می کند،بلکه بنیاد آن را می کَند یا به دیگران منتقل می سازد»؛ (فَلَا تُقَوِّیَنَّ سُلْطَانَکَ بِسَفْکِ دَمٍ حَرَامٍ،فَإِنَّ ذَلِکَ مِمَّا یُضْعِفُهُ وَ یُوهِنُهُ،بَلْ یُزِیلُهُ وَ یَنْقُلُهُ) .

تفاوت میان این چهار جمله (یُضْعِفُ،یُوهِنُ،یُزِیلُ و یَنْقُلُ) روشن است زیرا

ص:123


1- 1) .بحارالانوار،ج 79،ص 227،ح 53

گاه ممکن است چیزی ضعیف شود؛اما پایه های آن سست نگردد و با آن حال مدت ها بماند،و گاه ممکن است چیزی ظاهرا ضعیف نشود ولی پایه های آن سست شده باشد و در آینده خطراتی متوجه آن گردد؛مثلاً دولت نیرومندی بر اثر حوادثی لشکرش نصف می شود،این نوعی ضعف است ولی گاه لشکر به همان تعداد،باقی مانده اما پایه ها سست است و ممکن است روزی مواجه با خطر شود.

جمله (یُزیلُهُ) اشاره به نابودی مطلق یک حکومت است مانند کشورهایی که بر اثر شکست،مستعمره کشوری دیگر و یا ملحق به آن شده است و جمله (یَنْقُلُهُ) اشاره به این است که حکومت باقی است اما گروهی جانشین گروه دیگری می شود.

آن گاه امام علیه السلام اشاره به پیامد شوم قتل عمد کرده می فرماید:«هیچ گونه عذری نزد خداوند و نزد من در قتل عمد پذیرفته نیست»؛ (وَ لَا عُذْرَ لَکَ عِنْدَ اللّهِ وَ لَا عِنْدِی فِی قَتْلِ الْعَمْدِ) .

اشاره به اینکه آنچه در بحث های سابق گذشت ناظر به قتل هایی است که از بی توجهی صورت می گیرد نه قتل عمد و اما قتل عمد مجازاتش بسیار سنگین است«و کیفر آن قصاص است»؛ (لِأَنَّ فِیهِ قَوَدَ (1)الْبَدَنِ) .

سپس در ادامه می افزاید:«اگر به قتل خطا مبتلا گشتی و تازیانه یا شمشیر تو و یا (حتی) دستت به ناورا کسی را کیفر داد-چون ممکن است حتی با یک مشت زدن و یا بیشتر،قتل واقع گردد-مبادا غرور زمامداری ات مانع از آن شود که حق اولیای مقتول را بپردازی (و رضایت آنها را جلب کنی)»؛ (وَ إِنِ ابْتُلِیتَ بِخَطَإٍ

ص:124


1- 1) .«قَوَد»به معنای قصاص است و در اصل از«قَوْد»بر وزن«قول»و«قیادت»گرفته شده که به معنای راه بردن و سوق دادن چیز یا شخصی است.از آنجا که قاتل را به محل قتل می برند،این واژه به معنای قصاص آمده است

وَ أَفْرَطَ عَلَیْکَ سَوْطُکَ أَوْ سَیْفُکَ أَوْ یَدُکَ بِالْعُقُوبَةِ؛فَإِنَّ فِی الْوَکْزَةِ (1)فَمَا فَوْقَهَا مَقْتَلَةً، فَلَا تَطْمَحَنَّ (2)بِکَ نَخْوَةُ (3)سُلْطَانِکَ عَنْ أَنْ تُؤَدِّیَ إِلَی أَوْلِیَاءِ الْمَقْتُولِ حَقَّهُمْ) .

می دانیم مطابق آنچه فقها از آیات قرآن و روایات اسلامی استفاده کرده اند، قتل بر سه نوع است:

یکم:قتل عمد و آن در جایی است که قصدِ جانی،کشتن طرف مقابل باشد و یا اینکه به سراغ کاری برود که غالباً منجر به قتل می شود،هرچند قصد او قتل نباشد مانند ضربه سنگینی بر مغز وارد کردن که غالباً سبب قتل می شود و اگر جانی قصد قتل هم نداشته باشد محکوم به قصاص است.مگر اینکه صاحبان خون و جانی بر دیه توافق کنند.

دوم:قتل شبه عمد است و آن در جایی است که انسان کاری انجام می دهد که غالباً سبب قتل نیست و قصد او هم قتل نیست؛ولی اتفاقاً منجر به مرگ می شود؛ مانند اینکه کسی سوزنی به بدن دیگری وارد می کند و بر اثر آن،به طرف شوک وارد می شود و می میرد این را شبه عمد می گویند.بسیاری از تصادف های وسایل نقلیه در جاده ها از همین قبیل است و حکم آن تعلق دیه در مال جانی است.

سوم:قتل خطای محض است و آن اینکه انسان،دست به کاری می زند که هیچ ارتباطی به شخص مقتول نداشته؛اما بر اثر عواملی،شخص مقتول هدف واقع می شود و از بین می رود.مثل اینکه شخصی برای شکار کردن تیری به سمت راست رها می کند اما این تیر به سنگیی خورده کمانه می کند و به فردی خورده او را می کشد این را خطای محض می گویند و حکم آن تعلق دیه به عاقله است.

ص:125


1- 1) .«وَکْزَة»به معنای مشت زدن از ریشه«وَکْز»بر وزن«مغز»به معنای زدن و عقب راندن گرفته شده است
2- 2) .«لا تَطْمَحَنَّ»از ریشه«طُموح»و«طمْح»بر وزن«سهم»به معنای بالا بردن و تکبر کردن گرفته شده و در عبارت بالا به معنای کبر و غرور است
3- 3) .«نَخْوَة»به معنای تکبر است

در کتاب حدود و دیات آمده است که اگر مجری حد یا تعزیر در اجرای آن خطا کند و بیش از اندازه اجرا نماید؛خواه موجب مرگ محکوم شود یا نه در هر صورت باید جبران گردد.این مسأله با مسأله دیگری که در آن کتاب مطرح شده که هرگاه حد و تعزیر کاملاً به اندازه و بدون افراط و خطا انجام گیرد ولی سبب مرگ محکوم شود آیا بیت المال یا مجری حد و تعزیر،ضامن است یا نه؟ ارتباطی ندارد،هرچند در آن مسأله،معروف عدم ضمان است؛اما آن حکم نیز خالی از اشکال نیست و آنچه در بعضی از شروح دیده می شود که این دو مسأله را با هم خلط کرده اند صحیح نیست و کلام امام علیه السلام ارتباطی با مسأله دوم ندارد.

نکته: اهمّیّت گناه قتل نفس در اسلام

اهمّیّت گناه قتل نفس در اسلام

در آیات قرآن مجید و روایات اسلامی تعبیراتی درباره ریختن خون بی گناهان آمده که شبیه آن در هیچ موضوع دیگری دیده نمی شود:

از جمله در آیه 32 سوره مائده آمده است: ««مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلی بَنِی إِسْرائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِیعاً» ؛ به همین جهت بر بنی اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس،انسانی را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روی زمین بکشد،چنان است که گویی همه انسان ها را کشته است».

در آیه 93 سوره نساء آمده است: ««وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً» ؛هرکس فرد با ایمانی را از روی عمد به قتل برساند مجازات او دوزخ است در حالی که جاودانه در آن خواهد بود و خداوند بر او غضب می کند و او را از رحمتش دور می سازد و مجازات بزرگی برای او آماده ساخته است».

ص:126

از تعبیر به«خلود و جاودانگی در آتش»چنین بر می آید که قاتلِ عمد باایمان از دنیا نخواهد رفت،زیرا می دانیم هیچ فرد باایمانی خلود و جاودانگی در آتش ندارد.

در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است: «لَزَوالُ الدّنْیا جَمیعاً أهْوَنُ عَلَی اللّهِ مِنْ دَمٍ سُفِکَ بِغَیْرِ حَقٍّ؛ تمام دنیا ویران شود در پیشگاه خداوند آسان تر از این است که خونی به ناحق ریخته شود». (1)

در حدیث دیگری از امام معصوم علیه السلام می خوانیم: «أُتِیَ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَقِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ اللّهِ قَتِیلٌ فِی مَسْجِدِ جُهَیْنَةَ فَقَامَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَمْشِی حَتَّی انْتَهَی إِلَی مَسْجِدِهِمْ قَالَ وَتَسَامَعَ النَّاسُ فَأَتَوْهُ فَقَالَ علیه السلام مَنْ قَتَلَ ذَا قَالُوا یَا رَسُولَ اللّهِ مَا نَدْرِی فَقَالَ قَتِیلٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ بَیْنَ ظَهْرَانَیِ الْمُسْلِمِینَ لَایُدْرَی مَنْ قَتَلَهُ وَاللّهِ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ شَرِکُوا فِی دَمِ امْرِئٍ مُسْلِمٍ وَرَضُوا بِهِ لَأَکَبَّهُمُ اللّهُ عَلَی مَنَاخِرِهِمْ فِی النَّارِ أَوْ قَالَ عَلَی وُجُوهِهِمْ؛ کسی خدمت رسول خدا رسید و عرض کرد:ای رسول خدا کشته ای در مسجد (قبیله) جُهَیْنه افتاده است.پیامبر برخاست و حرکت کرد تا به مسجد آنها رسید.هنگامی که مردم این سخن را شنیدند در آنجا اجتماع کردند پیامبر فرمود:چه کسی این فرد را کشته است؟ عرض کردند:ای رسول خدا نمی دانیم.عرض کرد:کسی در میان مسلمانان کشته شود و قاتل او معلوم نباشد؟ قسم به خدایی که مرا مبعوث به حق کرده است اگر تمام اهل آسمان ها و زمین شریک خون مسلمانی باشند و راضی به آن شوند همه آنها را به صورت در آتش دوزخ خواهد افکند». (2)

***

ص:127


1- 1) .میزان الحکمه،ج 10،ص 4769
2- 2) .بحارالانوار،ج 101،ص 383،ح 3

ص:128

بخش بیست و هشتم

اشاره

وَإِیَّاکَ وَالْإِعْجَابَ بِنَفْسِکَ،وَالثِّقَةَ بِمَا یُعْجِبُکَ مِنْهَا،وَحُبَّ الْإِطْرَاءِ،فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّیْطَانِ فِی نَفْسِهِ لِیَمْحَقَ مَا یَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِینَ.

وَإِیَّاکَ وَالْمَنَّ عَلَی رَعِیَّتِکَ بِإِحْسَانِکَ،أَوِ التَّزَیُّدَ فِیمَا کَانَ مِنْ فِعْلِکَ،أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَکَ بِخُلْفِکَ،فَإِنَّ الْمَنَّ یُبْطِلُ الْإِحْسَانَ،وَالتَّزَیُّدَ یَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ،وَالْخُلْفَ یُوجِبُ الْمَقْتَ عِنْدَ اللّهِ وَالنَّاسِ.قَالَ اللّهُ تَعَالَی:«کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لَاتَفْعَلُونَ».وَإِیَّاکَ وَالْعَجَلَةَ بِالْأُمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا،أَوِ التَّسَقُّطَ فِیهَا عِنْدَ إِمْکَانِهَا،أَوِ اللَّجَاجَةَ فِیهَا إِذَا تَنَکَّرَتْ،أَوِ الْوَهْنَ عَنْهَا إِذَا اسْتَوْضَحَتْ، فَضَعْ کُلَّ أَمْرٍ مَوْضِعَهُ،وَأَوْقِعْ کُلَّ أَمْرٍ مَوْقِعَهُ.

ترجمه

از خودپسندی و تکیه بر نقاط قوت خویش و علاقه به مبالغه در ستایش (ستایش گویان) شدیداً بپرهیز،زیرا این صفات از مطمئن ترین فرصت های شیطان است تا کارهای نیک نیکوکاران را محو و نابود کند.

از منّت بر رعیت به هنگام احسان،شدیداً دوری کن و (همچنین) از افزون شمردن کارهایی که انجام داده ای خودداری نما و نیز از اینکه به آنها وعده دهی سپس تخلف کنی برحذر باش،زیرا منّت گذاردن،احسان را باطل می سازد و بزرگ شمردن نعمت نور حق را می برد و خلف وعده موجب خشم خدا و خلق است؛خداوند متعال می فرماید:«نزد خدا بسیار خشم آور است که چیزی را بگویید که انجام نمی دهید»از عجله در کارهایی که وقتش نرسیده است جداً بپرهیز و از کوتاهی در آن کارها که امکانات عمل آن فراهم شده خودداری کن،از

ص:129

لجاجت در اموری که مبهم و مجهول است بپرهیز و (نیز) از سستی در انجام آن به هنگامی که روشن شود برحذر باش.(آری) هر امری را در جای خویش و هر کاری را به موقع خود انجام ده.

شرح و تفسیر: از این صفات زشت بپرهیز

از این صفات زشت بپرهیز

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به چندین مطلب مهم اشاره کرده و مالک را به آن توصیه می کند.

نخست می فرماید:«از خودپسندی و تکیه بر نقاط قوت خویش و علاقه به مبالغه در ستایش (ستایش گویان) شدیداً بپرهیز»؛ (وَ إِیَّاکَ وَ الْإِعْجَابَ بِنَفْسِکَ، وَ الثِّقَةَ بِمَا یُعْجِبُکَ مِنْهَا،وَ حُبَّ الْإِطْرَاءِ (1)) .

امام علیه السلام انگشت روی سه نقطه ضعف از نقاط ضعف آدمی به خصوص زمامداران گذارده است:اوّل خودپسندی،دوم اعتماد بر نقاط قوت خویش و سوم علاقه به مدح و ثنای ثناگویان.

گرفتاری انسان در این گونه موارد از آنجا نشأت می گیرد که حب ذات و علاقه به خویشتن سبب می شود نقاط قوت خود را بزرگ ببیند و بر آنها تکیه کند و دوست دارد او را بستایند،بلکه گاه نقاط ضعف خویش را نقطه قوت می شمرد و ثنای ثناگویان را می طلبد که این خطرناک ترین حالات انسان است.

لذا در ادامه سخن به بیان دلیل این نهی شدید پرداخته می فرماید:«زیرا این صفات از مطمئن ترین فرصت های شیطان است تا کارهای نیک نیکوکاران را

ص:130


1- 1) .«اطْراء»از ریشه«طراوة»به معنای تر و تازه بودن است و هنگامی که به باب افعال می رود معنای ثناخوانی و مدح کردن می یابد.گویی کسی می خواهد با مدح خود،شخصی را تر و تازه نگهدارد.و در بسیاری از موارد به ثنا خوانی بیش از حد و تملق آمیز گفته می شود و در عبارت بالا همین معنا اراده شده

محو و نابود کند»؛ (فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّیْطَانِ فِی نَفْسِهِ لِیَمْحَقَ (1)مَا یَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِینَ) .

دلیل آن روشن است،زیرا هنگامی که انسان کارهای خود را بزرگ بیند و طالب ثناخوانی و مداحی شود،قطعا گرفتار ریاکاری خواهد شد و می دانیم ریاکاری اعمال انسان را بر باد می دهد،زیرا خداوند جز عمل خالص را نمی پذیرد.

تعبیر به«فی نَفْسِهِ»در واقع اشاره به شیطان است یعنی شیطان در نظر خود بهترین فرصت را برای نفوذ در انسان و نابود کردن اعمال او همین صفات سه گانه می داند.

در روایات اسلامی نیز از این صفات به شدت نهی شده است؛در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم: «قَالَ إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اللّهُ لِجُنُودِهِ إِذَا اسْتَمْکَنْتُ مِنِ ابْنِ آدَمَ فِی ثَلَاثٍ لَمْ أُبَالِ مَا عَمِلَ فَإِنَّهُ غَیْرُ مَقْبُولٍ مِنْهُ إِذَا اسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَنَسِیَ ذَنْبَهُ وَدَخَلَهُ الْعُجْبُ؛ ابلیس به لشکریان خود چنین می گوید:اگر من در سه چیز بر انسان ها پیروز شوم،کار به اعمال آنها ندارم،زیرا اعمال آنها پذیرفته نیست.(نخست اینکه) عملش را بزرگ بشمرد و (دیگر اینکه) گناهش را فراموش کند و (سوم اینکه) عجب و خودپسندی در او نافذ گردد». (2)

در روایات اسلامی نیز خودپسندی و عُجب،شدیداً نکوهش شده است از جمله در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که فرمود: «مَنْ أُعْجِبَ بِنَفْسِهِ هَلَکَ وَمَنْ أُعْجِبَ بِرَأْیِهِ هَلَکَ؛ هرکس خود را بزرگ ببیند هلاک (و گمراه) می شود و آن کس که فکر و رأی خود را بزرگ ببیند هلاک و (گمراه) می شود.

در ذیل این حدیث آمده است که عیسی بن مریم می گوید:بیماران را مداوا

ص:131


1- 1) .«یَمْحَق»به معنای نقصان و کم شدن تدریجی و سرانجام نابود شدن است
2- 2) .بحارالانوار،ج 69،ص 315،ح 15

کردم و آنها را به اذن خدا شفا بخشیدم؛کور مادرزاد و کسی را که گرفتار برص بود به اذن خدا سالم کردم و حتی مردگان را زنده نمودم؛ولی هرچه در معالجه احمق کوشیدم قادر بر اصلاح او نبودم.عرض کردند:ای روح اللّه،احمق کیست؟ فرمود:آن کسی که خویشتن و رأی خود را بزرگ می شمرد و تمام فضیلت را برای خود می داند و تمام حق را برای خود می خواهد و خود را مدیون هیچ حقی نمی شمرد.و او احمقی است که درمان پذیر نیست». (1)

در حدیث دیگری نیز از امام امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم: «إِنَّ الْإِعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ وَآفَةُ الْأَلْبَاب؛ خودپسندی ضد درستکاری و آفت عقل انسانی است». (2)

جالب توجّه اینکه عرب جاهلی با تمام محرومیت های مختلفی که داشت بسیار خودپسند و خودبزرگ بین بود؛در فقر و جهل و ناتوانی و ذلت دست و پا می زد،ولی خود را بزرگ ترین انسان روی زمین می دانست و حتی هر قبیله ای برای خود چنین حالتی را داشت و حاضر نبودند دختران قبیله را به ازدواج پسران قبیله دیگر در آورند و حتی گاه هدایای یکدیگر را نمی پذیرفتند،چون کسر شأن خود می پنداشتند.این حالت که پیغمبر اکرم در خطبه فتح مکه از آن به «نخوت جاهلیت»یاد کرد بسیار آزار دهنده بود تا زمانی که اسلام آمد و قلم بطلان بر این گونه افکار شیطانی و بی ارزش کشید.

در خطبه فتح مکه می خوانیم که پیغمبر فرمود: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللّهَ قَدْ أَذْهَبَ عَنْکُمْ نَخْوَةَ الْجَاهِلِیَّةِ وَتَفَاخُرَهَا بِآبَائِهَا أَلَا إِنَّکُمْ مِنْ آدَمَ وَآدَمُ مِنْ طِین؛ خداوند (در پرتو اسلام) کبر و خودپسندی جاهلیت و افتخار به پدران را از شما دور ساخت.

همه مردم از آدمند (و همه برادر یکدیگر) و آدم از خاک است». (3)

ص:132


1- 1) .بحارالانوار،ج 69،ص 320،ح 35
2- 2) .نهج البلاغه،نامه 31
3- 3) .منهاج البراعة،ج 20،ص 315 و کافی،ج 8،ص 246،ح 342

امام علیه السلام در ادامه این سخن از سه صفت نکوهیده به شدت نهی می کند و می فرماید:«از منّت بر رعیت به هنگام احسان،شدیداً دوری کن و (همچنین) از افزون شمردن کارهایی که انجام داده ای خودداری نما و نیز از اینکه به آنها وعده دهی سپس تخلف کنی برحذر باش»؛ (وَ إِیَّاکَ وَ الْمَنَّ عَلَی رَعِیَّتِکَ بِإِحْسَانِکَ، أَوِ التَّزَیُّدَ فِیمَا کَانَ مِنْ فِعْلِکَ،أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَکَ بِخُلْفِکَ) .

از چیزهایی که-طبق صریح قرآن مجید-کمک های به مردم را باطل می کند منّت است می فرماید: «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذی». 1 بزرگ شمردن و بیش از اندازه نمایش دادن فعل خود نیز از اموری است که ارزش کارهای نیک را در پیشگاه خدا بر باد می دهد،چرا که یکی از مصداق های واضح دروغ است و دروغ از بزرگترین گناهان محسوب می شود.خلف وعد نیز از اموری است که هم در آیات و هم در روایات اسلامی به طور گسترده از آن نهی شده است.

آن گاه امام علیه السلام به ذکر دلیل برای آنچه بیان کرد پرداخته می فرماید:«زیرا منّت گذاردن،احسان را باطل می سازد و بزرگ شمردن نعمت نور حق را می برد و خلف وعده موجب خشم خدا و خلق است؛خداوند متعال می فرماید:نزد خدا بسیار خشم آور است که چیزی را بگویید که انجام نمی دهید»؛ (فَإِنَّ الْمَنَّ یُبْطِلُ الْإِحْسَانَ،وَ التَّزَیُّدَ یَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ،وَ الْخُلْفَ یُوجِبُ الْمَقْتَ (1)عِنْدَ اللّهِ وَ النَّاسِ،قَالَ اللّهُ تَعَالَی: «کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ») 3.

امام علیه السلام در این عبارت به سه دلیل برای هر سه دستور که در عبارت بالا فرموده است توسل جسته و یا به تعبیر دیگر پیامدهای سوء هر یک از آن رذائل

ص:133


1- 2) .«مَقْت»در اصل به معنای بغض شدید و خشم به کسی است که کار بدی انجام داده است

اخلاقی را بیان می کند.

منّت گذاردن یعنی خدمت خود را بزرگ شمردن و به رخ طرف کشیدن سبب می شود که احسان هم در پیشگاه پرودگار و هم در نزد مردم،ناچیز یا نابود گردد.

همچنین«تَزیُّد»یعنی واقعیت را بیش از آنچه هست و بر خلاف آنچه هست ارائه کردن،نور حق را می برد،زیرا مصداق روشن کذب است و می دانیم کذب نور حق را ضایع می کند.

تخلّف از وعده ها افزون بر اینکه موجب خشم و غضب مردم می شود در پیشگاه خداوند نیز همین اثر را دارد،بنابراین حاکمان و زمامداران بلکه تمام مدیران و فرماندهان باید از این سه کار بپرهیزند که محبوبیت آنها را سخت متزلزل می سازد و موقعیت آنها را در میان مردم به خطر می افکند.

در حدیث نیز آمده است: «مَنْ کَثُرَ کَذِبُهُ ذَهَبَ بَهَاؤُهُ؛ کسی که زیاد دروغ بگوید نورانیّت و زیبایی او از بین می رود». (1)

سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن از افراط و تفریط در کارها شدیداً برحذر می دارد و روی دو موضوع مخصوصاً انگشت می گذارد،نخست می فرماید:«از عجله در کارهایی که وقتش نرسیده است جداً بپرهیز و از کوتاهی در آن کارها که امکانات عمل آن فراهم شده خودداری کن»؛ (وَ إِیَّاکَ وَ الْعَجَلَةَ بِالْأُمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا (2)،أَوِ التَّسَقُّطَ (3)فِیهَا عِنْدَ إِمْکَانِهَا) .

می دانیم هرکاری وقتی دارد و هر برنامه ای شرایطی.آن گاه که وقت و شرایط فراهم نباشد شتاب کردن سبب ناکامی است و نیز با فراهم آمدن شرایط باید به سرعت کار را انجام داد،چرا که در صورت کوتاهی کردن فرصت از دست

ص:134


1- 1) .کافی،ج 2،ص 341،ح 13
2- 2) .«أوان»به معنای زمان و موقع است
3- 3) .«تَسَقُّط»در اصل به معنای تدریجا به سراغ چیزی رفتن است که لازمه آن در بسیاری از موارد سستی و اهمال کاری است که نقطه مقابل در جهت تفریط نسبت به عجله است.در بسیاری از نسخ به جای«تَسَقُّط»«تَساقط»آمده که به معنای تهاون و سستی کردن است

می رود و سبب پشیمانی است.عجله در سوی افراط قرار گرفته و سستی در کار به هنگام فرا رسیدن وقت عمل در مسیر تفریط است.

در مورد موضوع دوم می فرماید:«از لجاجت در اموری که مبهم و مجهول است بپرهیز و (نیز) از سستی در انجام آن به هنگامی که روشن شود برحذر باش»؛ (أَوِ اللَّجَاجَةَ فِیهَا إِذَا تَنَکَّرَتْ (1)،أَوِ الْوَهْنَ عَنْهَا إِذَا اسْتَوْضَحَتْ (2)) .

می دانیم انسان هنگامی باید به سراغ انجام برنامه ای برود که تمام جوانب آن روشن باشد؛ولی افراد لجوج علی رغم ابهام ها و ناآشنایی ها به حقیقت امور با لجاجت به سراغ آن می روند و چون راه ورود و خروج بر آنها تاریک است غالباً گرفتار خطا و ناکامی می شوند.

این در طرف افراط است و در مقابل؛یعنی در طرف تفریط این است که انسان پس از وضوح مطلب گرفتار وسواس شود و در انجام امر کوتاهی کند تا فرصت از دست برود.

در پایان دستوری کلی که شامل همه اینها و غیر اینهاست و در مدیریت بسیار کارساز است بیان کرده می فرماید:«(آری) هر امری را در جای خویش و هر کاری را به موقع خود انجام ده»؛ (فَضَعْ کُلَّ أَمْرٍ مَوْضِعَهُ،وَ أَوْقِعْ کُلَّ أَمْرٍ مَوْقِعَهُ) .

این همان چیزی است که در تعریف عدالت بیان می شود و به گفته خود امام علیه السلام در نهج البلاغه: «الْعَدْلُ یَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا؛ عدالت،هر چیزی را در جایگاه خودش قرار می دهد». (3)

ص:135


1- 1) .«تَنَکَّرتْ»از ریشه«تنکّر»به معنای ابهام داشتن و ناآشنا بودن در مقابل واضح و روشن بودن است
2- 2) .«اسْتَوْضَحَت»از ریشه«استیضاح»به معنای توضیح خواستن گرفته شده و معمولاً به صورت متعدی به یک مفعول یا دو مفعول به کار می رود؛ولی در جمله بالا به معنای فعل لازم به کار رفته؛یعنی«واضح شدن».از آنجا که این معنا در کتب لغت نیامده بعضی آن را به صورت فعل مجهول (استُوضِحَتْ) خوانده اند تا هماهنگ با معنای لغوی گردد
3- 3) .نهج البلاغه،کلمات قصار،437

علمای اخلاق نیز تمام صفات رذیله را خروج از حد اعتدال و از مصادیق افراط یا تفریط شمرده اند که با آنچه امام در کلمات پیشین فرموده کاملاً مطابقت دارد.

در خطبه پنجم امام نیز آمده بود که فرمود: «وَمُجْتَنِی الثَّمَرَةِ لِغَیْرِ وَقْتِ إِینَاعِهَا کَالزَّارِعِ بِغَیْرِ أَرْضِهِ؛ آنان که میوه را پیش از رسیدن بچینند به کسی می مانند که بذر را در زمین نامناسبی پاشیده (هیچ کدام بهره ای از تلاش خود نمی گیرند)».

امام علیه السلام این سخن را زمانی بیان فرمود که مردم پس از رحلت پیغمبر اکرم و بیعت گروهی با ابوبکر خدمت آن حضرت آمدند و تقاضا کردند با امام به عنوان خلافت بیعت کنند.

در آیات قرآن مجید نیز از عجله و لجاجت نهی شده است در یک جا می فرماید: ««خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِیکُمْ آیاتِی فَلا تَسْتَعْجِلُونِ» ؛(گرچه) انسان از عجله آفریده شده به زودی آیاتم را به شما نشان خواهم داد ولی با عجله چیزی از من نخواهید». (1)

همچنین در جای دیگری از قرآن مجید در مذمت گروهی از کفار می فرماید:

««وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ کَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» ؛اگر به آنان رحم کنیم ناراحتی ها (و مشکلات) آنان را برطرف سازیم (نه تنها بیدار نمی شوند بلکه) در طغیانشان لجاجت می روزند و سرگردان می مانند». (2)

نکته: چگونگی حبط اعمال

چگونگی حبط اعمال

حبط به معنای بی اثر شدن و باطل گشتن است و به همین دلیل در بعضی از

ص:136


1- 1) .انبیاء،آیه 37
2- 2) .مؤمنون،آیه 75

آیات قرآن«باطل»بر آن عطف شده است:در آیه 16 سوره هود می خوانیم:

«أُولئِکَ الَّذِینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ إِلاَّ النّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِیها وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ».

ولی در اصطلاح علمای کلام و عقاید این است که اعمال نیکِ انسان بواسطه گناهانی که انجام می دهد از میان برود.جمعی از بزرگان این علم،حبط و احباط را باطل شمرده و آن را مخالف دلیل عقل و نقل دانسته اند.

دلیل عقلی آنان این است که احباط اعمال موجب ظلم است،زیرا نتیجه آن این است که اگر کسی ثواب کمتری انجام دهد و گناه بیشتری داشته باشد اگر گناهان او تمام اعمال نیک را از بین ببرد،همانند کسی خواهد بود که اصلاً کار نیکی نکرده است و این ستمی در حق اوست.

از دلیل نقلی آیه شریفه سوره زلزال را عنوان کرده اند که می گوید: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ* وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ» ؛پس هر کس هموزن ذرّه ای کار خیر انجام دهد آن را می بیند و هر کس ذرّه ای کار بد کرده آن را (نیز) می بیند». (1)

البته آنها یک مورد را استثنا کرده اند و آن جایی است که انسان در آخر عمر بی ایمان از دنیا برود که اعمال او در این صورت حبط خواهد شد.

قرآن مجید نیز در آیات زیادی سخن از حبط اعمال به میان آورده؛ولی غالباً در مورد کافران است که در آن اتفاق نظر وجود دارد.

در جواب می توان گفت:ممکن است این نزاع به نزاعی لفظی باز گردد،زیرا آنچه صحیح نیست این است که به نحو یک قاعده ای کلی بگوییم:همیشه حسنات و سیئات با هم سنجیده می شوند و آن سو که غلبه دارد دیگری را از بین می برد و به اصطلاح کسر و انکسار حاصل می شود؛ولی به صورت قضیه جزئیه

ص:137


1- 1) .زلزال،آیه 7 و 8

نه تنها اشکالی ندارد،بلکه دلایل فراوانی برای آن می توان ارائه کرد؛یعنی همان گونه که در ارتباط با محو شدن سیئات به وسیله حسنات،قرآن مجید می گوید: «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ» 1 و یا مسأله شفاعت و عفو الهی سبب نابودی گناهان می شود و اشکالی لازم نمی آید همچنین در مورد محو شدن حسنات بر اثر گناهان نیز این معنا ممکن است.

قرآن مجید درباره از بین رفتن ثواب صدقات به وسیله منّت و آزار بعدی با صراحت می گوید: ««یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذی» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید! صدقات خود را با منت گذاردن و آزار باطل نسازید». (1)

در سوره حجرات نیز می فرماید: ««یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید! صدای خود را از صدای پیامبر بالاتر نبرید و در برابر او بلند سخن مگویید (و او را بلند صدا نزنید) آن گونه که بعضی از شما در برابر بعضی بلند صدا می کنند مبادا اعمال شما نابود گردد در حالی که نمی دانید». (2)

درباره عُجب و خودبزرگ بینی بعد از عمل نیز در روایات آمده است: «الْعُجْبُ یَأْکُلُ الْحَسَناتَ کَما تَأْکُلُ النّارُ الْحَطَبَ؛ عجب حسنات انسان را از بین می برد همان گونه که آتش هیزم را». (3)

در مورد حسد نیز شبیه همین تعبیر آمده است از جمله در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم: «إِیَّاکُمْ وَالْحَسَدَ فَإِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الْحَسَنَاتِ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ» . (4)

ص:138


1- 2) .بقره،آیه 264
2- 3) .حجرات،آیه 2
3- 4) .تفسیر روح البیان،ج 8،ص 522
4- 5) .بحارالانوار،ج 70،ص 255،ح 26

از بعضی از روایات نیز استفاده می شود که جسور بودن و بی باکی در برابر گناه نیز از عوامل حبط اعمال است، (1)بنابراین آنچه در کلام امام علیه السلام در این فراز از عهدنامه آمده است که علاقه به ثناگویی و تملق فرصتی برای شیطان است تا نیکی نیکوکاران را محو و نابود سازد،مطلبی است حساب شده و موافق با عقل و نقل و آیات و روایات.در ادامه این سخن نیز امام در مورد منّت می فرماید:از منت بپرهیز که احسان را باطل می سازد.

***

ص:139


1- 1) .مستدرک،ج 11،ص 280،ح 16

ص:140

بخش بیست و نهم

اشاره

وَإِیَّاکَ وَالِاسْتِئْثَارَ بِمَا النَّاسُ فِیهِ أُسْوَةٌ،وَالتَّغَابِیَ عَمَّا تُعْنَی بِهِ مِمَّا قَدْ وَضَحَ لِلْعُیُونِ،فَإِنَّهُ مَأْخُوذٌ مِنْکَ لِغَیْرِکَ.وَعَمَّا قَلِیلٍ تَنْکَشِفُ عَنْکَ أَغْطِیَةُ الْأُمُورِ،وَیُنْتَصَفُ مِنْکَ لِلْمَظْلُومِ امْلِکْ حَمِیَّةَ أَنْفِکَ،وَسَوْرَةَ حَدِّکَ،وَسَطْوَةَ یَدِکَ وَغَرْبَ لِسَانِکَ،وَاحْتَرِسْ مِنْ کُلِّ ذَلِکَ بِکَفِّ الْبَادِرَةِ،وَتَأْخِیرِ السَّطْوَةِ حَتَّی یَسْکُنَ غَضَبُکَ فَتَمْلِکَ الِاخْتِیَارَ:وَلَنْ تَحْکُمَ ذَلِکَ مِنْ نَفْسِکَ حَتَّی تُکْثِرَ هُمُومَکَ بِذِکْرِ الْمَعَادِ إِلَی رَبِّکَ.

ترجمه

از امتیاز خواهی برای خود در آنچه مردم در آن مساوی اند جدّاً بپرهیز و از غفلت در انجام آنچه مربوط به توست و در برابر چشمان مردم واضح و روشن است برحذر باش،چرا که به هر حال در برابر مردم نسبت به آن مسئولی و به زودی پرده از کارهایت کنار می رود و انتقام مظلوم از تو گرفته می شود.به هنگام خشم،خویشتن دار باش و از تندی و تیزی خود،و قدرت دست، و خشونت زبانت بکاه و برای پرهیز از این امور از انجام کارهای شتاب زده و سخنان ناسنجیده و اقدام به مجازات،برحذر باش تا خشم تو فرو نشیند و مالک خویشتن گردی و هرگز در این زمینه حاکم بر خود نخواهی شد مگر اینکه بسیار به یاد قیامت و بازگشت به سوی پرودگارت باشی.

شرح و تفسیر: از کارهای شتاب زده و سخنان نسنجیده بپرهیز

از کارهای شتاب زده و سخنان نسنجیده بپرهیز

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به سه موضوع مهم دیگر اشاره کرده و مالک

ص:141

اشتر را از آن بر حذر می دارد:

نخست می فرماید:«از امتیاز خواهی برای خود در آنچه مردم در آن مساوی اند جدّاً بپرهیز»؛ (وَ إِیَّاکَ وَ الِاسْتِئْثَارَ (1)بِمَا النَّاسُ فِیهِ أُسْوَةٌ (2)) .

امتیاز خواهی حاکمان و حواشی و اطرافیان و حامیان آنها یکی از آفات مهم حکومت هاست که در اموری که همه مردم باید در آن یکسان باشند،آنها بیش از حق خود سهم خواهی می کنند؛چیزی که افکار عمومی را بر ضد آنها می شوراند.

این همان چیزی است که در زمان ما به عنوان رانت خواری (امتیاز ویژه طلبیدن) مشهور شده است و متأسّفانه در تمام دنیا وجود دارد و عامل مهمی برای جدایی ملت ها از دولت هاست.امام مالک اشتر را از این کار به شدت برحذر می دارد، زیرا مردم سخت در این موضوع حساسیت دارند حتی اگر به عنوان نمونه در زمان ما اتومبیل یکی از رؤسا از خیابانی که گذشتن از آن برای دیگران ممنوع است بگذرد در برابر آن عکس العمل نشان می دهند.

در دومین توصیه می فرماید:«و از غفلت در انجام آنچه مربوط به توست و در برابر چشمان مردم واضح و روشن است برحذر باش،چرا که به هر حال در برابر مردم نسبت به آن مسئولی و به زودی پرده از کارهایت کنار می رود و انتقام مظلوم از تو گرفته می شود»؛ (وَ التَّغَابِیَ (3)عَمَّا تُعْنَی بِهِ مِمَّا قَدْ وَضَحَ لِلْعُیُونِ،فَإِنَّهُ مَأْخُوذٌ مِنْکَ لِغَیْرِکَ،وَ عَمَّا قَلِیلٍ تَنْکَشِفُ عَنْکَ أَغْطِیَةُ الْأُمُورِ،وَ یُنْتَصَفُ مِنْکَ لِلْمَظْلُومِ) .

اشاره به اینکه بسیار می شود که نزدیکان و حامیان زمامدار کارهای خلافی

ص:142


1- 1) .«الإسْتِئْثار»به معنای چیزی را به خود اختصاص دادن است و از ریشه«اثر»بر وزن«خبر»به معنای علامتی است که از چیزی باقی می ماند و گویی شخص انحصار طلب در اشیایی علامت می گذارد که از آنِ من و مخصوصِ من است
2- 2) .«أُسْوة»به معنای حالتی است که از پیروی کردن از دیگری حاصل می شود و چون نتیجه آن مساوات میان دو چیز است،این واژه به معنای مساوی نیز به کار رفته است
3- 3) .«تَغابی»به معنای تغافل و نادیده گرفتن چیزی است و در اصل از ریشه«غَباوة»به معنای ناآگاه بودن گرفته شده است

انجام می دهند و حق مظلومی را پایمال می سازند و حاکمان جور معمولاً آن را نادیده گرفته و از کنار آن به سادگی می گذرند.امام مالک اشتر را از این کار به شدت برحذر می دارد،زیرا هم عواقب شومی در دنیا دارد که همان بدبینی مردم و جدایی آنها از حکومت است و هم در آخرت؛زمانی که پرده ها کنار رود و اعمال آشکار شود و خداوندِ عالم به اسرار،حق مظلوم را از ظالم بگیرد.

متأسّفانه در عصر بعضی از خلفا (مانند خلیفه سوم) اموری رخ داد که درست در نقطه مقابل دستورات بالاست دستوراتی که از کتاب و سنّت پیامبر اکرم نشأت نگرفته است:

از جمله به گفته ابن قتیبه مورخ معروف اهل سنّت در کتاب الخلفا :«جمعی از صحابه اجتماع کردند و نامه ای به خلیفه سوم عثمان نوشتند و کارهایی را که بر خلاف سنّت انجام داده بود بر او خرده گرفتند....از جمله اینکه بخش هایی از اطراف مدینه را به صورت خالصه در اختیار شخص خودش گرفته بود.یکی از مهاجران گفت:ای عثمان آیا این کار را که کرده ای خداوند به تو اجازه داده یا بر خدا افترا می بندی (آللّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اللّهِ تَفْتَرُونَ)» . (1)

نیز همان مورخ در همان کتاب آورده است که«جمعی از صحابه نامه ای نوشتند و بخشی از بدعت های عثمان را یادآور شدند...از جمله اختصاص دادنِ مقامات حکومت اسلامی به خویشاوندانش از بنی امیّه و افرادی که هرگز محضر رسول خدا را درک نکرده بودند و جوانان بی تجربه ای محسوب می شدند در حالی که از وجود مهاجران و انصار برای آن مقامات استفاده نمی کرد و حتی با آنها به مشورت نمی نشست و تنها به رأی خود قناعت می کرد و نیز داستان ولید بن عقبه که از طرف عثمان فرماندار کوفه بود و نماز صبح را در حال مستی،چهار رکعت برای مردم خواند سپس گفت اگر بخواهید یک رکعت دیگر نیز اضافه

ص:143


1- 1) .خلفاء ابن قتیبة،(معروف به الامامة و السیاسة) ج 1،ص 50،چاپ منشورات رضی

می کنم و اجازه نداد حد (شرب خمر) را بر او اجرا کنند. (1)

این است معنای بی اعتنایی به احکام اسلام و بی تفاوت از کنار امور گذشتن که برای همه واضح و آشکار است.

آن گاه امام علیه السلام سومین دستور را بیان می دارد و مالک اشتر را به شدت از هرگونه قضاوت و حرکت به هنگام غضب نهی می کند،می فرماید:«به هنگام خشم،خویشتن دار باش و از تندی و تیزی خود،و قدرت دست،و خشونت زبانت بکاه و برای پرهیز از این امور از انجام کارهای شتاب زده و سخنان ناسنجیده و اقدام به مجازات،برحذر باش تا خشم تو فرو نشیند و مالک خویشتن گردی»؛ (امْلِکْ حَمِیَّةَ (2)أَنْفِکَ وَ سَوْرَةَ حَدِّکَ (3)،وَ سَطْوَةَ (4)یَدِکَ وَ غَرْبَ (5)لِسَانِکَ،وَ احْتَرِسْ مِنْ کُلِّ ذَلِکَ بِکَفِّ الْبَادِرَةِ (6)،وَ تَأْخِیرِ السَّطْوَةِ حَتَّی یَسْکُنَ غَضَبُکَ فَتَمْلِکَ الِاخْتِیَارَ) .

به هنگام عصبانیت،انسان گاه باد در دماغ می افکند و نسبت به کارهای انجام شده اظهار تنفر می کند و گاه تندی و تیزی نشان می دهد و گاه دست به مجازات دراز می کند و گاه به دشنام و بد گویی می پردازد.امام علیه السلام مالک اشتر را از این

ص:144


1- 1) .خلفاء ابن قتیبه،(معروف به الامامة والسیاسة)،ج 1،ص 50
2- 2) .«حمیّة»از ریشه«حَمْی»و«حمو»بر وزن«حمد»به معنای شدت حرارت است.سپس این واژه به معنای خشم و تعصب آمیخته با خشم و نخوت و تکبر به کار رفته است و هنگامی که اضافه به«انف»شود (مانند جمله بالا) به خشم و تکبر اشاره دارد و انتخاب«أنف»(بینی) در اینجا برای آن است که آدم های متکبر سر خود را بالا می گیرند و در واقع نوک بینی شان به طرف بالا قرار می گیرد
3- 3) .«سَوْرَة»به معنای شدت و«حدّ»به معنای تیزی و برندگی است و هنگامی که این دو به هم اضافه شود شدت برش را می فهماند که به عنوان کنایه از غضب به کار می رود
4- 4) .«سَطْوة»به معنای سلطه،غلبه و قدرت است
5- 5) .«غَرْب»این واژه نیز به معنای تیزی و برندگی است و هنگامی که به لسان اضافه شود اشاره به سخنان تند و خشونت آمیز است.ریشه اصلی آن همان«غروب»است و از آنجا که یک شیء بُرنده مانند شمشیر می شکافد و در هدف خود فرو می رود و پنهان می شود«غرب»بر آن اطلاق شده است
6- 6) .«البادِرَة»به معنای سخن یا کار ناگهانی و نسنجیده است و«کفّ بادِرَة»به معنای خودداری کردن از چنین اعمالی است که به هنگام غضب رخ می دهد

پدیده های چهارگانه غضب بر حذر داشته و راه جلوگیری از آن را این شمرده است که به هنگام غضب هیچ سخنی نگوید و هیچ اقدامی نکند تا آتش غضب فرو نشیند و به حال عادی باز گردد و زمام اراده خود را که در موقع غضب از دست داده بود در اختیار بگیرد.

سپس در ادامه سخن به این حقیقت اشاره کرده می فرماید:«هرگز در این زمینه حاکم بر خود نخواهی شد مگر اینکه بسیار به یاد قیامت و بازگشت به سوی پرودگارت باشی».

(وَ لَنْ تَحْکُمَ ذَلِکَ مِنْ نَفْسِکَ حَتَّی تُکْثِرَ هُمُومَکَ (1)بِذِکْرِ الْمَعَادِ إِلَی رَبِّکَ) .

آنچه امام علیه السلام در این بخش از سخنانش فرموده اموری سرنوشت ساز است که نه تنها در مسأله حکومت که در تمام مدیریت ها و در سراسر زندگی انسان پیش می آید.به سراغ امتیازات ویژه رفتن،از خلاف کاری های نزدیکان و اطرافیان چشم پوشیدن و به هنگام خشم و غضب حکمی صادر کردن بلاهای عظیمی است که می تواند حکومت ها را متزلزل سازد و شخصیت انسان ها را زیر سؤال ببرد و آبروی انسان را در دنیا و آخرت بریزد.

نکته: خطرات بزرگ غضب

خطرات بزرگ غضب

غضب حالتی است که وقتی به انسان دست می دهد از وضع عادی بیرون می رود و قضاوت عقل،تحت الشعاع این آتش سوزان قرار می گیرد به گونه ای که هرگونه تصمیم گیری صحیح در آن لحظه برای او ناممکن است و به همین دلیل از انسان حرکاتی در حالت خشم و غضب سر می زند که غالباً عواقب شوم

ص:145


1- 1) .«هُموم»جمع«همّ»گاه به معنای اراده و عزم بر چیزی و گاه به معنای دلمشغولی و دغدغه و در عبارت بالا معنای دوم مراد است

و دردناک دارد و گاه کفاره آن را سالیان دراز باید بپردازد.

به همین دلیل در آیات قرآن و روایات اسلامی شدیداً از غضب و از هرگونه تصمیم گیری به هنگام غضب نهی شده است.

در آیه 37 سوره شوری یکی از ویژگی های مؤمنان را چشم پوشی به هنگام غضب ذکر کرده و جالب اینکه آن را عطف بر اجتناب از گناهان کبیره نموده است می فرماید: «وَ الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ».

در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم: «إِنَّ هَذَا الْغَضَبَ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تُوقَدُ فِی قَلْبِ ابْنِ آدَمَ وَإِنَّ أَحَدَکُمْ إِذَا غَضِبَ احْمَرَّتْ عَیْنَاهُ وَانْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ وَدَخَلَ الشَّیْطَانُ فِیهِ؛ این غضب شعله آتشی از سوی شیطان است که در قلب فرزندان آدم زبانه می کشد،از این رو هنگامی که یکی از شما غضب می کند چشمانش سرخ و رگ های گردنش پر خون و شیطان داخل وجودش می شود». (1)

امام صادق علیه السلام در حدیثی دیگر می فرماید: «الْغَضَبُ مِفْتَاحُ کُلِّ شَرٍّ؛ غضب کلید تمام بدی هاست». (2)

امیرمؤمنان نیز در یک جمله کوتاه می فرماید: «الْغَضَبُ شَرٌّ إِنْ أَطَعْتَهُ دَمَّرَ؛ غضب شر است و اگر از آن پیروی کنی نابودت می کند». (3)

روایات در این زمینه بسیار و مملوّ از تأکیدات فراوان است،لذا با حدیث دیگری این سخن را پایان می دهیم،امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: «إِیَّاکَ وَالْغَضَبَ فَأَوَّلُهُ جُنُونٌ وَآخِرُهُ نَدَمٌ؛ از غضب بر حذف باش که آغازش جنون و پایانش پشیمانی است». (4)

به هر حال عقل و درایت ایجاب می کند که انسان در حال خشم و غضب هیچ

ص:146


1- 1) .کافی،ج 2،ص 304،ح 12
2- 2) .همان مدرک،ص 303،ح 3
3- 3) .غررالحکم،ح 6891
4- 4) .همان مدرک،ح 6898

تصمیمی نگیرد و بهترین راه برای فرو نشاندن آن این است که یا از محل حادثه دور شود و یا لااقل تغییر حالت دهد؛اگر ایستاده،بنشیند و اگر نشسته است برخیزد و راه رود و آبی بنوشد و با دوستان خود از موضوع دیگری سخن بگوید و همان گونه که حضرت فرموده:مؤثرترین کارها آن است که به یاد معاد و روز قیامت و عواقب اعمال بیفتد.

***

ص:147

ص:148

بخش سی ام

اشاره

وَالْوَاجِبُ عَلَیْکَ أَنْ تَتَذَکَّرَ مَا مَضَی لِمَنْ تَقَدَّمَکَ مِنْ حُکُومَةٍ عَادِلَةٍ،أَوْ سُنَّةٍ فَاضِلَةٍ،أَوْ أَثَرٍ عَنْ نَبِیِّنَا صَلَّی اللّهِ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ أَوْ فَرِیضَةٍ فِی کِتَابِ اللّهِ، فَتَقْتَدِیَ بِمَا شَاهَدْتَ مِمَّا عَمِلْنَا بِهِ فِیهَا،وَتَجْتَهِدَ لِنَفْسِکَ فِی اتِّبَاعِ مَا عَهِدْتُ إِلَیْکَ فِی عَهْدِی هَذَا،وَاسْتَوْثَقْتُ بِهِ مِنَ الْحُجَّةِ لِنَفْسِی عَلَیْکَ،لِکَیْلَا تَکُونَ لَکَ عِلَّةٌ عِنْدَ تَسَرُّعِ نَفْسِکَ إِلَی هَوَاهَا.وَأَنَا أَسْأَلُ اللّهَ بِسَعَةِ رَحْمَتِهِ،وَعَظِیمِ قُدْرَتِهِ عَلَی إِعْطَاءِ کُلِّ رَغْبَةٍ،أَنْ یُوَفِّقَنِی وَإِیَّاکَ لِمَا فِیهِ رِضَاهُ مِنَ الْإِقَامَةِ عَلَی الْعُذْرِ الْوَاضِحِ إِلَیْهِ وَإِلَی خَلْقِهِ،مَعَ حُسْنِ الثَّنَاءِ فِی الْعِبَادِ،وَجَمِیلِ الْأَثَرِ فِی الْبِلَادِ،وَتَمَامِ النِّعْمَةِ وَتَضْعِیفِ الْکَرَامَةِ،وَأَنْ یَخْتِمَ لِی وَلَکَ بِالسَّعَادَةِ وَالشَّهَادَةِ،إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ.وَالسَّلَامُ عَلَی رَسُولِ اللّهِ صَلَّی اللّهِ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ،وَسَلَّمَ تَسْلِیماً کَثِیراً،وَالسَّلَامُ.

ترجمه

بر تو واجب است که همواره به یاد حکومت های عادلانه پیش از خود باشی و همچنین به سنّت های خوب یا آثاری که از پیامبر (صلی اللّه علیه وآله وسلم) رسیده یا فریضه ای که در کتاب اللّه آمده است توجّه کنی و به آنچه از اعمال ما در حکومت دیده ای اقتدا نمایی و نیز بر تو واجب است که نهایت تلاش خویشتن را در پیروی از آنچه در این عهدنامه به تو توصیه کرده ام به کار گیری و من حجت خود را بر تو تمام کرده ام تا اگر نفس سرکش،بر تو چیره شود عذری نزد من نداشته باشی.من از خداوند با آن رحمت وسیع و قدرت عظیمی که بر اعطای هر خواسته ای دارد مسئلت دارم که من و تو را موفق بدارد تا رضای او را جلب کنیم

ص:149

از طریق انجام کارهایی که ما را نزد او و خلقش معذور می دارد توأم با مدح و نام نیک در میان بندگان و آثار خوب در تمام شهرها و (نیز تقاضا می کنم که) نعمتش را (بر من و تو) تمامیت بخشد و کرامتش را مضاعف سازد.

و از (خداوند بزرگ مسئلت دارم) که زندگانی من و تو را با سعادت و شهادت پایان بخشد که ما همه به سوی او باز می گردیم و سلام و درود (پروردگار) بر رسول خدا (صلی اللّه علیه وآله وسلم) و دودمان طیب و پاکش باد؛سلامی فراوان و بسیار.والسلام.

شرح و تفسیر: حجت را بر تو تمام کردم

حجت را بر تو تمام کردم

امام علیه السلام در این بخش (سی امین و آخرین بخش این عهدنامه) به سه نکته پرداخته است:

نخست می فرماید:«بر تو واجب است که همواره به یاد حکومت های عادلانه پیش از خود باشی و همچنین به سنّت های خوب یا آثاری که از پیامبر (صلی اللّه علیه وآله وسلم) رسیده یا فریضه ای که در کتاب اللّه آمده است توجّه کنی و به آنچه از اعمال ما در حکومت دیده ای اقتدا نمایی»؛ (وَ الْوَاجِبُ عَلَیْکَ أَنْ تَتَذَکَّرَ مَا مَضَی لِمَنْ تَقَدَّمَکَ مِنْ حُکُومَةٍ عَادِلَةٍ،أَوْ سُنَّةٍ فَاضِلَةٍ،أَوْ أَثَرٍ عَنْ نَبِیِّنَا صَلَّی اللّهِ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ أَوْ فَرِیضَةٍ فِی کِتَابِ اللّهِ فَتَقْتَدِیَ بِمَا شَاهَدْتَ مِمَّا عَمِلْنَا بِهِ فِیهَا) .

اشاره به اینکه،هرچند عهدنامه من جامع و کامل است اما تنها به آن قناعت مکن؛اگر به مسائلی در قرآن مجید و سیره و سنّت پیغمبر اکرم یا روش های شایسته ای در حکومت های عدل پیشین (مانند حکومت انبیای سلف) برخورد کردی،آنها را نیز به کار بند.اضافه بر اینها تو روش مرا در حکومت دیده ای و از نزدیک شاهد و ناظر بوده ای آنها را نیز به کار بند،هرچند در این عهدنامه

ص:150

منعکس نشده باشد.

به این ترتیب امام علیه السلام از محدود شدن وظایف مالک اشتر به آنچه در این عهدنامه آمده،در عین جامعیت آن،نهی می کند و ذهن و فکر او را برای پذیرش هر سنّت حسنه ای آماده می سازد.

دومین نکته ای را که امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه بر مالک واجب و لازم می شمرد این است:«و نیز بر تو واجب است که نهایت تلاش خویشتن را در پیروی از آنچه در این عهدنامه به تو توصیه کرده ام به کار گیری و من حجت خود را بر تو تمام کرده ام تا اگر نفس سرکش بر تو چیره شود عذری نزد من نداشته باشی»؛ (وَ تَجْتَهِدَ لِنَفْسِکَ فِی اتِّبَاعِ مَا عَهِدْتُ إِلَیْکَ فِی عَهْدِی هَذَا وَ اسْتَوْثَقْتُ بِهِ مِنَ الْحُجَّةِ لِنَفْسِی عَلَیْکَ،لِکَیْلَا تَکُونَ لَکَ عِلَّةٌ عِنْدَ تَسَرُّعِ نَفْسِکَ إِلَی هَوَاهَا) .

امام علیه السلام در واقع به همه آنچه در این عهدنامه توصیه کرده بار دیگر توجّه می دهد و با اشاره ای اجمالی،همه را تأکید می کند و انجام آنها را لازم می شمرد و این از قبیل اجمال پس از تفصیل و تأکید بر تأکید است و در ضمن،بر او اتمام حجت می کند تا در پیشگاه خدا مسئولیتی نداشته باشد.

امام علیه السلام در پایان این عهدنامه از باب حسن ختام نکته سومی را گوشزد می کند و با دعای پرمعنایی عهدنامه را پایان می دهد و می فرماید:«من از خداوند با آن رحمت وسیع و قدرت عظیمی که بر اعطای تمام هر خواسته ای دارد مسئلت دارم که من و تو را موفق بدارد تا رضای او را جلب کنیم از طریق انجام کارهایی که ما را نزد او و خلقش معذور می دارد توأم با مدح و نام نیک در میان بندگان و آثار خوب در تمام شهرها و (نیز تقاضا می کنم که) نعمتش را (بر من و تو) تمامیت بخشد و کرامتش را مضاعف سازد»؛ (وَ أَنَا أَسْأَلُ اللّهَ (1)بِسَعَةِ رَحْمَتِهِ،

ص:151


1- 1) .مستدرک حاکم،ج 11،ص 13،ح 21. در نسخه تحف العقول پیش از جمله (وَأَنَا أَسْئَلُ اللّهَ) چنین آمده:«فَلَیْسَ یُعْصِمُ مِنَ السُّوءِ وَ لا یُوَفِّقُ لِلْخَیْرِ إلّااللّهَ جَلَّ ثَناؤُهُ وَ قَدْ کانَ مِمّا عَهِدَ إلیَّ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فی وِصایَتِهِ تَحْضیضاً عَلَی الصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ وَ ما مَلَکَتْ أیْمانُکُمْ فَبِذلِکَ أخْتِمُ لَکَ ما عَهَدْتُ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ الْعَلِیّ الْعَظیمِ؛هیچ کس از بدی ها پیشگیری نمی کند و توفیق انجام دادن خیرات نمی دهد جز خداوند متعال و از جمله اموری که رسول خدا در وصیتش به طور مؤکد به من فرمود اهتمام به نماز و زکات و رعایت حال بندگان بود و من با کلام رسول خدا این عهدنامه را برای تو پایان می دهم و لا حول و لا قوة الا باللّه العلی العظیم»(تحف العقول،ص 99)

وَ عَظِیمِ قُدْرَتِهِ عَلَی إِعْطَاءِ کُلِّ رَغْبَةٍ (1)،أَنْ یُوَفِّقَنِی وَ إِیَّاکَ لِمَا فِیهِ رِضَاهُ مِنَ الْإِقَامَةِعَلَی الْعُذْرِ الْوَاضِحِ إِلَیْهِ وَ إِلَی خَلْقِهِ،مَعَ حُسْنِ الثَّنَاءِ فِی الْعِبَادِ،وَ جَمِیلِ الْأَثَرِ فِی الْبِلَادِ،وَ تَمَامِ النِّعْمَةِ وَ تَضْعِیفِ (2)الْکَرَامَةِ).

آنچه در تفسیر عبارت بالا آمد مبنی بر این است که «تَمامِ النِّعْمَةِ» و «تَضْعیفِ الْکَرامَةِ» عطف بر «یُوَفِّقَنِی وَ إِیَّاکَ» بوده باشد.این احتمال نیز داده شده که «تَمامِ النِّعْمَةِ» و «تَضْعیفِ الْکَرامَةِ» عطف بر «جَمِیلِ الْأَثَرِ فِی الْبِلَادِ» باشد،بنابراین مفهوم جمله این می شود:«از خداوند می خواهم که مرا توفیق به کارهایی دهد که هم ثنای بندگان را به دنبال داشته باشد و هم آثار نیک در بلاد بگذارد و هم موجب تمام نعمتش بر من شود و هم سبب فزونی کرامتش بر من».

بدیهی است آنچه باید بیش از همه چیز مطلوب انسان مؤمن باشد،جلب رضای خداست و آنچه بیش از هر چیز باید مطلوب زمامداران و حکام باشد افزون بر تحصیل رضای خداوند،تحصیل رضای مخلوق و به دنبال آن نعمت های دیگری است که امام در جمله های بالا به آن اشاره کرده و آن اینکه انسان کاری کند که بندگان خدا از او به نیکی یاد کنند و غفران و رضای حق را برای او بطلبند و آثار خوبی از خود در همه جا بگذارد که سبب مزید حسنات او

ص:152


1- 1) .«رَغْبَة»مصدر و به معنای علاقه به چیزی داشتن است و در اینجا اسم مصدر و به معنای اسم مفعول است یعنی خداوند قادر است؛هر امر مطلوب و مرغوبی را در اختیار بندگان بگذارد و در بعضی از نسخه ها به جای«رَغْبَة»«رَغیبَة»آمده است که صفت مشبهه است و به معنای مرغوب است
2- 2) .«تَضْعیف»در اینجا به معنای مضاعف ساختن است.این واژه گاه به معنای ضعیف ساختن یا ضعیف شمردن نیز آمده است

پس از وفاتش گردد و بدین ترتیب نعمت خدا بر او کامل شود و کرامت الهی مضاعف گردد.

ممکن است بعضی چنین پندارند که تقاضای حسن ثنای مردم و به نیکی یاد کردن با خلوص نیت سازگار نیست؛حسن ثنای الهی لازم است نه حسن ثنای مردم،ولی پاسخ این اشکال با اشاره ای که در بالا آوردیم روشن شد.مؤمنان مخلص حسن ثنای مردم را از این رو می طلبند که سبب دعای آنها برای غفران و پاداش الهی و ترفیع درجه گردد و از این رو ابراهیم خلیل شیخ الانبیاء نیز از جمله تقاضاهایی که از ساحت قدس پروردگار می کند این است که ««وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ» ؛برای من در امت های آینده نام نیکی قرار ده». (1)

این دعای امام هم درباره خودش و هم مالک اشتر به اجابت رسیده است؛ قرن هاست که فضایل آن حضرت در شرق و غرب عالم بر زبان ها جاری است و کتاب ها از فضایل او پر است و با اینکه بنی امیّه کوشیدند نام و فضایل آن حضرت را از خاطره ها محو کنند و هفتاد سال به دستور آنها بر فراز منابر-نعوذ باللّه-بر آن حضرت لعن نمایند،به لطف پروردگار در هر مجلس و محفلی که از پیشگامان اسلام بحث می شود نام آن حضرت در صدر می درخشد و کتاب ها در فضایل آن حضرت نوشته شده و بارگاه نورانی اش در نجف کعبه آمال است.

اضافه بر این در هر قرن شاعران توانا رساترین مدح و ثنا را به زبان عربی و فارسی و زبان های دیگر درباره آن حضرت سروده اند.

مالک اشتر نیز نام نیکش در همه جا به موجب فداکاری ها و رشادت ها و شهامت ها و مخصوصاً مخاطب بودن به این عهدنامه بر زبان ها جاری است.

رحمت و رضوان خدا بر او باد.

آن گاه امام علیه السلام در آخرین جمله های این عهدنامه می فرماید:«و از (خداوند

ص:153


1- 1) .شعراء،آیه 84

بزرگ مسألت دارم) که زندگانی من و تو را با سعادت و شهادت پایان بخشد که ما همه به سوی او باز می گردیم و سلام و درود (پروردگار) بر رسول خدا (صلی اللّه علیه وآله وسلّم) و دودمان طیب و پاکش باد،سلامی فراوان و بسیار والسلام»؛ (وَ أَنْ یَخْتِمَ لِی وَ لَکَ بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ،إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ.وَ السَّلَامُ عَلَی رَسُولِ اللّهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ،وَ سَلَّمَ تَسْلِیماً کَثِیراً، وَ السَّلَامُ) .

قابل توجّه است که امام افزون بر طلب سعادت،شهادت را نیز هم برای خویش و هم برای مالک از خدا می طلبد؛دعایی که به زودی به اجابت رسید و امام در محراب عبادتش و مالک در مسیر راه مصر شربت شهادت نوشیدند.

در حدیثی آمده است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله دید مردی این چنین دعا می کند:

«اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ خَیْرَ مَا تُسْأَلُ فَأَعْطِنِی أَفْضَلَ مَا تُعْطِی؛خداوندا بهترین چیزی که از تو درخواست می شود به من بده و برترین چیزی که به بندگانت عطا می کند به من عطا فرما».پیغمبر فرمود: «إِنِ اسْتُجِیبَ لَکَ أُهَرِیقَ دَمُکَ فِی سَبِیلِ اللّهِ؛ اگر دعایت مستجاب شود خون تو در راه خدا ریخته خواهد شد». (1)

نکته: عهدنامه مالک اشتر دستوری جامع برای کشورداری

اکنون که شرح و تفسیر عهدنامه به پایان رسید می توان با صراحت گفت:این عهدنامه دستوری است جامع برای کشورداری؛دستوری که با گذشت حدود چهارده قرن کاملاً تازه و راهگشا و زنده و بالنده است و این واقعیتی است که هر انسان منصفی به آن اعتراف دارد.از این گذشته این عهدنامه هم جنبه های مادی و هم جنبه های معنوی را که بر اساس اخلاق انسانی و ارزش های الهی پی ریزی

ص:154


1- 1) .مستدرک حاکم،ج 11،ص 13،ح 21

شده است تأمین می کند بر خلاف قوانین دنیای امروز که یا سخنی از ارزش های اخلاقی و انسانی در آن نیست و یا اگر چیزی به نام حقوق بشر در آن باشد،عملاً دستاویز و بهانه ای است برای اعمال فشار بر کشورها و قشرهای ضعیف جامعه اسلامی.

عجب اینکه بعضی افراد به اصولی که«حمورابی»برای کشورداری در حدود 18 قرن پیش از میلاد پیشنهاد کرده استناد می جویند و افتخار می کنند و آن را اصولی پیشرفته و انسانی قلمداد می نمایند در حالی که اگر آن اصول را در برابر این عهدنامه بگذاریم کاملاً رنگ می بازد؛ولی چون جنبه اسلامی و مخصوصاً سبقه شیعی دارد تعصب ها مانع از آن می شود که آن را در همه جا عرضه کنند و می دانیم اخیرا با تلاش و کوشش بعضی از آگاهان به صورت نامه ای سرگشاده در میان اعضای سازمان ملل پخش شد و مورد استقبال قرار گرفت و به عنوان یک سند به ثبت رسید و عجب تر اینکه کسانی که بعد از آن حضرت عهدنامه و دستورالعملی برای حاکمان خود نوشتند،بخش های مهم آن را از همین عهدنامه مبارک امیرمؤمنان علیه السلام استفاده کردند بی آنکه سخنی از آن بگویند؛یعنی اگر دستورالعمل آنها مقبولیت و درخششی پیدا کرد به واسطه همین بهره گیری از عهدنامه مولا بود (1)گرچه متأسّفانه تعصب ها اجازه نمی دهد این حقیقت آشکار گردد.

***

ص:155


1- 1) .طبری نقل می کند که وقتی مأمون،«عبداللّه بن طاهر»را به ولایت بعضی از بخش های کشور اسلامی گماردپدرش«ذوالیمینین»نامه مفصلی برای او نگاشت و دستورات مشروحی برای اداره منطقه تحت حکومت برای او نوشت که طولی نکشید در میان مردم منتشر شد و از آن استقبال فراوانی کردند هنگامی که این خبر به مأمون رسید دستور داد آن را بیاورند و برای او بخوانند.او بسیار از آن استقبال کرد و گفت:تمام امر دین و دنیا و امور مربوط به سیاست و اصلاح کشور و رعیت در آن جمع است. مرحوم علامه شوشتری بعد از ذکر این داستان می گوید:اگر دقت کنید می بینید اکثر بلکه تمام آن از کلام امیرمؤمنان در عهدنامه مالک اشتر گرفته شده است.(شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 8،ص 664)

ص:156

54- برای طلحه و زبیر

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی طَلْحَةَ وَالزُّبَیْرِ (مَعَ عِمْرانِ بْنِ الْحَصینِ الْخُزاعی) ذَکَرَهُ أبوجَعْفَرِ

الإسْکافی فی کِتاب الْمَقاماتِ فِی مَناقِبِ أمیرِالْمُؤمِنِینَ علیه السلام

از نامه های امام علیه السلام

برای طلحه و زبیر است که به وسیله عمران بن حصین خزاعی برای آنها فرستاد.این نامه را ابو جعفر اسکافی در کتاب المقامات فی مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام ذکر کرده است. (1)

نامه در یک نگاه

این نامه در عین فشردگی به چهار نکته مهم اشاره می کند:

در بخش اوّلِ این نامه،حضرت بر این امر تأکید دارد که من برای بیعت به (2)

ص:157


1- 1) .سند نامه: مرحوم سیّد رضی در ابتدای این نامه-همان گونه که در بالا آمده-نوشته است که آن را ابوجعفر اسکافی (محمّد بن عبداللّه اسکافی متوفای سنه 240 قمری) در کتاب المقامات فی مناقب امیرالمؤمنین آورده
2- 2) است.اسکافی از معتزله بود و در محله اسکاف بغداد زندگی می کرد و از این رو او را اسکافی گفته اند.او از معاصران«جاحز»بود و ردّی بر کتاب العثمانیه او نوشته است. معتزله بغداد معتقد بر افضلیت امیرمؤمنان بر تمام صحابه بوده اند و اسکافی نیز پیرو همین عقیده بود.(البته ابوجعفر اسکافی از اهل سنّت بود و غیر از محمد بن احمد بن جنید اسکافی معروف است که از قدمای فقهای شیعه محسوب می شود). صاحب مصادر نهج البلاغه دو مأخذ دیگر برای این نامه نقل کرده است:نخست تاریخ ابن اعثم کوفی (متوفای 314) است و دیگر کتاب الامامة والسیاسة ابن قتیبه دینوری (متوفای 276) است

سراغ مردم نرفتم و آنها با اصرار و بدون اکراه و اجبار و طمع به سراغ من آمدند و شما هم در بیعت با من هرگز مجبور نبودید.

در بخش دوم طلحه و زبیر را مخاطب ساخته می فرماید:از دو حال خارج نیست؛یا شما با میل و رغبت با من بیعت کرده اید،پس چرا بیعت را شکستید؟ برگردید و توبه کنید و یا بی میل و رغبت بیعت کرده اید که در این صورت مرتکب تدلیس شده اید،زیرا در ظاهر ابراز اطاعت نموده و در باطن قصد عصیان داشته اید.

در بخش سوم می فرماید:شما چنین می پندارید که من قاتل عثمان بوده ام و این را بهانه برای نقض بیعت قرار داده اید.بهترین راه این است که آنهایی که در این میدان بی طرف مانده اند در میان من و شما حکومت کنند.

در بخش چهارم می فرماید:از این راه که در پیش گرفته اید برگردید که عذاب الهی را در پی دارد.

***

ص:158

أَمَّا بَعْدُ،فَقَدْ عَلِمْتُمَا،وَإِنْ کَتَمْتُمَا،أَنِّی لَمْ أُرِدِ النَّاسَ حَتَّی أَرَادُونِی،وَلَمْ أُبَایِعْهُمْ حَتَّی بَایَعُونِی.وَإِنَّکُمَا مِمَّنْ أَرَادَنِی وَبَایَعَنِی،وَإِنَّ الْعَامَّةَ لَمْ تُبَایِعْنِی لِسُلْطَانٍ غَالِبٍ،وَلَا لِعَرَضٍ حَاضِرٍ،فَإِنْ کُنْتُمَا بَایَعْتُمَانِی طَائِعَیْنِ، فَارْجِعَا وَتُوبَا إِلَی اللّهِ مِنْ قَرِیبٍ؛وَإِنْ کُنْتُمَا بَایَعْتُمَانِی کَارِهَیْنِ،فَقَدْ جَعَلْتُمَا لِی عَلَیْکُمَا السَّبِیلَ بِإِظْهَارِکُمَا الطَّاعَةَ،وَإِسْرَارِکُمَا الْمَعْصِیَةَ.وَلَعَمْرِی مَا کُنْتُمَا بِأَحَقِّ الْمُهَاجِرِینَ بِالتَّقِیَّةِ وَالْکِتْمَانِ،وَإِنَّ دَفْعَکُمَا هَذَا الْأَمْرَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَدْخُلَا فِیهِ،کَانَ أَوْسَعَ عَلَیْکُمَا مِنْ خُرُوجِکُمَا مِنْهُ،بَعْدَ إِقْرَارِکُمَا بِهِ.وَقَدْ زَعَمْتُمَا أَنِّی قَتَلْتُ عُثْمَانَ،فَبَیْنِی وَبَیْنَکُمَا مَنْ تَخَلَّفَ عَنِّی وَعَنْکُمَا مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ،ثُمَّ یُلْزَمُ کُلُّ امْرِئٍ بِقَدْرِ مَا احْتَمَلَ فَارْجِعَا أَیُّهَا الشَّیْخَانِ عَنْ رَأْیِکُمَا، فَإِنَّ الآْنَ أَعْظَمَ أَمْرِکُمَا الْعَارُ،مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَجَمَّعَ الْعَارُ وَالنَّارُ،وَالسَّلَامُ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) شما می دانید-هر چند کتمان کنید-که من به دنبال مردم نرفتم؛آنها به سراغ من آمدند و من دست بیعت به سوی آنها نگشودم تا آنها با اصرار با من بیعت کردند و شما دو نفر از کسانی بودید که به سراغ من آمدید و با من بیعت کردید.توده مردم به جهت زور و سلطه یا متاع دنیا با من بیعت نکردند.(بنابراین از دو حال خارج نیست) اگر شما از روی میل و رغبت با من بیعت کرده اید (بیعت شکنی شما حرام بوده) باید باز گردید و فوراً در پیشگاه خدا توبه کنید و اگر بیعت شما از روی اکراه و نارضایی بوده راه را برای من نسبت به خود گشوده اید،زیرا ظاهرا اظهار اطاعت کردید و در دل،قصد عصیان

ص:159

داشتید (زیرا راه منافقان را پیمودید و این حرکت منافقانه مستوجب عقوبت است).به جان خودم سوگند شما از سایر مهاجران سزاوارتر به تقیه و کتمان عقیده نبوده اید (هیچ کس در آن روز مجبور به چنین چیزی نبود مخصوصاً شما که از قدرتمندان صحابه بودید) بنابراین هرگاه از آغاز،کناره گیری از بیعت کرده بودید کار شما آسان تر بود تا اینکه نخست بیعت کنید و بعد (به بهانه ای) سر باز زنید.شما چنین پنداشته اید (و به دروغ تبلیغ کرده اید) که من قاتل عثمانم.بیایید میان من و شما کسانی حکم کنند که اکنون در مدینه اند؛نه به طرفداری من برخاسته اند نه به طرفداری شما،سپس هرکس به اندازه جرمی که در این حادثه داشته محکوم و ملزم شود.

ای دو پیرمرد کهنسال! (که خود را از پیشگامان و شیوخ اسلام می دانید و آفتاب عمرتان بر لب بام است) از عقیده خود برگردید (و تجدید بیعت کنید یا لااقل دست از آتش افروزی جنگ بردارید و به کناری روید) زیرا الان مهم ترین چیزی که دامان شما را می گیرد سرافکندگی و ننگ و عار است (آن هم به عقیده شما) ولی ادامه این راه هم سبب ننگ (شکست در جنگ) است و هم آتش دوزخ! والسلام».

شرح و تفسیر: از این راه پرخطر برگردید

از این راه پرخطر برگردید

می دانیم پس از قتل عثمان،مردم برای بیعت با امیرمؤمنان علیه السلام هجوم شدیدی آوردند و برای بیعت با آن حضرت بر یکدیگر پیشی می گرفتند.سرشناسان صحابه نیز هماهنگ با مردم با میل و رغبت با آن حضرت بیعت نمودند و طلحه و زبیر نیز به آنها پیوستند.بیعتی که با امیرمؤمنان صورت گرفت جز در زمان پیغمبر سابقه نداشت،و با بیعت سقیفه یا بیعت با عمر بعد از تعیین او از سوی

ص:160

خلیفه اوّل و یا بیعت با عثمان پس از رأی شورای شش نفری،مطلقاً شباهتی نداشت؛بیعتی بود به تمام معنا مردمی،درست همانند بیعت مردم با رسول خدا.

ولی می دانیم که طلحه و زبیر انتظاراتی داشتند از جمله اینکه فرمانداری بعضی از شهرهای مهم از سوی علی علیه السلام به آنها سپرده شود (1)و چون این انتظار برآورده نشد بیعت خود را شکستند و همسر پیامبر عایشه را تحریک و به عنوان خون خواهی عثمان بر ضد امیرمؤمنان قیام کردند و به شهر بصره که نقطه آسیب پذیرتری بود رفتند و آنجا را تسخیر نمودند و جنگ جمل را به راه انداختند.سرانجام پس از شکست،هر دو کشته شدند.

امیرمؤمنان علی علیه السلام پیش از جنگ جمل بوسیله این نامه با آنها اتمام حجت می کند و تمام راه های فرار را با منطق نیرومندش بر آنان می بندد.

نخست می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) شما می دانید-هر چند کتمان کنید-که من به دنبال مردم نرفتم؛آنها به سراغ من آمدند و من دست بیعت به سوی آنها نگشودم تا آنها با اصرار با من بیعت کردند و شما دو نفر از کسانی بودید که به سراغ من آمدید و با من بیعت کردید»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَقَدْ عَلِمْتُمَا،وَ إِنْ کَتَمْتُمَا،أَنِّی لَمْ أُرِدِ النَّاسَ حَتَّی أَرَادُونِی،وَ لَمْ أُبَایِعْهُمْ حَتَّی بَایَعُونِی،وَ إِنَّکُمَا مِمَّنْ أَرَادَنِی وَ بَایَعَنِی) .

اشاره به اینکه شما هیچ بهانه ای برای بیعت شکنی ندارید،زیرا بیعت من بر خلاف بیعت های پیشین به صورت خودجوش مردمی بود بی آنکه من مقدمه چینی برای آن کرده باشم،شما هم در میان توده مردم آمدید و مثل دیگران از روی میل و اراده با من بیعت کردید.

ص:161


1- 1) .ابن کثیر در البدایة والنهایه می گوید:طلحه و زبیر هنگامی با امام بیعت کردند که از او تقاضای فرمانداری بصره و کوفه را داشتند.امام به آنها فرمود:شما پیش من باشید و در مسائل حکومتی با شما مأنوس باشم بهتر است (البدایة والنهایه،ج 8،ص 226)

سپس امام علیه السلام به دلیل روشنی برای اختیار و آزاد بودن بیعت اشاره کرده می فرماید:«توده مردم به جهت زور و سلطه یا متاع دنیا با من بیعت نکردند»؛ (وَ إِنَّ الْعَامَّةَ لَمْ تُبَایِعْنِی لِسُلْطَانٍ غَالِبٍ،وَ لَا لِعَرَضٍ (1)حَاضِرٍ) .

اشاره به اینکه بیعت های غیر واقعی ممکن است از دو چیز سرچشمه بگیرد:

یکی ظهور سلطه که مردم را مجبور سازند با کسی بیعت کنند.این بیعت قطعاً باطل است و یا اینکه مردم را تطمیع نمایند و آرای آنها را بخرند و آنها برای کسب مال و ثروتی بیعت کنند.این بیعت هم بیعت واقعی نیست و چون می دانید بیعت مردم هیچ کدام از این دو نبوده،دلیلی ندارد که ادعای کراهت کنید و آن را بشکنید.

امام علیه السلام به این ترتیب راه های فرار را به روی آنها می بندد.سپس به دلیل دیگری تمسک می جوید و می فرماید:«بنابراین (از دو حال خارج نیست) اگر شما از روی میل و رغبت با من بیعت کرده اید (بیعت شکنی شما حرام بوده) باید باز گردید و فوراً در پیشگاه خدا توبه کنید و اگر بیعت شما از روی اکراه و نارضایی بوده،راه را برای من نسبت به خود گشوده اید،زیرا ظاهراً اظهار اطاعت کردید و در دل،قصد عصیان داشتید (زیرا راه منافقان را پیمودید و این حرکت منافقانه مستوجب عقوبت است)»؛ (فَإِنْ کُنْتُمَا بَایَعْتُمَانِی طَائِعَیْنِ،فَارْجِعَا وَ تُوبَا إِلَی اللّهِ مِنْ قَرِیبٍ،وَ إِنْ کُنْتُمَا بَایَعْتُمَانِی کَارِهَیْنِ،فَقَدْ جَعَلْتُمَا لِی عَلَیْکُمَا السَّبِیلَ بِإِظْهَارِکُمَا الطَّاعَةَ،وَ إِسْرَارِکُمَا الْمَعْصِیَةَ) .

آن گاه امام علیه السلام سومین استدلال دندان شکن در برابر ادعای کراهت آنها را بیان می فرماید:«به جان خودم سوگند شما از سایر مهاجران سزاوارتر به تقیه و کتمان

ص:162


1- 1) .«عَرَض»در اصل به معنای چیزی است که ثبات و پایداری ندارد و عارضی و کم دوام است،از این رو به متاع دنیای مادی عرض گفته اند چون معمولاً ناپایدار است و در جمله بالا به همین معناست و در کتب فقهی«عَرَض»به کالایی گفته می شود که در مقابل درهم و دینار است.در بعضی از کتب لغت مانند لسان العرب نیز«عَرْض»بر وزن«فرض»به همین معنا اطلاق شده است

عقیده نبوده اید (هیچ کس در آن روز مجبور به چنین چیزی نبود مخصوصاً شما که از قدرتمندان صحابه بودید) بنابراین هرگاه از آغاز،کناره گیری از بیعت کرده بودید کار شما آسان تر بود تا اینکه نخست بیعت کنید و بعد (به بهانه ای) سر باز زنید»؛ (وَ لَعَمْرِی مَا کُنْتُمَا بِأَحَقِّ الْمُهَاجِرِینَ بِالتَّقِیَّةِ وَالْکِتْمَانِ،وَ إِنَّ دَفْعَکُمَا هَذَا الْأَمْرَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَدْخُلَا فِیهِ،کَانَ أَوْسَعَ عَلَیْکُمَا مِنْ خُرُوجِکُمَا مِنْهُ،بَعْدَ إِقْرَارِکُمَا بِهِ) .

اشاره به اینکه اگر ادعا می کنید بیعت شما از روی تقیه و ترس از مخالفت بوده این اشتباه بزرگی است؛زیرا امروز که قدرت در دست من است شما از پیمان شکنی و نقض بیعت ترسی ندارید چگونه ادعا می کنید بیعت شما از روی ترس بوده،در حالی که ترک بیعت بسیار آسان تر از نقض بیعت است آن هم با تفاوت ظروف که در آن روز قدرتی در دست من نبود و امروز قدرت در دست من است.

به این ترتیب امام علیه السلام تمام راه های عذر در پیمان شکنی را به روی آنها بسته و ثابت نموده است که این کار جز از روی هوا و هوس و عشق به مقام و مال و ثروت دنیا نبوده است.

از کسانی تعجب می کنیم که عدالت صحابه را تا آنجا پیش برده اند که تمام کارهای امثال طلحه و زبیر را صحیح و مطابق حق و عدالت می شمرند در حالی که امام از افضل صحابه بود و آنها را با این دلایل منطقی و عقلانی محکوم می کند.با این حال چگونه می توان عدالت آنها را مطرح کرد و تمام جنایاتشان را زیر عنوان اجتهاد پوشانید.راستی عجیب و تأسف بار است.

