سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -
عنوان و نام پدیدآور:پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان.
مشخصات نشر:قم: مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)، 1390 -
مشخصات ظاهری:15 ج.
شابک:40000 ریال: ج.8: 978-964-533-037-6 ؛ 60000 ریال: ج.11: 978-964-533-113-7 ؛ 80000 ریال: ج.12 978-964-533-143-4 : ؛ 80000ریال: ج.13 978-964-533-160-1: ؛ ج.14 978-964-533-162-5 : ؛ 140000 ریال:ج.15: 978-964-533-174-8
وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری
یادداشت:فهرست نویسی بر اساس جلد هشتم،1386.
یادداشت:چاپ قبلی: دارالکتب الاسلامیه، 1375.
یادداشت:ج. 10 ( چاپ اول : 1389 ).
یادداشت:ج.11 (چاپ اول: 1389).
یادداشت:ج.12 (چاپ اول: 1390).
یادداشت:ج.13(چاپ اول:1390).
یادداشت:ج.15(چاپ اول:1391).
یادداشت:ج.14 (چاپ اول: 1395) (فیپا) .
یادداشت:ناشر جلد نهم، دهم الی دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم انتشارات امام علی بن ابیطالب (ع) میباشد .
یادداشت:کتابنامه.
مندرجات:ج 8. خطبه 201 -241.- ج. 10 . نامه های تاریخی امام علی ( ع ) 32 - 53.-ج.11. نامه های تاریخی امام علی (ع) 54-79.- ج.12. گفتار حکیمانه 1 - 120
موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها
موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار
موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر
شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه. شرح
رده بندی کنگره:BP38/0422/م7پ9 1390
رده بندی دیویی:297/9515
شماره کتابشناسی ملی:1305457
ص :1
پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه
مکارم شیرازی
با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان
ص :2
ص :3
ص :4
تصویر
ص :5
تصویر
ص :6
تصویر
ص :7
تصویر
ص :8
تصویر
ص :9
تصویر
ص :10
تصویر
ص :11
تصویر
ص :12
تصویر
ص :13
تصویر
ص :14
تصویر
ص :15
تصویر
ص :16
تصویر
ص :17
تصویر
ص :18
تصویر
ص :19
تصویر
ص :20
ادامۀ خطبه های امام امیر مؤمنان علیه السلام
و من کلام له علیه السّلام یعظ بسلوک الطّریق الواضح
از سخنان امام علیه السّلام است که در آن به انتخاب راه روشن توصیه فرموده است. (1)
امام علیه السّلام در این کلام کوتاه به سه نکته مهم اشاره فرموده که هریک بخشی از این کلام را تشکیل می دهند:
1.رهروان راه حق را به اعتماد به نفس دعوت می کند که هرگز از کمی پویندگان این راه وحشتی به خود راه ندهند.
2.به یک اصل مهم اسلامی اشاره فرموده و آن اینکه رضایت به اعمال
ص:21
دیگران انسان را در سرنوشت آنها شریک می سازد،هرچه عملا دخالتی نداشته باشد.
3.توصیه می فرماید که راه واضح و شفّاف و روشن را برگزینید تا به مقصد برسید و از گام نهادن در جادّه های تاریک و مبهم خودداری کنید که در بیراهه می افتید.
***
ص:22
ایّها النّاس لا تستوحشوا فی طریق الهدی لقلّة أهله،فإنّ النّاس قد اجتمعوا علی مائدة شبعها قصیر،وجوعها طویل.
أیّها النّاس،إنّما یجمع النّاس الرّضی و السّخط.و إنّما عقر ناقة ثمود رجل واحد فعمّهم اللّه بالعذاب لمّا عمّوه بالرّضی،فقال سبحانه:
«فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ» فما کان إلاّ أن خارت أرضهم بالخسفة خوار السّکّة المحماة فی الأرض الخوّارة.
أیّها النّاس،من سلک الطّریق الواضح ورد الماء،و من خالف وقع فی التّیه!
ای مردم!در طریق هدایت از کمی پویندگانش وحشت نکنید،زیرا مردم گرد سفره ای اجتماع کرده اند که سیری آن کوتاه و گرسنگی آن بس طولانی است.ای مردم!رضایت و نارضایتی(نسبت به عملی از اعمال)موجب وحدت مردم(در کیفر و پاداش)می شود(مگر نمی دانید)ناقه ثمود را تنها یک نفر پی کرد؛امّا کیفر و عذاب الهی آن،همه قوم ثمود را فراگرفت،زیرا همگی به عمل آن یک نفر راضی بودند.خداوند سبحان می فرماید: «فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ» ؛آن قوم ناقه را پی کردند و سرانجام(هنگام نزول بلای فراگیر)پشیمان شدند و طولی نکشید سرزمین آنان همچون آهن گداخته ای که در زمین نرمی فرورود با صدای وحشتناکی فرورفت.ای مردم!آن کس که راه واضح و آشکار را بپوید به آب می رسد؛امّا کسی که مخالفت کند در بیابان سرگردان خواهد شد(و تشنه کام جان می دهد).
ص:23
راه نجات
امام علیه السّلام در نخستین نکته از این گفتار پرمعنا به پویندگان راه حق دلداری می دهد که هرگز به جهت کمی نفرات تزلزل به دل راه ندهند،می فرماید:«ای مردم!در طریق هدایت از کمی پویندگانش وحشت نکنید»؛ (أیّها النّاس لا تستوحشوا فی طریق الهدی لقلّة أهله) .
سپس به دلیل آن اشاره کرده،می فرماید:«زیرا مردم گرد سفره ای اجتماع کرده اند که سیری آن کوتاه و گرسنگی آن بس طولانی است»؛ (فإنّ النّاس قد اجتمعوا علی مائدة شبعها (1)قصیر،و جوعها طویل) .
اشاره به اینکه اگر رهروان جاده هدایت کم هستند به جهت جاذبه های دنیاست.امام علیه السّلام در این کلام پرمعنا دنیا را به سفره رنگینی تشبیه می کند که موادّ کم ارزش یا بی ارزشی از نظر تغذیه در آن گذارده شده؛ولی آنها را با زرق وبرق آراسته اند.دنیاطلبان اطراف آن را می گیرند غافل از اینکه موادّ غذایی آن تنها در مدّتی آنها را سیر می کند و به دنبال آن گرسنگی طولانی در پیش است.
این«جوع طویل»ممکن است اشاره به اندوه و حسرت طولانی باشد که به هنگام مرگ و بعد از آن و در صحنه قیامت به دنیاپرستان دست می دهد و پیوسته بر تقصیرات خود در دنیا تأسّف می خورند.
این عبارت پر معنای امام علیه السّلام در حقیقت برگرفته از آیات قرآن است.در آیه 100 سوره مائده می خوانیم: «قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ» ؛بگو هیچگاه ناپاک و پاک مساوی نیستند،هرچند فزونی ناپاکان تو را به شگفتی اندازد».
همچنین آیات دیگری که سخن از اکثریت جاهل،بی ایمان،غیرعاقل،فاسق،
ص:24
ناسپاس و مانند آن دارد.
آنگاه دومین نکته را یادآور می شود؛نکته ای که می تواند بسیاری از مسائل اعتقادی و اجتماعی را حل کند و آن اینکه آنچه گروههای اجتماعی را از یکدیگر جدا می سازد،هم بستگی افکار و دلهاست،هرچند روی صحنه افراد خاصی باشند؛تمام کسانی که با آن افراد هم بستگی فکری و رضایت قلبی دارند در یک گروه جای می گیرند.
می فرماید:«ای مردم!رضایت و نارضایتی(نسبت به عملی از اعمال)موجب وحدت مردم(در کیفر و پاداش)می شود»؛ «أیّها النّاس،إنّما یجمع النّاس الرّضی و السّخط» (1)) .
بنابراین نه تنها شرکت در عمل یا تهیه مقدمات و اعانت بر اثم سبب شرکت در نتیجه می شود؛بلکه رضایت قلبی نیز همین کار را می کند،لذا در زیارتنامه ها با صراحت این تعبیر آمده است:«و لعن اللّه امّة سمعت بذالک فرضیت به؛خداوند لعنت کند گروهی را که جنایات جانیان را در کربلا شنیدند و به آن رضایت دادند» (2)،هرچند بعد از آن جانیان در عرصه زندگی دنیا ظاهر شدند.
در خطبه دوازدهم که شرح آن در جلد اوّل گذشت،خواندیم که علی علیه السّلام هنگام سخن یکی از اصحاب خود را بعد از جنگ جمل شنید که آرزوی حضور برادرش را در این میدان و سهیم شدن در این پیروزی می کرد،فرمود:نه تنها او با ما بود؛بلکه گروههایی که هنوز از مادر متولّد نشده اند و بعد از تولّد،هم عقیده با ما خواهند بود نیز در این میدان حضور داشتند و در این پیروزی سهیم بودند.
این سخن افق تازه ای را در مطالعات اسلامی در برابر چشم ما می گشاید و به همگان هشدار می دهد که مراقب پیوندهای قلبی و رضا و سخط باطنی باشند.
ص:25
این مطلب به قدری اهمیّت دارد که در روایات متعددی از معصومان به آن اشاره شده است؛مرحوم شیخ حر عاملی در کتاب وسائل در ابواب امر به معروف و نهی از منکر بابی تحت عنوان«وجوب إنکار المنکر بالقلب علی کلّ حال و تحریم الرّضا به و وجوب الرّضا بالمعروف»ذکر کرده است و در آن باب هفده حدیث در این زمینه آورده است؛از جمله در حدیث مفصّلی از امام علی بن موسی الرضا علیه السّلام نقل کرده که فرمود:«لو أنّ رجلا قتل بالمشرق فرضی بقتله رجل بالمغرب لکان الرّاضی عند اللّه عزّ و جلّ شریک القاتل؛اگر کسی در شرق عالم قتلی انجام دهد و دیگری در غرب جهان راضی به آن قتل باشد،در پیشگاه خدا شریک قاتل خواهد بود». (1)
کوتاه سخن اینکه در فرهنگ اسلام نه تنها شرکت در عمل یا معاونت در مقدمات،سبب شرکت در نتیجه ها می شود؛بلکه رضایت قلبی نیز این اثر را دارد.
در ادامه این سخن،امام علیه السّلام به دلیل محکمی از قرآن مجید برای اثبات این حقیقت تمسّک می جوید،می فرماید:«ناقه ثمود را تنها یک نفر پی کرد؛امّا کیفر و عذاب الهی آن همه قوم ثمود را فراگرفت،زیرا همگی به عمل آن یک نفر راضی بودند.خداوند سبحان می فرماید: «فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ» آن قوم ناقه را پی کردند و سرانجام(هنگام نزول بلای فراگیر)پشیمان شدند و طولی نکشید سرزمین آنان همچون آهن گداخته ای که در زمین نرمی فرورود با فریاد وحشتناکی فرورفت»؛ (و إنّما عقر (2)ناقة ثمود رجل واحد فعمّهم اللّه بالعذاب لمّا عمّوه بالرّضی،فقال سبحانه: «فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ» (3)فما کان إلاّ أن خارت (4)
ص:26
أرضهم بالخسفة خوار السّکّة (1)المحماة (2)فی الأرض الخوّارة) .
سخن مولا اشاره ای به معجزه حضرت صالح پیامبر قوم ثمود دارد که وقتی از آن حضرت معجزه خواستند،به فرمان خدا ناگهان شتر ماده ای از دل سنگهای کوه بیرون آمد!همگی دیدند،گروهی ایمان آوردند و گروه بیشتری راه عناد و انکار را پیش گرفتند.حضرت صالح توصیه کرد که به این شتر کمترین آزاری نرسانید که عذاب الهی به سراغ شما خواهد آمد،آنها به این سخن اعتنا نکردند و آن شتر را با ضرباتی بر پای او کشتند و زلزله عظیمی آمد.زمین آنها را شکافت و کافران و خانه هایشان در دل زمین فرورفت.
معروف این است که قاتل این شتر مرد سنگدلی به نام«غدّار بن سالف»بود؛ ولی در آیه قرآن جمله «فَعَقَرُوها» (آن شتر را از پای درآوردند)به صورت صیغه جمع آمده است،زیرا همگی به عمل او راضی بودند و این رضایت خود را با دعوت کردن و تشویق او به انجام دادن این عمل زشت،ابراز کردند،همان گونه که در آیه 29 سوره قمر آمده است:« «فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطی فَعَقَرَ» ؛آنها یکی از یاران خود را صدا زدند،او به سراغ این کار آمد و(ناقه را)پی کرد».
جمله «خارت أرضهم بالخسفة خوار السّکّة المحماة» اشاره به این است:
هنگامی که میخ آهنین در آتش گداخته شود با سرعت بیشتری در زمین فرو می رود آن هم در زمین نرم.آری!شهر و آبادی آنها به همین سرعت در درون زمین بر اثر زلزله ای وحشتناک فرورفت.
سپس امام علیه السّلام در بخش سوم این خطبه به همه انسانها هشدار می دهد و می فرماید:«ای مردم!آن کس که راه واضح و آشکار را بپوید به آب می رسد؛امّا کسی که مخالفت کند در بیابان سرگردان خواهد شد(و تشنه کام جان می دهد)»؛
ص:27
(أیّها النّاس،من سلک الطّریق الواضح ورد الماء،و من خالف وقع فی التّیه (1)!) .
منظور از«طریق واضح»راهی است که قرآن و سنّت و دلیل عقل ارائه داده،که انسانها را به آب حیات معنوی رهنمون می شود و آنها که به بیراهه روند از آن محروم شده در کفر و بی ایمانی جان می دهند.
بی شک راه و روش امام علیه السّلام یکی از مصادیق روشن«الطّریق الواضح»است، زیرا او به منزله نفس نبیّ و آگاه ترین امّت به راه و روش آن حضرت بود، همان گونه که امام علیه السّلام در خطبه 97 فرمود:«من نشانه روشنی بر حقانیّت خویش از پروردگارم دارم و بر طریق پیامبرم گام برمی دارم و در راهی پیش می روم»؛ (و إنی لعلی بیّنة من ربّی و منهاج من نبیّی و إنی لعلی الطریق الواضح» .
بدیهی است کسی که از جادّه اصلی برود در اثنای راه به منزلگاههایی می رسد،دارای آب کافی و آن کس که از بیراهه می رود غالبا گرفتار بیابانهای خشک و بی آب می شود و از تشنگی هلاک می گردد.
***
ص:28
و من کلام له علیه السّلام
روی عنه أنّه قاله عند دفن سیّدة النّساء فاطمة علیها السّلام،کالمناجی به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله عند قبره
از سخنان امام علیه السّلام است که به هنگام دفن سیده زنان جهان،فاطمه علیها السّلام خطاب به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله در کنار قبر پیامبر صلّی اللّه علیه و اله بیان کرد. (1)و (2)
ص:29
این گفتار امام علیه السّلام به قدر کافی گویاست؛سخنی است که از سوز دل مولا علیه السّلام به هنگام دفن حضرت فاطمه زهرا علیها السّلام حکایت می کند.درد دلی است پر سوز و گداز که مولا علیه السّلام با پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله درباره مصائب زهرا علیها السّلام از یک سو و مصیبت خودش به سبب فراق زهرا علیها السّلام از سوی دیگر،حکایت دارد و بخشی از حقایق مهم تاریخی صدر اسلام را به صورت غیرمستقیم؛امّا گویا و پرمعنا منعکس می کند که شرح آن در پایان تفسیر این کلام خواهد آمد.
***
ص:30
السّلام علیک یا رسول اللّه عنّی،و عن ابنتک النّازلة فی جوارک، و السّریعة اللّحاق بک،قلّ،یا رسول اللّه،عن صفیّتک صبری،ورقّ عنها تجلّدی،إلاّ أنّ فی التّأسّی لی بعظیم فرقتک،و فادح مصیبتک،موضع تعزّ، فلقد و سّدتک فی ملحودة قبرک،و فاضت بین نحری و صدری نفسک،ف «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» فلقد استرجعت الودیعة،و أخذت الرّهینة!أمّا حزنی فسرمد،و أمّا لیلی فمسهّد،إلی أن یختار اللّه لی دارک الّتی أنت بها مقیم.و ستنبّئک ابنتک بتضافر أمّتک علی هضمها،فأحفها السّؤال،و استخبرها الحال؛هذا و لم یطل العهد،و لم یخل منک الذّکر،و السّلام علیکما سلام مودّع،لا قال و لا سئم،فإنّ أنصرف فلا عن ملالة،و إن أقم فلا عن سوءظنّ بما وعد اللّه الصّابرین.
سلام و درود بر تو ای رسول خدا از سوی خودم و از سوی دخترت(زهرا) که هم اکنون در جوار تو فرود آمده و به سرعت به تو ملحق شده است.ای رسول خدا!از فراق دختر برگزیده و پاکت پیمانه صبرم لبریز شده و طاقتم از دست رفته است،هرچند پس از روبه رو شدن با غم بزرگ فراق و مصیبت دردناک تو،این مصیبت برای من قابل تحمّل شده است.(فراموش نمی کنم)من تو را با دست خود در میان قبر نهادم و هنگام رحلتت،روح تو در میان گلو و سینه من روان شد «ف «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» (1)؛ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم»(ای رسول خدا)امانتی که به من سپرده بودی هم اکنون بازپس داده شده و گروگانی
ص:31
که نزد من بود گرفته شد؛ولی اندوهم جاودانی است و شبهایم همراه بیداری و بی قراری؛تا آن زمان که خداوند منزلگاهی را که تو در آن اقامت گزیده ای برایم برگزیند(و به تو ملحق شوم)(ای رسول خدا)به زودی دخترت تو را آگاه خواهد ساخت که امّت تو در ستم کردن به وی دست به دست هم داده بودند.
سرگذشت دردناک او را بی پرده از او بپرس و خبر این حوادث را از وی بگیر.
این حوادث دردناک در زمانی رخ داد که هنوز مدّت زیادی از رحلت تو نگذشته و یادت فراموش نگشته بود.درود خدا بر شما هردو باد،درود و سلام وداع کننده؛نه سلام(و وداع)ناخشنود خسته دل،اگر از کنار قبرت باز گردم به سبب ملالت نیست و اگر اقامت گزینم و گریه و زاری سر دهم هرگز به جهت سوءظن به وعده نیک خداوند در مورد صابران و شکیبایان نمی باشد.
آه سوزان علی علیه السّلام در کنار قبر زهرا علیها السّلام
همان گونه که در بالا آمد،امام علیه السّلام این سخنان پر سوز و گداز را هنگامی می گوید که جسم پاک زهرای مرضیه علیها السّلام را با دست خود در قبر می گذارد، سخنانی که از یک سو دلیل بر عظمت بانوی اسلام فاطمه زهرا علیها السّلام و از سوی دیگر نشانه شدت ناراحتی علی علیه السّلام از فراق جانگداز اوست.
امام علیه السّلام در بیان این عبارات،بهترین و مناسب ترین مخاطب؛یعنی رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله را انتخاب کرده و با او درد دل می کند و سخن خود را از اینجا شروع می کند:«سلام و درود بر تو ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله از سوی خودم،و از سوی دخترت(زهرا)که هم اکنون در جوار تو فرود آمده،و به سرعت به تو ملحق شده است»؛ (السّلام علیک یا رسول اللّه عنّی،و عن ابنتک النّازلة فی جوارک، و السّریعة اللّحاق بک) .
ص:32
با اینکه محتوای سخنان امام علیه السّلام،شکوائیه دردناکی است؛ولی ادب کلام ایجاب می کند که از سلام و درود بر پیامبر صلّی اللّه علیه و اله شروع کند.
جمله (النّازلة فی جوارک) نشان می دهد که قبر بانوی اسلام در کنار قبر پیامبر صلّی اللّه علیه و اله بود و نظریه کسانی که قبر مقدّس آن حضرت را در خانه اش می دانند، تقویت می کند.
البتّه ممکن است دفن در بقیع را نیز در جوار پیامبر صلّی اللّه علیه و اله محسوب کنیم یا جوار را به معنای همسایگی روحانی و معنوی در بهشت بدانیم؛ولی معنای اوّل با ظاهر عبارت سازگارتر است و روایات متعددی نیز آن را تأیید می کند.
در روایتی که مرحوم کلینی در کافی آورده است می خوانیم:یکی از بزرگان اصحاب به نام احمد بن محمد بن ابی نصر می گوید:از امام علی بن موسی الرضا علیه السّلام در مورد مکان قبر حضرت فاطمه علیها السّلام سؤال کردم،فرمود:«دفنت فی بیتها فلمّا زادت بنو امیّة فی المسجد صارت فی المسجد؛آن حضرت را در خانه اش دفن کردند و هنگامی که بنی امیه مسجد پیامبر صلّی اللّه علیه و اله را توسعه دادند خانه آن حضرت در مسجد قرار گرفت». (1)
جمله (السّریعة اللّحاق بک) اشاره پر معنایی به مصائب شدید حضرت فاطمه زهرا علیها السّلام دارد که او را در بهترین سالهای جوانی به دیار باقی منتقل ساخت و فاصله آن با رحلت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله طبق بعضی روایات 45 روز و مطابق برخی 75 روز و طبق روایت دیگری 95 روز بوده است و در روایات غیر مشهوری 4 ماه و 6 ماه نیز گفته شده است که در بحث نکات درباره آن و درباره محل دفن آن حضرت،سخن خواهیم گفت.
سپس امام علیه السّلام در ادامه،خطاب به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله عرض می کند:«ای رسول خدا!از فراق دختر برگزیده و پاکت،پیمانه صبرم لبریز شده و طاقتم از دست
ص:33
رفته است،هرچند پس از روبه رو شدن با غم بزرگ فراق و مصیبت دردناک تو، این مصیبت برای من قابل تحمّل شده است»؛ (قلّ،یا رسول اللّه،عن صفیّتک (1)صبری،و رقّ عنها تجلّدی (2)،إلاّ أنّ فی التّأسّی (3)لی بعظیم فرقتک،و فادح (4)مصیبتک،موضع تعزّ (5)) .
اشاره به اینکه گرچه مصیبت زهرا علیها السّلام فوق العاده جانکاه است؛ولی درد مصیبت تو از آن،سنگین تر و جانکاه تر بود و تحمّل آن،راه را برای تحمّل این، هموار ساخت.به یقین مصیبتی بزرگ تر از مصیبت رحلت پیامبر برای علی علیه السّلام، هر چند فاطمه زهرا همسری بسیار گرانقدر و بی مانند بود؛پیامبر به منزله پدر علی علیه السّلام و افزون بر آن،رهبر،راهنما،معلم،استاد و خلاصه،همه چیز آن حضرت بود،لذا در حدیثی آمده است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله خطاب به علی علیه السّلام فرمود:«یا أبا الرّیحانتین...عن قلیل ینهدّ رکناک؛ای پدر دو گل خوشبو...به زودی دو ستون حیاتت درهم می شکند»و هنگامی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله رحلت فرمود علی علیه السّلام فرمود:«هذا أحد رکنی الّذی قال لی رسول اللّه؛این یکی از آن دو ستونی است که پیامبر فرمود»و چون فاطمه زهرا علیها السّلام شربت شهادت نوشید،فرمود:«هذا الرّکن الثّانی الّذی قال رسول اللّه؛این ستون دیگری است که رسول اللّه فرمود». (6)
ص:34
آنگاه امام علیه السّلام در شرح این سخن می افزاید:«(فراموش نمی کنم)من تو را با دست خود در میان قبر نهادم و هنگام رحلتت روح تو در میان گلو و سینه من روان شد«ف «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» ؛ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم»؛ (فلقد وسّدتک (1)فی ملحودة (2)قبرک،و فاضت بین نحری و صدری نفسک،ف «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» ) .
بعضی از شارحان نهج البلاغه«نفس»را در اینجا به معنای خون گرفته اند (زیرا یکی از معانی«نفس»خون است)و گفته اند:به هنگام رحلت پیامبر خون مختصری از دهان آن حضرت بیرون پرید و بر سینه علی علیه السّلام نشست؛ولی این تفسیر،بعید به نظر می رسد.
به هر حال قرائن نشان می دهد(و خطبه 197 نیز دلالت دارد)که سر مبارک پیامبر به هنگام رحلت بر سینه پاک علی علیه السّلام بود و در همان حال روح پاکش به عالم بقا شتافت و از میان سینه و گلوی علی علیه السّلام گذشت،هر چند بعضی از راویان اهل سنت نقل کرده اند که عایشه می گوید:«سر مبارک پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در حال رحلت بر سینه من بود»؛ولی این سخن دلیل معتبری ندارد و شاید از قبیل روایات فراوانی است که ضمن آن کوشیده اند فضائل علی علیه السّلام را یک به یک به نام دیگری ثبت کنند.
آنگاه امام بار دیگر به شرح مصیبت حضرت زهرا باز می گردد و خطاب به پیامبر عرضه می دارد:«(ای رسول خدا)امانتی را که به من سپرده بودی هم اکنون باز پس داده شد و گروگانی که نزد من بود گرفته شد؛ولی اندوهم جاودانی است و شبهایم همراه بیداری و بی قراری؛تا آن زمان که خداوند منزلگاهی را که تو در آن اقامت گزیده ای برایم برگزیند(و به تو ملحق شوم)»؛ (فلقد استرجعت
ص:35
الودیعة،و أخذت الرّهینة!أمّا حزنی فسرمد (1)،و أمّا لیلی فمسهّد (2)،إلی أنّ یختار اللّه لی دارک الّتی أنت بها مقیم) .
این عبارت که از شدّت اندوه علی علیه السّلام در برابر حادثه غم انگیز شهادت حضرت زهرا علیها السّلام حکایت می کند به خوبی نشان می دهد که تا چه حد این بانوی عزیز در نظر علی علیه السّلام گرامی بود و پیوند عاطفی و روحانی و معنوی آن دو به یکدیگر عمیق و ریشه دار.
تعبیر به«ودیعه»اشاره به همان چیزی است که پیامبر صلّی اللّه علیه و اله در آستانه رحلتش دست فاطمه را گرفت و در دست علی علیه السّلام گذارد و فرمود:«یا ابا الحسن هذه ودیعة اللّه و ودیعة رسوله عندک فاحفظ اللّه و احفظنی فیها و إنّک لفاعله؛ای ابو الحسن این ودیعه خدا و ودیعه رسولش محمد نزد توست؛حق خداوند و حق مرا در مورد آن رعایت کن و می دانم رعایت خواهی کرد». (3)
بعضی معتقدند که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله این سخن را در شب زفاف زهرا فرمود.
جمعی از شارحان نهج البلاغه تعبیر به ودیعه را در اینجا اشاره به این دانسته اند که ارواح انسانی در بدنها شبیه ودیعه و امانت است که هنگام وفات بازپس گرفته می شود؛ولی این تفسیر در اینجا بسیار بعید به نظر می رسد.
تعبیر«رهینه»(گروگان)ممکن است اشاره به این باشد که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله از علی علیه السّلام پیمان خلافت و وصایت و وفاداری گرفته بود و دخترش زهرا علیها السّلام گویی در برابر آن گروگان بود.
با توجه به اینکه یکی از معانی«رهینه»نعمت بزرگ است و حضرت زهرا بزرگترین نعمتی بود که خدا به علی علیه السّلام داده بود،تعبیر بالا در این باره به کار رفته است.
ص:36
جمله «حزنی فسرمد» تفسیرش روشن است،زیرا هرزمان علی علیه السّلام به یاد فاطمه زهرا می افتاد غم و اندوهش تجدید می شد و این اندوه بزرگی بود که سراسر زندگی علی علیه السّلام را دربرگرفته بود.
جمله «و أمّا لیلی فمسهّد» کنایه از این است که بسیار شبها به یاد آن بانوی عزیز می افتم و خاطره او خواب را از چشم من می رباید.گواه این سخن اشعار معروفی است که از آن حضرت در فراق حضرت زهرا علیها السّلام انشاء فرمود:
نفسی علی زفراتها محبوسة یا لیتها خرجت مع الزّفرات
لا خیر بعدک فی الحیاة و إنّما أبکی مخافة أن تطول حیاتی
جانم گرفتار مصیبت دردناک اوست و ای کاش با آه و ناله از این تن بیرون می آمد
بعد از تو زندگی در نظرم بی ارزش است و اگر اشک می ریزم برای این است که می ترسم بعد از تو عمرم طولانی شود(و همواره گرفتار درد فراق تو باشم.) (1)
آنگاه امام علیه السّلام به گوشه ای از مصائب دردناک حضرت زهرا علیها السّلام اشاره کرده، عرضه می دارد:«(ای رسول خدا)به زودی دخترت تو را آگاه خواهد ساخت که امّت تو در ستم کردن به وی دست به دست هم داده بودند،سرگذشت دردناک او را بی پرده از او بپرس و خبر این حوادث را از وی بگیر.این حوادث دردناک در زمانی رخ داد که هنوز مدّت زیادی از رحلت تو نگذشته و یادت فراموش نگشته بود»؛ (و ستنبّئک ابنتک بتضافر أمّتک علی هضمها،فأحفها (2)السّؤال،و استخبرها الحال؛هذا و لم یطل العهد،و لم یخل منک الذّکر) .
ظاهر این است که این عبارات سربسته که امیر مؤمنان علی علیه السّلام برای رعایت ادب در پیشگاه پیامبر آن را زیاد نمی شکافد و شرح نمی دهد اشاره به حوادث بسیار اسف انگیزی است که پس از مدّت کوتاهی از رحلت پیامبر رخ داد؛هجوم
ص:37
به خانه زهرا علیها السّلام،آتش زدن در خانه،اسقاط جنین آن حضرت و بردن امام را به زور به سوی مسجد برای بیعت،حوادثی است که نه تنها به صورت پررنگ در تاریخ شیعه آمده؛بلکه-همان گونه که در پایان این بحث خواهیم گفت-در منابع اهل سنت هم،با کمال تعجّب صریحا ذکر شده است.
واژه«تضافر»که از ریشه«ضفر»(بر وزن ضعف)گرفته شده و به معنای تعاون و همکاری بر انجام چیزی است،اشاره به این است که گروهی از امّت در انجام این جرائم شرکت داشتند و از آنجا که بسیاری با سکوتشان،این کار را تأیید کردند، نسبت به همه امت داده شد و«هضم»در اصل به معنای ظلم کردن و شکستن است و واژه«عهد»در اینجا به معنای زمان است و معانی دیگری نیز دارد.
این احتمال نیز داده شده است که عهد،اشاره به پیمانهایی باشد که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در مورد خلافت علی علیه السّلام و حفظ احترام اهل بیت علیهم السّلام مخصوصا دخترش زهرا و قرار دادن آنها در کنار قرآن به مقتضای حدیث ثقلین و امثال آن گرفته بود؛یعنی مدت طولانی از این پیمانها نگذشته بود که گروهی از امت همه را به فراموشی سپردند و دست به جنایاتی زدند که عقل را حیران می کند.
سرانجام امام در آخرین سخن خود خطاب به پیامبر و بانوی اسلام،زهرای مرضیه چنین می گوید:«درود خدا بر شما هردو باد،درود و سلام وداع کننده؛نه وداع ناخشنود خسته دل،اگر از کنار قبرت باز گردم به خاطر سبب ملالت نیست،و اگر اقامت گزینم(و گریه و زاری)سر دهم هرگز به جهت سوءظن به وعده نیک خداوند در مورد صابران و شکیبایان نمی باشد»؛ (و السّلام علیکما سلام مودّع،لا قال (1)و لا سئم (2)،فإن أنصرف فلا عن ملالة،و إن أقم فلا عن سوء ظنّ
ص:38
بما وعد اللّه الصّابرین) .
در روایت کافی در ذیل این سخن چنین آمده است:«واه واها و الصّبر أیمن و أجمل و لو لا غلبة المستولین لجعلت المقام و اللّبث لزاما معکوفا و لأعولت إعوال الثّکلی علی جلیل الرّزیّة فبعین اللّه تدفن ابنتک سرّا و تهضم حقّها و تمنع إرثها و لم یتباعد العهد و لم یخلق منک الذّکر و إلی اللّه یا رسول اللّه المشتکی و فیک یا رسول اللّه أحسن العزاء و صلّی اللّه علیک و علیها السّلام و الرّضوان؛آه آه!ولی شکیبایی می کنم که شکیبایی بهتر و زیباتر است و اگر بیم آن نبود که نظام حاکم از جایگاه قبر تو آگاه شوند پیوسته در کنار قبر تو می ماندم و ناله هایی همچون ناله های مادری که به داغ فرزندش گرفتار شده،برای این مصیبت بزرگ سر می دادم.(ای رسول گرامی)خدا می بیند که دخترت پنهان به خاک سپرده می شود و حقّش(آشکارا)بر باد می رود و او را از ارثش محروم می کنند حال آنکه زمان زیادی نگذشته و نامت فراموش نشده است.ای رسول خدا این شکایت را به درگاه حق و به نزد تو می آورم.ای رسول خدا تسلیت مرا بپذیر!درود و سلام و رضوان خدا بر تو و بر دخترت زهرا باد». (1)
از این تعبیرات و آنچه در نهج البلاغه آمده به خوبی روشن می شود که حق نشناسان در زمان کوتاهی بعد از رحلت پیامبر چه مصائبی بر اهل بیت علیهم السّلام او و عزیزترین عزیزانش وارد کردند مصائبی که علی علیه السّلام را که کوه شکیبایی و استقامت بود به لرزه درآورد و همچون مادر جوان مرده به گریه و ناله واداشت و عجب اینکه مدارک این تهاجم بی رحمانه بر بیت وحی،در کتب اهل سنّت نیز به صورت گسترده آمده است.
***
ص:39
با اینکه زندگانی بانوی اسلام،حضرت زهرا،سیده نساء العالمین بسیار کوتاه بود؛ولی شرح حال او و فضایل و مناقب و مصائبش بسیار طولانی است.جمعی از شارحان نهج البلاغه به این خطبه که رسیده اند به گوشه هایی از آن اشاره کرده اند.لازم است ما هم به طور فشرده چند نکته را یادآور شویم:
دخت گرامی پیامبر صلّی اللّه علیه و اله از مقام والایی برخوردار بود.سخنان رسول گرامی صلّی اللّه علیه و اله در حقّ دخترش حاکی از عصمت و پیراستگی او از گناه است،آنجا که درباره او می فرماید:
«فاطمة بضعة منّی فمن أغضبها أغضبنی (1)؛فاطمه پاره تن من است،هرکس او را به خشم آورد مرا خشمگین کرده است».ناگفته پیداست که خشم رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله مایه اذیت و ناراحتی اوست و سزای چنان شخصی در قرآن کریم چنین بیان شده است:
« «وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» » (2)؛آنان که رسول خدا را آزار دهند، برای آنان عذاب دردناکی است».
چه دلیلی استوارتر بر فضیلت و عصمت او که در حدیث دیگری رضای وی در گفتار پیامبر صلّی اللّه علیه و اله مایه رضای خدا،و خشم او مایه خشم خدا معرّفی گردیده است،می فرماید:
«یا فاطمة إنّ اللّه یغضب لغضبک و یرضی لرضاک (3)؛دخترم فاطمه!خدا با خشم
ص:40
تو خشمگین،و با خشنودی تو،خشنود می شود».
به سبب داشتن چنین مقامی والا،او سرور زنان جهان است،و پیامبر در حق او چنین فرموده:
«یا فاطمة!ألا ترضین أن تکون سیّدة نساء العالمین،و سیّدة نساء هذه الامّة و سیّدة نساء المؤمنین (1)؛دخترم فاطمه!آیا به این کرامتی که خدا به تو داده راضی نمی شوی که تو،سرور زنان جهان و سرور زنان این امّت و سرور زنان با ایمان باشی».
محدّثان یادآور می شوند،هنگامی که آیه مبارکه «فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ» (2)بر پیامبر نازل شد،پیامبر این آیه را در مسجد تلاوت کرد،در این هنگام شخصی برخاست و گفت:
ای رسول گرامی!مقصود از این بیوت با این اهمیّت کدام است؟
پیامبر فرمود:
خانه های پیامبران!
ابو بکر برخاست،در حالی که به خانه علی و فاطمه علیها السّلام اشاره می کرد،گفت:
آیا این خانه از همان خانه هاست؟
پیامبر صلّی اللّه علیه و اله در پاسخ فرمود:
بلی از برجسته ترین آنهاست. (3)
ص:41
پیامبر گرامی صلّی اللّه علیه و اله مدت نه ماه به در خانه دخترش می آمد،بر او و همسر عزیزش سلام می کرد (1)و این آیه را می خواند: «إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» (2).
خانه ای که مرکز نور الهی است و خدا به ترفیع آن امر فرموده از احترام بسیار بالایی برخوردار است.
آری!خانه ای که اصحاب کسا را در بر می گیرد و خدا از آن با جلالت و عظمت یاد می کند،باید مورد احترام قاطبه مسلمانان باشد.
اکنون باید دید پس از درگذشت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله تا چه اندازه حرمت این خانه ملحوظ گشت؟چگونه احترام آن خانه را شکستند،و خودشان صریحا به آن اعتراف دارند؟این حرمت شکنان چه کسانی بودند،و هدفشان چه بود؟
با این همه سفارشهای مؤکّد،متأسفانه برخی حرمت آن را نادیده گرفته،و به هتک آن پرداختند،و این مسئله ای نیست که بتوان بر آن پرده پوشی گذاشت.
در این مورد نصوصی را از کتاب اهل سنّت نقل می کنیم،تا روشن شود مسئله هتک حرمت خانه زهرا علیها السّلام و رویدادهای بعدی،امری تاریخی و مسلّم است؛نه یک افسانه!و با اینکه در عصر خلفا گرفتگی فوق العاده ای نسبت به نگارش فضایل و مناقب اهل بیت علیهم السّلام در کار بود ولی به حکم اینکه«حقیقت شیء نگهبان آن است»این حقیقت به طور زنده در کتابهای تاریخی و حدیثی محفوظ مانده است.در نقل مدارک،ترتیب زمانی را از قرنهای نخستین در نظر می گیریم، تا برسد به نویسندگان عصر حاضر.
ص:42
ابو بکر ابن ابی شیبه(159-235)مؤلف کتاب المصنّف به سندی صحیح چنین نقل می کند:
«إنّه حین بویع لأبی بکر بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله کان علی و الزّبیر یدخلان علی فاطمة بنت رسول اللّه،فیشاورونها و یرتجعون فی أمرهم.فلمّا بلغ ذلک عمر بن الخطّاب خرج و دخل علی فاطمة،فقال:یا بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و اللّه ما أحد أحبّ إلینا من أبیک و ما من أحد أحّب إلینا بعد أبیک منک،و أیم اللّه ما ذاک بمانعی إن اجتمع هؤلاء النّفر عندک أن أمرتهم أن یحرق علیهم البیت.
قال:فلمّا خرج عمر جاؤوها،فقالت:تعلمون أنّ عمر قد جاءنی،و قد حلف باللّه لئن عدتم لیحرقنّ علیکم البیت،و أیم اللّه لیمضیّن لما حلف علیه.
هنگامی که مردم با ابی بکر بیعت کردند،علی و زبیر در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره می پرداختند،و این مطلب به عمر بن خطّاب رسید.او به خانه فاطمه آمد،و گفت:ای دختر رسول خدا،محبوب ترین فرد برای ما پدر تو و بعد از پدرت تو هستی؛ولی سوگند به خدا این محبّت مانع از آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند.
این جمله را گفت و بیرون رفت،وقتی علی علیه السّلام و زبیر به خانه بازگشتند، دخت گرامی پیامبر به علی علیه السّلام و زبیر گفت:عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود،خانه را هنگامی که شما در آن هستید آتش می زنم، به خدا سوگند!آنچه را که قسم خورده است انجام می دهد!». (1)
تکرار می کنیم که این رویداد در کتاب المصنّف با سند صحیح نقل شده است.
ص:43
احمد بن یحیی جابر بغدادی بلاذری(م 270)نویسنده معروف و صاحب تاریخ بزرگ،این رویداد تاریخی را در کتاب انساب الاشراف به نحو یاد شده در زیر نقل می کند.
«إنّ أبا بکر أرسل إلی علیّ یرید البیعة فلم یبایع،فجاء عمر و معه فتیلة!فتلقته فاطمة علی الباب.
فقالت فاطمة:یابن الخطّاب،أتراک محرقا علیّ بابی؟قال:نعم،و ذلک أقوی فیما جاء به أبوک... (1).
ابو بکر به دنبال علی علیه السّلام فرستاد تا بیعت کند؛ولی علی علیه السّلام از بیعت امتناع ورزید.سپس عمر همراه با فتیله(آتش زا)حرکت کرد،و با فاطمه در مقابل باب خانه روبه رو شد،فاطمه گفت:ای فرزند خطاب،می بینم در صدد سوزاندن خانه من هستی؟!عمر گفت:بلی،این کار کمک به چیزی است که پدرت برای آن مبعوث شده است!».
مورّخ شهیر عبد اللّه بن مسلم بن قتیبه دینوری(212-276)از پیشوایان ادب، نویسندگان پرکار حوزه تاریخ اسلامی و مؤلف کتاب تأویل مختلف الحدیث،و ادب الکاتب و...است. (2)وی در کتاب الامامة و السیاسة چنین می نویسد:
«إنّ أبا بکر(رض)تفقّد قوما تخلّفوا عن بیعته عند علیّ کرّم اللّه وجهه فبعث إلیهم عمر فجاء فناداهم و هم فی دار علیّ،فأبوا أن یخرجوا فدعا بالحطب و قال:
و الّذی نفس عمر بیده لتخرجنّ أو لأحرقنّها علی من فیها،فقیل له:یا أبا حفص إنّ
ص:44
فیها فاطمة فقال،و إن! (1)
ابو بکر از کسانی که از بیعت با او سر برتافتند و در خانه علی گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد،او به در خانه علی علیه السّلام آمد و همگان را صدا زد که بیرون بیایند و آنان از خروج از خانه امتناع ورزیدند در این موقع عمر هیزم طلبید و گفت:به خدایی که جان عمر در دست اوست بیرون بیایید یا خانه را با شما آتش می زنم.مردی به عمر گفت:ای ابا حفص(کنیه عمر)در این خانه، فاطمه،دختر پیامبر است،گفت:باشد!».
ابن قتیبه دنباله این داستان را سوزناک تر و دردناک تر نوشته است،او می گوید:
«ثمّ قام عمر فمشی معه جماعة حتّی أتوا فاطمة فدقّوا الباب فلمّا سمعت أصواتهم نادت بأعلی صوتها یا أبتاه یا رسول اللّه ماذا لقینا بعدک من ابن الخطّاب و ابن أبی القحافة فلمّا سمع القوم صوتها و بکائها انصرفوا و بقی عمر و معه قوم فأخرجوا علیّا فمضوا به إلی أبی بکر فقالوا له بایع،فقال:إن أنا لم أفعل فمه؟فقالوا:
إذا واللّه الّذی لا إله إلاّ هو نضرب عنقک...! (2).
عمر همراه گروهی به در خانه فاطمه آمدند،در خانه را زدند،هنگامی که فاطمه صدای آنان را شنید،با صدای بلند گفت:ای رسول خدا پس از تو چه مصیبتهایی به ما از فرزند خطاب و فرزند ابی قحافه رسید،افرادی که همراه عمر بودند هنگامی که صدای زهرا و گریه او را شنیدند برگشتند؛ولی عمر با گروهی باقی ماند و علی را از خانه بیرون آوردند،نزد ابی بکر بردند و به او گفتند:بیعت کن،علی علیه السّلام گفت:اگر بیعت نکنم چه می شود؟گفتند:به خدایی که جز او خدایی نیست،گردن تو را می زنیم...».
این بخش از تاریخ برای علاقه مندان به شیخین قطعا بسیار سنگین و ناگوار
ص:45
است،لذا برخی در صدد برآمدند در نسبت کتاب به ابن قتیبه تردید کنند،در حالی که ابن ابی الحدید استاد فن تاریخ،این کتاب را از آثار او می داند و پیوسته از آن مطالبی نقل می کند،متأسفانه این کتاب به سرنوشت تحریف دچار شده و بخشی از مطالب آن به هنگام چاپ حذف شده است،درحالی که همان مطالب در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید آمده است.
زرکلی در کتاب الأعلام این کتاب را از آثار ابن قتیبه می داند و می افزاید:
برخی از علما در این نسبت نظری دارند؛یعنی شک و تردید را به دیگران نسبت می دهد؛نه به خویش.الیاس سرکیس نیز این کتاب را از آثار ابن قتیبه می شمارد. (1)
محمد بن جریر طبری(م 310)در تاریخ خود رویداد هتک حرمت خانه وحی را چنین بیان می کند:
«أتی عمر بن الخطّاب منزل علیّ و فیه طلحة و الزّبیر و رجال من المهاجرین، فقال و اللّه لأحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ إلی البیعة،فخرج علیه الزّبیر مصلتا بالسّیف فعثر فسقط السّیف من یده،فوثبوا علیه فأخذوه. (2)
عمر بن خطّاب به خانه علی آمد در حالی که گروهی از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند.وی رو به آنان کرد و گفت:به خدا سوگند خانه را به آتش می کشم مگر اینکه برای بیعت بیرون بیایید.زبیر از خانه بیرون آمد در حالی که شمشیر کشیده بود،ناگهان پای او لغزید،شمشیر از دستش افتاد و دیگران بر او هجوم آوردند و او را گرفتند».
این بخش از تاریخ حاکی از آن است که اخذ بیعت برای خلیفه با تهدید و
ص:46
ارعاب صورت می پذیرفت امّا اینکه این گونه بیعت چه ارزشی دارد؟قضاوت آن با خوانندگان است.
شهاب الدین احمد معروف به ابن عبد ربه اندلسی مؤلف کتاب العقد الفرید (م 463 ه)در کتاب خود بحثی مشروح درباره تاریخ سقیفه آورده است.وی تحت عنوان کسانی که از بیعت ابی بکر تخلف جستند،می نویسد:
«فأمّا علیّ و العبّاس و الزّبیر فقعدوا فی بیت فاطمة حتّی بعث إلیهم أبو بکر، عمر بن الخطّاب لیخرجهم من بیت فاطمة و قال له:إن أبوا فقاتلهم،فأقبل بقبس من نار أن یضرم علیهم الدّار،فلقیته فاطمة فقال:یا ابن الخطّاب أجئت لتحرق دارنا؟!قال:نعم،أو تدخلوا فیما دخلت فیه الأمّة!. (1)
علی و عباس و زبیر در خانه فاطمه نشسته بودند که ابو بکر عمر بن خطّاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بیرون کند و به او گفت:اگر بیرون نیامدند،با آنان نبرد کن!عمر بن خطّاب با مقداری آتش به سوی خانه فاطمه رهسپار شد تا خانه را بسوزاند،ناگاه با فاطمه روبه رو شد.دختر پیامبر گفت:ای فرزند خطاب آمده ای خانه ما را بسوزانی؟او در پاسخ گفت:بلی مگر اینکه در آنچه امّت وارد شدند،شما نیز وارد شوید!».
تا اینجا بخشی که در آن تصریح به تصمیم به هتک حرمت شده است پایان پذیرفت،اکنون به بخش دوم که حاکی از جامه عمل پوشاندن به این نیّت شوم است،می پردازیم!مبادا تصور شود که قصد آنها تنها ارعاب و تهدید بود تا علی علیه السّلام و یارانش را مجبور به بیعت کنند،و هدف عملی ساختن چنین تهدیدی را نداشتند.
ص:47
تا اینجا سخنان آن گروه که فقط به سوءنیّت خلیفه و یاران او اشاره کرده اند به پایان رسید.گروهی که نخواستند و یا نتوانستند دنباله فاجعه را به طور روشن منعکس کنند،در حالی که برخی دیگر به اصل فاجعه؛یعنی یورش به خانه و...
اشاره نموده اند و اینک مدارک یورش و هتک حرمت به خانه حضرت فاطمه علیها السّلام:(در این بخش نیز در نقل مصادر،غالبا ترتیب زمانی را در نظر می گیریم).
ابو عبید،قاسم بن سلام(م 224)در کتاب الأموال که مورد اعتماد فقهای اهل سنّت است،می نویسد:
«عبد الرّحمن بن عوف می گوید:در بیماری ابو بکر برای عیادتش به خانه او رفتم.پس از گفتگوی زیاد گفت:ای کاش سه چیز را که انجام داده ام،انجام نمی دادم،ای کاش سه چیز را که انجام نداده ام،انجام می دادم.همچنین آرزو می کنم سه چیز را از پیامبر سؤال می کردم؛یکی از آن سه چیزی که انجام داده ام و آرزو می کنم ای کاش انجام نمی دادم این است که:«وددت أنّی لم أکشف بیت فاطمة و ترکته و إن أغلق علی الحرب؛ای کاش پرده حرمت خانه فاطمه را نمی گشودم و آن را به حال خود وامی گذاشتم،هرچند برای جنگ بسته شده بود». (1)
ابو عبید هنگامی که به اینجا می رسد به جای جمله:«لم أکشف بیت فاطمة و ترکته...»می گوید:«کذا و کذا»و اضافه می کند که من مایل به ذکر آن نیستم!
ابو عبید،هرچند روی تعصّب مذهبی یا علّت دیگر از نقل حقیقت سر برتافته؛ولی محقّقان کتاب الأموال در پاورقی می گویند:جمله های حذف شده
ص:48
در کتاب میزان الاعتدال-به نحوی که بیان گردید-وارد شده است،افزون بر آن، طبرانی در معجم خود و ابن عبد ربّه در عقد الفرید و افراد دیگر جمله های حذف شده را آورده اند.(دقت کنید!)
ابو القاسم سلیمان بن احمد طبرانی(260-360)که ذهبی در میزان الاعتدال وی را معتبر می داند. (1)در کتاب المعجم الکبیر که کرارا چاپ شده،آنجا که درباره ابو بکر و خطبه ها و وفات او سخن می گوید،یادآور می شود:
ابو بکر به هنگام مرگ،اموری را تمنا کرد و گفت:ای کاش سه چیز را انجام نمی دادم،سه چیز را انجام می دادم و سه چیز را از رسول خدا سؤال می کردم:
«أمّا الثّلاث اللاّئی وددت أنّی لم أفعلهنّ،فوددت أنّی لم أکن أکشف بیت فاطمة و ترکته...؛آن سه چیزی که آرزو می کنم که ای کاش انجام نمی دادم،آرزو می کنم ای کاش حرمت خانه فاطمه را هتک نمی کردم و آن را به حال خود واگذار می کردم!» (2).
این تعبیرات به خوبی نشان می دهد که تهدیدهای عمر عملی شد و در خانه را به زور(یا با آتش زدن)گشودند.
ابن عبد ربّه اندلسی مؤلف کتاب العقد الفرید(م 463)در کتاب خود از عبد الرحمن بن عوف نقل می کند:
«من در بیماری ابی بکر بر او وارد شدم تا از او عیادت کنم،او گفت:آرزو
ص:49
می کنم که ای کاش سه چیز را انجام نمی دادم و یکی از آن سه چیز این است:
«وددت أنّی لم أکشف بیت فاطمة عن شیء و إن کانوا أغلقوه علی الحرب؛ای کاش خانه فاطمه را نمی گشودم،هرچند آنان برای نبرد در خانه را بسته بودند». (1)
در بحثهای آینده نیز اسامی و عبارات شخصیتهای دیگری که این بخش از گفتار خلیفه را نقل کرده اند،خواهد آمد.
ابراهیم بن سیار نظّام معتزلی(160-231)که به دلیل زیبایی کلامش در نظم و نثر به نظّام معروف شده است در کتابهای متعددی،واقعه بعد از حضور در خانه فاطمه علیها السّلام را نقل می کند.او می گوید:
«إنّ عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتّی ألقت المحسن من بطنها؛عمر در روز اخذ بیعت برای ابی بکر بر شکم فاطمه زد،او فرزندی که در رحم داشت و نام او را محسن نهاده بودند،سقط کرد!». (2)
ابن ابی الحدید می نویسد:محمد بن یزید بن عبد الاکبر بغدادی(210-285) ادیب،و نویسنده معروف و صاحب آثار مشهور،در کتاب الکامل،از عبد الرحمن بن عوف داستان آرزوهای خلیفه را می نویسد،و چنین یادآور می شود:
«وددت أنّی لم أکن کشفت عن بیت فاطمة و ترکته و لو أغلق علی الحرب». (3)
ص:50
مسعودی(م 325)در مروج الذهب می نویسد:«آنگاه که ابو بکر در حال احتضار بود چنین گفت:
سه چیز انجام دادم و تمنّا می کردم که ای کاش انجام نمی دادم؛یکی از آن سه چیز این بود:فوددت أنّی لم أکن فتّشت بیت فاطمة و ذکر فی ذلک کلاما کثیرا!؛ آرزو می کردم که ای کاش حرمت خانه زهرا را هتک نمی کردم.وی در این مورد سخن زیادی گفته است!!». (1)
مسعودی با اینکه نسبت به اهل بیت گرایشهای موافقی دارد؛ولی اینجا از بازگویی سخن خلیفه خودداری کرده و با کنایه رد شده است.البتّه سبب را خدا می داند،بندگان خدا هم اجمالا می دانند!
ذهبی در کتاب میزان الاعتدال از محمّد بن احمد کوفی حافظ نقل می کند که در محضر احمد بن محمّد معروف به ابن ابی دارم،محدّث کوفی(م 357)،این خبر خوانده شد:
«إنّ عمر رفس فاطمة حتّی أسقطت بمحسن؛عمر لگدی بر فاطمه زد و او فرزندی که در رحم به نام محسن داشت سقط کرد!» (2).
وی هجوم به خانه وحی را در دو مورد از کتاب خود آورده است و ما به نقل یکی از آنها بسنده می کنیم:
ص:51
«عمر گفت:و الّذی نفس عمر بیده،لیخرجنّ أو لأحرقنّها علی من فیها...!قالت له طائفة خافت اللّه و رعت الرسول فی عقبه:یا أبا حفص،إنّ فیها فاطمة...»! فصاح لا یبالی:و إن...!و اقترب و قرع الباب،ثمّ ضربه و اقتحمه...و بداله علیّ...
و رنّ حینذاک صوت الزّهراء عند مدخل الدّار...فإن هی إلاّ طنین استغاثة... (1)؛
قسم به کسی که جان عمر در دست اوست یا باید بیرون بیایید یا خانه را بر ساکنانش آتش می زنم.
عدّه ای که از خدا می ترسیدند و پس از پیامبر صلّی اللّه علیه و اله رعایت منزلت او را می کردند،گفتند:
ابا حفص،فاطمه در این خانه است.بی پروا فریاد زد:باشد!.نزدیک شد،در زد،سپس بر در کوبید و وارد خانه شد.
علی علیه السّلام پیدا شد...
طنین صدای زهرا در نزدیکی مدخل خانه بلند شد...این ناله استغاثه او بود...!».
*** این بحث را با حدیث دیگری از مقاتل ابن عطیّه در کتاب الامامة و الخلافة پایان می دهیم(هرچند هنوز ناگفته ها بسیار است!).
او در این کتاب چنین می نویسد:
«إنّ أبا بکر بعد ما أخذ البیعة لنفسه من النّاس بالإرهاب و السّیف و القوّة أرسل عمر و قنفذا و جماعة إلی دار علیّ و فاطمة علیهما السّلام و جمع عمر الحطب علی دار فاطمة و أحرق باب الدّار!...؛هنگامی که ابو بکر از مردم با تهدید و شمشیر و زور بیعت گرفت،عمر و قنفذ و جماعتی را به سوی خانه علی و فاطمه علیهما السّلام فرستاد.
عمر هیزم جمع کرد و در خانه را آتش زد...». (2)
ص:52
در ذیل این روایت،تعبیرات دیگری است که قلم از بیان آن عاجز است.
با این همه مدارک روشن که عموما از منابع اهل سنّت نقل شده،باز بعضی از آنان تعبیر«افسانه شهادت»را به کار می برند و این حادثه تلخ را ساختگی می پندارند!اگر اصرار آنها بر نفی این حقایق نبود ما نیز بحث را این مقدار گسترش نمی دادیم.
یکی از مصائب دختر والا مقام پیامبر اکرم این است که جایگاه قبر شریفش هنوز نامعلوم است؛بعضی آن را مطابق پاره ای از روایات در بقیع و برخی در داخل خانه اش در کنار مسجد پیامبر و بعضی در روضه(آن مقدار از مسجد که میان قبر پیامبر و منبر آن حضرت قرار دارد)می دانند.
این مطلب هر محقّقی را در فکر فرومی برد که چه طوفانی پس از رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله در میان امّت برخاست که مرقد پاک تنها دخترش،در هاله ای از ابهام فرو رفت؟هرچند بیشترین قرائن دلالت بر دفن آن حضرت در خانه اش دارد،زیرا دفن در روضه در آن زمان کار آسانی نبود و بسیار بعید است علی علیه السّلام رضایت به چنین کاری داده باشد و دفن در بقیع با آنچه در خطبه مورد بحث آمده چندان سازگار نیست،زیرا جمله«النّازلة فی جوارک»نشان می دهد که قبر آن بانو در کنار قبر پیامبر بوده است.
مرحوم علاّمه مجلسی از ابراهیم بن محمّد همدانی نقل می کند که می گوید:
برای امام هادی(علی بن محمّد النقی علیهما السّلام)نامه ای نوشتم که مرا از قبر فاطمه علیها السّلام باخبر ساز!حضرت در جواب چنین مرقوم داشت:«هی مع جدّی صلوات اللّه علیه و آله؛او با جدم پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله است». (1)
ص:53
مرحوم صدوق نیز می گوید:صحیح در نزد من این است که آن حضرت در خانه اش دفن شده است که پس از توسعه بنی امیّه،الآن جزء مسجد قرار گرفته است. (1)
در وضع فعلی گرچه قبر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و قبور دیگری در داخل مسجد قرار گرفته؛ولی آن را به وسیله دیوارها و شبّاک از مسجد جدا کرده اند.
در کتاب عیون الاخبار الرضا از بزنطی نقل شده است که می گوید:«سألت الرضا عن قبر فاطمة؛من از امام علی بن موسی الرضا علیه السّلام از محل قبر فاطمه علیها السّلام سؤال کردم،فرمود:دفنت فی بیتها فلمّا زادت بنو امیّة فی المسجد صارت فی المسجد». (2)
بنابراین هرکس نزدیک قبر پیامبر صلّی اللّه علیه و اله در روضه مقدّسه بایستد و حضرت زهرا علیها السّلام را زیارت کند إن شاء اللّه فضیلت زیارت آن حضرت از نزدیک را به دست آورده است.در بقیع نیز به قصد رجا می توان آن حضرت را زیارت کرد.
نه تنها در مکان دفن آن یادگار پیامبر گفتگوست،در تاریخ وفات آن حضرت نیز اختلاف است.
طبق روایت معروفی (3)از امام صادق علیه السّلام آن حضرت در سال یازدهم هجری با گذشت 75 روز از رحلت پدر بزرگوارش دیده از جهان فروبست:(إنّ فاطمة علیها السّلام مکثت بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله خمسة و سبعین یوما).با توجّه به اینکه رحلت پیامبر اکرم در 28 صفر واقع شده باید شهادت آن بانوی عزیز در یکی از سه روز
ص:54
سیزدهم،چهاردهم و پانزدهم ماه جمادی الاولی واقع شده باشد(با در نظر گرفتن احتمال تمام یا ناقص بودن ماههای وسط).
در حدیث دیگری آمده است که آن بانوی گرامی در روز سه شنبه سوم جمادی الآخر سنه یازدهم هجرت چشم از جهان بربست (1)و این حدیث مطابق عقیده کسانی است که می گویند فاصله میان رحلت پیامبر و شهادت حضرت زهرا علیها السّلام 95 روز بود.
در ذیل این حدیث آمده است:«و کان سبب فوتها أنّ قنفذ مولی عمر لکزها بنعل السّیف بأمره فأسقطت محسنا و مرضت من ذلک مرضا شدیدا؛سبب وفات آن حضرت دین بود که قنفذ غلام عمر به دستور وی حضرت را به غلاف شمشیر مضروب ساخت و به دنبال آن محسنش را سقط کرد و بیماری شدید پیدا کرد(و سرانجام به شهادت رسید)». (2)
مرحوم علاّمه مجلسی در زاد المعاد از این قول درباره زمان وفات آن حضرت به عنوان روایتی معتبر نقل کرده است.سپس اضافه می کند:شیخ طوسی و سیّد بن طاووس و دیگران نیز همین را پذیرفته اند و گرچه این روایت با روایت 75 روز منافات دارد؛ولی چون مشهور و روایتی معتبر،پشتوانه آن است، باید روز سوم جمادی الثانی به مراسم تعزیت آن حضرت قیام کرد. (3)
در حدیث غیر مشهوری نیز فاصله وفات رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله تا شهادت حضرت زهرا علیها السّلام 40 روز ذکر شده است. (4)
***
ص:55
ص:56
و من کلام له علیه السّلام
فی التّزهید من الدّنیا و التّرغیب فی الآخرة
از سخنان امام علیه السّلام است درباره زهد در دنیا و تشویق به آخرت. (1)
در این خطبه کوتاه و پرمعنا امام علیه السّلام به چند نکته اشاره می کند:
1.دنیا گذرگاهی بیش نیست و جایگاه اصلی انسان سرای آخرت است و باید از این گذرگاه برای منزلگاه حقیقی بهره گیری کرد.
2.انسان باید روح خود را از دنیا بیرون فرستد پیش از آنکه جسم او بیرون می رود.
ص:57
3.دنیا دار امتحان و صحنه آزمون است.
4.هنگام خروج انسان از دنیا مردم به اموالی که از خود باقی گذاشته می نگرند و فرشتگان به اعمالی که از پیش فرستاده اند.
***
ص:58
أیّها النّاس،إنّما الدّنیا دار مجاز،و الآخرة دار قرار،فخذوا من ممرّکم لمقرّکم،و لا تهتکوا أستارکم عند من یعلم أسرارکم،و أخرجوا من الدّنیا قلوبکم من قبل أن تخرج منها أبدانکم،ففیها اختبرتم،و لغیرها خلقتم.إنّ المرء إذا هلک قال النّاس:ما ترک؟و قالت الملائکة:ما قدّم؟للّه آباؤکم! فقدّموا بعضا یکن لکم قرضا،و لا تخلفوا کلاّ فیکون فرضا علیکم.
ای مردم!دنیا تنها سرای عبور است و آخرت خانه جاودانه،حال که چنین است از این گذرگاه خود برای محل استقرار خویش(در آخرت)،توشه برگیرید و پرده های خویش را در پیش کسی که از اسرارتان آگاه است ندرید و قلوبتان را از دنیا خارج کنید پیش از آنکه بدنهایتان از آن خارج شود،چرا که شما در دنیا آزمایش می شوید و برای غیر آن،آفریده شده اید.هنگامی که انسان می میرد، مردم می گویند چه چیز باقی گذاشت؟ولی فرشتگان می گویند چه چیز پیش از خود فرستاد؟خدا پدرتان را رحمت کند بخشی از ثروت خود را از پیش بفرستید تا به عنوان قرض(نزد خدا)برای شما باقی بماند و همه را برای بعد از خود نگذارید که مسئولیت سنگینی بر دوش شما خواهد گذارد.
دنیا گذرگاه است
امام علیه السّلام در آغاز این خطبه به مسئله مهمّی درباره حقیقت دنیا و آخرت اشاره می کند که غفلت از آن خمیرمایه اکثر بدبختیهای انسان است،می فرماید:«ای
ص:59
مردم،دنیا تنها سرای عبور و آخرت خانه جاودانه است،حال که چنین است از این گذرگاه خود برای محل استقرار خویش،توشه برگیرید»؛ (أیّها النّاس،إنّما الدّنیا دار مجاز (1)،و الآخرة دار قرار،فخذوا من ممرّکم لمقرّکم) .
بسیاری از مشکلات از اینجا ناشی می شود که انسان دنیا را سرای باقی می نگرد،از این رو به اندوختن مال و ثروت،از هر طریق و به هر قیمت می پردازد و در صرف آن برای مقاصد خیر بخل می ورزد و بر این اساس مرتکب اعمال خلاف فراوانی می شود و توبه را به تأخیر می اندازد.
همین حقیقت با تعبیرهای مختلف در روایات دیگر آمده است،گاه دنیا به عنوان یک پل:«الدنیا قنطرة» (2)و گاه به عنوان یک تجارتخانه: «متجر أولیاء اللّه» (3)و گاه به عنوان مزرعه«الدّنیا مزرعة الآخرة» (4)قلمداد شده است که همگی حکایت از یک چیز می کند.
سپس به دنبال این سخن به نکته دیگری اشاره کرده،می فرماید:«پرده های خویش را نزد کسی که از اسرارتان آگاه است ندرید»؛ (و لا تهتکوا أستارکم عند من یعلم أسرارکم) .
به اعتقاد بسیاری از شارحان،این جمله اشاره به عدم تجاهر به گناه است، زیرا گناه پنهانی،در واقع یک گناه است و گناه آشکار،به جهت پرده دری و آلوده ساختن محیط اجتماع چند گناه محسوب می شود؛ولی بعضی از شارحان آن را اشاره به اعمال خیر دانسته اند که اگر در پنهانی انجام شود بهتر است،در حالی که تعبیر به هتک (و لا تهتکوا) تناسبی با این معنا ندارد.
ص:60
به هر حال خداوند،ستّار العیوب و غفّار الذّنوب است؛تا بندگان پرده دری نکنند او عیوب و گناهان آنها را می پوشاند،چنان که در حدیثی از امیر مؤمنان علی علیه السّلام می خوانیم:«ما من عبد إلاّ و علیه أربعون جنّة حتّی یعمل أربعین کبیرة فإذا عمل أربعین کبیرة انکشفت عنه الجنن؛هر بنده ای چهل پرده ساتر الهی بر اعمال او وجود دارد تا چهل گناه کبیره انجام دهد،در این حالت تمام آن پرده ها کنار می رود».سپس امام علیه السّلام در ادامه این حدیث می فرماید:«در این موقع خداوند به فرشتگانش وحی می فرستد که بنده ام را با بال و پر خود بپوشانید و آنها چنین می کنند؛ولی این بنده گنهکار به هر گناهی دست می زند فرشتگان عرضه می دارند:پروردگارا این بنده ات هیچ گناهی نیست مگر اینکه انجام داده و ما از اعمال او شرم داریم،به آنها وحی می شود که پر و بال خود را از او بردارند،در این هنگام نسبت به ما اهل بیت علیهم السّلام دشمنی می ورزد و در نتیجه پرده او در آسمان و زمین کنار می رود و آبروی او نزد همگان می ریزد» (1).
ارتباط این جمله با جمله های قبل ممکن است از این نظر باشد که یکی از بدترین گناهان که سرای آخرت انسان را تیره و تار می کند،تجاهر به معصیت است.
آنگاه امام علیه السّلام در تکمیل سخنان پیشین در مورد زهد در دنیا به نکته سومی اشاره کرده،می فرماید:«قلوبتان را از دنیا خارج کنید پیش از آنکه بدنهایتان از آن خارج شود»؛ (و أخرجوا من الدّنیا قلوبکم من قبل أن تخرج منها أبدانکم) .
خارج ساختن قلوب،کنایه لطیفی از ترک تعلّقات دنیوی و وابستگیها به زرق و برق دنیاست و تعبیر «من قبل أن تخرج...» هشداری است بر ناپایداری این جهان؛ یعنی به هوش باشید به زودی بدنها به خاک سپرده می شود،بکوشید پیش از آن، دلها را از این جهان خارج سازید،چرا که حبّ دنیا سرچشمه همه گناهان است.
ص:61
بدیهی است منظور از این سخن این نیست که مسلمانان از نیازهای زندگی بی بهره باشند و یا جوامع اسلامی از نظر پیشرفتهای اقتصادی از دیگران عقب بمانند و نیازمند به نان شوند؛بلکه منظور وابستگی شدیدی است که انسان را وادار به هر گونه قانون شکنی می کند،لذا بعضی از شارحان نهج البلاغه این جمله را اشاره به ترک اموال حرام دانسته اند.
سپس در چهارمین نکته و در تکمیل آنچه گذشت می فرماید:«چرا که شما در دنیا آزمایش می شوید و برای غیر آن،آفریده شده اید»؛ (ففیها اختبرتم،و لغیرها خلقتم) .
این دو جمله کوتاه همه چیز را روشن می سازد و توجّه به آن مسیر زندگی سعادت بخش انسانها را نشان می دهد،آری دنیا سرای امتحان است و جایگاه جاودانه انسان سرای آخرت است.قرآن مجید می گوید:« «أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» ؛آیا مردم چنین پنداشته اند که چون بگویند:ایمان آورده ایم،آنها به حال خود رها می شوند و آزمایش نخواهند شد،ما همه پیشینیان آنها را آزمایش کرده ایم» (1)،بنابراین آزمایشهای الهی که وسیله تکامل و پرورش انسانهاست امری قطعی و اجتناب ناپذیر و به تعبیر دیگر از اهداف آفرینش انسان است که استثنایی در آن وجود ندارد و همه باید شب و روز،در خلوت و جلوت،جوانی و پیری در انتظار این آزمونها باشند.
حضرت،در ادامه این سخن به نکته مهم دیگری اشاره می کند و می فرماید:
«هنگامی که انسان می میرد،مردم می گویند چه چیز باقی گذاشت؟ولی فرشتگان می گویند چه چیز پیش از خود فرستاد؟»؛ (إنّ المرء إذا هلک قال النّاس:ما ترک؟و قالت الملائکة:ما قدّم؟) .
ص:62
منظور از ناس در اینجا دنیاپرستانند که همیشه سؤالشان از مال و اموال و ثروتهای افرادی است که می میرند،در حالی که رابطه آنان با آن اموال به کلّی بریده شده و فقط فردای قیامت باید در مقابل طرق این درآمدها پاسخگو باشند و جالب اینکه نقطه مقابل آنها را فرشتگان الهی قرار داده است که تمام توجّه آنها به مسائل معنوی و الهی است.
سرانجام در آخرین نکته می فرماید:«خدا پدرتان را رحمت کند بخشی از ثروت خود را از پیش بفرستید تا به عنوان قرض(نزد خدا)برای شما باقی بماند و همه را برای بعد از خود نگذارید که مسئولیت سنگینی بر دوش شما خواهد گذارد»؛ (للّه آباؤکم!فقدّموا بعضا یکن لکم قرضا،و لا تخلفوا کلاّ فیکون فرضا علیکم) .
جمله «للّه آباؤکم!» معمولا در مقام تعجب توأم با احترام ذکر می شود و معادل آن در فارسی«درود بر پدرانتان»یا«رحمت خدا بر پدرانتان»است (1)و منظور از جمله «فقدّموا بعضا...» این است که انسان تا زنده است با دست خود بخشی از اموال خویش را در راه خدا به محرومین یا برای کارهای خیر بپردازد که به مقتضای« «وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ» ؛آنچه نزد خداست باقی می ماند» (2)و« «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً» ؛کیست که به خدا قرض حسن دهد» (3)نزد خداوند برای یوم المعاد ذخیره می شود و تعبیر به«بعض»برای این است که انسان نباید وارثان خود را که غالبا نیازمند هستند محروم کند،زیرا این کار دور از انصاف است و در روایات اسلامی از کسانی که همه اموال خود را در حیات خود انفاق می کنند و برای ورثه چیزی نمی گذارند،نکوهش شده است.رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله
ص:63
درباره یکی از انصار که به هنگام مرگ همه اموال خود را در راه خدا انفاق کرده بود و چیزی برای فرزندانش نگذارده بود،فرمود:«لو أعلمتمونی أمره ما ترکتکم تدفنوه مع المسلمین یترک صبیته صغارا یتکفّفون النّاس؛اگر قبلا به من گفته بودید اجازه نمی دادم او را در قبرستان مسلمانان دفن کنید،زیرا فرزندان صغیری به یادگار گذاشته که دست نیاز به سوی مردم دراز کنند». (1)البته این نهی در مورد کسانی است که ورثه نیازمندی دارند.
از سوی دیگر شدیدا نکوهش شده که انسان چیزی از اموال خود را در راه خدا انفاق نکند و تمام آن را برای ورثه بگذارد.امام صادق علیه السّلام در تفسیر آیه « «کَذلِکَ یُرِیهِمُ اللّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَیْهِمْ» ؛این گونه خداوند اعمال آنها را به آنان نشان می دهد که مایه حسرت او هستند» (2)فرمود:«هو الرّجل یدع ماله لا ینفقه فی طاعة اللّه بخلا ثمّ یموت فیدعه لمن یعمل فیه بطاعة اللّه أو فی معصیة اللّه فإن عمل به فی طاعة اللّه رآه فی میزان غیره فرآه حسرة و قد کان المال له و إن کان عمل به فی معصیة اللّه قوّاه بذالک المال حتّی عمل به فی معصیة اللّه عزّ و جلّ؛این آیه اشاره به کسی است که اموالی دارد که از روی بخل،چیزی از آن را در راه خدا انفاق نمی کند.سپس می میرد و آن را برای کسی باقی می گذارد که با آن،اطاعت یا معصیت پروردگار را انجام می دهد.هرگاه با آن مال،اطاعت خدا کند،صاحب اصلی مال،نتیجه آن را در ترازوی عمل بازماندگان می بیند در حالی که آن مال، متعلق به او بوده و اگر با آن معصیت خدا کند در واقع،کمک به معصیت کرده و او را تقویت نموده تا نافرمانی خدا کند». (3)
جمله «فرضا علیکم» اشاره به این است که اگر تمام اموال خود را برای وارثان بگذارید روز قیامت حسابش بر شماست و منافعش در دنیا برای دیگران.
ص:64
در ضمن توجّه به این نکته لطیف ادبی بجاست که امام علیه السّلام در این دو جمله از چهار چیز که در مقابل هم قرار گرفته اند،استفاده کرده است.«قدّموا»در مقابل «لا تخلفوا»و«بعض»در برابر«کلّ»و«قرض»در مقابل«فرض»و«لکم»در مقابل «علیکم»که خود از نشانه های فصاحت و بلاغت کلام امام علیه السّلام است.
هر صبح و شام این جمله ها را بخوانید
سزاوار است هر انسانی جمله های بیدار کننده و تکان دهنده بالا را همه روز صبحگاهان تلاوت کند،زیرا طبیعت دنیا سرگرم کننده و غفلت زاست؛غفلتی که غالبا به گناه منجر می شود؛گناهانی که انسان را از خدا دور می سازد.
در عبارات بالا هم موقعیّت دنیا و آخرت روشن شده و هم دستوراتی درباره آمادگی برای این سفر سرنوشت ساز صادر گردیده است.
بی شک مفهوم سخنان امام این نیست که انسانها دست از تلاش و کوشش برای زندگی مادی بردارند،زیرا این امر سبب فقر و نیازمندی است،همان فقری که منشأ انواع گناهان و سبب وابستگی به بیگانگان از اسلام است همان وابستگی که عزّت و شوکت اسلام و مسلمین را درهم می شکند؛بلکه منظور این است که دید خود را نسبت به دنیا تغییر دهند؛از همه مواهب بهره گیرند؛ولی در مسیر سعادت برای سرای جاویدان از اموال خود برای نجات نیازمندان استفاده کنند و بر زخم های جانکاه دردمندان مرهم نهند.از ثروت اندوزی و ذخیره کردن اموال بپرهیزند و تا زنده هستند بخش مهمّی از اموال خویش را در راه خیر صرف کنند و ذخیره یوم المعاد خویش سازند.
***
ص:65
ص:66
و من کلام له علیه السّلام
کان کثیرا ما ینادی به أصحابه
از سخنان امام علیه السّلام است که همواره اصحاب خویش را با آن مخاطب می ساخت. (1)
از عنوانی که مرحوم سیّد رضی به خطبه داده استفاده می شود که امام علیه السّلام کرارا اصحاب خود را مخاطب ساخته و این سخن را تکرار می فرمود.نیز از روایتی که در مصادر نهج البلاغه آمده استفاده می شود که آن حضرت بعد از نماز عشا سه بار مردم را صدا می زد تا همه بشنوند و این سخن را به گوش آنها می رساند.
ص:67
این خطبه در واقع هشداری است به همه انسانها که زندگی دنیا کوتاه است و منازل وحشتناکی از قبر،برزخ و قیامت در پیش رو است که باید آماده آن شوند.
هشداری است به قطع وابستگیهای بی حدّ و حساب به دنیا و اینکه عمر دنیا کوتاه است و پایان عمر نزدیک؛هشداری است برای فراهم کردن زاد و توشه تقوا جهت سفر طولانی و خطرناکی که در پیش است.
***
ص:68
تجهّزوا،رحمکم اللّه،فقد نودی فیکم بالرّحیل،و أقلّوا العرجة علی الدّنیا،و انقلبوا بصالح ما بحضرتکم من الزّاد،فإنّ أمامکم عقبة کؤودا،و منازل مخوفة مهولة،لابدّ من الورود علیها،و الوقوف عندها.و اعلموا أنّ ملاحظ المنیّة نحوکم دانیة،و کأنّکم بمخالبها و قد نشبت فیکم،و قد دهمتکم فیها مفظعات الأمور،و معضلات المحذور.فقطّعوا علائق الدّنیا و استظهروا بزاد التّقوی.
خداوند شما را رحمت کند،آماده کوچ(از این جهان)شوید،چرا که ندای رحیل در میان شما داده شده است،علاقه و تکیه خود را بر دنیا کم کنید و با تهیّه زاد و توشه از اعمال صالحی که در قدرت دارید(به سوی آخرت)بازگردید، زیرا گردنه ای سخت و منزلگاههای مخوف و هولناکی در پیش دارید که باید در آنها وارد شوید و نزد هریک توقّف کنید(و پاسخگوی اعمال خود باشید).
بدانید فاصله نگاههای مرگ به شما کوتاه و نزدیک است.گویی در چنگال مرگ گرفتارید،در حالی که پنجه هایش را در جان شما فروبرده،و حوادث هولناک و مشکلات شدید شما را غافلگیر ساخته،حال که چنین است وابستگیهای دنیا را به خود قطع کنید(از دنیاپرستان فاصله بگیرید)و بر توشه تقوا تکیه کنید.
از دنیا پرستان فاصله بگیرید
این خطبه شبیه خطبه گذشته و در حال و هوای آن است و هشدار اکیدی
ص:69
است به دنیاپرستان که موقعیت خود را در دنیا فراموش نکنند و روزهایی را که در پیش دارند به خاطر بیاورند و آماده آن شوند.
نخست می فرماید:«خداوند شما را رحمت کند،آماده کوچ(از این جهان) شوید،چرا که ندای رحیل در میان شما داده شده است و علاقه و تکیه خود را بر دنیا کم کنید»؛ (تجهّزوا،رحمکم اللّه،فقد نودی فیکم بالرّحیل،و أقلّوا العرجة علی الدّنیا) .
امام علیه السّلام در این سخن،جامعه بشری را به کاروانی تشبیه کرده که مقصد مهمی در پیش دارد و او به عنوان رهبر کاروان به همه کاروانیان فریاد می زند که برخیزید و آماده حرکت شوید.
«رحیل»به معنای کوچ کردن است و در اینکه مراد از آن حرکت به سوی آخرت است یا سیر و سلوک الی اللّه،هردو تفسیر در کلام شارحان آمده است و مانعی ندارد که توده مردم مخاطب به آمادگی برای حرکت به سوی قیامت باشند و خواص برای سیر و سلوک الی اللّه.
در بعضی از روایات به جای مجهّز شدن برای سفر آخرت،تعبیر به«استعداد للموت»آمده است.شخصی از امیر مؤمنان علیه السّلام پرسید:«ما الاستعداد للموت؟؛ آماده شدن برای مرگ و سفر آخرت چگونه است؟فرمود:أداء الفرائض و اجتناب المحارم و الاشتمال علی المکارم ثمّ لا یبالی أوقع علی الموت أمّ وقع الموت علیه؛انجام واجبات و پرهیز از محرمات و دارا بودن فضایل اخلاقی است.سپس تفاوتی نمی کند او به سراغ مرگ برود(مانند استقبال از شهادت در میدان جهاد)و یا مرگ به سراغ او آید». (1)
در اینکه ندا دهنده چه کسی و یا چه چیزی است،احتمالات متعددی داده شده نخست اینکه فرشته ای از فرشتگان خدا باشد آن گونه که در یکی از کلمات
ص:70
قصار نهج البلاغه (1)آمده است و بعضی از شعرا آن را به شعر در آورده اند:
له ملک ینادی کلّ یوم لدوا للموت و ابنوا للخراب
خداوند فرشته ای دارد که هر روز ندا می دهد برای مردن بزایید و برای ویرانی بسازید.
یا اینکه ندا دهنده حوادث و آفاتی است که همچون طوفان همه روزه صحنه زندگی انسانها را در می نوردد و یا اشاره به آثار پیری است که به صورت پژمرده شدن چهره،سفید شدن موها و خمیدگی قامت ظاهر می شود و به زبان حال ندای رحیل را سر می دهد.
اگر رحیل را به معنای سیر و سلوک الی اللّه و تهذیب نفوس بدانیم،ندا دهنده خداوند در قرآن مجید و معصومان در روایات اسلامی هستند که ندای مرگ و مسافرت از دنیا در این کلمات به گوش می خورد.
تعبیر به«عرجه»با توجه به اینکه به معنای اقامت است مفهومش این است که علاقه به اقامت در دنیا را کم کند و همچون دنیاپرستان دنیا را عملا جاودان نپندارد.
سپس به دنبال این سخن برنامه آمادگی برای سفر آخرت را به این صورت بیان می فرماید:«با تهیّه زاد و توشه از اعمال صالحی که در قدرت دارید(به سوی آخرت)بازگردید»؛ (و انقلبوا بصالح ما بحضرتکم (2)من الزّاد) .
تعبیر به «انقلبوا» تعبیر لطیفی است که اشاره به تحولی درونی دارد؛یعنی توجّه خود را از دنیاپرستی به تهیه زاد و توشه آخرت باز گردانید.
تعبیر «بحضرتکم» اشاره به توانایی ها و فرصتهاست که انسانها در اختیار دارند.
ص:71
آنگاه امام علیه السّلام به ذکر دلیلی برای لزوم تحصیل زاد و توشه جهت سفر آخرت، پرداخته می فرماید:«زیرا گردنه سخت و منزلگاههای مخوف و هولناکی در پیش دارید که باید در آنها وارد شوید و نزد هریک توقّف کنید(و پاسخگوی اعمال خود باشید)»؛ (فإنّ أمامکم عقبة کؤودا (1)،و منازل مخوفة مهولة (2)،لابدّ من الورود علیها،و الوقوف عندها) .
این گردنه سخت و منزلگاههای خوفناک،اشاره به مرگ و منزلگاههای آخرت است،زیرا در روایتی امام صادق علیه السّلام می فرماید:«در قیامت پنجاه موقف است و هر موقفی به اندازه هزار سال از سال های دنیا به طول می انجامد؛إنّ فی القیامة خمسین موقفا کلّ موقف کألف سنة ممّا تعدّون» (3)شبیه همین معنا به صورت مشروح تری از امیر مؤمنان علی علیه السّلام نقل شده است (4)و احتمالا در هر موقفی از این مواقف یکی از اعمال واجبه مانند نماز و روزه و امر به معروف و نهی از منکر و یا گناهان کبیره مورد سؤال قرار می گیرد که صاحبان آنها باید در شرایط سخت و هول انگیزی پاسخگو باشند.اگر از آنها به سلامت بگذرند راهی کانون رحمت خدا،بهشت برین می شوند وگرنه گرفتار خواهند شد.
به تعبیر دیگر،همان گونه که مرحوم شیخ مفید فرموده است:منظور از این عقبات(گردنه ها)اعمال واجب است که هرکدام تشبیه به گردنه ای شده است و همان گونه که عبور از گردنه ها سخت و طاقت فرساست،جواب گویی از این اعمال نیز دشوار است.
قرآن مجید در سوره«بلد»می فرماید:« «فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ فَکُّ رَقَبَةٍ أَوْ إِطْعامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ یَتِیماً ذا مَقْرَبَةٍ أَوْ مِسْکِیناً ذا»
ص:72
«مَتْرَبَةٍ» ولی او از آن گردنه مهم نگذشت و تو چه می دانی آن گردنه چیست؟آزاد کردن برده ای است،یا غذا دادن در روز گرسنگی به یتیمی از خویشاوندان یا مستمندی خاک نشین». (1)
البتّه دنیا و آخرت از این نظر تفاوتی نمی کند که منظور از عقبات چه باشد؟به ویژه که درباره عرصه قیامت آمده است:« «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً فَیَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً لا تَری فِیها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً» ؛از تو درباره کوهها سؤال می کنند بگو پروردگارم آنها را(در قیامت متلاشی کرده)بر باد می دهد.سپس زمین را صاف و هموار می سازد،به گونه ای که در آن هیچ پستی و بلندی نمی بینی». (2)
بنابراین،اعتراض مرحوم علاّمه مجلسی بر شیخ مفید که نباید الفاظ را از معانی اصلی به معانی مجازی برد،به نظر وارد نمی رسد،زیرا این ایراد هنگامی وارد است که قرائنی در کار نباشد و با وجود قرینه مشکلی ندارد. (3)
در مورد وحشت قیامت همین بس که قرآن مجید می گوید:« «یا أَیُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ یَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَی النّاسَ سُکاری وَ ما هُمْ بِسُکاری وَ لکِنَّ عَذابَ اللّهِ شَدِیدٌ» ؛ای مردم از عذاب پروردگارتان بترسید که زلزله رستاخیز امر عظیمی است.روزی که آن را می بینید(آن چنان وحشت سراپای همه را فرامی گیرد که) هر مادر شیردهی کودک شیرخوارش را فراموش می کند و هربارداری جنین خود را بر زمین می نهد و مردم را مست می بینی در حالی که مست نیستند؛ولی عذاب خدا شدید است». (4)
سپس امام علیه السّلام به شرح بیشتری در این زمینه پرداخته و به همگان هشدار
ص:73
می دهد که:«بدانید فاصله نگاههای مرگ به شما کوتاه و نزدیک است.گویی در چنگال مرگ گرفتارید،در حالی که پنجه هایش را در جان شما فروبرده،و حوادث هولناک و مشکلات شدید شما را غافلگیر ساخته است»؛ (و اعلموا أنّ ملاحظ (1)المنیّة (2)نحوکم دانیة (3)،و کأنّکم بمخالبها (4)و قد نشبت (5)فیکم،و قد دهمتکم (6)فیها مفظعات (7)الأمور،و معضلات (8)المحذور) .
این سخن،اشاره به این است که میان انسان و مرگ در هیچ سن و سالی فاصله ای وجود ندارد.هر لحظه ممکن است حادثه ناگهانی روی دهد و هرزمان ممکن است بیماری خطرناکی به سراغ انسان بیاید و یا دشمنی او را به طور ناگهانی از پای درآورد.گلوگیر شدن یک لقمه ممکن است به زندگی انسان پایان دهد و گرفتگی رگهای قلب یا مغز با چند لخته بسیار کوچک خون،وی را در کام مرگ فروبرد و یا با ضربه ای ناگهانی،نخاع انسان قطع شود و برای همیشه زمین گیر گردد.
حضرت در پایان،در یک نتیجه گیری روشن و گویا می فرماید:«حال که چنین است وابستگیهای دنیا را به خود قطع کنید(از دنیاپرستان فاصله بگیرید)و بر توشه تقوا تکیه کنید»؛ (فقطّعوا علائق الدّنیا و استظهروا (9)بزاد التّقوی) .
ص:74
منظور از قطع علائق دنیا وابستگی شدید به مال و مقام و همسر و فرزند است؛آن گونه وابستگی که انسان را از خدا غافل می کند و ارتکاب گناه را برای رسیدن به دنیا آسان می سازد و زرق و برقها را در نظر جلوه می دهد.
تعبیر به«استظهار به زاد تقوا»اشاره به این است که در این سفر پر خوف و خطر آخرت انسان نیاز به تکیه گاهی دارد که پیمودن این راه را برای او آسان می سازد،تکیه گاهی بهتر از زاد و توشه تقوا نیست.
*** مرحوم سیّد رضی به اینجا که می رسد،می گوید:«بخشی از این کلام با تفاوتهایی پیش از این گذشت»؛ (و قد مضی شئ من هذا الکلام فیما تقدّم بخلاف هذه الرّوایة) .
ظاهرا منظور او خطبه 85 است که در چند جمله با گفتار بالا مشترک است.
***
ص:75
ص:76
و من کلام له علیه السّلام
کلّم به طلحة و الزّبیر بعد بیعته بالخلافة و قد عتبا علیه من ترک
مشورتهما،و الاستعانة فی الأمور بهما
از سخنان امام علیه السّلام است هنگامی که طلحه و زبیر بعد از بیعت با امام به او اعتراض کردند که چرا در کارها با آنها مشورت نکرده و از آنها کمک نگرفته است(امام این سخن را در پاسخ آنها بیان فرمود). (1)
همان گونه که در عنوان خطبه آمد،این سخن پاسخی است به پاره ای از ایرادهای طلحه و زبیر که انتظار داشتند امام علیه السّلام در حکومت سهم عظیمی برای
ص:77
آنها قائل شود و در همه امور با آنها مشورت نماید.امام علیه السّلام نکاتی را به آنها یادآور شد؛نکاتی که مسیر حکومت امام را روشن می ساخت و به انتظارات نابجای آنها پایان می داد:
نخست اینکه آنها را بر این امر سرزنش می کند که چرا به جهت امور ظاهرا مختصری خشمگین شده اید و خوبیهای فراوانی را به فراموشی سپرده اید.
در بخش دیگری از این بیان به آنها یادآور می شود که مشکلی در امر حکومت پیدا نشده تا با آنها مشورت کند؛بلکه بر اساس کتاب خدا و سنّت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله،امر حکومت را سامان می بخشد و البتّه اگر مطلبی که نیاز به مشورت داشته باشد پیش آید هیچ گاه از مشورت خودداری نخواهد کرد.
در بخش سوم این خطبه به این ایراد که چرا در تقسیم بیت المال مساوات میان مسلمانان را رعایت کرده،پاسخ می دهد که این همان سنّت رسول خداست.
سرانجام در آخرین قسمت این خطبه به دعای پرمعنایی می پردازد و برای کسانی که هرگاه حق را ببینند یاری می کنند و با ظلم به مبارزه برمی خیزند رحمت الهی را تقاضا می کند.
***
ص:78
لقد نقمتما یسیرا،و أرجأتما کثیرا.ألا تخبرانی،أیّ شیء کان لکما فیه حقّ دفعتکما عنه؟أم أیّ قسم استأثرت علیکما به؟أم أیّ حقّ رفعه إلیّ أحد من المسلمین ضعفت عنه،أم جهلته،أم أخطأت بابه!
واللّه ما کانت لی فی الخلافة رغبة،و لا فی الولایة إربة،و لکنّکم دعوتمونی إلیها،و حملتمونی علیها،فلمّا أفضت إلیّ نظرت إلی کتاب اللّه و ما وضع لنا،و أمرنا بالحکم به فاتّبعته،و ما استنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله،فاقتدیته، فلم أحتج فی ذلک إلی رأیکما،و لا رأی غیرکما،و لا وقع حکم جهلته؛ فأستشیرکما و إخوانی من المسلمین؛و لو کان ذلک لم أرغب عنکما،و لا عن غیرکما.
شما(طلحه و زبیر)برای امور ناچیزی خشم گرفتید؛ولی وظایف مهمّی را که داشتید به تأخیر انداختید.به من بگویید:چه حقّی داشته اید که شما را از آن باز داشته ام یا کدام سهم متعلق به شما بوده که آن را متصرّف شده ام یا کدام شکایت و حقّی را یکی از مسلمانان پیش من آورده و من نسبت به آن ضعف نشان داده یا از حکم آن بی خبر بوده و یا راه حلّ آن را به خطا پیموده ام.به خدا سوگند!من به خلافت(ظاهری)رغبتی نداشتم و نسبت به زمامداری شما علاقه ای نشان ندادم.این شما بودید که مرا به آن دعوت کردید و به اصرار مرا به آن واداشتید و آنگاه که حکومت به من رسید به کتاب خدا و دستوراتی که برای ما قرار داده و فرمان به اجرای آن صادر کرده،نظر افکندم و از آن پیروی نمودم و نیز به سنّت و
ص:79
روش پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله توجّه نموده و به آن اقتدا کردم(به یقین)در این امر(عمل به کتاب و سنّت)نیازی به رأی شما و رأی دیگران نداشتم(چون حکم خدا و رسول اللّه صراحت داشت)و مسئله ای پیش نیامده که آن را ندانم تا با شما و برادران مسلمانم به مشورت بنشینم به یقین اگر چنین چیزی پیش می آمد(یا بیاید)از مشورت با شما و دیگران روی گردان نبودم(و نخواهم بود).
بهانه جویی طلحه و زبیر
هنگامی که مشکلات مسلمانان در حکومت عثمان بالا گرفت و مردم بر او شوریدند که چرا مقامهای حسّاس حکومت اسلامی و بیت المال را در میان بستگان و خویشاوندان خود تقسیم کرده و توده های مردم نیازمند را نادیده گرفته است؛گروهی از صحابه معروف نیز به حمایت از شورشیان برخاستند که در صف مقدّم طلحه و زبیر بودند،همانها که اصرار داشتند امام حکومت را بپذیرد.آنها از نخستین بیعت کنندگان با امام بودند؛ولی این گونه افراد همانند همه کسانی که سیاسی فکر می کنند؛نه الهی و رحمانی،همواره انتظار دارند سهم مهمّی در حکومت داشته باشند؛گاه آن را صریحا بر زبان می آورند و گاه متوسّل به بهانه های واهی می شوند تا هدف خود را به طور کنایی بیان کرده باشند.
طلحه و زبیر نیز چنین انتظاری را از امام داشتند؛طلحه می خواست حکومت بصره به او واگذار شود و به زبیر حکومت کوفه و بعضی گفته اند:طلحه انتظار حکومت یمن را داشت و زبیر انتظار حکومت عراق را؛ولی از آنجا که این گونه رشوه های سیاسی علاوه بر اینکه مخالف روح عدالتخواهی اسلامی است،گاه منجّر به تجزیه حکومت می شود و از همه اینها گذشته مخالف چیزی است که مردم به سبب آن بر عثمان شوریدند،امام به این پیشنهادها تن در نداد.
ص:80
هنگامی که طلحه و زبیر از رسیدن به مقصود خود مأیوس شدند نخست زبان به انتقاد و خرده گیری بر امام گشودند.سپس آتش جنگ جمل را برافروختند؛ آتشی که هردو در کام آن سوختند.می فرماید:«شما(طلحه و زبیر)برای امور ناچیزی خشم گرفتید؛ولی وظایف مهمّی را که داشتید به تأخیر انداختید»؛ (لقد نقمتما (1)یسیرا،و أرجأتما (2)کثیرا) .
منظور از ناچیز،ترک مشورت با آنهاست و منظور از امور مهم و فراوان مصالح مسلمان است،زیرا طلحه و زبیر برای رسیدن به اهداف خود به بهانه های واهی متوسّل شدند و مصالح مسلمین را که از وحدت و یکپارچگی صفوف و ایستادن پشت سر رهبر نشأت می گرفت به فراموشی سپردند و این راه و رسم همه عیب جویان کوتاه بین است که مصالح جامعه را برای رسیدن به منافع شخصی فدا می کنند.
سپس در ادامه سخن می فرماید:«به من بگویید:چه حقّی داشته اید که شما را از آن باز داشته ام یا کدام سهم متعلق به شما بوده که آن را متصرّف شده ام یا کدام شکایت و حقّی را یکی از مسلمانان پیش من آورده و من نسبت به آن ضعف نشان داده یا از حکم آن بی خبر بوده و یا راه آن را به خطا پیموده ام»؛ (ألا تخبرانی،أیّ شیء کان لکما فیه حقّ دفعتکما عنه؟أم أیّ قسم استأثرت (3)علیکما به؟أم أیّ حقّ رفعه إلیّ أحد من المسلمین ضعفت عنه،أم جهلته،أم أخطأت بابه!) .
در واقع امام علیه السّلام می خواهد با این سخن همه راههای خرده گیری و انتقاد را بر
ص:81
طلحه و زبیر ببندد،زیرا انتقاد یا مربوط به حقوق شخصی آنان است یا مربوط به سایر مسلمین،و مطالبات شخصی آنان یا مربوط به ضایع شدن حقّی است یا تصرّف کردن سهمی و آنچه مربوط به سایر مسلمین است یا مربوط به کوتاهی در احقاق حقوق است یا ناآگاهی نسبت به حق و یا خطا در مسیر اجرا.
امام علیه السّلام می فرماید:درباره هریک از این امور ایراد دارید آشکارا به من بگویید و چون آنها نمی توانستند انگشت روی نقطه خاصّی بگذارند،از دادن جواب درمانده شدند.
این راه و رسم همه خرده گیران زیادت خواه است که به جای اینکه انگشت روی جزئیات بگذارند به کلّی گویی قناعت کرده و جنجال به راه می اندازند.
سپس امام علیه السّلام به پاسخ شفاف و روشنی از ایراد آنها درباره ترک مشورت سخن گفته با مقدّمه چینی دقیق و روشن به آن می پردازد و می فرماید:«به خدا سوگند!من به خلافت(ظاهری)رغبتی نداشتم و به زمامداری شما علاقه ای نشان ندادم.این شما بودید که مرا به آن دعوت کردید و به اصرار مرا به آن واداشتید و چون حکومت به من رسید به کتاب خدا و دستوراتی که برای ما قرار داده و فرمان به اجرای آن صادر کرده،نظر افکندم و از آن پیروی نمودم و نیز به سنّت و روش پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله توجّه نمودم و به اقتدا کردم(به یقین)در این امر(عمل به کتاب و سنّت)نیازی به رأی شما و رأی دیگران نداشتم(چون حکم خدا و رسول اللّه صراحت داشت)و مسئله ای پیش نیامده که آن را ندانم تا با شما و برادران مسلمانم به مشورت بنشینم به یقین اگر چنین چیزی پیش می آمد از مشورت با شما و دیگران روی گردان نبودم»؛ (و اللّه ما کانت لی فی الخلافة رغبة،و لا فی الولایة إربة (1)،و لکنّکم دعوتمونی إلیها،و حملتمونی علیها،فلمّا
ص:82
أفضت إلیّ نظرت إلی کتاب اللّه و ما وضع لنا،و أمرنا بالحکم به فاتّبعته،و ما استنّ النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله،فاقتدیته،فلم أحتج فی ذلک إلی رأیکما،و لا رأی غیرکما،و لا وقع حکم جهلته؛فأستشیرکما و إخوانی من المسلمین؛و لو کان ذلک لم أرغب عنکما،و لا عن غیرکما) .
در واقع امام علیه السّلام در این عبارت به دو نکته اشاره می کند؛نخست اینکه او پیش دستی در قبول خلافت ظاهری نکرده و اصرار مردم،به ویژه افرادی مانند طلحه و زبیر حجّت را بر وی تمام کرده و پذیرای این مقام شده است،بنابراین هرگونه انتظاری از آن حضرت داشتن غیر از رعایت حقوق مردم نابجاست.
البتّه دنیاپرستان طالب مقام قبل از رسیدن به آن افرادی را به حمایت خویش دعوت می کنند و به آنها وعده هایی در زمینه پیروزی خود می دهند؛ولی این سخن درباره مردان الهی که جز به اصرار مردم تکیه بر مقامات ظاهری نمی زنند، مفهومی ندارد.
دیگر اینکه مسئله مشورت صحیح است؛ولی«هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد»به یقین،مشورت در مسائل قطعی اسلام و فرمانهای صریح خدا و پیامبر،مفهومی ندارد.البتّه در مسائل اجرایی که گونه های مختلفی بر آن تصوّر می شود دامنه مشورت باز است.امام علیه السّلام می فرماید:انتظار نداشته باشید که در مسائل مهمی مانند اجرای عدل،برگرداندن اموال مغصوبه در زمان عثمان به بیت المال و تقسیم عادلانه بیت المال با شما مشورت کنم.هرزمان موردی برای مشورت پیدا شد به یقین کوتاهی نخواهم کرد.
***
ص:83
ص:84
و أمّا ما ذکرتما من أمر الأسوة،فإنّ ذلک أمر لم أحکم أنا فیه برأیی،و لا ولیته هوی منّی،بل وجدت أنا و أنتما ما جاء به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله قد فرغ منه، فلم أحتج إلیکما فیما قد فرغ اللّه من قسمه،و أمضی فیه حکمه،فلیس لکما، و اللّه،عندی و لا لغیرکما فی هذا عتبی.أخذ اللّه بقلوبنا و قلوبکم إلی الحقّ،و ألهمنا و إیّاکم الصّبر.
ثمّ قال علیه السّلام:رحم اللّه رجلا رأی حقّا فأعان علیه،أو رأی جورا فردّه،و کان عونا بالحقّ علی صاحبه.
این حکم،حکم خداست
امّا اعتراضی که شما در امر«تقسیم بیت المال به طور مساوی»(بر من)داشتید این حکمی نبوده که به رأی خود صادر کرده باشم یا مطابق خواسته دلم باشد؛ بلکه من و شما می دانیم این همان دستوری است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله آورده و انجام داده است،بنابراین من در چیزی که خداوند آن را روشن ساخته و حکمش را صادر فرموده نیازی به مشورت با شما نداشتم.به خدا سوگند!نه شما و نه غیر شما نمی توانند در این موضوع اعتراضی به من داشته باشند(تا لازم باشد رضایتتان را جلب کنم)خداوند دلهای ما و شما را به حق متوجّه سازد و شکیبایی و استقامت را(برای تحمّل حق)به ما الهام کند.
سپس امام علیه السّلام فرمود:خدا رحمت کند کسی را که هرگاه حقی را ببیند آن را یاری کند و اگر ستمی را مشاهده کرد آن را دفع نماید و به یاری صاحب حق برخیزد(و برضدّ ستمگر قیام کند).
ص:85
این حکم حکم خداست
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه بر یکی از خرده های عمده طلحه و زبیر و امثال آنها که در مورد تقسیم مساوی بیت المال بر آن حضرت می گرفتند،انگشت گذارده و می فرماید:«امّا اعتراضی که شما در امر«تقسیم بیت المال به طور مساوی»(بر من)داشتید این حکمی نبوده که به رأی خود صادر کرده باشم و یا مطابق خواسته دلم باشد؛بلکه من و شما می دانیم این همان دستوری است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله آورده و انجام داده است»؛ (و أمّا ما ذکرتما من أمر الأسوة،فإنّ ذلک أمر لم أحکم أنا فیه برأیی،و لا ولیته هوی منّی،بل وجدت أنا و أنتما ما جاء به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله قد فرغ منه) .
واژه«اسوه»گر چه غالبا به معنای اقتدا و پیروی به کار می رود و در بعضی از منابع لغت غیر از این،معنای دیگری برای آن ذکر نکرده اند 1؛ولی جمعی از اهل لغت تصریح دارند که یکی از معانی آن مساوات است،لذا در مورد کسانی که ورشکست شده اند،گفته می شود:«المال أسوة بین الغرماء؛مال را باید به طور مساوی(بر حسب سهام)در میان طلبکاران تقسیم کرد».
اگر«أسوه»را را مطابق معنای معروفش(اقتدا کردن)بدانیم مفهوم عبارت بالا این می شود که طلحه و زبیر و امثال آنها اعتراض بر امام داشتند که چرا اقتدا به سیره عمر و عثمان نکردی؟آنها در تقسیم بیت المال شئون و شخصیت و اسم و رسم افراد را ملاحظه می کردند و هرگز بیت المال را مساوی بین مسلمانان
ص:86
تقسیم نمی نمودند.
لذا امام علیه السّلام در پاسخ آنها می گوید:من به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله اقتدا کردم و سیره او را عمل نمودم.
در ادامه این سخن می فرماید:«در چیزی که خداوند آن را روشن ساخته و حکمش را صادر فرموده نیازی به مشورت با شما نداشتم.به خدا سوگند!نه شما و نه غیر شما نمی توانند در این موضوع اعتراضی به من داشته باشند(تا لازم باشد رضایتتان را جلب کنم)»؛ (فلم أحتج إلیکما فیما قد فرغ اللّه من قسمه،و أمضی فیه حکمه،فلیس لکما،واللّه،عندی و لا لغیرکما فی هذا عتبی (1)) .
در پایان این سخن امام به خودش و آنها دعا می کند که همیشه طرفدار حق و در برابر آن شکیبا باشند و عرضه می دارد:«خداوند دلهای ما و شما را به حق متوجّه سازد و شکیبایی و استقامت را(برای تحمّل حق)به ما الهام کند»؛ (أخذ اللّه بقلوبنا و قلوبکم إلی الحقّ،و ألهمنا و إیّاکم الصّبر) .
روشن است که در بسیاری از مواقع،حق تلخ است و تحمّل آن مشکل،و همین امر گاه سبب می شود که انسان حق را نبیند و اگر آن را دید تحمّل نکند،لذا امام علیه السّلام از خدا دو چیز می طلبد؛یکی اینکه حق را آنچنان که هست به او و سایرین ارائه دهد و پس از آن تحمّل و شکیبایی در برابر تلخی حق،عنایت فرماید.
در یکی از کلمات قصار نهج البلاغه مولا علیه السّلام می فرماید: «إنّ الحقّ ثقیل مریء و إنّ الباطل خفیف وبیء ؛حق،سنگین امّا گواراست و باطل،سبک ولی بیماری زاست». (2)
ص:87
سپس امام علیه السّلام در تأیید و تکمیل این سخن فرمود:«خدا رحمت کند کسی را که هرگاه حقی را ببیند آن را یاری کند و اگر ستمی را مشاهده کرد آن را دفع نماید و به یاری صاحب حق برخیزد(و برضدّ ستمگر قیام کند)»؛ (ثم قال علیه السّلام:رحم اللّه رجلا رأی حقّا فأعان علیه،أو رأی جورا فردّه،و کان عونا بالحقّ علی صاحبه) .
هرگاه خلافت ظاهری امیر مؤمنان علی علیه السّلام بلافاصله بعد از پیامبر اکرم صورت گرفته بود مشکلی در کار نبود،زیرا آن حضرت دقیقا همان برنامه عصر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله را ادامه می داد؛ولی مشکل بزرگ این بود که امام،زمانی روی کار آمد که مردم به انواع تبعیضهای دوران خلیفه دوم و از آن بیشتر دوران عثمان، خوگرفته بودند و تغییر این عادت بسیار مشکل می نمود و قسمت عمده تلاش آن حضرت متوجه از بین بردن تبعیضات نابجا بود و عامل اصلی جنگهایی همچون جمل و صفّین همان طرفداران تبعیض بودند.
بی شکّ طلحه و زبیر از پیشگامان اسلام بودند و سهم مهمّی در پیروزیهای مسلمین در جنگها داشتند و دفاع آنها از پیامبر اکرم در غالب جنگهای اسلامی محرز و مسلّم است؛ولی انحرافی که از مسیر پیامبر اکرم در دوران خلیفه دوم و سوم به وجود آمد و سهم مهمّی برای این دو امثال آنها از بیت المال قائل شدند، آنها را به ویژه خواری و رانت خواری عادت داد،لذا در همان گام نخست که علی علیه السّلام برضدّ این تبعیضها برداشت فریاد اعتراضشان بلند شد،درست همان گونه که مردم عصر جاهلیت از تبدیل بتهای متعدد به خدای واحد قادر متعال،تعجب می کردند آنها نیز از این تغییر روش شگفت زده شدند و به امام
ص:88
ایراد گرفتند که چرا با آنها در این امر مشورت نشده است.نه تنها در تقسیم اموال بیت المال،بلکه در تقسیم پستها و مقامهای مهم نیز منتظر مشورت و در نهایت خواهان سهمی بودند و باور نمی کردند امام با این قاطعیت مردم را به روش پیامبر اکرم بازگرداند.هنگامی که رؤیاهای خود را بدون تعبیر یافتند،آتش خشم در دل آنها شعله ور شد و افکار شیطانی همه وجودشان را فراگرفت و دست به آتش افروزی و جنگ زدند و سرانجام خودشان در آن آتش سوختند.
این نیز حائز اهمیّت است که اموال بیت المال دو گونه بود؛بخشی از آن مانند زکات مصارف مختلفی داشت و ممکن بود بعضی بر بعضی دیگر(متناسب با زحماتشان)در آن ترجیح یابند؛مثلا«مؤلّفة قلوبهم»(کسانی را که می خواستند با محبّت به اسلام وارد کنند)و همچنین«عاملین علیها»(آنها که برای گردآوری زکات تلاش می کردند)و یا قضات و مانند آنها،هریک متناسب زحمات و موقعیتشان،سهمی از زکات را دریافت می داشتند و نیز در غنائم جنگی،پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله میان پیاده و سواره تفاوت قائل می شد؛ولی بخش مهمی از درآمد بیت المال؛مانند خراجی که از اراضی خراجیه (1)گرفته می شد و رقم بسیار مهمی را در مجموع تشکیل می داد،می بایست میان همه مسلمانان به طور مساوی تقسیم شود.
درست مانند چیزی که وقف بر اولاد است که همه فرزندان در هر مقام و رتبه ای باشند به طور مساوی می برند و مانند یارانه هایی که در عصر ما از بیت المال پرداخت می شود که رئیس جمهور و افراد عادی در آن یکسانند و هرگونه تبعیض را به عنوان رانت خواری و امتیاز ویژه محکوم می کنند.
در عصر خلیفه اوّل همان روش پیامبر در این گونه موارد دنبال می شد و همه
ص:89
یکسان بودند؛ولی تبعیضها از زمان عمر-به شهادت تواریخ معتبر-آغاز شد و در زمان عثمان به اوج خود رسید و 22 سال براین منوال گذشت و تدریجا این عمل ناپسند به صورت سنّتی درآمد.
در اینجا رشته سخن را به دست ابن ابی الحدید می سپاریم که نکات جالبی را با تکیه بر تواریخ و روایات،در این زمینه بیان کرده و پرده از روی بسیاری از اسرار دوران خلفا و حکومت امیرمؤمنان علی علیه السّلام برداشته است.او در این زمینه گفتار مفصّلی دارد که خلاصه اش چنین است:
«امام علیه السّلام در روز دوم خلافت خویش منبر رفت و اعلام کرد راه و رسم من همان روش پیغمبر است.
هیچ کس بر دیگری برتری ندارد و اگر سابقه و کوشش بیشتری در اسلام داشته باشد پاداش او در قیامت با خداست.وی اضافه کرد:فردا کسی نگوید فرزند ابو طالب ما را از حقوق خود محروم کرد،زیرا همه بنده خدایند،و بیت المال مال خداست و به طور مساوی بین همه تقسیم می شود،فردا همه حاضر شوند تا اموالی که موجود است بین آنها تقسیم گردد.عرب را بر عجم امتیازی نیست.
امام علیه السّلام فردای آن روز به«عبید اللّه ابن ابی رافع»کاتب خویش،دستور داد از مهاجران شروع کند.سپس به انصار و سایر مسلمانان هرکدام سه دینار بدهد.
از این تقسیم جز«طلحه»،«زبیر»،«عبد اللّه بن عمر»،«سعید بن عاص»و «مروان حکم»کسی سرباز نزد،عبید اللّه جریان را به امام علیه السّلام گزارش داد.
