پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه جلد 10

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پدیدآور:پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان.

مشخصات نشر:قم: مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)، 1390 -

مشخصات ظاهری:15 ج.

شابک:40000 ریال: ج.8: 978-964-533-037-6 ؛ 60000 ریال: ج.11: 978-964-533-113-7 ؛ 80000 ریال: ج.12 978-964-533-143-4 : ؛ 80000ریال: ج.13 978-964-533-160-1: ؛ ج.14 978-964-533-162-5 : ؛ 140000 ریال:ج.15: 978-964-533-174-8

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

یادداشت:فهرست نویسی بر اساس جلد هشتم،1386.

یادداشت:چاپ قبلی: دارالکتب الاسلامیه، 1375.

یادداشت:ج. 10 ( چاپ اول : 1389 ).

یادداشت:ج.11 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:ج.12 (چاپ اول: 1390).

یادداشت:ج.13(چاپ اول:1390).

یادداشت:ج.15(چاپ اول:1391).

یادداشت:ج.14 (چاپ اول: 1395) (فیپا) .

یادداشت:ناشر جلد نهم، دهم الی دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم انتشارات امام علی بن ابیطالب (ع) میباشد .

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج 8. خطبه 201 -241.- ج. 10 . نامه های تاریخی امام علی ( ع ) 32 - 53.-ج.11. نامه های تاریخی امام علی (ع) 54-79.- ج.12. گفتار حکیمانه 1 - 120

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره:BP38/0422/م7پ9 1390

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:1305457

ص :1

اشاره

پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

مکارم شیرازی

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص :2

تصویر

ص :3

تصویر

ص :4

تصویر

ص :5

تصویر

ص :6

تصویر

ص :7

تصویر

ص :8

تصویر

ص :9

تصویر

ص :10

تصویر

ص :11

تصویر

ص :12

تصویر

ص :13

تصویر

ص :14

ادامه نامه های امام امیر مؤمنان علیه السلام

32- به معاویه (عصر جاهلیّت - تفاخرات قومی - پیروی شیطان)

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی معاویة

از نامه های امام علیه السلام است

به معاویه(1)

نامه در یک نگاه

این نامه (طبق آنچه مرحوم سیّد رضی آورده است) از سه بخش تشکیل می شود.

بخش اوّل معاویه را اندرز می دهد؛اندرزی آمیخته با سرزنش که از گمراه

ص:15


1- ١. سند نامه: در مصادر نهج البلاغه سند خاصی برای این نامه نقل نشده است جز اینکه مطالبی ابن ابی الحدید در شرح خود در مقدمه این نامه و در پایان آن آورده و تصریح کرده است که آنچه را سید رضی آورده بخشی از نامه علی علیه السلام است که به طور کامل به وسیله ابوالحسن علی بن محمد المدائنی نقل شده است و این نشان می دهد که منبعی غیر از نهج البلاغه در اختیار ابن ابی الحدید بوده که بقیه نامه را نیز از آن نقل کرده است. (علی بن محمد مدائنی از مورخان قرن سوم هجری است که وفات او را سنه 225 نوشته اند و در بعضی از عبارات آمده: طبری و بلاذری در کتاب های تاریخی خود از کتاب او استفاه کرده اند و گفته می شود نام کتابش فتوحات الاسلام بوده است. (طبق نقل ریحانة الادب بنابر نقل دائرة المعارف دهخدا، ماده مدائنی)

کردن مردم بپرهیزد و آنها را به عصر جاهلیّت باز نگرداند و در عاقبت این کار بیندیشد.

در بخش دوم از کسانی سخن می گوید که اطراف او را گرفته اند و گمراهانی که به قهقرا برگشته اند و بر حسب و نسب و تفاخرات قومی اعتماد و از او پیروی می کنند؛ولی جمعی از اهل بصیرت پس از آنکه از برنامه های مرموز و فاسد او آگاه شدند دست از همکاری برداشته و به او پشت کردند و به خدا روی آوردند.

در پایان این بخش از نامه،امام علیه السلام معاویه را به تقوای الهی و پرهیز از پیروی شیطان دعوت می کند و به او یادآور می شود که دنیا به هر حال پایان می گیرد و آخرت نزدیک است مراقب آن باش.

بخش سوم،دعوت معاویه به تقوا و هشدار به اوست که خود را از دام شیطان برهاند و توجّه به نزدیک بودن پایان عمر خویش داشته باشد.

***

ص:16

وَ أَرْدَیْتَ جِیلاً مِنَ النَّاسِ کَثِیراً؛خَدَعْتَهُمْ بِغَیِّکَ،وَ أَلْقَیْتَهُمْ فِی مَوْجِ بَحْرِکَ، تَغْشَاهُمُ الظُّلُمَاتُ،وَتَتَلَاطَمُ بِهِمُ الشُّبُهَاتُ،فَجَازُوا عَنْ وِجْهَتِهِمْ،وَنَکَصُوا عَلَی أَعْقَابِهِمْ،وَ تَوَلَّوْا عَلَی أَدْبَارِهِمْ،وَ عَوَّلُوا عَلَی أَحْسَابِهِمْ،إِلَّا مَنْ فَاءَ مِنْ أَهْلِ الْبَصَائِرِ،فَإِنَّهُمْ فَارَقُوکَ بَعْدَ مَعْرِفَتِکَ،وَ هَرَبُوا إِلَی اللّهِ مِنْ مُوَازَرَتِکَ،إِذْ حَمَلْتَهُمْ عَلَی الصَّعْبِ،وَ عَدَلْتَ بِهِمْ عَنِ الْقَصْدِ.فَاتَّقِ اللّهَ یَا مُعَاوِیَةُ فِی نَفْسِکَ،وَ جَاذِبِ الشَّیْطَانَ قِیَادَکَ،فَإِنَّ الدُّنْیَا مُنْقَطِعَةٌ عَنْکَ،وَ الْآخِرَةَ قَرِیبَةٌ مِنْکَ،وَ السَّلَامُ.

ترجمه

(ای معاویه) گروه بسیاری از مردم را به هلاکت افکندی و با گمراهی خویش آنها را فریفتی و در امواج دریای (فتنه و فسادِ) خود انداختی به گونه ای که تاریکی ها آنها را فرا گرفت و امواج شبهات آنان را به تلاطم افکند،این سبب شد که آنها از حق باز گردند و به دوران گذشته (جاهلیّت) روی آورند و به حق پشت کنند و (همچون عرب جاهلی) به حسب و نسب و تفاخرات قومی تکیه نمایند.

مگر گروهی از روشن ضمیران و اهل بصیرت که از این راه بازگشتند،زیرا آنها بعد از آنکه تو را شناختند از تو جدا شدند و از همکاری با تو به سوی خدا شتافتند،چون تو آنها را به کاری دشوار (که همان نبرد با حق بود) واداشته بودی و از راه راست منحرف ساخته بودی.

ای معاویه! تقوای الهی را درباره خود پیشه کن (و از خداوند بترس) و زمام خود را از دست شیطان باز گیر که دنیا به زودی از تو قطع خواهد شد و آخرت به تو نزدیک است،و السلام.

ص:17

شرح و تفسیر: خود و مردم را به هلاکت نیفکن!

خود و مردم را به هلاکت نیفکن!

آنچه را مرحوم سیّد رضی در اینجا آورده بخشی از نامه ای است که امام علیه السلام به معاویه می نویسد و در آغاز آن-طبق نقل مورخ معروف مدائنی-او را نصیحت می کند که فریب دنیای زودگذر را نخورد،تقوا را پیشه کند و بداند خداوند در کمین گاه ظالمان است،دنیا به زودی به او پشت می کند و وضع فعلی او مایه حسرتش خواهد شد،مراقب باشد که در سنین بالای عمر است و به پایان زندگیش نزدیک می شود.کاری کند که وبال او در قیامت نشود.

آن گاه به سراغ این مطلب می رود که او افزون بر گمراه کردن خویش، مسئولیت گمراهی گروهی را نیز بر دوش می کشد.همان گونه که سیّد رضی آورده،حضرت در ابتدا می فرماید:«(ای معاویه) گروه بسیاری از مردم را به هلاکت افکندی و با گمراهی خویش آنها را فریفتی و در امواج دریای (فتنه و فسادِ) خود انداختی به گونه ای که تاریکی ها آنها را فرا گرفت و امواج شبهات آنان را به تلاطم افکند»؛ (وَأَرْدَیْتَ(1) جِیلاً(2) مِنَ النَّاسِ کَثِیراً؛خَدَعْتَهُمْ بِغَیِّکَ، وَأَلْقَیْتَهُمْ فِی مَوْجِ بَحْرِکَ،تَغْشَاهُمُ الظُّلُمَاتُ،وَتَتَلَاطَمُ بِهِمُ الشُّبُهَاتُ).

اشاره به اینکه او گناه گروه عظیمی را که فریب داده بر دوش می کشد و باید در قیامت پاسخگوی آن باشد.

تعبیر به«مَوْجِ بحر»تعبیر لطیفی است که حوادث بحرانی معمولاً به آن تشبیه می شود؛حوادثی که مقاومت در مقابل آن بسیار سخت و سنگین است،زیرا امواج کوه پیکر دریا انسان ها را همچون پر کاه با خود می برد و گاه به زیر آب می کشد و همه جا در نظرشان تاریک و ظلمانی می شود.

ص:18


1- «اردیت» از ریشه «ارداء» به معنای هلاک کردن است.
2- «جیل» به معنای گروه و صنف و جمعیت و نسل است.

تعبیر به«ظُلُمات و شُبُهات»اشاره به کارهایی همچون مطرح کردن قتل عثمان و دفاع از او و برافراشتن پیراهن خونینی به نام پیراهن عثمان و شورانیدن مردم با این شگرد و فریب،بر ضد خلیفه و جانشین به حق پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله امیر مؤمنان علی علیه السلام است.کار این شبهه افکنی به جایی رسید که مردم سالیان دراز امیر مؤمنان علی علیه السلام را (العیاذ باللّه) لعنت می کردند و بر فراز منابر سب و دشنام می دادند.چه ظلمتی از این فراگیرتر و چه شبهه ای از این وحشتناک تر.

آن گاه امام علیه السلام به نتیجه این خدعه ها،نیرنگ ها و شبهه افکنی ها اشاره کرده می افزاید:«این سبب شد که آنها از حق باز گردند و به دوران گذشته (جاهلیّت) روی آورند به حق پشت کنند و (همچون عرب جاهلی) به حسب و نسب و تفاخرات قومی تکیه نمایند»؛ (فَجَازُوا(1) عَنْ وِجْهَتِهِمْ،وَنَکَصُوا(2) عَلَی أَعْقَابِهِمْ، تَوَلَّوْا عَلَی أَدْبَارِهِمْ،وَعَوَّلُوا(3) عَلَی أَحْسَابِهِمْ(4)).

می دانیم معاویه خود از بازماندگان عصر جاهلیّت است؛پدرش ابوسفیان دشمن شماره یک اسلام و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بود و اکثر فتنه ها و جنگ ها را بر ضد اسلام رهبری می کرد؛ابوسفیان ایمان آوردنش ظاهری بود و انتظار روزی را می کشید که بنی امیّه حکومت اسلامی را قبضه کنند و بر جای پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله تکیه زنند و با نقشه های خود مردم را به ارزش های عصر جاهلیّت بازگردانند.

تاریخ می گوید آنان تا حد زیادی به این امر موفق شدند و اگر جریان عاشورا و کربلا و بیداری مسلمانان در سایه این حوادث نبود و حکومت آنان بیش از هشتاد سال ادامه یافته بود معلوم نبود چه بر سر اسلام می آمد.

ص:19


1- «جازوا» از ریشه «جواز» به معنای عبور و عدول کردن گرفته شده است.
2- «نکصوا» از ریشه «نکوص» به معنای بازگشت و رجوع است.
3- «عولوا» از ریشه تعویل به معنای اعتماد کردن است.
4- «حساب» جمع «حسب» بر وزن «نسب » گاه به معنای فضایل و افتخارات پدران و نیاکان می آید و گاه به معنای صفات برجسته ای آمده که در خود انسان است مانند شجاعت و سخاوت و علم و معرفت

سپس امام علیه السلام گروهی را استثنا کرده و شرافت و قداست آنها را تأیید می کند؛ گروهی که ظاهرسازی معاویه و سخنان شیطنت آمیز او آنها را فریب داده بود؛اما هنگامی که از نزدیک،اعمال او را دیدند به حقیقت امر آگاه شدند و به او پشت کردند و به علی علیه السلام و یارانش پیوستند.می فرماید:«مگر گروهی از روشن ضمیران و اهل بصیرت که از این راه بازگشتند،چون آنها بعد از آنکه تو را شناختند از تو جدا شدند و از همکاری با تو به سوی خدا شتافتند،چون تو آنها را به کاری دشوار (که همان نبرد با حق بود) واداشته بودی و از راه راست منحرف ساخته بودی»؛ (إِلَّا مَنْ فَاءَ مِنْ أَهْلِ الْبَصَائِرِ،فَإِنَّهُمْ فَارَقُوکَ بَعْدَ مَعْرِفَتِکَ، وَهَرَبُوا إِلَی اللّهِ مِنْ مُوَازَرَتِکَ(1)،إِذْ حَمَلْتَهُمْ عَلَی الصَّعْبِ،وَعَدَلْتَ بِهِمْ عَنِ الْقَصْدِ).

واژه«إلّا»در آغاز این کلام،استثنای از«جیل»است که در آغاز نامه آمده و اشاره به فریب خوردگانی است که بر اثر القای شبهه؛مانند شبهه قتل عثمان و خون خواهی او یا شبهات دیگری از این قبیل،به معاویه پیوسته بودند؛ولی اعمال او را که از نزدیک دیدند و اطرافیانش را که از فاسدان و مفسدان و بازماندگان عصر جاهلیّت یا فرزندان آنها بودند،مشاهده کردند به زودی به اشتباه خود پی بردند و از او جدا شدند.این جمعیّت هرچند در مقابل گروهی که به او گرویده بودند عددشان بسیار کمتر بود؛اما مقام والایشان ایجاب می کند که امام علیه السلام از آنها به عنوان اهل بصیرت یاد کند و حق آنان را ادا نماید.

مرحوم محقق تستری در شرح نهج البلاغه خود ذیل خطبه 55 نام گروهی از این اهل بصیرت را که در جنگ صفین به امام علیه السلام پیوستند ذکر کرده از جمله می گوید:عمو زاده عمرو عاص و خواهر زاده شرحبیل و عبداللّه بن عمر عنسی

ص:20


1- «موازرة» از ریشه «وزر» به معنای بارهای سنگین است و وزیر را بدین جهت وزیر میگویند که بار مسئولیت سنگینی به دوش می کشد و موازرة نیز به معنای معاونت آمده، زیرا هر کسی به هنگام معاونت بخشی از بار دیگری را بر دوش میکشد.

و همچنین جماعتی از قاریان قرآن به آن حضرت پیوستند.(1)

آن گاه امام علیه السلام در بخش سوم این نامه معاویه را به تقوا توصیه می کند و می فرماید:«ای معاویه! تقوای الهی را درباره خود پیشه کن (و از خداوند بترس) و زمام خود را از دست شیطان باز گیر که دنیا به زودی از تو قطع خواهد شد و آخرت به تو نزدیک است والسلام»؛ (فَاتَّقِ اللّهَ یَا مُعَاوِیَةُ فِی نَفْسِکَ، وَجَاذِبِ(2) الشَّیْطَانَ قِیَادَکَ(3) ،فَإِنَّ الدُّنْیَا مُنْقَطِعَةٌ عَنْکَ،وَالْآخِرَةَ قَرِیبَةٌ مِنْکَ، وَ السَّلَامُ).

گرچه معاویه بعد از شهادت امام علیه السلام بیست سال زنده بود؛ولی با توجّه به عمر شصت ساله اش در آن زمان که مخاطب به این خطاب شد قسمت عمده عمر خویش را سپری کرده بود و همه انسان ها در این سن و سال باید به فکر پایان عمر خویش باشند.

جمله «جَاذِبِ الشَّیْطَانَ قِیَادَکَ» نشان می دهد که معاویه زمام خویش را به شیطان سپرده بود.امام علیه السلام به او توصیه می کند که زمامش را از دست او بگیرد، چرا که به پایان عمر نزدیک می شود و مهم ترین چیز برای انسان حسن عاقبت است که با آن می تواند مشکلات خود را حل کند.

عجب این است که این گونه جباران در آستانه مرگ گاه-همانند فرعون در میان امواج نیل-بیدار می شوند در حالی که زمان برای جبران خطاها باقی نمانده و افسوس ها بی فایده است و ای بسا اگر باز گردند،باز همان برنامه های پیشین را دنبال می کنند و به تعبیر قرآن مجید: «وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ».(4)

ص:21


1- به شرح نهج البلاغه تستری، ج 10، ص 269 مراجعه کنید.
2- «جاذب» صیغه امر است؛ یعنی برگیر، از ریشه «جذب» به معنای کشیدن چیزی به سوی خود است.
3- «قباد» به معنای افسار، از ریشه «قیادة» به معنای رهبری کردن گرفته شده است.
4- انعام، آیه 28.

ابن کثیر در البدایة والنهایة می گوید:«هنگامی که بیماری معاویه شدت یافت و از بهبودی خود مأیوس شد و خود را در آستانه مرگ دید این اشعار را می خواند:

لَعَمْری لَقَدْ عَمَّرْتُ فِی الدَّهْرِ بُرْهَةً

وَ دانَتْ لِی الدُّنْیا بِوَقْعِ الْبَواتِرِ

وَ أُعْطِیتُ حُمُر الْمالِ وَ الْحُکْمِ وَ النُّهی

وَ لی سُلِمَتْ کُلُّ الْمُلُوکَ الْجَبابِرِ

فَأَضْحَی الَّذی قَدْ کانَ مِمّا یَسُرُّنی

کَحُکْمِ مَضی فِی الْمُزْمَناتِ الْغَوابِرِ

فَیا لَیْتَنی لَمْ أعْنِ فِی الْمُلْکِ ساعةً

وَلَمْ أَسَعْ فِی لَذاتِ عیشِ نواضِرِ

وَ کُنْتُ کَذی طِمْرَیْنِ عاشَ بِبُلْغَةٍ

فَلَمْ یَکُ حَتّی زارَ ضیقَ الْمَقابِرِ

«به جانم قسم مدت زمانی در جهان زندگی نکردم-و دنیا به وسیله شمشیرهای برنده در برابر من تسلیم شد.

و اموال گران قیمت و حکومت و تدبیر به دست من آمد-و تمام پادشاهان ظالم در برابر من تسلیم شدند.

آنچه مایه شادی و سرور من است از حوادثی که بر من گذشت این است که شبیه همان چیزی است که بر پیشینیان گذشت.

ای کاش حتی یک ساعت حکومت نمی کردم و در لذات زندگی مرفهین فرو نمی رفتم.

و ای کاش همچون کسی بودم که در تمام عمر خود به دو جامه کهنه قناعت می کرد و این وضع همچنان ادامه می یافت تا زمانی که در گور تنگ جای گیرد».(1)

بعید نیست«ذی طِمْرَین»؛صاحب دو جامه کهنه،اشاره به مولا امیر مؤمنان علی علیه السلام باشد که معاویه تأسف می خورد ای کاش مسیر زندگی آن حضرت را انتخاب کرده بود.

ص:22


1- البدایة والنهایة، ج 8، ص 150.

زیرا این تعبیر در کلام خود مولا در نامه 45 آمده است که می فرماید:

«الا وَإنَّ امامَکُمْ قَدِ اکْتَفی مِنْ دُنْیاهُ بِطِمْرَیْهِ».

ولی افسوس که این گونه بیداری ها کاذب است و اگر طوفان مشکلات فرو نشیند و به حال اوّل بازگردند همان برنامه ها تکرار می شود.

نکته: نامه های پی در پی!

نامه های پی در پی!

از شرحی که ابن ابی الحدید بر این نامه نگاشته استفاده می شود که این نامه نگاری در میان امیر مؤمنان علی علیه السلام و معاویه در این مرحله چند بار تکرار شد و مجموعاً پنج نامه از سوی امیر مؤمنان علیه السلام و چهار نامه از سوی معاویه فرستاده شد و در هر نامه جرأت و جسارت بیشتری می کرد.شگفت اینکه مانند یکی از اولیای الهی مخلص و مرتبط با پروردگار سخن می گفت و گذشته و حال خود را فراموش می کرد و تعبیرات بسیار زشتی را در نامه هایش به کار می برد.

شایان توجّه است که ابن ابی الحدید پس از نقل این نامه ها سخنی دارد که خلاصه اش چنین است:«از عجایب روزگار که هر زمان مطلب عجیب تازه ای را آشکار می سازد این است که کار علی علیه السلام به جایی برسد که معاویه هم طراز و هم ردیف او شود و پیوسته به او نامه نگاری کند و هر سخنی امام علیه السلام به او می گوید،او همان سخن و خشن تر از آن را تکرار نماید.

ای کاش پیغمبر صلی الله علیه و آله شاهد و ناظر بود تا ببیند اسلامی که این همه زحمت برای آن کشید و خون جگر خورد و جنگ هایی را برای آن تحمل نمود تا ارکانش محکم شد و جهان را فرا گرفت در چنگال دشمنانش قرار گرفته است، همان دشمنانی که او را تکذیب کردند و از وطنش آواره ساختند و صورتش را خون آلود نمودند و عمویش حمزه و بعضی دیگر از خاندانش را کشتند.

ص:23

گویی نتیجه آن این بود که این دشمنان به حکومت برسند همان گونه که ابوسفیان در عصر حکومت عثمان هنگامی که از کنار قبر حمزه گذشت لگدی به آن زد و گفت:ای ابو عماره (ابو عماره کنیه حمزه بود) آن چیزی که ما با شمشیر برای آن جنگیدیم (برخیز و ببین) که امروز به دست بچه های ما افتاده و با آن بازی می کنند و کار به معاویه رسیده که بر علی فخر می فروشد همچون هم ردیفان که در برابر هم قرار می گیرند».

سپس ابن ابی الحدید به این اشعار معروف برای اظهار ناراحتی شدید خود تمسک می جوید.

إذا عَیَّرَ الطَّائی بِالْبُخْلِ مادِرٌ

وَقَرَّعَ قُسّاً بِالْفَهاهَةِ باقِلٌ

وَقالَ السُّها لِلشَّمْسِ أَنْتَ خَفیةٌ

وَقالَ الدُّجی یا صُبْحَ لَوْنُکَ حائِلٌ

وَفاخَرْتَ الْأرْضُ السَّماءَ سَفاهَةً

وَکاثَرْتِ الشُّهُبِ الْحِصی وَالْجَنادِلٌ

فَیا مَوْتُ زُرْ إنَّ الْحَیاةَ ذَمیمَةٌ

وَیا نَفْسُ جِدی إنَّ دَهْرَکَ هازِلٌ

«هنگامی که مادِر (بخیل معروف عرب) حاتم طایی را سرزنش به بخل کند و باقِل (مرد نادان که قادر به سخن گفتن نبود) قُسّ بن ساعده (سخن ور معروف عرب) را به لکنت زبان متهم سازد.

و سها (ستاره بسیار کوچکی است در آسمان) به خورشید بگوید:چقدر کم فروغی و تاریکی شب به صبح روشن بگوید چقدر تاریکی.

و زمین از روی سفاهت بر آسمان فخر بفروشد و سنگ ها و ریگ های بیابان خود را بیشتر و برتر از شهاب های آسمانی بدانند.

(آری آن زمان که چنین اموری رخ دهد) ای مرگ به سراغ من بیا که زندگی نکوهیده است-و ای روح از تن بیرون آی که زمانه سخنان هزل می گوید».(1)

***

ص:24


1- البدایة والنهایة، ج 8، ص 150.

33- به قثم بن عباس فرماندار و نماینده آن حضرت در شهر مکّه

اشاره

ومن کتاب له علیه السلام

إلی قُثَمِ بْنِ الْعَبّاسِ وَهُوَ عامِلُهُ عَلی مَکَّةَ

از نامه های امام علیه السلام است

که به قثم بن عباس فرماندار و نماینده آن حضرت در شهر مکّه نگاشت(1)

نامه در یک نگاه

این نامه از دو بخش تشکیل یافته است:بخش اوّل هشداری است که امام علیه السلام به قثم بن عباس فرماندار مکّه می دهد که گروهی از کوردلان و دین به

ص:25


1- ١. سند نامه: در مصادر نهج البلاغه چنین آمده است که ابن ابی الحدید و این میثم در شرح خود بر نهج البلاغه درباره شأن ورود این نامه چنین نوشتند: معاویه گروهی از شامیان را به طور پنهانی در موسم حج به مکه فرستاد تا مردم را به اطاعت خود و تمرد از فرمان امیر مؤمنان دعوت کنند و این شبهه را در اذهان تقویت نمایند که علی علیه السلام یا قاتل عثمان است و یا در آن موقع که می بایست عثمان را یاری کند از یاریش خودداری کرد و در هر دو صورت صلاحیت برای امامت ندارد و نیز درباره معاویه و بذل و بخشش و سخاوت او به پندار خود تبلیغ نمایند. هنگامی که این خبر به امام علی رسید این نامه را نوشت و به نماینده خود «قثم بن عباس» هشدار دارد که مراقب این توطئه باشد. سپس نویسنده مصادر چنین نتیجه گیری می کند که بیان مطلب فوق نشان می دهد ابن ابی الحدید و ابن میثم به منبع دیگری غیر از نهج البلاغه دست یافته بودند. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 319)؛ ولی بعید نیست که آنها این سخن را از کتاب الفتوح ابن اعثم کوفی متوفای 314 گرفته باشند که همین سخن را در زمینه همین نامه آورده است (الفتوح، ج 4، ص 220-222) قابل توجه اینکه سند دیگری برای این نامه در کتاب الغارات پیدا شد کتابی که در قرن سوم سال ها پیش از تولد سید رضی نوشته شده است که تفاوتهایی با آنچه سید رضی آورده دارد ولی اساس هر دو نامه یکی است (الغارات، ج 2، ص 509)

دنیافروشان از سوی معاویه مأموریت یافته اند که در موسم حج اوضاع را به نفع معاویه و به زیان امام علیه السلام دگرگون سازند و امام علیه السلام تعبیرات جالبی درباره مأموران معاویه فرموده که نظایر آن نیز در هر عصر و زمان مخصوصاً زمان ما یافت می شود.

در بخش دوم به او دستور می دهد که در برابر این توطئه خطرناک کاملاً هوشیار باشد و کاری نکند که بعداً بخواهد از آن عذرخواهی نماید.

***

ص:26

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ عَیْنِی-بِالْمَغْرِبِ-کَتَبَ إِلَیَّ یُعْلِمُنِی أَنَّهُ وُجِّهَ إِلَی الْمَوْسِمِ أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ الْعُمْیِ الْقُلُوبِ،الصُّمِّ الْأَسْمَاعِ،الْکُمْهِ الْأَبْصَارِ،الَّذِینَ یَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ،وَیُطِیعُونَ الْمَخْلُوقَ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ، وَیَحْتَلِبُونَ الدُّنْیَا دَرَّهَا بِالدِّینِ،وَیَشْتَرُونَ عَاجِلَهَا بِآجِلِ الْأَبْرَارِ الْمُتَّقِینَ؛ وَلَنْ یَفُوزَ بِالْخَیْرِ إِلَّا عَامِلُهُ،وَلَا یُجْزَی جَزَاءَ الشَّرِّ إِلَّا فَاعِلُهُ فَأَقِمْ عَلَی مَا فِی یَدَیْکَ قِیَامَ الْحَازِمِ الصَّلِیبِ،وَالنَّاصِحِ اللَّبِیبِ،التَّابِعِ لِسُلْطَانِهِ،الْمُطِیعِ لِإِمَامِهِ.وَإِیَّاکَ وَمَا یُعْتَذَرُ مِنْهُ،وَلَا تَکُنْ عِنْدَ النَّعْمَاءِ بَطِراً،وَلَا عِنْدَ الْبَأْسَاءِ فَشِلاً،وَالسَّلَامُ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) مأمور اطلاعاتی من در شام برایم نوشته و مرا آگاه ساخته که گروهی از مردم شام به سوی موسم حج گسیل شده اند؛گروهی کوردل،ناشنوا و نابینا! آنها کسانی هستند که حق را با باطل مشتبه می سازند و از مخلوق در مسیر معصیت خالق اطاعت می کنند و با دین فروشی به متاع دنیا می رسند و آخرت را که در انتظار نیکان و پاکان است به دنیا می فروشند،در حالی که هیچ کس جز انجام دهنده کار نیک به پاداش آن نمی رسد و کسی جز فاعل شر،کیفر آن را نمی بیند.حال که چنین است برای حفظ آنچه در دست داری قیام کن قیام شخصی دوراندیش و محکم و نیرومند،قیام شخصی خیر خواه و عاقل که از زمامدار خویش پیروی می کند و مطیعِ فرمان امام خویش است.(مراقب باش) از انجام عملی که ناگزیر شوی در برابر آن عذرخواهی کنی بپرهیز و هرگز

ص:27

به هنگام اقبال نعمت مغرور و سرمست مباش و نه در شداید و مشکلات سست و ترسو.و السلام.

شرح و تفسیر: با دقت مراقب اوضاع مکّه باش!

با دقت مراقب اوضاع مکّه باش!

همان گونه که قبلا اشاره کردیم این نامه زمانی برای قثم بن العباس فرستاده شد.بعضی از عوامل اطلاعاتی امام علیه السلام از مکّه به آن حضرت خبر دادند که معاویه گروهی از اهل شام را برای پخش شایعات دروغین و سمپاشی بر ضد امیر مؤمنان علی علیه السلام در ایام حج به مکّه فرستاده است.از عبارات ابن اعثم کوفی در الفتوح استفاده می شود که او سه هزار نفر از لشکر خود را با تجهیزات لازم به صورت پنهانی به مکّه فرستاده بود شاید برای اینکه اگر فرصتی به دست آید دست به شورش بزنند و با طرفداران علی علیه السلام درگیر شوند و فضای حرم امن خدا را نا امن کنند.

به هر حال امام علیه السلام در آغاز این نامه چنین می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) مأمور اطلاعاتی من در شام برایم نوشته و مرا آگاه ساخته که گروهی از مردم شام به سوی موسم حج گسیل داشته شده اند»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ عَیْنِی(1)- بِالْمَغْرِبِ(2)-کَتَبَ إِلَیَّ یُعْلِمُنِی أَنَّهُ وُجِّهَ إِلَی الْمَوْسِمِ(3) أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ).

آن گاه صفات آنها را در سه جمله و اعمال آنها را در چهار جمله خلاصه

ص:28


1- «عین». می دانیم «عین» در لغت به معنای چشم است ولی از آنجا که مأموران اطلاعاتی حکومت به منزله چشم برای رییس حکومت هستند از آنها تعبیر به عین می شود.
2- «مغرب» در اینجا به معنای شام است، زیرا در شمال غربی عراق قرار دارد.
3- «الموسم» از ریشه «وسم» بر وزن «رسم» در اصل به معنای نشانه گذاردن است. سپس به محل اجتماع یا زمان اجتماع به جهت اینکه نشانه بر آن گذارده می شود اطلاق شده و در میان مسلمین مخصوصأ فقها موسم به معنای ایام حج است.

می کند و می گوید:«گروهی کوردل،ناشنوا و نابینا»؛ (الْعُمْیِ(1) الْقُلُوبِ،الصُّمِّ(2) الْأَسْمَاعِ،الْکُمْهِ(3) الْأَبْصَارِ).

این سخن در واقع برگرفته از آیه شریفه قرآن است: ««وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ» ؛به یقین گروه بسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم.آنها دلها (عقل ها)یی دارند که با آن (اندیشه نمی کنند) و نمی فهمند و چشمانی که با آن نمی بینند و گوش هایی که با آن نمی شنوند.آنها همچون چهار پایانند،بلکه گمراهتر اینان همان غافلانند (چون امکان هدایت دارند و بهره نمی گیرند)».(4)

همان گونه که در تفسیر آیه شریفه نیز آمده است طرق معرفت انسان سه چیز است:عقل،که با آن می اندیشد،چشم،که حوادث مختلف را با آن می بیند و تجربه می آموزد و گوش،که علوم نقلی را با آن می شنود.کسانی که این سه را از دست دهند تمام راه های معرفت بر آنان بسته می شود.

آری معاویه این دوزخیان از خدا بی خبر و کوردلان چشم و گوش بسته را به این منظور انتخاب کرده بود که هرچه او می خواهد،بگویند و از هیچ گناهی ابا نداشته باشند.

سپس درباره اعمال آنها می افزاید:«آنها کسانی هستند که حق را با باطل مشتبه می سازند و مخلوق را در مسیر معصیت خالق اطاعت می کنند و با دین فروشی به متاع دنیا می رسند و آخرت را که در انتظار نیکان و پاکان است به دنیا

ص:29


1- «العمی» جمع «اعماء» به معنای نابیناست.
2- «الصم» جمع «اصم» به معنای کر است.
3- «الکشه» جمع «اکمه» به معنای کور مادر زاد است.
4- اعراف، آیه 179.

می فروشند»؛ (الَّذِینَ یَلْبِسُونَ(1) الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ،وَ یُطِیعُونَ الْمَخْلُوقَ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ،وَ یَحْتَلِبُونَ(2) الدُّنْیَا دَرَّهَا(3) بِالدِّینِ،وَ یَشْتَرُونَ عَاجِلَهَا بِآجِلِ الْأَبْرَارِ الْمُتَّقِینَ).

بدیهی است کسانی که کوردل و چشم و گوش بسته اند از این امور امتناعی ندارند؛برای اغفال مردم حق و باطل را به هم می آمیزند و برای جلب رضایت مخلوق و به دست آوردن جوایز او فرمان خدا را زیر پا می گذارند و برای به دست آوردن متاع دنیا سرمایه دینی خود را از دست می دهند و آنها کسانی هستند که چشم بصیرتشان به قدری ضعیف است که تنها دنیایی را که پیش پای آنهاست و زودگذر است می بینند و جهان آخرت را با آن همه نعمت ها و مواهب معنوی و مادی که اندکی دور دست تر است نمی بینند.به همین دلیل آن را ناچیز می شمرند و به آسانی به دنیا می فروشند.

بدیهی است معاویه هرگز از کسانی که مختصر ایمان و سابقه ای در اسلام داشتند برای این کارها انتخاب نمی کرد.دقیقا جستجو می کرد افرادی را پیدا کند که نه دینی داشته باشند نه ایمانی،نه عقلی و نه وجدانی.بندگان و غلامانی باشند جان و دل بر کف و چشم بر امر و گوش بر فرمان؛و این است راه و رسم همه حاکمان جور و دغل کار.

آن گاه امام علیه السلام به این حقیقت اشاره می کند که هرکس کار نیک و بدی کند پاداش و کیفر آن را خواهد دید می فرماید:«در حالی که هیچ کس جز انجام دهنده کار نیک به پاداش آن نمی رسد و کسی جز فاعل شر،کیفر آن را نمی بیند»؛ (وَ لَنْ یَفُوزَ بِالْخَیْرِ إِلَّا عَامِلُهُ،وَ لَا یُجْزَی جَزَاءَ الشَّرِّ إِلَّا فَاعِلُهُ).

این نکته برگرفته از آیات شریفه قرآن است که می فرماید: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ

ص:30


1- «یلبسون» از ریشه «لیس» بر وزن «حبس» به معنای مشتبه ساختن و «یس» بر وزن «خمس» به معنای پوشش و پوشیدن است.
2- «یختل بون» از ریشه «حلب» بر وزن «حمد» به معنای دوشیدن شیر است
3- «در» به معنای شیر یا شیر فراوان و به معنای مصدری به معنای ریزش باران یا مایعات دیگر است.

ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ* وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ».(1)

اشاره به اینکه این افراد که برای ایجاد مفسده و اختلاف در میان مسلمانان به تلاش و کوشش بر می خیزند و همچنین فرمانده اصلی آنها هیچ کدام سودی نخواهند برد و شر و فساد دامن آنها را نیز خواهد گرفت.

سپس قثم بن عباس را مخاطب ساخته می فرماید:«حال که چنین است برای حفظ آنچه در دست داری قیام کن،قیام شخصی دور اندیش و محکم و نیرومند، قیام شخصی خیر خواه و عاقل که از سلطان خویش پیروی می کند و مطیعِ فرمان امام خویش است»؛ (فَأَقِمْ عَلَی مَا فِی یَدَیْکَ قِیَامَ الْحَازِمِ الصَّلِیبِ(2) ،وَ النَّاصِحِ اللَّبِیبِ(3) ،التَّابِعِ لِسُلْطَانِهِ،الْمُطِیعِ لِإِمَامِهِ).

بدین وسیله امام علیه السلام اراده او را تقویت می کند و برای انجام وظیفه در مقابل توطئه معاویه و خراب کاران شام آماده می سازد و در ضمن بر نظارت خود نسبت به اعمال وی تأکید می ورزد.

امام علیه السلام در این بیان کوتاه و پر معنا شرایط فرمانداری موفق را بیان کرده است:

دوراندیش بودن،محکم در برابر حوادث ایستادن،خیرخواه مردم و پیشوا و امام بودن،و چشم و گوش بر امر و فرمان داشتن.به یقین اگر این شرایط در هر مدیر و فرمانده ای جمع شود در کار خود موفق خواهد بود و توطئه های دشمن را در هم خواهد شکست.

آن گاه در پایان این نامه هشدار دیگری به او می دهد و می فرماید:«از انجام عملی که ناگزیر شوی در برابر آن عذرخواهی کنی بپرهیز.و هرگز به هنگام اقبال نعمت مغرور وسرمست مباش و نه در شداید و مشکلات سست وترسو.والسلام»؛

ص:31


1- زلزال، آیه 7 و 8
2- «الصلیب» از ریشه «صلب» بر وزن صبح» به معنای شدت یافتن و هر شیء شدید و محکم است و صلیب را بدین جهت صلیب» می گویند که از چوب های محکم برای دار زدن در آن استفاده میشود.
3- «اللبیب» یعنی صاحب عقل و خرد از ریشه «لب» به معنای مغز گرفته شده است.

(وَ إِیَّاکَ وَ مَا یُعْتَذَرُ مِنْهُ،وَ لَا تَکُنْ عِنْدَ النَّعْمَاءِ بَطِراً(1) ،وَ لَا عِنْدَ الْبَأْسَاءِ فَشِلاً(2)، وَ السَّلَامُ).

ضرب المثل معروفی در میان توده مردم هست که می گویند:«عذرخواهی روی انسان را سفید نمی کند»درست است که انسان در مقابل خطاهای خود باید معذرت بطلبد؛ولی باید توجّه داشت که این معذرت خواهی هرگز انسان را به جایگاه اولی باز نمی گرداند،پس چه بهتر که مراقب باشد کاری نکند که مجبور به عذرخواهی شود.همچنین باید چنان پر ظرفیت و خویشتن دار و مسلط بر نفس باشد که اقبال و ادبار نعمت ها در او اثر نگذارد.نه همچون افراد کم ظرفیت که با اندک پیروزی چنان خوشحال می شوند که در پوست خود نمی گنجند و در مقابل اندک شکست چنان پریشان می شوند که دست و پای خود را گم می کنند.

هر گاه در این چند خط نامه مختصر و فشرده امام علیه السلام دقت کنیم می بینیم همه چیز در آن هست و این نشانه روشنی از فصاحت و بلاغت فوق العاده امام علیه السلام و آگاهی او بر همه مسائل سیاسی و اجتماعی و اخلاقی است.

نکته: قثم بن عباس کیست؟

قثم بن عباس کیست؟

«قثم»در اصل«قاثم»بوده به معنای شخص سخاوتمند و پربخشش (سپس الف آن افتاده است).این اسم برای قثم بن العباس اسمی با مسمّا بوده،زیرا او را صاحب بخشش و سخاوتمند شمرده اند.او پسر عموی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و امیر مؤمنان علی علیه السلام و فرزندزاده عبدالمطلب و مادرش ام الفضل لبابه دختر حارث از یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و نوشته اند مادرش پس از خدیجه علیها السلام اوّلین

ص:32


1- «بطر» به معنای شخصی است که مست ناز و نعمت است، از ریشه «بطر» بر وزن «نظر» گرفته شده است.
2- «شل» به معنای انسان سست و تنبل است از ریشه «فشل» بر وزن «نظر» به معنای ضعف و سستی و یا ضعفی که همراه با ترس باشد.

زنی بود که اسلام آورد.در کتب رجال و تاریخ او را مردی با فضیلت و قوی شمرده اند.در زمان حکومت امیر مؤمنان علی علیه السلام مدتی والی مدینه و سپس والی مکّه شد و در این سِمت تا زمان شهادت امیر مؤمنان علیه السلام باقی ماند و در سال 38 هجری به عنوان امیرالحاج از سوی آن حضرت انتخاب شد.می گویند هنگامی که امیر مؤمنان علیه السلام در محراب عبادت در خون خود غلطید،قثم در مسجد کوفه حاضر بود و هنگامی که ابن ملجم در حال فرار بود او را دستگیر کرد.

در ایام معاویه به موجب دوستی که با سعید بن عثمان،والی خراسان داشت به خراسان رفت و در جنگی که در سمرقند واقع شد حضور داشت و در آنجا به شهادت رسید.(1)

***

ص:33


1- مکاتیب الائمة، استیعاب، اسد الغابة و لغت نامه دهخدا.

ص:34

34- به محمد بن ابی بکر هنگامی که به سبب عزلش از فرمانداری مصر و قرار دادن مالک اشتر به جای او ناراحت شده بود

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی مُحَمّدِ بْنِ أبی بَکْرٍ لَمَّا بَلَغَهُ تَوَجُّدُهُ مِنْ عَزْلِهِ بِالْأشْتَرِ عَنْ مِصْرَ،ثُمَّ

تُوفی الأشترُ فی تَوَجُّهِهِ إِلی هُناکَ قَبْلَ وُصُولِهِ إِلَیْها.

از نامه های امام علیه السلام است

که به محمد بن ابی بکر هنگامی که به سبب عزلش از فرمانداری مصر و قرار دادن مالک اشتر به جای او ناراحت شده بود،برای او نگاشت هرچند سرانجام اشتر در بین راه پیش از رسیدن به حکومت مصر

(بر اثر سم معاویه) دیده از جهان فرو بست(1)

نامه در یک نگاه

می دانیم معاویه بعد از داستان حکمین اصرار داشت مناطقی که زیر سیطره حکومت امیر مؤمنان علی علیه السلام است را نا امن کند و پیوسته به مرزهای عراق

ص:35


1- ١. سند نامه: این نامه را قبل از مرحوم سید رضی، ابوالحسن مدائنی (ظاهرا در کتاب فتوحات الاسلام و ابراهیم بن هلال ثقفی در کتاب الغارات و طبری در تاریخ خود در حوادث سنہ 38 و بلاذری در شرح حال علی علیه السلام در کتاب انساب الاشراف نقل کرده اند (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 322)

حمله می کرد و از سویی دیگر به عمرو بن عاص به سبب خوش خدمتی هایش قول داده بود که اگر زمام تمام حکومت اسلامی به دست او افتد مصر را در اختیار عمرو بگذارد و برای رسیدن به این هدف آن دو هر کاری را که می توانستند انجام می دادند.

امام علیه السلام احساس کرد محمد بن ابی بکر که والی آن حضرت بر مصر بود گر چه مرد امینی است ولی فردی از او قوی تر و با تجربه تر لازم است تا در برابر توطئه های معاویه بایستد،لذا مالک اشتر را برای این امر برگزید و عهدنامه معروف خود را برای او نوشت.

هنگامی که معاویه باخبر شد مالک به سوی مصر می رود نگران گشت و توطئه ای چید تا مالک را قبل از رسیدن به مصر از میان بردارد.به یکی از جاسوسان خود که از علاقه مندان به آل عمرو بود مأموریت داد،به هر صورتی که ممکن است مالک را مسموم سازد.او نزد مالک آمد و خود را از علاقه مندان و دوستان صمیمی اهل بیت و شیعیان علی علیه السلام قلمداد کرد و از فضایل آن حضرت و بنی هاشم مطالب زیادی گفت تا آنجا که مالک باور کرد او واقعاً از دوستان اهل بیت است در این هنگام غذای مسمومی را به عنوان هدیه برای مالک برد (و معروف این است که عسلی را با سم مهلکی آغشته کرد) هنگامی که مالک از آن تناول نمود شدیدا مسموم شد و پیش از رسیدن به مصر در همان جا که منطقه قُلزُم بود به شهادت رسید.

هنگامی که داستان نصب مالک به عنوان والی مصر به جای محمد بن ابی بکر به گوش محمد رسید ناراحت شد.امام علیه السلام نامه فوق را به او نوشت و از او رفع نگرانی کرد و او را در پست خود ابقا فرمود.(1)

بنابراین محتوای نامه رفع نگرانی محمد بن ابی بکر از جانشین کردن مالک

ص:36


1- برگرفته شده از مصادر نهج البلاغه و کتب دیگر.

اشتر و اطمینان دادن به اوست که هرگز امام علیه السلام از فعالیت های او ناراضی نبوده، بلکه هدفی داشته است که بر او هم پوشیده نیست و نیز در این نامه اراده او را تقویت می کند و بر ایستادگی در مقابل دشمن و نگهداری حکومت مصر او را تشجیع می نماید و توصیه می کند که بر خدا توکل کن و محکم در برابر دشمنان بایست.

***

ص:37

ص:38

أَمَّا بَعْدُ،فَقَدْ بَلَغَنِی مَوْجِدَتُکَ مِنْ تَسْرِیحِ الْأَشْتَرِ إِلَی عَمَلِکَ،وَإِنِّی لَمْ أَفْعَلْ ذَلِکَ اسْتِبْطَاءً لَکَ فِی الْجَهْدَ،وَلَا ازْدِیَاداً لَکَ فِی الْجِدِّ،وَلَوْ نَزَعْتُ مَا تَحْتَ یَدِکَ مِنْ سُلْطَانِکَ،لَوَلَّیْتُکَ مَا هُوَ أَیْسَرُ عَلَیْکَ مَئُونَةً وَأَعْجَبُ إِلَیْکَ وِلَایَةً.إِنَّ الرَّجُلَ الَّذِی کُنْتُ وَلَّیْتُهُ أَمْرَ مِصْرَ کَانَ رَجُلاً لَنَا نَاصِحاً،وَعَلَی عَدُوِّنَا شَدِیداً نَاقِماً، فَرَحِمَهُ اللّهُ! فَلَقَدِ اسْتَکْمَلَ أَیَّامَهُ،وَلَاقَی حِمَامَهُ،وَنَحْنُ عَنْهُ رَاضُونَ؛أَوْلَاهُ اللّهُ رِضْوَانَهُ،وَضَاعَفَ الثَّوَابَ لَهُ فَأَصْحِرْ لِعَدُوِّکَ وَامْضِ عَلَی بَصِیرَتِکَ،وَشَمِّرْ لِحَرْبِ مَنْ حَارَبَکَ،وَادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ،وَأَکْثِرِ الاِسْتِعَانَةَ بِاللّهِ یَکْفِکَ مَا أَهَمَّکَ وَیُعِنْکَ عَلَی مَا یُنْزِلُ بِکَ،إِنْ شَاءَ اللّهُ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) به من خبر رسیده که از فرستادن«اشتر»به سوی منطقه ای که تحت ولایت توست ناراحت شده ای؛ولی (بدان) من این کار را نه به این جهت انجام دادم که تو در تلاش و کوشش خود کندی کرده ای و نه برای اینکه جدیت بیشتری به خرج دهی (بلکه این کار مصالح دیگری داشته است) و اگر من آنچه را در اختیار تو قرار داده بودم می گرفتم تو را والی و حاکم جای دیگری قرار می دادم که هزینه (و نگهداری) آن برای تو آسان تر و حکومت آن برایت مطلوب تر و جالب تر باشد.آن مردی که من او را والی مصر کرده بودم مردی بود که نسبت به ما خیرخواه و در برابر دشمنان ما سرسخت و انتقام گیر بود،خدایش رحمت کند عمر خود را به پایان برد و مرگ را ملاقات کرد در حالی که ما از او راضی و خشنود بودیم خداوند نیز نعمت رضایت و بهشت خویش را

ص:39

بر او ببخشد و پاداشش را مضاعف کند.(اما اکنون که مالک به شهادت رسیده و تو را از همه بهتر برای این منصب می شناسم محکم در جایگاه خود بایست و) برای پیکار با دشمنت بیرون آی و با بصیرت و فهم خود (در مبارزه با او) حرکت کن و برای جنگ با کسی که می خواهد با تو بجنگد دامن همت به کمر زن (و شجاعانه با او بجنگ) و همه را به سوی راه پروردگارت دعوت کن و از او بسیار یاری طلب که مشکلات تو را حل خواهد کرد و در شدایدی که بر تو نازل می شود یاریت خواهد نمود،ان شاء اللّه.

شرح و تفسیر: دلداری به محمد بن ابی بکر

دلداری به محمد بن ابی بکر

امام علیه السلام در این نامه کوتاه به چند نکته مهم اشاره می کند نخست می فرماید:

«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) به من خبر رسیده که از فرستادن اشتر به سوی منطقه ای که تحت ولایت توست ناراحت شده ای؛ولی (بدان) من این کار را نه به این جهت انجام دادم که تو در تلاش و کوشش خود کندی کرده ای و نه برای اینکه جدیت بیشتری به خرج دهی (بلکه این کار مصالح دیگری داشته است)»؛ (أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی مَوْجِدَتُکَ(1) مِنْ تَسْرِیحِ(2) الْأَشْتَرِ إِلَی عَمَلِکَ(3) ،وَ إِنِّی لَمْ أَفْعَلْ ذَلِکَ اسْتِبْطَاءً(4) لَکَ فِی الْجَهْدَ،وَ لَا ازْدِیَاداً لَکَ فِی الْجِدِّ).

به این ترتیب امام علیه السلام به محمد بن ابی بکر آرامش خاطر می دهد که از کارنامه او راضی است و این تغییر و تحول هرگز به سبب نارضایتی از او نبوده است.

ص:40


1- «مؤجدة » به معنای خشم و ناراحتی است.
2- «تسریح» به معنای فرستادن کسی دنبال کاری است و به معنای هر گونه رها سازی نیز آمده است، از این رو به طلاق دادن همسر تسریح اطلاق شده است.
3- «عمل» در اینجا به معنای فرمانداری است، لذا فرماندار را عامل » می گفتند و در نامه گذشته در عنوان نامه چنین خواندیم که قثم بن العباس» عامل علی علا در مکه بود.
4- «استبطاء» به معنای کند یافتن دیگری است از ریشه «بطء بر وزن کفر» به معنای کندی آمده است.

سپس برای آرامش بیشتر خاطر او و رفع هرگونه نگرانی می افزاید:«و اگر من آنچه را در اختیار تو قرار داده بودم می گرفتم تو را والی و حاکم جای دیگری قرار می دادم که هزینه (و نگهداری) آن برای تو آسان تر و حکومت آن برایت مطلوب تر و جالب تر باشد»؛ (وَ لَوْ نَزَعْتُ مَا تَحْتَ یَدِکَ مِنْ سُلْطَانِکَ،لَوَلَّیْتُکَ مَا هُوَ أَیْسَرُ عَلَیْکَ مَئُونَةً،وَ أَعْجَبُ إِلَیْکَ وِلَایَةً).

در واقع امام علیه السلام با گفتن این دو نکته که از یک سو از فعالیت های او راضی است و از سوی دیگر اگر این پست را از او می گرفت پست مناسب تری در اختیار او قرار می داد به طور کامل نگرانی های او را برطرف ساخت.

بعضی از شارحان نهج البلاغه نوشته اند منظور امام علیه السلام از این جمله که محل راحت تر و بهتری را در اختیار تو می گذاردم،حکومت خراسان یا فارس یا یمن بوده،زیرا در آن زمان همه مناطق اسلامی جز شام تحت فرمان امام علیه السلام بود.(1)

آن گاه امام علیه السلام دلیل انتخاب اشتر را به عنوان والی مصر ذکر می کند تا هم رفع شبهه از محمد بن ابی بکر شود و هم به او توجّه دهد که پاره ای از نقاط ضعف خویش را اصلاح کند و به نقاط قوت مبدل سازد می فرماید:«آن مردی که من او را والی مصر کرده بودم مردی بود که نسبت به ما خیرخواه و در برابر دشمنان ما سرسخت و انتقام گیر بود،خدایش رحمت کند عمر خود را به پایان برد و مرگ را ملاقات کرد در حالی که ما از او راضی و خشنود بودیم خداوند نیز نعمت رضایت و بهشت خویش را بر او ببخشد و پاداشش را مضاعف کند»؛ (إِنَّ الرَّجُلَ الَّذِی کُنْتُ وَلَّیْتُهُ أَمْرَ مِصْرَ کَانَ رَجُلاً لَنَا نَاصِحاً،وَعَلَی عَدُوِّنَا شَدِیداً نَاقِماً(2) ،فَرَحِمَهُ اللّهُ! فَلَقَدِ اسْتَکْمَلَ أَیَّامَهُ،وَ لَاقَی حِمَامَهُ(3) ،وَ نَحْنُ عَنْهُ

ص:41


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 144
2- «ناقم» در اصل به معنای انکار کننده و ایراد گیرنده است و اگر از طریق عمل باشد به معنای انتقام گیرنده است از ریشه «نقم» بر وزن «قلم» گرفته شده است.
3- حمام» به معنای مرگ از ریشه «حم» بر وزن «غم» به معنای مقدر ساختن گرفته شده و از آنجا که مرگ با تقدیر الهی صورت می گیرد به آن حمام یعنی آنچه مقدر شده گفته میشود.

رَاضُونَ؛أَوْلَاهُ(1) اللّهُ رِضْوَانَهُ،وَ ضَاعَفَ الثَّوَابَ لَهُ).

به راستی مالک اشتر چنین بود.رشادت های او در صفین و دفاع های جانانه اش در مواقف مختلف و وفاداریش نسبت به امام علیه السلام در تمام حوادث تلخی که در عصر آن حضرت واقع شد گواه زنده ای بر این گفتار مولاست.او همان کسی بود که لشکر معاویه را در صفین تا سرحد شکست کامل پیش برد؛ ولی نقشه شوم بالا بردن قرآن ها بر سر نیزه از رسیدن به پایان کار در لحظات آخرین مانع شد.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود هنگامی که به جمله «فَرَحِمَهُ اللّهُ» می رسد می گوید:«من شک ندارم که اشتر با این دعای امام علیه السلام مشمول رحمت و غفران الهی است و خدا او را به بهشت برین وارد می کند و به عقیده من فرقی میان این دعای امیر مؤمنان علیه السلام و دعای رسول اللّه صلی الله علیه و آله نیست.خوشا به حال کسی که از علی علیه السلام چنین لطف و رحمت و یا حتی بخشی از آن را به دست آورد».

(وَ یا طُوبی لِمَنْ حَصَلَ لَهُ مِنْ عَلیٍّ علیه السلام بَعْضُ هذا).(2)

ای کاش ما هم مشمول عنایت و گوشه چشمی از محبتش می شدیم.

امام علیه السلام در نامه های متعدّدی از نهج البلاغه مالک اشتر را به عنوان شخصیّتی ممتاز و والا مقام ستوده است که نشان می دهد او نزد امام علیه السلام بسیار والا مقام و مورد علاقه و احترام بود و ما در شرح نامه سیزدهم بخشی از فضایل کم نظیر یا بی نظیر مالک را آوردیم و در ذیل همین نامه و نامه های آینده نیز به تناسب،به مطالب دیگری اشاره خواهیم کرد.

آن گاه امام علیه السلام به نکته سومی پرداخته می فرماید:«(اما اکنون که مالک به

ص:42


1- «اولی» از ریشه «ولایت»، به معنای این است که کسی را به کاری بگمارند یا چیزی را در اختیار او بگذارند و در اینجا به معنای دوم است، یعنی خداوند رضا و خشنودی و بهشت خود را که نتیجه خشنودی اوست در اختیار اشتر گذاشت.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 144.

شهادت رسیده و تو را از همه بهتر برای این منصب می شناسم محکم در جایگاه خود بایست و) برای پیکار با دشمنت بیرون آی و با بصیرت و فهم خود (در مبارزه با او) حرکت کن و برای جنگ با کسی که می خواهد با تو بجنگد دامن همت به کمر زن (و شجاعانه با او بجنگ)»؛ (فَأَصْحِرْ(1) لِعَدُوِّکَ،وَ امْضِ عَلَی بَصِیرَتِکَ،وَ شَمِّرْ(2) لِحَرْبِ مَنْ حَارَبَکَ).

تعبیر به«أَصْحِرْ؛به صحرا بیرون آی»اشاره به نکته ای است که امام علیه السلام در خطبه جهاد بر آن تأکید فرموده آنجا که می فرماید:

«وَ قُلْتُ لَکُمُ اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ یَغْزُوکُمْ فَوَاللّهِ مَا غُزِیَ قَوْمٌ قَطُّ فِی عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا؛ من به شما (بارها) گفتم با آنها بجنگید پیش از آنکه آنها به سراغ شما بیایند به خدا سوگند هر گروهی در خانه خود مورد تهاجم واقع شود و با دشمن بجنگد ذلیل می شود».

جمله «وَ امْضِ عَلَی بَصِیرَتِکَ» دستور به هشیاری کامل در برابر توطئه ها و نقشه های دشمن است که با دقت آنها را پیگیری کرده و خنثی کند.

جمله «وَ شَمِّرْ لِحَرْبِ مَنْ حَارَبَکَ» از یک رو اشاره به این دارد که تو آغاز گر جنگ نباش و از سوی دیگر هرگاه دشمن جنگ را بخواهد آغاز کند تو کاملاً برای در هم کوبیدن او آماده باشد و این آمادگی را دائماً حفظ کن.

این سه دستور امام علیه السلام نه تنها برای محمد بن ابی بکر بلکه برای همه مسلمانان در هر زمان و هر مکان است و اگر به آن عمل کنند به یقین پیروز خواهند شد.

سپس در پایان نامه او را به خداوندی توجّه می دهد که کلید همه مشکلات در دست قدرت اوست و جز به یاری او کاری نمی توان انجام داد می فرماید:«به سوی راه پروردگارت همگان را دعوت کن و از او بسیار یاری طلب که مشکلات تو را حل خواهد کرد و در شدایدی که بر تو نازل می شود یاریت

ص:43


1- «اصحر» فعل امر از ریشه «اصحار» به معنای بیرون رفتن و ظاهر شدن در صحراست
2- «شمر» از ماده «تشمیر» و ریشه «شمر» بر وزن «تمر» به معنای جمع کردن، برچیدن و آماده شدن آمده است و معادل آن در فارسی دامن همت به کمر زدن است.

خواهد نمود،انشاء اللّه»؛ (وَ ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ،وَ أَکْثِرِ الاِسْتِعَانَةَ بِاللّهِ یَکْفِکَ مَا أَهَمَّکَ وَ یُعِنْکَ عَلَی مَا یُنْزِلُ(1) بِکَ،إِنْ شَاءَ اللّهُ).

به یقین این اعتقاد و این توجّه به ذات پاک پروردگار نه تنها اثر معنوی فوق العاده ای خواهد داشت،بلکه از نظر ظاهر نیز روحیه را تقویت می کند و سبب پایمردی و استقامت بیشتر می شود و این همان چیزی است که سبب پیروزی لشکر مسلمانان در مقابل دشمنان در عصر پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله شد در حالی که از نظر عِدّه و عُدّه کمتر از دشمنان بودند.

نکته: محمد بن ابی بکر کیست؟

محمد بن ابی بکر کیست؟

محمد بن ابی بکر همان گونه که از نامش پیداست فرزند خلیفه اوّل بود و از کسانی است که با داشتن چنین پدری سخت به علی بن ابی طالب علیه السلام عشق می ورزید و آماده هرگونه فداکاری بود.امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز نسبت به او اعتماد کامل داشت و به همین دلیل سرانجام او را برای حکومت مصر انتخاب فرمود و در همان جا به دست عمال معاویه به شهادت رسید و شهادتش سخت بر امام علیه السلام گران آمد.

شرح حال او را ذیل خطبه 68 در جلد سوم همین کتاب آورده ایم.(2)

***

ص:44


1- جمله ینزل» (به صورت فعل مضارع از باب افعال) که فاعلش خداوند باشد در اینجا مناسب نیست به همین دلیل در بسیاری از نسخ نهج البلاغه «نزل» (به صورت فعل ماضی بدون اسناد به خداوند) آمده است و بعضی از کسانی که آن را به صورت فعل مضارع آورده اند از ثلاثی مجرد یعنی ینزل با فتح یاء آورده اند نه از باب افعال و با ضم یاء
2- پیام امام امیرالمؤمنین، ج 3، ص 130.

35- بعد از شهادت محمد بن ابی بکر به عبداللّه بن عباس

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی عَبْدِاللّهِ بْنِ الْعَبّاسِ،بَعْدَ مَقْتَلِ مُحَمّدِ بْنِ أبی بَکْرٍ

از نامه های امام علیه السلام است

که بعد از شهادت محمد بن ابی بکر به عبداللّه بن عباس نگاشت(1)

نامه در یک نگاه

امام علیه السلام در این نامه کوتاه به سه نکته اشاره می کند:

اوّل آنکه شهادت محمد بن ابی بکر را در مصر به دست عمال معاویه به اطلاع ابن عباس می رساند و از محمد به عنوان فرزندی خیرخواه و شجاع و مدافع حق یاد می کند.

در بخش دوم به این نکته اشاره می کند که امام علیه السلام پیش بینی چنین مطلبی را می کرد و لذا مردم کوفه و عراق را به یاری محمد فرا خواند و آشکار و نهان به

ص:45


1- ١. سند نامه: از جمله کسانی که قبل از مرحوم سید رضی می زیسته اند و متن این نامه را با تفاوت مختصری در کتابشان ذکر کرده اند طبری است که این نامه را در حوادث سال 38 آورده و همچنین ابراهیم بن هلال ثقفی در کتاب الغارات نقل کرده است (به نقل از مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 326)

آنها دستور داد که هرچه زودتر به یاریش بشتابند؛ولی متأسفانه افراد سست عنصر و مدعیان دروغین گوش ندادند و این مصیبت بزرگ واقع شد که سرزمین مصر از دست رفت و محمد شهید شد.

در بخش سوم امام علیه السلام دعا می کند دعایی سوزناک که حاکی از اندوه شدید و قلب مجروح آن حضرت است.دعا می کند که خدا او را از دست این مردم سست عنصر و ضعیف الایمان و وظیفه نشناس رهایی بخشد و قسم یاد می کند که اگر برای عشق به شهادت نبود من دوست نداشتم حتی یک روز با این مردم باشم.

***

ص:46

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ مِصْرَ قَدِ افْتُتِحَتْ،وَمُحَمَّدُ بْنُ أَبِی بَکْرٍ-رَحِمَهُ اللّهُ-قَدِ اسْتُشْهِدَ،فَعِنْدَ اللّهِ نَحْتَسِبُهُ وَلَداً نَاصِحاً،وَعَامِلاً کَادِحاً،وَسَیْفاً قَاطِعاً، وَرُکْناً دَافِعاً.وَقَدْ کُنْتُ حَثَثْتُ النَّاسَ عَلَی لَحَاقِهِ،وَأَمَرْتُهُمْ بِغِیَاثِهِ قَبْلَ الْوَقْعَةِ،وَدَعَوْتُهُمْ سِرّاً جَهْراً،وَعَوْداً وَبَدْءاً،فَمِنْهُمُ الْآتِی کَارِهاً،وَمِنْهُمُ الْمُعْتَلُّ کَاذِباً،وَمِنْهُمُ الْقَاعِدُ خَاذِلاً.أَسْأَلُ اللّهَ تَعَالَی أَنْ یَجْعَلَ لِی مِنْهُمْ فَرَجاً عَاجِلاً؛فَوَ اللّهِ لَوْ لَاطَمَعِی عِنْدَ لِقَائِی عَدُوِّی فِی الشَّهَادَةِ،وَتَوْطِینِی نَفْسِی عَلَی الْمَنِیَّةِ،لَأَحْبَبْتُ أَلَّا أَلْقَی مَعَ هَؤُلَاءِ یَوْماً وَاحِداً،وَلَا أَلْتَقِیَ بِهِمْ أَبَداً.

ترجمه

اما بعد (از ثنای و حمد الهی) مصر (با نهایت تأسف به دست دشمن) افتاد و محمد بن ابی بکر که رحمت خدا بر او باد به شهادت رسید ما این مصیبت را به حساب خداوند می گذاریم و اجر آن را از او مسئلت داریم.او فرزندی خیرخواه و کارگزاری تلاش گر و کوشا و شمشیری برنده و قاطع و ستونی حافظ و مدافع بود.من مردم را به ملحق شدن به او و کمک کردنش قبل از این حادثه (بارها) امر کردم و تشویق و تحریص نمودم و در آشکار و پنهان و از آغاز تا پایان آنها را برای حرکت به سوی او (به سوی سرزمین مصر) فرا خواندم ولی (با نهایت تأسف) گروهی با کراهت آمدند و گروه دیگری به دروغ به بیماری و بهانه های دیگر متوسل شدند و جمع دیگری آشکارا از قیام برای جهاد سر باز زدند و دست از یاریش کشیدند.از خدا تقاضا می کنم که برای نجات من از میان این گونه افراد به زودی گشایشی قرار دهد (و مرا از آنها برهاند.) به خدا سوگند

ص:47

اگر علاقه من به هنگام پیکار با دشمن به شهادت نبود و خود را برای مرگ در راه خدا آماده نساخته بودم،دوست داشتم حتی یک روز با این مردم روبه رو نشوم و هرگز آنها را ملاقات نکنم.

شرح و تفسیر: گله شدید از مردم سست عنصر

گله شدید از مردم سست عنصر

همان گونه که در عنوان نامه آمد،مخاطب امام علیه السلام در این نامه عبداللّه بن عباس است که در آن زمان والی امام علیه السلام بر بصره بود.امام علیه السلام در آغاز این نامه خبر اشغال مصر به وسیله لشکر معاویه و شهادت محمد بن ابی بکر را به او می دهد و می فرماید:«اما بعد (از ثنا و حمد الهی) مصر (با نهایت تأسف به دست دشمن) افتاد و محمد بن ابی بکر که رحمت خدا بر او باد به شهادت رسید! ما این مصیبت را به حساب خداوند می گذاریم و اجر آن را از او مسئلت داریم»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ مِصْرَ قَدِ افْتُتِحَتْ،وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی بَکْرٍ-رَحِمَهُ اللّهُ-قَدِ اسْتُشْهِدَ،فَعِنْدَ اللّهِ نَحْتَسِبُهُ(1)).

آن گاه می افزاید:«او فرزندی خیرخواه و کارگزاری تلاش گر و کوشا و شمشیری برنده و قاطع و ستونی حافظ و مدافع بود»؛ (وَلَداً(2) نَاصِحاً وَ عَامِلاً کَادِحاً(3) ،وَ سَیْفاً قَاطِعاً،وَ رُکْناً دَافِعاً).

ص:48


1- «نحتسب» از ریشه «احتساب» و «حسبة» به معنای اجرگرفته شده است، بنابراین احتساب» به معنای طلب اجر است، هرچند احتساب در اصل به معنای این است که کاری را به حساب خدا بگذارند و معنای التزامی آن، از خدا پاداش طلبیدن است (برای آگاهی بیشتر به کتاب مقاییس اللغة و لسان العرب مراجعه کنید).
2- بعضی منصوب بودن «ولد» را به عنوان عطف بیان و بعضی به عنوان بدل از ضمیر مفعولی نحتسبه» گرفته اند ولی مفعول دوم نحتسب نمی تواند باشد، زیرا معنای جمله عوض میشود.
3- «کادح» به معنای تلاشگر و سخت کوش است از ریشه «کذح» بر وزن «مدح» به معنای سخت کوشیدن گرفته شده

این اوصاف چهار گانه شخصیت محمد بن ابی بکر را کاملاً روشن می سازد و ابعاد مختلف فضایل او را تشریح می کند.نخست اشاره به خیرخواهی و به منزله فرزند بودن او می کند.محمد نه تنها فرزند روحانی امام علیه السلام بود بلکه با توجّه به اینکه مادرش اسما بعد از فوت ابو بکر با علی علیه السلام ازدواج کرد و محمد در دامان آن حضرت پرورش یافت به منزله فرزند آن حضرت محسوب می شد.(1)

آن گاه به عامل کادح بودن او اشاره می کند که در منصب فرمانداری سخت کوش و پرتدبیر و آگاه بود.سپس به موقعیت او در برابر دشمنان می پردازد و از او به عنوان سیف قاطع و شمشیر برنده یاد می کند،پس از آن به حالت دفاعی و بازدارندگی او در برابر هجمات دشمن یا حوادث ناراحت کننده اشاره و او را به ستون نیرومندی تشبیه می کند که بنا را از فرو ریختن نگه می دارد و آفات را از آن دور می سازد.

آن گاه برای اینکه هیچ کس توهم نکند امام علیه السلام در حفظ محمد کوتاهی کرده می فرماید:«من مردم را به ملحق شدن به او و کمک کردنش قبل از این حادثه (بارها) امر کردم و تشویق و تحریص نمودم و در آشکار و پنهان و از آغاز تا پایان آنها را برای حرکت به سوی او (به سوی سرزمین مصر) فرا خواندم؛ولی (با نهایت تأسف) گروهی با کراهت آمدند و گروه دیگری به دروغ به بیماری و بهانه های دیگر متوسل شدند و جمعی دیگری آشکارا از قیام برای جهاد سر

ص:49


1- مادرش اسما بنت عمیس خواهر میمونه همسر پیغمبر الله ، از زنانی بود که همراه شوهرش جعفر بن ابی طالب به حبشه مهاجرت کرد و در آنجا خداوند سه فرزند به او داد: محمد، عبدالله و عون. آنگاه به اتفاق همسر و فرزندانش به هنگام فتح خیبر به مدینه مهاجرت کرد. هنگامی که جعفر در روز جنگ موته شربت شهادت نوشید ابو بکر او را به همسری خود در آورد و محمد بن ابی بکر نتیجه آن ازدواج بود و هنگامی که ابوبکر از دنیا رفت چون اسما زنی صالح و دوستدار اهل بیت بود علی علی با او ازدواج کرد و فرزندی به نام یحیی از وی متولد شد (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 142).

باز زدند و دست از یاریش کشیدند»؛ (وَ قَدْ کُنْتُ حَثَثْتُ(1) النَّاسَ عَلَی لَحَاقِهِ، وَ أَمَرْتُهُمْ بِغِیَاثِهِ قَبْلَ الْوَقْعَةِ(2) ،وَ دَعَوْتُهُمْ سِرّاً وَ جَهْراً،وَ عَوْداً وَ بَدْءاً(3) ،فَمِنْهُمُ الْآتِی کَارِهاً،وَ مِنْهُمُ الْمُعْتَلُّ(4) کَاذِباً،وَ مِنْهُمُ الْقَاعِدُ خَاذِلاً(5)).

طبری در تاریخ خود در حوادث سنه 38 نقل می کند که امام علیه السلام در این هنگام مردم کوفه را دعوت به اجتماع کرد فرمود:فریاد محمد بن ابی بکر و برادرانتان در مصر را می شنوید؟ ابن النابغة (عمرو عاص) دشمن خدا و دوست دشمن خدا با لشکری به سوی آنها حرکت کرده است.نکند گمراهان در خواست های باطل خود و مسیر طاغوت از شما در برابر حق خود راسخ تر و اتحادشان محکم تر باشد.عجله کنید و با دوستان خود مواسات نمایید و آنها را یاری کنید ای بندگان خدا مصر از شام بزرگ تر و خیر و برکتش بیشتر است نکند آنها بر مصر غلبه کنند.بودن مصر در دست شما عزت و آبروی شماست و سبب خواری دشمنتان.همگی فردا به منطقه جرعه-قریه ای میان حیره و کوفه - حرکت کنید و در آنجا اجتماع نمایید و من در آنجا به شما ملحق می شوم.

سپس طبری اضافه می کند:فردا صبحگاهان امام علیه السلام به آن منطقه رفت و تا ظهر توقف نمود حتی یک نفر دعوت امام علیه السلام را اجابت نکرد.هنگام غروب به سراغ سران قبایل و اشراف مردم فرستاد.آنها به قصد فرمانداری آمدند در حالی که امام علیه السلام بسیار اندوهگین بود.سپس امام علیه السلام آنها را مخاطب ساخته و خطبه ای بسیار داغ و سوزان و کوبنده و بیدارگر برای آنها خواند (که بخش مهمی از این

ص:50


1- «حثثت» از ریشه «حث» به معنای برانگیختن است.
2- «الوقعة» به معنای حادثه و گاه به معنای وقوع جنگ و نبرد می آید و در اینجا به معنای دوم است.
3- «عود» و «بدها» در بعضی از کتب لغت به معنای اولا و آخرا آمده و در بعضی به معنای تکرار کردن چیزی است و هر دو معنا در اینجا محتمل است.
4- «المعتل» به معنای بیمار و گاه به معنای کسی است که عذر و بهانه می آورد و خود را معذور میشمرد.
5- «خاذل» به معنای کسی است که دست از کمک و یاری بر میدارد و نتیجه اش خوار شدن طرف مقابل است.

خطبه در خطبه 180 در جلد ششم با همین شأن ورود،گذشت).

طبری در بخش دیگری از کلام خود این سخن را از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل می کند که بعد از شهادت محمد بن ابی بکر آنها را شدیدا سرزنش کرد و فرمود:

من شما را به یاری برادرانتان در مصر از پنجاه و چند شب قبل از این فراخواندم؛ ولی شما همگی کوتاهی کردید و هیچ تصمیمی برای جهاد با دشمن و به دست آوردن پاداش الهی نگرفتید.(1)

این گروه های سه گانه ای را که امام علیه السلام از آنها نام می برد منحصر به عصر آن حضرت نبود،بلکه افراد سست و بی اراده در هر عصر و زمان در یکی از این گروه های سه گانه جای می گیرند.آنهایی که خود را در فشار می بینند در صحنه حاضر می شوند در حالی که خوشایندشان نیست و به همین دلیل کاری از دستشان ساخته نخواهد بود.گروه دیگری به بهانه ها و عذرهای مختلف چنگ می زنند تا خود را از حضور در صحنه مبارزه دور دارند.گروه دیگری که این ملاحظات را کنار می گذارند با صراحت مخالفت می کنند.وای به حال جامعه ای که اکثریت آنها از این سه گروه باشند که رهبران و پیشوایان هر قدر مدیریت و کارآیی و قدرت داشته باشند با نداشتن اعوان و انصار شجاع و مخلص،از کار باز می مانند.

دقت در آیات قرآن نشان می دهد که در عصر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز این سه گروه بودند؛هرچند گروه مخلص بر آنها فزونی داشتند.

قرآن مجید درباره گروه اوّل در آن عصر و زمان می گوید: ««یُجادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَیَّنَ کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَی الْمَوْتِ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ» ؛آنها پس از روشن شدن حق باز با تو مجادله می کردند (و چنان ترس و وحشت آنها را فرا گرفته بود،که) گویی به سوی مرگ رانده می شوند و آن را با چشم خود می نگرند».(2)

ص:51


1- تاریخ طبری، ج 4، ص 81 و 83
2- انفال، آیه 6

درباره گروه دوم در داستان جنگ احزاب می فرماید: ««وَ یَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ إِنْ یُرِیدُونَ إِلاّ فِراراً» ؛و گروهی از آنها از پیامبر اجازه (بازگشت) می خواستند و می گفتند:خانه های ما بی حفاظ است در حالی که بی حفاظ نبود آنها فقط می خواستند (از جنگ) فرار کنند».(1)

درباره گروه سوم می فرماید: ««فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ وَ کَرِهُوا أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ» ؛تخلف کنندگان (از جنگ تبوک) از مخالفت با پیامبر خدا و کناره گیری از جهاد خوشحال شدند؛و خوش نداشتند که با مال و جان خود در راه خدا جهاد کنند».(2)

آن گاه امام علیه السلام برای خود دعایی از سوز دل می کند و عرضه می دارد:«از خدا تقاضا می کنم که برای نجات من از میان این گونه افراد به زودی گشایشی قرار دهد (و مرا از آنها برهاند)»؛ (أَسْأَلُ اللّهَ تَعَالَی أَنْ یَجْعَلَ لِی مِنْهُمْ فَرَجاً عَاجِلاً).

در تأکید این خواسته خود می فرماید:«به خدا سوگند اگر علاقه من به هنگام پیکار با دشمن به شهادت نبود و خود را برای مرگ در راه خدا آماده نساخته بودم،دوست داشتم حتی یک روز با این مردم روبه رو نشوم و هرگز آنها را ملاقات نکنم»؛ (فَوَ اللّهِ لَوْ لَاطَمَعِی عِنْدَ لِقَائِی عَدُوِّی فِی الشَّهَادَةِ،وَ تَوْطِینِی(3) نَفْسِی عَلَی الْمَنِیَّةِ،لَأَحْبَبْتُ أَلَّا أَلْقَی مَعَ هَؤُلاءِ یَوْماً وَاحِداً وَ لَا أَلْتَقِیَ بِهِمْ أَبَداً).

نامردمی آن مردمان به جایی رسیده بود که امام علیه السلام با آن صبر و حوصله ای که بیست و پنج سال در گوشه خانه ماند همچون کسی که استخوان در گلویش باشد و خاشاک در چشمش و همه را تحمل کرد؛ولی طیّ این مدت به قدری در فشار

ص:52


1- احزاب، آیه 13.
2- توبه، آیه 81.
3- «توطین» به معنای آماده ساختن، از ریشه «وطن» بر وزن بطن» به معنای وطن گزیدن گرفته شده و از آنجا که هر کس که در محلی سکنا میگزیند خود را آماده برای زیستن در آنجا می کند، توطین به معنای آماده سازی آمده است.

قرار گرفت که آرزو داشت حتی یک روز با چنان مردمی روبه رو نشود و آنچه او را بر ماندن در میان آنها تشویق می کرد عشق به شهادت در راه خدا بود.

شبیه همین سخن را امام علیه السلام در خطبه 119 بیان کرده آنجا که می فرماید:

«وَ اللّهِ لَوْ لَا رَجَائِی الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِی الْعَدُوَّ وَ لَوْ قَدْ حُمَّ لِی لِقَاؤُهُ لَقَرَّبْتُ رِکَابِی ثُمَّ شَخَصْتُ عَنْکُمْ فَلَا أَطْلُبُکُمْ مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَ شَمَالٌ؛ به خدا سوگند اگر امیدم به شهادت هنگام برخورد با دشمن نبود-اگر چنین توفیقی نصیبم شود-مرکب خویش را آماده می کردم و از شما دور می شدم و تا نسیم از شمال و جنوب می وزد هرگز به سراغ شما نمی آمدم».

نکته: فصاحت فوق العاده این نامه

فصاحت فوق العاده این نامه

این نامه یکی از فصیح ترین و بلیغ ترین نامه های امیر مؤمنان علی علیه السلام است که در عباراتی کوتاه و بسیار زیبا حق مطلب را به طور کامل ادا کرده است.

ابن ابی الحدید در شرح این نامه،تحت تأثیر فوق العاده فصاحت و بلاغت آن واقع شده و چنین می گوید:«نگاه کن ببین این مرد بزرگوار چگونه فصاحت را در این نامه رهبری می کند،زمام آن را در اختیار گرفته و به هر سو می برد.این الفاظی که همه به صورت حالت نصب پشت سر یکدیگر در می آید بسیار لطیف و روان و خالی از هر گونه تکلف تا آخر نامه ادامه پیدا می کند.در حالی که فصیحان هنگامی که شروع به نوشتن نامه یا خطبه ای می کنند،جمله ها و کلمات قرینه یکدیگر را گاه به صورت مرفوع و گاه مجرور و گاه منصوب می آوردند و اگر بخواهند همه را با یک اعراب (منصوب یا مرفوع یا مجرور) بیاورند گرفتار انواع تکلفات می شوند و همین امر یکی از چهره های اعجاز در قرآن مجید است که عبدالقاهر جرجانی به آن اشاره کرده آنجا که می گوید:«به سوره نساء و بعد از

ص:53

آن به سوره مائده نگاه کن.فواصل غالب آیات در اوّلی همه جا منصوب است و در دومی اصلاً منصوبی وجود ندارد و به گونه ای است که اگر این دو سوره را به هم بیامیزند هرگز آمیخته نمی شوند و آثار ترکیب ناموزون در آن نمایان است...».سبحان اللّه چه کسی به این بزرگوار این همه امتیازات روحی و صفات شریفه بخشیده است؟ او در ابتدا نوجوانی بود از اهل مکّه که هرگز با حکما و دانشمندان معاشرت نداشت.در عین حال در اسرار حکمت و دقایق حِکَم الهیه از افلاطون و ارسطو پیشی گرفت.با دانشمندان و علمای اخلاق و آداب هرگز معاشر نبود با این حال بر سقراط هم در این امر مقدم شد.او هرگز در میان شجاعان پرورش نیافته بود،زیرا اهل مکّه اهل تجارت بودند نه اهل پیکار و جنگ؛ولی از هر انسانی در روی زمین شجاع تر بود.کسی به«خَلَف الاحمر»(1) گفت:آیا عنبسه و بسطام (از دلیران معروف عرب) شجاع ترند یا علی بن ابی طالب؟ در پاسخ گفت:عنبسه و بسطام را با افراد بشر مقایسه می کنند نه با کسی که برتر و بالاتر از آن است.بار دیگر سؤال کردند:به هر حال نتیجه را بگو.

گفت:به خدا سوگند اگر علی در صورت این دو فریاد می کشید آنها قالب ته می کردند پیش از آنکه به آنها حمله کند.

از نظر فصاحت هم که بنگریم علی علیه السلام فصیح تر از سحبان و قُسّ (فصحای معروف عرب) بود در حالی که قریش فصیح ترین قبایل عرب نبود،بلکه گفته اند قبیله جُرهم فصیح ترین قبیله عرب بوده است.

از نظر زهد،علی علیه السلام زاهدترین و عفیف ترین مردم دنیا بود.با اینکه قریش مردمی حریص و دوست دار دنیا بوده اند و اینها تعجب نیست در مورد کسی که محمد صلی الله علیه و آله مربی و پرورش دهنده او بوده و عنایت الهیه شامل حال او بود.(2)

ص:54


1- خلف الاحمر از دانشمندان قرن دوم هجری بود که در شعر و ادب و تاریخ ید طولایی داشت.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 145 و 146 (با تلخیص).

36- به عنوان پاسخ به برادرش عقیل بن ابی طالب درباره لشکری که به سوی بعضی از دشمنان گسیل داشته

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی أخیهِ عَقیلِ بن أبی طالب،فی ذِکْر جَیْشٍ أنْفَذَه إلی بَعْضِ الْأَعْداءِ

وَهُوَ جَوابُ کِتابٍ کَتَبَهُ إلیْهِ عَقیلُ

از نامه های امام علیه السلام است

که آن را به عنوان پاسخ به برادرش عقیل بن ابی طالب درباره لشکری که به سوی بعضی از دشمنان گسیل داشته،نوشته است(1)

نامه در یک نگاه

اشاره

ماجرای این نامه چنین است که بعد از داستان حکمین،چون معاویه شنید علی علیه السلام بار دیگر آماده پیکار با او می شود،در وحشت فرو رفت و برای تضعیف اراده مردم کوفه و عراق دست به برنامه های ایذایی زد از جمله ضحاک بن قیس

ص:55


1- 1.سند نامه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که این نامه را قبل از مرحوم سید رضی، ابراهیم بن هلال ثقفی در کتاب الغارات و ابوالفرج اصفهانی در کتاب الاغانی و ابن قتیبہ دینوری در کتاب الامامة والسیاسة أورده اند. مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 332). شرح بیشتری در باره سند این نامه را که مرتبط با خطبه بیست و نهم امیر مؤمنان علی علیه السلام است در جلد دوم همین کتاب (پیام امام امیرالمؤمنین علی ) ص 203 آوردیم.

را با سه هزار نفر لشکر به عراق فرستاد و گفت:هر کجا می رسید طرفداران علی را به قتل برسانید و اموالشان را غارت کنید و هرگز در یک جا نمانید؛شب در یک جا و روز در جای دیگر و از مقابله با لشکر علی بپرهیزید.ضحاک که مرد مغروری بود خود را به نزدیکی کوفه رسانید.امام علیه السلام سپاه بزرگی به فرماندهی حجر بن عدی فراهم کرد و او و لشکریانش را در هم کوبید.عده ای کشته شدند و بقیه از تاریکی شب استفاده کرده و فرار را بر قرار ترجیح دادند.

ماجرای حمله ضحاک اجمالا به عقیل که در مکّه بود رسید.سخت نگران شد و در این هنگام نامه ای به برادرش امیر مؤمنان علی علیه السلام نوشت که خلاصه نامه اش چنین بود:خداوند تو را از هرگونه ناراحتی حفظ کند و از بلیات نگه دارد.من برای عمره به مکّه آمدم.عبداللّه بن سعد (برادر رضاعی عثمان بن عفان) را در مسیر دیدم که با چهل نفر از جوانان از فرزندان طلقا آمده بود.در چهره های آنها آثار ناراحتی دیدم.گفتم:ای فرزندان دشمنان پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله به کجا می روید؟ می خواهید به دشمنان اسلام ملحق شوید شما از قدیم الایام دشمن ما بوده اید آیا می خواهید نور الهی را خاموش کنید؟ سپس هنگامی که به مکّه آمدم دیدم مردم درباره حمله ضحاک بن قیس به اطراف کوفه و غارت گری های او سخن می گویند.اف بر این دنیا که مرد پستی همچون ضحاک را در برابر تو جسور ساخته؛مردی که کمترین ارزشی ندارد و من چنین پنداشتم که شیعیان و دوستانت دست از یاریت برداشته اند.برادر! دستورت را برای من بنویس ما می خواهیم تا زنده ایم با تو باشیم و با تو بمیریم.به خدا قسم دوست ندارم لحظه ای بعد از تو زنده بمانم.به خداوند عز و جل سوگند که زندگی بعد از تو ناگوار است.

امام علیه السلام در پاسخ او نامه مورد بحث را نوشت و به او اطمینان داد که لشکریان ضحاک متلاشی شده اند و بعد از دادن تلفاتی فرار کردند و عقیل خوشحال شد.

ص:56

جالب توجّه است نویسنده مصادر نهج البلاغه پس از ذکر این نامه (نامه عقیل) می نویسد:با توجّه به اینکه حمله ضحاک در اواخر عمر علی علیه السلام واقع شده و عقیل چنین نامه ای حاکی از محبّت شدید و تسلیم فرمان علی علیه السلام به برادرش نوشته،پس آنچه بعضی می گویند که عقیل سرانجام برادرش امیر مؤمنان علیه السلام را رها کرد و به معاویه پیوست،دروغی بیش نیست.

این نامه به چند نکته اشاره دارد:

1.حمله جمعی از طرفداران معاویه به اطراف کوفه و برخورد شدید سپاهیان امام علیه السلام با او که منجر به شکست سخت آنها شد.

2.شکایت امام علیه السلام از قریش و اینکه آنها همان گونه که بر ضد رسول خدا صلی الله علیه و آله با یکدیگر متحد شدند،بر ضد امام علیه السلام نیز متّفق گشتند.

3.نظر امام علیه السلام در مورد کسانی که بیعت با آن حضرت را شکستند و به دشمن پیوستند و اینکه پیکار با آنها لازم است تا به سوی حق بازگردند.

4.یادآوری این نکته که اقبال و ادبار افراد در روح او اثر نمی گذارد و همچنان محکم و استوار در مقابل دشمن ایستاده و خم به ابرو نمی آورد.

***

ص:57

ص:58

بخش اوّل

اشاره

فَسَرَّحْتُ إِلَیْهِ جَیْشاً کَثِیفاً مِنَ الْمُسْلِمِینَ،فَلَمَّا بَلَغَهُ ذَلِکَ شَمَّرَ هَارِباً، نَکَصَ نَادِماً،فَلَحِقُوهُ بِبَعْضِ الطَّرِیقِ،وَقَدْ طَفَّلَتِ الشَّمْسُ لِلْإِیَابِ،فَاقْتَتَلُوا شَیْئاً کَلَا وَلَا،فَمَا کَانَ إِلَّا کَمَوْقِفِ سَاعَةٍ حَتَّی نَجَا جَرِیضاً بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ،لَمْ یَبْقَ مِنْهُ غَیْرُ الرَّمَقِ،فَلَأْیاً بِلأْیٍ مَا نَجَا.فَدَعْ عَنْکَ قُرَیْشاً وَتَرْکَاضَهُمْ فِی الضَّلَالِ،وَتَجْوَالَهُمْ فِی الشِّقَاقِ،وَجِمَاحَهُمْ فِی التِّیهِ،فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَی حَرْبِی کَإِجْمَاعِهِمْ عَلَی حَرْبِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله قَبْلِی،فَجَزَتْ قُرَیْشاً عَنِّی الْجَوَازِی،فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِی،وَسَلَبُونِی سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّی.

ترجمه

(در مورد ضحاک فرمانده لشکر معاویه توضیح خواسته بودی) من سپاهی انبوه از مسلمانان را به سوی او گسیل داشتم.هنگامی که این خبر به او رسید دامن فرار به کمر زد و با ندامت و پشیمانی عقب نشینی کرد؛ولی سپاهیان من در بعضی از جاده ها به او رسیدند و این هنگامی بود که خورشید نزدیک به غروب بود.مدت کوتاهی این دو لشکر با هم جنگیدند و این کار به سرعت انجام شد؛ درست به اندازه توقف ساعتی (و ضحاک و لشکرش درمانده و پراکنده شدند) و در حالی که مرگ به سختی گلویش را می فشرد نیمه جانی از معرکه به در برد و از او جز رمقی باقی نمانده بود و سرانجام با سختی و مشقت شدید از مهلکه رهایی یافت.

(اما آنچه درباره مخالفت های قریش با من گفته ای) قریش را با آن همه تلاشی که در گمراهی و جولانی که در دشمنی و اختلاف و سرگردانی در بیابان

ص:59

ضلالت داشتند،رها کن.آنها با یکدیگر در نبرد با من هم دست شدند همان گونه که پیش از من در مبارزه با رسول خدا صلی الله علیه و آله متحد گشته بودند.خدا قریش را به کیفر اعمالشان برساند آنها پیوند خویشاوندی را با من بریدند و خلافت فرزند مادرم (پیامبر صلی الله علیه و آله) را از من سلب کردند.

شرح و تفسیر: داستان ضحاک بن قیس

داستان ضحاک بن قیس

همان گونه که قبلاً گفته شد،این نامه پاسخی است از امام علیه السلام به برادرش عقیل درباره داستان حمله ضحاک بن قیس به اطراف کوفه و شکست سخت و عقب نشینی او،بنابراین ضمیر در«الیه»به ضحاک باز می گردد،هرچند بعضی از شارحان،این داستان را مربوط به«بُسر بن ارطاة»و حمله او به یمن دانسته اند و عجیب تر اینکه بعضی ضمیر را به معاویه باز گردانده اند در حالی که هیچ یک از این دو صحیح نیست.

به هر حال امام علیه السلام در آغاز نامه که سیّد رضی آن را برای اختصار حذف کرده (مطابق آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده و مصادر نهج البلاغه نیز نقل کرده است) پس از حمد و ثنای الهی و دعای خیر برای عقیل اعلام می کند که نامه او به وسیله عبداللّه بن عبید ازدی به او رسیده و نگرانی او را از ماجرای حمله ضحاک به اطراف کوفه درک نموده است.

آن گاه برای رفع نگرانی برادر ماجرای لشکرکشی معاویه را به وسیله ضحاک چنین شرح می دهد و می فرماید:«من سپاهی انبوه از مسلمانان را به سوی او (ضحاک فرمانده لشکر معاویه) گسیل داشتم.هنگامی که این خبر به او رسید دامن فرار به کمر زد و با ندامت و پشیمانی عقب نشینی کرد؛ولی سپاه من در بعضی از جاده ها به او رسید و این هنگامی بود که خورشید نزدیک به غروب

ص:60

بود»؛ (فَسَرَّحْتُ(1) إِلَیْهِ جَیْشاً کَثِیفاً(2) مِنَ الْمُسْلِمِینَ،فَلَمَّا بَلَغَهُ ذَلِکَ شَمَّرَ هَارِباً، وَ نَکَصَ(3) نَادِماً،فَلَحِقُوهُ بِبَعْضِ الطَّرِیقِ،وَ قَدْ طَفَّلَتِ الشَّمْسُ لِلْإِیَابِ).

«کثیف»به معنای انبوه و پر جمعیّت است و مطابق بعضی از روایات،عدد لشکر امام علیه السلام در اینجا چهار هزار نفر بود از افراد تازه نفس و آماده که همچون عقاب بر سر دشمن وارد شدند و به همین دلیل ضحاک و لشکرش فرار را بر قرار ترجیح دادند و از حمله خود به اطراف کوفه پشیمان گشتند؛ولی لشکر امام علیه السلام به تعقیب آنها پرداخت و نزدیک غروب به آنها رسید که شرح ماجرا در جمله های بعد از همین نامه خواهد آمد.

تعبیر به «مِنَ الْمُسْلمین» اشعار به این دارد که لشکر مخالف و فرمانده اصلی آنها در شام از مسلمانان نبودند.

تعبیر به «شمّر هارباً» در واقع سخریه ای است نسبت به ضحاک،زیرا«شمّر» معمولاً به معنای دامن همت به کمر زدن برای انجام کار مهمی است،نه برای فرار که ضحاک آن را انتخاب کرده بود.

جمله «قد طفّلت الشمس» -با توجّه به اینکه طفول به معنای نزدیک شدن است-اشاره به این است که دو لشکر هنگامی به هم رسیدند که خورشید نزدیک غروب بود و تعبیر به«ایاب»کنایه از این است که خورشید صبحگاهان گویا از مقر خود به سوی ما می آید و عصرگاهان به مقرش باز می گردد و این تعبیر لطیفی است برای غروب آفتاب.

آن گاه در ادامه این سخن می فرماید:«مدت کوتاهی این دو لشکر با هم

ص:61


1- «سحت» از ریشه «تسریح»، همان گونه که در شرح نامه 34 گفتیم به معنای فرستادن کسی دنبال کاری است و به معنای هر گونه رها ساختن نیز آمده است.
2- «کثیف» به معنای انبوه از ریشه «کثافت» گرفته شده و در عربی به معنای آلودگی نیامده، بلکه این واژه در فارسی به معنای آلودگی است.
3- «نکص» از ریشه «نکص» بر وزن «مکث» و نکوص به معنای بازگشت و عقب نشینی است.

جنگیدند و این کار به سرعت انجام شد؛درست به اندازه توقف ساعتی (و ضحاک و لشکرش درمانده و پراکنده شدند) و در حالی که مرگ به سختی گلویش را می فشرد نیمه جانی از معرکه به در برد و از او جز رمقی باقی نمانده بود و با سختی و مشقت شدید از مهلکه رهایی یافت»؛ (فَاقْتَتَلُوا شَیْئاً کَلَا وَ لَا،فَمَا کَانَ إِلَّا کَمَوْقِفِ سَاعَةٍ حَتَّی نَجَا جَرِیضاً(1)بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ(2) ،وَ لَمْ یَبْقَ مِنْهُ غَیْرُ الرَّمَقِ،فَلَأْیاً بِلأْیٍ مَا نَجَا).

فراموش نباید کرد که این ماجرا در خطبه 29 نیز به آن اشاره شده و آن خطبه و این نامه با یکدیگر هماهنگ است.

تعبیر به«کَلَا وَ لَا»به معنای این است که این کار به سرعت انجام گرفت هماهنگ تلفظ کردن«لا و لا»و در بعضی از تعبیرات در کلمات عرب«لا و ذا» گفته می شود و هر دو اشاره به همان کوتاهی زمان است که در فارسی به جای آن می گوییم:مانند یک چشم بر هم زدن.

تعبیر به «بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ» -با توجّه به اینکه مُخنّق به معنای گلوگاه است که اگر آن را فشار دهند انسان خفه می شود-اشاره به این است که لشکریان امام علیه السلام ضحاک را تا پای مرگ پیش بردند به گونه ای که جز رمقی از او باقی نمانده بود.این تعبیر هم در عربی معمول است و هم در فارسی که وقتی شخصی را تحت فشار شدید قرار می دهند می گویند:گلویش را فشرد.

قابل توجّه است که ابراهیم ثقفی در کتاب الغارات ماجرایی را نقل می کند که تفسیری است بر جمله امام علیه السلام: «وَ لَمْ یَبْقَ مِنْهُ غَیْرُ الرَّمَقِ؛ جز رمقی از ضحاک باقی نمانده بود»می گوید:هنگامی که ضحاک از دست فرمانده لشکر علی علیه السلام «حجر بن عدی»فرار کرد شدیدا تشنه شد،زیرا شتر حامل آب را گم کرد.در این

ص:62


1- جریض» به معنای کسی است که بر اثر شدت اندوه یا هیجان گلوگیر شده است.
2- «مخنق» به معنای گلوگاه از ریشه «ق» بر وزن «جنگ» به معنای فشردن گلوی کسی است.

حال لحظه ای خواب خفیفی بر او عارض شد و به همین جهت از جاده منحرف گردید.هنگامی که بیدار گشت تنها چند نفر از لشکرش با او بودند و هیچ کس آب به همراه نداشت.بعضی از آنها را فرستاد تا آب پیدا کنند ولی پیدا نشد.

ناگهان مردی پیدا شد به او گفت ای بنده خدا تشنه ام مرا سیراب کن.گفت:به خدا سوگند نمی دهم تا قیمت آن را بپردازی.گفت:قیمت آن چیست؟ گفت:

قیمتش دین توست.سپس داستان را ادامه می دهد تا اینکه سرانجام به جمعیتی رسیدند که در آنجا آب بود و سیراب شدند.(1)

تعبیر به «لَأْیاً بِلأْیٍ» با توجّه به اینکه لأی به معنای شدت است مفهومش این است که ضحاک و باقیمانده لشکرش با شدتی بعد از شدت،از آن مهلکه نجات یافتند.

سپس امام علیه السلام اشاره به بخش دیگری از نامه برادرش عقیل می کند که نوشته بود:عبداللّه بن سعد (برادر رضاعی عثمان بن عفان) را در مسیر دیدم که با چهل نفر از جوانان قریش به سوی مقصد نامعلومی می روند از آنها پرسیدم به کجا می روید ای فرزندان دشمنان پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله آیا می خواهید به معاویه ملحق شوید.امام علیه السلام می فرماید:«(اما آنچه درباره مخالفت های قریش با من گفته ای) قریش را با آن همه تلاشی که در گمراهی و جولانی که در دشمنی و اختلاف و سرگردانی در بیابان ضلالت داشتند،رها کن.آنها با یکدیگر در نبرد با من هم دست شدند همان گونه که پیش از من در مبارزه با رسول خدا صلی الله علیه و آله متحد گشته بودند»؛ (فَدَعْ عَنْکَ قُرَیْشاً وَ تَرْکَاضَهُمْ(2) فِی الضَّلَالِ،تَجْوَالَهُمْ(3) فِی الشِّقَاقِ(4)،

ص:63


1- الغارات، ج 2، ص 439
2- ترکاض» به معنای دویدن شدید از ریشه «رکض» بر وزن فرض» به معنای دویدن گرفته شده است و ترکاض» معنای مبالغه را می رساند.
3- «تجوال» به معنای جولان شدید است.
4- «الشقاق» به معنای دشمنی و مخالفت و جدایی است.

وَ جِمَاحَهُمْ(1) فِی التِّیهِ،فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَی حَرْبِی کَإِجْمَاعِهِمْ عَلَی حَرْبِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله قَبْلِی).

سپس می افزاید:«خدا قریش را به کیفر اعمالشان برساند آنها پیوند خویشاوندی را با من بریدند و خلافت فرزند مادرم (پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله) را از من سلب کردند»؛ (فَجَزَتْ قُرَیْشاً عَنِّی الْجَوَازِی! فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِی،وَ سَلَبُونِی سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّی).

جمله «فَجَزَتْ قُرَیْشاً عَنِّی الْجَوَازِی» با توجّه به اینکه«جوازی»جمع جازیة به معنای جزا و مکافات عمل است،مفهومش این است که مکافات اعمال قریش دامان آنها را بگیرد و گرفتار عواقب سوء اعمال خویش بشوند و این در واقع نفرینی است برای آنها که نه حق خویشاوندی را رعایت کردند و نه اجازه دادند امام علیه السلام به خلافتی که خدا برای او مقرر داشته بود و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر آن تأکید فرموده بود و ضامن سعادت دین و دنیای مسلمانان بود برسد.

آری آنها در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله سرسخت ترین دشمنان آن حضرت بودند و آتش تمام جنگ های ضد اسلام به وسیله قریش و رؤسای آنها برافروخته شد و آخرین گروهی بودند که در برابر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تسلیم شدند و به او ایمان آوردند،در حالی که ایمان بسیاری از آنها صوری بود نه واقعی.

بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله با خلیفه و جانشین او امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز همان رفتار را کردند،بلکه بر اثر انگیزه انتقام جویی شدت عمل بیشتری به خرج دادند.

در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که روزی به علی علیه السلام خطاب کرد در حالی که گریان بود و اشک می ریخت و فرمود:

«ضَغَائِنُ فِی صُدُورِ أَقْوَامٍ لَا یُبْدُونَهَا لَکَ إِلَّا مِنْ بَعْدِی؛ برای این گریه می کنم که کینه هایی در سینه های گروهی

ص:64


1- «جماح» به معنای سرکشی کردن است و جموح» بر وزن «قبول» در اصل به معنای حیوان چموش است سپس به انسان های سرکش و حتی حوادث و برنامه هایی که در اختیار انسان نیست اطلاق شده است.

وجود دارد و امروز قادر بر اظهار آن نیستند؛ولی بعد از من در برابر تو اظهار خواهند کرد».(1)

در ذیل خطبه 172 در جلد ششم همین کتاب (پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام) در شرح شکایتی که امام علیه السلام از قریش به پیشگاه خدا می کند گفتار مبسوطتری درباره دشمنی های قریش نسسبت به آن حضرت داده ایم.

تعبیر به «ابْنِ أُمِّی» درباره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله یا به جهت آن است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و امام علیه السلام هر دو از فرزندان فاطمه مخزومی دختر عمرو بن عمران مادر عبداللّه (پدر گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله) و مادر ابوطالب (پدر گرامی امیر مؤمنان علیه السلام) بودند و یا به سبب اینکه فاطمه بنت اسد مادر امیر مؤمنان علیه السلام در آن زمان که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در کفالت ابی طالب بود همچون مادر به تربیت او می پرداخت،لذا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره او فرمود:

«فاطِمَةُ أُمّی بَعْدَ أُمّی؛ فاطمه بنت اسد بعد از مادرم (آمنه) مادرم بود».

***

ص:65


1- مجمع الزوائد هیثمی، ج 9، ص 118 وکنزالعمال، ج 13، ص 176، ح 36523.

ص:66

بخش دوم

اشاره

وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ رَأْیِی فِی الْقِتَالِ،فَإِنَّ رَأْیِی قِتَالُ الْمُحِلِّینَ حَتَّی أَلْقَی اللّهَ؛لَایَزِیدُنِی کَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِی عِزَّةً،وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّی وَحْشَةً،وَ لَا تَحْسَبَنَّ ابْنَ أَبِیکَ-وَ لَوْ أَسْلَمَهُ النَّاسُ-مُتَضَرِّعاً مُتَخَشِّعاً،وَ لَا مُقِرّاً لِلضَّیْمِ وَاهِناً، وَ لَا سَلِسَ الزِّمَامِ لِلْقَائِدِ،وَ لَا وَطِیءَ الظَّهْرِ لِلرَّاکِبِ الْمُتَقَعِّدِ،وَ لَکِنَّهُ کَمَا قَالَ أَخُو بَنِی سَلِیمٍ:

فَإِنْ تَسْأَلِینِی کَیْفَ أَنْتَ فَإِنَّنِی

صَبُورٌ عَلَی رَیْبِ الزَّمَانِ صَلِیبُ

یَعِزُّ عَلَیَّ أَنْ تُرَی بِی کَآبَةٌ

فَیَشْمَتَ عَادٍ أَوْ یُسَاءَ حَبِیبُ

ترجمه

و اما آنچه درباره جنگ از من پرسیده ای و رأیم را خواسته ای،عقیده من این است،با کسانی که پیمان شکنی (و نقض بیعت) و پیکار با ما را حلال می شمرند مبارزه کنم تا آن گاه که خدا را ملاقات نمایم (و چشم از جهان بپوشم) (در این راه) نه کثرت جمعیّت مردم در اطرافم بر عزت و قدرت من می افزاید و نه پراکندگی آنها از اطراف من موجب وحشتم می شود.(برادر!) هرگز گمان مبر که فرزند پدرت-هرچند مردم او را رها کنند-از در تضرع و خشوع (در برابر دشمن) درآید،یا در برابر ظلم و ستم سستی به خرج دهد،یا زمام خویش را به دست هر کس بسپارد،و یا به این و آن سواری دهد؛ولی وضع من همان گونه است که شاعر بنی سلیم گفته است:

هرگاه از من بپرسی چگونه ای؟ می گویم:در برابر مشکلات زمان صبور و بااستقامتم!

ص:67

بر من سخت است که غم و اندوه در چهره ام دیده شود که موجب شماتت دشمن یا ناراحتی دوست گردد».

شرح و تفسیر: دست از مبارزه با خائنان بر نمی دارم

دست از مبارزه با خائنان بر نمی دارم

سخن امام علیه السلام در این بخش از نامه،ناظر به مطلبی است که عقیل در پایان نامه خود که سابقاً گذشت آورده بود که:«فرزند مادرم! نظر خود را درباره جنگ با مخالفان صریحا اظهار کن.اگر می خواهی تا پای مرگ بجنگی من و فرزندانم با تو هستیم و من هرگز دوست ندارم لحظه ای بعد از تو زنده بمانم»،امام علیه السلام می فرماید:«و اما آنچه درباره جنگ از من پرسیده ای و رأیم را خواسته ای،عقیده من این است،با کسانی که پیمان شکنی (و نقض بیعت) و پیکار با ما را حلال می شمرند بجنگم تا آن گاه که خدا را ملاقات کنم (و چشم از جهان بپوشم)»؛ (وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ رَأْیِی فِی الْقِتَالِ،فَإِنَّ رَأْیِی قِتَالُ الْمُحِلِّینَ حَتَّی أَلْقَی اللّهَ).

تعبیر به«مُحِلِّینَ»یا اشاره به کسانی است که بیعت او را شکستند و در بصره پرچم جنگ جمل را برافراشتند و کسانی که بعدا به آنها پیوستند(1) و یا اشاره به ستمگران شام است که جنگ با او را در صفین حلال شمردند و بعد از واقعه صفین نیز همان راه نادرست شیطانی را ادامه دادند.ظاهر این است که هر دو گروه را شامل می شود.

آن گاه امام علیه السلام برای اینکه اراده قاطع خود را در این مبارزه پیگیر به برادرش نشان دهد و به او اطمینان بخشد که مخالفت گروه زیادی از این پیمان شکنان تأثیری در اراده او ندارد می فرماید:«(در این راه) نه کثرت جمعیّت مردم در اطرافم بر عزت و قدرت من می افزاید و نه پراکندگی آنها از اطراف من موجب

ص:68


1- در صحاح اللغة آمده است که محل به کسی می گویند که پیمان خود را شکسته و از آن خارج شده است.

وحشتم می شود»؛ (لَا یَزِیدُنِی کَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِی عِزَّةً،وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّی وَحْشَةً).

شعاری است آمیخته با شعور و معرفت بسیار و برگرفته از آیات شریفه قرآن:

«أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ»(1) و یا «فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَوْنِ»(2) و امثال آن و نشان می دهد که اولیای الهی و مردان بزرگ الهی با تکیه بر پروردگار هرگز از انبوه مخالفان وحشت نمی کردند و از کثرت موافقان مغرور نمی شدند.اگر همه مسلمانان این سخن بزرگ امام علیه السلام را شعار خویش سازند به یقین در برابر هجمه سیاسی و نظامی و فرهنگی غرب،حالت انفعالی به خود راه نمی دهند و سرانجام در تمام این جبهه ها پیروز خواهند شد.

سپس امام علیه السلام در گفتاری پر معنا و کوبنده،برادرش را خطاب کرده می فرماید:

«(برادر) هرگز گمان مبر که فرزند پدرت-هرچند مردم او را رها کنند-از در تضرع و خشوع (در برابر دشمن) در آید یا در برابر ظلم و ستم سستی به خرج دهد یا زمام خویش را به دست هر کس بسپارد و یا به این و آن سواری دهد»؛ (وَ لَا تَحْسَبَنَّ ابْنَ أَبِیکَ-وَ لَوْ أَسْلَمَهُ النَّاسُ-مُتَضَرِّعاً مُتَخَشِّعاً،وَ لَا مُقِرّاً لِلضَّیْمِ(3) وَاهِناً،وَ لَا سَلِسَ(4) الزِّمَامِ لِلْقَائِدِ،وَ لَا وَطِیءَ(5) الظَّهْرِ لِلرَّاکِبِ الْمُتَقَعِّدِ).

این عبارت چهارگانه که امام علیه السلام بیان فرموده مراحل مختلف تسلیم در مقابل دشمن را بیان می دارد که هر یک از دیگری بدتر است؛نخست اینکه در برابر دشمن به تضرع و خشوع و تقاضا بنشیند و دیگر اینکه از قدرت دشمن بهراسد و سستی کند و تسلیم شود و سوم اینکه افزون بر تسلیم،زمام خود را به دست او بسپارد که تا هر جا خاطر خواه اوست ببرد و سرانجام اینکه پشت خود را خم

ص:69


1- زمر، آیه 36.
2- مائده، آیه 44.
3- ضیم» به معنای ظلم و ستم و مصدر آن نیز بر همین وزن است که به معنای ظلم کردن و قهر و غلبه نمودن است.
4- «سلس» به معنای مطیع و منقاد و گاه به معنای سهل و آسان می آید.
5- «وطیء» صفت مشبهه است و به معنای نرم و ملایم و تسلیم است.

کند و در مسیر خواسته های دشمن به او سواری دهد.

چه تعبیرات دقیق و زیبا و گویایی که از نهایت فصاحت و بلاغت کلام امام علیه السلام حکایت دارد و حضرت تسلیم در برابر دشمن را در تمام اشکالش ترسیم کرده و از خود نفی می کند.

تعبیر به«مُتَقَعِّدِ»که در بعضی از نسخ «مقتعد» آمده،به معنای کسی است که جایی را محل نشستن خود انتخاب کرده و اشاره به سواری است که بر مرکب خود نشسته و تنها در مسیر از آن استفاده نمی کند،بلکه در تمام حاجات خود از آن بهره می گیرد؛گاه می ایستد و با کسی سخن می گوید،گاه همان طور که سوار است چیزی می خرد و گاه چیزی به دیگری تحویل می دهد.خلاصه بر مرکب نشسته و بی خیال از سنگینی وزنش بر دوش مرکب همه کارهای خود را سواره انجام می دهد.

امام علیه السلام در پایان این نامه برای تأکید بیشتر بر عزم راسخ و اراده آهنین خود در برابر دشمن به شعر شاعری از طایفه بنی سلیم متمثل می شود و می فرماید:«ولی وضع من همان گونه است که شاعر بنی سلیم گفته است:

هرگاه از من بپرسی چگونه ای می گویم:در برابر مشکلات زمان صبور و بااستقامتم.

بر من سخت است که غم و اندوه در چهره ام دیده شود که موجب شماتت دشمن یا ناراحتی دوست گردد»؛ (وَ لَکِنَّهُ کَمَا قَالَ أَخُو بَنِی سَلِیمٍ:

فَإِنْ تَسْأَلِینِی کَیْفَ أَنْتَ فَإِنَّنِی

صَبُورٌ عَلَی رَیْبِ(1) الزَّمَانِ صَلِیبُ(2)

یَعِزُّ عَلَیَّ أَنْ تُرَی بِی کَآبَةٌ(3)

فَیَشْمَتَ(4) عَادٍ(5) أَوْ یُسَاءَ حَبِیبُ).

ص:70


1- «ریب » گاهی به معنای شک و گاه به معنای حوادث مشکل روزگار می آید .
2- «صلیب» به معنای محکم از ریشه «صلب» آمده است.
3- «کآبة» به معنای غم و اندوه و انکسار ناشی از آن است.
4- «یشمت» از ریشه «شماتت» به معنای شاد شدن دشمن است.
5- «عاد» به معنای دشمن از ریشه عداوت» گرفته شده است.

یکی از شعرای فارسی زبان دو شعر بالا را به این صورت سروده است:

الا ای آنکه می پرسی ز حالم

صبورم من به سختی های عالم

نخواهم غم ببینی در رخ من

که گردد دوست غمگین،شاد دشمن

در اینکه این شعر از کیست اختلاف نظر است؛ابن ابی الحدید در شرح خود می گوید آن را به عباس بن مرداس سلمی نسبت داده اند؛ولی اظهار می دارد که من آن را در دیوان او ندیدم.

مرحوم تستری در شرح نهج البلاغه خود می گوید:این دو بیت از صخر عمرو سلمی است و جریان چنین بود که بعضی از دشمنانش با نیزه به پهلوی او زدند.

او یک سال در بستر خوابیده بود و محل زخم عفونت کرده بود و به صورت لخته بزرگی روی زخم آشکار شده بود آن را با کاردی بریدند شاید بهبودی یابد.

شنید خواهرش درباره صبر او سخن می گوید او در پاسخ خواهرش این دو بیت و اشعار دیگری را سرود.(1)

***

ص:71


1- شرح نهج البلاغه علامه تستری، ج 7، ص 502.

ص:72

37- در پاسخ معاویه

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إِلی مُعاوِیَةِ

از نامه های امام علیه السلام است

که در پاسخ معاویه نگاشته(1)

نامه در یک نگاه

این نامه همان گونه که ذیلاً در بحث سند نامه آمده آغازی دارد که سیّد رضی از آن صرف نظر کرده است.برای فهم تمام نامه لازم است آغاز آن را نیز در اینجا بیاوریم و قبل از آن به این نکته نیز باید توجّه داشت که این یک نامه ابتدایی از امام علیه السلام به معاویه نبود،بلکه پاسخی بود به نامه ای که معاویه خدمت آن حضرت فرستاد.گرچه متن نامه معاویه در دست نیست و هیچ یک از شارحان نهج البلاغه

ص:73


1- ١. سند نامه: این نامه آغازی دارد که مرحوم سید رضی آن را حذف کرده و طبق روش گزینشی خود تنها ذیل نامه را آورده است. مرحوم ابن میثم و ابن ابی الحدید هر دو صدر نامه را که بعدا به آن اشاره خواهد شد در شرح نهج البلاغه خود آورده اند و این نشان می دهد که آنها به مدرکی غیر از نهج البلاغه دست یافته بودند که صدر نامه را در بر داشته است ( مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 332).

نیز آن را ذکر نکردند ولی از پاسخ امام علیه السلام فی الجمله معلوم می شود که معاویه به سه نکته در نامه خود اشاره کرده:نخست اینکه برای حقانیّت خود به اینکه از طرف عُمر به این مقام منصوب شده استناد جسته است و دیگر اینکه به امام علیه السلام پیشنهاد کرده شام و مصر را در اختیار او بگذارد و اجازه دهد بعد از امام علیه السلام سرپرستی تمام حکومت اسلامی را به دست بگیرد و دیگر اینکه در مورد قتل عثمان،امام علیه السلام را متهم ساخته و داعیه خون خواهی قتل او و انتقام از قاتلان را دارد.

امام علیه السلام در پاسخ او چنین می نویسد:

«أَمّا بَعْدُ،فَإِنَّ الدُّنْیَا حُلْوَةٌ خَضِرَةٌ ذَاتُ زینَةٍ وَ بَهْجَةٍ،لَمْ یَصْبُ إِلَیْهَا أَحَدٌ إِلّا شَغَلَتْهُ بِزینَتِهَا عَمّا هُوَ أَنْفَعُ لَهُ مِنْهَا وَ بِالآخِرَةِ أُمِرْنَا،وَ عَلَیْهَا حُثِثْنَا فَدَعْ،یَا مُعَاوِیَةُ،مَا یَفْنی، اعْمَلْ لِمَا یَبْقی،وَ احْذَرِ الْمَوْتَ الَّذی إِلَیْهِ مَصیرُکَ،وَ الْحِسَابَ الَّذی إِلَیْهِ عَاقِبَتُکَ وَ اعْلَمْ أَنَّ اللّهَ-تَعَالی-إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً حَالَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ مَا یَکْرَهُ،وَوَفَّقَهُ لِطَاعَتِهِ، وَ إِذَا أَرَادَ اللّهُ بِعَبْدٍ سُوءاً أَغْرَاهُ بِالدُّنْیَا،وَ أَنْسَاهُ الآخِرَةَ،وَ بَسَطَ لَهُ أَمَلَهُ،وَ عَاقَّهُ عَمّا فیهِ صَلَاحُهُ وَ قَدْ وَصَلَنی کِتَابُکَ،فَوَجَدْتُکَ تَرْمی غَیْرَ غَرَضِکَ،وَ تَنْشُدُ غَیْرَ ضَالَّتِکَ، وَ تَخْبِطُ فی عَمَایَةٍ،وَ تَتیهُ فی ضَلَالَةٍ،وَ تَعْتَصِمُ بِغَیْرِ حُجَّةٍ،وَ تَلُوذُ بِأَضْعَفِ شُبْهَةٍ فَأَمّا سُؤَالُکَ إِلَیَّ الْمُتَارَکَةَ وَ الإِقْرَارَ لَکَ عَلَی الشّامِ،فَلَوْ کُنْتُ فَاعِلاً ذَلِکَ الْیَوْمَ لَفَعَلْتُهُ أَمْسِ وَ أَمّا قَوْلُکَ:إِنَّ عُمَرَ وَلّاکَهَا،فَقَدْ عَزَلَ مَنْ کَانَ وَلّاهُ صَاحِبُهُ،وَعَزَلَ عُثْمَانُ مَنْ کَانَ عُمَرُ وَلّاهُ وَ لَمْ یُنْصَبْ لِلنّاسِ إِمَامٌ إِلّا لِیَری مِنْ صَالِحِ الأُمَّةِ مَا قَدْ کَانَ ظَهَرَ لِمَنْ کَانَ قَبْلَهُ،أَوْ خَفِیَ عَنْهُمْ عَیْبُهُ،وَ الأَمْرُ یَحْدُثُ بَعْدَهُ الأَمْرُ،وَ لِکُلِّ وَالٍ رَأْیٌ وَ اجْتِهَادٌ؛

اما بعد (از حمد و ثنای الهی بدان) دنیا ظاهراً شیرین و سرسبز و زیبا و بهجت انگیز است.هرکس به آن برسد او را مشغول زرق و برق خود می سازد و از آنچه برای او سودمندتر است باز می دارد،در حالی که ما مأمور به آخرت هستیم و بر آن تشویق و ترغیب شده ایم.ای معاویه آنچه را فانی می شود رها کن

ص:74

و برای آنچه باقی و پایدار است عمل نما و از مرگی که پایان کار تو و حسابی که سرانجام توست بپرهیز و بدان خداوند متعال هرگاه خیر بنده ای را بخواهد میان او و آنچه خداوند آن را ناپسند می شمارد مانع می شود و او را برای اطاعت خود موفق می دارد و هنگامی که برای بنده ای بد بخواهد،او را به دنیا تشویق می کند و آخرت را از خاطر او می برد،آرزویش را دور و دراز می کند و از آنچه صلاح اوست او را باز می دارد.

نامه تو به من رسید دیدم به سویی تیر پرتاب می کنی که هدف تو نیست و به دنبال چیزی غیر از گمشده خود می گردی و در مسیر خود با نابینایی و در وادی ضلالت گام برمی داری و بدون دلیل سخن می گویی و به ضعیف ترین شبهه چنگ می زنی.

اما اینکه از من خواسته ای در برابر متارکه جنگ،حکومت شام (و مصر) را به تو واگذارم اگر من امروز آماده چنین کاری بودم دیروز (که هنوز جنگی در کار نبود) انجام می دادم و اما اینکه گفته ای:عمر تو را به این مقام منصوب کرد (فراموش نکن که) عمر افرادی را که قبل از او ابو بکر به مقاماتی منصوب کرده بود عزل نمود و عثمان نیز کسانی را که عمر نصب کرده بود معزول داشت.

