پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه جلد 6

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پدیدآور:پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه / مکارم شیرازی؛ با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان.

مشخصات نشر:قم: مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)، 1390 -

مشخصات ظاهری:15 ج.

شابک:40000 ریال: ج.8: 978-964-533-037-6 ؛ 60000 ریال: ج.11: 978-964-533-113-7 ؛ 80000 ریال: ج.12 978-964-533-143-4 : ؛ 80000ریال: ج.13 978-964-533-160-1: ؛ ج.14 978-964-533-162-5 : ؛ 140000 ریال:ج.15: 978-964-533-174-8

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری

یادداشت:فهرست نویسی بر اساس جلد هشتم،1386.

یادداشت:چاپ قبلی: دارالکتب الاسلامیه، 1375.

یادداشت:ج. 10 ( چاپ اول : 1389 ).

یادداشت:ج.11 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:ج.12 (چاپ اول: 1390).

یادداشت:ج.13(چاپ اول:1390).

یادداشت:ج.15(چاپ اول:1391).

یادداشت:ج.14 (چاپ اول: 1395) (فیپا) .

یادداشت:ناشر جلد نهم، دهم الی دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم انتشارات امام علی بن ابیطالب (ع) میباشد .

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج 8. خطبه 201 -241.- ج. 10 . نامه های تاریخی امام علی ( ع ) 32 - 53.-ج.11. نامه های تاریخی امام علی (ع) 54-79.- ج.12. گفتار حکیمانه 1 - 120

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه. شرح

رده بندی کنگره:BP38/0422/م7پ9 1390

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:1305457

ص :1

اشاره

پیام امام امیرالمومنین علیه السلام: شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه

مکارم شیرازی

با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان

ص :2

تصویر

ص :3

تصویر

ص :4

تصویر

ص :5

تصویر

ص :6

تصویر

ص :7

تصویر

ص :8

تصویر

ص :9

تصویر

ص :10

تصویر

ص :11

تصویر

ص :12

تصویر

ص :13

تصویر

ص :14

تصویر

ص :15

تصویر

ص :16

ادامۀ خطبه های امام امیر مؤمنان علیه السلام

خطبۀ 151: برحذر داشتن مردم از فتنه ها

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام یحذر من الفتن

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام که در آن مردم را از فتنه ها بر حذر می دارد.

خطبه در یک نگاه

عمده این خطبه از دو بخش تشکیل شده است:بخش اوّل را حمد و ثنای الهی و سپس شهادت به رسالت پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و اوصاف مهمی از آن حضرت را در بر می گیرد.

در این بخش،امام علیه السّلام به وضع نابسامان عصر جاهلیّت اشاره کرده تا مسلمانان ضمن مقایسه با آن،نعمت های عظیمی را که خداوند به برکت اسلام به آنان ارزانی داشت،درک کنند.

ص:17


1- 1) سند خطبه: این خطبه در منابع دیگر دیده نشده؛تنها چیزی که نویسنده«مصادر نهج البلاغه»بر آن تکیه می کند،مطلبی است که سیّد یمانی در کتاب«الطراز»آورده و به چند جمله از این خطبه استشهاد کرده است.گرچه او بعد از«سیّد رضی»می زیسته،ولی تفاوتی که در بعضی از تعبیرات او با نهج البلاغه دیده می شود،نشان می دهد آن را از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه گرفته است.(به مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 341،مراجعه شود).

در بخش دوّم از ظهور و بروز فتنه ها در آینده و بازگشت هایی به افکار و رفتار عصر جاهلیّت خبر می دهد.فتنه هایی که ستمکاران آن را رهبری می کنند و یکی پس از دیگری از دیگری نقش محوری آن را دارند.

و در پایان خطبه،به مردم سفارش می کند که فریب فتنه گران را نخورند و آلت دست آن ها نشوند،در راه های شیطان گام نگذارند،و از لقمه حرام بپرهیزند و خود را در همه حال در محضر خداوند بدانند.

***

ص:18

بخش اوّل

اشاره

و أحمد اللّه و أستعینه علی مداحر الشّیطان و مزاجره و الاعتصام من حبائله و مخاتله.و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه.و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله، و نجیبه و صفوته.لا یؤازی فضله،و لا یجبر فقده.أضاءت به البلاد بعد الضّلالة المظلمة،و الجهالة الغالبة،و الجفوة الجافیة؛و النّاس یستحلّون الحریم،و یستذلّون الحکیم؛یحیون علی فترة،و یموتون علی کفرة!

ترجمه

:

خدای را ستایش می کنم،و از او برای کارهایی که موجب طرد شیطان است کمک می جویم و برای مصون ماندن از گرفتار شدن در دام ها و فریب های شیطان یاری می طلبم و گواهی می دهم جز خداوند یکتا معبودی نیست و شهادت می دهم که محمّد صلّی اللّه علیه و آله،بنده و فرستاده و برگزیده و انتخاب شده اوست.در فضل و برتری همتا ندارد و فقدان او قابل جبران نیست؛به برکت وجودش شهرهایی که غرق در ضلالت و ظلمت بود و جهل بر افکار مردمش غلبه داشت و قساوت و سنگدلی بر آن ها چیره شده بود، روشن گشت.

در زمانی که مردم حرام را حلال می شمردند،دانشمندان را تحقیر می کردند،و در دوران فترت(و غیبت اولیای الهی)قدم به عرصه حیات می گذاشتند و در کفر و بی دینی جان می سپردند.

ص:19

شرح و تفسیر: خورشیدی که در تاریکی درخشید

خورشیدی که در تاریکی درخشید

این خطبه از خطبه های ملاحم است که بخشی از حوادث خطرناک آینده را بازگو می کند و به مردم هشدار می دهد که مراقب خویش باشند و آلوده فتنه ها و ظلم و فسادها نشوند.امام علیه السّلام این خطبه را با حمد و ثنای الهی و پناه بردن به ذات پاک او از شر شیاطین آغاز می کند و می فرماید:

«خدای را ستایش می کنم و از او برای کارهایی که موجب طرد و منع شیطان است کمک می جویم و برای مصون ماندن از گرفتار شدن در دام ها و فریب های شیطان یاری می طلبم» (و أحمد اللّه و أستعینه علی مداحر (1)الشّیطان و مزاجره (2)و الاعتصام من حبائله و مخاتله (3)) .

امام علیه السّلام در این دو جمله از خداوند،توفیق اطاعت و عبادت و پرهیز از گناه و معصیت می طلبد؛زیرا«مداحر»و«مزاجر»شیطان و به تعبیر دیگر،اموری که او را از انسان دور می سازد،چیزی جز اطاعت فرمان خدا نیست و«حبائل»و«مخاتل»(دام ها و فریب های)شیطان چیزی جز گناهان و معاصی نیست و به یقین بدون یاری خداوند و امدادهای الهی نه اطاعت ممکن است و نه پرهیز از گناه؛چرا که راه این دو بسیار سخت است و پر پیچ و خم.

سپس به سراغ شهادت بر یکتایی خدا و رسالت پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می رود و چنین می فرماید:«گواهی می دهم جز خداوند یکتا معبودی نیست و شهادت می دهم که محمّد،

ص:20


1- 1) «مداحر»جمع«مدحر»به معنای امری است که سبب طرد و دوری چیزی می شود و از ماده«دحور»به معنای راندن و دور ساختن آمده است.
2- 2) «مزاجر»جمع«مزجر»به معنای باز دارنده از چیزی است و از ماده«زجر»به معنای بازداشتن است.
3- 3) «مخاتل»جمع«مختل»به معنای کاری است که به وسیله آن فریب می دهند،از ماده «ختل»(بر وزن قتل)،به معنای خدعه و نیرنگ است.

بنده و فرستاده و برگزیده و انتخاب شده اوست» (و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه.و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله،و نجیبه و صفوته) .

بسیاری از شارحان نهج البلاغه«نجیبه»و«صفوته»را به یک معنا تفسیر کرده-به معنای منتخب و برگزیده-و تأکید یکدیگر دانسته اند؛ولی با توجه به این که«نجیب»به معنای«نفیس»و پر ارزش است.تفاوتی میان این دو واژه وجود دارد که اوّلی در واقع، زمینه ساز دوّمی است؛زیرا هنگامی که چیزی نفیس و پر ارزش شد به هنگام انتخاب،آن را بر می گزینند.

در ادامه آن حضرت به دو وصف دیگر اشاره کرده،می فرماید:«در فضل و برتری همتا ندارد و فقدان او قابل جبران نیست» (لا یؤازی فضله،و لا یجبر فقده) .

به یقین چیزی که در فضیلت همتا ندارد،هنگامی که از دست رود جانشینی نخواهد داشت.

در هفتمین و آخرین وصف به آثار وجودی آن حضرت در شرایط عصر جاهلیّت اشاره کرده،می فرماید:«به برکت وجود او شهرهایی که غرق در ضلالت و ظلمت بود و جهل بر افکار مردمش غلبه داشت و قساوت و سنگدلی بر آن ها چیره شده بود روشن گشت» (أضاءت به البلاد بعد الضّلالة المظلمة،و الجهالة الغالبة،و الجفوة الجافیة (1)) .

و در ادامه می افزاید:«در زمانی که مردم حرام را حلال می شمردند،دانشمندان را تحقیر می کردند،در دوران فترت(و غیبت اولیای الهی)قدم به عرصه حیات می گذاشتند و در کفر و بی دینی جان می سپردند» (و النّاس یستحلّون الحریم،و یستذلّون الحکیم؛یحیون علی فترة،و یموتون علی کفرة!) .

این اوصاف هفتگانه که در عبارات کوتاهی درباره عصر جاهلیّت بیان شده ترسیم گویایی از آن زمان است.گمراهی و جهل و قساوت،حلال شمردن حرام و تحقیر

ص:21


1- 1) «جفوه»به معنای قساوت است.

دانشمندان،نداشتن رهبر و سرانجام،بی ایمان از دنیا رفتن.

گمراهی آن ها چنان تاریک و ظلمانی بود که به جنایات خود افتخار می کردند،کشتن و زنده به گور کردن فرزندان،نشانه غیرت،و غارتگری دلیل شجاعت شمرده می شد.

جهل و خرافات آن چنان بر جامعه آن ها سایه افکنده بود که خدایانشان را با دست خود می ساختند؛گاه از سنگ و چوب و گاه از مواد غذایی و سپس در زمان قحطی آن را می خوردند.

قساوت و سنگدلی آن چنان بود که کینه ها را از نسلی به نسلی منتقل می ساختند و خونریزی و آدمکشی برای آن ها یک امر ساده بود،و هم چنین مفاسد دیگر.

در این زمان می توان به عظمت خدمات پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و اهمیّت رسالت او در آن محیط تاریک و ظلمانی پی برد،که در مدت کوتاهی از آن قوم وحشی و خرافی و جاهل، قومی متمدّن و عالم و آگاه ساخت.

***

ص:22

بخش دوّم

اشاره

ثمّ إنّکم معشر العرب أغراض بلایا قد اقتربت،فاتّقوا سکرات النّعمة، و احذروا بوائق النّقمة،و تثبّتوا فی قتام العشوة،و اعوجاج الفتنة عند طلوع جنینها،و ظهور کمینها،و انتصاب قطبها،و مدار رحاها.تبدأ فی مدارج خفیّة،و تؤول إلی فظاعة جلیّة.شبابها کشباب الغلام،و آثارها کآثار السّلام،یتوارثها الظّلمة بالعهود!أوّلهم قائد لآخرهم،و آخرهم مقتد بأوّلهم؛یتنافسون فی دنیا دنیّة،و یتکالبون علی جیفة مریحة.و عن قلیل یتبرّأ التّابع من المتبوع،و القائد من المقود،فیتزایلون بالبغضاء،و یتلاعنون عند اللّقاء.

ترجمه

:

شما ای گروه عرب در آینده هدف بلاهایی هستید که نزدیک شده است از مستی نعمت بپرهیزید و از بلاهایی که کیفر اعمال شماست بر حذر باشید و هنگامی که گرد و غبار حوادث ناشناخته بر می خیزد و پیچیدگی های فتنه آشکار می شود نوزادش تولد می یابد و باطن آن ظاهر می گردد،قطب و محورش بر جای خود قرار می گیرد و آسیای آن به حرکت در می آید(به هوش باشید و)با احتیاط گام بردارید.(آری)فتنه ها کم کم از مراحل ناپیدا شروع به حرکت می کنند و سرانجام به صورت خطرناک آشکار می شوند.

رشد آن ها همچون رشد جوانان سریع است و آثارشان(بر پیکر جامعه)همچون آثار سنگ های سخت و محکم است(که بر پیکر انسان وارد می شود)ستمگران آن را طبق

ص:23

پیمان هایی از یکدیگر به ارث می برند،نخستین آن ها رهبر آخرینشان هستند و آخرینشان پیرو نخستین آن ها.(آری)آن ها،برای به دست آوردن دنیای پست بر یکدیگر سبقت می جویند و همچون سگانی که بر سر مردار گندیده ای ریخته باشند با یکدیگر به نزاع بر می خیزند(گر چه در ظاهر متحدند)ولی به زودی پیروان،از پیشوایان خود برائت می جویند و رهبران از پیروانشان و سرانجام با بغض و کینه از هم جدا می شوند و به هنگام ملاقات(در این جهان و یا در آخرت)یکدیگر را لعن و نفرین می کنند.

شرح و تفسیر: فتنه هایی در پیش است،به هوش باشید

فتنه هایی در پیش است،به هوش باشید

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،مردم را از فتنه هایی که در پیش است با خبر می کند و بر حذر می دارد و به آن ها آگاهی می دهد،تا آن جا که ممکن است از ضربات فتنه در امان بمانند و از ضایعات آن بکاهند و جالب این که امام علیه السّلام در این بخش به سرچشمه های فتنه و کیفیت شکل گیری و مراحل مختلف آن با بیان لطیفی اشاره می کند و می فرماید:

«شما ای گروه عرب!در آینده هدف بلاهایی هستید که نزدیک شده است؛از مستی نعمت بپرهیزید،و از بلاهایی که کیفر اعمال شماست بر حذر باشید» (ثمّ إنّکم معشر العرب أغراض بلایا قد اقتربت،فاتّقوا سکرات النّعمة،و احذروا بوائق (1)النّقمة) .

امام علیه السّلام در این عبارت به دو عامل مهم از عوامل فتنه ها اشاره فرموده است که:یکی از آن ها مستی حاصل از نعمت است و دیگری مجازات اعمال؛که نتیجه آن فتنه هایی است که دامان مردم را می گیرد و آن ها را هدف بلاها قرار می دهد.

سپس برای کم کردن ضایعات فتنه چنین دستور می دهد:«هنگامی که گرد و غبار حوادث ناشناخته بر می خیزد،و پیچیدگی های فتنه به هنگام تولّد نوزاد آن آشکار

ص:24


1- 1) «بوائق»جمع«بائقه»به معنای حادثه مهم و مرگبار است و از ماده«بوق»(بر وزن فوق)به معنای فاسد شدن می باشد.

می شود و باطن آن ظاهر می گردد،قطب و محور آن بر جای خود قرار می گیرد و آسیای آن به حرکت در می آید،(به هوش باشید و)با احتیاط گام بردارید» (و تثبّتوا فی قتام (1)العشوة (2)،و اعوجاج الفتنة عند طلوع جنینها،و ظهور کمینها،و انتصاب قطبها،و مدار رحاها) .

امام علیه السّلام در این عبارت گاه،فتنه را به جنینی تشبیه می کند که به طور پنهانی پرورش پیدا می کند و ناگهان متولّد می شود و گاه همانند آسیایی می شمرد که نخست قطب و محور آن را بر پا می سازند و سپس سنگ آسیا به چرخش در می آید.تجربیات تاریخی نیز نشان می دهد که واقعا فتنه ها چنین اند؛مراحل کمونی دارند که بر اثر عوامل مختلف اجتماعی شکل می گیرد؛ناگهان انفجاری رخ می دهد و آن چه در درون جامعه است، ظاهر می شود.

در ادامه این سخن،امام علیه السّلام نشانه های دیگری از شکل گیری فتنه ها بیان می کند و می فرماید:(آری)«فتنه ها کم کم از مراحل ناپیدا شروع به حرکت می کنند و سرانجام به صورت خطرناک آشکار می شوند.رشد آن ها همچون رشد جوانان(سریع است)و آثارشان(بر پیکر جامعه)همچون آثار سنگ های سخت و محکم است(که بر پیکر انسان وارد شود)» (تبدأ فی مدارج خفیّة،و تؤول إلی فظاعة جلیّة.شبابها کشباب (3)الغلام،و آثارها کآثار السّلام (4)) .

در این که این فتنه هایی که امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به آن اشاره فرموده و درباره آن هشدار می دهد کدام فتنه است؟در میان شارحان«نهج البلاغه»گفتگوست؛

ص:25


1- 1) «قتام»به معنای غبار است.
2- 2) «عشوه»به معنای پرداختن به کاری بدون آگاهی است.
3- 3) «شباب»(به کسر شین)به معنای سر حال بودن اسب و بلند شدن بر روی پاها و«شباب» (به فتح شین)به معنای جوانی و آغاز هر چیزی است؛این واژه در بعضی نسخه های نهج البلاغه با کسر و در برخی دیگر با فتح آمده است.
4- 4) «السّلام»(به کسر سین)جمع«سلمه»(بر وزن کلمه)به معنای سنگ سخت است.

ولی ظاهر این است که اشاره به فتنه«بنی امیّه»باشد که از زمان عثمان شروع شد و دوران کمون خود را طی کرد و با قتل«عثمان»،ظهور و بروز پیدا کرد و با حکومت «معاویه و یزید و عبد الملک مروان»و مانند آن ها به اوج خود رسید و به قدری این فتنه آشکار گشت و به رسوایی کشیده شد که علنا بر منابر،علی علیه السّلام را سبّ می کردند و دشنام می دادند و ضرباتی که از این ناحیه بر پیکر اسلام وارد شد مانند ضرباتی بود که در یک زلزله وحشتناک از متلاشی شدن کوه ها و سقوط سنگ ها بر آبادی ها رخ می دهد.

و در ادامه این بحث به ویژگی های دیگری از این فتنه اشاره می کند و می فرماید، سردمداران فتنه چنان با هم متحد و متفقند که:«آن را بر طبق پیمان ها از یکدیگر به ارث می برند،نخستین آنها رهبر آخرینشان هستند و آخرینشان پیرو نخستین آن ها» (یتوارثها الظّلمة بالعهود!أوّلهم قائد لآخرهم،و آخرهم مقتد بأوّلهم) .

آری!فتنه انگیزان خطرناک این گونه اند که اسباب فتنه را از یکدیگر به ارث می برند و همه در خط واحدی سیر می کنند و در مسیر واحدی گام بر می دارند و این هماهنگی و توارث از یکدیگر خطر آن ها را افزایش می دهد و آثار شوم فتنه هاشان را مضاعف می سازد.

آن گاه به انگیزه های اصلی فتنه جویان و ستمگران خود کامه اشاره کرده،می فرماید:

«آن ها برای به دست آوردن دنیای پست بر یکدیگر سبقت می جویند و همچون سگانی که بر سر مردار گندیده ای ریخته اند با یکدیگر به نزاع بر می خیزند»(گر چه در ظاهر متحدند و مسیر واحدی را طی می کنند،ولی در باطن با یکدیگر در ستیزند و هر یک می خواهد در رأس فتنه باشد و دیگران پیرو او باشند). (یتنافسون فی دنیا دنیّة،و یتکالبون علی جیفة مریحة (1)) .

سپس در عبارتی کوتاه و گویا به عاقبت کار آن ها اشاره می کند و می فرماید:«ولی به زودی پیروان،از پیشوایان خود بیزاری می جویند و رهبران از پیروانشان؛و سرانجام با

ص:26


1- 1) «مریح»به معنای بدبو و گندیده است که از ماده ریح به معنای بو گرفته شده است.

بغض و کینه از هم جدا می شوند و به هنگام ملاقات(در این جهان یا در آخرت)یکدیگر را لعن و نفرین می کنند! (و عن قلیل یتبرّأ التّابع من المتبوع،و القائد من المقود، فیتزایلون بالبغضاء،و یتلاعنون عند اللّقاء) .

این قسمت ممکن است اشاره به فتنه جویان«بنی عباس»باشد؛گر چه آن ها همان خط نفاق و تکالب بر دنیا و ضربه زدن بر پیکر اهل بیت علیهم السّلام-که رهبران الهی امت بودند- همان خط بنی امیه را ادامه می دادند،ولی در ظاهر به آن ها لعن و نفرین می فرستادند و از اعمال آن ها بیزاری می جستند و شعار قیامشان که برای فریب مردم بود«الرضا لآل محمّد»بود،آن ها کشتار عجیبی از بقایای بنی امیه کردند و سیل خون جاری ساختند و آثارشان را محو و نابود کردند و اموالشان را بر باد دادند.

بعضی از شارحان نهج البلاغه جمله «و یتلاعنون عند اللقاء» را اشاره به«لقاء الله»و روز قیامت می دانند،همان گونه که در قرآن می فرماید: «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ» ؛در آن هنگام رهبران (گمراه و گمراه کننده)از پیروان بیزاری می جویند و کیفر خدا را مشاهده می کنند و دستشان از همه جا کوتاه می شود». (1)

همان گونه که تابعین نیز از پیشوایان خود بیزاری می جویند؛چنان که در قرآن مجید می خوانیم: «وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا وَ اللّهِ رَبِّنا ما کُنّا مُشْرِکِینَ» ؛آن روز که همه آن ها را محشور می کنیم؛سپس به مشرکان می گوییم معبودهایتان که همتای خدا می پنداشتید کجایند؟ سپس پاسخ و عذر آن ها چیزی جز این نیست که می گویند:سوگند به خداوندی که پروردگار ماست که ما مشرک نبودیم». (2)

ص:27


1- 1) بقره،آیه 166.
2- 2) انعام،آیات 23-22.

جمله «یتکالبون علی جیفه» ،این گروه ستمگر و دنیا پرست را به سگ هایی تشبیه می کند که به مردار گندیده ای حمله ور شده اند و از دست و دهان یکدیگر می ربایند.چه تشبیه دقیق گویایی!

نکته: ویژگی های حاکمان دنیا پرست!

ویژگی های حاکمان دنیا پرست!

از عبارت یاد شده از کلام امام علیه السّلام به خوبی استفاده می شود که ستمگران خود کامه ویژگی هایی دارند که تاریخ بشر نیز گواه و شاهد آن است؛از جمله:

1-استفاده از بهانه ها و فتنه ها برای پیش بردن اهداف خود،همان گونه که«بنی امیّه» از ماجرای خون خواهی عثمان،حدّاکثر بهره گیری را کردند.

2-هماهنگی نقشه ها در آغاز کار و انسجام در برنامه های مخرب و فتنه خیز.

3-رقابت شدید به هنگام پیروزی به گونه ای که گویی سگانی اند که بر جیفه ای افتاده اند و هر یک سعی دارند آن را از دیگری برباید.

4-سرانجام،هر فردی دیگری را لعن و نفرین می کند و گناهان را به گردن دیگری می اندازد.

تاریخ گذشته و معاصر،شاهد و گویای این گفتار پر بار امام علیه السّلام است.

***

ص:28

بخش سوّم

اشاره

ثمّ یأتی بعد ذلک طالع الفتنة الرّجوف،و القاصمة الزّحوف،فتزیغ قلوب بعد استقامة،و تضلّ رجال بعد سلامة؛و تختلف الأهواء عند هجومها،و تلتبس الآراء عند نجومها.من أشرف لها قصمته،و من سعی فیها حطمته؛یتکادمون فیها تکادم الحمر فی العانة!قد اضطرب معقود الحبل،و عمی وجه الأمر.تغیض فیها الحکمة،و تنطق فیها الظّلمة،و تدقّ أهل البدو بمسحلها،و ترضّهم بکلکلها یضیع فی غبارها الوحدان،و یهلک فی طریقها الرّکبان؛ترد بمرّ القضاء،و تحلب عبیط الدّماء،و تثلم منار الدّین،و تنقض عقد الیقین.یهرب منها الأکیاس،و یدبّرها الأرجاس.مرعاد مبراق،کاشفة عن ساق!تقطع فیها الأرحام،و یفارق علیها الإسلام!بریّها سقیم،و ظاعنها مقیم!

ترجمه

:

سپس فتنه ای اضطراب آور،در هم شکننده و نابود کننده آغاز خواهد شد؛در آن هنگام قلب ها پس از استواری می لغزد و گروهی از شخصیت ها پس از سلامت فکر و اندیشه گمراه می شوند،آرا به هنگام هجوم این فتنه،پراکنده و مختلف می گردد،و عقاید با آشکار شدن آن به خطا و اشتباه آلوده می شود.آن کس که به مقابله با آن برخیزد پشتش را می شکند و کسی که برای فرونشاندنش تلاش می کند او را در هم می کوبد و فتنه جویان در این میان همچون گور خران وحشی اند که یکدیگر را گاز می گیرند؛

ص:29

رشته های سعادت و آیین الهی که محکم بود سست و لرزان می شود و چهره واقعی امور پنهان می گردد؛حکمت و دانش فروکش می کند و ستمگران به سخن در می آیند،این فتنه(از شهرها به روستاها کشیده می شود و)بادیه نشینان را با ابزار خود درهم می کوبد و با سینه خود آن ها را له می کند؛افراد پیاده و تنها در غبار آن گم می شوند و افراد سواره در مسیر آن نابود می گردند،این فتنه با تلخی ها و با شدت وارد می شود و خون های تازه ای می دوشد،علایم دین را خراب می کند و رشته های یقین را از هم می گسلد،(به گونه ای که)عاقلان از آن می گریزند و پلیدان تدبیر آن را به دست می گیرند،بسیار پر رعد و برق است و هر انسانی را به مشقت می اندازد،پیوندهای خویشاوندی در آن قطع می گردد و از اسلام جدایی حاصل می شود،سالم هایش بیمار و کوچ کنندگانش مقیمند!

شرح و تفسیر: ویژگی های این فتنه بزرگ!

ویژگی های این فتنه بزرگ!

امام علیه السّلام در این خطبه به فتنه مهم دیگری اشاره می کند که مسلمانان در پیش دارند؛ فتنه ای وحشتناک و کوبنده که ویژگی های آن در تعبیرات امام علیه السّلام در این بخش از خطبه آمده است؛به این امید که مؤمنان آن را بشناسند و از آن دوری گزینند و ضایعات آن به حدّاقل برسد.می فرماید:«سپس فتنه ای اضطراب آور،در هم شکننده و نابود کننده آغاز خواهد شد؛در آن هنگام،قلب ها پس از استواری می لغزند،و گروهی از شخصیت ها پس از سلامت فکر و اندیشه گمراه می شوند؛آرا به هنگام هجوم این فتنه،پراکنده و مختلف می گردد و عقاید با آشکار شدن آن به خطا و اشتباه آلوده می شود» (ثمّ یأتی بعد ذلک طالع الفتنة الرّجوف (1)،و القاصمة (2)الزّحوف (3)،فتزیغ قلوب بعد استقامة،

ص:30


1- 1) «رجوف»از ماده«رجف»(بر وزن حذف)به معنای شدت اضطراب گرفته شده و به شایعاتی که جامعه را به شدت مضطرب می کند«اراجیف»می گویند.
2- 2) «قاصمه»از ماده«قصم»(بر وزن خصم)به معنای شکستن توأم با شدت است.
3- 3) «زحوف»از ماده«زحف»(بر وزن حرف)به معنای سنگین راه رفتن گرفته شده و به حرکت لشکر انبوه نیز گفته می شود و«زحوف»در جمله بالا اشاره شده به فتنه گرانی است که به صورت انبوه به مردم حمله می کنند.

و تضلّ رجال بعد سلامة؛و تختلف الأهواء عند هجومها،و تلتبس الآراء عند نجومها (1)) .

در این که این فتنه مربوط به کدام فتنه است،بسیاری از شارحان نهج البلاغه آن را اشاره به فتنه«مغول»و«تاتار»دانسته اند و تقریبا احتمالی غیر از این ذکر نکرده اند؛ولی این احتمال بسیار بعید به نظر می رسد؛زیرا مغول ها جز غارت اموال و تخریب شهرها و سلطه بر حکومت کشورهای اسلامی هدفی نداشتند؛در حالی که امام علیه السّلام در این عبارت از خطبه از فتنه ای خبر می دهد که افکار و اعتقادات مردم را هدف گیری می کند و آن ها را به گمراهی و اختلافات فکری و مذهبی می کشاند.

از این رو ممکن است این فتنه اشاره به فتنه«بنی عباس»باشد که بعد از فتنه«بنی امیّه»-که در عبارات قبل به آن اشاره شده بود-به وجود آمد.

می دانیم«بنی امیّه و بنی عباس»گر چه هر دو یک هدف شیطانی را تعقیب می کردند،ولی«بنی امیّه»همان گونه که سردمدار آن ها معاویه گفت کار به نماز و روزه و برنامه های دینی مردم نداشتند،مگر در جایی که با حکومت خود کامه آن ها مزاحمت داشت؛در حالی که«بنی عباس»پنجه در عقاید مردم افکندند و می دانیم بسیاری از مکتب های انحرافی و مذاهب فاسد در عصر آن ها به وجود آمد و اختلاف در مسائلی مانند«حدوث و قدم قرآن»و«جبر و تفویض»و اختلافات«اشاعره و معتزله»در زمان آن ها بالا گرفت و به یقین بنی عباس به دنبال آن بودند تا مردم و حتی دانشمندان و علما و متفکران را به این مباحث سرگرم کنند و خودشان به حکومت ادامه دهند.

نمی گوییم«بنی امیّه»مطلقا دنبال این مسائل نمی رفتند،بلکه می گوئیم این گونه مباحث در آن زمان ظهور و بروزی همچون عصر«بنی عباس»نداشت.

ص:31


1- 1) «نجوم»در این جا معنای مصدری دارد و به معنای آشکار شدن است.

بعضی از شارحان نیز احتمال داده اند که این بخش اشاره به فتنه«دجال»در آخر الزمان است که سبب گمراهی گروهی از مردم می شود؛ولی با تعبیراتی که در کلام امام علیه السّلام آمده است این احتمال بعید به نظر می رسد.

در ادامه بیان ویژگی های این فتنه،امام علیه السّلام به شدت و فشار آن اشاره کرده، می فرماید:«آن کس که به مقابله با این فتنه برخیزد،پشتش را می شکند و کسی که برای فرو نشاندنش تلاش کند،او را درهم می کوبد،و فتنه جویان در این میان همچون گور خران وحشی اند که یکدیگر را گاز می گیرند» (من أشرف لها قصمته،و من سعی فیها حطمته؛یتکادمون (1)فیها تکادم الحمر (2)فی العانة!) .

این تعبیر،تأکیدی است بر آن چه در بخش پیشین خطبه درباره فتنه اوّل ذکر شد که سردمداران فتنه ها در آغاز متحدند؛ولی هنگامی که پیروز شدند برای حذف یکدیگر تلاش می کنند.

و درباره وضع دینی و اخلاقی مردم در آن زمان می فرماید:«رشته های سعادت و آیین الهی که محکم بود،سست و لرزان می شود و چهره واقعی امور ناپیدا می گردد،حکمت و دانش فروکش می کند و ستمگران به سخن در می آیند(و زمام کارها را به دست می گیرند)این فتنه(از شهرها به روستاها کشیده می شود و)بادیه نشینان را با ابزار خود می کوبد و با سینه خود آن ها را له می کند!» (قد اضطرب معقود الحبل،و عمی وجه الأمر.تغیض فیها الحکمة،و تنطق فیها الظّلمة،و تدقّ أهل البدو بمسحلها (3)،و ترضّهم (4)بکلکلها (5)) .

ص:32


1- 1) «یتکادمون»از ماده«کدم»(بر وزن شرم)به معنای گاز گرفتن است و«تکادم»آن است که دو حیوان به جان هم بیفتند و یکدیگر را گاز بگیرند.
2- 2) «حمر»جمع«حمار»در این جا به معنای گور خر است؛به قرینه«عانه»که به معنای گله گور خران می باشد.
3- 3) «مسحل»از ماده«سحول»به معنای تیشه و«سوهان»و مانند آن است که چیزی را با آن می تراشند.
4- 4) «ترض»از«رضّ»به معنای کوبیدن و نرم کردن است.
5- 5) «کلکل»به معنای سینه است.

آری!هنگامی که صحنه اجتماع از دانشمندان خالی شود،رشته سخن به دست ظالمان بی منطق می افتد و هر چه می خواهند می گویند و مردم مجبورند عملی کنند.

فتنه به اندازه ای فراگیر می شود که آبادی های کوچک و دورترین نقاط را تسخیر می کند.

و در ادامه این سخن درباره خطرهای فوق العاده این فتنه می فرماید:(وضع به گونه ای خواهد بود که)«افراد پیاده و تنها در غبار آن گم می شوند و گروه سواران در مسیر آن نابود می گردند!» (یضیع فی غبارها الوحدان،و یهلک فی طریقها الرّکبان) .

اشاره به این که فتنه به اندازه ای عظیم و سنگین است که غبار آن برای نابود کردن مخالفان محدود کافی است و مخالفان کثیر و متشکل نیز هنگامی که در مسیر آن قرار گرفتند در هم کوبیده می شوند و هیچ کس را یارای مقابله با آن نیست.

بعضی از شارحان در تفسیر این جمله گفته اند:منظور از«وحدان»فضلا و دانشمندانند که به غبار شبهه ها گرفتار می شوند و حق را از دست می دهند و«رکبان» کنایه از گروه های نیرومند است که آن ها هم تاب مقاومت در برابر فتنه گران ندارند و از میان برداشته می شوند؛ولی تفسیر اوّل صحیح تر به نظر می رسد؛چرا که«وحدان»اشاره به افراد تنها یا پیاده نظام است و«رکبان»به افراد قوی یا سواره نظام گفته می شود.

و در ادامه می فرماید:«این فتنه با تلخی ها و با شدت وارد می شود و خون های تازه می دوشد،علایم دین را خراب می کند و رشته های یقین را از هم می گسلد،(به گونه ای که)عاقلان از آن می گریزند و پلیدان،تدبیر آن را به دست می گیرند!» (ترد بمرّ القضاء، و تحلب عبیط (1)الدّماء،و تثلم منار الدّین،و تنقض عقد الیقین،یهرب منها الأکیاس،و یدبّرها الأرجاس) .

آری!هنگامی که هوشمندان و دانشمندان از صحنه اجتماع کنار زده شوند و ناپاکان،

ص:33


1- 6) «عبیط»از ماده«عبط»(بر وزن خبط)به معنای سر بریدن حیوان است و دم عبیط به خون تازه می گویند که از بدن انسان یا حیوان جاری می شود.

زمام امور را به دست گیرند،رشته های ایمان و یقین گسسته می شود و جان و مال و نوامیس مردم به خطر می افتد.

سرانجام،امام علیه السّلام در بیان آخرین ویژگی های این فتنه عظیم چنین می فرماید:

«فتنه ای است بسیار پر رعد و برق و هر انسانی را به مشقت می اندازد؛پیوندهای خویشاوندی در آن قطع می گردد و به خاطر آن از اسلام جدایی حاصل می شود(آن فتنه چنان شدید است که)سالم های آن بیمار و کوچ کنندگانش مقیمند» (مرعاد مبراق (1)، کاشفة عن ساق!تقطع فیها الأرحام،و یفارق علیها الإسلام!بریّها سقیم،و ظاعنها مقیم!) .

توصیف به«پر رعد و برق»کنایه از شدت وحشتناک بودن این فتنه است؛چرا که این تعبیر،غالبا به همین معنا به کار می رود؛ولی بعضی از شارحان آن را اشاره به صدای ضربات شمشیرها و برق آن ها دانسته اند؛اما معنای اول مناسب تر است.

تعبیر به «کاشفة عن ساق» (ساق پا را برهنه می کنند)کنایه از شدت مشقت آن است،زیرا هنگامی که انسان می خواهد کار پر مشقتی را انجام دهد آستین ها و پاچه ها را بالا می زند و دامن ها را به کمر می بندد.

تعبیر به«قطع رحم»اشاره به این است که سردمداران فتنه نه برادر می شناسند،نه پدر و نه مادر؛هر کس بر خلاف خواسته های نامشروع آن ها گام بردارد از دم شمشیر می گذرانند و طبیعی است که در چنین شرایطی تعلیمات اسلام به کلی کنار می رود.

تعبیر «بریها سقیم و ظاعنها مقیم» که اشاره به این است که حتی کسانی که فکر می کنند از آسیب های این فتنه بر کنارند باز هم گوشه ای از دامانشان را می گیرد و آن ها که گمان می کنند می توانند از آن فرار کنند باز در آن می افتند،فتنه ای است فراگیر که کمتر کسی از آن رهایی می یابد.

ص:34


1- 1) «مرعاد»از ماده«رعد»به معنای شیء پر سر و صدا است و«مبراق»از ماده«برق»به معنای شیء«برّاق»و خیره کننده است.

بخش چهارم

اشاره

بین قتیل مطلول،و خائف مستجیر،یختلون بعقد الأیمان و بغرور الإیمان؛فلا تکونوا أنصاب الفتن،و أعلام البدع؛و الزموا ما عقد علیه حبل الجماعة،و بنیت علیه أرکان الطّاعة؛و اقدموا علی اللّه مظلومین،و لا تقدموا علیه ظالمین؛و اتّقوا مدارج الشّیطان و مهابط العدوان؛و لا تدخلوا بطونکم لعق الحرام،فإنّکم بعین من حرّم علیکم المعصیة،و سهّل لکم سبل الطّاعة.

ترجمه

:

مردم(در آن زمان)یا کشته می شوند و خونشان به هدر می رود،و یا ترسان هستند(و به گوشه ای پناه می برند)و طالب امانند.فتنه گران با سوگندها و تظاهر به ایمان مردم را فریب می دهند.در چنین شرایطی سعی کنید شما پرچم های فتنه و نشانه های بدعت نباشید،و از آن چه پیوند جماعت به آن گره خورده و ارکان اطاعت بر آن نباشد،جدا نشوید.مظلوم بر خداوند وارد شوید و ظالم وارد نشوید.از گام نهادن در راه های شیطان و سراشیبی های ظلم و عدوان بپرهیزید.لقمه های حرام هر چند اندک باشد،وارد شکم خود نسازید؛چرا که شما زیر نظر کسی هستید که گناه را بر شما حرام کرده و راه های اطاعت را برای شما آسان ساخته است.

ص:35

شرح و تفسیر: وظیفه شما در این فتنه

وظیفه شما در این فتنه

بعضی از شارحان نهج البلاغه چنین پنداشته اند که این بخش از خطبه،ارتباط خاصی با بخش های سابق خطبه ندارد و مرحوم سیّد رضی طبق روش گزینشی خود آن را انتخاب کرده و قسمت هایی را که قبل از آن بوده ذکر نکرده است؛در حالی که رابطه نزدیکی میان این بخش و بخش های گذشته دیده می شود،زیرا در بخش های پیشین ویژگی های فتنه هایی که در برابر مردم در آینده وجود داشته است،بیان شده و در این بخش،نتیجه آن فتنه ها و سپس وظیفه مردم در برابر آن بیان می شود.

نخست می گوید:«مردم(در آن زمان)یا کشته می شوند و خونشان به هدر می رود و یا ترسان هستند(و به گوشه ای پناه می برند)و طالب امانند» (بین قتیل مطلول (1)،و خائف مستجیر) .

و در ادامه این سخن می افزاید:«فتنه گران مردم را با سوگندها و تظاهر به ایمان فریب می دهند» (یختلون (2)بعقد الأیمان و بغرور الإیمان) .

آری!فتنه گر برای پیشبرد اهداف شیطانی خود از هر وسیله ای استفاده می کند، کشتن و در هم کوبیدن و در صورت لزوم،تظاهر به ایمان کردن و امان نامه برای افراد نوشتن و بعد همه را به دست فراموشی سپردن.

سپس امام علیه السّلام به بخشی از وظایف مردم در این فتنه ها و آشوب های سخت اشاره کرده و دستورات پنجگانه ای برای پیروان حق بیان می کنند.نخست می فرماید:«سعی کنید شما پرچم های فتنه ها و نشانه های بدعت نباشید» (فلا تکونوا أنصاب الفتن،و

ص:36


1- 1) «مطلول»کسی است که خون او به هدر رفته است و از ماده«طل»(بر وزن حل)به معنای به هدر رفتن خون است.
2- 2) «یختلون»یعنی خدعه و نیرنگ می زنند و از ماده«ختل»(بر وزن قتل)به معنای نیرنگ زدن است.

أعلام البدع) .

اشاره به این که با سردمداران فتنه ها و بدعت ها همکاری نکنید و خود را از این معرکه های خطرناک کنار بکشید. و در دوّمین دستور می افزاید:«از آن چه پیوند جماعت (و جامعه اسلامی)به آن گره خورده و ارکان اطاعت بر آن نباشد،جدا مشوید» (و الزموا ما عقد علیه حبل الجماعة،و بنیت علیه أرکان الطّاعة) .

اشاره به این که تا می توانید قوانین و دستورات الهی را که ضامن بقای جامعه اسلامی و اطاعت پروردگار است،حتی درگیر و دار فتنه ها تا آن جا که می توانید محترم بشمرید؛ چرا که اگر راه نجاتی از فتنه باشد پیروی از این دستورات است.این سخن مخصوصا برنامه هایی همچون جمعه و جماعت و حج و کمک به محرومان و ستمدیدگان را شامل می شود؛چرا که حفظ آن ها سبب نجات از فتنه هاست.

در سوّمین دستور می فرماید:«مظلوم بر خداوند وارد شوید و ظالم وارد نشوید» (و اقدموا علی اللّه مظلومین،و لا تقدموا علیه ظالمین) .

مفهوم این سخن آن نیست که تن به ظلم بدهید و تسلیم ظالم شوید؛زیرا این کار از نظر اسلام ممنوع و نوعی کمک به ظالم و اعانت بر اثم است؛بلکه منظور آن است که اگر بر سر دو راهی قرار گرفتید که یا حقوق مردم را ببرید یا حق شما را ببرند،ترجیح دهید که از حق خود بگذرید تا به ظلم بر دیگران آلوده نشوید.با توجه به قاعده تقدیم اهم بر مهم این کار یک برنامه عادلانه و خدا پسندانه است.

و در چهارمین دستور می افزاید:«از گام نهادن در راه های شیطان و سراشیبی های ظلم و عدوان بپرهیزید!» (و اتّقوا مدارج الشّیطان و مهابط العدوان) .

اشاره به این که به منطقه خطر(ظلم و فساد)نزدیک نشوید؛چرا که لغزشگاه انسان است.تعبیر به«مدارج»(پله ها)و«مهابط»(سراشیبی ها)اشاره به نکته لطیفی است؛ یعنی شیطان،انسان را از پله های طغیان بالا می برد و هنگامی که به اوج رسید او را به پایین پرتاب می کند و گاه به کنار دره های گناه می کشاند تا پایشان بلغزد و در اعماق کبایر

ص:37

سقوط کنند.

در پنجمین و آخرین دستور می افزاید:«لقمه های حرام را هر چند اندک باشد وارد شکم خود نسازید؛چرا که شما در معرض نگاه کسی هستید که گناه را بر شما حرام کرده و راه های اطاعت را برای شما آسان ساخته است» (و لا تدخلوا بطونکم لعق (1)الحرام،فإنّکم بعین من حرّم علیکم المعصیة،و سهّل لکم سبل الطّاعة) .

بی شک،به هنگام سلطه ظالمان و بروز فتنه ها اموال حرام در دست مردم زیاد می شود و استفاده از آن آثار بسیار شومی در وجود انسان دارد؛قلب را تاریک و انسان را از خدا دور می سازد و در مسیر شیطان قرار می دهد.امام علیه السّلام در این زمینه هشدار می دهد و در ضمن می فرماید:هیچ گاه راه طاعت و کسب حلال به روی شما بسته نمی شود؛زیرا در هر شرایطی خداوند طرقی برای نجات از معاصی و روی آوردن به طاعت الهی به روی مردم گشوده است.

به گفته نویسنده معروف«مغنیه»بهترین تفسیر برای این جمله و ما بعد آن،همان سخنی است که در خطبه 114 گذشت که می فرمود:إنّ الّذی أمرتم به أوسع من الّذی نهیتم عنه.و ما أحلّ لکم أکثر ممّا حرّم علیکم.فذروا ما قلّ لما کثر،و ما ضاق لما اتّسع؛آن چه به آن مأمور شده اید گسترده تر است از آن چه نهی شده اید و آن چه بر شما حلال شده بیش از آن است که حرام گردیده؛بنابر این کم را به سبب زیاد ترک گویید و محدودتر را به خاطر گسترده تر رها سازید».

***

ص:38


1- 1) «لعق»جمع در«لعقه»به معنای چیز کم است،به اندازه ای که قاشق یا انگشت می تواند از یک ماده غذایی بردارد.

خطبۀ 152: درباره صفات خداوند و اوصاف پیشوایان دین

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی صفات اللّه جل جلاله،و صفات أئمة الدین

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که درباره صفات خداوند و اوصاف پیشوایان دین ایراد فرموده است.

خطبه در یک نگاه

این خطبه به طور کلی از سه بخش تشکیل شده است:در بخش اوّل،امام علیه السّلام به نکات مهمی درباره صفات خداوند اشاره می کند که به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه مانند آن در هیچ کتابی دیده نشده است و فراتر از مطالبی است که فلاسفه و حکیمان و عرفا درباره صفات خدا گفته اند.

ص:39


1- 1) سند خطبه: این خطبه را امام،زمانی ایراد فرمود که خلافت ظاهری به او رسید.این سخنی است که ابن ابی الحدید دارد و نشان می دهد که در جای دیگری غیر از نهج البلاغه دیده است؛زیرا نهج البلاغه اشاره به این مطلب ندارد.مرحوم«کلینی»نیز بخش هایی از آن را در جلد اوّل «اصول کافی»نقل کرده است.«آمدی»نیز در«غرر الحکم»به قسمت هایی از آن اشاره می کند.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 344).

و در بخش دوّم به موقعیت پیشوایان دینی و امامان هدایت اشاره می کند و مقام آن ها را در پیشگاه حق و موقعیتشان را در جامعه انسانی،بیان می فرماید.

در بخش سوّم از نعمت بزرگ الهی یعنی اسلام و قرآن سخن می گوید،و نکات جالبی درباره این کتاب آسمانی ذکر می کند تا مردم قدرش را بدانند و از این منبع فیض پروردگار بیشتر بهره گیرند.

***

ص:40

بخش اوّل

اشاره

الحمد للّه الدّالّ علی وجوده بخلقه،و بمحدث خلقه علی أزلیّته؛و باشتباههم علی أن لا شبه له.لا تستلمه المشاعر،و لا تحجبه السّواتر، لافتراق الصّانع و المصنوع،و الحادّ و المحدود،و الرّبّ و المربوب؛الأحد بلا تأویل عدد،و الخالق لا بمعنی حرکة و نصب،و السّمیع لا بأداة، و البصیر لا بتفریق آلة،و الشّاهد لا بمماسّة،و البائن لا بتراخی مسافة،و الظّاهر لا برؤیة،و الباطن لا بلطافة.بان من الأشیاء بالقهر لها،و القدرة علیها،و بانت الأشیاء منه بالخضوع له،و الرّجوع إلیه.من وصفه فقد حدّه، و من حدّه فقد عدّه،و من عدّه فقد أبطل أزله،و من قال:«کیف»فقد استوصفه،و من قال:«أین»فقد حیّزه.عالم إذ لا معلوم،و ربّ إذ لا مربوب، و قادر إذ لا مقدور.

ترجمه

ستایش،مخصوص خداوندی است که با آفرینش مخلوقات همگان را به وجود خود رهنمون شده است و به حدوث آن ها ازلیّت خود را نشان داده و با شباهت داشتن آن ها به یکدیگر روشن می سازد که شبیه و نظیری ندارد؛عقل ها به کنه ذاتش نرسد و حجاب ها وجودش را مستور نسازد؛چرا که خالق و مخلوق با هم فرق دارند و محدود کننده و محدود شونده و پرورش دهنده و پرورده شده با هم متفاوتند.یگانه است؛ولی نه به معنای وحدت عددی(بلکه به این معنا که شبیه و نظیر ندارد)و خالق و آفریننده است؛

ص:41

اما نه به این معنا که حرکت و رنج و تعبی در این راه متحمل شود.شنواست؛بی آن که از ابزار شنوایی استفاده کند و بیناست ولی نه از طریق باز و بسته کردن پلک ها.در همه جا حاضر است؛نه این که با اشیا مماس باشد و از همه چیز جداست؛بی آن که مسافتی میان او و موجودات باشد.آشکار است؛نه با دید چشم ها و پنهان است نه به سبب کوچکی و لطافت.با سلطه و قدرتش،از همه اشیا جداست و همه آنها از او جدا هستند؛چرا که در برابر او خاضع و بازگشتشان به سوی اوست.آن کس که او را(با صفات مخلوقات)وصف کند،محدودش ساخته و کسی که برای او حدی قائل شود،او را به شمارش در آورده و آن کس که او را به شمارش درآورد ازلیّتش را انکار کرده و آن کس که بپرسد:چگونه است؟ وصفش نموده و آن کس که بگوید:کجاست؟مکانی برای او قائل شده.او عالم بود،در آن هنگام که معلومی وجود نداشت و پروردگار بود آن زمان که پرورده ای نبود و قادر و توانا بود آن زمان که مقدوری وجود نداشت.

شرح و تفسیر: گوشه ای از صفات جمال و جلال خدا

گوشه ای از صفات جمال و جلال خدا

همان گونه که در بخش مصادر خطبه گفته شد،این خطبه را امام علیه السّلام هنگامی ایراد کرد که مردم عثمان را به علت ناراحتی هایی که از او و اطرافیانش داشتند،کشتند و به دنبال آن با امام علی علیه السّلام بیعت نمودند.

در آغاز خطبه به معرفة اللّه و بیان صفات جمال و جلال خدا می پردازد،چرا که ریشه تمام خوشبختی ها و اصلاحات فردی و اجتماعی،معرفت او است.هیجده وصف از اوصاف الهی را در قالب عباراتی کوتاه و پر معنا و روشن بیان می فرماید که فلاسفه و متکلمان در پیچ و خم آن مانده اند.

نخست می فرماید:«ستایش،مخصوص خداوندی است که با آفرینش مخلوقات، همگان را به وجود خود رهنمون شده است» (الحمد للّه الدّالّ علی وجوده بخلقه) .

ص:42

آری!هنگامی که عجایب آفرینش را مطالعه کنیم و اسرار و نظامات و شگفتی های خلقت زمین و آسمان،یا حیوان و انسان را بررسی نماییم به خوبی می فهمیم که این همه آثار بدیع،زاییده طبیعت کور و کر نیست؛بلکه در پشت این دستگاه حکیمی قادر و عالمی مدبر قرار دارد،و این همان برهان نظم است که در قرآن مجید و روایات اسلامی به عنوان روشن ترین دلیل خداشناسی به آن اشاره شده است.

در دوّمین وصف می فرماید:«به وسیله حدوث آن ها،ازلیّت خود را نشان داده» (و بمحدث خلقه علی أزلیّته) .

این در واقع اشاره به برهان وجوب و امکان است؛زیرا سلسله مخلوقات،که پشت سرهم لباس وجود به تن می پوشند،نمی تواند تا بی نهایت ادامه یابد و هر حادثی مخلوق حادث دیگر باشد؛زیرا بی نهایت معلول،سرانجام نیاز به علتی دارند که ازلی باشد و بی نیاز از خالق و به تعبیر دیگر واجب الوجود باشد.

در سوّمین وصف می فرماید:«و با شباهت داشتن مخلوقات به یکدیگر،نشان داد که شبیه و نظیری ندارد» (و باشتباههم علی أن لا شبه له) .

چگونه شباهت مخلوقات به یکدیگر دلیل بر این است که خداوند شبیه ندارد؟ پاسخ،آن است که این شباهت،دلیل بر ترکیب آن هاست؛زیرا قدر مشترکی دارند از قبیل زمان و مکان و بعضی از اشکال و عوارض ظاهری؛و جهات مختلفی دارند که آن ها را از هم متمایز می کند؛بنابر این هر موجودی مرکب است از ما به الاشتراک و ما به الامتیاز(جهات مشترکه و جهات مختلفه)و طبیعی است که چنین موجوداتی که مرکبند،نیازمندند(نیازمند به اجزای خود و به کسی که آن ها را با هم ترکیب کند)و از این جا می فهمیم که خداوند،شبیه و نظیری ندارد و گر نه ترکیب و احتیاج در ذات پاک او پیدا می شد.

در بیان چهارمین و پنجمین وصف می فرماید:«عقل ها به کنه ذاتش نرسد و پرده ها وجودش را مستور نسازد،چرا که خالق و مخلوق با هم فرق دارند و محدود کننده و

ص:43

محدود شونده،و پرورش دهنده و پرورده شده با هم متفاوتند» (لا تستلمه (1)المشاعر،و لا تحجبه السّواتر،لافتراق الصّانع و المصنوع،و الحادّ و المحدود،و الرّبّ و المربوب) .

اما این که:مشاعر انسان اعم از حواس ظاهر و باطن و عقل و خرد به کنه ذات او نمی رسد،دلیلش روشن است؛زیرا او وجودی است نامحدود و غیر متناهی از هر جهت؛و عقول انسانی محدود از هر جهت؛و نامحدود هرگز در محدود نمی گنجد.از سوی دیگر آن قدر آثار وجود مقدّس او عالم را پر کرده که هیچ پرده ای نمی تواند او را بپوشاند.کنه ذاتش بر همه کس پنهان و آثارش در همه جا پیدا.

جمله «لافتراق الصانع...» دلیلی است بر پنهان بودن ذات پاک او و آشکار بودن آثارش؛زیرا خالق و مخلوق و حاد و محدود و رب و مربوب با هم متفاوتند.مصنوع که ممکن الوجود است نمی تواند صانع را که واجب الوجود است درک کند و آفریدگان که محدودند نمی توانند آفریدگار را که نامحدود است دریابند و موجودات که تحت ربوبیت خداوندند،رب و پروردگار خویش را آن گونه که هست درک نمی کنند.

این احتمال نیز از سوی جمعی از شارحان نهج البلاغه داده شده که این استدلال ها برای تمام صفاتی است که قبلا ذکر شد،ولی تفسیر اوّل مناسب تر به نظر می رسد.

در بیان ششمین و هفتمین صفات او می فرماید:«یگانه است؛ولی نه معنای وحدت عددی(بلکه به این معنا که شبیه و نظیر ندارد)و خالق و آفریننده است؛اما نه به این معنا که حرکت و رنج و تعبی در این راه متحمل می شود» (الأحد بلا تأویل عدد،و الخالق لا بمعنی حرکة و نصب (2)) .

هنگامی که می گوییم خداوند واحد است،بعضی تصور می کنند مفهومش این است که او یکی است و دو نیست؛در حالی که اشتباه است؛زیرا مفهوم این سخن آن است که

ص:44


1- 1) «لا تستلمه»از ماده«استلام»به معنای تماس پیدا کردن با چیزی است.
2- 2) «نصب»به معنای خستگی و درد و رنج است.

دوّمی برای او تصور می شود اما وجود ندارد؛حال آن که برای ذات خداوند دوّمی تصور نمی شود.مگر ذاتی که از هر جهت نامحدود است تعدد در آن تصور می شود؟اگر تعددی تصور شود مفهومش این است که هر دو محدودند.بنابر این توحید ذات پروردگار به معنای وحدت عددی نیست؛بلکه به معنای یکتایی از نظر شبیه و مانند است؛نه در ذهن و نه در خارج.

و هنگامی که می گوییم او خالق و آفریننده است،ممکن است این توهم برای بعضی پیدا شود که او برای خلقت موجودات آستین بالا می زند و از این جا به آن جا می رود و زحمت می کشد تا به مقصود خود برسد؛آن گونه که ما در مورد مصنوعات خود انجام می دهیم؛نه،او چنان است که وقتی اراده کند موجودی کوچک یا جهانی عظیم ایجاد شود،فرمان می دهد:«موجود باش»آن هم فورا موجود می شود، «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» . (1)

سپس هشتمین و نهمین وصف را چنین بیان می کند،«او شنواست؛ولی نه با استفاده از ابزار شنوایی و بیناست؛نه به وسیله باز و بسته کردن پلک ها» (و السّمیع لا بأداة،و البصیر لا بتفریق آلة) .

این توضیحات امام علیه السّلام به علت این است که وقتی از بینایی و شنوایی و صفات دیگری همانند آن ها به میان می آید،فورا ذهن ما متوجه بینایی و شنوایی خودمان می شود که با ابزار و آلاتی مانند گوش و کره چشم با آن ساختمان های مخصوصشان می شنود،در حالی که بینایی و شنوایی او با آلات و ابزار ممکن نیست؛بلکه با حضور ذاتش در همه جا و در ظاهر و باطن همه اشیاست.

تعبیر «لا تفریق آلة» ممکن است اشاره به این نکته باشد که انسان برای دیدن یک منظره کامل-مثلا از یک خانه-باید چشم خود را متوجه نقاط مختلف آن خانه کند؛بالا و پایین و شرق و غرب آن را ببیند و عکس های متعددی از آن به مغز مخابره شود و مغز

ص:45


1- 1) یس،آیه 82.

آن ها را در کنار هم بچیند و ترسیم کاملی از آن خانه درست کند؛بنابر این،کار اوّل چشم تصورهای جداگانه برداشتن و کار دوّم را که مغز انجام می دهد ترکیب آن ها با یکدیگر است.

در مورد مشاهده یک حرکت-مثلا حرکت یک انسان باز همین کار انجام می شود که دقیقا شبیه فیلمبرداری معمولی،چشم،از شکل و هیئت آن انسان در هر لحظه عکسی بر می دارد و به مغز مخابره می کند.هنگامی که این عکس ها در کنار هم چیده شود صحنه حرکت تجسم می شود.

در بیان دهمین و یازدهمین وصف چنین می فرماید:«او در همه جا حاضر است؛نه این که با اشیا مماس باشد و از همه چیز جداست؛بی آن که مسافتی بین او و موجودات باشد» (و الشّاهد لا بمماسّة،و البائن لا بتراخی مسافة) .

اشاره به این که حضور خداوند در همه جا نه به معنای حضور مکانی است که تماس با اشیا داشته باشد؛بلکه حضور او به معنای احاطه وجودی او به همه چیز است؛و جدایی او از اشیا نه به معنای فاصله مکانی یا زمانی است؛بلکه به این معناست که ذات او در غایت کمال و غیر او در نهایت نقصان است.

ممکن است تصور شود که این صفات و صفاتی که بعد از آن می آید با هم متناقض است.نزدیک بودن و دور بودن،حاضر بودن و جدا بودن،ظاهر بودن و باطن بودن،از صفاتی است که در اندیشه ما با هم جمع نمی شود.درست است؛مطلب همین گونه است؛ ولی در آن هنگام که این صفات درباره مخلوقات به کار رود که همه از نظر زمان و مکان و جهات مختلف محدودند؛اما هنگامی که سخن از ذات بی نهایت خداوند به میان می آید این اوصاف به ظاهر متضاد در او جمع می شود،با این که در همه جا حضور دارد(یعنی احاطه علمی به همه چیز دارد)حضور مکانی در هیچ جا ندارد؛زیرا جسم نیست که مکان بخواهد.

سپس امام علیه السّلام به بیان دوازدهمین و سیزدهمین وصف پرداخته،می فرماید:

ص:46

«آشکار است؛نه با دید چشم ها،پنهان است نه به سبب کوچکی و لطافت» (و الظّاهر لا برؤیة،و الباطن لا بلطافة) .

آری!او از همه چیز آشکارتر است؛چرا که آثار او سراسر جهان را پر کرده و جهان پرتوی از صفات جمال و جلال اوست،و او پنهان است،نه مانند اشیا کوچک و بسیار لطیف مانند هوا،بلکه به این معنا که به کنه ذاتش خرد پی نمی برد.

آن گاه چهاردهمین وصف از اوصاف،او را چنین بیان می فرماید:«با سلطه و قدرت از همه موجودات جداست و همه موجودات برای خضوع در برابر او و بازگشتشان به سوی او از او جدایند» (بان من الأشیاء بالقهر لها،و القدرة علیها،و بانت الأشیاء منه بالخضوع له،و الرّجوع إلیه) .

اشاره به این که اگر می گوییم خدا از همه چیز جداست،نه به این معنا است که او از ما دور است؛بلکه به مقتضای دلایل قطعی فلسفی و صریح آیه قرآن از ما به ما نزدیک تر است،« «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» ؛ما به انسان از رگ گردن او نزدیک تریم». (1)بلکه به این معناست که قدرت و قاهریت او بر همه چیز سایه افکنده.ما کجا و او کجا؟«چه نسبت،خاک را با اوج افلاک؟»و همچنین جدایی اشیا از او که مفهومش خضوع همه چیز در برابر اراده و فرمان اوست.

در بیان پانزدهمین وصف چنین می فرماید:(ذات او قابل وصف نیست؛چرا که)«آن کس که او را با صفات مخلوقات)وصف کند محدودش ساخته و کسی که برای او حدّی تعیین کند،او را به شمارش درآورده و کسی او را به شمارش در آورد،ازلیّتش را انکار کرده و آن کس که بپرسد:چگونه است؟وصفش کرده و آن کس که بگوید:کجاست؟مکانی برای او قائل شده» (من وصفه فقد حدّه،و من حدّه فقد عدّه،و من عدّه فقد أبطل أزله،و من قال:«کیف»فقد استوصفه،و من قال:«أین»فقد حیّزه (2)) .

ص:47


1- 1) ق،آیه 16.
2- 2) «حیزه»از ماده«حیز»به معنای مکان گرفته شده است.

توضیح این سخن این که:ما آفریده شدگان که در جهان ممکنات به سر می بریم،همه چیز را با خود مقایسه می کنیم و در بسیاری از مواقع،خدا را با صفات ناقص و محدود خود وصف می کنیم و اوصافی همچون اوصاف ممکنات برای او قائل می شویم و این دره خطرناک تشبیه است که ما را در آیات و روایات از آن بر حذر داشته اند؛به همین جهت امام علیه السّلام می فرماید:کسی که او را به این صفات وصف کند او را همچون ممکنات محدود دانسته و کسی که حدی برای او قائل شود،به یقین شبیه و مانندی نیز برای او تصور می کند و بنابر این او را در قالب اعدادی می آورد و کسی که او را در قالب اعداد آورد،ازلیّت و ابدیّت او را انکار نموده است؛چرا که این دو وصف از نامحدود بودن ذات پاک او سر چشمه می گیرد.

همچنین کسی که از چگونگی ذات او سؤال کند،اوصاف مخلوقات را برای او قائل شده و آن کس که از مکان یا زمان او بپرسد،او را همچون اجسام در محدوده زمان و مکان فرض کرده است.

از شب و روزم چه می پرسی که من با یار خویش

در مکانی زندگی دارم که صبح و شام نیست!

اوّل و آخر ندارد داستان عاشقی

کانچه را آغاز نبود همچنین انجام نیست

ممکن است کسانی وصف یاد شده را در قوه سه وصف از اوصاف سلبیه خداوند بدانند:

عدم محدودیت،نفی کیفیت و نفی مکان برای ذات پاک خدا و سرانجام امام علیه السّلام اوصاف شانزدهم،هفدهم و هیجدهم را به این صورت بیان می فرماید:«او عالم بود در آن هنگام که معلومی وجود نداشت.پروردگار بوده آن زمان که پرورده ای نبود.و قادر و توانا بود آن زمان که مقدوری نبود!» (عالم إذ لا معلوم،و ربّ إذ لا مربوب،و قادر إذ لا مقدور) .

اما این که خداوند پیش از این که معلومی وجود داشته باشد عالم بوده است،به این

ص:48

دلیل است که او عالم به ذاتش بوده و ذات او سرچشمه همه موجودات است؛پس علم به ذات،در واقع علم به همه موجوداتی است که به تدریج در عالم،لباس وجود می پوشند.

و اما این که قبل از وجود موجودات،او پروردگار بوده،به دلیل آن است که قدرت به ربوبیت و پرورش موجودات عین ذات پاک اوست؛درست مثل این که می گوییم فلان کس مدیر و مدبّر است،در حالی که هنوز اداره و تدبیر تشکیلاتی بر عهده نگرفته است.

همچنین اگر می گوییم او قادر است قبل از این که مقدوری وجود داشته باشد به دلیل این است که قدرتش عین ذات اوست؛همان گونه که می گوییم:فلان کس توان انجام دادن چنین کاری را دارد،در حالی که هنوز انجام نداده است.

کوتاه سخن این که صفاتی همچون علم و قدرت و تمام صفات ثبوتیه،عین ذات اوست؛بنابر این او همه چیز بود،پیش از این که چیزی وجود داشته باشد؛و اگر درست بنگریم او الآن هم همه چیز است و دیگران هیچ! ***

ص:49

ص:50

بخش دوّم

اشاره

منها:قد طلع طالع،و لمع لامع،و لاح لائح،و اعتدل مائل؛و استبدل اللّه بقوم قوما،و بیوم یوما؛و انتظرنا الغیر انتظار المجدب المطر.و إنّما الأئمّة قوّام اللّه علی خلقه،و عرفاؤه علی عباده؛و لا یدخل الجنّة إلاّ من عرفهم و عرفوه.و لا یدخل النّار إلاّ من أنکرهم و أنکروه.إنّ اللّه تعالی خصّکم بالإسلام،و استخلصکم له،و ذلک لأنّه اسم سلامة،و جماع کرامة.

اصطفی اللّه تعالی منهجه،و بیّن حججه،من ظاهر علم،و باطن حکم.لا تفنی غرائبه،و لا تنقضی عجائبه.فیه مرابیع النّعم،و مصابیح الظّلم،لا تفتح الخیرات إلاّ بمفاتیحه،و لا تکشف الظّلمات إلاّ بمصابیحه.قد أحمی حماه،و أرعی مرعاه.فیه شفاء المستشفی،و کفایة المکتفی.

ترجمه

:

طلوع کننده ای طلوع کرد.درخشنده ای درخشید و آشکار شونده ای آشکار شد و آنچه از مسیر حق منحرف شده بود،به اعتدال(و مسیر صحیح)بازگشت و خداوند،گروهی را به گروه دیگر مبدل ساخت و روزگار دیگری را به جای روزگار موجود نشاند و ما از پیش در انتظار دگرگونی ها بودیم؛همچون کسی که در خشکسالی در انتظار باران باشد.

پیشوایان دین(امامان معصوم)مدیران الهی بر مردمند،و رؤسا و عارفان او بر بندگانش.هیچ کس داخل بهشت نمی شود،مگر کسی که آن ها را بشناسد و آنان نیز او را بشناسند و هیچ کس وارد دوزخ نمی شود،مگر کسی که آن ها را انکار کند و آنان نیز

ص:51

انکارش نمایند.

خداوند،اسلام را ویژه شما قرار داد و شما را(برای حمایت از)اسلام برگزید.این همه اهمیّت به علت آن است که اسلام نامی است برای سلامت و کانونی است از بزرگواری ها و کرامت.خداوند،راه آن را برگزید و دلایلش را روشن ساخت،(و قرآن را فرو فرستاد که) ظاهرش علم و باطنش حکمت است.تعلیمات عالی قرآن هرگز فانی نمی شود و شگفتی ها و نو آوری هایش پایان نمی گیرد.در آن نعمت هایی است همچون سرزمین های پر گیاه در فصل بهار و چراغ های روشنی بخش تاریکی ها؛درهای خیرات جز با کلیدهای آن گشوده نمی شود و ظلمت ها جز با چراغ های پر فروغش بر طرف نمی گردد.حدود محرمات را تعیین کرده و موارد مباح و حلال را نشان داده؛درمان شفا جویان در قرآن است و همه نیازهای طالبان در آن جمع است.

شرح و تفسیر: خلیفه حق آشکار شد

خلیفه حق آشکار شد

جمعی از شارحان نهج البلاغه-چنان که قبلا اشاره شد-معتقدند که این خطبه، مخصوصا این بخش از آن که ناظر به مسائل خلافت است بعد از قتل عثمان و انتقال خلافت به آن حضرت ایراد شده است و تعبیرات این بخش به ویژه آن چه را درباره امامان و پیشوایان مردم بیان فرموده،گواه این مدعا است.

به هر حال امام علیه السّلام در این بخش،نخست به ظهور خلافت حق اشاره می کند و می فرماید:«طلوع کننده ای طلوع کرد و درخشنده ای درخشید و آشکار شونده ای آشکار شد و آن چه از مسیر حق منحرف شده بود به اعتدال(و مسیر صحیح)بازگشت» (قد طلع طالع،و لمع لامع،و لاح لائح،و اعتدل مائل) .

این تعبیرات به خوبی نشان می دهد که زمان حکومت عثمان از دوران های تاریک تاریخ اسلام بود؛چرا که خویشاوندان او در تمام پست ها و مقام های کلیدی سیطره

ص:52

یافتند و اموال بیت المال به ملک خصوصی آن ها در آمد و فریاد محرومان به آسمان بلند شد.بعد از او خورشید فروزان عدالت از پشت ابرهای تیره نمایان گشت و حکومت اسلامی به شکل حکومت عصر پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در آمد.

در این که جمله های سه گانه اوّل،عطف تفسیری است و یک مطلب را(طلوع خورشید ولایت حق)با چند تعبیر بیان می کند یا هر یک اشاره به نکته ای است،در میان مفسّران نهج البلاغه گفتگوست؛ولی حق این است که هر یک معنای خاص خود را دارد؛ زیرا خورشید به هنگام طلوع،سه مرحله را می پیماید:نخست بیرون آمدن از پشت افق، سپس گسترده شدن شعاع آن بر پهنه زمین و سرانجام بالا آمدن و در وسط آسمان قرار گرفتن و آشکار شدن برای همگان است.

این جمله های سه گانه هر یک اشاره به یکی از این مراحل سه گانه دارد؛یعنی خورشید ولایت طلوع کرد و شعاع خود را بر صفحه زمین گسترانید و سپس بالا آمد و در دل آسمان جای گرفت.

و در ادامه می افزاید:«خداوند گروهی را به گروه دیگر مبدّل ساخت و روزگار دیگری را به جای روزگار موجود نشاند و ما از پیش در انتظار دگرگونی هایی بودیم؛همچون کسی که در خشکسالی در انتظار باران باشد» (و استبدل اللّه بقوم قوما،و بیوم یوما؛ و انتظرنا الغیر انتظار المجدب المطر) .

این تعبیرات به خوبی نشان می دهد که حوادث مربوط به عثمان،غیر منتظره نبود؛ زیرا هر شخص هوشیاری پیش بینی می کرد که این حکومت فامیلی که همه مقدرات یک کشور پهناور را به دست یک فامیل و اقوام و بستگان خود بسپارد پایدار نخواهد ماند، و نطفه یک شورش و قیام عمومی را در دل خود پرورش می دهد.این یک سنت الهی در تمام طول تاریخ است.

آن ها که بر این سخن ایراد گرفته اند که آیا علی علیه السّلام انتظار قتل عثمان را می کشید؟از نکته بالا غفلت کرده اند که این گونه حوادث برای هیچ هوشیاری دور از انتظار نیست و به

ص:53

تعبیر دیگر نتیجه طبیعی اعمال خود آن ها بود.

اضافه بر این،امام علیه السّلام نمی فرماید:ما در انتظار قتل عثمان بودیم-بلکه به احتمال قوی امام علیه السّلام راضی به قتل او نبود-ما انتظار تغییرات داشتیم،انتظار کسی که در خشکسالی آرزوی باران دارد؛چه تعبیر جالبی!سرزمین اسلام به علت ظلم و بیدادگری بی حدّ و حساب اطرافیان عثمان،گویی به بیابان خشک و سوزانی تبدیل شده بود که به هنگام کنار رفتن عثمان و ظهور حکومت عدل علوی،باران رحمت الهی بر آن نازل شد.

«ابن ابی الحدید»معتزلی،در این جا به پرسش و پاسخی پرداخته که ذکر آن مناسب به نظر می رسد.

نخست از خود می پرسد:آیا بنابر عقیده«معتزله»از اهل سنت صحیح است که علی علیه السّلام انتظار قتل عثمان را بکشد،همچون انتظار باران در خشکسالی؟و آیا این دلیل بر حقانیّت مذهب شیعه نیست؟ بعد در پاسخ می گوید:امام علیه السّلام نفرموده که ما انتظار قتل او را داشتیم؛بلکه فرموده:

انتظار تغییرات یعنی عزل او از خلافت داشتیم؛زیرا به عقیده ما علی علیه السّلام او را به علت اعمالش مستحق عزل از خلافت می دانست؛نه مستحق قتل؛و این با مذهب ما سازگار است.

سپس ایراد دیگری مطرح می کند که:آیا«معتزله»از اهل سنت معتقدند که علی علیه السّلام عثمان را فاسق و مستحق عزل از خلافت می دانست؟به دلیل فسقش؟ در پاسخ می گوید:ابدا معتزله چنین اعتقادی ندارند؛بلکه می گویند:علی علیه السّلام عثمان را فرد ضعیفی می دانست که توان تدبیر خلافت را نداشت و به همین دلیل،خویشاوندان او تمام امور و بیت المال مسلمین را به تسخیر خود در آوردند و فریاد مسلمین برخاست. (1)

امام علیه السّلام در ادامه این سخن به سراغ بیان موقعیت امامان و پیشوایان حق می رود و

ص:54


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 153 و 154.

مقامات آن ها را این گونه بیان می فرماید:«پیشوایان دین(امامان معصوم)مدبّران الهی بر مردمند و رؤسا و عارفان او بر بندگانش؛هیچ کس داخل بهشت نمی شود،مگر کسی که آن ها را بشناسد و آنان نیز او را بشناسد و هیچ کس وارد دوزخ نمی شود،مگر کسی که آن ها را انکار کند و آن ها نیز انکارش نمایند» (و إنّما الأئمّة قوّام اللّه علی خلقه،و عرفاؤه (1)علی عباده؛و لا یدخل الجنّة إلاّ من عرفهم و عرفوه.و لا یدخل النّار إلاّ من أنکرهم و أنکروه) .

این تعبیر نشان می دهد که امامان و پیشوایان علیه السّلام از سوی خدا تعیین می شوند؛نه از سوی مردم و اگر بیعت و انتخابی لازم است برای انسجام کار و پیشرفت امور آن هاست.

تعبیر به«قوّام»(جمع قائم)اشاره به تدبیر امور خلق است و تعبیر به«عرفاء»(جمع عریف)اشاره به این است که آن ها به علت شناختی که درباره مردم و شرایط زمان و مکان دارند و به مصالح و مفاسد آن ها آشنایند،هر کس را در جای مناسب می نشانند و هر کار را در موقع مناسب انجام می دهند.

جمله «لا یدخل الجنة...» و «لا یدخل النار...» تأکیدهایی است بر آن چه در جمله های قبل گفته شد؛زیرا هنگامی که بپذیریم آن ها از طرف خدا تعیین شدند،کسی که آن ها را به رسمیت بشناسد و آنان اعمالش را صحیح بشناسند به یقین،اهل بهشتند و کسی که آن ها را انکار کند،در واقع،فرمان خدا را انکار کرده،و چنین کسی سزاوار دوزخ است؛همچنین کسی که آن ها اعمالش را منکر بشمرند او نیز دوزخی است.

بدیهی است همه این تعبیرات با مذهب شیعه سازگار است که تعیین امام را از سوی خدا به وسیله پیغمبر یا امام پیشین می دانند و او را معیار تشخیص حق از باطل می شمرند و به یقین کسی که مردم او را با فکر برگزینند و ای بسا خطا کار و ستمکار از آب در آید دارای چنین مقاماتی نیست.حدیث معروف«من مات و لم یعرف امام زمانه

ص:55


1- 1) «عرفاء»جمع«عریف»به معنای رییس و سرشناس یک قوم است که همه او را می شناسند و امورشان را تدبیر می کند.

مات میتة جاهلیّة؛کسی که بمیرد و امام زمان خود را نشناسند،مرگ او مرگ جاهلیّت است». (1)

عجب این است که«ابن ابی الحدید»در این جا اصرار دارد که جمله های بالا درباره تمام خلفا که بعد از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله روی کار آمدند صادق است؛در حالی که امام علیه السّلام در جمله قبل از آن نکوهش شدیدی از حکومت عثمان کرده بود و این مطلب با آن چه«ابن ابی الحدید»استنباط کرده در تناقض آشکار است.

چگونه ممکن است پیشوای ضعیفی که تمام مقامات کشور اسلامی و بیت المال را در اختیار اقوام و بستگان فرصت طلب و هوا پرست خود گذاشته است و به همین جهت، مسلمانان قیام کردند و خون او را مباح شمردند و غالب صحابه نیز در برابر آن سکوت نمودند،و مصداق «قوّام اللّه علی خلقه و عرفائه علی عباده» باشد؟و هر کس او را انکار کند وارد دوزخ شود و هر کس او را قبول کند وارد بهشت گردد؟ در حدیثی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم که به امیر مؤمنان علی علیه السّلام فرمود:«ثلاثة اقسم أنّهنّ حقّ،إنّک و الأوصیاء من بعدک عرفاء،لا یعرف اللّه إلاّ بسبیل معرفتکم و عرفاء لا یدخل الجنّة إلاّ من عرفکم و عرفتموه و عرفاء لا یدخل النّار إلاّ من أنکرکم و أنکرتموه؛سه چیز است که سوگند یاد می کنم،همه حق است، تو و امامان بعد از تو عرفاء و سرشناسانی هستید،که خدا را جز از طریق معرفت شما(و راهنمایی و هدایتتان)نمی توان شناخت.و عرفایی هستید که هیچ کس وارد بهشت نمی شود مگر کسی که شما او را شناخته اید و او شما را شناخته،و عرفایی هستید که هیچ کس داخل دوزخ نمی شود،مگر آنها که شما را انکار کنند و شما آنها را انکار کنید». (2)

سپس امام علیه السّلام به مهمترین نعمتی که به مسلمانان ارزانی داشته،اشاره کرده،

ص:56


1- 1) اصول کافی،جلد 1،صفحه 371 و 378؛بحار الأنوار،جلد 23،صفحه 92؛مستدرک الوسائل،جلد 18،صفحه 187.
2- 2) خصال صدوق،باب الثلاثه،حدیث 183.

می فرماید:«خداوند،اسلام را ویژه شما قرار داد و شما را برای(حمایت از)اسلام برگزید» (إنّ اللّه تعالی خصّکم بالإسلام،و استخلصکم له) .

آری!این موهبت عظیم را به شما بخشید و شما را شایسته پاسداری از آن دید.

به دنبال آن می افزاید:«این همه اهمیّت به خاطر آن است که اسلام نامی است برای سلامت و کانونی است از بزرگواری ها و کرامت» (و ذلک لأنّه اسم سلامة،و جماع کرامة) .

و در توضیح آن می فرماید:«خداوند،راه اسلام را برگزید و دلایلش را روشن ساخت(و قرآن را فرو فرستاد که)ظاهرش علم و باطنش حکمت است!» (اصطفی اللّه تعالی منهجه،و بیّن حججه،من ظاهر علم،و باطن حکم) .

ضمیر در«منهجه»و«حججه»ممکن است به خداوند باز گردد یا به اسلام و نتیجه هر دو یکی است و تعبیر به«ظاهر علم»اشاره به ادله عقلیه است که بر حقانیت اسلام گواهی می دهد؛همان گونه که تعبیر به«باطن حکم»اشاره به اسرار احکام الهی است که در ادله نقلیه بیان شده است.

آری!اسلام آیین سلامت و کانون کرامت است.همیشه و در همه جا دعوت به محبّت و دوستی و همزیستی مسالمت آمیز می کند و از خشونت و عداوت و کینه توزی بر حذر می دارد و خطاب به مؤمنان می گوید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید! همگی در صلح و آشتی در آیید و از گام های شیطان(که شما را به نفاق و دشمنی و عداوت فرا می خواند)پیروی نکنید،که او دشمن آشکار شماست». (1)

اضافه بر این،کانون کرامت انسانی است و منادی عدل و مساوات و برابری انسان ها و حریت و آزادگی و تقوا و مکارم اخلاق و آگاهی و آزاد اندیشی است.

و به یقین،مسلمین بهترین پاسداران اسلام و مدافعان آن هستند و در طول تاریخ

ص:57


1- 1) بقره،آیه 208.

وفاداری خود را در دفاع از اسلام نشان داده و در حفظ آن کوشیده اند.

و از آن جا که در این تعبیرات،اشاره روشنی به قرآن مجید است،به دنبال آن اوصاف مهمی برای این کتاب الهی بیان می کند که بالغ بر ده وصف می شود؛می فرماید:

«تعلیمات علمی قرآن هرگز فانی نمی شود و شگفتی ها و نوآوری هایش پایان نمی گیرد، در آن نعمت هایی است همچون سرزمین های پر گیاه در فصل بهار و چراغ های روشنی بخش تاریکی ها،درهای خیرات جز با کلیدهای آن گشوده نمی شود و ظلمت ها جز با چراغ های پرفروغش بر طرف نمی گردد» (لا تفنی غرائبه،و لا تنقضی عجائبه.فیه مرابیع (1)النّعم،و مصابیح الظّلم،لا تفتح الخیرات إلاّ بمفاتیحه) .

امام علیه السّلام در این شش جمله به اوصاف مهمی از قرآن مجید اشاره می کند که هر یک از دیگری جالب تر است.نخست می فرماید:«غرائب»(صفات برجسته بی نظیر)قرآن هرگز فانی نمی شود و گرد و غبار کهنگی و فرسودگی بر آن نمی نشیند؛همیشه نو و با طراوت است.

و در وصف دوّم اشاره به نوآوری ها و شگفتی هایی می کند که هر روز چهره تازه ای از آن نمایان می شود؛می فرماید:این ها پایان نمی گیرد؛بنابر این فرق میان«غرائب»و «عجائب»و«فنا»و«انقضا»این است که اوّلی اشاره به صفات برجسته ای است که همیشه قرآن داشته و همواره خواهد داشت و دوّمی اشاره به نکات مهمی است که با گذشت زمان و مطالعه بیشتر هر روز آشکار می گردد.

این همان چیزی است که در حدیث معروف امام صادق علیه السّلام آمده است که شخصی از او پرسید:«ما بال القرآن لا یزداد علی النّشر و الدّرس إلاّ غضاضة؛چرا قرآن هر چه بیشتر منتشر و خوانده می شود،کهنه نمی گردد،بلکه طراوت آن بیشتر می شود؟» فرمود:«لأنّ اللّه تعالی لم یجعله لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس فهو فی

ص:58


1- 1) «مرابیع»جمع«مرباع»(بر وزن مثقال)به معنای زمینی است که در آغاز بهار در آن گیاهان می روید.بعضی نیز گفته اند:به معنای باران هایی است که در آغاز بهار می بارد.

کلّ زمان جدید و عند کلّ قوم غضّ إلی یوم القیامة؛این به دلیل آن است که خداوند متعال آن را برای زمان خاص یا گروه معینی قرار نداده است؛لذا در هر زمانی نو و نزد هر قوم و ملتی با طراوت است تا روز قیامت». (1)

در سوّمین وصف،آن را به سرزمین های پر گیاهی تشبیه می کند که در فصل بهار غرق انواع نعمت هاست و می دانیم گیاهان بهاری دارای طراوت و لطافت و کیفیت و طعم ممتازی است.

و در وصف چهارم آن را به چراغ های پر نوری تشبیه می کند که امواج ظلمت ها را می شکافد و همه جا را روشن می سازد.

در وصف پنجم و ششم راه رسیدن به خیرات و بر طرف کردن ظلمت ها را منحصر به قرآن می شمرد.اشاره به این که آن ها که کلید خیرات را در غیر قرآن جستجو می کنند و برای زدودن تیرگی های دل و نورانیّت صحنه اجتماع از غیر قرآن یاری می جویند در اشتباهند.

و در پایان به چهار وصف دیگر اشاره کرده می فرماید:«قرآن،مناطق ممنوعه و حدود محرمات را تعیین کرد و موارد مباح و حلال را نشان داده.درمان شفا جویان در قرآن است و همه نیازهای طالبان در آن جمع است»( قد أحمی حماه (2)،و أرعی (3)مرعاه.فیه شفاء المستشفی،و کفایة المکتفی) .

ص:59


1- 1) بحار الأنوار،جلد 89،صفحه 15،حدیث 8؛شرح بیشتری در این زمینه ذیل خطبه 18 در جلد اوّل،صفحه 635 ذکر کردیم.
2- 2) «حمی»به معنای منطقه ممنوعه ای است که تعلق به شخص یا گروهی دارد و دیگران بدون اجازه حق ورود در آن را ندارند و در خطبه بالا اشاره به محرمات الهی است.
3- 3) «ارعی»از ماده«رعی»به معنای مراقبت از چیزی،گرفته شده و به همین جهت بردن گوسفندان را به چراگاه«رعی»می گویند،و از آن جا که حیوان را در چراگاه آزاد می گذارند واژه«ارعاء»به معنای آزاد گذاردن نیز به کار رفته است و در خطبه بالا همین معنا اراده شده یعنی خداوند آنچه را باید آزاد بگذارد در قرآن حکم به آزادی آن کرده است.

امام علیه السّلام در این اوصاف به نظم قانونی قرآن اشاره می کند که اصول کلی حلال و حرام را به طور کامل نشان داده و طرق مبارزه با بیماری های اخلاقی و مفاسد اجتماعی را ارائه کرده و در پایان فرموده است:هر چه بخواهید در قرآن است و به راستی تا انسان با قرآن آشنا نشود عمق این سخنان را درک نمی کند.

آری!درمان انواع بیماری های اخلاقی و انحرافات فکری و مشکلات اجتماعی در قرآن است و در واقع،آن کس که قرآن دارد و با قرآن همراه است همه چیز دارد؛ همان گونه که امام علیه السّلام در خطبه دیگری می فرماید:

«و اعلموا أنّه لیس علی أحد بعد القرآن من فاقة و لا لأحد قبل القرآن من غنی؛بدانید هیچ کس با داشتن قرآن فقر و بیچارگی ندارد و هیچ کس بدون قرآن،غنی و بی نیازی نخواهد داشت». (1)

به همین دلیل،جامعه نیمه وحشی عصر جاهلیّت که در نهایت فقر و بدبختی از نظر اخلاقی و اقتصادی و اجتماعی زندگی می کردند،در سایه تعلیمات قرآن به اوج افتخار و قدرت در دین و دنیا رسیدند.

بعضی از شارحان نهج البلاغه این اوصاف ده گانه را مربوط به اسلام دانسته(نه قرآن) و ضمیرهای این جمله ها را به آن باز گردانده اند؛گرچه از نظر نتیجه تفاوت چندانی در کار نیست،ولی با توجه به این که عین این تعبیرات در خطبه های دیگر نهج البلاغه درباره قرآن آمده معلوم می شود که منظور بیان اوصاف قرآن است؛هر چند کلمه قرآن در متن خطبه نیست. (2)

***

ص:60


1- 1) خطبه 176.
2- 2) مرحوم علامه شوشتری در شرح نهج البلاغه می گوید:«گویا واژه قرآن یا«کتاب انزله»از نسخه موجود نهج البلاغه ساقط شده.(بهج الصباغه،جلد 13،صفحه 33).

خطبۀ 153: صفات گمراهان و غافلان

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است(که در آن به صفات گمراهان و غافلان اشاره شده است).

خطبه در یک نگاه

این خطبه گلچینی است از چند بخش از خطبه مفصلی که امام ایراد فرموده است:

در بخش اوّل،برخی از صفات افراد فاسد و مفسد و گمراه را بیان می کند تا مردم بدانند و از آن ها فاصله گیرند.

در بخش دیگری،به صفات غافلان اشاره می کند که وقتی بیدار می شوند که کار از

ص:61


1- 1) سند خطبه: در«مصادر نهج البلاغه»نقل شده است:در برخی از نسخه های«نهج البلاغه»این خطبه به صورت جزئی از خطبه گذشته ذکر شده است،«ابن ابی الحدید»می گوید،«این خطبه را امام در حالی ایراد کرد که به سوی«بصره»(برای جنگ جمل و خاموش کردن آتش فتنه)در حرکت بود و شک نیست که او این خطبه را در جای دیگر دیده است که آن را چنین معرفی می کند.قبل از سیّد رضی در کتاب«تحف العقول»این خطبه به صورت مشروح تری آمده است و مرحوم«کلینی»بخش هایی از آن را در جلد پنجم کتاب«کافی»آورده و در کلمات قصار نیز یک جمله از این خطبه به صورت کلمه 398 ذکر شده است.(ضع فخرک،و احفظ کبرک و اذکر قبرک).(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 347).

کار می گذرد و گرفتار آثار سوء اعمال خود می شوند.

در بخش سوّم،همگان را مخاطب ساخته و اندرزهای مفید و مؤثر به آن ها می دهد تا از خواب غفلت بیدار شوند و به فکر آخرت خویش باشند.

در بخش چهارم،به چند صفت خطرناک اشاره می کند که هر کس گرفتار آن باشد هر عملی انجام دهد،مقبول نخواهد شد و اهل نجات نخواهد بود.

در پنجمین و آخرین بخش،صفات چهارپایان و درندگان و انسان های دنیا پرست و مؤمنان بیدار را در یک مقایسه کوتاه روشن می سازد و به این ترتیب خطبه پایان می گیرد.

***

ص:62

بخش اوّل

اشاره

و هو فی مهلة من اللّه یهوی مع الغافلین،و یغدو مع المذنبین،بلا سبیل قاصد،و لا إمام قائد.

ترجمه

:

او(انسان گمراه)در این چند روزی که خدا به او مهلت داده(تا با اعمال صالح،سعادت جاودان را برای خود فراهم سازد)پیوسته با غافلان به سوی سقوط می رود و همه روز با گنهکاران بسر می برد؛بی آن که در طریقی گام نهد که او را به حق رساند یا پیشوایی برگزیند که قائد و راهنمای او باشد.

شرح و تفسیر: انسان های گمراه و غافل

انسان های گمراه و غافل

همان گونه که در بیان سند خطبه اشاره شد،بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند:

این خطبه را امام علیه السّلام در حال حرکت به سوی«بصره»برای خاموش کردن فتنه«طلحه و زبیر و عایشه»ایراد و نصایح مؤثری برای بیداری همگان بیان فرموده است.

در این بخش،از انسان های گمراه-که نمونه روشن آن آتش افروزان«جنگ جمل» بودند-سخن می گوید و چهار وصف از اوصاف آن ها را بیان می دارد؛می فرماید:

«او(انسان گمراه)در این چند روزی که خدا به او مهلت داده(تا با اعمال صالح، سعادت جاویدان را برای خود فراهم سازد)پیوسته با غافلان به سوی سقوط می رود و همه روز با گنهکاران به سر می برد،بی آن که در طریقی گام نهد که او را به حق رساند،یا

ص:63

پیشوایی برگزیند که قائد و راهنمای او باشد» (و هو فی مهلة من اللّه یهوی (1)مع الغافلین،و یغدو مع المذنبین،بلا سبیل قاصد،و لا إمام قائد) .

آری!اسباب بدبختی او در این چهار امر خلاصه می شود،با غافلان همراه بودن و سقوط کردن و با گنهکاران همنشین شدن،از راه راست حرکت نکردن و پیشوای صالحی برنگزیدن.

تعبیر به «امام قائد» ممکن است اشاره به امامان علیهم السّلام معصوم باشد یا هر پیشوای عالم و با تقوایی که پیرو معصومین علیهم السّلام است و در هر حال،نقش رهبری صالحان را در هدایت و نجات انسان ها را مشخص می کند؛همان گونه که نقش همنشینی با غافلان و گنهکاران را در بدبختی و سقوط انسان روشن می سازد.

***

ص:64


1- 1) «یهوی»از ماده«هوی»(بر وزن تهی)در اصل به معنای سقوط کردن از بلندی است و «هوی»(بر وزن هوا)به معنای تمایل به چیزی است و معمولا در مورد تمایلات نفسانی به امور باطل به کار می رود و در جمله بالا به همان معنای اوّل است؛یعنی شخص دنیا پرست همراه غافلان در وادی بدبختی سقوط می کند.

بخش دوّم

اشاره

منها:حتّی إذا کشف لهم عن جزاء معصیتهم،و استخرجهم من جلابیب غفلتهم استقبلوا مدبرا،و استدبروا مقبلا،فلم ینتفعوا بما أدرکوا من طلبتهم،و لا بما قضوا من وطرهم.

إنّی أحذّرکم،و نفسی،هذه المنزلة.فلینتفع امرؤ بنفسه،فإنّما البصیر من سمع فتفکّر،و نظر فأبصر،و انتفع بالعبر،ثمّ سلک جددا واضحا یتجنّب فیه الصّرعة فی المهاوی،و الضّلال فی المغاوی و لا یعین علی نفسه الغواة بتعسّف فی حقّ،أو تحریف فی نطق،أو تخوّف من صدق.

ترجمه

:

(این وضع دنیا پرستان غافل همچنان ادامه می یابد)تا هنگامی که خداوند پرده از کیفر گناهانشان بردارد و آن را به آن ها نشان دهد و آنان را از پشت پرده های غفلت بیرون کشد.

در این هنگام به استقبال آن چه پشت کرده بودند می شتابند و به آن چه روی آورده بودند،پشت می کنند.آن ها(می بینند)نه از آن چه به آن رسیدند نفعی بردند و نه از مواهبی که به دست آوردند بهره ای گرفتند.

من شما و خویشتن را از چنین وضعی بر حذر می دارم؛هر کس باید از(مواهب و امکانات)خویشتن بهره گیرد؛چرا که شخص بصیر و بینا کسی است که(با گوش خود) بشنود و بیندیشد و با(چشم خود)ببیند و عبرت گیرد؛سپس در جاده روشنی گام نهد که

ص:65

در آن از راه هایی که به سقوط و گمراهی و شبهات اغواگر منتهی می شود،دوری جوید و گمراهان را از طریق سازشکاری در حق،یا تحریف در سخن،یا ترس از راستگویی(بر خود)مسلط نکند.

شرح و تفسیر: اندرزی سودمند و گرانبها

اندرزی سودمند و گرانبها

از آن جا که در بخش گذشته،امام علیه السّلام به غفلت شدید دنیا پرستان اشاره فرمود،در این بخش می فرماید:این غفلت چندان طولانی نمی شود و به زودی حجاب ها کنار می رود و هنگامی که سیلی مرگ بر صورت آنان نواخته شود از خواب غفلت بیدار می شوند،ولی چه سود!می فرماید:

(این وضع دنیا پرستان غافل ادامه می یابد)«تا هنگامی که خداوند پرده از کیفر گناهانشان بردارد و آن را به آن ها نشان دهد و آنان را از پشت پرده های غفلت بیرون کشد؛در این هنگام به استقبال آن چه پشت کرده بود می شتابند و به آن چه روی آورده بودند پشت می کنند» (حتّی إذا کشف لهم عن جزاء معصیتهم،و استخرجهم من جلابیب (1)غفلتهم استقبلوا مدبرا،و استدبروا مقبلا) .

آری!عمر دنیا کوتاه است و به زودی پایان می گیرد و هنگامی که انسان در آستانه مرگ قرار گرفت چشم برزخی پیدا می کند.پرده های غفلت کنار می رود و هر انسانی نتایج اعمالش را با چشم خود می بیند و به استقبال آن چه را از خود دور می دید یعنی سرای دیگر می شتابد و به این دنیا که به او روی آورده بود پشت می کند.همه چیز دگرگون می شود و تمام رشته هایی که او را به هم تابیده بود،پاره می شود.

از این رو در یک نتیجه گیری روشن می فرماید:«آن ها(می بینند)نه از آن چه به آن رسیدند نفعی بردند،و نه از مواهبی که به دست آوردند بهره ای گرفتند» (فلم ینتفعوا

ص:66


1- 1) «جلابیب»جمع«جلباب»به معنای چادر و پرده است.

بما أدرکوا من طلبتهم،و لا بما قضوا من وطرهم (1)) .

آری!آن ها اموال و مقامات قصرهای پرشکوه باغ های پرطراوتی و خادمان و چاکرانی برای خود فراهم ساختند؛به گمان این که،سالیان دراز از آن بهره می گیرند؛اما در برابر توفان حوادث،همچون یک پر کاه از جا کنده شدند و به نقطه دور دستی پرتاب گشتند و در زیر خاک های سرد آرمیدند.

گویی در جمله اوّل اشاره به کسانی می فرماید که از امکانات خود به هیچ وجه استفاده نکردند(مثلا قصری ساخته و پیش از آن که ساکن آن شود،دست اجل گریبان او را گرفته است).

و جمله دوّم اشاره به کسانی است که شروع به بهره گیری از امکانات خود کرده اند؛ ولی پیش از آن که بهره خود را کامل کنند،مرگ میان آن ها و خواسته هایشان جدایی افکند(همچون کسی که قصری ساخته،چند روزی در آن ساکن شده،سپس دعوت حق را لبیک گفته و از دنیا رخت بربسته است).

امام علیه السّلام در ادامه این سخن به نصایح بسیار سودمندی می پردازد که راه سعادت در آن ها نشان داده شده است.اشاره به زندگی پر درد و رنج غافلان کرد،می فرماید:«من شما و خویشتن را از چنین وضعی بر حذر می دارم» (إنّی أحذّرکم،و نفسی،هذه المنزلة) .

و به دنبال آن راه نجات را از این غفلت مرگبار ضمن اشاره به پنج دستور بیان می کند؛ می فرماید:«هر کس باید از(مواهب و امکانات)خویشتن بهره گیرد؛چرا که شخص بصیر و بینا کسی است که(با گوش خود)بشنود و بیندیشد و(با چشم خود)ببیند و عبرت گیرد؛سپس در جاده روشنی گام نهد که در آن از راه هایی که به سقوط و گمراهی و شبهات اغواگر منتهی می شود دوری جوید»( فلینتفع امرؤ بنفسه،فإنّما البصیر من

ص:67


1- 1) «وطر»به معنای حاجت و نیاز است و«قضاء وطر»به معنای بهره گیری کامل از چیزی است .

سمع فتفکّر،و نظر فأبصر،و انتفع بالعبر،ثمّ سلک جددا (1)واضحا یتجنّب فیه الصّرعة فی المهاوی (2)،و الضّلال فی المغاوی (3)) .

در این تعبیرات امام علیه السّلام نخست خود و مخاطبان را خطاب می کند تا سخن تأثیر بیشتری بگذارد؛چرا که شنونده هنگامی که ببیند گوینده سخنان خود را باور دارد و به کار می بندد،تأثیر بیشتری خواهد پذیرفت.

و به دنبال آن به همگان هشدار می دهد که خداوند مواهب بسیاری در اختیارشان گذاشته و استعدادهای مهمی در درونشان نهفته،باید از آن ها به نفع خویش بهره گیرند و راه بهره گیری را در گوش شنوا و چشم بینا و استفاده از تجارب دیگران و سپس گام نهادن در جاده های روشن دور از پرتگاه ها و عوامل گمراهی می شمرد.

و در آخرین دستور،هشدار مهمی می دهد که از مسلّط کردن گمراهان بر خویش که سبب انواع مزاحمت ها می شود،بپرهیزد.می فرماید:«گمراهان را از طریق سازشکاری در حق یا تحریف در سخن یا ترس از راستگویی بر خود مسلّط نکند»(و لا یعین علی نفسه الغواة (4)بتعسّف (5)فی حقّ،أو تحریف فی نطق،أو تخوّف من صدق).

اشاره به این که بعضی از افراد ضعیف النفس و عافیت طلب هنگامی که در برابر افراد گمراه قرار می گیرند سعی دارند با چشم پوشی از بعضی حقایق یا تحریف در بیان مطالب

ص:68


1- 1) «جدد»و«جاده»یک معنا دارد و به راه های صاف و محکم که پا در آن فرو نمی رود،گفته می شود.
2- 2) «مهاوی»جمع«مهواة»(بر وزن مقداد)به معنای گودالی یا پرتگاهی است که انسان در آن سقوط می کند.
3- 3) «مغاوی»جمع«مغواة»(بر وزن مقداد)به معنای شبهات گمراه کننده است.
4- 4) «غواة»جمع«غاوی»به معنای شخص گمراه است.
5- 5) «تعسف»از ماده«عسف»(بر وزن است)به معنای بی راهه رفتن است و به افراد ظالم و زورگو«متعسف»می گویند چون در واقع بی راهه می روند.

حق یا ترس از راستگویی و صراحت در بیان،مخالفت های آن ها را کاهش دهند و همین امر سبب می شود که آن ها بر انسان مسلّط شوند و جسور گردند که جلوگیری از آنان بعد از آن مشکل خواهد شد.

باید با صراحت آمیخته با ادب و دلسوزی حقایق را بیان کرد و از مخالفت گمراهان نترسید،آن ها غالبا در برابر موضع گیری های شجاعانه عقب نشینی می کنند و اجازه جسارت به خود نمی دهند.

در طول تاریخ،نمونه های زیادی دیده می شود که افراد،با تحریف حقایق و کتمان واقعیات،مشکلات زیادی برای خود و جامعه ای که در آن می زیسته اند به وجود آورده اند.

داستان قریه«حوأب»در«جنگ جمل»معروف است.«عایشه»از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله شنیده بود که رو به او کرد و فرمود:گویا می بینم یکی از شما همسرانم را(که در یک مسیر باطل)به قریه«حوأب»می رسید و سگ های آن در برابر او پارس می کنند.ای«عایشه» بترس که تو آن فرد باشی.اتفاقا در مسیر آتش افروزان در جنگ جمل به سوی«بصره» هنگامی که«عایشه»همراه لشکر به«حوأب»رسید،صدای پارس کردن سگ ها را شنید.سؤال کرد:این جا کجاست؟گفتند:«حوأب»است.«عایشه»در وحشت فرو رفت.

گفت:من از همین جا به«مدینه»بر می گردم.«محمّد بن طلحه»گفت:این سخنان را کنار بگذار!دیگری گفت:که این جا به یقین«حوأب»نیست و گروه زیادی از مردم آن محل را آوردند که به دروغ شهادت دهند.این جا«حوأب»نیست.عایشه پذیرفت و به راه خود ادامه داد.

نظیر این داستان در گذشته و حال بسیار بوده و هست. (1)

ص:69


1- 1) شرح نهج البلاغه شوشتری،جلد 12،صفحه 74.

ص:70

بخش سوّم

اشاره

فأفق أیّها السّامع من سکرتک،و استیقظ من غفلتک،و اختصر من عجلتک،و أنعم الفکر فیما جاءک علی لسان النّبیّ الأمّیّ-صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-ممّا لا بدّ منه و لا محیص عنه؛و خالف من خالف ذلک إلی غیره، و دعه و ما رضی لنفسه؛وضع فخرک،و احطط کبرک،و اذکر قبرک،فإنّ علیه ممرّک،و کما تدین تدان،و کما تزرع تحصد،و ما قدّمت الیوم تقدم علیه غدا،فامهد لقدمک،و قدّم لیومک.فالحذر الحذر أیّها المستمع!و الجدّ الجدّ أیّها الغافل! و لا ینبّئک مثل خبیر .

ترجمه

:

ای شنونده!از مستی خود به هوش آی!و از غفلت بیدار شو!و از عجله و شتاب خود (در امر دنیا)بکاه.در آن چه از زبان پیامبر امّی صلّی اللّه علیه و آله به تو رسیده و راه گریزی از آن نیست درست بیندیش(و دستوراتش را به کار بند).با کسی که از این دستورات سرپیچی می کند همراه مشو.و او را به آن چه برای خود راضی شده واگذار.فخر فروشی را کنار بگذار و از مرکب تکبر به زیر آی!و به یاد قبرت باش که گذرگاهت به سوی عالم آخرت است.(بدان!) همان گونه که جزا می دهی جزا داده خواهی شد و همان چیز را که زراعت می کنی درو خواهی کرد و آن چه امروز از پیش می فرستی فردا بر آن وارد خواهی شد.پس برای ورود خود در سرای دیگر جایی فراهم ساز!و برای آن روزت چیزی از پیش بفرست.به هوش باش،به هوش باش ای شنونده!و کوشش و تلاش کن ای غافل و(بدان)هیچ کس مانند شخص آگاه تو را از حقایق امور با خبر نمی سازد!

ص:71

شرح و تفسیر: به هوش باش!

به هوش باش!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه بعد از هشدارهایی که در بخش قبل آمد،به موعظه و نصیحت شنوندگان پرداخته و اندرزهای بسیار سودمندی با عبارات کوتاه و پر معنایی بیان می دارد.شنونده خود را مخاطب ساخته،می فرماید:«ای شنونده!از مستی خود به هوش آی و از غفلت بیدار شو و از عجله و شتاب خود(در امر دنیا)بکاه»( فأفق (1)أیّها السّامع من سکرتک،و استیقظ من غفلتک،و اختصر من عجلتک) .

اشاره به این که زرق و برق دنیا و مال و مقام و شهوت انسان را مست می کند و در خواب غفلت،فرو می برد و او را بدون مطالعه به شتاب وا می دارد و این امور سه گانه موجب انواع اشتباهات و خطاها و گناهان است.از آدم مست و خواب و شتابزده چه انتظاری جز اشتباه و خطا می توان داشت؟! سپس می افزاید:«در آن چه از زبان پیامبر امی صلّی اللّه علیه و آله به تو رسیده و راه فراری از آن نیست،درست بیندیش(و دستورات آن بزرگوار را به کار بند)و با کسی که نسبت به این دستورات مخالفت کند همراه مشو و او را به آن چه برای خود راضی شده واگذار!» (و أنعم الفکر فیما جاءک علی لسان النّبیّ الأمّیّ (2)-صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- ممّا لا بدّ منه و لا محیص عنه؛و خالف من خالف ذلک إلی غیره،و دعه و ما

ص:72


1- 1) «افق»از ماده«افاقه»به معنای به هوش آمدن است.
2- 2) «امی»منسوب به«ام»یعنی مادر به معنای درس نخوانده است.گویی به همان حالتی که از مادر متولّد شده باقی مانده و مکتب استاد را ندیده.بدیهی است درس نخواندن پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به این معناست که علوم و دانش های آن حضرت همه الهی بود و به وسیله انسانی تعلیم نیافته بود و به گفته شاعر: نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد در تفسیر این واژه دیدگاه های دیگری هست که شرح آن را در«تفسیر نمونه»،جلد 6،ذیل آیه 157 سوره اعراف،مطالعه فرمایید.

رضی لنفسه) .

در این سه دستور نیز نخست به پیروی بی قید و شرط از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله دعوت می کند؛چرا که آن چه را او فرموده وحی الهی و سبب سعادت دنیا و آخرت و نجات انسان هاست و بعد می گوید:اگر کسانی با این روش مخالفت کنند،هر چند گروه زیادی از مردم باشند،مخالفت کن و در پیروی از حق تردید به خود راه مده!و آن ها را به حال خود واگذار.

و در ادامه این نصایح می فرماید:فخر فروشی را کنار بگذار،و از مرکب تکبر به زیر آی و به یاد قبرت باش که گذرگاهت به سوی عالم آخرت است» (و ضع فخرک،و احطط (1)کبرک،و اذکر قبرک) .

در این سه دستور امام نخست به خمیر مایه شرّ و فساد یعنی فخر فروشی و تکبر اشاره می کند که تا انسان آن را کنار نگذارد روی سعادت نخواهد دید و به همان سرنوشتی گرفتار خواهد شد که شیطان متکبّر و فخر فروش گرفتار شد،سپس به یاد آوری مرگ و قبر اشاره می فرماید که فراموش کردن آن موجب«طول امل»و غرق شدن در زرق و برق دنیاست؛همان قبری که سهمیه ثروتمند و درویش در آن یکسان است و چنان در کنار هم می خوابند که گویی همیشه با هم بوده اند.نه درویش بی کفن می میرد و نه ثروتمند یک کفن دارد بیش.عین این سه جمله در کلمات قصار(حکمت 398)آمده است و نشان می دهد که مرحوم«سیّد رضی»کلمات قصار را گاه از خطبه های طولانی بر می گزیده است.

و در ادامه این بحث،سه اندرز دیگر که هماهنگ با هم است بیان می کند و می فرماید:

(بدان)«همان گونه که جزا می دهی جزا داده خواهی شد و همان چیز که زراعت می کنی درو خواهی کرد و آن چه امروز از پیش می فرستی فردا بر آن وارد خواهی شد؛پس برای

ص:73


1- 1) «احطط»از ماده«حط»(بر وزن خط)به معنای پایین آمدن و پایین آوردن(لازم و متعدی)هر دو آمده است و در خطبه مزبور به معنای دوّم است.

قدوم خود در سرای دیگر جایی فراهم ساز و برای آن روزت چیزی از پیش بفرست»( کما تدین تدان،و کما تزرع تحصد،و ما قدّمت الیوم تقدم علیه غدا،فامهد (1)لقدمک،و قدّم لیومک) .

چگونه انسان می تواند به دیگران ظلم و ستم کند و جزای نیکی را به بدی بدهد ولی از خداوند انتظار داشته باشد جزای اعمال بد او را به نیکی بدهد؟و چگونه انسان می تواند بذر خام بپاشد و انتظار داشته باشد گل درو کند و به گفته شاعر:

تخم گل کاشتی آخر گل شد بر سرش نغمه سرا بلبل شد

خار کشتی ثمرت خار دهد خار جز خار کجا بار دهد؟

در زمین دل خود کشتی خار خار بار آمد و دادت آزار!

در واقع این اندرزها از آیات قرآنی و روایات نبوی مایه می گیرد؛آن جا که خدا را « «مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ» »و دنیا را«مزرعه آخرت»می شمریم و در سوره«حشر»می فرماید:

«وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ» ؛هرکس باید بنگرد که برای فردایش چه چیز از پیش فرستاد». (2)و در سوره«بقره»می خوانیم:« «وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ» ؛و هر کار خیری را برای خود از پیش می فرستید،آن را نزد خدا(در سرای دیگر)خواهید یافت». (3)

و امام علیه السّلام در پایان این بخش به همان مطلبی که در آغاز از آن شروع کرد باز می گرداند و مخاطبان خویش را از خواب غفلت بیدار می کند و به جدّ و جهد وا می دارد و می فرماید:

«به هوش باش،به هوش باش ای شنونده!و کوشش و تلاش کن ای غافل و(بدان)هیچ کس مانند شخص آگاه تو را از حقایق امور با خبر نمی سازد!» (فالحذر الحذر أیّها

ص:74


1- 1) «فامهد»از ماده«مهد»(بر وزن عهد)در اصل به معنای گاهواره یا محلی است که برای کودک آماده می کنند،سپس به معنای آماده سازی به کار رفته است که در خطبه یاد شده نیز به همین معناست.
2- 2) حشر،آیه 18.
3- 3) بقره،آیه 110.

المستمع!و الجدّ الجدّ أیّها الغافل! «وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ» ).

جمله اخیر که اقتباس از آیه 14 سوره«فاطر»است اشاره به این است که هیچ کس همچون گوینده این سخنان نمی تواند،حقیقت مرگ و زندگی و امروز و فردای آدمی و سرنوشت او را در این جهان بیان کند و به گفته یکی از شارحان نهج البلاغه،کسی که در خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار امام أمیر المؤمنین علیه السّلام دقت کند به یقین می داند کسی با این دقت و ظرافت درباره دنیا و ماهیّت آن و آغاز و انجامش سخن نگفته،سخنی تکان دهنده و بیدارگر.

شاعر عرب در زمینه نصایح اخیر چنین می گوید:

«هی الدّنیا تقول بملأ فیها حذار!حذار!من بطشی و فتکی

فلا یغررکم حسن ابتسامی فقولی مضحک و الفعل مبکی

این دنیا پیوسته با تمام دهان می گوید:از جملات و کشتارهای غافلگیرانه من بر حذر باشید،بر حذر! تبسّم زیبای من شما را نفریبد؛چرا که سخنانم شیرین و خنده آفرین است؛ولی کار من گریه آور است». (1)

***

ص:75


1- 1) اشعار بالا از«ابو الفرج ساوی»است.(شرح ابن ابی الحدید،جلد 3،صفحه 335).

ص:76

بخش چهارم

اشاره

إنّ من عزائم اللّه فی الذّکر الحکیم،الّتی علیها یثیب و یعاقب،و لها یرضی و یسخط،إنّه لا ینفع عبدا-و إن أجهد نفسه،و أخلص فعله-أن یخرج من الدّنیا،لاقیا ربّه بخصلة من هذه الخصال لم یتب منها:أن یشرک باللّه فیما افترض علیه من عبادته،أو یشفی غیظه بهلاک نفس،أو یعرّ بأمر فعله غیره،أو یستنجح حاجة إلی النّاس بإظهار بدعة فی دینه،أو یلقی النّاس بوجهین،أو یمشی فیهم بلسانین.اعقل ذلک فإنّ المثل دلیل علی شبهه.

إنّ البهائم همّها بطونها؛و إنّ السّباع همّها العدوان علی غیرها؛و إنّ النّساء همّهنّ زینة الحیاة الدّنیا و الفساد فیها؛إنّ المؤمنین مستکینون.

إنّ المؤمنین مشفقون.إنّ المؤمنین خائفون.

ترجمه

:

از امور قطعی و مسلّم الهی در کتاب حکیم و استوار او(قرآن مجید)که خداوند به آن پاداش و کیفر می دهد،و برای آن خشنود می شود یا خشم می گیرد،این است که هرگاه انسان با یکی از این خصلت ها بدون توبه از دنیا برود و پروردگار خود را با آن ملاقات کند، اعمالش سودی برای او نخواهد داشت؛هر چند خود را به زحمت افکند و عملش را خالص گرداند.

(نخست)این که همتایی برای خدا در عبادتی که بر او فرض کرده قرار دهد یا خشم

ص:77

خود را با کشتن بی گناهی فرو نشاند یا کسی را به سبب عملی که دیگری انجام داده نکوهش کند.(و او را متّهم سازد).

یا برای به دست آوردن حاجتی که به مردم دارد بدعتی در دین خدا بگذارد یا مردم را با دو چهره ملاقات کند و در میان آنان با دو زبان سخن بگوید(و نفاق و دو رویی پیشه کند)در آن چه گفتم بیندیش؛(و بقیه را بر آن قیاس کن)چرا که هر چیز را با مثل و مانندش می توان شناخت.

(بدان)چهار پایان تمام همّتشان شکم های شان است و درّندگان تمام همّتشان تجاوز و تعدی به دیگران است و زنان(هوسباز)تمام فکرشان زینت زندگی و فساد در آن است؛ در حالی که مؤمنان،خاضع و متواضعند و نسبت به دیگران بیمناکند(مبادا آسیبی به آن ها برسد).و(در برابر مسئولیت های شان در پیشگاه خدا)خائف و ترسانند.

شرح و تفسیر: از این سه خوی زشت بپرهیز

از این سه خوی زشت بپرهیز

به دنبال بخش پیشین این خطبه که امام علیه السّلام مخاطبان خود را به شدّت هشدار می دهد تا از خواب غفلت به در آیند و به تلاش و کوشش بپردازند،در این بخش،انگشت روی پنج گناه کبیره و خطرناک می گذارد و تصریح می کند:هر کس بدون توبه از این گناهان از دنیا برود هیچ عملی از او مقبول نیست؛می فرماید:

«از امور قطعی و مسلّم الهی در کتاب حکیم و استوار او(قرآن مجید)که خداوند به آن پاداش و کیفر می دهد،و برای آن خرسند می شود یا خشم می گیرد،این است که هرگاه انسان با یکی از این خصلت ها بدون توبه از دنیا برود و پروردگار خود را با آن ملاقات کند، اعمالش سودی برای او نخواهد داشت؛هر چند خود(برای انجام دادن کارهای خیر)را به زحمت افکند و عملش را خالص گرداند» (إنّ من عزائم اللّه فی الذّکر الحکیم،الّتی علیها یثیب و یعاقب،و لها یرضی و یسخط،إنّه لا ینفع عبدا-و إن أجهد

ص:78

نفسه،و أخلص فعله (1)-أن یخرج من الدّنیا،لاقیا ربّه بخصلة من هذه الخصال لم یتب منها) .

سپس امام علیه السّلام به شرح این خصلت ها که عبارتند از:شرک،قتل نفس،تهمت،بدعت و نفاق پرداخته و هر یک از این امور پنج گانه را در عبارت کوتاهی بیان می کند و می فرماید:

«همتایی برای خدا در عبادتی که بر او فرض کرده قرار دهد یا خشم خود را با کشتن بیگناهی فرو نشاند یا کسی را به سبب عملی که دیگری انجام داده نکوهش کند.(و او را متّهم سازد).

یا برای به دست آوردن حاجتی که به مردم دارد بدعتی در دین خدا بگذارد یا مردم را با دو چهره ملاقات کند و در میان آنان با دو زبان سخن بگوید(و نفاق و دو رویی پیشه کند)در آن چه گفتم بیندیش؛(و بقیه را بر آن قیاس کن)چرا که هر چیز را با مثل و مانندش می توان شناخت» (أن یشرک باللّه فیما افترض علیه من عبادته،أو یشفی غیظه بهلاک نفس،أو یعرّ (2)بأمر فعله غیره،أو یستنجح حاجة إلی النّاس بإظهار بدعة فی دینه،أو یلقی النّاس بوجهین،أو یمشی فیهم بلسانین.

اعقل ذلک فإنّ المثل دلیل علی شبهه) .

به این ترتیب؛نخستین گناه بسیار خطرناک،شرک در عبودیّت پروردگار است؛کاری که اگر انسان از آن توبه نکند هرگز مشمول عفو الهی نخواهد شد:« «إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ» ؛خداوند هرگز شرک را نمی بخشد و کمتر از آن را برای هر کس بخواهد و شایسته بداند می بخشد». 1

دیگر این که انسان با ریختن خون دیگری خشم خود را فرو نشاند همان گونه که قرآن می فرماید:« «وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها» ؛هر کس انسان با ایمانی را به قتل برساند کیفر او جهنم است که جاودانه در آن خواهد ماند» 2.

بعضی از شارحان نهج البلاغه این جمله را شامل انتحار و خودکشی نیز دانسته اند ولی ظاهر عبارت همان معنای اوّل است و به هر حال بعضی آیه فوق را دلیل بر این می دانند که قتل بی گناهان سبب می شود قاتل بی ایمان از دنیا برود؛چرا که خلود و جاودانگی مخصوص افراد بی ایمان است.

در مورد سوّمین وصف که متّهم ساختن افراد به اعمالی است که انجام نداده اند و در واقع،کشتن شخصیت و ریختن آبروی آن هاست.در روایات اسلامی می خوانیم که اهمیّت آبروی انسان به اندازه اهمیّت خون اوست.

درباره چهارمین وصف یعنی بدعت گزاری در دین خدا برای رسیدن به مال و مقام دنیا همین بس که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:«اهل البدع شرّ الخلق و الخلیقة، اهل البدع کلاب اهل النّار؛بدعت گزاران،بدترین خلق خدا هستند،اهل بدعت سگان دوزخیانند!» (3)و در مورد وصف پنجم یعنی نفاق و دو رویی و دو گویی همین بس که قرآن مجید درباره منافقان می فرماید:« «وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوْا إِلی شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ» ؛و هنگامی که افراد با ایمان را ملاقات می کنند می گویند:ما ایمان آورده ایم(ولی)هنگامی که با شیطان های خود

ص:79


1- 1) نساء،آیه 48.
2- 2) نساء،آیه 93.
3- 3) کنز العمال،حدیث و 1095 1126.

ص:80

خلوت می کنند می گویند:ما با شماییم ما فقط(آن ها)را مسخره می کنیم». (1)

و در آیات بعد از آن تصریح شده است که اعمال آن ها سودی به حالشان ندارد و مشمول هدایت های الهی واقع نمی شوند.

به راستی اگر جامعه بشری از آلودگی به این صفات پنج گانه پاک شود،چه آرامش و امنیّتی بر آن حاکم خواهد شد!جان و مال و آبروی مردم محفوظ می ماند؛مردم با صفا و صمیمیّت با هم گفتگو می کنند.شرک و بدعت رخت بر می بندد و از نظر جنبه های معنوی نیز رشد و نمو کافی پیدا می کنند.

بعضی از شارحان نهج البلاغه جمله «او یلقی الناس بوجهین» را اشاره به معنایی دانسته اند و جمله «او یمشی فیهم بلسانین» را اشاره به معنای دیگری؛اوّلی دو رویی خود شخص را بیان می کند و دوّمی دو گویی نسبت به دیگران را؛به همین دلیل اوصاف یاد شده را شش صفت شمرده اند؛ولی بدیهی است هر دو از آثار نفاق است:یکی با زبان و دیگری با چهره؛لذا بهتر است که هر دو را با یک عنوان مطرح کنیم.

از نکات قابل ملاحظه این که به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه با توجه به این که این خطبه قبل از جنگ جمل ایراد شده،اشاره به این است که اوصاف مزبور در آتش افروزان جنگ جمل وجود داشت؛زیرا از یک سو آن ها هوای نفس خویش را به جای مقدّس خدا پرستیدند و از سوی دیگر خشمشان را نسبت به علی علیه السّلام با ریختن خون بی گناهان فرو نشاندند و از سویی قتل عثمان که به دست دیگران و با تحریک آنان واقع شده بود به علی علیه السّلام نسبت دادند و از طرف چهارم مسأله امامت و جانشینی علی علیه السّلام را نسبت به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله انکار کردند و بدعت در دین خدا گذاشتند و از سوی پنجم از یک طرف مردم را از قتل عثمان باز می داشتند و از طرف دیگر به طور پنهانی بر ضدّ او تحریک می کردند و جمله «اعقل ذلک» (در آن چه گفته ام بیندیش)را اشاره به همین

ص:81


1- 1) بقره،آیه 14.

نکته دانسته اند. (1)

امام علیه السّلام به دنبال این تذکّرات پر معنا می فرماید:«آن چه گفته ام بیندیش و امثال و مانند آن را درک کن و به تعبیر دیگر تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل».

بعضی از شارحان نهج البلاغه جمله «اعقل ذلک» را اشاره به مطالبی که در جمله های بعد آمده است می دانند؛ولی این خلاف ظاهر تعبیر«ذلک»می باشد.

به هر حال،امام علیه السّلام در پایان این خطبه به چند نکته مهم دیگر که بی ارتباط به مسأله جنگ جمل نیست اشاره می کند و می فرماید:«چهار پایان تمام همّتشان شکم های شان است و درّندگان تمام همّتشان تجاوز و تعدی به دیگران است و زنان(هوسباز)تمام فکرشان زینت زندگی و فساد در آن است؛در حالی که مؤمنان،خاضع و متواضعند و مؤمنان نسبت به دیگران بیمناکند(مبادا آسیبی به آن ها برسد).و(در برابر مسئولیت های شان در پیشگاه خدا)خائف و ترسانند» (إنّ البهائم همّها بطونها؛و إنّ السّباع همّها العدوان علی غیرها؛و إنّ النّساء همّهنّ زینة الحیاة الدّنیا و الفساد فیها؛إنّ المؤمنین مستکینون (2).إنّ المؤمنین مشفقون.إنّ المؤمنین خائفون) .

آری!مؤمنان صالح و درستکار و وظیفه شناس هم در برابر خالق خائفند و هم در برابر خلق خدا.در برابر خالق به دلیل وظایف سنگینی که بر عهده دارند و در برابر خلق به علت این که مبادا حقی از حقوق کسی را پایمال کنند؛به عکس انسان های درنده خو و هوسباز و شکم پرور که جز اسطبل و علف نشناسند و غیر از غارت و چپاول دیگران کاری ندارند.

در واقع،امام علیه السّلام مظاهر دنیوی را در سه چیز خلاصه کرده:شکم پروری،درنده خویی و بهره گیری از تجملات و زینت ها.یکی را برنامه چهار پایان ذکر کرده و یکی را حیوانات

ص:82


1- 1) اقتباس از:شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 162.
2- 2) «مستکینون»از ماده«سکون»است که معنای روشنی دارد.سپس به خضوع و خشوع نیز اطلاق شده است.

درنده و دیگری را زنان هوسباز.

این تعبیرات ممکن است اشاره به سردمداران جنگ جمل باشد که با همین انگیزه ها آتش آن جنگ را برافروختند و گروه زیادی را به کشتن دادند و خودشان نیز ناکام شدند.

(توجه داشته باشید که طبق بعضی از روایات امام علیه السّلام این خطبه را در آستانه جنگ جمل ایراد فرمود).

***

ص:83

ص:84

خطبۀ 154: فضایل اهل بیت علیهم السّلام

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

یذکر فیها فضائل اهل البیت علیهم السّلام

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن فضایل اهل بیت علیهم السّلام را بیان کرده است.

خطبه در یک نگاه

مطالب این خطبه عمدتا بر سه محور می گردد:

1.فضایل اهل بیت علیهم السّلام و علم و دانش فوق العاده آن بزرگواران و توصیه مردم به پیروی از آنان.

2.بحثی پیرامون ارتباط ظاهر و باطن با یکدیگر و این که غالبا در مواقعی که باطن

ص:85


1- 1) سند خطبه: «آمدی»در«غرر الحکم»که بر اساس حروف الفبا تنظیم شده بخش های مختلفی از این خطبه را در حرف«ق»و«ن»و«ه»و«الف»با تفاوت هایی آورده است.گرچه«آمدی» بعد از مرحوم سیّد رضی می زیسته،ولی تفاوت تعبیرات او با نهج البلاغه نشان می دهد که این جمله ها را از منبع دیگری اخذ کرده است. و«سیّد»در کتاب«طراز»بخش هایی از خطبه را با تفاوت هایی آورده که نشان می دهد آن را از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه نقل نموده است.

انسان پاک باشد،ظواهر اعمال او نیز پاک است و آن ها که از درون آلوده اند نیز غالبا ظاهری آلوده دارند.

3.برای اصلاح هر چیز باید به ریشه های نخستین،بازگشت و اصلاحات را از اساس و بنیان شروع کرد.

***

ص:86

بخش اوّل

اشاره

و ناظر قلب اللّبیب به یبصر أمده،و یعرف غوره و نجده داع دعا،و راع رعی،فاستجیبوا للدّاعی،و اتّبعوا الرّاعی.

قد خاضوا بحار الفتن،و أخذوا بالبدع دون السّنن.و أرز المؤمنون،و نطق الضّالّون المکذّبون.نحن الشّعار و الأصحاب،و الخزنة و الأبواب؛و لا تؤتی البیوت إلاّ من أبوابها؛فمن أتاها من غیر أبوابها سمّی سارقا.

ترجمه

:

عاقل با چشم دل،پایان کار را می نگرد و اعماق و بلندی های آن را درک می کند.

دعوت کننده ای دعوت(به حق)کرد و رهبری به امر سرپرستی قیام نمود.اکنون بر شما لازم است دعوت او را اجابت کنید و از رهبرتان پیروی نمایید.

آن ها(دشمنان حق)در دریاهای فتنه فرو رفتند؛بدعت ها را گرفته و سنت ها را رها نمودند(و کار به جایی رسید که)مؤمنان کنار رفتند(و سکوت اختیار کردند؛)ولی گمراهان و تکذیب کنندگان به سخن در آمدند.

ما محرم اسرار(پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله)و یاران راستین او و گنجینه داران و درهای علوم وی هستیم و(البتّه)هیچ خانه ای را جز از درش وارد نمی شوند و هر کس از غیر در وارد شود سارقش می نامند! ***

ص:87

شرح و تفسیر: ما درهای علوم پیامبریم!

ما درهای علوم پیامبریم!

بحث های گوناگون این خطبه نشان می دهد که مرحوم سیّد رضی مطابق معمول این خطبه را از بخش های خطبه طولانی تری گزینش کرده و به همین دلیل،ارتباط میان بخش های این خطبه اندکی پیچیده است.

امام علیه السّلام برای بیان فضایل اهل بیت علیهم السّلام نخست به سراغ مقدمه ای می رود و اوصافی از نیکان هدایت یافته و منحرفان گمراه بیان می کند،نخست می فرماید:

«عاقل با چشم دل،پایان کار را می نگرد و اعماق و بلندی های آن را درک می کند» (و ناظر (1)قلب اللّبیب (2)به یبصر أمده،و یعرف غوره و نجده (3)) .

اشاره به این که انسان عاقل به ظواهر امر قناعت نمی کند؛بلکه سعی می کند فراز و نشیب ها و عاقب کار را بنگرد و مسیر خود را به درستی تعیین کند؛از بیراهه نرود و در کنار پرتگاه ها گام برندارد.

سپس می افزاید:«دعوت کننده ای دعوت(به حق)کرد و رهبری به امر سرپرستی قیام نمود.اکنون بر شما لازم است دعوت او را اجابت کنید و از رهبرتان پیروی نمایید» (داع دعا،و راع رعی،فاستجیبوا للدّاعی،و اتّبعوا الرّاعی) .

روشن است که منظور از دعوت کننده،پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله است که اساس و بنیان اسلام را بنا نهاد و منظور از راعی،امام أمیر المؤمنین علیه السّلام است که سرپرستی امّت را به فرمان خدا و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بر عهده گرفت.

این سخن اشاره به آن دارد که اگر با دقت بنگرید هم پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله را می شناسید و

ص:88


1- 1) «ناظر»به معنای سیاهی چشم است که در وسط آن مردمک واقع شده است.
2- 2) «لبیب»از ماده«لبّ»(بر وزن حبّ)به معنای مغز است و«لبیب»به کسی گفته می شود که خردمند و عاقل و هوشیار باشد.
3- 3) «نجد»به معنای زمین مرتفع است.

هم جانشین به حق او را و با شناخت آن دو بزرگوار،تردید و تأملی در اجابت دعوت و پیروی از رهبر باقی نخواهد ماند.

آن گاه به گروه دیگری که در نقطه مقابل گروه اوّل قرار دارند اشاره کرده،می فرماید:

«آن ها(دشمنان حق)در دریاهای فتنه فرو رفتند؛بدعت ها را گرفته و سنت ها را رها نمودند(و کار به جایی رسید که)مؤمنان کنار رفتند(و سکوت اختیار کردند؛)ولی گمراهان و تکذیب کنندگان به سخن درآمدند» (قد خاضوا بحار الفتن،و أخذوا بالبدع دون السّنن.و أرز (1)المؤمنون،و نطق الضّالّون المکذّبون) .

این تعبیرات اشاره به گروه های منحرفی دارد که بعد از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اطراف غاصبان خلافت را گرفتند و سرانجام کار به دست معاویه و یزید و خونخواران«بنی امیّه و بنی مروان»رسید.

آری،کار آن ها ایجاد فتنه ها مانند فتنه«جمل»و«صفین»و«نهروان»و بهره گیری از آن بود و همچنین ایجاد بدعت ها در دین خدا و رها کردن سنت های پیامبر صلّی اللّه علیه و آله که در عصر خلیفه سوّم و«بنی امیّه»از هر زمان آشکارتر بود.

امام علیه السّلام بعد از ذکر این مقدمه(بیان اوصاف عاقلان و گمراهان)به بیان بخشی از فضایل اهل بیت علیهم السّلام پرداخته،چنین می گوید:«ما محرم اسرار(پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله)و یاران راستین او و گنجینه داران و درهای علوم وی هستیم و به خانه ها تنها باید از درهای آن وارد شد،و هر کس که از غیر در وارد شود سارقش می نامند!» (نحن الشّعار و الأصحاب،و الخزنة و الأبواب؛و لا تؤتی البیوت إلاّ من أبوابها؛فمن أتاها من غیر أبوابها سمّی سارقا) .

اشاره به این که ما از همه به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نزدیک تریم(توجه داشته باشید که شعار به

ص:89


1- 1) «ارز»از ماده«ارز»(بر وزن فرض)در اصل به معنای جمع شدن و منقبض گردیدن است؛ سپس به معنای گوشه گیری و کنار رفتن از اجتماع استعمال شده است که در جمله یاد شده منظور همین است.

معنای لباس زیرین است که با پوست تن تماس دارد)و علم و دانش آن حضرت به ما رسیده است و هر کس می خواهد به تعلیمات آن وجود مقدّس و هدایت های او راه یابد باید از طریق ما وارد شود.

این تعبیرات در واقع برگرفته از روایات خود پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله درباره اهل بیت علیهم السّلام عموما و علی علیه السّلام خصوصا می باشد.احادیثی مانند حدیث ثقلین که تمام مسلمین را تا روز قیامت به قرآن و اهل بیت علیهم السّلام ارجاع می دهد و حدیث«انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن اراد العلم فلیأت الباب؛من شهر علمم و علی در آن است هر کس علم می خواهد باید از در وارد شود». (1)

جالب این که ابن ابی الحدید هنگامی که به تفسیر این بخش از خطبه می پردازد، می گوید:آن چه علی علیه السّلام در این خطبه به آن اشاره کرده،تنها عشری از اعشار فضایلی است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در روایات بسیار درباره آن حضرت بیان فرموده است.

سپس می افزاید:منظور من در این جا روایاتی که امامیه در زمینه امامت علی علیه السّلام به آن استدلال کرده اند،نیست،بلکه منظور روایاتی است که بزرگان حدیث اهل سنت در کتاب های خود از فضایل علی علیه السّلام آورده اند و من مختصری از آن را در این جا می آورم.

و به دنبال آن بیست و چهار روایت ناب در فضایل آن حضرت نقل می کند که در بخش نکات به قسمتی از آن ها اشاره خواهد شد.(ان شاء اللّه)

نکته ها

1-تفاوت خودستایی و معرفی خویشتن

گاه افراد بهانه جو می پرسند:چرا امام علیه السّلام در این جا به معرفی خویشتن پرداخته و

ص:90


1- 1) این حدیث مشهوری است که در کتب معروف اهل سنت مانند«مستدرک حاکم»و«معجم الکبیر طبرانی»و غیر آن ها نقل شده است.(برای آگاهی از مدارک این حدیث در کتب اهل سنت به کتاب احقاق الحق،جلد 5،صفحه 469 به بعد مراجعه شود).

خودستایی می کند؟آیا این کار دون از شأن امام علیه السّلام نیست؟ تا آن جا که«ابن ابی الحدید»در«شرح نهج البلاغه»نقل می کند که بعضی به «عمر»گفتند:علی علیه السّلام را به فرماندهی لشکر برگزین!او گفت:علی خود را برتر از این حرف ها می داند! ولی این گونه خرده گیری ها که غالبا از ناآگاهی یا حسد سرچشمه می گیرد در برابر منطق عقل مردود است؛چرا که بسیاری از مردم ممکن است به موقعیت شخص بزرگی آشنا نباشند و از افکار و علوم و برنامه های تربیتی او بهره نگیرند؛آیا او نباید خود را به مردم معرفی کند؟ این موضوع به آن می ماند که شخص طبیب ماهر و متخصص در رشته های مختلف طبی تابلو بزرگی بر سر در مطب خود نصب کند و رتبه های علمی خود را یکی بعد از دیگری بر آن بنویسد تا مردم او را بشناسند و از علم و تجربه او بهره گیرند.آیا این کار خودستایی است یا معرفی کردن در برابر ناآگاهان؟ از این گذشته یکی از مراحل شکر نعمت های الهی بازگو کردن آن است؛قرآن می فرماید:« «وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ» ؛نعمت پروردگارت را بازگو کن». (1)

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که فرمود:تفسیر آیه فوق چنین است:

«حدّث بما أعطاک اللّه و فضّلک و رزقک و أحسن إلیک و هداک؛آن چه را خدا به تو بخشیده و برتری داده و روزی هایی را که به تو عطا فرموده و آن چه را به تو نیکی کرده و هدایت نموده،همه را باز گو کن». (2)

و لذا در بعضی از احادیث نقل شده است که وقتی از علی علیه السّلام در مورد بعضی از فضایل آن حضرت سؤال شد،امام علیه السّلام در پاسخ فرمود:گرچه خودستایی زشت است،ولی من با الهام از آیه «وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ» و برای بازگویی نعمت های پروردگار به تو پاسخ می گویم(سپس بخشی از فضایل خود را بیان فرمود).

ص:91


1- 1) الضحی،آیه 11.
2- 2) مجمع البیان،ذیل آیه مورد بحث.

2-حسن دلبران در زبان دیگران!

همان گونه که قبلا اشاره شد،ابن ابی الحدید هنگامی که به این بخش از خطبه می رسد روایات زیادی از منابع اهل تسنن در فضیلت علی علیه السّلام نقل می کند که بالغ بر بیست و چهار حدیث می شود و تصریح می کند که این روایات غیر از احادیثی است که شیعه امامیه در مقام اثبات امامت علی علیه السّلام بدان تمسک می جویند.

مناسب است در این جا به بعضی از این روایات بسیار پر محتوا اشاره کنیم:

1.پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به علی علیه السّلام فرمود:«یا علیّ إنّ اللّه قد زیّنک بزینة لم یزیّن العباد بزینة أحبّ إلیه منها هی زینة الأبرار عند اللّه تعالی؛الزّهد فی الدّنیا جعلک لا ترزء من الدّنیا شیئا،و لا ترزء الدّنیا منک شیئا و وهب لک حبّ المساکین فجعلک ترضی بهم أتباعا و یرضون بک إماما؛ای علی!خداوند تو را به زینتی آراسته است که بندگانش را به زینتی بهتر از آن نیاراسته است و آن،زینت نیکان در نزد خداست که همان زهد در دنیاست.خداوند تو را چنان قرار داده که چیزی از دنیا گردآوری نمی کنی و دنیا نیز چیزی از تو بر نمی گیرد و نمی کاهد.خداوند به تو محبّت مستمندان را بخشیده و تو را آن گونه قرار داده که از چنین پیروانی خشنود شوی؛آن ها نیز به پیشوایی همچون تو خشنود باشند». (1)

2.پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«إنّ اللّه عهد إلیّ فی علیّ عهدا فقلت یا ربّ بیّنه لی.

قال:اسمع أنّ علیّا رایة الهدی و إمام أولیائی و نور من أطاعنی و هو الکلمة الّتی ألزمتها المتّقین من أحبّه فقد أحبّنی و من أطاعه فقد أطاعنی فبشّره بذلک؛خداوند با من درباره علی علیه السّلام عهدی فرمود(و اشاره به مقامات و فضایل علی کرد) عرض کردم:پروردگارا،آن را برای من بیان کن؛فرمود:بشنو!علی،پرچم هدایت و پیشوای دوستان من و نور کسانی است که اطاعتم کنند و او کلمه ای است که پرهیزکاران

ص:92


1- 1) ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود این حدیث را از«ابو نعیم اصفهانی»در«حلیة الاولیاء»و«مسند احمد بن حنبل»نقل کرده است.(شرح نهج البلاغه،جلد 9،صفحه 166).

را به آن ملزم ساختم،کسی که او را دوست دارد،مرا دوست داشته و کسی که از وی اطاعت کند،مرا اطاعت نموده است.او را به این فضایل بشارت ده.

3.پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«من سرّه أن یحیا حیاتی و یموت مماتی و یسکن جنّة عدن الّتی غرسها ربّی فلیوال علیّا من بعدی و لیوال ولیّه و لیقتد بالأئمّة من بعدی فإنّهم عترتی خلقوا من طینتی و رزقوا فهما و علما فویل للمکذّبین من أمّتی،القاطعین فیهم صلتی لا أنا لهم اللّه شفاعتی؛کسی که مسرور می شود همچون من زندگی کند و همچون من از دنیا برود و ساکن بهشت جاویدانی شود که خداوند آن را غرس کرده پس باید علی را بعد از من دوست دارد و دوست او را نیز دوست داشته باشد و به امامان پس از من اقتدا کند که آن ها از عترت من اند؛از باقیمانده گل من سرشته شدند و خداوند فهم و دانش به آنان داده است.وای بر کسانی از امت من که آن ها را تکذیب کنند و نسبت به من قطع رحم کنند!خداوند هرگز آن ها را مشمول شفاعت من نکند !».

***

ص:93

ص:94

بخش دوّم

اشاره

منها:فیهم کرائم القرآن،و هم کنوز الرّحمن.إن نطقوا صدقوا،و إن صمتوا لم یسبقوا.فلیصدق رائد أهله،و لیحضر عقله،و لیکن من أبناء الآخرة،فإنّه منها قدم،و إلیها ینقلب.

فالنّاظر بالقلب،العامل بالبصر،یکون مبتدأ عمله أن یعلم:أعمله علیه أم له؟!فإن کان له مضی فیه،و إن کان علیه وقف عنه.فإنّ العامل بغیر علم کالسّائر علی غیر طریق.فلا یزیده بعده عن الطّریق الواضح إلاّ بعدا من حاجته.و العامل بالعلم کالسّائر علی الطّریق الواضح.فلینظر ناظر:

أ سائر هو أم راجع؟!

ترجمه

:

آیات کریمه قرآن درباره آن ها(پیامبر و اهل بیتش)(علیهم السّلام)نازل شده،آن ها گنجینه های علوم خدای رحمانند.اگر سخن بگویند راست می گویند و اگر سکوت کنند کسی بر آن ها پیشی نمی گیرد.راهنمای جمعیّت باید به افراد خود راست بگوید و عقل و خرد را حاضر سازد و از فرزندان آخرت باشد؛چرا که از آن جا آمده و به آن جا باز می گردد.

آن کس که با چشم دل می بیند و با بینایی عمل می کند باید در آغاز هر کار بیندیشد که آیا آن عمل به سود اوست یا به زیان او؛اگر به سود اوست ادامه دهد و اگر به زیانش می باشد از عمل باز ایستد؛زیرا آن کس که بدون آگاهی به انجام دادن کار می پردازد همچون کسی است که از بیراهه می رود و چنین کسی هر قدر جلوتر می رود از منزل مقصود فاصله

ص:95

بیشتری می گیرد ولی آن کس که از روی آگاهی عمل می کند همچون رهروی است که در جاده روشن گام بر می دارد(و به زودی به مقصد می رسد).حال که چنین است هر شخص باید بنگرد آیا(به سوی مقصد)پیش می رود یا به عقب باز می گردد؟!

شرح و تفسیر: ویژگی رهروان راه حق

ویژگی رهروان راه حق

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام برای خنثی کردن تبلیغاتی که«بنی امیّه»به طور مستمر بر ضد اهل بیت علیهم السّلام داشتند و هماهنگی هایی بعضی از جیره خواران و مزدوران که ظاهرا در لباس ارباب حدیث با آن ها می نمودند،اشاره به گوشه ای از فضایل اهل بیت علیهم السّلام می کند تا در برابر آن هجمه سنگین تبلیغاتی مردم آن ها را فراموش نکنند؛ می فرماید:

«آیات کریمه قرآن درباره آن ها(پیامبر و اهل بیتش علیهم السّلام)نازل شده،آن ها گنجینه های علوم خدای رحمانند.اگر سخن بگویند راست می گویند و اگر سکوت کنند کسی بر آن ها پیشی نمی گیرد» (فیهم کرائم (1)القرآن،و هم کنوز الرّحمن.إن نطقوا صدقوا،و إن صمتوا لم یسبقوا) .

جمله«فیهم کرائم القرآن»ممکن است به همان معنا باشد که گفته شد یا به این معنا که آیات کریمه قرآن و تفسیر آن نزد آن هاست.مطابق این تفسیر،جمله مزبور اشاره ای به مفهوم حدیث«ثقلین»است که می گوید:اهل بیت علیهم السّلام هرگز از قرآن جدا نمی شوند.

تعبیر به«کنوز»(گنج ها)اشاره به این است که تعلیمات و احکام گران بهای الهی نزد آنهاست؛زیرا همیشه اشیای نفیس را در گنج ذخیره می کنند.

ص:96


1- 1) «کرائم»جمع«کریمه»است و اشاره به آیات مبارکی است که در شأن اهل بیت علیهم السّلام نازل شده است.

جمله «إن نطقوا صدقوا» یکی از اوصاف برجسته اهل بیت علیهم السّلام را که همان صدق در کلام است و با آیه «کُونُوا مَعَ الصّادِقِینَ» (1)هماهنگ است،بازگو می کند.

جمله «إن صمتوا لم یسبقوا» اشاره به این است که سکوت آن ها هرگز به معنای ناتوانی در پاسخ گویی نیست؛بلکه به مقتضای مصلحت و حکمت است لذا کسی نمی تواند بر آن پیشی بگیرد.یا این که ابهت آن ها به قدری است که هرگاه سکوت کنند، کسی را یارای سخن و اظهار وجود در برابر آن ها نیست.

به هر حال،این صفات چهار گانه که در اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله است،مقام آن ها را از دیگران ممتاز می سازد و عظمت الهی و علمی آن ها را نشان می دهد.

سپس برای تأکید این مطلب که هدف ستایش و مداحی نیست،می افزاید:«راهنمای جمعیّت باید به افراد خود راست بگوید و عقل و خرد را حاضر سازد و از فرزندان آخرت باشد؛چرا که از آن جا آمده و به آن جا باز می گردد» (فلیصدق رائد أهله (2)،و لیحضر عقله،و لیکن من أبناء الآخرة،فإنّه منها قدم،و إلیها ینقلب) .

واژه«رائد»در اصل به معنای کسی است که در پیشاپیش قافله حرکت می کند و برای یافتن آب و چراگاه جستجو می نماید.اگر چنین کسی دروغگو باشد،اهل قافله خود را گرفتار خطر می سازد،انتخاب این تعبیر در جمله یاد شده اشاره به این نکته لطیف است که اگر من ویژگی های اهل بیت علیهم السّلام را برای شما شرح می دهم به منزله کسی هستم که ضروری ترین وسیله زندگی را برای پیروانش فراهم می سازد.

ص:97


1- 1) این،آیه 119 توبه است و دستور می دهد که اهل ایمان در هر عصر و زمان و مکان باید با راستگویان همراه و همگام باشند و این آیه طبق روایات متعددی که در منابع شیعه و سنی وارد شد به امامان معصوم تفسیر شده است.(برای آگاهی از منابع این حدیث به کتاب پیام قرآن،جلد 9،صفحه 221 مراجعه شود).
2- 2) «رائد»از ماده«رود»بر وزن قوم به معنای تلاش برای انجام دادن چیزی است و همان گونه که در متن آمده است معمولا به کسی می گویند که در جستجوی مرتع و چراگاه، پیشاپیش قافله حرکت می کند.

جمله «فإنّه منها قدم و...» (انسان از آخرت آمده و به سوی آن باز می گردد)ممکن است اشاره به مفهوم «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» (ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم)باشد.یا به تعبیر دیگر آخرت در این جا به معنای ماورای طبیعت است.

بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند:معنای این جمله آن است که«ما برای آخرت آفریده شده ایم»همان گونه که در بعضی از کلمات امام علیه السّلام آمده است:«الا فما یصنع بالدّنیا من خلق للآخرة؛کسی را که برای آخرت آفریده شده با دنیا چکار؟» (1)آن گاه در ادامه این سخن با توجه به آن چه در فراز قبل درباره امامان اهل بیت علیهم السّلام آمده هشدار می دهد که با دقت هر چه بیشتر،مراقب اعمال خویش باشند و راهی که را آن امامان یعنی گنجینه های علم الهی و آگاهان بر قرآن ارائه می دهند،بپویند و در آغاز هر کار در نتیجه و پایان آن بیندیشند و تصمیم بگیرند؛می فرماید:

«آن کس که با چشم دل می بیند و با بینایی عمل می کند باید در آغاز هر کار بیندیشد که آیا آن عمل به سود اوست یا به زیان او؛اگر به سود اوست ادامه دهد و اگر به زیانش می باشد از عمل باز ایستد» (فالنّاظر بالقلب،العامل بالبصر،یکون مبتدأ عمله أن یعلم:أ عمله علیه أم له؟!فإن کان له مضی فیه،و إن کان علیه وقف عنه) .

در واقع،امام علیه السّلام شرط پیروزی را سه چیز شمرده که هر سه از شاخه های علم و دانش است.اندیشیدن در اصل کار و عمل کردن با بصیرت و آگاهی و مطالعه درباره نتیجه آن کار که آیا به سود است یا زیان؟ سپس به دلیل آن پرداخته و با تشبیه زیبایی فرق میان عالم و جاهل را روشن می سازد و می فرماید:«زیرا آن کس که بدون آگاهی(و مطالعه کافی)به انجام دادن کار پردازد همچون کسی است که از بی راهه می رود و چنین کسی هر قدر جلوتر می رود از منزل مقصود فاصله بیشتری می گیرد ولی آن کس که از روی آگاهی عمل می کند همچون رهروی است که در جاده روشن گام بر می دارد(و به زودی به مقصد می رسد)»

ص:98


1- 1) خطبه 157.

(فإنّ العامل بغیر علم کالسّائر علی غیر طریق.فلا یزیده بعده عن الطّریق الواضح إلاّ بعدا من حاجته.و العامل بالعلم کالسّائر علی الطّریق الواضح) .

چه تشبیه جالبی!افراد دانا و نادان هر دو در تلاشند؛ولی دانا چون در جاده اصلی حرکت می کند لحظه به لحظه به مقصد نزدیک تر می شود؛ولی نادان چون در بی راهه گام بر می دارد لحظه به لحظه از مقصد دورتر می شود و به تعبیر دیگر تلاش های او نتیجه معکوس دارد.

در سخنان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله تعبیر جالب دیگری از این مطلب نقل شده است:«من عمل علی غیر علم کان ما یفسد اکثر ممّا یصلح؛کسی که بدون آگاهی عملی انجام دهد آن چه را خراب می کند بیش از آن است که آباد می کند». (1)

و در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«العامل علی غیر بصیرة کالسّائر علی غیر الطّریق لا یزیده سرعة السّیر إلاّ بعدا؛کسی که بدون آگاهی عمل کند مانند رهروی است که در غیر مسیر گام بر می دارد که هر چه سریع تر سیر کند از مقصد دورتر می شود». (2)

و در پایان این بخش امام علیه السّلام چنین نتیجه می گیرد،می فرماید:«حال که چنین است هر شخص باید بنگرد آیا(به سوی مقصد)پیش می رود یا به عقب باز می گردد؟!» (فلینظر ناظر أ سائر هو أم راجع؟!) .

این تعبیر نشان می دهد که افراد نا آگاه نه تنها با تلاش های خود به مقصد نزدیک نمی شوند بلکه گاهی با تلاش های خود درست در جهت ضد آن گام بر می دارند.

***

ص:99


1- 1) اصول کافی،جلد اوّل،صفحه 44،باب عمل بغیر علم حدیث 3.
2- 2) همان مدرک،صفحه 43،حدیث 1.

نکته: مشکل بزرگ در دنیای کنونی

مشکل بزرگ در دنیای کنونی

در جهانی که زندگی می کنیم امکانات و وسایل زندگی بیش از هر زمان آماده است.

قوای مختلف طبیعت به تسخیر انسان در آمده و زحمت ها را از دوش او برداشته و بر دوش صنایع سبک و سنگین افکنده است.ذخایر زمین یکی پس از دیگری کشف شده و در اختیار انسان ها قرار گرفته است.حجم ثروت و نعمت از هر زمانی بیشتر است؛ولی با این حال گروه عظیمی از مردم دنیا با فقر و بدبختی دست به گریبانند و هر سال جمعیّت عظیمی از گرسنگی جان می دهند؛جنگ ها و بیماری ها قربانی زیادی می گیرد.

اگر درست بنگریم،می بینیم عامل اصلی یا ضعف مدیریت هاست و یا خیانت در امانت های الهی که آن نیز با دقت به ضعف مدیریت باز می گردد؛زیرا پیشرفت در امانت است نه خیانت.خیانت آثار مقطعی دارد ولی در دراز مدت نتیجه منفی آن دامان خائن را می گیرد.اساسا در یک جامعه بدبخت نمی توان خوشبخت زندگی کرد.

اگر به توصیه یاد شده که در کلام امام و سائر معصومین علیهم السّلام آمده است عمل می شد آگاهان را برای مدیریت ها بر می گزیدند و هر کاری را به اهلش می سپردند.آنها نیز مرتکب خیانت نمی شدند؛دنیا چهره دیگری داشت.ولی افسوس چون کارها به دست اهلش نیست،تلاش ها نتیجه معکوس می دهد و مردم جهان را از مقصد اصلی،یعنی آرامش و بی نیازی و سعادت دور می سازد و نعمت های عظیم خداداد در مسیرهای غلط تباه و نابود می شود.

***

ص:100

بخش سوّم

اشاره

و اعلم أنّ لکلّ ظاهر باطنا علی مثاله،فما طاب ظاهره طاب باطنه،و ما خبث ظاهره خبث باطنه.و قد قال الرّسول الصّادق-صلّی اللّه علیه و آله-«إنّ اللّه یحبّ العبد،و یبغض عمله،و یحبّ العمل و یبغض بدنه».

و اعلم أنّ لکلّ عمل نباتا.و کلّ نبات لا غنی به عن الماء،و المیاه مختلفة؛فما طاب سقیه،طاب غرسه و حلت ثمرته،و ما خبث سقیه،خبث غرسه و أمرّت ثمرته.

ترجمه

:

بدان هر ظاهری باطنی دارد همانند خود،آن چه ظاهرش پاک و خوب است باطنش نیز پاک و خوب است و آن چه ظاهرش خبیث و بد است باطنش نیز خبیث است.پیامبر صادق صلّی اللّه علیه و آله فرمود:گاه خداوند بنده ای را دوست می دارد ولی عملش را مبغوض می شمرد و گاه عملش را دوست می دارد و شخصش را مبغوض می دارد.

بدان هر عملی رویشی دارد و هیچ رویشی از آب بی نیاز نیست و آب ها مختلفند آن چه آبیاری اش پاکیزه باشد نهالش پاک و میوه اش شیرین است و آن چه آبیاریش ناپاک باشد نهالش ناپاک و میوه اش تلخ است.

***

ص:101

شرح و تفسیر: راه شناخت نیکان و بدان

راه شناخت نیکان و بدان

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام برای تکمیل آن چه در بخش های سابق آمد راه شناخت نیکان از بدان را نشان می دهد،می فرماید:«بدان هر ظاهری باطنی دارد همانند خود،آن چه ظاهرش پاک و خوب است باطنش نیز پاک و خوب است و آن چه ظاهرش خبیث و بد است باطنش نیز خبیث است» (و اعلم أنّ لکلّ ظاهر باطنا علی مثاله، فما طاب ظاهره طاب باطنه،و ما خبث ظاهره خبث باطنه) .

این یک قاعده کلی است که می تواند در بسیاری از موارد راهگشای انسان در مسأله شناخت افراد و جوامع بشری و تشکیلات مختلف اجتماعی و سیاسی و عقیدتی باشد (هر چند مانند هر قاعده کلی ممکن است استثناهایی داشته باشد)زیرا معمولا اعمال انسان ها بازتاب افکار و اخلاق و صفات درونی آن هاست و ظاهر آنان تراوشی از باطن شان است؛همان گونه که در ضرب المثل معروف نقل شده:«از کوزه همان برون طراود که در اوست».

بر این اساس هنگامی که باطن کسی برای ما مشکوک شود باید در اعمال او دقت کنیم و از لابه لای آن به باطن او پی ببریم.قرآن مجید نیز این حقیقت را در آیات مختلف تأیید کرده و درباره منافقان گاه می فرماید: «قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ» ؛نشانه های عداوت آن ها از دهان و کلامشان آشکار شده و آن چه در دل هایشان پنهان می دارند از آن مهم تر است». (1)

و در جای دیگر می فرماید: «وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ» ؛اگر ما بخواهیم منافقان را به تو نشان می دهیم تا آن ها را به قیافه هاشان بشناسی،هر چند می توانی آن ها را از سخنانشان بشناسی». (2)

ص:102


1- 1) آل عمران،آیه 118.
2- 2) محمّد،آیه 30.

و در جای دیگر می فرماید:« «وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلاّ نَکِداً» ؛سرزمین پاکیزه گیاهش(پاکیزه)به فرمان پروردگار می روید؛اما سرزمین خبیث و بد جز گیاه ناچیز و بی ارزش از آن نمی روید». (1)

در روایات اسلامی و کلمات فقها نیز این مسأله دیده می شود:

امیر مؤمنان علی علیه السّلام می فرماید:«ما أضمر أحد شیئا إلاّ ظهر فی فلتات لسانه و صفحات وجهه؛کسی چیزی را در دل پنهان نمی کند مگر این که در سخنانی که از دهانش بیرون می پرد و در چهره اش،آشکار می شود». (2)

فقها نیز در بحث عدالت می گویند:حسن ظاهر و عمل به وظایف شرع حکایت از وجود ملکه عدالت در باطن می کند.

جالب این که در عصر ما وسایلی ساخته اند به نام دروغ سنج که از تغییر حرکات نبض و قلب و فشار خون و غیر آن می توان راستگو بودن یا دروغ گو بودن شخص را به هنگامی که مطلبی را اظهار می دارد،شناخت.

همان گونه که اشاره شد این قاعده کلی مانند سایر قواعد بدون استثنا نیست؛زیرا افرادی هستند بسیار پیچیده و به تعبیر عامیانه«تودار»که به آسانی نمی توان آن ها را از اعمالشان شناخت؛چنان ریا کار و متظاهر و مردم فریبند که گاه افراد عاقل و هوشیار را نیز به خطا می افکنند و به همین جهت امام علیه السّلام در ادامه سخن چنین می فرماید:«پیامبر راستگو صلّی اللّه علیه و آله فرمود:گاه خداوند بنده ای را دوست دارد ولی عملش را مبغوض می شمرد و گاه عملش را دوست دارد و شخصش را مبغوض می داند» (و قد قال الرّسول الصّادق -صلّی اللّه علیه و آله-:«إنّ اللّه یحبّ العبد،و یبغض عمله،و یحبّ العمل و یبغض بدنه») .

دلیل جدایی ظاهر از باطن و عمل از عقیده در این گونه موارد،عوامل فوق العاده ای

ص:103


1- 1) اعراف،آیه 58.
2- 2) کلمات قصار،26.

است که رخ می دهد و شخص را از آن اصل کلی دور می سازد؛مثلا همنشینی با بدان و خوبان و قرار گرفتن در محیطهای سالم یا فاسد و همچنین تعصب ها،کینه ها، حسادت ها،هوس های شدید و تبلیغات مسموم یا سالم و فقر و تنگدستی فوق العاده و مانند آن،این هاست که گاهی هماهنگی ظاهر و باطن را بر هم می زند و از کوزه چیزی برون می تراود که در آن نیست.

مرحوم علامه خویی در شرح این جمله،مطلب دیگری دارد.او بعد از آن اشاره به تناقض صوری صدر و ذیل این بخش از خطبه می گوید:من بعد از تدبّر و تفکر بسیار در چند روز و توسّل به جدم امیر مؤمنان،به این نتیجه رسیدم که حضرت به استناد کلام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می خواهد اشاره به این نکته کند که اگر کسی بر خلاف آن اصل کلی،ظاهر و باطن خود را هماهنگ ندید باید کوشش کند آن را در جهت صلاح،هماهنگ سازد؛یعنی اگر باطن خوب بود و عمل بد،سعی در اعمال صالحه کند و اگر عمل،خوب بود و باطن بد، تلاش در اصلاح باطن نماید. (1)

گر چه این سخن،سخنی است صحیح؛ولی استفاده این معنا از جمله های یاد شده خالی از اشکال نیست و به نظر می رسد تفسیر اوّل مناسب تر است.

سپس در بخش پایانی این خطبه،امام علیه السّلام در تکمیل گفتار سابق در زمینه هماهنگی ظاهر و باطن و لزوم پاکسازی درون برای پاک شدن برون،چنین می فرماید:«بدان هر عملی رویشی دارد و هیچ رویشی از آب بی نیاز نیست و آب ها مختلفند آن چه آبیاری اش پاکیزه باشد نهالش پاک و میوه اش شیرین است و آن چه آبیاریش ناپاک باشد نهالش ناپاک و میوه اش تلخ خواهد بود» (و اعلم أنّ لکلّ عمل نباتا.و کلّ نبات لا غنی به عن الماء،و المیاه مختلفة؛فما طاب سقیه،طاب غرسه و حلت ثمرته،و ما خبث سقیه،خبث غرسه و أمرّت ثمرته) .

امام علیه السّلام در این تشبیه زیبا،انسان و اعمالش را به درختان و میوه هایش تشبیه نموده

ص:104


1- 1) منهاج البراعه،جلد 9،صفحه 248.(با تلخیص).

است؛همان گونه که درختان و گیاهان از آب برای رویش بی نیاز نیستند،انسان ها نیز به تعلیم و تربیت و تبلیغ نیاز دارند.آن کس که از تعلیم و تربیت و تبلیغ صحیحی برخوردار باشد اعمالش پاک و آن کس که تحت تأثیر تبلیغات سوء قرار گیرد،عملی ناپاک خواهد داشت.

به تعبیر دیگر ارزش میوه های درختان در واقع از سه چیز نشأت می گیرد:بذر خوب و زمین خوب و آب خوب.به یقین بذر انسان ها با توجه به فطرت پاک خداداد خوب است.

هر گاه وراثت محیط که به منزله زمین است و تعلیم و تربیت که به منزله آب است پاک و پاکیزه باشد،آثار وجودی انسان ها ارزشمند و پاک و پاکیزه خواهد بود.

***

ص:105

ص:106

خطبه 155: شگفتی های آفرینش خفاش

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

یذکر فیها بدیع خلقة الخفاش

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن از شگفتی های آفرینش خفاش سخن می گوید.

خطبه در یک نگاه

این خطبه در واقع یکی از خطبه های مهم توحیدی نهج البلاغه است که از دو بخش تشکیل شده:

در بخش اوّل،به حمد و ستایش پروردگار و بیان عظمتش که عقل ها را در حیرت فرو برده می پردازد و از قدرت نمایی او در آفرینش موجودات بدون هیچ نقشه قبلی سخن می گوید،مخلوقاتی که هر یک از دیگری عجیب تر و اسرار آمیزتر است.

ص:107


1- 1) سند خطبه: در کتاب«مصادر نهج البلاغه»سند قابل ملاحظه ای از کتب دیگر برای این خطبه ذکر نشده و به نظر می رسد که سند عمده این خطبه،همان نقل مرحوم سیّد رضی است؛ولی محتوای خطبه آن قدر بلند و عالی است که سند آن را تقویت می کند و نشان می دهد تنها از فکر نیرومندی همچون امام أمیر المؤمنین علیه السّلام می تواند سرچشمه گرفته باشد.

و در بخش دوّم،برای نمونه،انگشت روی یکی از شگفت انگیزترین پرندگان یعنی خفاش گذارده و عجایب خلقت او را یکی بعد از دیگری شرح می دهد؛آن چنان که گویی سال ها درباره این مخلوق اسرار آمیز مطالعه و بررسی کرده و به اسرار وجود او دست یافته است.

***

ص:108

بخش اوّل

اشاره

الحمد للّه الّذی انحسرت الأوصاف عن کنه معرفته،و ردعت عظمته العقول،فلم تجد مساغا إلی بلوغ غایة ملکوته! هو اللّه الحقّ المبین،أحقّ و أبین ممّا تری العیون،لم تبلغه العقول بتحدید فیکون مشبّها،و لم تقع علیه الأوهام بتقدیر فیکون ممثّلا.خلق الخلق علی غیر تمثیل،و لا مشورة مشیر،و لا معونة معین،فتمّ خلقه بأمره،و أذعن لطاعته،فأجاب و لم یدافع،و انقاد و لم ینازع.

ترجمه

:

ستایش مخصوص خداوندی است که اوصاف از بیان کنه ذات او عاجز است و عظمتش عقل ها را از درک ذاتش باز داشته و به همین جهت عقل و خرد راهی برای وصول به منتهای ملکوتش نیافته است.او خداوندی است ثابت و آشکار،ثابت تر و آشکارتر از آن چه چشم ها می بیند و با این حال عقل ها نمی تواند حدّی برای او بیان کند تا شبیهی برای او یافت شود و اندیشه ها هرگز اندازه ای برای او تعیین نمی کند تا همانندی داشته باشد.آفریدگان را بدون نمونه قبلی و مشورت مشاوران و بدون یاری کمک کاران آفرید،و خلقت موجودات به فرمان او کامل شد.همه اطاعتش را پذیرفتند و فرمانش را اجابت کردند و رد نکردند و رام و تسلیم وی شدند و به مخالفت برنخاستند.

***

ص:109

شرح و تفسیر: یک درس مهم خدا شناسی

یک درس مهم خدا شناسی

همان گونه که پیش تر اشاره شد امام علیه السّلام در آغاز خطبه،به ستایش ذات پروردگار و اوصاف جمال و جلال او می پردازد و قبل از هر چیز به عدم امکان معرفت کنه ذات او اشاره می کند و می فرماید:

«ستایش،مخصوص خداوندی است که اوصاف از بیان کنه ذاتش عاجز است و عظمتش عقل ها را از درک ذاتش باز داشته؛و به همین جهت راهی برای وصول به منتهای ملکوتش نیافته است» (الحمد للّه الّذی انحسرت (1)الأوصاف عن کنه معرفته،و ردعت عظمته العقول،فلم تجد مساغا (2)إلی بلوغ غایة ملکوته (3)!) .

چرا«اوصاف»توان شرح ذات پاک او را ندارند؟به دلیل این که تمام الفاظی که برای بیان اوصاف وضع شده،مربوط به صفات مخلوقان است که صفاتی است محدود و مخلوق،و به تعبیر دیگر ذات خداوند که از هر نظر نامحدود و بی پایان است برای عقل های محدود ما قابل درک نیست و الفاظ و افکار ما توان بیان آن را ندارد،و همین معنا سبب شده است که عقول انسانی از درک عظمتش باز ماند و راهی به معرفت ذاتش نیابد.

این بدان معنا نیست که ما معرفة اللّه را برای بشر غیر ممکن بدانیم یا به تعبیر دیگر به

ص:110


1- 1) «انحسرت»از ماده«حسر»(بر وزن قصر)در اصل به معنای برهنه کردن است؛سپس به معنای ضعف و ناتوانی به کار رفته؛زیرا در این حالت،انسان از نیروهای خود برهنه می شود.
2- 2) «مساغ»در اصل از ماده«سوغ»به معنای آسان خوردن آب یا غذاست؛سپس به هر مسیر راحت و آسانی اطلاق می شود و در خطبه مزبور از همین قبیل است.
3- 3) «ملکوت»از ماده«ملک»(بر وزن قفل)به معنای حکومت و مالکیت،گرفته شده است و اضافه واو و تاء،تأکید و مبالغه را می رساند و هنگامی که درباره خداوند به کار می رود اشاره به حکومت مطلقه او بر سراسر جهان است.

تعطیل معرفت و شناخت قائل شویم؛بلکه مقصود این است که علم ما به آن ذات با عظمت بی نهایت از هر نظر تنها علم اجمالی است که می توانیم از طریق آثارش به او اشاره کنیم و نه علم تفصیلی.

این مسأله جای تعجب نیست؛عظمت خداوند که جای خود دارد؛ما نسبت به بسیاری از موجودات عالم امکان ایمان داریم و مثل آفتاب برای ما روشن است در حالی که از کنه آن بی خبریم،ما می دانیم روح وجود دارد؛نیروی جاذبه همه جا در دسترس ماست،زمان و مکان موجودند؛اما حقیقت و کنه این امور چیست؟کمتر کسی از آن خبر دارد و قرن هاست که فلاسفه و علمای علوم طبیعی درباره آن ها بحث می کنند و هنوز به یک نقطه مورد اتفاق نرسیدند.

از همه چیز نزدیک تر به ما خود ما هستیم؛ما هنوز بسیاری از اسرار وجود خودمان را نمی دانیم تا آن جا که نویسنده معروف غربی«الکسیس کارل»کتاب هایی با عنوان«انسان موجود ناشناخته»یا مانند آن نوشته اند.

امام در ادامه این سخن به بیان یکی دیگر از اوصاف خداوند-که تأکیدی است بر آن چه گذشت-می فرماید:«او خداوندی است ثابت و آشکار،ثابت تر و آشکارتر از آن چه چشم ها می بیند و با این حال دست توانای عقل ها نمی تواند حدّی برای او بیان کند تا شبیهی برای او یافت شود و(نیروی پرجولان)اندیشه ها هرگز اندازه ای برای او تعیین نمی کند تا همانندی داشته باشد» (هو اللّه الحقّ المبین،أحقّ و أبین ممّا تری العیون،لم تبلغه العقول بتحدید فیکون مشبّها،و لم تقع علیه الأوهام بتقدیر فیکون ممثّلا) .

آری،وجود او اظهر الاشیاست و کنهش در نهایت خفا،آن چه با چشم می بینیم ممکن است خطای باصره باشد-که دانشمندان انواع زیادی برای آن ذکر کرده اند-ولی علم به وجود خداوند خطایی در آن نیست.حضور او را در همه جا و در هر زمان و در هر حال احساس می کنیم؛ولی با این حال،در فهم حقیقت ذات او حیرانیم و هرگاه در این

ص:111

مرحله قدم بگذاریم و یک گام به پیش برویم دو گام به عقب بر می گردیم و به گفته آن شاعر نکته سنج:

کلّما قدّم فکری فی ک شبرا فرّ میلا

ناکصا یخبط فی عمیاء لا یهدی سبیلا

هر زمان فکر من یک وجب به تو نزدیک شود یک میل فرار می کند.

و به عقب بر می گردد،در تاریکی ها غرق می شود و راهی به جلو پیدا نمی کند.

این موضوع به آن می ماند که انسان منبع نور فوق العاده شدید و خیره کننده ای را ببیند،آهسته به آن نزدیک شود،ناگهان برق خیره کننده نور،چنان او را تکان دهد که سراسیمه به عقب برگردد.

به یقین با توجه به آن چه گفته شد هر گونه تشبیه و اندازه گیری وصفی از کنه ذات او کنیم به راه خطا می افتیم؛چرا که او را تشبیه به مخلوقات کرده ایم و گرفتار نوعی شرک شده ایم. در سوّمین وصف،اشاره ای به آفرینش خداوند کرده،می فرماید:«آفریدگان را بدون نمونه قبلی و مشورت با مشاوری و بدون یاری کمک کاری آفرید،و آفرینش موجودات به فرمان او کامل شد.همه اطاعتش را پذیرفتند و فرمانش را اجابت نمودند و رد نکردند و رام و تسلیم وی شدند و به مخالفت برنخاستند» (خلق الخلق علی غیر تمثیل،و لا مشورة مشیر،و لا معونة معین،فتمّ خلقه بأمره،و أذعن (1)لطاعته،فأجاب و لم یدافع،و انقاد و لم ینازع) .

قابل توجه این که تمام ابداعات انسانی برگرفته از نقشه های قبلی در جهان طبیعت است.گاه عین آن را به وجود می آورد و گاه در میان چند چیز پیوند می دهد و چند صورت را با هم ترکیب می کند و اشکال تازه ای می آفریند؛ولی هیچ یک در واقع تازه نیست؛اما هنگامی که به جهان آفرینش بنگریم میلیون ها انواع گیاه و حیوان دریایی و صحرایی و پرندگان و اشیای دیگر،که هر یک طرحی نو و بدیع دارد،به فرمان او آفریده شده است.

ص:112


1- 1) «أذعن»از ماده«اذعان»به معنای اقرار کردن و فرمان بردن است.

در واقع امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به سه موضوع مهم اشاره فرموده:نخست عاجز بودن انسان از درک کنه ذات خداوند؛سپس آشکار بودن اصل وجود او در نهایت روشنی و سرانجام ابداع بی نظیرش در جهان آفرینش.

***

ص:113

ص:114

بخش دوّم

اشاره

و من لطائف صنعته،و عجائب خلقته،ما أرانا من غوامض الحکمة فی هذه الخفافیش الّتی یقبضها الضّیاء الباسط لکلّ شیء،و یبسطها الظّلام القابض لکلّ حیّ؛و کیف عشیت أعینها عن أن تستمدّ من الشّمس المضیئة نورا تهتدی به فی مذاهبها،و تتّصل بعلانیة برهان الشّمس إلی معارفها.

و ردعها بتلألؤ ضیائها عن المضیّ فی سبحات إشراقها،و أکنّها فی مکامنها عن الذّهاب فی بلج ائتلاقها،فهی مسدلة الجفون بالنّهار علی حداقها،و جاعلة اللّیل سراجا تستدلّ به فی التماس أرزاقها؛فلا یردّ أبصارها إسداف ظلمته،و لا تمتنع من المضیّ فیه لغسق دجنّته.فإذا ألقت الشّمس قناعها،و بدت أوضاح نهارها،و دخل من إشراق نورها علی الضّباب فی وجارها،أطبقت الأجفان علی مآقیها،و تبلّغت بما اکتسبته من المعاش فی ظلم لیالیها.فسبحان من جعل اللّیل لها نهارا و معاشا،و النّهار سکنا و قرارا!

ترجمه

:

از لطیف ترین مصنوعات و شگفت انگیزترین مخلوقات پروردگار اسرار پیچیده حکمتی است که در وجود این شب پره ها به ما نشان داده شده است؛همان موجوداتی که روشنایی روز،با آن که همه چیز را می گشاید چشمان آن ها را می بندد و تاریکی که همه

ص:115

موجودات زنده را فشرده می کند،چشمان آن ها را باز و گسترده می سازد چگونه چشمان آن ها آن قدر ناتوان است که نمی تواند از نور خورشید پرفروغ بهره گیرد؟و به راه های خود هدایت شود و در پرتو روشنایی آفتاب،به مقصود شناخته شده خود برسد،چگونه درخشش شعاع آفتاب آن ها را از حرکت در میان امواج روشنایی باز داشته،و آنان را در پناه گاه خود،از حرکت صبحگاهان به همراه نور پنهان ساخته است؟(آری)،به هنگام روز پلک های چشمانش روی هم می افتد،اما شب را برای خود چراغ روشن قرار می دهد تا بدین وسیله روزهای خود را به دست آورد.

نه تاریکی شدید شب چشمانشان را از دیدن باز می دارد و نه ظلمت شدید آن از حرکت آن ها در شب مانع می شود.

هنگامی که خورشید نقاب را از چهره برگرفت و روشنایی روز آشکار شد و نور خود را درون لانه سوسمارها پاشید(این پرنده عجیب)پلک های خود را بر هم می نهد و به آن چه در تاریکی برای ادامه زندگی فراهم ساخته است قناعت می کند!پاک و منزه است خدایی که شب را برای آن ها روز و زمان تلاش برای معاش قرار داده و روز را هنگام آسایش و آرامش.

شرح و تفسیر: این پرنده عجیب و استثنایی

این پرنده عجیب و استثنایی

امام علیه السّلام بعد از بیانات کلی و جامعی که در بخش قبل درباره آفرینش عالم هستی به امر پروردگار بیان فرمود در این بخش از خطبه انگشت روی یکی از عجیب ترین و شگفت انگیزترین مخلوقات الهی می گذارد و آن خفّاش و شب پره است که همه چیز او استثنایی است،گرچه اگر درست بیندیشیم همه موجودات شگفت انگیز است؛ولی موجودات استثنایی از آن هم شگفت انگیزتر می باشد.

امام علیه السّلام مخصوصا روی دو قسمت از جنبه های استثنایی این حیوان تکیه می کند:

ص:116

یکی مسأله چشم های او و دیگری بال ها.در قسمت اوّل می فرماید:«از لطیف ترین مصنوعات و شگفت انگیزترین مخلوقات پروردگار اسرار پیچیده حکمتی است که در وجود این شب پره ها به ما نشان داده شده است؛همان موجوداتی که روشنایی روز،با آن که همه چیز را می گشاید چشمان آن ها را می بندد و تاریکی که همه موجودات زنده را فشرده می کند،چشمان آن ها را باز و گسترده می سازد» (و من لطائف صنعته،و عجائب خلقته،ما أرانا من غوامض الحکمة فی هذه الخفافیش الّتی یقبضها الضّیاء الباسط لکلّ شیء،و یبسطها الظّلام القابض لکلّ حیّ) .

و در ادامه می افزاید:«چگونه چشمان آن ها آن قدر ناتوان است که نمی تواند از نور خورشید پرفروغ بهره گیرد؟و به راه های خود هدایت شود و در پرتو روشنایی آفتاب،به مقصود شناخته شده خود برسد،آری!درخشش شعاع آفتاب آن ها را از حرکت در میان امواج روشنایی بازداشته،و آنان را در پناه گاه خود،از حرکت صبحگاهان به همراه نور پنهان ساخته است» (و کیف عشیت (1)أعینها عن أن تستمدّ من الشّمس المضیئة نورا تهتدی به فی مذاهبها،و تتّصل بعلانیة برهان الشّمس إلی معارفها.و ردعها بتلألؤ ضیائها عن المضیّ فی سبحات (2)إشراقها،و أکنّها (3)فی مکامنها (4)عن الذّهاب فی بلج (5)ائتلاقها (6)) .

ص:117


1- 1) «عشیت»از ماده«عشو»(بر وزن مشق)به معنای تاریکی گرفته شده است؛اشاره به این که چشمان آن ها از دیدن نور آفتاب،تاریک و ناتوان می شود.
2- 2) «سبحات»جمع«سبحه»(بر وزن لقمه)به معنای نور و گاه به معنای عظمت می آید.
3- 3) «اکنها»از ماده«کن»(بر وزن جنّ)در اصل به معنای ظرفی است که چیزی را در آن محفوظ یا مستور می دارند؛سپس به تمام وسایلی که سبب مستور شدن است اطلاق شده است.
4- 4) «مکامن»جمع«مکمن»از ماده«کمون»به معنای مخفی شدن گرفته شده و«مکمن»به معنای جایگاهی است که در آن جا کسی یا چیزی مخفی می شود.
5- 5) «بلج»جمع«بلجة»به معنای اوّلین روشنایی صبح است.
6- 6) «ائتلاق»از ماده«الق»(بر وزن برق)و به معنای برق گرفته شده است و«بلج ائتلاق» به معنای نخستین نور و درخشش آفتاب است.

نکته قابل ملاحظه این است که امام علیه السّلام در تأثیر منفی نور آفتاب بر آن ها به سه نکته مختلف در سه جمله اشاره فرموده:گاه می گوید:نور آفتاب به آن ها اجازه نمی دهد راه های خود را پیدا کنند.و گاه می فرماید:اشعه خورشید مانع از آن می شود که مقاصدشان را در این راه ها(مانند طعمه ها و لانه ها)را پیدا کنند و گاه می گوید:اگر آن ها در مسیر باشند ناگهان آفتاب طلوع کند آن ها را از ادامه سیر باز می دارد و زمین گیر می کند.در نتیجه چاره ای جز این ندارند که در لانه های تاریک پنهان شوند تا از درخشش آفتاب در امان بمانند.

به این ترتیب،آن نور و روشنایی آفتاب عالمتاب که به همه موجودات زنده کمک می کند تا راه خود را پیدا کنند و ادامه مسیر دهند و به مقاصد خود برسند،برای این موجود استثنایی یعنی«خفاش»در تمام این آثار جنبه منفی دارد و به عکس ظلمت و تاریکی که همه زندگان را خانه نشین می کند،این پرنده استثنایی را به جولان و حرکت باز می دارد.

لذا در ادامه می افزاید:«در نتیجه،به هنگام روز پلک های چشمانش روی هم می افتد، اما شب را برای خود چراغ روشنی قرار می دهد تا بدین وسیله روزی های خود را به دست آورد.

(آری)نه تاریکی شدید شب چشمان آن ها را از دیدن باز می دارد و نه ظلمت سختش آن از حرکت آن ها در شب مانع می شود» (فهی مسدلة (1)الجفون (2)بالنّهار علی حداقها (3)،و جاعلة اللّیل سراجا تستدلّ به فی التماس أرزاقها؛فلا یردّ

ص:118


1- 1) «مسدلة»از ماده«سدل»(بر وزن عدل)در اصل به معنای پایین آمدن چیزی از بالاست؛ به گونه ای که آن را بپوشاند و در این جا اشاره به افتادن پلک های خفاش به پایین است.
2- 2) «جفون»جمع«جفن»(بر وزن قفل)به معنای پلک چشم است.
3- 3) «حداق»جمع«حدقه»به معنای سیاهی چشم است.

أبصارها إسداف (1)ظلمته،و لا تمتنع من المضیّ فیه لغسق (2)دجنّته (3)) .

سپس در ادامه این سخن وضع خفاش را به هنگام طلوع آفتاب و روی آوردن و پاشیدن نور خورشید بر کوه و صحرا چنین بیان می فرماید:«هنگامی که خورشید نقاب را از چهره برگرفت و روشنایی روز آشکار شد و نور خود را درون لانه سوسمارها پاشید پلک های خود را بر هم می نهد و به آن چه در تاریکی برای ادامه زندگی فراهم ساخته است قناعت می کند!» (فإذا ألقت الشّمس قناعها،و بدت أوضاح (4)نهارها،و دخل من إشراق نورها علی الضّباب (5)فی وجارها (6)،أطبقت الأجفان علی ماقیها (7)،و تبلّغت (8)بما اکتسبته من المعاش فی ظلم لیالیها) .

چه تشبیه زیبایی!خورشید را در دل شب،به زنی تشبیه کرده که مقنعه و نقاب بر سر و صورت افکنده و به هنگام طلوع نقاب را کنار می زند و مقنعه را از سر بر می گیرد و نور این

ص:119


1- 1) «اسداف»از ماده«سدفة»(بر وزن وزنه)گرفته شده که گاه به معنای ظلمت و تاریکی و گاه به معنای نور و روشنایی به کار می رود و در این جا به معنای تاریکی است.
2- 2) «غسق»به معنای شدت ظلمت و تاریکی است و از آن جا که شدت تاریکی در نیمه شب است به معنای نیمه شب نیز به کار رفته است.
3- 3) «دجنّه»از ماده«دجون»به معنای ابر و باران داشتن گرفته شده و از آن جا که ابر و باران باعث تاریکی می شود واژه دجنة به معنای ظلمت و تاریکی به کار می رود.و«غسق دجنته» به معنای شدت تاریکی است.
4- 4) «اوضاح»جمع«وضح»(بر وزن شفق)به معنای روشنایی است.
5- 5) «ضباب»جمع«ضبّ»(بر وزن سدّ)به معنای سوسمار است.
6- 6) «وجار»به معنای لانه است.
7- 7) «مآقی»جمع«مؤق»(بر وزن قفل)به معنای گوشه چشم در طرف بینی است و بعضی آن را به مجرای اشک تفسیر کرده اند که در گوشه چشم قرار دارد و در جمله یاد شده اشاره به این است که پلک های شب پره تمام چشم او حتی گوشه های آن را می پوشاند.این تعبیر شاید اشاره به نکته لطیفی باشد که به هنگام بستن چشم،آخرین نقطه ای که بسته می شود گوشه های طرف بینی است.
8- 8) «تبلغت»از ماده«تبلّغ»به معنای اکتفا کردن به چیزی است.

مادر مهربان بر سراسر زمین که گهواره فرزندان او است،می تابد.

تعبیر جالب دیگر این که،می فرماید:حتی نور آن به درون لانه سوسمارها می تابد، زیرا معروف است که سوسمار علاقه خاصی به طلوع آفتاب دارد و در آن هنگام سر از لانه بیرون می کند تا در پرتو نور آفتاب قرار گیرد.

و نیز اشاره به این دارد که شب پره ها صید شبانه خود برای روزها ذخیره می کنند.

و در پایان این بخش از خطبه،در یک جمله کوتاه به صورت نتیجه گیری می فرماید:

«پاک و منزه است خدایی که شب را برای آن ها روز و زمان تحصیل معاش قرار داده و روز را هنگام آسایش و آرامش» (فسبحان من جعل اللّیل لها نهارا و معاشا،و النّهار سکنا و قرارا!) .

اشاره به این که این موجود استثنایی بر خلاف اصل کلی موجودات زنده-مخصوصا انسان ها-که روز برای آن ها میدان تلاش معاش و شب قرارگاه استراحت آن هاست «وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِباساً وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً» (1)روزها به استراحت و شب ها به تلاش برای معاش تا خلایق بدانند که قدرت بی انتهاست و هر چه را اراده کند،انجام می شود.

درباره عجایب خلقت خفاش و مخصوصا چشم های او در پایان خطبه به خواست خدا بحث خواهیم کرد.

***

ص:120


1- 1) نبأ،آیات 10 و 11.

بخش سوّم

اشاره

و جعل لها أجنحة من لحمها تعرج بها عند الحاجة إلی الطّیران،کأنّها شظایا الآذان غیر ذوات ریش و لا قصب،إلاّ أنّک تری مواضع العروق بیّنة أعلاما.لها جناحان لمّا یرقّا فینشقّا،و لم یغلظا فیثقلا.تطیر و ولدها لاصق بها لاجیء إلیها،یقع إذا وقعت،و یرتفع إذا ارتفعت،لا یفارقها حتّی تشتدّ أرکانه،و یحمله للنّهوض جناحه،و یعرف مذاهب عیشه،و مصالح نفسه.فسبحان الباریء لکلّ شیء،علی غیر مثال خلا من غیره!

ترجمه

:

خداوند برای او از گوشت بدنش بال هایی آفریده که به هنگام نیاز با آن پرواز می کند؛ گویی این بال ها مانند لاله گوشند؛بال هایی بدون پر!و بدون نی هایی در میان آن.اما(اگر دقت کنی)می بینی محل رگ ها به روشنی در آن پیداست(آری)آن ها دو بال دارند؛نه آن قدر نازک که پاره شود و نه آن قدر ضخیم که سنگینی کند.

او پرواز می کند،در حالی که نوزادش به او چسبیده و به او پناهنده شده!هر زمان می نشیند نوزادش نیز همراه او به زمین می آید و هر زمان بالا می رود او نیز بالا می رود و از او جدا نمی شود تا اعضای پیکرش محکم گردد و بال هایش قدرت پرواز پیدا کند،راه زندگی را بیاموزد و مصالح خویش را بشناسد! پاک و منزه است آفریننده همه اشیا،که در آفرینش آن ها از هیچ نمونه و الگویی که از دیگری به جای مانده باشد پیروی نکرده است.

ص:121

شرح و تفسیر: شگفتی های دیگری از این پرنده

شگفتی های دیگری از این پرنده

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به دو قسمت دیگر از عجایب آفرینش خفاش اشاره می کند(بال های عجیب او و طرز پرورش فرزندان).

نخست می فرماید:«خداوند برای او از گوشت بدنش بال هایی آفریده که به هنگام نیاز با آن پرواز می کند؛گویی این بال ها مانند لاله های گوشند؛بال هایی بدون پر!و بدون نی هایی در میان آن.اما می بینی محل رگ ها به روشنی در آن پیداست(آری)آن ها دو بال دارند؛نه آن قدر نازک که پاره شود و نه آن قدر ضخیم که سنگینی کند» (و جعل لها أجنحة من لحمها تعرج بها عند الحاجة إلی الطّیران،کأنّها شظایا (1)الآذان غیر ذوات ریش (2)و لا قصب،إلاّ أنّک تری مواضع العروق بیّنة أعلاما.لها جناحان لمّا یرقا فینشقّا،و لم یغلظا فیثقلا) .

به راستی این از عجایب خلقت است؛بال های تمام پرندگان از پر تشکیل یافته که در وسط آن چیزی شبیه به نی وجود دارد و به علت سبک بودن آن ها به آسانی می توانند پرواز کنند؛ولی«خفاش»که از پرندگان سریع السیر است،جنبه کاملا استثنایی دارد؛ بال هایش پرده ای از گوشت است که در وسط آن استخوان های باریک غضروف مانندی وجود دارد.این پرده در عین نازکی بسیار مقاوم است؛هم سبک است و هم پردوام؛شبیه لاله گوش آدمی؛و جالب این که اگر در برابر نور آفتاب یا چراغ به آن نگاه کنیم لوله کشی ظریف و گسترده و پیچیده ای از رگ های خونین که آن را تغذیه می کند مشاهده می شود که هنگام پرواز بسیار فعّال می شوند تا مواد غذایی لازم را به بال ها برای حرکت سریع برسانند.

و در آخرین بخش این خطبه امام علیه السّلام به ویژگی شگفت انگیز دیگری از این پرنده

ص:122


1- 1) «شظایا»جمع«شظیة»به معنای قطعه ای از چوب یا گوشت یا مانند آن است.
2- 2) «ریش»به معنای پر است.

استثنایی اشاره می کند و آن مربوط به پرورش نوزاد اوست؛می فرماید:«او پرواز می کند، در حالی که نوزادش به او چسبیده و به او پناهنده شده!هرگاه می نشیند نوزادش نیز همراه او به زمین می آید و هر زمان بالا می رود او نیز بالا می رود و از او جدا نمی شود تا اعضای پیکرش محکم گردد و بال هایش قدرت پرواز پیدا کند،راه زندگی را بیاموزد و مصالح خویش را بشناسد!» (تطیر و ولدها لاصق بها لاجیء إلیها،یقع إذا وقعت، و یرتفع إذا ارتفعت،لا یفارقها حتّی تشتدّ أرکانه،و یحمله للنّهوض جناحه، و یعرف مذاهب عیشه،و مصالح نفسه) .

معروف است که این حیوان مانند سایر پستانداران عادت ماهیانه دارد و باردار می شود و وضع حمل می کند؛بر خلاف پرندگان دیگر که تخم می گذارند و جوجه های آن ها در درون تخم پرورش می یابند.پرندگان دیگر جوجه ها را با خود حمل نمی کنند ولی خفاش جوجه اش را با خود حمل می کند و به پرواز در می آید.راه و رسم پرواز را به او نشان می دهد و طریقه تهیه غذا و صید کردن حشرات و مسیرهای رفت و برگشت به لانه را به او می آموزد شاید به این دلیل که پرندگان دیگر در روز پرواز می کنند و جوجه ها می توانند در روشنایی با آن ها همراه باشند؛ولی این پرنده که در تاریکی شب پرواز می کنند ممکن است جوجه هایش نتوانند با او همراه باشند و یکدیگر را گم کنند لذا ناگزیر آن ها را با خود حمل می کند.در هر صورت همه چیز این پرنده عجیب است و این هم یکی دیگر از عجایب خلقت اوست که انسان را به تنوع آفرینش و تدبیر پروردگار آشناتر می سازد.

سپس امام علیه السّلام در جمله پایانی خطبه سر تعظیم به پیشگاه خداوند فرود آورده،به تسبیح او می پردازد؛می فرماید:«پاک و منزه است آفریننده همه اشیا،که از هیچ نمونه و الگویی که از دیگری به جای مانده باشد پیروی نکرده است!» (فسبحان الباریء لکلّ شیء،علی غیر مثال خلا من غیره!) .

و همان گونه که امام علیه السّلام در این بحث توحیدی،خطبه را با حمد و ستایش پروردگار آغاز کرد با تسبیح و تنزیه ذات پاک او پایان می دهد تا حسن شروع با حسن ختام همراه گردد.

ص:123

نکته: آفرینش حیرت انگیز خفاش!

آفرینش حیرت انگیز خفاش!

در این خطبه امام علیه السّلام از آفرینش بدیع خفاش سخن به میان آورده که تقریبا همه چیز او بر خلاف سایر پرندگان است تا آن جا که در بعضی از کتب علمی تصریح می کنند که خفاش،جزء پرندگان نیست؛بلکه جزء پستانداران است.

بدن خفاش،پوشیده از مو است؛در حالی که پرندگان پر دارند.

خفاش دندان دارد؛در حالی که پرندگان منقار دارند.

بال های خفاش از پرده های نازک گوشتی تشکیل شده؛در حالی که پرندگان چنین نیستند.

خفاش دو دست و دو پا دارد و روی زمین مانند چهار پایان با دست ها و پاهایش راه می رود؛در حالی که پرندگان چنین نیستند.

پرندگان از طریق تخم گذاری صاحب بچه می شوند؛در حالی که خفاش باردار می شود و بچه می زاید.

پرندگان نوزادان خود را با مواد غذایی مناسب سیر می کنند؛ولی خفاش نوزاد خود را شیر می دهد.

پرندگان معمولا روزها در تلاش معاشند و خفاش در تاریکی شب.

خفاش ها عموما هنگام روز می خوابند و پس از غروب آفتاب به پرواز در می آیند و هنگام خواب؛خود را از پاهای عقب از درختان یا سقف غارها آویزان می کنند.

غذای خفاش از حشرات است و هنگام پرواز دهان خود را باز نگه می دارد و ده ها یا صدها حشره را می بلعد و شاید بوی بد خفاش به علت همین حشره خواری او باشد؛امّا خفاش ها به خاطر همین کارشان خدمت زیادی به انسان ها در پاک سازی محیط از حشرات می کنند؛لذا در برخی از مناطق که حشرات زیادند برج هایی برای پرورش خفاش ها می سازند تا محیطشان را پاک سازی کنند.

ص:124

بر خلاف آن چه بعضی تصور می کنند که چشم خفاش ضعیف است و می گویند:فلان کس مثل خفاش کور است،بینایی خفاش بسیار خوب است؛لیکن چشمانش در برابر نور،حساسیت زیادی دارد که قادر به تحمل آن نیست.

خفاش با سرعت و مهارت در شب پرواز می کند؛حتی در تاریکی شدید بی آن که به مانعی برخورد کند.خفاش در این پرواز سریع تنها از چشم کمک نمی گیرد؛بلکه مدیون دستگاه صوتی خاصی شبیه رادار است.خفاش در حین پرواز،صدایی از بینی خود بیرون می آورد که ما قادر به شنیدن آن نیستیم؛اما این صدا به هر چیزی که بر سر راه آن باشد برخورد می کند و منعکس می شود.گوش های بزرگ خفاش صدای منعکس شده را می گیرد و از وجود مانع بر سر راه خود به طور دقیق آگاه می شود و تغییر جهت می دهد و این جاست که می گویند:خفاش با گوش خود می بیند.

بعضی از دانشمندان،آزمایش جالبی درباره خفاش کرده اند.آنان تونل باریک پر پیچ و خمی را به وجود آوردند که دیواره داخلی آن با دوده آغشته شده بود.خفاشی را از یک طرف تونل وارد کرده و با نهایت تعجب دیدند از طرف دیگر بیرون آمد؛بی آن که بر بال هایش کم ترین اثر دوده باشد.

خفاش ها معمولا حشره خوارند؛ولی بعضی از خفاشان میوه می خورند و بعضی از آن ها خونخوار و خطرناکند که تعداد آن ها بسیار کم است.آن ها حتی به انسان در موقع خواب با ظرافت خاصی حمله می کنند و جایی از بدن او را که رشته های عصبی در آن کم تر است و حساس نیست مانند نرمه گوش در نظر می گیرند و دندان های خود را آهسته در آن فرو می کنند و خون او را می خورند؛و از آن خطرناک تر این که ممکن است آنها از این طریق ناقل میکروب های مهلکی همچون تب زرد که از بیماری های خطرناک است، باشند.

خفاش ها به هنگام پرواز از روی آب ها با فاصله بسیار کم می گذرند و آب می نوشند؛اما آب خوردن آن ها مانند گربه با زبان است.

ص:125

خفاش های سبک وزن گاهی چهار بچه می آورند و همه آن ها را در حال پرواز به خود آویزان کرده حرکت می کنند؛ولی خفاش های بزرگ جثه که گاهی به اندازه یک گربه هستند و آن ها را روباه پرنده می نامند،تنها یک بچه می آورند.این در حالی است که بعضی از خفاش ها به قدری کوچکند که وزن بدنشان به اندازه یک سکه بیشتر نیست.

خفاش ها در زمستان در گوشه تاریکی به صورت آویزان به وسیله پاها می خوابند؛این خواب زمستانی مدت زیادی ادامه دارد تا هوا گرم شود.در این موقع بیدار می شوند و به حرکت در می آیند. (1)

در کتاب«توحید مفضّل»نیز عبارات کوتاه و پر معنایی درباره آفرینش عجیب «خفاش»نقل شده است و با توجه به این که این سخنان را زمانی امام صادق علیه السّلام فرمود که علم و دانش بشر درباره جانداران بسیار محدود بود،جالب و قابل ملاحظه است؛ می فرماید:

«خداوند به خفاش آفرینش عجیبی داده است؛آفرینشی ما بین پرندگان و چهار پایان (پستاندار)؛این به علت آن است که دو گوش بلند و دندان و پشم دارد؛فرزند خود را می زاید و شیر می دهد و بول می کند و روی چهار دست و پا راه می رود؛تمام این ها بر خلاف صفات پرندگان است.او همچنین در شب بیرون می آید و غذای او از پروانه ها و مانند آن(از حشرات)است که در هوا در حرکتند؛بعضی گمان می کنند خفاش غذایی نمی خورد و غذای او فقط هواست و این باطل است؛زیرا اوّلا از او فضله و بول خارج می شود و این بدون خوردن غذا ممکن نیست و دیگر این که او دارای دندان است اگر غذایی نمی خورد وجود دندان برای او معنایی نداشت و می دانیم در آفرینش چیزی بی

ص:126


1- 1) فرهنگنامه،جلد 7،صفحه 658.(این کتاب به وسیله دانشمند غربی(موریس پارکر) تألیف شده و به وسیله آقای«رضا اقصی»با همکاری ده نفر از نویسندگان معروف کشور ترجمه و نگارش یافته است)و همچنین کتاب«المعجم الزولوجی الحدیث»(جانور شناسی جدید)تألیف«محمّد کاظم الملکی»،جلد 2،صفحه 636 و کتاب«در جستجوی خدا» نوشته«آیة اللّه العظمی مکارم شیرازی».

هدف نیست». (1)

به هر حال هر چه درباره خفاش بیشتر دقت کنیم اسرار شگفت انگیز بیشتری را پیدا خواهیم کرد و این جا است که به عظمت کلام امام علیه السّلام پی می بریم که این موجود استثنایی را که گویی خدا برای قدرت نمایی آفریده است به عنوان یکی از لطایف صنعت و عجایب خلقت پروردگار در خطبه مذکور بیان کرده و روی قسمت های مهمی از شگفتی های آفرینش او تکیه فرموده است.

***

ص:127


1- 1) بحار الانوار،جلد 3،صفحه 107.

ص:128

خطبۀ 156: درباره اهل بصره و حوادث آینده آن ها

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

خاطب به اهل البصرة علی جهة اقتصاص الملاحم

(1)

از سخنان امام علیه السّلام است که در آن اهل بصره را مخاطب ساخته و از حوادث آینده آن ها را با خبر می سازد.

ص:129


1- 1) سند خطبه: این خطبه را امام علیه السّلام در«بصره»بعد از«جنگ جمل»بیان فرمود و در آن به سؤالات مختلف گروه هایی پاسخ گفت که چگونه جنگ با لشکر جمل و تقسیم غنایم جنگی مجاز بوده،ولی تقسیم اموال آن ها و اسارت زنان و فرزندانشان به عنوان اسیران جنگی و اموال اسیران جایز نبوده است و همچنین توضیحاتی درباره ایمان و کفر و امر به معروف و نهی از منکر و بحث هایی درباره بدعت و فتنه ها. نویسنده کتاب«مصادر»بعد از اشاره به مطلب مذکور می گوید:هرگاه بخش کلمات قصار نهج البلاغه کلماتی با شماره 31،32،266 و 374 بنگریم خواهیم دید که همه آن ها با خطبه مزبور تطبیق می کند و از یک جا گرفته شده است. سپس از کتاب«مختصر بصائر الدرجات»نقل می کند که او می گوید:من کتابی با عنوان «خطب لمولانا امیر المؤمنین»دیدم که مرحوم«سیّد بن طاووس»در حاشیه آن نوشته است: این کتاب به اقرار نویسنده اش با دو واسطه به امام صادق علیه السّلام می رسد؛بنابر این ممکن است تاریخ کتابتش بعد از سنه 200 هجری بوده باشد و در این کتاب بخش هایی از خطبه مورد بحث نقل شده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 357).

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این خطبه،به مسائل گوناگونی اشاره می کند که در عین استقلال هر یک از آن ها،پیوند روشنی با هم دارند.

این خطبه بر چند محور دور می زند:

نخست این که امام علیه السّلام مردم را به اطاعت خویش فرا می خواند و راه بهشت را که راه پر مشقتی است به آن ها نشان می دهد.

دوّم این که دلیل شرکت عایشه را در جنگ جمل بیان می کند تا مردم گمان نبرند شرکت او در این جنگ دلیل بر مشروعیت کار طلحه و زبیر بوده است.

در بخش سوّم،درباره پایان زندگی و قیام قیامت سخن می گوید و مردم را برای آن از طریق ایمان و عمل صالح و کسب علم و دانش آماده می سازد.

در چهارمین بخش،به چگونگی حشر مردم از قبور در سرای آخرت اشاره می کند.

و در بخش پنجم،از امر به معروف و نهی از منکر که انجام دادن آن بر خلاف پندار بعضی از ناآگاهان هیچ مشکلی در زندگی ایجاد نمی کند،سخن به میان می آورد.

در بخش ششم،از اهمیّت قرآن و آثار عظیم آن در اصلاح فرد و جامعه بحث می کند.

و سرانجام در بخش هفتم،در پاسخ این پرسش که شخصی از آن حضرت می پرسد:

در مورد فتنه با ما سخن بگو و آیا از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در این باره پرسشی داشته ای،به شرح جامعی درباره این موضوع پرداخته و در ضمن از شهادت خود در آینده نیز خبر می دهد.

***

ص:130

بخش اوّل

اشاره

فمن استطاع عند ذلک أن یعتقل نفسه علی اللّه،عزّ و جلّ،فلیفعل.فإن أطعتمونی فإنّی حاملکم إن شاء اللّه علی سبیل الجنّة،و إن کان ذا مشقّة شدیدة و مذاقة مریرة.

و أمّا فلانة فأدرکها رأی النّساء،و ضغن غلا فی صدرها کمرجل القین،و لو دعیت لتنال من غیری ما أتت إلیّ،لم تفعل.و لها بعد حرمتها الأولی، و الحساب علی اللّه تعالی.

ترجمه

:

آن کس که در آن هنگام(در فتنه ها)بتواند خود را وقف بر خدای متعال سازد باید چنین کند و اگر مرا اطاعت کنید من(در میان انبوه فتنه ها)به خواست خدا شما را به راه بهشت خواهم برد؛هر چند راهی است پر مشقّت و دارای تلخی های فراوان.امّا فلان زن (اشاره به عایشه است)افکار زنانه دامنش را گرفت و کینه هایی را که در سینه خود پنهان می داشت،همچون کوره آهنگران به جوشش در آمد(و آشکار شد)و اگر او را دعوت می کردند که مانند همین کار را که در مورد من انجام داد درباره دیگری انجام دهد،هرگز اقدام نمی کرد(و به خون خواهی عثمان بر نمی خاست این یک بهانه بود)به هر حال، همان احترام نخستین را(به خاطر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله)دارد؛ولی حسابش با خداوند متعال است! ***

ص:131

شرح و تفسیر: آشکار شدن کینه های درونی به بهانه واهی

آشکار شدن کینه های درونی به بهانه واهی

همان گونه که در بحث سند خطبه گفته شد،امام علیه السّلام این خطبه را بعد از پایان جنگ جمل بیان فرموده و تعبیرات آغاز این خطبه نشان می دهد که امام علیه السّلام قبل از این جمله ها اشاره ای به فتنه هایی که در پیش است کرده و به مردم هشدار داده که فتنه جمل،اوّلین و آخرین فتنه نیست و به دنبال آن چنین می فرماید:

«آن کس که در آن هنگام(در فتنه ها)بتواند خود را وقف بر اطاعت خداوند متعال سازد،باید چنین کند و اگر مرا اطاعت کنید من(در میان انبوه فتنه ها)به خواست خدا شما را به راه بهشت خواهم برد؛هر چند راهی است پر مشقت و دارای تلخی های فراوان!» (فمن استطاع عند ذلک أن یعتقل نفسه علی اللّه،عزّ و جلّ،فلیفعل.فإن أطعتمونی فإنّی حاملکم إن شاء اللّه علی سبیل الجنّة،و إن کان ذا مشقّة شدیدة و مذاقة مریرة (1)) .

مفهوم «یعتقل نفسه» -با توجه به این که«یعتقل»از ماده عقل به معنای باز داشتن است-آن است که نفس خویش را تنها وقف فرمان خدا کند که بالاترین درجه عبودیّت و اطاعت است و در جمله(و ان کان ذا مشقة...)اشاره به این می فرماید که بهشت و سعادت را ارزان به کسی نمی دهند،اگر خواهان آن هستید باید خود را آماده سازید؛چرا که مبارزه با هوای نفس همچون مبارزه با دشمن،پر مشقت است:

ناز پرورده تنعّم نبرد راه به دوست عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد

در خطبه 176 امام علیه السّلام همین مطلب را از زبان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به تعبیر معنای دیگری بیان فرموده است:(إنّ الجنّة حفّت بالمکاره و إنّ النّار حفّت بالشّهوات) به یقین بهشت در میان ناراحتی ها و دوزخ در میان شهوات پیچیده شده است.

سپس امام علیه السّلام به دلیل شرکت عایشه در جنگ جمل-که یکی از فتنه های جهان

ص:132


1- 1) «مریرة»از ماده«مرّ»(بر وزن حرّ)به معنای تلخ و ناگوار است.

اسلام بود-اشاره کرده و ضمن پنج جمله پر معنا تمام گفتنی ها را بیان می کند؛ می فرماید:«امّا فلان زن،افکار زنانه دامنش را گرفت و کینه هایی که در سینه خود پنهان می داشت،همچون کوره آهنگران به غلیان آمده بود(و آشکار ساخت)و اگر او را دعوت می کردند که مانند همین کار را که درباره من انجام داد در مورد دیگری انجام دهد هرگز اقدام نمی کرد(و به خون خواهی عثمان بر نمی خاست)با این حال،همان احترام نخستین را(به سبب احترام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله)دارد؛ولی حسابش با خدای متعال است!» (و أمّا فلانة فأدرکها رأی النّساء،و ضغن غلا فی صدرها کمرجل (1)القین (2)،و لو دعیت لتنال من غیری ما أتت إلیّ،لم تفعل.و لها بعد حرمتها الأولی، و الحساب علی اللّه تعالی) .

بی شک،منظور از«فلانة»در عبارت یاد شده،عایشه است و با توجه به این که این خطبه پس از جنگ جمل ایراد شده هدف امام علیه السّلام این بوده که به بعضی شبهات پاسخ دهد؛از جمله این که اگر این جنگ،نامشروع بود چرا عایشه که یکی از رهبرانش بود،در آن شرکت کرد؟ امام علیه السّلام در پاسخ به این سؤال به دو انگیزه عایشه برای همکاری با طلحه و زبیر اشاره می کند:نخست،داشتن افکار سست زنانه که طلحه و زبیر به آسانی توانستند فکر او را بدزدند و او را با خود همراه سازند و لذا در تواریخ می خوانیم که عایشه مدتی بعد،از کار خود پشیمان شد و اظهار توبه می کرد.

دیگر این که او کینه هایی از من(امام علی بن ابی طالب علیه السّلام)در سینه داشت که بسیار پر جوش و خروش بود تا آن جا که به او اجازه نمی داد درست در عواقب این کار بیندیشد و بداند با که مبارزه می کند و برای چه مبارزه می کند و سرانجام این مبارزه چه خواهد شد؟! درباره عوامل این کینه داغ درونی،شارحان نهج البلاغه سخنان بسیار گفته اند؛ولی از

ص:133


1- 1) «مرجل»به معنای دیگ است.
2- 2) «قین»به معنای آهنگر است.

همه آنها جامع تر،چیزی است که ابن ابی الحدید از استادش ابو یعقوب نقل می کند که به بخشی از آن اشاره می کنیم:

1.علی علیه السّلام همسر فاطمه علیها السّلام بود و فاطمه علیها السّلام دختر خدیجه بود و حساسیت عایشه نسبت به خدیجه با عنوان یک رقیب حتی بعد از وفات او در تواریخ معروف است.

2.احترام فوق العاده رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله نسبت به فاطمه زهرا علیها السّلام که نشانه شخصیت فوق العاده فاطمه علیها السّلام بود و فراتر از محبّت پدر و فرزندی دیده می شد تا آن جا که طبق روایات معتبر او را«سیدة نساء العالمین»خواند و می فرمود:«هر کس فاطمه علیها السّلام را آزار دهد مرا آزار داده و هر کس او را به خشم آورد مرا به خشم آورده و او پاره تن من است»، (1)حساسیّت زیادی در عایشه برانگیخت؛چرا که او خود را شایسته این القاب می پنداشت نه دیگری را و همین حساسیّت نیز نسبت به علی علیه السّلام در دل او پیدا شده بود.

3.احترام خاص رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نسبت به شخص علی علیه السّلام و فضایل زیادی که(خاص و عام)برای علی علیه السّلام از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل کرده اند عامل دیگری برای این حسادت بود؛ چرا که او پدرش ابو بکر را شایسته این اوصاف خیال می کرد.

4.فرزنددار شدن فاطمه علیها السّلام و گسترش نسل پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از طریق او و علی علیه السّلام و عدم وجود فرزند برای عایشه و احترام فوق العاده ای که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله برای حسن علیه السّلام و حسین علیه السّلام قائل بود،عامل مهم دیگری برای این حسادت محسوب می شد.

5.بسته شدن تمام درهای خانه های اصحاب که به مسجد باز می شد،حتی در خانه ابوبکر(پدر عایشه)و باز بودن در خانه علی علیه السّلام و فاطمه علیها السّلام نیز سبب افروخته شدن خشم و حسادت آن زن بود؛چرا که تنها دری بود که بعد از در خانه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به مسجد گشوده می شد و همه مسلمین از آن به عظمت یاد می کردند.

و عوامل متعدد دیگری که به جهت اختصار از آن ها صرف نظر شد. (2)

ص:134


1- 1) بحار الانوار،جلد 43،صفحه 76.
2- 2) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 192 به بعد؛با تلخیص.

قابل توجّه این که ابن ابی الحدید در این بخش از کلمات استادش(شیخ ابی یعقوب) این نکته را نقل می کند که عایشه پس از آن که علی علیه السّلام(به ناچار)با ابو بکر بیعت کرد بسیار اظهار خوشحالی می کرد و این تظاهر به خشنودی در تمام مدّت خلافت پدرش ابو بکر و سپس عمر و عثمان ادامه داشت؛در حالی که کینه ها در درون او در جوشش بود تا زمانی که عثمان کشته شد؛در حالی که عایشه از کسانی بود که مردم را بر ضد عثمان تحریک می کرد و آرزویش این بود که خلافت به طلحه برسد؛اما هنگامی که شنید مردم با علی بن ابی طالب علیه السّلام بیعت کرده اند فریاد کشید و ندای وا عثمانا!سر داد و گفت:عثمان را مظلوم کشتند و کینه های درونی اش به غلیان آمد و ماجرای جمل از آن تولّد یافت. (1)

و عجب این که جمعی از دانشمندان اهل سنت در عین این که اعتراف می کنند، عایشه راه خطا پویید و در آتش افروزی جنگ جمل مرتکب گناه شد،می گویند:او بعدا توبه کرد و مشمول عفو خدا شد.سؤال این است که آیا ریختن خون هفده هزار و به روایتی بیست هزار مسلمان!در جمل به اضافه مشکلات عظیمی که از ناحیه این جنگ در تمام جهان اسلام پیدا شد و سال ها یا قرن ها ادامه یافت با یک«استغفر اللّه»بخشوده می شود؟!آیا خداوند از حقّ النّاس به این آسانی می گذرد آن هم چنین حقّ النّاسی؟ جالب این که به گفته«ابن عبد ربّه»در«عقد الفرید»بعد از جنگ جمل،زنی به نام«أمّ اوفی»بر عایشه وارد شد و گفت:

ای امّ المؤمنین،چه می گویی درباره کسی که بچه صغیر خود را کشته است؟عایشه بلافاصله گفت:آتش دوزخ بر او واجب شده.آن زن سؤال کرد:درباره زنی که بیست هزار فرزند بزرگ خود را در یک صحنه کشته باشد چه می گویی؟(عایشه فهمید که اشاره به او و ماجرای جنگ جمل می کند)گفت:بیایید این دشمن خدا را بگیرید و بیرون بیاندازید. (2)

ص:135


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 198-199.
2- 2) عقد الفرید،جلد 5،صفحه 79.

و امّا جمله سوّم که می فرماید:«اگر عایشه دعوت می شد که آن چه را درباره من انجام داد درباره دیگری انجام دهد،نمی پذیرفت»،اشاره به این است که هر گاه مردم مسلمان با دیگری غیر از من بیعت کرده بودند این زن هرگز به خون خواهی عثمان بر نمی خاست؛ بنابر این،انگیزه او هرگز دفاع از خون عثمان نبود که خودش در آن شرکت داشت؛بلکه هدفش تحریک مردم بر ضد من بود.

و این که در جمله چهارم می فرماید:«با این حال او احترام گذشته را دارد»به دلیل این بود که همسر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بود و برای احترام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از مجازاتش در دنیا صرف نظر شد؛ولی در جمله پنجم تصریح می کند:«حساب او بر خداست»،اشاره به این که هرگز خداوند از گناه او نخواهد گذشت.

قرآن مجید تکلیف او را در آیه 30 سوره احزاب روشن ساخته است:« «یا نِساءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ وَ کانَ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسِیراً» ؛ای همسران پیامبر،هر یک از شما گناه آشکار و فاحش مرتکب شود،عذاب او دو چندان خواهد بود و این برای خدا آسان است».

***

ص:136

بخش دوّم

اشاره

منه:سبیل أبلج المنهاج،أنور السّراج،فبالإیمان یستدلّ علی الصّالحات،و بالصّالحات یستدلّ علی الإیمان،و بالإیمان یعمر العلم،و بالعلم یرهب الموت،و بالموت تختم الدّنیا،و بالدّنیا تحرز الآخرة،و بالقیامة تزلف الجنّة،و تبرّز الجحیم للغاوین.و إنّ الخلق لا مقصر لهم عن القیامة،مرقلین فی مضمارها إلی الغایة القصوی.

ترجمه

:

(ایمان)روشن ترین راه،با نورانی ترین چراغ است.انسان به سبب ایمان به اعمال صالح رهنمون می شود و به وسیله اعمال صالح،ایمان،آشکار می گردد.با ایمان،کاخ علم و دانش آباد می شود و به وسیله علم،هراس از مرگ(و مسئولیت های بعد از آن)حاصل می گردد.با مرگ،دنیا پایان می گیرد و با دنیا می توان آخرت را به دست آورد.با برپا شدن قیامت،بهشت،نزدیک می شود و دوزخ برای گمراهان آشکار می گردد.مردم به جز قیامت اقامتگاهی ندارند و به سرعت در این میدان به سوی آن سر منزل آخرین پیش می روند.

شرح و تفسیر: پیشروی به سوی سر منزل مقصود

پیشروی به سوی سر منزل مقصود

در این بخش از خطبه،امام علیه السّلام نخست از ایمان و سپس آثار آن-که اعمال صالح و علم و دانش و ترس از مجازات قیامت و آمادگی برای این سفر پر خطر و سرانجام رسیدن

ص:137

به بهشت است-سخن می گوید.

نخست می فرماید:«ایمان،روشن ترین راه،با نورانی ترین چراغ است» (سبیل أبلج (1)المنهاج،أنور السّراج (2)) .

از آن جا که بهترین راه،راهی است که در روزها روشن و بدون هیچ گونه مانع،و شب ها نیز دارای چراغ باشد،امام علیه السّلام ایمان را به چنین راهی تشبیه کرده است.این احتمال نیز وجود دارد که مراد از سراج چراغ هایی است که به صورت علامت در جاده ها نصب می گردد تا مسافران به بیراهه نروند یعنی ایمان،راهش روشن و نشانه هایش آشکار است.

سپس می افزاید:«به سبب ایمان،انسان به اعمال صالح رهنمون می شود و به وسیله اعمال صالح،ایمان آشکار می گردد.با ایمان،کاخ علم و دانش آباد می شود و به وسیله علم،هراس از مرگ(و مسئولیت های بعد از آن)حاصل می گردد» (فبالإیمان یستدلّ علی الصّالحات،و بالصّالحات یستدلّ علی الإیمان،و بالإیمان یعمر العلم، و بالعلم یرهب الموت) .

به یقین،ایمان در هر دو جمله به معنای عقیده باطنی است؛در حالی که«یستدلّ»در جمله اوّل به معنای علیّت است و در جمله دوم،کاشفیّت،یعنی ایمان سبب عمل صالح می شود و عمل صالح،کشف از ایمان می کند؛ولی این احتمال نیز وجود دارد که «یستدلّ»در هر دو به معنای علیّت باشد؛یعنی همان گونه که ایمان،سبب عمل صالح می شود،عمل صالح نیز سبب قوّت ایمان است.

و این که می فرماید:«به وسیله ایمان،عالم علم آباد می شود»ممکن است اشاره به دو نکته باشد:

ص:138


1- 1) «ابلج»از ماده«ولوج»به معنای روشن شدن،مخصوصا روشنایی آغاز صبح است.
2- 2) معروف در میان شارحان نهج البلاغه این است که«سبیل»خبر مبتدای محذوفی است و آن ایمان است به قرینه آن چه در جمله بعد آمده است.بعضی نیز احتمال داده اند که مبتدای محذوف«سبیل الجنّة»است که در بخش قبل آمده و در واقع،جمله«و أمّا فلانه...»به صورت جمله معترضه ای است که در این میان ذکر شده است.

نخست این که هرگاه انسان به آفریدگاری دانا و حکیم ایمان داشته باشد و آفرینش را هدفمند بداند،یقین پیدا می کند که چیزی در این عالم،بی دلیل و بی هدف نیست و به دنبال آن تلاش می کند علل و عوامل اشیا و اسرار پدیده ها و آثار آن ها را دریابد.تعبیر یکی از بزرگ ترین دانشمندان علوم طبیعی«چیزی که دانشمندان بزرگ را وادار به تلاش برای کشف اسرار طبیعت در طول سالیان دراز می کرد،ایمان آن ها به هدفمند بودن آفرینش بود و این که چیزی در این جهان بی حساب و کتاب نیست».

دیگر این که یکی از موانع علم و معرفت،تعصّب های کور و کر،غرور و هواهای نفسانی است؛ولی هنگامی که ایمان آمد،همه این موانع برچیده می شود و راه وصول به سر چشمه های ایمان هموار می گردد.

اضافه بر این،علم بی عمل،علمی است ویران و هم سنگ با جهل؛و چیزی که علم را با عمل قرین می کند و آن را آباد می سازد،ایمان است؛همان گونه که در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:«إنّ العلم لیتفّ بالعمل فإن أجابه و إلاّ ارتحل عنه؛علم،عمل را فرا می خواند؛اگر دعوت او را اجابت کرد،می ماند و گر نه می رود». (1)

و این که می فرماید:«انسان به سبب علم از مرگ می ترسد»به این دلیل است که مرگ را پایان زندگی نمی داند؛بلکه آغاز زندگی نوینی تلقی می کند که انسان در آن با نتیجه اعمال خود رو به رو خواهد بود.

سپس در ادامه این بیان که علّت و معلول ها و لازم و ملزوم ها را پشت سر هم ذکر می کند،می فرماید:«با مرگ،دنیا پایان می گیرد،و با دنیا می توان آخرت را به دست آورد و با بر پا شدن قیامت،بهشت نزدیک می شود و دوزخ برای گمراهان آشکار می گردد؛مردم به جز قیامت،اقامتگاهی ندارند و به سرعت در این میدان به سوی آن سر منزل آخرین پیش می روند» (و بالموت تختم الدّنیا،و بالدّنیا تحرز الآخرة،و بالقیامة تزلف

ص:139


1- 1) بحار الانوار،جلد 2،صفحه 33.

الجنّة،و تبرّز الجحیم للغاوین.و إنّ الخلق لا مقصر (1)لهم عن القیامة، مرقلین (2)فی مضمارها إلی الغایة القصوی) .

آری،مرگ پایان زندگی دنیاست و سرآغاز زندگی ابدی؛و با مرگ پرونده اعمال بسته می شود؛چرا که مزرعه آخرت،تنها دنیاست و در قیامت،دو چیز بیش نیست:یا بهشت است و سعادت جاویدان و یا دوزخ است و عذاب ابدی؛و همه انسان ها بدون استثنا به سوی یکی از این دو سرنوشت پیش می روند.

بعید نیست ذکر این عبارت به دنبال بیان به داستان جنگ جمل و آتش افروزان آن، اشاره به این نکته باشد که اگر آن ها ایمان قوی داشتند،گرفتار آن جنگ خانمان سوز و پر مسئولیت نمی شدند.اگر ایمان سالمی داشتند آگاهی پیدا می کردند و زندگی باقی آخرت را به زندگی فانی این دنیا نمی فروختند؛ولی افسوس که حجاب هوا پرستی،عقل انسان را از درک حقایق باز می دارد؛با این که جادّه روشن است و نشانه ها آشکار.

جمله «و بالقیامة تزلف الجنّة،و تبرّز الجحیم للغاوین» بر گرفته از آیات 90 و 91 سوره شعراست: «وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ» .

***

ص:140


1- 1) «مقصر»از ماده«قصر»(بر وزن فصل)یکی از معانی آن منع کردن است و از آن جا که توقفگاه،انسان را از حرکت بیشتر باز می دارد مقصر به عمل توقف اطلاق شده است.
2- 2) «مرقل»از ماده«ارقال»به معنای با سرعت رفتن است.

بخش سوّم

اشاره

منه:قد شخصوا من مستقرّ الأجداث،و صاروا إلی مصائر الغایات.لکلّ دار أهلها،لا یستبدلون بها و لا ینقلون عنها.

و إنّ الأمر بالمعروف،و النّهی عن المنکر،لخلقان من خلق اللّه سبحانه؛ و إنّهما لا یقرّبان من أجل،و لا ینقصان من رزق.و علیکم بکتاب اللّه،«فإنّه الحبل المتین،و النّور المبین»،و الشّفاء النّافع،و الرّیّ النّاقع،و العصمة للمتمسّک،و النّجاة للمتعلّق.لا یعوجّ فیقام،و لا یزیغ فیستعتب،«و لا تخلقه کثرة الرّدّ»،و ولوج السّمع.«من قال به صدق،و من عمل به سبق».

ترجمه

:

آنان از قرارگاه قبرها خارج می شوند و به سوی آخرین منزل رهسپار می گردند.هر یک از خانه ها(ی بهشت و دوزخ)ساکنانی دارد که نه آن را به خانه دیگر تبدیل می کنند و نه از آن به جایی دیگری انتقال می یابند.

به یقین،امر به معروف و نهی از منکر،دو صفت از صفات خداوند سبحان است و عمل به آن دو نه از عمر کسی می کاهد و نه روزی کسی را کم می کند.کتاب خدا را محکم بگیرید؛چرا که رشته ای است مستحکم و نوری است آشکار؛شفا بخش و پر منفعت است و سیراب کننده و فرو نشاننده عطش(تشنگان حقّ).تمسّک جویان را حفظ می کند و نجات بخش کسانی است که به دامنش چنگ زنند.کژی در آن راه ندارد تا آن را راست کنند و هرگز راه خطا نمی پوید تا به راه حقّش باز گردانند.خواندن و شنیدن مکرّرش سبب

ص:141

کهنگی آن نمی گردد،آن کس که با قرآن سخن بگوید راست می گوید،و آن کس که به آن عمل کند به پیش می رود.

شرح و تفسیر: اسباب نجات در قیامت

اسباب نجات در قیامت

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به دنبال بخش پیشین-که در آن سخن از مرگ و قیامت و بهشت و دوزخ به میان آمد-نخست به مسأله حشر و نشر مردم در آن روز می پردازد و بعد با بحث جامعی درباره امر به معروف و نهی از منکر و اهمیّت قرآن مجید که هر دو از مهم ترین اسباب نجات در قیامت اند،سخن به میان می آورد و می فرماید:

«آن ها از قرارگاه قبرها خارج می شوند و به سوی آخرین منزل رهسپار می گردند.هر یک از خانه ها(ی بهشت و دوزخ)ساکنانی دارد که نه آن را به دیگری تبدیل می کنند و نه از آن به جای دیگر انتقال می یابند» (قد شخصوا (1)من مستقرّ الأجداث (2)،و صاروا إلی مصائر الغایات.لکلّ دار أهلها،لا یستبدلون بها و لا ینقلون عنها) .

نخست اشاره به این می فرماید که همه از قبرها بر می خیزند؛همان چیزی که در قرآن مجید کرارا بیان شده است:« «یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً» ؛روزی که آن ها از قبرها به سرعت خارج می شوند...». (3)

و از این تعبیر استفاده می شود که ذرّات بدن آن ها که تبدیل به خاک شده،هر جا باشد به قبرها باز می گردد و در آن جا زنده می شوند و سر از خاک بر می دارند.

در این جا این سؤال پیش می آید که آیات قرآن با صراحت می گوید:«پایان دنیا

ص:142


1- 1) «شخصوا»از ماده«شخوص»(بر وزن خلوص)به معنای خارج شدن از منزل و گاه به معنای خیره شدن چشم به یک نقطه آمده است؛گویی چشم می خواهد از جایگاه خود بیرون آید و در این جا به معنای خارج شدن است.
2- 2) «اجداث»جمع«جدث»(بر وزن قفس)به معنای قبر است.
3- 3) معارج،آیه 43.

زلزله های عظیمی به وقوع می پیوندد و همه چیز درهم می ریزد»با این حال چگونه قبرها باقی می ماند و مردگان از قبرها برمی خیزند؟ پاسخ این سؤال را در جلد سوّم همین کتاب،صفحه 367 بیان کرده ایم.

سپس اشاره به این می کند که خانه های بهشتیان و دوزخیان قابل تغییر و تبدیل نیست.هر کس جایگاه ویژه خود را مطابق اعمال و عقاید خود دارد؛مقصود این که پاداش و کیفر در آن جهان برای مؤمن و کافر جاودانی است؛نه قابل تبدیل است و نه قابل نقل و انتقال.این سراها به قدری حساب شده است که کاملا هماهنگ با صاحبان آن عقاید و اعمال است؛گویی خانه ها به سراغ آن ها می روند نه آن ها به سوی خانه ها.

سپس با توجه به این که واقعه جمل یکی از نمونه های بارز امر به معروف و نهی از منکر بود،به اهمیّت این مسأله اشاره کرده،می فرماید:«به یقین،امر به معروف و نهی از منکر،دو صفت از صفات خداوند سبحان است و عمل به این دو نه اجل کسی را نزدیک می کند و نه از روزی کسی می کاهد!» (و إنّ الأمر بالمعروف،و النّهی عن المنکر، لخلقان من خلق (1)اللّه سبحانه؛و إنّهما لا یقرّبان من أجل،و لا ینقصان من رزق) .

همان گونه قرآن مجید می گوید:« «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ» ؛خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان امر می کند و از فحشا و منکر و ستم نهی می نماید». (2)

بعضی از شارحان نهج البلاغه تعبیر به«خلق»را درباره خداوند،تعبیری مجازی(مجاز در کلمه یا مجاز در نسبت)می دانند؛زیرا«خلق»حالت یا ملکه ای است نفسانی که اعمال نیک و بد از آن سرچشمه می گیرد و خداوند از چنین عوارض و حالات امکانی پاک و منزّه

ص:143


1- 1) «خلق»(بر وزن افق)و«خلق»(بر وزن قفل)به معنای صفتی است که از انسان جدا نمی شود و جمع آن«اخلاق»است.
2- 2) نحل،آیه 90.

است ولی اگر«خلق»را به معنای وصف بدانیم،اعمّ از این که به صورت حالت نفسانی باشد یا وصفی که عین ذات است اطلاق آن بر خداوند مشکلی نخواهد داشت.

به هر حال،وظایفی که در اسلام برای انسان ها تعیین شده،گاه مخصوص انسان است؛مانند عبادات و بسیاری از محرّمات؛ولی در میان آن ها اموری وجود دارد که بسیار گسترده است و حتّی درباره خداوند نیز صدق می کند؛مانند عدالت و ترک ظلم و ارشاد جاهل و تنبیه غافل و امر به معروف و نهی از منکر و اساسا نزول کتاب های آسمانی و فرستادن انبیا بر اساس همین امر به معروف و نهی از منکر یا ارشاد جاهل است؛بنابراین در اهمّیّت وظیفه امر به معروف و نهی از منکر همین بس که تمام برنامه های انبیا از آن سرچشمه می گیرد و خداوند متعال بنیانگذار آن است.

و این که می فرماید:«انجام دادن این دو دستور از عمر و روزی کسی نمی کاهد»اشاره به این است که بسیاری از مردم کوتاه فکر،تصور می کنند امر به معروف و نهی از منکر سبب درگیری با ارباب معاصی می شود و این درگیری گاه سبب جرح و قتل و گاه سبب پراکندگی مردم از اطراف انسان و در نتیجه کاهش روزی می شود.

ولی اگر امر به معروف و نهی از منکر به صورت صحیح و معقول انجام شود و از افراط و تفریط پرهیز گردد،خداوند انسان را حفظ می کند و برکاتش را از او دریغ نمی فرماید.

امر به معروف و نهی از منکر شرایطی دارد،از جمله احتمال اثر و عدم ضرر و همچنین امر به معروف و نهی از منکر دارای دو بخش است:بخش عمومی که وظیفه همه مردم است(از طریق قلب و زبان)و بخش خصوصی که وظیفه حکومت اسلامی است(از طریق اقدامات عملی)،اگر این جهات در آن رعایت شود و توأم با ادب و احترام باشد نه تنها صاحبان آن منفور نمی شوند،بلکه محبوبیّت هم پیدا می کنند و اگر به فرض در بعضی از موارد گرفتار مشکلاتی شوند،خداوند متعال حلّ مشکلات آن ها را تضمین کرده است.

کوتاه سخن این که امر به معروف و نهی از منکر،اساس و پایه نظام جامعه و پاکی و قداست و ترقّی و پیشرفت آن است.در جامعه ای که امر به معروف و نهی از منکر بمیرد،

ص:144

فرار از زیر بار مسئولیّت ها به صورت گسترده نمایان می گردد؛انواع گناهان و معاصی در هر کوی و برزن آشکار می شود و جامعه در لجنزار فساد و گناه غوطه ور می گردد.

و از آن جا که راه وصول به خوشبختی و حلّ مشکلات فردی و اجتماعی،بازگشت به سوی قرآن است،امام علیه السّلام در پایان این سخن به سراغ اهمّیّت قرآن می رود و با تعبیرات زنده و تشبیهات پر معنا،اهمّیّت قرآن را ضمن یازده جمله-که هر یک اشاره به یکی از ویژگی های قرآن است-گوشزد می کند؛در آغاز می فرماید:

«کتاب خدا را محکم بگیرید چرا که رشته ای است مستحکم و نوری است آشکار» (و علیکم بکتاب اللّه،فإنّه الحبل المتین،و النّور المبین) .

انسان ها قبل از پذیرش تعلیم و تربیت،گویی در چاه طبیعت گرفتارند و برای نجات از آن باید به رشته ای چنگ زنند و خود را نجات دهند.این رشته باید محکم باشد که در وسط راه آنان را رها نسازد؛لذا از قرآن به«الحبل المتین»یاد شده که وسیله نجات انسان هاست و با توجه به این که پیمودن راه در ظلمات،سبب گمراهی و سقوط در پرتگاه هاست،قرآن تشبیه به نور آشکاری شد،که انسان را تا رسیدن به سر منزل مقصود بدرقه می کند.

در سوّمین و چهارمین ویژگی می فرماید:«قرآن شفا بخش و پر منفعت و سیراب کننده و فرونشاننده عطش(تشنگان حق)است» (و الشّفاء النّافع،و الرّیّ (1)النّاقع (2)) .

صفات نکوهیده و رذایل اخلاقی،چه آن ها که به فرد باز می گردد و چه آن ها که مربوط به جمعیّت است،همچون بیماری های جانکاه و گاه کشنده است که داروی آن در جای جای قرآن مجید آمده است و از آن جا که مهم ترین عامل حیات،آب است در حیات

ص:145


1- 1) «ریّ»به معنای سیراب شدن است.
2- 2) «ناقع»از ماده«نقع»(بر وزن نفع)در اصل به معنای فرورفتن آب است و در این جا به معنای سیراب شدن کامل است؛به گونه ای که تشنگی کاملا فرو نشیند.

معنوی انسان نیز قرآن مجید نقش آب را ایفا می کند،لذا امام علیه السّلام آن را وسیله سیراب شدن تشنگان حق،شمرده است.

در پنجمین و ششمین وصف می فرماید:«قرآن،حافظ تمسّک جویان و سبب نجات کسانی است که به دامنش چنگ می زنند» (و العصمة للمتمسّک،و النّجاة للمتعلّق) .

انسان در مسیر خود به سوی سعادت جاویدان،گاه لغزش هایی دارد و باید چیزی باشد که او را در لغزش ها حفظ کند تا سقوط نکند و پرتگاه هایی در پیش دارد که برای نجات از خطرها آن ها باید به جایی وابسته باشد.

در هفتمین و هشتمین ویژگی می فرماید:«کژی در آن راه ندارد تا آن را راست کنند و هرگز خطا نمی کند تا به راه حقّش بازگردانند» (لا یعوجّ فیقام،و لا یزیغ فیستعتب (1)) .

به یقین،کلام خدا که متّکی به علم بی پایان پروردگار است هیچ گونه خلاف و انحراف و اشتباه و خطا در آن راه ندارد؛چرا که خطا را کسی می کند که علمش محدود و قدرتش ناچیز باشد؛نه آن کس که علم و قدرت بی پایان دارد و می دانیم یکی از نشانه های اعجاز قرآن،عدم وجود اختلاف و تضادّ و خطا در آن است: «وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» . (2)در سوره کهف نیز می خوانیم:« «الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلی عَبْدِهِ الْکِتابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً» ؛حمد،مخصوص خدایی است که این کتاب(آسمانی)را بر بنده(برگزیده اش)نازل کرد و هیچ گونه کژی در آن قرار نداد». (3)

و در نهمین ویژگی می فرماید:«خواندن و شنیدن مکرّرش موجب کهنگی آن

ص:146


1- 1) «یستعتب»از ماده«عتب»(بر وزن ثبت)در اصل به معنای ناراحتی درونی است و هنگامی که به باب استفعال می رود،به معنای جلب رضایت و خشنودی طرف است؛گویا از طرف مقابل تقاضای عتاب و سرزنش می کند تا راحتی درونی اش فرو نشیند و به راه حق بازگردد.
2- 2) نساء،آیه 82.
3- 3) کهف،آیه 1.

نمی گردد» («و لا تخلقه کثرة الرّدّ»،و ولوج السّمع) .

آری!مسلّما هر قدر آن را بخوانند و تکرار کنند باز هم روح پرور و شیرین تر و دلپذیرتر است؛چرا؟زیرا قرآن،کلام خداست و کلام او همچون ذاتش نامتناهی است و هر چه در آن تدبّر شود حقایق تازه ای کشف می شود و با پیشرفت علم و دانش بشری ابعاد تازه ای از آن آشکار می گردد و همان گونه که در حدیث معروف پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله آمده است:«لا تحصی عجائبه و لا تبلی غرائبه؛شگفتی های آن به شماره در نمی آید و نو آوری هایش به کهنگی نمی گراید». (1)

و یا آن گونه که در حدیث معروف امام رضا علیه السّلام بیان شده است،در پاسخ این سؤال که چرا قرآن بر اثر فزونی انتشار و تکرار تلاوت کهنه نمی شود؛بلکه هر روز شاداب تر است؟ فرمود:این به سبب آن است که خداوند آن را برای زمان معینی یا گروه خاصی قرار نداده؛ به همین دلیل در هر زمان تازه است و تا دامنه قیامت،نزد هر قومی با طراوت و شاداب می باشد. (2)

و سرانجام در دهمین و یازدهمین ویژگی می فرماید:«آن کس که با قرآن سخن بگوید،راست می گوید،و آن کس که به آن عمل کند پیشی می گیرد» (من قال به صدق، و من عمل به سبق) .

اشاره به این که قرآن،معیار حقّ و باطل و پیروزی و شکست است.آن ها که هماهنگ با قرآن،سخن می گویند،گفتارشان عین حقیقت است و آن ها که هماهنگ با آن عمل می کنند پیروزند.محتوای قرآن،عین واقعیت است و راه هایی که ارائه داده به سر منزل سعادت می رسد؛چرا که در کلام خدا هیچ خطایی نیست؛به همین دلیل هماهنگی با آن در گفتار و کردار انسان را به حقیقت می رساند.

ص:147


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 599.
2- 2) بحار الانوار،جلد 92،صفحه 15.

ص:148

بخش چهارم

اشاره

و قام الیه رجل فقال:یا أمیر المؤمنین،أخبرنا عن الفتنة،و هل سألت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله عنها؟فقال علیه السّلام:

إنّه لمّا أنزل اللّه سبحانه،قوله: «الم أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ» علمت أنّ الفتنة لا تنزل بنا و رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله-بین أظهرنا.فقلت:یا رسول اللّه،ما هذه الفتنة الّتی أخبرک اللّه تعالی بها؟فقال:«یا علیّ،إنّ أمّتی سیفتنون من بعدی»،فقلت:

یا رسول اللّه،أو لیس قد قلت لی یوم أحد حیث استشهد من استشهد من المسلمین،و حیزت عنّی الشّهادة،فشقّ ذلک علیّ،فقلت لی:«أبشر،فإنّ الشّهادة من ورائک؟»فقال لی:«إنّ ذلک لکذلک،فکیف صبرک إذن؟»فقلت:یا رسول اللّه،لیس هذا من مواطن الصّبر،و لکن من مواطن البشری و الشّکر.

ترجمه

:

(در ادامه این خطبه)مردی به پا خاست،عرض کرد:ای امیر مؤمنان،ما را از آن فتنه (بزرگ)آگاه ساز!آیا در این باره از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله سؤال کردی؟فرمود:(آری)هنگامی که خداوند آیه «الم أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ» ،را نازل فرمود،من می دانستم آن فتنه و آن آزمایش بزرگ،تا زمانی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در میان ماست نازل نمی شود؛از همین رو عرض کردم:ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،منظور از این

ص:149

آزمایش و فتنه بزرگ چیست که خدا تو را از آن آگاه ساخته است؟ فرمود:ای علی!بعد از من امّتم در بوته آزمایش قرار می گیرند،عرض کردم:ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله!(درباره شهادت من چه می فرمایید؟)مگر در جنگ«احد»،بعد از آن که جمعی از مسلمانان شهید شدند و من به سعادت شهادت نرسیدم و این بر من سخت آمد،به من نفرمودید بشارت باد بر تو که شهادت در پیش رو داری؟ رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:مطلب همان گونه است که گفته ام؛ولی در آن موقع چگونه صبر خواهی کرد؟عرض کردم:ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله!این از موارد صبر نیست(زیرا صبر در برابر مصیبت است)بلکه از موارد بشارت و شکر است(چرا که شهادت در راه خدا بزرگ ترین افتخار است).

شرح و تفسیر: آزمون و فتنه بزرگ!

آزمون و فتنه بزرگ!

در ادامه این خطبه چنین آمده است:«مردی به پا خاست،عرض کرد:ای امیر مؤمنان!ما را از آن فتنه و آزمون(بزرگ)آگاه ساز و آیا در این باره از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله سؤال کردی؟» (و قام إلیه رجل فقال:یا أمیر المؤمنین،أخبرنا عن الفتنة،و هل سألت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله عنها؟) .

این تعبیر نشان می دهد که در ذهن مردم چنین بوده که فتنه مهمّی در پیش است و سؤال کننده می خواهد بداند آیا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله درباره این فتنه خطرناک و ویرانگر، سخنی بیان فرموده است؟ امام علیه السلام در پاسخ او چنین فرمود:«(آری)هنگامی که خداوند آیه« «الم أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ» ؛آیا مردم گمان کردند همین که گفتند:ایمان آوردیم،بدون آزمایش رها می شوند؟»،نازل فرمود،من می دانستم آن فتنه و آزمایش بزرگ تا زمانی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در بین ماست نازل

ص:150

نمی شود؛از همین رو عرض کردم:ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله!منظور از این آزمایش و فتنه چیست که خدا تو را از آن آگاه ساخته است؟»( فقال إنّه لمّا أنزل اللّه سبحانه،قوله:

«الم أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ» (1)علمت أنّ الفتنة لا تنزل بنا و رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-بین أظهرنا.فقلت:یا رسول اللّه،ما هذه الفتنة الّتی أخبرک اللّه تعالی بها؟) .

سپس در ادامه چنین می افزاید که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«ای علی بعد از من امّتم در بوته آزمایش قرار می گیرند،عرض کردم:ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،(درباره شهادت من چه می فرمایید؟)مگر در جنگ«احد»،بعد از آن که جمعی از مسلمانان شهید شدند و من به سعادت شهادت نرسیدم و این بر من سخت آمد به من نفرمودی بشارت باد بر تو که شهادت از پی توست؟ رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:مطلب همان گونه است که گفته ام؛ولی بگو:در آن هنگام چگونه صبر خواهی کرد؟عرض کردم:ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله!این از موارد صبر نیست(زیرا صبر در برابر مصیبت است)بلکه از موارد بشارت و شکر است» (فقال:«یا علیّ،إنّ أمّتی سیفتنون من بعدی»،فقلت:یا رسول اللّه،أو لیس قد قلت لی یوم أحد حیث استشهد من استشهد من المسلمین،و حیزت (2)عنّی الشّهادة،فشقّ ذلک علیّ،فقلت لی:«أبشر،فإنّ الشّهادة من ورائک (3)؟»فقال لی:«إنّ ذلک لکذلک،فکیف صبرک إذن؟»فقلت:یا رسول اللّه،لیس هذا من مواطن الصّبر،و لکن من مواطن البشری و الشّکر) .

ص:151


1- 1) عنکبوت،آیات 1-2.
2- 2) «حیزت»از ماده«حیازت»است؛اگر با«الی»متعدی شود به معنای رسیدن به چیزی است و اگر با«عن»متعدی شود،مانند خطبه مذکور به معنای نرسیدن به آن است.
3- 3) «وراء»گاه به معنای پشت سر و گاه به معنای پیش رو می آید.

نکته ها

1-پاسخ به چند سؤال

نخست این که تعبیرات یاد شده نشان می دهد که آیه «الم أَ حَسِبَ النّاسُ» مدّتی بعد از جنگ احد در مدینه نازل شده؛در حالی که مفسّران اتفاق نظر دارند که این سوره(عنکبوت)در مکّه نازل شده است؛در زمانی که خبری از جهاد نبود.

در پاسخ این سؤال گفته اند:معنای مکّی بودن یک سوره این نیست که تمام آن در مکّه نازل شده است؛بلکه مانعی ندارد اکثر آن در مکه و یک یا چند آیه آن در مدینه نازل شده باشد،و به دستور پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله آن آیه را در این جا قرار داده باشند؛همان گونه که سوره نحل به اتفاق علما جز سوره های مکی است؛در حالی که سه آیه آخر آن،به یقین بعد از جنگ احد نازل شده است.

سؤال دوّم این که علی علیه السّلام بعد از نزول آیه مزبور از کجا دانست که در زمان حیات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آن فتنه بزرگ واقع نمی شود،در حالی که آیه،اشاره ای به این مطلب ندارد؟ پاسخ این سؤال نیز روشن است؛زیرا منظور از فتنه و آزمایش بزرگ،خطر انحرافاتی است که از اصول و فروع دین،دامن امت را می گیرد و پیداست تا شخص پیامبر صلّی اللّه علیه و آله زنده است،جلوی چنین انحرافاتی را می گیرد؛هنگامی که خورشید غروب کند،خفّاش ها به پرواز در می آیند و هنگامی که خورشید وجود رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله غروب کند منافقان به جولان در می آیند و آزمون بزرگ شروع می شود! سؤال سوّم این که فتنه و آزمونی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در این خطبه اشاره کرد-که بعد از من رخ می دهد-چه بوده است؟در روایتی که مشروح تر از روایت نهج البلاغه است چنین می خوانیم:پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«إنّ أمّتی ستفتن من بعدی فتتأوّل القرآن و تعمل بالرّأی و تستحلّ الخمر بالنّبیذ و السّحت بالهدیّة و الرّبا بالبیع و تحرّف الکتاب عن مواضعه و تغلب کلمة الضّلال فکن جلیس بیتک حتّی تقلّدها فإذا قلّدتها جاشت علیک الصّدور و قلّبت لک الأمور؛امت من بعد از من

ص:152

آزمایش می شوند.قرآن را مطابق میل خود تفسیر می کنند(و به هر بهانه ای حرام خدا را حلال می کنند)؛شراب را به بهانه نبیذ (1)و حرام و رشوه به صورت هدیه و ربا را با نام بیع، مجاز می شمرند و کتاب خدا را تحریف معنوی می کنند و سخن گمراهان غلبه می کند.تو در آن روز در خانه بنشین تا زمانی که به حکومت رسی؛ولی هنگامی که حکومت در دست تو قرار گرفت،حسد در سینه ها به حرکت در می آید و(مخالفان و حاسدانت) کارهای تو را به هم می ریزند(ولی تو استقامت کن)». (2)

این حدیث را که ابن ابی الحدید در تفسیر این خطبه بیان کرده،به خوبی نشان می دهد که فتنه بزرگ،کدام فتنه بوده است. (3)

چهارمین و آخرین سؤال این که:چرا علی علیه السّلام درباره شهادت خود سؤال کرد؟مگر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله هنگامی که درباره این فتنه سخن گفت به شهادت او اشاره کرد؟حال آن که در خطبه مورد بحث چیزی در این زمینه دیده نمی شود.

پاسخ این سؤال چنین است:همان گونه که گفتیم،مرحوم سیّد رضی(ره)خطبه را خلاصه کرده؛در روایات مشروح تر چنین آمده است:علی علیه السّلام بعد از آن که ماجرای این فتنه را از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله شنید عرض کرد:یا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله،تو به من وعده شهادت دادی؛از خدا بخواه زودتر نصیب من کند.

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:اگر تو به زودی شهید شوی چه کسی با«ناکثین»،«قاسطین»و «مارقین»(آتش افروزان جمل و اصحاب معاویه و خوارج)پیکار می کند؟آری،من به تو

ص:153


1- 1) منظور از«نبیذ»-همان گونه که در روایات اهل بیت علیهم السّلام وارد شده-این است که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله برای رفع سردی آب مدینه به یاران خود دستور داده بود،در ظرف های بزرگ ذخیره آب،تعدادی خرما بیندازند(نه به گونه ای که آب مضاف شود)ولی بعدا گروهی از منافقان این موضوع را بهانه کردند؛مقدار زیادی خرما در آب می ریختند؛تخمیر می شد و شراب رقیقی به دست می آمد و می خوردند!
2- 2) بحار الانوار،جلد 32،صفحه 243.
3- 3) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 206.

وعده شهادت داده ام و شهید هم خواهی شد و محاسن تو از خون فرقت رنگین خواهد شد.(أما إنّی وعدتک الشّهادة و ستشهد،تضرب علی هذه فتخضب هذه). (1)

2-شهادت،افتخار است نه مصیبت

نکته بسیار جالبی که در این بخش از خطبه دیده می شود سخنی است که میان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و علی علیه السّلام رد و بدل می شود؛و آن این که پیغمبر سخن از صبر در برابر شهادت می گوید و علی علیه السّلام سخن از شکر و بشارت.واکنشی این گونه با موضوع شهادت،نشانه اوج ایمان و عشق نسبت به ایثار در راه خدا و ارزش های والای اسلامی است که تاکنون از شخص دیگری جز آن حضرت نقل نشده است و گفتار آن حضرت به هنگامی که در محراب عبادت در خون خود غلطید«فزت و ربّ الکعبة؛به خداوند کعبه پیروز شدم» ادامه همین جریان است.

***

ص:154


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 206.

بخش پنجم

اشاره

و قال:«یا علیّ،إنّ القوم سیفتنون بأموالهم،و یمنّون بدینهم علی ربّهم، و یتمنّون رحمته،و یأمنون سطوته،و یستحلّون حرامه بالشّبهات الکاذبة،و الأهواء السّاهیة،فیستحلّون الخمر بالنّبیذ،و السّحت بالهدیّة، و الرّبا بالبیع»قلت:یا رسول اللّه،فبأیّ المنازل أنزلهم عند ذلک؟أ بمنزلة ردّة،أم بمنزلة فتنة؟فقال:«بمنزلة فتنة».

ترجمه

:

(پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله)فرمود:ای علی،مردم بعد از من با ثروتشان آزمایش می شوند.

دیندار بودن را منّتی بر خدا قرار می دهند و(با این که مرتکب گناهان بزرگی می شوند) انتظار رحمت خدا دارند و خود را از خشمش در امان می بینند.حرام خدا را با شبهات دروغین و هوس های غفلت زا حلال می شمارند.شراب را به نام«نبیذ»،و رشوه را به نام «هدیه»و ربا را به اسم«تجارت»حلال می پندارند.عرض کردم:ای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،در چنین شرایطی،این افراد را که دارای چنین صفاتی هستند در چه مرتبه ای قرار دهم؟آیا کار آن ها به منزله ارتداد و بازگشت از دین است یا به منزله فتنه و انحراف از احکام خدا؟ فرمود:به منزله فتنه بدان(و با آنان همچون مسلمانان خطا کار رفتار کن).

***

ص:155

شرح و تفسیر: حرام خدا را با کلاه شرعی حلال می شمرند!

حرام خدا را با کلاه شرعی حلال می شمرند!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه که آخرین بخش آن است در ادامه نقل کلام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در خصوص فتنه و آزمون بزرگ که بعد از آن حضرت رخ می دهد،چنین می گوید:«آن حضرت(به من)فرمود:ای علی،مردم بعد از من با ثروتشان آزمایش می شوند.دیندار بودن را منّتی بر خدا قرار می دهند و(با این که مرتکب گناهان بزرگی می شوند)انتظار رحمت از خدا دارند و خود را از خشمش در امان می بینند.حرام خدا را با شبهات دروغین و هوس های غفلت زا حلال می شمرند.شراب را به نام«نبیذ»،و رشوه را به نام«هدیه»و ربا را به اسم«تجارت»،حلال می پندارند!» (و قال:«یا علیّ،إنّ القوم سیفتنون بأموالهم،و یمنّون بدینهم علی ربّهم،و یتمنّون رحمته،و یأمنون سطوته،و یستحلّون حرامه بالشّبهات الکاذبة،و الأهواء السّاهیة،فیستحلّون الخمر بالنّبیذ،و السّحت (1)بالهدیّة،و الرّبا بالبیع») .

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در این بخش از سخنش بر جزئیاتی از این آزمون بزرگ و فتنه فراگیر انگشت می نهد و به پنج وصف از اوصاف گروهی که امتحان می شوند اشاره می کند.قبل از هر چیز تصریح می کند که آن ها به اموالشان امتحان می شوند؛اشاره به این که مال، عمده ترین وسیله امتحان آن هاست؛همان گونه که در هر عصر و زمانی چنین است و دیگر این که آن ها گرفتار غرور بی دلیلی اند؛چرا که مسلمان بودن خود را به رخ مردم می کشند و گویا منّتی بر خدا دارند؛با تمام آلودگی ها خود را مشمول رحمت خدا و در امان از عذاب او می پندارند و چنین است حال تمام گنهکاران مغرور و از خود راضی.قرآن مجید درباره گروهی از اعراب تازه مسلمان که دارای همین صفات بودند،می گوید:

ص:156


1- 1) «سحت»در اصل به معنای جدا کردن پوست چیزی است،سپس به هر مال نامشروعی مخصوصا«رشوه»اطلاق شده است؛زیرا این گونه اموال،صفا و طراوت و برکت را از انسان دور می کند؛همان گونه که درخت پوست کنده پژمرده می شود.

« «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» ؛آن ها بر تو منّت می نهند که اسلام آورده اند؛بگو:

اسلام آوردن خود را بر من منّت نگذارید؛بلکه خدا بر شما منّت می نهد که شما را به سوی ایمان هدایت کرده است اگر(در ادعای ایمان)راستگویید». (1)

و از ویژگی های دیگر آن ها این است که کارهای حرام را که مورد علاقه آن هاست،زیر پوشش های فریبنده ای قرار می دهند یا برای این که مردم را بفریبند و یا حتی وجدان خود را نیز فریب دهند،به سراغ شراب می روند.وقتی به آن ها گفته شود:شراب از محرّمات مسلّم است می گویند:این همان نبیذی است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و اصحابش از آن می نوشیدند؛در حالی که آن نبیذ نه مسکر بود و نه حرام؛بلکه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله هنگامی که یارانش بعد از ورود به مدینه از سرد بودن طبیعت آب مدینه و ناراحتی های گوارشی شکایت کردند،به آنها فرمود:چند دانه ای خرما درون خمره آب بریزید تا مشکل شما بر طرف گردد.این آب نه مضاف می شد و نه خرما در حدّی بود که مسکر شود.از آن می نوشیدند و وضو می گرفتند؛ولی بعضی از گمراهان آن را بهانه کردند؛مقدار زیادی خرما در آب می ریختند و در جای گرمی قرار می دادند تا تخمیر و به مسکر تبدیل شود و آن را به نام نبیذ می نوشیدند. (2)

همچنین بسیاری از افراد گناهکار و ضعیف الایمان در گذشته و حال،نام رشوه را هدیه می گذاشتند و نیز در پوشش معاملات صوری به ربا خواری مشغول شده و می شوند.

بدیهی است در محیطهای مذهبی که گناه آشکار،مشکلات زیادی دارد گنهکاران ترجیح می دهند که اعمال خود را در پوشش عناوین فریبنده ای انجام دهند.این همان است که به نام فتنه و آزمون بزرگ از آن خبر داده اند.

و در آخرین جمله از این بخش از خطبه می خوانیم که علی علیه السّلام می گوید:«عرض کردم:

ص:157


1- 1) حجرات،آیه 17.
2- 2) به کتاب کافی،جلد 6،صفحه 416،حدیث 3 مراجعه کنید.

ای رسول خدا،در چنین شرایطی این گونه افراد را که دارای چنین صفاتی دارند،در چه مرتبه ای قرار دهم؟آیا کار آن ها به منزله ارتداد و بازگشت از دین است و یا به منزله فتنه و انحراف از احکام خدا؟فرمود:آن را به منزله فتنه بدان(و با آن ها همچون مسلمانان خطا کار رفتار کن)» (قلت:یا رسول اللّه،فبأیّ المنازل أنزلهم عند ذلک؟ أ بمنزلة ردّة (1)،أم بمنزلة فتنة؟فقال:«بمنزلة فتنة») .

با توجه به این که این افراد ظاهرا دو اصل اساسی دین(توحید و نبوّت)را قبول داشتند و انحراف شدید آن ها در برنامه های عملی بود؛حتی ضروریات دین را به ظاهر انکار نمی کردند و مخالفت های خود را در پوشش عناوین حلال به اصطلاح انجام می دادند؛لذا حکم ارتداد بر آن ها جاری نمی شد و علی علیه السّلام هم هرگز با آنان همچون مرتد عمل نکرد.

نکته: رگ،رگ است این آب شیرین،آب شور

رگ،رگ است این آب شیرین،آب شور

آن چه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در مورد فتنه و آزمون بزرگ در این حدیث بیان فرموده نه تنها در عصر حکومت علی علیه السّلام که در عصر ما نیز با تمام ویژگی ها خود نمایی می کند.بسیاری از افراد،هنگامی که پای مال و ثروت نامشروع به میان می آید،گام های شان می لغزد؛خود را در صف مؤمنان می پندارند؛گویی بر خدا منّت می نهند که مسلمانند و امید به رحمت او دارند! و از همه بدتر ارتکاب گناهان بزرگ در پوشش های عناوین مباح و فریبنده یا به تعبیر دیگر تقلّب نسبت به قانون یعنی از پوشش های ظاهرا قانونی برای فرار از واقعیت قانون استفاده می کنند.

ص:158


1- 1) «ردّة»(بر وزن مکّه)به معنای یک بار بازگشت از چیزی است و«ردّة»(بر وزن فتنه)به معنای ارتداد و بازگشت از دین است.در خطبه مذکور معنای دوّم مورد نظر است.

امروز با چشم خود می بینیم بسیاری از ربا خواران به انواع حیله ها متوسّل می شوند؛ گاه به اسم فروختن اسکناس به اسکناس؛گاه از طریق«ضمّ ضمیمه»یعنی شیء ارزانی را به مال مورد نظر ضمیمه کردن و آن را به قیمت های گزاف فروختن؛گاهی به نام کارمزد و گاه بیع شرطهای دروغین یا حق العمل و پورسانت و جریمه دیر کرد و بهانه تورم و امثال این عناوین کاذبه ربا را حلال می شمرند و کار به جایی رسیده که تحقق حدیث معروف پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را کاملا احساس می کنیم که فرمود:

«یأتی علی النّاس زمان لاّ یبقی أحد إلاّ أکل الرّبا فإن لم یأکله أصابه من غباره (1)؛زمانی بر مردم می رسد که ربا دامان همه را می گیرد؛حتی کسانی که از آن بر کنارند گرد و غبارش بر دامانشان می نشیند».

به یقین،این نوع مخالفت با قوانین الهی از مخالفت صریح و آشکار بدتر و خطرناک تر است؛زیرا ممکن است به سرعت در جامعه فراگیر شود،بی آن که به مانعی برخورد کند؛ در حالی که گناهان آشکار چنین نیست و در یک جامعه مذهبی با موانع زیادی برخورد می کند.افزون بر این،این گونه فرار از قانون،گناه مضاعفی است؛هم گناه ربا خواری است و هم ریا کاری و بازی با احکام دین.

به تعبیر دیگر،در این نوع فرار از قانون،تنها صورتی از قانون و حکم الهی باقی می ماند؛بی آن که محتوا و فلسفه آن وجود داشته باشد؛مثلا تحریم ربا خواری به دلیل مفاسد زیادی است که در نظام اقتصادی جامعه به وجود می آید و سبب فاصله طبقاتی و ثروتمندتر شدن ثروتمندان و فقیرتر شدن فقیران می گردد؛به همین جهت زشتی آن از زنای با محارم بیش تر شمرده شده و به جنگ با خدا معرفی شده است و در احادیث اسلامی،هفت نوع مفسده مختلف برای آن ذکر شده که در بحث ربا شرح داده ایم. (2)

آیا با یک صورت سازی و مثلا اضافه کردن یک سیر نبات یا یک قوطی کبریت با یک

ص:159


1- 1) مستدرک الوسائل،جلد 13،صفحه 333.
2- 2) به کتاب«ربا و بانکداری»تألیف«آیة اللّه العظمی مکارم شیرازی»مراجعه کنید.

معامله سنگین ربوی،همه این مفاسد حل می شود؟!!هرگز!آیا به گفته مرحوم وحید بهبهانی تمام مشکل در کلمه سحت و رباست؟و تمام گناه ربا فقط به این الفاظ بر می گردد یا حکمتی در این حکم بوده،که باید ملحوظ شود؟! ***

ص:160

خطبۀ 157: مردم را به تقوا،تشویق و ترغیب می کند

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

یحثّ الناس علی التّقوی

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن،مردم را به تقوا،تشویق و ترغیب می کند.

خطبه در یک نگاه

در این خطبه،امام علیه السّلام مانند بسیاری از خطبه های نهج البلاغه،سخن را با حمد و ثنای الهی شروع می کند؛سپس در چند بخش به مسائل حساسی می پردازد.در بخش اوّل از عبرت گرفتن از تاریخ پیشینیان-که سرنوشت مشابهی با ما دارند-سخن می گوید و ما را به اعماق تاریخ گذشته فرو می برد تا آینده خویش را آشکارا ببینیم و راه

ص:161


1- 1) سند خطبه: گرچه محتوای خطبه به قدری والاست و الفاظ فصیح و بلیغ که صادر شدن آن مانند سایر خطبه های نهج البلاغه از غیر امام معصوم علیه السّلام بسیار بعید است؛ولی با این حال به بعضی از مدارکی که در کتاب مصادر نهج البلاغه آمده اشاره می کنیم:«ابن اثیر»عالم لغوی در«نهایة» در ماده«شول»و همچنین ماده«ربک»به بخش هایی از این خطبه اشاره می کند و در غرر الحکم نیز بعضی از جمله های این خطبه با مقداری تفاوت بیان شده است که نشان می دهد از منبعی غیر از نهج البلاغه گرفته شده است.

سعادت را پیدا کنیم.

در بخش دوّم،به اهمّیّت تقوا و برگرفتن زاد و توشه از زندگی دنیا برای آخرت اشاره می کند و هشدار می دهد که پایان زندگی هیچ کس نمایان نیست.بکوشید تا غافلگیر نشوید.

در بخش سوّم از مراقبان الهی نسبت به اعمال انسان از جمله اعضای پیکر هر شخص و فرشتگانی که حافظان اعمالند،یاد می کند.

در بخش چهارم به پایان زندگی و عالم غربت قبر و خانه تنهایی و فنای دنیا و بر پایی قیامت اشاره کرده،با جملات کوتاه و تکان دهنده ای در این زمینه،خطبه را به پایان می برد.

***

ص:162

بخش اوّل

اشاره

الحمد للّه الّذی جعل الحمد مفتاحا لذکره،و سببا للمزید من فضله،و دلیلا علی آلائه و عظمته.

عباد اللّه،إنّ الدّهر یجری بالباقین کجریه بالماضین؛لا یعود ما قد ولّی منه،و لا یبقی سرمدا ما فیه.

آخر فعاله،کأوّله.متشابهة أموره،متظاهرة أعلامه.فکأنّکم بالسّاعة تحدوکم حدو الزّاجر بشوله:فمن شغل نفسه بغیر نفسه تحیّر فی الظّلمات،و ارتبک فی الهلکات،و مدّت به شیاطینه فی طغیانه،و زیّنت له سیّیء أعماله.فالجنّة غایة السّابقین،و النّار غایة المفرّطین.

ترجمه

:

حمد و ستایش،مخصوص خداوندی است که«حمد»را کلید ذکر و یاد خود قرار داده و آن را سبب فزونی فضل و رحمتش و دلیل بر نعمت ها و عظمتش ساخته است.

بندگان خدا!روزگار بر بازماندگان،آن سان می گذرد که بر پیشینیان گذشت.آن چه از زندگی دنیا گذشته است باز نمی گردد و آن چه در آن هستیم جاودان نمی ماند.آخرین کار این جهان،همچون نخستین کار اوست.امورش شبیه به یکدیگر و نشانه هایش روشن و آشکار است.گویا ساعت(پایان زندگی)شما را با سرعت به پیش می راند؛همان گونه که ساربان،شتران سبکبار را.آن کس که به غیر خویش پردازد و از خود غافل شود،در تاریکی ها سرگردان می ماند و در مهلکه ها گرفتار می شود.شیاطین او را در طغیانش به

ص:163

پیش می رانند و اعمال بدش را در نظرش نیک جلوه می دهند.بهشت سر منزل پیش تازان(در طاعت خدا)و آتش دوزخ پایان کار کوتاهی کنندگان و تقصیر کاران است.

شرح و تفسیر: توجهی دیگر به مبدأ و معاد

توجهی دیگر به مبدأ و معاد

امام علیه السّلام خطبه را با حمد خداوند اما با تعبیرات تازه ای آغاز می کند و می فرماید:«حمد و ستایش،مخصوص خداوندی است که«حمد»را کلید ذکر و یاد خود قرار داده و آن را سبب فزونی فضل و رحمتش و دلیل بر نعمت ها و عظمتش ساخته است» (الحمد (1)للّه الّذی جعل الحمد مفتاحا لذکره،و سببا للمزید من فضله،و دلیلا علی آلائه و عظمته) .

در این که منظور از«ذکر»در این جا چیست؟گاه گفته شده:قرآن مجید است که در بعضی از آیات قرآن از آن به ذکر تعبیر شده؛چرا که سوره حمد سرآغاز آن می باشد (بنابر این که سوره حمد،نخستین سوره ای باشد که بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نازل شده یا قرآن به صورت کنونی در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به دستور حضرتش گردآوری شده و سوره حمد سرآغاز آن بوده باشد (2)).

و یا این که به چندین سوره از قرآن اشاره است که با حمد خدا آغاز می شود(سوره های حمد،انعام،کهف،سبأ و فاطر).

یا این که ذکر،اشاره به هر گونه یاد خداست و در احادیث اسلامی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله وارد شده که«کلّ کلام لا یبدأ فیه بحمد اللّه فهو أجذم؛هر سخنی که با حمد خدا

ص:164


1- 1) «حمد»در لغت به معنای ستایش کردن در مقابل کار یا صفت نیک اختیاری است و از آن جا که یکی از کارهای بسیار نیک،بخشیدن نعمت به نیازمندان است،این واژه به معنای شکر نیز به کار می رود.
2- 2) این احتمال را در تفسیر نمونه در بحث سوره حمد تقویت کرده ایم و نام گذاری این سوره به«فاتحة الکتاب»را در روایات نبوی دلیل بر آن می دانیم.

شروع نشود بریده است». (1)

به همین دلیل،سرآغاز غالب خطبه های پیامبر اکرم و معصومین علیهم السّلام را حمد و ستایش پروردگار مشاهده می کنیم و جمله «سببا للمزید من فضله» اشاره به آیه شریفه «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ» می باشد که شکر و حمد خدا را مایه فزونی نعمت قرار داده است. (2)

توجه داشته باشید که در بسیاری از آیات قرآن،حمد به معنای شکر به کار رفته است.

و جمله «دلیلا علی آلائه و عظمته» اشاره به این است که هنگامی که حمد و ستایش و شکر خدا را به جا می آوریم هم به نعمت های گوناگون او توجّه می کنیم و هم به مقام عظمتش.

سپس امام علیه السّلام بندگان خدا را مخاطب قرار داده و نسبت به ناپایداری دنیا هشدار می دهد و به عبرت گرفتن از پیشینیان توصیه می کند و می فرماید:«بندگان خدا!روزگار بر بازماندگان،آن سان می گذرد که بر پیشینیان گذشت!» (عباد اللّه،إنّ الدّهر (3)یجری بالباقین کجریه بالماضین) .

این سخن،اشاره به مطلب معروفی است که می گوییم تاریخ همواره تکرار می شود و حوادث امروز-با تفاوت مختصری-همچون حوادث دیروز است.و بعد در توضیح آن می فرماید:«آن چه از زندگی دنیا گذشته است باز نمی گردد و آن چه در آن هستیم جاودان نمی ماند.آخرین کار این جهان،همچون نخستین کار اوست؛امورش شبیه به یکدیگر و

ص:165


1- 1) فقه السّنة،جلد 2،صفحه 230.(در این زمینه روایات دیگری در کتاب«مغنی ابن قدامه» و«نیل الأوطار شوکانی»نیز نقل شده است).
2- 2) این جمله،نشان می دهد که از میان احتمالات سه گانه مزبور در مورد حمد،احتمال سوّم مناسب تر است.
3- 3) «دهر»به گفته راغب در مفردات،در اصل اسمی است برای مجموع عمر جهان؛سپس به معنای وسیع تری که عبارت از روزگار و زمان و تاریخ زندگی بشر است اطلاق شده؛گاه به معنای مردم زمانه و گاه به معنای خالق زمان نیز به کار می رود.

نشانه هایش روشن و آشکار است» (لا یعود ما قد ولّی منه،و لا یبقی سرمدا ما فیه.

آخر فعاله،کأوّله.متشابهة أموره،متظاهرة أعلامه) .

آری،اگر دقت کنیم سلسله ای از اصول کلی را بر تاریخ بشر حاکم می بینیم که هر روز در چهره جدیدی خود را نشان می دهد و به همین دلیل،هر کس می تواند به آینده خود با دقت در تاریخ گذشتگان،آگاه شود؛چرا که تاریخ دیروز آینه تمام نمای امروز است.

پیوسته گروهی به قدرت می رسند و همه چیز را در قبضه خود می گیرند؛چیزی نمی گذرد که ناتوان می شوند و قدرت را به اختیار یا به اجبار به دیگران می سپارند.

هنگامی که سرآمد حکومت آن ها فرا رسید به حکم قطعی پروردگار باید جای خود را به دیگران دهند: «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ» .

همواره گروهی متولّد می شوند؛سپس به جوانی می رسند بعد وارد مرحله پیری و ناتوانی می شوند و همچون برگ خشکیده ای در برابر تندباد اجل قرار می گیرند و به مردگان می پیوندند و در زیر خاک های تیره و تار پنهان می شوند.

زادن و کشتن و پنهان کردن چرخ را رسم و ره دیرین است!

سپس امام علیه السّلام با ذکر این مقدمه به چند نصیحت و اندرز پر معنا پرداخته،می فرماید:

گویا ساعت(پایان زندگی)شما را با سرعت به پیش می راند؛همان گونه که ساربان شتران سبکبار را! (فکأنّکم بالسّاعة تحدوکم (1)حدو الزّاجر بشوله) .

با توجه به این که زاجر به ساربانی گفته می شود که با شدت،شتران را می راند و«شول» (جمع شائله)به شترانی گفته می شود که سبکبار باشند؛یعنی مدتی از وضع حملشان گذشته و پستانشان خشکیده است و طبیعتا ساربان ملاحظه حال آن ها را نمی کند، چنین نتیجه می گیریم که روزگار و سرآمد عمر با شدت هر چه بیش تر مردم را به سوی فنا می راند.

ص:166


1- 1) «تحدو»از مادّه«حدو»و«حدی»به معنای راندن شتر همراه با آواز مخصوصی است که ساربان ها می خوانند؛ولی سپس به هر گونه راندن و سوق دادن اطلاق شده است.

شب ها و روزها به سرعت می گذرد.سال و ماه ها طی می شود.حوادث غیر منتظره، بیماری ها،بلاها،جنگ ها و امور دیگری از این قبیل همه و همه،انسان ها را هدف گرفته اند.

بعد از این هشدار،همگان را به این حقیقت متوجّه می سازد و می فرماید:«آن کس که به غیر خویش پردازد و از خود غافل شود،در تاریکی ها سرگردان می ماند و در مهلکه ها گرفتار می شود.شیاطین او را در طغیانش به پیش می رانند و اعمال بدش را در نظرش جلوه می دهند!» (فمن شغل نفسه بغیر نفسه تحیّر فی الظّلمات،و ارتبک (1)فی الهلکات،و مدّت به شیاطینه فی طغیانه،و زیّنت له سیّیء أعماله) .

هر انسانی مجموعه ای از عیوب و نقصان ها و نقاط ضعف را در خود دارد و تنها راه نجات او پرداختن به اصلاح آن هاست تا به تدریج به صورت انسان کاملی درآید و شایسته قرب خدا و نام والای خلیفة اللّه شود؛ولی کسی که به بیرون خویش یعنی به انسان های دیگر یا مسایلی از قبیل:مال و مقام و ثروت و جاه بپردازد،سرگردانی و گرفتاری او یقینی است و از آن اسفبارتر این که شیاطین،چنین انسان غافلی را در طغیانش تشویق می کنند و اعمال زشت او را چنان زینت می دهند که جزو نقاط قوّت خود می شمرد و به آن افتخار می کند.بدیهی است چنین انسان گرفتاری راه نجاتی نخواهد داشت.

قرآن مجید درباره این گونه افراد می فرماید:« «کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» ؛آن ها همچون کسی اند که در ظلمت ها گرفتار شده و از آن خارج نمی گردد.آری،این گونه برای کافران،اعمال زشتی را که انجام می دادند،تزیین شده است». (2)

و در پایان این بخش به سرنوشت نهایی و سرانجام کار اشاره کرده،می فرماید:

ص:167


1- 1) «ارتبک»از ماده«ربک»(بر وزن ربط)به معنای پریشان و درهم شدن کار است؛به گونه ای که نجات برای انسان مشکل شود.
2- 2) انعام،آیه 122.

«بهشت،سرمنزل پیش تازان و آتش دوزخ پایان کار تقصیر کاران است» (فالجنّة غایة السّابقین،و النّار غایة المفرّطین) .

منظور از«سابقین»سبقت گیرندگان در مسیر طاعت خداست؛که سرمنزل مقصودشان بهشت است؛همان گونه که قرآن می فرماید: «سابِقُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا» . (1)

و جمله «و النّار غایة المفرّطین» اشاره به کسانی است که به علت کوتاهی و تقصیر و از دست دادن فرصت ها گرفتار خسران و زیان شده و سرانجام شان دوزخ است؛همان گونه که قرآن درباره این افراد می گوید:«روز قیامت می گویند:ای افسوس بر ما که درباره قیامت کوتاهی کردیم!» «قالُوا یا حَسْرَتَنا عَلی ما فَرَّطْنا فِیها» . (2)

نکته: چگونه تاریخ تکرار می شود؟

چگونه تاریخ تکرار می شود؟

تاریخ بشر مجموعه ای است از حوادث بی شمار و بسیار متنوّع و گوناگون؛ولی هنگامی که درست در آن دقّت می کنیم می توانیم ویژگی هایی برای حوادث گوناگون آن پیدا کنیم و همه را در گروه های معیّن و عناوین خاصّی بگنجانیم،بخشی از آن ویژگی ها چنین است:

1-زوال سریع نعمت ها و قدرت ها:آری نعمت ها و قدرت ها به سرعت می آیند و می روند و جای خود را به دیگری می سپارند.

2-ناپایداری:از ویژگی های حوادث این جهان،ناپایداری است.تا انسان به چیزی دل خوش می کند،آن را از دست می دهد و تا به کسی دل می بندد،جای خالی او را مشاهده می کند.

ص:168


1- 1) حدید،آیه 21.
2- 2) انعام،آیه 31.

3-بی وفایی در مردم دنیا و حوادث این جهان،یکی دیگر از صفات چشمگیر است؛تا آن جا که به صورت ضرب المثل درآمده،می گویند:«دنیا به چه کسی وفا کرده که به ما کند؟».

4-غرورها و شکست های ناشی از آن:تاریخ جهان،افراد و گروه های زیادی را به خاطر دارد که روزی پیروز شدند و در پی پیروزی مغرور گشتند؛ولی سرانجام غرورشان آن ها را بر خاک ذلّت نشاند و بینی آن ها را به خاک مالید.

5-تغییر حالات و روحیات:نزدیک ترین دوستان انسان،گاه خطرناک ترین دشمن او می شوند.گاهی دوستان دیروز،دشمنان امروزند.این ویژگی مخصوصا در میان حاکمان و سیاستمداران جهان کاملا به چشم می خورد.

6-زمینه های محبّت و نفرت:آن چه باقی می ماند و مایه یاد نیک مردم جهان است نیکی ها،محبّت ها،جوانمردی ها و اخلاص هاست و آن چه مایه نفرین و لعنت و بدنامی می شود،ظلم و ستم ها و ناجوانمردی هاست.

***

ص:169

ص:170

بخش دوّم

اشاره

اعلموا،عباد اللّه،أنّ التّقوی دار حصن عزیز،و الفجور دار حصن ذلیل، لا یمنع أهله،و لا یحرز من لجأ إلیه.ألا و بالتّقوی تقطع حمة الخطایا،و بالیقین تدرک الغایة القصوی.

عباد اللّه،اللّه اللّه فی أعزّ الأنفس علیکم،و أحبّها إلیکم:فإنّ اللّه قد أوضح لکم سبیل الحقّ و أنار طرقه.فشقوة لازمة،أو سعادة دائمة! فتزوّدوا فی أیّام الفناء لأیّام البقاء.قد دللتم علی الزّاد،و أمرتم بالظّعن،و حثثتم علی المسیر؛فإنّما أنتم کرکب وقوف،لا یدرون متی یؤمرون بالسّیر.ألا فما یصنع بالدّنیا من خلق للآخرة!و ما یصنع بالمال من عمّا قلیل یسلبه،و تبقی علیه تبعته و حسابه! عباد اللّه،إنّه لیس لما وعد اللّه من الخیر مترک،و لا فیما نهی عنه من الشّرّ مرغب.

عباد اللّه،أحذروا یوما تفحص فیه الأعمال،و یکثر فیه الزّلزال و تشیب فیه الأطفال.

ترجمه

:

بندگان خدا بدانید که تقوا دژی است محکم و استوار(که ساکنان خود را از گزند عذاب دنیا و آخرت حفظ می کند)و فجور و بی تقوایی،حصاری است سست و بی دفاع که ساکنانش را(از خطرها)باز نمی دارد و کسی را که به آن پناه برد حفظ نمی کند.آگاه باشید

ص:171

با تقوا می توان نیش زهر آلود گناهان را قطع کرد و با یقین به برترین مرحله مقصود رسید.

بندگان خدا!خدا را خدا را؛مراقب عزیزترین و محبوب ترین نفوس نسبت به خویش باشید(دست کم بر خود رحم کنید؛)چرا که خداوند راه حق را برای شما آشکار ساخته و طرق آن را روشن نموده است و سرانجام کار(از دو حال خارج نیست)یا بدبختی دایمی است و یا نیکبختی همیشگی؛حال که چنین است در این ایّام فانی برای ایّام باقی زاد و توشه فراهم سازید،زاد و توشه لازم به شما معرفی شده و فرمان کوچ داده شده است و با سرعت شما را به حرکت در آورده اند.شما همچون کاروانی هستید که در منزلگاهی توقف کرده و نمی دانید چه وقت دستور حرکت به او داده می شود.بدانید آن کس که برای آخرت آفریده شده با دنیا(و دنیا پرستی)چه کار دارد؟و آن کس که به زودی ثروتش را از او می گیرند،با اموال و ثروت دنیا چه می کند؟ثروتی که(سودش برای دگران است و) مؤاخذه و حسابش بر او.ای بندگان خدا!آن چه را خداوند وعده نیک نسبت به آن داده است جای ترک نیست و آن چه را از بدی ها نهی کرده قابل دوست داشتن نمی باشد.ای بندگان خدا!از روزی که اعمال بررسی دقیق می شود،بر حذر باشید؛روزی که تزلزل و اضطراب در آن بسیار است و کودکان در آن پیر می شوند!

شرح و تفسیر: ناپایداری دنیا

ناپایداری دنیا

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام بعد از بیانات گذشته پیرامون ناپایداری دنیا و آماده ساختن مخاطبان خود برای شنیدن اندرزهای نافع و سودمند می فرماید:«بندگان خدا بدانید که تقوا دژی است محکم و استوار(که ساکنان خود را از گزند عذاب دنیا و آخرت حفظ می کند)و فجور و بی تقوایی،حصاری سست و بی دفاع که ساکنانش را(از خطرها) باز نمی دارد و کسی را که به آن پناه برد حفظ نمی کند» (اعلموا،عباد اللّه،أنّ التّقوی دار حصن عزیز،و الفجور دار حصن ذلیل،لا یمنع أهله،و لا یحرز من لجأ إلیه ) .

ص:172

اشاره به این که تقوا که یک ملکه نیرومند باز دارنده باطنی است،انسان را از آلودگی به گناهان باز می دارد و همین امر سبب می شود از پیامدهای نامطلوب گناه در دنیا و آخرت در امان بماند؛به عکس افراد بی تقوا در برابر وسوسه های نفس و شیاطین جن و انس نفوذ پذیرند و به آسانی در پرتگاه گناه می لغزند و سقوط آن ها سبب رسوایی در دنیا و عذاب الهی در آخرت می شود.

سپس دوّمین اثر مهم تقوا را چنین بیان می فرماید:«آگاه باشید با تقوا می توان نیش زهر آلود گناهان را قطع کرد و با یقین به برترین مرحله مقصود رسید» (ألا و بالتّقوی تقطع حمة (1)الخطایا،و بالیقین تدرک الغایة القصوی) .

امام علیه السّلام در این جا گناهان را به حیوانات گزنده سمی همچون مار و عقرب تشبیه کرده که تقوا نیش زهر آلود آن ها را قطع می کند.آری!تقوا پادزهری است مؤثر و حیات بخش و از آن جا که تقوا و یقین،لازم و ملزوم یکدیگرند می فرماید:کسی که بر مرکب یقین سوار شود به سر منزل مقصود خواهد رسید.یقین،عامل حرکت است و تقوا بر طرف کننده موانع راه.همیشه بی تقوایی ها از ضعف یقین سرچشمه می گیرد.آیا کسی که به این آیه یقین دارد که می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً» ؛به یقین کسانی که اموال یتیمان را به ظلم و ستم می خورند(در حقیقت)تنها آتش می خورند» (2)،می تواند مال یتیم بخورد؟ آیا کسی را پیدا می کنید که قطعه ای از آتش سوزان را بردارد و در دهان بگذارد؟!! آن گاه امام علیه السّلام برای تحریک مخاطبان و تشویق آن ها به برگرفتن زاد و توشه از این دنیای فانی می فرماید:«ای بندگان خدا،خدا،خدا را خدا را؛مراقب عزیزترین و محبوب ترین نفوس نسبت به خویش باشید» (عباد اللّه،اللّه اللّه فی أعزّ الأنفس علیکم،و

ص:173


1- 1) «حمة»که گاه«حمّة»(بر وزن قوّه)نیز تعبیر شده به معنای نیش حشرات و مار و عقرب و مانند آن است و گاه به سمّ آن ها اطلاق شده است.
2- 2) نساء،آیه 10.

أحبّها إلیکم) .

به یقین منظور از عزیزترین نفوس در این عبارت،خود انسان است؛چرا که حبّ ذات، طبیعی هر انسانی است و اگر به اشخاص و اشیای دیگر علاقه دارد از پرتو حبّ ذات است؛ چرا که آن ها را در سرنوشت خود مؤثر می داند(بگذریم از گروه بسیار اندکی که خویشتن خویش را به کلی فراموش می کنند؛جز خدا نمی بینند و جز خدا نمی جویند و جز خدا نمی خواهند).

به هر حال،مقصود این است که شما اگر به هیچ کس رحم نمی کنید دست کم به خود رحم کنید و اگر منافع هیچ کس را در نظر نمی گیرید،حدّاقل منافع خود را در نظر بگیرید که این علاقه به خویشتن،جزء فطرت شماست.

و به دنبال آن،هشدار می دهد:«خداوند راه حق را برای شما آشکار ساخته و طرق آن را روشن نموده است،و سرانجام کار(از دو حال خارج نیست)یا بدبختی دایمی است و یا نیکبختی همیشگی» (فإنّ اللّه قد أوضح لکم سبیل الحقّ و أنار طرقه.فشقوة لازمة،أو سعادة دائمة!) .

آن گاه امام علیه السّلام به بیان اسباب رسیدن به سعادت دایمی و پرهیز از شقاوت همیشگی پرداخته،چنین می فرماید:«حال که چنین است در این ایّام فانی برای ایّام باقی زاد و توشه تهیه کنید.زاد و توشه لازم به شما معرفی شده و فرمان کوچ داده شده است،و با سرعت شما را به حرکت در آورده اند»( فتزوّدوا فی أیّام الفناء لأیّام البقاء.قد دللتم علی الزّاد،و أمرتم بالظّعن (1)،و حثثتم (2)علی المسیر) .

ناگفته پیداست که منظور از تهیه زاد و توشه همان زاد و توشه تقوا و اعمال صالح است که در قرآن مجید به آن اشاره شده:« «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی» ؛زاد و توشه بیندوزید که بهترین زاد و توشه،تقواست». (3)

ص:174


1- 1) «ظعن»به معنای کوچ کردن از مکانی به مکان دیگر است.
2- 2) «حثثتم»از ماده«حثّ»(بر وزن صفّ)به معنای برانگیختن و با شتاب بردن است.
3- 3) بقره،آیه 197.

جمله«أمرتم بالظّعن...»می تواند اشاره به امر تشریعی الهی باشد که در آیات مربوط به فنای دنیا و این که هر کسی سرانجام طعم مرگ را می چشد به دلالت التزامی آمده است و می تواند اشاره به امر تکوینی باشد؛زیرا خداوند اسباب و عوامل حرکت را چنان آفریده که کودکان به سرعت جوان و جوانان پیر و پیران به سوی دیار بقا می شتابند و با جمله «وَ سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ» (1)دستور سیر سریع را به سوی اسباب آمرزش و مغفرت صادر فرموده است.

در نامه 31 نهج البلاغه نیز می خوانیم که امام علیه السّلام خطاب به فرزندش(امام حسن علیه السّلام) می فرماید:«یا بنیّ أنّ من کانت مطیّته اللّیل و النّهار،فإنّه یسار به و إن کان واقفا،و یقطع المسافة و إن کان مقیما وادعا؛پسرم!آن کس که مرکبش شب و روز است،همواره در حرکت خواهد بود؛هر چند ظاهرا ساکن است و قطع مسافت می کند؛ گرچه در جای خود ایستاده و راحت است».

و در ادامه سخن تشبیه رسا و گویایی برای مردم دنیا ذکر کرده،می فرماید:«شما همچون کاروانی هستید که در منزلگاهی توقف کرده،و نمی دانید چه وقت دستور حرکت به شما داده می شود»( فإنّما أنتم کرکب (2)وقوف،لا یدرون متی یؤمرون بالسّیر) .

ممکن است این سؤال مطرح شود که امام علیه السّلام در جمله «أمرتم بالظّعن...» می فرماید:

فرمان حرکت صادر شده،در حالی که در جمله«لا یدرون متی یؤمرون بالسّیر» (نمی دانند چه وقت دستور حرکت داده می شود)می فرماید:هنوز دستور حرکت صادر نشده؛این دو تعبیر چگونه با یکدیگر سازگار است؟ با قدری توجه در می یابیم که اوّلی اشاره به حرکت در دنیا به سوی کمال و سرعت

ص:175


1- 1) آل عمران،آیه 133.
2- 2) «رکب»جمع راکب در اصل به معنای شتر سوار است؛ولی معمولا این واژه به معنای کاروان به کار می رود.

و شتاب در فراهم کردن اسباب مغفرت و دوّمی اشاره به کوچ کردن از دنیا به سوی آخرت می باشد و ابهام برطرف می گردد.

به هر حال،این تشبیه به صورت دیگری در کلمات قصار آمده است؛آن جا که می فرماید:«أهل الدّنیا کرکب یسار بهم و هم نیام؛اهل دنیا همچون قافله ای اند که آن ها را به پیش می رانند،در حالی که در خوابند». (1)

این خواب،همان حالت غفلتی است که برای بسیاری از مردم حاصل است.

سپس برای روشن تر شدن این حقیقت،چنین می فرماید:«آگاه باشید!آن کس که برای آخرت آفریده شده با دنیا(و دنیا پرستی)چه کار دارد؟!و آن کس که به زودی ثروتش را از او می گیرند دیگران با اموال و ثروت دنیا چه می کند؟!ثروتی که(سودش برای است و)مؤاخذه و حسابش بر او است!» (ألا فما یصنع بالدّنیا من خلق للآخرة!و ما یصنع بالمال من عمّا قلیل یسلبه،و تبقی علیه تبعته (2)و حسابه!) .

اگر منزلگاه اصلی ما آخرت است و دنیا گذرگاهی بیش نیست،چرا این قدر به دنیا دل بسته ایم؟و اموالی که چند روزی به رسم امانت در دست ما سپرده شده و سرانجام آن را به دیگران می سپاریم و در قیامت حساب و کتابش را باید پس دهیم چرا این همه برای به دست آوردنش جانفشانی می کنیم و حلال و حرام را به هم می آمیزیم؟ امام علیه السّلام در ادامه این سخن برای ترغیب و تشویق مردم به خیرات و نیکی ها و پرهیز از بدی ها از دو منطق مؤثر دیگر بهره می گیرد:

نخست می گوید:«ای بندگان خدا!آن چه را خداوند وعده نیک بر آن داده است جای ترک نیست و آن چه را از بدی ها نهی کرده قابل دوست داشتن نمی باشد!» (عباد اللّه،إنّه لیس لما وعد اللّه من الخیر مترک،و لا فیما نهی عنه من الشّرّ مرغب) .

ص:176


1- 1) کلمات قصار،شماره 64.
2- 2) «تبعة»از ماده تبع(بر وزن خبر)به معنای متابعت کردن است و«تبعه عمل»به کیفرهایی گفته می شود که پس از ارتکاب گناه،دامان انسان را می گیرد.

اشاره به این که آن کس که امر و نهی کرده و وعده پاداش و کیفر داده یک فرد عادی نیست که جای گفتگو و تردید در آن باشد؛خداوند قادر قهار چنین فرموده است.

و در تعبیر دوّم می فرماید:«ای بندگان خدا!از روزی که اعمال بررسی دقیق می شود، بر حذر باشید؛روزی که تزلزل و اضطراب در آن بسیار است و کودکان در آن پیر می شوند» (عباد اللّه،احذروا یوما تفحص فیه الأعمال،و یکثر فیه الزّلزال،و تشیب (1)فیه الأطفال) .

در آن روز،تمام اعمال،هر چند ظاهرا کوچک و ناچیز باشد با دقت و سخت گیری بررسی خواهد شد؛همان گونه که قرآن مجید می گوید:« «یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللّهُ إِنَّ اللّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ» ؛اگر به اندازه سنگینی دانه خردلی(کار نیک یابد)باشد و در دل سنگی یا در(گوشه ای از)آسمان ها و زمین قرار گیرد خداوند آن را(در قیامت برای حساب)می آورد؛خداوند دقیق و آگاه است». (2)

و منظور از فزونی زلزله در آن روز،تزلزل افکار و لرزیدن دل ها از هول محشر و وحشت از نتیجه اعمال است.

درست است که در پایان این جهان،زلزله به معنای حقیقی،تمام جهان را به لرزه در می آورد و همه چیز زیر و رو می شود؛ولی آن چه در بالا آمده مربوط به صحنه محشر است که در آن جا زلزله به معنای حقیقی آن وجود دارد؛بلکه هر چه هست اضطراب است و وحشت و تزلزل خاطرها.

تعبیر به «تشیب فیه الأطفال» کنایه از شدت و عمق وحشت آن صحنه است که در

ص:177


1- 1) «تشیب»از ماده«شیب»(بر وزن عیب)در اصل به معنای سفید شدن مو است و معمولا به پیری اطلاق می شود و«شیب»(بر وزن سیب)جمع«اشیب»به معنای پیران یا سپید مویان است در مقابل«شباب»و«شبیبة»که به معنای جوانی است.
2- 2) لقمان،آیه 16.

تعبیرات روزمرّه نیز به کار می رود.می گوییم حادثه به اندازه ای سنگین است که انسان را پیر می کند؛همان گونه که در قرآن مجید می فرماید:« «فَکَیْفَ تَتَّقُونَ إِنْ کَفَرْتُمْ یَوْماً یَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِیباً» ؛اگر کافر شوید،چگونه خود را(از عذاب الهی)بر کنار می دارید، در آن روز که کودکان را پیر می کند؟!». (1)

بعضی چنین پنداشته اند که پیر شدن اطفال در آن جا به معنای حقیقی آن است؛نه معنای کنایی؛ولی این احتمال بسیار بعید است؛زیرا در آن روز طفلی که محکوم به مجازات الهی باشد و بر اثر وحشت گرفتار پیری زودرس شود،وجود ندارد.

***

ص:178


1- 1) مزّمّل،آیه 17.

بخش سوّم

اشاره

اعلموا،عباد اللّه،أنّ علیکم رصدا من أنفسکم،و عیونا من جوارحکم،و حفّاظ صدق یحفظون أعمالکم،و عدد أنفاسکم،لا تسترکم منهم ظلمة لیل داج،و لا یکنّکم منهم باب ذو رتاج و إنّ غدا من الیوم قریب.

یذهب الیوم بما فیه،و یجیء الغد لاحقا به،فکأنّ کلّ امریء منکم قد بلغ من الأرض منزل وحدته،و مخطّ حفرته.فیا له من بیت وحدة،و منزل وحشة،و مفرد غربة!و کأنّ الصّیحة قد أتتکم،و السّاعة قد غشیتکم،و برزتم لفصل القضاء،قد زاحت عنکم الأباطیل،و اضمحلّت عنکم العلل، و استحقّت بکم الحقایق،و صدرت بکم الأمور مصادرها،فاتّعظوا بالعبر، و اعتبروا بالغیر،و انتفعوا بالنّذر.

ترجمه

:

ای بندگان خدا بدانید که مراقبانی از خودتان بر شما گماشته شده و دیده بانانی از اعضای پیکرتان،و نیز حسابدارانی راستگو مراقب شمایند که اعمالتان و حتی شماره نفس هایتان را ثبت می کنند.نه ظلمت شب تاریک شما را از آن ها پنهان می دارد و نه درهای محکم و فرو بسته.فردا به امروز نزدیک است،امروز آن چه را در آن است با خود می برد و فردا پشت سر آن فرا می رسد(و به این ترتیب،عمر به سرعت سپری می شود).

گویی هر یک از شما به سر منزل تنهایی و حفره گور خویش رسیده است.ای وای از آن خانه تنهایی و منزلگاه وحشت و جایگاه غربت.گویی نفخه صور و صیحه قیامت فرا رسیده،رستاخیز،شما را در بر گرفته و در صحنه دادگاه الهی حاضر شده اید.باطل از شما

ص:179

رخت بربسته؛عذر تراشی ها از میان رفته؛حقایق برای تان مسلّم شده و حوادث،شما را به سرچشمه اصلی رسانده است(و نتایج اعمال خود را آشکارا می بینید).حال که چنین است از عبرت ها پند گیرید،از دگرگونی نعمت ها اندرز پذیرید و از هشدار هشدار دهندگان بهره گیرید.

شرح و تفسیر: حضور در دادگاه الهی

حضور در دادگاه الهی

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه برای تکمیل نصایح گذشته به سه نکته مهم اشاره می فرماید:نخست درباره مراقبان و کاتبان و حافظان اعمال و سپس درباره مرگ و قبر و مشکلات آن و سرانجام درباره حساب و کتاب قیامت که در مجموع،روح خفتگان را بیدار و غافلان را هشیار می کند.

در قسمت اوّل می فرماید:«ای بندگان خدا بدانید که مراقبانی از خودتان بر شما گماشته شده و دیده بانانی از اعضای پیکرتان،و نیز حسابدارانی راستگو که مراقب شمایند که اعمالتان و حتی شماره نفس هایتان را ثبت می کنند» (اعلموا،عباد اللّه، أنّ علیکم رصدا من أنفسکم،و عیونا من جوارحکم،و حفّاظ صدق یحفظون أعمالکم،و عدد أنفاسکم) .