هنگامی که مردم در مسجد بودند این گروه در گوشه ای از مسجد کنار یکدیگر نشستند و باهم آهسته صحبت کردند پس از آن«ولید بن عقبه»نزد امام علیه السّلام آمد و گفت تو در روز«بدر»بستگان نزدیک ما را کشتی،امّا امروز ما با تو بیعت می کنیم به شرط اینکه همان مقدار که زمان عثمان به ما پرداخت می شد
ص:90
بپردازی و کشندگان عثمان را به قتل رسانی و اگر از تو بیمناک شویم به شام و معاویه ملحق می گردیم!
امام علیه السّلام فرمود:
امّا مسئله«بدر»وظیفه الهی بود،و امّا مسئله مال در اختیار من نیست تا کم و زیاد کنم.آنچه خدا فرموده انجام می دهم و در مورد کشندگان عثمان اگر ملزم بودم آنها را بکشم همان وقت این کار را می کردم،و اگر شما از من بیم داشته باشید به شما تأمین می دهم برای چه بیم داشته باشید؟
«ولید»داستان را برای رفقایش بازگو کرد آنها با ناراحتی از هم جدا شدند.
«عمار یاسر»و گروهی به امام علیه السّلام خبر دادند که اینها پنهانی مردم را دعوت به برکناری شما از خلافت و نقض بیعت می کنند.
امام علیه السّلام به مسجد آمد منبر رفت و اعلام کرد که خداوند برای هیچ کس جز به تقوا برتری قائل نشده و متقی پاداش آن را در آخرت خواهد یافت.من روشی جز قرآن و سنّت پیغمبر انتخاب نخواهم کرد،هرکس به آن اراضی نیست هر کجا می خواهد برود،کسی که خدا را اطاعت کند و به حکم او حکم نماید از هیچ کس وحشت ندارد.
سپس از منبر فرود آمد و دو رکعت نماز خواند و عمار یاسر را با «عبد الرحمن»به سوی طلحه و زبیر که در گوشه مسجد نشسته بودند،فرستاد آنها نزد امام علیه السّلام آمدند:
فرمود:شما را به خدا سوگند می دهم آیا این طور نبود که من از بیعت کراهت داشتم و شما با رغبت بیعت نمودید؟
گفتند:چرا؟
فرمود:پس این چه وضعی است که از شما مشاهده می شود.
گفتند:بیعت کردیم که بدون مشورت ما کاری نکنی و ما را بر دیگران برتری
ص:91
بخشی؛امّا اموال را بالسویه تقسیم کردی و بدون مشورت ما این عمل را انجام دادی.
امام علیه السّلام فرمود:استغفار کنید که من(چنین شرطی را از شما برخلاف رضای خدا پذیرفته باشم)هم اکنون بگویید آیا حقی از شما گرفته ام؟یا به شما ستم نموده ام؟
گفتند:معاذ اللّه.
فرمود:آیا حکم و یا حقی مربوط به یکی از مسلمانها بوده که من جاهل به آن بوده ام و یا از گرفتن آن عاجز مانده ام؟
گفتند:نه.
فرمود:آیا از بیت المال برای خود چیزی ذخیره کرده ام؟
گفتند:نه!
فرمود:پس چرا مخالفت می کنید؟
گفتند:زیرا در قسمت کردن بیت المال برخلاف عمر بن خطّاب قدم بر می داری و ما را با دیگران مساوی قرار می دهی با اینکه غنائم با شمشیر ما به دست آمده است.
باز امام علیه السّلام فرمود:
امّا در مشورت با شما،من به حکومت رغبتی نداشتم،مرا به سوی آن فرا خواندید و اصرار ورزیدید ترسیدم اگر رد کنم اختلاف افتد.پس از قبول مسئولیت در کتاب خدا و سنّت پیامبر نظر افکندم آنچه مرا راهنمایی کردند عمل نمودم،احتیاج به نظر و رأی شما ندیدم،چنانچه(فرضا)حکمی در کتاب خدا نباشد و در سنّت پیامبر دلیلی بر آن نیابم و نیاز به مشورت بود با شما مشورت خواهم کرد.
امّا در مورد تقسیم به طور مساوی؛همه می دانیم پیامبر صلّی اللّه علیه و اله چنین دستور داده
ص:92
و کتاب خدا همین را می گوید.
امّا اینکه گفتید:ما بیشتر زحمت کشیده ایم،می دانید عده ای از همه بیشتر اسلام را یاری کرده اند،پیامبر در تقسیم بیت المال آنان را با دیگران به یک چشم می نگریست».
ابن ابی الحدید سپس می گوید:
«اگر گفته شود ابو بکر اموال را به طور مساوی تقسیم می کرد،پس چرا کسی اعتراض نکرد؟در پاسخ باید گفت:او بعد از پیغمبر بود و مردم با تقسیم پیغمبر عادت کرده بودند؛امّا هنگامی که عمر سر کار آمد عده ای را برتری داد،و پس از او عثمان این برتری را بیشتر کرد.
این عمل،22 سال ادامه پیدا کرد و مردم به این وضع عادت کردند.برگرداندن مردم از این وضع این مشکلات را به وجود می آورد». (1)
بی شک مشورت از اصول شناخته شده اسلام و همه عقلای جهان است و همان گونه که در روایات وارد شده،عقل واحدی را به عقول کثیره پیوند می زند «من شاور الرّجال شارکهم فی عقولهم» (2)ولی مشورت ارکان و شرایطی دارد که اگر از آنها دور شود نه تنها مفید نخواهد بود؛بلکه گاه نتیجه معکوس می دهد.از جمله مشورت باید در اموری باشد که مورد تردید و نفی و اثبات واقع می شود و اگر مردم بخواهند احکام و موضوعات مسلّم را تحت مشورت قرار دهند چه بسا باعث تردید در اساس احکام الهی و وظایف مسلّم عقلی می گردد.
فی المثل کسی بخواهد مسئله وجوب حج یا حجاب اسلامی را به آرای
ص:93
عمومی یا مشورت واگذار کند،چه بسا افرادی پیدا شود که بگویند:چه لزومی دارد در این عصر و زمان مردم هزینه های سنگینی را برای رفتن به زیارت خانه خدا تخصیص دهند و یا در اجتماع فعلی،حجاب برای زنان مسلمان،دست و پا گیر است!
ولی بعد از آنکه مسئله حج یا حجاب را به عنوان دستوری قاطع و مورد اجماع مسلمین بلکه ضرورت دینی پذیرفتیم می توانیم به شورا بنشینیم که نحوه برگزاری حج و طرز پوشیدن حجاب چگونه باشد بهتر است؟و باید پذیرفت بخشی از مشکلاتی که امروز دامان مسلمین را گرفته برای این است که جایگاه واقعی مشورت را فراموش کرده اند.
آنچه امام علیه السّلام در خطبه بالا فرموده نمونه روشنی از این مطلب است و آنچه طلحه و زبیر دنبال آن بودند انحراف واضحی از این است؛آنها می خواستند سنّت رسول خدا در تقسیم مساوی اموال خراجیه،به رأی گذارده شود و امام علیه السّلام با این امر مخالف بود.
از منابع مختلف تاریخی چنین برمی آید که علاقه طلحه به زمامداری و خلافت سابقه طولانی داشت که به زمان ابو بکر برمی گشت.
طبری مورّخ معروف-طبق گفته ابن ابی الحدید-در تاریخش چنین آورده که طلحه حتی در زمان حیات ابو بکر درباره خلافت خود می اندیشید و انتظار داشت ابو بکر او را بعد از خود به عنوان خلیفه مسلمین معرّفی کند،زیرا پسر عموی ابو بکر بود و هنگامی که اطلاع یافت ابو بکر می خواهد عمر را به عنوان خلیفه معرفی کند به او اعتراض کرد و گفت:تو مرد خشن و سخت گیری را بر ما حکومت دادی.در زمان عمر نیز با گروهی از طرفدارانش درباره خلافت بعد از
ص:94
او سخن می گفت و اطرافیانش به او قول می دادند که بعد از مرگ عمر با تو بیعت خواهیم کرد و هنگامی که این سخن به گوش عمر رسید در خطبه ای آنها را تهدید به مرگ کرد تا دست از کار خود بردارند.
ابن ابی الحدید در جای دیگر از سخنانش می نویسد:بعدا طلحه و زبیر در صف ستایش کنندگان عمر قرار گرفتند چرا که پیشگامان مهاجر و انصار را بر دیگران برتری بخشیده(و سهم بیشتری از بیت المال برای آنها قائل شده بود).
از سوی دیگر عمر تأکید کرده بود که قریش و مهاجران سابقه دار اسلام،از مدینه مطلقا خارج نشوند،زیرا معتقد بود اگر بیرون روند گروههای اطراف آنها را می گیرند و اموال زیادی به دست می آورند؛هم به سوی خوشگذرانی پیش می روند و هم به فکر زمامداری و تجزیه طلبی خواهند افتاد و در برابر اعتراضهایی که از گوشه و کنار به این امر شد او در خطبه ای صریحا اعلان داشت که این سیاست قطعی من است.
طبری-طبق نقل ابن ابی الحدید-می گوید:این کار عمر قریش را سخت رنجیده خاطر ساخت حتی هنگامی که عمر درخواست کردند به آنها اجازه دهد در جنگهای اسلامی شرکت کنند به آنها گفت:بدترین چیزی که براین امت از آن می ترسم این است که شما-قریش-در بلاد اسلامی پخش شوید؛برای شما همین بس که در غزوات رسول خدا شرکت کردید و نیازی به بیشتر از این نیست.
ولی هنگامی که عثمان به خلافت رسید ورق برگشت.قریش را آزاد گذاشت و آنها به شهرهای مختلف سفر کردند و به جمع آوری مال و ثروت پرداختند و این اوّلین فتنه در اسلام و درمیان توده مردم بود.
ابن ابی الحدید می افزاید:متأسفانه عمر رأی هوشمندانه خود را در محدود ساختن قریش بعد از ضربت خوردن به وسیله«ابو لؤلؤ»نقض کرد(زیرا طلحه و
ص:95
زبیر و مانند آنها را به شورای شش نفری خود راه داد که مفهومش شایستگی همه آنها برای خلافت بود).سپس می افزاید:این سبب هر فتنه ای بود که درمیان مسلمین واقع شد و تا دامنه قیامت واقع می شود». (1)
با توجّه به این سابقه تاریخی روشن می شود که چرا طلحه و زبیر از خلافت علی علیه السّلام ناراحت شدند درحالی که بیشترین تلاش را برای تحریک مردم به کشتن عثمان داشتند به گمان اینکه بعد از عثمان نوبت به طلحه می رسد و هنگامی که علی علیه السّلام پست و مقامی به آنها نداد(زیرا می دانست مقدّمه تجزیه کشور اسلام می شود)بلکه عطای نامساوی آنها را از بیت المال قطع کرد و مطابق روش پیامبر،مساوات درمیان مسلمین برقرار ساخت بر آن حضرت شوریدند و با دستیاری عایشه ام المؤمنین،آتش جنگ جمل را برافروختند و پس از شکست جمل و کشته شدن آن دو،طرفدارانشان آتش جنگ صفّین را شعله ور ساختند و سرانجام بنی امیّه را بر جهان اسلام حاکم ساختند و بعد از آن بنی مروان روی کار آمدند و آن فسادهای عظیم را در جهان اسلام برپا ساختند.از اینجا روشن می شود که مشکل طلحه و زبیر تنها مشکل عدم مشورت نبود و حتی مساوات در بیت المال هم مسئله ای فرعی بود؛آنها طمع در خلافت داشتند و اینها را بهانه خود قرار داده بودند.
***
ص:96
و من کلام له علیه السّلام
و قد سمع قوما من أصحابه یسبّون أهل الشّام أیّام حربهم بصفّین
از سخنان امام علیه السّلام است این سخن را هنگامی ایراد کرد که شنید عدّه ای از اصحابش در صفّین شامیان را دشنام می دادند. (1)
در کتاب مصادر نهج البلاغه می خوانیم که حجر بن عدی و عمرو بن حمق که از اصحاب معروف علی علیه السّلام بودند(در ایّام صفین)به شامیان دشنام می دادند، امام آنها را خواست و از این کار نهی فرمود،عرض کردند:ای امیر مؤمنان مگر ما بر حق نیستیم؟فرمود:آری!عرض کردند مگر آنها بر باطل نیستند؟فرمود:آری! عرض کردند:پس چرا ما را از بدگویی به آنان نهی می کنی؟فرمود:من دوست
ص:97
ندارم زبان شما به دشنمام آلوده شود و در ادامه،این گفتار را ایراد فرمود و در آن راه بهتری را ارائه داد و آن دعا برای هدایت گمراهان و وحدت مسلمین و خاموش شدن آتش جنگ است.
این سخن نشان می دهد که امام علیه السّلام در عین قاطعیّت در برابر دشمن،از خشونتهای بی مورد که نشانه ضعف شخصیّت است جلوگیری می فرمود.
***
ص:98
إنّی أکره لکم أن تکونوا سبّابین،و لکنّکم لو وصفتم أعمالهم،و ذکرتم حالهم،کان أصوب فی القول،و أبلغ فی العذر،و قلتم مکان سبّکم إیّاهم:
اللّهمّ أحقن دماءنا و دماءهم،و أصلح ذات بیننا و بینهم،و اهدهم من ضلالتهم،حتّی یعرف الحقّ من جهله،و یرعوی عن الغیّ و العدوان من لهج به.
من دوست ندارم که شما دشنام دهنده باشید؛ولی اگر اعمال زشتشان را شرح دهید و احوال آنها را بیان کنید به گفتار صحیح نزدیک تر و برای اتمام حجّت رساتر است.شما باید به جای دشنام چنین می گفتید:پروردگارا خون ما و آنها را حفظ کن(و آتش جنگ را خاموش فرما)میان ما و آنها را اصلاح کن و آنان را از گمراهیشان هدایت نما تا کسانی که جاهلند حق را بشناسند و آنها که گمراهند و بر دشمنی با حق اصرار می ورزند ازآن دست بردارند و(به راه راست)باز گردند.
دشنام نه،دعا کنید!
آنچه در این کلام آمده است،دستور مهم اخلاقی و اجتماعی است که می تواند آثار زیادی داشته باشد و آن نهی از بدگویی به دشمن و سبّ و لعن اوست که ممکن است آتش خشم او را برافروزد و کینه ها را عمیق تر سازد.
همان گونه که گذشت این سخن را امام زمانی گفت که در ماجرای صفین شنید
ص:99
بعضی از یارانش به اهل شام بدگویی می کنند.فرمود:«من دوست ندارم که شما دشنام دهنده باشید؛ولی اگر اعمال زشتشان را شرح دهید و احوال آنها را بیان کنید به گفتار صحیح نزدیک تر و برای اتمام حجّت رساتر است»؛ (إنّی أکره لکم أن تکونوا سبّابین،و لکنّکم لو وصفتم أعمالهم،و ذکرتم حالهم،کان أصوب فی القول،و أبلغ فی العذر) .
«سبّاب»به کسی گفته می شود که بسیار بدگویی می کند و حقیقت«سبّ» بدگویی کردن و دشنام دادن توأم با هتک طرف است؛مانند خطاب کردن طرف به احمق،بی شعور،پست،رذل و امثال آن.
لعن کردن یکی از مصداقهای«سبّ»است و«قذف»(نسبتهای ناروای ناموسی دادن)از مراحل شدید«سبّ»است و در بسیاری از موارد،حدّ شرعی هم دارد.به یقین منظور امام در گفتار بالا این نوع سبّ نیست،زیرا قذف حرام و از گناهان کبیره است؛نه از مکروهات.
امام علیه السّلام در این خطبه یارانش را از این کار باز می دارد،هرچند حق داشتند دشمن را به این گونه خطابها مخاطب سازند و به جای آن دستور می دهد صفات زشت و اعمال بد آنها را مورد نقد قرار دهند و حجّت را بر آنها تمام کنند که هم تأثیر بیشتری دارد و هم بهانه به دست دشمن برای مقابله به مثل نمی دهد.
درباره سبّ و لعن به طور کلّی سخنی داریم که در بحث نکات خواهد آمد.
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن با بیان مصداق روشنی،شیوه برخورد با دشمن را در این گونه موارد،تعلیم می دهد و می فرماید:«شما باید به جای دشنام چنین می گفتید:پروردگارا خون ما و آنها را حفظ کن!میان ما و آنها را اصلاح فرما!و آنان را از گمراهیشان هدایت نما تا کسانی که جاهلند حق را بشناسند و آنها که گمراهند و بر دشمنی با حق اصرار می ورزند از آن دست بردارند و(به راه
ص:100
راست)باز گردند»؛ (و قلتم مکان سبّکم إیّاهم:اللّهمّ احقن (1)دماءنا و دماءهم،و أصلح ذات بیننا و بینهم،و اهدهم من ضلالتهم،حتّی یعرف الحقّ من جهله،و یرعوی (2)عن الغیّ و العدوان من لهج (3)به) .
امام علیه السّلام در این عبارت پرمعنای خود سه دعا فرموده و یا به تعبیر دیگر سه تقاضا از پیشگاه خدا دارد:نخست اینکه آتش جنگ خاموش گردد و خونهای طرفین ریخته نشود.دیگر اینکه علاوه بر آتش بس،صلح و دوستی درمیان دو گروه،برقرار گردد و مسلمین متّحد و یکپارچه شوند.سوم اینکه گمراهیهایی که دامان آنها را گرفته و آنان را از رسیدن به حق باز می دارد از ایشان دور شود؛ ناآگاهان حق را بشناسند و آگاهان از ستیزجویی و دشمنی با حق دست بردارند.
این دعاها به خوبی نشان می دهد که تا چه حد امام علیه السّلام دارای سعه صدر بوده و لطف و رحمت حتّی نسبت به دشمنان خود داشته است و با آن همه ظلم و جنایتی که در حق امام و یارانش روا داشتند کمترین سخنی که دلیل بر انتقامجویی باشد؛بیان نمی فرماید و حتّی دوستانش را از سبّ و دشنام و بدگویی به دشمن،نهی می کند.
سبّ و لعن
بسیاری از ارباب لغت تصریح کرده اند که«سبّ»همان شتم و دشنام دادن و
ص:101
بدگویی کردن است و بعضی لعن را هم مصداقی از آن دانسته اند. (1)
به یقین هیچ مؤمنی را نباید سبّ و لعن کرد و درباره کافران و مخالفان حق نیز اصل بر ترک آن است،چرا که غالبا با دو اثر منفی همراه است:نخست اینکه چه بسا طرف مخالف،مقابله به مثل کند و به مقدّسات توهین نماید،لذا در آیه 108 سوره انعام می خوانیم:« «وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّوا اللّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ» ؛به(معبود)کسانی که غیر خدا را می خوانند دشنام ندهید مبادا آنها نیز از روی نادانی(و ظلم)خدا را دشنام دهند».
دیگر اینکه ممکن است این گونه بدگوییها آنها را تحریک کند و به اصطلاح روی دنده لج بیفتند و پافشاری آنها در کفر و ضلالت بیشتر گردد.
ولی این قاعده؛مانند هر قاعده کلی دیگر موارد استثنایی دارد.به همین دلیل در نهج البلاغه یا عبارات دیگر معصومین علیهم السّلام گاه بدگوییهایی نسبت به مخالفان شده و در قرآن مجید نیز لعن درباره گروههایی آمده است.
در خطبه 19 نهج البلاغه خواندیم که امام علیه السّلام به اشعث بن قیس منافق که سخنی توهین آمیز و بی ادبانه در برابر امام علیه السّلام گفت،فرمود:«علیک لعنة اللّه و لعنة اللاّعنین حائک بن حائک منافق بن کافر؛لعنت خدا و لعنت همه لعنت کنندگان بر تو باد ای بافنده(دروغ)فرزند بافنده و ای منافق فرزند کافر».
نیز هنگامی که مروان در جنگ جمل اسیر شد و او را خدمت امام علیه السّلام آوردند، امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام نزد پدر خود برای او شفاعت کردند و امام علیه السّلام او را آزاد ساخت.امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام عرض کردند:ای امیر مؤمنان!لازم است مروان با شما بیعت کند؟امام علیه السّلام فرمود:مگر بعد از قتل عثمان با من بیعت نکرد من نیاز به بیعت او ندارم.دست او همچون دست یهودی است«إنّها کفّ
ص:102
یهودیّة» (1)؛ولی سبّ مؤمن با تقوا از گناهان عظیم است؛در حدیثی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله می خوانیم که فرمود:«سباب المؤمن فسوق و قتاله کفر و أکل لحمه معصیة و حرمة ماله کحرمة دمه؛سبّ و دشنام فرد با ایمان گناه بزرگی است و جنگیدن با او کفر است و خوردن گوشت او(غیبت کردن)معصیت است و احترام مالش همچون احترام خون است». (2)
در حدیث دیگری می خوانیم که مردی خدمت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله عرض کرد:مرا وصیّتی کن!از جمله اموری که رسول خدا به او سفارش کرد این بود:«لا تسبّوا النّاس فتکسب العداوة بینهم؛به مردم سبّ و دشنام ندهید که سبب عداوت و دشمنی درمیان آنها می شود». (3)
این نکته قابل توجّه است که اصحاب معاویه،هرچند جزء منافقان و ظالمان و مفسدان فی الارض بودند باز امام علیه السّلام اصحاب خود را از سبّ آنها در ایّام جنگ صفّین نهی فرمود،زیرا در آنجا شرایط خاصّی بود که ممکن بود سبّ آنها آتش جنگ را شعله ورتر سازد.
در مورد لعن نیز از آیات قرآن استفاده می شود که خداوند عده ای را لعن کرده و یا اجازه لعن آنها را داده است از جمله درباره شیطان می فرماید:« «وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلی یَوْمِ الدِّینِ» ؛و مسلما لعنت من بر تو تا روز قیامت خواهد بود» (4)و در ارتباط با گروهی از مرتدّین می فرماید:« «أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللّهِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ النّاسِ أَجْمَعِینَ» ؛کیفر آنها این است که لعنت خدا و فرشتگان و مردم همگی بر آنها خواهد بود» (5)و درباره ظالمان نیز می فرماید: «أَلا لَعْنَةُ اللّهِ عَلَی»
ص:103
«الظّالِمِینَ» (1)و درباره پیمان شکنان و قاطعان رحم و مفسدان در زمین می فرماید:
«أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ» (2)و درباره کسانی که کتمان حق می کنند، می فرماید:« «أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ» ؛خداوند و همه لعنت کنندگان آنها را لعنت می کنند». (3)
بی شک لعن در لغت به معنای طرد کردن و دور ساختن است که گاه به صورت عملی انجام می شود و گاه به صورت لفظی یا در شکل نفرین؛مثلا گفته می شود:«لعنة اللّه علیک»یعنی خدا تو را از رحمتش دور دارد.
مسلّم است که هیچ مؤمنی را نمی توان لعن کرد؛ولی افراد بی ایمان و منافق و کسانی که گناه عظیمی مانند ظلم و ستم و فساد و ایجاد تباهی در زمین و امثال آن مرتکب می شوند مستحق لعن اند،بنابراین لعن مخصوص کافران و منافقان نیست.
ص:104
و من کلام له علیه السّلام
فی بعض أیّام صفّین و قد رأی الحسن ابنه علیه السّلام یتسرّع إلی الحرب
از سخنان امام علیه السّلام است که در بعضی از روزهای جنگ صفین هنگامی که مشاهده کرد فرزندش امام حسن علیه السّلام شتاب برای جنگ دارد،بیان فرمود. (1)
این سخن کوتاه امیر مؤمنان علی علیه السّلام ناظر به حفظ امام حسن و امام حسین از آسیبهاست تا نسل رسول خدا به وسیله آنها در جان باقی بماند و این معنا تحقق یافت و امروز میلیونها نفر هستند که نسبشان به وسیله امام حسن یا امام حسین علیهما السّلام به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می رسد و این ریشه پربرکت روز به روز در جهان گسترده می گردد.
ص:105
ص:106
أملکوا عنّی هذا الغلام لا یهدّنی،فإنّنی أنفس بهذین-یعنی الحسن و الحسین علیهما السّلام-علی الموت لئلاّ ینقطع بهما نسل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله.
این جوان(امام حسن علیه السّلام)را از طرف من بگیرید و نگاه دارید(تا به میدان جنگ پا نگذارد)مبادا(مرگ او)مرا درهم بکوبد،زیرا من از مرگ این دو-یعنی امام حسن و امام حسین-بسیار دریغ دارم تا نسل رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله با مرگ آنها قطع نشود.
حفظ نسل پیامبر صلّی اللّه علیه و اله
امام علیه السّلام در این سخن کوتاه،سفارش اکیدی به اصحابش درباره امام حسن و امام حسین علیهما السّلام در روز جنگ صفین برای حفظ هدف مهمی فرموده و می گوید:
«این جوان(امام حسن علیه السّلام)را از طرف من بگیرید و نگاه دارید(تا به میدان جنگ پا نگذارد)مبادا(مرگ او)مرا درهم بکوبد،زیرا من از مرگ این دو-یعنی امام حسن و امام حسین-بسیار دریغ دارم مبادا نسل رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله با مرگ آنها قطع شود»؛ (أملکوا عنّی هذا الغلام لا یهدّنی (1)،فإنّنی أنفس (2)بهذین-یعنی الحسن و
ص:107
الحسین علیهما السّلام-علی الموت لئلاّ ینقطع بهما نسل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله) .
تعبیر به«املکوا»از ریشه«ملک»در واقع تأکیدی است برای جلوگیری کردن از شتاب امام حسن علیه السّلام به سوی میدان جنگ،زیرا انسان هنگامی که مالک چیزی می شود آن را به تمام معنا در اختیار می گیرد و این بالاترین تأکیدی است که در مورد بازداشتن کسی از چیزی می توان به کار برد.به همین دلیل مرحوم سیّد رضی رحمة اللّه در ذیل این کلام می گوید:«این تعبیر از فصیح ترین و برترین تعبیرات است».
جمله «لا یهدّنی» تأکید دیگری براین معناست،زیرا می فرماید:اگر او و برادرش حسین علیه السّلام به شهادت برسند وجود مرا درهم می کوبند.
امام علیه السّلام برای اینکه تصوّر نشود این تأکیدات تنها از مهر فرزندی سرچشمه می گیرد،در پایان فرموده:من هدف بزرگی را دنبال می کنم و آن این است که نسل پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله هرچه بهتر و بیشتر از طریق این دو،در جهان باقی بماند که این خود یکی از اسباب پایندگی اسلام است.
*** مرحوم سیّد رضی در پایان این گفتار می گوید:«جمله امام علیه السّلام «أملکوا عنّی هذا الغلام» از برترین سخنان و فصیح ترین جمله هاست»؛ (قال السیّد الشّریف و قوله علیه السّلام:أملکوا عنّی هذا الغلام من أعلی الکلام و أفصحه) .
منظور سیّد این است که جمله «أملکوا عنّی» یعنی«از سوی من مالک بشوید» تأکید زیبا و لطیفی است براین معنا که با سرعت و جدیّت بروید و این جوان را نگاه دارید تا از دست نرود،زیرا انسان بیشترین محافظت را نسبت به املاک خویش دارد و این تعبیر از«نگاه داشتن»و«گرفتن»و«باز گرفتن»و«محافظت» بلیغ تر و رساتر است.
ص:108
پاسخ به چند سؤال
1.بی شک امام حسن مجتبی علیه السّلام در آن روز بیش از سی سال داشت،زیرا میلاد مبارک ایشان در سال سوم هجری بود و حادثه صفّین در سال 37 واقع شد، بنابراین تعبیر به«غلام»که به معنای«نوجوان»است چه مناسبتی دارد؟
در پاسخ باید به این نکته توجه کرد که واژه غلام هرچند معمولا به نوجوان و حدّ فاصل میان طفل و شابّ(کودک و جوان)گفته می شود؛ولی همان گونه که بعضی از ارباب لغت تصریح کرده اند (1)به افراد بزرگسال نیز اطلاق می گردد.
افزون بر اینکه پدران این تعبیر را نسبت به فرزندان در هر سنّ و سالی به کار می برند.در عرف عرب به خادمان نیز در هر سنّ و سالی باشند واژه«غلام» اطلاق می شود.
در هر حال اطلاق غلام از سوی امام علیه السّلام نسبت به فرزندش امام حسن علیه السّلام مطلب بعیدی نیست.
2.مطابق آنچه در بالا آمد امام حسن و همچنین امام حسین علیهما السّلام در آن زمان بیش از سی سال سن داشتند(زیرا فاصله آن دو بزرگوار یک سال یا کمتر از یک سال بود)و قاعدتا در آن زمان صاحب همسر و فرزند بودند با این حال،چگونه امام می فرماید:می ترسم با شهادت این دو،نسل رسول خدا قطع شود؟
در پاسخ می گوییم:منظور این بوده که آنها بمانند و هر چه بیشتر نسل پیامبر فزونی یابد،زیرا باوجود دشمنان بسیار این نسل با برکت از جوانب مختلف در خطر بوده است.
3.چگونه امام علیه السّلام بقای نسل پیامبر به بقای آن دو بزرگوار و فرزندانشان دانسته،درحالی که معمول عرب این است که نسل را از طریق پسر می دانستند،
ص:109
نه از طریق دختر؟و می دانیم که حسن و حسین نوه های دختری پیامبرند!
در پاسخ این سؤال باید گفت که این طرز تفکّر به عصر جاهلیت باز می گردد که آنها مطلقا زنان را به حساب نمی آوردند و فرزندان دختر را فرزند به حساب نمی آوردند و می گفتند:
بنونا بنو أبناءنا و بناتنا بنوهنّ أبناء الرّجال الأباعد
فرزندان ما تنها فرزندان پسران ما هستند و دختران ما فرزندانشان فرزندان مردان بیگانه و دورند.
لذا در آیه مباهله که می فرماید: «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ» (1)مفسّران در این مسئله اتفاق نظر دارند که واژه«ابناءنا»در این آیه شریفه اشاره به امام حسن و امام حسین علیهما السّلام است و«نساءنا»اشاره به حضرت فاطمه علیها السّلام،و خطاب«یابن رسول اللّه»به امامان اهل بیت علیهم السّلام در روایات،بسیار است.
در آیه شریفه 85 سوره انعام «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ» و...*... «عِیسی» حضرت مسیح از ذریّه حضرت ابراهیم شمرده شده،در حالی که از ناحیه مادر (مریم)به حضرت ابراهیم منتهی می شود.
***
ص:110
و من کلام له علیه السّلام
قاله لمّا اضطرب علیه أصحابه فی أمر الحکومة
از سخنان امام علیه السّلام است که هنگام اضطراب و شورش اصحابش در مورد حکمیّت ایراد فرموده است. (1)
در کتاب مصادر نهج البلاغه در شأن ورود این کلام آورده است که در جنگ صفین،وقتی عمرو بن عاص و کسانی که با او بودند قرآنها را بر سر نیزه کردند تا سپاهیان علی علیه السّلام را بفریبند،در حالی که آثار فتح و پیروزی لشکر امام علیه السّلام کاملا آشکار شده بود و در چند قدمی پیروزی کامل بودند.یاران امام علیه السّلام به چند گروه تقسیم شدند؛گروهی به راستی باور کردند که شامیان این کار را به عنوان نیرنگ انجام ندادند؛بلکه می خواهند واقعا تسلیم قرآن شوند.گروه عظیم دیگری که از
ص:111
جنگ خسته شده بودند و تاب و توانی در خود برای ادامه جنگ نمی دیدند،این موضوع را بهانه خوبی برای کناره گیری از جنگ و عافیت طلبی دانستند و گروه سومی از منافقان بودند که عداوت و کینه امام علیه السّلام را در دل داشتند و منتظر دستاویزی بودند.هنگامی که قرآنها را بر سر نیزه دیدند با خود گفتند الان بهترین موقع برای دست برداشتن از یاری علی علیه السّلام است آنها هم فریاد برآوردند که جنگ را پایان دهید و گروه کمتری بر ادامه جنگ اصرار ورزیدند که در پیشاپیش آنها مالک اشتر بود،فریاد زد وای بر شما آیا بعد از نزدیک شدن پیروزی، می خواهید عقب نشینی کنید؟ای نابخردان نادان!...ولی گروهی که دست از جنگ کشیده بودند به او دشنام دادند و بد گفتند و تهدیدش کردند و فریاد «المصاحف المصاحف و الرّجوع إلیها لا نری غیر ذلک»را سر دادند و امام علیه السّلام را وادار ساختند که مسئله حکمیت را بپذیرد.در این هنگام امام علیه السّلام سخن بالا را ایراد فرمود که خلاصه اش این بود:شما در گذشته پیرو من بودید و من امیر شما؛ ولی الآن شما می خواهید امیر باشید و من مأمور.شما می خواهید با هر شرایطی که ممکن است،زنده بمانید با این حال من چگونه می توانم شما را باز دارم؟!
***
ص:112
أیّها النّاس،إنّه لم یزل أمری معکم علی ما أحبّ،حتّی نهکتکم الحرب،و قد،واللّه،أخذت منکم و ترکت،و هی لعدوّکم أنهک.
لقد کنت أمس أمیرا،فأصبحت الیوم مأمورا،و کنت أمس ناهیا، فأصبحت الیوم منهیّا،و قد أحببتم البقاء،و لیس لی أن أحملکم علی ما تکرهون!
ای مردم!پیش از این،وضع من و شما آن گونه بود که دوست می داشتم(زیرا همه تسلیم فرمان من بودید)تا اینکه جنگ شما را خسته و درهم کوفته ساخت (نافرمانیها از اینجا آغاز شد و من چاره ای جز پذیرش پیشنهاد حکمیّت نداشتم) در حالی که به خدا سوگند اگر جنگ گروهی را از شما گرفت و گروهی را باقی گذاشت برای دشمنان کوبنده تر و خستگی آفرین تر بود.من دیروز امیر و فرمانده بودم؛ولی امروز مأمور و فرمانبر شدم!!دیروز من شما را نهی می کردم؛ولی امروز شما مرا نهی می کنید و این در حالی است که شما بقای در دنیا را(به قیمت از دست دادن پیروزی بر دشمن)دوست دارید و من نمی توانم شما را به چیزی که دوست ندارید وادار کنم!
همرزمان سست و نادان
همان گونه که در بالا آمد،این سخن را هنگامی امام ایراد فرمود که علی رغم میل باطنی او اکثریت لشکریانش-به دلایل مختلفی-اصرار بر پایان جنگ و
ص:113
تسلیم در برابر امر حکمین داشتند.حضرت در واقع به این سؤال پاسخ می دهد که چرا تسلیم توطئه عمرو عاص در بالا بردن قرآنها بر سر نیزه ها و پذیرش امر حکمین شد،می فرماید:«ای مردم!پیش از این،وضع من و شما آن گونه بود که دوست می داشتم(همه تسلیم فرمان من بودید)تا اینکه جنگ شما را خسته و درهم کوفته ساخت(نافرمانیها از اینجا آغاز شد و من چاره ای جز پذیرش پیشنهاد حکمیّت نداشتم)در حالی که به خدا سوگند اگر جنگ گروهی را از شما گرفت و گروهی را باقی گذاشت برای دشمنانتان کوبنده تر و خستگی آفرین تر بود»؛ (أیّها النّاس،إنّه لم یزل أمری معکم علی ما أحبّ،حتّی نهکتکم (1)الحرب،و قد،و اللّه،أخذت منکم و ترکت،و هی لعدوّکم أنهک) .
این سخن در واقع پاسخ به طرفداران ادامه جنگ است.آنها که می دانستند پایانش پیروزی است؛ولی متأسّفانه در اقلیّت بودند.امام در این سخن از یک سو عذر خود را در پذیرش پیشنهاد آتش بس و قبول حکمیّت در مقابل این اقلیّت بیان می کند و از سوی دیگر اعتقاد واقعی خود را به لزوم ادامه جنگ تا پیروزی نهایی در برابر اکثریت خسته از جنگ بیان می دارد و کثرت شهدا را مجوّز تسلیم در برابر خواسته های انحرافی دشمن نمی داند.
سپس در توضیح این سخن می افزاید:«من دیروز امیر و فرمانده بودم؛ولی امروز مأمور و فرمانبر شدم دیروز من شما را نهی می کردم؛ولی امروز شما مرا نهی می کنید و این در حالی است که شما بقای در دنیا را(به قیمت از دست دادن پیروزی بر دشمن)دوست دارید و من نمی توانم شما را به چیزی که دوست ندارید وادار کنم»؛ (لقد کنت أمس أمیرا،فأصبحت الیوم مأمورا،و کنت أمس ناهیا،فأصبحت الیوم منهیّا،و قد أحببتم البقاء،و لیس لی أن أحملکم علی ما تکرهون!) .
ص:114
این سخن باز پاسخی است به دو گروه:اقلیتی که طرفدار ادامه جنگ تا پیروزی بودند و نسبت به قبول امر حکمین و پایان نبرد در آستانه پیروزی ایراد داشتند،حضرت می فرماید:من چه کنم زمام کار را از دست من گرفته اند و امر فرماندهی را متزلزل ساخته و سر به طغیان برداشته اند و از سوی دیگر به اکثریتی که تسلیم پیشنهاد دشمن شده بودند می گوید:شما نه به موجب احترام قرآن این پیشنهاد را پذیرفتید؛بلکه به سبب حبّ بقا و فرار از فداکاری در راه خدا بود.
از دست دادن فرصتی بزرگ!
لحن بسیار ملایم کلام بالا که نشان می دهد امیرمؤمنان علی علیه السّلام در مقابل مخالفان ادامه جنگ تا چه حد نرمش نشان داد،ممکن است موجب این سؤال شود که چرا امام به مالک اشتر اجازه نداد تا با قاطعیت جنگ را که در مراحل نهایی و آستانه پیروزی بود،پیش ببرد و مسلمانان را از شرّ بنی امیّه و پیروانشان رهایی بخشد؟
پاسخ این سؤال را باید در لابه لای تاریخ صفّین جستجو کرد.
توضیح اینکه در بحثهای گذشته به این نکته اشاره کردیم که مخالفان جنگ تنها فریب خوردگان از صحنه سازی عمرو عاص و بالا بردن قرآنها بر سر نیزه ها نبودند؛بلکه گروهی از افراد ضعیف الاراده که آماده ادامه جنگ نبودند و گروهی از منافقان و دشمنان امام که فرصت را برای گرفتن ماهی از آب گل آلود مناسب می دیدند،دست به دست هم داده بودند و با شدّت از امام می خواستند که جنگ را متوقف کند.
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود در این باره می نویسد که امام علیه السّلام به مالک اشتر دستور بازگشت و متوقف ساختن جنگ را داد،مالک پیغام فرستاد
ص:115
من چگونه باز گردم در حالی که نشانه های پیروزی ظاهر شده است.به امام عرض کنید فقط یک ساعت به من مهلت بدهد،من کار را تمام می کنم.گروه کثیری که اطراف امام علیه السّلام را گرفته بودند هنگامی که پیغام مالک را شنیدند خشمگین شدند و(با نهایت بی شرمی)به امام علیه السّلام گفتند:ظاهرا به مالک دستور داده ای دست از جنگ بردارد؛ولی در پنهان،کسی را مأمور کرده ای که فرمان ادامه جنگ به او بدهد اگر الساعه او را برنگردانی تو را خواهیم کشت همان گونه که عثمان را کشتیم.نمایندگان امام علیه السّلام به سوی مالک اشتر بازگشتند و به او گفتند آیا دوست داری که تو در اینجا پیروز شوی؛ولی پنجاه هزار شمشیر بالای سر امیرمؤمنان علی علیه السّلام کشیده شده باشد؟!(و قصد شهید ساختن او را داشته باشند).
مالک گفت:مگر چه خبر است؟گفتند:تمامی لشکر اطراف حضرت را گرفته اند و او بر زمین نشسته و شمشیرها بالای سر او برق می زند و می گویند اگر اشتر برنگردد تو را خواهیم کشت.اشتر گفت وای بر شما،سبب چیست؟گفتند:
قرآنها را بر سر نیزه ها کرده اند،اشتر گفت:آری به خدا سوگند هنگامی که آن منظره را دیدم گفتم باید منتظر اختلاف و فتنه بود.
مالک بلافاصله برگشت و مشاهده کرد که جان امیر مؤمنان علیه السّلام(در برابر این گروه نادان و منافق)در خطر است و بعضی تا آن حد،پیش رفته اند که آن حضرت را میان دو چیز مخیر کنند یا تسلیم معاویه شود یا او را بکشند،در حالی که جز جماعت اندکی یار و حامی نداشت.هنگامی که چشم مالک اشتر به آن گروه معاند افتاد آنان را با سخن تند و خشن سرزنش کرد و گفت:وای بر شما آیا بعد از پیروزی،خاک ذلت و تفرقه بر سرتان پاشیده شده ای کم خردان!ای سفیهان.آنها نیز مقابله به مثل کرده و به اشتر بد گفتند و سپس فریاد زدند:قرآنها، قرآنها را دریابید،غیر از این راهی نمی بینیم.
در این هنگام امام علیه السّلام در برابر پیشنهاد حکمیت،تسلیم شد تا مشکل
ص:116
عظیم تری را با مشکل کوچک تری برطرف سازد و گفتار بالا را ایراد فرمود:
(کنت أمس أمیرا،فأصبحت الیوم مأمورا...). (1)
بعضی از قراین و شواهد نشان می دهد که مسئله بالا بردن قرآنها بر سر نیزه ها توطئه مشترکی از سوی منافقان و افراد نفوذی در سپاه امیر مؤمنان علی علیه السّلام و گروهی از شامیان به سرکردگی عمرو بن عاص و همکاری اشعث بن قیس منافق که در لشکر امام حضور داشت،بود و آنها می خواستند به هر قیمتی شده جلوی پیروزی امام علیه السّلام را بگیرند و ساده لوحان را بفریبند. (2)
در ذیل خطبه 35،جلد دوم،صفحه 364 نیز بحث مشروحی درباره حکمیت داشتیم که در واقع تکمیلی برای این بحث محسوب می شود.
***
ص:117
ص:118
و من کلام له علیه السّلام
بالبصرة،و قد دخل علی العلاء بن زیاد الحارثی-و هو من أصحابه- یعوده،فلمّا رأی سعة داره قال:
از سخنان امام علیه السّلام است هنگامی که حضرت در بصره به عیادت علاء بن زیاد حارثی که از اصحابش بود،رفت و چشمش به خانه وسیع او افتاد،این سخن را ایراد فرمود: (1)
همان گونه که در بالا آمد این کلام اشاره به داستان عیادت علی علیه السّلام از یکی از یارانش به نام علاء بن زیاد حارثی در بصره دارد(هر چند بسیاری از شارحان نهج البلاغه اصرار دارند که آن شخص علاء بن زیاد نبود؛بلکه ربیع بن زیاد بود)
ص:119
و هنگامی که حضرت خانه وسیع او را دید این سخن را ایراد فرمود و تذکّری بسیار پرمعنا به او و به همه انسانهایی که زندگی شبیه او را دارند داد.این کلام به طور خلاصه مشتمل بر سه بخش است:
بخش اوّل:تذکّر بیدار کننده ای است که امام به علاء بن زیاد یا ربیع بن زیاد داد.
بخش دوم:اندرز و نصیحتی است پرمعنا که برای برادر او؛یعنی عاصم بن زیاد بیان فرمود که درست در نقطه مقابل علاء بن زیاد زندگی می کرد و زندگی مرتاضانه ای داشت.
بخش سوم:پاسخ به سؤالی است که عاصم بن زیاد از حضرت درباره طرز زندگی امام عرضه داشت.
***
ص:120
ما کنت تصنع بسعة هذه الدّار فی الدّنیا،و أنت إلیها فی الآخرة کنت أحوج؟و بلی إن شئت بلغت بها الآخرة:تقری فیها الضّعیف،و تصل فیها الرّحم،و تطّلع منها الحقوق مطالعها،فإذا أنت قد بلغت بها الآخرة.
(ای علاء بن زیاد)با این خانه وسیع در این دنیا،چه می خواهی بکنی و آن را برای چه می خواهی؟!در حالی که در آخرت به آن نیازمندتری،آری!اگر بخواهی می توانی به وسیله آن به آخرت برسی(و سعادتمند شوی)به این گونه که از میهمانان در آن پذیرایی کنی و صله رحم در آن بجا آوری و حقوق شرعی و الهی آن را بپردازی؛اگر چنین کنی به وسیله این خانه به خانه آخرت نائل شده ای.
این خانه وسیع برای چیست؟
این کلام پرمحتوا اگرچه در یک قضیّه شخصیّه وارد شده و مخاطب آن دو نفر از اصحاب آن حضرتند؛ولی در واقع اصلی کلّی و برنامه ای عمومی را در مورد رعایت اعتدال در بهره گیری از مواهب زندگی،بازگو می کند و مخاطبان واقعی آن همه مسلمانها در سراسر تاریخند.امام هنگامی که خانه وسیع و گسترده علاء بن زیاد حارثی که طبعا به وسایل خوبی نیز مجهز بود،مشاهده می کند او را نخست سرزنش کرده و سپس نصیحتی آمیخته با محبّت به او ارائه می دهد و
ص:121
می فرماید:«با این خانه وسیع در این دنیا،چه می خواهی بکنی و آن را برای چه می خواهی،در حالی که در آخرت به آن نیازمندتری»؛ (ما کنت (1)تصنع بسعة هذه الدّار فی الدّنیا،و أنت إلیها فی الآخرة کنت أحوج؟) .
عادت مردم بر این است که وقتی به عیادت بیمار می روند چیزی می گویند که خشنود و خوشحال شود؛ولی یک معلّم آسمانی همچون علی علیه السّلام هنگامی که یار خود را در بستر بیماری می بیند همان بیماری که گاه بازگشتی در آن نیست باید او را بیدار کند و متوجّه سرنوشت خویش سازد و صراط مستقیم سعادت را به او ارائه دهد و داروی تلخ نصیحت آمیخته با سرزنش را در کام او فروریزد تا بهبودی واقعی حاصل کند.
آنگاه راه استفاده از این ثروت عظیم را برای نیل به سعادت آخرت به او نشان می دهد و می فرماید:«آری!اگر بخواهی می توانی به وسیله آن به آخرت برسی(و سعادتمند شوی)به این گونه که از میهمانان در آن پذیرایی کنی و صله رحم در آن بجا آوری و حقوق شرعی و الهی آن را بپردازی؛اگر چنین کنی به وسیله این خانه به خانه آخرت نائل شده ای»؛ (و بلی إنّ شئت بلغت بها الآخرة:تقرّی (2)فیها الضّیف،و تصل فیها الرّحم،و تطلع (3)منها الحقوق مطالعها،فإذا أنت قد بلغت بها الآخرة) .
امام علیه السّلام با این بیان به این واقعیت اشاره می فرماید که مال و ثروت امر نکوهیده و ضدّ ارزش نیست؛بلکه مهم آن است که در چه راهی مصرف شود.
هر گاه به تکاثر و تفاخر یا انحصار به شخص بینجامد مذموم است؛ولی اگر
ص:122
بخش مهمّی از آن در اختیار نیازمندان و دوستان و بستگان قرار گیرد،سرمایه آخرت محسوب می شود.به همین دلیل از مال در قرآن مجید به عنوان«خیر»یاد شده آنجا که می فرماید:« «إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ» ؛اگر خیری(مالی)از خود به یادگار بگذارد وصیت برای پدر و مادر و نزدیکان کند». (1)در حدیثی می خوانیم که شخصی در خدمت امام صادق علیه السّلام از اغنیا و ثروتمندان نکوهش کرد و به آنها بد گفت؛امام فرمود:«أسکت فإنّ الغنی إذا کان وصولا لرحمه،بارّا بإخوانه أضعف اللّه تعالی له الأجر ضعفین لأنّ اللّه تعالی یقول:و ما أموالکم و لا أولادکم بالّتی تقرّبکم عندنا زلفی إلاّ من امن و عمل صالحا فأولئک لهم جزاء الضّعف بما عملوا و هم فی الغرفات امنون؛ساکت باش!شخص غنی هرگاه صله رحم بجا آورد و نسبت به برادران دینی خود نیکوکار باشد،خداوند پاداش او را دو برابر می کند،زیرا می فرماید:اموال شما و اولادتان،چنان نیست که شما را به خداوند نزدیک کند،مگر کسی که ایمان آورده و عمل صالح انجام دهد،آنها در برابر اعمالشان پاداش مضاعف دارند و در غرفه های بهشتی در امنیّت به سر می برند». (2)
بنابراین،مال می تواند بهترین وسیله سعادت گردد،هرگاه به درستی از آن بهره گیری شود و می تواند وسیله بدبختی انسان باشد،هرگاه با بخل و اسراف و انحصارطلبی همراه گردد.
خانه های وسیع در روایات اسلامی
از روایات متعدّدی استفاده می شود که یکی از نشانه های سعادت انسان
ص:123
داشتن خانه وسیع است؛پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در حدیثی فرمود:«من سعادة المرء المسلم،المسکن الواسع». (1)
در همان باب از کتاب کافی هفت حدیث دیگر به همین مضمون یا قریب به آن از معصومان علیهم السّلام نقل شده است و مرحوم علاّمه مجلسی در بحار الانوار جلد 73 احادیث فراوانی در این زمینه دارد.از جمله در حدیثی از امام ابو الحسن علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام می خوانیم که برای یکی از دوستانش خانه ای خرید،و به او فرمود:این منزل تو بسیار کوچک است،برخیز و به این منزل جدید نقل مکان کن،آن مرد گفت:این خانه را پدرم ساخته(و من از او پیروی می کنم)؛امام علیه السّلام فرمود:اگر پدرت نادان و بی خرد بوده،تو هم باید مثل او باشی! (2)
بدیهی است هرگز مفهوم این روایات این نیست که انسان،خطّ اعتدال را رها کرده و به اسراف روی آورد،بلکه اشاره به این است که نباید مانند افراد تنبل و بی همّت در جایی که امکانات فراهم است به خانه های تنگ و تاریک و کوچک که روح انسان را آزار می دهد،قناعت کرد.
اضافه بر این،خانه های تنگ و کوچک،بهانه خوبی برای ترک صله رحم و دعوت نکردن از مهمان است.می گویند که اگر ما به خانه ارحام برویم آنها نیز به خانه ما می آیند و ما جا نداریم و به همین دلیل از پذیرایی مهمان که مایه خیر و برکت است خودداری می کنند،و یکی از علل رواج فرهنگ خانه های بسیار کوچک در عصر ما علاوه بر مشکلات مالی،سلطه فرهنگ خالی از عواطف انسانی غربیهاست،که نه صله رحم می شناسند و نه پذیرایی از مهمان.
***
ص:124
فقال له العلاء:یا أمیر المؤمنین،أشکو إلیک أخی عاصم بن زیاد.قال:و ماله؟قال:لبس العبآءة و تخلّی عن الدنیا.قال:علیّ به.فلما جآء قال:
یا عدیّ نفسه!لقد استهام بک الخبیث!أما رحمت أهلک و ولدک!أتری اللّه أحلّ لک الطّیّبات،و هو یکره أن تأخذها!أنت أهون علی اللّه من ذلک!
قال:یا أمیر المؤمنین،هذا أنت فی خشونة ملبسک و جشوبة مأکلک!
قال:ویحک،إنّی لست کأنت،إنّ اللّه تعالی فرض علی أئمّة العدل أن یقدّروا أنفسهم بضعفة النّاس،کیلا یتبیّغ بالفقیر فقره!
(هنگامی که سخن امام علیه السّلام با علاء بن زیاد به اینجا رسید)علاء گفت:ای امیر مؤمنان از برادرم«عاصم بن زیاد»نزد تو شکایت می آورم.امام علیه السّلام فرمود:
مگر چه کرده؟عرض کرد عبایی پوشیده و از دنیا کناره گیری کرده است،امام علیه السّلام فرمود:او را نزد من آور،هنگامی که«عاصم»نزد امام علیه السّلام آمد حضرت به او فرمود:ای دشمن حقیر خویشتن!شیطان تو را(فریب داده و در بیابان زندگی) سرگردان ساخته(اگر بر خود رحم نمی کنی)چرا به خانواده و فرزندانت رحم نکردی؟تو گمان می کنی خداوند طیبات را بر تو حلال کرده ولی دوست ندارد که از آنها بهره ببری؟!تو در پیشگاه خدا بی ارزش تر از آن هستی که این گونه با تو رفتار کند.عاصم گفت:ای امیر مؤمنان علیه السّلام تو خود با این لباس خشن و آن غذای ناگوار به سر می بری!امام علیه السّلام در پاسخ فرمود:وای بر تو،من مانند تو نیستم(و وظیفه ای غیر از تو دارم،زیرا)خداوند بر پیشوایان حق و عدالت واجب کرده که
ص:125
بر خود سخت بگیرند و همچون افراد ضعیف مردم زندگی کنند تا فقر،آنها را به طغیان و سرکشی(در برابر فرمان خدا)وادار نکند.
نکوهش از دنیا گریزی
در بخش دوّم این کلام می خوانیم هنگامی که امیر مؤمنان علی علیه السّلام اندرزهای بالا را به علاء بن زیاد داد علاء توجّه امام را به وضع برادر خود که در مسیری بر ضدّ او گام برمی داشت جلب کرد:«علاء به آن حضرت عرض کرد:ای امیر مؤمنان از برادرم عاصم بن زیاد نزد تو شکایت می آورم.امام علیه السّلام فرمود:مگر چه کرده؟عرض کرد عبایی پوشیده و از دنیا کناره گیری کرده است،امام علیه السّلام فرمود:او را نزد من حاضر کنید»؛ (فقال له العلاء:یا أمیر المؤمنین،أشکو إلیک أخی عاصم بن زیاد.قال:و ما له؟قال:لبس العبآءة و تخلّی عن الدّنیا.قال:علیّ به) .
«هنگامی که عاصم بن زیاد نزد امام علیه السّلام آمد امام به او فرمود:ای دشمن حقیر خویشتن،شیطان تو را(فریب داده و در بیابان زندگی)سرگردان ساخته(اگر بر خود رحم نمی کنی)چرا به خانواده و فرزندانت رحم نکردی؟»؛ (فلمّا جآء قال:
یا عدیّ نفسه!لقد استهام (1)بک الخبیث!أ ما رحمت أهلک و ولدک!) .
«عدّی»تصغیر«عدوّ»به معنای دشمن کوچک است.امام علیه السّلام می خواهد به این وسیله هم او را که از مسیر اعتدال خارج شده،تحقیر کند و هم کارش را عداوتی نسبت به خود بشمارد و به دنبال آن این نکته را یادآور می شود که اعمال تو افزون بر هوای نفس،از وسوسه های شیطان سرچشمه می گیرد و سرانجامش نوعی از خود بیگانگی و سرگردانی در زندگی است.
ص:126
ایراد دیگری که امام علیه السّلام به او می کند این است که تو علاوه بر ظلم بر خویش، به زن و فرزندت ستم می کنی بی آنکه دلیلی بر این کار داشته باشی.
این توبیخها و سرزنشهای مکرّر،به سبب این است که اسلام،رهبانیت و ترک دنیا را به این شکل برای پرداختن به عبادت،هرگز توصیه نمی کند و آن را انحراف از مسیر حق می شمرد،همان گونه که شرح آن در ادامه این بحث خواهد آمد.
سپس در ادامه این سخن می فرماید:«تو گمان می کنی خداوند طیّبات را بر تو حلال کرده ولی دوست ندارد که از آنها بهره ببری؟!تو در پیشگاه خدا بی ارزش تر از آن هستی که این گونه با تو رفتار کند»؛ (أ تری اللّه أحلّ لک الطّیّبات، و هو یکره أن تأخذها!أنت أهون علی اللّه من ذلک!) .
این سخن در واقع اشاره به دلیل لطیفی است و آن اینکه برنامه ای که در پیش گرفته ای به گمان این بوده که مطابق دستور خداست،در حالی که قرآن با صراحت طیّبات و غذاها و لباسهای پاکیزه را بر همگان حلال شمرده،در آنجا که می فرماید:« «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ» ؛بگو چه کسی زینتهای الهی را که برای بندگان خود آفریده و(همچنین)روزیهای پاکیزه را حرام کرده است،بگو اینها در زندگی دنیا برای کسانی است که ایمان آورده اند و در قیامت خالص برای مؤمنان خواهد بود». (1)
جمله «أنت أهون علی اللّه من ذلک!» ممکن است اشاره به این باشد که این گونه افراد-که وضع خاصی به خود می گیرند و از جامعه مسلمین جدا می شوند-امتیاز فوق العاده ای برای خویش قائلند و گمان می کنند گوشه گیری و ریاضت سبب برتری آنان بر سایر مردم است و گویی خداوند دستورات ویژه ای
ص:127
به آنها داده است.امام علیه السّلام می فرماید:تو کمتر و کوچک تر از آنی که خدا دستور خاصی برای تو صادر کرده باشد،تو را از مواهب حیات منع کند و برای دیگران حلال بشمارد.
در ادامه این سخن می خوانیم که عاصم برای توجیه رفتار خود عرض کرد:
«ای امیر مؤمنان علیه السّلام تو خود با این لباس خشن و آن غذای ناگوار به سر می بری در حالی که پیشوا و امام ما هستی و بر ما لازم است به تو اقتدا کنیم»؛ (قال:یا أمیر المؤمنین،هذا أنت فی خشونة ملبسک و جشوبة (1)مأکلک!) .
امام علیه السّلام پاسخ روشنی به او داد،فرمود:«وای بر تو،من مانند تو نیستم(و وظیفه ای غیر از تو دارم،زیرا)خداوند بر پیشوایان حق و عدالت واجب کرده که بر خود سخت بگیرند و همچون افراد ضعیف مردم زندگی کنند تا فقر،آنها را به طغیان و سرکشی(در برابر فرمان خدا)وادار نکند»؛ (قال:ویحک،إنّی لست کأنت،إنّ اللّه تعالی فرض علی أئمّة العدل أن یقدّروا أنفسهم بضعفة النّاس،کیلا یتبیّغ (2)بالفقیر فقره!) .
براساس این منطق افراد عادی،در بهره گیری از مواهب حیات به صورت معتدل و دور از اسراف و تبذیر آزادند؛ولی پیشوایان و امرای اسلام باید به زندگانی ساده،همچون زندگانی ضعفای اجتماع روی آورند تا مایه آرامش و تسکین برای قشرهای محروم گردد و در فشار غم و اندوه به سر نبرند و سر به طغیان بر نیاورند.
در روایتی که ابن ابی الحدید در شرح این خطبه آورده چنین آمده است که امام علیه السّلام آیات متعددی از قرآن را در زمینه مباح بودن بهره گیری از طیّبات بر
ص:128
عاصم خواند که نشان می دهد مرحوم سیّد رضی سخنان امام را به صورت گزینشی نقل کرده است و در پایان آن چنین می گوید:سخنان امام در عاصم مؤثّر افتاد،برخاست آن عبای خشن را از تن درآورد و لباس مناسبی به تن کرد و برنامه سابق را تغییر داد.
ابن ابی الحدید بر این نکته تأکید دارد که موضوع اصلی بحث«علاء بن زیاد» نبوده؛بلکه شخص معروفی به نام«ربیع بن زیاد»بوده است که بخشی از خراسان را فتح کرد و عمر درباره او گفت:«مردی را به من نشان بدهید که هنگامی که امیر است گویی امیر نیست و هنگامی که امیر نیست گویی امیر است».
در ادامه این سخن می نویسد:«زیاد بن ابیه به ربیع بن زیاد(که از طرف او والی بخشی از خراسان شده بود)چنین نوشت که معاویه به تو دستور می دهد تمام درهم و دینارهای بیت المال و غنائم جنگی را بر لشکریان تقسیم کن.ربیع در جواب گفت:من دستور خدا را پیش از دستور معاویه یافته ام(باید همچون پیامبر اکرم و علی علیه السّلام بین همه تقسیم کنم)سپس سفارش کرد در میان مردم صدا بزنند فردا برای گرفتن غنائم جمع شوید.آنگاه خمس غنائم را(که بدون جنگ به دست آمده بود)برداشت و بقیه را در میان مسلمانان تقسیم کرد.سپس از خدا خواست که به عمر او پایان دهد(زیرا حاضر نبود با تشکیلات معاویه همکاری کند)دعای او مستجاب شد و پیش از فرارسیدن روز جمعه چشم از این جهان فرو بست. (1)
همان گونه که قرآن مجید می گوید: «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً» (2)امت
ص:129
اسلامی،امتی است معتدل و پیروان راستین اسلام و قرآن از افراطها و تفریطها دورند؛ولی متأسفانه بعضی از افراد نادان یا مغرض و مخالف اسلام به سراغ افراط و تفریطها می روند و گاه می کوشند به آن صیغه اسلامی بدهند.
بعضی به عنوان اینکه اسلام استفاده از طیّبات را مباح شمرده،به زندگی تجمّلی روی می آورند و گاه به زندگی سلیمان و جلال و جاه و حشمت او که در قرآن آمده استدلال می کنند.
گروه دیگر راه تفریط را پیش گرفته،درها را به روی خود بسته،به گوشه گیری و انزواطلبی و تحریم حلال خدا بر خود روی می آورند و هردو گروه از صراط مستقیم اسلام دورند؛قرآن مجید می گوید که عالمان بنی اسرائیل به قارون چنین گفته اند:« «وَ ابْتَغِ فِیما آتاکَ اللّهُ الدّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللّهُ إِلَیْکَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ» ؛بر آنچه خدا به تو داده سرای آخرت را بطلب و بهره ات را از دنیا فراموش مکن و همان گونه که خدا به تو نیکی کرده نیکی کن و هرگز در زمین در جستجوی فساد مباش». (1)
به یقین اگر قارون و قارونها این دستورات چهارگانه را به کار می بستند و بهره خویش را از دنیا فراموش نمی کردند و مواهب مادی را وسیله نیل به سعادت آخرت قرار می دادند و به جای فساد در روی زمین به کمک مستضعفان بر می خاستند، هرگز مشمول غضب الهی نمی شدند.
در حدیث معروفی از امام باقر علیه السّلام آمده است:«لیس منّا من ترک دنیاه لآخرته و لا آخرته لدنیاه؛کسی که دنیای خود را به جهت آخرت از دست دهد از ما نیست.همچنین کسی که آخرت خود را برای دنیا از دست دهد». (2)
ص:130
از هزاران سال قبل در یونان و هندوستان افرادی معتقد بودند با ریاضت و سخت گرفتن بر خویشتن در لذّات و مأکول و مشروب و ملبوس،می توان به کارهای مهم و خارق العاده ای دست زد و یا به مقامات معنوی رسید،زیرا ترک لذّات را سبب قوّت و قدرت نفس می دانستند.
هنگامی که اسلام گسترش یافت این افکار از کشورهای دیگر به محیط اسلام نفوذ کرد و جمعی آن را با زهد اسلامی و پاره ای از تعلیمات اسلام آمیختند و افکار انحرافی و التقاطی دیگری را بر آن افزودند که«صوفیگری»نتیجه نهایی آن بود.
صوفیان را در آغاز از این جهت صوفی می گفتند که لباسهای خشن پشمینه بر تن می کردند،هر چند بعضی از صوفیان مدّعی هستند این واژه از ریشه صفا گرفته شده(صفای نفس)،در حالی که این دو واژه هیچ ارتباطی باهم ندارند؛یکی اجوف واوی است و دیگری ناقص واوی،همچنین کسانی که می گویند این واژه از واژه«اصحاب الصفّه»مشتق شده نیز گرفتار همین گونه اشتباهند،زیرا«صفّه» از ریشه«صفف»(یعنی مضاعف)است و صوفی از ریشه«صوف»است، بنابراین تردید نباید داشت که این واژه به همان معنای پشمینه پوش است.
به هر حال این گروه پیشوایانی برای خود به نام قطب و پیر و مرشد و امثال آن برگزیدند و برای آنها کراماتی قائل شدند و بر اثر اختلافات داخلی و هواپرستی سران،به شعبه های بسیار زیادی تقسیم شدند و هر یک برای خود،آداب و رسومی داشتند.آنها با احکام دین که با نام شریعت می نامند به عنوان احکامی که قابل توجیه و تغییر و دگرگونی است نگاه می کنند و اساس را سیر باطنی می پندارند که آن را طریقت می نامند.به همین دلیل بسیاری از گناهان را مرتکب می شوند و به پیروان خود چراغ سبز برای درهم شکستن چارچوبهای احکام شرعی نشان می دهند و به تعبیر دیگر:شریعت را پوست و طریقت را مغز و
ص:131
حقیقت را«مغز مغز»می پندارند.
به همین دلیل بسیاری از رجال فاسد و مفسد،افراد بی بند و بار را دور خود جمع کردند و مجالس رقص و سماع و استعمال موادّ مخدر فراهم ساختند و از نظر اعتقادی اصرار زیادی بر«وحدت وجود»به معنای«وحدت موجود»دارند و بسیاری از سران آنها گهگاه ادّعای اتحاد وجودشان را با خدا با صراحت اظهار می دارند که این سخنان نامأنوس را«شطحیّات»می نامند.
به نظر می رسد که این گروه از قرن دوم هجری کم کم در میان مسلمانان ظاهر شدند و ائمه اهل بیت علیهم السّلام شدیدا آنها را سرزنش و توبیخ کردند و مردم را از آنان برحذر داشتند.انکار شدید امیر مؤمنان علی علیه السّلام بر عمل عاصم بن زیاد شاید به همین جهت است که امام آن را مقدّمه ای بر ظهور این گروه در آینده می دید.
در حدیثی می خوانیم که یکی از اصحاب به امام صادق علیه السّلام عرض کرد:
گروهی به نام صوفیّه در زمان ما ظاهر شده اند،درباره آنها چه می گویید؟فرمود:
«إنّهم أعدائنا فمن مال إلیهم فهو منهم و یحشر معهم و سیکون أقوام یدّعون حبّنا و یمیلون إلیهم و یتشبّهون بهم و یلقّبون أنفسهم بلقبهم و یأوّلون أقوالهم ألا فمن مال إلیهم فلیس منّا و إنّا منه براء و من أنکرهم و ردّ علیهم کان کمن جاهد الکفّار بین یدی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله؛آنها دشمنان ما هستند هر کس متمایل به آنها شود از آنهاست و با آنها محشور می شود و در آینده اقوامی می آیند که ادّعای محبّت ما را می کنند؛ولی تمایل به آنها دارند و خود را شبیه آنها می سازند و القاب آنها را بر خود می نهند و سخنان(نادرست)آنها را توجیه می کنند.آگاه باشید هرکس تمایل به آنها پیدا کند از ما نیست و ما از او بیزاریم و هرکس آنها را انکار کند و رد نماید،مانند کسی است که در پیش روی پیامبر صلّی اللّه علیه و اله با کفار پیکار کرده باشد». (1)
دو نفر از یاران معروف امام علی بن موسی الرّضا علیه السّلام به نام بزنطی و اسماعیل
ص:132
بن بزیع از آن حضرت چنین نقل کرده اند که فرمود:«من ذکر عنده الصّوفیّة و لم ینکرهم بلسانه و قلبه فلیس منّا و من أنکرهم فکأنّما جاهد الکفّار بین یدی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله؛کسی که نام صوفیه نزد او برده شود و آنها را با زبان و قلبش انکار نکند از ما نیست و کسی که آنها را انکار کند،مانند کسی است که با کفّار پیش روی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله جهاد کند». (1)
عموم فرق صوفیه هم در مسائل عقیدتی و هم در مسائل فقهی و اخلاقی دارای انحرافاتی هستند که به چند قسمت آن در اینجا اشاره می کنیم:
1.چون خود را اهل طریقت می پندارند طریقتی که در مسیر حقیقت است و احکام شریعت را مقدمه ای برای وصول به طریقت و حقیقت می شمرند اعتنای چندانی به مسائل شرعی ندارند و در بسیاری از موارد با اعذار و بهانه هایی آنها را کنار می گذارند.
2.غالبا گرفتار تفسیر به رأی در کتاب و سنت اند و به کمک آن خواسته های خود را بر کتاب و سنّت تحمیل می کنند و برای ارتکاب بعضی از گناهان به پیروان خود چراغ سبز نشان می دهند.
3.قطب و مرشد خود را واجب الاطاعه می شمرند و کرامات دروغین زیادی برای اقطاب خود قائلند که گاه از معجزات انبیا و امامان نیز فراتر است و به همین دلیل گاهی کار پیروان آنها به شرک می انجامد و قطب و مرشد خود را همچون معبودی می پرستند.
4.بدعتهای زیادی در دین به وجود آورده اند و هر فرقه ای از آنها برای خود بدعتی دارد؛از طرز مجالس ذکر و ورد گرفته تا برنامه های دیگر.به همین دلیل کمتر در مساجد اسلامی حضور می یابند و کانون عبادتی به نام«خانقاه»برای خود درست کرده اند تا برای انجام برنامه های خود آزاد باشند.
ص:133
5.بسیاری از آنها معتقد به پلورالیسم هستند و هر مذهبی را راهی به سوی خدا می پندارند و متاع کفر و دین را بی مشتری نمی دانند.
6.از مهمترین انحرافات آنها،اعتقاد به وحدت وجود به معنای وحدت موجود است که مجموعه موجودات عالم را یک چیز و خدا را عین آن می دانند و به همین دلیل بت پرستی را نیز نوعی خداپرستی به حساب می آورند،مشروط بر اینکه خدا را در همان بت محدود نکنند.
کتابهای زیادی از سوی جمعی از علما و محقّقان در مورد انحرافات آنها نوشته شده است و آنچه در بالا آمد اشاره ای بیش نبود. (1)
نکته مهمّ دیگری که در اینجا توجّه به آن لازم است این است که صوفیگری در میان پیروان مکتب اهل بیت علیهم السّلام کم رنگ و ضعیف و در میان فرق اهل سنّت بسیار گسترده است و گروههای زیادی از آنها با عقاید مختلف در بلاد اسلامی فعالیت دارند.
اعتقاد به ولایت اهل بیت علیهم السّلام به ویژه عقیده به وجود حضرت مهدی علیه السّلام به عنوان امام حیّ عامل اصلی این تفاوت است.
اصولا گرایش به صوفیگری و تمایل عده ای به آن،ریشه های تاریخی و اجتماعی مختلفی دارد از جمله:
1.خلفای بنی عباس برای منحرف ساختن مردم از توجّه به اهل بیت علیهم السّلام که آنان را رقبای اصلی خود می دانستند به صوفیگری دامن زدند تا زهد و کرامات اهل بیت علیهم السّلام را به وسیله مدّعیان تصوف کم رنگ سازند و چون صوفیه خود را در گرو سیر در باطن می دانند کمتر مزاحم دنیای دنیاپرستان می شوند و در عصر
ص:134
ما سیاستهای خودکامه نیز از آنها حمایت می کنند،زیرا آنها پیروان خود را از دخالت در سیاست،منع می کنند و راه را برای استعمار و استبداد هموار می سازند.
2.رسیدن به مقامات عرفانی صوفیگری-به عکس رسیدن به مقامات علمی و فقهی-کار آسانی است.ممکن است یک فرد بی سواد،با چله نشینی(چهل روز ریاضت کشیدن)و خواندن اوراد مخصوصی به پندار آنان ناگهان تبدیل به یکی از اولیاء اللّه و صاحب مقامات عالیه شود،در حالی که گاهی چهل سال زحمت برای رسیدن به مقامات عالی علمی کافی نیست.
3.آنان چون به شریعت به صورت ابزاری ساده نگاه می کنند و عملا به پیروان خود،اجازه مخالفت با بعضی از احکام شرع را می دهند بسیاری از افراد آلوده و گنهکار و یا رجال سیاسی ستم پیشه به آنها اظهار تمایل می کنند؛یعنی هم به ظلم و ستم و گناه خود ادامه می دهند و هم حسّ دینی خود را به صورت کاذب اشباع می نمایند و به تعبیر دیگر تساهل و تسامح آنها در امور دین و ترک هرگونه سخت گیری سبب گرایش افراد خاصی به آنان می شود.
یکی از بزرگان می گفت:«در رژیم سابق هنگامی که مرا بازداشت کردند و نزد رییس ساواک تهران بردند او به من گفت من شنیده ام شما مرد عالم و متدیّنی هستید؛ولی مطمئنا دیانت من از شما کمتر نیست من درویشم دم از مولا می زنم و هرچه خواسته ام از مولا گرفته ام؛ولی با این حال من مخالفت با شاه را تحمّل نمی کنم و اگر برای دفاع از او یک میلیون نفر را به گلوله ببندم باک ندارم».
آن مرد بزرگ می گفت:«من فهمیدم که درویشی و صوفیگری با کشتن یک میلیون نفر بی گناه هم سازگار است».
گروهی چنین می پندارند که زهد اسلامی با بهره گیری از مواهب مادّی
ص:135
مخالف است و اسلام سخت گیری بر خویشتن و ریاضت کشیدن و ترک ملاذ دنیا را کار خوبی می شمرد،در حالی که چنین نیست.زهد اسلامی به معنای عدم وابستگی و اسارت در چنگال مال و مقام و هوا و هوسهاست؛نه به معنای تحریم حلال و ترک طیّبات.
همان گونه که قبلا اشاره شد قرآن مجید با صراحت در این باره سخن گفته و می فرماید:« «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ» ؛بگو چه کسی زینتهای الهی را که برای بندگان خود آفریده و همچنین روزیهای پاکیزه را حرام کرده است؟بگو اینها در زندگی دنیا برای کسانی است که ایمان آورده اند و در قیامت خالص برای مؤمنان خواهد بود». (1)
در جای دیگر در شرح اهداف بعثت پیامبر و برنامه های او می فرماید:« «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» ؛آنها که از فرستاده خدا پیامبر امّی پیروی می کنند،پیامبری که صفاتش را در تورات و انجیلی که نزدشان است می یابند و آنها را به معروف دستور می دهد و از منکر باز می دارد و طیّبات و اشیای پاکیزه را برای آنها حلال می شمرد و ناپاکیها را تحریم می کند و بارهای سنگین و زنجیرهایی را که بر آنها بود(از دوش و گردنشان)برمی دارد...آنها رستگارانند». (2)
آیات و روایات در این زمینه بسیار است که ذکر همه آنها در این بحث
ص:136
مختصر نمی گنجد؛ولی دو مورد را می توان ذکر کرد؛یکی آنچه در همین خطبه آمده بود که پیشوایان عادل باید زندگی خود را بسیار ساده و با قشرهای محروم جامعه هماهنگ کنند تا هم به یاد آنها باشند و در طریق محرومیت زدایی گام بردارند و هم مایه تسلّی خاطر برای قشر محروم گردند.
دیگر اینکه در زمانی که مردم گرفتار بحرانهای اجتماعی می شوند و قشرهای ضعیف تحت فشار قرار می گیرند،باید به حدّاقل لازم قناعت کرد و بقیه را برای نجات محرومان گذاشت.
کوتاه سخن اینکه از مجموع روایات اسلامی چنین استفاده می شود که بهره گیری از مواهب الهی در حدّ معقول و دور از اسراف و تبذیر کار نکوهیده ای نیست و ترک آن فضیلتی محسوب نمی شود،هرچند ساده زیستن،مخصوصا در مواردی که گروهی از مردم در فشار باشند و همچنین برای پیشوایان و حاکمان اسلامی،فضیلتی محسوب می شود.
***
ص:137
ص:138
و من کلام له علیه السّلام
و قد سأله سائل عن أحادیث البدع،و عمّا فی أیدی النّاس من اختلاف
الخبر،فقال علیه السّلام:
از سخنان امام علیه السّلام است این سخن را امام علیه السّلام در پاسخ کسی فرمود که از او درباره احادیث بدعت زا و روایات مختلفی که در بین مردم است پرسش نمود. (1)
این خطبه که عمدتا درباره اقسام حدیث و راویان حدیث سخن می گوید از سه بخش تشکیل یافته است.
در بخش اوّل،امام علیه السّلام به بیان اقسام احادیثی که در دسترس مردم قرار دارد، پرداخته و می فرماید در میان آنها حق و باطل و ناسخ و منسوخ و...وجود دارد.
ص:139
سپس به مجازات کسانی اشاره می کند که به جعل حدیث می پردازند و ضمن روایتی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله آنها را به آتش دوزخ بشارت می دهد.
در بخش دوم اصناف راویان حدیث را یادآور می شود و آنها را به چهار صنف منافقان،خطاکاران،ناآگاهان و حافظان صادق تقسیم می کند.
و در بخش سوم(آخرین بخش)به بعضی از ویژگیهای احادیث پیامبر صلّی اللّه علیه و اله پرداخته و به طریق فهم آنها اشاره می کند و در پایان،به دریافت کامل احادیث پیامبر صلّی اللّه علیه و اله از سوی خود اشاره می فرماید.
قابل توجّه است که در کتاب کافی شأن ورودی برای این خطبه بیان شده که نشان می دهد سلیم بن قیس هلالی خدمت امام علیه السّلام عرض کرد:من از سلمان و مقداد و ابوذر مطالبی درباره تفسیر قرآن و احادیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و شنیده ام که با آنچه در دست مردم است تفاوت دارد.سپس از شما شنیدم احادیثی را که از این سه نفر شنیدم تأیید می کنید و در دست مردم مطالب زیادی درباره تفسیر قرآن و احادیث پیامبر دیدم که شما با آن مخالفید و معتقدید آنها باطل است،آیا فکر می کنید مردم عمدا دروغ بر پیامبر اکرم بستند و قرآن را به رأی خود تفسیر کردند؟امام علیه السّلام رو به من کرد و فرمود:اکنون که سؤال کرده ای پاسخ را بشنو (سپس خطبه فوق را با اضافاتی از آن حضرت نقل می کند). (1)
***
ص:140
إنّ فی أیدی النّاس حقّا و باطلا،و صدقا و کذبا،و ناسخا و منسوخا، و عامّا و خاصّا،و محکما و متشابها،و حفظا و هما،و لقد کذب علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله علی عهده،حتّی قام خطیبا،فقال:«من کذب علیّ متعمّدا فلیتبوّأ مقعده من النّار».
آنچه در دست مردم است گاه حقّ است و گاه باطل،گاه صدق است و گاه کذب،گاه ناسخ است و گاه منسوخ،گاه عام است و گاه خاص،گاه محکم است و گاه متشابه،گاه احادیثی است که به دقّت حفظ و نقل شده،گاه روایاتی است که با ظنّ و گمان روایت شده است،و(بدانید)در زمان حیات رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله آن قدر دروغ بر آن حضرت بسته شد که حضرت به پا خاست و خطبه ای خواند و فرمود:هر کس عمدا به من دروغی ببندد باید جایگاه خویش را در آتش دوزخ مهیّا سازد!
نقّادی روایات
بعد از رحلت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله مدّت نسبتا قابل توجّهی(بیش از 100 سال) نوشتن اخبار پیامبر صلّی اللّه علیه و اله از طرف حکومت وقت،ممنوع شده بود(به دلایلی که در جای خود خواهد آمد)ولی با این حال اخبار رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله زبان به زبان می گشت و گاه اخبار ضدّ و نقیض به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نسبت داده می شد و منافقان
ص:141
و دشمنان مخفی و آشکار از این آشفته بازار استفاده و دروغهایی به نفع خود یا سران نفاق جعل کردند و به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نسبت دادند،هر چند در قرون بعد عدّه ای برای پالایش اخبار و به دست دادن معیارهای صدق و کذب به پا خاستند و تدوین کتب حدیث و رجال رونق گرفت؛امّا همان گونه که گفته شد،ممنوع بودن کتابت مانع نقل احادیث نشد.
امام علیه السّلام در عبارات کوتاه و پر معنای بالا سرچشمه های اختلاف اخبار را دقیقا بیان فرموده و آن را در شش چیز خلاصه می کند و می فرماید:«آنچه در دست مردم است گاه حقّ است و گاه باطل،گاه صدق است و گاه کذب،گاه ناسخ است و گاه منسوخ،گاه عام است و گاه خاص،گاه محکم است و گاه متشابه،گاه احادیثی است که به دقت حفظ و نقل شده،گاه روایاتی است که با ظنّ و گمان روایت شده است»؛ (إنّ فی أیدی النّاس حقّا و باطلا،و صدقا و کذبا،و ناسخا و منسوخا،و عامّا و خاصّا،و محکما و متشابها،و حفظا و وهما) .
امام علیه السّلام نخستین سرچشمه را وجود حق و باطل شمرده است که ممکن است اشاره به عقیده حق و باطل باشد.حق جویان به دنبال احادیث حق بودند و باطل گرایان احادیث باطل را رواج می دادند.
صدق و کذب که نوعی حقّ و باطل در لباس گفتار است نیز عامل دیگری بود.افرادی دروغگو و کذّاب،آگاهانه اخباری جعل می کردند و به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نسبت می دادند و حتی گاهی از حاکمان وقت،همچون معاویه پاداشهای کلانی دریافت می داشتند.
ناسخ و منسوخ عامل دیگری است،چرا که بعضی تنها حکم منسوخ را شنیده بودند و آن را نقل می کردند و بعضی دیگر پی به ناسخ برده بودند و آن را ذکر می کردند.
وجود عام و خاص عامل چهار می بود؛مثلا بعضی شنیده بودند که خداوند
ص:142
معاملات میان مردم را حلال کرده،درحالی که حکم خاص؛یعنی استثنائات آن را نشنیده بودند و دیگری که استثنا را نقل می کرد در ظاهر با روایت عام در تضاد بود.
محکم و متشابه نیز عامل پنجمی بود،زیرا بعضی اخبار مانند پاره ای از آیات قرآن تفسیرهای متعدّدی را بر می تافت.سپس اخبار دیگری صادر می شد و از آن رفع ابهام می کرد.عدم دسترسی بعضی از راویان اخبار به این دو گاه موجب اختلاف اخبار می شد.
حفظ و وهم،عامل ششمی بود،زیرا بعضی از راویان اخبار با دقت تمام خبر را از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نقل کرده بودند در حالی که بعضی از راویان بی بند و بار با ظنّ و گمان اخباری را نقل می کردند که با واقعیت انطباق نداشت.
اینها عواملی بود که دست به دست هم داد و فضای روایات اسلامی را تا حدی تیره و تار کرد.بعدها در پرتو تلاش دانشمندان حدیث و رجال،تا حد زیادی فضا روشن شده،هر چند رسوباتی از اخبار مکذوبه باقی ماند.
سپس امام علیه السّلام به ذکر گواه روشنی بر گفتار خود پرداخته می فرماید:«در زمان حیات رسول خدا آن قدر دروغ بر آن حضرت بسته شد که حضرت به پا خاست و خطبه ای خواند و فرمود:هر کس عمدا به من دروغی ببندد باید جایگاه خویش را در آتش دوزخ مهیّا سازد»؛ (و لقد کذب علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله علی عهده،حتّی قام خطیبا،فقال:«من کذب علیّ متعمّدا فلیتبوّأ (1)مقعده (2)من النّار») .
در حدیث دیگری می خوانیم که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در حجّة الوداع فرمود:«قد کثرت علیّ الکذّابة و ستکثر بعدی ألا فمن کذب علیّ متعمّدا فلیتبوّأ مقعده من
ص:143
النّار؛دروغگویان نسبت به من بسیار شده اند و پس از من بسیار می شوند.آگاه باشید هر کس عمدا بر من دروغ ببندد باید محل خود را در آتش دوزخ آماده سازد». (1)
این حدیث در منابع اهل سنّت نیز آمده است از جمله در مستدرک حاکم و سنن ابن ماجه روایتی به همین مضمون با اندک تفاوت دیده می شود. (2)
بسیاری از شارحان نهج البلاغه بر این نکته تأکید کرده اند که حدیث فوق علم یقینی برای ما ایجاد می کند که بر پیامبر دروغ بسته شد،زیرا این حدیث اگر صادق باشد مفهوم آن این است که بر پیامبر دروغهای فراوانی بسته شده تا آنجا که برای هشدار به مردم خطبه می خواند و کذّابان را به آتش دوزخ تهدید می کند و اگر این حدیث دروغ باشد حدّاقل همین دروغ به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله بسته شده است.
به هر حال بی شکّ گروهی از منافقان و دشمنان نفوذی اسلام در عصر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می زیستند که قرآن در سوره های مختلف به آنها اشاره کرده است و خط نفاق آنان نیز بعد از رسول خدا پررنگ تر از سابق ادامه یافت؛اینها یکی از عوامل جعل حدیث بودند.گروهی نیز بر اثر ناآگاهی و نشناختن ناسخ از منسوخ و محکم از متشابه و عام از خاص و گروهی نیز بر اثر سهل انگاری به جعل حدیث پرداختند و همین امر فضای احادیث اسلامی را تاریک ساخت و علمای حدیث و رجال را وادار کرد روشنگری کنند و معیارهای حدیث صحیح از سقیم را تعیین نمایند که در ذیل این خطبه به آن اشاره خواهیم کرد.
***
ص:144
و إنّما أتاک بالحدیث أربعة رجال لیس لهم خامس:
رجل منافق مظهر للإیمان،متصنّع بالسّلام،لا یتأثّم و لا یتحرّج،یکذب علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله متعمّدا،فلو علم النّاس أنّه منافق کاذب لم یقبلوا منه، و لم یصدّقوا قوله،و لکنّهم قالوا:صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله رآه،و سمع منه، و لقف عنه،فیأخذون بقوله،و قد أخبرک اللّه عن المنافقین بما أخبرک،و وصفهم بما وصفهم به لک،ثمّ بقوا بعده،فتقرّبوا إلی أئمّة الضّلالة،و الدّعاة إلی النّار بالزّور و البهتان،فولّوهم الأعمال،و جعلوهم حکّاما علی رقاب النّاس،فأکلوا بهم الدّنیا،و إنّما النّاس مع الملوک و الدّنیا،إلاّ من عصم اللّه،فهذا أحد الأربعة.
ناقلان حدیث چهار گروهند و پنجمی ندارد:نخست شخص منافقی است که اظهار ایمان می کند و نقاب اسلام بر چهره زده،نه از گناه باکی دارد و نه از آن دوری می جوید،از روی عمد به پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و اله و دروغ می بندد؛(به یقین)اگر مردم می دانستند او منافق و دروغگوست از وی نمی پذیرفتند و سخنش را تصدیق نمی کردند؛ولی(چون از واقعیت آگاه نبودند)می گفتند:او از صحابه رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله است،آن حضرت را دیده و از او حدیث شنیده و مطالب را دریافت داشته است به همین دلیل به گفته اش ترتیب اثر می دادند،در حالی که خداوند آنچه را لازم بوده از وضع منافقان خبر داده و اوصاف آنان را بر شمرده است.قطعا این گروه منافقان(بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و همگی از میان نرفتند بلکه
ص:145
بعد از آن حضرت باقی ماندند(و به کار خود ادامه دادند)و به پیشوایان ضلالت و دعوت کنندگان به دوزخ با دروغ و بهتان،تقرّب جستند(و احادیثی در فضیلت آنها جعل کردند)آنها نیز(در مقابل)مقامات کشور اسلامی را به آن) منافقان سپردند و آنان را حاکمان بر مردم ساختند و بر گردن مردم سوار کردند و به کمک آنها به خوردن دنیا مشغول شدند.البته مردم نیز(غالبا)همراه سلاطین و دنیا هستند مگر کسی که خداوند او را لغزش باز داشته است.این یکی از چهار گروه است.
جعل احادیث از سوی منافقان
آنچه در بخش گذشته این خطبه آمد،اشاره ای اجمالی و پرمعنا درباره عوامل مختلف اختلاف و تعارض اخبار منقول از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله بود.امام علیه السّلام در این بخش به شرح و بسط آن پرداخته و راویان حدیث را به چهار گروه تقسیم می کند و موضع هر یک را به طور دقیق مشخص می سازد.
در واقع امام علیه السّلام در این خطبه از یکی از فنون مهم فصاحت و بلاغت که همان فن اجمال و تفصیل است و در قرآن مجید کرارا دیده می شود،بهره می گیرد تا مخاطبان خود را به طور دقیق در جریان مطلب بگذارد.
امام علیه السّلام شخص سؤال کننده ای را که در آغاز خطبه به او اشاره شد مخاطب ساخته-هر چند مخاطب همه مسلمین هستند-می فرماید:«(بدان)کسانی که نقل حدیث می کنند،تنها چهار گروهند و پنجمی ندارد»؛ (و إنّما أتاک بالحدیث أربعة رجال لیس لهم خامس) .
سپس امام علیه السّلام از گروه اوّل که عامل اصلی اختلاف اخبارند،سخن گفته می فرماید:«نخست شخص منافقی است که اظهار ایمان می کند و نقاب اسلام بر
ص:146
چهره می زند،نه از گناه باکی دارد و نه از آن دوری می کند و از روی عمد به پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و اله دروغ می بندد»؛ (رجل منافق مظهر للإیمان،متصنّع (1)بالإسلام،لا یتأثّم و لا یتحرّج (2)،یکذب علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله متعمّدا) .
در زمانی که اسلام و مسلمین،قدرت کافی پیدا نکرده بودند دشمنان علنا به مقابله بر می خاستند؛ولی بعد از فتح مکّه که اسلام تمام منطقه را زیر سیطره خود قرار داد دشمنان شکست خورده-همانند دیگر جوامع بشری-لباس نفاق بر تن پوشیدند،در ظاهر به صفوف مسلمانان پیوستند؛ولی در باطن به خرابکاری مرموزانه ادامه دادند و یکی از طرق مهم تخریب آنها این بود که اهداف خود را در لباس اخبار پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله پوشاندند تا مسلمین را به انحراف بکشانند و به مقاصد سوء خود نزدیک کنند.مسلمانان خوش باور و ساده دل نیز سخنان آنها را به عنوان صحابه رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله پذیرا شدند و مشکل عظیمی در جامعه اسلامی به وجود آمد.
خوشبختانه آنها چنان در جعل اخبار به نفع بعضی از حاکمان ظلم،همچون معاویه افراط کردند که طشت رسواییشان از بام افتاد و بسیاری از مردم از وضع آنها باخبر شدند که نمونه های آن در نکات آخر بحث خواهد آمد.
امام علیه السّلام در ادامه سخن می افزاید:«اگر مردم می دانستند او منافق و دروغگوست از وی نمی پذیرفتند و سخنش را تصدیق نمی کردند؛ولی(چون از واقعیت آگاه نبودند)می گفتند:او از اصحابه رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله است،آن حضرت را دیده و از او حدیث شنیده و مطالب را دریافت داشته است به همین دلیل به گفته اش ترتیب اثر می دادند»؛ (فلو علم النّاس أنّه منافق کاذب لم یقبلوا منه،و لم
ص:147
یصدّقوا قوله،و لکنّهم قالوا:صاحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله رآه،و سمع منه،و لقف (1)عنه، فیأخذون بقوله) .
اتفاقا یکی از شگردهای منافقان این بود که لباس قداست بر تن همه صحابه پوشاندند و همه را افرادی مؤمن،درستکار و صاحب قداست ویژه معرفی کردند تا از این طریق به مقاصد شوم خود برسند که شرح این ماجرا نیز در نکات پایان بحث خواهد آمد،ان شاء اللّه.
آنگاه امام علیه السّلام برای اثبات گفتار خود به قرآن مجید استناد می کند تا هرگونه شک و تردید را از ذهن مخاطب بزداید،می فرماید:«خداوند آنچه را لازم بوده از وضع منافقان خبر داده و اوصاف آنان را بر شمرده است»؛ (و قد أخبرک اللّه عن المنافقین بما أخبرک،و وصفهم بما وصفهم به لک) .
این سخن،اشاره به آیات زیادی است که در سوره های منافقین،توبه، احزاب،نساء،بقره و دیگر سوره ها آمده است و پرده از وضع منافقان برداشته، راه و رسم آنها را روشن ساخته و حیله ها و دامهای آنها را بر شمرده است.
آنگاه امام علیه السّلام اضافه می کند:«سپس این گروه منافقان(یک باره بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله از میان نرفتند بلکه)بعد از آن حضرت باقی ماندند(و جمعیّت خود را سامان بخشیدند و به کار خود ادامه دادند)و به پیشوایان گمراهی و دعوت کنندگان به دوزخ با دروغ و بهتان،تقرّب جستند(و احادیثی در فضیلت آنها جعل کردند)آنها نیز مقامات کشور اسلامی را به آن منافقان سپردند و آنان را حاکمان بر مردم ساختند و بر گردن مردم سوار کردند»؛ (ثمّ بقوا بعده،فتقرّبوا إلی أئمّة الضّلالة،و الدّعاة إلی النّار بالزّور (2)و البهتان،فولّوهم الأعمال،و جعلوهم
ص:148
حکّاما علی رقاب النّاس) .
نتیجه همان شد که امام علیه السّلام در ادامه سخن فرموده:«حاکمان جور به وسیله آن منافقان و همراه آنها به خوردن دنیا مشغول شدند(و بیت المال مسلمین را به تاراج بردند)»؛ (فأکلوا بهم الدّنیا) .
منظور از پیشوایان ضلالت و گمراهی و دعوت کنندگان به آتش دوزخ در درجه اوّل حکّام بنی امیّه هستند که همه چیز اسلام از جمله احادیث پیامبر را ملعبه خود ساختند تا بر مردم حکومت کنند.بهترین ابزار کار آنها منافقان عصر پیامبر و بازماندگان آنها بودند و بدین وسیله فضای احادیث نبوی را تیره و تار ساختند.
متأسّفانه بسیاری از توده مردم،چشم و گوش بسته به دنبال آنها افتادند آن گونه که امام علیه السّلام در ادامه این سخن فرموده:«مردم نیز(غالبا)همراه سلاطین و دنیا هستند مگر کسی که خداوند او را لغزش بازداشته است»؛ (و إنّما النّاس مع الملوک و الدّنیا،إلاّ من عصم اللّه) .
جمله معروف«النّاس علی دین ملوکهم»گرچه به این صورت در روایات اسلامی وارد نشده (1)؛ولی واقعیّتی است که مضمون آن هم در روایات و هم در گفته های بزرگان دیده می شود که هرگاه گروه فاسد و مفسد با نقشه های حساب شده و تبلیغات گسترده وارد میدان شوند،می توانند افکار عمومی را فریب داده و گروههای زیادی را به دنبال خود بکشانند.این مطلب نه تنها در تاریخ گذشته و در صدر اسلام بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله دیده می شود،امروز هم در بسیاری از کشورهای پیشرفته دنیا وجود دارد که ائمّه ضلال با استفاده از تبلیغات پر حجم
ص:149
رسانه هایی که در اختیار دارند و به کمک منافقانی که در هر جامعه ای دیده می شوند،بر مردم مسلّط شده افکارشان را می دزدند و آنها را فریب داده به دنبال خود می کشانند.
امام علیه السّلام در پایان این بخش از خطبه می فرماید:«این یکی از چهار گروه است»؛ (فهذا أحد الأربعة) .
کسانی که با قرآن آشنا هستند به خوبی می دانند که در سوره ها و آیات مختلف نکوهش شدیدی از منافقان شده و این نشان می دهد که آنها جمعیّت کمی نبودند و برنامه آنها از آنجا شروع شد که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله به مدینه آمد و مورد استقبال گرم دو قبیله بزرگ اوس و خزرج قرار گرفت و حکومت اسلامی تشکیل شد.
امّا گروهی که منافع خود را با ظهور اسلام در خطر دیدند به ظاهر،اسلام را پذیرفتند؛ولی در واقع با پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و آیین او دشمن بودند.
با اینکه منافقان سعی در استتار خویش داشتند،در لحظات حساس که طوفانهای سیاسی و اجتماعی می وزید نقاب از چهره آنها کنار می رفت و شناخته می شدند،گاه با کناره گیری از جنگ،گاه با طرح مسجد ضرار،گاه با جاسوسی برای مشرکان در آستانه فتح مکّه و گاه از طریق دامن زدن به مسئله افک،چهره واقعی خود را نشان می دادند.
مسأله نفاق بعد از فتح مکّه گسترش بیشتری پیدا کرد،زیرا ابو سفیان دشمن شماره یک اسلام و هواخواهان او از ترس جان،اسلام را ظاهرا پذیرفتند؛ولی هر زمان در انتظار فرصتی برای ضربه زدن به آن بودند.
ص:150
بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله میدان برای فعالیت گسترده تر منافقان گشوده شد و به گفته ابن ابی الحدید با انقطاع وحی و رحلت پیامبر اکرم،کسی نبود که آنها را توبیخ کند و مردم را به پرهیز از آنان فراخواند،گاه با شدّت و گاه با ملایمت ضربه بر پیکرشان وارد سازد. (1)
از سوی دیگر فتح بلاد و کثرت غنائم،بسیاری از مسلمانان را به خود مشغول کرد و از توطئه های منافقان غافل ساخت به خصوص اینکه در دوران خلفا بسیاری از منافقان در پستهای حساس مناطق اسلامی،جای گرفتند.یکی از توطئه های خطرناک منافقان برای ضربه زدن به اسلام از یک سو و تقرّب به خلفا از سوی دیگر،جعل احادیث مطابق میل سران حکومت بود و این مطلب در زمان معاویه به اوج خود رسید.داستان آن در بسیاری از کتابها آمده است که معاویه حتی با بعضی از صحابه قرار و مدار می گذاشت که اگر فلان حدیث را جعل کنید فلان مبلغ کلان به شما داده خواهد شد.
منافقان گاه احادیث پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله را تحریف کرده و به کلّی تغییر مضمون می دادند؛مانند حدیثی که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نقل شده که فرمود:«إذا رأیتم معاویة یخطب علی منبری فاقتلوه؛هنگامی که معاویه را بر منبر من ببینید که خطبه می خواند او را به قتل برسانید». (2)حسن بصری می گوید:ابو سعید خدری می گفت:«فلم نفعل و لم نفلح؛ما دستور پیامبر را اجرا نکردیم و رستگار نشدیم» ولی منافقان کذّاب حدیث را به این صورت تحریف کردند که پیامبر فرمود:«إذا رأیتم معاویة یخطب علی منبری فاقبلوه فإنّه أمین مأمون؛هرگاه دیدید معاویه بر منبر من خطبه می خواند از او پذیرا شوید،زیرا از هر نظر امین است». (3)
ص:151
ابن ابی الحدید می گوید:«معاویه به والیان شهرها نامه نوشت و طی بخشنامه ای به همه آنان ابلاغ کرد که هرکس فضائل و مناقب عثمان را نقل می کند،مورد احترام ویژه قرار دهند و هرکس روایتی در فضیلت وی نقل کند نام او و پدر و خویشاوندانش را بنویسند تا به همه آنان پاداش دهیم.مدّتی بر این منوال گذشت.معاویه بخشنامه دیگری صادر کرد و طی آن نوشت:احادیث در فضایل و مناقب عثمان فزونی یافت،از این پس از مردم بخواهید تا در فضایل دیگر صحابه مخصوصا آن دو خلیفه به نقل حدیث پردازند و هر حدیثی در فضیلت علی نقل شده با نقل مشابه آن درباره صحابه دیگر به مقابله با آن برخیزند». (1)
گرچه بعد از این زمان گروهی از محدّثان راستین به نقّادی احادیث پرداختند؛ ولی جرأت نکردند در احادیثی که صحابه آن را نقل کرده بودند انگشت انکار بگذارند،چرا که صحابه بودند!». (2)
درباره صحابه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله دو عقیده مختلف وجود دارد؛گروهی معتقدند همه آنها بدون استثنا افراد صالح و صادق و عادلی بودند و همه در هاله ای از قداست قرار دارند،بنابراین احادیث آنها از پیامبر اکرم مطلقا مورد قبول است و کمترین ایرادی به آنها نمی توان گرفت و اگر کار خلافی از آنها ببنیم مانند تصرّفات نادرست خلیفه سوم در بیت المال و آتش افروزی طلحه و زبیر برای جنگ جمل و شورش معاویه برضدّ امام مسلمین علی علیه السّلام و امثال آن باید به
ص:152
توجیه گری بپردازیم و بگوییم:حدّاکثر این است که آنها مجتهد بودند و در اجتهاد خود خطا کردند.گروه دیگری معتقدند:گرچه در میان صحابه افراد صادق و با تقوا فراوان بودند ولی افراد منافق یا ناصالح وجود داشتند که پیامبر اسلام از آنها بیزاری می جست و قرآن مجید هم بارها از آنها نکوهش کرده حتی گاهی عدّه ای را لعن نموده است.
طرفداران تنزیه مطلق دلیل قانع کننده ای بر گفتار خود ندارند و سخنان آنها بر خلاف صریح بسیاری از آیات قرآن و مخالف تاریخ اسلام است.
درست است که قرآن مجید در بعضی از آیات مهاجران و انصار را ستوده و «رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ» درباره آنها فرموده،ولی هنگامی که اینگونه آیات را در برابر آیات دیگر که نکوهش شدید از بعضی از صحابه می کند و آنها را آلت دست شیطان می شمرد(سوره آل عمران،آیه 155)یا بعضی را بالخصوص به عنوان فاسق معرفی می کند(سوره حجرات،آیه 6)یا می گوید بعضی از آنها در تقسیم زکات یا غنائم به پیامبر اعتراض کردند و آن حضرت را منحرف از مسیر عدالت دانستند(سوره توبه،آیه 58)یا بعضی از آنها به بهانه های واهی از جهاد فرار می کردند(احزاب،آیه 12 و 13)یا گروهی رسما منافق بودند(آیات سوره توبه و آیات نخستین سوره بقره و سوره منافقین)آری!هنگامی که این آیات را در کنار هم می گذاریم یقین پیدا می کنیم که آنها چند گروه بودند:اوّل پاکان صالحان که در آیه 100 سوره توبه به آنها اشاره شده،دوم مؤمنان خطاکار که در آیه 102 توبه از آنها یاد شده،سوم افراد آلوده و گنهکار که در آیه 6 حجرات ذکری از آنها به میان آمده،چهارم منافقان تبهکار که مخصوصا در آیه 101 توبه و آیات فراوان دیگر از آنها نکوهش شده و به این ترتیب این حقیقت بر ما روشن می شود که داستان تنزیه همه صحابه افسانه ای بیش نیست که گویا جمعی از هواخواهان خلفای نخستین برای قطع زبان اعتراض بر اعمال آنها،این نغمه را
ص:153
سر دادند و مخصوصا حاکمان بنی امیّه(معاویه و جمعی از اطرافیان او که ظاهرا جمعی از صحابه بودند)بیش از همه با آن همه جنایاتی که داشتند خود را از این طریق تبرئه کردند.
ولی خوشبختانه محقّقان اهل سنّت نیز امروز به این حقیقت پی برده و در کتابهای بسیاری به نقد نظریه تنزیه،پرداخته اند. (1)
کلام امام امیر المؤمنین علی علیه السّلام در خطبه بالا نشان می دهد که اوّلا این اعتقاد (عقیده تنزیه صحابه)در عصر آن حضرت در میان گروهی وجود داشت و می گفتند:«فلان کس از صحابه پیامبر است و سخن او حجّت است»و ثانیا امام آن را نفی می کند و می گوید:«گروهی از منافقان در میان صحابه نفوذ کرده بودند و خود را در صف آنها قرار داده بودند».
***
ص:154
و رجل سمع من رسول اللّه شیئا لم یحفظه علی وجهه،فوهم فیه،و لم یتعمّد کذبا،فهو فی یدیه،و یرویه و یعمل به،و یقول:أنا سمعته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله،فلو علم المسلمون أنّه و هم فیه لم یقبلوه منه،و لو علم هو أنّه کذلک لرفضه!
و رجل ثالث،سمع من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله شیئا یأمر به،ثمّ إنّه نهی عنه،و هو لا یعلم،أو سمعه ینهی عن شئ،ثمّ أمر به و هو لا یعلم،فحفظ المنسوخ،و لم یحفظ النّاسخ،فلو علم أنّه منسوخ لرفضه،و لو علم المسلمون إذ سمعوه منه أنّه منسوخ لرفضوه.
(دیگر از عوامل احادیث این است که)کسی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله چیزی را شنیده است؛امّا به صورت صحیح آن را به خاطر نسپرده و در آن اشتباه نموده، هر چند از روی علم و عمده به آن حضرت دروغ نبسته است.این حدیث آمیخته با خطا در اختیار اوست و آن را روایت و به آن عمل می کند و می گوید:من آن را از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله شنیده ام.اگر مسلمانان می دانستند او در مورد آن حدیث گرفتار اشتباه شده آن را از او نمی پذیرفتند و اگر خود او نیز می دانست چنین است آن را رها می کرد.
گروه سوم کسانی هستند که حدیثی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله شنیده اند که در آن به چیزی امر فرموده،سپس(در حدیث دیگری)از آن نهی کرده(و حکم اوّل را نسخ فرموده)در حالی که آن شنونده از حکم دوم باخبر نبوده(و نمی دانسته که
ص:155
حکم ناسخ جای منسوخ را گرفته است)یا از پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله نهی درباره چیزی شنیده است که بعدا به آن امر فرموده،در حالی که این شخص(از حکم دوم)آگاه نشده است.به این ترتیب در حقیقت این شخص منسوخ را فراگرفته و حفظ کرده؛ولی ناسخ را حفظ نکرده است.اگر او می دانست آنچه را شنیده است نسخ شده آن را رها می ساخت و اگر مسلمانان هنگامی که آن حکم را از وی شنیدند می دانستند نسخ شده است آن را ترک می کردند.
احادیث ناسخ و منسوخ
در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام به دو قسمت دیر از عوامل اختلاف و تعارض احادیث اشاره می کند؛نخست می فرماید:«(دیگر از عوامل اختلاف حدیث این است که)کسی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله چیزی را شنیده است؛امّا به صورت صحیح آن را به خاطر نسپرده و در آن اشتباه نموده،هر چند از روی علم و عمد به آن حضرت دروغ نبسته است.این حدیث آمیخته با خطا در اختیار اوست و آن را روایت و به آن عمل می کند و می گوید من آن را از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله شنیده ام»؛ (و رجل سمع من رسول اللّه شیئا لم یحفظه علی وجهه،فوهم فیه،و لم یتعمّد کذبا، فهو فی یدیه،و یرویه و یعمل به،و یقول:أنا سمعته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله) .
این اشتباه کاری،گاه از سهل انگاری و تسامح و تساهل ناشی می شود و گاه از عدم آگاهی به مفاهیم الفاظ و جمله و گاه به سبب اینکه انسان جایز الخطا و محل سهو و نسیان است.سبب آن هر چه باشد نتیجه آن یکی است و آن انتقال ناصحیح به دیگران است.
مثلا در حدیثی از عبد اللّه عمر می خوانیم که پیغمبر خدا صلّی اللّه علیه و اله فرمود:«إنّ المیّت لیعذّب ببکاء أهله علیه؛میّت به سبب گریه بستگانش بر او عذاب می شود».
ص:156
هنگامی که این حدیث به ابن عباس رسید گفت عبد اللّه عمر در نقل حدیث خطا کرده قضیه این است که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله از کنار قبر یک یهودی می گذشت فرمود:«إنّ أهله لیبکون علیه و هو یعذّب؛خانواده او برای او گریه می کنند در حالی که او در عذاب است». (1)
لذا در علم درایه یکی از شرایط قبول حدیث را ضابط بودن راوی شمرده اند که باید هوشیار باشد،مطلب را خوب بگیرد و خوب منتقل کند.
این نکته نیز قابل توجّه است که نقل به معنا را بسیاری از بزرگان علما مجاز شمرده اند؛یعنی راوی مجبور نیست عین الفاظ را منتقل کند،بلکه می تواند محتوای الفاظ را در قالب دیگری بریزد و نقل کند و می دانیم نقل به کلام کار ساده ای نیست و گاه راوی در نقل به معنا گرفتار خطا می شود.
سپس در ادامه سخن می فرماید:«اگر مسلمانان می دانستند او در مورد آن حدیث گرفتار اشتباه شده آن را از او نمی پذیرفتند و اگر خود او نیز می دانست چنین است آن را رها می کرد»؛ (فلو علم المسلمون أنّه و هم فیه لم یقبلوه منه،و لو علم هو أنّه کذلک لرفضه!) .
بنابراین راوی در اینگونه موارد سوء نیّتی نداشته،هرچند کار او نادرست بوده و ممکن است ناخواسته سبب گمراهی گروهی گردد.
بسیاری از چنین اشتباهاتی به سبب آن است که راوی صدر و ذیل روایت را نقل نمی کند و مفهوم جمله به واسطه آن دگرگون می شود؛مثلا در حدیثی از امام علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام می خوانیم:کسی در محضرش عرض کرد مردم روایتی به این مضمون از پیامبر صلّی اللّه علیه و اله نقل می کنند:«إنّ اللّه خلق آدم علی صورته؛خداوند آدم را به شکل خودش آفرید».امام فرمود:خداوند آنها را بکشد آغاز حدیث را حذف کرده اند اصل حدیث چنین است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله از کنار دو نفر عبور
ص:157
کرد که به یکدیگر دشنام می دادند یکی به دیگری گفت:قبّح اللّه وجهک و وجه من یشبهک؛خداوند صورت تو و صورت هرکس را شبیه توست سیاه کند.پیامبر فرمود:یا عبد اللّه لا تقل هذا لأخیک فإنّ اللّه عزّ و جلّ خلق آدم علی صورته؛ای بنده خدا این سخن را به برادرت مگو،زیرا خداوند آدم را هم شبیه او آفرید(در واقع تو به همه انسانها از آدم گرفته تا آخر دشنام می دهی). (1)
*** آنگاه امام علیه السّلام درباره گروه سوم از راویان اخبار،می فرماید:«سوم کسی است که حدیثی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله شنیده که در آن به چیزی امر فرموده،سپس(در حدیث دیگری)از آن نهی کرده در حالی که آن شنونده از این باخبر نبوده(که حکم اوّل نسخ شده و حکم ناسخ جای آن را گرفته است)یا از پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله نهی درباره چیزی شنیده است که بعدا به آن امر فرموده،در حالی که این شخص(از حکم دوم)آگاه نشده است.به این ترتیب در حقیقت این شخص منسوخ را فرا گرفته و حفظ کرده؛ولی ناسخ را حفظ نکرده است»؛ (و رجل ثالث،سمع من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله شیئا یأمر به،ثمّ إنّه نهی عنه،و هو لا یعلم،أو سمعه ینهی عن شیء، ثمّ أمر به و هو لا یعلم،فحفظ المنسوخ،و لم یحفظ النّاسخ) .
مسئله نسخ از مسائل مسلّم اسلامی است که به طور محدود در احکامی در اصل نزول قرآن صورت گرفته است؛یعنی در آغاز،حکمی برای زمان محدودی نازل شده سپس این حکم برداشته شده و حکم لازم و پایدار به جای آن نشسته است؛مثلا مسلمانان در آغاز ظهور اسلام مأمور بودند به سوی بیت المقدس نماز گزارند این امر در دوران اقامت پیامبر در مکّه و کمی بعد در مدینه نیز ادامه داشت.این حکم-شاید به این دلیل که کعبه در آن زمان به بتکده ای تبدیل شده بود-هنگامی که پیغمبر اکرم پایه های توحید را محکم ساخت نسخ شد و همه
ص:158
مسلمانان در سال دوم بعد از هجرت پیامبر مأمور شدند به سوی کعبه نماز بخوانند.