امام علیه السلام و پیشوا برای این نصب شده است که مصالح امّت را در نظر بگیرد خواه برای آن کس که پیش از او بوده آشکار و یا عیب او (والی) پنهان شده باشد و امور یکی پس از دیگری رخ می دهد و هر پیشوایی رأی و اجتهاد خود را دارد، بنابراین منصوب شدن تو از طرف عمر به ولایت شام هیچ امتیازی برای تو ایجاد نمی کند».(1)

***

آنچه مرحوم سیّد رضی در نهج البلاغه آورده در دنبال این بخش از نامه است.

ص:75


1- تمام نهج البلاغه، ص 838 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 153.

به هر حال،آن قسمت را که در نهج البلاغه آمده می توان به دو بخش تقسیم کرد:

نخست سرزنش معاویه به علت پیروی از هوای نفس و نادیده گرفتن حقایق و پیمان های الهی.

و دیگر،پاسخ به دفاع های معاویه از عثمان و مطالبه قاتلان او از امام علیه السلام.

***

ص:76

فَسُبْحَانَ اللّهِ! مَا أَشَدَّ لُزُومَکَ لِلْأَهْوَاءَ الْمُبْتَدَعَةِ،وَالْحَیْرَةِ الْمُتَّبَعَةِ،مَعَ تَضْیِیعِ الْحَقَائِقِ وَاطِّرَاحِ الْوَثَائِقِ،الَّتِی هِیَ للّهِ ِ طِلْبَةٌ،وَعَلَی عِبَادِهِ حُجَّةٌ.

فَأَمَّا إِکْثَارُکَ الْحِجَاجَ عَلَی عُثْمَانَ وَقَتَلَتِهِ،فَإِنَّکَ إِنَّمَا نَصَرْتَ عُثْمَانَ حَیْثُ کَانَ النَّصْرُ لَکَ،وَخَذَلْتَهُ حَیْثُ کَانَ النَّصْرُ لَهُ،وَالسَّلَامُ.

ترجمه

سبحان اللّه! تو چقدر بر هوا و هوس های بدعت آمیز و سرگردانی هایی که پیوسته از آن پیروی می کنی اصرار داری! این کار توأم با نادیده گرفتن حقایق و دور افکندن پیمان هایی است که خدا آن را طلب کرده و حجت بر بندگان اوست.

اینکه پیوسته به خون عثمان و قاتلان او استدلال می کنی (و گویا خود را ولی دم عثمان و مطالبه کننده خون او می پنداری بسیار شگفت آور است،زیرا) تو آنجا به یاری عثمان برخاستی که در حقیقت یاری خودت بود ولی آنجا که یاری عثمان بود،دست از یاریش برداشتی (و او به آن سرنوشت گرفتار آمد) والسلام.

شرح و تفسیر: تو را با خونخواهی عثمان چکار؟

تو را با خونخواهی عثمان چکار؟

همان گونه که اشاره شد متأسفانه تا آنجا که ما اطّلاع داریم سیره نویسان و مورخان،متن نامه معاویه را نیاورده اند،هر چند بخش هایی از آن از پاسخ

ص:77

امام علیه السلام روشن می شود.از این قسمت نامه امام علیه السلام که معاویه را شدیدا به سبب هوا پرستی سرزنش می کند چنین بر می آید که او سخنانی جسورانه و نابخردانه در نامه خود به امام علیه السلام نوشته است،از این رو امام علیه السلام می فرماید:«سبحان اللّه تو چقدر بر هوا و هوس های بدعت آمیز و سرگردانی هایی که پیوسته از آن پیروی می کنی اصرار داری! این کار توأم با نادیده گرفتن حقایق و دور افکندن پیمان هایی که خدا آن را طلب کرده و حجت بر بندگان اوست»؛ (فَسُبْحَانَ اللّهِ! مَا أَشَدَّ لُزُومَکَ لِلْأَهْوَاءَ الْمُبْتَدَعَةِ،وَ الْحَیْرَةِ الْمُتَّبَعَةِ،مَعَ تَضْیِیعِ الْحَقَائِقِ وَ اطِّرَاحِ(1) الْوَثَائِقِ،الَّتِی هِیَ للّهِ ِ طِلْبَةٌ،وَ عَلَی عِبَادِهِ حُجَّةٌ).

امام علیه السلام در این گفتار کوتاه و پر معنا عوامل انحراف معاویه را در چهار چیز خلاصه می کند:نخست پیروی از هوا و هوس و دیگر متابعت از عوامل سرگردانی و سوم چشم فرو بستن بر واقعیّت ها و چهارم شکستن عهد و پیمان های الهی است.

روشن است که هر یک از اینها به تنهایی می تواند انسان را به پرتگاه سقوط بکشاند تا چه رسد که همه اینها در کسی جمع باشد.

حقایقی را که امام علیه السلام به آن اشاره کرده و می فرماید معاویه آنها را ضایع نموده،ویژگی های منحصر به فرد امام علیه السلام در اسلام است که از آغاز بعثت پیغمبر صلی الله علیه و آله تا آخرین ایام انجام گرفت.فراموش کردن سوابق خود معاویه در عصر جاهلیّت و فجایع پدر و مادرش به گونه ای است که هیچ عاقلی به خود اجازه نمی دهد ویژگی های امام علیه السلام را با او مقایسه کند.با این حال وی می خواست جانشین امام گردد و در حیات امام علیه السلام نیز بخش عظیمی از کشور اسلامی در اختیارش باشد.

«وَثائق»(پیمان ها) اشاره به پیمان هایی است که از هر آدم با ایمانی گرفته شده

ص:78


1- «اطراح» از ریشه «طرح» به معنای دور افکندن است.

که در برابر حکم الهی تسلیم باشد و جمله «الّتی هِیَ للّهِ ِ طِلْبَةٌ» -با توجّه به اینکه «طلبة»به معنای مطلوب است اشاره به این است که خداوند وفای به تمام این پیمان ها را از بندگانش مطالبه می کند.

از یک سو هر انسان با ایمانی به متقضای «إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ ...»(1) امانت دار الهی است و از سوی دیگر به مقتضای «وَ أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ»(2) اطاعت فرمان خداو پیامبر صلی الله علیه و آله از او خواسته شده و از سوی سوم به مقتضای «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ»(3) ترک عبادت و پیروی شیطان از او طلب شده است.اینها و مانند آن همه پیمان های الهی هستند و خدا حجت را بر بندگانش به مقتضای آنها تمام کرده است.

آن گاه امام علیه السلام در بخش دوم از این نامه می فرماید:«اینکه تو بسیار به ریخته شدن خون عثمان و قاتلان او استدلال می کنی (و گویا خود را ولی دم عثمان و مطالبه کننده خون او می پنداری بسیار شگفت آور است،زیرا) تو آنجا به یاری عثمان برخاستی که در حقیقت یاری خودت بود؛ولی آنجا که یاری عثمان بود، دست از یاریش برداشتی (و او به آن سرنوشت گرفتار آمد) والسلام»؛ (فَأَمَّا إِکْثَارُکَ الْحِجَاجَ(4) عَلَی عُثْمَانَ وَ قَتَلَتِهِ،فَإِنَّکَ إِنَّمَا نَصَرْتَ عُثْمَانَ حَیْثُ کَانَ النَّصْرُ لَکَ، وَ خَذَلْتَهُ حَیْثُ کَانَ النَّصْرُ لَهُ،وَ السَّلَامُ).

امام علیه السلام چه تعبیر جالبی در اینجا می فرماید،زیرا می دانیم و تاریخ نیز شاهد و گویای این مطلب است که عثمان از معاویه کمک خواست و معاویه لشکری برای کمک به او فرستاد؛اما دستور داد در نزدیکی مدینه اطراق کنند و پیش نروند گویا می خواست عثمان کشته شود و زمینه برای خلافت او فراهم گردد

ص:79


1- احزاب، آیه 72.
2- مائده، آیه 92.
3- یس، آیه 60
4- «الحجاج» به معنای مجادله کردن برای غلبه بر حریف است.

و بعد هم بگوید من به یاریش شتافتم اما دیر رسیدم.

بلاذری مورخ معروف می گوید:هنگامی که عثمان کسی را به سوی معاویه فرستاد و از او تقاضای کمک کرد معاویه«یزید بن اسد قسری»را با لشکری به سوی او گسیل داشت و به او دستور داد هنگامی که به«ذی خشب»(محلی در نزدیکی مدینه) رسیدی در آنجا بمان و از آنجا حرکت نکن.نگو حاضر چیزی را می بیند که غایب نمی بیند حاضر منم و غایب تویی.یزید در ذی خشب ماند تا عثمان کشته شد.در این هنگام معاویه دستور بازگشت به او داد و او با لشکرش به شام باز گشت.

بلاذری در اینجا می افزاید:منظور معاویه این بود که عثمان کشته شود و او مردم را به سوی خود بخواند.(1)

جالب اینکه مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود بعد از ذکر این قصه می گوید:تمام شواهد از سیره معاویه گواهی می دهد که این روایت عین واقعیّت است؛هنگامی که اوضاع برگشت و معاویه دید خون عثمان بهانه خوبی برای دعوت مردم به سوی خویش است.پیراهن عثمان را علم کرد و گریه دروغین سر داد و احساسات مردم را برانگیخت از همه عجیب تر اینکه هنگامی که امیر مؤمنان علی علیه السلام شهید شد و او بر تخت خلافت اسلامی تکیه کرد نه تنها کاری با قاتلان عثمان نداشت،بلکه آنها را با آغوش باز پذیرفت و به آنها جایزه داد.

برای اطلاع بیشتر از این موضوع کتابی را که عقاد درباره معاویه نوشته باید مطالعه کرد.(2)

ص:80


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 154.
2- فی ظلال نهج البلاغه، ج 3، ص 549.

نکته: نامه معاویه به ابن عباس و پاسخ او به وی

نامه معاویه به ابن عباس و پاسخ او به وی

از نکات جالبی که ابن ابی الحدید ذیل نامه مورد بحث آورده است نامه ای است که معاویه به ابن عباس به هنگام صلح با امام حسن علیه السلام نوشت و در آن از وی دعوت کرد که با او بیعت کند.از جمله مطالب نامه این بود:«به جانم سوگند اگر تو را به علت قتل عثمان می کشتم،امید داشتم مورد رضای خدا و تصمیمی صحیح و درست باشد،زیرا تو از کسانی بودی که برای قتل او کوشش کردی و او را یاری نکردی و از کسانی که در ریختن خون او شرکت داشتی.من با تو صلح نکردم که صلح مانع از اقدام بر ضد تو باشد و امان نامه ای نیز از من نداری».

ولی ابن عباس از این تهدید معاویه نترسید و جواب کوبنده طولانی به او داد که بخشی از آن چنین است:«و اما اینکه گفته ای من از کسانی بودم که کوشش برای قتل عثمان کردم و دست از یاری او کشیدم و با کسانی که خون او را ریختند همکاری کردم (و نیز اضافه کرده بودی) که میان من و تو صلحی نیست که مانع از اقدام بر ضد من گردد،من به خدا سوگند می خورم که تو در انتظار قتل او بودی و دوست داشتی که هلاک شود و با آگاهی از وضع او کسانی را که نزد تو بودند از یاری او باز داشتی.نامه او به تو رسید و فریادش را که استغاثه می کرد و یاری می طلبید شنیدی و تو به او توجّه نکردی تا زمانی که از در عذرخواهی در آمدی در حالی که می دانستی آنها (کسانی که بر ضد او شوریده اند) رهایش نمی کنند تا کشته شود و آن گونه که تو می خواستی سرانجام کشته شد.سپس دانستی که مردم هرگز ما و تو را یکسان نمی دانند،لذا به سوگ عثمان نشستی و خون او را به گردن ما افکندی و پیوسته می گویی عثمان مظلوم کشته شد.اگر او مظلوم کشته شده است تو از همه ظالمان (در حق او) ظالم تری سپس پیوسته پایین و بالا رفتی و نشست و برخاست نمودی تا جاهلان را اغوا کنی و با کمک سفیهان با

ص:81

حق ما مبارزه کردی تا به آنچه می خواستی رسیدی و نمی دانم شاید این آزمایشی برای شماست و مایه بهره گیری تا مدتی معین(جمله اخیر برگرفته از آیه 111 از سوره انبیاست که می فرماید: «وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ» است.(1)

از این نامه معاویه به ابن عباس و همچنین نامه او به امام علیه السلام به خوبی استفاده می شود که او بی شرمانه قتل عثمان را که خودش در آن سهیم بود برای رسیدن به اهدافش به هر کس که مایل بود نسبت می داد تا مردم جاهل را بر ضد او بشوراند و او را در برابر خواسته های خود تسلیم کند در حالی که تمام شواهد تاریخی نشان می دهد که او در باطن خواهان قتل عثمان بود و گامی برای یاری او بر نداشت در حالی که عثمان صریحاً از وی کمک خواسته بود.به تعبیر محمد بن مسلمه انصاری که در پاسخ معاویه نگاشت:تو در حیات عثمان دست از یاریش برداشتی و بعد از مرگش به یاریش برخاستی (وَلَئِنْ کُنْتَ نَصَرْتَ عُثْمْانَ مَیّتاً لَقَدْ خَذَلْتَهُ حَیّاً).(2)

در جلد اوّل همین کتاب (پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام) صفحه 421 و جلد 2، صفحه 480 و جلد 3،صفحه 226 توضیحات قابل توجهی درباره نامه امام علیه السلام به معاویه برای بیعت و اشاره ای به علل قتل عثمان آمده است.

***

ص:82


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 154.
2- صفین، ص 76

38- به اهل مصر در آن هنگام که مالک اشتر را برای زمامداری آنها برگزید

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی أهْلِ مِصْرَ لَمّا وَلّی عَلَیْهِمُ الْأَشْتَرَ

از نامه های امام علیه السلام است

به اهل مصر در آن هنگام که مالک اشتر را برای زمامداری آنها برگزید(1)

نامه در یک نگاه

اشاره

می دانیم امام علیه السلام نامه ای به دست مالک اشتر داد که برنامه عملی و روش کشورداری را در زمینه های مختلف به او آموخت.این نامه به عهدنامه مالک اشتر معروف شده که نامه 53 از نهج البلاغه است و خواهد آمد.نامه های دیگری نیز به اهل مصر-در آستانه فرستادن او به عنوان زمامداری مصر-نوشت که یکی از

ص:83


1- ١. سند نامه: این نامه را جمعی از مورخان و عالمان که قبل از سید رضی می زیسته اند در کتاب های خود آورده اند؛ از جمله طبری در تاریخ معروف خود در حوادث سال 38 هجری و شیخ مفید در کتاب های اختصاص و امالی و ابن هلال ثقفی در دو مورد از کتاب الغارات در مورد اول از صعصعة بن صوحان و در مورد دوم از مدائنی از یکی از خادمان مالک اشتر نقل کرده که گفته است: هنگامی که مالک اشتر (در اثنای راه مصر به سبب سم معاویه) چشم از جهان فروبست نامه ای را دیدند که بر پای او بسته شده بود که این نامه خطاب به اهل مصر بود از امیر مؤمنان علی (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 336).

آنها این نامه و دیگری نامه 62 است.از تمام اینها مقام و شخصیت مالک به عنوان انسانی قوی و با ایمان و مدیر و مدبر و مخلص و شجاع روشن می شود.

نامه مورد بحث در واقع از دو بخش تشکیل شده است:بخش اوّل،مدح و تمجیدی از مردم مصر است که به حمایت از اسلام برخاستند در زمانی که ظلم و فساد صحنه زمین را فرا گرفته بود و حق و عدالت از جامعه بشری رخت بر بسته بود و منکرات و زشتی ها جوامع را آلوده ساخته بود.

در بخش دوم به معرفی مالک به عنوان فردی بسیار ممتاز و دارای تمام صفاتی که شایسته یک فرماندار و فرمانده است،می پردازد و تعبیرات بسیار بلندی درباره مالک می فرماید که درباره کمتر کسی دیگر شده و به دنبال آن به مردم مصر فرمان می دهد قدر او را بشناسند و سر بر فرمانش دهند.

***

ص:84

بخش اوّل

اشاره

مِنْ عَبْدِاللّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ،إِلَی الْقَوْمِ الَّذِینَ غَضِبُوا للّهِ ِ حِینَ عُصِیَ فِی أَرْضِهِ،وَذُهِبَ بِحَقِّهِ،فَضَرَبَ الْجَوْرُ سُرَادِقَهُ عَلَی الْبَرِّ وَالْفَاجِرِ،وَالْمُقِیمِ الظَّاعِنِ،فَلَا مَعْرُوفٌ یُسْتَرَاحُ إِلَیْهِ،وَلَا مُنْکَرٌ یُتَنَاهَی عَنْهُ.

ترجمه

این نامه از بنده خدا علی امیر مؤمنان به سوی مردمی است که برای خدا خشمگین شدند در آن هنگام که در زمینش عصیان شده و حق او از بین رفته بود، در آن هنگام که جور و ستم خیمه خود را بر سر نیکوکار و بدکار و حاضر و مسافر زده بود،زمانی که نه معروف و نیکی وجود داشت که انسان در کنارش احساس آرامش کند و نه از منکر و زشتی ها اجتناب می شد (تا مشمول لطف خدا گردد).

شرح و تفسیر: مصریان فداکار

مصریان فداکار

امام علیه السلام در آغاز نامه-چنان که اشاره شد-توصیف بلیغی از مردم مصر می کند و می فرماید:«این نامه از بنده خدا علی امیر مؤمنان به سوی مردمی است که برای خدا خشمگین شدند در آن هنگام که در زمینش عصیان شده و حق او از بین رفته بود،در آن هنگام که جور و ستم خیمه خود را بر سر نیکوکار و بدکار و حاضر و مسافر زده بود،زمانی که نه معروف و نیکی وجود داشت که انسان در کنارش احساس آرامش کند و نه از منکر و زشتی ها اجتناب می شد (تا مشمول لطف

ص:85

خدا گردد)»؛ (مِنْ عَبْدِاللّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ،إِلَی الْقَوْمِ الَّذِینَ غَضِبُوا للّهِ ِ حِینَ عُصِیَ فِی أَرْضِهِ،وَ ذُهِبَ بِحَقِّهِ،فَضَرَبَ الْجَوْرُ سُرَادِقَهُ(1) عَلَی الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ،وَ الْمُقِیمِ وَ الظَّاعِنِ(2) ،فَلَا مَعْرُوفٌ یُسْتَرَاحُ إِلَیْهِ،وَ لَا مُنْکَرٌ یُتَنَاهَی عَنْهُ).

در اینکه این تعبیرات اشاره به چه زمانی است قاطبه شارحان نهج البلاغه آن را اشاره به زمانی می دانند که عبداللّه بن ابی سرح جنایت کار معروف،از سوی عثمان به فرمانداری مصر برگزیده شده بود.او هم با جمعی از ظالمان و اوباش به ظلم و ستم بر مردم مصر پرداخت و نسبت به قوانین اسلامی کاملا بی اعتنا بود؛نه امر به معروف را عملا به رسمیت می شناخت نه گامی در راه نهی از منکر برمی داشت.

فراموش نکنیم که عبداللّه بن ابی سرح همان کسی است که در آغاز جزء کاتبان وحی بود؛ولی به علت خیانتش پیغمبر صلی الله علیه و آله بر او غضب کرد و آیه ای از قرآن در مذمت او نازل شد.او به مرتدان و مشرکان پیوست و بر ضد اسلام توطئه کرد و به هنگام فتح مکّه یکی از افراد معدودی بود که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمان قتل آنها را صادر نمود و چون عبداللّه برادر رضاعی عثمان بود،عثمان او را نزد خود پنهان ساخت.سپس او را نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله آورد و برای او امان خواست.

پیغمبر صلی الله علیه و آله از او روی برگرداند.عثمان سه بار این کار را تکرار کرد.پیامبر صلی الله علیه و آله سرانجام پذیرفت و به او امان داد.هنگامی که عثمان با عبداللّه از نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله بیرون رفت پیغمبر صلی الله علیه و آله به اطرافیان خود فرمود:من بار اوّل و دوم که سکوت کردم برای این بود که یکی از شما برخیزد و گردن این خائن را بزند.مردی از انصار عرض کرد:چه خوب بود اشاره ای به من می کردید ای رسول خدا.

ص:86


1- «سرادق» در اصل از واژه فارسی سراپرده گرفته شده و به معنای خیمه هایی است که برای تشکیل مجالس مختلف زده میشد گاه بر روی حیاط خانه ها و گاه به صورت جداگانه
2- «الظاعن» به معنای کوچ کننده از ریشه «عن» بر وزن طعن» به معنای کوچ کردن گرفته شده است.

پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود:شایسته انبیا نیست که نگاه های پنهانی کنند.(1)

به هر حال مردم مصر بر ضد این مرد جنایت کار شوریدند؛ولی او محکم در جای خود نشسته بود.به همین دلیل جمعیّت دو هزار نفری از مصر حرکت کردند به این قصد که فرمان عزل او را از عثمان بخواهند ولی عثمان نه تنها حاضر نشد که او را معزول دارد؛بلکه نامه ای نوشت و با غلام خود برای عبداللّه فرستاد به این مضمون که به او توصیه کرده بود بعضی از سران معترضان را در برابر چشم مردم به دار آویزد و بعضی را شدیدا مجازات کند تا عبرت همگان گردد.معترضانِ مصری نامه را از غلام کشف کردند و فریادشان بلند شد و گفتند باید به مدینه برگردیم و تا عزل عثمان از خلافت دست بر نداریم.

در این هنگام گروه های دیگری از کوفه و بصره به مدینه آمدند آنها نیز شکایت های مشابه داشتند.اضافه بر اینها بسیاری از مهاجران و انصار معتقد بودند که عثمان با کارهایی که انجام داده لایق خلافت مسلمین نیست و باید از خلافت کناره گیری کند؛ولی عثمان همچنان مقاومت می کرد.این مقاومت خشم شورشیان را برانگیخت؛خانه او را محاصره کردند و سرانجام به دست ابو حرب غافقیِ مصری و به اعتقاد بعضی به دست افراد دیگری به قتل رسید.(2) این در حالی بود که علی علیه السلام فرزندان خود امام حسن و امام حسین علیهما السلام را به در خانه عثمان فرستاده بود که مانع ورود مردم به داخل خانه شوند،زیرا امام علیه السلام موافق با قتل عثمان نبود،هرچند لازم می دانست که عثمان از خلافت کناره گیری کند.

ولی آنچه مربوط به نامه مورد بحث است این است که از تعریف و تمجیدی که علی علیه السلام در این نامه از مردم مصر کرده است بعضی این چنین استنباط کرده اند

ص:87


1- به سیره ابن هشام و استیعاب ابن عبدالبر مراجعه شود.
2- شرح بیشتر درباره این موضوع را در جلد دوم همین کتاب ( پیام امام امیرالمؤمنین علا ) ص 237 تا 241 به بعد به استناد تاریخ طبری نوشته ایم.

که امام علیه السلام موافق قتل عثمان بود.

ابن ابی الحدید در اینجا می گوید:تفسیر این خطبه برای من مشکل است چون اهل مصر بودند که عثمان را کشتند.هنگامی که امیر مؤمنان شهادت می دهد که آنان «غَضِبُوا للّهِ ِ حِینَ عُصِیَ فی الأرِضه؛ برای خدا خشم گرفتند در آن زمانی که در زمین عصیان او شد»چنین چیزی شهادت قاطعی است بر عصیان عثمان و ارتکاب منکر از ناحیه او و تأیید عمل کرد مصریان که بر ضد او شوریدند.

سپس اضافه می کند می توان گفت:-هرچند این توجیه خالی از اشکال نیست - که اهل مصر از دست فرماندار عثمان ناراضی بودند و اعمال ضد اسلامی او را انکار می کردند و برای عزل او نزد عثمان آمدند و هنگامی که روشن شد نامه فرمان قتل معترضان را مروان نوشته است از او خواستند مروان را به دست آنها بدهد تا تأدیبش کنند؛ولی عثمان از این امر خودداری کرد و شورش بالا گرفت و بسیاری از مردم مدینه نیز به شورشیانِ مصری پیوستند و از عثمان خواستند که عمال ناصالح خود را عزل کند و مروان را به آنها بسپارد و در این هنگام بعضی از غلامان عثمان به مردم تیر اندازی کردند و همین سبب شد که آنها از دیوار خانه عثمان بالا بیایند و او را به قتل برسانند،بنابراین معلوم نیست قاتلان،مصریان بوده باشند و آنچه مصریان انجام دادند در خور ستایش بود و امام علیه السلام آنها را در این نامه می ستاید.(1)

بعضی از شارحان نهج البلاغه این توجیه را پذیرفته اند.از کلمات آنها بر می آید که آن را خالی از تکلف می دانند؛زیرا از یک طرف قراین تاریخی نشان می دهد که امام علیه السلام هرگز کسی را تشویق به قتل عثمان نکرد،بلکه از آن مانع شد، هرچند اعتراضات شدید به اعمال عثمان و مسلط کردن افراد فاسد بنی امیّه بر جان و مال مسلمین داشت و از سویی دیگر نامه مورد بحث نشان می دهد که قیام

ص:88


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 156.

مردمی اهل مصر را در خور ستایش می شمرد و جمع میان این دو همان است که در توجیه بالا آمد و در سخن امام علیه السلام در این نامه چیزی که دلالت بر مدح قاتلان عثمان کند وجود ندارد.(1)

در ضمن امام علیه السلام ویژگی های یک جامعه فاسد را در چند جمله کوتاه بیان فرموده و آن جامعه ای است که عصیان پروردگار در آن ظاهر شود،خیمه جور و ستم نیکان و بدان را زیر پوشش خود قرار دهد و کسی در شهر و بیابان در امان نباشد،نیکی ها برچیده شود و زشتی ها گسترش یابد.

***

ص:89


1- شرح نهج البلاغه ابن میثم و فی ظلال نهج البلاغه.

ص:90

بخش دوم

اشاره

أَمَّا بَعْدُ،فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَیْکُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللّهِ،لَایَنَامُ أَیَّامَ الْخَوْفِ،وَ لَا یَنْکُلُ عَنِ الْأَعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ،أَشَدَّ عَلَی الْفُجَّارِ مِنْ حَرِیقِ النَّارِ،وَ هُوَ مَالِکُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِجٍ،فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِیعُوا أَمْرَهُ فِیمَا طَابَقَ الْحَقَّ،فَإِنَّهُ سَیْفٌ مِنْ سُیُوفِ اللّهِ،لَا کَلِیلُ الظُّبَةِ،وَ لَا نَابِی الضَّرِیبَةِ:فَإِنْ أَمَرَکُمْ أَنْ تَنْفِرُوا فَانْفِرُوا،وَ إِنْ أَمَرَکُمْ أَنْ تُقِیمُوا فَأَقِیمُوا فَإِنَّهُ لَا یُقْدِمُ وَ لَا یُحْجِمُ وَ لَا یُؤَخِّرُ وَ لَا یُقَدِّمُ إِلَّا عَنْ أَمْرِی؛وَ قَدْ آثَرْتُکُمْ بِهِ عَلَی نَفْسِی لِنَصِیحَتِهِ لَکُمْ،وَ شِدَّةِ شَکِیمَتِهِ عَلَی عَدُوِّکُمْ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) من یکی از بندگان (خاص) از بندگان خدا را به سوی شما فرستادم.کسی که به هنگام خوف و خطر خواب به چشم راه نمی دهد و در ساعات ترس و وحشت از دشمن نمی هراسد و به او پشت نمی کند.و در برابر بدکاران از شعله آتش،سوزنده تر است و او«مالک بن حارث»از قبیله مذحج است.

حال که چنین است به سخنش گوش فرا دهید و فرمانش را در آنجا که مطابق حق است اطاعت کنید.چرا که او شمشیری است از شمشیرهای خدا که نه هرگز به کندی می گراید و نه ضربه اش بی اثر می گردد،بنابراین اگر او فرمان بسیج و حرکت داد حرکت کنید و اگر دستور توقف داد توقف نمایید،زیرا او هیچ اقدام و منعی و هیچ عقب نشینی و پیش روی نمی کند مگر به فرمان من.(و با اینکه وجود مالک برای من بسیار مغتنم است؛ولی) من شما را بر خود مقدم داشتم (که

ص:91

او را به فرمانداریتان فرستادم)،زیرا او نسبت به شما خیرخواه و نسبت به دشمنانتان بسیار سخت گیر است.

شرح و تفسیر: فردی بینا و بسیار توانا را به فرمانداری شما منصوب کردم

فردی بینا و بسیار توانا را به فرمانداری شما منصوب کردم

امام علیه السلام در این بخش عمدتا به معرفی مالک اشتر می پردازد و بعد از معرفی کامل او ضمن بیان شش وصف بسیار ممتاز،مردم مصر را به اطاعت از فرمان او دعوت می کند گویی فرمانی است توأم با استدلال.

نخست می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) من یکی از بندگان (خاص) از بندگان خدا را به سوی شما فرستادم»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَیْکُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللّهِ).

نکره بودن«عبد»در اینجا برای تعظیم است و نشان می دهد که مالک اشتر در مقام عبودیت پروردگار بسیار شایسته بود و امام علیه السلام هم اوّلین و مهم ترین افتخار او را همین عبودیت پروردگار می شمرد،همان چیزی که در نمازهای خود در ذکر تشهد قبل از مقام رسالت پیغمبر صلی الله علیه و آله از آن یاد می کنیم:

(أشْهَدُ أنَّ مُحَمّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ). همان حقیقتی که امیرالمؤمنین علی علیه السلام به آن افتخار می کرد و می گفت:

«کَفَی بِی عِزّاً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً».(1)

سپس در توصیف دوم و سوم می فرماید:«کسی که به هنگام خوف و خطر خواب به چشم راه نمی دهد و در ساعات ترس و وحشت از دشمن نمی هراسد و به او پشت نمی کند»؛ (لَا یَنَامُ أَیَّامَ الْخَوْفِ،وَ لَا یَنْکُلُ(2) عَنِ الْأَعْدَاءِ سَاعَاتِ

ص:92


1- بحارالانوار، ج 11، ص 94، ح 10
2- «لا ینگل» در اصل از ریشه «نکول» به معنای عقب رفتن از روی ترس گرفته شده و گاه به هرگونه عقب نشینی از کاری گفته می شود.

الرَّوْعِ(1)).

این دو وصف در واقع از مهم ترین اوصافی است که برای پیروزی بر دشمن لازم است؛آماده باش دائم در زمان خوف حمله دشمن و نهراسیدن از نقشه ها، ضربه ها و عِدّه و عُدّه اعدا.تاریخ نشان داده است کسانی که در نبرد مغلوب شده اند غالباً یکی از این دو ویژگی را از دست داده اند.یا غافلگیر شده اند یا ترس از دشمن آنها را به ضعف و ذلت و زبونی کشیده است.

آن گاه در چهارمین وصف می فرماید:«او در برابر بدکاران از شعله آتش سوزنده تر است و او مالک بن حارث از قبیله مذحج است»؛ (أَشَدَّ عَلَی الْفُجَّارِ مِنْ حَرِیقِ النَّارِ،وَ هُوَ مَالِکُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِجٍ(2)).

تعبیر به «حَرِیقِ النَّارِ؛ سوزش آتش»در واقع رساترین تعبیری است که برای حملات شدید مالک اطلاق شده،زیرا هیچ چیز همانند آتش نابود نمی کند.آب غرق می کند،سنگ می شکند؛ولی آتش می سوزاند و خاکستر می کند.

مرحوم تستری در شرح نهج البلاغه خود از کتاب صفین نصر بن مزاحم نقل می کند که در ایام جنگ صفین مردی از اهل شام که قامتی بسیار بلند و بی نظیر داشت از صفوف جمعیّت شامیان خارج شد و مبارز طلبید (مطابق سنّت جنگ های تن به تن در آن زمان) هیچ کس از لشکر امیر مؤمنان علیه السلام برای مبارزه با او بیرون نیامد جز مالک اشتر که آمد و با ضربه ای او را به خاک افکند و کشت.

یکی از شجاعان لشکر شام گفت:به خدا قسم قاتل تو را خواهم کشت.این سخن را گفت و بر اشتر حمله برد.اشتر او را با ضربه ای از پای در آورد و او در پیش روی اسبش افتاد و یارانش با بدن مجروح او را از معرکه بیرون بردند.یکی

ص:93


1- «الروع» به معنای ترس و وحشت و گاه به معنای ترساندن و به وحشت انداختن آمده است.
2- «مذحج» قبیله ای از یمن بود و مالک اشتر از رؤسای آن قبیله بود سپس به مدینه و آنگاه به کوفه آمد و در زمره شیعیان خالص و خاصان امیر مؤمنان علی علیه السلام در آمد.

از لشکریان شام به نام ابو رفقیه سهمی گفت:این مرد آتش بود؛ولی در برابر طوفان آتش زا مقاومت نکرد.(کانَ هَذا ناراً فَصافَدَتْ أعْصاراً).

سرانجام امام علیه السلام در یک نتیجه گیری از اوصاف گذشته مالک اشتر می فرماید:

«حال که چنین است به سخنش گوش فرا دهید و فرمانش را در آنجا که مطابق حق است اطاعت کنید»؛ (فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِیعُوا أَمْرَهُ فِیمَا طَابَقَ الْحَقَّ).

بدیهی است کسی که بنده مخلص خداست،مراقب دشمن و نقشه های اوست و هرگز از برابر دشمن عقب نشینی نمی کند و همچون آتش یا صاعقه ای بر سر او فرود می آید،کسی است که باید به سخنانش گوش فرا داد و اوامر او را اطاعت نمود؛ولی جالب این است که امام علیه السلام می فرماید: «فیما طابَقَ الْحَقَّ؛ در آنجا که مطابق حق باشد»اشاره به اینکه هیچ کس به جز انبیا و اوصیا معصوم نیست،بنابراین اطاعت از اوامر آنها باید محدود به مطابقت با حق باشد.به این ترتیب امام علیه السلام حتی درباره نزدیک ترین دوستانش این توصیه را می فرماید،از این رو ابن ابی الحدید در شرح این جمله می نویسد:این نشانه قدرت دینی و صلابت روحی امام علیه السلام است که حتی درباره محبوب ترین افراد نزد او مسامحه را روا نمی دارد و این قید را برای اطاعت از فرمان او نیز قایل می شود چرا که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

«لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق».(1)

آن گاه امام علیه السلام به سراغ وصف پنجم درباره مالک می رود و می فرماید:«چرا که او شمشیری است از شمشیرهای خدا که نه هرگز به کندی می گراید و نه ضربه اش بی اثر می گردد»؛ (فَإِنَّهُ سَیْفٌ مِنْ سُیُوفِ اللّهِ،لَا کَلِیلُ(2) الظُّبَةِ(3) ،وَ لَا نَابِی(4)

ص:94


1- کنزالعمال، ج 5، ص 792، ح 14401
2- «کلیل» به معنای ضعیف و ناکارآمد و کند از ریشه «کل» بر وزن «حل» گرفته شده است.
3- «الظبة » به معنای تیزی شمشیر و نیزه و خنجر است.
4- «نابی» به معنای شمشیر کندی است که برندگی ندارد و در اصل از «نبوة» بر وزن ضربه» به معنای مرتفع شدن گرفته شده و شمشیر کند چون در محل فرو نمی رود و در بالا می ایستد به آن نابی گفته می شود.

الضَّرِیبَةِ(1)).

تعبیر به «سَیْفٌ مِنْ سُیُوفِ اللّهِ؛ شمشیری است از شمشیرهای خدا»شمشیری برنده و با کارایی بالا؛بهترین تعبیری است که درباره مرد شجاعی همچون مالک به کار رفته است.

بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند:سیف اللّه لقب خالد بن ولید بود و در اینکه چه کسی این لقب را بر او نهاد اختلاف کرده اند.بعضی گفته اند:پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله این لقب را به او داد؛ولی ابن ابی الحدید تصریح می کند:صحیح این است که این لقب را ابوبکر به او داد به سبب جنگ هایی که او با اهل ردّه و مسیلمه کذاب داشت و بر آنها پیروز شد.

ولی می دانیم که خالد بن ولید کارهای زشت فراوانی داشت و هرگز قابل مقایسه با مالک اشتر،آن مرد شجاع راستگوی پاک باز نبود.

قابل توجّه اینکه ابن اثیر می گوید:هنگامی که خالد مالک بن نویره را (بدون دلیل شرعی) به قتل رسانید و همسر او را به عقد خود در آورد عمر خشمگین شد و به خالد گفت:مسلمانی را کشتی سپس بر همسرش پریدی،به خدا سوگند تو را سنگباران می کنم و اصرار کرد که ابو بکر،خالد را به علت کشتن مالک بن نویره قصاص کند؛ولی ابوبکر در پاسخ او گفت:خالد کاری انجام داد و خطا کرد و من شمشیری را که خداوند کشیده در نیام نمی کنم (و همین سبب شد که گروهی او را سیف اللّه بنامند ولی عجب سیفی).(2)

امام علیه السلام باز نتیجه گیری کرده و می فرماید:«بنابراین اگر او فرمان بسیج و حرکت داد حرکت کنید و اگر دستور توقف داد توقف نمایید»؛ (فَإِنْ أَمَرَکُمْ أَنْ تَنْفِرُوا فَانْفِرُوا،وَ إِنْ أَمَرَکُمْ أَنْ تُقِیمُوا فَأَقِیمُوا).

ص:95


1- «الضریبة» به معنای مضروب و محلی است که ضربه به آن وارد میشود.
2- کامل ابن اثیر، ج 2، ص 358 و اسد الغابة، ج 4، ص 277 در شرح حال مالک بن نویره.

سپس او را با ششمین و آخرین وصف می ستاید و می فرماید:«زیرا او هیچ اقدام و منعی و هیچ عقب نشینی و پیش روی نمی کند مگر به فرمان من»؛ (فَإِنَّهُ لَا یُقْدِمُ لَا یُحْجِمُ(1)،وَ لَا یُؤَخِّرُ وَ لَا یُقَدِّمُ إِلَّا عَنْ أَمْرِی).

بنابراین فرمان او فرمان من و دستور او دستور برگرفته از دستور من است.

به یقین مالک اشتر در جزئیات،آن هم با فاصله زیادی که میان مصر و عراق و کوفه بود از امام علیه السلام دستور نمی گرفت بلکه امام علیه السلام اصول کلی را-همان گونه که از فرمان معروف مالک در نامه 53 بر می آید-به او آموخته بود و فروع را به این اصول باز می گرداند و این اجتهاد به معنای صحیح است«رد الفروع الی الاصول».

این اوصاف شش گانه در هرکس که باشد او را به صورت انسانی کامل که جامع کمالات معنوی و مادیِ درونی و برونی است در می آورد؛انسانی کم نظیر و گاه بی نظیر.

لذا امام علیه السلام در آخرین جمله این نامه می فرماید:«(و با اینکه وجود مالک برای من بسیار مغتنم است؛ولی) من شما را بر خود مقدم داشتم (که او را به فرمانداریتان فرستادم)،زیرا او نسبت به شما خیرخواه و نسبت به دشمنانتان بسیار سخت گیر است»؛ (وَ قَدْ آثَرْتُکُمْ بِهِ عَلَی نَفْسِی لِنَصِیحَتِهِ لَکُمْ،وَ شِدَّةِ شَکِیمَتِهِ(2) عَلَی عَدُوِّکُمْ).

امام علیه السلام در این جمله تصریح می کند که هرچند وجود مالک در لشکر او و تحت فرماندهی او ضرورت داشته،ولی به جهت اهمّیّت سرزمین مصر که کشوری بزرگ و تاریخی با مردمانی پیشرفته و آگاه است آنها را بر خود مقدم

ص:96


1- حجم» از ریشه «احجام» و «حجم» بر وزن «رجم» در اصل به معنای بستن دهان حیوان است. سپس به هرگونه منع کردن و باز داشتن و منصرف کردن اطلاق شده است
2- «شکیمة» به معنای لجامی است که در دهان حیوان می گذارند و به وسیله آن او را از حرکت های نامناسب باز می دارند و در جمله بالا اشاره به این است که دشمنان شما را مهار می کند و از حرکت باز میدارد.

می دارد.این از یک سو ارزش وجودی مالک را روشن می سازد و از سوی دیگر ارزش مردم مصر را.

***

ص:97

ص:98

39- به عمرو عاص

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی عَمْرو بْنِ الْعاص

از نامه های امام علیه السلام است

که به عمرو عاص نگاشته(1)

نامه در یک نگاه

این نامه مملوّ از سرزنش های شدیدی است که امام علیه السلام نسبت به عمرو بن عاص فرموده و او را به جهت سرسپردگیش در برابر معاویه ملامت می کند و معاویه را با اوصافی که شایسته اوست توصیف می نماید.

ص:99


1- ١. سند نامه: از کسانی که قبل از سید رضی این نامه را در کتاب خود آورده اند نصر بن مزاحم در کتاب صفین است که با کمی تفاوت نامه را ذکر کرده است. البته این سخن مطابق نقل ابن ابی الحدید است؛ ولی بعضی از محققان که کتاب نصر بن مزاحم را بررسی کرده اند می گویند: نامه به این صورت در نسخه کتاب نصر که در دسترس ماست وجود ندارد. (رجوع شود به شرح نهج البلاغة علامة تستری، ج 7، ص 514 و الغدیر، ج 2، ص 130 علامه امینی اضافه میکند که آنچه امروز از کتاب نصر در دست ماست به نظر می رسد که تنها بخشی از آن باشد و اصل آن بسیار مفصل تر بوده که به هنگام طبع کتاب حذف شده است). از کسانی که بعد از سید رضی آن را در کتاب خود آورده اند، ابن جوزی حنفی در کتاب تذکرة الخواص و طبرسی در احتجاج است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 337).

بخش دیگری از این نامه تهدیدی است که امام علیه السلام نسبت به او و معاویه دارد و می فرماید:اگر بر شما دو نفر پیروز شوم شما را به مجازاتی که در خور شماست می رسانم و اگر پیروز نشوم مجازات الهی در انتظار شماست.

شایان توجّه است که مطابق آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده،این نامه جمله های کوتاهی در آغاز و جمله کوتاهی در پایان داشته که سیّد رضی آن را نیاورده است.آغاز آن چنین بوده:

«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ مِنْ عَبْدِاللّهِ عَلِیٍّ أَمیرِالْمُؤْمِنینَ إِلَی الأَبْتَرِ ابْنِ الأَبْتَرِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ بِنِ وَائِلِ،شَانِئ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ فِی الْجَاهِلِیَّةِالإِسْلَامِ.سَلَامٌ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی».

و آخر نامه چنین است:

«وَاللّهُ حَسْبُکُمَا وَکَفی بِانْتِقَامِهِ انْتِقَاماً،وَبِعِقَابِهِ عِقَاباًالسَّلَامُ لأَهْلِهِ».(1)

***

ص:100


1- تمام نهج البلاغه، نامه 46، ص 826.

فَإِنَّکَ قَدْ جَعَلْتَ دِینَکَ تَبَعاً لِدُنْیَا امْرِئٍ ظَاهِرٍ غَیُّهُ،مَهْتُوکٍ سِتْرُهُ،یَشِینُ الْکَرِیمَ بِمَجْلِسِهِ،وَیُسَفِّهُ الْحَلِیمَ بِخِلْطَتِهِ،فَاتَّبَعْتَ أَثَرَهُ،وَطَلَبْتَ فَضْلَهُ، اتِّبَاعَ الْکَلْبِ لِلضِّرْغَامِ یَلُوذُ بِمَخَالِبِهِ،وَیَنْتَظِرُ مَا یُلْقَی إِلَیْهِ مِنْ فَضْلِ فَرِیسَتِهِ فَأَذْهَبْتَ دُنْیَاکَ وَآخِرَتَکَ! وَلَوْ بِالْحَقِّ أَخَذْتَ أَدْرَکْتَ مَا طَلَبْتَ.فَإِنْ یُمَکِّنِّی اللّهُ مِنْکَ وَمِنِ ابْنِ أَبِی سُفْیَانَ أَجْزِکُمَا بِمَا قَدَّمْتُمَا،وَإِنْ تُعْجِزَا وَتَبْقَیَا فَمَا أَمَامَکُمَا شَرٌّ لَکُمَا،وَالسَّلَامُ.

ترجمه

تو (ای عمرو بن عاص) دین خود را تابع کسی قرار داده ای که گمراهیش آشکار و پرده حیایش دریده است و به افراد با شخصیت در مجلسش توهین می کند و عاقل را با معاشرت خود سفیه می سازد.

تو قدم در جای قدم های او نهادی و بخشش او را خواستار شدی همچون سگی که به دنبال شیر درنده ای برود و به چنگال او متوسل شود و منتظر پس مانده های شکار او باشد که به سویش افکنده شود.تو با این کار دنیا و آخرتت را تباه کردی.اگر طرفدار حق بودی،به آنچه می خواستی می رسیدی و اگر خداوند مرا بر تو و پسر ابوسفیان (معاویه) مسلط سازد،کیفر تمام آنچه را در گذشته انجام دادید به شما خواهم داد و اگر من به شما دست نیابم و (بعد از من) باقی بمانید،آنچه را (از عذاب الهی در آخرت) در پیش دارید برای شما بدتر است.و السلام.

***

ص:101

شرح و تفسیر: دین خود را به دنیای دیگری فروختی

دین خود را به دنیای دیگری فروختی

امام علیه السلام در آغاز نامه سرزنش خود را نسبت به عمرو بن عاص از اینجا آغاز می کند که می فرماید:«تو (ای عمرو بن عاص) دین خود را تابع کسی قرار داده ای که گمراهیش آشکار و پرده حیایش دریده است و به افراد با شخصیت در مجلسش توهین می کند و عاقل را با معاشرت خود سفیه می سازد»؛ (فَإِنَّکَ قَدْ جَعَلْتَ دِینَکَ تَبَعاً لِدُنْیَا امْرِئٍ ظَاهِرٍ غَیُّهُ،مَهْتُوکٍ سِتْرُهُ(1) ،یَشِینُ(2) الْکَرِیمَ بِمَجْلِسِهِ، وَ یُسَفِّهُ الْحَلِیمَ(3) بِخِلْطَتِهِ(4)).

بعضی از شارحان نهج البلاغه جمله «یَشِینُ الْکَرِیمَ بِمَجْلِسِهِ» را اشاره به سب و لعن شدن مولا علی علیه السلام و بنی هاشم در مجلس معاویه دانسته اند که این بزرگواران همواره و طی سالیان دراز در مجلس او و سپس مجالس دیگر مورد هتک و بی احترامی واقع می شدند؛ولی ظاهراً منحصر به این نیست،بلکه او افزون بر این کار بسیار زشت،پیوسته حاضران را که دارای شخصیت و مقامی نزد علی علیه السلام بودند به باد سخریه می گرفت و با کلمات زشت و رکیک به آنها اهانت می کرد و بسیاری از آنها نیز پاسخ کوبنده به او می دادند بی آنکه به خطرات ناشی از آن اعتنا کنند.روی هم رفته معاویه مردی بدزبان و هتاک بود.

از جمله«جاریة بن قدامة»که مرد با شخصیتی بود-به گفته العقد الفرید - روزی وارد بر معاویه شد.معاویه به او گفت چقدر آدم پستی بودی که تو را جاریه (یکی از معانی جاریه کنیز است) نام نهادند و او در جواب گفت:و تو ای

ص:102


1- «مهتوب ستره» به معنای انسان بی شرمی است که پرده های حیای او دریده است، از ریشه «هتک» به معنای پاره کردن و دریدن گرفته شده است.
2- «یشین» از ریشه «شین» بر وزن «عین» به معنای زشت ساختن گرفته شده است.
3- «حلیم» در این گونه موارد به معنای عاقل است از ریشه «حلم» بر وزن «نهم» به معنای عقل گرفته شده است.
4- «بخلطته» از ریشه «خلطة» بر وزن «رشته» به معنای معاشرت آمده است.

معاویه نیز چه آدم پستی بودی که نامت را معاویه گذاشتند که یکی از معانی آن سگ ماده است.معاویه گفت:ای بی مادر چرا چنین سخن می گویی؟ جاریه گفت:مادرم مرا برای گرفتن شمشیرهایی زاده است که با آن در برابر تو در میدان های نبرد حاضر شدیم و آن نیز هم اکنون در دست ماست....(1)

و جمله «یُسَفِّهُ الْحَلِیمَ بِخِلْطَتِهِ» اشاره به این است که آن قدر سخنان بی ارزش و ناموزون در مجلس او گفته می شد که آدم عاقل در آن مجلس،سفیه شمرده می شد و این است نتیجه مجلسی که معاویه و هم ردیفان او در آن شرکت دارند.

این اوصاف چهارگانه ای که امام علیه السلام برای معاویه بر شمرد،به خوبی می تواند تمام شخصیت او را مجسم کند و نشان دهد چه کسی ادعای خلافت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را داشت.از آن شگفت آورتر حال کسانی است که تاریخ او را خوانده اند و با این حال او را صحابی محترم پیغمبر صلی الله علیه و آله می شمرند و کمترین اهانت به او را جایز نمی دانند.راستی تعصب کورکورانه چه بلاهایی بر سر انسان می آورد.

امام علیه السلام در ادامه خطاب به عمرو عاص می فرماید:«تو قدم در جای قدم های او گذاشتی و بخشش او را خواستار شدی همچون سگی که به دنبال شیر درنده ای برود و به چنگال او متوسل شود و منتظر پس مانده های شکار او باشد که به سویش افکنده شود.تو با این کار دنیا و آخرتت را تباه کردی»؛ (فَاتَّبَعْتَ أَثَرَهُ،وَ طَلَبْتَ فَضْلَهُ،اتِّبَاعَ الْکَلْبِ لِلضِّرْغَامِ(2) یَلُوذُ بِمَخَالِبِهِ(3) ،وَ یَنْتَظِرُ مَا یُلْقَی إِلَیْهِ مِنْ فَضْلِ فَرِیسَتِهِ(4)،فَأَذْهَبْتَ دُنْیَاکَ وَ آخِرَتَکَ).

معمولاً در این گونه موارد تشبیه به روباهی می شود که به دنبال شیر درنده ای می رود تا از پس مانده شکار او استفاده کند و اینکه امام علیه السلام واژه کلب (سگ) را به

ص:103


1- انساب الاشراف، ج 5، ص 62 (با تلخیص).
2- ضرغام» به معنای شیر است.
3- «مخالب» جمع «محلب» بر وزن «منبر» به معنای چنگال است.
4- «فریسة» به معنای شکار است از ریشه «فرس» بر وزن «ترس» به معنای دریدن و کشتن گرفته شده است.

جای ثعلب (روباه) به کار می برد برای نشان دادن شدت پستی عمرو بن عاص است و می دانیم عمرو عاص خودش کسی نبود که بتواند حکومتی به چنگ آورد ولی با نیرنگ هایی که برای پیشرفت کار معاویه به کار بست سرانجام زمامداری مصر را از طرف او در اختیار گرفت.دنیای او تباه شد،چرا که آبرویی برای او باقی نماند و تباهی آخرتش نیاز به بحث ندارد.

در کتاب تاریخ یعقوبی آمده است هنگامی که عمرو بن عاص در آستانه مرگ قرار گرفت،نگاهی به اموال فراوان خود کرد (و از اینکه می خواهد از آنها چشم بپوشد و همه را رها سازد سخت ناراحت بود) گفت:ای کاش به جای این فضولات شتران بود ای کاش سی سال قبل چشم از دنیا فرو بسته بودم.دنیای معاویه را سر و سامان دادم و دین خودم را فاسد کردم.دنیا را مقدم داشتم و آخرت را به فراموشی سپردم.راه راست را رها کردم تا مرگم فرا رسید.می بینم معاویه تمام اموال مرا در اختیار خود می گیرد و با شما (بستگان و نزدیکانم) بد رفتاری خواهد کرد.(1)

سپس امام علیه السلام اضافه می فرماید که:«اگر طرفدار حق بودی،به آنچه می خواستی می رسیدی»؛ (وَ لَوْ بِالْحَقِّ أَخَذْتَ أَدْرَکْتَ مَا طَلَبْتَ).

اشاره به اینکه هم دنیا را داشتی و هم آخرت را چون استعداد کافی برای این کار داشتی؛اما مع الاسف آن را در مسیر باطل به کار بستی.

بسیارند کسانی که می توانند با هوش و استعداد خود دنیا را از طریق حلال به دست آورند بی آنکه لطمه ای به آخرت آنها وارد شود؛ولی راه را اشتباه می روند.

در اینجا سؤالی پیش می آید و آن اینکه آیا واقعاً اگر عمرو بن عاص در برابر حق تسلیم می شد،امام علیه السلام آنچه را او می خواست به او می داد،مثلاً حکومت

ص:104


1- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 222. شرح بیشتری درباره حالات عمرو عاص در ذیل خطبه 84 در همین کتاب ج 3، ص 472 آورده ایم.

مصر را در اختیار او می گذاشت در حالی که از سیره امام علیه السلام چنین چیزی استفاده نمی شود.

در پاسخ این سؤال می توان گفت که اگر او واقعاً راه حق را پیش می گرفت و تقوای الهی داشت،با هوش و ذکاوت خاصی که در او بود چرا امام علیه السلام مقام مهمی را به او ندهد به علاوه منظور از «مَا طَلَبْتَ» تنها حکومت مصر نیست،بلکه داشتن مقام شایسته ای است که او را اقناع کند،هر چند مقامی کمتر از حکومت مصر باشد.

در پایان این نامه،امام علیه السلام او و معاویه را تهدید می کند و می فرماید:«و اگر خداوند مرا بر تو و پسر ابوسفیان (معاویه) مسلط سازد،کیفر همه آنچه را در گذشته انجام دادید به شما خواهم داد و اگر من به شما دست نیابم و (بعد از من) باقی بمانید،آنچه را (از عذاب الهی در آخرت) در پیش دارید برای شما بدتر است.والسلام»؛ (فَإِنْ یُمَکِّنِّی اللّهُ مِنْکَ وَ مِنِ ابْنِ أَبِی سُفْیَانَ أَجْزِکُمَا بِمَا قَدَّمْتُمَا،وَإِنْ تُعْجِزَا تَبْقَیَا فَمَا أَمَامَکُمَا شَرٌّ لَکُمَا،وَ السَّلَامُ).

بعضی از شارحان نهج البلاغه در اینجا بحثی را عنوان کرده اند که اگر امام علیه السلام بر آنها پیروز می شد آیا آنها را به قتل می رساند یا مشمول عفو می ساخت یا مجازاتی در میان این دو.گرچه سخن درباره مسأله ای که هرگز روی نداد چندان فایده ای ندارد،ولی به یقین اگر امام علیه السلام از حق خود می گذشت از حق مردم نمی گذشت و نتیجه جنایات آنها را به آنها می داد.شاهد این سخن چیزی است که ذیل این نامه در روایات دیگر آمده است:

«فَإِنْ یُمَکِّنِّی اللّهُ مِنْکَ وَ مِنِ ابْنِ أَبی سُفْیَانَ أَجْزِکُمَا بِمَا قَدَّمْتُمَا وَ أُلْحِقْکُمَا بِمَنْ قَتَلَهُ اللّهُ مِنْ ظَلَمَةِ قُرَیْشٍ عَلی عَهْدِ رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله؛ اگر خداوند مرا بر تو و پسر ابوسفیان مسلط سازد شما را به آنچه از پیش انجام داده اید کیفر می دهم و شما را به ظالمان قریش که خداوند آنها را در عصر رسول خدا صلی الله علیه و آله کشت ملحق می سازم».

ص:105

نکته ها

1-عمرو بن عاص در جاهلیت و اسلام

دانشمند معروف مصری«محمد عبده»در شرح نهج البلاغه خود در آغاز این نامه می نویسد:یکی از امور اسف انگیز زمان و در عین حال از شوخی های دوران این است که عمرو بن عاص همان کسی است که قریش او را به سوی نجاشی پادشاه حبشه فرستادند تا از او بخواهد جعفر بن ابی طالب و مهاجران و گروهی از مهاجران مسلمین را که با او بودند به آنها تحویل دهد تا به مکّه باز گردانند و قریش درباره آنها حکم کند (و مجازات نماید).همین شخص (عمرو بن عاص) کسی است که در صفین به نبرد در برابر علی بن ابی طالب علیه السلام پرداخت؛یعنی با همان روحیه ای که با فرزند نخستین ابوطالب (جعفر) مبارزه کرد با همان روحیه با فرزند دوم او (علی علیه السلام) به جنگ پرداخت! این یکی از مسائل اندوهناک اسلامی است که همان اشخاصی که در آغاز ظهور اسلام با آن به مبارزه برخاستند،پس از پیروزی اسلام لباس دین بر تن کردند و باز به مبارزه برخاستند.

این دانشمند مصری سپس اضافه می کند که عمرو عاص به هدفش رسید و سرزمین مصر به طور خالص در اختیار او قرار گرفت.اکنون بد نیست چهره ای از چهره های حکومت او در مصر را مشاهده کنیم.

آن گاه از مقریزی مورخ معروف قرن نهم نقل می کند که عمرو عاص بعد از خود هفتاد بهار دینار-هر بهار به اندازه یک پوست گاو بود-به ارث گذاشت.

این است سرنوشت اسلام و مسلمین که هفتاد انبان بزرگ سکه طلا از قوت ملت مظلوم اسلام و ارزاق آنها غارت می شود و یک والی آن را از خود به ارث می گذارد.(1)

ص:106


1- شرح نهج البلاغة عبده، اول نامه مورد بحث.

2-گوشه ای از اعمال معاویه

نکته جالب دیگر اینکه بنا به نقل ابن ابی الحدید در شرح جمله امام علیه السلام درباره معاویه «ظاهرٍ غیُّه» می گوید:گمراهی و ضلالت او چنان آشکار است که جای تردید در آن نیست اما پرده دری او که در جمله «مَهْتُوکٍ سِتْرُهُ» به آن اشاره شده چنین بود که او قبل از آنکه نام خلافت را بر خود بگذارد بسیار شوخی های سبک و زشت داشت.در زمان عمر از ترس او کمی خود را جمع و جور کرد؛ ولی در زمان عثمان پرده ها را کنار زد و به هر کار قبیحی دست می یازد.

لباس های ابریشمین می پوشید و از ظرف های طلا و نقره آب می خورد،بر مرکب هایی که زین های زینتی طلایین داشت سوار می شد و همان گونه که در کتاب های سیره و تاریخ آمده،در ایام عثمان در شام شراب می نوشید؛ولی بعد از شهادت امیر مؤمنان علیه السلام و تثبیت موقعیت او بعضی می گویند شراب را تنها در پنهانی می نوشید و بعضی گفته اند به ملاحظه نام خلافت آن را کنار گذاشت؛ولی شک نیست که او به ساز و طرب و آواز خوانندگان گوش فرا می داد و به آنها جوایزی می بخشید.(1)

***

ص:107


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 161.

ص:108

40- به یکی از فرماندارانش

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی بَعْضِ عُمّالِهِ

از نامه های امام علیه السلام

به یکی از فرماندارانش(1)

نامه در یک نگاه

در اینکه مخاطب در این نامه چه شخصی بوده است بعضی از شارحان زحمت تعیین او را از دوش خود برداشته و به صورت اجمال از آن گذشته اند؛ ولی آن گونه که از بلاذری در انساب الاشراف و ابن دمشقی در جواهرالمطالب استفاده می شود،مخاطب این نامه عبداللّه بن عباس است که در آن زمان فرماندار بصره بوده است.

توضیح اینکه طبق نقل این دو مورخ،ابوالاسود نامه ای به این مضمون به امیرمؤمنان علی علیه السلام نوشت که خداوند تو را والی امین ما و سرپرستی

ص:109


1- ١. سند نامه: این نامه را نویسنده عقد الفرید (ابن عبد ربه متوفای 328) در کتاب خود آورده است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 355) و شگفت آور اینکه شارح معروف، ابن میثم این نامه را در شرح نهج البلاغه خود نیاورده است.

وظیفه شناس قرار داده و ما تو را آزموده ایم و کاملاً امین و خیرخواه امت یافته ایم که حق آنها را از بیت المال ادا می کنی و از دنیای آنها چشم می پوشی.تو هرگز چیزی از اموال امت را مصرف نمی کنی و هیچ گاه رشوه ای را نپذیرفته ای؛ولی عمو زاده ات بدون اطلاع تو در اموال بیت المال تصرّف و آن را حیف و میل می کند و من صحیح ندانستم که این امر را از تو کتمان کنم (و این نامه را به خاطر آن به تو نوشتم).

امام علیه السلام در نامه ای در پاسخ به ابوالاسود از خیرخواهی او تشکر کرد و سپس نامه مورد بحث را به ابن عباس نوشت.(1) و در ضمن آن او را سرزنش کرد ولی نه به طور قطع،بلکه به این عبارت که اگر خبری که به من رسیده صحیح باشد تو از فرمان من سرپیچی کرده ای و حق امانت را ادا ننموده ای،همچنین دستور می دهد فوراً حساب بیت المال را ارسال کند و در پایان نامه نیز به او هشدار می دهد که مراقب باشد که حساب رسی خداوند از حساب رسی خلق برتر است.

ولی بعضی از شارحان نهج البلاغه در اینکه نامه خطاب به ابن عباس باشد تردید کرده و مقام او را به شهادت تاریخ از این والاتر شمرده اند که مرتکب چنین اعمالی شده باشد.

قابل توجّه اینکه بلاذری بعد از ذکر نامه ابوالاسود و نامه امام به ابن عباس می نویسد:ابن عباس نامه ای خدمت امام نوشت و در آن تصریح کرد که خبر مزبور نادرست است (و آنها که چنین خبری داده اند یا اشتباه کرده اند و یا غرضی داشته اند).

متن نامه ابن عباس چنین بود:

«أمّا بَعْدُ فَإنّ الّذی بَلَغَکَ عَنّی باطِلٌ وَأنَا لِما تَحْتَ یَدَیّ أحْوطُ وَأضْبَطُ فَلا تُصَدِّقْ عَلَیّ الأظِنّاءَ رَحِمَکَ اللّهُ وَالسّلامُ».

توضیحات بیشتری در این زمینه در ذیل نامه آینده خواهد آمد.

ص:110


1- انساب الاشراف بلاذری، ص 169 و جواهر المطالب ابن دمشقی، ج 2، ص 79.

أَمَّا بَعْدُ،فَقَدْ بَلَغَنِی عَنْکَ أَمْرٌ،إِنْ کُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ رَبَّکَ،وَعَصَیْتَ إِمَامَکَ،وَأَخْزَیْتَ أَمَانَتَکَ.بَلَغَنِی أَنَّکَ جَرَّدْتَ الْأَرْضَ فَأَخَذْتَ مَا تَحْتَ قَدَمَیْکَ، وَأَکَلْتَ مَا تَحْتَ یَدَیْکَ،فَارْفَعْ إِلَیَّ حِسَابَکَ،وَاعْلَمْ أَنَّ حِسَابَ اللّهِ أَعْظَمُ مِنْ حِسَابِ النَّاسِ،وَالسَّلَامُ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی)،کاری از تو به من گزارش داده شده که اگر انجام داده باشی پروردگارت را به خشم آورده ای و پیشوایت را عصیان کرده ای و امانت خود را به رسوایی کشیده ای (و خود را به سبب خیانت رسوا و ننگین ساخته ای).به من خبر داده اند که تو زمین های آباد را ویران کرده ای و آنچه از بیت المال در زیر دست تو بوده است را به خیانت برگرفته و خورده ای،بنابراین حساب خویش را برای من بفرست و بدان که حساب خداوند از حساب مردم (در قیامت) سخت تر و برتر است.و السلام.

شرح و تفسیر: خشم خدا و عصیان امام

خشم خدا و عصیان امام

امام علیه السلام در آغاز این نامه کوتاه و تکان دهنده می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی)،کاری از تو به من گزارش داده شده که اگر انجام داده باشی پروردگارت را به خشم آورده ای و پیشوایت را عصیان کرده ای و امانت خود را به رسوایی کشیده ای (و خود را به سبب خیانت رسوا و ننگین ساخته ای)»؛ (أَمَّا

ص:111

بَعْدُ،فَقَدْ بَلَغَنِی عَنْکَ أَمْرٌ،إِنْ کُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ رَبَّکَ،وَ عَصَیْتَ إِمَامَکَ، وَ أَخْزَیْتَ(1) أَمَانَتَکَ).

امام علیه السلام در این عبارت،محتاطانه با مخاطب خود (ابن عباس یا دیگری) برخورد می کند و به طور قطع نمی فرماید تو این کارهای خلاف را انجام داده ای بلکه هشدار می دهد که اگر خبری که به من رسیده راست باشد،تو هم در پیشگاه خدا مسئولی و هم در پیشگاه امام خود و هم در برابر مردم به رسوایی کشیده شده ای.

چه تعبیر گویایی که انسان بر اثر انجام کاری خود را در برابر خدا و امام و خلق بی اعتبار کرده باشد.

جمله «أَخْزَیْتَ أَمَانَتَکَ؛ امانت خود را رسوا کرده ای»ممکن است اشاره به امانت مقام؛یعنی فرمانداری باشد؛یعنی کار تو مایه رسوایی فرمانداری توست و یا اشاره به امانت و اعتباری است که او نزد مردم داشته؛یعنی خود را در نظر خلق بی اعتبار ساخته ای.

آن گاه امام علیه السلام توضیح بیشتری در این زمینه می دهد که در واقع،تفصیل بعد از اجمال و تبیین پس از ابهام است می فرماید:«به من خبر داده اند که تو زمین های آباد را ویران کرده ای و آنچه از بیت المال در زیر دست تو بوده است را به خیانت برگرفته و خورده ای»؛ (بَلَغَنِی أَنَّکَ جَرَّدْتَ الْأَرْضَ فَأَخَذْتَ مَا تَحْتَ قَدَمَیْکَ،وَ أَکَلْتَ مَا تَحْتَ یَدَیْکَ).

جمله «جَرَّدْتَ الْأَرْضَ؛ زمین را برهنه ساخته ای»ممکن است اشاره به این باشد که محصولات اراضی خراجیه را بر گرفته و برای خود برداشته ای و نیز ممکن است اشاره به این باشد که بر اثر سوء تدبیرت زمین های زراعی را ویران

ص:112


1- «آخرت» از ریشه «خزی» بر وزن «حزب» در اصل به معنای شکست روحی (و شرمساری) است که یا از ناحیه خود انسان است و به صورت حیای مفرط آشکار می شود و یا از ناحیه دیگری است که بر انسان تحمیل می گردد. این ماده گاه به معنای افتادن در بلا و گاه به معنای رسوایی و شرمندگی ناشی از آن است.

ساخته ای و بعضی احتمال داده اند که«ارض»در اینجا به معنای زمین بیت المال است؛یعنی موجودی بیت المال را برگرفته و آن را خالی کرده ای؛ولی احتمال اوّل و دوم قوی تر به نظر می رسد.

توجّه داشته باشید که«جَرَّدْتَ»از ریشه تجرید یعنی برهنه کردن گرفته شده و ملخ را از آن رو جراد می گویند که زراعت و برگ درختان را می خورد و زمین و درخت را برهنه می سازد.

حضرت در پایان نامه می فرماید:«بنابراین حساب خویش را برای من بفرست و بدان که حساب خداوند از حساب مردم (در قیامت) سخت تر و برتر است.والسّلام»؛ (فَارْفَعْ إِلَیَّ حِسَابَکَ،وَ اعْلَمْ أَنَّ حِسَابَ اللّهِ أَعْظَمُ مِنْ حِسَابِ النَّاسِ وَ السَّلَامُ).

روشن است که در حساب بندگان گاهی اشتباه و خطا و زمانی مخفی کاری رخ می دهد،در حالی که حساب الهی نه خطا و اشتباهی دارد و نه کسی می تواند وضع خود را در برابر آن پنهان کند.همان گونه که قرآن می فرماید: ««یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللّهُ» ؛(لقمان به فرزندش می گوید:) پسرم! اگر به اندازه سنگینی دانه خردلی (کار نیک یا بد) باشد و در دل سنگی یا در (گوشه ای از) آسمان ها و زمین قرار گیرد خداوند آن را (در قیامت برای حساب) می آورد».(1)

منظور از حساب که امام علیه السلام به آن اشاره کرده،حساب درآمد بیت المال اعم از زمین های خراجیه و زکات و غنایم و مانند آن است که فرماندار حضرت موظّف شده هم درآمدها و هم هزینه ها را برای امام بنویسد تا روشن شود حیف و میلی در بیت المال واقع شده یا نه.

***

ص:113


1- لقمان، آیه 16.

ص:114

41- به یکی از فرماندارانش

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی بَعْضِ عُمّالِهِ

از نامه های امام علیه السلام

به یکی از فرماندارانش(1)

نامه در یک نگاه

اشاره

این نامه همان گونه که در پایان آن در بحث نکات به صورت مشروح خواهد آمد،بنابر معروف به عبد اللّه بن عباس نوشته شده است و امام علیه السلام او را به جهت عدم رعایت موازین صحیح در بیت المال سرزنش و نکوهش کرده است و همچون پدری دلسوز و با محبّت که فرزندش را در راه خطا می بیند،بر او بانگ

ص:115


1- ١. سند نامه: بخش هایی از این نامه را ابن قتیبه (متوفای 276) در کتاب عیون الاخبار آورده است و بلاذری (متوفای 279) در کتاب انساب الاشراف و ابن عبد ربه (متوفای 328) در عقد الفرید آورده و اینها همگی قبل از سید رضی می زیسته اند و از کسانی که پس از سید رضی بوده و آن را در کتاب های خود آورده اند، احمد بن محمد بن میدانی در مجمع الامثال و سبط بن جوزی در تذکرة الخواص است. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود می گوید: راویان اتفاق نظر دارند که این نامه از علی عالی است و در اکثر کتب تاریخی آمده است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 344).

می زند و فریاد می کشد و او را بر مسیر صحیح فرا می خواند،ابن عباس را زیر رگبار سرزنش های خود گرفته است.

در بخش اوّلِ این نامه،احسان خود را به او یادآور می شود که وی را به عنوان یکی از خواص خود به یکی از مهم ترین مقام ها؛یعنی فرمانداری بصره منصوب کرده است.

در بخش دوم به بدی های او نسبت به خود اشاره می کند و وی را به سبب عدم رعایت موازین عدالت در امر بیت المال نکوهش می کند و به تقوای الهی و باز گرداندن اموال مسلمین فرمان می دهد.

در بخش سوم سوگند می خورد که اگر فرزندانش حسن و حسین علیهما السلام با تمام قرب و منزلتی که نزد او دارند مرتکب چنین کاری شوند ملاحظه آنها را نیز نمی کند.

در چهارمین و آخرین بخش به او هشدار می دهد که زندگی دنیا فانی و ناپایدار است و به زودی از این جهان چشم می پوشد و در پیشگاه عدل الهی حاضر می شود و باید در برابر اعمال خود پاسخ گو باشد و از بسیاری از اعمال خود پشیمان می گردد؛اما پشیمانی اش سودی ندارد.

در اینکه مخاطب این نامه واقعا عبد اللّه بن عباس از یاران معروف امام علی علیه السلام و یا برادرش عبیداللّه یا شخص دیگری است اختلاف زیادی در میان مورخان و شارحان نهج البلاغه و علمای رجال دیده می شود که ما در پایان این نامه به آن اشاره خواهیم کرد و آنچه را نزدیک تر به نظر می رسد بیان می کنیم.

***

ص:116

بخش اوّل

اشاره

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنِّی کُنْتُ أَشْرَکْتُکَ فِی أَمَانَتِی،وَجَعَلْتُکَ شِعَارِی وَبِطَانَتِی،وَلَمْ یَکُنْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِی أَوْثَقَ مِنْکَ فِی نَفْسِی لِمُوَاسَاتِی وَمُوَازَرَتِی وَأَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَیَّ،فَلَمَّا رَأَیْتَ الزَّمَانَ عَلَی ابْنِ عَمِّکَ قَدْ کَلِبَ،وَالْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ،وَأَمَانَةَ النَّاسِ قَدْ خَزِیَتْ،وَهَذِهِ الْأُمَّةَ قَدْ فَنَکَتْ وَشَغَرَتْ،قَلَبْتَ لِابْنِ عَمِّکَ ظَهْرَ الْمِجَنِّ فَفَارَقْتَهُ مَعَ الْمُفَارِقِینَ،وَخَذَلْتَهُ مَعَ الْخَاذِلِینَ،وَخُنْتَهُ مَعَ الْخَائِنِینَ،فَلَا ابْنَ عَمِّکَ آسَیْتَ،وَلَا الْأَمَانَةَ أَدَّیْتَ.وَکَأَنَّکَ لَمْ تَکُنِ اللّهَ تُرِیدُ بِجِهَادِکَ،وَکَأَنَّکَ لَمْ تَکُنْ عَلَی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکَ،وَکَأَنَّکَ إِنَّمَا کُنْتَ تَکِیدُ هَذِهِ الْأُمَّةَ عَنْ دُنْیَاهُمْ،وَتَنْوِی غِرَّتَهُمْ عَنْ فَیْئِهِمْ،فَلَمَّا أَمْکَنَتْکَ الشِّدَّةُ فِی خِیَانَةِ الْأُمَّةِ أَسْرَعْتَ الْکَرَّةَ، وَعَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ،وَاخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَیْهِ مِنْ أَمْوَالِهِمُ الْمَصُونَةِ لِأَرَامِلِهِمْ وَأَیْتَامِهِمُ اخْتِطَافَ الذِّئْبِ الْأَزَلِّ دَامِیَةَ الْمِعْزَی الْکَسِیرَةَ،فَحَمَلْتَهُ إِلَی الْحِجَازِ رَحِیبَ الصَّدْرِ بِحَمْلِهِ غَیْرَ مُتَأَثِّمٍ مِنْ أَخْذِهِ،کَأَنَّکَ لَاأَبَا لِغَیْرِکَ حَدَرْتَ إِلَی أَهْلِکَ تُرَاثَکَ مِنْ أَبِیکَ وَأُمِّکَ،فَسُبْحَانَ اللّهِ! أَمَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ؟ أَوَمَا تَخَافُ نِقَاشَ الْحِسَابِ!

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) من تو را شریک خویش در امانتم (حکومت و زمامداری) قرار دادم و تو را از خواص و صاحب سرّ خود گردانیدم و در میان خاندان و خویشاوندانم کسی مطمئن تر از تو برای همکاری،یاری و ادای امانت نسبت به من نبود اما همین که دیدی زمان بر پسر عمویت سخت گرفته و دشمن در نبرد با او محکم ایستاده و به غارتگری دست زده و امانت در میان مردم خوار

ص:117

و بی مقدار شده و این امت (از فرمان حق) تجاوز نموده و بی پناه گشته است (در چنین شرایطی تو) به پسر عمویت پشت کردی و با کسانی که از او جدا شدند، همراه گشتی و با آنها که دست از یاریش کشیدند هماهنگ شدی و همراه خائنان،به او خیانت کردی؛نه پسر عمویت را یاری رساندی و نه امانت را ادا نمودی.گویا تو جهاد خود را برای خدا انجام ندادی و گویا حجّت و بیّنه ای از سوی پروردگارت نداشتی و گویا تو با این امت برای غصب دنیایشان حیله و نیرنگ به کار می بردی و مقصودت این بود که آنها را بفریبی و غنایمشان را در اختیار بگیری (و آن نیات آلوده سبب شد که) آن زمان که امکان تشدید خیانت نسبت به امت را پیدا کردی به سرعت حمله کردی و با عجله بر بیت المال پریدی و آنچه در قدرت داشتی از اموالشان که برای زنان بیوه و یتیمان آنها نگهداری می شد ربودی.همانند گرگ چالاکی که بزغاله مجروح و استخوان شکسته ای را برباید،آن گاه آن را با خاطری آسوده به سوی حجاز حمل کردی بی آنکه در این کار احساس گناه کنی.دشمنت بی پدر باد،گویا میراث پدر و مادرت را برای خانواده ات می بردی.سبحان اللّه آیا به معاد ایمان نداری و از بررسی دقیق حساب روز قیامت نمی ترسی؟!

شرح و تفسیر: آیا به معاد ایمان نداری که چنین می کنی؟!

آیا به معاد ایمان نداری که چنین می کنی؟!

امام علیه السلام در آغاز این نامه به محبّت هایی که در حق این فرماندار کرده اشاره می کند و او را به یاد خدماتش به او می اندازد تا از خطایی که مرتکب شده بسیار شرمنده شود.می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) من تو را شریک خود در امانتم (حکومت و زمامداری) قرار دادم و تو را از خواص و صاحب سرّ خود گردانیدم و در میان خاندان و خویشاوندانم کسی مطمئن تر از تو برای همکاری،

ص:118

یاری و ادای امانت نسبت به من نبود»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنِّی کُنْتُ أَشْرَکْتُکَ فِی أَمَانَتِی، وَ جَعَلْتُکَ شِعَارِی(1) وَ بِطَانَتِی(2) ،وَ لَمْ یَکُنْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِی أَوْثَقَ مِنْکَ فِی نَفْسِی لِمُوَاسَاتِی وَ مُوَازَرَتِی(3) وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَیَّ).

امام علیه السلام در این عبارات کوتاه به سه نکته در مورد این فرماندار اشاره می کند.

1.او را در امر زمامداری امت سهیم و شریک کرده و یکی از مهم ترین مناصب را در اختیار او گذارده است.

2.او را محرم اسرار خود و بطانه و شعار خویش قرار داده که نشانه نهایت اعتماد و خوش بینی است.

3.از میان تمام خویشاوندان و بستگان،او را از همه مطمئن تر برای همکاری در امر مهم حکومت اسلامی شناخته است،بنابراین شایسته نبود که در برابر این همه محبّت و اعتماد و اطمینان،خلافی از او سر بزند.

آن گاه امام علیه السلام به تخلفات فرماندار خود پرداخته و مطلب را از اینجا شروع می کند و می فرماید:«اما همین که دیدی زمان بر پسر عمویت سخت گرفته و دشمن در نبرد با او محکم ایستاده و به غارتگری دست زده و امانت در میان مردم خوار و بی مقدار شده و این امت (از فرمان حق) تجاوز نموده و بی پناه گشته است (در چنین شرایطی تو) به پسر عمویت پشت کردی و با کسانی که از او جدا شدند همراه گشتی و با آنها که دست از یاریش کشیدند هماهنگ شدی

ص:119


1- «شعار» به لباس زیرین گفته میشود که با موی بدن انسان تماس دارد و از این رو به صاحب سر و محرم راز نیز شعار می گویند. در مقابل «دثار» که به معنای لباس رویین است. واژه شعار معنای دیگری هم دارد و آن علامت است و همچنین سخنان و جمله هایی که اهداف قوم و ملتی را نشان میدهد. در نامه بالا همان معنای اول اراده شده است.
2- «بطانة» به معنای لباس زیرین در مقابل «ظهارة» است که به لباس رویین گفته میشود. نیز به افرادی که محرم اسرار هستند بطانة گفته می شود و منظور امام از این واژه معنای اخیر است.
3- «هوارة» به معنای معاونت از ریشه «وزر» به معنای سنگینی گرفته شده است، زیرا کسی که به دیگری کمک می کند بخشی از بار سنگین او را بر دوش می گیرد و وزیر را نیز به همین جهت وزیر میگویند.

و همراه خائنان،به او خیانت کردی؛نه پسر عمویت را یاری رساندی و نه امانت را ادا نمودی»؛ (فَلَمَّا رَأَیْتَ الزَّمَانَ عَلَی ابْنِ عَمِّکَ قَدْ کَلِبَ(1)،وَ الْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ، وَ أَمَانَةَ النَّاسِ قَدْ خَزِیَتْ،وَ هَذِهِ الْأُمَّةَ قَدْ فَنَکَتْ(2) وَ شَغَرَتْ(3) ،قَلَبْتَ لِابْنِ عَمِّکَ ظَهْرَ الْمِجَنِّ(4) فَفَارَقْتَهُ مَعَ الْمُفَارِقِینَ،وَ خَذَلْتَهُ مَعَ الْخَاذِلِینَ،وَ خُنْتَهُ مَعَ الْخَائِنِینَ،فَلَا ابْنَ عَمِّکَ آسَیْتَ(5) ،وَ لَا الْأَمَانَةَ أَدَّیْتَ).

جمله «قَلَبْتَ لِابْنِ عَمِّکَ ظَهْرَ الْمِجَنِّ» که معنای تحت اللفظی آن این است:

«سپر را برای پسر عمویت وارونه کردی»کنایه از پشت کردن به کسی است،زیرا مجاهدان در میدان جنگ هنگامی که رو به روی طرف مقابل می ایستند روی سپر به طرف آنهاست اما اگر فرار کنند باطن سپرها مقابل آنها خواهد بود به همین جهت به عنوان کنایه،این جمله در پشت کردن به شخص یا چیزی به کار می رود.

امام علیه السلام در پنج جمله نخستین،وضع زمان را برای او ترسیم می کند:سخت شدن شرایط محیط،جسور شدن دشمن در جنگ،بی اعتباری امانت در میان مردم،تعدی کردن امت از احکام الهی و بی پناه شدن.

سپس امام علیه السلام با چند جمله،مخالفت پسر عمویش را با خود از چند زاویه بررسی می کند:پشت کردن به او،هم صدا شدن با مخالفان،دست کشیدن از یاری،همراهی با بی طرفان و خیانت کردن در بیت المال با خائنان.به این ترتیب تمام اوصاف او را با این تعبیرات گویا و پرمعنا مجسم ساخته و خلاصه اش

ص:120


1- «گلب» فعل ماضی است، از ریشه «کلب » بر وزن «قلب» در اصل به معنای ضربه زدن بر اسب با مهمیز است. مهمیز شیء نوک تیزی است که در کنار چکمه قرار می دادند و سوارکاران برای دواندن اسب از آن استفاده می کردند). گلب در اینجا به معنای شدت یافتن و سخت شدن است.
2- «فنکت» فعل ماضی از ریشه «فنک» بر وزن «زنگ» به معنای تعدی و لجاجت و سرکشی است.
3- «شفت» این واژه فعل ماضی از ریشه «شفر» بر وزن «صبر» به معنای بی پناه و بی دفاع شدن است.
4- «المجن» به معنای سپر است از ریشه «جن» بر وزن «فن» به معنای پوشانیدن گرفته شده، زیرا سپر انسان را در برابر ضربات دشمن می پوشاند.
5- «آیت» از ریشه «مواسات» به معنای همکاری کردن است.

همان است که در دو جمله آخر با فاء تفریع بیان فرموده است:دست برداشتن از یاری و خیانت در امانت.

آن گاه امام علیه السلام از زاویه دیگری به اعمال او نگاه می کند و برای برانگیختن وجدان مذهبی او این جمله ها را بیان می دارد و می فرماید:«گویا تو جهاد خود را به خاطر خدا انجام ندادی و گویا حجت و بینه ای از سوی پروردگارت نداشتی و گویا تو با این امت برای غصب دنیایشان حیله و نیرنگ به کار می بردی و مقصودت این بود که آنها را بفریبی و غنایمشان را در اختیار بگیری»؛ (وَکَأَنَّکَ لَمْ تَکُنِ اللّهَ تُرِیدُ بِجِهَادِکَ،وَ کَأَنَّکَ لَمْ تَکُنْ عَلَی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکَ،وَ کَأَنَّکَ إِنَّمَا کُنْتَ تَکِیدُ هَذِهِ الْأُمَّةَ عَنْ دُنْیَاهُمْ،وَ تَنْوِی غِرَّتَهُمْ(1) عَنْ فَیْئِهِمْ).

امام علیه السلام در این سه جمله،نخست در خلوص نیّت او در امر جهاد تردید می کند و سپس در اینکه اعمالش مستند به دلیل باشد ابراز تردید می فرماید و سرانجام عمل او را شبیه کسی می شمرد که با ظاهر سازی و عوام فریبی می خواهد حقوق مردم را که خدادر بیت المال قرار داده برباید.

شاید این فرماندار (هر کس که باشد) با شنیدن این جمله ها تکانی بخورد و به راه آید و اموال بیت المال را به جای خود باز گرداند.

سپس امام علیه السلام در ادامه این سخن می فرماید:«(و آن نیات آلوده سبب شد که) آن زمان که امکان تشدید خیانت نسبت به امت را پیدا کردی به سرعت حمله کردی و با عجله بر بیت المال پریدی و آنچه در قدرت داشتی از اموالشان را که برای زنان بیوه و یتیمان آنها نگهداری می شد ربودی؛همانند گرگ چالاکی که بزغاله مجروح و استخوان شکسته ای را برباید،آن گاه آن را با خاطری آسوده به سوی حجاز حمل نمودی بی آنکه در این کار احساس گناه کنی.دشمنت بی پدر باد گویا میراث پدر و مادرت را برای خانواده ات می بردی»؛ (فَلَمَّا أَمْکَنَتْکَ الشِّدَّةُ

ص:121


1- «غرة» به معنای خدعه کردن و غافل نمودن است.

فِی خِیَانَةِ الْأُمَّةِ أَسْرَعْتَ الْکَرَّةَ(1) ،وَ عَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ(2) ،وَ اخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَیْهِ مِنْ أَمْوَالِهِمُ الْمَصُونَةِ لِأَرَامِلِهِمْ وَ أَیْتَامِهِمُ اخْتِطَافَ(3) الذِّئْبِ الْأَزَلِّ(4) دَامِیَةَ(5) الْمِعْزَی(6) الْکَسِیرَةَ(7) ،فَحَمَلْتَهُ إِلَی الْحِجَازِ رَحِیبَ(8) الصَّدْرِ بِحَمْلِهِ غَیْرَ مُتَأَثِّمٍ(9) مِنْ أَخْذِهِ،کَأَنَّکَ لَا أَبَا لِغَیْرِکَ حَدَرْتَ (10) إِلَی أَهْلِکَ تُرَاثَکَ مِنْ أَبِیکَ وَ أُمِّکَ).

تعبیرات امام علیه السلام بسیار گویا و تشبیه آن حضرت در این زمینه فوق العاده کوبنده و پر معناست و برای بیان چنین مقصدی جمله هایی از این بهتر تصور نمی شود.

تعبیر به «أَسْرَعْتَ الْکَرَّةَ؛ به سرعت حمله نمودی»و «عَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ؛ با شتاب بر آن پریدی»و تعبیر به «اخْتَطَفْتَ؛ آنها را ربودی»و تشبیه به گرگ چالاکی که بزغاله مجروح استخوان شکسته ای را برباید و تعبیر به «تُرَاثَکَ مِنْ أَبِیکَ وَ أُمِّکَ؛ اموال بیت المال را همچون میراث پدر و مادر شمردی»همه و همه گویای زشتی فوق العاده اعمال اوست.

جمله «لَا أَبَا لِغَیْرِکَ؛ دشمنت بی پدر باد»نوعی احترام است به آن فرماندار،

ص:122


1- «کرة» به معنای حمله کردن است.
2- «الوثبة» از ریشه «و ثب» بر وزن وصف» به معنای پیروزی گرفته شده سپس به معنای پریدن و جستن برای گرفتن چیزی نیز آمده است
3- اختطاف» به معنای ربودن چیزی با سرعت است.
4- «الأزل» از ریشه «زلل» به معنای انسان یا حیوانی است که ران های باریکی داشته باشد و با توجه به اینکه چنین کسی با سرعت می تواند راه برود، این واژه به معنای سریع و پرشتاب می آید.
5- «ذامیة» به معنای مجروح و خون آلود است از ریشه «دم» به معنای خون گرفته شده.
6- «المعزی» به معنای بز است.
7- «الکسیرة» به معنای شکسته و استخوان شکسته است و هنگامی که در مورد گوسفند و امثال آن به کار رود به معنای دست و پا شکسته است.
8- «رحیب» به معنای گشاده و وسیع است از ریشه «رحب» بر وزن قفل» که به معنای وسعت یافتن است گرفته شده و رحیب الصدر به کسی گفته می شود که خونسرد، بی تفاوت و دارای سعه صدر باشد.
9- «متأثم» کسی است که احساس گناه می کند.
10- «کزت» از ریشه «در» بر وزن «قدر» به معنای فرود آمدن و پایین رفتن است و از آنجا که پایین رفتن معمولا به سرعت انجام میشود این واژه به معنای سرعت کردن نیز به کار می رود.

زیرا در آنجا که می خواهند تحقیر کنند می گویند: «لا أباً لَکَ» (بی پدر شوی) بنابراین امام علیه السلام در عین سرزنش شدید احترام او را نیز به مقدار لازم حفظ می کند.

تعبیر به «تُرَاثَکَ مِنْ أَبِیکَ وَ أُمِّکَ» تعبیر زیبایی است که در این گونه موارد به کار می رود و کسی که بی محابا روی مالی افتاده و از آن بهره می گیرد،گفته می شود:

مثل اینکه میراث پدر و مادر را به چنگ آوردی.

امام علیه السلام در پایان این بخش از نامه خود به صورت اظهار تعجب می فرماید:

«سبحان اللّه آیا به معاد ایمان نداری و از بررسی دقیق حساب روز قیامت نمی ترسی»؛ (فَسُبْحَانَ اللّهِ! أَ مَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ؟ أَ وَ مَا تَخَافُ نِقَاشَ(1) الْحِسَابِ!).

اشاره به اینکه کسی که ایمان به قیامت دارد و معتقد به این آیه است: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ* وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ»(2) نباید این گونه در اموال بیت المال تصرف کند.این عمل با آن ایمان سازگار نیست؛یا ایمان ضعیف است یا قیامت به فراموشی سپرده شده است.

***

ص:123


1- «نقاش» به معنای دقت و سخت گیری در حساب است.
2- زلزله، آیه 7 و 8

ص:124

بخش دوم

اشاره

أَیُّهَا الْمَعْدُودُ-کَانَ-عِنْدَنَا مِنْ أُولِی الْأَلْبَابِ،کَیْفَ تُسِیغُ شَرَاباً وَطَعَاماً.

وَأَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّکَ تَأْکُلُ حَرَاماً وَتَشْرَبُ حَرَاماً،وَتَبْتَاعُ الْإِمَاءَ وَتَنْکِحُ النِّسَاءَ مِنْ أَمْوَالِ الْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُجَاهِدِینَ الَّذِینَ أَفَاءَ اللّهُ عَلَیْهِمْ هَذِهِ الْأَمْوَالَ،وَأَحْرَزَ بِهِمْ هَذِهِ الْبِلَادَ! فَاتَّقِ اللّهَ وَارْدُدْ إِلَی هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ،فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْکَنَنِی اللّهُ مِنْکَ لَأُعْذِرَنَّ إِلَی اللّهِ فِیکَ، وَلَأَضْرِبَنَّکَ بِسَیْفِی الَّذِی مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلَّا دَخَلَ النَّارَ! وَوَاللّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ فَعَلَا مِثْلَ الَّذِی فَعَلْتَ،مَا کَانَتْ لَهُمَا عِنْدِی هَوَادَةٌ،وَلَا ظَفِرَا مِنِّی بِإِرَادَةٍ،حَتَّی آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا،وَأُزِیحَ الْبَاطِلَ عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا، وَأُقْسِمُ بِاللّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ مَا یَسُرُّنِی أَنَّ مَا أَخَذْتَهُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلَالٌ لِی،أَتْرُکُهُ مِیرَاثاً لِمَنْ بَعْدِی،فَضَحِّ رُوَیْداً،فَکَأَنَّکَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَی،وَدُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَی، وَعُرِضَتْ عَلَیْکَ أَعْمَالُکَ بِالْمَحَلِّ الَّذِی یُنَادِی الظَّالِمُ فِیهِ بِالْحَسْرَةِ،وَیَتَمَنَّی الْمُضَیِّعُ فِیهِ الرَّجْعَةَ«وَلاتَ حِینَ مَناصٍ».

ترجمه

ای کسی که در گذشته نزد ما از خردمندان به شمار می آمدی،چگونه آب و غذایی را گوارا می نوشی و می خوری در حالی که می دانی حرام می خوری و حرام می نوشی و چگونه با اموال یتیمان و مساکین و مؤمنان و مجاهدانی که خداوند این اموال را به آنها اختصاص داده و بلاد اسلام را به وسیله آنان حفظ کرده،کنیزانی را می خری و زنانی را به همسری در می آوری (نمی دانی آمیزش با آن کنیزان حرام و نکاح با آن زنان نارواست)،اکنون از خدا بترس و اموال این

ص:125

گروه (محرومان و مجاهدان) را به آنها بازگردان و اگر به این دستور که دادم عمل نکنی و خداوند مرا بر تو مسلّط کند کاری می کنم که عذرم در پیشگاه خدا در باره تو پذیرفته باشد و با این شمشیرم که هیچ کس را با آن نزدم مگر اینکه داخل دوزخ شد ضربه ای بر تو وارد می کنم! به خدا سوگند اگر حسن و حسین (فرزندان عزیزم)،کاری همچون تو کرده بودند هیچ گونه مدارا با آنها نمی کردم و اراده مرا (در دفاع از حق بیت المال) تغییر نمی دادند تا زمانی که حق را از آنها بستانم و باطلی را که از ستم های آنها به وجود آمده از میان بردارم.به خداوندی که پروردگار جهانیان است سوگند می خورم اگر آنچه را تو از اموال آنها گرفته ای از راه حلال در اختیار من بود هرگز مرا خوشحال نمی ساخت که آن را به عنوان میراث برای بازماندگانم بگذارم،بنابراین کمی دست نگه دار (و اندیشه کن) گویی به پایان زندگی رسیده ای و در زیر خاک ها دفن شده ای و اعمالت به تو عرضه شده است در جایی که ستمگر فریاد حسرت بر می دارد و آن کس که عمر خود را ضایع ساخته،آرزو می کند که به دنیا بازگردد (و جبران کند)،ولی زمان فرار نیست (و تمام راه ها بسته است).

شرح و تفسیر: اگر فرزندانم چنین می کردند آنها را نمی بخشیدم

اگر فرزندانم چنین می کردند آنها را نمی بخشیدم

امام علیه السلام در این بخش از نامه در ادامه سرزنش ها و اعتراضات شدید،به مخاطب خود می فرماید:«ای کسی که در گذشته نزد ما از خردمندان به شمار می آمدی چگونه آب و غذایی را گوارا می نوشی و می خوری در حالی که می دانی حرام می خوری و حرام می نوشی و چگونه با اموال یتیمان و مساکین و مؤمنان و مجاهدانی که خداوند این اموال را به آنها اختصاص داده و بوسیله آنان بلاد اسلام را حفظ کرده،کنیزانی را می خری و زنانی را به همسری در می آوری

ص:126

(نمی دانی آمیزش با آن کنیزان حرام و نکاح با آن زنان نارواست)»؛ (أَیُّهَا الْمَعْدُودُ - کَانَ-عِنْدَنَا مِنْ أُولِی الْأَلْبَابِ،کَیْفَ تُسِیغُ(1) شَرَاباً وَ طَعَاماً.وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّکَ تَأْکُلُ حَرَاماً،وَ تَشْرَبُ حَرَاماً،وَ تَبْتَاعُ الْإِمَاءَ وَ تَنْکِحُ النِّسَاءَ مِنْ أَمْوَالِ الْیَتَامَی وَ الْمَسَاکِینِ وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُجَاهِدِینَ الَّذِینَ أَفَاءَ(2) اللّهُ عَلَیْهِمْ هَذِهِ الْأَمْوَالَ،وَ أَحْرَزَ بِهِمْ هَذِهِ الْبِلَادَ!).

تعبیر به «کانَ» که ناظر به زمان گذشته است اشاره به این است که ما تو را قبلاً جزء خردمندان می دانستیم ولی با این اعمالت که از خود نشان داده ای اکنون در زمره آنان نیستی.

جمله «کَیْفَ تُسِیغُ. ..»اشاره به این است که تمام زندگی تو آمیخته با حرام شده و آب و غذایی که از اموال غصب شده بیت المال به دست می آوری،نوشیدن و خوردنش بر تو حرام است و همسرانی که از کنیزان با پول حرام خریداری می کنی و مهریّه حرامی که برای زنان آزاد قایل می شوی سبب می شود زندگی خانوادگی تو نیز آلوده به حرام گردد.

جمله «مِنْ أَمْوَالِ الْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ. ..»اشاره به این است که اگر این اموال مال افراد ثروتمندی بود غصب آنها کمتر قبح و زشتی داشت؛ولی غصب اموالی که متعلّق به دو گروه یتیمان و محرومان و مجاهدان و مدافعان اسلام است بسیار قبیح تر و زشت تر است.

سپس امام علیه السلام پس از این سرزنش طولانی چنین نتیجه گرفته و می فرماید:

«اکنون از خدا بترس و اموال این گروه (محرومان و مجاهدان) را به آنها بازگردان»؛ (فَاتَّقِ اللّهَ وَ ارْدُدْ إِلَی هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ).

ص:127


1- «سیغ» از ریشه «غ» بر وزن «قوم» به معنای گوارا بودن گرفته شده که معمولا در مورد غذا و آب به کار می رود؛ ولی به طور کنایه در امور دیگر نیز استعمال می شود.
2- «أفاء» از ریشه «فی» به معنای بازگشت است گویی اموالی که در دست کفار بوده جنبه غصب داشته و هنگامی که به غنیمت گرفته می شود، به صاحبان اصلی باز می گردد.

آن گاه او را شدیداً تهدید می کند و می فرماید:«و اگر به این دستوری که دادم عمل نکنی و خداوند مرا بر تو مسلّط کند کاری می کنم که عذرم در پیشگاه خدا درباره تو پذیرفته باشد و با این شمشیرم که هیچ کس را با آن نزدم مگر اینکه داخل دوزخ شد ضربه ای بر تو وارد می کنم»؛ (فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْکَنَنِی اللّهُ مِنْکَ لَأُعْذِرَنَّ 1إِلَی اللّهِ فِیکَ،وَ لَأَضْرِبَنَّکَ بِسَیْفِی الَّذِی مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلَّا دَخَلَ النَّارَ!).

اشاره به اینکه من جز در راه خدا و در برابر دشمنان او شمشیر نمی کشم و هر کس را که تاکنون با این شمشیر از پای در آورده ام،سرازیر جهنم شده است و به گفته شاعر:

قضا ز قهر خدا چون که گشت آبستن به یک شکم دو پسر زاد ذوالفقار و سقر

در اینجا سؤالی پیش می آید و آن اینکه چرا کسی که از بیت المال چیزی را ربوده مستحق اعدام باشد در حالی که در حدود اسلامی حداکثر اجرای حدّ سرقت بر وی است.تازه حدّ سرقت هم در اینجا بعید به نظر می رسد،چون شرط آن سرقت از حرز؛یعنی جایی است که قفل و بند داشته باشد اگر قفل و بندش را بشکنند و چیزی از آن را به سرقت ببرند حدّ سرقت جاری می شود و می دانیم بیت المال در اختیار این فرماندار بوده نه آنکه در حرز باشد.

در پاسخ این سؤال ممکن است گفته شود:اوّلاً:این سرقت توأم با انکار حرمت آن بوده و وی آن مال را بر خود حلال می دانسته و این نوعی انکار ضروری دین است.

ثانیاً:امام علیه السلام می فرماید:اگر دستور مرا نسبت به بازگرداندن این اموال به بیت المال عمل نکنی و در برابر من مقاومت نمایی در واقع قیام بر ضد امامت

ص:128

کرده ای و می دانیم قیام بر ضد امام مجوز قتل است.

آن گاه امام علیه السلام برای تأکید بیشتر و جدی بودن این تهدید می افزاید:«به خدا سوگند اگر حسن و حسین (فرزندان عزیزم)،کاری همچون کار تو کرده بودند هیچ گونه با آنها مدارا نمی کردم و اراده مرا (در دفاع از حق بیت المال) تغییر نمی دادند تا زمانی که حق را از آنها بستانم و باطلی را که از ستم های آنها به وجود آمده از میان بردارم»؛ (وَ وَ اللّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ فَعَلَا مِثْلَ الَّذِی فَعَلْتَ،مَا کَانَتْ لَهُمَا عِنْدِی هَوَادَةٌ(1) ،وَ لَا ظَفِرَا مِنِّی بِإِرَادَةٍ،حَتَّی آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا،وَ أُزِیحَ(2) الْبَاطِلَ عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا).

بدیهی است که هرگز منظور امام علیه السلام این نیست که امکان دارد امام حسن و امام حسین علیهما السلام دست به غصب اموال بیت المال بزنند،بلکه منظور بیان مبالغه در مطلب است که هیچ کس در برابر تخلّف از حق و عدالت مصونیت ندارد.

به بیان دیگر قضیّه شرطیّه که از واژه«لو»و مانند آن استفاده می شود به معنای احتمال وقوع شرط نیست،زیرا این تعبیرات حتی در اموری که محال است برای بیان تأکید مطلب گفته می شود همان گونه که در آیه شریفه ««قُلْ إِنْ کانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِینَ» ؛بگو:اگر برای خدا فرزندی بود،من نخستین پرستش کننده او بودم»(3) این تعبیر تأکیدی است بر نفی گفته نابخردانِ اهل کتاب که برای خداوند فرزندی قایل بودند.

امام علیه السلام،در این سخن خود روشن می سازد که هرگز مسائل عاطفی نمی تواند حاکم بر احکام الهی باشد و روابط بر ضوابط پیشی نمی گیرد همان گونه که قرآن مجید در مسأله اجرای حد می فرماید: ««وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللّهِ» ؛و نباید

ص:129


1- هوادة» به معنای نرمش، صلح و علاقه به کسی است و در اینجا همان معنای اول اراده شده است.
2- «أزیح» از ریشه «إزاحة» به معنای زایل کردن است.
3- زخرف، آیه 81.

رأفت (و محبّت کاذب) نسبت به آن دو شما را از (اجرای) حکم الهی مانع شود»(1) و در مورد اجرای حق می فرماید: ««یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقِیراً فَاللّهُ أَوْلی بِهِما» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید! همواره و همیشه قیام به عدالت کنید.

برای خدا گواهی دهید،حتی اگر چه به زیان شما،یا پدر و مادر یا نزدیکانتان بوده باشد.(چرا که) اگر او (کسی که گواهی شما به زیان اوست) غنی یا فقیر باشد خداوند سزاوارتر است که از آنان حمایت کند (و لزومی ندارد برای رعایت آنها حق را رها کنید)».(2)

سپس امام علیه السلام برای بیدار ساختن او از طریق دیگری وارد می شود که بسیار موثّق و نافذ است،می فرماید:«به خداوندی که پروردگار جهانیان است سوگند می خورم اگر آنچه را تو از اموال آنها گرفته ای از راه حلال در اختیار من بود هرگز مرا خوشحال نمی ساخت که آن را به عنوان میراث برای بازماندگانم بگذارم»؛ (وَ أُقْسِمُ بِاللّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ مَا یَسُرُّنِی أَنَّ مَا أَخَذْتَهُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلَالٌ لِی،أَتْرُکُهُ مِیرَاثاً لِمَنْ بَعْدِی).

اشاره به اینکه این اموال عظیم اگر حلال هم باشد مایه خوشبختی و سعادت انسان نمی شود چه رسد به اینکه حرام باشد،زیرا راهی جز این ندارد که به صورت میراث برای بازماندگانش بگذارد؛حساب و وبالش برای اوست و لذّتش برای دیگران.آیا عاقلانه است که انسان دست به چنین کاری بزند.حال اگر از طریق حرام باشد چه مصیبتی برای صاحب آن خواهد بود.

لذا در حدیثی در کتاب کافی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که این دعا را می فرمود:

«اللَّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ مَنْ أَحَبَّ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ الْعَفَافَ

ص:130


1- نور، آیه 2.
2- نساء، آیه 135

وَ الْکَفَافَ وَ ارْزُقْ مَنْ أَبْغَضَ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ الْمَالَ وَ الْوَلَدَ؛ خداوندا به محمّد و آل او و کسانی که او و خاندانش را دوست دارند خویشتن داری و به مقدار نیاز عنایت کن و کسانی که محمّد و اهل بیتش را دشمن می دارند مال (فراوان) و فرزندان (بسیار) روزی ده».(1)

سرانجام امام علیه السلام در پایان این نامه اشاره به پایان زندگی و مرگ و حوادث پس از آن می کند تا روح خفته آن فرماندار را بیدار کند و خطری را که در کمین اوست به وی نشان دهد می فرماید:«بنابراین کمی دست نگه دار (و اندیشه کن) گویی به پایان زندگی رسیده ای و در زیر خاک ها دفن شده ای و اعمالت به تو عرضه شده است در جایی که ستمگر فریاد حسرت بر می دارد و آن کس که عمر خود را ضایع ساخته،آرزو می کند که به دنیا بازگردد (و جبران کند)؛ولی زمان فرار نیست (و تمام راه ها بسته است)»؛ (فَضَحِّ(2) رُوَیْداً،فَکَأَنَّکَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَی(3)، وَ دُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَی(4)،وَ عُرِضَتْ عَلَیْکَ أَعْمَالُکَ بِالْمَحَلِّ الَّذِی یُنَادِی الظَّالِمُ فِیهِ بِالْحَسْرَةِ،وَ یَتَمَنَّی الْمُضَیِّعُ فِیهِ الرَّجْعَةَ«وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ»(5)).

امام بزرگوار این معلم بیدارگر و پیشوای هوشیار،مخاطب خود را با این جمله های کوبنده از خواب غفلت بیدار می کند.لحظه مرگ و سپس دفن در زیر

ص:131


1- کافی، ج 2، ص 140، ح 3. در همان باب روایات دیگری در همین زمینه آمده است.
2- ضح صیغه امر است از ریشه «تضحیة» در اصل به معنای به چرا بردن گوسفندان به هنگام بر آمدن آفتاب است و جمله «فضح رویدا» در جایی گفته می شد که منظور این بود که گوسفندان را آهسته در چراگاه حرکت دهند تا به اندازه کافی سیر شود. سپس این جمله در مواردی که منظور دست نگه داشتن و آرام بودن است به کار رفته است.
3- «مدی» به معنای پایان کار و رسیدن به سنین بالاست.
4- «الرئ» به معنای خاک است.
5- واژه «ت» برای نفی است و در اصل لاء نافیه بوده و تاء تانیث برای تأکید بر آن افزوده شده است. «مناص» از ریشه «نوص» به معنای پناهگاه و فریادرس است می گویند: عرب هنگامی که حادثه سخت و وحشتناکی رخ می داده مخصوصا در جنگ ها این کلمه را تکرار میکرد و می گفت: مناص، مناص؛ یعنی پناهگاه کجاست، پناهگاه کجاست؟ و چون این مفهوم با فرار مقارن است گاهی به معنای محل فرار نیز آمده است، بنابراین جمله «ولات حی مناص» مفهومش این است که راه فرار و نجات و پناهگاهی نیست.

خاک ها و به دنبال آن حضور در صحنه قیامت برای حساب و کتاب و سرانجام پشیمانی و تقاضای بازگشت به دنیا را که به هنگام مرگ و در صحنه قیامت دارد به او نشان می دهد و آن را با آیه شریفه ««وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ» ؛ولی وقت نجات گذشته بود»(1) مؤکّد می سازد.

نکته: ابن عباس کیست؟

ابن عباس کیست؟

بی تردید ابن عباس در میان امت و مذاهب مختلف شیعه و اهل سنّت،اشتهار به نیکی و علم و دانش و هوشیاری و خرد دارد و از او با القابی مانند«حِبْرالأُمة»، «تَرْجُمانُ الْقُرآنِ»و مانند آن یاد می شود.او دوران جوانی خود را در خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله گذراند و حامل احادیث مهمی از آن حضرت بود که در کتب معتبر نقل شده است.او مخصوصاً در تفسیر قرآن صاحب نظر بود و از او به عنوان شاگرد علی علیه السلام و محب او یاد شده است.

از این رو هنگامی که دانشمندان و شارحان نهج البلاغه به این نامه رسیده اند در اینکه مخاطب آن ابن عباس باشد تردید کرده اند.نامه ای که در آن امیرمؤمنان علی علیه السلام شدیدترین سرزنش ها را به مخاطب خود نموده و او را به خیانت در اموال بیت المال و حیف و میل آن و بردن مقدار فراوانی از آن از بصره به حجاز وصف می کند.

به خصوص اگر پاسخ های تند و جسورانه ای را که از ابن عباس در پاسخ این نامه نقل شده و در بعضی از کتب تاریخ آمده است در نظر بگیریم مسأله بسیار پیچیده تر می شود.

از این رو ناقلان این نامه در برابر آن به سه گروه تقسیم شده اند:

ص:132


1- ص، آیه 3.

گروهی می گویند:ابن عباس هرچند مقام والایی داشت و از اصحاب برجسته پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بود و در سنین جوانی و یا نوجوانی آن حضرت را درک کرده بود ولی به هر حال او معصوم نبود و صدور چنین لغزشی از او دور نیست و مطابق ضرب المثل مشهور«الْجَوادُ قَدْ یَکْبُو؛اسب گران قیمتِ تندرو گاهی سکندری می خورد و بر زمین می افتد»از غیر معصوم چنین مطلبی بعید نیست.

گروه دیگری اصرار دارند که مخاطب این نامه ممکن است برادر ابن عباس؛ عبیداللّه بن عباس یا شخص دیگری باشد.آنها به یک سلسه قراین تاریخی متوسّل می شوند که نشان می دهد ابن عباس هرگز دست به چنین کاری نزده است.

بالاخره گروه سوم نتوانسته در این مسأله انتخابی کنند و مانند ابن ابی الحدید آن را به ابهام و اجمالش گذاشته و گذشته اند،آنجا که می گوید:«موضوع این نامه برای من مشکل و پیچیده شده است.اگر بگویم این نقل دروغ است و این کلام را جعل کرده اند و به علی علیه السلام نسبت داده اند،با راویان احادیث مخالفت کرده ام، زیرا آنها معتقدند که این نامه از علی علیه السلام است و در بسیاری از کتب تاریخی نیز نقل شده است و اگر بگویم مخاطب در آن عبداللّه بن عباس است حقایق تاریخی دیگری من را مانع می شود،زیرا می دانم او همواره در کنار امیرمؤمنان علیه السلام و مطیع فرمان او بود و بعد از شهادت آن حضرت نیز وفاداری خود را در طول عمر نسبت به آن حضرت حفظ کرد و اگر مخاطب این نامه را شخص دیگری بدانم،نمی دانم به چه کسی نسبت بدهم،زیرا از متن نامه بر می آید که مخاطب در این نامه یکی از عموزادگان آن حضرت بوده است و به همین دلیل من در اینجا توقف کرده عدم اظهار نظر را ترجیح می دهم».(1)

اما گروه اوّل این سخن را نپسندیده اند و می خواهند با حفظ جلالتِ مقامِ

ص:133


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 172.

ابن عباس،اسناد این نامه علی علیه السلام نسبت به او را حفظ کنند.

از جمله ابن میثم در شرح نهج البلاغه خود می گوید:«نباید از ابن عباس چنان کاری را بعید دانست زیرا او معصوم نبود و علی علیه السلام هم کسی نبود که در راه حق از احدی بترسد و حقیقت را کتمان کند،هرچند محبوب ترین فرزندان او باشد تا چه رسد به پسر عمویش،بلکه لازم است نسبت به خویشاوندان نزدیک در چنین موردی سخت گیرتر باشد.

وانگهی سخت گیری امام علیه السلام باعث جدایی ابن عباس از امام نمی شود،چرا که آن حضرت هر یک از یارانش را که مستحق مؤاخذه می دانست،مؤاخذه می کرد؛ بزرگ یا کوچک،نزدیک یا دور و هنگامی که حق اللّه را از او باز پس می گرفت و یا آن شخص خودش از کرده خود پشیمان می شد،به همان حال قبل نسبت به او باز می گشت،بنابراین با محبّت عمیق و پیوند خویشاوندی که میان امام علیه السلام و ابن عباس وجود داشت،درشتی و مؤاخذه شدید علی علیه السلام نسبت به ابن عباس باعث جدایی او نمی شد.

امّا اینکه گفته شود مخاطب برادر ابن عباس؛یعنی عبیداللّه بوده،صحیح نیست،چرا که عبید اللّه کارگزار امام در یمن بود و چنین مطلبی درباره او نقل نشده است».(1)

طرفداران قول دوم از یک سو معتقدند که عظمت مقام ابن عباس با محتوای این نامه هرگز سازگار نیست،زیرا او«حِبْر الأُمّة»و دریای عمیقی از علم و فضل بود و به علی علیه السلام عشق می ورزید،و جزء مدافعان درجه اوّل علی علیه السلام بود که عدد آنها در آن زمان طوفانی از انگشتان دست تجاوز نمی کرد و حتی در جنگ صفین هنگامی که مسأله حکمیّت مطرح شد امام علیه السلام او را برای حکمیّت و قرار گرفتن در برابر مرد شیطان صفتی همچون عمرو عاص پیشنهاد فرمود (هرچند گروهی

ص:134


1- شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5، ص 90.

نادان و ابله با این پیشنهاد مخالفت کردند و مرد ابلهی مثل خودشان-ابو موسی اشعری-را برای این کار معرفی نمودند و بر آن اصرار ورزیدند).آری جلالت مقام ابن عباس با این امور سازگار نیست؛ولی چه کسی مخاطب این نامه بوده است را روشن نساخته اند.

از این گذشته قراین دیگری نیز برای نفی مخاطب بودن ابن عباس در این نامه ارائه کرده اند از جمله اینکه:

1.در امالی مرحوم سید مرتضی آمده است که عمرو بن عبید نزد سلیمان عباسی رفته بود.سلیمان از او پرسید:شنیده ای که علی علیه السلام در شعری درباره ابن عباس گفته است:او در همه چیز برای ما فتوا می دهد ولی اموال ما را یک شبه با خود می برد؟ عمرو در پاسخ گفت:ممکن نیست علی چنین چیزی را درباره ابن عباس گفته باشد،چرا که او هرگز از علی علیه السلام جدا نشد و تا هنگام شهادت آن حضرت در کنار او بود و حتی در صحنه صلح امام حسن نیز حضور داشت.

2.عمرو بن عبید اضافه کرد چگونه ممکن است آن همه اموال در بیت المال بصره جمع شود با اینکه علی علیه السلام به آن نیاز داشت و هر هفته بیت المال را تخلیه می کرد و به نیازمندان می داد و در روز شنبه دستور می داد بیت المال را آب و جارو کنند.با این حال چگونه ممکن است ابن عباس آن همه اموال را در بیت المال بصره جمع کند؟ او به یقین با توجّه به نیاز مردم اموال را به کوفه منتقل می نمود.

3.طبری در تاریخ معروف خود در حوادث سنه چهل از ابو عبیده نقل می کند که ابن عباس تا زمان شهادت علی علیه السلام در بصره بود و سپس به کوفه آمد و در مراسم صلح امام حسن با معاویه حضور داشت سپس به بصره برگشت و اساس خود را از آن جمع کرد و مال مختصری از بیت المال را بر گرفت و گفت:این را به عنوان ارتزاق و حق مستمری خود از بیت المال بر می گیرم (آن گاه به حجاز رفت).

ص:135

4.مرحوم تستری در شرح نهج البلاغه خود نقل می کند که در هنگام شهادت علی علیه السلام ابن عباس در بصره بود و (فورا) به کوفه آمد و به امام حسن علیه السلام ملحق شد و آن روز که امام حسن در صبح شهادت پدر خطبه می خواند،ابن عباس برخاست و مردم را به بیعت با آن حضرت دعوت نمود.مردم نیز اجابت کردند.(1)

5.بر فرض که این داستان مربوط به ابن عباس باشد؛ولی در بعضی از روایات آمده است که اولاً اموال مزبور اموال کمی بوده،و ثانیاً هنگامی که امام علیه السلام به ابن عباس تذکر داد او هم بلا فاصله اموال را باز گرداند و عذرخواهی کرد و امام علیه السلام عذرش را پذیرفت،همان گونه که مرحوم تستری از یعقوبی نقل می کند که ابن عباس مقداری از بیت المال را تصرف کرده بود و هنگامی که امیرمؤمنان علیه السلام دستور بازگرداندن آن را داد،آن اموال را بازگرداند.سپس مانند آن را از سبط بن جوزی نقل می کند که در پایانش آمده است:ابن عباس از کار خود پشیمان شد و خدمت امام علیه السلام عذرخواهی کرد و امام علیه السلام عذر او را پذیرفت.(2)

***

نتیجه اینکه با این روایات مختلف و گاه ضد و نقیض چگونه می توان باور کرد که مرد بزرگ و با شخصیّتی همچون ابن عباس که حبر امّت و دانشمند و فقیه معروف اسلام بود،چنین کاری را در آن مقیاس که مخالفان به او نسبت داده اند مرتکب شده باشد.

آیا این احتمال وجود ندارد که عمال بنی امیّه و جیره خواران معاویه که در برابر اموال کبیر و گاه صغیر احادیثی به نفع آنها وضع می کردند و حتی به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نسبت می دادند چنین مطالبی را درباره ابن عباس جعل کرده باشند به خصوص آنکه در روایات آمده است معاویه بعد از نمازهای خود علی علیه السلام و امام

ص:136


1- شرح نهج البلاغه مرحوم تستری، ج 8، ص 89
2- همان مدرک، ص 92.

حسن و امام حسین علیهما السلام و ابن عباس و مالک اشتر و قیس بن عباده را لعن می کرد.(1)

مؤلف بزرگوار معجم رجال الحدیث بعد از نقل این ماجراها می گوید:از مجموع آنچه درباره ابن عباس گفته شده استفاده می شود که او مردی جلیل القدر و مدافع امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهما السلام بود همان گونه که علّامه حلّی و ابن داود در کتب رجال خود آورده اند.و مرحوم محدّث قمی از شهید ثانی نقل می کند که پس از ذکر چند حدیث در مذمت ابن عباس می گوید:تمام این احادیث ضعیف است.

به گفته مرحوم صاحب معالم در کتاب تحقیق طاووسی -بعد از ذکر محبّت و اخلاص ابن عباس نسبت به امیرمؤمنان علیه السلام و یاری و دفاع از آن حضرت که جای شک و تردیدی در آن نیست-چه جای تعجب که افرادی بر او حسد بورزند و این گونه نسبت های ناروا را به او بدهند.

به همین دلیل غالب علمای رجال از شیعه و اهل سنّت،احادیث ابن عباس را به عنوان احادیث صحیح و معتبر می پذیرند و به این گونه شبهات درباره او اعتنایی نمی کنند.

بنابراین باید پذیرفت که مخاطب در این نامه شخصی غیر از ابن عباس بوده هر چند ما به طور دقیق او را نشناسیم و تعبیر به ابن عم (مانند تعبیر به برادر و اخ در موارد دیگر) ممکن است کنایه از نزدیکی و مصاحبت بوده باشد و به همین جهت مرحوم سیّد رضی با اینکه در بسیاری از موارد نام مخاطبان نامه را می برد در اینجا نامی از ابن عباس نبرده و تنها به جمله«الی بعض عماله»قناعت کرده است.

این سخن را با حدیثی که مرحوم علّامه مجلسی در بحارالانوار در تاریخ

ص:137


1- مجمع رجال الحدیث، ج 10، ص 238، به نقل از طبری

امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل کرده است پایان می دهیم در این حدیث آمده است که مردی از اهل طائف به هنگامی که ابن عباس بیمار بود؛(همان بیماری که در آن دنیا را وداع گفت) نزد او آمد و لحظه ای نشست.ابن عباس بی هوش شد.او را به صحن خانه آوردند.به هوش آمد.گفت:خلیل و یار من رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره من خبر داد که در دوران عمرم دو بار هجرت خواهم کرد؛هجرتی با رسول خدا صلی الله علیه و آله داشتم و هجرتی با علی علیه السلام و نیز به من خبر داد که من در پایان عمر نابینا خواهم شد (و چنین شد)...و نیز به من دستور داد که از پنج گروه بیزار باشم:از ناکثین (پیمان شکنان) همان ها که در جنگ جمل حاضر شدند و از قاسطین (ظالمان و ستمگران شام) که در جنگ صفین حاضر شدند و از خوارج که در میدان نهروان حضور یافتند و از«قَدَریّه»آنهایی که شبیه نصارا در دینشان بودند و گفتند:هیچ چیزی مقدر نشده (و همه چیز را خدا به ما تفویض کرده است) و از «مرجئه»آنها که شبیه یهود در دینشان شدند.گفتند:خدا آگاه تر است (که گناه کاران نیز اهل بهشتند) سپس گفت:

«أللّهُمَّ إنّی أحیی عَلی ما حَیَّ عَلَیْهِ عَلِیُّ بْنُ أبی طالِبٍ وأمُوتُ عَلی ما ماتَ عَلَیْهِ عَلیُّ بنُ أبی طالِبٍ؛ خداوندا من بر آنچه علی علیه السلام بر آن زنده بود زنده ام و بر آنچه او بدرود حیات گفت می میرم»این سخن را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد.(1)

توجّه داشته باشید که قبر ابن عباس در طائف است و مسجد با شکوهی هم به نام او در کنار مقبره اش ساخته اند.