و در ادامه در وصف این مراقبان اعمال می فرماید:«نه ظلمت شب تاریک شما را از آن ها پنهان می دارد و نه درهای محکم و فرو بسته!» (لا تسترکم منهم ظلمة لیل داج (1)،و لا یکنّکم (2)منهم باب ذو رتاج (3)) .

ص:180


1- 1) «داج»از ماده«دجو»(بر وزن هجو)به معنای تاریک شدن است و«لیل داج»به معنای شب تاریکی است که حتی ماه و ستارگان در آن دیده نشوند.
2- 2) «یکنّکم»از ماده«کنّ»(بر وزن جنّ)در اصل به ظرفی می گویند که چیزی در آن محفوظ می دارند(ظرف در دار)سپس این معنا توسعه یافته به هر چیزی که اشیا یا اشخاص را محفوظ و مستور می دارد،اطلاق شده است.
3- 3) «رتاج»و«رتج»(بر وزن کرج)به درهای بزرگ یا درهای بسته گفته می شود.

جمله«أنّ علیکم رصدا من أنفسکم...»اشاره به گواهی اعضای پیکر انسان و حتی پوست تن او در قیامت است؛آن گونه که قرآن می گوید:« «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» ؛روزی که زبان ها و دست ها و پاهای آن ها بر ضدّ آن ها گواهی می دهد و اعمالشان را بازگو می کند». (1)و نیز می فرماید:« «حَتّی إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ» ؛وقتی(کنار آتش دوزخ)می رسند گوش ها و چشم ها و پوست های تنشان به آن چه می کردند گواهی می دهند.به پوست های تنشان می گویند:چرا بر ضدّ ما گواهی دادید آن ها جواب می دهند:همان خدایی که هر موجودی را به نطق درآورده،ما را گویا ساخته است». (2)

با توجه به این که«رصد»به معنای مراقب است و«عیونا»به معنای دیده بان ها،روشن می شود که این دو از قبیل اجمال و تفصیل است؛یعنی مراقبان اعمال انسان در درجه اوّل،همان اعضا و جوارح اویند که در قیامت به نطق می آیند و تمام اعمال را گواهی می دهند.این که جمعی از شارحان نهج البلاغه«رصد»را به معنای وجدان اخلاقی انسان گرفته اند که او را بر بدی ها ملامت می کند،اشتباه است؛زیرا وجدان قاضی درون است؛نه مراقب و گواه که در مفهوم«رصد»نهفته است.

آیا این گواهی با زبان قال و نطق معمولی است و یا با زبان حال و شهادت آثار است؟ هر دو احتمال ممکن است؛چرا که انسان هر عملی انجام می دهد در تمام اعضای او اثر می گذارد و در قیامت،این آثار بازگو کننده تمام اعمالی است که انسان در طول عمر خود انجام داده و نیز قابل تبدیل به امواج صوتی است که همگان آن را بشنوند.

و جمله «و حفّاظ صدق...» اشاره به فرشتگانی است که مأمور ثبت و ضبط اعمال

ص:181


1- 1) نور،آیه 24.
2- 2) فصلت،آیات 20 و 21.

انسان است؛آن گونه که قرآن کریم می فرماید:« «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ کِراماً کاتِبِینَ یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ» ؛و بی شک،نگاهبانانی بر شما گمارده شده و الا مقام و نویسنده(اعمال نیک و بد شما)که می دانند شما چه می کنید». (1)

در این جا سؤال معروفی مطرح است و آن این است که با وجود علم خداوند به همه حقایق جهان هستی و این که به ما از خود ما نزدیک تر است چه نیازی به این مراقبان و گواهان است؟ پاسخ این پرسش با توجه به یک نکته روشن می شود.انسان موجودی است مادی و با جهان ماورای ماده آشنایی زیادی ندارد و نزدیک بودن خداوند را به خود احساس نمی کند؛اما هنگامی که گفته شود اعضای پیکر و پوست تن شما در قیامت گواه تن شماست این مطلب را به خوبی درک می کند؛همچنین اگر گفته شود:دو فرشته الهی همیشه با شماست و اعمال و کردار شما را ثبت و ضبط می کند،این گونه امور او را به موضوع مراقبت توجّه بیشتری می دهد و عامل بازدارنده مؤثری در برابر گناهان اوست.

خداوند متعال می خواهد به هر وسیله بندگانش را از گناهان باز دارد و گواه قرار دادن اعضای پیکر و فرشتگان یکی از این وسائل است.

جالب این که این گواهان همه چیز حتی تعداد نفس کشیدن های ما را ثبت می کنند و برای نوشتن نامه اعمال ما نیازی به روشنایی چراغ ندارند؛حتی در ظلمت مطلق نیز می نویسند و ثبت می کنند؛اما نوشتن آن ها چگونه است؟به یقین مانند نوشتن ما نیست؛هر چند جزئیات آن را نمی دانیم.

در ادامه بحث حافظان و مراقبان اعمال از مرگ و قبر سخن به میان می آید؛مرگ و قبری که توجّه به آن،خفتگان را بیدار و هوسبازان را هشیار می کند؛می فرماید:«فردا به امروز نزدیک است،امروز آن چه را در آن است با خود می برد و فردا پشت سر آن فرا می رسد(و به این ترتیب،عمر به سرعت سپری می شود)» (و إنّ غدا من الیوم قریب.

ص:182


1- 1) انفطار،آیات 10-12.

یذهب الیوم بما فیه،و یجیء الغد لاحقا به) .

منظور از«فردا»فردای مرگ و پایان عمر است که اگر انسان آن را دور پندارد،در گرداب غفلت فرو می رود و هنگامی که آن را نزدیک ببیند مراقب اعمال خویش و تسویه حساب و ادای حقوق و توبه از گناهان می شود.

و به راستی پایان عمر دور نیست،حتی اگر انسان عمر طبیعی طولانی کند؛چرا که سال و ماه به سرعت می گذرد و کودکان،جوان و جوانان پیر می شوند؛ضمن این که حوادث غیر منتظره توفان بلاها و بیماری ها همواره در کمین عمرند و گاه در یک چشم بر هم زدن همه چیز پایان می یابد.

بعضی از شارحان نهج البلاغه«غد»را در عبارت بالا به معنای فردای قیامت تفسیر کرده اند؛گرچه آن هم نزدیک است،ولی با توجه به جمله های بعد که سخن از قبر است، معنای اوّل صحیح تر به نظر می رسد.

سپس همگان را به تنهایی در قبر توجه می دهد و می فرماید:«گویی هر یک از شما به سر منزل تنهایی و حفره گور خویش رسیده است.ای وای از آن خانه تنهایی و منزلگاه وحشت و جایگاه غربت» (فکأنّ کلّ امریء منکم قد بلغ من الأرض منزل وحدته،و مخطّ (1)حفرته.فیا له من بیت وحدة،و منزل وحشة،و مفرد غربة!) .

آری،انسانی که یک ساعت تنهایی را به آسانی تحمل نمی کرد و همیشه در جمع دوستان و بستگان و یاران می زیست،هنگامی که چشم از این دنیا می پوشد از همه دوستان و یاران و خویشان برای همیشه فاصله می گیرد و در گوری سرد و تاریک و وحشتناک در تنهایی مطلق گرفتار می شود و چه سخت و دردناک است؛مگر این که

ص:183


1- 1) «مخط»از ماده«خط»به معنای خط کشیدن و علامت گذاری کردن است؛بنابر این «مخط»که اسم مکان است در خطبه مزبور به معنای جایگاهی است که خط کشیده اند تا برای گور حفر کنند.

توفیق یابد یاران جدیدی از میان اعمال صالح خود و فرشتگان پروردگار برگزیند و قبر او روضه ای از ریاض جنّت و باغی از باغ های بهشت شود؛نه حفره ای از حفره های جهنم.

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«ان للقبر کلاما فی کلّ یوم یقول:أنا بیت الغربة؛أنا بیت الوحشة؛أنا بیت الدّود؛أنا القبر؛أنا روضة من ریاض الجنّة أو حفرة من حفر النّار؛قبر هر روز این سخن را تکرار می کند:من خانه غربت، خانه وحشت،خانه حشرات،خانه قبرم.من باغی از باغ های بهشت یا حفره ای از حفره های دوزخم». (1)

سرانجام امام علیه السّلام در آخرین بخش از سخنان خود بعد از بیان پدیده مرگ و داستان قبر به سراغ صحنه قیامت و دادگاه عدل الهی می رود و به همگان هشدار می دهد و می فرماید:«گویی نفخه صور و صیحه نشور فرا رسیده،و قیامت،شما را در بر گرفته و در آن صحنه دادگاه الهی حاضر شده اید.باطل ها از شما رخت بربسته؛عذر تراشی ها از میان رفته؛حقایق برای تان مسلّم شده و حوادث،شما را به سرچشمه اصلی رسانده است(و به نتایج اعمال خود رسیده اید)» (و کأنّ الصّیحة قد أتتکم،و السّاعة قد غشیتکم،و برزتم لفصل القضاء،قد زاحت عنکم الأباطیل،و اضمحلّت عنکم العلل، و استحقّت بکم الحقایق،و صدرت بکم الأمور مصادرها) .

«صیحه»در جمله «و کأنّ الصّیحة...» اشاره به صیحه رستاخیز است؛فریاد عظیمی که مردگان را از خواب مرگ بیدار می سازد و از قبرها بیرون می فرستد و آماده حسابرسی می کند.

از آیات و روایات استفاده می شود که جهان با صیحه و فریاد عظیمی پایان می گیرد که آن را«نفخه صور اوّل»می گویند:سپس با صیحه عظیم دیگری که فرمان حیات است قیامت آغاز می گردد و آن را«نفخه صور دوم»می نامند و آن چه در خطبه بیان شده به قرینه جمله های بعد از آن،اشاره به صیحه دوم است.

ص:184


1- 1) بحار الانوار،جلد 6،صفحه 267؛اصول کافی،جلد 3،صفحه 242.

تعبیر به ساعت،اشاره به قیامت است؛زیرا ساعت در اصل به معنای جزئی از زمان یا لحظاتی زودگذر است و از آن جا که قیام قیامت سریع و حسابرسی بندگان نیز به مقتضای سریع الحساب بودن خداوند به سرعت انجام می گیرد از قیامت به ساعت تعبیر شده است.

و«فصل القضاء»به معنای داوری صحیح است که حق را از باطل جدا می سازد و زوال اباطیل و اضمحلال علل،اشاره به این است که در صحنه قیامت،مطالب دروغین و چهره های تو خالی و عذر تراشی های بی اساس وجود ندارد.هر چه هست حق است و حقیقت است و واقعیت.

و جمله «و صدرت بکم الأمور مصادرها» اشاره به این است که هر کس به نتیجه اعمال خود می رسد و هر چیز جایگاه اصلی خود را در آن جا پیدا می کند.

امام علیه السّلام در این جا قیامت را چنان نزدیک می بیند که می فرماید:گویی همه این امور واقع شده است:نفخ صور،قیام قیامت،زنده شدن مردگان،تشکیل دادگاه های عدل الهی و رسیدن به نتایج اعمال و به راستی با توجّه به کوتاهی عمر دنیا در برابر آخرت مطلب همین گونه است.

قرآن مجید درباره قیامت چنین تعبیر می کند:« «یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِکَ یَوْمُ الْخُرُوجِ» ؛روزی که صیحه رستاخیز را به حق می شنوند آن روز،روز خروج (از قبرها)است». (1)و نیز از قیامت تعبیر به«یوم الفصل»یعنی روز جداسازی حق از باطل و داوری سریع کرده است و در جایی دیگر می گوید:« «وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ» ؛به آن ها اجازه داده نمی شود تا عذر خواهی کنند». (2)و نیز از قیامت به «یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ» (3)(روز ظهور)و «یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ» (4)(روز آشکار شدن

ص:185


1- 1) ق،آیه 42.
2- 2) مرسلات،آیه 36.
3- 3) مؤمن،آیه 16.
4- 4) طارق،آیه 9.

پنهانی ها)تعبیر شده است.

و در آخرین جمله بعد از بیان آن همه هشدارها می فرماید:«حال که چنین است از عبرت ها پند گیرید،از دگرگونی نعمت ها اندرز پذیرید و از هشدار هشدار دهندگان بهره گیرید» (فاتّعظوا بالعبر،و اعتبروا بالغیر،و انتفعوا بالنّذر) .

«عبر»(جمع عبرت)اشاره به حوادث عبرت انگیزی است که در طول تاریخ به چشم می خورد و در عمر خود نیز فراوان دیده ایم و«غیر»(جمع غیرة به معنای تغییر)اشاره به انقلاب ها و تغییرهای روزگار و دگرگونی نعمت ها و نزول بلاهاست و«نذر»(جمع نذیر)به معنای انذار کننده و هشدار دهنده است؛اعم از:پیامبران و امامان یا آیات الهی و روایات آن ها و یا حوادث روزگار.

نکته ها

1-خیل گواهان عمل

با این که خداوند،شاهد و ناظر اعمال ما در همه حال و در هر زمان و مکان است و علم او به همه چیز برای ثبت و ضبط اعمال به یقین کفایت می کند،برای اثبات حجت بیشتر و جلب توجّه نیکوکاران و بد کاران،مراقبان مختلفی بر ما گمارده که شاهدان اعمال مایند؛از جمله:

1.اعضا و جوارح بدن ما و حتی پوست تن،مطابق آیاتی که نازل شده،گواه اعمال مایند.جالب این که بعد از مطرح شدن موضوع«شبیه سازی»این حقیقت برای همه روشن شده که هر ذره ای از ذرات بدن انسان یک انسان کامل را در خود جای داده است!و جالب تر این که اخیرا برای شبیه سازی از پوست تن استفاده کرده اند.

2.«حفظه»و«کتّاب»یعنی فرشتگان مأمور ثبت اعمال.

3.زمینی که در آن زندگی می کنیم نیز شاهد و گواه دیگری است؛قرآن مجید

ص:186

می فرماید:« «یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحی لَها» ؛در آن روز،زمین تمام خبرهایش را بازگو می کند؛چرا که پروردگارش به آن وحی کرده و آن را به نطق در آورده است». (1)

4.زمانی که در آن زندگی می کنیم نیز از گواهان روز قیامت است؛چنان که امیر مؤمنان علیه السّلام می فرماید:«ما من یوم یمرّ علی ابن آدم إلاّ قال له ذلک الیوم:یا بن آدم أنا یوم جدید و أنا علیک شهید،فقل فیّ خیرا و اعمل فیّ خیرا أشهد لک به یوم القیامة؛روزی بر انسان نمی گذرد مگر این که آن روز به انسان می گوید:ای فرزند آدم!من روز تازه ای هستم و بر اعمالت گواهم،در من سخنان خوب بگو و اعمال خوب بجا آور تا روز قیامت برای تو شهادت دهم». (2)

5.و از همه فراتر گواهی پیامبران است؛چرا که به گواهی قرآن مجید،پیامبر هر امّتی روز قیامت گواه اعمال امت خویش است و پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله گواه بر همه آنهاست:

«فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً» . (3)

به این ترتیب هر انسانی در تمام عمر خود در میان این گواهان و مراقبانی که از شش جهت،متوجّه اعمال اویند قرار گرفته و کسی که ایمان به حقیقت و حقانیت این گواهان داشته باشد سزاوار است که کم ترین خطایی از او سر نزند.

2-سه جملۀ پر معنا

عبارت(فاتّعظوا بالعبر،و اعتبروا بالغیر،و انتفعوا بالنّذر)دارای سه جمله کوتاه و بسیار پر معناست که برای بیدار ساختن غافلان بهترین عامل است و در هر یک از این سه جمله به حقیقتی جداگانه اشاره شده است.

ص:187


1- 1) زلزال،آیات 4 و 5.
2- 2) بحار الانوار،جلد 74،صفحه 379.
3- 3) نساء،آیه 41.

در جمله اوّل،عبرت ها را اندرز دهنده می شمارد.این واژه،شامل تمام حوادث تکان دهنده ای که در گذشته و حال بوده است و تاریخ پیشین و معاصر آن را در بر گرفته است، می شود و حتی طبق آیات قرآن حوادث طبیعی مانند رفت و آمد شب و روز می تواند عبرت باشد:« «یُقَلِّبُ اللّهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ» (1)؛ خداوند،شب و روز را دگرگون و جانشین یکدیگر می سازد در این عبرتی است برای صاحبان بصیرت».

در دوّمین جمله،تغییراتی که در زندگی انسان ها و در مجموعه جهان پیدا می شود وسیله دیگری برای پند گرفتن شمرده است.عزیزان دیروز ذلیلان امروزند و ذلیلان دیروز،عزیزان امروز،حاکمان به سرعت محکوم و محکومان به سرعت حاکم می شوند.

جوانان رعنا پیران خمیده می شوند و کودکان ضعیف و ناتوان،جوانانی نیرومند و قوی بنیه.همه چیز در حال تغییر است و چیزی پایدار نیست.از اجتماع پر شور و پر هیاهوی یک قرن قبل،امروز چیزی جز یک قبرستان خاموش باقی نمانده و از این شور و غوغایی که امروز بر پاست یکصد سال بعد خبری نیست که نیست.چه پند و اندرزی از این بهتر؟ در سوّمین جمله،اشاره به این می فرماید که فریاد انذار کنندگان و هشدار دهندگان از هر سو بلند است.انبیا و اولیا،بزرگان و صلحا،آیات و روایات هر یک با زبان حال یا قال هشدار می دهند.می فرماید از این هشدارها بهره مند شوید.

ص:188


1- 1) نور،آیه 44.

خطبۀ 158: فضایل پیامبر بزرگ اسلام و عظمت قرآن مجید و وضع دولت بنی امیّه

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

ینبّه فیها علی فضل الرسول الاعظم و فضل القرآن ثم حال دولة بنی امیّة

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن از فضایل پیامبر بزرگ اسلام و عظمت قرآن مجید و سپس از وضع دولت بنی امیّه سخن می گوید.

ص:189


1- 1) سند خطبه: سرآغاز این خطبه همانند خطبه 89 است که در جلد سوّم صفحه 615 گذشت.از این جهت بعضی تصور کرده اند که هر دو یک خطبه بوده و مرحوم سیّد رضی در یک جا مشروح تر و در یک جا فشرده تر آورده است؛در حالی که چنین نیست و این دو خطبه تنها در دو جمله با هم شباهت دارند و بقیه مطالب آن دو از یکدیگر جداست.به هر حال،تنها سندی غیر از نهج البلاغه که در کتاب مصادر برای آن ذکر شده این است که«ابن اثیر»در کتاب«نهایه»به تفسیر لغاتی از این خطبه پرداخته و تعبیراتی ذکر می کند که با آن چه در این خطبه آمده تفاوت هایی دارد و این نشان می دهد که ابن اثیر آن را از منبع دیگری غیر از نهج البلاغه گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 364). مرحوم کلینی در کتاب کافی بخشی از این خطبه را با تفاوت هایی نیز آورده است.(اصول کافی،جلد 1،صفحه 60-61).همچنین در تفسیر قمی،جلد 1،صفحه 2.

خطبه در یک نگاه

این خطبه از دو بخش تشکیل می شود:در بخش اوّل امام علیه السّلام ترسیمی از عصر بعثت و سپس اهمّیّت و عظمت قرآن ارائه داده است و بر این معنا تأکید می کند که داروی تمام دردها و آگاهی مربوط به آینده و گذشته در این قرآن است.

و در بخش دوّم اشاره به فتنه بنی امیّه و ستم های عظیم و گستردگی ظلم آن ها می کند؛ولی در ادامه سخن می گوید:حکومت آن ها چندان نمی پاید و چنان از میان می روند که هرگز باز نخواهند گشت.

***

ص:190

بخش اوّل

اشاره

أرسله علی حین فترة من الرّسل،و طول هجعة من الأمم،و انتقاض من المبرم؛فجاءهم بتصدیق الّذی بین یدیه،و النّور المقتدی به.ذلک القرآن فاستنطقوه،و لن ینطق،و لکن أخبرکم عنه:ألا إنّ فیه علم ما یأتی،و الحدیث عن الماضی،و دواء دائکم،و نظم ما بینکم.

ترجمه

:

خدا او(پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله)را در زمانی فرستاد که مردم از پیامبران پیشین فاصله گرفته بودند(و تعلیمات آن ها به فراموشی سپرده شده بود)ملت های جهان به خواب عمیقی فرو رفته بودند و تار و پود نظام زندگی انسان ها و حقایق مبرم از هم گسسته بود.

او در این هنگام برای مردم کتابی آورد که کتب آسمانی پیشین را تصدیق می کرد و نوری که باید به آن اقتدا شود،(در پرتو آن پیش روند)این کتاب همان قرآن است.آن را به سخن آرید(تا همه چیز را بازگو کند)؛هر چند هرگز برای شما(نسبت به تمام این امور) سخن نمی گوید؛ولی من از جانب او به شما خبر می دهم(و اسرار مکتومش را فاش می سازم).آگاه باشید!در آن علم آینده و اخبار پیشین و داروی بیماری های شما و نظم و سامان بخش روابط میان شماست.

***

ص:191

شرح و تفسیر: کتابی که همه چیز در آن است

کتابی که همه چیز در آن است

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه اشاره کوتاه و پر معنا به وضع زمان جاهلیّت،مقارن قیام پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله کرده،می فرماید:«خدا او را در زمانی فرستاد که فاصله ای از پیامبران پیشین گرفته بود(و امّت ها تعلیمات آنان را به فراموشی سپرده بودند)ملت های جهان به خواب عمیقی فرو رفته و تار و پود حقایق مبرم(نظام زندگی انسان ها)از هم گسسته بود» (أرسله علی حین فترة من الرّسل،و طول هجعة (1)من الأمم،و انتقاض من المبرم (2)) .

محتوای این سه جمله،از قبیل علّت و معلول است.فاصله افتادن در میان عصر ظهور پیامبران پیشین و پیامبر بعد،سبب غلبه خواب غفلت بر امّت ها شد و این خواب،موجب «انتقاض مبرم»یعنی از هم گسستن تار و پود حقایق و نظام زندگی انسان ها گشت و مردم در ظلمت جهل و گناه،گرفتار شدند.

و به دنبال آن می افزاید:«در این هنگام پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله برای مردم کتابی آورد که کتب آسمانی پیشین را تصدیق می کرد و نوری که باید به آن اقتدا شود،(در پرتو آن پیش روند)» (فجاءهم بتصدیق الّذی بین یدیه،و النّور المقتدی به) .

در چنان شرایطی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله دو کار کرد:معارف و احکامی که در اصول کلّی با معارف و احکام انبیای پیشین هماهنگ بود برای مردم تبیین کرد و دیگر این که برای نجات آن ها از ظلمات جهل و گمراهی،چراغ پر فروغی فرا راه آن ها قرار داد.

سپس به معرفی این چراغ پرفروغ و این نور الهی پرداخت؛می فرماید:«این همان قرآن است.آن را به سخن آرید(تا همه چیز را بازگو کند)؛هر چند هرگز برای شما(نسبت

ص:192


1- 1) «هجعة»از ماده«هجوع»به معنای خواب شبانه است و از آن جا که خواب شبانه عمیق تر می باشد وضع اقوام جاهلی به آن تشبیه شده است.
2- 2) «مبرم»از ماده«ابرام»به معنای محکم کردن و تابیدن است در اصل به تابیدن ریسمان گفته شده سپس گسترش یافته و به هر کار محکم و متقن اطلاق می شود.

به تمام این امور)سخن نمی گوید؛ولی من از جانب آن به شما خبر می دهم(و اسرار مکتومش را فاش می سازم)» (ذلک القرآن فاستنطقوه،و لن ینطق،و لکن أخبرکم عنه) .

در آیات بسیاری از آن،قرآن به نور تشبیه شده است.در سوره مائده می فرماید:« «قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ» ؛به یقین از سوی خدا نور و کتاب آشکاری به سوی شما آمد». (1)،در سوره اعراف می فرماید:« «فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» ؛کسانی که به او ایمان آوردند و او را بزرگ داشتند و یاری کردند و از نوری که با او نازل شده بود پیروی کردند،آن ها رستگارانند». (2)

همان گونه که نور،فضای زندگی را روشن می سازد و انسان را از گمراهی و سقوط در پرتگاه ها حفظ می کند،گیاهان را می رویاند و تمام موجودات زنده را پرورش می دهد، قرآن مجید نیز در جنبه های معنوی و مادّی،نجات بخش و پرورش دهنده است.

منظور از «تصدیق الّذی بین یدیه» (با توجّه به این که«بین یدیه»در این گونه موارد به معنای قبل است)این نیست که تورات و انجیل تحریف یافته را تصدیق می کند؛بلکه اشاره به آن کتب آسمانی است که بر موسی و مسیح نازل شد و نیز منظور از تصدیق این نیست که اسلام در تمام جزئیات با آن ها هماهنگ است؛بلکه مقصود،همان اصول کلّی ای است که بر تمام ادیان آسمانی حاکم بوده؛هر چند اسلام در سطحی برتر و بالاتر آن ها را پیاده کرده است.

جمله«و لن ینطق»مفهومش این نیست که قرآن با هیچ کس(جز با امامان معصوم علیهم السّلام)سخن نمی گوید؛چرا که قرآن به«لسان عربی مبین»و با منطق روشن و آشکار نازل شده و همگان مأمور به تدبّر در قرآنند و دستور داده شده به مواعظ قرآن که

ص:193


1- 1) مائده،آیه 15.
2- 2) اعراف،آیه 157.

می رسند گوش جان به آن فرا دهند تا آیات بشارت آن سبب تشویق و آیات بیم و ترس سبب وحشت آنان گردد.

بنابر این منظور از جمله«لن ینطق»،بطون قرآن و اسرار نهفته ای است که اضافه بر ظواهر آن دارد.این بطون در اختیار پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و جانشینان معصوم اوست.

به همین جهت،در جمله بعد چنین اضافه می فرماید:«لیکن من به شما خبر می دهم ؛آگاه باشید!در آن علم آینده و اخبار پیشین و داروی بیماری های شما و نظم و سامان دادن به روابط میان شماست» (ألا إنّ فیه علم ما یأتی،و الحدیث عن الماضی، و دواء دائکم،و نظم ما بینکم) .

جمله«علم ما یأتی»به گفته بعضی از شارحان اشاره به مسائل مربوط به آخرت است:از حساب و کتاب و صراط و بهشت و دوزخ؛ولی ظاهر این است که اشاره به حوادث آینده این جهان است که در بطون این قرآن قرار دارد و معصومین علیهم السّلام از آن آگاهند؛به قرینه جمله بعد «و الحدیث عن الماضی» که اشاره به أمم پیشین و شرح سرگذشت آن هاست.گاه گفته اند:اشاره به آغاز آفرینش و دوران های نخستین خلقت این جهان نیز می باشد.

تعبیر به «دواء دائکم» ،اشاره به تعلیمات و معارف و دستوراتی است که داروی انواع بیماری های اخلاقی و اجتماعی است و در سایه آن می توان در عافیت و سلامت زندگی کرد.قرآن مجید نیز می گوید: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» . (1)

و آخرین تعبیر یعنی «و نظم ما بینکم» اشاره به تمام قوانینی است که نظام مجتمع انسانی را حفظ می کند و به نابسامانی ها و بی نظمی ها پایان می دهد و امنیّت و آرامش را برای جامعه به ارمغان می آورد و قیام به قسط را که رکن اساسی حفظ نظام است،تأمین می کند.

ص:194


1- 1) اسراء،آیه 82.

بخش دوّم

اشاره

و منها:فعند ذلک لا یبقی بیت مدر و لا وبر إلاّ و أدخله الظّلمة ترحة،و أولجوا فیه نقمة.فیومئذ لا یبقی لهم فی السّماء عاذر،و لا فی الأرض ناصر.أصفیتم بالأمر غیر أهله،و أوردتموه غیر مورده،و سینتقم اللّه ممّن ظلم،مأکلا بمأکل،و مشربا بمشرب،من مطاعم العلقم،و مشارب الصّبر و المقر،و لباس شعار الخوف،و دثار السّیف.و إنّما هم مطایا الخطیئات و زوامل الآثام.فأقسم،ثمّ أقسم،لتنخمنّها أمیّة من بعدی کما تلفظ النّخامة،ثمّ لا تذوقها و لا تطعم بطعمها أبدا ما کرّ الجدیدان!

ترجمه

:

در آن هنگام خانه ای در شهر و خیمه ای در بیابان باقی نمی ماند،جز این که ستمگران غم و اندوه را در آن فرو می ریزند و بلا و بدبختی را در آن وارد می کنند.در آن روز برای آن ها(مردم ستمدیده)نه در آسمان عذر پذیری وجود دارد و نه در زمین یار و یاوری.(و به آن ها خطاب می شود:)شما حکومت را به غیر اهلش سپردید و آن را در غیر محلّش قرار دادید(و این نتیجه کار خود شماست)و به زودی خداوند از ستمگران انتقام می گیرد(و کارهایشان را مو به مو کیفر می دهد)خوردنی به خوردنی و آشامیدنی به آشامیدنی،در برابر هر لقمه لذیذی که خوردند لقمه ای بس ناگوار و زهر آلود خواهند خورد و در مقابل هر جرعه گوارایی،جامی تلخ و مسموم خواهند نوشید.از درون،وحشت و از برون،شمشیر بر آن ها مسلّط خواهد کرد؛چرا که این گروه مرکب های معاصی و

ص:195

شتران بارکش گناهانند.

سوگند یاد می کنم باز هم سوگند یاد می کنم که بعد از من بنی امیّه خلافت را همچون اخلاط سر و سینه بیرون می افکنند،سپس هرگز طعم آن را نخواهند چشید و تا آن زمان که شب و روز در پی هم می آیند از آن بهره ای نخواهند گرفت.

شرح و تفسیر: حکومتی ظلمانی و وحشتناک در پیش است

حکومتی ظلمانی و وحشتناک در پیش است

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به فتنه فراگیر بنی امیّه اشاره می کند که تمام مسلمین را در غم و اندوه فرو می برد و ظلم و ستم آن ها در تمام خانواده ها وارد می شود؛در حالی که راه فراری از آن ندارند؛چرا که نتیجه اعمال خود مردم است؛می فرماید:«در آن هنگام خانه ای در شهر و خیمه ای در بیابان باقی نمی ماند،جز این که ستمگران غم و اندوه را در آن فرو می ریزند و بلا و بدبختی را در آن وارد می کنند» (فعند ذلک لا یبقی بیت مدر (1)و لا وبر (2)إلاّ و أدخله الظّلمة ترحة (3)،و أولجوا فیه نقمة) .

ممکن است در خانه ای غم و اندوه بیاید،ولی ظلم نیاید؛غم و اندوه دیگران،دوستان و بستگان و توده مردم،ولی ظلم بنی امیّه چنان بود که هم غم و اندوه را با خود به همه جا می برد و هم مصیبت و بلا و بدبختی را؛چرا که دستیاران ظالمان همیشه از میان افرادی همانند خود آن ها انتخاب می شوند.گویی روح آن ها در تمام پیکر حکومتشان دمیده می شود و همه به ظلم و ستم می پردازند تا چند صباحی بر سر قدرت بمانند.

سپس می افزاید:«در آن روز برای آن ها(مردم ستمدیده)نه در آسمان عذر پذیری

ص:196


1- 1) در لغت گاه به معنای گل های به هم فشرده و گاه به معنای خشت خام و گاه به معنای آجر سنگ آمده است و«بیت مدر»معمولا به خانه های شهری گفته می شود.
2- 2) «وبر»به معنای کرک و پشم است و«بیت و بر»به خانه های بیابانی که به صورت چادرهای پشمی است،اطلاق می شود.
3- 3) «ترحه»به معنای اندوه و حزن است.

وجود دارد و نه در زمین یار و یاوری.(و به آن ها خطاب می شود:)شما حکومت را به غیر اهلش سپردید و آن را در غیر محلّش قرار دادید(و این نتیجه کار خود شماست)» (فیومئذ لا یبقی لهم فی السّماء عاذر،و لا فی الأرض ناصر.أصفیتم بالأمر غیر أهله،و أوردتموه غیر مورده) .

بنابر این،مخاطب در این چند جمله مردمی اند که بر اثر کوتاهی و فرار از زیر بار مسئولیت و سکوت در برابر ظالمان گرفتار ظلم و ستم شده اند و جمله های«أصفیتم بالأمر غیر أهله،و أوردتموه غیر مورده»شاهد گویای این معناست؛زیرا خطاب به مردم می گوید:شما کار را به غیر اهل سپردید و حکومت را به دست افراد ناشایست دادید.

شبیه این معنا در خطبه 192 آمده است؛آن جا که می فرماید:«و إنّکم إن لجأتم إلی غیره حاربکم أهل الکفر ثمّ لا جبرائیل و لا میکائیل و لا مهاجرون و لا أنصار ینصرونکم؛شما اگر به غیر اسلام پناه برید کافران با شما نبرد می کنند و بر شما مسلّط می شوند؛سپس نه جبرئیل و نه میکائیل نه مهاجران و نه انصار نمی توانند شما را یاری دهند».

و این که بعضی از شارحان مخاطبان این جمله را حاکمان ظالم قرار داده اند،به هیچ وجه با مجموعه خطبه سازگار نیست.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن اشاره به انتقام خداوند از ظالمان می کند؛انتقامی سخت و درهم کوبنده؛می فرماید:«و به زودی خداوند از ستمگران انتقام می گیرد(و کارهایشان را مو به مو کیفر می دهد)خوردنی به خوردنی و آشامیدنی به آشامیدنی،در برابر هر لقمه لذیذی که خوردند لقمه ای بس ناگوار و زهر آلود خواهند خورد و در مقابل هر جرعه گوارائی،جامی تلخ و مسموم خواهند نوشید.از درون،وحشت و از برون، شمشیر بر آن ها مسلّط خواهد کرد؛چرا که این گروه مرکب های معاصی و شتران بارکش گناهانند» (و سینتقم اللّه ممّن ظلم،مأکلا بمأکل،و مشربا بمشرب،من مطاعم

ص:197

العلقم (1)،و مشارب الصّبر (2)و المقر (3)،و لباس شعار الخوف،و دثار السّیف.و إنّما هم مطایا (4)الخطیئات و زوامل (5)الآثام) .

اشاره به این که هر بلایی بر سر مردم آوردند خداوند بر سر آن ها خواهند آورد و در برابر هر لذتی که از مقام بردند خداوند تلخی ذلت را در کام آن ها فرو خواهد ریخت.در حکومت خود مردم را در ترس و وحشت و در زیر برق شمشیرها قرار دادند،خداوند گروهی بر آن ها مسلّط می کند که همین کار را با آن ها خواهند کرد.

تاریخ می گوید تمام این پیش بینی ها به واقعیت پیوست و خداوند چنان خاندان بنی امیّه و وابستگان به آن ها را متلاشی و نابود کرد که بازماندگان آن ها از ترس و وحشت به مناطق دور دست فرار کردند و از دیده مردم پنهان شدند و چیزی جز نام ننگین و تاریخ سیاه از آنان باقی نماند.

تعبیر (إنّما هم مطایا الخطیئات) تشبیه جالب و گویایی است.آن ها را به حیواناتی تشبیه می فرماید که از سر نادانی و نداشتن ایمان و عقل و شعور کافی،بارکش گناهان مردم شده اند و همان گونه که قرآن درباره گروهی از کافران می گوید:« «وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ وَ لَیُسْئَلُنَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَمّا کانُوا یَفْتَرُونَ» ؛آن ها بارهای سنگین گناهان خویش را بر دوش می کشند و نیز بارهای سنگین دیگران را اضافه بر بارهای سنگین خود؛و روز قیامت به یقین از تهمت هایی که می بستند سؤال خواهند شد». (6)

ص:198


1- 1) «علقم»بوته ای است که میوه ای بسیار تلخ دارد و به آن«حنظل»نیز گفته می شود.
2- 2) «صبر»(با کسر«ب»)جمع صبر(بر وزن فقر)نام شیره تلخ درختی است که در تلخی آن هم ضرب المثل است و گاه به خود آن درخت هم اطلاق می شود.
3- 3) «مقر»گیاهی است سمی و گاه به هر گونه سم نیز گفته می شود.
4- 4) «مطایا»جمع«مطیّة»به معنای مرکب راهوار و سریع السیر است.
5- 5) «زوامل»جمع«زاملة»به معنای حیوان باربر است.
6- 6) عنکبوت،آیه 13.

در پایان خطبه،پیش گویی قاطع دیگری درباره سرنوشت بنی امیّه می کند و می فرماید:«سوگند یاد می کنم باز هم سوگند یاد می کنم!که بعد از من بنی امیّه خلافت را همچون اخلاط سر و سینه بیرون می افکنند،سپس هرگز طعم آن را تا ابد نخواهند چشید و از آن بهره نمی گیرند تا آن زمان که شب و روز در پی هم آیند!» (فأقسم،ثمّ أقسم،لتنخمنّها (1)أمیّة من بعدی کما تلفظ النّخامة،ثمّ لا تذوقها و لا تطعم بطعمها أبدا ما کرّ الجدیدان!) .

در این جمله،امام علیه السّلام تعبیر عجیبی درباره حکومت بنی امیّه می کند؛می فرماید:

حکومت اسلامی را آن قدر آلوده و کثیف و با ظلم و فساد آمیخته می کنند که همچون اخلاط سر و سینه خواهد شد و کار به جایی خواهد رسید که خود آن ها نیز تحمل آن را نخواهند داشت و همانند کسی که اخلاط درون را برون می ریزد،آن را از دست خواهند داد و چنان مبغوض و منفور خواهند شد که هرگز مردمان مسلمان به سراغ آن ها نخواهند رفت.

نکته ها

1-مسئولیت سنگین حاکمان و مردم

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به دو مسأله مهمّ در ارتباط با حوادث تلخ تاریخی اشاره می فرماید:نخست مسئولیت حاکمان و دیگر،مسئولیت حکومت پذیران.امام علیه السّلام گناه حاکمان ظالم را یک طرفه نمی شمارد،بلکه حکومت پذیرانی را به ظلم تن دادند نیز شریک جنایات آن ها می شمارد.

حاکمان جور و دار و دسته آن ها معمولا گروه محدودی اند،اگر توده مردم در برابر آن ها سکوت نکنند و وظیفه الهی امر به معروف و نهی از منکر را در تمام ابعادش انجام

ص:199


1- 1) «تنخمنها»از ماده«نخامة»گرفته شده و به معنای اخلاطی است که در سر و سینه قرار دارد و بیرون افکنده می شود.

دهند،هرگز آنان به قدرت نمی رسند و دمار از روزگار مظلومان در نمی آورند.

امام علیه السّلام در این خطبه می فرماید:بلاهایی که در حکومت بنی امیه به شما می رسد و مظالم بی سابقه ای که نسبت به شما روا می دارند از یک نظر،نتیجه اعمال خود شماست.

شمایید که آن ها را تقویت می کنید.شمایید که کار را به دست غیر اهلش سپرده و می سپارید.آری،شمایید با سکوت و تسلیم خود،راه را برای به قدرت رسیدن آن ها هموار کرده اید،و شاید این وضع نابسامان نیز یکی از الطاف خفیه الهی باشد که بیدار شوید و دیگر از این راه نروید؛همان گونه که قرآن مجید می فرماید:« «ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ» ؛فساد در خشکی و دریا به سبب اعمال مردم آشکار شد.خدا می خواهد نتیجه قسمتی از اعمال آن ها را به آنان بچشاند؛شاید(به سوی حق)باز گردند». (1)

بدیهی است،مسئولیت حکومت پذیران به معنای تبرئه حاکمان ظالم نیست؛لذا امام علیه السّلام مجازات شدید آن ها را هم در این خطبه بیان کرده و در عباراتی کوتاه و بسیار پر معنا سرانجام شوم و مرگبارشان را شرح می دهد.

2-پایان نکبت بار حکومت بنی امیّه

می دانیم حکومت بنی امیّه بیش از هشتاد و چند سال طول نکشید و در این مدت، 14 تن از حکّام بنی امیّه به حکومت رسیدند که حکومت بعضی از آنان بیش از دو ماه یا دو ماه و ده روز ادامه نیافت؛ولی چنان ظلم و ستمی بر عموم مردم،به خصوص بنی هاشم روا داشتند که تاریخ به خاطر ندارد.

بنی امیّه در این دوران کوتاهی که حاکمانش پی در پی عوض می شدند آرامشی نداشتند؛با قیام ها و شورش ها از هر سو درگیر بودند و در هر قیام و شورشی،گروه دیگری را به قتل می رساندند؛بدین ترتیب،منفورتر و منفورتر می شدند.

ص:200


1- 1) روم،آیه 41.

سرانجام،نفرت عمومی مسلمین،سبب قیام فراگیر برای دفاع از آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله شد.

که شعار آن قیام«الرّضا لآل محمّد» (1)بود؛ولی نتیجه اش پیش دستی بنی عباس و به حکومت رسیدن آنان بود.نخستین خلیفه عباسی هنگامی که به حکومت رسید،دستور قتل عام بنی امیّه را صادر کرد و چنان کشتاری از آنان شد که عدد کشتگانش به شمار نمی آمد؛حتی قبرهای آن ها را شکافتند و جنازه های آن ها را بیرون آوردند و سوزاندند.

بخشی از ماجرای سرانجام عبرت انگیز بنی امیّه در بخش پایانی خطبه 106(جلد چهارم این کتاب،صفحه 495)و پایان خطبه 93 از همین جلد،صفحه 242 به بعد و جلد سوّم،صفحه 593 به بعد آمده است.

مرحوم علاّمه شوشتری در جلد ششم شرح نهج البلاغه اش داستان عبرت انگیزی نقل می کند،می نویسد:هنگامی که مروان،آخرین خلیفه بنی امیّه کشته شد«عامر بن اسماعیل»به خانه ای که در آن مروان و زنانش بودند حمله کرد.آن ها درها را بستند و فریاد و شیون بلند کردند.عامر مردی را که از آن ها مراقبت می کرد گرفت و درباره خانواده مروان سؤال کرد،او گفت:مروان به من دستور داده که اگر کشته شدم گردن تمام دختران و کنیزانم را بزن(تا به دست دیگران نیفتند)ولی من چنین کاری را نکردم.در این حال دو دختر مروان را نزد عامر آوردند.او سفارش کرد،سر مروان را در دامان دختر بزرگ ترش بگذارند و به او گفت:بسیار پوزش می طلبم؛این کار در برابر کاری است که شما با سر «یحیی بن زید»کردید که سر او را در دامان مادرش گذاردید و شما که ابتدا به این کار کردید،ستم کارترید(و بعد همه آن ها را به قتل رساند). (2)

ص:201


1- 1) این شعار در موارد زیادی در تاریخ به چشم می خورد؛از جمله درباره ابو مسلم خراسانی می خوانیم:«قد قام یدعو الی الرضا من آل محمّد»او قیام کرد و مردم را به منظور خشنودی آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله به قیام دعوت کرد.(کتاب شرح الاخبار،نعمان بن محمد،جلد 3،صفحه 418).
2- 2) شرح نهج البلاغه،علاّمه شوشتری،جلد 6،صفحه 116.

ص:202

خطبۀ 159: حسن رفتار خود با مردمی که تحت حکومت او می زیستند

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

یبیّن فیها حسن معاملته لرعیته

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن از حسن رفتار خود با مردمی که تحت حکومت او می زیستند،سخن می گوید.

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این خطبه به نکته ظریفی اشاره می کند و می فرماید:در برابر خوش رفتاری های کم و بدرفتاری های بسیار شما،من تا آن جا که میسر بود،درباره شما نیکی کردم؛از ظلم و ذلت رهایی تان بخشیدم و در برابر دشمنان درونی و برونی از شما پاسداری نمودم.

***

ص:203


1- 1) سند خطبه: در مصادر نهج البلاغه،درباره این خطبه،سند خاصی غیر از آن چه در نهج البلاغه آمده،نقل نشده است؛ولی در کتبی که بعد از نهج البلاغه تألیف شده این خطبه از نهج البلاغه گرفته شده است؛از جمله علاّمه مجلسی در جلد 34 بحار الانوار،صفحه 210 آن را ذکر کرده است.

ص:204

بخش اوّل

اشاره

و لقد أحسنت جوارکم،و أحطت بجهدی من ورائکم.و أعتقتکم من ربق الذّلّ،و حلق الضّیم،شکرا منّی للبرّ القلیل و إطراقا عمّا أدرکه البصر،و شهده البدن،من المنکر الکثیر.

ترجمه

:

به یقین،وظیفه حسن جوار را در مورد شما انجام دادم.من در پشت سر نیز به پاسداری از شما پرداختم و شما را از بند ذلّت و حلقه های زنجیر ستم آزاد کردم.همه این ها به منظور سپاس فراوان من در برابر نیکی اندکی از سوی شما و چشم پوشی از بدی های فراوانی بود که نسبت به من انجام دادید؛بدی های آشکاری که چشم،آن را می دید و بدن،آن را لمس می کرد.

شرح و تفسیر: حمایت همه جانبه

حمایت همه جانبه

امام علیه السّلام در این سخن کوتاه به گوشه ای از خدماتش به مسلمین و کسانی که تحت حکومت او می زیستند اشاره می کند و آن را در چهار جمله بیان می دارد و می فرماید:«به یقین،وظیفه حسن جوار را در مورد شما به کار بستم» (و لقد أحسنت جوارکم) .

منظور از حسن جوار این است که انسان،در برابر معاشران و دوستان همزیستی مسالمت آمیز و توأم با ادب و احترام و خوش رفتاری و تحمل ناملایمات داشته باشد؛به

ص:205

گونه ای که از حضور او در جمعشان احساس آرامش و خوش وقتی کنند.

بررسی تاریخ زندگانی امام علیه السّلام به خصوص در دوران حکومت،نشان می دهد که در همه جا با مهر و محبّت با مردم رفتار می کرد؛حتی خانه های یتیمان و بیوه زنان را شبانه سرکشی می نمود و با دست خود،آن ها را تغذیه می کرد؛یتیمان را نوازش می داد؛بیوه زنان را تسلیت می گفت؛با رنجوران همدردی می کرد؛با مخالفان مدارا می نمود و با دوستان،نهایت محبّت را مبذول می داشت.

به عکس دوران حکومت عثمان که با نهایت خشونت با مردم رفتار می کردند؛حتی بر بزرگان اسلام،همچون ابوذر،عمار یاسر و عبد اللّه بن مسعود رحم نکردند و همان گونه که می دانیم ابوذر را با خشونت زیاد به منطقه بسیار بد آب و هوای ربذه تبعید کردند و در آن جا از دنیا رفت و اطرافیان خلیفه یا خود او عمار یاسر را به علت انتقاد مختصری از نابسامانی های موجود در زمان عثمان چنان زدند که به فتق مبتلا شد و یکی از دنده هایش شکست و عبد اللّه بن مسعود،قاری و حافظ معروف قرآن را نیز چنان بر زمین کوبیدند که بدنش ناقص شد و بعضی گفته اند:همین امر باعث مرگ او شد.

اگر امام علیه السّلام حتی برادرش عقیل را با دیگران در سهم بیت المال کاملا یکسان می شمرد،اطرافیان عثمان،چنان بر اموال بیت المال چنگ انداخته بودند که مردم، عراق را بستان قریش و بنی امیّه می نامیدند. (1)

در دوّمین خدمت خود به مردم می فرماید:«من در پشت سر نیز به پاسداری از شما پرداختم» (و أحطت بجهدی من ورائکم) .

اشاره به این که شما را در مسیر اطاعت و بندگی خدا از وسوسه های شیاطین جن و انس حفظ کردم و در برابر گزند دشمن از شما نگهداری نمودم.

و در سوّمین و چهارمین خدمت به آزاد ساختن مردم از بند ذلّت و زنجیرهای ظلم و

ص:206


1- 1) شرح ابن ابی الحدید،جلد 2،صفحه 129؛از قول«سعید بن عاص»فرماندار کوفه از جانب عثمان.

اسارت اشاره می فرماید:«و شما را از بند ذلّت و حلقه های زنجیر ستم آزاد کردم» (و أعتقتکم من ربق (1)الذّلّ،و حلق (2)الضّیم (3)) .

چرا که در دوران حکومت عثمان و سیطره بنی امیّه و بنی مروان بر حکومت اسلامی، دامنه ظلم و ستم در همه جا گسترده بود و کسی جز آن گروه خود کامه،ارزش و نفوذی در جامعه نداشت؛امیر مؤمنان علی علیه السّلام آن ها را از این حکومت خود کامه فامیلی و قبیلگی که به دست افرادی شرور همچون بنی مروان و بنی امیّه اداره می شد،رهایی بخشید.

و در پایان این سخن به نکته لطیفی اشاره می کند که این خدمات خالصانه نه به جهت حق شناسی و قدردانی شایسته شما در برابر من است،بلکه«همه این ها برای سپاس فراوان من در برابر نیکی اندکی از سوی شما و چشم پوشی از بدی های فراوانی بود که نسبت به من انجام دادید؛بدی های آشکاری که چشم،آن را می دید و بدن،آن را لمس می کرد» (شکرا منّی للبرّ القلیل و إطراقا (4)عمّا أدرکه البصر،و شهده البدن، من المنکر الکثیر) .

در حقیقت،منظور امام این است که شما خدمتی به من نکردید که خدمات من برای شکر گزاری آن باشد؛بلکه مشکلات و دردسرهایی که برای من آفریدید بسیار زیاد است؛ اگر من خدمتی به شما کردم برای خدا و ادای وظیفه الهی بوده است.

مطابق این تفسیر،«المنکر الکثیر»در این عبارت،اشاره به نافرمانی ها و سرپیچی ها و بی وفایی های مردم در برابر امام است؛ولی جمعی از شارحان نهج البلاغه آن را به معنای منکرات و اعمال زشت و گناهان تفسیر کرده اند و بعد گرفتار این مشکل شده اند

ص:207


1- 1) «ربق»جمع«ربقة»(بر وزن فتنه)به معنای طناب است که با آن شخص یا چیزی را می بندند.بعضی آن را به معنای طنابی که دستگیره های متعدد داشته باشد،تفسیر کرده اند.
2- 2) «حلق»جمع«حلقه»است؛همان چیزی که در فارسی نیز به کار می رود.
3- 3) «ضیم»به معنای ظلم و ستم است.
4- 4) «اطراق»به معنای چشم به زیر انداختن و سپس به معنای سکوت و چشم پوشی نمودن از مطلبی نقل شده است.

که چگونه ممکن است چنین منکرات گسترده ای در زمان امام باشد و ایشان از آنان نهی نکند؟و در جواب آن گفته اند:امام علیه السّلام توان جلوگیری از بعضی منکرات ریشه دار را نداشت یا اگر می خواست جلوگیری کند،به مفسده عظیم تری منتهی می شد.

ولی همان گونه که گفته شد،منظور از منکر،چیزی نیست که این جمع از شارحان از آن برداشت کرده اند تا اشکالی متوجّه شود و نیاز به پاسخی داشته باشد.منظور،بدی ها و نافرمانی ها و بی وفایی های در حق امام است؛به قرینه«البرّ القلیل»که در جمله قبل بیان شده است.

شبیه همین معنا در خطبه های دیگر نهج البلاغه به چشم می خورد.در خطبه 97 می فرماید:«و لقد أصبحت الأمم تخاف ظلم رعاتها و أصبحت أخاف ظلم رعیّتی؛همواره امت ها از ظلم زمامدارشان در وحشت بوده اند؛ولی من از ظلم پیروانم بیمناکم».

***

ص:208

خطبۀ 160:مطالب متنوع(حمد خداوند،امید به خدا،الگو گیری از رسول خدا و...)

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است(که مطالب متنوعی را در آن مطرح فرموده)

خطبه در یک نگاه

این خطبه طولانی و گسترده از مطالب متنوعی بحث می کند که در مجموع،تعلیمات گرانبهایی درباره معرفة اللّه و خودسازی ارائه می دهد و می توان آن را در پنج بخش خلاصه کرد:

در بخش اوّل،از عظمت خداوند و حمد و ستایش او با ذکر اسما و صفات پروردگار سخن به میان آمده است.

در بخش دوّم،درباره حقیقت رجا و امیدواری-که یکی از ارکان سعادت انسان است -سخن می گوید.

ص:209


1- 1) سند خطبه: درباره سند این خطبه چنین گفته شده است:«زمخشری»متوفای 538 ق.که تقریبا یک قرن بعد از مرحوم«رضی»می زیسته است،بخشی از این خطبه را در کتاب خود«ربیع الابرار»با تفاوت هایی نقل کرده که نشان می دهد آن را از غیر«نهج البلاغه»گرفته است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 373).

در بخش سوّم،گوشه ای از صفات پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و گفتار و رفتار او-که می تواند برای همه الگو و اسوه ای باشد-و همچنین صفات پیامبران دیگری همچون:موسی، داوود و عیسی علیهم السّلام آمده است.

در بخش چهارم،بار دیگر به صفات پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله باز می گردد،صفاتی که باید سرمشق همگان قرار گیرد.

و سرانجام در بخش پنجم،(آخرین بخش خطبه)امام علیه السّلام از ساده زیستی خود سخن به میان آورده و با ضرب المثل زیبایی«فعند الصّباح یحمد القوم السّری» (صبحگاهان رهروان شب مورد ستایش قرار می گیرند)خطبه را به پایان می برد.

***

ص:210

بخش اوّل

اشاره

أمره قضاء و حکمة،و رضاه أمان و رحمة،یقضی بعلم،و یعفو بحلم.

اللّهمّ لک الحمد علی ما تأخذ و تعطی،و علی ما تعافی و تبتلی؛حمدا یکون أرضی الحمد لک،و أحبّ الحمد إلیک،و أفضل الحمد عندک.حمدا یملأ ما خلقت،و یبلغ ما أردت.حمدا لا یحجب عنک،و لا یقصر دونک.

حمدا لا ینقطع عدده،و لا یفنی مدده،فلسنا نعلم کنه عظمتک إلاّ أنّا نعلم أنّک«حیّ قیّوم،لا تأخذک سنة و لا نوم».لم ینته إلیک نظر،و لم یدرکک بصر.أدرکت الأبصار،و أحصیت الأعمال،و أخذت بالنّواصی و الأقدام.

و ما الّذی نری من خلقک،و نعجب له من قدرتک،و نصفه من عظیم سلطانک، و ما تغیّب عنّا منه،و قصرت أبصارنا عنه،و انتهت عقولنا دونه،و حالت ستور الغیوب بیننا و بینه أعظم.فمن فرّغ قلبه،و أعمل فکره،لیعلم کیف أقمت عرشک،و کیف ذرأت خلقک،و کیف علّقت فی الهواء سماواتک،و کیف مددت علی مور الماء أرضک،رجع طرفه حسیرا،و عقله مبهورا،و سمعه و الها،و فکره حائرا.

ترجمه

فرمان او قطعی و حکیمانه است و رضای او امان و رحمت.با علم و آگاهی داوری می کند و با حلم و بردباری عفو می نماید.خداوندا سپاس و ستایش مخصوص توست،در برابر آن چه می گیری و آن چه عطا می کنی و بر عافیت و بلایی که می فرستی؛حمد و

ص:211

سپاسی که رضایت بخش ترین حمدها نزد تو باشد؛حمدی که محبوب ترین حمدها در پیشگاه توست؛حمدی که برترین حمدها نزد تو خواهد بود.حمدی که تمام جهان خلقت را پر کند و تا آن جا که خواسته ای،برسد؛حمدی که از تو محجوب و پوشیده نماند و در پیشگاه تو کاستی نداشته باشد؛حمدی که عددش پایان نگیرد و در پهنه زمان،فنا در آن راه نیابد.

(خداوندا)کنه عظمت تو را هرگز درک نمی کنیم،جز این که می دانیم تو زنده و قائم به ذات خود و دیگران قائم به تواند.هیچ گاه خواب سبک و سنگین،تو را فرا نمی گیرد(تا از بندگانت غافل شوی).افکار(بلند پرواز)هرگز به تو نمی رسد و چشم ها(ی تیزبین)تو را نمی بیند؛ولی تو چشم ها(و حرکات آن ها)را می بینی و اعمال و کردار(بندگان)را احصا می کنی و زمام همگان به دست توست.

(خداوندا)آن چه از مخلوقات را مشاهده می کنیم و از قدرتت در شگفتی فرو می رویم و وصف عظمت سلطنت تو را بیان می کنیم،چه اهمّیّتی دارد؟!در حالی که آن چه از ما پوشیده و پنهان است و چشمانمان از دیدن آن قاصر و عقل ما در برابر درکشان ناتوان است و پرده های غیب میان ما و آن ها فاصله افکنده،بس عظیم تر است.

(آری!)آن کس که قلبش را از همه چیز تهی کند و فکرش را به کار گیرد تا بداند چگونه عرش را بر پا ساخته ای و مخلوقاتت را آفریده ای،چگونه کرات آسمان را در هوا معلق کرده ای،زمینت را بر روی امواج آب،گسترده ای،به یقین دیده فهمش وا می ماند؛عقلش مبهوت می شود؛شنوایی اش حیران،و اندیشه اش سرگردان می ماند!!

شرح و تفسیر: ناتوانی اندیشه ها در برابر عظمت او

ناتوانی اندیشه ها در برابر عظمت او

امام علیه السّلام در بخش اوّل خطبه،نخست به چهار موضوع به صورت بسیار فشرده اشاره می فرماید:امر خداوند،رضا،داوری و عفو او.می فرماید:

ص:212

«فرمان او قطعی و حکیمانه است» (أمره قضاء و حکمة) .

یعنی در عین قاطعیت،آمیخته با حکمت است؛نه همچون اوامر مستبدان و قدرتمندان زورگو که فرمان قطعی می دهند،اما حکمتی در آن وجود ندارد.

«امر»در این جمله،معنای وسیعی دارد؛هم اوامر تکوینی را شامل می شود،مانند « «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» ؛فرمان او هنگامی که چیزی را اراده کند،می گوید:موجود باش،آن هم فورا موجود می شود!». (1)

و هم اوامر تشریعیه را مانند:« «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی» ؛خداوند شما را به عدالت و احسان و کمک به خویشان امر می کند» (2)و در هر حال اوامر او دارای حکمت،و فواید بی شماری است که عاید بندگان می شود.

سپس می افزاید:«و رضای او امان و رحمت» (و رضاه أمان و رحمة) .

ممکن است کسانی از فردی راضی شوند و به او امان دهند،اما امان آمیخته با وحشت باشد؛اما امان الهی چنین نیست؛آمیخته با رحمت است.

در جمله سوّم از داوری خدا سخن می گوید و می فرماید:«با علم و آگاهی داوری می کند» (یقضی بعلم) .

نه مانند بسیاری از انسان ها که داوری شان نا آگاهانه و آمیخته با جهل است.

و در چهارمین جمله می فرماید:«و با حلم و بردباری عفو می کند» (و یعفو بحلم) آری،عفو او با حلم او آمیخته است و کسانی را که عفو کرد،مؤاخذه و مجازات نمی کند.

نه همچون انسان ها که گاه بر سر لطف می آیند و عفو می کنند و گاه بر سر غضب می نشینند و عفو شدگان را مجازات می کنند.

سپس امام علیه السّلام،با ذکر این اوصاف چهار گانه به سراغ حمد و ستایش خدا می رود؛ حمدی که هشت بار در این بخش تکرار شده و در هر مرحله،وصف خاصی برای آن شده

ص:213


1- 1) یس،آیه 82.
2- 2) نحل،آیه 90.

است.آن گاه امام علیه السّلام به حمد و ستایش پروردگار می پردازد؛حمد و ستایشی بسیار فصیح و بلیغ و پر مایه.عرض می کند:«خداوندا سپاس و ستایش مخصوص توست،در برابر آن چه می گیری و بر آن چه عطا می کنی و بر عافیت و بلایی که می فرستی» (اللّهمّ لک الحمد علی ما تأخذ و تعطی،و علی ما تعافی و تبتلی) .

اشاره به این که در همه حال،تو را حمد و ستایش می کنم؛چرا که می دانم از ناحیه توست خیر و سعادت؛اگر نعمتی می بخشی کرامت است و اگر می گیری عنایت.اگر سلامت و عافیت می دهی،سعادت است و اگر بیماری و گرفتاری می دهی،آن نیز دارای مصلحت است.کاری بدون حکمت نمی کنی و هر چه از سوی توست،رحمت است.

سپس به اوصاف این حمد می پردازد و شش وصف برای آن ذکر می کند که با وصفی که در عبارت قبل ذکر شد هفت وصف می شود و آن را حمد و سپاسی جامع از هر نظر می سازد.

عرض می کند:«حمد و سپاسی که رضایت بخش ترین حمدها نزد تو باشد؛حمدی که محبوب ترین حمدها در پیشگاه توست؛حمدی که برترین حمدها نزد توست.

حمدی که تمام جهان خلقت را پر کند و تا آن جا که خواسته ای،برسد؛حمدی که از تو محجوب و پوشیده نماند و در پیشگاه تو کاستی نداشته باشد؛حمدی که عددش پایان نگیرد و در پهنه زمان،فنا در آن راه نیابد» (حمدا یکون أرضی الحمد لک،و أحبّ الحمد إلیک،و أفضل الحمد عندک.حمدا یملأ ما خلقت،و یبلغ ما أردت.

حمدا لا یحجب عنک،و لا یقصر دونک.حمدا لا ینقطع عدده،و لا یفنی مدده) .

این حمد و سپاس،جامع ترین حمدها است؛نه زمان محدودی دارد،نه تعداد معین، نه مکان خاصی دارد و نه قصور و حجابی.سراسر زمان و مکان را پر می کند و به پیشگاه حق می رسد و برترین حمدهاست.

اضافه بر این،حمدی است بر عافیت و بلا و گرفتن و اعطا که از این نظر هم جامعیّت

ص:214

دارد.بنابر این حمدی است بر همه چیز،در هر زمان و هر مکان،در هر حال و در هر شکل و در هر صورت.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به بحث صفات جمال و جلال خدا می پردازد و وصفی بلیغ در این زمینه دارد.نخست از درک عظمت خدا ابراز عجز می کند و می گوید:

«خداوندا،کنه عظمت تو را هرگز درک نمی کنیم» (فلسنا نعلم کنه عظمتک) .

چرا که خداوند وجودی نامحدود و بی پایان است از هر نظر و موجود محدودی چون بشر،هر کس که باشد،از درک آن نامحدود عاجز و ناتوان است.اما برای این که تصور نشود این سخن به معنای عدم امکان شناخت خدا و تعطیل صفات است بلافاصله به ذکر معرفت اجمالی از طریق بیان هشت وصف از اوصاف ثبوتیه و سلبیه او می پردازد و می گوید:(گر چه ما به درک کنه ذات تو قادر نیستیم)«جز این که می دانیم تو زنده و قائم به ذات خود و دیگران قائم به تواند.هیچ گاه خواب سبک و سنگین،تو را فرا نمی گیرد(تا از بندگانت غافل شوی)» (إلاّ أنّا نعلم أنّک«حیّ قیّوم،لا تأخذک سنة و لا نوم») .

و در ادامه می افزاید:«افکار(بلند پرواز)هرگز به تو نمی رسد و چشم ها(ی تیزبین)تو را نمی بیند؛ولی تو چشم ها(و حرکات آن ها)را می بینی و اعمال و کردار(بندگان)را احصا می کنی و زمام همگان به دست توست» (لم ینته إلیک نظر،و لم یدرکک بصر.

أدرکت الأبصار،و أحصیت الأعمال،و أخذت بالنّواصی و الأقدام) .

وصف خداوند به«حیّ»نه به معنای حیات ظاهری و مادی است که آثارش نمو و رشد و تولید مثل و حس و حرکت است؛بلکه حیات واقعی است که به معنای«علم»بی پایان و «قدرت»بر همه هستی می باشد.

«قیوم»کسی است که قائم به ذات و همه چیز قائم به او باشد؛زیرا او واجب الوجود است و واجب الوجود به چیزی نیاز ندارد و همگان نیازمند اویند.

جمله «لا تأخذک سنة و لا نوم» اشاره به این که علم و آگاهی و لطف و عنایت او نسبت به بندگان،دائمی است؛چنین نیست که گاهی بیدار باشد و بداند و بندگان را

ص:215

مشمول عنایت فرماید و گاه در خواب فرو رود و از آن ها غافل شود.

جمله «لم ینته إلیک نظر...» اشاره به این است که نه علم و دانش انسان احاطه به ذات پاک او پیدا می کند-چرا که ذاتش نامحدود است-و نه چشم ظاهر او را می بیند؛چرا که نه جسم است و نه جهت دارد و نه رنگ؛ولی او گردش چشم ها را می بیند و کوچک ترین اعمال را حساب می کند.

منظور از «أخذت بالنّواصی و الأقدام» -با توجه به این که«نواصی»جمع «ناصیة»به معنای موهای جلوی سر است و«اقدام»جمع«قدم»به معنای پاها است- قدرت و غلبه خداوند بر همه کس و همه چیز است؛زیرا هر گاه موی پیش سر انسان یا حیوانی را بگیرند و یا پای کسی را ببندند،قدرت به طور کامل از او سلب می شود.

سپس امام علیه السّلام برای اثبات این اوصاف جمال و جلال و معرفی پروردگار متعال به سراغ جهان خلقت می رود و از عظمت آن،سخن می گوید؛سخنی بسیار عمیق و پر مایه؛ و نشان می دهد جهانی را که می بینیم و درک می کنیم با تمام عظمتی که دارد در برابر آن چه نمی بینیم و درک نمی کنیم قطره ای در برابر دریاست.می فرماید:«(خداوندا) آن چه از مخلوقات را مشاهده می کنیم و از قدرتت در شگفتی فرو می رویم و وصف عظمت سلطنت تو را بیان می کنیم،چه اهمّیّتی دارد؟!در حالی که آن چه از ما پوشیده و پنهان است و چشمانمان از دیدن آن قاصر و عقل ما در برابر درکشان ناتوان است و پرده های غیب میان ما و آن ها فاصله افکنده،بس عظیم تر است» (و ما الّذی نری من خلقک،و نعجب له من قدرتک،و نصفه من عظیم سلطانک،و ما تغیّب عنّا منه،و قصرت أبصارنا عنه،و انتهت عقولنا دونه،و حالت ستور الغیوب بیننا و بینه أعظم) .

آری،آن چه امروز می بینیم-با آن که علوم و دانش ها در مورد جهان آفرینش فوق العاده گسترش پیدا کرده است-در برابر آن چه نمی بینیم و درک نمی کنیم بسیار کوچک است.دانشمندان امروز از عوالمی خبر می دهند که کره زمین ما در برابر آن مانند نقطه

ص:216

کوچکی است در گوشه کتاب بزرگی از یک کتابخانه عظیم!از کرات بزرگی در آسمان خبر می دهند که سی میلیارد برابر کره زمین است!از سیاه چاله های بزرگی سخن می گویند که سه میلیارد برابر خورشید ماست(سیاه چاله ها اجرام فوق العاده سنگینی اند که همه چیز را در خود جذب می کنند؛حتی نور را که در برخورد با سایر اجرام بازگشت دارد و به همین دلیل در نظر ما در پهنه آسمان،به صورت چاله های سیاهی خودنمایی می کند).

در همین کره زمین ما که سیاره بسیار کوچکی است،میلیون ها نوع گیاه و حیوان در اعماق دریاها و جنگل ها وجود دارد که هنوز دیده تیز بین دانشمندان امروز آن را شناسایی نکرده است.

آری،عالم ملک و ملکوت،آن قدر گسترده است که عقول از درک آن،عاجز است و افکار درباره آن حیران و توجّه به این حقیقت ما را به عظمت آفریننده آن آشنا می سازد و این بزرگ ترین درس توحید و خداشناسی است.در حدیثی از امام سجاد علی بن الحسین علیه السّلام می خوانیم که فرمود:«لو اجتمع أهل السّماء و الأرض أن یصفوا اللّه بعظمته لم یقدروا؛اگر تمام اهل آسمان و زمین جمع شوند که عظمت خدا را به وصف درآورند،قادر نیستند!». (1)

سپس در تکمیل این سخن می افزاید:«(آری!)آن کس که قلبش را از همه چیز تهی کند و فکرش را به کار گیرد تا بداند چگونه عرش را بر پا ساخته ای و مخلوقاتت را آفریده ای،چگونه کرات آسمان را در هوا معلّق کرده ای،و زمینت را بر روی امواج آب، گسترده ای،به یقین دیده فهمش وا می ماند؛عقلش مبهوت می شود؛شنوایی اش حیران،و اندیشه اش سرگردان می ماند!!» (فمن فرّغ قلبه،و أعمل فکره،لیعلم کیف أقمت عرشک،و کیف ذرأت (2)خلقک،و کیف علّقت فی الهواء

ص:217


1- 1) اصول کافی،جلد 1،صفحه 102.
2- 2) «ذرأت»از ماده«ذرء»(بر وزن زرع)به معنای آفرینش و ایجاد و اظهار است.

سماواتک،و کیف مددت علی مور (1)الماء أرضک،رجع طرفه (2)حسیرا (3)،و عقله مبهورا (4)،و سمعه والها،و فکره حائرا) .

امام علیه السّلام در این تعبیرات زیبا و پر معنا انگشت اشارت روی چهار موضوع از عظمت آفرینش نهاده:بر پا کردن عرش،آغاز آفرینش،معلّق بودن کرات در آسمان و پیدایش زمین از زیر آب که هر یک از دیگری شگفت انگیزتر است و به دنبال آن روی چهار گونه از آثار حیرت و سرگردانی تکیه کرده:خستگی چشم،مبهوت شدن عقل،واله شدن گوش، حیران شدن فکر.

درباره تفسیر عرش،سخن بسیار است؛اما آن چه از آیة الکرسی استفاده می شود این است که عرش،عالمی است فوق این آسمان و زمینی که ما می بینیم؛زیرا می فرماید:

« «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» »(توجّه داشته باشید که شاهان سابق دارای دو گونه تخت بودند:تخت کوتاهی که کرسی نامیده می شد و در روزهای عادی از آن استفاده می کردند و تخت بلند پایه ای که عرش نام داشت و در اعیاد و روزهای رسمی بر فراز آن می نشستند؛سپس این دو تعبیر کنایه ای از درجات مختلف عظمت شد.قرآن آسمان و زمینی را که ما می بینیم کرسی خدا می شمارد؛بنابر این عرش او مرتبه ای بالاتر از آن است).

از این رو ممکن است عرش اشاره به عالم ماورای طبیعت یعنی عالم فرشتگان و کروبیان باشد و (5)یا عالمی از جهان ماده،ماورای آنچه در دسترس ماست.

جمله(و کیف مددت علی مور الماء أرضک)ممکن است اشاره به

ص:218


1- 1) «مور»(بر وزن قول)در لغت به معانی مختلفی آمده؛از جمله به معنای جریان سریع(یا جریان امواج آب)است.
2- 2) «طرف»(بر وزن حرف)به معنای پلک چشم است.
3- 3) «حسیر»از ماده«حسر»(بر وزن قصر)به معنای خستگی و ضعف است.
4- 4) «مبهور»از ماده«بهر»(بر وزن قهر)به معنای غلبه کردن و به حیرت افکندن است.
5- 5) شرح این مطلب در تفسیر نمونه در تفسیر آیة الکرسی بیان شده است.

«دحو الارض»و سر بر آوردن خشکی ها از زیر آب ها باشد؛زیرا در آغاز تمام کره زمین را آب فرا گرفته بود؛به تدریج آب ها در خلل و فرج زمین فرو رفت و خشکی ها از زیر آب پیدا شدند.

آری،به یقین هر چه انسان درباره نظام جهان آفرینش و شگفتی های آن،چه در مورد آغاز خلقت و چه در ادامه راه می اندیشد،حیران تر می شود؛حیرتی آمیخته با عشق آفریننده این دستگاه با عظمت و حیرتی توأم با شناخت و معرفت ذات پاک او.

***

ص:219

ص:220

بخش دوّم

اشاره

منها:یدّعی بزعمه أنّه یرجو اللّه،کذب و العظیم!ما باله لا یتبیّن رجاؤه فی عمله؟فکلّ من رجا عرف رجاؤه فی عمله.و کلّ رجاء-إلاّ رجاء اللّه تعالی-فإنّه مدخول و کلّ خوف محقّق،إلاّ خوف اللّه فإنّه معلول یرجو اللّه فی الکبیر،و یرجو العباد فی الصّغیر،فیعطی العبد ما لا یعطی الرّبّ! فما بال اللّه جلّ ثناؤه یقصّر به عمّا یصنع به لعباده؟أتخاف أن تکون فی رجائک له کاذبا؟أو تکون لا تراه للرّجاء موضعا؟و کذلک إن هو خاف عبدا من عبیده،أعطاه من خوفه ما لا یعطی ربّه،فجعل خوفه من العباد نقدا،و خوفه من خالقه ضمارا و وعدا.و کذلک من عظمت الدّنیا فی عینه،و کبر موقعها من قلبه،آثرها علی اللّه تعالی،فانقطع إلیها،و صار عبدا لها.

ترجمه

او گمان می برد،به خدا امیدوار است؛اما سوگند به خدا دروغ می گوید(اگر راست می گوید)چرا این امیدواری در عملش دیده نمی شود؟زیرا هر کس به چیزی امید دارد، در عملش مشاهده می شود(همه باید بدانند)هر امیدی جز امید به خدای متعال نابجا،و هر ترس جز ترس از(مخالفت با)خدا نادرست است.(این مدعی دروغین)در مسائل مهم به خدا امید دارد و در مسائل کوچک به بندگان خدا؛در حالی که تواضع و احترامش در برابر بندگان(برای همان مسائل کوچک)بیش از خداست.چه شده است که تواضع و احترام او برای خداوند متعال کم تر از بندگان است؟آیا می ترسی در اظهار امید به خدا

ص:221

دروغگو باشی؟یا او را شایسته امید نمی دانی؟(که این هر دو خیالی است باطل) همچنین اگر او از یکی از بندگان خدا بترسد به سبب این خوف،برای او اهمّیّتی قائل می شود که برای خدا قائل نیست؛در واقع خوف از بندگان را نقد می شمرد و خوف از پروردگار خویش را وعده ای دور از انتظار!(آری)کسی که دنیا در چشم او بزرگ جلوه کند و جایگاه آن در قلبش مهم باشد،آن را بر خدای متعال مقدّم می دارد.از همه چیز می برد و به دنیا می پیوندد و برده آن می شود.

شرح و تفسیر: بردگان دنیا

بردگان دنیا

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه بعد از بیان عظمت پروردگار و حمد و سپاس او و نشانه های ذات پاکش در جهان هستی-که در بخش پیشین گذشت-به پند و اندرز غافلان می پردازد و به سراغ یکی از مهم ترین مسائل یعنی موضوع خوف و رجا می رود؛ حقیقت آن را می شکافد و نشانه های آن را شرح می دهد و مدعیان دروغینش را رسوا می سازد؛می فرماید:«او گمان می برد،به خدا امیدوار است؛اما سوگند به خدا دروغ می گوید» (یدّعی بزعمه أنّه یرجو اللّه،کذب و العظیم!) . (1)

سپس به ذکر دلیل می پردازد و می فرماید:«(اگر راست می گوید)چرا این امیدواری در عملش دیده نمی شود؟زیرا هر کس به چیزی امید دارد،در عملش مشاهده می شود» (ما باله لا یتبیّن رجاؤه فی عمله؟فکلّ من رجا عرف رجاؤه فی عمله) .

این دلیل بسیار روشنی است.کشاورزی و باغبانی که به گرفتن محصول از زمین و باغش امید دارد به آبیاری مرتب و دفع آفات و فراهم کردن تمام مقدمات و وسایل نمو و

ص:222


1- 1) تعبیر به«و العظیم»به جای«و اللّه العظیم»به دلیل این است که گاهی حذف موصوف و تکیه بر صفت،تأکید بیشتری نشان می دهد؛یعنی آن قدر این وصف عظمت برای ذات پاک او ثابت و مسلّم است که گویی نامی از نام های اوست.

پرورش محصول می پردازد.اگر باغبان و کشاورزی ادّعای چنین امیدی را کرد،ولی در خانه اش نشست و دست به کاری نزد،همه می دانند این یک امید کاذب است؛خیال امید است،نه امید.امید به لطف پروردگار،هنگامی امید راستین است که همگام با اطاعت فرمان او و قدم گذاشتن در مسیر رضای او باشد.

در حدیثی نیز از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«خدمتش عرض کردند:گروهی به سراغ گناه می روند و می گویند:به لطف خدا امید داریم.امام علیه السّلام فرمود:«کذّبوا لیسوا براجین إنّ من رجا شیئا طلبه و من خاف شیئا هرب منه؛آن ها دروغ می گویند؛دارای رجا و امید نیستند.کسی که به چیزی امید دارد،به دنبال آن می رود و کسی که از چیزی می ترسد از آن می گریزد». (1)

و بعد در ادامه این سخن به بیان کسی که مبدأ اصلی خوف و رجاست پرداخته، می فرماید:«هر امیدی جز امید به خداوند متعال نابجا،و هر ترس واقعی جز ترس از (مخالفت با)خدا نادرست است» (و کلّ رجاء-إلاّ رجاء اللّه تعالی-فإنّه مدخول (2)و کلّ خوف محقّق (3)إلاّ خوف اللّه) .

ص:223


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 68.
2- 2) «مدخول»از ماده«دخل»(بر وزن اجل)به معنای فساد کردن گرفته شده؛بنابر این مدخول یعنی چیزی که فاسد یا غش در آن است.
3- 3) «محقق»به معنای معلوم و قطعی در جمله بالا صفت برای خوف است-و باید مجرور باشد-اشاره به این که ترس واقعی تنها از خداست؛چرا که اوست که بدکاران را کیفر می دهد؛بنابر این اگر از خدا بترسیم و نافرمانی او نکنیم از هیچ چیز و هیچ کس نخواهیم ترسید؛ولی بسیاری از شارحان و مترجمان«محقق»را خبر«کل خوف»گرفته اند و در مرجع ضمیر«فانه»و همچنین استثنا و مفهوم مجموع جمله گرفتار مشکلات زیادی شده اند؛ حال آن که اگر«محقق»را صفت خوف بگیرند،مفهوم این جمله کاملا واضح است.قابل توجه این که جمله قبل که درباره رجا صحبت می کند،قرینه خوبی بر معنایی است که بیان شد. به تعبیر دیگر،امام علیه السّلام می فرماید:هر امیدی جز امید به خدا باطل و هر خوفی جز خوف از خدا نادرست است.

دلیل آن روشن است؛زیرا هیچ مبدأ خیری جز خدا وجود ندارد،و هر کسی جز او بتواند خیری انجام دهد به کمک اوست(لا مؤثّر فی الوجود إلاّ اللّه).

بنابر این باید تنها دل به او ببندیم و به او امیدوار باشیم.کسی که می تواند زیانی برساند و کیفر دهد و مجازات کند،فقط اوست و از دیگران،بی اراده او کاری ساخته نیست؛همان گونه که قرآن مجید می گوید:« «وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ» ؛ولی هیچ گاه نمی توانند بدون اجازه خداوند به کسی ضرری برسانند». (1)درست است که خداوند به بندگان،آزادی عمل داده،ولی این آزادی هرگز از ذات پاک او سلب قدرت نمی کند.

بنابر این تنها باید به ذات پاک او امیدوار و فقط از مخالفت فرمان او بیمناک باشیم.

سپس اشاره به نکته مهمّی می فرماید و آن تضادّی است که در اعمال مردم در خصوص موضوع خوف و رجا وجود دارد.هرگاه در یک مسأله جزئی به بنده ای امید داشته باشند هزار گونه خضوع و خشوع در مقابل او می کنند و هرگاه از موضوع کوچکی بترسند خود را جمع و جور می کنند؛در حالی که نه در مورد امید به خدا در امور مهمّه و ترس از او در مسائل بزرگ هرگز واکنش مناسبی نشان نمی دهند؛می فرماید:«این مدعی کاذب در مسائل مهمّ به خدا امید دارد و در مسائل کوچک به بندگان خدا؛در حالی که تواضع و احترامش در برابر بندگان(برای همان مسائل کوچک)بیش از خداست» (فإنّه معلول یرجو اللّه فی الکبیر،و یرجو العباد فی الصّغیر،فیعطی العبد ما لا یعطی الرّبّ!) .

در ادامه این سخن به علت این موضوع پرداخته،می فرماید:«چه شده است که تواضع و احترام او برای خداوند متعال کمتر از بندگان است؟آیا می ترسی در اظهار امید به خدا دروغگو باشی؟یا او را شایسته امید نمی دانی؟(که این هر دو خیالی است باطل)» (فما بال اللّه جلّ ثناؤه یقصّر به عمّا یصنع به لعباده؟أ تخاف أن تکون فی رجائک

ص:224


1- 1) بقره،آیه 102.

له کاذبا؟أو تکون لا تراه للرّجاء موضعا؟) .

به یقین،کسی که به خدا اعتقاد دارد و او را بر هر چیز قادر می شمرد،به رحمانیّت و رحیمیّت وجود و کرمش نیز ایمان دارد.امکان ندارد امیدش به خدا امید کاذبی باشد و یا این که او را شایسته امید نداند.اگر درست در این گونه افکار بیندیشیم،انحراف از اصل توحید و خدا شناسی را در آن به وضوح در می یابیم.

در حقیقت عصاره کلام مولا این است که ما افرادی را می بینیم که به امید عطای کوچکی در خانه کسی می روند،همه گونه خضوع و احترام مراسم ثنا و تکریم به جا می آورند و خود را مطیع فرمانش می شمرند،حال آن که هنگامی که برای بزرگ ترین حاجات خود در خانه خدا می آیند آن اظهارات و احترامات و فرمان برداری ها از آن ها مشاهده نمی شود و این نیست،جز بر اثر ضعف و ناتوانی در معرفة اللّه و شناخت صفات جلال و جمال او.

سپس امام علیه السّلام از رجا به خوف منتقل می شود و همین مقایسه را در مورد خوف بیان می دارد؛می فرماید:«همچنین اگر او از یکی از بندگان خدا بترسد به سبب این خوف، برای او اهمّیّتی قائل می شود که برای خدا قائل نیست؛در واقع خوف از بندگان را نقد می شمرد و خوف از پروردگار خویش را(نسیه و)و وعده ای دور از انتظار!» (و کذلک إن هو خاف عبدا من عبیده،أعطاه من خوفه ما لا یعطی ربّه،فجعل خوفه من العباد نقدا،و خوفه من خالقه ضمارا (1)و وعدا) .

به طور مسلّم این برخورد دو گانه،ناشی از ضعف ایمان است؛چرا که بندگان ضعیف، قدرتی ناچیز دارند که قابل مقایسه با قدرت خدا نیست.اگر تمام قدرت آن ها را به اندازه جرقه ای فرض کنیم،قدرت عظیم پروردگار از دریاها آتش سوزان،برتر است.چگونه ممکن است انسانی به چگونگی این دو مبدأ خوف آشنا باشد،ولی از جرقه بترسد و از

ص:225


1- 1) «ضمار»به معنای وعده دور و دراز است.این واژه به معنای مخفی و پنهان و چیزی که امید چندانی به آن نیست به کار می رود.

دریای آتش نهراسد؟!البتّه ممکن است منشأ این تفاوت،امید بیش از حد به کرم و لطف خدا باشد که آن نیز ناشی از غفلت است؛زیرا او ارحم الراحمین است در موضع عفو و رحمت و اشدّ المعاقبین است در موضع عذاب و نقمت.

از آن جا که این برخورد دو گانه با خدا و خلق،ناشی از ضعف شناخت و کوته بینی است، امام علیه السّلام در پایان این بخش از سخنان و دلنشینش به برخورد دو گانه این گونه افراد با دنیا و آخرت می پردازد؛می فرماید:«همچنین کسی که دنیا در چشم او بزرگ جلوه کند و جایگاه آن در قلبش مهمّ باشد،آن را بر خداوند متعال مقدّم می دارد.از همه چیز می برد و به دنیا می پیوندد و برده آن می شود!» (و کذلک من عظمت الدّنیا فی عینه،و کبر موقعها من قلبه،آثرها علی اللّه تعالی،فانقطع إلیها،و صار عبدا لها) .

آری،این هوا پرستان بی معرفت،متاع ناچیز و فانی دنیا را نقد و مواهب عظیم و جاویدان آخرت را نسیه می پندارند و همین سبب می شود که دنیا را بر آخرت ترجیح دهند و رضای خلق را بر رضای خالق مقدّم بشمرند.

درست،عکس پرهیزگاران با ایمان که امام علیه السّلام در خطبه متقین درباره آن ها فرموده است:(عظم الخالق فی أنفسهم فصغر ما دونه فی أعینهم)خدا در نظر آنان با عظمت جلوه کرده در نتیجه،غیر خدا هر چه هست در نظر آن ها کوچک است.

جمله (فانقطع إلیها،و صار عبدا لها) اشاره به این حقیقت است که این دنیا پرستان،سرانجام کارشان به جایی می رسد که از عبودیت پروردگار خارج می شوند و به عبودیت دنیا و هوای نفس و شیطان در می آیند.از توحید و خدا پرستی عملا کنار می روند و به شرک و دنیا پرستی روی می آورند.

کار آن ها به جایی می رسد که همچون عمر سعد بر این عقیده پافشاری می کنند که رها کردن ملک ری به جهت ترس از عذاب قیامت و متنعم شدن به نعمت های بهشتی، نقد را با نسیه معامله کردن است و هیچ عاقلی تن به این معامله نمی دهد:

ص:226

«الا إنّما الدّنیا لخیر معجّل فما عاقل باع الوجود بدین»

(1)

نکته: دو بال برای پرواز به سوی خدا!

دو بال برای پرواز به سوی خدا!

خوف و رجا یعنی بیم از کیفر و امید به لطف و رحمت خدا،قوی ترین انگیزه حرکت به سوی تقوا و پاکیزگی هاست.

هیچ کس بدون این دو نمی تواند در آسمان قرب حق پرواز کند و به اوج قاف قرب او راه یابد.

همان گونه که امید به نتایج لذت بخش پیروزی در امتحان و بیم از آثار سقوط و رفوزه شدن تمام نیروهای یک محصل و دانشجو را برای پیمودن مسیر علوم و دانش ها بسیج می کند،در پیمودن راه معنویت نیز بهره گیری از این بیم و امید ضروری است.در حدیثی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:«أعلی النّاس منزلة عند اللّه أخوفهم منه؛برترین مردم از نظر مقام در پیشگاه خدا خائف ترین آن هاست». (2)

امام صادق علیه السّلام می فرماید:«لا یکون المؤمن مؤمنا حتّی یکون خائفا راجیا،و لا یکون خائفا راجیا حتّی یکون عاملا لما یخاف و یرجو؛مؤمن،مؤمن نخواهد بود تا دارای خوف و رجا باشد و خوف و رجا نخواهد داشت مگر این که با آن چه می ترسد یا امید دارد هماهنگ عمل کند». (3)

ولی بهره گیری از این دو در صورتی امکان دارد که خوف و رجا کاذب نباشد و نشانه

ص:227


1- 1) این مضمون اشعار معروفی است که از عمر سعد هنگامی که ابن زیاد پیشنهاد جنگ با امام حسین علیه السّلام را به او کرد و وعده فرمانداری ری را به او داد و او نخست در انتخاب میان این دو،حیران گشت و سرانجام تصمیم به جنگ گرفت،نقل شده است.این اشعار را مرحوم سیّد بن طاووس در لهوف،صفحه 193 به طور کامل آورده و مورخ معروف،طبری نیز در حوادث سال 61 هجری بخشی از آن را نقل کرده است.
2- 2) بحار الانوار،جلد 74،صفحه 180.
3- 3) اصول کافی،جلد 2،صفحه 71.

کاذب نبودنش،عمل هماهنگ با آن است.

ولی متأسفانه بسیاری از مردم،نسبت به امور دنیا و خوف و رجای صادقی دارند؛در حالی که نسبت به آخرت گرفتار خوف و رجای کاذبند.

در همین زمان که این ستور را می نویسیم نوعی بیماری شدید«ذات الرّیه»به نام «سارس»پیدا شده که به نوعی کشنده است(حدّاکثر از یک صد نفر مبتلا به این بیماری شش نفر قربانی می شود)ولی برای پرهیز از ابتلای به آن چنان اقدامات احتیاطی شروع شده که فراتر از آن امکان ندارد.در مناطق آلوده همه جا را سمپاشی می کنند؛همه با ماسک حرکت می کنند؛هر شخص مظنونی را معاینه می کنند؛مراکز تجمع را تعطیل کرده اند؛جشن شادی و مجلس عزا نمی گیرند؛در فرودگاه ها همه مسافران به دقت از این نظر کنترل می شوند.این همان خوف صادق است.آیا مؤمنان در مورد خوف از کیفرهای الهی در قیامت که به مراتب از این سنگین تر است چنین عکس العملی نشان می دهند؟!! امام أمیر المؤمنین علیه السّلام در خطبه مذکور تعجب می کنند که چگونه بعضی از مردم در مقابل خوف اندکی از انسان ها عکس العمل سریع و قوی نشان می دهند،ولی در برابر خوف خدا چنین نیستند! درباره رجا هم همین گونه است؛ولی اولیاء اللّه چنان بودند که از خوف خدا در محراب عبادت مانند بید می لرزیدند و گاه صیحه می زدند و مدهوش می شدند.

سخن در این زمینه بسیار است.هدف در این جا اشاره کوتاهی برای تکمیل بحث ها بود.با حدیث نابی این گفتار را پایان می دهیم.

امام صادق علیه السّلام می فرماید:کان ابی یقول:إنّه لیس من عبد مؤمن إلاّ و فی قلبه نوران،نور خیفة و نور رجاء لو وزن هذا لم یزد علی هذا و لو وزن هذا لم یزد علی هذا؛پدرم می فرمود:هر بنده مؤمنی در قلبش دو نور است نور خوف و نور رجا، هر یک وزن شود اضافه بر دیگری نخواهد بود. (1)

ص:228


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 67.

بخش سوّم

اشاره

و لقد کان فی رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-کاف لک فی الأسوة،و دلیل لک علی ذمّ الدّنیا و عیبها،و کثرة مخازیها و مساویها،إذ قبضت عنه أطرافها،و وطّئت لغیره أکنافها،و فطم عن رضاعها،و زوی عن زخارفها.

ترجمه

برای تو(ای دلباخته دنیا)کافی است که روش رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را سرمشق خود قرار دهی و دلیل و راهنمای خود در نکوهش دنیا و مذمت آن و رسوایی فراوان و بدی هایش بشماری؛چه این که مواهب دنیا از او گرفته شد و برای دیگران آماده گشت.او از پستان دنیا جدا و از زخارف و زیبایی هایش بر کنار شده بود.

شرح و تفسیر: اقتدا به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله

اقتدا به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله

در آخرین جمله های بخش سابق این خطبه،امام علیه السّلام از دنیا پرستانی سخن به میان آورد که عبد ذلیل و بنده اسیر دنیا شده اند؛همه چیز را رها کرده و به دنیا چسبیده اند.

امام علیه السّلام برای بیدار ساختن این گروه،نسخه های عملی بسیار مفیدی از زندگی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و انبیای پیشین می دهد.نخست از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله سخن می گوید و می فرماید:

«برای تو(ای دلباخته دنیا)کافی است که روش رسول خدا را-که درود حق بر او و خاندانش باد-سرمشق خود قرار دهی و دلیل و راهنمای خود در نکوهش دنیا و عیب آن

ص:229

و رسوایی فراوان و بدی هایش بشماری» (و لقد کان فی رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-کاف لک فی الأسوة،و دلیل لک علی ذمّ الدّنیا و عیبها،و کثرة مخازیها (1)و مساویها) .

قابل توجه این که امام علیه السّلام در این جا پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را هم اسوه می شمرد و هم دلیل.

در واقع این دو تعبیر هر دو به یک نتیجه می رسد و آن پیروی کردن از آن پیشوای بزرگ و تطبیق دادن زندگی خویش با زندگی اوست؛ولی از نظر معنا تفاوت لطیفی با هم دارد.

اسوه،اشاره به این می کند که ما زندگی خود را با زندگی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله تطبیق دهیم؛ ولی دلیل اشاره به این دارد که او ما را به سوی خود فرا می خواند.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن به ذکر دلیل می پردازد و می فرماید:«چه این که جوانب دنیا از او(پیامبر صلّی اللّه علیه و آله)گرفته شد و برای دیگران آماده گشت.(او چیزی از متاع دنیا در اختیار نداشت و دنیا پرستان همه چیز داشتند)او از پستان دنیا جدا و از زخارف و زیبایی هایش بر کنار شده بود» (إذ قبضت عنه أطرافها،و وطّئت لغیره أکنافها،و فطم (2)عن رضاعها،و زوی (3)عن زخارفها (4)) .

او در زمانی می زیست که قیصرها و کسری ها در کاخ های افسانه ای در ناز و نعمت و در لا به لای انواع زینت می زیستند؛در جزیرة العرب بعضی ثروتمندان بزرگ بودند که امکانات فراوان داشتند.حتی در زمانی که به قدرت رسید و غنایم فراوان در اختیارش قرار گرفت،زندگی بسیار ساده و فقیرانه و زاهدانه داشت و به آن زندگی افتخار می کرد«الفقر

ص:230


1- 1) «مخازی»جمع«مخزاة»از ماده«خزی»به معنای رسوایی گرفته شده است.
2- 2) «فطم»از ماده«فطام»به معنای از شیر باز گرفتن است.
3- 3) «زوی»از ماده«زیّ»(بر وزن حیّ)به معنای جمع کردن و دور بردن است.
4- 4) «زخارف»جمع«زخرف»(بر وزن هرمز)در اصل به معنای هرگونه زینت و تجمل توأم با نقش و نگار است و این که به سخنان بیهوده،مزخرف گفته شده به علت زرق و برق و آب و رنگی است که به آن می دهند.

فخری» (1)می فرمود:این سخن نه بدان معنا است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله توان و قدرت دستیابی به این امور را نداشت؛بلکه او خود به چنین زندگی ای مایل نبود؛لذا در روایات آمده است که فرشته ای نزد پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله آمد و کلید خزائن زمین را در دست داشت؛ عرض کرد:«یا محمّد هذه مفاتیح خزائن الأرض یقول لک ربّک افتح و خذ منها ما شئت من غیر أن تنقص شیئا عندی؛ای محمد!این ها کلیدهای خزائن زمین است.پروردگارت می گوید:هر یک را می خواهی بگشا و هر چه می خواهی از آن بردار؛بی آن که چیزی از مقام تو نزد من کاسته شود».رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«الدّنیا دار من لا دار له و لها یجمع من لا عقل له؛دنیا سرای کسی است که از سرای آخرت بی بهره است و کسی برای دنیا جمع می کند که عقل و خرد ندارد».آن فرشته عرض کرد:«سوگند به خدایی که تو را به حق،به نبوّت برانگیخته است،من همین سخن را از فرشته ای در آسمان چهارم هنگامی که کلیدها به من سپرده شد،شنیدم». (2)

عبارت «إذ قبضت عنه أطرافها» اشاره به این است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله حاکمیت و مالکیت و سلطنت همچون قیصرها و کسری ها را بر شهرها و کشورها نداشت و جمله «و فطم عن رضاعها» اشاره به این است که از چرب و شیرین و غذاهای رنگارنگ بهره نمی گرفت و عبارت «و زوی عن زخارفها» ناظر به این است که او هرگز از کاخ ها و مرکب ها و لباس های پر زرق و برق بهره نمی گرفت.

به هر حال،امام علیه السّلام در برابر دلباختگان به دنیا بهترین اسوه و الگو را برگزیده و انگشت اشاره روی زندگانی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله گذاشته است.کسی که در حالاتش می خوانیم:بر روی خاک می نشست و همچون بردگان می زیست و زندگانیش همچون زندگی ضعیف ترین افراد بود؛گاه جز یک پیراهن که بر تن داشت لباس دیگری نداشت که اگر دستور می داد آن را بشویند پیراهنی که در تن کند و به مسجد بیاید در خانه او نبود؛حتی بر دخترش

ص:231


1- 1) مستدرک الوسائل،جلد 11،صفحه 173.
2- 2) اصول کافی،جلد 2،صفحه 129.

فاطمه زهرا علیها السّلام خرده گرفت که چرا پرده جدیدی بر درب خانه افکنده و زینت الات مختصری از نقره-نه از طلا-بر خود پوشیده است.شرح بیشتری در این باره در پایان خطبه بیان خواهد شد.

***

ص:232

بخش چهارم

اشاره

و إن شئت ثنّیت بموسی کلیم اللّه-صلّی اللّه علیه و سلّم-حیث یقول: «رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ» .و اللّه،ما سأله إلاّ خبزا یأکله،لأنّه کان یأکل بقلة الأرض،و لقد کانت خضرة البقل تری من شفیف صفاق بطنه،لهزاله و تشذّب لحمه.

و إن شئت ثلّثت بداوود-صلّی اللّه علیه و سلّم-صاحب المزامیر،و قاریء أهل الجنّة،فلقد کان یعمل سفائف الخوص بیده،و یقول لجلسائه:

أیّکم یکفینی بیعها!و یأکل قرص الشّعیر من ثمنها.

و إن شئت قلت فی عیسی بن مریم علیه السّلام،فلقد کان یتوسّد الحجر،و یلبس الخشن،و یأکل الجشب،و کان إدامه الجوع،و سراجه باللّیل القمر،و ظلاله فی الشّتاء مشارق الأرض و مغاربها،و فاکهته و ریحانه ما تنبت الأرض للبهائم؛و لم تکن له زوجة تفتنه،و لا ولد یحزنه، و لا مال یلفته،و لا طمع یذلّه،دابّته رجلاه،و خادمه یداه!

ترجمه

اگر بخواهی دوّمین نفر یعنی موسای کلیم علیه السّلام به تو معرفی می کنم،آن گاه که عرضه داشت:پروردگار را!به آن چه به من از نیکی عطا کنی نیازمندم،به خدا سوگند!موسی علیه السّلام غیر از قرص نانی که بخورد از خدا نخواست؛زیرا وی(از زمانی که از مصر فرار کرد و به سوی مدین آمد)از گیاهان زمین تغذیه می کرد تا آن جا که بر اثر لاغری شدید و تحلیل

ص:233

رفتن گوشت بدن او رنگ سبز گیاه از پشت پرده شکمش آشکار بود.

و چنان چه بخواهی سوّمین نفر داوود-که درود خدا بر او باد-صاحب«مزامیر»و قاری بهشتیان را به تو معرفی می کنم؛او با دست خویش از برگ درخت خرما زنبیل می بافت و به دوستانش می گفت کدام یک از شما حاضر است این ها را برای من بفروشد،از بهای آن قرص نان جویی تهیه می کرد و تناول می نمود.

و اگر بخواهی(نمونه دیگری از)زندگی عیسی بن مریم-که درود خدا بر او باد-را برایت بازگو می کنم؛او سنگ را بالش خود قرار می داد؛لباس خشن می پوشید؛غذای ناگوار می خورد؛نان خورش او گرسنگی،چراغ شب هایش ماه،سر پناه او در زمستان مشرق و مغرب زمین بود(صبح ها در طرف غرب و عصرها در طرف شرق رو به آفتاب قرار می گرفت)میوه و گل او گیاهانی بود که از زمین برای چهارپایان می روید؛نه همسری داشت که او را بفریبد و نه فرزندی که(مشکلاتش)او را غمگین سازد؛نه مالی داشت که او را به خود مشغول دارد و نه طمعی که خوارش کند؛مرکبش پاهایش بود و خادمش دست هایش!

شرح و تفسیر: زندگی زاهدانه انبیا

زندگی زاهدانه انبیا

بحث کوتاهی که در عبارت قبل از زندگی زاهدانه پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله در مقام الگو و اسوه مؤمنان بیان شد امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به زندگی زاهدانه سه تن دیگر از پیامبران الهی که سرمشق صالحانند،اشاره می کند تا روشن شود این یک برنامه همگانی در زندگی رسولان الهی بوده است.همه آن ها از این نظر برای امّت های خود الگو و اسوه ای بوده اند.

می فرماید:

«اگر بخواهی نفر دوّم یعنی موسای کلیم-که درود خدا بر او باد-را به تو معرفی می کنم،در آن جا که عرضه داشت:پروردگار را!به آن چه به من از نیکی عطا کنی نیازمندم»

ص:234

(و إن شئت ثنّیت بموسی کلیم اللّه-صلّی اللّه علیه و سلّم-حیث یقول:

«رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ» ).

سپس امام علیه السّلام به تفسیر جمله یاد شده که آیه ای است از سوره قصص و از زبان حضرت موسی علیه السّلام به هنگام ورود به دروازه مدین نقل شده،می پردازد و می فرماید:«به خدا سوگند!موسی علیه السّلام غیر از قرص نانی که بخورد از خدا نخواست؛زیرا وی(از زمانی که از مصر فرار کرد و به سوی مدین آمد)از گیاهان زمین تغذیه می کرد تا آن جا که بر اثر لاغری شدید و تحلیل رفتن گوشت بدن او رنگ سبز گیاه از پشت پرده شکمش آشکار بود» (و اللّه،ما سأله إلاّ خبزا یأکله،لأنّه کان یأکل بقلة الأرض،و لقد کانت خضرة البقل تری من شفیف (1)صفاق (2)بطنه،لهزاله (3)و تشذّب (4)لحمه) .

هنگامی که موسی علیه السّلام برای حمایت و دفاع از یکی از قوم بنی اسرائیل در برابر فرعونیان،یکی از آن ها را کشت و همه جا در تعقیب او بودند از مصر فرار کرد و به سوی شام و شهر مدین آمد؛در حالی که هیچ گونه وسیله سفر با خود نداشت و چون دست گدایی در برابر کسی دراز نمی کرد به ناچار از گیاهان بیابان می خورد.در این مدّت، موسی علیه السّلام سخت نحیف و لاغر شد؛زیرا فاصله،نسبتا طولانی بود و او با پای پیاده از کشوری به کشور دیگر می آمد.کار او به جایی رسید که رنگ سبز گیاهان از پشت پرده شکمش کم کم نمایان شد.

او در این حال از خداوند تنها غذایی ساده که گرسنگی اش را بر طرف کند تمنّا کرد؛در حالی که می توانست از او زندگانی پر زرق و برق و سفره های رنگین بخواهد.

درست است که موسی علیه السّلام در این شرایط فوق العادّه به حکم اجبار و به طور طبیعی

ص:235


1- 1) «شفیف»از ماده«شفوف»به معنای شفاف شدن چیزی است؛به طوری که آن چه در پشت آن قرار گرفته،نمایان شود.
2- 2) «صفاق»به معنای پوسته زیرین شکم است،که زیر پوسته روئین قرار گرفته.
3- 3) «هزال»به معنای لاغری است.
4- 4) «تشذب»به معنای متفرق شدن است و در این جا به معنای تکیده شدن گوشت بدن است.

بسیار در مضیقه بود،ولی مهمّ این است که تنها به مقدار رفع ضرورت از خدای خود تقاضا کرد و این دلیل روشنی بر زندگی زاهدانه او است.

سپس در ادامه این بحث به سراغ زندگی زاهدانه داود علیه السّلام می رود و چنین می فرماید:

«و چنان چه بخواهی سوّمین نفر داوود-که درود خدا بر او باد-صاحب«مزامیر»و قاری بهشتیان را به تو معرفی می کنم؛او با دست خویش از لیف خرما زنبیل می بافت و به دوستانش می گفت کدام یک از شما حاضر است این ها را برای من بفروشد،و از بهای آن قرص نان جویی تهیه می کرد و تناول می نمود» (و إن شئت ثلّثت بداوود-صلّی اللّه علیه و سلّم-صاحب المزامیر،و قاریء أهل الجنّة،فلقد کان یعمل سفائف (1)الخوص (2)بیده،و یقول لجلسائه:أیّکم یکفینی بیعها!و یأکل قرص الشّعیر من ثمنها) .

می دانیم که حضرت داوود علیه السّلام در عین نبوّت از پادشاهان بزرگ بنی اسرائیل بود و به مقتضای آیه شریفه:« «وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ» ؛ما حکومت او را استحکام بخشیدیم؛هم دانش به او دادیم و هم مقام قضاوت». (3)

حکومتی قوی و گسترده داشت.آیا آن چه گفته شد،مربوط به دوران حکومت او بود یا بعد از آن؟هر چه باشد دلیل بر زهد فوق العاده آن حضرت می باشد؛به ویژه این که در روایات نقل شده که او در دوران حکومت و سلطنت خود از بیت المال استفاده نمی کرد؛ بلکه زره می بافت و از پول آن زندگی خود را می گذراند.

عبارت«صاحب المزامیر و قاریء أهل الجنة»اشاره به مقامات برجسته معنوی او در دنیا و آخرت است.خداوند متعال،چنان دانش و معنویّتی به او ارزانی کرده بود که مزامیر را انشا می کرد(مزامیر چنان که در نکته ها ذکر خواهد شد،مجموعه ای دعاها،مناجات و

ص:236


1- 1) «سفائف»جمع سفیفه به معنای چیزی است که از برگ درخت خرما بافته شده.
2- 2) «خوص»،برگ درخت خرما.
3- 3) ص،آیه 20.

پند و اندرز حکیمانه بود که داوود علیه السّلام آن را با صدای بسیار زیبا می خواند و با این کار هنری،مردم و حتی طبق روایتی پرندگان و حیوانات را به سوی خود جذب می کرد!).

و قاری اهل بهشت بودن اشاره به مقام اخروی اوست که در آن جا نیز اولیاء اللّه را با صدای زیبایش و مناجات پر محتوایش به لذّت قرب پروردگار و عشق و شوق به ذات پاک او می رساند.

جمله«أیّکم یکفینی بیعها؛کدام یک از شما این را برای من می فروشید؟»شاید اشاره به این باشد که او می خواست کسی وسیله فروش آن زنبیل ها شود و حق الزحمه و بهره ای ببرد و اگر این مربوط به دوران قضاوت او باشد،اشاره به این است که قاضی مستقیما در این گونه کارها با مردم روبه رو نمی شود تا مبادا او را بشناسند و پول بیشتری به او بدهند و انتظار حکم خلاف داشته باشند.

سپس در ادامه سخن به سراغ زندگی بسیار زاهدانه عیسی بن مریم می رود و در سیزده جمله کوتاه،تمام بخش های این زندگی زاهدانه را خلاصه می کند؛همان زندگانی عجیبی که تصورش برای ما مشکل است؛تا چه رسد به عمل کردن آن.می فرماید:«و اگر بخواهی(برای نمونه دیگری از)زندگی عیسی بن مریم-که درود خدا بر او باد-را برایت بازگو می کنم؛او سنگ را بالش خود قرار می داد؛لباس خشن می پوشید؛غذای ناگوار (مانند نان خشک)می خورد؛نان خورش او گرسنگی،چراغ شب هایش ماه،سر پناه او در زمستان مشرق و مغرب زمین بود(صبح ها در طرف غرب و عصرها در طرف شرق رو به آفتاب قرار می گرفت)میوه و گل او گیاهانی بود که از زمین برای چهار پایان می رویاند؛نه همسری داشت که او را بفریبد و نه فرزندی که(مشکلاتش)او را غمگین سازد؛نه مالی داشت که او را به خود مشغول دارد و نه طمعی که خوارش کند؛مرکبش پاهایش بود و خادمش دست هایش!» (و إن شئت قلت فی عیسی بن مریم علیه السّلام،فلقد کان یتوسّد (1)الحجر،و یلبس الخشن،و یأکل الجشب،و کان إدامه الجوع،

ص:237


1- 1) «یتوسد»از ماده«توسد»یعنی چیزی را به صورت بالش زیر سر نهادن.

و سراجه باللّیل القمر،و ظلاله فی الشّتاء مشارق الأرض و مغاربها،و فاکهته و ریحانه ما تنبت الأرض للبهائم؛و لم تکن له زوجة تفتنه،و لا ولد یحزنه، و لا مال یلفته،و لا طمع یذلّه،دابّته رجلاه،و خادمه یداه!) .

منظور از جمله «کان إدامه الجوع» این است که غالبا تنها به نان قناعت می کرد و نان خورشی نداشت.و جمله «ظلاله فی الشّتاء...» اشاره به این است که برای دفع سرمای زمستان از تابش آفتاب استفاده می کرد که صبح ها به طرف غرب می تابد و عصرها به طرف شرق.

حضرت مسیح علیه السّلام در زمانی ظهور کرد که دنیا پرستان بنی اسرائیل زندگی پر زرق و برق،سفره های رنگین،کاخ های پر تجمل،همسران زیبا،لباس های زینتی و مرکب های گرانبها داشتند.

حضرت مسیح علیه السّلام برای این که هشداری به همه آن ها بدهد و از آن زندگی که مایه هزار شور و شر و گرفتاری در زنجیرهای اسارت بود به یک زندگی ساده و عاقلانه و کم هزینه متوجّه سازد،این راه سخت را برای خود برگزید و از آن جا که اصول مشکلات زندگی انسان و انواع ذلّت هایی که به آن،تن می دهد،در این چند موضوع خلاصه می شود،خانه های پر زرق و برق،همسران زیبا و پر فتنه،فرزندان پر هزینه،اموالی که نگهداشتن و حساب و کتاب آن ها مایه رنج و مصیبت فراوان است،مرکب ها و خادمان پر خرجی که هر یک بخشی از افکار انسان را به خود مشغول می سازند و از هر چه غیر آن است باز می دارند حضرت مسیح علیه السّلام به همه آن ها پشت پا زد و از رنگ همه این تعلّقات آزاد شد تا خفتگان را بیدار سازد و همگان را غلام همت خویش سازد.

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است!

ص:238

نکته ها

1-مزامیر داوود علیه السّلام

«مزامیر»جمع«مزمور»به معنای سرودهایی است که با آهنگ مخصوص خوانده می شود و مزامیر داوود علیه السّلام اشعار روحانی،مناجات ها و پند و اندرزهایی بود که حضرت داود علیه السّلام با صدای زیبایش می خواند تا بر دل ها بهتر نشیند. (1)

مزامیر داوود علیه السّلام که الآن جزء کتب اهل عتیق است از پنج کتاب تشکیل شده و در آخر هر قسمت،لفظ«آمین»تکرار شده است و اغلب بر آنند که این لفظ را جمع کنندگان کتاب در آخر هر کتاب افزوده اند(باید توجه داشت مزامیر فعلی موجود در کتاب مقدس،کلمه آمین ندارد).

به هر حال،کتاب اوّل 41 مزمور است؛کتاب دوّم 31؛کتاب سوّم و چهارم هر یک 17 مزمور و کتاب پنجم دارای 44 مزمور می باشد.

محتوا و مفاهیم مزامیر در یک جمع بندی در عناوین زیر خلاصه می شود:

1.مزامیر حمد و تسبیح که شامل تعدادی مزمور است.

2.مزامیر شکر که در برابر الطاف الهی نسبت به اشخاص گفته شده است.

3.مزامیر مربوط به توبه.

4.مزامیر سیاحت(درباره سرگذشت کسانی که مشمول عنایت یا غضب خداوند شدند).

5.مزامیر تاریخی که در مورد الطاف و رحمت خداوند درباره قوم بنی اسرائیل است.

6.مزامیر نبوّتی که بر اساس وعده خدا به داوود علیه السّلام و فرزندان اوست.

7.مزامیر تعلیمی که شخص داود علیه السّلام را به اموری سفارش می کند:

الف)خصایص عادلان و ویژگی های شریران؛ ب)مقدّس و پاک بودن شریعت الهی؛

ص:239


1- 1) این واژه،گاهی جمع«مزمار»به معنای نی نیز نقل شده است.

ج)بی ارزش بودن زندگی دنیا؛ د)تکالیفی که بر حاکمان واجب است؛ 8.مزامیر دعا برای گنهکاران(باید توجه داشت که اکثر این مزامیر منسوب به داوود علیه السّلام است؛نه همه آن ها). (1)

2-نغمه داوودی

از بعضی آیات و روایات استفاده می شود که حضرت داوود علیه السّلام نغمه بسیار زیبایی داشت؛آن گونه که نه تنها انسان ها مجذوب صوت زیبای او می شدند،بلکه هنگامی که در محراب عبادت مشغول مناجات می شد،پرندگان نیز می آمدند و در کنار یا بر بدن او می نشستند.

و از آن جا که بهشت،کانون بهترین هاست در خطبه مزبور نقل شده که داوود علیه السّلام قاری اهل بهشت است.

«ابن ابی الحدید»نیز به روایتی اشاره می کند که همین معنا را در بر دارد؛می گوید:

«ورد فی الخبر:داود قاریء أهل الجنّة؛داوود علیه السّلام قاری بهشتیان است».

3-زهد انبیا

در این که چرا این پیامبران بزرگ این گونه زندگی را بر خود تنگ می گرفتند،به طوری که برای هیچ یک از ما قابل تحمل نیست سخنی داریم که در پایان خطبه پس از شرح زهد پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله بیان خواهد شد.

***

ص:240


1- 1) اقتباس از:قاموس کتاب مقدّس،نوشته مسترهاکس.

بخش پنجم

اشاره

فتأسّ بنبیّک الأطیب الأطهر-صلّی اللّه علیه و آله-فإنّ فیه أسوة لمن تأسّی،و عزاء لمن تعزّی.و أحبّ العباد إلی اللّه المتأسّی بنبیّه، و المقتصّ لأثره.قضم الدّنیا قضما،و لم یعرها طرفا.أهضم أهل الدّنیا کشحا،و أخمصهم من الدّنیا بطنا،عرضت علیه الدّنیا فأبی أن یقبلها،و علم أنّ اللّه سبحانه أبغض شیئا فأبغضه،و حقّر شیئا فحقّره،و صغّر شیئا فصغّره.و لو لم یکن فینا إلاّ حبّنا ما أبغض اللّه و رسوله،و تعظیمنا ما صغّر اللّه و رسوله،لکفی به شقاقا للّه،و محادّة عن أمر اللّه.

ترجمه

(تو ای مسلمان)،به پیامبر پاک و پاکیزه ات صلّی اللّه علیه و آله تأسّی جوی؛زیرا در او سرمشقی است برای آن کس که می خواهد تأسّی جوید و رابطه ای است عالی برای کسی که بخواهد به او مربوط شود،محبوب ترین بندگان نزد خدا کسی است که به پیامبرش تأسّی جوید و در پی او گام بردارد.او به اندازه نیاز از دنیا بهره گرفت و هرگز تمایلی به آن نشان نداد.اندامش از همه مردم لاغرتر و شکمش از همه گرسنه تر بود.دنیا(از سوی خدا)به وی عرضه شد، ولی آن را نپذیرفت.او می دانست چه چیزی مبغوض خداست؟آن را مبغوض می شمرد، چه چیز نزد خدا حقیر است آن را حقیر می دانست و چه چیز نزد او کوچک است آن را کوچک می دید.و اگر در ما چیزی جز محبّت به آن چه مورد خشم خدا و رسولش می باشد،و نیز بزرگ شمردن آن چه خدا و رسولش آن را کوچک شمرده اند وجود نداشته باشد،همین امر برای مخالفت ما با خدا و سرپیچی از فرمانش کافی است!

ص:241

شرح و تفسیر: سیره پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله در برابر دنیا پرستان

سیره پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله در برابر دنیا پرستان

می دانیم خداوند پیامبران خود را از جنس بشر قرار داد تا بتوانند الگو و سرمشق در همه زمینه ها باشند؛چرا که اگر از جنس فرشته و مانند آن بودند هرگز چنین مطلبی ممکن نبود و مهم ترین برنامه انبیا که تعلیمات عملی آن هاست به تعطیلی می گرایید.

گوینده،هر قدر توانا و نویسنده هر قدر فصیح و بلیغ باشد،تأثیر پند و اندرزهایش هرگز به اندازه سرمشق های عملی نیست و آن چه را مردم از اعمال پیشوایان الهی بهره می گیرند قابل مقایسه با چیزی که از سخنانشان استفاده می کنند نیست؛به همین دلیل،امام علیه السّلام برای مبارزه با دنیا پرستی دلباختگان به دنیا که در آن زمان،بلکه در هر دورانی به سراغ برنامه عملی آن ها می رود و بعد از ذکر چند نمونه از انبیای پیشین به سراغ زندگی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می رود که از همه آموزنده تر است،می رود و پیش از ذکر جنبه ها عملی به دیدگاه های پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نسبت به دنیا اشاره می کند.

می فرماید:«(تو ای مسلمان)،به پیامبر پاک و پاکیزه ات-که درود خدا بر او و خاندانش باد-تأسّی جوی؛زیرا در او سرمشقی است برای آن کس که می خواهد تأسّی جوید و نسبتی است عالی برای کسی که بخواهد به او منسوب شود،محبوب ترین بندگان نزد خدا کسی است که به پیامبرش تأسّی کند و به دنبال او گام بردارد» (فتأسّ بنبیّک الأطیب الأطهر-صلّی اللّه علیه و آله-فإنّ فیه أسوة لمن تأسّی،و عزاء لمن تعزّی.

و أحبّ العباد إلی اللّه المتأسّی بنبیّه،و المقتصّ (1)لأثره) .

سپس اشاره به دیدگاه آن پیشوای بزرگ نسبت به دنیا کرده،می افزاید:«او به اندازه ضرورت از دنیا بهره گرفت و هرگز تمایلی به آن نشان نداد.پهلویش از همه مردم لاغرتر و

ص:242


1- 1) «مقتص»از ماده«قص»(بر وزن نص)به معنای قطع کردن و بریدن چیزی است و از آن جا که به هنگام چیدن مو و ناخن یکی را بعد از دیگری می چیند یا می برد این واژه،به معنای دنبال کردن اثر چیزی نیز نقل شده است. «قصه»نیز به معنای دنباله گیری سرگذشت و داستانی است.«قصاص»نیز از همین معنا گرفته شده است.

شکمش از همه گرسنه تر بود.دنیا(از سوی خدا)به وی عرضه شد،ولی آن را نپذیرفت.او می دانست چه چیزی مبغوض خداست؟آن را مبغوض می شمرد،چه چیز نزد خدا حقیر است آن را حقیر می دانست و چه چیز نزد او کوچک است آن را کوچک می دید» (قضم (1)الدّنیا قضما،و لم یعرها طرفا.أهضم (2)أهل الدّنیا کشحا (3)،و أخمصهم (4)من الدّنیا بطنا،عرضت علیه الدّنیا فأبی أن یقبلها،و علم أنّ اللّه سبحانه أبغض شیئا فأبغضه،و حقّر شیئا فحقّره،و صغّر شیئا فصغّره) . (5)

اشاره به این که او با تمام وجودش تسلیم خواست خدا بود؛هر چه را خدا دوست می داشت او دوست می داشت و هر چه را خدا دشمن می داشت او هم دشمن می داشت.

تمام این جمله ها اشاره به زرق و برق دنیای فریبنده است که دنیا هم مبغوض و حقیر است؛هم صغیر و کوچک.نکته اصلی این جاست که سرچشمه مظالم و ستم ها،جنگ ها و خون ریزی ها همه و همه حبّ به دنیاست.آن کس که به دیده نفرت و حقارت به زر و زیورهایش بنگر،هرگز شیفته و مفتون آن نخواهد شد و کمتر به گناه آلوده خواهد شد.

و در ادامه این سخن در یک نتیجه گیری روشن چنین می فرماید:«(بنابر این)اگر در ما چیزی جز محبّت به آن چه مورد خشم خدا و رسولش می باشد،(همچنین)بزرگ شمردن آن چه خدا و رسولش آن را کوچک شمرده اند وجود نداشته باشد،همین امر

ص:243


1- 1) «قضم»در اصل به جویدن چیزهای خشک است در مقابل«خضم»جویدن اشیا تر و بلعیدن.و در این جا«قضم»به معنای بهره گیری کم از دنیاست.
2- 2) «اهضم»از ماده«هضم»(بر وزن قدم)به معنای لاغر شدن پهلو و فرو رفتگی آن است و هضم غذا را از این نظر هضم می گویند که بر آمدگی شکم و پهلو بعد از هضم فرو می نشیند.
3- 3) «کشح»به معنای پهلو است.
4- 4) «أخمص»از ماده«خمص»(بر وزن شمس)به معنای فرو رفتگی شکم بر اثر گرسنگی است.
5- 5) فرق بین«صغیر شمردن»و«حقیر شمردن»در این است که حقیر،معمولا در مورد کیفیت گفته می شود؛مثلا انسانی که از علم و دانش و صفات برجسته محروم است حقیر شمرده می شود و صغیر به چیزی می گویند که مقدار آن از نظر کمّیّت،کم باشد؛همانند انسان کم سن و سال و مانند آن؛اشاره به این که دنیا هم کم ارزش است و هم اندک.

برای مخالفت ما با خدا و سرپیچی از فرمانش کافی است!» (و لو لم یکن فینا إلاّ حبّنا ما أبغض اللّه و رسوله،و تعظیمنا ما صغّر اللّه و رسوله،لکفی به شقاقا للّه، و محادّة عن أمر اللّه) .

آری،سعادت هر دو جهان ما و صداقت ما در ادعای ایمان به خدا و پیامبر در این است که آن چه را آن ها بزرگ شمرده اند بزرگ بشمریم و آن چه را آن ها کوچک شمرده اند کوچک بدانیم.پیامبر صلّی اللّه علیه و آله با زرق و برق دنیا و مظاهر فریبنده اش مخالف بود؛چگونه ممکن است ادعای ایمان به او کنیم و این مواهب فریبنده را بزرگ بشمریم و همه ارزش ها را در پای آن قربانی کنیم؟! در این جا ممکن است سؤالی مطرح شود که اگر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله تا این حد از غذا پرهیز می کرد که از همه مردم شکمش خالی تر بود،چگونه می توانست در میدان های نبرد و در برابر دشمن آن گونه استقامت کند که علی علیه السّلام می گوید:«کنّا إذا احمرّ البأس اتّقینا برسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-فلم یکن أحد منّا أقرب إلی العدوّ منه؛هنگامی که آتش جنگ شعله می کشید ما به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله پناه می بردیم؛چرا که در آن لحظه،کسی از پیامبر به دشمن نزدیک تر نبود». (1)

همین پرسش درباره حضرت علی علیه السّلام نیز مطرح است که با آن قدرت نمایی در جنگ های بدر،احد،خیبر،حنین و احزاب در عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و در جمل،صفّین و نهروان در زمان خودش چگونه غذایش نان جو خشکیده بود؟! پاسخ این سؤال را خود آن حضرت در نامه معروف«عثمان بن حنیف» (2)بیان فرموده است:«ألا إنّ الشّجرة البریّة أصلب عودا و الرّواتع الخضرة أرقّ جلودا و النّابتات الغذیة أقوی وقودا و أبطأ خمودا؛آگاه باشید!درختان بیابانی(که از آب و غذای کم تری استفاده می کنند چوبشان محکم تر است و درختان سرسبز که همواره در کنار آب قرار دارند پوستشان نازک تر(و کم دوام تر است)همچنین درختانی که در بیابان

ص:244


1- 1) کلمات قصار،بخش قریب من کلامه،شماره 9.
2- 2) نهج البلاغه،نامه 45،صفحه 575-576.

می روید و تنها با آب بارانی سیراب می شود،آتششان شعله ورتر و پر دوام تر است».

بنابر این پر خوری،دلیل بر قوّت و قدرت نیست.همان اعراب بیابانی که از غذای مختصری بهره می گرفتند،در میدان های نبرد ایران و روم در مقابل افسران و سربازانی- که از غذاهای رنگین استفاده می کردند-چنان مقاومت می نمودند که همگان را به حیرت افکندند.

نکته دیگر این که آن چه سرنوشت جنگجویان را در میدان نبرد تعیین می کند، روحیه بالای آن هاست؛نه غذاهای رنگین،و این بزرگواران(پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و علی علیه السّلام)در بالاترین حدّ روحیه بودند؛لذا کسی در شجاعت به پای آن ها نمی رسد.

این نکته نیز قابل توجّه است که آن چه درباره تغذیه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و علی علیه السّلام در تواریخ نقل شده مفهومش این نیست که همیشه و در تمام عمر این گونه غذا می خوردند؛ بلکه منظور این است که آن ها هرگز به نوع غذای خاصّی مقیّد نبودند.

***

ص:245

ص:246

بخش ششم

اشاره

و لقد کان-صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-یأکل علی الأرض،و یجلس جلسة العبد،و یخصف بیده نعله،و یرقع بیده ثوبه،و یرکب الحمار العاری،و یردف خلفه،و یکون السّتر علی باب بیته فتکون فیه التّصاویر فیقول:«یا فلانة-لإحدی أزواجه-غیّبیه عنّی،فإنّی إذا نظرت إلیه ذکرت الدّنیا و زخارفها».فأعرض عن الدّنیا بقلبه،و أمات ذکرها من نفسه،و أحبّ أن تغیب زینتها عن عینه،لکیلا یتّخذ منها ریاشا،و لا یعتقدها قرارا، و لا یرجو فیها مقاما،فأخرجها من النّفس،و أشخصها عن القلب،و غیّبها عن البصر.

و کذلک من أبغض شیئا أبغض أن ینظر إلیه،و أن یذکر عنده.

ترجمه

:

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله روی زمین(بدون فرش)می نشست و غذا می خورد و با تواضع،همچون بردگان جلوس داشت،با دست خود پارگی کشف خویش را می دوخت و با دست خود لباسش را وصله می زد.بر مرکب برهنه سوار می شد و(حتی)کسی را پشت سر خود سوار می کرد.پرده ای بر در اتاق خود دید که در آن تصویرهایی بود.همسرش را صدا زد و فرمود:آن را از نظرم پنهان کن که هر زمان چشمم به آن می افتد به یاد دنیا و زر و زیور آن می افتم.به این ترتیب با قلب خود(و تمام وجودش)از زر و زیور دنیا روی گردان بود و یاد آن را در وجود خود میراند و دوست داشت زر و زیور آن همواره از چشمش پنهان باشد؛

ص:247

مبادا از آن لباس فاخری برای خود تهیه کند و دنیا را قرارگاه خویش پندارد و امید اقامت در آن را داشته باشد؛در نتیجه آن را از جان خود بیرون راند و از قلب خود دور ساخت و از دیدگانش پنهان نمود(آری،)چنین است آن کسی که چیزی را مبغوض می دارد و نگاه کردن و یاد آوری آن را نیز مبغوض می شمرد.

شرح و تفسیر: زندگی زاهدانه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله

زندگی زاهدانه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله

در بخش گذشته این خطبه،امام علیه السّلام به طور کلی از مقام زهد پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و اقتدا و تأسی به او سخن می گفت؛ولی در این بخش،مصداق هایی از آن را بیان می فرماید و زهد و تواضع پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را در خلال اعمال روزانه اش نشان می دهد و به هفت موضوع اشاره می کند که نشانی آشکار از زهد و فروتنی آن پیشوای بزرگ است؛می فرماید:«پیامبر اکرم -که درود خدا بر او و خاندانش باد-روی زمین(بدون فرش)می نشست و غذا می خورد و با تواضع،همچون بردگان می نشست،با دست خود پارگی کشف خویش را می دوخت و با دست خود لباسش را وصله می زد.بر درازگوش برهنه سوار می شد و(حتی)کسی را پشت سر خود سوار می کرد. (1)پرده ای بر در اتاق خود دید که در آن تصویرهایی بود.همسرش را صدا زد و فرمود:آن را از نظرم پنهان کن که هر زمان چشمم به آن می افتد به یاد دنیا و

ص:248


1- 1) از مطالعه تاریخ چنین استفاده می شود که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله این کار را بارها تکرار فرمود، گاه اسامه را پشت سر خود می نشاند؛گاه فضل بن عباس و گاه افراد دیگری از دوستانش را؛ تا آن جا که بعضی از مورّخان،عدد آن ها را تا 33 نفر شماره کرده اند.(شرح نهج البلاغه، علامه شوشتری،جلد دوّم،صفحه 437)و از نکات جالب این که در حدیثی آمده است: هنگامی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از سفر باز می گشت،کودکان مدینه به استقبالش می شتافتند. پیامبر صلّی اللّه علیه و آله دستور می داد آن ها را بلند کنند.بعضی را پشت سر و بعضی را پیش روی خود سوار می کرد و به اصحاب و یارانش نیز سفارش می کرد که آن ها را سوار کنند و بعد از آن، کودکان افتخار می کردند که بر مرکب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله سوار شدند.(محجة البیضاء،جلد 3،صفحه 366).

زر و زیور آن می افتم» (و لقد کان-صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-یأکل علی الأرض،و یجلس جلسة العبد،و یخصف (1)بیده نعله،و یرقع (2)بیده ثوبه، و یرکب الحمار العاری،و یردف (3)خلفه،و یکون السّتر علی باب بیته فتکون فیه التّصاویر فیقول:«یا فلانة-لإحدی أزواجه-غیّبیه عنّی،فإنّی إذا نظرت إلیه ذکرت الدّنیا و زخارفها») .

جمله «یأکل علی الأرض» (روی زمین می نشست و غذا می خورد)اشاره به این است که در آن زمان افراد نیازمند فرشی نداشتند که بر آن بنشینند،به ناچار روی زمین می نشستند؛پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نیز همانند آن ها زندگی می کرد.

جمله «یجلس جلسة العبد ؛همچون غلامان می نشست»اشاره به نشستن متواضعانه آن حضرت است؛نه همچون متکبّران که یک پا را بر روی دیگری می اندازند و به حال غرور می نشینند.پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله غالبا دو زانو می نشست که طرز نشستن غلامان است؛زیرا هم متواضعانه تر و هم آمادگی بیشتری برای برخاستن و اطاعت در آن است.

در حدیثی نقل شده:«زن بد زبانی از کنار پیامبر صلّی اللّه علیه و آله گذشت؛در حالی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله همچون غلامان نشسته بود.گفت:ای محمّد،تو همچون بندگان می نشینی؟پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«و أیّ عبد أعبد منّی؛کدام بنده از من بنده تر است». (4)

جمله «و یکون السّتر ...»اشاره به داستانی است که از عایشه نقل شده که پرده ای پر نقش و نگار و دارای عکس موجودات ذی روح تهیه کرده بود و بر در اتاق آویخته بود.

ص:249


1- 1) «یخصف»از ماده«خصف»(بر وزن وصف)به معنای وصله کردن و پارگی را دوختن است.این واژه در اصل معنای ضمیمه کردن چیزی به چیزی است و به همین مناسبت به دوختن کفش و لباس اطلاق شده است.
2- 2) «یرقع»از ماده«رقع»(بر وزن رفع)به معنای وصله کردن است.
3- 3) «یردف»از ماده«ردف»(بر وزن حرف)به معنای قرار گرفتن پشت سر چیزی است؛لذا به کسی که پشت سر دیگری بر مرکب سوار می شود«ردیف»می گویند.
4- 4) اصول کافی،جلد 6،صفحه 271.(با تلخیص).

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از دیدن آن ناراحت شد؛چرا که جنبه زینتی داشت و فرمود:دیدن آن،مرا به یاد دنیا و زرق و برق آن می اندازد.دستور داد آن را فورا برداشتند. (1)

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن می فرماید:«به این ترتیب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله با قلب خود(و تمام وجودش)از زر و زیور دنیا روی گردان بود و یاد آن را در وجود خود میراند و دوست می داشت زر و زیور آن همواره از چشمش پنهان باشد مبادا از آن لباس فاخری برای خود تهیّه کند و دنیا را قرارگاه خویش پندارد و امید اقامت در آن را داشته باشد» (فأعرض عن الدّنیا بقلبه،و أمات ذکرها من نفسه،و أحبّ أن تغیب زینتها عن عینه، لکیلا یتّخذ منها ریاشا (2)،و لا یعتقدها قرارا،و لا یرجو فیها مقاما) .

اشاره به این که در قلب انسان،دو محبّت با هم نمی گنجد.هرگاه مفتون و فریفته دنیا شود،محبّت خدا و نعمت های جهان دیگر از قلب او بیرون می رود و تا محبّت زر و زیور این جهان را از دل بیرون نکند،جایی برای محبّت خدا نیست؛همچنین اگر دلبسته دنیا و زرق و برق آن شد،آن را قرارگاه همیشگی خود می پندارد و جایی برای عشق به خدا و آخرت باقی نمی ماند.این معنا درباره همه انسان ها صادق است و زندگی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نمونه بارزی از آن محسوب می شود.در حدیثی که مرحوم کلینی در کتاب کافی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل کرده،چنین می خوانیم که فرمود:«ما لی و للدنیا انما مثلی و مثلها کمثل الراکب رفعت له الشجرة فی یوم صائف فقال تحتها ثم راح و ترکها؛ مرا با دنیا چه کار؟مثل من در برابر دنیا همچون شخص سواری است که در یک روز،داغ تابستان در بیابانی به درختی می رسد کمی در زیر درخت،استراحت می کند سپس آن را

ص:250


1- 1) تاریخ بغداد(خطیب بغدادی)،جلد 2،صفحه 293؛ولی در این حدیث به جای ستر (پرده)نمرقه(به معنای بالش)نقل شده است.
2- 2) «ریاش»جمع«ریش»در اصل به معنای پرهای پرندگان است و از آن جا که پرهای آن ها لباس طبیعی زیبایی است و گاه به رنگ های مختلف است این واژه به هر گونه لباس زینتی و نیز به هر گونه زینت اطلاق می شود و در جمله بالا هر دو معنا را محتمل است.

ترک می گوید». (1)

آن گاه امام علیه السّلام در یک نتیجه گیری روشن می فرماید:«(چون دنیا چنین بود پیامبر محبّت)آن را از جان خود بیرون و از قلب خود دور ساخت و از دیدگانش پنهان نمود (آری،)چنین است آن کسی که چیزی را مبغوض می دارد و نگاه کردن و یاد آوری آن را نیز مبغوض می شمرد»( فأخرجها من النّفس،و أشخصها (2)عن القلب،و غیّبها عن البصر و کذلک من أبغض شیئا أبغض أن ینظر إلیه،و أن یذکر عنده) .

در این جا این پرسش پیش می آید که چرا امیر مؤمنان علی علیه السّلام این همه در مذمّت دنیا سخن می گوید و آن را تحقیر می کند؟این سؤال،پاسخ زنده ای دارد که به خواست خدا در پایان خطبه بیان خواهیم کرد.

***

ص:251


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 134(توجه داشته باشید که جمله«قال تحتها»از قیلوله به معنای استراحت یا خواب نیم روز است).
2- 2) «اشخصها»از ماده«شخوص»(بر وزن خلوص)در اصل به معنای خیره شدن چشم به یک نقطه است که معمولا نشانه وحشت است؛سپس به خارج ساختن ناگهانی کسی از مکانی اطلاق شده است.

ص:252

بخش هفتم

اشاره

و لقد کان فی رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-ما یدلّک علی مساویء الدّنیا و عیوبها:إذ جاع فیها مع خاصّته،و زویت عنه زخارفها مع عظیم زلفته.

فلینظر ناظر بعقله:أکرم اللّه محمّدا بذلک أم أهانه!فإن قال:أهانه،فقد کذب-و اللّه العظیم-بالإفک العظیم،و إن قال:أکرمه،فلیعلم أنّ اللّه قد أهان غیره حیث بسط الدّنیا له،و زواها عن أقرب النّاس منه.فتأسّی متأسّ بنبیّه،و اقتصّ أثره،و ولج مولجه،و إلاّ فلا یأمن الهلکة،فإنّ اللّه جعل محمّدا-صلّی اللّه علیه و آله-علما للسّاعة،و مبشّرا بالجنّة،و منذرا بالعقوبة.خرج من الدّنیا خمیصا،و ورد الآخرة سلیما.لم یضع حجرا علی حجر،حتّی مضی لسبیله،و أجاب داعی ربّه.فما أعظم منّة اللّه عندنا حین أنعم علینا به سلفا نتّبعه،و قائدا نطأ عقبه!و اللّه لقد رقّعت مدرعتی هذه حتّی استحییت من راقعها.و لقد قال لی قائل:ألا تنبذها عنک؟ فقلت:اغرب عنّی،فعند الصّباح یحمد القوم السّری!

ترجمه

:

در زندگی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله اموری است که تو را به بدی ها و عیوب دنیا راهنمایی می کند؛چرا که او و نزدیکانش در دنیا گرسنه بودند،و یا این که او(در پیشگاه خدا)مقام و منزلتی بس عظیم داشت،زینت های دنیا از او دریغ داشته شد؛بنابر این هر کس باید با

ص:253

عقل خودش بنگرد که آیا خدا با این کار پیامبرش را گرامی داشت یا به او اهانت کرد؟اگر کسی بگوید:خدا با این کار(گرفتن زخارف دنیا از آن حضرت)به او اهانت نموده-سوگند به پروردگار متعال-که دروغ گفته است؛دروغی بزرگ و اگر بگوید:او را گرامی داشته پس باید بداند که دیگران را(که غرق زینت های دنیا هستند)گرامی نداشته است؛چرا که دنیا را برای آن ها گسترده و از مقرّب ترین افراد به خودش دریغ داشته است؛بنابر این(کسی که می خواهد سعادتمند شود)باید به پیامبر خود تأسی جوید،گام در جای گام هایش نهد و از هر دری که او داخل شده وارد شود و الا از هلاکت(و گمراهی)ایمن نخواهد بود؛زیرا خداوند،محمّد-که درود خدا بر او و خاندانش باد-را نشانه قیامت و بشارت دهنده بهشت و بیم دهنده کیفر قرار داده است.او با شکم گرسنه از این جهان رحلت کرد و با سلامت (روح و ایمان)به سرای دیگر وارد شد.او تا آن زمان که از جهان رخت بر بست و دعوت حق را اجابت کرد سنگی روی سنگ ننهاد(و خانه محکمی برای خود نساخت)چه منّت بزرگی خدا بر ما نهاده که چنین پیشوا و رهبری به ما عنایت کرده،تا راه او را بپوییم و قدم در جای قدم های او نهیم.به خدا سوگند!آن قدر این پیراهنم را وصله زدم که از وصله کننده آن شرم دارم(تا آن جا که)کسی به من گفت:چرا این پیراهن کهنه را دور نمی افکنی؟گفتم:از من دور شو.صبحگاهان،رهروان شب را ستایش می کنند!(و فردای قیامت وضع ما روشن می شود).

شرح و تفسیر: چرا به پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله تأسّی بجوییم؟

چرا به پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله تأسّی بجوییم؟

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،همان مطلب مهمّی را که در بخش های قبل در نکوهش دنیا و دنیا پرستان بیان فرمود،از طریق دیگر و با تأکید بیشتر تعقیب می کند.

نخست به صورت یک استدلال منطقی می فرماید:«در زندگی رسول خدا-که درود خدا بر او و خاندانش باد-اموری است که تو را به بدی ها و عیوب دنیا راهنمایی می کند؛چرا که او

ص:254

و نزدیکانش در دنیا گرسنه بودند،و با این که او(در پیشگاه خدا)مقام و منزلتی بس عظیم داشت،زینت های دنیا از او دریغ داشته شد» (و لقد کان فی رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله-ما یدلّک علی مساویء الدّنیا و عیوبها:إذ جاع فیها مع خاصّته (1)،و زویت (2)عنه زخارفها مع عظیم زلفته (3)) .

سپس با این مقدمه به این استدلال منطقی می پردازد و می فرماید:«بنابر این هر کس باید با عقل خویش بنگرد که آیا خدا با این کار پیامبرش را گرامی داشت یا به او اهانت کرد؟اگر کسی بگوید:خداوند با این کار(گرفتن زخارف دنیا از آن حضرت)به او اهانت نموده-سوگند به خدای بزرگ-که دروغ گفته است؛دروغی بزرگ و اگر بگوید:او را گرامی داشته پس باید بداند که دیگران را(که غرق زینت های دنیایند)گرامی نداشته است؛چرا که دنیا را برای آن ها گسترده و از مقرّب ترین افراد به خودش دریغ داشته است» (فلینظر ناظر بعقله:أکرم اللّه محمّدا بذلک أم أهانه!فإن قال:أهانه،فقد کذب-و اللّه العظیم-بالإفک العظیم،و إن قال:أکرمه،فلیعلم أنّ اللّه قد أهان غیره حیث بسط الدّنیا له،و زواها عن أقرب النّاس منه) .

فراموش نکنیم که در گذشته گروهی از ثروتمندان بودند که ثروت خود را دلیل بر عنایت و توجّه خاص الهی می شمردند و در نتیجه فقرا و نیازمندان را راندگان درگاه الهی می پنداشتند و همین تفکّر،سبب می شد که دیگران را به جمع آوری ثروت-از هر طریق ممکن-تشویق کنند.

به همین دلیل می گفتند:«اگر خدا می خواست کسی را به نبوّت مبعوث کند باید یکی از ثروتمندان بزرگ این دو شهر(مکّه و طائف)را برای این کار بر می گزید» «وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ» . 1سپس به پاسخ از آن ها پرداخته و می فرماید:«اگر نه این بود که مواهب مادّی سبب می شد که همه مردم،راه انحراف را در پیش گیرند ما برای کافران خانه هایی قرار می دادیم با سقف هایی از نقره و پلکان هایی که از آن بالا بروند...و انواع زینت ها که از آن بهره گیرند ولی تمام این ها متاع حیات دنیاست(و در پیشگاه خدا ارزشی ندارد)و سرای آخرت نزد پروردگارت برای پرهیزگاران است» «وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَیْها یَظْهَرُونَ وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَیْها یَتَّکِؤُنَ وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ کُلُّ ذلِکَ لَمّا مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ» 2.

امام علیه السّلام در این جا با یک برهان قاطع این تفکّرات غلط را از ذهن ها می زداید.به یقین، خداوند بیش ترین عنایت را به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله داشت؛در حالی که از زرق و برق دنیا محروم بود،هیچ کس نمی تواند بگوید:خدا به پیامبر بزرگش اهانت کرد؛بنابر این نتیجه می گیریم که امکانات مادّی و زر و زیورهای آن هرگز دلیل بر شخصیت کسی نیست.

به همین دلیل،به دنبال این سخن،چنین نتیجه گیری می کند:«بنابر این(کسی که می خواهد سعادتمند شود)باید به پیامبر خود تأسی جوید،گام در جای گام هایش نهد و از هر دری که او داخل شده وارد شود و الاّ از هلاکت(و گمراهی)ایمن نخواهد بود» (فتأسّی 3متأسّ بنبیّه،و اقتصّ أثره،و ولج مولجه،و إلاّ فلا یأمن الهلکة) .

و در تکمیل آن می افزاید:«زیرا خداوند،محمّد-که درود خدا بر او و خاندانش باد-را نشانه قیامت و بشارت دهنده بهشت و بیم دهنده کیفر قرار داده است.(و این پیامبر با

ص:255


1- 1) زخرف،آیه 31.
2- 2) زخرف،آیات 33 و 35.
3- 3) «فتأسی»در غالب نسخه های نهج البلاغه«تأسی»به صورت مزبور(فعل ماضی)ذکر شده است؛ولی از آن معنای امر استفاده می شود به قرینه جمله«و الاّ فلا یأمن الهلکة»اما در تعداد کمی از نسخ به صورت«فلیتأس»نقل شده که فعل امر است.

ص:256

این مقام و عظمت)با شکم گرسنه از این جهان رحلت کرد و با سلامت(روح و ایمان)به سرای دیگر وارد شد.او تا آن زمان که از جهان رخت بر بست و دعوت حق را اجابت نمود سنگی روی سنگ ننهاد(و خانه محکمی برای خود نساخت)» (فإنّ اللّه جعل محمّدا -صلّی اللّه علیه و آله-علما للسّاعة،و مبشّرا بالجنّة،و منذرا بالعقوبة.

خرج من الدّنیا خمیصا،و ورد الآخرة سلیما.لم یضع حجرا علی حجر، حتّی مضی لسبیله،و أجاب داعی ربّه) .

اشاره به این که آن پیامبری که این همه عظمت داشت که نشانه قیامت و بشیر و نذیر الهی شمرده می شد،چنان زندگانی ساده و زاهدانه ای داشت که با شکم سیر از دنیا نرفت و خانه مستحکمی برای خود نساخت(البتّه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله حجره هایی برای همسرانش در کنار مسجد ساخته بود که از گل و شاخه های درخت نخل بود و تعبیر به «لم یضع حجرا علی حجر» اشاره به خانه های مستحکم ثروتمندان است که آن را با سنگ های محکم می ساختند).

آن گاه چنین نتیجه می گیرد:«چه منّت بزرگی خدا بر ما نهاده که چنین پیشوا و رهبری به ما عنایت کرده،تا راه او را بپوییم و قدم در جای قدم های او نهیم» (فما أعظم منّة اللّه عندنا حین أنعم علینا به سلفا نتّبعه،و قائدا نطأ عقبه!) .

آری،یکی از نعمت های بزرگ خداوند بر انسان ها وجود پیشوایان بزرگ و آگاه است که تمام حرکات و سکنات زندگی آن ها آموزنده است و هیچ قوم و ملّتی همچون مسلمین جهان از این موهبت عظیم بهره مند نشده اند؛گر چه پیشوایان بزرگی داشتند ولی پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله پیشوای همه پیشوایان راستین است و چه کفران نعمتی از این بالاتر که با وجود چنین رهبری در گمراهی بمانیم و از زندگی او درسی نیاموزیم! سپس برای این که امام علیه السّلام ثابت کند اگر چنین سخنی می گوید خود قبل از هر کس به آن عمل نموده و دقیقا گام در جای گام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نهاده،می فرماید:«به خدا سوگند! آن قدر این پیراهنم را وصله زدم که از وصله کننده آن شرم دارم(تا آن جا که)کسی به من

ص:257

گفت:چرا این پیراهن کهنه را دور نمی افکنی؟گفتم:از من دور شو.صبحگاهان،رهروان شب را ستایش می کنند!(آنها که بیدار بودند و ره سپردند و به مقصد رسیدند نه آنها که در خواب بودند و در بیابان ماندند)» (و اللّه لقد رقّعت (1)مدرعتی (2)هذه حتّی استحییت من راقعها.و لقد قال لی قائل:أ لا تنبذها عنک؟فقلت:اغرب (3)عنّی،فعند الصّباح یحمد القوم السّری!) .

از این تعبیر به روشنی استفاده می شود که گاه،امام علیه السّلام پیراهن خود را برای وصله زدن به دیگری می داد(هر چند گاهی خودش شخصا به این کار اقدام می فرمود)و آن قدر وصله در کنار وصله روی وصله زده شده بود که امام علیه السّلام از وصله کننده شرم داشت و با این حال،حاضر به ترک آن و تهیه لباس جدیدی نبود.