همین معنا در روایات پیامبر صلّی اللّه علیه و اله نیز جاری است؛گاه پیامبر حکمی را بیان می فرمود که در واقع موقت بود؛ولی زمان آن بیان نمی شد.سپس این حکم منسوخ می شد و حکم دائمی جای آن را می گرفت؛مثلا پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در حدیثی فرمود:«نهیتکم عن ثلاث؛نهیتکم عن زیارة القبور،ألا فزوروها و نهیتکم عن إخراج اللّحوم ألأضاحی من منی بعد ثلاث ألا فکلوا و ادّخروا و نهیتکم عن النّبیذ ألا فانبذوا و کلّ مسکر حرام؛من شما را از سه چیز نهی کرده بودم(و اکنون به شما می گویم انجام دهید)شما را از زیارت قبور نهی کرده بودم اکنون می گویم به زیارت قبور بروید و شما را از بیرون بردن گوشتهای قربانی(در ایّام حج)از منا بعد از سه روز نهی کرده بودم(اشاره به اینکه همه باید در آنجا مصرف شود)اکنون می گویم هم از آنها گوشتها بخورید و هم ذخیره کنید(و به بیرون از منا ببرید)و قبلا شما را از«نبیذ» (1)نهی می کردم الان می گویم:نبیذ حلال است؛ولی هر مسکری حرام است». (2)
بنابراین کسی می تواند اخبار صحیح پیامبر را نقل کند که احاطه کاملی به همه احادیث داشته باشد؛ناسخ و منسوخ را بشناسد و هریک را در جایگاه خود جای دهد.
موضوع عام و خاص نیز همچون ناسخ و منسوخ است به این ترتیب که گاهی حکم عامی گفته می شود که شامل همه افراد است؛مثلا در حدیثی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نقل شده است:«النّاس مسلّطون علی أموالهم؛مردم بر اموال
ص:159
خویش سلطه کامل دارند» (1)ولی در جای دیگر می فرماید:«لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام؛هیچ کس حق ندارد ضرر و زیانی به عمد یا به غیر عمد به دیگری برساند». (2)به این ترتیب سلطه بر اموال محدود به جایی می شود که موجب ضرر و زیانی به دیگران نباشد.
کسانی که حکم عام را شنیده اند و از خاص بی خبر بوده اند،کلام پیامبر صلّی اللّه علیه و اله را به گونه ای به دیگران می رسانند که با حکم خاص تناقض دارد؛ولی آنها که هردو را شنیده اند و در کنار هم قرار داده اند می دانند که هیچ تضادی درمیان آنها نیست.
در پایان این بخش امام علیه السّلام می فرماید:«اگر او(کسی که حکم منسوخ را نقل می کند)می دانست آنچه را شنیده است نسخ شده آن را رها می ساخت و اگر مسلمانان هنگامی که آن حکم را از وی شنیدند می دانستند نسخ شده است آن را ترک می کردند»؛ (فلو علم أنّه منسوخ لرفضه،و لو علم المسلمون إذ سمعوه منه أنّه منسوخ لرفضوه) .
به این ترتیب،بخشی از اختلاف اخبار از عدم احاطه به روایات ناسخ و منسوخ پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نشأت می گیرد بی آنکه سوءنیّتی از سوی راویان در کار باشد.
نسخ در احکام شرع
گرچه موارد نسخ در آیات قرآن و روایات پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله محدود و معدود است؛ ولی این مسئله اهمیّت خاص دارد؛هم از نظر ارتباط آن با مسائل اعتقادی و ارتباطش با مسائل مربوط به نبوّت و احکام.
ص:160
جمعی سؤال می کنند:چگونه ممکن است حکمی از سوی خدا بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله وحی گردد که ظاهر آن جاودانگی و همیشگی آن است؛ولی بعد از مدتی منسوخ شود و حکم دیگری که غالبا ضدّ آن است جای آن را بگیرد با اینکه علم خدا نامحدود است و علم پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نیز متکی به وحی الهی است؟
در مورد احکام عرفی و بشری نسخ فراوان است و چیز عجیبی نیست،زیرا مسائلی را بررسی کرده احکامی وضع می کنند؛ولی در عمل ضعفها و نارساییهای آن آشکار می شود و آن را نسخ می کنند و اگر از اوّل عیوب و اشکالات آن را می دانستند چه بسا وضع حکم نمی شد؛ولی به یقین در مورد احکام الهی این مطلب صادق نیست،پس نسخ در آنها چگونه تصور می شود؟
با توجّه به یک نکته پاسخ این سؤال روشن می شود و آن اینکه:نسخ در احکام الهی به جهت تغییر موضوع است؛به بیان دیگر از روز نخست عمر آن حکم محدود به زمان خاصی بوده،هرچند طبق مصالحی در آغاز به پایان حکم اشاره نشده است.
مثلا حکم دادن صدقه قبل از نجوا که در آیه 12 و 13 سوره مجادله نازل شده در آغاز برای آزمودن اصحاب پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله بوده و تفهیم این نکته که سخنان در گوشی افراد مختلف با پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله غالبا غیر ضروری بوده و باید ترک شود تا سوءظن را در افراد برنیانگیزد،لذا هنگامی که دستور صدقه قبل از«نجوا»داده شد همه اصحاب آن را ترک کردند جز علی علیه السّلام که صدقه ای داد و در امر لازمی با پیامبر صلّی اللّه علیه و اله نجوا کرد و این افتخار در صفحات زندگی آن حضرت رقم خورد که تنها کسی که به آیه نجوا عمل کرد اوست.
بعد از این واقعه آیه دیگری نازل شد و حکم صدقه قبل از نجوا را نسخ کرد و همگی دانستند که نجواهای آنها غالبا غیر ضروری است و از آن خودداری کردند.
ص:161
موارد نسخ چه در قرآن و چه در احادیث همه از این قبیل است که حکمی در شرایط خاص برای مدّت محدودی وضع می شده و بعد از تغییر شرایط نسخ می گردیده است.
این نکته نیز قابل توجّه است که نسخ طبق آنچه در بالا آمد تنها در زمان پیغمبر-زمانی که باب وحی گشوده بود-صورت می گرفت و بعد از آن حضرت هیچ گونه نسخی صورت نگرفت. (1)
***
ص:162
و آخر رابع،لم یکذب علی اللّه،و لا علی رسوله،مبغض للکذب خوفا من اللّه،و تعظیما لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و لم یهم،بل حفظ ما سمع علی وجهه، فجاء به علی ما سمعه،لم یزد فیه و لم ینقص منه،فهو حفظ النّاسخ فعمل به،و حفظ المنسوخ فجنّب عنه،و عرف الخاصّ و العامّ،و المحکم و المتشابه،فوضع کلّ شیء موضعه.
و قد کان یکون من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله الکلام له و جهان:فکلام خاصّ،و کلام عامّ،فیسمعه من لا یعرف ما عنّی اللّه،سبحانه،به،و لا ما عنّی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله فیحمله السّامع،و یوجّهه علی غیر معرفة بمعناه،و ما قصد به،و ما خرج من أجله،و لیس کلّ أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله من کان یسأله و یستفهمه،حتّی إن کانوا لیحبّون أن یجیء الأعرابیّ و الطّاریء، فیسأله علیه السّلام حتّی یسمعوا،و کان لا یمرّ بی من ذلک شیء إلاّ سألته عنه و حفظته،فهذه وجوه ما علیه النّاس فی اختلافهم،و عللهم فی روایاتهم.
چهارمین شخص(ناقل حدیث)کسی است که نه دروغ به خدا بسته،نه بر پیامبرش(و به طور کلی)او همواره دروغ را به سبب خوف از خدا و تعظیم پیامبر صلّی اللّه علیه و اله دشمن می دارد و در آنچه(از پیامبر اکرم)شنیده،اشتباهی(بر اثر سهل انگاری)برای او پیش نیامده است،بلکه آنچه را شنیده است به طور کامل حفظ نموده و همان گونه که شنیده بی کم و کاست آن را نقل کرده است او ناسخ را حفظ کرده و به آن عمل می کند و از منسوخ آگاه است و از آن دوری می گزیند،خاص و
ص:163
عام و محکم و متشابه را شناخته و هر کدام را در جایگاه خود قرار داده است (زیرا)گاه سخنی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله صادر می شد که دو گونه بود؛گاه کلامی بود که جنبه خصوصی داشت و گاه کلامی که دارای جنبه عمومی بود،در این میان بعضی از کسانی که مقصود خدا و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله را نمی دانستند آن را می شنیدند و حفظ می کردند و بدون توجّه،آن را برخلاف معنا و مقصود و هدف واقعی آن تفسیر می کردند و چنان نبود که همه صحابه رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله(پیوسته)از او پرسش کنند و مسائل مختلف را جویا شوند،تا آنجا که عدّه ای دوست می داشتند مرد عرب یا سؤال کننده تازه واردی بیاید و مطلبی از آن حضرت بپرسد تا آنها جواب آن را بشنوند و فراگیرند من(این گونه نبودم،بلکه)هرچه از خاطرم می گذشت از آن حضرت سؤال می کردم و حفظ می نمودم(به همین دلیل چیزی از فروع و اصول اسلام بر من مخفی نماند).این است جهات مختلفی که مردم در احادیث دارند و علل اختلاف روایاتشان.
حافظان واقعی حدیث
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،گروه چهارم از راویان حدیث را عنوان می کند، کسانی که بر صراط مستقیم راه می روند و ناقلان آثار و اخبار پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و پیشوایان معصوم علیه السّلام به طور صحیح و دقیق هستند و گفتارشان مایه اعتماد و روشنی بخش فضای احکام دین است.
می فرماید:«چهارمین شخص کسی است که نه دروغ به خدا بسته،نه بر پیامبرش(و به طور کلی)او همواره دروغ را به سبب خوف از خدا و تعظیم پیامبر دشمن می دارد»؛ (و آخر رابع،لم یکذب علی اللّه،و لا علی رسوله،مبغض للکذب خوفا من اللّه،و تعظیما لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله) .
ص:164
به این ترتیب نخستین سرچشمه تضادّ اخبار که دروغ عمدی بر خدا و پیامبر و جعل حدیث است،از وجود آنها برچیده شده به گونه ای که پرهیز از دروغ گفتن جزء ذات آنها گشته و خوف خدا و تعظیم پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله دروغ را در نظرشان منفور و مبغوض ساخته است.
سپس می افزاید:«و در آنچه(از پیامبر اکرم)شنیده،(بر اثر سهل انگاری) اشتباهی برای او پیش نیامده است،بلکه آنچه را شنیده است به طور کامل حفظ نموده و همان گونه که شنیده بی کم و کاست آن را نقل کرده است»؛ (و لم یهم (1)،بل حفظ ما سمع علی وجهه،فجاء به علی ما سمعه،لم یزد فیه و لم ینقص منه) .
به این ترتیب منشأ دیگری از اختلاف احادیث که همان سهل انگاری راویان است از وجود آنها برچیده،شده است.
سپس حضرت یکی دیگر از ویژگیهای راویان صادق و آگاه را بیان می فرماید:«او ناسخ را حفظ کرده و به آن عمل می کند و از منسوخ آگاه است و از آن دوری می گزیند،خاص و عام و محکم و متشابه را شناخته و هریک را در جایگاه خود قرار داده است»؛ (فهو حفظ النّاسخ فعمل به،و حفظ المنسوخ فجنّب (2)عنه،و عرف الخاصّ و العامّ،و المحکم و المتشابه،فوضع کلّ شیء موضعه) .
این تعبیر پرمعنا اشاره به این است که راویان صادق دارای احاطه فراوان به اخبار مختلفند؛ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محکم و متشابه را به خوبی می شناسند و هریک را در جایگاه مناسب خود قرار می دهند تا گرفتار تناقض و خطا نشوند.
ص:165
این گفتار امام علیه السّلام درباره بررسی سرچشمه های اختلاف احادیث،تنها یک درس خاص مربوط به حدیث نیست،بلکه درس مهم تر و فراگیرتر به ما می آموزد و آن اینکه برای برطرف کردن نابسامانیها همیشه باید به سراغ ریشه ها رفت و عوامل تأثیرگذار را شناخت وگرنه هرگونه اصلاحی جنبه سطحی و زودگذر دارد.
سپس امام علیه السّلام به یکی دیگر از عوامل اختلاف احادیث که در واقع مباحث گذشته را تکمیل می کند اشاره می کند و آن اختلاف استعداد اصحاب رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله در فراگیری احادیث و تفسیر و فهم معنای آنهاست،می فرماید:«گاه سخنی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله صادر می شد که دو گونه بود؛کلامی که جنبه خصوصی داشت و کلامی که دارای جنبه عمومی،در این میان بعضی از کسانی که مقصود خدا و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله را نمی دانستند آن را می شنیدند و حفظ می کردند و بدون توجّه،آن را برخلاف معنا و مقصود و هدف واقعی آن تفسیر می کردند»؛ (و قد کان یکون من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله الکلام له و جهان:فکلام خاصّ،و کلام عامّ،فیسمعه من لا یعرف ما عنی اللّه،سبحانه،به،و لا ما عنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله فیحمله السّامع،و یوجّهه علی غیر معرفة بمعناه،و ما قصد به،و ما خرج من أجله) .
منظور از خاص و عام در عبارت بالا خاص و عام مصطلح در علم اصول و فقه،نیست،بلکه خاص و عام لغوی مراد است؛یعنی حکمی که مخصوص مورد معینی بوده و حکمی که جنبه عمومی داشته مثلا در بعضی از روایات آمده است که مسلمانان بعد از سال«حدیبیه»؛یعنی سال هفتم هجرت که مسلمانان طبق قرارداد با مشرکان برای انجام مناسک عمره به مکّه آمدند،پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله به اصحابش دستور داد هنگام طواف با سرعت دور خانه خدا بگردند(تا مشرکان که ناظران صحنه بودند مرعوب قدرت و چابکی مسلمانان شوند) (1)در حالی که
ص:166
این دستور یک سنّت ثابت و عمومی نبود.
در کلمات قصار نهج البلاغه نیز آمده است که از امام علیه السّلام درباره این حدیث پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله سؤال شد که فرموده است: «غیّروا الشّیب و لا تشبّهوا بالیهود ؛ محاسن سفید خود را رنگ کنید و شبیه یهود نباشید».
امام فرمود:«(این حکمی خاص است)زمانی پیامبر صلّی اللّه علیه و اله این دستور را داد که مسلمانان در اقلیّت بودند،امّا اکنون که اسلام گسترش یافته مردان مخیرند که محاسن خود را رنگ کنند یا نکنند». (1)
آنگاه امام علیه السّلام در ادامه این سخن به یکی دیگر از مشکلات مربوط به نقل احادیث می پردازد و آن اینکه:«چنان نبود که همه صحابه رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله از او پرسش کنند و مسائل مختلف را جویا شوند تا آنجا که عدّه ای دوست می داشتند مرد عرب یا سؤال کننده ای تازه وارد بیاید و مطلبی از آن حضرت بپرسد تا آنها جواب آن را بشنوند و فراگیرند»؛ (و لیس کلّ أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله من کان یسأله و یستفهمه،حتّی إن کانوا لیحبّون أن یجیء الأعرابیّ و الطّاریء (2)، فیسأله علیه السّلام حتّی یسمعوا) .
ظاهر این است که این عبارت اشاره به گروهی از اصحاب دارد که زیاد اهل تحقیق و جستجوگری نبودند و ابتکار طرح سؤالات مختلف درباره اصول و فروع دین نداشتند و همین سبب می شد که از ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محکم و متشابه و مجمل و مبیّن،سؤال نکنند و از مسائل مختلف به طور شفّاف آگاهی نیابند؛ولی اگر تازه واردی پیدا می شد و مسئله جدیدی طرح می کرد و پاسخ شایان توجّهی می شنید از آن استقبال می کردند.
ص:167
بعضی از شارحان،جمله بالا را چنین تفسیر کرده اند که گروهی از صحابه به لحاظ ابهّت و عظمت پیامبر و یا اینکه سؤالهای متعدّد شاید حمل بر بی ادبی شود،از طرح سؤال خودداری می کردند (1)؛ولی این احتمال با جمله هایی که بعد در مورد علی علیه السّلام آمده است سازگار نیست،زیرا امام علیه السّلام در ادامه سخن چنین می فرماید:«من(این گونه نبودم،بلکه)هرچه از خاطرم می گذشت از آن حضرت می پرسیدم و حفظ می کردم(به همین دلیل چیزی از فروع و اصول اسلام بر من مخفی نماند)»؛ (و کان لا یمرّ بی من ذلک شئ إلاّ سألته عنه و حفظته) .
و اگر می بینیم امام علیه السّلام چنان بود که برای هر سؤالی پاسخی آماده داشت افزون بر امدادهای الهی و الهامات درونی هوش و استعداد فوق العاده خدا داد، ملازمت با پیامبر در سالیان دراز و روح پرسشگری او از همه چیز سبب احاطه کامل بر تمام مسائل اسلامی بود.
سرانجام در پایان خطبه می فرماید:«این است جهات مختلفی که مردم در احادیث دارند و علل اختلاف روایاتشان»؛ (فهذه وجوه ما علیه النّاس فی اختلافهم،و عللهم فی روایاتهم) .
در بعضی از منابع اسلامی از جمله کتاب کافی جمله های گویای دیگری نیز در ذیل این خطبه آمده،از جمله اینکه امام علیه السّلام می فرماید:«و قد کنت أدخل علی رسول اللّه کلّ یوم دخلة و کلّ لیلة دخلة فیخلّینی فیها أدور معه حیث دار و قد علم أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله أنّه لم یصنع ذلک بأحد من النّاس غیری...فما نزلت علی رسول اللّه آیة من القرآن إلاّ أقرأنیها و أملاها علیّ فکتبتها بخطّی و علّمنی تأویلها و تفسیرها و ناسخها و منسوخها و محکمها و متشابهها و خاصّها و عامّها و دعا اللّه أن یعطینی فهمها و حفظها...و ما ترک شیئا علّمه اللّه من حلال و لاحرام و لا أمر
ص:168
و لا نهی کان أو یکون و لا کتاب منزل علی أحد قبله من طاعة أو معصیة إلاّ علّمنیه و حفظته فلم أنس حرفا واحدا ثمّ وضع یده علی صدری و دعا اللّه لی أن یملأ قلبی علما و فهما و حکما و نورا؛من همه روز یک بار بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله وارد می شدم و همچنین هر شب،و به من اجازه می داد هرجا باشد همراه او باشم و اصحاب رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله می دانند که او این اجازه را به هیچ کس جز من نمی داد...و لذا هیچ آیه ای از قرآن بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله نازل نشد مگر اینکه بر من قرائت کرد و آن را بر من خواند و به من خط خود آن را نوشتم و تأویل و تفسیر و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و خاص و عام آن را به من آموخت و از خدا خواست که قدرت فهم و درک و حفظ آن را به من عطا کند...و چیزی از حلال و حرام و امر و نهی مربوط به گذشته و آینده و دستوراتی که بر انبیای پیشین درباره اطاعت و معصیت نازل شده بود نبود مگر اینکه همه را به من تعلیم داد و آن را حفظ کردم و حتی یک حرف آن را فراموش ننمودم.سپس دست خود را بر سینه من نهاد و دعا کرد که خداوند قلب مرا پر از علم و فهم و دانش و نور کند». (1)
***
ص:169
ص:170
و من خطبة له علیه السّلام
فی عجیب صنعة الکون
از خطبه های امام علیه السّلام است که درباره شگفتی جهان آفرینش ایراد فرموده است. (1)
این خطبه در واقع از یک بخش تشکیل شده و آن بیان شگفتیهای خلقت زمین و آسمان،از آغاز خلقت گرفته تا به امروز است و در آن به نکات مختلفی اشاره شده است:
1.قدرت عظیم الهی در آفرینش جهان.
ص:171
2.آغاز خلقت زمین و آسمان و اینکه در ابتدا توده عظیمی از مادّه ای مذاب همچون دریایی پهناور بوده است.
3.تشکیل لایه جدید بر سطح این دریای مذاب و سپس تشکیل کره زمین و سایر کرات آسمانی.
4.پیدایش چین خوردگیهای زمین و تشکیل کوهها و قلّه های بلند سر به آسمان کشیده.
5.حمد و تسبیح خداوند به سبب این آفرینش عظیم و عبرت گرفتن از برنامه شگفت انگیز آفرینش.
***
ص:172
و کان من اقتدار جبروته،و بدیع لطائف صنعته،أن جعل من ماء البحر الزّاخر المتراکم المتقاصف،یبسا جامدا،ثمّ فطر منه أطباقا،ففتقها سبع سماوات بعد ارتتاقها،فاستمسکت بأمره،و قامت علی حدّه.و أرسی أرضا یحملها الأخضر المثعنجر،و القمقام المسخّر،قد ذلّ لأمره،و أذعن لهیبته،و وقف الجاری منه لخشیته.
یکی از نشانه های اقتدار و جبروت خداوند و آفرینش بدیع و دقیق او این است که از آب دریای پهناور و موّاج و متراکم که امواجش سخت به هم می خورد و صدای عظیمی از آن برمی خاست لایه خشک و جامدی آفرید،سپس از آن طبقاتی به وجود آورد و آنها را از هم باز کرد و هفت آسمان را تشکیل داد،بعد از آنکه به هم پیوسته بودند؛همه آنها به فرمان او برقرار ماندند و در حدّ و اندازه ای که او تعیین کرده بود قرار گرفتند،آنگاه زمینی به وجود آورد که دریای عظیم و مسخّر شده ای آن را بر دوش خود حمل می کرد دریایی که در برابر فرمانش خاضع و در مقابل هیبتش تسلیم بود و آبهای جاری آن از خشیّت او ساکن شد (و امواجش آرام گرفت).
آغاز آفرینش جهان
امام علیه السّلام در آغاز این خطبه پرمعنا دست مخاطبان خود را گرفته و به آغاز
ص:173
آفرینش جهان می برد تا عظیمت و شگفتیهای آفرینش را به آنها نشان دهد، می فرماید:«از اقتدار و جبروت خداوند و آفرینش بدیع و دقیق او این است که از آب دریای پهناور و موّاج و متراکم که امواجش سخت به هم می خورد و صدای عظیمی از آن برمی خاست لایه خشک و جامدی آفرید»؛ (و کان من اقتدار جبروته،و بدیع لطائف صنعته،أن جعل من ماء البحر الزّاخر (1)المتراکم المتقاصف (2)،یبسا جامدا) .
«اقتدار»از ریشه قدرت و نیز«جبروت»که صیغه مبالغه است،معنای سلطه کامل را دارند،بنابراین سرچشمه آفرینش عظیم آسمانها و زمین از یک سو قدرت عظیم پروردگار و از سوی دیگر ابداع لطیف و ظریف اوست.ممکن است کسانی باشد که در یک کار بزرگ دقت و ظرافت را فراموش کنند و یا یک کار ظریف و دقیق را در ابعاد وسیع نتوانند انجام دهند؛امّا خداوند قادر متعال این دو را در آفرینش زمین و آسمانها به هم آمیخته،هم دارای عظمت است و هم دقت و ظرافت.
امام علیه السّلام در این خطبه همانند خطبه اوّل نهج البلاغه و خطبه 91 می فرماید:
آغاز آفرینش از آب بوده است؛ولی به یقین منظور از این آب،آبهای معمولی امروز نیست،بلکه توده عظیم مذاب و موّاجی است که خداوند با قدرت بی پایانش آن را آفرید.این مادّه مذاب با گذشت زمان،به بخشهای جامدی تبدیل شد و آن بخشها زمین و کرات آسمانی را تشکیل دادند.این سخنی است که با فرضیّات علمی امروز در پیدایش جهان نیز سازگار است.
قابل توجّه اینکه تعبیر «من ماء البحر الزّاخر» نشان می دهد بخشی از این
ص:174
دریای عظیم تبدیل به کرات آسمانی شدند و بخشی باقی ماندند و این نیز با کشفیّات علم امروز سازگار است که می گوید:هنوز بخشهای عظیمی از توده های گازهای سوزان یا مواد مذاب در آسمانها وجود دارد که تبدیل به کراتی همانند کرات منظومه شمسی نشده است.
و در ادامه این سخن از پیدایش آسمانهای هفتگانه سخن می گوید و می فرماید:«سپس از آن طبقاتی آفرید و آنها را از هم باز کرد و هفت آسمان را تشکیل داد بعد از آنکه به هم پیوسته بودند؛همه آنها به فرمان او برقرار ماندند و در حدّ و اندازه ای که او تعیین کرده بود قرار گرفتند»؛ (ثمّ فطر منه أطباقا (1)،ففتقها سبع سماوات بعد ارتتاقها (2)،فاستمسکت بأمره،و قامت علی حدّه) .
این سخن برگرفته از همان چیزی است که در سوره انبیاء آیه 30 آمده است که می فرماید:« «أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ» ؛آیا کافران ندیدند که آسمانها و زمین به هم پیوسته بودند و ما آنها را از یکدیگر باز کردیم و هرچیز زنده ای را از آب قرار دادیم».
روشن است که منظور از مشاهده در این آیه شریفه مشاهده حسّی و با چشم نیست،بلکه از طریق علم و دانش و مشاهده درونی است.
فرضیّات علم امروز نیز می گوید آسمانها و زمین در آغاز به صورت توده واحد عظیمی از گازها و موادّ مذاب بود که بر اثر گردش به دور خود یا عوامل دیگر،قطعاتی پشت سر یکدیگر از آن جدا شد و به گوشه ای از فضا پرتاب گشت و کرات و منظومه ها و کهکشانها را تشکیل داد.
آنگاه امام به بیان آفرینش زمین می پردازد و می فرماید:«و زمینی به وجود
ص:175
آورد که دریای عظیم و مسخّر شده ای آن را بر دوش خود حمل می کرد دریایی که در برابر فرمانش خاضع و در مقابل هیبتش تسلیم بود و آبهای جاری آن از خشیّت او ساکن شد(و امواجش آرام گرفت)»؛ (و أرسی (1)أرضا یحملها الأخضر (2)المثعنجر (3)،و القمقام (4)المسخّر،قد ذلّ الأمره،و أذعن لهیبته،و وقف الجاری منه لخشیته) .
این سخن ممکن است اشاره به بارانهای عظیم سیلابی باشد که در آغاز پیدایش زمین همه کره زمین را به صورت دریایی عظیم به هم پیوسته فرا می گرفت و با گذشت زمان،آبها در خلل فرج زمین فرونشستند و خشکیها که مجموعا یک چهارم کره زمین را تشکیل می دهند از زیر آب سر برآوردند،آبها آرام گرفتند و زمینها برای زندگی انسان و سایر موجودات زنده خشکی آماده شدند.
***
ص:176
و جبل جلامیدها،و نشوز متونها و أطوادها،فأرساها فی مراسیها،و ألزمها قراراتها.فمضت رؤوسها فی الهواء،ورست أصولها فی الماء، فأنهد جبالها عن سهولها،و أساخ قواعدها فی متون أقطارها و مواضع أنصابها،فأشهق قلالها،و أطال أنشازها،و جعلها للأرض عمادا،و أرّزها فیها أوتادا،فسکنت علی حرکتها من أن تمید بأهلها،أو تسیخ بحملها،أو تزول عن مواضعها.فسبحان من أمسکها بعد موجان میاهها،و أجمدها بعد رطوبة أکنافها،فجعلها لخلقه مهادا،و بسطها لهم فراشا!فوق بحر لجّیّ راکد لا یجری،و قائم لا یسری،تکرکره الرّیاح العواصف،و تمخضه الغمام الذّوارف؛«إنّ فی ذلک لعبرة لمن یخشی».
خداوند بعد از آفرینش زمین،صخره ها و تپّه ها و کوههای استوار آن را آفرید و آنها را در جایگاه خود ثابت نگه داشت و در قرارگاهشان مستقر نمود،قلّه های آنها در هوا پیشروی کرد و ریشه های آنها در آب فرورفت و به این ترتیب، کوهها را از سطح زمین بالا کشید و پایه های آنها را در اعماق زمین و قرارگاهشان را ثابت نگه داشت،قلّه ها را مرتفع ساخت و تپّه ها را گسترش داد و کوهها را تکیه گاه زمین و همچون میخهایی در آن کوبید؛به گونه ای که زمین در عین حرکت،آرام گرفت،تا اهل خود را در اضطراب فرونبرد؛یا آنچه را که بر دوش حمل کرده،فرو نیندازد،یا از جایگاه خویش زایل نگردد؛پس منزّه است آن کس که زمین را درمیان آن همه امواج ناآرام ثابت نگه داشت؛دوران رطوبت جوانب
ص:177
و اطرافش را پایان داد و آن را خشک نمود و بستری آرام(برای زندگی انسانها) قرار داد و همچون فرشی برای آنها گسترده ساخت؛برفراز دریایی پهناور و راکد که ایستاده بود و حرکت نمی کرد؛تنها بادهای شدید آن را برهم می زد و ابرهای پرباران به حرکتش درمی آورد.(آری!)«در این امور درس عبرت بزرگی است برای کسانی که اهل خشیّتند و احساس مسئولیت دارند».
آفرینش کوهها
امام علیه السّلام بعد از بیان آفرینش آسمانها و زمین و قرار گرفتن کره خاکی در جایگاه خود به شرح یکی از پدیده های مهمّ زمین که نقش بسیار مؤثّری در زندگی انسانها و سایر موجودات زنده دارد،پرداخته می فرماید:«خداوند(بعد از آن)، صخره ها و تپّه ها و کوههای محکم آن را آفرید و آنها را در محل خود ثابت نگه داشت و در قرارگاهشان مستقر نمود،(به گونه ای که)قلّه های آنها در هوا پیشروی کرد و ریشه های آن در آب فرورفت»؛ (و جبل (1)جلامیدها (2)،و نشوز (3)متونها (4)و أطوادها (5)،فأرساها فی مراسیها،و ألزمها قراراتها.فمضت رؤوسها فی الهواء،ورست أصولها فی الماء) .
از نظر علمی مسلّم است که سطح زمین پیش از آنکه سرد شود چندان پستی و بلندی نداشت؛ولی با سرد شدن چین خوردگیها در سطح زمین نمایان شد
ص:178
(همانند سیبی که مدّتی بماند و رو به خشکی بگذارد)این چین خوردگیها کوهها و درهای عظیم را تشکیل دادند،کوهها پیوسته به آسمان پیش می رفت و ریشه های آن در موادّ مذاب درون زمین فرومی رفت و به این ترتیب سطح زمین به شکل کنونی درآمد.
سپس در توضیح بیشتر می افزاید:«کوهها را از سطح زمین بالا کشید و پایه های آنها را در اعماق زمین و قرارگاهشان را ثابت نگه داشت،قلّه ها را مرتفع ساخت و تپّه ها را گسترش داد»؛ (فأنهد (1)جبالها عن سهولها،و أساخ (2)قواعدها فی متون أقطارها و مواضع أنصابها (3)،فأشهق (4)قلالها،و أطال أنشازها (5)) .
این جمله به خوبی نشان می دهد که کوههای زمین علاوه بر قامت کشیده ای که در بیرون دارند دارای ریشه های عظیمی در زیر زمین هستند همان ریشه هایی که آنها را از درون به هم پیوند می دهد،درست مانند درختی که هرقدر ساقه و شاخه هایش در آسمان بیشتر پیش می رود و ریشه هایش در اعماق زمین فروتر خواهد رفت،زیرا قامت بلند و استوار را ریشه های عظیم و محکم نگه می دارد.
آنگاه امام علیه السّلام فواید وجود کوهها را ذکر می کند که از همه مهم تر حفظ آرامش زمین و ساکنان آن است و در عباراتی پرمعنا و حساب شده می فرماید:«خداوند کوهها را تکیه گاه زمین و همچون میخهایی در آن کوبید؛به گونه ای که زمین در عین حرکت،آرام گرفت،تا اهل خود را در اضطراب فرونبرد؛یا آنچه را که بر دوش حمل کرده،فرو نیندازد،یا از جایگاه خویش زایل نگردد»؛ (و جعلها
ص:179
للأرض عمادا،و أرّزها (1)فیها أوتادا،فسکنت علی حرکتها من أن تمید (2)بأهلها،أو تسیخ (3)بحملها،أو تزول عن مواضعها) .
چگونه کوهها به زمین آرامش می دهند و جلوی لرزشها را می گیرند؟
پاسخ این سؤال باتوجّه به یک نکته روشن است و آن اینکه هسته درون زمین مواد مذاب و گازهاست که پیوسته به قشر بیرونی فشار می آورد و گاه به صورت آتش فشانها ظاهر می شود؛ولی کوهها با آن ریشه های محکم و به هم پیوسته ای که دارند این فشارها را تحمّل می کنند و از لرزشهای پی درپی باز می دارند و مایه آرامش قشر جامد زمین می شوند.
افزون براین،کوهها در برابر فشار بیرونی که برخاسته از جاذبه ماه و خورشید و جزر و مدّ حاصل از آن است عامل مؤثّری برای آرامش زمین محسوب می شوند.
از طرف دیگر پناهگاهی هستند در برابر طوفانهایی که همواره بر سطح زمین می وزد و ممکن است زندگی انسانها را دستخوش تزلزل سازد.
برای توضیح بیشتر درباره اسرار آفرینش کوهها و نقش آنها در پیشگیری از تزلزل پوسته جامد زمین به جلد چهارم همین کتاب صفحه 149 ذیل خطبه 91 مراجعه فرمایید.
در ضمن جمله «فسکنت علی حرکتها...» (با توجّه به تعبیر به«علی»)به خوبی نشان می دهد که امام اشاره روشنی به حرکت زمین در آن عصر و زمان فرموده که همه علمای هیئت در آن عصر،زمین را ساکن می پنداشتند،زیرا می فرماید:در عین اینکه زمین حرکت دارد آرام است و اهل خود را مضطرب و متزلزل نمی سازد.
ص:180
مرحوم علاّمه شرف الدّین در کتاب مؤلّفوا الشّیعه فی صدر الاسلام به این نکته ظریف اشاره کرده است. (1)
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن می فرماید:«پس منزّه است آن کس که زمین را در میان آن همه امواج ناآرام ثابت نگه داشت؛و دوران رطوبت جوانب و اطرافش را پایان داد و آن را خشک نمود و بستری آرام(برای زندگی انسانها) قرار داد و همچون فرشی برای آنها گسترده ساخت؛برفراز دریایی پهناور و راکد که جریانی نداشت و ایستاده بود و حرکت نمی کرد؛تنها بادهای شدید آن را بر هم می زد و ابرهای باران زا به حرکتش درمی آورد.(آری!)«در این امور درس عبرت بزرگی است برای کسانی که اهل خشیّتند و احساس مسئولیت دارند»»؛ (فسبحان من أمسکها بعد موجان میاهها،و أجمدها بعد رطوبة أکنافها،فجعلها لخلقه مهادا،و بسطها لهم فراشا!فوق بحر لجّیّ راکد لا یجری،و قائم لا یسری، تکرکره (2)الرّیاح العواصف،و تمخضه (3)الغمام الذّوارف (4)؛«إنّ فی ذلک لعبرة لمن یخشی») .
در عبارت فوق دو جمله دیده می شود که در بدو نظر با یکدیگر هماهنگ نیست:نخست می گوید:«خداوند زمین را بر فراز دریای پهناور راکدی که جریان ندارد گسترده است»و در ذیل می گوید:«طوفانهای درهم کوبنده و بادهای شدید آب این دریا را برهم می زند».
امّا با دقت در این تعبیر روشن می شود که هیچ منافاتی باهم ندارند؛زیرا
ص:181
جمله اوّل از آرام بودن طبیعت این دریا سخن می گوید و جمله دوم از تأثیر عوامل بیرونی؛یعنی تندبادها بر صفحه دریاها.
اینکه می فرماید:«ابرهای پر باران نیز آن را به حرکت درمی آورد»؛ (و تمخضه الغمام الذّوارف) یا به این دلیل است که چنین ابرهایی همواره همراه با طوفانهاست،یا اینکه باران سیل آسا که بر صفحه اقیانوسها می ریزد،آن را تحت تأثیر خود قرار داده و موّاج می کند.
جمله «إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِمَنْ یَخْشی» یا اشاره به سکون و حرکت دریاهاست که در بالا ذکر کردیم یا اشاره است به تمام آنچه امام علیه السّلام در این خطبه درباره آفرینش کوهها و دریاها و خلقت زمین و آسمان آورده است.
جمله «إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِمَنْ یَخْشی» (1)که برگرفته از قرآن مجید است عبرت گرفتن را برای صاحبان خشیّت و ترس از خدا می داند،چرا که این خشیّت، زاییده علم است و عالمانند که از این امور عبرت می گیرند همان گونه که در جای دیگر می فرماید: «إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» (2)
***
ص:182
و من خطبة له علیه السّلام
کان یستنهض بها أصحابه إلی جهاد أهل الشّام فی زمانه
از خطبه های امام علیه السّلام است که همواره با این سخنان یاران خویش را برای جهاد با شامیان بسیج می نمود. (1)
این خطبه در واقع خطابی است به درگاه پروردگار متعال،آمیخته با دعا برای پیروزی لشکریان اسلام و نفرین بر سست عنصرانی که دست از یاری حق بر می دارند و اتمام حجّتی است بر آنها در برابر خداوند بزرگ.
این کلام به خوبی نشان می دهد که امام علیه السّلام تا چه اندازه از سستی و بی توجهی مردم کوفه به امر جهاد با غارتگران شام،ناراحت بود؛این چیزی است که از بسیاری از خطبه های نهج البلاغه استفاده می شود و اگر کوتاهی و سستی آنها نبود تاریخ اسلام،مسیر دیگری را می پیمود ولی افسوس...!
ص:183
ص:184
اللّهمّ أیّما عبد من عبادک سمع مقالتنا العادلة غیر الجائرة،و المصلحة غیر المفسدة،فی الدّین و الدّنیا،فأبی بعد سمعه لها إلاّ النّکوص عن نصرتک،و الإبطاء عن إعزاز دینک،فإنّا نستشهدک علیه یا أکبر الشّاهدین شهادة،و نستشهد علیه جمیع ما أسکنته أرضک و سماواتک،ثمّ أنت بعد المغنی عن نصره،و الآخذ له بذنبه.
خداوندا!هر یک از بندگانت گفتار عادلانه و دور از ستم و اصلاح کننده و بی مفسده ما را در امر دین و دنیا بشنود و پس از شنیدن از یاری آیین تو و اعزاز دینت سرباز زند و کندی کند.ما تو را بر کار خلاف او به شهادت می طلبیم.ای کسی که بزرگ ترین شاهدانی!همچنین همه آنها را که در زمین و آسمانهایت سکونت بخشیده ای،گواه برضدّ او می آوریم؛و با این حال می دانیم که ما را از یاری او بی نیاز می سازی و او را به گناهش خواهی گرفت(و کیفر خواهی داد).
سزای متخلّفان
قرائن نشان می دهد که این چند جمله پرمعنا و پر از سوز و گداز،بخشی از خطبه طولانی تری بوده که مرحوم سیّد رضی این قسمت را گزینش کرده و جداگانه آورده است.
بعضی معتقدند این کلام ذیل خطبه 198 قرار داشته است. (1)
ص:185
هدف اصلی امیر المؤمنین علیه السّلام از این خطبه،بسیج کردن یارانش برای جهاد در برابر شامیان غاصب بوده است؛ولی به صورت شکوائیّه ای در برابر خداوند؛ شکوا از کسانی که دعوت عادلانه او را می شنوند و از شرکت در جهاد سرباز می زنند.شکوایی که نشان می دهد تا چه اندازه،امام مظلوم و تا چه حدّ گروهی از اصحابش فاقد احساس مسئولیت بوده اند.
می فرماید:«خداوندا!هریک از بندگانت گفتار عادلانه و دور از ستم و اصلاح کننده و بی مفسده ما را در امر دین و دنیا بشنود و پس از شنیدن از یاری آیین تو و اعزاز دینت سرباز زند و کندی کند.ما تو را برضدّ او به شهادت می طلبیم.ای کسی که بزرگ ترین شاهدانی!»؛ (اللّهمّ أیّما عبد من عبادک سمع مقالتنا العادلة غیر الجائرة،و المصلحة غیر المفسدة،فی الدّین و الدّنیا،فأبی بعد سمعه لها إلاّ النّکوص (1)عن نصرتک،و الإبطاء (2)عن إعزاز دینک،فإنّا نستشهدک علیه یا أکبر الشّاهدین شهادة) .
قابل توجّه اینکه امام سخن خود را در زمینه دعوت به جهاد با شامیان ستمگر به چهار وصف یا به اعتباری به دو وصف تأکید کرده است:1.این سخن سخنی است در مسیر عدالت.2.هیچ ستمی در آن نیست.3.سبب اصلاح مردم است.
4.هیچ فسادی بر آن مترتب نیست و آثار مثبت آن در دین و دنیای مردم ظاهر می شود.
بدیهی است پیروی از چنین سخنی که سراسر حق و عدالت و صلح و مصلحت است به حکم شرع و عقل لازم است و آنها که برخلاف آن گام بردارند از آیین خداوند متعال و فرمان عقل منحرف شده اند.
نکته دیگر اینکه امام علیه السّلام می فرماید:کسانی که با دعوت او به جهاد با شامیان
ص:186
غارتگر سرپیچی کنند از یاری خدا و عظمت بخشیدن به آیین او سرباز زده اند بی آنکه امام علیه السّلام نفع خاص شخصی در آن داشته باشد.
ضمنا امام با این سخن می خواهد روشن سازد که مسیر شامیان،مسیر ظلم و جور و مایه فساد در دین و دنیای مردم است.
امام علیه السّلام در ادامه این سخن افزون بر به شهادت طلبیدن خداوند متعال،همه موجودات زمین و آسمان را به گواهی می طلبد و می فرماید:«تمام آنها را که در زمین و آسمانهایت سکونت بخشیده ای،به عنوان گواه برضدّ او(آن کس که از جهاد با ستمگران سرباز می زند)می آوریم؛ولی با این حال می دانیم که ما را از یاری او بی نیاز می سازی و او را به گناهش خواهی گرفت(و کیفر خواهی داد)»؛ (و نستشهد علیه جمیع ما أسکنته أرضک و سماواتک،ثمّ أنت بعد المغنی عن نصره،و الآخذ له بذنبه) .
امام علیه السّلام با این شکایت به پیشگاه پروردگار که از دل پرسوز آن حضرت برخاسته،از یک سو به افراد سست و بی تفاوت در امر جهاد اتمام حجّت می کند و از سوی دیگر یاران وفادارش را هشدار می دهد که از سستی آن گروه وحشتی به دل راه ندهند و بدانند خدا یار و یاور آنهاست و آن گروه وظیفه نشناس، سرانجام گرفتار کیفر اعمال خود خواهند شد،همان گونه که به گواهی تاریخ بعد از شهادت امام گرفتار شدند و ظالمانی از عمّال بنی امیّه را بر آنها گماردند که بر هیچ یک از آنان رحم نکردند و از هیچ عقوبت و از کیفری درباره آنان دریغ نداشتند.
شایان توجّه است که در کتاب صفّین نصر بن مزاحم چنین آمده است:
هنگامی که امام این سخن را بیان فرمود مردی از طایفه بنی فزاره برخاست و جسورانه به امام خطاب کرد که تو می خواهی ما را با این سخن برای جنگ با شامیان بسیج کنی و برادران خود را در آنجا به قتل برسانیم.همان گونه که ما را در
ص:187
بصره بردی و برادران خویش را در جنگ جمل کشتیم!هرگز این کار را نخواهیم کرد.مالک اشتر خشمگین شد و برخاست و گفت:ای مردم!او را دستگیر کنید (که او فردی نفوذی از دشمنان ماست)آن مرد فرار کرد و گروهی به دنبال او برای دستگیر ساختنش حرکت کردند او به محلّی از بازار پناهنده شد که جای فروش اسبها بود.سرانجام مردم او را زیر پاهای خود له کردند. (1)
جمله «جمیع ما أسکنته أرضک و سمواتک» ؛(همه آنچه که در زمین و آسمانهایت ساکن ساختی)ظاهرا اشاره به فرشتگان و انسانها و جنّ است،زیرا تعبیر«ساکن ساختی»تناسب با آن دارد(بنابراین«ما»در اینجا به ذوی العقول اطلاق شده است و به شهادت طلبیدن آنها با آنکه قبل از آن،خدا را به شهادت طلبیده،برای تأکید در این امر مهم است،همان گونه که خداوند جز ذات پاکش شاهدان بسیاری بر اعمال ما قرار داده است.
***
ص:188
و من خطبة له علیه السّلام
فی تمجید اللّه و تعظیمه
از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن از مجد و عظمت خداوند سخن گفته شده است (و نیز به بخشی از ویژگیهای پیامبر اشاره شده است). (1)
از تعبیر مرحوم سیّد رضی استفاده می شود که آنچه در این خطبه آمده،بخشی از کلام امام علیه السّلام بوده که مرحوم سیّد دو بخش از آن را برگزیده است:
در بخش اوّل از صفات جمال و جلال خداوند مخصوصا احاطه علم او به همه موجودات سخن به میان آمده است.
در بخش دوم از صفات پیامبر و امدادهای الهی نسبت به او و پیشرفت سریع و برطرف شدن موانع راهش سخن گفته شده و در مجموع این خطبه شعاع تابناکی بر مسئله توحید و نبوّت افکنده شده است.
ص:189
ص:190
الحمد للّه العلیّ عن شبه المخلوقین،الغالب لمقال الواصفین،الظّاهر بعجائب تدبیره للنّاظرین،و الباطن بجلال عزّته عن فکر المتوهّمین، العالم بلا اکتساب و لا ازدیاد،و لا علم مستفاد،المقدّر لجمیع الأمور بلا رویّة و لا ضمیر،الّذی لا تغشاه الظّلم،و لا یستضیء بالأنوار،و لا یرهقه لیل،و لا یجری علیه نهار لیس إدراکه بالإبصار،و لا علمه بالإخبار.
*** و منها فی ذکر النبی صلّی اللّه علیه و اله:
أرسله بالضّیاء،و قدّمه فی الاصطفاء،فرتق به المفاتق،و ساور به المغالب،و ذلّل به الصّعوبة،و سهّل به الحزونة،حتّی سرّح الضّلال،عن یمین و شمال.
حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که از شباهت به مخلوقات،برتر، و از وصف واصفان،والاتر است.به وسیله تدبیر شگفت آورش بر همه ناظران آشکار است و با جلال عزّتش کنه ذاتش بر همه اندیشمندان پنهان.خداوندی که عالم است بی آنکه معلوماتش اکتسابی باشد یا فزونی گیرد و یا آن را از کسی فرا گرفته باشد.خداوندی که همه امور را اندازه گیری کرده،بی آنکه نیاز به تفکّر و یا رجوع به ضمیر و وجدان داشته باشد.خدایی که تاریکیها پوششی بر او نمی افکند و از نور و روشنایی بهره نمی گیرد.شب او را نمی پوشاند و روشنایی روز بر او نمی گذرد.نه درک او از اشیا،با حسّ بینایی(و چشم ظاهری)است و نه علم و دانش وی از طریق خبرگیری.
ص:191
در بخش دیگری از این خطبه سخن از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله به میان آمده، می فرماید:«خداوند او را با نور و روشنایی فرستاد و برگزید و بر همه مقدّم داشت،جدائی ها و پراکندگی ها را به وسیله او پیوند داد(و اتحاد و الفت ایجاد کرد)و با او بر زورمندان چیره شد.مشکلات را به وسیله او آسان و ناهمواریها را به دست او هموار ساخت تا آنجا که ضلالت و گمراهی را از راست و چپ(و از هر سو)به عقب راند.»
بخشی از اوصاف خداوند و پیامبرش
امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه که پیرامون صفات جمال و جلال حق سخن می گوید،به دوازده وصف از اوصاف الهی اشاره می کند:
نخست در چهار وصف نخستین می فرماید:«حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که از شباهت به مخلوقات،برتر و از وصف واصفان،والاتر است.به وسیله تدبیر شگفت آورش بر همه ناظران آشکار است و با جلال عزّتش کنه ذاتش بر همه متفکّران پنهان»؛ (الحمد للّه العلیّ عن شبه المخلوقین، الغالب لمقال الواصفین،الظّاهر بعجائب تدبیره للنّاظرین،و الباطن بجلال عزّته عن فکر المتوهّمین (1)) .
همان گونه که در گذشته نیز اشاره شده،ذات پاک خداوند نامتناهی است و بدیهی است مخلوقاتش که همه چیزشان محدود و متناهی است،قادر بر درک کنه ذاتش نباشند،بنابراین تنها از طریق آثار شگفت انگیزی که در پهنه جهان هستی از او نمایان است به ذات او پی می بریم،لذا اگر می گوییم خدا از همه چیز
ص:192
آشکارتر و از همه چیز پنهان تر است ناظر به همین دو جنبه است؛از نظر آثار علم و قدرتش کاملا آشکار و از نظر کنه ذاتش مخفی و پنهان است.
در ادامه این سخن به پنجمین و ششمین وصف پرداخته می فرماید:
«خداوندی که عالم است بی آنکه معلوماتش اکتسابی باشد یا فزونی گیرد و یا آن را از کسی فراگرفته باشد.خداوندی که همه امور را اندازه گیری کرده،بی آنکه نیاز به تفکّر و یا رجوع به ضمیر و وجدان داشته باشد»؛ (العالم بلا اکتساب و لا ازدیاد،و لا علم مستفاد،المقدّر لجمیع الأمور بلا رویّة و لا ضمیر) .
بی شک علم خدا مانند ذاتش بی پایان است،بنابراین نه نیازی به اکتساب دارد و نه فراگیری از دیگری.این امور مربوط به کسانی است که علم محدودی دارد و از سه راه بر آن می افزایند:گاهی از طریق تجربه و مانند آن،گاه به سبب تأثیر علوم در یکدیگر و انتقال از مسئله ای به مسئله دیگر و گاه از طریق درس خواندن و فراگیری از دیگران؛امّا آن کس که علمی بی پایان دارد از همه این امور بی نیاز است.
همچنین او برای آفرینش مخلوقات و اندازه گیری دقیق هر موجود از نظر کمیّت و کیفیّت و قوانین حاکم بر آن نه نیاز به اندیشیدن دارد،نه رجوع به وجدان.به خلاف انسانهایی که دست به اختراع و ابداع چیزی می زنند که گاه باید سالها بیندیشند و مطالعه کنند و از معلومات و تجربیات خود کمک بگیرند تا موفق به ابداع چیزی شوند.
سپس در هفتمین و هشتمین وصف می افزاید:«خدایی که تاریکیها ستر و پوششی بر او نمی افکند و از نور و روشنایی بهره نمی گیرد»؛ (الّذی لا تغشاه الظّلم،و لا یستضیء بالأنوار) .
آنگاه برای تکمیل و توضیح همین مطلب به سراغ نهمین و دهمین وصف رفته،می فرماید:«شب او را نمی پوشاند و روشنایی روز بر او نمی گذرد(و به بیان
ص:193
دیگر:شب و روز برای او متصوّر نیست)»؛ (و لا یرهقه (1)لیل،و لا یجری علیه نهار) .
این تعبیرات ممکن است اشاره به این سند باشد که ذات پاکش از طریق آثار همیشه آشکار است و شب و روز تفاوتی در این امر ایجاد نمی کند و یا اشاره به این باشد که او برای مشاهده و احاطه علمی به اشیا نیاز به نور و روشنایی ندارد آن گونه که انسانها نیاز دارند.»
یازدهمین و دوازدهمین وصف نیز تکمیل و توضیح دیگری بر اوصاف پیشین است،می فرماید:«نه درک او از اشیاء با حسّ بینایی است و نه علم و دانش وی از طریق خبرگیری است»؛ (لیس إدراکه بالإبصار،و لا علمه بالإخبار) .
زیرا این امور مربوط به جسم و جسمانیات و صاحبان علوم ناقص و محدود است؛او نه از قبیل جسم و جسمانیات است و نه محدودیتی در احاطه علمی اوست.
در اینجا این سؤال پیش می آید که چرا امام علیه السّلام در خطبه های متعدّد بر همین مضامین تکیه و تأکید می کند و بر این امر اصرار دارد که علم خداوند نیازی به هیچ یک از اموری که در بالا گفته شد ندارد؛این همه تأکید برای چیست؟
در پاسخ این سؤال می گوییم:یکی از مشکلات عظیم در شناخت و معرفت پروردگار مسئله مقایسه او با مخلوقات است،زیرا در همه عمر خود سروکار با مخلوقات دارد،همه چیز را با معیار آن می سنجد.مخلوقاتی که همه چیزش محدود است؛ علم،قدرت،زمان،مکان،درک و شهود او همه و همه محدود،ناپایدار و فناپذیر است.هنگامی که سخن از معرفت پروردگار به میان می آید آگاهانه یا ناخودآگاه همان مقیاسها را به کار می گیرد و در درّه هولناک تشبیه سقوط می کند،از این رو این معلم بزرگ معرفة اللّه پی درپی هشدار می دهد که بر لب پرتگاه نروید و خدا را با خود به هیچ یک از مخلوقات مقایسه نکنید که از معرفة اللّه دور خواهید شد و اوهامی را در مغز خود پرورش می دهید و می پرستید.
ص:194
حدیث معروف امام باقر علیه السّلام:«کلّ ما میّزتموه بأوهامکم فی أدقّ معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردود إلیکم؛»آنچه با فکر و پندار خود با دقیق ترین مفاهیم در ذهن خویش(درباره خدا)ترسیم می کنید مخلوق و ساخته شما و همانند خودتان است و به سوی شما باز می گردد» (1)اشاره زیبایی به همین مطلب است.
لذا ائمّه اهل بیت علیهم السّلام همواره مراقب اصحاب و یاران و پیروان خود بودند که گرفتار و تشبیه یا تعطیل نشوند،در حالی که این گرفتاری برای گروهی که از آنها پیروی نکردند بسیار فراوان و آشکار است.
اعتقاد به جسمیّت خداوند و تشبیه او با مخلوقات،اعتقاد به امکان رؤیت و مشاهده حسّی در دنیا و لااقل در آخرت که غالبا به آن پایبند هستند،از این قسم انحرافات خطرناک است.
در بخش دیگر این خطبه که مرحوم سیّد رضی تحت عنوان«و منها فی ذکر النّبی صلّی اللّه علیه و اله»آورده،امام علیه السّلام سخن کوتاه و بسیار پرمعنایی درباره پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله دارد و هفت وصف از اوصاف پیامبر را که نشان دهنده مقام والا و اصلاحات گسترده او در جامعه اسلامی است،بیان می کند.می فرماید:«خداوند او را با نور و روشنایی فرستاد و برگزید و بر همه مقدّم داشت،پارگیها و پراکندگیها را به وسیله او پیوند داد(و اتّحاد و الفت ایجاد کرد)و با او بر زورمندان چیره شد.
مشکلات را به وسیله او آسان و ناهمواریها را به دست او هموار ساخت تا آنجا که ضلالت و گمراهی را از راست و چپ(و از هر سو)به عقب راند»؛ (أرسله بالضّیاء،و قدّمه فی الاصطفاء،فرتق (2)به المفاتق (3)و ساور (4)به المغالب،و ذلّل به
ص:195
الصّعوبة،و سهّل به الحزونة (1)،حتّی سرّح (2)الضّلال عن یمین و شمال) .
منظور از«ضیاء»یکی از چند احتمال ذیل است:نور ایمان،علم،قرآن،وحی و یا همه اینها؛یعنی خداوند پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله را با نور وحی و قرآن و ایمان مبعوث کرد تا جهان را به وسیله آن روشن سازد.
جمله «و قدّمه فی الاصطفاء» ممکن است اشاره به خاتمیّت پیامبر اکرم باشد (زیرا اگر خاتم نباشد مفهومش این است که آیینی برتر از آیین او در آینده خواهد آمد)و یا اشاره به برتری او بر همه انبیا و خلق جهان است.به هرحال دلیل بر این است که آیینش از همه آیینها کامل تر است.منظور از«مفاتق»(پارگیها و بریدگیها)اختلافات گسترده ای است که در محیط عربستان وجود داشت و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله به آنها پایان داد و همه را زیر پرچم توحید متّحد ساخت.
جمله «و ساور به المغالب» اشاره به کوتاه کردن دست ظالمان و زورمندان از گریبان مستضعفان و محرومان است که به برکت ظهور اسلام به وقوع پیوست و همه آنها در برابر قدرت این آیین سر تسلیم فرود آوردند.
برطرف ساختن مشکلات و هموار ساختن ناهمواریها (ذلّل به الصّعوبة) می تواند اشاره به حلّ مشکلات معنوی و عقیدتی و اخلاقی باشد یا مشکلات مادی و اجتماعی و یا همه اینها که در پرتو ظهورش به وقوع پیوست.
جمله «حتّی سرّح الضّلال عن یمین و شمال» اشاره به پایان گرفتن همه مفاسدی است که در جمله های قبل به آن اشاره شده؛یعنی انواع گمراهیها از چپ و راست و از هر سو به وسیله آن حضرت و آیینش به عقب رانده شدند.
تعبیر به«یمین و شمال»ممکن است اشاره به افراط و تفریطها باشد،یا اشاره به همه راههایی که به فساد منتهی می شود.
ص:196
به یقین این اصلاحات،مخصوص زمان ظهور پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نبود.اگر امروز هم به تعلیمات و برنامه های اسلام عمل کنیم هم نور وحدت جامعه اسلامی را فرا می گیرد و هم دست زورمندان ظالم کوتاه می گردد و هم سختیها و مشاکل اجتماعی آسان می شود،زیرا اینها همه از آثار تعلیمات الهی است.
***
ص:197
ص:198
و من خطبة له علیه السّلام
یصف جوهر الرّسول،و یصف العلماء،و یعظ بالتّقوی
از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن از صفات درونی پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و اوصاف دانشمندان و اندرز به تقوا سخن می گوید. (1)
همان گونه که اشاره شد این خطبه در واقع از سه بخش تشکیل یافته است:
در بخش نخست بعد از شهادت به عدالت پروردگار به قسمتی از صفات برجسته پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله اشاره شده که نشان می دهد جوهر ذاتی پیامبر از هر نظر جوهر پاکی بوده است و در ضمن اشاره به یاری خداوند و امدادهای الهی نسبت به مطیعان می کند.
در بخش دوم از عالمان ربّانی و صفات برجسته آنها و طرز برخوردشان با
ص:199
مردم سخن به میان آورده است.
در بخش سوم اندرزهای فراوانی در عباراتی کوتاه و پرمعنا بیان فرموده که عمل به آن مایه پرورش روح تقوا در وجود انسانهاست.
***
ص:200
و أشهد أنّه عدل عدل،و حکم فصل،و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله،و سیّد عباده،کلّما نسخ اللّه الخلق فرقتین جعله فی خیرهما،لم یسهم فیه عاهر،و لا ضرب فیه فاجر.
ألاّ و إنّ اللّه سبحانه قد جعل للخیر أهلا،و للحقّ دعائم،و للطّاعة عصما.و إنّ لکم عند کلّ طاعة عونا من اللّه سبحانه یقول علی الألسنة،و یثبّت الأفئدة.فیه،کفاء لمکتف،و شفاء لمشتف.
و گواهی می دهم که خداوند،دادگری است که همواره،دادگری داشته و داوری است که همیشه حق را از باطل جدا ساخته و گواهی می دهم که محمّد بنده و فرستاده او و سرور بندگان اوست.هرزمان خدا انسانها را به دو بخش تقسیم کرده،آن حضرت را در بهترین آن دو قرار داده است(و پیوسته در صلب پدران پاک و رحم مادران پاکدامن بوده است)هیچ ناپاک دامنی در او سهمی نداشت و هیچ فاجری در او دخالت نکرد.آگاه باشید خداوند برای خیر و نیکی، اهلی قرار داده و برای حق،ستونهایی و برای اطاعت فرمانش پاسدارانی و به یقین برای شما در انجام هر طاعتی یار و یاوری از جانب خداوند سبحان خواهد بود که زبانها را گویا می کند و قلبها را ثابت نگه می دارد،به گونه ای که برای آن کس که بخواهد به آن اکتفا کند کافی است و برای آن کس که شفا جوید مایه شفاست.
ص:201
نسب پاک پیامبر صلّی اللّه علیه و اله
امام علیه السّلام در آغاز این خطبه-همچون بسیاری از خطبه های دیگر-از شهادتین آغاز می کند(هرچند«واو»در«و أشهد»نشان می دهد که قبل از آن نیز مطالبی بوده است)می فرماید:«و گواهی می دهم که خداوند دادگری است که همواره، دادگری داشته و داوری است که همیشه حق را از باطل جدا می سازد و گواهی می دهم که محمّد بنده و فرستاده او و سرور بندگان اوست»؛ (و أشهد أنّه عدل عدل،و حکم فصل،و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله،و سیّد عباده) .
تعبیر به«عدل»که معنای مصدری دارد برای تأکید است؛یعنی ذات خداوند عین عدالت است و جمله«عدل»که به صورت فعل ماضی،بعد از آن آمده،تأکید دیگری است و«حکم»به معنای داور مفهوم وسیعی دارد که داوری خداوند را در همه زمینه های تکوینی و تشریعی،شامل می شود؛او همواره فصل و جداسازی حق را از باطل داشته و خواهد داشت.
عجب اینکه یکی از شارحان نهج البلاغه(ابن ابی الحدید)ضمیر در«انّه»را به مسئله قضا و قدر باز گردانده و معتقد است قبل از این جمله بوده(و سیّد رضی آن را جدا ساخته است)جمعی از شارحان نیز سخن او را پذیرفته اند،درحالی که جمله «و أشهد أنّ محمّدا عبده» نشان می دهد که شهادت قبلی شهادت مربوط به پروردگار است به علاوه«حکم فصل»از صفات خداست؛نه صفات قضا و قدر. (1)
توصیف پیامبر صلّی اللّه علیه و اله به عبودیّت قبل از رسالت در جمله بالا نشان می دهد که بزرگ ترین افتخار انسان بندگی خداست و تعبیر به«سیّد عباده»(سرور بندگان
ص:202
خدا)تأکید دیگری است براین معنا.آری!هرچه هست در بندگی پروردگار است.
سپس در ادامه ذکر اوصاف پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله،می افزاید:«هرزمان خدا انسانها را به دو بخش تقسیم کرده،آن حضرت را در بهترین آن دو قرار داده است»؛ (کلّما نسخ (1)اللّه الخلق فرقتین جعله فی خیرهما) .
اشاره به اینکه نور وجود آن حضرت که در صلب آدم وجود داشت،پیوسته از صلبی به صلب دیگر منتقل می شد و آنجا که فرزندان متعدّدی از نسلی به وجود می آمدند نور وجود آن حضرت در آن شاخه ای که بهتر بود قرار می گرفت و این راه را از طریق بهترینها پیوسته می پیمود تا در صلب عبد اللّه قرار گرفت و به رحم آمنه منتقل شد.
باز می افزاید:«هیچ ناپاکدامنی در او سهمی نداشت و هیچ فاجری در او دخالت نکرد»؛ (لم یسهم فیه عاهر (2)،و لا ضرب فیه فاجر) .
این همان مضمونی است که در زیارت وارث در مورد فرزندزاده پیامبر،امام حسین علیه السّلام آمده است:«أشهد أنّک کنت نورا فی الأصلاب الشّامخة و الأرحام المطهّرة،لم تنجّسک الجاهلیّة بأنجاسها و لم تلبسک المدلهمّات ثیابها؛گواهی می دهم که تو نوری بودی در صلب والای پدران و رحم پاک مادران و هرگز عصر جاهلیّت با تمام آلودگیهایش تو را آلوده نساخت و جامه های سیاه آن بر تو پوشانده نشد». (3)
ص:203
شبیه همین معنا درباره شخص پیامبر صلّی اللّه علیه و اله وارد شده است،آنجا که می فرماید:
«لم یزل ینقلنی اللّه من أصلاب الطّاهرین إلی المطهّرات حتّی أخرجنی فی عالمکم هذا لم یدنّسنی بدنس الجاهلیّة؛پیوسته خداوند مرا از صلب پدران پاک به رحم مادران پاک دامن منتقل کرد تا اینکه متولّد شدم درحالی که هرگز مرا به آلودگیهای جاهلیّت آلوده نساخت». (1)
این تعبیر که در خطبه بالا و روایت و زیارت نامه وارد شده،اضافه بر بیان فضیلت والای پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله،این درس را نیز به همه ما می آموزد که دوران تربیت انسان برای رسیدن به مقامات بالا از صلب پدران و رحم مادران آغاز می گردد و عامل وراثت یکی از عوامل تشکیل دهنده شخصیّت انسان است،هر چند عامل منحصر به فرد نیست.در این زمینه سخن بسیار است که در بحثهای آینده با استفاده از مناسبتها-إن شاء اللّه-بیان خواهد شد.
سپس امام علیه السّلام از پویندگان راه رسول اللّه که اوصاف او در عبارات گذشته بیان شد دم می زند تا نشان دهد در سایه تعلیمات آن بزرگوار باید گروههایی در هر عصری پرورش یابند و راه او را تداوم بخشند،می فرماید:«آگاه باشید خداوند برای خیر و نیکی،اهلی قرار داده و برای حق،ستونهایی و برای اطاعت فرمانش پاسدارانی»؛ (ألا و إنّ اللّه سبحانه قد جعل للخیر أهلا،و للحقّ دعائم،و للطّاعة عصما) .
اشاره به اینکه در هیچ عصر و زمانی،این راه بدون رهرو نمی ماند و برنامه خیر و حق و اطاعت،تعطیل نمی شود؛آنها کسانی هستند که دارای اراده های قوّی و نیّات پاک اند و به همین دلیل توفیق الهی شامل حالشان شده است.
جمله «للحقّ دعائم،و للطّاعة عصما» ممکن است اشاره به امامان معصوم و اوصیای پیامبر باشد که حامیان حق و پاسداران اطاعت فرمان خدا بودند؛
ص:204
همان گونه که در زیارت جامعه می خوانیم:«و الحقّ معکم و فیکم و منکم و إلیکم و أنتم أهله و معدنه؛حق همواره با شما و در میان شما و از ناحیه شماست و به سوی شما می آید و شما اهل حق و معدن آن هستید»و مخصوصا در حدیث معروفی که شیعه و اهل سنّت آن را در کتب معروف خود نقل کرده اند، می خوانیم:«علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ یدور معه حیثما دار؛علی با حق همراه است و حق با علی همراه،به هر سو او می گردد حق نیز با او می گردد». (1)
نیز ممکن است اشاره به قرآن مجید و سنّت معصومان،یا اشاره به وجود علما و دانشمندان باشد و این احتمال بعید نیست که همه این تفسیرهای سه گانه در مفهوم جمله های بالا جمع باشد.
در ادامه این سخن به رهروان راه آنها بشارت می دهد که در برابر انبوه مشکلات اطاعت،تنها نیستند و امدادهای الهی پی درپی به یاری آنها می آید، می فرماید:«به یقین برای شما در انجام هر طاعتی یار و یاوری از جانب خداوند سبحان خواهد بود که زبانها را گویا می کند و قلبها را ثابت نگه می دارد،به گونه ای که برای آن کس که بخواهد به آن اکتفا کند کافی است و برای آن کس که شفا جوید مایه شفاست»؛ (و إنّ لکم عند کلّ طاعة عونا من اللّه سبحانه یقول (2)علی الألسنة،و یثبّت الأفئدة.فیه،کفاء لمکتف،و شفاء لمشتف) .
آری!خداوند بندگان مؤمن خویش را تنها نمی گذارد زبانشان را گویا و قلب و اراده آنها را محکم می دارد.این امر کرارا در آیات قرآن منعکس شده است؛ موسی بن عمران علیه السّلام از خدا زبان گویا می خواهد و خدا به او ارزانی می دارد، افزون بر اینکه برادرش هارون را به یاری او می فرستد،تأکید می کند که تنها نیستید و من با شما هستم،همه چیز را می شنوم و می بینم: «إِنَّنِی مَعَکُما أَسْمَعُ»
ص:205
«وَ أَری» (1)و در جای دیگر می فرماید:« «یُثَبِّتُ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» ؛خداوند کسانی را که ایمان آوردند به جهت گفتار و اعتقاد ثابتشان، استوار می دارد،هم در این جهان و هم در سرای دیگر». (2)
و این همان چیزی است که پیوسته و همه روزه در نمازها از خداوند تقاضا می کنیم و می گوییم: «إِیّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّاکَ نَسْتَعِینُ»
***
ص:206
و اعلموا أنّ عباد اللّه المستحفظین علمه،یصونون مصونه،و یفجّرون عیونه.یتواصلون بالولایة،و یتلاقون بالمحبّة،و یتساقون بکأس رویّة و یصدرون بریّة،لا تشوبهم الرّیبة،و لا تسرع فیهم الغیبة.
علی ذلک عقد خلقهم و أخلاقهم،فعلیه یتحابّون،و به یتواصلون،فکانوا کتفاضل البذر ینتقی،فیؤخذ منه و یلقی،قد میّزه التّخلیص،و هذّبه التّمحیص.
بدانید بندگان خدا که حافظان علم او هستند آن را به خوبی نگاهداری و حفظ می کنند(و در اختیار نااهلان قرار نمی دهند)و(آنجا که باید آن را آشکار کنند) چشمه های آن علوم را جاری می سازند،با ولایت به یکدیگر می پیوندند و با محبّت با هم ملاقات می کنند و با پیمانه ای سیراب کننده عطش یکدیگر را فرو می نشانند و پس از سیراب شدن(از نزد یکدیگر)خارج می شوند.شک و تردید در آنها راه نمی یابد.و غیبت در وجودشان نفوذ نمی کند.خداوند سرشت و اخلاقشان را براین صفات برجسته گره زده،به همین سبب به یکدیگر مهر می ورزند و پیوند دوستی با یکدیگر برقرار می سازند.برتری آنان همچون برتری بذرهای انتخاب شده ای است که دانه های خوب و اصلاح شده آن از میان انبوه دانه ها برگرفته می شود و بقیه را به کنار می گذارند.این امتیاز به سبب خلوص آنها و از عهده امتحان برون آمدن حاصل شده است.
ص:207
حافظان علم الهی چنین هستند
امام علیه السّلام بعد از ذکر بخشی از صفات برجسته پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله،از پویندگان راه او؛یعنی عالمان عارف و مؤمنان خالص یاد می کند و ده بخش از صفات آنها را بر می شمرد که به حق باید گفت هرگاه کسانی این صفات را در خود جمع کنند از اولیاء اللّه و پیروان خاص پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و اله هستند.
می فرماید:«بدانید که بندگان خدا که حافظان علم او هستند آن را به خوبی نگاهداری و حفظ می کنند(و در اختیار نااهلان قرار نمی دهند)و(آنجا که باید آن را آشکار کنند)چشمه های آن علوم را جاری می سازند»؛ (و اعلموا أنّ عباد اللّه المستحفظین (1)علمه،یصونون مصونه،و یفجّرون عیونه) .
این صفات سه گانه نشان می دهد که این گروه از بندگان خدا با توفیقات الهی و نیز الهامات درونی کسب علوم کرده اند و این علوم را به خوبی نگاهبانی می کنند و به نیازمندان می رسانند.آنها حافظان و پاسداران و ناشران این علومند و همان گونه که چشمه های جوشان آب،سرزمینهای تشنه را سیراب می کند و انواع گلها و گیاهان و درختها را پرورش می دهد،آنها نیز با نشر دین قلوب تشنگان را سیراب کرده و انواع فضایل انسانی را در آنان پرورش می دهند.
جمله «یصونون مصونه» شاید به همان معنا باشد که در بالا اشاره شد؛یعنی علوم الهی را از دسترسی نااهلان حفظ می کنند و شاید به این معنا باشد که این علوم را به خوبی پاسداری کرده و در انتقال آن از نسلی به نسل دیگر از طریق تألیف و نشر کتابها می کوشند.
در ادامه به چهار وصف دیگر اشاره کرده،می افزاید:«با ولایت و دوستی به
ص:208
یکدیگر می پیوندند و با محبّت باهم ملاقات می کنند و با پیمانه ای سیراب کننده عطش یکدیگر را فرومی نشانند و پس از سیراب شدن(از نزد یکدیگر)خارج می شوند»؛ (یتواصلون بالولایة،و یتلاقون بالمحبّة،و یتساقون بکأس رویّة (1)و یصدرون بریّة (2)) .
امام علیه السّلام در بخش گذشته اشاره به جنبه های علمی این علمای ربّانی فرمود و در این بخش به جنبه های عملی آنها اشاره می کند؛منظور از«تواصل بالولایة» شاید ولایت الهی و اولیاء اللّه باشد که این گروه را به یکدیگر پیوند داده،یا ولایت به معنای دوستی و محبّت است که قلوب آنها را به هم پیوسته است.
جمله «و یتلاقون بالمحبّة» اشاره به این است که این محبّت قلبی را به هنگام ملاقات در فعل و قول خود آشکار می کنند.
جمله سوم اشاره به این است که جلسات آنها کانون تبادل علوم و دانشهاست؛هریک دیگری را از پیمانه علم خویش سیراب می کند،همان گونه که در جمله چهارم آمده:«هنگامی که از مجلس بر می خیزند به قدر کافی از چشمه های علم سیراب شده اند».
آنگاه در بیان دو وصف دیگر می افزاید:«شک و تردید در آنها راه نمی یابد.و غیبت در وجودشان نفوذ نمی کند»؛ (لا تشوبهم الرّیبة،و لا تسرع فیهم الغیبة) .
تعبیر به«ریبه»ممکن است اشاره به این باشد که مبانی عقیدتی و ایمان آنها به قدری محکم است که هیچ گونه شک و تردیدی در آن راه نمی یابد و یا اشاره به این است که به قدری زندگانی آنها صاف و پاک است که هیچ کس درباره حسن نیّت و سنجیده بودن اعمال آنها تردید نمی کند.
جمله «و لا تسرع فیهم الغیبة» شاید اشاره به این باشد که آنها آلوده به غیبت
ص:209
نمی شود و یا به اندازه ای پاکند که دیگران به خود اجازه غیبت آنها را نمی دهند.
البتّه این تفسیرهای متعدّد منافاتی با یکدیگر ندارد و ممکن است همه در مفهوم جمله های بالا جمع باشد.
سپس حضرت به عنوان تأکید می فرماید:«خداوند سرشت و اخلاقشان را بر این صفات برجسته گره زده است»؛ (علی ذلک عقد خلقهم و أخلاقهم) .
البتّه این تعبیر منافات با اختیاری بودن اعمال ندارد،زیرا هرزمان انسان با پای اختیار به سوی خدا گام بردارد،تأییدات و امدادهای الهی به سراغ او می آید و از این گذشته خداوند،زمینه های صلاح و سعادت را از آغاز در وجود همه انسانها آفریده است تا با استفاده از آنها مسیر تکامل را بپیماید.
آنگاه به دو وصف دیگر از اوصاف این عالمان ربّانی اشاره کرده،می فرماید:
«به سبب همین صفات برجسته،نسبت به یکدیگر مهر می ورزند و پیوند دوستی با یکدیگر برقرار می سازند»؛ (فعلیه یتحابّون،و به یتواصلون) .
آری!محبّت آنها به یکدیگر برای خداست و پیوند آنها از عشق و علاقه مشترکشان به کمالات سرچشمه می گیرد و هرگز منافع مادی و علاقه های حیوانی و اشتراک در مقامات دنیوی سبب دوستی و همکاری آنها با یکدیگر نیست.
در پایان این فقره با ذکر تشبیه جالبی،چگونگی گزینش این گروه را از میان سایر انسانها بیان می دارد و می فرماید:«برتری آنان همچون برتری بذرهای انتخاب شده ای است که دانه های خوب و اصلاح شده آن از میان انبوه دانه ها برگرفته می شود و بقیه را به کناری می گذارند.این امتیاز بر اثر خالص سازی آنها و از عهده امتحان برون آمدن حاصل شده است»؛ (فکانوا کتفاضل البذر ینتقی (1)؛
ص:210
فیؤخذ منه و یلقی،قد میّزه التّخلیص،و هذّبه التّمحیص (1)) .
آری!آنها بذرهای برگزیده عالم خلقتند که باغبان جهان هستی آنها را برای پرورش دادن و به کمال رساندن انتخاب کرده و با توفیق و تأیید و امداد خود به صورت شجره طیّبه ای که دائما میوه ها بر شاخسارش ظاهر است درمی آورد.
کوتاه سخن اینکه عالمان بزرگواری که صاحبان این صفات برجسته اند و تحت عنایات پروردگار،مراحل تکامل را می پیمایند و روز به روز به قرب خداوند نزدیک تر می شوند،بی دلیل به این مقام نرسیده اند،آنها در اصلاح خویشتن و زدودن زنگارهای هوا و هوس از دل و خالص ساختن نیّتها و از عهده آزمونهای سخت الهی برآمدن به این مقام رسیده اند و هرکس راه آنها را بپیماید او نیز همان سرنوشت را خواهد داشت.
***
ص:211
ص:212
فلیقبل امرء کرامة بقبولها،و لیحذر قارعة قبل حلولها،و لینظر امرؤ فی قصیر أیّامه،و قلیل مقامه،فی منزل حتّی یستبدل به منزلا،فلیصنع لمتحوّله،و معارف منتقله.فطوبی لذی قلب سلیم،أطاع من یهدیه،و تجنّب من یردیه،و أصاب سبیل السّلامة ببصر من بصّره،و طاعة هاد أمره،و بادر الهدی قبل أن تغلق أبوابه،و تقطع أسبابه،و استفتح التّوبة، و أماط الحوبة،فقد أقیم علی الطّریق،و هدی نهج السّبیل.
هر انسانی باید نصیحت مرا که جز قبول آن،پاداشی از وی نمی طلبم از من بپذیرد(و در راه عالمان ربانی گام نهد)و از حادثه کوبنده(مرگ)پیش از رسیدنش برحذر باشد،و هرکس باید به مدت کوتاه عمر و اقامت اندکش در این منزلگاه نظر افکند تا آن را به منزلگاهی والا مبدل سازد و برای محلی که او را بدانجا می برند و شناخت نیازهای جایگاه آینده اش،آنچه را در توان دارد به کار گیرد.خوشا به حال آن کس که قلب سلیم دارد،از کسی که به هدایتش می پردازد اطاعت می کند و از آن کس که او را به پستی و هلاکت می کشاند دوری می جوید، در نتیجه با کمک کسی که او را بینا می سازد و با اطاعت رهبر هدایت کننده ای که به او دستور می دهد،راه سلامت را می یابد و هدایت را پیش از آنکه درهایش بسته شود و اسبابش قطع گردد،به دست می آورد،در توبه را می گشاید و گناه را از میان می برد که اگر چنین کند بر طریق حق قرار گرفته و به راه راست و روشن هدایت شده است.
ص:213
هدایت یافتگان
امام علیه السّلام در این بخش همه مردم را مخاطب ساخته و آنها را به پیمودن راه علمای ربّانی که اوصاف آنها در بخش گذشته به طور مشروح بیان شد،دعوت می کند و در واقع در این بخش مراحل سیر و سلوک الی اللّه را بر می شمرد؛ نخست می فرماید:«هر انسانی باید نصیحت مرا که جز قبول آن،پاداشی از وی نمی طلبم از من بپذیرد(و در راه عالمان ربّانی گام نهد)از حادثه کوبنده(مرگ) پیش از رسیدنش برحذر باشد،و هرکس باید به مدّت کوتاه عمر و اقامت اندکش در این منزلگاه نظر افکند تا آن را به منزلگاهی والا مبدّل سازد و برای محلّی که او را بدانجا می برند و شناخت نیازهای جایگاه آینده اش،آنچه را در توان دارد به کار گیرد»؛ (فلیقبل امرء کرامة (1)بقبولها،و لیحذر قارعة (2)قبل حلولها، و لینظر امرؤ فی قصیر أیّامه،و قلیل مقامه،فی منزل حتّی یستبدل به منزلا، فلیصنع لمتحوّله،و معارف منتقله) .
امام علیه السّلام در اوّلین گام همگان را توجّه به کوتاهی عمر دنیا و پایان زندگی و فرا رسیدن مرگ می دهد تا همچون دنیاپرستان آخرت را به فراموشی نسپارند و دنیا را محلّ اقامت همیشگی خویش نپندارند.
این همان حالت یقظه و بیداری است که نخستین مرحله سیر و سلوک الی اللّه را تشکیل می دهد،چه عاملی برای بیداری بهتر از ذکر مرگ و حلول اجل؟
ص:214
در ادامه این سخن به پاک ساختن و برگزیدن دلیل راه اشاره کرده،می فرماید:
«خوشا به حال آن کس که قلب سلیم دارد،از کسی که هدایتش می کند اطاعت می نماید و از آن کس که او را به پستی و هلاکت می کشاند دوری می جوید»؛ (فطوبی لذی قلب سلیم،أطاع من یهدیه،و تجنّب من یردیه (1)) .
«در نتیجه با کمک کسی که او را بینا می سازد و با اطاعت رهبر هدایت کننده ای که به او دستور می دهد،راه سلامت را می یابد و هدایت را پیش از آنکه درهایش بسته شود و اسبابش قطع گردد،به دست می آورد»؛ (و أصاب سبیل السّلامة ببصر من بصره،و طاعة هاد أمره،و بادر الهدی قبل أن تغلق أبوابه،و تقطع أسبابه) .
به این ترتیب امام به رهروان این راه توصیه می کند که اگر نوسفرند،بدون هادی و راهنما گام برندارند؛و در پرتو هدایت عالمان ربّانی و پویندگان پرسابقه،تا فرصتی در دست دارند و درهای هدایت،گشوده است به سرمنزل مقصود برسند.
سرانجام امام علیه السّلام به توبه و زدودن زنگار گناه از دل که شرط اصلی پویش این راه است دعوت کرده،می فرماید:«و(خوشا به حال کسی که)در توبه را می گشاید و گناه را از میان می برد که اگر چنین کند بر طریق حق قرار گرفته،و به راه راست و روشن هدایت شده است»؛ (و استفتح التّوبة،و أماط الحوبة (2)،فقد أقیم علی الطّریق،و هدی نهج السّبیل) .
به این طریق مسیر قرب الی اللّه به روی انسان گشوده می شود و مشمول عنایات خاصّ الهی می گردد.
ص:215
نیاز به راهنما در پیمودن مقامات معنوی
در این خطبه شریفه اشاراتی به این نکته بود که خوشا به حال کسانی که از هدایت کننده ای پیروی می کنند و با بینایی کسی که آنها را بینا می سازد به راه خویش ادامه می دهند و از آن کسی که آنها را هدایت به راه راست می کند اطاعت می نمایند.
این جمله ها و مشابه آن که در بعضی دیگر از خطب نهج البلاغه آمده است این سؤال را مطرح می کند که آیا پیمودن مقامات معنوی که از آن به سیر و سلوک الی اللّه تعبیر می شود نیاز به استاد خاصی دارد که این راه را پیموده باشد و از آفات و خطرات آن آگاه باشد و تازه کاران و نوسفران را دستگیری کند و به سر منزل مقصود برساند؟
به بیان دیگر آیا اصول کلّی هدایت که در کتاب و سنّت آمده برای پیمودن این راه کافی است یا رهروان این راه هریک به تناسب استعداد و روحیه خود نیاز به استادی دارند که در تشخیص جزئیات به آنها کمک کند؟و همان گونه که دستورات کلّی پزشکی برای درمان همه بیماران کافی نیست،بلکه هر بیمار نیاز به معاینه و تشخیص بیماری و سپس روش درمان خاص خود را دارد،در پیمودن مقامات معنوی نیز همین گونه است؟
البتّه لحن آیات و روایات اسلامی این است که همه مؤمنان با انجام دستوراتی که در کتاب و سنّت وارد شده و پای بندی به احکام الهی و در نظر گرفتن دقایقی که در این دو منبع بزرگ است می توانند به قلّه رفیع ایمان برسند و راه قرب الی اللّه را بپیمایند.در حالات صحابه پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و اصحاب ائمّه معصومین نیز کمتر اثری از انتخاب استادهای خصوصی می یابیم حتّی روایاتی که در پاسخ سؤال بعضی از افراد وارد شده برای عموم مؤمنان اثربخش است.
ص:216
طرفداران انتخاب استاد خصوصی گاه به امور ذیل استدلال می کنند:
1.داستان حضرت خضر و موسی علیه السّلام نشان می دهد که خداوند استاد راهنمایی برای موسی انتخاب کرد و وی وظیفه داشت دستوراتش را به کار بندد.
2.داستان حضرت موسی و شعیب علیه السّلام نیز ممکن است از همین قبیل باشد.
3.در داستان لقمان و پسرش نیز آثاری از این برنامه دیده می شود.
4.آیه سؤال در قرآن مجید «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (1)به ناآگاهان دستور می دهد که مشکلات علمی و فکری را با سؤال از آگاهان حل کنند.
5.در خطبه 105 نهج البلاغه خواندیم که امام علیه السّلام می فرماید:«أیّها النّاس استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متّعظ؛ای مردم چراغ فکر خود را از شعله گفتار واعظان با عمل روشن سازید».
6.امام سجّاد علیه السّلام فرمود:«هلک من لیس له حکیم یرشده و ذلّ من لیس له سفیه یعضده؛کسی که دانشمند ارشاد کننده ای نداشته باشد گمراه می شود و کسی که فرد ساده دل کمک کننده ای نداشته باشد ناتوان می گردد». (2)
7.تعبیراتی که در خطبه مورد بحث آمد نیز می تواند گواه دیگری براین مطلب باشد؛ولی غالب آنچه در بالا به عنوان دلیل ذکر شد قابل مناقشه است، زیرا داستان موسی و خضر آن گونه که از آیات قرآن استفاده می شود ارتباطی با این مسئله ندارد.موسی علیه السّلام مأمور بود علومی را درباره اسرار جهان انسانیّت از خضر بیاموزد تا بر بعضی از حوادثی که ظاهر آن را ناپسند می بیند خرده نگیرد به همین دلیل هنگامی که موسی علیه السّلام نمونه هایی را مشاهده کرد از خضر جدا شد و راه خود را ادامه داد و این کار ارتباطی با پیمودن مقامات معنوی و سیر و سلوک الی اللّه با هدایت راهنمای خصوصی ندارد.
ص:217
در داستان موسی و شعیب نیز کمترین اثری از این مسئله دیده نمی شود.البتّه نمی توان انکار کرد کسی که سالیانی دراز در خدمت پیامبر بزرگی باشد بسیاری از مطالب و تجارب را از او می آموزد.
در داستان لقمان و فرزندش نیز یک سلسله دستورات کلی دیده می شود که جنبه عمومی و همگانی دارد و قرآن آن را به همین عنوان ذکر کرده است.
آیه سؤال نیز مناسب مسئله تقلید از عالمان و مجتهدان است،همان گونه که در کتب اصولی به آن استدلال کرده اند.به بیان دیگر،اشاره به بیان احکام به صورت کلّی است؛نه دستورات خاص و شخصی.
تنها در روایت بحار و بعضی خطبه های نهج البلاغه اشاره ای به این مطلب دیده می شود.
کوتاه سخن اینکه اگر بخواهیم انتخاب استاد راهنما را به عنوان یک شرط لازم در پیمودن مقامات معنوی بپذیریم،با ظواهر کتاب و سنّت و سیره اصحاب پیامبر و ائمّه هدی سازگار نیست؛ولی اگر بخواهیم آن را به عنوان کمک گرفتن برای پیمودن این راه تلقّی کنیم کار بسیار خوبی به نظر می رسد؛ولی از نکته ای اساسی نباید غافل بود که این موضوع در طول تاریخ و حتّی در زمان ما مورد سوء استفاده فراوان افراد نااهل و منحرف قرار گرفته و در بعضی از موارد سر از افکار صوفیان و برنامه های منحطّ آنان در آورده است و نه تنها موجب قرب الی اللّه نشده،بلکه سبب بعد من اللّه گشته است.
اگر کسی واقعا خود را نیازمند به چنین استادی می بیند باید در انتخاب او بسیار سختگیر باشد.مبادا خود را به شیطانی بسپارد به گمان اینکه خضر راه است و دلیل الی اللّه.ما در اینجا مخصوصا به همه جوانان پاکدل که به دنبال چنین استادی می گردند توصیه می کنیم در درجه اوّل اگر بتوانند از کتابهای خوبی که عالمان وارسته و شناخته شده نوشته اند استفاده کنند و در درجه بعد با شور و
ص:218
مشورت کامل استادی را برای خود برگزینند.
این نکته نیز شایان ذکر است که بعضی معتقدند اگر استادی لازم باشد در ابتدای راه لازم است امّا هنگامی که رهروان در مسیر قرار گرفتند دیگر نیازی به استاد خصوصی نیست بلکه از تعلیمات عمومی کتاب و سنّت می توان در این راه بهره گرفت.
البتّه از روایات و تواریخ اسلامی استفاده می شود که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و امامان معصوم علیهم السّلام اصحاب خاصی داشتند که محرّم راز و حاملان اسرار آنها بودند مانند علی علیه السّلام نسبت به پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و«کمیل»ها و«اصبغ بن نباته»ها و«میثم»و «رشید هجری»ها و همچنین سایر امامان؛ولی این موضوع ارتباطی با مسئله استاد و شاگرد در امر سیر و سلوک ندارد که هر روز استاد دستور تازه ای برای پیمودن راه تعیین کند و هریک از شاگردان دستور خاصّ خودش را داشته باشد، بلکه آنها همان گونه که گفته شد صاحبان اسرار و حاملان علوم معصومان علیهم السّلام بودند،علومی که همگان استعداد درک یا حفظ آن را نداشتند.
در هر حال شکّی نیست که وجود استاد پرتجربه و دلیل راه که انسان بتواند از اطّلاعات و تجارب او در پیمودن مقامات معنوی استفاده کند،استادی که از هر نظر مورد اعتماد و اطمینان باشد بسیار خوب و مغتنم است؛ولی چنان نیست که انسان نتواند با استفاده از دستورات کلّی که در کتاب و سنّت و تاریخ زندگی پیشوایان اسلام آمده این راه را طی کند.مهم آن است که انسان عزم و اراده قوی برای پیمودن این راه داشته باشد وگرنه مسیر واضح و آشکار است.اگر توکّل بر خدا باشد او هم حمایت و راهنمایی می کند.
در پایان بار دیگر تأکید می کنیم که افراد زیادی از سودجویان و هوس بازان یا افراد غافل و گمراه به استناد این مسئله بسیاری از جوانان را به گمراهی کشانده یا آنها را مورد سوء استفاده قرار داده اند.از این شیاطین که در لباس انسان یا پیر
ص:219
طریقت و مرشد و راهنمای راه قرب الی اللّه خودنمایی می کنند باید به شدت بر حذر بود.
***
ص:220
و من دعاء له علیه السّلام کان یدعو به کثیرا
از دعاهای امام علیه السّلام است که غالبا پروردگار را با آن می خواند. (1)
این خطبه که در واقع مرکب از یک سلسله دعاهای پرمعنا و بسیار پرارزش است و امام علیه السّلام در بسیاری از اوقات آن را می خواند،از دو بخش تشکیل شده است:
بخش اوّل حمد و سپاس الهی بر نعمتهای معنوی و مادی است که خداوند به ما ارزانی داشته و از ما نگرفته است.
در بخش دوم،امام علیه السّلام تقاضاهایی از خداوند می کند که در سه قسمت کوتاه و
ص:221
پرمحتوا که هرکدام با«اللّهم»شروع می شود،بیان شده است و این دعاها غالبا جنبه معنوی دارد،هرچند از جنبه های مادی نیز خالی نیست و مناسب است بعد از نمازها یا در قنوت نماز و در اوقاتی که انسان را حال دعا فراهم است خوانده شود و خواننده از برکات آن بهره مند گردد.
***
ص:222
الحمد للّه الّذی لم یصبح بی میّتا و لا سقیما،و لا مضروبا علی عروقی بسوء،و لا مأخوذا بأسوإ عملی،و لا مقطوعا دابری،و لا مرتدّا عن دینی،و لا منکرا لربّی،و لا مستوحشا من إیمانی،و لا ملتبسا عقلی،و لا معذّبا بعذاب الأمم من قبلی.أصبحت عبدا مملوکا ظالما لنفسی،لک الحجّة علیّ و لا حجّة لی.ولا أستطیع أن آخذ إلاّ ما أعطیتنی،و لا أتّقی إلاّ ما وقیتنی.
ستایش ویژه خداوندی است که مرا به صورت مرده و بیماری وارد بامداد نساخت و به امراض گوناگون و بدمنظر گرفتار نکرد(و آفتی بر رگها و اعضایم وارد ننمود)به کیفر بدترین اعمالم مجازاتم نکرد و مرا بی فرزند قرار نداد،و(نیز حمد و سپاس مخصوص اوست که)مرا مرتد از دین و منکر پروردگارم و متوحّش از ایمانم و گرفتار به اختلال در عقلم نکرد،و به عذابهایی که امّتهای پیشین را با آن مجازات نمود،مجازات نکرد شب را به روز آوردم در حالی که بنده مملوکی هستم که به نفس خویش ستم نمودم خداوندا تو حجّت را بر من تمام کرده ای و من حجّتی(در ارتکاب خلاف در برابر)تو ندارم،جز آنچه تو بخشیده ای نمی توانم چیزی به دست آورم،و جز آنچه مرا از آن حفظ کرده ای توان حفظ خود را ندارم.
خداوندا همه چیز از سوی توست
همان گونه که اشاره شد این بخش از کلام امام علیه السّلام خطبه نیست،بلکه دعای
ص:223
پر معنایی است که تمام خیر دنیا و آخرت در آن،جمع است.
در آغاز امام علیه السّلام خدا را به جهت نجات از ده چیز حمد و سپاس می گوید که هریک از آنها می تواند تیره روزی دنیا و آخرت را فراهم سازد.
در چهار قسمت از این ده قسمت می فرماید:«ستایش ویژه خداوندی است که مرا به صورت مرده و بیمار وارد بامداد نساخت و به بیماریهای بدمنظر گرفتار ننمود(و آفتی بر رگها و اعضایم وارد نکرد)و به کیفر بدترین اعمالم مجازاتم نکرد و مرا بی فرزند قرار نداد»؛ (الحمد للّه الّذی لم یصبح بی میّتا و لا سقیما،و لا مضروبا علی عروقی (1)بسوء،و لا مأخوذا بأسوإ عملی،و لا مقطوعا دابری (2)) .
جمله «لم یصبح» اشاره به این است که انسان هنگامی می تواند در زندگی موفّق باشد که از آغاز صبح،سالم و با نشاط باشد و خدا را براین نعمت باید سپاس گفت.
جمله «و لا مضروبا علی عروقی بسوء» به اعتقاد جمعی از شارحان نهج البلاغه اشاره به بیماریهایی است که انسان را بد منظر می کند مانند برص و پیسی،و آن را در عرف عرب کنایه از این معنا می دانند،در حالی که بعضی دیگر عروق را به معنای اعضا تفسیر کرده و جمله را اشاره به سلامت اعضای آدمی می دانند که از بزرگترین نعمتهای خداست.
بعضی دیگر عروق را به همان معنای اصلی؛یعنی رگها تفسیر کرده اند.اشاره به اینکه نبودن آفتی در رگهای بدن از نعمتهای بزرگی است که شکر و سپاس دارد و می دانیم که امروز یکی از بیماریهای رایج و خطرناک،گرفتگی رگهای قلب و مغز است که عامل مهمّ سکته های قلبی و مغزی است.
ص:224
بقای نسل انسان و وجود فرزندان صالح که ثواب اعمالشان و نتایج کارهایشان،هم به خودشان و به پدر و مادر عاید شود نیز نعمت بزرگ دیگری که در جمله «و لا مقطوعا دابری» به آن اشاره شده است.
سپس اشاره به شش نعمت مهمّ دیگر که شایسته هرگونه حمد و سپاس است کرده،می فرماید:«و(شکر می کنم خدایی را که)مرا مرتد از دین و منکر پروردگارم و وحشت زده از ایمانم و گرفتار به اختلال در عقلم نکرد،و مرا به کیفر و عذابهایی که امّتهای پیشین را با آن مجازات نمود،مجازات نکرد»؛ (و لا مرتدّا عن دینی،و لا منکرا لربّی،و لا مستوحشا من إیمانی،و لا ملتبسا (1)عقلی،و لا معذّبا بعذاب الأمم من قبلی) .
بسیار می شود که انسان در آغاز کار مشمول نعمتهای مهمّ الهی است؛ولی در ادامه راه آنها را از دست می دهد:تعدادی از جمله های بالا اشاره به تداوم نعمتهاست؛نعمت دین و ایمان و عقل،بنابراین هم شمول نعمت،شایسته حمد و شکر است و هم بقا و تداوم آن،زیرا اگر لطف خدا شامل حال نباشد هر لحظه نعمتها در معرض زوال است.
جمله «و لا منکرا لربّی» بعد از جمله «و لا مرتدّا عن دینی» از قبیل ذکر خاص بعد از عام است.
جمله «و لا معذّبا بعذاب...» اشاره به عذابهای دردناک و وحشتناکی است که بر بعضی از امّتهای پیشین نازل شد؛مانند صاعقه،طوفانهای بسیار شدید و زلزله های ویرانگر و آفات سخت و سنگین در جسم و جان.
جمله «و لا مستوحشا من إیمانی» اشاره به این است که انسان گاه ایمان دارد؛ ولی از این می ترسد که آلوده به خطاهایی بشود و یا در معرض زوال قرار گیرد.
ص:225
امام علیه السّلام عرضه می دارد که تو را به سبب ایمان آمیخته با آرامش کامل شکر و سپاس می گویم.
و از آنجا که یکی از مهمترین مقامات عارفان و مقرّبان درگاه خداوند تسلیم در برابر فرمان او و اعتراف به نقصان است، امام علیه السّلام در ادامه این سخن چنین عرضه می دارد:«(خداوندا)شب را به روز آوردم در حالی که بنده مملوکی هستم که به نفس خویش ستم نمودم خداوندا!تو حجّت را بر من تمام کرده ای و من حجّتی(در ارتکاب گناه در برابر)تو ندارم،جز آنچه تو بخشیده ای نمی توانم چیزی به دست آورم،و جز آنچه مرا از آن حفظ کرده ای توان حفظ خود را ندارم»؛ (أصبحت عبدا مملوکا ظالما لنفسی،لک الحجّة علیّ و لا حجّة لی.و لا أستطیع أن آخذ إلاّ ما أعطیتنی،و لا أتّقی إلاّ ما وقیتنی) .
برترین افتخار انسان این است که بنده خدا باشد همان چیزی که امام علیه السّلام در سخن دیگری فرمود:«إلهی کفی بی عزّا أن أکون لک عبدا». (1)
و تعبیر«ظالما لنفسی»اشاره به این است که انسان هیچ گاه نمی تواند حقّ عبودیت پروردگار را انجام دهد.جایی که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله عرضه می دارد:«إلهی ما عبدناک حقّ عبادتک» (2)دیگران به طریق اولی باید اعتراف به تقصیر کنند.
***
ص:226
اللّهمّ إنّی أعوذ بک أن أفتقر فی غناک،أو أضلّ فی هداک،أو أضام فی سلطانک،أو أضطهد و الأمر لک!
اللّهمّ اجعل نفسی أوّل کریمة تنتزعها من کرائمی،و أوّل ودیعة ترتجعها من ودائع نعمک عندی!
اللّهمّ إنّا نعوذ بک أن نذهب عن قولک،أو أن نفتتن عن دینک،أو تتابع بنا أهواؤنا دون الهدی الّذی جاء من عندک!
خداوندا!به تو پناه می برم با آنکه در سایه بی نیازی تو هستم،فقیر شوم و با آنکه در پرتو هدایت تو قرار گرفته ام گمراه گردم یا در پناه حکومت تو بر من ستم شود یا با آنکه همه چیز در دست توست مغلوب و مقهور گردم.خداوندا! نخستین موهبت از مواهب خویش را که از من می گیری جان من قرار ده و جانم نخستین ودیعه از ودایع نعمتهایت باشد که نزد من داری و از من باز می ستانی (چشم و گوش و سایر اعضای تنم را تا پایان عمر سالم بدار)خداوندا!به تو پناه می بریم که از گفتارت روی گردان شویم یا به کناره گیری از آیینت فریفته گردیم یا هوا و هوسهای سرکش ما را به پیروی از خود بکشاند و از هدایتهای تو باز دارد.
امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه حمد و سپاس الهی را بر نعمتهای مهمّی که به
ص:227
او ارزانی داشته است بجا آورد و به دنبال آن در این بخش از خطبه دست به درگاهش برمی دارد و تقاضای نعمتهایی می کند که مکمّل نعمتهای پیشین است و در سه جمله که هر جمله با«اللّهم»شروع می شود خواسته های خود را در پیشگاه الهی عرضه می دارد:
نخست می گوید:«خداوندا!»به تو پناه می برم با آنکه در سایه بی نیازی تو هستم،فقیر شوم و با آنکه در پرتو هدایت تو قرار گرفته ام گمراه گردم یا در سایه حکومت تو بر من ستم شود یا با اینکه همه چیز در دست توست مغلوب و مقهور گردم»؛ (اللّهمّ إنّی أعوذ بک أن أفتقر فی غناک،أو أضلّ فی هداک،أو أضام (1)فی سلطانک،أو أضطهد (2)و الأمر لک!) .
این چهار جمله که همه بازگشت به توحید افعالی می کند اشاره به این است که غنا و بی نیازی،هدایت و پیروزی و غلبه بر دشمن و مشکلات همه در سایه لطف خدا میسّر است؛همان گونه که قرآن مجید می فرماید:« «یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِیُّ» ای مردم!همه شما فقیر هستید و غنیّ و بی نیاز تنها خداست» (3)و می فرماید:« «مَنْ یَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی» کسی را که خدا هدایت کند تنها او هدایت یافته است» (4)و نیز می فرماید:« «إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللّهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ» اگر خداوند شما را یاری کند هیچ کس بر شما غلبه نخواهد کرد». (5)
حضرت در دومین دعا و درخواست،عرضه می دارد:«خداوندا!نخستین موهبت از مواهب خویش را که از من می گیری جان من قرار ده و جانم نخستین ودیعه از ودایع نعمتهایت باشد که از من باز می ستانی(و چشم و گوش و سایر
ص:228
اعضایم را تا پایان عمر سالم بدار)»؛ (اللّهمّ اجعل نفسی أوّل کریمة تنتزعها من کرائمی،و أوّل ودیعة ترتجعها من ودائع نعمک عندی!) .
«کریمة»در اصل به معنای شخص باارزش و اشیای گرانبهاست و در جمله مورد بحث،اشاره به اعضای مهم انسان؛مانند چشم و گوش و زبان است که گاه به عنوان موهبت الهی و گاه ودیعه خداوند ذکر شده است که هم اشاره به لطف و رحمت الهی است و هم اشاره به اینکه نعمتها ودیعه هایی است و سرانجام باز گرفته می شود.
در هر حال مضمون این دعا همان است که به صورت دیگری در دعاهای سایر معصومان آمده است؛در دعای رسول اکرم صلّی اللّه علیه و اله در اعمال شب نیمه شعبان می خوانیم:«اللّهمّ أمتعنا بأسماعنا و أبصارنا و قوّتنا ما أحییتنا و اجعله الوارث منّا؛ خداوندا نعمت گوش و چشم و قوّت جسم و جان ما را تا زمانی که زنده ایم بر ما ارزانی دار و آنها را وارث ما قرار ده». (1)
راستی چنین است که انسان اگر در اواخر عمر نعمت چشم و گوش و قدرت و جسم و روح را از دست بدهد به مرده متحرکی مبدّل می شود که شهد حیات در کام او از زهر هم تلخ تر است و هر لحظه آرزوی مرگ و رهایی از آن حالت می کند.
بدیهی است منظور از دعای فوق این نیست که خداوند در پایان عمر نخست جان انسان را بگیرد و بعد از مدّتی چشم و گوش او را،بلکه منظور این است که تا پایان عمر تمام اعضای او سالم باشند.
در سومین درخواست،عرضه می دارد:«خداوندا!به تو پناه می بریم که از گفتارت روی گردان شویم یا به کناره گیری از آیینت فریفته گردیم یا هوا و هوسهای سرکش ما را به پیروی از خود بکشاند و از هدایتهای تو باز دارد»؛
ص:229
(اللّهم إنّا نعوذ بک أن نذهب عن قولک،أو أن نفتتن عن دینک،أو تتابع (1)بنا أهواؤنا دون الهدی الّذی جاء من عندک!) .
امام علیه السّلام در این دعا از سه گناه و مشکل بزرگ به خدا پناه می برد:1.انسان اوامر و نواهی الهی را به فراموشی بسپرد و از کنار آن سرسری بگذرد.2.
وسوسه های فتنه انگیزان در دل انسان نفوذ کند و او را از حق منحرف سازد.3.
هوای نفس بر انسان چیره شود و او را از هدایت الهی باز دارد.
به یقین اگر این دعاهای سه گانه که هریک با«اللّهم»آغاز شد در درگاه الهی به اجابت برسد،تمام خیر و سعادت دنیا و آخرت نصیب انسان می گردد و چه خوب است که این دعاها را به خاطر بسپاریم و هرزمان حال دعایی دست داد رو به درگاه خدا کنیم و آنها را از خدا بخواهیم.
امام علیه السّلام در بخش اوّل و دوم این دعا سخن را به صورت متکلّم وحده آورده؛ ولی در بخش آخر آن را به صیغه متکلم مع الغیر ذکر می کند تا هم مصلحت خویش را از خدا خواسته باشد و هم مصالح همه مسلمانان را.
***
ص:230
و من خطبة له علیه السّلام خطبها بصفّین
از خطبه های امام علیه السّلام است که در صفّین ایراد فرمود. (1)
این خطبه از خطبه های مهم نهج البلاغه است که امام علیه السّلام در زمان و مکان خاصّی؛یعنی در جنگ صفّین ایراد فرموده و مباحث مهمّی را در بردارد و عمدتا از چهار بخش تشکیل شده است:
1.در بخش اوّل از حقوق متقابل والی و رعیت(زمامداران و توده های مردم) سخن می گوید.به بیان قانونی کلّی درباره حقوق می پردازد و می فرماید:حق، همواره دو سویه است؛هرکس بر دیگری حق دارد او نیز به نوعی دارای حق بر آن
ص:231
شخص است و این مسئله مهمّی است که به شرح آن خواهیم پرداخت(ان شاء اللّه).
2.در بخش دوم حقوق حاکمان بر مردم و حقوق مردم را بر حاکمان تشریح می کند و در همین بخش براین معنا تأکید می فرماید که نه اصلاح مردم بدون اصلاح حاکمان ممکن است نه اصلاح حاکمان بی اصلاح مردم؛یعنی این دو در یکدیگر تأثیر متقابل دارند.
3.بخش سوم در واقع پاسخی است که امام علیه السّلام به یکی از یارانش داد؛او تعریف و تمجید فراوانی از امام کرد و وفاداری کامل خود را به پیشگاه آن حضرت عرضه داشت،امام در پاسخ او تواضع فراوانی نمود و فرمود:من هرگز ثناگویی و تعریف و تمجید را خوش ندارم،چرا که همه عظمتها مخصوص ذات پاک خداست.
4.در بخش چهارم از روابط صحیح حاکمان و مردم سخن به میان آمده و بدین معنا تأکید شده که حاکمان باید از متملّقان و چاپلوسان بپرهیزند و به عکس آماده شنیدن نقد نقّادان و خرده گیران باشند تا جامعه روبه سوی صلاح و فلاح حرکت کند.
***
ص:232
أمّا بعد؛فقد جعل اللّه سبحانه لی علیکم حقّا بولایة أمرکم،و لکم علیّ من الحقّ مثل الّذی لی علیکم،فالحقّ أوسع الأشیاء فی التّواصف،و أضیقها فی التّناصف،لا یجری لأحد إلاّ جری علیه،و لا یجری علیه إلاّ جری له.و لو کان لأحد أن یجری له و لا یجری علیه،لکان ذلک خالصا للّه سبحانه دون خلقه،لقدرته علی عباده،و لعدله فی کلّ ماجرت علیه صروف قضائه،و لکنّه سبحانه جعل حقّه علی العباد أن یطیعوه،و جعل جزاءهم علیه مضاعفة الثّواب تفضّلا منه،و توسّعا بما هو من المزید أهله.
امّا بعد(از حمد و ثنای الهی بدانید)خداوند سبحان برای من بر شما حقی قرار داده که آن سرپرستی امور شماست و در مقابل،برای شما نیز حقی بر من قرار داده؛مانند حقی که من بر شما دارم و حق در مرحله بیان،از هرچیز وسیع تر است و همه از آن دفاع می کنند؛ولی در مرحله عمل از هرچیز سخت تر و پیچیده تر است(زیرا)حق به نفع کسی جریان نمی یابد مگر اینکه در برابر آن حقی به گردن او قرار می گیرد(و مسئولیّتی برای او به وجود می آورد)،و حق به گردن کسی نمی آید مگر اینکه به نفع او حقی بر دیگری خواهد بود،و اگر قرار بود حق(یک طرفه باشد و)به سود کسی جریان یابد و بر او حقی نباشد،این امر مخصوص خداوند سبحان بود؛نه مخلوقش،زیرا قدرتش بر همه بندگان احاطه دارد و عدالتش در همه امور که فرمانش جاری است،ثابت است؛ولی خداوند
ص:233
سبحان حق خود را بر بندگانش این قرار داده است که اطاعتش کنند و(در مقابل) پاداش آنها را بر خود به صورت مضاعف و از باب تفضیل و توسعه برای کسانی که شایستگی دارند لازم شمرده است(بنابراین حق خدا بر خلق نیز دو سویه است؛او حقّ اطاعت بر بندگان دارد و بندگان حق ثواب،هرچند این حق از باب تفضّل است؛نه استحقاق).
گسترش دامنه حقوق
امام علیه السّلام در آغاز این خطبه همه یاران خود را به اتّحاد و انضباط از طریق بیان حقّش بر امّت دعوت می کند و می فرماید:«امّا بعد(از حمد و ثنای الهی بدانید) خداوند سبحان برای من بر شما حقّی قرار داده که آن سرپرستی امور شماست و در مقابل،برای شما نیز حقّی بر من قرار داده؛مانند حقّی که من بر شما دارم»؛ (أمّا بعد؛فقد جعل اللّه سبحانه لی علیکم حقّا بولایة أمرکم،و لکم علیّ من الحقّ مثل الّذی لی علیکم) .
امام علیه السّلام در این جمله به مسئله مهمّی در باب حکومت اسلامی اشاره می کند که در واقع با همه حکومتهای آن زمان متفاوت بود.حکومتهای استبدادی همه چیز را از آن خود می دانستند و رعایا را همچون بردگان می شمردند که باید چشم و گوش بسته،اطاعت کنند و اگر چیزی برای رعایا قایل بودند نوعی منّت و تفضّل بود؛نه حق،در حالی که امام علیه السّلام می فرماید:حکومت اسلامی در واقع مرکّب از دو حق متقابل است:حق زمامداران بر مردم و حق مردم بر زمامداران که هردو سنگین و پرمسئولیت است.
سپس به قاعده ای کلّی و بسیار فراگیر در فرهنگ اسلامی،اشاره کرده، می افزاید:«حق در مرحله بیان،از هرچیز وسیع تر است و همه از آن دفاع
ص:234
می کنند؛ولی در مرحله عمل از هرچیز سخت تر و پیچیده تر است(چرا که)حق به نفع کسی جریان نمی یابد مگر اینکه در برابر آن حقی به گردن او قرار می گیرد (و مسئولیتی برای او به وجود می آورد)و حق بر گردن کسی نمی آید مگر اینکه به نفع او حقی بر دیگری خواهد بود»؛ (فالحقّ أوسع الأشیاء فی التّواصف (1)،و أضیقها فی التّناصف (2)،لا یجری لأحد إلاّ جری علیه،و لا یجری علیه إلاّ جری له) .