***

ص:138


1- بحارالانوار، ج 42، ص 152، ح 20.

42- به عمر بن ابی سلمه مخزومی فرماندار آن حضرت بر بحرین

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی عُمَرِ بْنِ أبی سَلَمَةِ المَخْزُومی وَ کانَ عامِلُه عَلَی الْبَحْرَیْنِ فَعَزَلَهُ

وَ اسْتَعْمَلَ نُعْمانَ بْنِ عَجْلانِ الزُّرَقی مَکانَه

از نامه های امام علیه السلام

به عمر بن ابی سلمه مخزومی فرماندار آن حضرت بر بحرین است که او را برکنار کرد و نعمان بن عجلان زُرَقی را به جای او منصوب فرمود.(1)

نامه در یک نگاه

امام علیه السلام در این نامه عمر بن ابی سلمه (فرزند ام سلمه همسر پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله) و ابوسلمه که از طرف آن حضرت فرماندار بحرین بود را مخاطب قرار داده و از خدمات او تشکر می کند و او را از آن منصب فرا می خواند تا در جنگ صفین همراه امام علیه السلام باشد و نعمان بن عجلان را که از بزرگان قبیله

ص:139


1- ١. سند نامه: در کتاب مصادر نهج البلاغه آمده است: از کسانی که قبل از سید رضی این نامه را نقل کرده اند: ابن واضح یعقوبی متوفای 284) در کتاب تاریخ خود و بلاذری (متوفای 279) در کتاب انساب الاشراف است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 346).

بنی عجلان بود به جای او می گمارد.

امام علیه السلام برای اینکه خاطر ابن ابی سلمه از این جابجایی مکدر نباشد،از زحمات او قدردانی کرده و با تعبیراتی محبّت آمیز مثل اینکه«دوست دارم تو در جهاد با دشمن و برای برپا داشتن ستون دین همراه من باشی»او را مخاطب قرار می دهد.

امام علیه السلام با این طرز برخورد خود نسبت به فرمانداری که او را عزل کرده و دیگری را به جای او نشانده راه و رسم دلجویی را نسبت به چنین اشخاصی به ما می آموزد.

***

ص:140

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنِّی قَدْ وَلَّیْتُ النُّعْمَانَ بْنَ عَجْلَانَ الزُّرَقِیَّ عَلَی الْبَحْرَیْنِ، وَنَزَعْتُ یَدَکَ بِلَا ذَمٍّ لَکَ،وَلَا تَثْرِیبٍ عَلَیْکَ؛فَلَقَدْ أَحْسَنْتَ الْوِلَایَةَ،وَأَدَّیْتَ الْأَمَانَةَ،فَأَقْبِلْ غَیْرَ ظَنِینٍ،وَلَا مَلُومٍ،وَلَا مُتَّهَمٍ،وَلَا مَأْثُومٍ،فَلَقَدْ أَرَدْتُ الْمَسِیرَإِلَی ظَلَمَةِ أَهْلِ الشَّامِ،وَأَحْبَبْتُ أَنْ تَشْهَدَ مَعِی،فَإِنَّکَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَی جِهَادِ الْعَدُوِّ،وَإِقَامَةِ عَمُودِ الدِّینِ،إِنْ شَاءَ اللّهُ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) من نعمان بن عجلان زُرَقی را به فرمانداری بحرین منصوب کردم و تو را از آنجا برگرفتم بی آنکه تو را مذمت کنم و یا ملامتی بر تو باشد،چرا که تو زمامداری و مأموریت خود را به نیکویی انجام دادی و حق امانت را ادا نمودی،بنابراین به سوی ما بیا بی آنکه مورد سوء ظن یا ملامت باشی و نه متهم و نه گناهکار.من تصمیم گرفتم به سوی ستمگران اهل شام (و برای مبارزه با معاویه و هوادارانش) حرکت کنم و دوست دارم تو با من باشی،زیرا تو از کسانی هستی که من در جهاد با دشمن و برپا داشتن ستون دین از آنها استعانت می جویم.ان شاء اللّه.

شرح و تفسیر: آفرین،مأموریت خود را خوب انجام دادی

آفرین،مأموریت خود را خوب انجام دادی

امام علیه السلام این نامه را چنین آغاز می کند:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) من نعمان بن عجلان زُرَقی را به فرمانداری بحرین منصوب کردم و تو را از آنجا

ص:141

برگرفتم»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنِّی قَدْ وَلَّیْتُ النُّعْمَانَ بْنَ عَجْلَانَ،الزُّرَقِیَّ عَلَی الْبَحْرَیْنِ، وَ نَزَعْتُ یَدَکَ).

ولی از آنجا که عمر بن ابی سلمه،مرد پاک نهاد و مخلص و مدیر و مدبر بود و ممکن بود این تغییر مأموریت خاطر او را مکدر کند،امام علیه السلام با هشت جمله کوتاه و پرمعنا به او اطمینان داد که مطلقا خطایی از او سر نزده و نگرانی درباره او وجود نداشته است.

فرمود:«بی آنکه تو را مذمت کنم و یا ملامتی بر تو باشد،چرا که تو زمامداری و مأموریت خود را به نیکویی انجام دادی و حق امانت را ادا نمودی،بنابراین به سوی ما بیا بی آنکه مورد سوء ظن یا ملامت باشی و نه متهم و نه گناهکار»؛ (بِلَا ذَمٍّ لَکَ،وَ لَا تَثْرِیبٍ(1) عَلَیْکَ،فَلَقَدْ أَحْسَنْتَ الْوِلَایَةَ،وَ أَدَّیْتَ الْأَمَانَةَ فَأَقْبِلْ غَیْرَ ظَنِینٍ(2)، وَ لَا مَلُومٍ،وَ لَا مُتَّهَمٍ،وَ لَا مَأْثُومٍ(3)).

امام در این تعبیرات کاملاً به او اطمینان می دهد که این تغییر مأموریت نه تنها به علت کوتاهی او در انجام وظیفه نبوده،بلکه به سبب این بوده است که می خواهد ماموریت مهم تری را بر دوش او بگذارد.

سپس به شرح این مأموریت پرداخته می فرماید:«من تصمیم گرفتم به سوی ستمگران اهل شام (و برای مبارزه با معاویه و هوادارانش) حرکت کنم و دوست دارم تو با من باشی،زیرا تو از کسانی هستی که من در جهاد با دشمن و برپا

ص:142


1- «تثریب» از ریشه «ثوب » بر وزن «سرو» در اصل به پوسته نازکی از پیه میگویند که گاهی روی معده و روده ها را می پوشاند و هنگامی که به باب تفعیل میرود (تثریب) به معنای کنار زدن آن پوسته است سپس به معنای سرزنش و توبیخ و ملامت به کار رفته، گویی با این کار پردۂ گناه از چهره طرف کنار زده می شود.
2- «ظنین» به معنای متهم است از ریشه «ظنة» به معنای تهمت گرفته شده. فرق آن با متهم که در عبارت آمده، ممکن است این باشد که سوء ظن به متهم از ظنین بیشتر است و در جایی گفته میشود که قراینی بر اتهام کسی وجود داشته باشد.
3- «ما ثوم» به معنای کسی است که گناهی برای او ذکر می کنند؛ ولی «آثم» به معنای شخص گنهکار است و هر دو از ریشه «اثم» بر وزن «اسم» به معنای گناه گرفته شده اند.

داشتن ستون دین از آنها استعانت می جویم.إن شاءاللّه»؛ (فَلَقَدْ أَرَدْتُ الْمَسِیرَ إِلَی ظَلَمَةِ أَهْلِ الشَّامِ،وَ أَحْبَبْتُ أَنْ تَشْهَدَ مَعِی،فَإِنَّکَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ(1) بِهِ عَلَی جِهَادِ الْعَدُوِّ، وَ إِقَامَةِ عَمُودِ الدِّینِ،إِنْ شَاءَ اللّهُ).

سوابق زندگی عمر بن ابی سلمه و وفاداری او نسبت به امام علیه السلام در تمام حالات-چنانکه در شرح حال او در بحث نکات خواهد آمد-نیز گواه بر این معناست.

جمله «أَحْبَبْتُ أَنْ تَشْهَدَ مَعِی» به معنای شهادت در رکاب حضرت نیست، بلکه به معنای حضور با آن حضرت است.

جمله «مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ. ..»نشان می دهد که عمر بن ابی سلمه مردی شجاع باکفایت و کاملاً وفادار به امام علیه السلام بود و تعبیر به «جِهَادِ الْعَدُوِّ،وَ إِقَامَةِ عَمُودِ الدِّینِ» نشان می دهد که عمر بن ابی سلمه مقام بسیار والا و موقعیّت فوق العاده ای داشت تا آنجا که برای اقامه ستون دین،امام علیه السلام از او یاری می طلبد.

نکته: آشنایی با عمر بن ابی سلمه مخزومی و نعمان بن عجلان

آشنایی با عمر بن ابی سلمه مخزومی و نعمان بن عجلان

همان گونه که در عنوان و متن نامه فوق آمده است،عمر بن ابی سلمه به عنوان فرماندار پیشین و نعمان بن عجلان به عنوان جانشین او معرفی شده است و لازم است به وضع حالات هر دو آشنا شویم.

عمر بن ابی سلمه،مادرش ام سلمه همسر معروف پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله است که این فرزند از شوهر پیشین خود نصیبش شد.وی در سال دوم هجرت در حبشه به دنیا آمد،زیرا پدرش ابو سلمه از مهاجران حبشه بود و پس از عمری نسبتاً طولانی در سنه 83 هجری در زمان خلافت عبد الملک دیده از جهان فرو

ص:143


1- «اَستَظهِرُ» از ریشه «اِستِظهار» به معنای یاری طلبیدن از کسی و پشت گرمی به او داشتن است.

بست،او احادیثی را از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت می کند.(1)

عمر بن ابی سلمه در جنگ جمل در خدمت علی علیه السلام بود،مادرش او را تشویق به این کار کرد و نامه ای برای امیرمؤمنان علی علیه السلام نوشت و به دست او داد که در آن نامه آمده است:اگر جهاد از زنان برداشته نشده بود من می آمدم و در پیش روی تو با دشمنانت می جنگیدم؛ولی فرزندم را به جای خودم فرستادم.

سپس امیرمؤمنان علی علیه السلام او را به عنوان فرماندار و نماینده خود به حکومت بحرین و فارس مأموریت داد.برای افتخار او همین بس که در آغوش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پرورش یافت و در خدمت علی علیه السلام بود.(2)

در بعضی از روایات آمده است که عمر بن ابی سلمه از کسانی است که روایت مربوط به امامت ائمه اثنی عشر را از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده است.(3)

امّا نعمان بن عجلان از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله و از بزرگان انصار بود و سخنگو و شاعر آنها محسوب می شد.از جمله اشعار او،شعر بلندی است که در روز سقیفه سرود و بعد از آنکه یاری انصار را در میدان های مختلف نسبت به اسلام و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله برشمرد،اشعارش را با این دو بیت در حمایت از علی علیه السلام پایان داد: وَ کانَ هَوانا فی عَلیّ وَ إنَّهُ لَأَهْلٌ لَها مِنْ حَیْثُ تَدْری وَ لا تَدْری

وَصیُّ النَّبیِّ الْمُصْطَفی وَ ابْنُ عَمِّهِ وَقاتِلُ فُرْسانِ الضَّلالَةِ وَ الْکُفْرِ

«ما علی را می خواستیم و او شایسته خلافت بود ای عمر از آنجا که اطّلاع نداشتی.

او وصی پیغمبر برگزیده خداست و پسر عم اوست،او با سواران ضلالت و کفر پیکار کرد و آنها را از میان برد».

ص:144


1- استیعاب، شماره 1882، شرح حال عمر بن ابی سلمه.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 173.
3- عیون الاخبار، ج 1، ص 38، ح 8.

به موجب همین سوابق،علی علیه السلام حکومت بحرین را بعد از عمر بن ابی سلمه به او سپرد و بیت المال را به دست او داد (امّا متأسفانه از آنجا که اموال کلان همیشه وسوسه انگیز و مفسده آفرین است) او به هر یک از افراد قوم و قبیله خود که به بحرین می آمدند مبلغ قابل ملاحظه ای از بیت المال را می بخشید.این خبر به امیرمؤمنان علی علیه السلام رسید نامه ای به او نوشت و ملامتش کرد و از او حساب و کتاب بیت المال را مطالبه نمود؛ولی نعمان چون نمی توانست حساب صحیحی ارائه دهد،باقی مانده اموال بیت المال را برداشته به شام گریخت و به معاویه ملحق شد.(1)

***

ص:145


1- مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 345 و 346.

ص:146

43- به مصقلة بن هبیره شیبانی فرماندار اردشیرخرّه (بخش مهمی از فارس)

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی مَصْقَلَةِ بْنِ هُبَیْرَةِ الشَیْبانی وَ هُوَ عامِلُهُ عَلی أَرْدِشیرخُرّة

از نامه های امام علیه السلام

به مصقلة بن هبیره شیبانی فرماندار اردشیرخرّه (بخش مهمی از فارس) است.(1)

نامه در یک نگاه

این نامه نیز بی شباهت به نامه 41 نیست و عصاره آن ملامت و سرزنش شدید امام علیه السلام نسبت به فرماندار دیگری به نام مصقلة بن هبیره شیبانی است،زیرا به خدمت امام علیه السلام گزارش داده بودند که او اموال بیت المال را بی حساب و کتاب به قوم و قبیله خود می دهد.امام علیه السلام او را سخت بر این کار ملامت می کند و نصیحت می فرماید که آخرت خود را به دنیا و دین خود را به دینار نفروشد؛

ص:147


1- ١. سند نامه: این نامه قبل از سید رضی در کتاب انساب الاشراف بلاذری و همچنین در تاریخ ابن واضح (یعقوبی) با تفاوت مختصری ذکر شده و در ذیل خطبه 44 (جلد اول همین کتاب سرگذشت دیگری از مصقله آمده است.

ولی به طور قطع او را متهم نمی کند و می فرماید:اگر خبری که به من رسیده راست باشد تو کار بسیار بدی کرده ای.

***

ص:148

بَلَغَنِی عَنْکَ أَمْرٌ إِنْ کُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ إِلَهَکَ،وَعَصَیْتَ إِمَامَکَ:أَنَّکَ تَقْسِمُ فَیْءَ الْمُسْلِمِینَ الَّذِی حَازَتْهُ رِمَاحُهُمْ وَخُیُولُهُمْ،وَأُرِیقَتْ عَلَیْهِ دِمَاؤُهُمْ،فِیمَنِ اعْتَامَکَ مِنْ أَعْرَابِ قَوْمِکَ،فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ،وَبَرَأَ النَّسَمَةَ، لَئِنْ کَانَ ذَلِکَ حَقّاً لَتَجِدَنَّ لَکَ عَلَیَّ هَوَاناً،وَلَتَخِفَّنَّ عِنْدِی مِیزَاناً،فَلَا تَسْتَهِنْ بِحَقِّ رَبِّکَ،وَلَا تُصْلِحْ دُنْیَاکَ بِمَحْقِ دِینِکَ،فَتَکُونَ مِنَ الْأَخْسَرِینَ أَعْمَالاً.أَلَا وَإِنَّ حَقَّ مَنْ قِبَلَکَ وَقِبَلَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ فِی قِسْمَةِ هَذَا الْفَیْءِ سَوَاءٌ:یَرِدُونَ عِنْدِی عَلَیْهِ،وَیَصْدُرُونَ عَنْهُ.

ترجمه

گزارشی از تو به من رسیده است که اگر درست باشد و این کار را انجام داده باشی،پروردگارت را به خشم آورده و امامت را عصیان کرده ای.به من گزارش داده اند،تو غنایم مسلمانان را که با نیزه ها و اسب هایشان (در جنگ با دشمن) به دست آمده و خون هایشان در این راه ریخته شده در میان گروهی از بادیه نشینان قبیله ات که تو را به ریاست خود برگزیده اند تقسیم می کنی.سوگند به کسی که دانه را (در زیر خاک) شکافت و روح انسانی را آفرید،اگر گزارشی که به من رسیده درست باشد،تو در نزد من منزلت پستی خواهی داشت و ارزش و مقدارت در پیشگاه من سبک خواهد شد،بنابراین حق پروردگارت را سبک مشمار و دنیایت را با نابودی دینت سامان مده که اگر چنین کنی از زیانکارترین افراد خواهی بود.آگاه باش! حق مسلمانانی که نزد تو هستند با آنهایی که نزد منند در تقسیم بیت المال یکسان است.و ورود وخروج همگی بر آن باید به نظر من باشد.

ص:149

شرح و تفسیر: همه مسلمین در بیت المال یکسانند

همه مسلمین در بیت المال یکسانند

همان گونه که از عنوان نامه و همچنین از خطبه 44 استفاده می شود مصقلة بن هبیره شیبانی یکی از کارگزاران و فرمانداران امام علیه السلام بر بخش مهمی از فارس به نام اردشیرخُرّه بود که شامل چندین شهر و آبادی می شد.به گفته ابن ابی الحدید او از نواده های نزار بن معد بن عدنان بود.(1)

وی داستانی در مورد اسیران بنی ناجیه دارد که در خطبه 44 گذشت.

بنی ناجیه گروهی از نصارا بودند که مسلمان شده و جمعی هم بر آیین خود باقی مانده بودند و یا از اسلام باز گشته بودند.بعد از شکست خوردن اصحاب جمل در بصره تمام مردم آن منطقه با علی علیه السلام بیعت کردند به جز بنی ناجیه که بر علیه امام علیه السلام لشکرکشی کردند؛امام علیه السلام معقل بن قیس را فرستاد و او آنها را شکست داد و گروهی را به اسارت در آورد.هنگامی که این اسیران را به سوی کوفه می بردند،چون به منطقه اردشیر خُرّه رسیدند که در آنجا مصقله به عنوان فرماندار امام علیه السلام حکومت می کرد.وی آنها را که پانصد نفر بودند از معقل در برابر پرداخت غرامتی معادل پانصد هزار درهم گرفت و آزاد کرد او این اموال را از بیت المال پرداخت به این نیت که بعداً آن را به بیت المال برگرداند؛ولی در این کار تعلّل می ورزید.او پس از مدّتی خدمت امام علیه السلام به کوفه آمده مبلغی را پرداخت و انتظار داشت امام علیه السلام بقیه را به او ببخشد؛ولی حضرت موافقت نکرد، زیرا ممکن بود بدعتی شود و بخشش های عثمان را از حقوق بیت المال در اذهان تداعی کند.سرانجام چون از عدالت امام علیه السلام بیمناک بود فرار کرد و به معاویه پیوست.

به هر حال نامه مورد بحث نیز نشان می دهد که او عملاً پیرو مکتب عثمان بود

ص:150


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 127.

و قبل از داستان اسیران بنی ناجیه نیز اموال بیت المال را در میان بستگانش تقسیم می کرد و هنگامی که این خبر به امام علیه السلام رسید،امام علیه السلام نامه مورد بحث را برای وی نوشت.

این نامه به سه نکته پر اهمّیّت اشاره می کند:نخست می فرماید:«گزارشی از تو به من رسیده است که اگر درست باشد و این کار را انجام داده باشی، پروردگارت را به خشم آورده و امامت را عصیان کرده ای»؛ (بَلَغَنِی عَنْکَ أَمْرٌ إِنْ کُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ إِلَهَکَ،وَ عَصَیْتَ إِمَامَکَ).

این تعبیر که به طور سربسته بیان شده،نشان می دهد که امام علیه السلام خبری را که به او رسیده بود صد در صد تصدیق نفرمود و جانب احتیاط را رعایت کرد که مبادا شخص بی گناهی متهم گردد.

آن گاه خبرِ رسیده را به طور واضح و مشروح بیان کرده،می فرماید:«به من گزارش داده اند،تو غنایم مسلمانان را که با نیزه ها و اسب هایشان (در جنگ با دشمن) به دست آمده و خون هایشان در این راه ریخته شده در میان گروهی از بادیه نشینان قبیله ات که تو را به ریاست خود برگزیده اند تقسیم می کنی»؛ (أَنَّکَ تَقْسِمُ فَیْءَ الْمُسْلِمِینَ الَّذِی حَازَتْهُ رِمَاحُهُمْ،وَ خُیُولُهُمْ وَ أُرِیقَتْ عَلَیْهِ دِمَاؤُهُمْ،فِیمَنِ اعْتَامَکَ(1) مِنْ أَعْرَابِ قَوْمِکَ).

به یقین اگر مصقله چنین کاری را انجام داده باشد بسیار کار خلافی مرتکب شده،زیرا دست آورد خون مجاهدان و شهیدان را برای ریاست خود بر قومش هزینه کرده است.

سپس در بخش دوم این نامه می فرماید:«سوگند به کسی که دانه را (در زیر

ص:151


1- «اغتام» از ریشه «اعتیام» و از ریشه «عیم» بر وزن «عیب» در اصل به معنای تشنگی و علاقه به شیر است و از آنجا که انسان هنگامی که علاقه شدید به چیزی پیدا کرد، تلاش میکند نوع خوب آن را به دست آورد، واژه عیمة» (به کسر میم) به معنای هر چیز خوب و برگزیده ای آمده است، بنابراین جمله «إعثامک» یعنی تو را برگزیده اند.

خاک) شکافت و روح انسانی را آفرید،اگر گزارشی که به من رسیده درست باشد،تو در نزد من منزلت پستی خواهی داشت و ارزش و مقدارت در پیشگاه من سبک خواهد شد»؛ (فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ،وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ(1)،لَئِنْ کَانَ ذَلِکَ حَقّاً لَتَجِدَنَّ لَکَ عَلَیَّ هَوَاناً،وَ لَتَخِفَّنَّ عِنْدِی مِیزَاناً).

باز امام علیه السلام در این جمله قضاوت محتاطانه ای درباره او می کند که مبادا گزارشگران اشتباهی کرده باشند و آبروی انسان با ایمانی بی جهت بریزد و می فرماید:اگر گزارش صحیح باشد در نظر من بی ارزش و بی مقدار خواهی شد.

امام علیه السلام در اینجا او را تهدید به مجازات خشنی نمی کند و لیکن به توبیخ معنوی می پردازد که از مجازات خشونت آمیز ظاهری دردناک تر است.

در ادامه سخن،امام علیه السلام او را نصیحت می کند؛نصیحتی پر معنا و آشکار.

می فرماید:«بنابراین حق پروردگارت را سبک مشمار و دنیایت را با نابودی دینت سامان مده که اگر چنین کنی از زیانکارترین افراد خواهی بود»؛ (فَلَا تَسْتَهِنْ بِحَقِّ رَبِّکَ،وَ لَا تُصْلِحْ دُنْیَاکَ بِمَحْقِ(2) دِینِکَ،فَتَکُونَ مِنَ الْأَخْسَرِینَ أَعْمَالاً).

بدیهی است هیچ انسان عاقل و با ایمانی نباید حق خویشاوندان را بر حق خداوند مقدم دارد و با معصیت پروردگار،آنها را نوازش دهد و هیچ فرد خردمندی نباید سرمایه دین را که سبب نجات آخرت است با متاع ناپایدار و بی مقدار دنیا معاوضه کند.تعبیر به«اخسرین؛زیانکارترین»اشاره به همین است که انسان پرارزش ترین کالا را به کم ارزش ترین متاع بفروشد.

از آنجا که مصقله شاید گمان می کرد با دادن بخشی از بیت المال به بستگانش

ص:152


1- «النسمة» در اصل به معنای نفس کشیدن و وزش ملایم نسیم است و گاه به خود انسان یا روح او اطلاق می شود.
2- «محق» به معنای محو و نابود کردن است.

وظیفه صله رحم را انجام می دهد،امام علیه السلام تعبیر به «أَخْسَرِینَ أَعْمَالاً» را برای او انتخاب کرد که گویا اشاره است به آیه ««قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً* اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» ؛بگو:آیا به شما خبر دهیم که زیانکارترین افراد به جهت عمل چه کسانی هستند،همان کسانی که سعی و تلاششان در زندگی دنیا گُم (و نابود) شده؛در حالی که،می پندارند کار نیک انجام می دهند».(1)

آن گاه امام علیه السلام در بخش پایانی این نامه به نکته مهمی از دستورات اسلام درباره حقوق مسلمانان در بیت المال اشاره کرده می فرماید:«آگاه باش! حق مسلمانانی که نزد تو هستند با آنهایی که نزد منند در تقسیم بیت المال یکسان است و ورود و خروج همگی بر آن،باید به نظر من باشد»؛ (أَلَا وَ إِنَّ حَقَّ مَنْ قِبَلَکَ وَ قِبَلَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ فِی قِسْمَةِ هَذَا الْفَیْءِ سَوَاءٌ:یَرِدُونَ عِنْدِی عَلَیْهِ،وَ یَصْدُرُونَ عَنْهُ).

جمله «یَرِدُونَ عِنْدِی عَلَیْهِ،وَ یَصْدُرُونَ عَنْهُ» با توجّه به اینکه تعبیر به«ورود» و«صدور»در اصل مربوط به ورود تشنگان به آبشخور و بر گرفتن آب و بیرون رفتن از آن است،اشاره به این نکته است که بیت المال همچون نهر عظیمی است که خداوند آن را جاری ساخته و همگان در آن یکسانند.هر کسی از طریق آبشخور به این نهر می رسد و بهره خود را بر می گیرد و از آن خارج می شود.

تعبیر به«عِنْدِی؛نزد من»مفهومش این نیست که باید تمام اموال بیت المال را نزد امام علیه السلام بیاورند و مردم از راه های دور و نزدیک برخیزند و به مرکز حکومت امام علیه السلام بیایند و سهم خود را بگیرند و بازگردند،بلکه منظور این است که این کار با نظر من و طبق برنامه من باید انجام گیرد،نه اینکه نمایندگانم خودسرانه هرگونه که مایل باشند بیت المال را تقسیم کنند.

ص:153


1- .کهف، آیه 103 و 104.

و در هر حال این جمله اشاره به این دارد که بیت المال باید مانند عصر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در میان مسلمانان به صورت یکسان تقسیم شود و همچون عصر عمر که عرب را بر عجم و اشراف و صحابه را بر دیگران ترجیح می داد یا همانند عصر عثمان که بیت المال را در میان خویشاوندانش از بنی امیّه تقسیم می کرد به صورت تبعیض آمیز تقسیم نگردد و اشکال کار همین بود که او تحت تأثیر عصر عثمان،برای خویشاوندان خود امتیازاتی قائل شد.

این نکته شایان توجّه است که اموال بیت المال در اینجا اشاره به زکات و مانند آن نیست که اختصاص به گروه های هشت گانه دارد نه همه،بلکه اشاره به خراج هایی است که از سرزمین هایی فتح شده می گرفتند به این صورت که بر تمام زمین های آنها به نسبت عادلانه ای خراج و مالیات می بستند و همه مسلمانان در آن یکسان بودند،زیرا با نیروی عموم فتح شده بود و فرقی میان غنی و فقیر و عرب و عجم در آن نبود به خلاف زکات که مخصوص نیازمندان و مستمندان و گروه های معین دیگر بود و از آنجا که بیشترین رقمی که در بیت المال وارد می شد اموال خراجی بود از آن تعبیر به اموال بیت المال می شد.

البته مناطق مختلف از نظر میزان خراج و مالیات اسلامی یکسان نبودند؛در بعضی از مناطق زمین های کشاورزی و باغات فراوان بود و در بعضی از مناطق کمتر و ناچیز و چنان نبود که خراج هر منطقه را همانجا مصرف کنند.

از این رو امام علیه السلام می فرماید:به فرض که خراج آن منطقه را میان همه مردم تقسیم کرده باشی باز هم کار درستی انجام نداده ای،زیرا خراج متعلّق به همه مسلمین است چه آنها که نزد تواند و چه آنها که نزد ما هستند.همه باید از این چشمه زلال بهره مند شوند.

ص:154

نکته: پاسخ مصقله به امام علیه السلام

پاسخ مصقله به امام علیه السلام

در بعضی از روایات آمده است که مصقله بعد از دریافت نامه امام علیه السلام پاسخی برای آن حضرت نوشت و خود را تبرئه کرد.پاسخ او چنین بود:

«نامه امیرمؤمنان علیه السلام به من رسید لازم است تحقیق فرمایند اگر آنچه گزارش شده است حق است،مرا مجازات کنند و سپس معزول دارند و تمام بردگان من آزاد شوند و گناهان ربیعه و مُضَر بر من باشد اگر دینار و درهمی و یا کمتر از آن را از زمانی که فرمانداری این منطقه به من واگذار شد تا زمانی که نامه امیرمؤمنان علیه السلام به من رسید،خیانت کرده باشم و شما می دانید که اگر مرا از این سِمت عزل فرمایید،برای من آسان تر از این است که متهم شوم».

هنگامی که این نامه به دست امام علیه السلام رسید فرمود:فکر می کنم او راست می گوید (و گزارشگران خطا کرده اند).(1)

ولی از بعضی روایات استفاده می شود که پس از شهادت امیرمؤمنان علی علیه السلام، معاویه مصقله را برای فرمانداری طبرستان (مازندران فعلی) انتخاب کرد؛ولی پیش از آنکه آنجا را در اختیار بگیرد کشته شد و هرگز از آن سفر باز نگشت و داستان او به صورت ضرب المثل درآمد.هرگاه کسی نمی خواست کاری را انجام دهد می گفت:بگذار تا مصقله از طبرستان برگردد.(2)

در ذیل خطبه 44 بحث های مفصّلی درباره مصقله نوشته ایم.

***

ص:155


1- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 201
2- فتوح البلدان بلاذری، ج 2، ص 411.

ص:156

44- به زیاد بن ابیه است در هنگامی که به آن حضرت گزارش رسید معاویه می خواهد با ملحق ساختن زیاد به فرزندان ابوسفیان،وی را بفریبد

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی زَیادِ ابْنِ أَبیهِ وَقَدْ بَلَغَهُ أنَّ مُعاوِیَةَ کَتَبَ إلَیْهِ

یُریدُ خَدیعَتَهُ بِاسْتِلْحاقِهِ

از نامه های امام علیه السلام

به زیاد بن ابیه است در هنگامی که به آن حضرت گزارش رسید معاویه می خواهد با ملحق ساختن زیاد به فرزندان ابوسفیان،وی را بفریبد.(1)

نامه در یک نگاه

سرچشمه این نامه آن است که امام علیه السلام با خبر می شود که معاویه نامه ای به زیاد بن ابیه نوشته است که او را برادر واقعی خود بداند به این ترتیب که زیاد را فرزند نامشروع ابوسفیان معرفی کند که از زن بدکاری متولد شده،و از این طریق او را

ص:157


1- 1.سند نامه: این نامه را قبل از سید رضی، مدائنی (در کتاب فتوح الاسلام آورده و قابل توجه است که روایت مدائنی با آنچه سید رضی نقل کرده است تفاوت هایی دارد و نشان میدهد که سید رضی این روایت را از مدائنی نگرفته بلکه از جای دیگری به دست آورده است. بعد از مرحوم سید رضی، ابن اثیر در کتاب کامل در حوادث سنه 44 و در اسد الغابة و ابن عبدالبر در استیعاب در شرح حال زیاد آورده اند (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 352).

بفریبد و در چنگال خویش برای رسیدن به اهدافش قرار دهد.

امام علیه السلام به زیاد که در آن زمان از سوی آن حضرت به فرمانداری فارس منصوب شده بود هشدار داد که این برنامه شیطانی است که از سوی معاویه طراحی شده مبادا تو را بفریبد؛هر فرزندی تعلق به پدر و مادری دارد که در آن خانه متولّد شده است حتی نسبت نامشروع به ادعای شخصی مثل ابوسفیان که زیاد از نطفه اوست ثابت نمی شود.هنگامی که نامه به زیاد رسید سخن امام علیه السلام را پذیرفت و آرام گرفت هرچند بعد از شهادت امام علیه السلام معاویه با همین نیرنگ به اضافه تهدید او را به سوی خود فرا خواند و زیاد به او پیوست.

از تواریخ استفاده می شود که مادر زیاد،کنیز یکی از اطبای معروف عرب به نام«حارث بن کلده»بود که با برده ای به نام«عبید»ازدواج کرد و زیاد به حسب ظاهر نتیجه آن ازدواج بود لذا او را زیاد بن عبید می گفتند؛ولی چون پدرش غلام و برده ناشناخته ای بود بعضی ترجیح دادند که به او زیاد بن ابیه بگویند و ظاهرا خود او هم از این امر ابا نداشت؛امّا بعدها که معاویه او را برادر خود خواند به او زیاد بن ابی سفیان گفتند! و به راستی انسان از این وقاحت در حیرت فرو می رود که شخصی دعوای خلافت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله داشته باشد و با این صراحت کسی را به عنوان برادر ولد الزنای خود بخواند.شگفتی دیگر آن است که محیط چقدر آلوده بوده که زیاد بن ابیه این ماجرا را پذیرا شد.

***

ص:158

وَ قَدْ عَرَفْتُ أَنَّ مُعَاوِیَةَ کَتَبَ إِلَیْکَ یَسْتَزِلُّ لُبَّکَ،وَ یَسْتَفِلُّ غَرْبَکَ،فَاحْذَرْهُ، فَإِنَّمَا هُوَ الشَّیْطَانُ:یَأْتِی الْمَرْءَ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ،وَ عَنْ یَمِینِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ،لِیَقْتَحِمَ غَفْلَتَهُ،وَ یَسْتَلِبَ غِرَّتَهُ.وَ قَدْ کَانَ مِنْ أَبِی سُفْیَانَ فِی زَمَنِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَلْتَةٌ مِنْ حَدِیثِ النَّفْسِ،وَ نَزْغَةٌ مِنْ نَزَغَاتِ الشَّیْطَانِ:لَا یَثْبُتُ بِهَا نَسَبٌ،وَ لَا یُسْتَحَقُّ بِهَا إِرْثٌ،وَ الْمُتَعَلِّقُ بِهَا کَالْوَاغِلِ الْمُدَفَّعِ، وَ النَّوْطِ الْمُذَبْذَبِ.

فَلَمَّا قَرَأَ زِیَادٌ الْکِتَابَ قَالَ:شَهِدَ بِهَا وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ،وَ لَمْ تَزَلْ فِی نَفْسِهِ حَتَّی ادَّعَاهُ مُعَاوِیَةُ.

قال الرضی،قوله علیه السلام:«الواغِل»هُوَ الَّذی یَهْجُمُ عَلَی الشُّرْبِ لِیَشْرِبَ مَعَهُمْ، وَلَیْسَ مِنْهُمْ،فَلا یَزالُ مُدَفِّعاً مُحاجِزاً.و«النَّوْطُ الْمُذَبْذَبِ»:هُوَ ما یُناطُ بِرَحْلِ الرّاکِبِ مِنْ قُعْبٍ أوْ قَدَحٍ أوْ ما أشْبَهَ ذلِکَ،فَهُوَ أَبَداً یَتَقَلْقَلُ إذا حَثَّ ظَهْرَهُ وَاسْتَعْجَلَ سَیرُهُ.

ترجمه

اطّلاع یافتم که معاویه نامه ای برای تو نوشته تا عقلت را بفریبد (و گمراه سازد) و عزم و تصمیمت را (در پایمردی بر وظیفه ای که بر عهده گرفته ای) سست کند و در هم بشکند.از او بر حذر باش که او به یقین شیطان است! او از پیش رو و پشت سر و از راست و چپ انسان می آید تا او را در حال غفلت تسلیم خود سازد و درک و شعورش را غافل گیرانه بدزدد.(آری) در زمان عمر بن خطاب ابو سفیان سخنی بدون اندیشه از پیش خود و با تحریکی از تحریکات

ص:159

شیطان گفت (ولی این سخن کاملاً بی پایه بود) که نه با آن،نسب ثابت می شود و نه استحقاق میراث را همراه دارد و کسی که به چنین سخن واهی و بی اساس تمسک جوید همچون بیگانه ای است که در جمع مردم وارد شود و بخواهد از آبشخورگاه آنها آب بنوشد که همه او را کنار می زنند و همانند ظرفی است که در کنار مرکب می آویزند که به هنگام راه رفتن پیوسته تکان می خورد و به این طرف و آن طرف می رود.

هنگامی که زیاد این نامه را مطالعه کرد گفت:به پروردگار کعبه سوگند که امام علیه السلام با این نامه اش آنچه را من در دل داشتم (که من از نطفه ابوسفیان نیستم) گواهی داد.و این مطلب همچنان در دل او بود (تا زمانی که معاویه بعد از شهادت امیرمؤمنان علیه السلام بی اندازه زیاد را وسوسه کرد تا سخن او در وی مؤثّر افتاد و) او را به خود ملحق ساخت.

مرحوم سیّد رضی به تفسیر چند لغت از لغات پیچیده ذیل این نامه پرداخته می گوید:«واغل»(از ریشه وَغْل بر وزن فصل) به معنای کسی است که برای نوشیدن آب از آبشخور دیگران،هجوم می آورد در حالی که از آنان نیست و پیوسته آنها وی را عقب می رانند و منع می کنند؛و «النَّوْطُ الْمُذَبْذَبِ» ظرف یا قدح یا مانند آن است که در کنار مرکب می آویزند و دائماً از این طرف و آن طرف می افتد و هرگاه مرکب پشتش را حرکت دهد یا برای راه رفتن عجله کند، می لرزد.(اشاره به اینکه این گونه الحاق نسب های مشکوک هرگز پایدار نیست و پیوسته متزلزل است).

شرح و تفسیر: مراقب باش عقل تو را نفریبند!

مراقب باش عقل تو را نفریبند!

مطابق آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده،امام علیه السلام در آغاز این نامه زیاد بن

ص:160

ابیه را مخاطب قرار داده و او را تشویق به صبر و استقامت در مقابل وسوسه های این و آن می کند.سپس می فرماید:«اطّلاع یافتم که معاویه نامه ای برای تو نوشته تا عقلت را بفریبد (و گمراه سازد) و عزم و تصمیمت را (در پایمردی بر وظیفه ای که بر عهده گرفته ای) سست کند و در هم بشکند.از او بر حذر باش که او به یقین شیطان است!»؛ (وَ قَدْ عَرَفْتُ أَنَّ مُعَاوِیَةَ کَتَبَ إِلَیْکَ یَسْتَزِلُّ(1) لُبَّکَ(2) ، وَ یَسْتَفِلُّ(3) غَرْبَکَ(4) ،فَاحْذَرْهُ،فَإِنَّمَا هُوَ الشَّیْطَانُ).

از این تعبیر و تعبیرات دیگری که در نامه های پیشین گذشت به خوبی استفاده می شود که مأموران اطّلاعاتی امام علیه السلام در تمام جوانب کشور اسلامی حضور داشتند و حتّی نامه ای خصوصی را که برای بعضی از فرمانداران از سوی دشمن می رسید به امام علیه السلام اطّلاع می دادند تا به موقع جلوی خطر گرفته شود.

امام علیه السلام در آغاز این نامه به زیاد بن ابیه هشدار می دهد که معاویه شیطان است مراقب او باش.

سپس در توضیح آن می افزاید:«او از پیش رو و پشت سر و از راست و چپ انسان می آید تا او را در حال غفلت تسلیم خود سازد و درک و شعورش را غافل گیرانه بدزدد»؛ (یَأْتِی الْمَرْءَ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ،وَ عَنْ یَمِینِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ، لِیَقْتَحِمَ(5) غَفْلَتَهُ،وَ یَسْتَلِبَ(6) غِرَّتَهُ(7)).

سخن امام علیه السلام در اینجا برگرفته از آیه شریفه 17 سوره اعراف است که از قول

ص:161


1- «یتز» از ریشه «زلل» بر وزن «قمر» به معنای خطا گرفته شده و ایستزل» یعنی می خواهد به خطا بیفکند.
2- «لب» در اصل به معنای مغز هر چیزی است و به عقل «لب» گفته میشود.
3- «یتفل» از ریشه «فلل» بر وزن «قمر» به معنای کند کردن و شکستن چیزی است.
4- «وب» به معنای نشاط و هیجان و تصمیم است.
5- «لِیَقْتَحِمَ» از ریشه «اقتحام» به معنای وارد شدن به زور در چیزی است.
6- «یَسْتَلِبَ» از ریشه «استلابة» به معنای ربودن و غارت و سرقت کردن گرفته شده و ریشه اصلی آن «لب» است.
7- «غِرَّتَهُ» به معنای غفلت و سهل انگاری است.

شیطان نقل می کند: ««ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ» ؛سپس از پیش رو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آنها،به سراغشان می روم؛و بیشتر آنها را شکرگزار نخواهی یافت».

منظور این است که شیطان برای فریفتن انسان ها از هر وسیله ای استفاده می کند؛گاه از طریق تطمیع و زمانی تهدید،گاهی شهوات و هوا و هوس نفسانی و هنگامی از طریق آمال و آرزوها و پست و مقام و هدف.در همه اینها یک چیز مدّ نظر است و آن گمراه ساختن انسان و کشاندن او به ورطه هلاکت.

شیطانِ شام نیز از همین روش ها استفاده می کند و سعی دارد هر کسی را از طریقی بفریبد و به سوی خود جلب کند و از وجودش در مسیر شهوات خود بهره بگیرد.

از یکی از عرفا سخنی نقل شده که می گوید:در هر صبحگاهان شیطان از چهار سو به سراغ من می آید گاه از پیش رو می آید و می گوید:(اگر گناه می کنی) نترس خدا غفور و رحیم است من در برابر او این آیه را می خوانم که خدا می گوید: ««وَ إِنِّی لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدی» ؛و من هر که را توبه کند،و ایمان آورد،و عمل صالح انجام دهد،سپس هدایت شود،می آمرزم»(1) و گاه از پشت سر من ظاهر می شود (و مرا دعوت به زیاده طلبی در دنیا می کند) و از ضایع شدن زندگی فرزندانم در آینده مرا می ترساند من در برابر او این آیه را یادآور می شوم: ««وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاّ عَلَی اللّهِ رِزْقُها» ؛هیچ جنبنده ای در زمین نیست مگر اینکه روزی او بر خداست»(2) و گاه از طرف راست من می آید و می گوید:کاری کن که ثناخوان ها و مداحان تو فراوان باشند.من در برابر او این

ص:162


1- طه، آیه 82.
2- هود، آیه 6

آیه را یادآور می شوم: ««وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» ؛و سرانجام (نیک) برای پرهیزکاران است»(1) و گاه از سمت چپ می آید و مرا به شهوات دعوت می کند.من در برابر او این آیه را می خوانم: ««وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ» ؛(خداوند درباه کافران سرکش و مغروری که گرفتار عذاب در دنیا می شوند می فرماید:) و (سرانجام) میان آنها و خواسته هایشان جدایی افکنده شد».(2).(3)

برای این چهار جهت که شیطان از سوی آن می آید روایتی ذکر شده که خلاصه آن چنین است:«شیطان از پیش رو می آید یعنی مسائل مربوط به آخرت را که در پیش دارد در نظر انسان سست می کند و از پشت سر می آید و او را به جمع اموال از هر طریق بی آنکه حقوق شرعی آن را بپردازد و باقی گذاردن برای فرزندان و بازماندگان خود فرا می خواند و از طرف راست می آید و امور معنوی را به وسیله شبهات و شک و تردید در نظر او ضایع می کند و از طرف چپ می آید و شهوات را در نظر او زینت می دهد».(4)

آری وسوسه های شیاطین جنّ و انس که از هر دری برای گمراه ساختن انسان ها وارد می شوند،این گونه است.

در اینجا یک سؤال باقی می ماند و آن اینکه چرا از جهت فوق و تحت (بالا و پایین) سخنی به میان نیامده بعضی گفته اند برای آن است که جهت بالا جهت رحمت است،زیرا پیوسته رحمت الهی از آن سو نازل می شود و جهت پایین مایه وحشت است که اگر کسی از زیر زمین سر بر آورد و انسان را به کاری دعوت کند از او می ترسد و نمی پذیرد.

این احتمال نیز وجود دارد که شیاطین به شکل معمولی انسان ها به سراغ او

ص:163


1- اعراف، آیه 128.
2- سبأ، آیه 54
3- بهج الصباغه، ج 14، ص 372.
4- مجمع البیان، ذیل آیه 17 از سوره اعراف.

می آیند و می دانیم کسی از جهت فوق یا تحت به سراغ کسی نمی آید بلکه از یکی از چهار جهت است.

آن گاه امام علیه السلام سخن معاویه را در مورد ملحق ساختن زیاد بن ابیه به خودش (به عنوان برادر حرام زاده) با دلیلی منطقی ابطال می کند و می فرماید:«(آری) در زمان عمر بن خطاب ابو سفیان سخنی بدون اندیشه از پیش خود و با تحریکی از تحریکات شیطان گفت (ولی این سخن کاملاً بی پایه بود) که نه با آن،نسب ثابت می شود و نه استحقاق میراث را همراه دارد»؛ (وَ قَدْ کَانَ مِنْ أَبِی سُفْیَانَ فِی زَمَنِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَلْتَةٌ(1) مِنْ حَدِیثِ النَّفْسِ،وَ نَزْغَةٌ(2) مِنْ نَزَغَاتِ الشَّیْطَانِ:لَایَثْبُتُ بِهَا نَسَبٌ،وَ لَا یُسْتَحَقُّ بِهَا إِرْثٌ).

تعبیر امام علیه السلام به صادر شدن«فَلْتَة؛سخن بی پایه و بدون اندیشه»از سوی ابوسفیان اشاره به چیزی است که ابن ابی الحدید در شرح خود از کتاب استیعاب ابن عبدالبر آورده است که عمر،زیاد را برای اصلاح بعضی از مفاسد که در یمن واقع شده بود فرستاد.هنگامی که زیاد باز گشت خطبه ای نزد عمر (و جمعی از حاضران) خواند که همانند آن شنیده نشده بود این در حالی بود که علی علیه السلام و عمرو بن عاص و ابوسفیان حاضر بودند.عمرو بن عاص گفت:آفرین بر این جوان! اگر از قریش بود بر عرب حکومت می کرد! ناگهان ابوسفیان گفت:او از قریش است و من می شناسم کسی را که نطفه او را در رحم مادرش نهاد.علی علیه السلام فرمود:او چه کسی بوده؟ ابوسفیان گفت:من بودم.علی علیه السلام فرمود:خاموش باش ابوسفیان! و در روایت دیگری آمده است:فرمود:خاموش ابوسفیان اگر عمر بشنود سریعاً تو را مجازات خواهد کرد.

ص:164


1- فلتة» از ریشه «فلت» بر وزن «ثبت» در اصل به معنای از دست در رفتن چیزی است، لذا به سخنانی که بدون مطالعه از دهان انسان می پرد و همچنین حوادث ناگهانی و بدون تأمل «فلتة» گفته میشود.
2- «نزغة» از ریشه «نزغ» بر وزن نظم» به معنای وارد شدن در کاری است به قصد افساد و به هم انداختن مردم و «نزغات شیطان» به وسوسه های او گفته میشود که افراد را به جان هم می اندازد.

در روایت سومی آمده است که عمرو بن عاص به او گفت:اگر می دانی زیاد فرزند توست چرا او را به خود ملحق نمی کنی؟ گفت:از این جمعیت می ترسم که پوست از سر من بکنند.(1)

روشن است که ابوسفیان هرگز نمی توانست به سبب عمل منافی عفتی که با مادر زیاد داشت ثابت کند که حتماً نطفه ای که منعقد شده از ناحیه اوست،تنها به ظن و گمان تکیه کرد و با وقاحت و بی شرمی در حضور علی علیه السلام و بعضی دیگر چنین سخنی را بر زبان راند و به همین دلیل،امام علیه السلام در نامه بالا به زیاد یادآور می شود که این گونه ادعاهای شیطانی در اسلام معیار اثبات نسبت نیست و به همین دلیل تو هرگز نمی توانی از ابوسفیان ارث ببری زیرا فرزند نامشروع از پدر و مادر خود ارث نمی برد (و تاکنون هم ادعای میراثی نداشته ای) بنابراین تسلیم وسوسه های شیطانی معاویه نشو!

حضرت در پایان می فرماید:«و کسی که به چنین سخن واهی و بی اساس تمسّک جوید همچون بیگانه ای است که در جمع مردم وارد شود و بخواهد از آبشخورگاه آنها آب بنوشد که همه او را کنار می زنند و همانند ظرفی است که در کنار مرکب می آویزند که به هنگام راه رفتن پیوسته تکان می خورد و به این طرف و آن طرف می رود»؛ (وَ الْمُتَعَلِّقُ بِهَا کَالْوَاغِلِ الْمُدَفَّعِ(2) ،وَ النَّوْطِ الْمُذَبْذَبِ).

به تعبیر دیگر اگر معاویه از این طریق بخواهد تو را برادر خود بخواند و تو هم بپذیری،هرگز نه فرزند ابوسفیان خواهی بود و نه برادر معاویه،بلکه لکه ننگی بر تو نیز خواهد نشست که تو زنا زاده ای و حتی از آن خاندان بیگانه ای؛نه ارث می بری و نه برادر مشروع محسوب می شوی،هرچند برادری معاویه با آن اعمال زشتش نیز برای تو افتخار نیست.

ص:165


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 180.
2- «مدفع» از ریشه «دفع» گرفته شده و به معنای کسی است که او را از کاری جلوگیری میکنند.

این نامه به قدری در زیاد مؤثر افتاد که مطابق آنچه مرحوم سیّد رضی در ذیل این نامه آورده است:«هنگامی که زیاد این نامه را مطالعه کرد گفت:به پروردگار کعبه سوگند که امام علیه السلام با این نامه اش آنچه را من در دل داشتم (که من از نطفه ابوسفیان نیستم) گواهی داد.و این مطلب همچنان در دل او بود (تا زمانی که معاویه بعد از شهادت امیرمؤمنان علیه السلام بی اندازه زیاد را وسوسه کرد تا سخن او در وی مؤثّر افتاد و) او را به خود ملحق ساخت»؛ (فَلَمَّا قَرَأَ زِیَادٌ الْکِتَابَ قَالَ:شَهِدَ بِهَا وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ،وَ لَمْ تَزَلْ فِی نَفْسِهِ حَتَّی ادَّعَاهُ مُعَاوِیَةُ).

معاویه بعد از آن زیاد را در فرمانداری بخشی از فارس ابقا کرد و سپس او را به عراق آورد و بخش مهمی از عراق را به او سپرد و این لکه ننگ بر دامان زیاد به موجب حبّ جاه و مقام نشست و عاقبتش به شر گرایید.

این احتمال نیز در تفسیر این جمله ذکر شده که منظور زیاد این باشد که ابوسفیان به یقین شهادت به مطلب بالا داده که من از نطفه او هستم و این معنا همچنان در دل او بود تا زمانی که معاویه وی را به خود ملحق ساخت.

***

مرحوم سیّد رضی در اینجا به تفسیر چند لغت از لغات پیچیده ذیل این نامه پرداخته می گوید:«واغِل»(از ریشه وغل بر وزن فصل) به معنای کسی است که برای نوشیدن آب از آبشخور دیگران،هجوم می آورد در حالی که از آنان نیست و پیوسته آنها وی را عقب می رانند و منع می کنند؛ و «النَّوْطُ الْمُذَبْذَبِ» ظرف یا قدح یا مانند آن است که در کنار مرکب می آویزند و دائماً از این طرف و آن طرف می افتد و هرگاه مرکب پشتش را حرکت دهد یا برای راه رفتن عجله کند، می لرزد.(اشاره به اینکه این گونه الحاق نسب های مشکوک هرگز پایدار نیست و پیوسته متزلزل است)»؛ (قال الرضی،قوله علیه السلام:«الواغِل»هُوَ الَّذی یَهْجُمُ عَلَی الشُّرْبِ لِیَشْرِبَ مَعَهُمْ،وَ لَیْسَ مِنْهُمْ،فَلا یَزالُ مُدَفِّعاً مُحاجِزاً.و«النَّوْطُ الْمُذَبْذَبِ»:

ص:166

هُوَ ما یُناطُ بِرَحْلِ الرّاکِبِ مِنْ قُعْبٍ أوْ قَدَحٍ أوْ ما أشْبَهَ ذلِکَ،فَهُوَ أَبَداً یَتَقَلْقَلُ إذا حَثَّ ظَهْرَهُ وَ اسْتَعْجَلَ سَیْرَهُ).

نکته: داستان پیچیده نسب«زیاد»

داستان پیچیده نسب«زیاد»

در اینجا سخن بسیار است به حدّی که بعضی از شارحان نهج البلاغه در این باره ده ها صفحه نوشته اند و ما تنها به چند مسأله اشاره می کنیم:

1.آیا زیاد فرزند نامشروع بود؟

از نامه بالا استفاده می شود که امام علیه السلام ادّعای ابوسفیان و همچنین معاویه را در اینکه زیاد،فرزند نامشروع ابوسفیان بوده نفی می کند و می فرماید:این ادعایی شیطانی است و از نظر ظاهر شرع هر فرزندی ملحق به پدر و مادری است که با هم ازدواج کرده اند و فرزند در آن خانه زاده شده است.

افزون بر این می دانیم امام علیه السلام،زیاد را به فرمانداری فارس منصوب کرد و این منصب مفهومش اجازه امامت جمعه و جماعت بود.چگونه ممکن است امام علیه السلام کسی را که ولد الزناست به چنین مقامی بگمارد در حالی که می دانیم یکی از شرایط امامت جمعه و جماعت طیب مولد است.

از سویی دیگر،در تواریخ کربلا و عاشورا آمده است که حضرت سیدالشهدا فرمود:

«أَلَا وَإِنَّ الدَّعِیَّ ابْنَ الدَّعِیَّ قَدْ تَرَکَنِی بَیْنَ السِّلَّةِ وَالذِّلَّةِ...هَیْهَاتَ مِنِّی الذِّلَّة؛ آگاه باشید ناپاک زاده فرزند ناپاک زاده مرا در میان دو چیز مخیّر ساخته.یا تن به شمشیر بدهم یا تسلیم ذلّت شوم و تن به بیعت با او دهم و محال است که تسلیم ذلت شوم».(1)

ص:167


1- بحارالانوار، ج 45، ص 83.

در اینکه«دعیّ»از نظر لغت به چه معناست،بعضی آن را به معنای فرزند نامشروع تفسیر کرده اند در حالی که در متون لغت مفهوم عامی دارد؛هم به پسرخوانده گفته می شود و هم به کسی که در نسبش متّهم است.در لسان العرب آمده است:«دعی به معنای پسرخوانده است و همچنین فرزندی که به پدر دیگری نسبت داده می شود».قرآن مجید نیز می گوید: ««وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ» ؛و خداوند پسرخوانده های شما را پسر (واقعی) شما قرار نداده است (و احکام او را ندارد)»،(1) بنابراین ممکن است امام علیه السلام بخواهد بگوید زیاد در خانواده ای پست و بی ارزش همچون بردگان متولّد شده که برای کسب موقعیت، او را به غیر پدرش نسبت دادند.

این احتمال نیز وجود دارد که امام امیرالمؤمنین علیه السلام حکم ظاهری را بیان می کند که

«الْوَلَدُ لِلْفِرَاش»؛ ولی امام حسین علیه السلام واقع مطلب را می فرماید که او در واقع فرزند نامشروع بوده است.

امّا در مورد ابن زیاد مسأله روشن تر است که او فرزند نامشروع بوده و مادرش مرجانه به فجور مشهور بوده است.به همین دلیل مطابق آنچه در تواریخ کربلا آمده،حضرت زینب علیها السلام هنگامی که می خواست او را سرزنش کند با تعبیر«یابن مرجانة»او را مخاطب ساخت.

این احتمال نیز هست که مراد از«الدعیَّ بْنَ الدَّعیّ»یزید و پدرش معاویه باشند و این جمله به نسب آلوده و متهم آنها اشاره کند.

2.پدر و مادر زیاد

معروف این است که پدر زیاد برده ای بود به نام عبید که با سمیّه کنیز«حارث

ص:168


1- احزاب، آیه 4.

بن کلده»که از اطبای مشهور عرب بود،ازدواج کرد و زیاد در خانه او متولّد شد، هرچند ابوسفیان و پس از او معاویه سعی داشتند وی را فرزند نامشروع ابوسفیان بدانند؛و اینکه بعضی گفته اند سمیه از ذوات الاعلام (زنان آلوده به فحشا که آشکارا خود را به این امر معرفی می کردند) بود،بعید به نظر می رسد، زیرا کنیزِ طبیب معروفی مثل حارث بن کلده قاعدتاً نمی تواند از ذوات الاعلام باشد.

البته در تواریخ آمده است که ابوسفیان در سفری که به طایف رفته بود از شخصی به نام ابو مریم که مرد بسیار آلوده ای بود زن آلوده ای را درخواست کرد و ابو مریم به سمیّه مادر زیاد،را پیشنهاد نمود،او گفت:بگذار شب همسرم عبید که از بیابان برگشته به خواب برود و من خواهم آمد و بعد نزد ابوسفیان رفت و با او آمیزش داشت و شاید اینکه ابوسفیان می گوید زیاد فرزند من است از همین واقعه سرچشمه می گیرد.

3.داستان استلحاق

داستان ملحق ساختن معاویه زیاد را به خاندان ابوسفیان و عنوان برادری دادن به او از عجایب تاریخ اسلام است.شیخ محمد عبده؛استاد معروف مصری در شرح نهج البلاغه خود چنین می گوید:قصه زیاد بن ابیه قصه شگفت آوری است که انسان را به تأمل وا می دارد،زیرا معاویه او را به ابو سفیان نسبت داد تا برادرش باشد او مدعی بود که ابوسفیان با مادرش سمیّه که زوجه مرد دیگری بود (به صورت نامشروع) همبستر شد و زیاد از این آمیزش متولّد گشت.

آن گاه می افزاید:از این شگفت آورتر این است که ادعای این برادری (نامشروع) در مجلسی علنی و رسمی (در شام) در حضور جمعیّت واقع شد؛ زیاد از این مسأله شرمنده نگشت،چرا که غنایم این برادری را با نکوهش های مردم سنجید و برادری (نامشروع) خلیفه را بر سلامت و صحت نسب خود

ص:169

ترجیح داد.آری این گونه است در طریق سلطه و مقام که این مرد متکبّر از اینکه عِرض و نسب او مخدوش شود،در برابر منفعتی که به دست می آورد شرمنده نباشد!(1)

ما می افزاییم از اینها شگفت آورتر اینکه محیط اسلامی ایجاد شده توسط پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله،بیش از حدود نیم قرن از آن نگذشته بود،بر اثر عوامل بنی امیه چنان آلوده شد که خلیفه جرأت می کند در ملأ عام چنین امر منکری را تثبیت کند.وای به حال مسلمانان اگر در چنگال چنین حکومت های جاهل آلوده ای گرفتار شوند.

به هر حال داستان از این قرار بود که به گفته مدائنی در کتاب فتوح الاسلام هنگامی که معاویه می خواست زیاد را جزء خاندان خود کند وی را که به شام آمده بود پس از جمع کردن مردم بالای منبر برد و پیش روی خود بر پلّه پایین تر نشاند.سپس حمد و ثنای الهی به جا آورد و گفت:ای مردم من از نسب زیاد در خاندانم آگاهم.هر کسی می تواند به این امر گواهی دهد برخیزد.گروهی از مردم برخاستند و شهادت دادند که او فرزند ابوسفیان است و آنها اعتراف ابوسفیان را به این امر پیش از مرگش شنیده اند.در اینجا ابو مریم سلولی که در جاهلیّت شراب فروش بود برخاست و گفت:ای امیرمؤمنان در طایف بودیم که ابوسفیان به آنجا نزد من آمد مقداری گوشت و شراب و غذا خرید.هنگامی که آن را تناول کرد گفت:ای ابو مریم زن بدکاره ای را برای من پیدا کن.من به سراغ سمیّه رفتم و به او گفتم:تو ابوسفیان را می شناسی بذل و بخشش فراوانی دارد و از من زن آلوده ای را خواسته.تو آمادگی داری؟ سمیّه گفت:آری.الان همسرم با گوسفندان باز می گردد.هنگامی که غذا خورد و سر خود را بر بالش گذاشت خواهم آمد.من به سراغ ابوسفیان رفته ماجرا را به او گفتم.چیزی نگذشت که

ص:170


1- شرح نهج البلاغة عبده، ذیل نامه 44، ص 458.

سمیّه آمد و وارد بر او شد و تا صبح نزد او بود.هنگامی که سمیّه بازگشت من به ابوسفیان گفتم چگونه بود؟ گفت:خوب بود...این سخن به زیاد گران آمد و از بالای منبر گفت:ای ابو مریم به مادر مردم دشنام مده که به مادرت دشنام خواهند داد.در این هنگام که سخن معاویه و گواهی طلبی او به پایان رسید زیاد برخاست مردم را خاموش کرد و حمد و ثنای الهی به جای آورد سپس گفت:ای مردم! معاویه و شهود آنچه را شنیدید گفتند و من نمی دانم کدام حق بود و کدام باطل.

لابد معاویه و شهود آگاه ترند به آنچه گفتند و بدانید عبید (پدرش) پدر نیکی بود امّا والی (ظاهراً اشاره به معاویه است) شخص صاحب نعمتی است.این سخن را گفت و از منبر پایین آمد.(1)

4.نگاهی به زندگی زیاد بن ابیه

همان گونه که قبلاً اشاره شد او در اصل زیاد بن عبید بود.پدرش برده و چوپان و مادرش سمیّه کنیز حارث بن کلده،طبیب معروف عرب بود.گاهی او را به عنوان زیاد بن ابیه و گاه زیاد بن امه می گفتند،زیرا پدرش برده بود و هیچ موقعیّت اجتماعی نداشت و بعد از آنکه معاویه او را به خود ملحق ساخت به او زیاد بن ابی سفیان می گفتند.از نوجوانی فردی هوشیار و سخنرانی بلیغ بود.تولد او را در طائف در سال فتح مکّه و بعضی در سال هجرت و برخی در روز بدر گفته اند؛ولی او هیچ گاه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را ندید و با امیرمؤمنان علی علیه السلام در تمام جنگ های دوران آن حضرت و با امام حسن علیه السلام تا زمان صلح با معاویه همراه بود،بعدها معاویه او را فریب داد و به سوی خود برد.او در کوفه در ماه رمضان سنه 53 در سن 56 سالگی از دنیا رفت (و بعضی سن او را به گونه دیگری ذکر کرده اند).

ص:171


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 187.

دوران زندگی او از دو دوران کاملاً متفاوت تشکیل می شود.دوران نخست که در مسیر حق بود،مردی قابل اعتماد و مدیر و مدبّر و به همین دلیل علی علیه السلام او را به فرمانداری فارس منصوب کرد.او منطقه را به خوبی اداره نمود و خراج را به خوبی جمع آوری کرد و برای امیرمؤمنان علی علیه السلام فرستاد.این جریان به گوش معاویه رسید و سخت ناراحت شد.نامه ای به او نوشت که مضمونش این بود:

اگر نبود که قلعه های مستحکمی داری و شب ها همچون پرندگان به آشیانه خزیده به آن پناه می بری و چنانچه انتظاری که خدا می داند من درباره تو دارم نبود،مانند سلیمان می گفتم: ««فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ» ؛به سوی آنان بازگرد (و اعلام کن) با لشکریانی به سراغ آنان می آییم که قدرت مقابله با آن را نداشته باشند؛و آنان را از آن (سرزمین) با ذلّت و حقارت بیرون می رانیم»(1) و در ذیل آن شعری نوشت که اشاره به مشکوک بودن نسب زیاد داشت.

هنگامی که این نامه به زیاد رسید برخاست و در میان مردم خطبه ای خواند و گفت:عجیب است فرزند هند جگرخوار و سرچشمه نفاق (معاویه) مرا تهدید می کند در حالی که میان من و او پسر عموی رسول خدا صلی الله علیه و آله و همسر سیده نساء عالمین و پدر سبطین (امام حسن و امام حسین علیهما السلام) و صاحب ولایت و منزلت و اخوت رسول خداست با صد هزار لشکر از مهاجرین و انصار و تابعین.به خدا سوگند اگر این جمعیّت (طرفداران معاویه) قصد سوئی کنند،مرا مرد شجاع شمشیرزنی خواهند یافت (که آن ها را در هم می کوبد).

سپس نامه ای به امیرمؤمنان علی علیه السلام نوشت و نامه معاویه را با نامه خود برای آن حضرت فرستاد.امام علیه السلام در پاسخ او چنین نوشت:«اما بعد از حمد و ثنای الهی من تو را والی آن سرزمین کردم و شایسته این مقام می دیدم.آری ابوسفیان

ص:172


1- نمل، آیه 37.

در ایام عمر سخن بی پایه و مایه ای گفت که نشانه گمراهی و دروغ بود (و ادعا کرد که تو فرزند نامشروع او هستی) چیزی که نه استحقاق میراث می آورد و نه نسب محسوب می شود.بدان معاویه مانند شیطان رجیم است که از هر سو به سراغ انسان می آید.از پیش رو و از پشت سر،از طرف راست و از طرف چپ، از او برحذر باش،از او برحذر باش،باز از او برحذر باش».

اما دوران دوم کاملاً با دوران پیش متفاوت و یکصد و هشتاد درجه با آن فرق دارد.زمانی که معاویه او را به وسیله مغیرة بن شعبه فریب داد و از نقطه ضعف او که حبّ جاه و مقام بود سوء استفاده کرد.وی پس از داستان صلح امام حسن علیه السلام او را به سوی خود برد و برادر خویش و (فرزند نامشروع ابوسفیان) معرفی کرد و حکومت فارس را همچنان به او سپرد و پس از آن مقام برتری به او داد و حکومت کوفه و عراق را به او بخشید.او هم برای تثبیت حکومت خود و مبارزه با قیام های مردمی بر ضد معاویه و طرفداران او شروع به کشتار بی گناهان کرد.مخصوصاً شیعیان را هر کجا می شناخت به قتل می رساند و جنایات بی شماری مرتکب شد که روی او را در تاریخ اسلام کاملاً سیاه کرد،از جمله«حجر بن عدی»آن مرد شجاع و باایمان را که از شیعیان خالص علی علیه السلام بود و همه جا به نیکی و پاکی شهرت داشت و از صحابه معروف پیامبر صلی الله علیه و آله محسوب می شد با جمعی از یارانش دستگیر کرد و به سوی شام فرستاد و معاویه هم آنها را در سرزمین مرج عذراء به قتل رسانید و به این ترتیب ورق سیاه دیگری بر اوراق تاریک پایان زندگی خود افزود.کار به جایی رسید که حسن بصری که رابطه چندان خوبی با علی علیه السلام نداشت درباره او چنین گفت:معاویه سه کار کرد که اگر تنها یکی از آنها را انجام داده بود برای هلاکت او کافی بود:

نخست حکمرانی بر این ملت به وسیله گروهی از سفیهان و ناآگاهان.دوم ملحق ساختن زیاد به خود،در حالی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده بود فرزند به شوهر

ص:173

تعلق دارد و سهم مرد زناکار سنگ است و دیگر کشتن حجر بن عدی.وای بر او از سوی حجر و یاران حجر.(1)

ما هم می گوییم:پناه بر خدا از سوء عاقبت و گرفتار شدن انسان در چنگال شیاطین جن و انس و جان دادن در حال کفر و ضلالت و جنایت.

***

ص:174


1- آنچه در بالا آمد برگرفته از کتاب استیعاب، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، تنقیح المقال علامه مامقانی و شرح نهج البلاغة علامة تستری است.

45- به عثمان بن حنیف انصاری،فرماندار بصره،است،بعد از آنکه...

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلیْ عُثْمانِ بْنِ حُنَیْفِ الأنْصاری-وَ کانَ عامِلُهُ عَلَی الْبَصْرَةِ وَ قَدْ بَلَغَهُ

أنَّهُ دُعی إلی وَلیمَةِ قَوْمٍ مِنْ أهْلِها،فَمَضی إلیْها-قَوْلُهُ

از نامه های امام علیه السلام

به عثمان بن حنیف انصاری،فرماندار بصره،است،بعد از آنکه خبر به آن حضرت رسید که به میهمانی جمعی (از مرفهین) اهل بصره دعوت شده و او هم در آن میهمانی شرکت کرده است.(1)

نامه در یک نگاه

این نامه از نامه های بسیار مهم نهج البلاغه است که درس های فراوانی به همه پویندگان راه حق و مخصوصاً زمامداران و مسئولان کشورهای اسلامی می دهد

ص:175


1- ١. سند نامه: نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه تصریح می کند که بخشی از این نامه را پیش از مرحوم سید رضی، صدوق در کتاب امالی خود آورده است. شایان توجه است که ابن ابی الحدید در شرح این نامه در چند مورد می گوید: در روایت دیگری چنین و چنان آمده که نشان میدهد منبع دیگری در اختیار داشته و این عبارات متفاوت را از آنجا نقل می کرده است. حتی در یک مورد تعبیر می کند که گروهی فلان عبارت این جمله را چنین نقل کرده اند که تعبیر به گروهی قابل تأمل است. اضافه بر اینها بخش هایی از این نامه، بعد از سید رضی در کتاب های متعددی مانند خرائج قطب راوندی و روضة الواعظین فتال نیشابوری و المناقب ابن شهر آشوب و ربیع الابرار زمخشری با تفاوت هایی نقل شده است. این تفاوت ها نشان میدهد که آنها نیز منابع دیگری در اختیار داشته اند (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 373) این نامه را «بری» (متوفای قرن 7) نیز در کتاب الجوهرة فی نسب الامام علی، ص 81، با اضافاتی آورده است.

و شامل چند بخش است:

1.ابتدا امام علیه السلام به مخاطب خود که عثمان بن حنیف؛فرماندار بصره است خبر می دهد که گزارش شرکت او در میهمانی یکی از اشراف بصره به او رسیده است.در ضیافتی که فقط ثروتمندان حضور داشتند و سفره ای پرنعمت و رنگارنگ بوده است،حضرت او را به جهت شرکت در چنین ضیافتی سرزنش می فرماید.

2.در بخش دوم به او یادآور می شود که هر کس باید در زندگی،پیشوا و رهبری داشته باشد.آن گاه زندگی خودش را به عنوان پیشوا و رهبر برای او شرح می دهد که چگونه به دو جامه کهنه و دو قرص نان اکتفا کرده و ثروتی نیز برای خود نیندوخته است؛ولی تأکید می فرماید:من انتظار ندارم که همچون من زندگی کنی.انتظار من این است که ساده زیستی و تقوا و پرهیزکاری را فراموش نکنی.

3.در بخش دیگری از این نامه به داستان فدک اشاره می فرماید و می گوید:

تنها چیزی که از ثروت دنیا در دست ما بود،فدک بود که آن را هم حسودان و دشمنان اهل بیت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله از دست ما گرفتند؛هر چند من نیازی به فدک و غیر فدک ندارم.پایان زندگی همگی ما مرگ و سرانجام خانه ما گوری تنگ و تاریک است.

4.در بخش دیگری به این نکته مهم اشاره می کند که ساده زیستی من از آن رو

ص:176

نیست که امکان برخورداری از مواهب مادی دنیا را ندارم،بلکه به آن دلیل است که وظیفه خطیر رهبری مردم را بر عهده دارم و این موقعیت ایجاب می کند که در سختی ها و تلخی های زندگی با ضعیف ترین مردم شریک باشم؛شبانگاه سیر نخوابم در حالی که در گوشه و کنار کشور اسلام گرسنه ای سر به بالین بگذارد.

5.در بخش دیگری پاسخ به این سؤال می دهد که ممکن است بعضی بگویند اگر علی بن ابی طالب چنین غذای ساده ای داشته باشد باید چنان ضعیف باشد که نتواند در میدان جنگ آن شجاعت ها و رشادت ها را نشان دهد؛ولی آگاه باشید درختان بیابانی که از آب و غذای کمتری استفاده می کنند چوب های محکم تری دارند.

6.در آخرین بخش این نامه (که مرحوم سید رضی بعد از حذفِ بعضی از قسمت ها به نقل آن پرداخته است)؛امام علیه السلام دنیا را مخاطب قرار داده و آن را به شدت از خود می راند و از زرق و برق دنیا اعلام بیزاری می کند.آن گاه پس از ستایش کسانی که مسئولیت های واجب خود را در پیشگاه الهی انجام داده و به عبادت و شب زنده داری می پردازند بار دیگر عثمان بن حنیف را مخاطب قرار داده و او را به تقوای الهی و ساده زیستی فرا می خواند تا از آتش دوزخ رهایی یابد.

***

ص:177

ص:178

بخش اوّل

اشاره

أَمَّا بَعْدُ،یَا ابْنَ حُنَیْفٍ:فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْیَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاکَ إِلَی مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَیْهَا تُسْتَطَابُ لَکَ الْأَلْوَانُ،وَتُنْقَلُ إِلَیْکَ الْجِفَانُ! وَمَا ظَنَنْتُ أَنَّکَ تُجِیبُ إِلَی طَعَامِ قَوْمٍ،عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ،وَغَنِیُّهُمْ مَدْعُوٌّ.فَانْظُرْ إِلَی مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَیْکَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ،وَمَا أَیْقَنْتَ بِطِیبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) ای پسر حنیف! به من گزارش داده اند که مردی از جوانان (ثروتمند و اشرافی) اهل بصره تو را به سفره رنگین میهمانی خود فراخوانده و تو نیز (دعوتش را پذیرفته ای و) به سرعت به سوی آن شتافته ای در حالی که غذاهای رنگارنگ و ظرف های بزرگ طعام یکی از پس از دیگری پیش روی تو (به وسیله خادمانش) قرار داده می شد.من گمان نمی کردم تو دعوت جمعیتی را قبول کنی که نیازمندشان (از نشستن بر سر آن سفره) ممنوع باشد و (تنها) ثروتمندشان دعوت شود.به آنچه در دهان می گذاری و می خوری بنگر، آنچه حلال بودنش برای تو مشکوک باشد از دهان فرو افکن و آنچه را به پاکی و حلال بودنش یقین داری تناول کن.

شرح و تفسیر: دعوت نماینده امام به میهمانی پر زرق و برق!

دعوت نماینده امام به میهمانی پر زرق و برق!

امام علیه السلام در بخش اوّل این نامه عثمان بن حنیف انصاری را که از اصحاب با فضیلت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بود و از سوی امیرمؤمنان علی علیه السلام به فرمانداری بصره

ص:179

انتخاب شده بود مخاطب ساخته و در تعبیراتی سرزنش آلود می فرماید:«اما پس (از حمد و ثنای الهی) ای پسر حنیف! به من گزارش داده اند که مردی از جوانان (ثروتمند و اشرافی) اهل بصره تو را به سفره رنگین میهمانی خود فراخوانده و تو نیز (دعوتش را پذیرفته ای و) به سرعت به سوی آن شتافته ای در حالی که غذاهای رنگارنگ و ظرف های بزرگ طعام یکی از پس از دیگری پیش روی تو (به وسیله خادمانش) قرار داده می شد»؛ (أَمَّا بَعْدُ،یَا ابْنَ حُنَیْفٍ:فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْیَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاکَ إِلَی مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَیْهَا تُسْتَطَابُ لَکَ(1) الْأَلْوَانُ،وَ تُنْقَلُ إِلَیْکَ الْجِفَانُ!).

«فِتْیَة»جمع فتی در اصل به معنای جوان نوخواسته و شاداب است و گاهی به افراد صاحب سن و سالی که دارای زندگی پرنشاطی هستند نیز اطلاق می شود و در اینجا به معنای اشراف است.

«مَأْدُبَة»از ریشه«ادب»به معنای دعوت های رسمی و قابل توجّه است که در آن آداب رعایت می شود.

«جِفَان»جمع جَفْنة (بر وزن وزنه) به معنای ظرف های بزرگ غذاخوری است.این تعبیر نشان می دهد که مجلس مورد نظر در این نامه مجلس گسترده ای بوده که گروهی از اشراف در آن دعوت داشتند و انواع غذاها بر سر سفره آماده بوده است.

آن گاه امام علیه السلام می افزاید:«من گمان نمی کردم تو دعوت جمعیتی را قبول کنی که نیازمندشان (از نشستن بر سر آن سفره) ممنوع باشد و (تنها) ثروتمندشان دعوت شود»؛ (وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّکَ تُجِیبُ إِلَی طَعَامِ قَوْمٍ،عَائِلُهُمْ(2) مَجْفُوٌّ(3) ،وَ غَنِیُّهُمْ مَدْعُوٌّ).

ص:180


1- جمله «تستطاب لک» به این معناست که انواع خوب (از غذاهای رنگارنگ طیب) به معنای خوب و پاکیزه و لذیذ گرفته شده است.
2- «عائل» به معنای عائله دار نیازمند است.
3- «مجفو» به معنای محروم است و کسی که در حق او جفا شده است.

امام علیه السلام عیب بزرگ این سفره را انحصاری بودن آن برای اغنیا ذکر کرده است.اگر غذاهای رنگارنگ منحصر به آنها نبود و گرسنگان و نیازمندان هم از آن بهره می گرفتند،اشکال بسیار کمتری داشت،بنابراین پرزرق و برق بودن و استفاده از انواع غذاهای گوناگون از یک سو و محروم بودن مستمندان از سوی دیگر ایراد مهم آن سفره بوده است که اگر والی بودن عثمان بن حنیف را بر آن بیفزاییم اشکال آن بیشتر می گردد.

از ادامه بحث استفاده می شود که این سفره ایراد چهارمی هم داشته و آن وجود اموال مشتبه به حرام در آن بوده است،زیرا در ادامه می فرماید:«به آنچه در دهان می گذاری و می خوری بنگر،آنچه حلال بودنش برای تو مشکوک باشد از دهان فرو افکن و آنچه را به پاکی و حلال بودنش یقین داری تناول کن»؛ (فَانْظُرْ إِلَی مَا تَقْضَمُهُ(1) مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَیْکَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ(2) ،وَ مَا أَیْقَنْتَ بِطِیبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ).

این نکته قابل توجّه است که امام علیه السلام به قدری مراقب کارگزاران خود بوده و در حرکات و رفتار آنها دقت می کرده که کوچک ترین نقطه ضعفی نداشته باشند تا جایی که حتی شرکت در یک مهمانی نامناسب را بر آنها خرده می گرفته و با نامه بلندبالایی مملوّ از نصایح مختلف به آنها هشدار می داده و نصیحت می فرموده است.کاری که شاید در هیچ جای دنیا معمول نبوده و نیست.

در میان نامه های امام علیه السلام به کارگزاران خود این قبیل نامه ها کم نیست و همگی نشان می دهد که امام علیه السلام نهایت تدبیر را در امر کشورداری رعایت می کرده است.

نکته دیگر اینکه نظر مبارک امام علیه السلام این است که حاکمان و مقامات برجسته

ص:181


1- «تقضمه» از ریشه «قضم» بر وزن «فهم» به معنای جویدن و گاه به معنای خوردن است و «مقضم» به غذایی که به دهان می گذارند اطلاق می شود.
2- «فافظه» از ریشه «لفظ» به معنای بیرون افکندن از دهان است و الفاظ را بدین جهت الفاظ میگویند که گویی از دهان بیرون افکنده میشوند.

حکومت اسلامی همیشه در کنار مردم و توده های مستضعف باشند و به مرفهان بی درد که توقعشان از همه بیشتر و یاریشان به هنگام یاری دادن از همه کمتر است،هرگز اهمّیّتی ندهند.تجربه نشان داده که در مواقع بحرانی تنها گروه اوّل مدافعان سرسخت و ایثارگران بی منّتند.

نکته: عثمان بن حنیف کیست؟

عثمان بن حنیف کیست؟

در کتاب الاعلام زرکلی آمده است که عثمان بن حنیف از صحابه پیغمبر صلی الله علیه و آله بود،در غزوه احد و پس از آن شرکت داشت و در عصر خلیفه دوم به موجب تقوا و پاکدامنی خاصی که داشت مأمور اندازه گیری سرزمین های خراجی عراق و سپس والی بصره شد.هنگامی که فتنه جمل رخ داد انصار عایشه به او پیشنهاد کردند که همراه آنها بر ضد علی علیه السلام بجنگد (در حالی که او والی بصره بود).او از این کار خودداری کرد.طرفداران عایشه تمام موی سر و صورت و ابروهای او را کندند و با همان حال نزد عایشه بردند.او گفت:رهایش کنید.عثمان بن حنیف خدمت علی علیه السلام آمد و در جنگ جمل همراه آن حضرت بود.سپس ساکن کوفه شد و در دوران خلافت معاویه چشم از جهان فرو بست.(1) بعضی نیز گفته اند که در زمان خلافت معاویه در مدینه از دنیا رفت.

جالب اینکه در کتاب استیعاب ابن عبد البر آمده است:هنگامی که عراق فتح شد،خلیفه دوم با یارانش مشورت کرد چه کسی مصلحت است به عراق برود و والی آنجا باشد؟ همگی بالاتفاق گفتند:عثمان بن حنیف مناسب است و افزودند که او می تواند بیش از این را هم اداره کند،زیرا بصیرت و عقل و معرفت و تجربه فراوانی دارد.(2)

ص:182


1- الاعلام زرکلی، ج 4، ص 205.
2- استیعاب، ج 3، ص 189

در کتاب مستدرکات علم رجال الحدیث آمده است که او و برادرش،سهل بن حنیف در زمره دوازده نفری بودند که به ابو بکر ایراد کردند و اعمال او را زیر سؤال بردند.سپس می افزاید:عثمان و برادرش سهل جزء مأموران خاص علی علیه السلام (شرطة الخمیس) بودند که امام علیه السلام بهشت را برای آنان تضمین کرد.(1)

در اسد الغابه آمده است که عثمان بن حنیف می گوید:در محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بودم،مرد نابینایی خدمتش آمد عرض کرد دعا کن خدا چشم من را به من باز گرداند.فرمود:چگونه است تو را به حال خود رها کنم؟ عرض کرد نه و چند بار اصرار کرد.پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:وضو بگیر و دو رکعت نماز بخوان و بگو:

«اللّهُمّ إنّی أسْئَلُکَ وَأتَوَجَّهُ إلَیْکَ بِمُحَمَّدٍ نَبِیِّکَ نَبِیِّ الرَّحْمَةِ یا مُحَمَّدُ إنّی تَوَجَّهْتُ بِکَ إلی رَبّی فی حاجَتی هذِهِ لِتَقْضِیَ لی اللّهُمَّ فَشَفِّعْهُ فیّ؛ خداوندا من از تو تقاضا می کنم و به محمد پیامبرت،پیامبر رحمت متوسل می شوم.ای محمد من در حاجتی که به سوی پروردگارم دارم به تو متوسّل می شوم که این حاجتم را بر آوری خداوندا او را شفیع من قرار بده.بعد از این دعا خداوند نور چشمانش را به او باز گرداند».(2)

این سخن را با سخنی از امام علی بن موسی الرضا (طبق نقل رجال مامقانی) پایان می دهیم.امام علیه السلام فرمود:عثمان بن حنیف از کسانی بود که بعد از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام وفادار ماند و هیچ گونه تغییری به مسائل خود نداد.(3)

***

ص:183


1- مستدرکات علم رجال الحدیث، ج 5، ص 213
2- اسدالغابة، ج 3، شرح حال عثمان بن حنیف، شماره 3571. شبیه همین معنا در مسند احمد، ج 4، ص 138 و مستدرک حاکم، ج 1، ص 519 آمده است. حاکم بعد از نقل این حدیث می گوید: این حدیث صحیح السندی است، هرچند بخاری و مسلم آن را نقل نکرده اند ای کاش مخالفان نادان توشل، حداقل به مبانی روایی خود مراجعه می کردند تا بدانند چه اندازه در اشتباهند).
3- رجال مامقانی، شرح حال عثمان بن حنیف.

ص:184

بخش دوم

اشاره

أَلَا وَإِنَّ لِکُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً،یَقْتَدِی بِهِ وَیَسْتَضِیءُ بِنُورِ عِلْمِهِ؛أَلَا وَإِنَّ إِمَامَکُمْ قَدِ اکْتَفَی مِنْ دُنْیَاهُ بِطِمْرَیْهِ،وَمِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیْهِ،أَلَا وَإِنَّکُمْ لَاتَقْدِرُونَ عَلَی ذَلِکَ،وَلَکِنْ أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَاجْتِهَادٍ،وَعِفَّةٍ وَسَدَادٍ.فَوَ اللّهِ مَا کَنَزْتُ مِنْ دُنْیَاکُمْ تِبْراً،وَلَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً،وَلَا أَعْدَدْتُ لِبَالِی ثَوْبِی طِمْراً،وَلَا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً،وَلَا أَخَذْتُ مِنْهُ إِلَّا کَقُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ،وَلَهِیَ فِی عَیْنِی أَوْهَی وَأَوْهَنُ مِنْ عَفْصَةٍ مَقِرَةٍ.

ترجمه

آگاه باش! هر مأمومی امام و پیشوایی دارد که باید به او اقتدا کند و از نور دانش او بهره گیرد.(تو باید به امام و پیشوای خود نگاه کنی) بدان امام شما از دنیایش به دو جامه کهنه و از غذاهایش به دو قرص نان قناعت کرده است.آگاه باش که شما نمی توانید این چنین باشید،و این زندگی را تحمّل کنید (من شما را از آن معاف می کنم) ولی مرا با پرهیزگاری و تلاش (برای پاک زیستن) و عفت و پیمودن راهِ درست یاری دهید.به خدا سوگند! من هرگز از ثروت های دنیای شما چیزی از طلا و نقره نیندوخته ام و از غنایم و ثروت های آن مالی ذخیره نکرده ام و برای این لباس کهنه ام بدلی مهیا نساخته ام و از اراضی این دنیا حتی یک وجب به ملک خود در نیاورده ام و از خوراک آن جز به مقدار قوت ناچیز چهارپای مجروحی در اختیار نگرفته ام.این دنیا در چشم من بی ارزش تر و خوارتر از شیره تلخ درخت بلوط است!

ص:185

شرح و تفسیر: هرگز چیزی از دنیا نیندوختم

هرگز چیزی از دنیا نیندوختم

امام علیه السلام برای بیدار ساختن عثمان بن حنیف و امثال او در این بخش از نامه خود به چند نکته مهم اشاره می کند.نخست می فرماید:«آگاه باش! هر مأمومی امام و پیشوایی دارد که باید به او اقتدا کند و از نور دانش او بهره گیرد»؛ (أَلَا وَ إِنَّ لِکُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً،یَقْتَدِی بِهِ وَ یَسْتَضِیءُ بِنُورِ عِلْمِهِ).

اشاره به اینکه انسان در این مسیر پر پیچ و خم زندگی مادّی و معنوی نمی تواند یله و رها باشد،بلکه یا باید خودش با تمام شرایط لازم پیشوای خلق باشد یا از پیشوای شایسته ای پیروی کند و گر نه در این بیابان هولناک زندگی به بیراهه خواهد افتاد و سرگردان می شود.

آن گاه می افزاید:«(تو باید به امام و پیشوای خود نگاه کنی) بدان امام شما از دنیایش به دو جامه کهنه و از غذاهایش به دو قرص نان قناعت کرده است»؛ (أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَکُمْ قَدِ اکْتَفَی مِنْ دُنْیَاهُ بِطِمْرَیْهِ(1)،وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیْهِ(2)).

معروف این است که آن دو جامه از کرباس و آن دو قرص نان از جوی (سبوس ناگرفته بود) که خوارک روزانه آن حضرت را تشکیل می داد یکی را ظهر و دیگری را شام میل می کرد.این در واقع اقتدا به رسول خدا صلی الله علیه و آله بود که پیشوای امام علیه السلام محسوب می شد،همان طور که در حدیث آمده است:

«إنَّ رَسُولَ اللّه مَا اتَّخَذَ قَمیصَین وَلَا إِزَارَیْن وَلَا زَوْجَیْنِ مِنَ النِّعَالِ؛ پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله هرگز دو پیراهن و دو زیرجامه و دو جفت کفش برای خود تهیّه نکرد (بلکه همیشه برای

ص:186


1- «طمر» به معنای جامه کهنه است و در اصل از ریشه «طر» بر وزن «امر» گرفته شده که به معنای پوشاندن است در اینجا امام علی آن را به صورت تثنیه آورده تا یکی اشاره به پیراهن و دیگری به زیرجامه باشد.
2- قرص» در اصل به معنای هر شیء گرد و مدوری است و لذا در مورد خورشید و ماه به کار می رود و نان های گرد و مدور را نیز به همین جهت قرص نان می گویند و تثنیة آن در عبارت امام علی اشاره به خوراک یک روز است، زیرا بسیاری از مردم در آن زمان فقط دو بار در شبانه روز غذا می خوردند.

خود یک دست از آنها را داشت)».(1)

برخلاف دنیاپرستان و اشراف،که گاه ده ها نوع لباس یا کفش دارند،و حتی بعضی مقیدند یک دست لباس را تنها چند روز بپوشند سپس آن را کنار بگذارند و گاه در هنگام نقل و انتقالِ منازلشان،صندوق ها و چمدان های زیادی لباس های آنها را جابه جا می کند.اما سفره های رنگینِ آنها خود داستان دیگری دارد.

آن گاه از آن جهت که امام علیه السلام می داند کمتر کسی پیدا می شود که بتواند به چنین زندگی تن در دهد به خصوص کسانی که مانند فرمانداران و صاحب منصبان،امکانات فراونی در اختیار دارند به این نکته می پردازد که:«آگاه باش که شما نمی توانید این چنین باشید،و این زندگی را تحمّل کنید (من شما را از آن معاف می کنم) ولی مرا با پرهیزکاری و تلاش (برای پاک زیستن) و عفت و پیمودن راهِ درست یاری دهید»؛ (أَلَا وَ إِنَّکُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَی ذَلِکَ،وَ لَکِنْ أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ،وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ).

اشاره به اینکه شما از آن زندگی سخت گیرانه و زاهدانه شدید معاف هستید؛ ولی چهار چیز را فراموش نکنید که با انجام آنها در واقع به من کمک کنید تا حکومت اسلامی را در این کشور پهناور اسلام سامان بخشم.

نخست توصیه به«ورع»می کند که در واقع به معنای تقوای در سرحد عالی است.سپس به«اجتهاد»یعنی تلاش و کوشش در راه حفظ عدالت و حمایت از محرومان و سوم«عفت»که به معنای خویشتن داری در برابر شهوات مختلف است و چهارم«سداد»که انتخاب راه صحیح و مستقیم و پرهیز از بیراهه هاست.

به یقین اگر مسئولان کشور اسلامی این چهار صفت را در خود جمع کنند و زندگی آنها همچون زندگی مردم متوسط باشد و نه بیشتر،همه چیز رو به راه می شود و توده های مردم از حکومت راضی خواهند شد.

ص:187


1- فی ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 16.

سپس اشاره به نکته سومی می کند تا درس عبرتی برای همه کارگزاران حکومت او باشد می فرماید:«به خدا سوگند! من هرگز از ثروت های دنیای شما چیزی از طلا و نقره نیندوخته ام و از غنایم و ثروت های آن مالی ذخیره نکرده ام و برای این لباس کهنه ام بدلی مهیا نساخته ام و از اراضی این دنیا حتی یک وجب به ملک خود در نیاورده ام و از خوراک آن جز به مقدار قوت ناچیز چهارپای مجروحی در اختیار نگرفته ام»؛ (فَوَ اللّهِ مَا کَنَزْتُ مِنْ دُنْیَاکُمْ تِبْراً(1)،وَ لَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً(2) ،وَ لَا أَعْدَدْتُ لِبَالِی ثَوْبِی طِمْراً،وَ لَا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً،وَ لَا أَخَذْتُ مِنْهُ إِلَّا کَقُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ).

اشاره به اینکه چنان نیست که مانند بعضی از دنیا پرستان کج اندیش نخورم و نپوشم،بلکه ابلهانه ذخیره کنم؛ظاهر و باطن من یکی است نه در ظاهر مالی دارم و نه در باطن،نه ریاکارم و نه ظاهرساز.

شایان توجّه است که امام علیه السلام امکانات دنیای مادی را در چهار چیز خلاصه فرموده:یکی طلا و نقره که به صورت درهم و دینار ذخیره می کردند و با آن دل خوش بودند.دیگر اموال مختلفی که سرمایه آنها محسوب می شد؛مانند اسب ها و شتران و وسایل پر زرق و برق منزل و فرش ها و فراش ها.سوم لباس های رنگارنگ و چهارم زمین های زراعتی و باغ ها و خانه ها و قصرها.امام علیه السلام می فرماید:به سراغ هیچ یک از اینها نرفتم (در حالی که توان آن را داشتم).

تعبیر اخیر امام علیه السلام که از نهایت تواضع و زهد آن حضرت خبر می دهد برای آن است که مخاطب یا مخاطبانش این مسأله مهم را جدی بگیرند و آلوده زندگی های پرزرق و برق اشرافی گناه آلود نشوند و با نیازمندان و مستمندان محروم مواسات کنند.

ص:188


1- «تبر» به معنای قطعات طلا و نقره است پیش از آنکه آن را به صورت شمش یا زینت آلات در آورند.
2- «وفر» به گفته ارباب لغت، مال فراوان است از ریشه «وفور» به معنای فزونی و فراوانی گرفته شده و گاه به هر چیز فراوان اطلاق می شود.

«أَتَانٍ دَبِرَةٍ» به چهارپایی گفته می شود که از کثرت کار و زحمت کشیدن پشت او مجروح شده و به همین دلیل نسبت به تغذیه بی میل است (توجّه داشته باشید که در بعضی از نسخه های نهج البلاغه این جمله و جمله بعد نیامده است و جمعی از شارحان نیز به تفسیر آن نپرداخته اند).

در پایان این بخش،امام علیه السلام برای اینکه بی ارزش بودن دنیا در نظرش را کاملاً برای همگان مجسم کند تعبیر پرمعنایی دارد می فرماید:«این دنیا در چشم من بی ارزش تر و خوارتر از شیره تلخ درخت بلوط است!»؛ (وَ لَهِیَ فِی عَیْنِی أَوْهَی وَ أَوْهَنُ مِنْ عَفْصَةٍ(1) مَقِرَةٍ(2)).

توضیح اینکه درخت بلوط انواع و اقسامی دارد؛یکی از آنها دارای میوه تلخی است که در فارسی به آن«مازو»می گویند که هم تلخ است و هم گَس و به دلیل گس بودن در دباغی برای محکم ساختن چرم از آن استفاده می کنند.

بدیهی است خوردن چنین دانه ای بسیار ناگوار و تنفر آمیز است و هر کس در دهان بگذارد فوراً آن را بیرون می افکند.این تشبیه یکی از رساترین تشبیهات نهج البلاغه درباره دنیاست که امام علیه السلام باطن و حقیقت آن را در قالب این مثال مجسم ساخته است و قریب به آن در عبارات دیگر نهج البلاغه خواهد آمد.

***

ص:189


1- «عفصة» گاه به درخت بلوط گفته میشود و گاه به ثمره آن که مازو نام دارد و این ماده شیرابه ای است که از أن ترشح می کند و علاوه بر تلخی حالت قابضیت دارد.
2- «مقر» گاه به معنای تلخ و گاه به معنای ترش می آید و در اینجا همان معنای تلخی مراد است و تأکیدی است بر مفهوم «عفة».

ص:190

بخش سوم

اشاره

بَلَی! کَانَتْ فِی أَیْدِینَا فَدَکٌ مِنْ کُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ،فَشَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ،وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِینَ،وَ نِعْمَ الْحَکَمُ اللّهُ.وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَکٍ وَ غَیْرِ فَدَکٍ.وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا فِی غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِی ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا،وَ تَغِیبُ أَخْبَارُهَا،وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِیدَ فِی فُسْحَتِهَا،وَ أَوْسَعَتْ یَدَا حَافِرِهَا،لَأَضْغَطَهَا الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ،وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاکِمُ؛وَ إِنَّمَا هِیَ نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی لِتَأْتِیَ آمِنَةً یَوْمَ الْخَوْفِ الْأَکْبَرِ،وَ تَثْبُتَ عَلَی جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ.وَ لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَیْتُ الطَّرِیقَ إِلَی مُصَفَّی هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ،وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ.وَ لَکِنْ هَیْهَاتَ أَنْ یَغْلِبَنِی هَوَایَ،وَ یَقُودَنِی جَشَعِی إِلَی تَخَیُّرِ الْأَطْعِمَةِ-وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ الْیَمَامَةِ مَنْ لَاطَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ،وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ-أَوْ أَبِیتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَی،وَ أَکْبَادٌ حَرَّی،أَوْ أَکُونَ کَمَا قَالَ الْقَائِلُ:

وَ حَسْبُکَ دَاءً أَنْ تَبِیتَ بِبِطْنَةٍ وَحَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ إِلَی الْقِدِّ

أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِی بِأَنْ یُقَالَ:هَذَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ،وَ لَا أُشَارِکُهُمْ فِی مَکَارِهِ الدَّهْرِ،أَوْ أَکُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِی جُشُوبَةِ الْعَیْشِ!.

ترجمه

آری از میان آنچه آسمان بر آن سایه افکنده تنها«فدک»در دست ما بود که آن هم گروهی بر آن بخل و حسد ورزیدند و گروه دیگری سخاوتمندانه آن را رها کردند و بهترین حاکم و داور (در این داستان اندوهبار) خداست.مرا با فدک و غیر فدک چکار؟ در حالی که جایگاه فردای هر کس قبر است؛قبری که در

ص:191

تاریکیش،آثار او محو و اخبارش ناپدید می شود حفره ای است که هرچند بر وسعت آن افزوده شود و دست حفر کننده آن را وسعت بخشد،سرانجام سنگ و کلوخ آن را پر می کند و خاک های انباشته تمام روزنه های آن را مسدود می سازد.جز این نیست که من نفس (سرکش) خود را با تقوا ریاضت می دهم و رام می سازم تا در آن روز ترسناکِ عظیم،با امنیّت وارد (صحنه قیامت) شود و در کنار لغزشگاه ها ثابت قدم باشد.(فکر نکنید من قادر به تحصیل لذت های دنیا نیستم.به خدا سوگند) اگر می خواستم می توانستم از عسل مصفا و مغز گندم و بافته های ابریشم برای خود (بهترین) غذا و لباس را تهیّه کنم؛اما هیهات که هوای نفس بر من چیره شود و حرص و طمع مرا وادار به انتخاب طعام های لذیذ نماید در حالی که شاید در سرزمین حجاز یا یمامه (از مناطق شرقی عربستان) کسی باشد که حتی امید برای به دست آوردن یک قرص نان نداشته و هرگز شکمی سیر به خود ندیده باشد.آیا من با شکمی سیر بخوابم در حالی که در اطراف من شکم های گرسنه و جگرهای تشنه باشند و یا چنان باشم که آن شاعر گفته است:

این درد تو را بس که با شکم سیر بخوابی در حالی که در اطراف تو شکم های گرسنه ای است که آرزوی قطعه پوستی برای خوردن دارد!

آیا من به همین قناعت کنم که گفته شود من امیر مؤمنانم؛اما خود را با آنها در سختی های روزگار شرکت نکنم و اسوه و مقتدایشان در ناگواری های زندگی نباشم؟

شرح و تفسیر: چگونه ممکن است امیر مؤمنان باشم و در سختی ها با آنها شریک نباشم؟

چگونه ممکن است امیر مؤمنان باشم و در سختی ها با آنها شریک نباشم؟

امام علیه السلام در این بخش از نامه با توجّه به آنچه در بخش گذشته آمد که فرمود:

ص:192

من یک وجب از زمین های این دنیا را به تملک خود در نیاورده ام،داستان غم انگیز فدک را به عنوان یک استثنا بیان می کند که هم تأکیدی باشد بر بی اعتنایی او بر دنیا و هم اشاره ای بر مظالم و ستم های مخالفانش.می فرماید:«آری از میان آنچه آسمان بر آن سایه افکنده تنها«فدک»در دست ما بود که آن هم گروهی بر آن بخل و حسد ورزیدند و گروه دیگری سخاوتمندانه آن را رها کردند و بهترین حاکم و داور (در این داستان اندوهبار) خداست»؛ (بَلَی! کَانَتْ فِی أَیْدِینَا فَدَکٌ مِنْ کُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ،فَشَحَّتْ(1)عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ،وَ سَخَتْ(2) عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِینَ، وَ نِعْمَ الْحَکَمُ اللّهُ).

می دانیم فدک که در نزدیکی قلعه های خیبر قرار داشت پس از فتح خیبر اهالی آن نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند و با آن حضرت صلح کردند و نصف قریه فدک را بدون جنگ و درگیری به آن حضرت واگذار کردند و آن حضرت نیز در حیات خود آن را به دختر گرامیش فاطمه زهرا علیها السلام بخشید و چون ممکن بود درآمد فدک وسیله ای برای پیشرفت امیرمؤمنان علی علیه السلام در امر خلافت شود،رقیبان بعد از رحلت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به سرعت آن را از دست فاطمه علیها السلام در آوردند و کارکنان آن حضرت را از آن بخش از آبادی خارج ساختند و به هیچ قیمت حاضر به باز پس گردانیدن آن نشدند که شرح آن در پایان این نامه به خواست خدا خواهد آمد.

منظور از جمله «کَانَتْ فِی أَیْدِینَا» مدت چهار سالی است که از فتح خیبر تا رحلت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله ادامه داشت.

جمله «فَشَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ» اشاره به غاصبان حکومت است که آنها نسبت به مالکیّت فدک بخل ورزیدند و از آن بیم داشتند که اگر در دست

ص:193


1- «شحت» از ریشه «شح» بر وزن «ه» به معنای بخل همراه با حرص گرفته شده است.
2- «سخت» به معنای سخاوت کردن است.

بنی هاشم باشد ممکن است پایه های حکومت آنها را سست کند.

جمله «سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِینَ» اشاره به بنی هاشم است که وقتی دیدند مخالفان اصرار بر غصب فدک دارند ادامه مطالبه آن را رها ساختند و به این وسیله بی اعتنایی خود را نسبت به آن نشان دادند.

جمله «نِعْمَ الْحَکَمُ اللّهُ» جمله ای است بسیار پر معنا و اشاره به ماجراهای دردناکی است که در ماجرای فدک واقع شد و امام علیه السلام آن را به داوری الهی در روز قیامت می سپارد.جالب است بدانیم از امام علیه السلام نقل نشده است که در دوران حکومتش که توان باز پس گرداندن فدک را داشت به سراغ آن رفته باشد.

آن گاه امام علیه السلام برای اینکه کسی تصور نکند دلبستگی خاصی به مسأله فدک دارد می فرماید:«مرا با فدک و غیر فدک چکار؟ در حالی که جایگاه فردای هر کس قبر است؛قبری که در تاریکیش،آثار او محو و اخبارش ناپدید می شود»؛ (وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَکٍ وَ غَیْرِ فَدَکٍ.وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا(1) فِی غَدٍ جَدَثٌ(2) تَنْقَطِعُ فِی ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا،وَ تَغِیبُ أَخْبَارُهَا).

سپس به توضیح بیشتری درباره قبر که پایان زندگی انسان به آنجا منته می شود پرداخته می فرماید:«حفره ای است که هرچند بر وسعت آن افزوده شود و دست حفر کننده آن را وسعت بخشد،سرانجام سنگ و کلوخ آن را پر می کند و خاک های انباشته تمام روزنه های آن را مسدود می سازد»؛ (وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِیدَ فِی فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ یَدَا حَافِرِهَا،لَأَضْغَطَهَا(3) الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ(4) ،وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاکِمُ).

ص:194


1- «مظان» جمع «مظنة» به معنای مکانی است که انسان گمان یا اطمینان دارد در آنجا چیزی موجود است.
2- «جدث» به معنای قبر است.
3- «أضط» از ریشه «إضغات» به معنای فشار آوردن و از ریشه «ضفت» بر وزن «وقت» به معنای فشار گرفته شده است.
4- «المدر» به گل های سفت به هم چسبیده میگویند؛ مانند پاره خشت.

اشاره به اینکه قبر را معمولاً به صورت حفره کوچکی می سازند که تنها جسم انسان در آن جای می گیرد حتی گاهی به زحمت بدن میت را در آن وارد می کنند و به فرض که حفر کننده قبر خودش یا با سفارش بازماندگان،قبر را به طور وسیع حفر کند باز سودی ندارد،زیرا ناچار باید آن را با سنگ و کلوخ پر کنند و تمام روزنه های آن را بپوشانند.انسانی که سرنوشتش چنین است دلبستگیش به مال دنیا و باغ ها و زینت های زراعتی و قصرها چه مفهومی دارد؟

اگر در روایات آمده است که به هنگام غم و اندوه به زیارت اهل قبور بروید تا غم و اندوهتان برطرف شود،ممکن است ناظر به همین مطلب باشد که غم و اندوه ها معمولاً برای مال و مقام دنیاست.هنگامی که انسان آخرین منزل خود را در آنجا می بیند و متوجه می شود روزی با همه این مال و مقام باید خداحافظی کند و تنها با چند قطعه کفن،رخت از این دنیا بربندد اندوهش زایل می گردد.

مرحوم محقّق تستری در اینجا داستانی از مرحوم سید نعمت اللّه جزایری نقل می کند که ممکن است جنبه تمثیل داشته باشد می گوید:دو نفر بر سر مالکیّت خانه ای باهم نزاع داشتند که ناگهان خشتی از یکی از دیوارهایش فرو افتاد و زبان گشود و گفت:مرا که می بینید در اصل پادشاهی از پادشاهان زمین بودم،هزار سال حکومت کردم هنگامی که خاک شدم هزار سال بر من گذشت که خشت زنی خاک مرا گرفت و تبدیل به خشت کرد و هزار سال بر من گذشت سپس مرا در این بنا مدتی پیش از این به کار بردند با این حال چرا شما درباره این خانه به نزاع برخاسته اید.فکر نمی کنید آینده خود شما چگونه خواهد بود؟(1)

آن گاه امام علیه السلام به بیان درسی پر فایده برای طی کردن مسیر الی اللّه و نجات یوم المعاد می پردازد و می فرماید:«جز این نیست که من نفس (سرکش) خود را با

ص:195


1- شرح نهج البلاغه مرحوم تستری، ج 5، ص 340.

تقوا ریاضت می دهم و رام می سازم تا در آن روز ترسناکِ عظیم،با امنیّت وارد (صحنه قیامت) شود و در کنار لغزشگاه ها ثابت قدم باشد»؛ (وَ إِنَّمَا هِیَ نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی لِتَأْتِیَ آمِنَةً یَوْمَ الْخَوْفِ الْأَکْبَرِ،وَ تَثْبُتَ عَلَی جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ(1)).

حقیقت ریاضت رام ساختن است که گاه در مورد حیوانات چموش به کار می رود و گاه در مورد نفس سرکش و امروز این واژه به معنای ورزش به کار می رود.جالب اینکه امام علیه السلام با آن مقامِ با عظمت و تصفیه روح و نفس و پیمودن تمام مدارج سیر الی اللّه و رسیدن به مقامی که جز خدا نبیند،باز می فرماید:من نفس خویش را ریاضت می دهم تا به دو نکته اشاره کند:نخست اینکه هرقدر انسان به خودسازی و ریاضت نفس بپردازد نباید از اینکه این اژدهای خفته زمانی بیدار شود و خطری ایجاد کند،ایمن باشد و دیگر اینکه وقتی امام با این مقامات چنین سخنانی را می گوید دیگران حساب کار خویش را بکنند و هرگز از خطرات نفس سرکش غافل نشوند.

این نکته نیز شایان دقت است که امام علیه السلام هدف از ریاضت نفس را به وسیله تقوا،امنیّت روز قیامت و روز خوف اکبر،و نجات از لغزش ها بر لب پرتگاه دوزخ می شمارد.اشاره به اینکه این امنیّت جز در سایه ریاضت نفس حاصل نخواهد شد و در روایات اسلامی آمده است که جهاد اکبر همین است؛جهادی که از پیکار با دشمنان سرسخت و خطرناک نیز مشکل تر است.

این سخن در واقع برگرفته از قرآن مجید است که می فرماید: ««الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ» ؛(آری،) آنها که ایمان آوردند، و ایمان خود را با هیچ ستم (و شرک) نیالودند،ایمنی تنها ویژه آنهاست؛و آنها هدایت یافتگانند».(2)

ص:196


1- «المزلق» به معنای لغزشگاه از ریشه «زلق» بر وزن «شفق» به معنای لغزیدن است.
2- انعام، آیه 82.

تعبیر به«مَزْلَق»ممکن است اشاره به پل صراط باشد،زیرا از آیات و روایات استفاده می شود که صراط پلی است بر روی دوزخ و عبور از آن بسیار سخت و سنگین است و ناصالحان در همان جا می لغزند و در دوزخ سقوط می کنند.

قرآن مجید می گوید: ««وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاّ وارِدُها کانَ عَلی رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا* ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا» ؛و همه شما (بی استثنا) وارد جهنم می شوید؛این امر،نزد پروردگارت حتمی و پایان یافته است؛سپس کسانی که تقوا پیشه کرده اند را (از آن) رهایی می بخشیم؛و ستمکاران را-در حالی به زانو درآمده اند-در آن رها می سازیم».(1)

از آنجا که ریاضت نفس دو گونه است گاه از غم بی آلتی و عدم دسترسی به مواهب دنیاست و گاه بر اثر ایمان و اراده و تصمیم به تهذیب نفس در عین قدرت بر تمام این مواهب است،لذا در ادامه سخن برای اینکه کسی تصوّر نکند ریاضت نفس امام علیه السلام از قسم اوّل است می فرماید:«(فکر نکنید من قادر به تحصیل لذت های دنیا نیستم.به خدا سوگند) اگر می خواستم می توانستم از عسل مصفا و مغز گندم و بافته های ابریشم برای خود (بهترین) غذا و لباس را تهیّه کنم اما هیهات که هوای نفس بر من چیره شود و حرص و طمع مرا وادار به انتخاب طعام های لذیذ نماید در حالی که شاید در سرزمین حجاز یا یمامه (از مناطق شرقی عربستان) کسی باشد که حتی امید برای به دست آوردن یک قرص نان نداشته و هرگز شکمی سیر به خود ندیده باشد»؛ (وَ لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَیْتُ الطَّرِیقَ إِلَی مُصَفَّی هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ(2)،وَ نَسَائِجِ(3) هَذَا الْقَزِّ(4).وَ لَکِنْ هَیْهَاتَ أَنْ یَغْلِبَنِی هَوَایَ،وَ یَقُودَنِی جَشَعِی(5) إِلَی تَخَیُّرِ الْأَطْعِمَةِ-وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوِ الْیَمَامَةِ مَنْ

ص:197


1- مریم، آیه 71 و 72
2- «القمح» به معنای گندم است.
3- «نسائج» جمع نسیج به معنای بافته شده است.
4- «القز» به معنای ابریشم است.
5- «جشع» به معنای حرص و طمع است و گاه به حرص شدید گفته میشود.

لَا طَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ،وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ -).

همان گونه که اشاره شده،امام علیه السلام در اینجا به وظیفه سنگین زمامداران و حاکمان کشورهای اسلامی اشاره می کند که آنها نباید به سراغ غذاهای لذیذ و لباس های فاخر بروند در حالی که می دانند یا احتمال می دهند در گوشه و کنار، افرادی گرسنه و برهنه هستند.

آن گاه امام علیه السلام اشاره به جنبه های عاطفی این مسأله می کند که در واقع چهره سومی از این موضوع است.می فرماید:«آیا من با شکمی سیر بخوابم در حالی که در اطراف من شکم های گرسنه و جگرهای تشنه باشد و یا چنان باشم که آن شاعر گفته است:

این درد تو را بس که با شکم سیر بخوابی در حالی که در اطراف تو شکم های گرسنه ای است که آرزوی قطعه پوستی برای خوردن دارد!»؛ (أَوْ أَبِیتَ مِبْطَاناً(1) وَ حَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَی(2) ،وَ أَکْبَادٌ حَرَّی(3)،أَوْ أَکُونَ کَمَا قَالَ الْقَائِلُ:

وَ حَسْبُکَ دَاءً أَنْ تَبِیتَ بِبِطْنَةٍ(4) وَ حَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ(5) إِلَی الْقِدِّ!(6)).

جمله «وَ حَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ إِلَی الْقِدِّ» را بیشتر شارحان نهج البلاغه همان گونه که در بالا آمده تفسیر کرده و گفته اند در سال های قحطی گاه وضع گرسنگان به جایی می رسید که پوست های دباغی نشده حیوانات را نیز می خوردند و این

ص:198


1- مبطان» به معنای کسی است که شکمش پر از غذا باشد از ریشه «بطن» به معنای شکم گرفته شده این واژه صیغة مبالغه است.
2- «غرثی» به معنای گرسنه است (صیغه مفرد مؤنث و صفت برای بطون).
3- «ری» به معنای شخص تشنه است از ریشه «حرارت» گرفته شده است.
4- «بطنة» پرخوری (از ریشه «بطن» به معنای شکم گرفته شده است).
5- «جن» از ریشه «نین» به معنای تمایل و عطف توجه به چیزی است.
6- قد» به معنای پوست یا پوسته ای است شبیه مشک که در آن چیزی می ریزند و گاه به قطعات گوشت خشکیده ای که در آن می ریزند نیز «قد» گفته شده است. این شعر به حاتم طایی سخاوتمند معروف عرب نسبت داده شده است (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 288).

جمله اشاره به همان است.بعضی گفته اند معنای «تَحِنُّ إِلَی الْقِدِّ» اشاره به ضرب المثل معروفی است که مردم می گویند فلان کس از گرسنگی پوست شکمش به پشتش چسبیده بود (قِدّ به معنای پوست و«تَحِنُّ»به معنای مایل شدن تفسیر شده) بعضی نیز«قد»را به معنای گوشت های قطعه قطعه ای تفسیر کرده اند که گاهی عرب ها در برابر آفتاب سوزان خشک و آن را برای روز مبادا ذخیره می کردند؛ولی تفسیر اوّل مناسب تر به نظر می رسد.

در هر صورت ممکن است تفسیرها جنبه واقعی و یا مبالغه داشته باشد.

به گفته شاعر فارسی زبان که آن را در داستان یک قحطسالی شدید در دمشق سروده است:

من از بی نوایی نیم روی زرد

غم بی نوایان رخم زرد کرد

که مرد ار چه بر ساحل است ای رفیق

نیاساید و دوستانش غریق

نخواهد که بیند خردمند ریش

نه بر عضو مردم نه بر عضو خویش

آن گاه امام علیه السلام برای توضیح و تفسیر بیشتر بیان دیگری دارند و می فرماید:

«آیا من به همین قناعت کنم که گفته شود من امیر مؤمنانم؛امّا با آنها در سختی های روزگار شرکت نکنم و اسوه و مقتدایشان در ناگواری های زندگی نباشم»؛ (أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِی بِأَنْ یُقَالَ:هَذَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ،وَ لَا أُشَارِکُهُمْ فِی مَکَارِهِ الدَّهْرِ،أَوْ أَکُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِی جُشُوبَةِ(1)الْعَیْشِ!).

امام علیه السلام در مجموع برای ساده زیستی خود سه حکمت ذکر فرموده است:

نخست به یاد حساب و کتاب روز قیامت بودن و در نتیجه زاهدانه زیستن و دیگر مسئولیّت زمامداری و اینکه در زمانی که وضع مادّی مردم خوب نیست، پیشوای جمعیت برای مواسات با آنها ساده ترین زندگی را انتخاب کند تا لااقل تقویت روانی برای محرومان باشد و بگویند اگر لباس ما مثلاً کرباس است،شبیه

ص:199


1- جُشُوبَةِ به معنای خشونت و ناگواری است.

لباس مولایمان است و اگر غذای ما بسیار ساده از نان جوین است،سفره ما شبیه سفره مولای ماست.همین امر به آنها آرامش خاطر دهد و در ضمن پیشوا را به فکر حل مشکلات آنها بیندازد.سوم اینکه با قطع نظر از مسائل مربوط به روز رستاخیز و مسئولیت پیشوایان الهی مسائل عاطفی به انسان اجازه نمی دهد که سفره ای از غذاهای رنگین برای خود بچیند در حالی که در همسایگی آنها گرسنگانی هستند که نان شب را هم ندارند.

در اینجا سؤالی است که چرا این روش امام امیر المؤمنین علی علیه السلام را در بعضی از امامان دیگر و در اعصار بعد نمی بینیم.سرچشمه این تفاوت کجاست؟ پاسخ مشروح این سؤال به خواست خدا در بحث نکات خواهد آمد.

نکته: داستان غم انگیز فدک

داستان غم انگیز فدک

فدک نام دهکده ای در حوالی شرق خیبر که فاصله آن تا خیبر کمتر از هشت فرسخ و تا مدینه بیست و چند فرسخ بود.فدک در زمان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آباد، دارای چشمه ای پرآب و نخلستان و مزرعه و قلعه یکی از منزلگاه های مسافران شام به مدینه به شمار می آمد و همین امر موجب رونق اقتصادی آن شده بود.

طبری در تاریخ خود می نویسد:یهودیان فدک قصد داشتند یهودِ خیبر را در نبرد با مسلمانان یاری دهند.پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله از این تصمیم با خبر شد،ازاین رو علی علیه السلام را با یکصد نفر به سوی آنان گسیل داشت تا از وضع آنها آگاهی کامل پیدا کند.

فدکیان که در این ماجرا مقصر شناخته شده بودند با ترس و وحشت منتظر نتیجه جنگ خیبر بودند.هنگامی که خبر پیروزی سپاه اسلام را شنیدند وحشت بیشتری بر آنان مستولی شد و تصمیم گرفتند بدون جنگ و خونریزی تسلیم

ص:200

شوند،لذا نماینده ای نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرستادند و اظهار داشتند با ما نیز مانند اهل خیبر رفتار کنید و با گرفتن نصف املاک فدک صلح کنید.پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز پذیرفت،به این ترتیب فدک بدون جنگ و خونریزی در اختیار پیامبر صلی الله علیه و آله قرار گرفت.(1)

در شواهد التنزیل حسکانی آمده است که ابن عباس می گوید:هنگامی که آیه «وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ»(2) نازل شد رسول خدا صلی الله علیه و آله فدک را به فاطمه علیها السلام داد.(3)

شوکانی هم در تفسیرش شبیه همین معنا را نقل کرده است.(4)

فدک بعد از این ماجرا در اختیار کارگزاران حضرت فاطمه علیها السلام قرار گرفت، بنابراین به فرض که فدک جنبه بخشش داشته باشد،مسأله قبض و تحویل آن به حضرت فاطمه علیها السلام حاصل شده است و جمله «بَلَی کَانَتْ فِی أَیْدِینَا فَدَکٌ» که در نامه فوق آمده بود نیز شاهد بر این معناست.همان گونه که جمله«إنّ أبابَکْرَ انْتَزَعَ مِنْ فاطِمَةَ فَدَکاً؛ابو بکر فدک را از فاطمه گرفت»که در کتاب تاریخ المدینة المنورة(5) آمده است شاهد دیگری بر این مدعاست.

عجب اینکه پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله خلیفه اوّل بی هیچ مقدمه ای فدک را از تصرف آن حضرت خارج ساخت و در اختیار خود گرفت که امیرمؤمنان و فاطمه زهرا علیها السلام به این عمل شدیداً اعتراض کردند؛ولی ابوبکر در پاسخ گفت:

چه کسی گواهی می دهد که فدک مال فاطمه است؟

علی علیه السلام در پاسخ گفت:اگر من مدعی مالی باشم که در تصرف مسلمانی

ص:201


1- تاریخ طبری، ج 3، ص 154.
2- این آیه 26 از سوره اسراء است که به تصریح علمای اهل سنت مدنی است، هرچند آیه «فات ذا القربی حقه» (روم، آیه 38) به عقیده جمعی مکی است. بعضی بدون توجه به تفاوت این دو آیه، مکی بودن آیه دوم را بهانه برای نفی جریان فدک دانسته اند.
3- شواهد التنزیل، ص 168.
4- تفسیر فتح القدیر، ج 3، ص 224
5- ج 1، ص 199.