چقدر فرق است بین زندگی آن حضرت و کسانی که برای هر فصل و هر زمان و مکان، لباس دارند.برای مجلس شادی لباسی و برای مجلس عزا لباسی دیگر؛برای سفر و برای حضر و برای خواب و بیداری هر کدام لباسی تهیه کرده اند و از آن اسف انگیزتر این که بسیاری از لباس های خود را به دور می افکنند؛تنها به علت این که از مد افتاده!بی آن که کهنه یا فرسوده یا پاره شده باشد!! جمله «عند الصّباح یحمد القوم السّری!» ضرب المثل معروفی است در میان عرب و مفهوم آن،چنین است:آنها که به موقع تحمل شداید و ناملایمات می کنند، هنگامی که به مقصد می رسند از کار خود خشنودند و حمد خدا را به جا می آورند و دیگران هم آنان را می ستایند. (4)

ص:258


1- 1) «رقعت»از ماده«ترقیع»به معنای وصله کردن است و امروز این واژه در خصوص پیوند اعضا نیز به کار می رود.
2- 2) «مدرعة»لباس پشمینه است.
3- 3) «اغرب»از ماده«غروب»گرفته شده و در این جا به معنای دور شدن و پنهان شدن است.
4- 4) بیشتر شارحان نهج البلاغه«یحمد»را به صورت فعل معلوم نوشته اند و طبعا برای«سری» معنای مصدری قائل اند(سری یعنی ره سپردن شبانه)در این صورت مفهوم جمله چنین می شود.صبحگاهان گروهی که در شب رهروی کردند و به مقصد رسیدند خدا را سپاس می گویند یا واماندگان آنها را سپاس می گویند.ولی در بعضی از نسخه ها«یحمد»به صورت فعل مجهول آمده است و طبعا«سری»باید مصدر به معنای وصف باشد؛یعنی رهروان شب؛ در این صورت چنین می شود:صبحگاهان گروه رهروان شب،ستایش می شوند.البتّه نتیجه هر دو نظر یکی است.

نکته: سر چشمه همه گناهان

هر قدر در آمار گناهان و برخوردهای خشونت آمیز اجتماعی بیشتر مطالعه کنیم،هر اندازه پرونده های کیفری و حقوقی را زیر و رو کنیم،به عمق این گفتار پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله که فرمود:«حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة؛دنیا پرستی سر چشمه همه گناهان است»، آشناتر می شویم.

جالب این که این سخن را نه فقط پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله فرمود،بلکه از پیشوایان بزرگ دیگر همچون امام صادق و امام سجاد علیهما السّلام نیز نقل شده و در حدیثی نقل شده است که پیامبران پیشین نیز روی این مطلب تأکید کردند. (1)

و اگر درست دقّت کنیم عمده ترین مظاهر دنیا پرستی را می توان در سه چیز خلاصه کرد:حبّ مال،حبّ جاه و حبّ شهوت.

هیچ جامعه ای به فساد کشیده نشد و هیچ جنگی در عالم رخ نداد،مگر به علت یکی از این سه چیز.بنابر این هرگاه بخواهیم اصلاحات را در جوامع اسلامی شروع کنیم باید از مبارزه با دنیا پرستی شروع کنیم.

این موضوع در جوامعی که از حالت فقر،ناگهان به غنا می رسند؛ظهور و بروز بیشتری دارد؛همچون جامعه اسلامی در قرون نخستین؛زیرا قبل از بعثت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فقر شدیدی همه مردم آن محیط را فرا گرفته بود؛ولی فتوحات و غنایم ناگهان وضع را

ص:259


1- 1) مرحوم کلینی در جلد دوّم اصول کافی،صفحه 317 در باب«حبّ الدنیا»حدیثی از امام سجاد علیه السّلام نقل می کند که ریشه های هفت گانه گناه در آن تشریح شده و در آخر آن آمده: «فقال الأنبیاء و العلماء بعد معرفة ذلک:«حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة».

دگرگون ساخت و این جا بود که رقابت های مخرّب و دنیا پرستی لجام گسیخته دامان گروهی را گرفت و آن گروه را غرق گناه ساخت.

از همین رو جای تعجّب نیست که پیشوای بزرگ و آگاهی همچون علی علیه السّلام برای دگرگون ساختن آن وضع نابسامان،داغ ترین خطبه ها را در مذمّت دنیا و دنیا پرستان ایراد کند؛دست مردم را بگیرد و به اعماق تاریخ انبیای پیشین ببرد و زندگی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و خودش را که در نهایت سادگی و زهد بود،ارائه دهد تا دنیا پرستان آن محیط از خواب غفلت بیدار شوند و مسیر خطرناک خود را تغییر دهند.برای نمونه در عصر عثمان -که اموال زیادی به بیت المال اسلام رسید و می بایست صرف عمران و آبادی کشورهای اسلامی و نجات محرومان می شد-گروهی از خویشاوندان و اطرافیان او بر آن اموال دست انداختند و هر یک ثروت عجیبی برای خویش فراهم ساختند که مرحوم علاّمه امینی در جلد هشتم الغدیر با عنوان«الکنوز المکنّزه ببرکة الخلیفة»(گنج های عظیمی که به برکت خلیفه به وجود آمد)بخشی از آن را با آمار دقیق از منابع اهل سنّت نقل می کند و عده زیادی همچون:مروان،طلحه،زبیر،سعد بن ابی وقاص،یعلی بن امیّه، عبد الرحمن بن عوف،زید بن ثابت و کسانی دیگر را بر می شمرد که هر یک آلاف و الوفی از بیت المال را تصاحب کردند.

از جمله می نویسد:«زید بن ثابت آن قدر شمش طلا و نقره از خود باقی گذاشت که ورثه او آن ها را با تیشه می شکستند و تقسیم می کردند.یعلی بن امیه پانصد هزار دینار از خود به ارث گذاشت و مزارع و باغات و منازل و مطالباتی نیز که از مردم داشت به صد هزار دینار می رسید(هر دینار یک مثقال طلای مسکوک است).

و در مورد عبد الرحمن بن عوف نوشته اند:هزار شتر و سه هزار گوسفند و یک صد اسب و مقدار زیادی زمین زراعتی از خود به یادگار گذاشت و امثال آن ها که با مراجعه به کتاب الغدیر آمار و همچنین مدارک آن روشن می شود. (1)

ص:260


1- 1) الغدیر،جلد 8،صفحه 282.

با این حال،آیا بر پیشوای بزرگی همچون علی علیه السّلام لازم نیست که همچون یک طبیب آگاه دامن همّت به کمر زند و به درمان آن جامعه بیمار از طریق تحقیر دنیا و دنیا پرستی و دنیا پرستان بپردازد؟ بنابر این جایی برای این سؤال باقی نمی ماند که چرا پیشوای اسلام-اسلامی که دین زندگی و پیشرفت و تمدّن است-این گونه درباره دنیا سخن می گوید؟ امروز هم اگر بخواهیم جلوی جنگ ها و خون ریزی ها و تجارت سوداگران مرگ و خرید و فروش سلاح های مرگبار کشنده و تأسیس مراکز فساد و تجاوز به مال و ناموس دیگران را بگیریم،راهی جز این نیست که دنیا و دنیا پرستی آن چنان تحقیر شود که به صورت یک ضد ارزش درآید و مردم به زندگی ساده-که در حدّ کفاف است-قناعت کنند.

این سخن را با حدیثی از امام صادق علیه السّلام پایان می دهیم که فرمود:«جعل الخیر کلّه فی بیت و جعل مفتاحه الزّهد فی الدّنیا؛تمام نیکی ها در خانه ای نهاده شده و کلید آن خانه زهد در دنیاست». (1)

***

ص:261


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 128.

ص:262

خطبۀ 161: امام از فضایل پیامبر و خاندان و پیروان آیین او سخن می گوید

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی صفة النبی و اهل بیته و اتباع دینه و فیها یعظ بالتقوی

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن امام از فضایل پیامبر و خاندان و پیروان آیین او سخن می گوید و در ضمن،مردم را به تقوا دعوت می فرماید.

خطبه در یک نگاه

این خطبه،شامل سه بخش است:

در بخش اوّل،امیر مؤمنان علی علیه السّلام به بعثت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و صفات والای او و اهل بیت گرامی اش اشاره می فرماید و آثار دعوت آن حضرت را در اظهار حق و از بین بردن باطل یادآور می شود و در مقام نتیجه گیری،اسلام را تنها آیینی می داند که عدم پذیرش آن،موجب بدبختی دنیا و آخرت است.

ص:263


1- 1) سند خطبه: ظاهرا برای این خطبه،سندی جز نهج البلاغه به دست نیامده است و نویسنده مصادر نهج البلاغه نیز مدرکی برای آن نیافته؛ولی بزرگانی که بعد از مرحوم سیّد رضی آمدند،مانند علاّمه مجلسی و غیر او آن را از نهج البلاغه نقل کرده اند(ما هم با جستجو از طریق کامپیوتر مأخذ دیگری برای این خطبه که پیش از سیّد رضی باشد،نیافتیم).

در بخش دوّم،از توکّل بر خدا و درخواست هدایت از او سخن می گوید.

و در بخش سوّم،طی بیان مشروحی مردم را به تقوا و اطاعت فرمان الهی سفارش می کند و از دنیا پرستی بر حذر می دارد و با تعبیراتی بسیار آموزنده و پر معنا به عبرت گرفتن از تغییرات و دگرگونی های جهان سفارش می فرماید.

***

ص:264

بخش اوّل

اشاره

ابتعثه بالنّور المضیء،و البرهان الجلیّ،و المنهاج البادی و الکتاب الهادی.أسرته خیر أسرة،و شجرته خیر شجرة؛أغصانها معتدلة،و ثمارها متهدّلة.مولده بمکّة،و هجرته بطیبة علا بها ذکره و امتدّ منها صوته.أرسله بحجّة کافیة،و موعظة شافیة،و دعوة متلافیة.أظهر به الشّرائع المجهولة،و قمع به البدع المدخولة،و بیّن به الأحکام المفصولة.

ف «مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً» تتحقّق شقوته،و تنفصم عروته،و تعظم کبوته،و یکن مآبه إلی الحزن الطّویل و العذاب الوبیل.

و أتوکّل علی اللّه توکّل الإنابة إلیه.و أسترشده السّبیل المؤدّیة إلی جنّته،القاصدة إلی محلّ رغبته.

ترجمه

:

خداوند او را با نور روشنی بخش و برهان آشکار و طریق واضح و کتاب هدایت کننده، برانگیخت.خاندانش بهترین خاندان ها شجره فامیل او(بنی هاشم)بهترین شجره ها، شاخه هایش موزون و میوه هایش در دسترس همگان قرار داشت.زادگاهش مکه(مرکز خانه خدا)و هجرتگاهش،مدینه طیّبه(مرکز جمعی از پاکبازان)بود.آوازه اش از آن شهر برخاست و صدایش از آن جا به همه رسید.

خداوند او را با دلیل کافی و اندرز شافی و دعوت اصلاح گرانه،فرستاد.به وسیله او احکام ناشناخته(پروردگار)را آشکار ساخت و بدعت هایی که به نام دین در شریعت الهی

ص:265

وارد شده بود ریشه کن کرد و احکامی را که اکنون نزد ما روشن است بیان داشت؛بنابر این کسی که جز اسلام آیینی برگزیند شقاوت و بدبختی دامن او را خواهد گرفت،دستگیره ایمانش از هم گسسته،سقوط او شدید و سرانجام،اندوهی طولانی و عذابی مهلک خواهد داشت.

به خدا توکّل می کنم؛توکّلی همراه با توبه و بازگشت به سوی او و از او هدایت می طلبم،به راهی که به سوی بهشتش منتهی می شود و به منزلگاه مورد رضایش می رسد.

شرح و تفسیر: اوصاف دیگری از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله

اوصاف دیگری از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله

امام علیه السّلام در آغاز خطبه به معرفی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و آیین او می پردازد و می فرماید:

«خداوند او را با نور روشنی بخش و برهان آشکار و طریق واضح و کتاب هدایت کننده، برانگیخت» (ابتعثه بالنّور المضیء،و البرهان الجلیّ،و المنهاج البادی (1)و الکتاب الهادی) .

منظور از «نور مضیء» همان نور نبوّت اوست که همه جا را روشن ساخت و «برهان جلی» اشاره به معجزات آشکار اوست. «منهاج بادی» شریعت واضح او را بیان می کند و «کتاب هادی» قرآن است که هدایتگر خلایق تا دامنه قیامت است.

بعضی از شارحان نهج البلاغه هر چهار جمله را اشاره به قرآن می دانند که امام علیه السّلام از زوایای مختلف به آن نگریسته است؛ولی آن چه در تفسیر آن گفتیم که هر یک به چیزی اشاره می کند،مناسب تر به نظر می رسد و جمعی از شارحان نهج البلاغه آن را پذیرفته اند.

در هر حال،کلام امام علیه السّلام اشاره به این دارد که ارکان چهارگانه دعوت پیامبر،از هر نظر

ص:266


1- 1) «بادی»از ماده«بدو»(بر وزن سرو)به معنای آشکار شدن و وضوح کامل است و وصف شریعت پیغمبر به بادی اشاره به آن است که دستورات او مورد پذیرش خردمندان است.

کامل و قوی و سرچشمه آن،نور وحی بود و معجزات مختلف،برهان و دلیل آن و کتاب هدایت کننده ای همچون قرآن،بیانگر آن و قوانین و احکامش روشن،حساب شده و حکیمانه بود.

سپس به معرفی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در هشت جمله کوتاه می پردازد و می فرماید:

«خاندانش بهترین خاندان ها شجره فامیل او(بنی هاشم)بهترین شجره ها،شاخه هایش موزون و میوه هایش در دسترس همگان قرار داشت.زادگاهش مکّه(مرکز خانه خدا)و هجرتگاهش،مدینه طیّبه(مرکز جمعی از پاکبازان)بود.آوازه اش از آن شهر برخاست و صدایش از آن جا به همه رسید» (أسرته خیر أسرة،و شجرته خیر شجرة؛أغصانها معتدلة،و ثمارها متهدّلة.مولده بمکّة،و هجرته بطیبة (1)علا بها ذکره و امتدّ منها صوته) .

«متهدل»به معنای آویزان است و در این جا به معنای میوه ای است که در دسترس همگان قرار دارد.

پیروزی و موفقیّت انسان در سایه امور مختلفی به دست می آید.شرافت خانواده و کرامت اصل و نسب و شخصیت والای بستگان و فرزندان،تولّد در محلّ با ارزش و فعالیّت در محیط آماده،هر یک سهمی در پیروزی انسان دارد.

و هر گاه در زندگی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله درست دقت کنیم می بینیم علاوه بر شرف ذاتی آن حضرت،خداوند عوامل پیروزی را برای او فراهم ساخته تا بندگانش را از این طریق هدایت کند؛نسب او به حضرت ابراهیم علیه السّلام و فرزندش اسماعیل علیه السّلام می رسد و از آن پدر و فرزند،شجاعت و ایثار را به ارث می برد.خاندانش بنی هاشم که از بهترین طوایف عرب

ص:267


1- 1) «طیّبه»به معنای پاک و پاکیزه است و از لسان العرب چنین استفاده می شود که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله این نام را بر آن نهاد(به علت آب و هوای خوب و اشجار فراوان و مردم ایثارگر)و نهی فرمود که نام«یثرب»را برای آن باقی بگذارند«چرا که ثرب در اصل به معنای فساد است).

بودند.پدری همچون عبد اللّه و جدّی چون عبد المطلب،عمویی همچون حمزه و ابو طالب و عموزاده ای مانند علی علیه السّلام و جعفر و فرزندانی همچون زهرا علیها السّلام و ائمه معصومین علیهم السّلام داشت.مکّه حرم امن الهی زادگاه او بود و هجرتگاهش مدینه طیّبه مرکز گروهی از مردم ایثارگر و فداکار بود.دعوت خود را از آن جا گسترش داد و صدای او در تمام جهان پیچید.

«اسره»که از مادّه«اسر»(بر وزن عصر)به معنای قدرت و قوّت گرفته شده،اشاره به خاندان بنی هاشم و فامیل نزدیک حضرت است.«شجره»،اشاره به ریشه اصلی این خانواده است که به ابراهیم علیه السّلام باز می گردد و«اغصان معتدل»اشاره به شاخه های او همچون عبد المطلب،ابو طالب،حمزه،جعفر،امیر مؤمنان علی علیه السّلام و ائمه هدی می باشد که از نظر فضل و کمال و عدم اختلاف همچون شاخه های هماهنگ یک درخت بودند و شمار(میوه ها)علوم و دانش هایی است که از این خاندان در طول تاریخ نصیب مردم شد.

آن گاه به سراغ معرفی برنامه های عملی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می رود و می فرماید:«خداوند او را با دلیل کافی و اندرز شافی و دعوت اصلاح گرانه،فرستاد» (أرسله بحجّة کافیة،و موعظة شافیة،و دعوة متلافیة (1)) .

آری،او دارای دلایل عقلی،فطری و انواع معجزات حسّی بود و انسان ها و جامعه های بیمار را با سخنان خود درمان کرد و ویرانی های فراوانی از عصر جاهلیّت-که در تمام شئون اجتماعی وجود داشت-اصلاح و آباد ساخت.

دعوت پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از نظر ریشه با حجت و برهان قانع کننده همراه بود و از نظر محتوا،برنامه ای شفا بخش در برداشت و از نظر نتیجه به اصلاح مفاسد و ترمیم ویرانی های فکری و اخلاقی و اجتماعی منتهی شد.

امام علیه السّلام سپس به کارهای مهمّی که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله انجام داد پرداخته،چنین

ص:268


1- 1) «متلافی»از مادّه«تلافی»به معنای جبران کردن گرفته شده و گاه به معنای پیش گیری یا جبران فساد به کار می رود و در خطبه مزبور منظور همین است.

می فرماید:«خداوند به وسیله او احکام ناشناخته(الهی)را آشکار ساخت و بدعت هایی که به نام دین در شریعت الهی وارد شده بود ریشه کن کرد و احکامی را که اکنون نزد ما روشن است بیان داشت» (أظهر به الشّرائع المجهولة،و قمع به البدع المدخولة (1)،و بیّن به الأحکام المفصولة (2)) .

در واقع پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به سه کار مهم دست زد:عقاید حقه را آشکار ساخت؛ بدعت ها،خرافات را از میان برداشت و احکام الهی را به طور روشن برای همه مردم تبیین کرد که هر یک از این ها با مجاهدات بسیار و تحمل رنج های فراوان صورت گرفت.

و سرانجام در یک نتیجه گیری آشکار می فرماید:«با این حال کسی که جز اسلام آیینی برگزیند شقاوت و بدبختی دامن او محقق می شود،دستگیره ایمانش از هم گسسته،و سقوط او شدید و در عاقبت،اندوهی طولانی و عذابی هلاک کننده خواهد داشت» (ف من یبتغ غیر الإسلام دینا تتحقّق شقوته،و تنفصم عروته،و تعظم کبوته،و یکن مآبه إلی الحزن الطّویل و العذاب الوبیل) .

بدیهی است آیینی که آورنده اش دارای آن صفات والا و آیینش از هر نظر جامع و کامل و سازنده باشد،مخالفت با آن جز بدبختی و گمراهی و هلاکت در پی نخواهد داشت.

از این عبارت،به خوبی روشن می شود شعارهایی گمراه کننده ای که این روزها جمعی به دنبال نویسندگان غربی در محیطهای اسلامی سر داده اند و پیروی از هر یک از ادیان

ص:269


1- 1) «مدخوله»از مادّه«دخول»در این جا اشاره به بدعت هایی است که در جاهلیت به خداوند نسبت می دادند.یا از مادّه«دخل»(بر وزن دغل)به معنای فساد است؛چرا که این بدعت ها مایه فساد فرد و جامعه می شود.
2- 2) «مفصوله»از مادّه«فصل»در اصل به معنای بریدن یا جدا کردن است؛سپس به سخن یا داوری صحیح که حق را از باطل جدا می سازد،اطلاق شده است.در جمله یاد شده هر دو معنا امکان پذیر است؛نخست این که احکام شریعت اسلام برای هر موضوعی جداگانه بیان شده،دیگر این که حق را از باطل جدا می سازد(در صورت اوّل معنای اسم مفعولی دارد و در صورت دوّم،فاعلی).

را کافی می شمرند و صلح کل متصوفه را زنده کرده اند،چیزی است که نه با منطق قرآن سازگار است و نه با کلمات پیشوایان بزرگی همچون امام علی علیه السّلام.

در پایان این بخش،امام علیه السّلام روی به درگاه خدا می آورد و توکّل خویش را به ذات پاکش بیان می کند و می فرماید:«به خدا توکّل می کنم؛توکّلی همراه با توبه و بازگشت به سوی او و از او هدایت می طلبم،به راهی که به سوی بهشتش منتهی می شود و به منزلگاه مورد رضایش می رسد» (و أتوکّل علی اللّه توکّل الإنابة إلیه.و أسترشده السّبیل المؤدّیة إلی جنّته،القاصدة إلی محلّ رغبته) .

این تعبیر ممکن است اشاره به این باشد که اسباب سعادت بشر با بعثت پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و آیین پاکی که او آورده فراهم است.تنها چیزی که باقی می ماند پیمودن راه از سوی ماست که آن هم با توکّل بر ذات پاک او و استرشاد و تقاضای راهنمایی از حق، میسّر می شود،از این رو امام علیه السّلام در پایان این بخش از خطبه،بر خدا توکّل می کند و از او برای پیمودن این راه نورانی یاری می طلبد.

***

نکته: به گوینده بنگریم یا به سخنش؟!

به گوینده بنگریم یا به سخنش؟!

گر چه این جمله،معروف است که«أنظر إلی ما قال و لا تنظر إلی من قال؛به گفتار بنگر نه به گوینده». (1)ولی این سخن در مورد مطالب روشن و منطقی صادق است و در مواردی که مسائل مهم و پیچیده و اندیشه های یک مکتب مطرح است به یقین باید «من قال»و آورنده آن از هر نظر شناخته شده باشد تا بتوان بر او اعتماد کرد و او را الگو و اسوه خود قرار داد؛لذا قرآن مجید در موارد مختلف به معرّفی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و بیان

ص:270


1- 1) این سخن در کلام علی علیه السّلام طبق نقل غرر الحکم،حدیث 10189 نیز ذکر شده است؛آن جا که می فرماید:«لا تنظر إلی من قال و انظر إلی ما قال».

صفات والای او می پردازد تا اعتماد مردم را به آیین او جلب کند؛می فرماید:« «لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ» ؛به یقین،رسولی از خود شما به سوی تان آمد که رنج های شما بر او سخت و ناگوار است و بر هدایت شما اصرار می ورزد و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است». (1)

و در جای دیگر می فرماید:« «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» ؛که از فرستاده خدا،پیامبر امّی پیروی می کنند،پیامبری که صفاتش را در تورات و انجیل که نزدشان است،می یابند،پیامبری که آن ها را به معروف دستور می دهد و از منکر باز می دارد،امور پاکیزه برای آن ها حلال می شمرد و ناپاک ها را تحریم می کند و بارهای سنگین و زنجیرهایی را که بر آن ها بود(از دوش و گردنشان)بر می دارد.(آنها رستگارانند)». (2)

بر همین اساس،امام علیه السّلام در این خطبه نخست پیغمبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله را از نظر نسب و خانواده و ریشه وراثت و صفات والای انسانی آن حضرت معرفی می کند و شجره طیّبه وجود او و خاندانش با شاخ و برگ های پر بارش را می ستاید؛سپس به سراغ معرفی آیین پاکش از جنبه های مختلف می رود تا اعتماد کامل مخاطبان را نسبت به اسلام جلب کند و بهانه های بهانه جویان را قطع نماید.

***

ص:271


1- 1) توبه،آیه 128.
2- 2) اعراف،آیه 157.

ص:272

بخش دوّم

اشاره

أوصیکم عباد اللّه،بتقوی اللّه و طاعته،فإنّها النّجاة غدا،و المنجاة أبدا.رهّب فأبلغ،و رغّب فأسبغ؛و وصف لکم الدّنیا و انقطاعها،و زوالها و انتقالها.فأعرضوا عمّا یعجبکم فیها لقلّة ما یصحبکم منها.أقرب دار من سخط اللّه،و أبعدها من رضوان اللّه!فغضّوا عنکم-عباد اللّه-غمومها و أشغالها،لما قد أیقنتم به من فراقها و تصرّف حالاتها.فاحذروها حذر الشّفیق النّاصح و المجدّ الکادح.و اعتبروا بما قد رأیتم من مصارع القرون قبلکم:قد تزایلت أوصالهم،و زالت أبصارهم و أسماعهم،و ذهب شرفهم و عزّهم،و انقطع سرورهم و نعیمهم؛فبدّلوا بقرب الأولاد فقدها،و بصحبة الأزواج مفارقتها.لا یتفاخرون،و لا یتناسلون،و لا یتزاورون،و لا یتحاورون.فاحذروا،عباد اللّه،حذر الغالب لنفسه،المانع لشهوته، النّاظر بعقله؛فإنّ الأمر واضح،و العلم قائم،و الطّریق جدد و السّبیل قصد.

ترجمه

:

ای بندگان خدا!شما را به تقوای الهی و اطاعت او توصیه می کنم که موجب رستگاری در فردای قیامت و نجات ابدی است.خداوند انذار کرده،انذاری رسا،و تشویق نموده؛تشویقی پر بار و کامل.و ناپایداری و زوال و انتقال دنیا را برای شما شرح داده است؛

ص:273

بنابر این زرق و برق هایش که برای شما اعجاب انگیز است،به دلیل کوتاه بودن دوران مصاحبتش چشم بپوشید،دنیا نزدیک ترین منزلگاه به خشم خدا،و دورترین آن ها از رضا و خشنودی اوست؛حال که چنین است-ای بندگان خدا!-از غم و اندوه آن و مشغول شدن به(سرگرمی ها و زرق و برق)آن چشم فرو گیرید؛چرا که از فراق و دگرگونی های حالاتش باخبرید؟و همچون دوستی مهربان و اندرزگو و کوشا که برای نجات دوستش تلاش می کند خویشتن را(نصیحت کنید و)از دنیا پرستی بر حذر دارید.

از آن چه در قربان گاه های قرون پیشین دیده اید عبرت گیرید و از کسانی که پیوندهای اعضایشان از هم گسسته،چشم ها و گوش هایشان از میان رفته،شرف و عزتشان نابود شده و شادی و نعمت هایشان پایان یافته،درس عبرت بیاموزید،آن ها به جای نزدیکی به فرزندان،به فراق شان مبتلا شده اند و همدمی همسرانشان به مفارقت مبدّل گشته؛ اکنون نه بر یکدیگر تفاخر می کنند؛نه زاد و ولد دارند؛نه به دیدار یکدیگر می شتابند و نه با هم سخن می گویند.

چون چنین است،ای بندگان خدا!مراقب باشید،همانند کسی که بر نفس خود پیروز گشته و از شهوات سرکش جلوگیری نموده است،و با چشم عقل می نگرد؛چرا که همه چیز آشکار است،نشانه های راه برقرار و جادّه،صاف و هموار و راه،مستقیم و استوار می باشد!

شرح و تفسیر: به قربانگاه های قرون پیشین بنگرید!

به قربانگاه های قرون پیشین بنگرید!

امام در این بخش از خطبه به پند و اندرزهای پر معنا و نصایح پر بار و بیدارگر می پردازد و پس از تقویت پایه های ایمان در مخاطبان خود در بخش سابق،در این بخش به جنبه های عملی می پردازد؛چرا که عمل میوه درخت ایمان است؛می فرماید:«ای بندگان خدا!شما را به تقوای الهی و اطاعت او توصیه می کنم که موجب رستگاری در

ص:274

فردای قیامت و نجات ابدی است»( أوصیکم عباد اللّه،بتقوی اللّه و طاعته،فإنّها النّجاة غدا،و المنجاة (1)أبدا) .

تقوا و طاعت ممکن است به یک مفهوم باز گردد و ممکن است تقوا را ریشه طاعت به حساب آورد؛چرا که طاعت الهی از تقوا و خدا ترسی درونی بر می خیزد.این احتمال نیز وجود دارد که تقوا اشاره به ترک گناه و طاعت اشاره به اجرای اوامر الهی باشد و در هر حال این دو،از هم جدا نیست(و شاید به همین علّت است که ضمیر در«انّها»مفرد آورده شده؛ در حالی که مرجع ضمیر،تثنیه است).

اطلاق«نجات»بر«تقوا»ممکن است از قبیل اطلاق مسبّب بر سبب باشد؛چرا که تقوا سبب نجات در جهان دیگر است.

سپس به بیان اتمام حجت الهی می پردازد و می فرماید:«خداوند انذار کرده،انذاری رسا و بلیغ و تشویق نموده؛تشویقی پر بار و کامل» (رهّب (2)فأبلغ،و رغّب فأسبغ (3)) .

می دانیم ضامن اجرای تمام قوانین الهی بشارت و انذار است.بشارت و انذاری در حد اعلا؛و خداوند برای ترغیب مردم به پرهیزگاری و اطاعت و نهی آن ها از سرکشی و گناه، این کار را به وسیله پیغمبرانش در جای،جای کتب آسمانی انجام داده است.

و از آن جا که سرچشمه معاصی و گناهان،دنیا پرستی و فریفته شدن به زرق و برق آن است باز امام علیه السّلام در این جا به سراغ این مطلب می رود و از قول خداوند چنین می گوید:

ص:275


1- 1) «منجاة»از مادّه«نجات»در این جا اسم مکان و به معنای محل نجات است.این احتمال نیز داده شده که معنای مصدری داشته باشد.«نجات»به معنای رهایی است و گاه به معنای شتر سریع السیر آمده که سبب رهایی انسان از بیابان های پر خطر است.
2- 2) «رهّب»از مادّه«ترهیب»به معنای بیم دادن و ترساندن است.
3- 3) «أسبغ»از مادّه«اسباع»به معنای انجام دادن کاری به طور کامل است و در اصل از«سبغ» (بر وزن صبر)به معنای پیراهن یا زره گشاده است؛سپس به نعمت گسترده و وضوی کامل «اسباغ نعمت»یا«اسباغ الوضوء»اطلاق شده است.

«خدا دنیا و انقطاع و زوال و انتقال آن را برای شما وصف کرده است؛بنابر این از این زرق و برق هایی که برای شما اعجاب انگیز است،به دلیل کوتاه بودن دوران مصاحبتش چشم بپوشید» (و وصف لکم الدّنیا و انقطاعها،و زوالها و انتقالها.فأعرضوا عمّا یعجبکم فیها لقلّة ما یصحبکم منها) .

از این جمله های کوتاه و پر معنا به خوبی استفاده می شود که خداوند چهار چیز را در مورد دنیا بیان فرموده است:نخست اصل زندگی دنیا که همان گونه که از نامش پیداست زندگی پست و پایین و کم ارزش و حقیری است و دیگر این که پایدار نمی ماند و روزی با مرگ آدمی و سرانجام با مرگ مجموعه دنیا به پایان می رسد و دیگر این که در همان زمانی که انسان از مواهب دنیا برخوردار است گرفتار زوال تدریجی آن می باشد.قوای بدن به تدریج از میان می رود و ضعف،جای قوّت را می گیرد،سلامتی مختل می شود، دوستان و عزیزان یکی بعد از دیگری چهره در نقاب خاک می کشند و دیگر این که همواره دنیا از گروهی به گروه دیگر منتقل می شود.

قرآن مجید می فرماید:« «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً وَ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ» (1)؛بدانید زندگی دنیا تنها بازی و سرگرمی و تجمّل پرستی و فخر فروشی در میان شما و افزون طلبی در اموال و فرزندان است؛همانند بارانی که محصولش کشاورزان را در شگفتی فرو می برد،سپس خشک می شود؛به گونه ای که آن را زرد رنگ می بینی؛سپس تبدیل به کاه می شود و در آخرت، عذاب شدید است یا مغفرت و رضای الهی و(به هر حال)زندگی دنیا چیزی جز متاع فریب نیست».

در این آیه بی ارزش بودن دنیا و همچنین انقطاع و زوال آن در ضمن یک مثال روشن

ص:276


1- 1) حدید،آیه 20.

ترسیم شده است؛همان گونه که انتقال آن در آیه شریفه« «وَ تِلْکَ الْأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ» (1)؛ما روزهای پیروزی و شکست را در میان مردم منتقل می سازیم»تبیین شده است.

و در ادامه آن در وصف دنیا می افزاید:«دنیا نزدیک ترین منزلگاه به خشم خدا،و دورترین آن ها از رضا و خشنودی اوست» (أقرب دار من سخط اللّه،و أبعدها من رضوان اللّه!) .

دلیل آن هم روشن است؛چرا که دنیا مجموعه ای است از هوا و هوس های سرکش که از هر سو انسان را به طرف گناه می راند و موجب خشم خدا و ناخشنودی او می شود.

بدیهی است منظور از دنیا در تمام این عبارات،دنیای مادّی است که تنها هدف انسان باشد و برای به چنگ آوردن آن از هر وسیله استفاده کند و آلوده هر گناه شود؛به آن مشغول و مغرور گردد و غیر آن را فراموش کند؛و گر نه،دنیایی که وسیله قوّت و قدرت بر طاعت و شکر بر نعمت و رسیدن به سعادت باشد،از مواهب عظیم الهی است.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن در یک نتیجه گیری روشن،می فرماید:«حال که چنین است ای بندگان خدا!از غم و اندوه آن و مشغول شدن به(سرگرمی های)آن چشم فرو گیرید چرا که از فراق و دگرگونی های حالاتش باخبرید؟و همچون دوستی مهربان و اندرزگو و کوشا که برای نجات دوستش تلاش می کند خویشتن را(نصیحت کنید و)از دنیا پرستی بر حذر دارید» (فغضّوا (2)عنکم-عباد اللّه-غمومها و أشغالها،لما قد أیقنتم به من فراقها و تصرّف حالاتها.فاحذروها حذر الشّفیق النّاصح و المجدّ الکادح (3).)

ص:277


1- 1) آل عمران،آیه 140.
2- 2) «غضّوا»از مادّه«غضّ»(بر وزن حظّ)به معنای کم کردن و فرو گرفتن است و«غضّ بصر» به این معناست که انسان،خیره به چیزی نگاه نکند؛بلکه چشم خود را پایین بیندازد.
3- 3) «کادح»از مادّه«کدح»(بر وزن مدح)به معنای کوشش توأم با رنج است.

اشاره به این که گرفتاری های دنیا فزاینده و غم و اندوه آن،روز افزون است.هر چه انسان به آن نزدیک تر شود،گرفتارتر خواهد شد و به جایی خواهد رسید که تمام وجود او را گرفتاری ها و اندوه ها پر خواهد کرد.

در این زمینه،حدیث جالبی از امام باقر علیه السّلام نقل شده که فرمود:«مثل الحریص علی الدّنیا مثل دودة القزّ کلّما ازدادت من القزّ علی نفسها لفّا کان أبعد لها من الخروج حتّی تموت غمّا؛مثال کسی که نسبت به دنیا حریص است،همچون کرم ابریشم است که هر قدر بر خود بیش تر می تند از خارج شدن دورتر می شود تا در درون آن پیله،از اندوه می میرد». (1)

یکی از شعرای عرب این حدیث را در ضمن شعر زیبایی بیان کرده است:

أ لم تر أنّ المرء طول حیاته حریص علی ما لا یزال یناسجه

کدود کدود القزّ ینسج دائما فیهلک غمّا وسط ما هو ناسج (2)

آیا نمی بینی که انسان در طول حیات خود* نسبت به چیزی که جمع آوری می کند حریص است بسیار پر تلاش است همچون کرم ابریشم که همواره بر خود می تند* و سرانجام در میان آنچه تنیده با اندوه می میرد!» سپس امام علیه السّلام دست مخاطبان خود را گرفته و آن ها را به زمان های گذشته می برد و سرانجام زندگی دنیا پرستان را برای آن ها در ضمن ده جمله کوتاه و بسیار تکان دهنده

ص:278


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 316.
2- 2) پاورقی کتاب کافی،جلد 2،صفحه 316. توجه داشته باشید که«کدود»که در آغاز بیت دوّم آمده صیغه مبالغه از مادّه«کدّ»به معنای تلاش است.

شرح می دهد؛آن چنان که هر شنونده ای را تحت تأثیر قرار می دهد؛می فرماید:«از آن چه در قربان گاه های قرون پیشین دیده اید عبرت گیرید و از آن کسانی که پیوندهای اعضایشان(در زیر خاک ها)از هم گسسته،چشم ها و گوش هایشان از میان رفته،شرف و عزتشان نابود شده و شادی و نعمت هایشان قطع گردیده است.(آری از آنها،درس عبرت بیاموزید)» (و اعتبروا بما قد رأیتم من مصارع (1)القرون قبلکم:قد تزایلت أوصالهم (2)،و زالت أبصارهم و أسماعهم،و ذهب شرفهم و عزّهم،و انقطع سرورهم و نعیمهم) .

جمله «تزایلت أوصالهم» اشاره به متلاشی شدن پیوندهای بدن در زیر خاک است.

این تعبیر می تواند اشاره ای به پیوندهای اجتماعی در زندگی انسان نیز باشد که بعد از وفات انسان متلاشی می شود؛همان گونه که ابصار و اسماع،اشاره به همین چشم و گوش ظاهری و قدرت دیدن و شنیدن حسّی است؛ولی می تواند کارگردانان انسان را نیز که از گوشه و کنار جهان،اخباری را می شنوند و می بینند و منتقل می کنند در بر گیرد.

نه تنها حواسّ ظاهری انسان و پیوندهای جسمانی او از میان می رود،بلکه جهات اجتماعی همچون شرف و عزّت مادّی نیز با دفن او مدفون می گردد و تمام لذّت ها و نعمت ها بر باد می رود.

سپس در ادامه این سخن به بخش دیگری از مواهبی که انسان با مرگ از دست می دهد اشاره کرده،می فرماید:«آن ها به جای نزدیکی به فرزندان،به فراق آن ها مبتلا شدند و همدمی همسرانشان به مفارقت آن ها مبدل شد؛اکنون نه بر یکدیگر تفاخر می کنند؛نه زاد و ولد دارند؛نه به دیدار یکدیگر می شتابند و نه با هم سخن می گویند» (فبدّلوا بقرب الأولاد فقدها،و بصحبة الأزواج مفارقتها.لا یتفاخرون،و لا

ص:279


1- 1) «مصارع»جمع«مصرع»به معنای محل زمین افتادن است و به قتلگاه نیز اطلاق می شود.
2- 2) «أوصال»جمع«وصل»(بر وزن قفل)به معنای مفصل و رشته های اعصاب است که اعضا را به هم پیوند می دهد.

یتناسلون،و لا یتزاورون،و لا یتحاورون (1)) .

و به گفته شاعر:

و حلّوا بدار لا تزاور بینهم و أنّی لسکّان القبور التّزاور

«آن ها به سرایی وارد شدند که هیچ دیداری در میان ساکنانش نیست،چگونه ساکنان قبور می توانند با هم دیدار داشته باشند». (2)

بدیهی است که این سخن ناظر به جسم انسان هاست و هیچ مانعی ندارد که ارواح مؤمنان با هم دیدار داشته باشند و سخن بگویند.

و در پایان خطبه و نتیجه گیری نهایی امام علیه السّلام به همه هشدار می دهد و می فرماید:

«(چون سرنوشت شما چنین است)،پس ای بندگان خدا!بر حذر باشید،همانند کسی که بر نفس خود پیروز گشته و از شهوات سرکش مانع شده،و با چشم عقل می نگرد؛چرا که همه چیز آشکار،نشانه های راه برقرار و جادّه،صاف و هموار و راه،مستقیم و استوار است!» (فاحذروا،عباد اللّه،حذر الغالب لنفسه،المانع لشهوته،النّاظر بعقله؛ فإنّ الأمر واضح،و العلم قائم،و الطّریق جدد (3)و السّبیل قصد) .

جمله «فاحذروا...النّاظر بعقله» اشاره به این است که در صورتی انسان می تواند از خطرهایی که در بخش های پیشین خطبه آمده در امان بماند که اوّلا بر نفس خود غالب باشد و به دنبال آن بتواند شهوات خود را مهار کند و در پی آن با دیده تیزبین عقل به مسائل بنگرد؛نه با دیده گمراه کننده شهوات.

جمله های چهارگانه ای که در پایان خطبه ذکر شده،هر یک اشاره به نکته مستقلّی دارد.نخست می فرماید:برنامه های سعادت به وسیله قرآن و اولیای الهی تبیین شده و در

ص:280


1- 1) «یتحاورون»از مادّه«محاوره»به معنای رفت و آمد و همچنین ردّ و بدل کردن سخن و بحث است.
2- 2) منهاج البراعة،جلد 9،صفحه 412.
3- 3) «جدد»از مادّه«جدّ»(بر وزن خط)به معنای قطع کردن و همچنین پیمودن زمین های صاف و محکم است و به راه صاف و محکم«جادّه»گفته می شود.

جای جای مسیر«الی اللّه»نشانه های روشنی نصب شده است؛جادّه نیز محکم و صاف و خالی از عوامل لغزش است،سبیل و طریق نیز مستقیم و خالی از هر گونه کجی و انحراف است.

تنها چیزی که باقی می ماند تصمیم و اراده رهروان این راه و پیمودن سریع آن است.

خوشبخت و سعادتمند آن هایی اند که تصمیم گرفتند و این راه را پیمودند؛به گفته شاعر:

فطوبی لعبد آثر اللّه ربّه و جاد بدنیاه لما یتوقّع

«خوشا به حال آنان که خدا را بر همه چیز مقدّم داشتند و از زرق و برق دنیا برای سعادت جاویدان چشم پوشیدند». (1)

***

ص:281


1- 1) منهاج البراعه،جلد صفحه 9،412.

ص:282

خطبۀ 162: ر پاسخ بعضی از یارانش که از آن حضرت پرسید:چگونه قوم شما،شما را از این مقام(خلافت)کنار زدند،در حالی که شما سزاوارترید؟

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

لبعض أصحابه و قد سأله:کیف دفعکم قومکم عن هذا المقام

و أنتم أحق به؟

(1)

از سخنان امام علیه السّلام است در پاسخ بعضی از یارانش که از آن حضرت پرسید:چگونه قوم شما،شما را از این مقام(خلافت)کنار زدند،در حالی که شما سزاوارترید؟

***

ص:283


1- 1) سند خطبه: از جمله کسانی که این گفتار علی علیه السّلام را قبل از سیّد رضی و نهج البلاغه نقل کرده اند،مرحوم شیخ«صدوق»است که آن را در کتاب«امالی»به هنگام ذکر علت ترک مردم علی علیه السّلام را بیان کرده است. «طبری»در کتاب«مسترشد»و مرحوم«شیخ مفید»در«ارشاد»نیز آن را نقل کرده اند.آن ها سؤال کننده این مطلب را شخصی به نام«ابن دودان»ذکر کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 377).

خطبه در یک نگاه

همان گونه که ذکر شد امام علیه السّلام این سخن را در پاسخ کسی فرمود،که از آن حضرت پرسید:با تمام شایستگی هایی که در شما وجود دارد،چرا این قوم،خلافت را به دیگری سپردند؟ امام علیه السّلام در پاسخ،به دو نکته مهم اشاره می کند که دو بخش این گفتار را تشکیل می دهد:

نخست:به علت اصلی این موضوع که همان بخل و انحصار طلبی و دنیا پرستی بود اشاره می فرماید.

و در بخش بعد می فرماید:«تو از گذشته و آغاز خلافت تعجب می کنی بیا و امروز را تماشا کن که گروهی«معاویه»را پذیرفتند و به دنبال او افتادند؛در حالی که هیچ گونه صلاحیتی برای این مقام ندارد و اصلا قابل قیاس با من نیست.

***

ص:284

بخش اوّل

اشاره

فقال:یا أخا بنی أسد،إنّک لقلق الوضین ترسل فی غیر سدد،و لک بعد ذمامة الصّهر و حقّ المسألة،و قد استعلمت فاعلم:أمّا الإستبداد علینا بهذا المقام و نحن الأعلون نسبا،و الأشدّون برسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-نوطا،فإنّها کانت أثرة شحّت علیها نفوس قوم،و سخت عنها نفوس آخرین؛و الحکم اللّه،و المعود إلیه القیامة.

و دع عنک نهبا صیح فی حجراته و لکن حدیثا ما حدیث الرّواحل

ترجمه

:

امام علیه السّلام(در پاسخ آن مرد که از طایفه بنی اسد بود چنین)فرمود:ای برادر اسدی!تو مردی مضطرب و دستپاچه ای و بی هنگام پرسش می کنی؛ولی با این حال هم احترام خویشاوندی سببی داری و هم حق پرسش.اکنون که می خواهی بدانی،بدان:اما این که بعضی این مقام را از ما گرفتند و در انحصار خود در آوردند،در حالی که ما از نظر نسب بالاتر و از جهت رابطه با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله پیوندمان محکم تر است،بدین جهت بود که عده ای بر اثر خودخواهی و انحصار طلبی ناشی از جاذبه های خلافت،به دیگران بخل ورزیدند،و(با نداشتن شایستگی،حق ما را غصب کردند)و گروهی دیگر(اشاره به خود حضرت و بنی هاشم است)با سخاوت از آن چشم پوشیدند.خدا در میان ما و آن ها داوری خواهد کرد و بازگشت همه به سوی او در قیامت است(سپس امام علیه السّلام به سفر معروف «امرؤا القیس»تمسّک جست و فرمود:) سخن از غارت هایی که در گذشته واقع شد،رها کن و از غارت امروز سخن بگو(که خلافت اسلامی به وسیله معاویه و دار و دسته منافقان مورد تهدید قرار گرفته).

ص:285

شرح و تفسیر: چرا خلافت علوی غصب شد؟

چرا خلافت علوی غصب شد؟

همان گونه که بیان شد این گفتار به طور کامل در پاسخ یک سؤال ایراد شده است.

سؤالی که قراین کلام نشان می دهد که در محل یا زمان مناسبی ایراد نشده؛ولی هر چه بود امام علیه السّلام برای این که سؤال را بی پاسخ نگذارد،به ذکر پاسخ فشرده و پر معنایی پرداخت.

نخست فرمود:«ای برادر اسدی!(سوال کننده از طایفه بنی اسد بود)تو مردی مضطرب و دستپاچه ای و بی هنگام پرسش می کنی؛ولی با این حال هم احترام خویشاوندی سببی داری و هم حق پرسش.اکنون که می خواهی بدانی،بدان» (یا أخا بنی أسد،إنّک لقلق الوضین ترسل فی غیر سدد (1)،و لک بعد ذمامة (2)الصّهر و حقّ المسألة،و قد استعلمت فاعلم) .

در این که چرا امام علیه السّلام مخاطب را«أخا بنی أسد»خطاب کرد و در ضمن کلماتش فرمود:تو با ما خویشاوندی سببی داری؟در میان شارحان نهج البلاغه گفتگوست؛بعضی مانند«ابن ابی الحدید»و مرحوم«مغنیه»معتقدند به دلیل آن است که یکی از همسران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله«زینب بنت جحش»از طایفه بنی اسد بود (3)و بعضی احتمال می دهند، علی علیه السّلام همسری از«بنی اسد»انتخاب کرده بود؛هر چند در تواریخ ذکری از آن نیامده (جمع میان این دو تفسیر نیز مانعی ندارد).

ص:286


1- 1) «سدد»به معنای صاف و درست بودن است.
2- 2) «ذماقة»به معنای حق و حرمت است.
3- 3) بنی اسد طایفه ای از عرب بودند که به جنگ جویی در عصر جاهلیّت و بعد از ظهور اسلام معروف بودند.آن ها در نزدیکی سرزمین«نجد»می زیستند و بعد از ظهور اسلام مسلمان شدند و در جنگ قادسیه همراه«سعد بن ابی وقاص»جنگیدند و کشته های زیادی دادند. تاریخ بنی اسد مملوّ از حوادث گوناگون است.گروهی از آن ها به یاری شهدای کربلا برای دفن اجساد آن ها شتافتند و گروهی نیز طرفدار عبید اللّه بودند و با لشکر او همراهی کردند.

تعبیر به «قلق الوضین» ،با توجه به این که«وضین»به معنای همان تنگ،یا نوار و طناب کمربند مانندی است که جهاز یا کجاوه شتر،یا زین اسب را از زیر شکم حیوان با آن می بندند و«قلق»به معنای سست است.بدیهی است اگر آن طناب و نوار سست باشد، زین و جهاز شتر همواره،به این سو و آن سو حرکت می کند؛لذا به آدم دستپاچه و مضطرب«قلق الوضین»اطلاق شده است.

تعبیر به «حقّ المسألة» ،تعبیر بسیار زنده ای است که نشان می دهد هر کسی حق سؤال از پیشوایش دارد؛و در ضمن استفاده می شود،پیشوای او هم ملزم به جواب است؛ مگر آن جایی مانع خاصی در کار باشد.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن می فرماید:«اما این که بعضی این مقام را از ما گرفتند و در انحصار خود درآوردند،در حالی که ما از نظر نسب بالاتر و از جهت رابطه با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله پیوندمان محکم تر است،بدین جهت بود که عده ای بر اثر خودخواهی و انحصار طلبی ناشی از جاذبه های خلافت،به دیگران بخل ورزیدند،و(با نداشتن شایستگی،حق ما را غصب کردند)و گروهی دیگر(اشاره به خود حضرت و بنی هاشم است)با سخاوت از آن چشم پوشیدند.خدا در میان ما و آن ها داوری خواهد کرد و بازگشت همه به سوی او در قیامت است» (أمّا الإستبداد علینا بهذا المقام و نحن الأعلون نسبا،و الأشدّون برسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-نوطا (1)،فإنّها کانت أثرة (2)شحّت (3)علیها نفوس قوم،و سخت (4)عنها نفوس آخرین؛و الحکم اللّه،و المعود (5)إلیه القیامة) .

ص:287


1- 1) «نوط»به معنای پیوند و ارتباط است.
2- 2) «اثرة»به معنای اختیار کردن و اختصاص دادن چیزی به خویش است(انحصار طلبی)به عکس ایثار که به معنای مقدّم داشتن دیگری بر خویش است.
3- 3) «شحت»از مادّه«شح»به معنای بخل است.
4- 4) «سخت»از مادّه«سخاوت»است.
5- 5) «معود»اسم مکان به معنای محل بازگشت است.

منظور از استبداد که از مادّه«بدد»(بر وزن عدد)به معنای دور کردن و متفرّق ساختن گرفته شده،این است که انسان چیزی را در اختیار خود بگیرد و دیگران از آن دور سازد.

امام علیه السّلام در این بخش از گفتار دلیل اصلی غصب خلافت را با تمام شایستگی هایی که در آن حضرت بود،موضوع استبداد و بخل،ذکر می کند که چشمان گروهی را بر واقعیات بست و با شتاب هر چه بیشتر دیگران را کنار زدند و بر جایگاه پیامبر اکرم نشستند.

روشن است که منظور از این گروه،همان کسانی اند که در سقیفه بنی ساعده برای در اختیار گرفتن خلافت اجتماع کردند؛هر چند ابن ابی الحدید به علت پاره ای از تعصّب ها می خواهد آن را به شورای شش نفره عمر و مخالفت«عبد الرحمن بن عوف»با خلافت علی علیه السّلام مربوط سازد که در واقع شبیه انکار بدیهیات است؛چرا که سؤال سائل از اصل خلافت بعد از رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بود و جواب امام نیز ناظر به همان است و شبیه چیزی است که در گفتار دیگری از امام علیه السّلام در همین زمینه بیان شده است.

و منظور از جمله «و سخت عنها نفوس آخرین» این است که ما بنی هاشم هنگامی که اصرار عجیب آن گروه را در تصاحب خلافت دیدیم و مقاومت را سبب به هم ریختن نظام جامعه اسلامی دانستیم سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدیم و دست از هر گونه مقاومت برداشتیم.

سپس امام علیه السّلام به شعر معروف«امرؤا القیس»تمسّک می جوید که گفته است:سخن از غارت هایی که در گذشته واقع شد رها کن و از غارت امروز سخن بگو(که خلافت اسلامی به وسیله معاویه و دار و دسته منافقان تهدید می شود) (و دع عنک نهبا صیح فی

حجراته (1)و لکن حدیثا ما حدیث الرّواحل)

.

این شعر از«امرؤ القیس»است و جریان آن چنین بوده که«امرؤ القیس»پس از کشته شدن پدرش به«خالد بن سدوس»پناهنده شد؛گروهی از قبیله«بنی جدیله»به او حمله کردند و اموال و شترهایش را به غارت بردند.«امرؤا القیس»جریان را با«خالد»در

ص:288


1- 1) «حجرات»جمع«حجرة»(بر وزن ضربة)به معنای ناحیه است.

میان گذاشت.«خالد»گفت:شترهای سواری ات را که نزد توست در اختیار من بگذار تا شتران غارت شده ات را باز گردانم.

«امرؤ القیس»قبول کرد.خالد سوار شد تا به نزد قبیله«بنی جدیله»رسید.«خالد» گفت:شتران پناهنده مرا گرفته اید؛باید فورا باز گردانید و شاهد پناهندگی او،همین شتران سواری اوست که من بر یکی سوارم.«بنی جدیله»«خالد»را از مرکب پیاده کردند و باقی مانده شتران را با خود بردند.هنگامی که خبر به«امرؤ القیس»رسید،قطعه شعری سرود که بیت اوّلش همان است که ذکر شد و مضمونش این است:غارت گذشته را رها کن و فعلا سخن از این بگو که«خالد»با دست خودش شتران دیگر مرا به غارتگران واگذار کرده است. (1)

این بخش،دارای دو نکته مهمّ است که در پایان خطبه بیان خواهد شد.

***

ص:289


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 244.

ص:290

بخش دوّم

اشاره

و هلمّ الخطب فی ابن أبی سفیان،فلقد أضحکنی الدّهر بعد إبکائه؛و لا غرو و اللّه،فیاله خطبا یستفرغ العجب،و یکثر الأود!حاول القوم إطفاء نور اللّه من مصباحه،و سدّ فوّاره من ینبوعه،و جدحوا بینی و بینهم شربا و بیئا،فإن ترتفع عنّا و عنهم محن البلوی،أحملهم من الحقّ علی محضه؛و إن تکن الأخری، «فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِما یَصْنَعُونَ» .

ترجمه

:

(بحث درباره گذشته خلافت را با تمام اشکالاتش رها کن)اکنون بیا و مشکل مهمّ پسر ابو سفیان را تماشا کن.به راستی روزگار مرا خنداند بعد از آن که گریانید!به خدا سوگند!تعجب هم ندارد.آه!چه حادثه عظیمی که دیگر تعجبی باقی نگذاشت و کژی و انحراف بسیار به بار آورد!آن ها کوشیدند نور خدا را که از چراغش می درخشید خاموش سازند و مجرای فوران چشمه فیض الهی را مسدود کنند و این آب زلال را میان من و خودشان به بیماری ها و سموم آلوده سازند.هرگاه این مشکلات موجود از ما و آن ها برطرف شود،من آن ها را به سوی حق خالص می برم و اگر مسیر حوادث به گونه دیگری بود(عاقبت شومی دارند)بر آن ها حسرت مخور؛زیرا خداوند از آن چه انجام می دهند، آگاه است.

ص:291

شرح و تفسیر

این بخش شرحی است بر آن چه امام علیه السّلام به طور اشاره با ذکر شعر«امرؤ القیس»بیان فرمود.امام با آن شعر به این حقیقت اشاره کرد که گذشته را(با تمام عیوب و اشکالاتش) رها کن و امروز را بنگر که چه غوغایی برپاست.اکنون در این بخش به شرح آن می پردازد و می فرماید:«بیا و مشکل مهمّ پسر ابو سفیان را تماشا کن.به راستی روزگار مرا خنداند بعد از آن که گریانید!» (و هلمّ (1)الخطب (2)فی ابن أبی سفیان،فلقد أضحکنی الدّهر بعد إبکائه) .

تو از من سؤال می کنی که چرا بعد از رحلت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله خلافت را از ما دریغ داشتند،در حالی که از همه شایسته تر بودی؟بیا و امروز را ببین که فرزند ابو سفیان، دشمن شماره یک اسلام در برابر من قد علم کرده و خلافت را از من مطالبه می کند.به راستی گریه آور است و هم خنده آور!گریه آور است به جهت این که کار مسلمانان به جایی رسیده که فرزند خطرناک ترین دشمن اسلام بخواهد بر مسلمین حکومت کند و از حوزه اسلام و مسلمین دفاع کند و خنده آور است از این نظر که او در هیچ چیز با من قابل مقایسه نیست؛بلکه در دو نقطه متضادّ قرار داریم.

این احتمال نیز وجود دارد که این خنده و گریه به یک زمان باز نگردد؛گریه برای پایمال شدن حق اسلام و مسلمین بعد از رحلت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به دست مدّعیان اسلام و خنده بر وضع مسلمین در برابر بنی امیّه که چگونه راضی شدند این تفاله های عصر جاهلیّت بر آن ها حکومت کنند.

سپس می افزاید:«به خدا سوگند!این تعجب ندارد.آه!چه حادثه عظیمی که دیگر

ص:292


1- 1) «هلّم»ترکیبی از«هاء تنبیه»و«لمّ»به معنای«جمع کن»است و این واژه،معمولا به صورت یک کلمه و به مفهوم«بیا به سوی ما و در کنار ما قرار بگیر»است.
2- 2) «خطب»بر وزن ختم به معنای کار مهم است و خطاب و مخاطبه را از این رو خطاب و مخاطبه گفته اند که گفتگوی مهمی در جریان آن است.

تعجّبی باقی نگذارده و کژی و انحراف بسیار به بار آورد!» (و لا غرو (1)و اللّه،فیا له خطبا یستفرغ (2)العجب،و یکثر الأود! (3)) .

ممکن است در اوّلین نگاه،صدر و ذیل این عبارت،متناقض پنداشته شود؛ولی در واقع،نوعی فصاحت و بلاغت در آن به کار رفته است؛همانند چیزی که شاعر در شعرش آورده است؛می گوید:

قد صرت فی المیدان یوم طرادهم فعجبت حتّی کدت أن لا أعجبا (4)

«آن روز که با آن ها(دشمنان)درگیر شدند و دنبال کردند من قدم به میدان گذاشتم و آن قدر از وضع آن ها تعجّب کردم که نزدیک بود تعجّب نکنم».

یعنی به قدری تعجّب کردم که دیگر تعجّبی برای من باقی نماند و طبق ضرب المثل معروف«الشّیء إذا تجاوز حدّه إنقلب ضدّه؛چیزی که از حد خود بگذرد به ضدّش منقلب می شود».

جمله «یکثر الأود» اشاره به این است که با حکومت افرادی همچون فرزند ابی سفیان، جامعه اسلامی به کلّی از راه راست منحرف می گردد و کژی و انحراف در همه چیز و همه جا ظاهر می شود.

آن گاه امام علیه السّلام به شرح این مطلب پرداخته،می فرماید:«آن ها کوشیدند نور خدا را که از چراغش می درخشید،خاموش سازند و مجرای فوران چشمه فیض الهی را مسدود کنند و این آب زلال را میان من و خودشان به بیماری ها و سموم آلوده سازند»( حاول

ص:293


1- 1) «غرو»به معنای تعجّب است.
2- 2) «یستفرغ»از ماده«فراغ»در این جا به معنای بیرون ریختن است و مفهوم جمله«یستفرغ العجب»این است که هر گونه تعجّب را بیرون می ریزد و جایی برای آن باقی نمی گذارد.
3- 3) «أود»از مادّه«أود»(بر وزن قول)به معنای کج شدن گرفته شده و«أود»(بر وزن سند)به معنای کجی است.
4- 4) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 247.

القوم إطفاء نور اللّه من مصباحه،و سدّ فوّاره (1)من ینبوعه،و جدحوا (2)بینی و بینهم شربا وبیئا (3)) .

جمله «حاول القوم...» اشاره به این است که بنی امیّه تنها برای رسیدن به مقام و حکومت بر مردم،تلاش نمی کردند؛بلکه هدفشان خاموش کردن نور اسلام و قرآن بود.

هدف این بود که مردم را به دوران ظلمانی جاهلیّت باز گردانند و اعمال آن ها بیانگر این مطلب بود.

جمله «و سدّ فوّاره...» همین معنا را به تعبیر دیگری بیان می فرماید.اسلام و قرآن را به چشمه جوشانی تشبیه می کند که در کویر جاهلیّت عرب آشکار شد و سرزمین دل ها را آبیاری کرد و گل ها و میوه ها بر شاخسارش نمایان گشت.بنی امیّه می کوشیدند راه این چشمه را مسدود کنند و مردم را بار دیگر به همان کویر باز گردانند.

جمله«و جدحوا...»تعبیر گویای دیگری از همین معناست.آن ها آب زلال شریعت اسلام را با سموم کشنده آلوده ساختند تا مزاج فکر و اخلاق مردم را که خواهان اسلام بودند،مسموم کنند؛زیرا تا زمانی که مردم،سالم می اندیشیدند و سالم حرکت می کردند زیر بار جنایتکاران آلوده ای همچون بنی امیّه و آل ابی سفیان نمی رفتند.

آری،آن ها نه تنها برای خاموش کردن نور ولایت بپا خاستند،بلکه همچون مشرکان در آغاز اسلام که قرآن درباره آن ها می گوید: «یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ» (4)برای خاموش کردن نور خدا یعنی اسلام و قرآن به پا خاستند و جلوی نشر اسلام و علوم

ص:294


1- 1) «فوّار»صیغه مبالغه به معنای کثیر الفوران است و نیز به معنای منبع آب و سوراخی که آب به شدّت از آن بیرون می آید،می باشد.
2- 2) «جدحوا»از ماده«جدح»(بر وزن مدح)به معنای مخلوط کردن و ممزوج نمودن است.
3- 3) «وبیأ»به معنای چیزی است که وبا در آن زیاد است(توجه داشته باشید«وبا»گاهی به مرض خاص مشهور،اطلاق می شود و گاه به هر گونه مرض و در خطبه مزبور،معنای دوّم، مقصود است).
4- 4) صف،آیه 8.

الهی را گرفتند و با جعل احادیث فراوان،این آب زلال را آلوده و مسموم ساختند.

سپس امام علیه السّلام در پایان این سخن،تصمیم نهایی خود را در ضمن چند جمله کوتاه بیان کرده چنین می فرماید:«اگر این مشکلات موجود از ما و آن ها برطرف گردد،من آن ها را به سوی حق خالص می برم و اگر مسیر حوادث به گونه دیگری بود(عاقبت شومی دارند)بر آن ها حسرت مخور؛زیرا خداوند از آن چه انجام می دهند،آگاه است» (فإن ترتفع عنّا و عنهم محن البلوی،أحملهم من الحقّ علی محضه؛و إن تکن الأخری، «فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِما یَصْنَعُونَ» ).

اشاره به این که اگر موانع بر طرف گردد،من برای بازگرداندن جامعه اسلامی به جامعه عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آمادگی کامل دارم و تلاش و کوشش خود را در این راه به کار می گیرم؛ ولی اگر شرایط اجازه نداد باز هم مشکلی نیست؛چرا که ما به وظیفه خود عمل کرده ایم و آن ها نیز به سزای اعمالشان خواهند رسید.

***

نکته ها

1-حق پرسشگری

هر انسانی در برابر انبوهی از مجهولات و مشکلات درباره خود و دیگران قرار دارد که گاه مربوط به مسائل مادّی است و گاه معنوی و کلید حلّ آن ها غالبا سؤال از آگاهان و اندیش مندان است.

به همین دلیل،خداوند در عالم تکوین و تشریع درهای سؤال را به روی انسان گشوده است.از نظر تشریع در دستورات اسلامی نه تنها اجازه سؤال به هر کس و درباره هر چیز را داده است،بلکه به سؤال کردن امر کرده است،قرآن مجید در دو آیه می فرماید:

ص:295

« «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» ؛از آگاهان سؤال کنید اگر نمی دانید». (1)

امیر مؤمنان در بعضی از کلمات پر معنایش در نهج البلاغه می فرماید:«و لا یستحیینّ أحد إذا لم یعلم الشّیء أن یتعلّمه؛هیچ گاه کسی در فراگیری علم و سؤال از مجهولات، شرم و حیا به خود راه ندهد». (2)

آری،سؤال کردن عیب نیست.عیب آن است که انسان پرسش نکند و در جهل و نادانی بماند.

جالب این است که در خطبه یاد شده سؤال کردن را حقی برای هر کس ذکر فرموده و این معنا در مورد جوانان و نوجوانان بسیار مهمتر است چرا که آنها دارای مجهولات فراوان:

از نظر تکوین و آفرینش نیز خداوند،حسّ کنجکاوی و جستجوگری را در ذات انسان قرار داده است.انسان،همواره مایل است از چیزهایی که نمی داند،بپرسد و بداند.این حس در جوانان و نوجوانان شدیدتر است؛به سبب همان نیازی که دارند،گاه آن قدر پدر و مادر را سؤال پیچ می کنند که داد و فریادشان بلند می شود؛در حالی که وظیفه آن ها این است که با محبّت و مدارا به این نیاز روحی شان پاسخ مثبت دهند.آن چه را می دانند، در اختیارشان بگذارند و آن چه را نمی دانند به کسانی که می دانند ارجاع دهند.

بعضی فکر می کنند اگر از مسائل اصول عقاید سؤال کنند نشانه کفر و بی اعتقادی است؛در حالی که این پرسش ها برای تحقیق بیش تر و استحکام بخشیدن به عقیده است.

دانشمندان و آگاهان،به ویژه عالمان دینی وظیفه دارند که در هر حال و در هر شرایط،برای پاسخ به سؤالات اعلام آمادگی کنند و با محبّت و احترام از پرسش کنندگان استقبال کنند و فراموش نکنند که بر اساس روایتی که از امیر مؤمنان علی علیه السّلام نقل شده،

ص:296


1- 1) نحل،آیه 43؛انبیاء،آیه 7.
2- 2) کلمات قصار،82.

چنین وظیفه ای بر دوش دارند:«خداوند از افراد نادان،پیمان فراگیری علم نگرفته،مگر آن که پیش از آن از دانشمندان پیمان آموزش گرفته است»(إنّ اللّه لم یأخذ علی الجهّال عهدا بطلب العلم حتّی أخذ علی العلماء عهدا ببذل العلم للجهّال). (1)

این بحث را با ذکر چند حدیث پر معنا پایان می دهیم:

نخست حدیثی است از امام صادق علیه السّلام که یکی از یارانش به نام«حمران بن أعینی»را تشویق به سؤال کرد و فرمود:«إنّما یهلک النّاس لأنّهم لا یسألون؛مردم به علت این هلاک و گمراه می شوند که پرسش نمی کنند». (2)

در حدیث دیگری از امام علی علیه السّلام می خوانیم:«القلوب اقفال مفاتحها السّؤال؛ دل ها قفل شده است و کلید آن،سؤال است». (3)

و در حدیثی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:«العلم خزائن و مفاتیحه السّؤال فاسئلوا یرحمکم اللّه فإنّه یوجر فیه أربعة:السّائل و المعلّم و المستمع و المحبّ لهم؛علم،خزانه هایی است و کلیدهای آن سؤال است.خدا شما را رحمت کند، همواره سؤال کنید؛چرا که چهار گروه برای آن پاداش داده می شوند:سؤال کننده،پاسخ گوینده،کسانی که در آن جا مستمعند و آن ها که بدان ها علاقه مندند». (4)

در روز جنگ جمل،مرد عربی به امیر مؤمنان علیه السّلام عرض کرد:ای امیر مؤمنان!تو می گویی خداوند یگانه است؟(منظور از این یگانگی چیست؟)مردم از هر سو به او حمله کردند.گفتند:ای مرد عرب،نمی بینی تمام فکر امیر مؤمنان متوجّه جنگ است؟(هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد!)امام فرمود:«او را رها کنید.چیزی که این مرد عرب

ص:297


1- 1) کافی،جلد 1،صفحه 41.
2- 2) همان،صفحه 40.
3- 3) میزان الحکمه،جلد 4،صفحه 8039.
4- 4) میزان الحکمه،جلد 4،حدیث 8041.

می خواهد،همان چیزی است که ما از این قوم می خواهیم(ما هم از این گروه،توحید و یگانگی می طلبیم و جنگ برای فراگیری این تعلیمات مقدّس است)».سپس امام علیه السّلام توحید را به چهار بخش تقسیم کرد:دو قسم آن را مردود شمرد و دو قسم را مقبول. (1)

2-هدف اصلی این پرسش و پاسخ

در این که منظور مرد اسدی از سؤالش درباره خلافت و پاسخ امام علیه السّلام به آن چیست؟ کاملا روشن است،اشاره به داستان سقیفه و تغییر محور خلافت از خاندان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در روز رحلت آن حضرت است؛ولی بعضی از شارحان،مانند«ابن ابی الحدید»که با پیشداوری های مذهبی خود،قافیه را در این جا سخت بر خود تنگ دیده اند،احتمال ضعیفی ذکر کرده و به آن دل بسته اند و گفته اند:منظور،مخالفت«عبد الرحمان بن عوف» در شورای شش نفری عمر با خلافت علی علیه السّلام و سوق دادن آن به سوی عثمان است.

عجب این است که ابن ابی الحدید در این جا داستانی از استادش«ابو جعفر نقیب»نقل می کند که کاملا با آن چه گفتیم موافق است و از هر نظر منطقی است؛با این حال پاره ای از تعصب ها به مرد آزاد اندیشی همچون ابن ابی الحدید اجازه قبول واقعیت را نمی دهد.

او از استادش چنین نقل می کند:

«از استادم که در پیروی از مذهب علوی مردی با انصاف بود و بهره وافری از عقل و خرد داشت،پرسیدم:منظور سؤال کننده از افرادی که امام علیه السّلام را از حقش بر کنار ساختند کیانند؟آیا منظور،روز سقیفه است یا روز شورا؟ گفت:سقیفه.

گفتم:من به خودم اجازه نمی دهم بگویم اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله مخالفت نمودند و نص خلافت را کنار گذاشتند.

ص:298


1- 1) شرح آن را در کتاب«توحید صدوق»،صفحه 83،باب«معنی الواحد و التوحید»مطالعه فرمایید.

در پاسخم گفت:من هم به خودم اجازه نمی دهم به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله این نسبت را بدهم که در امر خلافت و امامت پس از خود اهمال و سستی ورزیده و مردم را بی سرپرست گذارده باشد؛او که برای مسافرتی در بیرون مدینه کسی را به جای خود بر می گزید،چگونه برای پس از مرگش کسی را به خلافت تعیین نکرد؟ سپس اضافه نمود:همه معتقدند پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از نظر عقل در مرحله کمال قرار داشت؛ عقیده مسلمانان در این باره معلوم است.یهود،نصارا،فلاسفه و حکما نیز معتقدند،او حکیمی کامل و دارای نظری صائب بود که ملتی را به وجود آورد؛قوانینی را آورد و با عقل و تدبیرش حکومت پهناوری بنیانگذاری کرد.

(صرف نظر از مقام نبوّت که تمام فرمان هایش از ناحیه خدا سرچشمه می گیرد و به وسیله وحی است).

این انسان عاقل با عرب کاملا آشنا بود؛کینه های آن ها را خوب می دانست و از طبع آن ها اطلاع داشت؛می دانست اگر کسی از قبیله ای کشته شود آن قبیله انتقام خون او را از قاتل،اگر نشد،از نوادگان و بستگانش و اگر نشد از قبیله او خواهد گرفت؛این از یک طرف،از سوی دیگر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به فاطمه،دختر مهربانش و به فرزندانش امام حسن و امام حسین و علی علیهم السّلام علاقه مند بود.بدون تردید اگر او از وحی هم استمداد نمی جست،برای این که آن ها صدمه ای نبینند،بی سرپرستشان نمی گذاشت؛گمان می کنی او می خواست فاطمه همچون یکی از ضعفای مدینه باشد؟آن هم در میان مردمی که علی،خون خویشاوندانشان را ریخته بود؟که در حقیقت پیامبر ریخته بود نه علی.آری،آن ها به خون نوادگانشان تشنه بودند.

خلاصه یک انسان عاقل که در چنین مقامی از ریاست قرار داشت،برای این که آیین و دودمانش به خطر نیفتد می بایست خلافت را در میان آن ها قرار داده باشد-چه رسد به این که او پیامبر است و جز از وحی تبعیت نمی کند و همواره دستور می داد مسلمانان باید وصیت کنند.

ص:299

به او گفتم:مطلب شما قابل قبول؛اما این سخن امام علیه السّلام دلالت بر نص بر خلاف ندارد.

پاسخ داد:درست است؛ولی مطلب این است که سؤال کننده از وجود نص در مورد خلافت پرسش نکرد؛بلکه پرسید:شما که از نظر خویشاوندی در مرحله بالا و از نظر نسب نزدیک به پیامبر قرار داشتید چرا شما را کنار زدند؟و امام علیه السّلام پاسخ این سؤال را دادند. (1)

3-بنی امیه و توطئۀ محو اسلام

از تعبیرات امام علیه السّلام در خطبه یاد شده مخصوصا جمله«حاول القوم إطفاء نور اللّه من مصباحه...»چنین استفاده می شود که هدف بنی امیّه تنها استیلای بر خلافت اسلامی نبود؛بلکه آن ها که تفاله های عصر جاهلیّت بودند کمر به محو اسلام بسته بودند و اگر با فداکاری های شهیدان کربلا و بیداری مسلمین پرده از نیّات شان برداشته نمی شد، معلوم نبود که امروز،نامی از اسلام باقی می ماند یا نه؟!شواهد تاریخی بر این مدّعا بسیار است؛از جمله:

1-مورخ معروف،مسعودی در کتاب«مروج الذهب»داستانی نقل می کند که مأمون، خلیفه عباسی در سال 212 ق.دستور اکیدی داد،منادی در همه جا ندا دهد که احدی حق ندارد از معاویه ذکر خیری کند یا او را بر هیچ یک از صحابه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله مقدّم بشمرد.

جمعی از آگاهان در اندیشه فرو رفتند که این دستور اکید و شدید برای چیست؟بعدا معلوم شد این به سبب خبری بود که از طرف فرزند«مغیرة بن شعبه»نقل شده بود که خلاصه اش چنین است:

او می گوید:من با پدرم مغیره به شام آمدیم.پدرم هر روز نزد معاویه می رفت و با او سخن می گفت و بر می گشت و از عقل و هوش او تعریف می کرد.شبی از نزد معاویه برگشت.او را بسیار اندوهگین یافتم؛به گونه ای که از خوردن شام خودداری کرد.من تصور کردم مشکلی درباره خانواده ما پیدا شده است.پرسیدم:چرا امشب این همه

ص:300


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 248.

ناراحتی؟گفت:من امشب از نزد خبیث ترین مردم بر می گردم.گفتم:چرا؟گفت:برای این که با معاویه خلوت کرده بودم.به او گفتم:مقام تو بالا گرفته؛اگر عدالت را پیشه کنی و دست به کار خیر بزنی بسیار بجا است؛مخصوصا به خویشاوندانت از بنی هاشم نیکی کن و صله رحم به جا آور.آن ها امروز خطری برای تو ندارند.ناگهان(او منقلب و منفجر شد و) گفت:هیهات هیهات!اخوتیم«یعنی ابو بکر)به خلافت رسید و آن چه باید انجام بدهد انجام داد؛اما هنگامی که از دنیا رفت نام او هم فراموش شد؛فقط گاهی می گویند:ابو بکر.

سپس اخو عدی(یعنی عمر)به خلافت رسید و ده سال زحمت کشید.او نیز هنگامی که از دنیا رفت نامش هم از میان رفت.فقط گاهی می گویند عمر.بعد برادرمان عثمان به خلافت رسید و کارهای زیادی انجام داد.هنگامی که از دنیا رفت نام او هم از میان رفت؛ ولی اخو هاشم(اشاره به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله است)هر روز پنج مرتبه به نام او فریاد می زنند:

«أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه»با این حال چه عملی و چه نامی از ما باقی می ماند.ای بی مادر؟!سپس گفت:«و اللّه إلاّ دفنا دفنا (1)؛به خدا سوگند!چاره ای جز این نیست که این نام برای همیشه دفن شود!».

هنگامی که مأمون این خبر را شنید در وحشت فرو رفت و آن دستور شدید را درباره معاویه صادر نمود. (2)

این خبر که در کتب معروف تاریخ آمده پرده از مسائل بسیاری بر می دارد و به سؤالات بسیاری در برنامه های بنی امیّه پاسخ می گوید.

سخنان فرزند معاویه،یزید که به هنگام شنیدن خبر شهادت امام حسین علیه السّلام و انتقال سرهای بریده به شام در میان جمعی از شنوندگان و اشعار معروفش(لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل)گواه زنده دیگری بر این مدّعاست.

ص:301


1- 1) و در شرح ابن ابی الحدید نقل شده است:«لا و اللّه الاّ دفنا دفنا».
2- 2) مروج الذهب،جلد 3،صفحه 454؛شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 5،صفحه 129.

او و پدرش معاویه این تفکّر زشت و کفر آمیز را از پدر و جدّشان ابو سفیان به ارث برده بودند که به گفته تاریخ طبری و دیگران،هنگامی که خلافت به عثمان(عثمان فرزند زاده امیّه بود)رسید بسیار خشنود شد و در یک جلسه خصوصی خطاب به«بنی عبد مناف»(و بنی امیّه)گفت:تلقّفوها تلقّف الکرة فما هناک جنّة و لا نار؛گوی خلافت را از میدان ببرید که نه بهشتی در کار است و نه دوزخی!». (1)

و در عبارت مسعودی در مروج الذهب چنین ذکر شده است:«یا بنی امیّة،تلقّفوها تلقّف الکرة فو الّذی یحلف به ابو سفیان ما زلت ارجوها لکم و لتصبرنّ إلی صبیانکم وراتة؛ای بنی امیّه،گوی خلافت بربایید.قسم به کسی که ابو سفیان به او سوگند یاد می کند(اشاره به بت ها)من همیشه امیدوار بودم که خلافت به دامان شما برگردد و به یقین در آینده به بچه های شما نیز به ارث خواهد رسید». (2)

همین معنا را«ابن عبد البرّ»در کتاب«استیعاب»نقل کرده است؛او می گوید:«این سخن در مجلس عثمان بود و هنگامی که عثمان انکار بهشت و دوزخ را از ابو سفیان شنید،فریاد زد:برخیز و از من دور شو». (3)

***

ص:302


1- 1) تاریخ طبری،جلد 8،صفحه 185.حوادث سال 284 قمری.به مناسبت نامه ای که برای معتضد عباسی درباره رسوائی های معاویه نوشته شده بود.
2- 2) مروج الذهب،جلد 1،صفحه 403.
3- 3) استیعاب،جلد 2،صفحه 690.

خطبۀ 163: درباره توحید و اسرار آفرینش

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که درباره توحید و اسرار آفرینش سخن می گوید.

خطبه در یک نگاه

خطبه ای است بسیار فصیح و بلیغ و به دو بخش تقسیم می شود:

بخش اوّل از اوصاف جمال و جلال خدا سخن می گوید و به گفته مرحوم محقّق بحرانی،امام علیه السّلام نوزده وصف مهم خدا را با عبارات زیبایش شرح می دهد.

و در بخش دوّم،انسان را مخاطب ساخته و در عین این که ضعف و ناتوانی او را بازگو می کند،نشانه های قدرت پروردگار را در آفرینش انسان بیان می دارد و به این ترتیب، ذیل خطبه را با صدرش پیوند می دهد و مجموعه ای بی نظیر درباره توحید و عرفان پروردگار پدید می آورد.

***

ص:303


1- 1) سند خطبه: بخش هایی از این خطبه را«ابو نعیم اصفهانی»در«حلیة الاولیاء»و«واسطی»در«عیون الحکم و المواعظ»و«زمخشری»در کتاب«ربیع الابرار»نقل کرده اند.

ص:304

بخش اوّل

اشاره

الحمد للّه خالق العباد،و ساطح المهاد،و مسیل الوهاد،و مخصب النّجاد.لیس لأوّلیّته ابتداء،و لا لأزلیّته انقضاء.هو الأوّل و لم یزل، و الباقی بلا أجل.خرّت له الجباه،و وحّدته الشّفاه.حدّ الأشیاء عند خلقه لها إبانة له من شبهها.لا تقدّره الأوهام بالحدود و الحرکات،و لا بالجوارح و الأدوات.لا یقال له:«متی؟»و لا یضرب له أمد«بحتّی».الظّاهر لا یقال:

«ممّ؟»و الباطن لا یقال:«فیم؟»لا شبح فیتقصّی،و لا محجوب فیحوی.لم یقرب من الأشیاء بالتصاق،و لم یبعد عنها بافتراق،و لا یخفی علیه من عباده شخوص لحظة،و لا کرور لفظة،و لا ازدلاف ربوة،و لا انبساط خطوة،فی لیل داج،و لا غسق ساج،یتفیّأ علیه القمر المنیر،و تعقبه الشّمس ذات النّور فی الأفول و الکرور،و تقلّب الأزمنة و الدّهور،من إقبال لیل مقبل،و إدبار نهار مدبر.قبل کلّ غایة و مدّة،و کلّ إحصاء و عدّة،تعالی عمّا ینحله المحدّدون من صفات الأقدار،و نهایات الأقطار،و تأثّل المساکن،و تمکّن الأماکن.فالحدّ لخلقه مضروب،و إلی غیره منسوب.

ترجمه

:

ستایش،مخصوص خداوندی است که آفریدگار بندگان است؛خداوندی که گستراننده زمین،جاری کننده سیل در رودخانه ها و رویاننده گیاهان بر کوه ها و تپه هاست.برای اوّل بودن او آغاز نیست و نه برای ازلیتش پایانی.آغازی است که همواره

ص:305

بوده و پایانی است که سرآمدی ندارد.پیشانی ها در برابر عظمتش به خاک افتاده و لب ها به یگانگی اش گشوده شده است.برای هر مخلوقی به هنگام آفرینش،حدّی قرار داد تا با وجود مقدّسش شباهت نیابد.افکار و اندیشه ها هرگز نمی تواند با حدود و حرکات و نه با اعضا و ابزار،اندازه و حدّی برای او بیان کند.هرگز درباره او نتوان گفت«کی»(به وجود آمده)؟و برایش سرآمدی نیست که گفته شود«تا کی»(باقی است)؟آشکاری است که درباره اش نتوان گفت:از چه چیز عیان شده و مخفی و پنهانی است که نمی توان گفت:در چه چیز پنهان شده؟او نه جسم آشکاری است که بتوان انتهایش را جستجو کرد و نه پوشیده و پنهان است که چیزی بر آن محیط باشد.نزدیکی او به موجودات آن چنان نیست که به آن ها چسبیده باشد و دوری او از آن ها آن گونه نیست که از آن ها جدا گردد! نگاه های خیره بندگان از او پنهان نیست و نه تکرار الفاظ(بر زبان آن ها)،نه نزدیک شدن به تپه ها و بالا رفتن از آن ها و نه برداشتن گام های بلند در شب های ظلمانی.شب هایی که (سرانجام)ماه درخشان بر آن می تابد(و از ظلمت آن می کاهد)و به دنبال آن،خورشید نورانی از طلوع تا غروب بر آن می گذرد(و تاریکی ها را بر می چیند)علم او در تغییرات و دگرگونی های زمان ها و روزگاران از روی آوردن شب و پشت کردن روز نافذ است.(و دامنه علمش به قدری گسترده است که)پیش از پایان و سرآمد هر چیز و قبل از احصا و شمارش آن ها از همه آگاهی داشته و دارد،و چیزی بر او مخفی و پنهان نیست از آن چه محدود کنندگانش به او نسبت می دهند برتر است و محدودیت از نظر اندازه و ابعاد و انتخاب منزلگاه و جایگزین شدن در مکان(برای او مفهوم ندارد چرا که)حدّ و اندازه مخصوص آفریده های اوست و مربوط به غیر او.

شرح و تفسیر: شرح عمیق دیگری از صفات جمال و جلال او

شرح عمیق دیگری از صفات جمال و جلال او

همان گونه که گفته شد بخش اوّل این خطبه مجموعه ای از صفات خداوند متعال را بیان می کند و جالب این که در آغاز از صفات فعل یعنی آفرینش جهان هستی و عجایب و

ص:306

شگفتی های آن سخن می گوید؛چرا که این بخش از صفات برای همه مردم قابل درک و معرفت آفرین است.

می فرماید:«ستایش،مخصوص خداوندی است که آفریدگار بندگان است؛خداوندی که گستراننده زمین،جاری کننده سیل در رودخانه ها و رویاننده گیاهان بر کوه ها و تپه هاست» (الحمد للّه خالق العباد،و ساطح (1)المهاد (2)،و مسیل الوهاد (3)،و مخصب (4)النّجاد (5)) .

امام علیه السّلام در این جا نخست به آفرینش انسان ها که شاهکار بزرگ آفرینش است اشاره کرده،بعد به سه موضع(محل سکونت و آب که مایه حیات است و مواد غذایی)اشاره نموده است تا حس شکر گزاری بندگان را برانگیزد و برای معرفت خداوند متعال و شناخت صفات جلال و جمالش که در جمله های بعد نقل شده است،آماده سازد.

تعبیر به«عباد»به قرینه جمله های بعدی،ناظر به انسان هاست؛هر چند ذات این تعبیر،می تواند شامل فرشتگان و جن باشد.

«ساطح المهاد» اشاره به همان چیزی است که در قرآن مجید بیان شده است:

« «أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً» ؛آیا زمین را محل آرامش قرار ندادیم؟». (6)

تعبیر به «مسیل الوهاد» با توجه به این که«وهاد»به معنای درّه ها و گودال ها است، اشاره به این است که خداوند،مناطقی از زمین را به صورت گودال قرار داد تا آب ها در آن

ص:307


1- 1) «ساطح»از ماده«سطح»که معنای آن معروف است گرفته شده و«ساطح»به کسی می گوید که چیزی را مسطّح و صاف و گسترده کند.
2- 2) «مهاد»و«مهد»در اصل به معنای بستر است و به کره زمین که محل سکونت و استراحت انسان هاست نیز اطلاق می شود و در این جا به همین معناست.
3- 3) «وهاد»جمع«وهده»به معنای زمین های منخفض و گود است.
4- 4) «مخصب»از ماده«خصب»بر وزن«غصب»به معنای فراوان شدن گیاه است؛بنابر این «مخصب»به کسی گفته می شود که زمین ها را پر گیاه و پربرکت کند.
5- 5) «نجاد»جمع«نجد»به معنای زمین مرتفع است و مصدر آن«نجود»است.
6- 6) نبأ آیه،6.

جریان یابد و مناطق دیگر در امن و امان باشد.

تعبیر به «مخصب النجاد» اشاره به قدرت نمایی خداوند در سر سبز شدن مناطق مرتفعی است که آب،به طور معمول به آن ها نمی رسد. سپس امام علیه السّلام به بیان بخشی از مهم ترین صفات ذات پروردگار که موضوع ازلیّت و ابدیّت و واجب الوجود بودن است می پردازد و می فرماید:«برای اوّل بودن او آغاز نیست و نه برای ازلیتش پایانی.آغازی است که همواره بوده و پایانی است که سرآمدی ندارد» (لیس لأوّلیّته ابتداء،و لا لأزلیّته انقضاء.هو الأوّل و لم یزل،و الباقی بلا أجل) .

دلایل عقلی ثابت کرده است که او واجب الوجود است؛نه آغازی داشته و نه انجامی دارد؛همیشه بوده و همیشه خواهد بود؛چرا که هستی اش از درون ذات اوست و ذات پاکش عین هستی بی پایان اوست.بنابر این،جمله «هو الاول...و الباقی...» نتیجه ای است برای جمله های «لیس لاولیته...و لا لازلیته...» زیرا هنگامی که آغاز و انجامی برای ازلیّت و ابدیّت او نباشد،او اوّل و آخر است و این دو وصف،در واقع اساس و پایه بسیاری از اوصاف الهی است و اوصاف جمال و جلالش غالبا به این دو ویژگی باز می گردد.

قرآن مجید نیز می فرماید:« «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» ؛اوّل و آخر و پیدا و پنهان اوست و او به هر چیز دانا است». (1)

در ادامه این سخن می فرماید:«پیشانی ها در برابر عظمتش به خاک افتاده و لب ها به یگانگی اش گشوده شده است» (خرّت له الجباه،و وحّدته الشّفاه) .

مسلّم است،کسی که آفریننده همه اشیا و مخلوقات و نعمت هاست و تمام هستی از وجود او سرچشمه می گیرد،شایسته عبودیت و سجده و ستایش است و غیر او شایسته این مقام نیست.البتّه آن سجده و آن ستایش،ناظر به کار عارفان باللّه است؛نه کافران و مشرکان و عاصیان؛چرا که آن ها شایسته ذکر نیستند.

امام علیه السّلام در ادامه این اوصاف،به بخشی از صفات سلبیه و قداست او از هر عیب و

ص:308


1- 1) حدید،آیه 3.

نقصان اشاره کرده،می فرماید:«برای هر مخلوقی به هنگام آفرینش،حدّی قرار داد تا با وجود مقدّسش شباهت نیابد(و کسی به اشتباه نیفتد)» (حدّ الأشیاء عند خلقه لها إبانة له من شبهها) .

اشاره به این که تمام مخلوقات،محدودند و تنها ذات پاک اوست که نامحدود است؛از این رو خالق از مخلوق به آسانی شناخته می شود و از گمراه شدن در وادی شرک پیشگیری می کند.

در این جا این سؤال باقی می ماند که مگر ممکن است خداوند چیزی نامحدود یا به تعبیر دیگر واجب الوجود بیافریند؟ذات هر مخلوقی اقتضای محدود بودن می کند؛ بنابر این چگونه ممکن است گفته شود،خداوند اشیا را محدود آفرید تا شباهتی با ذات پاکش نداشته باشند؟ پاسخ این سؤال را می توان چنین بیان کرد:منظور این است که او همه اشیا را محدود آفرید و نتیجه اش تمایز میان او و مخلوقات شد؛به تعبیر دیگر«ابانة له»مفعول لاجله نیست؛بلکه نوعی نتیجه و غایت فعل است.این نکته نیز قابل توجّه است که در بسیاری از نسخ نهج البلاغه «ابانة لها» نقل شده است که در این صورت،مشکل،به طور کامل حل می شود؛زیرا مفهومش این است که خداوند هر موجودی را با حدود خاصی آفرید تا با موجودات دیگر اشتباه نشود.شبیه آن چه در آیه 13 سوره حجرات بیان شده است:« «یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا» ؛ای مردم ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید». (1)

سپس درباره نامحدود بودن ذات پاک خداوند شرح بیش تری می دهد و با تعبیرات

ص:309


1- 1) در کتاب اصول کافی،این عبارت ضمن خطبه دیگری و به صورت دیگری نقل شده است که تفسیر اوّل را تقویت می کند و آن عبارت،چنین است:«و حدّ الأشیاء کلّها عند خلقه إبانة لها من شبهه و إبانة له من شبهها»(اصول کافی،جلد 1،صفحه 135).

مختلف این حقیقت را مشخص می کند که او از هر نظر نامحدود و بی پایان است؛ می فرماید:«افکار و اندیشه ها هرگز نمی تواند با حدود و حرکات و نه با اعضا و ابزار،اندازه و حدّی برای او تعیین کند» (لا تقدّره الأوهام بالحدود و الحرکات،و لا بالجوارح و الأدوات) .

نه اعضایی همچون اعضای انسان ها دارد و نه برای رسیدن به مقاصد خود از ابزار و ادواتی استفاده می کند؛نه حرکت از جایی به جای دیگر و نه حدّ و حدودی دارد؛چرا که این ها همه،نشانه های محدودیت است و ذات پاکش هیچ حد و مرزی را نمی شناسد و به همین دلیل،کنه ذات او برای ما ساکنان عالم محدود و گرفتار در چنگال کاستی ها غیر ممکن است،همان گونه که در حدیث امام باقر علیه السّلام نقل شده است:«کلّ ما میّزتموه باوهامکم فی أدقّ معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردود الیکم؛هر چیزی که با فکر خود در دقیق ترین معنا و مفهوم تشخیص دهید،مخلوق و مصنوعی مثل شماست و به سوی شما باز می گردد(و آب و رنگ موجودات امکانی دارد و هرگز واجب الوجود نیست). (1)

و برای توضیح و تبیین بیش تر می افزاید:«هرگز درباره او نمی توان گفت:«کی»(به وجود آمده)؟و برایش سرآمدی نیست که گفته شود«تا کی»(باقی است)؟آشکاری است که درباره اش نتوان گفت:از چه چیز عیان شده و مخفی و پنهانی است که نمی توان گفت:

در چه چیز پنهان شده؟» (لا یقال له:«متی؟»و لا یضرب له أمد«بحتّی».الظّاهر لا یقال:«ممّ؟»و الباطن لا یقال:«فیم؟») .

به این ترتیب،نه آغازی دارد نه انجامی؛نه آشکار است همچون آشکار بودن ماه و خورشید؛نه پنهان است همچون پنهان بودن معادن در درون زمین و در عین حال،از همه چیز آشکارتر و کنه ذاتش از همه چیز مخفی تر است؛به تعبیری دیگر ظهورش ظهور ذاتی و خفایش نیز از کنه ذات اوست.

ص:310


1- 1) بحار الانوار،جلد 66،صفحه 292.

باز برای توضیح بیش تر می فرماید:«او نه جسم آشکاری است که بتوان انتهای او را جستجو کرد و نه پوشیده و پنهان است که چیزی بر آن محیط باشد.نزدیکی او به موجودات آن چنان نیست که به آن ها چسبیده باشد و دوری او از آن ها آن گونه نیست که از آن ها جدا گردد!» (لا شبح (1)فیتقصّی (2)،و لا محجوب فیحوی (3).لم یقرب من الأشیاء بالتصاق،و لم یبعد عنها بافتراق) .

در این بیان،امام علیه السّلام نخست از خدا نفی جسمانیت می کند؛چرا که جسم از دو حال خارج نیست:یا آشکار است و دارای حد و حدود و یا پنهان است و طبعا محدود و محجوب در شیء دیگری؛و در هر دو صورت،حد و پایانی برای او متصور می شود؛در حالی که واجب الوجود بی پایان و نامحدود است.

در دو جمله اخیر جلوه دیگری از نامحدود بودن ذات پاکش دیده می شود.او به همه چیز نزدیک است؛اما نه به معنای چسبیدن و انضمام یا حلول و اتحاد؛بلکه به معنای حضور در همه جا و احاطه هر چیز و او از همه چیز دور است،نه به معنای فاصله گرفتن و جدایی از اشیا؛بلکه به معنای برتر و والا بودن وجود و صفات او نسبت به همه اشیا.این سخن،شبیه همان است که در خطبه اوّل نهج البلاغه گذشت:(مع کلّ شیء لا بمقارنة و غیر کلّ شیء لا بمزایلة)«او با همه چیز است اما نه به این صورت که قرین آن ها باشد و غیر همه چیز است،اما نه به این معنا که بیگانه و جدا از آن ها باشد».

بی شک،جمع میان این گونه صفات در ممکنات امکان پذیر نیست؛چرا که اگر چیزی دور باشد نزدیک نتوان بود و اگر نزدیک باشد دور نخواهد بود؛ولی تضادّ قرب و بعد و امثال آن در ذات نامحدود واجب الوجود مفهومی ندارد.

ص:311


1- 1) «شبح»به معنای شخص است و گاه به شخصی که از دور نمایان می شود و کاملا واضح نیست نیز اطلاق می شود.
2- 2) «یتقصّی»از ماده«قصو»(بر وزن قصد)به معنای دور شدن گرفته شده و«تقصّی»به معنای جستجو کردن و تلاش برای به دست آوردن نهایت چیزی است.
3- 3) «یحوی»از ماده«حوایه»به معنای استیلای بر چیزی گرفته شده است.

سپس امام علیه السّلام به شرح علم خداوند نسبت به همه چیز در هر زمان و هر مکان پرداخته و با عباراتی پر معنا و زیبا آن را بیان می کند؛می فرماید:«نگاه های خیره بندگان از او پنهان نیست و نه تکرار الفاظ(بر زبان آنان)،نه نزدیک شدن به تپه ها و بالا رفتن از آن ها و نه برداشتن گام های بلند در شب های ظلمانی» (و لا یخفی علیه من عباده شخوص (1)لحظة،و لا کرور لفظة،و لا ازدلاف (2)ربوة (3)،و لا انبساط خطوة،فی لیل داج (4)،و لا غسق (5)ساج (6)) .

امام علیه السّلام برای این که مشخص کند پنهان ترین حرکات و اشیا از دید علم خداوند مخفی نمی ماند،مسافری را فرض کرده که در شبی تاریک از بیابانی می گذرد،چشم های او به بیابان خیره شده و زمزمه هایی زیر لب دارد،به تپه هایی نزدیک می شود و از آن ها بالا می رود و برای رسیدن به مقصد با عجله گام های بلند بر می دارد و در آن ظلمت و تاریکی به پیش می رود.خداوندی که حرکات چشم و لب ها و پاهای چنین مسافری بر او مخفی نیست به یقین،اعمال بندگانش در روزهای روشن و در شهرها و آبادی ها بر او پنهان نمی ماند.

سپس در وصف این شب تاریک چنین می افزاید:«شب هایی که(سرانجام)ماه درخشان بر آن می تابد(و از ظلمت آن می کاهد)و به دنبال آن،خورشید نورانی از طلوع تا

ص:312


1- 1) «شخوص»به معنای خیره نگاه کردن به چیزی است.
2- 2) «ازدلاف»به معنای نزدیک شدن و بالا رفتن از نقطه مرتفعی است و«مشعر»الحرام را «مزدلفه»می گویند،برای این که مردم از آن جا به«منی»نزدیک می شوند و یا در سایه این عبادت به خدا نزدیک می شوند.
3- 3) «ربوه»محل مرتفع را گویند.
4- 4) «داج»از ماده«دجوّ»(بر وزن علوّ)به معنای تاریک شدن شب است و«لیل داج»به شب تاریک بدون ماه گفته می شود.
5- 5) «غسق»به معنای شدّت ظلمت است و از آن جا که نیمه شب از هر زمانی تاریک تر است این واژه به آن اطلاق می شود.
6- 6) «ساج»به معنای ساکن است و منظور از«غسق ساج»تاریکی طولانی و مستمر است.

غروب بر آن می گذرد(و تاریکی ها را بر می چیند)»( یتفیّأ (1)علیه القمر المنیر،و تعقبه الشّمس ذات النّور فی الأفول و الکرور (2)) .

اشاره به این که علم خداوند نسبت به موجودات و اعمال انسان ها نه تنها در دل شب های تاریک وجود دارد،بلکه شامل شب های مهتابی و روزهای روشن نیز می شود و در یک کلمه،هیچ مکانی در این جهان نیست مگر این که در پیشگاه علم خداوند آشکار است؛درست شبیه چیزی که در ادامه خطبه می آید:«علمه بما فی السّموات العلی کعلمه بما فی الأرضین السّفلی؛آگاهی او به آنچه در آسمان های بالاست همچون آگاهی اش به چیزهایی است که در زمین های پایین قرار دارد».

و در تکمیل این سخن می فرماید:«علم او در تغییرات و دگرگونی های زمان ها و روزگاران از روی آوردن شب و پشت کردن روز نافذ است» (و تقلّب الأزمنة و الدّهور، من إقبال لیل مقبل،و إدبار نهار مدبر) .

این جمله نیز مانند تعبیر زیبایی است که در ادامه خطبه آمده است:«علمه بالأموات الماضین کعلمه بالأحیاء الباقین؛علم خدا به مردگان پیشین همچون علم خدا به زندگان موجود است».

تمام این گفتار،اشاره به وسعت علم خدا در پهنه زمان و مکان و در تمامی جهان و در همه قرون و اعصار است.

در این جا این سؤال پیش می آید که چرا امام علیه السّلام بر،آمدن شب و پشت کردن روز، تکیه کرده؛با این که شب و روز هر یک اقبال و ادباری دارد؟ ممکن است این تعبیر،تأکیدی باشد بر آن چه در جمله های قبل گذشت که علم خداوند در اعماق تاریکی ها و ظلمات نفوذ دارد نه فقط در روشنایی روز.

ص:313


1- 1) «یتفیّأ»از ماده«فییء»(بر وزن غیب)به معنای بازگشت گرفته شده و«تفیّأ»به معنای جا به جا شدن و رفت و آمد کردن است.
2- 2) «کرور»معنای مصدری دارد و به مفهوم بازگشت است.

بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند:تکیه امام علیه السّلام بر خصوص روی آوردن شب و پشت کردن روز شاید اشاره به این باشد که امور دنیا غالبا بر خلاف میل انسان است. (1)

در ادامه این سخن می فرماید:«(و دامنه علمش به قدری گسترده است که)پیش از پایان و سرآمد هر چیز و قبل از احصا و شمارش آن ها از همه آگاهی داشته،و چیزی بر او مخفی و پنهان نیست» (قبل کلّ غایة و مدّة،و کلّ إحصاء و عدّة) .

در واقع جمله «لا یخفی علیه من عباده ...»که سخن از گسترش علم خداوند در پهنه زمان و مکان و نسبت به همه چیز و همه کس می گفت،این معنا را نیز شامل می شود که خداوند از پایان عمر هر کس و هر موجود آگاه است؛پیش از آن که عمرش پایان گیرد و از شمارش و تعداد موجودات انبوه و آگاه است،پیش از آن که آن را بشمارند و احصا کنند. (2)

سپس در یک نتیجه گیری کلی می فرماید:«خداوند برتر است از آن چه محدود کنندگانش به او نسبت می دهند و محدودیت از نظر اندازه و ابعاد و انتخاب منزلگاه و جایگزین شدن در مکان» (تعالی عمّا ینحله المحدّدون من صفات الأقدار،و نهایات الأقطار،و تأثّل (3)المساکن،و تمکّن الأماکن) .

آری،گروهی گمراه و فاقد معرفت و شناخت که به نام«مشبهه و مجسمه»نامیده

ص:314


1- 1) شرح نهج البلاغه،مرحوم تستری،جلد 1،صفحه 273.
2- 2) اغلب شارحان نهج البلاغه این عبارت را،جمله مستقلی دانسته اند که اشاره به نامحدود بودن ذات خدا می کند؛ولی این تفسیر،صحیح به نظر نمی رسد؛زیرا اگر چنین بود می بایست بفرماید:«بعد کل غایة و مدة»یعنی ذات او بعد از هر نهایت و سر رسیدی وجود دارد؛ همان گونه که قبل از هر ابتدا و آغازی بوده است. از معدود کسانی که جمله یاد شده را همانند ما تفسیر کرده اند«محمّد عبده»دانشمند معروف اهل سنت در شرح نهج البلاغه خویش است.او با صراحت،جمله را به«لا یخفی»پیوند می دهد،ظاهر عبارت«علامه جعفری رحمه اللّه»در«شرح نهج البلاغه»نیز همین است.
3- 3) «تأثّل»به معنای آباد بودن مسکن است و از ماده«أثل»(بر وزن وصل)که درخت محکم و معروفی است،گرفته شده است.

می شوند،خدا را به مخلوقاتش تشبیه کرده و برای او جسم و اعضایی قائل شده اند؛او را صاحب مسکن و مکان می دانند و برای او رفت و آمد و حضور و غیبت قائلند؛حال آن که او برتر از زمان و مکان و قیاس و وهم است؛برتر از آن چه دیده ایم یا خوانده ایم و نوشته ایم؛نه جسمی دارد،نه مکانی و نه صفتی از صفات مخلوقات.

جمله مزبور اشاره به چهار نوع محدودیت است که خداوند از همه آن ها پاک و منزه می باشد:محدودیت از نظر قدر و اندازه؛مثلا کوچک یا بزرگ بودن و محدودیت از نظر نهایت مثلا مقدار عمر و وسعت؛محدودیت از نظر انتخاب مسکن و محدودیت از نظر قرار گرفتن در مکان.او وجودی است بی پایان و نامتناهی که هیچ نوع محدودیتی نمی پذیرد؛ چرا که این ها از صفات مخلوقات است.

به همین دلیل،در آخرین جمله و پایان این قطعه می فرماید:«(چرا که)حدّ و اندازه مخصوص آفریده های اوست و مربوط به غیر او» (فالحدّ لخلقه مضروب،و إلی غیره منسوب) .

این جمله عصاره تمام بحث های گذشته است که هر گونه محدودیت به مخلوقات باز می گردد و دامان ممکنات را می گیرد؛ولی ذات او واجب الوجود از هیچ نظر،حدّ و مرز و پایانی ندارد.

نکته: خدا یک حقیقت نامتناهی است

خدا یک حقیقت نامتناهی است

نخستین و مهم ترین مطلبی که در باب«صفات خدا»باید اثبات شود تا هم مفهوم توحید مشخص شود و هم صفات دیگر او همچون علم و قدرت و مانند آن،نامتناهی بودن ذات پاک اوست؛چرا که اگر این مطلب به خوبی اثبات و درک شود راه برای همه صفات جمال و جلال او(صفات ثبوتیه و سلبیه)هموار می گردد.

برای اثبات این معنا که او یک وجود بی انتهاست باید امور زیر مورد توجّه قرار گیرد:

ص:315

1-محدودیت وجود یعنی آلوده بودن به«عدم»؛زیرا اگر پای عدم در میان نباشد، محدودیت مفهومی نخواهد داشت.می گوییم عمر فلان کس محدود است؛یعنی عمر او سرانجام به عدم منتهی می گردد و به نیستی آلوده است؛همچنین درباره محدودیت قدرت و علم و مانند آن.

2-«وجود»،ضد«عدم»است و اگر چیزی ذاتا مقتضی وجود باشد نمی تواند مقتضی عدم گردد.

3-در برهان علت و معلول،این مطلب ثابت شده که سلسله زنجیر مانند علت و معلول این جهان باید به یک نقطه ثابت و ازلی برسد که آن را واجب الوجود می نامیم؛یعنی وجودش از درون ذات اوست؛نه از بیرون؛بنابر این،علت نخستین جهان،ذاتا اقتضای وجود دارد و بنابر این نمی تواند به عدم آلوده گردد.

یک بار دیگر این سه مقدمه را با دقت بخوانید و در آن خوب بیندیشید.با توجّه به این مقدمات،روشن می شود اگر محدودیتی در ذات واجب الوجود حاصل شود باید از بیرون وجود او باشد؛چرا که محدودیت،طبق مقدمات فوق به معنای آلودگی به عدم است و چیزی که ذاتش اقتضای هستی دارد و عین هستی است هرگز مقتضی عدم و نیستی نخواهد بود؛پس اگر محدودیتی در او باشد باید یک عامل بیرونی او را محدود کند و لازمه این سخن،آن است که او واجب الوجود نباشد؛چون از نظر حدّ وجودی خود مخلوق دیگر و معلول ذات دیگری است.

به عبارت دیگر،بدون شک جهان،منتهی به واجب الوجودی می شود.حال اگر واجب الوجود،نامحدود باشد مشکلی در کار نیست؛ولی اگر محدود باشد این محدودیت،هرگز مقتضای ذات او نیست؛چون ذات او مقتضی وجود است؛نه آلودگی به عدم؛پس باید از بیرون بر او تحمیل شده باشد.مفهوم این سخن آن است که علتی در بیرون او وجود دارد و او معلول آن علت است؛در این صورت واجب الوجود نخواهد بود؛نتیجه این که او وجودی است نامحدود؛از هر نظر برهان مذکور با بیان لطیفی در روایتی از امام سجاد علیه السّلام

ص:316

نیز نقل شده است:«إنّ اللّه لا یوصف بمحدودیّة عظم ربّنا عن الصّفة فکیف یوصف بمحدودیّة من لا یحدّ؛خداوند به هیچ محدودیتی وصف نمی شود(و ذات پاکش هیچ حدّی را نمی پذیرد)او برتر از چنین توصیفی است و چگونه ممکن است کسی که هیچ حدّی ندارد وصف به محدودیت شود». (1)

در حدیث دیگری از امام علی بن موسی الرضا علیه السّلام می خوانیم:«هو أجلّ من أن تدرکه الأبصار أو یحیط به و هم أو یضبطه عقل؛او برتر از آن است که چشم ها او را ببیند و اندیشه به او احاطه پیدا کند و عقل،او را به قید و شرطی در آورد».

سؤال کننده ای پرسید:پس حدّ او را برای من بیان فرما.امام علیه السّلام فرمود:«إنّه لا یحدّ قال:لم؟قال علیه السّلام:لأنّ کلّ محدود متناه إلی حدّ فاذا احتمل التّحدید احتمل الزّیادة و إذا احتمل الزّیادة احتمل النّقصان فهو غیر محدود و لا متزائد و لا متجزّ و لا متوهّم؛قطعا حدی ندارد.گفت:چرا؟فرمود:زیرا هر محدودی بالاخره متناهی به حدّی است؛بنابر این اگر وجودش حدّی را بپذیرد قابل زیادی است و اگر قابل زیادی بود،قابل نقصان است(و اگر قابل زیادی و نقصان باشد ممکن الوجود خواهد بود) بنابر این او نامحدود است؛زیادی را می پذیرد نه تجزیه می شود و نه در وهم می گنجد». (2)

ص:317


1- 1) اصول کافی،جلد 1،صفحه 100،باب النهی عن الصفة.
2- 2) بحار الانوار،جلد 3،صفحه 15.برای توضیح بیش تر به«تفسیر پیام قرآن»،جلد 3، صفحه 189 به بعد مراجعه کنید.

ص:318

بخش دوّم

اشاره

لم یخلق الأشیاء من أصول أزلیّة،و لا من أوائل أبدیّة،بل خلق ما خلق فأقام حدّه،و صوّر ما صوّر فأحسن صورته.لیس لشیء منه امتناع،و لا له بطاعة شیء انتفاع.علمه بالأموات الماضین کعلمه بالأحیاء الباقین،و علمه بما فی السماوات العلی کعلمه بما فی الأرضین السّفلی.

ترجمه

:

خداوند،اشیا را از اصول و موادی که ازلی و ابدی باشند نیافرید،بلکه آن چه را آفرید (همه بی سابقه بود و)برای هر یک حدّی قرار داد و به آن چه صورت بخشید،صورت زیبایی داد.هیچ چیز در برابر قدرتش یارای مقاومت ندارد و از اطاعت کسی یا چیزی نفعی عاید او نمی شود،علم او به مردگان پیشین همچون علمش به زندگان باقی است و دانش او به آن چه در آسمان های بالاست همچون دانش او به آن چه در طبقات پایین زمین است،می باشد.

شرح و تفسیر: علم نامحدود خدا

علم نامحدود خدا

این بخش از کلام امام علیه السّلام ادامه و تکمیل بخش گذشته است که درباره قدرت و علم نامحدود خداوند سخن می گفت.می فرماید:«خداوند،اشیا را از موادی که ازلی باشند یا ابدی نیافرید،بلکه آن چه را آفرید(همه بی سابقه بود و)برای هر یک حدّی قرار داد و به

ص:319

آن چه صورت بخشید،تصویر زیبایی داد» (لم یخلق الأشیاء من أصول أزلیّة،و لا من أوائل أبدیّة،بل خلق ما خلق فأقام حدّه،و صوّر ما صوّر فأحسن صورته) .

این سخن،اشاره به ابداع در خلقت است؛یعنی آفرینش اشیا مسبوق به هیچ سابقه ای نبود.نه موادّی وجود داشت که خداوند،اشیا را از آن مواد ازلی آفریده باشد و نه صورت ها و اشکالی وجود داشت که از آن اقتباس کرده باشد؛بلکه هم مواد،بی سابقه بود و هم صورت ها؛بر خلاف آن چه بعضی از فلاسفه درباره ازلی بودن مادّه پنداشته اند؛چرا که ازلی و ابدی تنها ذات پاک خداوند است و همان گونه که در برهان های توحید گفته ایم دو وجود ازلی و ابدی در عالم ممکن نیست و جالب این که این گونه سخنان را امام علیه السّلام در عصری می فرماید که این چنین سخنانی در آن محیط وجود نداشت و درباره معرفة اللّه کسی با این منطق دقیق و متقن سخن نمی گفت.

سپس به قدرت بی پایان خداوند از دیدگاه دیگری اشاره کرده،می فرماید:«هیچ چیز در برابر قدرتش یارای مقاومت ندارد و از اطاعت کسی یا چیزی نفعی عاید او نمی شود» (لیس لشیء منه امتناع،و لا له بطاعة شیء انتفاع) .

بلکه همه چیز در برابر اراده تکوینی او تسلیم مطلق اند.هر گونه بخواهد ایجاد می کند و هر زمان بخواهد وجودش را بر می چیند؛ولی با این حال چنان نیست که تسلیم بودن موجودات و اطاعت مطیعان و عبادت عبادت کاران چیزی بر عظمت او بیفزاید؛چرا که وجودش نامتناهی و سرچشمه همه خیرات و برکات است.

این در ناحیه قدرتش و اما در جهت علم بی پایانش می فرماید:«علم او به مردگان پیشین همچون علمش به زندگان باقی است و دانشش به آن چه در آسمان های بالاست همچون دانش او به آن چه در طبقات پایین زمین است،می باشد» (علمه بالأموات الماضین کعلمه بالأحیاء الباقین،و علمه بما فی السماوات العلی کعلمه بما فی الأرضین السّفلی) .

ص:320

آن چه را امام علیه السّلام در این سخنان شیوا و پر معنا بیان فرموده،برگرفته از آیات قرآن است.

در یک جا می فرماید:« «وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرَ إِلاّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ» ؛از پروردگار تو پنهان نمی ماند حتی به اندازه سنگینی ذره ای و نه کوچک تر و نه بزرگ تر از آن؛نیست مگر این که(همه آن ها)در کتاب آشکار(و لوح محفوظ علم خداوند)ثبت است». (1)

و در جای دیگر می فرماید:« «وَ ما کانَ اللّهُ لِیُعْجِزَهُ مِنْ شَیْءٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ إِنَّهُ کانَ عَلِیماً قَدِیراً» ؛نه چیزی در آسمان ها و نه چیزی در زمین از حوزه قدرت او بیرون نخواهد رفت.او دانا و تواناست». (2)

و در سوره حجر می فرماید:« «وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِینَ» ؛ما هم پیشینیان شما را دانستیم و هم متأخران را». (3)

کوتاه سخن این که معرفت پروردگار،بدون شناخت علم و قدرت نامتناهی و هستی ازلی و ابدی و بی پایان او حاصل نمی شود.

نکته: بازتاب ایمان به علم خدا در اعمال انسان ها

بازتاب ایمان به علم خدا در اعمال انسان ها

موضوع مهم در این جا این است که چنین اعتقادی به علم و قدرت و ازلیّت و ابدیّت خداوند،تنها جنبه ذهنی و فکری ندارد؛بلکه بازتاب وسیع و گسترده ای در اعمال ما به جای می گذارد؛زیرا هنگامی که من یقین داشته باشم او همه جا با من است قبل از من بوده و بعد از من خواهد بود و برون و درون حتی جزئیات انگیزه ها و نیّات ما برای او آشکار

ص:321


1- 1) یونس،آیه 61.
2- 2) فاطر،آیه 44.
3- 3) حجر،آیه 24.

است،این عقیده مرا تربیت می کند و به مراقبت وسیع و گسترده از خویشتن وا می دارد و به نقادی از خود و اعمال خویش دعوت می کند؛از سوی دیگر هر گونه یأس و نومیدی را در برابر هجوم مشکلات از من دور می سازد و به آینده امیدوار می کند و به این ترتیب، اعتقاد به خدا با اوصافی که ذکر شد تنها سرمایه روز جزای ما نیست؛بلکه دنیای ما را می سازد و پاکی و تقوا و آرامش و امنیّت ما را در این جهان نیز تأمین می کند و اگر می بینیم بی تقوایی ها از یک سو و افسردگی ها از سوی دیگر در جهان امروز گسترش یافته است یکی از دلایل عمده آن،فاصله گرفتن از اعتقادات صحیح مذهبی است.

***

ص:322

بخش سوّم

اشاره

أیّها المخلوق السّویّ،و المنشأ المرعیّ،فی ظلمات الأرحام،و مضاعفات الأستار.بدئت «مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ» ،و وضعت «فِی قَرارٍ مَکِینٍ إِلی قَدَرٍ مَعْلُومٍ» و أجل مقسوم.تمور فی بطن أمّک جنینا لا تحیر دعاء،و لا تسمع نداء؛ثمّ أخرجت من مقرّک إلی دار لم تشهدها،و لم تعرف سبل منافعها.فمن هداک لاجترار الغذاء من ثدی أمّک،و عرّفک عند الحاجة مواضع طلبک و إرادتک!هیهات،إنّ من یعجز عن صفات ذی الهیئة و الأدوات فهو عن صفات خالقه أعجز،و من تناوله بحدود المخلوقین أبعد!

ترجمه

:

ای مخلوقی که با اندام متناسب آفریده شده ای و در محیط محفوظی،در تاریکی های رحم و در پرده های تو در توی متعدد پرورش یافته ای،آفرینش تو از عصاره گل آغاز شد و در جایگاه مطمئن و محفوظی تا حدّ معین و سرآمد مشخصی قرار داده شدی،در آن هنگام که در شکم مادر مشغول حرکت بودی در حالی که نه قدرت پاسخگویی داشتی و نه توانایی شنیدن سخنی.سپس از جایگاه خود به سرایی که هرگز آن را مشاهده نکرده بودی و راه به دست آوردن منافعش را نمی شناختی فرستاده شدی(بگو:)چه کسی تو را برای به دست آوردن غذا به مکیدن پستان مادرت هدایت کرد؟و چه کسی موارد نیازها و مقصودت را به تو معرفی نمود؟هیهات!آن کس که از وصف موجوداتی که دارای شکل و اندام و اعضای پیکرند ناتوان است از وصف خالق خویش ناتوان تر می باشد و از شناخت او از طریق صفات مخلوقات دورتر است».

ص:323

شرح و تفسیر: ای برتر از خیال و قیاس و وهم

ای برتر از خیال و قیاس و وهم

این بخش از خطبه که آخرین بخش آن است،پاسخی است به سؤال یا سؤالاتی که از بخش های پیشین سرچشمه می گیرد و آن این که:خدایی که چنین صفاتی دارد یعنی هم اوّل است و هم آخر،هم ظاهر است و هم باطن،هم به اشیا نزدیک است و هم از آن ها دور و علم و قدرت او نسبت به همه چیز،یکسان است،شناخت کنه صفاتش بر ما میسر نیست.درست است که علم اجمالی به همه این صفات داریم ولی علم تفصیلی-که از آن به علم به کنه ذات و صفات تعبیر می کنیم-برای ما میسّر نمی باشد.

امام علیه السّلام در این جا به گوشه ای از آفرینش انسان و اسرار پیچیده دوران جنینی و نیز اسرار پیچیده تولّد و پس از آن اشاره می فرماید و نتیجه می گیرد:تو که نمی توانی به کنه اسرار خلقت خود برسی،چگونه می توانی انتظار داشته باشی به کنه صفات حق راه یابی؟! می فرماید:«ای مخلوقی که با اندام متناسب آفریده شده ای و در محیط محفوظی،در تاریکی رحم ها و در پرده های تو در توی متعدد پرورش یافته ای» (أیّها المخلوق السّویّ (1)،و المنشأ المرعیّ (2)،فی ظلمات الأرحام،و مضاعفات الأستار.

بدئت) .

آری،دوران جنینی یکی از شگفت انگیزترین و اسرار آمیزترین دوران های خلقت انسان است.نطفه انسان در حالی که در محیطی کاملا بسته و ظلمانی و زیر پرده های مضاعف قرار دارد،مراحل تکامل خود را پی در پی طی می کند و هر روز در مرحله جدیدی گام می نهد.آفرینشی کاملا موزون و منظم و حساب شده را طی می کند و با این

ص:324


1- 1) «سوی»از ماده«تسویه»به معنای تنظیم و نظام بخشیدن و رعایت تناسب اجزای شیء است.
2- 2) «مرعی»(بر وزن منفی)به معنای چیزی است که مورد رعایت و حفظ و مراقبت قرار گرفته است.

که بسیار لطیف و آسیب پذیر است،در آن محیط کاملا محفوظ از آسیب ها بر کنار است.

سپس به شرح این مطلب پرداخته،می افزاید:«آفرینش تو از عصاره گل آغاز شد و در جایگاه مطمئن و محفوظی تا حدّ معین و سرآمد مشخصی قرار داده شدی»( بدئت «مِنْ سُلالَةٍ 1مِنْ طِینٍ» ،و وضعت «فِی قَرارٍ مَکِینٍ 2إِلی قَدَرٍ مَعْلُومٍ» ،و أجل مقسوم) .

اشاره به این که توقف انسان در رحم مادر،کاملا حساب شده است؛از نظر کمیّت و کیفیت بدن و از نظر مدت و زمان؛که امام علیه السّلام به یکی با جمله «الی قدر معلوم» اشاره می کند و به دیگری با جمله «و اجل مقسوم» .

آن گاه به بیان مرحله بعد از استقرار در رحم می پردازد و می فرماید:«در آن هنگام که در شکم مادر مشغول حرکت بودی در حالی که نه قدرت پاسخگویی داشتی و نه توانایی شنیدن سخنی!» (تمور (1)فی بطن أمّک جنینا لا تحیر (2)دعاء،و لا تسمع نداء) .

این جمله اشاره لطیفی است به حرکت پی در پی جنین در شکم مادر که به صورت شنا کردن در مایع مخصوص پیرامونش می باشد.فرمان حرکت را از درون فطرت و به حکم طبیعت می گیرد،بی آن که از کسی چیزی بخواهد یا پاسخ به کسی بدهد؛چرا که نه

ص:325


1- 3) «تمور»از ماده«مور»(بر وزن قول)به معنای جریان سریع است و به معنای رفت و آمد نیز آمده.این تعبیر در مورد جنین به سبب آن است که در درون کیسه مخصوص همواره در حال حرکت است.
2- 4) «تحیر»از ماده«حور»(بر وزن غور)گرفته شده که به معنای رفت و آمد در مکان یا در سخن است و محاوره نیز از همین ماده می باشد؛بنابر این«لا تحیر»در عبارت بالا به این معناست که جنین به هیچ سخنی پاسخ نمی گوید و قادر به بیان نیازهای خود نیست.

گوش شنوا دارد و نه زبان گویا؛ولی همه نیازهای او از پیش در همان محیط بسته و ظلمانی و تاریک فراهم شده است.

آن گاه به مرحله تولّد و دوران شیر خوارگی در دامان مادر اشاره کرده،چنین می فرماید:«سپس از جایگاه خود به سرایی که هرگز آن را مشاهده نکرده بودی و راه به دست آوردن منافعش را نمی شناختی فرستاده شدی» (ثمّ أخرجت من مقرّک إلی دار لم تشهدها،و لم تعرف سبل منافعها) .

آری،از آن قرار مکین و جایگاه مطمئن وارد دنیایی می شود که با هیچ چیز آشنا نیست؛نه غذای لازم را می شناسد و نه راه به دست آوردن آن و نه طرز مصرف آن را؛نه از وسایل پیشرفت آگاهی دارد و نه از موانع آن؛نه آیین همزیستی را فرا گرفته و نه کار جمعی و گروهی را.اگر دست لطف خداوند دستش را نگیرد و هدایت های تکوینی او شامل حالش نشود،به یقین به ادامه حیات قادر نیست؛ولی لطف خدایی که هر چیزی را که آفریده به سر منزل مقصودش هدایت می کند به یاری او می شتابد و به حکم غریزه خداداد از راه های پر پیچ و خم زندگی می گذرد.

لذا در ادامه سخن می فرماید:«چه کسی تو را برای به دست آوردن غذا به مکیدن پستان مادرت هدایت کرد؟و چه کسی موارد نیازها و مقصودت را به تو معرفی نمود؟» (فمن هداک لاجترار (1)الغذاء من ثدی أمّک،و عرّفک عند الحاجة مواضع طلبک و إرادتک!) .

راستی چه کسی به نوزاد،آموخته که غذا و مایه حیات تو در پستان مادر است؟باید آن را در میان دست های کوچکت بگیری بفشاری و با لب های کوچکت آن را بمکی و به مقدار نیازت از آن بهره گیری؟!! چه کسی گریستن را با آن صدای سوزناک به او آموخته که همه حاجات خود را به وسیله آن اعلام کند؟!تشنگی،گرسنگی،بیماری،گرما،سرما و نیاز به خواب و استراحت را!!

ص:326


1- 1) «اجترار»از ماده«جرّ»به معنای کشیدن است.

و جالب این که نوزادهای پرندگان و چارپایان و انواع حیوانات دیگر هر یک به طریق شگفت انگیزی به سوی نیازهایشان جلب و جذب می شوند! سرانجام در پایان خطبه در یک نتیجه گیری می فرماید:«هیهات!آن کس که از وصف موجوداتی که دارای شکل و اندام و اعضای پیکرند ناتوان است از وصف خالق خویش ناتوان تر می باشد و از شناخت او از طریق صفات مخلوقات دورتر است» (هیهات (1)،إنّ من یعجز عن صفات ذی الهیئة و الأدوات فهو عن صفات خالقه أعجز،و من تناوله بحدود المخلوقین أبعد!) .

آری،به راستی نمی توان شگفتی های جهان آفرینش را شمارش کرد و به عمق اسرار آن راه یافت.جایی که ما از درک آن چه مربوط به مخلوقات محدود خداوند است ناتوانیم چگونه می توانیم به کنه ذات و صفات خدا که در هر جهت نامحدود است راه یابیم؟ ساختمان پیچیده اعصاب،قلب و عروق و ساختمان سلول ها و ژن ها و غرایز مختلفی که آفریدگار در وجود ما به ودیعت نهاده،مسائلی است که هزاران دانشمند در طول قرن ها سال درباره آن مطالعه کرده و در عین حال معترفند که هنوز اسرار ناشناخته در وجود انسان فراوان است تا آن جا که آن دانشمند معروف فرانسوی نام کتاب خود را «انسان،موجود ناشناخته»نهاده است.

نکته: دوران عجیب جنین

دوران عجیب جنین

آن چه در این بخش از خطبه درباره اسرار عجیب آفرینش انسان در دوران جنینی و سپس دوران تولّد و شیر خوارگی بیان شده است با آیات فراوانی هماهنگ است که درباره این اسرار تأکید بر تفکّر می کند.در سوره زمر می خوانیم:« «یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ» ؛او شما را در شکم مادرانتان پیوسته آفرینشی بعد از آفرینش دیگر در میان تاریکی های سه گانه (ظلمت شکم مادر و رحم و مشیمه)می بخشد.این است خداوند،پروردگار شما». 1و در سوره مؤمنون می خوانیم:« «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِی قَرارٍ مَکِینٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ» ؛و ما انسان را از عصاره ای از گل آفریدیم سپس او را نطفه ای در قرارگاه مطمئن[رحم]قرار دادیم؛سپس نطفه را به صورت علقه[خون بسته]و علقه را به صورت مضغه[چیزی شبیه گوشت جویده شده]و مضغه را به صورت استخوان هایی در آوردیم و بر استخوان ها گوشت پوشاندیم؛سپس آن را آفرینش تازه ای دادیم؛پس بزرگ است خدایی که بهترین آفرینندگان است». (2)

امام صادق علیه السّلام در توحید مفضّل آن را از نشانه های بزرگ توحید و قدرت و عظمت خداوند یاد فرموده است.در کتاب توحید مفضّل از آن حضرت چنین نقل شده:«تو ای مفضّل،به آفرینش انسان بیندیش که نخستین مرحله آن،تربیت جنین در عالم رحم است؛در حالی که در میان ظلمت های سه گانه(شکم،رحم و مشیمه)قرار گرفته؛در آن جایی که راهی برای درخواست غذا و دفع آزار و جلب منفعت و دور ساختن زیان ها از خود ندارد،خداوند خون عادت را(از طریق بند ناف)به سوی او روان ساخته و همان گونه که آب،گیاهان را آبیاری می کند این خون نیز جنین را آبیاری و تغذیه می کند تا مراحل تکامل خود را بپیماید و آن قدر قوی و محکم شود که بتواند در هوای آزاد زندگی کند...و هنگامی که متولّد می شود آن خون را به شیر تبدیل می کند و به سوی پستان مادرش روان می سازد،طعم و رنگ آن به کلّی دگرگون می گردد و به صورتی که مورد نیاز نوزاد

ص:327


1- 1) زمر،آیه 6.
2- 2) مؤمنون،آیه 12-14.

ص:328

است در می آید...».سپس امام صادق علیه السّلام به شرح تکامل نوزاد در مراحل مختلف می پردازد و شگفتی ها را یکی پس از دیگری شرح می دهد. (1)

البتّه در این بحث فشرده نمی توان مسائل عجیبی را که در عصر ما از دوران تکامل یک نطفه در مراحل مختلف کشف شده است بازگو کنیم و آن چه را که در فیلم های مستند لحظه به لحظه منعکس است در این جا بیان کنیم ولی همین قدر می گوییم که هزاران نکته باریک تر از مو در این بحث نهفته است و به تعبیر قرآن مجید خلقا من بعد خلق و آفرینش های جدید و پی در پی-که معمار آفرینش در آن ظلمتکده رحم نقش بر آب می زند-از عجیب ترین پدیده های جهان آفرینش است.

مناسب است در این جا به یک نکته از هزاران نکته اشاره کنیم و آن این که جنین در تمام مدّت در درون کیسه ای قرار گرفته که مملوّ از آب غلیظ و لغزنده ای است و جنین در آن شناور است.

این کیسه آب از یک سو دستگاه ضدّ ضربه است که حتی اگر مادر،زمین بخورد و یا حرکات تند و شدیدی داشته باشد آسیبی به جنین نمی رسد.و از سوی دیگر یک وسیله مؤثر تعدیل کننده حرارت است و سبب می شود که سرما و گرمای برون به آسانی روی جنین تأثیر نکند.

دیگر آن که شناور بودن جنین در آن کیسه آب سبب می شود که اعضای او که بسیار لطیف و آسیب پذیرند بر یکدیگر فشار نیاورند.

همچنین جنین را از امواج صداهای ناهنجار بر کنار می دارد و نیز نرمی و لطافت پوست او را حفظ می کند و حتی علاوه بر بند ناف در تغذیه او نیز نقش دارد: «فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ» .

ص:329


1- 1) بحار الانوار،جلد صفحه 3،162.

ص:330

خطبۀ 164: هنگام که مردم نزد او جمع شدند و از عثمان شکایت کردند و از آن حضرت خواستند که با عثمان در این زمینه صحبت کند

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

«لمّا اجتمع الناس الیه و شکوا ما نقموه علی عثمان و سألوه مخاطبته

لهم و استعتابه لهم،فدخل علیه فقال:»

(1)

از سخنان امام علیه السّلام است در آن هنگام که مردم نزد او جمع شدند و از عثمان شکایت کردند و از آن حضرت خواستند که با عثمان در این زمینه صحبت کند(و از او بخواهد از خطاها و اشتباهاتش دست بردارد)امام علیه السّلام بر عثمان وارد شد(و با لحنی مؤدّبانه و آمیخته با احترام به او چنین)سخنان زیر را ایراد فرمود:

ص:331


1- 1) سند خطبه: همان گونه که در بالا اشاره شد هنگامی که خلاف کاری های تشکیلات عثمان زیاد شد و برملا گشت،مردم برای این که راه مسالمت را در این ماجرا بپویند از امیر مؤمنان علی علیه السّلام تقاضا کردند که سفیر و ترجمان آن ها نزد عثمان باشد و با بیان فصیح و بلیغ و مو شکافی که دارد عثمان را نصیحت کند. داستان این سفارت قبل از«سیّد رضی»،«بلاذری»در«انسان الاشراف»و«طبری»مورّخ معروف در حوادث سنه 34 ق و«ابن عبد ربّه»در«عقد الفرید»و«مرحوم شیخ مفید»در کتاب«الجمل»نقل کرده اند.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 387).

خطبه در یک نگاه

همان گونه که از شأن ورود خطبه دانستیم مقصود اصلی از آن نصیحت عثمان و هشدار دادن مؤدبانه و دلسوزانه برای جلوگیری از خلاف کاری های دستگاه او بوده است و از سه بخش تشکیل یافته است:

بخش اوّل،خطاب به شخص عثمان است؛خطاب یک ناصح مشفق به شخصی که او را بر لب پرتگاه می بیند.در این بخش امام علیه السّلام روی آگاهی های عثمان به احکام اسلام و سوابق او در خدمت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله تکیه کرده تا او را از انحراف و اشتباه باز دارد.

در بخش دوّم،امام علیه السّلام یک بحث جامع و کلّی درباره پیشوایان عادل و ظالم و ویژگی های هر یک بیان فرموده که می تواند سرمشقی برای هر زمان و هر مکان باشد و سپس به عثمان هشدار می دهد که بازیچه دست اطرافیان خود و امثال مروان نشود.

در بخش سوّم،پاسخی از عثمان نقل شده که امام علیه السّلام بعد از شنیدن آن پاسخ راهکار خروج و نجات از وضع موجود را به او ارائه می فرماید؛ولی افسوس که این نصایح در وی مؤثر واقع نشد و حوادث تلخ و دردناک و خشونت باری به دنبال آن رخ داد.

***

ص:332

بخش اوّل

اشاره

إنّ النّاس ورائی و قد استسفرونی بینک و بینهم،و و اللّه ما أدری ما أقول لک!ما أعرف شیئا تجهله،و لا أدلّک علی أمر لا تعرفه.إنّک لتعلم ما نعلم.ما سبقناک إلی شیء فنخبرک عنه،و لا خلونا بشیء فنبلّغکه.و قد رأیت کما رأینا،و سمعت کما سمعنا،و صحبت رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-کما صحبنا.و ما ابن أبی قحافة و لا ابن الخطّاب بأولی بعمل الحقّ منک،و أنت أقرب إلی أبی رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-وشیجة رحم منهما؛و قد نلت من صهره ما لم ینالا.فاللّه اللّه فی نفسک!فإنّک-و اللّه- ما تبصّر من عمی،و لا تعلّم من جهل،و إنّ الطّرق لواضحة،و إنّ أعلام الدّین لقائمة.

ترجمه

:

مردم،به سراغ من آمده اند و مرا میان خود و تو سفیر قرار داده اند.به خدا!نمی دانم چه چیز را برای تو بگویم؟من مطلبی را که تو از آن بی اطلاع باشی(در مورد حقوق مردم) سراغ ندارم،و نمی توانم تو را به چیزی راهنمایی کنم که از آن آگاه نیستی؟(چرا که)آن چه را که ما(در این زمینه)می دانیم،می دانی و ما به چیزی سبقت نگرفته ایم که تو را از آن آگاه سازیم و مطلبی پنهانی نزد ما نیست که به تو ابلاغ کنیم.آن چه را ما(در عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله)دیده ایم تو نیز دیده ای و آن چه را ما شنیده ایم همانند ما شنیده ای و همان گونه که ما با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله همنشین بودیم تو نیز همنشین بوده ای(علاوه بر این)فرزند ابی

ص:333

قحافه(ابو بکر)و پسر خطاب(عمر)در اجرای اعمال نیک از تو سزاوارتر نبودند؛چرا که تو به رسول خدا از نظر پیوند خویشاوندی از آن دو نزدیک تری تو به افتخار دامادی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نائل شدی که آن ها نشدند.خدا را!خدا را!(ای عثمان)به جان خود رحم کن؛ چرا که به خدا سوگند!تو کور نیستی تا بینایت کنند و جاهل نیستی تا تعلیمت دهند؛زیرا راه ها آشکارند و نشانه های دین بر پا و روشن!(از خدا بترس و به کار مردم رسیدگی کن)

شرح و تفسیر: اتمام حجت امام علیه السّلام با عثمان

اتمام حجت امام علیه السّلام با عثمان

برای روشن شدن محتوای خطبه لازم است به شرایط و اوضاعی که سبب گفتگوی امام علیه السّلام با عثمان با این لحن و این بیان شد اشاره کنیم و از همه بهتر این که زمام قلم را به دست مورّخ معروف،طبری بسپاریم.او می گوید:

«هنگامی که مردم،اعمال عثمان را دیدند(منظور حیف و میل عظیم در بیت المال و سپردن مقام های کلیدی حکومت اسلامی به دست نا اهلان و ظالمان و ستمگران) جمعی از اصحاب پیامبر صلّی اللّه علیه و آله که در مدینه بودند،نامه ای به لشکریان اسلام که در مرزها پراکنده شده بودند نوشتند که مضمونش چنین بود:«شما برای جهاد در راه خداوند متعال و عظمت دین محمد خارج شدید،ولی بدانید آیین محمد را کسی که در این جاست خراب کرده،بیایید و آیین او را نجات دهید».

سربازان از هر سو به مدینه آمدند(به ویژه گروه عظیمی از مصریان که مورد ظلم و ستم عمّال خلیفه قرار گرفته بودند در مدینه حاضر شدند و بعد از حوادث زیادی) سرانجام عثمان به دست مردم کشته شد. (1)

در همان زمان که فریاد مردم از مظالم عثمان برخاسته بود گروهی خدمت امام علیه السّلام آمدند و برای پایان دادن به وضع موجود از طریق مسالمت آمیز از آن حضرت خواستند

ص:334


1- 1) تاریخ طبری،جلد 3،صفحه 401-400،حوادث سنه 35 ق.

که در جایگاه نماینده و سفیر مردم با عثمان سخن بگوید و اتمام حجّت کند.امام علیه السّلام سخنان مزبور را ایراد کرد و آن چه برای انصراف عثمان و اطرافیان او از ظلم و ستم بر مردم لازم بود به او فرمود.

سخنان امام علیه السّلام در این خطبه کاملا موافق فصاحت و بلاغت و با استفاده از نکات دقیق روان شناسی ایراد شده است تا شاید طرف مقابل بر سر عقل آید و خطری که در کمین اوست و جهان اسلام را نیز با سختی ها مواجه می کند،دریابد.

امام علیه السّلام نخست از علم و آگاهی عثمان به احکام اسلامی در مورد رعایت حقوق مردم و ترک ظلم و ستم سخن می گوید و می فرماید:«مردم،به سراغ من آمده اند و مرا میان خود و تو سفیر قرار داده اند.به خدا!نمی دانم چه چیز را برای تو بگویم؟من مطلبی را که تو از آن بی اطلاع باشی(در مورد حقوق مردم)سراغ ندارم،و نمی توانم تو را به امری راهنمایی کنم که از آن آگاه نیستی؟(چرا که)آن چه را که ما(در این زمینه)می دانیم،می دانی و ما به چیزی سبقت نگرفته ایم که تو را از آن آگاه سازیم و مطلبی پنهانی نزد ما نیست که به تو ابلاغ کنیم» (إنّ النّاس ورائی و قد استسفرونی (1)بینک و بینهم،و و اللّه ما أدری ما أقول لک!ما أعرف شیئا تجهله،و لا أدلّک علی أمر لا تعرفه.إنّک لتعلم ما نعلم.ما سبقناک إلی شیء فنخبرک عنه،و لا خلونا بشیء فنبلّغکه) .

روشن است که منظور امام علیه السّلام از این تعبیرات این نیست که عثمان در علم و دانش و آگاهی به پایه امام می رسید؛بلکه منظور این است در مورد حوادثی که روی داده و زشتی ظلم و ستم و لزوم رعایت حقوق مردم عثمان آن چه لازم است،می دانست؛نه تنها عثمان بلکه افراد عادی نیز از احکام باخبر بودند.این مسأله از بدیهیات بود و به گفته ابن ابی الحدید،کودکان-تا چه رسد به عاقلان بزرگسالان-صحیح و خطا را در آن

ص:335


1- 1) «استفسرونی»از ماده«سفارت»گرفته شده و«سفیر»به کسی می گویند که میان دو کس یا کشور واسطه پیام رسانی باشد.

می دانستند. (1)

بنابر این،اگر کسانی تصوّر کرده اند جمله های یاد شده دلیل بر این است که عثمان از نظر علم و آگاهی در رتبه علی علیه السّلام بود سخت در اشتباهند.علی علیه السّلام به فرموده پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله«باب علم مدینة النّبی»بود.علی علیه السّلام کسی بود که طبق روایات اسلامی«علم الکتاب»به طور کامل نزد او بود و عملا پناهگاهی علمی امّت،در همه مشکلات بود.

بعضی از خلفا از خدا می خواستند که اگر مشکلی پیش آید علی علیه السّلام مشکل گشای آنان باشد و علی علیه السّلام مشکل گشای آن حاضر نباشد زنده نمانند(اللّهمّ لا تبقنی لمعضلة لیس لها ابن ابی طالب). (2)

سپس در ادامه این سخن،امام به سوابق عثمان در اسلام اشاره کرده می فرماید:

«آن چه را ما(در عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله)دیده ایم تو نیز دیده ای و آن چه را ما شنیده ایم همانند ما شنیده ای و همان گونه که ما با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله همنشین بودیم تو نیز همنشین بوده ای» (و قد رأیت کما رأینا،و سمعت کما سمعنا،و صحبت رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-کما صحبنا) .

اشاره به این که تو سال ها با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بودی و حقایق اسلام و احکام آن را از آن بزرگوار شنیده ای؛بنابر این هرگز نباید مسائلی به این روشنی در باب حقّ الناس و حقّ بیت المال و عدالت اجتماعی بر تو مخفی بماند.

آن گاه از طریق سوّمی برای تأثیر گذاردن بر افکار عثمان وارد می شود و او را با ابوبکر و عمر مقایسه می کند،چرا که آن ها هرگز کارهایی را که عثمان کرد،انجام ندادند؛هر چند اشتباهات دیگری داشتند؛می فرماید:«(علاوه بر این)فرزند ابی قحافه(ابوبکر)و پسر خطّاب(عمر)در انجام دادن اعمال نیک از تو سزاوارتر نبودند؛چرا که تو به رسول خدا از نظر پیوند خویشاوندی از آن دو نزدیک تری تو به افتخار دامادی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نائل شدی

ص:336


1- 1) شرح ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 263.
2- 2) الغدیر،جلد 6،صفحه 93.

که آن ها نشدند» (و ما ابن أبی قحافة و لا ابن الخطّاب بأولی بعمل الحقّ منک، و أنت أقرب إلی أبی (1)رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-و شیجة رحم منهما؛و قد نلت من صهره ما لم ینالا) .

با توجه به این که«وشیجة»در اصل به معنای ریشه درخت یا طنابی که از لیف خرما درست می کنند،است.سپس به پیوند نزدیک خویشاوندی اطلاق شده است.امام علیه السّلام می خواهد به او گوشزد کند که تو رابطه خویشاوندی با پیغمبر داری زیرا عثمان در جد نزدیکتر(عبد مناف)به پیغمبر می رسد.

در این جا امام علیه السّلام برای نفوذ در فکر عثمان از وسایل مختلف استفاده می کند تا او را برای پذیرش حق آماده سازد.امام علیه السّلام تمام نکات روان شناسی و آیین بلاغت را در این خطبه در برابر مخاطبش به کار برده است؛ولی افسوس خلیفه سوّم چنان در گرداب حکومت فاسد فرو رفته بود که با این بیانات وافی و شافی نیز نتوانست خود را رهایی بخشد.

به هر حال،امام علیه السّلام در پایان این عبارت از خطبه،سخنانش اوج می گیرد و خلیفه را مخاطب ساخته چنین می گوید:«خدا را!خدا را!(ای عثمان)به جان خود رحم کن؛چرا که به خدا سوگند!تو کور نیستی تا بینایت کنند و جاهل نیستی تا تعلیمت دهند؛زیرا راه ها آشکارند و نشانه های دین بر پا و روشن!(از خدا بترس و به کار مردم رسیدگی کن)» (فاللّه اللّه فی نفسک!فإنّک-و اللّه-ما تبصّر من عمی،و لا تعلّم من جهل،و إنّ الطّرق لواضحة،و إنّ أعلام الدّین لقائمة) .

به این ترتیب امام علیه السّلام برای بازگرداندن عثمان به مسیر صحیح،از طرق مختلف وارد

ص:337


1- 1) شگفت آور این که کلمه«أبی»که در نسخه صبحی صالح نقل شده،در هیچ یک از نسخه های دیگر دیده نشده.مرحوم شارح بحرانی،شارح خویی،علاّمه جعفری،محمد عبده،ابن ابی الحدید،مغنیه،تستری و صاحب مصادر نهج البلاغه هیچ یک کلمه«أبی»را در این جا ذکر نکردند و به نظر می رسد که از اشتباهات صبحی صالح؛به خصوص این که چنین تعبیری در کلمات علی علیه السّلام نسبت به پیامبر دیده نشده است.

شد.گاه می فرماید:تو از حسن و قبح این امور آگاهی و گاه می فرماید:تو همه شنیدنی ها را از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله شنیدی و گاه نیز می فرماید:دست کم مانند خلیفه اوّل و دوّم رفتار کن.تو به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از آن ها نزدیک تری و به این کار سزاوارتر؛و سرانجام می گوید:راه حق و عدالت روشن است و چشم تو بینا؛چرا از بی راهه می روی و جان خود را به خطر می افکنی؟ ولی با تأسف فراوان هیچ یک از این بیانات دلسوزانه و خیر خواهانه در او اثر نگذاشت و سرانجام شد،آن چه نمی بایست بشود.

***

نکته: بهترین راه نفوذ در دیگران

بهترین راه نفوذ در دیگران

هنگامی که شخص به ظاهر فهمیده ای دست به کارهای خطرناک می زند و انسان آگاهی می خواهد او را از خواب غفلت بیدار کند،بهترین راه آن است که نخست،قلب او را به سوی خود جلب کند و نقاط مثبت او را به او یادآوری نماید؛مثلا بگوید:تو دارای فلان پایه تحصیلی هستی؛در خانواده آبرومندی می باشی،در میان مردم سابقه بسیاری داری تا او در خود احساس شخصیت کند و به گوینده اعتماد نماید و حاضر به پذیرش شود.

سپس او را به امثال و اقرانش مقایسه نماید تا به اصطلاح رگ غیرت او به حرکت در آید و سرانجام نسبت به خطرهایی که در پیش رو دارد به او هشدار دهد.

امام علیه السّلام که استاد فصیحان و بلیغان جهان است و با رموز و پیچ و خم مسائل تربیتی و روانی آشناست؛تمام این نکات را در این جا به عثمان یادآوری شد؛فرمود:تو هم داماد پیامبری (1)و هم از نظر خویشاوندی از خلیفه اوّل و دوّم به او نزدیک تر می باشی.سابقه تو در اسلام زیاد است و سال ها هم نشین پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بودی و مسائلی را که من می خواهم

ص:338


1- 1) عثمان،همسر رقیه و پس از آن ام کلثوم،دختران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بود.

برای تو بازگو کنم،چیزی نیست که بر کسی مخفی باشد؛سخن از ظلم دستگاه تو و حیف و میل بیت المال و از میان بردن حقوق مردم است.

ولی خلیفه سوّم،چنان گرفتار خیالات واهی و در چنگال اطرافیانش بود-همان اطرافیانی که بسیاری از آن ها از تفاله های زمان جاهلیّت بودند-که نتوانست نصیحت این ناصح مشفق و معلّم دلسوز را بپذیرد و خود را رها سازد.

از آن چه گفته شد روشن می شود که تعبیرات این خطبه،برای عثمان فضیلتی به شمار نمی آید.