در واقع امام علیه السّلام در این عبارت به دو نکته اشاره می فرماید:نخست اینکه همه انسانها با واژه حق آشنا هستند و هرکس دم از طرفداری حق می زند و برای حفظ منافع خود زیر چتر این واژه قرار می گیرد،در حالی که هنگام عمل،برای ادای حقوق دیگران بسیار سخت گیر است،گویی حق را یک طرفه می داند،لذا امام علیه السّلام در بیان نکته دوم به این اصل اساسی اشاره می فرماید که در هیچ مورد حق یک جانبه وجود ندارد؛در همه جا بدون استثنا اگر حقّی برای کسی قرار داده شود طرف مقابل نیز حقّی بر او پیدا می کند؛مثلا استاد بر شاگرد خود حق دارد،زیرا او را تعلیم داده و تربیت آموخته است.به یقین شاگرد نیز بر استاد حق دارد،زیرا هنگامی که فکر و عمر و جوانی خویش را در اختیار استاد قرار می دهد باید در تعلیم و تربیت او بکوشد و چیزی فروگذار نکند.
اگر طلبکار حقّی بر بدهکار دارد که باید آن را به موقع ادا کند،بدهکار نیز حق متقابلی دارد و آن اینکه اگر توان پرداخت را نداشته باشد به او مهلت دهد «وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلی مَیْسَرَةٍ» (3)
اگر مردان حقوق متعدّدی بر همسران خود دارند زنان آنها نیز حقوق بسیاری بر گردن شوهران دارند «وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ» (4)
ص:235
در مورد پدر و مادر و فرزند نیز این مسئله کاملا نمایان است نه فقط پدر و مادر بر فرزند حقوق سنگینی دارند،بلکه فرزندان نیز بر آنها حقوق بسیاری دارند.اگر کسی رسالة الحقوق امام سجاد زین العابدین علی بن الحسین علیه السّلام را به دقت مطالعه کند به گسترش حقوق متقابل مردم بر یکدیگر کاملا آگاه می شود. (1)
آنگاه امام علیه السّلام در ادامه این سخن به حق خداوند بر بندگان اشاره می کند که حتی اگر انسان بر حیوانی که مملوک اوست حقی دارد،حیوان نیز بر او حق دارد. (2)
آنگاه امام علیه السّلام در ادامه این سخن به حق خداوند بر بندگان اشاره می کند که حتی این حق نیز یک طرفه نیست،گرچه تعبیر حق عباد بر خدا از جهاتی نامتناسب است؛ولی به هر حال این حق در لباس تفضّل در اینجا خود را نشان می دهد،می فرماید:«اگر قرار بود حق(یک طرفه باشد و)به سود کسی جریان یابد و بر او حقی نباشد،این امر مخصوص خداوند سبحان بود؛نه مخلوقش،زیرا قدرتش بر همه بندگان احاطه دارد و عدالتش در همه اموری که فرمانش جاری است،ثابت است»؛ (و لو کان لأحد أن یجری له و لا یجری علیه،لکان ذلک خالصا للّه سبحانه دون خلقه،لقدرته علی عباده،و لعدله فی کلّ ماجرت علیه صروف قضائه) .
این سخن اشاره به آن است که از یک سو قدرت خداوند ایجاب می کند که بندگان خود را تنها نگذارند و به یاری آنها در همه زمینه ها عنایت کند و از سوی دیگر عدالتش موجب می شود کمترین ظلم و ستمی نه در جهان تشریع و نه در جهان تکوین بر کسی وارد نشود،بنابراین،حساب خداوند از حساب بندگان جداست؛بندگان بر اثر عجز و ناتوانی و یا نیازهایی که آنها را به ترک عدالت وا می دارد ممکن است حقوق دیگران را رعایت نکنند؛امّا قادر مطلق و عادل علی
ص:236
الاطلاق،چگونه ممکن است راضی به ضایع شدن حقوق بندگانش شود؟! بنابراین ممکن است دو طرفه بودن حق در مورد خداوند،استثنا شود و حق او یک طرفه باشد.
امام علیه السّلام در ادامه این سخن می فرماید:«ولی خداوند سبحان حق خود را بر بندگانش این قرار داده است که اطاعتش کنند و(در مقابل)پاداش آنها را بر خود به صورت مضاعف و از باب تفضّل و توسعه برای کسانی که شایستگی دارند لازم دانسته است»؛ (و لکنّه سبحانه جعل حقّه علی العباد أن یطیعوه،و جعل جزاءهم علیه مضاعفة الثّواب تفضّلا منه،و توسّعا بما هو من المزید أهله) .
به بیان دیگر خداوند در برابر حقّی که بر بندگان دارد حقّی برای بندگان بر خویش قائل است،هرچند این حق،جنبه تفضّل دارد بی آنکه بندگان از خداوند طلبکار باشند،زیرا در برابر آن همه نعمتهایی که او به بندگان ارزانی داشته هر قدر اطاعت و عبادتش کنند بخش اندکی از شکر آن را ادا نخواهند کرد.
به این ترتیب حتی خداوند متعال از این امر مستثنا نیست؛یعنی در برابر حقی که او بر بندگان دارد آنها هم بر او حقی دارند،هرچند این حق از باب تفضّل است؛نه استحقاق و طلبکار بودن.
ثواب،استحقاق است یا تفضّل؟
از قدیم الایّام این بحث درمیان علمای علم کلام مطرح بوده است که آیا ثواب از سوی خداوند،جنبه استحقاق دارد یا تفضّل؟به این معنا که بندگان هنگامی که اوامر الهی را اطاعت می کنند بر خداوند لازم است به آنها پاداش نیک دهد و اگر ندهد قبیح خواهد بود و خداوند مرتکب قبیح می شود؟یا اینکه بندگان هیچ گونه طلبی در مقابل اطاعت اوامر و ترک معاصی از خداوند ندارند و
ص:237
اگر پاداشی دهد از باب لطف و مرحمت است و اگر ندهد عین عدالت است؟
جمعی از متکلّمان که بیشتر تمایل به مذهب اشاعره داشته اند،تفضّل را پذیرفته اند و بعضی دیگر که تمایل به مذهب معتزله داشته اند استحقاق را.
طرفداران استحقاق می گویند بی شک الزام بندگان به اطاعت دارای مشقّتهایی است اگر این الزام بودن هدف باشد،ظلم است و قبیح و از خداوند حکیم صادر نمی شود و اگر هدفی داشته باشد آن هدف چیزی جز پاداش نیک نخواهد بود، بنابراین اگر خداوند پاداش نیکی ندهد مستلزم قبیح است که بر او محال است.
طرفداران تفضّل می گویند خداوند آن قدر نعمت به ما داده که اگر همه عمر را به اطاعت او مشغول باشیم شکر بخش کوچکی از این همه نعمت را به جا نیاورده ایم،بنابراین ما طلب و استحقاقی نداریم تا او ملزم به پرداخت آن باشد.
ولی گویا طرفین از یک نکته غافل مانده اند که با توجّه به آن،نقاب از چهره این مسئله برداشته می شود و حق،آشکار می گردد و آن این است که استحقاق پاداش در جایی است که کسی به دیگری خدمتی کند و در برابر آن خدمت، منتظر پاداش و اجرت باشد و به بیان دیگر هردو گروه در واقع پاداش یا چیزی شبیه پاداش برای اطاعت فرمان پروردگار قائل شده اند؛گروه اوّل می گویند پاداششان را به صورت نعمتهای الهی از قبل گرفته اند و گروه دوم می گویند بعدا باید بگیرند.
در حالی که می دانیم همه اوامر و نواهی الهی مصالحی دارد که به خود مکلّفان بازمی گردد.نماز و روزه و حج و جهاد،سبب صفای روح و تکامل نفس و عزت و سربلندی می شود و ترک دروغ و غیبت و شراب و قمار آنها را از مفاسد و بدبختیها نجات می دهد.با این حال،مکلّفان در اطاعت اوامر و ترک معاصی به خودشان خدمت می کنند،آیا در مقابل خدمت به خویشتن باید خود را طلبکار از پروردگار بدانند؟!
ص:238
این درست به آن می ماند که طبیب دلسوز و مهربانی به بیمار خود دستورات لازم را به طور رایگان دهد و حتی داروها را در اختیار او بگذارد و بیمار به آن دستورها عمل کند و از شرّ بیماری رهایی یابد.آیا اگر این بیمار نزد طبیب برود و از مطالبه اجر و پاداشی بر اطاعت امر وی کند همگان تعجب نمی کنند و بر کار او نمی خندند؟
تمام اوامر و نواهی الهی در واقع همین گونه است و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله طبیب دوّار به طب بوده و آنچه گفته است در مسیر منافع مکلّفان قرار گرفته است، بنابراین جایی برای این بحث باقی نمی ماند که آیا مردم در برابر طاعات خود استحقاق ثواب دارند یا ثواب تفضّل است؟
آری،خداوند به لطف و کرمش برای تشویق مردم به اطاعتی که موجب کمال آنهاست پاداشی بر عهده گرفته و وعده ثواب داده و چون چنین وعده ای هرگز از آن تخلّف نخواهد کرد،زیرا تخلّف از وعده بر حکیم قادر و عالم،محال است.
قرآن مجید می فرماید:« «کَتَبَ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» ؛خداوند رحمت را بر خود مقرّر داشته است». (1)
از سوی دیگر می فرماید:« «إِنَّ اللّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ» ؛خداوند از وعده خویش تخلّف نمی کند». (2)
***
ص:239
ص:240
ثمّ جعل-سبحانه-من حقوقه حقوقا افترضها لبعض النّاس علی بعض،فجعلها تتکافأ فی وجوهها،و یوجب بعضها بعضا،ولا یستوجب بعضها إلاّ ببعض.و أعظم ما افترض-سبحانه-من تلک الحقوق حقّ الوالی علی الرّعیّة،و حقّ الرّعیّة علی الوالی،فریضة فرضها اللّه- سبحانه-لکلّ علی کلّ،فجعلها نظاما لألفتهم،و عزّا لدینهم،فلیست تصلح الرّعیّة إلاّ بصلاح الولاة،ولا تصلح الولاة إلاّ باستقامة الرّعیّة، فإذا أدّت الرّعیّة إلی الوالی حقّه،و أدّی الوالی إلیها حقّها عزّ الحقّ بینهم،و قامت مناهج الدّین،و اعتدلت معالم العدل،و جرت علی أذلالها السّنن، فصلح بذالک الزّمان،و طمع فی بقاء الدّولة،و یئست مطامع الأعداء.و إذا غلبت الرّعیّة و الیها،أو أجحف الوالی برعیّته،اختلفت هنالک الکلمة،و ظهرت معالم الجور،و کثر الإدغال فی الدّین،و ترکت محاجّ السّنن،فعمل بالهوی،و عطّلت الأحکام،و کثرت علل النّفوس،فلا یستوحش لعظیم حقّ عطّل،ولا لعظیم باطل فعل!فهنالک تذلّ الأبرار،و تعزّ الأشرار،و تعظم تبعات اللّه سبحانه عند العباد.
سپس خداوند سبحان،بخشی از حق خود را اموری قرار داده که بر همه مردم در برابر یکدیگر واجب شمرده(و مأمور به ادای آن شده اند)و این حقوق را در همه جهات همانند هم قرار داده به گونه ای که بعضی از آن سبب بعض دیگر است و هیچ کدام واجب نمی شود مگر اینکه دیگری واجب می گردد.
ص:241
از میان حقوقی که خداوند واجب ساخته،بزرگترین آنها حق والی و زمامدار بر رعیت و حق رعیت بر والی است.فریضه ای است که خداوند سبحان آن را بر هرکدام در مقابل دیگری مقرّر فرموده و آن را سبب نظام الفت و پیوستگی آنان به یکدیگر و موجب عزّت و قدرت دین آنها قرار داده است،بنابراین رعیت هرگز اصلاح نمی شود مگر به اصلاح زمامداران و زمامداران اصلاح نمی گردند جز از طریق قرار گرفتن رعیت در مسیر صحیح و مستقیم.هرگاه رعیت حق والی را ادا کند و والی حق رعیت را بپردازد،حق درمیان آنها قوی و نیرومند خواهد شد،مسیرهای دین خالی از انحراف می گردد،نشانه های عدالت استوار می شود و سنّتها در مجرای صحیح خویش به کار می افتد و به این ترتیب زمان رو به صلاح می رود و مردم به بقای دولت امیدوار و دشمنان مأیوس خواهند شد و اگر رعیت بر والی خویش بشورد و چیره گردد،یا والی نسبت به رعایا اجحاف کند (نظام جامعه به هم می ریزد و)در آن زمان اختلاف کلمه پیدا می شود،نشانه های ظلم و ستم آشکار می گردد،فریبکاری و بدعت در دین فزونی می یابد و جادّه های روشن سنّتها و آداب دینی متروک خواهد شد.در نتیجه بر طبق هوا و هوس عمل می شود،احکام الهی تعطیل می گردد و بیماریهای اخلاقی فزونی می یابد،در چنین حکومتی مردم از حقوق مهمی که تعطیل شده وحشت نمی کنند و نه از باطلهای عظیمی که رواج یافته،در نتیجه نیکان خوار و ذلیل می شوند و اشرار عزیز و محترم،و(به دنبال آن)مجازاتهای الهی بر بندگان عظیم خواهد بود.
مهم ترین حق،حق والی و رعیت است
امام علیه السّلام در بخش گذشته به حق خدا بر مردم اشاره فرمود و در این بخش از
ص:242
حقوق مردم بر یکدیگر یاد می کند که مهم ترین آنها حق زمامداران بر مردم و حق مردم بر زمامداران و به تعبیر دیگر حق والی بر رعیت و حق رعیت بر والی است، می فرماید:«سپس خداوند سبحان،بخشی از حق خود را اموری قرار داده که بر مردم در برابر یکدیگر واجب شمرده(و مأمور به ادای آن شده اند)»؛ (ثمّ جعل- سبحانه-من حقوقه حقوقا افترضها لبعض النّاس علی بعض) .
شایان توجّه اینکه امام علیه السّلام حق مردم را بر یکدیگر به عنوان بخشی از حقوق خداوند بر مردم و نشأت گرفته از حقوق خودش شمرده است و به تعبیر دیگر حق اللّه و حق الناس در عرض هم نیستند،بلکه در طول هم اند.
آنگاه می افزاید:«خداوند این حقوق را در همه جهات مساوی و همانند هم قرار داده به گونه ای که بعضی از آن سبب بعض دیگر است و هیچ کدام واجب نمی شود مگر اینکه دیگری واجب گردد»؛ (فجعلها تتکافأ (1)فی وجوهها،و یوجب بعضها بعضا،ولا یستوجب بعضها إلاّ ببعض) .
به بیان دیگر هیچ یک از این حقوق یکسویه نیست و همان گونه که در بخش گذشته آمد،همه آنها دو سویه است،هرگاه حقی برای کسی بر دیگری ثابت شود بلافاصله در مقابل آن حقی از شخص دوم بر شخص اوّل لازم می گردد، بنابراین،این حقوق هم مساوی یکدیگرند و هم لازم و ملزوم یکدیگر؛نه به این معنا که اگر بعضی از افراد وظیفه خود را انجام ندادند طرف مقابل نیز از انجام وظیفه خود سرباز زند؛مثلا اگر فرزند حق اطاعت پدر را انجام نداد،پدر از تربیت او و ادای نفقه سرباز زند یا اگر گروهی از رعیت به وظیفه خود عمل نکنند،والی خدمات حکومت را از آنها قطع کند.به تعبیر دیگر اینها در مقام وجوب،لازم و ملزوم یکدیگرند؛نه در مقام تحقّق و عمل؛یعنی هردو واجبند،
ص:243
خواه طرف مقابل به وظیفه خود عمل کند یا عمل نکند.
برای توضیح بیشتر به مثال زیر توجّه کنید:
هر گاه گروهی از رعیت،مالیات و خراج لازم را بپردازند به یقین والی از انجام وظیفه خود در مسأله امنیّت یا تعلیم و تربیت اطفال آنها و مداوای مجروحان و مصدومان و بیمارانشان،کوتاهی نخواهد کرد،زیرا هریک از این دو وظیفه جنبه استقلالی دارد و غیر مشروط به دیگری در مقام عمل است،هرچند در مقام تشریع دو وجوب به یکدیگر گره خورده اند.
در ادامه این سخن می فرماید:«از میان حقوقی که خداوند واجب ساخته، بزرگترین آنها حق والی و زمامدار بر رعیت و حق رعیت بر والی است.
فریضه ای است که خداوند سبحان آن را بر هرکدام در مقابل دیگری مقرّر فرموده است»؛ (و أعظم ما افترض-سبحانه-من تلک الحقوق حقّ الوالی علی الرّعیّة (1)،و حقّ الرّعیّة علی الوالی،فریضة فرضها اللّه-سبحانه-لکلّ علی کلّ) .
سپس امام علیه السّلام به فلسفه این دو حق می پردازد و می فرماید:«خداوند این فریضه را سبب نظام الفت مردم و پیوستگی آنان به یکدیگر و موجب عزت و قدرت دین آنها قرار داده است،بنابراین رعیت هرگز اصلاح نمی شود مگر با اصلاح زمامداران و زمامداران اصلاح نمی گردند جز از طریق قرار گرفتن رعیت در مسیر صحیح و مستقیم»؛ (فجعلها نظاما لألفتهم،و عزّا لدینهم،فلیست تصلح الرّعیّة إلاّ بصلاح الولاة،ولا تصلح الولاة إلاّ باستقامة الرّعیّة) .
در واقع رعایت این حقوق هم آثار مهم مادی دارد و هم معنوی.جمله (جعلها نظاما لألفتهم) اشاره به آثار مادی و ظاهری و جمله (عزّا لدینهم) اشاره به آثار معنوی و روحانی است و دو جمله ما بعد آن،به این حقیقت مهم اشاره
ص:244
می کند که صلاح و فساد رعیت و زمامداران به هم گره خورده است و هردو در یکدیگر اثر متقابل دارند.زمامداران فاسد رعایا را به فساد می کشانند و رعایای صالح حکومت را مجبور به پذیرش حق و عدالت می کنند و اگر هردو صالح باشند بهترین شرایط برای پیروزی و پیشرفت جامعه فراهم می گردد.
آنگاه در ادامه به شرح آثار منفی و مثبتی که بر ادای حق والی نسبت به رعیت و حق رعیت نسبت به والی و عدم ادای آنها مترتب می شود پرداخته و با عبارات روشن و گویایی این آثار را یک به یک می شمارد،می فرماید:«هرگاه رعیت حق والی را ادا کند و والی حق رعیت را بپردازد،حق در میان آنها قوی و نیرومند خواهد شد،مسیرهای دین خالی از انحراف می گردد،نشانه های عدالت استوار می شود و سنّتها در مجرای صحیح خویش به کار می افتد و به این ترتیب زمان رو به صلاح می رود و مردم به بقای دولت امیدوار و دشمنان مأیوس خواهند شد»؛ (فإذا أدّت الرّعیّة إلی الوالی حقّه،و أدّی الوالی إلیها حقّها عزّ الحقّ بینهم،و قامت مناهج الدّین،و اعتدلت معالم العدل،و جرت علی أذلالها (1)السّنن،فصلح بذلک الزّمان،و طمع فی بقاء الدّولة،و یئست مطامع الأعداء) .
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،هفت اثر مهم برای وظیفه شناسی و ادای حق متقابل والی و رعیت بیان فرموده که نخستین آنها عزّت و قدرت است و دیگری هموار شدن مسیرهای دین و کم رنگ شدن بدعتهاست.سومین اثر برافراشته شدن پرچم عدالت در کشور اسلامی و چهارم احیای سنّتهاست.پنجم.که نتیجه آنهاست اصلاح محیط جامعه و ششم امیدواری به بقا و دوام حکومت و هفتم مأیوس شدن دشمنان است.
این امر در عصر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله به خوبی آشکار شد.پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله
ص:245
بزرگترین اداکننده حقوق امت بود و اکثریّت قاطع امت نیز حق اطاعت را ادا می کردند و این آثار هفت گانه به خوبی نمایان شد؛ولی در عصر امیر مؤمنان علیه السّلام هر چند تا حدّ زیادی سنن اسلامی و عدل و داد احیا شد؛ولی به سبب انحرافاتی که بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در مدّت 25 سال یکی پس از دیگری بروز کرد و سرانجام به شورش مسلمانان برضدّ حکومت عثمان و قتل وی انجامید، بازگرداندن کامل این قافله عظیم به مسیر اصلی در مدّت کوتاه حکومت امیر مؤمنان علی علیه السّلام و با بقایای عوامل خطرناکی از حکومتهای پیشین؛مانند معاویه و بنی امیّه و بنی مروان،میسّر نشد.هرکس این بخش از تاریخ اسلام را به دقت و خالی از تعصّب مطالعه کند آنچه را گفتیم تصدیق می کند.
مسلمانان،امروز می توانند با الهام از بیانات حساب شده بالا و با انسجام ولایت و رعایا،زمامداران و توده های مردم،عزت و قدرت خود را باز یابند.
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به بیان آثار سوء تخلّف والی و رعیت از حقوق یکدیگر پرداخته،می فرماید:«و اگر رعیت بر والی خویش بشورد و چیره گردد،یا والی نسبت به رعایا اجحاف کند(نظام جامعه به هم می ریزد و)در آن زمان اختلاف کلمه پیدا می شود،نشانه های ظلم و ستم آشکار می گردد، فریبکاری و بدعت در دین فزونی می یابد و جاده های روشن سنّتها و آداب دینی متروک خواهد شد.در نتیجه بر طبق هوا و هوس عمل می شود،احکام الهی تعطیل می گردد و بیماریهای اخلاقی فزونی می یابد»؛ (و إذا غلبت الرّعیّة و الیها، أو أجحف (1)الوالی برعیّته،اختلفت هنالک الکلمة،و ظهرت معالم الجور،و کثر الإدغال (2)فی الدّین،و ترکت محاجّ (3)السّنن،فعمل بالهوی،و عطّلت الأحکام،و
ص:246
کثرت علل النّفوس) .
در اینجا نیز امام علیه السّلام مفاسد هفتگانه ای برای ترک همکاری زمامداران و مردم بیان فرموده که بارها با چشم خود آن را در حکومتهای جور دیده ایم؛اختلاف کلمه،ظلم و ستم،بدعت و فریبکاری،ترک مسیرهای روشن،عمل بر طبق هوا و هوس،تعطیل احکام الهی و فزونی رذایل اخلاقی،همچون کبر و غرور و کینه و حسد،انحصارطلبی و استبداد و مانند آن.
به دنبال آن به بیان نتیجه نهایی این وضع اسفبار پرداخته،می فرماید:«در چنین حکومتی مردم از حقوق مهمی که تعطیل شده وحشت نمی کنند و نه از باطلهای عظیمی که رواج یافته،در نتیجه نیکان خوار و ذلیل می شوند و اشرار عزیز و محترم،و(به دنبال آن)مجازاتهای الهی بر بنگان عظیم خواهد بود»؛ (فلا یستوحش لعظیم حقّ عطّل،و لا لعظیم باطل فعل!فهنالک تذلّ الأبرار،و تعزّ الأشرار،و تعظم تبعات اللّه سبحانه عند العباد) .
این امور پنج گانه نتیجه مستقیم و غیرمستقیم حکومتهای جور است،زیرا در چنان فضایی مردم به ابطال حقوق عادت می کنند و در برابر رواج باطل،عکس العملی نشان نمی دهند و این امور به صورت کارهای عادی در می آید که نمونه های آن را در طول تاریخ و در عصر خود بسیار دیده ایم و طبیعی است که صدای نیکان و پاکانی که مدافع حق و مخالف باطلند به جایی نمی رسد و از صحنه اجتماع طرد می شوند و به عکس،پستهای حساس به دست اشرار و آلودگانی که با آن فضا همخوانی دارند می افتد،همان گونه که در دوران حکومت خلیفه سوم اتفاق افتاد؛ابوذرها تبعید شدند و مروانها بر سر کار آمدند و در ادامه راه معاویه ها زمام امور را به دست گرفتند و عمار یاسرها به قتل رسیدند و سرانجام نوبت به یزید و ابن زیاد رسید و پاک ترین سلاله پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و یارانش شربت شهادت نوشیدند.
ص:247
بدیهی است در چنین شرایطی خداوند لطف خود را از مردم و حکومتشان باز می گیرد و تبعات اعمالشان دامانشان را خواهد گرفت.
***
ص:248
فعلیکم بالتّناصح فی ذلک،و حسن التّعاون علیه،فلیس أحد-و إن اشتدّ علی رضی اللّه حرصه،و طال فی العمل اجتهاده-ببالغ حقیقة ما اللّه سبحانه أهله من الطّاعة له.و لکنّ من واجب حقوق اللّه علی عباده النّصیحة بمبلغ جهدهم،و التّعاون علی إقامة الحقّ بینهم.و لیس امرؤ- و إن عظمت فی الحقّ منزلته،و تقدّمت فی الدّین فضیلته-بفوق أن یعان علی ما حمّله اللّه من حقّه.و لا امرؤ-و إن صغّرته النّفوس،و اقتحمته العیون-بدون أن یعین علی ذلک أو یعان علیه.
بر شما لازم است یکدیگر را به ادای حقوق سفارش و نصیحت کنید و در انجام آن به هم کمک نمایید،هیچ کس-هرچند برای به دست آوردن خشنودی خدا کاملا کوشا باشد و در این راه پیوسته تلاش کند-نمی تواند حق اطاعتی را که شایسته مقام خداوند سبحان است بجا آورد(بنابراین هر اندازه در این راه تلاش کند کم است)ولی از حقوق واجب الهی بر بندگان این است که به قدر توان خود در خیرخواهی و نصیحت یکدیگر بکوشند و برای اقامه حق درمیان مردم همکاری کنند.هیچ کس-هر اندازه مقام و منزلتش در حق بزرگ باشد و فضیلتش در دین سابقه دار-برتر از آن نیست که در انجام حقی که خدا بر عهده او گذارده،بی نیاز از کمک دیگران باشد و نیز هیچ کس-هرچند مردم او را کوچک بشمارند و با دیده حقارت به او بنگرند-کمتر از آن نیست که به دیگران در راه انجام حق کمک کند یا به او در این راه کمک شود.
ص:249
لزوم همکاری در ادای حقوق
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه پس از توصیه هایی که درباره حقوق والی و رعیت در بخش پیشین گذشت،نخست همه اعمّ از والی و رعیت را به همکاری و تعاون دعوت کرده،آنگاه به سه اصل مهم اجتماعی اشاره می کند:
در قسمت اوّل می فرماید:«بر همه شما لازم است یکدیگر را به ادای حقوق سفارش و نصیحت کنید و در انجام آن به هم کمک نمایید»؛ (فعلیکم بالتّناصح فی ذلک،و حسن التّعاون علیه) .
سپس به سراغ بیان آن سه اصل مهم می رود:نخست برای اینکه افراد مغرور نشوند و گمان نبرند وظیفه خود را در این زمینه به خوبی انجام داده اند و در نتیجه از حرکت باز ایستند می فرماید:«هیچ کس-هرچند برای به دست آوردن خشنودی خدا کاملا کوشا باشد و در این راه پیوسته تلاش کند-نمی تواند حق اطاعتی را که شایسته مقام خداوند سبحان است بجا آورد(بنابراین هرچه در این راه تلاش کند کم است)ولی از حقوق واجب الهی بر بندگان این است که به قدر توان خود در خیرخواهی و نصیحت دیگران بکوشند و برای اقامه حق درمیان مردم همکاری کنند»؛ (فلیس أحد-و إن اشتدّ علی رضی اللّه حرصه،و طال فی العمل اجتهاده-ببالغ حقیقة ما اللّه سبحانه أهله من الطّاعة له.و لکنّ من واجب حقوق اللّه علی عباده النّصیحة بمبلغ جهدهم،و التّعاون علی إقامة الحقّ بینهم) .
این یک اصل کلی است که انسان هرگاه از کار خود به طور کامل راضی شود و هیچ نقص و خللی در آن نداند،از حرکت باز می ایستد و مرکب او در مسیر تکامل متوقف می شود.واقع امر نیز چنین است که پیشرفت و تکامل و جلب رضای خداوند،حدّ و مرزی ندارد که انسان به آن قانع شود.همیشه باید به تقصیر اعتراف کرد و همواره باید تلاش نمود،بنابراین هیچ کس بی نیاز از
ص:250
نصیحت دیگران نیست،زیرا نقصها و کوتاهیها در نظر دیگران بهتر خودنمایی می کند و حبّ ذات،مانع از آن است که انسان نقص خود را ببیند.
در حدیث مشروحی می خوانیم:«هنگامی که به امام سجاد علی بن الحسین علیه السّلام عرض کردند چرا این همه برای عبادت پروردگار به خود رنج و زحمت می دهی با اینکه پاره تن پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و فرزندزاده او هستی؟امام علیه السّلام اشاره به عبادات بسیار سخت و سنگین پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله کرد و فرمود:همین سؤالی را که از من پرسیدید از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله پرسیدند و آن حضرت در پاسخ فرمود:به خدا سوگند اگر تمام اعضای من در این راه قطعه قطعه شود و اشک چشمانم بر سینه ام جاری شود،هرگز عشری از اعشار و کمی از بسیار از شکر یک نعمت او را نمی توانم به جا آورم» (1).
سپس امام علیه السّلام در بیان آن دو اصل دیگر اجتماعی می فرماید:«هیچ کس-هر اندازه مقام و منزلتش در حق بزرگ باشد و فضیلتش در دین سابقه دار،برتر از آن نیست که در انجام حقی که خدا بر عهده او گذارده،بی نیاز از کمک دیگران باشد و نیز هیچ کس-هرچند مردم او را کوچک بشمارند و با دیده حقارت به او بنگرند-کمتر از آن نیست که به دیگران در راه انجام حق کمک کند یا به او در این راه کمک شود»؛ (و لیس امرؤ-و إن عظمت فی الحقّ منزلته،و تقدّمت فی الدّین فضیلته-بفوق أن یعان علی ما حمّله اللّه من حقّه.ولا امرؤ-و إن صغّرته النّفوس، و اقتحمته (2)العیون-بدون أن یعین علی ذلک أو یعان علیه) .
اشاره به اینکه همه باید این حقیقت را درک کنند که هیچ یک از اقویا و ضعفا در صحنه اجتماع،از دیگری بی نیاز نیستند.خداوند همه نیروها را به یک نفر نداده و در هر سری ذوقی و فکری و در هر تنی قدرتی و نیرویی آفریده است؛
ص:251
خواه کوچک باشد یا بزرگ،بنابراین کسانی که از نظر فکر و مدیریت و توان جسمی قوی هستند،هرگز نباید خود را بی نیاز از کمک ضعیف ترین افراد جامعه بشمارند.همان گونه که افراد ضعیف و به ظاهر ناتوان نباید تصوّر کنند نقشی در اداره جامعه به هیچ صورت ندارند.در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا علیه السّلام از پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و اله می خوانیم که فرمود:«غریبان:کلمة حکمة من سفیه فاقبلوها و کلمة سفه من حکیم فاغفروها فإنّه لا حکیم إلاّ ذو عثرة و لا سفیة إلاّ ذو تجربة؛دو چیز عجیب است:نخست سخن حکمت آمیزی که از شخص سفیهی صادر می شود،پس آن را بپذیرید و دیگر سخن ابلهانه ای که گاه از دانشمندی صادر می شود،پس آن را بر او ببخشید،زیرا هیچ دانشمندی خالی از لغزش و هیچ سفیهی خالی از تجربه نیست». (1)
تاریخ نیز این گونه حوادث را بسیار به خاطر دارد؛از جمله اینکه:
در دوران معتصم عباسی یکی از سربازان رومی زن مسلمانی را به اسیری گرفته بود،سیلی محکمی به صورت آن زن زد،زن مسلمان به صدای بلند فریاد زد«و امعتصماه»و خلیفه وقت را به یاری طلبید،سرباز رومی با تمسخر به او گفت:آری!الآن معتصم بر اسب ابلق سوار می شود و به یاری تو می آید و دوباره سیلی محکمی به او زد.
این حادثه در قلعه«عموریّه»در مرز کشور اسلام و روم واقع شد،کسی این خبر را به معتصم رسانید،معتصم ناراحت شد.از آن مرد پرسید قلعه عموریّه در کدام سمت واقع شده؟آن مرد سمت آن را به معتصم نشان داد.معتصم رو به آن سمت کرد و با صدای بلند گفت:لبّیک ای زن ستم دیده مظلوم!به خدا قسم صدای تو را شنیدم و به یاری ات می شتابم.
سپس دستور داد لشکر عظیمی آماده حرکت به طرف قلعه عموریّه شود.
ص:252
سربازان رومی نیز باخبر شدند و قلعه را محکم در اختیار گرفتند.
سپاه اسلام مدّتی قلعه را محاصره کرده؛ولی موفق به تسخیر آن نشدند؛قلعه بسیار محکم و مدافعان سرسختی داشت.
معتصم که شخصا در آن جنگ شرکت کرده بود شبی از شبها با لباس مبدّل در میان سربازان و خیمه های آنها گردش می کرد آهنگری را دید که در آن وقت شب مشغول کار است و نعل اسب می سازد و شاگرد جوانی داشت که چون پتک خود را روی آهنهای سرخ می کوبید،می گفت این پتک بر کلّه معتصم!و چند بار این جمله را تکرار کرد.
استاد آهنگر که از شنیدن این سخن ناراحت شده بود،به شاگردش گفت پسر! تو با این سخنانت ما را گرفتار خواهی کرد!تو را با معتصم چکار؟!
شاگرد آهنگر گفت معتصم مرد بی تدبیری است این همه نیرو دارد نمی تواند قلعه عموریّه را فتح کند اگر یک روز فرماندهی لشکر را به من بسپارد غروب آن روز در قلعه خواهم بود.
معتصم از شنیدن این سخن شاگرد آهنگر سخت تعجب کرد به مأمورانش گفت مراقب او باشید و صبح،او را نزد من آورید،هنگامی که او را نزد معتصم آوردند گفت:سخنانی از تو به من رسیده که بسیار شگفت آور است.شاگرد آهنگر گفت:درست است؛ولی اگر اجازه دهی من به فضل خدا قلعه عموریّه را در یک روز فتح می کنم.
معتصم فرماندهی لشکر را موقتا به او سپرد.
شاگرد آهنگر تمام تیراندازهای سپاه را احضار و گروهی را که در تیراندازی قوی تر بودند انتخاب کرد و آنها را به پشت دیوار قلعه آورد،قلعه ساختمان مخصوصی داشت.قسمتهای پایین و بالا هر دو سنگ بود؛ولی در وسط از الوار درختهای ساج به طور تمام دیوار قلعه به عرض سه وجب استفاده کرده بودند و
ص:253
آن چوبها به صورت نوار سیاهی در تمام طول دیوار خودنمایی می کرد و از شگفتیهای چوب ساج این است که در برابر آتش حساس است و زود مشتعل می شود.
شاگرد آهنگر دستور داد کوره های آهنگری را در کنار دیوار قلعه به کار بیندازند و نوک فلزّی تیرها را در آتش سرخ کنند و به تیراندازان دستور داد خط سیاه چوبی سرتاسری را نشانه تیرهای گداخته خود قرار دهید و اگر کسی تیرش به خطا برود مجازاتش مرگ است.
تیراندازان طبق دستور او نوار چوبی را نشانه رفتند طولی نکشید که الوارهای ساج مشتعل شد و آتش عظیمی از آن برخاست و دیوار قلعه فروریخت و لشکر،تکبیرگویان وارد قلعه شدند.در این هنگام دیدند معتصم که بر اسب ابلقی سوار است و خوشحال وارد قلعه شد.زن سیلی خورده و سرباز سیلی زننده را احضار کرد و به آن زن گفت:آیا معتصم ندای تو را لبیک گفت؟و به آن سرباز گفت:من تو را نمی کشم،ولی تا عمر داری باید غلام این زن باشی! (1)
حکومتهای مردمی
در جهان امروز سخن از حکومتهای مردمی بسیار است؛ولی چون فاقد عنصر معنوی و تقوای سیاسی است،غالبا منجّر به دیکتاتوریهای مرئی و نامرئی می شود که فقط حافظ منافع زورمندان و غاصبان حطام است.
گفتیم نامرئی،از این جهت که زورمندان با استفاده از وسائل پیشرفته اجتماعی و بمبارانهای تبلیغاتی به شستشوی افکار توده های مردم می پردازند و آرای آنها را با وعده های دروغین به نفع خود مصادره می کنند که نمونه روشن آن
ص:254
دموکراسی آمریکایی در عصر ماست.
افزون بر این،آرای این حکومتها در بهترین صورت حکومت،نصف به علاوه یک است که نتیجه آن صف بندی میان قشر حاکم و نصف منهای یک است.
در عصر خود بارها حکومتهایی را دیده ایم که با انتخابات آزاد مردم سر کار آمده اند؛ولی چون در جهت منافع جهانخواران قرار نداشته اند با وسایل مختلف برای خارج کردن آنها از صحنه کوشیده اند و در بسیاری از موارد موفق شده اند.
تمام اینها به خاطر آن است که عنصر معنوی که شرط اساسی است در این حکومتهای صد در صد مادی وجود ندارد و مسئولیّتی در برابر خداوند احساس نمی کنند.
آنچه در کلام نورانی امام علیه السّلام در این بخش از خطبه آمده،حکومت مردمی را در بهترین شکل نشان می دهد:
نخست به سراغ عنصر معنوی حکومت می رود و به همگان یادآور می شود که آن قدر شما غرق نعمتهای خداوند هستید که هرچه در اطاعت او بکوشید، عشری از اعشار شکر او را نمی توانید بجا آورید.
آنگاه به زمامداران توصیه می کند که هرقدر فکر شما قوی و علم شما فراوان و صاحب تجربه و هوش سرشار باشید،بی نیاز از کمکهای فردفرد مردم نیستید.
باید همه را در حکومت خود سهیم کنید و از آنها یاری بطلبید.
سپس به آحاد مردم گوشزد می کند که شما در هر حدّ و پایه ای از علم و دانش و سنّ و سال هستید،خود را از شرکت در اداره اجتماع جدا نسازید و به این ترتیب همگان باید دست به دست هم دهند و با تکیه بر عنصر تقوا حکومتی که مورد رضای خلق و خالق است،به وجود آورند. (1)
ص:255
.
ص:256
فأجابه علیه السّلام رجل من أصحابه بکلام طویل،یکثر فیه الثّناء علیه،و یذکر سمعه و طاعته له،فقال علیه السّلام:
إنّ من حقّ من عظم جلال اللّه سبحانه فی نفسه،و جلّ موضعه من قلبه، أن یصغر عنده-لعظم ذلک-کلّ ما سواه،و إنّ أحقّ من کان کذلک لمن عظمت نعمة اللّه علیه،و لطف إحسانه إلیه،فإنّه لم تعظّم نعمة اللّه علی أحد إلاّ ازداد حقّ اللّه علیه عظما.و إنّ من أسخف حالات الولاة عند صالح النّاس،أن یظنّ بهم حبّ الفخر،و یوضع أمرهم علی الکبر،و قد کرهت أن یکون جال فی ظنّکم أنّی أحبّ الإطراء،و استماع الثّناء؛و لست-بحمد اللّه -کذلک،و لو کنت أحبّ أن یقال ذلک لترکته انحطاطا للّه سبحانه عن تناول ما هو أحقّ به من العظمة و الکبریاء.و ربّما استحلی النّاس الثّناء بعد البلاء،فلا تثنوا علیّ بجمیل ثناء،لإخراجی نفسی إلی اللّه سبحانه و إلیکم من التّقیّة فی حقوق لم أفرغ من أدائها،و فرائض لابدّ من إمضائها.
هنگامی که سخن امام علیه السّلام به اینجا رسید یکی از یارانش به پا خاست و با گفتاری طولانی که در آن مدح و ثنای فراوانی نسبت به امام علیه السّلام بود آن حضرت را ستود و اطاعت کامل خود را در همه حال نسبت به آن حضرت اعلام کرد و امام علیه السّلام در پاسخ او فرمود:سزاوار است کسی که جلال خدا در نظرش بزرگ و مقام او در قلبش عظیم است-به موجب آن عظمت-همه چیز جز خدا در نظرش کوچک جلوه کند،و از همه سزاوارتر نسبت به این امر،کسی است که
ص:257
نعمت خدا بر او بزرگ است و احسان او بر وی فراوان؛زیرا هرقدر نعمت خدا بر کسی بیشتر شود حق وی بر او فزونتر می گردد.
(بدانید!)از بدترین و سخیف ترین حالات زمامداران نزد مردم صالح این است که گمان برده شود آنها دوست دار تفاخرند و کار آنها را بر نوعی برتری جویی حمل کنند،من خوش ندارم که این فکر در ذهن شما جولان کند که مدح و ستایش را دوست دارم و از شنیدن آن لذّت می برم.من بحمد اللّه چنین نیستم و به فرض که من(به مقتضای طبیعت بشری)مدح و ثنا را دوست می داشتم،آن را به سبب خضوع و تواضع در برابر خداوند سبحان ترک می کردم.خداوندی که با عظمت و کبریاییش از همه سزاوارتر برای ثنا و ستایش است.
بسیار می شود که مردم،ستودن افراد را به جهت تلاشهایشان(در ادای حق) شیرین می شمرند(ممکن است این امر برای شما ایرادی نداشته باشد،ولی من از شما می خواهم که)مرا با سخنان زیبای خود به جهت اینکه در پیشگاه خداوند و نزد شما به سبب احساس مسئولیت الهی حقوقتان را ادا کرده ام نستایید(چرا که)هنوز در ادای آنها به طور کامل فراغت نیافته ام و واجباتی که بر عهده دارم کاملا به مرحله اجرا در نیامده است.
در برابر انجام وظیفه مرا ستایش نکنید!
«هنگامی که سخن امام علیه السّلام به آخر جمله بخش گذشته رسید یکی از یارانش (به پا خاست و)با گفتاری طولانی که در آن مدح و ثنای فراوانی نسبت به امام علیه السّلام بود آن حضرت را ستود،و اطاعت کامل خود را در همه حال نسبت به آن حضرت اعلام کرد»؛ (فأجابه علیه السّلام رجل من أصحابه بکلام طویل،یکثر فیه الثّناء علیه،و یذکر سمعه و طاعته له؛فقال علیه السّلام:) .
ص:258
در اینکه این شخص چه کسی بود؟شارحان نهج البلاغه پاسخی به این سؤال نداده اند؛ولی مرحوم کلینی در کافی گفتگوی مشروح و مفصّل و بسیار پرمعنایی را که میان این مرد و امیر مؤمنان علی علیه السّلام چندبار ردّ و بدل شده ذکر کرده است.
سپس می گوید:بعد از پایان این کلام،کسی آن مرد را ندید. (1)به همین دلیل مرحوم علاّمه مجلسی احتمال می دهد که این مرد حضرت خضر بوده که در موارد حسّاسی به سراغ آن حضرت می آمد و انجام وظیفه می کرد و سپس از چشمها پنهان می شد.
به هر حال این مرد که بود طبق روایت کافی در یکی از سخنانش عرضه می دارد:«ای امیر مؤمنان!تو امیر ما هستی و ما رعیّت تو.خداوند به وسیله تو ما را از ذلّت خارج کرد و با عزیز ساختن تو غل و زنجیر اسارت را از بندگانش برگرفت.آنچه می پسندی دستور ده و آنچه اختیار می کنی امر کن!تو سخنگوی راستگویی هستی و حکمران موفق و زمامدار لایق.ما هرگز نافرمانی تو را جایز نمی شمریم و علم هیچ کس را قابل مقایسه با علم تو نمی دانیم،قدر و منزلت تو نزد ما بسیار والا و فضل تو بسیار عظیم است». (2)
امام علیه السّلام پاسخ مشروحی به او داد و او نیز مجدّدا به مدح و ستایش آن امام همام پرداخت و چندبار این قضیه تکرار شد و همان گونه که گفتیم بعد از این مطلب آن مرد ناپدید شد.
به هر حال آنچه در نهج البلاغه آمده است چنین است که امام علیه السّلام در پاسخ او فرمود:«سزاوار است کسی که جلال خدا در نظرش بزرگ و مقام او در قلبش عظیم است-به موجب آن عظمت-همه چیز جز خدا در نظرش کوچک جلوه کند»؛ (إنّ من حقّ من عظم جلال اللّه سبحانه فی نفسه،و جلّ موضعه من قلبه،أن یصغر عنده-لعظم ذلک-کلّ ما سواه) .
ص:259
این معنا با توجّه به اینکه ذات خداوند وجودی است بی پایان از هر نظر،و نامحدود از نظر قوّت و قدرت،و ما سوی اللّه همگی قطره کوچکی در برابر این دریای عظیم بی کران هستند،کاملا روشن می شود همان گونه که در خطبه همّام نیز در صفات متّقیان آمده است: «عظم الخالق فی أنفسهم فصغر ما دونه فی أعینهم؛ خداوند در دل آنها به عظمت جلوه کرده،لذا ما سوی اللّه در چشم آنها حقیر و کوچک است».
کسی که چشم بر چشمه خورشید دوخته،شمع کم نوری در نظر او ناچیز است.
سپس امام علیه السّلام اضافه می فرماید:«و از همه سزاوارتر نسبت به این امر کسی است که نعمت خدا بر او بزرگ است و احسان او بر وی فراوان؛زیرا هرقدر نعمت خدا بر کسی بیشتر شود حقّش بر او فزونتر می گردد»؛ (و إنّ أحقّ من کان کذلک لمن عظمت نعمة اللّه علیه،و لطف إحسانه إلیه،فإنّه لم تعظّم نعمة اللّه علی أحد إلاّ ازداد حقّ اللّه علیه عظما) .
این سخن در واقع پاسخی است بر ثناخوانی آن مرد علاقه مند به مولا که گمان نکن این سخنان مرا به کبر و غرور وا می دارد.اوّلا من خدا را به عظمت شناخته ام و ما سوی اللّه در نظرم خرد و صغیر است.ثانیا من مشمول نعمتهای فراوانی هستم و به همان نسبت باید در برابر ولیّ نعمتم خاضع تر از دیگران باشم.
آنگاه امام علیه السّلام در تکمیل و تأکید این سخن می افزاید:«(بدانید!)از بدترین و سخیف ترین حالات زمامداران نزد مردم صالح این است که گمان برده شود آنها دوست دار تفاخرند و کار آنها را بر نوعی برتری جویی حمل کنند،من خوش ندارم که این فکر در ذهن شما جولان کند که مدح و ستایش را دوست دارم و از شنیدن آن لذت می برم.من بحمد اللّه چنین نیستم»؛ (و إنّ من أسخف (1)حالات
ص:260
الولاة عند صالح النّاس،أن یظنّ بهم حبّ الفخر،و یوضع أمرهم علی الکبر،و قد کرهت أن یکون جال فی ظنّکم أنّی أحبّ الإطراء (1)،و استماع الثّناء؛و لست-بحمد اللّه-کذلک) .
درست است که طبق بعضی از احتمالات،گوینده آن مدح و ثنا حضرت خضر علیه السّلام بوده و او جز به حق سخن نمی گفته و آنچه درباره امام علیه السّلام بیان داشته در امام وجود داشته حتی بالاتر از آن؛ولی امام علیه السّلام به این نکته اصولی اشاره می فرماید که من حتی از ثنای به حق نیز خشنود نیستم،چرا که ممکن است اثر نامطلوبی در شنوندگان داشته باشد و آنها گمان کنند او دوستدار چنین سخنانی است و دارای کبر و فخر و خودبرتربینی است که رابطه امام با امّت را تحت تأثیر نامطلوب خود قرار می دهد.
سپس می افزاید:«و به فرض که من(به مقتضای طبیعت بشری)مدح و ثنا را دوست می داشتم،آن را به جهت خضوع و تواضع در برابر خداوند سبحان ترک می کردم.همان خداوندی که به جهت عظمت و کبریاییش از همه سزاوارتر برای ثنا و ستایش است»؛ (و لو کنت أحبّ أن یقال ذلک لترکته انحطاطا للّه سبحانه عن تناول ما هو أحقّ به من العظمة و الکبریاء) .
آنگاه به نکته سومی اشاره می فرماید که قطع نظر از اینکه من ذاتا ثناخوانی را ناخوش دارم و اگر آن را دوست می داشتم به جهت عظمت خداوند که از همه شایسته تر به مدح و ثناست ترک می کردم،مدح و ثنا باید در برابر کار نیکی باشد که پایان گرفته است در حالی که من هنوز از ادای همه حقوق شما فراغت نیافته ام،می فرماید:«بسیار می شود که مردم ستودن افراد را،به جهت تلاشهایشان (در ادای حقوق)شیرین می شمرند(ممکن است این امر برای شما ایرادی
ص:261
نداشته باشد،ولی من از شما می خواهم که)مرا با سخنان زیبای خود به جهت اینکه در برابر خداوند و نزد شما از ترس مسئولیّت الهی حقوقتان را ادا کرده ام نستایید(چرا که)هنوز از ادای آنها به طور کامل فراغت نیافته ام و واجباتی که بر عهده دارم کاملا به مرحله اجرا در نیامده است»؛ (و ربّما استحلی النّاس الثّناء بعد البلاء،فلا تثنوا علیّ بجمیل ثناء،لإخراجی نفسی إلی اللّه سبحانه و إلیکم من التّقیّة فی حقوق لم أفرغ من أدائها،و فرائض لابدّ من إمضائها) .
در نسخه موجود در متن بالا «و إلیکم من التّقیّة» آمده است که اشاره به خداترسی امام علیه السّلام در طریق ادای حقوق مردم است؛ولی در بعضی از نسخ نهج البلاغه و همچنین در متن کافی«بقیّه»آمده است که مفهومش این است:
هنوز بقایایی از حقوق شما بر من باقی مانده که باید در ادای آن بکوشم.
امام علیه السّلام در این عبارت نهایت بزرگواری خود را نشان داده،از یک سو بی اعتنایی به ثناخوانی و از سوی دیگر نهایت خضوع در برابر پروردگار و از سوی سوم،اعتراف به عدم ادای حقوق به طور کامل را بیان می کند،چیزی که در کمتر پیشوایی در طول تاریخ می توان یافت.
مدح و تمجید و ثناخوانی نسبت به دیگران بر دو گونه است:گونه ای از آن مثبت و سازنده و سبب دلگرمی خادمان و یأس خائنان و پیشرفت جامعه است.
بخش دیگری سبب تخریب و عقب افتادگی و تقویت شوکت ظالمان است.
قسم اوّل دارای سه شرط است:نخست اینکه«مدح من یستحقّ المدح؛آن کس که سزاوار مدح و ثناست،مدح و ستایش شود».شرط دوم این است که مدح از حدّ تجاوز نکند.شرط سوم اینکه هدف گوینده تقرّب به شخص ممدوح و
ص:262
رسیدن به منافعی نامشروع خود نباشد.
در روایتی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می خوانیم:«إذا مدح الفاجر اهتزّ العرش و غضب الرّبّ؛هرگاه شخص فاجر مدح و ستایش شود،عرش خدا به لرزه در می آید و خداوند غضب می کند». (1)
در حدیث دیگری آمده است:«الثّناء بأکثر من الاستحقاق ملق والتّقصیر عن الاستحقاق عیّ أو حسد؛مدح و ستایش بیش از استحقاق تملّق است و کمتر از آن ناتوانی(در ادای سخن)است یا حسد». (2)
این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که باید ظرفیت شخص ممدوح در نظر گرفته شود؛مبادا مدح و ستایش سبب غرور او گردد و از مسیر حق منحرف شود،همان گونه که در جمله دیگری از کلمات قصار مولا می خوانیم:«ربّ مفتون بحسن القول فیه؛چه بسیار اشخاصی که به واسطه مدح و تمجید،گرفتار فریب و فتنه می شوند». (3)
بی شک در صورتی که همه این جهات در نظر گرفته شود،مدح و ستایش نشانه قدردانی و حق شناسی و سبب تشویق نیکوکاران و صالحان می شود.
در دنیای امروز نیز جلسات فراوانی برای نکوداشت خادمان پرسابقه جامعه، عالمان بزرگ و نیکوکاران ممتاز گرفته می شود و هر سال سعی می کنند به نویسندگان بهترین کتاب سال،کارگران و کشاورزان نمونه و یا پیام آوران صلح و دوستی در جهان،جوایزی اهدا و از آنان قدردانی کنند که اگر رنگ و بوی سیاسی پیدا نکند و روابط بر ضوابط حاکم نگردد و آن شرط سوم که در بالا به آن اشاره شد؛یعنی حسن نیّت کارگردانان حفظ گردد،به یقین آثار بسیار ارزنده ای دارد.
ص:263
ولی نوع دوم،درست در مقابل آن است؛یعنی هنگامی که افراد نالایق،مورد مدح و تمجید قرار گیرند و یا افراد لایق،بیش از حدّ،ثناخوانی شوند و یا عوامل سیاسی و حبّ و بغضها و منافع شخصی،انگیزه این کار می شود،بدکاران تشویق می شوند و افراد فاضل،لایق و نیکوکار مأیوس می گردند؛متملّقان یکّه تاز میدان اجتماع می شوند و صادقان منزوی می گردند.
در حدیثی از امیر مؤمنان علی علیه السّلام می خوانیم:«إیّاک و الملق فإنّ الملق لیس من خلائق الایمان؛از تملّق بپرهیز که با ایمان سازگار نیست». (1)
در حدیث دیگری از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله آمده است:«أحثوا فی وجوه المدّاحین التّراب؛به صورت مداحان(متملّق)خاک بپاشید». (2)
آخرین نکته ای که در این بیان فشرده ذکر آن را لازم می دانیم این است که گاه مدح و ستایش جنبه مثبت دارد و واجد همه شرایط بالاست؛ولی آثار نامطلوبی در افکار عمومی ایجاد می کند و ممدوح،متّهم به دوست داشتن ثناخوانی می شود که در اینجا نیز از آن باید اجتناب کرد و آنچه در خطبه بالا آمده،بیشتر از همین قبیل است.
همان گونه که اشاره شد معنای تملّق،مدح و ثنای بیش از حدّ و گزافه گویی درباره فضایل افراد برای تقرّب جستن به آنها و استفاده از مواهب مادّی آنان است حتی ذکر اوصاف برجسته واقعی یک شخص بدون اشاره به نقاط ضعف، آن هم نوعی تملّق محسوب می شود و گاه از این فراتر می رود و تملّق گویان نقاط ضعف را در لباس نقاط قوت بیان می کنند.تملّق گویی بیشتر درباره ارباب
ص:264
قدرت است و خطر بسیار بزرگی برای ولات و زمامداران و مدیران محسوب می شود،زیرا نخستین شرط مدیریت آگاه بودن از واقعیّات مربوط به حوزه مدیریت است و متملّقان بر روی واقعیّتها پرده می افکنند و مشکلات را از نظر مدیران و زمامداران می پوشانند و از این طریق مفاسد بی شماری به بار می آورند.
عجیب این است که زمامداران نالایق و گمراه نیز غالبا متملّقان را تشویق می کنند،از حق گویی ناراحت می شوند و از تملّق متملّقان احساس آرامشی کاذب و دردآفرین.
امیر مؤمنان علی علیه السّلام تملّق را بدترین درد یا درد بی درمان شمرده می فرماید:
«أدوی الداء الصلف؛بدترین درد تملّق گویی است» (1)(یکی از معانی صلف تملّق گویی و دیگری خودستایی است).
در سخن دیگری می فرماید:«إنّما یحبّک من لا یتملّقک؛دوستان واقعی تو کسانی هستند که به تو تملّق نمی گویند». (2)
نیز می فرماید:«لیس الملق من خلق الأنبیاء؛تملّق از اخلاق انبیا نیست». (3)
این سخن را نیز نباید فراموش کرد که تملّق گاهی به صورت مستقیم و گاه غیرمستقیم،گاه با نثر و گاه با شعر و گاهی با عمل،اجرا می شود و آثار زیانبار همه یکسان است.
***
ص:265
فلا تکلّمونی بما تکلّم به الجبابرة،ولا تتحفّظوا منّی بما یتحفّظ به عند أهل البادرة،ولا تخالطونی بالمصانعة،ولا تظنّوا بی استثقالا فی حقّ قیل لی،ولا التماس إعظام لنفسی،فإنّه من استثقل الحقّ أن یقال له أو العدل أن یعرض علیه،کان العمل بهما أثقل علیه.فلا تکفّوا عن مقالة بحقّ،أو مشورة بعدل،فإنّی لست فی نفسی بفوق أن أخطیء،ولا آمن ذلک من فعلی،إلاّ أن یکفی اللّه من نفسی ما هو أملک به منّی،فإنّما أنا و أنتم عبید مملوکون لربّ لاربّ غیره؛یملک منّا ما لا نملک من أنفسنا،و أخرجنا ممّا کنّا فیه إلی ما صلحنا علیه،فأبدلنا بعد الضّلالة بالهدی،و أعطانا البصیرة بعد العمّی.
با من آن گونه که با زمامداران ستمگر سخن گفته می شود،سخن نگویید و آن گونه که مردم خود را در برابر حاکمان تندخو و جبّار حفظ می کنند محدود نسازید و به طور تصنّعی و منافقانه با من رفتار نکنید.هرگز درباره من گمان مبرید که درباره حقی که به من پیشنهاد می کنید کوتاهی کنم(یا ناراحت شوم)و هرگز خیال نکنید من در پی بزرگ ساختن خویشتنم،زیرا کسی که شنیدن حق یا پیشنهاد عدالت به او برایش سنگین باشد عمل به آن دو،برای او سخت تر و سنگین تر است،بنابراین از گفتن سخن حقّ یا مشورت عادلانه،خودداری نکنید،زیرا من(به عنوان یک انسان و نه به عنوان یک امام معصوم)خود را بالاتر از آن نمی دانم که اشتباه کنم و از خطا در کارهایم ایمن نیستم مگر اینکه
ص:266
خداوندی که از من قادرتر است مرا از خطا حفظ کند.به یقین من و شما بندگان و مملوک پروردگاری هستیم که جز او پروردگاری نیست و آنچنان در وجود ما تصرّف دارد که ما آن گونه،قدرت تصرف در خویش را نداریم.او ما را از آنچه در آن بودیم به سوی صلاح و رستگاری راهنمایی کرد،ضلالت را به هدایت تبدیل نمود و بینایی را بعد از کوردلی به ما عطا فرمود.
در برابر من نه غلق نه چاپلوسی!
همان گونه که قبلا اشاره شد بخش مهمی از این خطبه ناظر به بیان حقوق والی و رعیت است و بعد از آن که یکی از حاضران برخاست و در یک ثنای جمیل،آن حضرت را ستود،امام علیه السّلام مسیر خطبه را به بخش خاصی از حقوق والی و رعیت هدایت کرد و آن،ترک مدح و ثناخوانی برای ولات و زمامداران بود.سپس در این بخش که آخرین بخش خطبه است به یکی دیگر از آفات زمامداران و مردم می پردازد و آن اینکه رابطه آنها با یکدیگر رابطه تملّق و چاپلوسی و کتمان حقایق تلخ به جهت ناخوشایند بودن آن و ترک انتقاد سالم و سازنده است،می فرماید:«با من آن گونه که با زمامداران ستمگر سخن گفته می شود سخن نگویید و آن گونه که مردم خود را در برابر حاکمان تندخو و جبّار حفظ می کنند محدود نسازید و به طور تصنّعی و منافقانه با من رفتار نکنید»؛ (فلا تکلّمونی بما تکلّم به الجبابرة،ولا تتحفّظوا منّی بما یتحفّظ به عند أهل البادرة (1)، ولا تخالطونی بالمصانعة) .
اشاره به اینکه افراد عادی هنگامی که در برابر زمامداران جبّار قرار می گیرند،
ص:267
شخصیت واقعی خود را پنهان می سازند و از هرگونه نقد و شکایت و ایراد خودداری می کنند،مبادا مورد خشم آنها قرار گیرند و به عکس با مدّاحی و چاپلوسی و تملّق سعی دارند از شرّ آنها در امان بمانند و به همین دلیل هرگز رخدادهای واقعی جامعه برای آنها روشن نمی شود و همواره در چاه ضلالت و گمراهی و بی خبری گرفتارند.
امام علیه السّلام به همه مخاطبان خود اطمینان می دهد که در برابر حرف حساب و بیان مشکلات و انتقادها و شکایات هیچ مشکلی متوجّه آنها نخواهد شد،بلکه آزادند همه گفتنیها را در مسائل مربوط به حکومت و جامعه بگویند.
آری!این یکی از تفاوتهای بارز حاکمان عدل و جور است.در کتاب عقد الفرید می خوانیم هنگامی که هارون در مکّه بر منبر خطبه می خواند مردی برخواست و این آیه را تلاوت کرد:« «کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ» (1)؛ هرگاه سخنی بگویید و عمل نکنید خشم عظیم خداوند را بر می انگیزد».هارون دستور داد یک صد تازیانه بر او زدند به گونه ای که شب تا به صبح ناله می کرد و می گفت:مردم مردم!در همان کتاب آمده است که ولید بن عبد الملک روز جمعه بر منبر بود تا خورشید به زردی گرایید(وقت نماز تنگ شد)مردی برخاست و گفت:وقت نماز در انتظار تو نیست(و خورشید تا پایان سخنرانی تو متوقف نمی شود)و خداوند تو را معذور نمی دارد!ولی گفت:راست گفتی؛ولی کسی که این سخن را می گوید نباید در اینجا باشد محافظان من کجا هستند که برخیزند و گردن او را بزنند. (2)
این در حالی است که بارها در تاریخ زندگی امیر مؤمنان علی علیه السّلام دیده ایم که افراد منافقی همچون اشعث بن قیس و بعضی از خوارج،شدید اللّحن ترین
ص:268
تعبیرات را در برابر آن حضرت داشته اند؛ولی آن حضرت هرگز متعرض آنها نشد.
سپس در ادامه همین سخن می فرماید:«هرگز درباره من گمان مبرید که درباره حقی که به من پیشنهاد می کنید کوتاهی کنم(یا ناراحت شوم)و هرگز خیال نکنید من در پی بزرگ ساختن خویشتنم،زیرا کسی که شنیدن حق یا پیشنهاد عدالت به او برایش سنگین باشد عمل به آن دو برای او سخت تر و سنگین تر است»؛ (ولا تظنّوا بی استثقالا فی حقّ قیل لی،ولا التماس إعظام لنفسی،فإنّه من استثقل الحقّ أن یقال له أو العدل أن یعرض علیه،کان العمل بهما أثقل علیه) .
اشاره به اینکه آنها که توان شنیدن انتقاد را ندارند از انجام اصلاحات ناتوان ترند و بنابراین هر روز در ظلم و فساد بیشتر فرومی روند.
آنگاه امام علیه السّلام در تأکید این سخن،همه مخاطبان خود را به بیان صریح حق و ذکر مشکلات فردی و اجتماعی و تأکید بر عدالت اجتماعی تشویق می کند و می فرماید:«با توجّه به آنچه بیان کردم از گفتن سخن حقّ یا مشورت عادلانه، خودداری نکنید،زیرا من(به عنوان یک انسان و نه به عنوان یک امام معصوم) خود را بالاتر از آن نمی دانم که اشتباه کنم و از خطا در کارهایم ایمن نیستم مگر اینکه خداوندی که از من قادرتر است مرا از خطا حفظ کند»؛ (فلا تکفّوا عن مقالة بحقّ،أو مشورة بعدل،فإنّی لست فی نفسی بفوق أن أخطیء،ولا آمن ذلک من فعلی،إلاّ أن یکفی اللّه من نفسی ما هو أملک به منّی) .
جمله «فإنّی لست فی نفسی بفوق أن أخطیء» دستاویز بعضی از مخالفان عصمت ائمه شده و سر و صدای زیادی درباره آن به راه انداخته اند.در حالی که جمله «إلاّ أن یکفی اللّه من نفسی» آن را به خوبی تفسیر می کند،زیرا مفهوم جمله اوّل این است که من به عنوان یک انسان،ایمن از خطا نیستم و مفهوم جمله دوم این است که به عنوان حفظ و حمایت الهی وضع دیگری دارم شبیه آنچه قرآن مجید درباره یوسف بیان کرده است،می فرماید:« «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ» »؛آن زن(زلیخا)قصد او کرد و او نیز-اگر برهان پروردگار را نمی دید-قصد می نمود». (1)
اشاره به اینکه یوسف به عنوان یک انسان بیم این می رفت که آلوده هوا و هوس همسر عزیز مصر شود؛ولی مشاهده برهان ربّ که اشاره به مقام عصمت و معرفت بالای یوسف نسبت به پروردگار است،او را نگه داشت.
اضافه بر این امیر مؤمنان علی علیه السّلام در مقام تعلیم و تربیت اصحاب خویش است و به آنها می آموزد که در هر شرایطی باشید احتمال خطا درباره خود بدهید؛ ولی از روی تواضع،خود را هم در زمره آنها قرار می دهد.به هر حال نباید این جمله را در برابر آن همه دلایلی که بر مقام عصمت پیامبر و امام است بهانه و دستاویز قرار داد.
در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می خوانیم:«ما منکم من أحد إلاّ و له شیطان-قیل و لا انت یا رسول اللّه؟قال:-و لا أنا إلاّ أنّ اللّه تعالی أعاننی علیه فأسلم؛هیچ یک از شما نیست مگر اینکه شیطانی دارد،کسی عرض کرد:همچنین شما ای رسول خدا؟فرمود:آری همچنین من؛ولی خداوند متعال مرا یاری کرد و شیطانم تسلیم من شد(و من به تأیید الهی از شرّ او در امانم)». (2)
شاهد گویای دیگری درباره آنچه گفتیم سخنی است که خود امام علیه السّلام در اواخر خطبه 97 بیان کرده،می فرماید: «و إنّی لعلی بیّنة من ربّی و منهاج من نبیّی و إنّی لعلی الطّریق الواضح ألقطه لقطا ؛من نشانه روشنی از پروردگارم دارم و بر طریق واضح پیامبرم گام برمی دارم و در راهی آشکار با هوشیاری و دقت به پیش می روم».
طبق این بیان امام تأکید می کند که او با حمایت پروردگار،همیشه راه درست
ص:269
ص:270
می پیماید و خطایی در کار او نیست.
آنگاه امام علیه السّلام در تکمیل و تأیید گفتار بالا می فرماید:«به یقین من و شما بندگان و مملوک پروردگاری هستیم که جز او پروردگاری نیست و آنچنان در وجود ما تصرّف دارد که ما آن گونه،قدرت تصرف در خویش را نداریم.او ما را از آنچه در آن بودیم به سوی صلاح و رستگاری راهنمایی کرد،ضلالت را به هدایت تبدیل نمود،و بینایی را بعد از کوردلی به ما عطا فرمود»؛ (فإنّما أنّا و أنتم عبید مملوکون لربّ لاربّ غیره؛یملک منّا ما لا نملک من أنفسنا،و أخرجنا ممّا کنّا فیه إلی ما صلحنا علیه،فأبدلنا بعد الضّلالة بالهدی،و أعطانا البصیرة بعد العمی) .
همان گونه که اشاره شد،روایت کافی در مورد این خطبه مشروح تر از آن است که در نهج البلاغه آمده و مرحوم سیّد رضی در واقع گزینشی از بخشهای این خطبه را داشته است.
در بخشی از روایت کافی می خوانیم:«آن مرد که مدح و ستایش بلیغی از علی علیه السّلام کرد و امام به او پاسخ داد(و گفته می شود حضرت خضر بوده،زیرا بعدا کسی او را نیافت)در ادامه سخنانش در حالی که بغض گلویش را گرفته بود و گریه مجال سخن گفتن را به او نمی داد،خطاب به امام چنین گفت:«ای تربیت کننده بندگان خدا و ای آرام بخش شهرها!کجا سخن ما می تواند بیانگر فضل تو باشد و توصیف ما کارهای برجسته تو را شرح دهد؟!چگونه می توانیم به حق ثنای تو برسیم یا اعمال برجسته تو را احصا کنیم؟!چگونه چنین چیزی ممکن است در حالی که نعمت خدا به وسیله تو بر ما جاری شد و اسباب خیر فراهم گشت؟!آیا تو پناهگاه درماندگان نبودی؟آیا تو با مخالفانت همچون برادر رفتار نکردی؟آری به وسیله تو و اهل بیتت خداوند عزّوجل ما را از خطرات رهایی بخشید و اموال غم و اندوه را فرونشاند...!». (1)
ص:271
ص:272
و من کلام له علیه السّلام فی التّظلم و التّشکی من قریش
از سخنان امام علیه السّلام است که در شکایت از قریش بیان کرده است. (1)
همان گونه که در بیان سند خطبه اشاره شد،این خطبه و خطبه 172 و خطبه 26 در قسمتهای مختلف باهم مشترکند و به نظر می رسد بخشهایی از نامه ای باشد که امام علیه السّلام در اواخر دوران حکومت خود در پاسخ سؤال جمعی از
ص:273
دوستانش مرقوم داشت،زیرا گروهی اصرار داشتند که آن حضرت نظر خود را درباره حوادث بعد از رحلت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و دوران خلفا بیان فرماید.امام علیه السّلام با اصرار آنها این نامه را نوشت و دستور داد برای مردم بخوانند تا مخالفان نتوانند حقایق را لوث کنند و تاریخ را تحریف نمایند.
امام علیه السّلام در این خطبه عمدتا به دو نکته اشاره می کند:نخست اینکه به خداوند از قریش شکایت می برد که آنها در پایمال کردن حقوق آن حضرت،متّفق شدند و با صراحت گفتند:باید از حق خود در امر خلافت چشم پوشی کنی!
دیگر اینکه امام علیه السّلام علّت عدم قیام خود را برای گرفتن حق،شرح می دهد که من یار و یاورانی برای این امر نیافتم و جان خانواده خودم را در خطر دیدم.
***
ص:274
اللّهمّ إنّی أستعدیک علی قریش و من أعانهم؛فإنّهم قد قطعوا رحمی و أکفؤوا إنّائی،و أجمعوا علی منازعتی حقّا کنت أولی به من غیری،و قالوا:
ألاّ إنّ فی الحقّ أن تأخذه،و فی الحقّ أن تمنّعه،فاصبر مغموما،أو مت متأسّفا.فنظرت فإذا لیس لی رافد،و لا ذابّ و لامساعد،إلاّ أهل بیتی؛ فضننت بهم عن المنیّة،فأغضیت علی القذی،و جرعت ریقی علی الشّجا، و صبرت من کظم الغیظ علی أمرّ من العلقم،و آلم للقلب من و خز الشّفار.
قال الشّریف رضی اللّه عنه:و قد مضی هذا الکلام فی أثناء خطبة متقدّمة،إلاّ أنّی ذکرته هاهنا لاختلاف الرّوایتین.
خداوندا من از قریش و کسانی که آنها را یاری کردند(تا خلافت را از مسیر اصلی منحرف سازند)به تو شکایت می آورم،آنها پیوند خویشاوندیم را قطع کردند و پیمانه حقم را واژگون ساختند و همگی برای مبارزه با من در مورد حقی که از همه به آن سزاوارتر بودم،همدست شدند و گفتند:ای علی!بدان پاره ای از حقوق را باید بگیری و پاره ای دیگر را باید از آن محروم شوی(و حق خلافت از نوع دوم است)اکنون یا با غم و اندوه بساز یا با تأسف بمیر!!من نگاه کردم(و جوانب کار را بررسی نمودم)دیدم نه پشتیبانی دارم نه مدافعی و نه یاوری جز اهل بیتم که راضی نبودم جانشان را به خطر بیفکنم،لذا چشمان پر از خاشاک خود را برهم نهادم و همچون کسی که استخوان در گلویش گیر کرده باشد آب دهان فروبردم و با خویشتن داری و فروبردن خشم در برابر چیزی که از حنظل تلخ تر و از تیزی تیغ و خنجر بر قلب دردناک تر بود شکیبایی کردم!
ص:275
سیّد رضی رحمة اللّه علیه پس از پایان این خطبه می گوید:بخشی از این گفتار در اثنای خطبه(های)پیشین گذشت؛ولی من آن را بار دیگر در اینجا آوردم،زیرا این دو روایت باهم(از جهاتی)متفاوت بودند.
انواع ناملایمات را تحمل کردم
امام علیه السّلام در آغاز این خطبه می فرماید:«خداوندا من از قریش و کسانی که آنها را یاری کردند(تا خلافت را از مسیر اصلی منحرف سازند)به تو شکایت می آورم،آنها پیوند خویشاوندیم را قطع کردند و پیمانه حقم را واژگون ساختند و همگی برای مبارزه با من در مورد حقی که از همه به آن سزاوارتر بودم، همدست شدند»؛ (اللّهمّ إنّی أستعدیک علی قریش و من أعانهم؛فإنّهم قد قطعوا رحمی و أکفؤوا (1)إنّائی،و أجمعوا علی منازعتی حقّا کنت أولی به من غیری) .
گرچه امام این سخن را در اواخر دوران حکومتش بیان فرمود؛ولی در میان مورّخان و مفسّران نهج البلاغه گفتگوست که سخن امام علیه السّلام ناظر به کدام زمان است؛آیا اشاره به داستان سقیفه و حوادث بعد از رحلت پیامبر است یا زمان شورای شش نفری عمر،یا دوران پیمان شکنی طلحه و زبیر و برافروختن آتش جنگ جمل است؟
از میان این احتمالات سه گانه،احتمال اوّل نزدیک تر به نظر می رسد.سپس احتمال دوم؛ولی احتمال سوم بسیار بعید است،زیرا شورش طلحه و زبیر اجتماع قریش برضدّ آن حضرت محسوب نمی شد.
جمله «أستعدیک» از ریشه«استعداء»به معنای یار طلبیدن یا شکایت پیش
ص:276
کسی بردن است.
جمله «إنّهم قد قطعوا رحمی» ممکن است اشاره به این باشد که غاصبان خلافت تکیه بر خویشاوندی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می کردند در حالی که خویشاوندی امام از همه آنها نزدیک تر بود.
جمله «أکفؤوا إنائی» ممکن است اشاره به این باشد که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله این پیمانه را پر کرده بود و به دست امام داده بود و او را-که سزاوارترین مسلمانان به خلافت بود-بارها را معرفی فرموده بود؛ولی آنها این پیمانه آب حیات را به کلی واژگون کردند.
اینکه می فرماید:«من از همه سزاوارتر به این حق بودم»برای هر انسان منصفی با دلایل عقلی و نقلی ثابت شده است؛نه کسی علم آن حضرت را داشت و نه شجاعت،تقوا،زهد و کفایتش را.
ابن ابی الحدید در شرح خطبه 172 هنگام ذکر این جمله؛جمله های مشابه دیگری نقل می کند که همه آنها دلالت دارد بر اینکه علی علیه السّلام خلافت را حقّ مسلم خود می دانست و دیگران را غاصب این حق می شمرد.سپس اضافه می کند:«امامیّه و زیدیّه این جمله ها را مطابق ظاهرش تفسیر کرده اند و غیر علی علیه السّلام را لایق این مقام ندانسته اند»بعد تصریح می کند:«گرچه ظاهر این جمله ها همان است که آنها می گویند؛ولی ما باید آنها را مانند آیات متشابه قرآن بدانیم و بر ظاهر آن تکیه نکنیم» (1).
این سخن عجیب،ناشی از نوعی تعصّب و ذهنیتهای نادرست است و معنای این سخن آن است که هرچه را مایل نبودیم بپذیریم،بگوییم جزء متشابهات است در حالی که متشابه آنجاست که سخنی ابهام و اجمال داشته باشد؛نه این گونه سخنان واضح و آشکار.
ص:277
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به منطق عجیب مخالفانش اشاره کرده، می فرماید:«و گفتند:(ای علی!بدان پاره ای از حقوق را باید بگیری و پاره ای دیگر را باید از آن محروم شوی)(و حق خلافت از نوع دوم است)اکنون یا با غم و اندوه بساز یا با تأسف بمیر»؛ (و قالوا:ألا إنّ فی الحقّ أن تأخذه،و فی الحقّ أن تمنعه،فاصبر مغموما،أو مت متأسّفا) .
این منطق به راستی منطق وحشتناکی است که انسان اعتراف کند بعضی از امور حق است؛ولی به حکم غلبه زورمندان باید از آن چشم پوشی کند و در نتیجه یا صبر و شکیبایی پیشه کند و یا از تأسّف بمیرد.این همان شعاری است که مستکبران جهان آشکارا یا پنهان می گویند:«الملک لمن غلب؛حکومت از آن کسی است که غلبه کند»باید از ابن ابی الحدید سؤال کرد که این جمله هم جزء متشابهات است که باید آن را تفسیر و تأویل کرد؟!
امام علیه السّلام در ادامه این سخن می افزاید:«من نگاه کردم(و جوانب کار را بررسی نمودم)دیدم نه پشتیبانی دارم نه مدافعی و نه یاوری جز اهل بیتم که راضی نبودم جانشان را به خطر بیفکنم»؛ (فنظرت فإذا لیس لی رافد (1)،و لا ذابّ و لا مساعد،إلاّ أهل بیتی؛فضننت (2)بهم عن المنیّة) .
این تعبیر نشان می دهد که توده های مردم جذب حکومت وقت شده بودند گروهی از ترس،گروهی از روی طمع یا به سبب کینه های دیرین در جنگهای اسلامی و گروه دیگری از روی غفلت و خوش باوری.بدیهی است در چنین شرایطی امام نمی توانست برای تشکیل حکومت عدل اسلامی که دنباله حکومت پیامبر اکرم بود قیام کند.
از این رو در ادامه این سخن می فرماید:«لذا چشمان پر از خاشاک خود را
ص:278
بر هم نهادم و همچون کسی که استخوان در گلویش گیر کرده باشد آب دهان فرو بردم و با خویشتن داری و فروبردن خشم در برابر چیزی که از حنظل تلخ تر و از تیزی تیغ و خنجر بر قلب دردناک تر بود شکیبایی کردم»؛ (فأغضیت علی القذی (1)،و جرعت ریقی علی الشّجا (2)،و صبرت من کظم الغیظ علی أمرّ من العلقم (3)،و آلم للقلب من وخز (4)الشّفار (5)) .
اشاره به اینکه هرگز نباید سکوت مرا در برابر آن اوضاع،دلیل بر رضا گرفت، بلکه من از انحرافها و کژیها که بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در حکومت اسلامی به وجود آمد سخت رنج می بردم؛ولی چاره ای جز صبر و سکوت نداشتم.
*** سیّد رضی رحمة اللّه پس از پایان این خطبه می گوید:«بخشی از این گفتار در اثنای خطبه(های)پیشین گذشت؛ولی من آن را بار دیگر در اینجا آوردم،زیرا این دو روایت با هم(از جهاتی)متفاوت بودند»؛ (قال الشّریف رضی اللّه عنه:و قد مضی هذا الکلام فی أثناء خطبة متقدّمة،إلاّ أنّی ذکرته هاهنا لاختلاف الرّوایتین) .
***
ص:279
ص:280
و من کلام له علیه السّلام فی ذکر السّائرین إلی البصرة لحربه علیه السّلام
از سخنان امام علیه السّلام است درباره کسانی که برای جنگ با او به سوی بصره حرکت کردند. (1)
امام علیه السّلام در این عبارت کوتاه اشاره ای به جنایات متعدّد لشکر جمل که به اتفاق عایشه و طلحه و زبیر راهی بصره شدند تا بر امام بشورند،می فرماید.از جمله ایجاد نفاق و تفرقه در میان مردم بصره که همه یکپارچه بودند و دست بیعت به امام داده بودند.لشکر جمل بیت المال مسلمانها را غارت کردند و عمّال بیت المال را کنار زدند،جمعی از شیعیان امام را کشتند و با گروه دیگری به مقابله
ص:281
برخاستند و آنها را نیز شهید کردند و مفاسدی را-که زیبنده هیچ مسلمانی نیست حتی کسی که در پایه ضعیفی از ایمان باشد-به بار آوردند.
***
ص:282
فقدموا علی عمّالی و خزّان بیت مال المسلمین الّذی فی یدیّ،و علی أهل مصر،کلّهم فی طاعتی و علی بیعتی؛فشتّتوا کلمتهم،و أفسدوا علیّ جماعتهم،و وثبّوا علی شیعتی،فقتلوا طائفة منهم غدرا؛و طائفة عضّوا علی أسیافهم،فضاربوا بها حتّی لقوا اللّه صادقین.
آنها بر کارگزاران و خزانه داران بیت المال مسلمین که در اختیار من بود وارد شدند(آنان را کشتند و بیت المال را غارت کردند)و(خیانت بزرگ دیگر آنها این بود که)در شهری که تمام مردم آن در اطاعت و بیعت من بودند گام نهادند و وحدت آنها را به هم زدند و جمعیّت آنان را به زیان من به فساد کشاندند(و به شورش واداشتند و در جنایتی دیگر)بر شیعیان من حمله بردند؛گروهی را با خدعه و نیرنگ کشتند و گروه دیگری با شهامت دست به شمشیر بردند و(در برابر این جنایتکاران)جنگیدند تا خدا را صادقانه ملاقات کردند.
جنایات آتش افروزان جنگ جمل در بصره
همان گونه که در شرح اسناد این کلام اشاره شد،این سخن در واقع بخشی از نامه مشروحی است که امام علیه السّلام برای ثبت در تاریخ و فراموش نشدن حوادث ناگوار بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله بیان فرموده است.
امام علیه السّلام در این سخن کوتاه به جنایات بزرگ پیمان شکنانی که آتش جنگ جمل را برافروختند اشاره می کند و نخست می فرماید:«آنها بر کارگزاران و
ص:283
خزانه داران بیت المال مسلمین که در اختیار من بود وارد شدند(آنان را کشتند و بیت المال را غارت کردند)؛ (فقدّموا علی عمّالی و خزّان مال بیت المسلمین الّذی فی یدیّ) .
سپس می افزاید:«(خیانت بزرگ دیگر آنها این بود که)در شهری که تمام مردم آن در اطاعت و بیعت من بودند گام نهادند و وحدت آنها را به هم زدند و جمعیّت آنان را به زیان من به فساد کشاندند(و به شورش واداشتند)»؛ (و علی أهل مصر،کلّهم فی طاعتی و علی بیعتی؛فشتّتوا کلمتهم،و أفسدوا علیّ جماعتهم) .
سپس به سومین خیانت بزرگ آنها اشاره کرده،می افزاید:«آنها بر شیعیان من حمله بردند؛گروهی را با خدعه و نیرنگ کشتند و گروه دیگری با شهامت دست به شمشیر بردند و(در برابر این مهاجمان خیانتکاران)جنگیدند تا خدا را صادقانه ملاقات کردند(شربت شهادت را نوشیدند و به لقاء اللّه پیوستند)»؛ (و وثبوا علی شیعتی،فقتلوا طائفة منهم غدرا؛و طائفة عضّوا (1)علی أسیافهم، فضاربوا بها حتّی لقوا اللّه صادقین) .
امام علیه السّلام در این بیان کوتاه و پرمعنا به سه جنایت روشن آنها اشاره فرمود:
غارت بیت المال،ایجاد نفاق و تفرقه میان مردم و کشتار گروهی بی گناه از مسلمانان پاکباز و صالح و صادق.
در حوادث جنگ جمل آمده است هنگامی که عایشه وارد بصره شد و دو گروه در مقابل هم ایستادند در حالی که شترسوار بود با صدای بلند فریاد زد ای مردم!کمتر سخن بگویید و خاموش شوید،مردم در برابر او خاموش شدند.
سپس او در سخنانی برای تحریک مردم بر جنگ چنین گفت:«بدانید عثمان
ص:284
مظلوم کشته شد باید قاتلان او را پیدا کنید و آنها را به قتل برسانید.آنگاه مسئله خلافت را به صورت شورا در میان گروهی که عمر بن خطاب آنها را انتخاب کرده بود قرار دهید.کسانی که در خون عثمان شرکت داشتند در این شورا شرکت نکنند».
در این هنگام مردم به گفت وگو و نزاع برخاستند؛بعضی می گفتند:سخن همان است که عایشه می گوید و گروه دیگری می گفتند:عایشه را با مسئله خلافت چکار؟!او زنی است که(به حکم قرآن)باید در خانه خود بنشیند.در این هنگام فریاد از جمعیّت برخاست و به یکدیگر بدگویی کردند و با کفش و سنگ به جان هم افتادند و مردم به دوگروه تقسیم شدند گروهی با نماینده علی علیه السّلام عثمان بن حنیف همراه شدند و گروه دیگری با عایشه و اصحاب او. (1)
این همان چیزی است که امام علیه السّلام در مورد ایجاد نفاق و تفرقه میان مردمی که همه متحد بودند اشاره فرمود.
***
ص:285
ص:286
و من کلام له علیه السّلام لمّا مرّ بطلحة بن عبد اللّه و عبد الرّحمن بن عتّاب بن أسید و هما قتیلان یوم الجمل
از سخنان امام علیه السّلام است این سخن را هنگامی فرمود که در روز جنگ جمل از کنار کشته طلحة بن عبد اللّه و عبد الرّحمن بن عتّاب بن اسید عبور کرد. (1)
این سخن کوتاه که مرحوم سیّد رضی آن را از سخن مشروح تری گزینش کرده،در واقع سه نکته را بیان می کند:یکی اظهار تأسّف امام نسبت به قتل طلحه که نمی بایست با آن همه سوابقی که در اسلام داشت این مسیر غلط را می پیمود و سرانجام در قیامی شیطانی کشته می شد و در زیر این آسمان غریبانه می افتاد.
دیگر اینکه سردمداران جنگ جمل که خازنان بیت المال بصره و شیعیان امام
ص:287
را کشته بودند سرانجام به مجازات خود رسیدند.
و سوم اینکه آنها(و امثال آنان)سودای چیزی را در سر داشتند که اهلیّت آن را نداشتند.
***
ص:288
لقد أصبح أبو محمّد بهذا المکان غریبا!أما و اللّه لقد کنت أکره أن تکون قریش قتلی تحت بطون الکواکب!أدرکت و تری من بنی عبد مناف،و أفلتتنی أعیان بنی جمح،لقد أتلعوا أعناقهم إلی أمر لم یکونوا أهله فوقصوا دونه!
ابو محمد(طلحه)در این مکان،غریب مانده است(و جسد بی جانش در وسط بیابان افتاده)بدانید به خدا قسم،من خوش نداشتم که اجساد قریش (پیشگامان)در زیر این آسمان بر روی زمین افتاده باشد(ولی جاه طلبی و پیمان شکنی آنها کارشان را به اینجا رساند)من سزای«بنی عبد مناف»را دادم(و خون شیعیانم را که به هنگام ورود به بصره و غارت بیت المال ریخته بودند، قصاص کردم)ولی رؤسای قبیله«بنی جمح»از دست من گریختند،آنها به سوی امری گردن کشیده بودند که اهلیّت آن را نداشتند و پیش از آنکه به آن برسند گردنهایشان شکسته شد!
صحنه ای دردناک بعد از جنگ جمل
همان گونه که گذشت،امام علیه السّلام این سخن را هنگامی گفت که بعد از پایان جنگ جمل از کنار جسد طلحة بن عبد اللّه و عبد الرّحمن بن عتّاب که غریبانه به روی خاک افتاده بودند گذشت.
طلحة بن عبد اللّه همان طلحه،صحابی معروف پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله است که بعد از
ص:289
کشته شدن عثمان با امام بیعت کرد ولی هنگامی که انتظارات او برای رسیدن به حکومت در بخشی از کشور اسلام برآورده نشد پرچم مخالفت را برافراشت و با زبیر و عایشه هم دست شد و آتش جنگ جمل را برافروخت و خود نیز در آن آتش سوخت.
عبد الرّحمن بن عتّاب از صحابه نبود؛ولی از تابعان به حساب می آمد.پدرش عتّاب از کسانی بود که در فتح مکّه مسلمان شد و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله فرمانداری سرزمین مکّه را به او سپرد.عتّاب در آن زمان حدود بیست و دو سال داشت و پیامبر به او فرمود:«اگر کسی را از تو لایق تر برای این کار می دانستم او را بر می گزیدم»و این امر تا زمان ابوبکر نیز ادامه یافت و اتفاقا او و ابوبکر هردو در یک روز از دنیا رفتند.ولی متأسّفانه فرزندش عبد الرّحمن با آن سابقه درخشان پدر،از مسیر حق منحرف شد و آلت دست طلحه و زبیر برای رسیدن به خواسته های نامشروع آنها شد و سرانجام در جنگ جمل کشته شد و بدن بی جانش در کنار جسم بی جان طلحه در وسط بیابان افتاد.
بعضی گفته اند:هنگامی که عبد الرّحمن بن عتّاب در جنگ جمل کشته شد، عقابی کف دست او را با خود برداشت و در سرزمین یمّامه افکند و مردم آنجا از انگشتری که در انگشت او بود(و نامش بر او حکّ شده بود)از ماجرا باخبر شدند.
به هر حال امام علیه السّلام در آغاز این خطبه اظهار تأسف از کشته شدن طلحه می کند و می گوید:«ابو محمد(طلحه)در این مکان غریب مانده است و جسد بی جانش در وسط بیابان افتاده»؛ (لقد أصبح أبو محمّد بهذا المکان غریبا!) .
تعبیر به ابو محمد که نشانه یک نوع احترام است و تأسف بر غربت او برای آن است که طلحه سوابق خوبی در اسلام داشت و از یاران برجسته پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و از مدافعان سرسخت اسلام بود؛ولی متأسّفانه جاه طلبی و حب مقام و حسادت
ص:290
او را بر آن داشت که جنگ خونینی برضدّ خلیفه مسلمانان که هم از سوی خدا منصوب بود و هم مردم با او بیعت کرده بودند،به راه اندازد که بیش از هفده هزار نفر از مسلمانان در آن کشته شوند.
سپس در ادامه سخن می افزاید:«بدانید به خدا قسم،من خوش نداشتم که اجساد قریش در زیر این آسمان بر روی زمین افتاده باشد»؛ (أمّا و اللّه لقد کنت أکراه أن تکون قریش قتلی تحت بطون الکواکب!) .
درست است که طلحه و زبیر و مانند آنان،مستحقّ این مجازات بودند و آتشی افروختند که خود نیز در آن سوختند ولی امام علیه السّلام با مهر و محبّت و عاطفه خاص خود و با در نظر گرفتن سوابق ایشان،اظهار ناراحتی می کند که ای کاش در این راه خطا گام نمی نهادند و گرفتار این عاقبت اسفناک نمی شدند.همه اولیاء اللّه، انبیا و اوصیا ترجیح می دهند که خطاکاران و حتی جنایتکاران بزرگ،دست از خطا و جنایت بکشند و به صفوف اهل ایمان و صالحان بپیوندند.
آنگاه در ادامه این سخن می فرماید:«من سزای«بنی عبد مناف»را دادم(و خون شیعیانم را که به هنگام ورود به بصره و غارت بیت المال ریخته بودند، قصاص کردم)ولی رؤسای قبیله بنی جمح از دست من گریختند»؛ (أدرکت و تری (1)من بنی عبد مناف،و أفلتتنی (2)أعیان بنی جمح) .
در اینکه منظور از«بنی عبد مناف»در اینجا چه اشخاصی هستند،میان مفسّران نهج البلاغه گفت و گو است؛بعضی گفته اند منظور طلحه و زبیر و عبد الرّحمن است که در بالا اشاره شد.
ابن ابی الحدید در اینجا ایراد کرده که طلحه و زبیر از بنی عبد مناف نبودند و
ص:291
دیگران پاسخ گفته اند که آنها اگرچه از طرف پدر به عبد مناف نمی رسیدند؛ولی از طرف مادر از عبد مناف بودند.
مرحوم علاّمه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود براین سخن از دو جهت خرده می گیرد:نخست اینکه انتساب به قبایل در میان عرب معمولا از طرف پدر است؛نه مادر و دیگر اینکه مادر زبیر اگرچه صفیه دختر عبد المطّلب بود و نسب او به عبد مناف منتهی می شود؛ولی مادر طلحه زنی از یمن بود.علاّمه شوشتری بعد از ذکر این دو ایراد،توضیح نداده است که منظور از بنی عبد مناف چه اشخاصی هستند.
ممکن است علاوه بر عبد الرّحمن گروهی از بنی عبد مناف در لشکر جمل بوده اند که جنایاتی را مرتکب و سرانجام کشته شده اند؛ولی نام آنها به واسطه عدم شهرت در تاریخ نیامده است.
بنی جمح طایفه ای از قریش بودند که آنها نیز در سپاه جمل،شرکت کرده بودند؛ولی هنگامی که جنگ را به زیان خود دیدند پا به فرار گذاشتند و تنها دو نفر از آنها کشته شد.
سرانجام در پایان این سخن می فرماید:«آنها به سوی امری گردن کشیده بودند که اهلیّت آن را نداشتند و پیش از آنکه به آن برسند گردنهایشان شکسته شد»؛ (لقد أتلعوا (1)أعناقهم إلی أمر لم یکونوا أهله فؤقصوا (2)دونه!) .
این سخن،اشاره به طلحه و زبیر و مانند آنهاست که با وجود امام علیه السّلام هرگز اهلیّت خلافت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و اله را نداشتند و حتّی بدون حضور امام علیه السّلام نیز شایسته این امر نبودند،چرا که جاه طلبی و دنیاپرستی مانع شایستگی برای رهبری امت اسلام است.
ص:292
طلحه و زبیر از پیشگامان اسلام بودند و در جنگهای اسلامی شجاعانه از پیامبر و اسلام دفاع کردند.موقعیت آنها بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نیز موقعیت ممتازی بود تا آنجا که عمر نتوانست در شورای شش نفره خود برای انتخاب خلیفه پس از خویش آنها را کنار بگذارد؛ولی حبّ جاه و مقام و علاقه به دنیا آنها را از مسیر حق خارج ساخت و هردو تغییر چهره دادند و به صفوف منافقان پیوستند.
از یک سو به غارت بیت المال مسلمانان در بصره و کشتن حافظان بیت المال دست زدند و از آن برای آتش افروزی جنگ در میان مسلمانان استفاده کردند.
از سوی دیگر آتش جنگ خونین جمل را برافروختند که گروه زیادی از مسلمین-همان گونه که اشاره کردیم بیش از هفده هزار نفر-را به خاک و خون کشیدند و پایه جنگ داخلی را در اسلام بنا نهادند.
از سوی سوم،همسر پیامبر صلّی اللّه علیه و اله را از خانه بیرون کشیدند و آلت دست هوسهای سیاسی خود ساختند و به این ترتیب حرمت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله را هتک نمودند.
از سوی چهارم،هردو،جان خود را در این راه از دست دادند و به خواسته های نفسانی خویش نرسیدند و به یقین،پرونده تاریک آنها در قیامت، بزرگ ترین مایه گرفتاری آنهاست.
اینها همه نتایج آن جاه طلبی و حبّ دنیاست،همان چیزی که همه انبیاء و اولیا آن را سرچشمه همه گناهان شمرده اند و فرموده اند:«حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة». (1)
امام علیه السّلام در سخن کوتاهی که طبق روایت مرحوم شیخ مفید بعد از جنگ جمل بیان فرمود،این حقیقت را به روشنی بیان کرده است.ابن ابی الحدید در
ص:293
شرح نهج البلاغه خود در داستان جنگ جمل می نویسد:«پس از پایان جنگ هنگامی که امام علیه السّلام کنار کشته طلحه آمد فرمود او را بنشانید،او را نشاندند، فرمود:«لقد کان لک قدم لو نفعک و لکنّ الشّیطان أضلّک فأزّلک فعجّلک إلی النّار؛ تو گام برجسته ای در اسلام داشتی ای کاش از آن بهره می گرفتی؛ولی شیطان تو را گمراه ساخت و به لغزش واداشت و به سرعت به سوی آتش دوزخ فرستاد». (1)
امام علیه السّلام در جمله کوتاهی در پایان گفتار بالا می فرماید:گروهی برای رسیدن به حکومت اسلامی گردن کشیدند؛ولی چون شایسته آن نبودند گردنهایشان شکست.اشاره به اینکه هر کار و هر برنامه ای به لیاقت و شایستگی نیاز دارد تنها علاقه به چیزی سبب وصول به آن نمی شود و هرگز به گزاف نمی توان تکیه بر جای بزرگان زد مگر آنکه انسان اسباب بزرگی را از قبل آماده سازد.
درست است که گروهی بدون فراهم ساختن این اسباب،تکیه برجای بزرگان زدند؛ولی سرانجام بر اثر سوء مدیریت با شکست مواجه شدند و ناکام گشتند.
***
ص:294
و من کلام له علیه السّلام فی وصف السّالک الطّریق إلی اللّه سبحانه
از سخنان امام علیه السّلام است که در بیان اوصاف پوینده راه خدا گفته است. (1)
همان گونه که از عنوان خطبه روشن شد امام علیه السّلام در این کلام با عباراتی کوتاه و گویا به معرفی سالک الی اللّه و پوینده راه خدا پرداخته و رمز موفقیّت او را در احیای عقل و از میان بردن هوا و هوسهای سرکش نفسانی شمرده و تصریح می کند که در پرتو این کار برقی پر نور از عنایات حق بر او می درخشد؛مسیر را روشن می سازد و او را به مقام نفس مطمئنّه و رضایت پروردگار می رساند.
***
ص:295
ص:296
قد أحیا عقله،و أمات نفسه،حتّی دقّ جلیله،و لطف غلیظه،و برق له لامع کثیر البرق،فأبان له الطّریق،و سلک به السّبیل،و تدافعته الأبواب إلی باب السّلامة،و دار الإقامة،و ثبّت رجلاه بطمأنینة بدنه فی قرار الأمن و الرّاحة،بما استعمل قلبه،و أرضی ربّه.
او(سالک الی اللّه)عقلش را زنده کرده و شهواتش را میرانده است،تا آنجا که جسمش لاغر شده،و خشونت اخلاقش به لطافت مبدّل گشته است و برقی پر نور برای او می درخشد،راه را برای او روشن می سازد و او را به مسیر حق (سلوک الی اللّه)می برد،او(در این مسیر)پیوسته از دری به در دیگر منتقل می شود تا به دروازه سلامت سرای جاودانی راه یابد،گامهای او همراه با آرامش بدنش در جایگاه امن و راحت ثابت می گردد،اینها همه به خاطر آن است که عقلش را بکار گرفته و پروردگار خویش را راضی ساخته است.
پوینده راه حق
امام علیه السّلام در این گفتار پرمعنا در واقع یک دوره عرفان اسلامی را در قالب عباراتی کوتاه ریخته و شرایط سیر و سلوک الی اللّه و نتایج و مقامات آن را بر می شمرد؛نخست می فرماید:«او عقلش را زنده کرده و شهواتش را میرانده است،تا آنجا که جسمش لاغر شده،و خشونت اخلاقش به لطافت مبدّل شده
ص:297
است»؛ (قد أحیا عقله،و أمات نفسه،حتّی دقّ جلیله، (1)،و لطف غلیظه (2)) .
احیای عقل اشاره به بهره گرفتن از استدلالات عقلی برای تکامل ایمان و حسن و قبح عقلی برای تکامل فضایل اخلاقی است و به این ترتیب،واژه عقل در اینجا هم عقل نظری را شامل می شود و هم عقل عملی را.
امّا نفس به معنای از بین بردن غرائز نفسانی نیست،بلکه منظور مهار کردن آنهاست به گونه ای که قدرت نداشته باشند انسان را در دام شیطان گرفتار کنند و از راه خدا باز دارند.
واژه«جلیل»در عبارت «دقّ جلیله» اشاره به بدنهای چاق و فربه است که بر اثر پرخوری و افراط در غذاهای چرب و شیرین به این صورت درآمده و با ترک شهوات وزن خود را کم می کند و سبکبار می شود.
واژه«غلیظ»در «لطف غلیظه» اشاره به خلق و خوی خشن در رذایل اخلاقی است که در پرتو ریاضت نفسانی به لطافت می گراید و تصفیه می شود.
سپس امام علیه السّلام به سراغ آثار این حرکت عقلانی و ریاضت شرعی می رود و ثمرات پرارزش آن را در سه بخش بر می شمارد؛نخست می فرماید:(در این زمان)برقی پرنور برای او می درخشد،راه را برای او روشن می سازد و او را به مسیر حق(سلوک الی اللّه)می برد»؛ (و برق له لامع کثیر البرق،فأبان له الطّریق،و سلک به السّبیل) .
این همان نور معرفت و معنویّت است که به اثر ریاضات عقلانی و نفسانی برای انسان می درخشد و مسیر را برای او کاملا روشن می سازد.همان گونه که قرآن مجید می گوید:« «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ»
ص:298
«رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید،تقوای الهی پیشه کنید و به رسولش ایمان بیاورید،تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد و برای شما نوری قرار دهد که با آن راه را بپمایید». (1)
در حقیقت پویندگان راه خدا را به کسانی تشبیه کرده که در یک بیابان ظلمانی به راه افتاده اند؛ولی عنایات ربّانی شامل حال آنها می شود،برقی از آسمان جستن می کند و مسیر را تا اعماق بیابان به آنها نشان می دهد.بعضی از عارفان اسلامی برای انوار هدایت الهی که به دنبال ریاضات نفسانی حاصل می شود سه مرحله قائل شده اند،مرحله اوّل را«لوائح»می نامند؛نوری در درون جان آنها می درخشد؛ولی چندان دوام نمی یابد.مرحله دوم آن را«لوامع»می نامند که با آن سرعت زائل نمی شود؛ولی سرانجام خاموش می گردد و مرحله سوم آن را «طوالع»گفته اند که بقا و دوام قابل ملاحظه ای دارد و پویندگان راه خدا را از هرگونه انحراف حفظ می کند.
در بخش دوم این آثار می فرماید:«او(در این مسیر)پیوسته از دری به در دیگر منتقل می شود تا به دروازه سلامت سرای جاودانی راه یابد»؛ (و تدافعته (2)الأبواب إلی باب السّلامة،و دار الإقامة) .
همان گونه که قرآن مجید می فرماید:« «لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» ؛برای آنها خانه امن و امان نزد پروردگارشان است و او ولیّ و سرپرست آنهاست به سبب اعمالی که انجام می دادند». (3)
نیز از قول بهشتیان می فرماید:« «إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ اَلَّذِی أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ» ؛پروردگار ما آمرزنده و
ص:299
سپاسگزار و بخشنده است همان کسی که با فضل خود ما را در سرای جاویدان جای داد که نه در آن رنجی به ما می رسد و نه سستی و درماندگی». (1)
سرانجام در سومین بخش از آثار این ریاضت الهی می فرماید:«گامهای او همراه با آرامش بدنش در جایگاه امن و راحت ثابت می گردد»؛ (و ثبتت رجلاه بطمأنیّنة بدنه فی قرار الأمن و الرّاحة) .
گویا این همان است که قرآن می فرماید: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی» (2)
آری!انسان در مسیر قرب الی اللّه هرزمان در معرض وسوسه های شیاطین جنّ و انس است و ترس از گمراهی وجود او را می لرزاند تا به جایی برسد که ابرهای تیره و تار وساوس نفسانی و شیطانی از آسمان روح او کنار رود و برق معرفة اللّه تمام وجودش را روشن سازد و آرامش جاودانی به او دست دهد و مفتخر به خطاب «فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی» شود.
امام علیه السّلام در پایان این سخن بار دیگر براین حقیقت تأکید می کند که:«اینها همه برای آن است که عقلش را(در راه حق)به کار گرفته و پروردگار خویش را راضی ساخته است»؛ (بما استعمل قلبه،و أرضی ربّه) .
آری!این همان است که در آیات بالا بدان اشاره شد:« «ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً» ؛به سوی پروردگارت بازگرد که هم تو از او خشنود خواهی بود و هم او از تو خشنود است».
مقامات سیر و سلوک
تعبیر سیر و سلوک که در تعبیرات اهل عرفان اسلامی در عصر ما و اعصار
ص:300
قریب به آن رایج شده،در واقع برگرفته از تعبیراتی در قرآن مجید است،آنجا که می فرماید:« «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ» ؛ای انسان تو با تلاش و رنج بسوی پروردگارت پیش می روی و سرانجام او را ملاقات خواهی کرد». (1)
آیات توبه مانند« «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَی اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید،به سوی خدا بازگردید،بازگشتی خالص». (2)(با توجّه به اینکه توبه در اصل به معنای بازگشت است)و آیه شریفه« «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» ؛ما از آن خدا هستیم و بسوی او باز می گردیم». (3)
در واقع روح انسان همانند غوّاصی است که به عالم ماده آمده و همراه جسم مادّی شده،تا در اعماق دریای این جهان فرورود و گوهرهای گرانبهایی را از آنجا با خود حمل کرده و بیرون آورد.
غوّاصان،گاه جسم سنگینی را به پای خود می بندند تا آنها را به عمق دریا فرو برد هنگامی که کاوشهای خود را از انجام دادند،آن جسم را از پای خود گشوده و به سطح آب باز می گردند.خوشبخت و سعادتمند کسانی که بدانند گوهرهای گرانبها کجاست.
هدف از این سیر و سلوک الی اللّه که با خودسازی و تهذیب نفس و توبه و انابه و ریاضات مشروع شروع می شود،همان عبور از نفس اماره به سوی نفس لوامه و از آنجا به سوی نفس مطمئنّه و رسیدن به مقام پرافتخار راضیة مرضیه است.عبوری که در نهایت به مکاشفاتی منتهی می شود و پرده ها از برابر چشم انسان برداشته می گردد و همان گونه که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله درباره جوان سعادتمندی که صبحگاهان در صف نماز جماعت با آن حضرت ملاقات کرد و آثار عبادت
ص:301
شبانه در او نمایان بود،فرمود:«هذا عبد نوّر اللّه قلبه بالایمان؛این بنده ای است که خداوند قلبش را با ایمان روشن ساخت». (1)
عارفان اسلامی و رهروان این راه هرکدام مقامات و مراحلی را برای این سیر و سلوک قائل شده اند که با یکدیگر متفاوت است و بسیاری معتقدند این مراحل را از آیات قرآنی و روایات معصومین علیهم السّلام اخذ کرده اند.
بعضی از آنها برنامه روزانه سالکان الی اللّه را در چهار چیز خلاصه کرده اند:
مشارطه،مراقبه،محاسبه و معاقبه یا مؤاخذه.
به این ترتیب سالک،صبحگاهان با نفس خویش شرط می کند که کمترین قدمی برای رضای غیر خدا برندارد؛سپس در تمام طول روز مراقب اعمال خویش است و شامگاهان به حسابرسی می پردازد و اگر خلافی از او صادر شده بود،نفس خویش را از طریق منع از مشتهیات و خواسته ها عقوبت می کند.
در رساله سیر و سلوک که منسوب به فقیه بزرگوار مرحوم علاّمه بحر العلوم است،منزلگاهها و مقامات دوازده گانه ای برای این برنامه ذکر شده،که بعد از پیمودن آن منزلگاهها انسان وارد عالم خلوص می شود و مصداق «بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» (2)می گردد.
در این رساله آداب بیست و پنج گانه ای برای رسیدن این مقصد ذکر شده است. (3)
متأسّفانه این مسئله مورد سوءاستفاده فراوانی-مخصوصا در عصر ما-واقع شده است و صوفیان که همه گرفتار انحرافاتی در اعتقاد و عمل هستند این موضوع را دستاویز خود قرار داده و همگی خود را سالکان الی اللّه می پندارند،
ص:302
در حالی غالبا مصداق« «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» ؛بگو آیا به شما خبر دهم که زیانکارترین(مردم)در کارها،چه کسانی هستند؟آنها که تلاشهایشان در زندگی دنیا گم(و نابود)شده؛با این حال،می پندارند کار نیک انجام می دهند» (1)می باشند؛ولی در این میان افرادی هستند که همواره در سایه کتاب و سنّت گام بر می دارند و از مسیر قرآن و گفتار معصومان خارج نمی شوند،آنها سالکان واقعی و پویندگان راه حقند.
امیر مؤمنان علی علیه السّلام که امام العارفین است در سخنان کوتاه بالا-همان گونه که شرح دادیم-اساس پویش راه حق را احیای عقل و اماته نفس و اصلاح اخلاق برشمرده است و آثار سه گانه مهمّ این پویندگی را به طرز بسیار زیبا و گویایی بیان فرموده است.
***
ص:303
ص:304
و من کلام له علیه السّلام
قال بعد تلاوته: «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ حَتّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ»
از سخنان امام علیه السّلام است که هنگام تلاوت آیات «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ حَتّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» بیان فرموده است. (1)
گرچه در واقع تمام این خطبه ناظر به تفسیر «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ حَتّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» (2)است؛ولی مجموع آن را می توان به چهار بخش تقسیم کرد.
در بخش اوّل سخن از بی خبری بازماندگان از سرنوشت خویش است که
ص:305
چگونه از وضع خفتگان در زیر خاک پند و عبرت نمی گیرند.
در بخش دوم چگونگی حال گذشتگان را بیان می کند که چگونه در زیر خاک و در قبرهای سرد و خاموش آرمیده اند،کسی از آنها خبری نمی گیرد.خانه های آنها خالی و زندگی آنان به فراموشی سپرده شده است.
در بخش سوم گویا امام گفت گویی با آنها دارد و آنها با زبان حال پاسخهایی می گویند که بسیار بیدارگر و تکان دهنده است.
در بخش چهارم امام علیه السّلام از روزهای پایانی عمر انسان سخن می گوید که چگونه طبیبان از درمان مأیوس می شوند و داروها از اثر می افتد و لحظه به لحظه انسان به آخر عمر نزدیک می شود و از دوستان و بستگان فاصله می گیرد زبان از کار می افتد گوش شنوایی خود را از دست می دهد و مرگ بر همه وجود انسان سایه می افکند.دقت در بخشهای مختلف این خطبه،هر انسانی را هرقدر قسی القلب باشد تحت تأثیر قرار می دهد و بیدار می سازد.
***
ص:306
یا له مراما ما أبعده!و زورا ما أغفله!و خطرا ما أفظعه!لقد استخلوا منهم أیّ مدّکر،و تناوشوهم من مکان بعید!أفبمصارع آبائهم یفخرون!أم بعدید الهلکی یتکاثرون!یرتجعون منهم أجسادا خوت،و حرکات سکنت و لأنّ یکونوا عبرا،أحقّ من أن یکونوا مفتخرا؛و لأنّ یهبطوا بهم جناب ذلّة، أحجی من أن یقوموا بهم مقام عزّة!لقد نظروا إلیهم بأبصار العشوة،و ضربوا منهم فی غمرة جهالة،و لو استنطقوا عنهم عرصات تلک الدّیار الخاویة،و الرّبوع الخالیة،لقالت:ذهبوا فی الأرض ضلاّلاّ،و ذهبتم فی أعقابهم جهّالا،تطؤون فی هامهم،و تستنبتون فی أجسادهم،و ترتعون فیما لفظوا،و تسکنون فیما خرّبوا؛و إنّما الأیّام بینکم و بینهم بواک و نوائح علیکم.