است تو از متصرف گواه می خواهی یا از من که مدعی هستم؟ خلیفه گفت:از تو که مدعی هستی شاهد می طلبم.علی علیه السلام گفت:مدتهاست که فدک در تصرف فاطمه است و در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله مالک آن شده چرا از او بینه می خواهی؟ ابوبکر ساکت شد.(1)

عمر که در مجلس حضور داشت و می دید سکوت ابوبکر ممکن است به ضرر آنان تمام شود گفت:«یَا عَلِیُّ دَعْنَا مِنْ کَلَامِکَ،فَإِنَّا لَانَقْوَی عَلَی حُجَّتِکَ،فَإِنْ أَتَیْتَ بِشُهُودٍ عُدُولٍ،وَإِلَّا فَهُوَ فَیْءٌ لِلْمُسْلِمِینَ،لَاحَقَّ لَکَ وَلَا لِفَاطِمَةَ فِیه؛ای علی این سخنانت را واگذار ما در برابر استدلال تو توان پاسخگویی نداریم اگر شاهدان عدلی بر مالکیّت فاطمه آوردی،تحویل می دهیم و الّا فدک تعلق به همه مسلمانان دارد،نه تو در آن حق داری نه فاطمه».(2)

این ماجرا طولانی است و تمام شواهد نشان می دهد که حاکمان آن روز تصمیم داشتند این منبع اقتصادی را از خاندان امیرمؤمنان علی علیه السلام بگیرند مبادا مایه قدرت آنها شود.در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«لَمَّا وُلِّیَ أَبُو بَکْرِ بْنُ أَبِی قُحَافَةَ قَالَ لَهُ عُمَرُ إِنَّ النَّاسَ عَبِیدُ هَذِهِ الدُّنْیَا لَایُرِیدُونَ غَیْرَهَا،فَامْنَعْ عَنْ عَلِیٍّ وَأَهْلِ بَیْتِهِ الْخُمُسَ،وَالْفَیْءَ،وَفَدَکاً،فَإِنَّ شِیعَتَهُ إِذَا عَلِمُوا ذَلِکَ تَرَکُوا عَلِیّاً وَأَقْبَلُوا إِلَیْکَ؛ هنگامی که ابوبکر به خلافت رسید عمر به او گفت:مردم بنده دنیا هستند و غیر از آن را نمی خواهند،بنابراین خمس و فیء و فدک را از علی و اهل بیتش باز گیر،زیرا پیروانش هنگامی که این امر را ببینند او را رها کرده به سوی تو می آیند».(3)

به هر حال حکومت وقت به بهانه اینکه دلیلی بر مالکیّت فاطمه نسبت به

ص:202


1- بحارالانوار، ج 29، ص 129.
2- احتجاج طبرسی، ص 92
3- بحارالانوار، ج 29، ص 194

فدک در دست نیست و اگر باشد تنها از طریق ارث است در حالی که پیغمبر فرموده:

«نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِیَاءِ لَا نُوَرِّثُ وَ مَا تَرَکْنَاهُ صَدَقَةٌ؛ ما جمعیت پیامبران ارثی از خود به یادگار نمی گذاریم و اگر چیزی از ما بماند صدقه محسوب می شود».

آن را از دست فاطمه علیها السلام در آورند.

در حالی که این حدیث به این صورت مجعول است و صحیح آن همان است که در احادیث اهل سنّت و اهل بیت آمده:

«أَنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَمْ یُورِثُوا دِینَاراً وَ لَا دِرْهَماً وَ إِنَّمَا وَرَّثُوا العِلْمَ فَمَنْ أَخَذَ بِهِ اخَذَ بِحَظِّهِ؛ پیامبران درهم و دیناری از خود به یادگار نگذاشتند،بلکه علومی به یادگار گذاشتند هرکس چیزی از آن را بگیرد سهم وافری از میراث انبیا برده است»(1) کنایه از اینکه اموالی که از انبیا باقی می ماند در برابر میراث علمی آنها چیز قابل توجهی نیست.

به هر حال برای ممنوع ساختن اهل بیت از امکانات مالی،فدک را گاه به بهانه این حدیث مجعول و گاه به بهانه اینکه فاطمه علیها السلام شاهد کافی برای مالکیّت خود ندارد از آن حضرت گرفتند.این در حالی بود که زنان پیامبر صلی الله علیه و آله را از سهم الارث خود نسبت به آنچه از پیغمبر صلی الله علیه و آله باقی مانده بود منع نکردند و در حدیث معروفی در صحیح بخاری و غیر آن آمده است:«هنگامی که ابوبکر از دادن حق فاطمه زهرا خودداری کرد،آن حضرت بر او غضبناک شد و تا زنده بود با وی سخن نگفت».(2) با اینکه آنها از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله شنیده بودند که می فرمود:

«فاطِمَةُ بَضْعةٌ مِنّی فَمَنْ أغْضَبَها أغْضَبَنی؛ فاطمه پاره تن من است هرکس او را خشمگین کند مرا خشمگین کرده است».(3)

در حدیث دیگری از آن حضرت نقل شده است که به فاطمه علیها السلام فرمود:

«إنّ

ص:203


1- سنن دارمی، ج 1، ص 98؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 81، ح 223؛ کافی، ج 1، ص 32، ح 2.
2- صحیح بخاری، ج 3، ص 35 باب غزوه خیبر
3- همان مدرک، ج 4، ص 210؛ بحارالانوار، ج 29، ص 336.

اللّهَ یَغْضِبُ لِغَضَبَکِ وَیَرْضی لِرِضاکَ؛ ای فاطمه! خداوند از خشم تو خشمگین می شود و از خشنودیت خشنود می گردد».(1)

اما سرنوشت فدک در دوران حکومت امیرمؤمنان علی علیه السلام همان گونه که در متن نامه مورد بحث آمده است علی علیه السلام در این دوران از فدک به طور کامل چشم پوشید و درصدد باز پس گرفتن آن از غاصبان بر نیامد.البته این کار نه از روی خشنودی،بلکه به دلیل بی رغبتی از دنیا و اعراض از آنچه دشمن بر آن اصرار داشت بود و جمله «نِعْمَ الْحَکَمُ اللّهُ» که در متن نامه آمده به خوبی بر این معنا دلالت می کند.

در تواریخ آمده است که عثمان در عصر خلافت خود فدک را به مروان بن حکم بخشید و بعضی معتقدند بعد از او همچنان در دست فرزندان مروان بود تا زمان عمر بن عبد العزیز خلیفه اموی رسید که درباره اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله روش ملایم تری داشت او به فرماندار خود در مدینه«عمر بن حزم»نوشت:فدک را به فرزندان فاطمه باز گردان.فرماندار مدینه در پاسخ او نوشت:فرزندان فاطمه بسیارند و با طوایف زیادی ازدواج کرده اند.به کدام گروه باز گردانیم؟ عمر بن عبدالعزیز خشمگین شد نامه تندی به این مضمون در پاسخ او نگاشت:من هر زمان دستوری به تو بدهم که مثلاً گوسفندی را ذبح کن تو فوراً جواب می دهی آیا با شاخ باشد یا بی شاخ و اگر بنویسم گاوی را ذبح کن سؤال می کنی رنگ آن چگونه باشد (و دائماً بهانه های بنی اسرائیلی می گیری) هنگامی که این نامه به تو می رسد فوراً فدک را به فرزندان فاطمه از علی باز گردان.(2)

ولی دیری نپایید که یزید بن عبدالملک خلیفه اموی مجدّداً فدک را غصب کرد.سرانجام بنی امیّه منقرض شدند و بنی عباس روی کار آمدند.ابوالعباس

ص:204


1- مستدرک حاکم، ج 3، ص 153 و المعجم الکبیر طبرانی، ج 22، ص 401.
2- فتوح البلدان بلاذری، ص 38.

سفاح خلیفه عباسی آن را به عبداللّه بن حسن بن علی به عنوان نماینده بنی فاطمه بازگرداند؛ولی بعد از او ابوجعفر عباسی آن را از بنی حسن گرفت.مهدی عباسی آن را بازگرداند،ولی موسی الهادی خلیفه دیگر عباسی بار دیگر آن را غصب کرد و هارون الرشید نیز همین برنامه را ادامه داد.(1)

حائری قزوینی نویسنده کتاب فدک می نویسد:مأمون به استناد روایت ابوسعید خدری که پیامبر فدک را به فاطمه بخشید،دستور داد فدک را به فرزندان فاطمه بازگردانند؛اما بعد از او متوکّل عباسی به سبب کینه شدیدی که از اهل بیت در دل داشت بار دیگر فدک را باز پس گرفت.(2)

به این ترتیب فدک تبدیل به یک امر سیاسی شده بود که هر کس بر سر کار می آمد طبق نقشه های سیاسی خود تصمیمی درباره آن می گرفت.(3)

***

ص:205


1- زهرا برترین بانوی جهان.
2- فدک، ص 60
3- برای اطلاع بیشتر درباره فدک به صحیح بخاری، مستدرک حاکم، تاریخ طبری، سنن ابن ماجه و کتاب فدک، نوشته باقر مقدسی و کتاب فدک فی التاریخ نوشته آیة الله شهید سید باقر صدر و کتاب بحارالانوار، ج 29 مراجعه شود.

ص:206

بخش چهارم

اشاره

فَمَا خُلِقْتُ لِیَشْغَلَنِی أَکْلُ الطَّیِّبَاتِ،کَالْبَهِیمَةِ الْمَرْبُوطَةِ،هَمُّهَا عَلَفُهَا؛أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا،تَکْتَرِشُ مِنْ أَعْلَافِهَا،وَتَلْهُو عَمَّا یُرَادُ بِهَا،أَوْ أُتْرَکَ سُدًی أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً،أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلَالَةِ،أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِیقَ الْمَتَاهَةِ! وَکَأَنِّی بِقَائِلِکُمْ یَقُولُ:«إِذَا کَانَ هَذَا قُوتُ ابْنِ أَبِی طَالِبٍ،فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ الْأَقْرَانِ،وَمُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ».أَلَا وَإِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّیَّةَ أَصْلَبُ عُوداً، وَالرَّوَاتِعَ الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً،وَالنَّابِتَاتِ الْعِذْیَةَ أَقْوَی وَقُوداً وَأَبْطَأُ خُمُوداً.

وَأَنَا مِنْ رَسُولِ اللّهِ کَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ،وَالذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ.وَاللّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَی قِتَالِی لَمَا وَلَّیْتُ عَنْهَا،وَلَوْ أَمْکَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَیْهَا.وَسَأَجْهَدُ فِی أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هَذَا الشَّخْصِ الْمَعْکُوسِ، وَالْجِسْمِ الْمَرْکُوسِ،حَتَّی تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ مِنْ بَیْنِ حَبِّ الْحَصِیدِ.

ترجمه

(سپس امام فرمود:) من آفریده نشده ام که غذاهای پاکیزه (و رنگارنگ) مرا به خود مشغول دارد همچون حیوان پرواری که تمام همّش علف اوست و یا چون حیوان رها شده (در بیابان و مرتع) که کارش جستجو کردن علف و پر کردن شکم از آن است و از سرنوشتی که در انتظار اوست بی خبر است.(من آفریده نشده ام) که بیهوده رها شوم یا تنها برای بازی و سرگرمی واگذارده شده باشم یا سررشته دار ریسمان گمراهی گردم و یا در طریق سرگردانی قدم بگذارم.

گویا می بینم گوینده ای از شما چنین می گوید:هرگاه این (دو قرص نان) تنها خوراک فرزند ابوطالب باشد،باید ضعف و ناتوانیِ جسمی او را از پیکار با

ص:207

هم آوردان و مبارزه با شجاعان باز داشته باشد.ولی آگاه باشید! درخت بیابانی (که آب و غذای کمتری به آن می رسد) چوبش محکم تر است اما درختان سرسبز (که همواره در کنار آب قرار دارند) پوستشان نازک تر (و کم دوام تر)اند و گیاهان و بوته هایی که جز با آب باران سیراب نمی شوند چوبشان قوی تر و آتششان شعله ورتر و پردوام تر است.(به علاوه این جای تعجب نیست که من در عین سادگیِ غذا،شجاع باشم،چرا که) من نسبت به پیامبر همچون نوری هستم که از نور دیگری گرفته شده باشد و همچون ذراع نسبت به بازو.(و به حول و قوه الهی چنان شجاعم که) به خدا سوگند اگر همه عرب برای نبرد با من پشت به پشت یکدیگر بدهند،من از میدان مبارزه با آنها روی بر نمی گردانم (و در برابر آنها می ایستم تا پیروز شوم یا شربت شهادت بنوشم) و اگر فرصت دست دهد که بر گردن گردن کشان عرب مسلّط شوم،به سرعت به سوی آنها (برای پیکار) خواهم شتافت و به زودی تلاش می کنم که زمین را از این شخص معکوس و جسم واژگونه (معاویه) پاک سازم تا خاک و سنگریزه از میان دانه های درو شده خارج شود (و جامعه اسلامی پاک و خالص گردد).

شرح و تفسیر: من همچون بهیمه پرواری نیستم!

من همچون بهیمه پرواری نیستم!

امام علیه السلام در این بخش از سخنانش به چهار نکته مهم اشاره می فرماید.نخست به هدفش از این زهد گسترده و فراگیر اشاره کرده می فرماید:«من آفریده نشده ام که غذاهای پاکیزه (و رنگارنگ) مرا به خود مشغول دارد،همچون حیوان پرواری که تمام همّش علف اوست و یا چون حیوان رها شده (در بیابان و مرتع) که کارش جستجو کردن علف و پر کردن شکم از آن است و از سرنوشتی که در انتظار اوست بی خبر است»؛ (فَمَا خُلِقْتُ لِیَشْغَلَنِی أَکْلُ الطَّیِّبَاتِ،کَالْبَهِیمَةِ

ص:208

الْمَرْبُوطَةِ(1) ،هَمُّهَا عَلَفُهَا،أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا(2)،تَکْتَرِشُ(3) مِنْ أَعْلَافِهَا،وَ تَلْهُو عَمَّا یُرَادُ بِهَا).

به راستی گروهی در این جهان همانند چهارپایانند؛جمعی مرفه و ثروتمند بی خبر و بی درد همچون حیوانات پرواریند که غذای فراوان در اطراف آنها ریخته شده است و گروهی کم درآمد امّا کاملاً دنیاطلب همچون حیواناتی که در چراگاه در جستجوی علف هستند و به یقین هر دو مذمومند؛هرچند یکی از دیگری نکوهیده تر است و عجب اینکه هیچ یک از این دو گروه حیوانات از سرنوشت خود آگاهی ندارند که فردا یا ذبح می شوند و از گوشتشان استفاده می شود یا برای بارکشی از آنها بهره می گیرند.

سپس در دومین نکته می فرماید:«(من آفریده نشده ام) که بیهوده رها شوم یا تنها برای بازی و سرگرمی واگذارده شده باشم یا سررشته دار ریسمان گمراهی گردم و یا در طریق سرگردانی قدم بگذارم»؛ (أَوْ أُتْرَکَ سُدًی(4) أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً،أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلَالَةِ،أَوْ أَعْتَسِفَ(5) طَرِیقَ الْمَتَاهَةِ! (6)).

امام علیه السلام در این قسمت از سخنان خود پنج موضوع را در مورد هدف آفرینش انسان نفی می کند:نخست اینکه همچون حیوانات پرواری یا بیابانی باشد که فقط به خورد و خوراک بپردازد و دیگر اینکه هیچ هدفی از آفرینش او در کار

ص:209


1- «المربوطة» در اینجا به معنای حیوانی است که برای پروار می بندند.
2- «تقمم» به معنای برگرفتن تمام آنچه در سفره و خوردن آن است و در اصل از ریشه «قم» بر وزن «غم» به معنای رفت و رو کردن خانه و همچنین برچیدن گیاهان به طور کامل به وسیله لبهای حیوان گرفته شده است.
3- «تکترش» در اصل از ریشه «گرش» بر وزن «کرج» و از ریشه «گرش» بر وزن «جهش» به معنای معده حیوانات گرفته شده، بنابراین «اکتراش» به معنای پر کردن معده است.
4- «سدی» به معنای باطل و بیهوده است.
5- «أعتسف» از ریشه «اعتساف» به معنای انجام کاری بدون فکر و هدایت و اراده است و به معنای انحراف از جاده نیز آمده است.
6- «المتاهة» اسم مکان است از ریشه «تیه» به معنای سرگردانی و ضلالت گرفته شده است.

نباشد و به حال خود رها شود و سوم اینکه هدف،بازی و سرگرمی باشد و چهارم اینکه عامل ضلالت و گمراهی دیگران شود و پنجم اینکه خودش در وادی سرگردانی گام بگذارد.هنگامی که این امور نفی شد،نتیجه گرفته می شود که انسان برای هدفی عالی آفریده شده که آن چیزی جز قرب به خدا و تکامل فضایل انسانی نیست و به یقین اگر آفرینش این عالم و این همه نعمت ها و مواهب الهی هدفی جز این داشته باشد لغو و بر خلاف حکمت است و خداوند حکیم هرگز این اهداف بی ارزش و باطل را که با حکمت او سازگار نیست مورد توجّه قرار نمی دهد.

این سخنان مولا در واقع برگرفته از آیات قرآن مجید است آنجا که می فرماید:

««أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدیً* أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی* ثُمَّ کانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوّی* فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثی» ؛آیا انسان گمان می کند بی هدف رها می شود*آیا او نطفه ای از منی که در رحم ریخته می شود نبود؟!*سپس به صورت خون بسته درآمد،و خداوند او را آفرید و موزون ساخت*و از آن،دو زوجِ مرد و زن آفرید».(1)

بدیهی است خدایی که این مراحل خلقت را با این همه شگفتی ها برای انسان قرار داده هدفی بزرگ از آن داشته است.

در جای دیگر می فرماید: ««أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ» ؛آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریده ایم،و به سوی ما باز گردانده نمی شوید».(2)

سپس امام علیه السلام به بیان نکته سوم در ارتباط با سخنان سابقش می پردازد و به اصطلاح به اشکال مقدّری پاسخ می گوید و می فرماید:«گویا می بینم گوینده ای از

ص:210


1- قیامت، آیه 36-39
2- مومنون، آیه 115.

شما چنین می گوید:هرگاه این (دو قرص نان) تنها خوراک فرزند ابوطالب باشد، باید ضعف و ناتوانیِ جسمی او را از پیکار با هم آوردان و مبارزه با شجاعان باز داشته باشد»؛ (وَ کَأَنِّی بِقَائِلِکُمْ یَقُولُ:«إِذَا کَانَ هَذَا قُوتُ ابْنِ أَبِی طَالِبٍ،فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ الْأَقْرَانِ،وَ مُنَازَلَةِ(1) الشُّجْعَانِ»).

این یک ذهنیت همگانی است که مردم در میان نیروی جسمانی و غذاهای چرب و شیرین رابطه ای قائل هستند،بنابراین اگر کسی تنها به نان جو و مانند آن قناعت کند باید ضعف،وجود او را فرا گیرد و نتواند در میدان نبرد هنرنمایی کند.

امام علیه السلام با ذکر دو مثال پاسخ زیبا و گویایی به این اشکال می دهد و می فرماید:

«ولی آگاه باشید! درخت بیابانی (که آب و غذای کمتری به آن می رسد) چوبش قوی تر است اما درختان سرسبز (که همواره در کنار آب قرار دارند) پوستشان نازک تر (و کم دوام تر)اند و گیاهان و بوته هایی که جز با آب باران سیراب نمی شوند چوبشان قوی تر و آتششان شعله ورتر و پردوام تر است»؛ (أَلَا وَ إِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّیَّةَ أَصْلَبُ عُوداً،وَ الرَّوَاتِعَ(2) الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً،وَ النَّابِتَاتِ الْعِذْیَةَ(3) أَقْوَی وَقُوداً(4) وَ أَبْطَأُ خُمُوداً(5)).

«شجره»اشاره به درختان و«نابتات»اشاره به بوته هاست؛هر دو اگر در بیابان های خشک و کم آب پرورش پیدا کنند بسیار مقاومند در حالی که هر یک از آنها اگر بر لب نهرها بروید و دائما از آب کافی برخوردار باشد بسیار کم دوام تر

ص:211


1- «منازلة» به معنای پیکار و جنگ است. از ریشه «نزول» آمده که شخص جنگجو در برابر حریف خود نزول و پیکار میکند.
2- «الرواتع» جمع «راتع» در اینجا به معنای درخت شاداب و خرم است، از ریشه «رتع» بر وزن «نفع» به معنای چریدن در مرتع است.
3- «العذیة» به سرزمینی میگویند که دور از آب باشد و جز از آب باران سیراب نگردد.
4- «وقود» به معنای هیزم است.
5- «محمود» به معنای خاموش شدن آتش است سپس به هرگونه فروکش کردن فعالیتی اطلاق شده است.

است.به همین دلیل افرادی که در ناز و نعمت پرورش پیدا می کنند سست و ناتوانند و افرادی که در لابه لای مشکلات بزرگ می شوند قوی و نیرومندند. ناز پروده نعمت نبرد راه به دوست عاشقی شیوه رندان بلا کش باشد

به همین دلیل امروز برای بالا بردن سطح قدرت سربازان،آنها را به تمرین های شاقّ و مشکل فرا می خوانند تا کاملاً در لابه لای سختی ها پرورش یابند.یکی از فلسفه های روزه ماه مبارک رمضان نیز همین است که روح و جسم انسان را با تحمّل مشکلات روزه تقویت می کند.

البته این بدان معنا نیست که انسان غذای کافی به بدن خود نرساند و همچون مرتاضان به بادامی قناعت کند،بلکه منظور این است که در لابه لای عیش و نوش و بر سر سفره های رنگین پرورش نیابد.

آن گاه امام علیه السلام در تأیید سخنان گذشته می فرماید:«(به علاوه جای تعجب نیست که من در عین سادگیِ غذا،شجاع باشم،چرا که) من نسبت به پیامبر همچون نوری هستم که از نور دیگری گرفته شده باشد و همچون ذراع نسبت به بازو»؛ (وَ أَنَا مِنْ رَسُولِ اللّهِ کَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ،وَ الذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ).

او همواره ساده می زیست ولی در نهایت شجاعت بود و در میدان نبرد از همه نزدیک تر به دشمن قرار داشت و در روز احد که دیگران فرار کردند او هرگز فرار نکرد من هم پیرو همان مکتب و ذراع همان بازو هستم.

همان گونه که در کلمات قصار نهج البلاغه فرمود:

«کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فَلَمْ یَکُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبَ إِلَی الْعَدُوِّ مِنْهُ؛ هنگامی که آتش جنگ شعله ور می شد ما به رسول خدا پناه می بردیم و هیچ یک از ما به دشمن از او نزدیک تر نبود».(1)

شاهد گویای این گفتار امام علیه السلام آیه مباهله است که امیرمؤمنان علی علیه السلام را به

ص:212


1- نهج البلاغه، کلمات قصار 9، از کلمات غریب حضرت

منزله نفس پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می شمرد و روایاتی است که از خود رسول خدا نقل شده است آنجا که طبق نقل گنجی شافعی؛یکی از اصحاب از پیغمبر اکرم سؤال کرد:در میان تمام صحابه چه کسی نزد شما محبوب تر است فرمود:علی بن ابی طالب.عرض کرد چرا؟ فرمود:

«لِأَنَّه خُلِقْتُ أَنَا وَعَلِیٌّ مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ؛ زیرا من و علی از نور واحدی آفریده شده ایم»و در همان کتاب از معجم طبرانی نقل می کند که پیغمبر فرمود:

«إِنَّ اللّهَ خَلَقَ الْأَنْبِیَاءَ مِنْ أَشْجَارٍ شَتَّی وَخَلَقنی وَعَلِیّاً مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ؛ خداوند پیامبران را از شجره های متعدّدی آفرید؛ولی من و علی را از شجره واحدی خلق کرد»(1)

داستان فرستادن سوره برائت با ابو بکر برای قرائت بر حاضران مکّه در موسم حج و سپس گرفتن آن از ابو بکر و دادن به علی علیه السلام در کتب تاریخ،معروف است.هنگامی که ابوبکر خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله برگشت و عرض کرد:پدر و مادرم به فدایت باد آیا چیزی درباره من نازل شده که آیات برائت را از من گرفتید؟ فرمود:

نه

«وَلَکِن لَا یُبَلِّغْ عَنِّی إِلَّا أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنِّی؛ ولی باید پیام مرا خودم یا کسی که از من است برساند».(2)

این روایت در مسند احمد حنبل به صورت گویاتری نقل شده که پیغمبر صلی الله علیه و آله در جواب ابوبکر فرمود:جبرئیل نزد من آمده و گفته است:

«لَن یُؤَدِّیَ عَنْکَ إِلَّا أَنْتَ أَوْ رَجُلٌ مِنْکَ؛ پیام سوره برائت را تنها خودت یا کسی که از توست باید به مردم برساند».(3)

تعبیر به «کَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ» اشاره به این است که نور ایمان و قوّت و قدرت من از نور ایمان و قدرت پیغمبر صلی الله علیه و آله گرفته شده و تعبیر به «وَالذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ» اشاره به این است که هر گاه بازو محکم باشد ذراع نیز محکم خواهد بود.

ص:213


1- کفایة الطالب، ص 315 به بعد مطابق نقل شرح نهج البلاغه تستری، ج 7، ص 468 و 469
2- تذکرة الخواص، ص 37
3- مسند احمد، ج 1، ص 151.

سپس برای تأکید بر شجاعت خود می فرماید:«(و به حول و قوّه الهی چنان شجاعم که) به خدا سوگند اگر همه عرب برای نبرد با من پشت به پشت یکدیگر بدهند،من از میدان مبارزه با آنها روی بر نمی گردانم (و در برابر آنها می ایستم تا پیروز شوم یا شربت شهادت بنوشم)»؛ (وَ اللّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَی قِتَالِی لَمَا وَلَّیْتُ عَنْهَا).

مانند این سخن از کسی شنیده نشده است و به یقین علی علیه السلام مرد مبالغه نیست و آنچه می گوید عین واقعیّت است.در میدان های نبرد هم این حقیقت را اثبات کرده است؛از میدان بدر گرفته تا احد و خندق و غزوات دیگر.علی بن ابی طالب کسی بود که هرگز پشت به دشمن نکرد و از فزونی لشکر دشمن نترسید تا آنجا که«کَرَّارٌ غَیْرُ فَرَّارٍ»لقب گرفت.

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله این سخن را در داستان فتح خیبر بعد از آنکه دیگران رفتند و کاری برای فتح قلعه های خیبر انجام ندادند فرمود:

«لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ غَداً رَجُلاً یُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ کَرَّارٌ غَیْرُ فَرَّارٍ لَا یَرْجِعُ حَتَّی یَفْتَحَ اللّهُ عَلَی یَدَیْهِ؛ فردا پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و پیامبرش او را دوست دارند پیوسته به دشمن حمله می کند و هرگز فرار نخواهد کرد و خداوند به دست او این قلعه ها را فتح می کند».(1)

آن گاه امام علیه السلام در آخرین و چهارمین نکته این بخش از نامه می فرماید:«و اگر فرصت دست دهد که بر گردن گردن کشان عرب مسلّط شوم،به سرعت به سوی آنها (برای پیکار) خواهم شتافت و به زودی تلاش می کنم که زمین را از این شخص معکوس و جسم واژگونه (معاویه) پاک سازم تا خاک و سنگریزه از میان دانه های درو شده خارج شود (و جامعه اسلامی پاک و خالص گردد)»؛ (وَ لَوْ أَمْکَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَیْهَا.وَسَأَجْهَدُ فِی أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هَذَا

ص:214


1- بحارالانوار، ج 31 ص 259؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 56.

الشَّخْصِ الْمَعْکُوسِ،وَ الْجِسْمِ الْمَرْکُوسِ(1) ،حَتَّی تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ(2) مِنْ بَیْنِ حَبِّ الْحَصِیدِ(3)).

تعبیر به «أُطَهِّرَ الْأَرْضَ» اشاره روشنی به این حقیقت است که وجود امثال معاویه بر روی زمین صحنه آن را آلوده می سازد و تا از میان نروند پاک نمی شود.

و تعبیر به «الشَّخْصِ الْمَعْکُوسِ» اشاره به این است که افکارش واژگونه است؛ حق در نظر او باطل و باطل در نظر او حق است.

و تعبیر به «الْجِسْمِ الْمَرْکُوسِ» اشاره به این است که نه تنها افکار او وارونه است،بلکه از نظر ظاهر نیز انسانی کج اندیش و بدرفتار و واژگونه محسوب می شود.

تعبیر به «حَتَّی تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ. ..»اشاره به این است که هنگامی که محصول را از زمین های زراعتی بر می دارند،غالباً دانه های باارزش با سنگ و کلوخ و شن آمیخته می شود و کشاورزان آنها را از میان دانه ها خارج می سازند تا قابل استفاده شود.من هم باید این افراد بی ارزش و کج اندیش را از میان مسلمانان بردارم تا اسلام و مسلمانان خالص شوند.

بعضی سؤال می کنند که آیا این سخن مولا با اقتدا به پیغمبر«رَحْمَةٌ لِلْعالَمینَ» سازگار است؟

در پاسخ می گوییم:آری.رحمت در جای خود لازم است و شدت و غضب در جای خود؛اگر به جای رحمت شدت نشان داده شود اشتباه است و اگر در جای شدت رحمت به کار گرفته شود خطاست.زندگانی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز شاهد و گواه این معناست.در احد به آن جمعیت گمراه دعا می کند و می گوید:

ص:215


1- «المرکوس» به معنای واژگونه است از ریشه «رکس» بر وزن «عکس» به معنای پشت و رو کردن یا چیزی را با سر روی زمین گذاردن گرفته شده.
2- «المدرة» به معنای قطعه گل خشکیده است.
3- «الحصید» به معنای درو شده از ریشه حصاد به معنای درو کردن گرفته شده است.

«خداوندا هدایتشان کن که نمی دانند»ولی در داستان یهود پیمان شکن و سنگدل بنی قریضه در برابر آنها شدّت عمل به خرج می دهد.

در حقیقت حضرت این حقیقت روشن را از قرآن مجید آموخته است که در یکجا می فرماید: ««یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفّارَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ» ؛ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنها سخت بگیر!».(1)و در جای دیگر می فرماید:

««فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ» ؛به سبب رحمت الهی،در برابر مؤمنان،نرم و مهربان شدی!».(2)

***

ص:216


1- توبه، آیه 73.
2- آل عمران، آیه 159. در تفسیر فخر رازی، ج 1، ص 235 در تفسیر سوره حمد میگوید: لقد اشتهر أن النبی لما کسرت رباعیته قال: «اللهم اهد قومی فإنهم لا یعلمون»۔

بخش پنجم

اشاره

وَمِنْ هَذَا الْکِتَابِ وَهُوَ آخِرُهُ:

إِلَیْکِ عَنِّی یَا دُنْیَا فَحَبْلُکِ عَلَی غَارِبِکِ،قَدِ انْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِکِ،وَأَفْلَتُّ مِنْ حَبَائِلِکِ،وَاجْتَنَبْتُ الذَّهَابَ فِی مَدَاحِضِکِ.أَیْنَ الْقُرُونُ الَّذِینَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِکِ! أَیْنَ الْأُمَمُ الَّذِینَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِکِ،فَهَا هُمْ رَهَائِنُ الْقُبُورِ، وَمَضَامِینُ اللُّحُودِ! وَاللّهِ لَوْ کُنْتِ شَخْصاً مَرْئِیّاً،وَقَالَباً حِسِّیّاً،لَأَقَمْتُ عَلَیْکِ حُدُودَ اللّهِ فِی عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِیِّ،وَأُمَمٍ أَلْقَیْتِهِمْ فِی الْمَهَاوِی،وَمُلُوکٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَی التَّلَفِ،وَأَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ الْبَلَاءِ،إِذْ لَاوِرْدَ وَلَا صَدَرَ! هَیْهَاتَ! مَنْ وَطِئَ دَحْضَکِ زَلِقَ،وَمَنْ رَکِبَ لُجَجَکِ غَرِقَ،وَمَنِ ازْوَرَّ عَنْ حَبَائِلِکِ وُفِّقَ، وَالسَّالِمُ مِنْکِ لَایُبَالِی إِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ،وَالدُّنْیَا عِنْدَهُ کَیَوْمٍ حَانَ انْسِلَاخُهُ.

اعْزُبِی عَنِّی! فَوَ اللّهِ لَاأَذِلُّ لَکِ فَتَسْتَذِلِّینِی،وَلَا أَسْلَسُ لَکِ فَتَقُودِینِی.

ترجمه

بخش دیگری از این نامه که قسمت پایانی نامه است:

ای دنیا! از من دور شو،افسارت را بر گردنت انداختم (و تو را رها ساختم) من از چنگال تو رهایی یافته ام و از دامت رسته ام و از لغزشگاه هایت دوری گزیده ام.کجایند آن اقوام پیشین که تو آنها را با بازیچه هایت فریب دادی؟ کجایند امت هایی که با زینت هایت آنها را فریفتی؟ (آری) آنها گروگان های قبورند و درون لحدها پنهان.(ای دنیا) به خدا سوگند اگر تو شخصی قابل رؤیت و جسمی محسوس بودی حدود الهی را بر تو جاری می ساختم در مورد بندگانی که آنها را با آرزوها فریفتی و امت هایی که به هلاکت افکندی و سلاطینی که آنها

ص:217

را تسلیم مرگ کردی و در آبشخور بلا وارد ساختی؛در آنجا که نه راه ورودی بود و نه راه خروج.

هیهات! هر کس در لغزشگاه هایت گام بگذارد می لغزد (و سقوط می کند) و کسی که بر امواج دریای تو سوار گردد غرق می شود (اما) کسی که از دام های تو کنار رود موفق و پیروز می گردد و آن کس که از دست تو سالم بماند از اینکه معیشت بر او تنگ شود نگران نخواهد شد (چرا که) دنیا در نظرش همچون روزی است که زوال و پایانش فرا رسیده.(ای دنیا) از من دور شو به خدا سوگند من رام تو نخواهم شد تا مرا خوار و ذلیل سازی و زمام اختیارم را به دست تو نخواهم سپرد که به هر جا خواهی ببری.

شرح و تفسیر: ای دنیا از من دور شو!

ای دنیا از من دور شو!

بخش دیگری از این نامه که قسمت پایانی آن است.(و ما آن را بر سه بخش تقسیم کردیم).

(وَ مِنْ هَذَا الْکِتَابِ وَ هُوَ آخِرُهُ).

امام علیه السلام در این بخش از نامه برای اینکه مخاطبش عثمان بن حنیف و همه مخاطبانش در سراسر جهان و در طول تاریخ گرفتار وسوسه های زرق و برق دنیا و مقامات و لذاتش نشوند،در تعبیری زیبا و فصیح و بلیغ،دنیا را مخاطب خود قرار داده و با او سخن می گوید و می فرماید:«ای دنیا! از من دور شو، افسارت را بر گردنت انداختم (و تو را رها ساختم) من از چنگال تو رهایی یافته ام و از دامت رسته ام و از لغزشگاه هایت دوری گزیده ام»؛ (إِلَیْکِ عَنِّی(1) یَا دُنْیَا

ص:218


1- «إلیک عنی» جمله ای است که ظاهرا از دو جار و مجرور تشکیل شده در حالی که «إلیک» اسم فعل و به معنای «أبعد» یعنی دور شو است. این احتمال نیز هست که جمله ای دارای فعل مقدری که همان «ارجع» و «ابعد» است باشد یعنی «ارجع إلیک وأبعد عنی» از من دور شو و به سوی خود برگرد».

فَحَبْلُکِ عَلَی غَارِبِکِ(1) قَدِ انْسَلَلْتُ(2) مِنْ مَخَالِبِکِ(3)،وَ أَفْلَتُّ(4) مِنْ حَبَائِلِکِ(5) ،وَ اجْتَنَبْتُ الذَّهَابَ فِی مَدَاحِضِکِ(6)).

امام علیه السلام در این عبارات کوتاه،دنیا را به چهار چیز تشبیه کرده،نخست به شتری که ممکن است پرشیر،جالب و جذاب باشد؛ولی هنگامی که صاحبش می خواهد از آن صرف نظر کند و در چراگاه رهایش سازد،افسار او را بر پشت یا گردنش می افکند،او هم خود را آزاد می بیند از صاحبش دور می شود و در چراگاه به حال خود مشغول می گردد.

در تشبیه دوم او را به درنده ای تشبیه می کند که می خواهد با چنگال های خطرناکش صید خود را گرفته و پاره کند،می فرماید:من خود را از چنگال چنین حیوان درنده ای رها ساختم و دستش به من نخواهد رسید.

در تشبیه سوم به صیّادی تشبیه می کند که دام های خود را برای گرفتار ساختن صید گسترده است می فرماید:من این دام ها را شناخته ام و از آنها رسته ام و هرگز گرفتار آنها نیستم.

در تشبیه چهارم به پرتگاهی تشبیه می کند که لغزشگاه های فراوان دارد؛ لغزش های شهوات،مال و مقام،زن و فرزند و زرق و برق ها،می فرماید:من از آن لغزشگاه ها دوری جسته ام و به این ترتیب نه در دام و نه در چنگال و نه در پرتگاه های او افتاده ام.

ص:219


1- «غارب» به معنای محلی است که میان پشت و گردن شتر واقع است و به معنای گردن و آخرین نقطه پشت نیز آمده است.
2- «انسللت» از ریشه «سل» بر وزن «حل» به معنای کشیدن و خارج شدن به آرامی گرفته شده است.
3- «مخالب» جمع «مخلب» بر وزن «منبر» به چنگال پرندگان و درندگان گفته میشود.
4- «أفلت» از ریشه «فلت» بر وزن «برف» به معنای رهایی یافتن است.
5- «حبائل» جمع «حبالة» به معنای دام است.
6- «مداحض» جمع «محض» بر وزن «مرکز» به معنای لغزشگاه است.

آن گاه در ادامه سخن باز دنیا را مخاطب ساخته می فرماید:«کجایند آن اقوام پیشین که تو آنها را با بازیچه هایت فریب دادی؟ کجایند امت هایی که با زینت هایت آنها را فریفتی؟ (آری) آنها گروگان های قبورند و درون لحدها پنهان»؛ (أَیْنَ الْقُرُونُ الَّذِینَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِکِ(1)! أَیْنَ الْأُمَمُ الَّذِینَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِکِ! فَهَا هُمْ رَهَائِنُ(2) الْقُبُورِ،وَ مَضَامِینُ(3) اللُّحُودِ(4)!).

این سخن برگرفته از آیات متعدّد قرآن است که به اقوام پیشین اشاره می کند؛ اقوامی که در گذشته صاحب قدرت بودند و دارای جاه و جلال و مکنت؛ولی همگی بر اثر عصیان و گناه گرفتار عذاب الهی شدند و در زیر خاک ها مدفون گشتند به گونه ای که کمترین صدایی از آنها شنیده نمی شود.در آیه 98 سوره مریم می خوانیم: ««وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِکْزاً» ؛چه بسیار اقوام (بی ایمان و گنهکاری) را که پیش از آنان هلاک کردم؛آیا (اثری) از هیچ یک از آنها احساس می کنی؟ یا کمترین صدایی از آنها می شنوی».

در آیه 128 سوره طه می خوانیم: ««أَ فَلَمْ یَهْدِ لَهُمْ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ یَمْشُونَ فِی مَساکِنِهِمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهی» ؛آیا برای هدایت آنها کافی نیست که بسیاری از اقوام پیشین را (که طغیان و فساد کردند) هلاک نمودیم،در حالی که اینها در مسکن های (ویران شده) آنان راه می روند؟! به یقین در این امر، نشانه های روشنی برای خردمندان است».

مرحوم علّامه شوشتری در اینجا داستان عبرت انگیزی از امالی مرحوم صدوق نقل کرده که خلاصه اش این است:ذوالقرنین از کنار قبرستانی

ص:220


1- «مداعب» جمع «مدعبه» بر وزن «مکتبة» به معنای مزاح و شوخی است.
2- «رهائن» جمع رهینه به معنای گروگان است.
3- «مضامین» جمع «مضمون» در اصل به معنای جنینی است که در شکم مادر است. سپس به هر چیزی که در لا به لای چیز دیگری قرار گرفته اطلاق شده است.
4- «اللحود» جمع «لحد» بر وزن «مهد» به معنای شکافی است که در طرف پایین قبر ایجاد میکنند و میت را در آن قرار میدهند.

می گذشت.پیرمردی را دید که در آنجا نشسته و چند جمجمه را از قبرها بیرون آورده و مرتباً آنها را وارسی می کند.ذوالقرنین تعجّب کرد،ایستاد و گفت:ای پیرمرد برای چه این جمجمه ها را وارسی می کنی؟ گفت:می خواهم جمجمه افراد صاحب مقام را از غیر صاحب مقام و غنی را از فقیر بشناسم؛ولی مدت هاست که بررسی می کنم اما تاکنون نشناخته ام.ذوالقرنین احساس کرد نظرش به اوست و می گوید:فردا که به زیر خاک رویم همه یکسانیم.(1)

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن با تعبیر حکیمانه و تکان دهنده ای دنیا را مخاطب ساخته می فرماید:«(ای دنیا) به خدا سوگند اگر تو شخصی قابل رؤیت و جسمی محسوس بودی حدود الهی را بر تو جاری می ساختم در مورد بندگانی که آنها را با آرزوها فریفتی و امت هایی که به هلاکت افکندی و سلاطینی که آنها را تسلیم مرگ کردی و در آبشخور بلا وارد ساختی؛در آنجا که نه راه ورودی بود و نه راه خروج»؛ (وَ اللّهِ لَوْ کُنْتِ شَخْصاً مَرْئِیّاً،وَ قَالَباً حِسِّیّاً،لَأَقَمْتُ عَلَیْکِ حُدُودَ اللّهِ فِی عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِیِّ،وَ أُمَمٍ أَلْقَیْتِهِمْ فِی الْمَهَاوِی(2) ،وَ مُلُوکٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَی التَّلَفِ،وَ أَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ الْبَلَاءِ،إِذْ لَا وِرْدَ(3) وَ لَا صَدَرَ(4)).

به یقین دنیا به معنای مجموعه مواهب مادّی است که نه قلب و اندیشه ای دارد و نه اراده و اختیاری،بلکه وسایلی است که می توان از آن برای نیل به سعادت بهره گیری کرد و یا برای غرق شدن در شقاوت به آن روی آورد.به علاوه چیزی نیست که بتوان حد الهی را بر او جاری کرد؛ولی هدف مولا کنایه ای لطیف و تشبیهی ظریف است برای بیدار ساختن مغروران گم کرده راه

ص:221


1- شرح نهج البلاغه مرحوم شوشتری، ج 6، ص 390؛ بحارالانوار، ج 12، ص 175.
2- «المهاوی» جمع «مهوی» و «مهواة» به معنای دره است و به هر جای خطرناکی که انسان را در معرض هلاکت قرار میدهد اطلاق می شود.
3- «ورد» در اصل به معنای وارد شدن برکنار آب نهر است سپس به هرگونه ورود اطلاق شده است.
4- در نقطه مقابل «ورد» یعنی خارج شدن از کنار آب است سپس به هر نوع خروج اطلاق شده است.

و غافلان سر تا پا اشتباه تا بیدار شوند و به خود آیند و از سرگذشت پیشینیان عبرت گیرند و آینده خود را در آیینه تاریخ گذشته بخوانند.

این سخن در واقع برگرفته از قرآن مجید است که همین مطلب را به صورت دیگری دنبال می کند.و بارها در خطاب های خود همگان را به بررسی تاریخ اقوام پیشین که بر اثر غرور و غفلت گرفتار انواع بلاها شدند و خود و ثروتشان در زیر خاک ها مدفون گشتند فرا می خواند.در کلام خداوند می خوانیم: ««لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ» ؛راستی در سرگذشت آنها عبرتی برای صاحبان اندیشه بود».(1)

در جای دیگر می فرماید: ««کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنّاتٍ وَ عُیُونٍ* وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ * وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ* کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ* فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ» ؛چه بسیار باغ ها و چشمه ها که به جای گذاشتند*و کشتزارها و قصرهای پر ارزش*و نعمت های فراوان دیگر که در آن غرق شادمانی بودند!*این چنین بود (ماجرای آنان!) و ما این (نعمت ها) را میراث برای اقوام دیگری قرار دادیم*نه آسمان و زمین،بر آنان گریست و نه به آنها مهلتی داده شد».(2)

آن گاه در ادامه همین سخن با چند تشبیه دیگر حال کسانی را که فریفته دنیا شدند و آنها را که از دام آن جستند و از زرق و برق آن رستند بیان می دارد می فرماید:«هیهات! هر کس در لغزشگاه هایت گام بگذارد می لغزد (و سقوط می کند) و کسی که بر امواج دریای تو سوار گردد غرق می شود (اما) کسی که از دام های تو کنار رود موفق و پیروز می گردد و آن کس که از دست تو سالم بماند از اینکه معیشت بر او تنگ شود نگران نخواهد شد (چرا که) دنیا در نظرش

ص:222


1- یوسف، آیه 111.
2- دخان، آیه 25-29

همچون روزی است که زوال یافته و پایانش فرا رسیده»؛ (هَیْهَاتَ! مَنْ وَطِئَ دَحْضَکِ(1) زَلِقَ(2)،وَ مَنْ رَکِبَ لُجَجَکِ(3) غَرِقَ،وَ مَنِ ازْوَرَّ(4) عَنْ حَبَائِلِکِ وُفِّقَ،وَ السَّالِمُ مِنْکِ لَا یُبَالِی إِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ(5) ،وَ الدُّنْیَا عِنْدَهُ کَیَوْمٍ حَانَ انْسِلَاخُهُ).

امام علیه السلام در این بخش از کلام نورانیش مواهب مادّی دنیا را به سه چیز تشبیه می کند،نخست لغزشگاه هایی که هر زمان احتمال سقوط در آن دور از انتظار نیست،مقام های دنیا،ثروت ها و شهواتش همواره چنین است.اگر انسان کمی غفلت کند از حلال به حرام می غلطد و در چنگال هوا و هوس اسیر می شود.

دیگر اینکه دنیا را به دریای مواج خطرناکی تشبیه کرده که عبور از آن بسیار مشکل است و بسیار می شود که امواج هوا و هوس ها به قدری شدید و سنگین است که افراد را با خود می برد و غرق می کند.

در تشبیه سوم زرق و برق و زخارف دنیا را به دام هایی تشبیه می کند که اگر کسی بتواند خود را از آن برکنار دارد توفیق سعادت و قرب خدا رفیق او خواهد شد و همین اندازه که از آن به سلامت بگذرد برای او بزرگ ترین افتخار و پیروزی است،هرچند از نظر زندگی در سختی باشد.

سپس،دنیا را به روزی که در آستانه پایان گرفتن است و به اصطلاح همچون آفتاب لب بام است تشبیه فرموده،چرا که به قدری با سرعت می گذرد که به گفته شاعر:

طی نگشته روزگار کودکی پیری رسید از کتاب عمر ما فصل شباب افتاده است

ص:223


1- دحض» به معنای لغزشگاه است.
2- «زلق» از ماده «زلق» بر وزن «دلق» به معنای لغزیدن است.
3- «لجج» جمع «لجه» بر وزن «حجه» به معنای بخش های عظیم و متلاطم دریاست.
4- «ازور» از ریشه «ازورار» به معنای کنار رفتن و انحراف از چیزی است و از ریشه زیارت گرفته شده است.
5- «مناخ» در اصل به معنای محلی است که شتر در آنجا بر زمین می خوابد. سپس به هر محل استقرار اطلاق شده است.

در حدیثی که مرحوم کلینی در کتاب کافی از امام صادق علیه السلام نقل کرده است می خوانیم که فرمود:

«اصْبِرُوا عَلَی طَاعَةِ اللّهِ وَ تَصَبَّرُوا عَنْ مَعْصِیَةِ اللّهِ فَإِنَّمَا الدُّنْیَا سَاعَةٌ فَمَا مَضَی فَلَیْسَ تَجِدُ لَهُ سُرُوراً وَلَا حُزْناً وَمَا لَمْ یَأْتِ فَلَیْسَ تَعْرِفُهُ فَاصْبِرْ عَلَی تِلْکَ السَّاعَةِ الَّتِی أَنْتَ فِیهَا فَکَأَنَّکَ قَدِ اغْتَبَطْتَ؛ بر اطاعت خداوند شکیبا باشید و از معصیت او خودداری کنید،زیرا دنیا ساعتی بیش نیست.آنچه گذشته نه سروری دارد و نه غمی (چرا که از دسترس انسان خارج شده است) و آنچه نیامده نمی دانی چگونه است،بنابراین ساعتی را که در آن هستی مراقب باش تا به سادگی از دست ندهی و از آن استفاده کنی به گونه ای که مردم بعد از مرگت غبطه تو را بخورند».(1)

آن گاه در پایان این بخش از نامه دنیا را مخاطب ساخته می فرماید:«(ای دنیا) از من دور شو به خدا سوگند من رام تو نخواهم شد تا مرا خوار و ذلیل سازی و زمام اختیارم را به دست تو نخواهم سپرد که به هر جا خواهی ببری»؛ (اعْزُبِی(2) عَنِّی! فَوَاللّهِ لَا أَذِلُّ لَکِ فَتَسْتَذِلِّینِی،وَ لَا أَسْلَسُ(3) لَکِ فَتَقُودِینِی).

تا کنون دیده نشده است که دنیا را به این گونه خطاب ها مخاطب سازد و او را به محاکمه ای شدید فرا خواند و سرانجام این چنین محکومش کند و خویش را از دام او رهایی بخشد.

آری تنها کسی می تواند این گونه دنیا را به محاکمه کشد و با این خطاب های کوبنده مخاطب سازد که دامن از دنیا برچیده باشد و در عین دسترسی به تمام راه های دنیا دست رد بر سینه او بزند و به هیچ قیمتی حاضر به تسلیم در برابر آن نباشد.

ص:224


1- کافی، ج 2، ص 459، ح 21.
2- «اعزبی» به معنای از من دور شو از ریشه «عزوب» بر وزن «غروب» به معنای دور شدن گرفته شده، به کسانی که ازدواج نکرده اند عزب گفته می شود، زیرا از زندگی خانوادگی دورند.
3- «اسلس» از ریشه «سلاسة» به معنای مطیع شدن و گاه به معنای آسان گشتن آمده است

در ضمن این سخن پاسخی است به آنها که می گویند دنیا ما را بر چنین و چنان کاری مجبور ساخت.امام علیه السلام می فرماید:تا انسان تسلیم دنیا نشود او خوار و ذلیلش نمی کند و تا زمام اختیار خود را به دنیا نسپارد او را به سوی پرتگاه های گناه نمی کشاند.درست است که دنیا با زرق و برقش به انسان چشمک می زند و او را فرا می خواند؛ولی هرگز کسی را مجبور به پیروی و تسلیم در برابر خود نمی کند درست شبیه آنچه قرآن مجید درباره شیطان می گوید: ««وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلا تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ» ؛و هنگامی که کار (در صحنه قیامت) تمام می شود شیطان می گوید:خداوند به شما وعده حق داد؛و من به شما وعده (باطل) دادم، و تخلّف کردم.من بر شما تسلّطی نداشتم،جز اینکه دعوتتان کردم و شما دعوت مرا پذیرفتید،بنابراین من را سرزنش نکنید؛و خود را سرزنش کنید».(1)

نکته: طلاق دادن دنیا

طلاق دادن دنیا

آنچه امام علیه السلام در این بخش از نامه خود درباره محاکمه دنیا بیان فرموده که ای دنیا اگر شخصی دیدنی و قالبی حسی داشتی،حدود خدا را در مورد کسانی که آنها را فریفتی بر تو جاری می ساختم،ما را به یاد حدیث پر معنای دیگری می اندازد که از امام علیه السلام نقل شده و نشان می دهد که در عالم مکاشفه دنیا به صورت زن زیبایی از زیبارویان معروف عرب در مقابل آن حضرت ظاهر شد در حالی که آن حضرت بیل به دست داشته و در نخلستان مشغول کار بوده است.

امام علیه السلام می گوید:این زن بسیار زیبا رو به من کرد و گفت:ای پسر ابوطالب آیا

ص:225


1- ابراهیم، آیه 22

حاضری با من ازدواج کنی که تو را از این بیلی که در دست داری بی نیاز کنم و خزاین زمین را به تو نشان دهم و تا زنده ای حاکم بر جهان باشی و فرزندان تو هم بعد از تو چنین باشند؟ امام علیه السلام فرمود:تو کیستی که من از خانواده ات تو را خواستگاری کنم؟ گفت:من دنیا هستم.گفتم:برگرد همسری جز من برگزین.

سپس همان بیل را به دست گرفتم و این اشعار را انشا کردم:

«لَقَدْ خَابَ مَنْ غَرَّتْهُ دُنْیَا دَنِیَّةٌ وَ مَا هِیَ إِنْ غَرَّتْ قُرُوناً بِنَائِلٍ

أَتَتْنَا عَلَی زِیِّ الْعَزِیزِ بُثَیْنَةَ وَ زِینَتُهَا فِی مِثْلِ تِلْکَ الشَّمَائِلِ

فَقُلْتُ لَهَا غُرِّی سِوَایَ فَإِنَّنِی عَزُوفٌ عَنِ الدُّنْیَا وَلَسْتُ بِجَاهِلٍ

وَ مَا أَنَا وَ الدُّنْیَا فَإِنَّ مُحَمَّداً أَحَلَّ صَرِیعاً بَیْنَ تِلْکَ الْجَنَادِلِ

وَ هَبْهَا أَتَتْنِی بِالْکُنُوزِ وَ دُرِّهَا وَ أَمْوَالِ قَارُونَ وَ مُلْکِ القَبَائِلِ

أَ لَیْسَ جَمِیعاً لِلْفَنَاءِ مَصِیرُهَا وَ یَطْلُبُ مِنْ خُزَّانِهَا بِالطَّوَائِلِ

فَغُرِّی سِوَایَ إِنَّنِی غَیْرُ رَاغِبٍ بِمَا فِیکِ مِنْ مُلْکٍ وَ عِزٍّ وَ نَائِلٍ

فَقَدْ قَنِعَتْ نَفْسِی بِمَا قَدْ رُزِقْتُهُ فَشَأْنَکِ یَا دُنْیَا وَ أَهْلَ الْغَوَائِلِ

فَإِنِّی أَخَافُ اللّهَ یَوْمَ لِقَائِهِ وَ أَخْشَی عَذَاباً دَائِماً غَیْرَ زَائِلٍ

آن کس که دنیای پست او را فریب دهد گرفتار خسران شود و اگر قرن ها انسان را فریب دهد به نتیجه نخواهد رسید.

دنیا به صورت بثَیْنة (دختر زیباروی عرب) به سوی من آمد و خود را با زینت های فراوان آراسته بود.

به او گفتم:به سراغ دیگری برو چرا که من از دنیا چشم پوشیدم و نادان نیستم.

مرا با دنیا چکار در حالی که محمّد (پیامبر بزرگ ما) سرانجام در میان سنگ ها و خاک ها مدفون شد.

به فرض که دنیا گنج ها و جواهرات و اموال قارون و حکومت قبایل را برای

ص:226

من بیاورد.

آیا همه اینها سرانجام فانی نمی شود سپس از خازنان آنها حساب رسی نمی کنند؟

آری دیگری را فریب ده که من به تو علاقه ای ندارم.نه به حکومتت و نه به عزّتت و نه به مواهبت.

نفس من به آنچه به او روزی داده شده قانع است،پس ای دنیا به سراغ کسانی رو که حاضرند این بدبختی ها را بپذیرند.

من از لقای پروردگار در روز قیامت بیمناکم و از عذاب دایم و غیر زایل او ترسانم».(1)

***

ص:227


1- بحارالانوار، ج 72، ص 363

ص:228

بخش ششم

اشاره

وَ ایْمُ اللّهِ-یَمِیناً أَسْتَثْنِی فِیهَا بِمَشِیئَةِ اللّهِ-لَأَرُوضَنَّ نَفْسِی رِیَاضَةً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَی الْقُرْصِ إِذَا قَدَرْتُ عَلَیْهِ مَطْعُوماً وَتَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً، وَلَأَدَعَنَّ مُقْلَتِی کَعَیْنِ مَاءٍ،نَضَبَ مَعِینُهَا،مُسْتَفْرِغَةً دُمُوعَهَا.أَتَمْتَلِئُ السَّائِمَةُ مِنْ رِعْیِهَا فَتَبْرُکَ؟ وَتَشْبَعُ الرَّبِیضَةُ مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ؟ وَیَأْکُلُ عَلِیٌّ مِنْ زَادِهِ فَیَهْجَعَ! قَرَّتْ إِذاً عَیْنُهُ إِذَا اقْتَدَی بَعْدَ السِّنِینَ الْمُتَطَاوِلَةِ بِالْبَهِیمَةِ الْهَامِلَةِ،وَ السَّائِمَةِ الْمَرْعِیَّةِ!

ترجمه

به خدا سوگند-سوگندی که تنها مشیت خدا را از آن استثنا می کنم-آنچنان نفس خویش را به ریاضت وا می دارم که هرگاه به یک قرص نان دست یابد به آن دلخوش شود و به نمک به عنوان خورش قناعت کند و آن قدر از چشم هایم اشک می ریزم که (سرانجام) همچون چشمه ای شود که تمام آب خود را بیرون ریخته باشد.آیا همان گونه که گوسفندان در بیابان،شکم را از علف ها پر می کنند و می خوابند یا گله هایی که در آغل ها هستند از علف سیر می شوند و استراحت می کنند،علی هم باید از زاد و توشه خود سیر شود و به استراحت پردازد؟ در این صورت چشمش روشن باد که پس از سال ها عمر به چهارپایان رها شده بی شبان و گوسفندانی که آنها را به بیابان برای چرا می برند اقتدا کرده است.

شرح و تفسیر: آیا فقط خوردن و خوابیدن؟

آیا فقط خوردن و خوابیدن؟

امام علیه السلام در این بخش از نامه مبارکش در تعقیب بحث های گذشته درباره

ص:229

بی اعتنایی به دنیا و زرق و برق آن می فرماید:«به خدا سوگند-سوگندی که تنها مشیت خدا را از آن استثنا می کنم-آنچنان نفس خویش را به ریاضت وا می دارم که هرگاه به یک قرص نان دست یابد به آن دلخوش شود و به نمک به عنوان خورش قناعت کند و آن قدر از چشم هایم اشک می ریزم که (سرانجام) همچون چشمه ای شود که تمام آب خود را بیرون ریخته باشد»؛ (وَ ایْمُ اللّهِ(1) -یَمِیناً أَسْتَثْنِی فِیهَا بِمَشِیئَةِ اللّهِ-لَأَرُوضَنَّ نَفْسِی رِیَاضَةً(2) تَهِشُّ(3) مَعَهَا إِلَی الْقُرْصِ إِذَا قَدَرْتُ عَلَیْهِ مَطْعُوماً،وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً(4) ،وَ لَأَدَعَنَّ مُقْلَتِی(5) کَعَیْنِ مَاءٍ،نَضَبَ(6) مَعِینُهَا(7)، مُسْتَفْرِغَةً دُمُوعَهَا).

امام علیه السلام در اینجا در مرحله اوّل سوگند یاد می کند تا جدّی بودن این مطلب را کاملاً آشکار سازد.و در مرحله دوم ان شاءاللّه می گوید تا ادب خود را در پیشگاه خدا ظاهر سازد همان گونه که مولایش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به این امر مأمور بود؛آنجا که خداوند به او دستور می دهد: ««وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً* إِلاّ أَنْ یَشاءَ اللّهُ» ؛و هرگز در مورد کاری نگو:من فردا آن را انجام می دهم؛مگر اینکه (بگویی

ص:230


1- «أیم الله » به معنای «به خدا سوگند» است و گفته شده که در اصل از «أیمن» جمع یمین به معنای قسم گرفته شده و الف آن الف وصل است که گاه مفتوح و گاه مکسور خوانده می شود سپس نون را حذف کرده اند و «ایم الله» شده است و گاه یاء را نیز حذف میکنند و «ام الله» می گویند و به هر حال با توجه به اینکه ریشه اصلی آن جمع است، دلالت بر قسم مؤکد دارد.
2- «ریاضة» در اصل به معنای رام کردن با تربیت است و به همین جهت به ورزش های جسمانی و پرورش های روحانی از طرق مختلف اطلاق می شود و اگر به باغ روضه گفته میشود از این روست که زمین را با برنامه منظمی پرورش داده اند و خرم و سرسبز ساخته اند.
3- «تهش» از ریشه «هشاشه» بر وزن «حواله» گرفته شده که به معنای خوشحالی و تبسم کردن است.
4- «مادوما» از ریشه «إدام» به معنای نان خورش (چیزی که با نان می خورند) گرفته شده، بنابراین مأدوم چیزی است که آن را به صورت نان خورش در آورده باشند.
5- «مقلة» به تمام کره چشم اطلاق می شود و گاه به مردمک چشم نیز گفته میشود.
6- «نضب» از ریشه «نضوب» در اصل به معنای فرو رفتن آب در زمین و خشکیدن چاه یا چشمه است و این واژه گاه در مورد چشم نیز به کار می رود هنگامی که اشک آن تمام شود.
7- «معین» از ریشه «معن» بر وزن «طعن» به معنای جاری شدن آب است و «ماء معین» به آب جاری گفته می شود سپس در مورد جریان اشک از چشم ها به کار رفته است.

اگر) خدا بخواهد».(1)

در مرحله سوم سخن از ریاضت بسیار شدید و مهمّی در میان می آورد که حاکی از اراده نیرومند مولا و سلطه عجیب او بر نفس خویش است.چه ریاضتی از این بالاتر که انسان آن قدر گرسنگی را بر خود تحمیل کند که اگر روزی به قرص نان و کمی نمک برسد نفس او شاد گردد که نان و خورش خوبی پیدا کرده است.

در مرحله چهارم از سوز و گداز خویش از خوف خدا و عشق به ذات پاکش خبر می دهد که آن قدر می گرید که اشکی در چشم باقی نمی ماند.به یقین این کارِ هرکس نیست و خود آن حضرت در جای دیگری از همین نامه به این حقیقت اشاره فرموده که من می دانم شماها به این گونه ریاضت ها توانایی ندارید؛ولی سعی کنید ورع و تقوا و درست کاری را هرگز فراموش نکنید.

در اینجا این سؤال پیش می آید که این همه گریه که امام علیه السلام به آن اشاره فرموده است برای چیست؟ به یقین این گریه هم گریه شوق است و هم گریه خوف؛شوق به عالم اعلا و ملکوت آسمان ها و قرب پروردگار و عشق به صفات جمال و کمالش و خوف از محروم گشتن از آن نعمت های بی نظیر و مواهب بی مانند است.

مردان خدا همیشه در میان این خوف و رجا و این گریه شوق و گریه ترس به سر می بردند،چه رسد به امام علیه السلام که پیشوا و مقتدای همه آنان است.

آن گاه در جمله بعد با ادبیاتی دیگر و تشبیهاتی صریح تر می فرماید:«آیا همان گونه که گوسفندان در بیابان،شکم را از علف ها پر می کنند و می خوابند یا گله هایی که در آغل ها هستند از علف سیر می شوند و استراحت می کنند،علی هم باید از زاد و توشه خود سیر شود و به استراحت پردازد؟ در این صورت

ص:231


1- کهف، آیه 23 و 24.

چشمش روشن باد که پس از سال ها عمر به چهارپایان رها شده بی شبان و گوسفندانی که آنها را به بیابان برای چرا می برند اقتدا کرده است»؛ (أَ تَمْتَلِئُ السَّائِمَةُ(1) مِنْ رِعْیِهَا(2) فَتَبْرُکَ(3) ؟ وَ تَشْبَعُ الرَّبِیضَةُ(4) مِنْ عُشْبِهَا(5) فَتَرْبِضَ؟ وَ یَأْکُلُ عَلِیٌّ مِنْ زَادِهِ فَیَهْجَعَ(6)! قَرَّتْ إِذاً عَیْنُهُ إِذَا اقْتَدَی بَعْدَ السِّنِینَ الْمُتَطَاوِلَةِ بِالْبَهِیمَةِ الْهَامِلَةِ(7)، وَ السَّائِمَةِ الْمَرْعِیَّةِ (8)!).

هرچند امام علیه السلام در این عبارات از خودش سخن می گوید؛ولی در واقع درسی است که به دنیاپرستان می دهد آنهایی که جز عیش و نوش هدفی ندارند و شبیه به گوسفندان و چهارپایانی هستند که کار آنها خوردن و خوابیدن است و چقدر برای انسان ننگ است که از اوج عظمت انسانیّت فرود آید و هم طراز حیوانات رها شده در بیابان باشد.و به گفته شاعر:

خواب و خورت ز مرحله عشق دور کرد آنگه رسی به دوست که بی خواب و خور شوی

***

ص:232


1- «السائمه» به معنای حیوانی است که آن را برای چرا در بیابان رها می کنند از ریشه «سوم» بر وزن «قوم» به معنای رها کردن حیوان در بیابان برای چریدن است.
2- «رعیها» به معنای علف هایی است که حیوان آن را به هنگام چرا می خورد از ریشه «رعی» بر وزن «وحی» به معنای چریدن گرفته شده.
3- «تبرک» از ریشه «بروک» به معنای آرام گرفتن به روی زمین است.
4- «الربیضة» به معنای گله گوسفندان و مانند آن است که به همراه شبان ها به آغل خود می آیند از ریشه «ربض» و «ربوض» بر وزن «قبض» و «قبوض» به معنای جمع کردن دست و پا و به زمین نشستن حیوانات است.
5- «عشب» به معنای گیاهان تر است در مقابل حشیش که به گیاهان خشک گفته می شود.
6- «یهجع» از ریشه «هجوع» بر وزن «رکوع» به معنای خواب سبک است.
7- «الهاملة» به معنای حیوان رها شده است از ریشه «همل» بر وزن «حمل» به معنای رها کردن حیوان بدون چوپان است.
8- «المرعیة» اسم مفعول است از ریشه «رعی» بر وزن «سعی» به معنای حیوانی است که آن را به چرا برده اند.

نکته: ریاضت های مشروع و نامشروع

ریاضت های مشروع و نامشروع

از زمان های گذشته مسأله ریاضت در دو شاخه ریاضت جسم و نفس در میان انسان ها وجود داشته است.ریاضت جسمانی که همان ورزش ها باشد سابقه بسیار طولانی دارد و حتی مسابقات جهانی از یونان قدیم گرفته تا مناطق دیگر چهره بارزی از آن محسوب می شود ریاضت نفس نیز که از طریق ترک مشتهیات نفسانی حاصل می گردد و روح انسان را تقویت می کند،سابقه طولانی دارد که مرتاضان هندی به آن معروفند و حقیقت آن این است که انسان با ترک خواسته های نفس می تواند به نیروی عظیمی برسد که گاه توان کارهای خارق العاده ای پیدا می کند.

البته ریاضت های نفسانی نیز به دو هدف انجام می شده:اهداف مادّی و اهداف معنوی.اهداف مادّی انجام پاره ای از کارهای خارق العاده بوده تا از این طریق به منافعی برسند یا اسم و آوازه ای پیدا کنند؛ولی هدف معنوی آن همان قرب به خداوند و پاک ساختن روح از رذایل اخلاقی و حاکمیّت بر شهوات و ترک منکرات است.

آنچه امام علیه السلام در این نامه با جمله «إِنَّمَا هِیَ نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی لِتَأْتِیَ آمِنَةً یَوْمَ الْخَوْفِ الْأَکْبَرِ» و جمله «لَأَرُوضَنَّ نَفْسِی رِیَاضَةً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَی الْقُرْصِ» بیان فرموده به قسم دوم از ریاضت معنوی اشاره دارد.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود در ذیل خطبه 220 (خطبه 214 در شرح ابن ابی الحدید) بحث مشروحی درباره ریاضت نفس و اقسام آن بیان کرده و درباره تأثیر گرسنگی در صفای نفس سخن گفته است.سپس کلماتی از فلاسفه و حکما درباره مکاشفاتی که از ریاضت حاصل می شود بیان نموده و از اشعار شعرا نیز در این زمینه شواهدی آورده است.

ص:233

در احادیث مختلفی از امیرمؤمنان علی علیه السلام به همین مسأله اشاره شده،از جمله در حدیثی در غررالحکم آمده است:

«مَنِ اسْتَدامَ رِیاضَةَ نَفْسِهِ انْتَفَعَ؛ کسی که پیوسته نفس خویش را ریاضت دهد (از اشراقات الهیه) بهره مند خواهد شد».(1) و در حدیث دیگری در همان کتاب می فرماید:

«الشریعة ریاضة النفس؛ شریعت اسلام ریاضت نفس است».(2)

در حدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده است که یکی از وصیّت های خضر نبی به حضرت موسی علیهما السلام این بود:

«رَضِّ نَفْسَکَ عَلَی الصَّبْرِ تَخْلُص مِنَ الْإثْمِ؛ نفس خویش را با شکیبایی ریاضت ده تا از گناه نجات یابی».(3)

در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است:

«جَوِّعُوا بُطُونَکُمْ وَأظْمَئُوا أکْبادَکُمْ وأعِرُوا أجْسادَکُمْ وَطَهِّرُوا قُلُوبَکُمْ عَساکُمْ أَنْ تُجاوِزُوا الْمَلَأَ الأَعْلی؛ شکم های خود را گرسنگی دهید و جگرهای خود را تشنگی و بدن ها را (از لباس های پر زرق و برق) برهنه کنید و دل هایتان را پاک سازید تا از فرشتگان فراتر روید».(4)

ولی گاه گروهی به عنوان ریاضت نفس،راه افراط و خطا را پیموده،مرتکب ریاضت های بسیار شاق و گاه خطرناک و نامشروع شده اند که نمونه های آن در احیاء العلوم غزالی و سایر کتب صوفیه فراوان دیده می شود.

از جمله نقل است که«شبلی»سردابه ای داشت که در آنجا می رفت و یک بغل چوب با خود می برد و هرگاه غفلتی به دل او در می آمد،خویشتن را بدان چوب ها می زد و گاه بود که همه چوب ها می شکست.او دست و پای خود را بر دیوار می کوبید.(5)

ص:234


1- غررالحکم، ح 4809
2- همان مدرک، ح 4791.
3- کنزالعمال، ح 44176
4- میزان الحکمة، ح 7541.
5- تذکرة الاولیاء، ج 1، ص 235

در حالات«شیخ ابو سعید»از صوفیان معروف آمده است که در جوانی شب ها پس از آنکه اهل خانه به خواب می رفتند آهسته برمی خاست و به مسجد می آمد.در گوشه مسجد چاه آبی بود.طنابی را به وسط چوبی بسته و سر دیگر طناب را به پای خود می بست سپس چوب را روی دهانه چاه می گذاشت و خود را تا نزدیکی طلوع صبح در چاه معلق می ساخت و قرآن می خواند.(1)

درباره«ابوبکر شبلی»آمده است:در آغازی که مشغول به ریاضت شد سال های دراز،شب ها نمک در چشم می پاشید تا به خواب نرود.(2) و امثال این کارها که در آثار صوفیه فراوان است.

این گونه ریاضت های خطرناک و آنچه مایه رسوایی و آبروریزی است از نظر اسلام نامشروع است و باید به شدت از آن پرهیز کرد.در میان مرتاضان هند و بعضی از صوفیه،این گونه ریاضت های نامشروع دیده می شود که اسلام با آن موافق نیست.بهترین ریاضت،پرهیز از هرگونه گناه و سپس بعضی از مشتهیات نفسانی از مباحات است که در زندگانی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه هدی علیهم السلام و اصحاب و یاران آنها دیده می شود که گاه لباس خشن می پوشیدند و به غذاهای بسیار ساده قناعت می کردند،مقدار قابل ملاحظه ای از شب را بیدار می ماندند و به عبادت پرودگار می پرداختند و این ریاضت ها نوری بر نورانیّت آنها می افزود.

در خطبه 209 نهج البلاغه داستان افراط و تفریط دو برادر به نام علاء بن زیاد و عاصم بن زیاد را خواندیم که یکی بسیار زندگی مرفهی داشت و دیگری به کلی دست از کار کشیده و در گوشه ای از خانه مشغول عبادت بود و امام علیه السلام به

ص:235


1- تاریخ تصوف دکتر غنی، ص 361.
2- تذکرة الاولیاء، ج 2، ص 164.

هر دو ایراد فرمود.شرح این مطلب را در جلد هشتم همین کتاب،صفحه 125 به بعد مطالعه فرمایید.

کوتاه سخن اینکه مسأله ریاضت شرعیّه هم در نهج البلاغه و هم در روایات پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام فراوان آمده است و به یقین آثار مثبتی در روحانیّت و نورانیّت دارد؛ولی چنان نیست که به همه توصیه شده باشد.به همین دلیل در آیاتی از قرآن مجید و روایات متعدّدی دیده می شود که به عموم، اجازه داده شده از لذّات حلال بهره مند گردند و ضمن بهره گیری از این نعمت ها خدا را سپاس گویند: ««یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ» ؛ای پیامبران! از غذاهای پاکیزه بخورید و عمل صالح انجام دهید، که من به آنچه انجام می دهید دانا هستم».(1)

***

ص:236


1- مؤمنون، آیه 51.

بخش هفتم

اشاره

طُوبَی لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَی رَبِّهَا فَرْضَهَا،وَعَرَکَتْ بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا،وَهَجَرَتْ فِی اللَّیْلِ غُمْضَهَا،حَتَّی إِذَا غَلَبَ الْکَرَی عَلَیْهَا افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا،وَتَوَسَّدَتْ کَفَّهَا، فِی مَعْشَرٍ أَسْهَرَ عُیُونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ،وَتَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ، وَهَمْهَمَتْ بِذِکْرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ،وَتَقَشَّعَتْ بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ، «أُولئِکَ حِزْبُ اللّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».فَاتَّقِ اللّهَ یَا ابْنَ حُنَیْفٍ، وَلْتَکْفُفْ أَقْرَاصُکَ،لِیَکُونَ مِنَ النَّارِ خَلَاصُکَ.

ترجمه

خوشا به حال آن کس که وظیفه واجب خود را در برابر پروردگارش انجام داده و مشکلات را با تحمل از میان برداشته و خواب را در (بخشی از) شب کنار گذارده و آن گاه که بر او غلبه کند،روی زمین دراز کشد و کف دست را بالش خود کند (و مختصری استراحت نماید).(این انسان) در زمره گروهی باشد که (این اوصاف را دارند:) خوف معاد خواب را از چشم هایشان ربوده و پهلوهایشان برای استراحت در خوابگاهشان قرار نگرفته و همواره لب هایشان آهسته به ذکر پروردگارشان مشغول است،بر اثر استغفارهای طولانی گناهانشان از میان رفته است.«آنها حزب خدا هستند،آگاه باشید که حزب اللّه رستگارانند»،بنابراین ای پسر حنیف از خدا بترس و باید همان قرص های نان تو،تو را از غیر آن (و شرکت در میهمانی های اشرافی) باز دارد تا سبب خلاصی تو از آتش دوزخ گردد.

ص:237

شرح و تفسیر: ای فرماندار! از شرکت در میهمانی های اشرافی بپرهیز!

ای فرماندار! از شرکت در میهمانی های اشرافی بپرهیز!

امام علیه السلام در هفتمین و آخرین بخش از این نامه پر معنا توصیف بلیغی درباره انسان های کامل و به تعبیر دیگر«حزب اللّه»دارد،حضرت سه عمل و چهار صفت را برای آنها بیان می کند و می فرماید:«خوشا به حال آن کس که وظیفه واجب خود را در برابر پروردگارش انجام داده و مشکلات را با تحمل از میان برداشته و خواب را در (بخشی از) شب کنار گذارده و آن گاه که بر او غلبه کند روی زمین دراز کشد و کف دست را بالش خود کند (و مختصری استراحت نماید)»؛ (طُوبَی(1) لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَی رَبِّهَا فَرْضَهَا،وَ عَرَکَتْ(2) بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا(3) وَ هَجَرَتْ فِی اللَّیْلِ غُمْضَهَا(4) ،حَتَّی إِذَا غَلَبَ الْکَرَی(5) عَلَیْهَا افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَ تَوَسَّدَتْ(6) کَفَّهَا).

اشاره به اینکه کسانی محبوب درگاه پروردگار هستند که به هنگام روز به انجام فرایض و تکالیف فردی و اجتماعی می پردازند و به هنگام شب با خدای خود خلوت می کنند و به در خانه او می روند و به راز و نیاز و مناجات می پردازند و هنگامی که خواب بر آنها غلبه می کند به استراحت مختصری قناعت می کنند آن هم نه در رختخواب های گران قیمت و بر بالش های نرم،بلکه بر زمین دراز می کشند و دست را بالش خود قرار می دهند.

ص:238


1- «طوبی» مؤنث «اطیب» است و مفهوم گسترده ای دارد که پاکیزه ترین و بهترین همه نیکی ها را شامل می شود و در این گونه موارد شبیه دعاست که برای افرادی گفته میشود.
2- «عرکت» از ریشه «عرک» بر وزن «ارک» در اصل به معنای مالش دادن است سپس به تأثیرگذاری بر هر چیزی که در نتیجه نابود شود و از بین رود اطلاق شده است.
3- «بوس» به معنای هرگونه ناراحتی در مقابل نعمت و راحتی است.
4- «غمض» این واژه از «غموض» گرفته شده که به معنای چشم پوشی و دیده بر هم نهادن و مخفی شدن است سپس به حالت خواب که انسان در آن حالت دیده بر هم می نهد اطلاق شده و در جمله بالا همین معنا اراده شده است.
5- «کری» به معنای خواب و خوابیدن است
6- «توسد» از ریشه «وسادة» به معنای بالش گرفته شده است.

اشاره به اینکه عابد کسی نیست که شب و روز در گوشه ای مشغول عبادت باشد.عابد کسی است که به هنگام روز به ادای فرایض فردی و اجتماعی می پردازد و شب هنگام به در خانه خدا می رود همان گونه که در حدیثی از امام سجاد علیه السلام آمده است که:

«مَنْ عَمِلَ بِمَا افْتَرَضَ اللّهُ عَلَیْهِ فَهُوَ مِنْ أَعْبَدِ النَّاسِ؛ کسی که عمل به واجبات الهی کند عابدترین مردم است».(1)

همین معنا به صورت جامع تری در کلام پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است:

«یَا عَلِیُّ ثَلَاثٌ مَنْ لَقِیَ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ بِهِنَّ فَهُوَ مِنْ أَفْضَلِ النَّاسِ مَنْ أَتَی اللّهَ بِمَا افْتَرَضَ عَلَیْهِ فَهُوَ مِنْ أَعْبَدِ النَّاسِ وَمَنْ وَرِعَ عَنْ مَحَارِمِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ فَهُوَ مِنْ أَوْرَعِ النَّاسِ وَمَنْ قَنِعَ بِمَا رَزَقَهُ اللّهُ فَهُوَ مِنْ أَغْنَی النَّاسِ؛ پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله خطاب به امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرماید:یا علی کسی که خدا را در قیامت ملاقات کند در حالی که این سه کار را انجام داده باشد با فضیلت ترین مردم است:کسی که در صحنه محشر وارد شود در حالی که واجبات خود را انجام داده باشد عابدترین مردم است و کسی که از محرمات الهی بپرهیزد با تقواترین مردم است و کسی که به آنچه خدا به او داده است قانع باشد توانگرترین مردم است».(2)

جمله «افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَ تَوَسَّدَتْ کَفَّهَا» اشاره به نهایت قناعت آنهاست که آنها انتظار ندارند در بسترهای نرم و راحت آسوده بخوابند؛به علاوه چنین بسترهایی کمتر به انسان اجازه می دهد که سحرگاهان از خواب برخیزد و رو به درگاه خدا آورد.

آن گاه در ادامه این سخن می افزاید:«(این انسان) در زمره گروهی باشد که (این اوصاف را دارند:) خوف معاد خواب را از چشم هایشان ربوده و پهلوهایشان برای استراحت در خوابگاهشان قرار نگرفته و همواره لب هایشان

ص:239


1- کافی، ج 2، ص 84، روایت 7.
2- من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 358، ح 5762

آهسته به ذکر پروردگارشان مشغول است،بر اثر استغفارهای طولانی گناهانشان از میان رفته است»؛ (فِی مَعْشَرٍ أَسْهَرَ(1) عُیُونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ،وَ تَجَافَتْ(2) عَنْ مَضَاجِعِهِمْ(3) جُنُوبُهُمْ،وَ هَمْهَمَتْ(4) بِذِکْرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ،وَ تَقَشَّعَتْ(5) بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ).

این تعبیرات در واقع برگرفته از قرآن مجید است آنجاکه در اوصاف مؤمنان واقعی می فرماید: ««تَتَجافی جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ» ؛پهلوهایشان از بسترها دور می شود (و شبانگاه به پا می خیزند و رو به درگاه خدا می آورند) و پروردگار خود را با بیم و امید می خوانند و از آنچه به آنان روزی داده ایم انفاق می کنند».(6)

در جای دیگر می فرماید: ««کانُوا قَلِیلاً مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ* وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ» ؛آنها کمی از شب را می خوابیدند*و در سحرگاهان استغفار می کردند».(7)

در ادامه این سخن با استفاده از آیه ای از قرآن مجید این افراد را به عنوان حزب اللّه معرفی کرده می فرماید:«آنها«حزب اللّه»اند؛بدانید«حزب اللّه»پیروزان و رستگارانند»؛ «أُولئِکَ حِزْبُ اللّهِ أَلَآ إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».(8)

سرانجام،امام علیه السلام نامه پربار و آموزنده خود را با این جمله که خطاب به

ص:240


1- «أسهر» از ریشه «سهر» بر وزن «سفر» به معنای بیدار ماندن است.
2- «تجافت» از ریشه «تجافی» به معنای دوری گزیدن گرفته شده و ریشه اصلی آن «جفاء» به معنای دوری کردن است.
3- «مضاجع» جمع «مضجع» به معنای خوابگاه است
4- «همهت» از ریشه «همهمة» به معنای سخن گفتن آهسته است.
5- «تقشعت» از ریشه «تقشع» بر وزن «توقع» به معنای از میان رفتن و پراکنده شدن است از ریشه «قشع » بر وزن «مشق» به معنای برطرف ساختن گرفته شده است.
6- سجده، آیه 16.
7- ذاریات، آیه 17 و 18.
8- مجادله، آیه 22

عثمان بن حنیف و هدف همه انسان های طالب سعادت است پایان داده می فرماید:«بنابراین ای پسر حنیف از خدا بترس و باید همان قرص های نان تو، تو را از غیر آن (و شرکت در میهمانی های اشرافی) باز دارد تا سبب خلاصی تو از آتش دوزخ گردد»؛ (فَاتَّقِ اللّهَ یَا ابْنَ حُنَیْفٍ،وَ لْتَکْفُفْ(1) أَقْرَاصُکَ،لِیَکُونَ مِنَ النَّارِ خَلَاصُکَ).

زیرا آلوده آن گونه میهمانی ها و سفره ها شدن که گرسنگان هرگز به آن راه ندارند و مدعوین آن تنها اشراف و ثروتمندانند و غالباً آلوده به مال حرام،تو را از یاد خدا و قیامت و از یاد محرومان دور می سازد و بار سنگین گناه را بر دوش تو می نهد و سبب گرفتاری تو در قیامت می شود.

در تاریخ مروج الذهب آمده است که روزی«شریک بن عبد اللّه»بر«مهدی عباسی»وارد شد.مهدی به او گفت:باید یکی از سه کار را بپذیری! شریک سؤال کرد:آن سه کار چیست؟ گفت:یا باید منصب قضاوت را از طرف من بپذیری یا به فرزندانم تعلیم دهی و حدیث بیاموزی و یا لا اقل یک وعده غذا مهمان من باشی.شریک فکری کرد و گفت:از همه ساده تر یک وعده میهمان بودن است.

مهدی عباسی او را نزد خود نگه داشت و به آشپز خود دستور داد که انواعی از غذاهای لذیذ مغز که با شکر مخصوص و عسل تهیّه می شد برای او فراهم سازد.

هنگامی که شریک آن غذای چرب و شیرین را خورد سرآشپز خلیفه گفت این پیرمرد بعد از این غذا روی سعادت نخواهد دید.فضل بن ربیع (وزیر مهدی) گفت:اتفاقاً همین گونه شد؛شریک بعد از این داستان،هم تعلیم اولاد خلیفه را به عهده گرفت و هم منصب قضا را پذیرفت و جالب اینکه روزی شریک با مسئول پرداخت امور مالی گفت وگو کرد و از کمبود حقوق خود شکایت داشت.مسئول

ص:241


1- «ولتکفف» از ریشه «کف» به معنای بازداشتن گرفته شده؛ ولی در بسیاری از نسخ نهج البلاغه و شروح آن «ولتکفک» از ریشه «کفایت» آمده است؛ یعنی قرص های نان تو برای تو کافی باشد و به سراغ سفره های رنگین نروی.

امور مالی گفت:مگر خیال می کنی به ما مال التجاره ای فروختی که این گونه طلب کاری می کنی؟ شریک گفت:آری به خدا سوگند از مال التجاره گران بهاتر به شما فروختم من دینم را به شما فروختم.(1)

آری ممکن است لقمه چرب و لذیذ حرام،آثار عجیبی در انسان بگذارد.اگر شریک عاقلانه با این مسأله برخورد می کرد و تنها تعلیم فرزندان خلیفه را بر عهده می گرفت،ای بسا ممکن بود آنها را به حقیقت اسلام آشنا سازد و از ظلم و ستم آنها در آینده بکاهد.

نکته ها

1-زهد در عین بهره گیری از مواهب الهی

با مطالعه دقیق این نامه پرسش پیش می آید که آیا استفاده کردن از سفره های رنگین و نعمت های گوناگون الهی از دیدگاه اسلام ممنوع است یا مجاز و آیا میان زهد اسلامی و بهره گیری از مواهب پروردگار تضادی وجود دارد؟ سخن در این زمینه بسیار است.فشرده و عصاره آن را می توان چنین بیان کرد:

روایات زیادی داریم که تشویق به زهد می کند و می گوید:

«الزَّهادَةُ فِی الدُّنْیا لَیْسَتْ بِتَحْریمِ الْحَلالِ وَلا إزالَةِ الْمالِ وَلکِنَّ الزَّهادَةَ فِی الدُّنْیا أنْ لا تَکُونَ بِما فی یَدَیْکَ أوْثَقُ مِمَّا فِی یَدِ اللّهِ؛ زهد در دنیا به این نیست که حلال را بر خود حرام کنی و اموال خویش را ضایع گردانی؛ولی زهد در دنیا این است که به آنچه داری بیش از آنچه نزد خداست دلبسته نباشی».(2)

در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل شده است:

«الزَّهَادَةُ قِصَرُ الْأَمَلِ

ص:242


1- مروج الذهب، ج3- 310
2- این سخن از پیغمبر اکرم در سنن ترمذی، ص 2443 آمده. این حدیث در وسائل الشیعة ج 11، ص 315، حدیث 13 باب استحباب الزهد فی الدنیا وحد الزهد از امام صادق علیه السلام نیز نقل شده است.

وَالشُّکْرُ عِنْدَ النِّعَمِ وَالتَّوَرُّعُ عِنْدَ الْمَحَارِم؛ زهد،کوتاه کردن دامنه آرزوها و شکر هنگام برخورداری از نعمت ها و پرهیزکاری در برابر حرام هاست».(1)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«ثَلَاثَةُ أَشْیَاءَ لَایُحَاسِبُ اللّهُ عَلَیْهَا الْمُؤْمِنَ طَعَامٌ یَأْکُلُهُ وَثَوْبٌ یَلْبَسُهُ وَزَوْجَةٌ صَالِحَةٌ تُعَاوِنُهُ وَتُحْصِنُ فَرْجَهُ؛ سه چیز است که خداوند روز قیامت مؤمن را بر آن محاسبه نمی کند:غذایی که آن را می خورد و لباسی که می پوشد و همسر صالحی که او را کمک می کند و از آلودگی به گناه حفظ می نماید».(2)

از این روایت معلوم می شود که استفاده از این مواهب منافاتی با زهد ندارد و همچنین آیات و روایات دیگر که ذکر همه آنها در خور کتابی مستقل است.

اما در برابر اینها،در روایاتی می خوانیم که توصیه به ترک لذات دنیا شده و ترک استفاده مشروع از مواهب گسترده الهی نیز نیکو شمرده شده است.از جمله:

در حدیث معروفی می خوانیم که علی علیه السلام در شب شهادت خود بعد از آنکه به نان و نمک افطار کرد و از آنچه غیر از آن در سفره بود صرف نظر فرمود، خطاب به دخترش چنین گفت:

«یَا بُنَیَّة مَا مِنْ رَجُلٍ طَابَ مَطْعَمُهُ وَمَشْرَبُهُ وَمَلْبَسُهُ إِلَّا طَالَ وُقُوفُهُ بَیْنَ یَدَیِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛ دخترم هیچ کس نیست که از طعام خوب و نوشیدنی گوارا و لباس نیکو استفاده کند مگر اینکه روز قیامت در پیشگاه خداوند عزّوجلّ مدت زیادی برای حساب باید بایستد».(3)

در حدیث دیگری که در کنز العمال از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل شده،آمده

ص:243


1- نهج البلاغه، خطبه 181
2- بحارالانوار، ج 79، ص 299
3- همان مدرک، ج 42، ص 276.

است:

«فِی حَلالِها حِسابٌ وفِی حَرامِها عِقابٌ،فَدَعِ الْحَلالَ لِطُولِ الْحِسابِ وَ دَعِ الْحَرامَ لِطُولِ الْعَذابِ؛ در حلال دنیا حساب و در حرامش عقاب است،بنابراین از پاره ای از حلال ها به موجب طول حساب صرف نظر کنید و از حرام به سبب طول عذاب چشم بپوشید».(1)

به نظر می رسد جمع میان این آیات و روایات به یکی از طرق زیر است:

1.استفاده از مواهب الهی حکمی است عام و روی آوردن به زهد حکمی است برای خواص.

2.روایات زهد برای این است که روی آیات و روایات بهره گیری از نعمت های مادّی تأثیر بگذارد و از افراط و فرو رفتن در آن بکاهد؛مبادا مردم غرق در لذات شوند و راه افراط را بپویند.

3.پیشوایان دین و اسوه ها و قدوه ها باید زندگی خود را همچون زندگی ضعفای امّت قرار دهند تا سختی معیشت،زیاد آنها را آزار ندهد.

4.پوییدن راه زهد آرامش روحی به همه حتی غیر پیشوایان می دهد،چرا که غرق ناز و نعمت بودن در حالی که دیگران در زحمتند روح را آزار می دهد و از نظر عاطفی ناپسند است.

5.با توجّه به اینکه حلال حساب دارد،گروهی زندگی ساده را بر زندگی مرفه ترجیح می دهند تا طول وقوف در عرصه قیامت برای حساب نداشته باشند.

درباره حقیقت زهد و جمع میان این دستور اسلامی و برخورداری از مواهب الهی که در آیات و روایات به آن اشاره شده است،در ذیل خطبه 81،جلد سوم همین کتاب نیز بحث هایی آمده است.همچنین می توانید به کتاب دائرة المعارف فقه مقارن ،جلد دوم،«بحث زهد و شکوفایی اقتصادی»مراجعه کنید.

6.افزون بر همه گرایش به زهد و چشم پوشی از پاره ای لذات مادّی یکی از

ص:244


1- کنزالعمال، ح 8566.

عوامل پرورش روح و تزکیه نفوس است،همان گونه که در بحث ریاضت نفس در شرح همین نامه آمده است.

2-حزب اللّه کیانند؟

آنچه امام علیه السلام در پایان این نامه درباره حزب اللّه بیان فرموده برگرفته از آیات قرآن مجید است.

این تعبیر در دو آیه از قرآن مجید آمده نخست در آیه 56 سوره مائده است که می فرماید: ««وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ» ؛ و کسانی که ولایت خدا و پیامبر او و افراد با ایمان(1) را بپذیرند (پیروزند؛) زیرا حزب خدا (گروه خداپرستان) پیروزند».

در این آیه پذیرش ولایت الهی و اولیای الهی از اوصاف حزب اللّه شمرده شده است.

در آیه 22 سوره مجادله نیز می فرماید: ««لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» ؛هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمی یابی که با دشمنان خدا و پیامبرش دوستی کنند،هرچند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند؛آنان کسانی هستند که خدا ایمان را بر صفحه دل هایشان نوشته و با روحی از ناحیه خود آنها را تأیید فرموده،و آنها را در باغ هایی بهشتی وارد می کند که نهرها از پای درختانش جاری است.جاودانه در آن می مانند؛خدا

ص:245


1- مؤمنان در اینجا به قرینه آیه قبل اشاره به امیرمؤمنان علی علیه السلام است که آیه ولایت و بخشیدن خاتم در حال رکوع در شأن آن حضرت نازل شده است.

از آنها خشنود است و آنان نیز از خدا خشنودند؛آنها«حزب اللّه»اند؛بدانید «حزب اللّه»پیروزان و رستگارانند».

در آیه نخست همان گونه که اشاره شد حزب اللّه به عنوان ولایت پذیری خدا و اولیای الهی وصف شده اند و در این آیه با وصف«بَغْض فی اللّه»و عداوت با دشمنان حق معرفی شده اند.از مجموع این دو آیه،مسأله«حُبّ فی اللّه»و«بُغْض فی اللّه»به عنوان اوصاف آنها استفاده می شود.آنچه امام علیه السلام در این نامه آورده که حزب اللّه را به عنوان سحرخیزان و شب زنده داران و عابدان و زاهدان معرفی کرده در واقع با آنچه در قرآن آمده است لازم و ملزوم یکدیگرند.

***

ص:246

46- خطاب به بعضی از فرماندارانش

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی بَعْضِ عُمّالِهِ

از نامه های امام علیه السلام

خطاب به بعضی از فرماندارانش است(1)

نامه در یک نگاه

این نامه در واقع دستور العملی است به یکی از کارگزاران حکومت آن

ص:247


1- 1.سند نامه: در اینکه مخاطب این نامه کیست بسیاری از شارحان به اجمال از آن گذشته اند؛ ولی صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه مخاطب را مالک اشتر می داند و در کتاب تمام نهج البلاغه نیز همین گونه ذکر شده است. صاحب مصادر می افزاید: هنگامی که علی علی از صفین بازگشت مالک را به منطقه حکومتش به «جزیره» (طبق گفته معجم البلدان، مناطقی از عراق است که در میان دو رود دجله و فرات واقع شده است) فرستاد و هنگامی که مسأله حکمت پایان یافت و اوضاع مصر دگرگون شد علی علیه السلام به مالک اشتر دستور داد که به جای محمد بن ابی بکر به مصر رود و این نامه را برای او نوشت و فرمود: این کار تنها از تو ساخته است و عهدنامه معروفش را که در پنجاه و سومین نامه خواهد آمد به او داد. از کسانی که این نامه را پیش از سید رضی نقل کرده اند: ابراهیم بن هلال ثقفی در کتاب الغارات، بلاذری در انساب الاشراف و طبری در تاریخ خود در حوادث سال 38 است و از کسانی که بعد از سید رضی به آن اشاره کرده اند ابن اثیر در کتاب کامل خود است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 376).

حضرت که در جمله های کوتاه و پر معنا او را مخاطب ساخته و آماده انجام وظیفه می کند.این نامه از سه بخش تشکیل شده است:

امام علیه السلام در بخش اوّل به مقام والا و شخصیّت برجسته کارگزارِ خود اشاره می کند تا او را برای پذیرش این مأموریت مهم آماده کند.

در بخش دوم به فروتنی در برابر رعیّت و خوش رویی و ملایمت با مردم و مدارا و سعه صدر توصیه می کند.

در بخش سوم عدالت و مساوات در میان مردم را حتی در اشاره و نگاه و تحیّت و تعارفات معمولی به او گوشزد می فرماید مبادا زورمندان،طمع در تبعیض کنند و ضعیفان از عدالت مأیوس شوند.

از جمله کسانی که مخاطب در این نامه را مالک اشتر ذکر کرده اند مرحوم شیخ مفید در امالی صفحه 79 و طبری مورخ معروف در تاریخ خود جلد 4، صفحه 71 در حوادث سال 38 است.

***

ص:248

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّکَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَی إِقَامَةِ الدِّینِ،وَأَقْمَعُ بِهِ نَخْوَةَ الْأَثِیمِ، وَأَسُدُّ بِهِ لَهَاةَ الثَّغْرِ الْمَخُوفِ.فَاسْتَعِنْ بِاللّهِ عَلَی مَا أَهَمَّکَ،وَاخْلِطِ الشِّدَّةَ بِضِغْثٍ مِنَ اللِّینِ،وَارْفُقْ مَا کَانَ الرِّفْقُ أَرْفَقَ،وَاعْتَزِمْ بِالشِّدَّةِ حِینَ لَاتُغْنِی عَنْکَ إِلَّا الشِّدَّةُ،وَاخْفِضْ لِلرَّعِیَّةِ جَنَاحَکَ،وَابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَکَ،وَأَلِنْ لَهُمْ جَانِبَکَ،وَآسِ بَیْنَهُمْ فِی اللَّحْظَةِ وَالنَّظْرَةِ وَالْإِشَارَةِ وَالتَّحِیَّةِ،حَتَّی لَایَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِی حَیْفِکَ،وَلَا یَیْأَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِکَ،وَالسَّلَامُ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) به یقین تو از کسانی هستی که من برای برپا داشتن دین از آنها کمک می گیرم و سرکشی و تکبر گنهکاران را به وسیله آنان درهم می شکنم و گلوگاه های خطرناک را به کمک آنها حفظ می کنم،بنابراین از خداوند در اموری که برای تو مهم است یاری بجوی.سخت گیری و شدت عمل را با نرمش در آمیز.مادام که مدارا کردن بهتر است مدارا کن؛اما در آنجا که جز شدت عمل تو را بی نیاز نمی کند تصمیم به شدت بگیر.پر و بالت را برای مردم بگستران (و تواضع کن) و با چهره گشاده با آنان روبه رو شو و در برابر آنان نرم خو و ملایم باش و مساوات را در میان آنها حتی در مشاهده و نگاه کردن با گوشه چشم و اشاره کردن و تحیت و تعارفات رعایت کن تا زورمندان در نقض عدالت به نفع خودشان طمع نورزند و ضعیفان از عدالت تو مأیوس نشوند.

و السلام.

ص:249

شرح و تفسیر: با مردم مدارا کن!

با مردم مدارا کن!

همان گونه که در ذکر سند نامه اشاره شد،مخاطب در این نامه ظاهرا مالک اشتر است و تعبیرات امام علیه السلام در مقام ستودن او نیز تناسب با شخصیتی همچون مالک دارد،هرچند بسیاری از شارحان نهج البلاغه ذکری از مخاطب این نامه نکرده و به اجمال از آن گذشته اند.

امام علیه السلام در بخش اوّل این نامه اوصاف برجسته ای برای این کارگزار ذکر می کند تا او را به اعتماد به نفس و قوت و قدرت در برابر مشکلات تشویق نماید.می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) به یقین تو از کسانی هستی که من برای برپا داشتن دین از آنها کمک می گیرم و سرکشی و تکبر گنهکاران را به وسیله آنان درهم می شکنم و گلوگاه های خطرناک را به کمک آنها حفظ می کنم»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّکَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ(1) بِهِ عَلَی إِقَامَةِ الدِّینِ،وَ أَقْمَعُ(2) بِهِ نَخْوَةَ(3) الْأَثِیمِ،وَ أَسُدُّ بِهِ لَهَاةَ(4) الثَّغْرِ(5) الْمَخُوفِ).

این تعبیرات نشان می دهد که امام علیه السلام گروهی از افراد شجاع و دلیر و صاحب معرفت را انتخاب کرده بود که در این امور سه گانه یعنی اقامه ارکان دین،درهم کوبیدن سرکشان تبه کار و حفظ مرزهای خطرناک از آنان کمک می گرفته و مخاطب این نامه یعنی مالک اشتر یکی از آنها بوده است.

گویا امام علیه السلام می خواهد بفرماید:اگر مأموریتی را که به تو برای تدبیر امور

ص:250


1- «أستظهر» از ریشه «استظهار» به معنای کمک گرفتن و یاری طلبیدن است.
2- «أقمع» از ریشه «قمع» بر وزن «قرض» به معنای منصرف ساختن کسی از مقصود خویش، مقهور کردن و درهم شکستن و به تسلیم واداشتن است و «مقمعة» به معنای گرز و عمود آهنینی است که بر سر افراد متمرد میکوبند و آنها را از کارشان باز می دارند.
3- «نخوة» به معنای تکبر و خودبرتربینی است.
4- «لهاة» به معنای زبان کوچک است. سپس به هرگونه گلوگاهی اطلاق شده است؛ مانند جمله بالا
5- «الثغر» به معنای مرز و در اصل به معنای هرگونه شکاف آمده است.

مصر و اقامه احکام دینی در آنجا و جلوگیری از ظالمان و سرکشان و حفظ ثغور آنجا در برابر تهدیدهای لشکر شام و طرفداران معاویه سپرده ام به موجب شایستگی هایی است که در این امور از تو سراغ دارم و به راستی مالک اشتر همین گونه بود که امام علیه السلام او را در این جمله های کوتاه و پرمعنا ستوده است.

حوادثی که در زندگی مالک اشتر واقع شد و در تواریخ آمده است گواه زنده این معناست.

از جمله زمانی که علی علیه السلام می خواست با شورشیان جمل بجنگد عمار یاسر را به کوفه فرستاد تا مردم را برای پیوستن به لشکر علی علیه السلام بسیج کند.راوی می گوید:من در مسجد کوفه بودم.عمار مردم را بسیج می کرد و می گفت بروید ولی ابوموسی اشعری روی منبر ایستاده بود و می گفت نروید (و مردم سرگردان بودند) ناگهان غلامان ابو موسی دوان دوان به سراغ او آمدند و گفتند:مالک اشتر وارد قصر شد و ما را زد و بیرون کرد.ابو موسی که نام اشتر را شنید از منبر فرود آمد و به سرعت به سوی قصر دارالاماره رفت و وارد قصر شد.اشتر به سراغ او آمد و گفت:بیرون آی خدا جانت را بیرون آورد.تو از کسانی هستی که از قدیم جزو منافقان بودی.ابوموسی تقاضا کرد و گفت:امشب را به من مهلت بده.مالک گفت:تا اوّل شب مهلت داری؛ولی شب در آنجا نمان.مردم ریختند و می خواستند اموال ابوموسی را غارت کنند اشتر آنها را نهی کرد.(1)

نیز در تاریخ آمده است:هنگامی که علی علیه السلام در مسیر خود به سوی میدان صفین به سرزمین رقّه رسید و می بایست آن حضرت و اصحابش از روی نهر عبور کنند.مردم آنجا (که گویا علاقه خاصّی به معاویه داشتند) حاضر نشدند که پلی برای حضرت و لشکریانش بسازند.حضرت تصمیم گرفت از روی پل

ص:251


1- تاریخ طبری، ج 3، ص 501، حوادث سال 36.

مَنبِج(1) (که نسبتاً دوردست بود) عبور کند.اشتر به مردم آنجا گفت:به خدا سوگند اگر امیرمؤمنان از روی این پل بگذرد و شما پل خوبی در اینجا برای او نسازید شمشیر را در میان شما می کشم مردانتان را می کشم و زمینتان را ویران می سازم و اموالتان را می گیرم.آنها به یکدیگر نگاه کردند و گفتند:این اشتر است به این قسم وفا خواهد کرد.برخیزید و پلی بسازید.پل ساخته شد.تمام لشکر عبور کردند و اشتر آخرین کسی بود که از آنجا عبور کرد.

به هر حال امام علیه السلام به دنبال این سخن،دستورات مهمی را به مالک در زمینه رفتار با مردم می دهد نخست می فرماید:«بنابراین از خداوند در اموری که برای تو مهم است یاری بجوی»؛ (فَاسْتَعِنْ بِاللّهِ عَلَی مَا أَهَمَّکَ).

اشاره به اینکه خمیرمایه همه موفقیّت ها تکیه بر ذات پاک خدا و یاری جستن از اوست.

در دستور دوم می فرماید:«سخت گیری و شدت عمل را با نرمش در آمیز»؛ (وَ اخْلِطِ الشِّدَّةَ بِضِغْثٍ(2) مِنَ اللِّینِ).

اشاره به اینکه کشورداری و اصولا هیچ برنامه اجتماعی و شخصی را نمی توان با شدت عمل و عُنف به سامان رسانید،بلکه باید نرمش و شدت با هم آمیخته شود که اگر تنها برنامه های شدید و سخت گیرانه باشد موجب تنفر و گاه کینه و عداوت می گردد و کار به جایی نمی رسد و اگر تمام،نرمش و ملایمت باشد بسیاری از افراد کار خود را جدّی نمی گیرند و موجب سستی و فشَل می شود.این همان چیزی است که در برنامه انبیا تحت عنوان«مُبَشِّراً وَ نَذیراً» آمده است و خداوند عالم در عین اینکه در جای عفو و رحمت ارحم الراحمین

ص:252


1- «منبج» بر وزن «مجلس» اسم شهری از شهرهای شام بود.
2- «ضغث» بر وزن «حرص» به معنای دسته ای از چوب های نازک مانند ساقه گندم و جو یا رشته های خوشه خرماست و به معنای بسته هیزم یا گیاه خشکیده نیز آمده است و گاه به خواب های آشفته و درهم اطلاق میشود و در اینجا به معنای مجموعه ای از عوامل نرمش است.

است،به هنگام مجازات اشد المعاقبین است.

در دستور سوم برای اینکه معلوم شود اصل،رِفق است یا شدّت می فرماید:

«مادام که مدارا کردن بهتر است مدارا کن؛اما در آنجا که جز شدت عمل تو را بی نیاز نمی کند تصمیم به شدّت بگیر»؛ (وَ ارْفُقْ مَا کَانَ الرِّفْقُ أَرْفَقَ،وَ اعْتَزِمْ بِالشِّدَّةِ حِینَ لَا تُغْنِی عَنْکَ إِلَّا الشِّدَّةُ).

به این ترتیب اصل و اساس در مناسبات میان حاکمیّت و مردم،بلکه در تمام مدیریت ها رفق و مداراست؛ولی اگر کسانی از مدارا کردن مدیر خواستند سوء استفاده کنند،جز برخورد شدید چیز دیگری کارساز نیست.

در روایتی معتبر می خوانیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«إِنَّ الرِّفْقَ لَمْ یُوضَعْ عَلَی شَیْءٍ إِلَّا زَانَهُ وَ لَا نُزِعَ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا شَانَهُ؛ رفق و مدارا بر هیچ چیز گذارده نمی شود مگر اینکه آن را زینت می بخشد و از چیزی برگرفته نمی شود مگر اینکه آن را زشت و بدنما می کند».(1)چو پرخاش بینی تحمل بیار

امروز هم مشاهده می کنیم که بهترین راه برای مبارزه با مفاسد اجتماعی و امر به معروف و نهی از منکر استفاده از برخوردهای محبّت آمیز و منطق توأم با ادب و مداراست که اکثریت افراد از این طریق رام می شوند؛ولی گروه اندکی هستند که جز با شدت عمل دست از اعمال خلاف برنمی دارند.

در چهارمین،پنجمین و ششمین دستور می فرماید:«پر و بالت را برای مردم بگستران (و تواضع کن) و با چهره گشاده با آنان روبه رو شو و در برابر آنان نرم خو و ملایم باش»؛ (وَ اخْفِضْ لِلرَّعِیَّةِ جَنَاحَکَ،وَ ابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَکَ،وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَکَ).

ص:253


1- کافی، ج 2، ص 119، ح 6.

این تعبیرات در واقع برگرفته از آیات شریفه قرآن است؛در یک جا خطاب به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: ««وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ» ؛و پر و بال (عطوفت) خود را برای مؤمنین فرود آر».(1)

و در جای دیگر می فرماید: ««فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ» ؛به سبب رحمت الهی،در برابر مؤمنان،نرم و مهربان شدی».(2)

در هفتمین و آخرین توصیه می فرماید:«و مساوات را در میان آنها حتی در مشاهده و نگاه کردن با گوشه چشم و اشاره کردن و تحیّت و تعارفات رعایت کن تا زورمندان در نقض عدالت به نفع خودشان طمع نورزند و ضعیفان از عدالت تو مأیوس نشوند.والسّلام»؛ (وَ آسِ(3) بَیْنَهُمْ فِی اللَّحْظَةِ وَ النَّظْرَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ التَّحِیَّةِ،حَتَّی لَا یَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِی حَیْفِکَ(4) ،وَ لَا یَیْأَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِکَ، وَ السَّلَامُ).

این دستور که هم در مورد زمامداران و مدیران جامعه آمده و هم در کتاب القضاء در وظایف قضات دیده می شود دستوری است شاید منحصراً در اسلام که قاضی یا فرماندار و زمامدار به هنگامی که ارباب رجوع نزد او می آیند،همه را با یک چشم بنگرد؛اگر احترام می کند و برمی خیزد،برای همه برخیزد اگر تحیّت می گوید و پاسخ سلام را به نحو اکمل ادا می کند،با همه چنین باشد و حتی نباید به بعضی با تمام چشم نگاه کند و بعضی دیگر با گوشه چشم.این امر سبب می شود که همه حساب خود را بکنند و بدانند جایی که در این امور ساده مساوات و عدالت رعایت می گردد نباید انتظار داشت در امور مهم تبعیض واقع شود.

ص:254


1- حجر، آیه 88.
2- آل عمران، آیه 159.
3- «آس» از ریشه «مواساة» به معنای برابر ساختن با یکدیگر گرفته شده است.
4- «حیف» به معنای انحراف از حق و عدالت است.

47- به امام حسن و امام حسین علیهما السلام است،هنگامی که ابن ملجم-که لعنت خدا بر او باد-به آن حضرت ضربه زد

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ علیهما السلام لَمّا ضَرَبَهُ ابْنُ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اللّهُ

از وصایای امام علیه السلام

به امام حسن و امام حسین علیهما السلام است،هنگامی که ابن ملجم-که لعنت خدا بر او باد-به آن حضرت ضربه زد.(1)

نامه در یک نگاه

این نامه که در حقیقت یکی از وصایای جامع و پرمحتوای امام علیه السلام هنگامی است که در بستر شهادت افتاده بود،خطاب به فرزندانش حسن و حسین علیهما السلام، بلکه همه شیعیان،حاوی چند بخش مهم است:

در بخش اوّل امام علیه السلام آنها را توصیه به تقوا و بی اعتنایی به زرق و برق دنیا

ص:255


1- ١. سند نامه: این وصیت نامه را گروه زیادی پیش از سید رضی از آن حضرت نقل کرده اند؛ از جمله ابومخنف لوط بن یحیی مطابق نقل مقاتل الطالبین) و ابو حاتم سجستانی در کتاب المعمرون و طبری در تاریخ معروف خود در حوادث سال 40 و کلینی در کتاب کافی و مسعودی در مروج الذهب و شیخ صدوق در من لا یحضره الفقیه و جمعی دیگر (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 379-381).

و طرفداری از حق و حمایت از مظلوم در برابر ظالم می کند.

در بخش دوم-که در آن صریحاً می گوید:مخاطب من تمام فرزندان و خانواده و همه کسانی است که این نامه من تا دامنه قیامت به آنها می رسد-بار دیگر توصیه به تقوا و سپس دعوت به نظم در همه کار و اصلاح در میان مردم و اهمّیّت آن دارد.

در بخش سوم انگشت روی چند مسأله بسیار مهم گذارده و دعوت به کفالت ایتام و حفظ حقوق همسایگان و عمل به قرآن و اهتمام به امر نماز و حج و جهاد با مال و جان و زبان و ارتباط با یکدیگر و ترک جدایی ها و امر به معروف و نهی از منکر دارد.

در آخرین بخش فرزندان عبدالمطلب را مورد خطاب قرار داده و تأکید می کند که بعد از شهادت من خون مسلمانان را نریزید و به بهانه این شهادت از این و آن انتقام نگیرید.تنها قاتل من مسئول است و او باید کشته شود و سپس توصیه می کند که پس از کشتن وی بدن او را مثله نکنید و به خاک بسپارید.

***

ص:256

بخش اوّل

اشاره

أُوصِیکُمَا بِتَقْوَی اللّهِ،وَأَلَّا تَبْغِیَا الدُّنْیَا وَإِنْ بَغَتْکُمَا،وَلَا تَأْسَفَا عَلَی شَیْءٍ مِنْهَا زُوِیَ عَنْکُمَا،وَقُولَا بِالْحَقِّ وَاعْمَلَا لِلْأَجْرِ،وَکُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلُومِ عَوْناً.

ترجمه

من شما را به تقوا و پرهیزکاری (و ترس از مخالفت پروردگار) توصیه می کنم و سفارش می کنم و در پی زرق و برق دنیا نباشید،هرچند دنیا به سراغ شما بیاید و بر آنچه از دنیا از دست می دهید تأسف نخورید.سخن حق بگویید و برای اجر و پاداش الهی (نه برای چشم داشت از مردم) کار کنید،همواره دشمن (سرسختِ) ظالم و یار و مددکار مظلوم باشید.

شرح و تفسیر: یار مظلوم و دشمن ظالم باشید

یار مظلوم و دشمن ظالم باشید

این دومین وصیّتِ امام علیه السلام است که در بستر شهادت خود بیان فرموده (وصیّتِ پرمعنای دیگری هم از آن حضرت در نامه 23 گذشت).

همان گونه که اشاره شد امام علیه السلام این سخنان را در بستر شهادت به عنوان وصیت بیان فرمود و می دانیم انسان در چنین حالتی سعی دارد خواسته های مهم خود را در عباراتی کوتاه بیان کند.وصیت امام علیه السلام به چگونگی تقسیم اموال و ثروت او نیست،چون مال و ثروتی از خود به یادگار نگذاشت.و اگر مقداری مال داشت آنها را به صورت موقوفه در آورده بود.وصیت او درباره ارزش های

ص:257

اسلامی و فضایل انسانی و برنامه های واجب دینی است.

گرچه مخاطب در این بخش از وصیت تنها دو فرزندش حسن و حسین علیهما السلام هستند؛ولی به قرینه بخش دوم این وصیت نامه،دیگران نیز به این خطاب مهم مخاطب اند.

به هر حال امام علیه السلام در بخش اوّل این وصیت فرزندانش را به هفت موضوع مهم سفارش می کند:

نخست می فرماید:«من شما را به تقوا و پرهیزکاری (و ترس از مخالفت پروردگار) توصیه می کنم»؛ (أُوصِیکُمَا بِتَقْوَی اللّهِ).

آری همان گونه که بارها گفته ایم تقوا یعنی احساس مسئولیت درونی در برابر فرمان های الهی که خمیرمایه تمام برنامه های انبیا و اولیاست و بدون آن،کسی از وسوسه های شیطان و هوای نفس رهایی نمی یابد.کلید در بهشت تقواست و مرکب راهوار برای قرب الی اللّه پرهیزکاری است.

حضرت در دومین و سومین توصیه می فرماید:«و سفارش می کنم در پی زرق و برق دنیا نباشید،هرچند دنیا به سراغ شما بیاید و بر آنچه از دنیا از دست می دهید تأسف نخورید»؛ (وَ أَلَّا تَبْغِیَا(1) الدُّنْیَا وَ إِنْ بَغَتْکُمَا،وَ لَا تَأْسَفَا عَلَی شَیْءٍ مِنْهَا زُوِیَ(2) عَنْکُمَا).

البته دنیا بخش هایی دارد:بخشی برای زندگی انسان ضروری است.بخش دیگری رفاه معقولانه است؛ولی بخشی بالاتر از اینها برای هواپرستی و تفاخر و مانند آن است.به یقین امام علیه السلام از بخش اوّل و دوم نهی نمی کند.منظور امام علیه السلام بخش سوم است.همان گونه که قرآن مجید می گوید: وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاّ مَتاعُ

ص:258


1- «تبغیا» و «بغت» هر دو از ریشه «بغاء» بر وزن «کلاه» به معنای طلب کردن گرفته شده است.
2- «زوی» از ریشه «زی» بر وزن «حی» به معنای دور کردن و نهی کردن و گرفتن است و در جمله بالا «زوی» به معنای گرفته شده» آمده است.

اَلْغُرُورِ ؛و زندگی دنیا جز متاع و سرمایه فریب نیست»(1) به یقین دنبال این بخش از دنیا رفتن انسان را از خدا و آخرت دور می سازد و آلوده انواع گناهان می کند.

اینکه می فرماید:به آنچه از دست رفت تأسف نخورید،دلیل روشنی دارد، زیرا تأسف بر از دست رفته ها چیزی را به انسان باز نمی گرداند و انسان را از فعالیّت های مثبت برای حفظ آنچه در دست دارد باز می دارد.

این سخن در واقع برگرفته از قرآن مجید است که می فرماید:« لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ »؛(بدانید آنچه از سوی خداوند مقدّر شده است به شما می رسد) این برای آن است که جهت آنچه از دست داده اید تأسف نخورید و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید».(2)

در حدیث پرمعنایی می خوانیم مردی با پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نماز خواند هنگامی که نماز تمام شد و آن مرد برگشت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به او اشاره کرد و فرمود:این مرد از اهل بهشت است.عبد اللّه بن عمرو که از اصحاب حاضر در جلسه بود گفت:من به دنبال آن مرد رفتم و به او گفتم:عموجان میهمان می خواهی؟ گفت:

آری.دیدم خیمه ای و گوسفندی و نخلی برای امرار معاش دارد.هنگام عصر از خیمه اش بیرون آمد گوسفند را دوشید و مقداری رطب از نخل چید و پیش روی من گذاشت.با یکدیگر غذا خوردیم او خوابید و من بیدار ماندم.او صبح افطار کرد و من روزه (مستحبی) گرفتم و این کار سه شبانه روز ادامه یافت.(من چیز مهمی در زندگی او ندیدم) به او گفتم:رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره تو فرمود:تو اهل بهشت هستی! بگو ببینم کار مهم تو چیست؟ گفت:نزد همان کسی که این خبر را به تو داده است برو تا راز این مطلب را برای تو بگشاید.من خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدم و جریان را از آن حضرت سؤال کردم،رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:نزد

ص:259


1- حدید، آیه 20
2- حدید، آیه 23

خودش بازگرد و به او بگو تا خودش سرّ این مطلب را بگوید.نزد او آمدم و گفتم:رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور داده است خودت به من خبر دهی.گفت:اکنون مانعی ندارد می گویم.(بدان) اگر تمام دنیا مال من باشد و از من بگیرند غمگین نمی شوم و اگر تمام دنیا را به من بدهند شادی نمی کنم و شب هنگام که می خوابم در دل من کینه و حسدی نسبت به هیچ کس نیست.عبد اللّه گفت:ولی به خدا سوگند من چنین نیستم همه شب عبادت می کنم و روزها غالباً روزه دارم؛اما اگر از مال دنیا گوسفندی به من داده شود شاد می شوم و اگر از من گرفته شود غمگین می گردم و خداوند تو را برتری آشکاری بر ما داده است.(1)

آری طبیعت دنیا چنین است که روزی به دست می آید و روزی از دست می رود نه اقبال آن قابل اطمینان است و نه ادبار آن.

در حدیثی می خوانیم:ابن عباس می گوید:بعد از کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله از کلام هیچ کس به اندازه نامه ای که امام علی بن ابی طالب علیه السلام نوشت بهره نگرفتم ایشان در نامه ای به من نوشت:

«أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْمَرْءَ یَسُوؤُهُ فَوْتُ مَا لَمْ یَکُنْ لِیُدْرِکَهُ وَ یَسُرُّهُ دَرْکُ مَا لَمْ یَکُنْ لِیَفُوتَهُ فَلْیَکُنْ سُرُورُکَ بِمَا نِلْتَ مِنْ آخِرَتِکَ وَ لْیَکُنْ أَسَفُکَ عَلَی مَا فَاتَکَ مِنْهَا وَ مَا نِلْتَ مِنْ دُنْیَاکَ فَلَا تَکُن بِهِ فَرِحاً وَ مَا فَاتَکَ مِنْها فَلَا تَأْسَ عَلَیْهِ حُزْناً وَ لْیَکُنْ هَمُّکَ فِیمَا بَعْدَ الْمَوْتِ وَ السَّلَامُ؛ اما بعد (از حمد و ثنای الهی) انسان گاهی به سبب از دست رفتن چیزی ناراحت می شود در حالی که (بر حسب تقدیر الهی و عالم اسباب) امکان وصول به آن وجود نداشته است و شادمان می شود از چیزی که هرگز از دست رفتنی نبوده است،بنابراین شادی تو باید به چیزی باشد که از آخرتت به دست آوردی و تاسف تو بر چیزی باشد که از آخرت از دست می دهی.والسلام».(2)

ص:260


1- تفسیر در المنثور، ذیل آیه 10 سوره حشر.
2- میزان الحکمة، ج 3، باب حزن، روایت 3789. برای مطالعه بیشتر به تفسیری که در همین کتاب ذیل نامه 22 آمده است مراجعه شود.