مرحوم علّامه شوشتری از کتاب«خلفای ابن قتیبه»مطلب جالبی در این زمینه نقل کرده است،می گوید:علی علیه السلام در روز جنگ جمل در میان دو صف ایستاده بود.طلحه را مخاطب ساخت و فرمود:مگر با من از روی میل و رغبت بیعت نکردی (چرا بیعت را شکستی؟) طلحه گفت:من در حالی بیعت کردم که شمشیر

ص:163

بر گردن من بود.امام فرمود:(دروغ می گویی) آیا تو نمی دانی که من احدی را به بیعت اکراه نکردم.اگر بنا بود کسی را اکراه کنم«سعد بن ابی وقاص»و«عبد اللّه بن عمر»و«محمد بن مسلمه»را (که از تو ضعیف تر بودند) به بیعت مجبور می کردم؛آنها با من بیعت نکردند و بی طرف ماندند من هم دست از آنها برداشتم.

در همان کتاب آمده است که عمار،عبداللّه بن عمر و سعد و محمد بن مسلمه را به بیعت با امام دعوت کرد.آنها ابا کردند او این خبر را به امام رسانید.حضرت فرمود:این گروه را رها کن.اما«عبد اللّه بن عمر»مرد ضعیفی است و اهل تصمیم نیست و«سعد بن ابی وقاص»انسان حسودی است و گناه من در مورد«محمد بن مسلمه»این است که در روز خیبر برادرش را کشتم. (1)

امام علیه السلام در بخش آخر این نامه اشاره به مطلب مهمی می کند که دستاویز اصلی طلحه و زبیر در خروج بر ضد امام و روشن کردن آتش جنگ جمل بود و آن اینکه آنها قتل عثمان را که خود از عوامل اصلی آن بودند به امام که دامانش از آن پاک بود نسبت داده و آن را دلیل بر بیعت شکنی خود قرار دادند،می فرماید:«شما چنین پنداشته اید (و به دروغ تبلیغ کرده اید) که من قاتل عثمانم.بیایید میان من و شما کسانی حکم کنند که هم اکنون در مدینه اند؛نه به طرفداری من برخاسته اند نه به طرفداری شما سپس هرکس به اندازه جرمی که در این حادثه داشته محکوم و ملزم شود»؛ (وَ قَدْ زَعَمْتُمَا أَنِّی قَتَلْتُ عُثْمَانَ،فَبَیْنِی وَ بَیْنَکُمَا مَنْ تَخَلَّفَ عَنِّی وَ عَنْکُمَا مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ،ثُمَّ یُلْزَمُ کُلُّ امْرِئٍ بِقَدْرِ مَا احْتَمَلَ) .

ماجرای قتل عثمان بهانه ای بود برای کسانی که بر ضد امام قیام کردند؛طلحه و زبیر از یک سو و معاویه از سوی دیگر.گرچه حوادث زمان عثمان می رفت که تاریخ اسلام را از نظر بپوشانند ولی در عین حال گویاست و نشان می دهد قاتلان عثمان و معاونان آنها چه کسانی بودند.به یقین طلحه از کسانی بود که آشکارا به

ص:164


1- 1) .شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری،ج 9،ص 352

این مسأله دامن می زد و زبیر پنهانی و مخفیانه.و امام علیه السلام فرزندان خود حسن و حسین را فرستاد تا بر در خانه عثمان بایستند و جلوی هجوم مردم را بگیرند شاید با دیدن فرزندان رسول خدا دست بر دارند و حمله نکنند.

امام بارها عثمان را نصیحت کرد و راه صحیح را که عذرخواهی از مردم و کنار زدن اقوام و بستگانش از مناصب مهم حکومت و از غارت بیت المال بود به وی نشان داد ولی متأسفانه او چنان غرق در خطا شده بود که راه بازگشتی برای خود نمی دید،چون ضعیف بود و قدرت تصمیم گیری در این زمینه نداشت.به همین دلیل،امام افراد بی طرف در مدینه را برای حکمیت پیشنهاد می کند که آنها گواهی دهند سپس حکم کنند چه کسی دستش به خون عثمان آلوده شده بود.

آن گاه امام آن دو را مخاطب ساخته می فرماید:«ای دو پیرمرد کهنسال! (که خود را از پیشگامان و شیوخ اسلام می دانید و آفتاب عمرتان بر لب بام است) از عقیده خود برگردید (و تجدید بیعت کنید یا لا اقل دست از آتش افروزی جنگ بردارید و به کناری روید) زیرا الان مهم ترین چیزی که دامان شما را می گیرد سرافکندگی و ننگ و عار است (آن هم به عقیده شما) ولی ادامه این راه هم سبب ننگ (شکست در جنگ) است و هم آتش دوزخ والسلام»؛ (فَارْجِعَا أَیُّهَا الشَّیْخَانِ عَنْ رَأْیِکُمَا،فَإِنَّ الآْنَ أَعْظَمَ أَمْرِکُمَا الْعَارُ،مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَجَمَّعَ الْعَارُ وَ النَّارُ، وَ السَّلَامُ) .

ابن قتیبه در کتاب الامامة والسیاسة می گوید هنگامی که اهل مصر بر عثمان شوریدند و خانه او را محاصره کردند،طلحه از کسانی بود که هر دو گروه را بر ضد عثمان می شورانید.حتی می گفت:عثمان به محاصره شما اعتقادی ندارد چون آب و غذا به او می رسد؛نگذارید آب و غذا برای او ببرند. (1)

ابن ابی الحدید نیز درباره زبیر می نویسد:او به مردم می گفت:عثمان را بکشید

ص:165


1- 1) .الامامة والسیاسة،ج 1،ص 38

چون دین و آیین شما را دگرگون کرده و هنگامی که به او گفتند:چه می گویی در حالی که پسرت بر در خانه عثمان ایستاده،از او دفاع می کند.او گفت:

من ناراحت نمی شوم اگر عثمان را بکشند هرچند قبل از او پسرم هم کشته شود. (1)

امام علیه السلام بارها در خطبه ها یا نامه های نهج البلاغه اشاره به بهانه جویی رسوای طلحه و زبیر در مسأله قتل عثمان می کند و آنها را از شرکای قتل می شمارد؛ چیزی که در تواریخ نیز صریحا آمده است.

قابل توجّه اینکه ابن قتیبه در الامامة والسیاسة نیز چنین آورده:هنگامی که عایشه در بصره خطبه می خواند و آنها را به خون خواهی عثمان تشویق می کرد، مردی از بزرگان بصره برخاست و نامه ای نشان داد که طلحه جهت تشویق به قتل عثمان برای او نوشته بود.آن مرد در آن مجلس خطاب به طلحه کرد و گفت:این نامه را قبول داری؟ طلحه گفت:آری.آن مرد گفت:پس چرا دیروز ما را به قتل عثمان تشویق می کردی و امروز به خون خواهی او دعوت می کنی؟ طلحه در پاسخ او (به عذر واهی و مضحکی توسل جست و) گفت:عده ای به ما ایراد کردند که چرا به یاری عمثان نشتافتید ما هم جبران آن را در این دیدیم که به خون خواهی او قیام کنیم. (2)

این جمله نیز از عایشه معروف است که با صراحت دستور قتل عثمان را به مردم داد و گفت: «اقْتُلُوا نَعْثَلاً قَتَلَ اللّهُ نَعْثَلا؛ نعثل را بکشید خدا نعثل را بکشد». (3)

منظور او از«نعثل»عثمان بود که شباهتی به نعثل یهودی داشت که ریش بلندی داشت.

ص:166


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 9،ص 36
2- 2) .الامامة والسیاسة،ج 1،ص 88
3- 3) .بحارالانوار،ج 31،ص 484

نکته: ادامه نامه امام علیه السلام درباره عایشه است

ادامه نامه امام علیه السلام درباره عایشه است

در کتاب تمام نهج البلاغه که این نامه را بدون گزینش و به طور کامل آورده، بخشی در ذیل آن دیده می شود که مربوط به عایشه است،زیرا مخاطب نامه تنها طلحه و زبیر نبوده اند،بلکه عایشه نیز جزء مخاطبین بوده است.امام او را سرزنش می کند که تو چرا بر خلاف حکم اسلام بیرون آمدی و عملا فرماندهی لشکر را به عهده گرفته ای و میان مسلمانان فساد کرده ای و گمان می کنی برای اصلاح آمده ای.تو مطالبه خون عثمان می کنی در حالی که می دانیم تو بودی که می گفتی:«نعثل»؛(یعنی عثمان) را بکشید که او کافر شده است ولی با نهایت تعجب الان برگشته ای و مطالبه خون او می کنی! به جان خودم سوگند کسی که تو را تحریک کرده و به این کار واداشته گناهش از گناه قاتلان عثمان بیشتر است! توبه کن و به خانه ات باز گرد! (1)

***

ص:167


1- 1) .تمام نهج البلاغه،ص 784

ص:168

55- به معاویه

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی مُعاوِیَةَ

نامه های امام علیه السلام

به معاویه است. (1)

نامه در یک نگاه

مرحوم سیّد رضی این نامه را طبق معمول به صورت گزینشی از نامه مفصل تری آورده است.از منابع دیگر استفاده می شود که هدف اصلی این نامه تبادل اسرای کوفه و شام بوده است و مطالبی که در آن آمده برای این بوده که معاویه بر سر عقل آید و از کیفرهای الهی بترسد و این پیشنهاد را عملی سازد.

ص:169


1- 1) .سند نامه: به گفته صاحب مصادر نهج البلاغه،این نامه در کتاب طراز تألیف امیریحیی علوی با مختصر تفاوتی آمده و قراین نشان می دهد که از نهج البلاغه نگرفته است.همچنین آمدی در غررالحکم بخشی از آن را با اضافاتی آورده که نشان می دهد او هم از مدرک دیگری گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 424). صاحب کتاب تمام نهج البلاغه آن را با اضافه ای در آغاز و اواسط و اضافه ای در پایان،نقل کرده است و تصریح می کند که آن را از کتاب الفتوح ابن اعثم کوفی (ج 4،ص 225) اخذ کرده که پیش از سیّد رضی می زیسته است (تمام نهج البلاغه،ص 839)

لذا امام علیه السلام در بخش اوّل این نامه به جایگاه انسان در نظام خلقت اشاره کرده و می فرماید:«ما برای دنیا آفریده نشدیم،بلکه این دنیا جایگاه امتحان همه ماست؛باید به هوش باشیم».

در بخش دیگری از این نامه به نسبت ناروایی که معاویه در مسأله قتل عثمان به امام می داد اشاره شده و آن را نشانه دنیا طلبی معاویه و شکست در آزمون الهی می داند.

امام علیه السلام در بخش سوم پس از سفارش به تقوای الهی و خودداری از اطاعت شیطان به معاویه هشدار می دهد که از کیفر الهی بترسد.

در بخش چهارم که مرحوم سیّد رضی آن را نیاورده است اشاره به مبادله اسرای کوفه و شام فرموده است.

***

ص:170

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ قَدْ جَعَلَ الدُّنْیَا لِمَا بَعْدَهَا،وَابْتَلَی فِیهَا أَهْلَهَا، لِیَعْلَمَ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً،وَلَسْنَا لِلدُّنْیَا خُلِقْنَا،وَلَا بِالسَّعْیِ فِیهَا أُمِرْنَا،وَإِنَّمَا وُضِعْنَا فِیهَا لِنُبْتَلَی بِهَا،وَقَدِ ابْتَلَانِی اللّهُ بِکَ وَابْتَلَاکَ بِی:فَجَعَلَ أَحَدَنَا حُجَّةً عَلَی الْآخَرِ،فَعَدَوْتَ عَلَی الدُّنْیَا بِتَأْوِیلِ الْقُرْآنِ،فَطَلَبْتَنِی بِمَا لَمْ تَجْنِ یَدِی وَلَا لِسَانِی،وَعَصَیْتَهُ أَنْتَ وَأَهْلُ الشَّامِ بِی،وَأَلَّبَ عَالِمُکُمْ جَاهِلَکُمْ،وَقَائِمُکُمْ قَاعِدَکُمْ؛فَاتَّقِ اللّهَ فِی نَفْسِکَ،وَنَازِعِ الشَّیْطَانَ قِیَادَکَ،وَاصْرِفْ إِلَی الآْخِرَةِ وَجْهَکَ،فَهِیَ طَرِیقُنَا وَطَرِیقُکَ.وَاحْذَرْ أَنْ یُصِیبَکَ اللّهُ مِنْهُ بِعَاجِلِ قَارِعَةٍ تَمَسُّ الْأَصْلَ،وَتَقْطَعُ الدَّابِرَ،فَإِنِّی أُولِی لَکَ بِاللّهِ أَلِیَّةً غَیْرَ فَاجِرَةٍ،لَئِنْ جَمَعَتْنِی وَإِیَّاکَ جَوَامِعُ الْأَقْدَارِ لَاأَزَالُ بِبَاحَتِکَ حَتّی یَحْکُمَ اللّهُ بَیْنَنا وَهُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) خداوند سبحان دنیا را برای جهان بعد از آن (سرای آخرت) قرار داده و اهل آن را در آن مورد آزمایش قرار می دهد تا معلوم شود چه کسی بهتر عمل می کند.ما برای دنیا آفریده نشده ایم و نه به سعی و کوشش برای آن مأموریم،بلکه فقط برای این در دنیا آمده ایم که به وسیله آن آزمایش شویم.خداوند مرا به وسیله تو و تو را به وسیله من در معرض امتحان در آورده و یکی از ما را حجت بر دیگری قرار داده است (من حجت الهی در برابر تو هستم) ولی تو با تفسیر قرآن بر خلاف حق،به دنیا روی آوردی و از من چیزی مطالبه می کنی که هرگز دست و زبانم به آن آلوده نشده است (اشاره به قتل

ص:171

عثمان است) و تو و اهل شام آن را دستاویز کرده (و به من نسبت داده اید) تا آنجا که عالمان شما جاهلان تان را به آن تشویق کردند و آنها که دارای منصبی بودند از کار افتادگان شما را.

در درون وجود خود از خدا بترس و تقوای الهی پیشه کن و با شیطان که می کوشد زمام تو را در دست گیرد بستیز (و زمام خود را از چنگ او بیرون آور) توجّه خود را به سوی آخرت معطوف بنما که راه (اصلی) ما و تو همان است و از این بترس که خداوند تو را به زودی به بلایی کوبنده که ریشه ات را بزند و دنباله ات را قطع کند گرفتار سازد! من برای تو به خدا سوگند یاد می کنم؛ سوگندی که تخلّف ندارد که اگر مقدرات فراگیر (الهی)،من و تو را به سوی پیکار با یکدیگر کشاند،آن قدر در برابر تو ایستادگی خواهم کرد تا خداوند میان ما حکم فرماید و او بهترین حاکمان است (و آینده شومی در انتظار توست)».

شرح و تفسیر: فراموش مکن برای چه به دنیا آمده ای

فراموش مکن برای چه به دنیا آمده ای

امام علیه السلام در قسمت اوّل این نامه به هدف آفرینش دنیا و آفرینش انسان ها در آن اشاره می کند و می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) خداوند سبحان دنیا را برای جهان بعد از آن (سرای آخرت) قرار داده و اهل آن را در آن مورد آزمایش قرار می دهد تا معلوم شود چه کسی بهتر عمل می کند»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ قَدْ جَعَلَ الدُّنْیَا لِمَا بَعْدَهَا،وَ ابْتَلَی فِیهَا أَهْلَهَا،لِیَعْلَمَ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً) .

این تعبیر اشاره به حقیقتی است که بارها در نهج البلاغه ذکر شده است که دنیا هدف نهایی نیست،بلکه مقدمه ای برای آمادگی جهت سرای دیگر است، بنابراین به دنیا به عنوان وسیله باید نگریست نه هدف و مقصد نهایی و به یقین این تفاوت نگرش در تمام اعمال انسان تأثیر می گذارد.

ص:172

جمله «لِیَعْلَمَ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» بر گرفته از آیه 7 سوره کهف است: ««إِنّا جَعَلْنا ما عَلَی الْأَرْضِ زِینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» ؛ما آنچه را روی زمین است زینت آن قرار دادیم تا آنها را بیازماییم که کدام یک دارای بهترین عمل هستند»؛ (البته قریب به همین معنا در آیه 7 سوره هود و آیه 2 سوره ملک آمده است).

ناگفته پیداست که آزمایش های الهی برای کشف مجهولی نیست،زیرا همه چیز مربوط به حال و گذشته و آینده و ظاهر و باطن اشیا و اشخاص در برابر علم بی پایان پروردگار آشکار است،بلکه منظور ظاهر شدن باطن افراد و انجام اعمالی است که معیار ثواب و عقاب است و به تعبیر دیگر صفات درونی،پیش از ظهور و بروز در عمل نمی تواند معیار ثواب و عقاب باشد؛خداوند افراد را امتحان می کند تا آن صفات به مرحله بروز برسد،همان گونه که خود امام در عبارت دیگری از نهج البلاغه در تفسیر آیه «وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ» 1 فرموده است: «وَ مَعْنَی ذَلِکَ أَنَّهُ یَخْتَبِرُهُمْ بِالْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلَادِ لِیَتَبَیَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ وَ الرَّاضِیَ بِقِسْمِهِ وَ إِنْ کَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ لَکِنْ لِتَظْهَرَ الْأَفْعَالُ الَّتِی بِهَا یُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ؛ مفهوم این آیه شریفه آن است که خداوند مردم را به وسیله اموال و فرزندانشان آزمایش می کند تا آشکار شود چه کسی از روزی اش خشمگین و چه کسی به قسمت الهی راضی است؛هرچند خداوند سبحان از مردم به خودشان آگاه تر است؛اما این برای آن است که افعالی که به وسیله آن استحقاق ثواب و عقاب را پیدا می کنند ظاهر و آشکار شود». (1)

آن گاه در ادامه این نامه می افزاید:«ما برای دنیا آفریده نشده ایم و نه به سعی و کوشش برای آن مأموریم،بلکه فقط برای این در دنیا آمده ایم که به وسیله آن آزمایش شویم»؛ (وَ لَسْنَا لِلدُّنْیَا خُلِقْنَا،وَ لَا بِالسَّعْیِ فِیهَا أُمِرْنَا،وَ إِنَّمَا وُضِعْنَا فِیهَا

ص:173


1- 2) .نهج البلاغه،کلمات قصار،93

لِنُبْتَلَی بِهَا) .

امام علیه السلام در موارد مختلف به این حقیقت اشاره فرموده است که دنیا هرگز نباید هدف نهایی افراد با ایمان باشد،بلکه وسیله و ابزاری است برای رسیدن به آخرت،دانشگاهی است که در آن درس می آموزیم و تجارت خانه ای است که در آن برای سرای دیگر تجارت می کنیم.میدان تمرینی است که در آن خود را برای مسابقه در میدان محشر آماده می سازیم،پلی است که باید از آن عبور کنیم و آنجا را برای اقامتگاه خود انتخاب نکنیم.

در اینجا نیز امام همین حقیقت را بار دیگر به معاویه و به تمام کسانی که این نامه به دست آنها می رسد و به ما که مخاطبان غیر مستقیم آن هستیم گوشزد فرموده است.

بسیاری از افراد،این حقیقت را در سخن می گویند؛اما عملاً چنان رفتار می کنند که گویی جز این دنیا چیزی در کار نیست.

آن گاه امام علیه السلام می افزاید:«خداوند مرا به وسیله تو و تو را به وسیله من در معرض امتحان در آورده و یکی از ما را حجت بر دیگری قرار داده است (من حجت الهی در برابر تو هستم)»؛ (وَ قَدِ ابْتَلَانِی اللّهُ بِکَ وَ ابْتَلَاکَ بِی،فَجَعَلَ أَحَدَنَا حُجَّةً عَلَی الْآخَرِ) .

بدیهی است خداوند در این دار امتحان،افراد را به وسیله یکدیگر آزمایش می کند؛امام علیه السلام را به وسیله معاویه تا صبر و تحمل و ایستادگی بر اصول اسلام آزمایش کند مبادا به درخواست معاویه؛یعنی حکومت شام برای جلب رضایت او تن در دهد و معاویه نیز به وسیله امام آزموده می شود که آیا حاضر است چشم از حکومت غاصبانه ای بپوشد و دست از تهمت و دروغ قتل عثمان به وسیله امام بردارد و دست بیعت در دست آن حضرت بگذارد و تسلیم شود؟

ابن ابی الحدید سنّی معتزلی امتحان شدن امام به وسیله معاویه و بالعکس را به

ص:174

امتحان آدم به وسیله ابلیس و امتحان ابلیس به وسیله آدم تشبیه می کند.

جمله «فَجَعَلَ أَحَدَنَا حُجَّةً عَلَی الْآخَرِ» اشاره به حجت بودن امام در برابر معاویه است نه اینکه هر کدام حجت بر دیگری باشند،زیرا اگر منظور این بود باید می فرمود:«فَجَعَلَ کُلَّ واحدٍ مِنّا حُجَّةً عَلَی الْآخَرِ»و لذا علّامه مجلسی نیز در بحارالانوار می گوید:منظور از «فَجَعَلَ أَحَدَنَا» خود امام است، (1)بنابراین بعضی از شارحان و مترجمان که این جمله را چنین معنا کرده اند که«هر کدام از ما حجت بر دیگری هستیم»معنای صحیحی به نظر نمی رسد.

آن گاه امام به نکته مهمی اشاره کرده و دنیاپرستی معاویه را با دلیل روشنی آشکار ساخته می فرماید:«ولی تو با تفسیر قرآن بر خلاف حق،به دنیا روی آوردی و از من چیزی مطالبه می کنی که هرگز دست و زبانم به آن آلوده نشده است (اشاره به قتل عثمان است) و تو و اهل شام آن را دستاویز کرده (و به من نسبت داده اید) تا آنجا که عالمان شما جاهلانتان را به آن تشویق کردند و آنها که دارای منصبی بودند از کار افتادگان شما را»؛ (فَعَدَوْتَ (2)عَلَی الدُّنْیَا بِتَأْوِیلِ الْقُرْآنِ فَطَلَبْتَنِی بِمَا لَمْ تَجْنِ (3)یَدِی وَ لَا لِسَانِی،وَ عَصَیْتَهُ (4)أَنْتَ وَ أَهْلُ الشَّامِ بِی،وَ أَلَّبَ (5)عَالِمُکُمْ جَاهِلَکُمْ،وَ قَائِمُکُمْ قَاعِدَکُمْ) .

امام علیه السلام در این قسمت به بهانه اصلی معاویه در ترک بیعت و باقی ماندن بر

ص:175


1- 1) .بحارالانوار،ج 33،ص 117
2- 2) .«عَدَوْتَ»از ریشه«عَدْوَ»بر وزن«عقل»در اصل به معنای گذشتن و جدا شدن است.سپس به معنای دویدن،سرعت گرفتن و تاختن بر چیزی است و در اینجا به معنای تاختن بر دنیاست
3- 3) .«لَمْ تَجْنِ»از ریشه«جنایت»گرفته شده و در اینجا به این معناست که دست و زبان من مرتکب چنین کاری نشده است
4- 4) .«عَصَیْتَهُ»در بسیاری از نسخ«عَصَبْتَه»(با باء آمده است) که در این جا به معنای دست آویز قرار دادن است در این صورت معنای جمله روشن خواهد بود؛ولی اگر«عَصَیْتَه»(با یاء) باشد مفهومش این است که تو و اهل شام مرتکب گناه شده اید و قتل عثمان را به دروغ به من نسبت داده اید
5- 5) .«ألَبَّ»از ریشه«لَبابة»بر وزن«غرامة»به معنای صاحب عقل شدن است،از این رو عاقل را«لبیب»می گویند؛ولی در اینجا به معنای وادار کردن و تشویق نمودن آمده است

حکومت شام اشاره کرده است و آن قیام برای مطالبه خون عثمان بود که برای رسیدن به مقصود خود دست به تأویل آیات قرآن زدند و گفتند:قرآن می فرماید:

«وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» 1 و در جای دیگر می فرماید: «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ» 2 از یک سو خطاب آیه اوّل را عام می گرفتند و از سوی دیگر خطاب آیه دوم را که خاص بود به خودشان تأویل می کردند و خود را ولی خون عثمان می شمردند در حالی که هیچ ارتباطی با آنها نداشت.

بر فرض آنها حق مطالبه خون عثمان را داشتند باید به سراغ قاتلان بروند.این امر چه ربطی به امام علیه السلام داشت که نه تنها هرگز دستش به خون عثمان آلوده نبود بلکه برای جلوگیری از قتل وی اقدامات شایسته ای کرد،بنابراین هم صغرا و هم کبرای استدلال آنها شیطنت آمیز بود.

اما صغرا به جهت اینکه نظرشان بر خلاف تمام شاهدان عینی قتل عثمان بود اذعان داشتند که امام کوچک ترین دخالتی در آن نداشت و اما کبرا از طریق تأویل شیطنت آمیزی بود که قرآن در بعضی از آیاتش به آن اشاره کرده می فرماید: «فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ». 3

در ضمن جمله «وَ أَلَّبَ عَالِمُکُمْ جَاهِلَکُمْ ...»نشان می دهد که معاویه و هم دستان او تبیلغات بسیار گسترده ای درباره این دروغ رسوا،یعنی شرکت علی علیه السلام در قتل عثمان در سراسر منطقه شام به راه انداخته بودند تا از این طریق بتوانند همه را بر ضد امیرمؤمنان بسیج کنند و به عنوان انجام وظیفه ای مذهبی آنها را به میدان نبرد با علی علیه السلام بکشانند.

ص:176

سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن معاویه را به تقوای الهی و پرهیز از پیروی شیطان و فراموش نکردن آخرت توصیه کرده می فرماید:«در درون وجود خود از خدا بترس و تقوای الهی پیشه کن و با شیطان که می کوشد زمام تو را در دست گیرد بستیز (و زمام خود را از چنگ او بیرون آور) توجّه خود را به سوی آخرت معطوف بنما که راه (اصلی) ما و تو همان است»؛ (فَاتَّقِ اللّهَ فِی نَفْسِکَ،وَ نَازِعِ الشَّیْطَانَ قِیَادَکَ (1)،وَ اصْرِفْ إِلَی الآْخِرَةِ وَجْهَکَ،فَهِیَ طَرِیقُنَا وَ طَرِیقُکَ) .

امام علیه السلام در واقع با این عبارت از یک سو معاویه را به تقوای الهی توصیه می کند و از سوی دیگر از سلطه شیطان،برحذر می دارد و از سوی سوم او را متوجه سرنوشت نهایی و پیمودن راه آخرت می سازد.

آن گاه امام علیه السلام در تأکید این معنا،وی را از عذاب الهی در دنیا می ترساند و می فرماید:«و از این بترس که خداوند تو را به زودی به بلایی کوبنده که ریشه ات را بزند و دنباله ات را قطع کند گرفتار سازد!»؛ (وَ احْذَرْ أَنْ یُصِیبَکَ اللّهُ مِنْهُ بِعَاجِلِ قَارِعَةٍ (2)تَمَسُّ (3)الْأَصْلَ،وَ تَقْطَعُ الدَّابِرَ (4)) .

این کلام امام اشاره به این است که پیش از آنکه عذاب الهی در قیامت دامن تو را بگیرد در این دنیا دامن تو را خواهد گرفت؛و مجازاتی سخت که هم ریشه خودت را قطع می کند و هم نسل های آینده ات را بر باد خواهد داد.همان گونه که تاریخ گواهی می دهد که بعد از دوران کوتاهی،حکومت بنی امیّه که غالباً گرفتار مشکلات بود ریشه کن شد و نسل و دودمان آنها بر باد رفت و جهان اسلام از شر

ص:177


1- 1) .«قِیاد»به معنای افسار است و از ریشه«قیادة»به معنای رهبری کردن گرفته شده است
2- 2) .«قارِعَة»به معنای حادثه یا بلای کوبنده است
3- 3) .«تَمَسُّ»از ریشه«مس»به معنای اصابت کردن است و«تَمَسُّ الأصْلَ»در اینجا کنایه از قطع ریشه است؛ولی تعجب از کسانی است که ریشه«مس»را به معنای قطع می دانند در حالی که«مس»از نظر لغت به معنای قطع نیست،بلکه هرگاه مفعول آن«اصل»باشد کنایه از قطع است
4- 4) .«الدّابِرَ»به معنای دنباله است و به نسل های بعد،«دابر»گفته می شود

آنها راحت شد و امروز چیزی به عنوان دودمان بنی امیّه باقی نمانده،جز قبر متروک مفلوکی از معاویه که در گوشه ای از شام باقی مانده و کسی به سراغ آن نمی رود و عبرتی است برای همه انسان ها.

آنچه امام علیه السلام در اینجا فرموده شبیه چیزی است که در قرآن مجید درباره اقوام ستمگر پیشین آمده که می فرماید: ««فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» ؛و (به این ترتیب)،ریشه گروهی که ستم کرده بودند قطع شد و ستایش مخصوص خداوند پروردگار جهانیان است». (1)

و از آنجا که امام برای باز داشتن معاویه از تمام وسیله ها استفاده می کند،در پایان او را به جنگ کوبنده ای تهدید کرده می فرماید:«من برای تو به خدا سوگند یاد می کنم؛سوگندی که تخلّف ندارد که اگر مقدرات فراگیر،(الهی) من و تو را به سوی پیکار با یکدیگر کشاند،آن قدر در برابر تو ایستادگی خواهم کرد تا خداوند میان ما حکم فرماید و او بهترین حاکمان است (و بدان آینده شومی در انتظار توست)»؛ (فَإِنِّی أُولِی (2)لَکَ بِاللّهِ أَلِیَّةً (3)غَیْرَ فَاجِرَةٍ،لَئِنْ جَمَعَتْنِی وَ إِیَّاکَ جَوَامِعُ الْأَقْدَارِ لَا أَزَالُ بِبَاحَتِکَ (4)حَتّی یَحْکُمَ اللّهُ بَیْنَنا وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ) .

معاویه و یارانش قدرت امام را در جنگ ها به خاطر داشتند و جدی بودن تهدیدها و قسم هایش را می دانستند،لذا این تهدید به یقین می توانست عاملی بازدارنده،لا اقل در مرحله ای از زمان باشد.

به هر حال از آنجا که معاویه عنصری پیچیده و دارای حالات و افکار مختلفی

ص:178


1- 1) .انعام،آیه 45
2- 2) .«أُولِی»از ریشه«ایلاء»به معنای قسم خوردن است و در اصل«إئلاء»با دو همزه بوده که همزه دوم تبدیل به یاء شده است.«أولِی»متکلم وحده است یعنی سوگند می خورم
3- 3) .«ألِیَّة»اسم مصدر و به معنای سوگند است
4- 4) .«باحَة»از ریشه«بَوْح»بر وزن«قوم»به معنای ظهور و آشکار شدن است و از آنجا که فضاهای وسیع مانند فضای حیاط خانه و یا میدان های مختلف،محلی است که افراد در آن ظاهر و آشکار می شوند،«باحة»به معنای میدان و فضای باز به کار رفته است

بود،امام علیه السلام برای رام کردن او در این نامه از تمام طرق ممکن استفاده فرموده تا در فکر او تأثیر بگذارد.در تواریخ آمده است که معاویه بعد از این نامه حاضر به مبادله اسیران عراقی و شامی با یکدیگر شد،زیرا امام چنان که قبلا هم اشاره شد در ذیل این نامه به مسأله مبادله اسیران پرداخته است.

تعبیر به «جَوَامِعُ الْأَقْدَارِ» از قبیل اضافه صفت به موصوف است و معنای آن «مقدرات فراگیر و جامع است»زیرا بعضی از مقدرات جنبه شخصی دارد؛ولی بعضی جنبه فراگیر و امام علیه السلام در اینجا به مقدرات فراگیر که دو گروه را در برابر هم قرار می دهد اشاره فرموده است.

جمله «حَتّی یَحْکُمَ اللّهُ بَیْنَنا وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ» برگرفته از آیه 87 سوره اعراف است که در آن گفت وگوی شعیب با قوم سرکش خود آمده است.

***

ص:179

ص:180

56- به شریح بن هانی

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

وَصّی بِها شُرَیْحَ بْنَ هانِئ لَمّا جَعَلَهُ عَلی مُقَدَّمَتِهِ إِلَی الشّامِ

(1)

از نامه های امام علیه السلام

به شریح بن هانی است در آن زمان که وی را به عنوان فرماندهی مقدمه لشکر به سوی شام فرستاد. (2)

نامه در یک نگاه

همان گونه که در طلیعه نامه نمایان است امام این نامه را به دست شریح بن هانی یکی از دوستان مخلصش داد،در آن هنگام که به فرماندهی مقدمه لشکر

ص:181


1- 1) .باید توجّه داشت که«شریح بن هانی»غیر از«شریح بن حارث»است که قاضی در کوفه بوده؛«شریح بن هانی»از مخلصان امیرمؤمنان علی علیه السلام بود و در بسیاری از جنگ های اسلامی شرکت و دارای عمر طولانی حدود 120 سال بود و برای نبرد به سجستان (سیستان) اعزام شد و در آنجا شربت شهادت نوشید؛ولی«شریح بن حارث»از سوی عمر به عنوان قضاوت کوفه منصوب شد و با اینکه چندان صلاحیت این کار را نداشت،امیرمؤمنان علی علیه السلام برای جلوگیری از تنش در کوفه او را عزل نکرد؛ولی دائماً بر آرایی که می داد نظارت داشت
2- 2) .سند نامه: این نامه را پیش از سیّد رضی«نصر بن مزاحم»در کتاب صفین با اندک تفاوتی نقل کرده است (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 436)

به سوی شام اعزام شد.

امام علیه السلام در این نامه او را به تقوای الهی به طور مؤکد سفارش می کند و از غلبه هوا و هوس بر حذر می دارد و نسبت به فریب کاری دنیا و سرکشی های نفس هشدار می دهد و با تعبیرات مختلفی بر آن تأکید می ورزد و شاید این به علت آن است که یکی از شیطنت های معروف معاویه این بود که سران سپاه و اصحاب و یاران علی علیه السلام را با اموال هنگفت و مقام های مختلف می فریفت و به گفته بعضی،در این زمینه شگردهایی داشت که حتی شیطان به گرد او نمی رسید و یا به سبب این بود که اختلافی میان او و فرمانده دیگری به نام«زیاد بن نضر» احساس می شد و امام برای رفع این اختلاف این نصایح را بیان فرمود.

به هرحال از آنچه در تحف العقول و کتاب تمام نهج البلاغه و مأخذ اصلی این نامه یعنی کتاب صفین نصر بن مزاحم آمده است بر می آید معلوم می شود آنچه مرحوم سیّد رضی در اینجا آورده بخش کوچکی از نامه مفصلی است که امام خطاب به دو نفر از فرماندهان خویش به نام زیاد بن نضر و شریح بن هانی نوشته و یا حضوراً توصیه کرده است.

***

ص:182

اتَّقِ اللّهَ فِی کُلِّ صَبَاحٍ وَمَسَاءٍ،وَخَفْ عَلَی نَفْسِکَ الدُّنْیَا الْغَرُورَ،وَلَا تَأْمَنْهَا عَلَی حَالٍ،وَاعْلَمْ أَنَّکَ إِنْ لَمْ تَرْدَعْ نَفْسَکَ عَنْ کَثِیرٍ مِمَّا تُحِبُّ،مَخَافَةَ مَکْرُوهٍ؛ سَمَتْ بِکَ الْأَهْوَاءُ إِلَی کَثِیرٍ مِنَ الضَّرَرِ فَکُنْ لِنَفْسِکَ مَانِعاً رَادِعاً،وَلِنَزْوَتِکَ عِنْدَ الْحَفِیظَةِ وَاقِماً قَامِعاً.

ترجمه

در هر صبح و شام تقوای الهی را پیشه کن.از دنیای فریبنده بر خویشتن خائف باش و در هیچ حال از آن ایمن مشو.بدان که اگر خویشتن را از بسیاری از اموری که آن را دوست می داری به علت ترس از ناراحتی های ناشی از آن باز نداری،هوا و هوس ها تو را به سوی زیان های فراوانی خواهد کشاند،بنابراین در مقابل نفس سرکش،مانع و رادع و به هنگام خشم و غضب بر نفس خویش مسلّط و غالب باش و ریشه های هوا و هوس را قطع کن.

شرح و تفسیر: بر نفس خود مسلط باش

بر نفس خود مسلط باش

امام علیه السلام در این عبارات کوتاه و بسیار پرمعنا به«شریح بن هانی»چهار اندرز مهم می دهد:نخست می فرماید:«در هر صبح و شام تقوای الهی را پیشه کن»؛ (اتَّقِ اللّهَ فِی کُلِّ صَبَاحٍ وَ مَسَاءٍ) .

تقوا همان چیزی است که طلیعه همه نصایح و در برگیرنده کلیّه فضایل و بازدارنده از تمام رذایل است.به همین دلیل بسیاری از نامه ها و خطبه ها با یاد

ص:183

کردی از تقوا شروع می شود.

در دومین اندرز می فرماید:«از دنیای فریبنده بر خویشتن خائف باش و در هیچ حال از آن ایمن مشو»؛ (وَ خَفْ عَلَی نَفْسِکَ الدُّنْیَا الْغَرُورَ،وَ لَا تَأْمَنْهَا عَلَی حَالٍ) .

این اندرز نیز در بسیاری از نامه ها و خطبه ها آمده است،زیرا طبق آن حدیث معروف،سرچشمه تمام گناهان حبّ دنیاست: «حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ» (1)و اگر انسان لحظه ای غافل بماند ممکن است زرق و برق دنیا چنان او را بفریبد که بازگشت از آن مشکل باشد.

در سومین نصیحت می فرماید:«بدان که اگر خویشتن را از بسیاری از اموری که آن را دوست می داری به علت ترس از ناراحتی های ناشی از آن باز نداری، هوا و هوس ها تو را به سوی زیان های فراوانی خواهد کشاند»؛ (وَ اعْلَمْ أَنَّکَ إِنْ لَمْ تَرْدَعْ نَفْسَکَ عَنْ کَثِیرٍ مِمَّا تُحِبُّ،مَخَافَةَ مَکْرُوهٍ؛سَمَتْ (2)بِکَ الْأَهْوَاءُ إِلَی کَثِیرٍ مِنَ الضَّرَرِ) .

اشاره به اینکه بسیاری از خواسته های نفس،خواسته های زیان بار است که انسان به هنگام اشتیاق به آن،زیان ها را نمی بیند و لذا امام به او هشدار می دهد که در عاقبت خواسته های نفس همیشه اندیشه کند مبادا گرفتار زیان های فراوان آن شود.

مال و مقام و لذات مادی و امثال آن داخل در این بخش از خواسته هاست و اگر این خواسته ها تحت قیادت عقل قرار نگیرد ضررهایش جبران ناپذیر است.

ص:184


1- 1) .کافی،ج 2،ص 131،ح 11.امام سجاد علیه السلام پیش از ذکر این حدیث می فرماید:این سخنی است که همه پیامبران و علما و دانشمندان گفته اند
2- 2) .«سَمَتْ»از ریشه«سمو»بر وزن«علو»و به معنای«علو»گرفته شده و در جمله بالا به معنای تسلط آمده است

در چهارمین توصیه برای نتیجه گیری می فرماید:«بنابراین در مقابل نفس سرکش،مانع و رادع و به هنگام خشم و غضب بر نفس خویش مسلّط و غالب باش و ریشه های هوا و هوس را قطع کن»؛ (فَکُنْ لِنَفْسِکَ مَانِعاً رَادِعاً،وَ لِنَزْوَتِکَ (1)عِنْدَ الْحَفِیظَةِ (2)وَاقِماً (3)قَامِعاً (4)) .

***

ص:185


1- 1) .«نَزْوَة»از ریشه«نزو»بر وزن«نذر»به معنای پریدن بر چیزی است و به کارهای ناگهانی اطلاق می شود
2- 2) .«الحَفیظَةِ»به معنای غضب است از ریشه«حفظ»به معنای نگهداری و حراست گرفته شده،به این دلیل که انسان را به نگهداری چیزی (خواه به حق یا ناحق) وادار می کند
3- 3) .«واقِم»از ریشه«وَقْم»بر وزن«وقف»به معنای وادار کردن کسی بر کاری و غلبه نمودن است
4- 4) .«قامِع»از ریشه«قمع»بر وزن«جمع»به معنای سرکوب کردن گرفته شده است

ص:186

57- به اهل کوفه است که هنگام حرکت از مدینه به سوی بصره

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی أَهْلِ الْکُوفَةِ عِنْدَ مَسیرِهِ مِنَ الْمَدینَةِ إلَی الْبَصْرَةِ

از نامه های امام علیه السلام

به اهل کوفه است که هنگام حرکت از مدینه به سوی بصره برای آنان فرستاد. (1)

نامه در یک نگاه

از تاریخ طبری به خوبی استفاده می شود هنگامی که امیرمؤمنان علی علیه السلام تصمیم بر پیکار با جمعیت ناکثین و آتش افروزان جنگ جمل گرفت،ابو موسی اشعری با نهایت شیطنت،مشغول کارشکنی در کوفه شد.از جمله اینکه مردم را جمع کرد و چنین گفت:ای مردم! این جریان،فتنه کوری است که اگر انسان در

ص:187


1- 1) .سند نامه: از کسانی که این نامه را پیش از مرحوم سیّد رضی نقل کرده اند،ابومخنف (متوفای 175) است و در تاریخ طبری نیز در حوادث سنه 36 با شرح مبسوطی در مورد شأن ورود این نامه آمده است. از روایت طبری به دست می آید که محتوای این نامه به صورت شفاهی به وسیله امام حسن مجتبی علیه السلام از جانب امیرمؤمنان علیه السلام به اهل کوفه ابلاغ شد (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 437)

آن خواب باشد بهتر از بیدار بودن است و بیدار بودن (در حالی که در بستر دراز کشیده) بهتر از نشستن و نشستن بهتر از ایستادن و ایستادن بهتر از سوار شدن است.شمشیرهای خود را در غلاف کنید و نوک نیزه ها را بشکنید و زهِ کمان را قطع کنید،مظلومان را پناه دهید تا زمانی که کار سامان یابد و فتنه خاموش گردد.

به همین دلیل امام علیه السلام نامه فوق را با امام حسن علیه السلام و عمار یاسر به کوفه فرستاد تا جلوی فتنه ابو موسی را بگیرند و مردم را برای کمک به امام به سوی بصره بسیج کنند. (1)

این تعبیر نشان می دهد که هدف امام در این نامه این است که مردم کوفه را که بر اثر سم پاشی های زشت ابو موسی اشعری احیانا در حال تردید به سر می بردند،وادار به حرکت کند،زیرا محتوای نامه این است که امام می فرماید:از دو حال خارج نیست یا می خواهیم ستمگری را از پای در آوریم یا خود ستم کنیم؛در هر دو صورت وظیفه شما حرکت کردن به سوی ماست که اگر می خواهیم دست ستمگر را کوتاه کنیم ما را یاری نمایید و اگر می خواهیم دست به ستم دراز کنیم ما را از آن باز دارید.

***

ص:188


1- 1) .تاریخ طبری،ج 3،ص 497

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنِّی خَرَجْتُ مِنْ حَیِّی هَذَا:إِمَّا ظَالِماً وَإِمَّا مَظْلُوماً؛وَإِمَّا بَاغِیاً وَإِمَّا مَبْغِیّاً عَلَیْهِ.وَإِنِّی أُذَکِّرُ اللّهَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی هَذَا لَمَّا نَفَرَ إِلَیَّ،فَإِنْ کُنْتُ مُحْسِناً أَعَانَنِی،وَإِنْ کُنْتُ مُسِیئاً اسْتَعْتَبَنِی.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) من از طایفه و قبیله ام (اهل مدینه) خارج شدم (و به سوی بصره آمدم) در صورتی که از دو حال بیرون نیست؛یا ستمکارم یا مظلوم،یا متجاوزم،یا بر من تجاوز رفته است (به همین دلیل) به خاطر خدا به تمام کسانی که نامه ام به آنها می رسد تأکید می کنم (کاری انجام ندهند) جز اینکه به سوی من حرکت کنند تا اگر نیکوکارم یاری ام دهند و اگر گناهکارم مرا مورد عتاب قرار دهند (و از من بخواهند تا از این راه باز گردم).

شرح و تفسیر: به یاری من بشتابید

به یاری من بشتابید

همان گونه که در بالا آمد،امام علیه السلام در واقع با این نامه می خواهد به اهل کوفه در برابر وسوسه های ابو موسی اشعری اتمام حجت کند و تمام راه های عذر را در برابر عدم شرکت در میدان جمل به روی آنها ببندد.نخست می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) من از طایفه و قبیله ام (اهل مدینه) خارج شدم (و به سوی بصره آمدم) در صورتی که از دو حال بیرون نیست؛یا ستمکارم یا مظلوم،یا متجاوزم،یا بر من تجاوز رفته است (به همین دلیل) به خاطر خدا به تمام کسانی

ص:189

که نامه ام به آنها می رسد تأکید می کنم (کاری انجام ندهند) جز اینکه به سوی من حرکت کنند تا اگر نیکوکارم یاری ام دهند و اگر گناهکارم مرا مورد عتاب قرار دهند (و از من بخواهند تا از این راه باز گردم)»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنِّی خَرَجْتُ مِنْ حَیِّی (1)هَذَا:إِمَّا ظَالِماً وَ إِمَّا مَظْلُوماً؛وَ إِمَّا بَاغِیاً وَ إِمَّا مَبْغِیّاً عَلَیْهِ.وَ إِنِّی أُذَکِّرُ اللّهَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی هَذَا لَمَّا (2)نَفَرَ إِلَیَّ،فَإِنْ کُنْتُ مُحْسِناً أَعَانَنِی،وَ إِنْ کُنْتُ مُسِیئاً اسْتَعْتَبَنِی (3)) .

بدیهی است امام علیه السلام افزون بر دارا بودن مقام عصمت خود را در این قضیه کاملاً محق می دانسته است،چرا که قاطبه مسلمین جز گروه بسیار اندکی با او بیعت کرده بودند و طلحه و زبیر هم جزء بیعت کنندگان بودند و سپس بیعت را شکسته و آتش نفاق را روشن ساخته بودند،بنابراین امام به هر دلیل صاحب حق بود و مظلوم،نه ظالم و ستمگر و آنچه در تعبیر بالا آمد فقط برای این است که هرگونه وسوسه شیطانی را از آنها بزداید.درست همانند چیزی که در قرآن مجید از زبان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در برابر مشرکان آمده است که می فرماید: ««وَ إِنّا أَوْ إِیّاکُمْ لَعَلی هُدیً أَوْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» ؛و ما یا شما در (طریق) هدایت یا در گمراهی آشکار هستیم». (4)

به همین دلیل ابن ابی الحدید در شرح این نامه می گوید:امام برای جلب توجّه مردم کوفه (که در حیرت و سرگردانی وسوسه های ابو موسی به سر می بردند) چه تقسیم زیبایی کرده است و نهایت تواضع و حزم نفس را به خرج

ص:190


1- 1) .«حَیّ»به معنای قوم و قبیله و بخش و ناحیه آمده است و در جمله بالا هر دو معنا ممکن است
2- 2) .«لمّا»در اینجا به معنای«إلّا»است.در کتاب مغنی اللبیب یکی از معانی«لمّا»را«الا»شمرده که بعد از آن گاه فعل ماضی به معنای مضارع می آید (مانند محل بحث) و در واقع جمله،تقدیری دارد و تقدیر چنین است:«أنْ یَتْرُکَ کلّ شَیْء إلّانَفَر إلیّ»
3- 3) .«اسْتِعْتاب»از ریشه«عُتْبی»بر وزن«صغری»به معنای سرزنش کردن گرفته شده و«اسْتِعْتاب»بدین مفهوم است که از دیگری می خواهیم ما را آن قدر سرزنش کند که راضی شود و سپس به معنای رضایت طلبیدن به کار رفته است
4- 4) .سبأ،آیه 24

داده و نخست تعبیر به ظالم و بعد تعبیر به مظلوم نموده و آنچه را دشمنش طالب آن بوده در اختیارش گذاشته است. (1)

امام علیه السلام با این سخن اثبات می کند که سکوت و کناره گیری از این جریان در هر حال گناه است،زیرا یا ترک یاری مظلوم است و یا عدم مقابله با ظالم.

این سخن یادآور حدیثی است که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود:

«أُنْصُرْ أخاکَ ظالِماً أوْ مَظْلُوماً قیلَ یا رَسُولَ اللّهِ هذا نَنْصُرهُ مَظْلُوماً فَکَیْفَ نَنْصُرُهُ ظالِماً قالَ:تَمْنَعَهُ مِنَ الظُّلْمِ؛ برادر دینی ات را یاری کن خواه ظالم باشد یا مظلوم.

اصحاب عرضه داشتند:اگر مظلوم باشد باید یاری اش کنیم ولی اگر ظالم باشد چگونه؟ فرمود:او را از ظلم و ستم باز می دارید (این است یاری او)». (2)

***

ص:191


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 17،ص 140
2- 2) .مسند احمد،ج 3،ص 201

ص:192

58- به اهالی (تمام) شهرهاست که آنچه را میان آن حضرت و اهل صفین واقع شده در آن،بیان کرده

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

کَتَبَهُ إلی أَهْلِ الْأمْصارِ یَقُصُّ فیهِ ما جَری بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَهْلِ صِفینَ

از نامه های امام علیه السلام

به اهالی (تمام) شهرهاست که آنچه را میان آن حضرت و اهل صفین واقع شده در آن،بیان کرده است. (1)

نامه در یک نگاه

امام علیه السلام در این نامه به چند نکته اشاره می فرماید که در واقع عصاره تمام مسائل مربوط به حادثه صفین است:

نخست اینکه آغاز کار با اهل شام این بود که در ظاهر،همه در اصول اسلام متحد بودیم و تنها اختلاف در مسأله خون عثمان بود که ما به هیچ وجه در آن

ص:193


1- 1) .سند نامه: در مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 440،مدرک دیگری جز نهج البلاغه برای این نامه نیافته و قول داده است که اگر پیدا کند در آخر کتاب بنویسد.در آنجا نیز چیزی در این باره دیده نمی شود جز اینکه وعده می دهد اگر موارد بسیار کمی را که موفق به یافتن مصادر دیگری در مورد آن نشده در آینده بیابد بر کتاب خود بیفزاید

دخالت نداشتیم و به آنها پیشنهاد کردیم بیایید آتش جنگ را خاموش کنید و حق را به حق دار برسانید؛ولی آنها جز برای جنگ آماده نبودند.

در قسمت دیگر این نامه می افزاید:هنگامی که آثار شکست در جنگ در آنها ظاهر شد تسلیم خواسته ما شدند.ما هم آنان را پذیرفتیم تا حجت حق بر آنها آشکار شود.

حضرت در بخش آخر می فرماید:اما در این هنگام گروهی عملاً قبول کردند و گروهی (همچون خوارج) به لجاجت خود ادامه دادند.

***

ص:194

وَکَانَ بَدْءُ أَمْرِنَا أَنَّا الْتَقَیْنَا وَالْقَوْمُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ،وَالظَّاهِرُ أَنَّ رَبَّنَا وَاحِدٌ، وَنَبِیَّنَا وَاحِدٌ،وَدَعْوَتَنَا فِی الْإِسْلَامِ وَاحِدَةٌ،وَلَا نَسْتَزِیدُهُمْ فِی الْإِیمَانِ بِاللّهِ وَالتَّصْدِیقِ بِرَسُولِهِ وَلَا یَسْتَزِیدُونَنَا:الْأَمْرُ وَاحِدٌ إِلَّا مَا اخْتَلَفْنَا فِیهِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ،وَنَحْنُ مِنْهُ بَرَاءٌ فَقُلْنَا تَعَالَوْا نُدَاوِمَا لَایُدْرَکُ الْیَوْمَ بِإِطْفَاءِ النَّائِرَةِ، وَتَسْکِینِ الْعَامَّةِ،حَتَّی یَشْتَدَّ الْأَمْرُ وَیَسْتَجْمِعَ،فَنَقْوَی عَلَی وَضْعِ الْحَقِّ مَوَاضِعَهُ،فَقَالُوا:بَلْ نُدَاوِیهِ بِالْمُکَابَرَةِ فَأَبَوْا حَتَّی جَنَحَتِ الْحَرْبُ وَرَکَدَتْ، وَوَقَدَتْ نِیرَانُهَا وَحَمِشَتْ.فَلَمَّا ضَرَّسَتْنَا وَإِیَّاهُمْ،وَوَضَعَتْ مَخَالِبَهَا فِینَا وَفِیهِمْ،أَجَابُوا عِنْدَ ذَلِکَ إِلَی الَّذِی دَعَوْنَاهُمْ إِلَیْهِ،فَأَجَبْنَاهُمْ إِلَی مَا دَعَوْا، وَسَارَعْنَاهُمْ إِلَی مَا طَلَبُوا،حَتَّی اسْتَبَانَتْ عَلَیْهِمُ الْحُجَّةُ،وَانْقَطَعَتْ مِنْهُمُ الْمَعْذِرَةُ فَمَنْ تَمَّ عَلَی ذَلِکَ مِنْهُمْ فَهُوَ الَّذِی أَنْقَذَهُ اللّهُ مِنَ الْهَلَکَةِ،وَمَنْ لَجَّ وَتَمَادَی فَهُو الرَّاکِسُ الَّذِی رَانَ اللّهُ عَلَی قَلْبِهِ،وَصَارَتْ دَائِرَةُ السَّوْءِ عَلَی رَأْسِهِ.

ترجمه

آغاز کار این بود که ما با اهل شام روبه رو شدیم و ظاهر (آنها) چنین بود که پروردگار ما یکی،پیامبر ما یکی و دعوت ما به اسلام،یکی است.ما چیزی بیش از این (ظاهر حال) در ایمان به خدا و تصدیق به پیامبر از آنها نمی خواستیم و آنها هم چیزی بیشتر،از ما تقاضا نداشتند و در همه چیز (ظاهرا) یکسان بودیم تنها اختلاف ما درباره خون عثمان بود در حالی که از آن بریء بودیم (و دست ما هرگز به آن آلوده نشده بود) ما به آنها گفتیم:بیایید امروز به فرو نشاندن آتش فتنه

ص:195

و جنگ و آرام ساختن مردم مشکل را درمان کنیم به چیزی که ممکن است بعد از این به دست نیاید،تا امر خلافت محکم و جمعیت مسلمانان متحد گردند و قدرت پیدا کنیم حق را در جای خود قرار دهیم (و مجرم را به کیفر رسانیم).

آنها گفتند:ما می خواهیم این درد را با دشمنی و جنگ درمان کنیم،آری آنها (از پیشنهاد من درباره اقدام مسالمت آمیز) سر باز زدند تا جنگ بال های خود را گشود و استقرار یافت،شعله هایش بالا گرفت و شدید شد.هنگامی که جنگ، دندانش را در بدن ما و آنها فرو برد و چنگال هایش را در وجود ما و آنها وارد کرد،به آنچه ما آنها را به سوی آن دعوت کرده بودیم پاسخ مثبت دادند (که جنگ را رها کنیم و به گفت وگو بنشینیم) ما نیز درخواست آنها را پذیرفتیم و به سوی آنچه از ما طلب کردند شتافتیم (این وضع ادامه داشت) تا اینکه حجت بر آنها روشن شد و عذرشان (برای جنگ که همان مطالبه خون عثمان بود) قطع گردید (و پایان یافت).

کسانی که پایبند به این حقایق بودند خداوند آنها را از هلاکت نجات داد و کسانی که لجاجت و پافشاری کردند پیمان شکنانی بودند که خدا پرده بر قلبشان افکنده بود و حوادث ناگوار بر سر آنها سایه انداخت.

شرح و تفسیر: ماجرای صفین در چند جمله

ماجرای صفین در چند جمله

همان گونه که از عنوان نامه پیداست هدف امام علیه السلام این بوده که مسأله جنگ صفین و اهداف آتش افروزان و نتایج آن را در بیانی فشرده و کوتاه ذکر کند.

از این رو در آغاز می فرماید:«آغاز کار این بود که ما با اهل شام روبه رو شدیم و ظاهر (آنها) چنین بود که پروردگار ما یکی،پیامبر ما یکی و دعوت ما به اسلام، یکی است»؛ (وَ کَانَ بَدْءُ أَمْرِنَا أَنَّا الْتَقَیْنَا وَ الْقَوْمُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ،وَ الظَّاهِرُ أَنَّ رَبَّنَا

ص:196

وَاحِدٌ،وَ نَبِیَّنَا وَاحِدٌ،وَ دَعْوَتَنَا فِی الْإِسْلَامِ وَاحِدَةٌ) .

تعبیر به«ظاهر»اشاره لطیفی به این معناست که بسیاری از گردانندگان این صحنه و سردمداران آن اعتقادی به خدا و اسلام و نبوت پیغمبر نداشتند؛ولی امام به ظاهر حال آنها در اینجا قناعت می کند در حالی که در بعضی موارد دیگر که شرایط اقتضا می کرده با صراحت در این باره سخن گفته است؛همان گونه که در ذیل نامه 16 حضرت می فرماید: «فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا الْکُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَیْهِ أَظْهَرُوهُ؛ سوگند به آن کسی که دانه را (در زیر خاک) شکافته و انسان را آفریده دشمنان ما اسلام را نپذیرفته بودند،بلکه ظاهراً اظهار اسلام می کردند و کفر را در سینه پنهان می داشتند،لذا هنگامی که یاورانی بر ضد اسلام یافتند نشانه های کفر خود را آشکار ساختند».

سپس در ادامه سخن می افزاید:«ما چیزی بیش از این (ظاهر حال) در ایمان به خدا و تصدیق به پیامبر از آنها نمی خواستیم و آنها هم چیزی بیشتر،از ما تقاضا نداشتند و در همه چیز (ظاهرا) یکسان بودیم تنها اختلاف ما درباره خون عثمان بود در حالی که از آن بریء بودیم (و دست ما هرگز به آن آلوده نشده بود)»؛ (وَ لَا نَسْتَزِیدُهُمْ فِی الْإِیمَانِ بِاللّهِ وَ التَّصْدِیقِ بِرَسُولِهِ وَ لَا یَسْتَزِیدُونَنَا:الْأَمْرُ وَاحِدٌ إِلَّا مَا اخْتَلَفْنَا فِیهِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ،وَ نَحْنُ مِنْهُ بَرَاءٌ) .

به این ترتیب امام می خواهد تنها نقطه اختلاف را که انگیزه اصلی جنگ بود روشن سازد تا مقدمه ای برای گفتارش در بحث بعد باشد.

آن گاه در ادامه سخن می فرماید:«ما به آنها گفتیم:بیایید امروز به فرو نشاندن آتش فتنه و جنگ و آرام ساختن مردم مشکل را درمان کنیم به چیزی که ممکن است پس از این به دست نیاید،تا امر خلافت محکم و جمعیت مسلمانان متحد گردند و قدرت پیدا کنیم حق را در جای خود قرار دهیم (و مجرم را به کیفر

ص:197

رسانیم)»؛ (فَقُلْنَا:تَعَالَوْا نُدَاوِ مَا لَا یُدْرَکُ الْیَوْمَ بِإِطْفَاءِ النَّائِرَةِ (1)،وَ تَسْکِینِ الْعَامَّةِ حَتَّی یَشْتَدَّ الْأَمْرُ وَ یَسْتَجْمِعَ،فَنَقْوَی عَلَی وَضْعِ الْحَقِّ مَوَاضِعَهُ) .این یک سخن کلامی بسیار منطقی و منصفانه است و مضمون آن این است که به هنگام اختلاف و درگیری مسلمانان با یکدیگر،احقاق حقوق ناممکن است.شما (معاویه و شامیان) از یک سو بیعت مرا نپذیرفتید و شکاف در صفوف مسلمانان ایجاد کردید،از سوی دیگر از من می خواهید قاتلان عثمان را مجازات کنم.اگر حکومت من را می پذیرید چرا در آن داخل نمی شوید و اگر قبول ندارید چگونه چنین کاری را از من انتظار دارید؟

اضافه بر این،مسأله ای مثل مجازات قاتلان عثمان که در واقع طیف وسیع و گسترده ای بودند در صورتی امکان پذیر است که حکومت اسلامی کاملاً مقتدر و نیرومند باشد و این کار در حالی که در برابر ما اسلحه کشیده اید و آماده پیکار هستید امکان ندارد.

مسأله شورش بر ضد عثمان و قتل او بر خلاف آنچه بعضی می پندارند مسأله ای بسیار ریشه دار بود و جمعی از صحابه و گروه های محروم اجتماع با تمام قدرت در آن شرکت داشتند.

شاهد این سخن مطلبی است که«دینوری»در اخبارالطوال نقل کرده است که معاویه نامه ای شیطنت آمیز برای تشویق مردم به جنگ صفین نوشت و آن را با ابومسلم خولانی که به اصطلاح از عابدان اهل شام بود به امام فرستاد.مضمون نامه این بود که اگر قاتلان عثمان را به ما بسپاری و آنها را به قتل برسانیم حتماً با تو بیعت می کنیم در غیر این صورت نزد ما چیزی جز شمشیر نخواهی داشت و به خدا سوگند قاتلان عثمان را در دریا و صحرا تعقیب می کنیم تا آنها را به قتل

ص:198


1- 1) .«نائِرَة»از ریشه«نور»بر وزن«فور»به معنای کینه و عداوت است و گاه به شعله ای که ناشی از کینه و عداوت است نیز اطلاق می شود

برسانیم یا خودمان در این راه کشته شویم.

هنگامی که ابومسلم این نامه را به امام رساند امام به مسجد آمد در حالی که مردم خبردار شده و حدود ده هزار نفر مسلح اجتماع کرده بودند و همه فریاد می زدند:«کُلُّنا قَتَلَةُ عُثْمانٍ؛همه ما قاتلان عثمانیم» (1)و به همین دلیل امام علیه السلام در خطبه 168 در پاسخ جمعی از صحابه که از او خواستند تکلیف قاتلان عثمان را روشن سازد فرمود: «یَا إِخْوَتَاهُ! إِنِّی لَسْتُ أَجْهَلُ مَا تَعْلَمُونَ،وَ لکِنْ کَیْفَ لِی بِقُوَّةٍ وَ الْقَوْمُ الْمُجْلِبُونَ عَلَی حَدِّ شَوْکَتِهِمْ،یَمْلِکُونَنَا وَ لَا نَمْلِکُهُمْ؛ برادران من! از آنچه شما می دانید من بی اطلاع نیستم؛ولی چگونه می توانم (در شرایط فعلی) قدرت بر این کار را (مجازات قاتلان عثمان) به دست آورم؟ آنان (کسانی که بر عثمان شوریدند) همچنان بر قدرت و شوکت خویش باقی اند و (در حال حاضر) بر ما مسلّط اند و ما بر آن ها سلطه ای نداریم».

از اینجا روشن می شود که معاویه با اطلاع از این امور می خواست مسأله بیعت کردن را به امر محال موکول کند؛امری که ظاهرش عوام فریبانه و باطنش نافرمانی شیطنت آمیز بود.

سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن پاسخ آنها را به این دعوت مسالمت آمیز و عاقلانه و منصفانه چنین بیان می فرماید:«آنها گفتند:ما می خواهیم این درد را با دشمنی و جنگ درمان کنیم،آری آنها (از پیشنهاد من درباره اقدام مسالمت آمیز) سر باز زدند تا جنگ بال های خود را گشود و استقرار یافت،شعله هایش بالا گرفت و شدید شد»؛ (فَقَالُوا:بَلْ نُدَاوِیهِ بِالْمُکَابَرَةِ (2)فَأَبَوْا حَتَّی جَنَحَتِ الْحَرْبُ وَ رَکَدَتْ،وَ وَقَدَتْ نِیرَانُهَا وَ حَمِشَتْ (3)).

ص:199


1- 1) .اخبار الطوال،ص 162 و 163
2- 2) .«مُکابِرَةَ»به معنای برتری جویی،عداوت،دشمنی،لجاجت و درگیری در امور منفی است
3- 3) .«حَمِشَ»از ریشه«حَمْش»بر وزن«فرش»به معنای تهییج کردن و به خشم آوردن و برانگیختن گرفته شده و در اینجا به معنای شدت جنگ است

آری نتیجه این لجاجت و پافشاری بر مخالفت،روشن شدن آتش جنگ بی سابقه ای در اسلام بود که خون ده ها هزار نفر از مسلمانان در آن ریخته شد و در واقع فدای هوس های معاویه و یارانش شدند.

آن گاه امام در ادامه این سخن می فرماید:«هنگامی که جنگ،دندانش را در بدن ما و آنها فرو برد و چنگال هایش را در وجود ما و آنها وارد کرد،به آنچه ما آنها را به سوی آن دعوت کرده بودیم پاسخ مثبت دادند (که جنگ را رها کنیم و به گفت وگو بنشینیم) ما نیز درخواست آنها را پذیرفتیم و به سوی آنچه از ما طلب کردند شتافتیم»؛ (فَلَمَّا ضَرَّسَتْنَا (1)وَ إِیَّاهُمْ،وَ وَضَعَتْ مَخَالِبَهَا (2)فِینَا وَ فِیهِمْ،أَجَابُوا عِنْدَ ذَلِکَ إِلَی الَّذِی دَعَوْنَاهُمْ إِلَیْهِ،فَأَجَبْنَاهُمْ إِلَی مَا دَعَوْا،وَ سَارَعْنَاهُمْ إِلَی مَا طَلَبُوا) .

این سخن اشاره به زمانی است که آنها از جنگ خسته شدند و فریب های معاویه برای آنها آشکار شد و قرآن ها را بر سر نیزه ها کردند و از ما خواستند دست از جنگ برداریم و به حکم قرآن روی آوریم.

سپس می افزاید:«(این وضع ادامه داشت) تا اینکه حجت بر آنها روشن شد و عذرشان (برای جنگ که همان مطالبه خون عثمان بود) قطع گردید (و پایان یافت)»؛ (حَتَّی اسْتَبَانَتْ عَلَیْهِمُ الْحُجَّةُ،وَ انْقَطَعَتْ مِنْهُمُ الْمَعْذِرَةُ) .

نکته مهم این است که معاویه و اطرافیان و حامیانش برای حفظ منافع نامشروع خود در شام تبلیغات زیادی بر ضد علی علیه السلام و یارانش انجام داده بودند که آنها اهل نماز نیستند و برای قرآن احترامی نمی بینند و قاتلان اصلی عثمان را در میان خود حفظ کرده اند و هدفشان پایمال کردن خون عثمان است.باطل

ص:200


1- 1) .«ضَرَّسَ»از ریشه«ضَرْس»بر وزن«ترس»به معنای گزیدن با دندان است و هنگامی که به باب تفعیل می رود به معنای شدت گزیدن با دندان است و در اینجا کنایه از آثار زیان بار جنگ است
2- 2) .«مَخالِب»جمع«مِخْلَب»بر وزن«منبر»به معنای چنگال است

بودن این تبلیغات دروغین،در میدان جنگ صفین تدریجاً آشکار شد؛جنگی که حدود هیجده ماه به طول انجامید.در این مدت سخنان زیادی میان آن ها رد و بدل شد و شامیان اعمال یاران علی علیه السلام را می دیدند که اهل نماز و راز و نیاز شبانه با خدا هستند؛آب را معاویه بر روی لشکر علی بسته بود؛ولی به هنگام سلطه آن حضرت و یارانش بر آب مقابله به مثل نکردند و آب را به روی آنها گشودند،کسی از آنها نسبت به قتل عثمان اظهار شادی نمی کرد و مخصوصاً وقتی قتل عمار یاسر به دست لشکریان معاویه انجام شد و پیغمبر در حدیث معروف خود فرموده بود:«ای عمار تو را گروهی ظالم و طغیان گر می کشند»این نیز سندی برای حقانیت امیرمؤمنان و یارانش محسوب می شد.حلقه آخر این ماجرا این بود که وقتی شامیان ناتوان شدند و فریاد بر آوردند که بر زن و فرزند ما رحم کنید و دست از جنگ بردارید و داوری قرآن را بپذیرید،علی و یارانش آن را پذیرفتند و به این ترتیب حجت بر آنها تمام شد و در پیشگاه خدا عذری نداشتند.

امام علیه السلام در ادامه می فرماید:«کسانی که پایبند به این حقایق بودند خداوند آنها را از هلاکت نجات داد و کسانی که لجاجت و پافشاری کردند پیمان شکنانی بودند که خدا پرده بر قلبشان افکنده بود و حوادث ناگوار بر سر آنها سایه انداخت»؛ (فَمَنْ تَمَّ عَلَی ذَلِکَ مِنْهُمْ فَهُوَ الَّذِی أَنْقَذَهُ اللّهُ مِنَ الْهَلَکَةِ،وَ مَنْ لَجَّ وَ تَمَادَی (1)فَهُو الرَّاکِسُ (2)الَّذِی رَانَ (3)اللّهُ عَلَی قَلْبِهِ،وَ صَارَتْ دَائِرَةُ السَّوْءِ عَلَی رَأْسِهِ) .

ص:201


1- 1) .«تَمادی»از مصدر«تَمادِی»به معنای اصرار و پافشاری در ادامه کاری است
2- 2) .«الرّاکِس»به معنای کسی است که در امری واژگون شده است از ریشه«رَکْس»بر وزن«عکس»به معنای وارونه کردن چیزی و آن را با سر بر زمین گذاردن،گرفته شده و به فرد پیمان شکن که کار خود را وارونه انجام می دهد نیز اطلاق می شود
3- 3) .«رانَ»از ریشه«رَین»بر وزن«عین»در اصل به معنای زنگاری است که روی اشیای قیمتی می نشیند و به افرادی که زنگار معصیت یا کفر بر قلبشان می نشیند نیز اطلاق می شود

گر چه بعضی از شارحان نهج البلاغه این چند جمله را اشاره به خوارج نهروان می دانند که پس از روبه رو شدن با سپاه امام و شنیدن اندرزهای آن حضرت، گروه زیادی از آنها متنبّه شدند و از راه ضلالت باز گشتند و به لشکر امام پیوستند و گروهی بر لجاجت خود باقی ماندند و در آن میدان به هلاکت رسیدند؛ولی با توجّه به آغاز این نامه که صریحاً از اهل شام و داستان صفین سخن می گوید و عنوانی که سیّد رضی نیز برای آن انتخاب کرده،این احتمال بسیار بعید به نظر می رسد و به هیچ وجه پذیرفتنی نیست و بعید نمی دانیم که این تعبیرات اشاره به این باشد که گروهی از لشکر شام بعد از آشکار شدن دورغ های معاویه و طرفداران او درباره علی علیه السلام و سپاه آن حضرت،از معاویه بریدند و به لشکر امام پیوستند،هرچند گروه بیشتری لجاجت کردند و بر انحرافات خود پافشاری کردند.

شاهد این سخن مطلبی است که در شرح خطبه 55 از شرح نهج البلاغه مرحوم علّامه شوشتری نقل کرده ایم که فهرستی از نام کسانی را که در جنگ صفین به امام پیوستند ارائه می دهد و از جماعتی از قاریان قرآن و افراد سرشناسی که از معاویه بریدند و به سوی امام آمدند سخن می گوید. (1)

به این ترتیب امام علیه السلام با این نامه کوتاه و در عین حال بسیار گویا حقایق مربوط به جنگ صفین را برای تمام کسانی که در بلاد مختلف اسلام می زیستند بیان فرمود و با آنها اتمام حجت کرد و در واقع جلوی سم پاشی اطرافیان معاویه و طرفداران او را گرفت.

این نکته نیز شایان ذکر است که علّامه شوشتری به دلایل ناموجهی در اصل صدور این نامه از امام تردید کرده است؛دلایل ضعیفی که پاسخ آن روشن است

ص:202


1- 1) .برای توضیح بیشتر به جلد دوم شرح نهج البلاغه ما (پیام امام) صفحه 623 در شرح خطبه 55 مراجعه فرمایید و همچنین ذیل نامه 32 در جلد نهم از همین کتاب

در حالی که فصاحت و بلاغت حاکم بر این نامه تفاوتی با سایر نامه ها ندارد و بسیار جالب و حساب شده است و ما متأسفیم که این محقق بزرگوار گاه گرفتار چنین لغزش هایی می شود.

***

ص:203

ص:204

59- به اسود بن قطبه رئیس سپاه حلوان (از ایالات فارس)

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلَی الأسْوَدِ بْنِ قُطْبَةَ صاحِبُ جُندِ حُلْوانَ

از نامه های امام علیه السلام

به اسود بن قطبه رئیس سپاه حلوان (از ایالات فارس) است. (1)

نامه در یک نگاه

این نامه در عین فشردگی و کوتاهی،مجموعه ای است از اندرزهای پر اهمّیّت.

نخست امام علیه السلام فرمانده لشکر«حُلوان»را از پیروی هوای نفس که در اشکال مختلف ظاهر می شود برحذر می دارد و آن را مانعی بر سر راه اقامه عدالت می شمرد.

ص:205


1- 1) .سند نامه: تنها کسی که صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه این نامه را از او با اختلاف مختصری نقل کرده،سیّد ابی یحیی علوی در کتاب الطراز است که در مصادر تصریح کرده است اختلاف میان نسخه او و نهج البلاغه بسیار کم است و موارد آن را ذکر نموده و آن را دلیل بر این می داند که از منبعی غیر از نهج البلاغه استفاده کرده است (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 440) ولی با توجّه به اینکه سیّد علوی بعد از مرحوم سیّد رضی می زیسته (متوفای 749) و اختلاف مزبور بسیار ناچیز و شبیه اختلاف نسخه هاست نمی توان آن را دلیل بر آنچه صاحب مصادر گفته است گرفت

در بخش دیگر او را به وضع دنیای زودگذر آشنا می سازد و ساعات بیکاری دنیا را موجب حسرت و پشیمانی در قیامت ذکر می کند و در بخش سوم او را به رعایت حقوق رعایا و زیردستان توصیه می نماید و تحمل مشکلات را در این راه در برابر منافعی که از آن عائد می شود ناچیز می شمرد.

***

ص:206

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ الْوَالِیَ إِذَا اخْتَلَفَ هَوَاهُ مَنَعَهُ ذَلِکَ کَثِیراً مِنَ الْعَدْلِ،فَلْیَکُنْ أَمْرُالنَّاسِ عِنْدَکَ فِی الْحَقِّ سَوَاءً؛فَإِنَّهُ لَیْسَ فِی الْجَوْرِ عِوَضٌ مِنَ الْعَدْلِ،فَاجْتَنِبْ مَا تُنْکِرُ أَمْثَالَهُ،وَابْتَذِلْ نَفْسَکَ فِیمَا افْتَرَضَ اللّهُ عَلَیْکَ،رَاجِیاً ثَوَابَهُ،وَمُتَخَوِّفاً عِقَابَهُ.وَاعْلَمْ أَنَّ الدُّنْیَا دَارُ بَلِیَّةٍ لَمْ یَفْرُغْ صَاحِبُهَا فِیهَا قَطُّ سَاعَةً إِلَّا کَانَتْ فَرْغَتُهُ عَلَیْهِ حَسْرَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ،وَأَنَّهُ لَنْ یُغْنِیَکَ عَنِ الْحَقِّ شَیْءٌ أَبَداً؛وَمِنَ الْحَقِّ عَلَیْکَ حِفْظُ نَفْسِکَ،وَالِاحْتِسَابُ عَلَی الرَّعِیَّةِ بِجُهْدِکَ،فَإِنَّ الَّذِی یَصِلُ إِلَیْکَ مِنْ ذَلِکَ أَفْضَلُ مِنَ الَّذِی یَصِلُ بِکَ،وَالسَّلَامُ.

ترجمه

اما پس (از حمد و ثنای الهی) زمامدار،هرگاه دنبال هوا و هوس های گوناگون خویش باشد در بسیاری از موارد او را از عدالت باز می دارد،بنابراین باید امور مردم از نظر حقوق آنها نزد تو یکسان باشد (همه را به یک چشم بنگری و یکسان درباره آنها حکم کنی) چرا که هیچ گاه جور و ستم (هر چند منافع فراوان مادّی در برداشته باشد) جایگزین عدالت نخواهد شد و نفس خویش را در راه انجام آنچه خدا بر تو واجب کرده است به امید ثوابش و ترس از کیفرش تسلیم و خاضع کن.

بدان که دنیا سرای آزمایش است.هر کس ساعتی در این دنیا بیکار بماند (و عمل نیکی برای آخرت انجام ندهد) این ساعتِ فراغت و بیکاری موجب حسرت (و ندامت) او در قیامت خواهد شد و بدان هیچ چیز تو را هرگز از حق بی نیاز نمی سازد.از جمله حقوق (واجب) این است که خویشتن را (در برابر

ص:207

هوای نفس و انحراف از فرمان خدا) حفظ کنی و برای رسیدن به پاداش الهی با تمام توان در خدمت به رعیت بکوشی.آنچه در این راه از منافع (معنوی) عاید تو می شود از مشکلات و ناراحتی هایی که دامنگیر تو می گردد (به مراتب) بیشتر است.والسلام.

شرح و تفسیر: باید به همه با یک چشم نگاه کنی

باید به همه با یک چشم نگاه کنی

مخاطب در این نامه«اسود بن قطبه»است.در اینکه او جزء صحابه پیامبر بوده یا تابعین و کسانی که پس از پیامبر آمده اند گفت وگوست.در مجموع،وی فرد شناخته شده ای در کتب رجال نیست؛ولی از اینکه مقام والایی در عصر امیرمؤمنان علی علیه السلام داشته معلوم می شود مسلمان با شخصیتی بوده است.

«حلوان»؛(بر وزن سبحان) یکی از مناطق غربی ایران و نزدیک به مرزهای عراق بوده است و تعبیر به«صاحب جند»(فرمانده لشکر) با توجّه به اینکه امام علیه السلام در نامه اش درباره والی سخن می گوید نشان می دهد که تنها مسئولیت فرماندهی منهای فرمانداری را نداشته بلکه هم والی آن منطقه بوده و هم فرمانده لشکر.

امام علیه السلام در بخش اوّل این نامه چهار سفارش مهم به«اسود»می کند،نخست به سراغ مهم ترین چیزی می رود که مانع سعادت انسان هاست؛یعنی هوای نفس و«اسود»را از آن برحذر می دارد و می فرماید:«اما پس (از حمد و ثنای الهی) زمامدار،هرگاه دنبال هوا و هوس های گوناگون خویش باشد در بسیاری از موارد او را از عدالت باز می دارد»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ الْوَالِیَ إِذَا اخْتَلَفَ هَوَاهُ مَنَعَهُ ذَلِکَ کَثِیراً مِنَ الْعَدْلِ) .

تعبیر به «اخْتَلَفَ هَوَاهُ» ممکن است اشاره به هوا و هوس های گوناگون باشد؛

ص:208

مانند علاقه به مال و ثروت،جاه و مقام،شهوت جنسی و صفاتی همچون انتقام جویی و حسد که هر یک می تواند مانعی بر سر راه اجرای عدل گردد در حالی که اگر انسان به دنبال فرمان خدا باشد تنها یک هدف بیشتر نخواهد داشت و آن رضای خداست.

این احتمال نیز وجود دارد که اختلاف به معنای پی در پی قرار گرفتن باشد؛ مانند تعبیر به «اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ» در قرآن مجید،به این ترتیب که انسان، امروز به اقتضای سن یا شرایط محیط،دنبال شهوت باشد و فردا در شرایطی قرار گیرد که به دنبال مال و ثروت و یا مقام و منصب برود و تمام اینها موانعی است بر سر راه اجرای عدالت.

در دومین دستور می فرماید:«بنابراین باید امور مردم از نظر حقوق آنها نزد تو یکسان باشد (همه را به یک چشم بنگری و یکسان درباره آنها حکم کنی) چرا که هیچ گاه جور و ستم (هر چند منافع فراوان مادی در برداشته باشد) جایگزین عدالت نخواهد شد»؛ (فَلْیَکُنْ أَمْرُ النَّاسِ عِنْدَکَ فِی الْحَقِّ سَوَاءً،فَإِنَّهُ لَیْسَ فِی الْجَوْرِ عِوَضٌ مِنَ الْعَدْلِ،فَاجْتَنِبْ مَا تُنْکِرُ أَمْثَالَهُ) .

یعنی نه تنها مردم را با یک چشم نگاه کن،بلکه خود را با دیگران نیز یکسان بشمار و این دستوری است که در روایات متعدد به آن اشاره و بر آن تأکید شده است.در حدیث معروفی می خوانیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عازم یکی از غزوات بود.

مرد عربی از راه رسید و رکاب مرکب را گرفت و حضرت را متوقف ساخت و عرض کرد:«یَا رَسُولَ اللّهِ عَلِّمْنِی عَمَلاً أَدْخُلُ بِهِ الْجَنَّةَ؛ای رسول خدا عملی به من یاد ده که به وسیله آن وارد بهشت شوم (و این در خواست مهم و بزرگی بود)»پیامبر اکرم فرمود: «مَا أَحْبَبْتَ أَنْ یَأْتِیَهُ النَّاسُ إِلَیْکَ فَأْتِهِ إِلَیْهِمْ وَمَا کَرِهْتَ أَنْ یَأْتِیَهُ النَّاسُ إِلَیْکَ فَلَا تَأْتِهِ إِلَیْهِمْ؛ آنچه را دوست داری مردم درباره تو انجام دهند همان را درباره آنها انجام ده و آنچه را دوست نداری مردم درباره تو انجام دهند

ص:209

درباره آنها انجام نده»این سخن را گفت سپس فرمود: «خَلِّ سَبِیلَ الرَّاحِلَةِ؛ دست از مرکب بردار و آن را به حال خود واگذار (اشاره به اینکه تمام درخواست تو در این جمله است و بس)». (1)

سپس در چهارمین اندرز می فرماید:«نفس خویش را در راه انجام آنچه خدا بر تو واجب کرده است به امید ثوابش و ترس از کیفرش تسلیم و خاضع کن»؛ (وَ ابْتَذِلْ (2)نَفْسَکَ فِیمَا افْتَرَضَ اللّهُ عَلَیْکَ،رَاجِیاً ثَوَابَهُ،وَ مُتَخَوِّفاً عِقَابَهُ) .

اشاره به اینکه اگر می خواهی از پاداش های الهی در دنیا و آخرت بهره مند شوی و از کیفرهایش در دو سرا در امان باشی،در انجام واجباتی که بر تو به عنوان یک والی است کاملاً کوشا باش و غرور مقام،تو را از تسلیم و تواضع باز ندارد.