***

ص:339

ص:340

بخش دوّم

اشاره

فاعلم أنّ أفضل عباد اللّه عند اللّه امام عادل،هدی و هدی،فأقام سنّة معلومة،و أمات بدعة مجهولة.و إنّ السّنن لنیّرة،لها أعلام،و إنّ البدع لظاهرة،لها أعلام.و إنّ شرّ النّاس عند اللّه إمام جائر ضلّ و ضلّ به،فأمات سنّة مأخوذة،و أحیا بدعة متروکة.و إنی سمعت رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-یقول:«یؤتی یوم القیامة بالإمام الجائر و لیس معه نصیر و لا عاذر،فیلقی فی نار جهنّم،فیدور فیها کما تدور الرّحی،ثمّ یرتبط فی قعرها».و إنی أنشدک اللّه ألاّ تکون إمام هذه الأمّة المقتول،فإنّه کان یقال:

یقتل فی هذه الأمّة إمام یفتح علیها القتل و القتال إلی یوم القیامة،و یلبس أمورها علیها،و یبثّ الفتن فیها،فلا یبصرون الحقّ من الباطل؛یموجون فیها موجا،و یمرجون فیها مرجا.

فلا تکوننّ لمروان سیّقة یسوقک حیث شاء بعد جلال السّنّ و تقضّی العمر.

فقال له عثمان:کلّم النّاس فی أن یؤجّلونی،حتّی أخرج إلیهم من مظالمهم،فقال علیه السّلام:

ما کان بالمدینة فلا أجل فیه،و ما غاب فأجله وصول أمرک إلیه.

ص:341

ترجمه

:

بدان،برترین بندگان نزد خدا پیشوای عادلی است که خود،هدایت شده و دیگران را هدایت می کند؛سنت های شناخته شده را بر پا می دارد و بدعت های ناشناخته را می میراند؛چرا که سنت ها روشن و نورانی اند و نشانه های مشخص دارند و بدعت ها آشکارند و علامت هایی دارند،(و نا آشنا بودن بدعت ها دلیل روشنی بر عدم مشروعیت آن هاست)بدترین مردم نزد خداوند پیشوای ستمگری است که هم خود،گمراه است و هم مردم به وسیله او گمراه می شوند،کسی که سنّت های مقبول را از میان برده و بدعت های متروک را زنده کرده است،من از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شنیدم که فرمود:روز قیامت، پیشوای ستمگر را حاضر می کنند؛در حالی که نه یاوری با اوست و نه عذر خواهی،سپس او را در آتش دوزخ می افکنند و همچون سنگ آسیا در آن،به گردش در می آید(و همان رسوایی او را می بینند)آن گاه او را در قعر دوزخ به زنجیر می کشند.

من تو را به خدا سوگند می دهم نکند تو همان پیشوای مقتول این امّت باشی!چرا که گفته می شد(پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می فرمود:)«در این امّت،پیشوایی به قتل می رسد که بعد از آن درهای کشتار و جنگ به روی این امت تا قیامت گشوده خواهد شد!»امور این امّت را بر آن ها مشتبه می کند؛فتنه و فساد را در میان آنان گسترش می دهد؛به گونه ای که حق را از باطل تمییز نمی دهند و به سختی در آن فتنه غوطه ور می شوند و به شدّت در هم آمیخته و فاسد خواهند شد،مبادا مرکب راهوار مروان شوی(و زمام خود را به دست او بسپاری)تا تو را هر جا می خواهد ببرد؛آن هم بعد از این سنّ و سال و گذراندن عمر(و تجربیات فراوان).

*** (هنگامی که سخن مولا به این جا رسید)عثمان گفت:با مردم سخن بگو و از آنان بخواه به من مهلت دهند تا از حقوق(از دست رفته)آن ها رهایی یابم.امام علیه السّلام فرمود:

آن چه مربوط به مدینه است مهلتی در آن نیست و آن چه مربوط به بیرون مدینه است مهلتش رسیدن دستور تو به آن هاست.

ص:342

شرح و تفسیر: نشانه های پیشوایان عادل و ستمگر

نشانه های پیشوایان عادل و ستمگر

امام علیه السّلام در بخش نخستین این خطبه،عثمان را به طور خاص،مخاطب قرار داده بود و آن چه را گفتنی بود برای او بازگو کرد تا از راه خطرناکی که گام در آن نهاده بود بازگردد و خشم و غضب مردم را فرو نشاند و از آن بالاتر خدا را از خود راضی کند.

ولی در این بخش از خطبه به سراغ ضوابط کلی و عمومی برای پیشوایان عادل می رود و سپس به ذکر صفات پیشوایان گمراه می پردازد تا از این طریق،مسیر صحیح را به خلیفه نشان دهد.

می فرماید:«بدان،برترین بندگان نزد خدا پیشوای عادلی است که خود،هدایت شده و دیگران را هدایت می کند؛سنت های شناخته شده را بر پا می دارد و بدعت های ناشناخته را می میراند؛چرا که سنت ها روشن و نورانی اند و نشانه های مشخص دارند و بدعت ها آشکارند و علامت هایی دارند،(و در واقع نا آشنا بودن بدعت ها دلیل روشنی بر عدم مشروعیت آن ها است)» (فاعلم أنّ أفضل عباد اللّه عند اللّه امام عادل،هدی و هدی،فأقام سنّة معلومة،و أمات بدعة مجهولة.و إنّ السّنن لنیّرة،لها أعلام، و إنّ البدع لظاهرة،لها أعلام) .

امام علیه السّلام نخست بر این موضوع مهم انگشت می گذارد که برترین بندگان خدا امام عادل است؛چرا چنین نباشد،در حالی که از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله چنین روایت شده:«عدل ساعة خیر من عبادة ستّین سنة قیام لیلها و صیام نهارها؛یک ساعت،اجرای عدالت بهتر از عبادت شصت سال است که هر شب به نماز مشغول باشد و همه روزها به روزه داشتن». (1)

و بعد ویژگی های امام عادل را بیان می کند؛نخست این که او از طریق قرآن و وحی و عقل سلیم هدایت یافته و سپس مردم را به راه راست و صراط مستقیم هدایت می کند؛

ص:343


1- 1) میزان الحکمه،جلد حدیث 6،11973.

چون برنامه های سازنده فرهنگی از مهم ترین وظایف پیشوای عادل است.

و در سوّمین و چهارمین وصف،اقامه سنت های معلوم و اماته بدعت های مجهول را می شمرد؛زیرا امام عادل باید برنامه ریزی دقیقی داشته باشد که سنت های حسنه به فراموشی سپرده نشود و پاکی و تقوا و آگاهی و تعاون بر نیکی ها و امر به معروف و نهی از منکر همچنان در صحن جامعه آشکار و مورد توجه باشد و به عکس،بدعت های زشت و خرافات و اختلافات و کشمکش ها و خلاصه آن چه را پیغمبران الهی با زحمت های فراوان از بین امت های الهی برچیدند،دوباره زنده نشود و به ویژه تصریح می فرماید:

سنت ها و بدعت ها همه نشانه دارد.نشانه سنت ها امنیّت و آرامش اجتماع،شکوفایی استعدادها و توجّه مردم به معنویات است و به عکس،نشانه بدعت ها،نابه سامانی، اختلاف،آلودگی ها و پیوستن به خرافات است.

ویژگی های پیشوای ظالم(امام جائر)درست نقطه مقابل امام عادل است او هم خودش گمراه است و هم مردم را به گمراهی می کشاند،هم سنت های الهی را به فراموشی می سپارد و هم بدعت های فراموش شده را زنده می کند و می دانیم متأسفانه برنامه ای را که خلیفه سوّم و دار و دسته او در مورد تقسیم پست های حکومت اسلامی و بیت المال دنبال می کردند،منطبق بر همین ویژگی های امام جائر بود.

سپس به نقطه مقابل آن اشاره فرموده،می گوید:«بدترین مردم نزد خداوند پیشوای ستمگری است که هم خود،گمراه است و هم مردم به وسیله او گمراه می شوند،کسی که سنّت های مورد قبول را از میان برده و بدعت های متروک را زنده کرده است» (و إنّ شرّ النّاس عند اللّه إمام جائر ضلّ و ضلّ به،فأمات سنّة مأخوذة،و أحیا بدعة متروکة) .

بدیهی است زمانی پایه های عدالت در جامعه محکم می شود که سنن الهی-که ضامن خیر و سعادت انسان هاست-زنده شود و بدعت هایی که مردم را به فساد و تباهی و ظلم و تبعیض می کشاند متروک شود.پیشوایی که عکس این کار انجام می دهد،به طور

ص:344

طبیعی غرق ظلم و فساد و تباهی خواهد شد و بدترین خلق خداست؛چرا که نه تنها خود را تیره بخت می کند،بلکه جامعه ای را به بدبختی و تیره روزی می کشاند.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن،حدیث تکان دهنده ای از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل می کند و می فرماید:«من از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شنیدم که می فرمود:روز قیامت،پیشوای ستمکار را حاضر می کنند؛در حالی که نه یاوری با اوست و نه عذر خواهی،سپس او را در آتش دوزخ می افکنند و همچون سنگ آسیا در آن،به گردش در می آید آن گاه او را در قعر دوزخ به زنجیر می کشند» (و إنی سمعت رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-یقول:«یؤتی یوم القیامة بالإمام الجائر و لیس معه نصیر و لا عاذر،فیلقی فی نار جهنّم، فیدور فیها کما تدور الرّحی،ثمّ یرتبط فی قعرها (1)») .

تعبیر «و لیس معه نصیر و لا عاذر» اشاره به این است که او در دنیا افرادی داشت که در مشکلات،او را یاری می کردند و در خطاها و ظلم ها برای او عذر تراشی می نمودند و او نیز برای حفظ آنان سرمایه های فراوانی هزینه می کرد؛ولی در آن روز،اثری از آنان نیست.

تنهای تنها در دادگاه عدل الهی حضور می یابد و چون سیاه نامه اعمالش آشکار است،به زودی به جهنم سوق داده می شود.

جمله «فیدور فیها کما تدور الرحی» (در جهنم همچون سنگ آسیاب به چرخش در می آید)ممکن است اشاره به این باشد که چرخش در آتش جهنّم اوّلا سبب سوزش بیش تر و ثانیا موجب جلب توجه دوزخیان و رسوایی است.

سپس امام علیه السّلام به نکته مهمّی در ارتباط با آینده عثمان اشاره می کند و شدیدا به او هشدار می دهد و می فرماید:«من تو را به خدا سوگند می دهم نکند تو همان پیشوای مقتول این امّت باشی!چرا که گفته می شد(پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می فرمود:)در این امّت، پیشوایی به قتل می رسد که بعد از آن درهای کشتار و جنگ به روی این امت تا قیامت

ص:345


1- 1) طبری در تاریخ خود قسمت عمده خطبه را که مشتمل بر این حدیث است در جلد 3، صفحه 376 در حوادث سنه 34 نقل کرده است.

گشوده خواهد شد!» (و إنی أنشدک (1)اللّه الاّ تکون إمام هذه الأمّة المقتول،فإنّه کان یقال:یقتل فی هذه الأمّة إمام یفتح علیها القتل و القتال إلی یوم القیامة) .

گرچه امام علیه السّلام گوینده این سخن را معرفی نفرموده،ولی روشن است که او کسی جز پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نمی تواند باشد و این همان پیش بینی دقیقی است که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرموده بود که مظالم و ستم ها سبب کشته شدن عثمان گشت و به دنبال آن-و به بهانه خون عثمان-کشت و کشتار و جنگ و جدال های عظیمی به وقوع پیوست و آثار و تبعات آن را حتی در عصر خود به سبب اختلافاتی که در میان مسلمین باقی مانده مشاهده می کنیم.

شاهد این سخن،حدیثی است که در سنن ابن داود از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل شده است که فرمود:«و إنّما أخاف علی أمّتی الأئمّة المضلّین و اذا وضع السّیف فی أمّتی لم یرفع عنها إلی یوم القیامة؛من درباره امّتم از پیشوایان گمراه می ترسم؛زیرا هنگامی که(به خاطر این پیشوایان)شمشیر در امّت من گذارده شود تا روز قیامت برداشته نخواهد شد». (2)

*** به دنبال این سخن،امام علیه السّلام به شرح بیشتری درباره کلام پیامبر پرداخته و می فرماید:

«امور این امّت را بر آن ها مشتبه می کند؛فتنه و فساد را در میان آنان گسترش می دهد؛به گونه ای که حق را از باطل تمییز نمی دهند و به سختی در آن فتنه غوطه ور می شوند و به شدّت درهم آمیخته و فاسد خواهند شد» (و یلبس أمورها علیها،و یبثّ الفتن فیها،فلا یبصرون الحقّ من الباطل؛یموجون (3)فیها موجا،و یمرجون (4)

ص:346


1- 1) «أنشد»(به صورت ثلاثی مجرّد است بر وزن«اقتل»)از ماده«نشد»(بر وزن قتل)به معنای یادآوری نمودن و تقاضا کردن است و«انشاد ضالّه»به معنای اطلاع گرفتن از مردم درباره گم شده است.
2- 2) سنن ابن داود،جلد 4،حدیث 4252.
3- 3) «یموجون»از ماده«موج»در اصل به معنای حرکت و چین خوردگی سطح آب بر اثر وزش باد و امثال آن است و به معنای کنایی در کثرت و اضطراب و آشفتگی نیز به کار می رود.
4- 4) «یمرجون»از ماده«مرج»(بر وزن خرج یا بر وزن فلج)به معنای مخلوط کردن یا فرستادن و رها کردن است و از آن جا که اختلاط و به هم ریختگی و رها کردن چیزی به حال خود،سبب فساد می شود،این واژه به معنای فاسد شدن نیز به کار رفته است.

فیها مرجا) . (1)

جمله «و یلبس امورها علیها» اشاره به این است که سیاست بازان حرفه ای،امور را بر مردم مشتبه می کنند به ظاهر برای خون خواهر خلیفه مقتول،ولی به منظور دست یابی به خلافت،حقایق را بر مردم مشتبه می سازند؛ظالم را مظلوم و مظلوم را ظالم معرفی می کنند.

و جمله «یبثّ الفتن فیها» که اشاره به گسترش فتنه ها در امت است،نتیجه آن است و جمله های بعد،جنبه نتیجه گیری دارد که از یک سو تشخیص حق از باطل مشکل می شود و از سوی دیگر،مردم در میان امواج فتنه ها غوطه ور می گردند تفاوت «یموجون...»و«یمرجون...»در این است که اولی اشاره به درگیری توده های عظیم مردم در فتنه ها است و دومی اشاره به اختلاط گروه های حق و باطل در جامعه است؛به گونه ای که شناخت حق از باطل مشکل می شود.

قابل توجه این که آن چه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در این روایت پیش بینی فرموده بود و امام امیر المؤمنین علیه السّلام به شرح آن پرداخت تمام آن بی کم و کاست به وقوع پیوست.عثمان و اطرافیان او به دلیل مظالم گسترده،مردم را بر ضد خود شوراندند و نتیجه آن قتل عثمان بود و به دنبال آن گروه های تبهکار و بنی امیه و آل حرب به بهره برداری سیاسی از این حادثه روی آوردند و اختلاف در میان مردم اوج گرفت؛حق و باطل به هم آمیخته و سیل

ص:347


1- 5) از کلمات بعضی از شارحان نهج البلاغه چنین بر می آید که این قسمت را نیز جزو حدیث پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله دانسته اند ولی با توجه به این که حدیث فوق در بعضی از منابع معروف(مانند سنن ابن داوود)بدون این ذیل آمده استفاده می شود که سخن پیامبر همان قسمت بالاست که با جمله«الی یوم القیامة»پایان می گیرد.

خون در میان مسلمین جاری شد.عواقب دردناک آن نیز بعد از گذشتن قرن ها همچنان به چشم می خورد.

درباره علل شورش مردم بر ضد عثمان و عوامل قتل او در جلد اول و دوم این کتاب به قدر کافی بحث کرده ایم. (1)

*** سپس امام علیه السّلام به مهم ترین عامل انحراف عثمان-که تمام تیره روزی های او از آن نشأت گرفت یعنی تسلیم بی قید و شرط بودن در برابر مروان-اشاره کرده،چنین می فرماید:«مبادا مرکب راهوار مروان شوی(و زمام خود را به دست او بسپاری)تا تو را هر جا می خواهد ببرد؛آن هم بعد از این سنّ و سال و گذراندن عمر(و تجربیات فراوان)» (فلا تکوننّ لمروان سیّقة (2)یسوقک حیث شاء بعد جلال (3)السّنّ و تقضّی العمر (4)) .

در تواریخ نقل شده که سن عثمان در آن زمان 82 سال بود. (5)

بی شک،مروان بن حکم،مهم ترین نقش را در حکومت عثمان داشت؛به گونه ای که کارها مطابق میل او پیش می رفت؛حتی زمانی که عثمان،نصایح امام علیه السّلام را شنید و تصمیم بر عذرخواهی از مردم گرفت،مروان شدیدا به مخالفت برخاست و مانع جبران

ص:348


1- 1) به جلد 1،صفحه 371 تا 376(با عنوان علل شورش بر ضد عثمان)و جلد 2،صفحه 232 تا 241(با عنوان عوامل قتل عثمان)و همان جلد،صفحه 488(با عنوان کارهای عثمان که موجب خشم عمومی شد)مراجعه فرمایید.
2- 2) «سیقة»(بر وزن سیّدة)صفت مشبهه از ماده«سوق»(بر وزن فوق)گرفته شده به معنای حیوان راهواری است که آن را به هر طرف می برند و گاه به معنای حیواناتی است که به دست دشمن می افتد و آن را با خود می برند.
3- 3) «جلال»به معنای بزرگی است و جلال السن به معنای سن بالا است.
4- 4) «تقضّی»و«انقضاء»از یک ریشه گرفته شده و به معنای گذشتن است.
5- 5) تاریخ طبری،جلد 3،صفحه 441 و 443.اقوال دیگری نیز در مورد سن عثمان در آن زمان وجود دارد ولی غالبا سن او را 82 سال دانسته اند.

خطاهای او شد و در حقیقت،آتش خشم مردم را شعله ورتر ساخت و سبب قتل عثمان شد و چه بسا این کار حساب شده بود؛به این امید که بعد از عثمان،معاویه یا خودش به خلافت برسد.

*** هنگامی که سخن مولا علی علیه السّلام به این جا رسید،عثمان سخت متأثر شد و به حضرت عرض کرد:«با مردم سخن بگو و از آنان بخواه به من مهلت دهند تا از حقوق(از دست رفته)آن ها رهایی یابم» (فقال له عثمان:کلّم النّاس فی أن یؤجّلونی،حتّی أخرج إلیهم من مظالمهم) .

امام علیه السّلام در پاسخ او سخن جامع و پر معنا و کوتاهی ذکر کرد،فرمود:«آن چه مربوط به مدینه است مهلتی در آن نیست و آن چه مربوط به بیرون مدینه است مهلتش رسیدن دستور تو به آن هاست» (فقال علیه السّلام:ما کان بالمدینة فلا أجل فیه،و ما غاب فأجله وصول أمرک إلیه) .

اشاره به این که مهلت،در این گونه موارد(که مخصوصا جنبه حادّ دارد و ممکن است منشأ شورش های عظیمی گردد،معنا ندارد؛علاوه بر این که مهلت گرفتن،معمولا برای تهیه مقدمات است و برای باز گرداندن حقوق مردم به آن ها مقدّماتی لازم نیست.آن چه در مدینه است،دستور آن فورا صادر می شود که از ظالمان بگیرند و به مظلومان بدهند و آن چه در نقاط دور دست است کافی است که دستور آن صادر شود و با پیک سریع فرستاده شود.

بیان مذکور ممکن است اشاره به این نکته باشد که سیاست بازان حرفه ای هنگامی که در تنگناها قرار می گیرند برای فرار از زیر بار مسئولیت،به دفع الوقت متوسّل می شوند و از طرف مقابل،مهلت می خواهند؛به این امید که در این فرصت،آتش جوش و خروش او خاموش گردد یا بتوانند با یک ضربه کاری طرف را از میدان بیرون کنند؛امام علیه السّلام جلوی این کار را با گفتار پر معنای خود می گیرد و عثمان را وادار به تسلیم می کند.

ص:349

در تاریخ آمده است که عثمان در مقابل این سخن تسلیم شد؛ولی تقاضا کرد که در مورد مدینه فقط سه روز به او مهلت داده شود.امام علیه السّلام فرمود:مانعی ندارد و از نزد عثمان بیرون آمد و به مردمی که در انتظارش بودند آن چه را گذشته بود خبر داد و قراردادی میان آن ها و عثمان مرقوم داشت که در آن عثمان سه روز مهلت داده شده بود تا حقوق پایمال شده را به جایگاه اصلیش برگرداند و فرماندارانی را که مورد نفرت مردم بوده اند، عزل کند.از او در این نامه عهد و پیمان بسیار محکمی گرفت و گروهی از مهاجران و انصار را گواه آن قرار داد؛به دنبال آن،مردم دست از عثمان کشیدند و به سراغ کارشان رفتند به امیدی که به زودی به عهد و پیمان خود وفا کند؛غافل از این که او می خواست در این سه روز آماده نبرد با مخالفان گردد و سلاح جمع آوری کند و او لشکر عظیمی از بردگان خمس(خمس غنایم)آماده ساخت.هنگامی که سه روز گذشت،دیدند همه چیز بر سر جای خود مانند سابق است و همین امر،باعث شورش شدید مردم بر ضدّ عثمان شد؛ شورشی که ماجرایش طولانی است و به کشته شدن عثمان انجامید.جالب این است که تمام آن چه گفتیم،طبری مورّخ معروف در تاریخ معروف خود نقل کرده است. (1)

چند نکته دربارۀ حادثه قتل عثمان

درباره قتل عثمان و حوادث قبل و بعد از آن،مطالب بسیاری است که ما در مجلدات قبل،در تفسیر خطبه های متعددی به بسیاری از آن ها اشاره کرده ایم و در این جا نیز لازم است به چند نکته اشاره کنیم:

1-بی تردید،قتل عثمان حادثه ناگواری بود؛چرا که پیامدهای سوئی برای مسلمین داشت و همان گونه که در روایتی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله پیش بینی شده بود،سبب گردید که اختلافات زیادی میان مسلمانان بروز کند و خون های زیادی ریخته شود؛هر چند مقصّر اصلی در این حادثه،شخص عثمان و یاران و همکاران او بودند که حکومت اسلامی را از

ص:350


1- 1) تاریخ طبری،جلد 3،صفحه 404،حوادث سال 35 ق.

شکل اصلی بیرون بردند و انواع تبعیض ها و ظلم و فسادها را در جامعه اسلامی رواج دادند.

2-قابل توجّه است که این حادثه در مدینه و در برابر چشم صحابه اعم از مهاجران و انصار واقع شد و کمتر کسی به یاری عثمان برخاست؛گویا همه با سکوت آمیخته با رضایت،حرکت خودجوش مردم را بر ضدّ او امضا می کردند؛بلکه طبق آن چه در تاریخ طبری نقل شده،گروهی از صحابه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله به یکدیگر نامه نوشتند که جهاد با دشمن را فعلا رها کنید؛زیرا جهاد در مدینه است،نه در سرزمین روم(چرا که حکومت اسلامی به فساد گراییده و اصلاح آن بر هر چیز مقدّم است).تنها کسی که به یاری عثمان برخاست و جلو تندروی ها را گرفت،امیر مؤمنان علی علیه السّلام بود که فرزندان خود را مأمور حمایت از او ساخت!!زیرا می دانست قتل عثمان آثار منفی زیادی به همراه دارد؛هر چند شورش مردم به قدری شدید بود که این حمایت نیز مؤثر نشد.

3-امیر مؤمنان علی علیه السّلام در خطبه مزبور،پیش از آن که اعتراضات مردم به اوج خود برسد،بهترین نصایح و اندرزها را به عثمان گوشزد کرد و به او شدیدا هشدار داد که هر چه زودتر از این راه باز گردد و اشتباهات خود را اصلاح کند و او قول داد به آن عمل کند؛امّا یا نخواست و یا اطرافیان او نگذاشتند که در برابر خواسته های به حق مردم تسلیم شود.

از بعضی کتب تواریخ استفاده می شود که او به دلیل تعصب شدیدی که نسبت به اقوام و بستگان خود داشت حاضر نبود به اشتباهات خود درباره آن ها صریحا اعتراف کند و بعد از نصایح امیر مؤمنان علی علیه السّلام عرض کرد:من کار خلافی نکردم.من صله رحم نمودم(اگر اموال بیت المال را به خویشاوندانم بخشیده ام از باب صله رحم بوده است)و افراد فقیر را بی نیاز کرده و بی پناهان را پناه داده ام و کسانی را به امارت و ولایت برگزیده ام که شبیه برگزیدگان عمر بودند!امام علیه السّلام فرمود:عمر،چنان بر والیان خود مسلّط بود که اگر مرتکب خلافی می شدند آن ها را به شدیدترین وجهی مجازات می کرد؛ولی تو در برابر

ص:351

خویشاوندانت ضعیف و ناتوانی و به کارهای خلاف آن ها اهمّیّت نمی دهی. (1)

و عجب تر این که عثمان به دنبال این ماجرا به منبر رفت و به گونه طلب کارانه ای با مردم سخن گفت؛عصاره سخن عثمان چنین بود:مردم هر چیزی آفتی دارد و آفت این امت،بدگویان و غیبت کنندگانند؛سخن های نادرستی را می گویند و شما هم چشم و گوش بسته به دنبال آن ها حرکت می کنید.شما اموری را بر من عیب گرفته اید که همان را برای عمر پسندیده دانستید،زیرا او شما را با دست و پای خود می کوبید و با سخنان خشنش شما را قلع و قمع می کرد؛به همین دلیل جرأت نداشتید بر او ایراد بگیرید؛ولی من از در ملایمت و محبّت وارد شدم و حتی سخن خشنی نگفتم و شما نسبت به من جسور شدید.به خدا سوگند!من یاوران و مدافعان زورمند بسیاری دارم که اگر اشاره کنم به یاری ام می شتابند.کاری نکنید که من منطقی را در پیش گیرم که آن را دوست ندارم.

زبانتان را ببندید و بر امرای خود طعن و سرزنش و عیب جویی نکنید.من چه حقّی را از شما پایمال کردم؟!چرا غوغا می کنید؟! در این جا مروان برخاست صدا زد:مردم!اگر مایل باشید داوری را به دست شمشیر می سپاریم که میان ما و شما حکم کند.عثمان عصبانی شد گفت:خاموش باش!بگذار من با اصحابم سخن بگویم؛مگر به تو سفارش نکردم سخن نگو!مروان خاموش شد و عثمان از منبر فرود آمد. (2)

این تعبیرات نشان می دهد که عثمان یا کاملا از اوضاع و احوال بی خبر بود و یا آن قدر نسبت به بستگان و خویشاوندانش خوش بین بود که ظلم و ستم های آن ها را عین عدالت می پنداشت و چنان در چنگال آنان اسیر بود که توان تغییر مسیر حوادث را نداشت. (3)

ص:352


1- 1) .تاریخ طبری طبق نقل؛ابن ابی الحدید،جلد 8،صفحه 264-265.
2- 2) .شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 265.
3- 3) .درباره ماجرای قتل عثمان و علل شورش بر ضدّ او و اعمالی که مایه خشم و نفرت عمومی مردم شد،در جلد اوّل و دوّم این کتاب سخن گفتیم که قبلا به شماره صفحات آن اشاره شد.

خطبۀ 165: شگفتی های آفرینش طاووس

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

یذکر فیها عجیب خلقة الطاووس

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن از شگفتی های آفرینش طاووس پرده برداشته است.

خطبه در یک نگاه

این خطبه را می توان به چهار بخش تقسیم کرد:

در بخش اوّل،امام علیه السّلام به سراغ عجایب کائنات و شگفتی های آفرینش،به ویژه

ص:353


1- 1) .سند خطبه: «زمخشری»از دانشمندان قرن ششم،بخش مهمی از این خطبه را در کتاب«ربیع الابرار» خود نقل کرده است.او در این کتاب،بسیاری از کلمات و سخنان آن حضرت را با تفاوت هایی روایت می کند؛به گونه ای که معلوم می شود از منبعی غیر از نهج البلاغه گرفته؛ هر چند بعد از«سیّد رضی»می زیسته است او به قدری نسبت به شیعه بدبین بود که بسیار بعید بود کتب شیعه را منبع تحقیقی خود قرار دهد.«ابن اثیر»نیز در کتاب«نهایه»واژه های پیچیده این خطبه را تفسیر کرده و مجموعه تعبیراتش نشان می دهد که آن را از منبع دیگری گرفته است؛زیرا واژه هایی را ذکر نموده که مطابق نقل سیّد رضی در این خطبه نیست. (مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 400).

پرندگان می رود و از این طریق بر وجود خداوند متعال و لزوم ایمان راسخ به او استدلال می کند.

در بخش دوّم،از میان تمام پرندگان،انگشت روی آفرینش طاووس و شگفتی های خلقت او می گذارد و به نکات بسیار زیبا و دقیقی در مورد این پرنده عجیب اشاره می فرماید و در عین حال،بعضی از خرافات و توهّمات بی اساس را که در مورد آن در میان مردم وجود دارد،ردّ می کند و در پایان این بخش به این نکته اشاره می کند:جایی که عقل ها از وصف مخلوقات او ناتوان است،چگونه می توان آن خالق بزرگ را وصف کرد؟ در بخش سوّم از شگفتی های آفرینش جانداران بسیار کوچک مانند مورچه پرده بر می دارد و عجایب خلقت آن ها را به صورت دلیل دیگری بر توحید خداوند متعال بر می شمرد.

در چهارمین و آخرین بخش،به ذکر قسمتی از اوصاف بهشت می پردازد؛آن گونه که شنونده را مشتاق آن می سازد؛به این ترتیب،مبدأ و معاد را به هم پیوند می دهد و مجموعه کاملی را در بحث عقاید بیان می فرماید.

***

ص:354

بخش اوّل

اشاره

ابتدعهم خلقا عجیبا من حیوان و موات،و ساکن و ذی حرکات؛و أقام من شواهد البیّنات علی لطیف صنعته،و عظیم قدرته،ما انقادت له العقول معترفة به،و مسلّمة له،و نعقت فی أسماعنا دلائله علی وحدانیّته، و ما ذرأ من مختلف صور الأطیار الّتی أسکنها أخادید الأرض،و خروق فجاجها و رواسی أعلامها،من ذات أجنحة مختلفة،و هیئات متباینة، مصرّفة فی زمام التّسخیر،و مرفرفة بأجنحتها فی مخارق الجوّ المنفسح، و الفضاء المنفرج.کوّنها بعد إذ لم تکن فی عجائب صور ظاهرة،و رکّبها فی حقاق مفاصل محتجبة،و منع بعضها بعبالة خلقه أن یسمو فی الهواء خفوفا،و جعله یدفّ دفیفا و نسقها علی اختلافها فی الأصابیغ بلطیف قدرته،و دقیق صنعته.فمنها مغموس فی قالب لون لا یشوبه غیر لون ما غمس فیه؛و منها مغموس فی لون صبغ قد طوّق بخلاف ما صبغ به.

ترجمه

:

خداوند،آفریدگانی شگفت انگیز از حیوان و جماد،ساکن و متحرک،ابداع کرد و نمونه هایی از شواهد آشکار بر صنعت دقیق و قدرت عظیمش را اقامه کرد؛آن گونه که عقل ها مطیع و معترف و تسلیم او شدند و دلایل یگانگی او در گوش های ما طنین انداز شد و اشکال گوناگونی از پرندگان را آفرید؛پرندگانی که آن ها را در شکاف های زمین و

ص:355

بریدگی درّه ها و قلّه کوه ها مسکن داد؛پرندگانی که دارای بال های مختلف و شکل های گوناگون اند؛آن ها که زمامشان در دست پروردگار است و در مسیری که تعیین فرموده در حرکتند و به وسیله بال های خویش در فراخنای هوای گسترده و در فضای پهناور به پرواز در می آیند.

خدا آن ها را با اشکال شگفت آوری از نظر صورت ظاهر پدید آورد و پیکرشان را با استخوان های به هم پیوسته که پوشیده(از گوشت)شده ترکیب نمود؛بعضی را به سبب سنگینی جسمشان از این که به آسانی در هوا پرواز کنند بازداشت و چنان قرار داد که بتوانند(در نزدیکی زمین)بال و پر بزنند(ولی به سبک وزنان اجازه داد در اوج آسمان به پرواز در آیند)با قدرت دقیق و آفرینش لطیف خویش،پرندگان را به رنگ های گوناگونی رنگ آمیزی کرد.بعضی تنها یک رنگ دارند بی آن که رنگ دیگری با آن مخلوط باشد و بعضی آن ها تمام بدنشان یک رنگ دارد؛جز طوقی که رنگ دیگر بر دور گردنشان است.

شرح و تفسیر: آفرینش انواع پرندگان

آفرینش انواع پرندگان

مهم ترین اصول اعتقادی ما معرفة اللّه است که بخش عظیمی از قرآن مجید را تشکیل می دهد هدف نهایی این خطبه نیز همین است.به طور مسلّم اگر پایه های معرفت و عشق به خدا محکم شود،اعمال و رفتار انسان اصلاح می شود.

امام علیه السّلام در این خطبه،شگفتی های آفرینش را که از وجود خدا،علم و قدرت بی پایان او حکایت می کند،بیان می فرماید؛به ویژه دست ما را می گیرد و در جهان پرندگان به پرواز در می آورد و بخش مهمی از عجایب خلقت آن ها را بازگو می کند؛سپس ما را به دنیای شگفت انگیز طاووس می برد و با چنان فصاحت و بلاغتی شگفتی های آن را بیان می کند که عقل،حیران می ماند ولی اختیار،زبان را به حمد و تسبیح خالق این موجودات به گردش در می آورد.

ص:356

نخست می فرماید:«خداوند،آفریدگانی شگفت انگیز از حیوان و جماد،ساکن و متحرک،ابداع کرد» (ابتدعهم خلقا عجیبا من حیوان و موات،و ساکن و ذی حرکات) .

منظور از موات،جمادات است؛همچون زمین و آسمان،ستاره ها و ماه و خورشید که بعضی ساکن اند و بعضی حرکت دار.(هر چند از یک نگاه همه دارای حرکتند).

منظور از ابداع،آفرینش بدون سابقه است و این موضوع بسیار مهمی است؛زیرا تمام صنعتگران و نقّاشان آن چه را می سازند و یا به تصویر می کشند،تقلیدی است از جهان خلقت؛به طور واضح و ساده یا پیچیده و مرکب.تنها خدا است که آفرینش او بی سابقه است؛آن هم آفرینشی با این تنوع و تکثّر عجیب.

سپس به شرح این سخن پرداخته،می فرماید:«نمونه هایی از شواهد آشکار بر صنعت دقیق و قدرت عظیمش را اقامه کرد؛آن گونه که عقل ها مطیع و معترف و تسلیم او گشتند و دلایل یگانگی او در گوش های ما طنین انداز شد»( و أقام من شواهد البیّنات علی لطیف صنعته،و عظیم قدرته،ما انقادت له العقول معترفة به،و مسلّمة له،و نعقت (1)فی أسماعنا دلائله علی وحدانیّته) .

به راستی اگر انسان،کمی با علوم طبیعی آشنا باشد و با دقّت به بررسی شگفتی های موجودات این جهان بپردازد،بی اختیار زبانش به مدح و ستایش پروردگار گشوده می شود و همان گونه که مولای متقیان علیه السّلام فرمود،به عظمت خدا اعتراف می کند و در برابر او تسلیم می شود.

به دنبال این سخن،امام علیه السّلام ذرّه بین اندیشه را بر بخش خاصی از شگفتی های جهان- که پر از اسرار و لطایف است-می اندازد و از جهان پرندگان سخن می گوید و تنوع عجیب آن ها را شرح می دهد و می فرماید:«و اشکال گوناگونی از پرندگان را آفرید؛پرندگانی که

ص:357


1- 1) «نعقت»از ماده«نعق»(بر وزن برق)در اصل به معنای صدای کلاغ است؛سپس به صداهایی که برای حرکت حیوانات و امر و نهی آن ها گفته می شود،اطلاق شده است.

آن ها را در شکاف های زمین و بریدگی درّه ها و قلّه کوه ها مسکن داد» (و ما ذرأ (1)من مختلف صور الأطیار الّتی أسکنها أخادید (2)الأرض،و خروق (3)فجاجها (4)و رواسی (5)أعلامها (6)) . (7)

این نخستین تنوع آفرینش پرندگان است از نظر محل زندگی،بعضی از آن ها مانند بوم و مرغ سنگخوار به شکاف های زمین پناه می برند و به هنگام تاریکی بیرون می آیند و بعضی در حاشیه دره ها زندگی می کنند؛مانند کبک ها و بعضی دیگر در بلندای کوه ها مسکن دارند،مانند شاهین و عقاب و خداوند به هر یک به مقتضای محیط زندگی اش ابزار و امکانات لازم را بخشیده است.

البته آن چه را امام علیه السّلام در بخش های سه گانه مذکور بیان فرمود،تنها برخی پرندگان را برای نمونه ذکر کرده است؛پرندگان دریایی،پرندگان ماهی خوار،پرندگان خانگی و اهلی، پرندگانی که تنها در جنگل ها و بیشه ها زندگی می کنند،پرندگانی که تنها در کویرها

ص:358


1- 1) «ذرأ»از ماده«ذرأ»(بر وزن زرع)به معنای آفرینش و ایجاد و اظهار است.
2- 2) «اخادید»جمع«اخدود»(بر وزن خشنود)به معنای شکاف وسیع و عمیق و گسترده در زمین است و به گودال ها و خندق های بزرگ دره ها نیز اطلاق می شود.
3- 3) «خروق»جمع«خرق»(بر وزن زرع)به معنای بیابان های وسیع و گسترده است و به معنای شکاف نیز بیان شده است.
4- 4) «فجاجها»جمع«فج»(بر وزن حج)به معنای جادّه وسیع است و در اصل به معنای دره های وسیعی است که در میان کوه ها وجود دارد و مسیر عبور کاروان ها بوده است.
5- 5) «رواسی»جمع«راسیه»در اصل به معنای ثابت و پا برجاست؛سپس به معنای کوه ها سخت و پا برجاست.
6- 6) «اعلام»جمع«علم»(بر وزن قلم)در اصل به معنای علامتی است که از چیزی خبر می دهد و به کوه ها و قله های آن ها اطلاق شده است.
7- 7) درباره اعراب«ما ذرأ...»،بعضی احتمال داده اند که عطف بر«ما انقادت»باشد و گاه احتمال داده اند،عطف بر ضمیر«دلائله»و یا خود«دلائله»باشد.این احتمال نیز بعید به نظر نمی رسد که مبتدایی باشد با خبر محذوف و مفهوم آن چنین است:«و ما ذرأ...»من آثار صنعه و عظمته.

می توانند زنده بمانند و مانند آن ها که هر یک،شگفتی هایی دارند که عقل اندیشمندان را حیران می سازد.آن چه در جمله های پیشین ذکر شد،تقسیمی بود که امام علیه السّلام برای آن ها از نظر محل سکونت بیان فرمود، سپس امام علیه السّلام اشاره به تقسیم دیگری-از نظر چگونگی بال ها و طرز پرواز آنان-کرده،می فرماید:«آن ها دارای بال های مختلف و شکل های گوناگون اند؛آن ها که زمامشان در دست پروردگار است و در مسیری که تعیین فرموده در حرکتند و به وسیله بال های خویش در دل فراخنای هوای گسترده و در فضای پهناور به پرواز در می آیند» (من ذات أجنحة مختلفة،و هیئات متباینة،مصرّفة (1)فی زمام التّسخیر،و مرفرفة (2)بأجنحتها فی مخارق (3)الجوّ المنفسح (4)، و الفضاء المنفرج) .

این همان چیزی است که در قرآن مجید در آیات متعدد از جمله در سوره نحل به آن اشاره فرموده:« «أَ لَمْ یَرَوْا إِلَی الطَّیْرِ مُسَخَّراتٍ فِی جَوِّ السَّماءِ ما یُمْسِکُهُنَّ إِلاَّ اللّهُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ» ؛آیا آن ها به پرندگانی که بر بلندای آسمان ها نگه داشته شده اند نظر نفیکندند؟هیچ کس جز خدا آن ها را نگاه نمی دارد.در این امر نشانه هایی از عظمت و قدرت خداست،برای کسانی که ایمان می آورند». (5)

امام علیه السّلام در ادامه این سخن به سراغ تقسیم سوّم و چهارمی برای پرندگان می رود و آن ها را به پرندگان دارای اشکال مختلف شگفت آور و سپس پرندگان سنگین وزن که

ص:359


1- 1) «مصرّفه»از ماده«صرف»(بر وزن حرف)به معنای تغییر دادن است و«مصرّفه»به معنای انواع اشکال متنوع می آید.
2- 2) «مرفوفه»از ماده«رفرفه»به معنای بال و پر زدن است و«مرفوفه»به معنای پارچه های زیبا و رنگارنگ نیز ذکر شده است و در خطبه مزبور به همان معنای اوّل است.
3- 3) «مخارق»جمع«مخرق»(بر وزن مشرب)به معنای قلات و بیابان گسترده است.
4- 4) «منفسح»به معنای گسترده از ماده«فسح»(بر وزن مسلح)به معنای گستردن نقل شده است.
5- 5) نحل،آیه 79.

قدرت بر پرواز ندارند و یا به زحمت و نزدیک سطح زمین پرواز می کنند و پرندگان سبک جثّه ای که بر بلندای آسمان ها به سرعت در گردشند،می فرماید:«خداوند آن ها را با اشکال شگفت آوری از نظر صورت ظاهر پدید آورد و پیکرشان را با استخوان های به هم پیوسته که پوشیده(از گوشت)شده ترکیب نمود؛بعضی را به سبب سنگینی جسمشان از این که به آسانی در هوا پرواز کنند بازداشت و چنان قرارداد که بتوانند(در نزدیکی زمین) بال و پر بزنند(ولی به سبک وزنان اجازه داد در اوج آسمان به پرواز درآیند)» (کوّنها بعد إذ لم تکن فی عجائب صور ظاهرة،و رکّبها فی حقاق (1)مفاصل محتجبة،و منع بعضها بعبالة (2)خلقه أن یسمو فی الهواء خفوفا، (3)و جعله یدفّ دفیفا (4)) .

آری،اشکال پرندگان به قدری مختلف است که انسان از تنوّع آن حیران می شود:

بعضی آن چنان زیبایند که چشم از دیدن آن ها سیر نمی شود؛بعضی چنان قیافه وحشتناکی دارند که غالب مردم از آن ها می ترسند؛پاهای بعضی به قدری بلند است که گویا بدن آن ها روی دو ستون قرار گرفته(مانند شتر مرغ و لک لک)و پای بعضی به قدری کوتاه است که به زحمت دیده می شود(مانند کبک ها)؛بعضی به قدری بزرگ اند که گاه بدن آن ها به دو متر می رسد و بعضی به اندازه ای کوچک اند که از چند سانتی متر تجاوز نمی کنند.

از نظر پرواز نیز بسیار مختلف اند:بعضی آن چنان سنگین اند که قدرت پرواز ندارند؛به سرعت می دوند و بال و پر می زنند؛بعضی مدتی با سرعت می دوند و سپس از زمین بر می خیزند و در ارتفاع پایین حرکت می کنند و برخاستن آن ها درست،شبیه پرواز

ص:360


1- 1) «حقاق»جمع«حقّ»(بر وزن حبّ)به معنای محل پیوند دو استخوان مفصل است.
2- 2) «عبالة»به معنای درشتی،سنگینی است.
3- 3) «خفوف»به معنای سرعت و سبکی است که غالبا لازم و ملزوم یکدیگرند.
4- 4) «دفیف»به معنای بال زدن است و از آن جا که پرندگان،نزدیک زمین بیش تر بال می زنند، گاهی این واژه به پرواز کردن در نزدیک زمین نیز گفته شده است.

هواپیماهاست؛بعضی دیگر به محض این که اراده کنند،یک مرتبه از زمین کنده می شوند و به پرواز در می آیند؛با قدرت پاها خود را به هوا می پرانند،سپس از بال ها استفاده می کنند(مانند حرکت بال گردها)؛بعضی ساعت ها و یا هفته ها در آسمان ها به راحتی حرکت می کنند،بی آن که احساس خستگی و ناتوانی کنند؛مانند پرندگان مهاجر که گاه نیمی از کره زمین را سیر می کنند و هفته ها در آسمانند و مواد غذایی را به صورت چربی ها قبل از پرواز در بدن خود ذخیره می کنند.جالب این که بعضی پرندگان که بال های پهن و گسترده و جثّه های سبک دارند،هنگامی که اوج گرفتند نیازی به بال زدن ندارند و بال های گسترده شان،آن ها را بر بلندای جوّ حفظ می کند و تنها شهپرهایی که در دم آن ها قرار دارد سبب حرکت یا تغییر مسیر آن ها می شود!اما بعضی دیگر که بال های کوتاه تر و جثّه های سنگین تری دارند باید همواره بال های خود را در طرف بالا و پایین حرکت دهند تا بتوانند پرواز کنند.هر قدر انسان در این تنوّع ها فکر می کند به عظمت آفریدگار و علم و قدرت بی پایانش آشناتر می شود!! در مرحله چهارم،امام علیه السّلام به تنوع رنگ های گوناگون پرندگان که آن هم از عجایب آفرینش است اشاره کرده،می فرماید:«خداوند با قدرت لطیف و آفرینش قدرت خویش، پرندگان را به رنگ های گوناگونی رنگ آمیزی کرد:بعضی تنها یک رنگ دارند بی آن که رنگ دیگری با آن مخلوط باشد و بعضی آن ها تمام بدنشان یک رنگ دارد؛جز طوقی که به رنگ دیگر بر دور گردنشان» (و نسقها (1)علی اختلافها فی الأصابیغ (2)بلطیف قدرته،و دقیق صنعته.فمنها مغموس (3)فی قالب (4)لون لا یشوبه غیر لون ما

ص:361


1- 1) «نسقها»از ماده«نسق»(بر وزن مشق)به معنای منظم ساختن خواه در مورد صفوف باشد یا عبارات و کلمات و یا غیر آن.
2- 2) «أصابیغ»جمع«أصباغ»و«اصباغ»جمع«صبغ»(بر وزن فعل)به معنای رنگ است.
3- 3) «مغموس»از ماده«غمس»(بر وزن لمس)در اصل به معنای فرو رفتن چیزی در آب است؛سپس به معنای غایب و پنهان شدن نیز گفته شده است و در جمله مزبور امام علیه السّلام یک رنگ بودن گروهی از پرندگان را تشبیه کرده است که گویی آن را در خم رنگرزی فرو کرده و بیرون آورده اند.
4- 4) «قالب»(بر وزن حالت)همان چیزی است که در فارسی،«قالب»(بر وزن فاعل)گفته می شود و به معنای ظروفی است که فلزات گداخته یا اشیای دیگر را در آن می ریزند و به شکل مطلوب در می آورند.

غمس فیه؛و منها مغموس فی لون صبغ قد طوّق بخلاف ما صبغ به) .

تنوع رنگ های پرندگان نیز از عجایب است.در زمان ما در بعضی از مناطق،باغی به نام باغ پرندگان درست کرده اند و انواع پرندگان را در آن جمع آوری کرده و در شرایطی شبیه شرایط طبیعی زندگی می کنند.تنها ویژگی آن این است که تور بسیار بزرگ و بلندی بر دور باغ کشیده اند که پرندگان از آن جا به جای دیگر نروند.هرگاه کسی در آن باغ قدم نهد و رنگ های مختلف پرندگان را با چشم خود ببیند،از تنوع و زیبایی های خیره کننده آن در شگفتی فرو می رود؛گویی نقاشی نشسته و همه روزه یک به یک آن ها را با دقت رنگ آمیزی می کند.ممکن نیست،بیننده آن بی اختیار زبان به حمد و تسبیح پروردگار نگشاید.

وانگهی پرندگانی که در چنین باغ هایی گردآوری می شوند اندکی از انواع پرندگان جهان طبیعت اند.در درون دره ها در اعماق جنگل ها پرندگانی به رنگ های مختلف وجود دارد که چشم انسانی به آن ها نیفتاده!

نکته: دنیای عجیب پرندگان

دنیای عجیب پرندگان

گاه دیدن یک پرنده زیبا و ظرافت و دقّتی که در ساختمان بال و پر و تمام وجود او به کار رفته،انسان را با آفریننده آن آشنا و غرق در افکار توحیدی می کند حال اگر در جهان پرندگان سیر طولانی تری کنیم،سیری که به یقین سال ها طول می کشد و طرز زندگی، رنگ ها،دقّت ها،ظرافت ها و تنوّع فوق العاده ای را که در آن ها به کار رفته،مشاهده کنیم

ص:362

چه رخ خواهد داد؟! دانشمندان،کتب بسیاری درباره رازهای نهفته در وجود پرندگان و انواع و اقسام آن ها،اعم از پرندگان خشکی و دریایی،پرندگان مهاجر و غیر مهاجر نوشته اند که حتی شرح گوشه ای از آن ها از حوصله این کتاب،خارج است؛ولی مناسب است به گوشه هایی کوتاه و پر معنا در این جا اشاره کنیم:

دانشمندان می گویند:

1-حدود چهارده هزار نوع پرنده در کره زمین وجود دارد و تفاوت های میان آن ها سبب شده که دانشمندان،آن ها را به گروه های مختلف تقسیم کنند.البتّه هر نوع،هزاران هزار مصداق خارجی دارد.مسلّما در درون جنگل ها و اعماق دره های صعب العبور،انواع زیادی از پرندگان یافت می شود که هرگز انسان ها به آن ها دست نیافته اند.

2-بعضی از پرندگان(مانند شترمرغ به قدری بزرگ اند که ممکن است بیش از یک صد کیلو گرم وزن داشته باشند و با پاهای بلند خود می توانند با سرعتی معادل 95 کیلومتر در ساعت بدوند!در مقابل بعضی به قدری کوچک اند که وزن آن ها از چند گرم تجاوز نمی کند؛ولی عجب آن که ممکن است سرعت پرواز آن ها کمتر از سرعت دویدن شترمرغ نباشد! 3-هر یک از پرندگان،آفرینشی کاملا متناسب با محیط و وضع معیشت خود دارند:

مرغ ماهی خوار،منقاری بلند و تیز دارد که به راحتی ماهی ها را صید می کند؛پرنده ای به نام«سرخ قبا»منقار کوتاه و مخروطی دارد که می تواند دانه های نباتی را بشکند و استفاده کند؛مرغ«زمزمه گر»منقاری باریک و تیز دارد که شیره گل ها را می مکد؛مرغان شکاری پنجه ها و منقارهای قوی و برّنده ای دارند که شکارشان را با آن می گیرند و پاره می کنند؛ منقار پلیکان مانند یک سبد است که ماهی زیادی را برای طعمه در خود جای می دهد.

4-هیچ پرنده ای دندان ندارد و دانه ها را در سنگدان خود آسیاب کرده،آماده جذب می کند!

ص:363

5-بدن پرندگان بسیار سبک و آماده پرواز است در جای جای داخل بدن آن ها حباب های هوا وجود دارد و استخوان های شان توخالی است و همه این ها به پرواز آن ها کمک می کند! 6-پرندگان معمولا تخم می گذارند و چند روزی روی آن می خوابند تا به جوجه تبدیل شود؛گاه تنها جنس ماده بر روی آن می خوابد و گاه نر و ماده به نوبت روی آن می خوابند و گاه جنس نر،پرنده ماده را در درون لانه زندانی می کند و اجازه خروج به او نمی دهد (مانند مرغ شاخ منقار)فقط سوراخی در دهانه لانه می گذارد که روزها برای او غذا بیاورد و در اختیار او بگذارد.

7-پرندگان آبی یعنی آن ها که روی آب ها و اطراف دریاها زندگی می کنند،برنامه عجیب تری دارند؛گاه با دستگاهی که همانند رادار است طعمه خود را زیر آب نشانه گیری می کنند و با یک شیرجه به عمق آب فرو می روند و آن را گرفته،و از طرف دیگر سر بر می آورند؛بدن های آن ها چنان چرب است که هرگز آب در آن نفوذ نمی کند.

8-رنگ های پرندگان از عجایب آفرینش است؛گاه چنان رنگ آمیزی زیبا و شفاف و دل انگیزی دارند که انسان خیال می کند الآن از زیر دست نقاش چیره دستی خارج شده است(و این از بدیع ترین چهره های آفرینش است که امام علیه السّلام در خطبه مزبور روی آن تکیه خاصی دارد)و انسان تا نبیند نمی تواند به اهمّیّت آن واقف شود.

9-لانه های پرندگان نیز بسیار متنوّع و عجیب است با این که آن ها دست ندارند،ولی با ظرافت خاصی لانه خود را می سازند.یکی از پرندگان به نام«پرنده خیاط»برگ های بزرگ درختان را به هم می دوزد و از آن لانه درست می کند.منقار تیزش به منزله سوزن است و الیاف باریک گیاهان را به صورت نخ مورد بهره برداری قرار می دهد! 10-پرندگان شکارچی پاهای قوی و بال های نیرومندی دارند؛مانند عقاب ها و بازها و لاشخورها و کرکس ها.چشم آن ها بسیار قوی و تیزبین است و از مکانی دور در آسمان، حتی موجودات کوچک را روی زمین می بینند.بعضی از آن ها به قدری قوی اند که نقل

ص:364

شده می توانند یک برّه را از زمین برداشته،با خود ببرند.

11-پرندگان مهاجر عالم عجیب و شگفت انگیزتری دارند.گاه از خط استوا به مناطق قطبی و بالعکس حرکت می کنند و بیش از ده هزار کیلومتر راه را طی می کنند؛بی آن که راه را گم کنند،شب ها و روزها پرواز می کنند!قبل از مهاجرت،دسته جمعی با یک الهام درونی به تغذیه فراوان می پردازند و بدن خود را از چربی انباشته می کنند که در طول مسافرت از آن استفاده کنند! 12-مقاومت پرندگان در مقابل سرما و گرما بسیار زیاد است.در زمستان که ما انسان ها کنار بخاری جمع می شویم،آن ها در سرمای چندین درجه زیر صفر زنده می مانند!حرارت بدن آن ها از بدن انسان بیش تر است و به 45 درجه بالای صفر می رسد! و شاید همین حرارت است که به آن ها در مقابل سرما مقاومت می دهد. (1)

13-خدمات پرندگان به انسان،بسیار زیاد است:خوراک بسیاری از آن ها حشرات است؛پرندگان شکاری،افزایش نسل پرندگان دیگر را مهار می کنند؛پرندگان مردارخوار، سطح دریاها و خشکی ها را پاکسازی می کنند؛بسیاری از آن ها در زدودن آفات،نقش مهمی دارند و علاوه بر این ها پرندگان برای ما غذای مهمی به شمار می روند.

14-در پایان این بحث،قلم را به دست شارح خوش ذوق شرح«فی ظلال نهج البلاغه» می سپاریم.او از کتاب«روبرت لمن»به نام«همه چیز درباره پرندگان»ترجمه«دکتر مصطفی بدران»چنین نقل می کند:«بعضی حدس می زنند که در تمام روی زمین،حدود صد میلیارد پرنده وجود دارد(در انواع مختلف)و بزرگ تر از همه شترمرغ است که قامت آن به 2/5 متر می رسد...و کوچک ترین آن ها«طنان»است که طول آن فقط پنج سانتی متر است و با سرعت عجیبی پرواز می کند و در یک ثانیه،پنجاه تا دویست بار پر می زند و سرعت حرکت او در ساعت تا 90 کیلومتر می رسد و می تواند طرف جلو و عقب و یا بالا و پایین حرکت کند و حتی می تواند مدتی طولانی در یک نقطه از هوا توقف کند!

ص:365


1- 1) فرهنگ نامه و کتب دیگر.

بعضی از پرندگان یک گام آن ها از شش متر بیش تر است.

بعضی از پرندگان تا شش هزار متر در هوا بالا می روند و بعضی تا 18 متری عمق آب پیش می روند». (1)

کوتاه سخن؛همان گونه که مولا علی علیه السّلام در این بخش از خطبه بیان فرمود،هرگاه انسان در این عجایب خلقت بیندیشد،بی اختیار سر تعظیم به درگاه پروردگار فرود می آورد و در برابر لطف صنعت و عظمت قدرت او تسلیم می شود.

***

ص:366


1- 1) فی ظلال نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 467.

بخش دوّم

اشاره

و من أعجبها خلقا الطّاووس الّذی أقامه فی أحکم تعدیل،و نضّد ألوانه فی أحسن تنضید،بجناح أشرج قصبه،و ذنب أطال مسحبه.

إذا درج إلی الأنثی نشره من طیّه،و سما به مطلاّ علی رأسه کأنّه قلع داریّ عنجه نوتیّه.

یختال بألوانه،و یمیس بزیفانه.یفضی کإفضاء الدّیکة،و یؤرّ بملاقحه أرّ الفحول المغتلمة للضّراب.أحیلک من ذلک علی معاینة،لا کمن یحیل علی ضعیف إسناده.و لو کان کزعم من یزعم أنّه یلقح بدمعة تسفحها مدامعه،فتقف فی ضفّتی جفونه،و أنّ أنثاه تطعم ذلک،ثمّ تبیض لا من لقاح فحل سوی الدّمع المنبجس،لما کان ذلک بأعجب من مطاعمة الغراب.

ترجمه

یکی از عجیب ترین آن ها(پرندگان)از نظر آفرینش،طاووس است که خداوند آن را در موزون ترین شکل آفرید و با رنگ های مختلف به بهترین صورت رنگ آمیزی نمود؛با بال و پرهایی که شهپرهای آن بر روی یکدیگر قرار گرفته و به هم آمیخته و دمی که دامنه آن را گسترده و بر زمین می کشد.هنگامی که طاووس به سوی جفت خود حرکت می کند،دم خود را می گشاید و همچون چتری(بسیار زیبا)بر سر خود سایبان می سازد؛گویی بادبان کشتی است که از سرزمین«دارین»مشک با خود آورده و ناخدا آن را برافراشته است.(در

ص:367

این حال)او با این همه رنگ های زیبا غرق در غرور می شود و با حرکات متکبرانه به خود می نازد؛همچون خروس با جفت خود می آمیزد و همانند حیوانات نر که از طغیان شهوت به هیجان آمده اند با او در آمیخته باردارش می کند.

برای اثبات آن به مشاهده حسّی حواله می کنم؛نه همچون کسی که به دلیل ضعیف ذهنی حواله می کند و آن گونه که بعضی پنداشته اند،طاووس به وسیله اشکی که از چشم خود فرو می ریزد جنس ماده را باردار می کند به این صورت که قطره اشک در دو طرف پلک های جنس نر حلقه می زند و ماده او آن را می نوشد سپس تخم می گذارد،بی آن که با نر آمیزش کرده باشد،جز همان قطره اشکی که از چشمش بیرون پریده است،(این افسانه بی اساسی است و)عجیب تر از افسانه تولید مثل کلاغ نیست.

شرح و تفسیر: عجیب ترین پرنده جهان

عجیب ترین پرنده جهان

به دنبال بخش پیشین این خطبه که در آن سخن از شگفتی های جهان پرندگان به میان آمده بود،امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،روی یکی از زیباترین و شگفت انگیزترین پرندگان دنیا یعنی«طاووس»انگشت می گذارد؛همان پرنده ای که در زیبایی و جمال، ضرب المثل است تا آن جا که از پرهای زیبایش برای نشانه گزاری در قرآن ها و ساختن جارو برای غبار روبی از مکان های بسیار مقدّس استفاده می شود.امام علیه السّلام به چند قسمت از ویژگی های این پرنده اشاره می فرماید؛نخست می فرماید:«یکی از عجیب ترین آن ها (پرندگان)از نظر آفرینش،طاووس است که خداوند آن را در موزون ترین شکل آفرید و با رنگ های مختلف به بهترین صورت رنگ آمیزی نمود؛با بال و پرهایی که شهپرهای آن بر روی یکدیگر قرار گرفته و به هم آمیخته و دمی که دامنه آن را گسترده و بر زمین می کشد» (و من أعجبها خلقا الطّاووس الّذی أقامه فی أحکم تعدیل،و

ص:368

نضّد (1)ألوانه فی أحسن تنضید،بجناح أشرج (2)قصبه (3)،و ذنب أطال مسحبه (4)) .

نخستین چیزی که در طاووس جلب توجّه می کند،رنگ آمیزی عجیب بال ها و دامنه دار بودن قسمت دم اوست که به هنگام راه رفتن بر زمین کشیده می شود و همچون عروسی زیبا که لباس مخصوص شب زفاف را پوشیده،خودنمایی می کند.

رنگ آمیزی بال و پر طاووس را با هیچ بیانی نمی توان وصف کرد؛جز این که انسان آن را ببیند و با چشم مشاهده کند و لذت برد و به آفریننده اش آفرین گوید.

یکی از نکته های قابل توجّه و دقیق در جهان حیوانات این است که جنس نر برای جلب توجّه جنس ماده از عوامل مختلفی استفاده می کند؛گاه از صدای زیبا و گاه از حرکات موزون و گاه از جلوه های دیگر. امام علیه السّلام در ادامه این سخن به این نکته باریک اشاره کرده،می فرماید:«هنگامی که طاووس به سوی جفت خود حرکت می کند،دم خود را می گشاید و همچون چتری(بسیار زیبا)بر سر خود سایبان می سازد» (إذا درج (5)إلی الأنثی نشره من طیّه (6)،و سما به مطلاّ (7)علی رأسه) .

ص:369


1- 1) «نضّد»از ماده«تنضید»به معنای ترکیب اشیایی با یکدیگر و تنظیم آنهاست.
2- 2) «أشرج»از ماده«اشراج»به معنای آمیختن اشیایی با یکدیگر یا داخل کردن طناب ها و ریسمان های یک کیسه،یا یک صندوق در یکدیگر آن را محکم بستن است.
3- 3) «قصب»به معنای«نی»و ساقه های تو خالی گیاهان و مانند آن است.
4- 4) «مسحب»از ماده«سحب»(بر وزن سهو)به معنای کشیدن یا کشیدن بر روی زمین است و «مسحب»در این جا معنای مصدری،یا اسم مصدری دارد.
5- 5) «درج»از ماده«درج»(بر وزن خرج)به معنای راه افتادن به سوی مقصد و یا از پله بالا رفتن است و در خطبه یاد شده،معنای اوّل را دارد؛به حرکت آهسته کودک نیز اطلاق می شود.
6- 6) «طیّ»به معنای تا کردن و پیچیدن است.«من طیّه»در خطبه مزبور به معنای«بعد طیّه» است.اشاره به این که طاووس،بال های خود را که پیچیده است از هم باز می کند.
7- 7) «مطلّ»از ماده«طلّ»(بر وزن حلّ)به معنای مشرف شده و از بالا نگریستن است و در این جا به معنای اوّل است.

چتر زدن طاووس به راستی از زیبایی های جهان آفرینش است.به راستی چگونه می تواند این پرهای زیبا را ناگهان به صورت چتری درآورد که نظم خاصی بر آن و بر تمام رنگ هایش حکمفرما باشد؟! سپس امام علیه السّلام در مورد آن تشبیهی بیان کرده،می فرماید:«گویی بادبان کشتی است که از سرزمین«دارین»مشک با خود آورده و ناخدا آن را برافراشته است» (کأنّه قلع (1)داریّ (2)عنجه (3)نوتیّه (4)) .

این تشبیه ممکن است از این نظر باشد که به هنگام حرکت بادبان را به سوی مقصد می گشایند و در ضمن،زیبایی خاصی به کشتی می دهد.طاووس نیز به هنگام حرکت برای جفت گیری،چتر خود را می گشاید تا با زیبایی هایش جلب توجّه جفت خود کند و به مقصودش نایل گردد.

و در ادامه سخن می افزاید:«(در این حال)او با این همه رنگ های زیبا غرق در غرور می شود و با حرکات متکبّرانه به خود می نازد؛همچون خروس با جفت خود می آمیزد و همانند حیوانات نر که از طغیان شهوت به هیجان آمده اند با او در آمیخته باردارش می کند» (یختال (5)بألوانه،و یمیس (6)بزیفانه (7).یفضی (8)کإفضاء الدّیکة،و

ص:370


1- 1) «قلع»به بادبان کشتی گفته می شود.
2- 2) «داریّ»منسوب به«دارین»محلی در«بحرین»بوده که مرکز تجارت مشک محسوب می شده است و مفهوم جمله یاد شده این است که طاووس چتر خود را بر سرش بلند می کند؛ گویی بادبان کشتی است که از سرزمین دارین،مشک با خود آورده است.
3- 3) «عنج»از ماده«عنج»(بر وزن رنج)به معنای کشیدن و بستن است.
4- 4) «نوتی»به معنای ناخدا و کشتی بان است و در اصل از ماده«نوت»(بر وزن فوت)به معنای این طرف و آن طرف حرکت کردن است و اطلاق این واژه بر ناخدا به سبب آن است که کشتی را به هر طرف که بخواهد متمایل می سازد.
5- 5) «یختال»از ماده«اختیال»به معنای تکبر و غرور است که معمولا از خیال و پندار برتری بر دیگران پیدا می شود.
6- 6) «یمیس»از ماده«میس»(بر وزن شیث)به معنای حرکت کردن متکبّرانه است.
7- 7) «زیفان»به معنای راه رفتن متکبّرانه است و تأکیدی است بر جمله(یمیس).
8- 8) «یفضی»از ماده«افضاء»کنایه از آمیزش جنسی است و در اصل به معنای توسعه دادن است(ریشه اصلی آن فضاست).

یؤرّ (1)بملاقحه (2)أرّ الفحول المغتلمة (3)للضّراب (4)) .

این سخن در واقع مقدمه ای است برای ابطال بعضی از خرافات که در مورد این پرنده در میان عوام موجود است(و چه بسیارند خرافاتی که عوام برای عجایب حیوانات ساخته اند!) لذا به دنبال آن چنین می فرماید:«من این موضوع را با چشم خود دیده ام و برای اثبات آن به مشاهده حسّی حواله می کنم؛نه همچون کسی که به دلیل ضعیف ذهنی حواله کند»(آری آن چه درباره تولید مثل طاووس گفتم با چشم خود دیده ام؛امری است حسّی نه خیالی و پنداری) (أحیلک من ذلک علی معاینة،لا کمن یحیل علی ضعیف إسناده) .

سپس در ادامه این سخن می افزاید:«و آن گونه که بعضی پنداشته اند،طاووس به وسیله اشکی که از چشم خود فرو می ریزد جنس ماده را باردار می کند به این صورت که قطره اشک در دو طرف پلک های جنس نر حلقه می زند و ماده او آن را می نوشد سپس تخم می گذارد،بی آن که با نر آمیزش کرده باشد،جز همان قطره اشکی که از چشمش بیرون پریده است،(افسانه بی اساسی است)و این عجیب تر از افسانه تولید مثل کلاغ نیست» (و لو کان کزعم من یزعم أنّه یلقح بدمعة تسفحها (5)مدامعه (6)،فتقف

ص:371


1- 9) «یؤرّ»از ماده«أرّ»(بر وزن شرّ)به معنای آمیزش جنسی است.
2- 10) «ملاقح»جمع«ملحقة»به معنای آلت تناسلی است و در اصل از ماده لقاح به معنای باردار کردن گرفته شده است.
3- 11) «مغتلمة»از ماده«غلمة»(بر وزن لقمه)به معنای شدت شهوت جنسی گرفته شده است و «فحول مغتلمة»به معنای حیوانات نری است که از شدت شهوت به هیجان آمده اند.
4- 12) «ضراب»به معنای جفت گیری و آمیزش جنسی است.
5- 13) «تسفح»از ماده«سفح»(بر وزن محو)به معنای جریان خون یا اشک است و«سفاح»به معنای خون ریز می باشد.
6- 14) «مدامع»جمع«مدمع»(بر وزن منبر)به معنای مجرای اشک است و«دمع»به اشک گفته می شود.

فی ضفّتی (1)جفونه (2)،و أنّ أنثاه تطعم ذلک،ثمّ تبیض لا من لقاح فحل سوی الدّمع المنبجس (3)،لما کان ذلک بأعجب من مطاعمة (4)الغراب) .

اشاره به این که نباید از چنین خرافه ای درباره طاووس تعجب کرد؛زیرا عجیب تر از آن را درباره کلاغ گفته اند.می گویند:کلاغ،آمیزش جنسی ندارد؛بلکه به هنگامی که می خواهد جنس ماده را باردار کند منقار خود را در منقار او می نهد و کمی آبی که در چینه دان او هست به ماده منتقل می کند و او باردار می شود؛در حالی که این سخن باطل است و بارها آمیزش جنسی کلاغ مشاهده شده است؛هر چند سعی دارد دور از انظار انسان ها باشد و لذا آمیزش جنسی او که یک امر پنهانی است در زبان عربی ضرب المثل شده است و گفته اند:«أخفی من سفاد الغراب؛پنهان تر از آمیزش جنسی کلاغ».

ممکن است سرچشمه این اشتباه آن باشد که بسیاری از پرندگان،قبل از آمیزش جنسی،منقار در منقار هم می نهند و این سبب اشتباه بعضی شده است.ممکن است شبیه آن در مورد اشک طاووس وجود داشته باشد که قبل از آمیزش جنسی،جنس ماده اشک جنس نر را می نوشد. (5)

ص:372


1- 1) «ضفه»به معنای ساحل دریا یا نهر است و در خطبه یاد شده پلک ها تشبیه به ساحل نهر شده است.
2- 2) «جفون»جمع«جفن»(بر وزن جفت)به معنای پلک چشم است.
3- 3) «منبجس»از ماده«انبجاس»از ریشه«بجس»(بر وزن نحس)به معنای بیرون ریختن آب به صورت خفیف و ملایم است.
4- 4) «مطاعمه»از ماده«طعم»به معنای غذا خوردن با یکدیگر است و سپس به کار حیواناتی که منقارهای خود را در یکدیگر داخل می کنند،گفته شده است؛گویا هر یک به دیگری غذا می دهد.
5- 5) بنابر آن چه ذکر شد،جواب قضیه شرطیه«و لو کان...»جمله«لما کان ذلک با عجب...» می باشد.

ممکن است این سؤال پیش آید که امام علیه السّلام چه اصراری دارد که این موضوع خرافی را درباره طاووس یا کلاغ نقل کند،در حالی که اگر چنین می بود از شگفتی های خلقت محسوب می شد؟ پاسخ این است که اگر مردم برای اثبات عجایب خلقت به دنبال خرافات بروند، واقعیت ها نیز متزلزل می شود و نتیجه مطلوب از آن ها گرفته نمی شود.

سؤال دیگری که در این جا مطرح شده این است که در حجاز،طاووسی وجود نداشته است که امام علیه السّلام بارها لقاح جنس نر و ماده آن را دیده باشد و از آن سخن بگوید.

ابن ابی الحدید در پاسخ این سؤال(در شرح این خطبه)چنین می گوید:گر چه به حسب ظاهر در مدینه چنین پرونده ای وجود نداشت،ولی مولا علی علیه السّلام این خطبه را در کوفه خوانده است که همه چیز از همه جا به آن جا آورده می شد؛حتی هدایا و صفایای پادشاهان؛بنابر این جای تعجب نیست که حضرت،طاووس و حرکات آن را با چشم مبارک خود دیده باشد. (1)

***

ص:373


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 270.

ص:374

بخش سوّم

اشاره

تخال قصبه مداری من فضّة،و ما أنبت علیها من عجیب داراته،و شموسه خالص العقیان،و فلذ الزّبرجد.فإن شبّهته بما أنبتت الأرض قلت:

جنی جنی من زهرة کلّ ربیع.و إن ضاهیته بالملابس فهو کموشیّ الحلل، أو کمونق عصب الیمن.و إن شاکلته بالحلیّ فهو کفصوص ذات ألوان،قد نطّقت باللّجین المکلّل.یمشی مشی المرح المختال،و یتصفّح ذنبه و جناحیه،فیقهقه ضاحکا لجمال سرباله،و أصابیغ وشاحه؛فإذا رمی ببصره إلی قوائمه زقا معولا بصوت یکاد یبین عن استغاثته،و یشهد بصادق توجّعه،لأنّ قوائمه حمش کقوائم الدّیکة الخلاسیّة.و قد نجمت من ظنبوب ساقه صیصیة خفیّة.

ترجمه

:

(هرگاه به بال و پر طاووس بنگری)گمان می کنی که نی های وسط پرهای او همچون شانه هایی است که از نقره ساخته شده و آن چه بر آن از حلقه ها و هاله های عجیب خورشید مانند روئیده طلای ناب و قطعات زبرجد است! هرگاه بخواهی آن را به آن چه زمین(به هنگام بهار)می رویاند تشبیه کنی،می گویی دسته گلی است که از شکوفه های گل های بهاری چیده شده(و با نظم خاصی در کنار هم قرار گرفته است) و اگر بخواهی آن را به لباس ها(و پرده های رنگارنگ)تشبیه کنی،همچون حله های

ص:375

زیبای پر نقش و نگار یا پرده های رنگارنگ یمنی است و اگر آن را با زیورها مقایسه کنی، همچون نگین های رنگارنگی است که در نواری از نقره که با جواهرات،زینت یافته در تاجی قرار گرفته است.

او همچون کسی که به خود می بالد با عشوه و ناز گام بر می دارد؛گاه سر را بر می گرداند و به دم(زیبا)و دو بالش می نگرد؛ناگهان از زیبایی فوق العاده ای که پر و بالش به او بخشیده و رنگ هایی که همچون لؤلؤ و جواهر به هم درآمیخته قهقهه سر می دهد؛اما همین که(خم می شود و به)پاهای(زشت)خود نظر می افکند آن چنان(ناراحت می گردد که)صدای گریه او بلند می شود؛فریادی که استغاثه جان کاهش از آن آشکار است و گواه صادق دردی است که در درون دارد!چه این که پاهایش همچون پاهای خروس خلاسی باریک(و تیره رنگ و زشت)است و در گوشه ای از ساق پایش ناخنی مخفی روییده شده.

شرح و تفسیر: ترسیم دقیق و بسیار ظریفی از بال و پر طاووس

ترسیم دقیق و بسیار ظریفی از بال و پر طاووس

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام در ادامه عجایب آفرینش طاووس به وصف بال و پرهای رنگین و شگفت انگیز او می پردازد و با فصاحت و بلاغت و تشبیهات بسیار زیبایی آن را شرح می دهد؛می فرماید:«(هر گاه به بال و پر طاووس بنگری)گمان می کنی که نی های وسط پرهای او همچون شانه هایی است که از نقره ساخته شده و آن چه بر آن از حلقه ها و هاله های عجیب خورشید مانند روئیده،طلای خالص و قطعات زبرجد است!» (تخال قصبه (1)مداری (2)من فضّة،و ما أنبت علیها من عجیب داراته (3)،و

ص:376


1- 1) «قصب»به معنای نی های مخصوصی است که در لابه لای پرها قرار دارد.
2- 2) «مداری»جمع«مدری»(بر وزن املا)به معنای شانه است.
3- 3) «دارت»جمع«داره»به معنای حلقه یا هاله اطراف ماه است.

شموسه خالص العقیان (1)،و فلذ (2)الزّبرجد (3)) .

آن ها که پر طاووس را دیده اند می دانند رنگ آمیزی آن فوق العاده زیباست و انواع رنگ ها به صورت شفاف در آن دیده می شود!ولی از میان رنگ هایش دو رنگ بیش تر جلب توجّه می کند:رنگ زرد-که همچون طلای خالص می درخشد-و رنگ سبز که همانند قطعات زبرجد است.(همان سنگ گران قیمت سبز رنگی که در زینت آلات و تاج پادشاهان به کار می رفته است)و تکیه کردن امام علیه السّلام روی این دو رنگ مخصوص که بر سایر رنگ های بال طاووس غلبه دارد و زیبایی فوق العاده ای به آن می بخشد به دلیل همین معناست و جالب این که تمام ریشه های زیبای پر او بر«نی»سفید رنگی روییده که امام علیه السّلام آن را به نقره تشبیه فرموده است.

سپس در توضیح بیش تر و بیان رساتر و گویاتر،بال های طاووس را گاه به گل های رنگارنگ و متنوع بهاری و گاه به لباس گران قیمت پر زرق و برق و زمانی به تاج هایی که آن را با انواع نگین ها می آراستند،تشبیه فرموده است؛می فرماید:«هر گاه بخواهی آن را به آن چه زمین(به هنگام بهار)می رویاند تشبیه کنی،می گویی دسته گلی است که از شکوفه های گل های بهاری چیده شده(و با نظم خاصی در کنار هم قرار گرفته است)».

آری،اگر شخص با ذوقی گل های زیبای بهاری و شکوفه ها را به صورت زیبایی در کنار هم بچیند،شبیه بال و پر طاووس می شود( فإن شبّهته بما أنبتت الأرض قلت:

جنی (4)جنی من زهرة کلّ ربیع) .

به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه در بعضی از کشورها ده هزار نوع از شکوفه ها و گلها یافت می شود که هر یک زیبایی مخصوص به خود دارد. سپس امام علیه السّلام به سراغ

ص:377


1- 1) «عقیان»به معنای طلا است.
2- 2) «فلذ»جمع«فلذة»(بر وزن بدعة)و به معنای قطعه است.
3- 3) «زبرجد»از سنگ های زینتی و گران قیمت است و رنگ های مختلفی دارد و از همه مشهورتر رنگ سبز آن است؛لذا هر چیز سبز خوش رنگی را به«زبرجد»تشبیه می کنند.
4- 4) «جنی»به معنای چیده شده و نیز به معنای دسته گل ذکر شده است.

تشبیه دیگری می رود و در تعبیر زیبایی می فرماید:«هرگاه بخواهی آن را به لباس ها(و پرده های رنگارنگ)تشبیه کنی،همچون پارچه های زیبای پر نقش و نگار یا پرده های رنگارنگ یمنی است» (و إن ضاهیته (1)بالملابس فهو کموشیّ (2)الحلل،أو کمونق (3)عصب الیمن) .

و سرانجام،در تشبیه سوّم می فرماید:«و اگر آن را با زیورها مقایسه کنی،همچون نگین های رنگارنگی است که در نواری از نقره که با جواهرات،زینت یافته در تاجی قرار گرفته است» (و إن شاکلته بالحلیّ فهو کفصوص (4)ذات ألوان،قد نطّقت باللّجین (5)المکلّل (6)) .

شاهان سابق تاج های پر نقش و نگار و مملوّ از جواهر داشتند،جواهرات را روی نواری نصب می کردند یا به وسیله نخ ها و سیم های باریکی به آن ها نظام می بخشیدند و تاج خود را با آن زینت می دادند.

نی هایی که در وسط بال های طاووس قرار دارد-همان گونه که در عبارت گذشته امام علیه السّلام ذکر شد-کاملا سفید و همچون نقره است و پرهایی که دو طرف آن روییده است؛ گویی جواهراتی است که بر آن نصب شده.

در حقیقت،نقش و نگارهای زیبا و رنگارنگ،به طور معمول در یکی از این سه چیز است:دسته گل ها و لباس های رنگین و زینت آلات.امام علیه السّلام برای مجسم ساختن زیبایی

ص:378


1- 1) «ضاهیته»از ماده«مضاهاة»به معنای شباهت است.
2- 2) «موشی»به معنای پر نقش و نگار است.از ماده«وشی»به معنای نقاشی کردن پارچه است و به معنای دروغ گفتن و سخن چینی نیز به کار رفته است.
3- 3) «مونق»به معنای زیبا و شگفت انگیز از ماده«انق»(بر وزن رمق)به معنای زیبا شدن شده است.
4- 4) «فصوص»جمع«فص»(بر وزن نص)به معنای نگین است.
5- 5) «لجین»به معنای نقره است.
6- 6) «مکلل»به معنای تاجدار از ماده«اکلیل»به معنای تاج گرفته شده است و گاه بر چیزی که به جواهرات تزیین شده اطلاق شده است.

پرهای طاووس از هر سه تشبیه در نهایت توانایی بر فصاحت و بلاغت استفاده فرموده است.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن به تشریح حال طاووس به هنگام راه رفتن و به خود نگریستن پرداخته و می فرماید:«او همچون کسی که به خود می بالد با عشوه و ناز گام بر می دارد؛گاه سر را بر می گرداند و به دم(زیبا)و دو بالش می نگرد؛ناگهان از زیبایی فوق العاده ای که پر و بالش به او بخشیده و رنگ هایی که همچون لؤلؤ و جواهر به هم در آمیخته قهقهه سر می دهد؛اما همین که(خم می شود و به)پاهای خود نظر می افکند آن چنان (ناراحت می شود که)با گریه فریاد می کشد فریادی که استغاثه جان کاهش از آن آشکار است و گواه صادق دردی است که در درون دارد!چه این که پاهایش همچون پاهای خروس خلاسی (1)باریک(و تیره رنگ و زشت)است و در گوشه ای از ساق پایش ناخنی مخفی روییده شده» (یمشی مشی المرح (2)المختال (3)،و یتصفّح ذنبه و جناحیه،فیقهقه ضاحکا لجمال سرباله (4)،و أصابیغ (5)و شاحه (6)؛فإذا رمی ببصره إلی قوائمه زقا (7)معولا (8)بصوت یکاد یبین عن استغاثته،و یشهد

ص:379


1- 1) «خلاسی»خروس دو رگه ای است که ترکیبی از خروس های هندی و فارسی است و رنگ آن تیره و در واقع،حد وسط سیاه و سفید است.از ماده«خلس»(بر وزن نفس)به معنای گندم گون و تیره رنگ ذکر شده است.
2- 2) «مرح»به معنای مست نعمت و قدرت است و از ماده«مرح»(بر وزن فرح)به معنای شدت خوشحالی گرفته شده است.
3- 3) «مختال»به معنای متکبّر و خود برتر بین از ماده«خیال»گرفته شده است.
4- 4) «سربال»به گفته راغب در مفردات به معنای پیراهن است و گاهی به هر گونه لباس نیز گفته شده است.
5- 5) «اصابیغ»همان گونه که گفته شد،جمع«اصباغ»و اصباغ جمع«صبغ»به معنای رنگ است.
6- 6) «وشاح»به معنای نوار پهن زیبایی است که بر دوش می افکنند و حمایل می کنند.
7- 7) «زقا»از ماده«زقو»(بر وزن ضعف)به معنای فریاد کشیدن است.
8- 8) «معول»به معنای کسی است که صدا را به گریه بلند می کند و از«عویل»گرفته شده است.

بصادق توجّعه،لأنّ قوائمه حمش (1)کقوائم الدّیکة الخلاسیّة.و قد نجمت (2)من ظنبوب (3)ساقه صیصیة (4)خفیّة) .

امام علیه السّلام در این بیان زیبا به نکته لطیفی اشاره کرده که خداوند در کنار آن همه زیبایی های طاووس،نقطه ضعف و زشتی هایی هم در آن قرار داده است که اگر یک زمان مغرور شود و از سر غرور و خودنمایی قهقهه شادی سر دهد،هنگامی که چشمش به کاستی هایش افتد ناله و فریاد دردآلودش بلند می شود.در حقیقت،این نمونه ای است از جهان آفرینش که خداوند حکیم برای جلوگیری از غرور و طغیان ناشی از قدرت و قوّت، در کنار آن ضعف ها و کاستی هایی قرار داده تا آن غرور غفلت زا مهار شود و تعادل برقرار گردد.

به دنبال جوانی و شادابی پیری و ناتوانی و در کنار سلامت و تندرستی بیماری،به دنبال غنا،فقر و در کنار اقبال دنیا ادبار آن را قرار داده است.

آری،این است یکی از فلسفه های بیماری ها و ناتوانی ها و گرفتاری ها و مشکلات.

***

ص:380


1- 1) «حمش»جمع«احمش»به معنای شخص یا چیزی است که ساق او باریک باشد و گاه به معنی تیره رنگ نیز آمده است.
2- 2) «نجمت»از ماده«نجم»(بر وزن حجم)به معنای روییدن و ظاهر شدن است.
3- 3) «ظنبوب»به معنای انحراف و کجی به سمت جلو است.
4- 4) «صیصة»به معنای خاری است که در پای مرغان می باشد و گاه به معنای شانه ای است که تار و پود پارچه را قبل از بافتن با آن مرتب می کنند.

بخش چهارم

اشاره

و له فی موضع العرف قنزعة خضراء موشّاة.و مخرج عنقه کالإبریق، و مغرزها إلی حیث بطنه کصبغ الوسمة الیمانیّة،أو کحریرة ملبسة مرآة ذات صقال،و کأنّه متلفّع بمعجر أسحم؛إلاّ أنّه یخیّل لکثرة مائه، و شدّة بریقه،أنّ الخضرة النّاضرة ممتزجة به.و مع فتق سمعه خطّ کمستدقّ القلم فی لون الأقحوان،أبیض یقق،فهو ببیاضه فی سواد ما هنالک یأتلق.و قلّ صبغ إلاّ و قد أخذ منه بقسط،و علاه بکثرة صقاله و بریقه،و بصیص دیباجه و رونقه،فهو کالأزاهیر المبثوثة،لم تربّها أمطار ربیع،و لا شموس قیظ.

ترجمه

:

او در محل یال خود،کاکلی دارد؛سبز رنگ و پر نقش و نگار و انتهای گردنش همچون ابریق است و از گلوگاه تا روی شکمش به رنگ وسمه یمانی(سبز پر رنگ مایل به سیاهی) و گاه همچون حریری است که در بر کرده و مانند آینه صیقلی شده می درخشد،گویی بر اطراف گردنش معجری است سیاه رنگ که به خود پیچیده؛ولی از کثرت شادابی و درخشندگی به نظر می رسد که رنگ سبز پر طراوتی با آن آمیخته شده و در کنار گوشش خط باریک بسیار سفیدی همچون نیش قلم به رنگ گل بابونه کشیده شده که بر اثر سفیدی درخشنده اش در میان آن سیاهی تلألؤ خاصّی دارد.کمتر رنگی(در جهان) یافت می شود که طاووس از آن بهره ای نگرفته باشد؛با این فرق که شفافیّت و

ص:381

درخشندگی و تلألؤ حریر مانند رنگ پرهای او بر تمام رنگ های برتری دارد و(در واقع) همانند شکوفه های زیبای پراکنده گل هاست؛با این تفاوت که نه باران بهاری آن را پرورش داده و نه حرارت و تابش آفتاب تابستان!

شرح و تفسیر: ترسیم دقیقی از زیبایی های طاووس

ترسیم دقیقی از زیبایی های طاووس

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه با فصاحت و بلاغت فوق العاده ای به کار گرفته است به پنج ویژگی اعجاب انگیز دیگر در طاووس اشاره کرده و نکات دقیقی از زیبایی های این مظهر جمال و جلال خدا یادآور می شود،نخست می فرماید:«او در محل یال خود،کاکلی دارد؛سبز رنگ و پر نقش و نگار» (و له فی موضع العرف (1)قنزعة (2)خضراء موشّاة (3)) .

یال حیوان که عرب به آن«عرف»می گوید،موهای بلندی است که از بالای شانه و پشت گردن تا پشت سر ادامه دارد و به میان دو گوش منتهی می شود و به صورت کاکل و تاجی در می آید و با توجّه به این که این یال و کاکل در طاووس سبز برّاق پر نقش و نگار است،زیبایی خیره کننده ای به او می بخشد و انسان را به یاد مبدأ این همه زیبایی و جمال می اندازد.

در بیان دوّمین ویژگی او می فرماید:«و انتهای گردنش همچون ابریق است و از گلوگاه تا روی شکمش به رنگ وسمه یمانی(سبز پر رنگ مایل به سیاهی)و گاه همچون حریری است که در بر کرده و مانند آینه صیقلی شده می درخشد» (و مخرج عنقه کالإبریق (4)،

ص:382


1- 1) «العرف»به معنای یال است.
2- 2) «قنزعة»به معنای کاکل است.
3- 3) «موشاة»پر نقش و نگار.
4- 4) «ابریق»به گفته بعضی از ریشه فارسی«ابریز»گرفته شده و به معنای آفتابه مخصوصی است که معمولا برای شستن دست و دهان قبل و بعد از غذا خوردن یا برای ریختن گلاب در مهمانی ها به کار می رود و لوله و گردن آن با انحنای خاصی به شکلی زیبا ساخته شده.

و مغرزها (1)إلی حیث بطنه کصبغ الوسمة (2)الیمانیّة،أو کحریرة ملبسة مرآة ذات صقال (3)) .

در سوّمین ویژگی می فرماید:«گویی بر اطراف گردنش معجری است سیاه رنگ که به خود پیچیده؛ولی از کثرت شادابی و درخشندگی به نظر می رسد که رنگ سبز پر طراوتی با آن آمیخته شده» (و کأنّه متلفّع (4)بمعجر (5)أسحم (6)؛إلاّ أنّه یخیّل لکثرة مائه، و شدّة بریقه،أنّ الخضرة النّاضرة ممتزجة به) .

سپس در چهارمین ویژگی می افزاید:«و در کنار گوشش خط باریک بسیار سفیدی همچون نیش قلم به رنگ گل بابونه کشیده شده که بر اثر سفیدی درخشنده اش در میان آن سیاهی تلألؤ خاصّی دارد» (و مع فتق سمعه خطّ کمستدقّ (7)القلم فی لون الأقحوان (8)،أبیض یقق (9)،فهو ببیاضه فی سواد ما هنالک یأتلق (10)) .

و سرانجام در بیان پنجمین ویژگی می فرماید:«کمتر رنگی(در جهان)یافت می شود که طاووس از آن بهره ای نگرفته باشد؛با این فرق که شفافیّت و درخشندگی و تلألؤ حریر

ص:383


1- 1) «مغرز»محل قرار گرفتن یا محل فرو رفتن چیزی است.
2- 2) «وسمه»رنگ خاصی بوده که ابرو یا محاسن را با آن رنگ می کردند.
3- 3) «صقال»و صیقل به یک معناست.
4- 4) «متلفع»به معنای پیچیده شده از ماده«لفع»(بر وزن نفع)به معنای فرا گرفتن و گرداگرد چیزی را پوشاندن است.
5- 5) «معجر»،روسری و مقنعه.
6- 6) «اسحم»به معنای سیاه است.
7- 7) «مستدق»به معنای باریک و نازک است و از ماده«دق»(بر وزن حق)گرفته شده.
8- 8) «أقحوان»به معنای بابونه سفید است.
9- 9) «یقق»به معنای بسیار سفید از ماده«یقوقه»گرفته شده است.
10- 10) «یأتلق»یعنی می درخشد از ماده«ألق»(بر وزن دلق)گرفته شده.

مانند رنگ پرهای او بر تمام رنگ های برتری دارد و(در واقع)همانند شکوفه های زیبای پراکنده تمام گل هاست؛با این تفاوت که نه باران بهاری آن را پرورش داده و نه حرارت و تابش آفتاب تابستان!»(و قلّ صبغ إلاّ و قد أخذ منه بقسط،و علاه بکثرة صقاله و بریقه (1)،و بصیص (2)دیباجه و رونقه (3)،فهو کالأزاهیر المبثوثة،لم تربّها أمطار ربیع،و لا شموس قیظ (4)).

دقّت در این ویژگی های پنج گانه طاووس علاوه بر آن چه بخش های پیشین گذشت از یک سو عظمت و قدرت خیره کننده نقاش چیره دستی را نشان می دهد که این همه زیبایی و شادابی و طراوت را در یک موجود جمع کرده و آن را به صورت نمونه ای از تمام زیبایی ها آفریده است که دقّت در همین آفریده،انسان را به آفریدگار می رساند و اگر هیچ دلیلی بر وجود پروردگار جز همین مخلوق بدیع نبود برای پی بردن به خالقش کافی بود و هر قدر انسان در آن بیش تر دقّت می کند در برابر عظمت و جلال آفریدگارش خاضع تر می شود و سرانجام زبانش به این شعر شاعر باذوق مترنّم می گردد:

زیبنده ستایش آن آفریدگاری است کارد چنین دل آویز نقشی ز ماه و طینی

و از سوی دیگر به عظمت این بزرگ معلّم توحید و دقّت بی نظیر او در تشریح شگفتی ها و زیبایی های جهان آفرینش و راهنمایی خلق به سوی خالق آفرین می گوید و به یقین هیچ کس تاکنون در وصف زیبایی های طاووس این چنین سخن نگفته است.

***

ص:384


1- 1) «بریق»به معنای درخشندگی از ماده برق گرفته شده است.
2- 2) «بصیص»به معنای درخشش و تلألؤ است.
3- 3) «رونق»به معنای زیبایی از ماده«رنق»(بر وزن رنگ).
4- 4) «قیظ»به چله تابستان و شدت حرارت است.

بخش پنجم

اشاره

و قد ینحسر من ریشه،و یعری من لباسه،فیسقط تتری،و ینبت تباعا، فینحتّ من قصبه انحتات أوراق الأغصان،ثمّ یتلاحق نامیا حتّی یعود کهیئته قبل سقوطه،لا یخالف سالف ألوانه،و لا یقع لون فی غیر مکانه!و إذا تصفّحت شعرة من شعرات قصبه أرتک حمرة وردیّة،و تارة خضرة زبرجدیّة،و أحیانا صفرة عسجدیّة،فکیف تصل إلی صفة هذا عمائق الفطن،أو تبلغه قرائح العقول،أو تستنظم وصفه أقوال الواصفین! و أقلّ أجزائه قد أعجز الأوهام أن تدرکه،و الألسنة أن تصفه!فسبحان الّذی بهر العقول عن وصف خلق جلاّه للعیون،فأدرکته محدودا مکوّنا،و مؤلّفا ملوّنا؛و أعجز الألسن عن تلخیص صفته،و قعد بها عن تأدیة نعته!

ترجمه

:

گاه او(طاووس)از پرهایش بیرون می آید و لباسش را از تن خارج می کند.(آری) پرهای او پی درپی و به دنبال آن پشت سر هم می رویند.پویش پرها،از نی آن ها، همچون ریزش برگ ها از شاخه ها(در فصل پاییز)فرو می ریزد،سپس رشد و نمو می کند، تا بار دیگر به شکل نخست درآید(با این حال)با رنگ های سابق هیچ تفاوتی پیدا نمی کنند و رنگی به جای رنگ دیگر نمی نشیند.اگر تاری از تارهای پر او را بررسی کنی گاه سرخ گلرنگ را به تو نشان می دهد و گاه رنگ سبز زبرجدی و زمانی زرد طلایی(و هر یک جلوه خاص خود را دارد)راستی چگونه فکرهای عمیق و عقل خداداد می تواند به(اسرار)

ص:385

این ویژگی ها راه یابد یا گفتار وصف کنندگان صفت آن را بیان کند و به نظم آورد؛حال آن که،کوچک ترین اجزای آن افکار ژرف اندیش را از درک خود ناتوان ساخته و زبان ها را از وصف کردن بازداشته است.

منزه است آن کس که عقل ها را در وصف مخلوقی که در چشم ها آشکارش ساخته، ناتوان کرده؛به همین جهت آن را(تنها به صورت)موجودی محدود و ترکیبی پر نقش و نگار درک می کند و زبان ها را از شرح وصف آن عاجز ساخته و از ادای حق وصفش ناتوان نموده است(با این حال چگونه می توان انتظار داشت که عقل و خرد به کنه ذات و صفات آفریدگار این مخلوق برسد؟)

شرح و تفسیر: به راستی عقل در وصفش حیران است

به راستی عقل در وصفش حیران است

امام علیه السّلام در این بخش که آخرین سخنان را درباره«طاووس»بیان می فرماید به دو نکته جالب دیگر اشاره می کند:

نخست می فرماید:«گاه او از پرهایش بیرون می آید و لباسش را از تن خارج می کند.

پرها پشت سر هم می ریزند و به دنبال آن پی در پی می رویند.پویش پرها،از نی آن ها، همچون ریزش برگ ها از شاخه ها(در فصل پاییز)فرو می ریزد،سپس رشد و نمو می کند، تا بار دیگر به شکل نخست درآید» (و قد ینحسر (1)من ریشه،و یعری من لباسه، فیسقط تتری (2)،و ینبت تباعا،فینحتّ (3)من قصبه انحتات أوراق الأغصان،

ص:386


1- 1) «ینحسر»یعنی برهنه می شود و مکشوف می گردد؛از ماده«حصر»(بر وزن نصر)به معنای برهنه شدن گرفته شده است.
2- 2) «تتری»از ماده«وتر»به معنای یک تا شدن گرفته شده و«تتری»یعنی یک پشت سر دیگری در می آید.
3- 3) «ینحت»یعنی فرو می ریزد از ماده«نحت»(بر وزن تخت)به معنای تراشیدن گرفته شده است.

ثمّ یتلاحق نامیا حتّی یعود کهیئته قبل سقوطه) .

سپس می افزاید:«(با این حال)با رنگ های سابق هیچ تفاوتی پیدا نمی کنند و رنگی به جای رنگ دیگر نمی نشیند» (لا یخالف سالف ألوانه،و لا یقع لون فی غیر مکانه!) .

شک نیست که پرهای طاووس یا آن همه زیبایی و جلا و شفافیت با گذشت زمان، ممکن است آسیب هایی ببیند یا گرد و غبار کهنگی بر آن بنشیند؛از این رو آفریدگار توانا، هر سال لباس کهنه او را از او می گیرد و لباس زیبای نوینی بر تن او می پوشاند تا همیشه و در هر زمان،زیبا و جذاب باشد.در فصل خزان که برگ ها از درختان فرو می ریزند،پویش پرهای او نیز فرو می ریزد و در آغاز بهار که درختان،برگ و شکوفه می کنند پویش نوینی در کنار«نی»های محکم به جای مانده اند می روید و جالب این که رنگ آمیزی پوش های جدید،دقیقا مانند پوش های قدیم است،خداوند چه تأثیر و خاصیتی در این نی های سفید رنگ نقره گون آفریده که دقیقا همان پوش های لطیف را با همان رنگ های بی کم و کاست از خود بیرون می دهد؛دقیقا همچون ساقه های درختان و برگ و شکوفه های آنان.

سپس امام علیه السّلام به نکته لطیف دیگری اشاره کرده،می فرماید:«اگر تاری از تارهای پر او را بررسی کنی گاه سرخ گلرنگ را به تو نشان می دهد و گاه رنگ سبز زبرجدی و زمانی زرد طلایی(و هر یک جلوه خاص خود را دارد)» (و إذا تصفّحت شعرة من شعرات قصبه أرتک حمرة وردیّة،و تارة خضرة زبرجدیّة،و أحیانا صفرة عسجدیّة (1)) .

از آن جا که روی پرهای طاووس،دایره های زیبایی به رنگ های مختلف است،این رنگ ها روی هر تاری از پوش ها تقسیم شده؛به طوری که هر تاری از آن،رنگ های گوناگونی دارد و این از شگفتی های جهان آفرینش است؛زیرا معمولا در حیوانات،تار موها اگر به رنگ های مختلف باشد،هر تار به یک رنگ است؛ولی در طاووس قسمت

ص:387


1- 1) «عسجدیه»به معنای طلایی است و از«عسجد»به معنای طلا گرفته شده.

پایین تار به رنگی،وسط آن به رنگی و بالای آن نیز به رنگی دیگر است و چنان با تارهای دیگر هماهنگ شده که دوایری زیبا با رنگ های بسیار متنوع و جذاب به وجود می آورد؛از این گذشته،تابش نور از زاویه های مختلف نیز به آن انعکاس متفاوت می دهد.

و در پایان این بخش،امام علیه السّلام چنین نتیجه گیری می کند:«راستی چگونه فکرهای عمیق و عقل و خرد خداداد می تواند به(اسرار)این ویژگی ها راه یابد؟یا گفتار وصف کنندگان صفت آن را کند و به نظم آورد؛حال آن که،کوچک ترین اجزای آن افکار ژرف اندیش را از درک خود ناتوان ساخته و زبان ها را از وصف کردن بازداشته است» (فکیف تصل إلی صفة هذا عمائق (1)الفطن،أو تبلغه قرائح (2)العقول،أو تستنظم وصفه أقوال الواصفین!و أقلّ أجزائه قد أعجز الأوهام أن تدرکه،و الألسنة أن تصفه!) .

آری،آن جا که انسان آگاه و ژرف اندیش نتواند شگفتی های یک پر طاووس را شرح دهد و از درک و وصف آن عاجز ماند،شرح مجموعه جهان خلقت چگونه خواهد بود؟!! امام علیه السّلام در پایان این بخش،علاوه بر نتیجه گیری روشن و آشکار در موضوع خداشناسی و پی بردن از شگفتی های مخلوق و عظمت و قدرت و علم خالق،به نتیجه گیری دیگری نیز دست می زند و آن این که جایی که ما قادر به شناخت دقیق و عمیق یک موجود،از این همه مخلوقات نیستیم چگونه انتظار داریم که به کنه ذات و صفات خالق برسیم و او را آن چنان که هست بشناسیم؛می فرماید:«منزه است آن کس که عقل ها را از وصف مخلوقی که در چشم ها آشکارش ساخته،ناتوان کرده است؛به همین جهت آن را(تنها به صورت)موجودی محدود و ترکیبی پر نقش و نگار درک می کند و زبان ها را از شرح وصف آن عاجز ساخته و از ادای حق وصف کردن ناتوان کرده است»(با این حال چگونه می توان انتظار داشت که عقل و خرد به کنه ذات و صفات

ص:388


1- 1) «عمائق»جمع«عمیقه»به معنای دقیق و عمیق است.
2- 2) «قرائح»جمع«قریحة»به معنای ذهن و هوشی است که خدا در سرشت او قرار داده است.

آفریدگار این مخلوق برسد؟) (1)(فسبحان الّذی بهر (2)العقول عن وصف خلق جلاّه (3)للعیون،فأدرکته محدودا مکوّنا،و مؤلّفا ملوّنا؛و اعجز الألسن عن تلخیص (4)صفته،و قعد بها عن تأدیة نعته!) .

نکته: شگفتی های طاووس!

شگفتی های طاووس!

هرگاه درست بنگریم همه چیز در جهان آفرینش،عجیب است؛ولی بعضی از بعضی عجیب تر و شگفت انگیزتر است که از جمله آن ها طاووس است.

این پرنده در زیبایی بی نظیر و به همین دلیل،همواره ضرب المثل است.پرهای او که به رنگ های بسیار مختلف و جذّاب و درخشنده رنگ آمیزی شده در حال عادی به دنبال او بر زمین کشیده می شود؛ولی آن گاه که چتر می زند،منظره فوق العاده زیبایی پدید می آورد و اگر در برابر جنس ماده باشد این کار را سریع تر انجام می دهد تا او را به سوی خود جلب کند.گر چه پرهای زیبا و چتر زدن مربوط به جنس نر است،ولی به صورت عروسی در می آید که زیباترین لباس های شب زفاف را پوشیده است.

او از خود لذت می برد و با کبر و غرور راه می رود و گاه قهقهه های شادی سر می دهد.

ص:389


1- 1) طبق تفسیر یاد شده تمام ضمیرهایی که در این جملات است به خلق یعنی«طاووس»بر می گردد و بسیاری از شارحان نهج البلاغه نیز همین گونه فهمیده اند؛هر چند بعضی به اجمال و ابهام از آن گذشته اند.این احتمال نیز وجود دارد که ضمیر در جمله«اعجز الالسن عن تلخیص صفته»و همچنین در جمله«عن تأدیة نعته»به ذات پاک خدا برگردد.بنابر این مفهوم جمله چنین می شود:جایی که عقول از درک اوصاف مخلوقی ناتوانند چگونه می توانند به کنه ذات صفات خالق برسند؟
2- 2) «بهر»از ماده«بهر»(بر وزن نهر)به معنای غلبه یافتن و چیره شدن گرفته شده است.
3- 3) «جلاّه»یعنی آن را آشکار ساخت و از ماده«جلاء»گرفته شده است.
4- 4) «تلخیص»هم به معنای شرح دادن و هم به معنای خلاصه کردن آمده است و در این جا به معنای اوّل است.

طاووس 20 تا 25 سال عمر می کند.نوع ماده در سه سالگی تخم می گذارد و در همان زمان،پرهای جنس نر کامل می شود.تخم گذاری او در سال یک مرتبه بیش نیست و هر بار 12 عدد است؛ولی چون پرنده بازی گوشی است از تخم های خود به خوبی حفاظت نمی کند؛لذا آن را زیر شکم پرنده دیگری می گذارند تا به جوجه تبدیل شود.یونانیان و رومیان باستان،آن را پرنده مقدّسی می دانستند،ولی بعضی آن را پرنده شومی می دانند که سبب دخول ابلیس در بهشت شده است.از نوک منقار او تا انتهای دم ها بیش از دو متر طول دارد؛ولی ماده آن کوچک تر است.

همان گونه که امام علیه السّلام در خطبه مذکور فرموده اند،افسانه ای در مورد باردار شدن جنس ماده در میان مردم معروف بوده است که به هنگام هیجان شهوت،قطره اشکی در کنار چشم جنس نر نمایان می شود و جنس ماده آن را می نوشد و از آن باردار می شود؛ ولی این سخن افسانه ای بیش نیست او هم مانند پرندگان دیگر آمیزش می کند و بسیاری آمیزش او را با چشم دیده اند.

این پرنده را معمولا برای پرهای زیبای او که همواره برای تزیین به کار می رود پرورش می دهند؛ولی گروهی از گوشت آن نیز استفاده می کنند؛ولی در اسلام خوردن گوشت آن حرام شمرده شده است. (1)(2)

***

ص:390


1- 1) به کتاب«جواهر الکلام»،جلد 36،صفحه 309 مراجعه کنید.
2- 2) به کتاب«حیاة الحیوان دمیری»،«لغت نامه دهخدا»و«الزوولوجیّ الحدیث» (جانور شناسی نوین)مراجعه کنید.

بخش ششم

اشاره

و سبحان من أدمج قوائم الذّرّة و الهمجة إلی ما فوقهما من خلق الحیتان و الفیلة!و وأی علی نفسه إلاّ یضطرب شبح ممّا أولج فیه الرّوح،إلاّ و جعل الحمام موعده،و الفناء غایته.

ترجمه

:

پاک و منزه است آن کس که(حتی)برای مورچگان ریز و پشه های خرد،دست و پا قرار دارد و بالاتر از آن ها ماهیان بزرگ(و نهنگ ها)و فیل را آفرید و مقرر داشته هر موجودی را که روح در آن دمیده سرانجام رهسپار دیار فنا کند(و تنها ذات پاک او باقی و برقرار خواهد بود).

شرح و تفسیر: از پشه های ریز گرفته تا نهنگ ها و فیل ها

از پشه های ریز گرفته تا نهنگ ها و فیل ها

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه اشاره کوتاهی به شگفتی های دیگر جانداران می کند تا تصوّر نشود عجایب و شگفتی ها مخصوص طاووس است؛می فرماید:«پاک و منزه است آن کس که(حتی)برای مورچگان ریز و پشه های خرد،دست و پا قرار دارد و بالاتر از آن ها ماهیان بزرگ(و نهنگ ها)و فیل را آفرید» (و سبحان من أدمج (1)قوائم (2)الذّرّة (3)

ص:391


1- 1) «ادمج»از ماده«دموج»به معنای استحکام بخشیدن گرفته شده است.
2- 2) «قوائم»جمع«قائمه»به معنای ستون و در این جا اشاره به دست و پاهاست که ستون های بدن محسوب می شوند.
3- 3) «ذرّة»به معنای مورچه کوچک است و به معنای ذرات گرد و غبار و در عصر ما به اتم نیز معنا شده است.

و الهمجة (1)إلی ما فوقهما من خلق الحیتان (2)و الفیلة!) .

امام علیه السّلام در این عبارت کوتاه به دو جاندار از کوچک ترین جانداران یعنی مورچه و پشه های ریز و به دو حیوان بزرگ که عظیم ترین جانداران روی زمین اند،اشاره می کند:

نهنگ در دریاها و فیل در خشکی.مخصوصا توجّه مخاطبان خود را به دست و پای مورچگان و پشه ها جلب می کند؛دست و پایی که دارای تمام ویژگی های دست و پای فیل است؛خم و راست می شود و از مغز فرمان می گیرد و به جوانب مختلف انعطاف می یابد؛همواره تغذیه می شود و برای خود اعصاب و عضلات و مفاصل و مانند آن دارد و به راستی اگر یکی از پاهای آن ها را زیر میکروسکوپ هم قرار دهیم و در ساختمان آن اندکی بیندیشیم به قدرت و علم بی پایان خدا آشنا خواهیم شد.همچنین اگر درباره حیوانات بزرگ بیندیشیم که مثلا قلب بعضی از نهنگ ها یک تن وزن دارد و بچه های آن ها در زیر آب،شیر مادر می خورند؛به این گونه که مادر شیر خود را در آب می ریزد و نوزاد او بلافاصله آن را می نوشد!و سایر شگفتی های آن ها،درس بزرگی از توحید و خداشناسی است؛گر چه مورچه ها-برای مثال-آن قدر در اطراف ما زیادند و ما با آن ها عادت کرده ایم که نمی دانیم ساختمان یک مورچه از ساختمان یک هواپیمای غول پیکر مهم تر است.قرآن مجید می گوید:« «وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ» ؛و چه بسیار نشانه ای(از خدا)در آسمان ها و زمین که آن ها از کنارش می گذرند و از آن روی گردانند». (3)

و در پایان این بخش اشاره به سرنوشت حتمی همه جانداران یعنی مرگ و نیستی

ص:392


1- 4) «همجة»به معنای پشه کوچک است و جمع آن«همج»(بر وزن کرج)است.
2- 5) «حیتان»جمع«حوت»به معنای ماهی است.
3- 6) یوسف،آیه 105.

کرده،چنین می فرماید:«و مقرر داشته هر موجود زنده ای که روح در آن دمیده سرانجام رهسپار دیار فنا کند». (و وأی (1)علی نفسه إلاّ یضطرب شبح (2)ممّا أولج فیه الرّوح،إلاّ و جعل الحمام موعده،و الفناء غایته) .

آری،سرانجام هر جنبنده ای و صاحب روحی مرگ است و این سخن از یک سو اشاره ای به این است که حیات دنیا با تمام زیبایی ها و شگفتی هایش پایدار نمی ماند و نمی توان دل بر آن بست و از سوی دیگر با مقایسه مرگ و زندگی این موجودات،بهتر می توان به عظمت آفریدگار پی برد؛زیرا اهمّیّت هر چیز به هنگام فنایش ظاهر می شود.

***

نکته: اندکی از شگفتی های ماهی های بزرگ و فیل ها

اشاره

اندکی از شگفتی های ماهی های بزرگ و فیل ها

درباره شگفتی های آفرینش مورچگان در تفسیر خطبه 185 که امام علیه السّلام بیان مشروحی درباره آن ها دارد به خواست خدا بحث خواهیم کرد؛در این جا تنها اشاره ای به زندگی ماهیان بزرگ(نهنگ ها)و فیل می کنیم:

نهنگ ها

دانشمندان می گویند:در دریاهای جهان پانزده هزار نوع ماهی وجود دارد.بعضی از آن ها بسیار کوچکند که از یکی دو سانتی متر تجاوز نمی کنند و بعضی از آن ها مانند نهنگ های عظیم(که بالن،بال و وال نیز نامیده می شود)طول بدنشان تا سی متر و وزنشان به سی تن می رسد.آن ها شگفتی های زیادی دارند؛مانند:

معده آن ها بسیار بزرگ است که چند خروار خوراک در آن ها جای می گیرد!

ص:393


1- 1) «وأی»از ماده«وأی»(بر وزن سعی)به معنای وعده دادن گرفته شده است.
2- 2) «شبح»به معنای شخص و هر چیزی که در برابر انسان آشکار می شود و حس آن را درک می کند،آمده است.

بچه هاشان هنگام تولد از سه تا شش متر طول دارند! نوزادان آن ها از شیر مادر که مانند فواره از بدن او خارج می شود در زیر آب می نوشند!! آن ها برای تنفس همیشه روی آب حرکت می کنند و بیش از یک ساعت نمی توانند زیر آب بمانند.

آن ها بزرگترین جانوران دریایی و بزرگ ترین حیوانات روی زمین اند و جزء پستانداران محسوب می شوند.

بدن آن ها چربی بسیار زیادی دارد که مورد استفاده در صنایع مختلف است و به جای دندان،تیغه های استخوانی دراز و خطرناکی دارند و شکارچیان به علت استفاده از چربی ها و تیغه های دهانشان این حیوانات را با تدابیر مخصوصی شکار می کنند.

***

فیل ها

:

در حال حاضر،فیل بزرگترین جانور خشکی است و دو نوع مهم دارد:فیل های هندی که به آن فیل آسیایی نیز می گویند و فیل های آفریقایی.

فیل های آسیایی بزرگ تر و برای تربیت،زودتر از فیل های آفریقایی آماده می شوند.

خرطوم فیل در واقع بینی و به جای لب بالای اوست؛اما عملا کار دست را انجام می دهد؛یعنی فیل با خرطوم خود غذا به دهان می برد و به هنگام گرما آب به پشت خود می پاشد.

فیل،علف خوار است و با خرطوم بلند خود،علف ها را از زمین جمع می کند و به دهان می گذارد و به وسیله عاج های پر قدرت و تیز خود ریشه ها را از زمین بیرون می آورد.

فیل حیوان بسیار باهوشی است که برای کارهای مختلف قابل تربیت است و در سیرک ها حرکات بسیار دقیق و شگفت انگیزی از خود نشان می دهد.

فیل ها در جنگل به طور اجتماعی زندگی می کنند و این خود دلیلی بر هوشیاری

ص:394

آن هاست.

عمر فیل ها گاهی تا صد و پنجاه سال می رسد!دندان فیل موسوم به«عاج»بسیار گران بهاست و از آن اشیای زینتی فراوانی می سازند.

در گذشته شاهان و حکمرانان آسیا به فیل های خود می بالیدند و گاه لشکری از فیل سواران تشکیل می دادند.فیل های سلطنتی را می آراستند و یراق های بسیار زیبا به آن ها نصب می کردند.

شگفتی های فیل ها و ماهیان بزرگ،بیش از آن است که در این مختصر بگنجد و امام امیر المؤمنان علیه السّلام با توجّه به این ویژگی ها آن ها را از آیات عظیم خلقت شمرده است. (1)

***

ص:395


1- 1) به دائرة المعارف موسوم به«فرهنگ نامه و لغت نامه فرهنگ عمید»مراجعه فرمایید.

ص:396

بخش هفتم

اشاره

فلو رمیت ببصر قلبک نحو ما یوصف لک منها لعزفت نفسک عن بدائع ما أخرج إلی الدّنیا من شهواتها و لذّاتها،و زخارف مناظرها،و لذهلت بالفکر فی اصطفاق أشجار غیّبت عروقها فی کثبان المسک علی سواحل أنهارها،و فی تعلیق کبائس اللّؤلؤ الرّطب فی عسالیجها و أفنانها،و طلوع تلک الثّمار مختلفة فی غلف أکمامها،تجنی من غیر تکلّف فتأتی علی منیة مجتنیها،و یطاف علی نزّالها فی أفنیة قصورها بالأعسال المصفّقة، و الخمور المروّقة.قوم لم تزل الکرامة تتمادی بهم حتّی حلّوا دار القرار،و أمنوا نقلة الأسفار.فلو شغلت قلبک أیّها المستمع بالوصول إلی ما یهجم علیک من تلک المناظر المونقة،لزهقت نفسک شوقا إلیها،و لتحمّلت من مجلسی هذا إلی مجاورة أهل القبور استعجالا بها.جعلنا اللّه و إیّاکم ممّن یسعی بقلبه إلی منازل الأبرار برحمته.

ترجمه

:

هرگاه با چشم دل به آن چه از بهشت برای تو وصف می شود بنگری،روحت از مواهبی که در این دنیا پدیدار گشته،از شهوات و لذات و زینت ها و زیورهای خیره کننده اش صرف نظر خواهد کرد و فکرت در میان درخت هایی که پیوسته شاخه هایش(با جنبش نسیم) به هم می خورد و ریشه هایش در دل تپه هایی از مشک بر ساحل نهرهای بهشتی فرو

ص:397

رفته،حیران می شود،(همچنین)هرگاه به خوشه هایی از لؤلؤ تر،که به شاخه های کوچک و بزرگ محکمش آویخته و پیدایش میوه های گوناگون که از درون غلاف های خود سر برون کرده،همان میوه هایی که به آسانی و مطابق دلخواه هر کس چیده می شود،نگاه کنی واله و حیران خواهی شد(اضافه بر این)میزبانان بهشتی از آن میهمانان در جلو قصرهای بهشتی با عسل های مصفّا و شراب های صاف که مستی نمی آورد پذیرایی می کنند.از کسانی که تقوا و کرامت انسانی خود را تا پایان عمر و هنگام ورود به دار القرار(سرای جاویدان)حفظ کرده و از ناراحتی های نقل و انتقال سفرها(ی مرگ و برزخ)ایمن بوده اند.ای شنونده،اگر قلب خویش را برای رسیدن به آن مناظر زیبا که در آن جاست مشغول داری،روحت با اشتیاق به سوی آن پر می کشد و از حضور من به همسایگی اهل قبور خواهی شتافت تا هر چه زودتر به آن نعمت ها دست یابی.

خداوند ما و شما را به لطف و رحمتش از کسانی قرار دهد که با دل و جان برای رسیدن به منزلگاه های نیکان کوشش می کنند.

شرح و تفسیر: جلوه ها،نعمت ها و زیبایی های بهشت

جلوه ها،نعمت ها و زیبایی های بهشت

این بخش از خطبه،همان گونه که محتوایش نشان می دهد و مرحوم سیّد رضی نیز به آن اشاره کرده درباره اوصاف بهشت است که به یقین،در میان آن و بخش های گذشته، مطالب دیگری بوده و مرحوم سید رضی طبق روش خود که از خطبه ها گلچین می کند آن را نقل کرده است؛ولی به نظر می رسد که امام علیه السّلام که در بخش های گذشته از توحید سخن گفته،در این جا از معاد سخن می گوید تا بحث مبدأ و معاد کامل گردد یا به تعبیر دیگر زیبایی های بهشت را بعد از زیبایی های این جهان بر شمارد.

نخست می فرماید:«هر گاه با چشم دل به آن چه از بهشت برای تو وصف می شود بنگری،روحت از مواهبی که در این دنیا پدیدار گشته،از شهوات و لذّاتش و زینت ها و

ص:398

زیورهای خیره کننده اش صرف نظر خواهد کرد و فکرت در میان درخت هایی که پیوسته شاخه هایش(با جنبش نسیم)به هم می خورد و ریشه هایش در دل تپه هایی از مشک بر ساحل نهرهای بهشتی فرو رفته،حیران و شگفت زده می شود» (فلو رمیت ببصر قلبک نحو ما یوصف لک منها لعزفت (1)نفسک عن بدائع ما أخرج إلی الدّنیا من شهواتها و لذّاتها،و زخارف مناظرها،و لذهلت (2)بالفکر فی اصطفاق (3)أشجار غیّبت عروقها فی کثبان (4)المسک علی سواحل أنهارها) .

سپس امام علیه السّلام بعد از وصف درختان بهشتی،اوصاف میوه های این درختان را بیان می کند و می فرماید:«(همچنین)اگر به خوشه هایی از لؤلؤتر،که به شاخه های کوچک و بزرگ محکمش آویخته،و پیدایش میوه های گوناگون که از درون غلاف های خود سر برون کرده،همان میوه هایی که به آسانی و مطابق دلخواه هر کس چیده می شود،نگاه کنی واله و حیران می شوی» (و فی تعلیق کبائس (5)اللّؤلؤ الرّطب فی عسالیجها (6)و أفنانها (7)،و طلوع تلک الثّمار مختلفة فی غلف (8)أکمامها (9)،

ص:399


1- 1) «عزفت»از ماده«عزف»(بر وزن حذف)به معنای ترک کردن و انصراف از چیزی گرفته شده و به معنای لهو و سرگرمی نیز آمده است.
2- 2) «ذهلت»از ماده«ذهل»عقل به غفلت کردن و ترک گفتن چیزی و به فراموشی سپردن آن است.
3- 3) «اصطفاق»به معنای به هم خوردن چیزی است که صدایی از آن برخیزد؛مانند کف زدن یا به هم خوردن شاخه های درختان.
4- 4) «کثبان»جمع«کثیب»به معنای تلّ شن است از ماده«کثب»(بر وزن چسب)به معنای جمع کردن گرفته شده است.
5- 5) «کبائس»جمع«کباسه»(بر وزن حمایت)به معنای خوشه میوه و مانند آن است.
6- 6) «عسالیج»جمع«عسلوج»(بر وزن بهلول)به معنای شاخه درخت است.
7- 7) «أفنان»«جمع فنّ و فنن»(بر وزن قلم)به معنای شاخه تازه و پر برگ است و شاخه های مختلف علم و صنعت و هنر و مانند آن را نیز فنون می گویند.
8- 8) «غلف»جمع«غلاف»از ماده«غلف»(بر وزن قصر)به معنای پوشاندن گرفته شده است.
9- 9) «اکمام»جمع«کمّ»(بر وزن جنّ)به معنای غلافی است که روی میوه را می پوشاند و جمع«کمّ»(بر وزن امّ)به معنای آستین است که دست را می پوشاند.

تجنی (1)من غیر تکلّف فتأتی علی منیة مجتنیها) .

یکی از مشکلات درختان میوه در دنیا چیدن آن هاست که گاه با دردسرهای فراوان رو به رو می شود؛حتی گاهی بعضی از افراد برای چیدن میوه بالای درختان رفته اند و جان خود را از دست داده اند.این طبیعت دنیاست که نوش ها و نیش ها به هم آمیخته است؛ ولی در بهشت که نوش ها خالی از نیش ها است و همه چیز بر وفق مراد است،میوه های درختانش در دسترس همگان می باشد؛در همه حال،در حال ایستادن و نشستن؛حتی در بعضی از روایات آمده که بهشتیان هر زمان اراده چیدن میوه ای کنند،شاخه درخت به سوی آن ها خم می شود و در دسترس آن ها قرار می گیرد.قرآن مجید می فرماید:

« «قُطُوفُها دانِیَةٌ» ؛چینش میوه های آن نزدیک است». (2)

و در آیه ای دیگر می خوانیم: «وَ جَنَی الْجَنَّتَیْنِ دانٍ» . (3)

سپس امام علیه السّلام به ذکر چهارمین نعمت های بهشتی پرداخته،می فرماید:«میزبانان بهشتی از آن میهمانان در جلو قصرهای بهشت با عسل های مصفّا و شراب های صاف که مستی نمی آورد پذیرایی می کنند» (و یطاف علی نزّالها فی أفنیة (4)قصورها بالأعسال المصفّقة (5)،و الخمور المروّقة (6)) .

قرآن نیز بارها به شراب های طهور لذت بخش بهشتی که نه دردسر ایجاد می کند و نه انسان را از عقل و هوش تهی می سازد،اشاره می کند؛از جمله در سوره«دهر»چهار نوع از

ص:400


1- 1) «تجنی»از ماده«جنی»(بر وزن نفی)به معنای چیدن میوه است.
2- 2) حاقه،آیه 23.
3- 3) رحمن،آیه 54.
4- 4) «افنیه»جمع«فناء»(بر وزن غناء)به معنای حیاط و جلوی خانه است.
5- 5) «مصفّقه»به معنای تصفیه شده از ماده«تصفیق»به معنای جابه جا کردن مایعات از ظرفی به ظرف دیگر برای تصفیه آن است.
6- 6) «مروّقه»به معنای تصفیه شده،از ماده«روق»به معنای صاف شدن گرفته شده است.

این شراب های لذّت بخش در چهار صورت و طبیعت را بیان می فرماید:« «إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً» * «وَ یُسْقَوْنَ فِیها کَأْساً کانَ مِزاجُها زَنْجَبِیلاً عَیْناً فِیها تُسَمّی سَلْسَبِیلاً» «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً» ؛به یقین،نیکان از جامی می نوشند که با کافور(نوعی از عطر و بوی خوش)آمیخته است؛از چشمه ای که بندگان خاص خدا می نوشند و از هر جا بخواهند آن را جاری می سازند...و در آن جا از جام هایی سیراب می شوند که لبریز از شراب طهوری آمیخته با زنجبیل است؛از چشمه ای در بهشت که نامش سلسبیل است...و پروردگارشان شراب طهور به آنان می نوشاند». (1)

و در جای دیگر می فرماید:« «لا یُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا یُنْزِفُونَ» ؛شرابی که دردسر و مستی نمی آورد». (2)

سپس اشاره گذرایی به اوصاف این بهشتیان کرده،می فرماید:«آنها گروهی اند که تقوا و کرامت انسانی خود را تا پایان عمر و هنگام ورود به دار القرار(سرای جاویدان)حفظ کرده اند و از ناراحتی های نقل و انتقال سفرها(ی مرگ و برزخ)ایمن بوده اند» (قوم لم تزل الکرامة تتمادی بهم حتّی حلّوا دار القرار،و أمنوا نقلة (3)الأسفار) .

از این تعبیر استفاده می شود که بهشتیان کسانی اند که تا پایان عمر،قداست و پاکی و تقوا را حفظ می کنند و کرامت انسانی را که در آیه شریفه «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» (4)بیان شده به چیزی نیالوده اند و خدا را در حالی ملاقات کرده اند که نور ایمان و اعمال صالح وجودشان را احاطه کرده بود.این تعبیر،تأکیدی است بر موضوع حسن عاقبت و این که همه چیز در گرو پایان کار است.

ص:401


1- 1) دهر،آیات 5،6،17،18 و 21.
2- 2) واقعه،آیه 19.
3- 3) «نقله»به معنای جابه جایی است؛لذا گاه به معنای سخن چینی نیز آمده است.
4- 4) اسراء،آیه 70.

سپس در بخش پایانی آتش شوق دیدار الطاف پروردگار و نعمت های بی شمار او را در آن سرای جاویدان در دل مخاطبان شعله ور می سازد و می فرماید:«ای شنونده،اگر قلب خویش را برای رسیدن به آن مناظر زیبا که در آن جاست مشغول داری،روحت با اشتیاق به سوی آن پر می کشد و از حضور من به همسایگی اهل قبور خواهی شتافت تا هر چه زودتر به آن نعمت ها دست یابی» (فلو شغلت قلبک أیّها المستمع بالوصول إلی ما یهجم علیک من تلک المناظر المونقة (1)،لزهقت (2)نفسک شوقا إلیها،و لتحمّلت من مجلسی هذا إلی مجاورة أهل القبور استعجالا بها) .

امام علیه السّلام با این سخن می خواهد بر این حقیقت تأکید کند که عظمت و زیبایی نعمت های بهشتی فراتر از آن است که در بیان بگنجد و اگر انسان،درست به آن بیندیشد،چنان آتش شوق در دلش زبانه می کشد که گویی می خواهد بی اختیار به سوی آن پرواز کند؛همان گونه که در خطبه متقین نیز با تعبیر دیگری به آن اشاره فرموده است:«فاذا مرّوا بآیة فیها تشویق رکنوا الیها طمعا و تطلّعت نفوسهم إلیها شوقا؛هرگاه پرهیزگاران به آیه ای برسند که در آن تشویق(به سوی بهشت)باشد با علاقه فراوان به آن روی بیاورند و روح و جانشان با شوق بسیار به آن می نگرد». (3)

و سرانجام با یک دعای پر معنا خطبه را پایان می دهد:«خداوند ما و شما را به لطف و رحمتش از کسانی قرار دهد که با دل و جان برای رسیدن به منزلگاه های نیکان کوشش می کنند» (جعلنا اللّه و إیّاکم ممّن یسعی بقلبه إلی منازل الأبرار برحمته) .

اشاره به این که تا رحمت الهی بدرقه راه نشود،کسی به جایی نمی رسد.

همّتم بدرقه راه کن ای طایر قدس که دراز است ره مقصد و من نو سفرم!

ص:402


1- 1) «مونقه»به معنای شگفت انگیز از ماده«انق»(بر وزن شفق)به معنای اعجاب نسبت به چیزی گرفته شده است.
2- 2) «زهقت»از ماده«زهوق»(بر وزن غروب)به معنای هلاکت گرفته شده است.
3- 3) نهج البلاغه خطبه،193.

تفسیر بعضی از لغات پیچیدۀ این خطبه(از زبان سیّد رضی)

سیّد شریف رضی رحمه اللّه در پایان این خطبه چنین می گوید:

قوله علیه السّلام:«یؤرّ بملاقحه»الأرّ:کنایة عن النّکاح،یقال:أرّ الرّجل المرأة یؤرّها،إذا نکحها.و قوله علیه السّلام:«کأنّه قلع داریّ عنجه نوتیّه»القلع:شراع السّفینة،و داریّ:منسوب إلی دارین،و هی بلدة علی البحر یجلب منها الطّیب.و عنجه:أی عطفه.یقال:عنجت النّاقة-کنصرت-أعنجها»عنجا إذا عطفتها.و النّوتی:الملاّح.و قوله علیه السّلام:«ضفّتی جفونه»أراد جانبی جفونه.و الضّفّتان:الجّانبان.و قوله علیه السّلام:«و فلذ الزّبرجد»الفلذ:جمع فلذة،و هی القطعة.و قوله علیه السّلام:«کبائس اللّؤلؤ الرّطب»الکباسة:العذق و العسالیج:

الغصون،واحدها عسلوج.

جمله«یؤرّ بملاقحه»در کلام امام علیه السّلام کنایه از لقاح و آمیزش جنسی است.گفته می شود«أرّ الرجل المرأة یؤرّها»هنگامی که با همسرش آمیزش کند و در جمله«کأنّه قلع داریّ عنجه نؤتیه»قلع به معنای بادبان کشتی است و«داریّ»منسوب به«دارین» شهری است در کنار دریا(در اطراف بحرین)که از آن جا عطریات می آورند(و بادبان های کشتی هایش معروف است و در جمله«عنجه»به معنای کشیدن به سوی خویش است؛ گفته می شود«عنجت الناقة أعنجها»یعنی شتر را به سوی خود کشیدم و«نوتی»به معنای کشتیبان است و تعبیر«ضفّتی جفونه»به معنای دو طرف پلک های چشم اوست و«ضفتان»به معنای دو طرف است و این که می فرماید:«و فلذ الزبرجد»«فلذ» جمع«فلذة»به معنای قطعه چیزی است و در این جا منظور،قطعه های زبرجد است و تعبیر این که فرموده:«کبائس اللؤلؤ الرطب»(کبائس جمع کباسه و)«اکباسه»به معنای خوشه است و«عسالیج»جمع«عسلوج»به معنای شاخه است.

ص:403

نکته: کدام زیباتر است؟

کدام زیباتر است؟

امام علیه السّلام با فصاحت و بلاغت بی نظیر خود که در این خطبه آشکار ساخته،گاه از زیبایی های این جهان سخن گفته و گاه از زیبایی های جهان دیگر؛ولی هنگامی که نوبت به شرح زیبایی ها و نعمت های جهان دیگر می رسد،به طور ضمنی این حقیقت را بیان می کند که آن چه مربوط به جهان دیگر است قابل شرح و بیان نیست؛به گونه ای است که اگر انسان آن را ببیند،مرغ جانش به سوی آن پر می کشد و از خود بی خود می شود.

به یقین،ادبیات مربوط به زندگی این دنیا هرگز قادر به شرح آن چه در سرای آخرت است،نیست و به این می ماند که انسانی را از روز نخست تولد در اتاقی محبوس کنند و هنگامی که به کمال عقل رسید،بخواهند مناظر زیبایی که در باغ ها و گلستان ها و آبشارها و صحنه های مختلف جهان طبیعت است برای او شرح دهند؛از طاووس و پرهای رنگارنگش بگویند؛از نغمه های دل انگیز پرندگان خوش خوان سخن بگویند؛از میوه های لذیذ و سایر صحنه های دل انگیز شرح دهند؛به یقین ادبیاتی که او در آن اتاق تاریک با آن آشنا شده،هرگز قدرت شنیدن این ها را ندارد.

جالب این که امام علیه السّلام در این خطبه از زوایای مختلف به نعمت های بهشتی می نگرد؛ گاه از صحنه های زیبایی که مایه حظ بصر است و گاه از میوه های لذیذی که کام را شیرین می کند و گاه از پذیرایی گرم آمیخته با احترام جوانان زیباروی بهشتی و گاه از امنیّت و آرامشی که بر تمام آن محیط و آن فضا حاکم است،سخن می گوید.

نه بیماری وجود دارد؛نه درد و رنج و نه مرگ و میر؛نه سلطه ظالمان؛نه خیانت خائنان؛نه مکر پیمان شکنان و نه غدر غدّاران و نه جنگ و ویرانی ویران گران.همه جا امن و امان است و همه جا صلح و صفا برقرار است.

در حدیثی از«ابو سعید خدری»از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:إنّ اللّه سبحانه لمّا حوّط حائط الجنّة لبنة من ذهب،و لبنة من فضّة و غرس غرسها قال لها:

ص:404

تکلّمی فقالت:قد أفلح المؤمنون،فقال:طوبی لک منزل الملوک؛هنگامی که خداوند،دیوار بهشت را از خشتی از طلا و خشتی از نقره ساخت و درختان آن را غرس نمود(و آن همه زیبایی و نعمت به آن بخشید)به بهشت فرمود:سخن بگو!گفت:رستگار شدند مؤمنان!خدا فرمود:خوش به حال تو ای منزل شاهان». (1)

در حدیث دیگری از«جابر بن عبد اللّه»از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل شده است:«اذا دخل أهل الجنّة الجنّة قال لهم ربّهم تعالی:أ تحبّون أن لذیذکم فیقولون:و هل خیر ممّا أعطیتنا؟فیقول:نعم رضوانی اکبر؛هنگامی که بهشتیان وارد بهشت می شوند پروردگار متعال به آن ها می گوید:آیا دوست دارید نعمت هایم را بر شما افزون کنم؟عرض می کنند:مگر بهتر از این هم ممکن است؟می فرماید:آری،(لذت معنوی)رضا و خشنودی من از آن برتر است!». (2)

***

ص:405


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 280.
2- 2) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 280.

ص:406

خطبۀ 166: احترام متقابل به یکدیگر ، آینده بنی امیّه ، علل شکست مسلمین در آخر زمان

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

(1)

خطبه در یک نگاه

این خطبه از سه بخش تشکیل شده است:

در بخش اوّل،امام علیه السّلام مردم را به احترام متقابل یکدیگر تشویق می کند.به کوچک ترها دستور می دهد از بزرگ ترها پیروی کنند و به بزرگ ترها با لطف و مهربانی رفتار نمایند و همچون سنگدلان و ستم پیشگان عصر جاهلیّت نباشند.

در بخش دوّم از آینده بنی امیّه خبر می دهد که بر همه چیز مسلّط می شوند؛چرا که مسلمین دچار تفرقه شده و از اصل خویش دور مانده اند.آن ها در اقصی نقاط بلاد اسلامی نفوذ می کنند؛ولی چندان نمی گذرد که آن چه را به دست آورده اند از دست می دهند.

ص:407


1- 1) سند خطبه: این خطبه را پیش از مرحوم سیّد رضی،«سلیم بن قیس»در کتاب خود آورده و در جلد هشتم کافی نیز بخش هایی از آن نقل شده است.نویسنده«مصادر نهج البلاغه»بعد از ذکر این مطلب می گوید:از روایت کافی و شیخ مفید در ارشاد بر می آید که این خطبه و آن چه در خطبه 86(مطابق نسخه صبحی صالح 88)بیان شده یک خطبه بوده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 403).

در بخش سوّم از علل شکست مسلمین در آخر زمان خبر می دهد که عمدتا یاری نکردن حق و سستی در مبارزه با باطل و تنها گذاشتن پیشوایان عادل است.

***

ص:408

بخش اوّل

اشاره

لیتأسّ صغیرکم بکبیرکم،و لیرأف کبیرکم بصغیرکم؛و لا تکونوا کجفاة الجاهلیّة:لا فی الدّین یتفقّهون،و لا عن اللّه یعقلون؛کقیض بیض فی أداح یکون کسرها وزرا،و یخرج حضانها شرّا.

ترجمه

باید خردسالان شما به بزرگ سالانتان تأسّی جویند و از آنان پیروی کنند،و بزرگ سالانتان نیز باید نسبت به کودکانتان مهربان باشند؛همچون سنگ دلان دوران جاهلیّت نباشید که نه آگاهی از دین داشتند و نه به دستورات الهی می اندیشیدند.مبادا همچون تخم(افعی)در محل تخم گذاری پرندگان باشید که شکستن آن گناه است(زیرا گمان می رود تخم پرنده باشد)ولی جوجه آن شرّ و زیانبار است(چون در حقیقت،تخم افعی است).

شرح و تفسیر: سه دستور مهم اخلاقی

سه دستور مهم اخلاقی

امام علیه السّلام در این عبارت کوتاه و پر معنا سه دستور مهم اخلاقی و اجتماعی داده است که عمل به آن،پیوندهای جامعه را تحکیم می بخشد؛نخست می فرماید:«باید خردسالان شما به بزرگ سالانتان تأسّی جویند و از آنان پیروی کنند» (لیتأسّ (1)صغیرکم

ص:409


1- 1) «لیتأسّ»از ماده«اسوه»(بر وزن عروه)به معنای پیروی کردن از دیگری است.

بکبیرکم) .

زیرا از یک سو بزرگ سالان،تجربیات بیش تری دارند و سرد و گرم روزگار را چشیده و از خیر و شرّ امور آگاه ترند و از سوی دیگر آن ها دوران پر شور و شرّ جوانی را پشت سر گذاشته و آرامش و آرایش اخلاقی بیش تری پیدا کرده و به سنن و آداب اجتماعی آشناتر شده اند؛گر چه این یک قاعده کلی نیست و قطعا استثنائاتی دارد؛ولی به صورت یک حکم غالبی قابل انکار نیست.

دستور دوّم می فرماید:«و بزرگ سالانتان نیز باید نسبت به کودکانتان مهربان باشند» (و لیرأف (1)کبیرکم بصغیرکم) .

صعف های آن ها را جبران کنند و تجربیات خود را به آن ها منتقل سازند و از خطاهای آنان تا آن جا که ممکن است چشم پوشی نمایند و به آنان در همه چیز کمک کنند.

اگر این دو اصل در جامعه رعایت شود نسل های جدید و قدیم چنان به هم می پیوندند که می توانند صف واحدی همچون بنیان مرصوص تشکیل دهند.در غیر این صورت،جنگ میان نسل های جدید و قدیم،فضای جامعه را تاریک خواهد کرد.

و در سوّمین دستور که در واقع تأکیدی است بر دستورهای پیشین می فرماید:

«همچون سنگ دلان دوران جاهلیّت نباشید که نه آگاهی از دین داشتند و نه به دستورات الهی می اندیشیدند» (و لا تکونوا کجفاة (2)الجاهلیّة:لا فی الدّین یتفقّهون،و لا عن اللّه یعقلون) .

آری،افراد نادان که نه تربیت دینی یافته اند و نه عقل و خرد خویش را به کار گرفته اند مردمی خشن و بی انصاف و بی ادب و در مجموع برای جامعه مشکل آفرین می باشند؛نه به صغیر رحم می کنند و نه از کبیر پند می پذیرند.

ص:410


1- 1) «لیرأف»از مادّه«رأفت»به معنای مهربانی گرفته شده است.
2- 2) «جفاة»جمع«جافی»از ماده«جفا»به معنای خشونت گرفته شده است و به افراد خشن «جافی»می گویند.

سپس امام علیه السّلام این گروه را با ذکر مثالی کاملا معرفی می کند و می فرماید:«مبادا همچون تخم(افعی)در محل تخم گذاری پرندگان باشید که شکستن آن گناه است(زیرا گمان می رود تخم پرنده باشد)ولی جوجه آن شرّ و زیانبار است(چون در حقیقت،تخم افعی است)» (کقیض (1)بیض فی أداح (2)یکون کسرها وزرا،و یخرج حضانها (3)شرّا) .

اشاره به این که نکند در عین این که ظاهر شما اسلام است باطنتان همچون جفات و سنگ دلان دوران جاهلیّت باشد و افراد صالح در طرز برخورد با شما گرفتار شک و تردید شوند.اگر معامله صدق و امانت اسلامی کنند می ترسند باطن،بوی نفاق جاهلیّت دهد و اگر برخوردی همچون برخورد با منافقان داشته باشند از آن بیم دارند که باطن شما باطن نیکان و پاکان باشد.

معروف است که شترمرغ و همچنین مرغ سنگ خواره(مرغی که در بیابان ها زندگی می کند و با منقار خود سنگ ها را می شکند)رمل های بیابان را کنار می زند و در آن تخم می گذارد و نیز افعی ها و مارها در چنین جاهایی تخم گذاری می کنند؛از این رو هنگامی که انسان با چنین تخم هایی در بیابان رو به رو می شود،نمی داند تخم مار افعی است یا تخم سنگ خواره و شترمرغ و در طرز رفتار با آن گرفتار شک و تردید می شود یا به تعبیر دیگر:انسان خشن و سنگ دل صورتش صورت انسان است و درونش مملوّ از شرّ و فساد؛ همچون تخم هایی که صورتش تخم پرندگان است و درونش افعی خطرناک.امام علیه السّلام با این تشبیه جالب و کم نظیر،مشکلات زندگی با افراد منافق را ترسیم فرموده است.

ص:411


1- 1) «قیض»به معنای پوست تخم مرغ و نیز به معنای شکافته شدن و ترکیدن(پوست تخم مرغ)نیز آمده است.
2- 2) «أداح»جمع«أدحی»(بر وزن سنّی)به معنای محل تخم گذاری شترمرغ در شن هاست و از ماده«دحو»(بر وزن نهر)به معنای گسترش گرفته شده است.
3- 3) «حضان»به معنای تخمی است که زیر شکم پرنده برای جوجه شدن قرار گرفته است؛از ماده«حضانت»به معنای زیر بال و پر گرفتن گرفته شده است.

ص:412

بخش دوّم

اشاره

افترقوا بعد ألفتهم،و تشتّتوا عن أصلهم.فمنهم آخذ بغصن أینما مال، مال معه.علی أنّ اللّه تعالی سیجمعهم لشرّ یوم لبنی أمیّة،کما تجتمع قزع الخریف یؤلّف اللّه بینهم،ثمّ یجمعهم رکاما کرکام السّحاب؛ثمّ یفتح لهم أبوابا.یسیلون من مستثارهم کسیل الجنّتین،حیث لم تسلم علیه قارة،و لم تثبت علیه أکمة،و لم یردّ سننه رصّ طود،و لاحداب أرض.یذعذعهم اللّه فی بطون أودیته،ثمّ یسلکهم ینابیع فی الأرض،یأخذ بهم من قوم حقوق قوم،و یمکّن لقوم فی دیار قوم.و ایم اللّه،لیذوبنّ ما فی أیدیهم بعد العلوّ و التّمکین،کما تذوب الألیة علی النّار.

ترجمه

:

آن ها(اشاره به یاران امام علیه السّلام است)پس از اتحاد و همبستگی پراکنده شدند و از اصل خویش متفرق گشتند.در این میان بعضی از آن ها به شاخه محکمی چنگ زدند و به هر جا آن شاخه تمایل یافت،همراهش به آن سو رفتند.اما به زودی خداوند آن ها را برای بدترین روزی که بنی امیّه در پیش دارند متحد خواهد کرد و آن گونه که قطعه های پراکنده ابر پاییزی جمع می شود،خداوند همه آن ها را گرد می آورد و در میان آنان الفت برقرار می سازد؛سپس آنان را همچون ابرهای متراکم به هم می پیوندد و به دنبال آن،درهای فتح و پیروزی را به روی شان می گشاید.آن ها همچون سیل خروشانی از جایگاه خود حرکت می کنند؛مانند سیل(عظیم سرزمین قوم سبأ)که دو باغستان(بسیار گسترده دو

ص:413

طرف نهر عظیم سرزمین سبأ)را در هم کوبید و در برابر آن هیچ برجستگی بر سطح آن زمین باقی نماند؛نه کوه های استوار نه تپه ها و هیچ چیز مانع جریان آن نشد؛نه کوه های عظیم و نه تپه های بلند.خداوند آن ها را مانند آب در درون دره ها پراکنده می سازد؛ سپس همچون چشمه سارهایی از قسمت های مختلف زمین سر بر می آورد؛و به کمک آنان حق گروهی(از مظلومان)را از گروهی دیگر(ظالمان)می گیرد و جمعی را در سرزمین دیگران اقامت می بخشد.

به خدا سوگند!آن ها(بنی امیّه)بعد از تسلط و پیروزی همه آن چه را در دست دارند از دست می دهند و(ذوب می شوند)آن گونه که چربی بر روی آتش آب می شود.

شرح و تفسیر: سرنوشت مرگ بار بنی امیّه

سرنوشت مرگ بار بنی امیّه

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،اشاره به سرنوشت موفقیت آمیز اصحاب و یارانش و نیز سرانجام مرگ بار و تیره و تار حکومت بنی امیّه می کند و می فرماید:«آن ها(یارانش) پس از اتحاد و همبستگی پراکنده شدند و از اصل خویش متفرق گشتند» (افترقوا بعد ألفتهم،و تشتّتوا عن أصلهم) .

گروهی به خوارج پیوستند و بر ضدّ امام علیه السّلام قیام کردند و گروهی در حال تردید قرار گرفتند و از جمعیّت کناره گیری نمودند.

ولی در این میان«بعضی از آن ها به شاخه محکمی چنگ زدند و به هر جا آن شاخه تمایل یافت،همراه او به آن سو رفتند» (فمنهم آخذ بغصن أینما مال،مال معه) .

این اشاره به گروهی است که بر اعتقاد حق باقی ماندند و به ثقلین(کتاب و عترت)که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله دستور داده بود،تمسّک جستند و به شاخه ای از شاخه های پر بار شجره طیّبه خاندان پیامبر از ائمه معصومین علیهم السّلام در آویختند و همراه آن ها به حرکت خود در مسیر رضای الهی حرکت کردند.

بعضی این جمله را نیز اشاره به گروه های منحرف می دانند؛در حالی که دنباله این

ص:414

سخن نشان می دهد که تفسیر اوّل صحیح تر است؛زیرا امام علیه السّلام در جمله بعد می فرماید:

«اما به زودی خداوند آن ها(یارانش)را برای بدترین روزی که بنی امیّه در پیش دارند متحد خواهد کرد؛آن گونه که قطعه های پراکنده ابر پاییزی جمع می شود» (علی أنّ اللّه تعالی سیجمعهم لشرّ یوم لبنی أمیّة،کما تجتمع قزع (1)الخریف (2)) .

سپس می افزاید:«خداوند همه آن ها را گرد می آورد و در میان آنان الفت برقرار می سازد؛سپس آنان را همچون ابرهای متراکم به هم می پیوندد و به دنبال آن،درهای فتح و پیروزی را به روی شان گشاید» (یؤلّف اللّه بینهم،ثمّ یجمعهم رکاما (3)کرکام السّحاب؛ثمّ یفتح لهم أبوابا) .