در چهارمین و پنجمین توصیه می فرماید:«سخن حق بگویید و برای اجر و پاداش الهی (نه برای چشم داشت از مردم) کار کنید»؛ (وَ قُولَا بِالْحَقِّ،وَ اعْمَلَا لِلْأَجْرِ).

طرفداری از حق همان چیزی است که در آیات متعدّدی از قرآن به آن تصریح شده و حتی در سوره«عصر»بر توصیه کردن یکدیگر به بیان حق تکیه شده است:« وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ ».

قابل توجّه اینکه حق معنای بسیار وسیعی دارد که هر واقعیّت اعتقادی، اخلاقی و حکمی را شامل می شود و از سویی حق خدا بر خلق و حق مردم بر یکدیگر و حق متقابل حکومت و مردم و حق انسان بر خویشتن را نیز در بر می گیرد.

اما عمل برای اجر و پاداش الهی همان خلوص نیّت است که انسان چشم طمع از خلق برگیرد و دیده به پاداش الهی بدوزد و هر عملی را خالص برای او انجام دهد.

سپس در ششمین و هفتمین توصیه به مسأله بسیار مهمی اشاره کرده می فرماید:«و همواره دشمن (سرسختِ) ظالم و یار و مددکار مظلوم باشید»؛ (وَ کُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً).

این توصیه در واقع تأکیدی است بر طرفداری از حق که در جمله های پیشین آمد.چه حقی از این بالاتر که انسان مظلوم را در برابر ظالم یاری دهد تا مظلوم به حقش برسد و ظالم از ظلمش دست بر دارد و جالب اینکه ظالم و مظلوم در این دو جمله،مطلق است و تنها مسلمانان را شامل نمی شود و به این ترتیب هر مظلومی در جهان باید زیر چتر حمایت مسلمانان قرار گیرد و از ظلم هر ظالم و ستمگری باید پیشگیری شود و اگر مدعیان حقوق بشر تنها به این دو دستور عمل می کردند به راستی دنیا گلستان بود.این در حالی است که می بینیم آنها

ص:261

هر جا منافع نامشروعشان اقتضا کند در کنار ظالم می ایستند و بر ضد مظلوم می جنگند،هرچند در شعارها مدعی حمایت از مظلوم اند.

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«مَنْ أَصْبَحَ لَا یَهُمُّ بِظُلْمِ أَحَدٍ غَفَرَ اللّهُ مَا اجْتَرَمَ؛ کسی که صبح کند در حالی که نخواهد به احدی ظلم و ستم کند خدا همه گناهان او را می بخشد».(1)

در واقع اکثر گناهان را می توان نوعی از انواع ظلم شمرد و کسی که ظلم را در تمام اشکالش ترک کند از گناهان رهایی می یابد.

در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«وَ مَنْ أَخَذَ لِلْمَظْلُومِ مِنَ الظَّالِمِ کَانَ مَعِی فِی الْجَنَّةِ مُصَاحِبا؛ کسی که حق مظلوم را از ظالم بستاند در بهشت با من همنشین خواهد بود».(2)

در حدیثی از امام امیر المؤمنین علیه السلام در غررالحکم می خوانیم:

«أحْسَنُ العَدْلِ نُصْرَةُ المَظْلُومِ؛ برترین عدالت یاری مظلومان است».(3)

حتی امام زین العابدین علیه السلام در دعای 38 صحیفه سجادیه به پیشگاه خداوند (به عنوان یک سرمشق عمومی) عرضه می دارد:

«اللَّهُمَّ إِنِّی أَعْتَذِرُ إِلَیْکَ مِنْ مَظْلُومٍ ظُلِمَ بِحَضْرَتِی فَلَمْ أَنْصُرْه؛ خداوندا من پوزش می طلبم درباره مظلومی که در حضور من مورد ستم قرار گرفت و من یاریش نکردم».

***

ص:262


1- کافی، ج 2، ص 332، ح 8.
2- بحارالانوار، ج 72، ص 359.
3- غررالحکم، ص 446، ح 10210.

بخش دوم

اشاره

أُوصِیکُمَا،وَ جَمِیعَ وَلَدِی وَ أَهْلِی وَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی(1) ،بِتَقْوَی اللّهِ،وَنَظْمِ أَمْرِکُمْ،وَ صَلَاحِ ذَاتِ(2) بَیْنِکُمْ،فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّکُمَا صلی الله علیه و آله یَقُولُ:«صَلَاحُ ذَاتِ الْبَیْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَ الصِّیَامِ».

ترجمه

من شما و تمام فرزندان و خاندانم و کسانی را که این وصیت نامه ام به آنها می رسد به تقوای الهی و نظم در کارهای خود و اصلاح ذات البین توصیه می کنم، زیرا من از جدّ شما صلی الله علیه و آله شنیدم که می گفت:«اصلاح میان مردم از تمام نمازها و روزه ها برتر است».

شرح و تفسیر: برترین اصلاح ذات البین است

برترین اصلاح ذات البین است

امام علیه السلام در این بخش از وصیت نامه مخاطبان خود را گسترش داده و افزون بر فرزندانش امام حسن و امام حسین علیهما السلام،جمیع فرزندان و خانواده و خویشاوندان و تمام کسانی را که تا دامنه قیامت این وصیت نامه به دست ایشان می رسد،مخاطب قرار داده می فرماید:«من شما و تمام فرزندان و خاندانم

ص:263


1- در روایتی طبق آنچه نویسنده مصادر نهج البلاغه آورده، آمده است: هنگامی که طبیب معروف کوفه بعد از معاینه به امام علی عرض کرد که من از حیات شما مأیوسم، امام علی دستور داد دوات و قلمی آوردند و این وصیت نامه را نوشت. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 379)
2- «ذات» در اصل به معنای خلقت و بنیه و اساس چیزی است، گرچه در اصطلاح فلاسفه به عین و حقیقت اشیا اطلاق می شود، بنابراین اصلاح یا صلاح ذات البین اشاره به برطرف ساختن کدورت ها و کینه ها از ریشه و اساس است

و کسانی را که این وصیت نامه ام به آنها می رسد،به تقوای الهی و نظم در کارهای خود و اصلاح ذات البین توصیه می کنم،زیرا من از جد شما صلی الله علیه و آله شنیدم که می گفت:اصلاح میان مردم از تمام نمازها و روزه ها برتر است»؛ (أُوصِیکُمَا، وَ جَمِیعَ وَلَدِی وَ أَهْلِی وَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی،بِتَقْوَی اللّهِ،وَ نَظْمِ أَمْرِکُمْ،وَ صَلَاحِ ذَاتِ بَیْنِکُمْ،فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّکُمَا صلی الله علیه و آله یَقُولُ:«صَلَاحُ ذَاتِ الْبَیْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَ الصِّیَامِ»).

در این بخش از نامه،امام علیه السلام به سه امر مهم سفارش فرموده است:نخست بار دیگر بر تقوای الهی و پرهیزکاری تأکید نموده که راه نجات،همیشه از آن می گذرد و تنها زاد و توشه انسان در سفر آخرت و معیار شخصیت هر کس و کرامت او در پیشگاه خدا به مقتضای «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ» است.

در دومین سفارش به نظم کارها به صورت کلی و گسترده اشاره کرده که شامل نظم و امنیّت اجتماعی،اقتصادی،سیاسی و نظم در عبادات و امور مربوط به خانواده و تعلیم و تربیت می شود.می دانیم بقای عالم هستی در سایه نظمی است که خدا برای آن مقرّر کرده است.اگر در کرات و افلاک نظمی نبود به زودی از هم متلاشی می شد و اگر دستگاه های مختلف بدن انسان بر اساس نظم خاص خود حرکت نکنند انسان به زودی بیمار می شود و چشم از دنیا فرو می بندد.هر جامعه ای که فاقد نظم لازم شود منقرض می گردد و هر انسانی راه بی نظمی را پیش گیرد هرگز به جایی نمی رسد،هرچند دارای استعداد فراوان و امکانات زیاد باشد.

به عنوان نمونه در درون خون انسان بیش از بیست نوع فلز و شبه فلز به نسبت خاصی به هم آمیخته شده و هر کدام مأموریت خود را انجام می دهند.اگر این ترکیب کمی به هم بخورد بیماری ها شروع می شود و به همین دلیل تمام پزشکان برای پی بردن به ریشه های اصلی بیماری،خون را در آزمایشگاه تجزیه

ص:264

می کنند تا ببینند در کدامین قسمت نظم به هم خورده است.

در مسائل فلکی گاه می بینیم منجمان خسوف کامل را در فلان ساعت و فلان دقیقه و در فلان نقطه روی زمین از مدت ها قبل پیش بینی می کنند و گروه عظیمی در آن لحظه و در همان نقطه برای رصد کردن خورشید در حال کسوف جمع می شوند.اگر نظم دقیق حاکم نبود چگونه این پیش بینی ممکن بود.آنها می گویند حتی برای هزاران سال بعد هم می توانیم پدیده های فلکی را پیش بینی کنیم.

حال اگر انسان بخواهد در روابط اجتماعی راه بی نظمی را پیش گیرد،به یقین وصله ای ناهمرنگ در جهان هستی خواهد بود و چنین امر استثنایی و ناهماهنگ با آفرینش محکوم بر فناست.

اما صلاح ذات البین که امام علیه السلام از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل فرموده که از نماز و روزه هم بالاتر است دلیل روشنی دارد،زیرا اگر مسأله اصلاح در میان دوستان و رفع کدورت ها و زدودن دشمنی ها و تبدیل آن به صمیمیت و دوستی نباشد منجر به تشتت و تزلزل میان آنها می شود و به تعبیر قرآن به فشل و سستی می انجامد.

به همین دلیل اصلاح ذات البین از برترین عبادت ها شمرده شده حتی در روایتی به منزله«جهاد فی سبیل اللّه»عنوان گردیده که

«جَعَلَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله اجْرَ المُصْلح بَیْنَ النّاسِ کَاَجْرِ المُجاهِدِ عِنْدَ النّاسِ؛ پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله پاداش کسی را که در میان مردم صلح و صفا برقرار سازد،همچون کسی که در راه خدا جهاد می کند،قرار داد».(1)

بی شک جهاد موجب عزّت اسلام است و کسی که میان مردم تفاهم ایجاد می کند و جامعه اسلامی را به وحدت و اتّحاد سوق می دهد کار او هم موجب

ص:265


1- تفسیر ثعلبی، ج 9، ص 80.

عزت اسلام و مسلمانان است.

امام صادق علیه السلام می فرماید:

«صَدَقَةٌ یُحِبُّهَا اللّهُ إِصْلَاحُ بَیْنِ النَّاسِ إِذَا تَفَاسَدُوا وَ تَقَارُبُ بَیْنِهِمْ إِذَا تَبَاعَدُوا؛ بخششی را که خداوند دوست دارد همان اصلاح میان مردم است هنگامی که میان آنها فسادی شود و نزدیک ساختن آنها به یکدیگر است به هنگامی که از هم دور شوند».(1)

این حدیث از امام صادق علیه السلام معروف است که به مفضل (یکی از یاران امام) دستور داده بود:

«إِذَا رَأَیْتَ بَیْنَ اثْنَیْنِ مِنْ شِیعَتِنَا مُنَازَعَةً فَافْتَدِهَا مِنْ مَالِی؛ هنگامی که بین دو نفر از پیروان ما مشاجره ای ببینی (که مربوط به امور مالی باشد) از مال من بپرداز (و آنها را با هم صلح ده)،لذا در روایتی می خوانیم که روزی دو نفر از شیعیان با هم اختلافی داشتند مفضل آنها را به منزل خود دعوت و چهارصد درهم به مدعی پرداخت کرد و نزاع را خاتمه داد سپس به آنها گفت:بدانید این از مال من نبود.از مال امام صادق علیه السلام بود که برای حل این گونه مشکلات در اختیار من گذارده است.(2)

با حدیث دیگری از احادیث فراوانی که در این زمینه وارد شده این بحث را پایان می دهیم:رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«ألا أُخْبِرُکُمْ بِأفْضَلٍ مِنْ دَرَجَةِ الصِّیامِ وَ الصَّلاةِ وَ الصَّدَقَةِ؟ إصْلاحُ ذاتِ الْبَیْنِ فَإنَّ فَسادَ ذاتِ الْبَیْنِ هِیَ الْحالِقَةُ؛ آیا به شما خبر بدهم به چیزی که از درجه روزه و نماز و صدقه (و زکات) بالاتر است؟ آن اصلاح ذات البین است،زیرا فساد و اختلاف در میان مردم نابوده کننده است».(3)

مرحوم علّامه مجلسی پس از نقل روایت نبوی که در کلام امام علیه السلام به آن اشاره شده،از امالی شیخ طوسی نقل می کند که پس از ذکر این روایت می نویسد:

ص:266


1- کافی، ج 2، ص 209، ح 1.
2- همان مدرک، ح 3 و 4.
3- کنزالعمال، ح 5480 و مجموعه ورام، ج 1، ص 39.

«منظور از«عامَّة الصلاة وَ الصیام»در اینجا نمازها و روزه های مستحب و مندوب است»(1) گویا این توضیح شیخ طوسی به قرینه روایت معتبری از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله است که فرمود:«هیچ کس بعد از انجام واجبات،عملی بهتر از اصلاح در میان مردم انجام نداده است».(2)

***

ص:267


1- بحارالانوار، ج 73، ص 44.
2- همان مدرک، ص 43.

ص:268

بخش سوم

اشاره

اللّهَ اللّهَ فِی الْأَیْتَامِ،فَلَا تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ،وَ لَا یَضِیعُوا بِحَضْرَتِکُمْ.وَ اللّهَ اللّهَ فِی جِیرَانِکُمْ،فَإِنَّهُمْ وَصِیَّةُ نَبِیِّکُمْ.مَا زَالَ یُوصِی بِهِمْ حَتَّی ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُمْ وَ اللّهَ اللّهَ فِی الْقُرْآنِ،لَایَسْبِقُکُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیْرُکُمْ.وَ اللّهَ اللّهَ فِی الصَّلَاةِ،فَإِنَّهَا عَمُودُ دِینِکُمْ.وَ اللّهَ اللّهَ فِی بَیْتِ رَبِّکُمْ،لَا تُخَلُّوهُ مَا بَقِیتُمْ،فَإِنَّهُ إِنْ تُرِکَ لَمْ تُنَاظَرُوا.وَ اللّهَ اللّهَ فِی الْجِهَادِ بِأَمْوَالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ وَ أَلْسِنَتِکُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ.وَ عَلَیْکُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَ التَّبَاذُلِ،وَ إِیَّاکُمْ وَ التَّدَابُرَ وَ التَّقَاطُعَ.لَا تَتْرُکُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَیُوَلَّی عَلَیْکُمْ شِرَارُکُمْ،ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا یُسْتَجَابُ لَکُمْ.

ترجمه

خدا را خدا را،که یتیمان را رعایت کنید،نکند آنها گاهی سیر و گاهی گرسنه بمانند و در حضور شما ضایع شوند.خدا را خدا را،که در مورد همسایگان خود خوش رفتاری کنید،چرا که آنان مورد توصیه پیامبر شما هستند و او همواره نسبت به همسایگان سفارش می فرمود تا آنجا که ما گمان بردیم به زودی آنها را در ارث شریک خواهد کرد.خدا را خدا را،که عمل به احکام قرآن را فراموش ننمایید،نکند دیگران در عمل به آن بر شما پیشی گیرند.خدا را خدا را،که نماز را برپا دارید،چرا که ستون دین شماست.خدا را خدا را،که خانه پروردگارتان را به فراموشی نسپارید و تا زنده هستید آن را خالی نگذارید،که اگر زیارت خانه خدا ترک شود به شما مهلت داده نخواهد شد (و بلای الهی نازل می گردد).خدا را خدا را،که در جهاد با مال و جان و زبان خویش در راه خداوند کوتاهی نکنید،

ص:269

(و از هر سه وسیله در این راه بهره گیرید) و بر شما لازم است پیوندهای دوستی و محبّت و بذل و بخشش را فراموش نکنید و بر حذر باشید از اینکه به یکدیگر پشت کنید و رابطه خود را با هم قطع نمایید.امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که اشرار بر شما مسلّط خواهند شد،سپس هر چه دعا کنید مستجاب نمی گردد.

شرح و تفسیر: وصایای مهم امام علیه السلام در بستر شهادت

وصایای مهم امام علیه السلام در بستر شهادت

امام علیه السلام در این بخش از نامه،ده توصیه مهم درباره مسائل اجتماعی و عبادی و اخلاقی می فرماید و در شش مورد،آن را با جمله«اللّه اللّه»که دلیل بر نهایت تأکید است آغاز می کند:نخست از یتیمان شروع کرده می فرماید:«خدا را خدا را، که یتیمان رعایت کنید،نکند آنها گاهی سیر و گاهی گرسنه بمانند و در حضور شما ضایع شوند»؛ (اللّهَ اللّهَ فِی الْأَیْتَامِ،فَلَا تُغِبُّوا(1) أَفْوَاهَهُمْ،وَ لَا یَضِیعُوا بِحَضْرَتِکُمْ).

درباره اهتمام به امر یتیمان در قرآن مجید و روایات،تأکیدهای فراوانی شده است که حکایت از سیطره روح انسان دوستی و حمایت از ضعیفان در احکام اسلامی می کند.

در آیه 9 سوره نساء می خوانیم:« «وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللّهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلاً سَدِیداً» ؛کسانی که اگر فرزندان ناتوانی از خود به یادگار بگذارند (از ستم دیگران) به آنان می ترسند باید (از ستم درباره

ص:270


1- «تغبوا» از ریشه «غب» بر وزن «حد» به معنای عاقبت گرفته شده و این ماده گاهی بر کارها و اموری که یک در میان انجام می شود اطلاق می گردد مانند روایت معروفی که از پیغمبر اکرم نقل شده که به بعضی از یارانش فرمود: «زر غبا تزدد حبا» همه روز به دیدن من نیا، بلکه یک روز در میان باشد تا محبت شدیدتر شود» (مستدرک الوسائل، ج 10، ص 374، ح 12210).

یتیمان مردم) بترسند و از (مخالفتِ فرمان) خدا بپرهیزند و سخن استوار بگویند (و با یتیمان مردم آن گونه که لازمه محبّت است سخن بگویند)».

در آیه بعد می فرماید:« «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً» ؛کسانی که اموال یتیمان را به ظلم و ستم می خورند (در حقیقت) تنها آتش می خورند و به زودی در شعله های آتش (دوزخ) می سوزند».

در حدیث معروفی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است:

«مَنْ مَسَحَ عَلی رَأْسِ یَتیمٍ کانَ لَهُ بِکُلِّ شَعْرَةٍ تَمُرّ عَلی یَدِهِ نُورٌ یَوْمَ الْقِیامَةِ؛ هرکس برای نوازش،دست بر سر یتیمی کشد به تعداد موهایی که دست او از آن می گذرد در روز قیامت نور (و حسنه ای) خواهد داشت».(1)

آری! روح یتیمان تشنه محبّت است و کاری که محبّت و نوازش با آنها می کند هیچ اکرام و احترامی نمی کند.

در حدیث مشهور دیگری از آن حضرت نقل شده است که فرمود:

«إنّ الْیَتیمَ إذا بَکی اهْتَزَّ لِبُکائِهِ عَرْشُ الرَّحْمنِ؛ هنگامی که یتیم گریه می کند عرش خدا به سبب آن به لرزه درمی آید».(2)

در ذیل این حدیث آمده است که خداوند به فرشتگانش می فرماید:«ای فرشتگان من چه کسی این یتیم را به گریه درآورد؟ فرشتگان عرض می کنند:

خدایا تو آگاه تری.خداوند می فرماید:ای ملائکه من شما را گواه می گیرم هرکس گریه او را خاموش و قلبش را خشنود کند من در قیامت او را خشنود خواهم کرد».

در کتاب کافی آمده است که روزی مقدار فراوانی عسل و انجیر از سرزمین

ص:271


1- مجمع البیان، ج 10، ص 506
2- مجمع البیان، ج 10، ص 506

هَمدان و حُلوان(1) خدمت امیرمؤمنان علی علیه السلام آورده اند.امام علیه السلام به کسانی که از وضع مردم باخبر بودند دستور داد جمعی از یتیمان را حاضر کنند و دستور داد مشک های عسل بیاورند و از آن تناول کنند.سپس امام علیه السلام آن عسل ها را در میان مردم تقسیم کرد (و خود امام علیه السلام با انگشت مبارکش عسل در دهان یتیمان می گذاشت) به حضرت عرض کردند:چرا اجازه نمی دهید خودشان عسل را بخورند؟ امام علیه السلام فرمود:

«إِنَّ الْإِمَامَ أَبُو الْیَتَامَی وَ إِنَّمَا أَلْعَقْتُهُمْ هَذَا بِرِعَایَةِ الآْبَاءِ؛ امام پدر یتیمان است.من عسل در دهان آنها گذاردم تا همچون پدران با آنها رفتار شود».(2)

جالب اینکه ابوالطفیل (صحابی معروف که از یاران خوب علی علیه السلام بود) می گوید:علی علیه السلام را دیدم که یتیمان را دعوت می کرد و با دست خود به یتیمان عسل می خورانید.یکی از یاران آن حضرت گفت:ای کاش من هم یتیم بودم.(3)

سپس امام علیه السلام در دومین توصیه مؤکّد خود از حق همسایگان سخن می گوید و می فرماید:«خدا را خدا را،که در مورد همسایگان خود خوش رفتاری کنید، چرا که آنان مورد توصیه پیامبر شما هستند و او همواره نسبت به همسایگان سفارش می فرمود تا آنجا که ما گمان بردیم به زودی آنها را در ارث شریک خواهد کرد»؛ (وَ اللّهَ اللّهَ فِی جِیرَانِکُمْ،فَإِنَّهُمْ وَصِیَّةُ نَبِیِّکُمْ.مَا زَالَ یُوصِی بِهِمْ حَتَّی ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُمْ(4)).

تعبیر به «إِنَّهُمْ وَصِیَّةُ نَبِیِّکُمْ؛ آنها وصیت پیامبر شما هستند»یا از باب حذف مضاف است و در اصل این گونه بوده است «فَإِنَّها مَحَلُّ وصِیَّةِ نَبِیِّکُمْ؛ آنها مورد

ص:272


1- از شهرهای کردستان عراق
2- کافی، ج 1، ص 406، ح 5.
3- بحارالانوار، ج 41، ص 29
4- «سیورثهم» «ورث» (به صورت ثلاثی مجرد) به معنای ارث بردن است؛ ولی «ورث» به شکل باب تفعیل به معنای ارث دادن یا ارث گذاردن است.

وصیت پیامبر شما هستند»و یا از باب تأکید است که آنها عین وصیتند؛مانند «زید عدل»که می گوییم فلان کس عین عدالت است.

تعبیر به«ظنّ»در جمله «حَتَّی ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُمْ؛ تا آنجا که ما گمان بردیم آنها را به زودی در ارث شریک می کند»یا برای تأکید بر تکرار سفارش پیامبر به همسایگان است و یا به معنای حقیقی آن است که به راستی ما گمان بردیم آن قدر مقام همسایه والاست که ممکن است شبیه خویشاوندان در ارث سهیم باشد.

به هر حال همسایگان در اسلام احترام خاصی دارند بر عکس آنچه امروز در دنیای مادی می بینیم که گاه دو نفر بیست سال همسایه یکدیگرند و کاملاً از یکدیگر بی خبرند.

فلسفه احترام به همسایه در اسلام روشن است،زیرا اسلام دینی است کاملاً اجتماعی؛اجتماع خانواده،اجتماع خویشاوندان،اجتماع همسایگان،اجتماع اهل یک شهر و اجتماع یک ملت و هر کدام در اسلام جایگاه مخصوصی دارند و اگر واقعاً همسایگان در فکر یکدیگر باشند و غم ها و شادی ها را میان خود تقسیم کنند،زندگی بسیار گواراتر خواهد شد و رنج ها و دردها و مشکلات،هیچ کس را از پا در نمی آورد.امروز این همسایه مشکل دارد و بقیه برای حل مشکل به یاری او برمی خیزند،فردا که نوبت همسایه دیگر می شود نیز به همین ترتیب.

در حدیث پرمعنایی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم که فرمود:

«هَلْ تَدْرُونَ مَا حَقُّ الْجَارِ مَا تَدْرُونَ مِنْ حَقِّ الْجَارِ إِلَّا قَلِیلاً أَلَا لَا یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الآْخِرِ مَنْ لَا یَأْمَنُ جَارُهُ بَوَائِقَهُ فَإِذَا اسْتَقْرَضَهُ أَنْ یُقْرِضَهُ وَ إِذَا أَصَابَهُ خَیْرٌ هَنَّأَهُ وَ إِذَا أَصَابَهُ شَرٌّ عَزَّاهُ لَا یَسْتَطِیلُ عَلَیْهِ فِی الْبِنَاءِ یَحْجُبُ عَنْهُ الرِّیحَ إِلَّا بِإِذْنِهِ وَ إِذَا اشْتَرَی فَاکِهَةً فَلْیُهْدِ لَهُ فَإِنْ لَمْ یُهْدِ لَهُ فَلْیُدْخِلْهَا سِرّاً وَ لَا یُعْطِی صِبْیَانَهُ مِنْهَا شَیْئاً یُغَایِظُونَ صِبْیَانَهُ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله الْجِیرَانُ ثَلَاثَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ ثَلَاثَةُ حُقُوقٍ حَقُّ الْإِسْلَامِ وَ حَقُّ الْجِوَارِ وَ حَقُّ الْقَرَابَةِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَهُ حَقَّانِ حَقُّ الْإِسْلَامِ وَ حَقُّ الْجِوَارِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَهُ حَقٌّ وَاحِدٌ الْکَافِرُ

ص:273

لَهُ حَقُّ الْجِوَارِ؛ آیا می دانید حق همسایه چیست؟ (می دانم که) حق همسایه را جز به مقدار کم نمی دانید.آگاه باشید کسی که همسایگانش از مزاحمت و آزار او در امان نباشند ایمان به خدا و روز قیامت نیاورده است.باید هنگامی که از او وام می خواهد به او وام دهد و اگر خیر و خوبی به او برسد تبریک بگوید و اگر مصیبتی به او رسد تسلیت بگوید و خانه خود را در کنار او آن قدر بلند نکند که مانع جریان هوا شود مگر به اجازه او و هنگامی که میوه ای می خرد،هدیه ای از آن برای او بفرستد و اگر هدیه ای نمی فرستد به صورت پنهان میوه را وارد منزل کند و آشکارا چیزی از آن را به دست کودکان خود ندهد که مایه ناراحتی کودکان همسایه شود.

سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:همسایگان سه دسته اند بعضی دارای سه حق هستند:حق اسلام و حق همسایگی و حق خویشاوندی و بعضی از آنها دو حق دارند:حق اسلام و حق همسایگی و بعضی تنها یک حق دارند (آری) کافر نیز حق همسایگی دارد».(1)

قرآن مجید نیز در آیه 36 سوره نساء بعد از تأکید بر والدین،خویشاوندان، یتیمان و مستمندان بر مسأله احسان به همسایگان دور و نزدیک تحت عنوان «وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبی وَ الْجارِ الْجُنُبِ» تأکید می کند.

جالب اینکه در حدیثی از پیغمبر اکرم و امیرمؤمنان و امام باقر علیهم السلام آمده است که حد همسایه چهل منزل از چهار طرف است.(2)

گفتنی است منظور از این روایت این نیست که چهل منزل از چهار طرف با خط مستقیم که مجموعاً 160 منزل شود و منازل لابه لای آن،هر چند نزدیک باشد همسایه محسوب نشوند،بلکه منظور این است که دایره ای به شعاع چهل

ص:274


1- مستدرک الوسائل، ج 8، ص 424، ح 14.
2- وسائل الشیعة، ج 8، ص 491 آداب العشره، باب 90 مراجعه شود.

منزل از هر طرف همگی همسایه می شوند و می دانیم سطح دایره را با ضرب کردن مجذور شعاع در عدد 3/14 به دست می آورند که در اینجا با یک محاسبه ساده،مجموع حدود پنج هزار خانه می شود که همه با توجّه به روایت فوق همسایه اند.حدود یک شهر بیست هزار نفری.

این سخن را با ذکر داستانی تاریخی پایان می دهیم:ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود نقل می کند که شخصی به نام ابو جهم خانه خود را به صد هزار درهم فروخت.هنگامی که مشتری مبلغ را حاضر ساخت به مشتری گفت:این قیمت خانه من است.قیمت همسایه خوب من را هم بده گفت:کدام همسایه؟ تا کنون شنیده ای که کسی قیمت همسایه را نیز بگیرد؟ ابو جهم گفت:خانه ام را به من باز گردان و پولت را بگیر.من همسایگی کسی را که همیشه در فکر من است به این آسانی رها نمی کنم.هر گاه خانه نشین شوم احوال من را می پرسد و اگر او را ببینم اظهار محبّت می کند و اگر به سفر بروم مراقب خانه من است و اگر نزد او بروم مرا به خود نزدیک می سازد و اگر حاجتی بخواهم اجابت می کند و اگر از او چیزی نخواهم (و نیاز داشته باشم) او اقدام می کند و اگر مصیبتی به من برسد تسلیت می گوید.این سخن به آن مرد ثروتمند همسایه رسید.صد هزار درهم برای او فرستاد گفت:این قیمت خانه توست بگیر و خانه ات را هم نگه دار.(1)

در سومین توصیه امام علیه السلام سخن از قرآن به میان می آورد و می فرماید:«خدا را خدا را،که عمل به احکام قرآن را فراموش ننمایید،نکند دیگران در عمل به آن بر شما پیشی گیرند»؛ (وَ اللّهَ اللّهَ فِی الْقُرْآنِ،لَا یَسْبِقُکُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیْرُکُمْ).

این سخن اشاره به آن است که نکند شما تنها به تلاوت قرآن و قرائت و تجوید آن قناعت کنید و محتوای آن را به فراموشی بسپارید در حالی که بیگانگانِ از اسلام به محتوای آن عمل کنند.مثلاً آنها در ارائه اجناس خود به

ص:275


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 17، ص 9.

بازار،صدق و امانت را رعایت کنند؛ولی شما چنین نباشید و یا آنها به پیمان های خود عمل کنند و شما راه پیمان شکنی پیش گیرید.آنها در تحصیل علوم مختلف و نظم و انضباط بکوشند و شما بی اعتنا باشید و عقب بمانید.همان گونه که امروز متأسفانه در بعضی از جوامع انسانی مشاهده می کنیم که حتی اجناس تولید شده در کشور خود را با مارک های بیگانگان به بازار می فرستند و این بدان مفهوم است که مردم به اجناس کشورهای خارجی اعتماد دارند؛ولی به اجناس خودشان اعتماد ندارند.آنها پیوسته برای پیشرفت های علمی نهایت تلاش و کوشش را دارند در حالی که جمع کثیری از مسلمانان در زمانی که آنها نهضت علمی داشتند گویا در خواب فرو رفته بودند.این امری است بسیار دردناک.

در حدیثی آمده است که زیاد بن لبید نزد پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بود،حضرت مطلبی فرمود سپس اضافه کرد:این موضوع هنگامی رخ می دهد که علم از میان شما برچیده می شود.زیاد می گوید:گفتیم چگونه علم برچیده می شود در حالی که ما قرآن می خوانیم و فرزندان و فرزندان فرزندان ما تا روز قیامت قاری قرآن خواهند بود.پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:وای بر تو زیاد.من تو را از افراد با فضیلت مدینه می دانستم (این چه سخنی است که می گویی؟) آیا یهود و نصارا تورات و انجیل را نمی خوانند در حالی که عمل به چیزی از دستورات آن نمی کنند.

(بترسید از اینکه شما هم به همین سرنوشت گرفتار شوید).(1)

درباره اهمّیّت قرآن در خود قرآن و در روایات اسلامی تعبیرات بسیار مهمی وارد شده که فوق تصوّر است و در خطبه های نهج البلاغه نیز سخنان بسیار بلند و پرمعنایی آمده است که در بحث های پیشین گذشت؛ولی اینجا تنها به ذکر بخشی از خطبه 182 که در جلد هفتم از آن بحث کردیم بسنده می کنیم و آن اینکه امام امیرالمؤمنین علیه السلام برای از دست رفتن برادران راستینش تأسف می خورد

ص:276


1- بهج الصباغه، ج 11، ص 80.

و آنها را این گونه می ستاید:

«أَوِّهِ عَلَی إِخْوَانِیَ الَّذِینَ تَلَوُا الْقُرْآنَ فَأَحْکَمُوهُ وَ تَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ أَحْیَوُا السُّنَّةَ وَ أَمَاتُوا الْبِدْعَةَ دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا وَ وَثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوهُ؛ آه کجا رفتند برادران من آنها که قرآن را تلاوت می کردند و استوار می ساختند.در فرایض قرآن تدبّر می کردند و آن رابرپا می کردند.سنّت را زنده نگه می داشتند و بدعت را می میراندند.هنگامی که به سوی جهاد دعوت می شدند اجابت می کردند و به رهبر خویش اطمینان داشتند و از او پیروی می کردند».(1)

آن گاه امام علیه السلام در چهارمین توصیه خود به سراغ نماز می رود و برای اهمّیّت آن چنین توصیه می کند:«خدا را خدا را،که نماز را برپا دارید،چرا که ستون دین شماست»؛

(وَ اللّهَ اللّهَ فِی الصَّلَاةِ فَإِنَّهَا عَمُودُ دِینِکُمْ).

تعبیر«ستون دین»به طور گسترده در روایات معصومان علیهم السلام آمده است از جمله پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:

«إِنَّ عَمُودَ الدِّینِ الصَّلَاةُ وَ هِیَ أَوَّلُ مَا یُنْظَرُ فِیهِ مِنْ عَمَلِ ابْنِ آدَمَ فَإِنْ صَحَّتْ نُظِرَ فِی عَمَلِهِ وَ إِنْ لَمْ تَصِحَّ لَمْ یُنْظَرْ فِی بَقِیَّةِ عَمَلِهِ؛ نماز ستون دین است و آن نخستین چیزی از اعمال انسان است که (در قیامت) به آن نظر می شود.اگر نماز صحیح بود به سایر اعمال (خوب او) رسیدگی می شود و اگر صحیح نبود به سایر اعمال او توجّه نخواهد شد».(2)

امام باقر علیه السلام این سخن را به صورت گسترده تری بیان فرمود:

«الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ مَثَلُهَا کَمَثَلِ عَمُودِ الْفُسْطَاطِ إِذَا ثَبَتَ الْعَمُودُ ثَبَتَتِ الْأَوْتَادُ وَ الْأَطْنَابُ وَ إِذَا مَالَ الْعَمُودُ وَ انْکَسَرَ لَمْ یَثْبُتْ وَتِدٌ وَ لَا طُنُبٌ؛ نماز ستون دین است مانند ستون خیمه؛ هنگامی که ستون خیمه ثابت و برقرار باشد طناب ها و میخ ها کارآیی دارند و اگر ستون خیمه کج شود یا بشکند از میخ ها و طناب ها کاری ساخته نیست».(3)

ص:277


1- نهج البلاغه، خطبه 182.
2- تهذیب، ج 2، ص 237، ح 5
3- بحارالانوار، ج 79، ص 218، ح 36.

دلیل آن این است که نماز،انسان را پیوسته به یاد خدا می اندازد و روح تقوا را در انسان زنده می کند،لذا او را از فحشا،منکرات و ترک طاعات باز می دارد و به این ترتیب خیمه دین برپا می ماند؛اما ترک نماز،انسان را به خدافراموشی می کشاند و آن کس که خدا را فراموش کند آلوده هر کار خلافی می شود.

آن گاه امام علیه السلام در پنجمین توصیه خود درباره زیارت خانه خدا می فرماید:

«خدا را خدا را،که خانه پروردگارتان را به فراموشی نسپارید و تا زنده هستید آن را خالی نگذارید،که اگر زیارت خانه خدا ترک شود به شما مهلت داده نخواهد شد (و بلای الهی نازل می گردد)»؛ (وَ اللّهَ اللّهَ فِی بَیْتِ رَبِّکُمْ،لَا تُخَلُّوهُ مَا بَقِیتُمْ،فَإِنَّهُ إِنْ تُرِکَ لَمْ تُنَاظَرُوا).

بعضی از شارحان نهج البلاغه

«لَمْ تُنَاظَرُوا» را اشاره به دور ماندن از نگاه لطف الهی به جهت بی اعتنایی به خانه اش یا دور ماندن از نگاه آمیخته با عظمت مردم به سبب ترک وحدت صفوف و ضعف مسلمانان دانسته اند در حالی که ظاهر این است که منظور از تناظر در اینجا مهلت دادن است.اشاره به اینکه مهلت الهی برداشته می شود و عذاب نازل می گردد.(1)

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«لَا یَزَالُ الدِّینُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْکَعْبَةُ؛ این دین برپاست تا آن زمانی که کعبه برپا باشد».(2)

روایات درباره اهمّیّت حج و زیارت خانه خدا به حدّی زیاد است که از حوصله این بحث مختصر بیرون است و با ذکر یکی از آنها این بحث را خاتمه می دهیم:

ص:278


1- مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار، ج 42، ص 251 و جمعی از مترجمان نهج البلاغه جمله بالا را به همان معنا که گفتیم تفسیر کرده اند. در مجمع البحرین نیز همین معنا ذکر شده. جمعی دیگر از بزرگان مانند مرحوم فیض در وافی و محقق سبزواری در ذخیرة المعاد و سید احمد عاملی در مناهج الأخیار فی شرح الاستبصار نیز «لم تناظروا» را به معنای «لم تمهلوا» تفسیر کرده اند.
2- کافی، ج 4، ص 271

یکی از یاران امام صادق علیه السلام می گوید:به آن حضرت عرض کردم کسی با من درباره زیارت خانه خدا مشورت کرد در حالی که (از نظر مالی یا جسمی) ضعیف الحال بود من به او گفتم:حج بجا نیاور! امام علیه السلام به من فرمود:

«مَا أَخْلَقَکَ(1) أَنْ تَمْرَضَ سَنَةً قَالَ فَمَرِضْتُ سَنَةً؛ چقدر سزاوار است که (به موجب گفتن این سخن نادرست) یک سال بیمار شوی (و همین گونه شد) من یک سال بیمار شدم».(2)

این جمله نیز از یکی از سیاستمداران انگلیسی به نام گلادستون معروف است که می گوید:مادام که مسلمانان قرآن می خوانند و طواف خانه خدا می کنند و نام محمّد را هر صبح و شام بر مأذنه ها بر زبان می رانند،نصرانیّت در خطر بزرگی است بر شما باد که قرآن را بسوزانید و کعبه را ویران کنید و نام محمّد را از اذان محو سازید.

سپس در ششمین توصیه مهم خود می فرماید:«خدا را خدا را که در جهاد با مال و جان و زبان خویش در راه خداوند کوتاهی نکنید (و از هر سه وسیله در این راه بهره گیرید)»؛ (وَ اللّهَ اللّهَ فِی الْجِهَادِ بِأَمْوَالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ وَ أَلْسِنَتِکُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ).

منظور از جهاد با انفس همان حضور در میدان های جنگ برای حفظ اسلام و کشورهای اسلامی در مقابل دشمنان است و جهاد به اموال کمک های مالی است که برای بسیج لشکر اسلام در زمان های گذشته می شد و امروز هم تمام کمک هایی که در مسائل مختلف فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی برای حفظ اسلام و مسلمانان می شود مشمول آن است.جهاد به زبان نیز همان دفاع های منطقی و تبلیغات مستمر برای پیشرفت اسلام است و امروز استفاده از تمام رسانه های ارتباط جمعی را در بر می گیرد.

ص:279


1- در بعضی از نسخ وسائل «ما أخلقک» نقل شده است.
2- کافی، ج 4، ص 271، ح 1.

جهاد قانونی عمومی در عالم آفرینش است،زیرا تمام موجودات زنده اعم از گیاهان،انواع حیوانات و جانداران به وسیله جهاد،موانع را از سر راه خود برمی دارند تا بتوانند به حیات مطلوب ادامه دهند.

در خلقت این جهان هر موجودی معمولاً آفتی دارد که اگر با آن آفت مبارزه نکند نابود می شود و یا از پیشرفت باز می ماند.

ریشه های درختان برای به دست آوردن آب و غذا در اعماق زمین دائما در حرکتند و هرگاه به مانعی مانند سنگی برسند یا آن را در هم می شکنند و یا آن را دور زده به پیشروی خود ادامه می دهند و گاه می بینیم ریشه های لطیف گیاهان مانند مته های فولادی موانع را سوراخ می کنند.

راه دور نرویم بدن ما در تمام طول شبانه روز در حال جهاد است،زیرا میکروب ها از چهار طریق؛آب،هوا،غذا و پوست بدن (آنجایی که خراشی بردارد) هجوم می آورند اگر نیروی دفاعی تن و گلبول های سفید خون با آنها به پیکار برنخیزند ممکن است در یک روز انواع بیماری ها دامن ما را بگیرد اما این جهاد خاموش و پر دامنه است که سلامتی ما را حفظ می کند.

جوامعی که جهاد را ترک کنند نیز در مدت کوتاهی یا نابود می شوند و یا به ضعف و ذلت کشیده خواهند شد.

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«مَنْ تَرَکَ الْجِهَادَ أَلْبَسَهُ اللّهُ ذُلًّا وَفَقْراً فِی مَعِیشَتِهِ وَمَحْقاً فِی دِینِهِ؛ آنها که جهاد را ترک گویند خداوند لباس ذلت بر اندامشان می پوشاند و فقر و احتیاج بر زندگی آنها حاکم می شود و دینشان را به تدریج از بین می برد»سپس می افزاید:

«إِنَّ اللّهَ أَعَزَّ أُمَّتِی بِسَنَابِکِ خَیْلِهَا وَمَرَاکِزِ رِمَاحِهَا؛ خداوند امت مرا به وسیله سم ستورانش (که به سوی میدان جهاد پیش می روند) و به وسیله پیکان نیزه هایش (در برابر دشمن) عزت می بخشد».(1)

ص:280


1- تهذیب الاحکام، ج 6، ص 123، ح 8.

در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علی علیه السلام می خوانیم:

«وَ اللّهِ مَا صَلَحَتْ دُنْیَا وَ لَا دِینٌ إِلَّا بِهِ (بالجهاد)؛ به خدا سوگند هیچ دنیا و دینی جز با جهاد اصلاح نشد».(1)

درباره اهمّیّت جهاد در بحث های پیشین از جمله ذیل خطبه 27 در جلد دوم در همین کتاب بحث های فراوانی داشته ایم.

سپس در ادامه سخن به چهار امر مهم دیگر توصیه می کند نخست در بیان امر اوّل و دوم می فرماید:«و بر شما لازم است پیوندهای دوستی و محبّت و بذل و بخشش را فراموش نکنید»؛ (وَ عَلَیْکُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَ التَّبَاذُلِ).

آن گاه در سومین و چهارمین توصیه می افزاید:«و بر حذر باشید از اینکه به یکدیگر پشت کنید و رابطه خود را با هم قطع نمایید»؛ (وَ إِیَّاکُمْ وَ التَّدَابُرَ وَ التَّقَاطُعَ).

«تواصل»از ریشه«وصل»،هرگونه ارتباط و پیوند معنوی و مادی و عقلانی و عاطفی را شامل می شود و«تباذل»از ریشه بذل از قبیل ذکر خاص بعد از عام است،زیرا یکی از طرق پیوند افراد جامعه با یکدیگر بذل کمک های مادی به افرادی است که به هر دلیل نیازمند شده اند.

«تدابر»از ریشه«دبر»(بر وزن عبد) به معنای پشت کردن به هم و قهر کردن و دشمنی با یکدیگر نمودن و«تقاطع»به معنای هرگونه قطع رابطه است.و این دو واژه به عکس دو واژه اوّل از قبیل ذکر خاص بعد از عام است،زیرا تدابر به معنای جدایی کامل است و تقاطع هر نوع قطع پیوند را شامل می شود.

مسأله پیوندهای دوستی و محبّت که گاه با زبان و از طریق ملاقات و امثال آن انجام می شود در اسلام بسیار مهم است همان گونه که بی محبتی ها و جدایی ها و قطع پیوندها منفور است.احادیث بسیاری در نکوهش هجران و جدایی در منابع معتبر روایی ما آمده که گاه پشت انسان را می لرزاند.

ص:281


1- کافی، ج 5، ص8، ح 11.

در حدیثی که مرحوم کلینی در کتاب کافی از امام صادق علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده است می خوانیم:

«أَیُّمَا مُسْلِمَیْنِ تَهَاجَرَا فَمَکَثَا ثَلَاثاً لَا یَصْطَلِحَانِ إِلَّا کَانَا خَارِجَیْنِ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ لَمْ یَکُنْ بَیْنَهُمَا وَلَایَةٌ فَأَیُّهُمَا سَبَقَ إِلَی کَلَامِ أَخِیهِ کَانَ السَّابِقَ إِلَی الْجَنَّةِ یَوْمَ الْحِسَاب؛ هرگاه دو مسلمان از هم قهر کنند و سه روز بگذرد و آشتی نکنند اگر در آن حال از دنیا بروند خارج از اسلام خواهند بود و ولایت و پیوند اخوت اسلامی در میان آنها قطع می شود و به هنگام آشتی کردن هر کدام پیشی گیرد او در قیامت برای رفتن به بهشت پیشی خواهد گرفت».(1)

در همان کتاب از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«لَا یَزَالُ إِبْلِیسُ فَرِحاً مَا اهْتَجَرَ الْمُسْلِمَانِ فَإِذَا الْتَقَیَا اصْطَکَّتْ رُکْبَتَاهُ وَ تَخَلَّعَتْ أَوْصَالُهُ وَ نَادَی یَا وَیْلَهُ مَا لَقِیَ مِنَ الثُّبُورُ؛ هنگامی که دو مسلمان از هم قهر کنند ابلیس پیوسته شادی می کند؛ولی هنگامی که با هم آشتی کنند زانوهای خود را به هم می کوبد و پیوندهای جسمی او (گویا) از هم جدا می شود و فریاد می زند:وای بر من از این مصیبتی که دامنم را گرفت».(2)

حتی در آنجا نیز که کسی خودش را مظلوم و طرف مقابل را ظالم بداند باید برای برقراری آشتی و از میان رفتن مظالم تلاش کند،چنانکه در حدیث دیگری در کتاب کافی آمده است که امام صادق علیه السلام فرمود:

«لَا یَفْتَرِقُ رَجُلَانِ عَلَی الْهِجْرَانِ إِلَّا اسْتَوْجَبَ أَحَدُهُمَا الْبَرَاءَةَ وَاللَّعْنَةَ وَرُبَّمَا اسْتَحَقَّ ذَلِکَ کِلَاهُمَا فَقَالَ لَهُ مُعَتِّبٌ جَعَلَنِیَ اللّهُ فِدَاکَ هَذَا الظَّالِمُ فَمَا بَالُ الْمَظْلُومِ قَالَ لِأَنَّهُ لَایَدْعُو أَخَاهُ إِلَی صِلَتِه؛ هر گاه دو نفر با هم قهر کنند یکی از آن دو مستحق لعن است و ای بسا هر دو مستحق باشند،راوی از امام علیه السلام سؤال می کند:فدایت شوم ظالم باید مستحق لعن باشد مظلوم چرا؟ فرمود:به سبب آن است که برادرش را به آشتی (معقولانه) دعوت

ص:282


1- کافی، ج 2، ص 345، ح 5.
2- همان مدرک، ص 346، ح 7.

نمی کند».(1)

اشاره به اینکه باید به صورت منطقی و مسالمت آمیز مشکل خود را با یکدیگر حل کنند.

سرانجام امام علیه السلام در نهمین و دهمین وصیّت پر بار خود می فرماید:«امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که اشرار بر شما مسلّط خواهند شد سپس هر چه دعا کنید مستجاب نمی گردد»؛ (لَا تَتْرُکُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَیُوَلَّی عَلَیْکُمْ شِرَارُکُمْ،ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا یُسْتَجَابُ لَکُمْ).

آیا در میان حاکمیت اشرار و ترک امر به معروف و نهی از منکر تنها یک رابطه معنوی و مجازات الهی است و یا رابطه ظاهری هم وجود دارد؟

به نظر می رسد که پیوند اینها با یکدیگر به صورت منطقی قابل اثبات است، چرا که یکی از مصادیق مهم امر به معروف و نهی از منکر اقدام به این دو در برابر حاکمان وقت است که اگر خلافی مرتکب شوند عامّه مردم به آنها تذکّر دهند و اگر معروفی را ترک کنند از آنها مطالبه نمایند.اگر این دو ترک شود و حاکمان هیچ گونه مانع و اعتراضی در برابر خود نبینند جسور می شوند و اشرار بر جامعه اسلامی مسلّط می گردند.

امّا چرا دعاها برای رفع شر حاکمان شرور مستجاب نمی شود؟ برای اینکه در روایات اسلامی آمده آنجا که مصیبت به واسطه سوء اختیار خود انسان و کوتاهی او باشد،دعا برای رفع آن مستجاب نمی گردد و به آنها گفته می شود:این نتیجه اعمال خود شماست چرا چنین کردید که به چنان عاقبت بدی گرفتار شوید؟

جالب این است که از امام علی بن موسی الرضا علیهما السلام نقل شده حتی اگر نیکان هم در چنین شرایطی دعا کنند دعای آنها مستجاب نخواهد شد: (فَیَدْعُو خِیَارُکُمْ فَلَا یُسْتَجَابُ لَهُمْ).(2)

ص:283


1- کافی، ج 2، ص 344، ح 1.
2- کافی، ج 5، ص 56، ح 3.

نکته: اهمّیّت امر به معروف و نهی از منکر

اهمّیّت امر به معروف و نهی از منکر

درباره اهمّیّت امر به معروف و نهی از منکر بحث های گسترده ای در آیات قرآن مجید و روایات وارد شده است که در اینجا تنها به دو روایت قناعت می کنیم:

در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم:

«إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ سَبِیلُ الْأَنْبِیَاءِ وَ مِنْهَاجُ الصُّلَحَاءِ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِضُ وَ تَأْمَنُ الْمَذَاهِبُ وَ تَحِلُّ الْمَکَاسِبُ وَ تُرَدُّ الْمَظَالِمُ وَ تُعْمَرُ الْأَرْضُ وَ یُنْتَصَفُ مِنَ الْأَعْدَاءِ وَ یَسْتَقِیمُ الْأَمْر؛ امر به معروف و نهی از منکر راه انبیا و طریقه صالحان است فریضه بزرگی است که با آن سایر فرایض برپا می گردد جادّه ها امن و امان و کسب ها حلال می شود،حقوق غصب شده به صاحبانش بازگردانده شده و زمین ها آباد می گردد و از دشمنان انتقام گرفته خواهد شد و تمام امور سامان می یابد».(1)

در ذیل همین حدیث آمده است که خداوند عزّوجل به شعیب پیامبر صلی الله علیه و آله وحی فرستاد که من صد هزار نفر از قوم تو را کیفر خواهم داد؛چهل هزار نفر از اشرار و شصت هزار نفر از اخیار! شعیب عرضه داشت:پروردگارا اشرار به جای خود،اخیار چرا؟ خداوند عزّوجل به او وحی فرستاد:

«دَاهَنُوا أَهْلَ الْمَعَاصِی وَ لَمْ یَغْضَبُوا لِغَضَبِی؛ با گنهکاران راه سازش و بی تفاوتی پیش گرفتند و هرگز به جهت خشم من خشمگین نشدند».(2)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام می خوانیم:

«الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیُ عَنِ الْمُنْکَرِ خَلْقَانِ مِنْ خَلْقِ اللّهِ فَمَنْ نَصَرَهُمَا أَعَزَّهُ اللّهُ وَ مَنْ خَذَلَهُمَا خَذَلَهُ اللّهُ؛ امر به معروف و نهی از منکر دو مخلوق (برجسته) از مخلوقان خدایند هرکس این دو

ص:284


1- کافی، ج 5، ص 55، ح 1.
2- کافی، ج 5، ص 55، ح 1.

را یاری کند خدا به او عزّت می بخشد و هرکس دست از یاری این دو بردارد خدا او را مخذول می کند».(1)

تعبیر به مخلوق در واقع نوعی تشبیه است.این احتمال نیز وجود دارد که خُلق به معنای خصلت باشد،ولی به قرینه ذیل حدیث این احتمال بعید به نظر می رسد.

در هر حال مسأله امر به معروف و نهی از منکر از اموری است که هم خداوند متعال به وسیله انبیا و اولیایش آن را انجام می دهد و هم انبیای الهی و اوصیای آنها و هم تمام مردم به آن مأمورند.

در پایان این بخش از وصیت نامه باید با صراحت اعتراف کرد که دستورات ده گانه فوق چنانچه در زندگی مسلمانان پیاده شود هم دنیای آنها تأمین می گردد و با عزّت و قدرت و سربلندی خواهند زیست و هم آخرت آنها قرین سعادت و خوشبختی خواهد بود و از شخصیتی مانند امیرمؤمنان علیه السلام جز این انتظار نمی رود که در بستر شهادتش برنامه سعادت دنیا و آخرت را در وصیت نامه کوتاهش بیان فرماید.

***

ص:285


1- کافی، ج 5، ص 59، ح 11.

ص:286

بخش چهارم

اشاره

ثُمَّ قَالَ:

یَا بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ،لَاأُلْفِیَنَّکُمْ تَخُوضُونَ دِمَاءَ الْمُسْلِمِینَ خَوْضاً، تَقُولُونَ:«قُتِلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ».أَلَا لَاتَقْتُلُنَّ بِی إِلَّا قَاتِلِی.انْظُرُوا إِذَا أَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ،فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ،وَلَا تُمَثِّلُوا بِالرَّجُلِ،فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ:«إِیَّاکُمْ وَالْمُثْلَةَ وَلَوْ بِالْکَلْبِ الْعَقُورِ».

ترجمه

سپس (امام علیه السلام) فرمود:

ای فرزندان عبدالمطلب! نکند بعد از شهادتم (به بهانه قتل من) در خون مسلمانان فرو روید و بگویید:امیرمؤمنان کشته شد.آگاه باشید جز قاتل من را به سبب قتل من نکشید.(درست) بنگرید هرگاه من از این ضربت از دنیا چشم پوشیدم،او را تنها یک ضربت بزنید تا یک ضربت در برابر یک ضربت باشد.

و او را مثله نکنید (گوش و بینی و اعضای او را جدا نسازید) که من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود:«از مثله کردن بپرهیزید،هرچند نسبت به سگ گزنده باشد!».

شرح و تفسیر: سفارش اکید امام علیه السلام درباره قاتلش!

سفارش اکید امام علیه السلام درباره قاتلش!

امام علیه السلام در بخش آخر این نامه،روی سخن را به خویشاوندان خود از فرزندان عبدالمطلب کرده سه دستور مهم درباره سرنوشت قاتل خود به آنها

ص:287

می دهد که نشانه عظمت فوق العاده امام و سعه صدر آن حضرت است.

نخست می فرماید:«ای فرزندان عبدالمطلب! نکند بعد از شهادتم (به بهانه قتل من) در خون مسلمانان فرو روید و بگویید:امیرمؤمنان کشته شد.آگاه باشید جز قاتل من را به سبب قتل من نکشید»؛ (ثُمَّ قَالَ:یَا بَنِی عَبْدِالْمُطَّلِبِ،لَا أُلْفِیَنَّکُمْ(1) تَخُوضُونَ(2) دِمَاءَ الْمُسْلِمِینَ خَوْضاً،تَقُولُونَ:«قُتِلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ».أَلَا لَا تَقْتُلُنَّ بِی إِلَّا قَاتِلِی).

این قضیه در طول تاریخ بسیار اتفاق افتاده است که وقتی شخص بزرگی یا پادشاه و سلطانی کشته می شود گروهی از روی تعصب به کشتار وسیعی دست می زنند و گروه دیگری نیز فرصت را غنیمت شمرده و به تسویه حساب های شخصی می پردازند و مخالفان خود را به این بهانه به قتل می رسانند.همان گونه که در تاریخ وارد شده است به بهانه قتل عمر به دست ابولؤلؤ،بازماندگان و دوستان او جمعی را به قتل رساندند.همچنین هنگامی که مصعب،برادر عبید اللّه بن زیاد را کشت،عبیداللّه نذر کرد یکصد نفر از قریش را به قتل برساند.

هشتاد نفر را به قتل رساند سپس با خبر شد که مصعب کشته شده و سر او را برای عبد الملک برده اند.در این هنگام آرام گرفت؛(3) ولی امام علیه السلام با پیش بینی حکیمانه اش جلو این کار را گرفت به همین دلیل بعد از شهادت آن حضرت تسویه حساب های شخصی به نام مبارک آن حضرت صورت نگرفت و ناامنی هایی که در این گونه موارد پیش می آید،پیش نیامد.

آن گاه در ادامه این سخن امام علیه السلام دستور دوم خود را صادر کرده می فرماید:

ص:288


1- «الفینکم» از ریشه «لفو» بر وزن «لهو» در اصل به معنای جدا ساختن مانند جدا کردن گوشت از استخوان است و الفاء به معنای یافتن ناگهانی است.
2- «تخوضون» از ریشه «خوض» در اصل به معنای فرو رفتن در آب است سپس به ورود عمیق در هر چیزی حتی در مباحث علمی اطلاق شده است.
3- رجوع شود به شرح نهج البلاغه علامه تستری، ج 11، ص 87

«(درست) بنگرید هرگاه من از این ضربت از دنیا چشم پوشیدم،او را تنها یک ضربت بزنید تا یک ضربت در برابر یک ضربت باشد»؛ (انْظُرُوا إِذَا أَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ،فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ).

جالب این است که امام علیه السلام عدالت را درباره قاتل خودش حتی در کیفیت قصاص توصیه می کند.مبادا ناراحتی های شدید شیعیانش سبب شود او را به طرز غیر عادلانه ای قصاص کنند.

حتی درنامه 23 خواندیم که امام علیه السلام می فرماید:

«إِنْ أَبْقَ فَأَنَا وَلِیُّ دَمِی وَ إِنْ أَفْنَ فَالْفَنَاءُ مِیعَادِی وَ إِنْ أَعْفُ فَالْعَفْوُ لِی قُرْبَةٌ وَ هُوَ لَکُمْ حَسَنَةٌ فَاعْفُوا أَ لَا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللّهُ لَکُمْ؛ اگر زنده بمانم،ولیّ خون خویشم (و می توانم قصاص یا عفو کنم) و اگر از دنیا چشم بپوشم فنا (در دنیا) میعاد و قرارگاه من است و اگر عفو کنم،عفو برای من موجب قرب به خداست و برای شما (در صورتی که از میان شما بروم) حسنه و نیکی در نزد خداوند است،بنابراین عفو کنید آیا دوست ندارید خدا شما را بیامرزد».

از این عبارت استشمام می شود که امام علیه السلام حتی مایل بود قاتلش عفو شود؛ ولی به یقین شرایط آن محیط هرگز آماده پذیرش این عفو نبود و لذا امام علیه السلام در اینجا به حدّاقل امر قصاص توصیه می فرماید.

قابل توجّه اینکه در تاریخ طبری و همچنین در کامل ابن اثیر آمده است که قاتل علی علیه السلام،عبدالرحمان بن ملجم پیش از آنکه مولا به شهادت برسد گفت:

من چهل روز شمشیر خود را تیز کردم و از خدا خواستم که بدترین خلقش با آن به قتل برسد.امام علیه السلام فرمود:(درست گفتی) تو را که بدترین خلق خدا هستی با شمشیر خودت قصاص خواهند کرد».(1)

سپس امام علیه السلام در سومین و آخرین توصیه خود می فرماید:«و او را مثله نکنید

ص:289


1- تاریخ طبری، ج 4، ص 111؛ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 390.

(گوش و بینی و اعضای او را جدا نسازید) که من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم می فرمود:از مثله کردن بپرهیزید،هرچند نسبت به سگ گزنده باشد!»؛ (وَ لَا تُمَثِّلُوا(1) بِالرَّجُلِ،فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ:«إِیَّاکُمْ وَ الْمُثْلَةَ وَ لَوْ بِالْکَلْبِ الْعَقُورِ(2)»).

مثله کردن به عنوان انتقامی غیر انسانی در جاهلیت عرب معمول بود و به همین دلیل اعراب جاهلی هنگامی که در جنگ احد حمزه عموی پیامبر را شهید کردند گوش و بینی آن بزرگوار را بریدند و به این هم قناعت نکردند،بلکه پهلوی او را شکافته جگر او را بیرون کشیدند.معروف است که پیامبر پس از مشاهده این منظره فرمود:اگر خداوند مرا بر قریش پیروز کند با سی نفر (یا هفتاد نفر) از آنها همین گونه رفتار می کنم.اینجا بود که آیه شریفه نازل شد: ««وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصّابِرِینَ» ؛وهرگاه خواستید مجازات کنید،تنها همان گونه که به شما تعدّی شده کیفر دهید؛و اگر شکیبایی کنید،این کار برای شکیبایان بهتر است».(3) در این هنگام پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله عرضه داشت خداوندا صبر می کنم صبر می کنم (و انتقام نمی گیرم)».(4)

می دانیم پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله پس از فتح مکّه کاملاً قدرت داشت که به شدیدترین وجهی از آن جنایت کاران انتقام بگیرد؛ولی همه را مشمول عفو و رحمت گسترده خود قرار داد.

اضافه بر این در حدیثی از یکی از صحابه آمده است که می گوید:

«مَا خَطَبَنَا

ص:290


1- «تمثلوا» از ریشه «مثل» بر وزن «اصل» به معنای بریدن و جدا کردن اعضای بدن کسی و عقوبت نمودن آمده است.
2- «عقور» به معنای درنده و گزنده، صیغه مبالغه از ریشه «عقر» بر وزن «عقد» به معنای مجروح ساختن و زخمی نمودن است. این واژه غالبا در مورد سگ به کار می رود ولی گاه به حیوانات دیگر نیز اطلاق می شود.
3- نحل، آیه 126.
4- تفسیر نمونه، ج 11، ذیل آیه 126 سوره نحل.

رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله خُطْبَةً أَبَداً إِلَّا أَمَرَنَا فِیهَا بِالصَّدَقَةِ وَ نَهَانَا عَنِ الْمُثْلَة؛ رسول خدا هرگز خطبه ای برای ما (در مسیر میدان جهاد) ایراد نفرمود مگر اینکه در آن به صدقه دستور داد و از مثله کردن نهی نمود».(1)

***

ص:291


1- بحارالانوار، ج 101، ص 216، ح 4.

ص:292

48- به معاویه (بعد از اینکه قرآن ها بر سر نیزه رفت)

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی مُعاوِیَةَ

از نامه های امام علیه السلام

به معاویه است.(1)

نامه در یک نگاه

نخست لازم است به شأن ورود نامه اشاره کنیم و آن اینکه نویسنده مصادر نهج البلاغه آورده است که در یکی از روزهای جنگ صفین که کار جنگ بسیار پیچیده شده بود علی علیه السلام عمامه رسول خدا را بر سر پیچید و گفت:ای مردم هرکس امروز می خواهد با خدا معامله کند آماده شود.ده هزار نفر یا بیشتر آماده جنگ در رکاب آن حضرت شدند و آن حضرت بعد از خواندن اشعاری حماسی

ص:293


1- 1.سند نامه: این نامه در کتاب صفین نصر بن مزاحم و همچنین کتاب صفین ابن دیزیل که هر دو پیش از مرحوم سید رضی میزیستند آمده است. همچنین در کتاب الفتوح احمد بن اعثم کوفی که او نیز قبل از سید رضی می زیسته مشروح تر از آنچه سید رضی آورده ذکر شده است که نشان میدهد از منبع دیگری آن را گرفته است ( مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 383 و 384).

بر لشکر شام حمله کرد.همراهان امام علیه السلام نیز یکباره حمله ور شدند و تمام صفوف شامیان را در هم شکستند.هنگامی که معاویه این وضع را دید پا در رکاب کرد و آماده فرار شد؛ولی عمرو بن عاص توصیه کرد که قرآن ها را بر سر نیزه ها بلند کنند و لشکریان علی علیه السلام را به گردن نهادن در برابر حکم قرآن دعوت نمایند و همین امر سبب شد که در لشکر عراق اختلاف بیفتد.در این هنگام معاویه نامه ای به علی علیه السلام نوشت که خلاصه اش چنین است:کار جنگ طولانی شده هر کدام از ما خود را بر حق می داند.گروه زیادی در این میان کشته شدند و من می ترسم آینده بدتر باشد و ما در آینده در پیشگاه خدا مسئول خواهیم بود.

من تو را به چیزی دعوت می کنم که صلاح امت و باعث حفظ خون ها و دفع فتنه و دشمنی است و آن اینکه دو نفر حَکَم که مورد رضایت ما باشند یکی از یاران من و دیگری از یاران تو در میان ما مطابق فرمان خدا حکم کند.از خدا بپرهیز و به حکم قرآن راضی باش.والسلام».

امام علیه السلام در پاسخ،نامه مورد بحث را نوشته است که مشتمل بر نصایح مستدلی به معاویه و هشدار به اوست درباره عاقبت شوم اعمالش که مایه ندامت و خسران و پشیمانی است همان عاقبتی که برای هر کس که در برابر دعوت شیطان تسلیم شود و زمام خود را به او بسپارد مسلّم است.

در بخش دیگری از این نامه،امام علیه السلام اعلام می دارد که مسأله حکَمیّت قرآن را پذیرفته است نه به علّت دعوت معاویه،بلکه به منظور عظمت و حرمت قرآن.

***

ص:294

وَإِنَّ الْبَغْیَ وَالزُّورَ یُوتِغَانِ الْمَرْءَ فِی دِینِهِ وَدُنْیَاهُ،وَیُبْدِیَانِ خَلَلَهُ عِنْدَ مَنْ یَعِیبُهُ،وَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّکَ غَیْرُ مُدْرِکٍ مَا قُضِیَ فَوَاتُهُ،وَقَدْ رَامَ أَقْوَامٌ أَمْراً بِغَیْرِ الْحَقِّ فَتَأَلَّوْا عَلَی اللّهِ فَأَکْذَبَهُمْ،فَاحْذَرْ یَوْماً یَغْتَبِطُ فِیهِ مَنْ أَحْمَدَ عَاقِبَةَ عَمَلِهِ، وَیَنْدَمُ مَنْ أَمْکَنَ الشَّیْطَانَ مِنْ قِیَادِهِ فَلَمْ یُجَاذِبْهُ.وَقَدْ دَعَوْتَنَا إِلَی حُکْمِ الْقُرْآنِ وَلَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ،وَلَسْنَا إِیَّاکَ أَجَبْنَا،وَلَکِنَّا أَجَبْنَا الْقُرْآنَ فِی حُکْمِهِ، وَالسَّلَامُ.

ترجمه

(بدانید) ظلم و ستم و سخنان باطل و بر خلاف حق انسان را در دین و دنیایش به هلاکت می افکند و عیوب او را نزد عیب جویان آشکار می سازد.

من می دانم که آنچه (از سوی خداوند) فوت آن مقدّر شده به دست نخواهی آورد.گروهی (پیش از تو) در مطالبه امر (خلافت) به ناحق برخاستند و با هم به خدا سوگند یاد کردند ولی خداوند آنها را تکذیب کرد (چرا که هرگز به اهدافشان نرسیدند).از آن روزی برحذر باش که افرادی که کارهای پسندیده انجام داده اند،شادند و کسانی که زمام خویش را به دست شیطان سپردند و آن را باز پس نگرفته اند،سخت پشیمانند.تو ما را به حکمیت قرآن دعوت کردی در حالی که خود اهل قرآن نیستی.(ما گرچه حکمیّت قرآن را پذیرفتیم) ولی مقصود ما پاسخ به تو نبود بلکه به قرآن پاسخ دادیم و حکمش را گردن نهادیم و السّلام.

ص:295

شرح و تفسیر: نصیحت جامع به معاویه

نصیحت جامع به معاویه

امام علیه السلام در این نامه کوتاه و پر معنا چند نکته مهم را به معاویه یادآور می شود که اگر پند امام علیه السلام را به گوش جان شنیده بود و به کار بسته بود آن همه فساد در جهان اسلام پیدا نمی شد و شجره شوم بنی امیّه در سرزمین مقدّس اسلام رشد و نمو نمی کرد.

نخست به صورت اندرزی کلّی می فرماید:«(بدانید) به یقین ظلم و ستم و سخنان باطل و بر خلاف حق انسان را در دین و دنیایش به هلاکت می افکند و عیوب او را نزد عیب جویان آشکار می سازد»؛ (وَ إِنَّ الْبَغْیَ وَ الزُّورَ(1) یُوتِغَانِ(2) الْمَرْءَ فِی دِینِهِ وَ دُنْیَاهُ،وَ یُبْدِیَانِ خَلَلَهُ عِنْدَ مَنْ یَعِیبُهُ).

آری هیچ چیز بدتر از ظلم و گفتار باطل نیست،زیرا انسان را فریب داده و به وادی های خطرناکی می کشاند که هیچ گونه راه بازگشتی از آن ندارد و دین و دنیایش را بر باد می دهد و در افکار عموم مردم فردی فاسد و مفسد معرفی خواهد شد.

در دومین نکته می فرماید:«من می دانم که آنچه (از سوی خداوند) فوت آن مقدّر شده به دست نخواهی آورد»؛ (وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّکَ غَیْرُ مُدْرِکٍ مَا قُضِیَ فَوَاتُهُ).

بسیاری از شارحان نهج البلاغه،این جمله را اشاره به خونخواهی دروغین عثمان از سوی معاویه می دانند،زیرا آنها که دستشان به خون عثمان آغشته بود و یا با سکوت و ترک یاری او شریک در قتل او بودند،برای پیشرفت کار خود

ص:296


1- «الزور» زور بر وزن «کور» در اصل از ریشه «ترور» بر وزن «نور» به معنای قسمت بالای سینه گرفته شده سپس به هر چیزی که از حد وسط منحرف گردد اطلاق شده و از آنجا که سخنان باطل از حق منحرف گشته به آن زور گفته می شود. شهادت زور نیز به معنای شهادت دروغ و باطل است.
2- «یوتغان» از ریشه «وتغ» بر وزن «وجب» به معنای هلاک شدن و فاسد گشتن و هنگامی که به باب افعال برود به معنای هلاک کردن و فاسد نمودن است.

و تحمیق عوام،مطالبه خون عثمان را عنوان کردند و از امام خواستند که قاتلان عثمان را به آنها بسپارد تا قصاص کنند؛ولی امام علیه السلام می فرماید:با این کار هرگز به مقصود خود نخواهی رسید و تو و همدستانت که شریک قتل عثمان بوده اید هرگز نمی توانید خون او را مطالبه کنید و قاتلان را به قصاص برسانید.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از جمله «مَا قُضِیَ فَوَاتُهُ» حکومت شام باشد که معاویه آن را از امام علیه السلام درخواست کرده بود.امام علیه السلام می فرماید:من هرگز تو را به چنین حکومتی منصوب نخواهم کرد.گواه بر این احتمال مطلبی است که در نامه 17 گذشت.

احتمال دیگری نیز از سوی بعضی از شارحان در اینجا داده شده و آن اینکه امام علیه السلام می فرماید:تو هرگز به دنیایی که می خواهی نخواهی رسید و چند روز حکومت با تمام حوادث و مشکلاتش امری است زود گذر و بیهوده و مرگ بار.

شاهد این تفسیر جمله ای است که در بعضی از نقل های این نامه پیش از این جمله آمده است که می فرماید:

«فَاحْذَرِ الدُّنْیَا فَإِنَّهُ لَا فَرَحَ فِی شَیْءٍ وَصَلْتَ إِلَیْهِ مِنْهَا وَ لَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّکَ غَیْرُ مُدْرِکٍ مَا قُضِیَ فَوَاتُه؛ از دنیا بپرهیز،زیرا آنچه از زرق و برق دنیا نصیب تو می شود شادی آفرین نیست و من می دانم تو به آنچه فرمان الهی بر از دست رفتن آن صادر شده نخواهی رسید».(1)

سپس امام علیه السلام در سومین نکته از نامه خود به معاویه هشدار می دهد تا از خواب غفلت بیدار گردد،می فرماید:«گروهی (پیش از تو) در مطالبه امر (خلافت) به ناحق برخاستند و با هم به خدا سوگند یاد کردند؛ولی خداوند آنها را تکذیب کرد (چرا که هرگز به اهدافشان نرسیدند)»؛ (وَ قَدْ رَامَ أَقْوَامٌ أَمْراً بِغَیْرِ الْحَقِّ فَتَأَلَّوْا(2) عَلَی اللّهِ فَأَکْذَبَهُمْ).

ص:297


1- ر.ک: بحارالانوار، ج 32، ص 537.
2- «تالوا» از ریشه «الیة» بر وزن «عطیة» به معنای سوگند یاد کردن، گرفته شده و هنگامی که به باب تفعل برود (مانند واژه مورد بحث) به معنای هم قسم شدن می آید. در بعضی از نسخ نهج البلاغه به جای این واژه تأولوا آمده که در اینجا به معنای تفسیر به رأی است؛ یعنی گروهی برای رسیدن به اهداف خود آیاتی از قرآن را بر طبق میل و هوای نفس خویش تأویل کردند.

شارحان نهج البلاغه غالباً این جمله را اشاره به طلحه و زبیر و پیروانشان که برای رسیدن به خلافت آتش جنگ جمل را روشن کردند می دانند.آنها هم پیمان شده بودند که از پای ننشینند تا حکومت بصره را به دست آورند و در صورت توانایی گسترش دهند؛ولی همگی ناکام و سردمداران کشته شدند و بقیه شکست سختی خوردند و عایشه که از رهبران اصلی این جنگ بود مورد عفو امام علیه السلام واقع شد و شرمسار به مدینه بازگشت و به این ترتیب جمله «فَأَکْذَبَهُمْ؛ خداوند آنها را تکذیب کرد و دروغشان را ظاهر ساخت»انجام گرفت.

آن گاه امام علیه السلام در چهارمین نکته خود به معاویه هشدار می دهد که به یاد روز قیامت باشد و از عواقب کار خویش در آن روز نگران گردد،می فرماید:«از آن روزی برحذر باش که افرادی که کارهای پسندیده انجام داده اند،شادند و کسانی که زمام خویش را به دست شیطان سپردند و آن را باز پس نگرفته اند سخت پشیمانند»؛ (فَاحْذَرْ یَوْماً یَغْتَبِطُ(1) فِیهِ مَنْ أَحْمَدَ(2) عَاقِبَةَ عَمَلِهِ،وَ یَنْدَمُ مَنْ أَمْکَنَ(3) الشَّیْطَانَ مِنْ قِیَادِهِ(4) فَلَمْ یُجَاذِبْهُ).

آری در آن روز نیکان شاد و مسرورند و در عین حال تأسف می خورند که چرا بیشتر و بهتر عمل نکردند و بَدان به سبب سیئات اعمال و کیفرهایی که با چشم می بینند سخت نادم می شوند.

قرآن مجید روز قیامت را«یَوْمُ الْحَسْرَة»شمرده است آنجا که می فرماید:

ص:298


1- «یغتبط» از ریشه «غبطه» به معنای شادی و سرور است و گاه به معنای حسد نیز به کار رفته (اما نه حسد به معنای آرزوی سلب نعمت از دیگری، بلکه به معنای رسیدن به نعمت هایی است که نصیب دیگران شده).
2- «أحمد» از ریشه «حمد» در اینجا به معنای شایسته ستایش یافتن است.
3- «أمکن» از ریشه «امکان» در اینجا به معنای آسان کردن و وسایل کاری را فراهم نمودن است که نتیجه آن سلطه بر چیز یا شخصی می شود.
4- «قیاد» به معنای افسار است و از ریشه «قیادة» به معنای رهبری کردن گرفته شده است.

««وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا یُؤْمِنُونَ» ؛آنها را از روز حسرت (روز رستاخیز) بترسان،در آن هنگام که همه چیز پایان می یابد (بهشتیان به سوی بهشت و دوزخیان به سوی دوزخ می روند) ولی (امروز) آنها در غفلتند و ایمان نمی آورند».(1)

در آیه 54 سوره یونس می خوانیم: ««وَ لَوْ أَنَّ لِکُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ ما فِی الْأَرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» ؛اگر آنها و هر کس ستم (بر خویشتن و دیگران) کرده تمامی آنچه را روی زمین است در اختیار داشته باشد (همه را برای نجات خویش) فدیه می دهد.و هنگامی که عذاب را ببینند (سخت پشیمان می شوند اما) پشیمانی خود را کتمان می کنند (مبادا رسواتر شوند) و در میان آنها به عدالت داوری می شود،و ستمی بر آنها نخواهد شد».

در بعضی از نسخ نهج البلاغه«یَغْتَبَطُ»به صورت صیغه مجهول آمده و مفهومش این است:آنها که کار نیک کرده اند مورد غبطه واقع می شوند و این تعبیر با مفهوم غبطه سازگارتر است.

سپس امام علیه السلام در آخرین نکته پس از اندرزهای تکان دهنده پیشین به سراغ هدف اصلی نامه می رود و می فرماید:«تو ما را به حکمیّت قرآن دعوت کردی در حالی که خود اهل قرآن نیستی.(ما گرچه حکمیّت قرآن را پذیرفتیم) ولی مقصود ما پاسخ به تو نبود،بلکه به قرآن پاسخ دادیم و حکمش را گردن نهادیم والسّلام»؛ (وَ قَدْ دَعَوْتَنَا إِلَی حُکْمِ الْقُرْآنِ وَ لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ،وَ لَسْنَا إِیَّاکَ أَجَبْنَا،وَ لَکِنَّا أَجَبْنَا الْقُرْآنَ فِی حُکْمِهِ،وَ السَّلَامُ).

به یقین معاویه اهل قرآن نبود و قراین تاریخی نشان می دهد ایمان درستی به آن نداشت،بلکه قرآن را ابزاری برای رهایی از شکست قطعی و رسیدن به

ص:299


1- مریم، آیه 39.

اهداف خود قرار داده بود.

در کتاب صفین آمده است:هنگامی که لشکر شام قرآن ها را بر سر نیزه ها بلند کردند،امیرمؤمنان علیه السلام فرمود:

«عِبادَ اللّهِ إنّی أَحَقُّ مَنْ أجابَ إلی کِتابِ اللّهِ وَ لکنَّ مُعاوِیَةَ وَ عَمْرَو بْنَ الْعاصِ وَ ابْنَ أبی مُعیطٍ وَ حَبیبَ بْنَ مُسْلِمَةٍ وَ ابْنَ أَبی سَرْحٍ لَیْسُوا بِأَصْحابِ دِینٍ وَ لا قُرآنٍ إنّی أعْرَفُ بِهِمْ مِنْکُمْ صَحِبْتَهُمْ أطْفالاً وَ صَحِبْتُهُمْ رِجالاً فَکانُوا شَرَّ أطْفالٍ وَ شَرَّ رِجالٍ؛ ای مردم من سزاوارترین کسی هستم که به دعوت قرآن پاسخ می گویم و لیکن معاویه و عمرو بن عاص و ابن ابی معیط و حبیب بن مسلمه و ابن ابی سرح نه دین دارند و نه اهل قرآنند من آنها را بهتر از شما می شناسم.از کوچکی با آنها بودم و در بزرگسالی نیز با آنها سر و کار داشتم آنها بدترین کودکان و بدترین مردان بودند».(1)

از این عبارت معلوم می شود که امام علیه السلام به این حکمیت ساختگی و دروغین قرآن هرگز راضی نبود؛ولی جمعی از یاران ناآگاه،آن را بر امام تحمیل نمودند و هنگامی که عاقبت سوء آن را مشاهده کردند پشیمان شدند و عجب اینکه بر قبول حکمیت از سوی امام معترض شدند.

***

ص:300


1- صفین، ص 489

49- به معاویه (فریب دنیا را نخور)

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی مُعاوِیَةَ أیْضاً

نامه دیگری از امام علیه السلام

به معاویه است.(1)

نامه در یک نگاه

همان گونه که در بحث سند نامه اشاره شد مخاطب این نامه به عقیده بسیاری از مورخان و شارحان عمرو بن عاص است.دینوری در کتاب الاخبار الطوال به این معنا تصریح کرده و نصر بن مزاحم در کتاب صفین علاوه بر این معنا بخشی از نامه را که مرحوم سیّد رضی به هنگام گزینش حذف کرده ذکر می کند که در آن بخش امام علیه السلام صریحاً به عمرو بن عاص هشدار می دهد که از معاویه پیروی نکند.

ص:301


1- 1.سند نامه: این نامه را ابن اعثم کوفی در کتاب الفتوح و دینوری (متوفای 282) در الاخبار الطوال و نصر بن مزاحم درکتاب صفین که همگی قبل از سید رضی می زیسته اند در کتاب های خود آورده اند و جمعی از مورخان و شارحان نهج البلاغه، مخاطب این نامه را عمرو بن عاص دانسته اند (برای توضیح بیشتر به مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 384 مراجعه شود).

به هرحال مخاطب در این نامه هر که باشد امام علیه السلام او را با تعبیرات دلنشین و بیدار کننده خود اندرز می دهد که فریب دنیا را نخورد؛دنیایی که هرگز دنیاپرستان به آنچه از آن دارند راضی نمی شوند و پیوسته برای رسیدن بیشتر به آن حرص می زنند و در ضمن او را به عبرت گرفتن از تاریخ گذشتگان توصیه می کند.

***

ص:302

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ الدُّنْیَا مَشْغَلَةٌ عَنْ غَیْرِهَا،وَلَمْ یُصِبْ صَاحِبُهَا مِنْهَا شَیْئاً إِلَّا فَتَحَتْ لَهُ حِرْصاً عَلَیْهَا،وَلَهَجاً بِهَا،وَلَنْ یَسْتَغْنِیَ صَاحِبُهَا بِمَا نَالَ فِیهَا عَمَّا لَمْ یَبْلُغْهُ مِنْهَا،وَمِنْ وَرَاءِ ذَلِکَ فِرَاقُ مَا جَمَعَ،وَنَقْضُ مَا أَبْرَمَ! وَلَوِ اعْتَبَرْتَ بِمَا مَضَی حَفِظْتَ مَا بَقِیَ،وَالسَّلَامُ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی بدان) دنیا انسان را به خود مشغول و از غیر خود بیگانه می سازد.دنیا پرست به چیزی از دنیا نمی رسد جز آنکه دری از حرص را به رویش می گشاید و آتش عشق او را به دنیا تندتر می کند در حالی که دنیاپرست هرگز به آنچه دارد در برابر آنچه به آن نرسیده قانع نیست (و دائماً در آتش حرص می سوزد) و به دنبال آن جدایی از اموالی است که گردآوری کرده و واتابیدن آنچه را تابیده است.اگر از آنچه (در داستان پیشینیان و در گذشته عمر خودت) وجود داشته است عبرت گیری آنچه را باقی است حفظ خواهی کرد و السّلام.

شرح و تفسیر: حرص در دنیا انسان را به جایی نمی رساند

حرص در دنیا انسان را به جایی نمی رساند

امام علیه السلام در این نامه بعد از حمد و ثنای الهی مخاطب خود را (خواه معاویه باشد یا عمرو بن عاص) به امور مهمّی توصیه می کند.

نخست می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی بدان) دنیا انسان را به خود

ص:303

مشغول و از غیر خود بیگانه می سازد»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ الدُّنْیَا مَشْغَلَةٌ عَنْ غَیْرِهَا).

زیرا کار دنیا آن قدر پیچیده و متنوع و گوناگون و پر دردسر است که اگر انسان به سراغ آن برود تمام وقت انسان را به خود مشغول می سازد تا آنجا که حتی از رسیدگی به سلامت خود و استراحت و رسیدن به همسر و فرزندان و دوستان و بستگان و از آن فراتر رسیدن به انجام فرایض الهی باز می دارد و کار آنها به جایی می رسد که اگر اهل نماز باشند حتی نماز را در آخر وقت در حالی که در تمام رکعات فکرشان در مسائل دنیایی است با عجله تمام بجا می آورند و گاه صبح هنگامی از خانه بیرون می دوند که فرزندان آنها در خوابند و شب هنگامی باز می گردند که باز آنها در خوابند و این طبیعت دنیاپرستی است.

در دومین نکته به مسأله خطرناک حرص دنیاپرستان پرداخته می فرماید:

«دنیاپرست به چیزی از دنیا نمی رسد جز آنکه دری از حرص را به رویش می گشاید و آتش عشق او را به دنیا تندتر می کند در حالی که دنیاپرست هرگز به آنچه دارد در برابر آنچه به آن نرسیده قانع نیست (و دائماً در آتش حرص می سوزد)»؛ (وَ لَمْ یُصِبْ صَاحِبُهَا مِنْهَا شَیْئاً إِلَّا فَتَحَتْ لَهُ حِرْصاً عَلَیْهَا،وَ لَهَجاً(1) بِهَا، وَ لَنْ یَسْتَغْنِیَ صَاحِبُهَا بِمَا نَالَ فِیهَا عَمَّا لَمْ یَبْلُغْهُ مِنْهَا).

در بعضی از روایات،دنیا به آب شور دریا تشبیه شده که شخص تشنه هر قدر از آن بنوشد تشنه تر می گردد.امام کاظم علیه السلام می فرماید:

«مَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ مَاءِ الْبَحْرِ کُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّی یَقْتُلَهُ؛ دنیا همانند آب دریاست که هر قدر تشنه از آن می نوشد تشنه تر می شود و سرانجام او را به قتل می رساند».(2)

همان ضرب المثلی که در فارسی معروف است که می گویند:بیش داران بیش خواهانند.

ص:304


1- «لهج» بر وزن «کرج» به معنای وابستگی شدید و شیفتگی در برابر چیزی است.
2- کافی، ج 2، ص 136، ح 24

قرآن مجید این مسأله را ضمن داستان گویایی بیان فرموده آنجا که می گوید دو برادر به عنوان مخاصمه نزد حضرت داود پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند یکی از آنها گفت:

««إِنَّ هذا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِیَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَکْفِلْنِیها وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ» ؛این برادر من است؛او نود و نه میش دارد و من (تنها) یک میش دارم؛ اما او اصرار می کند که:این را نیز به من واگذار؛و در سخن بر من غلبه کرده است».(1)

حضرت داود علیه السلام در میان آنها قضاوت کرد و گفت:به یقین او با درخواست میش تو برای افزودن آن به میش هایش،بر تو ستم کرده و بسیاری از شریکان (و دوستان) به یکدیگر ستم می کنند مگر کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند؛ولی عدّه آنان کم است.(2)

این داستان نشان می دهد که دنیاپرستان آن قدر گرفتار حرص می شوند که حتی به کمترین چیزی درباره برادر خود نیز راضی نیستند و به گفته شاعر:

هفت اقلیم ار بگیرد پادشاه همچنان در بند اقلیمی دگر

در حدیث معروف قدسی نیز آمده است:

«لَوْ کانَ لاِبْنِ آدَمَ وادِیانِ مِنْ ذَهَبٍ لَابْتَغی إلَیْهِما ثالِثاً وَ لا یَمْلَأُ جَوْفَ ابْنَ آدَمَ إلَّا التُّرابُ؛ هرگاه فرزند آدم دو دره پر از طلا داشته باشد خواهان دره دیگری است و چشم آدم را جز خاک (به هنگامی که بمیرد و دفن شود) پر نمی کند».(3)

و به گفته شاعر:

گفت چشمِ تنگِ دنیادوست را

یا قناعت پر کند یا خاک گور

حرص در واقع نوعی جنون است،چرا که بسیاری از حریصان برای یک

ص:305


1- ص، آیه 23.
2- ص، آیه 24
3- روضة الواعظین، ج 2، ص 429.

زندگی مرفه همه چیز دارند به گونه ای که می توانند تا آخر به راحتی زندگی کنند؛ اما جنون حرص آنها را راحت نمی گذارد و پیوسته آنها را به تلاش و زحمت های طاقت فرسا وا می دارد آن گونه که گاه اگر همه کره زمین را به آنها بدهند آرزو دارند به آسمان ها دست بیندازند و کره ماه را نیز در اختیار خود بگیرند.

لذا در دعای بعضی از معصومان علیهم السلام آمده است:

«أَعُوذُ بِکَ یَا رَبِّ مِنْ نَفْسٍ لَا تَشْبَعُ وَ مِنْ قَلْبٍ لَا یَخْشَعُ وَ مِنْ دُعَاءٍ لَا یُسْمَع؛ پروردگارا به تو پناه می برم از نفسی که هرگز سیر نمی شود و قلبی که خشوع در آن نیست و از دعایی که مستجاب نمی شود».(1) در واقع حرص منشأ اصلی همه این مشکلات و عواقب دردناک است.

این سخن را با حدیثی از امام صادق علیه السلام پایان می دهیم فرمود:

«مَا فَتَحَ اللّهُ عَلَی عَبْدٍ بَاباً مِنْ أَمْرِ الدُّنْیَا إِلَّا فَتَحَ اللّهُ عَلَیْهِ مِنَ الْحِرْصِ مِثْلَهُ؛ خداوند هیچ دری از دنیا به روی کسی نمی گشاید جز اینکه دری از حرص نیز به روی او گشوده می شود».(2)

حضرت در سومین نکته می فرماید:«و به دنبال آن جدایی از اموالی است که گردآوری کرده و واتابیدن آنچه را تابیده است»؛ (وَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِکَ فِرَاقُ مَا جَمَعَ، وَ نَقْضُ مَا أَبْرَمَ!(3)).

آری چیزی نمی گذرد که انسان باید بعد از آن همه تلاش و زحمت با تمام اموال نفیس خود وداع گوید و از آن همه تنها یک کفن سهم اوست که با خود به گور می برد.

ص:306


1- کافی، ج 2، ص 586، ح 24.
2- کافی، ج 2، ص 319، ح 12.
3- «أبرم» از ریشه «ابرام» به معنای تابیدن و محکم کردن چیزی است و در اصل به تابیدن ریسمان گفته شده سپس گسترش یافته و به هر کار محکم و متقن اطلاق می شود در برابر نقض که به معنای واتابیدن و سست کردن و در هم ریختن است.

قرآن مجید درباره کاخ های فرعونیان و باغ ها و مزارع آبادشان می فرماید:

««کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنّاتٍ وَ عُیُونٍ* وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ* وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ* کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ» ؛چه بسیار باغ ها و چشمه ها که به جا گذاشتند* و کشتزارها و قصرهای پر ارزش*و نعمت های فراوان دیگر که در آن غرق شادمانی بودند!*این چنین بود (ماجرای آنان) و ما این (نعمت ها) را میراث برای اقوام دیگری قرار دادیم».(1)

به دنبال این سخن،امام علیه السلام در چهارمین نکته می فرماید:«اگر از آنچه (در داستان پیشینیان و در گذشته عمر خودت) وجود داشته است عبرت گیری آنچه را باقی است حفظ خواهی کرد و السّلام»؛ (وَ لَوِ اعْتَبَرْتَ بِمَا مَضَی حَفِظْتَ مَا بَقِیَ، وَ السَّلَامُ).

اعتبار و عبرت اندوزی از سرنوشت پیشینیان از مسائل مهمّی است که مورد تأکید فراوان قرآن مجید و رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و ائمه دین علیهم السلام است.

قرآن می فرماید: ««أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ» ؛آیا آنان در زمین سیر نکردند (تا آثار خاموش و بسیار عبرت آموز اقوام پیشین را ببینند) تا دل هایی داشته باشند که (حقیقت را) با آن درک کنند؛و گوش های شنوایی که با آن (ندای حق را) بشنوند؟! زیرا (بسیار می شود که) چشم های ظاهر نابینا نمی شود بلکه دل هایی که در سینه هاست (بر اثر غفلت و دنیاپرستی) کور می گردد».(2)

اساساً بخش مهمی از آیات قرآن که بازگو کننده تاریخ اقوام پیشین است ناظر به همین مسأله است،زیرا هیچ درسی آموزنده تر از درس های برگرفته از تاریخ

ص:307


1- دخان، آیه 25-28.
2- حج، آیه 46.

بشر نیست؛ولی همان گونه که بسیاری از مردم به گفته قرآن از کنار آیات پروردگار در پهنه هستی بی تفاوت می گذرند،از کنار آثار بازمانده پیشینیان نیز بی احساس عبور می کنند و امروز که گردشگری گسترش پیدا کرده،غالباً به عنوان آثار هنری و تاریخی به آنها می نگرند و صاحبان این آثار پیوسته به آن افتخار می کنند بی آنکه سرنوشت آینده خود را در این آثار مطالعه کنند.

***

ص:308

50- به سران سپاهش

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی أُمَرائِهِ عَلَی الْجَیْشِ

از نامه های امام علیه السلام

به سران سپاهش می باشد.(1)

نامه در یک نگاه

این نامه عمدتاً از سه بخش تشکیل شده است.

بخش اوّل از حقّ خداوند بر زمامداران سخن می گوید که نباید قدرت،آنها را از توده های مردم غافل و دور سازد،بلکه هرچه توانایی بیشتری پیدا می کنند به مردم نزدیک تر می شوند.

در بخش دوم خطاب به فرماندهان لشکر کرده و می گوید:من باید شما را

ص:309


1- ١. سند نامه: این نامه را پیش از مرحوم سید رضی نصر بن مزاحم در کتاب صفین (با کمی تفاوت) آورده است و بعد از سید رضی مرحوم شیخ طوسی در امالی نیز با کمی اختلاف ذکر کرده است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 387) و نیز از کسانی که قبل از سید رضی این نامه را ذکر کرده اند ابوجعفر اسکافی (متوفای 220) است که در کتاب المعیار والموازنة، ص 103 آن را ذکر کرده است.

محرم اسرار خود بدانم و همه چیز را-جز اسرار محرمانه جنگی-برای شما بازگو کنم و در اموری که حکم مسلم الهی در آن نیست با شما مشورت نمایم و حقتان را به طور کامل بپردازم و در برابر،شما هم باید در برابر فرمان من که به نفع جامعه اسلامی است کاملاً مطیع و خاضع باشید و از هر گونه فداکاری دریغ ندارید.

در بخش سوم سخن از کسانی می گوید که راه مخالف در پیش گیرند و از اطاعت فرمان پیشوایشان سرپیچی کنند.حضرت آنها را به مجازات (سخت) تهدید می کند.

***

ص:310

بخش اوّل

اشاره

مِنْ عَبْدِ اللّهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی أَصْحَابِ الْمَسَالِحِ.

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ حَقّاً عَلَی الْوَالِی أَلَّا یُغَیِّرَهُ عَلَی رَعِیَّتِهِ فَضْلٌ نَالَهُ،وَلَا طَوْلٌ خُصَّ بِهِ،وَأَنْ یَزِیدَهُ مَا قَسَمَ اللّهُ لَهُ مِنْ نِعَمِهِ دُنُوّاً مِنْ عِبَادِهِ،وَعَطْفاً عَلَی إِخْوَانِهِ.

ترجمه

(این نامه) از سوی بنده خدا علی بن ابی طالب امیرمؤمنان به پاسداران مرزها (ی کشور اسلام) نگاشته شده است.اما بعد (از حمد و ثنای الهی) حقی که بر والی و زمامدار ثابت است این است که فضل و برتری هایی که به او رسیده و قدرتی که به او داده شده،سبب تغییر حال او درباره رعیّت نگردد،بلکه باید نعمت هایی که خدا به او ارزانی داشته سبب نزدیکی بیشتر به بندگان خدا و مهربانی به برادرانش گردد.

شرح و تفسیر: مقام شما را از مردم دور نکند!

مقام شما را از مردم دور نکند!

امام علیه السلام در بخش اوّل این نامه از سران لشکر به عنوان «أَصْحَابِ الْمَسَالِحِ؛ محافظان مرزها»یاد کرده می فرماید:«(این نامه) از سوی بنده خدا علی بن ابی طالب امیرمؤمنان به پاسداران مرزها (ی کشور اسلام) نگاشته شده است»؛ (مِنْ عَبْدِ اللّهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی أَصْحَابِ الْمَسَالِحِ).

مسالح جمع مسلحة به معنای مرز است و مرزها معمولاً مناطقی هستند که در

ص:311

اطراف کشور قرار دارند و ممکن است دشمن از آنجا نفوذ یا حمله کند و به همین دلیل همیشه حکومت ها بخش مهمی از نیروهای مسلحشان را در این مناطق می گمارند تا از حملات غافلگیرانه دشمنان آسوده خاطر باشند.این تعبیر نشان می دهد که توجّه به مرزها از مهم ترین وظایف نیروهای مسلح و ارتش اسلام است.

آن گاه امام علیه السلام از خودش شروع می کند و حقوق مردم را بر والی به طور کلی بیان می دارد و در بخش آینده انگشت روی موارد خاص گذارده به عنوان شرح این مجمل آنها را یکی پس از دیگری ذکر می کند.

به هر حال امام علیه السلام در این بخش از نامه اش به دو نکته مهم اشاره می فرماید:

نخست می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) حقی که بر والی و زمامدار ثابت است این است که فضل و برتری هایی که به او رسیده و قدرتی که به او داده شده سبب تغییر حال او درباره رعیّت نگردد»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ حَقّاً عَلَی الْوَالِی أَلَّا یُغَیِّرَهُ عَلَی رَعِیَّتِهِ فَضْلٌ نَالَهُ،وَ لَا طَوْلٌ(1) خُصَّ بِهِ).

اشاره به اینکه والی و زمامدار باید چنان باشد که رسیدن به قدرت،او را دگرگون نسازد،دست و پای خود را گم نکند و گرفتار عُجب،خودبینی و خودپسندی و در نتیجه استبداد نشود همان چیزی که غالباً در زمامداران مادّی دیده می شود که پیش از رسیدن به قدرت سخنان زیبایی در مورد مردمی بودن و مردمی زیستن دارند؛اما هنگامی که بر اوضاع مسلط شدند همه را فراموش کرده و استبداد را پیشه خود می سازند و تنها اولیای الهی و کسانی که در خط پیروی آنها هستند از این خطر در امان می مانند.

ص:312


1- «طول» بر وزن «قول» به معنای نعمت است و از ریشه «طول» بر وزن «نور» گرفته شده که امتداد چیزی را بیان میکند و از آنجا که نعمت ها، امتداد وجود بخشنده نعمت است، این واژه بر آن اطلاق شده است. این واژه گاه به خصوص توانایی های مالی یا به هرگونه قدرت نیز اطلاق می شود و «اولو الطول» به معنای قدرتمندان است.

در دومین نکته می افزاید:«بلکه باید نعمت هایی را که خدا به او ارزانی داشته سبب نزدیکی بیشتر به بندگان خدا و مهربانی به برادرانش گردد»؛ (وَ أَنْ یَزِیدَهُ مَا قَسَمَ اللّهُ لَهُ مِنْ نِعَمِهِ دُنُوّاً مِنْ عِبَادِهِ،وَ عَطْفاً عَلَی إِخْوَانِهِ).

اشاره به اینکه نه تنها قدرت نباید او را از مردم دور کند و به استبداد بکشاند، بلکه به عکس باید هرچه نعمت خدا به او بیشتر می شود به مردم نزدیک تر گردد و درباره کسانی که امام از آنها به برادر تعبیر کرده محبّت بیشتر داشته باشد،زیرا شکر این نعمت جز از این طریق نخواهد بود.

به این ترتیب،امام علیه السلام نخست به مخاطبانش اجازه می دهد که ادای حق خود را از امام مطالبه کنند.سپس در بخش آینده این نامه به بیان حق خودش بر آنها می پردازد.

در غررالحکم از حضرت نقل شده است که می فرماید:

«إنَّ حَوائِجَ النّاسِ إلَیْکُمْ نِعْمَةً مِنَ اللّهِ عَلَیْکُمْ فَاغْتَنِمُوها وَ لا تَمَلُّوها فَتَتَحَوَّلَ نَقِماً؛ نیاز مردم به شما نعمتی است از سوی خدا برای شما.این نعمت را غنیمت بشمارید و هرگز از آن ملول نشوید که به نقمت و عذاب تبدیل خواهد شد».(1)

***

ص:313


1- غررالحکم، ص 448، ح 10301.

ص:314

بخش دوم

اشاره

أَلَا وَ إِنَّ لَکُمْ عِنْدِی أَلَّا أَحْتَجِزَ دُونَکُمْ سِرّاً إِلَّا فِی حَرْبٍ،وَ لَا أَطْوِیَ دُونَکُمْ أَمْراً إِلَّا فِی حُکْمٍ،وَ لَا أُؤَخِّرَ لَکُمْ حَقّاً عَنْ مَحَلِّهِ،وَ لَا أَقِفَ بِهِ دُونَ مَقْطَعِهِ،وَ أَنْ تَکُونُوا عِنْدِی فِی الْحَقِّ سَوَاءً فَإِذَا فَعَلْتُ ذَلِکَ وَجَبَتْ لِلَّهِ عَلَیْکُمُ النِّعْمَةُ،وَ لِی عَلَیْکُمُ الطَّاعَةُ؛وَ أَلَّا تَنْکُصُوا عَنْ دَعْوَةٍ،وَ لَا تُفَرِّطُوا فِی صَلَاحٍ،وَ أَنْ تَخُوضُوا الْغَمَرَاتِ إِلَی الْحَقِّ،فَإِنْ أَنْتُمْ لَمْ تَسْتَقِیمُوا لِی عَلَی ذَلِکَ لَمْ یَکُنْ أَحَدٌ أَهْوَنَ عَلَیَّ مِمَّنِ اعْوَجَّ مِنْکُمْ،ثُمَّ أُعْظِمُ لَهُ الْعُقُوبَةَ،وَ لَا یَجِدُ عِنْدِی فِیهَا رُخْصَةً، فَخُذُوا هَذَا مِنْ أُمَرَائِکُمْ،وَ أَعْطُوهُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ مَا یُصْلِحُ اللّهُ بِهِ أَمْرَکُمْ.

وَ السَّلَامُ.

ترجمه

آگاه باشید حق شما بر من این است که جز اسرار جنگی چیزی را بر شما پنهان ندارم و هیچ کاری را بدون مشورت با شما-جز در مقام قضاوت و بیان حکم الهی-انجام ندهم.من موظّفم هیچ حقی را از شما به تأخیر نیندازم و پیش از رسیدن به مقطع نهایی آن را قطع نکنم و (نیز از حقوق شما بر من این است که) همه شما در حق،نزد من یکسان باشید (و تفاوتی میان شریف و وضیع قائل نشوم).هنگامی که من این وظایف را انجام دادم،نعمت خدا «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ»(1) بر شما مسلّم (و کامل) خواهد شد و من بر شما (نخستین) حقی که دارم اطاعت است و اینکه از دعوت من (برای جهاد و غیر آن) سرپیچی نکنید و در آنچه من دستور می دهم و به صلاح و مصلحت همگی است سستی

ص:315


1- مائده، آیه 3.

و تفریط روا مدارید و باید در میان امواج مشکل ها برای حق و به سوی حق فرو روید.اگر این وظایف را نسبت به من انجام ندهید آن کس که راه کج می رود از همه نزد من خوارتر است.سپس او را به سختی کیفر می دهم و راه فراری نزد من نخواهد داشت،بنابراین باید حقوق خود را از امرای خود بگیرید و حقوق آنها را که با آن خداوند کار شما را اصلاح می کند به آنها بپردازید.والسّلام.

شرح و تفسیر: حقوق امام و حقوق فرماندهان

حقوق امام و حقوق فرماندهان

امام علیه السلام در این بخش از نامه خود آنچه را به صورت کلی و سربسته در بخش قبل بدان اشاره فرموده به طور مشروح بیان می کند.

نخست به حقوقی که مردم بر او دارند اشاره کرده و روی پنج حق انگشت می گذارد.

در اوّلین حق می فرماید:«آگاه باشید حق شما بر من این است که جز اسرار جنگی چیزی را از شما پنهان ندارم»؛ (أَلَا وَ إِنَّ لَکُمْ عِنْدِی أَلَّا أَحْتَجِزَ(1) دُونَکُمْ سِرّاً إِلَّا فِی حَرْبٍ).

به یقین پنهان داشتن اسرار از یاران و دوستان،نوعی ابراز بی اعتمادی به آنهاست و در بسیاری از موارد سبب بدبینی یا تفسیرهای گوناگون برای یک واقعه می شود؛اما هنگامی که رئیس جمعیّت به طور کامل خبررسانی کند، پیوندهای عاطفی محکم تر و سوء ظن و بدبینی کمتر خواهد شد،هر چند مواردی هست که چاره ای جز کتمان اسرار آن نیست؛مانند مسائل جنگی،زیرا اگر دشمن از برنامه ریزی جنگ باخبر شود خود را در مقابل آن مقاوم می سازد

ص:316


1- «احتجز» از ریشه «حجز» بر وزن «عجز» و معنای اصلی آن منع کردن و فاصله افکندن است. سپس به پنهان داشتن و مستور نمودن که مانع از مشاهده یا اطلاع بر چیزی است اطلاق شده است.

و پیش از موعد آن را خنثی می کند به همین دلیل در طول تاریخ همواره فرماندهان بزرگ برنامه های جنگی خود را تا آخرین لحظه پنهان می داشتند تا بتوانند ضربات قاطع بر دشمن وارد کنند.

در تاریخ جنگ های پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نیز این اصل به خوبی مشاهده می شود و به گفته مورخ معروف طبری کمتر موردی بود که پیغمبر صلی الله علیه و آله از مدینه برای جنگی حرکت کند و مقصد نهایی را برای یارانش بیان فرماید.(1)

حتی گاه که پیغمبر صلی الله علیه و آله خودش به سوی میدان حرکت نمی کرد و گروهی را مأمور برنامه خاصی می نمود نامه سربسته ای به فرمانده آنها می داد و می گفت:به سوی فلان محل حرکت کنید و به فلان جا که رسیدید نامه را بگشایید و هر چه در آن بود عمل کنید.(2) به یقین اگر از آغاز مقصد خود را بیان می کرد در تمام مدینه پخش می شد و جاسوسان آن را به سرعت به دشمن منتقل می کردند و آنها نیز کاملاً آماده می شدند و چه بسا سرنوشت جنگ تغییر پیدا می کرد.

سپس به دومین حق آنها اشاره کرده می فرماید:«و هیچ کاری را بدون مشورت با شما-جز در مقام قضاوت و بیان حکم الهی-انجام ندهم»؛ (وَ لَا أَطْوِیَ(3) دُونَکُمْ أَمْراً إِلَّا فِی حُکْمٍ).

این همان اصل مشورت است که در قرآن مجید و روایات اسلامی به صورت گسترده آمده است و در دنیای امروز به ظاهر بسیار بر آن تأکید می شود،هرچند در عمل طور دیگری است.مشورت با اصحاب و یاران و پیروان به آنها شخصیت می دهد و احساس مسئولیت می کنند و پیوندهای عاطفی و محبّت را

ص:317


1- تاریخ طبری، ج 2، ص 366 در وقایع سال نهم هجرت.
2- شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5، ص 129.
3- «أطوی» از ریشه «طی» در اصل به معنای پنهان داشتن و مخفی داشتن است و معنای دیگر «طی» پیچیدن و درنوردیدن است. به همین جهت پیمودن راه را طی طریق می گویند و بعید نیست که هر دو معنا به یک ریشه باز گردد.

محکم می سازد.افزون بر این در غیر معصومان سبب می شود خطاها به حدّاقل برسد.

اما در قضاوت به هنگام صدور حکم،قاضی باید قاطعانه برخورد کند و در حدیثی از امام صادق علیه السلام آمده است:

«إِذَا کَانَ الْحَاکِمُ یَقُولُ لِمَنْ عَنْ یَمِینِهِ وَلِمَنْ عَنْ یَسَارِهِ مَا تَرَی مَا تَقُولُ فَعَلَی ذَلِکَ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلَائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ أَلَّا یَقُومُ مِنْ مَجْلِسِهِ وَ تُجْلِسُهُمْ مَکَانَهُ؛ هنگامی که قاضی در مقام صدور حکم (نه در بررسی مقدمات) به نفر سمت راست یا سمت چپ خود بگوید:به عقیده شما من باید چه حکمی صادر کنم،لعنت خدا و فرشتگان و مردم بر او باد! چنین کسی (که توان صدور حکم نهایی را ندارد) باید از جای خود برخیزد و آنها را بر جای خود بنشاند».(1)

اضافه بر این اگر قاضی آنچه را در نظر دارد که به آن حکم کند قبلا فاش نماید ممکن است عوامل مختلف برای تغییر یا تضعیف رأی او تلاش کنند و او در فشار و محذور برای تغییر حکم قرار گیرد.

سپس به سومین و چهارمین حق اشاره می کند و می فرماید:«من موظّفم هیچ حقی را از شما به تأخیر نیندازم و پیش از رسیدن به مقطع نهایی آن را قطع نکنم»؛ (وَ لَا أُؤَخِّرَ لَکُمْ حَقّاً عَنْ مَحَلِّهِ،وَ لَا أَقِفَ بِهِ دُونَ مَقْطَعِهِ).

تفاوت این دو حق را می توان در ضمن مثالی بیان کرد و آن اینکه اگر بناست کسی یک ماه معین در جایی اسکان داده شود،آن ماه را تأخیر نیندازد و دیگر اینکه پیش از اینکه ماه به سر برسد آن را قطع نکند و نتیجه هر دو این می شود که حقوق را بی کم و کاست و بدون افزایش بی دلیل بپردازد.

در پنجمین و آخرین حق می فرماید:«(و نیز از حقوق شما بر من این است که) همه شما درحق،نزد من یکسان باشید (وتفاوتی میان شریف ووضیع قائل نشوم)»؛

ص:318


1- کافی، ج 7، ص 414، ح 6.

(وَ أَنْ تَکُونُوا عِنْدِی فِی الْحَقِّ سَوَاءً).

البته منظور این است که افراد در شرایط مساوی باید بدون در نظر گرفتن موقعیّت اجتماعیشان یکسان باشند بنابراین مفهوم این سخن این نیست که اگر شرایط یکسان نیست باز هم حقوق یکسانی برای آنان در نظر گرفته شود مانند اینکه مثلاً یکی فرمانده لشکر است و دیگری فردی عادی،یکی فرماندار یک منطقه است و دیگری نگهبان عمارت فرمانداری و دیگری به عنوان مثال نگهبان یک عمارت دولتی و یا اینکه یکی طبیب است و دیگری پرستار،یکی کارهای بسیار سنگین را در روزهای متوالی به عهده گرفته و دیگری کاری سبک در مدتی کوتاه.به یقین آنها یکسان نیستند ولی اگر دو نفر کاری یکسان داشتند حق آنها یکسان پرداخته خواهد شد،هرچند یکی از فامیل های سرشناس باشد و دیگری فردی عادی و گمنام.

آن گاه امام بعد از ذکر این حقوق پنج گانه که مردم بر پیشوایشان دارند به بیان حقوق خود بر امت می پردازد و به چهار حق اشاره می کند:

نخست می فرماید:«هنگامی که من این وظایف را انجام دادم،نعمت خدا «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ»(1) بر شما مسلم (و کامل) خواهد شد و من بر شما (نخستین) حقی که دارم اطاعت است»؛ (فَإِذَا فَعَلْتُ ذَلِکَ وَجَبَتْ لِلَّهِ عَلَیْکُمُ النِّعْمَةُ، وَ لِی عَلَیْکُمُ الطَّاعَةُ).

باید گوش به فرمان من باشید،فرمانی که ضامن سعادت شما در دنیا و آخرت و حافظ مصالح فرد و جامعه شماست.

آن گاه در دستور دوم می فرماید:«و اینکه از دعوت من (برای جهاد و غیر آن) سرپیچی نکنید»؛

(وَ أَلَّا تَنْکُصُوا(2) عَنْ دَعْوَةٍ).

ص:319


1- مائده، آیه 3.
2- «تنکصوا» از ریشه «نکص» بر وزن «مکث» به معنای بازگشت از چیز یا جایی است و از آنجا که سرپیچی کردن نوعی بازگشت از اطاعت است به این معنا نیز به کار رفته است.

بنابراین دستور دوم نسبت به دستور اوّل از قبیل ذکر خاص بعد از عام است، زیرا مخاطب در نامه فرماندهان لشکرند که باید در همه چیز مطیع فرمان امام باشند مخصوصاً در دعوت به جهاد.

آن گاه به سومین حق اشاره کرده می فرماید:«و در آنچه من دستور می دهم و به صلاح و مصلحت همگی است سستی و تفریط روا مدارید»؛ (وَ لَا تُفَرِّطُوا فِی صَلَاحٍ).

بسیارند کسانی که به ظاهر در مسیر اطاعتند و دعوت پیشوایشان را لبیک می گویند؛ولی بر اثر سستی و کاهلی نتیجه مطلوبی عایدشان نمی شود.امام علیه السلام آن را به عنوان حقّی مستقل شمرده تا همگان بدانند اطاعت دعوت چیزی است و جدی بودن چیز دیگر.

بعضی از شارحان نهج البلاغه،این جمله را اشاره به مسأله جهاد می دانند که امام علیه السلام فرماندهان لشکر را موظّف می کند هر زمان فرصتی برای دفع دشمن فراهم گردد آن را غنیمت بشمرند و سستی و کوتاهی نکنند.

سرانجام در بیان چهارمین و آخرین حق مردم بر پیشوایانشان می فرماید:

«و باید در میان امواج مشکل ها و شداید برای حق و به سوی حق فرو روید»؛ (وَ أَنْ تَخُوضُوا الْغَمَرَاتِ(1) إِلَی الْحَقِّ).

اشاره به اینکه در مقام دفاع از کشور اسلام فداکاری لازم است،فداکاری تا سرحد جان و این یکی از حقوق زمامدار بر فرماندهان لشکر و فرد فرد آنهاست.

تاریخ اسلام پر است از جلوه های ایثار و فداکاری و خوض غمرات برای رسیدن به حق.برای نمونه:

تاریخ طبری در حوادث سنه 37 آورده است:در میدان جنگ صفین عمّار

ص:320


1- «غمرات» جمع «غمرة» بر وزن «ضربة» در اصل از غمر به معنای از بین بردن اثر چیزی گرفته شده سپس به آب زیادی که تمام چهره چیزی را می پوشاند و پیش می رود، غمرة و غامر گفته شده و در عبارت بالا به معنای امواج شداید و مشکلات است.

بیرون آمد و در برابر مردم قرار گرفت و عرضه داشت:خداوندا تو می دانی اگر من بدانم که رضای تو در این است که خودم را در دریا پرتاب کنم چنین می کنم و من به خوبی می دانم که امروز هیچ عملی تو را از پیکار با این فاسقان خشنودتر نمی سازد و اگر می دانستم عملی تو را خشنودتر از این می سازد انجام می دادم.(1)

در سیره ابن هشام آمده است هنگامی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله باخبر شد لشکر قریش به سوی بدر حرکت کرده پیامبر با مردم مشورت کرد و جریان قریش را به آنها گفت (نظر حضرت این بود که میزان آمادگی یاران خود را بیازماید) مقداد برخاست و گفت:ای رسول خدا! به همان راهی که خداوند به تو نشان داده برو ما با تو هستیم به خدا سوگند ما مثل بنی اسرائیل نیستیم که به موسی گفتند:تو به اتفاق پروردگارت برو و با دشمنان مبارزه کن ما در اینجا نشسته ایم.من می گویم:

تو با پروردگارت با آنها پیکار کنید و ما هم با شما هستیم.به خدایی که تو را به حق مبعوث ساخته اگر ما را به دورترین نقطه جزیره ببری با تو خواهیم بود تا به مقصد برسی.پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای او دعا کرد سپس فرمود:ای مردم باز هم به من مشورت دهید.نظر آن حضرت طایفه انصار بود و آنها جمعیت قابل ملاحظه ای بودند.سعد بن معاذ برخاست و عرض کرد:ای رسول خدا! مثل اینکه نظرت به سوی ما طایفه انصار است؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:آری.عرض کرد:ما به تو ایمان آورده ایم و گواهی داده ایم آنچه را آوردی حق است و با تو عهد و پیمان بسته ایم.

به هر سویی می خواهی برو ما با تو هستیم.به خدایی که تو را به حق مبعوث کرده اگر ما را به کنار این دریا ببری (اشاره به دریای سرخ است که در حاشیه غربی جزیره عربستان قرار دارد) و تو وارد این دریا شوی ما هم با تو وارد خواهیم شد و یک نفر تخلّف نخواهد کرد.(2)

ص:321


1- تاریخ طبری، ج 4، ص 26
2- سیرة ابن هشام، ج 2، ص 266 و 267 و کامل ابن اثیر، ج 2، ص 120.

امام علیه السلام در سومین بخش از کلام خود متخلّفان را تهدید می کند تا بشارت و انذار را به هم بیامیزد و می فرماید:«اگر این وظایف را نسبت به من انجام ندهید آن کس که راه کج می رود از همه نزد من خوارتر است.سپس او را به سختی کیفر می دهم و راه فراری نزد من نخواهد داشت»؛ (فَإِنْ أَنْتُمْ لَمْ تَسْتَقِیمُوا لِی عَلَی ذَلِکَ لَمْ یَکُنْ أَحَدٌ أَهْوَنَ عَلَیَّ مِمَّنِ اعْوَجَّ(1) مِنْکُمْ،ثُمَّ أُعْظِمُ لَهُ الْعُقُوبَةَ،وَ لَا یَجِدُ عِنْدِی فِیهَا رُخْصَةً).

در واقع امام علیه السلام در اینجا برای متخلفان دو کیفر قائل شده است:کیفر معنوی و کیفر ظاهری.کیفر معنوی آن است که قدر و مقام آنها نزد امام علیه السلام بسیار پایین خواهد آمد؛پائین تر از هرکس و کیفر ظاهری مجازات های جسمانی است که امام علیه السلام برای آنها در نظر گرفته است.به یقین اگر بشارت و انذار در مدیریت ها مخصوصاً مدیریت جنگ و دفاع آمیخته نشود کارآیی خود را از دست خواهد داد.

آن گاه امام علیه السلام در پایان اشاره کوتاه و پرمعنایی به آنچه در بالا بیان فرمود کرده می افزاید:«بنابراین باید حقوق خود را از امرای خود بگیرید و حقوق آنها را که با آن خداوند کار شما را اصلاح می کند به آنها بپردازید.والسّلام»؛ (فَخُذُوا هَذَا مِنْ أُمَرَائِکُمْ،وَ أَعْطُوهُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ مَا یُصْلِحُ اللّهُ بِهِ أَمْرَکُمْ.وَ السَّلَامُ).

جمله «فَخُذُوا هَذَا مِنْ أُمَرَائِکُمْ» اشاره به حقوق پنجگانه ای است که در آغاز امام علیه السلام بیان فرمود و به آنها حق می دهد که این حقوق را از پیشوایشان مطالبه کنند و جمله «أَعْطُوهُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ. ..»اشاره به حقوق چهارگانه ای است که امام علیه السلام از آنها مطالبه می کند؛حقوقی که آن هم به نفع آنها و برای اصلاح امور آنهاست.

ص:322


1- «اعوج» از ریشه «عوج» بر وزن «حرج» به معنای کج شدن گرفته شده و «عوج» بر وزن «سپر» معنای اسم مصدری دارد و هرگونه کجی را شامل میشود و گاه به معنای انحرافات معنوی و عملی به کار می رود. در عبارت بالا همین معنا مراد است.

امام علیه السلام در اینجا واژه«امُرَاء»را به صورت جمع آورده که اشاره به خودش و زمامدارانی است که بعد از او به حق بر مردم حکومت می کنند،نه اینکه منظور فرماندهان لشکر باشد،زیرا آنها خودشان مخاطب این کلام اند.

***

ص:323

ص:324

51- به کارگزاران خراج و بیت المال

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی عُمّالِهِ عَلَی الْخِراجِ

از نامه های امام علیه السلام

به کارگزاران خراج و بیت المال است.(1)

نامه در یک نگاه

امام علیه السلام در این نامه به چند نکته مهم اشاره می فرماید:در بخش اوّل سخن از ثواب زحماتی است که گردآوری کنندگان خراج در این راه متحمّل می شوند که امام علیه السلام به عنوان ذخیره یوم المعاد از آن یاد می کند.