آن گاه در بخش دوم این نامه او را به چهار امر دیگر توصیه می کند و از باب مقدّمه می فرماید:«بدان که دنیا سرای آزمایش است»؛ (وَ اعْلَمْ أَنَّ الدُّنْیَا دَارُ بَلِیَّةٍ) .

این حقیقت در آیات متعددی از قرآن و روایات بسیاری با ذکر مثال های مختلف بیان شده است تا کسی اشتباه نکند که این دنیا هدف نهایی و سرای عیش و عشرت است و همگان بدانند مزرعه ای است برای کشت آخرت و گذرگاهی برای رفتن به سوی آن و میدان تمرینی برای مسابقاتی که در پیش روی است و بازار تجارتی است برای اندوختن جهت سرای آخرت که اعمال خود و رفتار خود را بر اساس آن تنظیم و اصلاح کند.

سپس در اوّلین نصیحت،به او هشدار می دهد که«هر کس ساعتی در این دنیا بیکار بماند (و عمل نیکی برای آخرت انجام ندهد) این ساعتِ فراغت و بیکاری

ص:210


1- 1) .کافی،ج 2،ص 146،ح10
2- 2) .«ابتَذِلْ»از ریشه«بذل»به معنای بخشش گرفته شده؛ولی هنگامی که به باب افتعال می رود:«ابتذال»معنای دیگری به خود می گیرد و به معنای بی ارزش ساختن و کهنه کردن و گاه به معنای خضوع و تواضع و تسلیم نمودن می آید که در جمله بالا به همین معناست

موجب حسرت (و ندامت) او در قیامت خواهد شد»؛ (لَمْ یَفْرُغْ صَاحِبُهَا فِیهَا قَطُّ سَاعَةً إِلَّا کَانَتْ فَرْغَتُهُ (1)عَلَیْهِ حَسْرَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ) .

بر این پایه انسان می فهمد ساعات و دقایق در دنیا چه اندازه قابل بهره گیری بود.اگر خدا را یاد می کرد،استغفاری بر زبانش جاری می شد،کمکی به دردمندی می نمود آثار عظیمش را در آن روز می دید.به همین دلیل یکی از نام های روز قیامت«یوم الحسرة»است و قرآن مجید در آیات مختلف به این معنا اشاره کرده است از جمله در آیه 39 سوره مریم می فرماید: ««وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا یُؤْمِنُونَ» ؛آنان را از روی حسرت (روز رستاخیز که برای همه مایه تأسف است) بترسان در آن هنگام که همه چیز پایان می یابد و آنها در غفلت اند و ایمان نمی آوردند».

در روایتی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود: «إنَّ اللّهَ یُبْغِضُ الصَّحِیحَ الْفارِغَ لا فی شُغْلِ الدُّنْیا وَلا فی شُغْلِ الْآخِرَةِ؛ خداوند انسان سالمی که نه کاری برای دنیا و نه عملی برای آخرت انجام می دهد را مبغوض می دارد». (2)

سپس در دومین موعظه می فرماید:«و بدان هیچ چیز تو را هرگز از حق بی نیاز نمی سازد»؛ (وَ أَنَّهُ لَنْ یُغْنِیَکَ عَنِ الْحَقِّ شَیْءٌ أَبَداً) .

اشاره به اینکه همه کارهایت باید بر محور حق بگردد که پیروزی در دنیا و نجات در آخرت در پرتوی طرفداری از حق حاصل می شود.حتی اگر حق به زیان انسان باشد،نفع نهایی او در آن است که از آن حق پیروی کند؛باطل،سرابی بیش نیست و یا همچون حبابی است بر روی آب و کف هایی که جوش و خروشی دارند و سپس نابود می شوند.

سپس در بیان سومین و چهارمین اندرز،انگشت روی دو مصداق از مصادیق

ص:211


1- 1) .«فَرْغَتُهُ»اسم مرة از ریشه«فراغ»است؛یعنی یک بار بیکار بودن و اشاره به این است که یک لحظه بیکار شدن و به یاد آخرت نبودن در دنیا سبب حسرت روز قیامت است
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 17،ص 146

حق گذارده و او را به حفظ آنها توصیه کرده،می فرماید:«از جمله حقوق (واجب) این است که خویشتن را (در برابر هوای نفس و انحراف از فرمان خدا) حفظ کنی و برای رسیدن به پاداش الهی با تمام توان در خدمت به رعیت بکوشی»؛ (وَ مِنَ الْحَقِّ عَلَیْکَ حِفْظُ نَفْسِکَ،وَ الِاحْتِسَابُ (1)عَلَی الرَّعِیَّةِ بِجُهْدِکَ) .

سپس به ذکر دلیلی برای این موضوع پرداخته می فرماید:«آنچه در این راه از منافع (معنوی) عاید تو می شود از مشکلات و ناراحتی هایی که دامنگیر تو می گردد (به مراتب) بیشتر است.والسلام»؛ (فَإِنَّ الَّذِی یَصِلُ إِلَیْکَ مِنْ ذَلِکَ أَفْضَلُ مِنَ الَّذِی یَصِلُ بِکَ،وَ السَّلَامُ) .

مفسّران نهج البلاغه در تفسیر جمله اخیر دو نظر متفاوت داده اند:یکی همان گونه که در بالا گفته شد منظور امام این است:زحماتی را که در راه خدمت به مردم منطقه ات متحمل می شوی،در مقابل پاداش های پروردگار بسیار ناچیز است.

دوم اینکه آنچه از پاداش های الهی (در دنیا و آخرت) به تو می رسد از خدماتی که به مردم می کنی برتر و بالاتر است.

ولی با توجّه به جمله«یَصِلُ بِکَ؛به تو می رسد»که اشاره به حوادث و مشکلاتی است که دامنگیر انسان می شود،تفسیر اوّل صحیح تر به نظر می رسد.

در هر حال،امام این نامه را با اجرای عدل و خدمت به مردم آغاز کرده و با خدمت به مردم پایان می دهد و این دلیل روشنی است بر اینکه حکومت های اسلامی باید صد در صد مردمی باشند و منافع توده های رعیت را بعد از جلب رضای الهی از هر چیز برتر بشمرند.

ص:212


1- 1) .«الاحتساب»به معنای طلب پاداش از خداوند در مقابل انجام کاری است و بعضی«احتساب»را در اینجابه معنای مراقبت نسبت به رعیت دانسته اند

60- به فرماندهان شهرهایی است که لشکر از آن عبور می کند

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلَی الْعُمّالِ الَّذینَ یَطَأُ الْجَیشُ عَمَلَهُمْ

از نامه های امام علیه السلام

به فرماندهان شهرهایی است که لشکر از آن عبور می کند. (1)

نامه در یک نگاه

این نامه در واقع خطاب به فرمانداران و مأموران جمع آوری زکات در شهرهای مختلفی است که لشکریان به هنگام اعزام به میدان نبرد از آنجا عبور می کردند.در گذشته چنین بود که لشکر به هنگام عبور از شهرها و آبادی های مختلف به خود اجازه می داد هرچه از مواد غذایی و اموال مردم مورد علاقه آنهاست برگیرند و این امر سبب می شد که مشکل بزرگی در مناطقی که لشکر از

ص:213


1- 1) .سند نامه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که این نامه را نصر بن مزاحم (که پیش از سیّد رضی می زیسته است) در کتاب صفین با تفاوت هایی آورده است (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 442)،ولی با مراجعه به آنچه نصر در صفین آورده بعید به نظر می رسد که این دو یک نامه باشد،زیرا تفاوت بسیار زیاد است و به دو نامه شبیه تر است

آن عبور می کرد به وجود آید.

امام علیه السلام در این نامه به والیان این مناطق و همچنین جمع آوری کنندگان زکات توصیه می کند که به مقدار نیاز مواد غذایی در اختیار آنها بگذارند و به لشکر نیز توصیه می کند که از مزاحمت مردم جز در موارد ضرورت خودداری کنند و به مردم محل نیز سفارش می فرماید که از درگیری با لشکریان در این امور بپرهیزند و اگر کسانی تخلّف کردند شکایت آنها را به امام برسانند.

روشن است این توصیه جامع الاطراف اگر عمل می شد امنیّت را به همراه داشت و مشکلی برای بلادی که لشکر از آن می گذشت فراهم نمی گشت.

***

ص:214

مِنْ عَبْدِ اللّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی مَنْ مَرَّ بِهِ الْجَیْشُ مِنْ جُبَاةِ الْخَرَاجِ وَعُمَّالِ الْبِلَادِ.أَمَّا بَعْدُ،فَإِنِّی قَدْ سَیَّرْتُ جُنُوداً هِیَ مَارَّةٌ بِکُمْ إِنْ شَاءَ اللّهُ،وَقَدْ أَوْصَیْتُهُمْ بِمَا یَجِبُ لِلَّهِ عَلَیْهِمْ مِنْ کَفِّ الْأَذَی،وَصَرْفِ الشَّذَی،وَأَنَا أَبْرَأُ إِلَیْکُمْ وَإِلَی ذِمَّتِکُمْ مِنْ مَعَرَّةِ الْجَیْشِ،إِلَّا مِنْ جَوْعَةِ الْمُضْطَرِّ،لَایَجِدُ عَنْهَا مَذْهَباً إِلَی شِبَعِهِ فَنَکِّلُوا مَنْ تَنَاوَلَ مِنْهُمْ شَیْئاً ظُلْماً عَنْ ظُلْمِهِمْ،وَکُفُّوا أَیْدِیَ سُفَهَائِکُمْ عَنْ مُضَارَّتِهِمْ،وَالتَّعَرُّضِ لَهُمْ فِیمَا اسْتَثْنَیْنَاهُ مِنْهُمْ.وَأَنَا بَیْنَ أَظْهُرِ الْجَیْشِ فَارْفَعُوا إِلَیَّ مَظَالِمَکُمْ،وَمَا عَرَاکُمْ مِمَّا یَغْلِبُکُمْ مِنْ أَمْرِهِمْ،وَمَا لَاتُطِیقُونَ دَفْعَهُ إِلَّا بِاللّهِ وَبِی،فَأَنَا أُغَیِّرُهُ بِمَعُونَةِ اللّهِ،إِنْ شَاءَ اللّهُ.

ترجمه

فرمانی است از سوی بنده خدا علی امیرمؤمنان به مأموران جمع خراج و حاکمان بلاد که سپاه از منطقه آنها می گذرد.

اما بعد از حمد و ثنای الهی من سپاهیانی را (برای مبارزه با دشمنان) بسیج کردم که به خواست خدا از سرزمین شما می گذرند و به آنها سفارش های لازم را کرده ام که از آزار مردم و ایجاد ناراحتی برای آنها بپرهیزند و من بدین وسیله در برابر شما و کسانی (از یهود و نصاری) که در پناه شما هستند از مشکلاتی که سپاهیان به وجود می آورند از خود رفع مسئولیت می کنم و بیزاری می جویم (و تأکید می کنم که آنها حق ندارند زیانی به کسی برسانند) جز اینکه آنها سخت گرسنه شوند و راهی برای سیر کردن خود نیابند (که در این صورت می توانند به مقدار نیازشان از اموال شما بهره برگیرند) بنابراین هرگاه کسی از آنان

ص:215

(لشکریان) چیزی را به ظلم از مردم بگیرد او را از این کار باز دارید و همچنین از زیان رساندن بی خردان به سپاهیان و تعرض به ایشان در مواردی که برای آنها استثنا کرده ایم بگیرید (در مواردی که نیاز شدید دارند و مردم موظفند نیاز آنها را برطرف سازند) و من خود پشت سر سپاه (یا در میان سپاه) در حرکتم؛شکایات خود را پیش من آورید و آنجا که ستمی از سوی سپاه به شما می رسد و در آنچه شما جز به کمک خدا و من قادر بر دفع آن نیستید به من مراجعه کنید که من به یاری خداوند آن را تغییر می دهم إن شاء اللّه.

شرح و تفسیر: نباید سپاهیان به مردم مسیر زیان برسانند

نباید سپاهیان به مردم مسیر زیان برسانند

همان گونه که در بالا اشاره شد در زمان های گذشته با توجّه به طول مسافرت ها،لشکریانی که به میدان نبرد اعزام می شدند گاه هفته ها در راه بودند و نمی توانستند تمام نیازها و ما یحتاج خود را همراه ببرند و معمول بود نیازهای غذایی و غیر آن را از اهل هر محل تأمین می کردند که گاه حد اعتدال و نیاز را رعایت نکرده و دست به ظلم و تعدی بر کسانی که در مسیر راه آنها بودند می زدند و این سبب نارضایتی شدید مردم و کینه آنها نسبت به لشکریان می شد و در موقع حساس حمایت خود را از آنها دریغ می داشتند.

امام علیه السلام در این نامه کوتاه و پر معنا که مخاطبش حاکمان و مأموران جمع زکات و خراج هستند دستورات لازم را در این زمینه صادر می کند.

نخست می فرماید:«فرمانی است از سوی بنده خدا علی امیرمؤمنان به مأموران جمع خراج و حاکمان بلاد که سپاه از منطقه آنها می گذرد.

اما پس از حمد و ثنای الهی،من سپاهیانی را (برای مبارزه با دشمنان) بسیج کردم که به خواست خدا از سرزمین شما می گذرند و به آنها سفارش های لازم را

ص:216

کرده ام که از آزار مردم و ایجاد ناراحتی برای آنها بپرهیزند»؛ (مِنْ عَبْدِ اللّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی مَنْ مَرَّ بِهِ الْجَیْشُ مِنْ جُبَاةِ الْخَرَاجِ وَ عُمَّالِ الْبِلَادِ،أَمَّا بَعْدُ،فَإِنِّی قَدْ سَیَّرْتُ جُنُوداً هِیَ مَارَّةٌ بِکُمْ إِنْ شَاءَ اللّهُ،وَ قَدْ أَوْصَیْتُهُمْ بِمَا یَجِبُ لِلَّهِ عَلَیْهِمْ مِنْ کَفِّ الْأَذَی،وَ صَرْفِ الشَّذَی (1)) .

به این ترتیب وظیفه سپاهیان را معین می فرماید که از آزار مردم بپرهیزند و دست به ظلم و ستم بر مردمی که در مسیر راه قرار دارند دراز نکنند و آن را به عنوان واجبی الهی ذکر می فرماید.

سپس در تأکید این معنا می افزاید:«و من بدین وسیله در برابر شما و کسانی (از یهود و نصاری) که در پناه شما هستند از مشکلاتی که سپاهیان به وجود می آورند از خود رفع مسئولیت می کنم وبیزاری می جویم (وتأکید می کنم که آنهاحق ندارند زیانی به کسی برسانند)»؛ (وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَیْکُمْ وَ إِلَی ذِمَّتِکُمْ مِنْ مَعَرَّةِ (2)الْجَیْشِ) .

آن گاه امام تنها استثنایی را که به این حکم می خورد بیان می دارد و می فرماید:

«جز اینکه آنها سخت گرسنه شوند و راهی برای سیر کردن خود نیابند (که در این صورت می توانند به مقدار نیازشان از اموال شما بهره برگیرند)»؛ (إِلَّا مِنْ جَوْعَةِ الْمُضْطَرِّ،لَا یَجِدُ عَنْهَا مَذْهَباً إِلَی شِبَعِهِ) .

به این ترتیب امام نخست سخن از سفارش اکید به لشکر در میان آورده که هیچ گونه مزاحمتی به مردمی که در مسیر قرار دارند نداشته باشند و ابراز بیزاری و تنفر از کسانی که از این فرمان تخلّف می کنند فرموده سپس وظیفه مردمی را که در مسیر قرار دارند نیز مشخص کرده و آن اینکه اگر لشکر نیاز به چیزی در حد اضطرار داشت از آنها دریغ نکنند،زیرا آنها در خدمت مردمند و نمی توانند تمام

ص:217


1- 1) .«شَذا»به معنای شر است.از ریشه«شَذْو»بر وزن«حذف»به معنای شر رسانیدن
2- 2) .«معرّة»به معنای عیب و عار است از ریشه«عَرّ»بر وزن«شر»که در اصل به معنای بیماری جرب (نوعی بیماری پوستی) است گرفته شده سپس توسعه یافته و به هر گونه زیان و ضرر و عیبی و عاری اطلاق شده است

ما یحتاج خویش را در سفرهای طولانی با خود ببرند.

سپس امام علیه السلام برای جلوگیری از هر گونه درگیری در میان مردم مخصوصاً جوانان ناآگاه و لشکر،دو دستور به حاکمان و مأموران جمع آوری زکات این مناطق می دهد،می فرماید:«بنابراین هرگاه کسی از آنان (لشکریان) چیزی را به ظلم از مردم بگیرد او را از این کار باز دارید و همچنین از زیان رساندن بی خردان به سپاهیان و تعرض به ایشان در مواردی که برای آنها استثنا کرده ایم بگیرید (در مواردی که نیاز شدید دارند و مردم موظفند نیاز آنها را برطرف سازند)»؛ (فَنَکِّلُوا (1)مَنْ تَنَاوَلَ مِنْهُمْ شَیْئاً ظُلْماً عَنْ ظُلْمِهِمْ،وَ کُفُّوا أَیْدِیَ سُفَهَائِکُمْ عَنْ مُضَارَّتِهِمْ،وَ التَّعَرُّضِ لَهُمْ فِیمَا اسْتَثْنَیْنَاهُ مِنْهُمْ) .

روشن است در این گونه موارد ممکن است تخلّفاتی از طرفین صورت گیرد؛ گاه بعضی از سپاهیان بعضی از اموال مردم یا اشیای گران قیمت را به ظلم از آنها بگیرند و گاه ممکن است افراد نادان حتی از دادن مواد غذایی ضروری به آنها خودداری کرده و درگیر شوند.هر یک از این دو عمل ممکن است اسباب شورش در محل گردد.امام به حاکمان هر محل دستور می دهد از این دو کار جلوگیری کنند.

از آنجا که ممکن است ستم هایی واقع شود و حاکمان نتوانند از آن پیشگیری کنند برای اینکه منجر به شورش و درگیری میان سپاه و مردم نشود،در ادامه این سخن می افزاید:«و من خود پشت سر سپاه (یا در میان سپاه) در حرکتم؛ شکایات خود را پیش من آورید و آنجا که ستمی از سوی سپاه به شما می رسد و در آنچه شما جز به کمک خدا و من قادر بر دفع آن نیستید به من مراجعه کنید

ص:218


1- 1) .«نَکِّلوا»از ریشه«تنکیل»به معنای مجازات کردن و گاه به معنای منع نمودن آمده است.از آنجا که مجازات سبب منع از انجام کاری می شود ممکن است هر دو به یک معنا باز گردد و در اصل از ریشه«نَکْل»بر وزن«اکل»به معنای لجام حیوان گرفته شده و ارتباطش با معانی بالا روشن است.به هر حال در جمله بالا مناسب همان معنای منع کردن است

که من به یاری خداوند آن را تغییر می دهم ان شاءاللّه»؛ (وَ أَنَا بَیْنَ أَظْهُرِ (1)الْجَیْشِ فَارْفَعُوا إِلَیَّ مَظَالِمَکُمْ،وَ مَا عَرَاکُمْ (2)مِمَّا یَغْلِبُکُمْ مِنْ أَمْرِهِمْ،وَ مَا لَا تُطِیقُونَ دَفْعَهُ إِلَّا بِاللّهِ وَ بِی،فَأَنَا أُغَیِّرُهُ بِمَعُونَةِ اللّهِ،إِنْ شَاءَ اللّهُ) .

اشاره به اینکه کشور اسلام سرپرست دارد و ظالمان نمی توانند به ظلم خود ادامه دهند؛اگر شکایتی دارید نباید خودتان وارد عمل شوید که منجر به هرج و مرج می شود،بلکه شکایات را نزد من آورید تا با داوری عادلانه حق را به حقدار برسانم و ظالم را کیفر دهم و مظلوم را رهایی بخشم.

این نامه کوتاه و پر معنا گواه بر نهایت تدبیر امام برای حفظ نظم و آرامش و احقاق حقوق مردم و جلوگیری از ظلم و ستم و هرگونه هرج و مرج در کشور اسلامی است که اگر به محتوایش عمل شود مزاحمت ها و ضایعات در این گونه موارد به حد اقل خواهد رسید.به عکس بسیاری از حکّام جور که برای جلب خاطر سپاهیان جور،آنها را آزاد می گذاشتند که هر گونه ظلم و ستمی بر مردمی که در مسیر راه بودند روا دارند و گاه اموال گرانبهای آنها را به زور بگیرند و همین امر سبب شود افراد بیشتری از ارباب طمع در لشکر آنها شرکت کنند.

شایان توجّه است حکام محلی می توانند مشکلاتی را که برای آحاد مردم محل پیدا می شود با داوری صحیح برطرف سازند؛ولی اگر مشکلاتی میان سپاه و مردم پیدا شود و آنها بخواهند در مقابل لشکر بایستند باز هم منشأ هرج و مرج و درگیری می شود،لذا امام دستور می دهد که حاکمان محل و مأموران جمع آوری زکات در این امور دخالت نکنند و شکایات را نزد امام ببرند که حکم قاطع و فصل الخطاب را داراست.

ص:219


1- 1) .«اظهر»به معنای در میان و در وسط است و گاهی در مواردی که انسان نزدیک جمعیتی باشد می گوید:من در میان شما هستم یعنی نزدیک به شما هستم.در جمله بالا مناسب،همین معناست
2- 2) .«عَراکُمْ»از ریشه«عَرو»بر وزن«سرو»به معنای رسیدن یا رساندن است و در جمله بالا«عراکم»یعنی به شما رسیده است

نکته: چگونگی استفاده سپاهیان از اموال مردم

چگونگی استفاده سپاهیان از اموال مردم

می دانیم در اسلام هر گونه تصرف در اموال دیگران بدون رضایت آنها جایز نیست و موجب ضمان و مسئولیت دنیوی و اخروی است.حال این سؤال پیش می آید چگونه در سابق اجازه داده می شد سپاهیان از اموال مردمی که در مسیر راهشان به سوی میدان نبرد قرار داشتند بدون رضایت آنها استفاده کنند.

پاسخ این سؤال روشن است،زیرا اولاً در گذشته وسایل نقلیه بسیار سطحی و ابتدایی بود و فاصله مبدا حرکت سپاه تا میدان نبرد و دفاع از مرزهای اسلام گاه بسیار زیاد بود و امکان جابه جایی آن همه مواد غذایی و سایر وسایل مورد نیاز سپاهیان برای یک مدت طولانی با آن وسایل ابتدایی امکان پذیر نبود.ثانیاً سپاه به عنوان دفاع از کشور اسلام و برای حفظ امنیّت مردم آماده جان فشانی بودند، بنابراین هزینه آنها طبعا بر دوش مردم بود و آنها حق داشتند ضروریات خود را از مردم بگیرند و آنها موظف بودند که راضی باشند حتی اگر راضی نبودند سپاهیان می توانستند حق خود را از اموال آنها بردارند.

ولی امروز که فاصله ها به سبب وسایل نقلیه سریع السیر کوتاه شده و امکان حمل نیازها با وسایل امروز بدون زحمت زیادی فراهم گشته و تمام ارتش ها مأموران تدارکاتی منظم و با تجربه ای دارند،نیازی به چنین چیزی احساس نمی شود و حکم حرمت غصب همچنان به قوت خود باقی است.

ولی امکان دارد که لشکریان اسلام برای حمله به دشمن از اراضی آباد مردم بگذرند و خساراتی به این اراضی وارد شود و روشن است که این امر اگر ضروری باشد باز حکم همان نیازهای زمان سابق را پیدا می کند.البته چنانچه بیت المال توان جبران خسارت ها را داشته باشد باید پس از پایان جنگ به جبران آنها بپردازد.

ص:220

61- به کمیل بن زیاد نخعی فرماندار منطقه هیت (از آبادی های کشور عراق)

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی کُمَیْلِ بْنِ زِیادِ النَّخَعی وَ هُوَ عامِلُهُ عَلی هِیتٍ،یُنْکِرُ عَلَیْهِ تَرْکَهُ دَفْعَ

مَنْ یَجْتازُ بِهِ مِنْ جِیْشِ الْعَدُوِّ طالِباً الْغارَةَ

از نامه های امام علیه السلام

به کمیل بن زیاد نخعی فرماندار منطقه«هیت»(از آبادی های کشور عراق) است امام علیه السلام او را در این نامه سرزنش می کند که چرا از لشکریان دشمن که از آن منطقه برای غارت عبور کرده اند جلوگیری نکرده است. (1)

نامه در یک نگاه

این نامه همان گونه که از عنوانش پیداست نامه عتاب آمیزی است که امام علیه السلام به کمیل بن زیاد که فرماندار منطقه آبادی در اطراف بغداد و در نزدیکی شهر انبار بود مرقوم داشت،زیرا او مرتکب یک خطای نظامی شده بود و مناطق حساس

ص:221


1- 1) .سند نامه: به گفته مصادر نهج البلاغه این نامه را بلاذری (از علمای اهل سنّت متوفای 279) در کتاب انساب الاشراف به صورت مختصرتری از آنچه مرحوم سیّد رضی آورده؛نقل کرده است

تحت نفوذ خود را رها کرده و به سراغ مناطق دیگری رفته بود و همین امر سبب شد که غارتگران لشکر شام و معاویه ضربه سنگینی بر مردم منطقه وارد سازند.

ماجرا به گونه ای که«ابن اثیر»مورخ معروف در کتاب«کامل»نوشته است چنین بود:

در سال 39 هجرت،معاویه،سفیان بن عوف را با شش هزار مرد جنگی به مرزهای عراق فرستاد و دستور داد به سراغ منطقه«هیت»بیاید و آنجا را از مناطق دیگر جدا سازد سپس به سراغ شهر«انبار»و بعد«مدائن»برود و ضرباتی بر مردم آنجا وارد سازد (و گروهی از اهل آنجا را به قتل برساند و خون های بی گناهان را بریزد) سفیان هنگامی که به«هیت»آمد کسی را ندید که از آنجا دفاع کند.به«انبار»آمد که در آنجا یکی از پادگان های علی علیه السلام برای حفظ مرزها مستقر بود و پانصد نفر از آن نگهداری می کردند در حالی که بیشتر آن جمعیت پراکنده شده بودند و سبب پراکندگی آنها این بود که به«کمیل بن زیاد»خبر رسید گروهی از اهل«قرقیسا»؛(یکی از شهرهای شام نزدیک مرزهای عراق که مرکز تجاری مهمی میان عراق و شام محسوب می شد) می خواهند به«هیت»حمله کنند او بدون کسب اجازه از امیرمؤمنان علی علیه السلام به سوی«قرقیسا»رفت و«هیت» را خالی گذارد و همراهان سفیان آمدند و جنایات زیادی در آنجا مرتکب شدند؛ اموال زیادی را از انبار غارت کردند و به سوی معاویه برگشتند.

به محض اینکه این خبر به علی علیه السلام رسید،گروهی از سپاهیان خود را به تعقیب آنها فرستاد؛ولی آنها منطقه را ترک کرده بودند. (1)

امام علیه السلام کمیل را سرزنش کرد و نامه مورد بحث را برای وی مرقوم داشت.

***

ص:222


1- 1) .کامل ابن اثیر،ج 3،ص 376،حوادث سال 39 هجری

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ تَضْیِیعَ الْمَرْءِ مَا وُلِّیَ،وَتَکَلُّفَهُ مَا کُفِیَ،لَعَجْزٌ حَاضِرٌ،وَرَأْیٌ مُتَبَّرٌ.وَإِنَّ تَعَاطِیَکَ الْغَارَةَ عَلَی أَهْلِ قِرْقِیسِیَا،وَتَعْطِیلَکَ مَسَالِحَکَ الَّتِی وَلَّیْنَاکَ لَیْسَ بِهَا مَنْ یَمْنَعُهَا،وَلَا یَرُدُّ الْجَیْشَ عَنْهَا لَرَأْیٌ شَعَاعٌ.فَقَدْ صِرْتَ جِسْراً لِمَنْ أَرَادَ الْغَارَةَ مِنْ أَعْدَائِکَ عَلَی أَوْلِیَائِکَ،غَیْرَ شَدِیدِ الْمَنْکِبِ،وَلَا مَهِیبِ الْجَانِبِ،وَلَا سَادٍّ ثُغْرَةً،وَلَا کَاسِرٍ لِعَدُوٍّ شَوْکَةً،وَلَا مُغْنٍ عَنْ أَهْلِ مِصْرِهِ،وَلَا مُجْزٍ عَنْ أَمِیرِهِ.

ترجمه

اما (بعد از حمد و ثنای الهی) تضییع انسان چیزی را که بر عهده او واگذار شده و اصرار بر انجام آنچه وظیفه او نیست یک ناتوانی آشکار و فکر باطل و هلاک کننده است.مشغول شدن تو به حمله به اهل قرقیسیا و رها ساختن پادگان هایی که حفظش را بر عهده تو واگذار کرده ایم-در حالی که هیچ کس از آن دفاع نمی کرد و لشکر دشمن را از آن دور نمی ساخت-یک فکر نادرست و پراکنده و بیهوده است.(بدان) تو در حقیقت پلی شده ای برای دشمنانی که می خواستند بر دوستانت حمله کنند.تو نه بازوی توانایی نشان دادی و نه هیبت و ابّهتی در دل دشمن ایجاد کردی؛نه مرزی را حفظ نمودی و نه شوکت دشمنی را در هم شکستی؛نه اهل شهر و دیارت را حمایت کردی و نه امیر و پیشوایت را (از دخالت مستقیم در منطقه) بی نیاز ساختی.

ص:223

شرح و تفسیر

یکی از کارهای زشت و وحشتناک معاویه این بود که برای تضعیف روحیه مردم عراق گروهی از سپاهیان غارتگر خود را می فرستاد تا در مرزهای عراق نفوذ کنند و گروهی از مردم بیگناه را در آبادی ها و شهرک های نزدیک به مرز به قتل برسانند و اموالشان را غارت کنند و این کار را به طور مکرر انجام می داد.از جمله این موارد،حمله سپاه او به شهر«هیت»محل فرمانداری«کمیل بن زیاد» بود.

ماجرا از این قرار بود که کمیل به گمان خود،برای مقابله به مثل کردن،سپاهی را که در اختیار داشته به سوی«قرقیسیا»که از شهرهای مرزی شام بود فرستاد و محل فرماندهی خود را که«هیت»و اطراف آن بود خالی کرد.معاویه با خبر شد و گروهی از لشکر خود را به آنجا فرستاد و منشأ مفاسدی شد.

امام علیه السلام در این نامه کوتاه کمیل بن زیاد را مورد عتاب و سرزنش قرار داد که چرا مرتکب این کار خلاف شده و محلی را که باید از آن پاسداری کند رها کرده و محلی را که مربوط به او نیست بدون کسب اجازه از امام مورد حمله قرار داده است و نکاتی را به او گوشزد می کند که می تواند سرمشقی برای همه سربازان و افسران اسلام باشد.

در آغاز نامه می فرماید:«اما (بعد از حمد و ثنای الهی) تضییع انسان چیزی را که بر عهده او واگذار شده و اصرار بر انجام آنچه وظیفه او نیست یک ناتوانی آشکار و فکر باطل و هلاک کننده است»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ تَضْیِیعَ الْمَرْءِ مَا وُلِّیَ، وَ تَکَلُّفَهُ مَا کُفِیَ،لَعَجْزٌ حَاضِرٌ،وَ رَأْیٌ مُتَبَّرٌ (1)) .

منظور از«ما وُلِّیَ»منطقه«هیت»و منظور از«ما کُفِیَ»«قرقیسیا»و امثال آن

ص:224


1- 1) .«مُتَبّر»اسم مفعول،از ریشه«تَبار»بر وزن«قرار»به معنای هلاکت گرفته شده،سپس به هر چیز بیهوده و بی اثر اطلاق شده است

است.این کار درست به این می ماند که سیلابی حرکت کرده،انسان خانه خود را که در معرض سیلاب است رها کند و در فکر این باشد که سیلاب را به خانه دشمن هدایت نماید.

حضرت در ادامه می افزاید:«مشغول شدن تو به حمله به اهل قرقیسیا و رها ساختن پادگان هایی که حفظش را بر عهده تو واگذار کرده ایم-در حالی که هیچ کس از آن دفاع نمی کرد و لشکر دشمن را از آن دور نمی ساخت-یک فکر نادرست و پراکنده و بیهوده است»؛ (وَ إِنَّ تَعَاطِیَکَ (1)الْغَارَةَ عَلَی أَهْلِ قِرْقِیسِیَا، وَ تَعْطِیلَکَ مَسَالِحَکَ (2)الَّتِی وَلَّیْنَاکَ لَیْسَ بِهَا مَنْ یَمْنَعُهَا،وَ لَا یَرُدُّ الْجَیْشَ عَنْهَا لَرَأْیٌ شَعَاعٌ (3)) .

سپس امام در ادامه این سخن مفاسد کاری را که او انجام داده برایش بر می شمارد و مشکلات حاصل شده را با شش جمله بیان می کند:

نخست می فرماید:«بدان تو در حقیقت پلی شده ای برای دشمنانی که می خواستند بر دوستانت حمله کنند»؛ (فَقَدْ صِرْتَ جِسْراً لِمَنْ أَرَادَ الْغَارَةَ مِنْ أَعْدَائِکَ عَلَی أَوْلِیَائِکَ) .

تعبیر به«جسر»؛(پل) اشاره به این است که تو زمینه نفوذ آنها را در منطقه تحت فرمانت بدون توجّه و بر اثر اشتباه در محاسبه فراهم ساختی؛منطقه را خالی کردی و به سراغ جای دیگری رفتی که از حوزه مأموریت تو خارج بود.

سپس می فرماید:«تو نه بازوی توانایی نشان دادی و نه هیبت و ابّهتی در دل دشمن ایجاد کردی؛نه مرزی را حفظ نمودی و نه شوکت دشمن را در هم شکستی؛نه اهل شهر و دیارت را حمایت کردی و نه امیر و پیشوایت را (از

ص:225


1- 1) .«تَعاطِی»به معنای سرگرم شدن و مشغول به کاری شدن و یا به سراغ کار مهم و خطرناک و پرزحمتی رفتن است،کاری که در مقابل آن عطا و مزدی قرار داده شده است
2- 2) .«مَسالِح»جمع«مَسْلَحة»بر وزن«مقبرة»به محل تجمع نیروها و پادگان نظامی اطلاق می شود
3- 3) .«شَعاع»به معنای شیء پراکنده و متفرق است و«رأی شعاع»یعنی فکر باطل و بیهوده

دخالت مستقیم در منطقه) بی نیاز ساختی»؛ (غَیْرَ شَدِیدِ الْمَنْکِبِ (1)،وَ لَا مَهِیبِ الْجَانِبِ،وَ لَا سَادٍّ ثُغْرَةً (2)،وَ لَا کَاسِرٍ لِعَدُوٍّ شَوْکَةً،وَ لَا مُغْنٍ عَنْ أَهْلِ مِصْرِهِ،وَ لَا مُجْزٍ عَنْ أَمِیرِهِ) .

بعید به نظر نمی رسد که ماجرای کار«کمیل بن زیاد»در این حادثه،از جانب عوامل نفوذی معاویه در تشکیلات او صورت گرفته باشد؛بدین نحو که او را تشویق کردند که برای ایجاد وحشت در دل شامیان و حامیان معاویه به قرقیسیا حمله کند و در نتیجه منطقه تحت فرمان او خالی بماند و داستان را به معاویه خبر دهند تا به آنجا لشکرکشی کند و بی گناهان را کشته و اموالی را غارت نماید، منطقه را ناامن و مردم را وحشت زده سازد.

امام علیه السلام در واقع با این چند جمله می خواهد صفات لازم را برای یک حکمران و فرمانده خوب بیان کند و بگوید:وی باید در برابر دشمنان بازویی توانا داشته باشد و هیبتش در دل دشمن وحشت ایجاد کند؛از مرزها به خوبی دفاع کرده،شوکت دشمن را در هم بشکند و منطقه تحت نظارت خود را کاملاً حفاظت کند و به گونه ای عمل نماید که امیر و زمامدار خود را مجبور به دخالت مستقیم در منطقه ننماید و اضافه بر اینها از کارهایی که به طور مستقیم و یا غیر مستقیم به سود دشمن است و او را در شیطنت خود یاری می کند جدّاً بپرهیزد.

البته کمیل همواره چنین ضعفی از خود نشان نمی داد و گرنه امام هرگز او را برای چنین منصبی انتخاب نمی کرد،بلکه در این واقعه یا بر اثر اشتباه در محاسبه و یا به واسطه عوامل نفوذی،گرفتار چنین خطایی شد.سایر مقاطع زندگی این مرد بزرگ مخصوصاً شجاعت و استواری و صلابتی که در برابر حجاج خونخوار نشان داد و بعداً به آن اشاره خواهیم کرد شاهد این مدعاست.از اینجا روشن

ص:226


1- 1) .«المَنْکِب»به معنای شانه است که عضوی از اعضای انسان است
2- 2) .«ثغرة»به معنای مرز و مکان هایی است که بیم حمله دشمن به آنجا می رود

می شود که شارحانی که جمله های فوق را به صورت یک حالت و عادت مستمر برای کمیل تفسیر کرده اند راه صحیحی نپیموده اند.

نکته: کمیل بن زیاد کیست؟

کمیل بن زیاد کیست؟

کمیل بن زیاد نخعی از یاران نزدیک امیرمؤمنان علی علیه السلام است و دعای بسیار پر محتوایی که امیرمؤمنان در اختیار او گذارد تا به وسیله او به شیعیانیش برسد دلالت بر فضل او دارد.

افزون بر این مطابق نامه محل بحث،امام او را نماینده خود برای حکمرانی در منطقه«هیت»؛(منطقه ای در شمال بغداد) برگزید و اختیار جان و مال مردم در آن نقطه حساس را به دست وی سپرد.

سخنانی نیز،امام علیه السلام در ضمن کلمات قصار (کلمه 147) خطاب به او فرمود که مطالب بسیار بالا و عمیقی دارد و حاکی از عنایت خاص امام به اوست، به ویژه اینکه برای بیان این گونه سخنان اسرارگونه او را با خود به بیرون شهر برد سپس آهی کشید و خطاب به او فرمود: «یَا کُمَیْلُ إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ» .

از سویی دیگر مطابق نقل تنقیح المقال امیرمؤمنان علی علیه السلام روزی به کاتب خود ابن ابی رافع فرمود:ده نفر از افراد مورد وثوق من را حاضر کن.ابن ابی رافع عرض کرد:ای امیرمؤمنان نام آنها را ببر.امام نام جمعی را برد که یکی از آنها کمیل بن زیاد بود.

بنابراین وثاقت کمیل چیزی نیست که مخفی باشد،هرچند مع الاسف به گفته تنقیح المقال بعضی از بزرگان همچون مرحوم مجلسی در آن تردید کرده اند.(این در حالی است که خود مجلسی روایت مربوط به احضار ده نفر از ثقات را در آغاز جلد سی ام بحارالانوار نقل کرده است).

ص:227

نامه عتاب آمیز فوق که از اشتباه کمیل در یک مقطع از مدیریتش در سرزمین «هیت»حکایت می کند از مقام و شخصیت او نمی کاهد،زیرا افراد غیر معصوم پیوسته در معرض پاره ای از اشتباهات هستند.

مرحوم دیلمی نیز در کتاب ارشاد داستانی نقل می کند که آن نیز حاکی از جلالت مقام کمیل است،می گوید:امیرمؤمنان شبی از مسجد کوفه خارج شده به سوی خانه خود می رفت،کمیل بن زیاد از شیعیان خوب و دوستان آن حضرت با او بود.... (1)

شیخ مفید در کتاب اختصاص می گوید او از پیشگامان مقرب نزد امیرمؤمنان علی علیه السلام بود. (2)

کوتاه سخن اینکه قراین و شواهد فراوانی بر جلالت مقام کمیل داریم که کیفیت شهادتش نیز یکی از آن شواهد مهم است.

مرحوم مفید در ارشاد می گوید:هنگامی که حجاج زمامدار (کوفه) شد به سراغ کمیل بن زیاد فرستاد و او فرار کرد.حجاج حقوق اقوام و بستگان او را از بیت المال قطع کرد.هنگامی که خبر به کمیل رسید گفت:من پیرمردی هستم که عمرم رو به پایان است سزاوار نیست اقوام و بستگان من از حقشان محروم شوند.از مخفیگاه بیرون آمد و نزد حجاج حاضر شد.حجاج گفت:من دوست داشتم که تو را پیدا کنم (چه بهتر که خودت آمدی)...می دانم که تو جزو قاتلان عثمان بودی.دستور داد گردنش را زدند.در این حدیث آمده است که امیرمؤمنان علی علیه السلام پیش از این به او خبر داده بود که به دست حجاج شهید می شود. (3)

***

ص:228


1- 1) .بحارالانوار،ج 33،ص 399
2- 2) .معجم رجال الحدیث،ج 14،ص 128
3- 3) .بحارالانوار،ج 42،ص 148

62- که همراه مالک اشتر برای اهل مصر فرستاد

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی أهْلِ مِصْرَ مَعَ مالِکِ الْأشْتَرِ لَمّا وَلّاهُ إمارَتَها

از نامه های امام علیه السلام است

که همراه مالک اشتر برای اهل مصر فرستاد در آن زمان که استانداری آنجا را به او واگذار کرد. (1)

ص:229


1- 1) .سند نامه: نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه در اینجا می گوید:در شرح خطبه 26 نوشتیم که جماعتی از یاران امیرمؤمنان علی علیه السلام از آن حضرت درخواست کردند عقیده خود را درباره خلفای پیشین بیان فرماید و این در زمانی بود که عمرو بن عاص«مصر»را در اختیار گرفته بود و (نماینده امیرمؤمنان علی علیه السلام) محمد بن ابی بکر را به قتل رساند.امام فرمود:آیا اکنون جای این گونه سؤالات است در حالی که مصر را گرفته اند و شیعیان مرا کشته اند؟ سپس فرمود:من نامه ای به شما می دهم که پاسخ سؤالات شما را در آن نوشته ام و از شما می خواهم حقی را که از من ضایع کرده اید حفظ کنید.سپس نامه ای به آنها داد که اکثر آنچه مرحوم سیّد رضی در نامه مورد بحث آورده در آن نامه است و ما در آنجا مصادر نامه را ذکر کرده ایم،بنابراین آنچه در عنوان نامه مورد بحث دیده می شود که امام آن را به اهل مصر همراه با مالک اشتر فرستاد یا به این معناست که نخست مخاطب نامه اهل مصر بوده اند سپس اهل عراق سؤال کرده اند و امام نامه را بر آنها نیز خوانده و حوادثی را که بعداً بوجود آمده بود بر آن افزود و یا اینکه اشتباهی از مرحوم سید رضی رحمه الله رُخ داده است (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 448). ولی به نظر می رسد که امام دو نامه مرقوم داشته بود یکی برای اهل عراق و دیگری برای اهل مصر که در بخشی از مطالب با هم مشابه بودند و بعید به نظر می رسد که سیّد رضی در اینجا به این روشنی اشتباهی کرده باشد. اما اینکه چگونه این نامه که همراه مالک اشتر فرستاده شد به دست ما و دیگران رسیده؟ یا به سبب آن است که در اشیایی که همراه مالک بوده پس از شهادت او یافته اند و یا نسخه دیگری از آن نزد امام بوده و بعد از آن حضرت در اختیار اصحاب و یارانش قرار گرفته است. نویسنده مصادر در ذیل خطبه 26 که در بالا به آن اشاره شد تصریح می کند که این خطبه را جماعتی از کسانی که پیش از مرحوم سید رضی می زیستند با مقداری اضافات یا کاستی هایی نقل کرده اند از جمله:ابراهیم بن هلال ثقفی در کتاب الغارات و ابن قتیبه در کتاب الامامة والسیاسة و طبری در کتاب المسترشد و کلینی در الرسائل (بنا به نقل سیّد بن طاووس در کشف المحجه) و عجب اینکه غالبشان آن را به صورت خطبه ذکر کرده اند در حالی که در محل بحث به صورت نامه آمده است و این خود نشان می دهد که این دو از یکدیگر جدا بوده است،هرچند مضامین آنها تا حد قابل ملاحظه ای مشابه یکدیگر است

نامه در یک نگاه

امام علیه السلام در این نامه بعد از حمد و ثنای الهی و شهادت به نبوّت پیامبر اسلام به عنوان یک پیامبر جهانی و جاودانی به چند نکته اشاره می فرماید:

1.مسأله اختلافی که بعد از پیغمبر اکرم در امر خلافت واقع شد و اینکه حضرت هرگز باور نمی کرد مسلمانان به سراغ کسی جز او بروند،چرا که تنها او از تمام شایستگی های خلافت برخوردار بود.

2.در بخش دیگری از این نامه به بیم از خطراتی که بعد از انحراف خلافت از مسیر اصلی وجود داشت اشاره کرده می فرماید:چون دیدم اصل اسلام و دین محمد در خطر است پایمال کردن حقم را تحمل کردم و به یاری اسلام برخاستم و به پیشرفت کار مسلمانان کمک کردم.

3.در بخش دیگری به وضع دشمنان خود (معاویه و اطرافیانش) اشاره کرده، می گوید:آنها گروهی از فاجران و سفیهان را جمع کرده اند و به ظلم و ستم و فسق و گناه پرداخته اند.اگر تمام روی زمین هم از آنها پر شود من با آنها مبارزه خواهم کرد و بیم نخواهم داشت.

4.در بخش آخر این نامه برای تشجیع و ترغیب اصحاب و یارانش به جهاد، به این نکته اشاره می فرماید که دشمن شهرهای شما را یکی پس از دیگری می گیرد؛برخیزید و با او مبارزه کنید.

ص:230

بخش اوّل

اشاره

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً-صلّی اللّه علیه و آله و سلم-نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ،وَ مُهَیْمِناً عَلَی الْمُرْسَلِینَ.فَلَمَّا مَضَی علیه السلام تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَمِنْ بَعْدِهِ.فَوَ اللّهِ مَا کَانَ یُلْقَی فِی رُوعِی وَ لَا یَخْطُرُ بِبَالِی،أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ صلی الله علیه و آله عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ،وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ! فَمَارَاعَنِی إِلَّا انْثِیَالُ النَّاسِ عَلَی فُلَانٍ یُبَایِعُونَهُ،فَأَمْسَکْتُ یَدِی حَتَّی رَأَیْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ یَدْعُونَ إِلَی مَحْقِ دَیْنِ مُحَمَّدٍ-صلی اللّه علیه و آله و سلم-فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَی فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً،تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایَتِکُمُ الَّتِی إِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أَیَّامٍ قَلَائِلَ،یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ،کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ،أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ السَّحَابُ؛ فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الْأَحْدَاثِ حَتَّی زَاحَ الْبَاطِلُ وَزَهَقَ،وَ اطْمَأَنَّ الدِّینُ وَ تَنَهْنَهَ.

ترجمه

اما بعد از حمد و ثنای الهی،خداوند سبحان محمد-صلی اللّه علیه وآله وسلم - را فرستاد تا بیم دهنده جهانیان و شاهد و حافظ (آیین) انبیا (ی پیشین) باشد؛ ولی هنگامی که آن حضرت که درود بر او باد از جهان رفت مسلمانان درباره خلافت و امارت پس از او به تنازع برخاستند.به خدا سوگند هرگز فکر نمی کردم و به خاطرم خطور نمی کرد که عرب بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله این امر خلافت را از اهل بیت او منحرف سازند (و در جای دیگر قرار دهند و نیز به خصوص) باور نمی کردم آنها پس از آن حضرت آن را از من دور سازند.تنها چیزی که مرا ناراحت کرد هجوم مردم بر فلان شخص بود که با او بیعت می کردند (اشاره به

ص:231

بیعت با ابو بکر بعد از ماجرای سقیفه است) من دست نگه داشتم (و گوشه گیری را برگزیدم) تا اینکه دیدم گروهی از اسلام بازگشته و مرتد شده اند و مردم را به نابود کردن دین محمد-صلی اللّه علیه وآله وسلم-دعوت می کنند.(اینجا بود که) ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم شاهد شکافی در اسلام یا نابودی آن باشم که مصیبتش برای من از رها ساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگتر باشد؛حکومتی که متاع و بهره دوران کوتاه زندگی دنیاست و آنچه از آن بوده است (به زودی) زوال می پذیرد همان گونه که سراب زائل می گردد و یا همچون ابرهایی است که (در مدت کوتاهی) پراکنده می شوند.از این رو من برای دفع این حوادث به پا خاستم و حاکمان وقت (را در برابر توطئه دشمنان) یاری کردم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین از تزلزل باز ایستاد و استوار ماند.

شرح و تفسیر

امام علیه السلام این نامه را همچون بسیاری از نامه ها بعد از حمد و ثنای الهی با نبوّت پیغمبر اسلام و اوصاف برجسته او شروع می کند و می فرماید:«اما بعد از حمد و ثنای الهی،خداوند سبحان محمد-صلی اللّه علیه وآله وسلم-را فرستاد تا بیم دهنده جهانیان و شاهد و حافظ (آیین) انبیا (ی پیشین) باشد»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ،وَ مُهَیْمِناً (1)عَلَی الْمُرْسَلِینَ) .

ص:232


1- 1) .«مُهَیْمِن»درباره ریشه این واژه در میان ارباب لغت دو قول وجود دارد:بعضی آن را از ریشه«هیمن»می دانند که به معنای مراقبت و حفظ و نگاهداری است و بعضی آن را از ریشه«ایمان»می دانند که همزه آن تبدیل به هاء شده سپس الف آن حذف گردیده و در این صورت«هیمن»به معنای آرام بخشیدن است،بنابراین طبق تفسیر اوّل«مُهَیْمِن»به کسی گفته می شود که بر چیزی مسلّط است و از آن مراقبت و نگاهداری می نماید و به معنای دوم به کسی گفته می شود که سبب آرامش اشخاص یا اشیایی می گردد و مناسب در اینجا همان معنای اوّل است

تعبیر به «نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ» دلیل روشنی بر جهانی بودن اسلام دارد و حتی اطلاق این کلام به جاودانه بودن این آیین نیز اشاره می کند و تعبیر به «مُهَیْمِناً عَلَی الْمُرْسَلِینَ» نشان می دهد که پیغمبر اسلام به تمام آیین های آسمانی پیش از خود ایمان داشت و در حفظ ارزش های والای آنها می کوشید،زیرا واژه«مُهَیْمِناً»هم به معنای حافظ و نگاهبان آمده و هم به معنای شاهد و گواه.

امام علیه السلام ضمناً به این نکته توجّه می دهد که مسلمانان باید اختلافات خویش را کنار بگذارند تا بتوانند به جهانی بودن اسلام عملاً جامه عمل بپوشانند.

سپس به دنبال این سخن می فرماید:«ولی هنگامی که آن حضرت که درود بر او باد از جهان رفت مسلمانان درباره خلافت و امارت پس از او به تنازع برخاستند»؛ (فَلَمَّا مَضَی علیه السلام تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ) .

اشاره به منازعه و درگیری هایی است که در سقیفه میان مهاجران و انصار رخ داد که نزدیک بود کار به جاهای باریک بکشد،هرچند بعضی از مهاجران حاضر در سقیفه با تدبیری که عمر اندیشید بر مخالفان خود پیروز شدند.

آن گاه امام در ادامه سخن به سراغ نکته اصلی این نامه می رود و می فرماید:«به خدا سوگند هرگز فکر نمی کردم و به خاطرم خطور نمی کرد که عرب بعد از پیامبر-که درود خدا بر ایشان و خاندان پاکش باد-این امر خلافت را از اهل بیت او منحرف سازند (و در جای دیگر قرار دهند و نیز به خصوص) باور نمی کردم آنها پس از آن حضرت آن را از من دور سازند»؛ (فَوَ اللّهِ مَا کَانَ یُلْقَی فِی رُوعِی (1)وَ لَا یَخْطُرُ بِبَالِی،أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ-صلی اللّه علیه و آله و سلم - عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ،وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ) .

اشاره به اینکه از همه لایق تر برای جانشینی پیغمبر،اهل بیت او به طور عام

ص:233


1- 1) .«رُوع»به معنای قلب،جان،عقل و فکر است از ریشه«رَوْع»بر وزن«نوع»به معنای فزع و اضطراب گرفته شده که کانون آن قلب آدمی است

بودند که به اهداف و نیّات و نظرات وی از همه آشناتر بودند و در میان اهل بیت علیهم السلام به طور خاص کسی از من لایق تر برای این مقام نبود.

جالب اینکه ابن ابی الحدید معتقد است این سخن دلیل بر عدم وجود نص درباره امر ولایت و خلافت بوده در حالی که می توان با این عبارت عکس آنچه را او گفته،نتیجه گرفت،زیرا نصوص متعددی درباره اهل بیت (مانند حدیث ثقلین و...) و نصوص فراوانی درباره شخص علی علیه السلام (مانند حدیث غدیر، منزلت،یوم الدار و...) چنان بود که غالباً آن را از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله شنیده بودند و اضافه بر آن،لیاقت های معنوی و جسمانی علی علیه السلام را نیز می دانستند،بنابراین امام توجّه می دهد که با آن همه نصوص و لیاقت ها چگونه امر خلافت را از مسیر اصلی اش تغییر داده و به غیر اهلش سپرده اند!

سپس می افزاید:«تنها چیزی که مرا ناراحت کرد هجوم مردم بر فلان شخص بود که با او بیعت می کردند (اشاره به بیعت با ابو بکر بعد از ماجرای سقیفه است) من دست نگه داشتم (و گوشه گیری را برگزیدم) تا اینکه دیدم گروهی از اسلام، بازگشته و مرتد شده اند و مردم را به نابود کردن دین محمد صلی الله علیه و آله دعوت می کنند»؛ (فَمَا رَاعَنِی إِلَّا انْثِیَالُ (1)النَّاسِ عَلَی فُلَانٍ یُبَایِعُونَهُ،فَأَمْسَکْتُ یَدِی حَتَّی رَأَیْتُ رَاجِعَةَ (2)النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ یَدْعُونَ إِلَی مَحْقِ دَیْنِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله) .

اشاره به اینکه هنگامی که دیدم مردم در مسأله خلافت راه خلافی را بر اثر تبلیغات این و آن انتخاب کرده اند چاره ای جز سکوت و کناره گیری ندیدم؛اما ناگهان دیدم اوضاع دگرگون شد و دشمنان اسلام به پا خاستند و اگر سکوت کنم

ص:234


1- 1) .«انْثیال»به معنای هجوم آوردن و حرکت ناگهانی به سوی چیز یا شخصی است از ریشه«ثَوْل»بر وزن«قول»گرفته شده است
2- 2) .«راجِعَة»به معنای بازگشت کننده و تأنیث آن به سبب تقدیر لفظ«طائفة»است.در تقدیر چنین بوده:«طائفةً راجِعةً مِنَ النّاسِ»و اشاره به گروه منافقان است که در آغاز،ایمان به پیغمبر اسلام آورده بودند و بعد از رحلت پیغمبر از اسلام برگشتند

و به یاری مسلمانان وفادار برنخیزم خطر جدی است.

لذا در ادامه سخن می افزاید:«(اینجا بود که) ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم شاهد شکافی در اسلام یا نابودی آن باشم که مصیبتش برای من از رها ساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگ تر باشد؛حکومتی که متاع و بهره دوران کوتاه زندگی دنیاست و آنچه از آن بوده است (به زودی) زوال می پذیرد همان گونه که سراب زائل می گردد و یا همچون ابرهایی است که (در مدت کوتاهی) پراکنده می شود»؛ (فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَی فِیهِ ثَلْماً (1)أَوْ هَدْماً،تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایَتِکُمُ الَّتِی إِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أَیَّامٍ قَلَائِلَ،یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ،کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ،أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ (2)السَّحَابُ) .

این سخن اشاره به قیام«اصحاب ردّه»است و به گفته مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه،خلاصه ماجرا چنین بود که شخصی به نام طلیحه در زمان حیات پیغمبر ادعای نبوّت کرد پیامبر ضرار بن الاوس را (با گروهی از مسلمانان) به نبرد با او فرستاد.او فرار کرد و وضعش به ضعف گرایید؛ولی بعد از رحلت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به سبب کثرت مرتدین،نیرومند شد و تصمیم گرفت با کمک آنها مدینه را اشغال کند.ابن اثیر در حوادث سنه یازده هجری می نویسد:جمعیت عرب مرتد شدند و سرزمین حجاز بعد از وفات رسول اللّه یکپارچه آتش شد و هر قبیله ای به طور عموم و یا جمعی از آنها راه ارتداد پیش گرفتند مگر قبیله «قریش»و«ثقیف»و جریان مسیلمه و طلیحه شدّت یافت.

ص:235


1- 1) .«ثَلْم»به معنای شکاف و گاه به معنای بی حرمتی نیز آمده است.در اینجا مراد شکاف در پیکر آیین اسلام است
2- 2) .«یَتَقَشَّعُ»از ریشه«قَشْع»بر وزن«مشق»به معنای پراکندن و متلاشی ساختن است و چون به باب تفعل رود معنای لازم پیدا می کند و به معنای از هم متلاشی شدن است

آن گاه مغنیه می افزاید:هنگامی که مسلمانان از نیّت طلیحه و قصد اشغال مدینه به وسیله او آگاه شده همگی دست به دست هم دادند تا با او بجنگند و امام امیرمؤمنان علیه السلام نیز از گوشه عزلت بیرون آمد و در محلی نزدیک به مدینه در برابر آنها موضع گرفت و دیگران به امام پیوستند و به او اقتدا کردند.طلیحه شبانه به مدینه حمله کرد و مسلمانان در کمین او بودند؛لشکر او را از هم متلاشی ساختند و گروهی را کشتند و به هیچ یک از مسلمانان آسیب نرسید.طلیحه فرار کرد و یارانش بعد از یقین به کذب او پراکنده شدند و او به نواحی شام رفت و اظهار توبه و اسلام کرد تا از قتل در امان باشد.هنگامی که ابوبکر از دنیا رفت به مدینه آمد و با عمر بیعت نمود. (1)

این ماجرا را طبری در تاریخ خود به طور مشروح در حوادث پس از رحلت پیغمبر اکرم در حوادث سال یازدهم آورده است.

امام باقر علیه السلام در حدیث پرمعنایی می فرماید: «إِنَّ النَّاسَ لَمَّا صَنَعُوا مَا صَنَعُوا إِذْ بَایَعُوا أَبَا بَکْرٍ لَمْ یَمْنَعْ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام مِنْ أَنْ یَدْعُوَ إِلَی نَفْسِهِ إِلَّا نَظَراً لِلنَّاسِ وَ تَخَوُّفاً عَلَیْهِمْ أَنْ یَرْتَدُّوا عَنِ الْإِسْلَامِ فَیَعْبُدُوا الْأَوْثَانَ وَ لَا یَشْهَدُوا أَنْ لَاإِلَهَ إِلَّا اللّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله وَ کَانَ الْأَحَبَّ إِلَیْهِ أَنْ یُقِرَّهُمْ عَلَی مَا صَنَعُوا مِنْ أَنْ یَرْتَدُّوا عَنْ جَمِیعِ الْإِسْلَام؛ اگر امیرمؤمنان سکوت فرمود و مردم را به سوی خویش دعوت نکرد تنها به این سبب بود که ملاحظه حال مردم را فرمود که مبادا از اسلام مرتدّ بشوند و به سوی بت پرستی روی آورند و شهادت به وحدانیت خداوند و نبوّت پیغمبر اسلام را ترک گویند و آن حضرت مصلحت در این دید که آنها را بر انحرافی که در امر خلافت داشتند رها سازد مبادا تمام اسلام را ترک گویند». (2)

ص:236


1- 1) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 150
2- 2) .کافی،ج 8،ص 295،ح 454

تعبیر امام از مسأله حکومت و ولایت به«سراب»و یا«ابرهایی که به سرعت متلاشی می شوند»تشبیهات جالبی است که از ناپایداری زندگی دنیا و مقام ها و مواهب آن پرده بر می دارد.سراب،نه فقط به هنگامی که انسان به سراغش می رود به زودی از دیدگان محو می شود،بلکه اساساً امری خیالی و توهمی است که از خطای باصره پیدا می شود.همچنین ابرهایی که رگبار می زنند و به سرعت عبور می کنند گرچه موقتاً سایه ای آرامبخش و آبی که مایه حیات است با خود دارند؛ولی دوران عمرشان کوتاه و بسیار زودگذر است.

در اینجا این سؤال پیش می آید که چگونه امام ولایت و خلافت را به عنوان متاع زودگذر دنیا و حقی شخصی که از آن حضرت غصب شده می داند با اینکه جانشینی پیامبر و به تعبیر دیگر امامت مقام والای روحانی است که به عنوان مسئولیت و وظیفه ای الهی بر دوش امام افکنده می شود،همچون نبوّت برای پیامبر اسلام،بنابراین صبغه دنیایی ندارد که زودگذر و زوال پذیر باشد.

شبیه این تعبیر در موارد دیگری از نهج البلاغه دیده می شود و ممکن است برای خوانندگان ایجاد توهم کند که امام علیه السلام به خلافت همچون مقامی شخصی و دنیایی می نگریست؟ پاسخ این سؤال آن است که امام از دیدگاه مدعیان خلافت سخن می گوید.بدون شک آنها برای کسب مقام و برتری جویی به سراغ آن رفتند و درک نمی کردند که این مقامی شخصی و دنیوی نیست.افزون بر این دریغ داشتن این مقام از امام علیه السلام هم غصب حقوق مردم و سبب محرومیتشان از این موهبت الهی بود و هم اهانتی به ارزش های وجودی امام محسوب می شد.

سرانجام حضرت در پایان این بخش از نامه می فرماید:«از این رو من برای

ص:237

دفع این حوادث به پا خاستم و حاکمان وقت (را در برابر توطئه دشمنان) یاری کردم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین از تزلزل باز ایستاد و استوار ماند»؛ (فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الْأَحْدَاثِ حَتَّی زَاحَ (1)الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ (2)،وَ اطْمَأَنَّ الدِّینُ وَ تَنَهْنَهَ (3)) .

***

ص:238


1- 1) .«زاحَ»از ریشه«زَواح»بر وزن«زوال»به معنای زایل شدن و دور گشتن است.این واژه گاهی به صورت اجوف یائی نیز آمده است
2- 2) .«زَهَقَ»از ریشه«زهوق»بر وزن«حقوق»به معنای از بین رفتن و نابود شدن گرفته شده و در مورد چیزی گفته می شود که به طور کامل محو و نابود گردد
3- 3) .«تَنَهْنَهَ»از ریشه«نهنهه»بر وزن«همهمه»به معنای باز داشتن و جلوگیری کردن و گاه به معنای ثابت و استوار ماندن به کار می رود و در جمله بالا به همین معناست

بخش دوم

اشاره

وَ مِنْهُ:إِنِّی وَ اللّهِ لَوْ لَقِیتُهُمْ وَاحِداً وَ هُمْ طِلَاعُ الْأَرْضِ کُلِّهَا مَا بَالَیْتُ وَ لَا اسْتَوْحَشْتُ،وَ إِنِّی مِنْ ضَلَالِهِمُ الَّذِی هُمْ فِیهِ وَ الْهُدَی الَّذِی أَنَا عَلَیْهِ لَعَلَی بَصِیرَةٍ مِنْ نَفْسِی وَ یَقِینٍ مِنْ رَبِّی.وَ إِنِّی إِلَی لِقَاءِ اللّهِ لَمُشْتَاقٌ وَ حُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاجٍ؛وَ لَکِنَّنِی آسَی أَنْ یَلِیَ أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا، فَیَتَّخِذُوا مَالَ اللّهِ دُوَلاً،وَ عِبَادَهُ خَوَلاً وَ الصَّالِحِینَ حَرْباً،وَ الْفَاسِقِینَ حِزْباً، فَإِنَّ مِنْهُمُ الَّذِی قَدْ شَرِبَ فِیکُمُ الْحَرَامَ،وَ جُلِدَ حَدّاً فِی الْإِسْلَامِ،وَ إِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ یُسْلِمْ حَتَّی رُضِخَتْ لَهُ عَلَی الْإِسْلَامِ الرَّضَائِخُ.فَلَوْ لَا ذَلِکَ مَا أَکْثَرْتُ تَأْلِیبَکُمْ وَ تَأْنِیبَکُمْ،وَ جَمْعَکُمْ وَ تَحْرِیضَکُمْ،وَ لَتَرَکْتُکُمْ إِذْ أَبَیْتُمْ وَ وَنَیْتُمْ.أَ لَا تَرَوْنَ إِلَی أَطْرَافِکُمْ قَدِ انْتَقَصَتْ وَ إِلَی أَمْصَارِکُمْ قَدِ افْتُتِحَتْ وَ إِلَی مَمَالِکِکُمْ تُزْوَی،وَ إِلَی بِلَادِکُمْ تُغْزَی! انْفِرُوا رَحِمَکُمُ اللّهُ إِلَی قِتَالِ عَدُوِّکُمْ،وَ لَا تَثَّاقَلُوا إِلَی الْأَرْضِ فَتُقِرُّوا بِالْخَسْفِ،وَ تَبُوءُوا بِالذُّلِّ،وَ یَکُونَ نَصِیبُکُمُ الْأَخَسَّ،وَ إِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ،وَ مَنْ نَامَ لَمْ یُنَمْ عَنْهُ،وَ السَّلَامُ.

ترجمه

بخش دیگری از این نامه:به خدا سوگند من اگر تنها با آنها (دشمنان) روبه رو شوم در حالی که تمام روی زمین را پر کرده باشند،باکی ندارم و وحشت به خود راه نمی دهم و من از آن گمراهی که آنها در آن هستند و هدایتی که من بر آنم کاملاً آگاهم و به پروردگارم یقین دارم (و به همین دلیل در مبارزه با آن گمراهان کمترین تردید به خود راه نمی دهم).من مشتاق (شهادت و) لقای پروردگارم و به پاداش نیکش منتظر و امیدوارم؛ولی (می کوشم زنده بمانم و بر آنها پیروز شوم،

ص:239

زیرا) از این اندوهگینم که حکومت این دولت به دست سفیهان و بی خردان و فاجران و نابکاران بیفتد و در نتیجه بیت المال را به غارت ببرند و بندگان خدا را برده و اسیر خویش سازند،با صالحان نبرد کنند و فاسقان را همدست و حزب خود سازند،زیرا در این گروه فردی است که مرتکب شرب خمر شده بود و حد اسلام بر او جاری شد و برخی از آنها اسلام را نپذیرفتند تا عطاهایی برای آنها تعیین شد.اگر برای این جهات نبود تا این اندازه شما را بر قیام در برابر آنها تشویق نمی کردم و به سستی در کار سرزنش و توبیخ نمی نمودم و در گردآوری و تحریک شما نمی کوشیدم،بلکه اگر سستی و فتوری از خود نشان می دادید رهایتان می ساختم.آیا نمی بینید مناطق اطراف شما گرفته شده و شهرهایتان تحت تسلط دشمن قرار گرفته و کشورهای شما (یکی بعد از دیگری) تسخیر می شود و شهرهایتان به میدان جنگ دشمن مبدل گشته؟ خداوند شما را رحمت کند.برای نبرد با دشمن خود کوچ کنید و زمین گیر نشوید (و سستی و تنبلی به خود راه ندهید) که زیردست خواهید شد و تن به ذلت و خواری خواهید داد و بهره زندگی شما از همه پست تر خواهد بود (آری) آنکه مرد جنگ است همیشه بیدار است و کسی که به خواب رود (و از دشمن غافل شود باید بداند) دشمن او در خواب نخواهد بود و از او غافل نخواهد شد.و السلام.

شرح و تفسیر

امام علیه السلام در این بخش از نامه به نکته مهمی اشاره می کند که هرگز در برابر دشمنان او که دشمنان اسلام و قرآنند سکوت نخواهد کرد و به مبارزه آنها برمی خیزد،هرچند تنها باشد و آنها تمام زمین را پر کنند.می فرماید:«به خدا سوگند من اگر تنها با آنها (دشمنان) روبه رو شوم در حالی که تمام روی زمین را پر کرده باشند،باکی ندارم و وحشت به خود راه نمی دهم»؛ (إِنِّی وَ اللّهِ لَوْ لَقِیتُهُمْ

ص:240

وَاحِداً وَ هُمْ طِلَاعُ (1)الْأَرْضِ کُلِّهَا مَا بَالَیْتُ وَ لَا اسْتَوْحَشْتُ) .

این نهایت شجاعت و ایمان امام را به هدف و مقصودش نشان می دهد همان گونه که در نامه«عثمان بن حنیف»نیز گذشت که می فرماید: «وَ اللّهُ لَوْ تَظاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلی قِتالی لَما وَلَّیْتُ عَنْها؛ به خدا سوگند اگر تمام عرب به پیکار من برخیزند من پشت به میدان نبرد نخواهم کرد».

سپس دو دلیل برای این مطلب بیان می کند،در دلیل اوّل می فرماید:«من از آن گمراهی که آنها در آن هستند و هدایتی که من بر آنم کاملاً آگاهم و به پروردگارم یقین دارم (و به همین دلیل در مبارزه با آن گمراهان کمترین تردید به خود راه نمی دهم)»؛ (وَ إِنِّی مِنْ ضَلَالِهِمُ الَّذِی هُمْ فِیهِ وَ الْهُدَی الَّذِی أَنَا عَلَیْهِ لَعَلَی بَصِیرَةٍ مِنْ نَفْسِی وَ یَقِینٍ مِنْ رَبِّی) .

سپس دلیل دوم را بیان می دارد و می فرماید:«من مشتاق (شهادت و) لقای پروردگارم و به پاداش نیکش منتظر و امیدوارم»؛ (وَ إِنِّی إِلَی لِقَاءِ اللّهِ لَمُشْتَاقٌ وَ حُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاجٍ) .

بنابراین عشق به شهادت و ثواب های عظیمی که خداوند نصیب شهیدان راهش می کند مرا بر این می دارد که از کثرت دشمن و تنهایی خودم کمترین وحشتی نداشته باشم.

آن گاه امام علیه السلام در ادامه سخن می افزاید:«ولی (می کوشم زنده بمانم و بر آنها پیروز شوم،زیرا) از این اندوهگینم که حکومت این دولت به دست سفیهان و بی خردان و فاجران و نابکاران بیفتد و در نتیجه بیت المال را به غارت ببرند و بندگان خدا را برده و اسیر خویش سازند،با صالحان نبرد کنند و فاسقان را همدست و حزب خود سازند»؛ (وَ لَکِنَّنِی آسَی (2)أَنْ

ص:241


1- 1) .«طِلاع»به معنای فراگیر و پرکننده است و از طلوع آفتاب گرفته شده که همه جا را پر می کند
2- 2) .«آسی»(صیغه متکلم وحده) از ریشه«أسیً»بر وزن«رسن»به معنای حزن و اندوه گرفته شده است؛یعنی غمگین می شوم

یَلِیَ (1)أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا،فَیَتَّخِذُوا مَالَ اللّهِ دُوَلاً (2)،وَ عِبَادَهُ خَوَلاً (3)وَ الصَّالِحِینَ حَرْباً (4)،وَ الْفَاسِقِینَ حِزْباً) .

به تعبیر دیگر،امام علیه السلام گرچه عاشق شهادت بوده ولی حتی الامکان نمی خواسته شهید شود،بلکه زنده بماند و جلوی سیطره نااهلان را بر حکومت اسلامی بگیرد.

«فُجّار»؛(فاجران) اشاره به معاویه و همدستان اوست و«سفهاء»اشاره به لشکریان ناآگاهی است که دنبال اهداف او حرکت می کردند.

جمله «یَتَّخِذُوا مَالَ اللّهِ دُوَلاً،وَ عِبَادَهُ خَوَلاً» اشاره به انجام کارهایی شبیه دوران خلافت عثمان است که بیت المال به دست گروهی از اقوام و خویشان او افتاد و دست به دست می گردید و افراد ناصالح را به فرمانداری بلاد منصوب کرده بود که مردم را به زنجیر کشیده بودند،با اصحاب صالح پیغمبر نبرد می کردند و فاسقان را جزء حزب خود قرار داده بودند.

امام علیه السلام در ادامه این سخن انگشت روی نقطه ضعف روشن آنها گذارده می فرماید:«زیرا در این گروه فردی است که مرتکب شرب خمر شده بود و حد اسلام بر او جاری شد»؛ (فَإِنَّ مِنْهُمُ الَّذِی قَدْ شَرِبَ فِیکُمُ الْحَرَامَ،وَ جُلِدَ حَدّاً فِی الْإِسْلَامِ) .

اشاره به«ولید بن عقبه»است که در زمان عثمان والی کوفه بود و شرب خمر

ص:242


1- 1) .«یَلِیَ»یعنی حکومت را بر عهده بگیرد از ریشه«ولایت»به معنای سرپرستی کردن و حکومت کردن گرفته شده است
2- 2) .«دُوَل»به چیزهایی گفته می شود که دست به دست می گردد،جمع«دَولة»و مال را از این جهت دولت می گویند که دست به دست می شود و همچنین حکومت ها را که دست به دست می شوند دولت می گویند.(دُولة به ضم دال نیز همین معنا را دارد بعضی معتقد به تفاوت هایی بین«دَولة»و«دُولة»هستند)
3- 3) .«خَوَل»به معنای برده و خدمتگذار است.این واژه هم بر مفرد اطلاق می شود و هم بر جمع از ریشه«خَوْل»بر وزن«حول»که به معنای سرکشی و مراقبت مداوم از چیزی است گرفته شده و چون بردگان و خدمتگذاران،از امور صاحبان خود سرکشی و مراقبت می کنند این واژه بر آنها اطلاق شده است
4- 4) .«حَرْب»به معنای جنگ و نیز به معنای دشمن آمده است و در جمله بالا معنای دوم مناسب است

کرد و مست ولا یعقل به گونه ای که نماز صبح را به جای دو رکعت چهار رکعت خواند و سپس رو به جمعیت کرد و گفت:اگر بخواهید باز هم بیشتر بخوانم.

شاهدان و گواهان نزد عثمان آمدند و بر شرب خمر او گواهی دادند و علی علیه السلام حد را بر او جاری کرد. (1)

آن گاه امام علیه السلام به مورد دیگری از خلافکاری های آنها اشاره کرده می فرماید:

«و برخی از آنها اسلام را نپذیرفتند تا عطاهایی برای آنها تعیین شد»؛ (وَ إِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ یُسْلِمْ حَتَّی رُضِخَتْ لَهُ عَلَی الْإِسْلَامِ الرَّضَائِخُ (2)) .

به گفته ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود این جمله اشاره به ابوسفیان و معاویه و برادر او و جمعی دیگر است که تا کمک های مالی به آنها نشد در برابر اسلام سر فرود نیاوردند. (3)

آن گاه امام در پایان این سخن می افزاید:«اگر برای این جهات نبود تا این اندازه شما را بر قیام در برابر آنها تشویق نمی کردم و به سستی در کار سرزنش و توبیخ نمی نمودم و در گردآوری و تحریک شما نمی کوشیدم،بلکه اگر سستی و فتوری از خود نشان می دادید رهایتان می ساختم»؛ (فَلَوْ لَا ذَلِکَ مَا أَکْثَرْتُ تَأْلِیبَکُمْ (4)وَ تَأْنِیبَکُمْ (5)،وَ جَمْعَکُمْ وَ تَحْرِیضَکُمْ،وَ لَتَرَکْتُکُمْ إِذْ أَبَیْتُمْ وَ وَنَیْتُمْ (6)) .

اشاره به اینکه تمام این جوش و خروش من برای مبارزه با دشمنان به سبب خطر مهمی است که از بازماندگان دوران جاهلیت نسبت به اسلام می بینم و بیم

ص:243


1- 1) .برای توضیح بیشتر به کتاب های معروفی همچون استیعاب ابن عبد ربه و اسدالغابه در شرح حال«ولید بن عقبة»مراجعه شود
2- 2) .«رضائخ»جمع«رضیخة»بر وزن«غریبه»به معنای عطایی است که به کسی می دهند و گاه به معنای عطای قلیل و کم آمده است
3- 3) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 17،ص 226
4- 4) .«تَألیب»به معنای جمع کردن و گردآوردن و تشویق به اجتماع نمودن است
5- 5) .«تَأنیب»به معنای توبیخ شدید است
6- 6) .«وَنَیْتُم»از ریشه«ونی»به معنای سستی کردن و به ضعف گراییدن گرفته شده است

دارم آنها بر مردم مسلط شوند و مردم را به دوران کفر باز گردانند.

مقصود از جمله «وَ لَتَرَکْتُکُمْ إِذْ أَبَیْتُمْ وَ وَنَیْتُمْ» این است که اگر از تأثیر سخنم در شما مأیوس شوم شما را رها خواهم ساخت.

سپس در پایان این نامه امام علیه السلام برای تشویق آنها بر جهاد با دشمن و تحریک حمیت و غیرت دینی آنها تعبیرات تکان دهنده ای دارد و می فرماید:«آیا نمی بینید مناطق اطراف شما گرفته شده و شهرهایتان تحت تسلط دشمن قرار گرفته و کشورهای شما (یکی بعد از دیگری) تسخیر می شود و شهرهایتان به میدان جنگ دشمن مبدل گشته»؛ (أَ لَا تَرَوْنَ إِلَی أَطْرَافِکُمْ (1)قَدِ انْتَقَصَتْ (2)وَ إِلَی أَمْصَارِکُمْ قَدِ افْتُتِحَتْ وَ إِلَی مَمَالِکِکُمْ تُزْوَی (3)،وَ إِلَی بِلَادِکُمْ تُغْزَی!) .

اشاره به اینکه کدام مسلمان است که این حوادث دردناک را بشنود یا ببیند و ساکت بنشیند و تماشا کند و کدام انسان شرافتمند و با غیرت است که به دشمن خود اجازه دهد این گونه در منطقه او به ویرانگری و غارتگری بپردازد؛نه غیرت اسلامی اجازه می دهد و نه شرافت انسانی که افراد در چنین ماجرایی سکوت کنند و تن به ذلت دهند.

حضرت به دنبال آن می فرماید:«خداوند شما را رحمت کند.برای نبرد با دشمن خود کوچ کنید و زمین گیر نشوید (و سستی و تنبلی به خود راه ندهید) که زیردست خواهید شد و تن به ذلت و خواری خواهید داد و بهره زندگی شما از همه پست تر خواهد بود (آری) آنکه مرد جنگ است همیشه بیدار است و کسی که به خواب رود (و از دشمن غافل شود باید بداند) دشمن او در خواب نخواهد بود و از او غافل نخواهد شد.و السلام»؛ (انْفِرُوا رَحِمَکُمُ اللّهُ إِلَی قِتَالِ عَدُوِّکُمْ،وَ لَا

ص:244


1- 1) .«اطراف»در اینجا به معنای نواحی کشور است
2- 2) .«انْتَقَصَتْ»یعنی از دست رفته از ریشه«نقص»گرفته شده است
3- 3) .«تُزْوی»از ریشه«زَیّ»بر وزن«حیّ»به معنای دور کردن و جمع و قبض نمودن چیزی است

تَثَّاقَلُوا (1)إِلَی الْأَرْضِ فَتُقِرُّوا (2)بِالْخَسْفِ (3)،وَ تَبُوءُوا (4)بِالذُّلِّ،وَ یَکُونَ نَصِیبُکُمُ الْأَخَسَّ،وَ إِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ (5)،وَ مَنْ نَامَ لَمْ یُنَمْ عَنْهُ،وَ السَّلَامُ) .

اینها همه اشاره به واقعیتی است که در آیات قرآن و روایات اسلامی درباره جهاد به آن اشاره شده است:عزت،سعادت و حیات جاویدان در جهاد و شهادت پر افتخار،و ذلت،خواری و روسیاهی در دنیا و آخرت در ترک جهاد با دشمن.

نکته: هوشیاری در مقابل دشمن

هوشیاری در مقابل دشمن

جمله «وَلَا تَثَّاقَلُوا» در واقع بر گرفته از آیه 38 سوره توبه است که می فرماید:

««یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ما لَکُمْ إِذا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ اثّاقَلْتُمْ إِلَی الْأَرْضِ أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلاّ قَلِیلٌ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا هنگامی که به شما گفته می شود:در راه خدا (به سوی میدان جهاد) حرکت کنید بر زمین سنگینی می کنید (و سستی به خرج می دهید؟!) آیا به زندگی دنیا به جای آخرت راضی شده اید؟! با آنکه متاع زندگی دنیا در برابر آخرت جز اندکی نیست».

ص:245


1- 1) .«لا تَثّاقَلُوا»از ریشه«ثِقْل»به معنای سنگینی گرفته شده و در موردی به کار می رود که انسان تمایل به ماندن در جایی داشته باشد و حاضر به حرکت نباشد.(و در اینجا منظور باز ایستادن از حرکت به سوی میدان جهاد است)
2- 2) .«تُقِرُّوا»از ریشه«تقریر»به معنای ثابت نگه داشتن چیزی در مکانی است و جمله«فَتُقِرُّوا بِالخَسْفِ»اشاره به این است که خودتان را خوار خواهید کرد
3- 3) .«الْخَسْف»در اصل به معنای پنهان شدن و مخفی گشتن است سپس به معنای ذلت که انسان را از دیده ها پنهان می دارد اطلاق شده است
4- 4) .«تَبُوء»از ریشه«بَواء»بر وزن«دواء»به معنای بازگشت کردن و منزل گرفتن است و در اینجا به معنای بازگشت به ذلت آمده است
5- 5) .«الأرِقْ»به معنای بیدار است از ریشه«أَرَق»بر وزن«عرب»به معنای بیدار ماندن گرفته شده است

جمله «إِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ» شبیه دستوری است که در قرآن مجید در مورد جنگجویان آمده است که حتی به هنگام نماز در کنار میدان جنگ دستور می دهد هوشیاری خود را با همراه داشتن اسلحه در حال نماز حفظ کنند؛می فرماید:

««وَ لْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَ أَمْتِعَتِکُمْ فَیَمِیلُونَ عَلَیْکُمْ مَیْلَةً واحِدَةً» ؛آنها باید وسایل دفاعی و سلاح هایشان را (در حال نماز با خود) برگیرند؛(زیرا) کافران آرزو دارند که شما از سلاح ها و وسایل خود غافل شوید تا یکباره به شما هجوم آورند». (1)

اینها همه نشان می دهد که مسلمانان در هر زمان و مکان و در هر شرایطی که باشند هوشیاری خود را در مقابل دشمن حفظ کنند و این کلام مولا را که می تواند شعاری برای همیشه باشد فراموش نکنند که فرمود: «وَ مَنْ نامَ لَمْ یُنَمْ عَنْه؛ آن کس که در خواب فرو رود باید بداند که دشمن در خواب نیست و از او غافل نخواهد شد».