شگفتا!چه هدف و مقصد بسیار دوری و چه زیارت کنندگان غافلی و چه افتخار موهوم و نفرت انگیزی(که بر کنار قبور پیشینیان خود می آیند و به تعداد آنها بر یکدیگر تفاخر می کنند)آنها به سراغ کسانی رفتند که از دسترسشان دورند(و یک عالم میان آنها فاصله است)آیا به گورها و محل سقوط اجساد پدرانشان افتخار می کنند یا با شمارش تعداد مردگان،فزونی می طلبند؟!گویی آنها می خواهند اجساد بی جان و بدنهای بی روح و از کار افتاده را باز گردانند (چه خیال باطل و فکر محالی)؛ولی اگر آن(اجساد بی جان و استخوانهای پوسیده)مایه عبرت گردد،سزاوارتر است تا مایه تفاخر شود و اگر با توجّه به
ص:307
وضع آنان این بازماندگان،به آستانه تواضع و ذلّت فرود آیند عاقلانه تر است از اینکه آنها را وسیله سربلندی و عزّت خود بدانند(آری!)این به جهت آن است که آنها با چشمان کم نور به مردگان خود نگریستند و در دریای جهل و غرور فرو رفتند،اگر شرح حال آنان را از عرصه های ویران شده آن دیار و خانه های خالی می پرسیدند در پاسخ به آنها می گفتند:آنها در زمین گم شدند(و اجسادشان خاک و پراکنده شد)؛ولی شما از روی جهل همان مسیر آنها را ادامه دادید در حالی که از روی جمجمه هایشان عبور می کنید و روی اجسادشان زراعت می نمایید و از آنچه آنها باقی گذاردند می خورید و در خانه های آنها که رو به ویرانی می رود سکونت می گزینید(شما بر آنها می گریید)در حالی که روزهایی که در میان شما و آنها قرار دارد بر شما می گریند و نوحه گری می کنند!
تفاخر بی معنا به جای عبرت گرفتن!
همان گونه که در بالا اشاره شد این خطبه یکی از مهم ترین و جامع ترین و مؤثّرترین خطبه های امیر مؤمنان علی علیه السّلام است.
ابن ابی الحدید تعریفات عجیبی درباره این خطبه دارد و آن را از نظر فصاحت و بلاغت بی نظیر می شمرد و می گوید:کسی که آن را بررسی کند،کلام معاویه درباره علی علیه السّلام را باور خواهد کرد.او می گفت:«و اللّه ما سنّ الفصاحة لقریش غیره؛به خدا سوگند فصاحت را برای قریش غیر او بنیانگذاری نکرد».
سپس به این نکته می پردازد که گاهی شعرا هنگام شنیدن اشعار فصیح و بلیغ سجده می کردند و می گفتند همان گونه که قاریان قرآن مواضع سجود قرآن را می دانند ما نیز مواضع سجود شعر را می دانیم آنگاه ابن ابی الحدید می افزاید سزاوار است تمام فصحای عرب اجتماع کنند و این خطبه بر آنها خوانده شود و
ص:308
به جهت عظمت آن(برای آفریدگار)سجده کنند.
آنگاه اضافه می کند:من به راستی بسیار تعجب می کنم از کسی که درباره جنگ خطبه ای می خواند که نشان می دهد طبع او همانند شیران است.سپس همان کس خطبه ای می خواند که نشان می دهد طبع او همچون زاهدی است که چشم از دنیا پوشیده که نه در عمر خود خونی ریخته و نه گوشت حیوانی خورده است،و یا همانند مسیح ابن مریم اسطوره زهد و ترک دنیا بود.از همه جالب تر اینکه می گوید من به کسی که به همه امّتها سوگند می خورد،قسم یاد می کنم که در طول 50 سال از عمرم بیش از هزار بار این خطبه را خوانده ام و هیچ زمان نبوده، که به هنگام تلاوت این خطبه در من اثری از خوف و پند و موعظه و لرزش در اندام من حاصل نشود.واعظان و خطبا و فصحا در این زمینه بسیار سخن گفته اند و من بارها آنها را بررسی کرده ام؛ولی هیچ کدام از آنها تأثیر این خطبه را در من نداشته است. (1)
با توجّه به آنچه گفته شد سزاوار است هنگام شرح و تفصیل این خطبه به عمق سخنان امام علیه السّلام بیندیشیم و بهره کافی از آن ببریم و آثار آن را در روح و جان خود احساس کنیم.
همان گونه که در عنوان خطبه آمد این سخن در واقع تفسیری است برای دو آیه آغاز سوره تکاثر «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ حَتّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ»
نخست یک نظری اجمالی به تفسیر این دو آیه بیفکنیم:
1.مفسّران معروف،دو تفسیر برای آن ذکر کرده اند:الف.منظور آن است که فزون طلبی شما را از خدا و قیامت غافل ساخت تا زمانی که از دنیا بروید و به قبرها سپرده شوید.ب.منظور آن است که فزونی طلبی و تفاخر شما را از خدا و قیامت غافل ساخت تا آنجا که برای اثبات برتری خود به زیارت و دیدار قبرها
ص:309
رفتید و هر یک قبور مردگان خود را برشمردید تا برتری خود را ثابت کنید.
به یقین تفسیر دوم صحیح تر است،زیرا اوّلا زیارت قبور به معنای دفن شدن در قبرها معنای بسیار بعیدی است و دیگر اینکه اگر تفسیر اوّل صحیح باشد باید بگوید:«تزوروا القبور»یعنی فعل به صورت مضارع باشد نه ماضی،زیرا فرض براین است که مخاطبان زنده اند.
سخن امام در این خطبه نیز بر محور دوم دور می زند و این خود دلیل روشن بر ترجیح این تفسیر است.
امام علیه السّلام نخست می فرماید:«شگفتا!چه هدف و مقصد بسیار دوری و چه زیارت کنندگان غافلی و چه افتخار موهوم و نفرت انگیزی»؛ (یا له مراما (1)ما أبعده!و زورا (2)ما أغفله!و خطرا (3)ما أفظعه! (4)) .
آری استخوانهای پوسیده در زیر خاک و بدنهایی که مور و مار به آن در آویخته چیزی نیست که به آن افتخار کنند چه خوب بود به جای این افتخارات موهوم عبرت می گرفتند و فردای خود را در زیر خروارها خاک در گورهایی سرد و خاموش و بریده از همه بستگان و دوستان با چشم خود می دیدند و از این خواب سنگین غفلت بیدار می شدند.از همین رو امام علیه السّلام در ادامه این سخن می فرماید:«آنها(در حال زیارت قبور)همه جا را از پیشینیان خود خالی دیدند چه عبرت بزرگی(ولی این غافلان بیدار نشدند)آنها به سراغ کسانی رفتند که بسیار از دسترسشان دورند(و یک عالم میان آنها فاصله است)»؛ (لقد استخلوا (5))
ص:310
منهم أیّ مدّکر،و تناوشوهم (1)من مکان بعید!) .
بعضی از مفسّران جمله (لقد استخلوا) را چنین تفسیر کرده اند:«آنها به یاد کسانی افتادند که مدتها پیش درگذشته و خاک شده اند»؛(در تفسیر اوّل«استخلوا»به معنای خالی دیدن جای آنها و در تفسیر دوم به معنای یاد کردن از گذشتگان است).
سپس در ادامه این سخن آنها را ملامت و سرزنش شدید می کند و می فرماید:
«آیا به گورها و محل سقوط اجساد پدرانشان افتخار می کنند یا با شمارش تعداد مردگان فزونی می طلبند؟!»؛ (أ فبمصارع آبائهم یفخرون!أم بعدید الهلکی یتکاثرون!) .
انسان چه اندازه بی خبر باشد که بخواهد به آن استخوانهای پوسیده افتخار کند و مردگان متلاشی شده را در صف زندگان قرار دهد و آنها را دلیل بر فزونی جمعیّت خویش بشمارد.در ادامه می فرماید:«گویی آنها می خواهند اجساد بی جان و بدنهای بی روح و از کار افتاده را باز گردانند(چه خیال باطل و فکر محالی)»؛ (یرتجعون منهم أجسادا خوت (2)،و حرکات سکنت) .
نیز می افزاید:«اگر آن(اجساد بی جان و استخوانهای پوسیده)مایه عبرت گردد،سزاوارتر است تا مایه افتخار شود و اگر با توجّه به وضع آنان این بازماندگان،به آستانه تواضع و ذلّت فرود آیند عاقلانه تر است از اینکه آنها را وسیله سربلندی و عزت بدانند»؛ (و لأنّ یکونوا عبرا،أحقّ من أن یکونوا مفتخرا؛ و لأن یهبطوا بهم جناب (3)ذلّة،أحجی (4)من أن یقوموا بهم مقام عزّة!) .
ص:311
امام علیه السّلام در این چند جمله براین نکته پافشاری می کند که دیدگاه آنها درباره مردگان به کلّی وارونه است و چنان از بیراهه می روند که زشت در نظرشان زیباست.آنها باید با دیده عبرت این گورستانهای خاموش را بنگرند؛وضع نیاکان خود را در زیر خاکها مشاهده کنند و آینده خویش را با توجّه به قانون مرگ که هرگز استثنایی ندارد،بنگرند.
در حدیثی آمده است:هنگامی که علی علیه السّلام با اصحاب خود به سوی میدان صفّین می رفت،به ساباط مدائن و اطراف رسید(جایی که روزی مرکز یکی از قدرتمندترین حکومتها بود؛ولی همه چیز از آن رخت بربست).ناگهان یکی از یاران حضرت در حالی که نگاه به آثار کسری می کرد یکی از اشعار عبرت انگیز معروف عرب را بر زبان جاری ساخت:
جرت الرّیاح علی مکان دیارهم فکأنّهم کانوا علی میعاد
بادها بر ویرانه های خانه ها و قصرهایشان می زود.گویی آنها قراری داشتند و بر سر قرارشان رفتند.
امام علیه السّلام به این مقدار نیز قانع نشد و فرمود چرا این آیات قرآن را نخواندید:
« «کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنّاتٍ وَ عُیُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ» ؛چه بسیار باغها و چشمه هایی که خود به جای گذاشتند-و کشتزارها،قصرهای زیبا و گرانبها-و نعمتهای فراوان دیگری که در آن غرق بودند-آری این چنین بود سرنوشت آنان ما آنها را به ارث به اقوام دیگری دادیم». (1)، (2)
در ادامه این سخن،امام علیه السّلام به بیان این موضوع می پردازد که چرا به جای عبرت گرفتن از اجساد پوسیده اموات،آنها را وسیله تفاخر بر یکدیگر قرار دادند و می فرماید:«(آری!)این به علت آن است که آنها با چشمان کم نور به
ص:312
مردگان خود نگریستند و(بر اثر کوته بینی)در دریای جهل و غرور فرورفتند»؛ (لقد نظروا إلیهم بأبصارهم العشوة،و ضربوا منهم فی غمرة جهالة) .
در ادامه این سخن می فرماید:«(آنها راهی برای بیدار شدن از این خواب غفلت داشتند؛ولی از آن راه نرفتند)اگر شرح حال آنان را از عرصه های ویران شده آن دیار و خانه های خالی می پرسیدند در پاسخ به آنها می گفتند:آنها در زمین گم شدند(و اجسادشان خاک شد و خاک آنها پراکنده گشت)؛ولی شما از روی جهل همان مسیر آنها را ادامه دادید(در حالی که)از روی جمجمه هایشان عبور می کنید و روی اجسادشان زراعت می نمایید و از آنچه آنها باقی می گذاردند می خورید و در خانه های آنها که رو به ویرانی می رود سکونت می گزینید(شما بر آنها می گریید)در حالی که روزهایی که در میان شما و آنها قرار دارد بر شما می گریند و نوحه گری می کنند»؛ (و لو استنطقوا عنهم عرصات تلک الدّیار الخاویة،و الرّبوع (1)الخالیة،لقالت:ذهبوا فی الأرض ضلاّلا (2)،و ذهبتم فی أعقابهم جهّالا،تطؤون فی هامهم (3)،و تستنبتون (4)فی أجسادهم،و ترتعون (5)فیما لفظوا (6)، و تسکنون فیما خرّبوا؛و إنّما الأیّام بینکم و بینهم بواک (7)و نوائح (8)علیکم) .
ص:313
جمله «ضربوا منهم فی غمرة جهالة» اشاره به غرق شدن آنها در دریای جهالت است و«ضرب»به قرینه آخر این جمله،همان معنای غرق شدن را می رساند.
و جمله «تطؤون فی هامهم» اشاره به این است که هنگامی که بدنهای انسانها می پوسد و خاک می شود بر اثر عوامل مختلف،همچون باد و باران و سیلاب و زیرورو شدن زمین بوسیله انسانها،آن خاکها به روی زمین منتقل می شود و این انسانهای غافل از روی آن می گذرند و نمی دانند چه می کنند و ذکر«هام»(فرق سر)برای این است که مهم ترین جای بدن انسان،جمجمه اوست وگرنه تمام اجساد خاک شده زیر پای عابران است.
جمله «تستنبتون فی أجسادهم» اشاره به این است که زارعان،بذرافشانی به روی زمینهایی می کنند که آمیخته با خاک جسدهای پیشینیان است و با این حال در خواب غفلتند.
جمله «ترتعون فیما لفظوا» گاه به آن معنا که در بالا گفتیم تفسیر شده(ترتعون به معنای بهره گرفتن و لفظوا به معنای ترک کردن)و گاه گفته اند که از اجساد آنها، اجزایی پراکنده می شود و باغبانها ناآگاهانه نهال بر آن می نشانند و از میوه های آن بهره می گیرند.
جمله «تسکنون فیما خرّبوا» ممکن است اشاره به این باشد که آنها مدتی در این خانه های زیبا زندگی کردند و پس از آنکه رو به ویرانی گذارد آن را رها کردند و به زیر خاک رفتند و شما در آن ساکن شدید و بعضی از شارحان،جمله «خربوا»را به معنای خالی شدن از ساکنان تفسیر کرده اند،این احتمال نیز داده شده که منظور خراب بودن خانه ها به علّت ترک ذکر خدا و عبادت بوده همان گونه که عمران و آبادی را در آیه شریفه «إِنَّما یَعْمُرُ مَساجِدَ اللّهِ» (1)به عمران و
ص:314
آبادی با ذکر و عبادت خدا تفسیر کرده اند.
آری!آنها حق این مساکن را ادا نکردند و با غرور و غفلت و فراموش کردن ذکر خدا عملا آن را تخریب نمودند،هرچند به ظاهر آباد بود و به دست غافلان همچون خود سپردند و رفتند.
جمله «و إنّما الأیّام بینکم و بینهم بواک» اشاره لطیفی به این نکته است که شما برای مردگان و از دست رفتگان اشک می ریزید و ناله سر می دهید؛ولی روزگار بر شما می گرید و نوحه گری می کند که چقدر از سرنوشت خود غافل و بی خبرید و فراموش می کنید که خودتان نیز باید این مسیر را به زودی طی کنید.
***
ص:315
ص:316
أولئکم سلف غایتکم،و فرّاط مناهلکم،الّذین کانت لهم مقاوم العزّ،و حلبات الفخر،ملوکا و سوقا.سلکوا فی بطون البرزخ سبیلا سلّطت الأرض علیهم فیه،فأکلت من لحومهم،و شربت من دمائهم؛فأصبحوا فی فجوات قبورهم جمادا لا ینمون،و ضمارا لا یوجدون؛لا یفزعهم ورود الأهوال،و لا یحزنهم تنکّر الأحوال،و لا یحفلون بالرّواجف،و لا یأذنون للقواصف.غیّبا لا ینتظرون،و شهودا لا یحضرون،و إنّما کانوا جمیعا فتشتّتوا،و آلافا فافترقوا،و ما عن طول عهدهم،و لا بعد محلّهم،عمیّت أخبارهم،و صمّت دیارهم،و لکنّهم سقوا کأسا بدّلتهم بالنّطق خرسا،و بالسّمع صمما،و بالحرکات سکونا،فکأنّهم فی ارتجال الصّفة صرعی سبات.جیران لا یتأنّسون،و أحبّاء لا یتزاورون.بلیّت بینهم عرا التّعارف، و انقطعت منهم أسباب الإخاء،فکلّهم وحید و هم جمیع،و بجانب الهجر و هم أخلاّء،لا یتعارفون للیل صباحا،و لا لنهار مساء.
أیّ الجدیدین ظعنوا فیه کان علیهم سرمدا،شاهدوا من أخطار دارهم أفظع ممّا خافوا،و رأوا من آیاتها أعظم ممّا قدّروا،فکلتا الغایتین مدّت لهم إلی مباءة،فاتت مبالغ الخوف و الرّجاء.فلو کانوا ینطقون بها لعیّوا بصفة ما شاهدوا و ما عاینوا.
آنها پیش از شما به کام مرگ که سرنوشت نهایی همه شماست فرورفتند و قبل از شما به این آبشخور وارد شدند.همانها که صاحب مقامات عزّت و
ص:317
مرکبهای افتخار بودند؛گروهی سلاطین و گروهی رعایا.(آری!)آنها همه درون قبرها خزیده اند و زمین در آنجا بر آنها مسلّط شد؛از گوشتهایشان خورد و از خونهایشان نوشید.در حفره های گور خویش به صورت جمادی درآمده اند که هرگز نموّی ندارند و ناپیدایانی که امید یافت شدنشان نیست.حوادث هراس انگیز هرگز آنها را در وحشت فرونمی برد و دگرگونی حالات،آنان را اندوهگین نمی سازد.به زلزله ها و لرزه ها اعتنایی ندارند و به صداهای وحشتناک گوش فرانمی دهند.غایبانی هستند که انتظار بازگشتشان نیست و شاهدانی که هرگز حضور ندارند.آنها جمع بودند و پراکنده شدند و با یکدیگر الفت داشتند و جدا گشتند.اگر اخبارشان به دست فراموشی سپرده شده و خانه هایشان در سکوت فرورفته،بر اثر طول زمان و دوری از محل سکونت نیست،بلکه جامی به آنها نوشانده شده که به جای سخن گفتن گنگ بودن و به جای شنوایی کر شدن را به آنها داده و حرکاتشان به سکون مبدّل شده است و در نگاه اوّل گمان می بری که همگی افتاده اند و به خواب فرورفته اند(امّا چنین نیست).آنان همسایگانی هستند که با یکدیگر انس نمی گیرند و دوستانی که به دیدار هم نمی روند.رشته های شناسایی در میان آنها کهنه شده و اسباب برادری،قطع گردیده است.با اینکه همه جمع اند ولی تنهایند!و با اینکه دوستند از یکدیگر دورند!نه برای شب صبحگاهی می شناسند و نه برای روز،شامگاهی.(آری!) شب یا روزی که رخت سفر مرگ در آن بسته و از آن کوچ کرده اند برای آنها جاودان خواهد بود.آنها خطرات آن جهان را وحشتناک تر از آنچه می ترسیدند یافتند و آیات و نشانه های(پاداش و ثواب)را بزرگترین از آنچه می پنداشتند، مشاهده کردند و برای وصول به هریک از این دو نتیجه نهایی(بهشت یا دوزخ) تا رسیدن به قرارگاهشان مهلت داده شدند و عالمی از بیم و امید برای آنها فراهم ساخته که اگر قادر بر سخن گفتن بودند از وصف آنچه در آنجا(از عذاب الهی) مشاهده کرده اند یا(از نعمتهای عظیم خداوند)دیده اند عاجز می ماندند.
ص:318
عالم عجیب پس از مرگ
امام علیه السّلام بعد از ملامت شدید و سرزنش کسانی که به قبور پیشینیان و اجساد متلاشی شده نیاکانشان افتخار می کنند،به بیان این نکته می پردازد که سرنوشت آنها می تواند درس عبرت و اندرز تکان دهنده ای برای بازماندگان باشد، می فرماید:«آنها پیش از شما به کام مرگ که سرنوشت نهایی شماست فرورفتند و قبل از شما به این آبشخور وارد شدند؛همانها که صاحب مقامات عزّت و مرکّبهای افتخار بودند؛گروهی سلاطین و گروهی رعایا»؛ (أولئکم سلف غایتکم، (1)و فراط (2)مناهلکم (3)،الّذین کانت لهم مقاوم (4)العزّ،و حلبات (5)الفخر، ملوکا و سوقا (6)) .
تعبیر به «سلف غایتکم» اشاره به این است که آنها به نقطه پایان زندگی که همان مرگ است،پیش از شما رسیده اند،و خلف باید حال خود را با توجّه به سرنوشت سلف دریابد و عبرت گیرد.
تعبیر به «فرّاط مناهلکم» اشاره به این است که گویی همه انسانها در یک قافله به سوی قبرها در حرکتند،گروهی در پیشاپیش این قافله و گروهی در پشت سر آنها حرکت می کنند.
ص:319
تعبیر به «مقاوم العزّ» اشاره براین است که صاحب قدرتها نیز این راه را مانند دیگران باید بپیمایند.
در جمله «و حلبات الفخر» مردم را تشبیه به گروههایی می کند که در یک سلسله مسابقات عظیم و گسترده برای کسب افتخار بیشتر شرکت کرده اند،امام علیه السّلام می فرماید:همه آنها نیز سرانجام به منزلگاهی می رسند که نامش قبر است.
سرانجام در یک کلمه می فرماید: «ملوکا و سوقا» هم پادشاهان می روند و هم رعایا.
سپس برای توضیح بیشتر می فرماید:«آنها درون قبرها خزیده اند و زمین در آنجا بر آنها مسلّط شد.از گوشتهایشان خورد و از خونهایشان نوشید»؛ (سلکوا فی بطون البرزخ سبیلا سلّطت الأرض علیهم فیه،فأکلت من لحومهم،و شربت من دمائهم) .
برزخ گرچه معمولا بر عالمی اطلاق می شود که واسطه میان دنیا و آخرت است همان گونه که قرآن مجید می فرماید: «وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ» (1)ولی برزخ در اینجا به معنای قبر است به قرینه جمله هایی که بعد از آن آمده است همان گونه که در حدیثی از امام صادق علیه السّلام نیز آمده است:«البرزخ القبر» (2)البتّه قبر نیز گاه به معنای مادی آن است؛مانند آنچه در این خطبه آمده است و گاه به معنای غیر مادی آن؛مانند آنچه در حدیث مشهور آمده است:«القبر إمّا روضة من ریاض الجنّة او حفرة من حفر النّیران؛قبر یا باغی از باغهای بهشت است یا حفره ای از حفره های دوزخ». (3)
سپس در توضیح بیشتر می فرماید:«آنها در حفره های گور خویش به صورت جمادی درآمده اند که هرگز نموّی ندارند و ناپیدایانی که امید یافت شدنشان
ص:320
نیست.حوادث هراس انگیز هرگز آنها را در وحشت فرونمی برد و دگرگونی حالات،آنان را اندوهگین نمی سازد به زلزله ها و لرزه ها اعتنایی ندارند و به صداهای وحشتناکی گوش فرانمی دهند(و در یک کلمه هیچ گونه احساسی در برابر هیچ حادثه ای ندارند،زیرا مردگانی فاقد روحند و جسمی بی جان).غایبانی هستند که انتظار بازگشتشان نیست و شاهدانی که هرگز حضور ندارند.آنها جمع بودند و پراکنده شدند و با یکدیگر الفت داشتند و جدا گشتند»؛ (فأصبحوا فی فجوات (1)قبورهم جمادا لا ینمون،و ضمارا (2)لا یوجدون؛لا یفزعهم ورود الأهوال، و لا یحزنهم تنکّر الأحوال،و لا یحفلون (3)بالرّواجف (4)،و لا یأذنون للقواصف (5).
غیّبا لا ینتظرون،و شهودا لا یحضرون،و إنّما کانوا جمیعا فتشتّتوا،و آلافا (6)فافترقوا) .
آنچه در این عبارات تکان دهنده آمده است اشاره به ظاهر جسم مردگان است،هرچند روح آنها در عالم دیگر دارای هرگونه احساس،هول و ترس،غم و اندوه می باشد.
آری در یک لحظه،انسان هوشیار و خندان یا غمگین و با نشاط یا محزون و پراحساس و پرتحرّک،ناگهان چشم از دنیا می پوشد و همه ظواهر و آثار حیات برچیده می شود به گونه ای که با قطعه سنگ بی روحی هیچ تفاوتی ندارد.
ص:321
سپس امام علیه السّلام به نکته دیگری در این زمینه اشاره کرده،می فرماید:«اگر اخبارشان به دست فراموشی سپرده شده و خانه هایشان در سکوت فرورفته،بر اثر طول زمان و دوری از محل سکونت نیست،بلکه جامی به آنها نوشانده شده که به جای سخن گفتن گنگ بودن و به جای شنوایی کر شدن را به آنها داده و حرکاتشان به سکون مبدّل شده است و در نگاه اوّل چنین پنداری که همگی افتاده اند و به خواب فرورفته اند»؛ (و ما عن طول عهدهم،و لا بعد محلّهم،عمیّت أخبارهم،و صمّت دیارهم،و لکنّهم سقوا کأسا بدّلتهم بالنّطق خرسا،و بالسّمع صمما،و بالحرکات سکونا،فکأنّهم فی ارتجال (1)الصّفة صرعی (2)سبات (3)) .
چه تعبیر گویا و تکان دهنده ای و چه گفتار بیدارگر و هوشیار کننده ای!آری! آنها چنان فراموش شدند که گویی قرنها با ما فاصله داشتند و چنان خانه های آنها خاموش است که گویی سالیان دراز آن رخت بربستند،در حالی که گاه در یک لحظه کوتاه،جام مرگ را نوشیدند و همه چیز پایان گرفت.
سپس امام در تعبیرات پرمعنا و تکان دهنده دیگری می افزاید:«آنان همسایگانی هستند که با یکدیگر انس نمی گیرند و دوستانی که به دیدار هم نمی روند.رشته های شناسایی در میان آنها کهنه شده و اسباب برادری،قطع گردیده است.با اینکه همه جمع اند ولی تنهایند و با اینکه دوستند از یکدیگر دورند.نه برای شب صبحگاهی می شناسند و نه برای روز،شامگاهی.(آری!) شب یا روزی که رخت سفر مرگ در آن بسته و از آن کوچ کرده اند برای آنها جاودان خواهد بود»؛ (جیران لا یتأنّسون،و أحبّاء لا یتزاورون.بلیت بینهم عرا (4)
ص:322
التّعارف،و انقطعت منهم أسباب الإخاء،فکلّهم وحید و هم جمیع،و بجانب الهجر و هم أخلاّء،لا یتعارفون للیل صباحا،و لالنهار مساء.أیّ الجدیدین ظعنوا فیه کان علیهم سرمدا) .
آری!همه چیز آنها با زندگان متفاوت است؛خانه های قبر آنها دیوار به دیوار یکدیگر است بی آنکه از هم باخبر باشند یا به دیدار یکدیگر بروند؛آنها در درون جمع خود تنهایند و در عین دوستی با یکدیگر گویی از هم قهرند؛اگر در شب از دنیا رفتند هرگز طلوع صبح را نمی بینند و اگر در روز چشم از جهان فروبستند هرگز شب تاریکی نخواهند دید و به گفته یکی از شعرای عرب:
لابدّ من یوم بلا لیلة أو لیلة تأتی بلا یوم
سرانجام روزی خواهیم داشت بدون شب و یا شبی بدون روز.
سپس امام علیه السّلام به بخش دیگری از حالات مردگان و ارواح آنها هنگام مشاهده عذاب الهی یا پاداشهای عظیم او اشاره کرده،می فرماید:«آنها خطرات آن جهان را وحشتناک تر از آنچه می ترسیدند یافتند و آیات و نشانه های(پاداش و ثواب) را بزرگتر از آنچه می پنداشتند،مشاهده کردند و برای وصول به هریک از این دو نتیجه نهایی(بهشت یا دوزخ)تا رسیدن به قرارگاهشان مهلت داده شدند و عالمی از بیم و امید برای آنها فراهم ساخته که اگر قادر بر سخن گفتن بودند از وصف آنچه در آنجا(از عذاب الهی)مشاهده کرده اند یا(از نعمتهای عظیم خداوند)دیده اند عاجز می ماندند»؛ (شاهدوا من أخطار دارهم أفظع (1)ممّا خافوا، و رأوا من آیاتها أعظم ممّا قدّروا،فکلتا الغایتین مدّت لهم إلی مباءة (2)،فاتت مبالغ الخوف و الرّجاء.فلو کانوا ینطقون بها لعیّوا (3)بصفة ما شاهدوا و ما عاینوا) .
ص:323
در واقع آنچه امام علیه السّلام در اینجا بیان فرموده همان چیزی است که در خطبه 114 از نهج البلاغه با صراحت آمده است و می فرماید: «کلّ شیء من الدّنیا سماعه أعظم من عیانه و کلّ شیء من الآخرة عیانه أعظم من سماعه ؛هرچیزی از دنیا، شنیدنش بزرگتر از دیدن آن است(و دور نمایش،دل انگیزتر از آن است که با چشم از نزدیک دیده می شود)و هرچیزی از آخرت،دیدنش عظیم تر از شنیدن می باشد.
دلیل آن هم روشن است،زیرا جهان آخرت،بسیار وسیع تر و گسترده تر است تا آنجا که آن را در مقایسه با دنیا همچون دنیا با عالم جنین و رحم مادر دانسته اند.
***
ص:324
و لئن عمیت آثارهم،و انقطعت أخبارهم،لقد رجعت فیهم أبصار العبر،و سمعت عنهم آذان العقول،و تکلّموا من غیر جهات النّطق،فقالوا:
کلحت الوجوه النّواضر،و خوت الأجسام النّواعم،و لبسنا أهدام البلی،و تکاءدنا ضیق المنضجع،و توارثنا الوحشة،و تهکّمت علینا الرّبوع الصّموت،فانمحت محاسن أجسادنا،و تنکّرت معارف صورنا،و طالت فی مساکن الوحشة إقامتنا؛و لم نجد من کرب فرجا،و لا من ضیق متّسعا! فلو مثّلتهم بعقلک،أو کشف عنهم محجوب الغطاء لک،و قد ارتسخت أسماعهم بالهوامّ فاستکّت،و اکتحلت أبصارهم بالتّراب فخسفت،و تقطّعت الألسنة فی أفواههم بعد ذلاقتها،و همدت القلوب فی صدورهم بعد یقظتها،و عاث فی کلّ جارحة منهم جدید بلی سمّجها و سهّل طرق الافة إلیها،مستسلمات فلا أید تدفع،و لا قلوب تجزع،لرأیت أشجان قلوب، و أقذاء عیون،لهم فی کلّ فظاعة صفة حال لا تنتقل،و غمرة لا تنجلی.
هرچند آثارشان محو شده و اخبارشان منقطع گشته؛ولی چشمان عبرت بین آنان را می بیند و گوشهای عقل گفتارشان را می شنود.(آری!)آنها سخن می گویند؛ولی نه از طریق زبان،آنها(با زبان حال)می گویند:چهره های خرم و زیبای ما زشت و پژمرده شد و بدنهای نرم و نازک(که در ناز و نعمت پرورش یافته بود)بر زمین افتاد و از هم متلاشی گشت،لباس کهنگی و فرسودگی بر تن پوشیدیم و تنگی قبر،سخت ما را در فشار قرار داد.وحشت و ترس را از
ص:325
یکدیگر به ارث برده ایم و خانه های خاموش قبر بر ما فروریخته است.
زیباییهای بدنهای ما محو شده و نشانه های شناسایی چهره ما دگرگون گشته، اقامت ما در این خانه های وحشت،طولانی شده نه از این درد و رنج،فرجی یافته ایم و نه از تنگی قبر،گشایشی.اگر با عقل خود آنها را در نظر خویش، مجسم سازی یا پرده های کنار رود و با چشم خود آنها را ببینی درحالی که گوشهای آنها را حشرات خورده اند و از کار افتاده و بر چشمهایشان سرمه خاک کشیده شده و(در کاسه)فرورفته،زبانهایی که با سرعت و فصاحت سخن می گفتند پاره پاره شده،قلبها در سینه های آنها پس از بیداری خاموش گشته و در هریک از اعضای آنان پوسیدگی تازه ای آشکار شده و آن را زشت و بدمنظر ساخته و راه آفات را به سوی آن به آسانی گشوده درحالی که همه آنها در برابر این امور تسلیمند.نه دستی برای دفاع وجود دارد و نه قلبی برای جزع و بی تابی (و ناله سر دادن)(آری اگر حال آنها را در نظر خود مجسم سازی)قلبهایی پر از غم و چشمهایی پر خاشاک را می بینی(که بر آنها نوحه گری می کنند و از همه مصیبت بارتر اینکه)آنها در هر شدت و سختی،حالات ناراحت کننده ای دارند که هرگز دگرگون نمی شود(و به سوی خوبی نمی گراید)و بلای فراگیری دارند که هیچ گاه بر طرف نمی گردد.
شرح حال خفتگان در خاک!
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،وضع مردگان و خفتگان قبور را با بیان رسا و تکان دهنده دیگری شرح می دهد و می فرماید:«هر چند آثارشان محو شده و اخبارشان منقطع گشته؛ولی چشمان عبرت بین آنان را می بیند و گوشهای عقل گفتارشان را می شنود.(آری!)آنها سخن می گویند؛ولی نه از طریق زبان»؛ (و لئن
ص:326
عمیت آثارهم،و انقطعت أخبارهم،لقد رجعت فیهم أبصار العبر،و سمعت عنهم آذان العقول،و تکلّموا من غیر جهات النّطق) .
در واقع امام علیه السّلام در این عبارت به دو نکته اشاره می فرماید:نخست اینکه خبر گرفتن از آنان از طرق عادی(مانند چشم گوش)نیست،بلکه از راههای عمیق تر و قوی تر است از طریق چشم دل و گوش عقل،همچنین سخن گفتن آنها نیز با زبان قال نیست،بلکه با زبان حال است که آثارش بسیار عمیق تر است،زیرا زبان قال ممکن است آمیخته با دروغ باشد،ولی زبان حال هیچ گاه دروغ نمی گوید.
اکنون ببینیم آنها با زبان حال چه می گویند؟امام علیه السّلام سخن آنها را چنین بیان می کند:«آنها می گویند:چهره های خرم و زیبای ما زشت و پژمرده شد و بدنهای نرم و نازک(که در ناز و نعمت پرورش یافته بود)بر زمین افتاد و از هم متلاشی شد،لباس کهنگی و فرسودگی بر تن پوشیدیم و تنگی قبر،سخت ما را در فشار قرار داد.وحشت و ترس را از یکدیگر به ارث برده ایم و خانه های خاموش قبر بر ما فروریخته است»؛ (فقالوا:کلحت (1)الوجوه النّواضر (2)،و خوت (3)الأجسام النّواعم،و لبسنا أهدام (4)البلی،و تکاءدنا (5)ضیق المضجع،و توارثنا الوحشة،و تهکّمت (6)علینا الرّبوع الصّموت (7)) .
آری!آنها گاه از سرنوشت بدنهایشان سخن می گویند و گاه از جایگاهایشان.
بدنها نخست پژمرده،چهره ها در هم کشیده،سپس از هم متلاشی شده و
ص:327
سرانجام پوسیده و خاک شده است.قبرها تنگ و تاریک و سرد و خاموش است و امواج وحشت آنها را در بر گرفته و همگی در سکوت فرورفته اند.
سپس می افزاید:«زیباییهای بدنهای ما محو شده و نشانه های شناسایی چهره ما دگرگون گشته،اقامت ما در این خانه های وحشت،طولانی شده نه از این درد و رنج،فرجی یافته ایم و نه از تنگی قبر،گشایشی»؛ (فانمحت محاسن أجسادنا،و تنکّرت معارف صورنا،و طالت فی مساکن الوحشة إقامتنا؛و لم نجد من کرب فرجا،و لا من ضیق متّسعا!) .
آری!صورتهایی که در حال حیات بسیار زیبا و شناخته شده بود و منزلگاههایی که وسیع و زیبا و راحت بود،با فرارسیدن مرگ دگرگون می شود، آن منزلگاه زیبا و فراخ به خانه تنگ و تاریک قبر مبدل می گردد،و آن صورتهای زیبا بعد از چند صباحی نه تنها طراوت و شادابی و جمال خود را از دست می دهد،بلکه به صورت بسیار وحشتناکی در می آید.
به همین دلیل پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در گفتار کوتاه و تکان دهنده ای می فرماید:«ما رأیت منظرا إلاّ و القبر أفضع منه؛من هیچ منظره وحشتناکی را ندیدم مگر اینکه قبر از آن وحشتناکتر است». (1)
سپس امام علیه السّلام با تعبیرات زنده ای سعی می کند وضع حالات آنها را در قبر برای مخاطبان خود کاملا آشکار کند:«اگر با عقل خود آنها را در نظر خویش، مجسم سازی،یا پرده ها کنار رود و با چشم خود آنها را ببینی،در حالی که گوشهای آنها را حشرات خورده اند و از کار افتاده،و بر چشمهایشان سرمه خاک کشیده شده و(در کاسه)فرو رفته،زبانهایی که با سرعت و فصاحت سخن می گفتند پاره پاره شده،قلبها در سینه های آنها پس از بیداری خاموش گشته است و در هر یک از اعضای آنان پوسیدگی تازه ای آشکار شده و آن را زشت و
ص:328
بد منظر ساخته و راه آفات را به سوی آن به آسانی گشوده است در حالی که همه آنها(در برابر این امور)تسلیم اند.نه دستی برای دفاع وجود دارد و نه قلبی برای جزع و بی تابی(و ناله سردادن).(آری اگر حال آنها را این گونه در نظر خود مجسم سازی)قلبهایی پر از غم و چشمهایی پر از غم و چشمهایی پر خاشاک را می بینی(که بر آنها نوحه گری می کنند)»؛ (فلو مثّلتهم بعقلک،أو کشف عنهم محجوب الغطاء لک،و قد ارتسخت (1)أسماعهم بالهوامّ (2)فاستکّت (3)،و اکتحلت أبصارهم بالتّراب فخسفت،و تقطّعت الألسنة فی أفواههم بعد ذلاقتها (4)،و همدت (5)القلوب فی صدورهم بعد یقظتها،و عاث (6)فی کلّ جارحة منهم جدید بلی (7)سمّجها (8)و سهّل طرق الآفة إلیها، مستسلمات فلا أید تدفع،و لا قلوب تجزع،لرأیت أشجان (9)قلوب،و أقذاء (10)عیون) .
درست است که با قبض روح تمام همه از کار می افتد؛ولی تا زمانی که سالم است هنوز قابلیتی در آن وجود دارد که اگر فرضا روح به آن باز می گشت فعال
ص:329
می شد؛ولی پس از پوسیدن و متلاشی شدن دیگر هیچ کارایی ندارد،و به همین دلیل امام علیه السّلام می فرماید:حشرات گوش آنها را از کار می اندازند و سرمه خاک چشم آنان را و پاره شدن زبان نطق آنان را.
آنگاه در تکمیل این سخن در یک جمله به صورت جمع بندی می فرماید:
«آنها در هر شدّت و سختی حالات ناراحت کننده ای دارند که هرگز دگرگون نمی شود(و به سوی خوبی نمی گراید)و بلای فراگیری که هیچ گاه بر طرف نمی گردد»؛ (لهم فی کلّ فظاعة صفة حال لا تنقل،و غمرة (1)لا تنجلی) .
اشاره به اینکه مصیبت بزرگ آنان این است که این گرفتاریها زایل نمی شود، بلکه روز به روز پیچیده تر می گردد؛بدبختی آنان در این است که آینده روشنی در پیش رو ندارند هر چه زمان بگذرد بدن متلاشی تر و استخوانها پوسیده تر می شود.
***
ص:330
فکم أکلت الأرض من عزیز جسد،و أنیق لون،کان فی الدّنیا غذیّ ترف، و ربیب شرف!یتعلّل بالسّرور فی ساعة حزنه،و یفزّع إلی السّلوة إن مصیبة نزلت به،ضنّا بغضارة عیشه،و شحاحة بلهوه و لعبه!فبیّنا هو یضحک إلی الدّنیا و تضحک إلیه فی ظلّ عیش غفول،إذ وطیء الدّهر به حسکه و نقضت الأیّام قواه،و نظرت إلیه الحتوف من کثب فخالطه بثّ لا یعرفه،و نجیّ همّ ما کان یجده،و تولّدت فیه فترات علل،آنس ما کان بصحّته،ففزع إلی ما کان عوّده الاطبّاء من تسکین الحارّ بالقارّ،و تحریک البارد بالحارّ،فلم یطفیء ببارد إلاّ ثوّر حرارة،و لا حرّک بحارّ إلاّ هیّج برودة،و لا اعتدل بممازج لتلک الطّبائع إلاّ أمدّ منها کلّ ذات داء؛حتّی فتر معلّله،و ذهل ممرّضه،و تعایا أهله بصفة دائه،و خرسوا عن جواب السّائلین عنه،و تنازعوا دونه شجیّ خبر یکتمونه:فقائل یقول:هو لمّا به،و ممّن لهم إیّاب عافیته،و مصبّر لهم علی فقده،یذکّرهم أسی الماضین من قبله.فبینا هو کذلک علی جناح من فراق الدّنیا،و ترک الأحبّة،إذ عرض له عارض من غصصه،فتحیّرت نوافذ فطنّته،و یبست رطوبة لسانه،فکم من مهمّ من جوابه عرفه فعیّ عن ردّه،و دعاء مؤلم بقلبه سمعه فتصامّ عنه،من کبیر کان یعظّمه،أو صغیر کان یرحمه!و إنّ للموت لغمرات هی أفظع من أن تستغرق بصفة،أو تعتدل علی عقول أهل الدّنیا.
زمین ها،چه بسیار،اجساد نیرومند زیبا و خوش آب و رنگ را که در
ص:331
دنیا نازپرورده و نعمت بودند و پرورش یافته دامان احترام و شرف،در کام خود فرو بردند،همانها که می خواستند با سرور و خوشحالی غمها را از دل بزدایند و به هنگام فرارسیدن مصیبت برای از بین نرفتن طراوت زندگی و از دست ندادن سرگرمیهای آن به لذّت و خوشگذرانی پناه بردند.(آری!)در آن هنگام که او به دنیا می خندید و دنیا نیز در سایه زندگی مرفه و غفلت زا بر او خنده می زد، ناگهان روزگار خارهای جانگداز آلام و مصائب را در دل او فروکرد و گذشت روزگار قوای او را در هم شکست و عوامل مرگ از نزدیک به او نظر افکند در نتیجه،غم و اندوهی که هرگز از آن آگاهی نداشت با او در آمیخت و غصه های پنهانی که حتی خیال آن را نمی کرد در وجودش راه یافت،سستی بیماریها در او ظاهر شد در حالی که به سلامت و تندرستی،انس شدید داشت.در این هنگام، هراسان و ترسان به آنچه طبیبان او را به آن،عادت داده بودند پناه برد که حرارت را با برودت،تسکین دهد و برودت را با حرارت تحریک کند؛ولی در چنین حالتی هیچ حرارتی را با عوامل برودت فروننشاند جز اینکه حرارت شعله ورتر شد و هیچ برودتی را با داروی حرارت زا تحریک نکرد جز اینکه برودت را به هیجان در آورد.برای اعتدال مزاج به هیچ معجونی پناه نبرد جز آنکه به سبب آن، آماده بیماری دیگری شد.این وضع همچنان ادامه یافت تا آنجا که طبیب از درمانش ناتوان شد و پرستارش او را به فراموشی سپرد و خانواده اش از وصف بیماری او خسته شدند و در پاسخ سؤال کنندگان فروماندند.آنها در کنار بیمار خود نشسته و درباره خبر ناگواری که تا آن وقت از او مکتوم می داشتند آشکارا به گفتگو پرداختند.یکی می گفت او را به حال خود رها کنید(که رفتنی است) دیگری آرزوی بازگشت بهبود او را می کرد و(سومی)آنان را به شکیبایی در فقدانش،دعوت می نمود و(برای تحمّل این مصیبت)مصائب و اندوه گذشتگان را به یادشان می آورد.در این حال که او در شرف فراق دنیا و ترک دوستان بود،
ص:332
ناگهان عارضه ای گلوگیر شد که فهم و درک او را ناتوان ساخت و در حیرت و سرگردانی فروبرد و زبانش خشک شد.در این هنگام به فکر وصایا و سؤالات مهم و لازمی می افتد که پاسخ آنها را می دانست؛امّا چه سود که زبانش از گفتن باز مانده است،و سخنانی می شنود که قلب او را به درد می آورد و می خواهد جواب آنها را بگوید؛امّا قدرت ندارد،از این رو خود را به ناشنوایی می زند همان سخنان و زخم زبانهایی که گاه از شخص بزرگی صادر می شود که این بیمار او را محترم می شمرد یا از کوچکی که در گذشته بر او ترحم می کرده است.
(به هر حال)مرگ دشواریهایی دارد که انسان را در خود غرق می کند،مشکلاتی که هراس انگیزتر از آن است که بتوان در قالب الفاظ ریخت یا اندیشه های اهل دنیا آن را درک کند.
دشواری های مرگ که در قالب الفاظ نمی گنجد
امام علیه السّلام این گوینده توانای فصیح بی نظیر،در آخرین بخش از این خطبه،باز از زوایای دیگر به مسئله مرگ و پایان زندگی و عوارض سخت آن اشاره کرده و آن را در چهار مرحله خلاصه می کند؛نخست می فرماید:«چه بسیار،زمین اجساد نیرومند زیبا و خوش آب و رنگ را که در دنیا پرورده ناز و نعمت بودند و پرورش یافته احترام و شرف،در کام خود فروبرد،همانها که می خواستند با سرور و خوشحالی،غمها را از دل بزدایند و به هنگام فرارسیدن مصیبت،برای از بین نرفتن طراوت زندگی و از دست ندادن سرگرمیهای آن،به لذت و خوشگذرانی پناه بردند»؛ (فکم أکلت الأرض من عزیز (1)جسد،و أنیق (2)لون،کان )
ص:333
فی الدّنیا غذیّ (1)ترف،و ربیب (2)شرف!یتعلّل (3)بالسّرور فی ساعة حزنه،و یفزع إلی السّلوة (4)إن مصیبة نزلت به،ضنّا (5)بغضارة (6)عیشه،و شحاحة (7)بلهوه و لعبه!) .
این سخن اشاره دقیقی به کسانی است که آنچنان به ناز و نعمت و عیش و نوش دنیا عادت کرده اند که به هنگام نزول مصیبتها و اندوهها سعی می کنند خود را با انواع سرگرمیها و لهو و لعب،از آن دور دارند و آنچه را ممکن بود مایه بیداری و هوشیاری آنان گردد به فراموشی بسپارند و این خود مصیبتی است بزرگ که انسان به عوامل بیداری و عوامل مستی و بی خبری پناه برد؛ولی حوادث تلخ هرگز آنها را فراموش نمی کند و سرانجام زمین آنها را در کام خود فرو می برد.
«(آری)در آن هنگام که او(بر اثر ناز و نعمت)به دنیا می خندید و دنیا نیز در سایه زندگی مرفه و غفلت زا بر او خنده می زد،ناگهان روزگار خارهای جانگداز آلام و مصائب را در دل او فروکرد و گذشت روزگار قوای او را در هم شکست و عوامل مرگ از نزدیک به او نظر افکند،در نتیجه غم و اندوهی که هرگز از آن آگاهی نداشت با او در آمیخت،و غصه های پنهانی که حتی خیال آن را نمی کرد در وجودش راه یافت.سستی بیماریها در او ظاهر شد در حالی که به سلامت و تندرستی،انس شدید داشت»؛ (فبیّنا هو یضحک إلی الدّنیا و تضحک إلیه فی ظلّ
ص:334
عیش غفول (1)؛إذ وطیء الدّهر به حسکه (2)و نقضت الأیّام قواه،و نظرت إلیه الحتوف (3)من کثب (4)فخالطه بثّ (5)لا یعرفه،و نجّی (6)همّ ما کان یجده،و تولّدت فیه فترات علل،آنس ما کان بصحّته) .
اشاره به اینکه هر چند این بی خبران در برابر مصائب سعی دارند خود را به فراموشی بسپارند،پیوسته بر دنیا خنده سر می دهند و دنیای غافل کننده نیز بر آنها خنده مستانه می زند؛ولی دیری نمی پاید که در سرازیری مرگ قرار می گیرند؛قوا و نیروها یکی پس از دیگری از بین می رود،چشمها کم نور، گوشها سنگین،استخوانها سست و پوک،اعصاب خسته و ناتوان و انواع بیماریها به سوی او هجوم می آورد و جهان نوحه مرگ را در گوش آنها می خواند.
در واقع امام علیه السّلام در این بخش،نخست به تحلیل رفتن قوا و آشکار شدن انواع بیماریها به دنبال آن،که گام اوّل به سوی مرگ است اشاره فرمود. سپس به سراغ گام دوم می رود که مراجعه پی درپی و مکرّر به اطبا و گرفتن انواع داروها و بی تأثیر بودن آنها است و می فرماید:«در این هنگام،هراسان و ترسان به آنچه طبیبان او را به آن عادت داده بودند پناه برد که حرارت را با برودت تسکین دهد و برودت را با حرارت تحریک کند؛ولی در چنین حالتی هیچ حرارتی را با عوامل برودت فروننشاند جز اینکه حرارت شعله ورتر شد،و هیچ برودتی را با داروی حرارت زا تحریک نکرد جز اینکه برودت را به هیجان در آورد.برای اعتدال مزاج به هیچ معجونی پناه نبرد جز آنکه به سبب آن آماده بیماری دیگری
ص:335
شد»؛ (ففزع إلی ما کان عوّده الأطبّاء من تسکین الحارّ بالقارّ (1)،و تحریک البارد بالحارّ،فلم یطفیء ببارد إلاّ ثوّر (2)حرارة،و لا حرّک بحارّ إلاّ هیّج برودة،و لا اعتدل بممازج (3)لتلک الطّبائع إلاّ أمدّ منها کلّ ذات داء) .
آری!هنگامی که فرمان قطعی مرگ فرامی رسد اسباب صحت و سلامت به کندی می گراید و به اصطلاح:«سر کنگبین صفرا می فزاید و روغن بادام سبب خشکی می شود».گویی داروها از اثر می افتند و یا نتیجه معکوس می دهند و طبق ضرب المثل معروف:«طبیبان ابله می شوند»و راه بیمار به سوی پایان زندگی هموار می گردد.
آنچه در تعبیرات حساب شده مولا در اینجا آمده،اشاره به تقسیماتی است که در طبّ قدیم رایج بود.در آن زمان اطبّا عقیده داشتند که چهار نوع مزاج وجود دارد:مزاج گرم،مزاج سرد،مزاج تر و خشک.از نگاه دیگر چهار نوع مزاج مرکب شناخته شده بود مزاج گرم و تر(که به آن دموی می گفتند)و مزاج گرم و خشک(که آن را صفراوی می نامیدند)و مزاج سرد و تر(که آن را بلغمی نام می نهادند)و مزاج سرد و خشک(که آن را سوداوی می گفتند).
البتّه این مزاجها هنگامی که در حدّ اعتدال بود لطمه ای به سلامت نمی زد و صاحبان آنها با تفاوت زیادی که با هم داشتند همگی دارای زندگی خوبی بودند؛ ولی اگر یکی از چهار تا(حرارت،برودت،رطوبت و یبوست)غلبه می کرد ناچار بودند برای باز گرداندن اعتدال مزاج به عوامل مخالف پناه برند؛حرارت را با برودت فرونشانند و برودت را با عوامل حرارت تحریک کنند و رطوبت را با یبوست بیامیزند و یبوست را با رطوبت تعدیل کنند.
تأثیر همه اینها در زمانی است که کار از کار نگذشته باشد.هنگامی که کار از
ص:336
کار گذشت،همه بی اثر خواهد بود.
سپس امام علیه السّلام مرحله سوم را بازگو می کند و آن مرحله یأس از بازگشت سلامت و انتظار پایان عمر در آینده نه چندان دور می فرماید:«این وضع همچنان ادامه یافت تا آنجا که طبیب از درمانش ناتوان شد،و پرستارش او را به فراموشی سپرد،و خانواده اش از وصف بیماری او خسته شدند،و در پاسخ سؤال کنندگان فرو ماندند»؛ (حتّی فتر معلّله (1)،و ذهل ممرّضه (2)،و تعایا (3)أهله بصفة دائه،و خرسوا عن جواب السّائلین عنه) .
گویی امام بارها و بارها در کنار این گونه بیماران و خانواده های آنان بوده و حالات آنان را دقیقا زیر نظر گرفته است؛طبیب،اظهار عجز می کند و پرستار اظهار خستگی،و خانواده او نمی دانند درباره او به مردم چه بگویند.بگویند حال او بهتر است خلاف گفته اند.بگویند بدتر است خوشایند نیست.ناچار زبان را در کام فرومی برند و با نگاههای مأیوسانه خود پاسخ می گویند.
در ادامه می افزاید:«آنها در کنار بیمار خود نشسته و درباره خبر ناگواری که تا آن وقت از او مکتوم می داشتند آشکارا به گفت و گو پرداختند؛یکی می گفت او را به حال خود رها کنید(که رفتنی است).دیگری آرزوی بازگشت بهبود او را می کرد و(سومی)آنان را به شکیبایی در فقدانش،دعوت می نمود،و(برای تحمّل این مصیبت)مصائب و اندوه گذشتگان را به یادشان می آورد»؛ (و تنازعوا دونه شجیّ (4)خبر یکتمونه:فقائل یقول:هو لمّا به،و ممّن لهم إیاب عافیته، و مصبّر لهم علی فقده،یذکّرهم أسی (5)الماضین من قبله) .
ص:337
سرانجام امام چهارمین و آخرین مرحله زندگی این بیمار را بیان می کند.
هنگامی که در آستانه مرگ قرار می گیرد و آماده سفر آخرت و ترک این جهان می شود،می فرماید:«در این حال که او در شرف فراق دنیا و ترک دوستان بود، ناگهان عارضه ای گلوگیرش شد که فهم و درک او را ناتوان ساخت و در حیرت و سرگردانی فروبرد و زبانش خشک شد»؛ (فبینا هو کذلک علی جناح من فراق الدّنیا،و ترک الأحبّة،إذ عرض له عارض من غصصه،فتحیّرت نوافذ فطنته،و یبست رطوبة لسانه) .
در ادامه می فرماید:«در این هنگام به فکر وصایا و سؤالات مهم و لازمی می افتد که پاسخ آنها را می دانست؛امّا چه سود که زبانش از گفتن باز مانده است و سخنانی می شنود که قلب او را به درد می آورد(و می خواهد جواب آنها را بگوید؛امّا قدرت ندارد،از این رو)خود را به ناشنوایی می زند و چه بسیار سخنان و زخم زبانهایی که گاه از شخص بزرگی صادر می شود که این بیمار او را محترم می شمرد یا از کوچکی است که در گذشته بر او ترحم می کرده است»؛ (فکم من مهمّ من جوابه عرفه فعیّ عن ردّه،و دعاء مؤلم بقلبه سمعه فتصامّ (1)عنه، من کبیر کان یعظّمه،أو صغیر کان یرحمه!) .
آری!او در این حالت چون علم به فرارسیدن لحظه های پایان عمرش پیدا می کند در فکر فرومی رود که اموال مخفی داشته یا بدهکاریهایی به اشخاص که می بایست به بازماندگانش معرفی می کرد و یا خانواده و دوستان او سؤالاتی درباره این امور و یا آنچه مربوط به دفن و موضع قبر اوست از او دارند که قادر به پاسخ گفتن نیست.
ابن ابی الحدید در اینجا داستان کوتاه و عبرت انگیزی را که خود شاهد و ناظر بوده نقل می کند،که در لحظات آخر شخصی می خواست وصیت لازمی کند،امّا
ص:338
زبانش از گردش افتاده بود.به قلم و دواتی اشاره کرد تا خواسته خود را بنویسد؛ ولی افسوس دست آن قدر لرزان بود که کلمات نامفهوم نوشته شد و دستش همچنان می لرزید تا جان داد. (1)
سرانجام امام علیه السّلام با این جمله،خطبه پر محتوا و تکان دهنده خود را پایان می دهد و می فرماید:«(به هر حال)مرگ دشواریهایی دارد که انسان را در خود غرق می کند.مشکلاتی که هراس انگیزتر از آن است که بتوان در قالب الفاظ ریخت یا اندیشه های اهل دنیا آن را درک کند»؛ (و إنّ للموت لغمرات (2)هی أفظع من أن تستغرق بصفة،أو تعتدل علی عقول أهل الدّنیا) .
مرحوم علاّمه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود در اینجا حدیثی از کتاب کافی نقل می کند که گروهی از عابدان بنی اسرائیل تصمیم گرفتند شهرهای مختلف را بگردند و آثار عبرت انگیز را در آنها ببینند،در این گردش خود به قبری رسیدند که باد،گرد و غبار بر آن پاشیده بود و جز اثر مختصری از آن آشکار نبود.گفتند چه خوب است دعا کنیم و از درگاه خدا بخواهیم صاحب این قبر،شرح حال خود را برای ما بازگو کند.دعای آنها مستجاب شد.از صاحب قبر پرسیدند طعم مرگ را چگونه یافتی؟او با وحشت تمام در پاسخ گفت:نود و نه سال از دفن من می گذرد و هنوز درد و رنج جان دادن و تلخی طعم آن در درون من است. (3)
گذرگاهی که همه از آن عبور می کنند
بارها گفته اند و گفته ایم که اگر انسان در هر چیز شک و تردید به خود راه دهد
ص:339
در این مسئله نمی تواند تردید کند که یک روز باید رخت سفر را از این دنیا بر بندد و کاسه مرگ را با اکراه یا با رغبت سر کشد.
همان گونه که هر جنینی به هر شکل و صورت و مربوط به هرکس،روزی باید از گذرگاه رحم بگذرد و به این دنیا گام بگذارد و هر میوه ای روزی از درخت می افتد و یا آن را می چینند،انسان نیز باید خواه ناخواه از گذرگاه مرگ بگذرد.
حال که چنین است چرا گروهی مایل نیستند نام مرگ برده شود؟چرا تلاش می کنند این واقعیتی که آنها را فراموش نمی کند،از یاد ببرند؟!
از آن مهم تر،مقدّمات و پیامدهای مرگ است؛حالات عجیبی که مولا امیر مؤمنان علی علیه السّلام در این خطبه با موشکافی تمام آن را به صورت تابلوی بسیار زنده ای ترسیم کرده و بازتاب مرگ را در انسانی که آماده رفتن از این دنیا می شود و همچنین در اطرافیان او به طور دقیق تشریح می کند و به نظر می رسد که هدف اصلی امام بیدار کردن غافلان و هوشیار ساختن مستان باده غرور و خودخواهی و هواپرستی است و الحقّ و الانصاف امام در این زمینه داد سخن داده و همه گفتنیها را گفته،به گونه ای که هر انسان غافل و بی خبری آن را بخواند تکان می خورد و سخت تحت تأثیر واقع می شود.
امام علیه السّلام در حدیث دیگری می فرماید:«ما رأیت إیمانا مع یقین أشبه منه بشکّ، علی هذا الإنسان إنّه کلّ یوم یودّع إلی القبور و یشیّع و إلی غرور الدّنیا یرجع و عن الشّهوة و الذّنوب لا یقلع؛من هیچ ایمان توأم با یقین را شبیه تر به شک از کار این انسان ندیدم؛او همه روز برای تشییع دوستان و بستگان و سپردن جسم بی جان آنها به قبرها می رود ولی هنگامی که باز می گردد باز به سراغ غرور دنیاست و از شهوت و گناه باز نمی ایستد». (1)
ص:340
در مقابل ما افرادی را می شناسیم که به استقبال مرگ می رفتند و بر چهره آن لبخند می زدند سکرات موت برای آنها مفهومی نداشت و همچون کسی که در انتظار عزیزی به سر می برد،در لحظات آخر عمر،چنین حالی را داشتند.نمونه آشکار آن شخص امام علیه السّلام است که در کلام معروفش در همین نهج البلاغه می فرماید:«اشتیاق من به مرگ و شهادت از اشتیاق طفل شیرخوار به پستان مادر بیشتر است». (1)
جالب اینکه در احادیث اسلامی نیز وارد شده که مرگ مؤمنان صالح العمل و اولیاء اللّه با دیگران متفاوت است.شخصی به امام صادق علیه السّلام عرض کرد:«صف لنا الموت؛مرگ را برای ما وصف کن».فرمود:«للمؤمن کأطیب طیب یشّمه فینعس لطیبة و ینقطع التّعب و الألم عنه و للکافر کلسع الأفاعی و لدغ العقارب و أشدّ؛مرگ برای مؤمن همانند عطر بسیار خوشبویی است که آن را استشمام می کند و بخاطر خوشبویی آن می آرامد و درد و رنج از او زایل می شود ولی برای کافر مانند گزش افعی ها و نیش زدن عقربها بلکه شدیدتر از آن است». (2)
شک نیست عدم وابستگی مؤمن به زرق و برق دنیا و به عکس وابستگی های افراد بی ایمان به این جهان چنین بازتابی در این دوگروه داشته باشد هرچند الطاف الهی و مشاهدات مؤمن نسبت به مواهبی که در انتظار اوست و به عکس مشاهدات فرد بی ایمان نسبت به عذابهایی که در انتظار او می باشد در این امر تأثیرگذار است.
***
ص:341
ص:342
و من کلام له علیه السّلام
قاله عند تلاوته: «یُسَبِّحُ لَهُ فِیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ 1رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ»
از سخنان امام علیه السّلام است که به هنگام تلاوت آیات بالا بیان فرموده(آیاتی که ترجمه اش چنین است:) «صبح و شام در آنها(در آن خانه هایی که از نور خدا روشن است)مردانی تسبیح می گویند که نه تجارت و نه معامله ای آنها را از یاد خدا غافل می کند». (2)
در این خطبه چند بخش مهم وجود دارد:
ص:343
در بخش اوّل پیش از هرچیزی امام به بیان اهمّیّت ذکر خدا و آثار آن بر روح و جان آدمی می پردازد و با تعبیرات مؤثّری آن را شرح می دهد.
در بخش دوم به حاملان اذکار در هر عصر و زمان و برنامه های او اشاره می کند که چگونه بندگان خدا را از انحراف رهایی می بخشند و چراغهای پر فروغی بر سر راه آنها می نهند.
در بخش سوم سخن از صفات آنهاست و از بی اعتنایی آنان به زرق و برق دنیا،پرهیز از گناه،طرفداری از عدالت و امر به معروف و نهی از منکر.
در بخش چهارم حال آنها را در قیامت به هنگام انتشار نامه های اعمال و آماده شدن بندگان برای حساب شرح می دهد و از عاقبت محمود و نتایج بسیار گرانبهای اعمال آنها سخن می گوید.
در پنجمین بخش به مخاطبان خود دستور می دهد که به حساب خویش برسند و خودشان داور اعمالشان باشند.
***
ص:344
إنّ اللّه سبحانه و تعالی جعل الذّکر جلاء للقلوب،تسمع به بعد الوقرة،و تبصرة به بعد العشوة،و تنقاد به بعد المعاندة،و ما برح اللّه- عزّت آلاؤه-فی البرهة بعد البرهة،و فی أزمان الفترات عباد ناجاهم فی فکرهم،و کلّمهم فی ذات عقولهم،فاستصبحوا بنور یقظة فی الأبصار و الاسماع و الأفئدة،یذکّرون بأیّام اللّه،و یخوّفون مقامه،بمنزلة الأدلّة فی الفلوات.من أخذ القصد حمدوا إلیه الطّریقه،و بشّروه بالنّجاة،و من أخذ یمینا و شمالا ذمّوا إلیه الطّریق،و حذّروه من الهلکة،و کانوا کذلک مصابیح تلک الظّلمات،و أدلّة تلک الشّبهات.
خداوندی منزّه و برتر،یاد خود را مایه جلای قلبها قرار داده که بر اثر آن گوش،پس از سنگینی(بر اثر غفلت)شنوا شود و چشم پس از کم سویی بینا گردد و از لجاجت و عناد به انقیاد و اطاعت بازگردد و رام شود.خداوندی که نعمتهایش بزرگ و عظیم است همواره در هر عصر و زمان و در فاصله میان بعثت پیامبران بندگانی داشت که حقایق را به فکر آنها الهام می کرد و با عقل و اندیشه آنها سخن می گفت تا آنها در پرتو آن با نور بیداری،چشمها و گوشها و قلبها را روشن سازند و مردم را به یاد ایّام اللّه و روزهای خاص الهی بیندازند و از مقام عظمت او بیم دهند.این افراد همچون راهنمای بیابانها هستند که قافله ها را از گم کردن راه نجات می دهند هر کس راه حق را در پیش می گرفت طریقش را می ستودند و او را به نجات،بشارت می دادند و آن کس که به چپ و راست
ص:345
منحرف شده بود طریقش را نکوهش می کردند و از هلاکت بر حذر می داشتند (آری!)آنها چراغهای روشن تاریکیها بودند و راهنمایان در برابر شبهات!
راهنمایان ره پویان راه حق
نخست باید به سراغ تفسیر آیه سوره نور برویم تا بیانات پرمعنای امام علیه السّلام در شرح آن روشن تر شود.
قرآن مجید در سوره نور آیه 35 «اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» از نور خداوند سخن می گوید و با مثالی زیبا که پر از نکات آموزنده است آن را شرح می دهد و سپس در آیات بعد می فرماید:این چراغ پر فروغ در خانه هایی قرار دارد که خداوند آنها را از نفوذ شیاطین در امان داشته است.و در ادامه می افزاید:در این خانه نورانی مردان با شخصیتی هستند که پیوسته خدا را یاد می کنند،نماز را بر پا می دارند و زکات را ادا می کنند و از روز قیامت بیمناکند.
روشن است که این رجال در درجه اوّل پیامبران و امامان معصوم اند و در درجه بعد پویندگان مخلص راه آنان.
با توجّه به این اشاره اجمالی به تفسیر خطبه می پردازیم،امام علیه السّلام در بخش آغازین این خطبه می فرماید:«خداوند سبحان و متعال یاد خویش را مایه جلای قلبها قرار داده که بر اثر آن گوش،پس از سنگینی(بر اثر غفلت)شنوا می شود و چشم،پس از کم سویی بینا می گردد و از لجاجت و عناد،به انقیاد و اطاعت باز می گردد(و رام می شود)»؛ (إنّ اللّه سبحانه و تعالی جعل الذّکر (1)جلاء (2)للقلوب،
ص:346
تسمع به بعد الوقرة (1)،و تبصر به بعد العشوة (2)،و تنقاد به بعد المعاندة) .
آری!هر گاه ذکر با فکر و اندیشه همراه باشد،آثار عجیبی دارد.هنگامی که انسان نام خدا را به عظمت می برد و اوصاف جمال و جلالش را از علم و قدرت و سمع و بصر و مقام رحمانیّت و رحیمیّت و مراقبت او را نسبت به بندگان بر می شمرد پرده های غفلت از مقابل چشم دل کنار می رود و حق را به خوبی می بیند.غوغای هوا و هوسها فرومی نشیند و صدای رهبران الهی و داعیان الی اللّه را با گوش جان می شنود و نتیجه آن انقیاد کامل در برابر فرمان خداست.
بعضی از شارحان معتقدند و یا احتمال داده اند که منظور از ذکر در جمله بالا قرآن مجید است به قرینه آنچه قرآن درباره خودش می گوید: «وَ هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ أَنْزَلْناهُ» (3)ولی به یقین ذکر مفهوم عامّی دارد که یکی از مصادیق برجسته آن آیات شریفه قرآن است.
حضرت در ادامه این سخن می افزاید:«خداوندی که نعمتهایش بزرگ و عظیم است همواره در هر عصر و زمان و در فاصله میان بعثت پیامبران،بندگان خاصّی داشته که حقایق را به فکر آنها الهام می کرد و با عقل و اندیشه آنها سخن می گفت تا آنها در پرتو آن با نور بیداری چشمها و گوشها و قلبها را روشن سازند و مردم را به یاد ایّام اللّه و روزهای خاصّ الهی بیندازند و از مقام عظمت او بیم دهند.این افراد همچون راهنمای بیابانها هستند که غافله ها را از گم کردن راه رهایی می بخشند»؛ (و ما برح (4)للّه-عزّت آلاؤه-فی البرهة (5)بعد البرهة،و فی أزمان الفترات عباد ناجاهم فی فکرهم،و کلّمهم فی ذات عقولهم،فاستصبحوا
ص:347
بنور یقظة فی الأبصار و الأسماع و الأفئدة،یذکّرون بأیّام اللّه،و یخوّفون مقامه، بمنزلة الأدلّة فی الفلوات (1)) .
این تعبیر ممکن است اشاره به اوصیای انبیا باشد که در فترتها همواره وجود داشته اند و حقایق را از طریق الهامات قلبی از ساحت قدس الهی می گرفتند و به بندگان می رساندند.
نیز ممکن است اشاره به مردان صالح و مخلص و عارف و بصیری غیر از انبیا و اوصیا باشد که در هر زمانی در میان مردم وجود دارند؛آنها نیز با الهامات الهی و تأییدات ربّانی به صراط مستقیم الهی واقف می شوند و سعی در هدایت دیگران دارند.
نیز شاید هر دو گروه را شامل شود.
تعبیر به«ادلّه»جمع دلیل اشاره به چیزی است که در مسافرتهای زمانهای گذشته وجود داشته است.در آن زمان جاده های مشخصی مانند امروز نبود که انسان از آن برود و به مقصد برسد،به همین دلیل قافله ها افراد راه شناسی با خود بر می داشتند که در بیابان راه را گم نکنند و آنها را«دلیل راه»می نامیدند.این مردان الهی در بیابان زندگی دنیا همچون دلیل راهند که قافله های انسانی را از گم گشتن و هلاک شدن نجات می دهند.
در ادامه سخن می افزاید:«این راهنمایان راه هر کس را که راه مستقیم را در پیش می گرفت طریقش را می ستودند و او را بشارت به نجات می دادند و آن کس که به جانب چپ و راست منحرف شده بود طریقش را نکوهش می کردند و از هلاکت بر حذرش می داشتند»؛ (من أخذ القصد حمدوا إلیه طریقه،و بشّروه بالنّجاة،و من أخذ یمینا و شمالا ذمّوا إلیه الطّریق،و حذروه من الهلکة .
آری!آنها کاملا مراقب همنوعان خود بودند؛رهروان راستین را تشویق
ص:348
می کردند و دلگرم می ساختند و به منحرفان هشدار می دادند و آنها را نکوهش می کردند و بر آنان فریاد می زدند که با ادامه این راه انحرافی خود را به هلاکت نیفکنند.
سپس در یک نتیجه گیری از آنچه در جمله های پیشین آمد،می فرماید:
«بدین گونه آنها چراغهای روشن تاریکیها بودند و راهنمایان در برابر آن شبهات»؛ (و کانوا کذلک مصابیح تلک الظّلمات،و أدلّة تلک الشّبهات) .
آری!در مسیر زندگی دنیا هم ظلمات و تاریکیهاست و هم جاده های مشکوک و مشتبه که هر دو برای رهروان راه خطرناک است.وجود این مردان الهی چراغ پر نوری در آن ظلمتها و دلیل و راهنمایی برای آن طرق مشکوک است.
در این بخش از خطبه امام علیه السّلام اشاره فرموده بود که مردان الهی ایّام اللّه را به مردم یادآوری می کنند.به یقین همه روزها روزهای خداست و همه جا خانه اوست و در عین حال نه روزی دارد و نه خانه ای که برتر از زمان و مکان است؛ ولی همان گونه که خانه کعبه،بزرگ ترین جایگاه عبادت به موجب این ویژگی اش«بیت اللّه»نامیده شده،روزهای خاصّی هست که به جهت حوادث مهمّش درخشش فوق العاده ای دارد.
بعضی گفته اند:«ایّام اللّه»اشاره به روزهای پیروزی پیامبران بر لشکر شرک و کفر است.بعضی گفته اند:روزهای مهم عبادت همچون ایّام ماه مبارک و ایّام حج است.آنچه در تاریخ بنی اسرائیل و موسی آمده که مأمور شد ایّام اللّه را به بنی اسرائیل یادآوری کند اشاره به روز غلبه بر فرعون و نجات از دریا و مانند آن
ص:349
است؛ولی در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که در تفسیر«ایّام اللّه»فرمود:
«یرید بأیّام اللّه سننه و أفعاله فی عباده من إنعام و انتقام؛منظور از ایّام اللّه،سنّتها و افعال الهی در میان بندگان اعمّ از انعام و انتقام است». (1)
مطابق این روایت هر روز که موهبت مهم تازه ای از سوی خداوند به بندگان ارزانی شده و یا از دشمنان آنها انتقام گرفته شده و با کیفرهای سختی از میان رفته اند،ایّام اللّه محسوب می شوند.
به هر حال یادآوری ایّام اللّه سبب شکوفایی ایمان و تحریک حس شکر گزاری و توجّه به خداست.
حتی روزهای آزمایش بزرگ الهی نیز در روایات جزء ایّام اللّه شمرده شده است.همان گونه که در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می خوانیم:«أیّام اللّه نعمائه و بلاؤه و مثلاته سبحانه؛منظور از ایّام اللّه روزهای نعمت و آزمایش و کیفر سخت بدکاران است». (2)شک نیست که واژه ایّام اللّه در این خطبه مفهوم عامی دارد که همه آنچه را در بالا آمد شامل می شود.
در جمله«عباد ناجاهم فی فکرهم و کلّمهم فی ذات عقولهم...»امام علیه السّلام اشاره به مردانی کرده است که خداوند از طریق نجوای فکری و الهامات قلبی نور هدایت را در دل آنها می افکند و پرده های جهل و ظلمت را کنار می زند و آنها در حدّ خود با آن دریافتهای ربّانی به هدایت خلق و راهنمایی گم شده های طریق ایمان و تقوا تلاش و کوشش می کنند.
آیا اینان همان اوصیا و امامان معصوم اند که در فترات بعثت انبیا از طریق الهام، حقایق را از عالم غیب می گیرند یا افراد صالح و متّقی و عالمان پرهیزگار را که در
ص:350
سطح بالایی از تقوا قرار دارند نیز شامل می شود؟یعنی قلب آنها نیز با عالم غیب ارتباط دارد و به مضمون «إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً» (1)خداوند وسیله شناسایی حق را از باطل در پرتو تقوا به آنها بخشیده و به مضمون «وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا» (2)بر اثر مجاهدتهای نفسانی و ستیز با دشمن عنایات الهی شامل حال آنها شده و دستشان را گرفته و از طریق ایصال به مطلوب به مقصد رسانده است.
هنگامی که در مواقع سخت،خداوند بندگانی را همچون مادر موسی علیه السّلام تنها نمی گذارد و به مضمون «وَ أَوْحَیْنا إِلی أُمِّ مُوسی» (3)مسیر پر پیچ و خم آینده فرزندش را به او الهام می کند چگونه ممکن است صالحان دیگر از این فیض بزرگ محروم بمانند،از این رو بعضی از بزرگان معتقدند هر کار مهمّی از عالم با تقوا و انسان پرهیزگاری صادر می شود و یا هر اکتشافی که از دانشمند مخلصی سر می زند؛در پرتو هدایت تکوینی و الهام الهی است.
همان روح القدس که به هنگام سرودن اشعار و الا به یاری کسانی چون «حسّان بن ثابت»و«کمیت»شتافت و چنان اشعاری را بر زبان آنها جاری ساخت (4)چرا به یاری سایر پاکبازان نیاید و به گفته حافظ:
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد
***
ص:351
ص:352
و إنّ للذّکر لأهلا أخذوه من الدّنیا بدلا،فلم تشغلهم تجارة و لا بیع عنه، یقطعون به أیّام الحیاة،و یهتفون بالزّواجر عن محارم اللّه فی أسماع الغافلین،و یأمرون بالقسط و یأتمرون به،و ینهون عن المنکر و یتناهون عنه،فکأنّما قطعوا الدّنیا إلی الآخرة و هم فیها،فشاهدوا ما وراء ذلک،فکأنّما اطّلعوا عیوب أهل البرزخ فی طول الإقامة فیه،و حقّقت القیامة علیهم عداتها،فکشفوا غطاء ذلک لأهل الدّنیا،حتّی کأنّهم یرون ما لا یری النّاس،و یسمعون ما لا یسمعون.
یاد خدا اهلی دارد که آن را به جای(زرق و برق)دنیا بر گزیده اند،لذا هیچ تجارت و داد و ستدی آنها را از یاد خدا باز نداشته،با یاد خدا تمام دوران زندگی خود را سپری می کنند و با فریادهای باز دارنده در گوش غافلان،آنها را به(کیفر) محرمات الهی توجّه می دهند و به عدالت و معروف دعوت می کنند و خود عامل به آن هستند،مردم را از منکرات باز می دارند و خود گرد آن نمی گردند(با اینکه در دنیا هستند)گویی دنیا را رها کرده و به آخرت پیوسته و در آن قرار دارند،به همین سبب ماورای دنیا را مشاهده کرده اند.گویی از پشت دیواره این دنیا سر بر آورده و به برزخیان و اقامت طولانی آنها در آنجا نمی نگرند و(با چشم دل به قیامت نگاه می کنند در حالی که)رستاخیز وعده های خود را برای آنها عملی ساخته،از این رو آنها پرده ها را برای اهل دنیا کنار زده(و حقایق عالم برزخ و قیامت را برای آنها شرح می دهند)گویی آنها با چشم خود چیزهایی را می بینند که مردم نمی بینند و مطالبی را می شنوند که دیگران نمی شنوند.
ص:353
مردان الهی و اهل ذکر
امام علیه السّلام بعد از بیان آثار ذکر خدا در صیقل دادن دلها و آثار گسترده آن در روح و جان آدمی به شرح حال کسانی می پردازد که به راستی اهل ذکرند و صفات آنها را یکی بعد از دیگری بیان می کند.نخست می فرماید:«یاد خدا اهلی دارد که آن را به جای(زرق و برق)دنیا بر گزیده اند»؛ (و إنّ للذّکر لأهلا أخذوه من الدّنیا بدلا) .
اشاره به اینکه یاد خدا سبب می شود که فریفته مادیّات زودگذر دنیا نشوند همان دنیایی که عشق به آن در احادیث اسلامی«رأس کلّ خطیئة»و منشأ انواع گناهان شمرده شده است.
البتّه مفهوم این سخن این نیست که آنها مانند راهبان دیر نشین و تارکان دنیا پشت پا به زندگی اجتماعی می زنند(به قرینه جمله هایی که بعد از آن می آید) بلکه منظور این است آنها اسیر چنگال دنیا نمی شوند.
در اینکه منظور از«ذکر»و«اهل»چیست؟دو تفسیر عمده برای آن ذکر شده است:یکی خاص و دیگری عام؛تفسیر خاص آن این است که منظور از ذکر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله یا قرآن است و اهل ذکر«اهل بیت»و امامان معصوم اند و صفاتی که بعد از این جمله درباره اهل ذکر آمده به طور کامل بر آنها منطبق می شود.
مفهوم عام آن همه عالمان با تقوا و مؤمنان کامل را شامل می شود و صفاتی که بعد از آن است نیز بر آنها منطبق است.
البتّه هیچ مانعی از جمع در میان این دو معنا نیست؛مفهوم جمله عام است و اهل بیت،مصداقهای بارز و چهره های درخشان آن هستند.
آنگاه امام علیه السّلام در ادامه این سخن آثار ذکر اللّه را در وجود این گروه در ضمن پنج وصف بیان می کند و می فرماید:«لذا هیچ تجارت و داد و ستدی آنها را از یاد خدا باز نداشته است»؛ (فلم تشغلهم تجارة و لا بیع عنه) .
ص:354
نه اینکه آنها تجارت و بیعی ندارند و از فعالیت اقتصادی بیگانه و سربار اجتماع اند،بلکه آنها گامهای مؤثّری در این وادی بر می دارند؛ولی چنان نیست که این فعالیتهای اقتصادی آنها را از یاد خدا غافل سازد و در مسیر دنیاپرستی قدم زنند.
در اینکه فرق میان تجارت و بیع چیست؟گاه گفته می شود نسبت آنها عموم و خصوص مطلق و ذکر بیع بعد از تجارت از قبیل ذکر خاص بعد از عام است، زیرا بیع(خرید و فروش)یکی از انواع فعالیتهای اقتصادی است.
این احتمال نیز وجود دارد که تجارت اشاره به فعالیتهای اقتصادی مستمر است و بیع فعالیتهای محدود و مقطعی را شامل می شود؛یعنی اهل ذکر نه آن را از دست می دهند و نه این را و درعین حال ذکر اللّه به طور دائم در آن تجلّی می کند.
در ادامه این سخن به بقیه صفات آنها اشاره کرده می فرماید:«با یاد خدا تمام دوران زندگی خود را سپری می کنند و با فریادهای باز دارنده در گوش غافلان آنها را به(کیفر)محرّمات الهی توجّه می دهند،و به عدالت و معروف دعوت می کنند و خود عامل به آن هستند،و مردم را از منکرات باز می دارند و خود گرد آن نمی گردند»؛ (یقطعون به أیّام الحیاة،و یهتفون (1)بالزّواجر عن محارم اللّه فی أسماع الغافلین،و یأمرون بالقسط و یأتمرون به،و ینهون عن المنکر و یتناهون عنه) .
جمله «یقطعون به أیّام الحیاة» اشاره به این است که برنامه یاد خدا و آثار پر برکتش مربوط به یک روز و چند روز عمر آنها نیست،بلکه سراسر ایّام حیاتشان را از جوانی گرفته تا بزرگسالی و پیری همه را شامل می شود.
ص:355
جمله های بعد از آن اشاره به این است که آنها هرگز خود را از مسئولیّتهای اجتماعی؛مانند گوشه گیران و چلّه نشینان کنار نمی کشند،بلکه در میدان ارشاد جاهل و تنبیه غافل و امر به معروف و نهی از منکر کاملا فعّال اند و با توجّه به اینکه جمله به صورت فعل مضارع آمده و فعل مضارع دلالت بر استمرار دارد نشان می دهد که این برنامه،برنامه همیشگی آنان است.
شایان توجّه اینکه امام در اینجا می فرماید:«آنها هم خود عامل به معروف اند و هم دعوت کننده به آن،و هم خود تارک منکرند و هم ناهی از آن»،همان گونه که امام علیه السّلام در خطبه 175 می فرماید: «أیّها النّاس إنّی،و اللّه،ما أحثّکم علی طاعة إلاّ و أسبقکم إلیها،و لا أنّهاکم عن معصیة إلاّ و أتناهی قبلکم عنها !ای مردم!به خدا سوگند من شما را به کار نیکی دعوت نمی کنم مگر اینکه پیش از شما به آن عمل می کنم و از منکری باز نمی دارم مگر اینکه خودم قبلا از آن چشم می پوشم».
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن،به شرح بیشتری درباره حالات این مردان الهی و اهل ذکر پرداخته،می فرماید:«(با اینکه در دنیا هستند)گویی آن را رها کرده و به آخرت پیوسته اند و در آن قرار دارند،و به همین سبب ماورای دنیا را مشاهده کرده اند»؛ (فکأنّما قطعوا الدّنیا إلی الآخرة و هم فیها،فشاهدوا ما وراء ذلک) .
آری!آنها با چشم حقیقت بین و نافذشان از این جهان،عالم پس از مرگ و برزخ و قیامت را می بینند و سرنوشت نیکوکاران و تبهکاران را مشاهده می کنند.
سپس در توضیح این سخن می افزاید:«گویی از پشت دیواره این دنیا سر بر آورده و به برزخیان و اقامت طولانی آنها در آنجا می نگرند(و از آن برتر قیامت را با چشم دل می بیند)و مشاهده می کنند که رستاخیز وعده های خود را برای آنها عملی ساخته است»؛ (فکأنّما اطّلعوا غیوب أهل البرزخ فی طول الإقامة فیه،و
ص:356
حقّقت القیامة علیهم عداوتها (1)) .
آنگاه نتیجه این مکاشفه روحانی را بیان کرده،می فرماید:«از این رو این پرده ها را برای اهل دنیا کنار زده(و حقایق عالم برزخ و قیامت را برای آنها شرح می دهند)گویی آنها با چشم خود چیزهایی را می بینند که مردم نمی بینند و مطالبی را می شنوند که دیگران نمی شنوند»؛ (فکشفوا غطاء ذلک لأهل الدّنیا، حتّی کأنّهم یرون ما لا یری النّاس،و یسمعون ما لا یسمعون) .
چرا مردم عادی دنیا از درک احوال برزخ و آخرت ناتوانند و مردم الهی اهل ذکر هر دو را مشاهده می کنند،بلکه خود را در آن می بینند؟
برای این است که روح دنیاپرستان به دنیا تعلّق دارد و حجابی درمیان آنها و عوالم دیگر افکنده؛امّا پاکدلان اهل ذکر که خود را از این تعلّقات رهایی بخشیده اند و با ادامه ذکر و عبادتهای خالصانه روح را صیقل داده اند،پرده ها از جلوی چشمانشان کنار رفته و صورت حقایق عالم برزخ و قیامت در آن نقش بسته است.
اینها حاملان پیامهای الهی از آن جهان به این جهان اند.پیامهایی که سبب بیداری غافلان و بینایی کوردلان می شود.
***
ص:357
ص:358
فلو مثّلتهم لعقلک فی مقاومهم المحمودة،و مجالسهم المشهودة،و قد نشروا دواوین أعمالهم،و فرغوا لمحاسبة أنفسهم علی کلّ صغیرة و کبیرة أمروا بها فقصّروا عنها،أو نهوا عنها ففرّطوا فیها،و حمّلوا ثقل أوزارهم ظهورهم،فضعفوا عن الاستقلال بها،فنشجّوا نشیجا،و تجاوبوا نجیبا،یعجّون إلی ربّهم من مقام ندّم و اعتراف،لرأیت أعلام هدی،و مصابیح دجیّ،قد حفّت بهم الملائکة،و تنزّلت علیهم السّکینة،و فتحت لهم أبواب السّماء،و أعدّت لهم مقاعد الکرامات فی مقعد اطّلع اللّه علیهم فیه،فرضی سعیهم،و حمد مقامهم.یتنسّمون بدعائه روح التّجاوز، رهائن فاقة إلی فضله،و أساری ذلّة لعظمته،جرح طول الأسی قلوبهم،و طول البکاء عیونهم.لکلّ باب رغبة إلی اللّه منهم یدّ قارعة،یسألون من لا تضیق لدیه المنادح،و لا یخیب علیه الرّاغبون.
فحاسب نفسک لنفسک،فإنّ غیرها من الأنفس لها حسیب غیرک.
اگر حال آنها را در برابر عقل خود مجسّم سازی و مقامات ستوده و مجالس آنان را که مشهود فرشتگان است،بنگری که نامه های اعمال خویش را گشوده و به حسابرسی اعمال خود نشسته اند و هر کار کوچک و بزرگی که مأمور به آن بوده و کوتاهی کرده اند یا از آن نهی شده بودند و مرتکب گشته اند حساب می کنند و سنگینی بار خطاهایشان را بر دوش خود احساس کرده که از کشیدن این بار سنگین ناتوانند و درد نتیجه گریه گلویشان را فشرده و با صدای بلند همراه
ص:359
با یکدیگر ضجّه می زنند و در پیشگاه پروردگارشان در مقام اظهار ندامت و اعتراف به تقصیر آمده اند.(آری اگر آن حالات و آن عوالم معنوی را در نظر مجسّم کنی)خواهی دید که آنان نشانه های هدایت و چراغهای پرفروغ بر طرف کننده تاریکیها هستند.فرشتگان آنها را در میان گرفته و آرامش و سکینه الهی بر آنها نازل شده،درهای آسمان به رویشان گشوده و جایگاه و مقامهای و الای کرامت برای آنان فراهم گشته است،در جایی که خداوند به آنها نظر رحمت افکنده و از سعی و کوشش آنها راضی است و موقعیّتشان را می ستاید.آنها با دعا و نیایش به درگاه خدا آرامش عفو و گذشت او را می طلبند و گروگان نیازمندی به فضل او و اسیران فروتنی در برابر عظمتش هستند،غم و اندوه طولانی(به سبب احساس تقصیر در اطاعت و بندگی)قلبشان را مجروح ساخته و گریه های بسیار چشمانشان را خسته کرده است.برای هر دری که امید عفو و رحمت خدا در آن باشد دستی برای کوبیدن دارند و از درگاه کسی درخواست می کنند که گستردگی بخشش او تنگی ندارد و امیدواران از درگاه او نومید بر نمی گردند(حال که چنین است)به حساب خود برای نفع خویشتن رسیدگی کن،(و کار به حساب دیگران نداشته باش)زیرا دیگران حسابرسی جز تو دارند.
عاقبت کار رهروان راه حق
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه ترسیم دقیقی از حال اهل ذکر و اولیاء اللّه می کند که چگونه آنها به محاسبه خویش می نشینند و به جبران کاستیها می پردازند،می فرماید:«اگر حال آنها را در برابر عقل خود مجسّم سازی و مقامات ستوده و مجالس آنان که مشهود فرشتگان است را بنگری که نامه های اعمال خویش را گشوده و به حسابرسی اعمال خود نشسته اند و هر کار کوچک
ص:360
و بزرگی که مأمور به آن بوده اند و کوتاهی کرده اند یا از آن نهی شده بودند و مرتکب گشته اند حساب می کنند و سنگینی بار خطاهایشان را بر دوش خود احساس کرده که از کشیدن این بار سنگین ناتوانند و در نتیجه گریه گلویشان را فشرده و با صدای بلند همراه با یکدیگر ضجّه می زنند و در پیشگاه پروردگارشان در مقام اظهار ندامت و اعتراف به تقصیر آمده اند»؛ (فلو مثّلتهم (1)لعقلک فی مقاومهم (2)المحمودة،و مجالسهم المشهودة،و قد نشروا دواوین (3)أعمالهم،و فرغوا لمحاسبة أنفسهم علی کلّ صغیرة و کبیرة أمروا بها فقصّروا عنها،أو نهوا عنها ففرّطوا فیها،و حمّلوا ثقل أوزارهم (4)ظهورهم،فضعفوا عن الاستقلال بها، فنشجوا (5)نشیجا،و تجاوبوا (6)نجیبا (7)،یعجّون (8)إلی ربّهم من مقام ندّم و اعتراف) .
سپس امام علیه السّلام بعد از ذکر حالات و اولیاء اللّه که چگونه آنها مراقب حالات خویش و مشغول محاسبه اعمال خود هستند و چگونه در برابر کوتاهی هایی که از آنها سرزده،عکس العمل نشان می دهند و به درگاه خدا می نالند،به نتیجه آن پرداخته می فرماید:«(اگر آن حالات و آن عوالم معنوی را در نظر مجسّم کنی) خواهی دید که آنان نشانه های هدایت و چراغهای پرفروغ برطرف کننده تاریکیها هستند.فرشتگان آنها را درمیان گرفته و آرامش و سکینه الهی بر آنها نازل شده،درهای آسمان به رویشان گشوده و جایگاه و مقامهای والای کرامت
ص:361
برای آنان فراهم گشته،در جایی که خداوند به آنها نظر رحمت افکنده و از سعی و کوشش آنها راضی است و موقعیتشان را می ستاید»؛ (لرأیت أعلام هدی،و مصابیح دجی (1)،قد حفّت بهم الملائکة،و تنزّلت علیهم السّکینة،و فتحت لهم أبواب السّماء،و أعدّت لهم مقاعد الکرامات فی مقعد اطّلع اللّه علیهم فیه،فرضی سعیهم،و حمد مقامهم) .
این قسمت از کلام امام در واقع جواب شرطی است که در جمله گذشته:(فلو مثّلتهم...)بیان شده بود.امام علیه السّلام در اینجا پنج وصف یا نتیجه مهم برای مراقبتهای آنها ذکر می فرماید که نشانه های هدایت و چراغهای تاریکیها هستند.اشاره به اینکه آنها هرگز مانند زاهدان گوشه گیر نیستند که تنها گلیم خود را از آب بیرون آرند،بلکه ناجیان غریقی هستند که سعی می کنند غافلان و آلودگان را از غرقاب گناه رهایی بخشند و از نظر مقام و موقعیّت آن قدر والامقام اند که فرشتگان، گرداگرد آنها را گرفته و در خدمت آنان اند،همان گونه که قرآن می فرماید: «الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ» (2)
آرامش و سکینه الهی به مضمون «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ» (3)بر وجودشان سایه افکنده و به مضمون «إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ» (4)مقامات توصیف ناپذیر فصل و رحمت الهی در انتظار آنان است.
راستی هنگامی که انسان این کلمات پرمعنا را می خواند که چگونه اولیاء اللّه در پرتو بندگی و عبودیّت،به جاهایی می رسند که به جز خدا نبیند،در فکر فرو می رود که این انسان چه لیاقت بزرگی دارد اگر قدر آن را بداند و استعداد خویش
ص:362
را به فعلیّت برساند.
در ادامه این سخن به بخش دیگری از حالات اهل ذکر در ارتباط با خدا در خلوتگاه عبادت و بندگی پرداخته می فرماید:«آنها با دعا و نیایش به درگاه خدا آرامش عفو و گذشت او را می طلبند،وگروگان نیازمندی به فضل او و اسیران فروتنی در برابر عظمتش هستند.غم و اندوه طولانی(به سبب احساس تقصیر در اطاعت و بندگی)قلبشان را مجروح ساخته و گریه های بسیار،چشمانشان را خسته کرده است»؛ (یتنسّمون (1)بدعائه روح التّجاوز،رهائن فاقة إلی فضله،و أساری ذلّة لعظمته،جرح طول الأسی (2)قلوبهم،و طول البکاء عیونهم) .
اشاره به اینکه آنها هر قدر در اطاعت و بندگی کوشا باشند باز خود را در برابر عظمت خدا مقصّر می دانند و به همین دلیل از یک سو پیوسته به درگاه او می روند و آرامش را از طریق عفو او می جویند و از سوی دیگر هرگز تکیه بر اعمال خویش نمی کنند،بلکه تکیه بر فضل خدا دارند اندوهی شدید بر قلب آنها سنگینی می کند و چشمهای گریانشان از این اندوه درونی خبر می دهد.
در ادامه می افزاید:«(به همین دلیل)برای هر دردی که امید عفو و رحمت خدا در آن باشد،دستی برای کوبیدن دارند و از درگاه کسی درخواست می کنند که گستردگی بخشش او تنگی ندارد و امیدواران از درگاه او نومید برنمی گردند»؛ (لکلّ باب رغبة إلی اللّه منهم ید قارعة،یسألون من لا تضیق لدیه المنادح (3)،و لا یخیب علیه الرّاغبون) .
اشاره به اینکه آنها دل به اعمال خویش نمی بندند و تنها امید به کرم خدا
ص:363
دارند.هر دری را می کوبند و هر کاری را که احتمال می دهند سبب خشنودی او گردد و امواج دریای رحمتش را به حرکت در آورد،انجام می دهند.
در واقع آنها همواره در میان خوف و رجا که بهترین حالات مؤمن است به سر می برند،خوف و ترس از کوتاهیها و امید و رجا به فضل خدا.
در پایان لحن کلام امام علیه السّلام عوض می شود و از شرح حالات اهل ذکر به یک اندرز عمومی پرداخته می فرماید:«(حال که چنین است)به حساب خود برای نفع خویشتن رسیدگی کن،(و کار به حساب دیگران نداشته باش)زیرا دیگران حسابرسی جز تو دارند»؛ (فحاسب نفسک لنفسک،فإنّ غیرها من الأنفس لها حسیب غیرک) .
اشاره به اینکه پیش از آنکه زندگی تو پایان گیرد و به برزخ و قیامت برسی و فرشتگان الهی حسابرس تو باشند خودت در اینجا به حساب خویش رسیدگی کن تا اگر خطایی از تو سر زده است جبران کنی و اگر کار نیکی داشته ای خدا را شکر نمایی؛هرگز لازم نیست در اعمال کوچک و بزرگ دیگران دقیق شوی و به حسابرسی آنها بپردازی و از خود غافل گردی چرا که آنها برای خود حسابرسی دارند.
جمله اخیر در واقع دو پیام دارد یکی همان پیام حدیث معروف«حاسبوا قبل أن تحاسبوا» (1)است و دیگر پیام آیه شریفه« «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ» ای کسانی که ایمان آورده اید مراقب خود باشید اگر شما هدایت یافته اید گمراهی گمراهان به شما زیانی نمی رساند». (2)
***
ص:364
ذکر خدا و ذاکران
تمام آنچه در این خطبه غرّا و پر محتوا آمد،شرحی بود بر جمله ای از آیه ای از قرآن مجید و آن،اینکه مردان پاکباز الهی هرگز برای متاع دنیا از یاد خدا غافل نمی شوند.نور الهی در خانه آنها می درخشد و آنها همچون ستارگانی هستند که در ظلمات برّ و بحر،خلق خدا را راهنمایی می کنند.
گذشته از اینکه ذکر مراحل سه گانه ای دارد:ذکر با قلب،با لسان و ذکر با عمل، در هر مرحله مصادیق متفاوتی دارد همچون نور که نور آفتاب را شامل می شود و نور یک شمع را.
گاه این ذکر چنان محدود است که تنها فضای اطراف خود را روشن می سازد و گاه آنچنان عمیق و گسترده است که جهانی را روشن می کند.
قرآن اهمّیّت فوق العاده ای برای ذکر و ذاکران قائل شده است.در یکجا به موسی علیه السّلام خطاب می کند نمازهای تو برای این است که به یاد من باشی: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی» (1)
گاه می فرماید:ذکر خدا از نماز هم برتر و بالاتر است؛یعنی روح نماز است:
«إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَذِکْرُ اللّهِ أَکْبَرُ» (2)
گاه می فرماید:اگر از شراب به شدت نهی شده برای آن است که شما را از ذکر خدا غافل می کند: «وَ یَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ» (3)
گاه می گوید:نفوذ شیطان از آنجا شروع می شود که انسان از ذکر خدا غافل گردد: «وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ» (4)
ص:365
گاه همه عظمت قرآن را در جمله ای خلاصه کرده می فرماید: «إِنْ هُوَ إِلاّ ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ» (1)
گاه می فرماید:برای حلّ هر مشکل به سراغ اهل ذکر بروید: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (2)
سرانجام ذکر خدا را آرام بخش دلها و وسیله اطمینان قلب معرفی می کند: «أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (3)
گرچه ذکر در این آیات معانی مختلفی دارد؛ولی همه در یک قدر مشترک جمع اند و آن چیزی است که انسان را به سوی خدا می برد.از قلب بر زبان جاری می شود و از زبان به تمام اعمال انسان گسترش می یابد.گویی همه اعضا در همه اعمال با صدای رسا ذکر خدا می گویند.
در روایات اسلامی نیز مسئله ذکر و ذاکران بازتاب گسترده ای دارد:
از جمله اینکه در روایتی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که هر چیزی حد و اندازه ای دارد جز ذکر خدا که هیچ حدّی برای آن متصوّر نیست:«ما من شیء إلاّ و له حدّ ینتهی إلیه إلاّ الذّکر فلیس له حدّ ینتهی إلیه». (4)
در حدیث دیگری از همان بزرگوار آمده است که هرکس ذکر خدا بسیار گوید خداوند در بهشت سایه عنایتش را بر او می گستراند:«من أکثر ذکر اللّه عزّ و جلّ أظلّه اللّه فی جنّته». (5)
از روایات دیگری استفاده می شود که ذکر خدا دافع انواع بلاهاست.در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«إنّ الصّواعق لا تصیب ذاکرا» (6)صاعقه ها(و
ص:366
بلاهای بزرگ)به ذاکران اصابت می کند.
بلکه از این فراتر،از آن حضرت نقل شده که می فرماید:«ما من طیر یصاد إلاّ بترک التّسبیح و ما من مال یصاب إلاّ بترک الزّکاة؛هیچ پرنده ای صید نمی شود مگر اینکه در آن روز ذکر خدا را ترک گفته و هیچ مالی ضایع نمی شود مگر اینکه زکات آن را نداده باشند». (1)
کوتاه سخن اینکه آیات و روایات درباره ذکر خدا و اهمّیّت و آثار آن در زندگی مادی و معنوی و در دنیا و آخرت بسیار است.آنچه در بالا آمد گوشه ای از آن بود.
این گفتار را با سخنی از امام صادق علیه السّلام که در ادامه حدیث نامحدود بودن ذکر بیان فرموده پایان می دهیم.می فرماید:«کان أبی کثیر الذّکر لقد کنت أمشی معه و أنّه لیذکر اللّه و آکل معه الطّعام و إنّه لیذکر اللّه و لقد کان یحدّث القوم و ما یشغله ذلک عن ذکر اللّه...؛پدرم بسیار ذکر خدا می گفت.هنگامی که با او راه می رفتم زبانش به ذکر خدا مشغول بود و هنگامی که با او غذا می خوردم ذکر خدا می گفت و سخن گفتن با مردم او را از ذکر خدا غافل نمی کرد». (2)
***
ص:367
ص:368
و من خطبة له علیه السّلام
قاله عند تلاوته: «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ»
از سخنان امام علیه السّلام است که به هنگام تلاوت این آیه شریفه« «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ» ؛ ای انسان چه چیز تو را در برابر پروردگار کریمت مغرور ساخته است؟» (1)بیان فرمود. (2)
این خطبه پرمحتوا که ناظر به تفسیر آیه شریفه «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ» است از چند بخش تشکیل شده است.
ص:369
در بخش اوّل امام برای بیداری و هوشیاری یاران و مخاطبان خود آنها را مورد سؤال و سرزنش قرار می دهد که تا کی در خوابند و چرا از این خواب غفلت بیدار نمی شوند؟چرا به خود رحم نمی کنند و از گرداب گناهی که در آن غوطه ورند خود را نجات نمی دهند و مرهمی بر دردها و زخمهای دل خویش که از گناه نشأت گرفته،نمی نهند.
در بخش دوم این انسان گریز پا را به محاکمه خویشتن دعوت می کند.
نعمتهای خدا را به او یادآور می شود و خوردن نمک و شکستن نمکدان را به او گوشزد می کند و تأکید می کند که اگر واقعا به داوری خویشتن بنشینی خود را محکوم خواهی کرد.
در بخش سوم از ناپایداری وضع دنیا و عبرت گرفتن از زندگی و مرگ پیشینیان سخن می گوید.
در آخرین بخش در چند جمله کوتاه نسبت به پایان دنیا و قیام قیامت و حضور در دادگاه عدل الهی و نبودن عذری در پیشگاه او هشدار می دهد.
سرانجام همه این یادآوریها و هشدارها را وسیله ای برای پاره کردن پرده غرور که در آیه فوق به آن اشاره شده است،قرار می دهد.
***
ص:370
أدحض مسؤول حجّة،و أقطع مغترّ معذرة،لقد أبرح جهالة بنفسه.
یا أیّها الإنسان،ما جرّأک علی ذنبک،و ما غرّک بربّک،و ما أنّسک بهلکة نفسک؟أمّا من دائک بلول،أم لیس من نومتک یقظة؟أمّا ترحّم من نفسک ما ترحّم من غیرک؟فلربّما تری الضّاحی من حرّ الشّمس فتظلّه،أو تری المبتلی بألم یمضّ جسده فتبکی رحمة له!فما صبّرک علی دائک،و جلّدک علی مصابک،و عزّاک عن البکاء علی نفسک و هی أعزّ الأنفس علیک!و کیف لا یوقظک خوف بیات نقمة،و قد تورّطت بمعاصیه مدارج سطواته!فتداو من داء الفترة فی قلبک بعزیمة،و من کری الغفلة فی ناظرک بیقظة،و کن للّه مطیعا،و بذکره آنسا.
این انسان(در برابر گناهانی که انجام می دهد)نادرست ترین دلیل برای خود اقامه می کند و این بی خبر مغرور به بدترین عذر متوسّل می شود،چرا که نسبت به خود بیشترین جهالت را دارد!ای انسان!چه چیز تو را بر گناهت جسور ساخته و چه چیز تو را در مقابل پروردگارت مغرور کرده؟و چه چیز تو را به هلاکت خویش علاقه مند نموده است.آیا درد تو درمان ندارد یا از این خوابت بیداری نیست؟چرا آن گونه که به دیگران رحم می کنی به خودت رحم نمی کنی؟! چه بسا کسی را در دل آفتاب سوزان می بینی و در برابر حرارت آن بر او سایه می افکنی یا بیماری را مشاهده می کنی که درد جانکاهی بدنش را سخت آزرده و از روی ترحّم بر او می گریی(پس چرا درباره خود بی تفاوت هستی)چه چیز تو
ص:371
را براین بیماری ات شکیبا ساخته و بر مصائب خود صبور کرده و از گریه بر خویشتن باز داشته است؟!در حالیکه هیچ چیز برای تو عزیزتر از نفس خودت نیست.چگونه ترس از بلاها و عذابهای شبانه تو را بیدار نکرده درحالی که بر اثر معصیت الهی هر روز،خود را به مرحله شدیدتری از خشم خدا می افکنی؟! حال که چنین است بیماری سستی دل خود را با داروی تصمیم و عزم راسخ مداوا کن و این خواب غفلتی که چشمت را فروگرفته با بیداری برطرف ساز، بنابراین مطیع خداوند باش و با یاد او انس گیر!
چرا بر خود رحم نمی کنی؟
امام علیه السّلام در آغاز این خطبه با استفاده از آیه بالا می فرماید:«این انسان(در برابر گناهانی که انجام می دهد)نادرست ترین دلیل برای خود اقامه می کند،و این بی خبر مغرور به بدترین عذر متوسّل می شود چرا که بیشترین جهل و نادانی را نسبت به خود دارد!؛ (أدحض (1)مسؤول حجّة،و أقطع مغترّ معذرة،لقد أبرح (2)جهالة بنفسه) .
در واقع امام علیه السّلام به این نکته اشاره می کند که خداوند در این آیه می فرماید:
پروردگار تو این همه کرم درباره تو کرده است،از فرق تا قدم،غرق نعمتهای گوناگون معنوی و مادی او هستی،باز هم مغرور و گستاخ و نافرمانی؟!هیچ دلیلی از تو پذیرفته نیست و هیچ عذری نداری و عملت نشان می دهد که هرگز خود را نشناخته ای.
ص:372
از اینجا روشن می شود آنها که معتقدند ذکر صفت کریم در آیه فوق برای تلقین عذر به مخاطب است که او در پاسخ بگوید:«غرّنی کرمک؛کرمت مرا مغرور کرد»سخن نادرستی است،بلکه به عکس می خواهد بفرماید:با این همه کرم و لطف الهی،این همه نافرمانی شرم آور و فاقد هرگونه عذر و حجّت است، لذا در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله آمده:هنگام تلاوت این آیه فرمود:«غرّه جهله؛ جهل و نادانی اش او را مغرور و غافل ساخته است». (1)سپس امام علیه السّلام به شرح این سخن پرداخته با یک گفتار مبسوط تازیانه های ملامت و سرزنش را بر پیکر ارواح خفته می نوازد تا بیدار شوند و از بیراهه بازگردند.می فرماید:«ای انسان! چه چیز تو را بر گناهت جسور ساخته؟و چه چیز تو را در مقابل پروردگارت مغرور کرده؟و چه چیز تو را بر هلاکت خویش علاقه مند نموده است؟»؛ (یا أیّها الإنسان،ما جرّأک علی ذنبک،و ما غرّک بربّک،و ما أنّسک بهلکة نفسک؟) .
اشاره به اینکه غریزه حبّ ذات در انسان نیرومندترین غرائز است؛انسان به طور طبیعی خود را بیش از هرکس دوست دارد و هرگاه ببینیم کسی خنجر برداشته،بر سینه و بازو و پهلوی خود می زند وحشت می کنیم و با خود می گوییم آیا گرفتار جنون شده است.مگر ممکن است انسان عاقل،علاقه مند هلاکت خویش شود؟اگر انسان کمترین علاقه ای به هلاکت خویش ندارد،پس چرا گناه و غروری که مایه هلاکت اوست را پذیرا می شود؟!
در ادامه سخن می افزاید:«آیا درد تو درمان ندارد یا از این خوابت بیداری نیست.چرا آن گونه که به دیگران رحم می کنی به خودت رحم نمی کنی؟!»؛ (أ ما من دائک بلول (2)،أم لیس من نومتک یقظة؟أ ما ترحم من نفسک ما ترحم من غیرک؟) .
ص:373
سپس با ذکر مثالی این حقیقت را روشن تر می سازد و می فرماید:«چه بسا کسی را در دل آفتاب سوزان می بینی و در برابر حرارت آفتاب بر او سایه می افکنی یا بیماری را مشاهده می کنی که درد جانکاهی بدن او را سخت آزرده و از روی ترحّم بر او می گریی(پس چرا درباره خود بی تفاوت هستی)چه چیز تو را براین بیماری ات شکیبا ساخته و بر مصائب خود صبور کرده و از گریه بر خویشتن باز داشته است در حالی که هیچ چیز برای تو عزیزتر از نفس خودت نیست»؛ (فلربّما تری الضّاحی (1)من حرّ الشّمس فتظلّه،أو تری المبتلی بألم یمضّ (2)جسده فتبکی رحمة له!فما صبّرک علی دائک،و جلّدک (3)علی مصابک،و عزّاک عن البکاء علی نفسک و هی أعزّ الأنفس علیک!) .
اشاره به اینکه چرا انسانهایی را می بینیم که گرفتار تناقض در عمل و دوگانگی در قضاوت هستند در برابر ناراحتی دیگران و بیماری بیماران سخت عکس العمل نشان می دهند و گاه سیلاب اشکشان فرومی ریزد در حالی که بیماری خودشان سخت تر و مصائبشان سنگین تر است و هیچ گونه عکس العملی در برابر آن نشان نمی دهند.
امام علیه السّلام می خواهد این غافلان بی خبر و این خفتگان بی درد را با این بیان منطقی و گویا از خواب غفلت بیدار کند و به سرنوشت خطرناکی که در پیش رو دارد متوجّه سازد شاید توبه کنند و به سوی خدا بازگردند.
در ادامه سخن می افزاید:«چگونه ترس از بلاها و عذابهای شبانه تو را بیدار نکرده در حالی که بر اثر معاصی الهی هر روز،خود را به مرحله بالاتری از خشم خدا می افکنی!حال که چنین است بیماری سستی دل خود را با داروی تصمیم و
ص:374
عزم راسخ مداوا کن و این خواب غفلتی که چشمت را فروگرفته با بیداری برطرف ساز»؛ (و کیف لا یوقظک خوف بیات (1)نقمة،و قد تورّطت (2)بمعاصیه مدارج سطواته (3)!فتداو من داء الفترة فی قلبک بعزیمة،و من کری (4)الغفلة فی ناظرک بیقظة) .
می دانیم برای نجات و رهایی از خطر دو چیز لازم است:بیداری و هوشیاری از یکسو و تصمیم و عزم راسخ از سوی دیگر و امام علیه السّلام در این عبارت کوتاه به هردو اشاره فرموده است و بی خبران را هشدار می دهد که از خواب غفلت برخیزند و برای نجات خویش از چنگال معاصی که آتش خشم و غضب الهی را بر می افروزد تا وقت نگذشته است تصمیم بگیرند.
تعبیر به «بیات نقمة» (عذاب شبانه)برای این است که بلاهایی که در شب نازل می شود قربانی زیادتری می گیرد؛زلزله ها،سیلابها و طوفانهایی که در شب رخ می دهد هنگامی که مردم در خوابند و هیچ گونه دفاعی از خود ندارند.