در بخش دوم این نامه درباره رعایت عدالت و محبّت به مردم هنگام گرفتن

ص:325


1- ١. سند نامه: آنچه را مرحوم سید رضی از این نامه ذکر کرده در کتاب صفین نصر بن مزاحم که پیش از سید رضی میزیسته است به صورت دو نامه و در دو جا از این کتاب آمده است با تفاوت مختصری با آنچه سید رضی آورده است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 389) ابوجعفر اسکافی که قبل از سید رضی می زیسته نیز در کتابش به نام المعیار والموازنة، ص 122 نامهای ذکر کرده که بخش هایی از آن با نامه مورد بحث شباهت دارد؛ ولی احتمال دارد نامه دیگری باشد. در کتاب تمام نهج البلاغه ص 776 نیز نامهای شبیه نامه ابوجعفر اسکافی آمده است.

خراج سفارش اکید می کند و از هرگونه اجحاف و تعدّی و زیان رساندن به آنها نهی می فرمایدو حتی در مورد غیر مسلمانانی که کمک به دشمن نکنند نیز همین توصیه را دارد.

در بخش آخر آنها را به شکرگزاری از نعمت های پروردگار و یاری دین و آیینش با تمام قوّت و قدرت فرا می خواند.

***

ص:326

بخش اوّل

اشاره

مِنْ عَبْدِ اللّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی أَصْحَابِ الْخَرَاجِ:

أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ مَنْ لَمْ یَحْذَرْ مَا هُوَ صَائِرٌ إِلَیْهِ لَمْ یُقَدِّمْ لِنَفْسِهِ مَا یُحْرِزُهَا.

وَاعْلَمُوا أَنَّ مَا کُلِّفْتُمْ بِهِ یَسِیرٌ،وَأَنَّ ثَوَابَهُ کَثِیرٌ،وَلَوْ لَمْ یَکُنْ فِیمَا نَهَی اللّهُ عَنْهُ مِنَ الْبَغْیِ وَالْعُدْوَانِ عِقَابٌ یُخَافُ لَکَانَ فِی ثَوَابِ اجْتِنَابِهِ مَا لَاعُذْرَ فِی تَرْکِ طَلَبِهِ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) کسی که از آنچه سرانجام به سوی آن می رود (مرگ و قیامت) بر حذر نباشد چیزی از پیش برای خود که او را (از بلای آن روز) مصون دارد نمی فرستد.بدانید آنچه به آن مکلّف شده اید کم است امّا ثوابش بسیار.اگر ظلم و تعدّی،که خدا از آن نهی کرده عقاب و کیفر ترس آوری نداشت،باز برای درک ثوابِ اجتنابِ از آن،عذری برای ترکش باقی نمی ماند.

شرح و تفسیر: از ظلم و ستم به مردم بپرهیزید!

از ظلم و ستم به مردم بپرهیزید!

منظور از اصحاب خراج مأموران جمع آوری خراج اراضی مفتوح العنوة است.توضیح:هنگامی که مسلمانان بر دشمنان خود پیروز می شدند زمین های آنها عملاً به ملک مسلمین در می آمد؛ولی غالباً آن را در اختیار خودشان می گذاشتند و هر سال مبلغی یا مقداری از محصول آن اراضی به عنوان مال الاجاره (یا مالیات) از آنها گرفته می شد که مبلغ زیاد و سنگینی نبود.این

ص:327

مسأله از عصر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله با فتح خیبر آغاز شد و سپس در فتوحات دیگر اسلامی جریان یافت و قسمت عمده بیت المال در آن زمان ها از همین خراج تأمین می شد که مبلغ قابل توجهی بود و تعلق به همه مسلمانان داشت.البته مأموران دیگری بودند که زکات را از مسلمانان جمع آوری می کردند و صرف نیازهای ارتش اسلام و قضات و فقرا و نیازمندان می شد.

امام علیه السلام در این بخش از نامه خود بر چند امر تأکید می کند.

نخست هشدار می دهد که زندگی خود را در جهان دیگر فراموش نکنید وگرنه برای آن آمادگی پیدا نخواهید کرد می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) کسی که از آنچه سرانجام به سوی آن می رود (مرگ و قیامت) بر حذر نباشد چیزی از پیش برای خود که او را (از بلای آن روز) مصون دارد نمی فرستد»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَإِنَّ مَنْ لَمْ یَحْذَرْ مَا هُوَ صَائِرٌ إِلَیْهِ لَمْ یُقَدِّمْ لِنَفْسِهِ مَا یُحْرِزُهَا).

اینکه در روایات می خوانیم هوشیارترین مردم کسی است که بیش از همه به فکر مرگ باشد:

«یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَکْیَسَکُمْ أَکْثَرُکُمْ ذِکْراً لِلْمَوْت»(1) برای این است که تا انسان در فکر سفر آخرت نباشد وسایل این سفر پرخطر را فراهم نخواهد کرد و دست خالی با دنیا وداع می کند.

آن گاه در دومین نکته خطاب به کارگزاران خراج می فرماید:«بدانید آنچه به آن مکلّف شده اید کم است امّا ثوابش بسیار»؛ (وَ اعْلَمُوا أَنَّ مَا کُلِّفْتُمْ بِهِ یَسِیرٌ وَ أَنَّ ثَوَابَهُ کَثِیرٌ).

آیا منظور امام علیه السلام از این عبارت کوشش های مربوط به جمع آوری خراج است یا تمام تکالیفی که انسان ها دارند؟ هر دو معنا محتمل است.با توجّه به اینکه جمله پیشین عام بود و همه اعمال را شامل می شد،احتمال دوم مناسب تر به نظر می رسد و در واقع اشاره به آیات شریفه «وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ

ص:328


1- بحارالانوار، ج 74، ص178.

حَرَجٍ»(1) و «یُرِیدُ اللّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ»(2) است.

آری خداوند جواد و کریم در مقابل اعمال کوچک ما ثواب های بزرگی قرار داده است.

در سومین نکته به مطلبی درباره ترک ظلم اشاره می کند و می فرماید:«اگر ظلم و تعدّی،که خدا از آن نهی کرده عقاب و کیفر ترس آوری نداشت باز برای درک ثوابِ اجتنابِ از آن،عذری برای ترکش باقی نمی ماند»؛ (وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِیمَا نَهَی اللّهُ عَنْهُ مِنَ الْبَغْیِ وَ الْعُدْوَانِ عِقَابٌ یُخَافُ لَکَانَ فِی ثَوَابِ اجْتِنَابِهِ مَا لَاعُذْرَ فِی تَرْکِ طَلَبِهِ).

اشاره به اینکه ظلم و ستم بی شک کیفر شدیدی دارد؛ولی در ترک آن ثوابِ فوق العاده ای است،بنابراین نه به جهت کیفرش،بلکه به موجب ثواب ترکش، اگر انسان آن را ترک گوید بسیار بجاست.

امام علیه السلام در کلمات قصار خود نیز شبیه همین معنا را با تعبیر وسیع تر و جالب دیگری بیان کرده می فرماید:

«لَوْ لَمْ یَتَوَعَّدِ اللّهُ عَلَی مَعْصِیَتِهِ لَکَانَ یَجِبُ أَلَّا یُعْصَی شُکْراً لِنِعَمِهِ؛ اگر خداوند تهدید به عذاب در برابر عصیانش نکرده بود باز هم واجب بود به پاس نعمت هایش نافرمانی نشود».(3)

نکته: خراج چیست؟

خراج چیست؟

واژه«خراج»و«خرج»در اصل از خروج گرفته شده و به معنای چیزی است که از مال انسان یا از زمین زراعتی به دست می آید.بعضی واژه خراج را به معنای

ص:329


1- حج، آیه 78.
2- بقره، آیه 185.
3- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه 290.

مال الاجاره زمین دانسته اند و راغب در کتاب مفردات خود می گوید:خراج غالباً به مالیاتی که بر زمینِ باغ و زراعت وضع می شود،اطلاق می گردد و به هر حال در اصطلاح فقها به معنای مالیاتی است که بر زمین های خراجیه؛یعنی زمین هایی که با جنگ از کفّار گرفته شده بود قرار می دادند و گاه به مالیات زمین های آبادی اطلاق می شد که جزو انفال بود.بخش اوّل تعلّق به همه مسلمانان داشت و بخش دوم به حاکم اسلامی.

در بعضی از کتب اهل سنّت آمده است که خراج در اصطلاح فقها دو معنا دارد:معنای عام و معنای خاص.خراج به معنای عام تمام اموالی است که دولت متولی جمع آوری و صرف آن در مصارف معیّن است (تمام اقسام مالیات ها) و اما معنای خاص،آن مالی است که حکومت اسلامی بر اراضی خراجیه قرار می دهد(1) و گاه به مالیاتی که به نام جزیه از غیر مسلمانان گرفته می شد نیز اطلاق شده است.

در مورد مصرف خراج فقهای ما گفته اند که باید صرف مصالح عامه مسلمین گردد؛مانند بنای پل ها،حفظ امنیّت جاده ها،کمک به نیازمندان،حقوق سربازان، جنگ جویان،قضات و فرمانداران و سایر نیازهای حکومتی.(2)

البته بسیار می شد که بخش مهمی از خراج میان همه مسلمانانی که در دسترس بودند به طور مساوی در حکومت های عدل (مانند حکومت امیرمؤمنان علی علیه السلام) و به صورت غیر مساوی (مانند حکومت خلفا) تقسیم می شد.

دلیل تساوی بر تقسیم،آن است که اراضی خراجیه که خراج از آن جمع آوری می شود ملک عموم مسلمانان است و همه به طور مساوی در آن سهیم هستند.در ضمن منظور از تساوی،عدم فرق میان افراد به حسب شخصیت اجتماعیشان

ص:330


1- الموسوعة الفقهیة الکویتیة، ج 19، ص 52.
2- جواهرالکلام، ج 22، ص 200

است که فلان کس شیخ قبیله است و فلان شخص آدم سرشناسی است و دیگری کارگر ساده؛ولی بر حسب مسئولیت ها مانند قضاوت و فرمانداری و فرماندهی لشکر و امثال آن به یقین تفاوت گذارده می شد.

***

ص:331

ص:332

بخش دوم

اشاره

فَأَنْصِفُوا النَّاسَ مِنْ أَنْفُسِکُمْ،وَاصْبِرُوا لِحَوَائِجِهِمْ،فَإِنَّکُمْ خُزَّانُ الرَّعِیَّةِ، وَوُکَلَاءُ الْأُمَّةِ،وَسُفَرَاءُ الْأَئِمَّةِ وَلَا تُحْشِمُوا أَحَداً عَنْ حَاجَتِهِ،وَلَا تَحْبِسُوهُ عَنْ طَلِبَتِهِ،وَلَا تَبِیعُنَّ لِلنَّاسِ فِی الْخَرَاجِ کِسْوَةَ شِتَاءٍ وَلَا صَیْفٍ،وَلَا دَابَّةً یَعْتَمِلُونَ عَلَیْهَا،وَلَا عَبْداً،وَلَا تَضْرِبُنَّ أَحَداً سَوْطاً لِمَکَانِ دِرْهَمٍ وَلَا تَمَسُّنَّ مَالَ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ،مُصَلٍّ وَلَا مُعَاهَدٍ،إِلَّا أَنْ تَجِدُوا فَرَساً أَوْ سِلَاحاً یُعْدَی بِهِ عَلَی أَهْلِ الْإِسْلَامِ،فَإِنَّهُ لَایَنْبَغِی لِلْمُسْلِمِ أَنْ یَدَعَ ذَلِکَ فِی أَیْدِی أَعْدَاءِ الْإِسْلَامِ، فَیَکُونَ شَوْکَةً عَلَیْهِ.وَلَا تَدَّخِرُوا أَنْفُسَکُمْ نَصِیحَةً،وَلَا الْجُنْدَ حُسْنَ سِیرَةٍ، وَلَا الرَّعِیَّةَ مَعُونَةً،وَلَا دِینَ اللّهِ قُوَّةً،وَأَبْلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ مَا اسْتَوْجَبَ عَلَیْکُمْ، فَإِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ قَدِ اصْطَنَعَ عِنْدَنَا وَعِنْدَکُمْ أَنْ نَشْکُرَهُ بِجُهْدِنَا،وَأَنْ نَنْصُرَهُ بِمَا بَلَغَتْ قُوَّتُنَا،وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ.

ترجمه

(امام فرمود:) حال که چنین است انصاف را از سوی خود نسبت به مردم رعایت کنید و در برابر نیازمندی هایشان (که پاسخ گفتن به آن مشکلاتی دارد) صبر و شکیبایی به خرج دهید،زیرا شما خزانه داران رعیّت و وکلای امّت و سفیران ائمه و پیشوایان هستید.هیچ کس را به سبب عرض حاجتش شرمنده نسازید و کسی را از خواسته (مشروعش) باز مدارید و هرگز برای گرفتن خراج از بدهکار،لباس تابستانی یا زمستانی و یا مرکبی که با آن به کارهایشان می رسند و یا برده ای را (که از کمک او برای زندگی بهره می گیرند) به فروش نرسانید.

کسی را برای گرفتن درهمی تازیانه نزنید.هرگز به مال احدی از مردم،چه

ص:333

مسلمان باشد و چه غیر مسلمانی که در پناه اسلام است،دست نزنید (و آن را به تملک بیت المال در نیاورید) مگر اینکه اسب یا سلاحی باشد که برای تجاوز به مسلمانان به کار گرفته می شود (در این صورت می توانید آن وسایل را مصادره کنید) زیرا برای مسلمان سزاوار نیست که چنین وسایلی را در دست دشمنان اسلام باقی بگذارد تا سبب نیرومندی آنها بر ضد مسلمانان گردد.هرگز از نصیحت و اندرز به خویشتن (و به یکدیگر) و از خوش رفتاری با سپاهیان و کمک به رعیّت و تقویت دین خدا خودداری مکنید.در راه خدا آنچه را بر شما واجب است انجام دهید،زیرا خداوندِ سبحان،از ما و شما خواسته است که با تمام توان شکر او را بجا بیاوریم و آیین او را تا آنجا که قدرت داریم یاری کنیم و هیچ قدرتی (برای انجام این امور) جز به کمک خداوند بزرگ نیست.

شرح و تفسیر: در گرفتن خراج انصاف را رعایت کنید

در گرفتن خراج انصاف را رعایت کنید

امام علیه السلام پس از بیان یک سلسله کلیات در بخش پیشین این نامه،در این بخش انگشت روی جزئیات مسائل گذارده و اوامر و نواهی خاصی برای کارگزاران خراج صادر می فرماید.

در آغاز چنین می گوید:«حال که چنین است انصاف را از سوی خود نسبت به مردم رعایت کنید و در برابر نیازمندی هایشان (که پاسخ گفتن به آن مشکلاتی دارد) صبر و شکیبایی به خرج دهید،زیرا شما خزانه داران رعیّت و وکلای امّت و سفیران ائمه و پیشوایان هستید»؛ (فَأَنْصِفُوا النَّاسَ مِنْ أَنْفُسِکُمْ،وَ اصْبِرُوا لِحَوَائِجِهِمْ،فَإِنَّکُمْ خُزَّانُ الرَّعِیَّةِ،وَ وُکَلَاءُ الْأُمَّةِ،وَ سُفَرَاءُ الْأَئِمَّةِ).

منظور از انصاف از سوی خود-همان گونه که در روایات وارد شده است - این است که آنچه برای خود می پسندند برای آنها بپسندند و آنچه برای خویش

ص:334

ناخوش می دارند برای آنها ناخوش دارند.یا به تعبیر دیگر همان گونه که حق خود را از آنها می گیرند،حقوق آنها را نیز به آنها بپردازند.

در حدیثی می خوانیم مردی اعرابی خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمد در حالی که پیامبر سوار بر مرکب به سوی یکی از غزوات در حرکت بود.آن مرد عرب رکاب پیغمبر را گرفت و عرض کرد:«یَا رَسُولَ اللّهِ عَلِّمْنِی عَمَلاً أَدْخُلُ بِهِ الْجَنَّةَ؛ای رسول خدا! عملی به من یاد ده که اگر انجام دهم داخل بهشت شوم».پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

«مَا أَحْبَبْتَ أَنْ یَأْتِیَهُ النَّاسُ إِلَیْکَ فَأْتِهِ إِلَیْهِمْ وَمَا کَرِهْتَ أَنْ یَأْتِیَهُ النَّاسُ إِلَیْکَ فَلَا تَأْتِهِ إِلَیْهِمْ؛ آنچه دوست داری مردم برای تو انجام دهند برای آنان انجام ده و آنچه دوست نداری که مردم درباره تو انجام دهند درباره آنها انجام نده».این را فرمود و اضافه کرد:

«خَلِّ سَبِیلَ الرَّاحِلَةِ؛ دست از مرکب بردار و آن را به حال خود واگذار»(یعنی تمام خواسته تو در این دو جمله بود).(1)

امام علیه السلام در جمله های بالا سه منصب برای عاملان خراج بیان فرمود که اشاره به سه مسئولیت مهم آنهاست.

نخست خازن رعیّت،به معنای حافظ اموال آنها بودن تا در مصارفش صرف شود.دیگر اینکه آنها وکیلان امّتند که مفهومش آن است که حقوق مردم را از کسانی که حق بر ذمه آنهاست به طور کامل دریافت می دارند.سوم اینکه آنها سفیران امامان هستند که باید با همان اخلاق و روش پیشوایان بزرگ با مردم رفتار کنند،بنابراین هم اخذ حقوق می کنند و هم حفظ آن و هم با اخلاق حسنه با آنان رفتار می کنند.

آن گاه امام علیه السلام آنها را از شش چیز نهی می کند.در نخستین نهی می فرماید:«هیچ کس را به سبب عرض حاجتش شرمنده نسازید»؛ (وَ لَا تُحْشِمُوا(2) أَحَداً عَنْ حَاجَتِهِ).

ص:335


1- کافی، ج 2، ص 146، ح 10.
2- «تحشموا» از ریشه «احشام» و «حشم» بر وزن «کرم» به معنای خجل ساختن کسی گرفته شده و هنگامی که به باب افعال برود نیز همان معنا را می بخشد. گاه نیز به معنای خشمگین ساختن آمده است و در جمله بالا همان معنای اول مناسب تر است و «حشمت» بر وزن «حکمت» به معنای حیا و شرمندگی است و گاه به معنای شایستگی نیز آمده است.

یعنی چنان با مردم رفتار کنید که از عرض حاجت خود شرمنده نشوند.مثلاً اگر بعضی گوسفندان آنها مورد علاقه آنهاست یا بعضی از بخش های زراعت مورد توجّه آنهاست،چنان با آنها رفتار کنید که بتوانند مقصود خود را اظهار دارند و خراج و زکات را از بخش دیگر مطالبه کنید.

حضرت در دومین نهی خود می فرماید:«و کسی را از خواسته (مشروعش) باز مدارید»؛ (وَ لَا تَحْبِسُوهُ عَنْ طَلِبَتِهِ).

اشاره به اینکه اگر آنها در نحوه تقسیم اموال و اخذ خراج خواسته های مشروعی داشته باشند آنها را رعایت کنید.

در سومین نهی،آنها را از گرفتن وسایل ضروری زندگی (و به اصطلاح مستثنیات دین) باز می دارد و می فرماید:«و هرگز برای گرفتن خراج از بدهکار، لباس تابستانی یا زمستانی و یا مرکبی که با آن به کارهایشان می رسند و یا برده ای را (که از کمک او برای زندگی بهره می گیرند) به فروش نرسانید»؛ (وَ لَا تَبِیعُنَّ لِلنَّاسِ فِی الْخَرَاجِ کِسْوَةَ شِتَاءٍ وَ لَا صَیْفٍ،وَ لَا دَابَّةً یَعْتَمِلُونَ عَلَیْهَا وَ لَا عَبْداً).

این دستور یکی از احکام کاملاً انسانی اسلام است که اجازه نمی دهد حتی از بدهکاران،ضروریات زندگی آنها را برای ادای دین بستانند،بلکه اگر مال دیگری دارد از آن باید بهره گرفت و اگر ندارد باید به او مهلت داد تا زمانی که قدرت بر ادای دین خود پیدا کند.

در چهارمین نهی می فرماید:«کسی را برای گرفتن درهمی تازیانه نزنید»؛ (وَ لَا تَضْرِبُنَّ أَحَداً سَوْطاً لِمَکَانِ دِرْهَمٍ).

به بیان دیگر به هنگام اخذ حق بیت المال هر گونه خشونتی ممنوع است

ص:336

و تجربه نشان داده که خشونت ها نتیجه منفی در ادای دیون دارد و به عکس محبّت و ملاطفت،درآمد بیت المال را فزون تر می سازد.

تعبیر به«درهم»ممکن است اشاره به اموال کم باشد؛یعنی در جزئیات به مردم سخت گیری نکنید.بعضی از شارحان احتمال داده اند که درهم در اینجا به معنای جنس مال است یعنی برای اخذ اموال مردم را در فشار قرار ندهید.

امام علیه السلام در پنجمین نهی می فرماید:«هرگز به مال احدی از مردم چه مسلمان باشد و چه غیر مسلمانی که در پناه اسلام است،دست نزنید (و آن را به تملک بیت المال در نیاورید) مگر اینکه اسب یا سلاحی باشد که برای تجاوز به مسلمانان به کار گرفته می شود (در این صورت می توانید آن وسایل را مصادره کنید) زیرا برای مسلمان سزاوار نیست که چنین وسایلی را در دست دشمنان اسلام باقی بگذارد تا سبب نیرومندی آنها بر ضد مسلمانان گردد»؛ (وَ لَا تَمَسُّنَّ مَالَ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ،مُصَلٍّ وَ لَا مُعَاهَدٍ(1) ،إِلَّا أَنْ تَجِدُوا فَرَساً أَوْ سِلَاحاً یُعْدَی بِهِ عَلَی أَهْلِ الْإِسْلَامِ،فَإِنَّهُ لَا یَنْبَغِی لِلْمُسْلِمِ أَنْ یَدَعَ ذَلِکَ فِی أَیْدِی أَعْدَاءِ الْإِسْلَامِ،فَیَکُونَ شَوْکَةً عَلَیْهِ).

این جمله اشاره به منافقان و افراد نفوذی است که مرکب سواری و سلاحی دارند و آن را در اختیار دشمنان اسلام قرار می دهند در این موارد می توان این وسایل را از آنان گرفت بی آنکه قیمت آنها پرداخته شود،چرا که پرداخت قیمت باز هم آنها را بر تجدید همان برنامه قوّت و قدرت می دهد.در واقع این دستور نوعی مصادره مشروع است که امام علیه السلام درباره افراد استثنایی اجازه داده است؛ ولی اموال سایر مسلمانان و غیر مسلمانانی که اهل ذمه هستند باید محترم شمرده شود.

ص:337


1- «معاهد» دو معنا دارد: اهل ذمه و اقلیت های مذهبی که در داخل کشورهای اسلامی به طور مسالمت آمیز با مسلمانان زندگی می کنند، و کفاری که در خارج کشورهای اسلامی هستند و با مسلمانان عهد و پیمان دارند. در اینجا منظور همان معنای اول است.

درست است که این موضوع ارتباطی به مسأله خراج ندارد ولی در واقع یک وظیفه اضافی است که گاهی عاملان خراج با آن مواجه می شوند و باید انجام دهند.

در فقه اسلامی در باب مکاسب محرّمه بحثی درباره حرمت کمک به ظالمان و نیز بحثی درباره عدم جواز فروش اسلحه به دشمنان اسلام آمده است که با دلایل عام و خاص از این مسأله نهی شده و مفهوم این آیات و روایات این است که اگر سلاح یا مرکبی در دست کسی ببینیم که در آینده نزدیک به دشمنان اسلام سپرده می شود و بر ضد مسلمانان از آن کمک می گیرند باید جلوی آن را گرفت و این همان چیزی است که امام علیه السلام در این دستور بیان فرموده است و به بیان دیگر این کار نوعی نهی از منکر عملی است.

سرانجام در ششمین نهی می فرماید:«هرگز از نصیحت و اندرز به خویشتن (و به یکدیگر) و از خوش رفتاری با سپاهیان و کمک به رعیّت و تقویت دین خدا خودداری مکنید»؛ (وَ لَا تَدَّخِرُوا(1) أَنْفُسَکُمْ نَصِیحَةً،وَ لَا الْجُنْدَ حُسْنَ سِیرَةٍ وَ لَا الرَّعِیَّةَ مَعُونَةً،وَ لَا دِینَ اللّهِ قُوَّةً)(2)

در اینجا امام علیه السلام در یک جمله به صورت نهی آنها را به چهار امر دستور می دهد.نصیحت و خیرخواهی به یکدیگر،خوش رفتاری با سپاه اسلام، کوشش در راه کمک به رعایا و تلاش در طریق تقویت دین مبین اسلام.با توجّه به اینکه مخاطب در این جمله کارگزاران خراجند روشن می شود که آنها در مسیر انجام مأموریت خود باید مراقب تکالیف دیگری که بر عهده دارند نیز باشند.

ص:338


1- «تدخروا» از ریشه «ذخیره» گرفته شده که وقتی به باب افتعال می رود ذال آن تبدیل به دال شده و تاء باب افتعال نیز تبدیل به دال شده و در هم ادغام می گردد، بنابراین «لا تدخروا» به معنای ذخیره نکنید است و در اینجا مفهوم دریغ مدارید دارد.
2- در بعضی از روایات، این جمله و ما بعد آن در نامه ای که خطاب به سران لشکر است آمده است (به کتاب صفین نصر بن مزاحم ص 125 مراجعه شود و تعبیر به جند (لشکر) تناسب با همین نقل دارد.

بعضی از شارحان در جمله «لَا تَدَّخِرُوا أَنْفُسَکُمْ نَصِیحَةً» انفس را به معنای خویشتن و بعضی به معنای یکدیگر تفسیر کرده اند و معنای دوم مناسب تر به نظر می رسد.

به یقین اگر کارگزاران خراج این وظایف چهارگانه را انجام دهند یعنی هم یکدیگر را به وظیفه شناسی توصیه کنند و هم برخورد آنها با لشکر اسلام و با رعایا خوب باشد و هم تمام نیّتشان بر تقویت دین خدا استوار گردد،جامعه اسلامی شاهد پیشرفت های مهمی خواهد بود.

آن گاه امام علیه السلام در پایان این نامه آخرین دستور خویش را به این صورت بیان می کند و می فرماید:«در راه خدا آنچه را بر شما واجب است انجام دهید،زیرا خداوندِ سبحان،از ما و شما خواسته است با تمام توان شکر او را بجا بیاوریم و آیین او را تا آنجا که در قدرت داریم یاری کنیم و هیچ قدرتی (برای انجام این امور) جز به کمک خداوند بزرگ نیست»؛ (وَ أَبْلُوا(1) فِی سَبِیلِ اللّهِ مَا اسْتَوْجَبَ عَلَیْکُمْ،فَإِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ قَدِ اصْطَنَعَ(2) عِنْدَنَا وَ عِنْدَکُمْ أَنْ نَشْکُرَهُ بِجُهْدِنَا،وَ أَنْ نَنْصُرَهُ بِمَا بَلَغَتْ قُوَّتُنَا،وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ).

اشاره به اینکه برای موفقیّت در انجام همه این دستورات تکیه بر خدا کنید و از ذات پاکش یاری بطلبید.

تعبیر به«فان اللّه»؛(با فاء تفریع) اشاره به این است که انجام این امور همه نوعی شکر نعمت های خداست و ما در برابر الطاف پروردگار مدیون هستیم که این وظایف را انجام دهیم.

***

ص:339


1- «ابلوا» (از باب افعال) به معنای تلاش و کوشش کردن برای انجام چیزی است و گاه به معنای امتحان کردن یا فرسوده ساختن نیز آمده است و در اینجا معنای اول اراده شده است.
2- «اصطنع» از ریشه «اصطناع» به معنای طلب کردن و خواستن چیزی است و گاه به معنای ساختن و پرورش دادن آمده و در اینجا همان معنای اول منظور است.

ص:340

52- به فرمانداران شهرها درباره معنای نماز (و بخشی از احکام آن)

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

إلی أمَراءِ الْبِلاد فی مَعْنَی الصَّلاةِ

از نامه ها امام علیه السلام

به فرمانداران شهرها درباره معنای نماز (و بخشی از احکام آن) است.(1)

نامه در یک نگاه

چنان که در عنوان نامه آمده است،مخاطب آن امیران بلادند،زیرا آنها ناظر به امور دینی و هم دنیوی مردم بودند،افزون بر اینکه امامت جمعه و جماعت را نیز بر عهده داشتند.محتوای نامه در واقع بیانگر دو چیز است:یکی اوقات دقیق نمازهای پنج گانه که هر کدام را باید در چه وقتی ادا کرد و دیگر اینکه امام جماعت باید ضعیف ترین مأمومین را در نظر بگیرد ومتناسب با توان او نماز بخواند.

ص:341


1- ١. سند نامه: در کتاب مصادر نهج البلاغه آمده است که این نامه را ابو منصور ثعالبی که از معاصران مرحوم سید رضی است در باب سوم از کتابش به نام الاعجاز والایجاز آورده است با تفاوت قابل ملاحظه ای که صاحب مصادر تفاوت ها را ذکر کرده و در مجموع نتیجه میگیرد که ثعالبی (قطعا این نامه را از نهج البلاغه سید رضی نگرفته است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 390).

ص:342

أَمَّا بَعْدُ،فَصَلُّوا بِالنَّاسِ الظُّهْرَ حَتَّی تَفِیءَ الشَّمْسُ مِنْ مَرْبِضِ الْعَنْزِ، وَصَلُّوا بِهِمُ الْعَصْرَ وَالشَّمْسُ بَیْضَاءُ حَیَّةٌ فِی عُضْوٍ مِنَ النَّهَارِ حِینَ یُسَارُ فِیهَا فَرْسَخَانِ،وَصَلُّوا بِهِمُ الْمَغْرِبَ حِینَ یُفْطِرُ الصَّائِمُ،وَیَدْفَعُ الْحَاجُّ إِلَی مِنًی،وَصَلُّوا بِهِمُ الْعِشَاءَ حِینَ یَتَوَارَی الشَّفَقُ إِلَی ثُلُثِ اللَّیْلِ،وَصَلُّوا بِهِمُ الْغَدَاةَ وَالرَّجُلُ یَعْرِفُ وَجْهَ صَاحِبِهِ،وَصَلُّوا بِهِمْ صَلَاةَ أَضْعَفِهِمْ وَلَا تَکُونُوا فَتَّانِینَ.

ترجمه

اما بعد (از حمد و ثنای الهی) نماز ظهر را هنگامی با مردم بخوانید (که خورشید از دایره نصف النهار گذشته باشد) تا زمانی که خورشید به اندازه خوابگاه یک بز از آن دور شده باشد،و نماز عصر را هنگامی برای آنها بجای آورید که خورشید هنوز در بخشی از روز روشن و زنده است (یعنی هنوز به زردی نگراییده) به گونه ای که می توان تا غروب آفتاب دو فرسخ راه را طی کرد و نماز مغرب را برای آنها هنگامی بخوانید که روزه دار افطار می کند و حاجی از عرفات (به سوی مشعر و سپس از آنجا) به سوی منی حرکت می کند و نماز عشا را از وقتی که شفق پنهان می گردد تا ثلث شب با آنان (مردم) بجا آورید و نماز صبح را هنگامی با آنها بخوانید که انسان می تواند صورت رفیقش را ببیند و او را بشناسد و باید آن گونه با آنها نماز بخوانید که ضعیف ترین مأمومین می توانند بخوانند و هرگز فتنه گر نباشید.(که با طول دادن نماز و دعاهای آن گروهی را بفریبید و گروه دیگری را به زحمت بیفکنید).

ص:343

شرح و تفسیر: آداب و اوقات نماز

آداب و اوقات نماز

همان گونه که در بالا اشاره شد،امام علیه السلام در این نامه که مخاطب آن امیران بلادند همان امیرانی که امام جمعه و جماعت نیز بودند،اوقات نماز را برای آنها شرح می دهد.

ابتدا از نماز ظهر شروع می کند و می فرماید:«اما بعد (از حمد و ثنای الهی) نماز ظهر را هنگامی با مردم بخوانید (که خورشید از دایره نصف النهار گذشته باشد) تا زمانی که خورشید به اندازه خوابگاه یک بز از آن دور شده باشد»؛ (أَمَّا بَعْدُ،فَصَلُّوا بِالنَّاسِ الظُّهْرَ حَتَّی تَفِیءَ(1)الشَّمْسُ مِنْ مَرْبِضِ(2) الْعَنْزِ(3)).

هر گاه«حتی»را اشاره به پایان وقت فضیلت ظهر بدانیم آن گونه که ظاهر تعبیر به«حتی»است مفهومش این است که امام علیه السلام تنها پایان وقت فضیلت ظهر را بیان فرموده که در بعضی از روایات به اندازه ذراع تعیین شده و ذراع با محلی که یک بز هنگام خوابیدن روی زمین اشغال می کند (البته از عرض نه از طول) چندان تفاوتی ندارد و اگر«حتی»را به معنای حین(4) که ظاهر در آغاز وقت فضیلت است تفسیر کنیم مفهومش این می شود که از اوّل زوال تا هنگامی که سایه شاخص (سایه ای که از لحظه زوال ظهر حاصل می شود) به اندازه یک ذراع شود نماز ظهر را می توان تأخیر انداخت یا برای خواندن نافله یا برای اجتماع مردم جهت نماز جماعت.

ص:344


1- «تَفِیء» از ریشه «فیء» به معنای بازگشت گرفته شده است.
2- «مَرْبِضِ» از ریشه «ربض» بر وزن «نبض» به معنای به سینه نشستن حیوان است و از آنجا که حیوانات این کار را غالبا در آغل می کنند، مربض به معنای آغل و محل استراحت گوسفند و بز آمده است.
3- «عنز» به معنای بز ماده است و معز به معنای هرگونه بز و گاه به معنای حیوانی است که دارای مو (نه پشم) و دم کوتاه است.
4- در بعضی از نسخه های نهج البلاغه به جای «حتی حین آمده است. مانند کتاب اختیار مصباح السالکین، ص 539 و کتاب حدائق الحقائق، ج 2، ص 517.

البته ابتدای وقت نماز ظهر منهای این امور همان است که قرآن مجید با صراحت بیان کرده: ««أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ» ؛نماز را از زوال خورشید (هنگام ظهر) بجای آور».(1)

سپس امام علیه السلام به بیان آخر وقت فضیلت نماز عصر می پردازد و می فرماید:

«و نماز عصر را هنگامی برای آنها بجای آورید که خورشید هنوز در بخشی از روز روشن و زنده است (یعنی هنوز به زردی نگراییده) بگونه ای که می توان تا غروب آفتاب دو فرسخ راه را طی کرد»؛ (وَ صَلُّوا بِهِمُ الْعَصْرَ وَ الشَّمْسُ بَیْضَاءُ حَیَّةٌ فِی عُضْوٍ مِنَ النَّهَارِ حِینَ یُسَارُ فِیهَا فَرْسَخَانِ).

در مورد وقت نماز عصر میان فقهای اهل سنّت اختلاف بسیار است که در کتب فقهی آمده؛ولی معروف میان علمای شیعه این است که آغاز وقت فضیلت نماز ظهر ابتدای زوال خورشید از دایره نصف النهار است (البته پس از مقدار وقت لازم برای خواندن نافله ظهر) و پایان آن زمانی است که سایه شاخص (سایه ای که بعد از زوال اضافه می شود) به اندازه خود شاخص شود سپس وقت فضیلت برای نماز عصر شروع می شود و تا زمانی که سایه شاخص به دو برابر خود برسد ادامه دارد.(البته بلندی و کوتاهی شاخص ها در این مسأله تفاوتی ندارد).

آنچه امام علیه السلام در جمله بالا بیان فرموده اشاره به پایان وقت فضیلت نماز عصر است و آنچه در میان فقهای ما معروف است چندان تفاوتی با آن ندارد.

در مرحله سوم اشاره به وقت نماز مغرب کرده می فرماید:«و نماز مغرب را برای آنها هنگامی بخوانید که روزه دار افطار می کند و حاجی از عرفات (به سوی مشعر و سپس از آنجا) به سوی منی حرکت می کند»؛ (وَ صَلُّوا بِهِمُ الْمَغْرِبَ حِینَ یُفْطِرُ الصَّائِمُ،وَ یَدْفَعُ الْحَاجُّ إِلَی مِنًی).

ص:345


1- اسراء، آیه 78.

از آنجا که افطار روزه دار و حرکت حجاج از عرفات در نظر عامه مردم روشن بود که با غروب آفتاب این حرکت شروع می شده،امام علیه السلام همان را مقیاس قرار داده است.

تأخیر انداختن نماز مغرب و افطار تا زمانی که حمره مشرقیه از بالای سر بگذرد در واقع نوعی احتیاط است و وقت،همان غروب آفتاب است.(البته به اعتقاد ما و جمعی از فقهای اهل بیت).

اینجا امام علیه السلام در واقع به آنچه میان توده مسلمانان معروف و مشهور بوده که روزه دار چه زمانی افطار می کند و حاجیان کی از عرفات کوچ می کنند اکتفا فرموده است.

در مرحله چهارم اشاره به وقت عشا کرده می فرماید:«و نماز عشا را از وقتی که شفق پنهان می گردد تا ثلث شب با آنان (مردم) بجا آورید»؛ (وَ صَلُّوا بِهِمُ الْعِشَاءَ حِینَ یَتَوَارَی الشَّفَقُ إِلَی ثُلُثِ اللَّیْلِ).

باید دید که منظور از شفق در اینجا حمره مغربیه (شعاع سرخ رنگی که در طرف مغرب بعد از پنهان شدن خورشید پیدا می شود) است و یا سفیدی شفافی که پس از پنهان شدن آن شعاع سرخ رنگ تا مدتی باقی مانده است.هر دو احتمال در تفسیر کلام امام علیه السلام هست،زیرا شفق به هر دو گفته می شود؛ولی در میان علمای شیعه معنای اوّل مشهورتر است و امروزه در میان اهل سنّت،معنای دوم غالباً ملاک عمل است،هرچند فقهای چهارگانه آنها با هم کاملاً اختلاف دارند.

در مرحله آخر و پنجم اشاره به آغاز وقت نماز صبح کرده می فرماید:«و نماز صبح را هنگامی با آنها بخوانید که انسان می تواند صورت رفیقش را ببیند و او را بشناسد»؛ (وَ صَلُّوا بِهِمُ الْغَدَاةَ وَ الرَّجُلُ یَعْرِفُ وَجْهَ صَاحِبِهِ).

البته آنچه از آیات قرآن مجید استفاده می شود و مشهور و معروف در میان

ص:346

فقهاست این است که آغاز نماز صبح زمانی است که صبح صادق یعنی سپیده گسترده در کنار افق طلوع می کند.در این مسأله میان مسلمانان اتفاق نظر وجود دارد؛ولی از آنجا که در درون شهرها برخاستن و به بیرون شهر و یا پشت بام رفتن و نگاه به بیرون نمودن کار آسانی نیست،امام علیه السلام معیار آسان تری بیان فرموده و آن اینکه هوا کمی روشن شود به اندازه ای که انسان شخصی را که در کنارش نشسته ببیند و بشناسد.به علاوه برای حضور مردم در جماعت مقدار زمان بیشتری لازم است که با آنچه امام علیه السلام فرموده کاملاً تطبیق می کند.

در پایان این دستور العمل می فرماید:«و باید آن گونه با آنها نماز بخوانید که ضعیف ترین مأمومین می توانند بخوانند و هرگز فتنه گر نباشید (که با طول دادن نماز و دعاهای آن گروهی را بفریبید و گروه دیگری را به زحمت بیفکنید)»؛ (وَ صَلُّوا بِهِمْ صَلَاةَ أَضْعَفِهِمْ وَ لَا تَکُونُوا فَتَّانِینَ).

اهمّیّت این موضوع تا آن حد است که در حدیثی امیرمؤمنان علی علیه السلام می گوید:«آخرین توصیه ای که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به من فرمود این بود:

«إِذَا صَلَّیْتَ فَصَلِّ صَلَاةَ أَضْعَفِ مَنْ خَلْفَکَ؛ هنگامی که نماز می خوانی همچون ضعیف ترین کسانی که پشت سر تو هستند نماز بخوان».(1)

هنگامی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله مرا (برای نشر اسلام) به یمن فرستاد سؤال کردم چگونه با آنها نماز بخوانم به من فرمود:

«صَلِّ بِهِمْ کَصَلَاةِ أَضْعَفِهِمْ وَکُنْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیما».(2)

همین معنا در نامه بعد که عهدنامه مالک اشتر است نیز آمده که علی علیه السلام به مالک نیز همین گونه توصیه کرد.

«فتّان»از ریشه فتنه در اصل به معنای قرار دادن طلا در کوره است تا

ص:347


1- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 283، ح 870
2- بحارالانوار، ج 33، ص 607

ناخالصی های آن گرفته و خالص از ناخالص شناخته شود.به همین مناسبت در معانی مختلفی به کار می رود از جمله آزمایش،فریب دادن،بلا و عذاب و شکنجه نمودن و ناراحت ساختن و در عبارت امام علیه السلام معنای اخیر مناسب تر است و معنای فریب دادن نیز بعید نیست و جمع میان هر دو نیز ممکن است.

البته مفهوم این سخن این نیست که آن چنان نماز را سریع بخوانند که به ارکان نماز و واجبات آن صدمه بزند و یا بر اثر سرعت و شتاب،ضعیفان نتوانند خود را به رکوع و سجود و قیام و قعود نماز برسانند که در روایات به آن هم اشاره شده از جمله در عهد نامه مالک اشتر آمده است که قبل از این دستور فرمود:

«فَلَا تَکُونَنَّ مُنَفِّراً وَ لَا مُضَیِّعاً؛ نه آن گونه نماز را طولانی کن که مایه فرار مردم شود و نه آن طور سریع بخوان که باعث ضایع شدن نماز گردد».آری در هر چیز رعایت اعتدال لازم است.

این نکته نیز قابل توجّه است که این دستور گرچه در مورد خصوص نماز وارد شده؛ولی می توان مفهوم آن را به سایر عبادات،بلکه تمام برنامه های اجتماعی گسترش داد که باید برنامه های اسلامی در تمام زمینه های عبادی، اجتماعی،سیاسی و اخلاقی آن گونه پیاده شود که نه بار مردم را سنگین کند و مایه فرار آنها از دین شود و نه آن چنان باشد که بر اثر شتاب زدگی بی محتوا گردد.

همچنین شایسته است خطبای محترم ائمه جمعه و همچنین گردانندگان مجالس دعا و توسل و عزاداری این اصل را به کار بندند؛نه چنان خطبه ها و منابر و ادعیه و عزاداری ها با سرعت انجام گیرد که روح آن گرفته شود و نه آن چنان با تأخیر که باعث خستگی و بیزاری گردد.

نکته: انجام نمازهای پنجگانه در سه وقت

انجام نمازهای پنجگانه در سه وقت

می دانیم در عصر رسول خدا صلی الله علیه و آله و همچنین در اعصار معصومان علیهم السلام نمازها

ص:348

غالباً به صورت جداگانه و در پنج وقت فضیلت انجام می شده و امروز هم اگر در پنج وقت بخوانیم بهتر است؛ولی با این حال پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در سفرها و در مواقع گرمای شدید و سرمای شدید و باران اجازه جمع میان نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را بی آنکه عذر خاصی در میان باشد (مانند گرمای شدید و سرمای شدید و باران) می داد.افزون بر این بارها در زندگی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله اتفاق افتاد که بدون هیچ عذری جمع میان دو نماز کرد و فرمود:می خواهم رخصتی برای امت من باشد تا اگر مایل به جمع باشند بتوانند از این رخصت استفاده کنند.

ولی متأسفانه جمع عظیمی از اهل سنّت اصرار دارند که نمازها همچنان جدا خوانده شود و این مسأله مشکلات زیادی مخصوصاً در عصر ما ایجاد کرده است.زیرا زندگی مردم دگرگون شده،وضع بسیاری از کارگران در کارخانه ها و کارمندان در ادارات مخصوصاً محصلان و دانشجویان در کلاس درس به گونه ای است که نمی توانند به آسانی نمازها را در پنج وقت بجا آورند و همین امر سبب شده که بسیاری از آنها نماز را ترک کنند.

به یقین اسلام دین رحمت است و به مقتضای حدیث معروف نبوی:

«بُعِثْتُ إلَی الشَّریعَةِ السَّمْحَةِ السَّهْلَةِ؛ من به شریعت سهل و آسانی مبعوث شدم»برای این اشخاص راه حلی باز گذارده است تا نه گرفتار ترک نماز شوند و نه گرفتار دشواری و مشقت فراوان.

تعجب این است که در منابع معروف اهل سنّت مانند صحیح مسلم ، صحیح بخاری ، سنن ترمذی ، موطأ مالک ، مسند احمد ، سنن نسائی ، مصنف عبدالرزاق و کتب دیگر که همه از منابع مشهور و شناخته شده آنهاست حدود سی روایت درباره جمع میان نماز ظهر و عصر یا مغرب و عشا بدون سفر و مطر (باران) و خوف ضرر نقل شده که این برادران همه آنها را نادیده گرفته و کار را بر خود

ص:349

و مخصوصاً بر جوانان بسیار سخت و مشکل کرده اند.

این روایات عمدتا به پنج راوی معروف بر می گردد:

1.ابن عباس

2.جابر بن عبداللّه انصاری

3.ابوایوب انصاری

4.عبداللّه بن عمر

5.ابو هریره

که ذیلاً به بخشی از آن اشاره می شود.

1.سعید بن جبیر از ابن عباس نقل می کند که

«صَلّی رَسُولُ اللّهِ الظُّهْرَ وَ الْعَصْرَ جَمیعاً بِالْمَدینَةِ فِی غَیْرِ خَوْفٍ وَ لا سَفَرٍ؛ رسول خدا نماز ظهر و عصر را در مدینه با هم بجا آورد در حالی که نه ترسی (از دشمن) در کار بود و نه سفری»ابو زبیر می گوید:از سعید بن جبیر پرسیدم:چرا پیامبر این کار را کرد؟ سعید گفت:من نیز همین سؤال را از ابن عباس پرسیدم در جواب من گفت:

«ارادَ انْ لا یَحْرِجَ أحَداً مِنْ أُمَّتِهِ؛ پیغمبر می خواست هیچ کس از امتش به زحمت نیفتد».(1)

2.جابر بن زید می گوید:ابن عباس گفت:

«صلّی النَّبیَّ سَبْعاً جَمیعاً وَ ثَمانِیاً جَمِیعاً؛ پیغمبر اکرم هفت رکعت با هم (اشاره به جمع میان نماز مغرب و عشاست) و هشت رکعت با هم (اشاره به جمع میان نماز ظهر و عصر است) بجا آورد».(2)

3.در مصنف عبد الرزاق آمده است که عبد اللّه بن عمر می گوید:

«جَمَعَ رَسُولُ اللّهِ مُقیماً غَیرَ مُسافِرٍ بَیْنَ الظُّهْرِ وَالعَصْرِ وَالْمَغْرِبِ فَقالَ رَجُلٌ لِابْنِ عُمَرَ:لِمَ تَرَی النبیُ فِعْلَ ذلِکَ؟ قالَ:لأنْ لا یَحرِجَ أُمَّتَهُ إنْ جَمَعَ رَجُلٌ؛ پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در حالی که

ص:350


1- صحیح مسلم، ج 2، ص 151.
2- صحیح بخاری، ج 1، ص 140، باب وقت المغرب.

مسافر نبود ظهر و عصر را با هم خواند و همچنین مغرب (و عشا را) کسی از ابن عمر پرسید:فکر می کنی چرا پیامبر این کار را کرد؟ در پاسخ گفت:برای اینکه اگر کسی از امت میان این دو جمع کند به زحمت نیفتد (و مورد ایراد واقع نشود)».(1)

4.عبداللّه مسعود نقل می کند:

«جَمَعَ رَسُولُ اللّهِ بَینَ الأولی وَالْعَصْرِ وَالْمَغْرِبِ وَالْعِشاءِ فَقیلَ لَهُ صلی الله علیه و آله فَقالَ:صَنَعْتُهُ لِأنْ لا تَکُونَ أمَّتی فِی حَرَجٍ؛ پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله میان نماز ظهر و عصر و نیز مغرب و عشا را جمع کرد کسی از علت آن از حضرت سؤال کرد فرمود:من این کار را کردم که امّت من در زحمت نباشد».(2)

5.ابو هریره نیز می گوید:

«جَمَعَ رَسُولُ اللّهِ بَیْنَ الصَّلاتَیْنِ فِی الْمَدینَةِ مِنْ غَیْرِ خَوْفٍ؛ رسول خدا در مدینه میان دو نماز بدون ترس (از دشمن) جمع کرد».(3)

البته همان گونه که گفتیم روایات،بیش از اینهاست و عصاره همه این است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در بعضی از مواضع نماز ظهر و عصر یا مغرب و عشا را با هم می خواند در حالی که مشکل خاصی مانند باران یا سفر یا ترس از دشمن وجود نداشت و هدف آن حضرت توسعه بر امت و رفع عسر و حرج بود.آیا با این حال سزاوار است بعضی اشکال تراشی کنند و بگویند اینها مربوط به موارد اضطراری بوده است؟ چرا چشم خود را به روی حقایق ببنیدیم و پیش داوری های خود را بر گفتار صریح رسول خدا صلی الله علیه و آله مقدم بشمریم و کار را بر امّت مشکل کنیم؟ آنجا که خدا و رسولش بخشیده اند چرا متعصبان امّت نمی بخشند؟ چرا نمی خواهند جوانان مسلمان در هر حال و در همه جا در داخل کشورهای اسلامی و خارج آن در دانشگاه ها و ادارات و کارخانه ها و بازارها به مهم ترین وظیفه اسلامی؛یعنی نمازهای یومیّه عمل کنند؟

ص:351


1- مصنف عبدالرزاق، ج 2، ص 556.
2- المعجم الکبیر طبرانی، ج 10، ص 219، ح 10525.
3- مسند البزاز، ج 1، ص 283.

ما عقیده داریم اسلام برای هر زمان و هر مکان تا پایان دنیاست.به یقین پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله با نظر وسیعش همه مسلمانان جهان را در تمام اعصار و قرون می دیده و می دانسته است که اگر همه را مقید به نماز در پنج وقت معین کنند کار بر امّت مشکل می شود و گروهی تارک الصلاة خواهند شد،لذا از طرف خداوند مأموریت پیدا کرد بر امّت خود منّت نهد و کار را وسعت بخشد.

قابل توجّه اینکه فخر رازی در تفسیر آیه «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلی غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً»(1) با صراحت می گوید:آنچه در این آیه آمده است برای نماز سه وقت بیان کرده:وقت زوال،وقت اوّل مغرب و وقت فجر و این اقتضا می کند که زوال وقت ظهر و عصر باشد،بنابراین وقت مشترک بین دو نماز می شود و اوّل مغرب وقت نماز مغرب و عشا باشد و وقت مشترک بین این دو نماز گردد و لازمه آن جواز جمع میان ظهر و عصر و میان مغرب و عشاست.

فخر رازی تفسیر آیه را به خوبی بیان می کند؛ولی بعد می گوید:چون دلیل داریم جمع میان دو نماز بدون عذر و بدون سفر جایز نیست،بنابراین آیه را محدود به حال عذر می کنیم.(2) این را می گویند اجتهاد در مقابل نص.

البته همان گونه که در آغاز این بحث گفتیم رعایت وقت فضیلت و جدا ساختن نمازها در این اوقات سنّت است و اولی،هرچند جمع میان این دو نیز رخصت است و به همین دلیل امام علیه السلام اوقات نمازهای پنجگانه را به صورت جداگانه از یکدیگر بیان فرموده است.

***

ص:352


1- اسراء، آیه 78
2- تفسیر کبیر فخر رازی، ج 21، ص 27.

53- برای مالک اشتر نخعی است هنگامی که او را فرماندار مصر و...

اشاره

و من کتاب له علیه السلام

کَتَبَهُ لِلْأشْتَرِ النَّخَعی لَمّا وَلّاهُ عَلی مِصْرَ وَأعمالِها حینَ اضْطَرَبَ أمْرُ

أمیرِها مُحَمَّدُ بنُ أبی بَکْرٍ وَهُوَ أطْوَلُ عَهْدٍ کَتَبَهُ وأجْمَعُهُ لِلْمَحاسِنِ

از نامه های امام علیه السلام

برای مالک اشتر نخعی است هنگامی که او را فرماندار مصر و بخش های مختلف آن قرار داد و این در زمانی بود که وضع زمامدار مصر،محمّدبن ابی بکر متزلزل شده بود.این فرمان (فرمان معروف مالک اشتر) طولانی ترین و جامع ترین فرمانی است که امام علیه السلام مرقوم داشته است.(1)

ص:353


1- 1.سند عهدنامه: این عهدنامه مشهور تر و معروف تر از آن است که نیاز به ذکر سندی داشته باشد هر چند آن را در کتب زیادی که قبل از سید رضی و بعد از او نگاشته اند ذکر کرده اند و در واقع شهرت آن بالاتر از آن است که نیاز به شرح مدارک داشته باشد. ولی نویسنده مصادر نهج البلاغه تصریح می کند که قبل از سید رضی جمعی از بزرگان مانند: حسن بن علی بن شعبه توفای 332 در تحف العقول و قاضی نعمان مصری متوفای 367 در کتاب دعائم الاسلام و بعد از سید رضی نجاشی رجالی معروف در کتاب فهرست در شرح حال اصبغ بن نباته آن را آورده و همچنین شیخ طوسی در کتاب فهرست و نویری در نهایه العرب با اختلاف و ابن عساکر متوفای 571 در تاریخ مدینه دمشق بخش هایی از آن را ذکر کرده است. شایان ذکر است که شرح های بسیار زیادی بر این عهدنامه نوشته شده از جمله : 1.آداب الملوک نظام العلماء 2.اساس السیاسه از واعظ معروف شیخ محمد کجوری ملقب به سلطان المتکلمین 3.التحفه السلیمانیه از سید ماجد بحرانی متوفای بعد از 1097. 4.الراعی و الرعیه نوشته استاد توفیق الفکیکی 5. السیاسة العلویة نوشته عبدالواحد آل مظفر 6. شرح عهد امیرالمؤمنین از محمد باقر بن صالح قزوینی 7. شرح عهد امیرالمؤمنین از علامہ مجلسی متوفای 1111. 8. شرح عهد امیرالمؤمنین از میرزا حسن بن سید علی قزوینی متوفای 91358. شرح عهد امیرالمؤمنین از میرزا محمد بن سلیمان تنکابنی 10. شرح عهد امیرالمؤمنین از شیخ هادی بن محمد حسین القائینی 11. شرح الفاضل 12. فرمان مبارک از جواد 13. نصایح الملوک از مولی ابی الحسن العاملی 14. مقتبس السیاسة وسیاج الرئاسة 15. القانون الأکبر فی شرح عهد الامام للاشتر از سید مهدی السویج 16. مع الامام علی فی عهده لمالک الأشتر از علامه الشیخ محمد باقر الناصری (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 426) و شروح فراوان دیگر که در عصر ما نیز ادامه دارد و به طوری که در اخبار آمده این عهدنامه به زبان های مختلف ترجمه شده و در سازمان ملل متحد به عنوان یک سند در میان نمایندگان کشورهای جهان نشر شده است.

نامه (فوق العاده مهم مالک اشتر) در یک نگاه- پنجاه نکته مهم در یک فرمان

پنجاه نکته مهم در یک فرمان

برای پی بردن به اهمّیّت این عهدنامه-پیش از آنکه محتوای آن در یک نگاه بررسی شود-توجّه به نکات زیر لازم است:

این نامه طولانی ترین و پرمحتواترین نامه های نهج البلاغه است که آیین کشورداری را از تمام جهات بررسی کرده و اصولی پایدار که هرگز کهنه نمی شود در آن ترسیم شده است.

1.قابل توجّه اینکه ابن ابی الحدید در ذیل خطبه کوتاه 68 (در شرح خود خطبه 67) از ابراهیم ثقفی نویسنده الغارات نامه ای نسبتاً مفصل و طولانی نقل می کند که علی علیه السلام به عنوان برنامه ای اخلاقی جهت تهذیب نفوس و پرورش روح و تقوا برای محمد بن ابی بکر نوشته است و در ذیل آن از همان مورخ (صاحب الغارات) نقل می کند که محمّدبن ابی بکر این نامه را در مصر پیوسته با خود داشت و در آن نگاه می کرد و به آداب آن متأدّب می شد.هنگامی که عمرو عاص بر او مسلط شد و او را شهید کرد تمام نامه های محمّد را گرفت و برای معاویه فرستاد.معاویه در این نامه پیوسته نگاه می کرد و شگفت زده می شد.

سپس می گوید:ولید بن عقبه (برادر مادری عثمان همان کسی که قرآن،در آیه «ان جاءکم فاسق..».او را فاسق نامیده است) در آنجا نزد معاویه حاضر بود.

ص:354

هنگامی که شگفتی او را از این نامه ملاحظه کرد به معاویه گفت دستور ده تا این احادیث را بسوزانند.معاویه گفت:چقدر اشتباه می کنی.ولید گفت:آیا این صحیح است که مردم بدانند احادیث ابو تراب (علی بن ابی طالب) نزد توست و از آن درس می آموزی؟ معاویه گفت:وای بر تو به من می گویی علم و دانشی مثل این را بسوزانم به خدا سوگند مطالب علمی جامع تر و استوارتر از این تا کنون نشنیده ام.

این عهدنامه سرانجام در خزائن بنی امیّه باقی ماند ولی هیچ کس آن را افشا نمی کرد تا زمانی که عمربن عبدالعزیز به حکومت رسید و آن را منتشر ساخت و جامعه اسلامی از آن بهره مند شدند.(1)

گفتنی است که ابن ابی الحدید پس از ذکر این سخن از نویسنده الغارات می گوید:سزوارتر این است که بگوییم نامه ای که معاویه پیوسته به آن نگاه می کرد و تعجّب می نمود و بر طبق آن حکم می کرد همان عهدنامه ای است که علی علیه السلام به مالک اشتر نوشته بود،زیرا مردم آداب و قضایا و احکام و سیاست را از آن آموختند (ولی نامه محمد بن ابی بکر تنها متضمّن بحث هایی اخلاقی بود) و باید گفت این عهدنامه هنگامی که معاویه مالک اشتر را مسموم ساخت و پیش از رسیدن به مصر شهید شد به وسیله ایادی او به معاویه منتقل گشت.وی پیوسته در آن می نگریست و شگفت زده می شد و مثل چنین عهدنامه ای است که باید در خزائن سلاطین نگاه داری شود.

به این ترتیب ابن ابی الحدید بر این اعتقاد است که آن نامه تاریخی فوق العاده که معاویه پیوسته از آن بهره می گرفت ولی افشا نمی کرد و سرانجام به وسیله عمربن عبدالعزیز کشف و افشا شد همین عهدنامه مالک بوده است.

ما هم نظریه ابن ابی الحدید را کاملاً تأیید می کنیم،زیرا قراین و شواهد

ص:355


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 6، ص 72.

مختلف بر آن گواهی می دهد.

2.نویسنده معروف مسیحی جورج جرداق در کتاب خود به نام الامام علی صوت العدالة الانسانیة می نویسد:بسیار مشکل است که انسان اختلافی در میان این عهدنامه و اعلامیّه جهانی حقوق بشر بیابد،بلکه تمام نکات اساسی موجود در این اعلامیه در عهدنامه امام علیه السلام دیده می شود.اضافه بر این در عهدنامه امام چیزی است که در اعلامیه جهانی حقوق بشر نیست و آن عواطف عمیق انسانی است که بر تمام این نامه سایه افکنده است.(1)

باید توجّه داشت که اعلامیه جهانی حقوق بشر بیش از هزار و سیصد سال بعد از این عهدنامه،آن هم به کمک گروهی از متفکران از سراسر جهان تدوین شده ولی در عین حال هنوز نقایصی دارد و نقیصه مهم آن خالی بودن از مسائل معنوی و ارزش های والای انسانی است.

3.برای پی بردن به اهمّیّت این نامه لازم است اشاره ای به موقعیّت محل مأموریت مالک اشتر؛یعنی سرزمین مصر داشته باشیم.

مورخان تقریباً اتفاق دارند که خاستگاه تمدن بشری،منطقه مشرق زمین و از جمله سرزمین مصر بوده است که در چندین هزار سال قبل،پیش از آنکه دیگر نقاط وارد تمدن شوند آنها پایه های تمدن بشری را گذاردند تا آنجا که«ویل دورانت»این منطقه را گهواره تمدن بشری نام می گذارد و در واقع چنین است و به همین دلیل پیامبران بزرگ الهی که پایه گذاران تمدن مادی و معنوی بوده اند نیز همگی از این منطقه برخاستند سپس پیام دعوت آنها به دیگر نقاط عالم منتقل شد.

مورخ مزبور در جلد اوّل تاریخ تمدّن معروف خود ده ها صفحه درباره تمدن مصر باستان سخن می گوید.آثار مهمی که از آن زمان باقی مانده و هزاران سال

ص:356


1- مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 425

است علی رغم دگرگونی های اعصار و قرون همچنان پابرجاست نیز نشانه دیگری از این تمدن کهن است.

مصر یکی از کانون های مهم علم و دانش بشری بود و مخصوصاً شهر اسکندریه بر اساس مدارک تاریخی یکی از مهم ترینِ آنها به شمار می رفت.مردم مصر نه تنها علوم یونانیان را اقتباس کردند،بلکه خود علوم فراوان دیگری بر آن افزودند.در واقع مصر در حکومت اسلامی استان محسوب نمی شد،بلکه کشوری بزرگ و پهناور با مردمی هوشیار و تمدنی آشکار بود.

مصر در سال 19 هجری در زمان خلافت خلیفه دوم به وسیله لشکر اسلام فتح شد و از آن زمان مصریان زیر پرچم اسلام قرار گرفتند و به سرعت-مانند ایرانیان-این آیین جدید را که دارای فرهنگ قوی و نشانه های حقانیّت روشن بود پذیرا شدند؛اما متأسفانه بعضی حاکمان ظالم از طرف خلفا به زمامداری مصر برگزیده شدند.از جمله در زمان عثمان،عبداللّه بن ابی سرح(1) زمامدار مصر بود که ظلم و ستم او بر مردم مصر سبب شورش آنها گشت و چنان که می دانیم دامنه این شورش به مدینه کشیده شد و خطای بزرگ خلیفه سوم به این شورش دامن زد،آنجا که فرمان عزل عبد اللّه را نوشت و به دست شورشیان داد تا به مصر برگردند و همراه آن نامه دیگری با شخص دیگر برای عبد اللّه فرستاد که هنگامی که شورشیان به مصر بازگشتند همه آنها را گردن بزند.این نامه به دست آنها افتاد و از وسط راه بازگشتند و غائله قتل عثمان فراهم شد.

امیرمؤمنان علی علیه السلام برای جبران خطاهای گذشته نخست محمّد بن ابی بکر را برای حکومت مصر فرستاد و چون در عمل ثابت شد که او توان کشیدن این بار سنگین را ندارد،امام علیه السلام شخص توانا و قدرتمندی همچون مالک را برای این

ص:357


1- درباره پیشینه عبد الله ابی سرح - برادر رضاعی عثمان - در اسلام، شرحی در ذیل نامه 38 در جلد نهم همین کتاب نوشته ایم.

مأموریت برگزید و با همین نامه مورد بحث او را برای سامان بخشیدن به اوضاع این کشور پهناور به سوی مصر فرستاد و افسوس که جنایت معاویه نگذاشت این برنامه به انجام رسد و مردم مصر نفس راحتی بکشند.

***

به هر حال این عهدنامه در یک نگاه اجمالی از بخش های متعدّدی تشکیل شده است که ممکن است آن را از یک نظر به پنجاه بخش تقسیم کرد.

1.در بخش اوّل امام علیه السلام هدف اصلی اعزام مالک را به مصر در چهار چیز خلاصه کرده است:رسیدگی کامل به جمع آوری خراج و پیکار با دشمنان این سرزمین و اصلاح اهل آن و عمران و آبادی این سرزمین.

2.تأکید بر رعایت تقوا پیش از هر چیز و اهمّیّت نقش آن در زندگی انسان.

3.مبارزه با هوای نفس.

4.توجّه دادن مالک به موقعیّت محلّ مأموریت او.

5.توصیه به ذخیره عمل صالح و اجتناب از بخل.

6.تلاش و کوشش برای جلب رضایت رعایا و توده های ملّت.

7.نهی از سرکشی در برابر فرمان های الهی.

8.راه مبارزه با کبر و غرور ناشی از مقام.

9.رعایت عدل و انصاف در هر حال و پرهیز از هرگونه ظلم و ستم که سبب تغییر نعمت ها می شود.

10.باید محبوب ترین امور آن شمرده شود که جلب رضایت عامه مردم کند نه خواص.

11.برحذر بودن از وسوسه های عیب جویان و سخن چینان و تلاش در عیب پوشی مردم.

12.لزوم مشورت در کارها و برحذر بودن از مشورت با افراد بخیل و ترسو

ص:358

و دنیاپرست.

13.کنار گذاردن سردمداران حکومت های ستمگر پیشین و به عکس ارتباط داشتن با اهل ورع و صداقت و ایمان.

14.تشویق نیکوکاران و سرزنش و کیفر بدکاران.

15.جلب حسن ظن مردم از طریق احسان و نیکی و سبک کردن بار هزینه ها.

16.احترام به آداب و رسوم نیک پیشین.

17.تداوم نشست و مشورت با علما و خردمندان.

18.تقسیم رعایا به گروه های مختلف و رسیدگی به هر کدام طبق نیازها و موقعیّت ها.

19.نهایت تأکید بر رعایت حال قشر محروم.

20.ویژگی های فرماندهان نظامی و افسران لشکر.

21.توجّه خاص به سوابق اشخاص و خاندان های خوش نام و صالح.

22.ویژگی های فرماندهان ارشد.

23.تأکید بر اصل عدالت که مایه روشنی چشم زمامداران است.

24.ستایش از کارهای خوب نیکوکاران تا انگیزه ای برای همگان در کار نیک گردد.

25.سنجش ارزش کار هرکس بدون توجّه به موقعیّت اجتماعی او.

26.مراجعه به کتاب و سنّت در حل مشکلات و استنباط احکام.

27.شرایط قضات و صفات لازم در آنها.

28.زیر نظر داشتن احکام قضایی قضات و تأمین کامل هزینه های زندگی آنها برای جلوگیری از ابتلا به رشوه خواری.

29.بیان معیار در انتخاب فرمانداران بلاد و پرداختن حقوق کافی به آنان و گماردن عیون (مأموران اطّلاعاتی) بر کارهای آنها.

ص:359

30.سامان بخشیدن به وضع خراج و مالیات و توجّه به عمران و آبادی بیش از توجّه به جمع آوری خراج.

31.ویژگی های مربوط به دبیران و مسئولان اسناد و منشیان خاص و تقسیم کار در میان آنها به طور دقیق.

32.رسیدگی کامل به وضع تجار و صنعت گران و آنهایی که برای نقل و انتقال یا تولید نیازمندی های مردم صادقانه خدمت می کنند و نظارت دقیق بر معاملات، نرخ اجناس و مبارزه با احتکار.

33.باز هم تأکید بیشتر به قشر محروم و کم درآمد جامعه،و لزوم رسیدگی مداوم و خبر گرفتن از وضع آنها.

34.لزوم رسیدگی به وضع ایتام و کهن سالان.

35.تعیین وقت مشخصی برای ملاقات عمومی و اجازه دادن تماس مردم به طور مستقیم با زمامدارشان.

36.تعیین وقت خاصّ دیگری برای کارگزاران جهت حلّ مشکلات خاص آنها.

37.تنظیم برنامه دقیق برای کارهای مختلف روزها.

38.اهتمام به اقامه فرایض و اهمّیّت دادن به نماز جماعت و چگونگی برگزاری آن و تعیین وقت فراغتی برای ارتباط با پروردگار عالم.

39.فاصله نگرفتن از مردم برای مدّت طولانی.

40.چگونگی برخورد با همکاران خاص و صاحبان اسرار کشور.

41.رعایت دقیق حقوق همه اعم از افراد نزدیک و دور.

42.اعلام عذر موجه در برابر کمبودها و مشکلات و سوء ظن ها.

43.پذیرش دعوت دشمنان به صلح در عین رعایت هوشیاری در برابر آنان و احترام به قراردادهایی که با آنها برقرار می شود.

ص:360

44.پرهیز شدید از خونریزی غیر مجاز.

45.پرهیز از هرگونه عُجب و خودبینی و خودپسندی.

46.بر حذر بودن از منت گذاشتن بر رعایا.

47.اجتناب از شتاب زدگی و عجله در کارها.

48.پرهیز از رانت خواری و گرفتن حق اختصاصی در مشترکات.

49.توجّه به سیره رسول خدا و انبیای الهی در تمام امور مربوط به زمامداری.

50.سرانجام دعا برای خود و مالک و درخواست رحمت و توفیق از پروردگار و سعادت شهادت.

این عهدنامه را از زاویه ای دیگر می توان در ده محور خلاصه کرد:1.اهمّیّت ماموریتی که بر عهده مالک گذارده شده بود.2.تذکرات اخلاقی فوق العاده که در روش حکومت بسیار تاثیر گذار است.3.تقسیم رعایا و قشرهای مختلف مردم به چندین بخش از نیروهای نظامی گرفته تا ماموران جمع مالیات و کارگزاران حکومت و قضات و تجار و صاحبان صنایع و تعیین وظایف و ویژگی های مربوط به آنها.4.اهتمام فوق العاده به طبقات محروم.5.لزوم تعیین وقتی برای ملاقات عمومی مردم و به اصطلاح دیدار چهره به چهره با ارباب حاجات.

6.انتخاب مشاوران قوی و خردمند.7.جلوگیری از هرگونه رانت خواری و امتیاز طلبی.8.اهتمام به امر صلحِ آمیخته با هوشیاری در برابر دشمنان و پرهیز از هرگونه خونریزی بی دلیل.9.اهتمام به امر برگزاری فرایض دینی برای عموم مردم.10.دعا برای موفقیت جهت انجام این مسئولیت ها و کمک طلبیدن از ذات پاک پروردگار.

***

ص:361

ص:362

بخش اوّل

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ.هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللّهِ عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ،مَالِکَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ فِی عَهْدِهِ إِلَیْهِ،حِینَ وَلَّاهُ مِصْرَ:جِبَایَةَ خَرَاجِهَا،وَ جِهَادَ عَدُوِّهَا،وَ اسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا،وَ عِمَارَةَ بِلَادِهَا،أَمَرَهُ بِتَقْوَی اللّهِ،وَ إِیْثَارِ طَاعَتِهِ، وَ اتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بِهِ فِی کِتَابِهِ:مِنْ فَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ،الَّتِی لَا یَسْعَدُ أَحَدٌ إِلَّا بِاتِّبَاعِهَا،وَ لَا یَشْقَی إِلَّا مَعَ جُحُودِهَا وَ إِضَاعَتِهَا،وَ أَنْ یَنْصُرَ اللّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَ یَدِهِ وَ لِسَانِهِ؛فَإِنَّهُ،جَلَّ اسْمُهُ،قَدْ تَکَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ،وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ.وَ أَمَرَهُ أَنْ یَکْسِرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ،وَ یَزَعَهَا عِنْدَ الْجَمَحَاتِ،فَإِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ،إِلَّا مَا رَحِمَ اللّهُ.

ترجمه

به نام خداوند بخشنده مهربان،این دستوری است که بنده خدا علی امیرمؤمنان به مالک بن حارث اشتر در فرمانی که برای او صادر کرده بیان نموده، در آن هنگام که زمامداری مصر را به او سپرد تا حقوق بیت المال در آن سرزمین را جمع آوری کند و با دشمنان آنجا پیکار نماید،به اصلاح اهل آن همت گمارد و به عمران و آبادی شهرها و روستاهای آن بپردازد.

او را به تقوای الهی فرمان می دهد و به ایثار و مقدّم داشتن اطاعت خدا و پیروی از آنچه در کتاب او (قرآن مجید) به آن امر فرموده اعم از فرایض (واجبات) و سنن (مستحبات) دستور می دهد،همان دستوراتی که هیچ کس جز با متابعت آنها روی سعادت نمی بیند و جز با انکار و ضایع ساختن آن در مسیر شقاوت و بدبختی واقع نمی شود.

ص:363

او را مأمور می کند که (آیین) خدا را با قلب و دست و زبان یاری کند،چرا که خداوند متعال یاری کسی که او را یاری کند و عزّت کسی که او را عزیز دارد بر عهده گرفته است و (نیز) به او فرمان می دهد هوای نفس خویش را در برابر شهوات بشکند و به هنگام سرکشی نفس،آن را باز دارد،زیرا نفس همواره انسان را به بدی ها امر می کند مگر آنچه را خداوند رحم کند.

شرح و تفسیر: نخستین توصیه،تقوا و مبارزه با هوای نفس است

نخستین توصیه،تقوا و مبارزه با هوای نفس است

امام علیه السلام در بخشِ آغازین این نامه،از نام خداوند رحمان و رحیم کمک می طلبد سپس می فرماید:«این دستوری است که بنده خدا علی امیرمؤمنان به مالک بن حارث اشتر در فرمانی که برای او صادر کرده بیان نموده،در آن هنگام که زمامداری مصر را به او سپرد تا حقوق بیت المال در آن سرزمین را جمع آوری کند و با دشمنان آنجا پیکار نماید،به اصلاح اهل آن همت گمارد و به عمران و آبادی شهرها و روستاهای آن بپردازد»؛ (بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ.هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللّهِ عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ،مَالِکَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ فِی عَهْدِهِ إِلَیْهِ،حِینَ وَلَّاهُ مِصْرَ.جِبَایَةَ(1) خَرَاجِهَا،وَ جِهَادَ عَدُوِّهَا،وَ اسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا،وَ عِمَارَةَ بِلَادِهَا).

در این فرمان امام علیه السلام نخست خود را بنده خدا می شمارد.سپس امیرمؤمنان، تا روشن سازد که زمامداری مؤمنان نیز در سایه عبودیت پروردگار است نه برای خودکامگی.آن گاه اهداف چهارگانه ای برای این مأموریت بیان می کند:

نخست به امور اقتصادی و مالی اشاره کرده که از آن تعبیر به خراج شده است.

درست که خراج به معنای مالیات سرزمین هایی است که در جنگ ها به دست

ص:364


1- «جبایة» جمع آوری زکات و اموال بیت المال و مانند آن است و در اصل از ریشه «جباوة» بر وزن «عداوة» به معنای جمع آوری کردن گرفته شده است.

مسلمانان فتح می شد؛ولی در اینجا مفهوم گسترده تری دارد و تمام امور مالی مربوط به دولت اسلامی را فرا می گیرد؛اعم از خراج و زکات و جزیه و خمس و امثال آن.

سپس به مسأله نیروی نظامی و دفاعی کشور اسلام و آمادگی آنها برای دفع هجمات دشمن اشاره می کند،زیرا تا امر آنها سامان نپذیرد امنیّت در داخل حاصل نمی شود و مردم با فکر آسوده به دنبال کارهای خود نمی روند.

در سومین هدف به اصلاح امور اجتماعی و فرهنگی اشاره می کند از جمله ایجاد انگیزه برای کارهای خیر و از بین بردن سرچشمه های مفاسد اخلاقی و برقرار ساختن امنیّت شغلی و تأمین حقوق همگان و نظام بخشیدن به امور قضایی،گرچه بعضی چنین تصور کرده اند که جمله «اسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا» تنها به سامان بخشیدن امور مادی مردم اشاره می کند؛ولی بعید است که نظر امام علیه السلام تنها این باشد،بلکه اصلاح تمام امور معنوی و مادی را دربر می گیرد.

بعضی از تعبیرات امام علیه السلام در همین نامه نشان می دهد که نظر آن حضرت در اینجا گسترده است و همه مسائل اخلاقی را نیز شامل می شود؛مانند جمله

«ثُمَّ أَسْبِغْ عَلَیْهِمُ الْأَرْزَاقَ فَإِنَّ ذَلِکَ قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَی اسْتِصْلَاحِ أَنْفُسِهِمْ وَ غِنًی لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَیْدِیهِمْ».

در چهارمین هدف،سخن از عمران و آبادی بلاد به میان می آورد که شامل سامان بخشیدن به همه امور کشاورزی،صنعتی و تجارت و بازرگانی می شود.

گرچه در این نامه تنها به مسأله صنعت و تجارت و کسب و کار اشاره شده و سخنی از کشاورزی به میان نیامده است؛ولی با توجّه به اینکه مصر یک کشور کشاورزی بوده و مردم به این امر اهتمام فراوان داشتند گویا امام علیه السلام نیاز به ذکر آن ندیده است و اشاره به کمبودهای صنعتی و تجاری فرموده است و به هنگامی که سخن از گرفتن خراج می کند به مالک دستور می دهد در عین گرفتن خراج،

ص:365

مراقب عمران و آبادی اراضی باشد و از سختگیری هایی که سبب کمبود محصولات کشاورزی می شود بپرهیزد.

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن چهار دستور اخلاقی مهم به مالک دارد که در واقع پایه های اصلی معنوی حکومت او را تشکیل می دهد.

نخست می فرماید:«او را به تقوای الهی فرمان می دهد»؛ (أَمَرَهُ بِتَقْوَی اللّهِ).

خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار نهج البلاغه پر است از توصیه به تقوا،همان چیزی که خمیرمایه سعادت انسان در دنیا و آخرت است.تقوا به معنای احساس مسئولیت درونی و پرهیز از هرگونه گناه و امر خلاف و تعدی و اجحاف است و به سخن دیگر،حالت بازدارنده معنوی است که سبب می شود انسان از مسیر حق هرگز منحرف نگردد و البته هرقدر مسئولیت انسان سنگین تر باشد تقوای بیشتری را می طلبد.

در دومین دستور می فرماید:«و او را به ایثار و مقدّم داشتن اطاعت خدا و پیروی از آنچه در کتاب او (قرآن مجید) به آن امر فرموده اعم از فرایض (واجبات) و سنن (مستحبات) دستور می دهد،همان دستوراتی که هیچ کس جز با متابعت آنها روی سعادت نمی بیند و جز با انکار و ضایع ساختن آن در مسیر شقاوت و بدبختی واقع نمی شود»؛ (وَ إِیْثَارِ طَاعَتِهِ،وَ اتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بِهِ فِی کِتَابِهِ:مِنْ فَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ،الَّتِی لَا یَسْعَدُ أَحَدٌ إِلَّا بِاتِّبَاعِهَا،وَ لَا یَشْقَی إِلَّا مَعَ جُحُودِهَا وَ إِضَاعَتِهَا).

«فرایض»و«سنن»را معمولاً به واجبات و مستحبات تفسیر می کنند و گاه گفته می شود:«فرایض»واجباتی است که در کتاب اللّه آمده و«سنن»احکام و واجباتی که در کلام پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله ذکر شده است.در این صورت جمله «مَا أَمَرَ بِهِ فِی کِتَابِهِ» شامل امر به اطاعت پیغمبر صلی الله علیه و آله در بیان احکام نیز می شود.

در تفسیر این دو واژه این احتمال نیز هست که«فرایض»اشاره به واجبات

ص:366

پراهمّیّت و«سنن»اشاره به واجباتی باشد که در درجه پس از آن قرار دارد.

از تعبیر به «وَ لَا یَشْقَی إِلَّا مَعَ جُحُودِهَا» معلوم می شود که راه سعادت دنیا وآخرت منحصر در همین راه است و طرق دیگر سبب گمراهی است.البته این تعبیر ادراکات عقلی و هدایت های آن را نفی نمی کند،زیرا از جمله اموری که در کتاب اللّه بر آن تاکید شده پیروی از عقل و خرد است که ده ها آیه از قرآن مجید بر آن تأکید کرده است.

در سومین دستور می افزاید:«او را مأمور می کند که (آیین) خدا را با قلب و دست و زبان یاری کند،چرا که خداوند متعال یاری کسی که او را یاری کند و عزت کسی که او را عزیز دارد بر عهده گرفته است»؛ (وَ أَنْ یَنْصُرَ اللّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَ یَدِهِ وَ لِسَانِهِ؛فَإِنَّهُ،جَلَّ اسْمُهُ،قَدْ تَکَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ،وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ).

تعبیر به یاری کردن خداوند به قلب و ید و لسان به گفته بعضی از شارحان؛ قلب اشاره به اعتقادات،و ید اشاره به جهاد با دشمن،و لسان اشاره به امر به معروف و نهی از منکر است؛ولی بعضی معتقدند قلب تنها اشاره به اعتقادات نیست،بلکه بیزاری درونی از زشتی ها و عشق و علاقه به اعمال نیک نیز جزء آن است و همچنین ید تنها اشاره به جهاد با دشمن نیست،بلکه امر به معروف و نهی از منکر را در آنجا که احتیاج به اقدامات عملی دارد و طبعاً وظیفه حکومت اسلامی است،نیز شامل می شود و لسان هرگونه آموزش و تعلیم و تربیت صحیح اضافه بر امر به معروف و نهی از منکر را فرا می گیرد.

تعبیر به «قَدْ تَکَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ» اشاره به آیات شریفه ای از قرآن است که ناظر به این معناست از جمله در سوره محمّد آیه 7: «إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ».

در چهارمین دستور می فرماید:«و (نیز) به او فرمان می دهد که هوای نفس

ص:367

خویش را در برابر شهوات بشکند و به هنگام سرکشی نفس،آن را باز دارد،زیرا نفس همواره انسان را به بدی ها امر می کند مگر آنچه را خداوند رحم کند»؛ (وَ أَمَرَهُ أَنْ یَکْسِرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ،وَ یَزَعَهَا(1) عِنْدَ الْجَمَحَاتِ(2) ،فَإِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ،إِلَّا مَا رَحِمَ اللّهُ).

به راستی این چهار دستور اخلاقی برنامه کامل سعادت برای همه انسان هاست.اگر روح تقوا و حالت باز دارندگی نفس در انسان زنده شود و به دنبال آن انسان راه اطاعت الهی و پیروی از دستورات کتاب و سنّت را پیش گیرد و به مبارزه با مفاسد و زشتی ها و توطئه های دشمنان با قلب و دست و زبان برخیزد و بت هوای نفس را بشکند،چنین انسانی،انسانی کامل است و در واقع مخاطب به خطاب «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ»(3) خواهد بود.

جمله «إِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» اقتباس از آیه شریفه «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِمَ رَبِّی»(4) است.(خواه این جمله از زبان یوسف باشد یا از زبان همسر عزیز مصر در هر صورت قرآن بر آن صحه نهاده است).

گرچه بسیاری از پرهیزگاران از وسوسه های شیطان می ترسند؛ولی هوای نفس و وسوسه های شهوانی از آن بسیار خطرناک تر است و شاید به همین دلیل امام علیه السلام مالک اشتر را بیشتر به این مسأله توجّه می دهد.

درست است که مؤمنان والا مقام و اولیای الهی از مرحله نفس امّاره به نفس لوّامه و از آنجا به نفس مطمئنه می رسند؛ولی این بدان معنا نیست که نفس اماره مرده باشد و نباید به خطرات او اندیشید.

ص:368


1- «یزع» از ریشه «وزع» بر وزن «وضع» به معنای باز داشتن و خویشتن داری کردن و گاه به معنای جمع کردن نفرات، گرد هم به کار رفته، به مناسبت اینکه آنها را از پراکندگی باز می دارند.
2- «الجمحات» جمع «جمحة» بر وزن «صدقه» به معنای حوادث یا عوامل سرکش است.
3- فجر، آیه 27.
4- یوسف، آیه 53

نکته ها

1-خطرات نفس اماره

می دانیم بزرگان علما و مفسران با الهام از آیات قرآن مراحل سه گانه ای برای نفس قائل شده اند:نفس امّاره،نفس لوّامه و نفس مطمئنه.

نفس امّاره را اشاره به هوا و هوس های سرکش می دانند که پیوسته انسان را به بدی ها امر می کند و نفس لوامه را به حالت ندامت حاصل از گناه بر اثر پرورش روح تقوا اشاره می دانند و نفس مطمئنه به مرحله تکامل روح انسان گفته می شود که به مرحله ای می رسد که هوا و هوس های نفسانی به طور کامل تحت کنترل قرار می گیرند و سرکشی آنها ناممکن می شود.

امام زین العابدین علی بن الحسین علیه السلام در مناجات دوم از مناجات های پانزده گانه معروف،نفس امّاره را به روشنی ترسیم کرده و از آن (به عنوان سرمشق دادن به عموم مردم) به پیشگاه خدا این گونه شکایت می کند:

«إِلَهِی إِلَیْکَ أَشْکُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَةً وَإِلَی الْخَطِیئَةِ مُبَادِرَةً وَبِمَعَاصِیکَ مُولَعَةً وَبِسَخَطِکَ مُتَعَرِّضَةً تَسْلُکُ بِی مَسَالِکَ الْمَهَالِکِ وَتَجْعَلُنِی عِنْدَکَ أَهْوَنَ هَالِکٍ کَثِیرَةَ الْعِلَلِ طَوِیلَةَ الْأَمَلِ إِنْ مَسَّهَا الشَّرُّ تَجْزَعُ وَإِنْ مَسَّهَا الْخَیْرُ تَمْنَعُ مَیَّالَةً إِلَی اللَّعْبِ وَاللَّهْوِ مَمْلُوَّةً بِالْغَفْلَةِ وَالسَّهْوِ تُسْرِعُ بِی إِلَی الْحَوْبَةِ وَتُسَوِّفُنِی بِالتَّوْبَة؛ خدایا من به سوی تو شکایت می کنم از نفسی که مرا همواره به بدی وا می دارد و به سوی گناه با سرعت می فرستد و به نافرمانی هایت حریص است و به موجبات خشمت دست می آلاید،مرا به راه هایی که منجر به هلاکت می شود می کشاند و به صورت پست ترین هلاک شدگان در می آورد.بیماری هایش بسیار و آرزوهایش دراز است.اگر ناراحتی به او رسد بی تاب می شود (و فریاد می کشد) و اگر خیری نصیبش گردد بخل می ورزد.به بازی ها و سرگرمی های بیهوده بسیار تمایل دارد و مملوّ از غفلت و سهو است.مرا به سرعت به سوی گناه می برد و نسبت به توبه

ص:369

امروز و فردا می کند».

آری این است چهره اصلی نفس اماره.

از روایات به خوبی استفاده می شود که نفس امّاره گناه را در نزد انسان زیبا جلوه می دهد و خوبی ها را زشت می نمایاند.هنگامی که انسان مرتکب آن شد و به عواقب آن گرفتار گشت،آن گاه پرده ها کنار می رود و راه بازگشتی هم باقی نمی ماند.

امام امیرمؤمنان (طبق نقل غررالحکم ) در کلام کوتاهی می فرماید:

«النَّفْسُ الأَمّارَةُ الْمُسَوِّلَةُ تَتَمَلَّقُ تَمَلُّقَ الْمُنافِقِ وَ تَتَصَنَّعُ بِشَیْمَةِ الصِّدیقِ الْمُوافِقِ حَتّی إذا خَدَعَتْ وَ تَمَکَّنَتْ تَسَلَّطَتْ تَسَلُّطَ الْعَدوِّ وَ تَحَکَّمَتْ تَحَکُّمَ الْعُتُوِّ فَأوْرَدَتْ مَوارِدَ السَّوْءِ؛ نفس اماره فریبکار همچون منافقان به انسان تملّق می گوید و در چهره دوستِ موافقی بروز می کند تا زمانی که انسان را فریب دهد و بر او همچون دشمن خطرناکی مسلط گردد و بر او حاکم شود و او را به انواع گناهان بکشاند».(1)

به همین دلیل دستور داده اند کاملاً مراقب نفس خویش باشید مبادا گرفتار فریبکاری های این فریبکارِ خطرناک شوید.امیرمؤمنان علی علیه السلام در سخن دیگری مطابق نقل غررالحکم می فرماید:

«إنَّ هذَه النَّفْسِ لَأمّارَةٌ بِالسُّوءِ فَمَنْ أهْمَلَها جَمَحَتْ بِهِ إلَی الْمَآثِمِ؛ این نفس پیوسته انسان را به بدی ها دعوت می کند کسی که آن را نادیده بگیرد او را به انواع گناهان می کشاند».(2)

نفس اماره در واقع مهم ترین ابزار شیطان است و اگر انسان از شر آن رهایی یابد از شر شیطان هم رهایی خواهد یافت.

2-اهمیّت کشور مصر

مصر یکی از قدیمی ترین کانون های تمدن بشری است و جزء گهواره های

ص:370


1- غررالحکم، ح 4683.
2- غررالحکم، ح 4779

تمدن محسوب می شود.آثار تاریخی مهمی که در آن سرزمین قرار دارد و حتی با وسایل امروز ایجاد آنها بسیار مشکل می نماید،گویای این حقیقت است که سرزمین مصر از قدیم الایّام جزو پیشرفته ترین کشورهای جهان بوده است.

اسناد و مدارک تاریخی نشان می دهد مصر حتی ده قرن پیش از میلاد مسیح، کشوری بالنده و پیشرفته بوده است؛مدارس بزرگ،کتابخانه ها و مراکز تحقیقاتی در مصر وجود داشته و تمدن مصر و یونان در قدیم به هم گره خورده و دانش های این دو سرزمین با یکدیگر مبادله شده است.

از نعمت های بزرگی که خداوند به این کشور باستانی داده رود عظیم نیل است که آن را کشوری آباد و پربار ساخته که اگر این رود عظیم را از آن کشور بگیرند بخش های عظیمی از آن به صورت بیابانی لم یزرع در خواهد آمد.

این کشور در سال بیستم هجرت در عصر خلیفه دوم به تصرف مسلمانان در آمد و از شگفتی های تاریخ اینکه عمر مانع از دخول لشکر اسلام به مصر بود؛ ولی عمرو بن عاص لشکری فراهم کرد و خودسرانه به سوی مصر حرکت نمود.

این خبر به عمر رسید.او از این می ترسید که اگر لشکر اسلام وارد شود رومیان و مصریان دست به دست هم دهند و آنها را در هم بکوبند،لذا نامه ای نوشته و به وسیله«عقبة بن عامر»به سوی او فرستاد.عقبه هنگامی به عمرو بن عاص رسید که وی نزدیک مصر بود.او وقت ملاقات به عقبه نداد و نامه را دریافت نکرد تا وارد یکی از شهرهای ساحلی مصر شد.آن گاه به عقبه گفت:نامه را بیاور.او نامه را به دست عمرو داد.عمر نوشته بود اگر داخل مصر نشده ای فوراً برگرد.عمرو به سربازانش گفت:آیا اینجا که ما هستیم مصر است یا بیرون مصر؟ گفتند:داخل مصر شده ایم.گفت:دستور خلیفه این بوده است که اگر داخل مصر نشده ایم برگردیم،بنابراین این شرط حاصل نشده است و باید به پیشروی ادامه دهیم؛ولی عمرو عاص در فتح مصر با مشکل روبه رو شد و از ترس شکست

ص:371

نامه ای برای عمر نوشت و تقاضای کمک کرد.خلیفه دوم چند نفر از مردان دلاور اسلام را با دوازده هزار نفر به یاری او فرستاد سرانجام مصر فتح شد و مصریان با اشتیاق اسلام را پذیرفتند و بسیاری از علمای اسلام در فنون مختلف پرورش یافته این سرزمین بوده اند و مدارس اسلامی یکی پس از دیگری باشکوه تمام در این کشور سر برافراشتند.

از امتیازات مصر این است که محبّان اهل بیت و عاشقان مکتب علوی در آنجا فراوانند و حتی اهل سنّت مصر به آنها عشق می ورزند و زیارت«رأس الحسین» و بارگاه و مدفن منسوب به حضرت زینب در آنجا زیارتگاه عمومی مردم آن سرزمین است.

اگر دست سیاست بگذارد آنها می توانند وسیله خوبی برای ایجاد وحدت مذاهب اسلامی باشند؛فتوای معروف«شیخ شلتوت»که پیروی از فقه امامیّه را هم ردیف پیروی از مذاهب چهارگانه اهل سنّت قرار داده گواه بر این مدعاست.

به هر حال به سبب اهمّیّتی که این سرزمین داشت،امیرالمؤمنین علی علیه السلام قوی ترین و آگاه ترین یاران خود را که مالک اشتر بود برای زمامداری آنجا برگزید و عهدنامه مورد بحث را که شامل دقیق ترین دستورات کشورداری است نوشت و در اختیار او قرار داد.

***

ص:372

بخش دوم

اشاره

ثُمَّ اعْلَمْ یَا مَالِکُ أَنِّی قَدْ وَجَّهْتُکَ إِلَی بِلَادٍ قَدْ جَرَتْ عَلَیْهَا دُوَلٌ قَبْلَکَ،مِنْ عَدْلٍ وَجَوْرٍ،وَأَنَّ النَّاسَ یَنْظُرُونَ مِنْ أُمُورِکَ فِی مِثْلِ مَا کُنْتَ تَنْظُرُ فِیهِ مِنْ أُمُورِ الْوُلَاةِ قَبْلَکَ،وَیَقُولُونَ فِیکَ مَا کُنْتَ تَقُولُ فِیهِمْ،وَإِنَّمَا یُسْتَدَلُّ عَلَی الصَّالِحِینَ بِمَا یُجْرِی اللّهُ لَهُمْ عَلَی أَلْسُنِ عِبَادِهِ،فَلْیَکُنْ أَحَبَّ الذَّخَائِرِ إِلَیْکَ ذَخِیرَةُ الْعَمَلِ الصَّالِحِ،فَامْلِکْ هَوَاکَ،وَشُحَّ بِنَفْسِکَ عَمَّا لَایَحِلُّ لَکَ،فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْإِنْصَافُ مِنْهَا فِیمَا أَحَبَّتْ أَوْ کَرِهَتْ.وَأَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیَّةِ، وَالْمَحَبَّةَ لَهُمْ،وَاللُّطْفَ بِهِمْ،وَلَا تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ، فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ:إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ،وَإِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ،یَفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَلُ،وَتَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ،وَیُؤْتَی عَلَی أَیْدِیهِمْ فِی الْعَمْدِ وَالْخَطَإِ،فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِکَ وَصَفْحِکَ مِثْلِ الَّذِی تُحِبُّ وَتَرْضَی أَنْ یُعْطِیَکَ اللّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَصَفْحِهِ،فَإِنَّکَ فَوْقَهُمْ،وَوَالِی الْأَمْرِ عَلَیْکَ فَوْقَکَ،وَاللّهُ فَوْقَ مَنْ وَلَّاکَ! وَقَدِ اسْتَکْفَاکَ أَمْرَهُمْ،وَابْتَلَاکَ بِهِمْ.

ترجمه

ای مالک! بدان من تو را به سوی بلادی فرستادم که پیش از تو دولت های عادل و ستمگری بر آن حکومت داشتند و مردم به کارهای تو همان گونه نظر می کنند که تو در امور زمامداران پیش از خود نظر می کردی،و همان را درباره تو خواهند گفت که تو درباره آنها می گفتی و (بدان) افراد صالح را به آنچه خداوند بر زبان بندگانش جاری می سازد می توان شناخت،بنابراین باید محبوب ترین ذخایر نزد تو ذخیره عمل صالح باشد.زمام هوا و هوس خود را در دست گیر

ص:373

و نسبت به آنچه بر تو حلال نیست بخیل باش،زیرا بخل به خویشتن،راه انصاف را در آنچه محبوب و مکروه است به تو نشان می دهد و قلب خویش را کانون رحمت و محبّت و لطف به رعیت قرار ده و در مورد آنان همچون درنده ای مباش که خوردنشان را غنیمت شماری،زیرا آنها دو گروهند یا برادر دینی تواند و یا انسان هایی که در آفرینش شبیه تو هستند (در هر حال باید حقوق آنها را محترم بشماری و بدان) از مردم لغزش ها و خطاهایی سر می زند و مشکلاتی به آنها دست می دهد (که آنها را از انجام وظیفه باز می دارد) و به دست آنان از روی عمد یا خطا،کارهای (خلافی) ظاهر می شود (در این گونه موارد) از عفو و گذشت خود آن قدر به آنها عطا کن که دوست داری و خوشنود می شوی خداوند از عفوش به تو عطا کند،زیرا تو فوق آنها هستی و پیشوایت فوق توست و خداوند فوق کسی است که تو را زمامدار آنها قرار داده و تدبیر امور آنها را از تو خواسته و به وسیله آنان تو را آزمایش می کند.

شرح و تفسیر: حقوق همه شهروندان را محترم بشمار

حقوق همه شهروندان را محترم بشمار

امام علیه السلام به دنبال وصایای پر معنا و جامعی که به طور کلی در بخش نخستین این عهدنامه بیان فرمود،روی سخن را به مالک کرده و انگشت روی نقاط خاص می گذارد.نخست می فرماید:«ای مالک! بدان من تو را به سوی بلادی فرستادم که پیش از تو دولت های عادل و ستمگری بر آن حکومت داشتند و مردم به کارهای تو همان گونه نظر می کنند که تو در امور زمامداران پیش از خود نظر می کردی و همان را درباره تو خواهند گفت که تو درباره آنها می گفتی»؛ (ثُمَّ اعْلَمْ یَا مَالِکُ،أَنِّی قَدْ وَجَّهْتُکَ إِلَی بِلَادٍ قَدْ جَرَتْ عَلَیْهَا دُوَلٌ قَبْلَکَ،مِنْ عَدْلٍ وَ جَوْرٍ،وَ أَنَّ النَّاسَ یَنْظُرُونَ مِنْ أُمُورِکَ فِی مِثْلِ مَا کُنْتَ تَنْظُرُ فِیهِ مِنْ أُمُورِ الْوُلَاةِ قَبْلَکَ،وَ یَقُولُونَ

ص:374

فِیکَ مَا کُنْتَ تَقُولُ فِیهِمْ).

سپس می افزاید:«و (بدان) افراد صالح را به آنچه خداوند بر زبان بندگانش جاری می سازد می توان شناخت»؛ (وَ إِنَّمَا یُسْتَدَلُّ عَلَی الصَّالِحِینَ بِمَا یُجْرِی اللّهُ لَهُمْ عَلَی أَلْسُنِ عِبَادِهِ).

امام علیه السلام در این بخش از سخنان خود از باب مقدّمه به وضع کشور مصر-که به یقین منحصر به آن کشور نیست-اشاره می کند که پیش از تو حکومت های عدل و جوری داشت؛حکومت عدل؛مانند حکومت دوران حضرت یوسف بر مصر بود و حکومت جور حکومت بسیاری از فراعنه از جمله فرعون معاصر حضرت موسی بن عمران بود.

سپس به این مطلب مهم اشاره می فرماید:که معیار سنجش حکومت ها از نظر عدل و جور،افکار عمومی توده مردم است،همان چیزی که امروز در تمام دنیا از آن سخن گفته می شود،هرچند در عمل غالباً به فراموشی سپرده خواهد شد ولی در آن روز که امام علیه السلام این سخن را بیان فرمود کمتر کسی اعتقاد به چنین سخنی داشت و تصور مردم بر این بود که حکومت بدون استبداد امکان پذیر نیست و استبداد همواره آمیخته با ظلم و ستم است.

در بعضی از تعبیرات دانشمندان آمده است:«ألْسِنَةُ الْخَلْقِ أقْلامُ الْحَقِّ»یا «ألْسِنَةُ الرَّعِیَةِ أقْلامُ الْحَقِّ إلَی الْمُلُوکِ»که مفهوم هر دو یکی است و آن اینکه زبان توده های مردم قلم حق است که نامه های خود را با آن برای زمامداران می نویسد یا خداوند بدین وسیله با آنها مکاتبه می کند و در هر حال هدف این است که قضاوت عمومی و هوش جمعی معیار بسیار خوبی برای سنجش ارزش حکومت هاست.

البته گاه می شود که حکومت ها از طریق تبلیغات دروغین و ریاکاری افکار مردم را می دزدند یا آنها را شستشوی مغزی می دهند.در این گونه موارد قضاوت

ص:375

عمومی بیمار می شود و اثر مطلوب خود را از دست می دهد.

به هر حال شایسته است زمامداران کنونی مسلمانان جمله «إنَّما یُسْتَدلُ عَلَی الصّالِحینَ بِما یُجْرِی اللّهُ لَهُمْ عَلی ألْسُنِ عِبادِهِ» را با آب زر بنویسند و در برابر دیدگان خود نصب کنند و همه روزه آن را بخوانند و به دل بسپارند و برای رسیدن به این مطلب باید متملّقان را از اطراف خود دور سازند و تنها به گواهی اطرافیان قناعت نکنند،بلکه از طریق تماس مستقیم با مردم قضاوت افکار عمومی را دریابند.

در تواریخ آمده است بعضی از زمامداران پیشین که مایل بودند عدالت را اجرا کنند،گاه شبانه لباس مبدل می پوشیدند و تنها در محلات مختلف شهر مخصوصاً مناطق محروم گردش می کردند و اوضاع را دقیقا با حذف تماس واسطه ها بررسی می نمودند.

آن گاه امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه،شش دستور مهم به مالک می دهد:

در آغاز می فرماید:«بنابراین باید محبوب ترین ذخایر نزد تو ذخیره عمل صالح باشد»؛ (فَلْیَکُنْ أَحَبَّ الذَّخَائِرِ إِلَیْکَ ذَخِیرَةُ الْعَمَلِ الصَّالِحِ).

قرآن مجید می فرماید: «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً» ؛پس هر که به لقای پروردگارش امید دارد،باید کاری شایسته انجام دهد».(1)

در جای دیگر می فرماید: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ» ؛ سخنان پاکیزه به سوی او صعود می کند و عمل صالح را بالا می برد (و قبول می کند و پاداش شایسته می دهد).(2)

به تفسیر دیگر عمل صالح سخنان پاکیزه را بالا می برد و اعتقادات را راسخ می سازد.

ص:376


1- کهف، آیه 110.
2- فاطر، آیه 10.

در سوره عصر می خوانیم: ««إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ* إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ» ؛که انسان ها همه در زیانند؛مگر کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند،و یکدیگر را به (ادای) حق سفارش کرده و یکدیگر را به استقامت و شکیبایی توصیه نموده اند».(1)

در دومین و سومین دستور می فرماید:«زمام هوا و هوس خود را در دست گیر و نسبت به آنچه بر تو حلال نیست بخیل باش،زیرا بخل به خویشتن،راه انصاف را در آنچه محبوب و مکروه است به تو نشان می دهد»؛ (فَامْلِکْ هَوَاکَ، وَ شُحَّ(2) بِنَفْسِکَ عَمَّا لَا یَحِلُّ لَکَ،فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْإِنْصَافُ مِنْهَا فِیمَا أَحَبَّتْ أَوْ کَرِهَتْ).

مالکیّت هوای نفس که امام علیه السلام بر آن تأکید فرموده،آن است که به هنگام هیجان شهوات،انسان بتواند خود را کنترل کند و به عکس اگر هوای نفس،مالک فکر و عقل و نیروی انسان شود او را به هر پرتگاهی می کشاند.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم

«احْذَرُوا أَهْوَاءَکُمْ کَمَا تَحْذَرُونَ أَعْدَاءَکُمْ فَلَیْسَ شَیْءٌ أَعْدَی لِلرِّجَالِ مِنِ اتِّبَاعِ أَهْوَائِهِمْ وَ حَصَائِدِ أَلْسِنَتِهِمْ؛ از هوای نفس بترسید همان گونه که از دشمنان بیم دارید،چرا که چیزی دشمن تر از پیروی هوای نفس و آنچه«بی حساب»بر زبان انسان جاری می شود نیست».(3)

در حدیث دیگری در غررالحکم از امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام آمده است:

«أمْلِکُوا أنْفُسَکُمْ بِدَوامِ جِهادِها؛ از طریق جهاد مداوم در برابر خواسته های نفس

ص:377


1- عصر، آیه 3 و 4
2- «شح» در اصل به معنای بخل توأم با حرص است که به صورت عادت درآید و این هر دو از رذایل مهم اخلاقی است بعضی از مفسران قرآن گفته اند «ش » از بخل شدیدتر است. استفاده از این واژه در کلام امام علی اشاره به این است که شدیدا از آنچه بر تو حرام است بپرهیز و خویشتن را از آن باز دار همچون بخیلی که مردم را از اموال و ثروت خود باز می دارد.
3- اصول کافی، ج 2، ص 335، ح 1.

مالک نفس خویش شوید»(1)

بخل به خویشتن در برابر آنچه حرام است مفهومی جز این ندارد که انسان همچون بخیل که حاضر نیست درهم و دیناری از اموال خود را به کسی بدهد در برابر محرمات ایستادگی کند.نتیجه این کار آن است که راه انصاف را در همه حال می پوید؛خواه در اموری که مورد علاقه اوست یا اموری که مورد علاقه او نیست.

سپس امام علیه السلام در چهارمین دستور به مسأله بسیار مهمی اشاره می کند که از سماحت و عظمت قوانین اسلامی پرده برمی دارد و چیزی را که در آن روز در دنیا مطرح نبود عنوان می کند و می فرماید:«و قلب خویش را کانون رحمت و محبّت و لطف به رعیّت قرار ده»؛ (وَ أَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیَّةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ).

می دانیم«اشعر»از ریشه«شعار»است و شعار در اصل به لباس زیرین انسان گفته می شود که با تن او مستقیماً در تماس است.انتخاب این تعبیر از سوی امام علیه السلام اشاره به این است که باید قلب تو مستقیماً با رحمت و محبّت و لطف نسبت به رعایا در تماس باشد.

ممکن است تفاوت رحمت و محبّت و لطف در این باشد که رحمت مرتبه نخستین دوستی و خوش رفتاری است و محبّت درجه بالاتر و لطف آخرین درجه است.نیز شاید تفاوت این مراتب نسبت به موقعیت رعایا باشد؛بعضی استحقاق رحمت دارند و بعضی که سودمندتر و مفیدترند شایسته محبّت و آنهایی که خدمت و تلاششان از همه بیشتر است سزاوار لطف اند.

در روایتی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«لَا تَصْلُحُ الْإِمَامَةُ إِلَّا لِرَجُلٍ فِیهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ؛ پیشوایی و زمامداری شایسته کسی است که این سه صفت را داشته

ص:378


1- غررالحکم، ح 4898

باشد».نخستین صفت ورع و تقوایی است که مانع گناه شود و دومین صفت حلم و بردباری که مانع غضب گردد سپس حضرت سومین صفت را چنین بیان می کند:

«وَحُسْنُ الْوِلَایَةِ عَلَی مَنْ یَلِی حَتَّی یَکُونَ لَهُمْ کَالْوَالِدِ الرَّحِیمِ؛ چنان نسبت به رعایا نیکی کند که همچون پدری مهربان باشد».(1)

در ششمین دستور که در واقع تأکیدی است بر آنچه در دستور چهارم بیان شد می فرماید:«و در مورد آنان همچون درنده ای مباش که خوردنشان را غنیمت شماری،زیرا آنها دو گروهند یا برادر دینی تواند و یا انسان هایی که در آفرینش شبیه تو هستند (در هر حال باید حقوق آنها را محترم بشماری)»؛ (وَ لَا تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً(2) تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ،فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ:إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ،وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ).

بی شک پایه حکومت صحیح،مقتدر و عادلانه،بر قلوب و دل های مردم است نه بر شمشیرها و نیزه ها.آنها که بر دل ها حکومت دارند کشورشان امن و امان است و آنها که بر شمشیر تکیه می کنند دائما در خطرند.

امام علیه السلام برای اینکه مالک را به حکومت بر دل ها تشویق کند دستور رحمت و محبّت و لطف را درباره رعایا صادر می کند.سپس به بیان نقطه مقابل آن می پردازد و آن اینکه حاکم همچون حیوان درنده ای باشد که خوردن حق رعایا را غنیمت بشمارد آن گاه بهترین دلیل را برای دستور خود بر می گزیند و آن اینکه رعایا در حکومت اسلامی از دو حالت خارج نیستند:اکثریت مسلمانند و می دانیم اسلام هر مسلمانی را برادر مسلمان می داند و یا اقلیتی هستند که با مسلمین زندگی مسالمت آمیز دارند و آنها انسانند و انسان نسبت به انسان باید نهایت محبّت را داشته باشد.

ص:379


1- کافی، ج 1، ص 407، ح 8
2- «ضاریا» به معنای درنده است از ریشه «ضرو» بر وزن «ضرب» در اصل به معنای حمله شدید به کسی با چیزی است، از این رو در حمله گوسفندان به زراعت نیز به کار میرود.

این گفتار در واقع خط بطلانی است بر تبلیغات مسموم دشمنان اسلام که می گویند:مسلمانان حق حیات برای غیر خود قائل نیستند و معتقدند همه را باید از دم شمشیر گذراند و یا اینکه اسلام اصرار دارد دیگران را به اجبار وارد این دین کند.آری این گفتار نشان می دهد تمام انسان ها و پیروان همه مذاهب می توانند با مسلمانان زندگی مسالمت آمیز داشته باشند و در داخل کشورهای اسلامی در سایه قوانین اسلام،جان و مال و ناموس و آبرویشان محفوظ باشد.بر خلاف آنچه در دنیای امروز دیده می شود که حتی اختلاف رنگِ پوست در داخل کشور ظاهرا پیشرفته ای مانند آمریکا مایه تبعیض های وحشتناکی است و بر خلاف نمایش های سیاسی در این زمینه سفیدپوستان آنجا غالباً از سیاه پوستان متنفرند،مراکز اجتماعی آنها از هم جداست و در بسیاری از مسائل اجتماعی حاضر به همکاری با یکدیگر نیستند.

آن گاه امام علیه السلام در پنجمین دستور که از مهم ترین دستورات مدیریت و مردم داری است،می فرماید:«(و بدان) از مردم لغزش ها و خطاها سر می زند و مشکلاتی به آنها دست می دهد (که آنها را از انجام وظیفه باز می دارد) و به دست آنان از روی عمد یا خطا،کارهای (خلافی) ظاهر می شود (در این گونه موارد) از عفو و گذشت خود آن قدر به آنها عطا کن که دوست داری و خوشنود می شوی خداوند از عفوش به تو عطا کند»؛ (یَفْرُطُ(1) مِنْهُمُ الزَّلَلُ(2) ،وَ تَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ،وَ یُؤْتَی عَلَی أَیْدِیهِمْ فِی الْعَمْدِ وَ الْخَطَإِ،فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِکَ وَ صَفْحِکَ مِثْلِ الَّذِی تُحِبُّ وَ تَرْضَی أَنْ یُعْطِیَکَ اللّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَ صَفْحِهِ).

بدیهی است هیچ انسانی (جز معصومان علیهم السلام) نیست که خطایی از او سر نزند.

ص:380


1- «یفرط» از ریشه «فرط» بر وزن «شرط» به معنای عجله و شتاب کردن در انجام کاری است. این واژه در مورد کسی که برای انجام کاری سبقت می گیرد نیز به کار می رود.
2- «زلل» و «زلة» بر وزن «غلة» به معنای خطا و لغزش است.

کوچک و بزرگ،دانشمند و جاهل هر یک به تناسب حال خود گرفتار لغزش هایی می شوند و هیچ کس نمی تواند دعوی بی گناهی کند حتی در حالات بعضی از انبیای الهی گاهی ترک اولی دیده می شود که اگر چه گناه نیست اما شایسته مقام آنها نیز نیست و به گفته شاعر:

آنجا که برق عصیان بر آدم صفی زد ما را چگونه زیبد دعوی بی گناهی؟!

همچنین گاه انسان بر اثر ناراحتی هایی جسمانی و روحانی،شکست در زندگی،از دست رفتن عزیزان و امثال اینها حالت عادی خود را از دست می دهد و در این حال گرفتار لغزش هایی می شود.

امام علیه السلام به مالک اشتر که می خواهد بر گروهی عظیم از مردم یعنی ساکنان مصر حکومت کند عفو از خطاها را (تا آنجا که میسر است و راه دارد) دستور می دهد و برای اینکه انگیزه این کار در وجود او تقویت شود وی را به خطاهایش در پیشگاه پروردگار توجّه داده،می فرماید:آیا مایل نیستی خدا از خطاهای تو بگذرد،پس تو هم از خطاهای رعایای خود بگذر و بر آنان سخت نگیر.البته تا جایی که عفو و بخشش موجب بی نظمی و تضییع حقوق مظلومان نگردد.

هنگامی که داستان افک به وسیله منافقان در میان مسلمانان منتشر شد و گروهی از آنان همسر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را متهم به انحراف از جادّه عفّت کردند، عده ای از مؤمنان نیز آگاهانه یا ناآگاهانه در مسیر این شایعه سازی قرار گرفتند.

آیاتی از قرآن نازل شد و شدیداً با این کار برخورد کرد،آن چنان که بعضی از مسلمانان تصمیم گرفتند رابطه خود را با شایعه پراکنان به طور کلی قطع کنند و آنها را از کمک های مادّی خود محروم سازند.آیه نازل شد: ««وَ لا یَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ یُؤْتُوا أُولِی الْقُرْبی وَ الْمَساکِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللّهُ لَکُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ» ؛آنها که از میان شما دارای برتری (مالی) و وسعت زندگی هستند نباید سوگند یاد کنند که از

ص:381

انفاق کردن به نزدیکان و مستمندان و مهاجران در راه خدا (که گرفتار محرومیّت هستند) دریغ نمایند،آنها باید عفو کنند و چشم بپوشند،آیا دوست ندارید خداوند شما را بیامرزد؟ و خداوند آمرزنده و مهربان است (شما هم بخشنده و مهربان باشید).(1)

فرق میان عفو و صفح،این است که عفو کردن به معنای صرف نظر نمودن از کیفر خطاست؛ولی صفح (در این گونه موارد) آن است که به کلی خطا را از ذهن خود بشوید و به فراموشی بسپارد.

جمله «یُؤْتَی عَلَی أَیْدِیهِمْ» به این معنا نیست که باید دست خطاکاران را گرفت و هدایت کرد،آن گونه که بعضی از شارحان گفته اند،بلکه به این معناست که کارهای خطا بر دست آنها جاری می شود.

آن گاه برای توضیح و تأکید بیشتر می فرماید:«زیرا تو فوق آنها هستی و پیشوایت فوق توست و خداوند فوق کسی است که تو را زمامدار آنها قرار داده و تدبیر امور آنها را از تو خواسته و به وسیله آنان تو را آزمایش می کند»؛ (فَإِنَّکَ فَوْقَهُمْ،وَ وَالِی الْأَمْرِ عَلَیْکَ فَوْقَکَ،وَ اللّهُ فَوْقَ مَنْ وَلَّاکَ! وَ قَدِ اسْتَکْفَاکَ أَمْرَهُمْ، وَ ابْتَلَاکَ بِهِمْ).

امام علیه السلام این نکته را یادآور می شود که هر کس بر گروهی حکومت می کند در حدّ خود تحت حکومت دیگری قرار دارد؛اگر تو بر مصر حکومت خواهی کرد توجّه داشته باش من هم حاکم بر تو و مراقب اعمالت هستم و اگر من بر تو حکومت می کنم باید مراقب باشم که خداوند حاکم بر ماست و به یقین توجّه به این امر سبب می شود که انسان تا می تواند از عفو و گذشت و محبّت بهره گیرد تا بتواند در انتظار عفو حاکم بر خود و بالاتر از آن در انتظار عفو الهی باشد.

***

ص:382


1- نور، آیه 22.

بخش سوم

اشاره

وَ لَا تَنْصِبَنَّ نَفْسَکَ،لِحَرْبِ اللّهِ فَإِنَّهُ لَایَدَ لَکَ بِنِقْمَتِهِ،وَ لَا غِنَی بِکَ عَنْ عَفْوِهِ وَ رَحْمَتِهِ.وَ لَا تَنْدَمَنَّ عَلَی عَفْوٍ،وَ لَا تَبْجَحَنَّ بِعُقُوبَةٍ،وَ لَا تُسْرِعَنَّ إِلَی بَادِرَةٍ وَجَدْتَ مِنْهَا مَنْدُوحَةً،وَ لَا تَقُولَنَّ:إِنِّی مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ،فَإِنَّ ذَلِکَ إِدْغَالٌ فِی الْقَلْبِ،وَ مَنْهَکَةٌ لِلدِّینِ،وَ تَقَرُّبٌ مِنَ الْغِیَرِ.وَ إِذَا أَحْدَثَ لَکَ مَا أَنْتَ فِیهِ مِنْ سُلْطَانِکَ أُبَّهَةً أَوْ مَخِیلَةً،فَانْظُرْ إِلَی عِظَمِ مُلْکِ اللّهِ فَوْقَکَ،وَ قُدْرَتِهِ مِنْکَ عَلَی مَا لَا تَقْدِرُ عَلَیْهِ مِنْ نَفْسِکَ،فَإِنَّ ذَلِکَ یُطَامِنُ إِلَیْکَ مِنْ طِمَاحِکَ،وَ یَکُفُّ عَنْکَ مِنْ غَرْبِکَ،وَ یَفِیءُ إِلَیْکَ بِمَا عَزَبَ عَنْکَ مِنْ عَقْلِکَ! إِیَّاکَ وَ مُسَامَاةَ اللّهِ فِی عَظَمَتِهِ، وَ التَّشَبُّهَ بِهِ فِی جَبَرُوتِهِ،فَإِنَّ اللّهَ یُذِلُّ کُلَّ جَبَّارٍ،وَ یُهِینُ کُلَّ مُخْتَالٍ.

ترجمه

هرگز خود را در مقام نبرد با خدا قرار نده،زیرا تاب کیفر او را نداری و از عفو و رحمت او بی نیاز نیستی و هرگز از عفو و بخششی که نموده ای پشیمان نباش و از کیفری که داده ای به خود مبال و شادی نکن.هرگز به هنگامی که خشمگین می شوی و راه چاره ای برای آن می یابی به انجام اقدام خشن شتاب مکن (و تصمیم ناگهانی مگیر) هرگز مگو من امیرم؛امر می کنم و از من اطاعت می شود که این،موجب دخول فساد در دل تو و ضعف و خرابی دین و نزدیک شدن دگرگونی ها (در قدرت تو) است و هرگاه بر اثر قدرتی که در اختیار داری کبر و غرور یا عُجب در تو پدید آید،به عظمت قدرت خداوند که فوق توست و بر اموری نسبت به تو قادر است که تو درباره خویشتن قدرت آن را نداری نظر بیافکن،زیرا این نگاه تو را از آن سرکشی پایین می آورد و از شدّت و تندی تو

ص:383

می کاهد و آنچه از نیروی عقلت از دست رفته به تو باز می گرداند.از دعوی همتایی با خداوند در عظمتش برحذر باش و از تشبه به او در جبروتش خود را برکنار دار،زیرا خداوند هر جباری را ذلیل و هر فرد خودپسند متکبّری را خوار می دارد.

شرح و تفسیر: هرگز مغرور مباش!

هرگز مغرور مباش!

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به هفت توصیه مهم دیگر می پردازد.

نخست می فرماید:«هرگز خود را در مقام نبرد با خدا قرار نده،زیرا تاب کیفر او را نداری و از عفو و رحمت او بی نیاز نیستی»؛ (وَ لَا تَنْصِبَنَّ نَفْسَکَ،لِحَرْبِ اللّهِ فَإِنَّهُ لَا یَدَ لَکَ بِنِقْمَتِهِ،وَ لَا غِنَی بِکَ عَنْ عَفْوِهِ وَ رَحْمَتِهِ).

منظور از جنگ با خدا-آن گونه که بسیاری از شارحان نهج البلاغه استنباط کرده اند-همان ظلم و ستم بر بندگانش و تضییع حقوق آنهاست نه هرگونه معصیت و گناه.درست است که همه گناهان زشت و ناپسندند؛ولی تعبیر به «حرب اللّه»چیزی بیشتر از آن را می طلبد.

شاهد این سخن حدیثی است که امام صادق علیه السلام از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرمود:

«لَقَدْ أَسْرَی رَبِّی بِی فَأَوْحَی إِلَیَّ مِنْ وَرَاءِ الْحِجَابِ مَا أَوْحَی وَ شَافَهَنِی إِلَی أَنْ قَالَ لِی یَا مُحَمَّدُ مَنْ أَذَلَّ لِی وَلِیّاً فَقَدْ أَرْصَدَنِی بِالْمُحَارَبَةِ وَ مَنْ حَارَبَنِی حَارَبْتُهُ؛ هنگامی که پروردگارم مرا به معراج برد از پشت حجاب های (معنوی) به من آنچه را که می بایست وحی کرد و در حضور نیز (آنچه باید بگوید) فرمود(1) تا

ص:384


1- مشابه این تعبیر در قرآن مجید آمده است: «وما کان لیبشر أن یکلمه الله إلأ وحیا أو من ورای حجاب او یرسل رسولا (شوری، آیه 51) پیام الهی گاه مستقیما بر قلب پیغمبر نازل میشد و گاه همچون صدایی که موسی در کوه طور شنید و گاه از طریق فرستادن فرشته وحی که در روایات بالا تنها به قسمت اول و دوم اشاره شده است.