اهمّیّت این دستور در عصر و زمان ما از هر عصر و زمانی بیشتر است،زیرا دشمن تهاجم را در جهات مختلف شروع کرده است؛نه تنها در جهات نظامی، بلکه در جهات فرهنگی از طریق شبهه افکنی و ایجاد تزلزل در مبانی اعتقادی و از طریق نشر فساد و ایجاد آلودگی های اخلاقی با تمام قدرت به میدان وارد شده حتی عوامل زیادی را در داخل مسلمانان با هزینه های سنگین انتخاب کرده است.باید بدانیم که در برابر لحظه ای غفلت از این برنامه های تخریبی هزینه های گزافی باید پرداخت.

از جمله شگردهای دشمن،ایجاد فرقه های انحرافی است؛آنها می دانند که در جوامع مذهبی به خصوص بعد از آشکار شدن بی محتوایی مکتب های مادی، علاقه عمیقی به مذهب به وجود آمده است.آنها یک سلسله فرقه های دروغین

ص:246


1- 1) .نساء،آیه 102

عرفانی ساخته اند که هم اختلاف و تفرقه ایجاد کنند و هم انسان های با ایمان را از اصول صحیح مذهب دور سازند و به عوامل تخدیر تبدیل کنند.

به گفته بعضی از آگاهان در این چهل سال اخیر در عصر ما دو هزار فرقه عرفان انحرافی در آمریکا و دو هزار فرقه دیگر در اروپا به وجود آمده است و عجیب اینکه کمتر قدر مشترکی با هم دارند و به یقین عامل اصلی پیدایش آنها جهان خواران اند که می خواهند مذاهب آسمانی را که مانعی در برابر منافع نامشروعشان است از راه خود بردارند.

بسیاری از این فرقه ها به شرق اسلامی منتقل شده و فرقه های دیگری نیز بر آن افزوده اند. (1)

***

ص:247


1- 1) .برای توضیح بیشتر به کتاب«جریان شناسی انتقادی عرفان های نوظهور»چاپ دفتر تبلیغات اسلامی مراجعه شود

ص:248

63- به ابوموسی اشعری فرماندار آن حضرت در کوفه

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی أبی مُوسَی الأَشْعَری وَهُوَ عامِلُهُ عَلَی الْکُوفَةِ وَقَدْ بَلَغَهُ عَنْهُ تَثْبیطُهُ

النّاسِ عَنِ الخُرُوجِ إلَیْهِ لَمّا نَدَبَهُمْ لِحَرْبِ أصْحابِ الْجَمَلِ

(1).(2)

از نامه های امام علیه السلام است که

به ابوموسی اشعری فرماندار آن حضرت در کوفه نگاشت هنگامی که به آن حضرت خبر رسید که ابو موسی اهل کوفه را از حرکت برای همراهی آن حضرت در جنگ جمل (به سوی بصره) باز داشته است. (3)

نامه در یک نگاه

ماجرای نامه چنین است که وقتی امام امیر المؤمنین علیه السلام با لشکر خود به سوی

ص:249


1- 1) .«تَثْبیط»به معنای متوقف ساختن و از کار باز داشتن است
2- 2) .«نَدَبَ»از ریشه«نَدْب»به معنای فراخواندن و دعوت کردن برای انجام کاری است
3- 3) .سند نامه: نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه در ذیل این نامه دسترسی به منبعی برای این نامه جز نهج البلاغه نیافته است تنها اظهار امیدواری می کند که در مطالعات بعدی اش شاید بتواند به منابع دیگری دست یابد و آن را در اینجا ثبت نماید.نویسنده مزبور تنها به شرح فشرده ای از زندگی ابوموسی اشعری که نامش«عبداللّه بن قیس»بود قناعت کرده است که ما در پایان تفسیر این نامه اشاره خواهیم کرد

بصره آمد و آتش جنگی را که طلحه و زبیر و عایشه برافروخته بودند خاموش کند دو نفر از یاران خود به نام محمد بن جعفر و محمد بن ابی بکر را برای بسیج مردم کوفه فرستاد.گروهی از مردم کوفه بعد از شنیدن پیام علی علیه السلام شبانه به سراغ ابوموسی اشعری رفتند تا با او در این زمینه مشورت کنند که آیا همراه این دو نفر به سوی علی علیه السلام حرکت کنند یا نه.ابو موسی (با لحن شیطنت آمیزی) گفت:اگر راه آخرت را می خواهید در خانه های خود بنشینید و تکان نخورید و اگر راه دنیا را می خواهید همراه این دو نفر حرکت کنید و به این ترتیب مانع از خروج اهل کوفه شد.این سخن به نمایندگان علی علیه السلام رسید.آنها شدیدا به ابو موسی اعتراض کردند.او در پاسخ گفت:بیعت عثمان بر گردن علی و بر گردن من و گردن های شماست. (1)

این مرد لجوج و بی خرد فراموش کرده بود که بیعت اگر بیعت راستین هم باشد با مرگ از بین می رود وگرنه همه آنها باید به بیعت خلیفه اوّل وفادار باشند و با کس دیگری بیعت نکنند،زیرا بیعت با دو نفر به عنوان رئیس جمعیت معنا ندارد.

در نقل دیگری آمده هنگامی که خبر حرکت امام علیه السلام به بصره برای خاموش کردن آتش فتنه رسید،ابو موسی به مردم کوفه گفت:علی امام هدایت است و بیعت او صحیح است؛ولی جایز نیست همراه او در مقابل اهل قبله (اشاره به لشکر جمل است) پیکار کرد. (2)

در عبارت دیگر نیز از او نقل شده که به مردم کوفه گفت:مردم! یاران محمد و اصحاب او،نسبت به مسائل از دیگران آشناترند و این فتنه ای که برپا شده انسان خواب در آن بهتر از بیدار و بیدار نشسته بهتر از ایستاده است...بنابراین

ص:250


1- 1) .مغازی محمد بن اسحاق بنابر نقل شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 14،ص 9
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 17،ص 246

شمشیرها را در غلاف کنید و وارد این معرکه نشوید (او با این شیطنت می خواست امام را در حکومت و خلافتش به ضعف بکشاند،زیرا از پرونده تاریک خود باخبر بود). (1)

به هرحال هنگامی که سخنان نابخردانه ابوموسی به علی علیه السلام رسید،امام نامه فوق را برای او نوشت.

خلاصه نامه توبیخ شدید ابوموسی و دعوت به حرکت کردن با مردم کوفه به سوی امام و عزل او از فرمانداری کوفه در صورت عدم شرکت و نکوهش او به سبب موضع گیری های نابخردانه اوست.

***

ص:251


1- 1) .تاریخ طبری،ج 4،ص 482

ص:252

مِنْ عَبْدِ اللّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی عَبْدِ اللّهِ بْنِ قَیْسٍ.أَمَّا بَعْدُ،فَقَدْ بَلَغَنِی عَنْکَ قَوْلٌ هُوَ لَکَ وَعَلَیْکَ فَإِذَا قَدِمَ رَسُولِی عَلَیْکَ فَارْفَعْ ذَیْلَکَ،وَاشْدُدْ مِئْزَرَکَ، وَاخْرُجْ مِنْ جُحْرِکَ،وَانْدُبْ مَنْ مَعَکَ،فَإِنْ حَقَّقْتَ فَانْفُذْ،وَإِنْ تَفَشَّلْتَ فَابْعُدْ وَایْمُ اللّهِ لَتُؤْتَیَنَّ مِنْ حَیْثُ أَنْتَ،وَلَا تُتْرَکُ حَتَّی یُخْلَطَ زُبْدُکَ بِخَاثِرِکَ،وَذَائِبُکَ بِجَامِدِکَ وَحَتَّی تُعْجَلَ عَنْ قِعْدَتِکَ،وَتَحْذَرَ مِنْ أَمَامِکَ کَحَذَرِکَ مِنْ خَلْفِکَ،وَمَا هِیَ بِالْهُوَیْنَی الَّتِی تَرْجُو،وَلَکِنَّهَا الدَّاهِیَةُ الْکُبْرَی،یُرْکَبُ جَمَلُهَا،وَیُذَلَّلُّ صَعْبُهَا،وَیُسَهَّلُ جَبَلُهَا،فَاعْقِلْ عَقْلَکَ،وَامْلِکْ أَمْرَکَ،وَخُذْ نَصِیبَکَ وَحَظَّکَ.فَإِنْ کَرِهْتَ فَتَنَحَّ إِلَی غَیْرِ رَحْبٍ وَلَا فِی نَجَاةٍ،فَبِالْحَرِیِّ لَتُکْفَیَنَّ وَأَنْتَ نَائِمٌ،حَتَّی لَا یُقَالَ أَیْنَ فُلَانٌ؟ وَاللّهِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مَعَ مُحِقٍّ،وَمَا أُبَالِی مَا صَنَعَ الْمُلْحِدُونَ، وَالسَّلَامُ.

ترجمه

این نامه ای است از بنده خدا امیرمؤمنان به عبداللّه بن قیس (ابو موسی اشعری) اما بعد (از حمد و ثنای الهی) سخنی از تو به من گزارش داده شده که هم به سود توست و هم به زیان تو.هنگامی که فرستاده من بر تو وارد شد دامن بر کمر زن و کمربندت را محکم ببند و از لانه ات بیرون آی و از کسانی که با تو هستند (برای شرکت در میدان جهاد و مبارزه با شورشیان بصره) دعوت کن؛اگر حق را یافتی و تصمیم خود را گرفتی آنها را (با خود به سوی ما) بیاور و هرگاه سستی را پیشه کردی از مقام خود کنار برو.به خدا سوگند! (در صورت تخلف از این دستور) هرجا باشی به سراغ تو خواهند آمد و تو را رها نخواهند ساخت

ص:253

تا گوشت و استخوانت و تر و خشکت به هم درآمیزد و حتی نتوانی بر زمین بنشینی و (تو را چنان محاصره می کنند که) از پیش رویت همان گونه خواهی ترسید که از پشت سرت.این فتنه (فتنه جمل) به آن آسانی که تو فکر می کنی نیست،بلکه حادثه بزرگی است که باید بر مرکبش سوار شد و سختی هایش را هموار کرد و کوه مشکلاتش را صاف نمود.اندیشه خود را به کار گیر و مالک کار خود باش و بهره و نصیبت را دریاب (و در میدان جهاد اسلامی با ما همراه باش) ولی اگر این کار برای تو خوشایند نیست (و لجوجانه بر فکر خود اصرار داری، از فرمانداری کوفه) کنار برو (و بدان) نه گشایشی برای تو خواهد بود و نه نجاتی (نه راه رستگاری در دنیا و نه رستگاری در آخرت) اگر تو در خواب فرو روی سزاست که دیگران انجام وظیفه کنند و آنچنان به دست فراموشی سپرده شوی که نگویند فلانی کجاست.به خدا سوگند این راه (که ما می رویم) راه حقی است که به دست مرد حق انجام می گیرد و من باکی ندارم که خدانشناسان (همچون تو) چه کار می کنند.و السلام.

شرح و تفسیر

امام علیه السلام نخست می فرماید:«این نامه ای است از بنده خدا امیرمؤمنان به عبد اللّه بن قیس (ابوموسی اشعری) اما بعد (از حمد و ثنای الهی) سخنی از تو به من گزارش داده شده که هم به سود توست و هم به زیان تو»؛ (مِنْ عَبْدِ اللّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی عَبْدِ اللّهِ بْنِ قَیْسٍ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی عَنْکَ قَوْلٌ هُوَ لَکَ وَ عَلَیْکَ) .

این تعبیر امام ظاهراً اشاره به همان مطلبی است که در بالا آمد که ابو موسی به مردم کوفه گفت:یاران پیامبر از شما به مسائل آشناترند.این از یک نظر به نفع خود او بود.ولی از نظر دیگر به زیان او،زیرا مصاحبت و همنشینی علی علیه السلام از همه اصحاب بیشتر و عمیق تر بود؛از روز آغاز بعثت پیغمبر اسلام تا لحظات

ص:254

وفات و دفنش در کنار حضرت بود.

احتمال دیگری نیز دارد که اشاره به سخن دیگر ابوموسی باشد که گفته بود:

«علی امام هدایت و بیعتش صحیح است ولی نباید با اهل قبله جنگید»زیرا اگر قبول دارد علی امام هدایت و بیعتش صحیح است باید هر چه فرمان می دهد اجرا گردد و به فرمان او آتش فتنه را فرو نشاند زیرا قرآن دستور می دهد که در برابر فتنه انگیزان باید جهاد کرد.

در ادامه امام علیه السلام این دستور مؤکد را به ابو موسی اشعری می دهد و می فرماید:

«هنگامی که فرستاده من بر تو وارد شد دامن بر کمر زن و کمربندت را محکم ببند و از لانه ات بیرون آی و از کسانی که با تو هستند (برای شرکت در میدان جهاد و مبارزه با شورشیان بصره) دعوت کن؛اگر حق را یافتی و تصمیم خود را گرفتی آنها را (با خود به سوی ما) بیاور و هرگاه سستی را پیشه کردی از مقام خود کنار برو»؛ (فَإِذَا قَدِمَ رَسُولِی عَلَیْکَ فَارْفَعْ ذَیْلَکَ (1)،وَ اشْدُدْ مِئْزَرَکَ (2)،وَ اخْرُجْ مِنْ جُحْرِکَ، وَ انْدُبْ مَنْ مَعَکَ،فَإِنْ حَقَّقْتَ (3)فَانْفُذْ (4)،وَ إِنْ تَفَشَّلْتَ (5)فَابْعُدْ) .

تعبیر به«حُجر»؛(لانه و سوراخ) کنایه از این که تو همچون شیری نیستی که در بیشه ها زندگی کند،بلکه همچون روباهی که در سوراخ و لانه خود می خزد.

این سخن در ضمن حکم عزل مشروط ابو موسی را در بر دارد و در تواریخ آمده است کسی که این نامه را برای ابو موسی برد«قرظة بن کعب انصاری»بود. (6)

ص:255


1- 1) .«ذَیْل»به معنای دامان و دامنه است
2- 2) .«مِئْزَر»در اصل به معنای لنگ یا چیزی است که بر کمر می بندند و به معنای شلوار نیز آمده است و«اشدد مئزرک؛کمرت را محکم ببند»کنایه از تصمیم جدی بر کاری گرفتن است
3- 3) .«حَقَّقَ»از ریشه«تحقیق»به معنای اثبات کردن و تصدیق نمودن چیزی است
4- 4) .«انفُذْ»از ریشه«نفوذ»به معنای خارج شدن از چیزی و به سوی دیگری رفتن است و کنایه از انجام وظیفه نیز آمده است
5- 5) .«تَفَشَّلْتَ»از ریشه«فَشَل»بر وزن«عمل»به معنای سستی کردن و تأخیر انداختن و ترسیدن در انجام کاری است
6- 6) .مروج الذهب بنا به نقل شرح نهج البلاغه علامه شوشتری،ج 10،ص 74

سپس امام علیه السلام سوگند می خورد و با کلماتی شدید او را تهدید می کند و می فرماید:«به خدا سوگند! (در صورت تخلف از این دستور) هرجا باشی به سراغ تو خواهند آمد و تو را رها نخواهند ساخت تا گوشت و استخوانت و تر و خشکت به هم درآمیزد و حتی نتوانی بر زمین بنشینی و (تو را چنان محاصره می کنند که) از پیش رویت همان گونه خواهی ترسید که از پشت سرت»؛ (وَ ایْمُ اللّهِ لَتُؤْتَیَنَّ مِنْ حَیْثُ أَنْتَ،وَ لَا تُتْرَکُ حَتَّی یُخْلَطَ زُبْدُکَ (1)بِخَاثِرِکَ (2)،وَ ذَائِبُکَ بِجَامِدِکَ وَ حَتَّی تُعْجَلَ عَنْ قِعْدَتِکَ (3)وَ تَحْذَرَ مِنْ أَمَامِکَ کَحَذَرِکَ مِنْ خَلْفِکَ) .

این تعبیرات که از فصاحت و بلاغت خاصی برخوردار و دقیقاً مطابق مقتضای حال است مشتمل بر کنایاتی«ابْلَغُ مِنَ التَّصْریح»می باشد.

معنای تحت اللفظی «حَتَّی یُخْلَطَ زُبْدُکَ بِخَاثِرِکَ» این است که کَره تو با دوغ تو مخلوط شود.می دانیم هنگامی که ماست را کاملاً می زنند کره روی آن جمع می شود و بقیه که دوغ است در زیر قرار می گیرد.حال اگر آن را گرم و داغ کنند دوباره چربی کره با دوغ مخلوط می گردد و این تعبیر کنایه از فشار شدیدی است که بر شخصی وارد کنند که همه چیز او در هم آمیزد.

تعبیر به «ذَائِبُکَ بِجَامِدِکَ؛ تر و خشکت به هم درآمیزد»نیز کنایه ای شبیه آن است و جمله «حَتَّی تُعْجَلَ عَنْ قِعْدَتِکَ» گاه نیز این گونه تفسیر شده که حتی به تو اجازه نمی دهند که بر زمین بنشینی و تو را از قصر فرمانداری بیرون می اندازند و گاه گفته شده که معنای آن این است که در بازنشستگی و برکناریت تعجیل خواهد شد.

ص:256


1- 1) .«زُبْد»به معنای چیزی است که روی آب یا روی شیر جمع می شود و به سرشیر،خامه و کره نیز اطلاق می گردد
2- 2) .«خاثِر»از ریشه«خَثْر»بر وزن«عصر»به معنای غلیظ شدن گرفته شده و به دوغ غلیظ که به هنگام زدن ماست برای کره گرفته در مشک باقی می ماند«خاثِر»می گویند و تعبیر بالا که امام می فرماید:«زُبْد و خاثِر تو به هم آمیخته می شود»کنایه از این است که تمام زندگی تو به هم می ریزد
3- 3) .«قِعْدَة»به معنای حالت نشستن و یا جای نشستن است

جمله «تَحْذَرَ مِنْ أَمَامِکَ کَحَذَرِکَ مِنْ خَلْفِکَ» اشاره به این است که تو را محاصره خواهند کرد که راه پس و پیش نداشته باشی.

ولی ابوموسی که لجوج و منافق بود دست از کار خود برنمی داشت و همچنان به جلوگیری مردم از قیام برای جهاد در رکاب علی علیه السلام و خاموش کردن آتش فتنه شورشیان در بصره ادامه می داد،از این رو در تاریخ آمده است که مالک اشتر خدمت امیرمؤمنان عرض کرد:اگر مصلحت بدانید مأموریت رفتن به کوفه را به من عطا کنید که مردم شهر با من آشنا هستند و از من اطاعت خواهند کرد و امید دارم اگر وارد شهر شوم احدی با من مخالفت نکند.(و آنها که پیش از من به کوفه رفتند نتوانستند از عهده ابو موسی برآیند).

امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:به آنها ملحق شو.مالک اشتر وارد کوفه شد در حالی که مردم در مسجد بزرگ کوفه اجتماع کرده بودند (و ابو موسی به تبلیغ بر ضد جهاد دعوت می کرد).

مالک اشتر از کنار هر قبیله ای از قبائل کوفه که می گذشت و جماعتی را در آنجا گرد هم می دید صدا می زد:«با من به سوی قصر دار الاماره بیایید»تا با جماعتی به قصر رسید و به زور وارد قصر شد و این در حالی بود که ابو موسی در مسجد در خطابه خود می گفت:ای مردم! این فتنه کور و کری است که هر کس در آن در خواب باشد بهتر از این است که نشسته باشد و نشسته بهتر از ایستاده و ایستاده بهتر از راه رونده و راه رونده بهتر از دونده و دونده بهتر از سواره است.

(یعنی هر چه کمتر در آن دخالت کنید بهتر است)...ما یاران محمد فتنه ها را بهتر می شناسیم؛آنها به هنگامی که روی می آوردند ناشناسند و هنگامی که پشت می کنند ضعفشان آشکار می شود.این در حالی بود که عمار و امام حسن پیوسته به او می گفتند:از فرمانداری شهر ما دور شو و از منبر ما کنار رو! (ولی او دست بردار نبود) ناگهان غلامانش سراسیمه از قصر دار الاماره وارد مسجد

ص:257

شدند و جریان ورود اشتر به قصر را به او خبر دارند و گفتند:او ما را زد و از قصر بیرون کرد.ابوموسی وحشت زده از منبر پایین آمد،داخل قصر شد و اشتر به او فریاد زد:«أُخْرُجْ مِنْ قَصْرِنا لا أُمَّ لَکَ أَخْرَجَ اللّهُ نَفْسَکَ فَوَاللّهِ إنَّک لَمِنَ الْمُنافِقِینَ قَدیماً؛ای بی مادر از قصر ما بیرون شو! خدا جانت را بیرون آورد به خدا تو از قدیم از منافقان بودی!» (1)ابو موسی ترسید و گفت:یک امشب را به من مهلت بده! اشتر گفت:مانعی ندارد؛ولی تنها حق داری وسایل خود را با خود ببری و نمی توانی امشب را در قصر بخوابی.مردم نیز وارد قصر شدند که وسایل ابوموسی را غارت کنند.مالک اشتر آنها را از قصر خارج کرد وگفت:من ابوموسی را از قصر بیرون کردم (نیاز به دخالت شما ندارم) مردم از او دست برداشتند. (2)

سپس امام علیه السلام در ادامه این نامه می فرماید:«این فتنه (فتنه جمل) به آن آسانی که تو فکر می کنی نیست،بلکه حادثه بزرگی است که باید بر مرکبش سوار شد و سختی هایش را هموار کرد و کوه مشکلاتش را صاف نمود»؛ (وَ مَا هِیَ بِالْهُوَیْنَی (3)الَّتِی تَرْجُو،وَ لَکِنَّهَا الدَّاهِیَةُ (4)الْکُبْرَی،یُرْکَبُ جَمَلُهَا،وَ یُذَلَّلُّ صَعْبُهَا وَ یُسَهَّلُ جَبَلُهَا) .

اشاره به اینکه اگر جلوگیری کردن از مردم برای شرکت به جهاد با شورشیان بصره به گمان این است که مسأله مهمی نیست و به زودی حل می شود اشتباه بزرگی کرده؛باید با قوت و قدرت آتش این فتنه را خاموش کرد و ناهمواری ها را هموار ساخت و این کار نیاز به عزم عمومی مردم و شرکت همگانی در جهاد

ص:258


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 14،ص 21
2- 2) .تاریخ طبری،ج 3،ص 501،حوادث سال 36
3- 3) .«الهُوَیْنَی»مصغر«هَوْنی»بر وزن«مولی»و آن هم مؤنث«أهْون»و«اهْون»به معنای سست تر و آسان ترو آرام تر است،بنابراین«هوینی»به معنای چیز کوچک و ساده و آسان است
4- 4) .«الدّاهِیَة»به معنای حادثه عظیم و مصیبت سخت است.از ریشه«دَهْو»بر وزن«محو»به معنای کسی را به مصیبتی گرفتار ساختن گرفته شده است

دارد.(بنابراین مرجع ضمیر«هی»فتنه جمل است).

ولی بعضی از شارحان مرجع این ضمیر را فتنه ابو موسی دانسته اند که مردم را از جهاد با شورشیان باز می داشت.امام می فرماید:این فتنه ساده ای نیست آن گونه که تو خیال می کنی؛ما به هر قیمتی که باشد آتش این فتنه را خاموش خواهیم کرد و مردم را برای جهاد بسیج می کنیم.

این احتمال نیز داده شده که ضمیر به حکومت بنی امیّه باز گردد،زیرا قراین نشان می دهد که ابو موسی می خواست دنبال کار عثمان را بگیرد و حکومت را به بنی امیّه باز گرداند.امام به او هشدار می دهد که این کار خطرناکی است و گمان نکن به این آسانی به آن هدف زشت و کثیف خود خواهی رسید.

ولی تفسیری را که برگزیدیم از اینها مناسب تر و با مجموعه کلمات امام سازگارتر است.

سپس امام علیه السلام به او اندرز می دهد که یکی از دو راه را انتخاب کند،می فرماید:

«اندیشه خود را به کار گیر و مالک کار خود باش و بهره و نصیبت را دریاب (و در میدان جهاد اسلامی با ما همراه باش) ولی اگر این کار برای تو خوشایند نیست (و لجوجانه بر فکر خود اصرار داری،از فرمانداری کوفه) کنار برو (و بدان) نه گشایشی برای تو خواهد بود و نه نجاتی (نه راه رستگاری در دنیا و نه رستگاری در آخرت)»؛ (فَاعْقِلْ (1)عَقْلَکَ،وَ امْلِکْ أَمْرَکَ،وَ خُذْ نَصِیبَکَ وَ حَظَّکَ.فَإِنْ کَرِهْتَ فَتَنَحَّ (2)إِلَی غَیْرِ رَحْبٍ (3)وَ لَا فِی نَجَاةٍ) .

اشاره به اینکه گمان نکن اگر از شرکت در جهاد با شورشیان خودداری کنی

ص:259


1- 1) .«اعْقِل»از ریشه«عقل»در اصل به معنای زدن پایبند به شتر است که زانوی او را می بندد و قادر به حرکت نیست و عقال،طناب مخصوصی است که زانوی شتر را با آن می بندند.و جمله«اعقل عقلک»مفهومش این است که عقل خود را مهار کن و در مسیر صحیح قرار بده و اندیشه خود را به کار گیر
2- 2) .«تَنَحَّ»از ریشه«تَنَحیّ»به معنای کناره گیری کردن و دور شدن و دست کشیدن از کاری گرفته شده و ماده اصلی آن«نحو»به معنای قصد کردن است
3- 3) .«رحب»به معنای وسیع بودن و گستردگی و گشایش است

راه سلامت را در پیش گرفته ای و آسوده خواهی زیست.به عکس مردم بر تو تنگ خواهند گرفت و رسوای خاص و عام خواهی شد.

آن گاه برای اینکه ابوموسی گمان نکند نقش او در حکومت اسلامی بسیار مهم است و اگر او کنار برود همه چیز به هم می ریزد،امام به او گوشزد کرد که تو از اینها کوچک تری،می فرماید:«اگر تو در خواب فرو روی سزاست که دیگران انجام وظیفه کنند و آنچنان به دست فراموشی سپرده شوی که نگویند فلانی کجاست»؛ (فَبِالْحَرِیِّ (1)لَتُکْفَیَنَّ وَ أَنْتَ نَائِمٌ،حَتَّی لَا یُقَالَ:أَیْنَ فُلَانٌ) .

این سخن شبیه چیزی است که در قرآن مجید آمده است: ««وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ» ؛هرگاه (از فرمان خدا) سرپیچی کنید خداوند گروه دیگری را به جای شما می آورد که مانند شما نخواهند بود». (2)

در پایان نامه امام علیه السلام برای تأکید به آنچه در این نامه بیان فرموده می گوید:«به خدا سوگند این راه (که ما می رویم) راه حقی است که به دست مرد حق انجام می گیرد و من باکی ندارم که خدا نشناسان (همچون تو) چه کار می کنند.

والسلام»؛ (وَ اللّهِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مَعَ مُحِقٍّ،وَ مَا أُبَالِی مَا صَنَعَ الْمُلْحِدُونَ،وَ السَّلَامُ) .

اشاره به اینکه ما در مسیر و هدف خود کمترین تردیدی نداریم باید برویم و این آتش فتنه را خاموش کنیم،خواه ملحدان و منافقان ظاهر مسلمان با ما همراهی کنند یا نکنند؛خدا یار و یاور ماست و روسیاهی برای آن گروه منافق است.

ابن ابی الحدید در ذیل جمله بالا «وَ اللّهِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مَعَ مُحِقٍّ» می گوید:گویا اشاره به حدیث معروف پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله است که فرمود: «أللّهُمّ أدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ ما

ص:260


1- 1) .«الحَریّ»به معنای سزاوار و شایسته است از ریشه«حَری»بر وزن«جفا»به معنای سزاوار بودن گرفته شده است
2- 2) .محمد،آیه 38

دارَ؛ خدایا حق را با او همراه کن هر گونه که حرکت کند» (1)(این حدیث نشان می دهد که امیرمؤمنان علی علیه السلام همیشه با حق بود و حق با او بود و او محور گردش حق محسوب می شد.

جالب اینکه ابو موسی بعد از داستان حکمین و رسوایی که به بار آورد در جامعه اسلامی منفور شد و چنان به فراموشی سپرده شد که مورخان درباره محل قبر و تاریخ وفات او اختلاف زیادی دارند. (2)

نکته: شناسایی بیشتر ابوموسی

شناسایی بیشتر ابوموسی

ابوموسی اشعری شخص عجیبی بود؛ظاهرالصلاح ولی در باطن مرموز، آشکارا زاهد و بی اعتنا به دنیا و در باطن طالب و راغب.

مورخ مشهور،ابن اثیر،در کتاب کامل در حوادث سال بیست و نه هجری چنین نقل می کند که در این سال عثمان ابوموسی اشعری را از فرمانداری بصره عزل کرد و سبب عزلش این بود که اهالی منطقه ایزج و جمعی از اکراد در سال سوم خلافت عثمان از اسلام خارج شده،و به کفر پیوستند،ابوموسی فرمان داد که مردم آماده جهاد شوند و از جمله درباره جهاد با پای پیاده سخنان بلیغی گفت تا آنجا که بعضی از صاحبان مرکب،مرکب خود را رها کردند و آماده شدند با پای پیاده به میدان جهاد بروند؛ولی گروه دیگری گفتند ما عجله نمی کنیم ببینیم ابوموسی خود،چه می کند اگر عملش با سخنش هماهنگ بود ما هم همانند او رفتار می کنیم.هنگامی که ابوموسی از قصر دارالاماره خارج شد اموال خود را نیز بر روی چهل استر با خود آورد.جمعی آمدند عنان مرکب او را گرفتند و گفتند

ص:261


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 17،249
2- 2) .برای توضیح بیشتر به استیعاب،ج 4،ص 1763 شرح حال«ابوموسی اشعری»مراجعه شود

بعضی از این مرکب های اضافی را در اختیار ما بگذار و تو هم پیاده به میدان جهاد بیا همان گونه که ما را توصیه کردی.او با شلاق به مردم زد و گفت:دست از مرکب من بردارید و به راه خود ادامه داد.جمعی نیز نزد عثمان آمدند (و ماجرا را شرح دادند) و از او برکناری ابوموسی را درخواست کردند.او هم پذیرفت و ابوموسی را عزل کرد. (1)

***

ص:262


1- 1) .کامل ابن اثیر،ج 3،ص 99

64- در پاسخ نامه ای از معاویه

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی مُعاوِیَةَ جَواباً

نامه ای از امام علیه السلام است

که در پاسخ نامه ای از معاویه نگاشته است. (1)

نامه در یک نگاه

همان گونه که در بالا اشاره شد،این نامه پاسخ نامه شیطنت آمیزی است که معاویه برای امام نوشته است و دوازدهمین نامه ای است که تا کنون در نهج البلاغه به آن اشاره شده و با توجّه به سه نامه دیگری که بعدا خواهد آمد مجموع نامه های امام به معاویه در نهج البلاغه به پانزده نامه می رسد.

ص:263


1- 1) .سند نامه: در کتاب مصادر نهج البلاغه اسناد دیگری برای این نامه (غیر از نهج البلاغه) ذکر شده است از جمله اینکه ابن ابی الحدید نامه معاویه به امام که نامه امام پاسخ به آن است را در شرح این نامه آورده است و دلیل آن است که او نامه معاویه و پاسخ امام علیه السلام را در مصدر دیگری غیر از نهج البلاغه یافته است.و نیز ابن قتیبه (متوفای 276) که پیش از سیّد رضی می زیسته در کتاب الامامة والسیاسة این نامه را به صورت مختصرتری آورده است.بعد از سیّد رضی نیز آن را«طبرسی»در احتجاج (و دیگران در کتاب های خود) ذکر کرده اند (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 456)

به هر حال بخش های مختلف این نامه ناظر به ادعاهای واهی و بی اساس معاویه است از جمله:

1.معاویه در نامه خود می گوید ما فرزندان عبد مناف قرن ها در صلح و صفا با هم می زیستیم تا اینکه کارهای شما میان ما تفرقه ایجاد کرد.امام علیه السلام به او پاسخ می گوید که آنچه میان ما جدایی افکنده اسلام ما و بقای شما بر کفر و نفاق است.

2.معاویه در نامه خود به کشته شدن طلحه و زبیر و تبعید عایشه از بصره به مدینه اشاره می کند.امام علیه السلام در پاسخ او تنها به این قناعت می کند که این ماجرا ارتباطی با تو ندارد اشاره به اینکه من حاکم مسلمانانم و برای اداره حکومت اسلامی و رفع نابسامانی،من باید تصمیم بگیرم.

3.معاویه در بخش دیگری از نامه اش امام را تهدید به جنگ می کند و امام برمی آشوبد و می فرماید:به جای اینکه تو به سوی من آیی من به سوی تو می آیم گویا شجاعت های بی نظیر مرا در میدان های جنگ های اسلامی و ضرباتی که بر برادر و جد و دایی تو وارد ساختم فراموش کردی.

4.در پایان نامه به مطالبی که معاویه درباره قتله قاتلان عثمان آورده اشاره می کند و به او می فرماید:تو باید نخست بیعت من را بپذیری بعد درباره قتله عثمان از من درخواست کنی تا من درباره آنان تصمیم بگیرم.

کوتاه سخن اینکه نامه در عین فشردگی به نکات تاریخی مهمی اشاره دارد که حقانیت امام و بطلان سخنان معاویه را به وضوح ثابت می کند.

***

ص:264

بخش اوّل

اشاره

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّا کُنَّا نَحْنُ وَأَنْتُمْ عَلَی مَا ذَکَرْتَ مِنَ الْأُلْفَةِ وَالْجَمَاعَةِ،فَفَرَّقَ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَمْسِ أَنَّا آمَنَّا وَکَفَرْتُمْ،وَالْیَوْمَ أَنَّا اسْتَقَمْنَا وَفُتِنْتُمْ،وَمَا أَسْلَمَ مُسْلِمُکُمْ إِلَّا کَرْهاً،وَبَعْدَ أَنْ کَانَ أَنْفُ الْإِسْلَامِ کُلُّهُ لِرَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله حِزْباً.

وَذَکَرْتَ أَنِّی قَتَلْتُ طَلْحَةَ وَالزُّبَیْرَ،وَشَرَّدْتُ بِعَائِشَةَ،وَنَزَلْتُ بَیْنَ الْمِصْرَیْنِ! وَذَلِکَ أَمْرٌ غِبْتَ عَنْهُ فَلَا عَلَیْکَ،وَلَا الْعُذْرُ فِیهِ إِلَیْکَ.وَذَکَرْتَ أَنَّکَ زَائِرِی فِی الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ،وَقَدِ انْقَطَعَتِ الْهِجْرَةُ یَوْمَ أُسِرَ أَخُوکَ فَإِنْ کَانَ فِیهِ عَجَلٌ فَاسْتَرْفِهْ،فَإِنِّی إِنْ أَزُرْکَ فَذَلِکَ جَدِیرٌ أَنْ یَکُونَ اللّهُ إِنَّمَا بَعَثَنِی إِلَیْکَ لِلنِّقْمَةِ مِنْکَ! وَإِنْ تَزُرْنِی فَکَمَا قَالَ أَخُو بَنِی أَسَدٍ:

مُسْتَقْبِلِینَ رِیَاحَ الصَّیْفِ تَضْرِبُهُمْ بِحَاصِبٍ بَیْنَ أَغْوَارٍ وَجُلْمُودِ

وَعِنْدِی السَّیْفُ الَّذِی أَعْضَضْتُهُ بِجَدِّکَ وَخَالِکَ وَأَخِیکَ فِی مَقَامٍ وَاحِدٍ.

ترجمه

اما بعد از حمد و ثنای الهی همان گونه که گفته ای ما و شما با هم الفت و اجتماع داشتیم؛ولی در گذشته آنچه میان ما و شما جدایی افکند این بود که ما ایمان (به خدا و پیغمبرش) آوردیم و شما بر کفر خود باقی ماندید و امروز هم ما در راه راست گام بر می داریم و شما منحرف شده اید آنها که از گروه شما مسلمان شدند از روی میل نبود،بلکه در حالی بود که همه بزرگان عرب در برابر رسول خدا صلی الله علیه و آله تسلیم شدند و به حزب او درآمدند و نیز گفته ای که من طلحه و زبیر را کشته ام و عایشه را آواره نموده ام و در میان کوفه و بصره اقامت گزیده ام (و دارالهجرة؛یعنی مدینه پیغمبر را رها نمودم) ولی این امری است که تو در آن

ص:265

حاضر نبوده ای و مربوط به تو نیست و لزومی ندارد عذر آن را از تو بخواهم (به علاوه تو خود پاسخ اینها را به خوبی می دانی) و نیز گفته ای که با گروهی از مهاجران و انصار به مقابله من خواهی شتافت (کدام مهاجر و انصار) هجرت از آن روزی که برادرت (یزید بن ابی سفیان در روز فتح مکه) اسیر شد پایان یافت.

با این حال اگر در این رویارویی و ملاقات شتاب داری (کمی) دست نگه دار، زیرا اگر من به دیدار تو آیم سزاوارتر است،چرا که خداوند مرا به سوی تو فرستاده تا از تو انتقام بگیرم و اگر تو به دیدار من آیی (با نیروی عظیم کوبنده ای روبرو خواهی شد و) چنان است که شاعر بنی اسد گفته:

«آنها به استقبال تندباد تابستانی می شتابند که آنان را در میان سراشیبی ها و تخته سنگها با سنگریزه هایش در هم می کوبد».

و (بدان) همان شمشیری که با آن بر پیکر جد و دایی و برادرت در یک میدان نبرد (در میان جنگ بدر) زدم هنوز نزد من است.

شرح و تفسیر

با توجّه به اینکه تمام بخش های این نامه ناظر به پاسخ گویی از سخنان واهی معاویه در نامه ای است که به سوی امام نگاشت لازم است قبلا خلاصه ای از متن نامه معاویه را در اینجا بیاوریم سپس به شرح نامه جوابیه امام علیه السلام بپردازیم.اینک خلاصه نامه معاویه:

او در نامه خود نخست می گوید:ما بنی عبد مناف همه از سرچشمه واحدی سیراب می شدیم؛هیچ کدام بر دیگری برتری نداشت و متحد و متفق بودیم و این امر همچنان ادامه پیدا کرد تا زمانی که تو نسبت به پسر عمویت (اشاره به عثمان است) حسد ورزیدی تا اینکه او به قتل رسید بی آنکه دفاعی از وی کنی، بلکه بر خلاف او اقدام کردی و بعد از وی مردم را به سوی خود فرا خواندی

ص:266

سپس دو نفر از شیوخ مسلمانان«طلحه»و«زبیر»را به قتل رساندی در حالی که آنها (به زعم تو) جزء عشره مبشره بودند (ده نفری که بشارت بهشت به آنها داده شده بود) به علاوه ام المؤمنین عایشه را با خواری تبعید کردی.

سپس دارالهجره (مدینه پیغمبر) را که بهترین جایگاه بود رها ساختی و از حرمین شریفین دور شدی و به زندگی در کوفه راضی گشتی و پیش از این نیز بر دو خلیفه پیغمبر عیب می گرفتی و حاضر نبودی با آنها بیعت کنی و حکومت امروز تو مشکلی از مسلمانان را حل نمی کند و من تصمیم دارم با جمعی از مهاجران و انصار با شمشیرهای کشیده به سوی تو آیم.قاتلان عثمان را به من بسپار و خود را رهایی بخش. (1)

این نامه که مملوّ از تعبیرات زشت و دشنام ها و توهین های بی شرمانه ای است که ما از ذکر آن خودداری کرده ایم و مملوّ از دروغ ها و تهمت های نارواست سبب شد که امام نامه مورد بحث را در پاسخ او مرقوم دارد و به دروغ ها و تهمت های معاویه پاسخ گوید که در شرح نامه یکی بعد از دیگری خواهد آمد.

امام علیه السلام در آغاز می فرماید:«اما بعد از حمد و ثنای الهی همان گونه که گفته ای ما و شما با هم الفت و اجتماع داشتیم؛ولی در گذشته آنچه میان ما و شما جدایی افکند این بود که ما ایمان (به خدا و پیغمبرش) آوردیم و شما بر کفر خود باقی ماندید و امروز هم ما در راه راست گام بر می داریم و شما منحرف شده اید»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّا کُنَّا نَحْنُ وَ أَنْتُمْ عَلَی مَا ذَکَرْتَ مِنَ الْأُلْفَةِ وَ الْجَمَاعَةِ،فَفَرَّقَ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ أَمْسِ أَنَّا آمَنَّا وَ کَفَرْتُمْ،وَ الْیَوْمَ أَنَّا اسْتَقَمْنَا وَ فُتِنْتُمْ (2)) .

آن گاه امام علیه السلام می افزاید:«آنها که از گروه شما مسلمان شدند از روی میل نبود

ص:267


1- 1) .این نامه را ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود،ج 17،ص 251 آورده است
2- 2) .«فُتِنْتُم»از ریشه«فتنه»است که معانی متعددی دارد از جمله:آزمایش و امتحان،فریب دادن،بلا و عذاب،سوختن در آتش،ضلالت و گمراهی و شرک و بت پرستی است و در اینجا دو معنای اخیر مراد است

بلکه در حالی بود که همه بزرگان عرب در برابر رسول خدا صلی الله علیه و آله تسلیم شدند و به حزب او درآمدند»؛ (وَ مَا أَسْلَمَ مُسْلِمُکُمْ إِلَّا کَرْهاً،وَ بَعْدَ أَنْ کَانَ أَنْفُ (1)الْإِسْلَامِ کُلُّهُ لِرَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله حِزْباً) .

هر کس کمترین آشنایی با تاریخ اسلام داشته باشد آنچه را امام در این چند جمله فرموده است تصدیق می کند،زیرا همه مورخان نوشته اند:بنی امیّه به رهبری ابوسفیان در میدان های نبرد اسلامی در برابر پیغمبر اکرم قرار داشتند و از هیچ کارشکنی بر ضد آن حضرت خودداری نکردند و اسلام آنها تنها در زمان فتح مکه که رسول خدا با لشکر عظیمی برای فتح مکه آمد و مکیان همه تسلیم شدند صورت گرفت و به گفته«محمد عبده»در شرح نهج البلاغه اش،ابوسفیان تنها یک شب پیش از فتح مکه آن هم از ترس قتل و خوف از لشکر پیغمبر که بیش از ده هزار نفر بودند (ظاهراً) ایمان آورد در حالی که اشراف عرب قبل از آن اسلام را پذیرا شده بودند. (2)

راستی شگفت آور است که معاویه برای تحمیق جمعی از شامیان ساده لوح آن زمان،یک چنین حقیقت مسلم تاریخی را انکار می کند و به مغالطه می پردازد.

عجیب اینکه-هرچند از یک نظر عجیب نیست-سخن معاویه در برابر امام دقیقاً همان چیزی است که ابو جهل در برابر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله گفت؛او می گفت:

قریش همه با هم متحد بودند تا اینکه محمد آمد و میان آنها تفرقه افکند. (3)

ص:268


1- 1) .«أنْفُ»همان طور که در شرح این کلام آمده است در اصل به معنای بینی است؛ولی در ادبیات عرب گاه کنایه از آغاز چیزی و گاه کنایه از افراد و اشخاص برجسته است،از این رو شارحان نهج البلاغه هر کدام یکی از این دو معنا را انتخاب کرده اند ولی با توجّه به کلمه«کله»معنای دوم مناسب تر است؛یعنی برجستگان عرب همگی اسلام را پذیرفتند.البته اگر نسخه«حَرْبا»به جای«حِزْبا»پذیرفته شود معنای جمله چنین خواهد بود:«شما بنی امیّه اسلام را بعد از آن پذیرفتید که در تمام سال های آغازین اسلام با پیغمبر اسلام می جنگیدید»
2- 2) .شرح نهج البلاغه محمد عبده،ذیل نامه مورد بحث
3- 3) .شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری،ج 4،ص 252

تعبیر به«کَرْهاً»؛(پذیرش اسلام آنها از روی اکراه بود) اشاره به این است که ابوسفیان در فتح مکه ظاهراً ایمان آورد؛ولی در دل ایمانی نداشت.شاهد این مدعا این است که عباس عموی پیغمبر در حالی که سوار بر مرکب رسول خدا بود در اطراف مکه به دنبال کسی می گشت که نزد قریش بفرستد تا آنها را به عذرخواهی نزد پیغمبر اکرم فرا خواند و فتح مکه بدون خونریزی پایان گیرد.

ناگهان ابوسفیان را دید.به او گفت پشت سر من سوار شو تا تو را نزد پیامبر خدا ببرم و امان نامه از آن حضرت برای تو بگیرم.هنگامی که ابوسفیان نزد پیامبر آمد آن حضرت اسلام را بر او عرضه داشت او قبول نکرد.عمر گفت:یا رسول اللّه اجازه بده گردنش را بزنم و عباس به دلیل خویشاوندی که با او داشت مانع شد عرض کرد:یا رسول اللّه او فردا اسلام می آورد و فردا او را نزد پیغمبر اکرم آورد.

پیامبر بار دیگر اسلام را بر او عرضه کرد.ابوسفیان باز هم خودداری کرد.عباس آهسته زیر گوش او گفت:ای ابوسفیان هر چند به دل نمی گویی؛اما به زبان گواهی ده که خداوند یگانه است و محمد رسول خداست که اگر نگویی جانت (به علت جنایت هایی که از پیش مرتکب شده ای) در خطر است.ابوسفیان از روی اکراه و ترس شهادتین را بر زبان جاری کرد.این در حالی بود که ده هزار نفر لشکر اسلام گرداگرد آن حضرت را گرفته بودند و تعبیر به«حزباً»اشاره به همین است. (1)

تعبیر به« اَنْفُ الإسْلامِ ؛بینی اسلام»کنایه از ایمان آوردن اشراف عرب به پیغمبر اکرم است زیرا این واژه در ادبیات عرب گاه در این گونه موارد به کار می رود.

به این ترتیب،امام پاسخ کوبنده ای به بخش اوّل نامه معاویه داده است.

ص:269


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن میثم،ذیل نامه مورد بحث.طبری نیز در تاریخ خود (ج 2،ص 331) نیز اشاره ای به این معنا دارد

آن گاه تهمت دیگری را که معاویه در نامه خود آورده یاد می کند و می فرماید:

«و نیز گفته ای که من طلحه و زبیر را کشته ام و عایشه را آواره نموده ام و در میان کوفه و بصره اقامت گزیده ام (و دارالهجرة؛یعنی مدینه پیغمبر را رها نمودم) ولی این امری است که تو در آن حاضر نبوده ای و مربوط به تو نیست و لزومی ندارد عذر آن را از تو بخواهم (به علاوه تو خود پاسخ اینها را به خوبی می دانی)»؛ (وَ ذَکَرْتَ أَنِّی قَتَلْتُ طَلْحَةَ وَ الزُّبَیْرَ،وَ شَرَّدْتُ (1)بِعَائِشَةَ،وَ نَزَلْتُ بَیْنَ الْمِصْرَیْنِ (2)! وَ ذَلِکَ أَمْرٌ غِبْتَ عَنْهُ فَلَا عَلَیْکَ،وَ لَا الْعُذْرُ فِیهِ إِلَیْکَ) .

همه می دانیم عامل قتل طلحه و زبیر در واقع خودشان بودند که نخست با امام بیعت کردند و بعد بر او شوریدند و آتش جنگ جمل را برافروختند و نیز همه می دانیم عایشه با پای خود و با میل خود شورشیان بصره را همراهی کرد و امیرمؤمنان علی علیه السلام نهایت جوانمردی را به خرج داد و با احترام کامل برای احترام به پیغمبر خدا او را به مدینه بازگرداند و به یقین معاویه تمام اینها را می دانسته؛ولی هدفش فتنه انگیزی در میان شامیان بوده است و قاعدتاً دستور می داد نامه اش را بر فراز تمام منابر شام بخوانند و شامیان ناآگاه زمان را بر ضد علی علیه السلام بشورانند و اگر امام علیه السلام جواب مشروحی به معاویه نداد به سبب این بود که توضیح واضح محسوب می شد از این رو با بی اعتنایی به او فرمود:اینها به تو مربوط نیست.

ابن ابی الحدید در اینجا تعبیرات جالبی دارد که شایسته ذکر است،می گوید:

جواب مشروح به معاویه در اینجا این است که طلحه و زبیر خودشان سبب قتل خود شدند به سبب سرکشی و فتنه انگیزی و شکستن بیعت؛اگر آنها در مسیر

ص:270


1- 1) .«شَرَّدْتُ»از ریشه«تشرید»در اصل به معنای رم دادن و فراری دادن است و گاه به معنای تبعید نمودن وآواره ساختن نیز می آید
2- 2) .«المِصْرَیْن»به معنای دو شهر،در اینجا اشاره به کوفه و بصره است

صحیح قرار می گرفتند سالم می ماندند و هر کس به حق کشته شود خونش هدر است.

سپس می افزاید:اما اینکه آنها از شیوخ اسلام بودند جای شک نیست ولی گاهی عیب،دامان شخص بزرگ را هم می گیرد و اصحاب ما معتقدند که آنها توبه کردند و با حال ندامت از آنچه در جنگ جمل انجام دادند از دنیا رفتند و ما نیز چنین می گوییم،بنابراین آنها بر اساس توبه اهل بهشتند و اگر توبه نکرده بودند، بیچاره بودند زیرا خداوند با کسی در مورد اطاعت و تقوا دوستی خاصی ندارد؛ اما اینکه آنها جزء عشره مبشره بودند و وعده بهشت به آنها داده شده بود این وعده مشروط بود؛مشروط به حسن عاقبت و اگر ثابت شود که آنها توبه کردند وعده مزبور محقق است (ولی ابن ابی الحدید روشن نساخته که آیا می شود انسان سبب ریختن خون هفده هزار نفر شود و سپس با یک استغفار،خداوند گناهان او را ببخشد؟!).

سپس می افزاید:اما در مورد عایشه امام علیه السلام او را تبعید نکرد،بلکه او خودش را به این سرنوشت گرفتار نمود،زیرا اگر در منزلش نشسته بود (آن گونه که قرآن دستور داده است) در میان اعراب و کوفیان خوار و بی مقدار نمی شد.اضافه بر این،امیرمؤمنان علی علیه السلام بعد از جنگ او را گرامی داشت و کاملاً احترام کرد و اگر عایشه چنین رفتاری را با عمر کرده بود و مرتکب اختلاف افکنی و فتنه انگیزی شده بود و عمر به او دست می یافت او را می کشت و قطعه قطعه می کرد؛ولی علی علیه السلام دارای حلم و بزرگواری خاصی بود. (1)

شایان توجّه اینکه«احمد زکی صفوة»بنا به نقل«سید عبد الزهراء خطیب» (صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه) می گوید:عایشه خودش خود را آواره کرد؛ به سوی بصره به عنوان خونخواهی عثمان آمد و آن مشکلات را برای خود فراهم

ص:271


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 17،ص 254

ساخت؛ولی علی علیه السلام هنگامی که طرفداران عایشه متلاشی شدند به برادر عایشه محمد بن ابی بکر گفت:خیمه ای بزن و با دقت خواهرت را در آنجا وارسی کن ببین کاملاً سالم است و جراحتی به او نرسیده.محمد چنین کرد و گواهی داد:

عایشه مشکلی ندارد.سپس امام علیه السلام دستور داد او را با احترام تمام به مدینه باز گردانند و آنچه از مرکب و زاد و توشه لازم بود با او بفرستند و چهل نفر از زنان شناخته شده بصره را دستور داد که او را تا مدینه همراهی کنند. (1)

به عقیده ما این محبّت و احترامی که حضرت نسبت به عایشه در برابر آن همه خلاف کاری انجام داد کافی بود که عایشه تا آخر عمر خود را مدیون امام بداند؛ ولی تاریخ می گوید:او حق شناسی نکرد و همچنان به مخالفتش ادامه داد.

از جمله ایرادهایی که معاویه در نامه خود به آن حضرت گرفته بود این بود که چرا مدینه،شهر پیامبر را رها کرده ای و به کوفه و بصره آمدی؛جایی با آن عظمت را رها کردن و به چنین مکانی منتقل شدن کار درستی نیست.

به یقین نیت معاویه این بود که علی علیه السلام در مدینه بماند و به علت بُعد طریق، او بر تمام شام و عراق مسلط گردد و آمدن امام به کوفه نقشه های شوم او را بر هم زد.

شاهد این سخن آنکه معاویه قبلا به«زبیر»نوشته بود که من در شام برای تو بیعت گرفتم و بعد از تو برای«طلحه»؛به سراغ عراق بروید و آنجا را تصرف کنید در این صورت تمام عراق و شام در اختیار شماست. (2)

معاویه به آنچه در این زمینه گفته بود بسنده نکرد،بلکه تعبیر زشتی را در اینجا به کار برد و گفت:«در حدیث پیغمبر آمده است:هر کس از مدینه خارج

ص:272


1- 1) .مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 456.طبری نیز در تاریخ خود در ج 3،ص 547 شبیه همین معنا را نقل کرده است
2- 2) .البدء و التاریخ مَقدسی،ج 5،ص 211

شود خبیث و آلوده است»غافل از اینکه این حدیث قبل از هر کس خود معاویه را شامل می شود و همچنین طلحه،زبیر و عایشه را که معاویه نسبت به آنها عشق می ورزید.اضافه بر این بعضی از بزرگان و صالحان اصحاب پیغمبر همچون ابوذر،سلمان و ابن مسعود و غیر آنها از مدینه خارج شدند و در شهرهای دور و نزدیک چشم از جهان فرو بستند.

درست است که مجاورت با قبر رسول اللّه دارای برکاتی است؛اما وظیفه امام این است که برای خاموش کردن آتش فتنه گاهی از مجاورت آن قبر نورانی چشم بپوشد و به مناطقی که بهتر می توان آتش فتنه را خاموش کرد قدم بگذارد.

ولی امام علیه السلام در پاسخ معاویه تنها به این نکته قناعت فرمود که این امر ارتباطی به تو ندارد،زیرا مسأله واضح تر از آن بود که نیاز به شرح و تفصیل داشته باشد.

تعبیر امام به «ذَلِکَ أَمْرٌ غِبْتَ عَنْهُ فَلَا عَلَیْکَ؛ این امری است که تو از آن غایب بودی و چیزی بر تو نیست»کنایه از این است که ربطی به تو ندارد که گاه در فارسی در تعبیرات عامیانه می گوییم:«فضولی موقوف».

سپس امام علیه السلام از تهدید معاویه که تهدیدی توأم با مغالطه و سفسطه بود پاسخ می دهد و می فرماید:«و نیز گفته ای که با گروهی از مهاجران و انصار به مقابله من خواهی شتافت (کدام مهاجر و انصار) هجرت از آن روزی که برادرت (یزید بن ابی سفیان در روز فتح مکه) اسیر شد پایان یافت»؛ (وَ ذَکَرْتَ أَنَّکَ زَائِرِی فِی الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ،وَ قَدِ انْقَطَعَتِ الْهِجْرَةُ یَوْمَ أُسِرَ أَخُوکَ) .

می دانیم اطرافیان معاویه و یاران نزدیک او و حتی خود او جمعی از بازماندگان دوران جاهلیت عرب بودند،همان هایی که تا روز فتح مکه مقاومت نمودند،هنگامی که همه مقاومت ها در هم شکست اظهار ایمان کردند و پیغمبر اکرم فرمان آزادی آنها را صادر فرمود و به همین جهت«طُلَقاء»نامیده شدند.

از سویی دیگر می دانیم مهاجران افرادی بودند که پیش از فتح مکه ایمان

ص:273

آوردند و به پیغمبر اکرم در مدینه ملحق شدند و انصار کسانی بودند که از آنها حمایت کردند،ولی هنگامی که مکه فتح شد و آن منطقه از حجاز یکپارچه در اختیار پیغمبر قرار گرفت دیگر هجرت مفهومی نداشت،از این رو پیغمبر اکرم فرمود: «لَا هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْحِ» . (1)

جالب اینکه در روز فتح مکه برادر معاویه به نام«یزید بن ابوسفیان» و جماعتی در گوشه ای از مکه تصمیم بر مقاومت در برابر لشکر اسلام گرفتند.

پیامبر گروهی را فرستاد و آنها را در هم شکست و برادر معاویه اسیر شد.خود معاویه نیز جزء طُلَقا بود.

افزون بر این ابوسفیان نیز در روز فتح مکه همانند اسیری همراه عباس عموی پیغمبر به خدمت حضرت رسید و اسلام را ظاهرا پذیرفت و پیامبر او را عملا آزاد ساخت.این موضوع با نسخه دیگری که از نهج البلاغه در دست است که به جای«أخُوکَ»واژه«أبُوکَ»آمده سازگار است. (2)

به هر حال نه معاویه و نه پدر و برادرش جزء مهاجران بودند و نه اطرافیان او بلکه آنها بقایای دوران کفر و بت پرستی محسوب می شدند این در حالی بود که گرداگرد علی علیه السلام گروه عظیمی از مهاجران و انصار مشاهده می شدند.

مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود می نویسد که در اطراف معاویه کسی از مهاجران نبود و از انصار فقط دو نفر بودند که طمع در دنیا،آنها را به پیروی از معاویه کشانده بود در حالی که همراه امام علیه السلام نهصد نفر از انصار و هشتصد نفر از مهاجران بودند؛لشکر معاویه را بنی امیّه و گروهی از منافقانی که همراه ابوسفیان با رسول خدا جنگیدند تشکیل می داد (ولی اصحاب علی علیه السلام مجاهدان راستین

ص:274


1- 1) .این حدیث در کافی از امام صادق علیه السلام از رسول اللّه صلی الله علیه و آله نقل شده است.(اصول کافی،ج 5،ص،443،ح 5) و در کتب اهل سنّت نیز در کتاب استیعاب،ج 2،ص 720 و صحیح بخاری،ج 3،ص 210 آمده است
2- 2) .علّامه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود،ج 4،ص 260 این نسخه را ترجیح داده است

اسلام بودند) و این جای تعجب نیست،زیرا علی علیه السلام ادامه وجود مبارک پیغمبر اکرم بود در حالی که معاویه ادامه پدرش ابوسفیان (دشمن شماره یک اسلام) بود. (1)

امام علیه السلام در ادامه این سخن می فرماید:«با این حال اگر در این رویارویی و ملاقات شتاب داری (کمی) دست نگه دار،زیرا اگر من به دیدار تو آیم سزاوارتر است،چرا که خداوند مرا به سوی تو فرستاده تا از تو انتقام بگیرم و اگر تو به دیدار من آیی (با نیروی عظیم کوبنده ای روبه رو خواهی شد و) چنان است که شاعر بنی اسد گفته:

آنها به استقبال تندباد تابستانی می شتابند که آنان را در میان سراشیبی ها و تخته سنگها با سنگریزه هایش در هم می کوبد.

و (بدان) همان شمشیری که با آن بر پیکر جد و دایی و برادرت در یک میدان نبرد (در میان جنگ بدر) زدم هنوز نزد من است»؛ (فَإِنْ کَانَ فِیهِ عَجَلٌ فَاسْتَرْفِهْ (2)، فَإِنِّی إِنْ أَزُرْکَ فَذَلِکَ جَدِیرٌ أَنْ یَکُونَ اللّهُ إِنَّمَا بَعَثَنِی إِلَیْکَ لِلنِّقْمَةِ مِنْکَ! وَإِنْ تَزُرْنِی فَکَمَا قَالَ أَخُو بَنِی أَسَدٍ:

مُسْتَقْبِلِینَ رِیَاحَ الصَّیْفِ تَضْرِبُهُمْ بِحَاصِبٍ (3)بَیْنَ أَغْوَارٍ (4)وَ جُلْمُودِ (5)

وَ عِنْدِی السَّیْفُ الَّذِی أَعْضَضْتُهُ (6)بِجَدِّکَ وَ خَالِکَ وَ أَخِیکَ فِی مَقَامٍ وَاحِد) .

ص:275


1- 1) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 161
2- 2) .«اسْتَرْفِه»از ریشه«رفاهیة»به معنای زندگی آرام و راحت بخش است،بنابراین جمله«اسْتَرْفِه»مفهومش این است که آسوده باش
3- 3) .«حاصِب»به معنای طوفان و بادی است که سنگریزه ها را به حرکت در می آورد و پشت سر هم بر جایی می کوبد و در اصل از«حصباء»به معنای سنگریزه گرفته شده است
4- 4) .«أغْوار»جمع«غور»بر وزن«فور»به معنای سراشیبی و قعر چیزی است
5- 5) .«جُلْمُود»به معنای تخته سنگ است
6- 6) .«أعْضَضْتُ»از ریشه«اعضاض»و«عضّ»به معنای گزیدن گرفته شده و«اعضاض»به معنای چیزی را به گزیدن وادار کردن است و در اینجا اشاره به ضربات شمشیر است

اشاره به اینکه دست از تهدیدهای توخالی بر دار؛تو که علی را در میدان جنگ ها دیده ای؛تنها در یک میدان جنگ بدر سه نفر از نزدیکان تو که در صفوف مشرکان و دشمنان اسلام بودند با ضربات او بر خاک افتادند؛جدت «قطبة بن ربیعه»،دائیت«ولید بن عتبه»و برادرت«حنظلة بن ابی سفیان».چنین مرد جنگی را نمی توان با این گونه تهدیدها به وحشت انداخت و امام عملا شجاعت خود و یارانش را در میدان صفین-افزون بر میدان جمل و نهروان-به شامیان نشان داد که اگر حیله عمرو عاص و ساده لوحی جمعی از مردم فریب خورده کوفه نبود جنگ به طور کامل به نفع امام پایان یافته بود.

***

ص:276

بخش دوم

اشاره

وَ إِنَّکَ وَ اللّهِ مَا عَلِمْتُ الْأَغْلَفُ الْقَلْبِ،الْمُقَارِبُ الْعَقْلِ؛وَ الْأَوْلَی أَنْ یُقَالَ لَکَ:

إِنَّکَ رَقِیتَ سُلَّماً أَطْلَعَکَ مَطْلَعَ سُوءٍ عَلَیْکَ لَالَکَ،لِأَنَّکَ نَشَدْتَ غَیْرَ ضَالَّتِکَ، وَ رَعَیْتَ غَیْرَ سَائِمَتِکَ،وَ طَلَبْتَ أَمْراً لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ وَ لَا فِی مَعْدِنِهِ،فَمَا أَبْعَدَ قَوْلَکَ مِنْ فِعْلِکَ!! وَ قَرِیبٌ مَا أَشْبَهْتَ مِنْ أَعْمَامٍ وَ أَخْوَالٍ! حَمَلَتْهُمُ الشَّقَاوَةُ، وَ تَمَنِّی الْبَاطِلِ،عَلَی الْجُحُودِ بِمُحَمَّدٍ صلی اللّه علیه و آله و سلم فَصُرِعُوا مَصَارِعَهُمْ حَیْثُ عَلِمْتَ،لَمْ یَدْفَعُوا عَظِیماً،وَ لَمْ یَمْنَعُوا حَرِیماً،بِوَقْعِ سُیُوفٍ مَا خَلَا مِنْهَا الْوَغَی،وَ لَمْ تُمَاشِهَا الْهُوَیْنَی وَ قَدْ أَکْثَرْتَ فِی قَتَلَةِ عُثْمَانَ،فَادْخُلْ فِیمَا دَخَلَ فِیهِ النَّاسُ،ثُمَّ حَاکِمِ الْقَوْمَ إِلَیَّ،أَحْمِلْکَ وَ إِیَّاهُمْ عَلَی کِتَابِ اللّهِ تَعَالَی؛وَ أَمَّا تِلْکَ الَّتِی تُرِیدُ فَإِنَّهَا خُدْعَةُ الصَّبِیِّ عَنِ اللَّبَنِ فِی أَوَّلِ الْفِصَالِ، وَ السَّلَامُ لِأَهْلِهِ.

ترجمه

به خدا سوگند می دانم تو مردی پوشیده دل و ناقص العقل هستی و سزاوار است درباره تو گفته شود که از نردبانی بالا رفته ای که تو را به پرتگاه خطرناکی کشانده و به زیان توست نه به سود،تو زیرا تو به دنبال غیر گمشده خود هستی و گوسفندان دیگری را می چرانی و مقامی را می طلبی که نه سزاوار آن هستی و نه در معدن و کانون آن قرار داری.چقدر گفتار و کردارت از هم دور است! و چقدر تو با عموها و دایی های (بت پرستت) شباهت نزدیک داری همان ها که شقاوت و تمنای باطل وادارشان ساخت که (آیین) محمد صلی الله علیه و آله را انکار کنند و همان گونه که می دانی (با او ستیزه کرده اند تا) به خاک و خون غلطیدند و در برابر

ص:277

شمشیرهایی که میدان نبرد هرگز از آن خالی نبوده و سستی در آن راه نمی یافته نتوانستند در مقابل بلای بزرگ از خود دفاع کنند و یا از حریم خود حمایت نمایند.تو درباره قاتلان عثمان زیاد سخن گفتی بیا نخست همچون سایر مردم با من بیعت کن سپس درباره آنها (قاتلان عثمان) نزد من طرح شکایت نما تا من بر طبق کتاب اللّه میان تو و آنها داوری کنم؛اما آنچه را تو می خواهی همچون خدعه و فریب دادن طفلی است که در آغاز از شیر باز گرفتن است.سلام و درود بر آنها که لیاقت آن را دارند.

شرح و تفسیر

امام علیه السلام در این بخش از نامه روی سخن را به معاویه کرده و او را زیر رگبار شدیدترین ملامت ها و سرزنش ها گرفته است.می فرماید:«به خدا سوگند می دانم تو مردی پوشیده دل و ناقص العقل هستی»؛ (وَ إِنَّکَ وَ اللّهِ مَا عَلِمْتُ الْأَغْلَفُ (1)الْقَلْبِ،الْمُقَارِبُ الْعَقْلِ) .

تعبیر به «الْأَغْلَفُ الْقَلْبِ» به این معناست که قلب تو در غلاف قرار گرفته و چیزی به آن منتقل نمی شود و درک نمی کند.همان گونه که در قرآن مجید از زبان بعضی از کفار یهود آمده است که به عنوان استهزا می گفتند ««قُلُوبُنا غُلْفٌ» ؛ یعنی ما چیزی از سخنان تو سر در نمی آوریم». (2)

تعبیر به «الْمُقَارِبُ الْعَقْلِ» اشاره به کم عقلی معاویه است،زیرا«مقارب»به معنای چیزی است که حد وسط میان خوب و بد و به بیان دیگر دارای کمبود باشد؛یعنی عقل تو کمبودی دارد و ناقص است که این گونه سخنان دور از منطق را بر زبان یا قلم جاری می سازی.

ص:278


1- 1) .«الاغلف»به معنای چیزی است که در غلاف است و از ریشه«غلاف»گرفته شده است این واژه از صفات مشبهه است که مفرد و جمع در آن یکسان است
2- 2) .بقره،آیه 88

آن گاه می افزاید:«سزاوار است درباره تو گفته شود که از نردبانی بالا رفته ای که تو را به پرتگاه خطرناکی کشانده و به زیان توست نه به سود تو،زیرا تو به دنبال غیر گمشده خود هستی و گوسفندان دیگری را می چرانی و مقامی را می طلبی که نه سزاوار آن هستی و نه در معدن و کانون آن قرار داری»؛ (وَ الْأَوْلَی أَنْ یُقَالَ لَکَ:إِنَّکَ رَقِیتَ سُلَّماً أَطْلَعَکَ مَطْلَعَ سُوءٍ عَلَیْکَ لَا لَکَ،لِأَنَّکَ نَشَدْتَ (1)غَیْرَ ضَالَّتِکَ (2)،وَ رَعَیْتَ غَیْرَ سَائِمَتِکَ (3)،وَ طَلَبْتَ أَمْراً لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ وَ لَا فِی مَعْدِنِهِ) .

می دانیم معاویه همان طور که خودش نیز صریحاً پس از شهادت امام و سلطه بر عراق گفت علاقه شدیدی به حکومت و مقام داشت و حاضر بود همه چیز را فدای آن کند و حتی خون های بی گناهان را برای رسیدن به این هدف نامشروع بریزد؛او با صراحت می گفت:«ما قاتَلْتُکُمْ عَلَی الصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ وَ الْحَجِّ وَ إنّما قاتَلْتُکُمْ لأتَأَمَّرَ عَلَیْکُمْ عَلی رِقابِکُمْ؛من با شما پیکار نکردم که نماز بخوانید و زکات بدهید و حج به جا آورید من برای این پیکار کردم که بر شما حکومت کنم و بر گردن شما سوار شوم». (4)در حالی که هیچ گونه صلاحیت و شایستگی برای خلافت پیغمبر نداشت؛از این رو امام علیه السلام نخست با این دو تشبیه (غیر گمشده خود را می طلبی و گوسفندان دیگران را می چرانی) و سپس با تصریح به او گوشزد می فرماید که تو نه اهلیت برای این کار داری و نه در معدن نبوّت پرورش یافته ای.اشاره به اینکه حکومت پیامبر حکومتی ظاهری چون پادشاهان دنیا نیست،بلکه حکومتی روحانی و معنوی است که تنها شایسته کسانی است که در

ص:279


1- 1) .«نَشَدْتَ»از ریشه«نَشْد»بر وزن«نشر»به معنای یاد آوردن و نیز طلب کردن شیء گمشده است
2- 2) .«ضالَّة»به معنای گمشده است
3- 3) .«سائِمَة»به معنای چهارپایی است که در بیابان می چرد
4- 4) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 16،ص 14.این سخن معاویه را تنها ابن ابی الحدید نقل نکرده بلکه عده زیادی از مورخان و محدثان اهل سنّت در کتاب های خود آورده اند از جمله:ابن کثیر در البدایة والنهایه،ج 8،ص 140 و ابن عساکر در تاریخ دمشق،ج 59،ص 151 و ذهبی در سیر اعلام النبلاء،ج 3،ص 146 و جمعی دیگر

آن معدن پرورش یافته و علم و تقوای لازم را از آنجا کسب کرده اند.

آن گاه امام در ادامه این سخن خطاب به معاویه می فرماید:«چقدر گفتار و کردارت از هم دور است!»؛ (فَمَا أَبْعَدَ قَوْلَکَ مِنْ فِعْلِکَ!!) .

اشاره به اینکه تو از یک سو ادعای خونخواهی عثمان می کنی و از سوی دیگر بر امام و پیشوای خود که قاطبه مردم با او بیعت کرده اند به مبارزه برمی خیزی در حالی که مشروعیت ظاهری امام و پیشوای تو از مشروعیت ظاهری خلافت عثمان بسیار روشن تر است.معلوم نیست تو با خلیفه مسلمانان موافقی یا مخالف.

این احتمال نیز در تفسیر این جمله وجود دارد که منظور از تضاد قول و فعل معاویه این است که از یک سو می خواهد حمایت از خلیفه (عثمان) کند و خود را جانشین او بداند و از سوی دیگر آشکارا اعمالی بر خلاف شرع انجام می دهد مانند پوشیدن لباس ابریشمی و نوشیدن شراب و ریختن خون بی گناهان.

سپس می فرماید:«چقدر تو با عموها و دایی های (بت پرستت) شباهت نزدیک داری همان ها که شقاوت و تمنای باطل وادارشان ساخت که (آیین) محمد صلی الله علیه و آله را انکار کنند و همان گونه که می دانی (با او ستیزه کرده اند تا) به خاک و خون غلطیدند و در برابر شمشیرهایی که میدان نبرد هرگز از آن خالی نبوده و سستی در آن راه نمی یافته است نتوانستند در مقابل بلای بزرگ از خود دفاع کنند و یا از حریم خود حمایت نمایند»؛ (وَ قَرِیبٌ مَا أَشْبَهْتَ مِنْ أَعْمَامٍ وَ أَخْوَالٍ! حَمَلَتْهُمُ الشَّقَاوَةُ،وَ تَمَنِّی الْبَاطِلِ،عَلَی الْجُحُودِ بِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله فَصُرِعُوا مَصَارِعَهُمْ (1)حَیْثُ عَلِمْتَ،لَمْ یَدْفَعُوا عَظِیماً،وَ لَمْ یَمْنَعُوا حَرِیماً،بِوَقْعِ سُیُوفٍ مَا خَلَا مِنْهَا الْوَغَی (2)،

ص:280


1- 1) .«مَصارِع»از ریشه«صَرْع»بر وزن«فرع»به معنای به زمین افکندن است و«مَصارِعْ»جمع«مَصْرَع»به محلی که شخصی بر زمین می افتد و یا به قتلگاه شهیدان گفته می شود
2- 2) .«الوَغی»به معنای سر و صدایی است که از جنگجویان در میدان جنگ ظاهر می شود و به صدای گروه زنبوران نیز«وَغی»گفته می شود و گاه به صورت کنایه از جنگ یا میدان نبرد استعمال می گردد و در عبارت بالا همین معنا اراده شده است

وَ لَمْ تُمَاشِهَا (1)الْهُوَیْنَی (2)) .

منظور از«اعمام»؛(عموها و عمه ها) به گفته بعضی همسر ابولهب«ام جمیل» و منظور از«اخوال»؛(دایی ها)«ولید بن عتبه»است؛ولی با توجّه به اینکه«اعمام» غالباً جمع عمو است و اطلاق آن به عنوان تغلیب بر عمه ها کم است و«اخوال» نیز جمع است و بعید به نظر می رسد که بر یک نفر اطلاق شود به علاوه«ام جمیل»به قتل نرسید،از این رو بعضی از محققان گفته اند:منظور در اینجا عموها و دایی های پدر و مادر معاویه است،بلکه گاه به تمام نزدیکان پدر و مادر اعمام و اخوال می گویند که آنها متعدد بوده اند. (3)

در واقع امام می خواهد قداست خیالی معاویه را در هم بشکند و بر ادعای او در طرفداری از اسلام و خلفا خط بطلان کشد و به او نشان دهد که تو باقی مانده دشمنان قسم خورده اسلام هستی و گواهش اینکه بسیاری از خویشاندان پدری و مادری تو در صف دشمنان اسلام بودند و در میدان های جنگ به دست مسلمانان کشته شدند.

سپس امام علیه السلام در بخش آخر این نامه به پاسخ یکی دیگر از سخنان معاویه پرداخته می فرماید:«تو درباره قاتلان عثمان زیاد سخن گفتی بیا نخست همچون سایر مردم با من بیعت کن سپس درباره آنها (قاتلان عثمان) نزد من طرح شکایت نما تا من بر طبق کتاب اللّه میان تو و آنها داوری کنم»؛ (وَ قَدْ أَکْثَرْتَ فِی قَتَلَةِ عُثْمَانَ،فَادْخُلْ فِیمَا دَخَلَ فِیهِ النَّاسُ،ثُمَّ حَاکِمِ الْقَوْمَ إِلَیَّ،أَحْمِلْکَ وَ إِیَّاهُمْ عَلَی کِتَابِ اللّهِ تَعَالَی) .

این پاسخی منطقی و روشن است که امام در مقابل بهانه قتل عثمان به معاویه

ص:281


1- 1) .«لَمْ تُماشِها»از ریشه«مماشاة»گرفته شده که به معنای با چیزی همراهی کردن است.و جمله«لَمْ تُماشِها الْهُوَیْنی»یعنی سستی با آن (شمشیرها) مماشات نمی کند و سازگار نیست
2- 2) .«الْهُوَیْنی»همان گونه که در نامه قبل آمده به معنای چیز کوچک،ساده و آسان است
3- 3) .شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری،ج 4،ص 268

فرموده،زیرا اولاً مسأله قصاص باید در حضور حاکم شرع و بعد از طرح دعوا و اثبات آن باشد؛کسی که هنوز حکومت اسلامی را به رسمیت نشناخته چگونه می تواند چنین تقاضایی کند.

ثانیاً حاکم اسلامی نمی تواند پیش از محاکمه عادلانه قاتلان،کسی را به دست صاحبان خون بسپارد،بلکه باید قاتلان حقیقی دقیقا شناخته شوند سپس به قصاص اقدام گردد.

ثالثاً معاویه از صاحبان خون حساب نمی شود،بلکه این فرزندان مقتول هستند که در درجه اوّل باید خونخواهی کنند.

رابعاً از همه اینها گذشته قاتلان حقیقی که مورد قصاص واقع می شوند کسانی هستند که مباشر قتل بوده اند نه آنهایی که راه را برای قاتلان گشوده اند یا آنها را تشویق نموده اند و می دانیم مباشران قتل عثمان در همان روز در خانه عثمان کشته شدند (1)و کسان دیگری که به نحوی معاونت کردند و راه را برای قتل عثمان گشودند قصاص نمی شوند.

خامساً کسی که به اوضاع آن زمان آشنا بوده می دانسته که در آن شرایط قصاص قاتلان عثمان (به فرض که قاتلانی جز آنها که کشته شده اند داشته است) غیر ممکن بوده،زیرا طرفداران قتل عثمان-همان گونه که امام در خطبه 168 بیان فرموده-گروه عظیمی بودند که کسی نمی توانست با آنها مقابله کند و چنان که در ذیل نامه 58 از اخبار الطوال دینوری نقل کرده ایم گروهی در حدود ده هزار نفر در حضور امام در مسجد در حالی که همه مسلح بودند فریاد می زدند همه ما قاتلان عثمان هستیم (2).

ولی معاویه می خواست با این بهانه از یک سو مردم شام را بر ضد علی علیه السلام

ص:282


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 14،ص 38
2- 2) .اخبار الطوال،ص 162 و 163

بشوراند و از سوی دیگری ادعا کند که جمعی از دوستان و اطرافیان امیرمؤمنان علی علیه السلام به نحوی راضی و دخیل در این قتل بوده اند و همه آنها باید کشته شوند در حالی که ادعای معاویه از نظر حقوق اسلامی و قوانین بشری از جهات مختلف مخدوش و بی اعتبار بود و به یقین خود او هم به این نکته توجّه داشت؛ ولی چون فکر می کرد بهانه خوبی به دست آورده پیوسته آن را تکرار می کرد.

به همین دلیل امام علیه السلام در آخرین جمله می فرماید:«اما آنچه را تو می خواهی همچون خدعه و فریب دادن طفلی است که در آغاز از شیر باز گرفتن است»؛ (وَ أَمَّا تِلْکَ الَّتِی تُرِیدُ فَإِنَّهَا خُدْعَةُ الصَّبِیِّ عَنِ اللَّبَنِ فِی أَوَّلِ الْفِصَالِ (1)) .

اشاره به اینکه ادعای تو در طلب قاتلان عثمان نیرنگی بی ارزش است که هر کس اندک فکری داشته باشد می داند که فریبی کودکانه و بی پایه و اساس است.

آن گاه با این جمله نامه را پایان می دهد:«سلام و درود بر آنها که لیاقت آن را دارند»؛ (وَ السَّلَامُ لِأَهْلِهِ) .

کنایه از آن که تو با این اعمال و گفتار و رفتارت اهل این که سلام الهی شامل حالت شود نیستی.

نکته: آیا باز هم می گویید همه صحابه اهل بهشتند؟

آیا باز هم می گویید همه صحابه اهل بهشتند؟

در کتاب صفین نصر بن مزاحم که پیش از سیّد رضی می زیسته ذیل این نامه مطالب دیگری نیز آمده است که حاصلش این است: «وَ لَعَمْرِی لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِکَ دُونَ هَوَاکَ لَتَجِدَنِّی أَبْرَأَ قُرَیْشٍ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ وَ اعْلَمْ أَنَّکَ مِنَ الطُّلَقَاءِ الَّذِینَ لَا تَحِلُّ لَهُمُ الْخِلَافَةُ وَ لَا تُعْرَضُ فِیهِمُ الشُّورَی وَ قَدْ أَرْسَلْتُ إِلَیْکَ وَ إِلَی مَنْ قِبَلَکَ جَرِیرَ بْنَ

ص:283


1- 1) .«فِصال»به معنای از شیر باز گرفتن از ریشه«فصل»به معنای جدایی است

عَبْدِ اللّهِ وَ هُوَ مِنْ أَهْلِ الْإِیمَانِ وَ الْهِجْرَةِ فَبَایِعْ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللّهِ؛ (ای معاویه) به جان خودم سوگند هر گاه به عقل خود بنگری و هوا و هوس را کنار بگذاری مرا پاک ترین فرد قریش از خون عثمان می یابی (که هیچ گونه دخالتی در آن نداشته ام) و بدان تو از طلقا (کفار آزادشده روز فتح مکه) هستی که خلافت برای آنها جایز نیست و شوری نیز شامل حال آنها نمی شود.من جریر بن عبداللّه را که مردی است اهل ایمان و از مهاجران است به سوی تو فرستادم و او نماینده من است که از تو بیعت بگیرد.با او بیعت کن و لا قوة الا باللّه».

هنگامی که معاویه این نامه را خواند،جریر بن عبداللّه برخاست،حمد و ثنای الهی را به جا آورد و خطاب به مردم گفت:جریان کار عثمان آنها را که حاضر و ناظر بودند خسته و ناتوان ساخته (که چرا و چه کسی او را به قتل رسانده است) پس چگونه کسانی که در آنجا حضور نداشته اند می خواهند در این رابطه قضاوت کنند؟ مردم با علی علیه السلام با رضایت کامل و بدون درگیری و اجبار بیعت کردند و طلحه و زبیر نیز در صف بیعت کنندگان بودند.سپس بی آنکه حادثه ای رخ داده باشد بیعت خود را شکستند.بدانید این دین تاب تحمل فتنه ها را ندارد و عرب در شرایطی هستند که طاقت شمشیر ندارند.دیروز در بصره آن حادثه خونین واقع شد مبادا مانند آن (دوباره) واقع شود.(بدانید) عامه مردم با علی علیه السلام بیعت کردند و ما اگر اختیار امورمان به دستمان باشد جز او را برای این کار انتخاب نخواهیم کرد و هر کس مخالفت کرده درخور سرزنش است،بنابراین ای معاویه تو هم راهی را که مردم پیموده اند بپیما.