قرآن مجید می فرماید:« «أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُری أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا بَیاتاً وَ هُمْ نائِمُونَ أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُری أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا ضُحًی وَ هُمْ یَلْعَبُونَ» ؛آیا اهل شهرها و آبادیها از این ایمنند که عذاب ما شبانه به سراغ آنها بیاید در حالی که در خواب باشند؟آیا اهل شهرها و آبادیها از این ایمنند که عذاب ما هنگامه روز به سراغشان بیاید در حالی که سرگرم بازی هستند؟». (5)
در پایان این فقره می فرماید:«(بنابراین بیدار باش)و مطیع خداوند شو و با یاد او انس گیر»؛ (و کن للّه مطیعا،و بذکره آنسا) .
ص:375
ص:376
و تمثّل فی حال تولّیک عنه إقباله علیک،یدعوک إلی عفوه،و یتغمّدک بفضله،و أنت متولّ عنه إلی غیره،فتعالی من قویّ ما أکرمه!و تواضعت من ضعیف ما أجرأک علی معصیته!و أنت فی کنف ستره مقیم،و فی سعة فضله متقلّب.فلم یمنعک فضله،و لم یهتک عنک ستره،بل لم تخل من لطفه مطرف عین فی نعمة یحدّثها لک،أو سیّئة یسترها علیک،أو بلیّة یصرفها عنک!فما ظنّک به لو أطعته!و ایّم اللّه لو أنّ هذه الصّفة کانت فی متّفقین فی القوّة،متوازیین فی القدرة،لکنت أوّل حاکم علی نفسک بذمیم الأخلاق، و مساویء الأعمال.
خوب تصوّر کن در همان هنگام که تو از خدای خود روی می گردانی او(با دادن انواع نعمتها)به تو روی می آورد او تو را به عفو و بخشش خویش فرا می خواند و در زیر پوشش فضل و رحمتش قرار می دهد در حالی که تو همچنان به او پشت کرده و به غیر او روی می آوری.بزرگ و بلندمرتبه است خدایی که با آن همه قدرت و قوت،این قدر کریم است؛ولی تو با آن حقارت و ضعف این اندازه بر معصیت او جسور هستی در حالی که در پناه پرده پوشی او قرار داری و در فراخنای فضل و رحمتش در حرکت هستی(با این همه نافرمانی)تو را از فضل خویش باز نداشته و پرده گناهانت را ندریده است،بلکه حتی یک چشم بر هم زدن از لطف او دور نشده ای،یا در نعمتی قرار داری که برای تو فراهم ساخته و یا در گناهی که پرده بر آن افکنده و یا بلا و مصیبتی که از تو دور نموده است.
ص:377
آری با این همه گناه که داری این گونه به تو محبّت دارد،حال درباره او چه فکر می کنی اگر اطاعتش می کردی؟به خدا سوگند اگر این وضعی که تو با خدا داری (که پیوسته عصیانش می کنی و او همواره لطف و محبّت می کند)درمیان دو نفر که در نیرو و توان مساوی بودند وجود داشت تو نخستین کسی بودی که خود را به سبب اخلاق ناپسند و کردار بد،محکوم و نکوهش می کردی(به یقین اگر این وضع میان مولا و عبد باشد به طریق اولی نکوهیده تر است).
از او رحمت و از تو عصیان؟!
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،انسانها را به داوری بر خویشتن دعوت می کند،و دلایل محکومیت او را بر می شمرد.از جمله اینکه او از یک سو پیوسته در طریق نافرمانی گام می نهد؛ولی از سوی دیگر خداوند،همواره فضل و رحمتش را بر او فرومی ریزد.می فرماید:«خوب تصوّر کن در همان هنگام که تو از خدای خود روی می گردانی او(با دادن انواع نعمتها)به تو روی می آورد او تو را به عفو و بخشش خویش فرامی خواند و در زیر پوشش فضل و رحمتش قرار می دهد در حالی که تو همچنان به او پشت کرده و به غیر او روی می آوری»؛ (و تمثّل (1)فی حال تولّیک عنه إقباله علیک،یدعوک إلی عفوه،و یتغمّدک (2)بفضله،و أنت متولّ عنه إلی غیره) .
راستی اسف بار و شرم آور است که انسان مولای کریمی داشته باشد که همواره انواع نعمتهایش شامل حال او گردد؛ولی او پیوسته از او روی بگرداند،
ص:378
کاری که هیچ وجدانی اجازه آن را نمی دهد.
این همان چیزی است که در دعای پرمحتوای افتتاح در ماه مبارک رمضان می خوانیم:«یا ربّ،إنّک تدعونی فأولّی عنک،و تتحبّب الیّ فاتبغّض الیک،و تتودّد الیّ فلا اقبل منک،کانّ لی التّطوّل علیک،فلم یمنعک ذلک من الرّحمة لی و الإحسان الیّ،و التّفضّل علیّ بجودک و کرمک؛پروردگارا!تو مرا فرامی خوانی ولی من از تو روی می گردانم،تو به من محبّت می کنی؛ولی من با تو دشمنی می ورزم،تو به من دوستی می کنی؛ولی من پذیرا نمی شوم،گویا منّتی بر تو دارم؛ولی این احوال تو را از رحمت و احسان و تفضّل به جود و کرمت نسبت به من باز نمی دارد».
در ادامه می افزاید:«بزرگ و بلند مرتبه است خدایی که با آن همه قدرت و قوت،این قدر کریم است؛ولی تو با این حقارت و ضعف این اندازه بر معصیت او جسور هستی در حالی که در پناه پرده پوشی او قرار داری و در فراخنای فضل و رحمتش در حرکت هستی»؛ (فتعالی من قویّ ما أکرمه!و تواضعت من ضعیف ما أجرأک علی معصیته!و أنت فی کنف (1)ستره مقیم،و فی سعة فضله متقلّب!) .
اشاره به اینکه افراد قوی و نیرومند اگر راه خشونت را پیش گیرند جای تعجّب نیست.تعجب در این است که فرد ضعیف و زبون و ناتوانی در این راه گام نهد؛ولی خداوند با آن همه قدرت و عظمت نهایت محبّت را دارد و این انسان با این همه ضعف و ناتوانی،این همه جرأت و جسارت بر معصیت از خود نشان می دهد در حالی که لحظه ای فضل و رحمت الهی از او قطع نمی شود و این به راستی عجیب است!
سپس می افزاید:«(با این همه نافرمانی)تو را از فضل خویش باز نداشته و پرده گناهانت را ندریده است،بلکه حتی یک چشم برهم زدن از لطف او دور نشده ای،یا در نعمتی قرار داری که برای تو فراهم ساخته و یا در گناهی که پرده
ص:379
بر آن افکنده،و یا بلا و مصیبتی که از تو دور نموده است.آری با این همه گناه که داری این گونه به تو محبّت دارد،حال درباره او چه فکر می کنی اگر اطاعتش می کردی؟»؛ (فلم یمنعک فضله،و لم یهتک عنک ستره،بل لم تخل من لطفه مطرف عین (1)فی نعمة یحدثها لک،أو سیّئة یسترها علیک،أو بلیّة یصرفها عنک!فما ظنّک به لو أطعته!) .
اشاره به اینکه انسان از این سه حالت خالی نیست:یا مشمول نعمتی است که باید شکر آن را ادا کند یا مرتکب گناهی شده که خدا بر آن پرده افکنده و باید از ستاریت او ممنون باشد و استغفار کند یا بلایی را از او دور ساخته که باید قدر این نعمت الهی را بشناسد.اینها همه در حالی است که او در طریق عصیان گام بر می دارد و نسبت به اوامر و نواهی حق بی اعتناست.حال اگر انسان بیندیشد که این خداوند مهربان و فوق العاده کریم و رحیم اگر بندگان اطاعتش را می کردند چگونه از آنها قدردانی می نمود،این همان مسئله«وجوب شکر منعم»است که به گفته علمای عقاید می تواند انگیزه معرفة اللّه گردد.
آنگاه امام از زاویه دیگری به این مسئله می نگرد و برای بیدار ساختن مخاطبان خود به بیان دیگری می پردازد و می فرماید:«به خدا سوگند اگر این وضعی که تو با خدا داری(که پیوسته عصیانش می کنی و او همواره لطف و محبّت می کند)در میان دو نفر که در نیرو و توان مساوی بودند وجود داشت تو نخستین کسی بودی که خود را به سبب اخلاق ناپسند و کردار بد،محکوم و نکوهش می کردی(به یقین اگر این وضع میان مولا و عبد باشد به طریق اولی نکوهیده تر است)»؛ (و ایم اللّه (2)لو أنّ هذه الصّفة کانت فی متّفقین فی القوّة،
ص:380
متوازیین فی القدرة،لکنت أوّل حاکم علی نفسک بذمیم الأخلاق،و مساویء الأعمال) .
بعضی از شارحان نهج البلاغه عبارت فوق را به صورت صغرا و کبرا از شکل اوّل از قیاسات منطقی دانسته اند؛ولی ظاهر این است که لحن عبارت بالا ناظر به قیاس اولویّت است؛یعنی دو نفر که هم طراز هم باشند معمولا ترس و وحشتی از هم ندارند.با این حال اگر یکی از آنان دو پیوسته نیکی کند و دیگری در برابر بدی کند سرانجام وجدان نفر دوم او را محکوم می کند و به سوء اخلاق متّهم می سازد،حال اگر این مسئله در میان شخص بسیار بزرگ و فرد بسیار کوچکی باشد که از یک سو لطف و رحمت است بدون هیچ گونه نیاز و ترس و وحشت و از سوی دیگر سراپا نیاز است و وحشت از مجازات در برابر نافرمانیها،به یقین در چنین شرایطی آن فرد کوچک نابکار باید خود را بسیار ملامت کند که چرا در برابر آن همه بزرگواری این همه شرمساری به بارآورده است.
***
ص:381
ص:382
و حقّا أقول!ما الدّنیا غرّتک،و لکن بها اغتررت،و لقد کاشفتک العظات، و آذنتک علی سواء،و لهی بما تعدک من نزول البلاء بجسمک،و النّقص فی قوّتک،أصدق و أوفی من أن تکذبک،أو تغرّک.و لربّ ناصح لها عندک متّهم، و صادق من خبرها مکذّب،و لئن تعرّفتها فی الدّیار الخاویة،و الرّبوع الخالیة،لتجدنّها من حسن تذکیرک،و بلاغ موعظتک،بمحلّة الشّفیق علیک، و الشّحیح بک!و لنعم دار من لم یرض بها دارا،و محلّ من لم یوطّنها محلاّ! و إنّ السّعداء بالدّنیا غدا هم الهاربون منها الیوم.
به حق می گویم:دنیا تو را فریب نداده،این تو هستی که به آن فریفته و مغرور شده ای(و خود را فریب داده ای)،دنیا پندهای فراوانی دارد که پرده از روی واقعیت خود برای تو برداشته و تو را به عدل و انصاف دعوت کرده است.دنیا با هشدارهایی که از طریق نزول بلا و آفات در جسمت و کاستن از قوا و نیرویت به تو می دهد راستگوتر و وفادارتر از آن است که به تو دروغ گوید یا فریبت دهد.
چه بسیار نصیحت کنندگانی درباره دنیا که نزد تو متّهم اند و چه بسیار راستگویانی که در مورد اخبار دنیا که از سوی تو تکذیب می شوند.اگر حال دنیا را در مورد مناطق ویران شده و خانه های خالی از سکنه،جستجو کنی به یقین آن را یادآوری کننده ای نیکو و واعظی گویا می یابی همچون دوستی مهربان که از رسیدن اندوه به تو به شدّت ناراحت می شود.دنیا چه سرای خوبی است برای کسی که آن را خانه همیشگی خود نداند و چه محلّ نیکویی است برای کسی که
ص:383
آن را وطن خود برنگزیند(آری!)سعادتمندان بوسیله دنیا در قیامت،آنها هستند که امروز از آن می گریزند.
دنیا بهترین واعظ
از آنجا که بسیاری از دنیاپرستان برای تبرئه خویشتن گناه خود را به گردن فریبندگی دنیا می افکنند و زرق و برق دنیا و مواهب مادّی را عامل خطاهای خویش می شمرند.
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه در واقع به پاسخ آنها می پردازد و می فرماید:«به حق می گویم:دنیا تو را فریب نداده،این تو هستی که به آن فریفته و مغرور شده ای(و خود را فریب داده ای)»؛ (و حقّا أقول!ما الدّنیا غرّتک،و لکنّ بها اغتررت) .
سپس به بیان دلیل برای این سخن پرداخته،می فرماید:«دنیا پندهای فراوانی دارد که پرده از روی واقعیّت خود برای تو برداشته و تو را به عدل و انصاف دعوت کرده است»؛ (و لقد کاشفتک العظات (1)،و آذنتک (2)علی سواء) .
اشاره به اینکه دنیا نه تنها فریبنده نیست،بلکه حوادثی در آن رخ می دهد که بیدار کننده است و امام علیه السّلام در جمله های بعد به شرح آن می پردازد و می فرماید:
«دنیا با هشدارهایی که از طریق نزول بلا و آفات در جسمت و کاستن از قوا و نیرویت به تو می دهد راستگوتر و وفادارتر از آن است که به تو دروغ گوید و یا فریبت دهد،چه بسیار نصیحت کنندگانی درباره دنیا که نزد تو متّهم اند و چه
ص:384
بسیار راستگویانی در مورد اخبار دنیا که از سوی تو تکذیب می شوند»؛ (و لهی بما تعدک من نزول البلاء بجسمک،و النّقص فی قوّتک،أصدق و أوفی من أن تکذبک،أو تغرّک.و لربّ ناصح لها عندک متّهم،و صادق من خبرها مکذّب) .
اشاره به اینکه هم دنیا ماهیّت خودش را با انواع بلاها و مشکلات و حوادث دردناک و دگرگونی قدرتها به تو نشان داده و توصیف او به فریبندگی نادرست است و هم اولیاء اللّه و صالحانی که درباره بی وفایی و ناپایداری دنیا به تو خبر داده اند راست گفته اند،هرچند این سخنان مطابق هوای نفس تو نبوده؛نه زبان حال دنیا را پذیرفته ای و نه زبان قال اولیای الهی را،و همه را متّهم به کذب کرده ای،بنابراین این تو هستی که خودت را فریب می دهی.
این احتمال نیز در تفسیر جمله های اخیر وجود دارد که نصیحت کننده همان حوادث ناگوار و خبرهای صادق همان نشانه های بی وفایی دنیاست که انسان با چشم خود این نصیحت کنندگان و خبرهای صادق را می بیند و می شنود؛ولی چون مطابق میل او نیست همه را تکذیب می کند و می گوید:یک حادثه اتفاقی بود و گذشت و دیگر تکرار نخواهد شد.
سپس با توضیح بیشتر این حقیقت را آشکارتر و برای همگان مفهوم تر می سازد و می فرماید:«اگر حال دنیا را در لابه لای مناطق ویران شده،و خانه های خالی از سکنه،جستجو کنی به یقین آن را یادآوری کننده ای نیکو و واعظی گویا می یابی،همچون دوستی مهربان که از رسیدن اندوه به تو به شدّت ناراحت می شود»؛ (و لئن تعرّفتها فی الدّیار الخاویة (1)،و الرّبوع (2)الخالیة،لتجدنّها من حسن تذکیرک،و بلاغ موعظتک،بمحلّة الشّفیق علیک،و الشّحیح (3)بک!) .
ص:385
سرانجام در آخرین جمله می فرماید:«دنیا چه سرای خوبی است برای کسی که آن را خانه همیشگی خود نداند و چه محلّ نیکویی است برای کسی که آن را وطن خود برنگزیند(آری!)سعادتمندان به وسیله دنیا در قیامت،آنها هستند که امروز از آن می گریزند»؛ (و لنعم دار من لم یرض بها دارا،و محلّ من لم یوطّنها محلاّ!و إنّ السّعداء بالدّنیا غدا هم الهاربون منها الیوم) .
اشاره به اینکه افراد با ایمان و بیدار می توانند از همین دنیای پرشور و شرّ و مملوّ از فریب و نیرنگ،وسیله ای برای سعادت جاویدان خود بسازند و آن را نردبانی برای صعود به مقامات عالیه قرار دهند.به این ترتیب که نگاه آنها به دنیا بر خلاف دنیاپرستان،نگاه به یک پل یا گذرگاه باشد؛آنها که از زرق و برقش می گریزند و از مواهب آن برای قرب به خدا سود می جویند و از اینجا به خوبی فرق دنیای ممدوح و مذموم روشن می شود همان گونه که در بحث نکته ها خواهد آمد.
دنیای ممدوح و مذموم
امام علیه السّلام در عبارات بالا دنیا را واعظی دلسوز و گزارشگری صادق و وفادار معرفی کرد که به وسیله دگرگونیهای سریع و حوادث و آفات گوناگون، ناپایداری خودش را اعلام کرده و به همگان هشدار داده است که تکیه بر آن نکنند و تنها از آن توشه بگیرند.
از این صریح تر عبارتی است که در کلمات قصار آن حضرت درباره دنیا آمده است.حضرت آن را مسجد دوستان خدا:(مسجد أحبّاء اللّه)و تجارت خانه
ص:386
اولیاء اللّه:(و متجر أولیاء اللّه)و محل نزول وحی الهی:(و مهبط وحی اللّه)و نمازخانه فرشتگان خدا:(و مصلّی ملائکة اللّه)برشمرده و آن را سرای موعظه و عافیت برای کسانی که حقیقت دنیا را دریابند معرفی فرموده:(دار عافیة لمن فهم عنها...و دار موعظة لمن اتّعظ بها). (1)
این در حالی است که در خطبه های متعدّدی از نهج البلاغه و روایات بسیار دیگر نکوهشهای شدیدی از دنیا شده است.سرایی مملوّ از بلا و معروف به غدر و بی وفایی:(دار بالبلاء محفوفة و بالغدر معروفة) (2)و نیز به منزله مار خوش خطّ و خالی شمرده شهد که ظاهرش نرم و ملایم؛ولی سمّ کشنده در جوف اوست:
(مثل الدّنیا کمثل الحیّة لیّن مسّها و السّمّ النّاقع فی جوفها). (3)
در جایی دیگر در جمله ای کوتاه امام نسبت به خطرات عظیم دنیا هشدار داده می فرماید:«تغرّ و تضرّ و تمرّ؛فریب می دهد،زیان می رساند و به سرعت می گذرد». (4)
سه طلاقه کردن دنیا از سوی امام علیه السّلام به سبب زشتیها و بدیهایش معروف است و در کلمات قصار ضمن عبارات تکان دهنده ای به آن اشاره شده است. (5)
فراتر از اینها آیات قرآن مجید است که نکوهشهای شدیدی از دنیا دارد.از جمله در سوره زخرف به قدری دنیا را بی ارزش می شمرد که اگر افراد کم ظرفیّت تشویق به کفر و گناه نمی شدند خداوند قصرهای مجلّلی در اختیار کافران می گذاشت که سقفهایش از نقره و با انواع زر و زیورها آراسته بود. «وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ»
ص:387
«عَلَیْها یَظْهَرُونَ وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَیْها یَتَّکِؤُنَ» (1)
هرگاه این آیات و روایات را در برابر هم بچینیم این سؤال پدیدار می شود که اگر دنیا این همه خوبی دارد،پس چرا این همه بد است و اگر این همه بدی دارد، پس چرا خوب است؟
پاسخ این سؤال در یک جمله نهفته است و آن اینکه این تفاوت نتیجه اختلاف زاویه های دید است.
ظاهربینان و دنیاپرستان که دیدشان کوتاه و نظرشان سطحی است تنها زرق و برق آن را می بینند و زخارف و زینتهای زودگذرش را و به آن دل می بندند.دنیا برای این گروه،فوق العاده خطرناک است و از آنجایی که گاه اکثریت مردم را این گروه تشکیل می دهند،آیات و روایات در نکوهش دنیا بسیار بیشتر است،لذا خداوند به همه انسانها هشدار می دهد که بیدار باشید که دنیا شما را نفریبد و شیطان شما را فریب ندهد «فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ» (2)جالب اینکه در این آیه دنیا فریبنده هم ردیف شیطان فریبکار شمرده شده است (زیرا منظور از غرور در این آیه همان شیطان است).
ولی بیداردلان آگاه و مؤمنان عاقل و فرزانه که با دیده تیزبین خود به باطن دنیا می نگرند و آغاز و انجامش را با یک مطالعه عمیق می بینند تاریخ پیشینیان را در نظر خود مجسّم می کنند و سرنوشت فراعنه و کسراها و عمالقه و ابنای عمالقه را مدّنظر قرار می دهند پیامهای مواعظ دوستانه دنیا را با گوش جان می شنوند و درسهای لازم را از آن فرامی گیرند؛دنیا را به دانشگاهی تبدیل می کنند برای کسب معارف الهیه و تجارت خانه ای برای برگرفتن زاد و توشه و معبد باشکوهی برای معراج به سوی خدا.
ص:388
کوتاه سخن اینکه به گفته امیر مؤمنان علی علیه السّلام در یکی از خطبه های همین کتاب:«آنها که به دنیا به عنوان یک وسیله بنگرند به آنها بصیرت و بینایی می بخشد و آنها که به عنوان یک هدف به آن بنگرند کورشان می کند»؛(من أبصر بها بصّرته و من أبصر إلیها أعمته). (1)
***
ص:389
ص:390
إذا رجفت الرّاجفة،و حقّت بجلائلها القیامة،و لحقّ بکلّ منسک أهله،و بکلّ معبود عبدته،و بکلّ مطاع أهل طاعته،فلم یجز فی عدله و قسطه یومئذ خرق بصر فی الهواء،و لا همس قدم فی الأرض إلاّ بحقّه،فکم حجّة یوم ذاک داحضة،و علائق عذر منقطعة!
فتحرّ من أمرک ما یقوم به عذرک،و تثبت به حجّتک،و خذما یبقی لک ممّا لا تبقی له،و تیسّر لسفرک؛و شم برق النّجاة؛و ارحل مطایا التّشمیر.
در آن زمان که آن لرزه سخت و سنگین روی دهد(و نفخه صور واقع شود)و قیامت با تمام حوادث بزرگ و وحشتناکش تحقّق یابد و اهل هر مذهب و معبدی به آن ملحق شود و بندگان هر معبودی به او بپیوندند و هر اطاعت کننده ای به مطاعش ملحق شود،در آن هنگام در صحنه عدل و قسط پروردگار(همه اعمال) حتی چشمی که برخلاف حق به آسمان گشوده شده و گامی که آهسته(به ظلم) در زمین برداشته اند،به حق و عادلانه پاداش داده می شوند.در آن روز چه بسیار دلیلهایی که ابطال می گردد و چه پیوند عذرهایی که قطع می شود.حال که چنین است کوشش کن تا چیزی به دست آوری که عذر تو را موجه سازد و حجت و دلیل خویش را با آن استوار سازی.چیزی به دست آور که برای تو باقی بماند.در برابر آنچه تو برای آن باقی نمی ماند.(با تهیّه زاد و توشه)برای سفر آخرت آماده شو،و چشم به برق نجات(و دلیل راه)بدوز و مرکب راهوار خود را برای این سفر آماده ساز و باروبنه خویش را بر آن ببند!
ص:391
آمادگی برای سفر آخرت
امام علیه السّلام در آخرین بخش این خطبه-با توجّه به اشاره ای که به جهان آخرت در جمله قبل شده بود-اشاره به دادگاه پروردگار در جهان آخرت می کند و چند نکته دقیق را بر می شمرد و می فرماید:«در آن زمان که آن لرزه سخت و سنگین روی دهد(و نفخه صور واقع شود)و قیامت با تمام حوادث بزرگ و وحشتناکش تحقق یابد و اهل هر مذهب و معبدی به آن ملحق شود و بندگان هر معبودی به او بپیوندند،و هر اطاعت کننده ای به مطاعش ملحق شود،در آن هنگام در صحنه عدل و قسط پروردگار(همه اعمال)حتی چشمی که برخلاف حق به آسمان گشوده شده و گامی که آهسته(به ظلم)در زمین برداشته اند، عادلانه پاداش داده می شود»؛ (إذا رجفت الرّاجفة (1)،و حقّت بجلائلها (2)القیامة،و لحقّ بکلّ منسک (3)أهله،و بکلّ معبود عبدته،و بکلّ مطاع أهل طاعته،فلم یجز (4)فی عدله و قسطه یومئذ خرق بصر فی الهواء،و لا همس (5)قدم فی الأرض إلاّ بحقّه،) .
این گفتار تکان دهنده امام بر دو نکته تأکید می کند:نخست اینکه در آن روز هر گروهی به معبود و مطاع و پیشوای خود ملحق می شود و آنچه در این دنیا
ص:392
وجود داشته در آنجا به یقین،مجسّم می شود.حتی مطابق حدیثی از امام علی بن موسی الرضا علیه السّلام:«اگر کسی به سنگی علاقه داشته باشد خداوند او را با آن سنگ محشور می کند؛فلو أنّ رجلا أحبّ حجرا لحشره اللّه معه یوم القیامة» (1)پیش از آن قرآن مجید فرموده است:« «احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما کانُوا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلی صِراطِ الْجَحِیمِ» ؛در آن روز گفته می شود:ظالمان و هم ردیفانشان و آنچه را جز خدا می پرستیدند جمع کنید و به راه دوزخ هدایتشان نمایید». (2)
دیگر اینکه به قدری حساب خداوند در آن روز دقیق و عدالتش فراگیر است که حتی یک نیم نگاه گناه آلود به آسمان و یا گام آهسته ای در زمین به حسابش رسیدگی می شود و ای وای بر بدکاران و خطاکاران و ستم گران!
در اینجا بعضی از شارحان نهج البلاغه سؤالی مطرح کرده اند که اگر در آن روز هر عبادت کننده ای به معبودش و هر مطیعی به مطاعش ملحق می شود،پس باید مسیحیانی که حضرت مسیح را پرستیدند به حضرت مسیح و غالیان در حق امیر مؤمنان و عبادت کنندگان فرشتگان به آنها ملحق شوند به یقین برای آنها مشکلی وجود نخواهد داشت؟
قرآن مجید پاسخ این سؤال را به خوبی داده و می فرماید:« «وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ» «اللّهِ فَیَقُولُ أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِی هؤُلاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِیلَ قالُوا سُبْحانَکَ ما کانَ یَنْبَغِی لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِکَ مِنْ أَوْلِیاءَ وَ لکِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ حَتّی نَسُوا الذِّکْرَ وَ کانُوا قَوْماً بُوراً» ؛به خاطر بیاور روزی را که همه آنان و معبودهایی که غیر از خدا می پرستند جمع می کند آنگاه به آنها می گوید:آیا شما این بندگان مرا گمراه کردید یا خود آنان راه را گم کردند؟در پاسخ می گویند:
ص:393
منزّهی تو برای ما شایسته نبود که غیر از تو اولیایی برگزینیم؛ولی آنان و پدرانشان را از نعمت برخوردار نمودی تا اینکه(به جای شکر نعمت)یاد تو را فراموش کردند و تباه و هلاک شدند»و به دنبال آن می فرماید: «فَقَدْ کَذَّبُوکُمْ بِما تَقُولُونَ فَما تَسْتَطِیعُونَ صَرْفاً وَ لا نَصْراً» ؛(خداوند به آنان می گوید ببینید)این معبودان شما را در آنچه می گویید تکذیب کرده اند.اکنون نمی توانید عذاب الهی را برطرف سازید یا از کسی یاری بطلبید». (1)
آری!اگر پیشوایان آنها از آنها بیزاری نجویند ممکن است ملحق شوند؛ولی با توجّه به بیزاری جستن آنها هرگز به آنان ملحق نخواهند شد.
آنگاه در ادامه سخن به کسانی که در این دنیا با دلیلهای واهی و عذرهای ناموجّه خود را تبرئه می کنند هشدار می دهد که در قیامت چنین نیست.
می فرماید:«در آن روز چه بسیار دلیلهایی که ابطال می گردد و چه پیوند عذرهایی که قطع می شود»؛ (فکم حجّة یوم ذاک داحضة (2)،و علائق (3)عذر منقطعة!) .
اشاره به اینکه آن روز همه چیز روشن و آشکار است و در چنان شرایطی دلایل بی اساس و عذرهای واهی کارایی ندارد.
قرآن مجید درباره تکذیب کنندگان آیات الهی می فرماید:« «وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ» ؛در آنجا به آنها اجازه داده نمی شود که عذرخواهی کنند،چرا که عذر قابل قبولی ندارند». (4)
ص:394
به گفته شاعر:
در آن دیوان که حق حاکم شد و دست و زبان شاهد
نخواهد بود بازار و بها چیره زبانی را
در پایان خطبه به عنوان یک نتیجه گیری کارساز و روشن،ضمن پنج جمله کوتاه و پرمعنا راه نجات را نشان می دهد.نخست می فرماید:«حال که چنین است کوشش کن چیزی به دست آوری که عذر تو را برپا دارد و حجت و دلیل خویش را با آن استوار سازی»؛ (فتحرّ (1)من أمرک ما یقوم به عذرک،و تثبت به حجّتک) .
در دستور دوم می فرماید:«چیزی به دست آور که برای تو باقی می ماند،در برابر آنچه تو برای آن باقی نمی مانی»؛ (و خذ ما یبقی لک ممّا لا تبقی له) .
منظور از «ما یبقی لک» اسباب مواهب و نعم جاویدان روز قیامت یعنی اعمال صالحه است و منظور از «ما لا تبقی له» نعمتهای دنیاست که انسان می گذارد و می گذرد.
در سومین دستور می فرماید:«(با تهیّه زاد و توشه)برای سفرت آماده شو»؛ (و تیسّر لسفرک) .
این همان چیزی است که قرآن مجید درباره آن می فرماید:« «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی» ؛زاد و توشه برگیرید که بهترین زاد و توشه،تقواست». (2)
در چهارمین دستور می افزاید:«و چشم به برق نجات(و دلیل راه)بدوز(و چراغهای راهنمایی را که در مسیر این سفر نصب کرده اند نادیده مگیر)»؛ (و شم (3)برق النّجاة) .
در پنجمین و آخرین دستور می فرماید:«مرکب راهوار خود را برای این سفر آماده ساز و باروبنه خویش را بر آن ببند»؛ (و ارحل مطایا (4)التّشمیر (5)) .
ص:395
کوتاه سخن اینکه امام راه صاف را برای نجات از چنگال خطرات دنیا و آخرت در این سفری که در پیش دارند نشان داده و دستوراتی درباره زاد و توشه سفر و مرکب راهوار و توجّه به علایم راهنمایی و سپس آماده کردن عذر تقصیر و دلایل خطا و اشتباه را به آنها گوشزد نموده است.چنین مسافری نه مقصد را گم می کند و نه هنگامی که به مقصد رسید در می ماند.در پرتو عنایات الهی و راهنماییهای حجّت خدا همه برنامه های او رو به راه است.
در روایتی آمده است:زهری(از فقهای هفتگانه معروف اهل سنّت که بعد از گروه صحابه روی کار آمد)نقل می کند که در یک شب سرد و بارانی(امام)علی بن الحسین علیه السّلام را دیدم که مقداری آرد و هیزم بر دوش خود گذارده بود و عبور می کرد،عرض کردم ای فرزند رسول خدا این چیست؟امام فرمود:قصد سفری دارم و زاد و توشه برای آن تهیّه می کنم و در محل امنی می گذارم.زهری گفت:
این غلام من است بار را برای شما حمل می کند.امام قبول نکرد،عرض کرد:
اجازه دهید خودم آن را بردارم تا شما را از حمل آن آسوده کنم.امام فرمود:من چیزی را که سبب نجاتم در این سفر و ورودم در جایگاه خوبی می شود رها نمی کنم،تو را به خدا سوگند می دهم به دنبال کار خود بروی و مرا رها کنی و مزاحم نشوی.زهری به دنبال کار خود رفت،بعد از چند روز امام را ملاقات کرد.
عرض کرد:یابن رسول اللّه!از سفری که فرمودید خبری نیست!امام فرمود:«بلی یا زهری لیس ما ظننت و لکنّه الموت و له کنت استعدّ و إنّما الاستعداد للموت تجنّب الحرام و بذل الندی و الخیر؛آری ای زهری!آن سفری که گمان کردی نبود منظورم سفر مرگ و آخرت بود،من برای آن آماده می شدم و آمادگی برای آن با پرهیز از حرام و بذل و بخشش سخاوتمندانه و انجام کارهای خیر است». (1)
ص:396
و من کلام له علیه السّلام
یتبرّأ من الظّلم
از سخنان امام علیه السّلام است که در آن از ظلم و ستم تبرّی می جوید (و داستان معروف عقیل و آهن تفتیده را بیان می کند). (1)
به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه این سخن را زمانی علی علیه السّلام بیان فرمود که بعضی از اطرافیان به آن حضرت خرده گرفتند که«معاویه»در سایه بذل و بخشش فراوان از بیت المال افراد را به سوی خود جذب می کند و چه خوب بود که شما هم از سختگیری در امر بیت المال می کاستی و افراد سرکش را راضی
ص:397
نگه می داشتی.امام علیه السّلام برآشفت و این سخن را ایراد کرد.که در واقع از سه بخش تشکیل شده است:
بخش اوّل را به بحثی کلی و جامع و کوبنده درباره تبرّی از ظلم و ستم آغاز کرده و می فرماید:به هیچ قیمتی حاضر نیست کمترین ظلم و ستمی روا دارد و خشم و غضب پروردگار را برای خود بخرد.
بخش دوم به ذکر یکی از مصداقهای روشن این مطلب می پردازد و داستان تنگدستی برادرش عقیل و انتظار نابجای او را از بیت المال بیان می فرماید که چگونه با«حدیده محماة»(آهن تفتیده)به او پاسخ داد.
بخش سوم را به یاد کرد مصداق زنده دیگری از بیزاریش از ظلم و ستم اختصاص می دهد و داستان«اشعث بن قیس»منافق و حلوای ملفوفه را ذکر می کند و با جمله های بسیار رسا و گویا و بی نظیر در زمینه تبرّی از ظلم و ستم و پایمال کردن حقوق دیگران گفتار خود را پایان می دهد.
***
ص:398
و اللّه لأنّ أبیت علی حسک السّعدان مسهّدا،أو أجرّ فی الأغلال مصفّدا، أحبّ إلیّ من أن ألقی اللّه و رسوله یوم القیامة ظالما لبعض العباد،و غاصبا لشیء من الحطام،و کیف أظلم أحدا لنفس یسرع إلی البلی قفولها، و یطول فی الثّری حلولها؟!
به خدا سوگند اگر شب را روی خارها(ی جانگداز)سعدان بیدار به سر برم و یا(روزها)در غل و زنجیرها دست و پا بسته کشیده شوم برای من محبوبتر از آن است که خدا و رسولش را روز قیامت در حالی ملاقات کنم که به بعضی از بندگان ستم کرده و چیزی از اموال دنیا را غصب نموده باشم.چگونه بر کسی ستم روا دارم آن هم برای جسمی که به سرعت به سوی کهنگی باز می گردد.
(و به زودی از هم متلاشی می شود)و توقفش در میان خاک بسیار طولانی خواهد بود.
چرا دست به ظلم بیالایم؟
همان گونه که اشاره شد،جمعی از یاران امام علیه السّلام به عنوان خیرخواهی عرض کردند تو می خواهی با عدالت رفتار کنی و بزرگ و کوچک را یکسان شماری؛ ولی گروهی از متمکّنان از عدالت تو ناراضیند و کارشکنی می کنند در حالی که معاویه آنها را با اموال و هدایا جلب می کند و مع الاسف غالب دنیاپرستان به
ص:399
سوی او تمایل یافته اند.هرگاه تو ای امیر مؤمنان دست خود را به بذل و بخشش بیت المال بگشایی.گردنها به سوی تو کشیده می شود و اطراف تو را خواهند گرفت.امام علیه السّلام پاسخهای صریح و کوبنده ای به آنها داد که بخشی از آن همین خطبه موضوع بحث ماست. (1)
از این سخن به خوبی استفاده می شود که امام علیه السّلام سخت از این انحراف فکری که حتی دامان گروهی از خاصّان او را گرفته بود،سخت برآشفته است،لذا سعی می کند با بیانات قاطع و ذکر شواهد و نظایر،این فرهنگ غلط جاهلی را که امروز هم دستاویز سیاستمداران حرفه ای است از افکار آنها بزداید و فرهنگ قرآن و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله را که بسط عدل و داد نسبت به همه قشرهاست جایگزین آن بسازد.می فرماید:«به خدا سوگند اگر شب را بر روی خارهای(جانگداز) سعدان بیدار به سر برم و یا در غل و زنجیرها دست و پا بسته کشیده شوم برای من محبوب تر از آن است که خدا و رسولش را روز قیامت در حالی ملاقات کنم که به بعضی از بندگان ستم کرده و چیزی از اموال دنیا را غصب نموده باشم»؛ (و اللّه لأنّ أبیت علی حسک (2)السّعدان (3)مسهّدا (4)،أو أجرّ فی الأغلال مصفّدا (5)،أحبّ إلیّ من أن ألقی اللّه و رسوله یوم القیامة ظالما لبعض العباد،و غاصبا لشیء من الحطام (6)) .
ص:400
بدترین شکنجه برای یک انسان این است که روی خارهای سعدان بخوابد (همان خارهای سه پهلو که هر طرف آن روی زمین قرار بگیرد یکطرف تیز آن به طرف بالاست)و هنگام روز دست وپای او را در زنجیر کنند و در کوچه و بازار بکشند.
امام علیه السّلام با قاطعیّت و همراه به سوگند به ذات پاک خدا می فرماید:تحمّل این شکنجه برای من آسان تر از این است که در دادگاه عدل الهی به علّت ظلم کوچک بر بنده ای از بندگان و غصب شئ ناچیزی از کسی حضور یابد،چنان که مجازات آن جاویدان و درد و رنج شکنجه این دنیا هرچه باشد گذر است.با این حال چگونه از من انتظار دارید از راهی که معاویه می رود و حساب و کتاب روز قیامت در او منظور نیست بروم.آیین اسلام را رها کنم و به آیین شرک و جاهلیّت رو آورم.
سپس می افزاید:«چگونه بر کسی ستم روا دارم آن هم برای جسمی که به سرعت به سوی کهنگی باز می گردد.(و به زودی از هم می پاشد)و توقفش در میان خاک بسیار طولانی خواهد بود»؛ (و کیف أظلم أحدا لنفس یسرع إلی البلی قفولها (1)،و یطول فی الثّری (2)حلولها؟!) .
اشاره به اینکه هیچ عقلی این کار را نمی پسندد که انسان برای نفع عاجل، سعادت آجل و دائم را از دست بدهد و آنها که همچون معاویه و اطرافیانش دست به چنین معامله ای زده اند سخت خطاکار و در اشتباهند.
به این ترتیب امام علیه السّلام آب پاکی بر دست همه کسانی می ریزد که پیشنهاد ظلم و تبعیض به آن حضرت کرده و عملا معتقد بودند هدف وسیله را توجیه می کند
ص:401
و آنها را از اینکه بتوانند روش عادلانه؛اما پرزحمت امام را تغییر دهند مأیوس می سازد.
نباید فراموش کرد که بانهایت تأسف دوران خلافت ظاهری امام علیه السّلام زمانی آغاز شد که بسیاری از مردم به حاتم بخشیهای عثمان از بیت المال و تبعیضهای ناروا که سرانجام سبب شورش او می شد عادت کرده بودند معاویه همان راه را ادامه می داد؛ولی امام علیه السّلام سعی داشت مردم را به فرهنگ عصر پیامبر بازگرداند.
گرچه این برنامه سرانجام به نتیجه کامل نرسید؛ولی این فایده مهم را داشت که مکتب اصیل اسلام را زنده نگهداشت و منحرفان را رسوا نمود.
***
ص:402
و اللّه لقد رأیت عقیلا و قد أملق حتّی أستماحنی من برّکم صاعا،و رأیت صبیانه شعث الشّعور،غبر الألوان من فقرهم،کأنّما سوّدت وجوههم بالعظلم،و عاودنی مؤکّدا،و کرّر علیّ القول مردّدا،فأصغیت إلیه سمعی،فظنّ أنّی أبیعه دینی،و أتّبع قیاده مفارقا طریقتی،فأحمیت له حدیدة،ثمّ أدنیتها من جسمه لیعتبر بها،فضجّ ضجیج ذی دنف من ألمها،و کاد أن یحترق من میسمها،فقلت له:ثکلتک الثّواکل،یا عقیل!أتئنّ من حدیدة أحماها إنسانها للعبه،و تجرّنی إلی نار سجرها جبّارها لغضبه!أتئنّ من الأذی و لا أئنّ من لظی؟!
به خدا سوگند(برادرم)عقیل را دیدم که فقیر شده بود و از من درخواست کرد یک صاع(حدود سه کیلو)از گندم بیت المال شما را به او ببخشم(و این را بر سهمیه مرتب او بیفزایم)کودکانش را دیدم که بر اثر فقر موهایشان پریشان و رنگ صورتشان دگرگون شده بود.گویی صورتشان را با نیل به رنگ تیره درآورده بودند.عقیل مکرر به من مراجعه و سخنش را چندبار تکرار کرد،من خاموش بودم و به سخنانش گوش فرامی دادم.گمان کرد من دینم را به او می فروشم و به دلخواه او گام بر می دارم و از راه و رسم خویش جدا می شوم.در این هنگام قطعه آهنی را برای او در آتش داغ کردم.سپس آن را به بدنش نزدیک ساختم تا با آن آهن سوزان عبرت گیرد(و از آتش آخرت که با آن قابل مقایسه نیست بپرهیزد،همین که حرارت آهن داغ به دستش نزدیک شد)ناگهان ناله ای
ص:403
همچون بیماری که از شدت درد به خود می پیچد و می نالد سر داد و نزدیک بود از حرارت آن بسوزد،به او گفتم:ای عقیل!عزاداران همچون مادران فرزند مرده، به عزای تو بنشینند و گریه سر دهند،آیا از قطعه آهنی که انسانی آن را به صورت بازیچه داغ کرده ناله می کنی؛امّا مرا به سوی آتشی می کشانی که خداوند جبّار آن را با شعله خشم و غضبش برافروخته است؟تو از این رنج مختصر می نالی،من از آن شعله های سوزان چگونه ننالم؟!
داستان حدیده محماة
امام علیه السّلام در بخش گذشته بحثی کلی درباره پرهیز از ظلم و ستم داشت که نهایت بیزاری او را از ظلم و ستم نشان می داد.در تعقیب در این بخش انگشت روی دو مصداق روشن به عنوان دو شاهد صادق و دو تابلوی آشکار می گذارد.
نخست داستان عقیل و حدیده محمات(آهن داغ)را بیان می کند و نمونه ای از عدل و داد خود را که شاید در تاریخ جهان نظیر نداشته باشد،شرح می دهد و می فرماید:«به خدا سوگند(برادرم)عقیل را دیدم که فقیر شده بود و از من درخواست کرد یک صاع(حدود سه کیلو)از گندم بیت المال شما را به او ببخشم»؛ (واللّه لقد رأیت عقیلا و قد أملق (1)حتّی استماحنی (2)من برّکم (3)صاعا (4)) .
ظاهرا منظور عقیل یک«صاع»به عنوان سهمیه منظم هر روزه بوده که این ماده غذایی او به طور کامل تأمین شود وگرنه اگر تنها یک صاع برای یک روز
ص:404
بوده نه مشکل عقیل را حل می کرده و نه ارزش این را داشته که از راه دور خدمت برادرش برای این کار برسد.این نکته نیز قابل توجّه است که عقیل تنها این یک درخواست را نداشت درخواست ادای دین سنگین نیز داشت که امام تنها به درخواست اوّل او اشاره فرمود.
سپس می افزاید:«کودکانش را دیدم که بر اثر فقر موهایشان پریشان و رنگ صورتشان دگرگون شده بود گویی صورتشان را با نیل به رنگ تیره درآورده بودند»؛ (و رأیت صبیانه شعث (1)الشّعور،غبر (2)الألوان من فقرهم،کأنّما سوّدت وجوههم بالعظلم (3)) .
سپس می افزاید:«عقیل مکرّر به من مراجعه و سخنش را چندبار تکرار نمود، من خاموش بودم و به سخنانش گوش فرامی دادم،گمان کرد من دینم را به او می فروشم و به دلخواه او گام بر می دارم و از راه و رسم خویش جدا می شوم»؛ (و عاودنی مؤکّدا،و کرّر علیّ القول مردّدا،فأصغیت (4)إلیه سمعی،فظنّ أنّی أبیعه دینی،و أتّبع قیاده مفارقا طریقتی) .
امام علیه السّلام در این قسمت همه عواملی را که در نظر اهل دنیا ایجاب می کند تبعیض درباره برادرش روا دارد،شرح داده است.
از یکسو تقاضای چیز زیادی نداشت.
از سوی دوم فرزندانش پریشان حال و فقیر بودند.
از سوی سوم مکرر بر مکرّر تقاضای خود را بیان می کرد.
ولی با این همه باید امام میان برادرش و سایر نیازمندان امّت تفاوتی قائل شود و امکانات بیت المال را که متعلّق به همه مسلمین است،بیشتر در اختیار
ص:405
برادرش بگذارد و برای او امتیاز خاصّی نسبت به دیگران قائل شود.
به یقین این کار با عدالت اسلامی و روح بلند امام علیه السّلام سازگار نبود،لذا برای اینکه عقیل دست از تکرار بردارد و به حق خود از بیت المال قانع گردد،امام علیه السّلام تدبیری اندیشید که عملا به او ثابت کند پایان ظلم و ستم به کجا می انجامد،لذا در ادامه سخن می فرماید:«من قطعه آهنی را برای او در آتش داغ کردم.سپس آن را به بدنش نزدیک ساختم تا با آن آهن سوزان عبرت گیرد(و از آتش آخرت که با آن قابل مقایسه نیست بپرهیزد)»؛ (فأحمیت له حدیدة،ثمّ أدنیتها من جسمه لیعتبر بها) .
عقیل که ظاهرا در آن زمان نابینا بود دست خود را پیش برد به گمان اینکه درهم و دیناری در کار است؛ولی نمی دانست چه چیز در انتظار اوست،همین که حرارت آهن داغ که مجاور او بود به دستش نزدیک شد:«ناگهان ناله ای همچون بیماری که از شدت درد به خود می پیچد و می نالد سر داد و نزدیک بود از حرارت آن بسوزد»؛ (فضجّ ضجیج ذی دنف (1)من ألمها،و کاد أن یحترق من میسمها (2)) .
سپس امام علیه السّلام در ادامه می افزاید:«به او گفتم:ای عقیل!عزاداران همچون مادران فرزند مرده،به عزای تو بنشینند و گریه سر دهند.آیا از قطعه آهنی که انسانی آن را به صورت بازیچه داغ کرده،ناله می کنی؛امّا مرا به سوی آتشی می کشانی که خداوند جبّار آن را با شعله خشم و غضبش برافروخته است.تو از این رنج مختصر می نالی،من از آن شعله های سوزان ننالم؟!»؛ (فقلت له:ثکلتک الثّواکل (3)،یا عقیل!أ تئنّ من حدیدة أحماها إنسانها (4)للعبه،و تجرّنی إلی نار
ص:406
سجرها (1)جبّارها لغضبه!أ تئنّ (2)من الأذی و لا أئنّ من لظی؟! (3)) .
تعبیر به «ثکلتک الثّواکل» شبیه چیزی است که ما در فارسی هنگامی که کسی کار زشتی انجام می دهد و می خواهیم شدیدا او را نهی کنیم،می گوییم خدا مرگت دهد چرا این کار را می کنی یا اینکه می گوییم مادرت به عزایت بنشیند چرا چنین کردی؟توجّه داشته باشید که«ثواکل»جمع«ثاکلة»به معنای زن فرزند مرده است،هرچند گاهی به هر زن عزادار نیز اطلاق می شود.
تعبیر به لعب(بازیچه)اشاره به این است که آتش دنیا،هرچند سوزان باشد در برابر آتش سوزان قیامت بازیچه ای بیش نیست.آتش سوزان حقیقی آنجاست،لذا امام علیه السّلام اوّلی را«اذی»که به معنای اذیّت و ناراحتی است و دومی را «لظی»که به معنای شعله های برافروخته آتش است،نامیده است.
در ضمن از تعبیرات امام علیه السّلام به خوبی استفاده می شود که-برخلاف آنچه بعضی از ناآگاهان می پندارند-امام علیه السّلام هرگز آهن داغ و سوزان را در دست برادرش عقیل نگذاشت،بلکه نزدیک دست او برد و او که نابینا بود ترسید و فریاد زد.
این داستان در آن محیط در همه جا پیچید و حتی از بعضی از روایات استفاده می شود که به گوش معاویه در شام هم رسید و بسیاری از خفتگان را از خواب غفلت بیدار کرد و نشان داد دوران حاتم بخشی عثمان از بیت المال مسلمین به اقوام و خویشاوندان و افراد مورد نظر،پایان یافته است.هنگامی که امام علیه السّلام نسبت به برادرش در برابر تقاضای کوچکی که برخلاف عدالت بوده چنین کند
ص:407
همگان باید حساب خود را برسند و هرگز تقاضای امتیاز و رانت خواری نسبت به بیت المال از محضر آن حضرت نداشته باشند.
به تعبیر دیگر این کار نه تنها درسی برای عقیل بود،بلکه درس بزرگی برای همه مردم در سرتاسر جهان اسلام بود و نشان داد که در برابر عدالت اسلامی همگان یکسانند و هیچ کس حق ندارد زیاده خواهی کند،هرچند نزدیک ترین فرد به رئیس حکومت باشد.
جالب اینکه در ذیل این داستان در بعضی از روایات آمده است که عقیل به امام علیه السّلام عرض کرد حال که چنین است من به سراغ کسی می روم که بذل و بخشش او بیشتر است و منظور از این سخن،معاویه بود،امام علیه السّلام با ناراحتی فرمود:«راشدا مهدیّا؛برو در امان خدا». (1)
خوب است داستان حدیده محماة را از زبان خود عقیل بشنویم هنگامی که از نزد برادرش به شام رفت و معاویه اموال فراوانی از بیت المال را در اختیار او گذاشت.از او پرسید:مایل هستم داستان حدیده محماة را از خودت بشنوم، عقیل گفت:من گرفتار تنگدستی شدیدی شدم.نزد برادرم رفتم و عرض حال کردم؛ولی چیزی از ناحیه او عاید من نشد،لذا فرزندان خود را جمع کردم و نزد او بردم در حالی که آثار ناراحتی و فقر بر آنان ظاهر بود فرمود:شب بیا تا چیزی به تو بدهم.خدمتش رفتم در حالی که یکی از فرزندانم دست مرا گرفته بود.
امام علیه السّلام به فرزندم فرمود دور بنشین.سپس فرمود:بگیر.من با حرص و ولع دست دراز کردم.گمان کردم کیسه ای است پر از درهم یا دینار به من می دهد.
ناگهان دست خود را به آهن داغی زدم.هنگامی که آن را گرفتم پرتاب کردم و فریاد زدم!به من فرمود:مادر به عزایت بنشیند این آهنی است که با آتش دنیا داغ شده،پس چه خواهد برای من و تو در فردای قیامت اگر در زنجیرهای جهنم
ص:408
بسته شویم.سپس این آیه را تلاوت کرد:« «إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ» ؛آن زمان که غل و زنجیرها بر گردن و دست وپای آنهاست و به سوی جهنم کشیده می شوند» (1).سپس فرمود:بیش از حقی که خداوند برای تو قرار داده نزد من نداری.اگر همین چیزی که می بینی(اشاره به آهن داغ است) بنابراین به خانه ات برگرد.معاویه سخت در شگفتی فرورفت و گفت:«هیهات هیهات عقمت النّساء أن یلدن مثله؛چه دور است چه دور است یافتن همانند او، زنان عقیمند از اینکه مثل علی بزایند». (2)
به گفته شاعر:
مادر گیتی نزاید در جهان مثل علی آسمان گویی که در ترکش همین یک تیر داشت
مرحوم علاّمه مجلسی در بحار الانوار داستانی در حاشیه این ماجرا نقل کرده که مکمّل آن است.می گوید:عقیل به خدمت امام علیه السّلام رسید،امام علیه السّلام به فرزندش حسن علیه السّلام دستور داد که لباسی بر تن عمویت بپوشان(شاید لباس مناسبی نداشت)امام حسن علیه السّلام یکی از پیراهنهای پدر و عبایی از عباهای او را بر عمویش پوشاند،هنگام شام نان و نمکی بر سر سفره آوردند،عقیل گفت چیزی غیر از این در بساط نیست؟امام علیه السّلام فرمود:مگر این از نعمت خدا نیست،خدا را بسیار باید براین نعمت شکر گوییم.عقیل گفت:کمکی به من کن که بدهی خود را ادا کنم و زودتر از اینجا بروم.امام علیه السّلام فرمود:بدهی تو چه اندازه است؟عقیل گفت:صد هزار درهم.
امام علیه السّلام فرمود:نه واللّه من چنین مبلغی را ندارم که در اختیار تو بگذارم؛ولی بگذار سهم من از بیت المال داده شود من با تو نصف می کنم و اگر خانواده ام نیاز
ص:409
نداشته باشند تمام سهم خود را به تو می دهم.عقیل گفت:بیت المال در دست توست تو مرا حواله به سهمیه خود می کنی مگر سهمیه تو چقدر است؟همه آن را هم که به من بدهی به جایی نمی رسد.امام علیه السّلام فرمود:من و تو مانند سایر مردم هستیم(و سهم ما با آنها برابر است)و همانطور که باهم سخن می گفتند(و در آن حال ظاهرا به علّت گرما پشت بام نشسته بودند)امام علیه السّلام نگاهی از آنجا به صندوقهایی که در بازار بود افکند و فرمود:اگر به آنچه گفتم قانع نیستی پایین برو و قفل بعضی از این صندوقها را بشکن و هرچه در آن است بردار،عقیل گفت:در این صندوقها چیست؟امام علیه السّلام فرمود:اموال تجار است،عقیل گفت:به من امر می فرمایی که صندوقهای کسانی که توکل بر خدا کرده اند و اموالشان را در آن نهاده اند بشکنم(و سرقت کنم)؟
امام علیه السّلام فرمود:آیا تو هم به من دستور می دهی که بیت المال مسلمین را بگشایم و اموالشان را به تو دهم در حالی که آنها توکل بر خدا کردند و قفل بر آنها نهادند(و کلید آن را به دست من سپردند)؟
سپس فرمود:راه دیگری به تو نشان می دهم.تو شمشیرت را برگیر و من هم شمشیر خود را بر می دارم.به منطقه حیره می رویم که در آنجا تجار ثروتمندی هستند وارد می شویم و اموالشان را به زور می گیریم.
عقیل گفت:مگر من دزدم؟
امام علیه السّلام فرمود:از یک نفر سرقت کنی بهتر از آن است که از همه مسلمین سرقت نمایی.(عقیل فهمید که این دستورات جدی نیست و هدف آن است که نادرستی افکار او را به او بفهماند). (1)
به هر حال قرائن نشان می دهد که هدف امام تنها بیان مسئله ای شخصی برای
ص:410
هشدار دادن به عقیل نبود،بلکه هدف این بود که این داستان در همه جا منعکس شود-که شد-و امتیاز طلبان پیش خود بیندیشند جایی که علی علیه السّلام با برادرش چنین رفتار کرد تکلیف ما روشن است و بعد از این نباید ما چنان امتیازاتی را انتظار داشته باشیم و به تعبیر دیگر:هدف شکستن فرهنگ دوران عثمان در مورد بیت المال و احیای فرهنگ دوران رسول خداست.
عقیل پسر ابوطالب و برادر امیر مؤمنان علی علیه السّلام از یک پدر و مادر است و در میان چهار پسر ابوطالب،پسر دوم و بیست سال از آن حضرت بزرگتر بود و کنیه اش ابا یزید است.
ابو طالب علاقه شدیدی به عقیل داشت و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله روزی خطاب به عقیل فرمود:«یا أبا یزید إنّی أحبّک حبّین؛حبّا لقرابتک منّی و حبّا لما کنت أعلم من حبّ عمّی إیّاک؛ای عقیل!من تو را به دو جهت دوست دارم یکی از این جهت که خویشاوند نزدیک منی و دیگر اینکه عمویم ابو طالب تو را بسیار دوست می داشت».
در بعضی از روایات نیز آمده که پیامبر صلّی اللّه علیه و اله پس از این جمله به علی علیه السّلام فرمود:
«إنّ ولده لمقتول فی محبّة ولدک فتدمع علیه عیون المؤمنین و تصلّی علیه الملائکة المقرّبون ثمّ بکی حتّی جرت دموعه علی صدره؛فرزند او(اشاره به مسلم است)در طریق محبّت فرزند تو(اشاره به امام حسین علیه السّلام سالار شهیدان است)شهید می شود و چشمهای مؤمنان بر وی می گرید و فرشتگان مقرّب الهی بر او درود می فرستند.سپس پیامبر صلّی اللّه علیه و اله گریست به گونه ای که اشکهای او بر سینه اش فروریخت.
ص:411
عقیل نیز مانند عمویش عباس بن عبد المطلب به اجبار در صف مشرکان در جنگ بدر حاضر و اسیر شد و با دادن فدیه به مکّه بازگشت و پیش از صلح حدیبیه مسلمان شد و هجرت کرد و به خدمت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله رسید و در جنگ موته در صف مسلمانان همراه برادرش جعفر شرکت جست و در زمان خلافت معاویه در سنه 50 هجری دیده از جهان فروبست در حالی که بیش از 90 سال داشت.
او در هیچ یک از جنگهای برادرش امیر مؤمنان علیه السّلام حضور نیافت؛ولی«ابن عبد ربّه»در کتاب استیعاب نقل می کند که عقیل همراه با ابن عباس در جنگ جمل،صفین و نهروان شرکت داشت و این مسئله منافات با نابینایی او ندارد، زیرا«ابن ابی الحدید»می گوید:عقیل در جنگ صفین بود؛ولی پیکار نکرد و از خیرخواهی و مشورت نیک مضایقه ننمود.
درباره اینکه آیا عقیل سرانجام به شام رفت و به معاویه پیوست دو قول مختلف نقل شده،بعضی معتقدند که در زمان حیات امیر مؤمنان علیه السّلام به شام نرفت؛ولی بعد از شهادت آن حضرت(به ناچار)به شام رفت و به معاویه پیوست.
بعضی دیگر مانند علاّمه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود معتقدند اساسا برنامه ملحق شدن به معاویه در کار نبوده،ملاقاتی کرده و باز گشته است.
در مجموع چنین استفاده می شود که او مرد با ایمان و نیک نفسی بود؛ولی از نظر روحی ضعیف بود و اگر گاهی لغزشی از او سرزده به علت همین ضعف بود.
یکی از امتیازات عقیل آگاهی وسیع او نسبت به علم انساب بود،قبائل عرب را خوب می شناخت و از نسبهای آنها آگاه بود و بعضی او را یکی از نسّابهای چهارگانه عرب شمرده اند. (1)
ص:412
بی شک بیت المال منابع مختلفی دارد؛یکی از منابع آن زکات است و می دانیم در تقسیم زکات مساوات شرط نیست،بلکه زکات براساس نیاز داده می شود و نیز ضرورتی ندارد که با حضور نیازمندی منتظر نیازمند دیگری بنشینیم بلکه می توانیم به قدر کافی به نیازمند حاضر بدهیم.
دیگر از منابع بیت المال خمس است که در صدر اوّل غالبا از غنائم جنگی گرفته می شد.خمس در اختیار حاکم اسلامی قرار می گیرد تا طبق برنامه ویژه ای که در فقه اسلامی و روایات آمده است به نیازمندان برسد،در آن نیز مساوات شرط نیست.
سوم خود غنائم جنگی است که به طور مساوی در میان جنگجویان تقسیم می شود؛ولی لشکر پیاده یک سهم می برد و لشکر سواره دو سهم،زیرا در آن زمان تهیّه مرکب برای سواره نظام به هزینه خود آنها بود البتّه گاهی پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله از یاران خود اجازه می گرفت و بخشی از غنائم را به فرد یا افراد خاصی برای جلب آنها به اسلام صلّی اللّه علیه و اله و سلّم می داد.
منابع چهارم و پنجم و ششم عبارتند از درآمد خیریه ها،و خمس غیر غنائم و انفال که در آن نیز مساوات در مقام تقسیم شرط نبوده و اینجا جای شرح آن نیست.
منبع هفتم بیت المال که در آن زمان از همه مهم تر بوده و قسمت عمده اموال بیت المال از این طریق حاصل می شده درآمد اراضی خراجیه است؛یعنی مال الاجاره ها یا خراجی که از زمینهای فتح شده به خزانه دولت اسلام ریخته می شد، زیرا این زمینها ملک عموم مسلمین بود.نه تنها نسل موجود،بلکه نسلا در نسل و طبعا درآمد آن تعلق به همه داشت.درست شبیه یک ملک مشاع که همه در آن مساوی اند،بدیهی است حکومت اسلامی حق نداشت در تقسیم این درآمد
ص:413
تفاوتی میان مسلمانان قائل بشود،هرچند غالب خلفا به این حکم اسلامی اعتنا نمی کردند و آن اموال را طبق میل خود به هرکس می خواستند می دادند و هرگونه می خواستند در آن تصرف می نمودند.
آنچه در داستان عقیل در این خطبه آمده مربوط به همین قسمت است که مهم ترین بخش بیت المال را در بر می گرفته و شاید عقیل گمان می کرد این اموال در اختیار حاکم اسلامی است که هرگونه مایل باشد در آن تصرف کند به خصوص اینکه زمان عثمان را مشاهده کرده بود که خلیفه وقت با این اموال چه ها می کرد.
***
ص:414
و أعجب من ذلک طارق طرقنا بملفوفة فی وعائها،و معجونة شنئتها، کأنّما عجنت بریق حیّة أوقیئها،فقلت:أصلة،أمّ زکاة،أمّ صدقة؟فذالک محرّم علینا أهل البیت!فقال:لا ذا و لا ذاک،و لکّنها هدیّة.فقلت:هبلتک الهبول!أعن دین اللّه أتیتنی لتخدعنی؟أمختبط أنت أم ذوجنّة،أم تهجر؟ واللّه لو أعطیت الأقالیم السّبعة بما تحت أفلاکها،علی أن أعصی اللّه فی نملة أسلبها جلب شعیرة ما فعلته،و إنّ دنیاکم عندی لأهون من ورقة فی فم جرادة تقضمها.ما لعلیّ و لنعیم یفنی،و لذّة لا تبقی!نعوذ باللّه من سبات العقل،و قبح الزّلل.و به نستعین.
از این شگفت انگیزتر داستان کسی است(اشعث بن قیس منافق)که نیمه شب در خانه را زد و ظرف سرپوشیده ای(پر از حلوای خوش طعم و شیرین) برای من هدیه آورد.معجونی بود که من از آن متنفر شدم گویی با آب دهان مار یا استفراغ او خمیر شده بود.به او گفتم:آیا این هدیه است یا زکات یا صدقه؟که این هردو بر ما اهل بیت حرام است.او گفت:نه این است و نه آن ولی هدیه است!گفتم:زنان بچه مرده بر تو گریه کنند آیا از طریق آیین خدا به سراغ من آمده ای تا مرا بفریبی؟آیا تعادل فکری خود را از دست داده ای یا جن زده ای یا بر اثر شدت بیماری هذیان می گویی؟به خدا سوگند اگر اقلیمهای هفتگانه(روی زمین)را با آنچه در زیر آسمانهایش قرار دارد به من داده شود که خدا را با گرفتن پوست جوی از دهان مورچه ای نافرمانی کنم هرگز نخواهم کرد.به یقین دنیای
ص:415
شما نزد من از برگ درختی که در دهان ملخی در حال جویدن باشد پست تر و بی ارزش تر است.علی را با نعمتهای فانی دنیا و لذّتهای ناپایدار آن چه کار؟!به خدا پناه می بریم از خواب رفتن عقل و لغزش های قبیح و زشت و در این راه از او یاری می طلبیم.
داستان اشعث بن قیس منافق
در بخش گذشته-چنان که دیدیم-امام علیه السّلام برای مأیوس کردن همه امتیاز طلبان ناروا از بیت المال مسلمین،داستان تاریخی برادرش عقیل و حدیده محماة را بیان فرمود؛داستانی که فرهنگ عدالت اسلامی و مقدّم داشتن ضابطه بر رابطه در آن موج می زد.سپس در این بخش از خطبه،روی مصداق روشن دیگری از این قبیل دست می گذارد و داستان اشعث بن قیس منافق را بیان می دارد و می فرماید:«از این شگفت انگیزتر داستان کسی است(اشعث بن قیس منافق)که نیمه شب در خانه را زد و ظرف سرپوشیده ای(پر از حلوای خوش طعم و شیرین)برای من هدیه آورد.معجونی بود که من از آن متنفر شدم.گویی با آب دهان مار یا استفراغ او خمیر شده بود»؛ (و أعجب من ذلک طارق (1)طرقنا بملفوفة فی وعائها،و معجونة شنئتها (2)،کأنّما عجنت بریق حیّة أو قیئها) .
معروف این است که این کوبنده در همان اشعث بن قیس،رئیس منافقان کوفه بود؛شخصی که شبیه عبد اللّه،بن ابیّ،منافق معروف عصر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله بود.
امّا اینکه امام علیه السّلام می فرماید:من از حلوای لذیذ متنفر بودم و گویی با آب دهان
ص:416
مار عجین شده بود برای آن است که هدف اشعث این بود که قلب امام علیه السّلام را برای رسیدن به یک غرض دنیوی به خود معطوف دارد.(گاه گفته می شود او با یکی از مسلمانان به ناحق بر سر آب و ملکی نزاع داشت و پرونده این مخاصمه به دادگاه علی علیه السّلام رسیده بود.شاید این مرد کور باطن می خواست از این طریق دل امام علیه السّلام را به خود متوجّه کند و رأی او را بخرد؛ولی امام علیه السّلام با چشم ملکوتی اش باطن حلوا را دید؛باطنی که همچون زهر مار بود،زیرا قصد رشوه در آن نهفته شده بود).
واژه«ملفوفة»گر چه از ریشه«لفّ»به معنای پیچیدن گرفته شده و در اینجا اشاره به ظرفی است که در پارچه ای پیچیده شده بود؛ولی چون امام علیه السّلام می فرماید این ملفوفه در ظرفی قرار داشت و سپس واژه معجونه را بر آن عطف می کند.این احتمال وجود دارد که ملفوفه نامی برای نوعی از حلوا بوده که در کوفه حلوای مرغوب و مورد علاقه مردم شناخته می شد. (1)
بعضی از شارحان نهج البلاغه احتمال داده اند واژه«قئ»به معنای زهر مار است نه استفراغ او،زیرا همچون استفراغ آن را از دهان خود بیرون می ریزد و تناسب مقام نیز همین را اقتضا می کند همان گونه که در عرف می گویند فلان غذا همچون زهر مار بود.
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن می افزاید:«به او گفتم:آیا این هدیه است یا زکات یا صدقه؟که این هر دو بر ما اهل بیت حرام است.او گفت:نه این است و نه آن؛ولی هدیه است»؛ (فقلت:أصلة،أمّ زکاة،أمّ صدقة؟فذلک محرّم علینا أهل البیت!فقال:لا ذا و لا ذاک،و لکنّها هدیّة) .
به یقین زکات بر تمام بنی هاشم حرام است و صدقه که اشاره به انفاقهای
ص:417
مستحبی است و بنابر قول مشهور بر بنی هاشم حرام نیست ممکن است بر خصوص اهل بیت علیهم السّلام حرام بوده باشد.بعضی نیز احتمال داده اند که صدقه اشاره به کفارات و صدقات واجبه غیر از زکات باشد که آن هم بر بنی هاشم حرام است.
امّا«صلة»ممکن است به معنای رشوه باشد که در مباحث رشوه قاضی به عنوان«صلة القضاة»تعبیر می شود و از این جهت به آن«صله»گفته می شود که رشوه دهنده آن را وسیله ای برای وصول به مقصد نادرست خود قرار می دهد.
بعضی نیز گفته اند:«صله»به معنای«هدیه»یا جایزه است همان گونه که در مورد جایزه شاعر«صله شاعر»گفته می شود،بنابراین جمله «لا ذا و لا ذاک،و لکنّها هدیّة» (نه این و نه آن)اشاره به نفی زکات و صدقه و اثبات هدیه بودن آن است.
این احتمال در تفسیر این عبارت داده شده است که جمله«لا ذا و لا ذاک»نفی همه باشد؛یعنی هیچ کدام از اینها نیست؛نه رشوه و نه زکات و نه صدقه،بلکه هدیه است.
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن،اشعث بن قیس منافق را زیر ضربات شدیدترین سرزنش و توبیخ قرار داده،می فرماید:«من به او گفتم:زنان بچه مرده بر تو گریه کنند آیا از طریق آیین خدا به سراغ من آمده ای تا مرا بفریبی؟»؛ (فقلت:
هبلتک الهبول! (1)أ عن دین اللّه أتیتنی لتخدعنی؟) .
اشاره به اینکه تو نیز مانند بسیاری از شیطان صفتان برای اینکه به مقصد نامشروع خود برسی لباس ظاهرا مشروعی بر آن پوشانده ای،نام هدیه بر رشوه گذارده ای به گمان اینکه می توانی با این ظاهرسازی کسی را که چشمش اعماق وجود را می بیند بفریبی.آنگاه می افزاید:«آیا تعادل فکری خود را از دست
ص:418
داده ای یا جن زده ای یا بر اثر شدت بیماری هذیان می گویی؟»؛ (أ مختبط أنت أم ذو جنّة،أم تهجر؟) .
اشاره به اینکه هیچ انسان عاقلی باور نمی کند که بتواند کسی مانند علی علیه السّلام را با هدیه ای که در باطن بوی رشوه می دهد بفریبد و اگر کسی در این میدان وارد شود دلیل براین است که یا دیوانه بوده و یا بر اثر بیماری،عقل خود را موقتا از دست داده است.
«مختبط»از ریشه«خبط»به معنای از دست دادن تعادل است که گاه در مورد تعادل ظاهری به کار می رود و گاه درباره تعادل فکری و در اینجا معنای دوم اراده شده است و تعبیر به«ذو جنّة»(جن زده)یا اشاره به وسوسه های شیطان است که یکی از جنیان محسوب می شود و بر اثر این وسوسه ها عقل انسان را می گیرد و یا اشاره به آن چیزی است که درمیان توده مردم مشهور بوده که بعضی افراد دیوانه را به عنوان جن زده به حساب می آورند.
واژه«تهجر»از ریشه«هجر»به معنای هذیان گفتن است،بنابراین فرق میان این سه واضح است؛مختبط کسی است که گرفتار نقصان عقلی بوده و تعادل فکری خود را از دست داده و ذو جنّه کسی است که بر اثر عاملی برونی گرفتار نوعی جنون شده و تهجر در مورد کسی گفته می شود که ذاتا دیوانه نیست؛امّا بر اثر شدت بیماری به هذیان گفتن دچار شده است.
البتّه این سه واژه وقتی در مقابل هم قرار می گیرند چنین مفهومی را افاده کنند در حالی که ممکن است هنگامی که هریک تنهایی به کار برود مفهوم وسیع تری داشته باشد.
سپس امام علیه السّلام برای اینکه به او بفهماند تا چه حد گرفتار اشتباه شده و علی علیه السّلام را به تاریکی دیده و او را نشناخته است،اشاره به نکته بسیار مهمی در زمینه عدالت خویش می کند که شاید از غیر او در طول تاریخ شنیده نشده باشد.این
ص:419
نکته هشداری است به همه رهبران و حاکمان جوامع بشری که می فرماید:«به خدا سوگند اگر اقلیمهای هفتگانه(روی زمین)با آنچه در زیر آسمانهایش قرار دارد به من داده شود تا خدا را با گرفتن پوست جوی از دهان مورچه ای نافرمانی کنم هرگز نخواهم کرد»؛ (و اللّه لو أعطیت الأقالیم السّبعة (1)بما تحت أفلاکها،علی أن أعصی اللّه فی نملة أسلبها جلب (2)شعیرة ما فعلته) .
سپس به بیان دلیل آن می پردازد و می فرماید:«به یقین دنیای شما نزد من از برگ درختی در دهان ملخی که در حال جویدن آن باشد پست تر و بی ارزش تر است»؛ (و إنّ دنیاکم عندی لأهون من ورقة فی فم جرادة تقضمها (3)) .
در تأکید آن می فرماید:«علی را با نعمتهای فانی دنیا و لذتهای ناپایدار آن چه کار؟!»؛ (ما لعلّی و لنعیم یفنی،و لذّة لا تبقی!) .
در این چند جمله کوبنده و صریح و گویا،امام علیه السّلام می فرماید:هرگاه بزرگ ترین رشوه های متصوّر در جهان که همه روی زمین و قصرها و ثروتها و اموال و زرق و برقها باشد به من دهند که کمترین ظلم و ستمی که همان گرفتن پوست جوی(نه دانه جو)از دهان مورچه ای که ظاهرا کوچک ترین جنبنده است انجام دهم،نمی کنم.
بسیارند کسانی که مبالغ کوچک و متوسّط رشوه آنها را تکان نمی دهد؛ولی اگر امتیاز مهمّی برای آنها قائل شوند که معادل تمام زندگی آنان یا بیشتر باشد
ص:420
دست و پایشان می لرزد و می لغزند.چه کسی می تواند ادّعا کند که در هیچ حدّی از گرفتن امتیاز در برابر هیچ حدّی از کمترین کار خلاف گرفتار لغزش نخواهد شد؟امام می فرماید:من آن شخص هستم و حتّی صریحا سوگند بر آن یاد می کند.
دلیلی که امام برای این امر آورده بسیار قابل توجّه است،زیرا امتیازات مادّی برای کسانی اهمیّت دارد که دنیا در نظرشان بزرگ و برجسته است؛امّا کسی که در اوج معرفت خدا قرار گرفته و ما سوی اللّه در نظر او کم ارزش و بی مقدار است و همه دنیا از دیدگاه او همچون برگ درخت نیم جویده ای در دهان ملخی است،دلیلی ندارد که مرتکب عصیان پروردگار و ظلم و ستمی شود.
علی علیه السّلام با چشم حقیقت بین خود به باطن دنیا می نگرد؛او همه این مقامها و مواهب مادی را در حال فنا و زوال می بیند و چیزی که ارزش آن را ندارد که کسی به آن دل ببندد یا به دل بستنش بیندیشد.
به همین دلیل اگر بخواهیم ظلم و ستم،رشوه خواری و تعدّی به حقوق ضعیفان از دنیا ریشه کن شود باید در بالا بردن سطح معرفت انسانها نسبت به خدا و نسبت به دنیا تلاش و کوشش کنیم.
در ضمن از این عبارات با دلالت التزامی می توان فهمید که ظلم و ستم و داوری به ناحق بدترین گناه است که حتّی در برابر به دست آوردن تمام دنیا نباید آن را مرتکب شد.
سرانجام امام علیه السّلام با جمله ای کوتاه و بیدار کننده که در واقع ناظر به کلّ محتوای خطبه است،سخن خود را پایان می دهد و می فرماید:«به خدا پناه می بریم از خواب رفتن عقل و لغزشهای قبیح و زشت و در این راه از او یاری می طلبیم»؛ (نعوذ باللّه من سبات (1)العقل،و قبح الزّلل.و به نستعین) .
ص:421
اشاره به اینکه اگر عقل بیدار باشد و لطف خدا یار،انسان گرفتار گناهان بزرگ نمی شود و در دام گناهان کوچک کمتر می افتد.
این سخن را با نقل دو روایت پایان می دهیم:حافظ ابو نعیم اصفهانی از دانشمندان معروف اهل سنّت در کتاب مشهورش حلیة الاولیاء می نویسد:
«پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله به علی علیه السّلام خطاب کرد و فرمود:«یا علی!إنّ اللّه قدر زیّنک بزینة لم یزیّن العباد بزینة أحبّ إلی اللّه منها هی زینة الأبرار عند اللّه تعالی و الزّهد فی الدّنیا فجعلک لا ترزء من الدّنیا شیئا و لا ترزء منک الدّنیا شیئا؛ای علی!خداوند تو را به زینتی آراسته که بندگانش به چیزی محبوب تر از آن زینت نیاراسته و آن زینت ابرار و نیکان نزد خداوند متعال است و آن همان زهد و بی اعتنایی به دنیاست؛تو را آن گونه قرار داده که تو از دنیا چیزی کم نمی کنی و دنیا چیزی از تو نمی کاهد». 1
در حدیث دیگری آمده است که زن شجاعی از شیعیان مخلص علی علیه السّلام به نام «دارمیه حجونیه»در ملاقاتی که با معاویه داشت(و به دنبال او فرستاده بود)در جواب این سؤال معاویه که:
آیا هرگز علی علیه السّلام را دیده ای؟
گفت:آری به خدا سوگند او را دیدم.
گفت:چگونه او را دیدی؟
گفت:رأیته لم یفتنه الملک الّذی فتنک و لم تشغله النّعمة الّتی شغلتک؛او را چنان دیدم که این حکومتی که تو را فریب داده او را فریب نداده بود،و این نعمتهای دنیا که تو را مشغول ساخته او را مشغول نساخته بود». 2
ص:422
اشعث بن قیس کیست؟
همان گونه که در جلد اوّل در تفسیر خطبه نوزدهم بیان کردیم«اشعث»از منافقانی بود که در زمان پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله به ظاهر مسلمان شد و بعد از رحلت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله به ارتداد روی آورد و سپس اسیر شد و نزد ابو بکر اظهار ندامت کرد و مورد عفو قرار گرفت و در دوران امیر مؤمنان علی علیه السّلام با دشمنان او همچون عمرو بن عاص برای ایجاد نفاق در صفوف یاران آن حضرت همکاری داشت و سرچشمه خرابی ها و مفاسد بی شماری شد او در قبیله خود صاحب نفوذ بود و از این طریق برای مقاصد سوء خود کمک می گرفت و به گفته بعضی از محققان بسیاری از مشکلات عصر خلافت امیر مؤمنان علی علیه السّلام از این منافق سرسخت و مرموز نشأت می گرفت.
شرح بیشتر را در جلد اوّل صفحه 644 به بعد مطالعه فرمایید.
ص:423
ص:424
و من دعاء له علیه السّلام
یلتجأ إلی اللّه أن یغنیه
از دعاهای امام علیه السّلام است در آن از خدا تقاضا می کند که از همگان بی نیازش کند. (1)
همان گونه که از عنوان بالا روشن شد هدف اصلی امام علیه السّلام در این دعا درخواست غنا و بی نیازی از غیر اوست،چرا که نیاز به دیگران گاه سبب مدح و ستایش آنها می شود در حالی که شایسته چنان مدحی نیستند و گاه سبب نکوهش منع کنندگان می گردد در حالی که شاید مستحق چنان نکوهشی نباشند
ص:425
و از آن بدتر اینکه انسان دست نیاز به سوی شرار خلق دراز کند و در واقع این دعا به عنوان تعلیم به همه مردم مخصوصا پیروانش ذکر شده،زیرا مقام امام علیه السّلام از آن بالاتر است که به سراغ بدان برود یا مدح و ثنایی از آنان بکند.
***
ص:426
اللّهمّ صن وجهی بالیّسار،و لا تبذل جاهی بالإقتار،فأسترزق طالبی رزقک،و أستعطف شرار خلقک،و أبتلی بحمد من أعطانی،و أفتتن بذمّ من منعنی،و أنت من وراء ذلک کلّه ولیّ الإعطاء و المنع؛«إنّک علی کلّ شیء قدیر».
خداوندا آبرویم را با بی نیازی و غنا محفوظ دار و شخصیتم را بر اثر فقر ضایع مکن!مبادا از کسانی درخواست روزی کنم که آنها خود،از تو روزی می طلبند و از افراد بدکردار و پست،خواستار عطوفت و بخشش گردم و سرانجام به ستودن آن کس که به من چیزی عطا کرده،مبتلا شوم(هرچند شایسته ستایش نباشد)و به نکوهش کردن آن کس که مرا محروم داشته گرفتار گردم،هرچند درخور نکوهش نباشد،این در حالی است که تو در ماورای همه اینها سرپرست و صاحب اختیار بخشش و منع هستی و تو بر هرچیز توانایی.
از خلق شرور بی نیازم کن!
امام علیه السّلام در این دعای کوتاه،ضمن هشت جمله مطالب پرمعنایی ذکر می کند که هم دعاست و هم درس اخلاق.نخست در ضمن دو جمله اصل دعا را بیان کرده عرضه می دارد:«خداوند آبرویم را با بی نیازی محفوظ دار و شخصیتم را بر
ص:427
اثر فقر ضایع مکن!»؛ (اللّهمّ صن (1)وجهی (2)بالیّسار (3)،و لا تبذل جاهی (4)بالإقتار (5)) .
منظور از«یسار»(بی نیازی)غنا و توانگری به آن معنا که در عرف است نیست،بلکه منظور بی نیازی از دیگران و داشتن زندگی توأم با عفاف و کفاف است وگرنه غنای به آن معنا،گاه سبب بی آبرویی هم می شود.
جمله «و لا تبذل جاهی بالإقتار» با توجّه به اینکه«و لا تبذل»از ریشه«بذل» است و«بذل»دو معنا دارد:یکی بخشیدن و از دست دادن و دیگری کهنه کردن و ضایع ساختن،دو تفسیر متفاوت دارد:نخست اینکه«خداوندا شخصیت مرا با فقر از من مگیر»و دیگر اینکه«شخصیت مرا با فقر به ابتذال مکشان».
سپس بعد از آن در چهار جمله به آثار فقر و نیازمندی به دیگران پرداخته، می فرماید:«در نتیجه از کسانی درخواست روزی کنم که آنها خود،از تو روزی می طلبند و از افراد بدکردار و پست،خواستار عطوفت و بخشش گردم و سرانجام به ستودن آن کس که به من چیزی عطا کرده،مبتلا شوم(هر چند شایسته ستایش نباشد)و به نکوهش کردن آن کس که مرا محروم داشته گرفتار گردم،هرچند درخور نکوهش نباشد»؛ (فأسترزق طالبی رزقک،و أستعطف شرار خلقک،و أبتلی بحمد من أعطانی،و أفتتن بذمّ من منعنی) .
در پایان می فرماید:«این در حالی است که تو در ماورای همه اینها سرپرست و صاحب اختیار بخشش و منع هستی و تو بر هرچیز توانایی»؛ (و أنت من وراء ذلک کلّه ولیّ الإعطاء و المنع؛«إنّک علی کلّ شئ قدیر») .
امام علیه السّلام در این عبارت کوتاه به چهار اثر سوء فقر و نیازمندی که در دو مرحله
ص:428
انجام می شود،اشاره فرموده:نخست می فرماید:حدّاقل چیزی که بر آن مترتّب می شود این است که دست نیاز به سوی نیازمندان درگاه تو دراز کنم و از آن بدتر اینکه حلّ مشکل در دست بدان و افراد پست قرار بگیرد که راستی زندگی کردن در چنان شرایطی برای افراد با ایمان و با شخصیت بسیار سخت و دردناک است.
در مرحله دوم؛یعنی پس از درخواست اگر طرف مقابل،اجابت کند انسان ناگزیر از مدح و ستایش اوست و ای بسا انسانی باشد که هرگز شایسته مرگ نیست و اگر از کمک کردن به دلایل خاصّی دریغ دارد زبان به نکوهش او بگشایم در حالی که ای بسا درخور نکوهش و مذمّت نباشد و خودش مشکلات اهمّی دارد که باید به آنها برسد؛ولی از آنجایی که«صاحب الحاجة لا یری إلاّ حاجته؛حاجت مند جز حاجت خود را نمی بیند» (1)همین که دست ردّ بر سینه من زد من او را متّهم به بخل و خسیس بودن می کنم در حالی که چه بهتر آب را از سرچشمه بگیرم و رو به درگاه تو آورم که تو ولیّ اعطا و منعی و بر هرچیز قادری!
بدیهی است روح بلند و بزرگ امام علیه السّلام هرگز چنین اموری را نمی پذیرد،هر چند گرفتار نیازمندی باشد.امام می خواهد آثار طبیعی فقر را که در بسیاری از مردم آشکار است بیان فرماید تا بکوشند و با فقر مبارزه کنند و هرگز دست نیاز به سوی کسی دراز نکنند.
آثار زیانبار فقر
گرچه در روایات متعددی از فقر ستایش شده،مانند حدیث معروف پیامبر
ص:429
اکرم صلّی اللّه علیه و اله:«الفقر فخری و به أفتخر»و روایت امام صادق علیه السّلام:خداوند به حضرت موسی علیه السّلام فرمود:«إذا رأیت الفقر مقبلا فقل مرحبا بشعار الصّالحین و اذا رأیت الغنیّ مقبلا فقل:ذنب عجّلت عقوبته؛هنگامی که دیدید فقر روی آورده بگو ای شعار صالحین خوش آمدی و هنگامی که ببینی غنا روی آورده بگو لابد گناهی از من سر زده که مجازاتش به سرعت فرارسیده» (1)و روایات دیگری مانند آن.
ولی روشن است که فقر به معنای تهیدستی مخصوصا در آنجا که بر اثر تنبلی و کوتاهی و ضعف مدیریت حاصل شود نه مایه افتخار است و نه شعار صالحان، بلکه سبب ذلّت و خواری و آلودگی به انواع گناهان است.
مایه افتخار،فقر الی اللّه است،چرا که عالم همه نیازمندند و خداوند بی نیاز:
«یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ» (2)و این شبیه همان چیزی است که در حدیث امیر مؤمنان علیه السّلام آمده است که عرضه می داشت:«کفی بی عزّا أن أکون لک عبدا و کفی بی فخرا أن تکون لی ربّا». (3)
یا اینکه منظور از فقر،زندگی ساده و خالی از تشریفات و تکلّفات است در برابر ثروتی که موجب مستی و غرور و تشریفات و تجمّلات می شود.
تعبیر به«شعار الصّالحین»از فقر و تعبیر به«مجازات زودرس»از غنا،گواه روشنی براین معناست،زیرا شعار صالحان به یقین چیزی است که موجب صلاح و فلاح باشد؛مانند زهد و ساده زیستی و عقوبت گناه،مربوط به چیزی است که گناه آلوده باشد.
این احتمال نیز وجود دارد که قسمتی از این روایات که در آن مدح فقر آمده، اشاره به فقر تحمیلی باشد که بر اثر انجام وظیفه دامنگیر انسان می شود؛مثلا در آغاز اسلام گروه عظیمی از مسلمانان مجبور به مهاجرت از مکّه به مدینه شدند و
ص:430
هرگز نتوانستند امکانات خویش را در مکّه،به مدینه منتقل کنند و طبعا در آنجا گرفتار فقر شدیدی شدند و یا مسلمانانی که در شعب ابی طالب در محاصره اقتصادی دشمن قرار گرفتند واقعا فقیر شدند فقری که بر اثر ایمان به خدا و اطاعت فرمان او از سوی دشمن به آنها تحمیل شد و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله به آنها دلداری می داد که این فقر مایه افتخار است و شعار صالحان.
همچنین در دورانهای بعد،جمع زیادی از خاصّان اهل بیت علیهم السّلام به مضمون مثل معروف«البلاء للولاء»گرفتار چنین فقر تحمیلی می شدند و این امر تا عصر و زمان ما ادامه دارد.چنین فقری نه تنها عیب نیست،بلکه افتخار است؛عیب آن است که انسان برای دنیا دست از انجام وظیفه بر دارد و تسلیم دشمن شود.
حدیث شریف«من أحبّنا أهل البیت فلیعدّ للفقر جلبابا؛هر کس ما اهل بیت را دوست بدارد باید چادر فقر را آماده کند» (1)نیز اشاره به این مطلب دارد.
بنابراین فقر بی دلیل که ناشی از تنبلی و فرار از کار یا سوء مدیریت حاصل شود هرگز مطلوب انسان نیست.
کلام امام علیه السّلام در دعای مورد بحث،به خوبی نشان می دهد که یک سلسله رذائل اخلاقی از فقر به معنای تهیدستی نشأت می گیرد،تواضع در برابر اشرار و ستایش کسانی که شایسته ستایش و نکوهش کسانی که در خور نکوهش نیستند از جمله رذائل اخلاقی است که از فقر به معنای تهیدستی نشأت می گیرد.
جمله«لا تبذل جاهی بالإقتار»دلیل بر این است که فقر فردی،آبروی انسان و فقر اجتماعی آبروی جامعه را می برد و این هرگز با عزّت ناشی از ایمان سازگار نیست: «وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ» (2)
در حدیثی از امیر مؤمنان می خوانیم که فقر سرچشمه عیوب بزرگی است،
ص:431
فرمود:«یا بنیّ الفقیر حقیر لا یسمع کلامه و لا یعرف مقامه لو کان الفقیر صادقا یسمّونه کاذبا و لو کان زاهدا یسمّونه جاهلا؛فرزندم فقیر حقیر است کسی گوش به سخنش فرانمی دهد و برای مقامش ارزشی قائل نیستند؛اگر فقیر صادق باشد او را دروغگو می نامند و اگر زهد پیشه کند جاهلش می نامند».
سپس افزود:«یا بنیّ من ابتلی بالفقر ابتلی بأربع خصال بالضّعف فی یقینه و النّقصان فی عقله و الرّقّة فی دینه و قلّة الحیاء فی وجهه فنعوذ باللّه من الفقر؛ فرزندم کسی که به فقر مبتلا شود به چهار خصلت و عیب بزرگ مبتلا می گردد ضعف در یقین،نقصان در عقل،کمبود در دین و کمی حیا،بنابراین به خدا پناه می بریم از فقر». (1)
امروز با چشم خود می بینیم که فقر سرچشمه مفاسد بی شماری؛مانند ابتلا به مواد مخدّر،فحشا،خیانت،سرقت،خدمت به اجانب و مانند آن می شود به همین دلیل در حدیثی از امام صادق علیه السّلام آمده است:«غنیّ یحجزک عن الظّلم خیر من فقر یحملک علی الإثم؛غنایی که تو را از ظلم باز دارد بهتر از فقری است که تو را به گناه وا دارد». (2)
به همین دلیل در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله فقر مایه رو سیاهی در دو جهان:
«الفقر سواد الوجه فی الدّارین» (3)و در حدیث دیگری از همان حضرت فقر در سر حدّ کفر:«کاد الفقر أن یکون کفرا» (4)شمرده شده است.
بدیهی است اگر فقر جامعه ای را فراگیرد عیوب و نقایصی که به آن اشاره شده به صورت خطرناک تری آشکار می شود و امروز می بینیم بعضی از جوامع فقیر مسلمانان،چنان در چنگال بیگانگان و دشمنان اسلام گرفتار شده اند که
ص:432
انسان شدیدا بر آنها تأسّف می خورد.
این بحث را با سخنی از امام سجاد علیه السّلام در یکی از دعاهای پر معنایش پایان می دهیم؛عرضه می دارد:«أللّهمّ إنّی أسئلک خیر المعیشة معیشة أقوی بها علی طاعتک و أبلغ بها جمیع حاجاتی و أتوسّل بها إلیک فی الحیاة الدّنیا و فی الآخرة من غیر أن تترفنی فیها فأطغی أو تقترها علیّ فأشقی؛خداوندا من از تو معیشت و زندگی خوبی تقاضا می کنم معیشتی که با آن قدرت بر اطاعتت داشته باشم و به تمام نیازهایم برسم،به وسیله آن در دنیا و آخرت به تو نزدیک شوم،بی آنکه ثروت غرورآفرین و مست کننده ای به من دهی که سر به طغیان بر دارم یا چنان بر من تنگ گیری که بدبخت شوم». (1)
***
ص:433
ص:434
و من خطبة له علیه السّلام
فی التّنفیر من الدّنیا
از خطبه های امام علیه السّلام است که در متنفّر ساختن از زرق و برق دنیا ایراد فرموده است. (1)
این خطبه در واقع از سه بخش تشکیل شده و هر یک ناظر به مطلبی است که مکمّل مطلب دیگر است:
در بخش اوّل امام علیه السّلام به معرفی دنیا می پردازد که سرایی است ناپایدار و ناامن
ص:435
و مملوّ از حوادث ناگوار؛پیوسته دستخوش دگرگونیها و اهل آن هدف تیرهای بلا.
در بخش دوم امام علیه السّلام هشدار می دهد که قبل از شما گروههای زیادی در دنیا آمدند و چه بسا از شما قوی تر و دارای امکانات فزون تر؛امّا همه را گذاردند و رفتند و خانه ای از سنگ و گل و خاک به نام خانه گور را به جای آن قصرهای زیبا پذیرفتند.
در بخش سوم می فرماید:شما هم در همان مسیر قرار دارید و دارای همان سرنوشت هستید.روزی فرامی رسد که زندگی شما پایان می یابد و قبرها جسمهای بی جان شما را در بر می گیرند و در آینده ای نه چندان دور از قبرها برانگیخته می شوید و اعمالی را که در یک عمر انجام دادید در برابر شما ظاهر می شود و باید پاسخگوی آن باشید.
***
ص:436
دار بالبلاء محفوفة،و بالغدر معروفة،لا تدوم أحوالها،و لا یسلم نزّالها.
أحوال مختلفة،و تارات متصرّفة،العیش فیها مذموم،و الأمان منها معدوم،و إنّما أهلها فیها أغراض مستهدفة،ترمیهم بسهامها،و تفنیهم بحمامها.
(دنیا)سرایی است که در لابه لای بلاها و مشکلات پیچیده شده و به غدر و نیرنگ و بی وفایی معروف است:حالاتش یکنواخت نمی ماند و ساکنانش سالم و در امان نیستند.پیوسته اوضاع و حالاتش دگرگون می شود(به گونه ای که) زندگی در آن نکوهیده و نامطلوب و امنیّت در آن نایاب و معدوم است.اهل دنیا همواره هدف تیرهای بلا هستند که پی در پی به سوی آنها پرتاب می کند و با مرگ نابودشان می سازد.
ناپایداری احوال جهان
همان گونه که در بالا اشاره شد امام علیه السّلام در این بخش از خطبه از ناپایداری و بی وفایی دنیا سخن می گوید و می فرماید:«(دنیا)سرایی است که در لابه لای بلاها و مشکلات پیچیده شده و به غدر و نیرنگ و بی وفایی معروف است:
حالاتش یکنواخت نمی ماند و ساکنانش سالم و در امان نیستند»؛ (دار بالبلاء
ص:437
محفوفة،و بالغدر (1)معروفة،لا تدوم أحوالها،و لا یسلم نزّالها (2)) .
بلاهایی که زندگی این دنیا را در بر گرفته،بسیار زیاد و متنوّع است، بیماریهای جسمی،بیماریهای روانی،حوادث ناگوار اجتماعی،طوفانها، زلزله ها،سیلابها،جنگها،غارتها،حوادثی که منجر به مرگ یا مجروح شدن اعضا می گردد،از دست دادن عزیزان و مانند آنها.
جمله «دار بالبلاء محفوفة» اشاره گویایی است به تمام آنچه گفته شد.
غدر و بی وفایی دنیا ممکن است اشاره به اهل آن باشد که غالبا بی وفا هستند هنگامی که دنیا به انسان رو می کند دوستدار و مخلصند و هرگاه پشت کرد گویی هرگز آشنا نبودند.یا اشاره به بی وفایی مواهب دنیوی است در حالی که انسان کاملا سالم و سرحال است و تصوّر می کند سالها این وضع ادامه می یابد.با پیش آمد کوچکی ناگهان سلامت و نشاط برچیده می شود و در حالی که اموال و ثروت فراوان،از هر سو فراهم کرده،حادثه ای پیش می آید که ناگهان ورشکست می شود و محتاج نان شب می گردد.
ناپایداری دنیا که در «لا تدوم أحوالها» بیان شده،نتیجه همان بلاها و حوادث گوناگونی است که از هر سو انسان را احاطه کرده،و در امان نبودن ساکنان دنیا که در جمله «و لا یسلم نزّالها» آمده به سبب همان حوادث تلخ و ناپایداری دنیاست.
آری!از«نسیمی دفتر ایّام بر هم می خورد»و با یک گردش چرخ نیلوفری،نه نادر به جا می ماند و نه کبکبه و دبدبه نادری و به گفته شاعر:
آن مادری که این همه فرزند زاد و کشت
دیگر که چشم دارد از او مهر مادری!
ص:438
سپس در تأکید همین معنا با عبارات تکان دهنده دیگری می افزاید:«احوالش ناپایدار و حالاتش دگرگون(به گونه ای که)زندگی در آن نکوهیده و نامطلوب و امنیّت در آن نایاب و معدوم است»؛(أحوال مختلفة،و تارات (1)متصرّفة (2)،العیش فیها مذموم،و الأمان منها معدوم).
سرتاسر تاریخ بشر پر از شواهد زنده ای بر این گفتار پرمعنای مولاست و از آن فراتر،آیات قرآن مجید است که از سرگذشت پیشینیان پرده بر می دارد.
از جمله صحنه بسیار عبرت انگیزی است که از زندگی ثروتمند معروف بنی اسرائیل قارون در اواخر سوره قصص،ترسیم کرده است.
یک روز قارون با تمام زر و زیور و خدم و حشم و دم و دستگاه خود در میان بنی اسرائیل ظاهر می شود و با تمام قدرت و ثروتش از برابر چشمان آنها رژه می رود،آنچنان که گویی در دل دنیاپرستان بنی اسرائیل،قند آب می شود و فریاد یا «یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ» سر می دهند.
فردای آن روز که با یک زلزله آمیخته با«خسف»زمین،قارون و تمام اموال و ثروتش را در کام خود فرومی برد آن دنیاپرستان دیروز در وحشت فرومی روند و این سخن را می گویند« «لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللّهُ عَلَیْنا لَخَسَفَ بِنا» اگر خدا بر ما منّت ننهاده بود ما را نیز به قعر زمین فرومی برد(و به سرنوشت قارون گرفتار می شدیم)».
در عصر و زمان ما نه تنها این گونه حوادث کم نیست،بلکه دامنه وسیع تر و گسترده تری پیدا کرده و صحنه هایی که همه روز با چشم خود ناظر آن هستیم.
سپس امام علیه السّلام در پایان این فراز،تشبیه جالبی درباره حوادث دنیا و ساکنان دنیا دارد،می فرماید:«اهل دنیا همواره هدف تیرهای بلا هستند،که پی در پی بسوی آنها پرتاب می کند و با مرگ نابودشان می سازد»؛ (و إنّما أهلها فیها أغراض
ص:439
مستهدفة (1)،ترمیهم بسهامها،و تفنیهم بحمامها (2)) .
آری!انسانها در این جهان هدفهای بی دفاعی هستند در برابر تیرهای بلاها که از چپ و راست و بالا و پایین به سوی آنها پرتاب می شود؛تیرهایی که کمتر خطا می کند و درست به هدف می خورد و هدف را نابود می سازد.
آیا در میدانی که تیراندازان آن را احاطه کرده و مرتّبا انسانی را نشانه گیری می کنند امنیّت و سلامتی وجود دارد؟!آیا زندگی در وسط چنین میدانی مذموم و منفور نیست؟!ممکن است این میدان مملوّ از انواع غذاهای رنگارنگ و لباسهای زیبا و جواهرات و زیورها باشد؛ولی آیا این امور با آن شرایطی که این میدان دارد می تواند سبب دلخوشی گردد؟!هرگز.
در اینجا داستان معروفی است که می تواند بی وفایی و ناپایداری دنیا را به خوبی مجسّم کند.
در کتاب کامل مبرّد می خوانیم که:«روزی یزید ابن عبد الملک گفت دنیا هیچ گاه برای هیچ کس خالی از ناراحتیها و مشکلات نشده من می خواهم چنین روزی را برای خود فراهم نمایم.هنگامی که یک روز خلوت کردم هیچ خبری را به من نرسانید و مرا با لذاتم در آن خلوتگاه وا گذارید.سپس معشوقه خود حبابه را صدا زد و گفت:شراب به من بنوشان و آواز بخوان و(به پندار خود)بهترین وسائل عیش ونوش را فراهم ساز.در این هنگام حبابه دانه اناری را برگرفت در دهان خود گذاشت.ناگهان به گلوی او پرید(و در دستگاه تنفس او فرورفت و خارج نشد)و همین سبب مرگ او شد.یزید ابن عبد الملک چنان ضجّه و فریادی زد که بیهوش شد.هنگامی که به هوش آمد گفت من اجازه نمی دهم او را
ص:440
دفن کنید باید در کنار من باشد.(طبق روایت دیگری پیوسته او را در آغوش گرفت،می بویید تا متعفّن شد)اطراف او از بنی امیّه به او گفتند این زن بازگشت به حیات نمی کند این یک مردار است در این هنگام اجازه دفنش داد و طبق بعضی از نقلها بعد از 15 روز خود یزید ابن عبد الملک از دنیا رفت و این بود سرانجام عیش و نوش بی دغدغه او». (1)
سرای پیچیده با بلاها
این جهان به راستی سرای مشکلات و نابسامانیها و درد و رنجهاست.معمولا همه ما از این موضوع به طور اجمال آگاه هستیم؛ولی غالبا در شرح و تفصیل آن تأمّل نمی کنیم.
آفاتی که سلامت انسان را تهدید می کند بیش از آن است که در حساب آید.
ساختمان وجود انسان از اعضای مختلفی تشکیل شده که هر کدام از آنها برای انجام دادن وظیفه صحیح،شرایط بی شماری دارند؛قلب،کلیه ها،عروق و اعصاب،عضلات،استخوانها که اگر کمترین تغییری در شرایط آن حاصل شد مشکل آفرین است.
بعضی از پزشکان معتقدند که کبد انسان سیصد نوع از سموم را دفع می کند حال اگر کمترین آفتی به آن برسد و یک یا چند نوع از سموم را نتواند دفع کند اوّل مشکلات است.و همچنین چشم و گوش و زبان و امثال آن.
از آفات درونی که بگذریم آفات بیرونی فوق العاده زیاد و متنوع است به طوری که مرگ انسان در درون عوامل حیات او نهفته است؛بارانی که مایه حیات و زندگی است اگر بیش از حدّ ببارد سیلاب عظیمی را تشکیل می دهد که همه
ص:441
چیز را با خود می برد؛نسیمی که مایه حیات و نشاط است اگر سریع تر از حدّ معمول بورزد،طوفانی می شود که درختان را از ریشه می کند و انسانها را به هوا پرتاب می کند؛خورشیدی که نورش زندگی آفرین است اگر بیش از حدّ بتابد انسان گرمازده می شود و خطر مرگ او را تهدید می کند؛زمینی که بستر آرامش انسان است و همه برکات را از آن می گیرد اگر سر به طغیان بر دارد و زلزله هایی روی دهد گاه شهرهایی را که صدها سال در عمران و آبادی آن کوشیده اند در چند ثانیه به تلّی از خاک مبدّل می سازد.
آفات گیاهی،طغیان دریاها،هجوم انواع بیماریهای فراگیر از زمین و هوا و آب و غذا،هر کدام می تواند حیات انسان را تهدید کند.هنگامی که به ملخها فرمان حمله داده شود و لشکر عظیم آنها از هر سو حمله ور شوند برگها و ساقه ها و محصولات درختان را نابود می کنند بی آنکه هیچ کس-حتّی با وسایل پیشرفته امروز-بتواند جلوی آنها را بگیرد.
اینها مربوط به حوادث طبیعی بود آفات اجتماعی نیز از آن کمتر نیست جنگهای خونین که همچون آتشفشان هر روز در گوشه ای جهان ظاهر می شود دائما حیات انسان را تهدید می کند.
رقابتهای ویرانگر در تصاحب پستهای سیاسی و مسائل اقتصادی همه روز گروهی را بر خاک سیاه می نشاند و یا در کام مرگ فرومی برد.
اختلافات خانوادگی که منجر به طلاق و از هم پاشیدگی خانواده ها می شود نافرمانی فرزندان،خیانت شرکا و دوستان ناباب و ضربات شکننده منافقان،هر یک عاملی است برای تهدید حیات انسان و یا آرامش او.
بنابراین باید با تمام وجود به این سخن مولایمان رو بیاوریم که:«دار بالبلاء محفوفة». (1)
ص:442
و اعلموا عباد اللّه أنّکم و ما أنتم فیه من هذه الدّنیا علی سبیل من قد مضی قبلکم،ممّن کان أطول منکم أعمارا،و أعمر دیارا،و أبعد آثارا؛ أصبحت أصواتهم هامدة،و ریاحهم راکدة،و أجسادهم بالیة،و دیارهم خالیة،و آثارهم عافیة.فاستبدلوا بالقصور المشیّدة،و النّمارق الممهّدة، الصّخور و الأحجار المسنّدة،و القبور اللاّطئة الملحدة،الّتی قد بنی علی الخراب فناؤها،و شیّد بالتّراب بناؤها؛فمحلّها مقترب،و ساکنها مغترب، بین أهل محلّة موحشین،و أهل فراغ متشاغلین،لا یستأنسون بالأوطان، و لا یتواصلون تواصل الجیران،علی ما بینهم من قرب الجوار،و دنوّ الدّار.و کیف یکون بینهم تزاور،و قد صلحنهم بکلکله البلی،و أکلتهم الجنادل و الثّری!
بدانید ای بندگان خدا!شما و آنچه در آن از این دنیا هستید در همان مسیری قرار دارید که پیشینیان شما بودند؛همان کسانی که عمرشان از شما طولانی تر و سرزمینشان آبادتر و آثارشان از شما گسترده تر و ماندگارتر بود؛امّا چیزی نگذشت که صداهایشان خاموش گشت،نیروها و حرکاتشان از کار افتاد، اجسادشان کهنه،خانه هایشان خالی و آثارشان محو گردید،سرانجام قصرهای بلند و محکم(و بساط عیش ونوش و تختهای زینتی و)پشتیهای نرم و راحت را به تخته سنگهای خشن لحد و قبور به هم چسبیده و لحدهای چیده شده مبدّل ساختند؛همان گورهایی که درگاهش بر خرابی بنا شده و ساختمانش تنها با
ص:443
خاک بر پا گشته؛قبرهایی که به یکدیگر نزدیک است؛ولی ساکنانش از یکدیگر دورند!آنها در میان اهل محلّه وحشت و در عین حال و افراد فارغ البال قرار گرفته اند.آنها هرگز انسی به وطنهای خود(قبرها)پیدا نمی کنند و همچون همسایگان با یکدیگر دیداری ندارند با اینکه به هم نزدیک اند و خانه هایشان در کنار یکدیگر است.چگونه ممکن است با هم دیدار کنند در حالی که فنا و فرسودگی با سینه سنگین خود آنها را در هم کوبیده و سنگها و خاکها جسمشان را خورده است.
همسایگان دور از هم!
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه دست مخاطبان خود را گرفته و به اعماق تاریخ پیشینیان می برد و سرنوشت آنها را بعد از یک عمر طولانی با آن همه قوّت و قدرت و عزّت،نشان می دهد و دیروز و امروزشان را در کنار هم می نهد و بزرگ ترین و مؤثّرترین درس عبرت را به مخاطبان خود که جمیع بندگان خدا از هر قوم و ملّتی هستند می آموزد و می فرماید:«بدانید ای بندگان خدا!شما و آنچه در آن از این دنیا هستید در همان مسیری قرار دارید که پیشینیان شما بودند»؛ (و اعملوا عباد اللّه أنّکم و ما أنتم فیه من هذه الدّنیا علی سبیل من قد مضی قبلکم) .
سپس به شرح این مجمل می پردازد:«همان کسانی که عمرشان از شما طولانی تر و سرزمینشان آبادتر و آثارشان از شما گسترده تر و ماندگارتر بود امّا چیزی نگذشت که صداهایشان خاموش گشت،نیروها و حرکاتشان از کار افتاد، اجسادشان کهنه،خانه هایشان خالی و آثارشان محو گردید»؛ (ممّن کان أطول منکم أعمارا،و أعمر دیارا،و أبعد آثارا؛أصبحت أصواتهم هامدة (1)،و ریاحهم
ص:444
راکدة،و أجسادهم بالیة،و دیارهم خالیة،و آثارهم عافیة (1)) .
قرآن مجید نمونه های روشنی از چنین اقوامی را در سوره های مختلف بر شمرده،از جمله درباره قوم عاد و ثمود،که نمونه روشنی محسوب می شوند،در سوره«فجر»می فرماید:« «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ اَلَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ اَلَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسادَ فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذاب» ؛آیا ندیدی پروردگارت با قوم عاد چه کرد؟همچنین با آن شهر ارم با عظمت همان شهری که مانندش در شهرها ساخته نشده بود و قوم ثمود که صخره های عظیم را از کنار درّه می بریدند(و با آن کاخها می ساختند)و فرعونی که قدرتمند و شکنجه گر بود،همان اقوامی که در شهرها طغیان کردند و فساد فراوان در آنها به بار آوردند،به همین سبب خداوند،تازیانه عذاب را بر آنان فروریخت». (2)
امام علیه السّلام سه ویژگی را که نشانه برتری بعضی از اقوام پیشین بوده برای آنان بر می شمرد:نخست طول عمر(به گونه ای که درباره بعضی از آنان نوشته اند که عمرشان به چهار صد سال می رسید) (3)و دیگر عمران و آبادی شهرها به گونه ای که قرآن در جای دیگر می گوید:آنها دل کوهها را می تراشیدند و خانه های امن در آن بنا می کردند: «وَ کانُوا یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً آمِنِینَ» (4).آنها زمینهای آباد و خرم و سرسبز و باغهای پرنعمت داشتند و در کشاورزی ابتکار و قدرت فراوانی نشان می دادند.
ص:445
دیگر اینکه آثار آنها بسیار ماندگارتر بود.اشاره به اینکه خانه ها و قصرها و سایر کارهای عمرانی آنها به قدری قوی و محکم بود که سالیان دراز برقرار می ماند.
ولی عاقبت کارشان به کجا انجامید،فریادها و غوغاها خاموش شد و سکوتی غم انگیز جای آن را گرفت.بدنهای بی جان آنها در زیر خاک پوسیده و استخوانهایشان تبدیل به خاک شد و حتّی آثار آنها بر چیده شد.
جمله «و ریاحهم راکدة» با توجّه به اینکه«ریاح»جمع«ریح»و ریح در اینجا به معنای«روح»و قوت است مفهوم رکود آن این است که به کلّی از کار افتادند و بعضی از آن را به معنای فرونشستن باد غرور تفسیر کرده اند.
این احتمال نیز وجود دارد که منظور از ریاح بادهایی باشد که بر پرچمهای قدرتمندان و شاهان می خورد.ضرب المثل معروفی است که می گویند:«فلان شخص هنوز باد به پرچمش می خورد»یعنی هنوز بر سر قوّت و قدرت است؛ ولی هنگامی که قدرت از بین برود پرچم سقوط می کند و دیگر بادی به پرچم نمی خورد.
سپس امام علیه السّلام به این نکته قابل توجّه اشاره می فرماید که بعد از کاخ نشین بودن و زندگی پر زرق و برق دنیا به چه روزی گرفتار شدند:«سرانجام قصرهای بلند و محکم(و بساط عیش ونوش و تختهای زینتی و)پشتیهای نرم و راحت را به تخته سنگهای لحد گورستان و قبور به هم چسبیده و لحدهای چیده شده مبدّل ساختند»؛ (فاستبدلوا بالقصور المشیّدة (1)،و الّنمارق (2)الممهّدة،الصّخور و
ص:446
الأحجار المسنّدة (1)،و القبور اللاّطئة (2)الملحدة (3)) .