آنجا که به من گفت:ای محمد کسی که ولیّ مرا خوار و ذلیل دارد در مقام جنگ با من بر آمده است و کسی که با من به محاربه برخیزد با او محاربه می کنم (و او را در هم می شکنم)».(1)

امام علیه السلام دلیل عدم جنگ با خدا را در این عبارت دو چیز گرفته است یکی نیاز به عفو و رحمت خدا و دیگری پرهیز از عقوبت و عذاب الهی.

در دومین و سومین توصیه می فرماید:«و هرگز از عفو و بخششی که نموده ای پشیمان نباش و از کیفری که داده ای به خود مبال و شادی نکن»؛ (وَ لَا تَنْدَمَنَّ عَلَی عَفْوٍ،وَ لَا تَبْجَحَنَّ(2) بِعُقُوبَةٍ).

این سخن اشاره به این است که تا می توانی جانب عفو را بگیر و کمتر مجازات کن،زیرا اگر اثر کیفر در کوتاه مدّت باشد اثر عفو در دراز مدّت خواهد بود.

البته این حکمی است که در مورد غالب مردم صادق است؛ولی در برابر اقلیتی که عفو در آنها نتیجه معکوس دارد و بر ترس و ضعف عفو کننده حمل می شود،باید شدّت عمل به خرج داد.

در چهارمین توصیه می افزاید:«هرگز به هنگامی که خشمگین می شوی و راه چاره ای برای آن می یابی به انجام اقدام خشن شتاب مکن (و تصمیم ناگهانی مگیر)»؛ (وَ لَا تُسْرِعَنَّ إِلَی بَادِرَةٍ(3) وَجَدْتَ مِنْهَا مَنْدُوحَةً(4)).

ص:385


1- کافی، ج 2، ص 353، ح 10,
2- «تبجح» از ریشه «بجح» بر وزن «وجب» به معنای شادی کردن و افتخار نمودن است.
3- «بادرة» حرکات و افعال شتاب زده ای است که از انسان به هنگام خشم و غضب سر میزند. از ریشه «بدور» بر وزن «صدور» به معنای سرعت کردن گرفته شده است.
4- «مندوحة» به معنای وسعت و راه چاره است از ریشه «ح» بر وزن «مدح» به معنای وسعت بخشیدن گرفته شده. این واژه ممکن است اسم مفعول باشد به معنای جایی که آن را وسیع ساخته اند یا اسم مکان به معنای مکان وسیع و گسترده.

به یقین هنگامی که انسان از خشم برافروخته می شود اعتدال فکری خود را از دست می دهد و بارها آزموده ایم که هر تصمیمی در آن حال گرفتیم بعداً ثابت شده که خطا بوده است.حتی عاقل ترین اشخاص به هنگام خشم و غضب ممکن است به صورت نادان ترین افراد در آیند.و این تعبیری که در میان عوام معروف است که می گویند:هنگامی که عصبانی شدم خون چشمانم را گرفت و چیزی را ندیدم و مرتکب فلان کار شدم در واقع اشاره به همین حالت است.

لذا در حدیثی از امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«الْغَضَبُ یُرْدِی صاحِبَهُ وَیُبْدی مَعایِبَهُ؛ غضب صاحبش را به هلاکت می افکند و عیوبش را آشکار می سازد».(1)

در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است:

«بِئْسَ الْقَرِینُ الْغَضَبُ یُبْدِی الْمَعَائِبَ وَیُدْنِی الشَّرَّ وَیُبَاعِدُ الْخَیْرَ؛ غضب بد همنشینی است عیوب انسان را آشکار می سازد شر را نزدیک و خیر را دور می کند».(2)

این نکته هنگامی روشن تر می شود که گاه افرادی یک طرفه می آیند و نزد امرا سخنی می گویند.اگر آنها در همان حال تصمیم بگیرند پشیمان خواهند شد.باید حوصله کنند و سخنان طرف مقابل را هم بشنوند و چه بسا پس از تحقیق،مطلب دگرگون شود.

بنابراین باید مطابق ضرب المثل معروف عمل کرد:به هنگام غضب نه تصمیم نه کیفر و نه دستور.

در پنجمین توصیه او را از مسأله غرور و خودکامگی شدیداً نهی می کند، و می فرماید:«و هرگز مگو من امیرم؛امر می کنم و از من اطاعت می شود که این موجب دخول فساد در دل و ضعف و خرابی دین و نزدیک شدن دگرگونی ها

ص:386


1- غررالحکم، ح 6892
2- غررالحکم، ح 6893

(در قدرت تو) است»؛ (وَ لَا تَقُولَنَّ:إِنِّی مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ،فَإِنَّ ذَلِکَ إِدْغَالٌ(1) فِی الْقَلْبِ،وَ مَنْهَکَةٌ(2) لِلدِّینِ وَ تَقَرُّبٌ مِنَ الْغِیَرِ(3)).

بی شک یکی از آفات خطرناک حکومت و زمامداری،غرور و خودبزرگ بینی و استبداد است و همان گونه که امام علیه السلام فرموده سه پیامد خطرناک دارد.نخست اینکه فکر انسان را فاسد می کند و حقایق را آن گونه که هست نمی بیند و تصمیمات نابخردانه و غیر عادلانه می گیرد.دیگر اینکه انسان را گرفتار انواع معاصی و گناهان و ظلم و ستم می سازد و دین او را تضعیف می کند.سوم اینکه چنین حالتی سبب تغییرات و دگرگونی ها در رابطه حکومت با مردم می شود.

بسیاری از شورش های عمومی در طول تاریخ از همین جا سرچشمه گرفته است.

به عکس اگر زمامدار متواضع باشد و باد غرور از سر بیرون کند،هم درست می اندیشد،هم آلوده گناه و ضعف دین نمی شود،و هم رابطه صمیمانه با مردم خواهد داشت،همان رابطه ای که پایه های حکومت را قدرت می بخشد.

امام علیه السلام در کلمات قصارش در غررالحکم تعبیرات تکان دهنده ای درباره سرنوشت شوم مغروران بیان کرده است.در جایی می فرماید:

«طُوبی لِمَنْ لَمْ تَقْتُلُهُ قاتِلاتُ الْغُرورِ؛ خوشا به حال کسی که عوامل نابود کننده غرور وی را به قتل نرسانده است».(4) در جای دیگر می فرماید:

«سُکْرُ الْغَفْلَةِ وَالْغُرُورِ أبْعَدُ إفاقَةً مِنْ سُکْرِ الْخُمُورِ؛ انسان از مستی غفلت و غرور بسیار دیرتر از مستی شراب

ص:387


1- «إدغال» از ریشه «دغل» بر وزن «عقل» به معنای داخل شدن در جایی به صورت مخفیانه است. از آنجا که فاسدان و مفسدان معمولا به این صورت وارد می شوند، مفهوم فساد نیز غالبا در آن وجود دارد. و «دل» بر وزن «قمر» به معنای فساد و گاه به معنای شخص مفسد می آید و در عبارت بالا نیز معنای فساد مندرج است.
2- «منهکة» از ریشه «نهک» بر وزن «مدح» به معنای خسته کردن و ضعیف نمودن گرفته شده و منهکة به ضعف و ناتوانی یا اسباب ضعف و ناتوانی اطلاق می شود.
3- «غیر» به معنای حوادث دگرگون کننده است، جمع «غیرة» بر وزن «غیبة»
4- غررالحکم، ح 7175

هوشیار می شود».(1)

آری مستی شراب ممکن است یک روز یا یک شب باشد؛اما مستی غرور شاید پنجاه سال ادامه پیدا کند.

امام علیه السلام در اواخر خطبه دوم نهج البلاغه با اشاره به جمعی از منافقان و گروه هایی که بر ضد حضرتش قیام کرده بودند می فرماید:

«زَرَعُوا الْفُجُورَ وَ سَقَوْهُ الْغُرُورَ وَ حَصَدُوا الثُّبُور؛ آنها بذر فجور پاشیدند و با آب غرور آن را آبیاری کردند و سرانجام بدبختی و هلاکت را درو نمودند».

از آنجا که کار طبیبان آگاه تنها تشخیص و درمان درد نیست،بلکه ارائه طرق درمان نیز از ارکان اصلی برنامه آنهاست،امام علیه السلام این طبیب الهی در ادامه این عهدنامه پس از ذکر آفات غرور به راه درمان آن اشاره کرده می فرماید:«هرگاه بر اثر قدرتی که در اختیار داری کبر و غرور یا عُجب در تو پدید آید،به عظمت قدرت خداوند که فوق توست و بر اموری نسبت به تو قادر است که تو درباره خویشتن قدرت آن را نداری نظر بیافکن،زیرا این نگاه تو را از آن سرکشی پایین می آورد و از شدّت و تندی تو می کاهد و آنچه از نیروی عقلت از دست رفته به تو باز می گرداند»؛ (وَ إِذَا أَحْدَثَ لَکَ مَا أَنْتَ فِیهِ مِنْ سُلْطَانِکَ أُبَّهَةً(2) أَوْ مَخِیلَةً(3) ،فَانْظُرْ إِلَی عِظَمِ مُلْکِ اللّهِ فَوْقَکَ،وَ قُدْرَتِهِ مِنْکَ عَلَی مَا لَا تَقْدِرُ عَلَیْهِ مِنْ نَفْسِکَ،فَإِنَّ ذَلِکَ یُطَامِنُ(4) إِلَیْکَ مِنْ طِمَاحِکَ(5) وَ یَکُفُّ عَنْکَ مِنْ غَرْبِکَ(6) وَ یَفِیءُ إِلَیْکَ بِمَا عَزَبَ(7) عَنْکَ

ص:388


1- غررالحکم، ح 5750.
2- «ابهة» به معنای عظمت و گاه به معنای کبر و غرور آمده و در جمله بالا همین معنا مراد است.
3- «مخیلة» به معنای عجب و خودپسندی است.
4- «یطامن» از ریشه «طمأنة» بر وزن «گردنه» به معنای فرو نشاندن و آرام کردن و پایین آوردن گرفته شده است.
5- «طماح» به معنای سرکشی است.
6- «غرب» به معنای شدت و تندی است.
7- «عزب» به معنای غایب شدن است.

مِنْ عَقْلِکَ).

امام علیه السلام در عبارات بسیار پر معنای خود،نگاه به عظمت ملک خداوند و قدرت وسیع او را،سرچشمه سه اثر برای مغروران به قدرت می شمارد:آنها را از مرکب غرور پیاده می کند،از شدّت عمل آنها می کاهد و عقل از دست رفته به سبب غفلت ناشی از غرور را به آنها باز می گرداند.

آری قوی ترین انسان ها در برابر بسیاری از حوادث که به امر خدا انجام می گیرد همچون پر کاهی در برابر طوفان عظیمی هستند.بسیار شنیده ایم که حاکمان زورگو با یک ایست مختصر قلبی همه چیزشان پایان گرفته است و می دانیم این عارضه بر اثر گرفتن مویرگ های قلب به وسیله قطعه کوچکی از خون لخته شده است.یا از طریق سرطان که چیزی جز طغیان یک سلول ضعیف نیست یا به واسطه یک میکروب یا ویروسی که با چشم دیده نمی شود از پای در آمده اند.گاه زلزله ای تمام قصرهای آنها را ویران کرده و تندبادی همه چیز را در هم کوبیده و سیلابی همه را با خود برده است.اینها همه اشارات کوچکی است از قدرت بی پایان پروردگار.اگر انسان به این امور بیندیشد،در هر مقامی باشد گرفتار غرور نمی شود.

تاریخ،حکومتی بالاتر از حکومت سلیمان به خاطر ندارد.قرآن می گوید هنگامی که زمان مرگ سلیمان نبی فرا رسید اجل به او مهلت نداد که از حالت ایستاده بر زمین بنشیند،بلکه در همان حال که بر عصایش تکیه کرده بود با تمام آنچه در اختیار داشت وداع گفت و هیچ کس از مرگش باخبر نشد مگر آن زمان که موریانه عصایش را جوید و تعادل او بر هم خورد و بر زمین افتاد.

امام علیه السلام در هفتمین توصیه در تأکید بر مطالبی که در بالا آمد برای فرو نشاندن غرور مغروران و کبر متکبّران از طریق تهدید به کیفر الهی وارد می شود و می فرماید:«از دعوی همتایی با خداوند در عظمتش برحذر باش و از تشبه به

ص:389

او در جبروتش خود را برکنار دار،زیرا خداوند هر جباری را ذلیل و هر فرد خودپسند متکبّری را خوار می دارد»؛ (إِیَّاکَ وَ مُسَامَاةَ(1) اللّهِ فِی عَظَمَتِهِ،وَ التَّشَبُّهَ بِهِ فِی جَبَرُوتِهِ،فَإِنَّ اللّهَ یُذِلُّ کُلَّ جَبَّارٍ،وَ یُهِینُ کُلَّ مُخْتَالٍ(2)).

در واقع کسانی که از باد کبر و غرور سرمستند عملاً دعوی همتایی با خدا را دارند در حالی که ذرّه ناچیزی دربرابر اقیانوس عظمت او هستند.کیفر این گونه بلندپروازیِ بی معنا همان است که خداوند آنها را به ذلت و خواری بکشاند و اگر متکبّران و مغروران توجّه به پایان کار خویش کنند از مرکب غرور و کبر پایین خواهند آمد.

در این زمینه احادیث پرمعنایی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سایر امامان معصوم علیهم السلام نقل شده است.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که از آن حضرت درباره

«أَدْنَی الْإِلْحَادِ»؛ (نخستین مرحله کفر) سؤال شد.امام علیه السلام فرمود:

«إِنَّ الْکِبْرَ أَدْنَاهُ؛ تکبّر مرحله نخست آن است».(3)

در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام آمده است:

«الْکِبْرُ رِدَاءُ اللّهِ فَمَنْ نَازَعَ اللّهَ شَیْئاً مِنْ ذَلِکَ أَکَبَّهُ اللّهُ فِی النَّارِ؛ بزرگی،ردایی است که تنها بر قامت کبریایی خداوند موزون است کسی که با خداوند در این امر به منازعه برخیزد (و خود را بزرگ ببیند) خداوند او را به صورت در آتش دوزخ می افکند».(4)

البته تمام اینها به علت آثار بسیار منفی فردی و اجتماعی است که دامان شخص مغرور و متکبّر را می گیرد.در روایات متعدّدی وارد شده است که کبر

ص:390


1- «مساماة» به معنای برتری جویی و مقابله کردن است.
2- «مختال» به معنای متکبر مغرور است از ریشه «خیلاء» بر وزن «جهلاء» به معنای تخیلاتی است که انسان بر اثر آن خود را بزرگ می بیند.
3- کافی، ج 2، ص 309، ح 1.
4- کافی، ج 2، ح 5.

سبب می شود که انسان حق را نادیده بگیرد و طرفداران حق را سرزنش کند و حقوق مردم را پایمال سازد.(1)

این سخن را با حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله پایان می دهیم،که فرمود:

«الْکِبْرُ أَنْ تَتْرُکَ الْحَقَّ وَ تَتَجَاوَزَهُ إِلَی غَیْرِهِ وَ تَنْظُرَ إِلَی النَّاسِ وَ لَا تَرَی أَنَّ أَحَداً عِرْضُهُ کَعِرْضِکَ وَ لَا دَمُهُ کَدَمِکَ؛ کبر آن است که حق را ترک گویی و به سراغ باطل روی و به مردم نگاه کنی و آبروی هیچ کس را همچون آبروی خود و خون هیچ کس را دارای ارزش خون خود ندانی».(2)

***

ص:391


1- به کافی، ج 2، باب الکبر مراجعه شود.
2- بحارالانوار، ج 74، ص 90، ح 3.

ص:392

بخش چهارم

اشاره

أَنْصِفِ اللّهَ وَ أَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِکَ،وَ مِنْ خَاصَّةِ أَهْلِکَ،وَ مَنْ لَکَ فِیهِ هَوًی مِنْ رَعِیَّتِکَ،فَإِنَّکَ إِلَّا تَفْعَلْ تَظْلِمْ! وَ مَنْ ظَلَمَ عِبَادَ اللّهِ کَانَ اللّهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبَادِهِ،وَ مَنْ خَاصَمَهُ اللّهُ أَدْحَضَ حُجَّتَهُ،وَ کَانَ لِلَّهِ حَرْباً حَتَّی یَنْزِعَ أَوْ یَتُوبَ.

وَ لَیْسَ شَیْءٌ أَدْعَی إِلَی تَغْیِیرِ نِعْمَةِ اللّهِ وَ تَعْجِیلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَةٍ عَلَی ظُلْمٍ، فَإِنَّ اللّهَ سَمِیعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِینَ وَ هُوَ لِلظَّالِمِینَ بِالْمِرْصَادِ.

ترجمه

انصاف در برابر خداوند و مردم را نسبت به خویشتن و خاندان خود و کسانی که از رعایا مورد علاقه تواند رعایت کن،زیرا اگر چنین نکنی (و انصاف را رعایت ننمایی) ستم خواهی کرد و کسی که به بندگان خدا ستم کند خداوند پیش از بندگانش دشمن او خواهد بود و کسی که خداوند دشمن او باشد عذرش را نمی پذیرد و در مقام نبرد با خداست تا زمانی که دست از ستم بردارد و توبه کند.

(بدان) هیچ چیز در تغییر نعمت های خداوند و تعجیل انتقام و کیفر او از اصرار بر ظلم و ستم سریع تر نیست،زیرا خداوند دعای مظلومان را (بر ضد تو) می شنود و در کمین ستم کاران است.

شرح و تفسیر: از نفرین مظلومان بترس!

از نفرین مظلومان بترس!

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه،مالک را با تعبیرات محکم و حساب شده ای دعوت به عدالت و رفع هرگونه تبعیض می کند.می فرماید:«انصاف در

ص:393

برابر خداوند و مردم را نسبت به خویشتن و خاندان خود و کسانی که از رعایا مورد علاقه تواند رعایت کن»؛ (أَنْصِفِ اللّهَ وَ أَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِکَ،وَ مِنْ خَاصَّةِ أَهْلِکَ،وَ مَنْ لَکَ فِیهِ هَوًی(1) مِنْ رَعِیَّتِکَ).

البته منظور از انصاف در برابر خداوند اطاعت از اوامر و نواهی اوست و انصاف در برابر مردم ترک هرگونه تبعیض و تمایل به افراد مورد نظر است؛ همان چیزی که غالب زمامداران در گذشته و حال گرفتار آن بوده و هستند که وقتی به قدرت می رسند برای دوستان و بستگان و افراد مورد علاقه خود امتیازاتی قائل می شوند که هرگز آن به دیگران نمی دهند.این تبعیض سرچشمه انواع انحرافات و نابسامانی های حکومت هاست.

باید توجّه داشت که«انصاف»از ریشه«نصف»گرفته شده که به نیمه هر چیزی اطلاق می شود و از آن جایی که عدالت سبب می شود انسان حقوق اجتماعی را در میان خود و دیگران عادلانه تقسیم کند،از این جهت به آن انصاف گفته اند.در بیان دیگر انصاف آن است که انسان هرچه برای خود و دوستان و نزدیکان خود می خواهد برای دیگران هم بخواهد و آنچه درباره خود و افراد مورد علاقه اش روا نمی دارد درباره دیگران نیز روا ندارد.

در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که فرمود:

«سَیِّدُ الْأَعْمَالِ ثَلَاثَةٌ إِنْصَافُ النَّاسِ مِنْ نَفْسِکَ حَتَّی لَاتَرْضَی بِشَیْءٍ إِلَّا رَضِیتَ لَهُمْ مِثْلَهُ» برترین اعمال سه چیز است و امام علیه السلام اوّلین آن را رعایت انصاف درباره مردم شمرد و در تفسیر آن می فرماید:باید به گونه ای باشد که هرچه را برای خود می خواهی مانند آن را برای دیگران هم بخواهی».(2)

اما انصاف در مورد خداوند این است که انسان حدّاقل مواهب الهی را عادلانه

ص:394


1- «هوی» به معنای میل و علاقه است.
2- کافی، ج 2، ص 144، ح 3.

تقسیم کند؛نیمی را در راه رضای خدا بدهد و نیمی را برای خویشتن نگه دارد.

وقت و فکر و امکانات دیگر خود را نیز به همین گونه تقسیم کند تا دست کم انصاف را رعایت کرده باشد،هرچند به مقام والای ایثار نرسیده باشد.

البته این کار،کار آسانی نیست،زیرا همیشه انسان مایل است کفه خویشتن و نزدیکان خود را سنگین تر از کفه دیگران کند،لذا در خبری از امام صادق علیه السلام می خوانیم که به یکی از یاران خود فرمود:«آیا می خواهی سخت ترین چیزی را که خداوند بر مردم واجب کرده است برای تو بازگو کنم؟ آن گاه امام علیه السلام سه چیز را بر شمرد و آن سه چیز این بود:

«إِنْصَافُ النَّاسِ مِنْ نَفْسِکَ وَ مُوَاسَاتُکَ أَخَاکَ وَ ذِکْرُ اللّهِ فِی کُلِّ مَوْطِن؛ رعایت انصاف درباره مردم نسبت به خویشتن و مواسات با برادران دینی داشتن و در هر حال به یاد خدا بودن».(1)

تفاوت در میان انصاف و مواسات ظاهراً از این جهت است که انصاف در مورد حقوق و مواسات درباره تمام مواهب زندگی است.

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن دلیلی برای گفتار خود ذکر می کند که در واقع،مُرکب از صغرا و کبرا و نتیجه است.می فرماید:«زیرا اگر چنین نکنی (و انصاف را رعایت ننمایی) ستم خواهی کرد و کسی که به بندگان خدا ستم کند خداوند پیش از بندگانش دشمن او خواهد بود و کسی که خداوند دشمن او باشد عذرش را نمی پذیرد و در مقام نبرد با خداست تا زمانی که دست از ستم بردارد و توبه کند»؛ (فَإِنَّکَ إِلَّا تَفْعَلْ تَظْلِمْ! وَ مَنْ ظَلَمَ عِبَادَ اللّهِ کَانَ اللّهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبَادِهِ، وَ مَنْ خَاصَمَهُ اللّهُ أَدْحَضَ(2) حُجَّتَهُ،وَ کَانَ لِلَّهِ حَرْباً حَتَّی یَنْزِعَ(3) أَوْ یَتُوبَ).

ص:395


1- کافی، ج 2، ص 145، ح 8.
2- «ادحض» از ریشه «دحض» بر وزن «محض» به معنای باطل شدن است و هنگامی که به باب افعال می رود به معنای ابطال نمودن است. باطل کردن حجت در اینجا به معنای عدم پذیرش عذر است.
3- «ینزع» از ریشه «نزع» بر وزن «نظم» به معنای برکندن و جدا کردن و رها نمودن است. باید توجه داشت که در جمله بالا تناسب ایجاب می کند که «او» به معنای واو باشد. در بعضی از نسخ نهج البلاغه به جای «او» واو نوشته شده است.

روشن است ترک انصاف و روی آوردن به انواع تبعیض ها ظلم فاحش و آشکار است و می دانیم خداوند عادل و حکیم دشمن ظالمان و یار مظلومان است.گفتنی است امام علیه السلام بر این معنا تأکید می کند که خداوند به دشمنی و مخاصمت هرکس اقدام کند هیچ عذر و بهانه ای را از او نمی پذیرد و تعبیر به «أَدْحَضَ حُجَّتَهُ» اشاره به همین معناست.ممکن است در گناهان دیگر اعذار غیر موجهی به لطف خدا و از طریق غفاریت او پذیرفته شود؛ولی در مورد ظلم و ستم هیچ عذری پذیرفته نیست و تنها راه نجات از خصومت پروردگار و عقوبت او این است که دست از ظلم بکشد و از گذشته توبه کند و حقوق از دست رفته را به صاحبانش باز گرداند و جبران نماید.

امام علیه السلام در ادامه این سخن کیفر شدید ظالمان را که در نوع خود بی نظیر است شرح می دهد.می فرماید:«(بدان) هیچ چیز در تغییر نعمت های خداوند و تعجیل انتقام و کیفر او از اصرار بر ظلم و ستم سریع تر نیست،زیرا خداوند دعای مظلومان را (بر ضد تو) می شنود و در کمین ستم کاران است»؛ (وَ لَیْسَ شَیْءٌ أَدْعَی إِلَی تَغْیِیرِ نِعْمَةِ اللّهِ وَ تَعْجِیلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَةٍ عَلَی ظُلْمٍ،فَإِنَّ اللّهَ سَمِیعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِینَ(1) ،وَ هُوَ لِلظَّالِمِینَ بِالْمِرْصَادِ).

این جمله هشدار کوبنده ای به ظالمان است که بدانند مجازات کیفر آنها تنها حواله به قیامت نمی شود،بلکه در این جهان نیز گرفتار کیفر اعمال خود خواهند شد.آن هم نه در دراز مدت،بلکه در کوتاه مدت.آری آنچه با سرعت باعث تغییر نعمت ها می شود و عذاب الهی را فرا می خواند اقامه بر ظلم و اصرار بر ستم است.

ص:396


1- «المضطهدین» جمع «مضطهد» به معنای مظلوم و ستم دیده است و از ریشه ضهد» بر وزن «مهدی» به معنای ظلم گرفته شده است.

در حدیثی از امام باقر علیه السلام می خوانیم که فرمود:«هیچ کس بر دیگری ستم نمی کند مگر اینکه خداوند به سبب آن او را کیفر می دهد؛کیفری در جانش یا در مالش».(1)

در کلمات قصار امام علیه السلام در غررالحکم نیز آمده است:

«مَنْ عَمِلَ بِالْجَوْرِ عَجَّلَ اللّهُ هُلْکَه؛ کسی که ستم کند خداوند در هلاکت او تسریع می کند».(2)

همچنین در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم که خداوند به یکی از انبیا که در کشور یکی از ستمکاران زندگی می کرد،وحی فرستاد که به سراغ این مرد جبار برو و به او بگو:

«إِنَّنِی لَمْ أَسْتَعْمِلْکَ عَلَی سَفْکِ الدِّمَاءِ وَ اتِّخَاذِ الْأَمْوَالِ وَ إِنَّمَا اسْتَعْمَلْتُکَ لِتَکُفَّ عَنِّی أَصْوَاتَ الْمَظْلُومِینَ فَإِنِّی لَمْ أَدَعْ ظُلَامَتَهُمْ وَ إِنْ کَانُوا کُفَّاراً؛ من این مقام را به تو ندادم که خون بی گناهان را بریزی و اموال مردم را بگیری بلکه این مقام را بدین جهت به تو دادم که صدای ناله مظلومان را بدرگاه من فروبنشانی،زیرا من از ستمی که بر آنها رفته صرف نظر نمی کنم،هرچند کافر باشند».(3)

ابن عباس که بسیاری از علوم خود را از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام گرفته است می گوید:«من از قرآن مجید به خوبی استفاده کردم که ظلم و ستم خانه ها را ویران می کند».سپس به این آیه اشاره کرد: ««فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خاوِیَةً بِما ظَلَمُوا» ؛این خانه های آنهاست که بسبب ظلم و ستمشان خالی (و ویران) مانده است».(4)

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«أسْرَعُ الْخَیْرُ ثَواباً الْبِرُّ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ وَ أسْرَعُ الشَّرُّ عُقُوبَةً الْبَغْیُ وَ قَطِیعَةُ الرَّحِمِ؛ از کارهای خیر چیزی که از همه زودتر

ص:397


1- کافی، ج 2، ص 332، ح 12.
2- غررالحکم، ح 8047.
3- کافی، ج 2، ص 333، ح 14.
4- تفسیر نمونه، ج 15، ذیل سوره کهف، آیه 42

پاداشش به انسان می رسد نیکوکاری و صله رحم است و از کارهای شر چیزی که کیفرش زودتر از همه به انسان می رسد ظلم و قطع رحم است».(1)

***

ص:398


1- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1408.

بخش پنجم

اشاره

وَ لْیَکُنْ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَیْکَ أَوْسَطُهَا فِی الْحَقِّ،وَ أَعَمُّهَا فِی الْعَدْلِ،وَ أَجْمَعُهَا لِرِضَی الرَّعِیَّةِ،فَإِنَّ سُخْطَ الْعَامَّةِ یُجْحِفُ بِرِضَی الْخَاصَّةِ،وَ إِنَّ سُخْطَ الْخَاصَّةِ یُغْتَفَرُ مَعَ رِضَی الْعَامَّةِ.وَ لَیْسَ أَحَدٌ مِنَ الرَّعِیَّةِ أَثْقَلَ عَلَی الْوَالِی مَؤُونَةً فِی الرَّخَاءِ،وَ أَقَلَّ مَعُونَةً لَهُ فِی الْبَلَاءِ،وَ أَکْرَهَ لِلْإِنْصَافِ،وَ أَسْأَلَ بِالْإِلْحَافِ،وَ أَقَلَّ شُکْراً عِنْدَ الْإِعْطَاءِ،وَ أَبْطَأَ عُذْراً عِنْدَ الْمَنْعِ،وَ أَضْعَفَ صَبْراً عِنْدَ مُلِمَّاتِ الدَّهْرِ مِنْ أَهْلِ الْخَاصَّةِ.وَ إِنَّمَا عِمَادُ الدِّینِ،وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ، وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ،الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ،فَلْیَکُنْ صِغْوُکَ لَهُمْ،وَ مَیْلُکَ مَعَهُمْ.

ترجمه

باید محبوب ترین کارها نزد تو اموری باشد که در جهت رعایت حق از همه کامل تر و از نظر عدالت شامل تر و از نظر رضایت عمومی مردم جامع تر باشد، زیرا خشم توده مردم خشنودی خواص (اقلیت پرتوقع) را بی اثر می سازد؛اما ناخشنودی خاصان با رضایت عامه مردم بخشوده و جبران پذیر است.

و (بدان که) هیچ کس از رعایا از نظر هزینه های زندگی در حالت آرامش و صلح،بر والی سنگین تر و به هنگام بروز مشکلات،کم یاری تر از خواص (از خود راضی و پر توقع) نیست.آنها در برابر انصاف (و رعایت حقوق مساوی بین شهروندان) از همه ناخشنودترند و به هنگام درخواست (چیزی از حکومت) از همه اصرار کننده تر و در برابر عطا و بخشش کم سپاس ترند و به هنگام منع (از خواسته هایشان) دیرتر پذیرای عذر می شوند و به هنگام رویارویی با مشکلاتِ روزگار صبر و استقامت آنها از همه کمتر است و (بدان)

ص:399

ستون دین و شکل دهنده جمعیت مسلمانان و نیروی دفاعی در برابر دشمنان، تنها توده ملت هستند،بنابراین گوش به سوی آنها فرا ده و توجّه به آنها داشته باش.

شرح و تفسیر: همواره با توده مردم باش

همواره با توده مردم باش

امام علیه السلام در این فقره به نکته مهمی می پردازد که در حیات امروز بشر و شکل گیری حکومت ها،اثرش از هر زمان آشکارتر است.می فرماید:«باید محبوب ترین کارها نزد تو اموری باشد که در جهت رعایت حق از همه کامل تر و از نظر عدالت شامل تر و از نظر رضایت عمومی مردم جامع تر باشد»؛ (وَ لْیَکُنْ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَیْکَ أَوْسَطُهَا(1) فِی الْحَقِّ،وَ أَعَمُّهَا فِی الْعَدْلِ،وَ أَجْمَعُهَا لِرِضَی الرَّعِیَّةِ).

بدیهی است قوانین و مقرراتی که دارای این سه ویژگی باشند:هم از نظر حفظ حقوق،جامع تر و هم از نظر رعایت عدالت شامل تر و هم رضایت توده های مردم را بهتر جلب کند،مورد رضای خدا و خلق است و هنگامی که خداوند از حکومتی راضی و خلق خدا از آن خشنود باشند،دوام و بقای آن تضمین شده است.

از آنجا که مفهوم این سخن آن است که مهم رضای اکثریت قاطع مردم است نه اقلیتی ثروتمند و خودخواه که همواره در حاشیه حکومت ها زندگی می کنند.

در ادامه این سخن می فرماید:«زیرا خشم توده مردم خشنودی خواص (اقلیت پرتوقع) را بی اثر می سازد اما ناخشنودی خاصان با رضایت عامه مردم

ص:400


1- «أوسط» از ریشه «وسط» به معنای میان چیزی گرفته شده؛ ولی در این گونه موارد مفهوم «بهترین» میدهد زیرا چیزی که در حد وسط و اعتدال است بهتر و کامل تر است. قرآن مجید در سوره قلم آیه 28 می فرماید: «وقال أوسطهم ألم أقل لکم لولا تسبحون»؛ آنکه از همه عاقل تر بود گفت: آیا من به شما نگفتم چرا تسبیح خدا نمیگویید» و در لسان العرب آمده است: «أوسط الشئء أفضل الشیء وخیاره»

بخشوده و جبران پذیر است»؛ (فَإِنَّ سُخْطَ الْعَامَّةِ یُجْحِفُ(1) بِرِضَی الْخَاصَّةِ،وَ إِنَّ سُخْطَ الْخَاصَّةِ یُغْتَفَرُ مَعَ رِضَی الْعَامَّةِ).

آنچه در جمله های کوتاه بالا آمد در واقع زیربنای حکومت های پایدار را تشکیل می دهد.افراد یک جامعه همیشه بر دو گروه تقسیم می شوند:اقلیت ثروتمندی که معمولاً اطراف زمامداران را می گیرند و با چاپلوسی و تملق و اظهار اخلاص و فداکاری در فکر تأمین منافع خویشند و در برابر آنها اکثریت مردم که چرخ های زندگی اجتماعی با دست و بازوی آنها در حرکت است،بیش از همه زحمت می کشند و بیش از همه به کشورشان علاقه مندند.اگر گروه اوّل از حکومتی ناراضی شوند ولی گروه دوم راضی و خشنود باشند هیچ مشکلی به وجود نمی آید؛مشکلات جامعه با دست توده های مردم حل می شود و داد فریاد آن اقلیت تغییری در مسیر کارها ایجاد نمی کند؛ولی اگر رضایت این گروه اقلیت به بهای خشم توده های مردم جلب گردد آن هنگام است که پایه های حکومت به لرزه در می آید و به گفته شاعر:

نفس ها ناله شد در سینه آهسته آهسته فزون تر گر شود این ناله ها فریاد می گردد

چنانچه نارضایتی ها ادامه پیدا کند منته به قیام و انقلاب ها خواهد شد.

زندگی پیغمبر اسلام و علی علیه السلام بهترین نمونه برای این مسأله است.سعی داشتند همواره جانب توده های محروم و متوسط جامعه را بگیرند و به مخالفت خواص که منافع خود را در خطر می دیدند اعتنا نکنند.

این همان چیزی است که امروز به دموکراسی مردمی یا دموکراسی دینی یا مردم سالاری دینی از آن یاد می شود،هرچند گاهی تنها به الفاظ قناعت می کنند

ص:401


1- «یجحف» از ماده «اجحاف» و ریشه «جحف» بر وزن «جهل» در اصل به معنای کندن پوست چیزی است سپس به معنای به مشقت انداختن و بی اثر ساختن و خراب کردن آمده است.

و به واقعیات توجه ندارند.و در واقع مفهومی قدیمی است که در قالب الفاظ جدید ریخته شده است.

البته امروزه نوعی شیطنت بسیار مرموزی از سوی این گروه خاص به کار گرفته می شود که با سلطه بر رسانه های جمعی سعی می کنند افکار عمومی را فریب و به اصطلاح شستشوی مغزی بدهند به گونه ای که تصور شود خواسته های آنها همان است که توده های مردم می خواهند،هرچند با کمی دقت می توان به شگرد آنها پی برد.

گاه به شیوه دیگری متوسل می شوند و آن اینکه وسایل هوسرانی و لذات بی قید و شرط جسمانی را در اختیار توده های مردم قرار می دهند و آنها را بدین وسیله سرگرم می سازند تا از آنچه در جامعه می گذرد بی خبر بمانند.اگر آگاهانِ باهدف و مؤمن،آنها را هوشیار سازند تا در این دام ها نیفتند به یقین قیامی خواهند کرد که تومار زندگی این زالو صفتان را در هم بپیچد.

از آنجا که این مسأله دارای اهمّیّت زیادی است،امام علیه السلام در ادامه این سخن به شرح بیشتری پرداخته و انگشت روی جزئیات مسأله می گذارد و صفات آن گروه از خواص و همچنین ویژگی های توده های زحمت کش جامعه را به تفصیل برمی شمارد.نخست به سراغ صفات نکوهیده خواص از خود راضی می رود و هفت ویژگی برای آنها ذکر می کند.

در اوّلین و دومین صفت می فرماید:«و (بدان که) هیچ کس از رعایا از نظر هزینه های زندگی در حالت آرامش و صلح،بر والی سنگین تر و به هنگام بروز مشکلات،کم یاری تر از خواص (از خود راضی و پر توقع) نیست»؛ (وَ لَیْسَ أَحَدٌ مِنَ الرَّعِیَّةِ أَثْقَلَ عَلَی الْوَالِی مَؤُونَةً فِی الرَّخَاءِ،وَ أَقَلَّ مَعُونَةً لَهُ فِی الْبَلَاءِ).

آنها از والی توقعات بسیار و خواسته های بی شمار دارند و کیسه هایی برای منافع خود دوخته اند که به این آسانی پر نمی شود و به عکس به هنگام بروز

ص:402

مشکلات خود را کنار می کشند و چنین می پندارند که حفظ کشور و ایثار و فداکاری در راه آن بر عهده توده های مردم است؛آنها قشر ممتازی هستند که فقط باید نظارت کنند و نظر دهند.

در سومین صفت می فرماید:«آنها در برابر انصاف (و رعایت حقوق مساوی بین شهروندان) از همه ناخشنودترند»؛ (وَ أَکْرَهَ لِلْإِنْصَافِ) ،زیرا خود را قشر ممتازی می دانند که نباید با دیگران در هیچ برنامه ای در یک صف قرار گیرند.

در چهارمین وصف می افزاید:«و به هنگام درخواست (چیزی از حکومت) از همه اصرار کننده ترند»؛ (وَ أَسْأَلَ بِالْإِلْحَافِ(1)) ،زیرا خود را طلبکار می دانند و اضافه بر این به زمامداران نزدیکند و می توانند خواسته خود را مکرر در مکرر عنوان کنند.به خلاف توده های مردم که خواسته های خود را با اصرار بسیار کمتری همراه می سازند و اصولا دسترسی چندانی به حاکمان ندارند.

در پنجمین و ششمین وصف می فرماید:«و در برابر عطا و بخشش کم سپاس ترند و به هنگام منع (از خواسته هایشان) دیرتر پذیرای عذر می شوند»؛ (وَ أَقَلَّ شُکْراً عِنْدَ الْإِعْطَاءِ،وَ أَبْطَأَ عُذْراً عِنْدَ الْمَنْعِ) ،چرا که عطا و بخشش را خدمتی از ناحیه حاکم نمی بینند،بلکه ادای دین می شمرند و در برابر ادای دین نیازی به سپاسگزاری نمی بینند.آنها غالباً چنین می پندارند که اگر حمایت و نظارتشان بر امر حکومت نباشد،حکومت نمی تواند به حیات خود ادامه دهد، بنابراین آنها حق حیات بر حکومت دارند و هرچه به آنها داده شود کم است.

نیز به همین دلیل اگر خواسته های آنها تأمین نشود کمتر حاضرند عذری را بپذیرند و تمام عذرها را در این زمینه ناموجه می بینند و گاه عذر بدتر از گناه.

در هفتمین و آخرین ویژگی می فرماید:«و به هنگام رویارویی با مشکلاتِ

ص:403


1- «إلحاف» از ریشه «لحف» بر وزن «حرف» در اصل به معنای پوشاندن و ملافه کشیدن آمده سپس به معنای اصرار و پافشاری در چیزی به کار رفته است؛ گویا به قدری اصرار می کند که تمام وجود طرف را می پوشاند.

روزگار صبر و استقامت آنها از همه کمتر است»؛ (وَ أَضْعَفَ صَبْراً عِنْدَ مُلِمَّاتِ(1) الدَّهْرِ مِنْ أَهْلِ الْخَاصَّةِ) ،زیرا آنها در ناز و نعمت پرورش یافته و کمتر با مشکلات روبه رو بوده و هرگز ورزیده و آبدیده نشده اند بر عکس توده های زحمت کش جامعه که در لابه لای مشکلات پرورش می یابند و در کوره حوادث قرار می گیرند و همچون فولادی آبدیده محکم می شوند.

به راستی ترسیمی از این بهتر و گویاتر و شفاف تر درباره این گروهِ اندک از خود راضی و خودبرتربین پیدا نمی شود و می دانیم تمام این صفات ناشی از توهماتی است که درباره امتیازات ذاتی خود و نیاز حکومت به آنها و برتری بر توده های مردم دارند.این اوهام و خیالات،آنها را به این مسیرهای نادرست می کشاند.

اما ویژگی های توده های زحمت کش جامعه و به تعبیر امام علیه السلام عامه در سه چیز خلاصه شده است؛می فرماید:«و (بدان) ستون دین و شکل دهنده جمعیت مسلمانان و نیروی دفاعی در برابر دشمنان،تنها توده ملت هستند،بنابراین گوش به سوی آنها فرا ده و توجّه به آنها داشته باش»؛ (وَ إِنَّمَا عِمَادُ الدِّینِ،وَ جِمَاعُ(2) الْمُسْلِمِینَ،وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ،الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ،فَلْیَکُنْ صِغْوُکَ(3) لَهُمْ،وَ مَیْلُکَ مَعَهُمْ).

چه تعبیرات زنده و پرمعنایی.به یقین اگر حمایت عامه مردم نباشد اصول و فروع دین به فراموشی سپرده می شود و جامعه مسلمانان از هم گسسته می گردد و در برابر هجوم دشمنان،مدافعی نخواهد بود.به همین دلیل،حکومت

ص:404


1- «ملمات» از ریشه «لم» بر وزن «غم» به معنای جمع کردن گرفته شده سپس واژه ملمات به حوادث شدید و ناراحت کننده اطلاق شده گویی این گونه حوادث تمام فکر انسان را جمع کرده و متوجه به خود می سازد.
2- «جماع» در اصل مصدر است و در این گونه موارد به معنای وصفی به کار می رود یعنی جامع بودن و جمع کردن.
3- «صغو» به معنای گرایش به چیزی داشتن است. «صغو» به فتح و کسر صاد به گفته جمعی از محققان به یک معنا آمده است.

باید به اقلیت پرادعای بی اثر بی اعتنا باشد و تمام توجّه خود را به کسانی معطوف دارد که شکوفایی و پیشرفت و بقای دین و دنیا از آنهاست.

از مجموع عبارات امام علیه السلام در این فراز از عهدنامه استفاده می شود که توده های زحمت کش مردم ده ویژگی دارند که سه ویژگی آن در ذیل گفته شده و هفت وصف دیگر با اشاره به هنگام بیان صفات نکوهیده خواص از خودراضی بیان شده و آن به شرح زیر است:

1.هزینه آنها به هنگام آرامش،بر والی سبک است.

2.یاری و کمک آنها در مشکلات بسیار زیاد است.

3.از انصاف و رعایت حقوق یکسان خشنودند.

4.به هنگام تقاضای چیزی از حوائج خود زیاد اصرار نمی ورزند.

5.هنگامی که چیزی به آنها هدیه شود شکرگزارند.

6.اگر مانعی برای پذیرفتن خواسته های آنها در کار باشد،عذرپذیرند.

7.در برابر مشکلات روزگار شکیبایی و استقامت فراوان دارند.

تعبیر به «جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ» اشاره به این است که توده های زحمت کش مردم رکن اصلی جامعه اسلامی اند و این همان چیزی است که در روایات دیگر به عنوان«سواد اعظم»از آن تعبیر شده است.به بیان دیگر اگر نفرات جامعه را از هم جدا حساب کنیم جامعه مفهوم نخواهد داشت؛ولی اگر آنها را با پیوند با یکدیگر در نظر بگیریم-همانند ساختمانی که مصالح کوچک آن با ملاط محکمی به هم پیوسته است-جامعه مفهوم اصلی را پیدا می کند و این امر تنها به وسیله همین توده های زحمت کش جامعه حاصل می شود.

جمله «فَلْیَکُنْ صِغْوُکَ لَهُمْ،وَ مَیْلُکَ مَعَهُمْ» در واقع برگرفته از قرآن مجید است آنجا که خطاب به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: ««وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لا تُطِعْ

ص:405

مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً» ؛با کسانی باش که پروردگار خود را صبح و عصر می خوانند و تنها رضای او را می طلبند؛و هرگز برای زیورهای دنیا چشمان خود را از آنها برمگیر و از کسانی که قلبشان را از یادمان غافل ساختیم و از هوای نفس پیروی کردند و کارشان افراطی است،اطاعت مکن».(1)

نه تنها پیغمبر اکرم مامور بود این گروه را تکیه گاه خود قرار دهد،بلکه تمام انبیای پیشین نیز چنین بودند.قرآن مجید درباره نوح پیغمبر می گوید:«هنگامی که جوانان پاکدل به نوح ایمان آوردند و اطراف او را گرفتند،گروهی از ثروتمندان خودخواه به نوح ایراد کردند که اگر می خواهی ما به تو ایمان آوریم باید این گروه را از دور خود دورساز و نوح مأمور شد به آنها چنین پاسخ گوید:

««وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لکِنِّی أَراکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ* وَ یا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ» ؛و من کسانی را که ایمان آورده اند (به خاطر شما) از خود طرد نمی کنم،زیرا آنها پروردگارشان را ملاقات خواهند کرد (اگر آنها را از خود برانم،در دادگاه قیامت خصم من خواهند بود؛) ولی شما را گروهی می بینم که جهالت به خرج می دهید ای قوم من! چه کسی مرا در برابر (مجازات) خدا یاری می دهد اگر آنها را طرد کنم؟! آیا متذکر نمی شوید».(2)

نکته: انواع حکومت ها

انواع حکومت ها

بعضی از دانشمندان حکومت را در طول تاریخ بشر به چهار قسم تقسیم کرده اند:

ص:406


1- کهف، آیه 28.
2- هود، آیه 29 و 30.

1.حکومت استبدادی و آن حکومتی است که یک فرد بر جامعه مسلط می شود و بدون هیچ قانونی اراده خود را بر آنها در هر چیز تحمیل می کند (مانند حکومت رؤسای قبایل در تاریخ های دور گذشته).

2.حکومت پادشاهی که در آن نیز حاکم فرد واحدی است؛ولی قانون و نظامی برای خود مقرر داشته است.

3.حکومت اشراف (آریستوکراسی) و آن حکومتی است که در آن گروهی از اشراف بر جامعه حکومت می کنند.

4.حکومت دموکراسی که ملت حاکم واقعی جامعه است و به همین دلیل از طریق انتخابات نمایندگان خود را برای مسائل قانونی و اجرایی و قضایی برمی گزیند که گاه انتخابات بی واسطه است و گاه با واسطه.

البته حکومت الهی؛یعنی حکومت انبیا و امامان معصوم نیز جایگاه ویژه خود را دارد.آنان از طرف خداوند منصوب به این حکومتند و تمام خیر بندگان خدا را طالبند،هر چند آنها هم برای پیشرفت کار خود و جلب حمایت توده های مردم در بسیاری از مواقع از بیعتشان بهره می گرفتند و با آن رسمیت بیشتری به حکومت خود می بخشیدند.این معنا در حکومت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان علیه السلام به خوبی دیده می شود.

***

ص:407

ص:408

بخش ششم

اشاره

وَلْیَکُنْ أَبْعَدَ رَعِیَّتِکَ مِنْکَ،وَأَشْنَأَهُمْ عِنْدَکَ،أَطْلَبُهُمْ لِمَعَائِبِ النَّاسِ؛فَإِنَّ فِی النَّاسِ عُیُوباً،الْوَالِی أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا،فَلَا تَکْشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْکَ مِنْهَا، فَإِنَّمَا عَلَیْکَ تَطْهِیرُ مَا ظَهَرَ لَکَ،وَاللّهُ یَحْکُمُ عَلَی مَا غَابَ عَنْکَ،فَاسْتُرِ الْعَوْرَةَ مَا اسْتَطَعْتَ یَسْتُرِ اللّهُ مِنْکَ مَا تُحِبُّ سَتْرَهُ مِنْ رَعِیَّتِکَ.أَطْلِقْ عَنِ النَّاسِ عُقْدَةَ کُلِّ حِقْدٍ،وَاقْطَعْ عَنْکَ سَبَبَ کُلِّ وِتْرٍ،وَتَغَابَ عَنْ کُلِّ مَا لَایَضِحُ لَکَ،وَلَا تَعْجَلَنَّ إِلَی تَصْدِیقِ سَاعٍ فَإِنَّ السَّاعِیَ غَاشٌّ،وَإِنْ تَشَبَّهَ بِالنَّاصِحِینَ.

ترجمه

باید دورترین رعایا نسبت به تو و مبغوض ترین آنها در نزد تو کسانی باشند که بیشتر در جستجوی عیوب مردمند،زیرا در (غالب) مردم عیوبی وجود دارد (که از نظرها پنهان است و) والی از همه سزاوارتر است که آنها را بپوشاند، بنابراین لازم است عیوبی را که بر تو پنهان است آشکار نسازی.وظیفه تو تنها این است که آنچه را بر تو ظاهر گشته اصلاح کنی و آنچه از تو مخفی مانده خدا درباره آن داوری می کند.تا آنجا که در توان داری عیب پوشی کن تا خدا عیوب تو را که دوست داری از رعیتت پنهان باشد،بپوشاند.عقده آنها را که کینه دارند (با برخورد خوب و محبّت آمیز) بگشا و اسباب عداوت و دشمنی را درباره خود قطع نما.از آنچه برای تو روشن نیست تغافل کن و در تصدیق سخن چینان شتاب مکن،زیرا سخن چین خیانت پیشه است،هرچند در لباس ناصحان ظاهر شود.

ص:409

شرح و تفسیر: عیب پوش باش

عیب پوش باش

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه عمدتا درباره عیب پوشی والی نسبت به رعیت سخن می گوید و تأکید می ورزد که وظیفه او تنها مبارزه با عیوب ظاهر است و باید از تجسس و پرداختن عیوب باطن و از کسانی که او را تشویق به این کار می کنند بپرهیزد.می فرماید:«باید دورترین رعایا به تو و مبغوض ترین آنها در نزد تو کسانی باشند که بیشتر در جستجوی عیوب مردمند»؛ (وَ لْیَکُنْ أَبْعَدَ رَعِیَّتِکَ مِنْکَ وَ أَشْنَأَهُمْ(1) عِنْدَکَ،أَطْلَبُهُمْ لِمَعَایِبِ النَّاسِ).

معمولاً در اطراف زمامداران گروهی از عیب جویان حاضر می شوند و برای تقرب به والی و زمامدار عیوب و خیانت های این و آن را شرح می دهند آبروی افراد را می برند و ذهن والی را به آنها مشوب می کنند و او را گرفتار سوء ظن نسبت به هرکس می سازند.امام علیه السلام می فرماید:باید این گروه را از خود دور کنی که مایه نابسامانی حکومتند؛از یک سو ایجاد اختلاف در میان مردم می کنند و از سویی دیگر رابطه زمامداران را با توده های ملت سست می سازند و از سوی سوم بذر بدبینی و سوء ظن را در همه جا می پاشند.

آری باید چنان باشد که هیچ کس تصور نکند با عیب جویی از این و آن به والی تقرب پیدا می کند.

سپس امام برای تأکید و تأیید این سخن به استدلال پرداخته می افزاید:«زیرا در (غالب) مردم عیوبی وجود دارد (که از نظرها پنهان است و) والی از همه سزاوارتر است که آنها را بپوشاند،بنابراین لازم است عیوبی را که بر تو پنهان است آشکار نسازی»؛ (فَإِنَّ فِی النَّاسِ عُیُوباً،الْوَالِی أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا،فَلَا تَکْشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْکَ مِنْهَا).

ص:410


1- «اشناهم» از ریشه «شنا» بر وزن «شمع» به معنای کینه و عداوت گرفته شده است.

در ادامه می افزاید:«وظیفه تو تنها این است که آنچه را بر تو ظاهر گشته اصلاح کنی و آنچه از تو مخفی مانده است خدا درباره آن داوری می کند»؛ (فَإِنَّمَا عَلَیْکَ تَطْهِیرُ مَا ظَهَرَ لَکَ وَ اللّهُ یَحْکُمُ عَلَی مَا غَابَ عَنْکَ).

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است:

«لَا یُبْلِغْنِی أَحَدٌ مِنْکُمْ عَنْ أَصْحَابِی شَیْئاً فَإِنِّی أُحِبُّ أَنْ أَخْرُجَ إِلَیْکُمْ وَ أَنَا سَلِیمُ الصَّدْرِ؛ هیچ یک از شما عیوب (پنهانی) یاران مرا برای من نقل نکند،زیرا من دوست دارم به همه شما خوش بین باشم».(1)

آنچه امام علیه السلام در این بخش از سخنان خود بیان فرموده اشاره به این حقیقت دارد که بالاخره غالب مردم دارای نقاط ضعفی هستند که بر دیگران پوشیده است.اگر این نقاط ضعف آشکار گردد هم مردم به یکدیگر بدبین می شوند و هم والی به آنها بدبین می گردد و این بدبینی که در حدیث پیامبر نیز به آن اشاره شد، رشته اتحاد آنها را پاره می کند و امکان همکاری صمیمانه آنها را به یکدیگر و همه را با والی سلب می نماید.به همین دلیل قرآن مجید صریحا از تجسس و تفحص از عیوب پنهانی نهی کرده و می فرماید: «وَ لا تَجَسَّسُوا».(2)

وظیفه والی آن است که اگر کسی پرده دری کند و آشکارا دست به کارهای خلاف زند و عیوب خویش را جسورانه ظاهر نماید به اصلاح آن از طرق مسالمت آمیز بپردازد و اگر از این راه موفق نشد شدت عمل به خرج دهد و حدود الهی را که در حکم جراحی لازم برای پیکر اجتماع است،اجرا کند.

سپس امام علیه السلام برای تکمیل این سخن از راه دیگری وارد می شود و می فرماید:«تا آنجا که در توان داری عیب پوشی کن تا خدا عیوب تو را که دوست داری از رعیتت پنهان باشد بپوشاند»؛ (فَاسْتُرِ الْعَوْرَةَ مَا اسْتَطَعْتَ یَسْتُرِ اللّهُ مِنْکَ مَا تُحِبُّ سَتْرَهُ مِنْ رَعِیَّتِکَ).

ص:411


1- بحارالانوار، ج 16، ص 230.
2- حجرات، آیه 12.

اشاره به اینکه درباره دیگران عیب پوش باش تا خدا عیوب تو را مستور دارد.

این پاداش الهی در دنیاست.در آخرت نیز پاداشی مهم تر و عالی تر در انتظار عیب پوشان است.

در روایتی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«مَنْ سَتَرَ أَخاهُ فی فاحِشَةٍ رَآها عَلَیْهِ سَتَرَهُ اللّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ؛ کسی که کار بدی از برادر مسلمانش ببیند و آن را مستور دارد خداوند عیب او را در دنیا و آخرت مستور خواهد داشت».(1)

در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم:

«کَانَ بِالْمَدِینَةِ أَقْوَامٌ لَهُمْ عُیُوبٌ فَسَکَتُوا عَنْ عُیُوبِ النَّاسِ فَأَسْکَتَ اللّهُ عَنْ عُیُوبِهِمُ النَّاسَ فَمَاتُوا وَ لَا عُیُوبَ لَهُمْ عِنْدَ النَّاس؛ در مدینه گروه هایی بودند که عیوبی داشتند ولی عیوب دیگران را پوشاندند خداوند هم عیوب آنها را از مردم پوشاند،لذا هنگامی که از دنیا رفتند مردم هیچ عیبی بر آنها نمی گرفتند».(2)

سپس امام علیه السلام در ادامه چهار دستور دیگر در این بخش از عهدنامه به مالک اشتر می دهد.نخست می فرماید:«عقده آنها را که کینه دارند (با برخورد خوب و محبّت آمیز) بگشا»؛ (أَطْلِقْ عَنِ النَّاسِ عُقْدَةَ کُلِّ حِقْدٍ(3)).

روشن است که عوامل مختلفی ممکن است مردم را درباره والی کینه توز کند.

والی باید بیدار و هشیار باشد و این کینه ها را که در سینه ها نهفته است با رفتار نیک و بزرگوارانه بر طرف سازد و عقده گشایی کند.

این احتمال نیز در تفسیر این جمله داده شده که کینه های درون خود را نسبت به مردم رها کند و اگر کسی کار خلافی کرد به دل نگیرد و فراموش کند.از قدیم گفته اند کارهای خوبی را که مردم درباره شما می کنند فراموش نکنید و به موقع

ص:412


1- کنزالعمال، ح 6392
2- بحارالانوار، ج 72، 213، ح 4.
3- «حقد» به معنای کینه و عداوتی است که در قلب نهفته شده و در انتظار فرصت برای ظهور و بروز است.

جبران نمایید و کارهای بد آنها را به فراموشی بسپارید و در مقام انتقام برنیایید؛ ولی معنای اوّل مناسب تر است.

در دستور دوم می افزاید:«و اسباب عداوت و دشمنی را درباره خود قطع کن»؛ (وَ اقْطَعْ عَنْکَ سَبَبَ کُلِّ وِتْرٍ(1)) ،زیرا می دانیم عداوت ها معمولاً بی سبب نیست؛یا نتیجه بدرفتاری است یا تضییع حقوق،یا خودبزرگ بینی و امثال آن.

هنگامی که این اسباب قطع گردد دشمنی ها به دوستی مبدل می شود.

در سومین دستور می فرماید:«از آنچه برای تو روشن نیست تغافل کن»؛ (وَ تَغَابَ(2) عَنْ کُلِّ مَا لَا یَضِحُ(3) لَکَ).

اشاره به اینکه اصرار بر جستجوگری در کار مردم نداشته باش و در جزئیات خود را به فراموشکاری و تغافل بزن،زیرا پرداختن به جزئیات،انسان را از پرداختن به امور کلی و مهم بازمی دارد و به اختلافات و کینه ها و عداوت ها دامن می زند.

در چهارمین و آخرین دستور می فرماید:«و در تصدیق سخن چینان شتاب مکن زیرا سخن چین خیانت پیشه است،هرچند در لباس ناصحان ظاهر شود»؛ (وَ لَا تَعْجَلَنَّ إِلَی تَصْدِیقِ سَاعٍ(4) فَإِنَّ السَّاعِیَ غَاشٌّ(5) ،وَ إِنْ تَشَبَّهَ بِالنَّاصِحِینَ).

می دانیم سخن چین کسی است که با خبر رسانی درست و نادرست در میان

ص:413


1- «وتر» بر وزن «فکر» و «وتر» بر وزن «سطر» هر دو به معنای مفرد و تنها بودن است. از آنجا که هرگاه کسی کشته شود بازماندگان او تنها می مانند و طبعا کینه او را به دل میگیرند این واژه به معنای کینه و عداوت نیز به کار می رود و در جمله بالا همین معنا مراد است.
2- «تغاب» فعل امر است از ریشه «تغابی» به معنای تغافل از ماده «غباوة» به معنای جهل و بی خبری گرفته شده گویی کسی که خود را به فراموشی و تغافل می زند از آن امر جاهل و بی خبر است.
3- «یضح» از ریشه «وضوح» به معنای روشن شدن چیزی است.
4- «ساع» از ریشه «سعی» در اصل به معنای هرگونه تلاش و کوشش است؛ ولی در این گونه موارد به کسی گفته می شود که سعی در سخن چینی و عیب جویی افراد دارد.
5- «غاش» به معنای خائن و بدخواه است از ریشه «غش» به معنای خیانت و بدخواهی گرفته شده است.

افراد آنها را به جان هم می اندازد و بذر عداوت را در سرزمین سینه ها می پاشد.از قدیم گفته اند:

میان دو کس جنگ چون آتش است سخن چین بدبخت هیزم کش است.

به عکس،اسلام اجازه می دهد برای صلح دادن افراد حتی دروغ بر زبان جاری کنند و به تعبیر دیگر آب بر آن آتش بریزند نه آنکه هیزمی بر آن بیافزایند.

در حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«أَ لَا أُنَبِّئُکُمْ بِشِرَارِکُمْ قَالُوا بَلَی یَا رَسُولَ اللّهِ قَالَ الْمَشَّاءُونَ بِالنَّمِیمَةِ الْمُفَرِّقُونَ بَیْنَ الْأَحِبَّةِ الْبَاغُونَ لِلْبُرَآءِ الْمَعَایِبَ؛ آیا به شما شرورترین مردم را معرفی کنم؟ عرض کردند آری یا رسول اللّه فرمود:

آنها سخن چینانی هستند که در میان دوستان جدایی می افکنند و پاکان را متهم به عیوب می سازند».(1)

نکته: موارد عیب پوشی و موارد اطلاع رسانی

موارد عیب پوشی و موارد اطلاع رسانی

با مطالعه آنچه امام علیه السلام در این بخش در مورد عیب پوشی والیان و طرد عیب جویان و سخن چینان بیان فرموده،این سؤال مطرح می شود که چرا پیغمبر اکرم و شخص امام امیرالمؤمنین عیون و خبرچینانی داشتند که در اقصا نقاط بلاد اسلام خبرهای آشکار و پنهانی امرا و کارگزاران و والیان را به آنها می رساندند آیا این کار بر خلاف عیب پوشی نیست؟

اضافه بر این در دستورات اسلام آمده است که اگر کسی با شما درباره شخصی مشورت کند چنانچه عیوبی پنهانی از او سراغ دارید برای او بازگو کنید و آن را از مسأله غیبت مستثنا دانسته اند.

پاسخ این سؤال چندان پوشیده نیست،زیرا سخن از عیب پوشی درباره

ص:414


1- کافی، ج 2، ص 369، ح 1.

عیوب خصوصی و شخصی است که در سرنوشت جامعه تأثیر ندارد یا تأثیر بسیار کمی دارد؛ولی هنگامی که پای مصالح جامعه و نظام کشور اسلام به میان می آید و سخن از توطئه ها و افشای آنها در میان باشد،حکم دیگری دارد.به یقین باید تحقیق و تجسس کرد و خبررسانی داشت مبادا به سبب آن ضرر و زیان گسترده ای دامان گروهی را بگیرد و گاه خون هایی ریخته شود و اموال و اعراضی بر باد رود.اینجا جای عیب پوشی و ستّاریت نیست.

همچنین هرگاه مسلمانی می خواهد به کاری اقدام کند خواه مربوط به ازدواج باشد یا شراکت در امر تجارت،یا انتخاب شخصی برای کارمندی و معاونت و در این باره از شخص مطلعی تحقیق کند و به مشورت با او بنشیند،پنهان کردن اموری که تأثیر در آن امر دارد نوعی خیانت است و شخصی که طرف مشورت واقع می شود حق ندارد در این امر با کتمان عیوب خیانت کند.

به این ترتیب حد فاصل میان عیب پوشی و خبررسانی در امور اجتماعی و در مقام مشورت روشن می شود.

***

ص:415

ص:416

بخش هفتم

اشاره

وَلَا تُدْخِلَنَّ فِی مَشُورَتِکَ بَخِیلاً یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ،وَیَعِدُکَ الْفَقْرَ،وَلَا جَبَاناً یُضْعِفُکَ عَنِ الْأُمُورِ،وَلَا حَرِیصاً یُزَیِّنُ لَکَ الشَّرَهَ بِالْجَوْرِ،فَإِنَّ الْبُخْلَ وَالْجُبْنَ وَالْحِرْصَ غَرَائِزُ شَتَّی یَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللّهِ.

ترجمه

هرگز بخیل را در مشورت خود دخالت مده،زیرا تو را از احسان و نیکی کردن منصرف می سازد و از ته دستی و فقر می ترساند و نیز با شخص ترسو مشورت مکن که روحیه تو را در انجام امور تضعیف می کند و از مشورت با افراد حریص برحذر باش که حرص ورزیدن را از طریق ستمگری در نظرت زینت می دهند.زیرا«بخل»و«ترس»و«حرص»،تمایلات گوناگونی هستند که جامع آنها«سوء ظن»به خداوند است.

شرح و تفسیر: از این گونه مشاوران بپرهیز!

از این گونه مشاوران بپرهیز!

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به مسأله مشاوران والی و صفات و ویژگی های آنها می پردازد و جالب اینکه از اصل لزوم مشورت سخن نمی گوید،زیرا آن را امر مسلّمی فرض کرده که هر والی و زمامدار باید مشاورانی برای مسائل مختلف سیاسی و اقتصادی و نظامی داشته باشد تا با استفاده از افکار آنها بهترین راه را برای پیشبرد این امور برگزیند و از استبداد به رأی و تکیه بر افکار فردی بپرهیزد و مصالح رعایا تا آنجا که ممکن است رعایت شود.

ص:417

امام علیه السلام مالک اشتر را از مشورت با سه گروه به شدّت برحذر می دارد و آثار سوء مشورت با آنها را در عباراتی کوتاه و پرمعنا بیان می دارد.می فرماید:«هرگز بخیل را در مشورت خود دخالت مده،زیرا تو را از احسان و نیکی کردن منصرف می سازد و از ته دستی و فقر می ترساند و نیز با شخص ترسو مشورت مکن که روحیه تو را در انجام امور تضعیف می کند و از مشورت با افراد حریص برحذر باش که حرص ورزیدن را از طریق ستمگری در نظرت زینت می دهند»؛ (وَ لَا تُدْخِلَنَّ فِی مَشُورَتِکَ بَخِیلاً یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ،وَ یَعِدُکَ الْفَقْرَ،وَ لَا جَبَاناً یُضْعِفُکَ عَنِ الْأُمُورِ،وَ لَا حَرِیصاً یُزَیِّنُ لَکَ الشَّرَهَ(1) بِالْجَوْرِ).

امام علیه السلام در واقع او را به سه اصل توصیه می کند:سخاوت،شجاعت و قناعت و توکل.روشن است که مشورت با فرد بخیل جلوی سخاوت را می گیرد و با شخص ترسو پایه های شجاعت را سست می کند و با حریص قناعت را متزلزل می سازد که لازمه آن ستم کردن بر رعایاست.

از سوی دیگر،در برابر امور رفاهی رعایا بخیلان مانع می شوند و در امور نظامی و نبرد با دشمنان ترسوها سنگ می اندازند و در امور اقتصادی حریصان سدّ راهند،بنابراین مشاوران والی باید از میان کسانی انتخاب شوند که در شئون مختلف کشور او را یاری دهند و اراده و تصمیم وی را تقویت کنند و از اموری که مصالح مردم را برباد می دهد برحذر دارند.

آن گاه امام در پایان این بحث به ریشه های این سه صفت زشت وناپسند پرداخته و همه آنها را به یک اصل باز می گرداند.می فرماید:«زیرا«بخل»و«ترس» و«حرص»،تمایلات گوناگونی هستند که جامع آنها«سوء»ظن به خداوند است»؛ (فَإِنَّ الْبُخْلَ وَ الْجُبْنَ وَ الْحِرْصَ غَرَائِزُ(2) شَتَّی یَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللّهِ).

ص:418


1- «الشره» به معنای حرص شدید است
2- «غرائز» جمیع غریزه به معنای طبیعت و قریحه و انگیزه های متمرکز درون ذات انسان یا جانداران دیگر است. از ریشه «غرز» بر وزن «قرض» به معنای سوراخ کردن گرفته شده گویی درون انسان را سوراخ میکنند و انگیزه ای در آن جای می دهند.

امام علیه السلام در این جمله در واقع به روانکاوی عمیقی دست زده،می فرماید:

بخیلان اگر بخل می ورزند برای آن است که به فضل و مواهب الهی سوء ظن دارند و چنین می پندارند که اگر امروز بخشش کنند فردا فقیر می شوند و در می مانند و ترسوها به وعده الهی در مورد نصرت یاران حق بدگمانند و چنین می پندارند که اگر عقب نشینی نکنند ممکن است تنها بمانند و نابود شوند و حریصان اگر حرص را پیشه کرده اند به سبب آن است که توکل بر خدا ندارند و در واقع به قدرت خدا سوء ظن دارند.

آیات قرآن مجید نیز گواه بر این معانی است،در یک جا می فرماید: ««الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً» ؛شیطان شما را (هنگام انفاق) وعده فقر و ته دستی می دهد و به زشتی ها امر می کند،ولی خداوند وعده آمرزش و فزونی به شما می دهد».(1)

در جای دیگر می فرماید: ««وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» ؛هرگز سست نشوید! و غمگین نگردید؛و شما برترید اگر ایمان داشته باشید».(2)

همچنین در جای دیگری می فرماید: ««وَ أَنْفِقُوا خَیْراً لِأَنْفُسِکُمْ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» ؛و انفاق کنید که برای شما بهتر است؛و کسانی که از بخل و حرص خویشتن مصون بمانند رستگارانند».(3)

آنچه از کلام امام در این بخش عهدنامه آمده،شبیه چیزی است که در کلام پیغمبر اکرم هنگام توصیه به علی علیه السلام وارد شده است.در حدیثی از علل الشرایع

ص:419


1- بقره، آیه 268.
2- آل عمران، آیه 139
3- تغابن، آیه 16.

می خوانیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود:

«یَا عَلِیُّ لَا تُشَاوِرْ جَبَاناً فَإِنَّهُ یُضَیِّقُ عَلَیْکَ الْمَخْرَجَ وَ لَا تُشَاوِرِ الْبَخِیلَ فَإِنَّهُ یَقْصُرُ بِکَ عَنْ غَایَتِکَ وَ لَا تُشَاوِرْ حَرِیصاً فَإِنَّهُ یُزَیِّنُ لَکَ شَرَّهَا وَ اعْلَمْ یَا عَلِیُّ أَنَّ الْجُبْنَ وَ الْبُخْلَ وَ الْحِرْصَ غَرِیزَةٌ وَاحِدَةٌ یَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ؛ ای علی با ترسو مشورت نکن که راه های خروج از مشکلات را بر تو می بندد و با بخیل مشورت مکن که تو را از رسیدن به هدف باز می دارد و با حریص مشورت ننما،زیرا در میان دو چیز آنچه بدتر است برای تو زینت می بخشد و بدان ای علی که جبن و بخل و حرص به یک ریشه باز می گردند و جامع آنها سوء ظن است».(1)

نکته: اهمّیّت مشورت در زندگی انسان ها

اهمّیّت مشورت در زندگی انسان ها

موضوع مشورت از مهم ترین مسائل اجتماعی است و دلیل آن کاملاً روشن است،زیرا از یک سو مشکلات اجتماعی و حتی شخصی،غالباً دارای پیچیدگی هایی است و از سویی دیگر هر سری را فکری و هر کسی را رأی و هوشی است که اگر همگی تا آنجا که ممکن است برای حل مشکل دعوت شوند راه حل های روشنی به دست می آید.

از این رو در غررالحکم از امام علیه السلام نقل شده که فرمود:

«حَقٌّ عَلَی الْعاقِلِ أنْ یُضِیفَ إلی رَأیِهِ رَأْیَ الْعُقَلاءِ وَیَضُمَّ إلی عِلْمِهِ عُلُومَ الْحُکَماءِ؛ سزاوار است انسان خردمند رأی عاقلان دیگر را به رأی خود اضافه کند و علوم دانشمندان را به علم خود ضمیمه نماید».(2)

ص:420


1- علل الشرایع، ج 2، ص 559، ح 1. باید توجه داشت که اگر در کلام امام «غزائر شتی» آمده است و در کلام پیغمبر «غریزة واحدة» به سبب نگاه کردن به این سه موضوع از زوایای مختلف است. به حسب ظاهر از هم جدا هستند؛ ولی در واقع به یک اصل باز می گردند.
2- غررالحکم، ح 496.

بدیهی است هر قدر کار مهم تر باشد اهمّیّت مشورت بیشتر می شود و تجربه نشان داده کسانی که کارهای مهم خویش را با مشورت و صلاح اندیشی خردمندان انجام می دهند کمتر گرفتار لغزش می شوند و برعکس مستبدان به رأی که خود را از افکار دیگران بی نیاز می بینند غالباً گرفتار اشتباهات پر هزینه و یا خطرناک می گردد.ولذا در کلمات نورانی و گهربار امام علیه السلام می خوانیم:

«مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ وَمَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فِی عُقُولِهَا؛ کسی که استبداد به رأی پیشه کند هلاک می شود و کسی که با مردان صاحب نظر به مشورت بنشیند شریک عقل های آنها خواهد بود».(1)

در حدیثی از امام حسن مجتبی علیه السلام آمده است:

«مَا تَشَاوَرَ قَوْمٌ إِلَّا هُدُوا إِلَی رُشْدِهِمْ؛ هیچ گروهی مشورت نمی کنند مگر اینکه به خیر و صلاح خود می رسند».(2)

در حدیثی از امام باقر علیه السلام این جمله حکمت آمیز از تورات نقل شده است:

«مَنْ لَمْ یَسْتَشِرْ یَنْدَم؛ کسی که مشورت نکند پشیمان می شود».(3)

تفاوت نمی کند که انسان با عاقلان بالاتر از خود مشورت کند یا زیردست، چنان که از امام علی بن موسی الرضا علیهما السلام نقل شده هنگامی که نام پدرش موسی بن جعفر را نزد او بردند فرمود:عقل ها با عقل او برابری نداشتند؛ولی با این حال گاه با غلامان سیاه مشورت می کرد.به آن حضرت عرض کردند:با چنین شخصی مشورت می کنی! فرمود:

«إِنَّ اللّهَ تَبَارَکَ وَتَعالی رُبَّمَا فَتَحَ عَلَی لِسَانِه؛ ای بسا خداوند متعال کلید حل مشکل را بر زبان او قرار دهد».(4)

جالب اینکه در مورد فلسفه های مشورت افزون بر آنچه گذشت آمده است:

ص:421


1- نهج البلاغه، کلمات قصار، 161.
2- بحارالانوار، ج 75، ص 105، ح 4.
3- بحارالانوار، ج 74، ص 43، ح 13.
4- بحارالانوار، ج 72، ص 101، ص 25.

اینکه دستور به مشورت تأکید شده برای این است که معمولاً طرف مشورت فکر خالصی درباره آن موضوع دارد در حالی که مشورت کننده (چون منافعش مطرح است) فکر او مشوب به هوا و هوس است:

(إنّما حُضَّ عَلَی الْمُشاوَرَةِ لِأنَّ رَأْیَ الْمُشیرِ صِرْفٌ وَرَأْیُ الْمُسْتَشیرِ مَشُوبٌ بِالْهَوی).(1)

البته همان گونه که در عبارت عهدنامه امام آمده است،با هر کس نمی توان و نباید مشورت کرد؛طرف مشورت باید فردی عاقل،با ایمان،و خیرخواه بوده باشد،لذا در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:مشورت باید با معیارهایش صورت بگیرد و گرنه ضررش بیشتر از سود آن است.سپس امام چهار معیار برای مشورت ذکر می کند:

1.طرف مشورت فرد عاقلی باشد.

2.آزاداندیش و متدین باشد.

3.دوست مهربان باشد.

4.او را از اسرار درونت آگاه سازی (تا شرایط تو را بداند و مشورت صحیح بدهد) سپس آن را مکتوم دارد.

در پایان حدیث می فرماید:هرگاه این شرایط جمع شود مشورت کامل می گردد و خیرخواهی به حد کمال می رسد.(2)

در دنیای امروز مسأله مشورت و شورا بسیار گسترده تر از گذشته است و گاه انسان گمان می کند که با گسترش مشورت،دنیا رو به صلاح خواهد رفت حال آنکه متأسّفانه این شوراها و مجالس مشورتی غالباً رنگ سیاسی به خود گرفته و در مسیر منافع افراد یا گروه های خاصی است و در حقیقت آن خلوص و قداست مشورت را از دست داده است.نشانه روشن آن اینکه بسیاری از افراد

ص:422


1- غررالحکم، ح 10049.
2- بحارالانوار، ج 72، ص 102، ح 30.

یا گروه ها تلاش می کنند با صرف هزینه های سنگین به عنوان نماینده برای این گونه جلسات انتخاب شوند؛کاری که آشکارا می گوید هدف تأمین مصالح توده های مردم نیست،بلکه بذری می پاشند تا بیشتر از آن به نفع خود درو کنند.

سخن درباره مشورت بسیار است هدف تنها اشاره کوتاهی در این باره بود و این بحث را با تأکید بر این نکته که طرف مشورت همواره مسئولیت سنگینی دارد با ذکر حدیثی پایان می دهیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله می گوید:

«مَنِ اسْتَشَارَهُ أَخُوهُ الْمُؤْمِنُ فَلَمْ یَمْحَضْهُ النَّصِیحَةَ سَلَبَهُ اللّهُ لُبَّهُ؛ کسی که برادر مؤمنش از او مشورت بخواهد و او در مقام مشورت خالصانه خیرخواهی نکند خدا عقل او را از وی خواهد گرفت».(1)

***

ص:423


1- بحارالانوار، ج 72، ص 104، ح 36.

ص:424

بخش هشتم

اشاره

إِنَّ شَرَّ وُزَرَائِکَ مَنْ کَانَ لِلْأَشْرَارِ قَبْلَکَ وَزِیراً،وَمَنْ شَرِکَهُمْ فِی الآْثَامِ فَلَا یَکُونَنَّ لَکَ بِطَانَةً،فَإِنَّهُمْ أَعْوَانُ الْأَثَمَةِ،وَإِخْوَانُ الظَّلَمَةِ،وَأَنْتَ وَاجِدٌ مِنْهُمْ خَیْرَ الْخَلَفِ مِمَّنْ لَهُ مِثْلُ آرَائِهِمْ وَنَفَاذِهِمْ،وَلَیْسَ عَلَیْهِ مِثْلُ آصَارِهِمْ وَأَوْزَارِهِمْ وَآثَامِهِمْ،مِمَّنْ لَمْ یُعَاوِنْ ظَالِماً عَلَی ظُلْمِهِ،وَلَا آثِماً عَلَی إِثْمِهِ أُولَئِکَ أَخَفُّ عَلَیْکَ مَؤُونَةً،وَأَحْسَنُ لَکَ مَعُونَةً،وَأَحْنَی عَلَیْکَ عَطْفاً،وَأَقَلُّ لِغَیْرِکَ إِلْفاً، فَاتَّخِذْ أُولَئِکَ خَاصَّةً لِخَلَوَاتِکَ وَحَفَلَاتِکَ،ثُمَّ لْیَکُنْ آثَرُهُمْ عِنْدَکَ أَقْوَلَهُمْ بِمُرِّ الْحَقِّ لَکَ وَأَقَلَّهُمْ مُسَاعَدَةً فِیمَا یَکُونُ مِنْکَ مِمَّا کَرِهَ اللّهُ لِأَوْلِیَائِهِ،وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ هَوَاکَ حَیْثُ وَقَعَ.وَالْصَقْ بِأَهْلِ الْوَرَعِ وَالصِّدْقِ؛ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَی أَلَّا یُطْرُوکَ وَلَا یَبْجَحُوکَ بِبَاطِلٍ لَمْ تَفْعَلْهُ،فَإِنَّ کَثْرَةَ الْإِطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ،وَتُدْنِی مِنَ الْعِزَّةِ.

ترجمه

بدترین وزرای تو کسی است که پیش از تو وزیر«زمامداران شرور»بوده و در گناهان آنها شرکت داشته است.چنین کسی هرگز نباید محرم اسرار تو باشد.آنها معاون گنهکاران و برادران ستمکارانند.این در حالی است که تو می توانی جانشینان خوبی به جای آنان انتخاب کنی،از کسانی که از نظر فکر و نفوذ اجتماعی کمتر از آنها نیستند؛ولی بار سنگین اعمال خلاف،گناهان و معاصی آنها را بر دوش ندارند؛از کسانی که هرگز ستمگری را در ستمش یاری نکرده و گناهکاری را در گناهش معاونت ننموده اند.هزینه این افراد بر تو سبک تر و همکاری و یاریشان بهتر و محبتشان با تو بیشتر و انس و الفتشان با غیر تو

ص:425

(و بیگانگان) کمتر است،بنابراین آنها را از خواص خود در خلوت ها و رازدار خویش در محافل خصوصی قرار بده.سپس (از میان آنها) افرادی را مقدم دار که در گفتن حقایق تلخ برای تو از همه صریح اللهجه تر باشند و در مساعدت و همراهی با تو در اموری که خداوند برای اولیایش دوست نمی دارد کمتر کمک کنند؛خواه موافق میل تو باشد یا نه.

به اهل ورع و صدق و راستی بپیوند سپس آنها را طوری تربیت کن که از تو ستایش بیجا نکنند (و از تملق و چاپلوسی بپرهیزند و نیز) تو را به اعمال نادرستی که انجام نداده ای تمجید ننمایند،زیرا مدح و ستایش فراوان،عُجب و خودپسندی به بار می آورد و انسان را به کبر و غرور نزدیک می سازد.

شرح و تفسیر: وزرای خوب و بد

وزرای خوب و بد

امام علیه السلام بعد از بیان صفات مشاوران در بخش گذشته،در این بخش به سراغ صفات و ویژگی های وزیران و همکاران در حکومت می رود.نخست افرادی را که صفات منفی دارند معرفی می کند و بعد واجدان صفات نیک و سپس توصیه های لازمی را که باید نسبت به آنها ایفا بشود شرح می دهد.می فرماید:

«بدترین وزرای تو کسی است که پیش از تو وزیر«زمامداران شرور»بوده و در گناهان آنها شرکت داشته است چنین کسی هرگز نباید محرم اسرار تو باشد»؛ (إِنَّ شَرَّ وُزَرَائِکَ مَنْ کَانَ لِلْأَشْرَارِ قَبْلَکَ وَزِیراً،وَ مَنْ شَرِکَهُمْ فِی الآْثَامِ فَلَا یَکُونَنَّ لَکَ بِطَانَةً(1)).

امام علیه السلام در اینجا به مسأله حسن سابقه و سوء سابقه اشاره می کند و بررسی

ص:426


1- «بطانة» در اصل به معنای زیرین است (مقابل «ظهارة» که لباس رویین است) سپس این واژه به معنای محرم اسرار به کار رفته است.

سوابق اشخاص را در انتخاب آنها برای کارهای مهم لازم می شمرد.این همان چیزی است که در دنیای امروز به صورت برگ اوّل پرونده کارگزاران و کارمندان در آمده است.

سپس امام علیه السلام دلیل آن را به طور شفاف بیان می کند و می فرماید:«آنها معاون گنهکاران و برادران ستمکارانند»؛ (فَإِنَّهُمْ أَعْوَانُ الْأَثَمَةِ(1) ،وَ إِخْوَانُ الظَّلَمَةِ).

بعضی کسانی که سال ها با افراد ظالم و ستم پیشه همکاری داشته اند صفات زشت و نکوهیده به صورت حالت و عادت و سجیه آنها درآمده و به فرض اظهار توبه کنند باز هم قابل اعتماد نیستند به ویژه آنکه انسان های لایق و بدون سوء سابقه در جامعه وجود دارند،لذا در ادامه سخن می افزاید:«این در حالی است که تو می توانی جانشینان خوبی به جای آنان انتخاب کنی،از کسانی که از نظر فکر و نفوذ اجتماعی کمتر از آنها نیستند؛ولی بار سنگین اعمال خلاف، گناهان و معاصی آنها را بر دوش ندارند؛از کسانی که هرگز ستمگری را در ستمش یاری نکرده و گناهکاری را در گناهش معاونت ننموده اند»؛ (وَ أَنْتَ وَاجِدٌ مِنْهُمْ خَیْرَ الْخَلَفِ مِمَّنْ لَهُ مِثْلُ آرَائِهِمْ وَ نَفَاذِهِمْ،وَ لَیْسَ عَلَیْهِ مِثْلُ آصَارِهِمْ(2) وَ أَوْزَارِهِمْ(3) وَ آثَامِهِمْ،مِمَّنْ لَمْ یُعَاوِنْ ظَالِماً عَلَی ظُلْمِهِ،وَ لَا آثِماً عَلَی إِثْمِهِ).

از این تعبیر به خوبی استفاده می شود حتی کسانی که یک نقطه سیاه در پرونده پیشین آنها هست نباید برای کارهای مهم،وزارت و امثال آن برگزیده شوند،بلکه لازم است حسن سابقه آنها بر همگان روشن باشد.

در پایان این سخن چنین نتیجه می گیرد و می فرماید:«هزینه این افراد بر تو

ص:427


1- «الأثمة» جمع «آثم» به معنای گنهکار است.
2- «آصار» جمع «إصر» بر وزن «مصر» در اصل به معنای نگهداری و محبوس ساختن است سپس به کارهای سنگین که انسان را از فعالیت باز می دارد اطلاق شده است و همچنین به گناهانی که بر دوش انسان سنگینی می کند و در جمله بالا همین معنا اراده شده است.
3- «أوزار» جمع «وزر» بر وزن «مصر» در اصل به معنای بار سنگین است و به گناهان بزرگ که مسئولیتش بر دوش انسان سنگینی میکند اطلاق شده و بعضی گفته اند: وزرگناهان سنگین تر از اصر است.

سبک تر و همکاری و یاریشان بهتر و محبّتشان با تو بیشتر و انس و الفتشان با غیر تو (و بیگانگان) کمتر است،بنابراین آنها را از خواص خود در خلوت ها و رازدار خویش در محافل خصوصی قرار بده»؛ (أُولَئِکَ أَخَفُّ عَلَیْکَ مَؤُونَةً وَ أَحْسَنُ لَکَ مَعُونَةً،وَ أَحْنَی(1) عَلَیْکَ عَطْفاً،وَ أَقَلُّ لِغَیْرِکَ إِلْفاً(2) فَاتَّخِذْ أُولَئِکَ خَاصَّةً لِخَلَوَاتِکَ وَ حَفَلَاتِکَ(3)).

امام علیه السلام در این عبارات کوتاه و پر معنا چهار نقطه قوت برای افرادی که دارای سوء سابقه نیستند ذکر می کند:

1.آن ها هزینه کمتری بر والی دارند،زیرا قبلاً منافع نامشروعی از حاکمان ظلم به آنها نرسیده تا پرتوقع باشند.

2.یاری آنها بهتر و بیشتر است،چرا که نیّاتشان خالص است و کمک هایشان مخلصانه.

3.آنها محبّتشان بیشتر است،زیرا اتحاد فکر و سلیقه و هماهنگی در صفات و نیّات سبب جوشش محبّت آنها می گردد و به حکم: ذره ذره کاندر این ارض و سماست جنس خود را همچو کاه و کهرباست

تجاذب بسیاری میان تو و آنهاست.

4.اینها با بیگانگان سر و سرّی ندارند.تنها تو را می بینند و تو را می خواهند.

این نکته نیز واضح است که یاران ظالمان پیشین نه تنها معاونان خوبی برای والی نخواهند بود،بلکه چون مردم از سوابق سوء آنها آگاهند با آنها همکاری نمی کنند و اعتمادشان به والی و زمامدار نیز کم می شود.

ص:428


1- «احنی» در اصل به معنای عطف توجه به شخص یا چیزی داشتن است و «عطف» به معنای محبت کردن آمده است.
2- «الف» به معنای الفت داشتن و انس گرفتن است
3- «حفلات» جمع «حفل» بر وزن «هفت» در اصل به معنای محلی است که آب در آن جمع می شود سپس به هر محل اجتماع بزرگ و مجلسی اطلاق شده است و به مجلس نیز محفل گفته میشود.

ابن ابی الحدید پس از نقل این روایت معروف:

«یُنادی یَوْمَ الْقِیامَةِ أیْنَ مَنْ بَرِئَ لَهُمْ-اَیْ لِلظّالِمینَ-قَلَماً؛ روز قیامت منادی فریاد می زند:کجا هستند کسانی که قلمی را تراشیدند و به دست ظالمان دادند (تا حکم ظلمی بنویسند،بیایند و کیفر اعمالشان را ببینند)».داستانی را نقل می کند که مردی را نزد ولید بن عبد الملک آوردند.ولید از او پرسید:درباره حجاج چه می گویی؟ گفت:من چه درباره او بگویم.او گناهی از گناهان تو و شعله ای از آتشت بود.خدا هم تو را لعنت کند و هم حجاج را با تو.و شروع کرد به دشنام دادن به هر دو.ولید به عمر بن عبدالعزیز (عموزاده ولید) که در کنارش بود نگاهی کرد و گفت:درباره این شخص چه می گویی؟ عمر بن عبد العزیز گفت:چه می خواهی بگویم؟ این مردی است که به همه شما دشنام می دهد.یا همانند او دشنامی بده یا او را عفو کن.ولید خشمگین شد و به او گفت:من تو را فقط یک آدم خارجی و بیگانه می دانم.عمر گفت:من هم تنها تو را مجنون فکر می کنم.برخاست و خشمگین بیرون رفت.

خالد بن ریان که رئیس شرطه (نیروی انتظامی) ولید بود برخاست و همراه او رفت و به عمر بن عبدالعزیز گفت:چرا به امیرمؤمنان! (منظور ولید است) چنین گفتی؟ من دستم را به قبضه شمشیر برده بودم منتظر بودم کی به من دستور می دهد گردن تو را بزنم.عمر بن عبد العزیر گفت:اگر چنین دستوری به تو داده بود انجام می دادی؟ خالد گفت:آری.(این ماجرا گذشت) هنگامی که عمر بن عبد العزیز به خلافت رسید خالد آمد بالای سر عمر (به عنوان محافظ) ایستاد در حالی که شمشیر بر کمر داشت.عمر نگاهی به او کرد و گفت:شمشیرت را بر زمین بگذار تو باید مطیع ما باشی در هر چه دستور می دهیم و در برابر او کاتب و نویسنده سابق ولید بود.به او گفت:تو هم قلمت را بر زمین بگذار،زیرا گاه با آن ضرر می زدی و گاه منفعت می رساندی.بعد عرضه داشت:خداوندا من این

ص:429

هر دو را بر زمین گذاشتم تو هرگز آنها را بالا مبر.راوی می گوید:به خدا سوگند این هر دو پست و خوار بودند تا مردند.(1)

آن گاه امام علیه السلام بعد از ذکر مسأله حسن سابقه وزرا و کارگزاران به رتبه بندی میان آنها پرداخته و صفاتی را برای برترین ها می شمرد.

نخست می فرماید:«سپس (از میان آنها) افرادی را مقدم دار که در گفتن حقایق تلخ برای تو از همه صریح اللهجه تر باشند»؛ (ثُمَّ لْیَکُنْ آثَرُهُمْ عِنْدَکَ أَقْوَلَهُمْ بِمُرِّ الْحَقِّ لَکَ).

در وصف دوم می افزاید:«و در مساعدت و همراهی با تو در اموری که خداوند برای اولیایش دوست نمی دارد کمتر کمک کنند خواه موافق میل تو باشد یا نه»؛ (وَ أَقَلَّهُمْ مُسَاعَدَةً فِیمَا یَکُونُ مِنْکَ مِمَّا کَرِهَ اللّهُ لِأَوْلِیَائِهِ،وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ هَوَاکَ حَیْثُ وَقَعَ).

اشاره به اینکه اگر راه خطا رفتی آنها دست از یاری تو بردارند تا هوشیار شوی و به راه ثواب برگردی.به بیان دیگر دارای استقلال فکر و شخصیت باشند.در حق،تو را یاری کنند و در باطل از یاری تو باز ایستند.

در سومین و چهارمین وصف می فرماید:«به اهل ورع و صدق و راستی بپیوند»؛ (وَ الْصَقْ بِأَهْلِ الْوَرَعِ وَ الصِّدْقِ).

«ورع»به معنای تقوا در حد بالا و«صدق»همان راستگویی در مشورت ها و خبرهای گوارا و ناگوار است.

تعبیر به«مُرِّ الْحَقِّ»در عبارت بالا اشاره به این است که بیان حق گاهی شیرین است و در بسیاری از اوقات تلخ؛ولی به منزله داروی شفابخشی است که گر چه موقتاً کام انسان را تلخ می سازد ولی بیماری های جانکاه را از انسان دور می کند و این یکی از آزمایش های خواص و اطرافیان زمامداران است که آنها جرأت

ص:430


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 17، ص 43.

و جسارت را داشته باشند کام حاکم را با گفتن حقایق تلخ اما مفید و سودمند تلخ کنند و از خشم او نهراسند.

همچنین در آنجا که حاکم راه خطا می رود آزمون دیگری برای اطرافیان اوست که شجاع باشند و او را یاری نکنند و از راه خطا باز گردانند نه اینکه چشم و گوش بسته به دنبال آنها حرکت کرده و رضای او را بر رضای خدا و خلق مقدم دارند.

امام علیه السلام در پایان این بخش دستوری درباره وزرا و اطرافیان صادر می کند و می فرماید:«سپس آنها را طوری تربیت کن که از تو ستایش بی جا نکنند (و از تملق و چاپلوسی بپرهیزند و نیز) تو را به اعمال نادرستی که انجام نداده ای تمجید ننمایند،زیرا مدح و ستایش فراوان،عُجب و خودپسندی به بار می آورد و انسان را به کبر و غرور نزدیک می سازد»؛ (ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَی أَلَّا یُطْرُوکَ وَ لَا یَبْجَحُوکَ بِبَاطِلٍ لَمْ تَفْعَلْهُ،فَإِنَّ کَثْرَةَ الْإِطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ(1) ،وَ تُدْنِی مِنَ الْعِزَّةِ(2)).

با توجّه به اینکه«رُضْهُمْ»از ریشه«ریاضت»است که در اینجا به معنای تمرین دادن و تربیت کردن آمده و«یُطْرُوکَ»از ریشه«اطراء»به معنای مدح و ستایش فراوان است و«یَبْجَحُوکَ»از ریشه«بَجَح»(بر وزن فرح) و به معنای شادمانی است،هدف امام این است که در برابر مداحی اطرافیان روی خوش نشان ندهد و اظهار خوشحالی نکند؛خواه در مورد انجام کارهای نیک باشد یا ترک کارهای بد چرا که تکرار این عمل از سوی اطرافیان تدریجاً در دل زمامدار اثر می گذارد و او را مغرور و ازخودراضی می کند و به یقین غرور سرچشمه انحرافات بسیاری است.

در حدیثی آمده است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:درباره من مدح بیجا نکنید

ص:431


1- «الزهو» به معنای تکبر و خودبزرگ بینی است.
2- «العزة» در اینجا به معنای غرور است. در بعضی از نسخ «غرة» آمده که استعمال آن در این معنا روشن تر است.

آن گونه که نصارا درباره حضرت مسیح کرده اند (و او را خدا خواندند) من فقط بنده ای از بندگان خدا هستم؛ولی بگویید بنده خدا و فرستاده او.(1)

در روایت معروفی می خوانیم:

«احْثُوا فِی وُجُوهِ الْمَدَّاحِینَ التُّرَاب؛ به صورت ستایشگران تملق گو خاک بپاشید».(2)

در حدیثی از امیرمؤمنان علی علیه السلام که در غررالحکم آمده می خوانیم:

«إیّاکَ أنْ تُثْنِیَ عَلی أَحَدٍ بِما لَیْسَ فیهِ فَإنَّ فِعْلَهُ یُصَدِّقُ عَنْ وَصْفِهِ وَ یُکَذِّبُکَ؛ بپرهیز از اینکه ستایشی در حق کسی کنی به چیزی که در او نیست زیرا اعمال او وصف واقعی او را آشکار می سازد و تو را تکذیب می کند».(3)

البته این کار آسانی نیست که اطرافیان و حواشی قدرت ها بدون ترس و واهمه و چشم داشت پاداش واقعیت ها را برملا کنند؛نه از زور بترسند و نه زر انتظار داشته باشند و این در شأن موحدان راستین است.

به گفته آن سخنور معروف:نصیحت پادشاهان کردن کسی را مسلم بُوَد که بیم سر ندارد یا امید زر.

موحد چه در پای ریزی زرش چه شمشیر هندی نهی بر سرش

امید و هراسش نباشد ز کس بر این است بنیاد توحید و بس(4)

البته این سخن توصیه اکیدی به همه متصدیان مراکز قدرت دارد که یاران و مشاوران خود را به گفتن حق عادت بدهند و آماده پذیرش حقایق تلخ باشند.(5)

***

ص:432


1- موطأ، ج 1، ص 12 وکتب دیگر.
2- من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 11.
3- غرر الحکم، ص 466، ح 10735.
4- گلستان، در نقل آداب صحبت
5- درباره مدح و ثناخوانی بیجا و زیان های تملق و چاپلوسی، بحث مشروحی در جلد هشتم از همین کتاب ذیل خطبه 216 آمده است.

بخش نهم

اشاره

وَ لَا یَکُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسِیءُ عِنْدَکَ بِمَنْزِلَةٍ سَوَاءٍ،فَإِنَّ فِی ذَلِکَ تَزْهِیداً لِأَهْلِ الْإِحْسَانِ فِی الْإِحْسَانِ،وَ تَدْرِیباً لِأَهْلِ الْإِسَاءَةِ عَلَی الْإِسَاءَةِ! وَ أَلْزِمْ کُلّاً مِنْهُمْ مَا أَلْزَمَ نَفْسَهُ.وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَیْسَ شَیْءٌ بِأَدْعَی إِلَی حُسْنِ ظَنِّ رَاعٍ بِرَعِیَّتِهِ مِنْ إِحْسَانِهِ إِلَیْهِمْ،وَ تَخْفِیفِهِ الْمَئُونَاتِ عَلَیْهِمْ،وَ تَرْکِ اسْتِکْرَاهِهِ إِیَّاهُمْ عَلَی مَا لَیْسَ لَهُ قِبَلَهُمْ.فَلْیَکُنْ مِنْکَ فِی ذَلِکَ أَمْرٌ یَجْتَمِعُ لَکَ بِهِ حُسْنُ الظَّنِّ بِرَعِیَّتِکَ فَإِنَّ حُسْنَ الظَّنِّ یَقْطَعُ عَنْکَ نَصَباً طَوِیلاً.وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّکَ بِهِ لَمَنْ حَسُنَ بَلَاؤُکَ عِنْدَهُ،وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ سَاءَ ظَنُّکَ بِهِ لَمَنْ سَاءَ بَلَاؤُکَ عِنْدَهُ.وَ لَا تَنْقُضْ سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بِهَا صُدُورُ هَذِهِ الْأُمَّةِ،وَ اجْتَمَعَتْ بِهَا الْأُلْفَةُ، وَ صَلَحَتْ عَلَیْهَا الرَّعِیَّةُ.وَ لَا تُحْدِثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ بِشَیْءٍ مِنْ مَاضِی تِلْکَ السُّنَنِ،فَیَکُونَ الْأَجْرُ لِمَنْ سَنَّهَا،وَ الْوِزْرُ عَلَیْکَ بِمَا نَقَضْتَ مِنْهَا.وَ أَکْثِرْ مُدَارَسَةَ الْعُلَمَاءِ،وَ مُنَاقَشَةَ الْحُکَمَاءِ،فِی تَثْبِیتِ مَا صَلَحَ عَلَیْهِ أَمْرُ بِلَادِکَ، وَ إِقَامَةِ مَا اسْتَقَامَ بِهِ النَّاسُ قَبْلَکَ.

ترجمه

هرگز نباید افراد نیکوکار و بدکار در نظرت یکسان باشند،زیرا این کار سبب می شود نیکوکاران به نیکی ها بی رغبت شوند و بدکاران به اعمال بد تشویق گردند؛بنابراین هر یک از اینها را مطابق آنچه برای خود خواسته اند پاداش ده.

بدان هیچ وسیله ای برای جلب اعتماد والی به (وفاداریِ) رعیت بهتر از احسان به آنها و سبک کردن هزینه ها بر آنان و عدم اجبارشان به کاری که وظیفه ندارند نیست،بنابراین در این راه آن قدر بکوش تا به وفاداری رعایا درباره خود

ص:433

خوش بین شوی،زیرا این خوش بینی،خستگی و رنج فراوانی را از تو دور می سازد و سزاوارترین کسی که می تواند مورد حسن ظن تو قرار گیرد آن کس است که تو بهتر به او خدمت کرده ای و (به عکس) آن کس که مورد بدرفتاری تو واقع شده است سزاوارترین کسی است که باید به او بدبین باشی.

هرگز سنّت مفید و پسندیده ای را که پیشگامان این امت به آن عمل کرده اند و ملت اسلام با آن الفت گرفته و امور رعیت به وسیله آن اصلاح شده مشکن و هرگز سنّت و روشی را که به چیزی از سنّت های (حسنه) گذشته زیان وارد می سازد ایجاد مکن که اجر آن سنّت ها برای کسی خواهد بود که آن را برقرار کرده و گناهش بر توست که چیزی از آن را نقض کرده ای،با دانشمندان،زیاد به گفت وگو بنشین و با اندیشمندان نیز بسیار به بحث پرداز (و این گفت وگوها و بحث ها باید) درباره اموری (باشد) که به وسیله آن،امور بلاد تو اصلاح می شود و آنچه را پیش از تو باعث پیشرفت کار مردم بوده است برپا می دارد.

شرح و تفسیر: سنت های حسنه را احیا کن

سنت های حسنه را احیا کن

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به چند امر مهم دیگر توصیه می کند.

نخست درباره پاداش نیکوکاران و کیفر بدکاران تأکید می ورزد و می فرماید:

«هرگز نباید افراد نیکوکار و بدکار در نظرت یکسان باشند،زیرا این کار سبب می شود نیکوکاران به نیکی ها بی رغبت و بدکاران به اعمال بد تشویق گردند، بنابراین هر یک از اینها را مطابق آنچه برای خود خواسته اند پاداش ده»؛ (وَ لَا یَکُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسِیءُ عِنْدَکَ بِمَنْزِلَةٍ سَوَاءٍ،فَإِنَّ فِی ذَلِکَ تَزْهِیداً لِأَهْلِ الْإِحْسَانِ فِی الْإِحْسَانِ،وَ تَدْرِیباً(1) لِأَهْلِ الْإِسَاءَةِ عَلَی الْإِسَاءَةِ وَ أَلْزِمْ کُلّاً مِنْهُمْ مَا أَلْزَمَ نَفْسَهُ).

ص:434


1- «تدریب» به معنای عادت دادن کسی به چیزی است و در اینجا می تواند معنای تشویق را داشته باشد در مقابل «تزهید» که در اینجا به معنای دلسرد ساختن است..

آنچه امام علیه السلام در این دستور بیان کرده یکی از اصول مهم مدیریت است؛از مدیریت خداوند وپیامبران بر جهان انسانیت گرفته تا مدیریت یک پدر در خانواده.

قرآن مجید پیامبر را به بشارت و انذار دستور می دهد و او را«مبشر»و«نذیر» می نامد.خداوند وعده بهشت را به صالحان و دوزخ را به بدکاران داده است.

این اصل در تمام اقوام با تمام اختلافاتی که در عقاید و فرهنگ و حکومت دارند تحت عنوان تشویق و تنبیه،ساری و جاری است.دلیل آن روشن است، زیرا ادامه نیکوکاری انگیزه می خواهد و بازایستادن از کار خلاف نیز انگیزه ای می طلبد.ممکن است انگیزه های معنوی و اعتقادات دینی آثار مطلوبی از خود در این زمینه به یادگار بگذارند؛ولی این انگیزه ها در همه نیست به علاوه اگر مسأله پاداش و کیفر نباشد آن انگیزه ها نیز سست می شود.

جمله «وَ أَلْزِمْ کُلّاً. ..»اشاره لطیفی به این نکته است که وقتی آنها چیزی را برای خود بپسندند دلیل ندارد حاکم آن را به آنان ندهد.نیکوکار پاداش را برای خود پسندیده و بدکار کیفر را،بنابراین خواسته خودش را باید به او داد.

از این بالاتر،پاداش نیکوکار انگیزه ای برای ترک عمل بدکار و کیفر بدکار انگیزه ای برای ادامه کار نیکوکار می شود همان گونه که امام در عبارت زیبای دیگری در نهج البلاغه فرموده:

«ازْجُرِ الْمُسِیءَ بِثَوَابِ الْمُحْسِنِ؛ بدکار را به واسطه پاداش نیکوکاران مجازات کنید».(1)

اشاره به اینکه وقتی بدکار خود را از پاداش های مادی و معنوی نیکوکاران محروم می بیند تنبیه می شود و بر سر عقل می آید و چه بسا از کار خود توبه کند و باز ایستد.

آن گاه امام در دومین دستور،بهترین وسیله جلب حسن ظن و محبّت رعایا را برای او تبیین می کند و می فرماید:«بدان هیچ وسیله ای برای جلب اعتماد والی به

ص:435


1- نهج البلاغه، کلمات قصار 177.

(وفاداریِ) رعیت بهتر از احسان به آنها و سبک کردن هزینه ها بر آنان و عدم اجبارشان به کاری که وظیفه ندارند نیست»؛ (وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَیْسَ شَیْءٌ بِأَدْعَی إِلَی حُسْنِ ظَنِّ رَاعٍ بِرَعِیَّتِهِ مِنْ إِحْسَانِهِ إِلَیْهِمْ،وَ تَخْفِیفِهِ الْمَئُونَاتِ عَلَیْهِمْ،وَ تَرْکِ اسْتِکْرَاهِهِ إِیَّاهُمْ عَلَی مَا لَیْسَ لَهُ قِبَلَهُمْ).

تعبیر به «مَا لَیْسَ لَهُ قِبَلَهُمْ» با توجّه به اینکه«قِبَل»گاه به معنای«نزد»و گاه به معنای«قدرت»می آید،می توان جمله را چنین معنا کرد:چیزی که نزد آنها (و بر عهده آنها) نیست یا چیزی که در طاقت و توان آنها نیست.(1)

این حقیقتی است که تجربه بارها نشان داده است که اگر والی به فکر رعایا باشد و زمامداران هزینه ها را بر آنان سبک کنند و اموری را که از وظایف آنها نیست یا قدرت بر آن ندارند از آنها نخواهند رابطه عاطفی قوی و محکمی در میان آنها برقرار خواهد شد؛رابطه ای که حمایت آنها را به زمامدار در حوادث مشکل و پیچیده تأمین می کند.

این نکته نیز حائز اهمّیّت است که امام سخن از عوامل حسن ظن زمامدار به رعایا به میان آورده،نه حسن ظن رعایا به زمامدار در حالی که تصور بر این است که در این گونه موارد تعبیر اوّلی مناسب تر است؛ولی منظور امام این است که آن قدر زمامدار به رعایا خوبی کند که به وفاداری آنها به خود مطمئن گردد.

به همین دلیل امام در ادامه این سخن می فرماید:«بنابراین در این راه آن قدر بکوش تا به وفاداری رعایا به خود خوش بین شوی،زیرا این خوش بینی، خستگی و رنج فراوانی را از تو دور می سازد»؛ (فَلْیَکُنْ مِنْکَ فِی ذَلِکَ أَمْرٌ یَجْتَمِعُ لَکَ بِهِ حُسْنُ الظَّنِّ بِرَعِیَّتِکَ فَإِنَّ حُسْنَ الظَّنِّ یَقْطَعُ عَنْکَ نَصَباً(2) طَوِیلاً).

ص:436


1- هرچند بعضی معتقدند «قبل» اگر اضافه به ضمیر شود حتما به معنای نزد است و اگر جدا استعمال شود به معنای قدرت و توان است
2- «تب» به معنای رنج و تعب است از ریشه نصب بر وزن «نصر» به معنای ثابت قرار دادن گرفته شده؛ مثلا هنگامی که نیزه را بر زمین می کوبند و جای آن را محکم میسازند، نصب گفته میشود و از آنجا که رنج و تعب انسان را از کار متوقف می سازد، این واژه بر آن اطلاق شده است و دشمنان اهل بیت را از این جهت ناصبی می گویند که گویی پرچم عداوت برافراشته اند.

روشن است هر گاه زمامدار به رعیت خود سوء ظن داشته باشد،هر زمان احتمال می دهد شورشی بر ضد او برپا شود و یا به او خیانت کنند یا توطئه ای در برابر او بچینند و این به طور دائم فکر او را ناراحت خواهد ساخت؛اما هنگامی که از وفاداری آنها مطمئن باشد،با آرامش خاطر می تواند به نظم امور و عمران و آبادی و دفع شر دشمنان بپردازد.

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن همین توصیه را به تعبیر زیبای دیگری بیان می دارد و می فرماید:«و سزاوارترین کسی که می تواند مورد حسن ظن تو قرار گیرد آن کس است که تو بهتر به او خدمت کرده ای و (به عکس) آن کس که مورد بدرفتاری تو واقع شده است سزاوارترین کسی است که باید به او بدبین باشی»؛ (وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّکَ بِهِ لَمَنْ حَسُنَ بَلَاؤُکَ(1) عِنْدَهُ،وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ سَاءَ ظَنُّکَ بِهِ لَمَنْ سَاءَ بَلَاؤُکَ عِنْدَهُ).

اشاره به اینکه همان گونه که نیکی کردن سبب حسن ظن است هر قدر بیشتر نیکی کنی،حسن ظن بیشتری فراهم می شود و همان گونه که بدی کردن سبب سوء ظن می شود هرقدر بدی بیشتر باشد،سوء ظن هم بیشتر است.

در کتاب عیون الاخبار ابن قتیبة آمده است که ابن عباس می گفت:به هرکس نیکی کردم فضای میان من و او روشن شد و به هر کس بدی کردم فضای میان من و او تاریک گشت.(2)

در ضمن می توان از این سخن نتیجه گرفت که اگر کسانی به هر دلیل مورد

ص:437


1- «بلاء» معنای اصلی آن آزمایش کردن است که گاه به وسیله نعمتها و گاه به وسیله مصائب صورت می گیرد و به همین جهت بلاء گاه به معنای نعمت و گاه به معنای مصیبت آمده است و در جمله بالا به هر دو معنا - به عنوان حسن بلاء و سوء بلاء - استعمال شده است (این واژه از ریشه «بلی بلو» است).
2- ابن قتیبة، ج 1، ص 64، طبق نقل شرح نهج البلاغه شوشتری، ج 8، ص 519.

مجازات و مؤاخذه قرار گرفتند،زمامدار و والی باید از آنها برحذر باشد و از حسن ظن به آنها بپرهیزد.

***

آن گاه امام علیه السلام در ادامه سخن به نکته مهم دیگری می پردازد و مالک اشتر را از شکستن سنّت های صالح برحذر می دارد.می فرماید:«هرگز سنّت مفید و پسندیده ای را که پیشگامان این امت به آن عمل کرده اند و ملت اسلام با آن الفت گرفته و امور رعیت به وسیله آن اصلاح شده مشکن»؛ (وَ لَا تَنْقُضْ سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بِهَا صُدُورُ(1) هَذِهِ الْأُمَّةِ،وَ اجْتَمَعَتْ بِهَا الْأُلْفَةُ،وَ صَلَحَتْ عَلَیْهَا الرَّعِیَّةُ).

سنّت در دو معنا به کار می رود:گاه به معنای عادات و روش هایی است که از گذشتگان و پیشینیان به یادگار مانده و آن بر دو قسم است:حسنه و سیئه.

همان گونه که در روایت معروف پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است:

«مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً عَمِلَ بِها مَنْ بَعْدَهُ کانَ لَهُ أجْرُهُ وَ مِثْلُ أُجُورِهِمْ مِنْ غَیْرِ أنْ یَنْقُصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَیْءٌ وَ مَنْ سَنَّ سُنَّةً سَیِّئَةً فَعَمِلَ بِها بَعْدَهُ کانَ عَلَیْهِ وِزْرُهُ وَ مِثْلُ أوْزارِهِمْ مِنْ غَیْرِ أنْ یَنْقُصَ مِنْ أوْزارِهِمْ شَیْءٌ؛ کسی که سنّت نیکی را پایه گذاری کند و بعد از وی به آن عمل شود پاداش آن و پاداش کسانی که به آن عمل کرده اند برای او خواهد بود بی آنکه چیزی از پاداش آنها کم شود و کسی که سنّت بدی را پایه گذاری کند و بعد از او به آن عمل شود گناه آن و همانند گناه کسانی که به آن عمل کرده اند خواهد بود بی آنکه از گناهان آنها چیزی کاسته شود».(2)

معنای دوم سنّت این است که به معنای سخن پیامبر اکرم و فعل و تقریر اوست و کلام امام علیه السلام در اینجا ناظر به معنای اوّل است.(به قرینه جمله: وَلا

ص:438


1- «صدور» در اینجا به معنای پیشگامان و صدر نشینان و مسلمانان صدر اسلام است.
2- کنزالعمال، ح 910. شبیه این حدیث در منابع شیعه از امامان معصوم به طرق مختلف و با تعبیرات متفاوت نقل شده است. به بحارالانوار، ج 68، ص 257 و 258 مراجعه شود.

تُحْدِثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ ...) مثلاً شخصی یا گروهی هفته ای از سال را به عنوان هفته نیکوکاری یا اکرام یتیمان یا پاک سازی مساجد یا کاشتن انواع درختان قرار می دهند بی آنکه آن را به شرع نسبت دهند.این سنّت صالح باقی می ماند و افرادی به آن عمل می کنند و در پرتو آن کارهای نیکی صورت می گیرد.امام علیه السلام به مالک اشتر دستور می دهد هرگز این گونه سنّت ها را نشکند و بگذارد مردم به آن عمل کنند و از برکاتش بهره مند شوند.

البته اگر سنّت های فاسد و مفسدی باشد؛مانند آنچه در زمان جاهلیت از انتقام جویی ها و زنده به گور کردن دختران و امثال آن وجود داشت،باید با این گونه سنّت های خرافی و غلط و غیر انسانی مبارزه کرد.

تاریخ اسلام نیز نشان می دهد که پیغمبر اکرم سنّت های صالح پیشین را هرگز نشکست،بلکه آنها را تأیید فرمود.مانند سنّت هایی که از عبدالمطلب به یادگار مانده بود؛ولی با سنّت های زشت و خرافی سخت مبارزه کرد.

سپس امام علیه السلام همین مطلب را به صورت دیگری بیان می کند و می فرماید:

«و هرگز سنّت و روشی را که به چیزی از سنّت های (حسنه) گذشته زیان وارد می سازد ایجاد مکن که اجر آن سنّت ها برای کسی خواهد بود که آن را برقرار کرده و گناهش بر توست که چیزی از آن را نقض کرده ای»؛ (وَ لَا تُحْدِثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ بِشَیْءٍ مِنْ مَاضِی تِلْکَ السُّنَنِ،فَیَکُونَ الْأَجْرُ لِمَنْ سَنَّهَا،وَ الْوِزْرُ عَلَیْکَ بِمَا نَقَضْتَ مِنْهَا).

در واقع امام می فرماید:سنّت های صالح پیشین را نه مستقیما بشکن و نه مزاحمتی برای آنها ایجاد کن که آن را بشکند،بلکه باید در حفظ آن سنّت ها بکوشی تا مردم به سبب پیروی از آن بهره مند گردند.

درباره اهمّیّت سنّت های حسنه و فرق آن با بدعت ها و همچنین سنّت های سیئه و آثار آن در جوامع انسانی،در پایان همین بحث سخن خواهیم گفت.

ص:439

سپس امام علیه السلام در آخرین توصیه در این بخش از عهدنامه به مالک دستور می دهد همواره در کنار علما و حکما باشد،می فرماید:«و با دانشمندان،زیاد به گفت وگو بنشین و با اندیشمندان نیز بسیار به بحث پرداز (و این گفت وگوها و بحث ها باید) درباره اموری (باشد) که به وسیله آن،امور بلاد تو اصلاح می شود و آنچه را پیش از تو باعث پیشرفت کار مردم بوده است برپا می دارد»؛ (وَ أَکْثِرْ مُدَارَسَةَ الْعُلَمَاءِ،وَ مُنَاقَشَةَ(1) الْحُکَمَاءِ،فِی تَثْبِیتِ مَا صَلَحَ عَلَیْهِ أَمْرُ بِلَادِکَ،وَ إِقَامَةِ مَا اسْتَقَامَ بِهِ النَّاسُ قَبْلَکَ).

در واقع امام در این قسمت از وصایای خود به مالک توصیه می کند همواره سطح آموزش خود را در احکام و موضوعات بالا ببرد،با علما و دانشمندان پیوسته به گفت وگو بنشیند تا به احکام الهی و اصول کشورداری آشناتر گردد و با اندیشمندان پیوسته بحث کند تا از تجارب آنها در تشخیص موضوعات مهم بهره گیرد و هنگامی که آگاهی زمامدار نسبت به این دو بخش افزایش پیدا کند، امر بلاد اصلاح می شود و سنّت های حسنه پیشین همچنان باقی و برقرار می ماند.

مرحوم کلینی در جلد اوّل اصول کافی بابی به عنوان«بابُ مُجالَسَةِ الْعُلَماءِ وَ صُحْبَتِهِمْ»آورده و از جمله روایات باب این است:

امام صادق علیه السلام در حدیثی می فرمود:

«لَمَجْلِسٌ أَجْلِسُهُ إِلَی مَنْ أَثِقُ بِهِ أَوْثَقُ فِی نَفْسِی مِنْ عَمَلِ سَنَةٍ؛ مجلسی که در آن در کنار شخص مورد اطمینانی بنشینیم (و از او علم و دانشی فرا گیرم) در دل من اطمینان بخش تر از آن است که یک سال اعمال صالح انجام دهم».(2)

در حدیث دیگری از لقمان نقل می کند که به فرزندش نصیحت کرد:«فرزندم

ص:440


1- «مناقشة» از ریشه «نقش» در اصل به معنای بیرون کشیدن خار از بدن به وسیله منقاش است سپس به هر گونه بحث دقیق و حسابرسی کامل اطلاق شده است، بنابراین مناقشة حکما به معنای بحث دقیق با دانشمندان است.
2- کافی، ج 1، ص 39، ح 5.

مجالس را با دقت انتخاب کن.هرگاه دیدی گروهی به یاد خداوند بزرگ مشغولند با آنها همنشین شو؛اگر عالم باشی علمت در آنجا تو را سود می بخشد و اگر جاهل باشی به تو تعلیم می دهند و ای بسا خداوند رحمت خود را بر آنها نازل کند و تو را همراه آنان مشمول نعمت سازد و هرگاه جمعی را دیدی که به یاد خدا نیستند با آنها مجالست مکن،زیرا اگر عالم باشی علمت در آنجا به تو سودی نمی بخشد و اگر جاهل باشی بر جهلت می افزایند و چه بسا خداوند عقوبتی بر آنان نازل کند و تو را با آنها همراه سازد.(1)

امام زین العابدین علیه السلام در دعای معروف ابوحمزه ثمالی هنگامی که عوامل سلب توفیق را بر می شمرد می فرماید:

«أَوْ لَعَلَّکَ فَقَدْتَنِی مِنْ مَجَالِسِ الْعُلَمَاءِ فَخَذَلْتَنِی؛ شاید تو مرا در مجالس علما نیافتی و دست از یاری من برداشته ای».

از جمله برکات همنشینی و گفت وگو با دانشمندان این است که انسان علوم و دانش خود را از یاد نمی برد و اگر چیزی نمی داند به او می آموزند همان گونه که امیرمؤمنان علیه السلام در یکی دیگر از سخنانش می فرماید:

«مَنْ أکْثَرَ مُدارَسَةَ الْعِلْمِ لَمْ یَنْسَ ما عَلِمَ وَاسْتَفْادَ ما لَمْ یَعْلَمْ».(2)

نکته: سرچشمه پیدایش سنّت ها

سرچشمه پیدایش سنّت ها

واژه سنّت در اصل از ماده سنّ (بر وزن فن) به معنای جاری ساختن آب بر صورت گرفته شده و سپس به هر امری که سریان و جریان پیدا کند سنّت اطلاق شده است و به تمام عادات و آداب خوب یا بدی که از سوی شخص یا گروهی در جامعه به جریان می افتد سنّت گفته می شود و به همین دلیل آن را به سنّت های

ص:441


1- کافی، ج 1، ص 39، ح 1.
2- غررالحکم، ص 49، ح 273.

حسنه و سیئه تقسیم کرده اند؛مثلاً قرار دادن برنامه مستمر هر ساله ای جهت نوازش یتیمان یا ایجاد صلح در میان افرادی که با هم اختلاف دارند سنّت حسنه محسوب می شود و برنامه هایی مانند زنده به گور کردن دختران و یا در عصر ما استفاده از مواد محترقه و منفجره در چهارشنبه آخر سال سنّت سیئه است.