سپس رو به معاویه کرد و به او گفت:می گویی عثمان تو را بر این مقام (حکومت شام) انتخاب کرده و معزول نساخته اگر این سخن درست باشد هر کسی مقامی را که در دست دارد برای خود حفظ می کند و حاکمان آینده اختیاری نخواهند داشت؛ولی بدان این مقام ها چنان است که هر کدام روی کار می آید

ص:284

گذشته را نسخ می کند.

معاویه در پاسخ گفت:تو منتظر باش و من هم در انتظارم.

سپس در اینجا نقشه ای شیطانی طرح کرد و گفت:بروید مردم را از هر سو فرا خوانید.هنگامی که گروه عظیمی از مردم جمع شدند بر فراز منبر رفت و بعد از سخنان طولانی گفت:ای مردم شما می دانید من نماینده عمر بن خطاب و نماینده عثمان بن عفان در منطقه شما هستم و من هیچ مشکلی برای هیچ یک از شما فراهم نکرده ام من صاحب خون عثمانم.او مظلوم کشته شد و خداوند می گوید:کسی که مظلوم کشته شود ولیش حق دارد خونخواهی کند...و من دوست دارم شما آنچه در دل دارید درباره قتل عثمان بگویید.

شامیان (ناآگاه و بی خبر) همگی برخاستند و گفتند:ما هم طالب خون عثمانیم و در همانجا با معاویه برای خونخواهی عثمان بیعت کردند و به او اطمینان دادند که جان و مال خود را در این راه بدهند. (1)

به راستی شیطنت عجیبی است؛همه می دانند اولا:هنگامی که حاکم قبلی از دنیا رفت اختیار تمام زمامداران به دست حاکم بعد است و در هیچ نقطه ای از دنیا کسی به این منطق معاویه متوسل نمی شود که مثلاً وزیری بگوید:مرا دولت پیشین به وزارت انتخاب کرده و همچنان وزیرم و از جای خود تکان نمی خورم؛ همه بر او می خندند.

ثانیاً عثمان نزدیکانی داشت که ولی دم او بودند و نوبت به معاویه نمی رسید.

ثالثاً از همه جالب تر اینکه چون معاویه زمام حکومت را به دست گرفت به سراغ احدی از کسانی که در قتل عثمان شرکت داشتند نرفت و نشان داد که تمام آنها بهانه برای رسیدن به حکومت بود.

ص:285


1- 1) .بحارالانوار،ج 32،ص 368،روایت 341 به نقل از واقعه صفین،ص 29

عجیب این است که با این همه رسوایی باز هم گروهی می گویند معاویه از صحابه بود و صحابه عادل،پاک و پاکیزه،بدون عیب و با تقوا هستند.

***

ص:286

65- به معاویه

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلَیْه أَیْضاً

و نیز از نامه ای امام علیه السلام

به معاویه است. (1)

نامه در یک نگاه

همان طور که در سند نامه ذکر کرده ایم،امام این نامه را در جواب نامه دیگری از معاویه نگاشته است.کلام امام علیه السلام در این نامه به سه محور اساسی تقسیم می شود:

در بخش اوّل امام معاویه را پند داده به او می گوید:وقت آن رسیده است که به راه راست برگردد و دست از خدعه و نیرنگ و شبهه افکنی در برابر حق و حقیقت بر دارد.

ص:287


1- 1) .سند نامه: در کتاب مصادر نهج البلاغه سند دیگری غیر از نهج البلاغه برای این نامه ذکر نشده است جز اینکه از قرائن کلمات ابن ابی الحدید استفاده می کند منبع دیگری در دسترس او بوده که هم نامه معاویه به امام را در آن دیده و هم پاسخ امام را (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 460)

در بخش دوم به محتوای نامه ای که او به حضرت نوشته اشاره می کند و بیان می دارد که آن نامه آکنده از افسانه هایی بود که از دانش و بردباری در آن اثری یافت نمی شد.امام به او می گوید که با نوشتن این نامه به هدفی که انتظار آن را دارد نمی رسد و اگر هم اکنون به فکر چاره نباشد درهای نجات بر روی او بسته خواهد شد و راه چاره ای برای او باقی نخواهد ماند.

در بخش سوم می فرماید:این فکر را از سر خود بیرون کن که بتوانی والی و حاکم بر مسلمانان باشی و یا من بخشی از کشور اسلام (شام و مصر) را به تو واگذار کنم و پیش از آنکه لشکر حق بر تو پیروز شوند و راه های چاره به رویت بسته شود چاره ای بیندیش و به راه حق باز گرد.

***

ص:288

بخش اوّل

اشاره

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ آنَ لَکَ أَنْ تَنْتَفِعَ بِاللَّمْحِ الْبَاصِرِ مِنْ عِیَانِ الْأُمُورِ،فَقَدْ سَلَکْتَ مَدَارِجَ أَسْلَافِکَ بِادِّعَائِکَ الْأَبَاطِیلَ،وَاقْتِحَامِکَ غُرُورَ الْمَیْنِ وَالْأَکَاذِیبِ، وَبِانْتِحَالِکَ مَا قَدْ عَلَا عَنْکَ،وَابْتِزَازِکَ لِمَا قَدِ اخْتُزِنَ دُونَکَ،فِرَاراً مِنَ الْحَقِّ، وَجُحُوداً لِمَا هُوَ أَلْزَمُ لَکَ مِنْ لَحْمِکَ وَدَمِکَ؛مِمَّا قَدْ وَعَاهُ سَمْعُکَ،وَمُلِئَ بِهِ صَدْرُکَ،فَمَا ذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ الْمُبِینُ،وَبَعْدَ الْبَیَانِ إِلَّا اللَّبْسُ؟ فَاحْذَرِ الشُّبْهَةَ وَاشْتِمَالَهَا عَلَی لُبْسَتِهَا،فَإِنَّ الْفِتْنَةَ طَالَمَا أَغْدَفَتْ جَلَابِیبَهَا وَأَغْشَتِ الْأَبْصَارَ ظُلْمَتُهَا.

ترجمه

اما بعد از حمد و ثنای الهی زمان آن فرا رسیده است که تو از مشاهده حقایقِ روشن با چشم بینا بهره مند گردی (و ادعاهای باطل خود را کنار بگذاری) ولی (مع الاسف) تو همان مسیر گذشتگان خود را با ادعاهای باطل و ورود در دروغ و فریب افکنی و اکاذیب می پیمایی و آنچه بالاتر از شأن توست به خود نسبت می دهی و به آنچه بدان نباید برسی (و شایسته آن نیستی) دست می افکنی.همه این کارها برای فرار از حق و انکار چیزی بود که پذیرش آن از گوشت و خونت برای تو لازم تر بود و نیز برای این بود که از چیزی که گوش تو شنیده و سینه ات از آن پر شده فرار کنی.آیا پس از روشن شدن حق چیزی جز گمراهی آشکار وجود دارد و آیا بعد از بیان واضح چیزی جز مغلطه کاری و شبهه افکنی تصور می شود؟ بنابراین از اشتباه کاری و غلطهایی که در آن است بپرهیز،زیرا از دیرزمانی فتنه پرده های سیاه خود را گسترده و ظلمتش بر دیده هایی پرده افکنده است.

ص:289

شرح و تفسیر

همان گونه که از عنوان نامه پیداست امام علیه السلام این نامه را در جواب نامه ای نوشته است که از سوی معاویه به آن حضرت بعد از جنگ نهروان و کشتن خوارج خدمت آن حضرت فرستاده شد.

به گفته ابن ابی الحدید امام علیه السلام در این نامه تلویحا اشاره به حدیث معروف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می کند که به آن حضرت فرمود: «أُمِرْتُ بِقِتَالِ النَّاکِثِینَ وَالْقَاسِطِینَ وَالْمَارِقِینَ؛ من مأمور شدم به پیکار با پیمان شکنان و ظالمان و از دین خارج شدگان». (1)و در بیان دیگری آمده است: «أَمَرَ رَسُولُ اللّهِ عَلِیّ بن ابی طالب بِقِتَالِ النَّاکِثِینَ وَالْقَاسِطِینَ وَالْمَارِقِین» . (2)

بنابراین معاویه که از این حدیث باخبر بود با دیدن جنگ های جمل و نهروان می بایست از خواب غفلت بیدار می شد،چرا که سخن پیامبر درباره علی علیه السلام و جنگ های او کاملاً به وقوع پیوسته بود و از این رو امام نامه را چنین آغاز می کند،می فرماید:«اما بعد از حمد و ثنای الهی زمان آن فرا رسیده است که تو از مشاهده حقایقِ روشن با چشم بینا بهره مند گردی (و ادعاهای باطل خود را کنار بگذاری)»؛ (أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ آنَ (3)لَکَ أَنْ تَنْتَفِعَ بِاللَّمْحِ (4)الْبَاصِرِ (5)مِنْ عِیَانِ الْأُمُورِ،فَقَدْ سَلَکْتَ مَدَارِجَ (6)أَسْلَافِکَ بِادِّعَائِکَ الْأَبَاطِیلَ) .

منظور از «مَدَارِجَ أَسْلَاف» همان برنامه های ابوسفیان در مقابله با پیغمبر اسلام

ص:290


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 17،ص 24 (این حدیث در لسان العرب نیز در ریشه«قسط»نقل شده است)
2- 2) .مستدرک الصحیحین،ج 3،ص 139
3- 3) .«آنَ»فعل ماضی است از ریشه«أیْن»بر وزن«عین»به معنای نزدیک شده و وقتش فرا رسیده است
4- 4) .«اللّمْح»در اصل به معنای درخشیدن برق است سپس به معنای نگاه کردن سریع آمده است
5- 5) .«الباصِر»به معنای نگاه دقیق است و این دو واژه«لمح»و«باصر»هنگامی که با هم به کار می رود مفهومش این است که با یک نگاه دقیق و سریع چیزی را نگریستن
6- 6) .«مَدارج»جمع«مَدْرَجه»به معنای گذرگاه است

و مسلمین و برافروختن آتش های جنگ های متعدد بر ضد مسلمانان است و همچنین جد مادری معاویه«عتبة بن ربیعه»و دایی اش«ولید بن عتبه»است که همه از سران کفر،شرک،بت پرستی و نفاق بوده اند.

«ولی (مع الاسف) تو همان مسیر گذشتگان خود را با ادعاهای باطل و ورود در دروغ و فریب افکنی و اکاذیب می پیمایی و آنچه بالاتر از شأن توست به خود نسبت می دهی و به آنچه بدان نباید برسی (و شایسته آن نیستی) دست می افکنی»؛ (وَ اقْتِحَامِکَ (1)غُرُورَ الْمَیْنِ (2)وَ الْأَکَاذِیبِ،وَ بِانْتِحَالِکَ (3)مَا قَدْ عَلَا عَنْکَ، وَ ابْتِزَازِکَ (4)لِمَا قَدِ اخْتُزِنَ (5)دُونَکَ) .

منظور از ادعای باطل همان ادعای خلافت است که معاویه در شام برای خود بیعت گرفت و منظور از ورود در دروغ،فریب افکنی و اکاذیب،ادعای خون خواهی عثمان و مظلوم بودن طلحه و زبیر و عایشه است و منظور از نسبت دادن چیزی که در شأن او نیست به خود و دست انداختن به آنچه حق او نیست همان حکومت مصر و شام است که انتظار داشت امام آن دو را به او واگذار کند و آن را شرط بیعت قرار داده بود.و جمله «وَابْتِزَازِکَ ...»به گفته بعضی از شارحان

ص:291


1- 1) .«اقتحام»به معنای ورود در چیزی بدون مطالعه است و بعضی به معنای ورود در چیزی با قدرت و شدت گرفته اند و بعضی آن را به معنای ورود در کارهای سخت و خوفناک تفسیر کرده اند (تفسیر اوّل از معجم الوسیط و تفسیر دوم از مجمع البحرین و تفسیر سوم از مفردات راغب است و تمام این تفسیرها در عبارت بالا می تواند جمع باشد)
2- 2) .«المَیْن»در بسیاری از کتب لغت به معنای دروغ ذکر شده،بنابراین«اکاذیب»(جمع اکذوبه) تأکیدی بر آن است و بعضی گفته اند:«مَیْن»غالباً با«کذب»ذکر می شود و استعمال آن به تنهایی کمتر است.این احتمال نیز وجود دارد که«مین»اشاره به اصل دروغ باشد و«اکاذیب»اشاره به انواع دروغ
3- 3) .«انْتِحال»به معنای ادعا کردن چیزی است که تعلق به گوینده ندارد و گاه به معنای اعتقاد به چیزی داشتن و آن را به عنوان مذهب خود پذیرفتن آمده است و در جمله بالا به همین معنا به کار رفته است
4- 4) .«ابْتِزاز»در اصل به معنای ربودن یا دزدیدن آمده است و ضرب المثلی در عرب است که می گوید:«من عزّ بزّ»یعنی کسی که غلبه کند اشیا را از دیگران می رباید
5- 5) .«اختُزِنَ»یعنی ذخیره شده است و«اخْتُزِنَ دُونَک»یعنی برای دیگری ذخیره شده است از ریشه«خَزَنَ»به معنای چیزی را در جایی ذخیره کردن

نهج البلاغه می تواند اشاره به بیعتی باشد که معاویه برای خود برای خلافت از اهل شام گرفت. (1)

طبری در کتاب خود در حوادث سال 60 هجری نقل می کند که معاویه از اهل شام در این سال در ماه ذی القعده بعد از پایان کار حکَمین به عنوان خلافت پیامبر بیعت گرفت در حالی که قبلاً برای مطالبه خون عثمان از آنها بیعت گرفته بود. (2)

این احتمال نیز داده شده که منظور امام بیعت گرفتن معاویه نسبت به مطالبه خون عثمان باشد،زیرا این کار در حد او نیست؛این گونه خون ها را صاحبان خون (در درجه اوّل فرزندان) از امام مسلمانان مطالبه می کنند؛معاویه نه از اولیای دم بود و نه امام المسلمین و در واقع همان طور که امام می فرماید همه اینها برای فرار از پذیرش حق؛یعنی بیعت با امیرمؤمنان علی علیه السلام بود.

این تعبیراتِ گویا و حساب شده پرده را از روی مغالطه کاری های معاویه در نامه اش برمی دارد و هدف نهایی او را که رسیدن به حکومت به ناحق مصر و شام یا حکومت بر قاطبه مسلمانان است برمی دارد.امام نیّات فاسد واقعی او را آشکار می سازد،هر چند بر خردمندان نه در آن زمان و نه در این زمان مخفی و پنهان نبوده و نیست.

آن گاه امام دلیل این ادعای باطل را چنین بیان می کند و می فرماید:«همه این کارها برای فرار از حق و انکار چیزی بود که پذیرش آن از گوشت و خونت برای تو لازم تر بود و نیز برای این بود که از چیزی که گوش تو شنیده و سینه ات از آن پر شده فرار کنی»؛ (فِرَاراً مِنَ الْحَقِّ،وَجُحُوداً لِمَا هُوَ أَلْزَمُ لَکَ مِنْ لَحْمِکَ وَدَمِکَ، مِمَّا قَدْ وَعَاهُ سَمْعُکَ وَمُلِئَ بِهِ صَدْرُکَ) .

ص:292


1- 1) .فی ظلال،ج 4،ص 166
2- 2) .تاریخ طبری،ج 4،ص 239

منظور از فرار از حق و انکار چیزی که از گوشت و خون برای معاویه لازم تر بوده است همان بیعت عمومی مهاجران و انصار و توده های مردم با علی علیه السلام بود به اضافه مطالبی که معاویه با گوش خود درباره آن حضرت از پیغمبر شنیده بود، زیرا او در ماجرای غدیر حضور داشت و نص بر امامت علی را از پیغمبر شنید و نیز در غزوه تبوک حاضر بود و حدیث معروف نبوی «أنْتَ مِنّی بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسی؛ تو نسبت به من همچون هارون برادر موسی نسبت به موسی هستی» و سخنان دیگری درباره علی علیه السلام را که پیغمبر اکرم با آن،او را در همه جا ستوده بود شنیده بود یا با چشم خود صحنه ها را دیده بود.

بدیهی است شنیدن بیعت عمومی مسلمانان با علی و آن سخنان بسیار روشن از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله این فریضه قطعی را برای معاویه فراهم ساخته بود که در نخستین فرصت با امام بیعت کند و در برابر او تسلیم شود؛ولی معاویه دروغ هایی به هم بافت و بر خلاف خواسته مسلمانان قیام کرد و از مردم شام برای خود بیعت گرفت (1)و سنگ زیربنای تفرقه و جدایی در میان مسلمانان را که مایه جنگ های داخلی شد نهاد.

آن گاه امام با صراحت به او می گوید:«آیا بعد از روشن شدن حق چیزی جز گمراهی آشکار وجود دارد و آیا بعد از بیان واضح چیزی جز مغلطه کاری و شبهه افکنی تصور می شود؟»؛ (فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ الْمُبِینُ،وَ بَعْدَ الْبَیَانِ إِلَّا اللَّبْسُ؟ (2)) .

چه گمراهی از این آشکارتر که بیعت عام مسلمانان را نادیده بگیرد و کسی که تا آخرین لحظه پیروزی اسلام خودش و خاندانش در صفوف کفر و دشمنان

ص:293


1- 1) .فی ظلال،ج 4،ص 166
2- 2) .«لَبْس»بر وزن«درس»به معنای پرده پوشی و اشتباه کاری است.(ماضی آن«لَبَسَ»بر وزن«ضَرَبَ»است) و«لُبْس»بر وزن«قفل»به معنای پوشیدن لباس است (و ماضی آن«لَبِسَ»بر وزن«حسب»است) و«لُبْسة»به معنای شبهه آمده است

بوده بخواهد بر جای پیغمبر اکرم تکیه زند و لباس خلافت او را در تن بپوشد.

به گفته ابن ابی الحدید اگر ما سخنان شیعه را درباره نصب علی علیه السلام به خلافت در غدیر خم را قبول نکنیم-که نمی کنیم-پیامبر سخنان فراوانی در هزار مورد درباره علی بیان فرمود که مقدم بودن او را بر سایرین روشن می سازد؛از جمله اینکه فرمود: «حَرْبُکَ حَرْبی؛ جنگ با تو جنگ با من است»و فرمود: «أنا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبْتَ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سالَمْتَ أللّهُمَّ عادِ مَنْ عاداهُ وَ والِ مَنْ والاهُ؛ من با کسی که با تو سر جنگ داشته باشد سر جنگ دارم و با هرکس صلح کنی صلح می کنم خداوندا! آن کس که او را دوست دارد دوست بدار و آن کس که او را دشمن دارد دشمن بدار» (1)آیا همه این امور را نادیده گرفتن و به فراموشی سپردن چیزی جز ضلال مبین است؟!

جمله امام «فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ ...»برگرفته از تعبیر قرآن مجید است که در سوره یونس بعد از بیان نعمت های واضح خداوند می فرماید: «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ». 2

در ذیل نامه 16 (جلد نهم همین کتاب) این جمله را از حسن بصری نقل کردیم که می گفت:چهار چیز در معاویه بود که حتی اگر تنها یکی از آنها را داشت،موجب هلاکت (اخروی) وی می شد:نخست اینکه امر حکومت را با شمشیر به دست گرفت در حالی که بقایای صحابه و صاحبان فضیلت که از او برتر بودند وجود داشتند.دوم اینکه فرزند شراب خوارش را که لباس ابریشمین می پوشید و طنبور می زد،خلیفه بعد از خود کرد.سوم اینکه ادعا کرد زیاد برادر من است در حالی که پیغمبر فرموده بود:فرزند به پدر رسمیش ملحق می شود و نصیب فرد زناکار سنگ است.چهارم اینکه حجر بن عدی (آن مرد پاک ایمان)

ص:294


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 24

را به قتل رساند. (1)

آن گاه امام علیه السلام برای تأکید و توضیح بیشتری درباره آنچه پیش از این بیان کرده است می فرماید:«بنابراین از اشتباه کاری و غلطهایی که در آن است بپرهیز،زیرا از دیر زمانی فتنه پرده های سیاه خود را گسترده و ظلمتش بر دیده هایی پرده افکنده است»؛ (فَاحْذَرِ الشُّبْهَةَ وَ اشْتِمَالَهَا عَلَی لُبْسَتِهَا،فَإِنَّ الْفِتْنَةَ طَالَمَا (2)أَغْدَفَتْ (3)جَلَابِیبَهَا (4)وَ أَغْشَتِ (5)الْأَبْصَارَ ظُلْمَتُهَا) .

تعبیر به«شبهه»ممکن است اشاره به اشتباه افکنی معاویه در مورد خون عثمان باشد که آن را به علی علیه السلام بدون هیچ دلیلی نسبت می داد و جمله «اشْتِمَالَهَا عَلَی لُبْسَتِهَا» نیز می تواند اشاره به همین موضوع باشد که معاویه این شبهه افکنی را گسترش داد تا در تمام شام شایع شد.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از جمله مزبور این است که از شبهه بپرهیز و همچنین از آثار ناشی از شبهه و یا اینکه از شبهه بپرهیز و از اینکه آن را همچون لباسی در بر کنی و همه جا از بهانه خون خواهی عثمان برای پیشبرد اهداف نامشروعت بهره گیری. (6)

منظور از«فتنه»همان اختلاف و شکافی است که معاویه در جهان اسلام

ص:295


1- 1) .کامل التواریخ،ج 3،ص 487
2- 2) .«طالَما»یعنی در زمانی طولانی این کار تحقق یافته است (توجّه داشته باشید که«طال»فعل است و به گفته شارح کافیه«ما»ممکن است زائده و یا کافّه باشد)
3- 3) . «أغْدَفَتْ» به معنای فرو افکندن و رها ساختن است.این واژه در مورد فرو افکندن پرده یا نقاب بر صورت نیز به کار می رود
4- 4) .«جَلابیب»جمع«جِلباب»بر وزن«مفتاح»(به کسر جیم و فتح آن به معنای چادر و پارچه ای است که تمام بدن را می پوشاند و به پیراهن بلند و گشاد نیز اطلاق شده است)
5- 5) .«أَغْشَت»از ریشه«غَشَیان»بر وزن«غلیان»در اصل به معنای پوشاندن و احاطه کردن است و در جمله بالا به همان معنای پوشاندن آمده است
6- 6) .در صورت اوّل و دوم فاعل«اشتمال»ضمیر«ها»است که اشتمال اضافه به آن شده است و در احتمال سوم فاعل«اشتمال»معاویه است و ضمیر«ها»که به شبهه برمی گردد مفعول آن است

افکنده بود؛نخست از شامیان برای خون خواهی عثمان بیعت گرفت و مدتی بعد،برای خلافت و آنها را از خلیفه به حق مسلمانان جدا ساخت.در مسأله خلافت بدعتی که سابقه نداشت ایجاد کرد و به دنبال او سایر بنی امیّه همان طریقه نادرست وی را در پیش گرفتند و خلفا را یکی بعد از دیگری به زور تعیین کردند و بر مسلمانان تحمیل نمودند که اوّلین پایه شوم آن بیعت گرفتن برای فرزندش یزید بود.

***

ص:296

بخش دوم

اشاره

وَ قَدْ أَتَانِی کِتَابٌ مِنْکَ ذُو أَفَانِینَ مِنَ الْقَوْلِ ضَعُفَتْ قُوَاهَا عَنِ السِّلْمِ، وَ أَسَاطِیرَ لَمْ یَحُکْهَا مِنْکَ عِلْمٌ وَ لَا حِلْمٌ،أَصْبَحْتَ مِنْهَا کَالْخَائِضِ فِی الدَّهَاسِ، وَ الْخَابِطِ فِی الدِّیمَاسِ،وَ تَرَقَّیْتَ إِلَی مَرْقَبَةٍ بَعِیدَةِ الْمَرَامِ،نَازِحَةِ الْأَعْلَامِ، تَقْصُرُ دُونَهَا الْأَنُوقُ وَ یُحَاذَی بِهَا الْعَیُّوقُ.وَ حَاشَ لِلَّهِ أَنْ تَلِیَ لِلْمُسْلِمِینَ بَعْدِی صَدْراً أَوْ وِرْداً،أَوْ أُجْرِیَ لَکَ عَلَی أَحَدٍ مِنْهُمْ عَقْداً أَوْ عَهْداً!! فَمِنَ الآْنَ فَتَدَارَکْ نَفْسَکَ،وَ انْظُرْ لَهَا،فَإِنَّکَ إِنْ فَرَّطْتَ حَتَّی یَنْهَدَ إِلَیْکَ عِبَادُ اللّهِ أُرْتِجَتْ عَلَیْکَ الْأُمُورُ،وَ مُنِعْتَ أَمْراً هُوَ مِنْکَ الْیَوْمَ مَقْبُولٌ،وَ السَّلَامُ.

ترجمه

نامه ای از تو به من رسید که پر بود از یک سلسله پشت هم اندازی و سخنان بی محتوا و در آن از صلح و سلامت خبری نبود.در اساطیر و سخنان افسانه گونه ات هیچ اثری از دانش و عقل به چشم نمی خورد.تو همچون کسی هستی که در زمینی سست و صعب العبور فرو رفته و یا همچون کسی که در دخمه های تاریک زیر زمینی راه خود را گم کرده است و می خواهی به نقطه ای برسی که (از مرتبه ات بسیار برتر و) رسیدن به آن (برای تو) دشوار و نشانه هایش ناپیداست؛مقامی که عقابان بلندپرواز را یارای صعود به آن نیست و همطراز ستاره عیوق (از ستارگان دوردست آسمان) است.پناه به خدا می برم از اینکه که تو بعد از من سرپرست و پیشوای مسلمانان گردی و امور آنها را سامان دهی و یا اینکه من در این باره برای تو نسبت به (سرپرستی) یک تن از آنان قرارداد و عهدی امضا کنم.از هم اکنون تا دیر نشده خود را دریاب و برای خویشتن

ص:297

چاره اندیش،زیرا اگر کوتاهی کنی تا زمانی که بندگان خدا (و لشکریان حق) به سوی تو به پا خیزند درهای چاره به رویت بسته خواهد شد و چیزی که امروز از تو قبول می شود آن روز مقبول نخواهد بود.و السلام.

شرح و تفسیر

امام علیه السلام در این بخش از نامه نخست به سراغ ظاهر نامه و سپس به محتوای آن می پردازد،زیرا معاویه در نامه خود الفاظی در کنار هم گذاشته بود که خود را فصیح و بلیغ نشان دهد و به پندارش با کلمات امام رقابت کند امام می فرماید:

«نامه ای از تو به من رسید که پر بود از یک سلسله پشت هم اندازی و سخنان بی محتوا و در آن از صلح و سلامت خبری نبود.در اساطیر و سخنان افسانه گونه ات هیچ اثری از دانش و عقل به چشم نمی خورد»؛ (وَ قَدْ أَتَانِی کِتَابٌ مِنْکَ ذُو أَفَانِینَ مِنَ الْقَوْلِ ضَعُفَتْ قُوَاهَا عَنِ السِّلْمِ (1)،وَ أَسَاطِیرَ (2)لَمْ یَحُکْهَا (3)مِنْکَ عِلْمٌ وَ لَا حِلْمٌ) .

«الأفانین»جمع«أفْنان»و آن جمع«فِنَن»به معنای اسلوب است؛یعنی نامه تو از اسلوب های مختلف و ناهمگونی تشکیل شده بود.

جمله «ضَعُفَتْ قُوَاهَا عَنِ السِّلْمِ» اشاره به این است که هیچ اثری از خیرخواهی

ص:298


1- 1) .برای«سِلم»چند معنا ذکر شده است:سلامت،صلح و اسلام و در اینجا مناسب همان معنای اوّل و دوم است؛یعنی نامه تو نه نشانه ای از صلح طلبی داشت و نه سلامت روح و فکر
2- 2) .«اساطیر»جمع«اسطوره»به حکایات و داستان های خلافی و دروغین گفته می شود که در قرآن مجید از زبان کفار تکرار شده و همیشه آن را با اوّلین توصیف می کردند تا بگویند دعوت انبیا خرافاتی است که تازگی هم ندارد؛ولی این واژه مفهوم عامی دارد که اشاره به مطالب سست و بیهوده و بی ارزش است و در کلام امام نیز همین معنا اراده شده و بعضی گفته اند:«اساطیر»جمع جمع است؛یعنی«اساطیر»جمع«اسطار»و«اسطار»جمع«سطر»است و«سطر»در اصل به معنای«صف»آمده است و چون«اساطیر»خرافاتی است که پشت هم می اندازند این واژه بر آن اطلاق شده است
3- 3) .«یَحُکْها»از ریشه«حیاکة»به معنای بافتن است و در جمله بالا اشاره به این است که معاویه در نامه خود مطالب بی اساس و دور از منطقی را به هم بافته بود

و سلامت در آن وجود نداشت.بعضی از شارحان نیز«سلم»را در اینجا به معنای اسلام دانسته اند؛یعنی نشانه های اسلام در نامه تو دیده نمی شد.

تعبیر به «أَسَاطِیرَ لَمْ یَحُکْهَا ...»اشاره به این است که الفاظ و جمله هایی که در نامه ات به هم بافته بودی از علم و عقل نشأت نگرفته بود،بلکه مجموعه ای از شیطنت ها را در الفاظی ناموزون ریخته بودی که نشانه جهل و بی خبری نویسنده اش بود.

آن گاه امام به محتوای نامه می پردازد که هدف اصلی معاویه از آن تکیه زدن بر تخت قدرت و خلافت مسلمانان و حد اقل آن حکومت بر شام و مصر دو بخش عظیم و بسیار مهم از کشور اسلامی بود می فرماید:«تو همچون کسی هستی که در زمینی سست و صعب العبور فرو رفته و یا همچون کسی که در دخمه های تاریک زیرزمینی راه خود را گم کرده است ومی خواهی به نقطه ای برسی که (از مرتبه ات بسیار برتر و) رسیدن (به آن) دشوار و نشانه هایش ناپیداست؛مقامی که عقابان بلندپرواز را یارای صعود به آن نیست وهمطراز ستاره عیوق (از ستارگان دوردست آسمان) است»؛ (أَصْبَحْتَ مِنْهَا کَالْخَائِضِ (1)فِی الدَّهَاسِ (2)وَ الْخَابِطِ (3)فِی الدِّیمَاسِ (4)وَ تَرَقَّیْتَ إِلَی مَرْقَبَةٍ (5)بَعِیدَةِ الْمَرَامِ،نَازِحَةِ (6)الْأَعْلَامِ،تَقْصُرُ دُونَهَا الْأَنُوقُ (7)وَ یُحَاذَی

ص:299


1- 1) .«الخائِض»به معنای فرو رفته از ریشه«خَوْض»بر وزن«حوض»در اصل به معنای وارد شدن تدریجی در آب است،ولی بعداً به هرگونه ورود در چیزی و یا حتی شروع به چیزی اطلاق شده است
2- 2) .«الدِّهاس»به معنای زمین بسیار سستی است که پای انسان در آن فرو می رود و عبور از آن بسیار مشکل است
3- 3) .«الخابِط»به معنای گم کرده راه و یا کسی که کورکورانه و بدون اطلاع کاری را انجام می دهد
4- 4) .«الدِّیماس»به معنای محل تاریک و یا دخمه های زیر زمینی است
5- 5) .«مَرْقَبَة»به معنای محل بلند و به محل دیده بانی و رصدخانه نیز اطلاق می شود
6- 6) .«نازِحَة»به معنای دور و دوردست و همچنین دور کننده است از ریشه«نَزْح»بر وزن«فتح»به معنای دور شدن و دور کردن است و به همین جهت این واژه بر کشیدن آب از چاه نیز اطلاق می شود و به آن«نَزْح بئر»می گویند،بنابراین«نازِحَة الأعلام»یعنی چیزی که نشانه های آن دور است
7- 7) .«الأنُوق»به معنای عقاب است و گاه به سیمرغ که پرنده ای افسانه ای است نیز اطلاق می شود و از آنجایی که اهمّیّت فوق العاده ای برای تخم خود قائل است بر بالای قله های کوه ها رفته و در آنجا تخم گذاری می کند

بِهَا الْعَیُّوقُ (1)) .

امام با تشبیهات زیبا و مثال های گویا این نکته را به معاویه گوشزد می کند که مقام خلافت مسلمانان هرگز به او نمی رسد و هیچ گاه شایستگی آن را ندارد؛ تقوایی در سرحد عصمت می خواهد که ذره ای از آن در وجود معاویه نبود و علم و دانشی فوق العاده می طلبد که در معاویه عُشری از اعشار آن وجود نداشت و زیرا او مجموعه ای بود از مکر و خدعه و بی تقوایی؛گاه او را به کسی تشبیه می کند که می خواهد از شن زاری عبور کند و پاهایش تا زانو در آن فرو رفته و گاه به کسی که مسیر خود را از دخمه های زیرزمینی انتخاب کرده و گاه به پرنده ناتوان و شکسته بالی که می خواهد خود را به جایگاه عقاب بر فراز کوه ها برساند و یا به اوج آسمان ها در کنار ستاره عیّوق قرار گیرد و با این همه ضعف و ناتوانی این همه بلندپروازی راستی عجیب است؛گاه حکومت مصر و شام را می خواهد و گاه جانشینی علی بن ابی طالب را.

سپس امام علیه السلام در برابر تقاضاهای معاویه در امر حکومت دست رد بر سینه این نامحرم زده و به صورت قاطعانه می فرماید:«پناه به خدا می برم از اینکه که تو پس از من سرپرست و پیشوای مسلمانان گردی و امور آنها را سامان دهی و یا اینکه من در این باره برای تو نسبت به (سرپرستی) یک تن از آنان قرارداد و عهدی امضا کنم»؛ (وَ حَاشَ لِلَّهِ (2)أَنْ تَلِیَ لِلْمُسْلِمِینَ بَعْدِی صَدْراً أَوْ وِرْداً (3)،أَوْ أُجْرِیَ لَکَ عَلَی أَحَدٍ مِنْهُمْ عَقْداً أَوْ عَهْداً!!) .

به این ترتیب امام معاویه را از اینکه امتیاز حکومت شام و مصر به او داده شود

ص:300


1- 1) .«العَیُّوق»ستاره معروفی است که بسیار دوردست به نظر می رسد و در کنار کهکشان یا ستاره ثریا دیده می شود و ضرب المثل است در دوری
2- 2) .«حاش للّه»در اصل«حاشی للّه»بوده و«حاشی»به معنای«کنارگیری کرد»است.این جمله به معنای مبادا،خدا نکند،به خدا پناه می برم،به کار می رود
3- 3) .«صَدْراً أوْ وِرْداً»ورد به معنای وارد شدن بر آبگاه و صدر به معنای خارج شدن از آن است و تعبیر به«صدراً أو ورداً»به معنای دخالت کردن و سرپرستی نمودن امور است

و یا بعد از امام به خلافت مسلمانان منصوب گردد برای همیشه مأیوس می سازد.

نصر بن مزاحم در صفین می نویسد هنگامی که نماینده علی بن ابی طالب «جریر بن عبد اللّه»به شام نزد معاویه رفت تا برای آن حضرت بیعت بگیرد، معاویه به منزل جریر آمد گفت:من فکری کرده ام.جریر گفت:بگو ببینم.گفت:

به علی بنویس که حکومت شام و مصر را در اختیار من بگذارد و هنگامی که وفات او فرا رسد بیعت هیچ کس را بعد از خودش بر گردن من ننهد.در این صورت من تسلیم او می شوم و می نویسم که خلافت حق اوست.جریر گفت:

آنچه می خواهی بنویس من هم می نویسم.معاویه این مطلب را خدمت علی علیه السلام نوشت (و با نامه جریر به خدمت علی علیه السلام فرستادند) امام در پاسخ به جریر مرقوم داشت که پیش از این«مغیرة بن شعبه»نیز چنین پیشنهادی را به من کرده بود که حکومت شام را به معاویه دهم.این در هنگامی بود که من در مدینه بودم من خودداری کردم و امیدوارم که خداوند هرگز مرا چنان نبیند که گمراهان را یاور خود انتخاب کرده باشم. (1)

آن گاه امام علیه السلام در سخن نهایی خود به معاویه هشدار می دهد می فرماید:«از هم اکنون تا دیر نشده خود را دریاب و برای خویشتن چاره اندیش،زیرا اگر کوتاهی کنی تا زمانی که بندگان خدا (و لشکریان حق) به سوی تو به پا خیزند درهای چاره به رویت بسته خواهد شد و چیزی که امروز از تو قبول می شود آن روز مقبول نخواهد بود.و السلام»؛ (فَمِنَ الآْنَ فَتَدَارَکْ نَفْسَکَ،وَ انْظُرْ لَهَا،فَإِنَّکَ إِنْ فَرَّطْتَ حَتَّی یَنْهَدَ (2)إِلَیْکَ عِبَادُ اللّهِ أُرْتِجَتْ (3)عَلَیْکَ الْأُمُورُ،وَ مُنِعْتَ أَمْراً هُوَ مِنْکَ الْیَوْمَ مَقْبُولٌ،وَ السَّلَامُ) .

امام این نصیحت مشفقانه را به معاویه می کند که تا دیر نشده از خواب غفلت

ص:301


1- 1) .صفین،ص 52 با اندکی تلخیص
2- 2) .«یَنْهد»از ریشه«نهود»بر وزن«صعود»به معنای برآمدن،بلند شدن و برخاستن گرفته شده است
3- 3) .«أُرْتِجَت»از ریشه«ارتاج»و«رَتْج»بر وزن«رنج»به معنای غفل کردن و بستن گرفته شده است

بیدار گردد و در برابر حق تسلیم شود و بیعت امام را بپذیرد که در این صورت ممکن است گناهان گذشته او مورد عفو قرار گیرد؛ولی اگر این فرصت بگذرد و از آن استفاده نکند و لشکر اسلام بر او چیره شوند دیگر پشیمانی و ندامت سودی نخواهد داشت و توبه از اعمال گذشته از او پذیرفته نخواهد شد و به راستی اگر وسوسه های«عمرو بن عاص»در میان گروهی از افراد جاهل و نادان از لشکر کوفه تأثیر نکرده بود تشکیلات معاویه به کلی در هم کوبیده می شد و آنچه را امام در ذیل این نامه آورده است تحقق می یافت.

قابل توجّه اینکه امام نامه را با سلام پایان می دهد تا نصیحت خیرخواهانه آخر نامه در معاویه مؤثر واقع شود؛ولی از آنجا که معاویه باد غرور در سر داشت و عطش مقام و حکمرانی همه وجودش را پر کرده بود به علاوه کینه های پیشین مربوط به کشته شدن بستگان نزدیکش در جنگ های اسلامی به دست توانای علی علیه السلام را فراموش نکرده بود،این نامه در دل او اثر نکرد و همچنان به راه نادرست خود ادامه داد.

***

ص:302

66- به عبد اللّه بن عباس

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْعَبّاسِ وَ قَدْ تَقَدَّمَ ذِکْرُهُ بِخِلافِ هذهِ الرِّوایَةِ

از نامه های امام علیه السلام است

که به عبد اللّه بن عباس نگاشته و این نامه قبلاً به صورت دیگری

(نامه 22) آمده است. (1)

نامه در یک نگاه

این نامه گرچه خطاب به ابن عباس است ولی به یقین همه انسان ها مخاطب واقعی آن می باشند و حاصل نامه این است که نباید به امور مادی دلبستگی

ص:303


1- 1) .سند نامه: در کتاب مصادر نهج البلاغه آمده است که این نامه در کتاب صفة الصفة (از ابوالفرج ابن جوزی) و تاریخ دمشق (از ابن عساکر متوفای 571) آمده است (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 461) و از آنجا که این نامه از نظر محتوا شباهت زیادی با نامه 22 دارد،هرچند الفاظش متفاوت است،مدارکی را که برای آن نامه ذکر کرده اند برای این نامه نیز قابل استفاده است.صاحب مصادر در نامه 22 می گوید:نامه مذکور را به صورت گسترده و متواتر کسانی که پیش از سیّد رضی و بعد از او می زیستند در کتاب های خود آورده اند.از جمله کسانی که پیش از سیّد رضی می زیستند:نصر بن مزاحم در کتاب صفین،مرحوم کلینی در روضة الکافی،بلاذری در انساب الاشراف و یعقوبی در کتاب تاریخ اند و بعد از مرحوم سیّد رضی گروه دیگری نیز این نامه را نقل کرده اند (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 234)

داشت نه از روی آوردنش شادمانی کرد و نه از دست رفتنش غمگین بود،چرا که همگی گذراست.آنچه باید به آن دل بست کارهای خیری است که انسان می تواند انجام دهد و پیش از خود به عالم برزخ و قیامت بفرستد و آنچه باید درباره آن متأسف شد چیزهایی است که انسان می توانسته انجام دهد ولی از دستش رفته است.

***

ص:304

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ الْمَرْءَ لَیَفْرَحُ بِالشَّیْءِ الَّذِی لَمْ یَکُنْ لِیَفُوتَهُ،وَیَحْزَنُ عَلَی الشَّیْءِ الَّذِی لَمْ یَکُنْ لِیُصِیبَهُ،فَلَا یَکُنْ أَفْضَلَ مَا نِلْتَ فِی نَفْسِکَ مِنْ دُنْیَاکَ بُلُوغُ لَذَّةٍ أَوْ شِفَاءُ غَیْظٍ،وَلَکِنْ إِطْفَاءُ بَاطِلٍ أَوْ إِحْیَاءُ حَقٍّ.وَلْیَکُنْ سُرُورُکَ بِمَا قَدَّمْتَ،وَأَسَفُکَ عَلَی مَا خَلَّفْتَ،وَهَمُّکَ فِیمَا بَعْدَ الْمَوْتِ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) (بسیار می شود که) انسان از یافتن چیزی خشنود می گردد که هرگز از دست او نمی رفت (و به عکس) از فوت چیزی اندوهناک می گردد که هرگز نصیب او نمی شد،بنابراین نباید بهترین و برترین چیز نزد تو رسیدن به لذات دنیا یا فرو نشاندن خشم (از طریق انتقام از دشمن) باشد،بلکه خاموش کردن آتش باطل و یا زنده کردن حق باید مورد علاقه تو باشد.

آنچه باید مایه سرور و خوشحالی تو گردد چیزی است که از پیش (برای روز قیامت) فرستاده ای و آنچه باید مایه تأسف تو گردد چیزی است که به جای می گذاری (و می روی و از آن برای ذخیره یوم المعاد استفاده نمی کنی و در یک کلام) تمام همّ تو باید متوجه جهان پس از مرگ باشد.

شرح و تفسیر: چه چیز باید مورد علاقه تو باشد؟

چه چیز باید مورد علاقه تو باشد؟

امام علیه السلام در آغاز این نامه می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) (بسیار

ص:305

می شود که) انسان از یافتن چیزی خشنود می گردد که هرگز از دست او نمی رفت (و به عکس) از فوت چیزی اندوهناک می گردد که هرگز نصیب او نمی شد»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ الْمَرْءَ لَیَفْرَحُ بِالشَّیْءِ الَّذِی لَمْ یَکُنْ لِیَفُوتَهُ،وَ یَحْزَنُ عَلَی الشَّیْءِ الَّذِی لَمْ یَکُنْ لِیُصِیبَهُ) .

اشاره به اینکه از نظر مقدرات الهی و یا به بیانی دیگر از نظر عالم اسباب،گاه مواهبی نصیب انسان می شود که تلاش و کوششی برای آن نکرده و از نظر ظاهر به طور حتم به او می رسید در این گونه موارد شادمانی چندان مفهومی ندارد و به عکس از نظر مقدرات و عالم اسباب اموری است که انسان هرچه تلاش کند به آن نخواهد رسید و به تعبیر دیگر قسمت او نیست گاه در اینجا غمگین می شود در حالی که تأسف خوردن بر این گونه امور منطقی نیست و همانند آن است که انسان تأسف بخورد چرا بال و پر ندارد که بر فراز آسمان ها پرواز کند.

به یقین توجّه به این دو نکته انسان را از دلبستگی های فوق العاده مادی رها می سازد،زیرا نسبت به تمام نعمت های مادی که در اختیار اوست یا آنچه از دست او رفته همین احتمال هست،همان چیزی که در قرآن مجید آمده است:

««لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ» ؛این به جهت آن است که برای آنچه از دست داده اید تأسف نخورید،و به آنچه به شما داده شده دلبسته و شادمان نباشید». (1)

سپس امام علیه السلام نتیجه گیری کرده می فرماید:«بنابراین نباید بهترین و برترین چیز نزد تو رسیدن به لذات دنیا یا فرو نشاندن خشم (از طریق انتقام از دشمن) باشد،بلکه خاموش کردن آتش باطل،یا زنده کردن حق باید مورد علاقه تو باشد»؛ (فَلَا یَکُنْ أَفْضَلَ مَا نِلْتَ فِی نَفْسِکَ مِنْ دُنْیَاکَ بُلُوغُ لَذَّةٍ أَوْ شِفَاءُ غَیْظٍ،وَ لَکِنْ إِطْفَاءُ بَاطِلٍ أَوْ إِحْیَاءُ حَقٍّ) .

ص:306


1- 1) .حدید،آیه 23

امام علیه السلام مواهب مادی را در این عبارت در دو چیز خلاصه کرده یکی رسیدن به لذات دنیوی؛لذت مال و فرزند و همسر و سفره های رنگین و مانند آن از اموری که همه در گذر است و دائماً متزلزل و دیگر انتقام گرفتن از مخالفان و دشمنان که ظاهرا مایه آرامش او می شود در حالی که اگر بر نفس خویش مسلّط باشد آرامشی که در سایه عفو و گذشت حاصل می گردد به مراتب از آرامش حاصله از انتقام،برتر است و در مقابل،دو چیز را از مهمترین اعمال صالح و ذخایر یوم المعاد می شمرد:فرونشاندن آتش باطل و احیای حق،و از آنجا که حق و باطل مفهوم بسیار وسیع و گسترده ای دارد،بیشتر مسائل اجتماعی و فردی را شامل می شود.

حضرت در پایان نامه می افزاید:«آنچه باید مایه سرور و خوشحالی تو گردد چیزی است که از پیش (برای روز قیامت) فرستاده ای و آنچه باید مایه تأسف تو گردد چیزی است که به جای می گذاری (و می روی و از آن برای ذخیره یوم المعاد استفاده نمی کنی و در یک کلام) تمام همّ تو باید متوجه جهان پس از مرگ باشد»؛ (وَ لْیَکُنْ سُرُورُکَ بِمَا قَدَّمْتَ،وَ أَسَفُکَ عَلَی مَا خَلَّفْتَ (1)،وَ هَمُّکَ فِیمَا بَعْدَ الْمَوْتِ) .

دلیل آن هم روشن است،زیرا آنچه پایدار و باقی و جاودانی است و همیشه با انسان خواهد بود کارهای نیکی است که برای روز جزا ذخیره کرده است.باید به دست آوردن آن مایه شادی و از دست دادن آن مایه غم و اندوه باشد.

از ابن عباس نقل شده که می گوید بعد از کلام پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله از هیچ کلامی به اندازه این کلام سود نبردم«مَا انْتَفَعْتُ بِکَلامٍ بَعْدَ کَلامِ رَسُولِ اللّهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،کَانْتِفاعی بِهذا الْکَلامِ». (2)

***

ص:307


1- 1) .«خَلَّفْتَ»از ریشه«خَلف»به معنای پشت سر گرفته شده،بنابراین«ما خلّفت»به معنای چیزی است که پشت سر گذاشته ای و اشاره به مواهب دنیوی است که انسان می گذارد و می رود و از آن بهره نمی گیرد
2- 2) .نهج البلاغه،نامه 22

ص:308

67- به قثم بن العباس فرماندار مکه

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی قُثَمِ بْنِ الْعَبّاسِ وَهُوَ عامِلُهُ عَلی مَکَّةَ

(1)

از نامه های امام علیه السلام

به قثم بن العباس فرماندار مکه است. (2)

نامه در یک نگاه

این نامه در واقع از سه بخش تشکیل شده است:بخش اوّل دستوراتی است

ص:309


1- 1) .«قُثَم»در اصل«قاثم»بوده به معنای شخص سخاوتمند و پربخشش (سپس الف آن افتاده و فتحه تبدیل به ضم شده است).او فرزند«عباس»و برادر«عبیداللّه»و«عبداللّه بن عباس»و طبق بعضی از روایات برادر رضاعی امام حسین علیه السلام است.از افتخارات او این بود که آخرین کسی است که وارد قبر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بعد از رحلت آن حضرت شد و تبرّک جست و طبق روایتی«مغیرة بن شعبة»برای اینکه این افتخار را به دست آورد هنگامی که افراد یکی پس از دیگری از قبر پیغمبر خارج شدند انگشتر خود را در قبر انداخت تا آخرین نفری باشد که وارد قبر می شود؛ولی«قثم»متوجه شد و وارد قبر شد و انگشتر مغیره را به او داد و او آخرین کسی بود که با جسد پاک پیغمبر وداع کرد.(قاموس الرجال،ج 8،ص 515 به نقل از انساب الاشراف).شرح حال او را در جلد نهم ذیل نامه 33 نوشته ایم
2- 2) .سند نامه: در کتاب مصادر نهج البلاغه تنها سند دیگری که برای این نامه ذکر شده همان چیزی است که قطب راوندی در کتاب فقه القرآن آورده است گرچه مرحوم راوندی (متوفای 573) بعد از مرحوم رضی می زیسته؛ولی عبارات او در کتاب فقه القرآن تفاوت هایی با آنچه در نهج البلاغه آمده است دارد که نشان می دهد از منبع دیگری گرفته است (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 462)

که امام به«قثم بن العباس»والی مکه می دهد که با مردم به خوبی رفتار کند و آموزش های لازم را به آنها بدهد و احکام الهی را برای آنها روشن سازد.

در بخش دوم دستوراتی درباره اموال بیت المال می دهد که بخشی از آن را به نیازمندان و ارباب حاجت اختصاص دهد و مازاد را برای امام ارسال دارد تا در مصارف شرعیه هزینه کند.

در بخش سوم دستور خاصی به ساکنان مکه و مالکان خانه های این شهر می دهد و می فرماید:به آنها دستور بده از کسانی که در خانه های آنها (در ایام حج و زیارت خانه خدا) ساکن می شوند اجرتی نگیرند و رایگان در اختیار آنها بگذارند.در این مورد به آیه ای از قرآن مجید نیز استناد فرموده است.

***

ص:310

أَمَّا بَعْدُ،فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ،وَذَکِّرْهُمْ بِأَیّامِ اللّهِ،وَاجْلِسْ لَهُمُ الْعَصْرَیْنِ، فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِیَ،وَعَلِّمِ الْجَاهِلَ،وَذَاکِرِ الْعَالِمَ.وَلَا یَکُنْ لَکَ إِلَی النَّاسِ سَفِیرٌ إِلَّا لِسَانُکَ،وَلَا حَاجِبٌ إِلَّا وَجْهُکَ.وَلَا تَحْجُبَنَّ ذَا حَاجَةٍ عَنْ لِقَائِکَ بِهَا،فَإِنَّهَا إِنْ ذِیدَتْ عَنْ أَبْوَابِکَ فِی أَوَّلِ وِرْدِهَا لَمْ تُحْمَدْ فِیمَا بَعْدُ عَلَی قَضَائِهَا.وَانْظُرْ إِلَی مَا اجْتَمَعَ عِنْدَکَ مِنْ مَالِ اللّهِ فَاصْرِفْهُ إِلَی مَنْ قِبَلَکَ مِنْ ذَوِی الْعِیَالِ وَالْمَجَاعَةِ، مُصِیباً بِهِ مَوَاضِعَ الْفَاقَةِ وَالْخَلَّاتِ،وَمَا فَضَلَ عَنْ ذَلِکَ فَاحْمِلْهُ إِلَیْنَا لِنَقْسِمَهُ فِیمَنْ قِبَلَنَا.وَمُرْ أَهْلَ مَکَّةَ أَلَّا یَأْخُذُوا مِنْ سَاکِنٍ أَجْراً،فَإِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ:

«سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَالْبادِ»فَالْعَاکِفُ:الْمُقِیمُ بِهِ،وَالْبَادِی:الَّذِی یَحُجُّ إِلَیْهِ مِنْ غَیْرِ أَهْلِهِ.وَفَّقَنَا اللّهُ وَإِیَّاکُمْ لِمَحَابِّهِ،وَالسَّلَامُ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) مراسم حج (و زیارت خانه خدا را به نحو احسن) برای مردم برپا دار.ایام اللّه و روزهای الهی را به آنها یادآور شو.صبح و عصر برای رسیدگی به امور مردم جلوس کن،حکم الهی را برای کسانی که پرسش دینی دارند بیان کن،جاهلان را تعلیم ده و با دانشمندان مذاکره نما و نباید در میان تو و مردم واسطه و سفیری جز زبانت و حاجب و دربانی جز چهره ات باشد.افرادی را که به تو حاجت دارند از ملاقات با خویش محروم مساز،چرا که اگر آنها در ابتدا از در خانه ات رانده شوند بعداً برای حل مشکلاتشان تو را نخواهند ستود و درباره اموالی که نزد تو از مال اللّه جمع شده دقت کن و آن را به مصرف عیالمندان و گرسنگانی که نزد تو هستند برسان آن گونه که دقیقاً به دست

ص:311

فقرا و نیامندان برسد و ما زاد آن را نزد ما بفرست تا میان نیازمندانی که در اینجا هستند تقسیم کنیم.

به مردم مکه دستور ده تا از کسانی که در این شهر مسکن می گزینند اجاره بها نگیرند،زیرا خداوند سبحان می فرماید:«و در این سرزمین«عاکف»و«بادی» یکسانند؛منظور از«عاکف»کسی است که در آن سرزمین اقامت دارد و منظور از «بادی»کسی است که از غیر اهل مکه برای حج به مکه می آید.خداوند ما و شما را توفیق انجام اعمالی دهد که موجب رضا و محبّت اوست و السلام.

شرح و تفسیر: ضرورت رسیدگی به نیازمندان و امور مربوط به حج

ضرورت رسیدگی به نیازمندان و امور مربوط به حج

گر چه مخاطب در این نامه«قثم بن عباس»فرماندار مکه است (1)ولی دستورات جامعی در آن داده شده که قسمت عمده آن شامل حال همه مدیران در سطوح مختلف اجتماعی می شود و سزاوار است همه گوش جان به آن بسپارند و آنها را به کار بندند.

در بخش اوّل این نامه چند دستور مهم به او می دهد.نخست می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) مراسم حج (و زیارت خانه خدا را به نحو احسن) برای مردم برپا دار»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ) .

می دانیم مراسم حج اگر با مدیریت صحیح انجام شود هم بجا آورندگان حج خاطره خوبی از این عبادت پرفیض می برند و هم آثار و برکاتی برای همه مسلمانان دارد،زیرا این برنامه همان گونه که در روایات فلسفه احکام آمده است، برای تقویت پایه های آیین اسلام است: «وَالْحَجَّ تَقْوِیَةً لِلدِّینِ» . (2)

ص:312


1- 1) .درباره شخصیت«قثم بن عباس»در ذیل نامه 33 بحث هایی مطرح کرده ایم و در پایان شرح این نامه نیزمطالب دیگری خواهیم گفت
2- 2) .بحارالانوار،ج 6،ص 110

دومین دستوری که امام به او می دهد این است که می فرماید:«ایام اللّه و روزهای الهی را به آنها یادآور شو»؛ (وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیّامِ اللّهِ) .

این تعبیر برگرفته از آیه ای است که در سوره ابراهیم آیه 5 آمده است که خداوند خطاب به موسی می فرماید:بنی اسرائیل را به یاد«ایام اللّه»بینداز.

مفسّران برای«ایام اللّه»تفسیرهای متعددی ذکر کرده اند از جمله اینکه:منظور از آن روزهای درخشان و پرباری است که در تاریخ امت ها به وجود آمده و نعمت های الهی شامل حال امت ها شده و یادآوری آن روح تازه ای به انسان ها می دهد و انگیزه حرکت جدید می شود.بعضی نیز گفته اند:منظور روزهای سختی است که بر بعضی از امت ها گذشته و گرفتار عذاب شدید الهی شده اند و یادآوری آن مایه بیداری و بازگشت به سوی حق است.

این احتمال نیز هست که واژه«ایام اللّه»همه این ایام را شامل شود،همان گونه که در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم: «أَیَّامُ اللّهِ نَعْمَاؤُهُ وَ بَلَاؤُهُ وَ مَثُلَاتُهُ سُبْحَانَه؛ ایام اللّه روزهای نعمت خداوند و آزمایش های او به وسیله بلاهاست». (1)

به یقین یادآوری این روزها تأثیر فراوانی در تربیت نفوس و تهذیب ارواح و هدایت مردم به صراط مستقیم دارد.

سومین دستوری را که آن حضرت به«قثم بن عباس»می دهد این است که می فرماید:«صبح و عصر برای رسیدگی به امور مردم جلوس کن،حکم الهی را برای کسانی که پرسش دینی دارند بیان کن،جاهلان را تعلیم ده و با دانشمندان مذاکره نما»؛ (وَ اجْلِسْ لَهُمُ الْعَصْرَیْنِ (2)،فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِیَ،وَ عَلِّمِ الْجَاهِلَ،وَ ذَاکِرِ الْعَالِمَ) .

اشاره به اینکه نباید در قصر فرمانداری بروی و درها را به روی خود ببندی و از مردم بیگانه شوی؛تو باید صبح و عصر با مردم در تماس باشی و سه مشکل

ص:313


1- 1) .بحارالانوار،ج 67،ص 20،ح 17
2- 2) .«العصرین»این کلمه گرچه تثنیه«عصر»است؛ولی از باب تغلیب به معنای صبح و عصر می آید

را حل کنی:نخست به سؤالات دینی پاسخ دهی.دوم جاهلان را علم بیاموزی و دیگر اینکه با عالمان و دانشمندان به گفت وگو بنشینی و مسائل پیچیده دینی را به کمک آنها حل کنی و برای انجام امور مهم منطقه حکومت خود از آنان مشورت بطلبی.

این دستور امام نشان می دهد که«قثم بن عباس»مردی دانشمند و صاحب نظر در مسائل دینی بوده که هم به سؤالات دینی مردم پاسخ می گفته و هم مجلس درس برای جاهلان تشکیل می داده است و نیز نشان می دهد که در محیط فرمانداری او عالمان دیگری هم بوده اند که امام تشکیل مجالس مشورتی را با آنان لازم می شمرد.

آن گاه در دستور چهارمی می فرماید:«نباید در میان تو و مردم واسطه و سفیری جز زبانت و حاجب و دربانی جز چهره ات باشد»؛ (وَ لَا یَکُنْ لَکَ إِلَی النَّاسِ سَفِیرٌ إِلَّا لِسَانُکَ،وَ لَا حَاجِبٌ إِلَّا وَجْهُکَ) .

این سخن تأکید بیشتری است بر آنچه در دستور پیش است و اشاره به این حقیقت که حل مشکلات مردم و اداره امور کشور با پیام و پیغام میسر نمی شود، بلکه رئیس حکومت باید با مردم در تماس مستقیم باشد و حضورا مشکلات را دریابد و به حل آنها بپردازد.

در دستور پنجم که باز هم تأکید بیشتری بر دستورات پیشین است می فرماید:

«افرادی را که به تو حاجت دارند از ملاقات با خویش محروم مساز،چرا که اگر آنها در ابتدا از در خانه ات رانده شوند بعداً برای حل مشکلاتشان تو را نخواهند ستود»؛ (وَ لَا تَحْجُبَنَّ ذَا حَاجَةٍ عَنْ لِقَائِکَ بِهَا،فَإِنَّهَا إِنْ ذِیدَتْ (1)عَنْ أَبْوَابِکَ فِی أَوَّلِ وِرْدِهَا لَمْ تُحْمَدْ فِیمَا بَعْدُ عَلَی قَضَائِهَا) .

این همان چیزی است که روانشناسان امروز بعد از مطالعات خود به آن

ص:314


1- 1) .«ذِیدَت»از ریشه«ذود»بر وزن«ذوب»به معنای منع کردن گرفته شده است

رسیده اند که ملاقات چهره به چهره تأثیر فوق العاده ای در جذب افراد و فرونشاندن آتش خشم آنها و برآوردن حاجاتشان دارد.

شبیه همین معنا در نامه مالک اشتر (نامه 53) آمده است آنجا که می فرماید:

«وَ أَمَّا بَعْدُ فَلَا تُطَوِّلَنَّ احْتِجَابَکَ عَنْ رَعِیَّتِکَ فَإِنَّ احْتِجَابَ الْوُلَاةِ عَنِ الرَّعِیَّةِ شُعْبَةٌ مِنَ الضِّیقِ وَ قِلَّةُ عِلْمٍ بِالْأُمُورِ؛ و اما بعد هیچ گاه خود را در زمانی طولانی از رعایا پنهان مدار زیرا پنهان ماندن زمامداران از چشم رعایا موجب نوعی محدودیت و کم اطلاعی نسبت به امور (کشور) می شود».

آن گاه امام در ششمین دستور می فرماید:«درباره اموالی که نزد تو از مال اللّه جمع شده دقت کن و آن را به مصرف عیالمندان و گرسنگانی که نزد تو هستند برسان آن گونه که دقیقا به دست فقرا و نیازمندان برسد و ما زاد آن را نزد ما بفرست تا میان نیازمندانی که در اینجا هستند تقسیم کنیم»؛ (وَ انْظُرْ إِلَی مَا اجْتَمَعَ عِنْدَکَ مِنْ مَالِ اللّهِ فَاصْرِفْهُ إِلَی مَنْ قِبَلَکَ مِنْ ذَوِی الْعِیَالِ وَ الْمَجَاعَةِ،مُصِیباً بِهِ مَوَاضِعَ الْفَاقَةِ وَ الْخَلَّاتِ (1)،وَ مَا فَضَلَ عَنْ ذَلِکَ فَاحْمِلْهُ إِلَیْنَا لِنَقْسِمَهُ فِیمَنْ قِبَلَنَا) .

این تعبیر نشان می دهد که اموال خراجیه و زکات که از یک محل گردآوری می شود باید بخش مهمی از آن صرف نیازمندان محل گردد و آنچه اضافه می ماند به مرکز حکومت ارسال تا در نیازمندی های آن مرکز صرف شود.

البتّه ممکن است سؤال شود که پس چگونه در حالات پیامبراکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم: «کَانَ رَسُولُ اللّهِ یَقْسِمُ صَدَقَةَ أَهْلِ الْبَوَادِی فِی أَهْلِ الْبَوَادِی وَصَدَقَةَ أَهْلِ الْحَضَرِ فِی أَهْلِ الْحَضَرِ؛ رسول خدا زکات بادیه نشینان را در میان محرومان آنها تقسیم می کرد و زکات شهرنشینان را در میان محرومان آنها». (2)یعنی به جای

ص:315


1- 1) .«الخَلّات»جمع«خَلّه»به معنای فقر و از ریشه«خلل»گرفته شده است،زیرا افراد فقیر خللی در زندگانی آنها وجود دارد
2- 2) .کافی،ج 3،ص 554،ح 8

دیگر منتقل نمی کردند؟

جوابش این است که صدقه در این روایت به معنای زکات است در حالی که در محل بحث،بخش مهمی از اموال بیت المال را مال الخراج تشکیل می دهد و آن تعلق به همه مسلمانان دارد،بنابراین نظر امام در این نامه تنها به زکات نیست و تعبیر به «مَا اجْتَمَعَ عِنْدَکَ مِنْ مالِ اللّهِ» شامل همه اینها می شود و لذا بخشی از آن را باید در محل و بخشی را در مرکز حکومت صرف کرد.

تفاوت«ذَوِی الْعِیَالِ»با«الْمَجَاعَةِ»این است که در دومی تنها به گرسنگان اشاره می کند؛خواه عیالاتی داشته باشند یا نه و عنوان اوّل اشاره به کسانی است که افرادی تحت تکفل دارند و برای غذا یا مسکن و نظیر آن نیازمندند.

تفاوت«مَوَاضِعَ الْفَاقَةِ»و«الْخَلَّاتِ؛مواضع الخلات»این است که«فاقه»فقر شدیدتری را بیان می کند.اشاره به اینکه تمام اصناف فقرا و نیازمندان را باید در نظر بگیرند و هر کدام را به تناسب حاجاتشان بهره ای از مال اللّه بدهند.

سرانجام در هفتمین و آخرین دستور می فرماید:«به مردم مکه دستور ده تا از کسانی که در این شهر مسکن می گزینند اجاره بها نگیرند،زیرا خداوند سبحان می فرماید:«و در این سرزمین«عاکف»و«بادی»یکسانند»؛ (وَ مُرْ أَهْلَ مَکَّةَ أَلَّا یَأْخُذُوا مِنْ سَاکِنٍ أَجْراً،فَإِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ: «سَواءً الْعاکِفُ 1فِیهِ وَ الْبادِ 2» ).

آن گاه به تفسیر واژه«العاکف»و«الباد»می پردازد و می فرماید:«منظور از «عاکف»کسی است که در آن سرزمین اقامت دارد و منظور از«بادی»کسی است که از غیر اهل مکه برای حج به مکّه می آید»؛ (فَالْعَاکِفُ:الْمُقِیمُ بِهِ،وَالْبَادِی:الَّذِی

ص:316

یَحُجُّ إِلَیْهِ مِنْ غَیْرِ أَهْلِهِ) .

آن گاه امام نامه خود را به عنوان حسن ختام با دعای جامع و کوتاهی پایان می دهد و می فرماید:«خداوند ما و شما را توفیق انجام اعمالی دهد که موجب رضا و محبّت اوست والسلام»؛ (وَفَّقَنَا اللّهُ وَ إِیَّاکُمْ لِمَحَابِّهِ (1)وَ السَّلَامُ) .

نکته: آیا استفاده از خانه های مکه برای همه مباح است؟

آیا استفاده از خانه های مکه برای همه مباح است؟

ظاهر عبارت امام در این نامه در بدو نظر این است که اهل مکه حق ندارند از زوار بیت اللّه که از خارج این شهر می آیند مال الاجاره ای در برابر سکونت در خانه های مکه دریافت کنند.در اینکه آیا این حکم به عنوان حرمت است یا کراهت در میان فقهای شیعه و اهل سنّت اختلاف نظر وجود دارد.

بعضی از فقهای اهل سنّت؛مانند«مالک»و«ابو حنیفه»این امر را جایز ندانسته اند،ولی«شافعی»قائل به جواز است و از«احمد حنبل»نیز دو روایت نقل شده است که گفته اند صحیح تر همان روایت منع است.

در میان فقهای شیعه نیز نظریه واحدی نیست،هرچند مشهور جواز است ولی از«شیخ طوسی»عدم جواز به طور مطلق نقل شده است و بزرگان متأخرین نیز قائل به جوازند.صاحب جواهر نیز جواز را ترجیح می دهد.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم: «کَانَتْ مَکَّةُ لَیْسَ عَلَی شَیْءٍ مِنْهَا بَابٌ وَکَانَ أَوَّلُ مَنْ عَلَّقَ عَلَی بَابِهِ الْمِصْرَاعَیْنِ مُعَاوِیَةَ بْنَ أَبِی سُفْیَانَ وَلَیْسَ یَنْبَغِی لِأَحَدٍ أَنْ یَمْنَعَ الْحَاجَّ شَیْئاً مِنَ الدُّورِ وَمَنَازِلِهَا؛ در آغاز خانه های مکه در نداشت نخستین کسی که برای خانه خود در مکه در گذاشت معاویه بود و سزاوار نیست

ص:317


1- 1) .«مَحابّ»اکثر ارباب لغت آن را جمع محبّت می دانند و بعضی جمع«محبوب»،این احتمال نیز هست که جمع«محب»یعنی حب و محبوبیت باشد البته چندان تفاوتی در معنا ایجاد نمی کند

هیچ کس حجاج را از خانه ها و منازل مکه منع کند». (1)

تعبیر به«سزاوار نیست»نیز دلیل بر کراهت است؛اما کلام امام گرچه ظاهراً دلالت بر حرمت اخذ مال الاجاره می کند؛ولی به گفته مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود استدلال به آیه شریفه «سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَ الْبادِ» جلوی این ظهور را می گیرد،زیرا این جمله که در آیه 25 سوره حج آمده وصف برای مسجد الحرام است و مفهومش این است که همه مسلمانان چه کسانی که از خارج مکه می آیند و چه اهل مکه در استفاده از مسجد الحرام یکسانند و کار به خانه های مکه ندارد،بنابراین مسجدالحرام چیزی است و خانه های مکّه که موضوع سخن ماست چیز دیگری است و رابطه ای بین این دو از نظر حکم و موضوع نیست جز رابطه جوار و همسایه بودن،و این رابطه تناسب با استحباب دارد نه وجوب،یعنی ظهور کلام را از معنای حقیقی که الزام است به معنای مجازی که استحباب است منصرف می کند. (2)

به هر حال از مجموع روایات و ادله ای که در این مسأله وجود دارد همان کراهت استفاده می شود و شاید سیره مسلمانان نیز این معنا را تأیید کند. (3)

***

ص:318


1- 1) .تهذیب،5،ص 420،ح 104
2- 2) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 174
3- 3) .برای توضیح بیشتر به جواهر الکلام،ج 20،ص 48 به بعد و الموسوعة الفقهیة الکویتیه،ج 22 (در واژه ربا) مراجعه شود

68- به سلمان فارسی پیش از ایام خلافتش

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی سَلْمانِ الْفارسِی قَبْلَ أیّامِ خِلافَتِهِ

از نامه های امام علیه السلام

به سلمان فارسی پیش از ایام خلافتش. (1)

نامه در یک نگاه

همان گونه که در بالا آمد این نامه را امام علیه السلام پیش از دوران خلاف برای سلمان فارسی نگاشته است و طی آن به ناپایداری دنیا و ترک اعتماد بر آن تأکید فرموده؛ دنیا را به مار خوش خط و خالی تشبیه فرموده که ظاهری فریبنده و باطنی کشنده دارد و مخصوصاً روی ناپایداری نعمت ها و لذات دنیا تأکید فرموده است.

***

ص:319


1- 1) .سند نامه: بخش اوّل این نامه را مرحوم کلینی پیش از شریف رضی در جلد دوم اصول کافی آورده است ولی اشاره ای به اینکه نامه ای بوده که به«سلمان فارسی»نگاشته شده نکرده است و همچنین شیخ مفید آن را در ارشاد و قاضی قضایی در دستور معالم الحکم و مرحوم شیخ ورام در تنبیه الخواطر آورده اند با تفاوت هایی که نشان می دهد از مصدری غیر از نهج البلاغه گرفته اند.در ضمن مرحوم سید رضی قسمت اوّل این نامه را در کلمات قصار شماره 119 ذکر کرده است (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 452)

ص:320

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْیَا مَثَلُ الْحَیَّةِ:لَیِّنٌ مَسُّهَا،قَاتِلٌ سَمُّهَا؛فَأَعْرِضْ عَمَّا یُعْجِبُکَ فِیهَا،لِقِلَّةِ مَا یَصْحَبُکَ مِنْهَا؛وَضَعْ عَنْکَ هُمُومَهَا،لِمَا أَیْقَنْتَ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا،وَتَصَرُّفِ حَالَاتِهَا؛وَکُنْ آنَسَ مَا تَکُونُ بِهَا،أَحْذَرَ مَا تَکُونُ مِنْهَا؛فَإِنَّ صَاحِبَهَا کُلَّمَا اطْمَأَنَّ فِیهَا إِلَی سُرُورٍ أَشْخَصَتْهُ عَنْهُ إِلَی مَحْذُورٍ،أَوْ إِلَی إِینَاسٍ أَزَالَتْهُ عَنْهُ إِلَی إِیحَاشٍ،وَالسَّلَامُ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی بدان ای سلمان) دنیا فقط به«مار»شبیه است که به هنگام لمس کردن،نرم به نظر می رسد؛ولی در باطنش سمی کشنده است، بنابراین از هر چیزِ دنیا که توجّه تو را به خود جلب کند صرف نظر کن (خواه مال باشد یا مقام و یا لذات هوس آلود) زیرا جز مدت کمی در کنار تو نخواهد بود، غم و غصه دنیا را از خود کنار بده،زیرا که به فراق و جدایی و دگرگونی حالات آن یقین داری و در آن زمان که به آن بیش از هر وقت دل بسته ای و انس گرفته ای،بیشتر از آن بر حذر باش،زیرا دوست دنیا هر زمان به امری شادی آفرین دل بستگی پیدا کند او را به طرف مشکل و ناراحتی می راند و هر زمان به آن انس می گیرد او را از آن حالت جدا ساخته در وحشت فرو می برد.و السلام.

شرح و تفسیر: دنیا چون مار خوش خط و خال است

دنیا چون مار خوش خط و خال است

گر چه بسیاری از مفسّران محتوای این نامه را روشن دانسته و از شرح و بسط

ص:321

آن صرف نظر کرده اند ولی نکاتی دارد که لازم است به آن توجّه شود.

امام علیه السلام نخست در آغاز این نامه تشبیه گویایی برای دنیا ذکر کرده و می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی بدان ای سلمان) دنیا فقط به«مار»شبیه است که به هنگام لمس کردن،نرم به نظر می رسد؛ولی در باطنش سمی کشنده است»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْیَا مَثَلُ الْحَیَّةِ:لَیِّنٌ مَسُّهَا،قَاتِلٌ سَمُّهَا (1)) .

این دوگانگی ظاهر و باطن به صورت های مختلفی در کلمات امام آمده است در اینجا نرم بودن ظاهر و قاتل بودن سم درونی ذکر شده و در جایی دیگر تشبیه به زن زیبایی شده که شوهرانش را یکی بعد از دیگری به قتل می رساند (2)و گاه تشبیه به آبگاهی شده که آبش گوارا؛ولی مسیر ورود در کنار آب خطرناک و هلاکت بار است. (3)تمام این تشبیهات اشاره به یک مطلب است و آن اینکه دنیا ظاهری جالب و دلپذیر؛اما باطنی آلوده و خطرناک دارد.

سپس امام علیه السلام به دنبال این تشبیه گویا و بیدار کننده چند دستور به سلمان فارسی رحمه الله می دهد:

نخست می فرماید:«بنابراین از هر چیزِ دنیا که توجّه تو را به خود جلب کند صرف نظر کن (خواه مال باشد یا مقام و یا لذات هوس آلود)»؛ (فَأَعْرِضْ عَمَّا یُعْجِبُکَ فِیهَا) .

آن گاه دلیلی برای آن ذکر می کند و می فرماید:«زیرا جز مدت کمی در کنار تو نخواهد بود»؛ (لِقِلَّةِ مَا یَصْحَبُکَ مِنْهَا) .

اشاره به اینکه عمر دنیا کوتاه است و انسان عاقل به آن دل نمی بندد.

ص:322


1- 1) .«سُمّ»به هر ماده کشنده می گویند (این واژه با ضم،فتح و کسر سین خوانده می شود و جمع آن«سموم»است)
2- 2) .(ألا وَإنّ الدُّنْیا دارُ غَرّارَةٍ خَدّاعَةٍ تَنْکِحُ فی کُلِّ یَوْمٍ بَعْلاً وَتَقْتُلُ فی کُلِّ لَیْلَةٍ أهْلاً)،(نهج السعاده،ج 3،ص 174)
3- 3) .(فَإِنَّ الدُّنْیَا رَنِقٌ مَشْرَبُهَا رَدِغٌ مَشْرَعُهَا)،(نهج البلاغه،خطبه 83)

بعضی از شارحان،تفسیر دیگری برای این جمله کرده و گفته اند:منظور این است چیزی که از متاع دنیا با خود می بری بسیار کم است (و فراتر از کفن نیست) (1)ولی جمله بعد نشان می دهد که تفسیر اوّل مناسب تر است.

در دستور دوم می افزاید:«غم و غصه دنیا را از خود کنار بده،زیرا که به فراق و جدایی و دگرگونی حالات آن یقین داری»؛ (وَ ضَعْ عَنْکَ هُمُومَهَا،لِمَا أَیْقَنْتَ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا،وَ تَصَرُّفِ حَالَاتِهَا) .

بدیهی است انسان به چیزی دل می بندد که مدتی طولانی با او باشد و دگرگون نشود مثلاً خانه ای که امروز در اختیار من است و فردا در اختیار دیگری و هر روز ساکنی دارد چیزی نیست که انسان به آن دلبستگی پیدا کند.

جمله «تَصَرُّفِ حَالَاتِهَا» اشاره به این است که دنیا افزون بر اینکه عمرش کوتاه است در همان مدتی که با ماست یکنواخت نیست و پیوسته در حال دگرگونی است.فی المثل هرکسی چند روزه ممکن است زمامدار شود ولی در همان چند روز نیز آرامشی در آن نیست و هر روز حادثه ای و مشکلی دارد.

در دستور سوم می فرماید:«در آن زمان که به آن بیش از هر وقت دل بسته ای و انس گرفته ای،بیشتر از آن بر حذر باش،زیرا دوست دنیا هر زمان به امری شادی آفرین دل بستگی پیدا کند او را به طرف مشکل و ناراحتی می راند و هر زمان به آن انس می گیرد او را از آن حالت جدا ساخته در وحشت فرو می برد.

و السلام»؛ (وَ کُنْ آنَسَ مَا تَکُونُ بِهَا،أَحْذَرَ مَا تَکُونُ مِنْهَا؛فَإِنَّ صَاحِبَهَا کُلَّمَا اطْمَأَنَّ فِیهَا إِلَی سُرُورٍ أَشْخَصَتْهُ (2)عَنْهُ إِلَی مَحْذُورٍ،أَوْ إِلَی إِینَاسٍ (3)أَزَالَتْهُ عَنْهُ إِلَی إِیحَاشٍ (4)! وَ السَّلَامُ) .

ص:323


1- 1) .بنابراین تفسیر«ما»موصوله و بنابر تفسیر اوّل«ما»اشاره به زمان است
2- 2) .«أشْخَصَتْهُ»از ریشه«اشخاص»به معنای بیرون راندن و خارج ساختن و ریشه آن«شُخوص»به معنای بلند شدن است
3- 3) .«ایناس»از ریشه«انس»به معنای انس گرفتن است
4- 4) .«ایحاش»از ریشه«وحشت»به معنای به وحشت افکندن است

اشاره به یکی از شگفتی های دنیا که بسیاری از اموری که بیشتر برای انسان اطمینان آفرین است متزلزل تر است و یا بسیاری از کسانی که به آنها بیشتر اعتماد می کند از آنها ضربه سنگین تری می خورد و اینها نشان می دهد که هیچ چیز دنیا قابل اعتماد نیست و عاقل نباید به آن دل خوش کند.تاریخ دنیا نیز گواه صدقی بر این حقیقت است؛بسیار اتفاق افتاده که محکم ترین حکومت ها یک شبه دگرگون شده و قوی ترین زمامداران یکروزه جای خود را به دیگری داده اند.

شاعر شیرین زبان معاصر در این باره زیبا سروده است:

ای دل عبث مخور غم دنیا را فکرت مکن نیامده فردا را!

بشکاف خاک را و ببین آنگه بی مهری زمانه رسوا را

این دشت خوابگاه شهیدان است فرصت شمار وقت تماشا را

از عمرِ رفته نیز شماری کن مشمار جَدْی و عقرب و جوزا را

این جویبار خرد که می بینی از جای کنده صخره صمّا را

آموزگار خلق شدیم امّا نشناختیم خود الف و با را

بت ساختیم در دل و خندیدیم بر کیش بد برهمن و بودا را

در دام روزگار ز یکدیگر نتوان شناخت پشّه و عنقا را

ای باغبان سپاه خزان آمد بس دیر کِشتیم این گُل رعنا را (1)

نکته ها

1-سلمان فارسی کیست؟

سلمان فارسی به یقین یکی از بزرگان صحابه پیغمبر بود و در روایتی از آن حضرت می خوانیم که فرمود: «أَمَرَنِی رَبِّی بِحُبِّ أَرْبَعَةٍ وَأَخْبَرَنِی أَنَّهُ یُحِبُّهُمْ عَلِیٌّ وَأَبُوذَرٍّ وَالْمِقْدَادُ وَسَلْمَانُ؛ خداوند مرا به محبّت چهار نفر دستور داده است و به

ص:324


1- 1) .دیوان پروین اعتصامی

من خبر داده که او آنها را دوست دارد و آنها علی و سلمان و ابوذر و مقداد هستند». (1)

درباره عظمت مقام سلمان و شرح حال او کتاب ها و مقالات متعددی نوشته شده است و مورخان قدیم و جدید او را به عظمت ستوده اند؛از جمله صاحب کتاب استیعاب از عایشه نقل می کند که پیغمبر اکرم شب هنگام با سلمان مجلسی داشت و گاه به قدری طولانی می شد که خواب بر ما چیره می شد.در این مجلس چه مسائلی میان رسول خدا و سلمان رد و بدل می شد تنها خدا و رسولش می دانند.

در حالات او نوشته اند که هر چند در اصل از نسل شاهان قدیم ایران بود؛ولی تنها خود را به اسلام و به رسول خدا منتسب می دانست و می گفت:خداوند به وسیله محمد مرا آزاد کرد و به وسیله او مقامم را بالا برد و بوسیله او بی نیازم ساخت.درود بر محمد و آل محمد؛حسب و نسب من همین است و بس.پیامبر هم با جمله «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ» این سخن او را تأیید فرمود و لذا به او سلمان محمدی گفتند.

نیز در حالات او آمده که هر سال سهم او از بیت المال پنج هزار درهم بود؛ ولی همه آن را در راه خدا انفاق می کرد و از دست رنج خود زندگی بسیار ساده ای را که داشت اداره می نمود و می گفت:من دوست ندارم که از غیر دست رنج خود استفاده کنم،چرا که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمود: «ما أکَلَ أحَدُکُمْ طَعاماً قَطُّ خَیْراً مِنْ عَمَلِ یَدِهِ؛ هیچ کس از شما طعامی را بهتر از آنچه از دست رنجش به دست آمده هرگز نخورده است». (2)

البته در روایتی در کافی آمده است که او به اندازه نیاز سال خود از آن بر

ص:325


1- 1) .بحارالانوار،ج 22،ص 391
2- 2) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 177

می داشت (و بقیه را انفاق می کرد) این دو حدیث با هم منافاتی ندارد ممکن است حدیث اوّل مربوط به زمانی باشد که سلمان تاب و توان کار کردن را داشته و حدیث دوم مربوط به هنگامی که بر اثر کهولت توانایی خود را از دست داده بود.