راستی چه دردناک است که انسان از اوج قدرت در حالی که غرق ناز و نعمت است به جایی منتقل می شود که از هر نظر نقطه مقابل آن است؛نه خانه ای،نه شمعی،نه چراغی،نه بستری و نه ناز و نعمتی.البتّه این درد و رنج برای آنهاست که با آن زندگی پر زرق و برق خو گرفته بودند؛امّا آنها که زندگی زاهدانه و ساده ای داشتند از این دگرگونی و تحوّل ناراحت نمی شوند به ویژه آنکه قبر برای آنها«روضة من ریاض الجنّة»محسوب می شود.
آنگاه به بیان دقیقی از وضع قبرها و ساکنانش پرداخته،می فرماید:«همان گورهایی که درگاهش بر خرابی بنا شده و ساختمانش تنها با خاک بر پا گشته؛ قبرهایی که به یکدیگر نزدیک است؛ولی ساکنانش از یکدیگر دورند.آنها در میان اهل محلّه وحشت و در عین حالی افراد فارغ البال قرار گرفته اند»؛ (الّتی قد بنی علی الخراب فناؤها (4)،و شیّد بالتّراب بناؤها؛فمحلّها مقترب،و ساکنها مغترب،بین أهل محلّة موحشین،و أهل فراغ متشاغلین» .
آری!اگر کاخهای آنها با مصالح گران قیمت ساخته شده بود که از نقاط مختلف با زحمت فراوان گردآوری کرده و منتقل می ساختند،خانه قبرشان با مصالحی بی ارزش یعنی مشتی خاک بنا شده است.
ساکنان این خانه ها(خانه های قبر)در دو حالت متضاد قرار دارند:هم
ص:447
نزدیکند و هم دور؛نزدیک اند از نظر مکان و دورند از نظر ارتباط.یا چنان به خویشتن مشغول اند که به دیگری نمی پردازند و یا اجازه ندارند که باهم مرتبط شوند.به ظاهر کاری ندارند؛امّا در واقع بسیار گرفتارند؛زیرا هرچند چیزی از کارهای دنیوی در آنجا نیست امّا چنان گرفتار اعمال خویش اند که به دیگری نمی پردازند(البتّه همه اینها در زندگی برزخی رخ می دهد).
آنگاه امام علیه السّلام در تکمیل این سخن می فرماید:«آنها هرگز انسی به وطنهای خود(یعنی قبرها)پیدا نمی کنند و همچون همسایگان با یکدیگر دیداری ندارند با اینکه به هم نزدیک اند و خانه هایشان در کنار یکدیگر است»؛ (لا یستأنسون بالأوطان،و لا یتواصلون تواصل الجیران،علی ما بینهم من قرب الجوار،و دنوّ الدّار) .
جمله «لا یستأنسون بالأوطان» ممکن است اشاره به این باشد که آنها هرچند سالیان درازی است در قبرها خفته اند؛ولی هرگز به آن علاقه ندارند و انس نمی گیرند.این احتمال نیز در تفسیر این جمله داده شده که منظور ترک رابطه با وطنهای خود در عالم دنیاست که هرگز فکر بازگشت به وطن نمی کنند؛ولی معنای اوّل به قرینه جمله «و لا یتواصلون...» صحیح تر به نظر می رسد.
در پایان این بخش به این نکته اشاره می فرماید که چرا نمی توانند باهم رابطه برقرار کنند:«چگونه ممکن است باهم دیدار کنند در حالی که فنا و فرسودگی با سینه سنگین خود آنها را درهم کوبیده و سنگها و خاکها جسمشان را خورده است»؛ (و کیف یکون بینهم تزاور،و قد طحنهم بکلکله (1)البلی،و أکلتهم الجنادل (2)و الثّری!) (3)) .
ص:448
اشاره به اینکه آنها هرچند در قبرهای دیوار به دیوار هم خفته اند؛ولی همه قدرت خویش را از دست داده و به مشتی خاک تبدیل شده اند؛تزاور و دیدار چگونه در میان استخوانهای پوسیده و خاکهای بی جان امکان پذیر است؟!
به گفته شاعر عرب:
غریب و أطراف البیوت تحوطه ألا کلّ من تحت التّراب غریب
خفتگان در زیر خاک غریب اند و دیوارهای قبر از هر سو آنها را احاطه کرده، آری!همه خفتگان در زیر خاک غریب اند.
سرنوشت انسان پس از مرگ
آنچه در فقره بالا آمد به قرینه جمله هایی که در آخر آن بود مربوط به جسم انسانها پس از مرگ است؛جسم ها هستند که می پوسند و خاک می شوند جسمها هستند که باهم دیداری ندارند و همه در هاله ای از غربت فرورفته اند.
ولی به یقین ارواح وضع دیگری دارند؛ارواح بدکاران گرفتار مجازاتهای سختی هستند که در قرآن به بعضی از نمونه های آن مانند آل فرعون اشاره شده است:« «النّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا وَ یَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ» ؛عذاب آنها آتش است که هر صبح و شام بر آن عرضه می شوند و روزی که قیامت برپا شود(می فرماید:)آل فرعون را در سخت ترین عذابها وارد کنید». (1)
نیکوکاران در بهشت برزخی جای می گیرند و آن گونه که قرآن درباره شهیدان راه خدا می گوید:« «فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ» ؛آنها از نعمتهایی که خدا به آنها بخشیده شاد و خوشحال اند». (2)بلکه از بعضی روایات چنین استفاده می شود
ص:449
که ارواح نیکان با یکدیگر دیدار دارند و حلقه های انس تشکیل می دهند.
مرحوم کلینی در جلد سوم کافی در«باب ارواح المومنین»از امیر مؤمنان علی علیه السّلام نقل می کند که به اتفاق یکی از یارانش(حبّة العرنی)به پشت دیوار شهر کوفه که به نام وادی السّلام معروف بود رفت و گویی با ارواح مردگان پیوسته و آهسته سخن می گفت من مدّتی ایستادم و مدّتی نشستم و خسته شدم.عبای خود را بر زمین گستردم و عرض کردم:ای امیر مؤمنان!من از اینکه این همه سرپا ایستاده اید برای شما ناراحتم ساعتی استراحت کنید،فرمود:من با ارواح این مردگان سخن می گویم و انس می گیرم،عرض کردم:ای امیر مؤمنان!آیا آنها واقعا چنین هستند؟فرمود:«نعم و لو کشف لک لرأیتهم حلقا حلقا محتبین یتحادثون؛اگر پرده ها از جلوی چشم تو کنار رود آنها را به صورت حلقه ها می بینی که گرد هم نشسته اند و سخن می گویند». (1)
بنابراین اگر می بینیم امام علیه السّلام در این عبارات تنها بر سرنوشت جسمانی انسان تکیه می کند و سخنی از ارواح نمی گوید به دلیل آن است که غالب مردم در این دنیا به پرورش جسم و لذّات جسمانی می پردازند،امام علیه السّلام می فرماید:سرانجام این جسم به کجا منتهی می شود،بیدار باشید و این همه برای نیل به لذّات جسمانی مرتکب انواع گناهان نشوید.
***
ص:450
و کأن قد صرتم إلی ما صارواإلیه،و ارتهنکم ذلک المضجع،و ضمّکم ذلک المستودع.فکیف بکم لو تناهت بکم الأمور،و بعثرت القبور:«هنالک تبلو کلّ نفس ما أسلفت،و ردّوا إلی اللّه مولاهم الحقّ و ضلّ عنهم ما کانوا یفترون».
(در آینده ای نزدیک)شما نیز به همان مسیری می روید که گذشتگان رفتند و در گرو همان قبر و در دل همان به ودیعت سپرده خواهید شد،چگونه خواهید بود آن زمان که امور پایان پذیرد(و دوران برزخ سپری شود و)مردگان از قبرها خارج گردند،آنجاست که هرکس آنچه را از پیش فرستاده تجربه می کند(و سود و زیان آن را درمی یابد)و به سوی خداوند که مولا و سرپرست واقعی همگان است بازگردانده می شود و افتراها و سخنهای نابجا(که در دنیا دستاویزشان بود) از دست می رود.
سرنوشت حتمی شما
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه که پایان بخش آن است،آنچه را درباره سرنوشت پیشینیان بیان فرموده،بر مخاطبان خود تطبیق می دهد تا گمان نکنند مرگ و میر و رها کردن کاخها و سرمایه ها و امکانات زندگی و پیوستن به خفتگان زیر خاک که نه چیزی با خود بردند و نه ارتباطی با یکدیگر می گیرند
ص:451
مخصوص پیشینیان بود،می فرماید:«(در آینده ای نزدیک)شما نیز به همان مسیری می روید که گذشتگان رفتند و در گرو همان قبر و در دل همان به ودیعت سپرده خواهید شد»؛ (و کأن قد صرتم إلی ما صاروا إلیه،و ارتهنکم ذلک المضجع (1)،و ضمّکم ذلک المستودع) .
آری!این قانونی است که هیچ گونه استثنایی در آن نیست با اینکه هر عمومی استثنا و تخصیصی دارد این امور هرگز تخصیص بردار نیست(یعنی آن قاعده نیز استثنایی دارد که در بعضی از موارد بدون استثناست).
به بیان ساده مردم:«ممکن است دیر و زودی داشته باشد؛«ولی سوخت و سوزی ندارد».
سپس امام علیه السّلام به نکته مهمی اشاره می فرماید و آن اینکه اگر کار انسان با مردان تمام می شد چندان مشکل نبود مشکل مهم آن است که باید به زودی در دادگاه قیامت حضور یابد و در برابر تمام اعمالش از کوچک و بزرگ پاسخگو باشد، می فرماید:«پس چگونه خواهید بود آن زمان که امور پایان پذیرد(و دوران برزخ سپری شود و)مردگان از قبرها خارج گردند،آنجاست که هرکس آنچه را از پیش فرستاده تجربه می کند(و سود و زیان آن را در می یابد)و به سوی خداوند که مولا و سرپرست واقعی همگان است بازگردانده می شود و افتراها و سخنهای نابجا(که در دنیا دستاویزشان بود)از دست آنها می رود»؛ (فکیف بکم لو تناهت (2)بکم الأمور،و بعثرت (3)القبور:«هنالک تبلو (4).کلّ نفس ما أسلفت،و ردّوا إلی اللّه
ص:452
مولاهم الحقّ و ضلّ عنهم ما کانوا یفترون») .
آری در آن روز چند چیز چشمگیر است:همگی در پیشگاه عدالت پروردگار حاضر می شوند و همگی اعمال خود را در برابر خویش حاضر می بینند و همه عذرهای واهی و نسبتهای دروغین و ناروا که ابزار گناه و انحراف بود محو و نابود می گردد و هیچ کس راه فراری از نتیجه اعمال خود ندارد.
به راستی اگر انسان در این دو نکته بیندیشد که سرانجام زندگی پایان می گیرد و همه چیز را رها کرده به خفتگان در زیر خاک می پیوندد و دیگر اینکه بعد از آن مسئله حساب و کتاب و جزای اعمال است حساب و کتابی که هیچ راه گریزی از آن نیست؛اگر انسانها در این دو امر فکر بکنند به یقین مراقب اعمال خویش در این دنیا خواهند بود و این همه ظلم و فساد و گناه رخ نخواهد داد.
***
ص:453
ص:454
و من دعاء له علیه السّلام
یلجأ فیه إلی اللّه لیهدیه إلی الرّشاد
از دعاهای امام علیه السّلام است و در آن از خداوند تقاضای هدایت به خیر و صلاح می کند. (1)
این دعا که از دعاهای بسیار پرمعنا با مضامین عالی است در واقع از دو بخش تشکیل شده است:در بخش اوّل سخن از محبّت خداوند نسبت به بندگان و توکّل کنندگان بر او و آگاهی از اسرار درون آنهاست.
ص:455
در بخش دوم امام علیه السّلام به خدا پناه می برد تا او را در حوادث پیچیده راهنما باشد و به آنچه مصلحت است هدایت فرماید و با عفو خود با او رفتار کند نه با عدالتش.
***
ص:456
اللّهم إنّک آنس الآنسین لأولیائک،و أحضرهم بالکفایة للمتوکّلین علیک.تشاهدهم فی سرائرهم،و تطّلع علیهم فی ضمائرهم،و تعلم مبلغ بصائرهم.فأسرارهم لک مکشوفة،و قلوبهم إلیک ملهوفة.إن أوحشتهم الغربة آنسهم ذکرک،و إن صبّت علیهم المصائب لجؤوا إلی الاستجارة بک،علما بأنّ أزمّة الأمور بیدک،و مصادرها عن قضائک.
پروردگارا!تو برای دوستانت بهترین مونسی و برای کسانی که بر تو توکّل کنند آماده ترین حلاّل مشکلات،تو درون آنها را می بینی و از ضمیر آنان آگاهی و از اندازه بینش عقلهای آنان باخبری.اسرار آنان بر تو مکشوف و قلوبشان سخت به تو مشتاق است.اگر غربت آنها را به وحشت اندازد یاد تو مونس تنهایی آنهاست و اگر مصائب و مشکلات،بر آنان فروبارد به سوی تو پناه می آورند،زیرا می دانند زمام تمام امور به دست(با کفایت)تو و سرچشمه همه آنها در اختیار تو می باشد.
ای حل کننده مشکلات!
امام علیه السّلام در آغاز این دعای روح پرور و انسان ساز رو به درگاه خدا آورده و عرضه می دارد:«پروردگارا!تو برای دوستانت بهترین مونسی و برای کسانی که بر تو توکّل کنند آماده ترین حلاّل مشکلات»؛ (اللّهم إنّک آنس (1)الآنسین
ص:457
لأولیائک،و أحضرهم بالکفایة للمتوکّلین علیک) .
اشاره به اینکه کسانی که واجد این دو صفت باشند؛یعنی در زمره اولیاء اللّه در آیند و یا در وصف متوکّلان قرار گیرند مشمول این نعمت بزرگ خواهند شد که انسشان با خدا است و خداوند مشکلات آنها را برطرف می کند.به این ترتیب امام علیه السّلام در ضمن مناجات با پروردگار درس انسان سازی هم می دهد.
از آنجا که حلّ مشکلات منوط به آگاهی بر آنهاست در ادامه این سخن می افزاید:«تو درون آنها را می بینی و از ضمیر آنان آگاهی و از اندازه بینش عقلهای آنها باخبری.اسرار آنان بر تو مکشوف و قلوبشان سخت به تو مشتاق است»؛ (تشاهدهم فی سرائرهم،و تطّلع علیهم فی ضمائرهم،و تعلم مبلغ بصائرهم.فأسرارهم لک مکشوفة،و قلوبهم إلیک ملهوفة (1)) .
آری!خداوند از سرائر و ضمائر همه آگاه است،چرا که او به ما از خود ما نزدیک تر است،چنان که می فرماید: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» (2).
تفاوت میان سرائر و ضمائر ممکن است از این جهت باشد که سرائر معمولا به حالات اخلاقی گفته می شود و ضمائر به نیّاتی گفته می شود که انسان در دل می پروراند و به دنبال آن حرکت می کند.
گاهی این دو واژه به معنای یکدیگر نیز استعمال می شوند.
بصائر جمع بصیرة به معنای بینش است که معمولا به بینش عقلی و فکری اطلاق می شود.
ص:458
در هر حال این تعبیرات نیز افزون بر تکمیل مفهوم این دعا پیامی برای همه انسانها دارد و آن،اینکه در همه حال مراقب ظاهر و باطن و نیّات و اعمال خویش باشند،زیرا خداوند متعال از همه آنها باخبر است.اسرار درون آنان بر خداوند مکشوف و نیاتشان آشکار است.
جمله «قلوبهم إلیک ملهوفة» (دلهای آنان به تو مشتاق است)نتیجه ایمان و معرفت و توکل آنها بر خداست.هرچه علم و ایمان نسبت به او بیشتر باشد اشتیاق انسان نسبت به آن مبدأ رحمت و محبّت و کرم،افزون می گردد.
آنگاه در ادامه این سخن به این نکته اشاره می کند که اولیاء اللّه و متوکّلان هرگز در برابر مشکلات و مصائب زانو نمی زنند و آرامش و اعتماد خود را از دست نمی دهند،می فرماید:«اگر غربت آنها را به وحشت اندازد یاد تو مونس تنهایی آنهاست و اگر مصائب و مشکلات،بر آنان فرو بارد به سوی تو پناه می آورند،زیرا می دانند زمام تمام امور به دست(با کفایت)تو و سرچشمه همه آنها در اختیار تو است»؛ (إن أو حشتهم الغربة آنسهم ذکرک،و إن صبّت علیهم المصائب لجؤوا إلی الاستجارة بک،علما بأنّ أزمّة الأمور بیدک،و مصادرها عن قضائک) .
در واقع همه این حالات و صفات از اعتقاد به توحید افعالی ناشی می شود و نشان می دهد اگر این شاخه توحید در درون جان انسان بارور شود چه ثمرات گرانبهایی دارد.
نه در برابر مشکلات احساس تنهایی می کند و نه در تنهایی احساس غربت.
***
ص:459
ص:460
اللّهم إن فههت عن مسألتی،أو عمیّت عن طلبتی،فدلّنی علی مصالحی، و خذ بقلبی إلی مراشدی،فلیس ذلک بنکر من هدایاتک،و لا ببدع من کفایاتک.
اللّهم احملنی علی عفوک،و لا تحملنی علی عدلک.
خداوندا اگر از بیان خواسته خود عاجز شوم یا در پیدا کردن راه و رسم درخواست خود نابینا گردم،تو مرا به مصالح خودم راهنمایی کن و قلبم را به سوی آنچه رشد و صلاح من است رهبری فرما که این کار از هدایتهای تو بی سابقه و دور نیست و برآوردن چنین خواسته هایی برای تو تازگی ندارد.
خداوندا با عفو و بخشش خود با من رفتار کن و با عدل و دادگریت رفتار مکن.
خدایا تو پناه منی
بعد از بیان مقدمات دعا و آمادگی قلب و روح برای درخواست از خداوند که در بخش سابق آمد،امام علیه السّلام در این بخش به اصل دعا می پردازد و به جای اینکه انگشت روی تک تک خواسته ها بگذارد،به ذکر یک اصل کلی پرداخته و تمام خواسته های خود را در آن خلاصه می کند،عرضه می دارد:«خداوندا اگر از بیان خواسته خود عاجز شوم یا در پیداکردن راه و رسم درخواست خود نابینا گردم،
ص:461
تو مرا به مصالح خودم راهنمایی کن و قلبم را به سوی آنچه رشد و صلاح من است رهبری فرما که این کار از هدایتهای تو بی سابقه و دور نیست و برآوردن چنین خواسته هایی برای تو تازگی ندارد»؛ (اللّهم إن فههت (1)عن مسألتی،أو عمیت عن طلبتی،فدلنی علی مصالحی،و خذ بقلبی إلی مراشدی،فلیس ذلک بنکر من هدایاتک،و لا ببدع من کفایاتک) .
این گونه دعا،نهایت ادب را در پیشگاه خدا در بردارد و در ضمن،جامعیّتی نسبت به تمام درخواستها در آن دیده می شود و این واقعیت را بیان می کند که ماهر قدر نسبت به خواسته ها و مصالح خود آگاهی داشته باشیم باز هم امور زیادی است که یا از نظر ما پنهان می شود و یا در تشخیص آن به خطا می افتیم؛ ولی خداوند از ما آگاه تر به مصالح و مفاسد ماست،از او می خواهیم که ما را به مصالحمان رهنمون گردد و آنچه را از خدا می خواهیم همان باشد که خیر و صلاح ما در آن است و این از لطف خدا هرگز بعید نیست.
ای دعا از تو اجابت هم ز تو ایمنی از تو اهابت هم ز تو
در اینجا حدیث جالبی از امام زین العابدین علی بن الحسین علیه السّلام نقل شده است.به آن حضرت عرض کردند حسن بصری چنین می گوید:«لیس العجب ممّن هلک کیف هلک و إنّما العجب ممّن نجی کیف نجی؛تعجّب نیست از کسانی که گمراه می شوند چگونه گمراه شدند،بلکه تعجب از کسانی است که هدایت می یابند چگونه هدایت می یابند».
امام علیه السّلام فرمود:امّا من چیز دیگری می گویم،می گویم:«لیس العجب ممّن نجی کیف نجی و إنّما العجب ممّن هلک کیف هلک مع سعة رحمة اللّه؛تعجب نیست از کسانی که نجات یافته اند چگونه نجات یافته اند تعجب از کسانی است که گمراه شدند،چگونه گمراه شدند با آن همه وسعت رحمت الهی». (2)
ص:462
سپس در پایان این دعا عرضه می دارد:«خداوندا با عفو و بخشش خود با من رفتار کن و با عدل و دادگریت رفتار مکن»؛ (اللّهمّ احملنی علی عفوک،و لا تحملنی علی عدلک) .
گویی امام علیه السّلام در این جمله عفو و عدل الهی را مرکبی راهوار شمرده،عدل مرکبی است نگران کننده،در حالی که عفو مرکبی است آرامبخش و از خداوند تقاضا می کند که مرا بر آن مرکب آرامبخش سوار کن تا آسوده خاطر به جوار قرب تو آیم و فارغ البال از مجازاتهای دردناک در سایه لطف تو قرار گیرم،و این همان مضمون جمله معروفی است که به عنوان دعا در نمازها و غیر نمازها خوانده می شود:«إلهنا عاملنا بفضلک و لا تعاملنا بعدلک یا کریم».
در حدیثی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می خوانیم که فرمود:«و الّذی نفسی بیده ما من النّاس أحد یدخل الجنّة بعمله؛احدی از مردم به سبب عمل خود وارد بهشت نمی شود».
اصحاب گفتند:«و لا أنت یا رسول اللّه؛تو نیز با عملت وارد بهشت نمی شوی؟»فرمود:«و لا أنا إلاّ أن یتغمّدنی اللّه برحمة منه و فضل و وضع یده علی فوق رأسه و طوّل بها صوته؛من نیز به سبب عملم وارد بهشت نمی شوم جز اینکه خداوند مرا در رحمتش و فضلش بپوشاند و هنگامی که پیغمبر این سخن را می گفت دست خود را بر سر نهاد و صدای خود را بلند و طولانی کرد». (1)
دعاهای روح پرور معصومین علیهم السّلام
بخش مهمی از تعلیمات دینی در دعاهای پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و امامان معصوم علیهم السّلام نهفته شده است.قرائت این دعاها علاوه بر اینکه انسان را به جوار
ص:463
قرب خدا نزدیک و از شیطان و وسوسه هایش دور می کند و روح را لطافت خاصّی می بخشد،اثر عمیقی در تقویت پایه های ایمان و تهذیب نفوس و پرورش اخلاق فاضله دارد.
از آنجا که این دعاها از روح بلند معصوم سرچشمه گرفته همه آنها در یک سطح عالی است و با قرائت آگاهانه آن انسان به اوج معرفت و کرامت انسانی نزدیک می شود.
هرگاه این دعاها گردآوری شود-که اخیرا بعضی از محققان براین کار همّت گمارده اند (1)-گنجینه گرانبهایی از معارف دینی و دروس اخلاقی و آیین سیر و سلوک الی اللّه تشکیل می دهند.
در لابه لای خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار نهج البلاغه حدود سی دعا ذکر شده که همگی شاهد گفته ماست.
دعاهایی همچون دعای صباح،کمیل،عرفه امام حسین علیه السّلام و دعاهای صحیفه سجادیه و دعاهایی مانند دعای ندبه و غیر آن که از امامان معصوم علیهم السّلام رسیده است،هریک شاهد گویای دیگری براین مدعاست و ای کاش پیروان مکتب اهل بیت علیهم السّلام که در این قسمت بر همه مذاهب اسلامی پیشی گرفته اند،جوانان خود را ملزم به حفظ بخشهایی از این دعاها می کردند(همراه با فهم معانی آنها) تا آنان را در برابر هجوم امواج گناه-که مخصوصا در عصر ما بیداد می کند-حفظ نماید.
***
ص:464
و من کلام له علیه السّلام
یرید به بعض أصحابه
از سخنان امام علیه السّلام است که اشاره به بعضی از یارانش می کند. (1)
این کلام کوتاه تعریف از شخصیتی می کند که در دوران زندگی خود،وظایف خویش را انجام داد و پاکدامن از دنیا رفت و در حفظ سنّت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و اطاعت پروردگار کوشید.
در مورد اینکه این شخص چه کسی بوده،میان شارحان نهج البلاغه اختلاف شدیدی است.شارحان اهل تسنن مانند ابن ابی الحدید و محمد عبده،این سخن را اشاره به خلیفه دوم می دانند و می گویند علی علیه السّلام آن را بعد از فوت عمر گفت در حالی که چنین چیزی با خطبه های دیگر نهج البلاغه هماهنگ نیست،زیرا
ص:465
امام علیه السّلام در خطبه شقشقیه شکایت زیادی از حکومت خلیفه دوم دارد و در خطبه ها و برخی نامه های نهج البلاغه از غصب خلافت،شدیدا شکایت می کند.
چگونه می توان آن همه را نادیده گرفت و این کلام مبهم و مجمل را ناظر به خلیفه دوم دانست؟!
جالب اینکه طبری (1)که این سخن را درباره عمر می داند آن را از مغیرة بن شعبه نقل کرده که از دشمنان علی علیه السّلام است.
عجیب اینکه ابن ابی الحدید می گوید:من در نسخه ای از نهج البلاغه که به خط رضی نوشته شده بود دیدم که در زیر کلمه«فلان»عمر نوشته شده بود و این نشان می دهد که رضی هم چنین عقیده ای داشته است (2)،در حالی که هیچ بعید نیست که این نسخه(اگر اصالت داشته باشد)سالها دست این و آن بوده و برخی این کلمه را ذیل آن نوشته اند.
عجیب تر اینکه ابن ابی الحدید در چند صفحه بعد از این عبارت(یعنی صفحه 20 از جلد 12)حدیثی از ابن عباس نقل می کند که سابقا آن را آورده ایم و مفهومش این است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می خواست در بیماری وفاتش صریحا نام علی علیه السّلام را به عنوان خلیفه و جانشین خود بنویسد و من مانع شدم.
آیا این سخن با تفسیر ابن ابی الحدید از خطبه مورد بحث،سازگار است؟!
بر فرض که این گفته از علی علیه السّلام درباره عمر باشد،این احتمال چندان دور نیست که سخن جنبه جدی نداشته،بلکه براساس تقیّه بوده،به ویژه آنکه طبق روایتی که در بالا اشاره شد،مغیرة بن شعبه پس از مرگ عمر این سؤال را مطرح کرد.با توجّه به اینکه مغیره مرد شروری بود و چه بسا می خواست با این سؤال و جواب شری در میان مسلمانان برپا کند حضرت به ملاحظه مصالح مسلمین این
ص:466
جمله را بیان فرمود،وگرنه نظر واقعی حضرت درباره خلفا همان است که در خطبه شقشقیه و سایر خطب نهج البلاغه آمده است.
تعبیر به فلان به جای نام عمر نیز می تواند مؤیّد این معنا باشد،زیرا این ابهام نشانه تقیّه است.
شارحان شیعه که یقین دارند این سخن نمی تواند درباره خلیفه دوم باشد بسیاری آن را اشاره به مالک اشتر و بعضی به سلمان فارسی دانسته اند.به نظر می رسد که احتمال اوّل مناسب تر است و با موقعیت مالک و نقش او در میان اصحاب امیر مؤمنان علیه السّلام و فرماندهی او در لشکر و فکر بلند و عزم راسخش تناسب دارد.
***
ص:467
ص:468
للّه بلاء فلان فلقد قوّم الأود،و داوی العمد،و أقام السّنّة،و خلّف الفتنة! ذهب نقیّ الثّوب،قلیل العیب.أصاب خیرها،و سبق شرّها.أدّی إلی اللّه طاعته،و اتّقاه بحقّه.رحل و ترکهم فی طرق متشعّبة،لا یهتدی بها الضّالّ، و لا یستیقن المهتدی.
خداوند پاداش خیر در برابر آزمایشهای فلان کس دهد،که کژیها را راست کرد و بیماریها را درمان نمود،سنّت پیامبر را برپا داشت و فتنه ها را پشت سر گذاشت،با جامه ای پاک و عیبی اندک از این جهان رخت بربست،خیر و نیکی آن را درک کرد و از شر و بدی آن رهایی یافت.وظیفه خود را در برابر اطاعت خداوند انجام داد و حق تقوای الهی را بجا آورد.از جهان رفت و مردم را در برابر راههای گوناگون واگذاشت که نه گمراهان در آن هدایت می یابند و نه جویندگان هدایت،راه خویش را با اطمینان پیدا می کنند.
آن یار پاک(مالک اشتر)
همان گونه که گفته شد،شارحان نهج البلاغه از شیعه و اهل سنّت در تفسیر این خطبه و شخصی که محور این سخن بوده است اختلاف کرده اند.غالب مفسّران اهل سنّت(به جز صبحی صالح)آن را اشاره به خلیفه اوّل یا دوم دانسته اند در حالی که این مدح بلیغ با مذمّت شدیدی که امام علیه السّلام در خطب مختلف نهج البلاغه مخصوصا خطبه شقشقیه و کلامی که به هنگام دفن حضرت
ص:469
فاطمه زهرا علیها السّلام(خطبه 202)در نکوهش آنان و نقدهایی که بر کارهای آن دو دارد به یقین سازگار نیست.
لذا شارحان شیعه متفقا بر آنند که این خطبه اشاره به یکی از خاصان اصحابش است و عمدتا نظرها به سوی مالک اشتر متوجّه شده است.به خصوص که در عبارات منقول از آن حضرت چنان مدح بلیغی از مالک دیده می شود که شایستگی او را برای این کلام نشان می دهد از جمله روایتی است که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود از آن حضرت نقل کرده که می فرماید:
«رحم اللّه مالکا فلقد کان لی کما کنت لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله؛خداوند مالک را رحمت کند که به یقین برای من چنان بود که من برای رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله بودم». (1)
به هر حال می فرماید:«خداوند پاداش خیر در برابر آزمایشهای فلان شخص دهد،که کژیها را راست کرد و بیماریها را درمان نمود،سنّت پیامبر را برپا داشت و فتنه ها را پشت سر گذاشت»؛ (للّه بلاء فلان فلقد قوّم (2)الأود (3)،و داوی العمد (4)،و أقام السّنّة،و خلّف (5)الفتنة!) .
«بلاء»به معنای آزمایش و امتحان و در اینجا اشاره به پاداش این آزمایش و امتحان است و در مجموع به این معناست که خداوند آزمایشهای متعددی نسبت به او داشت و امام علیه السّلام دعا فرمود که خداوند پاداش آن آزمایشها را به نحو اکمل به او بدهد.
ص:470
در بسیاری از نسخ به جای«بلاء»،«بلاد»آمده که جمع«بلد»به معنای شهر است؛یعنی آفرین بر آن شهرهایی که این شخص در آن پرورش یافت.شبیه این تعبیر در کلام عرب فراوان است؛گاه می گویند:«للّه درّ فلان»و«للّه نادی فلان» یعنی آفرین بر آن شیری که به او داده شد و آفرین بر مجلسی که او در آن بزرگ شد.
در جمله های بالا،امام علیه السّلام چهار وصف برای این شخصیّت بزرگ بیان کرده است:
نخست اینکه کژیها را راست کرد و این مفهوم وسیعی دارد که هم مسائل اعتقادی را شامل می شود و هم اخلاقی و اجتماعی را و در جمله دوم که سخن از مداوای بیماران است به یقین اشاره به بیماریهای اخلاقی و اجتماعی است.اقامه سنّت به معنای بازگشت به عصر رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله است و پشت پا زدن به بدعتهای بسیاری که بعد از آن حضرت به وجود آمد و جمله «خلّف الفتنة» اشاره به این است که بعد از او اختلافات و فتنه های زیادی در میان مسلمین و یاران آن حضرت پیدا شد و سعادت او این بود که در جریان این فتنه ها قرار نگرفت.
سپس به چند وصف مهم دیگر پرداخته،می فرماید:«با جامه ای پاک و عیبی اندک از این جهان رخت بربست.خیر و نیکی آن را درک کرد و از شرّ و بدی آن رهایی یافت»؛ (ذهب نقیّ الثّوب،قلیل العیب.أصاب خیرها،و سبق شرّها) .
این چهار وصف نیز تأکیدی است بر آنچه در اوصاف چهارگانه قبل آمد.به یقین کسی که در مسیر راست کردن کژیها و برطرف ساختن کاستیها و اقامه سنّت بوده باشد نقیّ الثّوب،قلیل العیب خواهد بود و با دست پر از خیرات از جهان رخت بر می بندد.
آنگاه در پایان به سه وصف دیگر اشاره کرده و این سخن را به انتها می رساند و می فرماید:«وظیفه خود را در برابر اطاعت خداوند انجام داد،و حق تقوای
ص:471
الهی را بجا آورد،از جهان رفت و مردم را در برابر راههای گوناگونی واگذاشت که نه گمراهان در آن هدایت می یابند و نه جویندگان هدایت،راه خویش را با اطمینان پیدا می کنند»؛ (أدّی إلی اللّه طاعته،و اتّقاه بحقّه.رحل و ترکهم فی طرق متشعّبة (1)،لا یهتدی بها الضّالّ،و لا یستیقن المهتدی) .
این سخن اشاره به حوادثی است که یکی بعد از دیگری بعد از مالک به وجود آمد که از آثار جنگ صفّین و نهروان بود و منافقان و دشمنان اسلام به آن دامن می زدند.روزی نبود که فتنه تازه ای برپا نکنند و هفته و ماهی نمی گذشت که درگیری جدیدی به راه نیندازند.
***
ص:472
و من کلام له علیه السّلام
فی وصف بیعته بالخلافة
از سخنان امام علیه السّلام است که پیرامون بیعت مردم با او در امر خلافت بیان فرموده و مرحوم سیّد رضی می گوید:نظیر این سخن با تعبیرهای دیگری قبلا گذشت. (1)
محتوای خطبه(کلام)روشن است،امام علیه السّلام می فرماید:من برای بیعت شما نیامدم،شما به سراغ من آمدید و به قدری شور و اشتیاق داشتید که حتّی عبای مرا از دوشم افکندید و کفش مرا پاره کردید،سرور و شادمانی و هیجان حاصل از این بیعت تمام جامعه شما را فراگرفته بود.
حال چرا امام علیه السّلام این خطبه را بیان فرموده؟پاسخ آن را باید در بقیّه این خطبه
ص:473
یافت،زیرا که این خطبه بخشی است از نامه ای مفصّل که مرحوم کلینی در کتاب الرّسائل (1)آن را نقل کرده است که امام علیه السّلام پس از بازگشت از جنگ نهروان نامه را نوشت و دستور داد آن را برای همه مردم بخوانند،زیرا تحریکاتی از سوی منافقان شروع شده بود و جمعی نزد آن حضرت آمدند و گفتند:شما درباره ابوبکر و عمر و عثمان چه می گویید؟امام فرمود:با اینکه می دانم این سؤال در شرایط کنونی که ما گرفتار شامیان ستمگر هستیم سؤال بی جایی است با این حال پاسخ شافی و کافی برای سؤال شما می نویسم که بر همه مردم بخوانند.سپس آن نامه تاریخی که قریب بیست صفحه است مرقوم داشت و دستور داد در نماز جمعه برای مردم بخوانند.هنگامی که سخن امام علیه السّلام به مسئله قتل عثمان و سپس بیعت با او فرامی رسد و مردم با هجوم بی سابقه ای برای بیعت به سوی آن حضرت می روند،امام شرح آن را در جمله های کوتاه و پرمعنایی که خطبه بالا را تشکیل می دهد بیان می کند و به دنبال آن نیز حوادث دیگری را که روی داد تشریح می نماید تا بهانه بهانه جویان قطع شود.
درباره هجوم پرشور و بی سابقه مردم برای بیعت امام علیه السّلام در خطبه های دیگر نهج البلاغه نیز سخنان جالبی دارد از جمله در خطبه شقشقیه(خطبه 3)و خطبه 137.
***
ص:474
و بسطتم یدی فکففتها،و مددتموها فقبضتها،ثمّ تداککتم علیّ تداکّ الإبل الهیم علی حیاضها یوم وردها حتّی انقطعت النّعل،و سقط الرّداء، و وطئ الضّعیف،و بلغ من سرور النّاس ببیعتهم إیّای أن ابتهج بها الصّغیر،و هدج إلیها الکبیر،و تحامل نحوها العلیل،و حسرت إلیها الکعاب.
شما دست مرا(برای بیعت)گشودید و من آن را بستم،شما بودید که دست مرا به سوی خود می کشیدید و من آن را جمع می کردم،آنگاه همچون شتران تشنه که در روز وعده آب با شتاب به آبشخورگاه هجوم می آورند و به یکدیگر پهلو می زنند به سوی من آمدید،آن گونه که بند کفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد،و ضعیفان(در این میان)پایمال شدند.آن قدر مردم از بیعتشان با من مسرور و شادمان شده بودند که کودکان به وجد آمده و پیران خانه نشین با پای لرزان برای دیدن منظره این بیعت و شرکت در آن به راه افتاده بودند.بیماران برای مشاهده آن به زحمت خود را بدانجا می رساندند و دوشیزگان نو رسیده(بر اثر عجله و شتاب سر از پا نشناخته)بدون نقاب در آن جمع حاضر شده بودند!
شور و هیجان بی سابقه برای بیعت با امام علیه السّلام
امام علیه السّلام در تمام این سخن به این نکته نظر دارد که من هرگز طالب حکومت نبودم.همه شما به اصرار به سراغ من آمدید و در اینجا به دو موضوع اشاره
ص:475
می فرماید:نخست هجوم مشتاقانه مردم برای بیعت و دوم سرور و خوشحالی زائد الوصف آنها از انجام این کار.
در قسمت اوّل می فرماید:«شما دست مرا(برای بیعت)گشودید و من آن را بستم.شما بودید که دست مرا به سوی خود می کشیدید و من آن را جمع می کردم،آنگاه همچون شتران تشنه که در روز وعده آب با شتاب به آب خورگاه هجوم می آورند و به یکدیگر پهلو می زنند به سوی من آمدید،آن گونه که بند کفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد،و ضعیفان(در این میان)پایمال گشتند»؛ (و بسطتم یدی فکففتها،و مددتموها فقبضتها،ثمّ تداککتم (1)علیّ تداکّ الإبل الهیم (2)علی حیاضها یوم وردها حتّی انقطعت النّعل،و سقط الرّداء،و وطئ الضّعیف) .
به راستی بیعت مردم با علی علیه السّلام هیچ شباهتی با بیعت با خلفای پیشین نداشت و نظیر بیعتی بود که مردم به هنگام فتح مکّه با پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله داشتند.مردم از حکومت عثمان سخت ناراضی بودند و از بی عدالتیهایی که در زمان او انجام می شد رنج می بردند.به همین دلیل تشنه عدالت بودند و چون آن را در چشمه سار وجود علی علیه السّلام می دیدند به سوی آن حضرت با شور و هیجان هجوم آوردند.
مرحوم«مغنیه»در شرح نهج البلاغه خود به نام فی ظلال نهج البلاغة در اینجا نکته ای دارد که می تواند دلیل هجوم مردم را برای بیعت با علی علیه السّلام روشن تر سازد.او می گوید:همین امروز که این خطبه را شرح می کنم نسخه ای از روزنامه اخبار الیوم مصری به تاریخ 1972/10/21 به دستم رسید و در مقاله ای تحت
ص:476
عنوان شرح فی خلافة المسلمین به قلم استاد«سامی محمود»چنین خواندم:
«هنگامی که عثمان به حکومت رسید راه اسراف را پیش گرفت و خاندان خود از بنی امیّه را که سر به طغیان برداشته بودند و همه جا را به فساد می کشیدند:
«الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسادَ» (1)بر سر مردم مسلّط ساخت به گونه ای که جامعه اسلامی غرق فتنه شد و بر عثمان شوریدند و او را به قتل رساندند،امّا علی علیه السّلام و فرزندانش نوه های رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله روشی واضح و روشن و صحیح داشتند،حتّی لحظه ای به فکر دنیا و زخارف دنیا نبودند،چرا که هجرت آنان از آغاز برای خدا و پیامبر بود...». (2)
بنابراین جای تعجّب نبود که مردم چنان هجومی برای بیعت با امام علیه السّلام داشته باشند.
در مرحله دوم می فرماید:«آن قدر مردم از بیعتشان با من مسرور و شادمان شده بودند که کودکان به وجد آمده و پیران خانه نشین با پای لرزان برای دیدن منظره این بیعت و شرکت در آن به راه افتاده بودند.بیماران برای مشاهده آن به زحمت خود را بدانجا می رساندند و دوشیزگان نو رسیده(بر اثر عجله و شتاب) بدون نقاب در آن جمع حاضر شده بودند»؛ (و بلغ من سرور النّاس ببیعتهم إیّای أن أبتهج بها الصّغیر،و هدج (3)إلیها الکبیر،و تحامل (4)نحوها العلیل،و حسرت (5)إلیها الکعاب (6)) .
ص:477
در حوادث عادی و یا کمی غیرعادی افراد بزرگسالی که توان شریک دارند حضور پیدا می کنند.ولی در حوادث بسیار کم نظیر که موج عظیمی در اجتماع می افکند همه حتّی افراد معذور و ناتوان و کسانی که در هیچ اجتماعی شرکت نمی کنند حاضر می شوند.امام علیه السّلام با آن فصاحت فوق العاده ای که وارد صحنه حضور مردم را در آن بیعت تاریخی به عالی ترین وجهی ترسیم کرده است و نشان می دهد که امواج سرور و شادی چنان اقیانوس جامعه را فراگرفت که حتّی همه افراد ضعیف و ناتوان و یا پرده نشین را از خانه بیرون کشید و در آن جمع عظیم حاضر ساخت.
بیعت بی سابقه و تمام عیار
گرچه تعیین امامان معصوم که پیشوایان جامعه اند به انتخاب پیغمبر و از سوی خداست همان گونه که انتخاب خود پیامبر صلّی اللّه علیه و اله برای این منصب از سوی اوست؛ولی بیعت؛یعنی اعلام وفاداری و فرمانبرداری،نقش مهمی در پیشرفت کار آنان دارد،لذا شخص پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله بارها از مردم برای خود بیعت گرفت (بیعت عقبه اوّلی و بیعت عقبه ثانیه و بیعت روز حدیبیّه و بیعت با زنان مهاجر در مدینه).
بر همین اساس خلفا نیز سعی داشتند از مردم بیعت بگیرند؛و لیکن هیچ کدام مانند بیعت با امام علی علیه السّلام نبود.
بیعت با خلیفه اوّل در واقع در سقیفه صورت گرفت که عده بسیار محدودی حاضر بودند.سپس مردم در برابر عمل انجام شده قرار گرفتند و بیعت کردند.
خلیفه دوم را خلیفه اول منصوب ساخت و مردم را در برابر عمل انجام شده ای قرار داد.بیعت با خلیفه سوم در شورای شش نفری عمر انجام گرفت و
ص:478
هسته اصلی آن که به عثمان رأی دادند سه نفر بودند(عبد الرّحمان بن عوف، طلحه و سعد بن ابی وقاص)سپس مردم در برابر عمل انجام شده قرار گرفتند.
ولی امیر مؤمنان علی علیه السّلام-قطع نظر از اینکه از سوی خداوند به وسیله پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله تعیین شده بود-بدون هیچ مقدمه ای از سوی اکثریت قاطع مردم برگزیده شد و همه با او بیعت کردند،بیعتی بسیار پرشور و مملوّ از شادمانی و سرور که امام علیه السّلام در خطبه بالا شرح دقیق آن را بیان فرموده است.
بنابراین اگر ما فرض بر لزوم انتخاب از سوی مردم و تکیه بر آرای آنها بگذاریم و آن را دموکراسی اسلامی بنامیم تنها کسی که چنین رأیی داشت امیر مؤمنان علی علیه السّلام بود و دیگران از چنین آرایی محروم بودند.
***
ص:479
ص:480
و من خطبة له علیه السّلام
فی مقاصد أخری
از خطبه های امام علیه السّلام است که پیرامون مسائل گوناگون دیگری سخن می گوید(تقوا،پایان زندگی، آمادگی برای سفر آخرت و صفات زاهدان). (1)
این خطبه در حقیقت از چهار بخش تشکیل شده است:
در بخش اوّل،امام علیه السّلام درباره اهمیّت تقوا و پرهیزکاری و آثار حیات بخش آن سخن می گوید.
در بخش دوم پس از توصیه به انجام اعمال صالح،از ضرورت یاد مرگ و
ص:481
پایان زندگی و از دست رفتن فرصتها بحث می کند.
در بخش سوم پس از تأکید مجدّد بر تلاش و کوشش در جهت جمع آوری زاد و توشه سفر آخرت به فریبکاری دنیا اشاره کرده،می فرماید:بیدار باشید دنیا شما را نفریبد.از پایان عبرت انگیز زندگی پیشینیان درس بیاموزید و پایان عمر خود را بر آن قیاس کنید.
در چهارمین و آخرین بخش خطبه که مطابق ظاهر کلام مرحوم سیّد رضی بخش جدایی از خطبه است،پیرامون صفات زاهدان و ویژگیهای زندگی آنان و شرح مفهوم و حقیقت زهد،سخنان فشرده و پرمعنایی آمده است.
***
ص:482
فإنّ تقوی اللّه مفتاح سداد،و ذخیرة معاد،و عتقّ من کلّ ملکة،و نجاة من کلّ هلکة.بها ینجح الطّالب،و ینجو الهارب،و تنال الرّغائب.
به یقین تقوا و پرهیزکاری کلید درهای راستی است و ذخیره روز قیامت و سبب آزادی از هرگونه گناهی است که بر انسان چیره می شود و موجب نجات انسان از هرگونه هلاکت است.به وسیله تقوا جویندگان به مقصود خود می رسند و فرار کنندگان(از کیفر الهی)رهایی می یابند و با تقوا به هر هدف و خواسته رفیع و بلندی می توان رسید.
راز خوشبختی و نجات
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه؛مانند بسیاری دیگر از خطبه ها اهمیّت تقوا و پرهیزکاری و آثار مهم آن را بیان می دارد و در هفت جمله کوتاه و پرمعنا از اهمیّت تقوا سخن می گوید.در جمله اوّل می فرماید:«تقوا و پرهیزکاری کلید درهای درستی است»؛ (فإنّ تقوی اللّه مفتاح سداد (1)) .
با توجّه به اینکه تقوا همان حالت خداترسی درونی است که انسان را از فحشا و منکرات و زشتیها باز می دارد و به نیکیها فرامی خواند می توان گفت تقوا کلید
ص:483
درهای سعادت است؛همان گونه که اشیای گرانبها را در گنجینه ها می گذارند و در آن را قفل می کنند و با کلید مخصوص می توان به آن گنجینه ها دست یافت کلید تقوا نیز می تواند در گنجینه های سعادت را به روی انسان بگشاید و موجب رحمت بی پایان پروردگار شود.
در جمله دوّم می فرماید:«تقوا ذخیره روز قیامت است»؛ (و ذخیرة معاد) .
این جمله در واقع اشاره به آیه شریفه ذیل است که می فرماید:« «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی» ؛زاد و توشه برگیرید که بهترین زاد و توشه تقواست». (1)
در جمله سوم می فرماید:«تقوا سبب آزادی از هرگونه بردگی و گناهی است که بر انسان چیره می شود»؛ (و عتق من کلّ ملکة (2)) .
گستردگی مفهوم این جمله شامل آزادی از بردگی شیطان و هوای نفس و انسانهای ستمگر می شود.
در جمله چهارم می فرماید:«تقوا سبب نجات انسان از هرگونه هلاکت است»؛ (و نجاة من کلّ هلکة) ،زیرا هلاکت انسان در پیروی از هوای نفس است و هنگامی که هوای نفس به وسیله تقوا کنترل شود انسان از هلاکت رهایی می یابد.
در جمله پنجم می افزاید:«به وسیله تقوا جویندگان به مقصود خود می رسند»؛ (بها ینجح الطّالب) ،زیرا تقوا صراط مستقیم الهی است که از هرگونه افراط و تفریط و کوتاهی و تعدّی برکنار است و بدیهی است که صراط مستقیم انسان را در کمترین زمان به مقصد می رساند.
در جمله ششم می فرماید:«به وسیله تقوا فرار کنندگان(از کیفر الهی)رهایی می یابند»؛ (و ینجو الهارب) ،چرا که عذاب الهی دامان هواپرستان را می گیرد و
ص:484
پرهیزکاران از هواپرستی دورند همان گونه که در آیات 71 و 72 سوره مریم می فرماید:« «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاّ وارِدُها کانَ عَلی رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا» »؛و همه شما(بدون استثنا)وارد جهنّم می شوید.
این امری است حتمی و قطعی بر پروردگارت.سپس آنها را که تقوا پیشه کردند از آن رهایی می بخشیم و ظالمان را در حالی که از ضعف و ذلّت به زانو درآمده اند از آن رها می سازیم».
در هفتمین و آخرین جمله که در واقع عصاره همه جمله های پیشین است می فرماید:«و با تقوا به هر هدف و خواسته رفیع و بلندی می توان رسید»؛ (و تنال الرّغائب (1)) .
به راستی امام علیه السّلام در این چند جمله کوتاه داد سخن داده و آنچه را درباره آثار تقوا باید بگوید گفته است و از اینجا روشن می شود چرا خداوند گرامی ترین انسانها را با تقواترین آنها می شمرد: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ» (2)و چرا کلید در بهشت تقواست: «تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا» (3)و چرا همیشه پیامبر و امامان اهل بیت علیهم السّلام و بزرگان اسلام مهم ترین چیزی را که بر آن تکیه می کنند تقواست و چرا هر هفته در همه نمازهای جمعه در هردو خطبه لازم است توصیه به تقوا شود.
***
ص:485
ص:486
فاعملوا و العمل یرفع،و التّوبة تنفع،و الدّعاء یسمع،و الحال هادئة،و الأقلام جاریة.و بادروا بالأعمال عمرا ناکسا،أو مرضا حابسا،أو موتا خالسا.فإنّ الموت هادم لذّاتکم،و مکدّر شهواتکم،و مباعد طیّاتکم.زائر غیر محبوب،و قرن غیر مغلوب،و واتر غیر مطلوب.قد أعلقتکم حبائله،و تکنّفتکم غوائله،و أقصدتکم معابله.و عظمت فیکم سطوته و تتابعت علیکم عدوته،و قلّت عنکم نبوته.فیوشک أن تغشاکم دواجیی ظلله و احتدام علله،و حنادس غمراته،و غواشی سکراته،و ألیم إرهاقه،و دجوّا أطباقه،و جشوبة مذاقه.فکأنّ قد أتاکم بغتة فأسکت نجیّکم،و فرّق ندیّکم، و عفّی آثارکم،و عطّل دیارکم،و بعث ورّاثکم،یقتسمون تراثکم،بین حمیم خاصّ لم ینفع،و قریب محزون لم یمنع،و آخر شامت لم یجزع.
تا هنگامی که فرصت برای قبولی اعمال دارید،و توبه سودمند است و دعا به اجابت می رسد،و در آرامش به سر می برید،و قلمها(ی فرشتگان برای نوشتن اعمال صالح)در جریان است،عمل کنید!
به انجام اعمال صالح مبادرت ورزید،پیش از آنکه عمر پشت کند(و مرحله پیری و ناتوانی برسد)یا بیماری مانع از عمل گردد،یا مرگ(همه چیز را از شما) برباید،زیرا مرگ ویران کننده لذّات شماست و خواسته های دل شما را تیره و تار می سازد،منزلگاههای سفرتان را از یکدیگر دور می سازد.(و از رسیدن به اهداف باز می دارد)دیدار کننده ای است که هرگز دوست داشتنی نیست،و
ص:487
حریفی است شکست ناپذیر،و جنایتکاری است غیر قابل تعقیب،دامهایش بر دست وپای شما افتاده و مصائب و مشکلاتش سراسر وجود شما را احاطه کرده،تیرهایش شما را هدف قرار داده،و هیبت و صولت آن بر شما عظیم است، جملاتش پی درپی بر شما وارد می شود،و ضربه هایش کمتر به خطا می رود.
نزدیک است که سایه های تاریک مرگ شما را بپوشاند،و شدت دردهایش شما را فراگیرد،و ظلمت شدید آسیبهای سخت آن بر شما مسلّط شود.تاریکی سکرات مرگ بر شما چیره گردد،و دردهای جانکاه خروج روح از بدن بر شما عارض شود و پرده های تاریک آن بر شما فروافتد،و شربت ناگوارش بر شما چشانده شود.ناگهان مرگ بر شما وارد می شود و با ورود خود،شما را حتّی از سخنان آهسته و در گوشی،ساکت می سازد.اهل مجلستان را پراکنده می کند، آثارتان را محو و خانه هایتان را بی صاحب می سازد.وارثان شما را برمی انگیزد تا اموالتان را در میان خود تقسیم کنند.در حالتی که حتی دوستان صمیمی و خاص، سودی به حالتان ندارند و خویشاوندان دلسوز و غمگین،قادر بر دفع آن از شما نیستند و دشمنان شماتتگر از مرگتان جزع نمی کنند!
سرنوشتی که راه فرار از آن نیست
امام علیه السّلام در بخش دوم این خطبه به لزوم بهره گیری از فرصتهای پیش از فرا رسیدن اجل سفارش می کند و بر آن تأکید می ورزد و می فرماید:«تا هنگامی که فرصت برای قبولی اعمال دارید،و توبه سودمند است و دعا به اجابت می رسد و در آرامش به سر می برید و قلمها(ی فرشتگان برای نوشتن اعمال صالح)در جریان است،عمل کنید»؛ (فاعملوا و العمل یرفع،و التّوبة تنفع،و الدّعاء یسمع،
ص:488
و الحال هادئة (1)،و الأقلام جاریة) . (2)
امام علیه السّلام در این عبارات کوتاه به این امر مهم اشاره می کند که تا شما در دنیا هستید پنج فرصت مهم در دست دارید:اعمال خوب شما به پیشگاه خدا می رود و با آب توبه می توانید گناهان را بشویید.دعاها در پیشگاه خدا به اجابت می رسد.آرامشی دارید که می توانید با استفاده از آن هر کار نیکی انجام دهید و بالاخره فرشتگان آماده اند تا اعمال نیک شما را در نامه اعمالتان ثبت کنند.
ولی اگر این فرصت از دست رود و در آستانه مرگ قرار گیرید تمام این امکانات پنجگانه از شما سلب می شود و جز حسرت و اندوه متاعی نمی خرید.
سپس امام علیه السّلام در توضیح سخن بالا و تکمیل آن می فرماید:«و به انجام اعمال صالح مبادرت ورزید پیش از آنکه عمر پشت کند(و مرحله پیری و ناتوانی برسد)یا بیماری مانع از عمل گردد،یا مرگ(همه چیز را از شما)برباید»؛ (و بادروا بالأعمال عمرا ناکسا (3)،أو مرضا حابسا،أو موتا خالسا (4)) .
در واقع امام همه مخاطبان خود را تشویق می کند که براین سه امر پیشی گیرند.دوران کهولت که تمام اعضا نیرو و توان خود را از دست می دهد و قرآن مجید آن را«ارذل العمر»(نامطلوبترین دوران زندگی)نامیده و بیماریهایی که گاه
ص:489
طولانی می شود و تاب و توان را از انسان می گیرد،نه قادر بر عبادات به صورت کامل است،نه خدمت به انسانها و قضای حوائج مؤمنان و همچنین مرگ که امام علیه السّلام آن را تشبیه به سارقی کرده که همه چیز را ناگهان از انسان می رباید.
در ادامه با ذکر شش وصف برای مرگ،حقیقت آن را برای همگان روشن می سازد.همان مرگی که گریزی از آن نیست و هر کس سرانجام با آن ملاقات می کند،می فرماید:«زیرا مرگ ویران کننده لذّات شماست و خواسته های دل شما را تیره و تار می سازد،و منزلگاههای سفرتان را دور می سازد.(و از رسیدن به اهداف باز می دارد)دیدار کننده ای است که هرگز دوست داشتنی نیست،و حریفی است شکست ناپذیر،و جنایتکاری است غیر قابل تعقیب»؛ (فإنّ الموت هادم لذّاتکم،و مکدّر شهواتکم،و مباعد طیّاتکم (1).زائر غیر محبوب،و قرن (2)غیر مغلوب،و واتر (3)غیر مطلوب) .
به این ترتیب امام علیه السّلام به همگان هشدار می دهد که این دیدار کننده به سراغ همه شما می آید و کمانداری است که همه را نشانه می رود و هماورد و حریفی است که نیرومندترین انسانها در مقابله با او ناتوانند.او می آید همه چیز را برهم می ریزد،بساط عیش و نوش را برمی چیند و سفره غذا به جای آن می گستراند و تمام برنامه های لذّت بخش را نیمه تمام می گذارد و انسان را با خود می برد،و از همه مهم تر آنکه هیچ زمان و مکانی را به رسمیّت نمی شناسد.
این تعبیرات گویا و پرمعنا به راستی تکان دهنده و بیدارگر است.غافلان را بیدار و مستان را هوشیار می سازد.
باز در ادامه به شش ویژگی دیگر درباره مرگ پرداخته و گفتار پیشین را
ص:490
کامل تر می سازد و می فرماید:«دامهایش بر دست وپای شما افتاده(و به صورت بیماریها و حوادث دردناک ظاهر شده)و مصائب و مشکلاتش سراسر وجود شما را احاطه کرده(و از لابه لای آنها چنگ و دندان نشان می دهد)،تیرهایش شما را هدف قرار داده(و هر لحظه ممکن است به سوی شما پرتاب شود)و هیبت و صورت آن بر شما عظیم است،و تجاوزش پی درپی بر شما وارد می گردد(و هر لحظه گرگ اجل یکایک از این گله می برد)»؛ (قد أعلقتکم حبائله، و تکنّفتکم (1)غوائله (2)،و أقصدتکم معابله (3).و عظمت فیکم سطوته و تتابعت علیکم عدوّته (4)،و قلّت عنکم نبوته (5)) .
امام علیه السّلام در این تعبیرات پرمعنا گاه مرگ را به صیّادی تشبیه کرده که برای همه انسانها دام گسترده است،و گاه به تیراندازی که تیرهایش به خطا نمی رود،یا شمشیرزنی که شمشیرش کارگر است.
آری،انسان در هرچیز شک وتردید کند در مرگ و پایان زندگی تردید نخواهد کرد.قوی ترین قهرمانان جهان در برابر آن زانو می زنند و هوشمندترین انسانها در دام آن گرفتار می شوند و همین بس که انبیا و اولیای الهی نیز از آن مستثنا نشدند و به فرموده قرآن: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» (6)
سپس امام علیه السّلام به هفت نکته دیگر درباره حملات مرگ به انسانها و ناتوانی انسان در برابر آن اشاره کرده،می فرماید:«نزدیک است سایه های تاریک مرگ شما را بپوشاند،و شدّت بیماریش شما را فراگیرد،و ظلمت شدید آسیبهای آن بر شما مسلّط شود،و تاریکی سکرات مرگ بر شما چیره گردد،و دردهای
ص:491
جانکاه خروج روح از بدن بر شما عارض گردد(و به سرعت به سراغ شما آید) و پرده های تاریک آن بر شما فروافتد،و شربت ناگوار مرگ بر شما چشانده شود»؛ (فیوشک أن تغشاکم دواجی (1)ظلله (2)و احتدام (3)علله،و حنادس (4)غمراته (5)، و غوّاشی سکراته،و ألیم إرهاقه (6)،و دجوّا (7)أطباقه (8)،و جشوبة (9)مذاقه) .
امام علیه السّلام در این هفت جمله با تعبیرات مختلف لحظات وحشتناک آخر عمر را به دقیق ترین وجهی بیان فرموده است؛لحظاتی بسیار هول انگیز و وحشتناک؛ لحظاتی تاریک و ظلمانی که امام از چهار واژه مختلف برای شرح ظلمت آن بهره گرفته(دواجی،حنادس،غواشی و دجوّ)که نشان می دهد امام تا چه حدّ بر الفاظ عرب احاطه داشته و در کلام فصیح و بلیغ خود با استفاده از تنوّع الفاظ بر فصاحت می افزوده است.
آنگاه مخاطبان خود را در برابر نزول ناگهانی مرگ هشدار می دهد که به هوش باشند مرگ همیشه با مقدمات طولانی و بیماریهای مزمن روی نمی دهد،بلکه بسیار می شود که در یک لحظه همه چیز پایان می یابد،می فرماید:«گویی ناگهان مرگ بر شما وارد می شود و با ورود خود،شما را حتّی از سخنان آهسته و
ص:492
در گوشی،ساکت می سازد.اهل مجلستان را پراکنده می کند.آثارتان را محو و خانه هایتان را بی صاحب می سازد.وارثان شما را بر می انگیزد تا اموالتان را در میان خود تقسیم کنند»؛ (فکأنّ قد أتاکم بغتة فأسکت نجّیکم (1)،و فرّق ندیّکم (2)،و عفّی (3)آثارکم،و عطّل دیارکم،و بعث ورّاثکم،یقتسمون تراثکم) .
مرگ ناگهانی که همیشه و در هرزمان بوده و در عصر و زمان ما به عللی بیشتر شده است از تمام انواع مرگها عبرت انگیزتر است،زیرا صغیر و کبیر نمی شناسد و انسان در هر حالی که باشد ممکن است به سراغ او آید.
مرحوم علاّمه شوشتری در شرح نهج البلاغه خود جمعی از انبیا را مانند موسی و داود و سلیمان ذکر می کند که همگی به مرگ ناگهانی و فجأه از دنیا رفتند (4)،البتّه در مورد سلیمان ظاهر قرآن گواه بر آن است که در حال ایستاده و تکیه بر عصا کرده،فرشته مرگ به سراغش آمد و جان او را گرفت: «فَلَمّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلی مَوْتِهِ إِلاّ دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ» (5)
حتّی گاه دیده شده که شخصی در حال سخن گفتن،مبتدا را ذکر کرده و پیش از ذکر خبر با دنیا وداع گفته است.
امام علیه السّلام در پنج جمله بالا آثار مرگ را در میان بازماندگان بیان فرموده که در لحظات آخر عمر نه تنها جوهر صدا در فضای دهان ظاهر نمی شود،بلکه سخنان آهسته نیز خاموش می گردد؛حاضران در مجلس ناگهان متفرّق می شوند و چندان نمی گذرد که آثار انسان محو و خانه او خالی و خاموش می گردد و اگر
ص:493
سروصدا و قال و غوغایی باشد درمیان وارثان است که بر سر تقسیم ارث غالبا باهم به نزاع بر می خیزند.گویی نمی دانند که نوبت آنان نیز به زودی فرامی رسد.
سپس امام علیه السّلام در پایان این فقره بازماندگان را به سه گروه تقسیم می کند:
گروهی که«از دوستان خاصّ انسان هستند؛ولی در آن لحظه دوستی آنها اثری ندارد(و مشکلی را حل نمی کند)»؛ (بین حمیم خاصّ لم ینفع) .
گروه دوم«خویشاوندان دلسوز و غمگینی هستند که قدرت بر دف مرگ ندارند»؛ (و قریب محزون لم یمنع) .
گروه سوم«دشمنان شماتت گری هستند که از مرگ شما جزع و فزعی ندارند (و غمی به خاطر راه نمی دهند)»؛ (و آخر شامت لم یجزع) .
امام علیه السّلام در این بخش اخیر از سخنانش به مسئله مرگهای ناگهانی؛سکته ها و ایست قلبی یا مغزی و حوادث مختلف دردناکی که در یک لحظه عمر انسان را پایان می دهد،اشاره کرده است.مرگهایی که نه موقعیّت اشخاص را می شناسد و نه سن و سال را و همان گونه که گذشت حتّی به سراغ پیامبران الهی نیز رفته است.
این مرگها که تعداد آن کم نیست،بلکه روز به روز بر تعداد آنها افزوده می شود،بسیار عبرت انگیز است.در یک لحظه کوتاه ورق بر می گردد و همه چیز عوض می شود.جمعیّتها متفرّق می گردند،دوستان غرق ماتم و عزا و دشمنان غرق شادی می شوند.
چقدر غافل و بی خبرند کسانی که این گونه حوادث را نادیده گرفته و به هوسرانی و گناهان مشغول اند و یا برای به دست آوردن مال و مقام به انواع بلاها تن در می دهند.
در کتاب خلفاء ابن قتیبه آمده است:هنگامی که امام حسن مجتبی علیه السّلام شربت شهادت نوشید خبر به معاویه رسید اظهار شادی و سرور کرد و او و اطرافیانش
ص:494
به سجده افتادند.این خبر به ابن عباس رسید که در آن زمان در شام بود نزد معاویه آمد.معاویه گفت:ابن عباس شنیدم حسن بن علی علیه السّلام از دنیا رفت.ابن عباس گفت: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» (1)و چند بار این آیه را(به عنوان اظهار غم و اندوه)تکرار کرد.سپس گفت:شنیدم هنگامی که این خبر را به تو دادند اظهار شادی کردی!به خدا سوگند این اظهار شادی راه قبر را بر تو نمی بندد و پایان عمر او به عمر تو نمی افزاید.اگر ما امروز به مصیبت حسن بن علی علیه السّلام گرفتار شده ایم پیش از این به مصیبت کسی که از او بهتر بود؛یعنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله گرفتار شدیم.سپس صیحه ای زد و سخت گریه کرد به گونه ای که تمام حاضران حتّی معاویه به گریه افتادند. (2)
طبری نیز در تاریخ خود نقل می کند هنگامی که خبر شهادت علی علیه السّلام به معاویه رسید اظهار شادی کرد و شعری خواند که مضمونش این بود:
همان گونه که انسان از آمدن مسافر عزیزش خوشحال می شود من نیز شادمان شدم.
سپس پرسید چه کسی او را به قتل رساند گفتند مردی از طایفه مراد (عبد الرّحمن ملجم مرادی)باز شعری خواند که در آن مدح عبد الرحمن ابن ملجم بود.
زینب دختر ابی سلمه در آنجا حاضر بود.صدا زد عایشه درباره علی چه می گویی؟عایشه گفت:حالت نسیان به من دست داده هر گاه چیزی فراموش کردم به من یادآور شو. (3)
آری!این گونه افراد غافل،از یاد می برند که خودشان در چه شرایطی زندگی می کنند.
ص:495
ص:496
فعلیکم بالجدّ و الاجتهاد،و التّأهّب و الاستعداد،و التّزوّد فی منزل الزّاد.و لا تغرّنّکم الحیاة الدّنیا کما غرّت من کان قبلکم من الأمم الماضیة، و القرون الخالیة،الّذین احتلبوا درّتها،و أصابوا غرّتها،و أفنوا عدّتها،و أخلقوا جدّتها.و أصبحت مساکنهم أجداثا،و أموالهم میراثا.لا یعرفون من أتاهم،و لا یحفلون من بکاهم،و لا یجیبون من دعاهم.فاحذروا الدّنیا فإنّها غدّارة غرّارة خدوع،معطیة منوع،ملبسة نزوع،لا یدوم رخاؤها،و لاینقضی عناؤها،و لا یرکد بلاؤها.
حال که چنین است(در انجام اعمال نیک)کوشا باشید و برای سفر آخرت مهیّا شوید.زاد و توشه را از این منزل که این نعمت در آن فراوان است بر گیرید و زندگی دنیا شما را نفریبد آن گونه که پیشینیان و امّتهای گذشته و اقوامی را که از میان رفتند فریب داد،همانها که شیر از پستان دنیا دوشیدند و به فریب آن گرفتار شدند،مدّت آن را به پایان بردند و تازه های آن را کهنه ساختند و سرانجام کاخها و مساکن آنها گورستان شد و ثروتهایشان،میراث برای دیگران.(چنان از دنیا بیگانه شدند که)کسی که نزد آنان رود وی را نمی شناسند و به آنها که برایشان گریه می کنند اهمیّت نمی دهند و به کسانی که آنان را صدا زنند پاسخ نمی گویند، بنابراین از زرق و برق دنیا برحذر باشید(که با شما همین می کند)زیرا دنیا بی وفا و فریبنده و حیله گر است،بخشنده ای است منع کننده(که از یک دست می دهد و با دست دیگر می گیرد)پوشنده ای است برهنه کننده(که امروز لباس قدرت و
ص:497
سلامت را بر تن اهلش می پوشاند و فردا از آنها بیرون می آورد)آرامش و راحتی آن بی دوام،سختیهایش بی سرانجام و بلاهایش مدام است.
دنیای حیله گر!
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به دنبال بحثی که درباره شدائد مرگ و پایان زندگی در بخش گذشته بیان فرمود همه مردم را مخاطب قرار داده و توصیه می کند که تا فرصت دارند از دنیا زاد و توشه بر گیرند و فریب زرق و برق و لذّات دنیا را نخورند و از پیشینیان خود عبرت گیرند،می فرماید:«حال که چنین است (در انجام اعمال نیک)کوشا باشید و برای سفر آخرت مهیّا شوید،زاد و توشه را از این منزل که این نعمت در آن فراوان است بر گیرید»؛ (فعلیکم بالجدّ و الاجتهاد و التّأهّب (1)و الاستعداد و التّزوّد فی منزل الزّاد) .
بعضی از شارحان نهج البلاغه درباره فرق میان جد و اجتهاد گفته اند که«جدّ» مرحله عزم و تصمیم بر انجام کاری را بیان می کند و«اجتهاد»مرحله عملی آن را، و همچنین«تأهّب»اشاره به نیّت بر آماده شدن است و«استعداد»به جنبه عملی آن اشاره دارد. (2)
ولی هیچ دلیلی از لغت یا قراین متّصله و منفصله برای آن ذکر نکرده اند.بعید نیست دو واژه جدّ و اجتهاد وقتی در مقابل هم قرار می گیرد«جدّ»اشاره به حرکتی باشد که از سوی خود انسان شروع می شود و«اجتهاد»اشاره به پذیرش حرکات مثبتی است که از سوی دیگران انجام می گیرد و تفاوت میان تأهّب و
ص:498
استعداد نیز شاید به همین صورت باشد.البتّه احتمال تأکید نیز چندان دور نیست.
سپس می افزاید:«زندگی دنیا شما را نفریبد آن گونه که پیشینیان و امّتهای گذشته و اقوامی را که از میان رفتند فریب داد»؛ (و لا تغرّنّکم الحیاة الدّنیا کما غرّت من کان قبلکم من الأمم الماضیة،و القرون الخالیة) .
آری!ما می توانیم آینده زندگی خود را در آینه زندگی دیگران به صورت شفاف مشاهده کنیم و این یک واقعیّت است که امام در خطبه های متعددی از نهج البلاغه بر آن تکیه فرموده است،دست ما را می گیرد و به سوی تاریخ گذشتگان می برد؛تاریخ تکوینی و نه تدوینی که در ویرانه های قصرهای آنها و آثار بازمانده از زندگانی پر زرق و برقشان نمایان است.
امروز خوشبختانه موزه هایی که بخش مهمّی از آثار پیشینیان در آن گردآوری شده،می تواند کمک بیشتری به ما بکند؛در یکسو تخت و تاج فلان پادشاه،در سوی دیگر شمشیر مرصّع و جواهرنشان فلان فرمانده بزرگ و بالاخره در سوی دیگر اجساد مومیایی شده فراعنه.
هر چند دنیاپرستان این موضوع مهم را نیز تحریف کرده و آن را تبدیل به چهره دیگری از دنیاپرستی نموده اند؛موزه ها برای صاحبانش وسیله درآمد و برای بازدید کنندگان وسیله افتخار و مباهات نسبت به تاریخ گذشته خود شده است.
در کتاب البیان و التبیین جاحظ،آمده است که حذیفه و سلمان درباره عجایب دنیا باهم سخن می گفتند درحالی که در کنار ایوان کسری نشسته بودند.مرد عربی از طایفه«بنی غامد»آنجا بود که چند گوسفند را برای چرا همراه داشت؛ هنگام شب آنها را به داخل ویرانه کاخ کسری می برد که باقی مانده تخت کسری که از سنگ مخصوصی بود در آنجا بود.گاه این مرد اعرابی بر آن می نشست و
ص:499
گوسفندانش روی باقی مانده تخت کسری می رفتند،سلمان گفت:این واقعا از عجیب ترین اموری است که ما درباره آن سخن گفته ایم. (1)
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان
ایوان مدائن را آینه عبرت دان
آنگاه امام علیه السّلام به شرح حال پیشینیان در چند جمله کوتاه پرداخته،می فرماید:
«همانها که شیر از پستان دنیا دوشیدند و به فریب آن گرفتار شدند،مدّت آن را به پایان بردند و تازه های آن را کهنه ساختند و سرانجام کاخها و مساکن آنها گورستان شد و ثروتهایشان،میراث برای دیگران.(چنان از دنیا بیگانه شدند که) کسی که نزد آنان برود وی را نمی شناسند و به آنها که برایشان گریه می کنند اهمّیّت نمی دهند و به کسانی که آنان را صدا زنند پاسخ نمی گویند»؛ (الّذین احتلبوا (2)درّتها (3)،و أصابوا غرّتها (4)،و أفنوا عدّتها،و أخلقوا (5)جدّتها (6).و أصبحت مساکنهم أجداثا (7)،و أموالهم میراثا.لا یعرفون من أتاهم،و لا یحفلون (8)من بکاهم و لا یجیبون من دعاهم) .
جمله های «الّذین احتلبوا درّتها،و أصابوا غرّتها...» اشاره به کسانی است که از تمام امکانات دنیا بهره مند شدند.گویی شیری که در پستان دنیا بود تا آخر دوشیدند و نوشیدند و از همه زر و زیورها و زرق و برقها و لذّات دنیا بهره گرفتند؛ولی چیزی نگذشت که طبق جمله «و أصبحت مساکنهم أجداثا»
ص:500
کاخهایشان گورهایشان شد.
این جمله ناب دو معنا دارد:نخست اینکه از کاخهایشان به گورها منتقل شدند و دیگر اینکه در بعضی از حوادث وحشتناک مانند زلزله ها کاخها بر سرشان ویران شد و همانجا قبرشان گشت.
امام در پنج جمله اخیر که از«أصبحت»شروع می شود این نکته را دقیقا بیان فرموده که آنها چنان از دنیا بیگانه شده اند که حتّی دوستان و آشنایانی که بر مزارشان می گریند نمی شناسند و فریاد آنها را نمی شنوند.
البتّه این درباره دنیاپرستانی است که خدا را به دست فراموشی سپردند و جز هواپرستی محصول عمرشان نیست؛ولی طبق آنچه در روایات وارد شده، مؤمنان صالح،کسانی را که به زیارت قبرشان می آیند می شناسند و با آنها انس می گیرند و از بازگشتشان نگران می شوند.
یکی از یاران امام کاظم علیه السّلام به نام اسحاق بن عمّار می گوید از آن حضرت پرسیدم آیا مؤمن کسی را که به زیارت قبرش می آید می شناسد؟فرمود:«نعم و لا یزال مستأنسا به مادام عند قبره فإذا قام و انصرف من قبره دخله من إنصرافه عن قبره وحشة؛آری پیوسته با او انس می گیرد تا زمانی که نزد قبر او حاضر است هنگامی که برخاست و از کنار قبرش منصرف شد میّت به سبب انصراف او ناراحت می شود و در وحشت فرومی رود». (1)
امام به دنبال این سخن چنین نتیجه گیری می کند:«حال که چنین است از زرق و برق دنیا برحذر باشید(که با شما همین می کند)»؛ (فاحذروا الدّنیا) .
آنگاه با بیان هشت صفت برای دنیا(و به تعبیری ده صفت)دلایل روشنی بر لزوم حذر از دنیا بیان می دارد،می فرماید:«زیرا دنیا بی وفا مکّار و فریبنده و حیله گر است،بخشنده ای است منع کننده(که از یک دست می دهد و با دست
ص:501
دیگر می گیرد)پوشنده ای است برهنه کننده(که امروز لباس قدرت و سلامت را بر تن اهلش می پوشاند و فردا بیرون می آورد)آرامش و راحتی آن بی دوام، سختیهایش بی سرانجام و بلاهایش مدام است»؛ (فإنّها غدّارة غرّارة خدوع، معطیة منوع،ملبسة نزوع (1)،لا یدوم رخاؤها،و لا ینقضی عناؤها،و لا یرکد (2)بلاؤها) .
واژه های«غدّاره»و«غراره»و«خدوع»هرچند از نظر معنا به هم نزدیک است و به معنای فریب و نیرنگ تفسیر می شود؛ولی در حقیقت تفاوت دقیقی با هم دارند:«غدّار»از ریشه«غدر»به معنای پیمان شکنی و«غرّار»از ریشه«غرور» به معنای فریبندگی و«خدوع»از ریشه«خدعه»به معنای حیله گری است و می دانیم این سه با هم تفاوتهایی دارند؛هر چند غالبا لازم و ملزوم یکدیگراند.
آری!دنیا به کسی وفا نمی کند و زرق و برقش بسیاری از مردم را می فریبد و صحنه های مختلفش نیرنگ و خدعه گری است.
تعبیر به «معطیة منوع» به یک صفت بر می گردد؛یعنی هنوز چیزی را به انسان نداده بازپس می گیرد؛دوران جوانی نگذشته،پیری می رسد و دوران سلامت به جایی نرسیده،علامت انواع بیماریها ظاهر می شود.
بعضی از شارحان این دو صفت را جداگانه دانسته و گفته اند:دنیا عطا کننده اشیای بی ارزش و منع کننده امور باارزش است.نه عطایش ارزشی دارد و نه منعش قابل تحمّل است.
در مورد تعبیر «ملبسة نزوع» نیز همین دو تفسیر قابل ذکر است:نخست اینکه یک وصف بیشتر است و مفهوم آن این است که دنیا یا یک لباس زیبایی از قدرت و عظمت در تن انسان می کند و با فاصله کمی با دست دیگر آن را بر
ص:502
می کند و یا اینکه منظور این است که لباسهای بی ارزشی می پوشاند و لباسهای با ارزش را بر می کند و تفسیر اوّل در هر دو جمله مناسب تر به نظر می رسد.
واژه های«رخاء»و«عناء»و«بلاء»تفاوت روشنی با هم دارند؛«رخاء»آرامش است که در دنیا کمتر پیدا می شود.«عناء»سختیها و مشکلات است که همواره دامان اهلش را گرفته و«بلاء»حوادث ناگوار است اعمّ از حوادث طبیعی همچون زمین لرزه ها و سیلابها و طوفانها یا بلاهای خود ساخته بشری همچون جنگها،و در یک کلام:دنیا سرایی است که نه خوبیهایش قابل دوام است و نه بدیهایش قابل اجتناب و دل بستن به چنین سرایی کار عاقلان نیست.
***
ص:503
ص:504
منها فی صفة الزّهّاد:کانوا قوما من أهل الدّنیا و لیسوا من أهلها، فکانوا فیها کمن لیس منها،عملوا فیها بما یبصرون،و بادروا فیها ما یحذرون،تقلّب أبدانهم بین ظهرانی أهل الآخرة،و یرون أهل الدّنیا یعظّمون موت أجسادهم و هم أشدّ إعظاما لموت قلوب أحیائهم.
بخش دیگری از خطبه درباره صفات زهاد:
«آنها گروهی از اهل دنیا بودند که در واقع اهل آن نبودند؛یعنی در دنیا می زیستند؛امّا همچون کسانی بودند که در آن زندگی نمی کردند،به آنچه با چشم بصیرت در دنیا می نگریستند عمل می کردند و از آنچه برحذر بودند فرار می کردند(تا دامانشان به آن آلوده نشود)آنها جز با کسانی که اهل آخرت بودند نشست و برخاست نداشتند و هنگامی که می دیدند دنیاپرستان مرگ اجسادشان را مهم می شمردند آنها مرگ دلهای زندگان از آنها را مهم تر می دانستند.
زاهدان واقعی
امام علیه السّلام در بخش آخر این خطبه که تعبیر سیّد رضی نشان می دهد بخش جداگانه ای از بخشهای پیشین است(زیرا می گوید: «منها فی صفة الزّهّاد ؛یعنی بخشی از این خطبه که صفات زاهدان را بیان می کند»)می فرماید:«آنها گروهی از اهل دنیا بودند که در واقع اهل آن نبودند؛یعنی در دنیا می زیستند؛امّا همچون
ص:505
کسانی بودند که در آن زندگی نمی کردند»؛ (کانوا قوما من أهل الدّنیا و لیسوا من أهلها،فکانوا فیها کمن لیس منها) .
این وصف نخستین اوصاف پنجگانه ای است که امام علیه السّلام در این عبارت برای زاهدان بیان فرموده است.روشن است که در این عبارت هیچ گونه تناقضی نیست.مقصود این است که جسم آنان در دنیاست؛ولی روح و قلبشان وابسته به آخرت است و به گفته سعدی:
هرگز حدیث حاضر و غایب شنیده ای
من درمیان جمع و دلم جای دیگر است
هرکس در زندگی خود این معنا را تجربه کرده که وقتی دل او مشغول مسئله مهمّی است درمیان هر جمع که می نشیند فکرش جای دیگر است.این وصف سبب می شود که اعمال زاهدان با دنیاپرستان متفاوت باشد.اینان در جمع زخارف دنیا می کوشند و اینان در جمع زاد و توشه سفر آخرت.
دلیل آن هم روشن است زاهدان دنیا را سرابی بیش نمی بینند و طبق صریح قرآن حیات و زندگی واقعی را حیات آخرت می داند: «وَ إِنَّ الدّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» (1).
سپس به دومین صفت پرداخته می فرماید:«به آنچه با چشم بصیرت در دنیا می نگریستند عمل می کردند»؛ (عملوا فیها بما یبصرون) .
دیگر اینکه«و از آنچه برحذر بودند فرار می کردند(تا دامانشان به آن آلوده نشود)»؛ (و بادروا (2)فیها ما یحذرون) .
آری!آنها با چشم بصیرت،اسباب نجات را می دیدند و عوامل سعادت و
ص:506
خوشبختی را می شناختند،به همین دلیل پیوسته به سراغ آنها می رفتند و از سوی دیگر عوامل بدبختی و گرفتاری در آخرت را به خوبی می دانستند،لذا سعی می کردند با شتاب از آن بگذرند و به آن آلوده نشوند.
در چهارمین وصف از اوصاف آنها می فرماید:«آنها جز با کسانی که اهل آخرت بودند نشست و برخاست نداشتند»؛ (تقلّب أبدانهم بین ظهرانی (1)أهل الآخرة) .
آری!آنها از نظر ظاهر در میان همه می زیستند؛ولی معاشران واقعی آنها اهل آخرت بودند،چرا که می دانستند معاشرت با دنیاپرستان قلب را می میراند،چون در جلسات آنها چیزی جز متاع دنیا و لذّات آن مطرح نیست و در واقع مردگانی هستند در لباس زندگان.
آنگاه در پنجمین و آخرین وصف می فرماید:«و هنگامی که می دیدند دنیاپرستان مرگ اجسادشان را مهم می شمرند آنها مرگ دلهای زندگان را از آنها مهم تر می دانستند»؛ (و یرون أهل الدّنیا یعظّمون موت أجسادهم و هم أشدّ إعظاما لموت قلوب أحیائهم) .
از مجموع اوصاف پنجگانه فوق استفاده می شود که معنای زهد و حقیقت آن این نیست که انسان فقیر و بی نوا باشد،یا زندگی اجتماعی را رها کند و در گوشه ای خزیده مشغول عبادت شود،بلکه حقیقت زهد آن است که در همه چیز و همه جا اولویت را برای حیات آخرت قائل شود و اسیر زرق و برق دنیا و هوا و هوسهای زودگذر نشود.
ص:507
در خطبه دیگری از امام امیر مؤمنان علیه السّلام می خوانیم که فرمود: «أیّها النّاس الزّهادة قصر الأمل و الشّکر عند النّعم و التّورع عند المحارم؛ ای مردم زهد،همان کوتاهی آرزو و شکر در برابر نعمتها و پرهیز از گناهان است». (1)
در ذیل همان خطبه به اندازه کافی درباره حقیقت زهد بحث شده است.
***
ص:508
و من خطبة له علیه السّلام
خطبها بذی قار و هو متوجّه إلی البصرة،ذکرها الواقدی فی کتاب
«الجمل»:
از خطبه های امام علیه السّلام است که در«ذی قار» (1)هنگام حرکت به سوی بصره ایراد فرمود.«واقدی» (2)این خطبه را در کتاب الجمل آورده است. (3)
آغاز خطبه به خوبی نشان می دهد که آنچه در بالا آمد بخشی از خطبه مشروح تری بوده است که امام علیه السّلام در سرزمین ذی قار ایراد فرمود و بعید به نظر نمی رسد که این خطبه دنباله خطبه 104 باشد که آن هم به نظر می رسد ادامه
ص:509
خطبه 33 باشد که آن هم در ذی قار بیان شده است.به هرحال امام علیه السّلام در این خطبه به دو نکته مهم اشاره می فرماید:نخست اینکه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله آنچه را مأمور به ابلاغ آن بود به مردم رساند و وظیفه خود را به خوبی انجام داد و دیگر اینکه یکی از کارهای مهم رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله ایجاد وحدت صفوف و تشکیل جامعه واحد اسلامی و زدودن کینه ها از سینه ها بود.
***
ص:510
فصدع بما أمر به،و بلّغ رسالات ربّه،فلمّ اللّه به الصّدع،و رتق به الفتق،و ألّف به الشّمل بین ذوی الأرحام،بعد العداوة الواغرة فی الصّدور،و الضّغائن القادحة فی القلوب.
پیامبر آنچه را به آن مأمور بود آشکار ساخت و رسالتهای پروردگارش را ابلاغ کرد،خداوند به وسیله او شکافهای اختلاف را به هم پیوست و فاصله ها را از میان برداشت و درمیان اجتماع خویشاوندان الفت برقرار ساخت بعد از آنکه آتش سوزان دشمنیها در سینه ها انباشته شده بود و شعله کینه از درون دلها زبانه می کشید.
پیامبر صلّی اللّه علیه و اله کینه ها را از سینه ها شست
امام علیه السّلام بعد از بیان مقدماتی در خطبه ای که در ذی قار ایراد کرد،چنین فرمود:
«پیامبر آنچه را به آن مأمور بود آشکار ساخت و رسالتها و پیامهای پروردگارش را ابلاغ کرد»؛ (فصدع بما أمر به،و بلّغ رسالات ربّه) .
با توجّه به اینکه«صدع»از ریشه«صدع»بر وزن صبر در لغت به معنای شکافتن یا شکافتن اجسام محکم است و با شکافتن چیزی،درونش ظاهر می شود،این واژه به معنای اظهار و افشا و آشکار کردن به کار می رود و از آنجا که ابراز حقیقت توحید در آن محیط جاهلی مملوّ از شرک به منزله شکافتن پرده های ضخیم کفر و انحراف بود امام علیه السّلام در اینجا این واژه را استعمال فرموده
ص:511
و در واقع آن را از آیه 94 سوره حجر «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ» گرفته است.
فرق این جمله با جمله«و بلّغ رسالات ربّه»ممکن است از این نظر باشد که در واژه«بلّغ»مفهوم تأکید و تکرار وجود دارد،بنابراین مفهوم دو جمله چنین می شود که پیامبر حق را آشکار ساخت و پی درپی بر آن تأکید ورزید.
سپس به یکی از مهم ترین و پرارزش ترین خدمات پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله پرداخته، می فرماید:«خداوند به وسیله او شکافهای اختلاف را به هم پیوست و فاصله ها را از میان برداشت و درمیان اجتماع خویشاوندان الفت برقرار ساخت بعد از آنکه آتش سوزان دشمنیها در سینه ها انباشته شده بود و شعله کینه از درون دلها زبانه می کشید»؛ (فلمّ اللّه به الصّدع،و رتق به الفتق،و ألّف به الشّمل (1)بین ذوی الأرحام،بعد العداوة الواغرة (2)فی الصّدور،و الضّغائن (3)القادحة (4)فی القلوب) .
امام علیه السّلام در مورد وحدت کلمه که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله درمیان مردم با آن همه اختلافات ایجاد کرد سه تعبیر ذکر فرموده است:اوّل تعبیر به«لمّ»(بر وزن غم) که به معنای جمع آوری کردن یا جمع آوری توأم با اصلاح است و مفهومش این می شود که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در سایه تعلیمات اسلام شکافها را چنان جمع کرد و به هم پیوست که اثری از گذشته باقی نماند.
دوم تعبیر به«رتق»است که آن نیز به معنای به هم پیوستن پارگیها و جداییهاست و شاید تأکیدی بر جمله سابق باشد یا اشاره به خصوص مواردی که قبلا به هم پیوسته بوده و جدا شده و سپس آن را به هم پیوند می دهند.
ص:512
سوم تعبیر به«تألیف»که به معنای الفت دادن و جمع کردن توأم با انس و انسجام است که در مورد خصوص ذوی الارحام(خویشاوندان)ذکر شده،زیرا در عصر جاهلیّت بسیار می شد که پدر و فرزند با برادر بر سر منافع جزئی باهم می جنگیدند.پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در سایه ایمان به مبانی اسلام آنها را به هم الفت داد.
نتیجه اینکه این الفاظ سه گانه می تواند تأکید بر یکدیگر باشد و ممکن است هر یک ناظر به نوعی اختلاف در جامعه باشد.
این احتمال نیز وجود دارد که تعبیر به«تألیف شمل»مربوط به اختلافات خانوادگی و خویشاوندی و«رتق»اشاره به برطرف شدن اختلافات قبیلگی و «لم»اشاره به رفع اختلافات از همه جامعه و وحدت صفوف آنها باشد.به هر حال هیچ کس باور نمی کرد که این جامعه کوچک عصر جاهلی با آن همه اختلافات عجیب و وحشتناک روزی مبدّل به جامعه بزرگ واحدی گردد که وحدت آنها پشت دشمنان را بلرزاند و در واقع یک معجزه الهی بود،همان گونه که قرآن می فرماید:« «هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ» او همان کسی است که تو را با یاری خود و مؤمنان تقویت کرد و دلهای آنها را به هم الفت داد.اگر تمام آنچه را روی زمین است صرف می کردی که میان دلهای آنان الفت دهی،نمی توانستی؛ولی خداوند درمیان آنها الفت ایجاد کرد». (1)
***
ص:513
ص:514
و من کلام له علیه السّلام
کلّم به عبد اللّه بن زمعة،و هو من شیعته،و ذلک أنّه قدم علیه فی خلافته
یطلب منه مالا،فقال علیهم السّلام:
از سخنان امام علیه السّلام است که به عبد اللّه زمعه (1)فرمود که از شیعیان آن حضرت بود و در هنگام خلافت نزد امام آمد و از او درخواست مالی کرد.امام سخنان ذیل را در پاسخ او فرمود: (2)
همان گونه که در عنوان این کلام آمد،عبد اللّه بن زمعه مالی را از حضرت طلبید؛ولی حضرت پاسخ منفی به او داد؛زیرا آن مال از غنائم جنگی بود و تنها
ص:515
جنگجویان در آن شرکت داشتند و عبد اللّه که در آن جنگ شرکت نداشته حقی نداشت.
***
ص:516
إنّ هذا المال لیس لی و لا لک،و إنّما هو فیء للمسلمین،و جلب أسیافهم، فإنّ شرکتهم فی حربهم،کان لک مثل حظّهم،و إلاّ فجناة أیدیهم لا تکون لغیر أفواههم.
بی شک این مال نه حقّ من است و نه حقّ تو،غنیمتی است مربوط به مسلمانانی که با شمشیرهایشان به دست آمده است،اگر تو در نبرد آنان شرکت کرده بودی سهمی همانند آنان داشتی وگرنه دست چین آنها برای غیر دهان آنان نخواهد بود!
غنائم جنگجویان
گر چه مخاطب در این کلام فرد خاصّی؛یعنی عبد اللّه بن زمعه است که بر خلاف پدر و جدش که هیچ علاقه ای به اسلام نداشتند و جزء مخالفان بودند، اسلام را پذیرفته بود و از شیعیان علی علیه السّلام بود؛ولی محتوای این سخن مطلبی است که برای همه مسلمین صدق می کند و آن اینکه هر مالی از اموال بیت المال باید درست در آن مصرفی که خدا برای آن تعیین کرده،صرف شود و روابط نباید بر ضوابط در این باره پیشی گیرد.
قراین کلام نشان می دهد که عبد اللّه از مالی که پیش روی حضرت بود و از غنایم جنگی محسوب می شد،تقاضای سهمی کرد؛ولی امام به او فرمود:«بی شک این مال نه حقّ من است و نه حقّ تو،غنیمتی است مربوط به مسلمانانی که
ص:517
با شمشیرهایشان به دست آمده است»؛ (إنّ هذا المال لیس لی و لا لک،و إنّما هو فیء للمسلمین،و جلب أسیافهم) .
باید توجّه داشت،گرچه واژه«فئ»هنگامی که در مقابل واژه غنیمت(غنایم جنگی)قرار می گیرد دو معنای متفاوت دارد؛«فئ»به اموالی گفته می شود که به دست جنگجویان اسلام افتاده بی آنکه جنگی رخ دهد و طبق موازین شرع متعلّق به بیت المال است؛ولی غنیمت،اموالی است که جنگجویان به وسیله نبرد آن را به دست می آورند؛ولی هنگامی که«فئ»به تنهایی استعمال می شود گاهی بر غنیمت نیز اطلاق می گردد،بنابراین اگر امام علیه السّلام می فرماید:«این مال فئ مسلمین است و دستاورد شمشیرهای آنهاست»منافاتی با مفهوم فئ ندارد.
سپس امام علیه السّلام می افزاید:«اگر تو در نبرد آنان شرکت کرده بودی سهمی همانند سهم آنان داشتی وگرنه دست چین آنها برای غیر دهان آنان نخواهد بود»؛ (فإنّ شرکتهم فی حربهم،کان لک مثل حظّهم،و إلاّ فجناة (1)أیدیهم لا تکون لغیر أفواههم) .
اینکه امام علیه السّلام می فرماید:من هم سهمی در این غنیمت ندارم،احتمالا به این سبب است که آن غنیمت مربوط به جنگهای محدودی بوده که بعضی از فرماندهان امام علیه السّلام در آن شرکت داشتند نه خود امام علیه السّلام.
درست است که یک پنجم از غنایم جنگی متعلق به بیت المال است و نیز صحیح است که«عبد اللّه بن زمعه»از«بنی المطلب»بود(مطلب برادر هاشم است)نه بنی هاشم و به عقیده بعضی بنی المطلب نیز از خمس می توانند بهره مند شوند (2)؛ولی احتمالا او فقیر و مسکین نبود که چیزی از خمس به او بدهند.
به هر حال این سخن نشان می دهد که امام علیه السّلام در مسائل مالی بسیار دقیق و
ص:518
سخت گیر بود و هرگز راضی نمی شد حقّ مسلم کسی به دیگری داده شود،هر چند از دوستان وفادار او باشند،برخلاف دوران عثمان که به عقیده همه مورّخان هیچ حساب و کتابی در امر بیت المال نبود و سزاوار است این سخن امام علیه السّلام سرلوحه برنامه همه زمامداران و مسئولان اسلامی باشد و حقّ و عدالت را در بیت المال حتّی نسبت به نزدیکان و اطرافیان خود رعایت کنند.
از کلام بالا نیز استفاده می شود که عبد اللّه بن زمعه معرفت کاملی در حقّ امام علیه السّلام نداشت که چنین تقاضایی کرد و نمی دانست که امام علیه السّلام حتّی نسبت به برادرش عقیل همین گونه رفتار می کند وگرنه چنین تقاضایی از امام نمی کرد.
***
ص:519
ص:520
و من کلام له علیه السّلام
بعد أن أقدم أحدهم علی الکلام فحصر،و هو فی فضل أهل البیت،و وصف فساد الزّمان
از سخنان امام علیه السّلام است این سخن را هنگامی ایراد فرمود که بعضی از یارانش(جعدة بن حبیره) نتوانست در منبر سخن بگوید.این سخن درباره فضایل اهل بیت علیهم السّلام و وضع نابسامان مردم در آن عصر است. (1)
این خطبه از دو بخش تشکیل شده است:
ص:521
بخش اوّل درباره اهمّیّت سخن گفتن و محروم بودن بعضی از این موهبت عظیم است.سپس به وجود این موهبت عظیم به طور کامل در اهل بیت علیهم السّلام اشاره می کند.
در بخش دوم وضع زمان خود را تشریح می فرماید که مردم بر اثر پشت کردن به تعلیمات اسلام رو به فساد گذارده،حق گویان ذلیل،صادقان کلیل،جوانان بداخلاق،پیران گنهکار،عالمان منافق و دوستان خیانتکار شدند و به این ترتیب هشدار می دهد که به راه حق باز گردند و پیش از آنکه عذاب الهی دامانشان را بگیرد،بیدار شوند.
ص:522
ألا و إنّ اللّسان بضعة من الإنسان،فلا یسعده القول إذا امتنع، و لا یمهله النّطق إذا اتّسع.و إنّا لأمراء الکلام،و فینان تنشّبت عروقه،و علینا تهدّلت غصونه.
آگاه باشید زبان پاره گوشتی از انسان است،هرگاه آمادگی در آن نباشد سخن او را یاری نمی کند و به هنگام آمادگی،نطق او را مهلت نمی دهد و ما فرمانروایان سخنیم،درخت سخن در ما ریشه دوانده و شاخه هایش بر سر ما سایه افکنده است.
ما فرمانروایان سخنیم!
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به دو نکته اشاره می فرماید:
نخست اینکه چرا بعضی به هنگام سخنرانی از سخن باز می ایستند و بعضی با قدرت پیش می روند،می فرماید:«آگاه باشید زبان پاره گوشتی از انسان است، هرگاه آمادگی در آن نباشد سخن او را یاری نمی کند و به هنگام آمادگی،نطق او را مهلت نمی دهد»؛ (ألا و إنّ اللّسان بضعة (1)من الإنسان،فلا یسعده القول إذا أمتنع،و لا یمهله النّطق إذا اتّسع) .
ص:523
این پاره گوشتی که زبان نام دارد از عجایب آفرینش خداست.با حرکات بسیار سریع و دقیق و حساب شده،مقاطع 28گانه یا 32گانه حروف را با دقّت می سازد و آنها را پشت سر هم ردیف می کند و با مجموع آنها تمام منویّات مادی و معنوی و خواسته های خود را بیان می کند؛زیباییها و زشتیها،خوبیها و بدیها را با آن آشکار می سازد و شگفت اینکه هر قومی به لغتی تکلّم می کنند و بیش از هزار لغت در دنیا وجود دارد و این موهبت تنها به انسان داده شده و سخن گفتن تنها از او بر می آید و به قدری اهمّیّت دارد که خداوند آن را در طلیعه سوره «الرّحمن»که شرح مواهب و نعمتهای الهی را می دهد،ذکر فرموده است:
«الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَیانَ» (1)البتّه نباید فراموش کرد که مهم فرماندهی روح نسبت به زبان است.هرگاه این فرمانده آمادگی داشته باشد زبان با فصاحت و بلاغت و به راحتی می چرخد و هرگاه در روح،آمادگی نباشد زبان از کار می ماند و در جمله های بالا اگر«امتناع»و«اتّساع»را به زبان نسبت می دهد در حقیقت منظور،امتناع و اتّساع روح انسان است.
در حقیقت امام با این سخن ضمن اشاره به اهمّیّت زبان و نطق،دلیل موفق و ناموفق بودن افراد را در سخنرانی بیان می فرماید.
سپس در ادامه این سخن می افزاید:«ما فرمانروایان سخنیم،درخت سخن در ما ریشه دوانده و شاخه هایش بر سر ما سایه افکنده است»؛ (و إنّا لأمراء الکلام، و فینا تنشّبت (2)عروقه (3)،و علینا تهدّلت (4)غصونه) .
امام علیه السّلام در این عبارت زیبا سخن گفتن را به درخت تنومندی تشبیه کرده که
ص:524
دارای ریشه ها و شاخه هاست و اضافه می کند که این درخت پربار در سرزمین وجود ما ریشه دوانده و شاخه های پربارش بر سر ما سایه افکنده و به همین دلیل خاندان وحی را«امیران کلام»نامیده است.
همه می دانیم این یک ادّعا نیست،واقعیّتی است که دوست و دشمن به آن معترف اند.پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله از فصیح ترین افراد عرب زبان بود؛چگونه فصیح نباشد در حالی که کلام خدا که فصاحتش در حدّ اعجاز است بر زبان او جاری شده و فصاحت امیر مؤمنان علی علیه السّلام زبانزد خاص و عام است و خطبه های او در نهج البلاغه دست به دست می گردد و در گذشته،استادان سخن به شاگردان خود توصیه می کردند اگر می خواهند سخن گفتن آمیخته با فصاحت و بلاغت را فرا گیرند خطبه های نهج البلاغه را حفظ کنند.
خطبه های بانوی اسلام نیز از فصیح ترین و بلیغ ترین خطبه هاست.
پرورش یافتگان این خانواده حضرت زینب و زین العابدین علیهما السّلام در خطبه های کوفه و شام چنان داد سخن دادند که دوست و دشمن را منقلب ساختند،بنابراین باید تصدیق کرد که نام«امیران سخن»برای این خانواده،بسیار زیبنده است.
زبان ظاهری یعنی قطعه گوشتی که در دهان انسان است و کارهای مهم و پیچیده ای بر عهده دارد و همچنین زبان فکری به معنای قدرت بر ادای کلمات و جمله بندی ها و بیان مقاصد خویش از این طریق هردو از مواهب عظیم خداوند است،لذا فلاسفه و دانشمندان فصل ممیّز انسان را همان نطق(زبانی و فکر) شمرده و انسان را«حیوان ناطق»معرّفی می کنند.درباره این دو هرچه دقیق تر
ص:525
شویم عجایب بیشتری بر ما ظاهر می شود.
جالب اینکه زبان تقریبا تمام فضای میان دندانها را پر کرده،هنگام غذا خوردن مواد غذایی را به سرعت به زیر دندانها می فرستد و خودش را با مهارت به عقب می کشد،بی آنکه آسیبی ببیند.
پزشکان می گویند:غذا چهار هضم دارد:هضم اوّل آن در دهان است که کاملا نرم می شود و با بزاق دهان آمیخته می گردد و تغییرات فراوانی از نظر فیزیکی و شیمیایی در آن ظاهر می شود.سپس روانه معده می گردد و ما بی آنکه بدانیم زبان به هنگام غذا خوردن چه نقش مهمی دارد شب وروز از آن بهره می گیریم.
کار مهم تر زبان انسان،خلق کلمات و مقاطع حروف و کنار هم چیدن جمله ها و بیان تمام مقاصد کوچک و بزرگ و ساده و پیچیده و بسیار پیچیده است که راستی از شگفتیهای آفرینش به شمار می آید.
ولی مهم این است که همه در این کار مهارت ندارند.مهارت در سخن گفتن مرهون عوامل متعددی است که یکی از مهم ترین آنها تمرین مداوم است.
اعتماد به نفس و مرعوب نشدن در برابر جمعیّت و حفظ خونسردی و تلقین موفقیّت به خویشتن،از عوامل مهم دیگر است.
حضور در مجالس اساتید سخن و استفاده از تجربیات آنها و نکات ظریفی را که در برابر مخاطبان خود اعمال می کنند عامل مهم دیگری است.
به یقین مطالعات قبلی و داشتن مایه های علمی به اعتماد به نفس کمک می کند و اینکه می بینیم بعضی در مجالس مهم بهترین سخنرانیها را ارائه می دهند و بعضی در مجالس کوچکتر به زودی وا می مانند ریشه هایش را در وجدان و عدم وجدان یکی از عوامل بالا باید جستجو کرد.
حالات روحی انسان از شادی و غم،سلامت و بیماری،آرامش و اضطراب و گرفتاری نیز در این امر بسیار مؤثّر است.
ص:526
تعبیر به امتناع(خودداری زبان از سخن گفتن)و اتّساع(گسترش و آمادگی زبان برای این کار)در خطبه بالا اشاره به همین حالات است.
ابن ابی الحدید موارد جالبی را درباره کسانی که بر منبر رفتند و نتوانستند خطابه ای بخوانند و با ذکر الفاظ نامناسبی از منبر پایین آمدند از کتاب«البیان و التبیین»جاحظ نقل می کند،از جمله می گوید:
عثمان(خلیفه سوم)روزی بر منبر رفت و از سخن گفتن واماند.جمله زیر را گفت و از منبر پایین آمد:
«أنتم إلی إمام عادل أحوج منکم إلی إمام خطیب؛احتیاج شما به پیشوای عادل بیش از احتیاج شما به پیشوای خطیب و سخنران است»(تکیه کردن عثمان بر مسئله عدالت بسیار جالب است!).
سپس نقل می کند«عدّی بن أرطاة»به منبر رفت،چشمش که به مردم افتاد،از سخن بازماند.این جمله را گفت و از منبر پایین آمد:«الحمد للّه الّذی یطعم هؤلاء و یسقیهم؛حمد و سپاس برای خداوندی که این حاضران را غذا می دهد و آب می نوشاند».
و نیز«روح بن حاتم»روزی به منبر رفت و همین که چشمش به مردم افتاد که همگی به او نگاه می کنند و گوش به او سپرده اند،صدا زد:«سرهای خود را پایین بیفکنید و چشمهای خود را ببندید،زیرا سوار شدن بر مرکب در اوّل کار مشکل است،هنگامی که خداوند قفلی را بگشاید آسان می شود».
نیز نقل می کند:«مصعب بن حیّان»روزی می خواست خطبه نکاحی بخواند ناگهان واماند و گفت:«لقّنوا موتاکم لا إله إلاّ اللّه؛به مردگان خود لا اله الاّ اللّه تلقین کنید».مادر عروس گفت:«عجّل اللّه موتک ألهذا دعوناک؛خدا به زودی مرگت دهد تو را برای این دعوت کرده بودیم؟!»و موارد دیگری از این قبیل. (1)
ص:527
آنچه امام علیه السّلام در این خطبه بیان فرموده که ما امرای کلام هستیم واقعیّتی انکارناپذیر است که دوست و دشمن به آن معترف اند.بهترین دلیل برای این مطلب،آثاری است که از این خاندان مقدّس باقی مانده؛مانند سخنان پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله که به عنوان نهج الفصاحه منتشر شده و این کتاب نهج البلاغه در بخشهای سه گانه خود و دعاهایی مانند دعای کمیل و صباح که سندش به آن حضرت می رسد و دو خطبه معروف بانوی اسلام فاطمه زهرا علیها السّلام و همچنین دعای عرفه که سندش به امام حسین علیه السّلام می رسد و خطبه هایی که خاندان آن حضرت بعد از حادثه کربلا در کوفه و شام و سپس در مدینه ایراد کردند و همچنین دعاهای صحیفه سجادیه و دعاهایی مانند دعای ابو حمزه ثمالی که آن نیز سندش به امام سجاد علیه السّلام می رسد و امثال آنها.
اعتراف دشمنان در این زمینه قابل ملاحظه است.ابن ابی الحدید در جلد اوّل شرح نهج البلاغه از شخصی به نام محقن ابن ابی محقن نقل می کند هنگامی که او محضر علی علیه السّلام را رها کرد و به معاویه پیوست،معاویه از او پرسید:از نزد چه کسی آمدی؟گفت:«جئتک من عند أعیی النّاس»او برای چاپلوسی در برابر معاویه چنین گفت:من از نزد ناتوان ترین اشخاص در سخن گفتن،آمده ام.
معاویه گفت:«و یحک کیف یکون أعیی النّاس فواللّه ما سنّ الفصاحة لقریش غیره؛ وای بر تو چگونه او را ناتوان ترین افراد می شماری در حالی که به خدا سوگند، اساس فصاحت را در میان قریش جز او کسی بنا ننهاد». (1)
نیز او از عبد الحمید کاتب که در فن نویسندگی ضرب المثل بود نقل می کند که می گفت:هفتاد خطبه از خطبه های علی علیه السّلام را حفظ کردم و پس از آن ذهن من فوق العاده جوشید. (2)
ص:528
مرحوم سیّد رضی در مقدّمه جالبی که بر نهج البلاغه نوشته سخنی دارد که ترجمه اش این است:
امیر مؤمنان علی علیه السّلام سرچشمه فصاحت و منشأ بلاغت و زادگاه آن است، اسرار بلاغت از وی آشکار شد و قواعد و دستوراتش از او سرچشمه گرفت.با استفاده از شیوه او هر خطیب توانایی به قدرت خطابه دست یافت و از گفتار او سخنرانان ماهر یاری جستند،او در این میدان همچنان پیش می رود و دیگران از او عقب مانده اند،زیرا در کلامش نشانه هایی از علم خداست و عطر و بویی از سخنان پیامبر صلّی اللّه علیه و اله.
همان گونه که در آغاز جلد اوّل نوشتیم،ابن ابی الحدید ذیل خطبه 221 بعد از شرح بخشی از کلام مولا درباره عالم برزخ چنین می گوید:«اگر تمام فصحای عرب در مجلس واحدی اجتماع کنند و این بخش از خطبه را برای آنها بخوانند، سزاوار است همگی به خاطر آن سجده کنند،چنان که شعرای عرب هنگامی که شعر معروف عدی بن رقاع را که با این جمله:«قلم اصحاب...»شروع می شود، شنیدند(برای خدا)سجده کردند،چون از علّت آن سؤال شد،گفتند:ما محلّ سجود در شعر را می شناسیم،آن گونه که شما محل سجود را در قرآن می شناسید». (1)
برای شرح بیشتر در این زمینه به کتاب سیری در نهج البلاغه شهید مطهری و مقدّمه جلد اوّل شرح پیام امام امیر المؤمنین علیه السّلام رجوع شود.
***
ص:529
ص:530
و اعلموا رحمکم اللّه أنّکم فی زمان القائل فیه بالحقّ قلیل،و اللّسان عن الصّدق کلیل،و اللاّزم للحقّ ذلیل.أهله معتکفون علی العصیان، مصطلحون علی الإدهان،فتاهم عارم،و شائبهم آثم،و عالمهم منافق،و قارنهم مماذق.لایعظّم صغیرهم کبیرهم،و لا یعول غنیّهم فقیرهم.
بدانید،خدایتان رحمت کند،که شما در زمانی قرار گرفته اید که گوینده حق در آن کم،و زبان از گفتار راست عاجز و ناتوان،و همراهان حق،خوارند.اهل این زمان همواره با گناه همراه اند و بر مداهنه و سازشکاری و سهل انگاری اتفاق نظر دارند.جوانانشان بداخلاق و شرور،و بزرگسالانشان گنهکارند.عالم آنها منافق است و قاریان قرآن و عابدان ریاکارند.نه کوچکشان بزرگسالان را احترام می کنند و نه ثروتمندشان زندگی مستمندانشان را تکفّل می نمایند.
ویژگی های محیط فاسد
امام علیه السّلام در بخش دوم این خطبه به شرح مفاسدی که در آن عصر و زمان بر اثر سیاستهای حکّام پیشین پیدا شده بود و تقریبا در تمام جوامع آلوده دیده می شود،پرداخته و ضمن یازده جمله کوتاه و بسیار پرمعنا ترسیم دقیقی از آن جامعه می فرماید و در واقع چیزی را فروگذار نکرده است(و این است معنای فصاحت و بلاغت و سخنوری اعجازآمیز)می فرماید:«بدانید خدایتان رحمت
ص:531
کند که شما در زمانی قرار گرفته اید که گوینده حق در آن کم،و زبان از گفتار راست عاجز و ناتوان،و همراهان حق،خوارند»؛ (و اعلموا رحمکم اللّه أنّکم اللّه أنّکم فی زمان القائل فیه بالحقّ قلیل،و اللّسان عن الصّدق کلیل (1)،و اللاّزم للحقّ ذلیل) .