در ادامه این سخن،هجوم شدید علاقه مندان مکتب اهل بیت علیهم السّلام را به جمعیّت بنی امیّه،این گونه بیان می کند:

«آن ها همانند سیل خروشانی از جایگاه خود حرکت می کنند؛همچون سیل(عظیم سرزمین قوم سبأ)که دو باغستان(بسیار گسترده دو طرف نهر عظیم سرزمین سبأ)را درهم کوبید که در برابر آن هیچ برجستگی بر سطح آن زمین باقی نماند؛نه کوه های استوار و نه تپه ها و آن ها چیزی مانع جریان آن نشد؛نه کوه های عظیم و نه تپه های بلند» (یسیلون من مستثارهم (4)کسیل الجنّتین،حیث لم تسلم علیه قارة (5)،و لم تثبت علیه أکمة (6)،و لم یردّ سننه (7)رصّ (8)طود (9)،و لا حداب (10)أرض) .

ص:415


1- 1) «قزع»جمع«قزعة»(بر وزن ثمره)به معنای قطعه های ابر است و گاه به چیزهای دیگری که دارای قطعات پراکنده است،اطلاق می شود.
2- 2) «خریف»به معنای فصل پاییز است.
3- 3) «رکام»از ماده«رکم»(بر وزن مکر)به معنای اشیایی که روی هم متراکم می شوند،گرفته شده است.
4- 4) «مستثار»به معنای محل فوران و بیرون ریختن چیزی است و از ماده«ثور»(بر وزن فور) به معنای هیجان است.
5- 5) «قارة»به معنای کوه کوچک است.
6- 6) «اکمة»به معنای تل و تپه است.
7- 7) «سنن»به معنای طریقه و مسیر مادی یا معنوی است.
8- 8) «رصّ»به معنای محکم از«رصاص»به معنای سرب گرفته شده است.
9- 9) «طود»به معنای کوه بزرگ است.
10- 10) «حداب»جمع«حدب»(بر وزن هدف)تپه و محل مرتفع است.

آن چه در این جمله آمده اشاره به قوم سبأ است که در سرزمین یمن زندگی می کردند و سد عظیمی به نام«سدّ مآرب»در میان دو کوه ساختند.سیلاب ها را مهار کردند و با آن آب دو باغ عظیم و طولانی در دو طرف نهری که از آن جاری می شد به وجود آوردند و زندگانی آن ها در نهایت رفاه می گذشت؛ولی طغیان غرور ناسپاسی ها سبب مجازات الهی شد.شب هنگام سد شکست و سیل عظیمی تمام مزارع و باغ ها و عمارت های آن ها را با خود برد و زمینی بایر و ویران به جای ماند و باقی ماندگان از آن قوم مجبور به مهاجرت شدند.

پیروان مکتب اهل بیت علیهم السّلام نیز همچون سیلاب زندگی ستمگران بنی امیّه را درهم می کوبند؛خانه هاشان را ویران می کنند و گروهی را از میان بر می دارند و بقیه در مناطق مختلف پراکنده خواهند شد.

سپس امام علیه السّلام این گروه از حامیان حق را بعد از ماجرای درهم شکستن بنی امیّه به آب هایی تشبیه می کند که در زمین،پنهان می شود؛سپس به صورت چشمه ها از نقاط مختلف ظاهر می گردد و مایه عمران و آبادی می شود و می فرماید:«خداوند آن ها را مانند آب در درون دره ها پراکنده می سازد؛سپس همچون چشمه سارهایی از قسمت های مختلف زمین بیرون می آورد؛آن گاه به کمک آنان حق گروهی(از مظلومان)را از گروه دیگر(ظالمان)می گیرد و جمعی را در سرزمین دیگران اقامت می بخشد» (یذعذعهم (1)اللّه فی بطون أودیته (2)،ثمّ یسلکهم ینابیع فی الأرض،یأخذ بهم من قوم حقوق قوم،و یمکّن لقوم فی دیار قوم) .

ص:416


1- 11) «یذعذع»از ماده«ذعذعة»به معنای پراکندن و متفرق ساختن است.
2- 12) «اودیة»جمع«وادی»به معنای درّه و محل جریان سیلاب است.

بعضی از شارحان نهج البلاغه در تفسیر جمله مزبور و مرجع ضمایر یاد شده احتمال دیگری داده اند که چون قابل ملاحظه نبود و با جمله های قبل و بعد ناهماهنگ می نمود از آن صرف نظر شد.

آری،طرفداران اهل بیت علیهم السّلام نخست همچون سیلابی می خروشند و همچون سیل قوم سبأ کاخ ها و قصرهای بنی امیّه را در هم می کوبند و آن ها را از اریکه قدرت به زیر می کشند؛سپس در همه جا پراکنده می شوند و همچون چشمه سارها سر بر می آورند و از آب زلال عدل و داد،عمران و آبادی می آفرینند.

و در پایان این قطعه،امام علیه السّلام سوگند یاد می کند و می فرماید:«به خدا سوگند!آن ها (بنی امیّه)بعد از تسلّط و پیروزی همه آن چه را در دست دارند از دست می دهند(ذوب می شوند)آن گونه که چربی بر روی آتش آب می شود(و از دست می رود)» (و ایم اللّه، لیذوبنّ ما فی أیدیهم بعد العلوّ و التّمکین،کما تذوب الألیة (1)علی النّار) .

تشبیه مذکور اشاره به این است که بنی امیّه گر چه در دوران حکومت خود چاق و فربه می شوند؛ولی دشمنان آن ها همچون شعله های آتش،آنان را ذوب می کنند و می سوزانند؛همان گونه که یک قطعه چربی روی آتش؛نخست ذوب می شود و سپس می سوزد و کمترین اثری از آن باقی نمی ماند.

شارحان نهج البلاغه در این که چه کسانی این بلا را بر سر بنی امیّه می آورند و به حکومت ظالمانه و ننگین آن ها پایان می دهند و انتقام مظلومان را از آن ها می گیرند، تعبیرات مختلفی دارند؛گاه به بنی عبّاس تعبیر شده و گاه به شیعیانی که بر ضد بنی امیّه قیام کردند و ظاهرا هر دو به یک معنا باز می گردد؛زیرا می دانیم قیام بنی عبّاس،نخست به نام قیام علویین صورت گرفت هر چند در ادامه راه بنی عبّاس مسیر آن قیام را تغییر داده و به صورت قیام عبّاسیین درآوردند و آن ها نیز مظالم بنی امیّه را تکرار کردند و سرانجام خودشان نیز نابود شدند.

ص:417


1- 1) «الیة»به معنای دنبه و چربی است.

نکته: قیام های خونین بر ضد بنی امیّه

قیام های خونین بر ضد بنی امیّه

بعد از شهادت امام حسین علیه السّلام و یارانش در کربلا،سر و صدای عجیبی در جهان اسلام طنین انداز شد و گروه های متعددی بر ضد بنی امیّه شوریدند.بسیاری که یارای مقابله نداشتند،شهید شدند و بعضی برای مدتی پیروز گشتند.این قیام ها را که به پانزده قیام بالغ می شود به طور فشرده در جلد سوّم (1)همین کتاب یادآور شدیم؛آخرین آن ها قیام ابو مسلم بود که به نابودی کامل حکومت بنی امیّه انجامید.

بر خلاف آن چه بعضی می پندارند،ابو مسلم و یارانش هرگز برای سپردن حکومت به بنی عبّاس قیام نکردند؛بلکه در ابتدا جمعی از سران شیعه با ابو مسلم-که مرد شجاعی بود-در خراسان متحد شدند و برای درهم کوبیدن آخرین خلیفه اموی یعنی«مروان حمار»و تأسیس حکومت آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله تصمیم گرفتند و شعار آنان«الرضا لآل محمّد صلّی اللّه علیه و آله»بود.چیزی نگذشت که ابو مسلم توانست بر خراسان و بیش تر نقاط ایران و عراق مسلّط شود.اگر چه«ابراهیم امام»که از دودمان عبّاس بود خود را به ابو مسلم نزدیک کرد و همچنین«عبد اللّه بن محمّد»معروف به«سفاح»و«ابو جعفر منصور»که هر دو از برادران ابراهیم امام بودند نیز خود را به ابو مسلم نزدیک کردند و در انتظار فرصت برای به دست گرفتن زمام حکومت بودند،ولی ابو مسلم هرگز به این کار مایل نبود؛به همین دلیل کارگزار او در کوفه به نام ابو سلمه آن سه برادر را در هنگامی که به نزد او رفته بودند در جایی پنهان کرد و برای این که یکی از فرزندان علی علیه السّلام را به رهبری مسلمین برساند سه نامه به مدینه فرستاد:یکی برای امام صادق علیه السّلام و دیگری عبد اللّه بن حسن و سوّمی را برای عمر بن علی بن الحسین و به فرستاده خود سفارش کرد ابتدا خدمت امام صادق علیه السّلام برود؛اگر او زعامت مسلمین را پذیرفت،دو نامه دیگر را پاره کند و گر نه به نزد آن ها برود.

امام صادق علیه السّلام چون از توطئه های پشت پرده که حتی از نظر ابو مسلم مخفی بود،

ص:418


1- 1) صفحه 597 تا 600.

آگاهی داشت این دعوت را نپذیرفت و آن دو نفر نیز به تبع امام صادق علیه السّلام نامه ها را جواب ندادند.

ولی پیش از آن که فرستاده ابو سلمه به کوفه باز گردد،جمعی از خراسانیان-که ارتباطی با سفاح و همراهانشان داشتند-از مخفی گاه سفاح و همراهانش با خبر شدند و نزد آن ها رفته با او بیعت کردند.ابو سلمه و ابو مسلم که خود را در برابر عمل انجام شده دیدند به آن ها پیوستند و بعد از درگیری های شدیدی که بین آن ها و طرفداران«عبد اللّه بن علی»عموی ابو جعفر منصور رخ داد حکومت به عباسیان رسید و ابو جعفر منصور که بعد از مرگ برادرش سفاح به جای او نشست ابو مسلم را به بغداد دعوت کرد و با توطئه از پیش طراحی شده او را به قتل رساند.شاید به این دلیل که می دانست ابو مسلم در دل طرفدار حکومت آل علی علیه السّلام است؛نه آل عبّاس؛بنابر این خطری برای حکومت بنی عبّاس محسوب می شود. (1)

مرحوم علاّمه مجلسی در این زمینه حدیث جالبی از علی علیه السّلام به شرح زیر نقل کرده است:

روزی در صفین،سپاه شام،حمله سختی به سپاه عراق نمود که میمنه سپاه عراق رو به فرار نهاد.مالک اشتر فریاد می زد:برگردید.حضرت رو به لشکر شام کرده،ندا داد:«ای ابو مسلم،بگیر این ها را»و این ندا را سه بار تکرار نمود.اشتر عرض کرد:مگر نه این است که ابو مسلم در سپاه شام است؟چگونه او به یاری ما می آید؟حضرت فرمود:من ابو مسلم خولانی را نمی گویم.مردی را می گویم که در آینده از مشرق زمین ظهور کند و خداوند به وسیله او شامیان را هلاک نماید و دولت بنی امیّه را منقرض سازد!». (2)

گرچه شخصیت ابو مسلم از نظر تاریخی بسیار پیچیده است،افرادی او را از شیعیان

ص:419


1- 1) با استفاده از کتاب«معارف و معاریف»،جلد 1،صفحه 481 به بعد و«دائرة المعارف تشیّع»،جلد 1،صفحه 439 و«دائرة المعارف بزرگ اسلامی»،جلد 6،صفحه 227 به بعد.
2- 2) بحار الانوار،جلد 41،صفحه 310.

اهل بیت علیهم السّلام می دانستند و برای او احترام فراوان قائل بودند،ولی گروهی او را از مخالفان اهل بیت علیهم السّلام دانسته و اجازه لعن او را می دادند،ولی آن چه مسلّم است این است که قیام او در آغاز به نام طرفداری از آل محمد صلّی اللّه علیه و آله صورت گرفت و نخستین یاران او از شیعیان بودند.

***

ص:420

بخش سوّم

اشاره

أیّها النّاس،لو لم تتخاذلوا عن نصر الحقّ،و لم تهنوا عن توهین الباطل،لم یطمع فیکم من لیس مثلکم،و لم یقو من قوی علیکم.لکنّکم تهتم متاه بنی إسرائیل.و لعمری،لیضعّفنّ لکم التّیه من بعدی أضعافا بما خلّفتم الحقّ وراء ظهورکم،و قطعتم الأدنی،و وصلتم الأبعد.و أعلموا أنّکم إن اتّبعتم الدّاعی لکم،سلک بکم منهاج الرّسول،و کفیتم مؤونة الاعتساف،و نبذتم الثّقل الفادح عن الأعناق.

ترجمه

:

ای مردم،اگر شما دست از حمایت یکدیگر،در یاری حق،بر نمی داشتید و در تضعیف باطل سستی نمی کردید،هیچ گاه کسانی که در حدّ شما نیستند در نابودی شما طمع نمی کردند و آن ها که بر شما مسلّط گشتند،مسلّط نمی شدند؛ولی شما همچون بنی اسرائیل به(سبب ترک یاری حق)در حیرت و سرگردانی فرو رفتید.به جانم سوگند! سرگردانی شما بعد از من چند برابر خواهد شد؛چرا که حق را پشت سر انداختید و از نزدیک ترین افراد(به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله که اشاره به خود آن حضرت است)بریده و به دورترین افراد(بنی امیّه)پیوستید! بدانید،اگر از پیشوا و رهبر خود پیروی کنید شما را به همان راهی می برد که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از آن راه رفت،از رنج ها(ی بی راهه رفتن)آسوده خواهید شد و بار سنگین مشکلات را از گردن خود بر می دارید.

ص:421

شرح و تفسیر: دلیل اصلی عقب ماندگی

دلیل اصلی عقب ماندگی

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه-که بخش پایانی آن است-بعد از بیان سرنوشت شوم و مرگبار بنی امیّه به بیان سرنوشت گروهی از پیروان حق می پردازد که در حمایت حق سستی کردند و به علت همین سستی،دشمنان سال ها بر آن ها مسلّط شدند و سرنوشتی همچون بنی اسرائیل در سرزمین تیه پیدا کردند؛می فرماید:«ای مردم،اگر دست از حمایت یکدیگر،در یاری حق،بر نمی داشتید و در تضعیف باطل سستی نمی کردید، هیچ گاه کسانی که در حدّ شما نیستند در نابودی شما طمع نمی کردند و آن ها که بر شما مسلّط گشتند،مسلّط نمی شدند» (أیّها النّاس،لو لم تتخاذلوا عن نصر الحقّ،و لم تهنوا عن توهین الباطل،لم یطمع فیکم من لیس مثلکم،و لم یقو من قوی علیکم) .

این سخن،اشاره به سلطه معاویه و یارانش بر اصحاب حضرت در زمان آن حضرت(به صورت محدود)و بعد از آن حضرت(به صورت نامحدود است).

آن چه امام علیه السّلام در این عبارت بیان کرده،مخصوص آن عصر و زمان نیست؛بلکه یک اصل کلی برای همه اعصار و قرون است که پیشرفت و قدرت باطل به سبب سستی و اختلاف طرفداران حق است؛و گر نه با پایگاه محکمی که دارند قطعا بر طرفداران باطل پیروز خواهند شد.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن،این گروه را به بنی اسرائیل تشبیه می کند که بر اثر دوری از حق در تیه(بخشی از بیابان صحرای سینا)سرگردان شدند؛می فرماید:«ولی شما همچون بنی اسرائیل به(سبب ترک یاری حق)در حیرت و سرگردانی فرو رفتید.به جانم سوگند!سرگردانی شما بعد از من چند برابر خواهد شد؛چرا که حق را پشت سر انداختید و از نزدیک ترین افراد(به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله که اشاره به خود آن حضرت است)بریده و

ص:422

به دورترین افراد(بنی امیّه)پیوستید!» (لکنّکم تهتم متاه (1)بنی إسرائیل.و لعمری، لیضعّفنّ لکم التّیه من بعدی أضعافا (2)بما خلّفتم الحقّ وراء ظهورکم،و قطعتم الأدنی،و وصلتم الأبعد) .

و در پایان این سخن،راه نجات را به روی اصحابش می گشاید و این نکته را برای آن ها گوشزد می کند که هیچ زمانی برای بازگشت به سوی حق دیر نیست؛می فرماید:«بدانید، اگر از پیشوا و رهبر خود پیروی کنید شما را به همان راهی می برد که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله از آن راه رفت،و از رنج ها(ی بی راهه رفتن)آسوده خواهید شد و بار سنگین مشکلات را از گردن خود بر می دارید» (و اعلموا أنّکم إن اتّبعتم الدّاعی لکم،سلک بکم منهاج الرّسول،و کفیتم مؤونة الإعتساف (3)،و نبذتم الثّقل الفادح (4)عن الأعناق) .

نکته: همانند بنی اسرائیل...

همانند بنی اسرائیل...

امام علیه السّلام در عبارت یاد شده جمعی از مسلمانان را که از راه حق منحرف شدند و سرگردان گشتند،به قوم بنی اسرائیل تشبیه می کند که بر اثر لجاجت و عدم تسلیم در برابر فرمان موسی علیه السّلام در خصوص جهاد در برابر غاصبان بیت المقدّس در بیابان«تیه» سرگردان شدند.

ص:423


1- 1) «تهتم»و«متاه»هر دو از ماده«تیه»است که در اصل به معنای تکبّر آمده؛سپس به معنای گم کردن راه و سرگردان شدن استعمال شده و در جمله مزبور اشاره به همین است؛یعنی شما همچون بنی اسرائیل سرگردان شدید.(متاه،مصدر میمی است).
2- 2) «أضعاف»جمع«ضعف»(بر وزن فعل)به معنای دو برابر یا چند برابر است.
3- 3) «اعتساف»به معنای گمراهی است و از ماده«عسف»(بر وزن وصف)به همین معنا گرفته شده است.
4- 4) «فادح»به معنای سنگین و شاق و کمرشکن و در این جا تأکیدی است بر کلمه ثقل که امام علیه السّلام فرموده است.

جمعی از شارحان نهج البلاغه در این جا روایاتی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل کرده اند که فرمود:«تمام آن چه در اقوام پیشین و یهود و نصارا واقع شد،برای شما نیز رخ خواهد داد». (1)

ولی علاوه بر اشکالی که در اسناد این روایات است،تطبیق آن بر واقعیت نیز خالی از اشکال نیست و به فرض که چنین روایاتی صحیح باشد،می توان آن را حمل بر غالب نمود.اشاره به این که بسیاری از حوادث تلخ و ناگواری که برای اقوام پیشین روی داد برای شما مسلمان ها نیز رخ می دهد و تاریخ همچنان تکرار می گردد؛زیرا وجود اسباب مشابه، مسبّب های مشابه را می طلبد.

***

ص:424


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 286؛منهاج البراعة،جلد 10،صفحه 83.

خطبۀ 167: در آغاز خلافت حضرت

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام فی اوائل خلافته

(1)

از خطبه های آن حضرت است که در آغاز خلافتش ایراد فرمود.

خطبه در یک نگاه

این خطبه،مشتمل بر تذکّرات و اندرزهای مختلفی است که ممکن است چنین تصور شود پیوندی در میان بخش های خطبه نیست؛اما این موضوع ممکن است به جهت این باشد که مرحوم سیّد رضی این خطبه را از خطبه مشروح تری که امام علی علیه السّلام در اوایل خلافتش ایراد کرده بود،گلچین کرده است.

به هر حال،این خطبه از پنج بخش عمده تشکیل می شود:

ص:425


1- 1) سند خطبه: مرحوم«عبد الزهراء حسینی خطیب»در کتاب«مصادر نهج البلاغه»تنها مدرکی را که برای این خطبه قبل از«سیّد رضی»به دست آورده این است که می گوید:«طبری»مورّخ معروف، آن را در حوادث سنه 35(جلد 5،صفحه 157)آورده است؛در ضمن توجّه داشته باشید که بخشی از این خطبه در خطبه 21 قبلا نقل شده است.

در آغاز،از عظمت قرآن مجید و هدایتگر بودن آن و تأکید بر پیروی از تعلیماتش سخن می گوید.

در بخش دیگری تأکید بر ادای فرایض و اهمّیّت رعایت واجبات و ترک محرمات فرموده است.

در سوّمین بخش سخن از اهمّیّت حقوق مسلمانان و حفظ احترام آن ها و ترک اذیت و آزار آن ها به میان آمده است.

در چهارمین بخش،امام علیه السّلام مخاطبان خود را به مرگ و قیامت و سبکبار بودن در این راه توصیه می کند.

و در پنجمین بخش،بر تقوا در برابر هر شخص و هر چیز و اطاعت الهی تأکید می فرماید.

***

ص:426

بخش اوّل

اشاره

إنّ اللّه سبحانه أنزل کتابا هادیا بیّن فیه الخیر و الشّرّ؛فخذوا نهج الخیر تهتدوا،و اصدفوا عن سمت الشّرّ تقصدوا.

الفرائض الفرائض!أدّوها إلی اللّه تؤدّکم إلی الجنّة.إنّ اللّه حرّم حراما غیر مجهول،و أحلّ حلالا غیر مدخول،و فضّل حرمة المسلم علی الحرم کلّها،و شدّ بالإخلاص و التّوحید حقوق المسلمین فی معاقدها،«فالمسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده»إلاّ بالحقّ،و لا یحلّ أذی المسلم إلاّ بما یجب.

ترجمه

:

خداوند سبحان،کتابی هدایتگر فرستاد که نیکی ها و بدی ها را در آن تبیین فرموده است؛بنابر این(عذر و بهانه ای برای هیچ کس باقی نمانده)راه خیر و نیکی را در پیش گیرید،تا هدایت شوید و از شرّ و بدی روی گردانید تا در راه مستقیم قرار گیرید.واجبات! واجبات!در انجام دادن آن ها برای خدا کوتاهی نکنید که شما را به سوی بهشت می برد.

خداوند حرام هایی قرار داده که(حکمتش)بر کسی پوشیده نیست،و اموری را حلال کرده که در آن عیبی وجود ندارد.خداوند احترام مسلمان را از تمام آنچه محترم است برتر شمرده و حفظ حقوق مسلمین را با اخلاص و توحید پیوند زده و تضمین کرده است؛ مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند؛جز در آن جا که حق اقتضا می کند؛آزار دادن مسلمان روا نیست جز به آن مقدار که(به حکم خدا)واجب می شود.

ص:427

شرح و تفسیر: مسیر حق را بشناسید

مسیر حق را بشناسید

از آن جا که قرآن مجید مهم ترین منبع تعلیمات اسلام و بیان کننده همه نیکی هاست،امام علیه السّلام قبل از هر چیز،مردم را به سوی قرآن و عمل به دستورات آن فرا می خواند؛می فرماید:«خداوند سبحان،کتابی هدایتگر(برای انسان ها)فرستاده که نیکی ها و بدی ها را در آن تبیین فرموده است؛بنابر این(عذر و بهانه ای برای هیچ کس باقی نمانده)راه خیر و نیکی را در پیش گیرید،تا هدایت شوید و از شرّ و بدی روی گردانید تا در طریق مستقیم قرار گیرید» (إنّ اللّه سبحانه أنزل کتابا هادیا بیّن فیه الخیر و الشّرّ؛فخذوا نهج (1)الخیر تهتدوا،و اصدفوا (2)عن سمت الشّرّ تقصدوا) .

این سخن دلالت می کند که اصول تمام نیکی ها و بدی ها،واجبات و محرمات،فضایل و رذایل،اعتقادات صحیح و انحرافی در قرآن مجید بیان شده و در واقع تعبیر دیگری از «تبیانا لکل شیء»است که در خود قرآن آمده؛هر چند شرح آن ها به سنّت و تفسیر معصومین علیهم السّلام واگذار شده است.

در ادامه این سخن از میان تمام نیکی ها امام علیه السّلام فرایض و واجبات را برگزیده و بر آن تأکید می کند؛می فرماید:«واجبات!واجبات!در انجام دادن آن ها برای خدا کوتاهی نکنید که شما را به سوی بهشت می برد» (الفرائض الفرائض!أدّوها إلی اللّه تؤدّکم إلی الجنّة) .

اشاره به این که خیراتی که قرآن به آن دعوت کرده بر دو گونه است:واجبات و غیر واجبات(مستحبّات و فضایل)شما باید قبل از هر چیز نیروی خود را صرف ادای واجبات

ص:428


1- 1) «نهج»به معنای راه روشن است؛از ماده«نهج»(بر وزن خرج)به معنای واضح شدن گرفته شده است.
2- 2) «اصدفوا»از ماده«صدف»(بر وزن صبر)به معنای اعراض کردن و صرف نظر نمودن است.

کنید.هر گاه نیرویی افزون بر آن داشتید به سراغ مستحبّات و فضایل بروید؛زیرا آن چه قبل از هر چیز انسان را به سوی بهشت می برد،ادای فرایض و واجبات است.

ناگفته پیداست،فرایض هم شامل عبادات می شود و هم شامل واجبات دیگری که خداوند بر دوش انسان قرار داده؛در رابطه با خود انسان یا دیگران و یا حتی محیط زندگانی اش.

سپس امام علیه السّلام به نکته ای اشاره می کند که گویی دلیل بر جمله قبل است؛می فرماید:

«خداوند حرام هایی قرار داده که(فلسفه اش)بر کسی پوشیده نیست،و اموری را حلال کرده است که در آن عیبی وجود ندارد» (إنّ اللّه حرّم حراما غیر مجهول،و أحلّ حلالا غیر مدخول (1)) .

این تعبیر اشاره لطیفی است به مصالح و مفاسد احکام شرع که خداوند حکیم آن ها را در واجبات و محرماتش رعایت فرموده است؛به تعبیری دیگر گرچه باید فرمان خدا را در اجرای واجبات و ترک محرمات اطاعت کرد ولی این اطاعت کورکورانه نیست؛چرا که همه واجبات،مصالح مهمی در بر دارد و همه محرمات،مفاسدی دارد که به خود آن ها باز می گردد.قرآن مجید می گوید:« «یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ» ؛ اشیای پاکیزه را برای آن ها حلال می شمرد و ناپاکی ها را تحریم می کند». (2)

و از آن جا که در میان فرایض و احکام اسلام کمتر چیزی به اندازه حرمت و حقوق مسلمانان اهمّیّت دارد،امام علیه السّلام در ادامه سخن،انگشت بر آن می نهد و می فرماید:

«خداوند احترام مسلمان را از تمام آنچه محترم است برتر شمرده و حفظ حقوق مسلمین را با اخلاص و توحید پیوند زده و تضمین کرده است» (و فضّل حرمة المسلم علی

ص:429


1- 1) «مدخول»به معنای معیوب از ماده«دخل»(بر وزن نخل)به معنای فاسد شدن چیزی از درون است.این واژه معانی دیگری هم دارد؛از جمله دخول به معنای داخل شدن در محلی است.
2- 2) اعراف،آیه 157.

الحرم (1)کلّها،و شدّ بالإخلاص و التّوحید حقوق المسلمین فی معاقدها (2)) .

یک نگاه اجمالی به سراسر کتب فقه-از عبادات گرفته تا حدود و دیات-شاهد و گواه این معناست که اسلام،بیشترین اهمّیّت را برای حفظ حرمت و حقوق مسلمانان قائل شده است؛تا آن جا که امام کاظم علیه السّلام در مقابل کعبه ایستاد و فرمود:«ما أعظم حقّک یا کعبة و اللّه إنّ حقّ المؤمن لاعظم من حقّک؛چه بزرگ است حق تو ای کعبه و به خدا سوگند!حق مؤمن از حق تو هم عظیم تر است». (3)

تعبیر امام علیه السّلام به«شد بالاخلاص و التوحید حقوق المسلمین»ممکن است اشاره به این باشد که انسان موحد و مخلص،کسی است که حقوق مسلمین را رعایت کند.این تفسیر را بسیاری از شارحان نهج البلاغه و بزرگان دیگر پذیرفته اند.این احتمال نیز داده شده که هر مسلمانی به دلیل اخلاص و توحیدی که دارد باید حقوقش محترم شمرده شود(در تفسیر اوّل،اخلاص و توحید صفت محافظین است و در تفسیر دوّم،صفت حفظ شدگان).تفسیر سوّمی نیز وجود دارد:منظور این است که احترام حقوق مسلمین، همسنگ و همطراز اخلاص و توحید است. سپس در یک نتیجه گیری می افزاید:

«مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند؛جز در آن جا که حق اقتضا می کند؛آزار دادن مسلمان روا نیست جز به آن مقدار که(به حکم خدا)واجب می شود» («فالمسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده»إلاّ بالحقّ،و لا یحلّ أذی المسلم إلاّ بما یجب) .

این نتیجه گیری امام علیه السّلام نشان می دهد که تفسیر اوّل از تفسیرهای سه گانه

ص:430


1- 1) «حرم»(به فتح راء)جمع«حرمت»به معنای احترام است و حرم(به ضم راء)جمع«حرام» به معنای ممنوع است و«احرام»جمع حرم(بر وزن قلم)به معنای ناحیه ممنوعه است.
2- 2) «معاقد»جمع«معقد»(بر وزن مجلس)به معنای محل بستن چیزی است؛همچون کمر که کمربند بر آن می بندند و در جمله یاد شده اشاره به پیوند حقوق مسلمانان با اخلاص و توحید است.
3- 3) بحار الانوار،جلد 71،صفحه 227.

پیش گفته برای جمله گذشته مناسب تر است؛زیرا هنگامی که حفظ حقوق مسلمین را نشانه اخلاص و توحید حفظ کنندگان بدانیم،نتیجه اش چنین می شود:مسلمان کسی است که همه مسلمین از دست و زبان او در امان باشند.

قابل توجه این که در تعبیر مذکور یک بار«الا بالحق»می گوید و بار دیگر«الا بما یجب»؛ این تفاوت در تعبیر ممکن است از این نظر باشد که اوّلی اشاره به این است که تا مجوّزی برای آزار مسلمان(مانند مجازات ها و حدود و تعزیرات اسلامی)وجود نداشته باشد آزار دادن او جایز نیست و دوّمی اشاره به این که در فرض جواز باید به آن مقدار از نظر کیفیّت و کمیّت که خداوند اجازه داده اکتفا شود.

از بعضی احادیث استفاده می شود که قنبر با تمام احترامی که داشت،هنگامی که بر اثر سهل انگاری به هنگام اجرای حدّ،سه تازیانه اضافه زد،امام علیه السّلام فرمود:باید قنبر به مقدار این سه تازیانه قصاص شود!«إنّ أمیر المؤمنین امر قنبرا أن یضرب رجلا حدّا فغلط قنبر فزاده ثلاثة أسواط فأقاده علیّ علیه السّلام من قنبر بثلاثة أسواط». (1)

***

ص:431


1- 1) وسایل الشیعة،جلد 18،صفحه 312(حدیث 3 از باب 3 از ابواب مقدمات حدود).

ص:432

بخش دوّم

اشاره

بادروا أمر العامّة و خاصّة أحدکم و هو الموت،فإنّ النّاس أمامکم،و إنّ السّاعة تحدوکم من خلفکم،تخفّفوا تلحقوا،فإنّما ینتظر بأوّلکم آخرکم.

اتّقوا اللّه فی عباده و بلاده،فإنّکم مسؤولون حتّی عن البقاع و البهائم.

أطیعوا اللّه و لا تعصوه،و إذا رأیتم الخیر فخذوا به،و إذا رأیتم الشّرّ فأعرضوا عنه.

ترجمه

:

به سوی آن امر همگانی-که ویژه یکایک شماست-یعنی مرگ،مبادرت ورزید(و برای آن آماده شوید)؛چرا که(گروهی از)مردم،پیش از شما رفتند و قیامت از پشت سر، شما را بانگ می زند(و به پیش می راند)«سبکبار شوید تا به قافله برسید؛چرا که پیشینیان را در انتظار رسیدن بازماندگان نگهداشته اند،(تا همه در یک زمان محشور شوند).

تقوای الهی پیشه کنید؛هم در مورد بندگان خدا،هم شهر و آبادی ها؛چرا که شما(در برابر همه این ها)حتی سرزمین ها و چهارپایان مسئولید.خدا را اطاعت کنید و از عصیان او بپرهیزید.هنگامی که کار نیکی را مشاهده کردید،آن را در اختیار بگیرید و هنگامی که شر و بدی را یافتید،از آن رویگردان شوید ! ***

ص:433

شرح و تفسیر: در برابر همه چیز مسئول هستید

در برابر همه چیز مسئول هستید

در ادامه نصایحی که امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه بیان فرمود،در این بخش، مخاطبان خود را به مسأله پایان عمر که برای همه رخ خواهد داد و سپس به مسأله تقوا که بهترین زاد و توشه سفر آخرت است توجّه می دهد؛می فرماید:«به سوی آن امر همگانی-که ویژه یکایک شماست-یعنی مرگ،مبادرت ورزید(و برای آن آماده شوید)؛ چرا که(گروهی از)مردم،پیش از شما رفتند و قیامت از پشت سر،شما را بانگ می زند(و به پیش می راند)» (بادروا أمر العامّة و خاصّة أحدکم و هو الموت،فإنّ النّاس أمامکم،و إنّ السّاعة تحدوکم (1)من خلفکم) .

منظور از امر عمومی و خصوصی،همان مرگ است؛زیرا اگر به کلّ جامعه انسانی نگاه کنیم مرگ در سرنوشت همه آن ها رقم زده شده است بنابر این جنبه عمومی دارد و اگر تنها به خودمان بنگریم باز مرگ را در پایان عمر حاضر می بینیم،بنابر این جنبه خصوصی دارد،و با توجّه به تفسیری که امام علیه السّلام فرموده(جمله «و هو الموت» (2))تردیدی در این تفسیر باقی نمی ماند و شگفت آور است که چگونه بعضی از مفسّران نهج البلاغه جمله «بادروا أمر العامة» را به معنای اصلاح امور جامعه تفسیر کرده اند.

جمله های بعد نیز نشان می دهد که آن چه در این عبارت آمده مربوط به مرگ و پایان زندگی است؛نه اصلاح جامعه انسانی،که آن مقوله دیگری است.

آری،دو دلیل بر حقانیت مرگ-که یک قانون عمومی است وجود دارد:نخست این که با چشم خود گروهی را می بینیم که پیش از ما بار این سفر را می بندند و در جلوی این

ص:434


1- 1) «تحدوکم»از ماده«حدو»و«حدی»(بر وزن حذف و جدا)به معنای راندن شر یا آواز مخصوصی است که ساربان ها می خوانند،سپس بر معنای وسیع تری(راندن و سوق دادن) اطلاق شده است.
2- 2) توجّه داشته باشید ضمیر«هو»مذکّر است و به«امر»بر می گردد و بنابر این«خاصّة»باید مجرور باشد؛نه مفتوح آن چنان که در متن مذکور آمده است.

قافله به حرکت در می آیند.جسد بی جان آن ها را بر دوش می گیریم و به قبرستان می بریم و به خاک می سپاریم و باز می گردیم.آیا میان ما و آن ها تفاوتی است که آن ها بروند و ما بمانیم؟!! دیگر این که نشانه های حرکت به سوی پایان زندگی در وجود همه ما یکی بعد از دیگری آشکار می شود:آثار پیری،موهای سفید و ناتوانی اعضا،تمام این ها نشانه آن است که قیامت از پشت سر می راند.

با این دو دلیل روشن،هیچ عاقلی احتمال می دهد که از این قانون استثنا شود؟! سپس امام علیه السّلام به نتیجه گیری مهمّی می پردازد و می فرماید:«(حال که چنین است) سبکبار شوید تا به قافله برسید؛چرا که پیشینیان را در انتظار رسیدن بازماندگان نگهداشته اند،(تا همه در یک زمان محشور شوند)» (تخفّفوا تلحقوا،فإنّما ینتظر بأوّلکم آخرکم) .

آری،سفر آخرت،سفری است بسیار پر فراز و نشیب و دارای گردنه های صعب العبور؛ تنها سبکباران می توانند از این راه بگذرند؛همان کسانی که در زندگی دنیا به حداقل قناعت کردند و از ثروت اندوزی و زندگی پر زرق و برق و سرشار از تجمّلات چشم پوشیدند؛همچون مسافری که حداقل آب و غذای لازم را برای سفر با خود می برد و از فراز و نشیب ها به آسانی می گذرد؛نه همچون کسانی که بر اثر خیالات خام،بارهای سنگینی بر دوش گرفته اند که در همان گردنه اوّل و دوّم می مانند و از قافله جدا می شوند و تلف می گردند.

مرحوم سیّد رضی چند جمله اخیر را با مختصر تفاوتی در خطبه 21 نقل کرده و در توضیح آن تصریح کرده که جمله«تخفّفوا تلحقوا؛سبکبار شوید تا به قافله برسید»کلامی است که از آن کوتاه تر و پر بارتر یافت نمی شود،کلامی که روح تشنگان طالب حکمت را سیراب می کند(و مهم ترین درس زندگی را به انسان می دهد).ما نیز در آن جا شرح

ص:435

مبسوطی درباره اهمّیّت این جمله و محتوای آن آورده ایم. (1)

از آن جا که این سفر آخرت به گفته قرآن مجید زاد و توشه ای می طلبد و آن زاد و توشه تقواست «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی» (2).

امام علیه السّلام در ادامه این سخن همه مردم را به تقوا دعوت می کند و می فرماید:«تقوای الهی پیشه کنید؛هم در مورد بندگان خدا،و هم شهرها و آبادی ها؛چرا که شما(در برابر همه این ها)حتی سرزمین ها و چهارپایان مسئولید» (اتّقوا اللّه فی عباده و بلاده، فإنّکم مسؤولون حتّی عن البقاع (3)و البهائم (4)) .

مفهوم تقوا در برابر بندگان خداوند روشن است و آن ترک آزار آن ها و حفظ حقوق و احترام به شخصیت آنان می باشد و اما تقوا درباره بلاد،آن است که در آبادی آن ها بکوشند و از تخریب و ویرانی بپرهیزند و اجازه دهند همه مردم از محیط سالم بهره گیرند و اما مسئولیت در برابر بهایم و چهارپایان این است که آن ها را بی جهت آزار ندهند و فوق طاعت شان بر آن ها بار نکنند و به نیازهای آن ها از نظر غذا و آب و حتی پوشش لازم و نیز دارو و درمان به هنگامی که گرفتار جراحتی می شوند،رسیدگی کنند.

بعضی از شارحان نهج البلاغه،مسئولیت در برابر شهرها و بقاع را این گونه تفسیر کرده اند که در بلاد کفر که قادر به انجام دادن وظایف دینی خود نیستند مسکن نگزینند و خانه های پر زرق و برق و قصرهای مجلّل برای خودنمایی و برتری جویی نسبت به دیگران بنا نکنند.

ولی صحیح تر در تفسیر این عبارات همان است که بیان کردیم،شاهد این سخن

ص:436


1- 1) پیام امام امیر مؤمنان علیه السّلام،جلد 2،صفحه 16.
2- 2) بقره،آیه 197.
3- 3) «بقاع»جمع«بقعة»به معنای قسمتی از زمین است که از اطراف آن متمایز باشد و در جمله مزبور به معنای هر گونه آبادی است.
4- 4) «بهائم»جمع«بهیمة»به معنای حیوانات چهار پا است و درندگان و پرندگان را شامل نمی شود.

روایاتی است که در قسمت نکته ها خواهد آمد.

از آن جا که شاهد مفهوم تقوا برای بعضی پیچیده به نظر برسد،امام علیه السّلام در پایان خطبه جمله هایی می گوید که حقیقت تقوا در آن به وضوح دیده می شود؛می فرماید:

«خدا را اطاعت کنید و از عصیان او بپرهیزید.هنگامی که امر نیکی را مشاهده کردید،آن را در اختیار بگیرید و هنگامی که شر و بدی را یافتید،از آن رویگردان شوید!» (أطیعوا اللّه و لا تعصوه،و إذا رأیتم الخیر فخذوا به،و إذا رأیتم الشّرّ فأعرضوا عنه) .

جالب این که آغاز و پایان این خطبه در مورد خیر و شرّ هماهنگ است؛چرا که در آغاز خطبه نیز طریق یافتن خیر و شرّ را که همان رجوع به قرآن مجید است،بیان فرمود.

نکته: حفظ محیط زیست و حمایت از حیوانات در اسلام

حفظ محیط زیست و حمایت از حیوانات در اسلام

به دلیل آن که صنایع کنونی با تمام فواید و برکاتی که برای نوع بشر دارد،محیط زیست را به شدّت آلوده و تخریب می کند و به دنبال تخریب محیط زیست،انواع جان داران در خطر نابودی قرار می گیرند و اگر از سلاح های وحشتناک کنونی مخصوصا سلاح های کشتار جمعی استفاده گردد این تخریب،وسیع تر و وحشتناک تر است،دنیای کنونی به این فکر افتاده است که برای حفظ محیط زیست و نسل حیوانات به پا خیزد و پیش از آن که فاجعه ای در کره خاکی ما رخ دهد،چاره ای بیندیشد.

گرچه مطامع جهان خواران و پول پرستی سرمایه دارانی که جز به افزایش ثروت خود نمی اندیشند،این مسأله را با مشکلات فراوانی مواجه کرده و کارآیی گروه های حفظ محیط زیست و حمایت از انواع حیوانات را به حدّاقل رسانده و معلوم نیست نسل های آینده به چه سرنوشتی گرفتار خواهند شد.

ولی پیشوایان اسلام از هزار سال پیش و بیش تر بر این موضوع تأکید کرده اند که یک نمونه آن سخنان صریح مولا أمیر المؤمنین علیه السّلام در خطبه یاد شده است که با صراحت

ص:437

می فرماید:«برابر سرزمین ها و حیوانات مسئولید».

روایات زیادی از پیامبر اکرم و ائمه معصومین علیهم السّلام نیز در این زمینه صادر شده که این مسأله مهم را در عالی ترین شکل و صورت بیان فرموده است؛از جمله:

در ماجرایی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:آن حضرت شتری را دید که آن را خوابانده اند و پای آن را بسته اند؛ولی جهازش بر او بود(در حالی که در این گونه موارد جهاز را از پشت شتر بر می دارند تا استراحت کند)پیامبر فرمود:«أین صاحبها؟مروه فلیستعدّ غدا للخصومة؛به او بگویید:خود را فردای قیامت برای دادخواهی آماده سازد!». (1)

در حدیث دیگری از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل شده است:«لا تتورّکوا علی الدّوابّ و لا تتّخذوا ظهورها مجالس؛به صورت یک طرفی بر چهارپایان ننشینید(زیرا سنگینی پاها بر یک طرف بدن حیوان وارد می شود) (2)و پشت آن ها را به صورت مجلس انتخاب نکنید(اشاره به این که اگر در راه به دوستانتان رسیدید و می خواستید با آن ها گفتگوهایی داشته باشید از مرکب پیاده شوید؛هنگامی که گفتگوی شما تمام شد سوار شوید!)». (3)

باز در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«للدّابّة علی صاحبها ستّة حقوق لا یحمّلها فوق طاقتها و لا یتّخذ ظهرها مجالس یتحدّث علیها و یبدأ بعلفها اذا نزل و لا یسمها و لا یضربها فی وجهها فإنّها تسبّح و یعرض علیها الماء إذا مرّ به؛چهار پا بر صاحبش شش حق دارد این که پیش از طاقتش بر آن بار نکند و پشت آن را مجلسی برای سخن گفتن قرار ندهد و هنگامی که در منزلگاه پیاده می شود،نخست

ص:438


1- 1) وسایل الشیعه،جلد 8،صفحه 394.
2- 2) در بعضی از منابع لغت«تورّک علی الدابّه»به این صورت تفسیر شده که یک پای خود را بالا بیاورد و بر زین بگذارد.
3- 3) اصول کافی،جلد 6،صفحه 539.

آذوقه او را آماده کند(سپس به خود بپردازد)و بدن او را داغ نکند و به صورتش شلاق نزند؛چرا که تسبیح خدا می گوید و هر زمان از کنار آب می گذرد آب را بر او عرضه کند(زیرا او نمی تواند تشنگی خود را اظهار کند!) (1)».

این احادیث و احادیث فراوان دیگری که در این زمینه رسیده به خوبی نشان می دهد که اسلام،دقیق ترین دستورات را در زمینه حمایت از حیوانات و رعایت حقوق آن ها داده است؛تا آن جا که اطلاع داریم چنین دستوراتی در هیچ مکتبی دیده نمی شود.

و درباره حفظ محیط زیست نیز دستورات فراوانی دیده می شود؛از جمله این که دستور داده شده است:«کنار نهرها را آلوده نسازید؛و همچنین زیر درختان میوه دار و مقابل درهای خانه ها و محل نزول کاروان ها و اطراف مساجد». (2)

در دستورات جنگی اسلام نیز نقل شده:«درختان سرزمین دشمن را قطع نکنید؛ نسوزانید و با جریان سیل آسای آب،آن ها را از میان نبرید.آب آشامیدنی دشمن را آلوده نسازید». (3)

***

ص:439


1- 1) اصول کافی،جلد 6،صفحه 537،حدیث 1.
2- 2) به کتاب«وسایل الشیعه»،احکام الخلوة،باب 15 مراجعه کنید.
3- 3) وسایل الشیعه،کتاب الجهاد،باب 16 و 15 از باب جهاد العدوّ.

ص:440

خطبۀ 168: از سخنان امام علیه السّلام است که پس از بیعت با آن حضرت گروهی از یارانش پیشنهاد کردند خوب است کسانی را که بر عثمان شوریدند کیفر می کردید

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

بعد ما بویع بالخلافة

(1)

و قد قال له قوم من الصحابة:لو عاقبت قوما ممن أجلب علی عثمان؟فقال علیه السّلام:

از سخنان امام علیه السّلام است که پس از بیعت با آن حضرت گروهی از یارانش پیشنهاد کردند خوب است کسانی را که بر عثمان شوریدند کیفر می کردید.امام علیه السّلام در پاسخ آن ها خطبه زیر را ایراد کرد.

خطبه در یک نگاه

همان گونه که ذکر شد،جمعی پس از بیعت با امام علیه السّلام در امر خلافت از آن حضرت خواستند کسانی را که بر ضد عثمان شوریده بودند و او را کشتند مجازات کند؛ولی حضرت با توضیحات روشنی آن ها را قانع ساخت که اکنون زمان این کار نیست؛زیرا آن ها

ص:441


1- 1) سند خطبه: تنها موردی که غیر از«نهج البلاغه»برای این خطبه ذکر کرده اند«تاریخ طبری»است که در حوادث سال 35 قمری آن را آورده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 406؛تاریخ طبری،جلد 3،صفحه 458).

کاملا منسجم اند و گروه زیادی با آن ها هم صدا شده اند و هر کس بر خلاف آنان اقدام کند، در برابر او می ایستند و از هیچ کاری ابا ندارند.

***

ص:442

بخش اوّل

اشاره

یا إخوتاه!إنّی لست أجهل ما تعلمون،و لکن کیف لی بقوّة و القوم المجلبون علی حدّ شوکتهم،یملکوننا و لا نملکهم!و ها هم هؤلاء قد ثارت معهم عبدانکم،و التفّت إلیهم أعرابکم،و هم خلالکم یسومونکم ما شاؤوا؛ و هل ترون موضعا لقدرة علی شیء تریدونه!إنّ هذا الأمر أمر جاهلیّة،و إنّ لهؤلاء القوم مادّة.إنّ النّاس من هذا الأمر-إذا حرّک-علی أمور:فرقة تری ما ترون،و فرقة تری ما لا ترون،و فرقة لا تری هذا و لا ذاک،فاصبروا حتّی یهدأ النّاس،و تقع القلوب مواقعها،و تؤخذ الحقوق مسمحة؛فاهدؤوا عنّی، و انظروا ما ذا یأتیکم به أمری،و لا تفعلوا فعلة تضعضع قوّة،و تسقط منّة،و تورث و هنا و ذلّة.و سأمسک الأمر ما استمسک.و إذا لم أجد بدّا فآخر الدّواء الکیّ.

ترجمه

:

برادران من!از آن چه شما می دانید من بی اطلاع نیستم؛ولی چگونه می توانم(در شرایط فعلی)قدرت بر این کار(مجازات قاتلان عثمان)را به دست آورم؛حال آن که آن ها همچنان بر قدرت و شوکت خویش باقی اند و بر ما مسلّط اند و ما بر آن ها سلطه ای نداریم و این ها جمعیّتی هستند که بردگان شما نیز با جوش و خروش به آنان پیوسته اند و اعراب بادیه نشین نیز به آن ها ملحق شده اند(اضافه بر این،آن ها یک دشمن خارجی نیستند؛ بلکه)در میان شما قرار دارند و هر گونه بلایی را که بخواهند می توانند بر سر شما بیاورند.

ص:443

آیا با این حال شما قدرتی بر اجرای خواسته های خود دارید،این کار(قیام شورشیان در برابر عثمان)کار دوران جاهلیّت بود و این گروه پشتیبان هایی دارند و اگر حرکتی(برای مجازات قاتلان)صورت گیرد،مردم به چند گروه تقسیم می شوند:گروهی همان را می خواهند که شما می خواهید و گروهی رأی شان بر خلاف رأی شماست و گروه سوّمی نه با شما هستند نه با آن ها(و به این ترتیب شکاف عمیقی در جامعه اسلامی رخ می دهد)بنابر این صبر کنید تا مردم آرام گیرند و دل ها از تب و تاب بیفتد و حقوق به آسانی گرفته شود،مرا آسوده بگذارید و به من فشار نیاورید و ببینید چه دستوری از سوی من برای شما می آید.کاری نکنید که قدرت ما را تضعیف کند و شوکت ما را فرو ریزد و سستی و ذلّت به بار آورد.من(در برابر این گروه)تا آن جا که ممکن است خویشتن داری می کنم امّا اگر راه دیگری نیابم،آخرین درمان،داغ کردن و سوزاندن(محل زخم)است!

شرح و تفسیر: علل تأخیر در مجازات قاتلان عثمان

علل تأخیر در مجازات قاتلان عثمان

این خطبه،چنان که در آغاز آن گفته شد،پاسخی است برای ایرادی که گروهی از صحابه و یاران آن حضرت مطرح می ساختند و آن،این که چرا امام علیه السّلام درباره مجازات قاتلان عثمان،اقدام نمی کند؟امام علیه السّلام ضمن یک تحلیل بسیار دقیق و حساب شده، مطلب را موشکافی کرده و به آن ها پاسخ می گوید.نخست می فرماید:«برادران من!از آن چه شما می دانید من بی اطلاع نیستم؛ولی چگونه می توانم(در شرایط فعلی)قدرت بر این کار را به دست آورم؟» (یا إخوتاه!إنّی لست أجهل ما تعلمون،و لکن کیف لی بقوّة) .

بسیار می شود که ایراد کنندگان بر پیشوایان دین،تصورشان این است که به نکته تازه ای دست یافته اند که اگر رعایت بشود به مصلحت جامعه اسلامی است.آن ها در واقع مو را می بینند و از پیچش آن غافلند!به ابرو نگاه می کنند و از اشارت های آن بی خبرند و

ص:444

از مسایل پیچیده و پشت پرده آگاهی ندارند! لذا امام علیه السّلام به دنبال این سخن،شرایط اجتماعی آن روز را برای آن ها تشریح می کند تا روشن شود که پیشنهادشان در آن شرایط،عملی نیست.می فرماید:«آنان(کسانی که بر عثمان شوریدند)همچنان بر قدرت و شوکت خویش باقی اند و(در حال حاضر)بر ما مسلّط اند و ما بر آن ها سلطه ای نداریم» (و القوم المجلبون (1)علی حدّ شوکتهم، یملکوننا و لا نملکهم!) .

چگونه می توان در آغاز امر خلافت در برابر یک گروه متشکل و منسجم و خشمگین ایستاد؟!جز این که خون های زیادی ریخته شود،نتیجه ای به بار نخواهد آمد! شاهد این گفتار امام علیه السّلام روایتی است که بعضی از شارحان نهج البلاغه نقل کرده اند که امام علیه السّلام(در آغاز کار خود)مردم را جمع کرد و اندرز داد؛سپس فرمود:«لتقم قتله عثمان»قاتلان عثمان بپا خیزند.در این هنگام همه حاضران جز افراد کمی به پا خاستند. (2)

سپس امام علیه السّلام به نکته دیگری اشاره می کند و می فرماید:«این ها جمعیّتی هستند که بردگان شما نیز با جوش و خروش به آنان پیوسته اند و اعراب بادیه نشین نیز به آن ها ملحق شده اند(اضافه بر این،آن ها یک دشمن خارجی نیستند؛بلکه)در میان شما قرار دارند و هر بلایی را که بخواهند می توانند بر سر شما بیاورند» (و ها هم هؤلاء قد ثارت معهم عبدانکم،و التفّت إلیهم أعرابکم،و هم خلالکم یسومونکم (3)ما

ص:445


1- 1) «مجلبون»از ماده«جلب»(بر وزن جنگ)در اصل به معنای سوق دادن و به پیش راندن است و به افرادی که به آسانی تغییر موضع می دهند.«جلب»(بر وزن غضب)می گویند «جلب»و«اجلاب»به معنای جمع کردن و گردآوری نمودن آمده است و«مجلبون»در این جا اشاره به شورشیانی است که مردم را برای مخالفت با عثمان جمع کرده بودند.
2- 2) منهاج البراعه،جلد 10،صفحه 102.این حدیث را مرحوم علاّمه مجلسی در جلد 31 بحار الانوار،صفحه 503 نقل کرده است.
3- 3) «یسومونکم»از ماده«سوم»(بر وزن قوم)به معنای جستجو کردن و دنبال چیزی رفتن و نیز به معنای تحمیل کردن کاری بر دیگران آمده است.

شاؤوا) .

از این تعبیرات به خوبی استفاده می شود که شورش بر ضد عثمان بسیار ریشه دار بود و مخصوصا گروه های محروم اجتماع با تمام قدرت در آن شرکت داشتند.

امام علیه السّلام پس از ذکر این سخن می افزاید:«آیا با این حال شما قدرتی بر اجرای خواسته های خود دارید؟» (و هل ترون موضعا لقدرة علی شیء تریدونه!) .

اشاره به این که در شرایط فعلی نه شما می توانید دست به چنین برنامه ای بزنید و نه من.

سپس برای تأکید این مطلب،امام علیه السّلام تحلیل دیگری ارائه می فرماید:«این کار(کار شورشیان در برابر عثمان)کار دوران جاهلیّت بود و این گروه پشتیبان هایی دارند» (إنّ هذا الأمر أمر جاهلیّة،و إنّ لهؤلاء القوم مادّة) .

اشاره به این که اگر بنا بود عثمان برای تصرف های نادرست در بیت المال و سپردن مقامات حسّاس کشور اسلامی به نااهلان از اقوام و خویشان خود محاکمه شود باید از طریق صحیح شرعی و نزد قضات عادل این کار انجام گیرد؛ولی نتیجه شورش های حساب نشده،هر چه باشد،شبیه حرکت های دوران جاهلیّت است و با جمله«ان لهؤلاء القوم مادّة»همان حقیقتی را که در عبارات گذشته ذکر شد،بیان می فرماید که این گروه، تنها نیستند؛بردگان،اعراب بیابانی و جمعی از سیاست بازان حرفه ای که در انتظار رسیدن مقاماتی اند آن ها را تقویت می کنند؛بنابر این درگیر شدن با آن ها مصلحت نیست.

در ادامه این سخن به این نکته اشاره می فرماید که درگیر شدن با قاتلان عثمان، سبب تفرقه در کلّ جامعه می شود؛می فرماید:«و اگر حرکتی(برای مجازات قاتلان) صورت گیرد،مردم به چند گروه تقسیم می شوند:گروهی همان را می خواهند که شما می خواهید و گروهی رأی شان بر خلاف رأی شماست و گروه سوّمی نه با شما هستند نه با آن ها(و به این ترتیب شکاف عمیقی در جامعه اسلامی رخ می دهد)» (إنّ النّاس من

ص:446

هذا الأمر-إذا حرّک-علی أمور:فرقة تری ما ترون،و فرقة تری ما لا ترون، و فرقة لا تری هذا و لا ذاک) .

«حال که چنین است صبر کنید تا مردم آرام گیرند و دل ها از تب و تاب بیفتد و حقوق به آسانی گرفته شود» (فاصبروا حتّی یهدأ (1)النّاس،و تقع القلوب مواقعها،و تؤخذ الحقوق مسمحة (2)) .

سپس در تأکید دیگری می افزاید:«مرا آسوده بگذارید و به من فشار نیاورید و ببینید چه دستوری از سوی من برای شما می آید.کاری نکنید که قدرت ما را تضعیف کند و شوکت ما را فرو ریزد و سستی و ذلّت به بار آورد» (فاهدؤوا عنّی،و انظروا ماذا یأتیکم به أمری،و لا تفعلوا فعلة تضعضع (3)قوّة،و تسقط منّة (4)،و تورث وهنا و ذلّة) .

اشاره به این که در مسائل اجتماعی،شتاب بی جا نتیجه منفی دارد.نباید پیش از فراهم شدن شرایط و زمینه ها،اقدام به امری کرد؛چرا که ناکامی در آن سبب سستی و ذلّت و شکست است؛همان گونه که در خطبه پنجم گذشت:«و مجتنی الثّمرة لغیر وقت ایناعها کالزّارع بغیر ارضه؛کسی که میوه اش را پیش از رسیدن بچیند، همچون کسی است که بذر را در زمین نامناسبی بپاشد(که سرمایه و نیروی خود را تلف کرده و نتیجه ای عاید وی نمی شود). (5)

و در آخر خطبه با دو جمله پر معنا سخن را به پایان می برد؛می فرماید:«من(در برابر این گروه)تا آن جا که ممکن است خویشتن داری می کنم امّا اگر راه دیگری نیابم،آخرین

ص:447


1- 1) «یهدأ»از ماده«هدوء»به معنای آرام گرفتن است.
2- 2) «مسمحة»از ماده«سماح»و«سماحة»به معنای سهولت و آسانی و گاه به معنای سخاوت و بخشش و یا موافقت کردن است و در این جا به معنای اوّل به کار رفته است.
3- 3) «تضعضع»از ماده«ضعضعة»به معنای کوبیدن و ویران کردن و ناتوان نمودن است.
4- 4) «منّة»به معنای قوت است.
5- 5) پیام امام امیر مؤمنان،جلد 1،صفحه 435.

درمان،داغ کردن و سوزاندن(محل زخم)است!» (و سأمسک الأمر ما استمسک.

و إذا لم أجد بدّا فآخر الدّواء الکیّ (1)) .

این سخن می تواند اشاره به فشارهایی باشد که از سوی طالبان خون عثمان به امام علیه السّلام وارد می شد؛می فرماید:تا آن جا که ممکن است مقاومت می کنم و دست به شمشیر نمی برم؛ولی اگر راه های مسالمت آمیز را به روی خود بسته ببینم،ناچار به زور متوسّل می شوم و به هیاهوی شورشیان پایان می دهم.

احتمال دیگر این است که این جمله اشاره به کسانی باشد که خون عثمان را دست آویزی برای مخالفت با امام علیه السّلام قرار داده بودند(مانند طلحه و زبیر)امام علیه السّلام می فرماید:من تا آن جا که می شود راه مسالمت را با آنان می پویم و اگر نشد به ناچار وارد نبرد می شوم.

البتّه این احتمال با بقیه خطبه چندان سازگار نیست؛چون از مثل طلحه و زبیر و گروه آنان سخنی در بین نبود؛مگر این که سیّد رضی رحمه اللّه به هنگام گلچین کردن خطبه جمله هایی از کلام امام علیه السّلام را حذف کرده باشد و آن هم در این جا بعید به نظر می رسد.

جمله «آخر الدواء الکیّ» ضرب المثل معروفی است که نخست در مورد زخم های هولناک آمده که در گذشته،همه طرق درمان را می آزمودند و اگر راهی برای درمان پیدا نمی شد،محل زخم را با آهن داغ می سوزاندند که درمانی بسیار دردناک بود؛سپس این جمله به صورت کنایه،در موارد دیگر که از جهاتی با آن شباهت دارد به کار می رود؛ بنابر این در مواردی که تمام درهای معمولی و مسالمت آمیز بسته شود،این جمله را به کار می برند. (2)

ص:448


1- 1) «کیّ»(بر وزن حیّ)به معنای داغ کردن و سوزاندن بدن انسان یا حیوانی به وسیله آهن داغ و مانند آن است.
2- 2) مرحوم علاّمه مجلسی در بحار الانوار می فرماید:«در بیش تر نسخه ها«آخر الداء الکیّ» نقل شده؛به این معنا که پایان دردهای سخت،داغ کردن و سوزاندن است)ولی این معنا بسیار بعید به نظر می رسد(بحار الانوار،جلد 31،صفحه 503).

نکته

1-مشکلات در راه اجرای عدالت

آن چه امام علیه السّلام در این خطبه بیان فرموده،یک مطلب جدّی است؛نه آن گونه که بعضی پنداشته اند جنبه اسکاتی داشته باشد.به راستی در آن زمان،شورشیان بر ضدّ عثمان،نیرومند بودند و به همین سبب،حتّی بعضی از صحابه که موافق عثمان بودند، جرأت مقابله با آن ها را به هنگام قتل عثمان نداشتند.

و از آن مهم تر این که معاویه،هنگامی که به قدرت رسید و سال ها از این ماجرا گذشته بود و اساسا تمام قدرت خود را به بهانه خونخواهی عثمان به چنگ آورده بود،جرأت نکرد قاتلان عثمان را محاکمه کند و گروهی را که در قتل او شرکت داشتند شناسایی نماید؛بلکه هنگامی که معاویه(بعد از شهادت علی علیه السّلام و تسلّط بر اوضاع)وارد مدینه شد.

به خانه عثمان رفت.دختر عثمان که عایشه نام داشت فریاد کشید و گریه کرد و صدا زد:

پدر جان!کجایی؟(و منظورش انتقام خون عثمان از قاتلان بود)معاویه گفت:دختر برادرم!مردم تسلیم ما شدند و ما هم به آن ها امان دادیم.ما نوعی بردباری-که زیر آن خشم نهفته است-در برابر آن ها اظهار داشتیم.آنان هم تسلیمی-که زیر آن کینه نهفته است-اظهار داشتند و هر یک شمشیر خود را همراه دارند؛اگر ما پیمان آن ها را بشکنیم، آن ها نیز پیمان ما را خواهند شکست و نمی دانیم پایانش به نفع ماست یا زیان ما!(بهتر این است که سکوت کنیم و خلافت ما متزلزل نشود)تو دختر عموی خلیفه باشی بهتر از این است که یک زن عادی باشی! (1)(اشاره به این که وقتی خلافت من بر باد رود،تو هم یک فرد عادی بیش نخواهی بود).

***

ص:449


1- 1) عقد الفرید،جلد 5،صفحه 113.

2-ایراد عمدۀ کار شورشیان

بی شک،شورشی که بر ضدّ عثمان به پا شد،بسیار ریشه دار بود؛زیرا طرفداران عثمان و بستگان و یاران او-در میان مردم مدینه کم نبودند-نتوانستند در برابر آن بایستند و گروه مهاجران و انصار،غالبا تماشاچی این صحنه بودند.دلیل آن هم روشن است؛زیرا کمتر کسی بود که از حکومت عثمان،دل خوشی داشته باشد؛جز همان گروه خویشاوندان و اطرافیان او که بر مقامات و بیت المال چنگ انداخته بودند و به یغما می بردند.

هر محقّق بی طرفی کارهای دوران خلافت عثمان را غیر قابل توجیه می داند؛به همین دلیل،شایسته بود قبل از آنی که شورشی از قشرهای پایین برخیزد،بزرگان صحابه از مهاجرین و انصار،او را به محاکمه دعوت می کردند تا کار به دست توده مردم نیفتد.

بنابر این،ایراد عمده کار شورشیان این است که خارج از محور قوانین قضایی اسلام،به طور خودسرانه عمل کردند و همان گونه که گفتیم می بایست محاکمه به دست بزرگان صحابه انجام می شد و اگر امیر مؤمنان علی علیه السّلام در خطبه یاد شده می فرماید:«اگر اوضاع آرام شود،من متخلّفان را کیفر خواهم داد»به جهت همین موضوع است؛همان گونه که آن حضرت در مدّت محاصره عثمان،برای خاموش کردن این آتش،تلاش و کوشش فراوانی کرد و فرزندانش حسن و حسین را برای این کار فرستاد.

بنابر این،جوابی که حضرت در این خطبه بیان فرموده،حساب شده و هماهنگ با قوانین قضایی اسلام است.

***

ص:450

خطبۀ 169: به هنگام حرکت اصحاب جمل (لشکر طلحه و زبیر)به سوی بصره

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

عند مسیر أصحاب الجمل إلی البصرة

الامور الجامعة للمسلمین

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که به هنگام حرکت«اصحاب جمل»(لشکر طلحه و زبیر)به سوی«بصره»ایراد فرموده است.

خطبه در یک نگاه

این خطبه از دو بخش تشکیل یافته:

در بخش اوّل،بعد از دعوت به پیروی از قرآن مجید و ترک بدعت های گمراه کننده، مردم را به پیروی از حکومت الهی خود دعوت می کند و هشدار می دهد که اگر خالصانه، اطاعت و پیروی نکنید،خداوند این نعمت را از شما می گیرد و به این ترتیب،مردم را دعوت می کند که برای پیکار با پیمان شکنان آماده باشند.

ص:451


1- 1) سند خطبه: تنها منبعی(غیر از نهج البلاغه)که قبل از مرحوم سیّد رضی این خطبه را نقل کرده،تاریخ طبری است که در حوادث سال 36 قمری در جلد 3،صفحه 465 نقل کرده است(طبری فقط بخش اوّل خطبه را ذکر کرده است).

در بخش دوّم،به این نکته اشاره می کند که دشمنان حق با تمام اختلافی که با هم دارند دست به دست هم داده اند تا در برابر من قیام کنند؛من تا آن جا که مجبور نشوم صبر خواهم کرد؛ولی اگر آن ها بر هدف شوم خود که از هم گسیختن نظام جامعه اسلامی است اصرار ورزند،در برابر آنان خواهم ایستاد.

***

ص:452

بخش اوّل

اشاره

إنّ اللّه بعث رسولا هادیا بکتاب ناطق و أمر قائم،لا یهلک عنه إلاّ هالک.و إنّ المبتدعات المشبّهات هنّ المهلکات إلاّ ما حفظ اللّه منها.و إنّ فی سلطان اللّه عصمة لأمرکم،فأعطوه طاعتکم غیر ملوّمة و لا مستکره بها.و اللّه لتفعلنّ أو لینقلنّ اللّه عنکم سلطان الإسلام،ثمّ لا ینقله إلیکم أبدا حتّی یأرز الأمر إلی غیرکم.

ترجمه

خداوند،پیامبری راهنما با کتابی گویا و دستوری استوار(برای هدایت مردم) برانگیخت و(این کتاب به گونه ای است که)جز افراد گمراه از آن روی گردان نمی شوند.

بدعت هایی که به رنگ حق درآمده گمراه کننده است؛مگر این که خداوند حفظ کند (بدانید)پیروی از حکومت الهی،حافظ امور شماست؛بنابر این زمام اطاعت خود را- بی آن که نفاق ورزید یا ذره ای اکراه داشته باشید-به دست آن بسپارید.به خدا سوگند! باید چنین کنید و گرنه خداوند،حکومت اسلامی را از شما خواهد گرفت؛سپس به شما باز نمی گرداند،و به غیر شما بر می گردد.

شرح و تفسیر: اگر قیام نکنید حکومت اسلامی از دست می رود

اگر قیام نکنید حکومت اسلامی از دست می رود

همان گونه که در بالا اشاره شد امام علیه السّلام این خطبه را زمانی ایراد فرمود که آگاه شد

ص:453

ناکثین و پیمان شکنان دست به دست هم داده اند و بصره را برای تشکیل حکومتی بر خلافت حکومت اسلامی امیر مؤمنان علیه السّلام انتخاب کرده اند و به سوی آن حرکت نموده اند.

هدف امام علیه السّلام از ایراد این خطبه،آماده ساختن مردم برای مقابله این یاغیان بود.

در آغاز،مردم را به تمسّک،به قرآن فرا می خواند و می فرماید:«خداوند،پیامبری راهنما با کتابی گویا و دستوری استوار(برای هدایت مردم)برانگیخت و(این کتاب به گونه ای است که)جز افراد گمراه از آن روی گردان نمی شوند» (إنّ اللّه بعث رسولا هادیا بکتاب ناطق و أمر قائم،لا یهلک عنه إلاّ هالک (1)) .

سپس هشدار می دهد که«بدعت هایی که به رنگ حق درآمده گمراه کننده است؛مگر این که خداوند حفظ کند» (و إنّ المبتدعات (2)المشبّهات (3)هنّ المهلکات إلاّ ما حفظ اللّه منها) .

اشاره به این که بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فتنه جویان سعی دارند اهداف ضد اسلامی خود را به لباس اسلام درآورند؛مثلا پیمان شکنی را در لباس خونخواهی عثمان نشان دهند.

مردم باید به هوش باشند و فریب ظواهر دروغین را نخورند و خود را به خدا بسپارند.

و در ادامه آن ها را به اطاعت از حکومت الهی خود دعوت کرده،می فرماید:«(بدانید) پیروی از حکومت الهی،حافظ امور شماست؛بنابر این زمام اطاعت خود را-بی آن که نفاق

ص:454


1- 1) «هالک»از ماده«هلاک»در اصل به معنای مرگ و نابودی و فناست؛ولی گاه به معنای هلاکت معنوی که گمراهی و شقاوت و بدبختی است نیز به کار می رود و مقصود در جمله مزبور،همین هلاکت معنوی است؛بنابر این جمله«لا یهلک عنه الا هالک»به این معناست که تنها کسانی گمراه می شوند که برای پذیرش آن آمادگی دارند.
2- 2) «مبتدعات»از ماده«بدع»(بر وزن بدر)به معنای به وجود آوردن چیزی بدون سابقه است و در اصطلاح شریعت به کارهایی که بر خلاف کتاب و سنّت است گفته می شود؛بنابر این «مبتدعات»به معنای کارها و روش هایی است که آن را بر خلاف کتاب و سنت پدید آورده اند.
3- 3) «مشبّهات»در این جا اشاره به بدعت هایی است که رنگ دین دارد و موجب گمراهی می شود.

ورزید یا ذره ای اکراه داشته باشید-به دست آن بسپارید.به خدا سوگند!باید چنین کنید و گرنه خداوند،حکومت اسلامی را از شما خواهد گرفت؛سپس به شما باز نخواهد گردانید،و به غیر شما بر می گردد» (و إنّ فی سلطان اللّه عصمة لأمرکم،فأعطوه طاعتکم غیر ملوّمة (1)و لا مستکره بها.و اللّه لتفعلنّ أو لینقلنّ اللّه عنکم سلطان الإسلام،ثمّ لا ینقله إلیکم أبدا حتّی یأرز (2)الأمر إلی غیرکم) .

آری،هر گاه این نعمت الهی را کفران کنید،خداوند به جرم این ناسپاسی آن را از شما خواهد گرفت؛همان گونه که درباره تمام نعمت ها فرموده است: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ» . (3)

آن چه از عبارت مذکور استفاده می شود(بنابر این که«حتّی»برای غایت باشد)این است که:اگر از امام به حق اطاعت نکنید،خداوند حکومت اسلامی را از شما می گیرد و دیگر به شما باز نمی گردد؛مگر بعد از آن که گروهی از دشمنان شما بر سر کار آیند و بعد از انقراض آن ها باز حکومت الهی به شما بر می گردد.

این تعبیر،مفسّران نهج البلاغه را سخت به زحمت افکنده؛چرا که حکومت ناصالح بعد از امام علیه السّلام در دست حکام«بنی امیّه»بود؛ولی بعد از«بنی امیّه»به اهل بیت علیهم السّلام باز نگشت.

بعضی گفته اند:بازگشت حکومت به«بنی عبّاس»با توجّه به این که آن ها از «بنی هاشم»بودند نوعی بازگشت به اهل بیت است؛ولی با عنایت به این که ظلم بنی عبّاس کمتر از ظلم بنی امیّه نبود،این تفسیر بعید به نظر می رسد.

بعضی نیز احتمال داده اند:منظور،بازگشت حکومت به اهل بیت علیهم السّلام در عصر ظهور حضرت ولی امر-ارواحنا فداه-است.

ص:455


1- 1) «ملوّمة»به معنای سرزنش شده از ماده«لوم»(بر وزن قوم)گرفته شده است.
2- 2) «یأرز»از ماده«أرز»(بر وزن فرض)به معنای جمع شدن گرفته شده است.
3- 3) ابراهیم،آیه 7.

و اگر«حتی»در این جا به معنای«واو»عاطفه باشد-آن گونه که بعضی احتمال داده اند-مشکل حل می شود؛زیرا معنای جمله چنین خواهد بود:اگر اطاعت امام حق نکنید،خداوند،حکومت اسلامی را از شما می گیرد و دیگر باز نمی گردد و کار به دست غیر شما خواهد افتاد(البتّه منظور در آینده نزدیک است؛و گرنه در آینده دور و حکومت امام زمان علیه السّلام در بازگشت حکومت جهانی به اهل بیت علیهم السّلام تردیدی نیست).

***

ص:456

بخش دوّم

اشاره

إنّ هؤلاء قد تمالؤوا علی سخطة إمارتی،و سأصبر ما لم أخف علی جماعتکم؛فإنّهم إن تمّموا علی فیالة هذا الرّأی انقطع نظام المسلمین،و إنّما طلبوا هذه الدّنیا حسدا لمن أفاءها اللّه علیه،فأرادوا ردّ الأمور علی أدبارها.و لکم علینا العمل بکتاب اللّه تعالی و سیرة رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-و القیام بحقّه،و النّعش لسنّته.

ترجمه

این گروه(فتنه انگیز)به علت خشم بر حکومت من به یکدیگر پیوسته اند و من تا هنگامی که بر اجتماع شما خائف نشوم،صبر و تحمل می کنم و اگر آن ها به این افکار سست و فاسد(و نقشه های شوم)ادامه دهند،نظام جامعه اسلامی از هم گسیخته خواهد شد(و در چنین شرایطی صبر نخواهم کرد)آن ها از روی حسد،نسبت به کسی که خداوند،حکومت را به او بازگردانده به طلب دنیا برخاسته و تصمیم گرفته اند اوضاع را به عقب برگردانند(و سنّت های جاهلی را زنده کنند).حقی که شما بر گردن ما دارید عمل به کتاب خدا و سیره و روش رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و قیام به حق او و بر پا داشتن سنّت اوست(و حق من بر شما اطاعت و فرمانبرداری است).

***

ص:457

شرح و تفسیر: اگر فتنه جویان ادامه دهند تحمّل نخواهم کرد

اگر فتنه جویان ادامه دهند تحمّل نخواهم کرد

با توجّه به این که این خطبه در آغاز خلافت امام علیه السّلام و هنگام حرکت به سوی بصره برای خاموش کردن آتش فتنه انگیزان جمل ایراد شده،آن حضرت در بخش اوّل، دوستانش را به اطاعت دعوت کرد و در این بخش به دشمنان هشدار می دهد که دست از فتنه انگیزی بردارند و گر نه با آن ها برخورد شدید خواهد کرد.

می فرماید:«زیرا این گروه(فتنه انگیز)به علّت خشم بر حکومت من به یکدیگر پیوسته اند» (إنّ هؤلاء قد تمالؤوا (1)علی سخطة (2)إمارتی) .

اشاره به این که آن ها گروه های مختلفی اند؛از منافقان گرفته تا بعضی از صحابه حسود و تنگ نظر(مانند طلحه و زبیر)که قدر مشترکی جز مخالفت با من ندارند.

سپس می افزاید:«من تا هنگامی که بر اجتماع شما خائف نشوم،صبر و تحمل می کنم» (و سأصبر ما لم أخف علی جماعتکم) .

این سخن،تحمّل امام را نسبت به مخالفان و دشمنان نشان می دهد که معتقد بود تا کار به جای خطرناکی نرسد،نباید دست به شمشیر برد؛ولی این بدان معنا نیست که هر کاری آن ها انجام دهند،امام علیه السّلام در برابر آن ها سکوت می کند.

لذا در ادامه سخن می افزاید:«اگر آن ها به این افکار سست و فاسد باقی بمانند(و بخواهند اهداف شوم خود را عملی کنند)،نظام جامعه اسلامی از هم گسیخته خواهد شد (و در چنین شرایطی صبر نمی کنم و باید به فتنه انگیزی آن ها پایان داد)» (فإنّهم إن تمّموا علی فیالة (3)هذا الرّأی انقطع نظام المسلمین) .

ص:458


1- 1) «تمالؤوا»از ماده«ملائة»به معنای مساعدت بر کاری گرفته شده،بنابر این مفهوم «تمالؤوا»این است که آن ها دست به دست هم داده اند و به کمک هم برخاسته اند.
2- 2) «سخطة»با«سخط»(بر وزن سبد)یک معنا دارد و آن خشم و غضب است.
3- 3) «فیالة»به معنای سستی فکر و اندیشه است.

و در ادامه این سخن می افزاید:«آن ها از روی حسد،نسبت به کسی که خداوند، حکومت را به او بازگردانده به طلب دنیا برخاسته و تصمیم دارند اوضاع را به عقب برگردانند(و سنّت های جاهلی را زنده کنند)» (و إنّما طلبوا هذه الدّنیا حسدا لمن أفاءها اللّه علیه،فأرادوا ردّ الأمور علی أدبارها) .

این سخن اشاره به آن است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله آمد و حکومت را از صورت دنیوی و مادّی به صورت حکومت الهی درآورد که در آن نیکان و پاکان نقش داشته باشند؛ولی اصحاب جمل به گمان این که حکومت،طعمه چرب و لذیذی برای آنان است،اصرار دارند آنان را در قبضه خود بگیرند و به خواسته های دنیوی خود لباس عمل بپوشانند.

جمله«حسدا لمن أفائها»با توجه به این که«افاء»از ماده«فییء»به معنای بازگشت است،اشاره به این نکته است که حکومت در عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در خاندان بنی هاشم بود و اکنون نیز به همان خاندان بازگشته است؛هر چند حسودان تلاش می کنند که آن را باز گیرند و بار دیگر سنّت های جاهلی را در محیط اسلام زنده کنند.

و در پایان خطبه امام علیه السّلام اشاره به حقوق مردم بر حکومت کرده،می فرماید:

«حقی که شما بر گردن ما دارید عمل به کتاب خدا و سیره و روش رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و قیام به حق او و بر پا داشتن سنت اوست» (و لکم علینا العمل بکتاب اللّه تعالی و سیرة رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-و القیام بحقّه،و النّعش (1)لسنّته) .

اشاره به این که اگر ما بر شما حق داریم(حق اطاعت و پیروی کامل و مخلصانه)شما هم بر ما حقی دارید که همان احیای کتاب اللّه و سنّت پیغمبر و تعالی و پیشرفت آن است؛چرا که حق،همواره دو طرفی است و حق یک سویه وجود ندارد.

قابل توجّه این که این خطبه با تأکید بر اهمّیّت قرآن شروع شد و با تأکید بر آن پایان پذیرفت.

ص:459


1- 1) «نعش»به معنای برداشتن و بر پا نمودن است و این که به جسد مردگان«نعش»می گویند به دلیل این است که آن را روی دست بلند می کنند و به سوی قبرستان می برند.

ص:460

خطبۀ 170: درباره وجوب پیروی از حق به هنگام قیام حجت خدا

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

فی وجوب اتباع الحقّ عند قیام الحجّة

(1)

کلّم به بعض العرب و قد أرسله قوم من أهل البصرة لما قرب علیه السّلام منها لیعلم لهم منه حقیقة حاله مع أصحاب الجمل لتزول الشبهة من نفوسهم،فبین له علیه السّلام من أمره معهم ما علم به أنّه علی الحقّ،ثمّ قال له:بایع،فقال:إنّی رسول قوم،و لا أحدث حدثا حتی أرجع إلیهم.

*** از سخنان امام علیه السّلام است که درباره وجوب پیروی از حق به هنگام قیام حجت بیان فرموده است:

این سخن را امام علیه السّلام برای بعضی از اعراب که فرستاده مردم بصره بودند،بیان فرمود.

در آن هنگام که امام نزدیک بصره رسید،آن ها کسی را نزد حضرت فرستادند تا حقیقت

ص:461


1- 1) سند خطبه: این خطبه را چند نفر از معاریف قبل از سیّد رضی(ره)در کتاب های خود آورده اند؛از جمله مرحوم شیخ مفید در کتاب«جمل»خود از کتاب«جمل»واقدی نقل کرده است(کتاب «جمل»،شیخ مفید،صفحه 156)طبری نیز در کتاب تاریخ خود در حوادث سنه 36 قمری و زمخشری در«ربیع الابرار»در باب«الجوابات المسکته»این خطبه را بیان کرده اند.

حال را جویا شود که با اصحاب جمل(طلحه و زبیر و هوادارانش)چگونه رفتار خواهد کرد؟تا شک و شبهه از آن ها برطرف شود.

امام علیه السّلام چگونگی رفتار خویش را به گونه ای بیان فرمود که حقانیّت آن حضرت بر آن شخص روشن شد.سپس به او فرمود:«بیعت کن».

اما او پاسخ داد:من فرستاده گروهی هستم و از پیش خود نمی توانم کاری کنم.

(امام علیه السّلام سخنان زیر را برای او با یک بیان شیرین و منطقی ایراد فرمود و او تسلیم شد و بیعت کرد).

***

خطبه در یک نگاه

این خطبه چنان که گفته شد پاسخ روشن و جالب و قانع کننده ای است به فرستاده بعضی از قبایل اطراف کوفه و بصره،هنگامی که به وی پیشنهاد بیعت شد و او می خواست به بهانه هایی از بیعت سرپیچی کند.

ص:462

بخش اوّل

اشاره

فقال:أرأیت لو أنّ الّذین وراءک بعثوک رائدا تبتغی لهم مساقط الغیث، فرجعت إلیهم و أخبرتهم عن الکلا و الماء،فخالفوا إلی المعاطش و المجادب،ما کنت صانعا؟قال:کنت تارکهم و مخالفهم إلی الکلاء و الماء.

فقال-علیه السّلام-فامدد إذا یدک.فقال الرّجل:فو اللّه ما استطعت أن أمتنع عند قیام الحجّة علیّ،فبایعته علیه السّلام.

و الرّجل یعرف بکلیب الجرمیّ.

ترجمه

:

امام فرمود:بگو ببینم اگر آن ها تو را به عنوان«پیشگام قافله»فرستاده بودند که محل نزول باران(و جایگاه آب و گیاه)را برای آنان بیابی(و تو این کار را می کردی)سپس به سوی آن ها باز می گشتی و از مکان آب و گیاه آگاهشان می ساختی،ولی آن ها با تو مخالفت می کردند و به سوی سرزمین های بی آب و علف روی می آوردند،تو چه می کردی؟در جواب گفت:آن ها را رها می ساختم و به جایی که آب و گیاه بود می رفتم.

امام علیه السّلام فرمود:پس دستت را دراز کن(و بیعت کن که به سرچشمه آب زلال رسیده ای).

آن مرد می گوید:به خدا سوگند!با روشن شدن حق بر من،توانایی امتناع در خود نیافتم و با آن حضرت بیعت کردم.

مرحوم سیّد رضی رحمه اللّه می فرماید:این مرد به نام«کلیب جرمی»معروف بود.

***

ص:463

شرح و تفسیر: چرا بیعت نمی کنی؟!

چرا بیعت نمی کنی؟!

«واقدی»در کتاب جمل از«کلیب جرمی»چنین نقل می کند:«هنگامی که عثمان کشته شد و چیزی نگذشت که طلحه و زبیر به بصره آمدند(تا مقدّمات حکومت خود را فراهم سازند)و هنگامی که علی علیه السّلام با خبر شد(برای پیش گیری از آنان)به منطقه ذی قار (محلّی نزدیک بصره)آمد.دو نفر از سران قبایل(بصره)به من گفتند:ما را نزد این مرد ببر تا ببینیم هدف او چیست؟هنگامی که به«ذی قار»رسیدیم،علی علیه السّلام را هوشمندترین عرب یافتیم.او نسب قوم مرا بهتر از من بیان می کرد.از من پرسید:رییس قبیله «بنی راسب»کیست؟گفتم:فلان شخص است.گفت:رییس قبیله بنی قدامه کیست؟ گفتم:فلان کس است.گفت:حاضری دو نامه از سوی من برای آن ها ببری؟گفتم:آری.

گفت:آیا با من بیعت نمی کنی؟در این هنگام آن دو پیر مرد که با من بودند با او بیعت کردند؛ولی من خودداری نمودم.گروهی که در نزد حضرت بودند و آثار سجده در پیشانی آنان کاملا نمایان بود گفتند:بیعت کن بیعت کن.علی علیه السّلام گفت:او را به حال خود واگذارید.من گفتم:قبیله من مرا با عنوان«رائد»(کسی که پیشاپیش قافله حرکت می کند تا محلّ آب و سبزه را پیدا کند)فرستادند من به سوی آن ها باز می گردم و پیشنهاد تو را بازگو می کنم؛اگر آن ها بیعت کردند بیعت می کنم و اگر کناره گیری کردند،کناره گیری خواهم کرد.امام پاسخی به من داد که مرا ناگزیر از بیعت کرد».

اکنون به متن نهج البلاغه باز می گردیم تا بنگریم مولا علی علیه السّلام به او چه گفت؟فرمود:

«(ای مرد!)بگو ببینم اگر آن ها تو را«پیشگام قافله»فرستاده بودند که محل نزول باران(و جایگاه آب و گیاه)را برای آنان بیابی(و تو این کار را می کردی)سپس به سوی آن ها باز می گشتی و از مکان آب و گیاه آگاهشان می کردی،ولی آن ها با تو مخالفت می کردند و به سوی سرزمین های بی آب و علف روی می آوردند،تو چه می کردی؟» (أرأیت لو أنّ

ص:464

الّذین وراءک بعثوک رائدا (1)تبتغی لهم مساقط الغیث،فرجعت إلیهم و أخبرتهم عن الکلا (2)و الماء،فخالفوا إلی المعاطش (3)و المجادب (4)،ما کنت صانعا؟) .

«آن مرد در جواب گفت:آن ها را رها می ساختم و به جایی که آب و گیاه بود می رفتم» (قال:کنت تارکهم و مخالفهم إلی الکلاء و الماء) .

امام علیه السّلام فرمود:«پس دستت را دراز کن(و بیعت کن که به سرچشمه آب زلال رسیده ای).آن مرد می گوید:به خدا سوگند!با روشن شدن حق بر من،(با شنیدن پاسخ دندان شکن امام)در خود توانایی امتناع نیافتم و با آن حضرت بیعت کردم» (فقال-علیه السّلام-:فامدد إذا یدک.فقال الرّجل:فو اللّه ما استطعت أن أمتنع عند قیام الحجّة علیّ،فبایعته علیه السّلام) .

سیّد رضی می فرماید:«این مرد به نام«کلیب جرمی»معروف بود» (و الرّجل یعرف بکلیب الجرمیّ) .

امام علیه السّلام در پاسخ یاد شده اشاره به حقیقت مهمّی می کند که با توجه به آن بسیاری از مشکلات را می توان حلّ کرد.

بسیارند کسانی که هم رنگ جماعت شدن را برای خود افتخاری می دانند؛آن چنان از استقلال فکری محرومند که جدا شدن از جماعت را-هر چند گمراه باشد-برای خود وحشتناک می پندارند و همین امر،سبب می شود که خرافات و زشتی ها گاه از نسلی به

ص:465


1- 1) «رائد»از ماده«رود»(بر وزن ذوب)به معنای ملاقات گرفته شده و معمولا به کسی می گویند که در پیشاپیش لشکر یا قافله حرکت می کند و محلی را که از نظر آب و گیاه برای منزل کردن مناسب است،مشخص می کند.
2- 2) «کلأ»به معنای گیاهان بلند است.
3- 3) «معاطش»جمع«معطش»به معنای محلی است که انسان در آن تشنه می شود.
4- 4) «مجادب»جمع«مجدب»به معنای محلی است که باران بر آن نباریده و خشک و بی گیاه است.

نسل دیگر منتقل شود.

امام علیه السّلام با یک مثال روشن این طرز تفکّر را ابطال می کند و می فرماید:اگر همراه جماعتی بودید و در بیابان به محلّی رسیدید که در آن جا آب و گیاه است و مایه نجات،اما همراهان شما از جاده ای رفتند که خشک و سوزان و هلاک کننده است،آیا باید هم رنگ جماعت شوید یا عقل و هوش خود را به کار گیرید؟از آن ها جدا شوید و راه سلامت و عافیت را پیش گیرید؛کدام عاقل به خود اجازه می دهد که در چنین شرایطی هم رنگ جماعت شود؟! مسلّما اگر استقلال فکر بر انسان حاکم شود،هرگاه راه مستقیم را تشخیص داد آن را می پیماید؛هر چند تک و تنها باشد.این همان مطلبی است که امام علیه السّلام در خطبه 201 نهج البلاغه با تعبیر دیگری به آن اشاره کرده،می فرماید:«ایها الناس،لا تستوحشوا فی طریق الهدی لقلّة اهله؛مردم!در راه هدایت از کم بودن رهروان آن،وحشت به خود راه ندهید».

آری،بیعت با امام و پیشوایی همچون علی بن ابی طالب و قبول ولایت و سرپرستی او آب حیاتی بود که در آن جامعه پر از فساد عصر عثمان در اختیار این مرد عرب قرار گرفت و او هم پس از بیان امام علیه السّلام آن را پذیرفت.

نکته: جاذبه گفتار امام علیه السّلام

جاذبه گفتار امام علیه السّلام

گفتار مزبور از جاذبه فوق العاده سخنان آن حضرت در شنوندگان حکایت می کند؛ جالب این که همین معنا در مورد فرستاده عایشه و فرستاده طلحه و زبیر روی داد.

هنگامی که عایشه می خواست فرستاده ای خدمت علی علیه السّلام بفرستد،گفت:«مردی پیدا کنید که نسبت به آن حضرت عداوت شدید داشته باشد!!»شخصی را با چنین صفتی نزد او آوردند.عایشه سربلند کرد و گفت:«تا چه اندازه عداوت علی را در دل داری؟»آن مرد

ص:466

جواب داد:«بسیار زیاد؛تا آن جا که از خدا می خواهم او و اصحابش نزد من باشند و چنان ضربتی با شمشیر بر آن ها فرود آورم که شمشیرم از خونشان رنگین شود!!»عایشه گفت:

«بسیار خوب تو به درد این کار می خوری.نامه مرا ببر و به او بده و اگر تو را به آب و غذا دعوت کرد،ابدا تناول نکن؛چرا که در آن سحر و جادو است!!».

آن مرد نامه را گرفت و راه افتاد.هنگامی که نزد حضرت رسید،امام علیه السّلام سوار بر مرکب بود و جمعی اطراف او بودند.نامه را داد و امام علیه السّلام آن را مطالعه کرد و به او فرمود:به منزل ما بیا؛آبی بنوش و غذایی بخور تا جواب نامه ات را بنویسم.آن مرد گفت:به خدا سوگند! چنین کاری نمی کنم.امام علیه السّلام فرمود:سؤالاتی از تو می پرسم؛حاضری جواب دهی؟ گفت:آری،فرمود:تو را به خدا سوگند می دهم،آیا هنگامی که عایشه می خواست تو را بفرستد نگفته بود مردی را پیدا کنید که با علی علیه السّلام عداوت شدید داشته باشد و تو را نزد او بردند و از تو پرسید تا چه اندازه با او عداوت داری و تو چنین و چنان در جواب گفتی؟آن مرد گفت:آری چنین بود.فرمود:آیا به تو نگفت:اگر به تو پیشنهاد آب و غذا کردند از آن نخور که در آن سحر است؟آن مرد گفت:آری.

امام علیه السّلام فرمود:«حال بگو ببینم حاضر هستی که رسول من باشی؟»عرض کرد:«چرا نباشم؟!هنگامی که نزد تو آمدم مبغوض ترین افراد در نظرم بودی؛ولی اکنون که این کرامات را از تو دیدم محبوب ترین افراد نزد من تویی.هر دستوری داری بده».

امام علیه السّلام فرمود:«نامه مرا نزد او(عایشه)ببر و به او بگو:تو نه اطاعت خدا کردی و نه اطاعت پیامبرش را.خدا به تو دستور داده بود در خانه ات بنشینی؛اما بیرون آمدی و در وسط لشکرگاه رفت و آمد داری و به طلحه و زبیر نیز بگو:شما در مورد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله انصاف ندارید؛چرا که زنان خود را در خانه گذاردید و همسر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را از خانه اش به سوی لشکرگاه بیرون کشیدید».

آن مرد آمد و نامه را به سوی عایشه پرتاب کرد و پیام امام علیه السّلام را به او رسانید؛سپس به خدمت امام علیه السّلام بازگشت و در صفین در رکاب حضرت بود و شربت شهادت نوشید!

ص:467

عایشه گفت:«هر کس را نزد علی می فرستم او را مخالف ما می کند و بر ضد ما می شوراند». (1)

شبیه این معنا،چیزی است که درباره مردی به نام«خداش»،فرستاده طلحه و زبیر واقع شد که شرح آن را مرحوم کلینی در کتاب کافی نقل کرده است (2)و خلاصه آن چنین است که این مرد،فرستاده طلحه و زبیر و حامل پیامی برای امیر مؤمنان علی علیه السّلام بود.قبلا به او گفتند:«به دقّت مراقب باش که علی علیه السّلام سحر بیان دارد و تو را مجذوب خود می کند.

اگر تو را به غذا و استراحت و جلسه سرّی دعوت کرد،نپذیر.زیاد به صورت او نگاه نکن.

فریب را مخور و زمانی که او را دیدی آیه سخره: «إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ اُدْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ» (3)را بخوان تا از سحر او در امان باشی.با خشونت با او سخن بگو و پیام ما را برسان و بازگرد».

هنگامی که خداش خدمت حضرت رسید،حضرت نگاهی به او کرد و خندید و فرمود:

«بیا پیش من بنشین.»گفت:همین جا که هستم خوب است.فرمود:آب و غذایی نزد ما بخور،بعد سخنت را بگو؛گفت:«به هیچ چیز نیاز ندارم»فرمود:«در مجلس خصوصی بنشینیم و صحبت کن.»گفت:«من چیزی پنهانی ندارم.»فرمود:«راست بگو:تمام این دستورات را زبیر به تو نداد؟!»عرض کرد:«آری»فرمود:«سخنی به تو یاد نداد که وقتی مرا دیدی بگویی؟»عرض کرد:«آری»فرمود:«آیه سخره نبود؟»عرض کرد:«آری.»فرمود:

ص:468


1- 1) شرح نهج البلاغه خویی،جلد 10،صفحه 115،با اندکی تلخیص.
2- 2) اصول کافی،جلد 1،صفحه 343.
3- 3) اعراف،آیات 54-56.

«شروع کن به خواندن آن آیه و حضرت هم با او می خواند!»فرمود:«تکرار کن؛او هفتاد مرتبه تکرار کرد.»فرمود:«حالا قلبت مطمئن شد؟»عرض کرد:«آری.»فرمود:«اکنون پیامت را بازگو»او پیام طلحه و زبیر را خدمت حضرت بازگو کرد و حضرت تناقض های متعدد کلام آن ها را بازگو کرد و خداش آن ها را تصدیق کرد و در دل به خود خطاب کرد و گفت:«تو پیامی با خود آورده ای که خود را نقض و ابطال می کند؟خدایا،من از آن دو نفر بیزارم!»امام علیه السّلام فرمود:«پاسخ هایی را که گفتم به آن ها برسان.»خداش عرض کرد:«و اللّه نمی روم تا از خدا بخواهی من به زودی به سوی تو باز گردم و رضای خدا را در مورد تو به دست آورم!»امام علیه السّلام چنین کرد.آن مرد به نزد طلحه و زبیر بازگشت و پیام امام علیه السّلام را به آن ها رساند و به سرعت خدمت آن بزرگوار آمد و در رکاب آن حضرت در جنگ جمل شهید شد.

***

ص:469

ص:470

خطبۀ 171: هنگام تصمیم به مبارزه با لشکر معاویه در صفین

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

لما عزم علی لقاء القوم بصفین

(1)

از سخنان امام علیه السّلام است که هنگام تصمیم به مبارزه با لشکر معاویه در صفین ایراد فرمود.

خطبه در یک نگاه

این سخن،نه خطبه است،نه کلام معمولی؛بلکه یک دعای پر معناست که امام در آستانه جنگ با قاسطین یعنی معاویه و یارانش در ماه صفر سال 37 هجری ایراد فرمود و در پایان آن اصحاب خود را به جهاد دعوت نمود.

این سخن،دو بخش دارد:بخش اوّل،دعایی است بسیار پر معنا که خدا را با اوصافی می ستاید و روح ایمان را در انسان زنده می کند و در پایان آن از خدا می خواهد که او و

ص:471


1- 1) سند خطبه: این دعا را گروهی قبل از سیّد رضی(ره)در کتاب هایشان نقل کرده اند؛از جمله«نصر بن مزاحم»در کتاب«صفین»و«حسین بن سعید اهوازی»در کتاب«الدعا و الذکر»طبق نقل سیّد بن طاووس(ره)در«منهج الدعوات»و«طبری»در تاریخش در حوادث سنه 37 (مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 411).

یارانش را در صورت پیروزی بر دشمن در راه حق استوار دارد و در صورت پیروزی دشمن، شهادت را نصیب فرماید و از فتنه ها دور نگه دارد.

و در بخش دوّم،امام علیه السّلام یارانش را با جمله های کوتاه،اما حماسی و تکان دهنده،به مبارزه با معاویه و طرفدارانش فرا می خواند.

***

ص:472

بخش اوّل

اشاره

اللّهمّ ربّ السّقف المرفوع،و الجوّ المکفوف،الّذی جعلته مغیضا للّیل و النّهار،و مجری للشّمس و القمر،و مختلفا للنّجوم السّیّارة؛و جعلت سکّانه سبطا من ملائکتک،لا یسأمون من عبادتک؛و ربّ هذه الأرض الّتی جعلتها قرارا للأنام،و مدرجا للهوامّ و الأنعام،و ما لا یحصی ممّا یری و ما لا یری؛و ربّ الجبال الرّواسی الّتی جعلتها للأرض أوتادا،و للخلق اعتمادا،إن أظهرتنا علی عدوّنا،فجنّبنا البغی و سدّدنا للحقّ؛و إن أظهرتهم علینا فارزقنا الشّهادة،و اعصمنا من الفتنة.

أین المانع للذّمار،و الغائر عند نزول الحقائق من أهل الحفاظ!العار وراءکم و الجنّة أمامکم!

ترجمه

:

بار خدایا،ای پروردگار این سقف برافراشته و این جوّ و فضای نگاه داشته،که آن را مرکز پیدایش این شب و روز و سیر خورشید و ماه و محل رفت و آمد ستارگان و مسکن گروهی از فرشتگانت برگزیدی؛همان فرشتگانی که از پرستش تو هرگز خسته و ملول نمی شوند! و ای پروردگار این زمین که آن را قرارگاه انسان ها و جای رفت و آمد حشرات و چهار پایان و آن چه به شمار نمی آید از جانورانی که به چشم می آیند و آن ها که دیده نمی شوند،قرار دادی.

ص:473

و ای پروردگار کوه های محکم و استوار که آن ها را برای زمین به منزله میخ های محکم و برای خلق،تکیه گاه مطمئنی ساختی.اگر ما را بر دشمن پیروز ساختی از ستمگری بر کنار دار و بر راه حق استوار فرما و اگر آن ها را بر ما غلبه دادی،شهادت را نصیب ما کن و از فتنه،دورمان دار.

*** کجایند آن ها که در برابر دشمن و حوادث سخت می ایستند و افتخاراتشان را حفظ می کنند و کجایند آن مردان غیوری که به هنگام نزول مشکلات به پاسداری(از عقیده و آب و خاک خود)می پردازند؟(بدانید)ننگ و عار پشت سر شماست و بهشت پیش رویتان!».

***

ص:474

شرح و تفسیر: بهشت پیش شماست!

بهشت پیش شماست!

همان گونه که در آغاز خطبه آمد،امام علیه السّلام در بخش اوّل این سخن،دعای بسیار پر معنایی در پیشگاه پروردگار عرضه می دارد تا خود و یارانش را آماده نبرد با دشمن سازد و از آن جا که به هنگام دعا معمولا خدا را با صفاتی می ستایند تا دل و جان آمادگی بیشتر پیدا کند،امام علیه السّلام هم در این دعا گاه خدا را به نام پروردگار آسمان ها و گاه به اسم پروردگار زمین و سرانجام به نام پروردگار کوه ها ستایش می کند.

نخست عرضه می دارد:«بار خدایا،ای پروردگار این سقف برافراشته و این جوّ و فضای نگاه داشته،که آن را مرکز پیدایش این شب و روز و مسیر خورشید و ماه و محل رفت و آمد ستارگان و مسکن گروهی از فرشتگانت برگزیدی؛همان فرشتگانی که از پرستش تو هرگز خسته و ملول نمی شوند!»( اللّهمّ ربّ السّقف المرفوع،و الجوّ (1)المکفوف (2)،الّذی جعلته مغیضا (3)للّیل و النّهار،و مجری للشّمس و القمر، و مختلفا للنّجوم السّیّارة؛و جعلت سکّانه سبطا (4)من ملائکتک،لا یسأمون (5)من عبادتک) .

تعبیر «سقف مرفوع» یا اشاره به محلّ ستارگانی است که در آسمان به صورت سقفی دیده می شود-که از شرق و غرب و از شمال به جنوب کشیده شده است-و یا اشاره به جوّ

ص:475


1- 1) «جوّ»به معنای آسمان،فضا و هوا آمده است.
2- 2) «مکفوف»به معنای متراکم و نیز به معنای بازداشته شده آمده است و از ماده«کف»به معنای جمع یا منع است.
3- 3) «مغیض»به معنای محل فرو رفتن آب است؛گویا فضا نیز مانند زمین است که شب و روز را در سینه خود فرو می برد این واژه از ماده«غیض»(بر وزن فیض)به معنای فرو نشستن آب در عمق زمین است.
4- 4) «سبط»به معنای قبیله و طایفه است و در اصل به معنای توسعه و گسترش چیزی به آسانی می باشد و از آن جا که طوایف،گسترش می یابند،این واژه بر آن ها اطلاق شده است.
5- 5) «یسأمون»از ماده«سئامة»به معنای خستگی از ادامه کار گرفته شده است.

زمین است؛یعنی لایه هوایی که به قطر حدود دویست کیلومتر گرداگرد زمین را گرفته و همچون سقفی آن را در برابر اشعه مرگبار کیهانی و سنگ های سرگردان آسمانی حفظ می کند. (1)

ولی تفسیر اوّل،مناسب تر است؛بنابر این«سقف مرفوع»محلّ ستارگان عالم بالاست که از پایین به صورت سقفی در نظر زمینیان مجسّم می شود و مفهوم«مجری الشمس و القمر...»به همین معناست.

و «جوّ مکفوف» قشر هوای محیط بر زمین است که محل پیدایش شب و روز می باشد (شب که سایه زمین است در همین«جوّ مکفوف»ظاهر می شود و همچنین روز که محلّ تابش آفتاب است).

تعبیر به «مختلفا للنجوم السیّارة» ممکن است اشاره به تمام ستارگان آسمان باشد که در این فضای بی کران در رفت و آمدند؛هر شب از افق مشرق طلوع و در افق مغرب غروب می کنند؛ولی اگر«النجوم السیّارة»اشاره به همان سیارات پنج گانه معروف منظومه شمسی باشد تعبیر به«مختلفا»اشاره به حرکت مخصوص آن ها در آسمان است؛گویا این گونه به نظر می رسد که مقداری پیش می روند،کمی بر می گردند و دوباره پیش می روند(هر چند در واقع چنین نیست).

ضمنا کلام مزبور همچنین تعبیرات قرآن مجید با دانش ستاره شناسی امروز هماهنگ است و هیئت بطلیموس را نفی می کند؛چرا که مجرای شمس و قمر بودن به این معناست که این دو کره،مستقلا در آسمان در حرکتند و همچنین ستارگان؛نه این که در افلاک بلورین میخکوب شده و همراه فلک می چرخند.

سپس به زمین و موجودات زنده آن اشاره کرده،می فرماید:«ای پروردگار این زمین که آن را قرارگاه انسان ها و جای رفت و آمد حشرات و چهار پایان و آن چه به شمار در نمی آید از جانورانی که به چشم می آیند و آن ها که دیده نمی شوند،قراردادی» (و ربّ

ص:476


1- 1) شرح این مطلب را در تفسیر نمونه،جلد 13،ذیل آیه 32 سوره انبیا نوشته ایم.

هذه الأرض الّتی جعلتها قرارا للأنام،و مدرجا (1)للهوامّ (2)و الأنعام،و ما لا یحصی ممّا یری و ما لا یری) .

این عبارات،نشانه احاطه علمی امام علیه السّلام به تمام جانداران روی زمین است که شامل انسان ها و انواع حیوانات اهلی و غیر اهلی و حتی جاندارانی است که به علت کوچکی اندام به چشم نمی آیند؛مانند انواع میکرب ها و ویروس ها.

جمعی از شارحان نهج البلاغه «ما لا یری» را اشاره به جانورانی دانسته اند که در حال عادی در بیابان ها پراکنده اند و کمتر کسی آن ها را می بیند و گفته اند:اگر در شب تاریک، آتشی در بیابان روشن شود در گرداگرد آن،جانورانی اجتماع می کنند که انسان آن ها را ندیده است؛ولی با توجه با کشفیّات جدید درباره جانداران ذرّه بینی که با چشم غیر مسلّح دیده نمی شود به این گونه تفسیرها نیاز نیست؛زیرا گروهی از جانداران هستند که هیچ وقت به چشم نمی آیند.این بیان،یکی از کرامات مولا علیه السّلام است که پرده از روی حقیقتی که در آن زمان از همگان مخفی بوده،برداشته است.

در مورد انسان،تعبیر به قرار(محل استقرار و اقامت)شده و در مورد حیوانات،تعبیر «مدرج»(محل سیر آرام و تدریجی)آمده است؛این تفاوت تعبیر،ممکن است اشاره به این باشد که جنب و جوش و حرکت در حیوانات،بیش از انسان هاست.

امام علیه السّلام در سوّمین ویژگی ذات پاک خدا در این دعای پر معنا عرضه دارد:«و ای پروردگار کوه های محکم و استوار که آن ها را برای زمین به منزله میخ های محکم و برای خلق،تکیه گاه مطمئنی ساختی»( و ربّ الجبال الرّواسی (3)الّتی جعلتها للأرض أوتادا (4)،و للخلق اعتمادا) .

ص:477


1- 1) «مدرج»از ماده«دروج»به معنای پیمودن راه است و مدرج به محل پیمودن راه گفته می شود.
2- 2) «هوام»جمع«هامّة»به معنای حشرات و حیوانات کوچک،همچون موش و مار آمده است.
3- 3) «رواسی»جمع«راسیة»به معنای استوار و پابرجاست.
4- 4) «اوتاد»جمع«وتد»(بر وزن نمد)به معنای میخ است و از ماده«وتد»(بر وزن وقت) به معنای ثابت ساختن چیزی گرفته شده است.

این بیان که کوه ها میخ های زمین اند،از قرآن مجید اقتباس شده که در مورد کوه ها می فرماید: «وَ الْجِبالَ أَوْتاداً» . (1)

گاه تصور می شود که حجم بزرگ ترین کوه های زمین در برابر کره خاکی به قدری کم است که اطلاق میخ بر آن شاید مناسب نباشد؛ولی با توجّه به این که کوه های عظیم، ریشه در اعماق زمین دارد و در بسیاری از موارد،این ریشه ها به هم پیوسته است و همچون زرهی زمین را در بر گرفته و جلوی فشارهای درونی و بیرونی را-که از جاذبه و جذر و مد ماه بر می خیزد-می گیرد.کوه ها به منزله میخ هایی محسوب می شوند که قطعات یک دریا وسیله دیگر را از جدا شدن باز می دارند.

اما این که می فرماید:«تکیه گاه مطمئنی برای خلق خدا می باشد»به دلیل این است که کوه ها بادهای سخت و عظیم را در هم می شکند و مانع توفان های شن و سیلاب های خطرناک می شود؛افزون بر آن بسیاری از چشمه ها و رودخانه ها از کوه ها سرازیر می شود و مرکز بسیاری از معادن مفید و سودمند است و نیز گاه،قلعه ها و خانه های محکم در آن ساخته می شود.در مناطقی که در معرض جریان سیل است،غالبا خانه ها را روی کوه ها می سازند تا از خطر در امان بماند.

اکنون ببینیم این مقدمه دعا و ثنا به کجا منتهی می شود و امام علیه السّلام از خدا در ذیل آن چه می طلبد؟عرضه می دارد:«(بار الها!)اگر ما را بر دشمن پیروز ساختی از ستمگری بر کنار دار و بر راه حق استوار فرما و اگر آن ها را بر ما غلبه دادی،شهادت را نصیب ما کن و از فتنه،دورمان دار» (إن أظهرتنا علی عدوّنا،فجنّبنا البغی و سدّدنا للحقّ؛و إن أظهرتهم علینا فارزقنا الشّهادة،و اعصمنا من الفتنة) .

امام علیه السّلام در این دعای پر معنا نخست به این حقیقت اشاره می کند که در میدان نبرد، در فرض پیروزی بسیاری اند که از مسیر عدالت خارج می شوند و ظلم و ستم های ناروا بر دشمن روا می دارند؛از این رو از خدا می خواهد که در صورت پیروزی از این کار خلاف دور

ص:478


1- 1) نبأ،آیه 7.

بماند؛ثانیا بسیارند کسانی که پیروزی را برای خودکامگی و هوس رانی و سلطه بر خلق می خواهند.امام علیه السّلام عرضه می دارد:خداوندا،به ما توفیق ده که پیروزی را برای اقامه حق و عدل بخواهیم؛ثالثا در فرض غلبه دشمن،از خدا شهادت می طلبد و بر کنار ماندن از فتنه را.

واژه«فتنه»در این جا ممکن است اشاره به موضوع امتحان باشد؛چرا که میدان نبرد یکی از میدان های بزرگ امتحان است و انسان باید از خدا بخواهد در این میدان پایش نلغزد؛زیرا آن کس که به حقانیت خویش معتقد است،هرگاه گرفتار شکستی شود ممکن است بر بخت و اقبال خود خشمگین گردد و در برابر پروردگار زبان به شکوه بگشاید و این شکستی دیگر است در میدان امتحان.

*** سپس امام علیه السّلام به دنبال دعاهای پر معنای خود اصحاب و یارانش را با عباراتی مهیج و پر نفوذ به مقابله با دشمن دعوت می کند،می فرماید:«کجایند آن ها که در برابر دشمن و حوادث سخت می ایستند و افتخاراتشان را حفظ می کنند و کجایند آن مردان غیوری که به هنگام نزول مشکلات به پاسداری(از عقیده و کشور خود)می پردازند؟» (أین المانع للذّمار (1)،و الغائر (2)عند نزول الحقائق (3)من أهل الحفاظ! (4)) .

و سرانجام پیشتازان را با این عبارت تشویق و فرار کنندگان را توبیخ و تهدید می کند؛ می فرماید:«(بدانید)ننگ و عار پشت سر شماست و بهشت پیش رویتان!» (العار

ص:479


1- 1) «ذمار»به معنای چیزی است که حفظ آن بر انسان لازم است؛مانند خانواده و نوامیس و وطن،از ماده«ذمر»(بر وزن رمل)به معنای برانگیختن همراه با سرزنش گرفته شده است و از آن جا که اگر در حفظ ناموس و خانواده و وطن کوتاهی شود،انسان مستحقّ هرگونه سرزنش و ملامت است،واژه ذمار در آن معنا که گفتیم به کار گرفته است.
2- 2) «غائر»به معنای غیرتمند است.
3- 3) «حقایق»جمع«حقیقت»در این جا اشاره به حوادث سختی است که به انسان یا کشور و جامعه روی می آورد.
4- 4) «حفاظ»از ماده«حفظ»در این جا به معنای وفاداری و نگهداری عهد و پیمان است.

وراءکم و الجنّة أمامکم!) .

اشاره به این که اگر عقب نشینی و فرار کنید،ننگ دامان شما را خواهد گرفت و اگر به پیش تازید بهشت جاویدان پاداش شما خواهد بود.

نکته: دفاع در مقابل مهاجم

در تاریخ بشر،جنگ های فراوانی به وقوع پیوسته؛اعم از جنگ های منطقه ای یا جهانی؛ولی هدف آن ها غالبا برتری جویی و فزون طلبی و گاه انتقام گیری و ماجراجویی بوده است؛به همین دلیل به هنگام پیروزی یک طرف،جنایات هولناکی به وقوع پیوسته است؛چرا که هدف مقدّسی در کار نبوده است.

تنها جنگ های انبیا و اولیاء اللّه از این اصل کلی مستثنا بوده است.اسلام،جنگ را برای خاموش کردن آتش فتنه «وَ قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ» (1)و نیز برای دفاع در مقابل مهاجم «فَإِنْ قاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ» (2)مجاز می شمرد.به همین دلیل هم در اثنای جنگ و هم بعد از پایان آن،اصول انسانی را رعایت می کردند.امیر مؤمنان علی علیه السّلام در توصیه خود به سربازان اسلام می فرمود:«هنگامی که دشمن شکست خورد و فرار کرد، فراری ها را نکشید و زخمی ها را به قتل نرسانید و زنان را آزار ندهید؛هر چند به شما دشنام دهند و آبروی شما را بریزند و به بزرگانتان بدگویی کنند». (3)

در خطبه مورد بحث نیز می بینیم که امام علیه السّلام در دعایی که قبل از جنگ صفّین می فرماید،از خداوند تقاضا می کند که در صورت پیروزی ما را از تعدّی و ستم بر کنار دار و بر راه حق استوار بنما.این است تفاوت جنگ طلبان دنیا پرست و خدا پرستان حق جو.

***

ص:480


1- 1) بقره،آیه 193.
2- 2) بقره،آیه 191.
3- 3) نهج البلاغه،نامه 14.

خطبۀ 172: کارشکنی های جمعی از سرشناسان صحابه و زخم زبان های آن ها و جنگ طلحه و زبیر و عایشه با امام

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

(1)

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این خطبه بعد از حمد و ثنای الهی،اشاره به کارشکنی های جمعی از سرشناسان صحابه و زخم زبان های آن ها اشاره می کند.این خطبه از سه بخش تشکیل می شود:

در بخش اوّل اشاره به تعبیر بسیار زننده ای می فرماید که«عبد الرحمن بن عوف»(یا «سعد بن ابی وقّاص»)در روز شورا(شورای شش نفری عمر)به امام علیه السّلام گفت و نسبت حرص بر خلافت به آن حضرت داد و امام علیه السّلام پاسخی شایسته به او داد.

در بخش دوّم،امام علیه السّلام شکایت قریش و همدستان آن ها-که بر ضدّ او اقدام کردند-به

ص:481


1- 1) سند خطبه: به نظر می رسد که این خطبه بخشی از نامه ای است که امام علیه السّلام در اواخر ایّام خلافتش مرقوم داشت و حوادثی را که بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله تا آن زمان واقع شده بود به طور فشرده در آن برشمرد و دستور داد آن را برای مردم بخوانند و کسی که جمله«انک علی هذا الامر لحریص؛تو نسبت به امر خلافت حریص هستی»به امام علیه السّلام گفت،«عبد الرحمن بن عوف» در روز شورای شش نفری عمر برای انتخاب خلیفه بعد از او بود(و امام علیه السّلام پاسخ دندان شکنی به او داد که در این خطبه نقل شده است)این مطلب را«طبری»در کتاب «مسترشد»آورده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 414).

پیشگاه خدا می برد.

در بخش سوّم،داستان طلحه و زبیر و جنگ جمل را پیش می آورد و اشاره به کار بسیار زشت و بی سابقه ای که آن ها مرتکب شدند می فرماید که همسر پیامبر(عایشه)را از خانه بیرون کشیدند و به لشکرگاه آوردند و از این جا به آن جا بردند و مقام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله را بدین وسیله هتک کردند و گروه زیادی را به کشتن دادند.

***

ص:482

بخش اوّل

اشاره

الحمد للّه الّذی لا تواری عنه سماء سماء،و لا أرض أرضا.

*** منها:و قد قال قائل:إنّک علی هذا الأمر یابن أبی طالب لحریص؛فقلت:بل أنتم و اللّه لأحرص و أبعد،و أنا أخصّ و أقرب،و إنّما طلبت حقّا لی و أنتم تحولون بینی و بینه،و تضربون وجهی دونه.فلمّا قرّعته بالحجّة فی الملاء الحاضرین هبّ کأنّه بهت لا یدری ما یجیبنی به! *** اللّهمّ إنّی أستعدیک علی قریش و من أعانهم!فإنّهم قطعوا رحمی،و صغّروا عظیم منزلتی،و أجمعوا علی منازعتی أمرا هولی.ثمّ قالوا:ألا إنّ فی الحقّ أن تأخذه،و فی الحقّ أن تترکه.

ترجمه

:

ستایش،مخصوص خداوندی است که هیچ آسمانی آسمان دیگر را از دید علم او نمی پوشاند و نه هیچ زمینی زمین دیگر را.

*** در بخش دیگری از خطبه آمده است:

گوینده ای به من گفت:ای فرزند ابو طالب،تو نسبت به این امر-یعنی خلافت- حریصی!در پاسخش گفتم:به خدا سوگند!شما با این که دورترید،حریص ترید(چرا که

ص:483

خلافت،شایسته اهل بیت پیامبر علیهم السّلام است که به این کانون هدایت نزدیک ترند)و من شایسته تر و نزدیکترم.من فقط حق خویش را مطالبه کردم؛ولی شما میان من و آن حایل می شوید و دست ردّ بر سینه ام می گذارید.هنگامی که در آن جمع حاضر با این دلیل کوبنده به او پاسخ گفتم،مبهوت و سرگردان ماند و نمی دانست در پاسخم چه بگوید! *** بار خدایا!من در برابر قریش و کسانی که آنان را یاری می دهند از تو استعانت می جویم (و شکایت پیش تو می آورم)آن ها پیوند خویشاوندی مرا قطع کردند و مقام و منزلت عظیم مرا کوچک شمردند و برای مبارزه با من در غصب چیزی که حق من بود،همدست شدند(به این هم قناعت نکردند)سپس گفتند:بعضی از حقوق را باید گرفت و پاره ای را باید رها کرد(و این از حقوقی است که باید رها سازی).

***

شرح و تفسیر: کارشکنی های قریش در امر خلافت

کارشکنی های قریش در امر خلافت

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه،مطابق معمول،به حمد و ثنای پروردگار می پردازد و در این جا تکیه بر گسترش علم پروردگار-به تناسب بحث هایی که در ذیل آن خواهد آمد- می کند و می فرماید:«ستایش،مخصوص خداوندی است که هیچ آسمانی آسمان دیگر را از دید علم او نمی پوشاند و نه هیچ زمینی زمین دیگر را» (الحمد للّه الّذی لا تواری عنه سماء سماء،و لا أرض أرضا) .

شارحان نهج البلاغه در تفسیر جمله «و لا أرض ارضا» با توجّه به این که کره زمین یکی بیش نیست به زحمت افتاده اند؛بعضی گفته اند:این جمله اشاره به اقلیم های هفت گانه روی زمین است که با توجّه به کروی بودن زمین یکدیگر را در نظر امثال ما

ص:484

انسان ها-هر چند بیرون از کره زمین به آن نگاه می کنیم-می پوشانند.تمام مناطق روی زمین را در یک لحظه نمی توان با چشم دید؛هر چند از فاصله دور در فضا به آن نگاه کنیم؛ولی برای خداوند چنین نیست؛همه در پیشگاه علمش حاضر و او بر همه ناظر است.

گاه نیز گفته می شود این جمله،اشاره به طبقات زمین است؛زیرا زمین از طبقات مختلفی تشکیل شده که ما تنها یک طبقه را می بینیم؛ولی خداوند از همه آگاه است.

بعضی نیز گفته اند:منظور،مخلوقاتی است که در این زمین ها زندگی می کنند.

همین گفتگوها در تفسیر آیه شریفه 12 سوره طلاق نیز دیده می شود« «اللّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ» ؛خداوند همان کسی است که هفت آسمان را آفرید و از زمین نیز همانند آن ها را».

و بعضی از مفسّران مانند فخر رازی و مرحوم علامه طبرسی هر کدام،یکی از تفسیرهای یاد شده را پذیرفته اند.

این احتمال نیز در تفسیر آیه و تفسیر کلام امام علیه السّلام وجود دارد که منظور،عوالمی باشد که در آن سوی کره زمین قرار دارد.

توضیح این که ما آن چه را بالای سرمان قرار دارد،آسمان می نامیم و آن چه زیر پای ما قرار داد،زمین؛و می دانیم کره زمین در میان مجموعه ای از ستارگان ثابت و سیّار قرار گرفته و همان گونه که در بالای سر ما بخش عظیمی از آن مجموعه است اگر به زیر پایمان یعنی درست آن طرف کره زمین نگاه کنیم نیز مجموعه ای از این عوالم موجود است که برای ساکنان آن جا آسمان است و برای ما که در این طرف زمین قرار داریم زمین محسوب می شود.آسمان تنها نیم کره ای نیست که بالای سر و دو طرف ما قرار دارد؛بلکه نیم کره دیگری هم در زیر پای ماست که آن نیز همانند این نیم کره مملوّ از ستارگان و کرات آسمان است.(دقّت کنید).

***

ص:485

سپس امام علیه السّلام در بخش دیگر این خطبه و به ماجرای روز شورای شش نفری عمر برای انتخاب خلیفه سوّم اشاره می کند و در برابر گفتار کینه توزانه«عبد الرحمن بن عوف» (یا«سعد بن ابی وقّاص»)-که امام علیه السّلام را به حرص در امر خلافت متّهم ساخت-چنین می فرماید:«گوینده ای به من گفت:ای فرزند ابو طالب،تو نسبت به این امر(یعنی خلافت)حریصی!در پاسخش گفتم:به خدا سوگند!شما با این که دورترید،حریص ترید (چرا که خلافت،شایسته اهل بیت پیامبر علیهم السّلام است که به این کانون هدایت نزدیک ترند) و من شایسته تر و نزدیکترم» (و قد قال قائل:إنّک علی هذا الأمر یابن أبی طالب لحریص؛فقلت:بل أنتم و اللّه لأحرص و أبعد،و أنا أخصّ و أقرب) .

در واقع،عبد الرحمن بن عوف ها و سعد بن ابی وقّاص ها از دریچه کوتاه فکر خود، خلافت را طعمه لذیذی برای خود یا افراد مورد نظرشان می پنداشتند.آن ها نمی دانستند یا نمی خواستند بدانند که فرزند ابو طالب علیه السّلام با صراحت می فرماید:اگر برای احقاق حقوق مظلومان نبود،هرگز زیر بار خلافت نمی رفتم!او خلافت را برای هدایت و اجرای عدل و پیشرفت و عظمت مسلمین می خواهد؛نه برای خودش.

آن گاه در ادامه این سخن می افزاید:«من فقط حق خویش را مطالبه کردم(چرا که از همه شایسته ترم و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نیز مرا تعیین فرموده)؛ولی شما میان من و آن حایل می شوید و دست ردّ بر سینه ام می گذارید» (و إنّما طلبت حقّا لی و أنتم تحولون بینی و بینه،و تضربون وجهی دونه) .

آن چه امام علیه السّلام در این بیان فرموده،دلیلی است روشن و برهانی است قاطع که مقدمات آن برای همه معلوم بود؛زیرا همه به شایستگی علی علیه السّلام و نزدیکی او به کانون هدایت یعنی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله معترف بودند،ولی حرص و آز نسبت به امر خلافت به آنان اجازه نمی داد در برابر این حق تسلیم شوند.

لذا در ادامه این سخن می فرماید:«هنگامی که در آن جمع حاضر با این دلیل کوبنده به او پاسخ گفتم،مبهوت و سرگردان ماند و نمی دانست در پاسخم چه بگوید!»( فلمّا

ص:486

قرّعته (1)بالحجّة فی الملاء الحاضرین هبّ (2)کأنّه بهت لا یدری ما یجیبنی به!) .

داستان شورای شش نفری عمر که در آستانه مرگش آن را ترتیب داد،بسیار پر غوغا است و بیانگر کینه ها و حسدهایی گروهی از سرشناسان صحابه نسبت به امیر مؤمنان علی علیه السّلام است و نشان می دهد چگونه برای عقب زدن امام علیه السّلام از مقامی که حق الهی و اجتماعی او بود توطئه کردند و حتی با لحنی طلبکارانه از آن حضرت خواستند که از حق خود عقب نشینی کند؛و گر نه متهم به حریص بودن در امر خلافت خواهد شد! شرح این ماجرا در جلد اوّل،ذیل خطبه سوم(خطبه شقشقیّه)صفحه 368 آورده ایم.

قابل توجّه این که ابن ابی الحدید در شرح این خطبه می گوید:«شیعیان معتقدند که امام علیه السّلام این سخن را در سقیفه بنی ساعده-که برای انتخاب نخستین خلیفه تشکیل شده بود-در برابر«ابو عبیده جرّاح»بیان کرد». (3)

در حالی که ما در میان علمای شیعه کسی را سراغ نداریم که چنین سخنی گفته باشد و معروف و مشهور در میان ما این است که اساسا سقیفه در غیاب آن حضرت تشکیل شد.

*** امام علیه السّلام در بخش دیگری از این خطبه روی به درگاه خدا می آورد و نسبت به ظلم و ستم هایی که به او شده،شکایت می کند و از خدا مدد می طلبد؛عرضه می دارد:«بار خدایا!

ص:487


1- 1) «قرّعته»از ماده«قرع»بر وزن(فرع)به معنای کوبیدن چیزی بر چیزی است؛به گونه ای که صدای شدید از آن برخیزد.این واژه در مسائل معنوی هم به کار می رود؛مثلا در مورد دلایل روشن و کوبنده استعمال می شود؛مانند خطبه بالا.
2- 2) «هبّ»از ماده«هبوب»به معنای وزش باد و گاه به معنای هیجان زده شدن و مبهوت گشتن یا از خواب بیدار شدن نیز آمده است و در خطبه مزبور،معنای دوم قصد شده است.
3- 3) شرح ابن ابی الحدید،جلد صفحه 9،305.

من در برابر قریش و کسانی که آنان را یاری می دهند از تو استعانت می جویم(و شکایت پیش تو می آورم)آن ها پیوند خویشاوندی مرا قطع کردند و مقام و منزلت عظیم مرا کوچک شمردند و برای مبارزه با من در غصب چیزی که حق من بود،همدست شدند(به این هم اکتفا نکردند)سپس گفتند:بعضی از حقوق را باید گرفت و پاره ای را باید رها کرد (و این از حقوقی است که باید رها سازی)» (اللّهمّ إنّی أستعدیک (1)علی قریش و من أعانهم!فإنّهم قطعوا رحمی،و صغّروا عظیم منزلتی،و أجمعوا علی منازعتی أمرا هو لی.ثمّ قالوا:ألا إنّ فی الحقّ أن تأخذه،و فی الحقّ أن تترکه) .

این عبارات به وضوح نشان می دهد که امیر مؤمنان علی علیه السّلام خلافت را حق خود می دانست؛هم به دلیل این که از همه شایسته تر بود و هم برای این که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در جریان غدیر،او را به این مقام منصوب داشت و بارها بر آن تأکید فرمود؛ولی عاشقان جاه و مقام دست به دست هم دادند و نه تنها حکم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و حکم عقل را کنار گذاردند، بلکه کارهایی انجام دادند که مصداق روشن قطع رحم بود؛و عجب تر این که به این حق، معترف بودند؛ولی می گفتند:از حقوقی است که باید از آن صرف نظر کنی؛زیرا شرایط به دست آوردن آن فراهم نیست.

تعبیر به قطع رحم یا به سبب این است که آن ها برای اولویت خود در امر خلافت، استدلال به خویشاوندی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می کردند و امام علیه السّلام می فرماید:من از شما نزدیک ترم(همان طور که در عبارات گذشته خواندیم)و یا اشاره به این است که آن ها نه تنها خلافت را که حق من بود اخذ کردند،بلکه مرتکب اهانت ها و جنایت هایی شدند که مصداق واضح قطع رحم بود.

ص:488


1- 1) «استعدیک»از ماده«استعداء»به معنای یاری طلبیدن و شکایت پیش کسی بردن است.

نکته ها

1-چشم بستن در برابر واقعیات

گر چه بعضی سعی دارند از کنار پاره ای از مسائل مربوط به خلافت و جانشینی بعد از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به طور ساده بگذرند ولی به یقین موضوع به این سادگی نیست.

شک نیست که علی علیه السّلام بارها شکایت داشت که چرا خلافت را که حق مسلم او بود از آن حضرت گرفتند؟(البتّه حق نه به این معنا که مقام پر سود و پر فایده ای است؛بلکه چون یک مسئولیت الهی بود که هدفش-طبق گفته های خود آن حضرت-اقامه عدل و احقاق حقوق و اجرای حدود بود).

یک نمونه بارز از این شکایات،سخنی است که بیان شد؛آن جا که با صراحت می فرمود:«آن ها دست به دست هم دادند تا حق مسلّم مرا بگیرند». (1)جالب این که «ابن ابی الحدید»کلام یاد شده و سخنان دیگری را از این دست نقل می کند و بعد به توجیه غیر قابل قبولی دست می زند؛نخست کلام وی را بشنوید:

«بدان که اخبار متواتری از آن حضرت همانند خطبه مذکور نقل شده است؛از جمله می فرماید:«ما زلت مظلوما منذ قبض اللّه رسوله حتّی یوم النّاس هذا؛من همواره از آن روز که خداوند قبض روح پیغمبرش را کرد تا امروز بوده ام!».

و در جای دیگر می فرماید:«اللّهمّ أخز قریشا فإنّها منعتنی حقّی و غصبتنی امری؛خداوندا،قریش را رسوا کن که حق مرا دریغ داشتند و کار مرا غصب کردند».

و نیز می فرماید:«فجزی قریشا عنّی الجوازی فإنّهم ظلمونی حقّی و اغتصبونی سلطان ابن أمّی؛خداوند جزای قریش را درباره من بدهد؛چرا که آن ها حق مرا به ظلم گرفتند و حکومت فرزند مادر(پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله)را غصب کردند».

و نیز شنید،شخصی فریاد می زند:أنا مظلوم!امام فرمود:«هلمّ فلنصرخ معا فإنّی ما زلت مظلوما؛بیا هر دو با هم فریاد زنیم چرا که من نیز همیشه مظلوم بوده ام».

ص:489


1- 1) شبیه همین معنا با اضافات قابل ملاحظه ای در خطبه 217 نیز بیان خواهد شد.

و در خطبه شقشقیّه می فرماید:«و إنّه لیعلم أنّ محلّی منها محلّ القطب من الرّحی؛او(خلیفه اوّل)به خوبی می دانست که جایگاه من در خلافت،همچون جایگاه محور سنگ آسیاب است(که بدون آن هرگز گردش نمی کند).

و در همان خطبه می فرماید:«أری تراثی لهبا؛با چشم خود می دیدم میراث من به غارت می رود».

و ابن ابی الحدید بعد از ذکر موارد در مقام دفاع از برنامه خلفا می گوید:«اصحاب ما تمام آن چه را ذکر شد،چنین توجیه کرده اند که منظور امام علیه السّلام این است که از آن ها برتر و سزاوارتر بود!-و این یک واقعیت است!-نه این که منظور،آن است که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله بر طبق نص صریح،مرا به این مقام برگزیده؛چرا که این سبب می شود،بزرگان مهاجران و انصار را تکفیر یا تفسیق کنیم.(آن ها را به کفر یا فسق نسبت دهیم).

سپس می افزاید:«امامیه و زیدیّه این سخنان را بر ظاهرش حمل می کنند(و خلفا را غاصب می شمرند)و راه صعب العبوری راه می پیمایند!».

بعد از آن می گوید:«به جانم سوگند!گر چه مفهوم این عبارات به ظن غالب،همان چیزی است که آن ها می گویند؛ولی با دقت در سخن،این گمان باطل می شود و راهی جز این نیست که ما این سخنان را مانند آیات متشابه قرآن بدانیم که گاهی مطالبی را بازگو می کند که هرگز آن را درباره خدا نمی پذیریم». (1)

شگفت آور است چگونه«ابن ابی الحدید»یا افرادی مانند او این سخنان روشن را تفسیر و تأویل نادرست می کنند و از آن بدتر این که آن را با آیات متشابه قرآن قیاس می نمایند!اگر در قرآن می خوانیم« «یَدُ اللّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ» ؛دست خدا بالای دست آن هاست». (2)هر انسان هوشمندی می فهمد،منظور همان قدرت خداوند است و گر نه خداوند جسم نیست و دستی همانند دست ما ندارد.

ص:490


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 306 و 307.
2- 2) فتح،آیه 10.

ولی امام علیه السّلام در سخنان یاد شده با صراحت می گوید:«آن ها حق مرا غصب کردند»این عبارت توجیه و تفسیر خاصی ندارد،چه مانعی دارد بگوییم گروه کثیری از مهاجران و انصار بعد از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله در مورد خلافت راه خطا پوییند؟مگر آن ها معصوم بودند؟ حقیقت این است که پیشداوری ها و وابستگی های آمیخته با تعصب نسبت به یک مذهب سبب می شود انسان از مطالب واضح چشم بپوشد و به سراغ توجیه های غیر منطقی برود! ***

2-آیا بخشی از حق را باید رها کرد؟

همان گونه که در خطبه ذکر شد،غاصبان خلافت به این جمله تمسّک جسته اند که پاره ای از حقوق را باید گرفت و پاره ای را طبق مصالحی باید رها کرد.

و موضوع خلافت امیر مؤمنان علی علیه السّلام را از قسم دوّم می پنداشتند.

جمله مذکور یک مفهوم صحیحی دارد و یک مفهوم باطل.هرگاه حق جنبه شخصی داشته باشد انسان در پاره ای از موارد،برای جلوگیری از درگیری و به درازا کشیدن مخاصمات و مراعات محبّت و دوستی باید از همه یا قسمتی از حق خود بگذرد؛ولی در حقوقی که مربوط به سرنوشت جامعه است،هیچ کس حق ندارد روی آن معامله کند یا از آن بگذرد.متولیان این حقوق وکیل و نایب مردم اند.وکیل،هرگز حق چنین گذشت هایی را ندارد و موضوع خلافت دقیقا از همین قسم است؛ولی غاصبان با مغالطه و سفسطه و خلط میان این دو قسم،مطلب را به جای دیگر بردند.

در ضمن،عبارت مزبور به خوبی نشان می دهد که مخالفان آن حضرت،نسبت به حق او معترف بودند و یا به تعبیر دیگر به قدری حق او روشن بود که یارای انکار آن را نداشتند؛لذا به بهانه های واهی متشبث می شدند.

ص:491

ص:492

بخش دوّم

اشاره

فخرجوا یجرّون حرمة رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-کما تجرّ الأمة عند شرائها،متوجّهین بها إلی البصرة،فحبسا نساءهما فی بیوتهما،و أبرزا حبیس رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-لهما و لغیرهما،فی جیش ما منهم رجل إلاّ و قد أعطانی الطّاعة،و سمح لی بالبیعة،طائعا غیر مکره، فقدموا علی عاملی بها و خزّان بیت مال المسلمین و غیرهم من أهلها، فقتلوا طائفة صبرا،و طائفة غدرا.فو اللّه لو لم یصیبوا من المسلمین إلاّ رجلا واحدا معتمدین لقتله،بلا جرم جرّه،لحلّ لی قتل ذلک الجیش کلّه،إذ حضروه فلم ینکروا،و لم یدفعوا عنه بلسان و لا بید.دع ما أنّهم قد قتلوا من المسلمین مثل العدّة الّتی دخلوا بها علیهم!

ترجمه

:

آن ها(طلحه و زبیر و هم دستانشان)به سوی بصره حرکت کردند؛در حالی که همسر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را همچون کنیزی که به بازار برده فروشان می برند،به دنبال خود کشاندند.آن ها همسران خود را در خانه هایشان پشت پرده نگه داشتند(تا از نظر نامحرمان دور باشند)ولی پرده نشین حرم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را در برابر دیدگان خود و دیگران ظاهر ساختند؛در میان لشکری که همه آن ها به من قول اطاعت داده بودند و با رضایت کامل و بدون اکراه با من بیعت کرده بودند!آن ها به فرماندار من در بصره و همچنین خزانه داران بیت المال مسلمین و به مردم دیگری از اهل آن شهر حمله کردند؛

ص:493

گروهی از آنان را با شکنجه و گروهی را با حیله کشتند.به خدا سوگند!اگر آن ها فقط به یک نفر دست می یافتند و او را به طور عمد و بدون گناه می کشتند،قتل همه آن لشکر برای من حلال بود؛چرا که آن ها حضور داشتند و مخالفت نکردند و از او نه با زبان دفاع کردند و نه با دست(و به این ترتیب،هم دست مفسدان فی الارض شدند)چه رسد به این که آنان گروه بسیاری از مسلمانان را به تعداد همراهانشان که با آن ها وارد بصره شدند به قتل رساندند! ***

شرح و تفسیر: رسوایی آتش افروزان جنگ جمل

اشاره

رسوایی آتش افروزان جنگ جمل

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،شرحی پیرامون خطاهای بزرگ آتش افروزان جنگ جمل بیان می کند تا همه بدانند اگر امام به جنگ با آن ها برخاست و گروهی از آنان در این جنگ کشته شدند مستحق بودند؛دهان بهانه جویان و ایراد کنندگان بی خبر را با این منطق قوی و نیرومند خود می بندد و به طور عمده به سه گناه از جرایم سنگین آن ها اشاره می کند:

نخست می فرماید:«آن ها(طلحه و زبیر و هم دستانشان)به سوی بصره حرکت کردند؛ در حالی که همسر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را همچون کنیزی که به بازار برده فروشان می برند،به دنبال خود کشاندند» (فخرجوا یجرّون حرمة رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله- کما تجرّ الأمة عند شرائها،متوجّهین بها إلی البصرة) .

سپس می فرماید:«(آری)آن ها همسران خود را در خانه هایشان پشت پرده نگه داشتند(تا از نظر نامحرمان دور باشند)ولی پرده نشین حرم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را در برابر دیدگان خود و دیگران ظاهر ساختند» (فحبسا نساءهما فی بیوتهما،و أبرزا

ص:494

حبیس (1)رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-لهما و لغیرهما) .

همه می دانیم که قرآن به همسران پیامبر صلّی اللّه علیه و آله توصیه می کند که در خانه های خود بنشینند و همچون عصر جاهلیّت در برابر چشم این و آن ظاهر نشوند «وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولی» (2).

گویا حوادثی همچون جنگ جمل از قبل پیش بینی شده بود و این دستور ناظر به آن و مانند آن است.ولی این ناجوانمردان،همسران خود را در خانه نشاندند و همسر پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله را بر خلاف نصّ صریح قرآن بیرون کشاندند تا از وجود او برای مقاصد شوم خود استفاده ابزاری کنند.

و در ادامه این سخن،امام علیه السّلام به اشکال دوّمی می پردازد و می فرماید:«این جریان در میان لشکری صورت گرفت که همه آن ها به من قول اطاعت داده بودند و با رضایت کامل و بدون اکراه با من بیعت کرده بودند!» (فی جیش ما منهم رجل إلاّ و قد أعطانی الطّاعة،و سمح لی بالبیعة،طائعا غیر مکره) .

نه تنها مسلمانان،بلکه قبل از اسلام نیز آن ها که با کسی بیعت می کردند خود را به تمام معنا ملزم به بیعت خود می دانستند؛ولی آتش افروزان جنگ جمل این سنّت را شکستند و آشکارا بیعت خود را زیر پا نهادند و در برابر امام علیه السّلام صف کشیدند و آماده نبرد شدند.

و در ادامه به گناه بزرگ دیگر آنان اشاره کرده،می فرماید:«(از همه بدتر این که پس از ورود به بصره)به فرماندار من در بصره و همچنین خزانه داران بیت المال مسلمین و به مردم دیگری از اهل آن شهر حمله کردند؛گروهی از آنان را با شکنجه و گروهی را با حیله

ص:495


1- 1) «حبیس»از ماده«حبس»به معنای محبوس است و اشاره به همسر پیامبر عایشه است که از شرکت در جنگ و ورود در این صحنه های اجتماعی ممنوع بود؛ولی طلحه و زبیر او را تشویق به این کار کردند.
2- 2) احزاب،آیه 33.

کشتند» (فقدموا علی عاملی بها و خزّان بیت مال المسلمین و غیرهم من أهلها،فقتلوا طائفة صبرا (1)،و طائفة غدرا) .

ابن ابی الحدید در شرح بعضی از جنایات اهل جمل(ذیل همین خطبه)می نویسد:

«طلحه و زبیر و همدستانشان زره در زیر لباس پوشیدند و هنگام نماز صبح به مسجد آمدند؛در حالی که نماینده امیر مؤمنان علی علیه السّلام«عثمان بن حنیف»قبلا به مسجد آمده بود.هنگام نماز فرا رسید.نماینده امام علیه السّلام جلو آمد تا با مردم نماز بخواند.یاران طلحه و زبیر او را عقب کشیدند و زبیر را برای نماز جلو انداختند.سبابجه(پاسداران بیت المال) (2)جلو آمدند و زبیر را از مسجد بیرون کردند و عثمان بن حنیف را جلو انداختند؛ ولی اصحاب زبیر با یک حمله آن ها را به عقب راندند و زبیر را جلو انداختند.این جنگ و گریز تا نزدیک طلوع آفتاب پیوسته ادامه داشت.مردم فریاد کشیدند:ای اصحاب محمد صلّی اللّه علیه و آله از خدا نمی ترسید؟آفتاب دارد طلوع می کند؛بالاخره زبیر غالب شد و با مردم نماز خواند و بعد از نماز،زبیر یاران مسلح خود را صدا زد که عثمان بن حنیف را دستگیر کنید و بعد از یک درگیری شدید،عثمان دستگیر شد و او را تا حدّ مرگ زدند و تمام موهای صورتش حتی ابروها و مژه های چشمانش را کندند و«سبابجه»را که هفتاد نفر بودند دستگیر کردند و به اتّفاق عثمان بن حنیف،نزد عایشه بردند،عایشه دستور قتل

ص:496


1- 1) «صبر»در اصل به معنای حبس است و اگر به خویشتن داری در مقابل ناملایمات صبر گفته می شود نیز به همین جهت است.معنای دیگر صبر این است که انسان یا حیوانی را در جایی نگهدارند و محدود سازند؛سپس با انداختن سنگ و یا تیر او را بکشند و در مجموع، کشتن با زجر و شکنجه را«قتل صبر»می گویند. و این همان چیزی است که در دستورات اسلامی حتی نسبت به خطرناک ترین دشمنان ممنوع شده است!
2- 2) «سبابجه»جمع«سبیجی»(بر وزن بسیجی)به گفته لسان العرب(در ماده بسج)گروهی بودند شجاع و دلیر از سرزمین سند که برای پیکار(و در این جا دفاع از بیت المال)اجیر شده بودند.بعضی نیز گفته اند:اصل آن«سیاه بچّه»بود؛زیرا همه آن ها کم سن و سال و رنگ چهره آن ها تیره بود.

عثمان بن حنیف را صادر کرد؛ولی عثمان فریاد زد که اگر مرا بکشید برادرم(فرماندار مدینه)انتقام خون مرا از خاندان شما خواهد گرفت.آن ها از این ماجرا ترسیدند و عثمان را رها کردند.سپس عایشه به زبیر پیغام داد که تمام«سبابجه»را به قتل برساند.او نیز آن ها را هفتاد نفر بودند مانند گوسفند سر برید و این کار به دست فرزندش عبد اللّه انجام گرفت.بعضی از مورخان مانند«ابو مخنف»گفته اند:«آن ها چهار صد نفر بودند و طلحه و زبیر پیمانی را که با عثمان بن حنیف بسته بودند-که متعرّض کسی نشوند-شکستند و «سبابجه»اوّلین گروهی بودند که در اسلام با شکنجه کشته شدند». (1)

امام علیه السّلام در جمله «فقتلوا طائفة صبرا،و طائفة غدرا» اشاره به همین داستان می کند که گروهی را با شکنجه کشتند و گروهی را با پیمان شکنی.

سپس امام علیه السّلام در یک نتیجه گیری روشن چنین می فرماید:«به خدا سوگند!اگر آن ها فقط به یک نفر دست می یافتند و او را عمدا و بدون گناه می کشتند،قتل همه آن لشکر برای من حلال بود؛چرا که آن ها حضور داشتند و مخالفت نکردند و از او نه با زبان دفاع کردند و نه با دست(و به این ترتیب،هم دست مفسدان فی الارض بودند)چه رسد به این که آن ها گروه بسیاری از مسلمانان را به تعداد همراهانشان که با آن ها وارد بصره شدند به قتل رساندند!» (فو اللّه لو لم یصیبوا من المسلمین إلاّ رجلا واحدا معتمدین لقتله،بلا جرم جرّه،لحلّ لی قتل ذلک الجیش کلّه،إذ حضروه فلم ینکروا،و لم یدفعوا عنه بلسان و لا بید.دع ما أنّهم قد قتلوا من المسلمین مثل العدّة الّتی دخلوا بها علیهم!) .

*** در این جا پرسش و پاسخی از سوی شارحان نهج البلاغه مطرح شده که ذکر آن برای تکمیل بحث یاد شده ضروری به نظر می رسد:

ص:497


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 9،صفحه 320 و 321.

پرسش

:

چگونه امیر مؤمنان می فرماید:اگر آن ها حتی یک نفر را می کشتند قتل تمام لشکرشان جایز بود تا چه رسد به این که به تعداد خودشان از مسلمین بی گناه کشتند.این نابرابری را با چه عنوانی از عناوین فقهی می توان تفسیر کرد؟ *** بعضی پاسخ گفته اند:آن ها عملا نشان دادند که کشتن مسلمان را مباح می شمرند و این نوعی انکار ضروریات دین است و به این ترتیب مرتد می شوند.

برخی گفته اند:کشتن آن ها به دلیل نهی از منکر بوده است؛زیرا اگر نهی از منکر هیچ راهی جز این نداشته باشد،مجاز است.سوّمین و بهترین جواب این است که آن ها مصداق«مفسد فی الارض»بودند؛چرا که لشکری به راه انداختند و بیعت خود را شکستند و در بخشی از کشور اسلام،فساد عظیمی به راه انداختند؛بنابر این داخل در آیه شریفه می شوند که: «إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً أَنْ یُقَتَّلُوا» . (1)

و اگر امام علیه السّلام می فرماید:گناه آن ها این بود که در برابر فجایع آنان سکوت کردند و در واقع مقدمه ای است برای اثبات محارب و مفسد بودن آن ها.