در روایات اسلامی بحث های فراوانی درباره کسانی که سنّت حسنه یا سنّت سیئه می گذارند آمده است که نمونه آن را در بحث های گذشته مطالعه کردید.

مخصوصاً در این روایات تأکید شده کسی که سنّت حسنه ای بگذارد به تعداد کسانی که به آن عمل می کنند اجر و پاداش برای سنّت گذار از سوی خداوند داده خواهد شد بی آنکه از ثواب آنها چیزی کاسته شود و آنها که سنّت سیئه می گذارند به تعداد کسانی که به آن عمل می کنند وزر و گناه در نامه اعمال آنها نوشته می شود بی آنکه چیزی از گناهان آنها کم شود و این در واقع از مسأله تسبیب و تعاون بر خیر و شر سرچشمه می گیرد،زیرا می دانیم گاه انسان عملی را بالمباشره انجام می دهد و گاه بالتسبیب و ایجاد سنّت خوب و بد نوعی تسبیب است.

البته مسأله سنّت های اجتماعی ارتباطی به بدعت گذاشتن ندارد آن گونه که بعضی از وهابیون کوته فکر می پندارند،زیرا بدعت چیزی است که به شارع مقدس و قرآن و سنّت پیغمبر نسبت داده شود و جزء آن نباشد؛ولی سنّت ها نوعی بدعت های عرفی و اجتماعی است که بدون اسناد به شرع مقدس گذارده می شود که اگر در مسیر اهداف شرع باشد (مانند نوازش یتیمان و کمک به محرومان) سنّت حسنه محسوب می شود و مطلوب است و اگر بر ضد آن باشد (مانند زنده به گور کردن دختران که از سنّت های جاهلی بود) سنّت سیئه و نامطلوب است.

از اینجا روشن می شود اینکه وهابی های متعصب با اموری مانند جشن میلاد

ص:442

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله یا برگزاری مراسم تعزیه برای اموات و گذشتگان مخالفت می کنند از سوء فهم آنهاست که سنّت را با بدعت اشتباه می گیرند در حالی که روایات مربوط به سنّت حسنه و سیئه را خودشان در کتاب ها آورده اند.(1)

***

ص:443


1- سنن بیهقی، ج 4، ص 176 و مسند احمد، ج 4، ص 362.

ص:444

بخش دهم

اشاره

وَاعْلَمْ أَنَّ الرَّعِیَّةَ طَبَقَاتٌ لَایَصْلُحُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْضٍ،وَلَا غِنَی بِبَعْضِهَا عَنْ بَعْضٍ فَمِنْهَا جُنُودُ اللّهِ،وَمِنْهَا کُتَّابُ الْعَامَّةِ وَالْخَاصَّةِ،وَمِنْهَا قُضَاةُ الْعَدْلِ وَمِنْهَا عُمَّالُ الْإِنْصَافِ وَالرِّفْقِ،وَمِنْهَا أَهْلُ الْجِزْیَةِ وَالْخَرَاجِ مِنْ أَهْلِ الذِّمَّةِ وَمُسْلِمَةِ النَّاسِ،وَمِنْهَا التُّجَّارُ وَأَهْلُ الصِّنَاعَاتِ وَمِنْهَا الطَّبَقَةُ السُّفْلَی مِنْ ذَوِی الْحَاجَةِ وَالْمَسْکَنَةِ،وَکُلٌّ قَدْ سَمَّی اللّهُ لَهُ سَهْمَهُ،وَوَضَعَ عَلَی حَدِّهِ فَرِیضَةً فِی کِتَابِهِ أَوْ سُنَّةِ نَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله عَهْداً مِنْهُ عِنْدَنَا مَحْفُوظاً.

ترجمه

(ای مالک) بدان مردم یک کشور از گروه های متعددی تشکیل یافته اند که هر یک جز به وسیله دیگری اصلاح و تکمیل نمی شود و هیچ کدام از دیگری بی نیاز نیست.

گروهی لشگریان خداوند هستند (که امنیّت و نظم جامعه را تأمین و از آسیب دشمنان حفظ می کنند).

گروه دیگری نویسندگان عمومی و خصوصی هستند (که برنامه آنها نگه داشتن حساب های مالی دولت،تنظیم بودجه،ثبت اسناد و تعلیم و تربیت مردم است).

جمع دیگری قضات عدل و دادگسترند (که به فصل خصومت و احقاق حقوق می پردازند).

عده دیگری عاملان انصاف و مدارا (و کارگزاران حکومت) هستند.

و قشری دیگر اهل جزیه و خراج از غیر مسلمانان هستند که در پناه حکومت

ص:445

اسلامی زندگی می کنند (و در برابر حفظ جان و مالشان به حکومت اسلامی مالیاتی می پردازند).

و گروهی از مسلمانان (زمین های خراجی را کشاورزی می کنند و خراج آن را می پردازند).

جمع دیگری تاجران و صنعت گران اند.

گروه دیگر طبقه پایین اجتماع از نیازمندان و محرومان (و از کارافتادگان و پیران ناتوان و کهن سال هستند که قادر بر انجام هیچ کاری نیستند).خداوند برای هرکدام از این گروه ها سهمی مقرر داشته و در کتاب خود یا سنّت پیغمبر صلی الله علیه و آله وظیفه جداگانه ای تعیین کرده که به صورت عهدی از سوی او در نزد ما محفوظ است.

شرح و تفسیر: اقشار مختلف اجتماعی

اقشار مختلف اجتماعی

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه خود به یکی از مهم ترین بحث های سیاسی و اجتماعی می پردازد و مردمی را که در یک جامعه زندگی می کنند به هفت طبقه یا هفت قشر و جمعیت و گروه تقسیم می فرماید.پیش از ذکر این اقسام شایسته است به این نکته که بعضی از شارحان نهج البلاغه به آن اشاره کرده اند اشاره شود که انسان به طور طبیعی اجتماعی آفریده شده (مدنی بالطبع) زیرا از یک سو نیازهای بشر به قدری متنوع و زیاد است که هیچ کس به تنهایی نمی تواند از عهده تأمین آنها برآید.افزون بر این هیچ انسانی قانع به زندگی یکنواخت نیست،بلکه جامعه بشری دائما به سوی تحول و تکامل پیش می رود و این پیشرفت،تنوع نیازهای او را افزون تر می کند و برای حل مشکلات هیچ راه عاقلانه ای وجود ندارد جز اینکه هر گروه به تأمین بخشی از این نیازها بپردازند

ص:446

و نتیجه کار خود را با دیگران معاوضه کنند تا همگان از زحمات همه بهره مند شوند؛گروهی مأمور حفظ نظم باشند،عده ای به کشاورزی و دامداری برای تأمین مواد غذایی بپردازند،جمعیّتی به تعلیم و تربیت فرزندان و قشری به صنایع مختلف روی آورند،جمعی طبیب شوند و به درمان بیماران بپردازند و گروهی قاضی باشند و فصل خصومات کنند و...

امروز کار به جایی رسیده است که گاه در یک بخش از تأمین نیازهای بشر مثلاً بهداشت و درمان،صدها یا هزاران شاخه های تخصصی پیدا شده و هر گروه در یک رشته فعالیت می کنند.

بر این اساس امام علیه السلام جامعه را به هفت طبقه که در واقع هفت عمود خیمه زندگانی اجتماعی بشر است تقسیم فرموده،هرچند طبقات دیگری نیز می توان پیدا کرد؛ولی عمده و اساس همین هفت قشر هستند.

می فرماید:«(ای مالک) بدان مردم یک کشور از گروه های متعددی تشکیل یافته اند که هر یک جز به وسیله دیگری اصلاح و تکمیل نمی شود و هیچ کدام از دیگری بی نیاز نیست.

گروهی لشکریان خداوند هستند (که امنیّت و نظم جامعه را تأمین و از آسیب دشمنان حفظ می کنند).

گروه دیگری نویسندگان عمومی و خصوصی هستند (که برنامه آنها نگه داشتن حساب های مالی دولت،تنظیم بودجه،ثبت اسناد و تعلیم و تربیت مردم است).

جمع دیگری قضات عدل و دادگسترند (که به فصل خصومت و احقاق حقوق می پردازند).

عدّه دیگری عاملان انصاف و مدارا (و کارگزاران حکومت) هستند.

و قشری دیگر اهل جزیه و خراج از غیر مسلمانان هستند که در پناه حکومت

ص:447

اسلامی زندگی می کنند (و در برابر حفظ جان و مالشان به حکومت اسلامی مالیاتی می پردازند).

و گروهی از مسلمانان (زمین های خراجی را کشاورزی می کنند و خراج آن را می پردازند).

جمع دیگری تاجران و صنعت گران اند.

و گروه دیگر طبقه پایین اجتماع از نیازمندان و محرومان (و از کار افتادگان و پیران ناتوان و کهن سال هستند که قادر بر انجام هیچ کاری نیستند)»؛ (وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّعِیَّةَ طَبَقَاتٌ لَا یَصْلُحُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْضٍ،وَ لَا غِنَی بِبَعْضِهَا عَنْ بَعْضٍ فَمِنْهَا جُنُودُ اللّهِ، وَ مِنْهَا کُتَّابُ الْعَامَّةِ وَ الْخَاصَّةِ وَ مِنْهَا قُضَاةُ الْعَدْلِ وَ مِنْهَا عُمَّالُ الْإِنْصَافِ وَ الرِّفْقِ، وَ مِنْهَا أَهْلُ الْجِزْیَةِ وَ الْخَرَاجِ مِنْ أَهْلِ الذِّمَّةِ وَ مُسْلِمَةِ النَّاسِ وَ مِنْهَا التُّجَّارُ وَ أَهْلُ الصِّنَاعَاتِ وَ مِنْهَا الطَّبَقَةُ السُّفْلَی مِنْ ذَوِی الْحَاجَةِ وَ الْمَسْکَنَةِ).

آن گاه امام اشاره ای اجمالی به وظایف و حقوق آنها کرده و به دنبال آن به شرح مبسوطی درباره ویژگی ها و صفات و وظایف و حقوق هر یک از این طبقات می پردازد.

در اشاره اجمالی می فرماید:«و خداوند برای هرکدام از این گروه ها سهمی مقرر داشته و در کتاب خود یا سنّت پیغمبر صلی الله علیه و آله وظیفه جداگانه ای تعیین کرده که به صورت عهدی از سوی او در نزد ما محفوظ است»؛ (وَ کُلٌّ قَدْ سَمَّی اللّهُ لَهُ سَهْمَهُ،وَ وَضَعَ عَلَی حَدِّهِ فَرِیضَةً فِی کِتَابِهِ أَوْ سُنَّةِ نَبِیِّهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ عَهْداً مِنْهُ عِنْدَنَا مَحْفُوظاً).

روشن است منظور از جنود اللّه سربازانی هستند که از مرزهای کشور اسلام در مقابل هجوم بیگانگان نگهداری می کنند.

اما گروه دوم که امام از آنها به کتاب عامه و خاصه یاد کرده است.کتاب خاصه نویسندگانی هستند که از خاصان والی و زمامدارند و صاحب اسرار و امضا کننده

ص:448

قراردادهای مهم و پیمان های صلح و مانند آن و کتاب عامه تمام کارمندانی را شامل می شود که حساب و کتاب درآمدها و هزینه های دولت را در دست دارند، بدهی ها را می پردازند،مطالبات را جمع آوری می کنند و ممکن است در عصر ما شامل مراکز آموزش و پرورش نوجوانان و جوانان را نیز شامل شود.

اما قضات عدل تمام دستگاه دادگستری اسلام را فرا می گیرد که در رأس آن قضات اند.

عمال انصاف و رفق،اشاره به فرمانداران و بخشدارانی است که برای اداره شهرها و بخش های مختلف کشور اسلام تعیین می شوند و اضافه آن به انصاف و رفق اشاره به این است که باید از میان کسانی انتخاب شوند که واجد این دو صفت برجسته اند؛هم اهل انصاف باشند و حق را به حق دار برسانند و هم با مردم با محبّت و رفق و مدارا رفتار کنند.

اما اهل جزیه و خراج اشاره به دو گروه از شهروندان کشور اسلام است؛اهل جزیه غیر مسلمانانِ اهل کتاب اند که در پناه حکومت اسلامی زندگی می کنند و هر ساله مالیات سرانه ای که غالباً مبلغ اندکی است می پردازند و حکومت اسلام مدافع حقوق آنها و حافظ جان و مال و ناموس آنهاست.

گروه دوم کشاورزانی هستند که اراضی متعلق به جامعه اسلامی را (به نام اراضی خراجیه) در اختیار دارند و کشاورزی و باغداری می کنند و هر سال مبلغی به عنوان خراج که در واقع مال الاجاره آن اراضی است می پردازند.

اما تجار و اهل صناعات که به عنوان قشر مهم دیگری از آنها یاد شده قسمت مهمی از جامعه اسلامی را در آن روز و مخصوصاً امروز تشکیل می دهند که امام در ادامه این عهدنامه توصیه های متعددی درباره آنها دارد.

آخرین گروه که به عنوان طبقه پایین از آنها یاد شده افراد پیر و ناتوان و از کار افتاده و نیازمندند که امام در ادامه این عهدنامه درباره رسیدگی به وضع آنان

ص:449

بسیار تأکید فرموده و از هیچ گروهی از گروه های هفت گانه به آن صورت یاد نکرده است.

نکته: لایه های اجتماع

لایه های اجتماع

گاه از آن به طبقات تعبیر می شود،«طبقه»در لغت به معانی زیادی آمده که قریب الافق اند؛مانند گروه،جمعیت،حال،مرتبه،نسل،صنف و لایه های زمین یا طبقات عمارت و در اینجا به معنای گروه اجتماعی است؛ولی این واژه در عصر ما بیشتر اشاره به گروه هایی دارد که یکی برتر از دیگری است و لذا زندگی طبقاتی اشاره به زندگی است که اجتماع را گروهی ثروتمند و گروهی کم درآمد تشکیل دهند.به همین جهت مفهومی منفی را تداعی می کند که البته در اصل معنای لغوی نیست و کلام امام نیز اشاره ای به آن ندارد.

این واژه از ریشه طَبَق به معنای مساوات میان دو چیز گرفته شده و مطابقت و تطابق نیز به همین معنا به کار می رود.

ممکن است کسانی تصور کنند که گروه های دیگری نیز در جامعه بشری وجود دارند که تحت هیچ یک از عناوین هفت گانه قرار نمی گیرند از جمله کارگران،مأموران اطلاعاتی،عاملان حسبه،کسانی که بر امور اخلاقی جامعه و انجام وظیفه کاسبان و پیشه وران نظارت دارند،مأموران امر به معروف و نهی از منکر و امثال آنها.

اما با دقت می توان هر یک از اینها را زیر مجموعه گروه های هفت گانه فوق شمرد؛مثلاً عاملان حسبه زیر مجموعه گروه قضات و کارگران تحت عنوان «اهْلُ الصَّناعات»و کسبه و پیشه وران تحت عنوان تجار و مأموران اطلاعاتی تحت عنوان«عُمّالُ الإنْصافِ وَ الرِّفْق»قرار می گیرند.

ص:450

بخش یازدهم

اشاره

فَالْجُنُودُ،بِإِذْنِ اللّهِ،حُصُونُ الرَّعِیَّةِ،وَ زَیْنُ الْوُلَاةِ،وَ عِزُّ الدِّینِ،وَسُبُلُ الْأَمْنِ وَ لَیْسَ تَقُومُ الرَّعِیَّةُ إِلَّا بِهِمْ.ثُمَّ لَاقِوَامَ لِلْجُنُودِ إِلَّا بِمَا یُخْرِجُ اللّهُ لَهُمْ مِنَ الْخَرَاجِ الَّذِی یَقْوَوْنَ بِهِ عَلَی جِهَادِ عَدُوِّهِمْ،وَ یَعْتَمِدُونَ عَلَیْهِ فِیمَا یُصْلِحُهُمْ وَ یَکُونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِمْ.ثُمَّ لَا قِوَامَ لِهَذَیْنِ الصِّنْفَیْنِ إِلَّا بِالصِّنْفِ الثَّالِثِ مِنَ الْقُضَاةِ وَ الْعُمَّالِ وَ الْکُتَّابِ،لِمَا یُحْکِمُونَ مِنَ الْمَعَاقِدِ،وَ یَجْمَعُونَ مِنَ الْمَنَافِعِ، وَ یُؤْتَمَنُونَ عَلَیْهِ مِنْ خَوَاصِّ الْأُمُورِ وَ عَوَامِّهَا.وَ لَا قِوَامَ لَهُمْ جَمِیعاً إِلَّا بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِی الصِّنَاعَاتِ،فِیمَا یَجْتَمِعُونَ عَلَیْهِ مِنْ مَرَافِقِهِمْ،وَ یُقِیمُونَهُ مِنْ أَسْوَاقِهِمْ وَ یَکْفُونَهُمْ مِنَ التَّرَفُّقِ بِأَیْدِیهِمْ مَا لَا یَبْلُغُهُ رِفْقُ غَیْرِهِمْ.ثُمَّ الطَّبَقَةُ السُّفْلَی مِنْ أَهْلِ الْحَاجَةِ وَ الْمَسْکَنَةِ الَّذِینَ یَحِقُّ رِفْدُهُمْ وَ مَعُونَتُهُمْ.وَ فِی اللّهِ لِکُلٍّ سَعَةٌ،وَ لِکُلٍّ عَلَی الْوَالِی حَقٌّ بِقَدْرِ مَا یُصْلِحُهُ،وَ لَیْسَ یَخْرُجُ الْوَالِی مِنْ حَقِیقَةِ مَا أَلْزَمَهُ اللّهُ مِنْ ذَلِکَ إِلَّا بِالِاهْتِمَامِ وَ الِاسْتِعَانَةِ بِاللّهِ،وَ تَوْطِینِ نَفْسِهِ عَلَی لُزُومِ الْحَقِّ،وَ الصَّبْرِ عَلَیْهِ فِیمَا خَفَّ عَلَیْهِ أَوْ ثَقُلَ.

ترجمه

اما سپاهیان-به اذن پرودگار-دژها و پناهگاه های رعیت و زینت زمامداران و عزت دین و راه های امنیّت اند و قوام رعیت جز به وسیله آنها ممکن نیست.

سپس استواری و قوام سپاهیان جز به وسیله خراج امکان پذیر نیست،همان چیزی که برای جهاد با دشمن به وسیله آن تقویت می شوند و برای اصلاح خود به آن تکیه می کنند و با آن نیازمندی های خویش را برطرف می سازند.این دو گروه (سپاهیان و خراج گزاران) جز با گروه سومی از قضات و کارگزاران دولت

ص:451

و منشی ها و حساب داران،قوام و استواری نمی پذیرند،زیرا آنها قراردادها را استحکام می بخشند و مالیات ها را جمع آوری می کنند و در ضبطِ امور خصوصی و عمومی مورد اعتماد و اطمینان هستند.

همه این گروه ها نیز بدون تجار و پیشه وران و صنعتگران سامان نمی یابند (زیرا) آنها (تجار و صنعتگران) وسائل زندگی ایشان (گروه های دیگر) را جمع آوری کرده و در بازارها عرضه می کنند و (گروهی از آنان) وسایل و ابزاری را با دست خود می سازند که دیگران قادر به آن نیستند.سپس قشر پایین،نیازمندان و از کار افتادگان هستند که لازم است به آنها مساعدت و کمک شود.

خداوند در آفرینش خود برای هر یک از این طبقات،وسعتی قرار داده همچنین هر یک بر والی به مقدار اصلاح کارشان حقی دارند.هرگز والی از عهده ادای آنچه خداوند او را به آن ملزم ساخته بر نمی آید جز با اهتمام و کوشش و یاری جستن از خداوند و آماده ساختن خویش بر ملازمت حق و شکیبایی و استقامت در برابر آن،خواه اموری باشد که بر او سبک باشد یا سنگین.

شرح و تفسیر: پیوند گروه های اجتماعی

پیوند گروه های اجتماعی

امام علیه السلام در بخش گذشته این عهدنامه اشاره ای اجمالی،جامع و جالب به هفت گروه عمده اجتماعی نموده است.سپس از اینجا به بعد به شرح وظایف مسئولیت ها و ویژگی های هر یک می پردازد و از آنجا که نیروی نظامی و انتظامی مهم ترین رکن جامعه است از آن شروع می کند.

می فرماید:«اما سپاهیان-به اذن پرودگار-دژها و پناهگاه های رعیت و زینت زمامداران و عزت دین و راه های امنیّت اند و قوام رعیت جز به وسیله آنها ممکن

ص:452

نیست»؛ (فَالْجُنُودُ،بِإِذْنِ اللّهِ،حُصُونُ الرَّعِیَّةِ،وَ زَیْنُ الْوُلَاةِ،وَ عِزُّ(1) الدِّینِ،وَ سُبُلُ الْأَمْنِ وَ لَیْسَ تَقُومُ الرَّعِیَّةُ إِلَّا بِهِمْ).

امام علیه السلام در این چند جمله کوتاه،پنج اثر مثبت و نتیجه پربار برای وجود لشکریان مؤمن بیان می فرماید.

نخست اینکه آنها دژهای رعیت اند.اشاره به اینکه برای محفوظ ماندن از آسیب دشمنان و خطرات آنها پناهگاهی لازم است و آن پناهگاه لشکریان مقتدرند،زیرا هرگونه ضعف و فتور در آنها سبب طمع دشمنان می شود و انواع مشکلات را برای جامعه مسلمین پدید می آورد.در گذشته تاریخ نظر به اینکه سلاح ها بسیار ساده و ابتدایی بود،وجود دژهای محکم می توانست جلوی بسیاری از آسیب ها را بگیرد،هرچند امروز با وجود هواپیماهای جنگی و موشک ها و توپ های دوربرد،دژها کارآیی چندانی ندارند.

در جمله دوم آن را زینت زمامداران می شمرد،زیرا زمامداری در نظر مردم محترم است که صاحب قدرت و نفوذ باشد و قدرت و نفوذ در درجه اوّل از طریق لشکری نیرومند و سر بر فرمان حاصل می شود.

جمله سوم که لشکر نیرومند را سبب عزت و قدرت دین می شمرد،اشاره روشنی به این حقیقت دارد که امور معنوی مردم نیز بدون وجود ارتشی نیرومند سامان نمی پذیرد؛بخش مهمی از امر به معروف و نهی از منکر،احقاق حقوق و اجرای حدود و بسط و گسترش عدل و داد نیاز به قدرت و نیرو دارد،آن هم وابسته به لشکری نیرومند است.

ص:453


1- «عز» واژه «عزیز» که از «عزت» گرفته شده در لغت به معنای هر چیزی است که رسیدن به آن سخت است از این رو به زمینی که عبور از آن به سختی ایجاد می شود عزاز (بر وزن نماز) نامیده میشود و نیز هر چیزی که بر اثر کمیابی دسترسی به آن مشکل باشد به آن عزیز می گویند همچنین افراد قوی و نیرومند که غلبه بر آنها مشکل است یا غیر ممکن، عزیز نامیده میشوند و لذا واژه عزت هم به معنای قدرت و هم به معنای کمیابی و هم به معنای گرانبها بودن به کار می رود. و در جمله پیشین کلمه عز به معنای قدرت است.

چهارمین جمله که در آن سخن از طرق امنیّت به وسیله لشکریان نیرومند به میان آمده اشاره به این است که یک لشکر قوی نه تنها دشمنان خارج را به عنوان «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّکُمْ»(1) می ترساند،بلکه دشمنان داخل نیز از او می ترسند.یا به این دلیل که جنود در اینجا اعم از نیروی نظامی و انتظامی است و یا اینکه در موارد فوق العاده که نیروی انتظامی از عهده تأمین امنیّت بر نیاید معمولاً نیروی نظامی را در داخل کشور بسیج می کنند و امنیّت را به وسیله آنها برقرار می سازند.

جمله پنجم که می فرماید:قوام رعیت جز به وسیله آنها امکان پذیر نیست، ممکن است به منزله نتیجه گیری از چهار جمله قبل باشد.این احتمال نیز هست که جمله مستقلی باشد و آن اینکه در بسیاری از مواقع ارتش ها به یاری مردم می شتابند؛در زلزله ها،سیلاب ها و حوادث تلخِ غیر مترقبه،دولت ناچار است نیروی نظامی را به کمک مردم بفرستد.

آن گاه امام ارتباط این گروه اجتماعی را با گروه های دیگر به ترتیب بیان می کند و در رابطه سپاهیان و عاملان خراج می فرماید:«سپس استواری و قوام سپاهیان جز به وسیله خراج امکان پذیر نیست،همان چیزی که برای جهاد با دشمن به وسیله آن تقویت می شوند و برای اصلاح خود به آن تکیه می کنند و با آن نیازمندی های خویش را برطرف می سازند»؛ (ثُمَّ لَا قِوَامَ لِلْجُنُودِ إِلَّا بِمَا یُخْرِجُ اللّهُ لَهُمْ مِنَ الْخَرَاجِ الَّذِی یَقْوَوْنَ بِهِ عَلَی جِهَادِ عَدُوِّهِمْ،وَ یَعْتَمِدُونَ عَلَیْهِ فِیمَا یُصْلِحُهُمْ وَ یَکُونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِمْ).

از تاریخ اسلام استفاده می شود که در عصر رسول خدا سپاه و لشکر به شکل یک قشر ممتاز و جداگانه وجود نداشت،بلکه به هنگام نیاز برای مقابله با دشمن،پیر و جوان،کوچک و بزرگ که قدرت داشتند سلاح بردارند اسلحه بر

ص:454


1- انفال، آیه 60.

می داشتند و همراه پیامبر به سوی میدان نبرد می شتافتند.غالباً سلاح را خود تهیه می کردند و مرکب سواری نیز از خودشان بود.البته قبل از حرکت به سوی میدان، پیامبر دستور می داد آذوقه لشکر را از طریق زکات و تبرعاتی که افراد داشتند تهیه کنند.

ولی در زمان های بعد که حکومت اسلام گسترش یافت و چاره ای جز مقابله با لشکریان سازمان یافته دشمنان نداشتند،مسلمانان ناچار شدند به سپاه اسلام سازمان دهند و پادگان هایی برای آنها فراهم سازند.(1)

اصولاً شهر کوفه به عنوان«کوفة الجند»شمرده می شد که خود یک پادگان بزرگ بود.

البته در مواقع حساس افراد عادی نیز به سپاهیان می پیوستند و به عنوان جهاد فی سبیل اللّه که وظیفه همه افراد قادر بر جهاد است در کنار سپاهیان می ایستادند.

به هر حال یک چنین گروهی که خود را آماده فداکاری برای حفظ حوزه اسلام کرده است باید از نظر معیشت فارغ البال باشد،لذا در اسلام،مالیات خاصی به نام خراج و همچنین سهمی از زکات به عنوان فی سبیل اللّه برای آنها قرار داده شده است.

جمله های سه گانه ای که در سخن امام آمده می تواند اشاره به نیازهای مختلف سپاهیان باشد جمله «الَّذِینَ یَقْوَوْنَ بِهِ عَلَی جِهَادِ عَدُوِّهِمْ» اشاره به نیازهای مربوط به میدان جنگ از قبیل سلاح و مرکب است.

جمله «وَ یَعْتَمِدُونَ عَلَیْهِ فِیمَا یُصْلِحُهُمْ» اشاره به تأمین ضروریات زندگی است.

جمله «وَ یَکُونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِمْ» می تواند اشاره به امور رفاهی آنها باشد.

بعضی از شارحان این جمله را چنین تفسیر کرده اند:سپاهیان درآمدی داشته

ص:455


1- درباره معنای خراج و مورد آن بحث مشروحی ذیل نامه 51 ذکر کرده ایم.

باشند که تمام نیازهای آنها را برطرف سازد.

آن گاه امام ارتباط این دو گروه را با گروه سوم و چهارم و پنجم یعنی قضات و کارگزاران و حساب داران بیان می کند می فرماید:«این دو گروه (سپاهیان و خراج گزاران) جز با گروه سومی از قضات و کارگزاران دولت و منشی ها و حساب داران،قوام و استواری نمی پذیرند،زیرا آنها قراردادها را استحکام می بخشند و مالیات ها را جمع آوری می کنند و در ضبطِ امور خصوصی و عمومی مورد اعتماد و اطمینان هستند»؛ (ثُمَّ لَا قِوَامَ لِهَذَیْنِ الصِّنْفَیْنِ إِلَّا بِالصِّنْفِ الثَّالِثِ مِنَ الْقُضَاةِ وَ الْعُمَّالِ وَ الْکُتَّابِ،لِمَا یُحْکِمُونَ مِنَ الْمَعَاقِدِ(1) ،وَ یَجْمَعُونَ مِنَ الْمَنَافِعِ، وَ یُؤْتَمَنُونَ عَلَیْهِ مِنْ خَوَاصِّ الْأُمُورِ وَ عَوَامِّهَا).

در واقع امام در این عبارت نورانی خود سه گروه از گروه های اجتماعی را در یک صنف ادغام کرده و به عنوان صنف سوم در مقابل دو صنف پیشین؛یعنی سپاهیان و جمع آوری کنندگان خراج قرار داده و برای هر کدام از این سه گروه یک اثر مهم اجتماعی ذکر کرده است.

در مورد قضات می فرماید:آنها قراردادها را استحکام می بخشند،زیرا اگر نظارت آنها نباشد ممکن است بسیاری از مردم از تعهدات خود سرباز زنند؛ولی وجود محاکم عدل سبب می شود تخلّف نکنند،زیرا از طرف محاکم تحت تعقیب قرار می گیرند و گرفتار مجازات می شوند.

برای عمّال؛یعنی کارگزاران و فرمانداران و بخشداران مسأله نظارت بر جمع منافع را ذکر فرموده.درست است که مأموران گردآوری مالیات و خراج به دنبال جمع آن هستند؛ولی ناظر بر اعمال آنها عاملان یعنی فرمانداران و بخشدارانند.

ص:456


1- «معاقد» جمع «معقد» بر وزن «مسجد» در اصل به معنای محل گره زدن است سپس به هر معامله و قراردادی به مناسبت اینکه گرهی در میان طرفین ایجاد میکند اطلاق شده است و ریشه اصلی آن «عقد» به معنای گره زدن است.

فایده وجودی کتاب را این شمرده که آنها در ضبط امور عام و خاص و درآمدها و هزینه های کشور اسلام مورد اطمینانند.هنگامی که این سه گروه دست به دست هم دهند امر خراج و مالیات اصلاح می شود و با اصلاح آن امر سپاه سامان می پذیرد.

بعضی از شارحان نهج البلاغه چنین تصور کرده اند که این سه گروه یک گروه اند و خلاصه در قضات و کارکنان آنها می شوند و آنچه در جمله های سه گانه آمده به قضات باز می گردد در حالی که به یقین آنها سه گروه اجتماعی هستند که قبلا هم امام به آنها اشاره فرموده و در اینجا نیز برای هر یک وظیفه و برنامه ای ذکر کرده است؛ولی به یقین هر سه با هم ارتباط نزدیک و تنگاتنگ دارند و به همین دلیل به عنوان صنف ثالث ذکر شده اند.

در اینجا این سؤال پیش می آید که قبلاً امام به دو صنف اشاره کرد و مسأله گردآوری خراج را به عنوان صنف دوم بیان فرمود چگونه در اینجا عمّال باز یکی از سه گروه صنف سوم را تشکیل می دهند؟

پاسخ این سؤال آن است که در صدر کلام امام سخن از سپاه بود و کشاورزانی که زمین های خراجیه را آباد می کنند و خراج آن را می پردازند؛ولی در اینجا سخن از کارگزاران دولت؛یعنی فرمانداران و بخشدارانی است که بر امر جمع آوری خراج نظارت دارند و مأموران آنها متصدی جمع آن هستند.

توجّه داشته باشید عمّال جمع عامل بارها در کلمات امام به استاندار،فرماندار و بخشدار اطلاق شده است و ناظر به «عامِلینَ عَلَیْها»؛ (مأموران جمع آوری زکات) که در قرآن مجید در مورد زکات آمده نیست.

تعبیر به «خَوَاصِّ الْأُمُورِ وَ عَوَامِّهَا» اشاره به این است که کار این نویسندگان گاه ثبت و ضبط مسائل سری و ما فوق و گاه مربوط به ثبت هزینه ها و درآمدهای معمولی است.آنها وظیفه دارند هم اسناد طبقه بندی شده را حفظ کنند و هم

ص:457

درآمدها و هزینه های جاری را.

آن گاه امام علیه السلام پیوند گروه دیگری را با اصناف گذشته بیان کرده می فرماید:

«همه این گروه ها نیز بدون تجار و پیشه وران و صنعتگران سامان نمی یابند (زیرا) آنها (تجار و صنعتگران) وسایل زندگی ایشان (گروه های پیشین) را جمع آوری کرده و در بازارها عرضه می کنند و (گروهی از آنان) وسایل و ابزاری را با دست خود می سازند که دیگران قادر به آن نیستند»؛ (وَ لَا قِوَامَ لَهُمْ جَمِیعاً إِلَّا بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِی الصِّنَاعَاتِ،فِیمَا یَجْتَمِعُونَ عَلَیْهِ مِنْ مَرَافِقِهِمْ(1) ،وَ یُقِیمُونَهُ مِنْ أَسْوَاقِهِمْ وَ یَکْفُونَهُمْ مِنَ التَّرَفُّقِ(2) بِأَیْدِیهِمْ مَا لَا یَبْلُغُهُ رِفْقُ غَیْرِهِمْ).

روشن است که جمله «فِیمَا یَجْتَمِعُونَ. ..»و «یُقِیمُونَهُ مِنْ أَسْوَاقِهِمْ» اشاره به تجار و پیشه وران است که کار آنان جمع آوری مواد مورد نیاز مردم از مناطق دور و نزدیک و عرضه کردن آنها در بازارها و گذاشتن آنها در اختیار مصرف کنندگان است؛ولی جمله «وَ یَکْفُونَهُمْ مِنَ التَّرَفُّقِ بِأَیْدِیهِمْ. ..»اشاره به صنعتگران است که آنها با تلاش و رنج و زحمت وسایل مورد نیاز مردم را با دست های خود-البته طبق شرایط آن زمان-ساخته و پرداخته و در اختیار نیازمندان می گذارند.

ممکن است بعضی چنین پندارند که تجار نقش مهمی در زندگی انسان ها ندارند؛نه کار تولیدی انجام می دهند و نه زراعت و دامداری و صنعت.چگونه امام آنها را از ارکان جامعه شمرده است؟ ولی اگر تاجر،انسانی وظیفه شناس باشد به یقین کارهای مهمی را انجام می دهد،زیرا از یک سو در هر منطقه ای از

ص:458


1- «مرافق» جمع «مرفق» بر وزن «مسجد» و همچنین جمع «مرفق» بر وزن «محور» به معنای اموری است که انسان از آنها منتفع و بهره مند میشود.
2- «الترفق» به معنای بهره مند شدن و استفاده کردن است و جمله (ما لایبلغه رفق غیرهم) اشاره به این است که خداوند استعدادها و موقعیت های اجتماعی را مختلف آفریده است؛ چه بسیار کارهایی که از فردی ساخته است و از فردی دیگر ساخته نیست و نتیجه زندگی اجتماعی همین است که هر کس بر طبق استعداد و توان خود به کاری مشغول می شود و دیگران از آن بهره مند می گردند و در برابر به او بهره می دهند.

جهان چیزهایی است که در مناطق دیگر یافت نمی شود.اگر همه مردم روی زمین بخواهند از همه برکات الهی استفاده کنند باید گروهی انتقال این مواد مورد نیاز را از نقطه ای به نقطه دیگر به عهده بگیرند و این گروه همان تجارند.از سویی دیگر حتی در موادی که در یک شهر و یک استان تولید می شود، تولیدکنندگان غالباً توانایی ندارند آنچه را تولید کرده اند شخصاً به بازار بیاورند و خرده فروشی کنند و به اصطلاح از تولید به مصرف برسانند،بلکه ناچارند محصولات خود را یکجا به کسی که سرمایه کافی دارد بفروشند و آن شخص به پیشه وران جزء بدهد و پیشه وران به طور خرده فروشی به مردم عرضه دارند

از سوی سوم بسیاری از تولیدات کشاورزی و دامی و صنعتی است که ممکن است در محل تولید قابل جذب نباشد و باید آنها را جمع آوری کرده در بازارهای دنیا عرضه کنند،لذا گروهی باید کار صادرات را به عهده بگیرند و این گروه همان تجارند به خصوص در محصولاتی که حفظ و ذخیره و نگه داری آنها احتیاج به انبارهای مجهز دارد که از عهده تولید کنندگان خارج است.تجار در این سه امر نقش مهمی دارند؛یعنی معمولاً این دو واسطه (تجار و پیشه وران) برای گردش صحیح اموال و محصولات مختلف ضرورت دارد.حال اگر وسائط متعدد شود و هر گروهی بخواهند بدون انجام کاری مثبت بهره بگیرند و بر بهای اجناس بیفزایند و یا تجار اجناسی را که خریداری کرده اند احتکار کنند یا دست به دست هم بدهند و بازار سیاه با قیمت های کاذب تشکیل دهند،انحراف محسوب می شود و ارتباطی به اصل مسأله تجارت ندارد.

به همین دلیل در تمام دولت ها وزارت خانه ای به عنوان وزارت بازرگانی و مانند آن برای نظارت بر امر تجارت و حتی کمک به تجار و دادن سرمایه های لازم به آنها برای انجام صادرات و واردات وجود دارد که در واقع کار صنعتگران، کشاورزان و دامداران را تکمیل می کنند.

ص:459

آن گاه امام از قشر پایین اجتماع یاد کرده،می فرماید:«سپس قشر پایین، نیازمندان و از کار افتادگان هستند که لازم است به آنها مساعدت و کمک شود»؛ (ثُمَّ الطَّبَقَةُ السُّفْلَی مِنْ أَهْلِ الْحَاجَةِ وَ الْمَسْکَنَةِ الَّذِینَ یَحِقُّ رِفْدُهُمْ(1) وَ مَعُونَتُهُمْ).

بدیهی است در هر جامعه ای افرادی هستند که بر اثر پیری،بیماری،نقص عضو،حوادث گوناگون،عقب افتادگی ذهنی و مانند آن نمی توانند تولید کننده باشند و تنها مصرف کننده اند.بسیاری از این گروه به هنگام جوانی و سلامت جسم و روح از تولید کنندگان عمده بودند؛ولی بر اثر گذشت زمان به چنین وضعی گرفتار شدند.نه عقل اجازه می دهد نه وجدان می پذیرد که اینها از حمایت های اجتماعی حذف شوند به همین دلیل در تمام دنیا برای این گروه حسابی باز می کنند و بخشی از درآمدهای حکومت صرف نگهداری و پذیرایی از آنها می شود و در اجتماع نیز مراکزی به حمایت از آنها تشکیل می گردد.در اسلام درباره رسیدگی به این گروه توصیه اکید شده و سهم عمده ای از خمس و زکات به آنها تعلق دارد.

افزون بر این چنانچه این گروه نادیده گرفته شوند مشکلات مهمی برای اقشار دیگر جامعه فراهم می شود.از یک سو ممکن است آنها برای تأمین زندگی خود دست به کارهای خلاف یا جنایت ها و عقده گشایی ها بزنند،یا اقشار دیگر از کار خود دلسرد شوند و فکر کنند اگر روزی مانند این گروه شوند به چه مصائبی گرفتار خواهند شد؛اما هنگامی که می ببینند بر فرض از کارافتادگی حکومت و جامعه از آنها حمایت می کنند به آینده خود نگران نخواهند شد.

تعبیر به اهل حاجت و مسکنت اشاره به دو گروه است:اهل حاجت کسانی هستند که فعالیتی دارند؛اما درآمدشان کفاف نمی دهد و مسکنت اشاره به از کارافتادگان و زمین گیران است که مطلقا نمی توانند درآمدی داشته باشند.

ص:460


1- «رفد» به معنای عطا و بخشش و کمک کردن است.

آن گاه امام علیه السلام بعد از ذکر ارتباط این طبقات اجتماعی با یکدیگر اشاره به نکته مهمی می کند و می فرماید:«خداوند در آفرینش خود برای هر یک از این طبقات، وسعتی قرار داده همچنین هر یک بر والی به مقدار اصلاح کارشان حقی دارند»؛ (وَ فِی اللّهِ لِکُلٍّ سَعَةٌ،وَ لِکُلٍّ عَلَی الْوَالِی حَقٌّ بِقَدْرِ مَا یُصْلِحُهُ).

اشاره به اینکه تمام این طبقات برای رسیدن به خواسته های خود از دو سرچشمه کمک می گیرند:نخست سرچشمه آفرینش است که خداوند مواهب و نعمت ها و امکاناتی در این عالم آفریده که هر کدام از این گروه ها می توانند با تلاش و کوشش و برنامه ریزی از آن بهره مند شوند،این بر حسب جهان تکوین، و اما از نظر جهان تشریع،حکومت اسلامی وظیفه دارد که به همه آنها کمک کند تا به مقاصد خویش برسند،زیرا حکومت هم دارای قدرت مالی است و هم قدرت اجرایی و می تواند از این دو قدرت برای کمک به همه طبقات اجتماعی بهره بگیرد.

سپس در ادامه این سخن درباره این مطلب سخن می گوید که والی چگونه می تواند وظیفه خود را در این راه به خوبی انجام دهد می فرماید:«هرگز والی از عهده ادای آنچه خداوند او را به آن ملزم ساخته بر نمی آید جز با اهتمام و کوشش و یاری جستن از خداوند و آماده ساختن خویش بر ملازمت حق و شکیبایی و استقامت در برابر آن،خواه اموری باشد که بر او سبک باشد یا سنگین»؛ (وَ لَیْسَ یَخْرُجُ الْوَالِی مِنْ حَقِیقَةِ مَا أَلْزَمَهُ اللّهُ مِنْ ذَلِکَ إِلَّا بِالِاهْتِمَامِ وَ الِاسْتِعَانَةِ بِاللّهِ،وَ تَوْطِینِ(1) نَفْسِهِ عَلَی لُزُومِ الْحَقِّ،وَ الصَّبْرِ عَلَیْهِ فِیمَا خَفَّ عَلَیْهِ أَوْ ثَقُلَ).

در واقع امام علیه السلام سه شرط برای موفقیت والی در انجام وظیفه در برابر

ص:461


1- «توطین» به معنای وادار ساختن بر چیزی است و «توطین نفس» یعنی خویشتن را به کاری وادار کردن. در اصل از ماده وطن گرفته شده گویی انسان آن کار را وطن خویش قرار می دهد و در آن توقف می کند. این واژه گاه به معنای عادت دادن نیز آمده است.

گروه های اجتماعی ذکر فرموده است:شرط اوّل تلاش و کوشش در این راه، شرط دوم یاری جستن از خدا و شرط سوم آماده بودن برای تحمل مشکلاتی که در این راه هست.به یقین هرگاه والی بر خداوند تکیه کند و مخلصانه بکوشد و از مشکلات در طریق انجام وظیفه نهراسد موفق و پیروز خواهد شد.

***

ص:462

بخش دوازدهم

اشاره

فَوَلِّ مِنْ جُنُودِکَ أَنْصَحَهُمْ فِی نَفْسِکَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِإِمَامِکَ،وَ أَنْقَاهُمْ جَیْباً،وَ أَفْضَلَهُمْ حِلْماً،مِمَّنْ یُبْطِئُ عَنِ الْغَضَبِ،وَ یَسْتَرِیحُ إِلَی الْعُذْرِ، وَ یَرْأَفُ بِالضُّعَفَاءِ،وَ یَنْبُو عَلَی الْأَقْوِیَاءِ،وَ مِمَّنْ لَا یُثِیرُهُ الْعُنْفُ،وَ لَا یَقْعُدُ بِهِ الضَّعْفُ.ثُمَّ الْصَقْ بِذَوِی الْمُرُوءَاتِ وَ الْأَحْسَابِ،وَ أَهْلِ الْبُیُوتَاتِ الصَّالِحَةِ، وَ السَّوَابِقِ الْحَسَنَةِ،ثُمَّ أَهْلِ النَّجْدَةِ وَ الشَّجَاعَةِ،وَ السَّخَاءِ وَ السَّمَاحَةِ؛فَإِنَّهُمْ جِمَاعٌ مِنَ الْکَرَمِ،وَ شُعَبٌ مِنَ الْعُرْفِ.ثُمَّ تَفَقَّدْ مِنْ أُمُورِهِمْ مَا یَتَفَقَّدُ الْوَالِدَانِ مِنْ وَلَدِهِمَا،وَ لَا یَتَفَاقَمَنَّ فِی نَفْسِکَ شَیْءٌ قَوَّیْتَهُمْ بِهِ،وَ لَا تَحْقِرَنَّ لُطْفاً تَعَاهَدْتَهُمْ بِهِ وَ إِنْ قَلَّ؛فَإِنَّهُ دَاعِیَةٌ لَهُمْ إِلَی بَذْلِ النَّصِیحَةِ لَکَ،وَ حُسْنِ الظَّنِّ بِکَ.وَ لَا تَدَعْ تَفَقُّدَ لَطِیفِ أُمُورِهِمُ اتِّکَالاً عَلَی جَسِیمِهَا،فَإِنَّ لِلْیَسِیرِ مِنْ لُطْفِکَ مَوْضِعاً یَنْتَفِعُونَ بِهِ،وَ لِلْجَسِیمِ مَوْقِعاً لَایَسْتَغْنُونَ عَنْهُ.

ترجمه

فرمانده سپاهت را کسی قرار ده که در نزد تو به خدا و پیامبر و امامت از همه خیرخواه تر و از همه پاک دل تر و عاقل تر باشد،از کسانی که دیر خشم می گیرد و زود عذر می پذیرد.کسی باشد که نسبت به ضعفا رئوف و مهربان و در برابر زورمندان پرقدرت باشد،کسی که مشکلات،او را از جا به در نمی برد و ضعف، او را به زانو در نمی آورد.سپس به سراغ کسانی برو که دارای شخصیت و اصالتِ خانوادگی از خاندان های صالح و خوش سابقه و دارای برازندگی و شجاعت و سخاوت و کرم باشند،زیرا آنها کانون کرامت و شاخه های نیکی و شایستگی هستند.سپس کارها (و مشکلات و نیازهای) آنها را بررسی کن آن گونه که پدر

ص:463

و مادر از فرزندشان تفقد می کنند.هرگز نباید چیزی که آنها را به وسیله آن تقویت کرده ای در نظر تو بزرگ آید و نیز نباید لطف و محبتی را که درباره آنها ابراز می داری،هرچند کوچک باشد حقیر بشمری.این امر آنها را به خیرخواهی و حسن ظن نسبت به تو وادار می کند (و پیوندهای عاطفی را محکم می سازد).

هرگز تفقد و تلاش برای اصلاح امور کوچکِ آنها را به سبب تکیه کردن بر اصلاح امور کلی آنها رها مساز؛زیرا رفع نیازهای کوچک برای خود جایگاهی دارد که از آن بهره مند می شوند همان گونه که رفع نیازهای مهم موقعیتی دارد که از آن بی نیاز نخواهند بود.

شرح و تفسیر: شرایط فرمانده لشکر

شرایط فرمانده لشکر

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به تفصیل از شرایط فرماندهان لشکر سخن می گوید که از قبیل ذکر تفصیل بعد از اجمال است و در مجموع برای فرماندهان لشکر چهارده وصف ذکر می کند.می فرماید:«فرمانده سپاهت را کسی قرار ده که در نزد تو به خدا و پیامبر و امامت از همه خیرخواه تر و از همه پاک دل تر و عاقل تر باشد»؛ (فَوَلِّ مِنْ جُنُودِکَ أَنْصَحَهُمْ فِی نَفْسِکَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِإِمَامِکَ، وَ أَنْقَاهُمْ جَیْباً(1) ،وَ أَفْضَلَهُمْ حِلْماً).

این اوصاف سه گانه سبب می شود اوّلاً فرمانده لشکر تنها به فکر پیشرفت آیین حق و عظمت پیامبر اکرم و پیروزی امام باشد.ثانیاً خالصانه و مخلصانه در این راه بکوشد و ثالثا با بردباری و عقل و درایتِ کافی امور لشکر را سامان بخشد.

ص:464


1- «جیب» در اصل به معنای یقه پیراهن و گریبان است و از آنجایی که این قسمت از پیراهن با سینه مجاورت دارد و سینه نیز با قلب مجاور است این واژه گاه بر سینه و گاه بر قلب نیز اطلاق می گردد.

واژه«حلم»در اینجا ممکن است به معنای عقل(1) و شاید به معنای خویشتن داری و بردباری باشد.جمله های بعد از آن معنای دوم را تقویت می کند.

آن گاه امام بعد از ذکر این سه وصف به دو وصف دیگر اشاره می کند که در واقع تفصیلی است برای وصف اخیر.می فرماید:«(فرمانده لشکر تو باید) از کسانی باشد که دیر خشم می گیرد و زود عذر می پذیرد»؛ (مِمَّنْ یُبْطِئُ عَنِ الْغَضَبِ،وَ یَسْتَرِیحُ إِلَی الْعُذْرِ).

بدیهی است منظور سهل انگاری و عذرپذیری در برابر مسائل مهم و سرنوشت ساز نیست منظور خطاهای جزئی است که ممکن است از همه کس سر بزند.فرمانده لشکر باید در برابر این امور خونسرد و عذرپذیر باشد.

حضرت در ادامه این سخن به چهار وصف دیگر اشاره کرده می فرماید:

«کسی باشد که نسبت به ضعفا رئوف و مهربان و در برابر زورمندان پرقدرت باشد،کسی که مشکلات،او را از جا به در نمی برد و ضعف،او را به زانو در نمی آورد»؛ (وَ یَرْأَفُ بِالضُّعَفَاءِ،وَ یَنْبُو(2) عَلَی الْأَقْوِیَاءِ،وَ مِمَّنْ لَا یُثِیرُهُ(3) الْعُنْفُ،وَ لَا یَقْعُدُ بِهِ الضَّعْفُ).

این اوصاف از آن کسانی است که با شخصیت،شجاع و پراستقامت باشند؛ چنین افرادی در برابر افراد ضعیف مهربانند.آنها را در زیر چتر حمایت خود می گیرند و مورد محبّت قرار می دهند و به عکس در برابر زورمندان با قدرت می ایستند و هرگز سر خود را در مقابل آنها خم نمی کنند.مشکلات را با عقل و تدبیر و قدرت حل می کنند و در برابر هیچ کس و هیچ کاری ضعف نشان نمی دهند.

ص:465


1- قرآن مجید درباره کافران می گوید: «أم تأمرهم أحلامهم بهذا أم هم قوم طاغون» (طور، آیه 32)
2- «ینبو» از ریشه «نبو» بر وزن «نذر» در اصل به معنای اثر نگذاشتن شمشیر و تیر و امثال آن است سپس به معنای موافق نبودن و تسلیم نشدن به کار رفته و در عبارت بالا همین معنا اراده شده است.
3- «لایثیره» از ریشه «اثاره» به معنای برانگیختن و یا برانگیزاندن آمده است.

آن گاه بعد از بیان این اوصاف نه گانه،امام علیه السلام به هشت وصف دیگر و صفات برجسته یک فرمانده لایق اشاره کرده می فرماید:«سپس به سراغ کسانی برو که دارای شخصیت و اصالتِ خانوادگی از خاندان های صالح و خوش سابقه و دارای برازندگی و شجاعت و سخاوت و کرم باشند»؛ (ثُمَّ الْصَقْ بِذَوِی الْمُرُوءَاتِ وَ الْأَحْسَابِ،وَ أَهْلِ الْبُیُوتَاتِ الصَّالِحَةِ،وَ السَّوَابِقِ الْحَسَنَةِ،ثُمَّ أَهْلِ النَّجْدَةِ وَ الشَّجَاعَةِ،وَ السَّخَاءِ وَ السَّمَاحَةِ).

«مُرُوءَاتِ»جمع«مروت»از ریشه«مَرء»گرفته شده که معمولاً به معنای شخصیت استعمال می شود.

«أَحْسَابِ»جمع«حَسَب»اشاره به اصالت نژاد و جنبه های مثبت وراثت دارد مثل اینکه می گوییم:فلان کس از طایفه بنی هاشم و سادات صاحب احترام است.

«أَهْلِ الْبُیُوتَاتِ الصَّالِحَةِ»اشاره به خاندان هایی است که پاکدامن و صالح العمل هستند.

و«السَّوَابِقِ الْحَسَنَةِ»ناظر به خانواده هایی است که نه تنها امروز بلکه در گذشته به سبب اعمال خوبشان نام نیکی از خود به یادگار گذارده اند.

«النَّجْدَةِ»که در اصل به معنای ارتفاع می آید در اینجا به معنای رفیع بودن مقام و روح بزرگ و جایگاه اجتماعی والاست.

«الشَّجَاعَةِ»که به معنای دلاوری است معنای روشنی دارد.

«السَّخَاءِ»همان مفهوم سخاوت را می رساند.

و«السَّمَاحَةِ»به معنای سعه صدر و بزرگواری است.

بنابراین هر یک از این هشت واژه معانی متفاوتی دارد که به یکی از فضایل و صفات برجسته انسان اشاره دارد،هرچند بعضی از مفسّران نهج البلاغه تعدادی از آنها را مترادف شمرده اند؛مانند«نجده»و«سخاوت»و همچنین «سخاء»و«سماحت»و یا«احساب»و«اهل البیوتات الصالحة».

ص:466

تعبیر به«ألْصِقْ»که مفهومش امر به چسبیدن است،به داشتن روابط نزدیک و تنگاتنگ اشاره دارد؛یعنی با گروه هایی که چنین ویژگی هایی دارند جهت انتخاب فرماندهان لشکر ارتباط بر قرار کن.

بی شک آنها که دارای این صفاتند قابل اعتمادتر و کارآیی بیشتر و قرین فتح و پیروزی اند.

نژاد،وراثت،حسن سابقه و اعمالی که نشانه بزرگواری و شجاعت و سخاوت و جوانمردی است همگی می تواند دلیلی بر شخصیت والای صاحب آن باشد و در واقع امام در اینجا به نوعی روانکاوی و روان شناسی دست زده تا مالک بتواند بهترین را برای فرماندهی لشکر برگزیند.

از این رو امام در ادامه این سخن می فرماید:«زیرا آنها کانون کرامت و شاخه های نیکی و شایستگی هستند»؛ (فَإِنَّهُمْ جِمَاعٌ(1) مِنَ الْکَرَمِ،وَ شُعَبٌ مِنَ الْعُرْفِ).

تعبیر به«عُرْف»به همه انواع نیکی ها اشاره دارد.این واژه از ماده عرفان و معرفت گرفته شده و به معنای معروف و شناخته شده می آید.از آنجا که نیکی ها و خوبی ها برای روح و عقل انسان اموری شناخته شده هستند از آن تعبیر به عرف یا معروف می شود و به عکس زشتی ها و بدی ها که با روح پاک انسان سنخیت ندارند اموری ناشناخته و منکر محسوب می شوند.امام علیه السلام در این عبارت می فرماید:کسانی که واجد آن صفات هشت گانه باشند،کانونی از شخصیت و کرم و شعبه هایی از صفات برجسته انسانی هستند.

آن گاه امام بعد از ذکر این اوصاف مهم و برجسته،برای فرماندهان لشکر چهار دستور درباره طرز رفتار با آنان صادر می کند.نخست می فرماید:«سپس

ص:467


1- «جماع» همان گونه که قبلا گفتیم در اصل مصدر است و در این گونه موارد به معنای وصفی به کار میرود یعنی جامع بودن و جمع کردن.

کارها (و مشکلات و نیازهای) آنها را بررسی کن آن گونه که پدر و مادر از فرزندشان تفقد می کنند»؛ (ثُمَّ تَفَقَّدْ مِنْ أُمُورِهِمْ مَا یَتَفَقَّدُ الْوَالِدَانِ مِنْ وَلَدِهِمَا).

به این ترتیب فرمانده لشکر نسبت به فرماندهان جزء بلکه نسبت به همه لشکر باید همچون پدر و مادر دلسوز،پر محبّت و جستجوگر درباره نیازهایشان باشد و پیوند عاطفی محکمی با آنها برقرار سازد که سبب وفاداری آنها به فرمانده و پایداری آنان در میدان جنگ شود.

در دستور دوم می افزاید:«هرگز نباید چیزی که آنها را به وسیله آن تقویت کرده ای در نظر تو بزرگ آید»؛ (وَ لَا یَتَفَاقَمَنَّ(1) فِی نَفْسِکَ شَیْءٌ قَوَّیْتَهُمْ بِهِ).

اشاره به اینکه هر اندازه خدمات تو بزرگ باشد باز هم آن را کوچک بشمر و در فکر بهتر از آن باش.

در دستور سوم می فرماید:«و نیز نباید لطف و محبّتی را که درباره آنها ابراز می داری،هرچند کوچک باشد حقیر بشمری»؛ (وَ لَا تَحْقِرَنَّ لُطْفاً تَعَاهَدْتَهُمْ (2) بِهِ وَ إِنْ قَلَّ).

آن گاه امام علیه السلام دلیلی برای این گفتار خود (رسیدگی به امور کلی و جزئی فرماندهان لشکر و سپاه) ذکر کرده و می فرماید:«این امر آنها را به خیرخواهی و حسن ظن به تو وادار می کند (و پیوندهای عاطفی را محکم می سازد)»؛ (فَإِنَّهُ دَاعِیَةٌ لَهُمْ إِلَی بَذْلِ النَّصِیحَةِ لَکَ،وَ حُسْنِ الظَّنِّ بِکَ).

در چهارمین دستور می فرماید:«هرگز تفقد و تلاش برای اصلاح امور کوچکِ

ص:468


1- «لا یتفاقمن» از ریشه «تفاقم» به معنای بزرگ و خطیر بودن است و از ماده «فقم» بر وزن «فهم» که به همین معنا آمده است.
2- «تعاهدتهم» از ریشه «تعاهد» و از ماده «عهد» گاه به معنای پیمان بستن و گاه به معنای سرپرستی و رسیدگی نمودن است و اینکه در بعضی روایات وارد شده به هنگام ورود در مسجد «تعاهد نعلین» کنید اشاره به همین معنای وارسی کردن جهت آلوده نبودن است (در حدیثی از پیغمبر اکرم عایونه می خوانیم: «تعاهدوا نعالکم عند ابواب مساجدکم» (بحارالانوار، ج 80، ص 367). در عبارت بالا نیز همین معنا اراده شده است؛ یعنی رسیدگی به امر لشکر.

آنها را به سبب تکیه کردن بر اصلاح امور کلی آنها رها مساز،زیرا رفع نیازهای کوچک برای خود جایگاهی دارد که از آن بهره مند می شوند همان گونه که رفع نیازهای مهم موقعیتی دارد که از آن بی نیاز نخواهند بود»؛ (وَ لَا تَدَعْ تَفَقُّدَ لَطِیفِ أُمُورِهِمُ اتِّکَالاً عَلَی جَسِیمِهَا،فَإِنَّ لِلْیَسِیرِ مِنْ لُطْفِکَ مَوْضِعاً یَنْتَفِعُونَ بِهِ،وَ لِلْجَسِیمِ مَوْقِعاً لَایَسْتَغْنُونَ عَنْهُ).

این نکته کاملاً شایان دقت است که فرماندهان،بلکه تمام مدیران جامعه نباید از امور کوچک و بزرگ غافل شوند یا اینکه تنها به امور سرنوشت ساز و نیازهای مهم و برجسته جامعه بپردازند،بلکه هر کدام را در جایگاه خود ببینند،زیرا گاه می شود فراموش کردن امور فرعی به همان اندازه آسیب می رساند که فراموش کردن امور کلی سبب می شود.

نکته جالب دیگر اینکه در تمام بحث های گذشته،امام به جای پرداختن به اهمّیّت آموزش های نظامی و مسائل مربوط به سلاح،به امور معنوی و جنبه های روحی فرماندهان سپاه می پردازد،چون آنچه سبب پیروزی است این امور است، هرچند امور دیگر نیز جایگاه خود را دارد.

در دنیای امروز کمتر دیده می شود که برای انتخاب فرماندهان و مدیران جامعه به سراغ ویژگی های خانوادگی و صفات معنوی و سخاوت و پاکدامنی و تقوای آنها بروند.به همین دلیل بسیار دیده شده که خیانت های بزرگ از سوی همین مدیران صورت می گیرد.

***

ص:469

ص:470

بخش سیزدهم

اشاره

وَ لْیَکُنْ آثَرُ رُءُوسِ جُنْدِکَ عِنْدَکَ مَنْ وَاسَاهُمْ فِی مَعُونَتِهِ،وَ أَفْضَلَ عَلَیْهِمْ مِنْ جِدَتِهِ،بِمَا یَسَعُهُمْ وَ یَسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ أَهْلِیهِمْ،حَتَّی یَکُونَ هَمُّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِی جِهَادِ الْعَدُوِّ؛فَإِنَّ عَطْفَکَ عَلَیْهِمْ یَعْطِفُ قُلُوبَهُمْ عَلَیْکَ، وَ إِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَیْنِ الْوُلَاةِ اسْتِقَامَةُ الْعَدْلِ فِی الْبِلَادِ،وَ ظُهُورُ مَوَدَّةِ الرَّعِیَّةِ.

و إِنَّهُ لَاتَظْهَرُ مَوَدَّتُهُمْ إِلَّا بِسَلَامَةِ صُدُورِهِمْ،وَ لَا تَصِحُّ نَصِیحَتُهُمْ إِلَّا بِحِیطَتِهِمْ عَلَی وُلَاةِ الْأُمُورِ،وَ قِلَّةِ اسْتِثْقَالِ دُوَلِهِمْ،وَ تَرْک اسْتِبْطَاءِ انْقِطَاعِ مُدَّتِهِمْ،فَافْسَحْ فِی آمَالِهِمْ،وَ وَاصِلْ فِی حُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَیْهِمْ،وَ تَعْدِیدِ مَا أَبْلَی ذَوُو الْبَلَاءِ مِنْهُمْ؛فَإِنَّ کَثْرَةَ الذِّکْرِ لِحُسْنِ أَفْعَالِهِمْ تَهُزُّ الشُّجَاعَ،وَ تُحَرِّضُ النَّاکِلَ،إِنْ شَاءَ اللّهُ.ثُمَّ اعْرِفْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا أَبْلَی،وَ لَا تَضُمَّنَّ بَلَاءَ امْرِئٍ إِلَی غَیْرِهِ،وَ لَا تُقَصِّرَنَّ بِهِ دُونَ غَایَةِ بَلَائِهِ،وَ لَا یَدْعُوَنَّکَ شَرَفُ امْرِئٍ إِلَی أَنْ تُعْظِمَ مِنْ بَلَائِهِ مَا کَانَ صَغِیراً،وَ لَا ضَعَةُ امْرِئٍ إِلَی أَنْ تَسْتَصْغِرَ مِنْ بَلَائِهِ مَا کَانَ عَظِیماً.

ترجمه

برترین فرماندهان لشکر نزد تو باید کسانی باشند که در کمک به سپاهیان بیش از همه مواسات کنند و از امکانات خود بیشتر به آنان کمک نمایند،به اندازه ای که هم نفرات سربازان و هم کسانی که تحت تکفّل آنها هستند به خوبی اداره شوند؛به گونه ای که همه آنها به یک چیز بیندیشند و آن جهاد با دشمن است،زیرا محبّت و مهربانی تو به آنان قلب هایشان را به تو متوجه می سازد.

(بدان) برترین چیزی که موجب روشنایی چشم زمامداران می شود برقراری

ص:471

عدالت در همه بلاد و آشکار شدن علاقه و محبّت رعایا به آنهاست و محبّت و علاقه رعایا نسبت به آنها جز با پاکی دل هایشان (و بر طرف شدن هرگونه سوء ظن به زمامداران) آشکار نمی شود و خیرخواهی آنها در صورتی کاملاً مفید واقع می شود که با میل خود گرداگرد زمامداران جمع شوند و حکومتِ آنها بر ایشان سنگین نباشد و انتظارِ پایان گرفتن مدت حکومتشان را نکشند،بنابراین میدان آرزوها را (برای زندگی) در برابر سپاهت وسعت بخش (و نیازهای آنها را از این نظر تأمین کن) پیوسته آنها را تشویق نما و پیاپی کارهای مهمی را که افرادی از آنها انجام داده اند برشمار،زیرا یادآوریِ کارهای نیکِ آنها افراد شجاعشان را به فعالیتِ بیشتر وامی دارد و کم کاران را به کار تشویق می کند.ان شاءاللّه.

سپس باید ارزش زحمات هر یک را به دقت بشناسی و هرگز کار خوب کسی را به دیگری نسبت ندهی و ارزش خدمت او را کمتر از آنچه هست به حساب نیاوری.مبادا شخصیت کسی موجب این شود که کار کوچکش را بزرگ بشماری و یا کوچکی مقام کسی سبب گردد که خدمت پر ارجش را ناچیز به حساب آوری.

شرح و تفسیر: برترین فرماندهان لشکر

برترین فرماندهان لشکر

امام علیه السلام در این بخش از عهدنامه به دنبال توصیه هایی که برای انتخاب فرماندهانِ لشکر در بخش سابق نموده بود،به سراغ اهتمام به امر سپاه و لشکر می رود و به مالک توصیه می کند فرماندهانی انتخاب کن که به امور لشکر بهتر رسیدگی کنند.می فرماید:«برترین فرماندهان لشکر نزد تو باید کسانی باشند که در کمک به سپاهیان بیش از همه مواسات کنند و از امکانات خود بیشتر به آنان کمک نمایند،به اندازه ای که هم نفرات سربازان و هم کسانی که تحت تکفّل آنها

ص:472

هستند به خوبی اداره شوند؛به گونه ای که همه آنها به یک چیز بیندیشند و آن جهاد با دشمن است»؛ (وَ لْیَکُنْ آثَرُ(1) رُءُوسِ جُنْدِکَ عِنْدَکَ مَنْ وَاسَاهُمْ فِی مَعُونَتِهِ، وَ أَفْضَلَ عَلَیْهِمْ مِنْ جِدَتِهِ(2) ،بِمَا یَسَعُهُمْ وَ یَسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ(3) أَهْلِیهِمْ،حَتَّی یَکُونَ هَمُّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِی جِهَادِ الْعَدُوِّ).

در دنیای امروز رابطه میان فرماندهان لشکر و افراد یگان ها روابطی خشک و به اصطلاح«نظامی»است نه عاطفی؛روابطی که غالباً بر محور جریمه و مجازات و بازداشت و تهدید دور می زند در حالی که امام،چهارده قرن پیش تأکید فرموده که روابط باید عاطفی باشد و باید فرماندهان مشکلاتِ افراد سپاه و حتی مشکلات خانواده های آنها را در نظر بگیرند و به اندازه کافی زندگی آنها را تأمین کنند تا هنگامی که به میدان جهاد گام می نهند تنها به فکر نبرد با دشمن باشند نه غیر آن.بدیهی است چنین لشکری به پیروزی نزدیک تر است.

هرگاه نفرات لشکر یک چشم به سوی میدان دوخته باشند و با چشم دیگر به پشت سر به خانواده و فرزند خویش نگاه کنند و نگران آنها باشند اراده و عزمشان برای جنگیدن با دشمن سست می شود.

جالب اینکه امام علیه السلام در زندگی شخصی خود حدّاکثر زهد را رعایت می کند و حتی به فرمانداران و فرماندهان نیز این توصیه را دارد که شرح آن در نامه امام به عثمان بن حنیف گذشت؛ولی به گروه هایی که تحت کفالت او هستند توصیه گشایش زندگی در حد معقول دارد.

آن گاه امام علیه السلام در مقام بیان علت برای این دستور بر آمده می فرماید:«زیرا

ص:473


1- «آثر» در اینجا صیغه افعل تفضیل است و به معنای برترین آمده، از ریشه «ایثار» به معنای برتری دادن دیگری است.
2- «جدة» به معنای توانایی مالی است. این واژه مصدر و از ریشه «وجود» گرفته شده است.
3- «خلوف» جمع «خلف» به معنای بازماندگانی است که انسان به هنگام سفر از خود در وطن میگذارد و معمولا به زنان و فرزندان کوچک و افراد ناتوان اطلاق می شود.

محبّت و مهربانی تو به آنان قلب هایشان را به تو متوجه می سازد»؛ (فَإِنَّ عَطْفَکَ عَلَیْهِمْ یَعْطِفُ قُلُوبَهُمْ عَلَیْکَ).

با توجّه به اینکه بر حسب ظاهرِ عبارت ضمیر در«عَلَیْهِم»و«قُلُوبَهُم»به افراد سپاه بر می گردد مفهوم کلام چنین می شود:هنگامی که تو از طریق فرماندهان لشکر به لشکر محبّت کنی،لشکریان از صمیم دل تو را دوست می دارند و وفادار خواهند بود.(1)

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن به نکته مهمی اشاره می کند که سبب بقای دولت ها،حکومت ها و مدیریت هاست.می فرماید:«(بدان) برترین چیزی که موجب روشنایی چشم زمامداران می شود برقراری عدالت در همه بلاد و آشکار شدن علاقه و محبّت رعایا به آنهاست»؛ (وَ إِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَیْنِ الْوُلَاةِ اسْتِقَامَةُ الْعَدْلِ فِی الْبِلَادِ،وَ ظُهُورُ مَوَدَّةِ الرَّعِیَّةِ).

اشاره به اینکه گسترش عدل و داد سبب پیوند عاطفی میان مردم و زمامداران می شود که بهترین وسیله برای حفظ حکومت است.

سپس به عوامل ظهور مودّت و محبّت مردم اشاره کرده می فرماید:«محبّت و علاقه رعایا به آنها جز با پاکی دل هایشان (و برطرف شدن هرگونه سوء ظن به زمامداران) آشکار نمی شود»؛ (و إِنَّهُ لَا تَظْهَرُ مَوَدَّتُهُمْ إِلَّا بِسَلَامَةِ صُدُورِهِمْ).

سلامتِ صدور اشاره به خوش بینی و نفی هر گونه کینه و عداوت است.

بدیهی است که اگر رعایا به اعمال زمامداران خوش بین باشند و هیچ گونه کینه

ص:474


1- با توجه به اینکه سخن از رابطه عاطفی فرماندهان لشکر با لشکر بود نه از رابطه مالک و افراد لشکر، لذا در مرجع ضمایر بالا نوعی ناهماهنگی به نظر می رسد؛ ولی اگر به این واقعیت توجه کنیم که مرحوم سید رضی جمله هایی را در این وسط حذف کرده همان جمله هایی که در کتاب تحف العقول و کتاب تمام نهج البلاغه آمده است، آنگاه معلوم می شود امام قبل از این جمله سفارشی به مالک درباره اهتمام به امور فرماندهان میکند و می گوید: «ثم واتر إعلامهم ذات نفسک فی إیثارهم والتکرمة لهم، والارصاد بالتوسعة وحقق ذلک بحسن الفعال والأثر والعطف فإن عطفک علیهم». به همین جهت روشن می شود که ضمیرهای جمع به فرماندهان بر می گردد و سخن از رابطه آنها با مالک است (دقت کنید).

و عداوتی از آنان به دل نگیرند محبّت و وفاداری آنان به حکومت آشکار می گردد.

این تعبیر ممکن است اشاره به این باشد که بسیاری از مردم به حکم اجبار و خوف و ترس،ممکن است ثناخوان زمامداران باشند در حالی که سلامتِ صدور ندارند.مودت واقعی زمانی ظاهر و آشکار می شود که دل های آنها به زمامداران علاقه مند باشد.

در ادامه می افزاید:«خیرخواهی آنها در صورتی کاملاً مفید واقع می شود که با میل خود گرداگرد زمامداران جمع شوند و حکومتِ آنها بر ایشان سنگین نباشد و انتظارِ پایان گرفتن مدت حکومتشان را نکشند»؛ (وَ لَا تَصِحُّ نَصِیحَتُهُمْ إِلَّا بِحِیطَتِهِمْ عَلَی وُلَاةِ الْأُمُورِ،وَ قِلَّةِ اسْتِثْقَالِ(1) دُوَلِهِمْ،وَ تَرْک اسْتِبْطَاءِ(2) انْقِطَاعِ مُدَّتِهِمْ).

جالب اینکه امام برای دوام و بقای حکومت ها روی مسأله قدرت ظاهری و تسلط لشکر و نیروی انتظامی و اطلاعاتی بر مردم تکیه نمی کند،بلکه تمام تکیه اش بر دل های مردم و جنبه های عاطفی آنان است و راه جلب محبّت آنان را نیز به خوبی نشان می هد.در حالی که در گذشته و حتی دنیای امروز بسیاری از حکومت ها بقای خود را در گروی سلطه ظاهری بر مردم می شمرند و غالباً دیده ایم مردم ناراضی با فراهم آمدن فرصت بر ضد آنها قیام کرده اند و طومار قدرتشان را در هم پیچیده اند.

در شرح نهج البلاغه مرحوم علّامه شوشتری آمده است که«زهری»می گوید:

«روزی وارد بر عمر بن عبد العزیز شدم در همان اثنا که من نزد او بودم نامه ای از یکی از فرماندارانش به او رسید که مضمونش این بود که شهر او نیاز به تعمیر و مرمت دارد.من به او گفتم:اتفاقاً یکی از فرمانداران علی علیه السلام شبیه این نامه را به

ص:475


1- «استثقال» یعنی سنگین شمردن از ریشه «ثقل» گرفته شده است.
2- «استبطاء» به معنای کند شمردن از ریشه «بطء» بر وزن «قطب» به معنای کند بودن گرفته شده است.

آن حضرت نوشته بود و امام در پاسخ او نوشت:

«أمّا بَعْدُ،فَحَصِّنْها بِالْعَدْلِ وَ نَقِّ طُرُقَها مِنَ الْجَوْرِ؛ بعد از حمد و ثنای الهی شهر خود را با عدالت محکم کن و جاده هایش را از ظلم و جور پاک گردان»با شنیدن این سخن،عمر بن عبدالعزیز همان را در پاسخ فرماندارش نوشت.(1)

سپس امام علیه السلام در مورد تشویق های مادی می فرماید:«بنابراین میدان آرزوها را (برای زندگی) در برابر سپاهت وسعت بخش (و نیازهای آنها را از این نظر تأمین کن)»؛ (فَافْسَحْ فِی آمَالِهِمْ(2)).

آمال (آرزوها) مفهوم وسیعی دارد که شامل تمام نیازهای ضروری و رفاهی می شود.بدیهی است اگر فرماندهان لشکر و سپاهیان فکرشان از ناحیه تأمین زندگی راحت نباشد کارآیی آنها در میدان نبرد کم می شود.

امام علیه السلام در ادامه این سخن به تشویق های روانی پرداخته می فرماید:«پیوسته آنها را تشویق نما و پیاپی کارهای مهمی را که افرادی از آنها انجام داده اند برشمار،زیرا یادآوریِ کارهای نیکِ آنها افراد شجاعشان را به فعالیتِ بیشتر وامی دارد و کم کاران را به کار تشویق می کند.ان شاء اللّه»؛ (وَ وَاصِلْ فِی حُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَیْهِمْ،وَ تَعْدِیدِ مَا أَبْلَی ذَوُو الْبَلَاءِ(3) مِنْهُمْ فَإِنَّ کَثْرَةَ الذِّکْرِ لِحُسْنِ أَفْعَالِهِمْ

ص:476


1- شرح نهج البلاغه علامه شوشتری، ج 8، ص538. این داستان در تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 306 آمده است.
2- گاه تصور می شود که ضمیر «آمالهم» و ضمیرهای جمع که بعد از آن آمده باید به رعایا برگردد، زیرا قبلا ضمایر مشابهی بوده که تمام به آنها بازگشت میکرده؛ ولی قراین موجود در عبارت (مانند واژه شجاع وناکل) نشان میدهد که این جمله ها بازگشتی است به مسائل مربوط به فرماندهان اضافه بر این مرحوم سید رضی به هنگام گزینش جمله ها، جمله ای در این وسط بوده که آن را محذوف داشته در حالی که این جمله بیانگر بازگشت این توصیه ها به فرماندهان لشکر است. در تحف العقول بعد از ذکر جمله «انقطاع متهم» آمده است: ثم لا تکلن جودک إلی مغتم وعته بتهم». (تحف العقول، ص 89)
3- «بلاء» معنای اصلی آن آزمایش کردن است که گاه به وسیله نعمت ها و گاه مصائب صورت می گیرد و به همین جهت بلاء گاه به معنای نعمت و گاه به معنای مصیبت آمده است. در عبارت بالا اشاره به کارهای قهرمانانه ای است که از لشکر صادر می شود (این واژه از ریشه «بلئ یبلو» است و واژة أبلی که در عبارات بالاست نیز از همین ماده گرفته شده است).

تَهُزُّ(1) الشُّجَاعَ وَ تُحَرِّضُ(2) النَّاکِلَ(3) إِنْ شَاءَ اللّهُ).

به یقین مسأله تشویق افراد لایق و پرکار همیشه برای پیشرفت کارهای اجتماعی مؤثر بوده و هست و مخصوصاً در دنیای امروز بسیار به آن اهمّیّت داده می شود.انتخاب استاد نمونه،صنعتگر نمونه،کشاورز نمونه و فرماندهان نمونه و دادن لوح سپاس و جایزه های بزرگ و عنوان کردن نام آنها در رسانه ها در همین راستا صورت می گیرد.

شایان توجّه اینکه این تشویق ها-چنان که امام در گفتار بالا اشاره فرموده-اثر مضاعف دارد؛از یک سو افراد لایق را به کار وامی دارد و از سوی دیگر افراد سست و کم کار که خود را در آن میان سر شکسته می بینند به فکر تغییر مسیر می اندازد.

آن گاه امام علیه السلام در ادامه این سخن-یعنی مسأله تشویق ها-به توضیح بیشتری در این زمینه پرداخته می فرماید:«سپس باید ارزش زحمات هر یک را به دقت بشناسی و هرگز کار خوب کسی را به دیگری نسبت ندهی و ارزش خدمت او را کمتر از آنچه هست به حساب نیاوری»؛ (ثُمَّ اعْرِفْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا أَبْلَی،وَ لَا تَضُمَّنَّ(4) بَلَاءَ امْرِئٍ إِلَی غَیْرِهِ،وَ لَا تُقَصِّرَنَّ بِهِ دُونَ غَایَةِ بَلَائِهِ)

امام در این سه جمله که هر یک به نکته خاصی اشاره دارد و در عین حال مکمّل یکدیگر است تأکید می کند که مالک کاملاً مراقب باشد و ارزش زحمات

ص:477


1- «تهز» از ریشه «هز» بر وزن «حظ» به معنای جنبش دادن و تحریک شدید است.
2- «تحرض » از ریشه «تحریض» به معنای برانگیزاندن و ترغیب کردن بر چیزی است
3- «الناکل» به معنای انسان کم کار یا ترسو و عقب نشینی کننده است، از ریشه «نکول» به معنای ترسیدن و عقب نشینی کردن گرفته شده است.
4- «لاتضمن» از ریشه «تضمن» بر وزن «تعهد» به معنای در بر داشتن و شامل شدن چیزی است و در جمله بالا به این اشاره دارد که نقاط قوت کسی را برای دیگری قرار نده و ضمیمه دیگری مساز.

نفرات زیر دست را بشناسد و اگر کسی انجام دهنده اصلی کار مهمی بوده آن را به حسابِ او بگذارند به علاوه نه تنها خادم اصلی را بشناسند،بلکه دقیقاً میزان خدمت او نیز ارزیابی شود.

آن گاه دو دستور دیگر در تکمیل این دستورات بیان می کند و می فرماید:

«مبادا شخصیت کسی موجب این شود که کار کوچکش را بزرگ بشماری و یا کوچکی مقام کسی سبب گردد که خدمت پر ارجش را ناچیز به حساب آوری»؛ (وَ لَا یَدْعُوَنَّکَ شَرَفُ امْرِئٍ إِلَی أَنْ تُعْظِمَ مِنْ بَلَائِهِ مَا کَانَ صَغِیراً وَ لَا ضَعَةُ امْرِئٍ إِلَی أَنْ تَسْتَصْغِرَ مِنْ بَلَائِهِ مَا کَانَ عَظِیماً).

به تعبیر دیگر نخست به عمل نگاه کن سپس به شخص عامل.به عکس آنچه در میان اکثر مردم معمول است که نخست به عمل کننده نگاه می کنند آن گاه به عمل و همین امر سبب می شود در ارزیابی اعمال اشخاص گرفتار اشتباه و خطا شوند.

شایان توجّه است که امام در مجموع این بخش از عهدنامه خود نخست از صفات برجسته ای که در فرماندهان لشکر است دم می زند و بعد توصیه های لازم درباره افراد لشکر دارد و به دنبال آن سخن از عموم رعایا به میان آورده و در پایان بار دیگر از مسائل مربوط به تشویق فرماندهان لشکر سخن می راند و توصیه های مؤکدی به آن دارد.

بنابراین چنین به نظر می رسد که امام در لابه لای بحث های مربوط به فرماندهان و لشکریان به صورت جمله معترضه از تمام توده های مردم و خیرخواهی برای آنان سخن گفته است.

***

ص:478

بخش چهاردهم

اشاره

وَ ارْدُدْ إِلَی اللّهِ وَ رَسُولِهِ مَا یُضْلِعُکَ مِنَ الْخُطُوبِ،وَ یَشْتَبِهُ عَلَیْکَ مِنَ الْأُمُورِ فَقَدْ قَالَ اللّهُ تَعَالَی لِقَوْمٍ أَحَبَّ إِرْشَادَهُمْ:«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ»فَالرَّدُّ إِلَی اللّهِ الْأَخْذُ بِمُحْکَمِ کِتَابِهِ،وَ الرَّدُّ إِلَی الرَّسُولِ الْأَخْذُ بِسُنَّتِهِ الْجَامِعَةِ غَیْرِ الْمُفَرِّقَةِ.

ترجمه

امور مهمی که بر تو،سنگین می شود و در کارهای مختلف،مشتبه و پیچیده می گردد به خدا و پیامبر بازگردان (و از گفته آنها برای کشف احکام کمک بگیر).

خداوند متعال به گروهی که دوست دارد آنها را ارشاد و راهنمایی کند چنین فرموده:ای کسانی که ایمان آورده اید اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر (خدا) و پیشوایان (معصوم) خود را و اگر در چیزی اختلاف کردید آن را به خدا و رسولش ارجاع دهید (و از آنها داوری بطلبید).باز گرداندن به خدا به معنای تمسک جستن به قرآن کریم و گرفتن دستور از آیات محکمات آن است و بازگرداندن به پیامبر همان تمسک به سنّت قطعی و مورد اتفاق آن حضرت است که اختلافی در آن نیست.

شرح و تفسیر: راه حلّ مشکلات

راه حلّ مشکلات

امام علیه السلام در این بخش از نامه به تبیین وظیفه مالک در مسائل مربوط به احکام

ص:479

شرع و به اصطلاح شبهات حکمیه می پردازد و راه کشف احکام الهی را در مسائل مربوط به لشکر،جنگ و صلح و سایر مسائل مرتبط به حکومت به او نشان می دهد و به اصطلاح او را به اجتهاد در احکام الهی با استفاده از منابع فرا می خواند،زیرا حضرت چنین آمادگی را در او می دید.می فرماید:«امور مهمی که بر تو،سنگین می شود و در کارهای مختلف،مشتبه و پیچیده می گردد به خدا و پیامبر بازگردان (و از گفته آنها برای کشف احکام کمک بگیر)»؛ (وَ ارْدُدْ إِلَی اللّهِ وَ رَسُولِهِ مَا یُضْلِعُکَ مِنَ الْخُطُوبِ،وَ یَشْتَبِهُ عَلَیْکَ مِنَ الْأُمُورِ).

آن گاه به آیه شریفه استناد می کند و می فرماید:«خداوند متعال به گروهی که دوست دارد آنها را ارشاد و راهنمایی کند چنین فرموده:ای کسانی که ایمان آورده اید اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر (خدا) و پیشوایان (معصوم) خود را و اگر در چیزی اختلاف کردید آن را به خدا و رسولش ارجاع دهید (و از آنها داوری بطلبید)»؛ (فَقَدْ قَالَ اللّهُ تَعَالَی لِقَوْمٍ أَحَبَّ إِرْشَادَهُمْ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ»(1) ).

سپس می افزاید:«باز گرداندن به خدا به معنای تمسک جستن به قرآن کریم و گرفتن دستور از آیات محکمات آن است و بازگرداندن به پیامبر همان تمسک به سنّت قطعی و مورد اتفاق آن حضرت است که اختلافی در آن نیست»؛ (فَالرَّدُّ إِلَی اللّهِ الْأَخْذُ بِمُحْکَمِ کِتَابِهِ،وَ الرَّدُّ إِلَی الرَّسُولِ الْأَخْذُ بِسُنَّتِهِ الْجَامِعَةِ غَیْرِ الْمُفَرِّقَةِ).

تعبیر به «ما یُضْلِعُکَ» با توجّه به اینکه«ضَلْع»؛(بر وزن منع) در اصل به معنای بار سنگینی است که گاه انسان را به این سو و آن سو مایل می کند،اشاره به این است که هر حکم مشکل و پیچیده ای پیش آمد باید از طریق مراجعه به کتاب و سنّت حل شود.

ص:480


1- نساء، آیه 59

تعبیر به«خُطُوب»جمع«خطب»(بر وزن ختم) به معنای کار مهم است،در برابر امور که به هر نوع کاری گفته می شود.اشاره به اینکه هم در امور مهمه و هم در امور عادی هر کجا حکمش مشکل شد از نصوص کتاب و سنّت یا از عمومات و اطلاقات کمک بگیر.

تعبیر به «أُولِی الأَمْر» به معنای صاحبان اختیار اشاره به پیشوایان معصوم است که در آن زمان مصداقش خود امام بود.

تعبیر به «مُحْکَمُ کِتابِهِ» اشاره به محکمات آیات است که در مفهوم و تفسیر آن شک و تردیدی نیست.

تعبیر به«سنّت جامعه غیر مفرّقه»اشاره به احادیث و سیره نبوی است که مورد قبول مسلمانان و مشهور در میان آنهاست و اخذ به آن سبب هیچ گونه اختلاف و تفرقه ای نمی شود.

در اینجا این سؤال پیش می آید که چرا امام علیه السلام از دلیل عقل و اجماع که دو دلیل قطعی از ادله چهارگانه فقه است سخنی به میان نیاورده است؟

پاسخ آن روشن است،زیرا کتاب و سنّت هم حجیت دلیل عقل را صریحاً بیان کرده و هم حجیت اجماع را؛خواه اجماع را یک دلیل مستقل بدانیم و یا آن را به سنّت و کلام معصوم بازگردانیم.

نکته: اولو الامر کیانند؟

اولو الامر کیانند؟

درباره تفسیر اولوا الامر در میان مفسّران اختلاف نظر است.مفسّران اهل سنّت غالباً مقصود از آن را زمامداران و حاکمان وقت می دانند و عجب اینکه استثنایی هم برای آن قائل نشده اند! نتیجه این تفسیر آن است که مسلمانان وظیفه دارند از هر شکل حکومتی پیروی کنند حتی اگر حکومت مغول ها باشد.

ص:481

ولی بعضی از مفسّران اخیر که روشن بینی بیشتری دارند مانند نویسندگان تفسیر«المنار»و«فی ظلال»اولوا الامر را به معنای نمایندگان مردم و علما و صاحب منصبانی می دانند که دارای نقشی در زندگی مردم هستند ولی آن را مشروط به این می کنند که بر خلاف مقررات اسلام نبوده باشد.

این در حالی است که بعضی دیگر اولوا الامر را به دانشمندانی که زمامدار معنوی هستند منحصر می کنند و بعضی تنها خلفای چهارگانه را اولوا الامر می شمرند که لازمه آن این می شود در ازمنه دیگر اولی الامری وجود نخواهد داشت.

بعضی دیگر صحابه را نیز جزء اولی الامر می شمرند که همان اشکال و ایراد به آن وارد است.

ولی مفسّران شیعه اتفاق نظر دارند که اولی الامر تنها امامان معصومند که پیشوای مردم از سوی خدا در تمام امور مادی و معنوی هستند.دلیل آن هم روشن است و آن اینکه وجوب اطاعت از اولوا الامر که در آیه شریفه آمده مطلق است.بدیهی است اطاعت مطلق از کسی که ممکن است گرفتار گناه یا خطا بشود معنا ندارد.به خصوص اینکه اولو الامر بدون فاصله عطف بر رسول شده و«اطیعوا»که پیش از آن آمده به طور یکسان پیغمبر اکرم و اولی الامر را شامل می شود.

شایان توجّه است که بعضی از مفسّران اهل سنّت در اینجا انصاف داده و به این حقیقت اعتراف کرده اند؛فخر رازی در تفسیر خود ذیل این آیه می گوید:

«کسی که خدا اطاعت او را به طور قطع و بدون چون و چرا لازم بشمرد حتماً باید معصوم باشد،زیرا اگر معصوم از خطا نباشد به هنگامی که مرتکب خطایی می شود چنانچه پیروی از او لازم باشد با هیچ منطقی سازگار نیست.این خود نوعی تضاد در حکم الهی ایجاد می کند،زیرا از یک سو می گوید این کار ممنوع

ص:482

است و از سوی دیگر دستور به پیروی از اولی الامر خطا کار می دهد و می گوید لازم است و این در واقع سبب اجتماع امر و نهی در موضوع واحد می شود».

سپس نتیجه می گیرد که اولی الامر در آیه فوق به یقین ناظر به معصومین باشد.

منتها از آنجا که فخر رازی معصوم بودن امامان اهل بیت علیهم السلام را نپذیرفته می گوید:

«مجموع امت اگر بر چیزی اتفاق کنند معصومند.و به این ترتیب اولی الامر مجموعه امت می شوند».(1) نتیجه اینکه اولی الامر به معنای اجماع است!

ولی فخر رازی از این نکته غافل شده است که قرآن می گوید مسائلی که بر شما پیچیده می شود از طریق اطاعت اولی الامر حل کنید واضح است که مسائل مورد اتفاق و اجماع،محدود و معدود است و نمی توان مشکلات را از طریق به دست آوردن اتفاق همه امت حل کرد.به علاوه از آیه استفاده می شود که مسلمانان باید به حکومت اولی الامر تن در دهند و حکومت مجموعه امت به اتفاق امکان پذیر نیست حتی اگر از طریق انتخابات نمایندگان آنها برای این امر برگزیده شوند کمتر ممکن است مردم در انتخاب نماینده به اتفاق آرا و بدون کمترین مخالفت اقدام کنند و به این ترتیب اطاعت از اولی الامر به عنوان حاکمان اسلامی باطل می شود.

تنها سؤال مهمی که می ماند این است که اولی الامر به معنای امام معصوم،در زمان پیغمبر وجود نداشته،چگونه قرآن به اطاعت آنها امر فرموده است؟

پاسخ این سؤال روشن است،زیرا مخاطبان آیه تنها کسانی نیستند که در زمان پیغمبر و عصر نزول آیه می زیستند،بلکه آیه ناظر به همه زمان هاست،لذا اهل سنّت نیز زمامداران و حاکمان هر زمان را مشمول آن دانسته اند و حتی فخر رازی که اولوا الامر را به معنای اجماع مسلمانان می گیرد،او هم اجماع در هر عصر و زمان را معیار قرار می دهد.

ص:483


1- تفسیر فخر رازی، ج 10، ص 144، چاپ مصر، سنة 1357.

بایسته است بدانیم در منابع اسلامی اعم از شیعه و اهل سنّت روایات متعددی وارد شده که اولوا الامر در آن به علی بن ابی طالب (به عنوان یک مصداق کامل) تفسیر شده است.(1)

***

ص:484


1- برای اطلاع بیشتر از این احادیث به احقاق الحق، ج 3، ص 425 و تفسیر نمونه، ج 3، ذیل آیه 59 سوره نساء مراجعه شود.

بخش پانزدهم

اشاره

ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُکْمِ بَیْنَ النَّاسِ أَفْضَلَ رَعِیَّتِکَ فِی نَفْسِکَ،مِمَّنْ لَاتَضِیقُ بِهِ الْأُمُورُ،وَلَا تُمَحِّکُهُ الْخُصُومُ،وَلَا یَتَمَادَی فِی الزَّلَّةِ،وَلَا یَحْصَرُ مِنَ الْفَیْءِ إِلَی الْحَقِّ إِذَا عَرَفَهُ،وَلَا تُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَی طَمَعٍ،وَلَا یَکْتَفِی بِأَدْنَی فَهْمٍ دُونَ أَقْصَاهُ؛وَأَوْقَفَهُمْ فِی الشُّبُهَاتِ،وَآخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ،وَأَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً بِمُرَاجَعَةِ الْخَصْمِ،وَأَصْبَرَهُمْ عَلَی تَکَشُّفِ الْأُمُورِ،وَأَصْرَمَهُمْ عِنْدَ اتِّضَاحِ الْحُکْمِ،مِمَّنْ لَا یَزْدَهِیهِ إِطْرَاءٌ.وَلَا یَسْتَمِیلُهُ إِغْرَاءٌ وَأُولَئِکَ قَلِیلٌ،ثُمَّ أَکْثِرْ تَعَاهُدَ قَضَائِهِ، وَافْسَحْ لَهُ فِی الْبَذْلِ مَا یُزِیلُ عِلَّتَهُ،وَتَقِلُّ مَعَهُ حَاجَتُهُ إِلَی النَّاسِ.وَأَعْطِهِ مِنَ الْمَنْزِلَةِ لَدَیْکَ مَا لَایَطْمَعُ فِیهِ غَیْرُهُ مِنْ خَاصَّتِکَ،لِیَأْمَنَ بِذَلِکَ اغْتِیَالَ الرِّجَالِ لَهُ عِنْدَکَ.فَانْظُرْ فِی ذَلِکَ نَظَراً بَلِیغاً،فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ،یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی،وَتُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا.

ترجمه

سپس از میان رعایای خود برترین فرد را نزد خود برای قضاوت در میان مردم برگزین.کسی که امور مختلف وی را در تنگنا قرار ندهد و برخورد مخالفان و خصوم با یکدیگر او را به خشم و لجاجت وا ندارد،در لغزش و اشتباهاتش پافشاری نکند و هنگامی که خطایش بر او روشن شود بازگشت به سوی حق بر او مشکل نباشد و نفس او به طمع تمایل نداشته باشد،در فهم مطالب به اندک تحقیق اکتفا نکند و تا پایان پیش رود و در شبهات از همه محتاطتر باشد،در تمسک به حجت و دلیل از همه بیشتر پافشاری کند و با مراجعه مکرر اطراف دعوا کمتر خسته شود،در کشف حقیقت امور شکیباتر و به هنگام آشکار شدن حق در انشای حکم از همه قاطع تر باشد.از کسانی که

ص:485

ستایش فراوان،او را مغرور نسازد (و فریب ندهد) و مدح و ثنای بسیار او را به ثنا خوان و مدح کننده متمایل نکند،البته این گونه افراد کم اند.

سپس با جدیت هرچه بیشتر داوری های او را بررسی کن و در بذل حقوق به او سفره سخاوتت را بگستران آنچنان که نیازش را از بین ببرد و حاجتی به مردم پیدا نکند (مبادا خدای نکرده آلوده به رشوه خواری گردد) و از نظر منزلت آن قدر مقامش را نزد خود بالا ببر که احدی از یاران نزدیک تو نسبت به نفوذ در او طمع نکند و به این طریق از توطئه و زیان رساندن این گونه افراد در نزد تو در امان باشد سپس در آنچه گفتم با دقت بنگر (و همه این دستورات را به طور دقیق اجرا کن) زیرا این دین اسیر دست اشرار بود با هوا و هوس درباره آن عمل می شد و به وسیله آن دنیا را طلب می کردند (از یک سو هواپرستی و از سوی دیگر دنیاپرستی همه ارکان دین را متزلزل ساخته بود).

شرح و تفسیر: قضات باید واجد این دوازده صفت باشند

قضات باید واجد این دوازده صفت باشند

امام علیه السلام در این بخش از نامه خود به مالک اشتر بحث مهمی درباره قضات بیان داشته و آن را از بحث های دیگر مستقل کرده تا اشاره ای به استقلال قضایی باشد که در دنیای امروز به آن اهمّیّت زیادی می دهند و قوه قضائیه را قوه مستقلی در برابر قوه اجرایی (دولت) و قوه قانونگذاری می شناسند.اضافه بر این ذکر ویژگی های قضات بعد از ویژگی های فرماندهان لشکر این پیام را دارد که لشکر، کشوراسلام را در مقابل اجانب حفظ می کند وقوه قضائیه در مقابل نزاع های داخلی، و به بیان دیگر یکی ضامن امنیتی برونی است و دیگری ضامن امنیتی درونی.

نخست می فرماید:«سپس از میان رعایای خود برترین فرد را نزد خود برای قضاوت در میان مردم برگزین»؛ (ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُکْمِ بَیْنَ النَّاسِ أَفْضَلَ رَعِیَّتِکَ فِی نَفْسِکَ).

ص:486

این تعبیر می رساند که در مورد قضات حتماً باید به سراغ برترین ها رفت، چرا که مسأله قضاوت امری بسیار سنگین،حساس و سرنوشت ساز است که تنها برترین ها می توانند آن را سر و سامان بخشند.

تعبیر به«اخْتَرْ»نشان می دهد که قضات با آرای مردم-آن گونه که در بعضی کشورهای امروز رایج است-انتخاب نمی شوند،بلکه زمامدار و رهبر آنها را مستقیماً یا به وسیله افراد مورد اعتماد خود برمی گزیند،زیرا مسأله صلاحیت قضایی چیزی نیست که مردم بتوانند درباره آن داوری کنند و رأی بدهند.

آن گاه دوازده صفت برای آنها برمی شمارد که در واقع از قبیل تفصیل پس از اجمال است و نشان می دهد برترین ها چه کسانی اند:

1.می فرماید:«کسی که امور مختلف وی را در تنگنا قرار ندهد»؛ (مِمَّنْ لَا تَضِیقُ بِهِ الْأُمُورُ).

اشاره به اینکه آگاهی آنها درباره مسائل مختلف و قوانین اسلام و شناخت موضوعات در حدی باشد که هر مسأله پیچیده ای پیش آید راه حل آن را بدانند و در تنگنا قرار نگیرند.به سخن دیگر هم به احکام شرع واقف باشد و هم در تشخیص موضوع آگاه تا بتواند رد فروع به اصول و استخراج فروع از اصول کند و این وصف تنها در مجتهدان مبرّز وجود دارد.

2.در بیان دومین وصف می فرماید:«و برخورد مخالفان و خصوم با یکدیگر او را به خشم و لجاجت وا ندارد»؛ (وَ لَا تُمَحِّکُهُ(1) الْخُصُومُ).

یعنی آن چنان سعه صدری داشته باشد که اگر گاهی طرفین دعوا در محضر او به نزاع و جنجال برخیزند از کوره در نرود و حکم عادلانه الهی را درباره آنها هرچند جسور و بی ادب باشند صادر کند.

3.امام در سومین وصف قضات لایق و کارآمد می فرماید:«کسی که در لغزش

ص:487


1- تمحکمه از ریشه «محک» بر وزن «مکر» به معنای پرخاشگری و لجاجت گرفته شده است.

و اشتباهاتش پافشاری نکند»؛ (وَ لَا یَتَمَادَی(1) فِی الزَّلَّةِ).

به یقین افراد لجوج هنگامی که مرتکب خطایی شوند و متوجه گردند،به آسانی حاضر نیستند مسیر خود را تغییر داده و به سوی راه راست و صراط مستقیم باز گردند و همین سبب می شود داوری های آنها ظالمانه و غیر واقعی باشد آن هم ظلمی از روی عمد که غیر قابل بخشش است.

قرآن مجید درباره گروهی از کافران می فرماید: ««وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ کَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» ؛اگر به آنان رحم کنیم و ناراحتی ها (و مشکلات) آنان را برطرف سازیم (نه تنها بیدار نمی شوند بلکه) در طغیانشان لجاجت می روزند و سرگردان می شوند».(2)

بسیار می شود که لجاجت در فکر انسان چنان اثر می گذارد که باطل را حق می بیند و حق را باطل.امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید:

«اللِّجاجُ یُفْسِدُ الرَّأْیَ؛ لجاجت فکر انسان را خراب می کند».(3) در جای دیگر می فرماید:

«اللِّجاجُ أکْثَرُ الْأشْیاءِ مَضَرَّةً فِی الْعاجِلِ وَ الْآجِلِ؛ لجاجت زیان بارترین امور در دنیا و آخرت است».(4)

4.در چهارمین وصف می فرماید:«و هنگامی که خطایش بر او روشن شود بازگشت به سوی حق براومشکل نباشد»؛ (وَ لَا یَحْصَرُ(5) مِنَ الْفَیْءِ إِلَی الْحَقِّ إِذَاعَرَفَهُ).

این وصف در واقع چهره دیگری از عدم لجاجت است و یا به تعبیری دیگر نتیجه آن است.انسانی که لجوج نباشد هنگامی که حق برای او روشن شود به راحتی به سوی حق باز می گردد و تمام آثار خطای خود را اصلاح می کند.به

ص:488


1- «یتمادی» از ریشه «تمادی» و از ماده «مدی» بر وزن «دوا» به معنای استمرار و ادامه و اصرار در انجام چیزی است.
2- مؤمنون، آیه 75.
3- غررالحکم، ص 65، ح 853.
4- غررالحکم، ص 463، ح 10640.
5- «لا یحصر» از ریشه «حصر» بر وزن «نصر» به معنای به تنگنا افتادن است و بسیار می شود که آن را در فروماندن به هنگام سخن گفتن اطلاق می کنند و در عبارت بالا هر دو معنا ممکن است.

سخن دیگر کسی که شجاعت پذیرش خطا و اصلاح اشتباه خود را داشته باشد و این گونه شجاعت از مهم ترین شاخه های این فضیلت انسانی است.

5.«کسی که نفس او به طمع تمایل نداشته باشد»؛ (وَ لَا تُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَی طَمَعٍ).

بدیهی است اگر قاضی طمع کار باشد،حتی گرفتار کمترین طمع شود به آسانی می توان او را با پیشنهاد رشوه فریب داد و از داوری به حق باز داشت.

در حدیثی از مولا امیرمؤمنان علیه السلام می خوانیم:

«رَأْسُ الْوَرَعِ تَرْکُ الطَّمَعِ؛ اساس تقوا ترک گفتن طمع است».(1)

در کلمات قصار مولا نیز می خوانیم که می فرماید:

«أَکْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ؛ بیشترین قربانگاه عقل ها در زیر برق طمع هاست».(2)

به دیگر سخن با توجّه به اینکه اشراف به معنای نظر کردن به چیزی از طرف بالا است این تعبیر امام اشاره به این دارد که انسان طمعکار از اوج فضیلت به حضیض رذیلت سقوط می کند.

6.«کسی که در فهم مطالب به اندک تحقیق اکتفا نکند و تا پایان پیش رود»؛ (وَ لَا یَکْتَفِی بِأَدْنَی فَهْمٍ دُونَ أَقْصَاهُ).

اشاره به این که قاضی باید در فهم مسائل چنان با حوصله باشد که تمام جوانب مسأله را خواه در شبهات حکمیه باشد یا شبهات موضوعیه و شرایط متخاصمین که نزد او به داوری ها حضور می یابند بررسی نماید آن گاه حکم صادر کند.

7.«کسی که در شبهات از همه محتاطتر باشد»؛ (وَ أَوْقَفَهُمْ فِی الشُّبُهَاتِ).

می دانیم-همان گونه که در حدیث معروف نبوی وارد شده-امور بر سه گونه است:قسمتی حق بودن آن آشکار و قسمت دیگری باطل بودن آن آشکار است

ص:489


1- غررالحکم، ص 272، ح 5954.
2- نهج البلاغه، کلمات قصار، 219.

ولی بخش سوم شبهات است؛یعنی اموری که پی بردن به واقعیت آن آسان نیست.در این گونه موارد دستور داده شده که جانب احتیاط را بگیرید و آن کس که در وادی شبهات گام می نهد سرانجام در محرمات می لغزد و فرو می رود و هر کس شبهات را ترک کند،محرمات واقعی را بهتر ترک می کند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:

«حَلَالٌ بَیِّنٌ وَ حَرَامٌ بَیِّنٌ وَ شُبُهَاتٌ بَیْنَ ذَلِکَ فَمَنْ تَرَکَ الشُّبُهَاتِ نَجَا مِنَ الْمُحَرَّمَاتِ وَ مَنْ أَخَذَ بِالشُّبُهَاتِ ارْتَکَبَ الْمُحَرَّمَاتِ وَ هَلَکَ مِنْ حَیْثُ لَا یَعْلَمُ».(1)

مفهوم این سخن آن نیست که قاضی از حکم کردن باز ایستد،زیرا وظیفه او به هر حال فصل خصومت و فیصله دادن نزاع است،بلکه منظور آن است که توقف کند و تمام جوانب را بررسی نماید و ظلمت شبهات را با نور علم برطرف سازد و گاه طرفین نزاع را به مصالحه که مواقف احتیاط است دعوت نماید.

8.«کسی که در تمسک به حجت و دلیل از همه بیشتر پافشاری کند»؛ (وَ آخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ).

مهم ترین برنامه قاضی بررسی ادله طرفین دعواست؛دلایل قوی و قابل قبول و نیز خودداری کردن از پذیرش دلایل ضعیف و آسیب پذیر.

این احتمال نیز هست که منظور از این جمله آن باشد که قاضی باید بیش از هر کس در جستجوی دلیل باشد به این معنا که گاه در مسأله مورد دعوا ظاهراً هیچ دلیلی نیست که حق را روشن سازد؛ولی قاضی می تواند با جستجوگری در گوشه و کنار حادثه،دلایل روشنی برای کشف حق از باطل پیدا کند همان گونه که در بسیاری از قضاوت های امیرمؤمنان علی علیه السلام وارد شده است که حضرت با استفاده از جنبه های روانی یا مجرم را به اقرار وادار می کرد و یا قراینی برای علم

ص:490


1- .کافی، ج 1، ص 68، ح 1.

قاضی فراهم می ساخت؛مثلاً در داستان اختلاف دو زن بر سر یک کودک و پافشاری هر دو بر ادعای خود که قاعدتاً قاضی در اینجا باید به حکم قرعه دعوا را فیصله دهد،امام جستجوی دلیلی کرد و آن اینکه دستور داد شمشیری بیاورند و فرمود من کودک را دو شقه می کنم و هر شقه ای را به یکی از شما دو نفر می دهم.مادر واقعی فریاد برآورد که من از حق خود گذشتم کودک را به نفر دیگر بدهید و امام علیه السلام با این دلیل مدعی راستین را از دروغین روشن ساخت و در قضایای آن حضرت از این نمونه بسیار است.(1)

9.«کسی که با مراجعه مکرر اطراف دعوا کمتر خسته شود»؛ (وَ أَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً(2) بِمُرَاجَعَةِ الْخَصْمِ).

بسیار می شود که ارباب دعوا هر کدام دلایلی برای خود دست و پا می کنند و پی در پی برای قاضی مزاحمت فراهم می سازند.قاضی اگر کم حوصله باشد آنها را طرد می کند و چه بسا دلایل واقعی با این کار مکتوم می ماند؛ولی اگر پرحوصله باشد و ناراحت نشود حق بهتر به حق دار می رسد.

قاضی باید به طرفین دعوا به مقدار کافی مجال دهد تا آنچه در توان دارند برای اثبات ادعای خود عرضه کنند.

10.«کسی که در کشف حقیقت امور شکیباتر باشد»؛ (وَ أَصْبَرَهُمْ عَلَی تَکَشُّفِ الْأُمُورِ).

به یقین اگر قاضی عجول و شتاب زده باشد حقیقت امر مخصوصاً در دعاوی پیچیده برای او روشن نمی شود؛اما اگر صبور و شکیبا باشد و در صادر کردن حکم نهایی شتاب نکند بهتر می تواند حق را به حق دار واقعی برساند.

ص:491


1- وسائل الشیعة، ج 18 ص 212 ح 11 و بحارالانوار، ج 40، ص 252، ح 26. برای آگاهی بیشتر به وسائل الشیعة، ج 18، کتاب القضاء باب 21 مراجعه شود.
2- «تبرم» از ریشه «برم» بر وزن «نرم» در اصل به معنای تابیدن ریسمان و طناب و امثال آن است و سپس بر هر چیز خسته کننده ای اطلاق شده و در جمله بالا به معنای ناراحتی شدید و خستگی است.

معنای این سخن آن نیست که مانند زمان ما رسیدگی به پرونده ها را هر روز به بهانه ای به تأخیر بیندازند و گاهی فیصله یک نزاع سال ها به تأخیر بیفتد.

مخصوصاً اگر پای وکلای پشت هم انداز در میان باشد که گاه با یک بهانه کوچک رسیدگی به پرونده ای را چند ماه به عقب می اندازند.

11.«کسی که به هنگام آشکار شدن حق در انشای حکم از همه قاطع تر باشد»؛ (وَ أَصْرَمَهُمْ(1) عِنْدَ اتِّضَاحِ الْحُکْمِ).

اشاره به اینکه محتاط بودن قاضی و شکیبا بودن در برابر طرفین دعوا و جستجوی حدّاکثری ادله به این معنا نیست که در مقام انشای حکم گرفتار وسواس شود و با روشن شدن حق در انشای حکم امروز و فردا کند،بلکه باید مانند شمشیری برنده نزاع را با انشای حکم قاطع پایان دهد و به پیامدها و آثار متعاقب آن نیندیشد،چرا که معمولاً انشای حکم به نفع یکی از دو طرف دعوا موجب ناراحتی طرف مقابل و حامیان و دوستان و گاه طایفه و قبیله او می شود و این لازمه طبعیت قضاوت است و آن کس که در این امور می اندیشد و می خواهد احتیاط کند نباید بر مسند قضا بنشیند.

12.امام علیه السلام در آخرین وصف از اوصاف قاضی شایسته و لایق می فرماید:

«از کسانی که ستایش فراوان،او را مغرور نسازد (و فریب ندهد) و مدح و ثنای بسیار او را به ثنا خوان و مدح کننده متمایل نکند»؛ (مِمَّنْ لَا یَزْدَهِیهِ(2) إِطْرَاءٌ(3) وَ لَا یَسْتَمِیلُهُ(4) إِغْرَاءٌ(5)).

ص:492


1- «اصرم» از ریشه «صرم» بر وزن «سرد» به معنای بریدن و قطع کردن گرفته شده که گاه به معنای برش معنوی و قاطعیت نیز به کار می رود.
2- «یزدهیه» از ریشه «ازدهاء » به معنای عجب و خودبینی و خودپسندی است.
3- «إطراء» به معنای ثناخوانی و تمجید و مدح فراوان است.
4- «یستمیله» از ریشه «استمالة» به معنای متمایل ساختن به سوی خویش است.
5- «إغراء» در اصل به معنای چسبانیدن چیزی به چیز دیگر است. سپس به معنای تشویق و تحریک برای انجام کاری به کار رفته است و در جمله بالا معنای تشویق فراوان دارد

ناگفته پیداست که افراد خودخواه و خودپسند هنگامی که از سوی کسانی تمجید و ستایش شوند ممکن است از مسیر حق باز گردند و روی حب ذات به ثناخوان علاقه مند گردند و به سبب همین علاقه حکم را ظالمانه به نفع او صادر کنند.امام تأکید می کند که این قبیل افراد لایق مقام قضاوت میان مسلمانان نیستند،هرچند صفات دیگر در آنها موجود باشد.

آن گاه امام به دنبال ذکر این صفات دوازده گانه که هر یک از دیگری برتر و مهم تر است به قضاتی می پردازد که هنگام روبه رو شدن به پیچیده ترین پرونده ها بتوانند با کمال هوشیاری و شجاعت حق را از باطل تشخیص دهند و بر طبق آن حکم کنند،هرچند صاحب حق ضعیف ترین فرد جامعه و مخالف آن قوی ترین افراد باشند و همان گونه که امام در پایان این اوصاف می فرماید:

«و البته این گونه افراد کم اند»؛ (وَ أُولَئِکَ قَلِیلٌ).

ولی مهم این است که با صبر و حوصله و بررسی همه جانبه باید این قلیل را از میان نخبگان یافت و بر کرسی قضاوت در میان مسلمانان نشاند.

سپس امام علیه السلام به دنبال بیان اوصاف به ذکر وظایف زمامدار در برابر چنین قضاتی می پردازد و سه دستور بسیار مهم درباره آنها صادر می کند.

نخست می فرماید:«سپس با جدیت هرچه بیشتر داوری های او را بررسی کن»؛ (ثُمَّ أَکْثِرْ تَعَاهُدَ(1) قَضَائِهِ).

اشاره به اینکه،هرچند واجدان این صفات مورد اعتمادند با این حال چون مسأله قضاوت بسیار مهم است و ممکن است گاه گرفتار اشتباه و خطا یا انحراف شوند،بازرس هایی بفرست تا احکام قضایی آنها را بررسی کنند و یا خودت از نزدیک پاره ای از قضاوت های آنها را بررسی کن که این کار قاضی را در طرفداری از عدالت تقویت می کند.

البته این سخن بدان معنا نیست که در نظام قضایی اسلام مسأله تجدید نظر

ص:493


1- «تعاهد» به معنای بررسی کردن است و معنای آن به طور مشروح تر در چند صفحه قبل آمد.

وجود دارد،بلکه به این معناست که اگر خطای مسلمی دیده شد حکم،ابطال گردد و دادرسی از سر گرفته شود.

در دستور دوم می فرماید:«در بذل حقوق به او سفره سخاوتت را بگستران آنچنان که نیازش را از میان ببرد و حاجتی به مردم پیدا نکند (مبادا خدای نکرده آلوده به رشوه خواری گردد)»؛ (وَ افْسَحْ لَهُ فِی الْبَذْلِ مَا یُزِیلُ عِلَّتَهُ،وَ تَقِلُّ مَعَهُ حَاجَتُهُ إِلَی النَّاسِ).

اشاره به اینکه یکی از عوامل فساد دستگاه قضایی کم بودن حقوق قضات و کارمندان دستگاه قضاوت است.باید برای آنها حقوق بالایی در نظر گرفت تا از زندگی آبرومند معقولی بهره مند باشند و کمتر فکر قبول رشوه را در سر بپرورانند.می گویند:امروز در بعضی از کشورها برای حقوق،چک سفید به دست قضات می دهند تا هرچه نیاز دارند در آن بنویسند.

این سخن خواه راست باشد یا مبالغه و دروغ از این حقیقت خبر می دهد که قاضی باید به اندازه کافی برای یک زندگی مناسب از بیت المال بهره مند گردد.

شایان توجّه اینکه امام علیه السلام در مورد مسأله تأمین زندگی هم درباره قضات حساسیت نشان داده و هم درباره فرماندهان لشکر که در بخش پیشین گذشت.

درست است که باید زندگی همه کارگزاران و حتی فرد فرد کارمندان قضایی و سربازان لشکر اسلام تأمین باشد؛ولی تأکید بر این دو قسمت نشان می دهد که باید برای حفظ حدود و ثغور کشور و حقوق مردم توجّه ویژه ای اعمال شود.

آن گاه در سومین دستور می فرماید:«از نظر منزلت آن قدر مقامش را نزد خود بالا ببر که احدی از یاران نزدیک تو نسبت به نفوذ در او طمع نکند و به این طریق از توطئه و زیان رساندن این گونه افراد نزد تو در امان باشد»؛ (وَ أَعْطِهِ مِنَ الْمَنْزِلَةِ لَدَیْکَ مَا لَا یَطْمَعُ فِیهِ غَیْرُهُ مِنْ خَاصَّتِکَ لِیَأْمَنَ بِذَلِکَ اغْتِیَالَ(1) الرِّجَالِ لَهُ عِنْدَکَ).

ص:494


1- «اغتیال» در اصل به معنای غافلگیر کردن و زیان رساندن است و گاه به معنای کشتن غافلگیرانه آمده و در عبارت بالا همان معنای اول اراده شده است.

این نکته مهمی است که قاضی برای آزادی در انشای حکم حق باید هیچ گونه فشار اجتماعی و گروهی روی او نباشد و این در صورتی ممکن است که از همه به زمامدار نزدیک تر باشد،زیرا اگر افرادی به او نزدیک تر از قاضی باشند هرگز احساس امنیّت نخواهد کرد چون ممکن است برای قرب سلطان،نزد او بروند و برای قاضی سعایت کنند و بیم این کار قاضی را مجبور کند تا طبق خواسته های آنها حکم صادر کند.به تعبیر دیگر قضات باید از هر نظر مصون باشند تا استقلال قضایی را از دست ندهند.

به دنبال این دستورات سه گانه،امام علیه السلام به عنوان تأکید می فرماید:«سپس در آنچه گفتم با دقت بنگر (و همه این دستورات را به طور دقیق اجرا کن)»؛ (فَانْظُرْ فِی ذَلِکَ نَظَراً بَلِیغاً).

تعبیر به«ذلِکَ»ممکن است اشاره به دستور اخیر باشد یا هر سه دستور و یا حتی صفات دوازده گانه قاضی را نیز فرا بگیرد،به این معنا که هم در گزینش قضات دقت کافی به خرج دهد و هم در بازرسی از کار قضات و رفع نیازها و تأمین آزادی قضایی.

امام علیه السلام در پایان این بخش به سراغ ذکر دلیلی بر تأکیداتی که قبلاً فرموده می رود و می فرماید:«زیرا این دین اسیر دست اشرار بود،با هوا و هوس درباره آن عمل می شد و به وسیله آن دنیا را طلب می کردند (از یک سو هواپرستی و از سوی دیگر دنیاپرستی همه ارکان دین را متزلزل ساخته بود)»؛ (فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ،یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی،وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا).

روشن است که این سخن به زمان عثمان اشاره می کند که گروهی از افراد فاسد و مفسد از بنی امیّه و بنی مروان قدرت را به دست گرفتند،اموال بیت المال را به غارت می بردند و آنچه برای آنها مهم نبود حفظ اسلام و نگهداری از این آیین نوپا بود.

در اینکه در عصر عثمان فساد گسترده ای بر جامعه اسلامی حاکم بود هیچ تاریخ نویسی تردید ندارد منتها بعضی از علمای اهل سنّت برای اینکه موقعیت

ص:495

عثمان را حفظ کنند می گویند:او مرد ضعیفی بود که نتوانست بر این گروه اشرار چیره شود به گونه ای که زمام اختیار را از دست او ربودند،بنابراین او معذور بود.

حال تا چه اندازه می توان چنین عذری را پذیرفت ناگفته پیداست.

در خطبه شقشقیه نیز به این موضوع اشاره شده است آنجا که می فرماید:

«وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِیهِ یَخْضَمُونَ مَالَ اللّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِیع؛ و بستگان پدرش (اشاره به بنی امیّه است) به همکاری او (عثمان) برخاستند و همچون شتر گرسنه ای که در بهار به علفزار بیفتد و با ولع عجیبی گیاهان را ببلعد به خوردن اموال خدا (بیت المال) مشغول شدند».

ملاحظه: عهدنامه تاریخی مالک اشتر را به سی بخش تقسیم کردیم که 15 بخش آن در جلد دهم و 15 بخش دیگر برای حفظ تعادل در صفحات در جلد یازدهم خواهد آمد.

در اینجا لازم می دانیم از دوست عزیزمان مرحوم حجة الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمد جعفر امامی(رضی اللّه عنه) که تا این اواخر با ما بود و سپس دعوت حق را لبیک گفت و به رحمت الهی پیوست یاد کنیم و همچنین از دوست دیگرمان مرحوم حجةالاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ ابراهیم بهادری که مدتی پیش از ما جدا شد و به رحمت خدا پیوست نیز بار دیگر یاد نماییم.این دو بزرگوار بسیار مخلص،با تقوا،مؤمن،سخت کوش و محقق و دانشمند بودند و خاطره آنها هرگز برای ما فراموش شدنی نیست.خداوندا! آنها را غریق رحمت واسعه خویش بفرما.

خداوند بزرگ را بر این نعمت و موهبت عظمی شکر و سپاس می گوییم که توفیق را در ادامه کار شرح جامع نهج البلاغه رفیق راه ساخت و به یُمن عنایات خاصّ مولی الموحدین-علیه آلاف التحیة والثناء-جلد دهم پایان یافت و به زودی جلد یازدهم که پایان بخش نامه های آن حضرت است در اختیار علاقه مندان قرار خواهد گرفت.

پایان جلد دهم

رجب المرجب 1429 مطابق تیر 1387

ص:496

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109