مرحوم علّامه مجلسی در شأن ورود حدیث «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ» مطلبی نقل می کند که روزی سلمان فارسی وارد مجلس رسول خدا شد.حاضران او را گرامی داشتند و به احترام سن و سال و ارتباط زیاد وی با پیغمبر اکرم او را احترام کردند و به صدر مجلس هدایت نمودند.ناگهان«عمر»وارد شد نگاهی به او کرد و گفت:این مرد عجمی که در میان عرب ها در بالا نشسته است کیست؟ پیغمبر اکرم (ناراحت شد و) به منبر رفت و خطبه ای خواند و فرمود:همه انسان ها از زمان خلقت آدم تا امروز؛مانند دندانه های شانه برابرند «لا فَضْلَ لِلْعَربیِّ عَلَی الْعَجَمی وَلا لِلْأحْمَرِ عَلَی الْأسْوَدِ إلّابِالتَّقْوی؛ عرب بر عجم و سفید پوست بر سیاه پوست برتری ندارد جز با تقوا»سپس افزود: «سَلْمَانُ بَحْرٌ لَایُنْزَفُ وَکَنْزٌ لَا یَنْفَدُ سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ سَلْسَلٌ یَمْنَحُ الْحِکْمَةَ وَیُؤْتِی الْبُرْهَانَ؛ سلمان دریای عمیقی است که آبش تمام نمی شود و گنجی است که پایان نمی گیرد سلمان از ما اهل بیت است سلمان آبشاری است که پیوسته علم و دانش و برهان از او فرو می ریزد». (1)

از بعضی روایات نیز استفاده می شود سلمان از کسانی بود که بعد از رحلت پیغمبر اکرم آماده برای حمایت از خلافت علی علیه السلام شد؛ولی چون او و یارانش در اقلیت واقع شدند سکوت اختیار کردند. (2)

روایات فراوان دیگری در فضیلت سلمان نقل شده که از نهایت عظمت مقام

ص:326


1- 1) .بحارالانوار،ج 22،ص 348،ح 64
2- 2) .همان مدرک،ص 328،ح 36 و 37

او پرده بر می دارد از جمله در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده است که فرمود: «لَوْ کانَ الدِّینُ فی الثُّریّا لَنا لَهُ سَلْمانُ؛ اگر دین در اوج آسمان باشد سلمان به او می رسد». (1)

در حدیثی از امیرمؤمنان نقل شده است که فرمود: «سَلْمانُ الْفارْسی کَلُقْمانِ الْحَکیمِ؛ سلمان فارسی همچون لقمان حکیم است». (2)

او در عصر خلیفه دوم پیشنهاد حکومت مدائن را که در واقع اشراف بر تمام ایران داشت به ملاحظاتی که روشن است پذیرفت و در سال 35 یا 36 هجری اواخر خلافت عثمان (و طبق روایتی در اواخر خلافت عمر) دیده از جهان فرو بست و در همان جا به خاک سپرده شد و قبر او هم اکنون زیارتگاهی در نزدیکی مدائن است.

از بعضی روایات نیز استفاده می شود که امیرمؤمنان علی علیه السلام با طی الارض از مدینه به مدائن آمد و سلمان فارسی را غسل داد و کفن کرد و نماز بر او خواند و به خاک سپرد. (3)

2-مثل های دنیا در قرآن و روایات اسلامی

از آنجا که سرگرمی های دنیا و لذائذ مادی و مظاهر فریبنده آن غالباً انسان ها را از درک باطن آن-با اینکه چندان پوشیده نیست-غافل می سازد برای هشدار به افراد غافل و بی خبر و حتی به مؤمنان آگاه مثل های مختلفی در قرآن مجید و روایات اسلامی بیان شده که هر یک از دیگری گویاتر و بیدار کننده تر است از جمله:

ص:327


1- 1) .بحارالانوار،ج 16،ص 310
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 36
3- 3) .بحارالانوار،ج 22،ص 368،ح 7

1.دنیا به آب بارانی تشبیه شده است که از آسمان نازل می شود،انبوه گیاهان را پرورش می دهد و آثار حیات در همه چیز ظاهر می شود؛اما بعد از چند ماه فصل خزان فرا می رسد؛گیاهان زرد و خشکیده،برگ های درختان پژمرده و همراه تندباد به هر سو پراکنده می شوند و آثار حیات برچیده می شود. «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ وَ کانَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِراً». 1

2.دنیا همچون آبگاهی تیره و کدر است و یا همچون چشمه ای گل آلود، آزمایشگاهی است هلاک کننده و نوری است که به زودی غروب می کند و سایه ای که از بین می رود و تکیه گاهی که رو به خرابی است: (فَإِنَّ الدُّنْیَا رَنِقٌ مَشْرَبُهَا رَدِغٌ مَشْرَعُهَا یُونِقُ مَنْظَرُهَا وَیُوبِقُ مَخْبَرُهَا غُرُورٌ حَائِلٌ وَضَوْءٌ آفِلٌ وَظِلٌّ زَائِلٌ وَسِنَادٌ مَائِل) . (1)

3.دنیا همچون سایه ابرهاست که هرگز پایدار نیست و همچون صحنه های دل انگیز خواب هاست...و مانند عسلی است که مشوب به سم کشنده است: «إنَّ الدُّنْیا ظِلُّ الْغَمامِ وَحُلُمُ الْمَنامِ...وَالْعَسَلُ الْمَشُوبُ بِالسَّمِّ سَلّابَةُ النِّعَمِ أکّالَةُ الأُمَمِ جَلاّبَةُ النِّقَمِ» . (2)

4.دنیا همانند کمانی است که تیر در چله آن گذارده شده و اهل خود را نشانه گیری کرده؛کمانی که تیرش هرگز خطا نمی رود و زخم و جراحتش مداوا نمی شود: «أَنَّ الدَّهْرَ مُوتِرٌ قَوْسَهُ لَاتُخْطِئُ سِهَامُهُ وَلَا تُؤْسَی جِرَاحُهُ» . (3)

5.دنیا همچون سایه انسان است (که در مقابل او بر زمین گسترده است) هرچه به دنبالش بدود دور می شود و اگر بایستد می ایستد و پایدار می گردد: «مَثَلُ

ص:328


1- 2) .نهج البلاغه،خطبه 83
2- 3) .غررالحکم،2166
3- 4) .نهج البلاغه،خطبه 114

الدُّنْیا کَظِلِّکَ إنْ وَقَفْتَ وَقَفَ وَإنْ طَلَبْتَهُ بَعُدَ» . (1)

6.دنیای فریبنده فریبکار همچون زن زیبایی است که هر روز شوهری برمی گزیند و هر شب او را به قتل می رساند: «الا وَإنَّ الدُّنْیا دارُ غَرَّارَةٍ خَدّاعَةٍ تَقْتُلُ فی کُلِّ یَومٍ بَعْلاً وَتَقْتُلُ فی کُلِّ لَیْلَةٍ أهْلاً» . (2)

7.دنیا همچون مرکب سریع السیری است که اهلش بر آن سوار شده آنها را با خود می برد در حالی که در خوابند: (أَهْلُ الدُّنْیَا کَرَکْبٍ یُسَارُ بِهِمْ وَهُمْ نِیَامٌ) . (3)

8.دنیا همچون لباسی است که از اوّل تا به آخر آن شکافته شده فقط نخی از آن باقی مانده که هر زمان احتمال دارد آن نخ پاره شود و لباس فرو افتد: «هذِهِ الدُّنْیا مِثْلُ ثَوْبٍ شُقَّ مِنْ أَوَّلِهِ إلی آخِرِهِ فَیَبْقی مُتَعَلِّقاً بِخَیْطٍ فی آخِرِهِ یُوشَکُ ذلِکَ الْخَیْطُ أنْ یَنْقَطِعَ» . (4)

9.دنیا همچون آب شور دریا است که هر قدر انسان از آن بیشتر بنوشد عطشش فزون تر می شود و سرانجام او را خواهد کشت: «مَثَلُ الدُّنْیَا مَثَلُ مَاءِ الْبَحْرِ کُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّی یَقْتُلَهُ» . (5)

10.دنیا همچون پل و گذرگاهی است که باید از آن عبور کرد نه اینکه ایستاد و به تعمیر آن پرداخت: «قَالَ الْمَسِیحُ لِلْحَوَارِیِّینَ إِنَّمَا الدُّنْیَا قَنْطَرَةٌ فَاعْبُرُوهَا وَلَا تَعْمُرُوهَا» . (6)

11.عمر دنیا در برابر آخرت به قدری کوتاه است که همانند این است که انگشت در دریایی فرو کنی و بعد بیرون آوری آنچه بر انگشت می ماند در برابر آن دریا چقدر است؟! «قال رسول اللّه:مَا الدُّنْیَا فِی الآْخِرَةِ إِلَّا مِثْلُ مَا یَجْعَلُ أَحَدُکُمْ

ص:329


1- 1) .غررالحکم،ص 130،شماره 2214
2- 2) .نهج السعادة،ج 3،ص 174
3- 3) .نهج البلاغه،کلمات قصار،64
4- 4) .مجموعه ورام،ج 1 ص 148
5- 5) .بحارالانوار،ج 1،ص 152
6- 6) .همان مدرک،ج 14،ص 319،ح 20

إِصْبَعَهُ فِی الْیَمِّ فَلْیَنْظُرْ بِمَ یَرْجِعُ» . (1)

12.دنیا همچون سم کشنده است و افرادی که آن را نمی شناسند می خورند و هلاک می شوند: «إِنَّمَا الدُّنْیَا کَالسَّمِّ یَأْکُلُهُ مَنْ لَا یَعْرِفُهُ» . (2)

13.دنیا همانند دام است که افراد ناآگاه در آن می افتند و گرفتار می شوند: «إنَّما الدُّنْیا شَرَکٌ وَقَعَ فیهِ مَنْ لا یَعْرِفُهُ» . (3)

14.دنیا همچون جیفه ای است که گروهی به آن روی آوردند و با خوردن آن رسوا گشته و در دوستی آن توافق کرده اند: «أَقْبَلُوا عَلَی جِیفَةٍ قَدِ افْتَضَحُوا بِأَکْلِهَا وَ اصْطَلَحُوا عَلَی حُبِّهَا» . (4)

15.مثل دنیا مثل سواری است که برای استراحت و خواب قیلوله در سایه درختی در تابستانی داغ پیاده می شود و بعد از ساعتی استراحت آن را ترک می گوید و می رود: «إِنَّمَا مَثَلِی وَمَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ رَاکِبٍ مَرَّ لِلْقَیْلُولَةِ فِی ظِلِّ شَجَرَةٍ فِی یَوْمِ صَیْفٍ ثُمَّ رَاحَ وَتَرَکَهَا» . (5)

16.دنیا سرای عبور است نه دار اقامت: «الدُّنْیَا دَارُ مَمَرٍّ لَادَارُ مَقَر» . (6)

17.دنیا دریای عمیقی است که گروه زیادی در آن غرق و هلاک می شوند: «إِنَّ الدُّنْیَا بَحْرٌ عَمِیقٌ قَدْ غَرِقَ فِیهَا عَالَمٌ کَثِیرٌ» . (7)

18.دنیا همانند مار خوش خط و خالی است که ظاهرش نرم است و در باطنش سم کشنده است که در آغاز نامه مورد بحث آمده بود.

***

ص:330


1- 1) .بحارالانوار،ج 70،ص 119
2- 2) .همان مدرک،ص 88
3- 3) .غررالحکم،2361
4- 4) .نهج البلاغه،خطبه 109
5- 5) .بحارالانوار،ج 70،ص 119،ح 111
6- 6) .نهج البلاغه،کلمات قصار،133
7- 7) .کافی،ج 1،ص 15،ح 12

69- به حارث همدانی

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلَی الْحارِثِ الْهَمْدانی

از نامه های امام علیه السلام

که به حارث همدانی است. (1)

نامه در یک نگاه

همان گونه که ابن میثم بحرانی رحمه الله اشاره کرده این نامه مجموعه ای است از نصایح و اندرزها و اوامر و نواهی و دستوراتی برای بهتر زیستن در جهات

ص:331


1- 1) .سند نامه: مرحوم خطیب نویسنده کتاب مصادر از دو قرینه استنباط می کند که این نامه در کتاب های دیگری جز نهج البلاغه (هر چند بعد از سیّد رضی) بوده است. نخست اینکه مرحوم بحرانی در شرح نهج البلاغه بعد از ذکر این نامه می گوید:آنچه را مرحوم سیّد رضی آورده بخشی از نامه ای طولانی است که به حارث همدانی نوشته و مجموعه ای از اوامر و نواهی و تعلیم مکارم اخلاق و محاسن آداب است. دوم اینکه مرحوم آمدی (متوفای 550) بخش هایی از این نامه را در چند مورد از کتاب غررالحکم آورده و با توجّه به تفاوت هایی که نقل آمدی با نقل نهج البلاغه دارد چنین استنباط می شود که او هم دسترسی به منبع دیگری داشته است (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 467)

معنوی و دنیایی و در واقع یک دوره علم اخلاق به صورت فشرده است که عمل به آن به یقین مایه سعادت دنیا و آخرت هر انسانی است.

مخاطب امام علیه السلام در این نامه«حارث همدانی» (1)است ولی در واقع همه شیعیان بلکه همه مسلمانان مقصودند.سی و سه دستور به حارث می دهد؛در عباراتی کوتاه و پر معنا که هر کدام می تواند موضوع بحث مشروحی باشد.

***

ص:332


1- 1) .او از طایفه«بنی همدان»و از یاران فداکار علی علیه السلام و یکی از فقهای شیعه است که در پایان نامه شرح حال او خواهد آمد

بخش اوّل

اشاره

وَتَمَسَّکْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَاسْتَنْصِحْهُ،وَأَحِلَّ حَلَالَهُ،وَحَرِّمْ حَرَامَهُ،وَصَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ،وَاعْتَبِرْ بِمَا مَضَی مِنَ الدُّنْیَا لِمَا بَقِیَ مِنْهَا،فَإِنَّ بَعْضَهَا یُشْبِهُ بَعْضاً،وَآخِرَهَا لَاحِقٌ بِأَوَّلِهَا! وَکُلُّهَا حَائِلٌ مُفَارِقٌ.وَعَظِّمِ اسْمَ اللّهِ أَنْ تَذْکُرَهُ إِلَّا عَلَی حَقٍّ،وَأَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ وَمَا بَعْدَ الْمَوْتِ،وَلَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلَّا بِشَرْطٍ وَثِیقٍ.وَاحْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ یَرْضَاهُ صَاحِبُهُ لِنَفْسِهِ وَیُکْرَهُ لِعَامَّةِ الْمُسْلِمِینَ.وَاحْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ یُعْمَلُ بِهِ فِی السِّرِّ،وَیُسْتَحَی مِنْهُ فِی الْعَلَانِیَةِ، وَاحْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ أَنْکَرَهُ أَوِ اعْتَذَرَ مِنْهُ.وَلَا تَجْعَلْ عِرْضَکَ غَرَضاً لِنِبَالِ الْقَوْلِ،وَلَا تُحَدِّثِ النَّاسَ بِکُلِّ مَا سَمِعْتَ بِهِ،فَکَفَی بِذَلِکَ کَذِباً.وَلَا تَرُدَّ عَلَی النَّاسِ کُلَّ مَا حَدَّثُوکَ بِهِ،فَکَفَی بِذَلِکَ جَهْلاً.وَاکْظِمِ الْغَیْظَ،وَتَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدَرَةِ،وَاحْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ،وَاصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ،تَکُنْ لَکَ الْعَاقِبَةُ، وَاسْتَصْلِحْ کُلَّ نِعْمَةٍ أَنْعَمَهَا اللّهُ عَلَیْکَ،وَلَا تُضَیِّعَنَّ نِعْمَةً مِنْ نِعَمِ اللّهِ عِنْدَکَ، وَلْیُرَ عَلَیْکَ أَثَرُ مَا أَنْعَمَ اللّهُ بِهِ عَلَیْکَ.

ترجمه

به ریسمان قرآن چنگ زن و از آن اندرز بخواه،حلالش را حلال بشمر و حرامش را حرام و آنچه را از حقایق زندگی پیشینیان در قرآن آمده باور کن.از حوادث گذشته دنیا برای باقی مانده و آینده عبرت گیر،چرا که بعضی از آن شبیه بعضی دیگر است و پایانش به آغازش باز می گردد و تمام آن متغیر و ناپایدار است.نام خدا را بزرگ بشمار و جز به حق از او نام مبر (و هرگز به نام او به دروغ سوگند مخور).بسیار به یاد مرگ و عالم پس از مرگ باش و هرگز آرزوی مرگ

ص:333

مکن مگر با شرطی مطمئن و استوار (که از اعمال خود مطمئن باشی) از هر عملی که صاحبش آن را (فقط) برای خود می پسندد و برای عموم مسلمانان نمی پسندد برحذر باش و (نیز) از هر کاری که در نهان انجام می شود و در ظاهر شرم آور است حذر کن و نیز از اعمالی که اگر از صاحبش پرسش شود آن را انکار می کند یا از آن پوزش می طلبد بپرهیز.

(هرگز) عِرض و آبروی خود را هدف تیرهای سخنان مردم قرار مده و تمام آنچه را (از این و آن) می شنوی برای مردم بازگو مکن،زیرا این کار برای آلودگی تو به دروغ کافی است و (نیز) تمام آنچه را مردم برای تو نقل می کنند تکذیب مکن،زیرا این کار برای نادانی تو کفایت می کند.خشمت را فرو بر و به هنگام قدرت (بر انتقام) گذشت کن و در موقع غضب،بردباری نما و آن گاه که حکومت در دست توست عفو و مدارا کن تا عاقبت نیک برای تو باشد و هر نعمتی را که خداوند به تو داده است به طور صحیح از آن بهره برداری کن و هیچ نعمتی از نعمت های خداوند را ضایع و تباه مساز و باید اثر نعمت هایی را که خداوند به تو داده است در تو دیده شود.

شرح و تفسیر: یک رشته اندرزهای مهم

یک رشته اندرزهای مهم

امام علیه السلام-همان گونه که در بالا آمد-مجموعه ای از نصایح و اندرزهای ارزشمند را گردآوری کرده و برای حارث همدانی که از اصحاب خاص امام و از فقها و دانشمندان امت بود ارسال فرموده تا همگان از آن بهره گیرند.

نخست پیش از هر چیز دیگر توصیه اکید نسبت به قرآن مجید کرده می فرماید:«به ریسمان قرآن چنگ زن و از آن اندرز بخواه،حلالش را حلال بشمر و حرامش را حرام و آنچه را از حقایق زندگی پیشینیان در قرآن آمده باور

ص:334

کن»؛ (وَ تَمَسَّکْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَ اسْتَنْصِحْهُ،وَ أَحِلَّ حَلَالَهُ،وَ حَرِّمْ حَرَامَهُ،وَ صَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ) .

در واقع امام علیه السلام نخست توصیه ای کلی درباره تمسک به قرآن فرموده و سپس آن را با سه جمله شرح می دهد:اوّل اینکه گوش جان به نصایح قرآن بسپارد و اندرزهایش را استخراج کرده به آن عمل نماید.دوم اینکه حلال و حرامش را به رسمیت بشناسد؛یعنی به آن عمل کند و هرگز از آن منحرف نشود.سوم اینکه آنچه در قرآن درباره اقوام پیشین آمده از عوامل پیروزی و شکست و مجازات های الهی نسبت به اقوام سرکش و گنهکار را مورد توجّه قرار دهد و از آنها عبرت بگیرد،زیرا هدف قرآن تاریخ نویسی یا داستان سرایی نبوده،بلکه این بوده که آینده مسلمانان را در آیینه تاریخ گذشتگان به آنان نشان دهد همان گونه که قرآن مجید می فرماید: ««لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ ما کانَ حَدِیثاً یُفْتَری» ؛به راستی در سرگذشت آنها عبرتی برای صاحبان اندیشه بود اینها داستان دروغین نبود». (1)

جمله «وَ صَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ» در واقع اشاره به تصدیق عملی است یعنی حقایقی که از احوال گذشتگان و سرنوشت اقوام پیشین به دست می آید را مورد توجّه قرار ده و از آن درس بیاموز و عمل خود را با آن هماهنگ ساز.

در دومین دستور به سراغ وضع دنیا می رود و می فرماید:«از حوادث گذشته برای باقیمانده وآینده عبرت گیر،چراکه بعضی ازآن شبیه بعضی دیگراست وپایانش به آغازش باز می گردد و تمام آن متغیر و ناپایدار است»؛ (وَ اعْتَبِرْ بِمَا مَضَی مِنَ الدُّنْیَا لِمَا بَقِیَ مِنْهَا،فَإِنَّ بَعْضَهَا یُشْبِهُ بَعْضاً،وَ آخِرَهَا لَاحِقٌ بِأَوَّلِهَا،وَ کُلُّهَا حَائِلٌ (2)

ص:335


1- 1) .یوسف،آیه 111
2- 2) .«حائل»از ریشه«حَوْل»و«حَیْلُولة»به معنای چیزی که در میان دو چیز حاجب و مانع می شود و نیز به معنای تغیر و تبدل آمده و در عبارت بالا معنای دوم اراده شده است؛یعنی نعمت های دنیا دائماً در تغییر است

مُفَارِقٌ (1)) .

این سخن اشاره به این واقعیت است که حوادث تاریخی و آنچه در دنیا می گذرد گرچه ظاهرا حوادث جدیدی است؛اما هرگاه نیک در آن بیندیشیم می بینیم نوعی تکرار است و به تعبیر معروف«تاریخ تکرار می شود»و اصولی که بر آن حاکم است یکسان است،همان گونه که امام در خطبه 157 می فرماید: «إِنَّ الدَّهْرَ یَجْرِی بِالْبَاقِینَ کَجَرْیِهِ بِالْمَاضِینَ؛ دنیا بر کسانی که امروز باقی مانده اند همان گونه جریان دارد که بر گذشتگان جریان داشت».

امام علیه السلام در یکی دیگر از خطبه های نورانی خود که مرحوم علّامه مجلسی آن را از امالی صدوق نقل کرده است،می فرماید: «الْمَاضِی لِلْمُقِیمِ عِبْرَةٌ وَ الْمَیِّتُ لِلْحَیِّ عِظَةٌ وَ لَیْسَ لِأَمْسِ مَضَی عَوْدَةٌ وَ لَا الْمَرْءُ مِنْ غَدٍ عَلَی ثِقَةٍ؛ گذشته عبرتی است برای امروز و مردگان پند و اندرزی برای زندگانند روزی که گذشت هرگز باز نمی گردد و به فردا نیز اطمینانی نیست». (2)

تفاوت این جمله با جمله قبل «وَ صَدِّقْ ...»در این است که امام در جمله های سابق اشاره به احوال اقوام پیشین و سرنوشت تاریخی آنها می کند؛ولی در این جمله اشاره به حوادث روزگار می نماید؛مواردی چون آفات،بلاها،کامیابی ها و ناکامی ها،مرگ و میر دوستان و عزیزان و بی مهری زمانه رسوا.

مفهوم مجموع این کلمات آن است که اگر انسان اصول کلیدی زندگی بشر و حوادث جهان را با مطالعه در تواریخ پیشین دریابد می تواند حوادث امروز و آینده خود را به طور اجمال کشف کند و در برابر آنها موضع مناسبی بگیرد.

تعبیر به«حائِل»درباره حوادث دنیا اشاره به زوال آنهاست و تعبیر به«مفارق» اشاره به جدایی آنهاست یعنی ممکن است زائل نشود و از بین نرود ولی از ما

ص:336


1- 1) .«مُفارِق»به معنای چیزی است که جدا می شود؛یعنی نعمت های دنیا پایدار نیست
2- 2) .بحارالانوار،ج 74،ص 380،ح 4

جدا گردد و دور شود.

سپس در سومین دستور می فرماید:«نام خدا را بزرگ بشمار و جز به حق از او نام مبر (و هرگز به نام او به دروغ سوگند مخور)»؛ (وَ عَظِّمِ اسْمَ اللّهِ أَنْ تَذْکُرَهُ إِلَّا عَلَی حَقٍّ) ،همان گونه که در قرآن مجید آمده است: ««وَ لا تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَیْنَ النّاسِ» ؛خدا را در معرض سوگندهای خود قرار ندهید؛و برای اینکه نیکی کنید،و تقوا پیشه سازید،و در میان مردم اصلاح کنید (با سوگند خود به خداوند مانع تراشی نکنید». (1)

اشاره به اینکه بعضی برای ترک نیکی به مردم و اصلاح در میان آنها سوگند یاد می کردند و آن را مانع از کار خیر می پنداشتند و در واقع قسمی به ناحق می خوردند که قرآن آنها را از آن باز داشته است.سخن امام در اینجا نیز ناظر به آن و امثال آن است.

آن گاه در چهارمین و پنجمین اندرز می فرماید:«بسیار به یاد مرگ و عالم پس از مرگ باش و هرگز آرزوی مرگ مکن مگر با شرطی مطمئن و استوار (از اعمال خود مطمئن باشی)»؛ (وَ أَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ وَ مَا بَعْدَ الْمَوْتِ،وَ لَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلَّا بِشَرْطٍ وَثِیقٍ (2)) .

یاد مرگ و زندگی پس از آن انسان را از هواپرستی و حرص بر اموال دنیا و آلودگی به انواع گناهان باز می دارد و به او هشدار می دهد که آماده سفر آخرت باشد و زاد و توشه لازم را برای آن سفر پرخطر فراهم سازد.

جمله «وَ لَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ ...»اوّلاً،اشاره به این است که انسان نباید بدون اطمینان به ایمان و اعمال صالح آرزوی مرگ کند و ثانیاً،چون هیچ اطمینانی برای هیچ کس جز معصومان به چنین شرطی نیست پیوسته از آرزوی مرگ خودداری کند.

ص:337


1- 1) .بقره،آیه 224
2- 2) .«وثیق»به معنای مطمئن است و از ریشه«وثوق»گرفته شده است

قرآن مجید نیز گواه این معناست آنجا که درباره یهود می فرماید: ««قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ * وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اللّهُ عَلِیمٌ بِالظّالِمِینَ» ؛بگو اگر (آن چنان که مدعی هستید) سرای دیگر در نزد خدا مخصوص شماست نه سایر مردم پس آرزوی مرگ کنید اگر راست می گویید*ولی آنها،هرگز به موجب اعمال بدی که پیش از خود فرستاده اند هرگز آزروی مرگ نخواهند کرد و خداوند از ستمکاران آگاه است». (1)

امام در ششمین،هفتمین و هشتمین اندرز مهم خود او را از سه چیز برحذر می دارد؛نخست می فرماید:«از هر عملی که صاحبش آن را (فقط) برای خود می پسندد و برای عموم مسلمانان نمی پسندد برحذر باش و (نیز) از هر کاری که در نهان انجام می شود و در ظاهر شرم آور است حذر کن و نیز از اعمالی که اگر از صاحبش پرسش شود آن را انکار می کند یا از آن پوزش می طلبد بپرهیز»؛ (وَ احْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ یَرْضَاهُ صَاحِبُهُ لِنَفْسِهِ وَ یُکْرَهُ (2)لِعَامَّةِ الْمُسْلِمِینَ.وَ احْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ یُعْمَلُ بِهِ فِی السِّرِّ،وَ یُسْتَحَی مِنْهُ فِی الْعَلَانِیَةِ،وَ احْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ أَنْکَرَهُ أَوِ اعْتَذَرَ مِنْهُ) .

امام علیه السلام نخست به همان چیزی اشاره فرموده که در بعضی از آیات قرآن و در روایات به طور گسترده آمده است که انسان آنچه را برای خود می پسندد برای دیگران هم بخواهد و آنچه را برای خود نمی پسندد برای دیگران نخواهد و به این ترتیب میان سود و زیان خود و دیگران فرقی نگذارد.

قرآن مجید از زبان حضرت شعیب می فرماید: ««وَ ما أُرِیدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلی ما

ص:338


1- 1) .بقره،آیه 94 و 95
2- 2) .این جمله در نسخه«صبحی صالح»به صورت فعل مجهول آمده است در حالی که مناسب و هماهنگ باجمله«یرضاه»این است که به صورت فعل معلوم و ثلاثی مجرد در آید و در نسخه کتاب تمام نهج البلاغه و بعضی از شروح نهج البلاغه به صورت (و یَکرَهُهُ) با فعل معلوم و همراه با ضمیر مفعولی آمده است

أَنْهاکُمْ عَنْهُ» ؛من هرگز نمی خواهم چیزی که شما را از آن باز می دارم خودم مرتکب شوم». (1)

در آغاز سوره مطففین می فرماید: ««وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ* اَلَّذِینَ إِذَا اکْتالُوا عَلَی النّاسِ یَسْتَوْفُونَ* وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ» ؛وای بر کم فروشان آنان که وقتی برای خود چیزی از مردم با پیمانه می گیرند (حق خود را) به طور کامل دریافت می دارند؛ولی هنگامی که برای دیگران پیمانه یا وزن می کنند کم می گذارند». (2)

حضرت در توصیه دوم او را به هماهنگی ظاهر و باطن امر می کند و از اعمالی که مخفیانه انجام می دهد که اگر آشکار شود خجل می شود برحذر می دارد.

عجیب است که انسان از مردم کوچه و بازار خجالت بکشد؛ولی از خدایی که «عالم الخفیة و الاسرار»است شرم نداشته باشد و این نشانه ضعف ایمان است و عدم توجّه به این حقیقت است که همه جای عالم محضر خداست.

در توصیه سوم او را از اعمال خلافی پرهیز می دهد که نشانه اش این است که اگر از او سؤال کنند که تو چنین عملی را انجام دادی اگر بتواند آن را انکار می کند و اگر نتواند به عذرخواهی می پردازد.

به یقین هرکس از این سه کار بپرهیزد خوشبخت و سعادتمند و اهل نجات است؛ولی متأسّفانه رهروان این راه زیاد نیستند.

آن گاه در نهمین،دهمین و یازدهمین توصیه،حارث همدانی را از سه چیز نهی می کند:نخست می فرماید:«(هرگز) عِرض و آبروی خود را هدف تیرهای سخنان مردم قرار مده»؛ (وَ لَا تَجْعَلْ عِرْضَکَ (3)غَرَضاً (4)لِنِبَالِ (5)الْقَوْلِ) .

ص:339


1- 1) .هود،آیه 88
2- 2) .مطففین،آیه 1-3
3- 3) .«عِرْض»به معنای آبرو،حیثیت،شخصیت،ناموس و شرف آمده است.شاید به این اعتبار که اینها اموری است که عارض می گردد و ممکن است در معرض زوال قرار گیرد
4- 4) .«غَرَض»به معنای هدفی است که به سوی آن تیر انداخته می شود
5- 5) .«نِبال»جمع«نبل»بر وزن«طبل»به معنای تیر است

سپس می افزاید:«و تمام آنچه را (از این و آن) می شنوی برای مردم بازگو مکن،زیرا این کار برای آلودگی تو به دروغ کافی است»؛ (وَ لَا تُحَدِّثِ النَّاسَ بِکُلِّ مَا سَمِعْتَ بِهِ،فَکَفَی بِذَلِکَ کَذِباً) .

در خطبه 141 خواندیم که امام علیه السلام می فرماید: «أَمَا إِنَّهُ لَیْسَ بَیْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ إِلَّا أَرْبَعُ أَصَابِعَ؛ بدانید میان حق و باطل تنها به اندازه چهار انگشت فاصله است».

کسی از آن حضرت پرسید:معنای این سخن چیست؟ آن حضرت چهار انگشت خود را جمع کرد و در میان چشم و گوشش گذاشت سپس فرمود: «الْبَاطِلُ أَنْ تَقُولَ سَمِعْتُ وَالْحَقُّ أَنْ تَقُولَ رَأَیْتُ؛ باطل آن است که بگویی شنیدم و حق آن است که بگویی دیدم».

این سخن به قدری مشهور است که به شکل ضرب المثلی در آمده و در فارسی هم گفته می شود میان حق و باطل چهار انگشت است.

سرانجام می فرماید:«و (نیز) تمام آنچه را مردم برای تو نقل می کنند تکذیب مکن،زیرا این کار برای نادانی تو کفایت می کند»؛ (وَ لَا تَرُدَّ عَلَی النَّاسِ کُلَّ مَا حَدَّثُوکَ بِهِ،فَکَفَی بِذَلِکَ جَهْلاً) .

امام علیه السلام در نخستین مرحله بر این معنا تأکید دارد که انسان خود را از مواضع تهمت دور سازد و از اعمال و رفتار و گفتاری که موجب سوء ظن مردم می شود و آنها را به غیبت و تهمت وا می دارد بپرهیزد.

در حدیث معروفی که در سنن ابو داود از امام سجاد علیه السلام نقل شده می خوانیم:

صفیه (همسر پیامبر) می گوید:پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در مسجد معتکف بود.من شب هنگام به زیارت آن حضرت رفتم.مدتی با او سخن گفتم سپس برخاستم که بازگردم او نیز با من آمد.در این هنگام دو نفر از مردان انصار از کنار ما عبور کردند.هنگامی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را دیدند بر سرعت خود افزودند.پیغمبر فرمود:آرام تر بروید این زن،صفیه (همسر من) است.آن دو نفر گفتند:سبحان

ص:340

اللّه ای رسول خدا (این چه سخنی است که می فرمایید مگر ما درباره تو شک کردیم؟) پیغمبر فرمود:شیطان همچون خون در عروق انسان جریان دارد.من ترسیدم که گمان بدی در شما ایجاد شود». (1)

وقتی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله با آن قداستی که داشت و حسن ظنی که همه مردم به او داشتند این چنین رفتار کند تکلیف دیگران روشن است.

این نکته نیز شایان دقت است که جمله «وَ لا تُحَدِّثِ ...»و جمله «لا تَرُدَّ ...»در واقع ناظر به نهی از افراط و تفریط است؛از یک سو انسان نباید آن قدر خوش باور باشد که هرچیزی را که می شنود بپذیرد و همه جا نقل کند و از سوی دیگر نباید آن قدر دیرباور و دارای سوء ظن باشد که هرچه را می شنود در آن تردید کند که اوّلی سبب اشاعه کذب و دومی نشانه جهل است.

سپس امام،چهار اندرز دیگر می دهد که شامل اندرزهای دوازدهم تا پانزدهم است،می فرماید:«خشمت را فرو بر و به هنگام قدرت (بر انتقام) گذشت کن و در موقع غضب،بردباری نما و آن گاه که حکومت در دست توست عفو و مدارا کن تا عاقبت نیک برای تو باشد»؛ (وَ اکْظِمِ (2)الْغَیْظَ،وَ تَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدَرَةِ،وَ احْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ،وَ اصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ،تَکُنْ لَکَ الْعَاقِبَةُ) .

این چهار دستور که قریب المعنی هستند با دقت با یکدیگر تفاوت دارند؛ «کظم غیظ»مربوط به آنجاست که خشم وجود انسان را پر کرده گویا می خواهد از درون او خارج شود و او گلوی خود را می فشارد تا خشمش بیرون نریزد.

«وَ تَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدَرَةِ» اشاره به آنجایی است که انسان بر دشمنش پیروز شده و می تواند انتقام بگیرد؛امام دستور می دهد انتقام جو مباش.

ص:341


1- 1) .سنن ابی داود،ج 1،ص 551،ح 2470
2- 2) .«اکْظِم»صیغه امر است از ریشه«کَظْم»بر وزن«نظم»که در اصل به معنای بستن دهان مشک است.سپس به معنای فرو بردن خشم به کار رفته،گویی انسان گلوی خود را می فشارد که خشم از درون او بیرون نیاید همان گونه که گلوی مشک را می بندد تا آبی که درون آن است بیرون نریزد

جمله «وَ احْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ» مربوط به جایی است که عوامل غضب فراهم شده ولی حلم و بردباری سبب می شود که انسان در مقابل کار خلاف،مرتکب خلافی نشود.

جمله «وَ اصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ» اشاره به کسانی است که به حکومت می رسند و بسیار می شود که در این هنگام افراد به تصفیه حساب های خود با مخالفان می پردازند؛امام علیه السلام می فرماید:هرگز چنین کاری را نکن.

جمله «تَکُنْ لَکَ الْعَاقِبَةُ؛ عاقبت نیک در انتظار توست»ممکن است به هر چهار جمله قبل برگردد.

این دستورات افزون بر اینکه در آیات قرآن و روایات اسلامی به صورت گسترده وارد شده،از اموری است که عقل و خرد به آن حکم می کند.زیرا اگر مردم پاسخ بدی را به بدی بدهند و به هنگام غضب طغیان کنند عکس العمل ها پشت سر هم رخ می دهد و خشونت ها شدت پیدا می کند و عداوت ها ریشه دار می شود و گاه به خونریزی گسترده می انجامد و امنیّت از همه گرفته می شود؛اما با حلم و بردباری و عفو و مدارا و کظم غیظ،مفاسد و خشونت ها و عداوت ها در همان محل دفن می گردد و آرامش و امنیّت و محبّت و دوستی جای آن را می گیرد.

تاریخ زندگی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه هدی علیهم السلام گواه زنده ای بر این است؛ هنگامی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله مکه را فتح کرد می توانست از تمام جنایت کاران جنگی که در طول هشت سال به او آزار رسانده بودند و از کسانی که در سیزده سال که در مکه بود انواع مشکلات و اهانت ها و آزارها را برای آن حضرت فراهم کرده بودند انتقام بگیرد؛ولی چنین نکرد و فرمان عفو عمومی صادر نمود و امنیّت و محبّت جای ناامنی و عداوت را گرفت.

امیرمؤمنان علی علیه السلام نیز با جنایتکاران جنگ جمل همین معامله را روا داشت

ص:342

و بعد از پیروزی همه را عفو کرد در حالی که می دانست گروهی از آنها آرام نخواهند نشست.

مرحوم مفید در کتاب ارشاد چنین نقل می کند که مردی از خویشاوندانِ امام سجاد علیه السلام (بر اثر کینه ای که داشت) نزد آن حضرت آمد و به آن حضرت ناسزا گفت و (در حضور جمع) دشنام داد.هنگامی که آن مرد به سراغ کار خود رفت امام به ما حاضران فرمود:شنیدید این مرد چه گفت؟ دوست دارم همراه من بیایید نزد او برویم تا ببینید چگونه به او پاسخ خواهم داد.عرض کردیم:آماده ایم در حالی که دوست داشتیم امام پاسخ تندی به او بدهد و ما هم از امام تبعیت کنیم.هنگامی که امام کفش خود را برداشت و به راه افتاد این آیه را تلاوت می کرد: «وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» 1 فهمیدیم که نمی خواهد سخن تندی بگوید.هنگامی که به در خانه آن شخص رسید فرمود:

بگویید علی بن الحسین است.آن مرد بیرون آمد در حالی که آماده بود که از سوی آن حضرت و همراهانش در برابر سخنانی که گفته رفتار سویی ببیند؛ولی امام به او روی کرد و گفت:برادر تو به مجلس ما آمدی و چنین و چنان گفتی اگر آنچه را گفته ای در من بوده من از خدا طلب آمرزش می کنم و اگر در من نبوده از خدا می خواهم که او تو را ببخشد.آن مرد پیشانی آن حضرت را بوسید و گفت:

آنچه را گفتم در تو نبود،بلکه در من بود (و به این ترتیب غائله مهمی فرو نشست). (1)

آن گاه امام در شانزدهمین و هفدهمین و هجدهمین اندرز خود می فرماید:

«هر نعمتی را که خداوند به تو داده است به طور صحیح از آن بهره برداری کن و هیچ نعمتی از نعمت های خداوند را ضایع و تباه مساز و باید اثر نعمت هایی را

ص:343


1- 2) .ارشاد،ج 2،ص 145

که خداوند به تو داده است در تو دیده شود»؛ (وَ اسْتَصْلِحْ کُلَّ نِعْمَةٍ أَنْعَمَهَا اللّهُ عَلَیْکَ،وَ لَا تُضَیِّعَنَّ نِعْمَةً مِنْ نِعَمِ اللّهِ عِنْدَکَ،وَ لْیُرَ عَلَیْکَ أَثَرُ مَا أَنْعَمَ اللّهُ بِهِ عَلَیْکَ) .

این سه اندرز مربوط به نعمت ها و مواهب الهی است؛نخست دستور می دهد که از آن خوب بهره برداری شود و اینکه هر نعمتی در جای مناسب ثبت گردد؛ شکر آن قولاً و عملاً بجا آورده شود و بندگان نیازمند خدا از آن بهره مند گردند، زیرا عدم بهره برداری صحیح،موجب زوال نعمت است،همان گونه که قرآن می فرماید: «إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ». 1

اندرز دوم نقطه مقابل آن است و آن اینکه به عنوان تأکید او را از ضایع کردن نعمت ها و مصادیق آن؛مانند ناشکری،اسراف و تبذیر،بخل و تنگ نظری برحذر می دارد.

در سومین دستور می فرماید:آثار نعمت خداوند باید بر تو ظاهر باشد که این خود نوعی سپاسگزاری است؛نه مانند ثروتمندانی که لباس کهنه می پوشند و همه جا اظهار فقر می کنند مبادا کسی از آنها چیزی بخواهد.

***

ص:344

بخش دوم

اشاره

وَ اعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ الْمُؤْمِنِینَ أَفْضَلُهُمْ تَقْدِمَةً مِنْ نَفْسِهِ وَ أَهْلِهِ وَ مَالِهِ،فَإِنَّکَ مَا تُقَدِّمْ مِنْ خَیْرٍ یَبْقَ لَکَ ذُخْرُهُ،وَ مَا تُؤَخِّرْهُ یَکُنْ لِغَیْرِکَ خَیْرُهُ.وَ احْذَرْ صَحَابَةَ مَنْ یَفِیلُ رَأْیُهُ،وَ یُنْکَرُ عَمَلُهُ،فَإِنَّ الصَّاحِبَ مُعْتَبَرٌ بِصَاحِبِهِ.وَ اسْکُنِ الْأَمْصَارَ الْعِظَامَ فَإِنَّهَا جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ،وَ احْذَرْ مَنَازِلَ الْغَفْلَةِ وَ الْجَفَاءِ وَ قِلَّةَ الْأَعْوَانِ عَلَی طَاعَةِ اللّهِ.وَ اقْصُرْ رَأْیَکَ عَلَی مَا یَعْنِیکَ.وَ إِیَّاکَ وَ مَقَاعِدَ الْأَسْوَاقِ،فَإِنَّهَا مَحَاضِرُ الشَّیْطَانِ،وَ مَعَارِیضُ الْفِتَنِ،وَ أَکْثِرْ أَنْ تَنْظُرَ إِلَی مَنْ فُضِّلْتَ عَلَیْهِ، فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَبْوَابِ الشُّکْرِ،وَ لَا تُسَافِرْ فِی یَوْمِ جُمُعَةٍ حَتَّی تَشْهَدَ الصَّلَاةَ إِلَّا فَاصِلاً فِی سَبِیلِ اللّهِ،أَوْ فِی أَمْرٍ تُعْذَرُ بِهِ.وَ أَطِعِ اللّهَ فِی جَمِیعِ أُمُورِکَ،فَإِنَّ طَاعَةَ اللّهِ فَاضِلَةٌ عَلَی مَا سِوَاهَا.وَ خَادِعْ نَفْسَکَ فِی الْعِبَادَةِ،وَ ارْفُقْ بِهَا،وَ لَا تَقْهَرْهَا وَ خُذْ عَفْوَهَا وَ نَشَاطَهَا،إِلَّا مَا کَانَ مَکْتُوباً عَلَیْکَ مِنَ الْفَرِیضَةِ،فَإِنَّهُ لَا بُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَ تَعَاهُدِهَا عِنْدَ مَحَلِّهَا.وَ إِیَّاکَ أَنْ یَنْزِلَ بِکَ الْمَوْتُ وَ أَنْتَ آبِقٌ مِنْ رَبِّکَ فِی طَلَبِ الدُّنْیَا.وَ إِیَّاکَ وَ مُصَاحَبَةَ الْفُسَّاقِ،فَإِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ، وَ وَقِّرِ اللّهَ،وَ أَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ.وَ احْذَرِ الْغَضَبَ،فَإِنَّهُ جُنْدٌ عَظِیمٌ مِنْ جُنُودِ إِبْلِیسَ، وَ السَّلَامُ.

ترجمه

بدان برترین مؤمنان کسانی هستند که خود و خانواده و اموالشان را تقدیم (به پروردگار و جلب رضای او) می کنند (آنها از همه در این راه پیشگام ترند) هرچه از کارهای خیر را از پیش بفرستی برای تو ذخیره خواهد شد و آنچه (از مال و ثروت) باقی بگذاری خیرش برای دیگران خواهد بود (و حسابش بر تو) از

ص:345

همنشینی با کسی که فکرش ضعیف و عملش زشت است بپرهیز،زیرا معیار سنجش شخصیت هر کس،یارانش هستند.در شهرهای بزرگ مسکن گزین، زیرا آنجا مرکز اجتماع مسلمانان است و از اماکن غفلت زا و خشونت و جاهایی که یاران مطیع خدا در آن کم اند بپرهیز و فکرت را به چیزی مشغول دار که به تو مربوط است.از نشستن در دکه های بازارها اجتناب کن چون آنجا محل حضور شیطان و معرض فتنه هاست.بیشتر به افراد پایین تر از خود نگاه کن،زیرا این کار درهای شکر را بر روی تو می گشاید.

روز جمعه پیش از آنکه در نماز جمعه حاضر شوی مسافرت مکن مگر برای جهاد در راه خدا یا در کاری که به راستی معذور هستی.در تمام کارهایت فرمان خدا را اطاعت کن،زیرا اطاعت خداوند بر سایر امور برتری دارد و در انجام عبادت،نفس خود را بفریب (و آن را رام ساز) و با آن مدارا کن و خویشتن را بر آن مجبور نساز،بلکه بکوش آن را در وقت فراغت و با نشاط بجا آوری.مگر فرایضی که بر تو مقرر شده است که در هر حال باید آنها را به جا آوری و در موقعش مراقب آن باشی و بترس از آنکه مرگ در حالی که تو در حال فرار از خدا و در طلب دنیایی،گریبانت را بگیرد.از همنشینی با گنهکاران بپرهیز که بدی به بدی ملحق می شود (و معاشرت با آلودگان انسان را آلوده می سازد) خدا را بزرگ دار و محترم بشمار،و دوستانش را دوست دار،از خشم و غضب بپرهیز که آن لشکری بزرگ از لشکریان شیطان است.والسلام.

شرح و تفسیر: راه رستگاری

راه رستگاری

امام علیه السلام در این بخش از نامه خود به«حارث همدانی»و در نوزدهمین اندرز به او از فداکاری هایی که ذخیره یوم المعاد می شود سخن می گوید و می فرماید:

ص:346

«بدان برترین مؤمنان کسانی هستند که خود و خانواده و اموالشان را تقدیم (به پروردگار و جلب رضای او) می کنند (آنها از همه در این راه پیشگام ترند)»؛ (وَ اعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ الْمُؤْمِنِینَ أَفْضَلُهُمْ تَقْدِمَةً (1)مِنْ نَفْسِهِ وَ أَهْلِهِ وَ مَالِهِ) .

منظور از این تقدیم تنها جهاد در راه خدا با جان و مال و اهل نیست،بلکه هرگونه خدمتی که انسان بتواند به آیین حق و بندگان خدا کند و از جان و مال و خانواده خویش مایه بگذارد را نیز شامل می شود؛مانند اصلاح ذات البین، شفاعت در نزد ظالمان،پرستاری بیماران و دردمندان،تعلیم و تربیت مردم، صرف نظر کردن از خواسته های نفس و مانند آنها.

آن گاه امام علیه السلام دلیل روشنی برای این سخن آورده می فرماید:«هرچه از کارهای خیر را از پیش بفرستی برای تو ذخیره خواهد شد و آنچه (از مال و ثروت) باقی بگذاری خیرش برای دیگران خواهد بود (و حسابش بر تو)»؛ (فَإِنَّکَ مَا تُقَدِّمْ مِنْ خَیْرٍ یَبْقَ لَکَ ذُخْرُهُ،وَ مَا تُؤَخِّرْهُ یَکُنْ لِغَیْرِکَ خَیْرُهُ) .

پس عاقل کسی است که از مواهب و سرمایه های خدادادی به نفع خود و برای سعادت جاویدان خویش بهره گیرد نه کسی که برای دیگران ذخیره می کند که گاه کمترین چیزی از آن را برای او خیرات نخواهند کرد.

این همان چیزی است که قرآن مجید می فرماید: ««وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَیْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً» ؛و (بدانید) آنچه از کارهای نیک برای خود از پیش می فرستید آن را نزد خدا به بهترین وجه و بزرگترین پاداش خواهید یافت». (2)

نیز در جای دیگر می فرماید: ««ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ» ؛آنچه نزد شماست از بین می رود و آنچه نزد خداست باقی می ماند». (3)

ص:347


1- 1) .«تَقْدِمَة»به معنای هدیه و چیزی است که پیشکش و تقدیم می کنند
2- 2) .مزمل،آیه 20
3- 3) .نحل،آیه 96

آن گاه امام در بیستمین اندرز به مسأله مهم دیگری اشاره کرده می فرماید:«از همنشینی با کسی که فکرش ضعیف و عملش زشت است بپرهیز،زیرا معیار سنجش شخصیت هر کس،یارانش هستند»؛ (وَ احْذَرْ صَحَابَةَ مَنْ یَفِیلُ (1)رَأْیُهُ وَ یُنْکَرُ عَمَلُهُ فَإِنَّ الصَّاحِبَ مُعْتَبَرٌ (2)بِصَاحِبِهِ) .

این نکته واقعیتی است که قرآن در مسأله ازدواج با صراحت به آن اشاره کرده می فرماید: «الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» 3 و در روایات اسلامی نیز کراراً به آن اشاره شده است:

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم: «ألْمَرْءُ عَلَی دِینِ خَلِیلِهِ فَلْیَنْظُرْ أَحَدُکُمْ مَنْ یُخَالِلُ؛ انسان بر دین دوست خویش است،بنابراین هر یک از شما ببیند با چه کسی دوستی می کند». (3)

در حدیث دیگری از حضرت سلیمان علیه السلام نقل شده است: «لَا تَحْکُمُوا عَلَی رَجُلٍ بِشَیْءٍ حَتَّی تَنْظُرُوا إِلَی مَنْ یُصَاحِبُ فَإِنَّمَا یُعْرَفُ الرَّجُلُ بِأَشْکَالِهِ وَأَقْرَانِهِ وَیُنْسَبُ إِلَی أَصْحَابِهِ وَأَخْدَانِهِ؛ درباره هیچ کس حکمی نکنید تا زمانی که به دوستانش نگاه کنید،زیرا هرکس به وسیله همانند و دوستانش شناخته می شود». (4)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم: «لَا تَصْحَبُوا أَهْلَ الْبِدَعِ وَ لَا تُجَالِسُوهُمْ فَتَصِیرُوا عِنْدَ النَّاسِ کَوَاحِدٍ مِنْهُمْ؛ با بدعتگذاران دوستی و همنشینی نداشته باشید که در نظر مردم همچون یکی از آنان خواهید شد». (5)

ص:348


1- 1) «یفیل»از ریشه«فیل»بر وزن«میل»به معنای نادرست یا ضعیف بودن است و رأی در اینجا به معنای عقل و فکر است
2- 2) «معتبر»به معنای وسیله آزمایش و معیار سنجش است و از ریشه«عبرت»گرفته شده است
3- 4) بحارالانوار،ج 71،ص 192،ح 12
4- 5) همان مدرک،ص 188،ح 17
5- 6) اصول کافی،ج 2،حدیث 375،ح 3

در وصیت امام به فرزندش امام حسن نیز پیش از این خواندیم که امام به او توصیه می کند: «قَارِنْ أَهْلَ الْخَیْرِ تَکُنْ مِنْهُمْ،وَبَایِنْ أَهْلَ الشَّرِّ تَبِنْ عَنْهُمْ؛ به نیکوکاران و اهل خیر نزدیک شو تا از آنها شوی و از بدکاران و اهل شر دور شو تا از آنها جدا گردی».

شاعر عرب نیز در شعر خود زیبا سروده است:

عَنِ الْمَرءِ لا تَسْئَلْ وَ سَلْ عَنْ قَرینِهِ فَکُلُّ قَرینٍ بِالْمُقارِنِ یَقْتَدی

مطابق آن را شاعر فارسی زبان نیز آورده است:

تو اوّل بگو با کیان زیستی پس آن گَه بگویم که تو کیستی

دلیل همه اینها یک چیز است و آن اینکه مجانست جاذبه ای دارد که افراد را به هم نزدیک می کند و مجالست سبب انتقال صفات افراد به یکدیگر می شود.

سپس در بیست و یکمین توصیه،یکی از مسائل مهم اجتماعی را عنوان می کند و می فرماید:«در شهرهای بزرگ مسکن گزین زیرا آنجا مرکز اجتماع مسلمانان است»؛ (وَ اسْکُنِ الْأَمْصَارَ الْعِظَامَ فَإِنَّهَا جِمَاعُ (1)الْمُسْلِمِینَ) .

شک نیست که زیستن در شهرهای بزرگ،روح و فکر انسان را گسترش می دهد،زیرا افکار بلند و کارهای عظیم و مراکز علمی و دانش و کتابخانه های بزرگ و حتی تجارتخانه های گسترده و کارخانه های عظیم در این شهرها و اطراف آنهاست و این سبب نمو فکر و رشد استعداد انسان ها می شود.به عکس،زندگی در دهات و روستاها هرچند از جهاتی آرام بخش تر و سالم تر است؛ولی جلوی نموّ و رشد و پرورش انسان را می گیرد.

از آنجا که در شهرهای بزرگ ممکن است مراکز فساد و افراد آلوده و ناباب باشند،امام در ادامه این سخن در اندرز بیست و دوم خود می فرماید:«از اماکن غفلت زا و خشونت و جاهایی که یاران مطیع خدا در آن کم اند بپرهیز»؛ (وَ احْذَرْ

ص:349


1- 1) .«جِماع»در این گونه موارد به معنای وصفی به کار می رود و به معنای محل اجتماع است

مَنَازِلَ الْغَفْلَةِ وَ الْجَفَاءِ (1)وَ قِلَّةَ الْأَعْوَانِ عَلَی طَاعَةِ اللّهِ) .

بنابراین،توصیه به سکونت در شهرهای بزرگ به این معنا نیست که انسان در مراکز آلوده آن سکونت یا رفت و آمد کند،بلکه با نیکان و پاکان و علما و دانشمندان و اهل خیر که در این شهرها فراوانند همنشین باشد.

بعضی از شارحان جمله «وَ احْذَر ...»را اشاره به روستاها و مناطق کم جمعیت و کوچک دانستند؛یعنی در نقطه مقابل شهرهای بزرگ؛در حالی که ظاهر عبارت امام چنین نیست،بلکه همان گونه است که در بالا ذکر کردیم.

سپس در بیست و سومین دستور می فرماید:«فکرت را به چیزی مشغول دار که به تو مربوط است»؛ (وَ اقْصُرْ رَأْیَکَ عَلَی مَا یَعْنِیکَ (2)) .

بعضی از افراد-به اصطلاح ما-آدم های فضولی هستند و در همه چیز دخالت می کنند و این دو زیان مهم دارد:اوّل اینکه آنها را از امور لازمی که مربوط به آنان است غافل می کند.دیگر اینکه مخالفت ها و عداوت هایی را از کسانی که در امور مربوط به آنها دخالت شده بر می انگیزد.

امیرمؤمنان علی علیه السلام مردی را مشاهده کرد که سخنان اضافی و غیر مربوطِ به خود،می گفت امام فرمود:«تو با سخنانت (که به وسیله فرشتگانی که مأمور تو هستند) نامه ای برای پرودگارت می نویسی از آنچه به تو مربوط است سخن بگو و آنچه را به تو مربوط نیست و به کارت نمی آید رها کن»؛ (مَرَّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ بِرَجُلٍ یَتَکَلَّمُ بِفُضُولِ الْکَلَامِ فَوَقَفَ عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ یَا هَذَا إِنَّکَ تُمْلِی عَلَی حَافِظَیْکَ کِتَاباً إِلَی رَبِّکَ فَتَکَلَّمْ بِمَا یَعْنِیکَ وَدَعْ مَا لَایَعْنِیکَ» . (3)

ص:350


1- 1) .«الجَفاء»مصدر و در اصل به معنای دور شدن است.سپس به معنای خشونت آمده است و با مفهوم«جفا»که در فارسی امروز است و نقطه مقابل وفا به حساب می آید متفاوت است
2- 2) .«یَعْنیکَ»از ریشه«عَنی»و«عِنایة»به معنای قصد چیزی کردن است و«ما یَعْنیکَ»(چیزی که تو را قصد می کند) اشاره به اموری است که مربوط به انسان است در مقابل«ما لا یَعْنی»که مربوط به انسان نیست
3- 3) .بحارالانوار،ج 68،ص 276،ح 4

در حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم: «مِنْ حُسْنِ إِسْلَامِ الْمَرْءِ تَرْکُهُ مَا لَا یَعْنِیهِ؛ از نشانه های اسلام صحیح و خوب یک انسان این است که آنچه را به او ربطی ندارد رها سازد». (1)

در بیست و چهارمین دستور می فرماید:«از نشستن در دکه های بازارها اجتناب کن،چون آنجا محل حضور شیطان و تیرهای خطرناک فتنه هاست»؛ (وَ إِیَّاکَ وَ مَقَاعِدَ (2)الْأَسْوَاقِ،فَإِنَّهَا مَحَاضِرُ الشَّیْطَانِ،وَ مَعَارِیضُ (3)الْفِتَنِ) .

در زمان های گذشته در بازارها دکه هایی بود که هدف اصلی از آن نشستن کسانی بود که اهل آن بازار نبودند و می خواستند معامله ای صورت دهند یا واسطه گری کنند؛ولی در بسیار از اوقات افراد فاسد،مفسد،چشم چران و بد اخلاق در آنجا حضور می یافتند و آن را به صورت مرکز فسادی در درون بازار در می آوردند.به همین دلیل امام آنجا را محل حضور شیطان و ظهور فتنه ها می شمرد.

اصولاً بازارها در عین اینکه می تواند مرکز فعالیت سالم تجاری باشد،محل لغزش و گناه است،زیرا ممکن است در آن معاملات حرام و آمیخته با ربا،تقلب، دروغ و قسم های ناروا صورت گیرد و حدّاقل این است که انسان را در مادیات فرو می برد و از خدا غافل می سازد به همین دلیل در روایات اسلامی کراراً نسبت به بازارها هشدار داده شده است.

ص:351


1- 1) .بحارالانوار،ج 1،ص 216،ح 28
2- 2) .«مَقاعِد»جمع«مقعد»به معنای محل جلوس است و در اینجا به معنای دکه هایی است که در بعضی بازارها بوده و افراد متعدد روی آن می نشستند
3- 3) .«مَعاریض»جمع«مِعراض»بر وزن«مِفتاح»به معنای تیرهایی است که با کمان پرتاب می کردند؛ولی در آخر آن پَر نبود و وسط آن ضخیم تر از دو طرف بود و به همین دلیل نوک آن اصابت نمی کرد بلکه از عرض اصابت می کرد و محل مورد حمله را می کوبید.توضیح اینکه اگر می خواستند کسی را با تیر،هدف هلاکت قرار دهند از تیرهایی که آخر آن پر داشت و از نوک اصابت می کرد استفاده می کردند و اگر می خواستند کسی را بکوبند و از کار بیندازند بی آنکه بدنش مجروح شود از«معراض»استفاده می کردند.امام در این عبارت اشاره به این نکته دارد که تیرهای فتنه ها از دکه های بازارها به سوی افراد پرتاب می شود

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم: «السُّوقُ دارُ سَهْوٍ وَ غَفْلَةٍ فَمَنْ سَبَّحَ فیها تَسْبیحَةً کَتَبَ اللّهُ لَهُ بِها ألْفَ ألْفَ حَسَنَةٍ؛ بازار محل سهو و غفلت است کسی که آنجا به یاد خدا باشد و تسبیحی بگوید خداوند هزار هزار حسنه برای او خواهد نوشت». (1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم«... وَ شَرَّ بِقَاعِ الْأَرْضِ الْأَسْوَاقُ وَ هُوَ مَیْدَانُ إِبْلِیسَ یَغْدُو بِرَایَتِهِ وَ یَضَعُ کُرْسِیَّهُ وَ یَبُثُّ ذُرِّیَّتَهُ؛ بدترین میدان روی زمین بازارهاست که میدان ابلیس است.صبحگاهان پرچم خود را در بازار می آورد و کرسی خود را در آنجا می نهد و فرزندانش را در تمام بازار متفرق می سازد (تا مردم را فریب دهند و به معاملات ناروا بپردازند)». (2)

البته این احادیث بدان معنا نیست که در بازار افراد با ایمان و متعهد و مقید به حلال و حرام وجود ندارد،زیرا قشر مهمی از بازاریان،افرادی متعهداند،بلکه هشداری است به اینکه در بازار لغزشگاه ها فراوان است؛لغزشگاه هایی که در جاهای دیگر کمتر یافت می شود،بنابراین همه مسلمانان باید مراقب آن باشند.

اضافه بر این در اطراف بازار نیز گاه مراکزی برای افراد بی بند و بار و آلوده دیده می شود که مشکلات را افزون می کند.

آن گاه امام در بیست و پنجمین اندرز او را به نکته مهم دیگری توجّه می دهد، می فرماید:«بیشتر به افراد پایین تر از خود نگاه کن،زیرا این کار درهای شکر را بر روی تو می گشاید»؛ (وَ أَکْثِرْ أَنْ تَنْظُرَ إِلَی مَنْ فُضِّلْتَ عَلَیْهِ،فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَبْوَابِ الشُّکْرِ) .

بدیهی است هنگامی که انسان به زیردست خود نگاه کند و فزونی نعمت های الهی را بر خود بنگرد،از فضل و رحمت الهی بیشتر خشنود می شود و زبانش به

ص:352


1- 1) .کنزالعمال،ح 9330
2- 2) .بحارالانوار،ج 81،ص 11،ح 87

شکر پروردگار گشوده خواهد شد و عملش نیز نشانی از شکر دارد؛اما هر گاه به برتر از خود نگاه کند ممکن است خود را از محرومان جامعه تصور کند،هرچند امکانات زیادی داشته باشد و این امر سبب می شود در دل به خداوند معترض گردد،وسوسه های شیطان شروع و درهای ناسپاسی به رویش باز شود.

شبیه همین سخن از رسول خدا صلی الله علیه و آله در وصایایش به ابوذر غفاری رحمه الله دیده می شود که فرمود: «انْظُرْ إِلَی مَنْ هُوَ تَحْتَکَ وَ لَا تَنْظُرْ إِلَی مَنْ هُوَ فَوْقَکَ فَإِنَّهُ أَجْدَرُ أَنْ لَا تَزْدَرِی نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکَ؛ به زیر دستانت نگاه کن و به بالا دستان منگر که این سبب می شود به نعمت های پروردگار اعتراض نکنی». (1)

متأسّفانه غالب مردم دیدشان بر خلاف این دستور است؛پیوسته به بالا دستان نگاه می کنند و زبان به اعتراض می گشایند و شکر پروردگار را فراموش می کنند؛ نه تنها وظیفه خود را در مقابل خداوند انجام نمی دهند،بلکه این امر سبب سلب آسایش و آرامش از آنها می شود و هر قدر امکانات بیشتری پیدا کنند باز هم از زندگی خود راضی نیستند و خود را خوشبخت نمی دانند و این بلای بزرگی است.

البته اگر این کار در مورد مسائل معنوی صورت گیرد بسیار خوب است؛مثلاً انسان هرچه عبادت انجام می دهد خود را با کسانی مقایسه کند که از او عابدتر و زاهدترند و عمل خود را ناچیز ببیند نه اینکه به افرادی نگاه کند که رابطه آنها با خدا بسیار ضعیف است و خود را خوشبخت ببیند و از عمل ناچیز خود اظهار رضایت کند.

سپس در بیست و ششمین توصیه خود می فرماید:«روز جمعه پیش از آنکه در نماز جمعه حاضر شوی مسافرت مکن مگر برای جهاد در راه خدا یا در کاری که به راستی معذور هستی»؛ (وَ لَا تُسَافِرْ فِی یَوْمِ جُمُعَةٍ حَتَّی تَشْهَدَ الصَّلَاةَ إِلَّا

ص:353


1- 1) .بحارالانوار،ج 74،ص 74،ح 1

فَاصِلاً (1)فِی سَبِیلِ اللّهِ،أَوْ فِی أَمْرٍ تُعْذَرُ بِهِ) .

نماز جمعه از مهم ترین عبادات اسلامی است و اقامه منظم و مرتب آن سبب بیداری و آگاهی مسلمانان و اتحاد و فشردگی صفوف آنها می شود،مشروط به اینکه خطبای جمعه حق دو خطبه را ادا کنند و مسائل ضروری معنوی و مادی مردم را برای آنها تشریح نمایند.

البته نماز جمعه به صورتی که پیروان مکتب اهل بیت آن را به جا می آورند یعنی در هر شهر فقط یک نماز جمعه باشد نه آن گونه که بعضی از برادران اهل سنّت انجام می دهند که در هر مسجدی آن را برپا می دارند و گاه در یک شهر ممکن است نماز جمعه های متعدد برقرار شود که در نتیجه چندان تفاوتی با نمازهای روزانه معمولی نخواهد داشت.(هرچند جمعی از فقهای آنها مانند فقهای شیعه اجازه نمی دهند که در یک شهر بیش از یک نماز جمعه خوانده شود و یا تنها در صورتی که نیاز و حاجتی باشد و یا شهر بزرگ باشد نماز جمعه های متعدد برقرار می کنند). (2)

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم: «مَنْ أَتَی الْجُمُعَةَ إِیمَاناً وَ احْتِسَاباً اسْتَأْنَفَ الْعَمَلَ؛ کسی که از روی ایمان و برای خدا در نماز جمعه شرکت جوید (گناهانش بخشوده می شود و) برنامه عملش را از نو آغاز خواهد کرد». (3)

در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است که شخصی خدمت رسول خدا آمد و عرض کرد:یا رسول اللّه بارها آماده حج شده ام اما توفیق نیافتم فرمود:

«عَلَیْکَ بِالْجُمُعَةِ فَإِنَّهَا حَجُّ الْمَسَاکِینَ؛ به سراغ نماز جمعه برو که حج مستمندان است». (4)اشاره به اینکه برکات حج در نماز جمعه وجود دارد.

ص:354


1- 1) .«فاصِلاً»از ریشه«فصل»به معنای جدایی گرفته شده و در اینجا به معنای کسی است که از شهر برای هدفی خارج می شود
2- 2) .برای توضیح بیشتر به الفقه الاسلامی وادلته،نوشته وهبة الزحیلی،ج 2،ص 1299 به بعد مراجعه شود
3- 3) .بحارالانوار،ج 86،ص 192،حپ 33
4- 4) .تهذیب،ج 3،ص 236،ح 7

توجّه به این نکته لازم است که نهی از مسافرت که در کلام امام آمده نهی تحریمی است،بنابراین زمانی که نماز جمعه واجب تعیینی باشد مسافرت حرام است مگر اینکه نماز جمعه را بخواند جز در مواردی که عذری شرعی باشد.

مرحوم صاحب جواهر بعد از اشاره به این مسأله می گوید:اختلافی در این مسأله نیافته ایم که بعد از زوال خورشید،سفر کردن قبل از ادای نماز جمعه حرام است.

تنها از«قطب راوندی»کراهت نقل شده که ممکن است او هم منظورش از این تعبیر حرمت باشد. (1)

سپس در بیست و هفتمین توصیه می فرماید:«در تمام کارهایت فرمان خدا را اطاعت کن،زیرا اطاعت خداوند بر سایر امور برتری دارد»؛ (وَ أَطِعِ اللّهَ فِی جَمِیعِ أُمُورِکَ،فَإِنَّ طَاعَةَ اللّهِ فَاضِلَةٌ عَلَی مَا سِوَاهَا) .

این دستور جامعی است که همه مسائل زندگی انسان را فرا می گیرد و دلیلی که امام برای آن ذکر کرده دلیل بسیار روشنی است،زیرا وظیفه اصلی ما اطاعت خداوند است و تمام اطاعت های دیگر مانند اطاعت از پیامبر و اولواالامر و در مواردی اطاعت والدین،همه به اطاعت خداوند باز می گردد و اینکه امام می فرماید:«از هر چیزی برتر است»برای این است که سبب سعادت انسان در دنیا و آخرت و سامان یافتن تمام امور زندگی می گردد.

امام علیه السلام در بیست و هشتمین و بیست و نهمین توصیه عبادات واجب و مستحب را عنوان می کند و دستور دقیقی می دهد،می فرماید:«در انجام عبادت، نفس خود را بفریب (و آن را رام ساز) و با آن مدارا کن و خویشتن را بر آن مجبور نساز،بلکه بکوش آن را در وقت فراغت و با نشاط بجا آوری»؛ (وَ خَادِعْ نَفْسَکَ فِی الْعِبَادَةِ،وَ ارْفُقْ بِهَا وَ لَا تَقْهَرْهَا،وَ خُذْ عَفْوَهَا (2)وَ نَشَاطَهَا).

ص:355


1- 1) .جواهرالکلام،ج 11،ص 282
2- 2) .«عَفْو»در لغت معانی مختلفی دارد،یکی از معانی آن مقدار اضافی چیزی است و در اینجا اشاره به اوقات فراغت است

منظور از فریفتن نفس در عبادات (مستحبی) فریب به معنای دروغ و خلاف واقع نیست،بلکه به معنای تشویق کردن خویش نسبت به آن عبادات است؛مثلاً به خود بگوید:انجام این عبادت مایه سلامتی و وسعت رزق و حسن عاقبت و دفع کید دشمنان می شود و به این ترتیب خویشتن را به عباداتی همچون تهجد و نماز شب یا روزه های مستحبی و امثال آن وادار سازد.

جمله «وَ ارْفُقْ بِهَا ...»اشاره به این است که نباید در عبادات مستحب انسان به خود فشار آورد مبادا از آن دلزده شود،بلکه باید در اوقات فراغت و حالت نشاط به سراغ آن برود تا همیشه آتش عشق و علاقه به عبادات مستحب در او فروزان باشد.در روایات اسلامی نیز به این معنا ترغیب شده است.

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در کافی می خوانیم: «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَتَنَفَّلُوا وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَعَلَیْکُمْ بِالْفَرِیضَةِ؛ برای قلب انسان اقبال و ادبار (رویکرد و رویگردانی) است هنگامی که اقبال کند به سراغ نوافل (نیز) بروید و به هنگام ادبار به واجبات قناعت کنید». (1)

در روایات متعدد دیگری نیز وارد شده که نه خود و نه دیگران را بر اعمال مستحب اجبار و اکراه ننمایید،بلکه بگذارید از روی میل و شوق آن را انجام دهند تا همیشه نسبت به عبادت علاقه مند و پر نشاط باشید.

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن واجبات را استثنا کرده می فرماید:«مگر فرایضی که بر تو مقرر شده است که در هر حال باید آنها را بجا آوری و در موقعش مراقب آن باشی»؛ (إِلَّا مَا کَانَ مَکْتُوباً عَلَیْکَ مِنَ الْفَرِیضَةِ فَإِنَّهُ لَا بُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَ تَعَاهُدِهَا (2)عِنْدَ مَحَلِّهَا) .

این سخن برای این است که مبادا بعضی از گفتار بالا سوء استفاده کنند و به

ص:356


1- 1) .کافی،ج 3،ص 454،ح 16
2- 2) .«تَعاهُد»به معنای وارسی کردن و مراقبت نمودن از چیزی است

بهانه اینکه مثلاً حوصله و نشاط لازم برای ادای نماز واجب روزانه را ندارند آن را ترک کنند.

حضرت در سی امین توصیه به نکته سرنوشت سازی اشاره کرده می فرماید:

«بترس از آنکه مرگ در حالی که تو در حال فرار از خدا و در طلب دنیایی گریبانت را بگیرد»؛ (وَ إِیَّاکَ أَنْ یَنْزِلَ بِکَ الْمَوْتُ وَ أَنْتَ آبِقٌ مِنْ رَبِّکَ فِی طَلَبِ الدُّنْیَا) .

«آبق»به معنای برده گریزپاست و امام علیه السلام در اینجا اسیران دنیا را به بردگان گریزپایی تشبیه کرده که از مولای خود؛یعنی ذات پاک پروردگار گریخته و اسیر دنیا گشته اند و از آنجا که مرگ خبر نمی کند و انسان حال خود را در یک ساعت بعد بلکه یک لحظه بعد نمی داند باید از این موضوع برحذر باشد.در حالی که بهترین حالات انسان به هنگام وداع با این دنیا آن است که در حال اطاعت پروردگار و در مسیر رضای او باشد.

آن گاه در سی و یکمین اندرز به مسأله دوستان و مصاحبان انسان اشاره کرده می فرماید:«از همنشینی با گنهکاران بپرهیز که بدی به بدی ملحق می شود (و معاشرت با آلودگان انسان را آلوده می سازد)»؛ (وَ إِیَّاکَ وَ مُصَاحَبَةَ الْفُسَّاقِ،فَإِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ) .

این حقیقت را هم تجربه ثابت کرده و هم دلیل عقل که انسان از همنشین خود تأثیر می پذیرد و بر اساس«محاکات»صفات و رفتار او را تکرار می کند.در روان شناسی امروز این مطلب تا آن اندازه پیش رفته است که بعضی معتقدند دوستانی که معاشرت تنگاتنگ با هم دارند از نظر قیافه نیز تدریجاً با یکدیگر شباهت پیدا می کنند.

بعضی از شارحان ملحق شدن شر به شر را در اینجا به این معنا دانسته اند که اگر عذابی از سوی خدا نازل شود افرادی را که در یک مجلس جمع اند فرا می گیرد و افراد غیر فاسق بر اثر معاشرت با فاسقان به سرنوشت آنها گرفتار

ص:357

می شوند،روایاتی نیز در این باره وارد شده است. (1)

به هر حال مضمون کلام امام،در روایات بسیاری از همان حضرت و سایر معصومان علیهم السلام نقل شده است؛از جمله در کلمات قصار غرر الحکم آمده است:

«لا یَصْحَبُ الْأبْرارُ إلّا نُظَرائَهُمْ وَ لا یُوادِّ الْأشْرارُ إلّا أشْباهَهُمْ؛ نیکان با افرادی همانند خود مصاحبت می کنند و بدان با کسانی همچون خود طرح دوستی می ریزند». (2)

در حدیث معروف پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم: «الْمَرْءُ عَلَی دِینِ خَلِیلِهِ وَ قَرِینِهِ؛ انسان دین دوست و همنشنیش را پذیرا می شود». (3)

در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علیه السلام آمده است: «فَسَادُ الْأَخْلَاقِ بِمُعَاشَرَةِ السُّفَهَاءِ وَ صَلَاحُ الْأَخْلَاقِ بِمُنَافَسَةِ الْعُقَلَاء؛ فساد اخلاق به سبب معاشرت با سفیهان حاصل می شود و اصلاح اخلاق از طریق همنشینی با عقلا». (4)

در قرآن مجید نیز آمده است که در روز قیامت بعضی از دوزخیان فریاد حسرت برمی آورند که چرا با فلان فرد آلوده و بی ایمان دوست شدند: «یا وَیْلَتی لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلاً* لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِی». 5

سپس در سی و دومین و سی و سومین اندرز می افزاید:«خدا را بزرگ دار و محترم بشمار،و دوستانش را دوست دار»؛ (وَ وَقِّرِ (5)اللّهَ،وَ أَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ) .

منظور از بزرگ داشتن خداوند این است که هم در سخن گفتن درباره پروردگار رعایت ادب کند و هم در عمل او را همه جا حاضر و ناظر بداند

ص:358


1- 1) .شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری،ج 9،ص 50
2- 2) .غررالحکم،ص 423،روایت 9724
3- 3) .کافی،ج 2،ص 375،ح 3
4- 4) .بحارالانوار،ج 75،ص 82،ح 78
5- 6) .«وَقِّر»از ریشه«وَقْر»بر وزن«فقر»در اصل به معنای سنگینی است و«توقیر»به معنای تعظیم و بزرگداشت است

و قدمی بر خلاف رضای او بر ندارد.

قرآن مجید از زبان نوح پیغمبر به عنوان اعتراضی شدید به قوم کافرش،چنین نقل می کند: «ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلّهِ وَقاراً» ؛چرا شما برای خدا عظمت قائل نیستید؟!». (1)

جمله «أَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ» همان چیزی است که به طور گسترده در آیات و روایات به عنوان«حب فی اللّه»و«بغض للّه»و«حب اولیاء اللّه»و«بغض اعداء اللّه»آمده است.

قرآن مجید می گوید: «لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» ؛هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمی یابی که با دشمنان خدا و پیامبرش دوستی کنند،هر چند پدران یا پسران یا برادران یا خویشاوندان باشند آنان کسانی هستند که خدا ایمان را بر صفحه دل هایشان نوشته و با روحی از ناحیه خودش آنها را تأییده فرموده و آنها را در باغ هایی بهشتی وارد می کند که نهرها از پای درختانش جاری است جاودانه در آن می مانند؛خدا از آنها خشنود است و آنان نیز از خدا خشنودند آنها حزب اللّه اند بدانید حزب اللّه پیروزان و رستگارانند». (2)

در حدیثی از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله آمده است که فرمود: «لا یَکْمَلُ إیمانُ امْرَءٍ حَتّی یُحِبَّ من أحَبَّ اللّهَ وَیُبْغِضَ مَنْ أبْغَضَ اللّهَ؛ ایمان کسی کامل نمی شود مگر تا زمانی که دوست بدارد آنکه را خدا دوست می دارد و دشمن دارد آنکه را

ص:359


1- 1) .نوح،آیه 13
2- 2) .مجادله،آیه 22

خدا دشمن می دارد». (1)

آن گاه امام علیه السلام در آخرین و سی و چهارمین توصیه مهم می فرماید:«از خشم و غضب بپرهیز که آن لشکری بزرگ از لشکریان شیطان است.والسلام»؛ (وَ احْذَرِ الْغَضَبَ،فَإِنَّهُ جُنْدٌ عَظِیمٌ مِنْ جُنُودِ إِبْلِیسَ،وَ السَّلَامُ).

تعبیر به«لشکر»آن هم با وصف«عظیم»نشان می دهد که غضب یک عامل معمولی در وجود انسان نیست،بلکه به منزله عوامل متعدد و فوق العاده مؤثری است و به راستی چنین است؛هنگامی که انسان خشمگین می شود درهای قلب خود را به روی لشکر شیطان می گشاید و آنها وارد روح او می شوند و در این حال روح و جان انسان به منزله کشور اشغال شده ای از سوی دشمن است که هر طرف آثار ویرانی در آن نمایان است.به هنگام غضب نیز مهار عقل برداشته می شود و انسان دست به کارهایی می زند که هرگز در حال عادی دست نمی زد و عیوب پنهانی اش در لحظات غضب کاملاً آشکار می گردد.

از این رو در حدیثی از امام صادق علیه السلام آمده است: «مَنْ کَفَّ غَضَبَهُ سَتَرَ اللّهُ عَوْرَتَهُ؛ کسی که از خشم و غضب خود جلوگیری کند،خداوند عیوبش را می پوشاند». (2)

ویرانگری های غضب به حدی زیاد است که گاه انسان در آن حال عملی را انجام می دهد که گاه تا آخر عمر به سبب آن نادم و پشیمان است و گاه به خود لعن و نفرین می کند که چرا چنین کرد.

در حدیث دیگری از امام باقر علیه السلام می خوانیم: «إِنَّ هَذَا الْغَضَبَ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تُوقَدُ فِی قَلْبِ ابْنِ آدَمَ وَ إِنَّ أَحَدَکُمْ إِذَا غَضِبَ احْمَرَّتْ عَیْنَاهُ وَ انْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ وَ دَخَلَ الشَّیْطَانُ فِیهِ فَإِذَا خَافَ أَحَدُکُمْ ذَلِکَ مِنْ نَفْسِهِ فَلْیَلْزَمِ الْأَرْضَ فَإِنَّ

ص:360


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 51
2- 2) .کافی،ج 2،ص 303،ح 6

رِجْزَ الشَّیْطَانِ لَیَذْهَبُ عَنْهُ عِنْدَ ذَلِکَ؛ این غضب قطعه آتش سوزانی از سوی شیطان است که در قلب فرزندان آدم برافروخته می شود و (از این رو) هنگامی که یکی از شما خشمگین می شود چشمانش سرخ شده و رگ های گردنش پرخون می شود و شیطان در وجود او داخل می گردد.هنگامی که یکی از شما از چنین حالتی بر خویش بترسد (هر گاه ایستاده است) بنشیند در این حالت پلیدی شیطان از او می رود». (1)

و گاه عاقل ترین افراد در حال غضب کارهایی انجام می دهند که جاهل ترین افراد انجام نمی دهند،لذا در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم: «الْغَضَبُ مَمْحَقَةٌ لِقَلْبِ الْحَکِیمِ وَ مَنْ لَمْ یَمْلِکْ غَضَبَهُ لَمْ یَمْلِکْ عَقْلَهُ؛ غضب،عقلِ خردمند را از کار می اندازد و کسی که بر غضب خویش مسلّط نباشد مالک عقل خود نخواهد بود». (2)

نکته: حارث هَمْدانی کیست؟

حارث هَمْدانی کیست؟

حارث بن عبداللّه از طایفه«بنی همدان»است که قبیله ای معروف در یمن بودند و از شیعیان امام علیه السلام محسوب می شدند و«حارث»یکی از بافضیلت ترین آنهاست.دانشمند معروف علم رجال«ابن داود»در مورد او می گوید:«انَّهُ کَانَ أفْقَهُ النَّاسَ؛او در زمان خود از فقیه ترین مردم بود».

طبری درباره وی می گوید:«حارث از باسابقه ترین یاران علی علیه السلام و مردی آگاه در فقه و علم حساب بود»و شعبی از فقهای تابعین از اهل سنّت می گوید:«من احکام ارث و محاسبه آن را از او آموختم». (3)

ص:361


1- 1) .کافی،ج 2،ص 304،ح 12
2- 2) .همان مدرک،ص 305،ح 13
3- 3) .شرح نهج البلاغه علّامه تستری،ج 9،ص 33

در حدیثی می خوانیم که«اصبغ بن نباته»می گوید من خدمت امیرمؤمنان علی علیه السلام بودم که«حارث هَمْدانی»با چند نفر از شیعیان وارد شد.«حارث»نزد آن حضرت مقام و منزلت خاصی داشت و در آن هنگام بیمار بود.امام پرسید:

حالت چطور است؟ عرض کرد:روزگار،من را پیر ساخته است (و بیمارم) و اختلاف یاران تو در جلوی درب منزل بر ناراحتی ام افزوده است.