پاسخ چهارمی نیز در این جا مطابق مذهب پیروان اهل بیت علیهم السّلام وجود دارد و آن این که هر کس بر امام معصوم و بر ضدّ حکومت اسلامی خروج کند،کافر است؛همان گونه که «خواجه طوسی»در«تجرید العقائد (2)»می گوید«و محاربوا علیّ کفرة؛کسانی که با علی علیه السّلام به جنگ برخیزند کافرند»زیرا می دانیم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به علی علیه السّلام خطاب کرده، فرمود:«حربک حربی؛جنگ با تو جنگ با من است». (3)

ص:498


1- 1) مائده،آیه 33.
2- 2) شرح تجرید،صفحه 240،چاپ مؤسسه امام صادق علیه السّلام.
3- 3) این حدیث را خوارزمی در مناقب،صفحه 129 و قندوزی در ینابیع المودّة،جلد 1، صفحه 172 و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه،جلد 18،صفحه 24 نقل کرده اند.

در مورد فجایع طلحه و زبیر و عایشه در جنگ جمل در جلد اوّل این کتاب ذیل خطبه سوّم و سیزدهم و جلد دوّم،در تفسیر خطبه 22 و 31 و جلد پنجم در تفسیر خطبه 137 بحث کافی شده است.

***

پرسش دیگر

:

در این جا پرسش دیگری مطرح است و آن این که اگر همه آن ها مستحق قتل بودند- به سبب این که گروهی از مسلمین را حتّی قبل از جنگ کشتند-چرا امام علیه السّلام بعد از پیروزی تمام همدستان طلحه و زبیر را قصاص نفرمود؟حتی عایشه به حکم محاربه با امام مسلمین و قیام بر ضدّ حکومت اسلامی و ایجاد فساد در زمین مستحق قتل بود؛ ولی چنان که می دانیم امام علیه السّلام او را با احترام به مدینه باز گرداند؟ پاسخ این پرسش روشن است و آن این که اوضاع به قدری توفانی و شرایط بحرانی بود که اگر امام علیه السّلام دست به چنین کاری می زد مخالفان به آسانی می توانستند توده های عوام مسلمین را بر ضدّ او بشورانند؛لذا در نقلی از عمرو عاص می خوانیم که به عایشه گفت:

«ای کاش در روز جنگ جمل کشته شده بودی!»عایشه به او گفت:«بی پدر چرا؟»عمرو گفت:«تو از دنیا می رفتی و وارد بهشت می شدی!و ما کشتن تو را بزرگ ترین دستاویز بر ضدّ علی قرار می دادیم. (1)» به هر حال،این افتخاری است برای علی علیه السّلام که از آن ها صرف نظر کرد و جامعه اسلامی را نجات داد.

***

ص:499


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد صفحه 6،322.

ص:500

خطبۀ 173: درباره رسول خدا و کسی که سزاوار خلافت است و از پستی دنیا

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و من هو جدیر بأن یکون للخلافة و فی هوان الدنیا

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن درباره رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و کسی که سزاوار خلافت است و همچنین از پستی دنیا سخن می گوید.

خطبه در یک نگاه

این خطبه با بیان اوصاف پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به صورت فشرده آغاز می شود.

در بخش دوّم،امام علیه السّلام به شرح ویژگی های کسی که شایسته خلافت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله است،می پردازد و در عباراتی کوتاه حق مطلب را ادا می کند.

در بخش سوّم از تقوای الهی سخن می گوید و به یاران خود توصیه می فرماید که در کارها از شتاب و عجله بی مورد بپرهیزند و بدون تحقیق اقدامی نکنند.

ص:501


1- 1) سند خطبه: فصل پایانی این خطبه را(الا و انّ هذه الدنیا...)پیش از سیّد رضی(ره)،نویسنده کتاب «تحف العقول»در آن کتاب با تفاوت هایی آورده است و نیز«ابو جعفر اسکافی»(متوفی 240 قمری)بخشی از این خطبه را در رساله خود به نام«نقض العثمانیة»ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 417)

و سرانجام در بخش چهارم در مذمت دنیا و دنیا پرستی و شیفتگی در مقابل زرق و برق آن سخن می گوید.

***

ص:502

بخش اوّل

اشاره

أمین وحیه،و خاتم رسله،و بشیر رحمته و نذیر نقمته.

*** أیّها النّاس،إنّ أحقّ النّاس بهذا الأمر أقواهم علیه،و أعلمهم بامر اللّه فیه.

فإن شغب شاغب استعتب،فإن أبی قوتل.و لعمری،لئن کانت الإمامة لا تنعقد حتّی یحضرها عامّة النّاس،فما إلی ذلک سبیل،و لکن أهلها یحکمون علی من غاب عنها،ثمّ لیس للشّاهد أن یرجع،و لا للغائب أن یختار.ألا و إنّی أقاتل رجلین:رجلا ادّعی ما لیس له،و آخر منع الّذی علیه.

ترجمه

:

او(پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله)امین وحی خدا بود،و خاتم پیامبران و بشارت دهنده به رحمت و بیم دهنده از کیفرش.

ای مردم،سزاوارترین کس برای خلافت،تواناترین افراد بر این امر و داناترین شان به فرمان خداست.(هنگامی که چنین فردی برگزیده شد)هر گاه آشوبگری به آشوب و فتنه انگیزی برخیزد از او خواسته می شود که به سوی حق باز گردد و اگر امتناع ورزد با او نبرد می شود(تا حق را بپذیرد).به جانم سوگند!اگر قرار باشد امامت و خلافت جز با حضور همه مردم منعقد نشود،هرگز راهی به سوی آن نتوان یافت؛بلکه آن ها که صلاحیت رأی و نظر دارند در این باره حکم می کنند و حکم آن ها نسبت به سایر مردم نافذ است؛سپس نه حاضران،حق رجوع دارند و نه غایبان حق انتخاب دیگر.آگاه باشید!

ص:503

من با دو کس پیکار خواهم کرد:نخست آن کس که چیزی را ادعا کند که حق او نیست و دیگر،کسی که از دادن حقی که بر اوست،امتناع ورزد.

شرح و تفسیر:شایسته ترین فرد برای زعامت مردم

شایسته ترین فرد برای زعامت مردم

همان گونه که ذکر شد امیر مؤمنان،علی علیه السّلام این خطبه را با بیان بخشی از ویژگی های پیامبر خداوند صلّی اللّه علیه و آله شروع می کند و روی چهار ویژگی انگشت می گذارد؛می فرماید:«او (پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله)امین وحی خدا بود،و خاتم پیامبران و بشارت دهنده به رحمت و بیم دهنده از کیفرش» (أمین وحیه،و خاتم رسله،و بشیر رحمته و نذیر نقمته) .

در واقع تمام برنامه های پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در این چهار وصف خلاصه شده است؛چرا که نخستین برنامه آن حضرت،دریافت وحی الهی و رساندن آن به بندگان خدا با نهایت امانت است و دیگر برنامه ریزی برای آیینی جاویدان و تا پایان دنیا،سپس ایجاد انگیزه برای اطاعت فرمان خدا از طریق بشارت به رحمت و بیم دادن به عذاب و کیفر او.

این صفات چهار گانه در آیات مختلف قرآن تأکید شده و بعضی از آن ها مانند بشیر و نذیر بودن پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بارها اشاره شده است.

*** سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به سراغ شرایط امام و خلیفه مردم می رود و آن را عمدتا در دو چیز خلاصه می فرماید:«ای مردم،سزاوارترین کس برای خلافت،تواناترین افراد بر این امر و داناترین شان به فرمان خداست»( أیّها النّاس،إنّ أحقّ النّاس بهذا الأمر أقواهم علیه،و أعلمهم بامر اللّه فیه) .

در حقیقت،امام علیه السّلام به دو رکن اساسی که یکی جنبه علمی دارد و دیگر جنبه عملی اشاره کرده است؛از نظر علمی باید از همه آگاه تر باشد و از نظر عملی در امر مدیریت از همه قوی تر.بسیارند کسانی که عالمند،ولی مدیر نیستند و یا مدیرند و عالم نیستند و تا

ص:504

این دو دست به دست هم ندهد،اداره صحیح جامعه امکان پذیر نیست.

قرآن مجید نیز همین موضوع را در داستان بنی اسرائیل بیان فرموده است؛آن جا که پیامبر«طالوت»را به عنوان رهبری و فرماندهی آن ها برگزید،و ایشان اعتراض کردند که ما سزاوارتریم؛چرا که ثروتمندان قوی تری داریم.او در پاسخ اعتراضشان گفت:

«طالوت»از همه شایسته تر است؛چرا که خدا سهم بیش تری از علم و قدرت به او داده «إِنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ» (1).

روشن است که امام علیه السّلام با بیان این مطلب می خواهد شایستگی خود را نسبت به همه برای تصدّی امر خلافت اثبات کند؛زیرا همگان می دانستند او از همه به اصول و فروع اسلام آگاه تر و از همه در امر مدیریت و مبارزه با دشمن قوی تر و پایدارتر است.

سؤال:چرا امام علیه السّلام به موضوع نص(نص پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بر خلافت او)استناد نمی جوید؟ آیا این دلیل بر آن نیست که خلافت بر اساس نص صورت نگرفته و مربوط به انتخاب شایسته ترین افراد از سوی مردم است؟ پاسخ این سؤال روشن است.اگر امام علیه السّلام بر نص تکیه می کرد،بسیاری از آن ها در مقام انکار بر می آمدند؛لذا بهتر این بود که بر مسلّمات خود آن ها تکیه کند و با منطق خودشان آن ها را ملزم سازد(این همان چیزی است که در اصطلاح منطق به آن«جدل» گفته می شود)و قرآن نیز «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» (2)گفته است.

جالب این که«ابن ابی الحدید»در شرح نهج البلاغه به این جا که می رسد بر خلاف جمعی که وجدان را زیر پا می گذارند و برتری علی علیه السّلام را در جنبه های علم یا مدیریت انکار می کنند،می گوید:«قبول داریم که او در این دو جهت از همه تواناتر بود و برای خلافت از همه شایسته تر؛ولی این دلیل بر نفی خلافت دیگران نمی شود؛چرا که گاه می توان تقدیم مفضول بر فاضل کرد و شایسته تر را کنار گذاشت و به سراغ شایسته

ص:505


1- 1) بقره،آیه 247.
2- 2) نحل،آیه 125.

رفت!!». (1)

آری،این منطق کسانی است که قوانین مسلّم عقلی را به رسمیت نشناسند و ترجیح مرجوح را بر راجح قبیح نشمرند؛حال آن که قبح و زشتی آن بر همه روشن است؛ولی تعصب های کور و کر،گاه مانع از پذیرش واقعیت های مسلّم می شود.

و در ادامه این سخن می افزاید:«(هنگامی که چنین فردی برگزیده شد)هرگاه آشوبگری به آشوب و فتنه انگیزی برخیزد از او خواسته می شود که به سوی حق باز گردد و اگر امتناع ورزد با او نبرد می شود(تا حق را بپذیرد)» (فإن شغب (2)شاغب استعتب (3)،فإن أبی قوتل) .

قرآن مجید نیز می فرماید:« «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتّی تَفِیءَ إِلی أَمْرِ اللّهِ» ؛هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند آن ها را آشتی دهید و اگر یکی از آن دو بر دیگری تجاوز کند با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا باز گردد». (4)

آن گاه امام علیه السّلام به پاسخ بهانه دیگری از بهانه جویان می پردازد و آن این که:گروهی از مخالفان،مانند معاویه و عمرو بن عاص و طلحه و زبیر یا مانند آن ها که گفتند:امامت و خلافت در صورتی برای کسی مسلّم می شود که عموم مردم آن را بپذیرند.بنابر این بیعت اهل مدینه و اطراف آن با علی علیه السّلام به تنهایی کافی نیست.

امام علیه السّلام در پاسخ می فرماید:«به جانم سوگند!اگر قرار باشد امامت و خلافت جز با

ص:506


1- 1) جلد 9،صفحه 328.
2- 2) «شغب»از ماده«شغب»(بر وزن شرق)به معنای فتنه انگیزی و ایجاد شرّ و فساد گرفته شده است.
3- 3) «استعتب»از ماده«عتب»و«عتاب»به معنای ملامت و سرزنش کردن به قصد بازگشت به سوی حق گرفته شده است و هنگامی که این واژه در باب استفعال به کار رود،به معنای «استرضاء»و طلب پذیرش حق می آید.
4- 4) حجرات،آیه 9.

حضور همه مردم منعقد نشود،هرگز راهی به سوی آن نتوان یافت؛(چرا که حضور عموم مسلمین بر تمام بلاد غیر ممکن است)بلکه آن ها که صلاحیت رأی و نظر دارند در این باره حکم می کنند و حکم آن ها نسبت به سایر مردم نافذ است» (و لعمری،لئن کانت الإمامة لا تنعقد حتّی یحضرها عامّة النّاس،فما إلی ذلک سبیل،و لکن أهلها یحکمون علی من غاب عنها) .

و در ادامه می افزاید:«بعد از آن نه حاضران،حق رجوع دارند و نه غایبان حق انتخاب دیگر» (ثمّ لیس للشّاهد أن یرجع،و لا للغائب أن یختار) .

و در پایان این قطعه از خطبه به همه مخالفان هشدار می دهد و می فرماید:«بدانید من با دو کس پیکار خواهم کرد:نخست آن کس که چیزی را ادعا کند که حق او نیست و دیگر،کسی که از دادن حقی که بر اوست،امتناع ورزد» (ألا و إنّی أقاتل رجلین:رجلا ادّعی ما لیس له،و آخر منع الّذی علیه) .

به نظر می رسد که اوّلی اشاره به معاویه است که به بهانه مطالبه خون عثمان از بیعت سرپیچی نمود؛در حالی که خون خواهی عثمان یا به وسیله فرزندان ارباب دم باید صورت گیرد و یا به وسیله امام المسلمین و کسی که مردم با او بیعت کرده بودند،یعنی علی بن ابی طالب علیه السّلام.

و دوّمی اشاره به طلحه و زبیر و مانند آن هاست که با امام علیه السّلام بیعت کردند و بعد از آن هم خودشان از آن سر باز زدند و هم معاویه و دیگران.

و این که بعضی گفته اند:منظور،ادعای خلافت از سوی معاویه است که به هیچ وجه، حق او نبود،با تواریخ سازگار نیست؛چرا که معاویه در زمان حیات امیر مؤمنان،علی علیه السّلام معمولا ادعای خلافت نمی کرد،بلکه بر خونخواهی عثمان تأکید داشت.

***

پرسش

:

امام در سخنان بالا برای اثبات امامت و خلافت تکیه بر نص پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در این

ص:507

مسأله نکرده است و حدیث غدیر و مانند آن را ذکر نفرمود؛بلکه تکیه او بر پذیرش مردم است و این در واقع،امضای خلافت خلفای پیشین است؛لذا ابن ابی الحدید در این جا با صراحت می گوید:این بخش از کلام امام علیه السّلام دلیل بر صحت مذهب ماست و با مذهب امامیه موافقت ندارد،راه حل این شبهه چیست؟

پاسخ

:

در پاسخ این سؤال،چند نکته قابل توجّه است:نخست این که امام علیه السّلام برای اثبات حقانیت خود تکیه بر مسلّمات مخالفان کرده؛چرا که آن ها قبول اهل حلّ و عقد (پذیرش از سوی علمای امّت)را برای ثبوت امامت و خلافت کافی می دانستند؛بنابر این با منطق خودشان(منطق جدال احسن)به آن ها پاسخ می گوید؛چون اگر تکیه بر نص می کرد،زبان آن ها به انکار گشوده می شد.

دیگر این که خلافت خلفای پیشین از طریق پذیرش مردم نبود؛اهل سقیفه که ابو بکر را به خلافت برگزیدند افراد معدود و محدودی بودند و خلافت عمر،تنها با نصّ ابو بکر بود و خلافت عثمان،تنها به وسیله سه یا چهار رأی از شورای شش نفری عمر صورت پذیرفت.

اضافه بر همه این ها برای به دست آوردن نظر امام علیه السّلام در مسأله خلافت،نباید تنها بر یک یا دو خطبه تکیه کرد؛بلکه باید همه کلمات آن حضرت را در این موضوع در کنار هم بچینیم و تصمیم گیری کنیم و می دانیم امام علیه السّلام بارها در نهج البلاغه در موارد متعددی در مسأله خلافت تکیه بر نص فرموده است.

***

ص:508

بخش دوّم

اشاره

أوصیکم عباد اللّه بتقوی اللّه فإنّها خیر ما تواصی العباد به،و خیر عواقب الأمور عند اللّه.و قد فتح باب الحرب بینکم و بین أهل القبلة،و لا یحمل هذا العلم إلاّ أهل البصر و الصّبر و العلم بمواضع الحقّ،فامضوا لما تؤمرون به،وقفوا عند ما تنهون عنه؛و لا تعجلوا فی أمر حتّی تتبیّنوا، فإنّ لنا مع کلّ أمر تنکرونه غیرا.

ترجمه

:

ای بندگان خدا،شما را به تقوای الهی(و ترس از عذاب خدا)توصیه می کنم؛چرا که تقوا بهترین چیزی است که بندگان،یکدیگر را به آن سفارش می کنند و بهترین پایان کار در پیشگاه خداست.هم اکنون درهای نبرد میان شما و(فتنه جویان از)اهل قبله گشوده شده است و این پرچم(جهاد با مسلمانان منحرف)را جز افراد بینا،با استقامت و آگاه به موارد حق بر دوش نمی کشند؛پس آن چه را به شما فرمان داده شده انجام دهید و در برابر آن چه نهی شده،توقّف نمایید و در هیچ کاری عجله نکنید تا به اندازه کافی درباره آن تحقیق کنید؛زیرا ما در برابر آن چه نمی پسندید راه های تغییر(و جایگزین)داریم.

شرح و تفسیر: دستوراتی درباره نبرد یا فتنه جویان

دستوراتی درباره نبرد یا فتنه جویان

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،اصحاب خود را برای پیکار با ظالمان و طاغیان امت

ص:509

آماده می کند.در ابتدا آن ها را به تقوا سفارش می فرماید و می گوید:«ای بندگان خدا،شما را به تقوای الهی(و ترس از عذاب خدا)توصیه می کنم؛چرا که تقوا بهترین چیزی است که بندگان،یکدیگر را به آن سفارش می کنند و بهترین پایان کار در پیشگاه خداست» (أوصیکم عباد اللّه بتقوی اللّه فإنّها خیر ما تواصی العباد به،و خیر عواقب الأمور عند اللّه) .

قرآن مجید نیز بر این معنا تأکید می کند که تنها کسانی گرفتار خسران نمی شوند که یکدیگر را به حق و شکیبایی سفارش کنند که نتیجه آن تقواست «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ» .

و نیز می فرماید:« «وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوی» (1)؛فرجام نیک از آن تقواست»و در جای دیگر فرموده:« «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» (2)؛فرجام نیک از آن پرهیزکاران است».

امام علیه السّلام در ادامه این سخن می فرماید:«هم اکنون درهای نبرد میان شما و (فتنه جویان از)اهل قبله گشوده شده است و این پرچم(جهاد با مسلمانان منحرف)را جز افراد بینا،با استقامت و آگاه به موارد حق بر دوش نمی کشند» (و قد فتح باب الحرب بینکم و بین أهل القبلة،و لا یحمل هذا العلم إلاّ أهل البصر و الصّبر و العلم بمواضع الحقّ) .

آن گاه در ادامه می فرماید:«آن چه را به شما فرمان داده شده انجام دهید و در برابر آن چه نهی شده،توقّف نمایید و در هیچ کاری عجله نکنید تا به اندازه کافی درباره آن تحقیق کنید؛زیرا ما در برابر آن چه نمی پسندید راه های تغییر داریم» (فامضوا لما تؤمرون به،و قفوا عند ما تنهون عنه؛و لا تعجلوا فی أمر حتّی تتبیّنوا،فإنّ لنا

ص:510


1- 1) طه،آیه 132.
2- 2) اعراف،آیه 128.

مع کلّ أمر تنکرونه غیرا (1)) .

جمله «و لا یحمل هذا العلم» اشاره به این است که ما نخستین بار در اسلام،مجبور شده ایم که با افرادی که مدعی اسلام و اهل قبله اند به دلیل بغی و طغیانشان پیکار کنیم و این امر برای ظاهربینان و کوته فکران،بسیار مشقت بار است؛لذا این پرچم را جز آگاهان با استقامت و کسانی که حق را از باطل به خوبی می شناسند،کسی دیگر نمی تواند بر دوش کشد.

و جمله های «فامضوا لما تؤمرون...» اشاره به این است که این راه پر مسئولیتی است؛با دقّت در آن راه،گام بردارید و کاملا گوش به فرمان باشید و نظم و انضباط را به دقّت رعایت کنید.

و جمله «فإنّ لنا مع کلّ أمر تنکرونه غیرا» اشاره به این است که در مسائل اجرایی جنگ و جزئیات کارها گاه امام و فرمانده دستوراتی می دهد که مطابق میل اکثریت مردم نیست؛مثلا دستور می دهد که از طرف شمال به بصره حمله کنید؛ولی اکثریت آن را مشکل می پندارند و ترجیح می دهند از طرف جنوب حمله کنند.امام علیه السّلام می فرماید:«در این گونه موارد؛عجله نکنید در آن جا که خلاف شرع و مصلحت نیست،ما تغییراتی می دهیم و خواست شما را تأمین می کنیم؛همچنین اگر مردم شکایتی مثلا از بعضی فرمانداران داشته باشند من همچون عثمان اصراری بر ابقای آن ها ندارم و نظر مردم را در آن جا موافق شرع و مصلحت است می پذیرم و این همان موضوع انعطاف است».

یکی از ویژگی های مدیر و فرمانده لایق آن است که به افکار مردم احترام بگذارد و در آن جا که اصول محفوظ می ماند با آن ها آهنگ باشد.

بعضی از شارحان نهج البلاغه،تفسیرهای دیگری برای این جمله گفته اند که مناسب به نظر نمی رسد؛مثل این که«غیر»به معنای مصالح باشد؛یعنی اموری را که شما انکار

ص:511


1- 1) «غیر»به معنای حوادث و تغییراتی است که در زندگی انسان ها رخ می دهد و در خطبه یاد شده به معنای هر گونه تغییر است.

می کنید،مصالحی دارد که نمی دانید؛در حالی که تفسیر«غیر»به مصالح،با مفهوم این واژه سازگار نیست.

احتمالات دیگری نیز در کلمات بعضی از شارحان نقل شده که چون با ظاهر کلمات امام هماهنگ نبود،از آن صرف نظر کردیم.

***

نکته: گفتگویی با عمار یاسر در جنگ صفین

گفتگویی با عمار یاسر در جنگ صفین

شک نیست که اگر اهل قبله و گروهی از مسلمین اقدام به اموری کنند که پایه های اسلام را متزلزل کند و یا قیام بر ضدّ حکومت اسلامی باشد،باید ارشاد شوند و از طرق مسالمت آمیز آن ها را به راه حق باز گردانند؛ولی اگر به خلاف کاری خود ادامه دادند چاره ای جز این نیست که آن ها را با زور بر سر جای خود بنشانند و این کار برای افراد سطحی نگر و کوتاه فکر خوش آیند نیست؛لذا امام علیه السّلام می فرماید:

این پرچم را تنها افراد بینا و شکیبا و عالم و آگاه بر دوش می کشند.

در حوادث جنگ صفین چنین نقل شده است:«یکی از یاران عمار یاسر می گوید:ما در جنگ صفین،همراه علی علیه السّلام تحت فرماندهی عمار بودیم.ناگاه مردی صف را شکافت و به ما رسید و گفت:عمار کدام است؟ عمار صدا زد:منم.

آن مرد گفت:سخنی دارم آشکارا بگویم یا پنهان؟ عمار گفت:اختیار با توست.

آن مرد گفت:آشکارا می گویم.من در مبارزه با معاویه و پیروانش از ساعتی که از خانه بیرون آمدم تردیدی نداشتم و می دانستم آن ها گمراهند و این وضع تا دیشب ادامه داشت؛ولی خوابی دیدم که مرا مردّد ساخته است.در خواب دیدم منادی ما اذان گفت و

ص:512

به یگانگی خدا و رسالت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله شهادت داد.منادی آن ها همین طور.نماز بر پا شد.همه مانند هم نماز خواندیم.همه یکنواخت تلاوت قرآن می کردیم(از خواب بیدار شدم)شک و تردید مرا فرا گرفت با خود گفتم:اگر آن ها بر باطلند،پس چرا همه چیز آن ها مثل ماست؟خدا می داند آن شب بر من چه گذشت! صبح خدمت امیر مؤمنان علی علیه السّلام رفتم و مطلب را با او در میان گذاشتم.امام علیه السّلام فرمود:عمار را ملاقات کرده ای؟عرض کردم:نه.فرمود:او را ملاقات کن؛ببین چه می گوید و اکنون به همین جهت نزد تو آمده ام.

عمار گفت:صاحب آن پرچم سیاه را که در برابر ماست می شناسی؟او عمرو عاص است.من همراه با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در برابر همین پرچم،سه بار جهاد کرده ام و این دفعه چهارم است و او از آن سه نوبت بهتر نشده؛بلکه بدتر و فاجرتر هم شده است.آیا تو در غزوه بدر و احد و حنین شرکت داشتی؟یا پدرت شاهد آن ها بوده است که برای تو خبر آورد؟او گفت:نه.

عمار گفت:موقعیت امروز ما در خدمت علی علیه السّلام همان موقعیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در روز بدر و احد و حنین است و مرکز پرچم آن ها همان مرکز پرچم های مشرکان و احزاب است.

آیا آن لشکر و کسانی را که در آن هستند می بینی؟به خدا سوگند!من دوست داشتم که تمام آن هایی که همراه با معاویه برای مبارزه با ما آمده اند و از اهداف ما جدایند همگی یک انسان بودند و من آن انسان را از بین می بردم...آیا حقیقت را برای تو روشن ساختم؟ آن مرد گفت:آری،بر من روشن شد.

عمار گفت:حالا هر یک از دو گروه را که می خواهی انتخاب کن». (1)

این واقعه و مانند آن نشان می دهد که ظاهر اسلامی این گروه های مخالف که پوششی برای نیّات شوم آن ها بود،افراد ساده دل را فریب می داد و امام علیه السّلام با سخنان یاد شده به این گونه افراد هشدار می داد.

ص:513


1- 1) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 5،صفحه 256(با کمی تلخیص)-این داستان را «نصر بن مزاحم»در صفحه 321 کتاب صفین نیز نقل کرده است.

ص:514

بخش سوّم

اشاره

ألا و إنّ هذه الدّنیا الّتی أصبحتم تتمنّونها و ترغبون فیها،و أصبحت تغضبکم و ترضیکم،لیست بدارکم،و لا منزلکم الّذی خلقتم له و لا الّذی دعیتم إلیه.ألا و إنّها لیست بباقیة لکم و لا تبقون علیها؛و هی و إن غرّتکم منها فقد حذّرتکم شرّها.فدعوا غرورها لتحذیرها،و أطماعها لتخویفها؛و سابقوا فیها إلی الدّار الّتی دعیتم إلیها،و انصرفوا بقلوبکم عنها؛و لا یخنّنّ أحدکم خنین الأمة علی ما زوی عنه منها،و استتمّوا نعمة اللّه علیکم بالصّبر علی طاعة اللّه و المحافظة علی ما استحفظکم من کتابه.ألا و إنّه لا یضرّکم تضییع شیء من دنیاکم بعد حفظکم قائمة دینکم.ألا و إنّه لا ینفعکم بعد تضییع دینکم شیء حافظتم علیه من أمر دنیاکم.أخذ اللّه بقلوبنا و قلوبکم إلی الحقّ،و ألهمنا و إیّاکم الصّبر!

ترجمه

:

آگاه باشید!این دنیایی که شما پیوسته آن را آرزو می کنید و به آن عشق می ورزید،و آن نیز گاه شما را خشمگین و گاه خشنود می سازد،خانه و منزلگاه اصلی شما نیست که برای آن آفریده شده و به سوی آن دعوت گردیده اید.

آگاه باشید!نه دنیا برای شما باقی می ماند و نه سلطه شما بر آن باقی خواهد ماند.این دنیا گرچه از جهتی شما را فریب داده،ولی از جهتی دیگر شما را از بدی هایش بر حذر داشته است؛پس به دلیل هشدارهایش از فریبندگی هایش چشم بپوشید و مظاهر

ص:515

هوس انگیزش را به جهت جنبه های هشدار دهنده اش رها سازید و در این جهان به سوی سرایی که به آن دعوت شده اید سبقت جویید و با جان و دل از دنیا پرستی روی بگردانید.

نباید هیچ یک از شما به سبب از دست دادن چیزی از دنیا همچون کنیزکان گریه سر دهد؛بلکه با صبر و استقامت بر طاعت خدا و حفظ آن چه را از کتابش بر عهده شما گذاشته نعمت های او را نسبت به خویش کامل سازید.

آگاه باشید!اگر اساس دین و ایمان خود را حفظ کنید،از بین رفتن چیزی از دنیایتان به شما زیان نمی رساند و بدانید با تباه ساختن دین خود،آن چه را از دنیا برای خویش نگه داشته اید سودی به حالتان نخواهد داشت.خداوند،دل های ما و شما را به سوی حق متوجّه سازد و صبر و استقامت را به ما و شما ارزانی دارد.

شرح و تفسیر: این جهان منزلگاه اصلی شما نیست!

این جهان منزلگاه اصلی شما نیست!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به ناپایداری دنیا و بی قراری آن اشاره می کند و به همگان هشدار می دهد که فریب زرق و برق آن را نخورند؛چرا که آتش افروزان جنگ های جمل و مانند آن همگی به جهت نیل به دنیا و زخارف آن گرفتار این انحرافات شدند.

امام علیه السّلام دیگران را بر حذر می دارد که راه آنان را نپویند و آن چه را که آن ها می جویند نجویند و در طریق حق گام بردارند؛هر چند به شهادت منتهی شود؛می فرماید:«آگاه باشید!این دنیایی که شما پیوسته آن را آرزو می کنید و به آن عشق می ورزید،و آن نیز گاه شما را خشمگین و گاه خشنود می سازد،خانه و منزلگاه اصلی شما نیست که برای آن آفریده شده و به سوی آن دعوت گردیده اید» (ألا و إنّ هذه الدّنیا الّتی أصبحتم تتمنّونها و ترغبون فیها،و أصبحت تغضبکم و ترضیکم،لیست بدارکم،و لا منزلکم الّذی خلقتم له و لا الّذی دعیتم إلیه) .

این تعبیر اشاره به همان چیزی است که بارها در نهج البلاغه بیان شده و قرآن نیز در

ص:516

بعضی از آیات به آن اشاره می کند که دنیا سرای جاویدان و جایگاه اصلی ما نیست؛بلکه منزلگاهی است موقّت که در سفر خود به سوی آخرت در آن مسکن گزیده ایم تا زاد و توشه برگیریم و به سلامت از این راه پر خوف و خطر بگذریم و به دار آخرت که به فرموده قرآن«لهی الحیوان؛حیات حقیقتی در آن است»،نایل شویم.

سپس برای تأکید بیشتر می افزاید:«آگاه باشید!نه دنیا برای شما باقی می ماند و نه سلطه شما بر آن باقی خواهد ماند(هر دو رو به زوال و پایان پذیر است» (ألا و إنّها لیست بباقیة لکم و لا تبقون علیها) .

و در ادامه این سخن در پاسخ کسانی که دنیا را همواره فریبنده معرفی می کنند، می افزاید:«این دنیا گر چه از جهتی شما را فریب داده،ولی از جهتی دیگر شما را از بدی هایش بر حذر داشته است؛پس به دلیل هشدارهایش از فریبندگی هایش چشم بپوشید و مظاهر هوس انگیزش را به جهت جنبه های هشدار دهنده اش رها سازید» (و هی و إن غرّتکم منها فقد حذّرتکم شرّها.فدعوا غرورها لتحذیرها،و أطماعها لتخویفها) .

درست است که بسیاری از زرق و برق های دنیا فریبنده و غافل کننده است؛ولی در کنار آن صحنه هایی به ما نشان می دهد که هر غافلی را از خواب غفلت بیدار می کند.

درست در همان لحظه ای که شخصی بر اریکه قدرت می نشیند دیگری از تخت سقوط می کند؛در همان زمانی که شخصی وارث آلاف و الوف می شود،جنازه صاحب اصلی آن اموال بر دوش انسان ها روانه گورستان می گردد؛در همان زمان که نوزادی متولّد می شود و پدر و مادر خندان می شوند،در گوشه دیگری جمعی را می بینیم که برای از دست دادن عزیزان،ناله و شیون سر داده اند!!چرا ما تنها بخش اوّل را می بینیم و از بخش دوّم غافلیم؟!این نکته مهمی است که امام علیه السّلام با عبارات پر معنای یاد شده،همگان را به آن توجّه می دهد و در کلمات قصار و عبارات دیگر نهج البلاغه نیز بر آن تأکید شده است.

در ادامه این سخن و در نتیجه گیری می فرماید:«(بنابر این)و در این جهان به سوی

ص:517

سرایی که به آن دعوت شده اید سبقت جویید و با جان و دل از دنیا پرستی روی بگردانید» (و سابقوا فیها إلی الدّار الّتی دعیتم إلیها،و انصرفوا بقلوبکم عنها) .

و باز هم ادامه می دهد:«نباید هیچ یک از شما به سبب از دست دادن چیزی از دنیا همچون کنیزکان گریه سر دهد؛بلکه با صبر و استقامت بر طاعت خدا و حفظ آن چه را از کتابش بر عهده شما گذاشته نعمت های او را نسبت به خویش کامل سازید» (و لا یخنّنّ أحدکم خنین الأمة علی ما زوی (1)عنه منها،و استتمّوا نعمة اللّه علیکم بالصّبر علی طاعة اللّه و المحافظة علی ما استحفظکم من کتابه) .

امام علیه السّلام افراد ضعیف و ناتوانی را که به علّت از دست دادن کمی از نعمت های دنیا قیافه عزاداران به خود می گیرند و همچون کسانی که عزیزترین عزیزانشان را از دست داده اند گریه سر می دهند به کنیزان کم قدر و مایه ای تشبیه می کند که به جهت کوچک ترین ناملایمات،بلند بلند گریه می کنند و گاه از شدت بی تابی صدای گریه آن ها در بینی شان می پیچد.(توجّه داشته باشید«خنین»به نوعی از گریه گفته می شود که صدای آن به سبب شدت بی تابی در بینی می پیچد).

آری،این کار بردگان ضعیف است؛بردگان دنیا و اسیران زرق و برق در حالی که اگر درست بیندیشند می فهمند که آن چه از دست رفته هر قدر مهم باشد چیز با ارزشی نیست؛زیرا اگر امروز آن را از دست ندهد فردا به هنگام مرگ با همه خداحافظی می کند و همه را از دست می دهد! به علاوه بسیاری از نعمت ها از دست می رود و بعد از مدّتی به لطف خدا به دست می آید؛بنابر این بی تابی و آه و ناله و گریه بی مورد است.

و از جمله آخر استفاده می شود که یکی از عوامل بقا و دوام نعمت های خداوند،

ص:518


1- 1) «زوی»از ماده«زیّ»(بر وزن حیّ)به معنای جمع کردن و گرفتن و بردن و دور کردن است و با توجّه به این که در عبارت مزبور به صورت فعل مجهول و همراه با«عن»ذکر شده به معنای دور کردن و از دست دادن می باشد.

اطاعت فرمان او و احترام به قرآن و عمل به دستورات آن است.

در پایان این خطبه به نکته مهم دیگری اشاره می شود.هنگامی که حفظ دنیای پر زرق و برق با حفظ دین در تضادّ واقع شود،به گونه ای که حفظ هر یک،سبب تضییع دیگری گردد،امام علیه السّلام می فرماید:اگر دین و ایمانتان را حفظ کنید بقیه مهم نیست«آگاه باشید!اگر اساس دین و ایمان خود را حفظ کنید،از بین رفتن چیزی از دنیایتان به شما زیان نمی رساند و بدانید با تباه ساختن دین خود،آن چه را از دنیا برای خویش نگه داشته اید سودی به حالتان نخواهد داشت» (ألا و إنّه لا یضرّکم تضییع شیء من دنیاکم بعد حفظکم قائمة دینکم.ألا و إنّه لا ینفعکم بعد تضییع دینکم شیء حافظتم علیه من أمر دنیاکم) .

اشاره به این که غنای حقیقی در حفظ سرمایه دین و ایمان است که در زندگی جاویدان انسان همه جا راه گشای اوست؛نه مواهب مادّی زودگذر فانی؛که این ها سرمایه هایی هستند خیالی و پنداری و گاه همچون حباب های روی آب به سرعت محو می شوند.

در حدیثی که مرحوم کلینی نقل کرده می خوانیم:یکی از یاران آن حضرت هر سال به حج می آمد و با امام علیه السّلام ملاقات می کرد؛ولی مدّتی گذشت و به حج نیامد.در این هنگام یکی از یاران سرشناس آن حضرت خدمتش شرفیاب شد.حضرت احوال آن دوست را از او پرسید.آن شخص در پاسخ حضرت کوتاه آمد؛یعنی نمی خواست وضع نامناسب مالی او را بازگو کند.امام علیه السّلام فرمود:بگو ببینم دین و ایمانش چگونه است؟عرض کرد:«هو و اللّه کما تحبّ؛او به آن گونه است که شما دوست می دارید».امام علیه السّلام فرمود:«هو و اللّه الغنیّ؛ به خدا سوگند!او غنیّ و بی نیاز است». (1)

سپس با این دعا کلام خود را پایان داده،عرضه می دارد:«خداوند،دل های ما و شما را به سوی حق متوجّه سازد و صبر و استقامت را به ما و شما مرحمت کند» (أخذ اللّه

ص:519


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 216،حدیث 4.

بقلوبنا و قلوبکم إلی الحقّ،و ألهمنا و إیّاکم الصّبر!) .

بارها گفته ایم که هرگاه امکانات مادّی در مسیر اهداف سازنده معنوی به کار گرفته شود نه تنها مذموم و نکوهیده نیست؛بلکه از بهترین وسایل پیشرفت و تکامل انسان است.بدبختی از آن جا شروع می شود که این امکانات به هدف اصلی تبدیل شود و برای نیل به آن،انسان همه چیز را قربانی کند و از آن جا که در عصر و زمان آن حضرت و امامان بعد از ایشان بر اثر فتوحات مال و ثروت فراوانی به کشور اسلامی مخصوصا مرکز حکومت، سرازیر شد و بسیاری از مردم را به خود مشغول داشت این پیشوایان بزرگ،پیوسته در مذمّت دنیا سخن می گفتند و به مردم هشدار می دادند.خطبه مزبور یکی از نمونه های آن است.

***

ص:520

خطبۀ 174: درباره طلحه و هنگامی که از خروج او و زبیر به سوی بصره برای جنگ با آن حضرت آگاه شد

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

فی معنی طلحة بن عبید اللّه و قد قاله حین بلغه خروج طلحة و الزبیر

إلی البصرة لقتاله

(1)

:

از سخنان امام علیه السّلام است که درباره طلحه و هنگامی که از خروج او و زبیر به سوی بصره برای جنگ با آن حضرت آگاه شد،بیان فرمود.

خطبه در یک نگاه

این خطبه در زمانی ایراد شد که به امام علیه السّلام خبر رسید طلحه و زبیر به سوی بصره رفته اند و قصد دارند آن جا را تصرف کنند و سپس وارد جنگ با امام علیه السّلام شوند.امام علیه السّلام برای این که روحیه یارانش را تقویت کند و پرده ها را کنار بزند و طلحه و زبیر را معرفی کند

ص:521


1- 1) سند خطبه: صاحب کتاب«مصادر نهج البلاغه»معتقد است:این خطبه با خطبه 22 و 135(و طبق شماره ما خطبه 137)ارتباط و اتصال دارد؛سپس می افزاید:مرحوم«شیخ طوسی»آن را در کتاب «امالی»(با تفاوت هایی)نقل کرده و«خوارزمی»نیز در کتاب«مناقب»قریب به آن را آورده است و«ابن اثیر»نیز در کتاب لغت خود به نام«نهایه»واژه های پیچیده آن را شرح داده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 419).

این خطبه را ایراد فرمود.این خطبه عمدتا شامل دو بخش است:

نخست این که امام علیه السّلام می فرماید:تاکنون سابقه نداشته کسی مرا به جنگ تهدید کند؛چون همه قدرت و شجاعت مرا در جنگ ها دیده بودند؛بنابر این تهدید طلحه و زبیر یک تهدید بی ارزش و مسخره است.

دیگر این که با بیانی منطقی و استدلالی محکم،روشن می سازد،خون خواهی عثمان -که بهانه طلحه و زبیر برای آتش افروزی جنگ است-امری است دروغین و خیالی؛چرا که طلحه بیش از هر کس دستش به خون عثمان آلوده بود و در واقع این کار از قبیل نعل وارونه زدن است.

***

ص:522

بخش اوّل

اشاره

قد کنت و ما أهدّد بالحرب،و لا أرهّب بالضّرب؛و أنا علی ما قد وعدنی ربّی من النّصر.و اللّه ما استعجل متجرّدا للطّلب بدم عثمان إلاّ خوفا من أن یطالب بدمه،لأنّه مظنّته،و لم یکن فی القوم أحرص علیه منه،فأراد أن یغالط بما أجلب فیه لیلتبس الأمر و یقع الشّکّ.و و اللّه ما صنع فی أمر عثمان واحدة من ثلاث:لئن کان ابن عفّان ظالما-کما کان یزعم-لقد کان ینبغی له أن یوازر قاتلیه،و أن ینابذ ناصریه.و لئن کان مظلوما لقد کان ینبغی له أن یکون من المنهنهین عنه،و المعذّرین فیه و لئن کان فی شکّ من الخصلتین،لقد کان ینبغی له أن یعتزله و یرکد جانبا،و یدع النّاس، معه،فما فعل واحدة من الثّلاث،و جاء بأمر لم یعرف بابه،و لم تسلم معاذیره.

ترجمه

:

من هیچ گاه در گذشته به جنگ تهدید نمی شدم و هرگز کسی مرا از ضرب شمشیر نمی ترسانید(چرا که همه می دانستند من مرد جنگم به علاوه)من به همان وعده پیروزی که پروردگارم داده است باقی ام و به آن ایمان دارم.به خدا سوگند،او(طلحه)با شتاب برای خونخواهی عثمان اقدام نکرد؛مگر به جهت این که می ترسید خودش نسبت به خون عثمان بازخواست شود؛زیرا او به این کار متهم بود و در میان مردم،کسی حریص تر از او بر قتل عثمان نبود و او در واقع،می خواست با جمع آوری گروهی گرد خود

ص:523

(به نام خونخواهی عثمان)غلط اندازی کند و امر را بر مردم مشتبه سازد و آن ها را به شک بیندازد.

به خدا سوگند،او می بایست در مورد عثمان یکی از سه کار را انجام می داد؛ولی هرگز چنین کاری را نکرد(نخست این که)اگر فرزند عفان(یعنی عثمان)ستمکار بود-چنان که او می اندیشید-سزاوار بود با قاتلان او همکاری کند و با یارانش مبارزه نماید و اگر او مظلوم بود سزاوار بود از قتل او جلوگیری کند و برای کارهایش عذر موجهی ارائه دهد و اگر در میان این دو امر شک و تردید داشت خوب بود کناره گیری می کرد و به گوشه ای می رفت و مردم را با او تنها می گذاشت؛ولی او هیچ کدام از این سه را انجام نداد و به کاری دست زد که دلیل روشنی بر آن نبود و عذرهای ناموجهی برای کار خود آورد(نخست بر ضد او قیام کرد سپس به خونخواهی او برخاست).

شرح و تفسیر: کارهای ضد و نقیض طلحه دلیل رسوایی اوست

کارهای ضد و نقیض طلحه دلیل رسوایی اوست

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه اشاره به تهدیدهای طلحه و زبیر کرده،می فرماید:«من هیچ گاه در گذشته به جنگ تهدید نمی شدم و هرگز کسی مرا از ضرب شمشیر نمی ترسانید(چرا که همه می دانستند من مرد جنگم و هرگز از مبارزه با دشمن هراسی ندارم)»( قد کنت و ما أهدّد بالحرب،و لا أرهّب بالضّرب) .

اشاره به این که همگان ضرب شمشیر مرا در جنگ های اسلامی دیده بودند که برترین شجاعان عرب را به خاک افکندم و نام مرا همگان با دلیری و شجاعت قرین می دانستند.تعجب آور است که چگونه طلحه و زبیر به خود اجازه می دهند مرا به جنگ تهدید کنند!با این که خودشان در جنگ ها حاضر و ناظر بودند.

سپس می فرماید:«(اضافه بر این)من به همان وعده پیروزی که پروردگارم داده است باقی ام و به آن ایمان دارم» (و أنا علی ما قد وعدنی ربّی من النّصر) .

ص:524

این تعبیر ممکن است اشاره به وعده ای باشد که خداوند به همه مؤمنان ثابت قدم داده و فرموده است:

« «إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ» ؛ما به یقین پیامبران خود و کسانی را که ایمان آورده اند در زندگی دنیا و(در آخرت)و در آن روز که گواهان به پا می خیزند،یاری می دهیم». (1)

و یا اشاره به وعده خاصی باشد که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به آن حضرت در مورد پیروزی بر ناکثان و پیمان شکنان از قبل داده بود و حتی داستان جنگ جمل را با صراحت به عایشه فرمود و او را از این کار نهی کرد که شرح آن در تواریخ معروف است. (2)

آن گاه در ادامه این سخن،پرده ها را کنار می زند و نیّات شوم طلحه و زبیر را از این کار عجولانه آشکار می سازد؛می فرماید:«به خدا سوگند،او(طلحه)با شتاب برای خونخواهی عثمان اقدام نکرد؛مگر به جهت این که می ترسید خودش(بر کرسی اتهام بنشیند و) نسبت به خون عثمان بازخواست شود؛زیرا به این کار متهم بود و در میان مردم،کسی حریص تر از او بر قتل عثمان نبود و او در واقع،می خواست با جمع آوری گروهی گرد خود (به نام خونخواهی عثمان)غلط اندازی کند و امر را بر مردم مشتبه سازد و آن ها را به شک بیندازد» (و اللّه ما استعجل متجرّدا (3)للطّلب بدم عثمان إلاّ خوفا من أن یطالب بدمه،لأنّه مظنّته،و لم یکن فی القوم أحرص علیه منه،فأراد أن یغالط بما أجلب (4)فیه لیلتبس الأمر و یقع الشّکّ) .

و در ادامه این سخن طلحه را در افکار عمومی به محاکمه می کشد و می فرماید:«این که طلحه برای خون خواهی عثمان قیام کرد هرگز در ادعای خود صادق نبود اگر صداقت

ص:525


1- 1) غافر،آیه 51.
2- 2) در ذیل خطبه سیزدهم جلد اوّل،صفحه 515 به بعد،در این باره مشروحا سخن گفته ایم.
3- 3) «متجرّد»از ماده«تجرّد»به معنای آماده شدن برای انجام دادن کاری با جدّ و جهد است و به شمشیر کشیده از نیام«سیف مجرّد»می گویند.
4- 4) «أجلب»از ماده«اجلاب»به معنای گرد آوری کردن و یاری نمودن است.

می داشت به خدا سوگند،او می بایست در مورد عثمان یکی از سه کار را انجام می داد؛ولی نکرد(نخست این که)اگر فرزند عفان(یعنی عثمان)ستمکار بود-چنان که او می اندیشید-سزاوار بود که با قاتلان او همکاری کند و با یارانش مبارزه نماید و اگر او مظلوم بود سزاوار بود از قتل او جلوگیری کند و برای کارهایش عذرهای موجهی ارائه دهد و اگر در میان دو امر شک و تردید داشت خوب بود کناره گیری می کرد و به گوشه ای می رفت و مردم را با او تنها می گذاشت» (و و اللّه ما صنع فی أمر عثمان واحدة من ثلاث:لئن کان ابن عفّان ظالما-کما کان یزعم-لقد کان ینبغی له أن یوازر (1)قاتلیه،و أن ینابذ (2)ناصریه.و لئن کان مظلوما لقد کان ینبغی له أن یکون من المنهنهین (3)عنه،و المعذّرین (4)فیه و لئن کان فی شک من الخصلتین،لقد کان ینبغی له أن یعتزله و یرکد (5)جانبا،و یدع النّاس،معه) .

سپس می فرماید:«ولی او هیچ کدام از این سه را انجام نداد و به کاری دست زد که دلیل روشنی بر آن نبود و عذرهای ناموجهی برای کار خود آورد(نخست بر ضد او قیام کرد سپس به خونخواهی او برخاست)» (فما فعل واحدة من الثّلاث،و جاء بأمر لم یعرف بابه،و لم تسلم معاذیره) .

امام علیه السّلام با این دلیل روشن منطقی از روی توطئه و دروغ طلحه پرده بر می دارد و نشان می دهد که او یک سیاست باز دروغگو است که نان را به نرخ روز می خورد؛چرا که وضع او در برابر عثمان-مطابق حصر عقلی-ممکن نبود،از این سه حالت بیرون باشد:یا او را ظالم می دانست یا مظلوم یا در شک و تردید بود؛و هر یک از این ها برخورد مناسبی

ص:526


1- 1) «یوازر»از ماده«موازرة»به معنای یاری کردن است.
2- 2) «ینابذ»از ماده«منابذة»به معنای دور افکندن و مبارزه نمودن است.
3- 3) «منهنهین»به معنای کسانی است که از کاری جلوگیری می کنند و از ماده«نهنهة»(بر وزن قهقهة)گرفته شده است.
4- 4) «معذرین»به معنای کسانی است که برای کار خود یا دیگران عذری می تراشند.
5- 5) «یرکد»از ماده«رکود»به معنای راکد و ساکت شدن است.

را می طلبد؛ولی او یک روز در پشت صحنه،مردم را بر قتل عثمان تحریک می کرد و بعد از قتل عثمان،بلافاصله در مقام دفاع از او برآمد و به خونخواهی او پرداخت.این است راه و رسم سیاست بازان حرفه ای مکار که گاه در یک روز مسیر خود را یک صد و هشتاد درجه تغییر می دهند!! برنامه معاویه در این ماجرا-هر چند دور بود-نیز چندان تفاوتی با«طلحه»نداشت.او هم دست روی دست گذاشت تا«عثمان»کشته شود و بعد به خونخواهی او پرداخت.

آن ها در واقع به قتل عثمان راضی بودند تا جاده برای خلافت آن ها هموار گردد و از این کلاه،نمدی برای خود تهیه کنند.

امام علیه السّلام در عبارات مذکور می فرماید:طلحه با قاتلان عثمان همکاری نکرد؛در حالی تاریخ می گوید او با آن ها همکاری داشت.

پاسخ این سؤال روشن است:مقصود امام علیه السّلام،این است که علنا و آشکارا وارد میدان نشد؛ولی به یقین در پشت صحنه جزو کار گردان ها بود.

جالب این که به گفته«ابن قتیبه»در«الامامة و السیاسة»هنگامی که«عایشه»در «بصره»خطبه می خواند که آن ها را به خونخواهی عثمان تشویق کند،مردی از اشراف و بزرگان«بصره»نامه ای نشان داد که«طلحه»جهت تشویق به قتل عثمان برای او نوشته بود.آن مرد خطاب به طلحه گفت:«این نامه را می شناسی؟»«طلحه»گفت:«آری»آن مرد گفت:«پس چرا تغییر موضع دادی؟دیروز ما را به قتل عثمان تشویق می کردی و امروز ما را به خونخواهی او دعوت می نمایی؟!شما چنین گفته بودید که علی از شما دعوت کرده بود تا مردم برای تصدی خلافت با شما دعوت کنند؛چون سن شما بیش تر بود؛ولی شما ابا کردید و گفتید:او به دلیل نزدیکی به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سوابق اش در اسلام بر ما مقدّم است و با او بیعت کردید؛پس چرا امروز بیعت را شکستید؟!» «طلحه»در پاسخ گفت:«او بعد از آن که خلافت را در اختیار گرفت و مردم با او بیعت کردند چنین پیشنهادی به ما کرد.ما می دانستیم او چنین کاری نخواهد کرد و اگر می کرد

ص:527

مهاجران و انصار خلافت ما را نمی پذیرفتند و ما ترسیدیم اگر بیعت نکنیم کشته شویم؛ لذا از روی اکراه بیعت کردیم!!» آن مرد گفت:«این تغییر نظر شما درباره عثمان برای چیست؟»(طلحه عذر مضحکی آورد)گفت:«گروهی بر ما ایراد کردند که چرا به یاری عثمان نشتافتید؟ما هم جبران این کوتاهی را در آن دیدیم که به خونخواهی او قیام کنیم!». (1)

از این جا روشن می شود که مردم آن زمان نیز می دانستند طلحه در ادعای خود هرگز صادق نیست و از شگفتی های تاریخ اسلام این است که«مدائنی»در کتاب«مقتل عثمان» نقل کرده است که طلحه سه روز از دفن عثمان جلوگیری کرد تا این که بعضی از صحابه به علی علیه السّلام متوسّل شدند که موجبات دفن او را فراهم سازد.طلحه کسانی را در مسیر جنازه نشاند که آن را سنگ باران کنند.سرانجام جنازه او را به نقطه ای در مدینه به نام«حشّ کوکب»(محلی در نزدیکی بقیع)که یهود،مرده های خود را در آن جا دفن می کردند، آوردند.باز بعضی آن را سنگ باران کردند.علی علیه السّلام کسی را فرستاد و دستور داد از این کار خودداری کند و بدین ترتیب جنازه عثمان در«حشّ کوکب»دفن شد. (2)

***

ص:528


1- 1) الامامة و السیاسة،جلد 1،صفحه 88-ما در جلد 5 پیام امام امیر مؤمنان علیه السّلام ذیل خطبه 137،صفحه 518 مطالب دیگری آورده ایم.
2- 2) شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید،جلد 10،صفحه 6.طبری نیز همین داستان را بدون ذکر نام طلحه در جلد سوّم تاریخ خود،حوادث سال 35 در صفحه 438 آورده است؛سپس می نویسد:«معاویه در زمان حکومتش دستور داد دیوار حشّ کوکب را خراب کنند و آن را به بقیع متّصل نمایند».

خطبۀ 175: پند و اندرز مردم و نزدیک بودن خود را با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی الموعظة و بیان قرباه من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن مردم را پند و اندرز می دهد و نزدیک بودن خود را با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بیان می دارد.

خطبه در یک نگاه

این خطبه از سه بخش تشکیل شده است:

امام علیه السّلام در بخش اوّل مواعظ سودمندی با بیانات تکان دهنده برای مخاطبان خود- که در واقع همه انسان ها در طول تاریخ اند-بیان می فرماید و کسانی را که در خواب غفلت گرفتارند با سخنان بیدارگر خود بیدار می کند.

ص:529


1- 1) سند خطبه: از جمله منابعی که بخشی از این خطبه در آن نقل شده،«غرر الحکم آمدی»است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 422)و از کتاب«تمام نهج البلاغه»چنین بر می آید که این خطبه در منابع دیگری بوده و اضافاتی داشته است؛از جمله«پیشگویی علی علیه السّلام درباره حجر الاسود»که به وسیله بعضی از دشمنان از مکه به بلاد دیگر منتقل می شود پس از مدّتی به جای نخست بازگردانده می شود.(کتاب تمام نهج البلاغه،صفحه 287).

در بخش دوّم این خطبه اشاره به آگاهی اش از حوادث آینده می نماید و منبع اصلی علم خود را که تعلیم پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله معرفی می دارد و تصریح می کند که من می توانم هر یک از شما را از آغاز و پایان کارش و تمام شئون زندگانی اش آگاه سازم؛ولی از بیم این که مبادا درباره من غلو کنید و کافر شوید،خودداری می کنم.

و در بخش سوّم-که جمله های پایانی خطبه است-به این نکته مهم اشاره می کند که من در اوامر و نواهی ام نسبت به شما همیشه خود،پیشگامم و پیش از آن که شما را امر و نهی کنم،خودم عمل می نمایم.

***

ص:530

بخش اوّل

اشاره

أیّها النّاس غیر المغفول عنهم،و التّارکون المأخوذ منهم.ما لی أراکم عن اللّه ذاهبین،و إلی غیره راغبین!کأنّکم نعم أراح بها سائم إلی مرعی و بیّ،و مشرب دویّ،و إنّما هی کالمعلوفة للمدی لا تعرف ماذا یراد بها!إذا أحسن إلیها تحسب یومها دهرها،و شبعها أمرها.و اللّه لو شئت أن أخبر کلّ رجل منکم بمخرجه و مولجه و جمیع شأنه لفعلت،و لکن أخاف أن تکفروا فیّ برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله.

ترجمه

:

ای مردمی که(غافلید،امّا)از شما غفلت نمی شود(و تمام کردارتان را مأموران الهی ثبت می کنند)و ای کسانی که(فرمان خدا را)ترک می کنید،اما شما را ترک نمی کنند؛چه شده است که می بینم از خدا روی برتافته اید و به غیر او روی آورده اید؟ گویا شما گله شتران یا گوسفندانی هستید که چوپان،آن ها را به چراگاه«وباخیز»و چشمه ای بیماری زا می برد(یا)شما همچون حیوان پرواری هستید که(آن را فربه می کنند تا)گارد بر گلویش نهند،ولی خودش نمی داند،چه برنامه ای برای او در نظر گرفته شده است.او چنان است که هرگاه به وی نیکی شود(و مقداری علف نزد او بریزند)یک روز خود را یک عمر می پندارد و سرنوشت خود را در سیری و شکم پروری می بیند.به خدا سوگند!اگر بخواهم می توانم هر یک از شما را از آغاز و پایان کارش و از تمام شئون زندگانی اش آگاه سازم؛ولی از آن می ترسم که این کار،سبب کافر شدن شما به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شود(و درباره من غلوّ کنید و آن حضرت را به فراموشی بسپارید).

ص:531

شرح و تفسیر: این همه غفلت چرا؟

این همه غفلت چرا؟

در آغاز این خطبه،امام علیه السّلام مخاطبان خود بلکه همه انسان ها را مخاطب ساخته، می فرماید:«ای مردمی که(غافلید،امّا)از شما غفلت نمی شود(و تمام کردارتان را مأموران الهی ثبت می کنند)و ای کسانی که(دستورات خدا را)ترک می کنید،اما شما را ترک نمی کنند(و سرانجام مورد بازخواست قرار خواهید گرفت)» (أیّها النّاس غیر المغفول عنهم،و التّارکون المأخوذ منهم) .

سپس می افزاید:«چه شده است که می بینم از خدا روی برتافته اید و به غیر او روی آورده اید؟گویا شما گله شتران یا گوسفندانی هستید که چوپان،آن ها را به چراگاه «وباخیز»و چشمه ای بیماری زا می برد» (ما لی أراکم عن اللّه ذاهبین،و إلی غیره راغبین!کأنّکم نعم أراح (1)بها سائم (2)إلی مرعی وبیّ (3)،و مشرب دویّ (4)) .

گر چه همه مسلمین دم از خدا می زنند،ولی گاه عمل گروهی نشان می دهد که به خدا پشت کرده و به دنیا و هوای نفس چسبیده اند؛در این حال امام علیه السّلام آن ها را به حیواناتی تشبیه کرده است که چوپان نا آگاه یا مغرض،آن ها را در جایی به چرا می برد که از مرتع و

ص:532


1- 1) «أراح»از ماده«اراحة»به معنای باز گرداندن حیوانات به هنگام غروب به آغل ها و استراحت گاهشان است؛ولی گاه به حرکت دادن حیوانات در هر زمان اطلاق می شود و در عبارت مذکور،منظور همین است.
2- 2) «سائم»در اصل به معنای کسی است که دنبال چیزی می رود؛سپس به معنای چوپانی که حیوانات را به چرا می برد و یا حیواناتی که به چرا می روند،استعمال شده است و در عبارت مزبور به معنای چوپان است(بنابر این هم معنای متعدّی دارد و هم لازم).
3- 3) «وبیّ»(از ماده وبا)به معنای کسی است که به بیماری وبا یا هر نوع بیماری واگیردار مبتلا شده است و«مرعی وبی»در عبارت مذکور به معنای چراگاه وباخیز یا آلوده به بیماری است.
4- 4) «دویّ»از ماده«داء»به معنای بیماری گرفته شده و«دویّ»به آب یا غذایی می گویند که آلوده و بیماری زاست.

آب نوشیدنی آن بیماری و مرگ بر می خیزد؛این چوپان،همان شیطان است و این حیوانات،همان انسان هایی اند که ندای عقل را رها کرده،به فرمان هوای نفس دل بسته اند و این چراگاه بیماری زا همان وادی لذّات و مشتهیات نفسانی است که گناهان و معاصی از آن بر می خیزد و سرانجام روحانیت و معنویت را در انسان،می کشد.

و در ادامه می افزاید:«شما همچون حیوان پرواری هستید که(آن را فربه می کنند تا) گارد بر گلویش نهند،ولی خودش نمی داند،چه هدفی برای او در نظر گرفته شده است.او چنان است که هرگاه به وی نیکی شود(و مقداری علف نزد او بریزند)یک روز خود را یک عمر می پندارد و سرنوشت خود را در سیری و شکم پروری می بیند» (و إنّما هی کالمعلوفة للمدی (1)لا تعرف ماذا یراد بها!إذا أحسن إلیها تحسب یومها دهرها،و شبعها أمرها) .

امام علیه السّلام با این دو تشبیه،سرنوشت دنیا پرستان آلوده و بی بند و بار را به حیوانی تشبیه می کند که اگر او را به چرا برند به سرزمین بیماری خیز و مرگ زا می برند و اگر در آغل بماند و به صورت پروار تغذیه شود برای سربریدن آماده می شود؛بی آن که از آینده تاریک خود با خبر باشد!!او گمان می کند آن کس که نزد او علف می ریزد،به او احسان می کند؛ولی نمی داند که این کار،مقدّمه ذبح اوست!! و در ادامه این سخن برای این که روشن سازد که من آگاهانه با شما سخن می گویم و از امروز و آینده شما با خبرم،به گوشه ای از علم خود به اسرار غیب و حوادث آینده اشاره کرده،می فرماید:«به خدا سوگند!اگر بخواهم می توانم هر یک از شما را از آغاز و پایان کارش و از تمام شئون زندگانی اش آگاه سازم؛ولی از آن می ترسم که این کار،سبب کافر شدن شما به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شود(و درباره من غلوّ کنید و آن حضرت را به فراموشی بسپارید)» (و اللّه لو شئت أن أخبر کلّ رجل منکم بمخرجه و مولجه (2)و جمیع

ص:533


1- 1) «مدی»جمع«مدیة»(بر وزن لقمه)به معنای چاقو و کارد است.
2- 2) «مولج»به معنای راه ورود به چیزی است و از ماده«ولوج»(بر وزن ورود)گرفته شده است.

شأنه لفعلت،و لکن أخاف أن تکفروا فیّ برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله) .

در حدیثی می خوانیم:روزی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نشسته بود،علی علیه السّلام وارد شد، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:إنّ فیک شبها من عیسی بن مریم و لو لا أن تقول فیک طوائف من أمّتی ما قالت النّصاری فی عیسی بن مریم لقلت فیک قولا لا تمرّ بملأ من النّاس إلاّ اخذوا التّراب من تحت قدمیک یلتمسون بذلک البرکة؛تو به عیسی بن مریم علیه السّلام شباهتی داری(از نظر زهد و عبادت)و اگر از این بیم نداشتم که گروه هایی از امتم درباره تو(غلوّ کنند و)همان بگویند که درباره عیسی بن مریم گفتند، سخنی درباره تو می گفتم که از کنار هیچ جمعیّتی از مردم عبور نمی کردی،مگر آن که خاک زیر قدم های تو را برای تبرّک بر می گرفتند!». (1)

ص:534


1- 1) اصول کافی،جلد 8،صفحه 57.

بخش دوّم

اشاره

ألا و إنّی مفضیه إلی الخاصّة ممّن یؤمن ذلک منه.و الّذی بعثه بالحقّ، و اصطفاه علی الخلق،ما أنطق إلاّ صادقا،و قد عهد إلیّ بذلک کلّه،و بمهلک من یهلک،و منجی من ینجو،و مآل هذا الأمر.و ما أبقی شیئا یمرّ علی رأسی إلاّ أفرغه فی أذنیّ و أفضی به إلیّ.

أیّها النّاس،إنّی،و اللّه،ما أحثّکم علی طاعة إلاّ و أسبقکم إلیها،و لا أنهاکم عن معصیة إلاّ و أتناهی قبلکم عنها.

ترجمه

:

آگاه باشید!من این اسرار را به خاصانی که از عدم انحراف و غلوّ آن ها در حق خود مطمئنم خواهم سپرد.به خدایی که محمّد صلّی اللّه علیه و آله را به حق برانگیخت و او را از میان مردم برگزید،سوگند یاد می کنم که من سخنی جز راست نمی گویم و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله همه این ها را به من تعلیم داد و از هلاکت آن کس که هلاک می شود و نجات آن کس که نجات می یابد و پایان این امر(خلافت)مرا آگاه ساخته،هیچ حادثه ای بر من نمی گذرد،مگر این که او آن را در گوشم فرو خوانده و علم آن را در اختیارم گذارده است.ای مردم،به خدا سوگند!من شما را به هیچ طاعتی ترغیب نمی کنم،مگر این که خودم پیش از شما به آن عمل می نمایم و شما را از هیچ معصیتی باز نمی دارم،مگر این که خودم پیش از شما از آن دوری می جویم.

ص:535

شرح و تفسیر: پیامبر صلّی اللّه علیه و آله همه چیز را به من خبر داد

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله همه چیز را به من خبر داد

با توجّه به این که امام علیه السّلام در عبارتی از بخش سابق به این نکته اشاره فرمود که من از اسرار غیب آگاهم و می توانم از امروز و آینده هر کس خبر دهم،ولی به سبب ترس از غلوّ و افراط مردم درباره ام از آن خودداری می کنم،در ادامه این بحث به دو نکته اشاره می فرماید:

نخست این که من این اسرار را در اختیار گروهی از خاصان با ایمان و پر ظرفیت و سرّ نگهدار می گذارم و دیگر این که من آن چه می گویم از خودم نمی گویم؛همه این امور را از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله شنیده ام؛در قسمت اوّل می فرماید:

«آگاه باشید!من این اسرار را به خاصانی که از عدم انحراف و غلوّ آن ها در حق خود مطمئنم خواهم سپرد» (ألا و إنّی مفضیه (1)إلی الخاصّة ممّن یؤمن ذلک منه) .

این گروه،افرادی همانند«کمیل بن زیاد»،«رشید هجری»،«اصبغ بن نباته»،«میثم تمار»و«حبیب بن مظاهر»بوده اند که هر یک حافظ بخشی از این اسرار محسوب می شدند.در تاریخ زندگی آن ها می خوانیم که در مواقع حساسی پرده ها را بالا می زدند و گوشه ای از آن اسرار را فاش می کردند که در تواریخ مذکور است.هنگامی که شاگردان ایشان،حامل چنین اسرار و دارای چنین مقاماتی باشند،پیداست که استاد آن ها در چه پایه و مقامی بوده است!! سپس به مطلب دوّم پرداخته،می فرماید:«به خدایی که محمّد صلّی اللّه علیه و آله را به حق برانگیخت و او را از میان مردم برگزید،سوگند یاد می کنم که من سخنی جز راست

ص:536


1- 1) «مفضیه»در اصل از ماده«فضاء»به معنای توسعه و وسعت است؛بنابر این«افضاء»به معنای توسعه دادن است و هنگامی که کسی با دیگری تماس کامل بگیرد در حقیقت وجود را با کمک دیگری وسعت بخشیده است.این واژه به معنای خلوت کردن با کسی برای بیان اسرار نیز به کار می رود،و در جمله یاد شده به همین معناست.

نمی گویم و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله همه این ها را به من تعلیم داد و از هلاکت آن کس که هلاک می شود و نجات آن کس که نجات می یابد و پایان این امر(خلافت)مرا آگاه ساخته، (خلاصه)هیچ حادثه ای بر من نمی گذرد،مگر این که او آن را در گوشم فرو خوانده و علم آن را در اختیارم گذارده است».

(و الّذی بعثه بالحقّ،و اصطفاه علی الخلق،ما أنطق إلاّ صادقا،و قد عهد إلیّ بذلک کلّه،و بمهلک من یهلک،و منجی من ینجو،و مآل هذا الأمر.و ما أبقی شیئا یمرّ علی رأسی إلاّ أفرغه (1)فی أذنیّ و أفضی به إلیّ) .

آیا تعلیم پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در مورد این اسرار به صورت بیان جزئی و مشروح هر واقعه بوده یا این که آن حضرت،اصول و کلیاتی به علی علیه السّلام آموخت که از هر بابی هزار باب گشوده می شد و یا این که موارد،مختلف بود،گاه به اصول کلی قناعت می کرد و گاه به جزئیات می پرداخت؟احتمال سوّم نزدیک تر به نظر می رسد.

این مطلب دقیقا بر ما روشن نیست و خدا و رسولش از آن آگاه ترند؛ولی این قدر می دانیم که امام علیه السّلام در موارد مختلف پیش گویی های فراوانی نسبت به آینده کرده که همه آن ها دقیقا واقع شد و نمونه های مختلفی از آن ها در خطبه های متعددی از نهج البلاغه بیان شده است که اگر گرد آوری شود،خود کتاب جالب و پر معنایی خواهد شد.

البتّه همان گونه که ذکر شد،هیچ یک از این ها علم غیب ذاتی-مخصوص خداوند متعال است-نمی باشد؛بلکه آموزه هایی است که از آموزگار بزرگی همچون پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به آن حضرت رسیده و به تعبیری که در خطبه 128 گذشت«إنّما هو تعلّم من ذی علم» (2)و از آن جا که در بخش مهمّی از خطبه،امام علیه السّلام مردم را به ترک دنیا پرستی

ص:537


1- 1) «أفرغه»از ماده«افراغ»در اصل به معنای ریختن مایه سیّالی از ظرف است؛به گونه ای که ظرف اوّل خالی شود سپس در معنای القای مطالب مختلف به دیگری به کار رفته است.
2- 2) برای توضیح بیش تر در زمینه علم غیب و چگونگی علم پیامبران و امامان به جلد پنجم همین کتاب،صفحه 366 رجوع فرمایید.

دعوت کرد، در پایان خطبه نیز به این نکته مهم اشاره می کند که اگر من اجرای کاری را به شما پیشنهاد می کنم،خودم در اجرای آن پیشگامم؛می فرماید:«ای مردم،به خدا سوگند!من شما را به هیچ طاعتی ترغیب نمی کنم،مگر این که خودم پیش از شما به آن عمل می نمایم و شما را از هیچ معصیتی باز نمی دارم،مگر این که خودم پیش از شما از آن دوری می جویم» (أیّها النّاس،إنّی،و اللّه،ما أحثّکم علی طاعة إلاّ و أسبقکم إلیها،و لا أنهاکم عن معصیة إلاّ و أتناهی قبلکم عنها) .

گر چه از شرایط لازم برای امر به معروف و نهی از منکر،عامل بودن شخص آمر و ناهی محسوب نمی شود؛همان گونه که در کلام رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نقل شده است:«مروا بالمعروف و إن لم تفعلوه و انهوا عن المنکر و إن لم تجتنبوه کلّه؛امر به معروف و نهی از منکر کنید هر چند خودتان به آن عمل نکرده باشید و نهی از منکر کنید هر چند از تمام منکرات اجتناب نکرده باشید». (1)

ولی به یقین اگر گوینده،پیش از دیگران به آن چه می گوید عمل کند تأثیر کلام او فوق العاده خواهد بود؛زیرا تأثیر عمیق سخن،هنگامی است که از دل برآید؛در این صورت، لا جرم بر دل نشیند.هنگامی شنونده باور می کند که سخن گوینده از دل بر آمده که آن را در اعمال وی مشاهده کند؛به همین دلیل پیشوایان بزرگ دین؛پیغمبر اکرم و امامان معصوم علیهم السّلام و پویندگان آن ها همیشه از این روش پیروی می کردند؛در میدان جنگ در صفوف نخست جای می گرفتند و در عبادت از همه بیش تر تلاش می کردند تا آن جا که قرآن مجید گاه به پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله هشدار می دهد که این همه خود را برای عبادت به

ص:538


1- 1) میزان الحکمه،جلد 6،حدیث 12776.این سخن یک نکته روانی دارد و آن این که هرگاه انسان دیگران را به خوبی ها دعوت کند و از بدی ها باز دارد و خودش عمل نکند،در پیش وجدان خویش شرمنده می شود و این شرمندگی او را به سوی نیکی ها و پرهیز از بدی ها دعوت می کند.

زحمت نیفکند: «طه ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی» (1)و امیر مؤمنان علی علیه السّلام در یکی از کلماتش می فرماید:«کنّا إذا احمرّ البأس اتّقینا برسول اللّه فلم یکن أحد منّا أقرب إلی العدوّ منه؛هرگاه آتش جنگ،سخت شعله ور می شد ما به رسول خدا پناه می بردیم و در آن ساعت،هیچ یک از ما به دشمن از او نزدیک تر نبود». (2)

و می دانیم اگر علی علیه السّلام مردم را در این خطبه و خطبه های دیگر دعوت به زهد در دنیا و بی اعتنایی به زرق و برق آن می کند،خود سر آمد زاهدان روزگار است و سراسر زندگانی او گواه و شاهد بر زهد بی مانند اوست.

اگر پیشوایان کشورهای اسلامی در این مسیر حرکت داشتند یعنی خود و بستگان و اطرافیانشان پیش از دیگران به قوانین عمل می کردند،به یقین تأثیر و نفوذ سخنانشان در توده های مردم بسیار زیاد بود.

***

ص:539


1- 1) طه،آیه 1-2.
2- 2) بخش دوّم کلمات قصار،صفحه 9.

ص:540

خطبۀ 176: امام مردم را موعظه می کند و فضائل قرآن را بیان کرده از بدعت ها نهی می نماید

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

و فیها یعظ و یبین فضل القرآن و ینهی عن البدعة

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که در آن مردم را موعظه می کند و فضائل قرآن را بیان کرده از بدعت ها نهی می نماید.

خطبه در یک نگاه

این خطبه از خطبه های مشروحی است که از مسائل مهمّی پرده بر می دارد و توصیه هایی می کند که امروز نیز تمام محتوای آن زنده و برای ما سازنده است.

ص:541


1- 1) سند خطبه: «ابن ابی الحدید»در شرح نهج البلاغه اش و همچنین«ابن میثم»در شرح خود می نویسند که این خطبه از نخستین خطبه هایی است که بعد از بیعت با آن حضرت و بعد از قتل عثمان ایراد فرمود.این نشان می دهد که این دو شارح نهج البلاغه آن را در منبعی غیر از نهج البلاغه یافته اند؛زیرا مرحوم سیّد رضی اشاره به آن چه آن ها گفته اند ندارد.«زمخشری»نیز در کتاب«ربیع الابرار»بخشی از این خطبه را با تفاوت های متعدّدی نقل کرده است و بخش دیگری از این خطبه در چهار کتاب که قبل از نهج البلاغه تألیف یافته،بیان شده است(کتاب کافی؛محاسن برقی؛امالی صدوق و تفسیر عیاشی)(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 430).

این خطبه از هشت بخش تشکیل شده است:

در بخش اوّل،مواعظ سودمندی بیان فرموده و مخصوصا بر این نکته تأکید می کند که جهنّم در لابه لای شهوات و بهشت در مبارزه با شهوات نهفته شده است.

در بخش دوّم،امام علیه السّلام اهمّیّت قرآن را با ذکر ریزه کاری هایی شرح می دهد که قلوب را بیش از پیش مشتاق آیات قرآن می سازد.

در بخش سوّم،تأکید بر عمل به دستورات الهی و استقامت در کارها می فرماید.

در بخش چهارم،بار دیگر زبان به موعظه و اندرز می گشاید و مخصوصا بر موضوع مراقبت از زبان که نخستین مرحله اصلاح خویشتن و جامعه است،تأکید می فرماید.

در بخش پنجم،اهمّیّت حفظ اصالت تعلیمات اسلام و مبارزه با هر گونه بدعت را بیان می دارد.

در بخش ششم،اهمّیت قرآن و ویژگی های آن بازگو می فرماید.

در بخش هفتم،اقسام ظلم و ستم را بر خویشتن و دیگران شرح می دهد.

و در بخش هشتم(آخرین بخش خطبه)سخنی کوتاه و پر معنایی درباره اصلاح خویشتن بیان می فرماید.

***

ص:542

بخش اوّل

اشاره

انتفعوا ببیان اللّه،و اتّعظوا بمواعظ اللّه،و اقبلوا نصیحة اللّه،فإنّ اللّه قد أعذر إلیکم بالجلیّة،و اتّخذ علیکم الحجّة،و بیّن لکم محابّه من الأعمال،و مکارهه منها،لتتّبعوا هذه،و تجتنبوا هذه،فإنّ رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-کان یقول:«إنّ الجنّة حفّت بالمکاره،و إنّ النّار حفّت بالشّهوات».

و اعلموا أنّه ما من طاعة اللّه شیء إلاّ یأتی فی کره،و ما من معصیة اللّه شیء إلاّ یأتی فی شهوة.فرحم اللّه امرا نزع عن شهوته،و قمع هوی نفسه، فإنّ هذه النّفس أبعد شیء منزعا و إنّها لا تزال تنزع إلی معصیة فی هوی.

ترجمه

:

از آن چه خداوند بیان فرموده،بهره گیرید و از مواعظ و اندرزهای او پند پذیرید و نصایح او را(با جان و دل)قبول کنید؛چه این که خداوند با دلیل های روشن،راه عذر را به روی شما بسته و حجّت را تمام کرده است.اعمالی را که دوست دارد و آن چه را ناخوش دارد برای شما تبیین نموده است تا از آن ها تبعیّت کنید و از این ها دوری گزینید؛زیرا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می فرمود:بهشت در میان ناراحتی ها و دوزخ در میان شهوات پیچیده شده است و بدانید هیچ طاعتی نیست جز این که انسان آن را با ناراحتی انجام می دهد و هیچ معصیتی نیست جز این که با شهوت(و علاقه)مرتکب آن می شود.رحمت خدا بر کسی که خود را از شهوات جدا سازد و هوای نفس را مهار کند؛چرا که جلوگیری از نفس سرکش از مشکل ترین کارهاست و این نفس،همواره به گناه و هوا پرستی میل دارد.

ص:543

شرح و تفسیر: بهشت در ناراحتی ها و جهنم در شهوات پیچیده شده است

بهشت در ناراحتی ها و جهنم در شهوات پیچیده شده است

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه مردم جهان را مخاطب ساخته،می فرماید:«از آن چه خداوند بیان فرموده،بهره گیرید و از مواعظ و اندرزهای او پند پذیرید و نصایح او را(با جان و دل)قبول کنید» (انتفعوا ببیان اللّه،و اتّعظوا بمواعظ اللّه،و اقبلوا نصیحة اللّه) .

ممکن است بگوییم که هر سه جمله،یک حقیقت را با عبارات مختلف بیان می کند؛ ولی این احتمال نیز وجود دارد که هر یک از این جمله های سه گانه به مطلب تازه ای اشاره می کند.در مرحله نخست،مردم را به بهره گیری از بیانات الهی دستور می دهد که اشاره به اوامر و نواهی است و در مرحله دوّم از مواعظ الهی یعنی تشویق و ترغیب ها و بشارت و انذارهایی که انگیزه اطاعت و ترک عصیان است،سخن می گوید.بخش سوّم، مرحله خیر خواهی است که مصالح و برکات اطاعت و ترک معصیت را-که عاید مطیعان می گردد-بیان می کند؛به این ترتیب،مراحل سه گانه ای برای پیمودن مسیر قرب الی اللّه بیان شده است.

جالب توجّه این که در هر سه جمله،واژه اللّه تکرار شده؛در حالی که ممکن بود در دو جمله از ضمیر استفاده شود و این برای بیان اهمّیّت مواعظ و نصایح الهی است که مردم با شنیدن نام مبارک پروردگار،به مواعظ و نصایح او اهمّیّت بیش تری می دهند.

در ادامه این سخن،امام علیه السّلام به دلیل و برهانی متوسّل می شود و می فرماید:«چه این که خداوند با دلیل های روشن،راه عذر را به روی شما بسته و حجّت را تمام کرده است.

اعمالی را که دوست دارد و آن چه را از آن ناخوش دارد برای شما تبیین نموده است تا از آن ها تبعیّت کنید و از این ها دوری گزینید» (فإنّ اللّه قد أعذر إلیکم بالجلیّة،و اتّخذ علیکم الحجّة،و بیّن لکم محابّه (1)من الأعمال،و مکارهه منها،لتتّبعوا هذه،

ص:544


1- 1) «محابّ»جمع«محبّ»(از ماده حبّ)به معنای محبوب و امر دوست داشتنی است.

و تجتنبوا هذه) .

امام علیه السّلام به این نکته اشاره می کند که سستی و کوتاهی در پذیرش مواعظ الهی و انجام دادن واجبات و ترک محرّمات با هیچ بهانه ای مقبول نیست؛چرا که خداوند نسبت به همه اتمام حجّت کرده و راه قبح عقاب بلا بیان را با بیان روشن خود بسته است.

سپس به پاسخ اشکالات مقدّری می پردازد؛می فرماید:«(اگر مشاهده می کنید که اطاعت امر و نهی خدا مشکلاتی دارد،جای تعجب نیست)زیرا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می فرمود:

بهشت در میان ناراحتی ها و دوزخ در میان شهوات پیچیده شده» (فإنّ رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله-کان یقول:«إنّ الجنّة حفّت (1)بالمکاره،و إنّ النّار حفّت بالشّهوات») .

و در ادامه این سخن برای تأکید و توضیح بیش تر کلام رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می فرماید:

«بدانید هیچ طاعتی نیست جز این که انسان آن را با ناراحتی انجام می دهد و هیچ معصیتی نیست جز این که با شهوت(و علاقه)مرتکب آن می شود؛رحمت خدا بر کسی که خود را از شهوات جدا سازد و هوای نفس را مهار کند؛چرا که جلوگیری از نفس سرکش از مشکل ترین کارهاست و این نفس،همواره به گناه و هوا پرستی میل دارد» (و اعلموا أنّه ما من طاعة اللّه شیء إلاّ یأتی فی کره،و ما من معصیة اللّه شیء إلاّ یأتی فی شهوة.فرحم اللّه امرا نزع (2)عن شهوته،و قمع (3)هوی نفسه،

ص:545


1- 1) «حفّت»از ماده«حف»(بر وزن کف)به معنای گرداگرد چیزی را گرفتن است.
2- 2) «نزع»از ماده«نزع»(بر وزن نبض)است.این ماده گاه با«الی»متعدی می شود و گفته می شود:«نزع الیه»یعنی به آن اشتیاق پیدا کرد و گاه با«عن»متعدی می شود و گفته می شود:«نزع عنه»یعنی از این کار خودداری کرد و در عبارت مزبور در معنای دوّم استعمال شده و در جمله های بعد(تنزع الی معصیة)به معنای اوّل به کار رفته است.(این ماده گاه بدون حرف جر متعدی می شود و گفته می شود:«نزع الشیء»یعنی آن را خراب و باطل کرد.
3- 3) «قمع»از ماده«قمع»(بر وزن منع)به معنای بازداشتن و مقهور و سرکوب کردن است.

فإنّ هذه النّفس أبعد شیء منزعا و إنّها لا تزال تنزع إلی معصیة فی هوی) .

این یک واقعیت است که انسان در مسیر اطاعت فرمان خدا اعم از عبادات و غیر آن و نیز برای کسب فضایل اخلاقی و دفع رذایل،باید راه های پر پیچ و خمی را طی کند و از فراز و نشیب ها و گردنه های صعب العبور بگذرد و هر لحظه مراقب خطرهایی که از چپ و راست او را تهدید می کند باشد تا به سر منزل مقصود برسد؛ولی در مسیر گناه،نفس سرکش گویی در جاده صاف و بدون مانع و خالی از پیچ و خم با سراشیبی مطلوب حرکت می کند.همین است سرّ پاداش مطیعان و رمز کیفر عاصیان.

در حدیث جالب و پر معنایی از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:«هنگامی که خداوند، بهشت را آفرید به جبرئیل دستور داد برو و به آن نگاهی بیفکن!جبرئیل رفت و نظری بر آن انداخت و عرضه داشت:خداوندا!به عزت و جلالت!هر کس اوصاف آن را بشنود،حتما به سوی آن می آید و در آن وارد می شود؛سپس خداوند آن را در لابه لای ناراحتی ها قرار داد و باز به جبرئیل دستور داد:برو به آن نگاه دیگری بیفکن!جبرئیل رفت و نظری به آن انداخت و عرضه داشت:خداوندا!من از این می ترسم که با این وصف،کسی به سراغ بهشت نرود و هنگامی که دوزخ را آفرید به جبرئیل فرمود:برو و نگاهی به آن بیفکن.

جبرئیل رفت و نگاهی به آن افکند و عرضه داشت:به عزّت و جلالت قسم هر کس اوصاف دوزخ را بشنود داخل آن نخواهد شد؛سپس خداوند آن را در لابه لای شهوات قرار داد و به جبرئیل فرمود:برو نگاه دیگری بر آن بیفکن،جبرئیل نگاهی کرد و عرضه داشت:به عزت و جلالت سوگند!من از این می ترسم که همه وارد دوزخ شوند». (1)

نکته: آن ها که به طاعات عشق می ورزند

آن ها که به طاعات عشق می ورزند

آن چه در این عبارت از خطبه مزبور نقل شد،یک حکم غالبی است نه دایمی؛به

ص:546


1- 1) سنن ابن داوود،جلد 2،صفحه 422(حدیث 4744)و بحار الانوار،جلد 68،صفحه 72.

تعبیر دیگر اکثر طاعات،با مشکلاتی توأم است و غالب معاصی هوس انگیز و همراه با لذّات است.

این نکته نیز شایان دقت است که این حکم غالبی در مورد توده های مردم است و گر نه اولیاء اللّه و پویندگان راه حق به جایی می رسند که از هر طاعتی لذت می برند و به آن عشق می ورزند و از هر گناهی نفرت دارند و ناراحت می شوند؛همان گونه که در روایتی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:«أفضل النّاس من عشق العبادة فعانقها (1)؛برترین مردم کسی است که عاشق عبادت باشد و آن را در آغوش گیرد».و از آن جا که مخاطبان امام علیه السّلام توده های مردمند،نه فقط خاصان و مقربان درگاه خدا تعبیر یاد شده به صورتی که ملاحظه گردید ذکر شده است.

صدر خطبه نیز شاهد و گواه این مطلب است.قرآن مجید نیز درباره نماز و روزه می گوید:« «وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلاّ عَلَی الْخاشِعِینَ» ؛این کار(استعانت به نماز و روزه)کار مشکلی است،جز برای خاشعان» (2).

سؤال:در تفسیر امر به معروف و نهی از منکر گفته می شود معروف به معنای شناخته شده است؛زیرا نیکی ها با روح انسان آشناست و منکر به معنای ناشناخته است؛چرا که روح انسان با بدی ها ناآشناست.آیا این تفسیر مشهور با آن چه در عبارت یاد شده نقل شده منافات ندارد؟ با کمی دقت روشن می شود منافاتی در میان نیست؛زیرا شناخته بودن نیکی ها و ناشناخته بودن بدی ها از نظر درک کلی با جاذبه های گناه و دافعه های اطاعت منافاتی ندارد؛مثلا همه ما از علم،لذت می بریم و از جهل متنفریم؛ولی تحصیل علم مشکلات زیادی دارد که گاه افرادی از آن چشم می پوشند و در تنبلی آسایشی است که گاه افرادی به سوی آن جذب می شوند.

ص:547


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 83.
2- 2) بقره،آیه 45.

ص:548

بخش دوّم

اشاره

و اعلموا-عباد اللّه-أنّ المؤمن لا یصبح و لا یمسی إلاّ و نفسه ظنون عنده،فلا یزال زاریا علیها و مستزیدا لها.فکونوا کالسّابقین قبلکم،و الماضین أمامکم.قوّضوا من الدّنیا تقویض الرّاحل،و طووها طیّ المنازل.

ترجمه

:

بدانید ای بندگان خدا که انسان با ایمان،صبح و شام بر او نمی گذرد مگر این که نزد خویش متهم است.پیوسته از خود عیب می گیرد(و خویشتن را نقد می کند)و برای خود طالب تکامل و فزونی است؛بنابر این همچون پیشینیان و گذشتگان(صالح)خود باشید که قبل از شما بودند.آن ها شبیه مسافری بودند که عمودهای خیمه را بر گرفته و طی طریق می کند(دنیا را گذرگاهی می دانستند به سوی سرای جاودان).

شرح و تفسیر: نقد خویشتن!

نقد خویشتن!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،درس مهم دیگری به پویندگان راه حق و سالکان مسیر قرب خداوند می دهد؛می فرماید:«بدانید ای بندگان خدا که انسان با ایمان،صبح و شام بر او نمی گذرد مگر این که نزد خویش متهم است.پیوسته از خود عیب می گیرد(و خویشتن را نقد می کند)و برای خود طالب تکامل و فزونی است» (و اعلموا-عباد اللّه-

ص:549

أنّ المؤمن لا یصبح و لا یمسی إلاّ و نفسه ظنون (1)عنده،فلا یزال زاریا (2)علیها و مستزیدا لها) .

می دانیم یکی از حجاب ها و موانع راه تکامل انسان،حبّ ذات است که عیوبش را در نظرش زیبا و ضعف ها را نقاط قوّت نشان می دهد؛بنابر این اگر کسی می خواهد راه پیشرفت و کمال را بپوید باید نسبت به خویشتن بدبین باشد و همواره در برابر صفات و اعمال خویش بر کرسی نقد بنشیند تا پرده های حبّ ذات را کنار زند و واقعیت خویش را آن گونه که هست ببیند.این نکته مهمی است که امام علیه السّلام در این عبارت کوتاه،طیّ سه جمله بیان فرموده است؛نخست می گوید:نسبت به خویش بدگمان باش؛سپس می فرماید:خود را نقد کن؛و سرانجام می افزاید:خود را به کمال مطلوب برسان.

در خطبه همّام که صد و ده درس اخلاقی را تشکیل می دهد نیز به همین نکته اشاره شده؛می فرماید:«فهم لأنفسهم متّهمون؛پرهیزگاران کسانی اند که خود را متهم می سازند(و از خوش بینی های بی جا در مورد صفات و افعال خویش اجتناب می کنند).

سپس امام علیه السّلام برای تشویق مخاطبان خود-یعنی همه انسان ها-به ترک دنیا پرستی، الگویی از صالحان پیشین به آنان نشان می دهد؛می فرماید:«همچون سابقین و گذشتگان(صالح)خود باشید که قبل از شما بودند.آن ها شبیه مسافری بودند که عمودهای خیمه را بر گرفته و طی طریق می کند(دنیا را گذر گاهی می بیند به سوی سرای

ص:550


1- 1) «ظنون»صیغه مبالغه از ماده«ظن»(به معنای گمان)است و معمولا در این موارد به معنای گمان بد به کار می رود؛بنابر این ظنون در این جا به معنای کسی است که نسبت به خویش با چشم انتقاد می نگرد و متهم می سازد و ماده«ظن»گاه به معنای چیز کم آمده؛بنابر این ظنون به افراد ضعیف و بی دست و پا گفته می شود و در خطبه یاد شده همان معنای اوّل قصد شده است.
2- 2) «زاری»به معنای عیب جو از ماده«زری»(بر وزن زرع)به معنای عیب جویی گرفته شده است.

جاویدان)» (فکونوا کالسّابقین قبلکم،و الماضین أمامکم.قوّضوا (1)من الدّنیا تفویض الرّاحل،و طووها (2)طیّ المنازل) .

***

چند نکتۀ مهم

1-در اسلام،همواره به حسن ظن دستور داده می شود؛ولی چرا در این جا امام علیه السّلام به بدگمانی دستور می دهد؟دلیلش روشن است،حسن ظن باید درباره دیگران باشد؛ولی درباره خود انسان که به طور طبیعی حسن ظنّ افراطی وجود دارد تا آن جا که نقطه های ضعف خود را قوّت،و صفات زشت را گاهی فضایل اخلاق می پندارد.به بد گمانی فرمان داده شده تا خویشتن دوستی افراطی تعدیل گردد.باید انسان به نقد خویش بنشیند و بدون اغماض،اعمال و رفتار و اخلاق خود را بررسی کند تا راه کمال و پیشرفت به روی او گشوده شود؛درست مانند کسی که از جاده پر خطری عبور می کند،هرگاه با دیده خوش بینی به همه چیز نگاه کند به یقین،گرفتار حوادث دردناک می شود و اگر با نگاه بدگمانی بنگرد با احتیاط از لابه لای خطرها می گذرد و به سر منزل مقصود می رسد.

باید توجّه داشت که نقّادی از خویشتن،هرگز با مسأله اعتماد به نفس منافات ندارد.

اعتماد به نفس مانند آن است که انسان،سرمایه عظیمی در اختیار داشته باشد و از وجود این سرمایه با خبر باشد؛این مطلب مانع از آن نمی شود که در به کارگیری سرمایه در یک محیط پر خطر،احتیاطهای لازم را فراموش کند.

2-امام علیه السّلام دو الگو فرا راه مخاطبان قرار داده:کسانی که در گذشته دور می زیسته اند (کالسابقین قبلکم)و کسانی که در گذشته نزدیک بوده اند(و الماضین امامکم)چرا که

ص:551


1- 1) «قوضوا»از ماده«تقویض»به معنای ویران کردن،در هم ریختن یا فرو کشیدن عمود خیمه است که برای جمع کردن خیمه صورت می گیرد.
2- 2) «طووها»از ماده«طیّ»به معنای در نوردیدن گرفته شده است.

بررسی زندگی هر یک از این دو گروه،درس های آموزنده خاصی دارد.

3-امام علیه السّلام در پایان این عبارت دستور می دهد که نگرش شما به دنیا همچون کسی باشد که عمود خیمه را پایین کشیده و بساط خیمه را جمع کرده و به سوی مقصد در حرکت است و منازل میان راه را یکی پس از دیگری طی می کند و هرگز دنیا را محلّ اقامت و استقرار نمی نگرد؛اتفاقا همه مشکلات دنیا پرستان از همین جا سرچشمه می گیرد که مرگ را به کلّی فراموش می کنند و زندگانی خود را در این جهان،عملا جاودان فرض می کنند؛غافل از این که گاه با چشم خود می بینیم چند ثانیه کوتاه از یک زلزله یا یک سیلاب،محصول صدها سال را بر باد می دهد و یک منطقه آباد،چنان درهم می ریزد که گویی هرگز ساکنانی در آن جا نبوده اند. (1)

***

ص:552


1- 1) هنگامی که سطور یاد شده نوشته می شد مردم کشور ما در سوک ده ها هزار قربانی زلزله شدیدی که در شهر بم و اطراف آن واقع شد به سر می بردند.زلزله در 12 ثانیه(آری فقط در 12 ثانیه!)شهر آباد و سر سبز و خرّمی را به تلی از خاک تبدیل کرد.گویی شهری است که هزاران سال بر آن می گذرد و خاموش است.به یقین،می دانستیم دنیا بی اعتبار است اما تا این حد ندیده بودیم.(1382/10/5 شمسی،مطابق با دوّم ذی القعده 1424 قمری).

بخش سوّم

اشاره

و اعلموا أنّ هذا القرآن هو النّاصح الّذی لا یغشّ،و الهادی الّذی لا یضلّ، و المحدّث الّذی لا یکذب.و ما جالس هذا القرآن أحد إلاّ قام عنه بزیادة أو نقصان:زیادة فی هدی،أو نقصان من عمی.و اعلموا أنّه لیس علی أحد بعد القرآن من فاقة،و لا لأحد قبل القرآن من غنی؛فاستشفوه من أدوائکم، و استعینوا به علی لأوائکم،فإنّ فیه شفاء من أکبر الدّاء:و هو الکفر و النّفاق،و الغیّ و الضّلال،فاسألوا اللّه به،و توجّهوا إلیه بحبّه،و لا تسألوا به خلقه،إنّه ما توجّه العباد إلی اللّه تعالی بمثله.

ترجمه

:

بدانید این قرآن،پند دهنده ای است که هرگز کسی را نمی فریبد و هدایتگری است که هیچ گاه گمراه نمی سازد و سخنگویی است که هرگز دروغ نمی گوید.هیچ کس در کنار این قرآن ننشسته جز این که از کنار آن با زیاده یا نقصانی برخاسته؛زیادتی در هدایت یا نقصانی از کور دلی و جهالت.و بدانید هیچ کس با داشتن قرآن،فقر و بیچارگی ندارد و هیچ کس بدون آن غنا و بی نیازی نخواهد داشت.حال که چنین است برای درمان بیماری های خود از قرآن شفا بطلبید و برای پیروزی بر شداید و مشکلات از آن یاری بجویید؛زیرا در قرآن شفای سخت ترین بیماری ها یعنی کفر و نفاق و جهل و ضلالت است،بنابر این آن چه را می خواهید به وسیله قرآن از خدا بخواهید و با محبّت قرآن به سوی خدا روی آورید،و هرگز به وسیله آن از مخلوقات او چیزی نخواهید؛زیرا بندگان به چیزی مانند آن به خدا تقرّب نجسته اند.

ص:553

شرح و تفسیر: درمان دردهای شما در قرآن است

درمان دردهای شما در قرآن است

در این بخش،امام علیه السّلام اهمّیّت قرآن مجید را،این نسخه شفا بخش آسمانی و کتابی که دروس انسانی در آن جمع است بیان می کند و پنج وصف مهم در پنج جمله بیان می دارد،می فرماید:«بدانید این قرآن،پند دهنده ای است که هرگز کسی را نمی فریبد» (و اعلموا أنّ هذا القرآن هو النّاصح الّذی لا یغشّ) .

«و هدایتگری است که هیچ گاه گمراه نمی سازد» (و الهادی الّذی لا یضلّ) .

«و سخنگویی است که هرگز دروغ نمی گوید» (و المحدّث الّذی لا یکذب) .

«هیچ کس در کنار این قرآن ننشسته جز این که از کنار آن با زیاده یا نقصانی برخاسته؛ زیادتی در هدایت یا نقصانی از کور دلی و جهالت» (و ما جالس هذا القرآن أحد إلاّ قام عنه بزیادة أو نقصان:زیادة فی هدی،أو نقصان من عمی) .

«و بدانید هیچ کس با داشتن قرآن،فقر و بیچارگی ندارد و هیچ کس بدون آن غنا و بی نیازی نخواهد داشت» (و اعلموا أنّه لیس علی أحد بعد القرآن من فاقة،و لا لأحد قبل القرآن من غنی) .

در جمله های اوّل و دوّم و سوّم مجموعا اشاره به این حقیقت شده است که یک راهنمای خوب و هدایتگر،کسی است که نه دروغ بگوید،نه غشّ و خیانت کند و نه گرفتار گمراهی شود تا سبب انحراف دیگران گردد؛ممکن است کسی راه و چاه را به خوبی بشناسد،اما به مخاطبان خود راست نگوید و یا آن ها را بفریبد و نیز ممکن است راستگو و دلسوز باشد،اما راه را پیدا نکند؛در حالی که قرآن چنین نیست؛وحی الهی است که از علم بی پایان حق سرچشمه گرفته؛نه دروغی در آن راه دارد و نه غشّ و خیانتی؛چرا که گوینده این کتاب،خداوند است و خدا از همگان بی نیاز و بر همگان مشفق است.

به همین دلیل در ادامه این سخن دو نتیجه مهم برای هدایت های قرآن ذکر کرده است:نخست این که همنشین های قرآن پیوسته در زیاده و نقصانند:فزونی در هدایت و

ص:554

کاستی در گمراهی؛و دیگر این که قرآن سرمایه ای است عظیم که هر کس و هر جامعه ای از آن بهره گیرد و دستوراتش را به کار بندد،نه گرفتار فقر معنوی می شود و نه فقر مادّی؛ و آن ها که به آن پشت کنند گرفتار هر دو نوع فقر خواهند شد.

البتّه ممکن است کسانی باشند که اصلا در زمره پیروان قرآن قرار نگیرند؛ولی اعمال آن ها هماهنگ با بخشی از تعلیمات قرآن باشد؛مثلا دروغ نگویند و خیانت نکنند و به حقوق دیگران تجاوز ننمایند،این افراد نیز به همان مقدار شاهد موفقیّت و پیشرفت و پیروزی خواهند بود و این همان چیزی است که امام علیه السّلام در واپسین ساعات عمرش بیان فرمود:«اللّه اللّه فی القرآن لا یسبقکم بالعمل به غیرکم؛خدا را خدا را فراموش نکنید در توجّه به قرآن؛نکند دیگران در عمل به آن بر شما پیشی گیرند». (1)

در این که منظور از«بعد القرآن»در جمله های یاد شده بعد از نزول قرآن است یا بعد از عمل به آن؟شارحان نهج البلاغه تفسیرهای مختلفی دارند؛ولی صحیح معنای دوّم است؛چرا که بر طرف کننده فقر معنوی و مادی،عمل به قرآن است؛نه تنها نزول بدون عمل.

در ضمن،از این جمله به خوبی استفاده می شود که اگر مسلمین جهان گرفتار ضعف و ناتوانی یا فقر و پریشانی در جهات معنوی یا مادّی اند،به جهت دوری از قرآن است؛ همچون تشنه کامانی که در کنار چشمه آب زلالی نشسته اند و ناله العطش آن ها به آسمان بلند است.

سپس امام علیه السّلام با ذکر پنج جمله چنین نتیجه گیری می فرماید:«حال که چنین است برای درمان بیماری های خود از قرآن شفا بطلبید و برای پیروزی بر شداید و مشکلات از آن یاری بجویید؛چرا که در قرآن شفای سخت ترین بیماری ها یعنی کفر و نفاق و جهل و ضلالت است»( فاستشفوه من أدوائکم،و استعینوا به علی لأوائکم (2)،فإنّ فیه

ص:555


1- 1) نهج البلاغه،نامه 47.
2- 2) «لأوی»از ماده«لأی»(بر وزن سعی)به معنای تنگی و شدّت و محنت و ناراحتی و سختی طاقت فرسا گرفته شده است.

شفاء من أکبر الدّاء:و هو الکفر و النّفاق،و الغیّ (1)و الضّلال) .

به این ترتیب،امام علیه السّلام قرآن را وسیله حلّ مشکلات و درمان بیماری های اخلاقی و اجتماعی و معنوی می شمرد و اصول این بیماری را در چهار چیز خلاصه می کند:کفر، نفاق،جهل و ضلال؛زیرا قرآن،نور ایمان و اخلاص بر دل می پاشد و پرده های جهل و نادانی را پاره می کند و انسان را از ضلالت و گمراهی رهایی می بخشد.به یقین،جامعه آگاه و دانا و صاحب ایمان و اخلاص،هرگز در نمی ماند و گرفتار مشکلی نمی شود.

و در ادامه این سخن در یک نتیجه گیری دیگر می فرماید:

«حال که چنین است،آن چه را می خواهید به وسیله قرآن از خدا بخواهید و با محبّت قرآن به سوی خدا روی آورید،و هرگز به وسیله آن از مخلوقات او چیزی نخواهید؛زیرا بندگان به چیزی مانند آن به خدا تقرّب نجسته اند» (فاسألوا اللّه به،و توجّهوا إلیه بحبّه،و لا تسألوا به خلقه،إنّه ما توجّه العباد إلی اللّه تعالی بمثله) .

از این تعبیر به خوبی استفاده می شود که قرآن،بهترین وسیله نجات و مهم ترین سبب برای جلب عنایات الهی است.

جمله «و لا تسألوا به خلقه» اشاره به این است که قرآن را وسیله خودنمایی و جلب توجّه مردم و رسیدن به مقاصد دنیوی قرار ندهید؛آن گونه که از امام صادق علیه السّلام روایت شده است که می فرماید:«إنّ من النّاس من یقرء القرآن لیقال فلان قارء و منهم من یقرء القرآن لیطلب به الدّنیا و لا خیر فی ذلک و منهم من یقرء القرآن لینتفع به فی صلاته و لیله و نهاره؛(قاریان قرآن سه دسته اند)گروهی از مردم قرآن می خوانند تا(دیگران)بگویند:فلان کس قاری قرآن است و گروهی قرآن می خوانند تا به وسیله آن به منافع دنیوی برسند و در هیچ یک از این ها خیری نیست و گروهی دیگر

ص:556


1- 1) «غیّ»به معنای کار جاهلانه و یا به تعبیر راغب در مفردات به معنای جهل و نادانی است که از اعتقاد فاسد سرچشمه می گیرد.

قرآن را در نمازها و شب و روز می خوانند تا از آن بهره(معنوی و الهی)گیرند.» (1)

نکته: قرآن و درمان بیماری ها

قرآن و درمان بیماری ها

درست است که در احادیث متعددی از تأثیر قرآن در شفای بیماری های جسمی نیز سخن به میان آمده و از این کلام بزرگ الهی دور نیست که حتی مرده را زنده کند تا چه رسد به شفای بیماران،ولی آن چه در کلام مزبور می خوانیم،اشاره به درمان بیماری های معنوی و اخلاقی است که امام علیه السّلام انگشت بر چهار نوع از این بیماری ها(کفر،نفاق،جهل و گمراهی)گذارده است.امام علیه السّلام در ادامه بر توسّل به قرآن و عشق و علاقه به آن تأکید می فرماید.

این نکته نیز روشن است که منظور،توسّل و عشق و محبّتی خالی از عمل نیست.

آن چه مهم است و سبب درمان این بیماری های اخلاقی،اجتماعی و اعتقادی می شود، آگاهی بر مضامین آیات و به کار بستن آن هاست؛همان گونه که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله از همین طریق،عقب افتاده ترین جوامع بشری را به یک جامعه پیشرفته و نیرومند و سربلند مبدّل ساخت.

***

ص:557


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 607.(باب من حفظ القرآن...ذیل حدیث 1).

ص:558

بخش چهارم

اشاره

و اعلموا أنّه شافع مشفّع،و قائل مصدّق،و أنّه من شفع له القرآن یوم القیامة شفّع فیه،و من محل به القرآن یوم القیامة صدّق علیه،فإنّه ینادی مناد یوم القیامة:«ألا إنّ کلّ حارث مبتلی فی حرثه و عاقبة عمله،غیر حرثة القرآن».فکونوا من حرثته و أتباعه،و استدلّوه علی ربّکم،و استنصحوه علی أنفسکم،و اتّهموا علیه آراءکم،و استغشّوا فیه أهواءکم.

ترجمه

:

بدانید قرآن،شفاعت کننده ای است که شفاعتش مورد قبول و گوینده ای است که سخنش مقبول است.آن کس که قرآن در روز قیامت برای او شفاعت کند مشمول شفاعت می شود و آن کس که قرآن در قیامت از وی شکایت کند گواهی اش بر ضد او پذیرفته خواهد شد؛چه این که روز قیامت،منادی صدا می زند:آگاه باشید!امروز هر کس گرفتار بذری است که افشانده و در گرو عاقبت اعمال خویش است؛جز آنان که جز آنان که بذر قرآن افشاندند.شما نیز از بذر افشانان قرآن و پیروان آن باشید.پروردگارتان را با قرآن بشناسید و خویشتن را با آن اندرز دهید و در برابر قرآن،آرای خود را متهم کنید و خواسته های نفسانی خویش را در برابر آن نادرست بشمارید.

***

ص:559

شرح و تفسیر: قرآن شفاعت کننده روز جزاست!

قرآن شفاعت کننده روز جزاست!

این بخش از خطبه،همچنان درباره برکات و آثار قرآن سخن می گوید؛با این تفاوت که در بخش پیشین،سخن از برکات معنوی و مادی قرآن در این دنیا بود و در این بخش، سخن از برکات آن در جهان آخرت است و به ویژه بر شفاعت قرآن،تأکید می کند.

می فرماید:«بدانید قرآن،شفاعت کننده ای است که شفاعتش مورد قبول و گوینده ای است که سخنش مقبول است.کس که قرآن در روز قیامت برای او شفاعت کند مشمول شفاعت می شود و آن کس که قرآن در قیامت از وی شکایت کند گواهی اش بر ضد او پذیرفته خواهد شد» (و اعلموا أنّه شافع مشفّع،و قائل مصدّق،و أنّه من شفع له القرآن یوم القیامة شفّع فیه،و من محل (1)به القرآن یوم القیامة صدّق علیه) .

به یقین،شفاعت قرآن با زبان حال یا با زبان قال درباره کسانی است که عامل به آن باشند و شکایت قرآن درباره کسانی است که آن را پشت سر افکنند و نسبت به آن بی اطلاع باشند. سپس در توضیح بیش تری می فرماید:«چرا که روز قیامت،منادی صدا می زند:آگاه باشید!امروز هر کس گرفتار بذری است که افشانده و در گرو عاقبت اعمال خویش است؛جز آنان که بذر قرآن افشاندند.شما نیز از بذر افشانان قرآن و پیروان آن باشید» (فإنّه ینادی مناد یوم القیامة:«ألا إنّ کلّ حارث (2)مبتلی فی حرثه و عاقبة عمله،غیر حرثة القرآن».فکونوا من حرثته و أتباعه) .

این سخن اشاره به حدیث معروف«الدنیا مزرعة الآخرة»است که هر کسی در این سرزمین،بذری می افشاند،محصول آن را روز قیامت درو می کند.امام علیه السّلام می فرماید:

ص:560


1- 1) «محل»از ماده«محل»(بر وزن نحل)گرفته شده و معمولا به معنای شکایت کردن توأم با سعایت و عیبجویی می آید؛ولی در این جا تنها به معنای شکایت آمده است.
2- 2) «حارث»به معنای کشاورز از ماده«حرث»(بر وزن غرس)به معنای کشاورزی گرفته شده است.

شما در این مزرعه بذرهای آیات قرآن را بپاشید؛چرا که تنها بذر مفید و پر ثمر،همین بذر است و دیگران گرفتار زیان و خسران اند.آن ها که اعمالشان با تعلیمات قرآن هماهنگ است،بذرافشانان قرآنند و آن ها که رفتارشان بر خلاف قرآن است،از قرآن بیگانه و مبتلا و گرفتارند.

در پایان این سخن،امام علیه السّلام به این حقیقت اشاره می فرماید که باید قرآن در همه چیز،معیار و مقیاس اصلی باشد؛می فرماید:«پروردگارتان را با قرآن بشناسید و خویشتن را با آن اندرز دهید(و هرگاه نظر شما بر خلاف قرآن بود)و در برابر قرآن،آرای خود را متهم کنید و خواسته های نفسانی خویش را در برابر آن نادرست بشمارید» (و استدلّوه علی ربّکم،و استنصحوه علی أنفسکم،و اتّهموا علیه آراءکم،و استغشّوا (1)فیه أهواءکم) .

امام علیه السّلام در این چند جمله کوتاه به سه نکته مهم اشاره می فرماید:نخست این که اعتقادات صحیح را باید از قرآن گرفت؛دیگر این که اخلاق و رفتار مطلوب را از طریق قرآن کسب کرد و نکته سوّم این که قرآن باید مقیاس و معیار سنجش حق و باطل باشد.

آن چه با قرآن هماهنگ است صحیح و با ارزش و آن چه مخالف آن است،باطل و بی ارزش است.

این عبارت،تأکید دیگری است بر بطلان تفسیر به رأی و پیش داوری های تحمیل شده بر مفاهیم قرآنی.در روایات متعددی می خوانیم:«من فسرّ برأیه آیة من کتاب اللّه فقد کفر؛کسی که با میل خود آیه ای از قرآن را تفسیر کند به یقین کافر شده است». (2)

و در روایت دیگری می خوانیم که خداوند می فرماید:«ما آمن بی من فسّر برأیه

ص:561


1- 1) «استغشوا»از ماده«غشّ»(بر وزن حدّ)به معنای فریب دادن،تقلّب کردن و کارهای ناخالص است و در تعبیر مذکور،مفهومش نادرست دانستن است.
2- 2) وسایل الشیعه،جلد 18،صفحه 39.

کلامی؛کسی که سخن مرا با رأی خود تفسیر کند به من ایمان نیاورده است». (1)

شایان توجّه این که استدلال به وسیله قرآن برای شناخت پروردگار،گاه از طریق دلایل توحید-که در سرتاسر قرآن نمایان است-صورت می پذیرد و گاه از طریق خود قرآن که چنین کتاب با عظمت و بی نظیری از یک سو دلیل نبوّت و از سوی دیگر نشانه ای از ذات پاک پروردگار است.

و این سخن درباره تمام معجزات،صادق است؛به خصوص قرآن.

تفاوت«آرا»و«اهوا»که در عبارت مذکور آمده در این است که«آرا»اشاره به اعتقادات مخالف قرآن و«اهوا»اشاره به خواسته های نفسانی ضد آن است.

***

ص:562


1- 1) بحار الانوار،جلد 89،صفحه 107.

بخش پنجم

اشاره

العمل العمل،ثمّ النّهایة النّهایة،و الإستقامة الإستقامة،ثمّ الصّبر الصّبر،و الورع الورع!«إنّ لکم نهایة فانتهوا إلی نهایتکم»،و إنّ لکم علما فاهتدوا بعلمکم،و إنّ للإسلام غایة فانتهوا إلی غایته،و اخرجوا إلی اللّه بما افترض علیکم من حقّه،و بیّن لکم من وظائفه.أنا شاهد لکم،و حجیج یوم القیامة عنکم.

ترجمه

:

عمل کنید،عمل کنید؛سپس به پایان رسانید،به پایان رسانید،اعتدال،اعتدال؛ سپس شکیبایی،شکیبایی؛و پارسایی،پارسایی.(بدانید)برای شما پایان و مقصدی است؛خود را به آن برسانید و برای شما نشانه ای قرار داده شده؛به وسیله آن راه را پیدا کنید و اسلام هدفی دارد به هدف آن برسید.با انجام دادن فرایضی که خدا بر شماست و وظایفی که برای شما تبیین کرده،حق او را ادا کنید که(اگر چنین کنید)من مدافع شما در روز قیامت خواهم بود!

شرح و تفسیر: با این شرط من مدافع شما در قیامتم!

با این شرط من مدافع شما در قیامتم!

بعد از بیان ویژگی ها و اهمّیّت فوق العاده قرآن مجید در عبارت پیشین،این خطبه امام علیه السّلام در این جا به بیان این حقیقت می پردازد که هدف نهایی نزول قرآن،عمل کردن

ص:563

به آن بوده است؛نه تنها تلاوت و قرائت؛می فرماید:«عمل کنید،عمل کنید؛سپس به پایان رسانید،به پایان رسانید،اعتدال،اعتدال؛سپس شکیبایی،شکیبایی؛و پارسایی، پارسایی» (العمل العمل،ثمّ النّهایة النّهایة،و الإستقامة (1)الإستقامة،ثمّ الصّبر الصّبر،و الورع الورع!) .

این مراحل پنج گانه که امام علیه السّلام در این گفتار کوتاه بیان فرموده است،در حقیقت عصاره برنامه سیر و سلوک الی اللّه و تکامل انسان مطرح شده است.

نخست،انسان باید به سراغ برنامه های عملی برود،سپس آن ها را نیمه کاره نگذارد و به انتها برساند و در ضمن،مراقب باشد که از راه راست منحرف نشود و بعد از آن در برابر هوای نفس و وسوسه های شیطان صبر و شکیبایی به خرج دهد و از این مرحله نیز فراتر برود؛ورع و پارسایی در برابر شبهات نیز به کار بندد و به این ترتیب به سر منزل مقصود برسد.

بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند:در جمله های پنج گانه یاد شده دوّمی و چهارمی با ثم عطف شده و سوّمی و پنجمی با واو؛به دلیل این که رسیدن به نهایت مقصود بعد از عمل ممکن می شود و از آن جا که استقامت و اعتدال،کیفیّت عمل است با «واو»عطف شده و چون صبر در برابر معصیت است و آن چه قبل از آن آمده درباره اطاعت است به«ثمّ»عطف شده و از آن جا که صبر و ورع همراه یکدیگرند با«واو»عطف شده است. (2)

البتّه تفسیرهای دیگری هم برای تعبیرات فوق ذکر شده یا ممکن است ذکر شود. در ادامه این سخن به هدف دار بودن برنامه های پنج گانه ذکر شده و نشانه وصول به این

ص:564


1- 1) «الاستقامة»به معنای ملازم طریق مستقیم بودن و ثبات بر مسیر صحیح است و بعضی ارباب لغت آن را به معنای اعتدال تفسیر کرده اند که هر دو به یک معنا بازگشت می کند و گاه به معنای استوار و پا بر جا بودن نیز آمده است که در جمله مزبور هر دو احتمال وجود دارد و جمع میان این دو نیز مانعی ندارد.
2- 2) شرح نهج البلاغه،علامه خویی،جلد صفحه 10،204.

هدف اشاره کرده،می فرماید:«برای شما پایان و مقصدی است؛خود را به آن برسانید و برای شما نشانه ای قرار داده شده؛به وسیله آن راه را پیدا کنید و اسلام هدفی دارد به هدف آن برسید» («إنّ لکم نهایة فانتهوا إلی نهایتکم»،و إنّ لکم علما فاهتدوا بعلمکم،و إنّ للإسلام غایة فانتهوا إلی غایته) .

امام علیه السّلام در این عبارت به نکته مهمی اشاره می کند و آن هدفدار بودن زندگی انسان و همچنین هدفمند بودن برنامه های دینی است.خداوند ما را بیهوده نیافرید و برنامه های تشریعی الهی یقینا مقصد مهمی را دنبال می کند و آن،سعادت انسان در دنیا و آخرت است.

امام علیه السّلام می فرماید:بکوشید تا به این هدف نایل شوید.مبادا در میان راه غافل شوید و توقف کنید و به سر منزل مقصود نرسید؛چه این که نشانه های راه،روشن و برنامه ها حساب شده است.

منظور از«علم»(نشانه)یا اشاره به وجود مبارک خود آن حضرت و انبیا و اولیا در هر عصر و زمان است که راه را به همگان نشان می دهند و یا منظور،قرآن مجید و به تعبیری دیگر کتاب و سنّت است و یا همه اینها.

و در پایان این قطعه به صورت یک نتیجه گیری روشن می فرماید:«با انجام دادن فرایضی که خدا بر شماست و وظایفی که برای شما تبیین کرده،حق او را ادا کنید که(اگر چنین کنید)من مدافع شما در روز قیامت خواهم بود!» (و اخرجوا (1)إلی اللّه بما افترض علیکم من حقّه،و بیّن لکم من وظائفه.أنا شاهد لکم،و حجیج (2)یوم القیامة عنکم) .

ص:565


1- 1) «اخرجوا»از ماده«خروج»به معنای بیرون رفتن است و از آن جا که ادای حق انسان را از زیر بار مسئولیت خارج می کند این واژه،هنگامی که با«من»متعدی شود به معنای ادای حق آمده است.
2- 2) «حجیج»از ماده«حج»به معنای غلبه کردن آمده است و«حجیج»به کسی می گویند که با دلیل و برهان بر طرف مقابل غالب آید.

منظور از«شاهد»این است که امام علیه السّلام در قیامت بر اعمال نیک و ادای حقوق الهی و استقامت آن ها در راه هدف و صبر و ورع و تقوا گواهی می دهد و منظور از«حجیج»این است که در پاسخ سؤالاتی که فرشتگان الهی در دادگاه عدل خدا مطرح می کنند من از طرف شما جوابگو خواهم بود! این تعبیرات برگرفته از قرآن مجید است که می فرماید:« «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» ؛روز قیامت هر گروهی را با امام و رهبرشان فرا می خوانیم (1)و درباره پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در جای دیگر می خوانیم:« «وَ جِئْنا بِکَ شَهِیداً عَلی هؤُلاءِ» ؛در قیامت تو را گواه بر پیامبران قرار خواهیم داد». (2)

***

ص:566


1- 1) اسراء،آیه 71.
2- 2) نحل،آیه 89.

بخش ششم

اشاره

ألا و إنّ القدر السّابق قد وقع،و القضاء الماضی قد تورّد؛و إنّی متکلّم بعدة اللّه و حجّته.قال اللّه تعالی: «إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» ،و قد قلتم:ربّنا اللّه،فاستقیموا علی کتابه،و علی منهاج أمره،و علی الطّریقة الصّالحة من عبادته ثمّ لا تمرقوا منها،و لا تبتدعوا فیها،و لا تخالفوا عنها.فإنّ أهل المروق منقطع بهم عند اللّه یوم القیامة.

ترجمه

:

آگاه باشید!مقدّرات پیشین به وقوع پیوست و قضای(الهی)انجام یافت(و سرانجام خلافت به اهلش رسید)و من به اتکای وعده های الهی و با دلیل و حجت او سخن می گویم.خداوند می فرماید:کسانی که گفتند:پروردگار ما خدا است،سپس در مسیر مستقیم،ثابت ماندند،فرشتگان الهی بر آن ها نازل می شوند(و به آن ها می گویند:) نترسید،اندوهگین مباشید و بشارت باد بر شما به آن بهشتی که به شما وعده داده می شد.شما گفته اید:پروردگار ما خداست؛بنابر این باید بر طریقه کتاب او و راه روشن فرمانش و مسیر درست عبادتش مستقیم و ثابت بمانید.سپس از این مسیر روشن خارج نشوید و در آن بدعتی نگذارید و از آن منحرف نگردید؛چه این که آنان که خارج شوند در قیامت در پیشگاه خدا وا می مانند و به سر منزل مقصود نمی رسند.

ص:567

شرح و تفسیر

در آغاز این بخش از خطبه،امام علیه السّلام اشاره سربسته ای به حوادث گذشته می کند و می فرماید:«آگاه باشید!مقدّرات پیشین به وقوع پیوست و قضای(الهی)انجام یافت(و سرانجام خلافت به اهلش رسید)» (ألا و إنّ القدر السّابق قد وقع،و القضاء الماضی قد تورّد (1)) .

در این که منظور از«قضا»و«قدر»در این عبارت چیست؟شارحان نهج البلاغه احتمالات گوناگونی داده اند؛ولی با توجّه به بیانات آن حضرت که بعد از این نقل شده، بعید نیست که اشاره به مسائل مربوط به زمامداری آن حضرت-که در سخنان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله پیش بینی شده بود و قیام گروهی از پیمان شکنان و مفسدان بر ضد آن حضرت-باشد.

روشن است منظور از قضا و قدر-همان گونه که در شرح این موضوع در جای خود گفته ایم-اجبار بندگان و سلب اختیار از آن ها نیست؛بلکه آثار افعال اختیاری بشر نیز نوعی قضا و قدر است؛مثلا خداوند،مقدر ساخته آن ها که سخت کوش و با استقامت اند در زندگی پیروز شوند و افراد تنبل و واداده اند عقب بمانند؛گرچه این امور به اختیار انسان قرار می گیرد،ولی خداوند مسبب الاسباب آثاری برای آن قرار داده که قضا و قدر آن محسوب می شود؛البتّه قضا و قدرهای الزامی نیز هست که در خارج محدوده افعال انسانی است. (2)

سپس وظیفه مردم را نسبت به آینده بیان کرده،می فرماید:«من به اتکای وعده های الهی و با دلیل و حجت او سخن می گویم.خداوند می فرماید:کسانی که گفتند:پروردگار ما خداست،سپس در مسیر مستقیم،ثابت ماندند،فرشتگان الهی بر آن ها نازل می شوند(و به آن ها می گویند:)نترسید،اندوهگین مباشید و بشارت باد بر شما به آن بهشتی که به

ص:568


1- 1) «تورّد»از ماده«ورود»به معنای داخل شدن گرفته شده و واژه«تورد»در مواردی به کار می رود که چیزی به تدریج وارد شود.
2- 2) شرح بیش تر را ذیل آیات قضا و قدر در تفسیر نمونه،جلد 23،ذیل آیه 49 سوره قمر و کتاب«انگیزه پیدایش مذهب»بخوانید.

شما وعده داده می شد» (و إنّی متکلّم بعدة اللّه و حجّته.قال اللّه تعالی: «إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» ).

آن گاه در یک نتیجه گیری روشن می فرماید:«شما گفته اید:پروردگار ما خدا است؛ «ولی ادامه آیه را فراموش نکنید)باید بر طریقه کتاب او و راه روشن فرمان هایش و مسیر درست عبادتش مستقیم و ثابت بمانید» (و قد قلتم:ربّنا اللّه،فاستقیموا علی کتابه،و علی منهاج أمره،و علی الطّریقة الصّالحة من عبادته) .

اشاره به این که گفتار بی عمل،کسی را به جایی نمی رساند و سبب ورود در بهشت و سعادت جاویدان نمی شود؛حال که اظهار ایمان کرده اید،وارد میدان عمل شوید تا مشمول وعده های الهی در آیات مذکور شوید.

جمله های سه گانه «فاستقیموا علی کتابه...» ممکن است اشاره به اعتقاد خالص در اصول دین و اطاعت اوامر در فروع و اخلاق صالح در روحیات باشد و تا مؤمنان در این سه مرحله کار نکنند مشمول وعده های الهی در آیه یاد شده نخواهند شد.

آن گاه خطرهای طرق انحرافی را که در کمین پویندگان این راه است بیان می فرماید:

«از این مسیر روشن خارج نشوید و در آن بدعتی نگذارید و از آن منحرف نگردید؛زیرا آنها که خارج شوند در قیامت در پیشگاه خدا وا می مانند و به سر منزل مقصود نمی رسند» (ثمّ لا تمرقوا (1)منها،و لا تبتدعوا فیها،و لا تخالفوا عنها.فإنّ أهل المروق منقطع (2)بهم عند اللّه یوم القیامة .

امام علیه السّلام در این عبارت به سه گروه از منحرفان اشاره کرده،هشدار می دهد قدم در راه آن ها نگذارید:

ص:569


1- 1) «مروق»در اصل به معنای گذشتن تیر از هدف است و مارقین به گروهی مانند خوارج اطلاق شده که آن ها چنان افراطی بودند که از دایره دین گذشتند و به بیراهه افتادند.
2- 2) «منقطع بهم»به معنای کسانی است که زاد و توشه آن ها تمام شده یا مرکب شان از کار افتاده و در وسط راه مانده و به مقصد نرسیده اند.

نخست گروهی که از دین به سرعت خارج شدند؛تصوّر می کنند دین دارند؛در حالی که فاصله آن ها از دین واقعی و خالص بسیار زیاد است؛همچون خوارج نهروان که در تاریخ و بر اساس روایات به«مارقین»شهرت یافتند؛تعبّد و پای بندی آن ها به ظاهر دین چنان بود که افراد ناآگاه آنان را از دین داران جدّی می پنداشتند؛در حالی که از دین فقط به ظاهر و پوسته ای قناعت کرده بودند و از حقیقت اسلام بیگانه بودند.

دوّم گروه بدعت گذارانند که دین را مطابق سلیقه خود تغییر می دهند و در واقع،فکر ناقص و هوای نفس خویش را بر احکام الهی مقدّم می دارند که نمونه های آن در عصر خلفا کم نبود.

سوّم،گروهی اند که آگاهانه با احکام خدا به مخالفت بر می خیزند و آن چه را با منافع زودگذرشان سازگار نیست به راحتی کنار می گذارند.جمله معروف معاویه به مردم کوفه به هنگامی که فاتحانه وارد کوفه شد و گفت:«به خدا سوگند!با شما پیکار نکردم تا نماز بخوانید و روزه بگیرید و حجّ بجا آورید و زکات دهید.شما این کارها را انجام می دهید؛من فقط برای این با شما پیکار کردم که بر شما حکومت کنم(و طبق روایتی بر گردن شما سوار شوم)» (1)نمونه روشنی از آن است.

مسلّما کسانی که در این راه های انحرافی گام نگذارند و گرفتار وسوسه های شیطان و هوای نفس نشوند کسانی اند که«ربنا اللّه»گفته اند و در طریق مستقیم،گام نهادند و فرشتگان پروردگار بر آن ها نازل می شوند و به آن ها بشارت بهشت می دهند.

***

ص:570


1- 1) این سخن را بسیاری از مورخان و محدثان در کتاب های خود نقل کرده اند؛از جمله در مصنّف ابن ابی شیبه(جلد 7،صفحه 251)و تاریخ دمشق(جلد 52،صفحه 380)و البدایة و النهایة ابن کثیر(جلد 8،صفحه 14)و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید(جلد 16،صفحه 15)نقل شده است و در ذیل بعضی از این نقل ها آمده است که با صراحت گفت:من هر شرطی را با هر کس کرده ام زیر پای خود قرار داده ام(اشاره به این که به شرایط صلح با امام حسن علیه السّلام پای بند نیستم).

نکته: استقامت در مسیر ولایت

استقامت در مسیر ولایت

در بعضی از روایات در تفسیر جمله «ثُمَّ اسْتَقامُوا» (برگرفته از آیه 30 سوره فصلت)آمده است که این جمله اشاره به ولایت است.امام علی بن موسی الرضا علیه السّلام در پاسخ کسی که از تفسیر استقامت در آیه یاد شده سؤال کرده بود،فرمود:«هی و اللّه ما أنتم علیه؛منظور از استقامت به خدا سوگند!همان چیزی است که شما دارید». (1)

البتّه استقامت و ثبات بر جاده مستقیم در دین،مفهوم گسترده ای دارد که یک مصداق بارز آن ولایت اهل بیت است.

سؤال:بشارتی را که فرشتگان به مؤمنان ثابت قدم می دهند آیا در لحظه مرگ است یا در زمان زندگی در این دنیا یا در قیامت؟آیا این بشارت برای مؤمنان احساس می شود یا خیر؟ پاسخ:بی شک،فرشتگان-طبق صریح آیات قرآن-در لحظات حساس در همین زندگی دنیا به یاری مؤمنان شتافتند؛برای نمونه در جنگ بدر و احزاب (2)؛البتّه مؤمنان آن ها را ندیدند؛ولی امدادهای غیبی آن ها را در جهت پیروزی در میدان جنگ مشاهده کردند.

از روایات استفاده می شود که بشارت فرشتگان که در آیه یاد شده(آیه 31 سوره فصلت)به آن اشاره شده،مربوط به لحظه مرگ یا صحنه محشر است و جمله نحن أولیاؤکم فی الحیاة الدّنیا به صورت:«و نحن کنّا أولیاؤکم فی الحیاة الدّنیا» تفسیر شده؛یعنی ما در زندگی دنیا یار و یاور شما بودیم و در لحظه احتضار و قیامت شما را یاری خواهیم کرد.

در تفسیر مجمع البیان از امام صادق علیه السّلام چنین نقل شده:«ألاّ تخافوا ما تقدمون

ص:571


1- 1) مجمع البیان،ذیل آیه محل بحث.
2- 2) آل عمران،آیه 124؛احزاب،آیه 9.

علیه و لا تحزنوا ما خلّفتم و أبشروا بالجنّة الّتی کنتم توعدون فی الدّنیا؛ فرشتگان(در لحظه مرگ)به آن ها می گویند:«از آن چه در پیش رو دارید نترسید و نسبت به آن چه در دنیا پشت سر گذاشتید غمگین نباشید.بشارت به شما به آن بهشتی که در دنیا به شما وعده داده می شد». (1)

***

ص:572


1- 1) مجمع البیان،ذیل آیه مورد بحث.

بخش هفتم

اشاره

ثمّ إیّاکم و تهزیع الأخلاق و تصریفها،و اجعلوا اللّسان واحدا،و لیخزن الرّجل لسانه،فإنّ هذا اللّسان جموح بصاحبه.و اللّه ما أری عبدا یتّقی تقوی تنفعه حتّی یخزن لسانه.و إنّ لسان المؤمن من وراء قلبه،و إنّ قلب المنافق من وراء لسانه:لأنّ المؤمن إذا أراد أن یتکلّم بکلام تدبّره فی نفسه، فإن کان خیرا أبداه،و إن کان شرّا واراه.و إنّ المنافق یتکلّم بما أتی علی لسانه لا یدری ماذا له،و ماذا علیه.و لقد قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-:«لا یستقیم إیمان عبد حتّی یستقیم قلبه.و لا یستقیم قلبه حتّی یستقیم لسانه».فمن استطاع منکم أن یلقی اللّه تعالی و هو نقیّ الرّاحة من دماء المسلمین و أموالهم،سلیم اللّسان من أعراضهم،فلیفعل.

ترجمه

:

سپس بر حذر باشید از درهم شکستن فضایل اخلاقی و دگرگون ساختن آن.یک زبان باشید(و همیشه حق بگویید)انسان باید زبان خود را نگه دارد؛زیرا این زبان،سرکش است و صاحبش را به هلاکت می افکند.به خدا سوگند!باور نمی کنم بنده ای که زبانش را حفظ نکند،به درجه ای از تقوا برسد که به حالش سودمند گردد،(بدانید،)زبان مؤمن، پشت قلب او قرار دارد و قلب منافق،پشت زبان اوست؛چون مؤمن هرگاه بخواهد سخنی بگوید نخست می اندیشد؛اگر خیر بود اظهار می کند و اگر شرّ بود آن را پنهان می سازد؛ ولی منافق آن چه بر زبانش جاری می شود می گوید؛در حالی که نمی داند کدام به سود

ص:573

اوست و کدام به زیان او.رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:ایمان هیچ بنده ای صاف و استوار نخواهد شد تا قلبش صاف شود و هیچ گاه قلبش صاف و استوار نخواهد شد تا زبانش چنین گردد.

هر کس از شما بتواند خدا را در حالی ملاقات کند که دستش از خون و اموال مسلمانان پاک باشد و زبانش از تعدی بر آبروی آنان سالم بماند،باید چنین کند(که نجات در آن است).

***

شرح و تفسیر: فرق مؤمن و منافق در اصلاح زبان است

فرق مؤمن و منافق در اصلاح زبان است

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه مسائل مهمی در رابطه با تهذیب اخلاق و پاکسازی روح و جان از رذایل اخلاقی را بیان می فرماید و به نکات بسیار مهمی که کلید اصلاح اخلاق است،اشاره می کند؛نخست می فرماید:«سپس بر حذر باشید از در هم شکستن فضایل اخلاقی و دگرگون ساختن آن» (ثمّ إیّاکم و تهزیع الأخلاق و تصریفها (1)) .

با توجّه به این که«تهزیع»از مادّه«هزع»(بر وزن نظم)به معنای درهم شکستن گرفته شده،گویی امام علیه السّلام فضایل اخلاقی را همچون بنای استوار یا گوهری شاهوار می شمرد که انحراف از آن به منزله تخریب و در هم شکستن و دگرگون ساختن آن است؛بنایی که اگر در هم شکسته شد،مایه بدبختی و درماندگی است و گوهری که اگر در هم بشکند ارزش خود را به کلّی از دست می دهد.نه تنها افراد بلکه جوامع بشری هرگاه فضایل اخلاقی را از دست دهند رو به تباهی و نابودی و انقراض می روند:

اقوام روزگار به اخلاق زنده اند قومی که گشت فاقد اخلاق،مردنی است

آن گاه انگشت روی یکی از مهم ترین مسائل اخلاقی می گذارد که بدون آن،کسی در مسیر تهذیب نفس می تواند گام بردارد و آن اصلاح زبان است و در این زمینه چند دستور

ص:574


1- 1) «تصریف»به معنای تغییر دادن و دگرگون ساختن است.

مهم می دهد؛نخست می فرماید:«یک زبان باشید» (و اجعلوا اللّسان واحدا) .

این تعبیر در مقابل تعبیر«ذو اللسانین»(افراد دو زبان)است که اشاره به منافقان می باشد،در حضور فرد چیزی می گویند و در غیاب او چیز دیگر؛هنگامی که مؤمنان را ملاقات می کنند می گویند ما ایمان آورده ایم؛ولی موقعی که جلسات خصوصی با شیطان صفتان تشکیل می دهند می گویند ما با شماییم،ما این ها را مسخره می کنیم؛ «وَ إِذا خَلَوْا إِلی شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ» (1).

بدیهی است در جامعه ای که افراد دو چهره و دو زبان و منافق و بی بهره از صداقت نفوذ کنند،اعتماد و محبّت و همدلی که مهم ترین سرمایه زندگی اجتماعی است بر باد می رود و محیط زندگی به جهنّم سوزانی تبدیل می شود که همه با بدبینی به یکدیگر می نگرند و همه از هم وحشت دارند.

در دوّمین دستور می فرماید:«انسان باید زبان خود را نگه دارد؛زیرا این زبان،سرکش است و صاحبش را به هلاکت می افکند» (و لیحزن الرّجل لسانه،فإنّ هذا اللّسان جموح (2)بصاحبه) .

تشبیه زبان به یک مرکب سرکش،تشبیه جالب و عجیبی است؛چرا که زبان، ساده ترین عضوی است که در اختیار انسان است و به آسانی آن را به گردش در می آورد؛ ولی گاه هوای نفس و وساوس شیطانی آن چنان بر انسان غلبه می کند که مهار زبان را از دست او می گیرد؛همچون مرکب چموش و سرکشی که زمام اختیار از صاحبش گرفته و او را به سوی پرتگاه می برد.بهترین وسیله برای محفوظ ماندن از این خطر،آن است که انسان کمتر سخن بگوید.منظور از نگهداری زبان،همین است؛نه این که اصلا سخن نگوید؛زیرا زبان مهم ترین وسیله تعلیم و تربیت و انتقال علوم و تجربه ها و ذکر خداوند

ص:575


1- 1) بقره،آیه 14.
2- 2) «جموح»به معنای سرکش و چموش است و از ماده«جمح»(بر وزن جمع)گرفته شده که به معنای سرکشی است.

متعال است.

در ادامه این سخن در تأکید همین مطلب می فرماید:«به خدا سوگند!باور نمی کنم بنده ای زبانش را حفظ نکند،به درجه ای از تقوا برسد که به او سود نبخشد» (و اللّه ما أری عبدا یتّقی تقوی تنفعه حتّی یخزن لسانه) .

این تأکید امام علیه السّلام که با سوگند به ذات پاک خدا مقرون شده،اشاره به آن چیزی است که همه پویندگان راه حق و ارباب سیر و سلوک قائل اند که نخستین گام در این راه را اصلاح زبان می شمارند و تا کسی از این گردنه صعب العبور نگذرد،هرگز به حقیقت تقوا و پرهیزکاری و قرب الی اللّه نخواهد رسید.

سپس در ادامه سخن برای بیان اهمّیّت حفظ زبان،یکی از تفاوت های مؤمنان و منافقان را در همین موضوع بر می شمرد و می فرماید:«زبان مؤمن،پشت قلب او قرار دارد و قلب منافق،پشت زبان اوست؛چرا که مؤمن هرگاه بخواهد سخنی بگوید نخست می اندیشد؛اگر خیر بود اظهار می کند و اگر شرّ بود آن را پنهان می سازد؛ولی منافق آن چه بر زبانش جاری می شود می گوید؛در حالی که نمی داند کدام به سود اوست و کدام به زیان او» (و إنّ لسان المؤمن من وراء قلبه،و إنّ قلب المنافق من وراء لسانه:

لأنّ المؤمن إذا أراد أن یتکلّم بکلام تدبّره فی نفسه،فإن کان خیرا أبداه،و إن کان شرّا واراه.و إنّ المنافق یتکلّم بما أتی علی لسانه لا یدری ماذا له،و ماذا علیه) .

به یقین،زبان هر کس در دهان اوست و قلب-خواه به معنای این عضو مخصوصی که در وسط سینه است تفسیر شود و یا به معنای عقل-از زبانش جداست و ظاهرا میان مؤمن و منافق،فرقی نیست؛ولی در بیان حضرت،کنایه لطیفی است برای بیان این معنا که مؤمن،اوّل می اندیشد و سپس سخن می گوید؛ولی منافق؛اوّل سخن می گوید و سپس می اندیشد؛همان گونه که امام علیه السّلام در ادامه سخنش تفسیر فرموده است.

قابل توجّه این که همین معنا در کلمات قصار امام علیه السّلام به صورت دیگری ذکر شده

ص:576

است؛می فرماید:«لسان العاقل وراء قلبه قلب الأحمق وراء لسانه؛زبان عاقل در پشت قلب اوست،در حالی که قلب احمق در پشت زبان او قرار دارد». (1)

نیز در روایت دیگری از آن حضرت نقل شده است:«قلب الأحمق فی فیه و لسان العاقل فی قلبه؛قلب احمق در دهان اوست و زبان عاقل در قلب اوست». (2)

همه این عبارات،یک حقیقت را دنبال می کند که مؤمن و عاقل می اندیشد و می گوید و احمق و منافق می گوید و نمی اندیشد.

پرسش:منافقان معمولا افرادی هوشیار و در کارهای تخریبی خود دارای برنامه ها و نقشه های دقیق اند؛چگونه می توان آن ها را احمق یا کسی که«لا یدری ماذا له و ماذا علیه ؛نمی داند که چه چیزی به سود و چه چیز به زیان است»معرفی کرد؟! پاسخ:با دقت در آیات مربوط به منافقان در قرآن مجید،پاسخ این سؤال را می توان دریافت و آن این که گرچه منافقان در مراحل ابتدایی،دارای هوش و نقشه های شیطنت آمیزاند و به همین دلیل،خود را هوشمند و مؤمنان راستین را سفیهان می پندارند،ولی در مرحله نهایی سفیه واقعی آن هایند؛قرآن مجید می گوید:« «وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَما آمَنَ النّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ کَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لکِنْ لا یَعْلَمُونَ» ؛و هنگامی که به آن ها گفته شود:همانند(دیگر)مردم ایمان بیاورید،می گویند:آیا همچون ابلهان ایمان بیاوریم؟!بدانید این ها همان ابلهانند؛ ولی نمی دانند». (3)

بنابر این در یک محاسبه دقیق،حماقت آن ها و هوشیاری مؤمنان روشن می شود؛ چه آن که خط نفاق،خواه ناخواه خود را نشان می دهد و سبب رسوایی دنیا و آخرت می شود و منافقان،سرمایه های اصلی خود را از دست می دهند؛بی آن که بهره ای برای

ص:577


1- 1) کلمات قصار،40.
2- 2) کلمات قصار،41.
3- 3) بقره،آیه 13.

سعادت جاویدانشان از آن ببرند.

سپس در ادامه این سخن،امام علیه السّلام به حدیث پر معنایی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله استدلال می کند و می گوید:«رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:ایمان هیچ بنده ای صاف و استوار نخواهد شد تا قلبش صاف شود و هیچ گاه قلبش صاف و استوار نمی شود تا زبانش چنین گردد» (و لقد قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-:«لا یستقیم إیمان عبد حتّی یستقیم قلبه.و لا یستقیم قلبه حتّی یستقیم لسانه») .

رابطه ای که میان اصلاح زبان و قلب و ایمان در این حدیث آمده،دقیق و حساب شده است.تجربه نشان داده که آلودگی زبان به انواع گناهان و سخنان لغو و بیهوده،قلب را تاریک و روح را تهی از معنویت می کند و بدیهی است هنگامی که قلب،تاریک شود جای درخشش نور ایمان نخواهد بود.قرآن مجید در یک تعبیر حساب شده می گوید:« «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدِیداً یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ» ؛ای کسانی که ایمان آورده اید،تقوای الهی پیشه کنید و سخن حق بگویید تا خدا اعمال شما را اصلاح کند». (1)

بنابر این رابطه لازم و ملزوم بودن اصلاح زبان و اصلاح قلب و اصلاح ایمان،یک رابطه روشنی است؛هر چند بعضی از شارحان نهج البلاغه در توجیه آن به زحمت افتاده اند.

البتّه نمی توان انکار کرد که عکس این معنا نیز صادق است؛یعنی قوّت ایمان؛باعث نورانیّت قلب و نورانیّت قلب،باعث اصلاح زبان می شود و به تعبیر روشن تر این امور سه گانه،تأثیر متقابل در یکدیگر دارد؛ولی آن چه در حدیث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آمده بارزتر است.

آن چه در جمله های بالا آمد همه مربوط به اصلاح زبان بود که مهم ترین گام در راه خودسازی و قرب الی اللّه است. آن گاه امام علیه السّلام به سه موضوع مهم دیگر در پایان این عبارت از خطبه اشاره کرده،می فرماید:«هر کس از شما بتواند خدا را در حالی ملاقات کند که دستش از خون و اموال مسلمانان پاک باشد و زبانش از تعدی بر آبروی آنان سالم

ص:578


1- 1) سوره احزاب،آیات 70 و 71.

بماند،باید چنین کند» (فمن استطاع منکم أن یلقی اللّه تعالی و هو نقیّ الرّاحة من دماء المسلمین و أموالهم،سلیم اللّسان من أعراضهم،فلیفعل) .

به یقین چنین کسی از تقوای فراوانی برخوردار است و در سایه آن مشمول برترین عنایات الهی خواهد شد.

چه تقوایی از این بالاتر که اذیت و آزار انسان به هیچ کس نرسد و اصول سه گانه احترام انسان ها را رعایت کند؛احترام جان و مال و آبرو.

این موضوع به قدری مهم است که رعایت آن،نشانه مسلمان بودن است و ترک آن دلیل بر بیگانگی از اسلام است.

در حدیث معروفی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:«المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده؛مسلمان،کسی است که مسلمانان از زبان و دست او در امان باشند و کمترین تعرضی به جان و مال و آبروی افراد نداشته باشد». (1)

حتی در حدیث دیگری امام صادق علیه السّلام مطلب را از دایره اسلام و مسلمین فراتر برده، می فرماید:«المسلم من سلم النّاس من یده و لسانه و المؤمن من ائتمنه النّاس علی أموالهم و انفسهم؛مسلمان،کسی است که مردم از دست و زبانش در امان باشند و مؤمن کسی است که مردم او را بر مال و جان خود امین بشمرند». (2)

نکته ها

1-زبان عجیب ترین عضو بدن

این یک قطعه گوشت ساده که آن را زبان می نامیم هم از نظر ظاهر و هم از نظر باطن، مسئولیت های بزرگی به عهده دارد.اگر اندکی در سخن گفتن افراد دقیق شویم،می بینیم زبان با سرعت عجیبی در دهان گردش می کند و با شتاب،مقاطع حروف را مشخص

ص:579


1- 1) میزان الحکمه،حدیث شماره 8778.
2- 2) بحار الانوار،جلد 72،صفحه 51(حدیث 3).

می کند و باز با سرعت شگفت آوری کلمات و جمله ها را می سازد و هرگز خسته نمی شود! اگر کمی مسیر حرکت خود را اشتباه کند،کلمات مهمل و گاه خنده آور ایجاد می شود! و نیز به هنگام غذا خوردن با سرعت و دقت بی نظیری لقمه غذا را به زیر دندان ها می فرستد و خود را به عقب می کشد تا غذا در زیر چکش های دندان نرم شود.اگر در هفته،یا ماه و سال یک بار در این کار دقیق اشتباه کند و لای دندان ها بماند،چنان ضربه ای می خورد که خون از آن جاری می شود و در این جاست که می گوییم:«زبان مان را گاز گرفتیم».

کار مهم دیگر او جمع کردن غذاهای جویده و فرستادن آن به درون حلق است که اگر زبان نبود،بلعیدن آب و غذا کار بسیار مشکل و پیچیده ای بود؛این از نظر ظاهر.