امام علیه السّلام در ذکر این سه وصف،انگشت روی ریشه های اصلی فساد جامعه گذارده و آن اینکه حق گویان از ترس مخالفان یا فزونی مشکلات حق گویی، خاموش شوند و راستگویان یا بر اثر فشار محیط و هیأت های حاکم و یا ترس از بر باد رفتن منافع شخصی،دم فروبندند یا به جای راستگویی آلوده کذب و دروغ شوند و نیز آنها که حق جویند و حق طلب از متن جامعه کناره گیری کنند یا کنار زده شوند و کسی گوشش بدهکار گفتار حقّ آنها نباشد و در یک جمله امر به معروف و نهی از منکر به فراموشی سپرده شود و ارشاد جاهل و تنبیه غافل متروک گردد.
سپس به دو وصف دیگر که در واقع نتیجه اوصاف سه گانه پیش است،اشاره کرده می فرماید:«اهل این زمان همواره با گناه همراه اند و بر مداهنه و سازشکاری و سهل انگاری اتفاق نظر دارند»؛ (أهله معتکفون علی العصیان،مصطلحون (2)علی الإدهان (3)) .
بی شک در هر جامعه ای گناه وجود دارد و سازشکاری و مداهنه دیده می شود؛ولی بدبختی و سیه روزی آنجاست که یک حرکت عمومی به سوی گناه،آن هم به صورت مستمر و پیوسته صورت گیرد و نیز بدبختی آنجاست که سازشکاران و سهل انگاران دست به دست هم دهند و در این کار متّحد شوند.
ص:532
آنگاه امام علیه السّلام در ششمین و هفتمین وصف می فرماید:«جوانانشان بداخلاق و شرور،و بزرگسالانشان گنهکارند»؛ (فتاهم عارم (1)،و شائبهم (2)آثم) .
بدیهی است در محیطی که حق گویان خاموش شوند و امر به معروف و نهی از منکر به فراموشی سپرده شود محیط خانواده ها آلوده گردد،جوانانی که در این محیط و آن خانواده پرورش می یابند بداخلاق و بی ادبند.همچنین روشن است هنگامی که این جوانان به سن پیری می رسند عادت به گناه را از دست نمی دهند و از این نکته غافل اند که عمرشان به پایان نزدیک است و اجلشان به زودی فرا می رسد و به سبب این غفلت در دریای گناه غوطه ورند.
در هشتمین و نهمین وصف می افزاید:«عالم آنها منافق است و قاریان قرآن و عابدان ریاکارند»؛ (و عالمهم منافق،و قارئهم مماذق (3)) .
آری!عالمان آن زمان که به دنیاپرستی روی آورده اند،راه رسیدن به دنیا را نفاق می دانند و همان گونه که در تعبیر دیگری امام علیه السّلام در خطبه 194 بیان فرموده:
«وصفهم دواء و قولهم شفاء و فعلهم الدّاء العلیاء ؛وصفشان درمان،گفتارشان به ظاهر شفابخش؛امّا کردارشان درد بی درمان است».
در بسیاری از نسخه های نهج البلاغه«قارئهم»آمده است و بسیاری از شارحان نیز همین را ترجیح داده اند که تناسب با جمله قبل دارد،زیرا در آنجا سخن از عالمان است و در اینجا سخن از قاریان قرآن و عابدان است.واژه «ممازق»که به معنای ریاکار و دو رنگ است نیز با آن متناسب است.در حالی که در بعضی از نسخه ها«قارن»از ماده قرین آمده که به معنای دوست است و مفهوم جمله این می شود که دوستان آن زمان دورو و دو چهره اند؛ولی روشن است که
ص:533
نسخه اوّل تناسب بیشتری با مجموع کلام امام دارد.
سرانجام در دهمین و یازدهمین اوصاف اهل آن زمان می فرماید:«نه کوچکشان بزرگسالان را احترام می کند و نه ثروتمندانشان زندگی مستمندانشان را تکفّل می نماید»؛ (لا یعظّم صغیرهم کبیرهم،و لا یعول (1)غنیّهم فقیرهم) .
روشن است هنگامی که جوانان و نوجوانان بی ادب،دور از شرم و حیا پرورش یابند،احترامی برای بزرگترها قائل نیستند و در واقع بزرگترها بذری که به دست خود افشانده اند،میوه تلخش را می چینند.
و نیز روشن است هنگامی که فضائل انسانی از جامعه برچیده شود و دنیاپرستی و فساد اخلاق جای آن را بگیرد،اغنیا به فقیران رحم نمی کنند و این حقیقت را فراموش می کنند که خداوند مستمندان را در اموال آنها شریک ساخته و سهم قابل توجّهی برای آنها قائل شده است،از این رو تمام آن اموال را حقّ خود می دانند و در طریق عیش ونوش صرف می کنند.این در صورتی است که آن اموال از طریق حلال به دست آمده باشد و اگر از طریق حرام باشد و صاحبانش معلوم نباشند،همه آن به فقرا و نیازمندان تعلّق دارد.
در اینجا دو سؤال باقی می ماند:نخست اینکه چرا در عصر حکومت امام علیه السّلام این همه مفاسد جامعه اسلامی را فراگرفته بود؟پاسخ این سؤال چندان مشکل نیست،اگر چند قدم به عقب بازگردیم و عصر خلیفه سوم را بررسی کنیم که حاکم وقت و دستیارانش با بیت المال چه ها کردند و پستهای حساس حکومت اسلامی را به دست چه اشخاصی سپردند،جواب این سؤال روشن می شود.
تاریخ به ما می گوید فساد در عصر خلیه سوم به قدری فراگیر شد که مردم بر خلیفه وقت شوریدند و در برابر چشم مهاجران و انصار او را به قتل رسانیدند و
ص:534
کمتر کسی به یاری او برخاست.
سؤال دیگر اینکه ریشه اصلی این مفاسد یازده گانه کجاست؟اگر درست بنگریم خواهیم دید که همه اینها یا لااقل اغلب آنها از فساد حکومت سرچشمه می گیرد و مردم که غالبا بر دین حکومتند،همان مسیر را ادامه می دهند و گاه فساد به قدری ریشه دار می شود که کار بر مصلحان بعدی نیز مشکل می گردد، همان گونه که بر امام علیه السّلام مشکل شد.به یقین اگر گذاشته بودند امام علیه السّلام بعد از پیغمبر زمام جامعه اسلامی را به دست گیرد و با آن عدالت و زهد و درایت مسلمین را در مسیر هدایت پیش ببرد،سرنوشت اسلام و مسلمانان طور دیگری خواهد بود.
جالب اینکه اگر نگاهی به کشورهای امروز دنیا که حکومتهای فاسدی دارند، بیفکنیم همه مفاسدی را که امام علیه السّلام در این بخش از خطبه بیان فرموده در آنجا به روشنی می بینیم.
***
ص:535
ص:536
و من کلام له علیه السّلام
روی ذعلب الیمامی[الیمانی]عن أحمد بن قتیبة،عن عبد اللّه بن یزید، عن مالک بن دحیة،قال:کنّا عند أمیر المؤمنین علیه السّلام،و قد ذکر عنده اختلاف
النّاس فقال:
از سخنان امام علیه السّلام است «ذعلب یمانی»از«احمد بن قتیبه»از«عبد اللّه بن یزید»از«مالک بن دحیه» نقل می کند که همه ما در خدمت امیر مؤمنان علی علیه السّلام بودیم.در آنجا سخن از اختلاف و تفاوتهای مردم با یکدیگر به میان آمد،امام علیه السّلام فرمود: (1)
محور بحث در این کلام امام علیه السّلام ذکر عوامل تفاوت انسانها با یکدیگر است و ظاهر این کلام آن است که نقصان و کمال انسانها در عقول و غرایز به میزان پاکی گلی بسته است که سرشت آنها از آن آفریده شده و اگر می بینیم گروهی از نظر
ص:537
ظاهر یا از جهت اخلاق باهم تناسب و تقارب دارند یا تفاوت و اختلاف در آنها دیده می شود،به سبب نزدیک بودن یا دور بودن نوع خمیرمایه های وجود آنها با یکدیگر است.(البتّه این سخن سؤالاتی درپی دارد که به خواست خدا در تفسیر و شرح به ذکر آن و پاسخش می پردازیم).
***
ص:538
إنّما فرّق بینهم مبادئ طینهم و ذلک أنّهم کانوا فلقة من سبخ أرض و عذبها،و حزن تربة و سهلها،فهم علی حسب قرب أرضهم یتقاربون،و علی قدر اختلافها یتفاوتون،فتامّ الرّواء ناقص العقل،و مادّ القامة قصیر الهمّة،و زاکی العمل قبیح المنظر،و قریب القعر بعید السّبر،و معروف الضّریبة منکر الجلیبة،و تائه القلب متفرّق اللّبّ،و طلیق اللّسان حدید الجنان.
آنچه بین آنها(مردم)ایجاد تفاوت کرده عناصر نخستین سرشت آنهاست، زیرا آنها قطعه ای بودند از زمین شور و شیرین،محکم و سست،و بر حسب نزدیک بودن خاکهایشان با یکدیگر به هم نزدیکند و به مقدار فاصله اختلاف خاکشان با یکدیگر متفاوتند؛افراد خوش منظر(غالبا)سست عقل اند،بلندقدان کوتاه همّت،پاکیزه عملان بدمنظر و کوتاه قدان،عمیق و خوش فکرند.آنها که نهادی پاک دارند(گاه بر اثر عوامل گوناگون)اخلاق ناپسند ظاهر می سازند.آنها که قلبی ناآرام دارند،افکارشان پراکنده است و سخنوران(زبردست)قوت قلب دارند.
سرچشمه تفاوتها
شک نیست که انسانها هم از نظر جسمی و هم از نظر روحی،فکری و اخلاق باهم متفاوتند.نیز شک نیست که این تفاوتها بر اثر تعلیم و تربیت قابل تغییر و
ص:539
دگرگونی است،بنابراین تفاوتها هرگز به سلب اختیار آدمی و مسئله جبر نمی انجامد.
ولی سخن در این است که سرچشمه این تفاوتها چیست؟چرا بعضی از نظر جسمانی بلند قامت،بعضی دیگر کوتاه،عدّه ای زیباروی و گروهی نازیبا، جمعی پراستعداد و بعضی ضعیف و ناتوان،گروهی با سخاوت و جمعی بخیل هستند.
امام علیه السّلام این اختلافات را به موادّی مستند می سازد که جسم انسان از آن برگرفته شده و می فرماید:«آنچه بین آنها ایجاد تفاوت کرده آغازهای سرشت آنهاست،زیرا آنها قطعه ای بودند از زمین شور و شیرین،محکم و سست،و بر حسب نزدیک بودن خاکهایشان با یکدیگر به هم نزدیکند و به مقدار فاصله اختلاف خاکشان با یکدیگر متفاوتند»؛ (إنّما فرّق بینهم مبادئ (1)طینهم و ذلک أنّهم کانوا فلقة (2)من سبخ (3)أرض و عذبها (4)،و حزن (5)تربة و سهلها (6)،فهم علی حسب قرب أرضهم یتقاربون،و علی قدر اختلافها یتفاوتون) .
بر طبق این بیان،تفاوتها از تفاوت مواد مختلف زمینی گرفته شده است و با توجّه به اینکه زمینها و مواد ترکیبی آنها باهم اختلاف دارند،و ترکیبهای وجود انسانها از آن مواد باهم متفاوت است و تفاوت آن مواد تأثیر در تفاوت روحیات
ص:540
و افکار و اخلاق آنها دارد،به این ترتیب در میان انسانها اختلافاتی ظاهر گشت.
در اینجا دو سؤال پیش می آید:نخست اینکه جدّ اوّلی ما حضرت آدم از خاک آفریده شد و انسانهای بعد از نطفه آدم و فرزندان او به وجود آمدند نه از خاک.
دیگر اینکه آیا این سخن مذهب جبر را تقویت نمی کند که می گویند:هرکسی مجبور است کارهای خاصّی را انجام دهد و دگرگونی آن ممکن نیست.
پاسخ سؤال دوم را به آخر خطبه،بحث نکات وامی گذاریم و پاسخ سؤال اوّل از دو راه ممکن است:
نخست اینکه گر چه انسانهای پس از آدم از نطفه او متولّد می شوند؛ولی نطفه از مواد ترکیبی مختلفی تشکیل یافته که قسمت عمده آن به زمین برمی گردد و در مسیر پرورش از تغذیه مادر استفاده می کند تا به حدّ کمال و هنگام تولّد برسد و غذای مادر هرچه باشد از مواد زمینی گرفته شده،گیاهان از زمین می رویند و حیوانات مأکول از گیاهان پرورش پیدا می کنند،بنابراین رشد جنین از یک ذرّه ظاهرا بی مقدار تا رسیدن به یک جنین کامل همه از مواد زمینی است.
این مطلب را با ذکر یک مثال می توان روشن تر ساخت و آن اینکه درختان میوه ای که در زمینهای مختلف می رویند و همچنین حبوبات و دانه های غذایی کاملا با هم متفاوتند؛مثلا انگور که در یک زمین می روید بسیار شیرین تر، لطیف تر و جالب تر از انگوری است که در زمین دیگر می روید و همچنین سایر میوه ها.
انسانها نیز چنین هستند و از آنجایی که رابطه جسم و روح نسبت به یکدیگر بسیار نزدیک است تفاوت این مواد در روحیات و خلقیات انسان اثر می گذارد.
پاسخ دیگر اینکه صرف نظر از آنچه گفته شد،اگر تنها بر گرفتن جسم آدم از خاک تکیه کنیم باز ممکن است از این ماده ترکیبی وجود آدم هنگامی که نطفه را تشکیل می دهد،نطفه های مختلفی حاصل شود.در بعضی از حالات بخشی از
ص:541
فلان ماده،بیشتر در نطفه وارد شود و در بعضی از حالات کمتر و به همین دلیل فرزندانی که از یک پدر و مادر و در یک آب و هوا متولّد می شوند و حتی تغذیه پدر و مادر هم شبیه به هم است،باهم متفاوت و مختلف اند؛یکی دلیرتر و دیگری با سخاوت تر،یکی ضعیف تر و دیگری باهوش تر است.
این نکته نیز قابل ملاحظه است که آب و هوا نیز بخشی از وجود انسان را تشکیل می دهد؛ولی امام علیه السّلام در اینجا سرچشمه اختلاف را فقط تفاوت ماده زمینی ذکر فرمود و سخنی از آب و هوا به میان نیاورد یا از آن رو تأثیر آنها نسبت به مواد زمینی بسیار کمتر است و یا اینکه آب و هوا نیز تحت تأثیر موادّ زمینی است،در شوره زارها،آب شور و هوا آلوده و در سرزمینهای شیرین،آب شیرین و هوا پاک و مطبوع است.
البتّه کیفیّت تابش آفتاب نیز تأثیر خاص خود را دارد و به همین دلیل در مناطق استوایی،افراد غالبا سیاه پوست و در مناطق معتدل،سفیدپوست هستند و به یقین تنها رنگ پوست عوض نمی شود،بلکه منطقه جغرافیایی به سبب تفاوت تابش آفتاب یا تفاوت آب و هوا و زمینها،تأثیر ویژه خود را دارد.
به هر حال با توجّه به آنچه گفتیم،کلام امام را مطابق آنچه ظاهرش دلالت دارد می توان پذیرفت و با موازین علمی امروز نیز کاملا سازگار است و نیازی نیست بگوییم منظور از (مبادئ طینهم) ارواح و نفوس انسانی هستند و بقیه الفاظ امام را نیز بر تفاوت ارواح حمل کنیم؛نه بر تفاوت اجسام که تأثیرگذار در تفاوت اخلاق و روحیّات است،آن گونه که از سخنان ابن ابی الحدید در شرحش بر نهج البلاغه استفاده می شود.
آنگاه امام علیه السّلام در ادامه سخن نمونه های متعددی از تأثیر جسم بر اخلاق و فکر و صفات نفسانی بیان می فرماید و با ذکر هفت نمونه از رابطه جسم و روح و ترکیب ظاهری با خلق و خوی باطنی،این بحث را به پایان می برد و می فرماید:
ص:542
«افراد خوش منظر(غالبا)سست عقل اند،بلند قدان کوتاه همت،پاکیزه عملان بد منظر و کوتاه قدان،عمیق و خوش فکرند آنها که نهادی پاک دارند(گاه بر اثر عوامل گوناگون)اخلاق ناپسند ظاهر می سازند آنها که قلبی ناآرام دارند، افکارشان پراکنده است و سخنوران(زبردست)قوت قلب دارند»؛ (فتامّ الرّواء (1)ناقص العقل،و مادّ القامة قصیر الهمّة،و زاکی العمل قبیح المنظر،و قریب القعر (2)بعید السّبر (3)،و معروف الضّریبة منکر الجلیبة،و تائه (4)القلب متفرّق اللّبّ،و طلیق اللّسان حدید الجنان) .
آنچه درباره این روابط هفتگانه در میان جسم و روح و ماده جسمانی و اخلاق در کلام امام علیه السّلام آمده،به یقین به صورت قاعده ای کلی و بی استثنا نیست، بلکه نظر به غالب افراد دارد و به همین دلیل استثنائاتی برای آنها با چشم خود دیده ایم.
جمله «قریب القعر بعید السّبر» با توجّه به اینکه«قعر»در اینجا اشاره به کوتاهی قامت است،زیرا افراد کوتاه قامت فاصله زیادی در میان سر و قدمهایشان نیست و به همین دلیل واژه«قریب القعر»برای آنها مناسب است و با توجّه به اینکه«سبر»به معنای آزمایش و بررسی و عمق یابی است،تعبیر به«بعید السبر»اشاره به عمق فکر و آگاهی فراوان است.
این احتمال نیز وجود که تعبیر به«بعید السبر»اشاره به این باشد که آنها به تعبیر عوام،افرادی تودار هستند که شناختشان به آسانی امکان پذیر نیست.این
ص:543
ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود و همچنین ابن میثم و بعضی دیگر از شارحان،این معنا را پذیرفتند.
جمله «معروف الضّریبة...» با توجّه به اینکه«ضریبه»در اینجا به معنای سجیه،نهاد و خوی و خصلت است و«جلیبه»به معنای کاری است که انسان بر خلاف خوی و خصلت انجام می دهد گویی آن را خارج از وجود خود جلب و وارد می کند،مفهومش این است که گروهی از آن انسانهای پاک نهاد بر اثر عوامل برونی؛مانند تربیتهای غلط و محیطهای آلوده و تبلیغهای سوء که منشأ دواعی شیطانی می شود،برخلاف سجیه خود رفتار می کنند.
جمله «تائه القلب...» مفهومی دارد که غالبا در زندگی خود و دیگران تجربه کرده ایم و آن اینکه افرادی که بر اثر عوامل مختلف،قلبی ناآرام دارند،قدرت تفکّر منظم را از دست می دهند و طبعا افکارشان پریشان می شود به طوری که از پریشانی فکر آنها ناراحتی دلهایشان را می توان به دست آورد.
جمله «و طلیق اللّسان...» نیز مفهومی دارد که به تجربه رسیده و آن اینکه سخنوران ماهر،افرادی هستند که قلبی قوی و نیرومند دارند و از چیزی نمی ترسند،شجاع اند و به همین دلیل در ایراد سخنرانی مهارت دارند.
بسیاری از دانشمندان و فلاسفه تصریح کرده اند که رابطه روح و جسم انسان چنان است که ویژگی هریک در دیگری اثر می گذارد،بنابراین جای تعجب نیست که میان قیافه و قامت انسانها و سایر ویژگیهای جسمانی آنان با روحیات و اخلاق آنها رابطه ای برقرار باشد.
از قدیم الایّام تا به امروز جمعی از دانشمندان این روابط را در کتابهای خود
ص:544
ذکر کرده اند و مجموعه ای به نام علم قیافه شناسی به وجود آمده است.
ولی غالبا اعتراف دارند که این رابطه ها(رابطه اخلاق و روحیات با اشکال مختلف جسمانی)کلیت ندارد،زیرا عوامل دیگری نیز در روحیات و اخلاق انسان اثرگذار است که گاه تأثیر آنها غلبه می کند و رابطه قیافه و اخلاق را برهم می زند؛مثلا خلق و خوی پدر و مادر،تأثیر آب و هوای اقلیمی،سر و کار داشتن با اشیای مختلف به حسب شغل و کسب و کار خود،این امور و مانند آن نیز می تواند در خلقیات انسان اثر بگذارد و گاه کلّیت روابط علم قیافه شناسی را بر هم زند.
به هر حال آنچه در کلام مولا علیه السّلام در بالا خواندیم اشاره ای به گوشه ای از این رابطه روح و جسم است که امام علیه السّلام در پاسخ سؤال بعضی از یارانش درباره اختلاف روحیات مردم بیان فرمود و آنچه را در این خطبه می خوانیم نیز به یقین اصلی کلّی و استثنا ناپذیر نیست.
از اینجا روشن می شود که اگر در بعضی از روایات مطالبی برخلاف آنچه در کلام بالاست دیده می شود از قبیل همین استثنائات است؛مانند حدیث معروف نبوی که می گوید:«أطلب الخیر عند حسان الوجوه؛خیر و نیکی را نزد زیبارویان بیابید». (1)
در حالی که در بعضی از روایات آمده است رسول خدا ضمن خطبه ای فرمود:«أیّها النّاس إیّاکم و خضراء الدّمن قیل یا رسول اللّه و ما خضراء الدّمن؟ قال:المرأة الحسناء فی منبت السّوء؛ای مردم از گیاهان زیبایی که بر مزبله ها می روید بپرهیزید،عرض کردند:ای رسول خدا منظور از این گیاهان چیست؟ فرمود:زن زیبارویی که در خانواده آلوده ای پرورش یافته باشد». (2)
ص:545
سؤال دیگری که در اینجا مطرح می شود این است که اگر شور و شیرین بودن خاکهای سرشت انسانها و رابطه اشکال جسمانی با خلق و خوی بشر را بپذیریم، نتیجه اش این است که نه نیکوکاران توان بدکاری دارند و نه بدکاران توان نیکوکاری و این موافق مکتب جبر است و می دانیم حرکت کردن بر وفق مکتب جبر نتیجه اش انکار ثواب و عقاب و بی هدف بودن بعثت انبیا و در نهایت نفی عدالت پروردگار است.
پاسخ این سؤال چندان پیچیده نیست.هیچ کس نمی گوید کیفیّات جسمانی یا سرشت افراد،علت تامّه برای آن خلقیّات است،بلکه تنها به عنوان یک زمینه می توان از آن یاد کرد.
این مطلب را با ذکر مثالی می توان روشن ساخت؛همه می گویند:محیط خانواده یا محیط اجتماع در اعمال انسانها اثر می گذارد؛ولی این سخن بدان معنا نیست که اراده انسان را سلب کند،بلکه تنها یک زمینه است،لذا بسیار می بینیم افرادی که در یک خانواده آلوده پرورش یافته اند؛ولی انسانهای صالح و درستکار و با ایمانی بوده اند،و به عکس افرادی در خانواده های صالح پرورش یافته اند؛ولی انسانهای نادرستی از کار در آمده اند.به بیان دیگر جزء اخیر علّت تامّه اراده خود انسان است که اثر نهایی را به دنبال دارد.
این نکته نیز شایان توجّه است که چنانچه کسی زمینه های نامساعد اخلاقی یا محیطهای خانوادگی یا اجتماعی داشته باشد؛ولی در مسیر صحیح گام بردارد اجر و پاداش او از کسانی که در محیطی مساعد پرورش یافته اند به یقین بیشتر است.
***
ص:546
و من کلام له علیه السّلام
قاله و هو یلی غسل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و تجهیزه:
از سخنان امام علیه السّلام است این سخن را هنگامی ایراد فرمود که مشغول غسل رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و آماده کردن او برای دفن بود. (1)
همان گونه که اشاره شد،امام علیه السّلام این سخن را هنگامی ایراد کرد که مشغول غسل و تجهیز پیغمبر اکرم بود؛سخنانی سوزناک و حزن انگیز که از نهایت اندوه
ص:547
و غم مولا در آن هنگام خبر می دهد.این در حالی بود که دیگران بدن پیغمبر را رها کرده بودند و در سقیفه بنی ساعده مشغول توطئه برای به دست گرفتن خلافت پیغمبر بودند.
***
ص:548
بأبی أنت و أمّی یا رسول اللّه لقد انقطع بموتک ما لم ینقطع بموت غیرک من النّبوّة و الإنباء و أخبار السّماء.خصّصت حتّی صرت مسلّیا عمّن سواک و عمّمت حتّی صار النّاس فیک سواء.و لو لا أنّک أمرت بالصّبر، و نهیت عن الجزع،لأنفدنا علیک ماء الشّؤون و لکان الدّاء مماطلا و الکمد محالفا،و قلاّ لک!و لکنّه ما لایملک ردّه،و لا یستطاع دفعه!بأبی أنت و أمّی! اذکرنا عند ربّک،واجعلنا من بالک.
پدر و مادرم فدایت باد ای رسول خدا،با مرگ تو چیزی قطع شد که با مرگ دیگری قطع نگشت و آن نبوّت و پیام آوردن(از سوی خدا)و اخبار آسمان بود.
ولی مصیبت تو این اثر را داشت که تسلی دهنده در برابر مصائب غیر توست(و با توجّه به این،مصائب دیگر در نظرم کوچک و کم اهمیّت است اضافه براین) مصیبت تو آن قدر گسترده است که عموم مردم در آن عزا دارند.اگر تو ما را به صبر و شکیبایی امر نفرموده بودی و از جزع و بی تابی نهی نمی کردی،آن قدر بر تو گریه می کردیم که اشکهایمان تمام شود و این درد جانکاه همیشه برایمان باقی بود و حزن و اندوهمان دائمی،و همه اینها در مصیبت تو کم بود؛امّا چه می توان کرد،چون مرگ چیزی است که نمی توان آن را بازگرداند و قدرت بر دفع آن نیست.پدر و مادرم فدایت باد ما را در پیشگاه پروردگارت یاد کن و ما را همیشه به خاطر داشته باش.
ص:549
مصیبت عظیم و جانکاه رحلت پیامبر خدا
امام علیه السّلام پیکر پاک پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله را مخاطب ساخته و چنین می گوید:«پدر و مادرم فدایت باد ای رسول خدا،با مرگ تو چیزی قطع شد که با مرگ دیگری قطع نگشت و آن نبوّت و پیام آوردن(از سوی خدا)و اخبار آسمان بود»؛ (بأبی أنت و أمّی یا رسول اللّه لقد انقطع بموتک ما لم ینقطع بموت غیرک من النّبوّة و الإنباء و أخبار السّماء) .
جمله «بأبی أنت و أمّی» که از جمله های رائج در میان عرب به هنگام اظهار علاقه به کسی است،اشاره به این است که عزیزترین عزیزانم پدر و مادر من هستند که آنها را فدای تو می کنم.ممکن است به هنگام گفتن این سخن،پدر و مادر گوینده در حیات نباشند همان گونه که در خطبه مورد بحث چنین است؛ ولی ضرری به مفهوم سخن نمی رساند،زیرا این جمله جنبه کنایی دارد و اشاره به این است که مخاطب،آن قدر عزیز است که انسان عزیزترین بستگان خود را فدای او می کند.
در بعضی از روایات آمده است:که اگر پدر و مادر انسان زنده باشند و اهل ایمان،گفتن این سخن اهانتی به آنها می گردد و سبب عقوق می شود. (1)
ولی ظاهران این حدیث ناظر به مواردی است که مخاطب مانند پیغمبر و امام نباشد،زیرا چنین تعبیری در برابر آن بزرگواران نه تنها اهانت نیست،بلکه مایه افتخار است.
به همین دلیل این تعبیر در بسیاری از زیارت نامه ها،دیده می شود در حالی که بسیاری از زیارت کنندگان،پدران و مادرانشان زنده و اهل ایمانند.
تعبیر به«نبوت»و«انباء»و«اخبار السماء»،سه مفهوم متفاوت دارد:«نبوّت»
ص:550
اشاره به مقام آن حضرت است و«انباء»برنامه عملی پیغمبر را در ابلاغ وحی آسمانی بیان می کند و«اخبار السّماء»ناظر به خبرهایی است که مربوط به مسائل شریعت نبوده،مانند خبرهای غیبی و پیش بینی های حوادث آینده و ملاحم.
به هر حال جمله های بالا به صراحت خبر از خاتمیّت پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله می دهد و دلیل روشنی براین است که بعد از آن حضرت،فرشته وحی هرگز نازل نخواهد شد و این موهبت عظیم که در سایه وجود پیغمبر،نصیب جهانیان بود با رحلت او برداشته شد و ناراحتی شدید امیر مؤمنان علی علیه السّلام نیز به همین جهت است.
سپس به دو نکته دیگر اشاره می کند و می فرماید:«ولی مصیبت تو این اثر را داشت که تسلّی دهنده در برابر مصائب غیر توست(و با توجّه به اینکه مصائب دیگر کوچک و کم اهمیّت است اضافه براین)مصیبت تو آن قدر گسترده است که عموم مردم در آن به طور یکسان عزا دارند»؛ (خصّصت حتّی صرت مسلّیا (1)عمّن سواک و عمّمت حتّی صار النّاس فیک سواء) .
چگونه ممکن است مصیبت پیغمبر عمومیّت نداشته باشد در حالی که او «رحمة للعالمین»بود و سبب نجات جامعه بشری از چنگال انواع انحرافات.او به همه انسانها تعلّق داشت و همه را تحت توجّه و عنایت قرار می داد،بنابراین همه باید بر مرگ آن حضرت اشک بریزند.
از سویی دیگر هر قدر عزیز از دست رفته بزرگ تر و آثارش گسترده تر باشد، به همان نسبت مصیبت فقدانش عظیم تر است و چون پیغمبر اکرم برترین انسان، با خدمتی گسترده و بی نظیر بود،مصیبت فقدانش از همه مصائب برتر است و به بیان دیگر،مصائب دیگر در برابر مصیبت فقدان او کوچک است.
ص:551
به همین دلیل امام علیه السّلام هنگامی که گرفتار مصیبت جانکاه همسرش زهرای مرضیه علیها السّلام شد،به همین مطلب اشاره فرمود و خطاب به پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله عرضه داشت:«گرچه پیمانه صبرم از فراق دختر برگزیده ات لبریز شده؛ولی مصیبت مرگ و رحلت تو به قدری بزرگ بود که دیگر مصیبتها را در برابر من کوچک می کند»؛ (قلّ یا رسول اللّه عن صفیّتک صبری و رقّ عنها تجلّدی إلاّ أنّ فی التّأسّی لی بعظیم فرقتک و فادح مصیبتک موضع تعزّ) . (1)
در حدیثی از امام باقر علیه السّلام می خوانیم که به یکی از یارانش چنین فرمود:«إن أصبت بمصیبة فی نفسک أو فی مالک أو فی ولدتک فاذکر مصابک برسول اللّه فإنّ الخلائق لم یصابوا بمثله قطّ؛هرگاه مصیبتی در جان یا مال یا فرزندت به تو برسد،مصیبت رسول اللّه را یاد کن،زیرا مردم هرگز به مصیبتی مانند مصیبت آن حضرت گرفتار نشدند». (2)
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به نکته دیگری اشاره کرده عرضه می دارد:
«اگر تو ما را به شکیبایی امر نفرموده بودی و از جزع و بی تابی نهی نمی کردی، آن قدر بر تو گریه می کردیم که اشکهایمان تمام شود و این درد جانکاه همیشه برایمان باقی بود و حزن و اندوهمان دائمی،و تازه همه اینها در مصیبت تو کم بود»؛ (و لولا أنّک أمرت بالصّبر،و نهیت عن الجزع،لأنفدنا (3)علیک ماء الشّؤون،و لکان الدّاء مماطلا و الکمد محالفا،و قلاّ لک!) .
با توجّه به اینکه(شؤون)جمع شأن در اینجا به معنای غده های اشک زاست، منظور امام این است که اگر ما را از گریه و جزع نهی نکرده بودی چنان اشک می ریختیم که منابع اشکی ما تمام شود؛ولی صبر و شکیبایی را ما از تو آموختیم.
ص:552
آن روز که فرزندت ابراهیم از دنیا چشم پوشید،اشک می ریختی ولی بی تابی و جزع نداشتی،در مصیبت عظیم عمویت حمزه نیز همین گونه رفتار کردی،پس ما شکیبایی را از تو آموختیم.
واژه(مماطل)به معنای بدهکاری است که ادای دین خود را به تأخیر می اندازد و «داء المماطل» به بیماری لاعلاج گفته می شود و شباهت به چنان بدهکاری دارد.
(کمد)به معنای اندوه درونی است و(محالف)کسی است که با انسان پیمان بسته و بر سر پیمان خویش است،بنابراین«کمد محالف»اشاره به اندوه درونی پایدار است.
ضمیر تثنیه در (قلاّ لک) اشاره به همان داء و کمد است؛یعنی درد مصیبت تو و اندوه پایدار آن باز هم در برابر عظمت این مصیبت ناچیز است.
امام در ادامه می افزاید:«امّا چه می توان کرد،چون مرگ چیزی است که نمی توان آن را باز گرداند و قدرت بر دفع آن نیست» (و لکنّه ما لا یملک ردّه،ولا یستطاع دفعه!) .
بنابراین گریستن و بی تابی مشکلی را حل نمی کند،باید صبر داشت و به رضای خدا راضی بود.
و به گفته سعدی:
خبر داری ای استخوانی قفس که جان تو مرغی است نامش نفس
چو مرغ از قفس رفت و بگسست قید دگر ره،نگردد به دام تو صید
در پایان بار دیگر در مقام ابراز عشق و علاقه به پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله بر آمده عرضه می دارد:«پدر و مادرم فدایت باد!ما را در پیشگاه پروردگارت یاد کن و همیشه ما را به خاطر داشته باش»؛ (بأبی أنت و أمّی!اذکرنا عند ربّک،و اجعلنا من بالک) . (1)
ص:553
مفهوم این تعبیر آن است که روح پاک تو به ملکوت اعلی می رود و در جوار قرب خدا قرار می گیرد.در آنجا برای ما دعا کن و حل مشکلات ما را از خدایت بخواه بگونه ای که همیشه در خاطر عاطر تو باشیم.
از کلام بالا و روایات دیگر استفاده می شود که گریستن در مصائب عزیزان ممنوع نیست،و ممنوع تنها جزع و بی تابی و ناشکری است.قلب انسان کانون عواطف است و این عواطف مخصوصا هنگامی که شدید باشد،در همه وجود انسان اثر می گذارد.هنگامی که عزیزی از دست رود،قلب متلاطم می گردد و اشک جاری می شود،بغض گلوی انسان را می گیرد و زبان به اظهار اشتیاق به عزیز از دست رفته می پردازد.اینها هیچ کدام ممنوع نیست،بلکه ممدوح است به شرط اینکه آمیخته با شکیبایی و صبر باشد.ممنوع است که انسان بی تابی کند، سر به دیوار بکوبد،لطمه بر صورت زند،سخنان ناروا بگوید.
در حدیثی می خوانیم:«هنگامی که خبر وفات جعفر بن ابی طالب و زید بن حارثه(در جنگ موته)به پیغمبر رسید،هنگامی که وارد خانه می شد شدیدا برای آنها گریه می کرد و می گفت:آنها برای من سخن می گفتند و با آنها انس می گرفتم، هردو باهم رفتند». (1)
نیز در داستان جنگ احد می خوانیم:«هنگامی که پیغمبر به مدینه بازگشت از هر خانه ای صدای گریه و زاری برای شهیدی به گوش آن حضرت رسید که بازماندگان بر شهیدانشان می گریستند جز خانه عمویش حمزه،پیغمبر بسیار ناراحت شد و گفت:ولی حمزه گریه کنندگانی ندارد.اهل مدینه که از این سخن
ص:554
باخبر شدند قسم یاد کردند که هرگز بر عزیز از دست رفته ای گریه نکنند مگر اینکه نخست برای حمزه نوحه گری کنند و بگریند»و این سنّت همچنان تا امروز(زمانی که امام باقر علیه السّلام این حدیث را بیان می فرمود ادامه دارد). (1)
روایات بسیاری نیز درباره نهی از جزع و بی تابی از معصومان علیهم السّلام نقل شده است از جمله امیر مؤمنان علی علیه السّلام می فرماید:«إنّک إن صبرت جرت علیک المقادیر و أنت مأجور و إن جزعت جرت علیک المقادیر و أنت معذور؛اگر صبر و شکیبایی(در مصائب)پیشه کنی آنچه مقدّر است به هر حال واقع می شود و تو (در پیشگاه خدا)مأمور هستی و اگر جزع و بی تابی کنی مقدّرات به هر حال صورت می گیرد؛ولی تو گنهکار خواهی بود». (2)
نباید فراموش کرد جزع و بی تابی افزون بر اینکه نوعی ناسپاسی در پیشگاه خداست،آثار بسیار مخرّبی روی اعصاب انسان دارد و گاه او را تا سرحدّ جنون پیش می برد.
در اینکه پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله در چه روزی چشم از جهان بربست،اختلافی نیست.همه اتفاق نظر دارند که روز دوشنبه بود و مشهور میان پیروان اهل بیت علیهم السّلام این است که دفن آن حضرت سه روز بعد انجام یافت.
گرچه از روایات استفاده می شود که تعجیل در دفن میّت مستحب است؛ولی هنگامی که شخص از دست رفته کسی مانند پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله باشد و مردم بخواهند گروه گروه بر او نماز بخوانند و ادای احترام نسبت به او بنمایند،مسئله شکل دیگری به خود می گیرد.
ص:555
از روایات نیز استفاده می شود مردم ده نفر ده نفر وارد حجره پیامبر شدند و بر آن حضرت نماز گذاردند و سپس در همانجا بدن پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله به خاک سپرده شد،زیرا بعد از آنکه هرکسی درباره محل دفن پیامبر اظهار نظری کرد، بعضی مکه را پیشنهاد کردند و عده ای مدینه را(در بقیع یا در صحن مسجد رسول اللّه)امیر مؤمنان علی علیه السّلام فرمود:«إنّ اللّه لم یقبض نبیّا إلاّ فی أطهر البقاع فینبغی أن یدفن فی البقعة الّتی قبض فیها فاتّفقت الجماعة علی قوله علیه السّلام و دفن فی حجرته؛خداوند هیچ پیغمبری را قبض روح نمی کند مگر در پاک ترین نقاط روی زمین؛بنابراین سزاوار است در همان محلی که حضرت قبض روح او شده دفن شود.هنگامی که مردم این سخن را شنیدند متفقا رأی آن حضرت را پذیرفتند و بدن پاک پیامبر در همانجا به خاک سپرده شد». (1)
در اینکه قبل از پوشاندن قبر چه کسی وارد قبر شد،همچنین نقل شده است:
علی علیه السّلام و فضل بن عباس و دو نفر دیگر وارد شدند. (2)
به هر حال شک نیست که تجهیز پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله اعم از غسل و تکفین و نماز و تدفین عمدتا به وسیله علی علیه السّلام صورت گرفت در حالیکه دیگران در سقیفه بنی ساعده مشغول گفت و گو و چانه زدن در امر خلافت بودند و حتی مطابق بعضی از نقلها تعزیه گردانهای سقیفه موفق به نماز بر پیامبر هم نشدند.
برای آگاهی بیشتر در مسائل بالا به کتاب بحار الانوار جلد 22 صفحه 504 به بعد مراجعه کنید.
***
ص:556
و من کلام له علیه السّلام
اقتصّ فیه ذکر ما کان منه بعد هجرة النّبی صلّی اللّه علیه و اله ثمّ لحاقه به:
از سخنان امام علیه السّلام است که پیرامون حوادث بعد از هجرت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و ملحق شدن به آن حضرت بحث می کند. (1)
با توجّه به اینکه گفتار امام علیه السّلام در اینجا به صورت بسیار موجز و کوتاه ذکر شده،نیازی به شرح خطبه در یک نگاه نمی بینیم.
***
ص:557
ص:558
فجعلت أتّبع مأخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله فأطأ ذکره،حتّی انتهیت إلی العرج.
من خود را در همان راهی قرار دادم که پیامبر صلّی اللّه علیه و اله از آن راه رفته بود.همه جا به سراغ او بودم و در گذرگاه یادش قدم می زدم تا اینکه به منزلگاه عرج(منزلگاهی نزدیک مدینه)رسیدم(و در این هنگام احساس آرامش کردم که به زودی پیشوای محبوبم را خواهم دید).
گذرگاه یاد محبوب!
این سخن همان گونه که مرحوم سیّد رضی گفته است،بخش کوتاهی از خطبه مفصّلی است که امام آن را بیان فرموده و مرحوم سیّد رضی این چند جمله را به موجب لطافتی که در تعبیرات آن از نظر فصاحت و بلاغت یافته جدا ساخته است.
از کتاب تمام نهج البلاغه چنین برمی آید که این کلام بخشی از خطبه ای بوده که ضمن آن امام علیه السّلام موقعیّت خود را نسبت به رسول خدا بیان می کند و در جای جای آن رابطه نزدیک خود را با آن حضرت و عنایت و توجّه آن حضرت را نسبت به خودش شرح می دهد و در ضمن همان خطبه موقعیّت اهل بیت علیهم السّلام را کاملا روشن می سازد. (1)
این سخن-همان گونه که در بالا اشاره شد-ناظر به زمانی است که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله بعد از داستان«لیلة المبیت»با شتاب به سوی مدینه می رفت و امام در
ص:559
مکّه مانده بود تا امانتهای مردم را که نزد پیغمبر وجود داشت به آنها برساند، سپس در موقعی مناسب دور از چشم دشمن به سوی مدینه حرکت کند.
امام علیه السّلام در این فاصله که گرفتار فراق پیشوا و استاد عزیز خود بود،سخت ناراحت بود و ایّام فراق بر او سنگینی می کرد.گفتار مورد بحث به خوبی از این امر حکایت می کند که می فرماید:«من خود را در همان راهی قرار دادم که پیامبر صلّی اللّه علیه و اله از آن راه رفته بود.همه جا به سراغ او بودم و در گذرگاه یادش قدم می زدم تا اینکه به منزلگاه عرج(منزلگاهی نزدیک مدینه)رسیدم(و در این هنگام احساس آرامش کردم که به زودی پیشوای محبوبم را خواهم دید)؛ (فجعلت أتّبع مأخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله فأطأ ذکره،حتّی انتهیت إلی العرج) .
این سخن نشان می دهد که امام علیه السّلام در همین چند روز فراق پیغمبر چه ناراحتی عجیبی داشت،دائما به یاد آن حضرت بود و با یاد او خاطر خود را مشغول می داشت و همچون کسی که عزیزترین عزیزانش را از او گرفته باشند بی تابی می کرد؛ولی چاره ای نبود،باید بماند و ودایع مردم را که براساس اعتماد به رسول اللّه به آن حضرت سپرده بودند،به آنها برساند.سپس دور از چشم دشمن آماده حرکت به سوی مدینه شود.از تواریخ اسلامی استفاده می شود که بدن امام به سبب سنگهای فراوانی که در شب هجرت پیغمبر به سوی او انداخته بودند،در آن حال که در بستر پیغمبر خوابیده بود،سخت مجروح بود؛ولی تمام این جراحتها را به فراموشی سپرده و پیوسته در فکر محبوبش رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله بود.
در پایان این سخن،مرحوم سیّد رضی سخنی دارد به این شرح:
اینکه امام می فرماید: «فأطأ ذکره ؛در گذرگاههای یادش قدم می زدم»از سخنانی است که در نهایت اختصار و فصاحت،حقیقت مهمّی را بیان کرده است و منظور امام این است که اخبار مربوط به پیامبر از ابتدای حرکت تا پایان مسیر به من می رسید(و پیوسته به یاد او بودم و در فضای وجود او سیر می کردم). امام
ص:560
این معنا را با آن کنایه عجیب بیان فرموده است: (قوله علیه السّلام:(فأطأ ذکره)من الکلام الّذی رمی به إلی غایتی الإیجاز و الفصاحة.أراد أنّی کنت أعطی خبره صلّی اللّه علیه و اله من بدء خروجی إلی أن انتهیت إلی هذا الموضع،فکنّی عن ذلک بهذه الکنایة العجیبة) .
نکته ظریف و دقیقی که در جمله (فأطأ ذکره) است و مرحوم سیّد رضی به دنبال آن است،این است که امام یاد پیغمبر را همچون گذرگاه زیبا و دل انگیزی تصوّر کرده که فضایی عطرآگین داشت و امام روزوشب در آن گذرگاه در حرکت بود.مثل این است که کسی به دیگری بگوید که یاد تو خانه و زندگی من است،یاد تو کوچه های شهر من است.
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
نکته روح فزا از دهن دوست بگو نامه خوش خبر از عالم اسرار بیار
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام شمّه ای از نفحات نفس یار بیار
داستان هجرت
داستان هجرت پیغمبر داستان عجیبی است.همان گونه که همه می دانیم، سران قریش از وجود پیغمبر احساس خطر شدیدی کردند که اگر برنامه آن حضرت به همان صورت ادامه یابد به زودی همه قدرت خویش را از دست خواهند داد و شهر مکّه به صورت زندانی درخواهد آمد،بنابراین تصمیم گرفتند یکی از سه برنامه را در برابر آن حضرت اجرا کنند:یا حضرت را به قتل برسانند و یا برای همیشه زندانی کنند و یا از مکّه تبعید نمایند که در آیه شریفه 30 سوره انفال به هرسه اشاره شده است.
اکثریت آنها کشتن حضرت را ترجیح دادند؛ولی با مشکلی روبه رو بودند و آن اینکه طایفه بنی عبد المطلب به خونخواهی برمی خیزند و نزاع بزرگی در
ص:561
مکّه پیدا خواهد شد.صلاح در این دیدند که از همه قبائل اطراف دعوت کنند که مشترکا این قتل را انجام دهند و بنی عبد المطلب از درگیر شدن با همه آنها خود را ناتوان ببینند و حدّاکثر به دیه راضی شوند و به همین دلیل شمشیرزنانی از قبائل مختلف خانه پیامبر را محاصره کردند و منتظر شدند صبح شود و به خانه بریزند و کار را تمام کنند.
پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله به فرمان پروردگار تصمیم گرفت از دایره محاصره به طرز اعجازآمیزی خارج شود و شبانه راه مدینه را پیش گیرد(البتّه از بیراهه رود که نیروی دشمن نتواند به او دسترسی پیدا کند).حضرت،علی علیه السّلام را در بستر خود خوابانید،زیرا دشمن از بیرون منزل مراقب بستر بود.در این هنگام بود که جمعی از آنان سنگهایی به سوی بستر پرتاب کردند،علی علیه السّلام به خود می پیچید و آهسته ناله می کرد،مبادا دشمن متوجّه شود.
صبحگاهان همگی به داخل خانه هجوم آوردند و پیش از آنکه شمشیر خود را بر آن کس که در بستر خوابیده وارد کنند،علی علیه السّلام برخاست و بر آنها بانگ زد:
چه می خواهید؟گفتند:محمد را می خواهیم او کجاست؟فرمود:مگر او را به من سپرده بودید تا از من تحویل بگیرید،او در خانه نیست.شمشیرداران از شدت غضب برافروخته شده بودند و از اینکه تا صبح صبر کرده بودند پشیمان بودند و تقصیر را به گردن ابو لهب می انداختند که مانع حمله شبانه شده بود(گویا به این دلیل که شبیخون زدن آن هم در خانه ای که زن و فرزند در آن است عیب و ننگ بزرگی محسوب می شد).
پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله به جای اینکه از طرف شمال به سوی مدینه برود به طرف جنوب حرکت کرد و در غار ثور پنهان شد تا کسی بر آن حضرت دست نیابد.
مأموران قریش بیابانهای اطراف مکّه را تا مقدار زیادی جستجو کردند؛ولی ناکام به مکّه برگشتند و از اینکه مرغ از قفس پریده بود سخت ناراحت بودند. (1)
ص:562
و من کلام له علیه السّلام فی المسارعة إلی العمل
از سخنان امام علیه السّلام است درباره لزوم سرعت در اعمال خیر. (1)
از کتاب تمام نهج البلاغه استفاده می شود که این خطبه بخشی از خطبه غرّاء است که از خطبه های عجیب و پرمحتوای امام محسوب می شود و آن را در زمانی بیان فرمود که جنازه ای را تشییع می کرد،هنگامی که میّت را در لحد گذاردند،کسان او فریاد برداشتند و گریه کردند.امام علیه السّلام این خطبه را برای حاضران ایراد فرمود. (2)
ص:563
این خطبه در واقع از دو بخش تشکیل یافته.
در بخش اوّل سخن از سرعت در عمل و استفاده از فرصتهاست،چرا که ممکن است مرگ انسان نابهنگام فرارسد و فرصتها از دست برود و باب توبه بسته شود.
در بخش دوم دستوراتی برای مبارزه با هوای نفس و چگونگی استفاده از این فرصت زندگی دنیا می دهد و این خطبه در مجموع نسخه بسیار مفیدی برای رهروان راه سعادت است.
***
ص:564
فاعملوا و أنتم فی نفس البقاء،و الصّحف منشورة،و التّوبة مبسوطة، و المدبّر یدعی و المسیء یرجی،قبل أن یخمد العمل،و ینقطع المهل،و ینقضی الأجل،و یسدّ باب التّوبة،و تصعّد الملائکة.
اکنون که در متن زندگی و حیات هستید،عمل کنید،(زیرا مهم ترین نتیجه عمر،عمل صالح است)این در حالی است که نامه های عمل گشوده و بساط توبه گسترده است فراریان از طاعات خدا به سوی او فراخوانده می شوند و به بدکاران و گنهکاران امید عفو داده می شود.پیش از آنکه چراغ عمل خاموش گردد،مهلت قطع شود و اجل پایان گیرد و پیش از آنکه درهای توبه بسته شود و فرشتگان(که مأمور ثبت اعمال نیک و بدند)به آسمان صعود کنند(سخت بکوشید و فرصت را غنیمت بشمارید).
فرصت را غنیمت شمرید
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه در عباراتی کوتاه و پرمعنا همه مخاطبان خود را به استفاده از فرصتها تشویق می کند و به همگان هشدار می دهد که این فرصت دائمی نیست و دیر یا زود از دست خواهد رفت.بکوشید تا جامه حسرت و یأس نپوشید.
در مورد چگونگی فرصتها به پنج نکته اشاره می کند:
ص:565
نخست می فرماید:«اکنون که در متن زندگی و حیات هستید،عمل کنید.(زیرا مهم ترین نتیجه عمر،عمل است»؛ (فاعملوا و أنتم فی نفس البقاء) .
تعبیر به«نفس البقاء»اشاره لطیفی به این معناست که گویی بقای در دنیا را به موجود زنده ای تشبیه کرده که دارد نفس می کشد و پیش از آنکه از نفس بیفتد باید از آن استفاده کرد.
در جمله دوم می فرماید:«نامه های عمل گشوده است»؛ (و الصّحف منشورة (1)) .
اشاره به اینکه با گشوده بودن پرونده ها هرگونه اضافه و اصلاح و کم کردن نقطه های ضعف امکان پذیر است.
در جمله سوم می فرماید:«بساط توبه گسترده است»؛ (و التّوبة مبسوطة) .
روشن است که تا درهای توبه باز و سفره توبه گسترده است،راه بازگشت باز است و با آب توبه می توان آتشهای برافروخته و سوزان گناه را خاموش کرد.در چنین حالتی انسان به درگاه خدا می رود،اظهار ندامت می کند و قطره اشکی که حاصل توبه ای نصوح و خالص است می ریزد و دریایی از آتش را خاموش می کند.
در کتاب کافی در حدیثی از امام باقر یا امام صادق علیهما السّلام می خوانیم:«آدم به خداوند عرضه داشت:پروردگارا شیطان را بر من مسلّط کردی و او را همچون خون در رگهای من جاری ساختی،در برابر آن چیزی برای من قرار ده(که آن را جبران کند)فرمود:ای آدم این فضیلت را برای تو قرار دادم که هرکس از فرزندان تو تصمیم بر گناهی بگیرد چیزی بر او نوشته نمی شود و اگر آن را عمل کند تنها یک گناه برای او می نویسند و اگر تصمیم بر حسنه ای بگیرد،حتی اگر عمل نکرده باشد یک حسنه برای او می نویسند و اگر عمل کند ده حسنه نوشته خواهد
ص:566
شد.آدم عرض کرد پروردگارا لطف بیشتری کن فرمود:این فرصت را برای تو قرار دادم که هرکس گناهی کند سپس استغفار نماید او را می بخشم آدم عرض کرد:پروردگارا لطف بیشتری کن فرمود:درهای توبه را به روی آنها گشوده ام تا زمانی که جان آنها به گلوگاه برسد(و آخرین لحظه جدایی از دنیا فرارسد)آدم عرضه داشت:کافی است». (1)
در جمله چهارم و پنجم می فرماید:«در حالی که فراریان از طاعات خدا به سوی او فراخوانده می شوند و به بدکاران و گنهکاران امید عفو داده می شود»؛ (و المدبّر یدعی و المسیء یرجی) .
در جای جای آیات قرآن آثار این«دعوت»و«امید»دیده می شود خداوند می فرماید:« «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» ؛بگو ای بندگان من که بر خویشتن ظلم و اسراف کردید از رحمت خدا مأیوس نشوید خداوند همه گناهان را می بخشد،زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است». (2)
باز می فرماید:« «وَ أَنِیبُوا إِلی رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ» ؛به درگاه پروردگارتان بازگردید و در برابر او تسلیم شویم پیش از آنکه عذاب به سراغ شما بیاید سپس از سوی هیچ کس یاری نشوید». (3)
در ششمین،هفتمین و هشتمین جمله می فرماید:«پیش از آنکه چراغ عمل خاموش گردد،مهلت قطع شود و اجل پایان گیرد»؛ (قبل أن یخمد (4)العمل،و ینقطع المهل (5)،و ینقضی الأجل) .
ص:567
آری!تا عمر باقی است،تنور عمل داغ و برافروخته و مهلت باقی است و فرصت برقرار و در آن لحظه که انسان چشم از این جهان بربندد،همه اینها پایان می گیرد.
در نهمین و دهمین جمله می فرماید:«پیش از آنکه در توبه بسته شود و فرشتگان(که مأمور ثبت اعمال نیک و بدند)به آسمان صعود کنند(سخت بکوشید و فرصت را غنیمت بشمارید)؛ (و یسدّ باب التّوبة،و تصعد الملائکة) .
***
ص:568
فأخذ امرؤ من نفسه لنفسه،و أخذ من حیّ لمیّت،و من فان لباق،و من ذاهب لدائم.امرؤ خاف اللّه و هو معمّر إلی أجله،و منظور إلی عمله.امرؤ ألجم نفسه بلجامها،و زمّها بزمامها،فأمسکها بلجامها عن معاصی اللّه،و قادها بزمامها إلی طاعة اللّه.
هر انسانی باید از خویش برای خویشتن و از حیاتش برای زندگی پس از مرگ و از جهان فانی برای جهان باقی و از جایگاه موقت برای اقامتگاه دائم خود،بهره گیرد و نیز باید در همه طول عمر تا فرارسیدن اجل،از خدا بترسد و از مهلتی که برای عمل به او داده شده استفاده کند.انسان باید نفس سرکش را با لگام(تقوا)مهار کند و افسار آن را در اختیار گیرد و به وسیله این لگام او را از معصیت خدا باز دارد و با این زمام به سوی اطاعت فرمان حق رهبری کند.
چگونه از این فرصت استفاده کنیم؟
امام علیه السّلام در بخش پیشین این خطبه با ده جمله کوتاه و پرمعنا به همه مخاطبان خود هشدار داد،هشداری در جهت استفاده از فرصتها قبل از آنکه از دست بروند.
در این بخش از خطبه،دستور العملهایی در جهت چگونگی استفاده از این فرصت در ده جمله کوتاه دیگر می دهد.در واقع بخش نخست هشدار است و
ص:569
بخش دوم برنامه عمل.
می فرماید:«هر انسانی باید از خویش برای خویشتن و از حیاتش برای زندگی پس از مرگ و از جهان فانی برای جهان باقی و از جایگاه رفتنی برای اقامتگاه دائم خود،بهره گیرد»؛ (فأخذ امرؤ من نفسه لنفسه،و أخذ من حیّ لمیّت، و من فإن لباق،و من ذاهب لدائم) .
در این چهار جمله دوبار جمله«اخذ»که فعل ماضی است تکرار شده؛ولی به معنای امر است.در جمله اوّل امام دستور می دهد هر انسانی باید از سرمایه وجود خود برای اندوختن حسنات استفاده کند،زیرا خداوند استعدادها و امکاناتی به انسان بخشیده که اگر در مسیر صحیح به کار گرفته شود اسباب سعادت انسان را فراهم می سازد.
در کلام دیگری از آن حضرت که در غرر الحکم نقل شده است می خوانیم:
«إنّ اللّیل و النّهار یعملان فیک فاعمل فیهما و یأخذان منک فخذ منهما؛شب و روز در تو اثر می گذارند تو هم در آنها تأثیر بگذار و پیوسته از تو چیزی می گیرند تو هم از آنها چیزی بگیر».
در جمله دوم همین معنا به صورت دیگری آمده که می فرماید:«زندگان برای حال ممات باید از حیات خویش بهره گیرند».
در جمله سوم و چهارم اشاره به این دارد که از این دار فانی می توان برای دار باقی توشه گرفت و از این زندگی زوال پذیر برای زندگی جاودان توشه برداشت.
آنگاه امام علیه السّلام در ادامه این سخن می افزاید:«و نیز انسان باید در همه طول عمر تا فرارسیدن اجل،از خدا بترسد و از مهلتی که برای عمل به او داده شده است استفاده کند»؛ (امرؤ خاف اللّه و هو معمّر إلی أجله،و منظور (1)إلی عمله) .
ص:570
امام علیه السّلام در این دو جمله همان مطلب جمله های پیشین را در لباس جدید بیان فرموده و به همگان هشدار می دهد که از این مهلتی که خدا به آنها داده است بهره گیرند و از خدا بترسند و کوتاهی نکنند.
سپس می افزاید:«انسان باید نفس سرکش را با لگام(تقوا)مهار کند و افسار آن را در اختیار گیرد و به وسیله این لگام او را از معصیت خدا باز دارد و با این زمام به سوی اطاعت فرمان حق رهبری کند»؛ (امرؤ ألجم نفسه بلجامها،و زمّها بزمامها،فأمسکها بلجامها عن معاصی اللّه،و قادها بزمامها إلی طاعة اللّه) .
امام علیه السّلام در چهار جمله اخیر،نفس انسانی را به مرکب سرکشی تشبیه کرده که اگر لجام مناسبی نداشته باشد انسان را به پرتگاه های گناه می کشاند و از مسیر طاعت منحرف می کند.
معمولا برای مهار کردن مرکبهای سرکش از دو وسیله استفاده می شود:یکی (لجام)که طناب یا فلزی است که در دهان حیوان گذارده می شود و با طنابی بسته شده و در دست کسی که سوار مرکب است قرار می گیرد و(زمام)آن ریسمانی است که از سوراخی که در بینی حیوان است می گذرانند و به وسیله طنابی به دست سوارکار می دهند و از آنجایی که هم دهان حیوان و هم بینی حیوان جای حسّاسی است،با کشیدن این مهار می توان حیوان را از حرکت باز داشت و با کشیدن به یک سو می توان آن را به همان سو هدایت کرد.
تعبیر به«لجامها»و«زمامها»اشاره به این است که باید لجام و زمام مناسبی در خور نفس سرکش تهیه شود که هم بتوان به وسیله آن او را از گناهان باز داشت و هم به سوی طاعت پروردگار هدایت نمود.بسیارند کسانی که نفس خود را به لجام و زمام نامناسب و سستی مهار می کنند و به هنگام هیجان شهوات این مهار از دست می رود و آلوده انواع گناهان می شوند.
امّا با چه وسیله ای می توان نفس را مهار زد؟در سخنان دیگری که از امام علیه السّلام
ص:571
در غرر الحکم و بحار الانوار نقل شده،پاسخ این سخن را می توان یافت.
در حدیثی،امام«قناعت»را عامل اصلاح نفس می شمرد و می فرماید:«اعون شیء علی صلاح النّفس القناعة». (1)
در جای دیگر سخت گرفتن بر نفس را وسیله مهار او می شمرد و می فرماید:
«إذا صعبت علیک نفسک فاصعب لها تذلّ لک؛هنگامی که نفس بر تو سخت گیرد تو هم(در طعام و استراحت و...)بر او سخت بگیر تا رام تو شود». (2)
***
ص:572
و من کلام له علیه السّلام فی شأن الحکمین و ذمّ أهل الشّام
از سخنان امام علیه السّلام است که درباره حکمین و نکوهش شامیان(پیروان معاویه)بیان فرمود. (1)
این خطبه در واقع از دو بخش تشکیل یافته است،در بخش اوّل امام شامیان را نکوهش می کند و آنها افرادی سنگدل و بی ریشه معرفی می نماید که باید
ص:573
تربیت شوند و همچون افراد قاصر تحت ولایت و قیمومت شخص آگاهی قرار گیرند.آنها نه از مهاجرانند و نه از انصار(که به اصول اسلام آشنا باشند و برای بقای آن دل بسوزانند).
در بخش دوم به مسئله حکمین اشاره می کند و می فرماید:شامیان برای این مسئله عمرو عاص را انتخاب کردند که بهترین کسی بود برای حفظ منافع نامشروعشان و شما ابو موسی اشعری را برای حکمیّت انتخاب کردید که دورترین افراد از اهداف شما بود.شما می بایست سینه عمرو عاص را با مشت گره کرده عبد اللّه بن عباس می شکستید؛نه به وسیله فرد ناتوانی همچون ابوموسی.
***
ص:574
جفاة طغام،و عبید أقزام،جمعوا من کلّ أوب،و تلقّطوا من کلّ شوب، ممّن ینبغی أن یفقّه و یؤدّب،و یعلّم و یدرّب،و یولّی علیه،و یؤخذ علی یدیه.لیسوا من المهاجرین و الأنصار،و لا من الذّین تبوّؤا الدّار و الإیمان.
آنها افرادی سنگدل،اوباش و بردگانی فرومایه اند که از هرسو گردآوری شده و از گروههای مختلف و ناهمگون برگرفته شده اند.آنها کسانی هستند که سزاوار است آنان را دین و ادب بیاموزند و تعلیم و تربیت شوند و ولی و قیّمی برای سرپرستی آنها تعیین گردد دستشان را بگیرند آنها نه از مهاجرانند،نه از انصار،نه از کسانی که خانه و زندگی خود را در اختیار مهاجران قرار دادند و نه از جان و دل ایمان را پذیرفته اند.
پیروان معاویه
همان گونه در بالا گفتیم امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه به معرفی لشکر شام و نکوهش آنها می پردازد و برای آنها اوصافی ذکر می کند که خبر از نهایت نادانی و بی خبری و فرومایگی آنها می دهد.
در آغاز با ذکر پنج وصف برای آنان می فرماید:«آنها افرادی سنگدل،اوباش و بردگانی فرومایه اند که از هرسو گردآوری شده و از گروههای مختلف و
ص:575
ناهمگون برگرفته شده اند»؛ (جفاة (1)طغام (2)،و عبید أقزام (3)،جمعوا من کلّ أوب (4)،و تلقّطوا (5)من کلّ شوب (6)) .
سپس می افزاید:«آنها از کسانی هستند که سزاوار است آنان را دین و ادب بیاموزند و تعلیم و تربیت شوند و ولی و قیّمی برای سرپرستی آنها تعیین گردد و دستشان را بگیرند(و از تصرف در اموالشان ممنوع کنند)»؛ (ممّن ینبغی أن یفقّه و یؤدّب،و یعلّم و یدرّب (7)،و یولّی علیه،و یؤخذ علی یدیه) .
در پایان می افزاید:«آنها نه از مهاجرانند و نه از انصار،نه از کسانی که خانه و زندگی خود را در اختیار مهاجران قرار دادند و از جان و دل ایمان را پذیرفتند»؛ (لیسوا من المهاجرین و الأنصار،و لا من الّذین تبوّؤا (8)الدّار و الإیمان) .
همان گونه که قبلا هم اشاره شد،این کلام بخشی از نامه ای است که امام علیه السّلام برای آگاهی مسلمانان از همه حوادثی که در عصر او و قبل از آن گذشته،مکتوب داشته است تا به صورت بخشنامه ای به مناطق مختلف فرستاده شود و درباره معرفی شامیان و طرفداران معاویه که در برابر خلیفه مسلمانان،سر به طغیان برداشته بودند و آتش جنگ صفین را برافروختند،ایراد شده است و نیّات پلید آنها و چگونگی شکل گیری جمع ایشان را واضح می سازد.
ص:576
ناآگاهی شامیان
آنچه امام علیه السّلام درباره ناآگاهی و بی خبری لشکر معاویه بیان فرموده(علی رغم اینکه در میان مردم شام افراد باهوش فراوان بودند)از مسائلی است که تاریخ زندگی معاویه نیز آن را تأیید می کند و از جمله دو داستان معروف زیر است که مسعودی در مروج الذهب آورده است:
نخست اینکه مردی از اهل کوفه سوار بر شتری بود و در حال بازگشت لشگر معاویه از صفین وارد دمشق شد،مردی از دمشقیان دامان او را گرفت و گفت این شتر ماده از من است که در صفین به غارت رفته(در حالی که شتر نر بود).
اختلاف آنها بالا گرفت و به نزد معاویه رفتند.مرد دمشقی پنجاه مرد به عنوان شاهد نزد معاویه آورد که شهادت دادند آن شتر ماده از آن اوست.معاویه برضد مرد کوفی رأی داد و دستور داد شتر را به مرد شامی دهند،مرد کوفی گفت:
معاویه اینها همه شهادت دادند که شتر ماده از آن اوست و شتر من اساسا ماده نیست،نر است.معاویه گفت:این حکمی است که من صادر کرده ام و گذشته است.
هنگامی که جمعیّت متفرق شدند معاویه به سراغ مرد کوفی فرستاد و او را احضار کرد و پرسید که قیمت شتر تو چقدر است.او عددی را بیان کرد.معاویه دو برابر آن را به او داد و به او نیکی و محبّت کرد و گفت:پیام من را به علی برسان و بگو من با صد هزار نفر لشگر به مقابله تو می آیم از کسانی که فرق میان شتر نر و ماده نمی گذارند.
داستان دوم اینکه:مردم شام به قدری در برابر معاویه تسلیم بودند که هنگامی که می خواست روز جمعه آنها را به سوی میدان صفین ببرد،اعلام کرد که نماز جمعه را روز چهارشنبه خواهیم خواند(مردم پذیرفتند و روز چهارشنبه نماز با
ص:577
شکوهی به عنوان نماز جمعه بجا آوردند). (1)
این نکته نیز قابل توجّه است که حدیث معروفی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله نقل شده که به عمار فرموده بود:«تقتلک الفئة الباغیة؛گروه ستمکار تو را شهید خواهند کرد».عمّار در لشگر علی علیه السّلام بود و در صفین به دست جنایتکاران لشگر معاویه شربت شهادت نوشید.هنگامی که گروهی فریاد برآورند که این سند زنده ای است بر ستمکاری لشگر معاویه،عمرو و عاص به توجیه حدیث پرداخت گفت:
قاتل عمار در حقیقت علی است،چرا که او را با خود آورد و در برابر شمشیرها و تیرهای لشگر ما قرار داد. (2)شگفت اینکه گروهی این توجیه را پذیرفتند.
***
ص:578
ألا و إنّ القوم اختاروا لأنفسهم أقرب القوم ممّا تحبّون،و إنّکم اخترتم لأنفسکم أقرب القوم ممّا تکرهون.و إنّما عهدکم بعبد اللّه بن قیس بالأمس یقول:«إنّها فتنة،فقطّعوا أوتارکم،و شیموا سیوفکم».فإن کان صادقا فقد أخطأ بمسیره،غیر مستکره،و إن کان کاذبا فقد لزمته التّهمة.فادفعوا فی صدر عمرو بن العاص بعبد اللّه بن العبّاس،و خذوا مهل الأیّام،و حوطوا قواصی الإسلام.ألا ترون إلی بلادکم تغزی،و إلی صفاتکم ترمی؟
آگاه باشید شامیان(در امر حکمیت)برای خویش نزدیک ترین افراد به مقصود و مطلوبشان را انتخاب کرده اند و شما نزدیک ترین افراد را به آنچه از آن ناخشنود هستید برای حکمیّت انتخاب نمودید،شما کار عبد اللّه بن قیس (ابو موسی اشعری)را دیروز(در جنگ جمل)به یاد دارید که می گفت:این واقعه فتنه است بند کمانها را ببرید و شمشیرها را در نیام کنید(و هرگز به سوی این میدان حرکت ننمایید ولی خودش در جنگ صفین شرکت کرده!)اگر او راست می گوید(که این جنگها فتنه است)پس شرکتش بدون اجبار و با میل خود در این میدان نبرد خطا بود و اگر دروغ می گوید،پس متهم است(و شخص متهم و دروغگو نباید برای چنین امر مهمی؛یعنی حکمیت برگزیده شود.اکنون که بالا بردن قرآن بر نیزه ها شما را فریب داده و کار به مسئله حکمیّت کشیده شده و شما آماده نبرد تا پیروزی با لشگر شام نیستید برای حکمیّت)سینه عمرو عاص را با مشت گره کرده عبد اللّه بن عباس بکوبید و از فرصت روزگار استفاده نمایید و
ص:579
مرزهای دوردست اسلام را در اختیار بگیرید.مگر نمی بینید شهرهای شما مورد هجوم دشمن قرار گرفته و نیروهای قدرتمند شما هدف تیر دشمن واقع شده است.
بهترین و بدترین انتخاب
در بخش گذشته امام علیه السّلام به معرفی شامیانی که اطراف معاویه را گرفته بودند، پرداخت و آنها را گروهی جاهل و شرور و اوباش معرفی فرمود و در این بخش از خطبه می فرماید:«با آنکه آنها افرادی نادان و فرومایه هستند در مسائل سیاسی بر شما پیشی گرفته اند.برای مسئله حکمین فردی را انتخاب کرده اند(عمرو عاص)که کاملا حامی منافع نامشروعشان است و شما فردی را برگزیده اید (ابو موسی اشعری)که به طور کامل برضدّ مقاصد و منافع شما و مسلمانان گام بر می دارد.بیایید و این اشتباه بزرگ خود را اصلاح کنید.
می فرماید:«آگاه باشید شامیان برای خویش نزدیک ترین افراد به مقصود و مطلوبشان را انتخاب کرده اند و شما نزدیک ترین افراد را به آنچه از آن ناخشنود هستید برای حکمیّت انتخاب کرده اید»؛ (ألا و إنّ القوم اختاروا لأنفسهم أقرب القوم ممّا تحبّون،و إنّکم اخترتم لأنفسکم أقرب القوم ممّا تکرهون) .
سپس به معرفی ابو موسی اشعری پرداخته و بی آنکه اشاره به سوابق شوم او کند انگشت روی آخرین فتنه انگیزی او می گذارد و می فرماید:«شما کار عبد اللّه بن قیس(ابو موسی اشعری)را دیروز(جنگ جمل)به یاد دارید که می گفت:این واقعه فتنه است بند کمانها را ببرید و شمشیرها را در نیام کنید(و هرگز به سوی این میدان حرکت ننمایید در حالی که خودش در جنگ صفین شرکت کرد)»؛ (و
ص:580
إنّما عهدکم بعبد اللّه بن قیس بالأمس یقول:«إنّها فتنة،فقطّعوا أوتارکم (1)،و شیموا (2)سیوفکم») .
آنگاه در ادامه می افزاید:«اگر او راست می گوید(که این جنگها فتنه است) پس شرکتش بدون اجبار و با میل خود در این میدان نبرد خطا بود و اگر دروغ می گوید،پس متهم است(و شخص متهم و دروغگو نباید برای چنین امر مهمی؛ یعنی حکمیّت برگزیده شود)»؛ (فإن کان صادقا فقد أخطأ بمسیره غیر مستکره،و إن کان کاذبا فقد لزمته التّهمة) .
جالب اینکه طبق روایتی که مرحوم ابن میثم در شرح نهج البلاغه خود آورده از(سوید بن غفله)نقل می کند که من با ابو موسی اشعری در کنار فرات در زمان خلافت عثمان بودم،ابو موسی روایتی برای من نقل کرد و گفت:من از رسول خدا شنیدم که می فرمود:«بنی اسرائیل اختلاف کردند و اختلاف همچنان در میان آنها ادامه یافت تا زمانی که دو نفر حکم گمراه(برای حل اختلاف)برگزیدند آنها گمراه شدند و پیروان خود را نیز گمراه کردند و این امر در امت من نیز واقع خواهد شد.در میان آنها اختلافی پیدا می شود و دو نفر حکم،گمراه و گمراه کننده برای حل اختلاف خود انتخاب خواهند کرد.سوید می گوید:من به ابو موسی گفتم:بترس از اینکه یکی از آن دو تو باشی،او پیراهنش را از تن بیرون آورد و گفت از این کار برائت می جویم این گونه که پیراهنم را از خود دور کرده ام.(اشاره به اینکه چنین مأموریتی را نخواهم پذیرفت؛ولی همان گونه که می دانیم پذیرفت و پیش بینی معجزه آسای پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله به وقوع پیوست). (3)
ص:581
سرانجام امام بعد از این تجزیه و تحلیل حساب شده،پیشنهاد مفید و سازنده ای به اصحاب خود می کند و می فرماید:«(اکنون که بالا بردن قرآن بر نیزه ها شما را فریب داده و کار به مسئله حکمیّت کشیده شده و شما آماده نبرد تا پیروزی با لشگر شام نیستید،برای حکمیّت)سینه عمرو عاص را با مشت گره کرده عبد اللّه بن عباس بکوبید و از فرصت روزگار استفاده نمایید و مرزهای دوردست اسلام را در اختیار بگیرید»؛ (فادفعوا فی صدر عمرو بن العاص بعبد اللّه بن العبّاس،و خذوا مهل الأیّام،و حوطوا قواصی (1)الإسلام) .
در پایان این سخن برای ایجاد انگیزه و تحریک غیرت دینی و انسانی آنها می فرماید:«مگر نمی بینید شهرهای شما مورد هجوم دشمن قرار گرفته، نیروهای قدرتمند شما هدف تیر دشمن واقع شده است»؛ (أ لا ترون إلی بلادکم تغزّی و إلی صفاتکم (2)ترمی؟) .
به یقین ابو موسی اشعری ابله،کسی نبود که بتواند در برابر عمرو بن عاص مکار بایستد و بهترین شخص برای مقابله با او مرد نیرومند و هوشمندی چون ابن عباس بود؛ولی توطئه های مشترک معاویه و بعضی از اطرافیان خائن امام اجازه این کار را نداد.
نویسنده مصری(عبد الکریم خطیب)در کتابش به نام(علی بن ابی طالب) می نویسد:امام علیه السّلام ابن عباس را برای مقابله با عمرو بن عاص آماده کرده بود؛ ولی اصحاب امام اختلاف کردند؛و اشعث بن قیس(منافق)در رأس گروهی بود که با انتخاب ابن عباس مخالف بود و اشعث همان کسی بود که به اتفاق قومش مسئله تحکیم را بر علی تحمیل کرد و شکی نیست که او رابطه محکمی با معاویه
ص:582
داشت(و این توطئه به اتفاق طرفین صورت می گرفت).
مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود بعد از نقل مطلب بالا از کتاب علی بن ابی طالب می نویسند:«آنچه را خطیب در اینجا آورده به طور کامل هماهنگ با چیزی است که طه حسین در کتاب علی و بنوه در شرح خطبه 19 نهج البلاغه آورده و می گوید:«اشعث و عمرو بن عاص توطئه بالا بردن قرآنها بر سر نیزه ها و انتخاب حکمین را از پیش طراحی کرده بودند». (1)
مرحوم مغنیه در ادامه این سخن از کتاب خطیب چنین نقل می کند:«عمرو بن عاص در تمام منافعی که به معاویه از ناحیه مسئله حکمین می رسید شریک بود، زیرا فرمان حکومت مصر را در دست داشت در حالی که ابن عباس خالصانه در خدمت حکومت اسلامی بود.آیا کسی که برای مطامع مادی کار می کند با کسی که برای خدا عمل می کند یکسان است؟چرا آن گروه از ابن عباس می ترسیدند؟ آنها از این بیم داشتند که عمرو عاص را از توطئه ای که از پیش آماده شده بود و جز انسان هوشمندی چون ابن عباس متوجّه آن نمی شد باز دارند. (2)
پایان جنگ صفین از طریق توطئه برافراشتن قرآنها بر سر نیزه ها در آستانه شکست لشکر معاویه و سپس داستان حکمین،یکی از دردناک ترین فرازهای تاریخ اسلام است و رنج و مصیبتی که امام امیر مؤمنان علیه السّلام از این ماجرا کشید بی نظیر بود؛کاری که توسط گروهی بی ایمان و دنیاپرست و فرومایه انجام گرفت.
ما درباره داستان حکمین و حوادث مربوط به آن ذیل خطبه های 125 و 127 و 177 به قدر کافی بحث کرده ایم.
ص:583
ص:584
و من خطبة له علیه السّلام یذکر فیها آل محمّد صلّی اللّه علیه و اله
از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن درباره(فضائل)خاندان پیغمبر صلّی اللّه علیه و اله سخن به میان آورده است. (1)
این خطبه در واقع از یک بخش تشکیل می شود و به طور کامل از فضائل اهل بیت و جایگاه پرارزش آنها در میان امّت اسلامی و درک صحیح آنها از دین و در نتیجه مخالفت نکردن با آنان سخن می گوید.
***
ص:585
ص:586
هم عیش العلم،و موت الجهل.یخبرکم حلمهم عن علمهم،و ظاهرهم عن باطنهم،و صمتهم عن حکم منطقهم،لایخالفون الحقّ و لایختلفون فیه.و هم دعائم الإسلام،و ولائج الاعتصام.بهم عاد الحقّ إلی نصابه،و انزاح الباطل عن مقامه،و انقطع لسانه عن منبته.عقلوا الدّین عقل وعایة و رعایة،لا عقل سماع و روایة.فإنّ رواة العلم کثیر،و رعاته قلیل.
آنها(آل محمّد)مایه حیات علم و دانش و مرگ جهل و نادانی هستند.حلم آنها شما را از علمشان آگاه می سازد و ظاهرشان از باطنشان و سکوتشان از منطق حکیمانه آنها شما را مطلع می کند.هرگز با حق مخالفت نمی کنند و در آن اختلاف ندارند آنها ارکان اسلامند(و ستون های دین)و پناهگاههای مردم.به وسیله آنان(آل محمّد)حق به اصل و جایگاه مناسب رسید و باطل از جایگاهش کنار رفت و زبان باطل از بن کنده شد.آنها دین را درک کرده اند،درکی توأم با نگهداری کامل و عمل،نه تنها با شنیدن و روایت کردن،چرا که راویان علم فراوانند و عمل کنندگان آن کم!
آل محمّد علیهم السّلام ارکان دین اند
امام علیه السّلام دوازده فضیلت در این خطبه کوتاه،برای اهل بیت برشمرده که عظمت مقام آنها را به خوبی ثابت می کند و مخاطبان خویش را به پیروی از آنان وامی دارد.اوصافی که مجموعه فضائل انسانی را در بردارد و شرایط رهبری را
ص:587
در خود گنجانیده است.
در اوّلین و دومین وصف می فرماید:«آنها(آل محمد)مایه حیات علم و دانش و مرگ جهل و نادانی هستند»؛ (هم عیش العلم،و موت الجهل) .
امام علیه السّلام در این تعبیر علم و جهل را به صورت دو موجود زنده تشبیه کرده است که آل محمّد حیات به علم می بخشند و جهل را می میرانند و یا به تعبیری دیگر روح علم اند و سبب مرگ جهل.
این همان چیزی است که در حدیث معروف پیغمبر اکرم آمده است که می فرماید:«أهل بیتی کالنّجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم؛اهل بیت من همچون ستارگان آسمانند(در شبهای تاریک راهنمای مسافران صحرا و دریا هستند)به هرکدام اقتدا کنید هدایت می یابید». (1)
در حدیث دیگری از ابن عباس آمده است که پیغمبر اکرم فرمود:«النّجوم أمان لأهل الأرض من الغرق و أهل بیتی أمان لأمّتی من الإختلاف فإذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب إبلیس؛ستارگان امان برای اهل زمین هستند از غرق شدن(در دریا در شبهای تاریک،زیرا به کمک آنها راه خود را پیدا می کنند)و اهل بیت من امان امّت من از اختلافاتند،هرگاه قبیله ای از عرب با آنها مخالفت کند اختلاف در میان مردم ظاهر می شود و حزب شیطان خواهند شد». (2)
سپس در ادامه سخن امام به سه وصف دیگر اشاره کرده می فرماید:«حلم آنها شما را از علمشان آگاه می سازد و ظاهرشان از باطنشان و سکوتشان از منطق حکیمانه آنها شما را مطلع می کند»؛ (یخبرکم حلمهم عن علمهم،و ظاهرهم عن باطنهم،و صمتهم عن حکم منطقهم) .
ص:588
جمله «یخبرکم حلمهم عن علمهم» نشان می دهد که میان این دو صفت«حلم» و«علم»رابطه نزدیکی برقرار است،زیرا افراد جاهل بردبار نیستند و در برابر حوادث مختلف و سؤالاتی که از آنها می شود به زودی خشمگین و ناراحت می شوند؛ولی عالمان عمیق در برابر این گونه موضوعات خونسرد و بردبارند.و همچنین رابطه میان ظاهر و باطن را که در غالب موارد که حسن ظاهر و رفتار و کردار دلیل بر حسن باطن است و نیز رابطه سکوت را با منطق حکیمانه روشن می سازد و تجربه نشان داده آنها که کمتر سخن می گویند گزیده تر و حساب شده تر حرف می زنند،چنان که در حدیث آمده است:«قال رسول اللّه:إذا رأیتم المؤمن صموتا فادنوا منه فإنّه یلقی الحکمة؛هنگامی که فرد با ایمان را خاموش و کم حرف ببینید به او نزدیک شوید که سخنان حکمت آمیز می گوید». (1)
آنگاه در ششمین و هفتمین اوصاف آنها می فرماید:«هرگز با حق مخالفت نمی کنند و در آن اختلاف ندارند»؛ (لا یخالفون الحقّ و لا یختلفون فیه) .
دلیل آن هم روشن است.آنها از یک سو دارای مقام عصمت و از سوی دیگر احاطه کامل به احکام خدا و وحی الهی و سنّت پیامبر دارند و کسی که چنین باشد نه گامی برخلاف حق برمی دارد و نه اختلافی در آن پیدا می کند.
حدیث معروف نبوی که می فرماید:«علیّ مع الحقّ معه و الحقّ معه و علی لسانه و الحقّ یدور حیث ما دار علیّ؛علی با حق و حق با اوست و بر زبان او جاری می شود و هرگونه علی بگردد حق با او می گردد».
در تعبیر دیگری از همان حضرت می خوانیم:«علیّ مع الحقّ و القرآن،و الحقّ و القرآن مع علیّ و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض؛علی همراه حق و همراه قرآن است و حق و قرآن همراه علی است و هرگز این دو از یکدیگر جدا نمی شوند.» (2)
ص:589
می دانیم امامان معصوم از فرزندان علی علیه السّلام نیز وارثان علم او بودند و به همین دلیل هرگز با حق مخالفت نمی کردند.
در حدیث دیگری از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«کتاب اللّه فیه نبأ ما قبلکم و خبر ما بعدکم و فضل ما بینکم و نحن نعلمه؛در کتاب خدا اخبار پیشینیان و خبرهای آینده و آنچه سبب می شود که اختلاف را میان شما حل کند،وجود دارد و ما همه آنها را می دانیم». (1)
با این حال چگونه ممکن است آنها در حق اختلاف کنند،اختلاف نشانه جهل است و کسانی که به همه این امور آگاه اند ممکن نیست اختلافی داشته باشند.
آنگاه به سراغ هشتمین و نهمین اوصاف آنها می رود و می فرماید:«آنها ارکان اسلام اند(و ستون های دین)و پناهگاههای مردم»؛ (و هم دعائم الإسلام،و و لائج (2)الاعتصام) .
به این ترتیب دین همانند خانه یا خیمه ای است که ستون آن آل محمّدند و همان گونه که اگر ستون خانه و خیمه برداشته شود،همه چیز فرومی ریزد،اگر آل محمّد را از اسلام کنار بزنیم و اسلام را بدون آنها قرائت کنیم،اصول و فروع آن فرو خواهد ریخت.
در ادامه سخن به بیان سه وصف دیگر(اوصاف دهم تا دوازدهم)پرداخته می فرماید:«به وسیله آنان(آل محمّد)حق به اصل و جایگاه مناسب رسید و باطل از جایگاهش کنار رفت و زبان باطل از بن کنده شد»؛ (بهم عاد الحقّ إلی
ص:590
نصابه (1)،و انزاح (2)الباطل عن مقامه،و انقطع لسانه عن منبته) .
این تعبیر اشاره به انحرافاتی است که بعد از رسول اللّه مخصوصا در عصر خلیفه سوم روی داد؛بیت المال اسلام بازیچه دست گروهی دنیاپرست شد و بنی امیّه که بازماندگان دشمن شماره یک اسلام؛یعنی ابو سفیان بودند،مقامات مهم را در حکومت اسلامی در اختیار گرفتند و هر کاری از دستشان ساخته بود کردند و نتیجه آن شورشی بود که بر ضد خلیفه بر پا شد و منجر به کشته شدن خلیفه و دستیاران او (3)در برابر چشم مهاجران و انصار شد بی آنکه از وی دفاع کنند.
ولی هنگامی که امام امیر مؤمنان علی علیه السّلام زمام حکومت را به دست گرفت حق به جایگاه اصلی اش بازگشت و طرفداران باطل کنار زده شدند و دیگر کسی قدرت نداشت که از وضعیت سابق دفاع کند و حقوق توده های مستضعف مسلمین را در کام دنیاپرستان جاه طلب و زیاده خواه بریزد.
نه تنها امیر مؤمنان،بلکه همه امامان اهل بیت علیهم السّلام به حکم داشتن مقام عصمت که با دلایل مختلف ازجمله حدیث ثقلین،قابل اثبات است هرگاه قدرت حکومت را به دست می گرفتند به یقین همین امور رخ می داد.
در پایان به بیان آخرین وصف می فرماید:«آنها دین را درک کردند؛درکی توأم با نگهداری کامل و عمل،نه تنها با شنیدن و روایت کردن،چرا که راویان علم فراوانند و عمل کنندگان آن کم»؛ (عملوا الدّین عقل وعایة (4)و رعایة،لا عقل سماع
ص:591
و روایة.فإنّ رواة العلم کثیر،و رعاته (1)قلیل) .
به یقین آگاهی از دین؛مانند آگاهی از هر امر دیگر مراتبی دارد:مرحله اوّل شنیدن و نقل الفاظ است مرحله دوم فهم معنا و درک محتواست و مرحله سوم ایمان و یقین عمیقی است که در همه وجود انسان نفوذ کند و او را به عمل وا دارد.اهل بیت پیامبر در اوج مرحله سوم قرار داشتند و به همین دلیل رسول خدا به همه امّت تأکید فرمود که بعد از رحلت او در کنار قرآن دست به دامن اهل بیت زنند تا از ضلالت و گمراهی در امان باشند.
***
ص:592
و من کلام له علیه السّلام قاله لعبد اللّه بن العبّاس؛و قد جاءه برسالة من عثمان،و هو محصور یسأله فیها الخروج إلی ماله بینبع،لیقلّ هتف النّاس باسمه خلافة بعد أن کان سأله مثل ذلک من قبل،فقال علیه السّلام:
از سخنان امام علیه السّلام است که به ابن عباس هنگامی که عثمان در محاصره بود و از ناحیه او نامه ای برای امام آورد که در آن پیشنهاد شده بود که امام از مدینه خارج شود و به ملک خود در ینبع برود تا مردم شعار خلافت به نام او ندهند و این بار دوم بود که عثمان از آن حضرت چنین درخواستی می کرد امام در پاسخ،این سخن را ایراد فرمود: (2)
ص:593
محتوای این خطبه روشن است؛در سال 35 هجری هنگامی که مردم عثمان را در خانه اش محاصره کرده بودند و تقاضای عزل او را از خلافت داشتند، جمعیّت شعار می دادند که خلافت حق علی بن ابی طالب است.عثمان برای اینکه جلوی این شعار را بگیرد مصلحت در این دانست که علی علیه السّلام از چشم مردم مدینه دور شود،لذا چنین پیشنهادی به آن حضرت کرد.و این در حالی بود که قبلا همین پیشنهاد را کرده بود و امام به آن عمل کرد.سپس نامه دیگری نوشت که امام به مدینه برگردد و از او دفاع کند.امام برگشت باز عثمان پیشنهاد رفتن به ینبع را به آن حضرت داد که امام در این کلام می فرماید:عثمان می خواهد من همچون شتر آب کش باشم،هر زمان مصلحتش در آمدن من باشد بیایم و هر زمان در رفتن من باشد بروم.
***
ص:594
یا ابن عبّاس،ما یرید عثمان إلاّ أن یجعلنی جملا ناضحا بالغرب:أقبل و أدبر!بعث إلیّ أن أخرج،ثمّ بعث إلیّ أن أقدم،ثمّ هو الآن یبعث إلیّ أن أخرج! و اللّه لقد دفعت عنه حتّی خشیت أن أکون آثما.
ای ابن عباس،عثمان(با این پیام های ضد و نقیض و دور از منطق)مقصودی جز این ندارد که مرا همچون شتر آبکش قرار دهد؛گاهی بگوید بیا و گاهی بگوید بازگرد،یکبار عثمان کسی را نزد من فرستاد که از مدینه خارج شوم باز شخصی را نزد من فرستاد که برگردم و هم اکنون فرستاده است که بیرون روم به خدا سوگند من آن قدر از عثمان دفاع کردم که ترسیدم گنهکار باشم!
یکی دیگر از اشتباهات عثمان
داستان شورش توده های مردم برضدّ عثمان،یکی از داستانهای اسف انگیز صدر اسلام است.این شورش برخلاف آنچه متعصّبان می پندارند،امری کاملا طبیعی بود،زیرا عثمان از یک سو بنی امیّه و خویشاوندان خود را که افراد صالحی نبودند بر پستهای حساس کشور اسلام گماشت و از سوی دیگر بیت المال مسلمانان را همانند اموال شخصی خود به اطرافیانش به هر تعداد می خواست می بخشید درحالی که توده های مردم در محرومیت به سر می بردند.
سر و صدای این دو کار ناشایست همه جا پیچید و سبب شورشی شدید بر ضدّ عثمان شد،گرچه پرچمدار این شورش گروهی از مصریان و مردم کوفه
ص:595
بودند؛ولی مردم مدینه نیز با آنها هم صدا شده و مهاجران و انصار در برابر آن سکوت کردند و هیچ کس جز علی علیه السّلام به دفاع از عثمان برنخاست،زیرا آن حضرت گرچه از معترضان شدید بر اعمال عثمان بود؛ولی کشتن او را به مصلحت جامعه اسلامی نمی دانست.
به هرحال،در این ماجرا عثمان چند نامه یا چند پیام ضد و نقیض برای امام فرستاد؛نخست از او خواست که از مدینه به سوی سرزمین«ینبع»خارج شود.
بار دیگر نامه نوشت که حضرت باز گردد،دفعه سوم نامه نوشت که مجددا از مدینه خارج شود.
دلیل این دستورهای ضد و نقیض این بود که در آغاز گمان می کرد ماندن علی علیه السّلام در مدینه سبب تشویق مردم به عزل او و بیعت با آن حضرت به عنوان خلافت خواهد شد.سپس هنگامی که حضرت از مدینه بیرون رفت،عثمان احساس کرد کسی جز علی علیه السّلام نمی تواند از او دفاع کند و سبب نجات او از دست شورشیان شود،لذا از آن حضرت تقاضای بازگشت به مدینه را کرد.باز هنگامی که خبرهایی به او رسید که مردم شعار بیعت با امام را سر داده اند،وحشت بر او مستولی شد و بار دیگر تقاضای خروج آن حضرت را از مدینه کرد و از آنجا که آورنده نامه اخیر،ابن عباس بود امام او را مخاطب ساخته و چنین فرمود:«ای ابن عباس عثمان(با این پیام های ضدّ و نقیض)مقصودی جز این ندارد که مرا همچون شتر آبکش قرار دهد؛گاهی بگوید بیا و گاهی بگوید باز گرد»؛ (یا ابن عبّاس،ما یرید عثمان إلاّ أن یجعلنی جملا ناضحا (1)بالغرب (2):أقبل و أدبر!) .
سپس افزود:«یکبار عثمان کسی را نزد من فرستاد که از مدینه خارج شوم باز شخصی را نزد من فرستاد که برگردم و هم اکنون فرستاده است که بیرون روم»؛
ص:596
(بعث إلیّ أن أخرج،ثمّ بعث إلیّ أن أقدم،ثمّ هم الآن یبعث إلیّ أن أخرج!) .
این امر نشان می دهد که فشار مردم به قدری شدید بود که عثمان کاملا دستپاچه شده بود و هر ساعت تصمیم تازه ای می گرفت.غافل از اینکه کار از کار گذشته و دوران حکومتش پایان یافته و مردم هیچ عذری را از او نمی پذیرند و در این میان با شخصیتی همچون علی علیه السّلام که مقام و الانش در پیشگاه خالق و خلق بر کسی پوشیده نیست معامله یک مأمور حلقه به گوش و بی اختیار می کرد.
جالب اینکه عثمان درباره کس دیگری چنین دستورهای ضدّ و نقیضی را صادر نکرد،زیرا دیگران چنان نقشی را در جامعه اسلامی نداشتند که حضور و غیابشان تأثیرگذار باشد.
سرانجام امام علیه السّلام در پایان این سخن به نکته مهمی اشاره می کند و آن اینکه نهایت کوشش را برای دفاع از عثمان به خرج داده است.کاری که هیچ کس جز آن حضرت انجام نداد و نمی توانست انجام دهد،می فرماید:«به خدا سوگند من آن قدر از عثمان دفاع کردم که ترسیدم گنهکار باشم»؛ (و اللّه لقد دفعت عنه حتّی خشیت أن أکون آثما) .
این تعبیر ممکن است اشاره به این باشد که دفاع بیش از حد از کسی که مرتکب آن کارهای خلاف شده نوعی حمایت از ظلم و خطاست و این کار جایز نیست.
این بهترین تفسیری است که برای عبارت فوق می توان گفت،هر چند ابن ابی الحدید و ابن میثم در شرح نهج البلاغه خود دو احتمال دیگر نیز ذکر کرده اند:
نخست اینکه امام می گوید:به اندازه ای از عثمان دفاع کردم که بر جان خود بیمناکم،زیرا ایستادن در مقابل این همه جمعیّت که بر ضد او قیام کرده اند این گمان را به وجود می آورد که آنان به من حمله کنند و آسیبی به من برسانند و این خود گناهی است.
ص:597
دیگر اینکه می ترسم زیاده روی در دفاع از وی باعث ایجاد اختلاف و کشمکش شود و من ناچار از شدت عمل گردم و کسانی از دست من آزرده شوند و این خود نیز گناه است؛ولی روشن است که هیچ یک از این دو احتمال متناسب با تعبیر بالا نیست.
در کتاب العقد الفرید آمده است که ابن عباس می گوید:عثمان به سراغ من فرستاد و گفت:مشکل پسر عمویت را با من حل کن(منظورش امام امیر المؤمنین بود)من به او گفتم:پسر عموی من کسی نیست که بتوانم برای او تعیین تکلیف کنم او خودش درباره خود تصمیم می گیرد حالا بگو چه دوست داری من به او بگویم؟عثمان گفت:به او بگو از مدینه بیرون رود و در«ینبع»در کنار ملک خودش باشد:نه او سبب اندوه من شود و نه من سبب اندوه او.ابن عباس می گوید:من خدمت علی علیه السّلام رسیدم و پیام عثمان را عرض کردم فرمود:عثمان می خواهد من شتر آبکش او باشم(گاه می گوید از مدینه بیرون رو و گاه می گوید باز گرد)سپس این شعر را انشاد کرد:
فکیف به أنّی أداوی جراحه فیدوی فلا ملّ الدّواء و لا الدّاء
او را چه می شود من می خواهم بر زخمهای او دوا بگذارم تا درمان شود ولی نه دواء فایده ای دارد و نه درد او.
علی علیه السّلام به دنبال این ماجرا(برای پرهیز از هر گونه اتهام)به روستای ینبع رفت؛ولی هنگامی که کار بر عثمان مشکل شد عثمان نامه به حضرت نوشت و تقاضا کرد که به مدینه باز گردد. (1)
این سخن تأییدی است بر آنچه سیّد رضی در کلام بالا آورده است که عثمان بر اثر دست پاچگی در برابر شورش عظیم مردم دستورات ضدّ و نقیضی درباره آن حضرت صادر کرد.
ص:598
و من خطبة له علیه السّلام یحثّ به أصحابه علی الجهاد
از سخنان امام علیه السّلام است که در آن یارانش را به جهاد تشویق می کند. (1)
همان گونه که از عنوان خطبه روشن شد،هدف امام علیه السّلام در ذکر این سخن تشویق یارانش به جهاد است؛ولی نکات دقیقی را درعبارات کوتاهی بیان فرموده که از عمق تدبیر امام در مسائل مربوط به حکومت و جهاد خبر می دهد.
***
ص:599
ص:600
و اللّه مستأدیکم شکره و مورّثکم أمره،و ممهلکم فی مضمار محدود، لتتنازعوا سبقه،فشدّوا عقد المآزر،و اطووا فضول الخواصر،و لا تجتمع عزیمة و ولیمة.ما أنقض النّوم لعزائم الیوم،و أمحی الظّلم لتذاکیر الهمم!
خداوند از شما ادای شکر خویش را می خواهد،و فرمان(حکومت)را به شما سپرده و در این سرای آزمایش و آمادگی،در زمانی محدود به شما فرصت داده،تا برای به دست آوردن جایزه او(بهشت و قرب ذات پاکش)از یکدیگر پیشی بگیرند.حال که چنین است کمربندها را محکم ببندید و دامنها را به کمر زنید(و آماده جهاد با دشمن و حفظ حکومت الهی شوید)و(بدانید)گرفتن تصمیمهای محکم(برای رسیدن به اهداف بزرگ)با خوش گذرانی و سفره های رنگین سازگار نیست و چه بسیار که خواب شبانه تصمیمهای محکم روز را از میان برده و تاریکیها،و خاطره همّتهای بلند را از خاطره ها محو کرده است.
کمربندها را محکم ببندید و آماده جهاد شوید!
در کتاب تمام نهج البلاغه که به منظور گردآوری تتمّه و تکمیل خطبه هایی که مرحوم سیّد رضی در نهج البلاغه آورده،تألیف یافته است تصریح می کند که امام خطبه مورد بحث را در ایّام صفین بیان فرمود. (1)محتوای خطبه نیز تناسب با این معنا دارد.
ص:601
به هرحال امام علیه السّلام نخست با سه جمله کوتاه مخاطبان خود را برای شنیدن پیام جهاد آماده می سازد و می فرماید:«خداوند از شما ادای شکر خویش را می خواهد و فرمان(حکومت)را به شما سپرده و در این سرای آزمایش و آمادگی در زمانی محدود به شما فرصت داده تا برای به دست آوردن جایزه او (بهشت و قرب ذات پاک او)از یکدگر پیشی بگیرید»؛ (واللّه مستأدیکم (1)شکره و مورّثکم أمره،و ممهلکم (2)فی مضمار (3)محدود،لتتنازعوا سبقه (4)) .
گرچه شکر در این عبارت به صورت مطلق ذکر شده،و هماهنگ با اطلاقات شکر در قرآن مجید است؛مانند «وَ اشْکُرُوا لِی وَ لا تَکْفُرُونِ» (5)ولی به نظر می رسد هدف مولا امیر مؤمنان علیه السّلام بیشتر بیان شکر نعمت حکومتی است که خدا در عصر آن حضرت به صالحان سپرده بود و جمله دوم (و مورّثکم امره) نیز تأکید بر همین معناست،چرا که امر در اینجا نیز به معنای فرمان حکومت است.
از اینجا روشن می شود که مسئله شکر چگونه تناسب با تشویق به جهاد دارد، زیرا جهاد خالصانه و شجاعانه است که حکومت صالحان را حفظ می کند و حفظ نعمت و استفاده از آن مساوی با شکر آن است.
جمله «و ممهلکم فی مضمار محدود...» اشاره به همان چیزی است که در سایر خطبه های نهج البلاغه آمده است که می فرماید: «ألا و إنّ الیوم المضمار و غدا السّباق و السّبقة الجنّة و الغایة النّار ؛بدانید امروز روز آزمایش و آمادگی است و فردای قیامت میدان مسابقه است و جایزه برندگان این مسابقه بهشت
ص:602
است و سرانجام بازندگان دوزخ». (1)
سپس امام به سراغ ذی المقدمه و نتیجه می رود و می فرماید:«حال که چنین است کمربندها را محکم ببندید و دامنها را به کمر زنید(و آماده جهاد با دشمن و حفظ حکومت الهی شوید)»؛ (فشدّوا عقد (2)المآزر (3)،و اطووا (4)فضول الخواصر (5)) .
این دو تعبیر(کمربند را محکم بستن و دامن به کمر زدن)کنایه از آمادگی کامل برای انجام کار است،زیرا شخصی که کمربند خود را محکم ببندد ستون فقراتش برای انجام کارهای سنگین قوی تر می شود و هنگامی که دامنهای بلند معمول آن زمان را بر چیند و زیر کمربند قرار دهد،راه رفتن و حرکت برای او آسان تر می شود.حتی امروز که دامان بلندی برای مردان وجود ندارد،این کنایه همچنان رایج و معمول است می گویند:فلان کس دامن همّت به کمر بسته تا این کار را انجام دهد.
جمعی از شارحان این احتمال را نیز بعید ندانسته اند که منظور از جمله (و اطووا فضول الخواصر) ترک پرخوری و تن پروری است؛ولی تفسیر اوّل بسیار مناسب تر است.
آنگاه امام با سه جمله بسیار پرمعنا و فصیح و بلیغ به مخاطبان خود هشدار می دهد و راه پیروزی را برای آنها روشن می سازد.
نخست می فرماید:«و(بدانید)گرفتن تصمیمهای محکم(برای رسیدن به اهداف بزرگ)با خوش گذرانی و سفره های رنگین سازگار نیست»؛ (و لا تجتمع عزیمة و ولیمة (6)) .
ص:603
«و چه بسیار که خواب شبانه تصمیمهای محکم روز را از میان برده»؛ (ما أنقض النّوم لعزائم الیوم) .
«و تاریکیها خاطره همتهای بلند را از خاطره ها محو کرده است»؛ (و أمحی الظّلم (1)لتذاکیر (2)الهمم!) .
امام علیه السّلام در این بیان کوتاه و فشرده و پرمحتوا به چند نکته مهم برای پیروزی و موفقیت در زندگی و در مدیریتها اشاره فرموده است.
1.حفظ آمادگیها در هرحال و در هر شرایط یا به تعبیری که امام فرموده:
کمربندها را محکم بستن و دامن به کمر زدن.
2.ترک تن پروری و خوش گذرانی که نتیجه ای جز سستی و تنبلی ندارد.
3.مبارزه با عوامل فراموشکاری که سبب می شود انسان گرفتار بی برنامگی و ضعف و زبونی شود.
4.بالا بردن افق همّتها و مبارزه با هر چیزی که همّت را سست و ضعیف می کند و پایین می آورد.
هرگاه این اصول چهارگانه مورد توجّه مدیران جوامع اسلامی قرار گیرد،به یقین می توانند بر همه مشکلات پیروز شوند.
زیانهای خوشگذرانی و پرخوری
آنچه در خطبه بالا در این زمینه آمد،به صورت گسترده در روایات اسلامی از آن یاد شده است.
در حدیثی از رسول خدا می خوانیم که فرمود:«لا تمیتوا القلوب بکثرة الطّعام
ص:604
و الشّراب فإنّ القلوب تموت کالزّروع إذا کثر علیها الماء؛
دلهای خود را با فزونی طعام و آب نمیرانید(و پرخوری نکنید)زیرا دل می میرد همچون زراعتها که آب زیاد بر آن بفرستند». (1)
در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم:«القلب یمجّ الحکمة عند امتلاء البطن؛دل علم و دانش را از خود بیرون می کند هنگامی که شکم پر از غذا شود». (2)
نیز در حدیثی از همان حضرت می خوانیم:«من قلّ أکله صفا فکره؛کسی که کمتر غذا بخورد فکرش صاف و نورانی می شود». (3)
سرانجام در حدیث چهارم از آن حضرت می خوانیم:«إیّاکم و فضول المطعم فإنّه یسم القلب بالقسوة و یبطیء بالجوارح للطّاعة و یصم الهمم عن سماع الموعظة؛از پرخوری بپرهیزید که بر قلب علامت قساوت می نهد و اعضا را از اطاعت حق باز می دارد و عقول را از شنیدن موعظه کر می کند». (4)
امیر مؤمنان علی علیه السّلام نیز در نامه معروف«عثمان بن حنیف»در پاسخ کسانی که می گفتند:علی با این غذای کم و ساده چگونه می تواند در مقابل قهرمانان در میدان جنگ بایستد می فرماید:«ألا و إنّ الشّجرة البریّة أصلب عودا و الرّواتع الخضرة أرقّ جلودا و النّباتات الغذیة أقوی و قودا؛بدانید درختان بیابانی چوبشان محکم تر و درختان سرسبز(که در کنار نهرها می رویند)پوستشان نازک تر و گیاهان صحرایی آتششان قوی تر و خاموشی آنها دیرتر است». (5)
تعبیر به ولیمه در کلام امام کنایه از هرگونه لذّت و خوشگذرانی است و تنها به خوردن و خوراک محدود نمی شود.
ص:605
شاعر معروف عرب«متنبی»نیز در این زمینه می گوید:
بقدر الکدّ تکتسب المعالی و من طلب العلی سهر اللّیالی
تروم العزّ ثمّ تنام لیلا یغوث البحر من طلب اللّئالی
به اندازه کوشش و زحمت افتخارات به دست می آید و کسی که طالب افتخار و برتری است،باید شب بیدار بماند.
تو عزّت می خواهی سپس تمام شب را تا به صبح می خوابی در حالی که آنها که طالب لؤلؤ و گوهرند باید در دریا فروروند.
تاریخ زندگی اقوام مختلف نیز آنچه را در این روایات و خطبه بالا آمده است، تصدیق و تأیید می کند.اقوامی در دنیا به اوج قدرت رسیدند که سخت کوش و پرتوان بودند؛ولی اقوام و افراد خوش گذران و تن پرور همواره عقب افتاده و سر افکنده بودند.
*** مرحوم سیّد رضی در پایان این خطبه که در واقع پایان مجموع خطب نهج البلاغه است،درود بر پیغمبر اکرم و آلش می فرستد و بخش خطبه ها را پایان می دهد و چنین می گوید:
و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد النّبیّ الأمّی و علی آله مصابیح الدّجی و العروة الوثقی و سلّم تسلیما کثیرا.
درود خدا بر سیّد و سرور ما محمّد پیامبر امی و بر خاندانش چراغهای روشنی بخش تاریکیها و رشته های محکم الهی و سلام فراوان خداوند بر آنها باد.
*** خدا را شکر می گوییم که توفیق داد پس از چهارده سال کار مداوم،شرح خطبه های نهج البلاغه را که مهم ترین بخش آن و در حدود دو سوم مجموع کتاب شریف نهج البلاغه را تشکیل می دهد،به پایان آوریم.
پایان خطبه های نهج البلاغه
ص:606
ویژگی های این شرح 1.شرح و تفسیر همه فصول و جمله های هر خطبه بر خلاف آنچه در بسیاری از شروح نهج البلاغه آمده که تنها بخشهای مورد نظر را تفسیر می کنند.
2.پیوند جمله ها و بخشهای یک خطبه و ارتباط دقیق منطقی آنها با یکدیگر که در بسیاری از شروح از آن چشم پوشی شده و هر بخشی از خطبه را به طور مستقل و بدون توجّه با پیوندهایی که به قبل و بعد دارد، تفسیر کرده اند.
3.توجّه به روح حاکم بر مجموع خطبه و همه بحثها را در محدوده آن قرار دادن و صرف نظر کردن از مطالب حاشیه ای که چندان ارتباط با خطبه ندارد،هر چند چشم گیر و وسوسه انگیز باشد.
4.اصل را در تفسیر جمله ها،بر تأسیسی گذاشتن؛یعنی از هر جمله مفهوم مستقلی استفاده نمودن بر خلاف آنچه در بعضی از شروح دیده می شود که جمله های مشابه را فورا به عنوان تأکید قلمداد می کنند و تفاوت آنها را از نظر دور می دارند.
5.اضافه کردن مطالب تکمیلی مربوط به خطبه به صورت جداگانه، تحت عنوان«نکته ها»اعم از مسائل تاریخی،اخلاقی،اجتماعی،عقیدتی و جز آن.
6.ذکر اسناد خطبه با استفاده از کتابهایی که درباره اسناد نهج البلاغه بحث کرده اند.
ص:607
7.ذکر دورنما و خلاصه ای از هر خطبه در آغاز بحث به عنوان«خطبه در یک نگاه».
8.ترجمه لغات مشکل و پیچیده در پاورقی با ذکر ریشه ها و معنای اصلی و فرعی آن.
9.روان بودن عبارات در ترجمه و به طور کلی تمام آنچه در شرح و نکات آمده و در عین حال رسا بودن و پرهیز از کلمات نامأنوس و پیچیده که تنها در محافل علمی مورد توجّه قرار می گیرد،بی آنکه سطح مطالب پایین بیاید.
10.توجّه به مطالبی که در شروح مهم آمده است که گاه پذیرش آنها و گاه نقد آنها و گاه تکمیل آنها مورد نظر قرار گرفته است.
11.هدف اصلی از نگارش این شرح این بوده که برای خاص و عام، دانشمندان و افراد عادی،قابل استفاده باشد و هرکس به فراخور استعداد خود بتواند از آن بهره مند گردد.
12.توجّه به مسائل و مخاطبان روز.
این نکته نیز قابل توجّه است که این کتاب به سبب مزایای مختلفی که دارد به عنوان کتاب برگزیده سال 82 شناخته شد و از آن تقدیر به عمل آمد.
در پایان،ذکر این نکته را لازم می دانیم که به مفهوم«أللّهمّ ما بنا من نعمة فمنک»هر کاری که مجموعه ما در این زمینه انجام دادند از ما نبود و به لطف خدا بود و امیدواریم مورد رضایت پروردگار و اولیایش و امیر مؤمنان علیه السّلام و فرزندش حضرت مهدی صاحب الزمان(عجل اللّه تعالی فرجه الشریف)قرار گرفته باشد و به شکرانه این نعمت که تا اینجا نصیب ما شد همگی پس از فراق از شرح خطبه ها به سجده افتادیم و خدا را بر این نعمت شکر گفتیم.
ص:608