امام علیه السلام پرسید:در چه چیزی اختلاف دارند؟ عرض کرد:درباره شما و آن سه نفر که پیش از شما عهده دار خلافت بودند.گروهی درباره شما غلوّ می کردند، گروهی تفریط،گروهی حد وسط بودند و گروهی هم در تردید و حیرت باقی مانده بودند.

امام علیه السلام فرمود:همین (ناراحت بودن) تو را کفایت می کند (و مایه نجات توست) و بدان بهترین شیعیان من گروه حد وسط اند؛غالیان باید به سوی آنها بازگردند و عقب ماندگان به آنها برسند.

آن گاه امام بعد از سخنان دیگری فرمود:ای حارث! تو را بشارت می دهم که هنگام مرگ،در کنار صراط،در کنار حوض کوثر و به هنگام تقسیم مرا خواهی شناخت.حارث پرسید:منظور از تقسیم چیست؟ فرمود:منظور این است که من جهنم را به درستی تقسیم می کنم و به آتش می گویم این دوست من است رهایش کن و این دشمن من است او را بگیر.(این چیزی است که خداوند در اختیار من گذاشته است).

سپس امام بشارت های دیگری به حارث داد و او آنچنان شاد شد که از جا برخاست در حالی که عبایش به زمین می کشید گفت:بعد از این من ناراحت نیستم که مرگ به سراغ من بیاید یا من به سراغ آن بروم. (1)

همچنین در حدیث دیگری آمده است که حارث می گوید:روزی نزدیک

ص:362


1- 1) .بحارالانوار،ج 6،ص 178 و 179

ظهر خدمت امام رسیدم فرمود:برای چه اکنون آمدی؟ گفتم:و اللّه محبّت تو مرا به اینجا آورد.فرمود:اگر راست می گویی مرا در سه جا خواهی دید:هنگامی که جان به گلویت می رسد و در نزد صراط و در کنار حوض کوثر. (1)

سیّد حمیری؛شاعر معروف،در شعر خود به این ماجرا اشاره می کند:

یا حارُ هَمْدانٍ مَنْ یَمُتْ یَرَنی مِنْ مُؤْمِنٍ أوْ مُنافِقٍ قُبُلاً (2)

«ای حارث همْدان هرکسی می میرد مرا در برابر خود می بیند؛خواه مؤمن باشد یا منافق،مؤمن شاد می شود و منافق بر ناراحتی اش افزوده می گردد».

در بعضی از کتب آمده که شیخ بهایی گفته است من از نوادگان حارث همدانی هستم. (3)

حارث در سال 65 هجری یعنی چهار سال بعد از واقعه کربلا چشم از جهان فرو بست و اگر در واقعه کربلا حضور نداشت به این دلیل بود که مدت ها بیمار و بستری بود و ظاهراً سن زیادی داشت،زیرا در روایات بالا خواندیم که خدمت امام امیرالمؤمنین عرض کرد:پیرم در حالی که این سخن در سال 40 هجری یا پیش از آن بوده است.

در کتاب الفتوح ابن اعثم از ابن عباس چنین روایت شده که هنگامی که علی علیه السلام از صفین باز گشت و جنگ نهروان با خوارج نیز پایان گرفت،حارث همدانی خدمت آن حضرت رسید.امام فرمود:ای حارث! از دیشب بسیار غمگین و اندوهناکم.حارث عرض کرد:یا امیرالمؤمنین چرا؟ آیا از جنگ با اهل شام و بصره و نهروان پشیمانی؟ فرمود:وای بر تو ای حارث! نه من از این جهت خوشحالم.چیزی که مرا غمگین ساخته این است که در خواب سرزمین کربلا را

ص:363


1- 1) .سفینة البحار،ج 2،مدخل حارث همدانی
2- 2) .بحارالانوار،ج 6،ص 180
3- 3) .سفینه البحار،ج 2،ص 141

دیدم و مشاهده کردم فرزندم حسین علیه السلام در حالی که سرش را بریده بودند بر روی زمین افتاده و درختان را دیدم در آنجا فرو ریخته بودند و آسمان شکافته بود و بارها بر زمین افتاده بود و شنیدم منادی از آسمان و زمین ندا می دهد:ای قاتلان حسین! ما را به وحشت انداختید خدا شما را به وحشت بیندازد و بکشد.

در این هنگام من بیدار شدم و از آنچه در خواب دیدم نگرانم.حارث عرض کرد:ای امیرمؤمنان! حتماً خیری در انتظار توست.علی علیه السلام فرمود:هیهات هیهات.این امری است که حتمی است و حبیبم محمد صلی الله علیه و آله نیز به من خبر داده که یزید فرزندم را به قتل می رساند.خدا عذابش را در آتش دوزخ زیاد کند. (1)

***

ص:364


1- 1) .الفتوح،ج 2،ص 553

70- به سهل بن حنیف فرماندار مدینه

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی سَهْلِ بْنِ حُنَیْفِ الْأنْصارِی وَهُوَ عامِلُهُ عَلی الْمَدینَةِ فی مَعْنای قَوْمٍ مِنْ أهْلِها لَحِقُوا بِمُعاوِیَةَ

(1)

از نامه های امام علیه السلام

به سهل بن حنیف فرماندار مدینه درباره گروهی است از مردم آنجا که به معاویه پیوسته بودند. (2)

نامه در یک نگاه

همان گونه که در عنوان نامه آمده است،گروهی از اهل مدینه در زمانی که «سهل بن حنیف انصاری»از سوی امیرمؤمنان علی علیه السلام فرماندار آنجا بود برای مال و منافع دنیا به معاویه در شام پیوسته بودند و ظاهرا«سهل بن حنیف»نگران

ص:365


1- 1) .«معنای»معادل این واژه در اینجا تعبیر«درباره»یا«در رابطه»می باشد
2- 2) .سند نامه: این نامه را پیش از سیّد رضی،بلاذری (متوفای 279) در کتاب انساب الاشراف در شرح حال امیرمؤمنان علی علیه السلام آورده است و یعقوبی (متوفای 284) نیز بخشی از آن را در تاریخ خود نقل کرده است (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 496)

شده بود.امام برای رفع نگرانی او این نامه را به او نوشت و به او یادآور شد که از فرار آن گروه ناراحت نباشد،زیرا برای گمراهی آنان همین بس که از هدایت و حق به گمراهی و کوری پناه بردند.امام آنها را دنیاپرستانی معرفی می کند که برای رسیدن به لذات دنیا،به معاویه پیوستند در حالی که مرکز عدل را می شناختند.آن گاه امام اظهار امیدواری می کند که خداوند به لطفش مشکلات را حل فرماید.

***

ص:366

أَمَّا بَعْدُ،فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رِجَالاً مِمَّنْ قِبَلَکَ یَتَسَلَّلُونَ إِلَی مُعَاوِیَةَ،فَلَا تَأْسَفْ عَلَی مَا یَفُوتُکَ مِنْ عَدَدِهِمْ،وَیَذْهَبُ عَنْکَ مِنْ مَدَدِهِمْ،فَکَفَی لَهُمْ غَیّاً،وَلَکَ مِنْهُمْ شَافِیاً،فِرَارُهُمْ مِنَ الْهُدَی وَالْحَقِّ،وَإِیضَاعُهُمْ إِلَی الْعَمَی وَالْجَهْلِ؛وَإِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْیَا مُقْبِلُونَ عَلَیْهَا،وَمُهْطِعُونَ إِلَیْهَا،وَقَدْ عَرَفُوا الْعَدْلَ وَرَأَوْهُ،وَسَمِعُوهُ وَوَعَوْهُ،وَعَلِمُوا أَنَّ النَّاسَ عِنْدَنَا فِی الْحَقِّ أُسْوَةٌ،فَهَرَبُوا إِلَی الْأَثَرَةِ،فَبُعْداً لَهُمْ وَسُحْقاً!! إِنَّهُمْ وَاللّهِ لَمْ یَنْفِرُوا مِنْ جَوْرٍ،وَلَمْ یَلْحَقُوا بِعَدْلٍ،وَإِنَّا لَنَطْمَعُ فِی هَذَا الْأَمْرِ أَنْ یُذَلِّلَ اللّهُ لَنَا صَعْبَهُ،وَیُسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ،إِنْ شَاءَاللّهُ،وَالسَّلَامُ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) به من خبر رسیده که افرادی از قلمرو تو مخفیانه به معاویه می پیوندند؛هرگز از این تعداد که از دست داده ای و از کمک آنان بی بهره شده ای تأسف مخور.این گمراهی برای آنان بس و برای آرامش خاطر تو کافی است که آنها از هدایت و حق به سوی کوردلی و جهل شتافته اند، از این رو (غم مخور زیرا) آنها فقط اهل دنیا هستند و به آن روی آورده اند و با سرعت به سوی آن می شتابند در حالی که عدالت را به خوبی شناخته و دیده بودند و گزارش آن را شنیده و به خاطر سپرده بودند و می دانستند که همه مردم نزد ما حقوق برابر دارند،پس آنها از این«برابری»به سوی«تبعیض های ناروا» گریختند.خداوند آنها را از رحمت خود دور سازد و هلاک کند؛به خدا سوگند آنها از ستم نگریختند و به عدل نپیوستند و ما امیدواریم که در این راه،خداوند مشکلات را بر ما آسان سازد و سختی ها را بر ما هموار کند،إن شاءاللّه و السلام.

ص:367

شرح و تفسیر: فراریان دنیاپرست

فراریان دنیاپرست

از پاره ای از جمله های اضافی که در کتاب تمام نهج البلاغه ذیل این نامه آمده استفاده می شود که این نامه امام علیه السلام در واقع پاسخی بود به نامه ای که«سهل بن حنیف»خدمت امام نوشته بود و از گروهی از مردم مدینه که به شام فرار کرده بودند شکایت کرده بود.امام در پاسخش او را دلداری داده نخست می فرماید:

«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) به من خبر رسیده که افرادی از قلمرو تو مخفیانه به معاویه می پیوندند؛هرگز از این تعداد که از دست داده ای و از کمک آنان بی بهره شده ای تأسف مخور»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رِجَالاً مِمَّنْ قِبَلَکَ (1)یَتَسَلَّلُونَ (2)إِلَی مُعَاوِیَةَ،فَلَا تَأْسَفْ عَلَی مَا یَفُوتُکَ مِنْ عَدَدِهِمْ،وَ یَذْهَبُ عَنْکَ مِنْ مَدَدِهِمْ) .

آن گاه امام برای اینکه روشن سازد این گونه افراد کسانی نیستند که بتوان از آنان در مشکلات یاری جست و بر آنان اعتماد کرد و از دست رفتن آنها هرگز مایه تأسّف نیست می افزاید:«این گمراهی برای آنان بس و برای آرامش خاطر تو کافی است،که آنها از هدایت و حق به سوی کوردلی و جهل شتافته اند»؛ (فَکَفَی لَهُمْ غَیّاً،وَ لَکَ مِنْهُمْ شَافِیاً،فِرَارُهُمْ مِنَ الْهُدَی وَ الْحَقِّ،وَ إِیضَاعُهُمْ (3)إِلَی الْعَمَی وَ الْجَهْلِ) .

اشاره به اینکه آنها افراد بی شخصیت،کوردل و فاسد و مفسدی بودند که اگر در کنار تو می ماندند نه تنها به حل مشکلات کمک نمی کردند،بلکه چه بسا مایه

ص:368


1- 1) .«قِبَل»معانی متعددی دارد؛به معنای نزد،حضور و همچنین به معنای توانایی آمده و در اینجا معنای اوّل اراده شده است
2- 2) .«یَتَسَلَّلُونَ»از ریشه«تسلّل»به معنای خارج شدن مخفیانه است و از ریشه«سلّ»به معنای برکندن و جداساختن گرفته شده است
3- 3) .«ایضاع»به معنای سرعت کردن در انجام کاری است.این واژه به معنای فاسد کردن هم آمده است و دراینجا همان معنای اوّل یعنی سرعت اراده شده است

فساد در منطقه حکومت تو می شدند.

این دلداری شبیه مطلبی است که قرآن مجید نسبت به کارشکنی منافقان برای پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بیان می کند: ««لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلاّ خَبالاً وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ» ؛اگر آنها همراه شما (به سوی میدان جهاد) خارج می شدند جز اضطراب و تردید و فساد چیزی بر شما نمی افزودند و به سرعت در بین شما به فتنه انگیزی می پرداختند». (1)

جمله «وَ لَکَ مِنْهُمْ شَافِیاً» را جمعی از شارحان نهج البلاغه به این معنا دانسته اند که امام می فرماید:برای آرامش خاطر تو و شفای درونت همین بس که بدانی آنها از هدایت به ضلالت فرار می کنند؛ولی بعضی دیگر معتقدند این جمله اشاره به این دارد که این گونه افراد همچون جرثومه های بیماری هستند؛ چه بهتر که فرار کنند و پیکر جامعه از این بیماری وجود آنها شفا یابد و اگر امام می فرماید:«برای تو اسباب شفاست»برای آن است که رئیس حکومت نماینده تمام مردمی است که تحت فرمان او هستند.

البته جمع میان هر دو معنا به اعتقاد ما که استعمال لفظ را در اکثر از یک معنا جایز می دانیم رواست.

آن گاه امام در توضیح بیشتری می فرماید:«(غم مخور زیرا) آنها فقط اهل دنیا هستند و به آن روی آورده اند و با سرعت به سوی آن می شتابند در حالی که عدالت را به خوبی شناخته و دیده بودند و گزارش آن را شنیده و به خاطر سپرده بودند و می دانستند که همه مردم نزد ما حقوق برابر دارند،پس آنها از این«برابری» به سوی«تبعیض های ناروا»گریختند.خداوند آنها را از رحمت خود دور سازد و هلاک کند»؛ (وَ إِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْیَا مُقْبِلُونَ عَلَیْهَا،وَ مُهْطِعُونَ (2)إِلَیْهَا،وَ قَدْ عَرَفُوا

ص:369


1- 1) .توبه،آیه 47
2- 2) .«مُهْطِعُونَ»به معنای کسانی است که در انجام کاری سرعت می کنند؛سرعتی آمیخته با ترس

الْعَدْلَ وَ رَأَوْهُ،وَ سَمِعُوهُ وَ وَعَوْهُ،وَ عَلِمُوا أَنَّ النَّاسَ عِنْدَنَا فِی الْحَقِّ أُسْوَةٌ (1)،فَهَرَبُوا إِلَی الْأَثَرَةِ (2)،فَبُعْداً لَهُمْ وَ سُحْقاً (3)) .

بدیهی است هیچ کس برای حق و هدایت و درک حقیقت اسلام به سوی معاویه نمی رفت؛آنها می دانستند او در تقسیم بیت المال هرگز رعایت مساوات را در میان آحاد مردم نمی کند،بلکه گروهی را که برای او کار می کنند و سنگ او را به سینه می زنند بر دیگران مقدم می دارد.به این ترتیب اگر نزد امام بمانند سهم کمی به آنها می رسد و اگر نزد معاویه بروند صاحب آلاف و الوف می شوند.

مشکل دیگر آنها این بود که آنها جاهلانی نبودند که از حق و عدالت بی خبر باشند همه آنها عدالت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را یا دیده و یا شنیده بودند و با این علم و آگاهی به سوی باطل رفتند و از حق چشم پوشیدند،بنابراین هرگز فرار آنها نباید اسباب تأسف باشد و چه بسا ماندن آنها سبب فساد در جامعه اسلامی می شد و چه بهتر که به مقتضای «الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ» آن ها به شام رفتند.

آن گاه امام علیه السلام در پایان این نامه باز بر این حقیقت تأکید می کند که آنها از باطل به سوی حق و از ظلم به سوی عدالت نگریختند.می فرماید:«به خدا سوگند آنها از ستم نگریختند و به عدل نپیوستند و ما امیدواریم که در این راه،خداوند مشکلات را بر ما آسان سازد و سختی ها را بر ما هموار کند،إن شاءاللّه و السلام»؛ (إِنَّهُمْ وَ اللّهِ لَمْ یَنْفِرُوا مِنْ جَوْرٍ،وَ لَمْ یَلْحَقُوا بِعَدْلٍ،وَ إِنَّا لَنَطْمَعُ فِی هَذَا الْأَمْرِ أَنْ یُذَلِّلَ اللّهُ لَنَا صَعْبَهُ،وَ یُسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ (4)،إِنْ شَاءَ اللّهُ،وَ السَّلَامُ) .

ص:370


1- 1) «أسوة»در اینجا به معنای مساوی است
2- 2) «الأثرة»به معنای برتری دادن شخص یا چیزی بر دیگری است.گاه در مورد تبعیضات ناروا به کار می رود
3- 3) «سحق»در اصل به معنای ساییدن و نرم کردن است سپس به معنای دورماندن و یا دور ماندن از رحمت خدا آمده است
4- 4) .«حَزْن»بر وزن«متن»به معنای چیز ناهموار است و عرب بخش هایی از زمین را که ناهموار است«حَزْن»می نامد و غم و اندوه را از این جهت«حُزن»بر وزن«مزد»می گویند که نوعی خشونت و ناهمواری در روح انسان است

به این ترتیب امام تحلیل روشنی از فرار این گروه دنیاپرست و بی ایمان ارائه کرده و اگر از این نظر مشکلاتی برای بعضی از ساده دلان روی داده و تزلزلی در آنان به وجود آورده است حل آن را از خداوند بزرگ می طلبد.

نکته ها

1-سهل بن حنیف انصاری کیست؟

در عظمت سهل بن حنیف همین بس که از یاران خاص رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان علی علیه السلام بود.به گفته ابن عبدالبر در استیعاب او از کسانی بود که در جنگ بدر و تمام غزوات اسلامی با پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله شرکت جست و از معدود اشخاصی بود که روز احد فرار نکرد و با پیغمبر تا سر حد مرگ بیعت نمود.

هنگامی که مردم مدینه با علی علیه السلام بیعت کردند و امام می خواست برای خاموش کردن آتش فتنه شورشیان جمل به بصره بیاید،سهل را به عنوان فرماندار مدینه انتخاب فرمود.او مدت ها در مدینه بود سپس در جنگ صفین به خدمت علی علیه السلام آمد و بعد از صفین امام او را والی فارس کرد و سرانجام در سال سی و هشت هجری در کوفه بدرود حیات گفت و امام بر او نماز خواند و در نماز او شش تکبیر گفت. (1)

در روایتی که قاموس الرجال (شرح حال سهل بن حنیف) آن را از کافی نقل کرده آمده است که امام پنج تکبیر بر او گفت و باز هم نماز را تا پنج مرتبه تکرار کرد و در هر مرحله پنج تکبیر می گفت.

در کلمات قصار نهج البلاغه می خوانیم:هنگامی که سهل بن حنیف انصاری در بازگشت از صفین بدرود حیات گفت امام سخت ناراحت شد و فرمود: «لَوْ

ص:371


1- 1) .استیعاب،ج 2،ص 662 و 663

أحَبَّنی جَبَلٌ لَتَهافَتَ؛ حتی اگر کوهی مرا دوست بدارد از هم می شکافد و فرو می ریزد». (1)

همچنین در خبری آمده است که سهل از دوازده نفری بود که بر بیعت ابوبکر ایراد کردند (2)و جزء شرطة الخمیس و محافظان خاص امیرمؤمنان علی علیه السلام بود (3)و در کتاب مستدرکات علم الرجال آمده است که امیرمؤمنان علی علیه السلام بهشت را برای سهل تضمین فرمود. (4)

نیز در روایتی آمده است هنگامی که علی علیه السلام زمام خلافت را به دست گرفت، سهل بن حنیف را به عنوان والی شام به سوی آنجا فرستاد و این نشان می دهد که فوق العاده مورد علاقه و اعتماد امام بود،هرچند طرفداران معاویه جلوی او را گرفتند و اجازه ندادند وارد شام شود و او برگشت. (5)

از نکات جالبی که در منابع تاریخی درباره سهل آمده است این است که امیرمؤمنان علی علیه السلام هنگام هجرت از مکه به مدینه چون به قبا آمد و به رسول خدا صلی الله علیه و آله ملحق شد،به مهمانی خانواده ای رفت که سرپرست خود را از دست داده بودند.امام علیه السلام ملاحظه کرد زن آن خانه نصف شب به در خانه می رود و کسی می آید و چیزی به او می دهد.حضرت سؤال کرد:چه چیز از او می گیری؟ گفت:او«سهل بن حنیف»است که هر روز مخفیانه می رود قسمتی از بت های قبیله خود را می شکند و شکسته های آن را برای من می آورد و می گوید:اینها را

ص:372


1- 1) .نهج البلاغه،کلمات قصار،111
2- 2) .این دوازده نفر طبق روایت خصال عبارتند از:«خَالِدُ بْنِ سَعِیدِ بْنِ عَاصِ»،«مِقْدَادُ بْنُ أَسْوَدِ»،«أُبَیُّ بْنُ کَعْبٍ»،«عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ»،«أَبُو ذَرٍّ الْغِفَارِیُّ»،«سَلْمَانُ الْفَارِسِیُّ»،«عَبْدُ اللّهِ بْنُ مَسْعُودٍ»،«بُرَیْدَةُ الْأَسْلَمِیُّ»،«خُزَیْمَةُ بْنُ ثَابِتٍ ذُو الشَّهَادَتَیْنِ»،«سَهْلُ بْنُ حُنَیْفٍ»،«أَبُو أَیُّوبَ أَنْصَارِیُّ»وَ«أَبُو هَیْثَمِ بْنُ تیِّهَانِ»(بحارالانوار،ج 28،ص 208،ح 7»
3- 3) .قاموس الرجال،ج 5،ص 354
4- 4) .مستدرکات علم رجال الحدیث،ج 5،ص 213
5- 5) .شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری،ج 6،ص 457

به صورت هیزم بسوزان و استفاده کن.هنگامی که امیرمؤمنان این مطلب را درباره«سهل بن حنیف»شنید احترام خاصی برای او قائل شد. (1)و این نشان می دهد که«سهل بن حنیف»از همان ابتدا مخالف با بت پرستی و موافق توحید بود.

2-فراریان به شام چه کسانی بودند؟

از کتب تاریخی و روایات به خوبی استفاده می شود که گروهی از یاران علی علیه السلام را صحابه مهاجر و انصار تشکیل می دادند و همان ها بودند که حضور چشمگیری در میدان جمل،نهروان و صفین داشتند و اطرافیان و نزدیکان به معاویه غالباً طلقا (مشرکانی که در فتح مکه به فرمان پیغمبر از مجازات آزاد شدند و اسلام را ظاهرا پذیرفتند) و فرزندان طلقا و در مجموع بازماندگان دوران جاهلیت بودند،کسانی که برای او فعالیت گسترده ای داشتند و به فریب مردم شام مشغول بودند.

اما در این میان عده کمی از صحابه که دنیای معاویه و بذل و بخشش های بی حساب او از اموال بیت المال قلب و روح آنها را تسخیر کرده بود نه تنها از مدینه که از کوفه و حتی در ایام جمل و صفین به او پیوستند.از جمله آنها«نعمان بن بشیر انصاری»است که دینش را به هر شیطانی که به او مال هنگفتی می داد می فروخت.او از مقربین درگاه عثمان بود و هنگامی که عثمان کشته شد پیراهن او و انگشتان قطع شده همسرش«نائله»را به شام برد و به معاویه فروخت، معاویه نیز آنها را در مسجد آویخت تا مردم شام را بر ضد علی علیه السلام بشوراند.

هنگامی که معاویه بر اوضاع مسلّط شد«نعمان»را پاداش داد و وی را امیر کوفه کرد.پس از معاویه نیز از طرف یزید امیر بود؛اما با ورود مسلم بن عقیل به کوفه،

ص:373


1- 1) .رجوع کنید به:بحارالانوار،ج 19،ص 79

یزید نعمان را عزل کرد و«عبید اللّه بن زیاد»را که مرد سفاک و خونریزی بود به جای او برگزید. (1)

همین نویسنده در جای دیگر از کتاب خود می نویسد:در میدان صفین دو هزار و هشتصد نفر از صحابه همراه امام علیه السلام بودند که در میان آنها هشتاد و هفت نفر از بدریین و نهصد نفر از کسانی بودند که بیعت رضوان را درک کرده بودند. (2)

مرحوم محقق شوشتری در شرح نهج البلاغه خود بعضی از کسانی را که در ماجرای صفین از لشکر امام جدا شدند و به معاویه پیوستند نام برده است.از جمله:«بشر بن عصمة المزنی»و«قیس بن قرة التمیمی»و«ذو نواس عبدی» و«قیس بن زید کندی». (3)

همین نویسنده در جای دیگر نامه ای را از عقیل به علی علیه السلام نقل می کند که می گوید:من از مدینه برای عمره به سوی مکه می رفتم.«عبداللّه بن ابی سرح»را با حدود چهل جوان از فرزندان طلقا دیدم که از قیافه آنها آثار شوم می بارید.به آنها گفتم:به سوی معاویه می روید؟ (آنها سکوت کردند و پاسخی نگفتند و به راه خود ادامه دادند). (4)از پاسخی که امام به برادرش عقیل می دهد نیز استفاده می شود که آنها از همان دشمنان قسم خورده اسلام بودند که فقط در ظاهر اسلام را پذیرفته بودند. (5)

***

ص:374


1- 1) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 1،ص 247.در تاریخ طبری (ج 3،ص 561) نیز بخشی از ماجرای نعمان بن بشیر آمده است
2- 2) .تاریخ طبری،ج 3،ص 36
3- 3) .شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری،ج 10،ص 273.بخشی از این افراد را طبری در تاریخ خود و قسمتی را هم نصر بن مزاحم در کتاب صفین آورده است
4- 4) .شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری،ص 607.این ماجرا را ابن ابی الحدید در شرح خود ج 2،ص 118آورده است
5- 5) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 2،ص 119

71- به منذر بن جارود عبدی

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلَی الْمُنْذِرِ بْنِ الْجارُودِ الْعَبْدی،وَخانَ فی بَعْضِ ما وَلاّهُ مِنْ أعْمالِهِ

از نامه های امام علیه السلام

به منذر بن جارود عبدی است که در حوزه فرمانداری خود در بعضی از امور خیانت کرده بود. (1)

نامه در یک نگاه

این نامه زمانی به«منذر بن جارود»نوشته شد که والی اصطخر (از نواحی فارس) بود و اخباری از سوء استفاده وی از اموال حکومت به امیرمؤمنان علی علیه السلام رسید.امام با تمجید از پدرش«جارود عبدی»این فرزند را سرزنش کرد و فرمود:درستی و پاکی پدرت سبب خوش بینی من به تو شد و گمانم بود که تو

ص:375


1- 1) .سند نامه: این نامه را نیز مانند نامه سابق دو نفر از مورخانی که قبل مرحوم سیّد رضی می زیستند در کتاب خود نقل کرده اند:اوّل یعقوبی در تاریخ خود و دوم بلاذری در انساب الاشراف و قابل توجّه اینکه جمله هایی که مرحوم سیّد رضی در پایان این نامه به صورت جداگانه آورده است (نه به صورت نامه) در همان دو کتاب نیز دیده می شود (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 472)

پیرو او هستی؛ولی معلوم شد تابع هوای نفس شده ای و آخرت خود را به دنیا فروخته ای.آن گاه در تعبیری شگفت انگیز می فرماید:اگر اقوالی که درباره تو به من رسیده صحیح باشد،شتر خانواده و بند کفشت از تو باارزش تر است.در پایان نامه فرمان عزل او را صادر کرده و می فرماید:هنگامی که نامه من به تو رسید به سوی ما بازگرد.

***

ص:376

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ صَلَاحَ أَبِیکَ غَرَّنِی مِنْکَ،وَظَنَنْتُ أَنَّکَ تَتَّبِعُ هَدْیَهُ،وَتَسْلُکُ سَبِیلَهُ،فَإِذَا أَنْتَ فِیمَا رُقِّیَ إِلَیَّ عَنْکَ لَاتَدَعُ لِهَوَاکَ انْقِیَاداً،وَلَا تُبْقِی لآِخِرَتِکَ عَتَاداً.تَعْمُرُ دُنْیَاکَ بِخَرَابِ آخِرَتِکَ،وَتَصِلُ عَشِیرَتَکَ بِقَطِیعَةِ دِینِکَ.وَلَئِنْ کَانَ مَا بَلَغَنِی عَنْکَ حَقّاً،لَجَمَلُ أَهْلِکَ وَشِسْعُ نَعْلِکَ خَیْرٌ مِنْکَ،وَمَنْ کَانَ بِصِفَتِکَ فَلَیْسَ بِأَهْلٍ أَنْ یُسَدَّ بِهِ ثَغْرٌ،أَوْ یُنْفَذَ بِهِ أَمْرٌ،أَوْ یُعْلَی لَهُ قَدْرٌ،أَوْ یُشْرَکَ فِی أَمَانَةٍ،أَوْ یُؤْمَنَ عَلَی جِبَایَةٍ،فَأَقْبِلْ إِلَیَّ حِینَ یَصِلُ إِلَیْکَ کِتَابِی هَذَا، إِنْ شَاءَاللّهُ.

قالَ الرَّضی:وَالْمُنْذِرُ بْنُ الْجارُود هذا هُوَ الَّذی قالَ فیهِ أمیرُالمؤمنین علیه السلام:إنّهُ لَنظّارٌ فی عِطْفَیْهِ،مُخْتالٌ فی بُرْدَیْهِ،تَفّالٌ فی شِراکَیْهِ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) شایستگی پدرت،مرا درباره تو گرفتارِ خوش بینی ساخت و گمان کردم تو هم پیرو هدایت و سیره او هستی و راه و رسم او را دنبال می کنی.ناگهان به من گزارش داده شد که تو در پیروی از هوای نفست چیزی فروگذار نمی کنی و برای سرای دیگرت ذخیره ای باقی نمی گذاری،با ویرانی آخرتت دنیایت را آباد می سازی و به بهای قطع رابطه با دینت با خویشاوندانت پیوند برقرار می سازی (و به گمان خود صله رحم می کنی) اگر آنچه از تو به من رسیده است درست باشد شتر (بارکش) خانواده ات و بند کفشت از تو بهتر است و کسی که دارای صفات تو باشد نه شایستگی این را دارد که حفظ مرزی را به او بسپارند و نه کار مهمی به وسیله او اجرا شود،نه قدر

ص:377

او را بالا ببرند،نه در حفظ امانت شریکش سازند و نه در جمع آوری حقوق بیت المال به او اعتماد کنند.به محض رسیدن این نامه به سوی من حرکت کن! إنْ شاءَاللّه.

مرحوم سید رضی می گوید:منذر بن جارود همان کسی است که امیرمؤمنان علی علیه السلام درباره اش فرمود:او آدم متکبری است؛پیوسته (از روی تکبر) به این طرف و آن طرف قامت خود می نگرد و در لباس گران قیمتی که پوشیده همچون متکبران گام بر می دارد و مراقب است حتی بر کفشش گرد و غبار ننشیند!

شرح و تفسیر: تو شایسته این مقام نیستی

تو شایسته این مقام نیستی

همان گونه که در بالا آمد«منذر بن جارود عبدی»از طرف امام علیه السلام به فرمانداری بعضی از مناطق ایران منصوب شده بود و دلیل انتخاب او افزون بر حسن ظاهر،سابقه بسیار خوب پدرش«جارود عبدی»بود که از افراد بسیار با استقامت و مدافع اسلام در عصر پیغمبر و اعصار بعد بود؛ولی«منذر»مانند بسیاری از افراد که وقتی به مقامی می رسند خود را گم می کنند،از مسیر حق خارج شد و به هوا و هوس پرداخت و از موقعیت خود غافل شد و اموال بیت المال را بی حساب و کتاب خرج می کرد.هنگامی که این خبر به امام علیه السلام رسید،نامه شدید اللحن مورد بحث را برای او فرستاد و او را به شدت توبیخ کرد و از مقامش عزل نمود.

امام علیه السلام در آغاز نامه چنین می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) شایستگی پدرت،مرا درباره تو گرفتارِ خوش بینی ساخت و گمان کردم تو هم پیرو هدایت و سیره او هستی و راه و رسم او را دنبال می کنی»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ

ص:378

صَلَاحَ أَبِیکَ غَرَّنِی مِنْکَ وَ ظَنَنْتُ أَنَّکَ تَتَّبِعُ هَدْیَهُ (1)،وَ تَسْلُکُ سَبِیلَهُ) .

به یقین امام علیه السلام در امور مربوط به زندگی مأمور به ظاهر است و بر طبق آن عمل می کند و به هنگام انتخاب«منذر»برای این مقام،قراین خلافی وجود نداشت؛هم او ظاهرالصلاح بود و بدون سوء سابقه و هم جزو خانواده ای معروف به صلاح و درستکاری و این مقدار برای انتخاب او کافی بود؛ولی همان گونه که گفته شد افرادی هستند که در حال عادی ظاهرا صالح و درستکارند؛اما هنگامی که به مال و مقامی برسند خود را گم می کنند و گاه مسیر زندگیشان به طور کامل دگرگون می شود و«منذر»از این افراد بود.

سپس امام در ادامه این سخن می فرماید:«ناگهان به من گزارش داده شد که تو در پیروی از هوای نفست چیزی فروگذار نمی کنی و برای سرای دیگرت ذخیره ای باقی نمی گذاری،با ویرانی آخرتت دنیایت را آباد می سازی و به بهای قطع رابطه با دینت با خویشاوندانت پیوند برقرار می سازی (و به گمان خود صله رحم می کنی)»؛ (فَإِذَا أَنْتَ فِیمَا رُقِّیَ (2)إِلَیَّ عَنْکَ لَا تَدَعُ لِهَوَاکَ انْقِیَاداً،وَ لَا تُبْقِی لآِخِرَتِکَ عَتَاداً (3).تَعْمُرُ دُنْیَاکَ بِخَرَابِ آخِرَتِکَ،وَ تَصِلُ عَشِیرَتَکَ بِقَطِیعَةِ دِینِکَ) .

امام علیه السلام در این عبارات کوتاه و پر معنا به منذر می فهماند که تو مرتکب چهار کار بسیار زشت شده ای:از یک طرف پیروی بی قید و شرط از هوا و هوس به گونه ای که در حالاتش آمده است او در آن ایام خوشگذرانی را به حد اعلا رسانده بود؛پیوسته مشغول گردش و تفریح و صید لهوی و بازی با سگ ها و کارهایی از این قبیل بود (4)و دیگر اینکه از دنیا که مزرعه آخرت است بهره ای

ص:379


1- 1) .«هَدی»به معنای طریقه و روش است
2- 2) .«رُقّی»از ریشه«رَقْی»بر وزن«سعی»به معنای بالا رفتن است.سپس به گزارش هایی که از مقامات پایین به مقامات بالا داده می شود اطلاق شده و در جمله بالا همین معنا اراده شده است
3- 3) .«عَتاد»به معنای ذخیره و شیء آماده است
4- 4) .تمام نهج البلاغه،ص 815

برای خود ذخیره نمی کنی و سوم اینکه نه تنها از این دنیا چیزی برای آخرت نمی اندوزی،بلکه آخرت خود را به بهای آباد ساختن دنیا ویران می سازی و چهارم اینکه اموال بیت المال را در بین خویشاوندان خود تقسیم می کنی و پیوند با خویشاوندان را به بهای قطع رابطه با دینت دنبال می کنی.

آن گاه امام علیه السلام او را به طور مشروط به علت اعمالش شدیداً تحقیر می کند و می فرماید:«اگر آنچه از تو به من رسیده است درست باشد شتر (بارکش) خانواده ات و بند کفشت از تو بهتر است»؛ (وَ لَئِنْ کَانَ مَا بَلَغَنِی عَنْکَ حَقّاً،لَجَمَلُ أَهْلِکَ وَ شِسْعُ (1)نَعْلِکَ خَیْرٌ مِنْکَ) .

این دو تعبیر نهایت حقارت«منذر»را به سبب خیانتش اثبات می کند.

در بعضی از نقل ها آمده است که تشبیه به«شتر اهل»از اینجا ناشی شد که پدر خانواده ای از دنیا رفت و شتری از خود به یادگار گذاشت.خانواده او هر کدام افسار شتر را گرفته و از آن برای بار کشیدن و مانند آن استفاده می کردند.این شتر بینوا هر روز دست کسی بود و این ضرب المثلی است برای ذلت.تعبیر به «شِسْعُ نَعْل؛ بند کفش»نیز مثالی است برای نهایت خواری و حقارت.این تعبیرها از آنجا ناشی شد که به امام خبر رسید او چهارصد هزار درهم از بیت المال را اختلاس کرده (2)و-همان گونه که گذشت-مشغول عیاشی و سگ بازی و مانند آن است،در حالی که خود را نماینده امام معصوم و خلیفه بر حق مسلمانان می داند.

سپس امام در ادامه این سخن لیاقت و اهلیت او را برای پنج موضوع مهم نفی می کند و می فرماید:«کسی که دارای صفات تو باشد نه شایستگی این را دارد که

ص:380


1- 1) .«شِسْع»به معنای تسمه و قطعات باریکی است که از چرم می برند و«شِسْع النَّعْل»به معنای بند کفش است
2- 2) .بحارالانوار،ج 34،ص 323

حفظ مرزی را به او بسپارند و نه کار مهمی به وسیله او اجرا شود،نه قدر او را بالا ببرند،نه در حفظ امانت شریکش سازند و نه در جمع آوری حقوق بیت المال به او اعتماد کنند»؛ (وَ مَنْ کَانَ بِصِفَتِکَ فَلَیْسَ بِأَهْلٍ أَنْ یُسَدَّ بِهِ ثَغْرٌ (1)،أَوْ یُنْفَذَ بِهِ أَمْرٌ،أَوْ یُعْلَی لَهُ قَدْرٌ،أَوْ یُشْرَکَ فِی أَمَانَةٍ،أَوْ یُؤْمَنَ عَلَی جِبَایَةٍ (2)) .

این امور پنجگانه از وظایف مهم والیان و فرمانداران مناطق مختلف اسلام است:حفظ کردن مرزها،انجام کارهای مهم،سپاس از کارهای مهم او،سپردن امانات و جمع آوری اموال بیت المال.کسی که خائن و عیاش و هواپرست باشد شایسته هیچ یک از این امور نیست و هرگز نمی توان بر او اعتماد کرد.

امام علیه السلام در پایان،دستور عزل او را صادر کرده می فرماید:«به محض رسیدن این نامه به سوی من حرکت کن! إن شاءاللّه»؛ (فَأَقْبِلْ إِلَیَّ حِینَ یَصِلُ إِلَیْکَ کِتَابِی هَذَا،إِنْ شَاءَ اللّهُ) .

تعبیر به «حِینَ یَصِلُ إِلَیْکَ کِتَابِی هَذَا» تأکید بر فوریت عزل او و کناره گیری اش از این مقام والاست.

***

مرحوم سیّد رضی در پایان این جمله را نیز اضافه می کند و می گوید:

«منذر بن جارود همان کسی است که امیرمؤمنان علی علیه السلام درباره اش فرمود:او آدم متکبری است؛پیوسته (از روی تکبر) به این طرف و آن طرف قامت خود می نگرد و در لباس گران قیمتی که پوشیده همچون متکبران گام بر می دارد و مراقب است حتی بر کفشش گرد و غبار ننشیند!»؛ (قالَ الرَّضی:وَ الْمُنْذِرُ بْنُ الْجارُود هذا هُوَ الَّذی قالَ فیهِ أمیرُالمؤمنین علیه السلام:إنّهُ لَنظّارٌ فی عِطْفَیْهِ (3)،

ص:381


1- 1) .«الثغر»در اینجا به معنای مرز و در اصل به معنای هرگونه شکاف است
2- 2) .«جِبایة»به مانند جمع آوری زکات و اموال بیت المال و مانند آن است و در اصل از«جِباوة»بر وزن«عداوة»به معنای جمع آوری کردن گرفته شده است.در بعضی از نسخ نهج البلاغه به جای«جِبایة»«خیانة»آمده که معنای درستی برای آن تصور نمی شود
3- 3) .«عِطْفَیْهِ»تثنیه«عِطف»بر وزن«کبر»به معنای پهلو و جانب است و کسی که پیوسته به این طرف و آن طرف خود نگاه می کند معمولاً از خودراضی و متکبر است

مُخْتالٌ (1)فی بُرْدَیْهِ (2)،تَفّالٌ (3)فی شِراکَیْهِ (4)) .

بدیهی است این سخن را امام بعد از این ماجرا درباره منذر فرموده و اگر قبل از آن چنین صفاتی از او دیده می شد حضرت او را برای این مقام مهم انتخاب نمی کرد.

این سه جمله که امام درباره او فرموده دلیل بر نهایت عجب،خودبینی و خودبرتر بینی اوست و چون در خانواده ای اشرافی پرورش یافته بود این حالت را از آنها به ارث برده بود.

مرحوم علّامه شوشتری در شرح نهج البلاغه اش از تاریخ یعقوبی (5)در مورد شأن ورود این جمله نقل می کند که این سخن را امیرمؤمنان بعد از آن فرمود که به دیدن«صعصعه»؛(یکی از دوستان خاص آن حضرت) رفته بود در ضمن سخنان مختلفی که بین امام علیه السلام و«صعصعه»رد و بدل شد«صعصعه»گفت:دختر جارود (برادر منذر) همه روز نزد من می آید و برای اینکه برادرش را زندانی کرده ای اشک می ریزد.اگر مصلحت بدانی آزادش کن من بدهی او را (از باب اختلاس بیت المال) تعهد می کنم.امام فرمود:چگونه تو او را تضمین می کنی در حالی که او منکر سرقت از بیت المال است.قسم بخورد (که اختلاس نکرده است) تا ما او را آزاد کنیم.«صعصعه»گفت:سوگند می خورد.امام فرمود:من

ص:382


1- 1) .«مُخْتال»به معنای متکبر مغرور است از ریشه«خُیَلاء»بر وزن«جهلاء»به معنای تخیلاتی است که انسان بر اثر آن خود را بزرگ می بیند و ریشه آن از خیال گرفته شده و اشاره به کسی است که با خیالات خودبرتربین می شود
2- 2) .«بردیه»تثنیه«برد»بر وزن«ظلم»که اضافه به ضمیر شده و به معنای لباس زیبا و خط دار است
3- 3) .«تفّال»کسی که بسیار آب دهن می اندازد از ریشه«تفل»بر وزن«عمل»گرفته شده.در بعضی از کتب لغت آمده است که«تفل»بر وزن«طفل»به فوت کردنی که آمیخته با کمی از بزاق باشد اطلاق می شود بنابراین جمله«تفال فی شراکیه»به معنای کسی است که کفش خود را فوت می کند یا با آب دهان تمیز می کند تا غباری بر آن نباشد
4- 4) .«شراکیه»تثنیه«شراک»به معنای بند کفش است
5- 5) .تاریخ یعقوبی،ج 2،ص 204

هم گمان می کنم (به دروغ) سوگند یاد کند.آن گاه امام این جمله را درباره او فرمود. (1)

نکته: «مُنذر بن جارود عبدی»کیست؟

«مُنذر بن جارود عبدی»کیست؟

«جارود»پدر«منذر»همان گونه که امام در نامه مورد بحث به آن اشاره فرموده مردی شایسته و صالح بود.او که قبلاً از آیین مسیح پیروی می کرد در سال نهم یا دهم هجری با گروهی از طایفه«عبد قیس»خدمت پیغمبر رسید و اسلام را به طور کامل پذیرفت و سپس در بصره ساکن شد و در یکی از جنگ های اسلامی که در ناحیه فارس صورت گرفت در سال بیست و یک هجری شرکت کرد و به افتخار شهادت نائل گردید.

«جارود»در میان قبیله اش مورد احترام خاصی بود و هنگامی که پیغمبر اکرم از دنیا رحلت فرمود و گروهی از اعراب مرتد شدند،او برای قبیله خود سخنرانی کرد و گفت:«اگر محمّد از دنیا رفته است خدایش نمرده در دین خود محکم باشید و اگر در این فتنه ای که بر پا شده به کسانی صدمه ای برسد من دو برابر آن را تضمین می کنم».به همین دلیل از طایفه«عبد قیس»کسی مخالفت نکرد.

از عجایب اینکه از عمر نقل شده درباره«جارود»می گفت:اگر از پیغمبر نشنیده بودم که می فرمود:خلافت در قریش خواهد بود من«جارود»را برای خلافت پیغمبر برمی گزیدم؛ولی با این حال روزی عمر نشسته بود و تازیانه ای در دست داشت و مردم در اطرف او بودند.ناگهان«جارود»وارد شد.کسی با صدای بلند گفت:این بزرگ طایفه«ربیعه»است.عمر و اطرافیانش و«جارود» این سخن را شنیدند و هنگامی که«جارود»به عمر نزدیک شد تازیانه را حواله او

ص:383


1- 1) .شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری،ج 8،ص 108

کرد.«جارود»گفت:چرا چنین می کنی؟ گفت:شنیدی آنچه را درباره تو گفته اند؟ گفت:آری شنیدم.گفت:ترسیدم در میان جمعیتی بنشینند و بگویند امیر تویی لذا خواستم ابهت تو را بشکنم.

اما فرزندش«منذر»که در زمان حیات پیامبر متولد شد در جنگ جمل در لشکر علی علیه السلام شرکت داشت و ظاهراً مرد صالحی بود و به دلیل صالح بودن پدرش امام او را فرماندار«اصطخر»؛(یکی از نواحی فارس) نمود؛ولی متأسفانه به دلیل حب جاه و مقام و عشق به مال و ثروت و لذات دنیا آلوده انواع انحرافات شد و همان گونه که اشاره شد امام او را عزل کرد.

این مرد مسیر نادرست خود را ادامه داد تا آنجا که بعدها از طرف یزید بن معاویه فرماندار یکی از مناطق اسلامی شد.

از کارهای بسیار زشت او این بود که در میان نامه های امام حسین علیه السلام به اهل کوفه نوشت،نامه ای نیز به«منذر»نوشت و به وسیله شخصی به نام«سلیمان» برای او فرستاد و او را به یاری خود دعوت کرد اما«منذر»نه تنها پاسخ مثبت نداد،بلکه نامه امام را به«عبیداللّه»داد و فرستاده امام را تسلیم چوبه دار نمود،در حالی که رسولان و نامه آوران در هر قوم و ملتی در امانند و این نخستین رسولی بود که در اسلام به دار آویخته شد.

هرچند بعضی خواسته اند این عمل را بدین گونه توجیه کنند که«منذر»خیال می کرد این رسول را«ابن زیاد»فرستاده تا از عقاید او در مورد همکاری با امام حسین علیه السلام آگاه شود در حالی که این توجیه بسیار نادرستی است،زیرا او می توانست نامه را به رسول برگرداند و با تندی با او سخن بگوید تا اگر آن شخص فرستاده ابن زیاد هم باشد،این برخورد را به اطلاع امیر خود برساند.

لزومی نداشت او را دستگیر کند و همراه نامه تحویل ابن زیاد و سپس تحویل چوبه دار دهد،زیرا«ابن زیاد»با خبر شد که او از سوی امام است.

ص:384

یکی دیگر از بدبختی های«منذر»این بود که در همان ایام دختر خود را به همسری«ابن زیاد»درآورد. (1)

به هر حال،منذر با آن سابقه پدرش و همراهی نخستین خود با امام امیرالمؤمنین علیه السلام به علت پیروی از هوای نفس و کبر و غرور،عاقبت خود را تباه کرد.

***

ص:385


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 55 تا 57؛مصادر نهج البلاغه،ج 3 ص 470.شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری،ج 8 ص 109

ص:386

72- به عبداللّه بن عباس

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی عَبْدِ اللّهِ بْنِ الْعَبّاسِ

(1)

از نامه های امام علیه السلام

به عبداللّه بن عباس است. (2)

نامه در یک نگاه

این نامه که دقیقاً معلوم نیست امام در چه شرایطی آن را برای (عبداللّه بن عباس) مرقوم داشت،حاوی نصایح مهمی است و در مجموع هدف آن بازداشتن مخاطب آن که در واقع همه انسان ها هستند از حرص و آز و دنیاپرستی

ص:387


1- 1) .عبداللّه بن عباس،عموزاده پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان علی علیه السلام،از دانشمندان بزرگ امت و از علاقه مندان به امام است.شرح حال او را به طور مبسوط ذیل نامه 41 آورده ایم
2- 2) .سند نامه: به گفته صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه در ذیل کلمات قصار 396 این کلام را صاحب کتاب تحف العقول (حسن بن علی بن شعبه که کمی پیش از سیّد رضی می زیسته) با تفاوتی آورده است (مصادر نهج البلاغه،ج 4،ص 284) و جمله«الدهر یومان...»به صورت ضرب المثلی در میان ادبای عرب در آمده است. در کتاب تمام نهج البلاغه این نامه با اضافاتی آمده است که بخشی از این اضافات در کتاب نثر الدرّ محقق آبی و بخش دیگری از آن در کتاب اسعاف الراغبین که در حاشیه کتاب نورالابصار شبلنجی آمده،چاپ شده است (تمام نهج البلاغه،ص 771)

است و نیز پیام آن تسلیم مقدرات بودن و بی تابی و جزع و فزع نکردن در برابر حوادث ناخواسته و بیرون از قدرت ماست.

***

ص:388

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّکَ لَسْتَ بِسَابِقٍ أَجَلَکَ،وَلَا مَرْزُوقٍ مَا لَیْسَ لَکَ؛وَاعْلَمْ بِأَنَّ الدَّهْرَ یَوْمَانِ:یَوْمٌ لَکَ وَیَوْمٌ عَلَیْکَ،وَأَنَّ الدُّنْیَا دَارُ دُوَلٍ،فَمَا کَانَ مِنْهَا لَکَ أَتَاکَ عَلَی ضَعْفِکَ،وَمَا کَانَ مِنْهَا عَلَیْکَ لَمْ تَدْفَعْهُ بِقُوَّتِکَ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی بدان) تو هرگز بر اجل و سرآمدت پیشی نمی گیری (و نیز) آنچه قسمت تو نیست روزی تو نخواهد شد.بدان دنیا دو روز است:روزی به سود توست و روزی به زیان تو.این دنیا سرای متغیر و متحولی است (و هر روز به دست گروهی می افتد) آنچه از مواهب دنیا،قسمت توست به سراغ تو می آید،هرچند ضعیف باشی و آنچه بر زیان توست گریبانت را خواهد گرفت (هرچند قوی باشی) و نمی توانی با قدرتت آن را از خود دور سازی.

شرح و تفسیر: ابن عباس! غمگین مباش

ابن عباس! غمگین مباش

به نظر می رسد حادثه ناگواری برای«عبد اللّه بن عباس»روی داده بوده و یا انتظار مهمی داشته و برآورده نشده و از این جهت غمگین بوده است؛امام علیه السلام این نامه را برای دلداری او و توجّه دادنش به طبیعت زندگی دنیا و مقدرات الهی می نگارد تا آرامش پیدا کند.

امام علیه السلام در این نامه کوتاه به پنج نکته مهم اشاره می کند:

نخست می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی بدان) تو هرگز بر اجل

ص:389

و سرآمدت پیشی نمی گیری»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّکَ لَسْتَ بِسَابِقٍ أَجَلَکَ) .

اشاره به اینکه تا اجل قطعی انسان فرا نرسد،حوادث خطرناک نمی تواند او را در کام خود فرو برد و هنگامی که فرا رسد تأخیر در آن ممکن نیست.همان گونه که قرآن فرموده است: ««ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما یَسْتَأْخِرُونَ» ؛هیچ گروهی از اجل خود پیشی نمی گیرد و از آن عقب نخواهد افتاد». (1)

البته این اشاره به اجل حتمی است و به آن معنا نیست که انسان در مقابل اجل معلق بی پروایی به خرج دهد و خود را گرفتار کند و بی دلیل در کام خطر فرو رود.

در دومین نکته می فرماید:«(و نیز) آنچه قسمت تو نیست روزی تو نخواهد شد»؛ (وَ لَا مَرْزُوقٍ مَا لَیْسَ لَکَ) .

اشاره به اینکه اگر انتظار نعمتی داشتی و به سبب عوامل ناخواسته از آن محروم شدی نگران نباش،چون روزی تو نبوده است و حتی با تلاش و کوشش هم به آن نمی رسیدی،هرچند گمان می کردی امکان وصول به آن وجود دارد.

این سخن تسلی خاطری است برای تمام کسانی که گرفتار محرومیت هایی ناخواسته در زندگی می شوند و چه بسا صفحه زندگی آنها را تیره و تار می سازد.

اگر به این نکته توجّه داشته باشند که چنین چیزی هرگز برای آنها مقرر نشده بوده و امکان دسترسی به آن حاصل نبوده،نگرانی آنها برطرف می شود،هرچند این سخن به آن معنا نیست که انسان سعی و تلاش و مدیریت و تدبیر را برای رسیدن به نعمت های بیشتر فراموش کند.

قرآن مجید می فرماید: «أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» ؛آیا آنان رحمت پروردگارت را تقسیم می کنند؟! ما معیشت آنها را در زندگی دنیا در میان آنها تقسیم کردیم». (2)

ص:390


1- 1) .حجر،آیه 5
2- 2) .زخرف،آیه 32

در سومین اندرز به نکته مهم تری اشاره می کند و می فرماید:«بدان دنیا دو روز است:روزی به سود توست و روزی به زیان تو»؛ (وَ اعْلَمْ بِأَنَّ الدَّهْرَ یَوْمَانِ:یَوْمٌ لَکَ وَ یَوْمٌ عَلَیْکَ) .

سراسر تاریخ بشر گواه این معناست که غالب انسان ها به خصوص شخصیت ها و صاحبان مقامات برجسته دوران های مختلفی در زندگی داشته اند؛ گاهی در اوج قدرت بودند و گاه در نهایت ضعف و ناتوانی.به هنگامی که در اوج قدرت بودند هرگز باور نمی کردند روزی گرفتار چنان زندگی نکبت باری شوند و گاه که ضعیف و ناتوان بودند به فکرشان خطور نمی کرد که روزی بر اوج قدرت بنشینند.

توجّه به این حقیقت سبب می شود که انسان از حوادث روزگار و فراز و نشیب آن هرگز نگران نشود و کاسه صبرش لبریز نگردد و زمام اختیار از دست ندهد و بداند که هیچ یک از حوادث روزگار پایدار نیست.

این جمله به قدری در کلمات دانشمندان و ادبا مشهور شده که به صورت ضرب المثلی در آمده است.

شاعر فارسی زبان می گوید:

روزگار است آن که گه عزت دهد گه خوار دارد چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

شاعر بلندآوازه دیگر می گوید:

چرخ گردون گر دو روزی بر مراد تو نگشت دائماً یکسان نماند حال گردون غم مخور

ابویعقوب خریمی در این زمینه اشعاری دارد که مطلعش این است:

هَلِ الدَّهْرُ إلّا صَرْفُه وَ نَوائِبُهُ وَ سَرّاءُ عَیْشٍ زائِلٍ وَ مَصائِبُهُ

یَقُولُ الْفَتی ثَمَّرْتُ مالی وَ إنَّما لِوارِثِهِ ما ثَمَّرَ الْمالَ کاسِبُهُ

ص:391

یُحاسِبُ فِیهِ نَفْسَهُ فی حَیاتِهِ وَ یَتْرُکُهُ نَهْباً لِمَنْ لا یُحاسِبُهُ

آیا دوران زندگی جز تغییرات و حوادث ناگوار و شادی های زوال پذیر و مصیبت ها چیز دیگری هست؟

جوان می گوید:اموالم را به ثمر رساندم در حالی که آنچه را به ثمر رسانده برای وارث می نهد.

خودش با دقت در حیات خود اموالش را محاسبه می کند؛ولی آن را به صورت اشیای غارت شده ای برای کسانی می گذارد که حساب و کتابی در آن ندارند. (1)

سپس در چهارمین نکته برای تأکید بر نکته قبل می فرماید:«این دنیا سرای متغیر و متحولی است (و هر روز به دست گروهی می افتد)»؛ (وَ أَنَّ الدُّنْیَا دَارُ دُوَلٍ (2)) .

همان گونه که قرآن مجید می فرماید: ««وَ تِلْکَ الْأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ» ؛و ما این روزها (ی پیروزی و شکست) را در میان مردم می گردانیم (و این طبیعت زندگی دنیاست)». (3)

تاریخ جهان و حتی تاریخ معاصر و آنچه با چشم خود در زندگی کوتاهمان دیده ایم گواه این معناست؛پیرمردهایی را سراغ داریم که گاه چندین شاه، نخست وزیر و رئیس جمهور را در عمر خود دیده اند که یکی پس از دیگری بر اریکه قدرت تکیه زده اند.

آن گاه در پنجمین و آخرین اندرز می فرماید:«آنچه از مواهب دنیا،قسمت توست به سراغ تو می آید،هرچند ضعیف باشی و آنچه بر زیان توست گریبانت

ص:392


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 60
2- 2) .«دُوَل»جمع«دَولة»به معنای چیزی است که در حال تغییر و گردش و انتقال از کسی به دیگری است و حکومت را از این جهت دولت گفته اند که هر چند صباحی دست شخص یا اشخاصی است
3- 3) .آل عمران،آیه 140

را خواهد گرفت (هرچند قوی باشی) و نمی توانی با قدرتت آن را از خود دور سازی»؛ (فَمَا کَانَ مِنْهَا لَکَ أَتَاکَ عَلَی ضَعْفِکَ،وَ مَا کَانَ مِنْهَا عَلَیْکَ لَمْ تَدْفَعْهُ بِقُوَّتِکَ) .

این سخن در واقع برگرفته از قرآن مجید است که می فرماید: «وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» ؛و اگر خداوند (برای امتحان و مانند آن) زیانی به تو رساند،هیچ کس جز او نمی تواند آن را برطرف کند،و اگر اراده خیری برای تو کند هیچ کس مانع فضل او نخواهد شد،آن را به هر کس از بندگانش بخواهد می رساند و او آمرزنده و مهربان است». (1)

اشتباه نشود.همه این تعبیرات برای این است که از حرص و آزمندی انسان پیش گیری کند و در محرومیت ها به او دلداری دهد،زیرا بخش مهمی از زندگی انسان در مسیر حرص و آز صرف می شود و بخش دیگری صرف تأسف بر پاره ای از محرومیت ها می گردد.این نصایح عامل بازدارنده ای در برابر این حالات است.

امام علیه السلام در موارد دیگری نیز همین معنا را به صورت های مختلفی بیان فرموده از جمله در کلمات قصار حضرت در نهج البلاغه آمده است: «الرِّزْقُ رِزْقَانِ رِزْقٌ تَطْلُبُهُ وَ رِزْقٌ یَطْلُبُکَ فَإِنْ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاکَ؛ روزی دو گونه است:روزی که تو به سراغ آن می روی و روزی که آن به سوی تو می آید حتی اگر به سوی او نروی به سراغ تو خواهد آمد». (2)

شاعر عرب در این باره می گوید:

لِکُلِّ امْرِئٍ رِزْقٌ وَ لِلرِّزْقِ جالِبٌ وَ لَیْسَ یَفُوتُ الْمَرءَ ما خَطَّ کاتِبُهُ (3)

ص:393


1- 1) .یونس،آیه 107
2- 2) .نهج البلاغه،کلمات قصار،379
3- 3) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 61

هر انسانی روزی دارد و هر روزی روزی رسان و آنچه را دست تقدیر برای انسان نوشته است از بین نخواهد رفت و به او خواهد رسید.

این در حالی است که در آیات و روایات دیگر به تلاش و کوشش معتدل و عاقلانه برای تأمین نیازمندی های زندگی دعوت شده است تا افراد به امید اینکه روزی مقدر شده و تقسیم دقیقی برای آن است تن به بیکاری و وادادگی ندهند و دست از تلاش و کوشش باز ندارند،سربار جامعه نشوند و جامعه را به رکود و عقب افتادگی نکشانند.

قرآن مجید می فرماید: «وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعی» ؛اینکه برای انسان چیزی جز (حاصل) سعی و کوشش او نیست». (1)

در روایت معروفی نیز آمده است:«از کسانی که دعایشان مستجاب نمی شود کسی است که سالم و قادر باشد،در خانه بنشیند و عرضه دارد خدایا به من روزی ده.به او گفته می شود:مگر به تو دستور تلاش معاش داده نشد؛ «ثَلَاثَةٌ تُرَدُّ عَلَیْهِمْ دَعَوْتُهُمْ...وَ رَجُلٌ جَلَسَ فِی بَیْتِهِ وَ قَالَ یَا رَبِّ ارْزُقْنِی فَیُقَالُ لَهُ أَ لَمْ أَجْعَلْ لَکَ السَّبِیلَ إِلَی طَلَبِ الرِّزْقِ» . (2)

***

ص:394


1- 1) .نجم،آیه 39
2- 2) .کافی،ج 2،ص 511،ح 3

73- به معاویه

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی مُعاوِیَةَ

از نامه های امام علیه السلام

به معاویه است. (1)

نامه در یک نگاه

امام علیه السلام در این نامه پس از نامه های مکرری که در پاسخ به نامه های معاویه نوشته است و تأثیری در او نگذاشته اظهار نگرانی می کند.آن گاه او را به کسی تشبیه می فرماید که در خواب سنگینی فرو رفته و رؤیاهای کاذب می بیند سپس امام به او هشدار می دهد که شیطان به تو اجازه نمی دهد به کارهای خیر بپردازی یا به اندرزهای من گوش فرا دهی.

ص:395


1- 1) .سند نامه: تنها منبعی که در کتاب مصادر نهج البلاغه این نامه را از آن نقل کرده کتاب الطراز امیریحیی علوی است که گرچه بعد از سیّد رضی می زیسته ولی تفاوت در بعضی از تعبیرات نشان می دهد که وی آن را از منبعی غیر از نهج البلاغه گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 463)

ص:396

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنِّی عَلَی التَّرَدُّدِ فِی جَوَابِکَ،وَالِاسْتِمَاعِ إِلَی کِتَابِکَ،لَمُوَهِّنٌ رَأْیِی، وَمُخَطِّئٌ فِرَاسَتِی.وَإِنَّکَ إِذْ تُحَاوِلُنِی الْأُمُورَ وَتُرَاجِعُنِی السُّطُورَ، کَالْمُسْتَثْقِلِ النَّائِمِ تَکْذِبُهُ أَحْلَامُهُ،وَالْمُتَحَیِّرِ الْقَائِمِ یَبْهَظُهُ مَقَامُهُ،لَایَدْرِی أَ لَهُ مَا یَأْتِی أَمْ عَلَیْهِ،وَلَسْتَ بِهِ،غَیْرَ أَنَّهُ بِکَ شَبِیهٌ.وَأُقْسِمُ بِاللّهِ إِنَّهُ لَوْ لَابَعْضُ الِاسْتِبْقَاءِ،لَوَصَلَتْ إِلَیْکَ مِنِّی قَوَارِعُ،تَقْرَعُ الْعَظْمَ وَتَهْلِسُ اللَّحْمَ! وَاعْلَمْ أَنَّ الشَّیْطَانَ قَدْ ثَبَّطَکَ عَنْ أَنْ تُرَاجِعَ أَحْسَنَ أُمُورِکَ،وَتَأْذَنَ لِمَقَالِ نَصِیحَتِکَ، وَالسَّلَامُ لِأَهْلِهِ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) من در اینکه مکرر به پاسخ نامه های تو پرداخته و گوش به آن فرا داده ام خود را سرزنش می کنم و هوشیاری خود را تخطئه می نمایم (چرا که سخنانم همچون میخ آهنینی است که در سنگ فرو نمی رود و یا همچون خطاب به دیوارها و اشیای بی جان و بی روح است).در آن هنگام که تو از من خواسته هایی (مانند حکومت شام یا حکم ولایت عهدی) داری و پیوسته نامه نگاری می کنی به کسی می مانی که به خواب سنگینی فرو رفته و رؤیاهای (آشفته) می بیند که به او دروغ می گوید و یا همچون شخص سرگردانی که ایستاده است و ایستادنش او را به مشقت افکنده (زیرا نمی داند به کدام راه برود) و نمی داند که آینده به سود اوست یا به زیانش.گرچه تو آن شخص نیستی (که چنین خواب آشفته ای دیده باشد و سرگردان شده) بلکه او شبیه به توست! به خدا سوگند اگر نبود علاقه به باقی ماندن (مؤمنان پاک دل و آثار

ص:397

اسلام و نتیجه زحمات پیغمبر اکرم) ضربه های کوبنده ای از من به تو می رسید که استخوانت را خُرد و گوشت تو را آب می کرد و بدان که شیطان از اینکه به کارهای خوب بپردازی تو را باز داشته و به تو اجازه نمی دهد به اندرزهایی که به سود توست گوش فرا دهی و سلام بر آنها که شایسته سلامند.

شرح و تفسیر: خواب آشفته می بینی!

خواب آشفته می بینی!

این سیزدهمین نامه ای است که در نهج البلاغه از امام به معاویه نقل شده است و به اضافه نامه 75 که بعدا خواهد آمد مجموعا چهارده نامه می شود.تعبیرات این نامه نشان می دهد که از آخرین نامه های امام به اوست می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) من در اینکه مکرر به پاسخ نامه های تو پرداخته و گوش به آن فرا داده ام خود را سرزنش می کنم و هوشیاری خود را تخطئه می نمایم (چرا که سخنانم همچون میخ آهنینی است که در سنگ فرو نمی رود و یا همچون خطاب به دیوارها و اشیای بی جان و بی روح است)»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنِّی عَلَی التَّرَدُّدِ (1)فِی جَوَابِکَ،وَ الِاسْتِمَاعِ إِلَی کِتَابِکَ،لَمُوَهِّنٌ (2)رَأْیِی،وَ مُخَطِّئٌ فِرَاسَتِی) .

این جمله شبیه تعبیری است که قرآن مجید درباره نصایح پیغمبر به مشرکان بیان کرده می فرماید: ««إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ» ؛ مسلماً تو نمی توانی صدای خود را به گوش مردگان برسانی و نه سخنت را به گوش کران که روی برگردانند و دور شوند!». (3)

طبیعی است هنگامی که انگیزه های شیطانی و هوا و هوس وجود انسان را پر

ص:398


1- 1) .«التَردُّد»گاه به معنای شک و تردید است و گاه به معنای رفع و آمد و تکرار و در اینجا به قرائنی که در کلام است معنای دوم اراده شده است
2- 2) .«مُوَهِّنْ»از ریشه«توهین»به معنای سست کردن آمده است
3- 3) .نمل،آیه 80

کند روح او در برابر سخنان حق طلبان غیر قابل نفوذ می شود و چیزی از سخنان آنها در او اثر نمی گذارد

آن گاه امام علیه السلام پاسخ کوبنده ای به درخواست های معاویه درباره سپردن حکومت شام به او یا نوشتن فرمان ولایت عهدی برای وی می دهد و او را با دو تشبیه از این درخواست های نامعقول مأیوس می سازد می فرماید:«در آن هنگام که تو از من خواسته هایی (مانند حکومت شام یا حکم ولایت عهدی) داری و پیوسته نامه نگاری می کنی به کسی می مانی که به خواب سنگینی فرو رفته و رؤیاهای (آشفته) می بیند که به او دروغ می گوید و یا همچون شخص سرگردانی که ایستاده است و ایستادنش او را به مشقت افکنده (زیرا نمی داند به کدام راه برود) و نمی داند که آینده به سود اوست یا به زیانش»؛ (وَ إِنَّکَ إِذْ تُحَاوِلُنِی (1)الْأُمُورَ وَ تُرَاجِعُنِی السُّطُورَ (2)،کَالْمُسْتَثْقِلِ النَّائِمِ تَکْذِبُهُ أَحْلَامُهُ،وَ الْمُتَحَیِّرِ الْقَائِمِ یَبْهَظُهُ (3)مَقَامُهُ،لَا یَدْرِی أَ لَهُ مَا یَأْتِی أَمْ عَلَیْهِ) .

امام در تشبیه اوّل به او می فهماند که آنچه تو از من می خواهی خواب و خیالی بیش نیست؛خوابی پریشان و دروغین.مگر ممکن است زمام مسلمین به کسی سپرده شود که نه تقوایی دارد و نه عدالتی،نه سابقه ای در اسلام و نه درایتی.

در تشبیه دوم او را به فرد گم کرده راه تشبیه فرموده که سرگردان ایستاده؛نه توان اقامت در جایش را دارد و نه قدرت بر تصمیم گیری جهت حرکت به سوی مقصدی.اضافه بر این از آینده نیز نگران و بیمناک است و از سرنوشتی که در انتظار اوست بی خبر.

ص:399


1- 1) .«تُحاوِلُنی»از ریشه«مُحاولة»به معنای طلب کردن چیزی یا طلب کردن توأم با«حیله»آمده است و درعبارت بالا معنای دوم مناسب تر است
2- 2) .«السُّطُور»جمع«سَطْر»به معنای سطرهای نامه است و در اینجا«با»در تقدیر است؛یعنی با سطور نامه خود پیوسته به من مراجعه می کنی و مطالبه مقامات داری
3- 3) .«یَبْهَظُهُ»از ریشه«بَهْظ»بر وزن«محض»به معنای سنگین کردن و فشار آوردن است

امام علیه السلام در پایان این تشبیهات می فرماید:«گرچه تو آن شخص نیستی (که چنین خواب آشفته ای دیده باشد و سرگردان شده) بلکه او شبیه به توست!»؛ (وَ لَسْتَ بِهِ،غَیْرَ أَنَّهُ بِکَ شَبِیهٌ) .

این تعبیر لطیفی است که امام بیان فرموده؛به جای اینکه بگوید تو شبیه چنین شخصی هستی می فرماید:او شبیه به توست.اشاره به اینکه تو در این گمراهی و سرگردانی و خیالات خام اصل و اساس محسوب می شوی و گمراهان شبیه تواند.

راستی عجیب است که شخصی مانند معاویه انتظار خلافت و جانشینی پیغمبر را داشته باشد؛او تعلق به گروهی دارد که پیامبر تا آخر عمرش با آنها مبارزه کرد و از آخرین کسانی بود که ظاهرا ایمان آورد.آیا کسانی که تا آخرین نفس در صف دشمنان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بوده اند سزاوار است بعد از پیروزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و تحکیم پایه های حکومت اسلامی بخواهند بر جای او بنشینند و به نام او حکومت کنند؟ کدام عاقل چنین چیزی را می پسندد؟ ولی با نهایت تأسف در صدر اسلام و بعد از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و شهادت علی علیه السلام چنین امری رخ داد و این نبود مگر به خاطر سستی و ناآگاهی جمعی از مسلمین آن زمان.

به گفته ابن ابی الحدید آیا تعجب آور نیست کسی که از طلقا و آزاد شدگان در فتح مکه است و اگر ایمان آورده باشد در آخرین خط قرار دارد،هرگاه در مجلسی وارد شود که بزرگان مهاجران و انصار در آنجا حضور داشته باشند بخواهد همه را عقب بزند و در بالای مجلس-بالاتر از همه-بنشیند؟ (1)

سپس در بخش دیگری امام او را شدیدا تهدید می کند و می فرماید:«به خدا سوگند اگر نبود علاقه به باقی ماندن (مؤمنان پاک دل و آثار اسلام و نتیجه زحمات پیغمبر اکرم) ضربه های کوبنده ای از من به تو می رسید که استخوانت را خُرد

ص:400


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 64

و گوشت تو را آب می کرد»؛ (وَ أُقْسِمُ بِاللّهِ إِنَّهُ لَوْ لَا بَعْضُ الِاسْتِبْقَاءِ (1)،لَوَصَلَتْ إِلَیْکَ مِنِّی قَوَارِعُ (2)،تَقْرَعُ الْعَظْمَ وَ تَهْلِسُ (3)اللَّحْمَ) .

اشاره به اینکه اگر از جنگ با تو چشم می پوشم و فعلاً مدارا می کنم نه برای آن است که عِدّه و عُدّه کافی ندارم،بلکه به علت آن است که بیم دارم در این درگیری مؤمنان باارزشی از میان بروند و اعتقاد مردم متزلزل شود و زحمات پیغمبر صلی الله علیه و آله کم رنگ گردد.منظور از جمله «لَوْ لَا بَعْضُ الِاسْتِبْقَاءِ» همین است.

بعضی دیگر از شارحان نهج البلاغه مانند ابن ابی الحدید برای این جمله احتمال دیگری ذکر کرده اند و آن اینکه منظور از این ضربات کوبنده که استخوان را خُرد و گوشت را آب می کند سخنانی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره فجایع بنی امیّه و رسوایی های آنان است که اگر امام فاش می کرد آنها را در هم می کوبید.

سپس می افزاید:امامیه معتقدند که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله امور مربوط به زنانش را بعد از رحلت خود به دست علی علیه السلام سپرد و به او اجازه داد که هر کدام از آنان که (مسیر خلافی را پیمودند و) آن حضرت مصلحت دید،ارتباط آنان را با پیغمبر اکرم قطع کند.از جمله می توانست ارتباط«ام حبیبه»؛(همسر پیغمبر و خواهر معاویه) را از پیغمبر قطع کند و از حالت ام المؤمنین خارج شود و ازدواج با او برای مردان امت جایز باشد و این را مجازاتی برای معاویه برادرش و مجازاتی برای خودش (ام حبیبه) قرار دهد،زیرا«ام حبیبه»همانند برادرش معاویه بغض علی را در دل داشت و اگر علی علیه السلام این کار را می کرد معاویه را در انظار عموم در هم می کوبید.

ص:401


1- 1) .«اسْتِبقاء»به معنای باقی گذاشتن چیزی است و گاه به معنای رحم کردن نیز آمده است
2- 2) .«قَوارِع»جمع«قارعة»به معنای حادثه سخت و کوبنده است،از ریشه«قرع»به معنای کوبنده گرفته شده است
3- 3) .«تَهْلِسُ»از ریشه«هَلْس»بر وزن«درس»به معنای بیماری سل است،بعضی از ارباب لغت نیز«هلاس»را به معنای بیماری هایی که سبب لاغری می شود گرفته اند و از آنجایی که بیماری سل شخص مبتلا را کاملاً لاغر می کند،در مورد این بیماری به کار رفته است

سپس ابن ابی الحدید می افزاید:امامیه از روات خود نیز نقل کرده اند که علی علیه السلام عایشه را نیز به چنین چیزی تهدید کرد؛ولی ما چنین اخباری را نمی پذیریم و کلام علی علیه السلام در نامه مورد بحث را طور دیگری تفسیر می کنیم و می گوییم:گروه کثیری از صحابه با علی علیه السلام بودند که پیغمبر اکرم معاویه را حتی بعد از آنی که اسلام را پذیرفت لعن کرد و می فرمود او منافق کافر و اهل دوزخ است و اخبار در این زمینه مشهور است. (1)امام می توانست خط و گواهی این گروه از صحابه را در این باره به شام بفرستد و به گوش شامیان برساند؛ولی این کار را به مصلحت (امت) ندانست و اگر این کار را می کرد معاویه را در هم می کوبید. (2)

علّامه شوشتری بعد از نقل این کلام شدیداً به ابن ابی الحدید اعتراض می کند که هیچ یک از امامیه معتقد نیست که علی علیه السلام قادر بود رابطه ام حبیبه یا عایشه را از پیغمبر چنان قطع کند که نکاح آنها برای مردان امت جایز باشد،بلکه تنها احترام امّ المؤمنین بودن و رابطه معنوی آنها را از پیغمبر می توانست قطع کند و این مطلب چیزی نیست که تنها علمای امامیه به آن قائل باشند؛بلکه بعضی از علمای اهل سنّت مطابق نقل ابن اعثم کوفی در کتاب الفتوح (3)نیز چنین روایتی را نقل کرده اند که پیغمبر این اجازه را به علی علیه السلام داده بود. (4)

ولی همان گونه که در بالا آمد تفسیر مناسب برای کلام امام در این نامه همان تفسیر اوّل است.

آن گاه امام علیه السلام در آخرین جمله های خود در این نامه صریحاً به معاویه

ص:402


1- 1) .روایات مزبور را می توانید به عنوان نمونه در کتاب صفین نصر بن مزاحم که از مورخان مشهور است ص216 مطالعه فرمایید
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 65
3- 3) .فتوح ابن اعثم،ج 2،ص 340
4- 4) .بهج الصباغه،ج 4،ص 286

می فرماید:«بدان که شیطان از اینکه به کارهای خوب بپردازی تو را باز داشته و به تو اجازه نمی دهد به اندرزهایی که به سود توست گوش فرا دهی و سلام بر آنها که شایسته سلامند»؛ (وَ اعْلَمْ أَنَّ الشَّیْطَانَ قَدْ ثَبَّطَکَ (1)عَنْ أَنْ تُرَاجِعَ أَحْسَنَ أُمُورِکَ، وَ تَأْذَنَ لِمَقَالِ نَصِیحَتِکَ،وَ السَّلَامُ لِأَهْلِهِ) .

جای تردید نیست که گوینده ای همچون علی بن ابی طالب و سخنانی همچون خطبه ها و نامه های او می تواند بیشترین تأثیر را در مخاطبان بگذارد؛ ولی هنگامی که محل قابل نباشد چه سود.آیا گل ها در شوره زار می رویند و آیا میخ آهنین در سنگ فرو می رود؟

به یقین سخنانی مؤثرتر از سخنان پیامبر اسلام یافت نمی شود؛ولی خداوند در قرآن صراحتا در آیه فوق می گوید: ««وَ سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ» ؛برای آنان یکسان است،انذارشان کنی یا نکنی،ایمان نمی آورند». (2)

نکته: پیشگویی های پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره معاویه

پیشگویی های پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره معاویه

متأسّفانه بعضی از برادران اهل سنّت به علت عدم آگاهی یا عدم دسترسی به منابع خودشان هنوز معاویه را جزء صحابه و قابل دفاع می دانند در حالی که اگر آثار علمای خود را بررسی کنند به اشتباه بودن فکر پی می برند.ما در اینجا عین عبارت ابن عساکر را که از او به«الإمامُ الْحافِظُ المَوَرِّخ»تعبیر می کنند و از علمای معروف قرن ششم است از کتاب تاریخ دمشق و بدون کم و کاست نقل می کنیم:

1.او از ابوسعید نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «إذا رَأَیْتُمْ مُعاوِیَةَ عَلی مِنْبَری فَاقْتُلُوهُ؛ هنگامی که معاویه را بر منبر من ببینید او را به قتل برسانید».

ص:403


1- 1) .«ثَبَطَ»از ریشه«تثبیط»به معنای جلوگیری از انجام کاری است
2- 2) .یس،آیه 10

2.در حدیث دیگری از وی نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «إذا رَأَیْتُمْ مُعاوِیَةَ عَلی مِنْبَری فَارْجُمُوهُ؛ هنگامی که معاویه را بر منبر ببینید او را سنگسار کنید».

3.همین حدیث را از عبد اللّه با تعبیر «فَاقْتُلُوهُ» نقل می کند. (1)

4.رجالی معروف اهل سنّت«عبداللّه بن عدی»در کتاب کامل بعد از ذکر این احادیث و تضعیف اسناد بعضی از آنها به این حدیث اهمّیّت می دهد که ابوسعید از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده که فرمود: «إذا رَأَیْتُمْ مُعاوِیَةَ عَلی هذِهِ الْأعْواِد فَاقْتُلُوهُ؛ هنگامی که معاویه را بر این چوبها (اشاره به منبر است) دیدید او را به قتل برسانید».هنگامی که ابو سعید این حدیث را نقل کرد زمانی بود که معاویه (در عصر عمر) بر منبر خطبه ای می خواند.مردی از انصار برخواست و شمشیر خود را کشید که به او حمله کند.ابو سعید گفت:چه می کنی؟ گفت:این روایت را من از پیغمبر شنیدم.ابوسعید گفت:من هم شنیده ام ولی دوست نداریم در عصر خلافت عمر بدون اجازه او شمشیر بر کسی بکشیم.قبول کردند که در این باره نامه ای به عمر بنویسند اما پیش از آنکه جواب نامه بیاید خبر مرگ عمر آمد. (2)

طبری این روایات را در تاریخ خود به طور گسترده ضمن نامه معتضد عباسی آورده است. (3)

5.طبری در جلد یازدهم تاریخ خود نقل می کند که پیغمبر اکرم روزی ابوسفیان را دید که سوار بر الاغی است و معاویه زمام آن را گرفته و یزید فرزندش آن حیوان را از پشت سر می راند.پیغمبر فرمود: «لَعَنَ اللّهُ الْقائِدَ وَالرّاکِبَ وَالسّائِقَ؛ خداوند آن کس که زمام را به دست گرفته و آن کس که سوار است و آن کس که از پشت سر حیوان را می راند همه را لعن کند». (4)

ص:404


1- 1) .تاریخ مدینه دمشق،ج 59،ص 155 به بعد
2- 2) .کامل،عبداللّه بن عدی،ج 5،ص 200
3- 3) .تاریخ طبری،ج 10،ص 57 به بعد
4- 4) .همان مدرک،ج 11،ص 357

6.مورخ معروف،ابن اثیر در کتاب اسدالغابة فی معرفة الصحابة نقل می کند که پغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در حدیثی فرمود:خلافت هرگز به طلقا و فرزندان آنها و کسانی که در سال فتح مکه ایمان آوردند نمی رسد.بعد اضافه می کند که این حدیث را هر سه نفر (ابن منده،ابونعیم و ابن عبدالبرّ) نقل کرده اند. (1)

خلاصه از روایاتی که در نکوهش معاویه در کتب مختلف نقل شده و آنچه در تواریخ اسلامی اعم از شیعه و سنی درباره آن آمده که بخشی از آن را ذیل نامه 16 در جلد نهم آوردیم،روشن می شود که هیچ انسان محقق و حتی افراد عادی نمی توانند در انحراف و فساد اعمال او تردید کنند مگر آنکه مانند بعضی از متعصبین،شدیدالتعصب باشند که چشم بر تمام واقعیت ها می بندند و این جمله را تکرار می کنند:که او از صحابه است و همه صحابه دارای قداست اند!!