و اما از نظر برنامه های معنوی و اخلاقی باز هم نقش زبان،بسیار مهم است؛چرا که ساده ترین وسیله عبادت و مهم ترین وسیله گناه است؛بهترین عبادات(نماز،تلاوت قرآن،تعلیم و تربیت،امر به معروف و نهی از منکر و...)با زبان انجام می شود؛همان گونه که حدود سی گناه کبیره(غیبت،تهمت،آزار مؤمن،حکم به باطل،ایجاد فساد و اختلاف و...)با زبان انجام می گیرد.

زبان،خطرناک ترین وسیله گناه است؛زیرا در هر زمان و مکان و در هر شرایط بدون هیچ هزینه ای در اختیار انسان قرار دارد؛از آن بدتر این که گناهان زبان بر اثر کثرت و وسعت،غالبا قبح و زشتی خود را در میان مردم از دست داده است؛به همین دلیل نخستین گام در اصلاح خویش،اصلاح زبان است و پیمودن مراحل قرب به خدا از مسیر اصلاح زبان می گذرد.

برای نجات از گناهان زبان،دو راه مهم وجود دارد که امام علیه السّلام در سخنان مزبور به آن اشاره فرموده است:

نخست،کم سخن گفتن و از فضول کلام پرهیز نمودن که یک وسیله مهم برای بر کنار ماندن از آفات زبان است.

ص:580

دیگر این که،انسان هر سخنی می خواهد بگوید،اوّل در آن بیندیشد؛سپس بر زبان جاری کند؛به تعبیر زیبای مولا«زبانش در پشت قلبش باشد؛نه همچون منافقان احمق که قلبشان در پشت زبانشان قرار دارد.هرگاه به این دو دستور مهم که در سخنان امام علیه السّلام در این بخش از خطبه آمد،عمل کنیم به یقین از آفات زبان بر کنار خواهیم بود.

سخن در این جا بسیار است.مطلب را کوتاه می کنیم و با حدیث پر معنایی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آن را پایان دهیم.در این حدیث که در کتاب«اصول کافی»نقل شده امام صادق علیه السّلام از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله چنین نقل می کند:

«یعذّب اللّه اللّسان بعذاب لا یعذّب به شیئا من الجوارح فیقول:أی ربّ عذّبتنی بعذاب،لم تعذّب به شیئا فیقال له:خرجت منک کلمة فبلغت مشارق الأرض و مغاربها فسفک بها الدّم الحرام و انتهب بها المال الحرام و انتهک بها الفرج الحرام،و عزّتی(و جلالی)لأعذّبنّک بعذاب لا اعذّب به شیئا من جوارحک؛خداوند،زبان(گنهکار)را(در قیامت)کیفری می دهد که هیچ یک از اعضای بدن را آن گونه کیفر نمی دهد.عرضه می دارد:پروردگارا!چنان کیفری به من دادی که به هیچ یک از اعضا ندادی،به او گفته می شود:سخنی از تو بیرون آمد و به شرق و غرب جهان رسید و بر اثر آن،خون بی گناهان ریخته شد و اموال مردم غارت گشت و نوامیس مردم بر باد رفت.به عزت(و جلالم)سوگند!تو را چنان عذابی کنم که هیچ یک از اعضای تو را آن گونه عذاب نکنم». (1)

***

2-سرمایه های اصلی انسان

عمده ترین سرمایه ما سه چیز است:جان،مال و آبرو.و آبرو از بعضی جهات در درجه اوّل اهمّیّت است که انسان،حاضر است جان خود را هم فدای آن کند و در درجه بعد،

ص:581


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 115،(حدیث 16).

جان قرار دارد و بعد از آن اموال انسان است.اسلام،اهمّیّت فوق العاده ای برای هر سه قائل شده و همان گونه که در خطبه یاد شده نقل شد،کسی در قیامت،اهل نجات است که دست او از خون و اموال مردم پاک باشد و زبانش از تعرّض به آبروی مردم.

اسلام،احترام اموال مردم را همچون احترام جان آن ها می داند و احترام جان یک انسان را به اندازه احترام تمام بشر می شمرد و تضییع آبروی مؤمنی را با ارتکاب یک غیبت به منزله خوردن گوشت برادر خود بعد از مرگش می شمرد.

در حدیثی می خوانیم که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در«حجة الوداع»در سرزمین«منی»(که مسلمانان از نقاط مختلف در آن جا گردهم می آیند)بعد از پایان مناسک حج،خطبه مهمی خواند و در ضمن آن خطاب به مردم فرمود:«کدام روز سال از همه روزها مهم تر است؟ عرض کردند:امروز! فرمود:کدام ماه از همه ماه ها مهم تر است؟ عرض کردند:همین ماه! فرمود:کدام نقطه از جهان مهم تر است؟ عرض کردند:همین سرزمین! فرمود:«إنّ دمائکم و اموالکم علیکم حرام لحرمة یومکم هذا فی شهرکم هذا فی بلدکم هذا إلی یوم تلقونه فیسئلکم عن أعمالکم؛احترام خون و مال شما همچون احترام امروز و این ماه در این سرزمین است و این ادامه دارد تا روز قیامت و در آن روز خداوند از اعمال شما پرسش می کند».

سپس فرمود:من آن چه را باید بگویم گفتم؟ عرض کردند:آری.

فرمود:خدایا گواه باش». (1)

ص:582


1- 1) وسایل الشیعه،جلد 19،صفحه 3،(حدیث 3).

بخش هشتم

اشاره

و اعلموا عباد اللّه أنّ المؤمن یستحلّ العام ما استحلّ عاما أوّل،و یحرّم العام ما حرّم عاما أوّل؛و أنّ ما أحدث النّاس لا یحلّ لکم شیئا ممّا حرّم علیکم،و لکنّ الحلال ما أحلّ اللّه،و الحرام ما حرّم اللّه.فقد جرّبتم الأمور و ضرّستموها،و وعظتم بمن کان قبلکم،و ضربت الأمثال لکم،و دعیتم إلی الأمر الواضح؛فلا یصمّ عن ذلک إلاّ أصمّ،و لا یعمی عن ذلک إلاّ أعمی.و من لم ینفعه اللّه بالبلاء و التّجارب لم ینتفع بشیء من العظة،و أتاه التّقصیر من أمامه،حتّی یعرف ما أنکر،و ینکر ما عرف.و إنّما النّاس رجلان:متّبع شرعة و مبتدع بدعة،لیس معه من اللّه سبحانه برهان سنّة،و لا ضیاء حجّة.

ترجمه

:

بدانید ای بندگان خدا!انسان با ایمان آن چه را سال گذشته حلال می شمرد،امسال هم حلال می شمرد و آن چه را سال گذشته حرام می دانست امسال هم حرام می داند (بدانید)بدعت هایی را که مردم گذارده اند آن چه را بر شما حرام شده،حلال نمی کند؛ حلال همان است که خدا حلال کرده و حرام همان است که خدا حرام نموده،شما امور مختلف را(در مورد بدعت ها)آزموده اید و خوب و بد را در این تجربه آموخته اید و با وضع گذشتگان پند و اندرز داده شده اید،عبرت گرفته اید و مثل ها برای شما زده شده و به امری آشکار دعوت شده اید.بر این اساس،تنها افراد ناشنوا از درک این مطلب عاجز و

ص:583

ناتوانند و تنها نابینایان آن نمی بینند(بدانید)آن کس که از آزمون های الهی و تجربه ها، سودی نبرد،از هیچ پند و اندرزی سود نخواهد برد و کوته فکری و کوته بینی،آشکارا دامان او را می گیرد؛تا آن جا که بد را خوب و خوب را بد می بیند.مردم دو گروه بیش نیستند؛گروهی تابع شریعت و آیین خدا و گروهی بدعت گزار که دلیلی از سوی خدا و از سنّت پیامبر و نوری از حجّت و دلیل(عقل)با خود ندارند!

شرح و تفسیر: خطرات بدعت ها

خطرات بدعت ها

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه یکی دیگر از آفات مهم دینی و اجتماعی را بیان می فرماید و با آن،بحث آفات پیش گفته را تکمیل می کند و آن آفت بدعت و تغییر احکام خدا بر طبق خواسته های دل و هوای نفس و بدعت گزاری در دین خداست؛می فرماید:

«بدانید ای بندگان خدا!انسان با ایمان آن چه را سال گذشته حلال می شمرد،امسال هم حلال می شمرد و آن چه را سال گذشته حرام می دانست امسال هم حرام می داند(و پیوسته بر احکام الهی و سنّت پیامبر ثابت می ماند» (و اعلموا عباد اللّه أنّ المؤمن یستحلّ العام ما استحلّ عاما أوّل و یحرّم العام ما حرّم عاما أوّل) .

اشاره به این که مؤمنان راستین،احکام الهی را بازیچه هوا و هوس خود نمی سازند و با افکار ناقص خویش آن را تغییر نمی دهند؛چه این که اگر باب بدعت در احکام الهی گشوده شود تمام ظالمان و تبهکاران و هوسبازان آن چه را بر خلاف منافع نامشروع خود می بینند تغییر می دهند و بعد از زمان کوتاهی چیزی از اصول و فروع دین باقی نمی ماند.

این سخن اشاره به بدعت هایی است که بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در دین خدا گذارده شده؛نه تنها قیاس را در موارد عدم دسترسی به نصوص کتاب و سنت به کار گرفتند،بلکه بر خلاف نصّ صریح قرآن یا پیامبر صلّی اللّه علیه و آله برخاستند.خلیفه سوّم روشی را که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در تقسیم بیت المال گذارده بود و مساوات را در حدّ نیازها در نظر می گرفت،به کلّی دگرگون

ص:584

ساخت و اعیان و اشراف و از آن فراتر،اقوال و بستگان خویش بر همه مقدّم شمرد و همه چیز را در اختیار آن ها گذاشت و خلیفه دوّم با صراحت گفت:دو چیز در زمان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله حلال بوده و من آن ها را حرام می کنم و هر کس با من مخالفت کند او را مجازات خواهم کرد:«متعة النساء(عقد موقّت)و متعة الحج(حج به صورت حج تمتّع)»و بدعت های فراوان دیگری که در عصر خلفا روی داد که در بعضی کتاب ها جمع آوری شده و مقدار قابل توجّهی است. (1)

امام علیه السّلام با درایت فوق العاده ای که داشت،می دید اگر جلوی این کار گرفته نشود،همه احکام اسلام به خطر می افتد و چهره نورانی این آیین پاک به کلّی دگرگون می شود؛از این رو پرهیز از بدعت را نشانه ایمان شمرد.

و در ادامه سخن می فرماید:«(بدانید)بدعت هایی را که مردم گذارده اند آن چه را بر شما حرام شده،حلال نمی کند؛حلال همان است که خدا حلال کرده و حرام همان است که خدا حرام نموده» (و أنّ ما أحدث النّاس لا یحلّ لکم شیئا ممّا حرّم علیکم،و لکنّ الحلال ما أحلّ اللّه،و الحرام ما حرّم اللّه) .

سپس در ادامه این سخن به نکته ای اشاره می فرماید که به منزله دلیلی بر گفتار پیشین اوست؛می فرماید:«شما امور مختلف را(در مورد بدعت ها و کج روی ها) آزموده اید و خوب و بد را در این تجربه آموخته اید و با وضع گذشتگان پند و اندرز داده شده اید،عبرت گرفته اید و مثل ها برای شما زده شده و به امری آشکار دعوت شده اید» (فقد جرّبتم الأمور و ضرّستموها (2)،و وعظتم بمن کان قبلکم،و ضربت الأمثال لکم،و دعیتم إلی الأمر الواضح) .

ص:585


1- 1) رجوع کنید به کتاب«النص و الاجتهاد»نوشته محقق بزرگوار«مرحوم سیّد عبد الحسین شرف الدین».
2- 2) «ضرّستموها»از ماده«ضرس»(بر وزن درس)به معنای گاز گرفتن یا گاز گرفتن شدید با دندان است؛سپس به معنای بررسی دقیق درباره چیزی آمده است و در عبارت مزبور منظور همین معناست.

به این معنا که شما در عمر خود مشاهده کردید که بدعت های پیشین چه مشکلات و نابسامانی ها و بدبختی هایی برای مسلمین به ارمغان آورد.بدعت های زمان عثمان، سبب شورش عظیمی شد که خون او بر باد رفت و چنان شکافی میان مسلمین پیدا شد که آثارش همچنان باقی است و بدعت های عصر خلیفه دوّم از جمله تبعیض در میان موالی(غیر عرب)و عرب سبب شکاف عظیمی در میان مسلمانان گشت و حتی خون خلیفه نیز در همین راه ریخته شد. (1)

به علاوه خداوند در قرآن مجید،داستان یهود و بدعت ها و تحریفات آن ها را نقل کرده و عواقب سوء آن را نشان داده است؛شما خود نیز مفاسد بدعت را تجربه کرده اید و هم تاریخ پیشینیان به شما اندرز داده است؛لذا من شما را به مطلب واضحی دعوت کردم که دلایل حسی و تجربی و نقلی معتبر دارد.

آن گاه در یک نتیجه گیری آشکار می فرماید:«بر اساس این سخن،تنها افراد ناشنوا از درک این مطلب(که صدایش از همه جا پیچیده است)عاجز و ناتوان می ماند و تنها نابینایان آن را نمی بینند» (فلا یصمّ عن ذلک إلاّ أصمّ،و لا یعمی عن ذلک إلاّ أعمی) .

اشاره به این که آثار سوء و نکبت بار بدعت ها آشکار است و پیام تاریخ نیز در این زمینه روشن است.آن کس که آن آثار را نبیند،نابیناست و آن کس که این پیام را نشنود،کر است.

و در ادامه می فرماید:«آن کس که از آزمون های الهی و تجربه ها،سودی نبرد،از هیچ پند و اندرزی سود نخواهد برد و کوته فکری و کوته نگری،آشکارا دامان او را می گیرد؛تا

ص:586


1- 1) در جلد اوّل همین کتاب،ذیل خطبه سوّم(شقشقیه)داستان«ابو لؤلؤ،غلام مغیرة بن شعبه» را نقل کرده ایم که شکایت از مظالم مغیره نسبت به خود نزد عمر آورده بود و عمر او را با بی اعتنایی برگرداند و همین سبب شد که او کینه عمر را به دل بگیرد و وی را در فرصت مناسبی از پای درآورد.(جلد 1،صفحه 369).

آن جا که بد را خوب و خوب را بد می بیند» (و من لم ینفعه اللّه بالبلاء و التّجارب لم ینتفع بشیء من العظة،و أتاه التّقصیر من أمامه (1)،حتّی یعرف ما أنکر،و ینکر ما عرف) .

تجربیات حسی و آزمایش های الهی مهم ترین وسیله بیداری انسان هاست.اگر واقعا کسی از این طریق بیدار نشود بسیار بعید است پند و اندرز واعظان و نصیحت خیرخواهان در وی اثر بگذارد و یکی از سرنوشت های حتمی او این است که به جایی می رسد که خوبی ها در نظرش بدی و بدی ها به شکل خوبی جلوه می کند؛آن گونه که قرآن مجید می فرماید:« «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» ؛بگو آیا به شما خبر دهیم که زیان کارترین مردم در کارها چه کسانی اند؟آن ها که تلاش هایشان در زندگی دنیا گم و نابود شده؛با این حال می پندارند کار نیک انجام می دهند». (2)

در صدر اسلام،معاویه،طلحه و زبیر خود را مدافع خون مظلوم(خون عثمان!) می پنداشتند و در عصر ما بدعت گذاران وهّابی خود را مصلحان امّت می پندارند!همواره بدعت گذاران در طول تاریخ،چهره اصلاح طلب به خود گرفته اند.

امام علیه السّلام در پایان این عبارت برای جداسازی صفوف بدعت گذاران از پیروان راستین آیین خدا مردم را به دو گروه تقسیم می کند که سوّم ندارد؛می فرماید:«مردم دو گروه بیش نیستند؛گروهی تابع شریعت و آیین خدا و گروهی بدعت گزار که دلیلی از سوی خدا و از سنّت پیامبر و نوری از حجّت و برهان(عقل)با خود ندارند!» (و إنّما النّاس رجلان:

متّبع شرعة و مبتدع بدعة،لیس معه من اللّه سبحانه برهان سنّة،و لا ضیاء حجّة) .

ص:587


1- 1) «امامه»؛امام در اصل به معنای پیش رو است و جمله«اتاه التقصیر من امامه»یعنی تقصیرات آشکارا دامان او را می گیرد.
2- 2) کهف،آیات و 103 104.

به این ترتیب،هر کس باید صف خود را در این میان مشخص کند.اگر متشرّع است به دنبال کتاب و سنّت و دلیل عقلی یقینی باشد و اگر جز این است،در صف بدعت گذارانی جای گیرد که احکام خدا را با امیال برخاسته از هوا و هوس تغییر می دهند؛نه دلیلی از کتاب و سنّت دارند و نه نور و ضیایی از عقل.

بنابر آن چه ذکر شد،«برهان سنّت»،اشاره به دلایل نقلی و«ضیای حجت»اشاره به دلیل عقلی است و به این ترتیب،امام علیه السّلام بدعت گذاران را افرادی معرفی می کند که تنها تابع هوای نفس و یا خیالات باطل و خام اند.

نکته: بدعت چیست؟

بدعت چیست؟

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه بیشترین توجّه خود را به مبارزه با بدعت ها معطوف داشته است.

توضیح این که بدعت در لغت به معنای ایجاد کار تازه،بدون سابقه و نوآوری است که گاه خوب است و گاه بد؛هنگامی که قرآن در وصف خداوند می گوید:« «بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (1)؛او کسی است که آسمان و زمین را بدون هیچ نقشه قبلی و نمونه ای که از آن اقتباس شده باشد،ایجاد کرد»و هنگامی که قرآن مجید به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می گوید:« «قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ» ؛بگو:من نخستین پیامبری نیستم که برای مردم مبعوث شده ام» (2)همین مفهوم را اراده می کند.

بنابر این در مفهوم وسیع این کلمه،هرگونه نوآوری(خواه ممدوح باشد و یا مذموم) نهفته است.

ولی در لسان روایات و کلمات فقها،این واژه مفهوم خاصّی پیدا کرده و آن تغییر

ص:588


1- 1) بقره،آیه 117.
2- 2) احقاف،آیه 9.

احکام الهی و تبدیل آن به احکام دیگر بر طبق تمایلات نفسانی و منافع شخصی است.

به همین دلیل،در روایات اسلامی مذمّت شدیدی از موضوع بدعت شده است:در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:«اهل البدع شرّ الخلق و الخلیفة؛اهل بدعت، بدترین خلق و دارای بدترین اخلاقند». (1)امیر مؤمنان علی علیه السّلام می فرماید:«أمّا أهل البدعة فالمخالفون لأمر اللّه و لکتابه و رسوله العاملون برأیهم و أهوائهم و إن کثروا؛اما اهل بدعت کسانی اند که مخالف فرمان خدا و کتاب او و رسول او می باشند.

آن ها به رأی و هوای خویش عمل می کنند(و همه بر باطلند)هر چند بسیار باشند». (2)

روایات در این زمینه بسیار فراوان است و با شدّت،بدعت و بدعت گذار را می کوبد.

دلیل آن هم روشن است؛زیرا اگر باب بدعت در احکام الهی گشوده شود و هر کس با میل خود و بر طبق منافع شخصی حلالی را حرام و یا حرامی را حلال کند زمان کوتاهی نمی گذرد که دین و آیین الهی به کلّی دگرگون و مسخ می شود و از احکام اصیل اسلام چیزی باقی نمی ماند؛بر همین اساس پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله هر گونه همکاری با بدعت گذاران را منع کرده؛تا آن جا که می فرماید:«من تبسّم فی وجه مبتدع فقد أعان علی هدم دینه؛کسی که در صورت بدعت گذاری تبسّم کند،به نابودی دین خود کمک کرده است». (3)

از این جا روشن می شود کسانی که معنای وسیع بدعت را با معنای خاص آن خلط کرده اند و به مغالطاتی دست زده اند،مثلا می گویند همه طالب نوآوری اند و چه کسی می تواند با آن مخالفت کند؟سخت در اشتباهند.

و نیز کسانی که تغییر نظر مجتهدان و کشف مسائل تازه ای را از کتاب و سنّت نوعی بدعت می شمرند یا خود را فریب می دهند و یا می خواهند دیگران را فریب دهند.کشف

ص:589


1- 1) میزان الحکمه،حدیث شماره 1629.
2- 2) میزان الحکمة،حدیث شماره 1632.
3- 3) همان،حدیث شماره 1635.

مسائل تازه از کتاب و سنّت،پیروی از شریعت است نه بدعت به معنای خاص کلمه؛یعنی حلال خدا را حرام و حرام خدا را به سبب هوای نفس و منافع شخصی حلال شمردن.

این نکته نیز شایان دقت است که بدعت گذاران از ترس این که مبادا مورد مخالفت مؤمنان راستین قرار گیرند،دست به تفسیر به رأی می زنند.آیاتی از قرآن کریم یا روایاتی را از معصومین علیهم السّلام تحریف نموده و در پناه آن به بدعت ها روی می آورند.خطر این بدعت گذاران از سایر بدعت گذارانی که آشکارا دست به این کار می زنند بسیار بیش تر است.

در هر حال،امام علیه السّلام در خطبه یاد شده در یک جمله کوتاه می فرماید:مؤمن راستین کسی است که حلال و حرام خدا را تغییر ندهد و امسال و سال گذشته او در حفظ احکام الهی و عمل به آن یکسان باشد و در مسیر کتاب و سنّت،ثابت قدم بماند.

***

ص:590

بخش نهم

اشاره

و إنّ اللّه سبحانه لم یعظ أحدا بمثل هذا القرآن،فإنّه«حبل اللّه المتین»، و سببه الأمین،و فیه ربیع القلب،و ینابیع العلم،و ما للقلب جلاء غیره، مع أنّه قد ذهب المتذکّرون،و بقی النّاسون أو المتناسون.فإذا رأیتم خیرا فأعینوا علیه،و إذا رأیتم شرّا فاذهبوا عنه،فإنّ رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-کان یقول:«یابن آدم،اعمل الخیر و دع الشّرّ،فإذا أنت جواد قاصد».

ترجمه

:

خداوند سبحان،احدی را به چیزی مانند قرآن،پند و اندرز نداده است؛زیرا قرآن رشته محکم خدا و وسیله مطمئن اوست.در قرآن،بهار دل ها و چشمه های جوشان علم و دانش است و برای(زدودن زنگار غفلت و گناه از)قلب،صیقلی جز قرآن نیست؛اما متأسفانه آن ها که از قرآن پند می گرفتند رفتند و فراموشکاران یا خود به فراموشی زدگان مانده اند(راه خدا و مسیر قرآن،روشن است)هرگاه کار نیکی را مشاهده کردید به آن کمک کنید و هر زمان کار شرّی را دیدید از آن بگذرید؛زیرا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می فرمود:ای فرزند آدم،کار نیک انجام ده و بدی را رها کن که اگر چنین کنی در جاده مستقیم و میانه (دور از افراط و تفریط)گام برخواهی داشت.

ص:591

شرح و تفسیر: در قرآن بهار دل ها و چشمه جوشان علوم است

در قرآن بهار دل ها و چشمه جوشان علوم است

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،بار دیگر به سراغ قرآن و بیان عظمت و آثار آن می رود تا آن چه را در بیانات قبل ذکر کرده است از این طریق تحکیم و تکمیل کند؛در این جا به چند نکته تازه درباره قرآن می پردازد؛نخست می فرماید:«خداوند سبحان،احدی را به چیزی مانند قرآن،پند و اندرز نداده است» (و إنّ اللّه سبحانه لم یعظ أحدا بمثل هذا القرآن) .

زیرا کتب آسمانی که از سوی خدا برای هدایت خلق نازل شده در بر گیرنده بهترین مواعظ الهی است.در میان این کتب،قرآن مجید آفتابی است درخشان و به راستی مواعظ قرآن بی نظیر و پند و اندرزهای آن بی مانند است.گاه مستقیما با بندگان سخن می گوید؛گاه به صورت سؤالی که پاسخش از درون وجدان بر می خیزد آن ها را اندرز می دهد؛گاه تاریخ مملوّ از عبرت پیشینیان را بازگو می کند و زمانی با ذکر مثال های گویا و زیبا حقایق عقلی را لباس حسّی می پوشاند و تمام این ها با فصیح ترین عبارت و بلیغ ترین تعبیرات بیان می شود؛به همین دلیل مواعظی همچون مواعظ قرآن وجود ندارد.

سپس برای این مطلب چند دلیل ذکر می کند؛می فرماید:«زیرا قرآن رشته محکم خدا و وسیله مطمئن اوست.در قرآن،بهار دل ها و چشمه های جوشان علم و دانش است و برای(زدودن زنگار غفلت و گناه از)قلب،صیقلی جز قرآن نیست» (فإنّه«حبل اللّه المتین (1)»،و سببه الأمین،و فیه ربیع القلب،و ینابیع (2)العلم،و ما للقلب جلاء غیره) .

ص:592


1- 1) «متین»از ماده«متن»در اصل به معنای دو عضله نیرومند است که در دو طرف ستون فقرات قرار دارد و پشت انسان را محکم می سازد.سپس به هر موضوع محکمی اطلاق شده است.
2- 2) «ینابیع»جمع«ینبوع»(بر وزن مقبول)به معنای چشمه است.

امام علیه السّلام در این پنج جمله،گفتنی ها را درباره قرآن فرموده است؛نخست آن را ریسمان محکم الهی معرّفی می کند که گویی از آسمان به زمین کشیده شده،تا بندگان به آن چنگ زنند و خود را به اوج آسمان ها برسانند و به مقام قرب او نزدیک شوند.این همان عروة الوثقایی است که خداوند به آن اشاره کرده که هرکس به آن چنگ زند اهل نجات است: «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی لاَ انْفِصامَ لَها» .به یقین،طریق ایمان به خدا و کفر به طاغوت،قرآن است.

و در جمله دوّم آن را«سبب امین»می شمرد؛یعنی واسطه ای است در میان خلق و خالق که هیچ گونه خطا و اشتباه و خیانتی در آن راه ندارد و آن چه در آن است،حقّ خالص است.

در سوّمین جمله آن را بهار دل ها می شمرد؛همان گونه که در فصل بهار،پیکر مرده درختان جان می گیرد و شکوفه ها و برگ و گل بر شاخسار آن ها نمایان می شود و مرغان چمن با شور و نشاط،نغمه حیات سر می دهند،کسانی که در کنار قرآن قرار بگیرند روح و جانی تازه پیدا می کنند و شکوفه ها و گل های ایمان و اخلاق و فضیلت بر شاخسار روحشان ظاهر می شود؛نغمه های قرآنی قلب آن ها را نوازش می دهد و از عشق و محبّت پروردگار سرشار می سازد.

در چهارمین جمله اشاره به این می کند که سرچشمه های علوم در قرآن است؛نه تنها علومی که به معرفت خدا منتهی می شود و روح و تقوا و فضیلت را در انسان پرورش می دهد،بلکه قرآن انگیزه ای برای پرداختن به علومی است که پیرامون آفرینش انسان، خلقت آسمان و زمین و انواع موجودات و گیاهان سخن می گوید و اشارات پر معنایی در هر زمینه دارد.

در پنجمین جمله به این حقیقت اشاره می کند که برای زدودن زنگارهایی که بر اثر غفلت و گناه بر قلب انسان می نشیند و صفا و نورانیّت را از آن می گیرد،بهترین وسیله، تلاوت قرآن و اندیشیدن در آن است و این که می فرماید:«تنها وسیله برای رسیدن به این هدف،قرآن است»اشاره به این است که وسایل دیگر در واقع از قرآن کمک می گیرند و

ص:593

خمیر مایه همه آن ها در قرآن است.مسلّما،کتابی که دارای این اوصاف پنج گانه است، بهترین موعظه الهی است.

و در ادامه از وضع موجود مسلمین در برابر قرآن ابراز ناراحتی و نگرانی کرده، می فرماید:«اما متأسفانه آن ها که از قرآن پند می گرفتند(و بیدار دل بودند)رفتند و فراموشکاران یا خود به فراموشی زدگان مانده اند» (مع أنّه قد ذهب المتذکّرون،و بقی النّاسون أو المتناسون) .

این سخن پاسخ اشکال مقدّری است که اگر آثار بسیار سازنده قرآن که بدان اشاره شد در جامعه اسلامی کم رنگ شده،به علت کم رنگی قرآن نیست؛بلکه به جهت غفلت غافلان یا تغافل منافقان از این منبع فیض الهی است.

این سخن،شبیه چیزی است که امیر مؤمنان علی علیه السّلام در خطبه 182 فرموده است که بعد از اظهار تأسف شدید از شهادت دوستان آگاه و با وفا شدیدا گریه کرد؛سپس فرمود:

«أوّه علی اخوانی الذین تلووا القرآن فأحکموه و تدبّروا الفرض فأقاموه، أحیوا السنة و اماتوا البدعة؛دریغا از برادرانم که قرآن را خواندند و آن را استحکام بخشیدند و در واجبات الهی تدبّر کردند و آن ها را بر پا داشتند؛سنّت های الهی را زنده و بدعت ها را نابود کردند».

امام علیه السّلام در این جا مردم را به سه گروه تقسیم می کند:گروهی که بیدارند و از آیات الهی همواره بهره می گیرند و گروهی که در مادیات دنیا و هوا و هوس غرقند و قرآن را به فراموشی سپرده اند و گروه سوّمی که آگاهانه خود را به فراموش کاری می زنند؛پیام های قرآن را رها کرده و از کنار آن به سادگی می گذرند؛با این که با گوش خود این پیام ها را می شنوند.

اگر زمانی جامعه اسلامی را از جهات مختلف بیمار ببینیم،نه به دلیل کوتاهی طبیب است و نه به علت بی اثر بودن نسخه اوست؛بلکه علت واقعی،به کار نبستن این نسخه شفا بخش الهی است.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن،گویا در پاسخ ایراد کسی که می گوید اگر گروهی راه حق را

ص:594

فراموش کردند یا خود را به فراموشی زدند به جهت این بوده است که راه حق شناخته نیست و چنان با طرق باطل آمیخته شده که تشخص آن،آسان به نظر نمی رسد، می فرماید:«راه روشن است هرگاه کار نیکی را مشاهده کردید به آن کمک کنید و هر زمان کار شرّی را دیدید از آن بگذرید؛زیرا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله می فرمود:ای فرزند آدم،کار نیک انجام ده و بدی را رها کن که اگر چنین کنی در جاده مستقیم و میانه(دور از افراط و تفریط)گام بر خواهی داشت» (فإذا رأیتم خیرا فأعینوا علیه،و إذا رأیتم شرّا فاذهبوا عنه،فإنّ رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-کان یقول:«یابن آدم، اعمل الخیر و دع الشّرّ،فإذا أنت جواد (1)قاصد (2)») .

از آن چه گفته شد روشن گردید که خیر و شرّ در این عبارات،معنای وسیع و گسترده ای دارد؛بر خلاف آن چه بعضی از شارحان نهج البلاغه پنداشته اند که تنها ناظر به موضوع وفای به بیعت و بیعت شکنی است.

این سخن اشاره ای به حسن و قبح عقلی نیز دارد که انسان خیر و شر را تا حد زیادی با عقل و فکر خود درک می کند و اگر به آن عمل کند بخش مهمی از راه راست و جاده مستقیم را پیموده است.

درباره عظمت قرآن و اهمّیّت محتوای آن در مجلدات پیشین(جلد اوّل ذیل خطبه 18 و جلد چهارم ذیل خطبه 110)بحث های فراوانی داشتیم و به خواست خدا در ذیل خطبه 198 نیز بحث های مشروح دیگری خواهد آمد.

***

ص:595


1- 1) «جواد»در اصل به معنای اسب سریع السیر است و از ماده«جود»به معنای بخشش گرفته شده؛سپس به انسان های با استقامت و کوشا اطلاق شده است.
2- 2) «قاصد»از ماده«قصد»به معنای میانه روی گرفته شده؛بنابر این قاصد کسی است که در جاده مستقیم بدون افراط و تفریط گام بر می دارد.

ص:596

بخش دهم

اشاره

ألا و إنّ الظّلم ثلاثة:فظلم لا یغفر،و ظلم لا یترک،و ظلم مغفور لا یطلب.

فأمّا الظّلم الّذی لا یغفر فالشّرک باللّه،قال اللّه تعالی: «إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ» .و أمّا الظّلم الّذی یغفر فظلم العبد نفسه عند بعض الهنات.و أمّا الظّلم الّذی لا یترک فظلم العباد بعضهم بعضا.القصاص هناک شدید.

لیس هو جرحا بالمدی و لا ضربا بالسّیاط،و لکنّه ما یستصغر ذلک معه.

فإیّاکم و التّلوّن فی دین اللّه،فإنّ جماعة فیما تکرهون من الحقّ،خیر من فرقة فیما تحبّون من الباطل.و إنّ اللّه سبحانه لم یعط أحدا بفرقة خیرا ممّن مضی،و لا ممّن بقی.

یا أیّها النّاس«طوبی لمن شغله عیبه عن عیوب النّاس»،و طوبی لمن لزم بیته،و أکل قوته،و اشتغل بطاعة ربّه،«و بکی علی خطیئته»فکان من نفسه فی شغل،و النّاس منه فی راحة!

ترجمه

:

آگاه باشید!ظلم بر سه گونه است:ظلمی که هرگز بخشوده نخواهد شد و ظلمی که بدون کیفر نخواهد بود و ظلمی که بخشوده می شود و بازخواست ندارد؛امّا ظلمی که بخشوده می شود،ستمی است که بندگان با ارتکاب گناهان صغیره به خویشتن کرده اند و امّا گناهی که بدون کیفر نمی ماند،ظلم بندگان به یکدیگر است که قصاص در آن جا شدید است.این قصاص،مجروح ساختن با کارد یا زدن با تازیانه نیست؛بلکه چیزی است که

ص:597

این ها در برابرش کوچک است.مبادا در دین خدا به رنگ های مختلف درآیید؛چرا که اتحاد و اجتماع در راه حق-هر چند خوشایند شما نباشد-از پراکندگی در راه باطلی که مورد علاقه شماست بهتر است و خداوند سبحان به هیچ کس،نه از گذشتگان و نه باقی ماندگان به سبب اختلاف و تفرقه،نتیجه خوبی نبخشیده است.ای مردم!خوشا به حال آن کس که پرداختن به حال خویش او را از توجّه به عیوب مردم باز دارد و خوشا به حال آن کس که در خانه نشسته،روزی خود را می خورد و به طاعت پروردگارش می پردازد و بر گناه خویش می گرید.چنین کسی به اصلاح خویش مشغول و مردم از دست او در آسایشند.

شرح و تفسیر: خوشا به حال آن ها که مشغول اصلاح خویش اند

خوشا به حال آن ها که مشغول اصلاح خویش اند

در این بخش از خطبه که بخش پایانی آن است،امام علیه السّلام به سه موضوع مهم اشاره می کند:یکی اقسام سه گانه ظلم و دیگر موضوع وحدت مسلمین و اهمّیّت آن و سرانجام توجّه به خودسازی به جای عیب جویی دیگران.بحث هایی که در این خطبه در مورد مسایل اخلاقی ذکر شد و نصایحی را که در این زمینه بیان شد با ذکر این سه مطلب تکمیل می شود.

نخست می فرماید:«آگاه باشید!ظلم بر سه گونه است:ظلمی که هرگز بخشوده نخواهد شد و ظلمی که بدون کیفر نخواهد بود و ظلمی که بخشوده می شود و بازخواست ندارد» (ألا و إنّ الظّلم ثلاثة:فظلم لا یغفر،و ظلم لا یترک،و ظلم مغفور لا یطلب) .

سپس به شرح هر یک از این سه قسمت پرداخته،می فرماید:«اما ظلمی که بخشوده نخواهد شد،شرک به خداست.خداوند متعال می فرماید:خدا هیچ گاه شرک به خود را نمی بخشد(و کسانی را که همتایی برای او قرار دهند مشمول عفو نخواهد ساخت)» (فأمّا الظّلم الّذی لا یغفر فالشّرک باللّه،قال اللّه تعالی: «إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ» ).

ص:598

البتّه با توجّه به صدر و ذیل آیه «وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ» (1)تنها یک گناه است که اگر انسان بدون توبه از آن،بمیرد امکان بخشش ندارد و آن،شرک است؛اما گناهان دیگر کبیره باشد یا صغیره،هرگاه انسان بدون توبه از آن ها،از دنیا برود،احتمال شمول عفو الهی درباره او وجود دارد؛هرچند قطعی نیست و یقینا مشمول این عفو نیز حساب و کتابی دارد؛چرا که تعبیر به«من یشاء»مفهومش این نیست که بی حساب و کتاب گنهکاران بخشوده می شوند؛زیرا خداوند حکیم است و اراده و مشیّت او نیز حکیمانه است و تنها کسانی مشمول این عفو می شوند که زمینه های مناسب و شایسته برای عفو و بخشودگی دارند؛درست همان گونه که در مورد عفو زندانیان معمول است که نگاه به حال زندانی می کنند،هر گاه زمینه های مثبت در او باشد مشمول عفو می شود.

یقینا منظور از شرک در این جا،شرک جلّی است؛همانند بت پرستی و امثال آن و اما شرک خفیّ(مانند ریاکاری)نوعی از گناهان کبیره است که در ذیل آیه داخل است.

آن گاه به بیان قسم دوّم و سوّم ظلم می پردازد و می فرماید:«امّا ظلمی که بخشوده می شود،ستمی است که بندگان با ارتکاب گناهان صغیره به خویشتن کرده اند و امّا گناهی که بدون کیفر نمی ماند،ظلم بندگان به یکدیگر است که قصاص در آن جا شدید است.این قصاص،مجروح ساختن با کارد یا زدن با تازیانه نیست؛بلکه چیزی است که این ها در برابرش کوچک است» (و أمّا الظّلم الّذی یغفر فظلم العبد نفسه عند بعض الهنات (2).و أمّا الظّلم الّذی لا یترک فظلم العباد بعضهم بعضا.

القصاص هناک شدید.لیس هو جرحا بالمدی (3)و لا ضربا بالسّیاط،و لکنّه ما یستصغر ذلک معه) .

ص:599


1- 1) نساء،آیه 48.
2- 2) «هنات»،جمع«هن»(بر وزن من)«یاهنه»به معنای امر مهم و حادثه شدید نقل شده است (لسان العرب،ماده«هن»)و گاه به معنای موضوعات کوچک و کم اهمّیّت است و در جمله یاد شده،همین معنای دوّم قصد شده است.
3- 3) «مدی»جمع«مدیه»(بر وزن بنیه)به معنای کارد و چاقو است.

در جمله اوّل،امام علیه السّلام اشاره به گناهان صغیره می کند که وعده بخشش آن ها مشروط به ترک گناهان کبیره در قرآن مجید ذکر شده است «إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ» . (1)

و یا اشاره به گناهان کبیره ای است که جنبه حق اللّه دارد و انسان می تواند با آب توبه و ندامت آن را بشوید و با اعمال صالح خود گذشته را جبران کند.

و اما جمله دوّم که سوّمین نوع ظلم را بیان می کند،اشاره به حق الناس است که اسلام،اهمّیّت فوق العاده ای برای آن قائل شده و مجازات آن شدید است و تا صاحب حق از آن نگذرد،خداوند نمی بخشد؛بنابر این تعبیر به قصاص در عبارت مزبور اشاره به مجازات الهی است؛نه قصاص معروف و مصطلح؛لذا بعد از آن می فرماید:این قصاص الهی نه همچون جراحات تیر و خنجر است و نه همچون ضربات شلاق؛بلکه مجازات هایی است که همه این ها در برابر آن ناچیز است؛از درون می سوزاند و به برون سرایت می کند؛آن گونه که در قرآن بیان شده است:« «نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ اَلَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ» ؛آتش سوزان الهی است که از قلب ها سر بر می کشد». (2)

در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم:«خداوند به یکی از پیامبرانش-که در کشور یکی از جباران زندگی می کرد-وحی فرستاد که نزد آن پادشاه جبار برو و به او بگو:من به تو حکومت نداده ام که خون مردم را بریزی و اموال آن ها را غصب کنی.من تو را بدان دلیل به این منصب گماردم که ناله مظلومان را که به درگاه من می نالند خاموش کنی؛ چرا که من از حقوق غصب شده آن ها صرف نظر نمی کنم؛هر چند کافر باشند!» (3).

امام باقر علیه السّلام نیز می فرماید:«هر کس به دیگری ستم کند،خداوند در مقابل آن،وی را مجازات خواهد کرد؛مجازاتی در جانش و مالش؛ولی ظلم هایی که بین انسان و خداست

ص:600


1- 1) نساء،آیه 31.
2- 2) همزه،آیات 6 و 7.
3- 3) اصول کافی،جلد 2،صفحه 333.(حدیث 14).

هرگاه توبه کند خدا او را می بخشد». (1)

سپس امام علیه السّلام به سراغ دوّمین موضوع مهم که وحدت صفوف مسلمین است می رود و می فرماید:«مبادا در دین خدا به رنگ های مختلف درآیید؛چرا که اتحاد و اجتماع در راه حق-هر چند خوشایند شما نباشد-از پراکندگی در راه باطلی که مورد علاقه شماست بهتر است و(بدانید)خداوند سبحان به هیچ کس،نه از گذشتگان و نه باقی ماندگان به سبب اختلاف و تفرقه،نتیجه خوبی نبخشیده است» (فإیّاکم و التّلوّن فی دین اللّه، فإنّ جماعة فیما تکرهون من الحقّ،خیر من فرقة فیما تحبّون من الباطل.و إنّ اللّه سبحانه لم یعط أحدا بفرقة خیرا ممّن مضی،و لا ممّن بقی) .

تعبیر «فإیّاکم و التّلوّن فی دین اللّه» اشاره به این است که هر گروهی رنگی به خود بگیرد و برنامه اش را از دیگران جدا سازد،خواه در برنامه های عقیدتی باشد یا عملی،این تلون و رنگارنگ شدن،سبب پراکندگی صفوف و به هدر رفتن نیروها و گاه جنگ های داخلی می شود و سرنوشت جامعه و منافع آن را به خطر می اندازد.

هرگاه-همان گونه که امام علیه السّلام در سخن یاد شده فرموده-افراد جامعه در مسائل ساده انعطاف به خرج دهند و در اموری که بر خلاف سلیقه آن هاست دندان بر جگر بگذارند و تحمل پیشه کنند به یقین وحدت حاکم می شود و آرامش و عظمت به جامعه باز می گردد.

هرگز در طول تاریخ-باز همان گونه که امام علیه السّلام فرموده-اختلاف و پراکندگی صفوف منشأ خیر و برکت نبوده و مشکلی را حل نکرده است؛ سپس امام علیه السّلام در سوّمین و آخرین نکته که بخش پایانی خطبه را تشکیل می دهد،همه مردم را به خود سازی و اصلاح خویشتن و ترک عیب جویی دعوت کرده،می فرماید:«ای مردم!خوشا به حال آن کس که پرداختن به حال خویش او را از توجّه به عیوب مردم باز داشته و خوشا به حال آن کس که در خانه نشسته،روزی خود را می خورد و به طاعت پروردگارش مشغول است و بر گناه

ص:601


1- 1) اصول کافی،جلد 2،صفحه 333.(حدیث 12).

خویش می گرید» (یا أیّها النّاس«طوبی لمن شغله عیبه عن عیوب النّاس»،و طوبی لمن لزم بیته،و أکل قوته،و اشتغل بطاعة ربّه،«و بکی علی خطیئته») .

آن گاه چنین نتیجه گیری می کند:«چنین کسی به اصلاح خویش مشغول و مردم از دست او در آسایش اند» (فکان من نفسه فی شغل،و النّاس منه فی راحة!) .

اشاره به این که هر انسانی-جز اولیاء اللّه و معصومین علیهم السّلام-عیب یا عیوبی دارد؛هرگاه به عیب جویی دیگران پردازد از خود و اصلاح خویشتن غافل می شود و هرگز از نظر تهذیب اخلاق و سیر الی اللّه به جایی نمی رسد؛اما اگر گاهی در گوشه خانه بنشیند و در خویشتن فرو رود و عیوب خود را یک به یک بررسی کند و با آب زلال اطاعت پروردگار و قطره های اشکی که بر اثر ندامت نسبت به خطاهایش جاری می کند،قلبش را شستشو دهد،هم در اصلاح خویشتن توفیق می یابد و هم مردم از دست او در امان می مانند.

***

نکته: اجتماعی زیستن یا انزوا گرایی؟

اجتماعی زیستن یا انزوا گرایی؟

در پایان خطبه مذکور چنان که ملاحظه کردید،امام علیه السّلام به انزوا طلبی تشویق می کند؛ همان انزوایی که مقدمه ای برای خودسازی و دور ماندن از مفاسد اجتماعی است.

بسیاری از علمای اخلاق نیز انزوا را یکی از شرایط فراهم آوردن زمینه تهذیب اخلاق می شمرند.

هنگامی که به آیات قرآن مراجعه می کنیم،می بینیم بسیاری از پیغمبران بزرگ و صالحان نیز دوران انزوایی داشته اند؛ابراهیم خلیل علیه السّلام هنگامی که در برابر جمعیّت گمراه متعصّب-که پیوسته بر بت پرستی پای می فشردند-قرار گرفت چنین گفت:

« «وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّی عَسی أَلاّ أَکُونَ بِدُعاءِ رَبِّی شَقِیًّا» ؛(ابراهیم علیه السّلام گفت:)از شما و آن چه غیر خدا می خوانید کناره گیری می کنم و

ص:602

پروردگارم را می خوانم.امیدوارم در خواندن پروردگارم بی پاسخ نمانم». (1)

حضرت موسی علیه السّلام نیز چهل روز برای گرفتن الواح از قوم خویش کناره گیری کرد و به کوه طور رفت که شرح آن در آیه 142 از سوره اعراف بیان شده است.

حضرت مریم علیها السّلام نیز مدّتی از جمعیّت قوم خود کناره گیری کرد که در سوره مریم آیه 16 به بعد آمده است.

در مورد اصحاب کهف نیز می خوانیم:هنگامی که نتوانستند در مقابل فشار بت پرستان قوم خود بایستند عزلت گزیده و به غار پناه بردند؛آن گونه که قرآن می گوید:

« «وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ فَأْوُوا إِلَی الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرْفَقاً» ؛و(به آن ها گفتیم:)هنگامی که از آن و آن چه جز خدا می پرستند کناره گیری کردید به غار پناه برید که پروردگارتان رحمتش را بر شما می گستراند و در این امر،آرامشی برای شما فراهم می سازد». (2)

در حالات پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نیز همه خوانده ایم که قبل از بعثت،روزهای متوالی بلکه ماه ها به غار حرام می رفت و در آن جا تنها بود و به عبادت مشغول بود.

روایات متعدّدی نیز در زمینه انزوا وارد شده؛از جمله در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:«العزلة عبادة؛دوری از مردم،عبادت است». (3)

در حدیث دیگری از امیر مؤمنان علی علیه السّلام آمده:«العزلة أفضل شیم الأکیاس؛ دوری گزیدن برترین شیوه های هوشمندان است». (4)

و نیز در حدیث دیگری از همان امام بزرگوار علیه السّلام نقل شده است:«فی اعتزال ابناء الدّنیا جماع الصّلاح؛دوری گزیدن از دنیا پرستان سبب هر گونه اصلاح است». (5)

ص:603


1- 1) مریم،آیه 48.
2- 2) کهف،آیه 16.
3- 3) میزان الحکمه،حدیث شماره 12884.
4- 4) غرر الحکم،احادیث شماره 1414 و 6505.
5- 5) همان.

در حالی که از سوی دیگر روایات دیگری مردم را به اجتماع گرایی تشویق می کند؛در حدیثی از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می خوانیم:«أیّها النّاس علیکم بالجماعة،و إیّاکم و الفرقة؛بر شماست که از جماعت جدا نشوید و از پراکندگی بپرهیزید». (1)

همین مضمون به تعبیر دیگر از امیر مؤمنان علی علیه السّلام نقل شده است:«و الزموا السّواد الأعظم فإنّ ید اللّه علی الجماعة و إیّاکم و الفرقة فإنّ الشّاذّ من النّاس للشّیطان کما أنّ الشّاذّ من الغنم للذّئب؛همواره با سواد اعظم(اکثریت طرفدار حق) باشید که دست خدا با جماعت است و از پراکندگی بپرهیزید که انسان تنها،بهره شیطان است؛همان گونه که گوسفند تکرو بهره گرگ است». (2)

احادیث در طرفین این موضوع فراوان است و گاه تصوّر می شود با هم تعارضی دارند؛ در حالی که چگونگی جمع در میان این روایات در خود آن ها بیان شده است؛از متون آیات و روایات به خوبی استفاده می شود که عزلت و گوشه گیری در شرایط خاص اجتماعی است و در واقع،به صورت یک استثنا در برابر حکم کلی اسلام به اجتماع گرایی است و از جمله در موارد زیر،عزلت توصیه شده است:

1-دوری گزیدن از دنیا پرستان که در احادیث پیش گفته و به آن اشاره شد.

2-دوری گزیدن از جامعه فاسد و آلوده و منحرف؛همان گونه که در داستان ابراهیم و اصحاب کهف ذکر شد و همان گونه که در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که وقتی از حضرتش پرسیدند:چرا انزوا را برگزیده ای؟در پاسخ فرمود:«فسد الزّمان و تغیّر الإخوان فرأیت الإنفراد أسکن للفؤاد؛زمان فاسد شده و دوستان و برادران دگرگون شده اند؛به همین دلیل تنهایی را مایه آرامش دل می دانم». (3)

3-گاه این عزلت و دوری گزینی برای اندیشیدن و خودسازی صورت گرفته؛آن گونه که

ص:604


1- 1) کنز العمال،جلد 1،صفحه 206،(حدیث 1028).
2- 2) نهج البلاغه،خطبه 127.
3- 3) بحار الانوار،جلد 47،صفحه 60،(حدیث 116).

در حالات پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله قبل از بعثت نقل شده که به غار حرا پناه می برد و روزهای متوالی مشغول عبادت و اندیشیدن بود و اگر انسان،بخشی از شبانه روز را در تنهایی به سر می برد تا بهتر بیندیشد و برای خود و جامعه برنامه ریزی کند،به یقین مفید و سودمند خواهد بود.

4-دوری گزیدن از افراد شرور-که بخشی از جامعه را تشکیل می دهند-نیز در روایات عزلت توصیه شده است؛امیر مؤمنان علی علیه السّلام می فرماید:«من اعتزل النّاس سلم من شرّهم؛کسی که از مردم(شرور)دوری گزیند از شرّ آن ها در امان خواهد بود». (1)و گر نه کسی نمی تواند اجتماعی را که بر تمام دستورات اسلام حاکم است منکر شود.دور ماندن از جامعه به طور کامل سبب دور ماندن از تجربیات و علوم و قوت و قدرت افراد آن جامعه است.انسان ها همچون قطره هایی هستند که وقتی جمع شوند دریایی تشکیل می دهند یا همچون رشته های بسیار باریکی که وقتی به هم تابیده شوند طناب بسیار محکمی را به وجود می آورند.اضافه بر این تجربه نشان داده عزلت،سبب«خود بزرگ بینی»و«سوء ظن شدید»به دیگران و گاه«ادعاهای باطل و فاسد»است.

***

ص:605


1- 1) غرر الحکم،حدیث 8151.

ص:606

خطبۀ 177: در مورد حکمین

اشاره

و من کلام له علیه السّلام فی معنی الحکمین

(1)

از سخنان امام علیه السّلام در مورد حکمین

خطبه در یک نگاه

همان گونه که در سند خطبه اشاره شده،مخاطبان امام علیه السّلام در این خطبه خوارج اند که در آغاز امام علیه السّلام را تحت فشار قرار دادند که حکمیت و داوری را بپذیرد و امام علیه السّلام با این که به هیچ وجه با این کار موافقت نداشت برای جلوگیری از جنگ و نزاع داخلی در میان لشکر خود به ناچار آن را پذیرفت؛ولی هنگامی که نتیجه منفی حکمیت آشکار شد و ابو موسی اشعری که برای حکمیت از سوی لشکر امام علیه السّلام انتخاب شده بود خیانت کرد و

ص:607


1- 1) سند خطبه: این خطبه را با اضافات فراوانی طبری،مورخ معروف در تاریخ خود در حوادث سال 37 هجری از«ابو مخنف»نقل کرده است و مخاطبان آن،خوارج نهروانند.در آغاز این خطبه، امام علیه السّلام مطالبی را درباره حکمین و اشتباهات آن ها در این انتخاب ذکر فرموده؛سپس آن چه را مرحوم سیّد رضی در این جا نقل کرده است با تفاوت مختصری بیان می کند.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 428)بعید نیست که این خطبه بخشی از خطبه 127 باشد که گذشت.

تسلیم نیرنگ های عمرو بن عاص که نماینده لشکر شام بود گردید،خدمت امام علیه السّلام آمدند و زبان به اعتراض گشودند که چرا شما حکمیت را پذیرفتید؟!امام علیه السّلام در این خطبه پاسخ دندان شکنی به آن ها می دهد که شما آغازگر این فتنه بودید و من به شما هشدار دادم، ولی نپذیرفتید؛اکنون که آثار سوء انتخاب خود را می بینید زبان به اعتراض گشودید؟!به علاوه حکمیت آن ها مشروط بود نه مطلق؛مشروط به این که از راه حق و داوری قرآن منحرف نشوند و شدند؛بنابر این ایراد بر آن ها وارد است نه بر من.

***

ص:608

بخش اوّل

اشاره

فأجمع رأی ملئکم علی أن اختاروا رجلین،فأخذنا علیهما أن یجعجعا عند القرآن،و لا یجاوزاه،و تکون ألسنتهما معه و قلوبهما تبعه،فتاها عنه،و ترکا الحقّ و هما یبصرانه،و کان الجور هواهما،و الإعوجاج رأیهما.و قد سبق استثناؤنا علیهما فی الحکم بالعدل و العمل بالحقّ سوء رأیهما و جور حکمهما.و الثّقة فی أیدینا لأنفسنا،حین خالفا سبیل الحقّ،و أتیا بما لا یعرف من معکوس الحکم.

ترجمه

:

(در ماجرای حکمین)نظر و رأی جمعیّت شما بر این قرار گرفت که دو نفر را برای حکمیّت(در میان ما و لشکر شام و معاویه)انتخاب کنند و ما از این دو،پیمان گرفتیم که در برابر قرآن خاضع باشند و از آن تجاوز نکنند،زبانشان همراه با قرآن و دلهایشان تابع آن باشد؛ولی آن ها گمراه،و از قرآن روی گردان شدند و حق را ترک کردند؛با این که آشکارا آن را می دیدند؛جور و ستم،خواسته دل آن ها بود و اعوجاج و کژی موافق فکرشان و پیش از این که آن ها این رأی نادرست و حکم جائرانه را صادر کنند با آن ها شرط کرده بودیم که به عدالت حکم کنند و به حق عمل نمایند؛بنابر این هنگامی که این دو نفر از راه حق منحرف شدند و حکم نادرستی بر خلاف حکم خدا صادر کردند ما می توانیم به استناد دلیل محکم برای خود تصمیم بگیریم(و حکم آن ها را دور بیفکنیم!).

ص:609

شرح و تفسیر: با انحراف حکمین حکم آنها باطل است

با انحراف حکمین حکم آنها باطل است

بارها درباره حکمین،ضمن شرح خطبه های پیشین به خصوص خطبه 125 و 127 سخن گفته ایم و خلاصه آن،چنین بود که هنگامی که آثار شکست در لشکر معاویه آشکار شد،عمرو بن عاص دست به نیرنگی زد و دستور داد قرآن ها را بر سر نیزه ها بلند کنند و بگویند ما و شما هر دو تابع قرآنیم؛هر چه قرآن قضاوت کند از آن پیروی خواهیم کرد.

ولی امام علیه السّلام به آن ها هشدار داد که این نیرنگی بیش نیست و آن ها هرگز از قرآن تبعیت نمی کنند پیش بروید و کار را تمام کنید؛ولی غافلان نادان به اتفاق عمّال نفوذی معاویه بر پذیرش آتش بس اصرار کردند و به دنبال آن بر امام علیه السّلام فشار آوردند که برای استنباط حکم قرآن درباره این اختلاف تن به حکمیّت بدهد.امام علیه السّلام که می دانست این نیرنگ دیگری است قبول نفرمود؛ولی آن ها پیوسته بر فشار خود می افزودند تا این که امام علیه السّلام برای پیشگیری از اختلاف و شکاف بیش تر ناچار به قبول حکمیّت شد.

در این جا باز همان افراد اصرار کردند که نماینده لشکر امام علیه السّلام ابو موسی اشعری باشد.

امام علیه السّلام که از حماقت و ایمان ضعیف این مرد با خبر بود اصرار فرمود ابن عباس را انتخاب کنید که مردی هوشیار و عاقل و دانشمند است و تحت تأثیر نیرنگ های عمرو بن عاص قرار نمی گیرد؛ولی آن ها نپذیرفتند و برای سوّمین بار امام علیه السّلام را تحت فشار قرار دادند که حکمیّت را به ابو موسی مخبّط واگذار کند.در این جا نیز امام علیه السّلام برای پیشگیری از پراکندگی لشکر مجبور به پذیرش آن شد؛ولی شرایطی برای آن ها بیان کرد؛از جمله این که از مسیر حق و عدالت هرگز خارج نشوند.

هنگامی که عمرو بن عاص بعد از مذاکرات بسیار طولانی که ماه ها به طول کشید ابو موسی را فریب داد و گفت:بیا من معاویه را از حکومت خلع می کنم و تو علی علیه السّلام را از حکومت خلع کن تا نزاع بر چیده شود و مسلمانان فرد سوّمی را برای خلافت برگزیدند، ابو موسی نادان و فریب خورده در حضور جمع اعلام کرد که من علی علیه السّلام را از حکومت

ص:610

خلع کردم و بلافاصله عمرو بن عاص گفت:من معاویه را به خلافت نصب کردم.این نیرنگ غوغایی به پا کرد و سبب اعتراض لشکریان علی علیه السّلام شد و طرفداران آتش بس و حکمیّت و انتخاب ابو موسی که خود را سخت در انزوا می دیدند طلبکارانه به سراغ امیر مؤمنان علی علیه السّلام آمدند و زبان به اعتراض گشودند که چرا حکمیّت را پذیرفتی؟! با توجّه به آن چه گفته شد به تفسیر خطبه می پردازیم:

امام علیه السّلام می فرماید:«نظر و رأی جمعیّت شما بر این قرار گرفت که دو نفر را برای حکمیّت(در میان ما و لشکر شام و معاویه)انتخاب کنند و ما از این دو،پیمان گرفتیم که در برابر قرآن خاضع باشند و از آن تجاوز نکنند،زبانشان همراه با قرآن و دلهایشان تابع آن باشد» (فأجمع رأی ملئکم (1)علی أن اختاروا رجلین،فأخذنا علیهما أن یجعجعا (2)عند القرآن،و لا یجاوزاه،و تکون ألسنتهما معه و قلوبهما تبعه) .

به این ترتیب روشن می کند که پذیرش حکمیّت هر چند تحت فشار صورت گرفت مشروط بود،نه مطلق و بی قید و شرط که آن ها مطابق هوای نفس خود هر چه می خواهند انجام دهند و دیگران باید آن را بپذیرند.آن ها موظف بودند تابع قرآن باشند و گوش جان به پیام آن بسپارند و زبان و قلبشان پیرو قرآن باشد؛ولی در پایان کار چیزی که سخن از آن در میان نبود قرآن بود و فریب کاری،آدم احمق و نادانی را بازیچه دست سیاست خود کرد و سخنی بر خلاف حق و عدالت و قرآن بر زبان او جاری ساخت.

لذا امام علیه السّلام در ادامه سخن می فرماید:«(مع الاسف)آن ها گمراه شدند و از قرآن روی گردان گشتند و حق را ترک کردند؛با این که آشکارا آن را می دیدند؛جور و ستم،

ص:611


1- 1) «ملأ»در لغت به معنای چیزی است که چشم را پر می کند و تعجّب بیننده را بر می انگیزد؛ از همین رو به جمعیّت زیادی که رأی و عقیده واحدی دارند و اجتماع آن ها چشم ها را پر می کند،«ملأ»گفته می شود.این واژه با واژه«مملوّ»از یک ریشه گرفته شده است.
2- 2) «یجعجع»از ماده«جعجعه»در اصل در مورد خواباندن شتر بر زمین اطلاق می شود سپس به معنای خضوع و تسلیم در برابر چیزی بکار رفته است.

خواسته دل آن ها بود و اعوجاج و کژی موافق فکرشان» (فتاها (1)عنه،و ترکا الحقّ و هما یبصرانه،و کان الجور هواهما،و الإعوجاج رأیهما) .

سپس امام یادآوری و تأکید مجدّدی بر مشروط بودن حکمیت آن ها می کند و می فرماید:«پیش از این که آن ها این رأی نادرست را و این حکم جائرانه را صادر کنند با آن ها شرط کرده بودیم که به عدالت حکم کنند و به حق عمل نمایند» (و قد سبق استثناؤنا علیهما فی الحکم بالعدل و العمل بالحقّ سوء رأیهما و جور حکمهما) .

کدام آیه از آیات قرآن می گوید بزرگواری همچون علی علیه السّلام که اسلام با مجاهدت های او رونق گرفت و همواره در محضر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بود و در دامان قرآن تربیت یافت و مظهر حق و عدالت است از خلافت،خلع شود و نیز کدام آیه قرآن می گوید:کسی که بازمانده دوران جاهلیّت و کفر است و مظالم و ستم ها و حیله گری های او بر هیچ کس پنهان نیست و تمام افراد منفور و منافق را دور خود جمع کرده،به خلافت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله منصوب گردد؟! آن گاه چنین نتیجه می گیرد:«بنابر این هنگامی که این دو نفر از راه حق منحرف شدند و حکم نادرستی بر خلاف حکم خداوند صادر کردند ما می توانیم به استناد دلیل محکم برای خود تصمیم بگیریم(و حکم آن ها را دور بیفکنیم!)» (و الثّقة فی أیدینا لأنفسنا، حین خالفا سبیل الحقّ،و أتیا بما لا یعرف من معکوس الحکم) .

به این ترتیب،امام علیه السّلام به خورده گیران پاسخ دندان شکنی می دهد که اوّلا پذیرش حکمیّت از شما بود و ثانیا آن ها در کار حکمیت،مطلق العنان و رها نبودند؛بلکه موظّف بودند همراه و همگام قرآن حرکت کنند و به میل خود سخنی نگویند.حال که آن ها به شرط خود عمل نکردند،حکم شان از درجه اعتبار به کلی ساقط است.جالب این که آن ها در حکم خود نیز با یکدیگر توافق نداشتند و یکی بر سر دیگری کلاه می گذارد و او را در

ص:612


1- 1) «تاه»از ماده«تیه»به معنای تحیّر و سرگردانی و گمراهی گرفته شده است.

برابر کار انجام شده قرار می دهد؛به گونه ای که داد و فریادش بلند می شود؛در حالی که در حکمیّت توافق حکمین شرط است.آیا چنین حکمیّتی پشیزی ارزش دارد؟!

نکته: حکمین پشت به قرآن کردند

حکمین پشت به قرآن کردند

اگر امام علیه السّلام در این خطبه با صراحت می فرماید:حکمین قرآن را نادیده گرفتند و با این که حق را می دیدند به آن پشت کردند و هوای نفس را بر حقیقت مقدّم داشتند، دلیلش روشن است؛زیرا اگر آن ها به آیات مختلفی که در قرآن یا مستقیما در فضیلت علی علیه السّلام نازل شده و یا یک اصل کلی را بیان می سازد-که طبق روایات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله، علی علیه السّلام نمونه بارز آن بوده است-می اندیشیدند ترجیح آن حضرت بر شخصی همچون معاویه که فرزند دشمن شماره یک اسلام و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله یعنی ابو سفیان بود و در مسیر پدر خود گام بر می داشت تردید به خود راه نمی دادند.

آیا قرآن مجید نمی گوید:« «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ» (1)؛آیا آن کس که در رکوع،انگشتر به سائل بخشید و آیه در شأنش نازل شد،کسی جز علی علیه السّلام بود؟با این که ابن عباس، عمار یاسر،جابر بن عبد اللّه انصاری،ابوذر غفاری،انس بن مالک،عبد اللّه بن سلام، مسلمة بن کهیل،عبد اللّه بن غالب،عقبة بن حکیم و عبد اللّه بن ابیّ(این ده نفر)از صحابه همگی این حدیث را نقل کرده اند و شرح آن در تفاسیر اهل تسنن نیز نقل شده است.

آیا کسی که در جای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در لیلة المبیت می خوابد و جان خود را آماده نثار کردن در راه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می کند و صبحگاهان آیه «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ» 1در حق او نازل می شود،دیگری با او می تواند برابری کند؟! (2)آیا مقدّم داشتن کسی که قرآن او را بهترین مخلوقات(بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله)شمرده و آیه« «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ» ؛کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند بهترین مخلوق خدایند» (3)در شأن او نازل شده، جای شک و تردید است؟ آیا باید چند ماه،وقت امت اسلامی را بگیرند تا ببینند او برتر است یا معاویه؟!به راستی شگفت آور است اساسا این مقایسه،جفای بزرگی به امیر مؤمنان علی علیه السّلام محسوب می شود که بخواهند او را در برابر معاویه قرار دهند و برتری آن حضرت را ثابت کنند؛خاک کجا و آفتاب کجا؟! ***

ص:613


1- 1) بقره،آیه 207.
2- 2) از جمله کسانی که این شأن نزول را نقل کرده اند،طبری،ابن هشام،حلبی و یعقوبی،احمد بن حنبل،ابن جوزی و ابن صباغ مالکی اند.(به جلد دوّم الغدیر،صفحه 48 و 49 مراجعه فرمایید).
3- 3) بینه،آیه 7.هنگامی که آیه مزبور نازل شد،پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به علی علیه السّلام فرمود:«مصداق این آیه تو و شیعیان تواند».(به شواهد التنزیل و الصواعق المحرقة و در المنثور و نور الابصار و تفسیر طبری و غیر آن مراجعه کنید-برای شرح بیش تر درباره این گونه آیات به کتاب آیات ولایت در قرآن مراجعه کنید).

ص:614

خطبۀ 178: درباره وحدانیّت خدا و توصیه به تقوا

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام

فی الشهادة و التقوی و قیل أنه خطبها بعد مقتل عثمان فی أول خلافته

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام این خطبه درباره وحدانیّت خدا و توصیه به تقوا سخن می گوید.بعضی گفته اند:

امام علیه السّلام این خطبه را بعد از قتل عثمان و در آغاز خلافتش ایراد فرموده است.

خطبه در یک نگاه

امام علیه السّلام در این خطبه نخست همگان را به صفات خداوند از جمله به علم بی پایان پروردگار نسبت به همه چیز و حتی کوچک ترین امور-همچون عدد قطره های باران و ذرات خاک-توجّه می دهد تا بدانند اعمال آن ها نزد خداوند کاملا روشن است و چیزی از اسرار درون و برون آن ها بر ذات مقدّسش مخفی نمی ماند.

ص:615


1- 1) سند خطبه: مرحوم شیخ صدوق در کتاب خصال بخشی از این خطبه را نقل کرده و ابن اثیر در کتاب نهایه بعضی از لغات پیچیده خطبه را تفسیر کرده و زمخشری در ربیع الابرار نیز قسمت هایی از آن را ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 435)

در بخش دوّم گواهی به یگانگی خداوند و نبوّت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله می دهد و هر یک را با صفات مناسب و پر معنایی همراه می سازد که به شهادت و گواهی او عمق می بخشد.

در بخش سوّم از فریبندگی دنیا و وعده های دروغینش به دنیا پرستان سخن می گوید.

و سرانجام در بخش چهارم به همگان هشدار می دهد که گناهان،سبب زوال نعمت ها می شود و هیچ ملتی گرفتار بدبختی نشدند جز به علت گناهانشان و به همین دلیل، همگان را به بازنگری در اعمالشان دعوت می کند تا از روش های ناپسند دست بردارند و با اصلاح سیره عملی خود سعادتمند شوند.

***

ص:616

بخش اوّل

اشاره

لا یشغله شأن،و لا یغیّره زمان،و لا یحویه مکان،و لا یصفه لسان،و لا یعزب عنه عدد قطر الماء و لا نجوم السّماء،و لا سوافی الرّیح فی الهواء،و لا دبیب النّمل علی الصّفا،و لا مقیل الذّرّ فی اللّیلة الظّلماء.یعلم مساقط الأوراق،و خفیّ طرف الأحداق.و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه غیر معدول به،و لا مشکوک فیه،و لا مکفور دینه،و لا مجحود تکوینه،شهادة من صدقت نیّته، وصفت دخلته و خلص یقینه،و ثقلت موازینه.و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله المجتبی من خلائقه،و المعتام لشرح حقائقه،و المختصّ بعقائل کراماته و المصطفی لکرائم رسالاته،و الموضّحة به أشراط الهدی، و المجلوّ به غربیب العمی.

ترجمه

:

هیچ کار،خدا را به خود مشغول نمی سازد(تا از کار دیگری باز ماند)و گذشت زمان، دگرگونی در او ایجاد نمی کند؛مکانی او را در بر نمی گیرد،و هیچ زبانی قادر بر وصف او نیست،نه تعداد قطره های آب ها بر او پنهان می ماند،نه عدد ستارگان آسمان،نه شماره ذرات خاک که همراه بادها در هوا به پرواز در می آید؛نه حرکات مورچگان بر سنگ های سخت و نه استراحت گاه مورچه های ریز در شب های تار،از محل ریزش برگ ها و حرکات پنهان چشم ها آگاه است.

و گواهی می دهم که جز او معبودی نیست و همتایی برای او وجود ندارد؛نه شک و

ص:617

تردید در او راه دارد،و نه کفر در دین و آیینش و نه می توان خلفت(با عظمت)او را انکار کرد.شهادت کسی که نیّتش راست،درونش پاک،یقینش خالص،و میزان عملش(با ایمان و اعمال صالح)سنگین است.

و گواهی می دهم که محمّد صلّی اللّه علیه و آله بنده و فرستاده برگزیده او از میان خلایق است که برای تشریح حقایق آیین الهی انتخاب شد و به ویژگی های خاص اخلاقی آراسته گردید؛ برای رساندن رسالت هایی کریمانه الهی برگزیده شد و نشانه های هدایت به وسیله او آشکار گشت و تاریکی های جهل و ضلالت به وجود او روشنی یافت.

شرح و تفسیر: عظمت خداوند و کرامت پیامبرش

عظمت خداوند و کرامت پیامبرش

همان گونه که اشاره شد،امام علیه السّلام در آغاز این خطبه و در عبارات کوتاه و پر معنایی پنج وصف از اوصاف جمال و جلال او را بیان می دارد؛می فرماید:«هیچ کار،خداوند را به خود مشغول نمی سازد(تا از کار دیگری باز ماند)و گذشت زمان،دگرگونی در او ایجاد نمی کند؛ مکانی او را در بر نمی گیرد،و هیچ زبانی قادر بر وصف او نیست» (لا یشغله شأن،و لا یغیّره زمان،و لا یحویه (1)مکان،و لا یصفه لسان) .

این اوصاف چهار گانه همگی از نامتناهی بودن ذات پاک او سرچشمه می گیرد.کسی که علم و قدرتش محدود است هنگامی که به چیزی می پردازد و علم و قدرت خود را در راه انجام آن به کار می گیرد به طور طبیعی از کار دیگر باز می ماند؛ولی ذات پاک خداوند در یک لحظه به تدبیر تمام جهان هستی می پردازد،راز و نیاز بندگان را می شنود و خواسته های آن ها را می داند و از آن جا که نامحدود است و جامع جمیع کمالات است دگرگونی در او راه ندارد؛زیرا دگرگونی ها یا به سوی کمال است یا به سوی نقصان و هیچ کدام در آن ذات نامتناهی راه ندارد.

ص:618


1- 1) «یحوی»از ماده«حوایه»(بر وزن شفاعت)به معنای احاطه و استیلا بر چیزی است.

و همچنین مکان،لازمه محدودیت وجود است،آن ذاتی که نامحدود است همه جا حاضر است و در عین حال،نیازی به مکان ندارد.

نیز ذات و صفاتش در وصف ما نمی گنجد؛چرا که ما محدودیم و ذات و صفاتش نامحدود و اگر تا پایان عمر از کمالات او سخن بگوییم ناچاریم در پایان کار اعتراف کنیم:

مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر

ما همچنان در اوّل وصف تو مانده ایم

آری،تنها او می تواند در وصف و صفات خود را بیان کند؛آن گونه که در حدیث آمده است:«لا أبلغ مدحک و الثّناء علیک أنت کما اثنیت علی نفسک؛من هرگز نمی توانم به مرحله مدح و ثنای تو برسم تو همان گونه هستی که خودت ثنای خویش را گفته ای». (1)

سپس به شرح جالبی از پنجمین وصف یعنی علم نامحدود او می پردازد و ضمن این که آگاهی او را بر همه چیز بیان می کند،انگشت روی هفت موضوع که کاملا از نظر دیگران پنهان است می گذارد و بر علم و آگاهی خدا نسبت به آن ها تأکید می کند و می فرماید:«نه تعداد قطره های آب ها بر او پنهان می ماند،نه عدد ستارگان آسمان،نه شماره ذرات خاک که همراه بادها در هوا به پرواز در می آید؛نه حرکات مورچگان بر سنگ های سخت و نه استراحت گاه مورچه های ریز در شب های تار،و نیز از محل ریزش برگ ها و حرکات پنهان چشم ها آگاه است» (و لا یعزب (2)عنه عدد قطر الماء و لا نجوم السّماء،و لا سوافی (3)الرّیح فی الهواء،و لا دبیب (4)النّمل علی الصّفا (5)،و لا مقیل (6)

ص:619


1- 1) این بخش از مناجاتی است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در دل شب به هنگام سجده بیان می فرمود. اصول کافی،جلد 3،صفحه 324(حدیث 12).
2- 2) «یعزب»از ماده«عزوب»(بر وزن غروب)به معنای دور شدن و پنهان گشتن است.و به همین مناسبت به مردان و یا زنانی که همسر ندارند و یا از همسر خود دورند«عزب»گفته می شود.
3- 3) «سوافی»جمع«سافیه»به معنای تندباد است.
4- 4) «دبیب»به معنای راه رفتن آهسته است.
5- 5) «صفا»جمع«صفاة»(بر وزن وفا)به معنای تخته سنگ صاف است.
6- 6) «مقیل»از ماده«قیلوله»به معنای خواب نیم روز گرفته و چون«مقیل»اسم مکان است،به معنای محل استراحت و خواب در میان روز می باشد.

الذّرّ (1)فی اللّیلة الظّلماء.یعلم مساقط الأوراق،و خفیّ طرف (2)الأحداق) .

تعبیر به «عدد قطر الماء» اشاره به دانه های باران و قطره های آب دریاها و نهرها و چشمه ها است که جز خدا از آن آگاه نیست؛همان گونه که از عدد ستارگان آسمان کسی با خبر نمی باشد.امروز می گویند تنها در کهکشان ما حدود 200 میلیارد ستاره هست؛ولی در کهکشان های بی شمار دیگر چه خبر است؟تنها خدا می داند! و از آن ها عجیب تر ذرات غباری است که در کره خاکی ما هر لحظه بر امواج باد سوار می شود و از جایی به جایی منتقل می گردد؛چه کسی از تعداد آن ها با خبر است جز خدا؟! تعبیر به جنبش مورچه بر سنگ سخت به عقیده بعضی اشاره به صدای بسیار ضعیفی است که از برخورد پاهای او از آن سنگ به وجود می آید و یا اشاره به اثر بسیار ضعیفی است که رد پای او را بر آن سنگ سخت بر جای می گذارد که با هیچ وسیله ای قابل درک نیست؛ولی خدا از آن آگاه است و همچنین از محل آسایش آن ها.فراموش نشود این مربوط به تمام مورچه ها در تمام نقاط جهان است! تعبیر به «یعلم مساقط الأوراق» اشاره به محل ریزش برگ ها در سراسر کره زمین است که در هر لحظه در دل باغ ها و جنگل ها و بلندای کوه ها و اعماق دره ها برگ هایی از درختان فرو می ریزد او از تمام آن ها آگاه است.

و همچنین در هر لحظه،چشم میلیون ها میلیون انسان،بلکه حیوانات،دارای چشم و پلک آهسته به هم می خورد او شماره و کیفیت آن ها را به خوبی می داند.

ص:620


1- 7) «ذر»جمع«ذره»به معنای مورچه های کوچک است.
2- 8) «طرف»به معنای پلک چشم و گاه به معنای نگاه کردن و به هم زدن پلک ها نیز می آید.

آری،در تمام پهنه هستی نه چیزی از کلیات بر او مخفی است؛نه چیزی از جزئیات ایمان به چنین خدایی برای تربیت انسان کافی است.آری،کافی است که بداند عالم، محضر خداست و اسرار درون و برون ما بر او آشکار است.به همین دلیل در قرآن مجید می خوانیم:«اگر تمام درختان،قلم شوند و هفت اقیانوس دیگر بر آن ها اضافه شود(این ها همه پایان می یابد؛ولی)کلمات خدا پایان نمی گیرد». (1)

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن گواهی به وحدانیّت معبود یگانه می دهد؛چرا که تنها چنین خدایی شایسته عبودیت است؛نه غیر او؛عرضه می دارد:«گواهی می دهم که جز اللّه معبودی نیست و همتایی برای او وجود ندارد؛نه شک و تردید در هستی او راه دارد،و نه کفر در دین و آیینش و نه می توان خلقتش را انکار کرد» (و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه غیر معدول (2)به،و لا مشکوک فیه،و لا مکفور دینه،و لا مجحود تکوینه) .

به این ترتیب،امام علیه السّلام هر گونه شرک و شک کفر به آیات تکوینی و تشریعی را نفی می فرماید.به تعبیر دیگر،نخست هر گونه شبیه و همتا را از ذات پروردگارش نفی می کند؛ سپس شک در ذات مقدّس او و بعد به افعال تشریعی و تکوینی خداوند می پردازد و تصریح می کند که نه در دین و آیین او جایی برای این کار است و نه در خالقیت و ربوبیت او در جهان آفرینش.

آن گاه می افزاید:«شهادت کسی که نیّتش راست،درونش پاک،یقینش خالص،و میزان عملش(با ایمان و اعمال صالح)سنگین است» (شهادة من صدقت نیّته، وصفت (3)دخلته (4)و خلص یقینه،و ثقلت موازینه) .

ص:621


1- 1) لقمان،آیه 27.
2- 2) «معدول»از ماده«عدل»(بر وزن علم)به معنای شبیه و همتا گرفته شده است.
3- 3) از ماده«صفا»به معنای پاکی گرفته شده است.
4- 4) «دخله»به معنای باطن و درون چیزی است.

اشاره به این که این گواهی ذات و صفات حق گواهی کسی است که دارای این صفات چهار گانه است:نیّت و انگیزه او صادقانه و قلب او از هر گونه شرک و ریا خالص است؛یقین او آمیخته به شک نیست و اعمال او نیز نشان می دهد که در درون،ایمان راسخی به خدا دارد؛نه همچون گواهی افراد منافق یا طمع ورزان در مال و جاه دنیا و نه آن ها که ایمانی آمیخته به شک دارند و نه کسانی که دم از ایمان می زنند،ولی عمل صالحی در ترازوی اعمالشان دیده نمی شود.

سپس امام علیه السّلام بعد از شهادت به یگانگی پروردگار به شهادت بر نبوّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می پردازد و آن حضرت را با شش ویژگی از اوصاف مهمش می ستاید:

«گواهی می دهم که محمّد صلّی اللّه علیه و آله بنده و فرستاده برگزیده او از میان خلایق است که برای تشریح حقایق آیین الهی انتخاب گشته و به ویژگی های خاص اخلاقی گرامی داشته شده،و او را برای رساندن رسالات کریمانه الهی برگزیده و نشانه های هدایت به وسیله او آشکار گردیده و تاریکی های جهل و ضلالت به وجود او روشنی یافته است» (و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله المجتبی من خلائقه،و المعتام (1)لشرح حقائقه، و المختصّ بعقائل (2)کراماته و المصطفی لکرائم رسالاته،و الموضّحة به أشراط الهدی،و المجلوّ به غربیب العمی (3)) .

در اوّلین ویژگی،سخن از صفات برجسته آن حضرت به میان آمده که سبب انتخاب او به رسالت بوده است.و در دوّمین وصف،از مأموریت آن حضرت برای شرح حقایق دین و اعتقادات صحیح سخن می گوید.

ص:622


1- 1) «معتام»از ماده«عیم»(بر وزن غیب)در اصل به معنای شدت علاقه به شیر گرفته شده و «معتام»در این جا به معنای کسی است که«علاقه شدید»به انجام دادن مأموریت الهی به او داده شده است.
2- 2) «عقائل»جمع«عقیله»به معنای برگزیده هر چیزی است و لذا به گوهرهای گران بها«عقیلة البحر»گفته می شود.
3- 3) «غربیب»به معنای چیز سیاه پر رنگ است و در این جا به معنای تاریکی جهل به کار رفته است.

و در سوّمین صفت از مکارم اخلاق آن حضرت پرده بر می دارد و در چهارمین وصف از مأموریت های مهم او برای بیان احکام سخن به میان می آورد.

در پنجمین وصف از هدایت های آن حضرت از طریق گفتار و رفتار و امضای عملی او سخن می گوید.

و در ششمین وصف از تلاشی که آن حضرت برای مبارزه با جهل-که از آن به نابینایی تعبیر شده-سخن به میان آورده است.

تمام این اوصاف،اشاره به این است که اگر من به نبوّت او گواهی می دهم و به پیشوایی اش تن داده ام،بی علت نیست؛نه یک دلیل که چندین دلیل دارد.

نکته

1-کلید حل معمای صفات

همان گونه که در کلمات پر معنای امام علیه السّلام بیان شد،نه گذشت زمان در ذات پاک خداوند اثر می گذارد و نه جابه جایی مکان درباره او متصور است و نه چیزی در سراسر عالم هستی از دایره علم او بیرون است.

آری،همه عالم،محضر خداست؛ولی او جا و مکانی ندارد.همه جا حاضر است؛ولی هیچ کس او را نمی بیند.اوصاف جلال و جمال او هر چند معرفتی عمیق به ما می بخشد، ولی باید اعتراف کرد که او در وصف نمی گنجد! گاه این تعبیرات درباره ذات بی مثال او معما جلوه می کند و شکلی از تناقض را در نظر مجسم می سازد؛ولی با توجّه به یک نکته،کلید حل این معما به دست می آید و آن این که او وجودی است بی نهایت،در بی نهایت و نامحدود و نامتناهی از هر جهت؛نه آغازی دارد نه انجامی و نه حد محدودی.

گر چه تصور چنین وجودی برای ما انسان ها که همه چیزمان محدود و نامتناهی است،بسیار مشکل است،ولی به هر حال بدون توجّه به این نکته،بحث صفات الهی حل نخواهد شد.

ص:623

اگر می گوییم او همه چیز حتی ذرات غباری را که تندبادها در هوا به پرواز در می آورند، می داند به جهت آن است که همه جا حضور دارد و اگر می گوییم او همه جا حضور دارد به این معناست که وجود و هستی او نامحدود است و چیزی جدا از او تصور نمی شود و بر هر چیز احاطه دارد و اگر می گوییم زمان و مکان ندارد،به دلیل آن است که زمان بر اثر حرکت به وجود می آید و مکان به واسطه محدود بودن انسان است؛ولی وجود نامتناهی حرکتی به سوی نقص و یا کمال ندارد و چون از همه چیز بی نیاز است،به مکان نیازی نخواهد داشت کوتاه سخن این که اگر بخواهیم خداشناس خوبی باشیم باید تمام صفات مخلوقات را که از محدود بودن و نیازهای آن ها سرچشمه گرفته از آن ذات بی مثال نفی کنیم.

2-اهداف بعثت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله

در آیات قرآن مجید و روایات اسلامی،به ویژه در نهج البلاغه درباره هدف بعثت انبیا و مخصوصا پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله سخنان بسیاری وجود دارد؛از جمله در این بخش از خطبه مورد بحث،تعبیرات پر معنایی دیده می شود.امام علیه السّلام یکی از اهداف رسالت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله را شرح حقایقی بیان فرموده که می تواند اشاره به هر حقیقت یا حقایق مربوط به مبدأ و معاد و اصول عقاید باشد و دیگر بیان ارزش های اخلاقی؛آن گونه که از خود پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل شده است:«إنّما بعثت لأتمّم مکارم الأخلاق؛من برای این مبعوث شدم که ارزش های اخلاقی را به کمال برسانم». (1)

و دیگر این که رسالت های الهی را در زمینه احکام دین تبیین کند و نشانه های هدایت را آشکار سازد و سرانجام این که پرده های جهل و کور دلی را از چشم جان انسان ها دور نماید.او هم معلّمی است بزرگ و هم مربی آگاه و هم رهبری فرزانه و هم راهنمایی خبیر و پر مایه.

ص:624


1- 1) کنز العمال،جلد 3،صفحه 16.(حدیث 52175).

بخش دوّم

اشاره

أیّها النّاس،إنّ الدّنیا تغرّ المؤمّل لها و المخلد إلیها،و لا تنفس بمن نافس فیها،و تغلب من غلب علیها.و ایم اللّه،ما کان قوم قطّ فی غضّ نعمة من عیش فزال عنهم إلاّ بذنوب اجترحوها،ل «أَنَّ اللّهَ لَیْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِیدِ» .

و لو أنّ النّاس حین تنزل بهم النّقم،و تزول عنهم النّعم،فزعوا إلی ربّهم بصدق من نیّاتهم،و وله من قلوبهم،لردّ علیهم کلّ شارد،و أصلح لهم کلّ فاسد.و إنّی لأخشی علیکم أن تکونوا فی فترة.و قد کانت أمور مضت ملتم فیها میلة،کنتم فیها عندی غیر محمودین،و لئن ردّ علیکم أمرکم إنّکم لسعداء.و ما علیّ إلاّ الجهد،و لو أشاء أن اقول لقلت:عفا اللّه عمّا سلف!

ترجمه

:

ای مردم،دنیا آرزومندان و دل بستگان خود را فریب می دهد و از وعده های دروغین به علاقه مندان خویش دریغ نمی ورزد و بر آن کس که بر دنیا پیروز گردد سرانجام چیره خواهد شد.به خدا سوگند!هرگز ملتی که در ناز و نعمت می زیستند نعمتشان زوال نیافت،مگر بر اثر گناهانی که مرتکب شدند؛زیرا خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمی دارد و اگر مردم هنگامی که بلاها بر آن نازل می شود و نعمت ها از آنان سلب می گردد با صدق نیّت در پیشگاه خدا تضرّع کنند و با قلب های پر از عشق و محبت به خدا،از او درخواست نمایند،به یقین آن چه،از دستشان رفته به آنان باز می گردد و هر خرابی را برای آن ها اصلاح می کند.من از این می ترسم که شما در جهالت و غفلت فرو روید

ص:625

(همچون دوران جاهلیّت)؛زیرا اموری بر شما گذشت که در آن،تمایلاتی پیدا کردید که از نظر من پسندیده نبود؛ولی اگر امور شما به مسیر اصلی باز گردد سعادتمند خواهید شد.

وظیفه من جز تلاش و کوشش(برای بازگشت شما به راه راست)نیست و اگر بخواهم گفتنی ها را می گویم(و کوتاهی های شما را در گذشته بر می شمرم؛ولی به دلیل مصالحی صرف نظر می کنم؛فقط می گویم خداوند گذشته را(بر شما)ببخشاید.

شرح و تفسیر: با صدق نیّت به درگاه خدا روید

با صدق نیّت به درگاه خدا روید

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه،همه مردم را مخاطب ساخته و چهار نکته مهم را که در زندگی انسان ها اثر عمیق دارد،به همگان گوشزد می کند؛نخست می فرماید:«ای مردم،دنیا آرزومندان و دل بستگان خود را فریب می دهد و ارزش و اهمّیّتی برای کسانی که آن را با ارزش بدانند قائل نیست و بر آن کس که بر دنیا پیروز گردد سرانجام چیره خواهد شد» (أیّها النّاس،إنّ الدّنیا تغرّ المؤمّل لها و المخلد (1)إلیها،و لا تنفس (2)بمن نافس فیها،و تغلب من غلب علیها) .

از آن جا که«حبّ الدّنیا»-مطابق حدیث معروف-سرچشمه هر گونه گناه و خطاست، امام علیه السّلام از حبّ دنیا شروع می کند.شایان توجّه این که نکوهش از دنیا داران نشده؛بلکه سخن از دنیا خواهان و عاشقان و دلبستگان به آن به میان آمده است.

زرق و برق دنیا آن چنان دنیا پرستان را مغرور می سازد که گمان می کنند همه چیز جاویدان خواهد ماند؛ولی ناگهان می بینند در یک حادثه ناگوار همه چیز بر باد می رود؛

ص:626


1- 1) «مخلد»به معنای کسی است که در جایی به طور همیشگی سکونت اختیار می کند و از ماده«خلد»و«خلود»گرفته شده و در عبارت مذکور اشاره به کسی است که به دنیا چسبیده است.
2- 2) «تنفس»از ماده«نفاسه»به معنای پر قیمت بودن گرفته شده و در این جا به معنای اهمّیّت و ارزش قائل شدن آمده است.

مثلا محصول صدها سال از امکانات مادی در یک شهر با یک زلزله که گاه ده ثانیه بیش تر به طول نمی انجامد نابود می شود.آری،تکانی می خورند و موقتا بیدار می شوند و باز در خواب غفلت فرو می روند.

سپس در ادامه این سخن به نکته دوّم می پردازد و به صورت یک قانون کلی می فرماید:«به خدا سوگند!هرگز ملتی که در ناز و نعمت می زیستند نعمتشان زوال نیافت،مگر بر اثر گناهانی که مرتکب شدند؛زیرا خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمی دارد» (و ایم اللّه،ما کان قوم قطّ فی غضّ (1)نعمة من عیش فزال عنهم إلاّ بذنوب اجترحوها (2)،ل أنّ اللّه لیس بظلاّم للعبید ).

در واقع این سخن بر گرفته از آیات قرآن است؛آن جا که می فرماید:« «إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» ؛خداوند نعمت های هیچ قوم و ملتی را تغییر نمی دهد،مگر آن که آن ها آن چه را مربوط به خودشان است،تغییر دهند». (3)

و نیز می فرماید:« «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ» ؛اگر اهل شهرها و آبادی ها ایمان می آوردند و تقوا پیشه می کردند برکات آسمان ها و زمین را بر آن ها می گشودیم ولی آن ها(حق را)تکذیب کردند ما نیز آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم». (4)

به یقین نعمت های الهی بر حسب شایستگی ها و لیاقت ها در میان بندگان تقسیم می شود؛لذا پاکان و صالحان شایسته آنند نه گنهکاران آلوده.

ص:627


1- 1) «غض»به معنای تر و تازه است.
2- 2) «اجترحوا»از ماده«جرح»به معنای جراحت و اثری است که بر اثر آسیب ها به بدن می رسد و«اجتراح»به معنای انجام دادن گناه آمده:گویی انسان به وسیله آن خود را مجروح می سازد و گاه این معنا توسعه داده شده و در هر گونه کسب و اکتساب نیز استعمال می شود.
3- 3) رعد،آیه 11.
4- 4) اعراف،آیه 96.

پرسش

:در روایات می خوانیم خداوند برای ترفیع مقام اولیایش گاه آن ها را به بلاهایی مبتلا می سازد؛همان گونه که در تعبیر معروف آمده است:«البلاء للولاء». (1)

و از بعضی آیات و روایات استفاده می شود که بلاها گاهی برای آزمایش مؤمن و پاداش های بزرگ الهی و نیز گاه برای هشدار و بیداری بندگان است،آیا این موارد با آن چه در عبارت امام علیه السّلام ذکر شد منافات ندارد؟

پاسخ

:آن چه در کلام امام علیه السّلام آمده یک قانون کلی است و می دانیم هر قانون کلی استثنائاتی دارد.موارد آزمایش و بیدار باش و امثال آن،استثنائاتی در قانون کلی فوق محسوب می شود و به تعبیر دیگر آن چه امام علیه السّلام فرموده حمل بر غالب می شود و این شبیه چیزی است که در قرآن مجید بیان شده است:« «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ» ؛هر مصیبتی بر شما می رسد به سبب اعمالی است که انجام داده اید و بسیاری را نیز عفو می کند». (2)

به یقین این آیه با آیه «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ» (3)که از آزمایش های مختلف الهی به وسیله بلاها سخن می گوید و نیز با آیه« «ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ» ؛فساد در خشکی و دریا به دلیل کارهایی که مردم انجام داده اند آشکار شد».منافاتی ندارد.خدا می خواهد نتیجه بعضی اعمالشان را به آن ها بچشاند.شاید(به سوی حق)باز گردند. (4)

ص:628


1- 1) این عبارت که در کلمات علما و بزرگان آمده،متن حدیث نیست؛بلکه بر گرفته از احادیث اسلامی است؛از جمله در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می خوانیم که فرمود:«إنّ اشدّ النّاس بلاء الأنبیاء ثمّ الّذی یلونهم ثمّ الأمثل فالأمثل؛پیامبران الهی بیش از همه(با آفات و مصایب)آزمایش می شوند؛سپس کسانی که بعد از آن ها قرار دارند و به همین ترتیب آن ها که برترند آزمون بیش تری دارند».(اصول کافی،جلد 2،صفحه 252،باب شدة ابتلاء المؤمن،حدیث 1).
2- 2) شوری،آیه 30.
3- 3) بقره،آیه 155.
4- 4) روم،آیه 41.

و اگر انسان درست دقت کند غالبا می تواند مواردی را که بلاها جنبه مجازات الهی دارد،از مواردی که برای آزمایش یا هشدار است باز شناسد.هرگاه گناه مهمی از او سرزد و یا جامعه ای آلوده به انواع مفاسد شد،حوادث تلخی که بعد از آن پیدا می شود قطعا مجازات است؛ولی حوادث تلخی که برای صالحان و پاکان پیش می آید،معمولا جنبه آزمایش و هشدار برای ترفیع مقام است.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن که در واقع نتیجه مستقیم یادآوری پیشین است، می فرماید:«و اگر مردم زمانی که بلاها بر آن نازل می شود و نعمت ها از آنان زایل می گردد با صدق نیّت در پیشگاه خدا تضرّع کنند و با قلب های پر از عشق و محبّت به خدا،از او درخواست(توبه)نمایند،یقینا آن چه،از دستشان رفته به آنان باز می گردد و هر خرابی را برای آن ها اصلاح می کند» (و لو أنّ النّاس حین تنزل بهم النّقم،و تزول عنهم النّعم،فزعوا إلی ربّهم بصدق من نیّاتهم،و وله (1)من قلوبهم،لردّ علیهم کلّ شارد (2)،و أصلح لهم کلّ فاسد) .

در واقع این طبیب حاذق الهی بعد از ذکر درد به بیان درمان می پردازد و راه دفع آفات و بلاها را به آن ها می آموزد و دعایی را که صادقانه باشد و از اعماق جان برخیزد و در یک کلمه در انسان،تحول ایجاد کند بر طرف کننده بلاها می شمرد؛همان گونه که در احادیث متعدد دیگری وارد شده است؛از جمله امام سجاد علیه السّلام می فرماید:«الدّعاء یدفع البلاء النّازل و ما لم ینزل؛دعا بلاهایی را که نازل شده و نازل نشده است،بر طرف می سازد». (3)

امام علیه السّلام در آخرین بخش این خطبه و در بیان چهارمین نکته آن چه را قبلا به صورت

ص:629


1- 1) «وله»به معنای تحیّر از شدت اندوه است تا آن جا که گاه انسان،عقل و هوش خود را از دست می دهد؛لذا به عشق سوزانی که آرامش و هوش را از انسان می گیرد نیز اطلاق شده است.
2- 2) «شارد»به معنای کسی است که از مسیر منحرف شده یا فرار کرده است.
3- 3) اصول کافی،جلد 2،صفحه 469(باب ان الدعاء یردّ البلاء،حدیث 5).

عام بیان کرده بود،برای اصحاب و یاران و مخاطبان تطبیق می فرماید:«من از این می ترسم که شما در جهالت و غفلت فرو روید(همچون دوران فترت جاهلیّت)؛زیرا اموری بر شما گذشت که در آن،تمایلاتی پیدا کردید که از نظر من پسندیده نبود؛ولی اگر امور شما به مسیر اصلی باز گردد(و مسلمانان ناخالص و هوشیار باشید)سعادتمند خواهید شد» (و إنّی لأخشی علیکم أن تکونوا فی فترة (1).و قد کانت أمور مضت ملتم فیها میلة،کنتم فیها عندی غیر محمودین،و لئن ردّ علیکم أمرکم إنّکم لسعداء) .

و سرانجام می فرماید:«وظیفه من جز تلاش و کوشش(برای بازگشت شما به راه راست)نیست و اگر بخواهم گفتنی ها را می گویم(و کوتاهی های شما را در گذشته بر شمرم؛ولی به دلیل مصالحی صرف نظر می کنم؛فقط می گویم)خداوند گذشته را(بر شما)ببخشد» (و ما علیّ إلاّ الجهد،و لو أشاء أن اقول لقلت:عفا اللّه عمّا سلف!) .

در این که منظور امام علیه السّلام از اشاره سربسته ای که به بعضی از انحرافات آن ها می کند، چیست؟جمعی معتقدند:اشاره به ماجرای عثمان و حکومت اوست که در شورای شش نفره عمر،ظالمانه،حکومت را از لایق ترین افراد(علی علیه السّلام)به کسی که هیچ گونه شایستگی این کار را نداشت-و حوادث بعد این حقیقت را اثبات کرد-سپردند و شما هم بر آن صحّه گذاشتید و ورود خطبه را بعد از قتل عثمان و در اوایل خلافت امام علیه السّلام شاهد این معنا دانسته اند.

ولی این احتمال نیز وجود دارد که اشاره به تمام دوران خلفای پیشین و حوادث دردناکی باشد که در امر خلافت به وقوع پیوست.

ص:630


1- 1) «فترة»در اصل به معنای توقف و ضعف و ناتوانی است و به همین جهت به فاصله میان دو برنامه که کارها متوقف می شود اطلاق شده و از آن جا که فترت گاه آمیخته با غفلت و جهل است در این معنا نیز استعمال شده است.

و منظور امام علیه السّلام از جمله«و لو اشاء ان اقول لقلت»نیز همین است که اگر من بخواهم از روی این حوادث نامطلوب پرده برگیرم می توانم؛ولی از آن صرف نظر می کنم و از خدا می خواهم شما را به علت این کوتاهی ها و اشتباهات مجازات نکند و ببخشد. (1)

***

ص:631


1- 1) بسیاری از شارحان و مترجمان نهج البلاغه،جمله یاد شده را چنین ترجمه کرده اند:اگر من بخواهم چیزی بگویم می گویم:«خداوند گذشته را ببخشد»ولی این معنا بسیار بعید است؛به خصوص این که در کلام شیخ مفید(ره)در کتاب جمل و در کتاب مناقب طبق نقل کتاب تمام نهج البلاغه کلمه«لکن»قبل از«عفا اللّه عما سلف»آمده است؛بنابر این می گویم: «عفا اللّه عما سلف»و این دعایی است جهت تقاضای عفو الهی برای آن ها؛به علاوه ارتباط این جمله با جمله های قبل نیز همین را اقتضا می کند.(و عده ای از شارحان همین معنا را برگزیده اند).به کتاب های معارج نهج البلاغه،تألیف بیهقی،صفحه و بحار الانوار،علامه مجلسی،جلد 29،صفحه 599 و شرح حدائق الحقائق بیهقی،جلد 2،صفحه 94 و شرح مرحوم خویی،جلد 16،صفحه 359 مراجعه کنید.

ص:632

خطبۀ 179: پرسش از امیرالمومنین درباره دیدار خدا

اشاره

و من کلام له علیه السّلام

(1)

و قد سأله ذعلب الیمانی فقال:هل رأیت ربک یا أمیر المؤمنین؟فقال علیه السّلام:أ فأعبد ما لا أراه؟فقال:و کیف تراه؟فقال:

از سخنان امام علیه السّلام است «ذعلب یمانی»از امام علیه السّلام پرسید:امیر مؤمنان آیا پروردگارت را دیده ای؟ امام علیه السّلام فرمود:آیا کسی را عبادت کنم که نمی بینم؟ذعلب پرسید:چگونه او را دیده ای؟ امام خطبه ذیل را ایراد فرمود.

ص:633


1- 1) سند خطبه: گفتار بالا در چندین کتب معتبر از کتب علمای شیعه قبل از تألیف نهج البلاغه با طرق متعدد (و با تفاوت هایی در عبارت)نقل شده است؛از جمله مرحوم کلینی در جلد اوّل اصول کافی در دو مورد آن را نقل کرده؛مرحوم صدوق در کتاب توحید و مرحوم مفید در ارشاد آن را آورده است.از میان دانشمندان اهل سنّت،ابن جوزی حنفی آن را در کتاب تذکرة از ابن عباس نقل نموده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 437).

خطبه در یک نگاه

این کلام عمدتا درباره صفات خداوند سخن می گوید و بر این معنا تأکید می کند که اگر خدا را با چشم سر نمی توان دید با چشم دل و در لابه لای صفاتش می توان به خوبی مشاهده کرد.

***

ص:634

بخش اوّل

اشاره

فقال:لا تدرکه العیون بمشاهدة العیان،و لکن تدرکه القلوب بحقائق الإیمان.قریب من الأشیاء غیر ملابس،بعید منها غیر مباین.متکلّم لا برویّة،مرید لا بهمّة،صانع لا بجارحة.لطیف لا یوصف بالخفاء،کبیر لا یوصف بالجفاء،بصیر لا یوصف بالحاسّة،رحیم لا یوصف بالرّقّة.تعنو الوجوه لعظمته،و تجب القلوب من مخافته.

ترجمه

:

چشم ها هرگز او را آشکارا نمی بیند؛ولی قلب ها با حقایق ایمان،او را درک می کند؛او به همه چیز نزدیک است؛اما نه آن گونه که به آن ها چسبیده باشد و از همه چیز دور است ؛اما نه آن گونه که از آن ها بیگانه گردد.او سخن می گوید:بی آن که نیاز به تفکّر داشته باشد و اراده می کند؛بی آن که محتاج به تصمیم گرفتن باشد.او خالق و سازنده است؛اما نه با (دست و)اعضا پیکر،او لطیف است؛اما نه به این معنا که پنهان باشد و بزرگ و قدرتمند است؛ولی نه به این معنا که جفا کار باشد.بیناست؛نه با عضو بینایی یعنی چشم،و مهربان است نه به معنای نازک دل بودن.صورت ها در برابر عظمتش خاضع و قلب ها از هیبتش لرزان است.

***

ص:635

شرح و تفسیر: آیا خدا را دیده ای؟

آیا خدا را دیده ای؟

از روایات مختلف در شرح حال امیر مؤمنان علی علیه السّلام استفاده می شود که حضرت بارها می فرمود:«سلونی قبل أن تفقدونی؛هر مطلبی را که می خواهید از من سؤال کنید پیش از آن که از میان شما بروم»و به این ترتیب آمادگی خود را برای پاسخ به هر سؤال مربوط به دین و دنیای مردم بیان می فرمود؛حتی بعد از آن که ضربه هولناک ابن ملجم بر فرق مبارکش وارد شد در ملاقاتی که با توده های مردم در بستر شهادتش داشت،همین جمله را تکرار فرمود!! از جمله مواردی که امام علیه السّلام این جمله را بیان فرمود هنگامی بود که بر کرسی خلافت ظاهری نشست و برای مردم خطبه ای خواند و در ضمن آن خطبه جمله«سلونی قبل أن تفقدونی»را تکرار فرمود و بر این معنا تأکید کرد که مخصوصا از تمام آیات قرآن و زمان و شأن نزول و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه آن با خبرم.در این هنگام،«ذعلب یمانی»که مردی شجاع و فصیح بود برخاست و سؤال مزبور را مطرح کرد و امام علیه السّلام با زیبایی تمام به پاسخ او پرداخت. (1)

«آیا ممکن است کسی را که نمی بینم عبادت کنم؟!»(أ فاعبد ما لا أری؟).

به این معنا که عبادت،فرع بر معرفت است و معرفت درجاتی دارد که بالاترین درجه آن درجه شهود است و امام علیه السّلام در این سخن به مرحله عالی عبادت خود نظر دارد که آن را همراه با مشاهده ذات پاک پروردگار می شمرد.

ذعلب در فکر فرو رفت که منظور امام علیه السّلام در این جا کدام مشاهده است؟آیا مشاهده حسی است که قائلان به جسمیت خداوند(مجسّمه)عقیده دارند؟یا مشاهده روحانی و معنوی می باشد که چیزی برتر از مشاهده عقلی است؟لذا بلافاصله سؤال کرد:چگونه خدا را می بینی؟«و کیف تراه؟»آیا این سؤال و استفهام برای کشف حقیقت بود یا نوعی

ص:636


1- 1) توحید صدوق،صفحه 305.(باب 43،حدیث و 1 2).

انکار و جدال؟پاسخ این سؤال بسته به این است که«ذعلب»را چگونه انسانی بدانیم.اگر او را از یاران خاص و ارادتمندان ویژه آن حضرت بدانیم بدون شک سؤال او برای کشف حقیقت است و اگر او را انسانی ماجراجو بشمریم-آن گونه که از بعضی روایات گذشته استفاده شد-در این صورت سؤالش بوی انکار و مجادله می دهد.به هر حال،امام علیه السّلام در پاسخ او سخنی گفت و پرده از روی حقایقی برداشت و همه مخاطبان حتی ذعلب را تأثیر فوق العاده قرار داد تا آن جا که خواندیم ذعلب در پایان این سخن،مدهوش شد و بوی گلشن چنان مست کرد که دامنش از دست برفت.امام علیه السّلام چنین فرمود:

«چشم ها هرگز او را آشکارا نبیند؛اما قلب ها با نیروی حقایق ایمان،وی را درک می کند» (فقال:لا تدرکه العیون بمشاهدة العیان،و لکن تدرکه القلوب بحقائق الإیمان) .

منظور از حقایق ایمان،اصول اعتقادی و معارف حقه است.

برای توضیح این سخن باید به این نکته توجّه کرد که مشاهده بر سه گونه است:1.

مشاهده حسی که با چشم صورت می گیرد و گاه چشم را نیز به سلاحی همچون دوربین ها و تلسکوپ ها مسلح می کند؛2.مشاهده عقلی که انسان از طریق استدلال به آن می رسد و حقایقی را همچون آفتاب با چشم دل می بیند؛آن گونه-که به گفته مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه-کسانی مانند نیوتون مشاهده کردند؛از افتادن یک سیب از درخت به روی زمین،قانون جاذبه را که هرگز با چشم سر دیده نمی شود مشاهده کرد و به آن پی برد؛3.شهود باطن و درون که یک نوع ادراک باطنی است؛اما نه استدلالی.

انسان با چشم دل واقعیت موجود را می بیند و آن را باور می کند؛بی آن که احتیاج به استدلالی داشته باشد و این درک و دیدی است که تا انسان به آن نرسد فهم آن مشکل است.

این موضوع،نمونه های فراوانی در قرآن و روایات اسلامی دارد.درباره حضرت ابراهیم علیه السّلام می خوانیم:خداوند ملکوت آسمان ها و زمین را به او نشان داد: «وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» . (1)

درباره حضرت یعقوب علیه السّلام می خوانیم:هنگامی که برادران یوسف علیه السّلام،پیراهن وی را در مصر از او گرفتند و حرکت کردند،یعقوب علیه السّلام گفت:من بوی یوسف را احساس می کنم:

«إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ» . (2)

پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله به هنگام حفر خندق،قبل از شروع جنگ احزاب،زمانی که کلنگ را بر فرق سنگی که مانع پیشرفت کار خندق شده بود در سه نوبت فرو کوفت و جرقه های پرید،فرمود:«من کاخ کسری و قصر قیصر و قصرهای صنعا در یمن را دیدم که به روی اصحاب من گشوده می شود». (3)

علی علیه السّلام بارها در نهج البلاغه از آینده خبر می دهد و در بعضی موارد می گوید:«فلان گروه را می بینم که چنین و چنان خواهند کرد».حتی بعضی از مؤمنان مخلص به چنین کشف و شهودی نایل می شدند.داستان جوان پاکدلی که صبحگاهان در صف جماعت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بود معروف است که می گفت:هم اکنون بهشتیان را در بهشت و دوزخیان را در جهنم می بینم!»و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله او را تصدیق کرد و فرمود:«این جوان،بنده ای است که خداوند،قلبش را به نور ایمان روشن کرده است؛هذا عبد نوّر اللّه قلبه للإیمان». (4)

و موارد دیگر که شرح آن در خور کتاب مستقلی درباره کشف و شهود است و همگی دلالت بر این می کند که غیر از مشاهده حسی و عقلی،نوع دیگری از شهود وجود دارد که برتر از این هاست. (5)

سپس امام علیه السّلام برای توضیح این مطلب که چگونه دل ها به حقایق ایمان،خدا را درک

ص:637


1- 1) انعام،آیه 75.
2- 2) یوسف،آیه 94.
3- 3) کامل ابن اثیر،جلد 2،صفحه 179.
4- 4) اصول کافی،جلد 2،صفحه 53،(باب حقیقة الایمان و الیقین،حدیث 2)
5- 5) برای توضیح بیش تر و فهم معنا شهود و اسباب و موانع آن به تفسیر پیام قرآن،جلد 1، صفحه 252 به بعد مراجعه فرمایید.

ص:638

می کند یازده وصف از اوصاف و اسمای حسنای او را بیان می نماید که نه مورد از آن ها همراه با تعبیراتی است که صفات مخلوقات را از او نفی می کند.

در وصف اوّل و دوّم می فرماید:«او به همه چیز نزدیک است؛اما نه آن گونه که به آن ها چسبیده باشد و از همه چیز دور است؛اما نه آن گونه که از آن ها بیگانه گردد» (قریب من الأشیاء غیر ملابس (1)،بعید منها غیر مباین) .

بارها گفته ایم،مشکل مهم ما در فهم صفات خداوند،تداعی صفات مخلوقات و ممکنات است که تا از آن دور نشویم توان درک صفات او را نخواهیم داشت؛مثلا در همین دو وصف وقتی می گوییم خدا نزدیک است چیزی شبیه نزدیک بودن دو جسم با یکدیگر که در دو مکان حسی قرار دارند به نظر می رسد و هنگامی که می گوییم او دور است،بیگانگی و جدایی همچون جدایی دو جسم از یکدیگر تداعی می شود؛حال آن که دور و نزدیک بودن او چنین نیست.او به همه چیز نزدیک است،یعنی احاطه کامل به تمامی موجودات دارد و دور است،یعنی هرگز گرد و غبار امکان و صفات پر از نقص مخلوقات بر دامان کبریایی اش نمی نشیند.

در دوّمین و سوّمین وصف می فرماید:«او سخن می گوید؛بی آن که نیاز به تفکر داشته باشد و اراده می کند؛بی آن که محتاج به تصمیم گرفتن باشد» (متکلّم لا برویّة (2)، مرید لا بهمّة (3)) .

هنگامی که موضوع سخن گفتن و اراده کردن مطرح می شود،فوری فکر ما متوجّه

ص:639


1- 1) «ملابس»اسم فاعل از ماده«ملابسه»به معنای مخلوط شدن و یا چسبیدن به چیزی است.
2- 2) «رویة»از ماده«ترویه»است که گاه به معنای سیراب شدن و گاه به معنای تفکّر و اندیشه کردن آمده است.
3- 3) «همّة»از ماده«همّ»که به معنای عزم کردن برای انجام دادن چیزی است،گرفته شده.این واژه گاه به معنای غم و اندوهی که فکر انسان را به خود مشغول می دارد نیز آمده است و در خطبه مزبور به معنای اوّل است.

کسی می شود که زبانی را قبلا فرا گرفته،مطلبی را در نظر می گیرد و آن را پس از اندیشه در غالب کلمات و جمله بندی ها می ریزد؛سپس زبان و لب را به کار می گیرد تا صدایی را که از حنجره بر می خیزد برش های لازم دهد و حروف و کلمات را ایجاد کند و به مخاطب منتقل سازد و در مورد اراده نیز به این معنا منتقل می شویم که شخص اراده کننده از پیش فکر و اندیشه خود را به کار گرفته و صلاح و فساد چیزی را اندیشیده و سبک و سنگین کرده،سپس اجزای کاری را موافق خویش دانسته و در انجام دادن آن تصمیم می گیرد و به اعضا و جوارح خود فرمان اجرای آن را می دهد.

به یقین هیچ یک از این امور درباره خداوند صادق نیست؛او نه جسم است و نه اعضا و جوارح دارد و نه احتیاج دارد به اندیشیدن و موافق و مخالف منافع خویش را از هم جدا ساختن.

سخن گفتن او چیزی جز آفرینش امواج صوتی در فضا همانند آفرینش سایر موجودات نیست؛شبیه همان امواجی که موسی علیه السّلام از درخت وادی طور شنید و اراده او چیزی جز علم به مصالح و مفاسد و نظام احسن نیست.این حقیقت در مورد صفات هفت گانه بعد نیز به طور دقیق صادق است.

این جاست که امیر مؤمنان علی علیه السّلام برترین راه شناخت خدا را نفی صفات مخلوقات از او می داند:«و کمال الإخلاص نفی الصّفات عنه». (1)

در پنجمین وصف می فرماید:«او سازنده و خالق است؛اما به وسیله اعضای پیکر» (صانع لا بجارحة) .

آری،او هر چه را اراده کند با فرمان«کن؛موجود باش»بلافاصله ایجاد می شود؛حتی اگر به خواهد جهانی گسترده و پهناور همچون جهان کنونی ایجاد کند با یک فرمان موجود می شود و تمام دقایق و ظرایف و ارکان و شرایط و اجزا را در یک لحظه می آفریند و هرگاه اراده کند تدریجا و در طی دوران ها ایجاد شود همان مسیر را طی می کند؛نه

ص:640


1- 1) نهج البلاغه،خطبه 1.

همچون انسان ها که با دست و ابزار و وسایل صنعتی و کارخانه ها،مصنوعات محدودی را به وجود می آورند.

و در ششمین و هفتمین وصف می فرماید:«او لطیف است؛اما نه به این معنا که پنهان باشد و بزرگ و قدرتمند است؛ولی نه به این معنا که جفا کار باشد» (لطیف لا یوصف بالخفاء،کبیر لا یوصف بالجفاء) .

شارحان نهج البلاغه در این جا و علمای علم کلام در باب صفات خدا درباره صفت لطیف سخن بسیار گفته اند و معانی متعددی ذکر کرده اند.گاه لطیف به معنای ناپیدا و گاه به مفهوم آفریننده اشیای ظریف و گاه به معنای کسی که دارای لطف و محبّت است تفسیر کرده اند و خداوند دارای همه این صفات است؛ولی آن چه مناسب جمله یاد شده است،معنای اوّل است؛یعنی ذات پاک خداوند،آن چنان ظریف است که ناپیداست؛ولی نه به این معنا که از بندگان مخفی باشد؛چرا که آثارش سراسر جهان هستی را در بر گرفته و از چهره همه موجودات تجلّی کرده است؛به گفته شاعر:

با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

و نقطه مقابل آن،جمله «لا یوصف بالجفا» است؛اشاره به این که او دارای عظمت است؛ولی نه همچون عظمت گردنکشان و خود بزرگ بینان که همواره آمیخته با ظلم و ستم و جفاست؛همان گونه که قرآن مجید در اواخر سوره حشر می فرماید:« «الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ» ؛او پادشاهی است پاکیزه از هر عیب و نقص و ظلم و ستم».

در هشتمین و نهمین وصف می فرماید:«بیناست؛نه با عضو بینایی و چشم،و مهربان است نه به معنای نازک دل بودن» (بصیر لا یوصف بالحاسّة،رحیم لا یوصف بالرّقّة) .

هنگامی که می گوییم فلانی بیناست،فوری نظر ما به عضو بینایی یعنی چشم معطوف می شود و هنگامی که می گوییم فلان شخص،مهربان است نازک دلی و رقت قلب را تداعی می کند؛در حالی که تمام این ها صفات ممکنات و وجودهای جسمانی

ص:641

است و خداوند برتر و بالاتر از آن است.

بصیر و بینا بودن خداوند به معنای علم او به تمام موجوداتی است که با چشم دیده می شود و رحیم بودن او به معنای لطف و رحمت و بخشش عطای اوست به بندگانش؛ این گونه اوصاف ترکیبی است از کمال و نقص خداوند؛کمال آن را داراست و از نقص آن منزه است.

سرانجام در پایان خطبه به آخرین اوصاف او(وصف دهم و یازدهم)پرداخته، می فرماید:«صورت ها در برابر عظمتش خاضع و قلب ها از هیبتش لرزان است» (تعنو (1)الوجوه لعظمته،و تجب (2)القلوب من مخافته) .

اشاره به این که گرچه او لطیف،رحیم و مهربان است،اما به گونه ای نیست که بندگانش این اوصاف را دستاویزی برای جرأت و جسارت در برابر آن ذات پاک قرار دهند؛بلکه باید در عین امید به لطف و رحمتش از نافرمانی او خائف و از مجازاتش بیمناک باشند.

لذا قرآن مجید در وصف مؤمنان راستین می گوید:« «وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ» ؛و آن ها که نهایت کوشش را در اجرای طاعات انجام می دهند در حالی که دل هایشان ترسان است». (3)

و می دانیم همیشه تعادل خوف و رجاست که انسان را در مسیر تکامل و قرب به خدا پیش می برد.

***

ص:642


1- 1) «تعنوا»از ماده«علوّ»(بر وزن غلوّ)به معنای تسلیم شدن و خضوع است.
2- 2) «تجب»از ماده«وجوب»است که گاه به معنای ثبوت و گاه به معنای سقوط و افتادن آمده است که لازمه آن ثبوت و آرام گرفتن است.و هنگامی که در مورد قلب به کار می رود به معنای اضطراب و لرزش می آید.
3- 3) مؤمنون،آیه 60.

خطبۀ 180: در نکوهش یاران نافرمانش

اشاره

و من خطبة له علیه السّلام فی ذم العاصین من أصحابه

(1)

از خطبه های امام علیه السّلام است که در نکوهش یاران نافرمانش ایراد فرموده است.

خطبه در یک نگاه و شأن ورود آن

از کتاب«غارات»ثقفی چنین بر می آید که امام علیه السّلام این خطبه را زمانی ایراد کرد که دو نفر فرستاده محمّد بن ابی بکر برای تقاضای کمک قبل از وقوع جنگ میان او و«عمرو بن عاص»در سرزمین مصر،نزد امام علیه السّلام آمدند.امام علیه السّلام برخاست و مردم را به مسجد دعوت کرد و ماجرا را برای آن ها بیان کرد؛اما گروه اندکی برای جهاد اعلام آمادگی کردند.شب هنگام به سوی اشراف کوفه فرستاد و آن ها را به دار الاماره جمع فرمود؛در حالی که بسیار اندوهگین بود؛زیرا می دانست شکست محمّد بن ابی بکر و افتادن مصر به دست طرفداران معاویه،ضربه بسیار سنگینی است.امام علیه السّلام این خطبه را در نکوهش یاران

ص:643


1- 1) سند خطبه: این خطبه را«ابراهیم بن هلال ثقفی»که پیش از سیّد رضی می زیسته در کتاب«غارات»از «حبیب بن عبد اللّه»نقل کرده است.(مصادر نهج البلاغه،جلد 2،صفحه 439 و 440).

نافرمان خویش ایراد کرد و از همه برای دفع فتنه ابن عاص از مصر کمک خواست.

از آن چه گفته شد محتوای خطبه به خوبی روشن می شود؛مجموعه ای است از کلمه ها و سرزنش ها و تشویق ها و ترغیب به جهاد با دشمن و ذکر عواقب شوم سستی و تنبلی در این راه.

***

ص:644

بخش اوّل

اشاره

أحمد اللّه علی ما قضی من أمر،و قدّر من فعل،و علی ابتلائی بکم أیّتها الفرقة الّتی إذا أمرت لم تطع،و إذا دعوت لم تجب.إن أمهلتم خضتم،و إن حوربتم خرتم و إن اجتمع النّاس علی إمام طعنتم،و إن أجئتم إلی مشاقّة نکصتم.لا أبا لغیرکم!ما تنتظرون بنصرکم و الجهاد علی حقّکم؟الموت أو الذّلّ لکم؟فو اللّه لئن جاء یومی-و لیأتینّی-لیفرّقنّ بینی و بینکم و أنا لصحبتکم قال،و بکم غیر کثیر.

ترجمه

:

خدا را بر آن چه فرمان داده و کاری که مقدّر فرموده ستایش می کنم و پروردگار را بر گرفتاری خودم به شما می ستایم.ای گروهی که هرگاه فرمان دادم اطاعت نکردید و هر زمان دعوتتان نمودم اجابت ننمودید؛هر وقت به شما مهلت داده شود(که آماده پیکار با دشمن شوید)در بیهودگی فرو می روید(و فرصت ها را از دست می دهید)و اگر با شما بجنگند ضعف و ناتوانی نشان می دهید؛هرگاه مردم،اطراف پیشوایی گرد آیند طعنه می زنید و اگر شما را برای حل مشکلی بیاورند عقب نشینی می کنید.دشمنتان بی پدر باد!منتظر چه نشسته اید؟!در مقابل یاری خویش و جهاد برای به دست آوردن حق خود جز مرگ یا ذلت(نصیب شما خواهد شد)؟به خدا سوگند!اگر مرگ من فرا رسد-که قطعا فرا خواهد رسید-میان من و شما جدایی،خواهد افکند؛در حالی که من از همنشینی با شما ناراحت بودم و وجودتان برای من قدرت آفرین نبود(حال آن که من برای شما همه چیز بودم).

ص:645

شرح و تفسیر: یا جهاد یا در انتظار مرگ و ذلت بودن

یا جهاد یا در انتظار مرگ و ذلت بودن

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه همچون بسیاری دیگر از خطبه ها از حمد و ثنای الهی شروع می کند و می گوید:«خدا را بر آن چه فرمان داده و کاری که مقدر فرموده ستایش می کنم و پروردگار را بر گرفتاری خودم به شما می ستایم» (أحمد اللّه علی ما قضی من أمر،و قدّر من فعل،و علی ابتلائی بکم) .

در این که آیا قضا و قدر در این عبارت به یک معناست و همه اشاره به مقدّرات الهی است یا دو معنا دارد،شارحان نهج البلاغه تفسیرهای متعددی دارند.بعضی هر دو را به یک معنا دانسته و بعضی گفته اند:قضا مربوط به آفرینش عالم امر و عقول یعنی جهان ماورای طبیعت است و قدر،اشاره به عالم خلق یعنی جهان طبیعت است.یکی از تفسیرهای روشن قضا و قدر-که آیات و روایات نیز بر آن گواهی می دهد-این است که قضا-هم در عالم تکوین و هم در عالم تشریع-اشاره به فرمان الهی برای اصل وجود چیزی است و قدر،اشاره به اندازه گیری ها و اجزا و شرایط آن است؛مثلا فرد بزرگی فرمان می دهد مسجد یا بیمارستانی ساخته شود.این مصداق قضاست؛سپس نیازها و اندازه گیری های آن را بیان می کند؛این قدر است.فرمان خدا به ادای نماز و روزه در عالم تشریع،قضاست و دستور او نسبت به اجزا و شرایط آن،قدر است.

نکته دیگر این است که در عبارت یاد شده،امام علیه السّلام خدا را بر گرفتاری ها و مشکلاتی که برای یاران نافرمانش به وجود آمده،حمد و سپاس می گوید.این بدان جهت است که مردان خدا تسلیم فرمان اویند و در دیدگاه آن ها هر چه از دوست می رسد نیکوست و همه را دارای مصلحت و هدف می بینند.

سپس حاضران در مجلس یعنی سران قبایل و عشایر کوفه را مخاطب ساخته،چنین می فرماید:«ای گروهی که هرگاه فرمان دادم اطاعت نکردید و هر زمان دعوتتان نمودم اجابت ننمودید؛هر وقت به شما مهلت داده شود(که آماده پیکار با دشمن شوید)در

ص:646

بیهودگی فرو می روید(و فرصت ها را از دست می دهید)و اگر با شما بجنگند ضعف و ناتوانی نشان می دهید؛هرگاه مردم،اطراف پیشوایی گرد آیند طعنه می زنید و اگر شما را برای حل مشکلی بیاورند عقب نشینی می کنید» (أیّتها الفرقة الّتی إذا أمرت لم تطع،و إذا دعوت لم تجب.إن أمهلتم خضتم (1)،و إن حوربتم خرتم (2)و إن اجتمع النّاس علی إمام طعنتم،و إن أجئتم (3)إلی مشاقّة (4)نکصتم (5)) .

امام علیه السّلام در این عبارت،به چهار نقطه ضعف مردم پیرامونش اشاره می کند:نافرمانی، بی توجهی به فراخوانی،استفاده نکردن از مهلت ها و فرصت ها و ضعف نشان دادن در میدان نبرد.

به یقین هر یک از این موارد می تواند عاملی برای شکست باشد تا چه رسد به تمام این ها.

سپس آن ها را سرزنشی آمیخته با محبّت می کند و می فرماید:«دشمنتان بی پدر باد! منتظر چه نشسته اید؟!در مقابل یاری خود و جهاد برای به دست آوردن حق خویش جز مرگ یا ذلت(نصیب شما خواهد شد)؟» (لا أبا لغیرکم!ما تنتظرون بنصرکم و الجهاد علی حقّکم؟الموت أو الذّلّ لکم؟) . (6)

ص:647


1- 1) «خضتم»از ماده«خوض»(بر وزن حوض)به گفته راغب در مفردات ورود تدریجی در آب و راه رفتن در آن است،سپس به معنای کنایی شروع در کارهای بد و یا سخنان زشت آمده است.
2- 2) «خرتم»از ماده«خوار»به معنای فریاد کشیدن گرفته شده و از آن جا که فریاد زدن غالبا از ضعف و ناتوانی ناشی می شود،این واژه به معنای ضعف و ناتوانی آمده است.
3- 3) «أجئتم»از ماده«اجاء»از ریشه«مجیئی»گرفته شده که به معنای آوردن شخص یا چیزی است؛بنابر این«ان اجئتم»یعنی اگر شما را بیاورند.
4- 4) «مشاقة»به معنای صعوبت و سختی و عداوت و دشمنی است و از ماده«شق»(بر وزن حق)به معنای شکافتن و پراکنده کردن گرفته شده است.
5- 5) «نکصتم»از ماده«نکص»(بر وزن عکس)به معنای عقب گرد گرفته شده است.
6- 6) بسیاری از شارحان نهج البلاغه جمله«الموت او الذلّ لکم»را نوعی نفرین گرفته اند؛یعنی مرگ بر شما باد یا ذلت.در حالی که ظاهر جمله چیزی غیر از این است.امام علیه السّلام می خواهد نتیجه سستی و ضعف آن ها را در جهاد بیان کند؛یعنی نتیجه عمل شما یکی از این دو چیز است:یا مرگ یا ذلت؛به خصوص این که جمله«لا ابا لغیرکم»که قبل از آن آمده و جمله«للّه أنتم»که بعد از آن نقل شده،نشان می دهد،حضرت در مقام نفرین نبوده است؛ بلکه همان گونه که خود این شارحان نیز اعتراف دارند در مقام ابراز لطف و مهربانی بوده است.

اشاره به این که وضعی که به خود گرفته اید-که در برابر توطئه های دشمن غدّاری همچون معاویه و لشکریان غارتگر او خونسرد و بی تفاوتید-نتیجه ای جز مرگ یا ذلت ندارد.یا می میرید و یا اگر زنده بمانید در زیر دست و پای آن ها ذلیل خواهید شد.عزت در جهاد است که نتیجه اش یا پیروزی است یا شهادت؛همان گونه که امام علیه السّلام در خطبه می فرماید: «الموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاة فی موتکم قاهرین ؛مرگ در زندگی توأم با شکست شماست و زندگی در مرگ پیروزمندانه به شما خواهد بود». (1)

و در ادامه این سخن می افزاید:«به خدا سوگند!اگر مرگ من فرا رسد-که قطعا فرا خواهد رسید-میان من و شما جدایی،خواهد افکند؛در حالی که من از همنشینی با شما ناراحت بودم و وجودتان برای من قدرت آفرین نبود(حال آن که من برای شما همه چیز بودم)» (فو اللّه لئن جاء یومی-و لیأتینّی-لیفرّقنّ بینی و بینکم و أنا لصحبتکم قال (2)،و بکم غیر کثیر) .

در این جا امام علیه السّلام آن ها را به یک نکته مهم توجّه می دهد و آن این که وجود من سرمایه عظیمی برای شماست که قدر آن را نمی دانید.بدانید اگر مرگ من فرا رسد،من چیزی را از دست نمی دهم،جز سیاهی لشکر و گروهی بی اراده و بی اثر؛ولی شما همه چیز را از دست خواهید داد؛رهبری آگاه و شجاع و فرزانه و فرماندهی شکست ناپذیر.

ص:648


1- 1) نهج البلاغه،خطبه 51.
2- 2) «قال»به معنای دشمن و مخالف است و از ماده«قلا»(بر وزن ندا)به معنا شدت بغض و عداوت گرفته شده است.

بخش دوّم

اشاره

للّه أنتم!أ ما دین یجمعکم!و لا حمیّة تشحذکم!أو لیس عجبا أنّ معاویة یدعو الجفاة الطّغام فیتّبعونه علی غیر معونة و لا عطاء،و أنا أدعوکم-و أنتم تریکة الإسلام،و بقیّة النّاس-إلی المعونة أو طائفة من العطاء، فتفرّقون عنّی و تختلفون علیّ؟إنّه لا یخرج إلیکم من أمری رضی فترضونه،و لا سخط فتجتمعون علیه؛و إنّ أحبّ ما أنا لاق إلیّ الموت!قد دارستکم الکتاب،و فاتحتکم الحجاج،و عرّفتکم ما أنکرتم،و سوّغتکم ما مججتم،لو کان الأعمی یلحظ،أو النّائم یستیقظ!و أقرب بقوم من الجهل باللّه قائدهم معاویة!و مؤدّبهم ابن النّابغة!

ترجمه

:

شما مردم عجیبی هستید!آیا دینی ندارید که شما را گرد آورد و یا غیرتی که به سوی دشمن بسیج کند؟!آیا شگفت آور نیست که معاویه،جفا کاران اوباش را دعوت می کند و آن ها بدون انتظار بخشش و کمکی،متابعتش می کنند؛ولی من شما را که بازماندگان اسلام و بقایای انسان های ارزشمند هستید دعوت می کنم و کمک ها و عطایایی به شما می بخشم با این حال،از گرد من پراکنده می شوید و راه مخالفت را پیش می گیرید.

نه اوامر من که سبب خشنودی است شما را راضی می کند و نه آن چه باعث خشم من است بر ترک آن اتفاق می کنید.در چنین شرایطی محبوب ترین چیزی که دوست دارم با آن ملاقات کنم مرگ است؟من کتاب خدا را به شما تعلیم دادم(و تفسیر و تأویل آن را به

ص:649

شما آموختم)درهای استدلال را به روی شما گشودم و آن چه را(از نیکی ها) نمی شناختید به شما معرفی کردم و آن چه(بر اثر نادانی و جهل)از دهان فرو می ریختید برای شما گوارا ساختم.(آری!همه گفتنی ها را گفتم اما حیف که)نابینا نمی بیند و کسی که در خواب فرو رفته بیدار و هشیار نیست،اما چه نزدیک اند به جهل و بی خبری از خدا (و تعلیمات الهی)آن گروه که رهبرشان معاویه و مربی آن ها پسر نابغه(عمرو عاص)باشد.

شرح و تفسیر: همه گفتنی ها را گفتم اما...

همه گفتنی ها را گفتم اما...

امام علیه السّلام به دنبال سرزنش یاران خود به سبب ضعف و سستی نشان دادن در برابر دستورات آن حضرت در این بخش از خطبه سرزنش ها را ادامه می دهد و می فرماید:

«شما مردم عجیبی هستید!آیا دینی ندارید که شما را گرد آورد؟و یا غیرتی که به سوی دشمن بسیج کند؟!» (للّه أنتم!أ ما دین یجمعکم!و لا حمیّة (1)تشحذکم (2)!) .

اشاره به این که ایستادن در برابر دشمن و دفاع از خود و آرمان های خویش یکی از دو عامل را می طلبد:یا اعتقاد به خداوند و روز جزا و وعده های پر ارزش او به مجاهدان و شهیدان و یا غیرت و تعصب قومی و میهنی؛متأسفانه هیچ یک از آن ها در شما دیده نمی شود،دین و ایمانتان ضعیف و غیرت و تعصب شما از کار افتاده است؛لذا نشسته اید تا دشمن به سراغتان بیاید و بر مغزتان بکوبد و گلویتان را بگیرد.

سپس امام علیه السّلام مقایسه ای در میان آن ها و اصحاب معاویه می کند و می فرماید:«آیا شگفت آور نیست که معاویه،جفا کاران اوباش را دعوت می کند و آن ها بدون انتظار

ص:650


1- 1) «حمیّة»به معنای غیرت،شخصیت،تعصّب و گاه به معنای تکبّر نیز آمده است و در اصل از ماده حمایت گرفته شده؛زیرا این گونه صفات سبب حمایت از چیزی یا شخصی می شود.
2- 2) «تشحذ»از ماده«شحذ»(بر وزن قبض)به معنای تیز کردن است و گاه در مسائل معنوی مانند هوشیاری و زرنگی به کار می رود.

بخشش و کمکی،متابعتش می کنند؛ولی من شما را که بازماندگان اسلام و بقایای انسان های با ارزشید دعوت می کنم و کمک ها و عطایایی به شما می بخشم با این حال،از گرد من پراکنده می شوید و راه مخالفت با من را پیش می گیرید» (أ و لیس عجبا أنّ معاویة یدعو الجفاة (1)الطّغام (2)فیتّبعونه علی غیر معونة و لا عطاء،و أنا أدعوکم-و أنتم تریکة (3)الإسلام،و بقیّة النّاس-إلی المعونة أو طائفة من العطاء،فتفرّقون عنّی و تختلفون علیّ؟) .

در این جا دو نکته شایان دقت است:نخست این که در تواریخ معروف است که معاویه در بذل و بخشش های سیاسی و جهت دار،بسیار فعّال بود؛چگونه امام می فرماید:معاویه نه کمکی به افراد می کند و نه عطایی به آن ها می بخشد؟ پاسخ این سؤال را بعضی از شارحان نهج البلاغه داده اند و آن این که معاویه معاملات سیاسی خود را با سران قبایل و فرماندهان لشکر داشت و آن ها را به ارقام گزافی می خرید و با توده مردم کاری نداشت؛ولی علی علیه السّلام برای رعایت عدالت،بیت المال را میان همه تقسیم می کرد و هزینه های جنگی را به همه جنگجویان اسلام می پرداخت.

دیگر این که چرا معاویه با آن گونه تقسیم مال،مردم را بسیج می کرد ولی با تعمیم عطا و گسترش عادلانه کمک ها از سوی امیر مؤمنان بسیج نمی شدند؟ پاسخ این سؤال نیز چندان پیچیده نیست؛اضافه بر سستی و بی وفایی کوفیان وفاداری شامیان هنگامی که معاویه اموال را جمع می کرد و به سران قبایل رشوه می داد افراد قبیله با فرمان سرانشان بسیج می شدند،ولی هنگامی که امیر مؤمنان علی علیه السّلام به سران و افراد قبیله تقریبا یکسان می داد سران ناراضی،سستی به خرج می دادند و افراد

ص:651


1- 1) «الجفاة»جمع«جافی»به معنای شخص خشن و کج خلق است و از ماده«جفا»گرفته شده است.
2- 2) «الطغام»جمع«طغامه»به معنای انسان های ضعیف الفکر و پست و اوباش است.
3- 3) «تریکه»از ماده ترک(رها کردن)به معنای شخص یا چیزی است که باقی مانده است و منظور در این جا باقی ماندگان از شخصیت های آغاز اسلام است.

قبیله را بسیج نمی کردند.

سپس امام علیه السّلام نکوهش شدیدی از تفرقه و پراکندگی آن ها کرده،می فرماید:«نه اوامر من که سبب خشنودی است شما را راضی می کند و نه آن چه باعث خشم من است بر ترک آن اتفاق می کنید» (إنّه لا یخرج إلیکم من أمری رضی فترضونه،و لا سخط فتجتمعون علیه) .

گرچه شارحان نهج البلاغه در تفسیر این جمله احتمالات گوناگونی داده اند؛ولی به اعتقاد ما تفسیرش روشن است؛امام می خواهد بفرماید:شما همواره در وادی تفرقه و تشتّت گام بر می دارید و چیزی سبب وحدت کلمه شما نمی شود؛نه عواملی که مورد رضای من است و نه نواهی نسبت به اموری که مورد خشم من است و مهم ترین عامل بدبختی شما همین تفرقه و اختلاف است؛نه گوش به اوامر من می دهید و نه توجّهی به نواهی من دارید.

این احتمال نیز وجود دارد که امام علیه السّلام می خواهد به این نکته اشاره بفرماید که شما نه در چیزی که مخالف میلتان است اجتماع می کنید و نه در چیزی که موافق میلتان است جمع می شوید؛مثل این که انسان به بیماری بگوید:تو نه دوای تلخ را می خوری و نه شیرین را؛یعنی اگر اوّلی را قبول نداری،دست کم دوّمی را بپذیر.

بعد از این سرزنش ها و توبیخ ها آتش درون قلب امام علیه السّلام شعله ور می شود و این کوه صبر و استقامت،به صورت آتشفشانی در می آید که موادّ مذاب و سوزان از دامنه اش سرازیر است؛می فرماید:«در این شرایط،محبوب ترین چیزی که دوست دارم با آن ملاقات کنم مرگ است؟» (و إنّ أحبّ ما أنا لاق إلیّ الموت!) .

راستی چه دردناک است کار به جایی برسد که این بزرگ مرد جهان بشریّت که همیشه مردم را به صبر و تحمّل دعوت می نمود،آرزوی مرگ کند.آری!گاه دوستان سست عنصر و بی وفا بلایی بر سر انسان می آورند که دشمنان خونخوار نمی آورند و این جاست که انسان آرزوی مرگ می کند؛مرگی که میان او و چنین افراد بی ارزش و حق نشناس جدایی

ص:652

افکند.

آن گاه امام علیه السّلام به شرح خدمات مهم فرهنگی و تربیتی خویش نسبت به امت اسلامی مخصوصا در مورد یارانش پرداخته و به چهار نکته مهم اشاره می کند:

نخست می فرماید:«من کتاب خدا را به شما تعلیم دادم(و تفسیر و تأویل آن را به شما آموختم)» (قد دارستکم (1)الکتاب) .

به یقین،قرآن در میان مسلمان ها بود و شب و روز آن را قرائت می کردند و نیازی به تدریس امام علیه السّلام نبود؛منظور،فهم محتوای قرآن و رسیدن به عمق دستورات آن است که امام علیه السّلام که بزرگ ترین مفسّر قرآن در اسلام بعد از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله است همواره آیات الهی را برای مردم تفسیر می کرد و خطبه های آن حضرت همه جا از این آیات مایه می گیرد.

در بیان دوّمین خدمت می فرماید:«من درهای استدلال را به روی شما گشودم» (و فاتحتکم الحجاج (2)) .

اشاره به این که بعد از دلیل نقل،شما را به ادله عقلیه که یکی از دو حجّت الهی است آشنا ساختم.

و در بیان سوّمین خدمت می فرماید:«و آن چه را(از نیکی ها)نمی شناختید به شما معرفی کردم» (و عرّفتکم ما أنکرتم) .

اشاره به این که حقایق بسیاری بود که بر شما پوشیده بود و از آن بی خبر بودید؛من از روی آن ها پرده برداشتم و حقیقت آن را آشکار ساختم.

این جمله ممکن است مفهوم دیگری نیز داشته باشد و آن این که مسائلی بود که شما انکار می کردید و بر اثر نادانی،موضع دیگری می گرفتید؛من حقیقت را بر شما روشن ساختم تا از راه انکار باز گردید.

ص:653


1- 1) «دارستکم»از ماده«مدارسه»به معنای تدریس کردن و آموختن گرفته شده است.
2- 2) «حجاج»جمع«حجّت»به معنای دلیل و برهان است و گاه معنای مصدری دارد و به صورت مفرد به کار می رود.

و سرانجام در بیان چهارمین خدمت فرهنگی می فرماید:«و آن چه(بر اثر نادانی و جهل)از دهان فرو می ریختید برای شما گوارا ساختم» (و سوّغتکم (1)ما مججتم (2)) .

به این که مفهوم که بسیاری از دستورات اسلام بود که شما به عمق و حقیقت آن نرسیده بودید؛از این رو آن را ناخوش می داشتید و از آن فاصله می گرفتید؛ولی من اسرار و فلسفه های آن ها را روشن ساختم تا همچون جرعه ای گوارا آن را بنوشید.

و در پایان این سخن،تأسف خویش را از لیاقت نداشتن بسیاری از مخاطبان،چنین ابراز می فرماید:«(آری!همه چیز را گفتم اما صد حیف که)نابینا نمی بیند و شخصی که در خواب فرو رفته بیدار و هشیار نیست» (لو کان الأعمی یلحظ،أو النّائم یستیقظ!) .

اشاره به این که من در تعلیم و تربیت شما هیچ کوتاهی نکردم و تمام برنامه های مفید و سازنده را ارائه دادم؛اما افسوس که قابلیّت محلّ وجود نداشت و این بذرهای علم و حکمت و دانه های حیات بخش باران تعلیم و تربیت من بر شوره زار فرو ریخت.

و در پایان در یک اظهار تعجب آشکار می فرماید:«چه نزدیک اند به جهل و نادانی نسبت به خدا(و تعلیمات الهی)آن گروه که رهبرشان معاویه و مربی آن ها پسر نابغه (عمرو عاص)باشد» (و أقرب بقوم (3)من الجهل باللّه قائدهم معاویة!و مؤدّبهم ابن النّابغة (4)!) .

ص:654


1- 1) «سوغتکم»از ماده«تسویغ»به معنای گوارا ساختن گرفته شده؛سپس در معنای اجازه دادن و بخشیدن نیز به کار رفته است.
2- 2) «مججتم»از ماده«مجّ»(بر وزن حج)به معنای بیرون ریختن آب یا چیزی از دهان است؛ سپس در معنای کنایی ابراز تنفّر و...کراهت از چیزی نیز به کار رفته است.
3- 3) «اقرب بقوم»از قبیل صیغه تعجّب است و امام علیه السّلام به این وسیله از افراد نادانی که در برابر برنامه های ننگین معاویه تسلیم بودند،اظهار تعجّب می کند.
4- 4) «نابغة»در اصل به معنای فرد مبرّز و پر استعداد و کم نظیر و مشهور است(و از ماده نبوغ گرفته شده)و گاه به افرادی که مشهور به فساد باشند نیز گفته می شود و«نابغه»نام مادر عمرو عاص بود.شاید بدین جهت که او مشهور به فساد بوده است؛همان گونه که در فارسی به چنین زنانی«معروفه»می گویند.

در حدیثی نقل شده است که علی علیه السّلام از کنار جماعتی از اهل شام که در میان آن ها «ولید بن عقبه»(همان مرد شرابخواری که حدّ شرب خمر نیز بر او جاری شد)بود می گذشت.آن ها(آهسته)به آن حضرت دشنام می دادند؛بعضی شنیدند و به امام علیه السّلام خبر دادند.حضرت ایستاد و به یاران خویش فرمود:آرامش و وقار اسلام و سیمای صالحان را حفظ کنید.به خدا سوگند!...و سپس همان جمله یاد شده را با اضافاتی بیان فرمود. (1)

قراین تاریخی نشان می دهد،مردم شام ذاتا انسان های خوبی بودند؛ولی حاکمان و مربیانی همچون معاویه و بنی امیّه و عمرو عاص و سایر تفاله های عصر جاهلیّت،آن ها را به کلی از راه به در کرده بودند.

این تعبیر در ضمن،تأثیر رهبری های خوب و بد و معلمان صالح و ناصالح را در شکل گیری جوامع بشری نشان می دهد که گاه اقوام شایسته را چنان از راه به در می برند که ناشایسته ترین انسان ها می شوند.

نکته ها

1-فرق میان«معونه»و«عطا»

در خطبه مزبور امام علیه السّلام فرمود:معاویه به پیروان خود نه معونه ای می دهد و نه عطایی (البتّه منظور،افراد عادی است،و گر نه خریدن سران قبایل به وسیله اموال گزاف از سوی معاویه در تواریخ معروف است).

فرق میان«معونه»و«عطا»در این است که عطا چیزی مانند حقوق رسمی است و معونه،کمک هایی است که گهگاه برای آماده ساختن اسلحه یا مرکب جهت میدان جنگ داده می شود.

ص:655


1- 1) تاریخ طبری،جلد 4،صفحه 31.(حوادث سال 37 هجری).

2-خدمات چهار گانه فرهنگی امام علیه السّلام

در خطبه یاد شده،امام علیه السّلام در شرح خدمات خود نسبت به اصحاب و یارانش به چهار موضوع اشاره می کند:نخست تعلیم کتاب اللّه و قرآن مجید،دوّم آشنا ساختن آن ها با دلایل عقلی و براهین آشکار؛سوّم تعلیم دادن آن چه بر آن ها مجهول بود و کشف اسرار بسیاری از حقایق مربوط به دین و زندگی و چهارم بازگرداندن آن ها به مفاهیم عالیه ای که بر اثر نادانی از آن فاصله می گرفتند.

در واقع،این اصول چهار گانه یک دوره کامل آموزش دینی و فکری را تشکیل می دهد و سزاوار است همه کسانی که در آموزش یا برنامه ریزی مسلمانان به گونه ای دخالت دارند به آن توجّه کافی کنند.

بدیهی است این برنامه ها در صورتی به نتیجه کامل می رسد که افراد تحت تعلیم و تربیت،آمادگی و قابلیّت پذیرش را داشته باشند.

*** خداوندا!به ما چشم بینا و گوش شنوا و بیداری و آگاهی مرحمت فرما تا سخنان روح پرور و انسان ساز اولیای تو را به گوش جان بشنویم و آیات عظمتت را با چشم دل ببینیم.

خداوندا!هرگز ما را در دنیا و آخرت از آن ها جدا مفرما و بر طریقه آن ها ثابت قدم بدار؛یا رب العالمین.

پایان جلد ششم

اسفند ماه 1382

«محرم الحرام 1425»

ص:656

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109