***

ص:405


1- 1) .اسدالغابه،ج 4،ص 387.(شرح حال معاویة بن صخر)

ص:406

74-برای قبیله ربیعه و یمن

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

کَتَبَهُ بَیْنَ رَبیعَةَ وَ الْیَمَنِ وَ نُقِلَ مِنْ خَطِّ هِشام بْنِ الْکَلْبی

از عهدنامه های امام علیه السلام

برای قبیله ربیعه و یمن می باشد که از خط هشام بن کلبی نقل شده است. (1)

نامه در یک نگاه

همان گونه قبلا اشاره شد این کلام،متن پیمان نامه ای است که حضرت علی علیه السلام برای اهل یمن و طایفه ربیعه نگاشته و مفاد آن این است که آنها باید

ص:407


1- 1) .سند نامه: همان گونه که در عنوان آمده این قسمت از نامه امام نیست،بلکه متن پیمانی است که حضرت برای دو قبیله از قبایل عرب نگاشته است.صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه در ذیل آن چنین می نویسد که سید رضی مشکل بحث و گفت وگو درباره مصدر اصلی این پیمان نامه را برای ما حل کرده،زیرا با صراحت می گوید:آن را از خط«هشام بن کلبی»نقل کرده است. نویسنده مزبور در پاورقی کتابش«هشام بن کلبی»را چنین معرفی می کند که نام او«هشام بن محمد»است و از عالمان به تاریخ عرب و اخبار و نسب های آنهاست.او یکی از کسانی است که سخنان و خطبه های امیرمؤمنان علی علیه السلام را پیش از سیّد رضی گردآوری کرده بود و در سنه 205 یا 206 چشم از جهان فرو بسته است (در واقع او از معاصران امام علی بن موسی الرضا علیه السلام بوده است)،(مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 465)

دعوت قرآن را بپذیرند و هرکس آنها را به سوی قرآن فرا خواند اجابت کنند و همه با هم در برابر مخالفان متحد باشند و یکدیگر را یاری دهند و با هیچ عذر و بهانه ای این پیمان را نشکنند.منظور از اهل یمن همان طایفه قحطان بودند که در آنجا می زیستند و ربیعه از طایفه عدنان بودند.

ابن ابی الحدید در اینجا سخنی دارد که شایان دقت است.او می گوید در حدیثی وارد شده است: «کُلُّ حِلفٍ کانَ فِی الْجاهِلِیَّةِ فَلا یَزیدُهُ الإسْلامُ إلّاشِدَّةً وَلا حِلْفَ فِی الْإسلام؛ هر پیمانی که در جاهلیت بسته شد (و هدف والایی را در بر داشت) در اسلام به قوت خود باقی،بلکه قوی تر خواهد بود؛ولی در اسلام پیمانی وجود ندارد».

مطابق این سخن پیمان نامه مورد بحث زیر سؤال می رود؛ولی ابن ابی الحدید در اینجا می افزاید:«کار امیرمؤمنان علی علیه السلام بر این خبر واحد ترجیح دارد و باید از آن پیروی نمود.به خصوص اینکه عرب بعد از اسلام بارها پیمان هایی برقرار ساخت که در کتب تاریخ شرح آن آمده است». (1)

افزون بر این،حدیث مزبور با فعل پیغمبر اکرم نیز سازگار نیست،زیرا همه می دانیم که پیامبر در حدیبیه پیمانی با مشرکان برقرار ساخت و شاید به همین دلیل است که بعضی می گویند حدیث مزبور بعد از جریان فتح مکه بوده است.به هر حال این حدیث قابل اعتماد به نظر نمی رسد،زیرا در تاریخ تمام امت ها و ملت ها حوادثی پیش می آید که آنها را ناگزیر به پیمان بستن با مخالفان خود می کند.

***

ص:408


1- 1) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 18،ص 67

هَذَا مَا اجْتَمَعَ عَلَیْهِ أَهْلُ الْیَمَنِ حَاضِرُهَا وَبَادِیهَا،وَرَبِیعَةُ حَاضِرُهَا وَبَادِیهَا،أَنَّهُمْ عَلَی کِتَابِ اللّهِ یَدْعُونَ إِلَیْهِ،وَیَأْمُرُونَ بِهِ،وَیُجِیبُونَ مَنْ دَعَا إِلَیْهِ وَأَمَرَ بِهِ،لَایَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً،وَلَا یَرْضَوْنَ بِهِ بَدَلاً،وَأَنَّهُمْ یَدٌ وَاحِدَةٌ عَلَی مَنْ خَالَفَ ذَلِکَ وَتَرَکَهُ،أَنْصَارٌ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ.دَعْوَتُهُمْ وَاحِدَةٌ،لَایَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ لِمَعْتَبَةِ عَاتِبٍ،وَلَا لِغَضَبِ غَاضِبٍ،وَلَا لِاسْتِذْلَالِ قَوْمٍ قَوْماً،وَلَا لِمَسَبَّةِ قَوْمٍ قَوْماً! عَلَی ذَلِکَ شَاهِدُهُمْ وَغَائِبُهُمْ،وَسَفِیهُهُمْ وَعَالِمُهُمْ، وَحَلِیمُهُمْ وَجَاهِلُهُمْ.ثُمَّ إِنَّ عَلَیْهِمْ بِذَلِکَ عَهْدَ اللّهِ وَمِیثَاقَهُ إِنَّ عَهْدَ اللّهِ کَانَ مَسْئُولاً.وَکَتَبَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ.

ترجمه

این پیمانی است که اهل یمن؛شهرنشین ها و بیابان نشین هایش و (قبیله) ربیعه اعم از شهرنشین و بیابان گرد بر آن اتفاق کردند که به آنچه در قرآن است پایبند باشند و به سوی آن دعوت کنند و به آن امر نمایند و هرکس آنها را به قرآن فرا خواند و امر کند دعوت او را اجابت نمایند.آن را به هیچ بهایی نفروشند و چیزی را به جای آن نپذیرند.

آنها باید در برابر کسی که با این پیمان مخالفت کند متحد باشند و او را ترک گویند و (نیز) یکدیگر را یاری کنند (همچنین) همه یک صدا باشند و (در نهایت) هرگز پیمان خود را به سبب سرزنش سرزنش کننده ای و یا خشم کسی و یا خوار کردن و دشنام دادن به یکدیگر نشکنند.بر این عهد و پیمان،حاضران و غائبان،کم خردان و عالمان،عاقلان و جاهلان همه متحد خواهند بود.آنها با

ص:409

این پیمان در برابر پیمان الهی و میثاق او مسئول اند (همان گونه که قرآن مجید می گوید:)«پیمان الهی مورد بازخواست قرار خواهد گرفت».این عهدنامه را علی بن ابی طالب نوشته است.

شرح و تفسیر: پیمانی با دو قبیله بزرگ

پیمانی با دو قبیله بزرگ

این پیمان نامه که امام علیه السلام در میان این دو قبیله بزرگ از مسلمانان برقرار ساخته به یقین برای پایان دادن به اختلافاتی بوده که در میان آنها وجود داشته است؛ ولی مفسّران نهج البلاغه درباره اینکه که این اختلاف از کجا سرچشمه گرفته ساکت اند.تنها مرحوم مغنیه در فی ظلال نوشته است که بین این دو قبیله در زمان جاهلیت دشمنی ها و جنگ هایی بود که اسلام به آنها پایان داد و تألیف قلوب کرد و امام با این پیمان نامه بر آن تأکید نهاد. (1)ولی بعید به نظر نمی رسد که پس از اسلام نیز درگیری هایی داشته اند تا نیاز به نوشتن چنین پیمانی باشد.

به هر حال امام علیه السلام در آغاز این عهدنامه می فرماید:«این پیمانی است که اهل یمن؛شهرنشین ها و بیابان نشین هایش و (قبیله) ربیعه اعم از شهرنشین و بیابان گرد بر آن اتفاق کردند که به آنچه در قرآن است پایبند باشند و به سوی آن دعوت کنند و به آن امر نمایند و هرکس آنها را به قرآن فرا خواند و امر کند دعوت او را اجابت نمایند.آن را به هیچ بهایی نفروشند و چیزی را به جای آن نپذیرند»؛ (هَذَا مَا اجْتَمَعَ عَلَیْهِ أَهْلُ الْیَمَنِ (2)حَاضِرُهَا (3)

ص:410


1- 1) .فی ظلال نهج البلاغه،ج 4،ص 196
2- 2) .«یمن»سرزمینی است در جنوب جزیرة العرب که محل ظهور یکی از تمدن های بسیار کهن است.این واژه به تمام فرزندان«قحطان»که چند قبیله را تشکیل می دهند نیز اطلاق می شود و عبارت بالا بیشتر ناظر به معنای دوم است،زیرا در مقابل قبیله«ربیعه»قرار گرفته است
3- 3) .«حاضر»به افراد شهرنشین گفته می شود که در شهر حضور دارند

وَ بَادِیهَا (1)،وَ رَبِیعَةُ (2)حَاضِرُهَا وَ بَادِیهَا،أَنَّهُمْ عَلَی کِتَابِ اللّهِ یَدْعُونَ إِلَیْهِ،وَ یَأْمُرُونَ بِهِ، وَ یُجِیبُونَ مَنْ دَعَا إِلَیْهِ وَ أَمَرَ بِهِ،لَا یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً،وَ لَا یَرْضَوْنَ بِهِ بَدَلاً)

در واقع امام علیه السلام زیربنای این عهدنامه و عامل اصلی وحدت و اتحاد را قرآن مجید شمرده است؛چیزی که هیچ مسلمانی در آن بحث و اختلاف و گفت وگو ندارد.

ولی نه تنها با خواندن الفاظ قرآن،بلکه پذیرش دعوت قرآن و گردن نهادن به اوامر آن و ترجیح ندادن چیزی بر آن را پذیرا باشند.

به تعبیر دیگر امام علیه السلام درباره این حلقه اتصال مسلمانان؛یعنی قرآن مجید بر پنج مطلب تأکید می کند:نخست اینکه همگان را به سوی قرآن فرا بخوانیم و دیگر اینکه به عمل کردن به قرآن امر نماییم و از سوی سوم اگر کسی ما را به قرآن و عمل به آن فرا خواند پذیرا شویم و چهارم اینکه اگر منافع شخصی ما با قرآن هماهنگ نبود قرآن را فدای منافع شخصی خود نکنیم و پنجم اینکه هیچ چیز را جانشین قرآن ندانیم.

جمله «لَا یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً» معنای ظاهری آن این است که بهایی با قرآن نخرند در حالی که منظور این است که قرآن را به بهایی نفروشند.این تعبیر و این جابجایی بین ثمن و مثمن در کلمات عرب دیده شده و در قرآن مجید نیز وارد شده است آنجا که می فرماید: ««وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلاً» ؛آیات مرا به بهای ناچیزی نفروشید». (3)که مفهوم اصلی اش این است که آیات مرا به بهای اندکی نخرید.

ص:411


1- 1) .«بادی»به ساکنان بادیه و بیابان نشین ها اطلاق می گردد
2- 2) .«ربیعة»نام فرزند«نزار بن معد بن عدنان»است و قبایلی از او سرچشمه گرفته اند
3- 3) .بقره،آیه 41

آن گاه امام بعد از دعوت به قرآن به عنوان عامل اصلی وحدت بر چهار امر تأکید می نهد و می فرماید:«آنها باید در برابر کسی که با این پیمان مخالفت کند متّحد باشند و او را ترک گویند و (نیز) یکدیگر را یاری کنند (همچنین) همه یک صدا باشند و (در نهایت) هرگز پیمان خود را به سبب سرزنش سرزنش کننده ای و یا خشم کسی و یا خوار کردن و دشنام دادن به یکدیگر نشکنند»؛ (وَ أَنَّهُمْ یَدٌ وَاحِدَةٌ عَلَی مَنْ خَالَفَ ذَلِکَ وَ تَرَکَهُ،أَنْصَارٌ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ:دَعْوَتُهُمْ وَاحِدَةٌ،لَا یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ لِمَعْتَبَةِ (1)عَاتِبٍ،وَ لَا لِغَضَبِ غَاضِبٍ،وَ لَا لِاسْتِذْلَالِ قَوْمٍ قَوْماً،وَ لَا لِمَسَبَّةِ (2)قَوْمٍ قَوْماً عَلَی ذَلِکَ) .

تمام این چهار دستور برگرفته از قرآن مجید است:

در یکجا می فرماید: ««وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا» ؛همگی به ریسمان خدا [ قرآن و هرگونه وسیله وحدت الهی] چنگ زنید،و پراکنده نشوید». (3)

در جای دیگر می فرماید: ««تَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوی» ؛(همواره) در راه نیکی و پرهیزگاری به یکدیگر کمک کنید». (4)

همچنین می فرماید: ««إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ الَّذِینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ» ؛کسانی که ایمان آوردند و هجرت نمودند و با مال و جان خود در راه خدا جهاد کردند و کسانی که (به مؤمنان مهاجر) پناه دادند و یاری نمودند،آنها پشتیبان یکدیگرند». (5)

نیز می فرماید: ««وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها» ؛ و هنگامی که با خدا عهد بستید به عهد او وفا کنید،و سوگندها را بعد از محکم ساختن نشکنید». (6)

ص:412


1- 1) .«مَعْتِبَة»به معنای سرزنش از ریشه«عتاب»به معنای سرزنش کردن گرفته شده است
2- 2) .«مَسَبَّة»از ریشه«سبّ»بر وزن«حد»به معنای دشنام و بدگویی گرفته شده است
3- 3) .آل عمران،آیه 103
4- 4) .مائده،آیه 2
5- 5) .انفال،آیه 72
6- 6) .نحل،آیه 91

در ضمن امام علیه السلام انگیزه های نقض عهد را در چهار چیز خلاصه فرموده است:سرزنش سرزنش کنندگان،خشم افرادی که در برابر این پیمانِ وحدت خشمگین هستند و طرفدار اختلاف و جنگ اند و یا خشمی که در میان دوستان واقع می شود که هیچ یک از این امور،نباید منشأ بر هم زدن پیمان شود و یا اگر گروهی گروه دیگر را خوار بشمرند نباید منشأ پیمان شکنی گردد و نیز اگر به سبب مسایلی شخصی،گروهی به گروه دیگر دشنام دادند این گونه امور نباید به حریم پیمان وارد شود و به آن لطمه ای بزند.

سپس امام علیه السلام بر این نکته تأکید می ورزد که این پیمان برای همه حجت و واجب الاجراست می فرماید:«بر این عهد و پیمان،حاضران و غائبان، کم خردان و عالمان،عاقلان و جاهلان همه متحد خواهند بود»؛ (شَاهِدُهُمْ وَ غَائِبُهُمْ،وَ سَفِیهُهُمْ وَ عَالِمُهُمْ،وَ حَلِیمُهُمْ (1)وَ جَاهِلُهُمْ) .

اشاره به اینکه وقتی نخبگان و افراد سرشناس دو طایفه آمدند و بر مطلبی توافق کردند و عهدنامه ای نوشتند این عهدنامه برای همه لازم العمل است.

همان گونه که در تمام دنیا و در میان تمام اقوام عهد و پیمان ها به همین صورت منعقد می شود؛چنان نیست که همه افراد حاضر شوند و پای آن را امضا کنند.

آن گاه امام علیه السلام در پایان این عهدنامه می فرماید:«آنها با این پیمان در برابر پیمان الهی و میثاق او مسئول اند (همان گونه که قرآن مجید می گوید:) پیمان الهی مورد بازخواست قرار خواهد گرفت»؛ (ثُمَّ إِنَّ عَلَیْهِمْ بِذَلِکَ عَهْدَ اللّهِ وَ مِیثَاقَهُ إِنَّ عَهْدَ اللّهِ کَانَ مَسْئُولاً) .

اشاره به اینکه گرچه این پیمان میان دو قبیله«ربیعه»و«یمن»منعقد شده؛ولی در واقع نوعی پیمان الهی است،زیرا آنها در پیشگاه خدا متعهد شده اند که این

ص:413


1- 1) .«حلیم»به معنای عاقل،از ریشه«حُلم»بر وزن«ظلم»و«حُلُم»بر وزن«نهم»به معنای عقل گرفته شده است

پیمان را نشکنند و به آن وفادار باشند.

جمله «إنّ عهداللّه کان مسئولاً» برگرفته از آیه 15 سوره احزاب است آنجا که می فرماید: «وَ لَقَدْ کانُوا عاهَدُوا اللّهَ مِنْ قَبْلُ لا یُوَلُّونَ الْأَدْبارَ وَ کانَ عَهْدُ اللّهِ مَسْؤُلاً» ؛ با اینکه آنان قبل از این با خدا عهد کرده بودند که پشت به دشمن نکنند،و عهد الهی مورد سؤال قرار خواهد گرفت (و در برابر آن مسئول اند)». (1)

سپس امام علیه السلام در پایان این عهدنامه برای تأکید و تحکیم پایه های آن می فرماید:«این عهدنامه را علی بن ابی طالب نوشته است»؛ (وَ کَتَبَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ)

نکته ها

1-چگونگی برقرار ساختن پیمان ها در گذشته و حال

پیمان در میان دو قبیله یا دو گروه اجتماعی یا دو کشور هنگامی پذیرفتنی است که از سوی همه آحاد آن دو گروه پذیرفته شود.از آنجا که حضور همه آنها به هنگام انعقاد پیمان عادتاً غیر ممکن است باید نمایندگانشان این کار را به عهده گیرند.

امروزه نمایندگانی که از طریق انتخابات برای این گونه مسئولیت ها انتخاب شده اند عهده دار عقد پیمان می شوند و حضور آنها به منزله حضور جمیع افرادی است که در طرف پیمان هستند؛ولی در گذشته که چنین انتخاباتی نبود رؤسای قبایل و سرشناس ها و افراد برجسته و معتبر آنها که به صورت یک نوع انتخاب طبیعی در میان آن گروه ظاهر شده بودند عهده دار عقد پیمان می شدند و به همین دلیل امام علیه السلام در آغاز این پیمان نامه می فرماید:«این پیمان مورد قبول تمام اهل

ص:414


1- 1) .مسئولیت عهد بر عهده انسان است و اینکه در آیه آمده است عهد مسئول است به تقدیر«عنه»است:(مسؤول عنه)

یمن و ربیعه است حاضران آنها و عاقل و جاهل را فرا می گیرد»و به این ترتیب یک نوع پیمان الهی و مردمی محسوب می شود و در واقع نوعی مردم سالاری دینی است.

2-احترام به پیمان ها

شایان توجّه است که همیشه در میان اقوام و قبایل مختلف تنش هایی وجود دارد که از تخلّفات کوچک و بی مهری ها و گاه درگیری بعضی از افراد و حتی گاهی سوء ظن ها ناشی می شود.اگر بنا باشد این امور پیمان ها را متزلزل سازد هیچ پیمانی دوام پیدا نخواهد کرد.

امام علیه السلام با تدبیر والایی که دارد،در این عهدنامه مخصوصاً به این مسأله توجّه داده است که سرزنش ها و خشم ها و سخنان ناروا هرگز نباید سبب سست شدن پیمان ها گردد و اگر همه مردم به این نکته توجّه داشته باشند و در برابر این مسائل جزئی که همیشه وجود داشته و خواهد داشت خویشتن داری و تحمل کنند پیمان ها به این آسانی شکسته نخواهد شد.

برای اطلاع بیشتر به نکته ای که ذیل بخش بیست و ششم از نامه مالک اشتر تحت عنوان وفای به عهد و پیمان نوشته ایم مراجعه شود.

***

ص:415

ص:416

75- در آغاز بیعت مردم با آن حضرت برای معاویه

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی مُعاوِیَةَ فی أَوَّلِ ما بُویِعَ لَهُ ذَکَرَهُ الْواقِدی فی کِتابِ«الْجَمَل»

از نامه های امام علیه السلام

است که در آغاز بیعت مردم با آن حضرت برای معاویه نگاشت.این نامه را واقدی در کتاب«الجمل»آورده است. (1)

نامه در یک نگاه

با توجّه به اینکه این نامه در آغاز خلافت ظاهری امیرمؤمنان علی علیه السلام و بیعت مردم با آن حضرت نوشته شده هدف از آن این بوده است که از معاویه هرچه

ص:417


1- 1) .سند نامه: همان گونه که در عنوان آمده است مرحوم سیّد رضی این نامه را از کتاب الجمل واقدی (محمد بن عمر بن واقد المدائنی متوفای 207) گرفته است.قابل توجّه اینکه«واقدی»از کسانی است که خطبه های امیرمؤمنان علی علیه السلام و سخنان آن حضرت را گردآوری کرده است (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 477).به گفته«ابن ندیم»واقدی شیعه بود،هرچند در برابر مخالفان متعصب تقیه می کرد.از او نقل شده است که علی علیه السلام از معجزات رسول خداست،همچون عصا برای موسی و زنده کردن مردگان برای عیسی بن مریم.او اهل مدینه بود سپس به بغداد منتقل شد و در عصر مأمون به منصب قضاوت رسید.او اطلاعات وسیعی از تاریخ اسلام و همچنین حدیث و فقه و احکام و اخبار داشت (مصادر نهج البلاغه،ج 1،ص 57)

زودتر بیعت گرفته شود،زیرا اگر کار به درازا کشد مشکلات مهم تری در پیش خواهد بود.

***

ص:418

مِنْ عَبْدِ اللّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی مُعَاوِیَةَ بْنِ أَبِی سُفْیَانَ:أَمَّا بَعْدُ،فَقَدْ عَلِمْتَ إِعْذَارِی فِیکُمْ،وَإِعْرَاضِی عَنْکُمْ،حَتَّی کَانَ مَا لَابُدَّ مِنْهُ وَلَا دَفْعَ لَهُ؛ وَالْحَدِیثُ طَوِیلٌ،وَالْکَلَامُ کَثِیرٌ،وَقَدْ أَدْبَرَ مَا أَدْبَرَ،وَأَقْبَلَ مَا أَقْبَلَ.فَبَایِعْ مَنْ قِبَلَکَ،وَأَقْبِلْ إِلَیَّ فِی وَفْدٍ مِنْ أَصْحَابِکَ.وَالسَّلَامُ.

ترجمه

این نامه ای است از سوی بنده خدا علی امیرمؤمنان به معاویه فرزند ابوسفیان.

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) (ای معاویه) از اتمام حجتم درباره شما و اعراضم از شما به خوبی آگاهی داری تا آنجا که آن حادثه ای که چاره ای از آن نبود واقع شد و راهی برای دفع آن نبود (اشاره به ماجرای قتل عثمان است).این داستان، طولانی است و سخن در اینجا فراوان است.گذشته گذشته است و آینده روی آورده (بنابراین سخن درباره این گونه مسائل را بگذار) اکنون تو مأموری از تمام کسانی که نزد تو هستند برای من بیعت بگیری (1)و با گروهی از یارانت (برای بیعت مستقیم با من) به سوی من بیا و السلام.

شرح و تفسیر: قبول بیعت با امام

این نامه پانزدهمین و آخرین نامه ای است که در نهج البلاغه خطاب به معاویه

ص:419


1- 1) .این نکته قابل توجّه است که بیعت در لغت عرب امری طرفینی است؛همان گونه که بیعت کردن از سوی مردم با پیغمبر اکرم در قرآن مطرح شده،بیعت کردن از سوی پیغمبر نیز مطرح است؛یعنی هم به بیعت و هم به قبول بیعت هر دو بیعت کردن اطلاق شده است.این معنا در آیه 12 سوره ممتحنه در مورد بیعت زنان با پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به خوبی منعکس است

آمده است و هدف از آن دعوت معاویه در اوّلین فرصت به قبول بیعت با امام بوده است.

در آغاز می فرماید:«این نامه ای است از سوی بنده خدا علی امیرمؤمنان به معاویه فرزند ابوسفیان»؛ (مِنْ عَبْدِ اللّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی مُعَاوِیَةَ بْنِ أَبِی سُفْیَانَ) .

سپس می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) (ای معاویه) از اتمام حجتم درباره شما و اعراضم از شما به خوبی آگاهی داری تا آنجا که آن حادثه ای که چاره ای از آن نبود واقع شد و راهی برای دفع آن نبود (اشاره به ماجرای قتل عثمان است)»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَقَدْ عَلِمْتَ إِعْذَارِی (1)فِیکُمْ،وَ إِعْرَاضِی عَنْکُمْ،حَتَّی کَانَ مَا لَا بُدَّ مِنْهُ وَ لَا دَفْعَ لَهُ) .

امام علیه السلام در این بخش از نامه به طور سربسته به مسائل مربوط به قتل عثمان اشاره می کند و تمام بنی امیّه و خاندان عثمان را مخاطب قرار می دهد و می فرماید:من تا آنجا که می توانستم تلاش و کوشش کردم چنین حادثه ای رخ ندهد،اشتباهات عثمان را به او یادآوری کردم و کرارا به او هشدار دادم و هنگامی که نپذیرفت و من مأیوس شدم او را رها ساختم؛نتیجه اعمالش دامان او را گرفت و شورش بر ضدش چنان شدید بود که راهی برای جلوگیری از آن پیدا نمی شد،بنابراین من وظیفه خود را به طور کامل انجام دادم که این حادثه واقع نشود ولی چه سود که عثمان و اطرافیانش با من همکاری نکردند.

این سخن به اصطلاح از قبیل دفع دَخْل است،چون امام علیه السلام پیش بینی می کرد که معاویه به بهانه خون عثمان از پذیرفتن بیعت صرف نظر کند.با این سخن به بهانه های او پایان داد،هرچند معاویه بعداً از طریق دیگری وارد شد؛بی آنکه ابتدا امام را در خون عثمان متهم کند قاتلان عثمان را از امام مطالبه کرد و آن را

ص:420


1- 1) .«إعذار»به معنای اتمام حجت است

بهانه ای برای سر باز زدن از بیعت قرار داد.

سپس می افزاید:«این داستان،طولانی است و سخن در اینجا فراوان است.

گذشته گذشته است و آینده روی آورده (بنابراین سخن درباره این گونه مسائل را بگذار) اکنون تو مأموری از تمام کسانی که نزد تو هستند برای من بیعت بگیری و با گروهی از یارانت (برای بیعت مستقیم با من) به سوی من بیا.والسلام»؛ (وَ الْحَدِیثُ طَوِیلٌ،وَ الْکَلَامُ کَثِیرٌ،وَ قَدْ أَدْبَرَ مَا أَدْبَرَ،وَ أَقْبَلَ مَا أَقْبَلَ.فَبَایِعْ مَنْ قِبَلَکَ، وَ أَقْبِلْ إِلَیَّ فِی وَفْدٍ (1)مِنْ أَصْحَابِکَ.وَ السَّلَامُ) .

اشاره به اینکه فعلا مشکل مهم مسلمانان مسأله بیعت و تحکیم پایه های حکومت اسلامی است؛مسائل فرعی را باید برای وقت دیگر گذارد.باید با یارانت به طور دسته جمعی به صفوف مسلمانان بپیوندی که همه (جز اندکی) با من بیعت کردند.

جمله «أَدْبَرَ مَا أَدْبَرَ وَ أَقْبَلَ مَا أَقْبَلَ» شبیه چیزی است که ما می گوییم:گذشته ها گذشته و باز نمی گردد؛آنچه مهم است مسائل امروز و آینده است که باید برای آن فکری کرد.

جمله «فَبَایِعْ مَنْ قِبَلَکَ» اشاره به این است که تو از طرف من با یارانت بیعت کن.

***

ص:421


1- 1) .«وفد»به معنای گروه است

ص:422

76- به عبد اللّه بن عباس است هنگامی که وی را به فرمانداری بصره منصوب کرد

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

لِعَبْدِ اللّهِ بْنِ الْعَبّاسِ عِنْدَ اسْتِخْلافهِ ِإیاهُ عَلَی الْبَصْرَةِ

از توصیه های امام علیه السلام

به عبد اللّه بن عباس است هنگامی که وی را به فرمانداری بصره منصوب کرد. (1)

توصیه در یک نگاه

از کتاب الامامة و السیاسة استفاده می شود که امام علیه السلام این سخن را به عبد اللّه بن عباس پس از پایان جنگ جمل و تسخیر بصره در حالی که ابن عباس

ص:423


1- 1) .سند این توصیه: به گفته نویسنده مصادر نهج البلاغه این نامه را پیش از مرحوم سیّد رضی،ابن قتیبه دینوری در کتاب الامامة والسیاسة و مرحوم شیخ مفید در کتاب الجمل آورده اند و بعد از سیّد رضی سیّد امیر یحیی علوی در کتاب الطراز با تفاوت های متعددی آورده که نشان می دهد آن را از منبع دیگری گرفته است (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 478).مطابق آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده:آغاز این نامه چنین بوده است:«یَا ابْنَ عَبّاسٍ أُوصیکَ بِتَقْوَی اللّهِ-عَزَّ وَجَلَّ-وَالْعَدْلِ عَلی مَنْ وَلّاکَ اللّهُ أَمْرَهُ».و در آخر آن،این جمله آمده است:«وَاذْکُرِ اللّهَ کَثیراً،وَلَا تَکُنْ مِنَ الْغَافِلینَ».و با تفاوت های دیگر که آن را از الامامة والسیاسة نقل کرده است (تمام نهج البلاغه،ص 743)

را به فرمانداری آن شهر انتخاب کرده بود به او فرمود و در مجموع به او مدارای با مردم و خویشتن داری در برابر ناملایمات و توجّه به خدا در هر حال را درس می دهد.

***

ص:424

سَعِ النَّاسَ بِوَجْهِکَ وَمَجْلِسِکَ وَحُکْمِکَ،وَإِیَّاکَ وَالْغَضَبَ فَإِنَّهُ طَیْرَةٌ مِنَ الشَّیْطَانِ.وَاعْلَمْ أَنَّ مَا قَرَّبَکَ مِنَ اللّهِ یُبَاعِدُکَ مِنَ النَّارِ،وَمَا بَاعَدَکَ مِنَ اللّهِ یُقَرِّبُکَ مِنَ النَّارِ.

ترجمه

با چهره ای باز با مردم روبه رو شو،و مجلست برای خاص و عام گشاده دار و در حکم و داوری همه را یکسان بنگر.از خشم و غضب (به شدت) برحذر باش،چرا که یکی از سبک مغزی های شیطانی است و بدان آنچه تو را به خدا نزدیک می سازد از آتش جهنم دور می کند و آنچه تو را از خدا دور می سازد به آتش دوزخ نزدیک می سازد.

شرح و تفسیر: همه را با یک چشم بنگر

همه را با یک چشم بنگر

با توجّه به اینکه این نامه پس از پایان جنگ جمل و منصوب شدن ابن عباس به فرمانداری بصره از سوی امام صادر شده و فضا فضای عصبانیت و خشم و انتقام بوده است،امام با این توصیه های دقیق و حساب شده می خواهد آرامش را به شهر و منطقه باز گرداند و از خشونت های احتمالی آینده جلوگیری کند.در اینجا سه اندرز مهم به ابن عباس می دهد.

نخست می فرماید:«با چهره ای باز با مردم روبه رو شو،و مجلست برای خاص و عام گشاده دار و در حکم و داوری همه را یکسان بنگر»؛ (سَعِ النَّاسَ

ص:425

بِوَجْهِکَ وَ مَجْلِسِکَ وَ حُکْمِکَ) .

گشاده رویی و اظهار محبّت به همه مردم رمز پیشرفت و موفقیت و سبب خاموش شدن آتش فتنه هاست.همان گونه که در حدیث معروفی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود: «إنَّکُمْ لَنْ تَسَعُوا النّاسَ بِأمْوالِکُمْ فَسَعُوهُمْ بِأخْلاقِکُمْ؛ شما هرگز نمی توانید با اموال خود همه مردم را راضی کنید (زیرا اموال شما محدود و خواسته های مردم نامحدود است) بنابراین آنهارا با اخلاق نیک و گشاده رویی (که سرمایه ای فنا ناپذیر است) از خود راضی کنید». (1)

توسعه مجلس نیز اشاره به این است که نباید درِ خانه یا محل حکومتت تنها به روی گروه خاصی گشوده باشد،بلکه باید همه مردم به ویژه مظلومان به آن راه پیدا کنند و سفره دل خود را پیش تو بگشایند.

این سخن شبیه همان دستوری است که امام علیه السلام به مالک اشتر داد و فرمود:

«برای کسانی که به تو نیاز دارند وقتی مقرر کن که شخصا به نیاز آنها رسیدگی کنی و یک مجلس عمومی و همگانی برای آنها تشکیل ده (و در آنجا بنشین و مشکلات آنها را حل کن)»؛ (وَ اجْعَلْ لِذَوِی الْحَاجَاتِ مِنْکَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِیهِ شَخْصَکَ وَ تَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عَامّاً) .

اما در مورد توسعه حکم که امام در عبارت بالا به آن اشاره فرموده منظور آن است که هرگز نباید داوری و قضاوت تو به نفع گروه خاصی باشد،بلکه همه قشرها باید از حکم عادلانه برخوردار باشند.

سپس به دنبال این دستور،اندرز دیگری می دهد و می فرماید:«از خشم و غضب (به شدت) برحذر باش،چرا که یکی از سبک مغزی های شیطانی است»؛ (وَ إِیَّاکَ وَ الْغَضَبَ فَإِنَّهُ طَیْرَةٌ (2)مِنَ الشَّیْطَانِ) .

ص:426


1- 1) .من لایحضره الفقیه،ج 4،ص 394،ح 5839
2- 2) .«طَیْرَة»در لغت به معنای سبک مغزی،شیطانی و خفت عقل است و«طیرَة»بر وزن«زیره»به معنای فال بد زدن و در اینجا مناسب همان معنای اوّل است،زیرا در حال غضب انسان حالت سبک مغزی شیطانی پیدا می کند

روشن است که صاحبان مصادر امور در جامعه با صحنه های مختلف روبه رو می شوند و گاه ارباب حاجت و مظلومان با خشونت با آنها برخورد می کنند و حتی گاهی با اهانت.فرمانداران و مدیران حکومت باید خویشتن دار باشند و در برابر این خشونت ها هرگز خشمگین نشوند،زیرا خشم و غضب آنها را از مسیر حق و عدالت بیرون می کند و ممکن است در این حالت کاری از انسان سر زند که سال ها مایه پشیمانی باشد.

از این رو در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم: «الْغَضَبُ یُفْسِدُ الْإِیمَانَ کَمَا یُفْسِدُ الْخَلُّ الْعَسَلَ؛ غضب ایمان را فاسد می کند همان گونه که سرکه آثار عسل را از بین می برد». (1)

امام باقر علیه السلام می فرماید: «إِنَّ هَذَا الْغَضَبَ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تُوقَدُ فِی قَلْبِ ابْنِ آدَمَ وَ إِنَّ أَحَدَکُمْ إِذَا غَضِبَ احْمَرَّتْ عَیْنَاهُ وَ انْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ وَ دَخَلَ الشَّیْطَانُ فِیهِ؛ این غضب شعله آتشی از سوی شیطان است که در قلب فرزندان آدم زبانه می کشد، از این رو هنگامی که یکی از شما غضب می کند چشمانش سرخ و رگ های گردنش پر خون می شود و شیطان داخل وجودش می گردد». (2)

امیرمؤمنان علی علیه السلام در نامه ای که به حارث هَمْدانی نوشت فرمود: «وَاحْذَرِ الْغَضَبَ فَإِنَّهُ جُنْدٌ عَظِیمٌ مِنْ جُنُودِ إِبْلِیسَ؛ از غضب بپرهیز که لشکر عظیمی از لشکریان ابلیس است».

در غرر الحکم نیز از آن حضرت آمده است: «إِیَّاکَ وَ الْغَضَبَ فَأَوَّلُهُ جُنُونٌ وَ آخِرُهُ نَدَمٌ؛ از خشم بپرهیز که اوّلش دیوانگی و آخرش پشیمانی است». (3)

ص:427


1- 1) .کافی،ج 2،ص 302،ح 1
2- 2) .همان مدرک،ص 304،ح 12
3- 3) .غررالحکم،ص 303،ح 6839

آن گاه در سومین و آخرین اندرز می فرماید:«بدان آنچه تو را به خدا نزدیک می سازد از آتش جهنم دور می کند و آنچه تو را از خدا دور می سازد به آتش دوزخ نزدیک می سازد»؛ (وَ اعْلَمْ أَنَّ مَا قَرَّبَکَ مِنَ اللّهِ یُبَاعِدُکَ مِنَ النَّارِ،وَ مَا بَاعَدَکَ مِنَ اللّهِ یُقَرِّبُکَ مِنَ النَّارِ) .

تعبیری است بسیار جامع و جالب؛تمام اموری که انسان را به خدا نزدیک می کند اعم از معارف،گفتار و رفتار و خواسته ها و تلاش ها و کوشش ها به یقین وی را از دوزخ دور می سازد و به عکس،اعمال و رفتار و کردار و نیاتی که انسان را از خدا دور می کند او را به سوی جهنم می برد.آنها که از عذاب الهی و کیفرهای شدید او در جهنم بیمناکند باید این سخن را همیشه آویزه گوش خود سازند.به بیان دیگر تمام دعوت پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله در این دو جمله خلاصه می شود:آنچه انسان را به خدا نزدیک می کند به آن فرمان داده است،و آنچه او را از خدا دور می سازد از آن نهی کرده است،لذا در خطبه مشهور حجة الوداع فرمود: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ وَ اللّهِ مَا مِنْ شَیْءٍ یُقَرِّبُکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ وَ یُبَاعِدُکُمْ مِنَ النَّارِ إِلَّا وَ قَدْ أَمَرْتُکُمْ بِهِ وَ مَا مِنْ شَیْءٍ یُقَرِّبُکُمْ مِنَ النَّارِ وَ یُبَاعِدُکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ إِلَّا وَ قَدْ نَهَیْتُکُمْ عَنْهُ» . (1)

***

ص:428


1- 1) .کافی،ج 2،ص 74،ح 2

77- به عبد اللّه بن عباس است هنگامی که وی را برای گفت وگو نزد خوارج فرستاد

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

لِعَبْدِاللّهِ بْنِ الْعَبّاسِ لَمّا بَعَثَهُ لِلْاِحْتِجاجِ عَلَی الْخَوارِجِ

از توصیه های امام علیه السلام

به عبد اللّه بن عباس است هنگامی که وی را برای گفت وگو نزد خوارج فرستاد. (1)

توصیه در یک نگاه

امیرمؤمنان علی علیه السلام در این توصیه که خطاب به ابن عباس بیان فرموده در آن زمان که او را برای سخن گفتن با خوارج فرستاد روش استدلال در برابر آنان را به او یاد می دهد و می فرماید:به آیات متشابه قرآن که ممکن است تفاسیر مختلفی برای آن داشته باشند احتجاج نکند،بلکه با سنّت که بسیار شفاف و روشن است

ص:429


1- 1) .سند توصیه: نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه می گوید:این کلام از علی علیه السلام مشهور است؛ابن اثیر در کتاب نهایه به مناسبت واژه«حمّال»آن را با تفاوتی آورده است و زمخشری نیز در ربیع الابرار آن را با اختلاف دیگری ذکر کرده و همه اینها نشان می دهد که آنان منابع دیگری جز نهج البلاغه در دست داشته اند (مصادر نهج البلاغه،ج 3،ص 467)

با آنها استدلال کند.

می دانیم خوارج آیه شریفه «إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ» 1 را بهانه کرده بودند و می گفتند حکمیت که علی علیه السلام در مقابل شامیان آن را پذیرفته بر خلاف این آیه است،زیرا این آیه حکمیت را فقط برای خدا می داند.در حالی که می دانیم آیه ناظر به این معنا نیست و حاکمیت خداوند را در احکام کلّی بیان می کند نه موارد جزئی و شخصی و تطبیق آن کلیات بر موارد شخصی باید به وسیله حکمین انجام گیرد؛ ولی آنها بر پندار باطل خود اصرار داشتند اما اگر ابن عباس مثلاً به حدیث معروف «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ حَیْثُمَا دَارَ» (1)یا حدیث «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ» (2)که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به طور مسلم نقل شده استدلال کند،دیگر آنها نمی توانند پاسخی به آن بگویند.

***

ص:430


1- 2) .بحارالانوار،ج 10،ص 450
2- 3) .همان مدرک،ج 23،ص 103،ح 11

لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ،فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ،تَقُولُ وَیَقُولُونَ،وَلَکِنْ حَاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ،فَإِنَّهُمْ لَنْ یَجِدُوا عَنْهَا مَحِیصاً.

ترجمه

با آیات قرآن با آنها بحث و محاجّه نکن،زیرا (بعضی از آیات) قرآن تاب معانی مختلف و امکان تفسیرهای گوناگون دارد تو چیزی می گویی و آنها چیز دیگر (و سخن به جایی نمی رسد) ولی با سنّت صریح (پیامبر) با آنها گفت وگو و محاجه کن که راه فراری از آن نخواهند یافت (و ناچار به تسلیم در برابر آن هستند).

شرح و تفسیر: در برابر خوارج با سنت پیامبر استدلال کن

در برابر خوارج با سنت پیامبر استدلال کن

از تواریخ به خوبی استفاده می شود علی علیه السلام هرگز مایل نبود خوارج به قتل برسند،بلکه حد اکثر کوشش را برای هدایت آنان اعمال کرد،زیرا آنها با معاویه و یارانش تفاوت روشنی داشتند؛آنها عمدا و از روی هوای نفس به دنبال باطل بودند و به آن رسیدند؛ولی خوارج به دنبال حق می رفتند و بر اثر نادانی و تعصب گرفتار باطل شدند،از این رو هم خود امام با آنها صحبت کرد و هم ابن عباس را برای سخن گفتن با ایشان فرستاد و می دانیم سخنان امام تأثیر زیادی گذاشت و اکثریت آنها از راه باطل برگشتند و اقلیتی ماندند و به مبارزه برخاستند و از بین رفتند.

امام در آغاز این سخن می فرماید:«با آیات قرآن با آنها بحث و محاجّه نکن،

ص:431

زیرا (بعضی از آیات) قرآن تاب معانی مختلف و امکان تفسیرهای گوناگون دارد تو چیزی می گویی و آنها چیز دیگر (و سخن به جایی نمی رسد)»؛ (لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ،فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ (1)ذُو وُجُوهٍ،تَقُولُ وَ یَقُولُونَ)

این یک واقعیت است که بعضی آیات قرآن متشابه اند که آنها را می توان بر معانی مختلف و گاه متضاد حمل کرد در حالی که آیات محکمات و غیر متشابه را می توان تفسیر کرد؛ولی افرادی که دنبال اغراض خاصی هستند بدون مراجعه به آیات محکمات،آیات متشابه را بر اهداف انحرافی خود تطبیق می کنند؛مثلاً قرآن مجید در آیه 22 و 23 سوره قیامت می فرماید: ««وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ* إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ» ؛(آری) در آن روز صورت هایی شاداب و مسروراند و به (الطاف) پروردگارشان می نگرند»گروهی این آیه را چنین تفسیر کرده اند که روز قیامت خدا را با چشم سر می توان دید در حالی که قرآن در آیه محکمش می گوید: «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ» ؛چشم ها او را نمی بینند». (2)و در داستان موسی پس از آن که عرضه داشت: «رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ» ؛پروردگارا! خودت را به من نشان ده تا تو را ببنیم»فرمود: «لَنْ تَرانِی» ؛هرگز مرا نخواهی دید». (3)

بدون شک قرآن به لسان عربی مبین نازل شده ولی از آنجا که آیات قرآن جنبه عمومیت و کلیت دارد و غالباً دست روی مصادیق نگذاشته افراد مغرض که اهداف خاصی دارند با استفاده از روش تفسیر به رأی آن را بر مقاصد خود حمل می کنند و سبب گمراهی خود و دیگران می شوند؛ولی سنّت پیغمبر در بسیاری از موارد انگشت روی مصداق ها گذارده؛مصداق هایی که حتی افراد لجوج و بهانه جو نمی توانند بر آن خرده بگیرند که نمونه آن را در پایان همین

ص:432


1- 1) .«حمّال»چیزی که تاب معانی مختلفی دارد
2- 2) .انعام،آیه 103
3- 3) .اعراف،آیه 143

وصیت نامه ملاحظه خواهیم کرد.

لذا امام علیه السلام در ادامه این سخن می فرماید:«ولی با سنّت صریح (پیامبر) با آنها گفت وگو و محاجه کن که راه فراری از آن نخواهند یافت (و ناچار به تسلیم در برابر آن هستند)»؛ (وَ لَکِنْ حَاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ،فَإِنَّهُمْ لَنْ یَجِدُوا عَنْهَا مَحِیصاً (1)) .

شاهد این سخن داستانی است که طبری (نویسنده کتاب المسترشد) از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل کرده است و عصاره اش چنین است:هنگامی که امام ابن عباس را برای گفت وگو با خوارج فرستاد آنها گفتند:ما چند ایراد به علی علیه السلام داریم:

1.هنگامی که در صلح نامه حکمین عنوان امیر المؤمنین را برای او نوشتند و عمرو عاص اعتراض نمود آن را محو کرد.

2.به حکمین گفت:نگاه کنید اگر معاویه از من سزاوارتر به خلافت است او را تثبیت کنید.

3.او خودش در قضاوت از همه آگاه تر بود،چرا کار را به دست حکمین سپرد؟

4.اصولاً چرا حکمیت را در دین خدا پذیرفت؛حاکم فقط خداست.

5.چرا سلاح ها و حیوانات آنها را روز جنگ بصره در میان ما تقسیم کرد ولی زنان و فرزندان آنها را به عنوان برده تقسیم نکرد؟

6.او از سوی پیغمبر وصی بود چرا مقام خود را ضایع کرد و مردم را دعوت به سوی خود ننمود؟

ابن عباس خدمت امیرمؤمنان آمد و سخنان آنها را بازگو کرد.

امام فرمود:تو به آنها بگو آیا راضی به خدا و رسول خدا هستید یا نه؟ آنها

ص:433


1- 1) .«مَحِیص»به معنای راه فرار از ریشه«حیص»بر وزن«حیف»در اصل به معنای بازگشت و عدول از چیزی است و«محیص»اسم مکان به معنای مکان فرار یا پناهگاه است

می گویند:آری.سپس تمام ایرادهای آنها را به این طریق پاسخ بگو:

اما اینکه من اجازه دادم عنوان امیرمؤمنان را حذف کنند این در واقع اقتدا به پیغمبر اکرم بود که در روز حدیبیه در صلح نامه ای که با مشرکان داشتیم من نوشتم: «هذا ما صالَحَ بِهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ» نماینده مشرکان ایراد کرد ما او را رسول خدا نمی دانیم حذف کن پیغمبر صلی الله علیه و آله به من امر فرمود چنین کن و این عنوان محو شد و به من فرمود:ای علی تو هم گرفتار شبیه همین موضوع خواهی شد.این پاسخ برای خوارج مطرح شد و آنها پذیرفتند.

اما اینکه گفتید:من در خودم شک کردم چون به حکمین گفتم:آن کس را که شما صالح تر می دانید تثبیت کنید،این شبیه چیزی است که قرآن مجید به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور داده که بگوید: ««إِنّا أَوْ إِیّاکُمْ لَعَلی هُدیً أَوْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» ؛و ما یا شما بر (طریق) هدایت یا در گمراهی آشکاری هستیم». (1)در حالی که به یقین پیغمبر بر حق بود.خوارج این را شنیدند و پذیرفتند.

اینکه گفتید:من با اینکه در داوری از همه برترم چرا داوری حکمین را پذیرفتم،این همانند کار پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله است که درباره یهود بنی قریظه حکمیت را به سعد بن معاذ داد در حالی که خودش در داوری از همه برتر بود و قرآن می گوید: ««لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» ؛به یقین برای شما در زندگی پیامبر خدا سرمشق نیکویی بود». (2)من به آن حضرت تأسی کردم.هنگامی که خوارج این را شنیدند پذیرفتند.

اما اینکه می گویید:چرا سلاح ها و حیوانات دشمن را پس از پیروزی در جنگ جمل تقسیم کردم اما زنان و فرزندانشان را برده شما نساختم،من خواستم منّتی بر اهل بصره بگذارم همان کاری که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله با اهل مکه کرد.به

ص:434


1- 1) .سبأ،آیه 24
2- 2) .احزاب،آیه 21

علاوه کدام یک از شما حاضر بودید عایشه را جزء سهم خود بپذیرید و کنیز خود بدانید؟ هنگامی که خوارج این را شنیدند پذیرفتند.

سپس در آخرین اشکال فرمود:اینکه به من ایراد می کنید من وصی منصوب پیغمبر صلی الله علیه و آله بودم چرا مردم را به سوی خود دعوت نکردم دلیلش این بود که شما مرا نپذیرفتید و دیگری را بر من مقدم داشتید شما مقام وصی بودن مرا ضایع کردید نه من؛امام و وصی همچون پیغمبران نیست که دعوت به خویش کند او بعد از تعیین پیغمبر بی نیاز از دعوت به خویشتن است او در واقع همچون کعبه است که مردم باید به سراغ او بروند نه آنکه کعبه به سوی آنها بیاید.

هنگامی که خوارج این پاسخ را شنیدند آن را نیز پذیرفتند و به همین دلیل چهار هزار نفر از آنها بازگشتند (و طبق روایتی دوازده هزار نفر بودند که هشت هزار نفر از آنها بازگشتند و اقلیت چهارهزار نفری باقی ماندند که سپاه علی علیه السلام آنها را درهم کوبیدند). (1)

نکته: چرا استدلال به سنّت؟

چرا استدلال به سنّت؟

اینکه امام علیه السلام در این نامه به ابن عباس می فرماید:«هنگامی که می خواهی با خوارج سخن بگویی با سنّت به آنها جواب ده نه با آیات قرآن،زیرا قرآن ذو وجوه (دارای تفسیرهای گوناگون) است»ممکن است اشاره به دو مطلب باشد:

1.قرآن محکمات و متشابهات دارد؛یعنی آیاتی کاملاً روشن و آیاتی که ممکن است معانی مختلف برای آن ذکر شود.هرگاه این آیات در کنار هم چیده شود عربی مبین است و مفاهیمی کاملاً روشن دارد؛مثلاً آیه ««إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ»؛

ص:435


1- 1) .شرح نهج البلاغه علّامه شوشتری،ج 10،ص 423،این حدیث با تفاوت هایی در تاریخ یعقوبی،ج 2،ص 192 آمده است

حکم تنها از آنِ خداست» (1)هنگامی که در کنار آیه شریفه «فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها» 2 گذارده شود معلوم می شود که معنای حاکمیت و داوریِ خدا این است که هرکس می خواهد حکمیت کند باید طبق قرآن و فرمان خدا باشد و لازم نیست خداوند درباره هر قضیه شخصیه ای آیه ای نازل کند.

ولی بیماردلان و کسانی که به تعبیر قرآن «الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ» 3 می باشند متشابهات را می گیرند و محکمات را رها می کنند و آیات قرآن را مطابق میل و خواسته نادرست خود تفسیر می نمایند.به همین دلیل امام علیه السلام به ابن عبّاس می فرماید:«برای رهایی از بحث های منافقان و کوردلان به سراغ قرآن نرود،زیرا بحث های دامنه دارِ محکم و متشابه پیش می آید و آنها که فقط به دنبال متشابهات اند به خواسته خود می رسند».

2.قرآن چون به منزله قانون اساسی اسلام است طبعا مسائل را غالباً به صورت کلی بیان می کند و تطبیق کلیات بر مصداق ها گاه بر اثر لجاجت و یا کج فهمی مورد سوء استفاده قرار می گیرد در حالی که سنّت در بسیاری از موارد به صورت فعل شخصی پیامبر است و هیچ جای انکار و گفت وگو در آن نیست مثل اینکه در داستان«بنی قریظه»پیامبر داوری را به«سعد بن معاذ»داد! این خود جواب دندان شکنی برای خوارج است که می گفتند:داوری مخصوص خداست.

آری بخش مهمی از سنّت پیامبر افعال اوست که در موارد خاصی از آن حضرت سر می زد در حالی که قرآن تنها سخنان خداست و این سخنان هرچند برای حق جویان ابهامی ندارد ولی برای افراد مغرض و لجوج قابل سوء استفاده است.

ص:436


1- 1) .یوسف،آیه 40

78- به ابوموسی اشعری در پاسخ سؤال او درباره حکمین

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی أبی مُوسَی الْأشْعَری جَواباً فی أمْرِ الْحَکَمَیْنِ،ذَکَرَهُ سَعیدُ بْنُ یَحْیَی

الأُمَوی فی کِتابِ«المَغازی»

از نامه های امام علیه السلام

به ابوموسی اشعری در پاسخ سؤال او درباره حکمین است.

این نامه را«سعید بن یحیی اموی»در کتاب«المغازی»آورده است. (1)

نامه در یک نگاه

این نامه همان گونه که بعدا اشاره خواهد شد پاسخی است به نامه ابو موسی اشعری که امام پیش از انجام حکمیت به او نوشته و اندرزهایی به او داده است تا از طریق حق منحرف نشود و آنچه رضای خداست در نظر بگیرد،به شایعات گوش فرا ندهد و تهدید یا تطمیع معاویه در او اثر نگذارد و حق را بگوید

ص:437


1- 1) .سند نامه: همان گونه که در عنوان نامه آمد سعید بن یحیی اموی که از علمای قرن سوم هجری بوده،آن را در کتاب معروف خود به نام المغازی آورده است و در کتاب مصادر نهج البلاغه سند دیگری برای آن ذکر نشده است

و روشن است با قطع نظر از نصوص پیغمبر اکرم درباره علی علیه السلام،بیعت عمومی مردم مخصوصاً اصحاب پیغمبر با امام علیه السلام حق برای کسی مکتوم نبوده و در داستان حکمیت می بایست این واقعیت حتی برای مثل ابو موسی مکتوم نمانده باشد،هر چند وی در دام عمروعاص گرفتار شد و با بغض و کینه ای که به علی علیه السلام داشت،نتوانست از حق دفاع کند.

***

ص:438

فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ تَغَیَّرَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ عَنْ کَثِیرٍ مِنْ حَظِّهِمْ،فَمَالُوا مَعَ الدُّنْیَا، وَ نَطَقُوا بِالْهَوَی.وَ إِنِّی نَزَلْتُ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ مَنْزِلاً مُعْجِباً،اجْتَمَعَ بِهِ أَقْوَامٌ أَعْجَبَتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ،وَ أَنَا أُدَاوِی مِنْهُمْ قَرْحاً أَخَافُ أَنْ یَکُونَ عَلَقاً.وَ لَیْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ عَلَی جَمَاعَةِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلی اللّه علیه و آله و سلم وَأُلْفَتِهَا مِنِّی،أَبْتَغِی بِذَلِکَ حُسْنَ الثَّوَابِ،وَکَرَمَ الْمَآبِ.وَسَأَفِی بِالَّذِی وَأَیْتُ عَلَی نَفْسِی،وَإِنْ تَغَیَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِی عَلَیْهِ،فَإِنَّ الشَّقِیَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِیَ مِنَ الْعَقْلِ،وَالتَّجْرِبَةِ،وَإِنِّی لَأَعْبَدُ أَنْ یَقُولَ قَائِلٌ بِبَاطِلٍ،وَأَنْ أُفْسِدَ أَمْراً قَدْ أَصْلَحَهُ اللّهُ.فَدَعْ مَا لَاتَعْرِفُ،فَإِنَّ شِرَارَ النَّاسِ طَائِرُونَ إِلَیْکَ بِأَقَاوِیلِ السُّوءِ،وَالسَّلَامُ.

ترجمه

(آگاه باش) گروه زیادی از مردم از بسیاری از بهره های خود (که بر اثر اعمال صالح در آخرت نصیب آنها می گردد) باز مانده اند؛به دنیا روی آورده و با هوای نفس سخن گفته اند و این کار مرا به تعجب وا داشت که اقوامی خودپسند در آن گرد آمدند (چگونه ممکن است افرادی که دم از ایمان و اسلام می زنند این گونه به دنبال هوا و هوس حرکت کنند) من می خواهم زخم درون آنها را مداوا کنم، زیرا می ترسم مزمن و غیر قابل علاج گردد (ولی مع الأسف آنها از معالجه می گریزند) بدان هیچ کس بر اتحاد و الفت امت محمّد صلی الله علیه و آله از من حریص تر و کوشاتر نیست.در این کار پاداش نیک و سرانجام شایسته را از خدا می طلبم.

من به آنچه با خود تعهد کرده ام وفادارم (و اگر بر طبق کتاب و سنّت داوری کنی

ص:439

از تو پشتیبانی خواهم کرد) و اگر تو از آن شایستگی که به هنگام رفتن از نزد من داشتی تغییر پیدا کنی (و بر خلاف حق و عدالت و کتاب و سنّت حکم نمایی راه شقاوت پوییده ای) زیرا شقی و بدبخت کسی است که از عقل و تجربه ای که نصیب او شده محروم بماند و من از اینکه کسی سخن بیهوده بگوید متنفر و از اینکه کاری را که خدا اصلاح کرده بر هم زنم بیزارم (من خواهان وحدت امت اسلام و خاموشی آتش فتنه ام) آنچه را نمی دانی رها کن (و به شایعات و سخنان اشرار گوش فرا مده) زیرا مردم شرور سخنان نادرستی را به تو می گویند (تا تو را از راه حق منحرف سازند).و السلام.

شرح و تفسیر: از راه حق منحرف مشو و آتش فتنه را خاموش کن

از راه حق منحرف مشو و آتش فتنه را خاموش کن

این نامه خالی از ابهاماتی نیست و متأسّفانه شارحان نهج البلاغه برای کشف این ابهامات و حل آنها گام مؤثری بر نداشته اند.در کتب تاریخ نیز متن نامه ابو موسی اشعری نیامده تا معلوم شود او از امام چه می خواسته و اشارات نامه امام به چه اموری است؛ولی از آنجا که غالباً از جواب ها می توان اجمالا به اصل نامه پی برد چنین به نظر می رسد که ابو موسی قبل از شروع به کار حَکَمین و بعد از انتخاب شدن به این عنوان،نامه ای به امام نوشته و از سرنوشت خود نگران بوده که ممکن است دوستان امام برای او مزاحمت هایی ایجاد کنند؛امام هم در این نامه او را نصیحت می کند که به دنیاپرستی روی نیاورد،وعده های معاویه در دل او اثر نگذارد و از سوی دیگر به او تأمین می بخشد که اجازه نمی دهد او را اذیت کنند.

این خلاصه چیزی است که در جهت رفع ابهام از این نامه می توان ذکر کرد.

به هر حال امام علیه السلام در آغاز به فضای موجود آن زمان اشاره ای کرده و در واقع

ص:440

به ابوموسی هشدار می دهد که:«(آگاه باش) گروه زیادی از مردم از بسیاری از بهره های خود (که بر اثر اعمال صالح در آخرت نصیب آنها می گردد) باز مانده اند؛به دنیا روی آورده و با هوای نفس سخن گفته اند و این کار مرا به تعجب وا داشت که اقوامی خودپسند در آن گرد آمدند (چگونه ممکن است افرادی که دم از ایمان و اسلام می زنند این گونه به دنبال هوا و هوس حرکت کنند)»؛ (فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ تَغَیَّرَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ عَنْ کَثِیرٍ مِنْ حَظِّهِمْ فَمَالُوا مَعَ الدُّنْیَا،وَ نَطَقُوا بِالْهَوَی،وَ إِنِّی نَزَلْتُ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ مَنْزِلاً مُعْجِباً،اجْتَمَعَ بِهِ أَقْوَامٌ أَعْجَبَتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ) .

گویا این سخن اشاره به افرادی است که معاویه آنها را با مبالغ کم یا کلان خریداری کرد به گونه ای که دست از دامن امام کشیدند و به باطل پیوستند و دین خود را به دنیا فروختند در حالی که ظاهرا در صف مؤمنان راستین بودند و امام از این موضوع سخت در شگفتی فرو می رود.

سپس در ادامه این سخن می افزاید:«من می خواهم زخم درون آنها را مداوا کنم،زیرا می ترسم مزمن و غیر قابل علاج گردد (ولی مع الأسف آنها از معالجه می گریزند)»؛ (وَ أَنَا أُدَاوِی مِنْهُمْ قَرْحاً (1)أَخَافُ أَنْ یَکُونَ عَلَقاً (2)) .

اشاره به اینکه زخم ها را باید در اوّلین فرصت درمان نمود که اگر به تأخیر بیفتد زخم عمیق و عمیق تر و عفونی می شود و قشری از خون و جراحت آن را می پوشاند و علاج آن بسیار مشکل می شود.منظور از این سخن این است که مردم مسلمان در عهد خلیفه سوم گرفتار انحرافات سختی شدند؛تبعیض های ناروا،بی عدالتی ها،حکومت ناصالحان و انواع ظلم و بی عدالتی؛من تصمیم

ص:441


1- 1) .«قَرْح»بر وزن«فرد»زخمی است که از خارج بر بدن وارد می شود و«قُرْح»بر وزن«قفل»زخم چرکینی است که به صورت دمل از داخل بدن حادث می شود؛ولی ممکن است منظور حضرت در عبارت فوق هر دو معنا باشد
2- 2) .«عَلَق»به معنای خون غلیظ بسته شده است که هر گاه روی زخم ظاهر شود زیر آن به عفونت می کشد و مداوای زخم مشکل می شود و از این رو امروز سعی دارند که زخم را مرتباً شستشو دهند تا چنین قشری روی آن پیدا نشود

گرفتم که هرچه زودتر به این امور پایان دهم؛اما چه سود که هواپرستی ها و تمایل به دنیا اجازه نمی دهد.

سپس امام علیه السلام به سراغ این مطلب می رود که او از همه بیشتر پافشاری به اتحاد و اتفاق مسلمانان دارد و هرگز راضی به این شکاف ها نیست می فرماید:«بدان هیچ کس بر اتحاد و الفت امت محمد صلی الله علیه و آله از من حریص تر و کوشاتر نیست»؛ (وَ لَیْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ عَلَی جَمَاعَةِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلی اللّه علیه و آله و سلم وَ أُلْفَتِهَا مِنِّی) .

من اگر تن به جنگ صفین دادم برای این بود که عامل تفرقه را از میان ببرم و اگر حکمیت را به اکراه پذیرفتم باز برای این بود که شاید راهی به وحدت باز شود این در حالی است که دیگران به سوی تفرقه گام بر می دارند و می خواهند بخش هایی از کشور اسلام را جدا ساخته و حکومتی خودکامه برای خود در آن تشکیل دهند.

آن گاه می فرماید:«در این کار پاداش نیک و سرانجام شایسته را از خدا می طلبم»؛ (أَبْتَغِی بِذَلِکَ حُسْنَ الثَّوَابِ،وَ کَرَمَ الْمَآبِ) .

اشاره به اینکه اگر تلاش و کوشش برای وحدت و الفت امت می کنم یا در اصلاح مفاسد آنها می کوشم نه برای این است که بر آنان حکومت کنم،بلکه برای طلب رضای پروردگار است.

سپس امام علیه السلام می افزاید:«من به آنچه با خود تعهد کرده ام وفادارم (و اگر بر طبق کتاب و سنّت داوری کنی از تو پشتیبانی خواهم کرد)» (وَ سَأَفِی بِالَّذِی وَأَیْتُ (1)عَلَی نَفْسِی) .

در اینکه امام چه عهدی با او کرده بوده است که در اینجا به آن اشاره می فرماید احتمالات مختلفی وجود دارد:نخست اینکه به او فرموده بود:اگر

ص:442


1- 1) .«وَأَیْتُ»از ریشه«وأی»بر وزن«رأی»به معنای وعده دادن است

حکمیت تو بر اساس قرآن و سنّت باشد من به آن پایبندم.به یقین اگر می خواستند بر اساس قرآن و سنّت پیغمبر داوری کنند حق با علی بن ابی طالب بود،چرا که امت اسلام با آن حضرت بیعت کرده بود و معاویه در حکم باغی بود و قرآن با صراحت می گوید:اگر کسی در برابر حکومت حق اسلامی سر به شورش بر دارد و راه بغی پیش گیرد باید او را بر سر جایش نشاند،هرچند راهی جز جنگ نداشته باشد: ««فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللّهِ» ؛و اگر یکی از آن دو بر دیگری تجاوز کند با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد». (1)

همچنین سنّت پیغمبر که فرموده بود: «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ حَیْثُمَا دَارَ» (2)و همچنین جمله «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاه» که در داستان غدیر همه آن را نقل کرده اند دلیل روشنی بر حقانیت آن حضرت بود،هرچند ابو موسی اشعری احمق تر از آن بود که این حقایق را دریابد و حکمی بر خلاف قرآن و سنّت ارائه کرد.

«دینوری»در کتاب اخبار الطوال آورده است که در پیمان نامه تحکیم حکمین این عبارت آمده بود که عهد و پیمان الهی و پیمان رسول خدا از عمرو بن عاص و ابوموسی اشعری گرفته شده که قرآن را امام و پیشوای خود قرار دهند و از آن به سوی غیر آن نروند و آنچه را در قرآن نیابند به سنّت جامعه رسول صلی الله علیه و آله مراجعه کنند و عمدا گامی بر خلاف آن بر ندارند و با شبهات داوری نکنند.

احتمال دیگر اینکه علی علیه السلام به او وعده داده بود که در برابر حکمش هرچه باشد اجازه ندهد مردم متعرض او شوند و آسیبی به او برسانند،هرچند از راه حق منحرف شده باشد و این احتمال با جمله «وَ إِنْ تَغَیَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِی

ص:443


1- 1) .حجرات،آیه 9
2- 2) .بحارالانوار،ج 10،ص 450

عَلَیْهِ» مناسب تر است.

احتمال سوم اینکه جمله «وَ إِنْ تَغَیَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِی عَلَیْهِ» به صورت قضیه شرطیه باشد و جمله «فانّ الشقیّ ...»جانشین جزای آن.در این صورت معنا چنین می شود:«و اگر تو از آن شایستگی که به هنگام رفتن از نزد من داشتی تغییر پیدا کنی (و بر خلاف حق و عدالت و کتاب و سنّت حکم نمایی راه شقاوت پوییده ای) زیرا شقی و بدبخت کسی است که از عقل و تجربه ای که نصیب او شده محروم بماند»؛ (وَ إِنْ تَغَیَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِی عَلَیْهِ،فَإِنَّ الشَّقِیَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِیَ مِنَ الْعَقْلِ،وَ التَّجْرِبَةِ) .

مطابق این معنا جمله «وَ سَأَفِی بِالَّذِی وَأَیْتُ عَلَی نَفْسِی؛ من به وعده ای که داده ام عمل می کنم»از جمله های بعد جدا می شود و امام هم چیزی وعده نداده بود جز اینکه اگر حکمین بر وفق کتاب و سنّت حکم کنند در برابر آن تسلیم خواهد بود.

تعبیر به «صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِی عَلَیْهِ» ممکن است اشاره به این باشد که ابو موسی در خدمت حضرت قول داده بود از قرآن و سنّت در حکمیت خود منحرف نشود ولی همان گونه که می دانیم منحرف شد و در وادی شقاوت پای نهاد.

آن گاه امام در پایان این نامه دو نکته را به ابوموسی اشعری گوشزد می کند:

نخست می فرماید:«من از اینکه کسی سخن بیهوده بگوید متنفر و از اینکه کاری را که خدا اصلاح کرده بر هم زنم بیزارم»؛ (وَ إِنِّی لَأَعْبَدُ (1)أَنْ یَقُولَ قَائِلٌ بِبَاطِلٍ،وَ أَنْ أُفْسِدَ أَمْراً قَدْ أَصْلَحَهُ اللّهُ) .

اشاره به اینکه اگر تو راه صحیح را بر طبق کتاب و سنّت در مسأله حکمیت

ص:444


1- 1) .«أَعْبَد»از ریشه«عبد»بر وزن«أبد»به معنای تنفر،بیزاری و غضب نسبت به چیزی است.این واژه ریشه دیگری دارد که همان عبادت به معنای بندگی و تسلیم و خضوع است و در جمله بالا معنای اوّل اراده شده است

بپیمایی و سخن به حق بگویی و راه اصلاح را پیش گیری من از آن دفاع می کنم؛ مراقب باش باطل نگویی و امر مسلمین را به فساد نکشانی.

نکته دیگر اینکه می فرماید:«(من خواهان وحدت امت اسلام و خاموشی آتش فتنه ام) آنچه را نمی دانی رها کن (و به شایعات و سخنان اشرار گوش فرا مده) زیرا مردم شرور سخنان نادرستی را به تو می گویند (تا تو را از راه حق منحرف سازند).والسلام»؛ (فَدَعْ مَا لَا تَعْرِفُ،فَإِنَّ شِرَارَ النَّاسِ طَائِرُونَ (1)إِلَیْکَ بِأَقَاوِیلِ (2)السُّوءِ،وَ السَّلَامُ) .

این مسأله مهمی است که در هر جامعه ای ممکن است دو عامل سبب فساد گردد:نخست شایعات بی اساس است که گاه عمدا از سوی مغرضان شایعه افکن برای برهم زدن نظم جامعه و گل آلود کردن آب منتشر می شود و گاه بر اثر اشتباهات و مبالغه ها و کاهی را کوهی کردن به خصوص اینکه بسیاری از مردم همواره انتظار دارند خبر تازه ای بشنوند و عده ای لذت می برند از اینکه مسائل عجیب و غریب برای دیگران بازگو کنند و همین امر باعث پخش شایعات زیانبار می شود.

دیگر اینکه اشرار با دروغ،تهمت و سخن چینی سعی می کنند ذهن کسانی را که در جامعه در مصدر کاری هستند مشوش سازند و آنها را به مردم یا افراد خاصی بدبین کنند و از این ایجاد بدبینی و سوء ظن و اختلاف بهره گیرند؛

شاعر عرب در این زمینه می گوید:

إنْ یَسْمَعُوا الْخَیْرَ یُخْفُوهُ وَ إنْ سَمِعُوا شَرّاً أذاعُوا وَ إنْ لَمْ یَسْمَعُوا کَذِبُوا

ص:445


1- 1) «طائرون»جمع«طائر»در اصل به معنای پرنده است و به کسی که در انجام کاری شتاب می کند نیز اطلاق می شود
2- 2) «أقاویل»جمع«أقوال»و«أقوال»نیز جمع«قول»و در اینجا به معنای سخنان دروغین است،هر چند«قول»معمولا به هر سخنی گفته می شود؛خواه راست باشد یا دروغ

این (بد سیرتان) هرگاه سخن خوبی درباره کسی بشنوند پنهان می کنند و اگرسخن بدی بشنوند منتشر می سازند و اگر مطلقا سخنی نشنوند دروغ می بافند.

شاعر دیگری می گوید:

إنْ یَسْمَعُوا ریبَةً طارُوا بِها فَرَحاً وَ إنْ ذُکِرْتُ بِخَیْرٍ عِنْدَهُمْ دَفَنُوا

هرگاه سخن مفسده انگیزی بشنوند از خوشحالی پرواز می کنند و اگر مطلب خوبی از من نزد آنها گفته شود آن را همانجا دفن می کنند.

این بلایی است که در طول تاریخ بوده و هم اکنون نیز به شدت ادامه دارد و بخش مهمی از نابسامانی جوامع مسلمانان از آن سرچشمه می گیرد.امام درباره تمام اینها به ابو موسی هشدار می دهد،هرچند او نادان تر از این بود که این نصایح نجات بخش را پذیرا شود.

نکته: ابوموسی اشعری کیست؟

ابوموسی اشعری کیست؟

نام او عبداللّه بن قیس بود.به گفته بعضی از مورخان در مکه ایمان آورد و همراه با مهاجران به حبشه رفت و در جنگ خیبر به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله ملحق شد.

به همین دلیل جزء صحابه محسوب می شود.در زمان خلیفه دوم به فرمانداری بصره منصوب گردید و در سال سوم خلافت عثمان طبق نوشته ابن اثیر در کامل عزل شد.علّت عزلش این بود که مردم را به جهاد جمعی از شورشیان فراخواند و خودش برخلاف آن رفتار نمود به طوری که مردم ریختند و اموالش را غارت کردند این خبر به عثمان رسید و او را عزل کرد (1)بعد از مدتی مردم کوفه از فرمانداری«سعید بن عاص»سرباز زدند و از عثمان خواستند ابوموسی را فرماندار آنجا کند و او پذیرفت و در دوران خلافت علی علیه السلام حضرت او را بر

ص:446


1- 1) .کامل ابن اثیر،ج 3،ص 99.شرح این ماجرا را ذیل نامه 63 نوشته ایم

فرمانداری کوفه باقی گذاشت اما هنگامی که امام برای سرکوب شورشیان بصره به سوی بصره آمد و از مردم کوفه خواست به آن حضرت بپیوندند.ابوموسی مانع شد و گفت در جای خود بنشینید و حرکت نکنید.مالک اشتر به کوفه آمد و او را از فرمانداری عزل کرد و مردم کوفه را برای پیکار با شورشیان بصره (جنگ جمل) بسیج نمود. (1)او مردی متظاهر به آداب اسلامی و مقدس نما بود.

به یقین او بعد از این ماجرا کینه امیرمؤمنان علی علیه السلام و یارانش را به دل گرفت و منتظر فرصتی بود تا انتقام بگیرد.تا آنجا که بعد از جنگ صفین مسأله حکمین پیش آمد و با اینکه امام با انتخاب او به عنوان حکمیت از سوی مردم عراق سخت مخالف بود،اصرار گروهی از ساده لوحان یا عوامل مرموز معاویه و یا منافقان سبب شد امام با انتخاب او موافقت کند.او بهترین فرصت را برای انتقام جویی به دست آورد و بر خلاف آنچه معروف است که عمرو عاص در ماجرای حکمیت وی را اغفال کرد و فریب داد و به همین دلیل ضرب المثل در بلاهت و کودنی شد بعید به نظر نمی رسد که این کار توطئه مشترکی از سوی ابوموسی و عمرو عاص باشد.او مطمئن بود در حکومت علی راه به جایی نمی برد ولی در حکومت معاویه راه پیشرفت و ترقی مادی به رویش باز است.

به همین دلیل روایات شدیدی در مذمت او وارد شده که نشان می دهد مرد بسیار خبیث و جنایتکاری بود.

از جمله ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود نقل می کند که علی علیه السلام بعد از نماز صبح و مغرب گروهی را لعنت می کرد از جمله آنها ابوموسی اشعری بود. (2)

مرحوم صدوق در کتاب خصال از ابوذر نقل می کند که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

بدترین اوّلین و آخرین دوازده کس بودند:شش نفر از پیشینیان و شش نفر از

ص:447


1- 1) .اسد الغابة فی معرفة الصحابة؛الاستیعاب و کامل ابن اثیر (شرح حال ابوموسی اشعری)
2- 2) .شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 2 ص 260

آخرین و عبداللّه بن قیس (ابوموسی اشعری) را از این شش نفر شمرد و او را به سامری این امت وصف کرد.

این تشبیه نشان می دهد که او مرد مرموز و خطرناک و فریبکاری بوده است.

در روایت دیگری از امام علی بن موسی الرضا علیهما السلام می خوانیم که بیزاری جستن از ابوموسی اشعری از اسلام خالص است و او از سگ های دوزخ است. (1)

روایات متعدد دیگری نیز در مذمت شدید او وارد شده است و به گفته مرحوم آیة اللّه خویی در کتاب معجم رجال الحدیث خبث طینت و عداوت او نسبت به امیرمؤمنان واضح تر از آن است که بر کسی مخفی بماند و در رسوایی او همین بس که امیرمؤمنان را در ماجرای حکمیت (به پندار خودش) از خلافت عزل کرد. (2)

عجیب تر اینکه او خود با علی علیه السلام بیعت کرده بود و می دانست عامه مسلمانان با آن حضرت بیعت کردند و اینکه هر کس بر خلاف آن حضرت قیام کند گمراه است با این حال به علت عناد و دشمنی و دنیاپرستی و هوای نفس همه این معلومات خود را رها ساخت و حکم به خلع آن حضرت از خلافت نمود در حالی که عمرو عاص وفاداری خود را به معاویه نشان داد و رأی به تثبیت او در خلافت داد.

از قرائنی که گواهی می دهد کار ابو موسی در مسأله حکمین توطئه بوده داستانی است که طبری در تاریخ خود نقل می کند.او در حوادث سنه 60 هجری می نویسد ابو موسی اشعری بر معاویه وارد شد در حالی که جبه سیاهی بر تن کرده بود بر معاویه سلام کرد و گفت:«السَّلامُ عَلَیْکَ یا أمینَ اللّهِ»معاویه سلام او را جواب گفت وقتی که از نزد معاویه بیرون آمد معاویه گفت:این پیرمرد نزد من

ص:448


1- 1) .بحارالانوار،ج 10،ص 358،ح 1
2- 2) .معجم الاحادیث،ج 10،ص 287

آمده بود که فرمانداری یکی از ولایات را به او بسپارم ولی به خدا سوگند این کار را نخواهم کرد (زیرا می دانست او در میان مردم منفور است). (1)

***

ص:449


1- 1) .تاریخ طبری،ج 4،ص 245 و کامل ابن اثیر،ج 4،ص 12

ص:450

79- به فرماندهان لشکر است،در آن هنگام که زمام خلافت را به دست گرفت

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

لَمّا اسْتُخْلِفَ إلی أُمَراءِ الأَجْنادِ

از نامه های امام علیه السلام

به فرماندهان لشکر است،در آن هنگام که زمام خلافت را به دست گرفت. (1)

نامه در یک نگاه

امام در این نامه بسیار کوتاه و پرمعنا به عوامل هلاکت گروه هایی از اقوام پیشین اشاره می کند و عامل آن را دو چیز می شمرد:باز داشتن مردم از حق و تشویق آنها به باطل.

***

ص:451


1- 1) .سند نامه: صاحب کتاب مصادر تنها مدرکی که برای این نامه جز نهج البلاغه ذکر کرده همان است که ابن عبدالبر (از معاصران مرحوم سیّد رضی) در کتاب بهجة المجالس با کمی تفاوت آورده است (مصادر نهج البلاغه،ج 3،چاپ چهارم)

ص:452

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّمَا أَهْلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ أَنَّهُمْ مَنَعُوا النَّاسَ الْحَقَّ فَاشْتَرَوْهُ، وَأَخَذُوهُمْ بِالْبَاطِلِ فَاقْتَدَوْهُ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) امت هایی که پیش از شما بودند تنها دو چیز مایه هلاکت و بدبختی آنها شد:نخست اینکه آنها مردم را از حقشان باز داشتند، ازاین رو ناچار شدند حق خود را (از طریق رشوه) به دست آورند نند و دیگر اینکه مردم را به باطل سوق دادند و آنان نیز از آن پیروی کردند.

شرح و تفسیر: دو عامل بدبختی

دو عامل بدبختی

امام در این نامه کوتاه و پر معنا به فرماندهان لشکرش هشدار می دهد و عوامل زوال امت های پیشین را برای آنها در دو چیز خلاصه می کند و می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) امت هایی که پیش از شما بودند تنها دو چیز مایه هلاکت و بدبختی آنها شد:نخست اینکه آنها مردم را از حقشان بازداشتند، ازاین رو ناچار شدند حق خود را (از طریق رشوه) به دست آورند و دیگر اینکه مردم را به باطل سوق دادند و آنان نیز از آن پیروی کردند»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّمَا أَهْلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ أَنَّهُمْ مَنَعُوا النَّاسَ الْحَقَّ فَاشْتَرَوْهُ،وَ أَخَذُوهُمْ بِالْبَاطِلِ فَاقْتَدَوْهُ) .

اشاره به اینکه هنگامی که امیران بلاد و فرماندهان حاضر نشوند حق مردم از طریق صحیح به آنها برسد،مردم برای رسیدن به حق خود از طرق فاسد وارد

ص:453

می شوند.در این صورت بازار رشوه خواری داغ می گردد و فساد و بی اعتمادی و ظلم همه جا را فرا می گیرد و امت ها در سراشیبی سقوط وارد می شوند.

دیگر اینکه چون امرا و زمامداران برای رسیدن به اهدافشان از طریق باطل و نادرست وارد شوند مردم نیز به حکم«النّاسُ عَلی دینِ مُلُوکِهِمْ»به آنان اقتدا کرده و در مسائل مربوط به رابطه آنها با حکومت و رابطه خودشان با یکدگر به سوی باطل می روند و تمام روابط اجتماعی به خود شکل باطل می گیرد و از آنجا که باطل بیراهه است و انسان را به پرتگاه سوق می دهد،جامعه رو به فنا می رود.

اما اگر زمامداران حق را به حقدار،خواه قوی باشد یا ضعیف برسانند و برای رسیدن به اهدافشان راه صحیح پیش گیرند نه رشوه خواری و فساد،جامعه را فرا می گیرد و نه رابطه های مردم با حکومت و با خودشان در مسیر باطل می افتد.

جامعه نیز امن و امان می شود و در مسیر پیشرفت و ترقی قرار خواهد گرفت.

نمونه این مطلب را نه تنها در زندگانی پیشینیان همچون فراعنه و نمرودیان مشاهده می کنیم که در عصر خود نیز همین مطلب را با چشم در روابط میان کشورها ملاحظه می کنیم. (1)

***

سخن پایانی بخش نامه ها

اکنون که شرح و تفسیر بخش نامه های امام امیرمؤمنان علی علیه السلام پایان می گیرد

ص:454


1- 1) .مطابق تفسیری که در بالا آمد ضمیر جمع«اشْتَرُوهُ»و«اقْتَدَوْهُ»به امت ها و مردم باز می گردد (الناس) هرچند بعضی از شارحان احتمال دیگری نیز داده اند که این دو ضمیر به امرا و زمامداران بر گردد ولی بسیار بعید است و در این صورت«اشْتَروْهُ»به معنای«باعُوا»است شبیه آنچه در قرآن درباره برادران یوسف آمده است: «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ »(یوسف،آیه 20)

با تمام وجود خدا را شکر می گوییم که توفیق الهی را شامل حال مجموعه ما کرد و توانستیم این دیْن را تا بدینجا ادا کنیم.امیدواریم برای همه علاقه مندان به اسلام و مکتب اهل بیت علیهم السلام مفید و سودمند باشد و خوانندگان عزیز چه ما باشیم یا نباشیم از ما یاد و در حق ما دعا کنند.

***

بارالها این خدمت ناچیز را از ما بپذیر و ذخیره روز معاد قرار ده و توفیق عمل به این دستورات گرانبها و برنامه های حیات بخش مولا امیرمؤمنان علی علیه السلام را به ما و دیگران مرحمت فرما «إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَ بِالْإِجَابَةِ جَدِیر» و در اینجا در پیشگاهت سر به سجده شکر می گذاریم.(همه برادران در اینجا سجده شکر بجا آوردند).

پایان جلد یازدهم

ربیع الأوّل 1430 مطابق اسفند 1387

ص:455

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109